06-2 اجتناب – چاپ – قسمت دوم

اجتناب – قسمت دوم

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

صاحب فاروق گفته: مسأله دويم از جمله مسائل خلافیه بین الفریقین مسأله علم امام است که آیا حضوری است یا حصولی است و باید دانست که علم حضوری بر چند معنی اطلاق می‏شود:

ـــ یکی اينکه معلوم بذاته حاضر باشد نزد عالم نه بصورته مانند علم نفس ناطقه به خودش و در مقابل این است حصولی به معنی علم به شی‏ء به واسطه حصول صورتش در نزد عالم مانند علم نفس ناطقه به اشیاء خارجه از خود که محصول صور آنها است نزد او بنابر قولی و این دو قسم از علم تابع معلوم است.

ـــ دويم از معانی حضوری، علم به نحو احاطه قیّومیه است مانند علم محیط به محاط و علت به معلول و سراج به انوار که اگر این حضور نباشد شی‏ء منتفی شود و این علم فعلی است و معلوم تابع آن است و از این قبیل است علم نفس ناطقه به صور اشیاء که خود آنها را حاضر می‏نماید در ذهن خود و وجود آنها به همان است و در

 

 

«* اجتناب صفحه 215 *»

مقابل این است حصولی یعنی آن علمی است که نه این چنین باشد.

ـــ سيّم از معانی حضوری آن است که عوام می‏فهمند و مقصود از آن، آن است که جمیع اشیاء فعلاً از برای شخصی معلوم باشد و هیچ مجهول نداشته باشد و حاجت به کسب و نظر و تأمّل نداشته باشد. پس کسی که چنین علمی دارد می‏گویند که او علمش حضوری است یعنی علم به همه اشیاء دارد و این اعمّ است از حضوری به آن دو معنی سابق و کسی که بعض اشیاء را بداند بالفعل و محتاج باشد به اينکه در کتابی نظر کند یا از کسی تلقّی نماید می‏گویند علمش حصولی است. حال باید ملاحظه کرد که محل نزاع فیما بین فریقین کدام معنی است و نزاع اصلی دارد یا نه و تحقیق این مطلب موقوف است بر نقل کلمات فریقین. پس می‏گوییم و باللّه التوفیق قال الشیخ احمد فی شرح قوله؟ع؟ و خزنة لعلمه «انّ العلم نفس المعلوم فهم یرون کل شی‏ء فی مکان وجوده و زمان شهوده و ذلک لان الشی‏ء قائم بامر اللّه و لایقوم شی‏ء بدون امر اللّه و هو قوله تعالی یذرؤکم فیه و هم ذلک الامر الذی قامت الاشیاء بنوره» الی آخره. یعنی شیخ گفته که علم، نفس معلوم است. پس ائمه می‏بینند هر چیزی را در مکان وجودش و زمان حضورش زیرا که هر چیزی برپا است به امر خدا چنانچه فرموده است یذرؤکم فیه و ایشانند آن امری که برپا است هر چیزی به نور او. و قال فی شرح قوله و ارتضاکم لغیبه «ثمّ اعلم انّ المراد بالغیب ما غاب عن الحسّ فاذا قیل غیب اللّه یراد به ما غاب عن بعض خلقه او عن کلّهم لان اللّه سبحانه لم‏یغب عنه غائبة فلایکون عنده غیب و اما خلقه فلهم غیب و شهادة» الی قوله «فالغیب الذی ارتضاهم له انما هو غیب عند غیرهم و امّا عندهم فشهادة فعلمهم به علم احاطة و عیان لا علم اخبار». یعنی بدان که مراد به غیب آن چیزی است که غایب از حسّ است پس چون گفته شود غیب اللّه مقصود آن چیزی است که غایب است از بعض خلق یا از کل خلق زیرا که از برای خدا چیزی غایب نیست پس نزد او غیبی نیست و اما خلایق پس از برای ایشان غیب و شهاده هست تا می‏گوید پس آن غیبی که ائمه را به جهت آن برگزیده است آن غیب است نزد غیر ایشان

 

 

«* اجتناب صفحه 216 *»

و اما نزد ایشان پس شهاده است و علم ایشان به آن علم احاطه و عیان است نه علم خبر انتهی. و قال فی شرح قوله و حملة کتاب اللّه «ان کل شی‏ء من العالم علم بنفسه کما تقدّمت الاشارة الیه و العالم هو کتاب اللّه و هم حملة هذا الکتاب بالعلم و الابداع و التبلیغ و القبض و البسط فی کل الشرعیات الوجودیة و الوجودات الشرعیة». یعنی هرچه در عالم است علم است بنفسه و عالم کتاب خدا است و ائمه حاملند این کتاب را یعنی کل عالم را به علم و ابلاغ و تبلیغ و قبض و بسط در جمیع شرعیات و وجودات یعنی در تکوین و تکلیف. و قال فی شرح قوله؟ع؟ و استرعاکم امر خلقه «یعنی طلب منکم رعایة جمیع خلقه فی امر الوجود الکونی و شرعه و امر الکون الوجودی و شرعه و امر الغیب و الشهادة و امر الدنیا و الآخرة و امر الجنّة و النار لانحصار شئونه تعالی و حوائج جمیع خلقه فیهم و قرن طاعتکم بطاعته فانه الغنی المطلق فکلما ینسب الیه و یجوز علیه غیر ذاته المقدسة فهو لأقرب خلقه الیه و انما نسبه الیه تشریفاً لهم و تعظیماً الی قوله و ایضاً الطاعة حادثة لاتنسب الّا الی حادث و هم ذلک الحادث» انتهی ملخّصاً. یعنی خدا خواسته است از شما مراعات جمیع خلق را در امر تکوین و تکلیف و امر غیب و شهاده و امر دنیا و آخرت و امر بهشت و دوزخ زیرا که جمیع شئون الهی و حوائج خلق منحصر است در ائمه و طاعت شما را مقرون نموده به طاعت خود زیرا که او است غنی مطلق پس هرچه نسبت داده می‏شود به او و جایز است از برای او غیر ذات مقدسه پس آن چیز از برای کسی است که اقرب خلق است به خدا و آن را خدا به خود نسبت داده به جهت تعظیم و تکریم ایشان تا می‏گوید و ایضاً طاعت حادث است و آن نسبت داده نمی‏شود مگر به حادث و ایشانند آن حادث انتهی. و امثال این کلمات در این باب بسیار است و حاصل همه این است که علم ائمه به کل اشیاء حضوری است به دو معنی اخیر. یعنی جمیع چیزها را می‏دانند فعلاً به طریق علم احاطی عیانی و این مطلب لازمه علت فاعلیه بودن است و از کلام اخیر برآمد که صفت علّام الغیوب نیز فی الحقیقة از ایشان است و نسبتش به خدا به جهت محض تشریف و تکریم ایشان است و شیخ

 

 

«* اجتناب صفحه 217 *»

رجب برسی در مشارق الانوار می‏گوید در شأن ولی «فانّ اقطار العالم مجموعة له و نسبة الاقصی و الادنی الیه سواء و نسبة الکل الیه نسبة الدرهم فی ید الانسان فهو محیط بالعالم و اللّه من ورائهم محیط» انتهی. یعنی جمیع اطراف عالم جمع است از برای ولی و نسبت دور و نزدیک به سوی او مساوی است و نسبت همه به او مثل نسبت درهمی است که در دست انسان باشد. پس آن ولی محیط است به عالم و خدا محیط به همه است. و سید کاظم در رساله ملاحسینعلی می‏گوید «اعلم انّ اللوح المحفوظ هو صدر الامام و هو الکرسی الذی وسع السموات و الارض و هو الامام المبین و هو الکتاب الاکبر الاعظم الذی فیه علم اللّه سبحانه» الی قوله «و انما کان کذلک لانّه الواسطة فی الایجاد و الباب الاعظم لتمکین الایجاد للانوجاد و الفیض الایجادی لایتعدّاه ابداً و الّا لم‏یکن باباً و لم‏یکن اول ما خلق اللّه» تا اينکه می‏گوید «و الامام هو العبد المؤمن الذی وسع قلبه جمیع العلوم الالهیة و الخزائن الصمدانیة» تا می‏گوید «فلایوجد شی‏ء فی العالم من ذات او صفة لفظاً او معنیً الّا و ینتقش و یظهر اصله و وجهه من اللّه فی صدره الشریف ثمّ یتنزل منه الی سائر الخلق و هذا اللوح هو اللوح المحفوظ الذی هو علّة الاشیاء و الموجودات کلّها منه بدئت الاشیاء و الیه تعود بالکمال» انتهی الی غیر ذلک من کلماته.([1]) یعنی بدان که لوح محفوظ، صدر امام است و آن است کرسی که گنجایش دارد آسمان‏ها را و زمین را و آن است امام مبین و کتاب اکبر اعظم که در آن است علم خدا. تا می‏گوید و سبب آن این است که امام واسطه ایجاد است و باب بزرگ است از برای تأثیر ایجاد در موجود شدن و فیض ایجادی از این در نمی‏گذرد و الّا در نباشد و اول ما خلق اللّه نباشد. تا اينکه می‏گوید و امام آن بنده مؤمن است که وسعت دارد قلب او جمیع علوم ربانی و خزائن صمدانی را. پس موجود نمی‏شود چیزی در عالم از ذات و صفت و لفظ و معنی مگر آنکه نقش می‏شود اصل او و ظاهر می‏شود صورت او از جانب خدا در سینه امام پس نازل می‏شود به سوی سایر خلق و این لوح همان لوح محفوظ

 

 

«* اجتناب صفحه 218 *»

است که علت اشیاء است و همه موجودات از آن ابتداء شده‏اند و به سوی آن عود می‏کنند انتهی. و حاصل مطلبش همان است که شیخ گفت که ائمه علت فاعلیه هستند و احاطه قیومیه فعلیه به کل ماسوی اللّه دارند و حاجی‏خان در صفحه صد و بیست و پنجم قسمت دويم می‏گوید «و آن خدایی که پیش داشته‏اید حق و صدق همان‏طور است که می‏گفته‏اید لکن قدری فهم خود را ترقی دهید و ببینید که منزه‏تر از آن که داشته‏اید هست و آن که تا حال داشته‏اید آن هم بنده‏ای است حیران در آن که بالاتر است»([2]) تا اينکه می‏گوید «و آن خدای بالاتر را از نسبت و بستگی و جفت‌شدن با خلق و پیوستن به آفرینش پاک دانید» انتهی. و در صفحه پنجاه و هفتم قسمت سيّم می‏گوید: «پس نهایت خلق آن باشد که صفات خلقی در آن نازک و لطیف شود تا از ادراک برتر رود و هیچ خود را ننماید و از برای خود اسمی و رسمی نگذارد و سر تا پا ظهور خالق غیبی باشد و او را و صفات او را آشکار سازد»([3]) انتهی. و امثال این کلمات در آن کتاب بسیار است و گذشت کلام او که گفت مؤثر در این عالم ائمه طاهرین؟عهم؟ هستند و این هم معنیش همان است که شیخ و سیّد گفته‏اند. پس کلمات مشایخ ثلثه متفق شد بر اينکه علم ائمه؟عهم؟ حضوری است نسبت به کل ماسوی اللّه به احاطه فعلیه قیومیه و اگر چیزی در مقام دیگر برخلاف آن گفته‏اند مناط اعتبار نیست و مبنی است بر تأویل یا بر آنچه سابقاً اشاره کردیم.

و اما علمای متشرعه پس چنین نگویند. قال المفید فی رسالة له: «انّ الائمه من آل‌محمد قدکانوا یعرفون ضمائر بعض العباد و یعرفون ما یکون و لیس ذلک بواجب فی صفاتهم و لا شرطاً فی امامتهم و انّما اکرمهم اللّه عزوجل به و اعلمهم ایّاه للتسجیل بامامتهم و لیس ذلک بواجب عقلاً و انما وجب لهم من جهة السماع فاما اطلاق القول علیهم بانهم یعلمون الغیب فهو منکر بیّن الفساد لان الوصف بذلک انما یستحقه من

 

 

«* اجتناب صفحه 219 *»

علم الاشیاء بنفسه لا بعلم مستفاد و هذا لایکون الّا للّه عزوجل و علی قولی هذا جماعة الامة الا من شذّ عنهم من المفوّضة و من انتمی الیهم من الغلاة لعنهم اللّه» انتهی. یعنی شیخ مفید؟رح؟ در بعضی از رساله‏های خود فرموده است اينکه ائمه از آل‏محمد گاهی می‏دانستند ما فی ‏الضمیر بعضی مردم را و می‏دانستند امور آینده را و این واجب نبوده از برای ایشان و شرط امامتشان نیست بلکه کرامتی بوده که خدا به ایشان داده و ایشان را تعلیم کرده تا امامت ایشان مسجّل و محکم شود و این واجب عقلی نیست بلکه سمعی است و اما گفتن اينکه ایشان غیب می‏دانند پس قولی است منکر و فساد آن ظاهر است زیرا که این وصف را مستحق است کسی که چیزها را بنفسه بداند نه به تعلیم دیگری و آن نیست مگر از برای خدای عزوجل و بر این اعتقادند تمام امت پیغمبر؟ص؟ مگر نادری که مفوّضه هستند یا خود را به اسلام بسته‏اند از طایفه غلاة لعنهم اللّه.

و شیخ حر عاملی گفته است در شبهه موضوعیه سؤال از امام؟ع؟ لازم نیست «قال بل علمهم بجمیع افراده غیر معلوم او معلوم العدم لانه من علم الغیب فلایعلمه الّا اللّه و ان کانوا یعلمون منه ما یحتاجون الیه او اذا شاءوا ان‏یعلموا شیئاً علّموه» انتهی. یعنی بلکه علم ایشان به همه موضوعات معلوم نیست بلکه معلوم العدم است زیرا که علم غیب است و نمی‏داند آن را مگر خدا هر چند ایشان می‏دانستند هرچه را محتاج بودند به دانستن یا اگر می‏خواستند چیزی را بدانند می‏دانستند.

و شیخ مرتضی؟رح؟ فرموده است «و اما مسألة مقدار معلومات الامام؟ع؟ من حیث العموم و الخصوص و کیفیة علمه بها من حیث توقفه علی مشیّتهم او علی التفاتهم الی نفس الشی‏ء او عدم توقفه علی ذلک فلایکاد یظهر من الاخبار المختلفة فی ذلک ما یطمئن به النفس فالاولی وکول علم ذلک الیهم صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین» انتهی. یعنی مسأله معلومات امام از جهت عموم علم و اختصاص آن و کیفیت آن از جهت توقف داشتن بر مشیت یا بر التفات به سوی شی‏ء یا توقف نداشتن،

 

 

«* اجتناب صفحه 220 *»

پس ظاهر نمی‏شود از اخبار چیزی که نفس به آن مطمئن شود به جهت شدت اختلافی که در اخبار است. پس بهتر آن است که شخص توقف کند در مسأله و علم آن را به خود ایشان واگذارد انتهی. و از این کلمات توقف ظاهر می‏شود بلکه کلام مفید و شیخ حرّ مُشعر به نفی عموم است.

و مجلسی در اعتقادات خود گفته است در حق ائمه؟عهم؟ «انّهم یعلمون علوم جمیع الانبیاء و انهم یعلمون علم ماکان و مایکون الی یوم القیمة» تا اينکه می‏گوید «و ان کل‌ما علمه رسول اللّه؟ص؟ علّمه علیّاً و کذا کل لاحق یعلم جمیع علم السابق عند امامته و انهم لایقولون برأی و لا اجتهاد بل یعلمون جمیع الاحکام من اللّه تعالی و لایجهلون شیئاً یسألون عنه و یعلمون جمیع اللغات و جمیع اصناف الناس بالایمان و الکفر و یعرض علیهم اعمال هذه الامة کل یوم ابرارها و فجّارها» الی آخره. یعنی ائمه می‏دانند علوم همه انبیاء را و می‏دانند گذشته و آینده را تا روز قیامت و هرچه را رسول‌اللّه؟ص؟ عالم بود، تعلیم نمود به علی؟ع؟ و هر امام لاحقی می‏داند علوم امام سابق را وقت امامتش و ایشان نمی‏گویند از رأی و اجتهاد بلکه می‏دانند همه احکام را از جانب خدا و جاهل نیستند چیزی را که کسی از ایشان بپرسد و می‏دانند جمیع لغت‏ها را و همه اصناف مردم را به ایمان و کفر و عرض می‏شود بر ایشان عمل‏های این امت در هر روزی از خوبانشان و بدانشان انتهی. و از بعض فقرات این کلام، تعمیم برمی‏آید و از بعضی تخصیص به مسائلی که محل سؤال از آن واقع شوند یا تخصیص به زمان انتقال امامت به موت امام سابق و کیف کان حضوری به نحو احاطه قیّومی را منع نموده است. پس وجه مخالفت بینهما معلوم است لکن از بعض کلمات شیخ و سید ظاهر می‏شود که ائمه در عالم ملک و شهاده علم عمومی نداشته‏اند بلکه تدریجاً عالم می‏شدند چنان‏که شیخ در شرح فقره و الی جدّکم بعث الروح الامین می‏گوید «و اعلم ان جبرئیل شأن من شئون حقیقة محمد؟ص؟ و شعاع من نوره فهو یأخذ من حقیقة محمد؟ص؟ بل من عقله و یأتی به الی خیاله کالخطرة التی ترد علیک فانک قدتنسی الشی‏ء ثم تذکره

 

 

«* اجتناب صفحه 221 *»

فتقول جاء علی بالی او خطر علی قلبی فهذا الوارد انما اتاک من قلبک او من فؤادک الذی هو وجودک و ذاتک فقد اخذ ذلک الوارد الذی هو التفاتة من عقلک ما نسیته و اتی به الی خیالک فتصورته» انتهی ملخصاً. یعنی بدان که جبرئیل شأنی است از شأن‏های حقیقت پیغمبر؟ص؟ و شعاعی است از نور آن سرور. پس او می‏گیرد علوم را از حقیقت آن جناب بلکه از عقل او و می‏آورد به سوی خیال او مانند چیزهایی که به قلب تو خطور می‏کند زیرا که تو گاهی فراموش می‏کنی امری را پس به یاد می‏آوری و می‏گویی به خاطرم آمد یا به قلبم خطور کرد پس این وارد از جانب قلب تو یا وجود تو و ذات تو می‏آید و آنچه را فراموش کرده بودی آن التفات از عقل تو می‏گیرد و به سوی خیال تو می‏آورد پس آن را تصور می‏کنی انتهی.

و سید در مسائل عبداللّه بیک می‏گوید در جواب از سؤال اينکه آیا پیغمبر می‏دانست شهادت حسین؟ع؟ را پیش از اينکه جبرئیل به او خبر بدهد یا نه؟ اگر می‏دانست پس خبر دادن چه فایده داشت؟ می‏گوید «فقد علم النبی جمیع الاحوال و الوقایع قبل ابرائها و انشائها فی اماکنها و اوقات وجوداتها فلما نزل من عالم الغیب الاول الی الغیب الثانی الی عالم الشهادة و لما کان عالم الشهادة ضیق الفضاء کان لا‏تنزل تلک العلوم الیه دفعة واحدة لکنها تجری کالنهر الجاری دائم الجریان لا انقطاع له ابداً ینزل من غیبه الی شهادته و لمّا کان بین الامرین لابد من رابطة کانت تلک الروابط هی الملائکة و هی الروابط بین غیبه و شهادته تأخذ من غیبه و تؤدّی الی شهادته مثاله الخطرات التی ترد علیک و تظهر منها فی حواسک المرتبط بجسمک فان تلک الخطرات انّما وردت علیک من قلبک الی ظاهر جسمک و حواسک فالملائکة هم تلک الروابط فلایمکن فی عالم الشهادة ان‏یصل الیه؟ص؟ حکم من غیر الملک و لایمکن ان‏یأخذ الملک الّا من غیبهم»([4]) اه. یعنی می‏دانست پیغمبر؟ص؟ جمیع احوال و وقایع را پیش از وجود آنها هر یک را در زمان و مکان خود. پس چون نازل شد از غیب اول به

«* اجتناب صفحه 222 *»

غیب دويم و از آنجا به عالم شهاده و عالم شهاده تنگ است پس آن علوم یک دفعه نازل نمی‏شود بر او بلکه به تدریج می‏آید مانند نهر جاری دائمی متصل از غیب او نازل می‏شود به شهاده او و در این بین واسطه لازم است که رابطه باشند مابین غیب و شهاده و آنها ملائکه‏اند که از غیب او می‏گیرند و به شهاده او می‏آورند و مثال او خطراتی است که به قلب تو وارد می‏شود و ظاهر می‏شود در حواس تو که مربوطند به جسم تو زیرا که آن خطرات از قلب تو وارد می‏شوند به سوی ظاهر جسم و حواس تو پس ملائکه آن روابطند و ممکن نیست در عالم شهاده اينکه حکمی به آن حضرت برسد بدون ملک و ممکن نیست که بگیرد ملک آن حکم را مگر از غیب ایشان انتهی. و گمان کرده‏اند اينکه به این وجه جمع می‏شود مابین اخباری که به ظاهر با هم متعارضند پس حمل کرده‏اند اخباری را که دلالت دارد بر اينکه امام عالم است فعلاً به ماکان و مایکون و اينکه او خزینه علم است و معدن علم است و تمام عالم نزد او مانند یک جوز است در دست شما بر مقام امام در عالم انوار و اخباری را که دلالت دارد بر اينکه نزداد و الّا لنفد ما عندنا یعنی ما زیاد می‏شویم از حیث علم و الّا تمام می‏شد آنچه داشتیم و قل ربّ زدنی علماً بر اينکه ممکن، آن به آن محتاج به مدد جدید است از واجب در ذات و صفات که اگر نرسد معدوم می‏شود و اخباری را که دلالت دارد بر اينکه امام علم نداشت به اينکه جاریه او در کجا است و پیغمبر؟ص؟ نمی‏دانست شترش کجا گم شده و امیرالمؤمنین نمی‏دانست که سائل جبرئیل است و نمی‏دانست لیلةالمبیت که کشته نمی‏شود و امام حسن؟ع؟ نمی‏دانست که در شیر سمّ داخل کرده‏اند و امثال اینها بر اينکه به حسب عالم شهاده بشریت نمی‏دانستند چنانچه پیغمبر نمی‏دانست شهادت امام حسین؟ع؟ را مگر بعد از گفتن جبرئیل. و مخفی نماند که متشرعه چون از کیفیت عالم انوار ساکتند و از آن مقام تکلّم نمی‏کنند و علیت فاعلیه را درست نمی‏دانند بلکه قول به آن را ممنوع می‏دانند پس جمع به این قسم بنا بر طریقه ایشان صحیح نیست علاوه بر اينکه خلاف ظواهر اخبار است زیرا که اخبار به حسب

 

 

«* اجتناب صفحه 223 *»

ظاهر ناظر به همین مقام بشریت ایشان است نه به عوالم دیگر و چون در مسأله سابقه دانستی که حق با متشرعه است در عدم جواز علیت فاعلیه پس فروعات آن مسأله نیز باطل می‏شود که حضوری بودن علم امام باشد به معنی دويم و اما به معنی اخیر نسبت به عالم شهادت، پس نظر به عبارات مذکوره معلوم می‏شود که نزاعی در عدم عموم علم نیست زیرا که هر دو طایفه تسلیم دارند که بعضی از امور را امام؟ع؟ عالم نبوده.

اما شیخیه پس می‏گویند آن را از جهت ضیق عالم شهادت و احتیاج به اسباب تدریجیه از نزول ملک یا تعلّم از معلم یا نظر به جفر جامعه و عمود نور و امثال اینها و متشرعه می‏گویند آن را نظر به اخباری که دلالت دارد بر اقسام علم ایشان و ظاهر زدنی علماً و لولاه لنفد ما عندنا و امثال ذلک و اما اخبار عموم علم را، پس شیخیه حمل بر عالم انوار کرده‏اند و متشرعه در سبیل خود گذاشته‏اند و توقف کرده‏اند و تیمّن به ذکر بعضی از اخبار مقام مناسب است.

پس می‏گوییم روایت کرده است در کافی از مفضّل که گفت فرمود حضرت صادق؟ع؟ اينکه سلیمان میراث برد از داود و اينکه محمد؟ص؟ میراث برد از سلیمان و ما میراث بردیم از محمد؟ص؟ و به درستی که در نزد ما است علم تورات و انجیل و زبور و تبیان آنچه در الواح است. مفضّل گوید که گفتم به درستی که این است علم. فرمود نیست این علم، به درستی که علم آن است که حادث می‏شود روز به روز و ساعت به ساعت انتهی. و مخفی نماند که حمل حدوث یوم به یوم بر معنی احتیاج ممکن به مدد در بقاء، بسیار بعید است چنانچه بر منصف مخفی نیست.

و روایت کرده است از ابی‏بصیر از حضرت صادق؟ع؟ که فرمود: یا ابامحمد تعلیم کرد رسول خدا به علی؟ع؟ هزار باب که از هر بابی هزار باب گشوده می‏شود. عرض کردم این است علم واللّه پس حضرت سر به زیر انداخت و بعد از زمانی فرمود این علم است اما نه. پس فرمود در نزد ما است جامعه و چه می‏دانند جامعه چیست؟ عرض

 

 

«* اجتناب صفحه 224 *»

کردم فدای تو شوم چیست جامعه؟ فرمود صحیفه‏ای است که طول آن هفتاد ذراع است به ذراع رسول خدا و املاء آن جناب و خط امیرالمؤمنین؟ع؟ و در آن است هر حلال و حرامی و هرچه مردم به آن محتاجند حتی ارش خدش تا اينکه گفت عرض کردم این است واللّه علم فرمودند این علم است اما نه. پس ساکت شدند زمانی پس فرمودند که در نزد ما است جفر و چه می‏دانند عرض کردم چیست جفر؟ فرمودند ظرفی است از پوست که در آن هست علوم انبیاء و اوصیاء بنی‏اسرائیل. عرض کردم این است علم فرمودند این علم است اما نه. پس ساکت شدند زمانی پس فرمودند که در نزد ما است مصحف فاطمه و چه می‏دانند که چیست مصحف فاطمه؟عها؟؟ عرض کردم که چیست مصحف فاطمه؟عها؟؟ فرمودند مثل این قرآن شما است سه دفعه و از این قرآن یک حرف در آن نیست. عرض کردم این علم است فرمودند این علم است اما نه. پس ساکت شدند زمانی پس فرمودند در نزد ما است علم آنچه بود و آنچه خواهد بود تا قیام ساعت گفتم فدای تو شوم واللّه این علم است فرمودند این علم است اما نه. عرض کردم پس علم چه چیز است؟ فرمود آنچه حادث می‏شود در شب و روز از امر بعد از امر و شی‏ء بعد از شی‏ء تا روز قیامت انتهی.

و روایت کرده است از حماد بن عثمان که گفت شنیدم از حضرت صادق؟ع؟ که فرمودند ظاهر می‏شوند زنادقه در سنه صد و بیست و هشت چون نظر کردم در مصحف فاطمه؟عها؟. عرض کردم چیست مصحف فاطمه؟عها؟؟ فرمودند چون پیغمبر خدا وفات نمود حضرت فاطمه؟عها؟ بسیار محزون شد بر آن جناب به حدی که کسی نمی‏داند غیر از خدا پس خداوند فرستاد ملکی را که آن حضرت را تسلی می‏داد و احادیث می‏گفت از برای او و حضرت امیر می‏نوشت آن را تا اينکه مصحفی شد و در آن از حلال و حرام چیزی نیست ولکن در آن است علم مایکون.

و روایت کرده است از بکر بن کرب صیرفی که گفت شنیدم از حضرت صادق؟ع؟ که می‏فرمود نزد ما است چیزی که به او حاجت به مردم نداریم و مردم به ما محتاجند

 

 

«* اجتناب صفحه 225 *»

و در نزد ما کتابی است به املاء پیغمبر؟ص؟ و خط حضرت امیر؟ع؟ صحیفه‏ای که در آن است هر حلال و حرامی و به درستی که شما می‏آیید نزد ما به امری و ما می‏دانیم که شما به آن عمل خواهید کرد یا نه.

و روایت کرده است از فضیل بن سکره گفت داخل شدم بر حضرت صادق؟ع؟ پس فرمود ای فضیل می‏دانی در چه کار بودم؟ عرض کردم نه. فرمود نظر می‏کردم در کتاب فاطمه؟عها؟ و هیچ پادشاهی نیست که سلطنت کند مگر اينکه در آنجا مذکور است به اسم خودش و پدرش و از برای اولاد امام حسن؟ع؟ ذکری در آن ندیدم.

و روی عن معمر بن خلاد قال سأل اباالحسن؟ع؟ رجل من اهل فارس فقال له أتعلمون الغیب قال فقال ابوجعفر؟ع؟ یبسط لنا العلم فنعلم و یقبض عنا فلانعلم الخبر.

و روی عن سدیر قال کنت انا و ابوبصیر و یحیی البزاز و داود بن کثیر فی مجلس ابی‌عبداللّه؟ع؟ اذ خرج الینا و هو مغضب فلما اخذ مجلسه قال یا عجباً لاقوام یزعمون انا نعلم الغیب و مایعلم الغیب الّا اللّه عزوجل لقد هممت بضرب جاریتی فلانة فهربت منّی فماعلمت فی ایّ بیوت الدار هی الخبر.

و روی عن عمّار الساباطی قال سألت اباعبداللّه؟ع؟ عن الامام یعلم الغیب فقال لا و لکن اذا اراد ان‏یعلم الشی‏ء اعلمه اللّه ذلک.

و روی عن ابی‏الربیع الشامی عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال ان الامام اذا شاء ان‏یعلم علم.

و روی عن ابی‏عبیدة المداینی عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال اذا اراد الامام ان‏یعلم شیئاً اعلمه اللّه ذلک.

و روی عن علی السابی عن موسی بن جعفر؟ع؟ قال قال مبلغ علمنا علی ثلثة وجوه ماض و غابر و حادث. فاما الماضی فمفسّر و اما الغابر فمزبور و اما الحادث فقذف فی القلوب و نقر فی الاسماع و هو افضل علمنا و لا نبی بعد نبیّنا.

و روی عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال ما من لیلة جمعة الّا لاولیاء اللّه فیها سرور. قلت کیف ذلک جعلت فداک قال اذا کان لیلة الجمعة وافی رسول اللّه العرش و وافی الائمة و وافیت معهم فماارجع الّا بعلم مستفاد و لولا ذلک لنفد ما عندی.

 

 

«* اجتناب صفحه 226 *»

و مخفی نماند که حمل این خبر بر معنی احتیاج ممکن در بقاء به مدد جدید بی‏وجه است زیرا که آن امر اختصاص به شب جمعه ندارد بلکه در هر آن است.

و روی عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال لیس یخرج شی‏ء من عند اللّه عزوجل حتی یبدأ برسول اللّه ثمّ بامیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما ثمّ بواحد واحد لکیلایکون آخرنا اعلم من اوّلنا.

و روی عن سماعة عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال ان للّه تبارک و تعالی علمین علماً اظهر علیه ملائکته و انبیائه و رسله فما اظهر علیه ملائکته و رسله و انبیائه فقدعلمناه و علم استأثره فاذا بدا للّه فی شی‏ء منه علمنا ذلک و عرض علی الائمة الذین کانوا من قبلنا.

و روی عن ابی‏بصیر عن ابی‏عبداللّه قال انّ للّه علمین علم عنده لم‏یطلع علیه احداً من خلقه و علم نبذه الی ملائکته و رسله فما نبذه الی ملائکته و رسله فقد انتهی الینا.

و روی انه قال رجل لابی‌جعفر؟ع؟ أرأيت قولک فی ليلة القدر و تنزّل الملئکة و الروح فیها الی الاوصیاء یأتونهم بامر لم‏یکن رسول اللّه؟ص؟ قدعلمه او یأتونهم بامر قدکان رسول اللّه یعلمه قال؟ع؟ ان رسول اللّه؟ص؟ لمااسری لم‏یهبط حتی اعلمه جلّ ذکره ما قدکان و ما سیکون و کان کثیر من علمه جملاً یأتی تفسیرها فی لیلة القدر و کذلک کان علی بن ابی‏طالب؟ع؟ قدعلم جمل العلم و یأتی تفسیره فی لیلة القدر الی ان قال قال السائل یا اباجعفر ارأیت النبی؟ص؟ هل یأتیه فی لیالی‏القدر شی‏ء لم‏یکن علمه قال لایحل لک ان‏تسأل عن هذا اما علم ما کان و ما سیکون فلیس یموت نبی و لا وصی الّا و الوصی الذی بعده یعلمه و اما هذا العلم الذی تسأل عنه فان اللّه عزوجل ابی ان‏یطلع الاوصیاء علیه الّا انفسهم الخبر. و هو طویل جداً و از این خبر مستفاد می‏شود که تدقیق کردن در کیفیت علوم ایشان و دانستن کنه آن جایز نیست.

و روی فی البحار عن الکشی بسنده عن ابن‌المغیرة قال کنت عند ابی‌الحسن؟ع؟ انا و یحیی بن عبداللّه بن الحسین فقال یحیی جعلت فداک انهم یزعمون انک تعلم الغیب فقال سبحان اللّه ضع یدک علی رأسی فواللّه مابقیت فی جسدی شعرة و لا فی رأسی الّا قامت قال ثم قال واللّه ما هی الّا وراثة عن رسول اللّه؟ص؟.

 

 

«* اجتناب صفحه 227 *»

و چون این مطالب مربوط به مسأله غلوّ و تفویض است پس مناسب است که قدری از اخبار آن ذکر شود و ضمناً معلوم می‏شود که نسبت علم حضوری به ایشان به معنی دويم که فی الحقیقة عبارت اخری از نسبت علم غیب است جایز نیست.

فی البحار عن الاحتجاج و مما خرج عن صاحب‌الزمان صلوات اللّه علیه ردّاً علی الغلاة من التوقیع جواباً لکتاب کتب الیه علی یدی محمد بن هلال الکرخی یا محمد بن علی تعالی اللّه عزّ و جل عما یصفون سبحانه و نحمده لیس نحن شرکائه فی علمه و لا فی قدرته بل لایعلم الغیب غیره کما قال فی محکم کتابه تبارک و تعالی قل لایعلم من فی السموات و الارض الغیب الّا اللّه و انا و جمیع آبائی من الاولین آدم و نوح و ابراهیم و موسی و غیرهم من النبیین و من الآخرین محمد رسول‌اللّه؟ص؟ و علی بن ابی‏طالب و الحسن و الحسین و غیرهم ممن مضی من الائمة صلوات اللّه علیهم اجمعین الی مبلغ ایامی و منتهی عصری عبید اللّه عزوجل یقول اللّه عزوجل و من اعرض عن ذکری فانّ له معیشة ضنکاً و نحشره یوم القیمة اعمی قال رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیراً قال کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی یا محمد بن علی قد اذانا جهلاء الشیعة و حمقائهم و من دینه جناح البعوضة ارجح منه و اشهد اللّه الذی لا اله الّا هو و کفی به شهیداً و محمداً رسوله و ملائکته و انبیائه و اولیائه و اشهدک و اشهد کل من سمع کتابی هذا انی بری‏ء الی اللّه و رسوله ممن یقول انا نعلم الغیب او نشارک اللّه فی ملکه او یحلنا محلاً سوی المحل الذی نصبه اللّه لنا و خلقنا له او یتعدی بنا عما قد فسّرته لک و بینته فی صدر کتابی و اشهدکم ان کل من نتبرّأ منه فان اللّه یبرء منه و ملائکته و رسله و اولیائه و جعلت هذا التوقیع الذی فی هذا الکتاب امانة فی عنقک و عنق من سمعه ان ‏لایکتمه من احد من موالیّ و شیعتی حتی یظهر علی هذا التوقیع الکل من الموالی لعلّ اللّه عزوجل یتلافاهم فیرجعوا الی دین اللّه الحق و ینتهوا عما لایعلمون منتهی امره و لایبلغ منتهاه فکل من فهم کتابی و لم‏یرجع الی ما قد امرته و نهیته حلّت علیه اللعنة من اللّه و ممن ذکرت من عباده الصالحین انتهی.

یعنی روایت کرده است مرحوم مجلسی در کتاب بحارالانوار از احتجاج طبرسی

 

 

«* اجتناب صفحه 228 *»

که بیرون آمد از حضرت صاحب‏الامر؟ع؟ توقیع در ردّ غلاة در جواب کتابی که به آن حضرت نوشته بودند بر دست محمد بن علی بن هلال کرخی ای محمد بن علی بلند است شأن خداوند متعال از آنچه وصف می‏کنند و منزه است از نقایص. نیستیم ما شریک خدا در علم و قدرت او بلکه نمی‏داند غیب را غیر او چنانچه در کتاب خود فرموده قل لایعلم من فی السموات و الارض الغیب الّا اللّه و من و جمیع پدران گذشته من آدم و نوح و ابراهیم و موسی و غیر ایشان از انبیاء و محمد و علی و امام حسن و امام حسین و غیر ایشان از ائمه تا آخر ایام دولت من همه بنده‏های خداییم خداوند می‏فرماید و من اعرض عن ذکری تا آخر آیه. ای محمد بن علی اذیت کردند ما را جهال شیعه و کسانی که دین ایشان کمتر است از بال پشه و شاهد می‏گیرم خدا را و کافی است از برای شهادت و محمد را که رسول او است و ملائکه و انبیاء و اولیاء را و شاهد می‏گیرم تو را و هرکس را که این کتاب را بشنود بر اينکه من بیزارم به سوی خدا و رسول از کسی که بگوید ما ائمه غیب می‏دانیم یا شریک خدا هستیم در ملک او یا مقامی از برای ما قرار دهد غیر از مقامی که خدا از برای ما قرار داده و ما را از برای آن آفریده یا تجاوز کند در حق ما از آنچه بیان کردم از برای تو در اول کتاب و شاهد می‏گیرم شما را بر اينکه هرکس ما از او بیزار باشیم خدا و ملائکه و انبیاء و اولیاء از او بیزارند و قرار دادم این توقیعی را که در این کتاب است امانت در گردن تو و گردن هرکس بشنود آن را اينکه آن را پنهان نکند از احدی از دوستان و شیعیان من تا اينکه برسد به همه ایشان شاید باز گردند به لطف خدا به سوی دین حق و برگردند از چیزی که نمی‏دانند عاقبت آن را. پس هرکس فهمید کتاب مرا و بازنگشت به سوی آنچه امر کردم در آن و نهی کردم از آن پس نازل شود بر او لعنت خدا و کسانی که ذکر کردم از بندگان پسندیده او انتهی. ای برادر اگر بنا باشد که ذات خدا از ادراک بالا باشد و جمیع صفات و سمات و افعال راجع به اقرب خلق الیه باشد چنان‏که در عبارت شیخ احمد ذکر شد، پس کدام محل باقی ماند که حضرت می‏فرماید خدا ما را در آن قرار نداده است و این قسم تبّری می‏جوید از

 

 

«* اجتناب صفحه 229 *»

کسانی که تعدّی از آن محل کنند انصاف بده.

و فی البحار عن قرب الاسناد عن الطیالسی عن فضیل بن عثمان قال سمعت اباعبداللّه؟ع؟ یقول اتّقوا اللّه و عظموا اللّه و عظموا رسوله و لاتفضّلوا علی رسول‌اللّه؟ص؟ احداً فان اللّه تبارک و تعالی قدفضّله و احبّوا اهل‏بیت نبیّکم حبّاً مقتصداً و لاتغلوا و لاتفرّقوا و لاتقولوا ما لانقول فانکم ان قلتم و قلنا متم و متنا ثم بعثکم اللّه و بعثنا فکنّا حیث یشاء اللّه و کنتم.

یعنی حضرت صادق؟ع؟ فرمود بپرهیزید از خدا و عظیم شمارید خدا و رسول را و تفضیل ندهید بر حضرت رسول احدی را زیرا که خدا او را تفضیل داده و دوست بدارید اهل‏بیت پیغمبر خود را دوستی میانه و غلو مکنید و متفرق مشوید و نگویید چیزی را که ما نمی‏گوییم زیرا که اگر بر خلاف ما بگویید پس در محشر با ما نخواهید بود انتهی.

و فی البحار عن البصایر بسنده عن الثمالی عن ابی‏جعفر؟ع؟ قال یا اباحمزة لاتضعوا علیاً دون ما وضعه اللّه و لاترفعوه فوق ما رفعه اللّه کفی لعلی ان‏یقال اهل الکرّة و ان‏یزوّج اهل الجنة یعنی حضرت باقر؟ع؟ به ابی‏حمزه ثمالی فرمود که پایین نیاورید علی؟ع؟ را از مقامش که خدا به او داده و بالا نبرید او را از مقامی که خدا برای او مقرر نموده. کافی است از برای او اينکه گفته شود که او است اهل کرّة یعنی رجعت و اينکه او تزویج می‏کند اهل بهشت را.

و فی البحار عن الکشی بسنده عن ابن ابی‏عمیر قال حدّثنا بعض اصحابنا قال قلت لابی‏عبداللّه زعم ابوهرون المکفوف انّک قلت له ان کنت ترید القدیم فذاک لایدرکه احد و ان کنت ترید الذی خلق و رزق فذاک محمد بن علی؟ع؟ فقال کذب علیّ علیه لعنة اللّه ما من خالق الّا اللّه وحده لا شریک له حق علی اللّه ان‏یذیقنا الموت و الذی لایهلک هو اللّه خالق الخلق بارئ البریة.

یعنی شخصی گفت به حضرت صادق؟ع؟ که ابوهارون مکفوف گفته که تو به او فرموده‏ای که اگر می‏خواهی خدای قدیم را پس او را کسی ادراک نمی‏کند و اگر

 

 

«* اجتناب صفحه 230 *»

می‏خواهی کسی را که خالق و رازق است، پس آن است محمد بن علی؟ع؟. فرمود دروغ بسته است بر من، خدا او را لعنت کند نیست خالقی مگر خدا و بس که شریکی نیست از برای او حق است بر خدا که بچشاند به ما مرگ را و آن کسی که نمی‏میرد آن است خدایی که خالق خلق است.

و فی البحار عن الکشی بسنده عن ابی‏بصیر قال قلت لابی‏عبداللّه؟ع؟ انّهم یقولون قال و ما یقولون قال یقولون تعلم قطر المطر و عدد النجوم و ورق الشجر و وزن ما فی البحر و عدد التراب فرفع یده الی السماء و قال سبحان اللّه سبحان اللّه لا واللّه مایعلم هذا الّا اللّه.

یعنی ابوبصیر به حضرت صادق؟ع؟ عرض کرد که مردم می‏گویند حضرت فرمود چه می‏گویند؟ گفت می‏گویند که تو می‏دانی قطره‏های باران را و عدد ستارگان را و ورق درختان را و وزن آب‏های دریا را و عدد خاک را. پس آن حضرت دست خود را به آسمان بلند نمود و فرمود سبحان اللّه سبحان اللّه نه واللّه نمی‏داند این را مگر خدا.

و فی البحار عن الکشی بسنده مرسلاً عن ابی‏عبداللّه قال سمعته یقول لعن اللّه المغیرة بن سعید انه کان یکذب علی ابی؟ع؟ فاذاقه اللّه حرّ الحدید لعن اللّه من قال فینا ما لانقول فی انفسنا الخبر.

یعنی حضرت صادق؟ع؟ فرمود که خدا لعنت کند مغیره را که بر پدر من دروغ می‏بست پس خدا چشانید به او حرارت آهن را یعنی کشته شد. خدا لعنت کند کسانی را که می‏گویند درباره ما چیزی را که ما نمی‏گوییم در حق خود.

و فی البحار عن الکشی بسنده عن عبداللّه بن مسکان قال دخل حجر بن زائدة و عامر بن جذاعة الازدی علی ابی‏عبداللّه فقالا له جعلنا فداک انّ المفضّل بن عمر یقول انکم تقدرون ارزاق العباد فقال واللّه مایقدّر ارزاقنا الّا اللّه و لقد احتجت الی طعام لعیالی فضاق صدری و ابلغت الی الفکرة فی ذلک حتی احرزت قوتهم فعندها طابت نفسی لعنه اللّه و بری‏ء منه قالا افنلعنه و نتبرّء منه قال نعم فلعنّاه و برئنا منه برء اللّه و رسوله منه.

 

 

«* اجتناب صفحه 231 *»

یعنی داخل شد حجر و عامر بر حضرت صادق؟ع؟ پس عرض کردند که فدای تو شویم مفضل می‏گوید که شما تقدیر می‏کنید روزی‏های بندگان را حضرت فرمود واللّه تقدیر نمی‏کند روزی ما را مگر خدا و من محتاج شدم به سوی طعامی به جهت عیال خود پس دل‏تنگ گشتم و در فکر رفتم تا اينکه پیدا کردم قوت ایشان را پس خاطرم جمع شد. خدا لعنت کند او را و بیزار باشد از او. گفتند آیا ما نیز او را لعن کنیم و بیزاری جوییم از او؟ فرمود بلی پس لعنت کردیم او را و بیزار شدیم از او خدا و رسول از او بیزار باد.

و فی البحار عن عیون اخبار الرضا عن یاسر الخادم قال قلت للرضا؟ع؟ ما تقول فی التفویض فقال ان اللّه تبارک و تعالی فوّض الی نبیّه امر دینه فقال ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا و اما الخلق و الرزق فلا ثم قال ان اللّه عزوجل خالق کل شی‏ء و هو یقول عزوجل الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شی‏ء سبحانه و تعالی عما یشرکون.

یعنی یاسر خادم گفت سؤال نمودم از حضرت امام رضا؟ع؟ که چه می‏فرمایی در تفویض فرمودند خدا تفویض نمود به سوی نبی خود امر دین را و اما خلق و رزق را پس نه بلکه خدا خالق هر شی‏ء است چنانچه در کتاب مجید فرموده الذی خلقکم تا آخر آیه.

و فی البحار عن العیون بسنده عن الرضا؟ع؟ قال و من زعم ان اللّه عزوجل فوّض امر الخلق و الرزق الی محمد؟ص؟ فقد قال بالتفویض و القائل بالجبر کافر و القائل بالتفویض مشرک الخبر.

یعنی حضرت رضا؟ع؟ فرمود که هر کس گمان کند که خدا تفویض نموده است خلق و رزق را به محمد؟ص؟ پس به تحقیق که قائل شده است به تفویض و قائل به جبر کافر است و قائل به تفویض مشرک است.

و فی عقاید الصدوق «و علامة الغلاة و المفوضة و اصنافهم نسبتهم مشایخ قم و علمائهم الی القول بالتقصیر» الی ان قال «و من علامتهم دعوی علم الکیمیا و

 

 

«* اجتناب صفحه 232 *»

لم‏یعلموا منه الّا الدغل و تنفیق الشبه و الرصاص علی المسلمین» انتهی یعنی شیخ صدوق فرموده که علامت غلاة و مفوضه آن است که ایشان مشایخ و علمای قم را نسبت می‏دهند به تقصیر در معرفت امام؟ع؟ و ایضاً دعوی علم کیمیا می‏کنند و حال اينکه نمی‏دانند از آن مگر بعضی از تراکیب بی‏فایده را که به آن حیله سرب و شبه را به اسم نقره به مردم می‏فروشند انتهی. و حضرات شیخیه در اکثر کتب خود مدعی علم کیمیا هستند و این از عجایب است و گویا کلام صدوق مستند به روایتی باشد واللّه یعلم.

و فی البحار عن البصائر بسنده عن عیسی بن حمزة الثقفی قال قلت لابی‏عبداللّه؟ع؟ انا نسألک احیاناً فتسرع فی الجواب و احیاناً تطرق ثم تجیبنا قال نعم انه ینکت فی اذاننا و قلوبنا فاذا نکت نطقنا و اذا امسک عنا امسکنا.

و فی البحار عن البصائر بسنده عن ضریس قال کنت مع ابی‏بصیر عند ابی‏جعفر؟ع؟ فقال له ابوبصیر بما یعلم عالمکم جعلت فداک قال یا ابامحمد انّ عالمنا  لایعلم الغیب و لو کان وکل اللّه عالمنا الی نفسه کان کبعضکم ولکن یحدث الیه ساعة بعد ساعة.

و فی البحار عن البصائر بسنده عن بشر بن ابرهیم عن ابی‏عبداللّه قال کنت جالساً عند ابی‏عبداللّه؟ع؟ اذ جاءه رجل فسأله عن مسألة فقال ما عندی فیها شی‏ء فقال الرجل انا للّه و انا الیه راجعون هذا الامام المفترض الطاعة سئلته مسألة فزعم انه لیس عنده فیها شی‏ء فاصغی ابوعبداللّه؟ع؟ اذنه الی الحایط کأن انساناً یکلمه فقال این السائل عن مسألة کذا و کذا و کان الرجل قد جاوز اسکفة الباب قال ها انا ذا فقال القول فیها کذا ثم التفت الیّ فقال لولا نزداد لنفد ما عندنا.

و فی البحار عن القمی ان اللّه عنده علم الساعة و ینزّل الغیث الآیة قال الصادق؟ع؟ هذه الخمسة اشیاء لم‏یطلع علیها ملک مقرب و لا نبی مرسل و هی من صفات اللّه عزوجل.

و عن الخصال بسنده عن ابی‏اسامة عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال قال لی ابی الا اخبرک بخمسة لم‏یطلع اللّه علیها احداً من خلقه؟ قلت بلی قال ان اللّه عنده علم الساعة الآیة.

 

 

«* اجتناب صفحه 233 *»

و عن البصائر بسنده عن الاصبغ بن نباته قال سمعت امیرالمؤمنین؟ع؟ یقول ان لله علمین علم استأثر به فی غیبه فلم‌یطلع علیه نبیاً من انبیائه و لا ملکاً من ملائکته و ذلک قول اللّه تعالی «ان اللّه عنده علم الساعة» و له علم قد اطلع علیه ملائکته فمااطلع علیه ملائکته فقد اطلع علیه محمداً و آله و ما اطلع علیه محمداً و آله فقد اطلعنی علیه یعلمه الکبیر منا و الصغیر الی ان‏تقوم الساعة.

و عن العیاشی مرسلاً عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال ان اللّه یقول فی کتابه و لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسّنی السوء یعنی الفقر.

و فی البحار عن نهج‏البلاغة لما اخبر؟ع؟ باخبار الترک و بعض الاخبار الاتیة قال بعض اصحابه لقد اعطیت یا امیرالمؤمنین علم الغیب فضحک؟ع؟ و قال للرجل و کان کلبیّاً یا اخاکلب لیس هو بعلم غیب و انما هو تعلّم من ذی‏علم و انما علم الغیب علم الساعة و ما عدّده اللّه سبحانه بقوله «ان اللّه عنده علم الساعة» الایة فیعلم سبحانه ما فی الارحام من ذکر او انثی او قبیح او جمیل او سخی او بخیل او شقی او سعید و من یکون فی النار حطباً او فی الجنان للنبیین مرافقاً فهذا علم الغیب الذی لایعلمه احد الّا اللّه و ماسوی ذلک فعلم علّمه اللّه نبیه؟ص؟ فعلّمنیه و دعا لی بان‏یعیه صدری و تضطم علیه جوانحی.

و فی البحار عن البصائر بسنده عن صالح بن سهل عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال کنت جالساً عنده فقال لی ابتداءً منه یا صالح بن سهل ان اللّه جعل بینه و بین الرسول رسولاً و لم‏یجعل بینه و بین الامام رسولاً قال قلت و کیف ذلک قال جعل بینه و بین الامام عموداً من نور ینظر اللّه به الی الامام و ینظر الامام به الیه فاذا اراد علم شی‏ء نظر فی ذلک النور فعرفه الی غیر ذلک من الاخبار.

تنبیـــــه:

در این اخبار مذکوره اشکال از چند راه است. یکی آنکه بسیاری از اخبار سابقه دلالت داشت بر اينکه ایشان می‏دانند جمیع ما کان و ما یکون را الی یوم القیامة پس چه‏چیز باقی می‏ماند که در شب و روز حادث شود و حال اينکه فرمودند آن افضل علوم

 

 

«* اجتناب صفحه 234 *»

ما است و اگر آن نباشد علم ما تمام می‏شود و این اشکال را در بحار ذکر کرده است پس چند جواب نقل نموده:

ـــ یکی اينکه مراد تأکید و تقریر آن علم است به افاضه کشفی عیانی و قبل از آن علم اخباری بوده است.

ـــ دويم اينکه اول مجملات است و ثانی تفاصیل آن.

ـــ سيّم اينکه علم اول به نحوی است که قابل بدا است و علم دويم به نحو حتم است.

ـــ چهارم که خود ترجیح داده است این است که مراد ترقی ایشان است در مراتب معرفة اللّه که غیرمتناهی است و ایشان اولی هستند به این ترقی از دیگران به جهت کمال استعداد ایشان.

قاصر گوید:

ـــ اما جواب اول پس خلاف ظاهر است و با نفود نمی‏سازد.

ـــ و جواب دويم هر چند مطابق است با روایتی که در لیلةالقدر گذشت لکن با بعضی از اخبار سابقه نمی‏سازد مانند گوش دادن به حائط به جهت شنیدن جواب مسأله.

ـــ و جواب سيّم خلاف ظاهر لفظ ما یکون است چون ظاهر در حتمیات است.

ـــ و جواب چهارم با اخبار نفد ما عندنا نمی‏سازد زیرا که عدم ترقی باعث نفود نمی‏شود.

و شیخیه جواب داده‏اند به اينکه مراد از ازدیاد، رسیدن امداد جدید است آن به آن به جهت احتیاج ممکن در بقاء به مدد جدید و دانستی که این مخالف ظاهر ازدیاد است و مخالف ظاهر تخصیص به لیالی جمعه و لیلةالقدر است و بعضی از ایشان جواب داده‏اند به اينکه علم ما کان و ما یکون به اعتبار باطن ایشان است که از عالم غیب است و ازدیاد و حدوث روز به روز و سال به سال به اعتبار نزول از باطن به ظاهر است و از غیب ایشان به شهاده به سبب ملائکه که واسطه این امرند و آن شأنی است از شئون ایشان که از غیبشان گرفته به شهادتشان می‏رساند و آن غیب همان عمود نور است و احتیاج به نظر و اراده به اعتبار عالم شهاده است.

 

 

«* اجتناب صفحه 235 *»

و مخفی نماند که حمل بر این معنی اولاً شاهدی لازم دارد و به محض استحسان نمی‏توان اذعان نمود و ثانیاً این مطلب مبنی بر مقدماتی است که یکی از آنها علت فاعلیه بودن ایشان است و دیگری بودن ملائکه است از شئون ایشان و دیگر افتراق عالم باطن و ظاهر ایشان و غیب و شهادت ایشان و این مطالب خالی از برهان و مخالف بسیاری از ظواهر کتاب و سنت است و اگر با بعضی از اخبار بسازد با بسیاری از مطالب نمی‏سازد و شئون انبیاء چگونه به صورت دحیه کلبی می‏شود یا به صورت جوانان اَمْرَد که قوم لوط ببینند و امثال اینها و حضرت امیر در طفولیت تمام قرآن را می‏خواند قبل از نزول و پیغمبر خبر از شهادت سیدالشهداء ندارد بعد از سن پنجاه سال تا جبرئیل بگوید اگر به جهت ضیق عالم شهادت است در هر دو هست. باری آنچه به نظر قاصر می‏رسد آن است که علم این مطلب را خود ایشان می‏دانند و جمع و ترجیح ظنی در این مسائل معتبر نیست و اگر من باب محض احتمال است پس می‏توان گفت که مراد به ما کان و ما یکون امور حتمیه است که البته واقع خواهد شد و باقی می‏ماند اموری که لله فیه المشیة که غیر از خدا کسی نمی‏داند که آنها داخل مایکون هستند یا نه پس علم آنها ساعت به ساعت و روز به روز و سال به سال بر امام القاء می‏شود و می‏دانند که فلان امر داخل ما یکون است و اگر القاء نشود این علم ایشان تمام می‏شود و این معنی عکس معنی سيّم است که در بحار کرده است و اللّه العالم.

اشکال دويم در اختصاص علوم خمسه است به خدا با اينکه متواتر است اِخبار انبیاء و ائمه به موت و حیوة و بما فی الارحام و به مدفن خود و دیگران و حوادثی که بر اشخاص وارد می‏شد چنانچه تعیین زمین کربلا از برای شهادت سیدالشهداء از پیغمبر؟ص؟ و امیرالمؤمنین؟ع؟ متواتر است و شعر و قبر بطوس معروف است که از حضرت رضا است و امثال اینها و ایضاً چون ایشان عالم باشند بما یکون الی یوم‏القیامة پس چگونه عالم به یوم‏القیامة نباشند چنانچه آخوند ممقانی استدلال کرده است و گفته که اگر بگویی من می‏دانم حوادث امسال را تا عید نوروز لابد عید را خواهی

 

 

«* اجتناب صفحه 236 *»

دانست که چه وقت است پس جمیع علوم خمسه در ایشان شد و ایضاً ملائکه موکّلین به ارحام می‏دانند ما فی الارحام را و ملائکه امطار می‏دانند نزول غیث را و ملائکه قبض روح می‏دانند وقت مردن را، پس چه اختصاصی است و چگونه خداوند احدی از انبیاء و ملائکه را مطلع بر این امور نکرده است و در بحار جواب داده است به چند وجه:

ـــ یکی اينکه این امور خمسه را علی وجه التعیین کسی نمی‏داند مگر خدا پس دیگران اگر چه بدانند در فلان زمین می‏میرند اما عین مکان مردن خود را نمی‏دانند و همچنین دقیقه آمدن مطر را مثلاً.

ـــ دويم اينکه علم حتمی این امور مخصوص خدا است و هر چه را که خبر داده است به آن از این امور احتمال بدا در آن است.

ـــ سيّم اينکه کسی بنفسه این امور را نمی‏داند پس منافات ندارد که به تعلیم خدا بداند.

ـــ چهارم اينکه این امور را به نحو کلی به کسی تعلیم نکرده است بر وجهی که بدا در آن نباشد بلکه علم آن را به هرکس القاء می‏کند بر وجه حتم در زمانی القاء می‏کند که قریب به وقوع است مانند لیلةالقدر یا نزدیک‏تر. تمام شد وجوهی که در بحار گفته است.

و آخوند ممقانی توجیه کرده است اختصاص را به اينکه همه علوم ممکنات راجع به این امور خمسه است زیرا که نزول غیث اشاره به ماده شی‏ء است و ما فی الارحام اشاره به صورت و علم‏الساعة اشاره به معاد هر شی‏ء است به مبدأ و تکسب غداً اشاره به تطوّر در اطوار وجودیه است و بِایّ ارض تموت اشاره به انقضای اجل نفسانی است و در حقیقت جمیع اطوار مخلوق در کلیه و جزئیه منحصر به همین پنج طور است و اختصاص آنها به خدا به اعتبار امکان محو است بعد از اثبات نظر به قدرت تامه و چون جمیع اجزاء عالم کلٌ فی رتبته موجود است ولکن آن به آن مدد از خدا به جهت آن باید برسد و الّا باقی نخواهد ماند، پس نظر به اينکه فعلاً همه در رتبه خود موجودند ائمه احاطه به همه آنها دارند و نظر به قدرت تامه الهیه و احتمال اينکه شاید مدد جدید را قطع نماید پس آن شی‏ء در رتبه خود معدوم شود و به ظهور کونی نیاید پس

 

 

«* اجتناب صفحه 237 *»

به طریق حتم احدی از ممکنات را ممکن نیست دانستن انتهی.

و مخفی نیست که این توجیه در بسیاری از اخبار جاری نیست مانند اخباری که علوم را بر دو قسم می‏کند قسمی مختص به خدا و قسمی جاری در ماسوی و همچنین حدیث نهج‏البلاغه و غیر آن علاوه بر اينکه عقلاً باطل است اجتماع وجود شی‏ء در رتبه خود با عدمش در آن رتبه پس با فرض وجود اشیاء فی مراتبها چگونه ممکن است که در همان مرتبه معدوم شوند و به ظهور نیایند پس حتم نبودن با احاطه نمی‏سازد کما لایخفی و بهترین توجیهات همان توجیه چهارم بحار است. و اما استدلال ممقانی بر اينکه چون علم ما یکون الی یوم‏القیامة در نزد ایشان است پس لابد باید بدانند یوم‏القیامة را پس بسیار غریب است زیرا که ممکن است که بعد از نفخه اولی که چیزی باقی نمی‏ماند لا حسّ و لا محسوس تا نفخه ثانیه چیزی واقع نشود و این مدت معلوم ایشان نباشد و ایضاً علم بما یکون ملازمه ندارد با تعیین اوقات آنها مثلاً اگر کسی بداند که بنی‏امیه خلافت می‏کنند و بعد از ایشان بنی‏عباس و هکذا تا روز قیامت هرکس پادشاه می‏شود بداند آیا این علم چه ملازمت دارد با دانستن روز قیامت و هکذا سایر وقایع و حوادث و از بعض اخبار ظاهر می‏شود که خداوند از برای روز قیامت وقت معیّنی قرار نداده تا کسی بداند هر چند این هم خلاف ظواهر آیات است و غرض از ذکر این اخبار و کلمات آن است که بدانی که مسأله در غایت اشکال است و متعلق به عقاید است و ظنّ در آن حجت نیست و حق با مرحوم شیخ مرتضی است که فرمود ایکال علم آن به خود ائمه؟عهم؟ اولی است ولکن باید اذعان نمود به اينکه ایشان عالم به غیب به قول مطلق نیستند زیرا که در این معنی کتاب و سنت متطابق و متفق است و اللّه العالم.

اجـــتـناب

عرض می‏کنم که این تفریق دويم او هم مانند تفریق اول او است که چون آن را از برای ثکلیٰ و زن فرزندمرده بیان کنی می‏خندد و از غم و اندوه فرزند باز می‏ماند و تسلی

 

 

«* اجتناب صفحه 238 *»

از برای او حاصل می‏شود. پس عرض می‏کنم که در صدد جرح و تعدیل آنچه در این عنوان نوشته نیستم چرا که بسیاری از آنچه در این عنوان نوشته دخلی به مقام تفریقی که غرضش بوده ندارد و غرضش همه این است که علم امام؟ع؟ را مشایخ مظلوم ما علم حضوری دانسته‏اند و طرف مقابل علم امام؟ع؟ را علم حصولی دانسته‏اند و این افترائی است که به طرفین بسته. چرا که از برای امام؟ع؟ نفس ناطقه هست و علم او به نفس خود و اشراقات و انوار نفس خود علم حضوری است به اتفاق طرفین چنان‏که خود او گفت که چنین علمی را علم حضوری می‏گویند و از برای امام؟ع؟ مشاعر و حواس خمسه ظاهره‏ای هست که با چشم خود می‏بیند و با گوش خود می‏شنود و با شامه خود بوها را احساس می‏کند و با ذائقه خود می‏چشد و با لامسه خود احساس گرمی و سردی و تری و خشکی و نرمی و زبری و امثال اینها را می‏کند و این ادراک و این علم را علم حصولی می‏گویند و به اتفاق طرفین امام؟ع؟ چنین علمی هم دارد بلکه هرکس که نفس ناطقه و حواس خمسه ظاهره را دارد، هم علم حضوری دارد و هم علم حصولی و این مطلب اختصاصی به امام؟ع؟ هم ندارد ولکن صاحب فاروق چون خواسته وجوهات اختلافات عدیده را به ضرب دست به دست آورد، خود را رسوای خاص و عام می‏کند و غافل است از رسوايی خود که چنین چیزی را که محل اتفاق است او محل اختلاف خواسته قرار دهد بلکه چیزی که در میان است اختلافات ظاهری اخبار است چنان‏که بسیاری را صاحب فاروق ذکر کرده و آخرالامر غایة الاشکال را در فهم آنها دانسته و قول شیخ مرتضی را پسندیده که فرموده‏اند باید توقف کرد در آنها و علم آن را واگذارد به خود امام؟ع؟.

پس عرض می‏کنم که معنی توقف در امری همیشه این بود که نه اثبات کنند آن را و نه نفی، مگر توقف صاحب فاروق که معنی آن انکار است نعوذباللّه من مضلات الفتن و بعد از توقف در مسأله علم امام؟ع؟، «ولکن باید اذعان نمود به اينکه ایشان عالم به غیب نبودند به قول مطلق» معنی نخواهد داشت. پس اگر فتوی این است که

 

 

«* اجتناب صفحه 239 *»

ائمه عالم به غیب نیستند به قول مطلق که نفی علم غیب به قول مطلق از ایشان شده پس توقف در آن نشده و اگر توقف در آن شده با مثبِت و نافی سخنی ندارید و شاید که مثبت از برای خود اثبات کند علم شهودی ایشان؟عهم؟ را به آیه شریفه بئس للظالمین بدلاً ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم پس به مفهوم آیه شریفه، عادلان حقیقی که معصومین؟عهم؟ باشند خداوند عالم جل‏شأنه ایشان را شاهد بر خلق آسمان‏ها و زمین و شاهد بر خلق انفس ایشان قرار داده و احادیث متواتره در تفسیر آیه شریفه به همین‏طور رسیده و احادیث چون به حد تواتر رسید مورث یقین است چه جای آنکه مطابق هم باشد با کتاب خدا چه جای آنکه عقول سلیمه قطع کند به معانی آنها و به منطوق آیه شریفه و کذلک جعلناکم امّة وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً امّت وسط حقیقی ائمه‏اند؟عهم؟ که شهداء هستند بر جمیع مردم و رسول خدا؟ص؟ شهید است بر ایشان؟عهم؟ و احادیث متواتره در تفسیر آن رسیده و احادیث چون به حد تواتر رسید مورث یقین است چه جای آنکه مطابق منطوق آیه شریفه باشد.

و علاوه بر اینها خداوند عالم جل‏شأنه پیغمبر؟ص؟ را سراج منیر قرار داده به نص آیه شریفه و او است اول ما خلق اللّه به اتفاق خاصه و عامه و اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة پس ارواح و انوار و طینت ایشان؟عهم؟ یکی است یعنی در اول ماخلق اللّه بودن شریکند با پیغمبر؟ص؟ به اتفاق خاصه و امری و مطلبی که دلیل آن کتاب محکم است نه متشابه آن و احادیث متواتره محکمه است نه متشابهات آنها و مضمون آنها از اجماع گذشته و به حد ضرورت مذهب رسیده که ایشان؟عهم؟ اول موجودات هستند و سبقت داشته‏اند به جمله موجودات به چندین هزار سال و در آن مدت از برای ایشان انواری بود و بعد از چندین هزار سال از انوار ایشان سایر موجودات به عالم وجود آمدند پس ایشان؟عهم؟ عالم و دانا بودند به انوار خود به علم حضوری و چیزی در ملک خداوند عالم نبود که از نور ایشان و از نور نور ایشان یا از عکس نور

 

 

«* اجتناب صفحه 240 *»

ایشان یا از عکس عکس نور ایشان خلق نشده باشد. پس ایشان؟عهم؟ دانا بودند و هستند به جمیع آنچه در ملک خدا موجود شده و می‏شود و علم ما کان و علم ما یکون از برای ایشان است و احادیث متواتره در این مطلب رسیده و صحیفه سجادیه به تواتر متصل است به حضرت سجاد؟ع؟ و علم ماکان و مایکون در چنین کتابی است که تواتر آن تا به آن جناب مانند تواتر قرآن است تا برسد به جناب ختمی مآب؟ص؟.

پس چون مطلبی به آیات محکمه منطوقاً و مفهوماً رسید نه به متشابهات و به احادیث متواتره محکمه رسید منطوقاً و مفهوماً نه به متشابهات و آن مطلب از حد توافق و تواتر و اجماع علمای اعلام تجاوز  کرد و به حد ضرورت مذهب شیعه اثناعشریه رسید که صاحبان بصیرت از عوام الناس هم آن مطلب را دانستند و عقول علمای اعلام تصدیق کرد آن مطلب را و معتقد به آن شدند، توقف آن محل خطر است چه جای انکار آن، چه جای اصرار در انکار، چه جای تکرار در اصرار در انکار اعاذنا اللّه من مضلات الفتن فی اواخر الزمن و به نستعین.

صاحب فاروق گفته: مسأله سيّم از جمله اموری که نسبت به شیخیه می‏دهند انکار معاد جسمانی است و تحقیق این مطلب بر وجهی که صدق و کذب آن ظاهر شود موقوف بر نقل کلمات ایشان است. پس می‏گوییم و باللّه التوفیق:

قال الشیخ فی شرح قوله و اجسادکم فی الاجساد «اعلم وفّقک اللّه انّ الانسان له جسدان و جسمان فامّا الجسد الاول هو ما تألّف من العناصر الزمانیة و هذا الجسد کالثوب یلبسه الانسان و یخلعه» الی ان قال «و اما الجسد الثانی فهو الجسد الباقی فی القبر و هو الطینة التی خلق منها و یبقی فی قبره اذا اکلت الارض الجسد العنصری و تفرّق کل جزء منه و الحق باصله فالناریة تلحق بالنار و الهوائیة تلحق بالهواء و المائیة تلحق بالماء و الترابیة تلحق بالتراب و هذا الجسد هو الانسان الذی لایزید و لاینقص یبقی فی قبره بعد زوال الجسد العنصری عنه الذی هو الکثافة و الاعراض فاذا زالت العرض عنه المسمّاة بالجسد العنصری لم‏تره الابصار و لهذا اذا کان رمیماً و عدم لم‏یوجد شی‏ء حتی

 

 

«* اجتناب صفحه 241 *»

قال بعضهم انّه یعدم و لیس کذلک و انما هو فی قبره الّا انه لم‏تره ابصار اهل الدنیا لما فیها من الکثافة فلاتری الّا ما هو من نوعها» الی ان قال «و هذا الجسد الباقی هو من ارض هورقلیا و هو الجسد الذی فیه یحشرون و یدخلون به الجنة او النار فان قلت ظاهر کلامک انّ هذا الجسد لایبعث و هو مخالف لما علیه اهل الاسلام من انّها تبعث کما قــــال تعالی و ان اللّه یبعث من فی القبور، قلت هذا الذی قلت هو ما یقوله المسلمون قاطبةً فانهم یقولون ان الاجساد التی یحشرون فیها هی هذه التی فی الدنیا بعینها ولکنها تصفی من الکدر و الاعراض لانّ الاجماع من المسلمین منعقد علی انّها لاتبعث علی هذه الکثافة بل تصفی فتبعث صافیة و هی هی بعینها و هذا الذی قلت و ایاه اردت» الی ان قال «فاذا قیل الاجساد یراد منها الباقیة لا الفانیة العرضیة التی صحبت آدم عند نزوله من الجنة و لزمت ذریّته لمحل الخطایا و التقصیرات» انتهی. و حاصل مطلبش این است که این بدن محسوس مرکب است از کثیفی و لطیفی. کثیفش از عناصر تحت فلک مرکب شده است و لطیفش از عناصر هورقلیا است یعنی عالم دیگر که به حواس اهل دنیا مرئی نمی‏شود زیرا که از جنس این دنیا نیست و مراد از جسدی که مبعوث می‏شود آن جسد لطیف است و چون اشاره به این بدن محسوس شود، اشاره به آن بدن لطیف نیز شده است پس من فی القبور بر او نیز صادق است و تصفیه ابدان در قیامت عبارت از این است و آن بدن جزء بدن دیگری نمی‏شود و متلاشی نمی‏شود و شبهه آکل و مأکول را به این وجه دفع کرده است و می‏گوید این بدن کثیف عنصری زمانی که آدم از بهشت نزول کرد به جهت خطای خوردن گندم ملحق به او شد و همچنین سرایت کرد به ذریّه او و به ائمه بالعرض لاحق شد به جهت اهل تقصیرات از شیعیان ایشان چون ایشان ملتزم شدند به تقصیرات شیعیان خود و چون از این دنیا بروند این بدن را القاء کنند پس اجزای آن به اصول خود برگردد و در بدن اصلی خود بمانند در قبر. این است حاصل مذهب او در این مقام.

و قال فی شرح قوله المکرّمون المقرّبون «و اما الانسان فانه ینقل من الجمادات

«* اجتناب صفحه 242 *»

الی المعادن و منها الی النباتات و منها الی الحیوانات و منها الی الملائکة و منها الی الانسان و منها الی الحضرة الالهیة و لایزال یسیر من مقام الی مقام اعلی منه حتی یصل الی مقام الرضوان و المحبة و یبقی یسیر فیه صاعداً لا الی غایة و لا نهایة» انتهی و از این عبارت استفاده می‏شود که دیگر رجوعی به این عالم نیست و بسیار عجیب است و ملای رومی که از صوفیه است در مثنوی همین مطلب را می‏گوید چنانچه نقل کرده‏اند:

از جمادی مردم و نامی شدم   مُردم از نامی ز حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم   پس چه ترسم کی ز مُردن کَم شدم
این زمان میرم ز آدم ای پسر   پس بر آرم از ملایک بال و پَر
بار دیگر از ملک پَرّان شوم   آنچه اندر وهم ناید آن شوم
بار دیگر بایدم جستن ز جو   کلّ شی‏ء هالک الّا وجهه

و این مطلب با شرع و کتاب و سنت درست نیست.

و در شرح فقره و اوصیاء نبی اللّه می‏گوید «فلماخرجوا الی الدنیا و هذه الدنیا اول الرجوع الی اللّه کان الانبیاء المتأخرون فی البدء متقدّمین فی العود» انتهی. یعنی چون خلایق به این دنیا آمدند و این دنیا اول رجوع به سوی خدا است لاجرم آن پیغمبرانی که در اول خلقت متأخر بودند در این دنیا پیش افتاده‏اند اه و از این کلام مستفاد می‏شود که اول مراتب معاد وجود در این دنیا است پس بعد از رفتن از اینجا دوباره عودی و رجوعی به اینجا نخواهد بود و این نیز موافق شعر مثنوی است:

چون که گلّه باز گردد از ورود   پس فتد آن بز که پیش‏آهنگ بود

و در شرح فقره وداع و بلّغ ارواحهم و اجسادهم می‏گوید «و الجسد جسدان جسد عنصری بشری مرکب من العناصر الاربعة التی هی تحت فلک القمر و هذا یفنی و یلحق کل شی‏ء الی اصله و یعود الیه عود ممازجة و استهلاک» الی ان قال «و الثانی جسد اصلی من عناصر هورقلیا و هو کامن فی هذا المحسوس و هو مرکب الروح و هو الباقی فی

 

 

«* اجتناب صفحه 243 *»

قبره مستدیراً» الی ان قال «و هی من عناصر البرزخ المعبّر عنه بجنة الدنیا و بنار الدنیا و هو لطیف اسفله فی اللطافة مساوٍ لمحدّب محدّد الجهات فی اللطافة فافهم» الی ان قال «کما انّ الجسد العنصری من احکام الدنیا و لوازمها فلایخرج منها کذلک الجسم الاول البرزخی فانه من احکام البرزخ فلایخرج منه فکان الجسد جسدان الاول فان فی الدنیا و الثانی باق ابداً و الروح المقبوضة جسمان الاول فان فی البرزخ و الثانی باق ابداً» انتهی ملخصّاً.

یعنی جسد آدمی دو جسد است یکی جسدی است که مرکب است از عناصر اربعه که واقعند در زیر فلک قمر یعنی آب و خاک و آتش و هوا و این جسد فانی می‏شود و هر جزء او به اصل خود ملحق می‏گردد به طریق مخلوط شدن و مستهلک شدن و دیگری جسدی است اصلی که از عناصر هورقلیا است و آن مستور است در این بدن و او است مرکب روح و او است که باقی می‏ماند در قبر به طریق استداره و آن از عناصر برزخ است که بهشت و جهنم دنیا باشد و آن لطیف است و اسفل آن در لطافت مانند اعلای فلک محددالجهات است و همچنان که جسد عنصری از احکام و لوازم دنیا است و از آن بیرون نمی‏رود، همچنین آن جسم اول برزخی نیز از احکام برزخ است و از آن بیرون نمی‏رود. پس حاصل این است که جسد دو جسد است یکی فانی می‏شود در دنیا و دیگری باقی است همیشه و روحی که قبض می‏شود دو جسم است یکی فانی می‏شود در برزخ و دیگری باقی است همیشه انتهی.

و سید کاظم در رساله محمدرحیم‌خان گفته در ردّ شبهه آکل و مأکول «و اما الجسم الحقیقی لذلک الآدمی المأکول فلیس بمأکول و لاتهضمه القوة الهاضمة الدنیاویة فانها اعلی من صفو الافلاک فکیف تهضمه القوی المرکبة من هذه العناصر الا تری انّ الرجل اذا سمن سمناً زائداً عن الحد لایخرجه عما هو علیه من کونه ذلک الرجل و اذا هزل کذلک کذلک فصار المعلوم ان مدار الشخص الجسمانی الذی تدور علیه روحه لیس الّا تلک اللطیفة الصافیة التی تبقی فی القبر مستدیرة و لاتراها الابصار و لاتغیّرها اللیل

 

 

«* اجتناب صفحه 244 *»

و النهار و هو الجسم الحقیقی اذ لایلزم ان‏یکون الجسم کثیفاً الا تری الافلاک هی اجسام حقیقةً و لا کثافة فیها و هذا جسم النبی؟ص؟ جسم حقیقی ولکنه الطف من الافلاک فلایکون له ظل »([5]) الی آخره. یعنی آن جسم حقیقی آدمی که مأکول می‏شود آن مأکول نمی‏شود و قوه هاضمه دنیوی آن را هضم نمی‏کند زیرا که آن بالاتر است از صفو افلاک پس چگونه هضم می‏کند آن را این قوه‏ها که از عناصر حاصل شده آیا نمی‏بینی که شخص اگر چاق شود یا لاغر شود همان شخص است بعینه پس معلوم می‏شود که مدار شخص جسمانی که مدار روح است نیست مگر آن جسد لطیف صافی که باقی می‏ماند در قبر به طریق استداره و نمی‏بیند آن را چشم‏ها و تغییر نمی‏دهد آن را شب و روز و آن است جسم حقیقی زیرا که لازم نیست که جسم کثیف باشد. آیا نمی‏بینی که افلاک همه جسمند حقیقةً و کثافت ندارند و جسم پیغمبر؟ص؟ جسم حقیقی است ولکن الطف است از افلاک پس سایه ندارد؟ انتهی.

و شیخ در شرح فقره و اجسادکم فی الاجساد می‏گوید که جسد کثیف عنصری اصلاً وزنی ندارد و اگر آن را از جسد اصلی القاء کنند اصلاً وزن آن تفاوت نمی‏کند و می‏گوید معنی استداره در قبر ترتّب است یعنی اجزاء رقبه مابین اجزاء رأس و صدر است و اجزاء صدر مابین رقبه و بطن است و هکذا و گفته است که بدن اصلی از حال طفولیت تا بزرگی به یک حال است بزرگ و کوچک نمی‏شود و به چاقی و لاغری تفاوت نمی‏کند چنانچه سید گفت.

و حاجی‌خان در صفحه سی و یکم جلد دويم ارشادالعوام می‏گوید که «این غذاها که تو می‏خوری دخلی به ذات تو و جسم تو ندارد و این فربهی و لاغری و زردی و سرخی و رنگ‏ها و شکل‏ها و بوها و طعم‏ها و سایر عرض‏ها که می‏آید و می‏رود دخلی به تو ندارد و جزء تو نیست و آنها خلقی هستند جداگانه» الی آخره.([6])

«* اجتناب صفحه 245 *»

و باز می‏گوید که در این انسان محسوس چند مقام جمع است: اول فؤاد و بعد عقل و روح و نفس و ماده و طبیعت و مثال و جسم و عرض و هریک از مقام خود تنزل کرده به این سرزمین آمده‏اند و در اینجا جمع شده‏اند و چون خطاب اقبل رسد اول معاد باشد پس مرتبه عرض در همین دنیا بماند چون از جای دیگر نیامده است و هریک از مراتب دیگر به مقام خود برگردند تا اينکه فؤاد به مقام خود رسد نظیر حاجّ که از بلاد متعدده به مکه حاضر شوند و چون بنای عود شود، اهل مکه به جایی نروند و اهل مدینه تا به مدینه مراجعت کنند و اهل کوفه از مدینه بگذرند و به کوفه روند و اهل بغداد به مدینه و کوفه عبور کنند و در بغداد ساکن شوند و هکذا و این مطالب را ملتزم شده‏اند که با تأویـــلاتی که در اخبــــار کرده‏اند از عالم ذرّ و طینت و غیر آن درســت آید. و ایضاً به خیال اينکه دفع شبهه آکل و مأکول به این شود و به جهت دفع شبهه اينکه اموات در قبور می‏پوسند و دیده نمی‏شود سؤال و فشار بلکه صالح و طالح همه پوسیده و متلاشی می‏شوند و اينکه بدن پیغمبر؟ص؟ سایه نداشت و اينکه ابدان اهل بهشت بسیار لطیف و شفاف است و ابدان اهل جهنم طاقت آن عذاب کذائی را دارد و اينکه شخص از حال طفولیت تا پیری همان شخص است با اينکه چاق می‏شود و لاغر می‏شود و بلند می‏شود و لون و شکل او فرق می‏کند و چون به گمان ایشان این مطالب با بدن عنصری نمی‏سازد ملتزم شدند به وجود بدن دیگر که این اشکالات در آن نیاید و چون ضروری است که معاد در همین بدن است ملتزم شدند به اينکه آن بدن در باطن همین بدن است و چون ضروری است که معاد جسمانی است ملتزم شدند که آن بدن نیز جسم است و چون در عالم برزخ روح در صور مثالیه در بهشت دنیا یا جهنم دنیا است و متحرک است و راه می‏رود چنانچه متواتر است در اخبار و این امور از لوازم اجسام است ملتزم شدند که آن روح نیز جسم است که لطیف‏تر از جسد اصلی است و آن روح در قیامت چون اصفی می‏شود پس ملتزم شدند که آن نیز مشتمل است بر ظاهری و باطنی و هر دو جسمند و به این حساب جسد اصلی در قیامت نیز اصفی می‏شود پس آن نیز

 

 

«* اجتناب صفحه 246 *»

منحلّ به دو جسد می‏شود پس در این بدن دنیوی سه جسد و دو جسم مجتمعند یکی جسد عنصری دويم جسد برزخی سيّم جسد قیامت و جسم برزخی و جسم قیامت که مراد آن روحی است که ملک‏الموت قبض می‏کند.

پس شیخیه در این مسأله با متشرّعه نزاعی ندارند که باید معاد و برزخ در همین بدن محسوس مرئی باشد و همه جسمانی است لکن متشرعه چون این اجساد و اجسام را نمی‏دانند اشاره به همین بدن عنصری می‏کنند و او را می‏گویند محشور می‏شود ولکن تسلیم دارند که مصفی می‏شود به جهت بهشت رفتن و شیخیه نیز چنین می‏گویند لکن مدعی هستند که بعد از تصفیه آنچه می‏ماند همان مراد ما است از جسد اصلی و هورقلیايی پس فی الحقیقة نزاعی در مابین نیست الّا در اصطلاح لکن آن لوازمی که بر ایشان وارد است یا خود ملتزم هستند با معتقد متشرعه مطابق نیست یا اينکه باطل و محال است.

ـــ منها اينکه این اجسام متعدده که قائل شده‏اند اگر اینها ابعاد ثلاثه دارند پس تداخل اجسام لازم می‏آید اگر در حیّز این بدن عنصری باشند و آن محال است یا خلوّ جسم از حیّز و آن نیز محال است و اگر ابعاد ثلاثه ندارند پس جسم نخواهند بود و تسمیه آنها به جسم نفعی در مطابقه شرع ندارد و اگر مراد لطیف همین جسم است و ابعادش ساری در این جسم است مانند روغن در بادام، پس دعوای اينکه آن بدن اصلی تغییر نمی‏کند و زیاد و کم نمی‏شود بی‏وجه است زیرا که طفل کوچک ابعاد او کمتر از ابعاد جوان بزرگ است پس شخص در وقتی که طفل است اگر بدن اصلی او لطیف همان بدن است پس چون جوان رشیدی شود اگر ابعاد بدن اصلی تفاوت نکند ممکن نیست که اجزای هر عضوی در آن عضو بماند و اگر بدن اصلیش در آن وقت به قدر بدن جوانی است پس ابعاد او زائد خواهد بود بر ابعاد بدنش و داخل در هوا خواهد بود و اگر کوچک بود و بعد از جوانی بزرگ می‏شود پس تغییر کرد و زاید و ناقص شد و در دفع اشکال ثمری نکرد.

 

 

«* اجتناب صفحه 247 *»

ـــ و منها اينکه شیخ گفته بود که وزن از بدن اصلی است و این اعراض اصلاً وزن ندارد پس می‏گوییم وزن شخص وقتی که طفل است قطعاً کمتر از وزن او است در وقت بزرگی پس اگر بدن اصلیش بزرگ نمی‏شود پس این وزن زیادتی از کجا است و همچنین وزن چاق با لاغر فرق می‏کند.

ـــ و منها اينکه شخصی را که گوش می‏برند یا دست می‏برند یا چشم می‏کنند یا پا می‏برند، اگر تصرفات در بدن اصلی می‏شود پس تغییر به آن راه یافت و اتصال و انفصال در آن پیدا شد پس چگونه هضم نمی‏شود و اگر تصرف در آن نمی‏شود پس ابعاد آن مساوی ابعاد این بدن نشد مگر اينکه بگوید چون دست را بریدند مثلاً دست اصلی به حال خود در هوا معلّق می‏ماند و این سفسطه است یا اينکه بگویند به باطن بدن داخل می‏شود و این غلط است.

ـــ و منها اينکه شخص که مُرد به محض مردن جسد اصلیش از جسد عارضی جدا نمی‏شود چنان‏که سید تصریح کرده بلکه طول زمان می‏خواهد که به حکّ و دلک و طول مکث آن جسد از این جسد پاک شود و سؤال و فشار در همان اول نزول قبر است. پس التزام به تعدد جسد، نفعی در دفع اشکال سؤال و فشار ندارد زیرا که اگر جسد اصلی بنشیند یا برخیزد باید با این جسد عارضی حرکت کند و الّا انفصال لازم آید و ایشان آن را نگویند.

ـــ و منها اينکه در زمانی که شخص نطفه است آیا جسد اصلی او در آن نطفه هست یا نه؟ اگر نیست پس چه وقت پیدا می‏شود و مرکب این اعراض می‏شود و حال اينکه همان نطفه علقه می‏شود و مضغه می‏شود و کم‏کم به این شکل و هیئت و صورت می‏گردد تا اينکه روح در آن دمیده شود و اگر هست پس به چه صورت است؟ اگر به صورت نطفه است پس تغییر در آن راه یابد و متبدّل شود و بزرگ و کوچک شود و اگر به صورت شخص انسانی بزرگ است پس حیّز آن کجا است؟ و اگر با حیّز نطفه مساوی است تساوی صغیر و کبیر و تداخل لازم آید و اگر جدا است پس آن بدن لطیف این بدن

 

 

«* اجتناب صفحه 248 *»

به این معنی نباشد. و ایضاً بدن پیغمبر؟ص؟ در حالتی که لباس هم پوشیده بود سایه نداشت پس باید در لباس نیز بدن هورقلیايی الطف از عرش قائل شویم و الّا همان اشکال لازم آید.

ـــ و منها اينکه بنابراین تحقیق باید بگوید امام و رعیت فرقی ندارند در اينکه اجساد اصلیه هیچ یک نمی‏پوسد و اجساد عرضیه همه متلاشی می‏شود چنان‏که تصریح کرده است شیخ به آن در شرح لائذ بقبورکم پس اخباری که وارد است در اينکه ابدان مؤمنین بالی نمی‏شود مراد کدام بدن است و اختصاصش به مؤمنین از کدام راه است با اينکه از مسلّمات شیعه است که اجساد ائمه؟عهم؟ نمی‏پوسد بلکه علماء و صلحاء را نیز راضی نمی‏شوند که بگویند می‏پوسند و در بدن اصلی که به اعتقاد شما فرقی نیست و در همه اشخاص باقی است. پس در این مقام چه فضلی است مؤمنین را بر کفار.

ـــ و منها اينکه شخصی را که می‏سوزانند و خاکسترش را متفرق می‏کنند آیا جسد اصلی نیز متفرق می‏شود یا نه؟ پس اگر متفرق شود تغییر است و اگر متفرق نشود در کجا خواهد بود.

ـــ و منها اينکه معنی استداره یا کروی بودن است یا به طریق دایره و اما ترتب اجزاء پس نه معنی لغوی او است و نه عرفی نمی‏دانم از کجا آمده است و کسی را که می‏سپارند تا وقتی که گوشت‏های او می‏ریزد و استخوان‏های او را در کیسه می‏کنند و به عتبات نقل می‏کنند و در گودالی می‏ریزند استخوان‏های ظاهری او برخلاف ترتیب واقع می‏شود پس چگونه جسد اصلی او مرتب است و حال اينکه لطیف همین بدن است و کسی را که سر او در قبری دفن می‏شود و بدن او در قبر دیگر جسد اصلی او در کدام قبر با ترتیب می‏ماند.

ــــ و منها اينکه ظاهر اخبار این است که روح بعد از مفارقت از این بدن تعلق می‏گیرد به بدن مثالی و در برزخ می‏باشد یا در بهشت یا جهنم و سیر می‏کند در وادی‏السلام یا برهوت تا قیامت آیا آن بدن مثالی همین جسد اصلی است که می‏گویند یا

 

 

«* اجتناب صفحه 249 *»

غیر آن؟ اگر آن است پس چگونه در قبر می‏ماند و اگر غیر آن است پس آن بدن در دنیا کجا است اگر در این بدن است پس آن علاوه بر عدد مذکور شد و ایضاً تداخل اجسام لازم آید و اگر در این بدن نیست پس کجا است؟ و اگر بگوید همان جسمی را که عبارت از روح است بدن مثالی گوییم، پس خلاف ظواهر اخبار است زیرا که روح غیر از بدن است چه طبیعی چه مثالی.

باری، این مطالب حضرات دافع اشکالات نیست بلکه باعث مزید اشکال است علاوه بر اينکه محض ادعا است و خالی از برهان و آنچه از اخبار و آیات استفاده می‏شود این است که همین بدن مرکب روح است و روح چون قبض شود به بدن مثالی منتقل شود و این بدن عنصری در قبر بماند و به جهت سؤال دوباره روح به آن داخل شود و ثانیاً به بدن مثالی منتقل شود و این بدن عنصری در غیر انبیاء و اولیاء و صلحاء بالی شود و متلاشی گردد و طینت اصلیه‏اش باقی ماند و جزء دیگری نشود و در قیامت دوباره از همان طینت اصلیه ساخته شود و روح به آن متعلق گردد و تشخص شخص در دنیا به همان روح است مع ما یتبعه من الجسد پس از بزرگ و کوچک شدن جسد و چاق و لاغر شدن تفاوت نکند و تشخص به جسد اصلی نیست و الّا باید روح در برزخ که در بهشت است یا جهنم این شخص نباشد زیرا که در جسد اصلی نیست و سایه نداشتن پیغمبر؟ص؟ از جهت معجزه است نه از جهت اختلاف بشریت و دیده نشدن سؤال و فشار منافاتی با تحقق آنها ندارد زیرا که خداوند قادر است بر اخفاء آن به سبب حکمت تکلیف و لطیف بودن ابدان اهل بهشت چه منافات دارد با اينکه همین بدن عنصری باشد که به حکم خدا لطیف شود و با طاقت شود. باری تصرف در ظواهر شرعیه و نوامیس الهیه به محض استحسانات عقلیه و تخیلات ذوقیه با اينکه در دفع اشکالات نفعی نداشته باشد بلکه اشکال را زیاد کند شبیه است به اکل از قفا و زینت دادن آن را به عبارات و کنایات و استعارات و تشبیهات و تمویهات بعید است از طریقه ائمه هدی؟عهم؟ و نزدیک است به مذاق شعراء و صوفیه. پس حق در این مسأله نیز با

 

 

«* اجتناب صفحه 250 *»

متشرعه است و شیخیه زحمت بی‏فایده می‏کشند.

و مناسب است که در این مقام بعضی از کلمات حضرات را که در حقیقت جسد اصلی ذکر کرده‏اند و بیان اينکه جزء بدن دیگری نمی‏شود نقل کنیم تا معلوم شود که بر مطلب جزئی بی‏پا چقدر پیرایه بسته‏اند که آن را جلوه دهند. قال السید فی هذه الرسالة المذکورة:([7]) «و کیف یکون جزء للآخر و انه نزل من سدرة المنتهی بل کان نوراً ذائباً کان فی حجاب العزّة یسبح اللّه بالف لسان و فی کل لسان الف لغة فلما استشعر بنفسه و شاهد عظمة ربه استبطن الخوف و غلبت علیه برد الخوف فانجمد فکان الماساً فانغمس فی بحر الهیبة و تردی بالخشوع و تأزر بالخضوع فقام منتصباً للقیام بالخدمة فظهر له مقام القدرة و القهر فبکی من هیبة القهار اربعمأة الف عام دماً عبیطاً بقوة حرارة قلبه و مزجها ببرودة خوفه المتحصل منها الدم العبیط حتی غرق فی ذلک البحر و مات من شدة الوجد ثم افاق من غشوته فدخل فی حوصلة الطیر الاخضر من طیر القدس فطار به الی عالم الانس فلما استوفی حظه فخرج یطلب مرکزه فالتقمه الحوت فصار به فی ظلمات ثلث حتی اتی به الی ساحل البحر الاخضر اطلعه من بطنه فتناثرت اعضاؤه فصادته الطیور و لحقت به الی الطایر الاول الاخضر فرمی به فی ارض زعفران فتقوی و استقام فحکی صنع الملک العلام فظهر یحکی آیة اللّه سبحانه فی ملکه و ملکوته حتی ظهرت مفصلة فی النفوس فظهرت فی الافلاک و وجدت علی هیکلها و هذا هو حقیقة الشی‏ء من روحه و جسمه فکیف یصیر جزءً لحقیقة اخری مثله» انتهی. یعنی چگونه بدن کسی جزء بدن دیگری می‏شود و حال اينکه آن بدن از سدرةالمنتهی نازل شده بلکه نوری بوده است روان که در حجاب عزت بوده و خدا را تسبیح می‏نموده به هزار زبان و در هر زبانی هزار لغت پس چون به خود ملتفت شد و بزرگی خدا را مشاهده نمود خوف بر دل او آمد و از شدت سردی خوف منجمد گردیده الماس شد پس فرو رفت در دریای هیبت و متلبس شد به خضوع و خشوع پس به پا ایستاد از برای خدمت پس ظاهر

 

 

«* اجتناب صفحه 251 *»

شد از برای او مقام قدرت و قهر پس گریست از هیبت قهار چهارصد هزار سال به خون خالص از قوت حرارت قلبش و ممزوج نمود آن را به سردی خوف که از هر دوی آنها خون خالص حاصل شد تا اينکه غرق شد در آن دریا و مُرد از شدت حزن باز به هوش آمد و داخل شد در حوصله مرغ سبز از مرغان قدس پس پرواز داد او را به سوی عالم انس و چون حظ خود را از آن مقام گرفت بیرون آمد که به محل خود رود پس فرو برد او را ماهی پس برد او را به سوی ظلمات ثلاث تا وارد نمود او را بر ساحل بحر اخضر و او را از شکم خود بیرون انداخت پس اعضای او از هم ریخت و مرغان او را صید نمودند و بردند او را به سوی آن مرغ سبز اول پس انداخت او را به زمین زعفران پس قوت گرفت و به پا ایستاد پس حکایت نمود صنع الهی را و ظاهر شد در حالتی که حکایت‌کننده است آیات خدا را در ملک و ملکوت تا اينکه به تفصیل ظاهر شد در نفوس و افلاک و به هیکل خود موجود گردید این است حقیقت شی‏ء از روح و جسمش پس چگونه می‏گردد جزء حقیقت دیگری که او هم مثل او است در این اوضاع انتهی.

و مخفی نماند که حاصل این‌همه حرف‏ها این است که حقیقت شی‏ء مرکب است از وجود و ماهیت و اول عبارت است از اثر فعل و دويم از انفعال و از جهت اولی تعبیر می‏شود به نور ذائب و حقیقة الشی‏ء من ربّه و عقل و از ثانی به جامد و نفس و رابطه بینهما روح است و چون فعل بسیط است و حرکت است مناسب است با بیاض و حرارت و انفعال مناسب است با سکون و برودت و واسطه مناسب است با رطوبت و لون نفس چون به مقام کثرت است مناسب با خُضرت است که از ترکیب بیاض و سواد حاصل می‏شود و لون واسطه مناسب صُفرت است چون تنزل بیاض است و مقام طبیعت که دون نفس است مناسب با حُمرت است به این مناسبات این تعبیرات و استعارات بی‏اصل بی‏فایده می‏کنند و اخبار اهل‏بیت عصمت را که موافق افهام مکلفین تکلم می‏فرموده‏اند حمل بر این مطالب بعیده می‏کنند بدون قرینه و این فی الواقع جرأت بزرگی است.

 

 

«* اجتناب صفحه 252 *»

تتمیـم: دانستی که این جسدی را که حضرات اثبات می‏کنند از لوازم جسمیه که قبول ابعاد ثلاثه‏اند عاری است چون می‏گویند تبدّلات و تغیّرات این بدن تفاوت و تغییر نمی‏کند با اينکه می‏گویند در باطن این بدن است و لطیف همین تن است و نفی لوازم موجب نفی ملزوم است پس فی الحقیقة معاد جسمانی را باید نفی کنند لکن چون تصریح به نفی نمی‏کنند به جهت عدم تسلیم ملازمه، نمی‏شود تکفیر ایشان نمود مانند اينکه اشاعره اثبات رؤیت خدا می‏کنند و نفی لازمش که جسمیت باشد و چون می‏گویند حضرات اينکه جسدی که در قیامت روح به آن عود می‏کند چه مؤمن چه کافر در کمال صفا است و از جمیع کدورات دنیوی و برزخی مصفّی است و ترکیبش کمال اتقان دارد که ابدالآباد زوال نیابد و این مطلب با کتاب و سنت مطابق نیست پس لازم است که شمّه‏ای از آیات و اخبار که دلالت بر خلاف این مطلب دارد ذکر کنیم تا معلوم شود. اما آیات پس،

ـــ منها قوله تعالی کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها اگر ترکیب جسد اخروی ابدی باشد و قابل انحلال نباشد پس نضج و تبدّل که عبارت از انکسار و صوغ است که ماده همان و صورت متبدّل چه وجه دارد؟

ـــ و منها قوله تعالی یشوی الوجوه.

ـــ و منها قوله تعالی یصهر به ما فی بطونهم و الجلود.

ـــ و منها قوله تعالی فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم و این مطالب ملازم با تغیّر است.

ـــ و منها قوله تعالی کمن هو خالد فی النار و سقوا ماءً حمیماً فقطّع امعائهم.

و اما اخبار پس بسیار است:

ـــ منها ما فی البحار عن الکافی مسنداً عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ اذا کان یوم‏القیمة نادی مناد این الصدود لاولیائی فیقوم قوم لیس علی وجوههم لحم فیقال هؤلاء الذین آذوا المؤمنین و نصبوا لهم و عاندوهم و عنّفوهم فی دینهم ثمّ یؤمر بهم الی جهنم.

 

 

«* اجتناب صفحه 253 *»

ـــ و منها ما فی البحار عن ثواب‏الاعمال عن ابن‌عباس عن النبی؟ص؟ فی حدیث قال و من شرب الخمر فی الدنیا سقاه اللّه من سمّ الاساود و من سمّ العقارب شربة یتساقط لحم وجهه فی الاناء قبل ان‏یشربها فاذا شربها تفسخ لحمه و جلده کالجیفة یتأذی به اهل الجمع حتی یؤمر به الی النار الی ان قال و من تعلّم القرآن یرید به ریاءً و سمعةً لیماری به السفهاء او یباهی به العلماء او یطلب به الدنیا بدّد اللّه عظامه یوم‏القیمة.

ـــ و منها ما فی البحار بسنده عن امیرالمؤمنین؟ع؟ فی حدیث یصف فیه الجنّة و النار قال فکم یومئذ فی النار من صلب محطوم و وجه مهشوم و مشوه مضروب علی الخرطوم قد اکلت الجامعة کفه و التحم الطوق بعنقه.

ـــ و فی البحار عن علی؟ع؟ من قرأ القرآن یأکل به الناس جاء یوم‏القیمة و وجهه عظم لا لحم فیه.

ـــ و فیه عن ابی‏عبداللّه قال من سأل الناس و عنده قوت ثلاثة ایام لقی اللّه عزوجل یوم یلقیه و لیس علی وجهه لحم.

ـــ و منها ما فی الصحیفة السجادیة اللهم انی اعوذ بک من نار تغلّظت بها علی من عصاک الی قوله؟ع؟ و من نار تذر العظام رمیماً الی قوله؟ع؟ و شرابها الذی یقطع امعاء و افئدة سکانها اه. الی غیر ذلک از اخبار که این عجالـه گنجایش ذکر آنها را ندارد و هر چند ایشان در اوضح از این ظواهر تأویلات بعیده می‏کنند و عاجز از تأویل این آیات و اخبار نیستند لکن بر ارباب بصیرت پوشیده نیست که تأویل باید یا به قرینه باشد یا منتهی به قول معصوم شود و هیچ یک در این مسأله نیست و اللّه العالم.

اجـــتـناب

مرحوم مجلسی­ در کتاب حق‏الیقین می‏فرماید:

«فصل دويم در دفع شبهه‏های معاد جسمانی است و آن موقوف است بر دانستن حقیقت روح و بدن انسان.

 

 

«* اجتناب صفحه 254 *»

بدان‏که در حقیقت روح انسان خلاف بسیار هست و فقیر در کتاب بحارالانوار زیاده از بیست قول نقل کرده‏ام و بعضی گفته‏اند چهل قول در این باب هست». تا آنکه می‏فرماید: «و شبهه دويم آن است که می‏گویند کسی که اجزای او در مشرق و مغرب عالم پراکنده شده و بعضی از آنها در بدن درندگان داخل شده باشد و بعضی جزء اجزاء گورها و مثل آنها شده باشد چگونه جمع می‏شود و از این بعیدتر آنکه اگر آدمی آدم دیگر را بخورد و اجزای مأکول جزء بدن آکل بشود اگر در حشر برگردند اگر آن اجزاء در بدن آکل داخل شود بدن مأکول از چه چیز خلق خواهد شد و اگر در بدن مأکول داخل شود آکل از چه چیز خلق خواهد شد پس حق‏تعالی برای ابطال این شبهه فرموده است و هو بکل شی‏ء علیم و وجهش آن است که در آکل اجزاء اصلیه است که از منی به‌هم رسیده است و اجزاء فضليه است که از غذا به‌هم می‏رسد و در مأکول نیز هر دو قسم هست. پس اگر انسانی انسانی را بخورد اجزای اصلی مأکول اجزاء فضلی آکل خواهد شد و اجزاء اصلی آکل آنها است که پیش از خوردن انسان جزء بدن او بوده است و حق‏تعالی به همه چیز عالم است و می‏داند که اجزای اصلی و فضلی هریک کدام است پس جمع می‏کند اجزاء اصلی آکل را و روح در بدن او می‏دمد و جمع می‏کند اجزای اصلی مأکول را و نفخ روح در آن می‏کند و همچنین اجزائی که در بقاع و اصقاع متفرّق شده است به حکمت شامله و قدرت کامله خود جمع می‏کند».

و باز در همان کتاب می‏فرماید: «و عمده آنها که جسم می‏دانند از متکلمان به دو قول قائل شده‏اند یکی آنکه عبارت است از این هیکل محسوس و دويم آنکه در بدن اجزای اصلیه هست که باقی است از اول عمر تا آخر و اجزای فضليه می‏باشد که زیاد و کم و متغیّر و متبدّل می‏شود و انسان که مشارالیه است به «انا» و به «من» آن اجزای اصلیه است و مدار حشر و ثواب و عقاب بر آن است و بعضی از متکلمین امامیه به این قائل شده‏اند و بر این قول بعضی از اخبار دلالت می‏کند نه به این معنی

 

 

«* اجتناب صفحه 255 *»

که روح آن است بلکه آنچه از بدن انسان در حال حیات و در قبر باقی می‏ماند و در قیامت محشور می‏شود آن اجزاء است».

و باز در همان کتاب می‏فرماید که: «هرگاه جسد شخصی را بسوزانند و خاکسترش را به باد دهند تشخص او باقی نمی‏ماند و هر چند صورت و اجزاء باقی بماند در عود شخصی بعینه ناچار است از عود تشخص او بعد از انعدام آن تشخص مگر بنابر قول بعضی از متکلمین که می‏گویند تشخص هر شخص قائم است به اجزای اصلیه او که مخلوق است از منی و آن اجزاء باقی است در مدت حیات شخص و بعد از مرگ او و تفرق اجزای او پس تشخص معدوم نمی‏شود بنابراین اگر بعضی از عوارض غیر مشخصه معدوم شود و غیر آنها به جای آنها برگردد قدح نمی‏کند در آنکه شخص بعینه باقی باشد چنانچه عامه از رسول خدا؟ص؟ روایت کرده‏اند».

تا آنکه می‏فرماید: «و کلینی به سند موثّق از حضرت صادق؟ع؟ روایت کرده است که پرسیدند از آن حضرت که میّت جسدش می‏پوسد؟ فرمود بلی و باقی نمی‏ماند گوشتی و نه استخوانی مگر طینتی که از آن مخلوق شده است که آن نمی‏پوسد باقی می‏ماند در قبر مستدیر تا مخلوق شود از آن چنانچه اول مرتبه مخلوق شده است».

و باز در همان کتاب می‏فرماید: «و لهذا می‏گویند که آدمی را از وقتی که روح در او دمیده می‏شود تا هنگام پیری همان شخص است هرچند متبدّل شود صورت و هیئت او و اجزای او به تحلیل رود و بدل آنها بیاید بلکه اگر بسیاری از اعضای او را قطع کنند باز می‏گویند شرعاً و عرفاً که همان شخص است و اگر حدّی یا قصاصی در جوانی از او صادر شود در پیری از او استیفاء می‏کنند و اگر غلامی در جوانی گناهی کرده باشد و آقا در پیری دست به او بیابد و او را تأدیب کند نمی‏گویند که بر او ستم کرده است و اینها به اعتبار بقای اجزای اصلیه است یا به اعتبار این است که کار به ارواح است».

 

 

«* اجتناب صفحه 256 *»

و باز در همان کتاب می‏فرماید: «مؤلف گوید که این سه حدیث احتمال تجسّم روح و جسد مثالی هر دو را دارد و احادیث بسیار که در باب ظهور انبیاء و اوصیاء بعد از وفات ایشان وارد شده است مانند احادیث نمودن حضرت امیر؟ع؟ حضرت رسول؟ص؟ را به ابوبکر در مسجد قبا و نمودن حضرت امام حسن حضرت امیر را؟عهما؟ و ملاقات کردن حضرت صادق حضرت باقر را؟عهما؟ و امثال اینها که در کتاب بصائرالدرجات و غیر آن به طرق متعدده روایت شده است با این دو احتمال احتمال جسد اصلی نیز دارد چنان‏که شیخ مفید و جمعی از متکلمین و محدثین امامیه قائلند که بعد از سه روز یا بیشتر ارواح مقدس انبیاء و اوصیاء به جسدهای اصلی معاودت می‏نمایند و ایشان را به آسمان می‏برند و دیدن حضرت رسول؟ص؟ انبیاء را در شب معراج بر این حمل کرده‏اند و احادیث مسخ شدن بنی‏امیه به صورت وزغ هر سه احتمال دارد اما در بعضی از آنها جسد اصلی ظاهرتر است».

و باز در همان کتاب می‏فرماید: «و از حضرت صادق؟ع؟ پرسیدند از کسی که می‏میرد در دار دنیا روح او در کجا می‏باشد؟ حضرت فرمود که هر که بمیرد و او ماحض ایمان باشد محضاً یا ماحض کفر باشد محضاً منتقل می‏شود روح او از هیکلی که دارد به مثل آن در صورت و جزا داده می‏شود به اعمال خود تا روز قیامت و چون حق‏تعالی اراده نماید که ایشان را محشور گرداند در قیامت انشاء می‏کند جسم و بدن او را و برمی‏گرداند روح را به بدن اصلی او و محشور می‏گرداند او را که جزای اعمال او را وافی و کامل بدهد. پس مؤمن بعد از موت منتقل می‏شود از جسد خود به جسدی که مثل آن جسد باشد در صورت پس او را در جنّتی چند از جنّت‏های دنیا می‏برند و منعّم می‏باشند در آنجا تا روز قیامت و کافر منتقل می‏شود روح او از جسد او به جسدی مثل آن بعینه و می‏برند او را به سوی آتشی که معذّب باشد به آن تا روز قیامت».

و باز در همان کتاب می‏فرماید: «و اما ضغطه قبر و ثواب و عقاب آن فی الجمله

 

 

«* اجتناب صفحه 257 *»

اجماعی مسلمانان است چنانچه سابقاً مذکور شد و از احادیث معتبره ظاهر می‏شود که ضغطه قبر در بدن اصلی است و عام نیست و تابع سؤال قبر است و کسی را که سؤال نکنند او را ضغطه نمی‏باشد».

و باز در همان کتاب می‏فرماید: «پس چون صور می‏دمند انشاء می‏کند جسد او را که پوسیده است در زیر خاک و متفرق گردیده است پس برمی‏گرداند روح را به همان بدن و حشر می‏کند او را به سوی موقف و امر می‏کند که او را به جنّت خلد می‏برند و ابدالآباد در آن متنعّم می‏باشد. اما آن جسدی که به آن برمی‏گردد بر ترکیب جسد دنیا نیست بلکه تعدیل طباع می‏نمایند و صورت او را نیکو می‏گردانند که هرگز پیر نمی‏شود به آن تعدیل طباع و تعب و ماندگی و سستی او را در بهشت نمی‏باشد و روح کافر را در قالبی قرار می‏دهند مثل قالب دنیا در محل عذاب که معاقب می‏شود به آن آتشی که معذّب می‏گردد به آن تا قیامت پس خدا انشاء می‏کند جسدی را که مفارقت کرده است از آن و برمی‏گرداند روح را به آن و به آن بدن معذّب می‏گردد همیشه در آخرت و جسدش را به نحوی ترکیب می‏کند که فانی نشود».

و در تفسیر صافی در سوره ص در حکایت ایوب و اختلاف روایات که بعضی دلالت دارند که بدن ایوب گند نکرد و کرم نداشت و بعضی دلالت دارند که گند می‏کرد و کرم داشت می‏گوید: «اقول لعلّ المراد ببدنه الذی قیل فی الروایة الاولی انه لم‏ینتن رائحته و لم‏یتدوّد بدنه الاصلی الذی یرفع من الانبیاء و الاوصیاء الی السماء الذی خلق من طینة خلقت منها ارواح المؤمنین و ببدنه الذی قیل فی هذه الروایة انه انتن و تدوّد بدنه العنصری الذی هو کالغلاف لذلک و لا مبالاة للخواصّ به فلاتنافی بین الروایتین».

پس عرض می‏کنم که از آنچه ذکر شد بلکه بعضی به جهت اختصار ذکر نشد چرا که سابقاً ذکر شده بود، معلوم شد از برای عقلای اهل روزگار که بدنی اصلی از برای انسان است که از طینت روح او است و در نطفه‏ای که از آن خلق شده موجود شده و

 

 

«* اجتناب صفحه 258 *»

بدنی دیگر از برای او است که از غذاهایی که می‏خورد به‌هم می‏رسد نه از نطفه و آن بدن بدن عارضی انسان است نه بدن اصلی و از این جهت است که بدن عارضی دائماً چیزی از آن به تحلیل می‏رود و از آن دفع می‏شود مدفوعاتی چند و دائماً بدل مایتحلل باید به آن برسد که اگر نرسد لاغر شود و اگر زمان نرسیدن بدل مایتحلل طول کشد مریض شود و اگر بیشتر طول کشد هلاک شود و بمیرد به خلاف بدن اصلی انسان که در همه احوال با او است و به تحلیل نرود خواه در حال طفولیت و خواه در حال پیری و خواه در حال صحت و خواه در حال مرض و خواه در حال حیات و خواه در حال موت و خواه در قبر و خواه در برزخ و خواه در حال اتصال و خواه در حال تفرّق و انفصال و خواه در رجعت و خواه در قیامت و خواه در بهشت و خواه در دوزخ و به این مطلب تصریح کرده‏اند حکماء و متکلّمین و علمای ابرار امثال کلینی و شیخ مفید و خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و مجلسی و ملامحسن فیض علیهم‏الرحمة چنان‏که دانستی و معلوم است که در میان اهل ایمان بزرگ‏تر از ایشان+ عالمی نداریم و همه ایشان تصریح کرده‏اند که دو بدن از برای انسان است یکی اصلی و دیگری عارضی و مناط حشر و نشر و سؤال و جواب و ثواب و عقاب بدن اصلی است که از نطفه موجود شده نه بدن عارضی که از غذاهای این دنیا موجود می‏شود و معلوم است که این جماعت متشرعین حقیقی هستند و شیخ بزرگوار­ با ایشان متفق است در این مطلب و مابه‏الامتیازی در این مطلب نیست که صاحب فاروق در صدد آن بوده.

پس اگر از لفظ هورقلیا وحشتی کرده که شخص عالم وحشتی ندارد از لفظی که معنی آن همان معنی لفظ دیگر است. پس چه فرق می‏کند در این مطلب که شیخ مظلوم فرموده بدن هورقلیايی و سایرین فرموده‏اند بدن اصلی و اگر می‏خواهد وحشتی در میان بعضی غافلین اندازد از روی تعمّد به بهانه اينکه شیخ مظلوم بدن هورقلیايی فرموده و سایرین بدن اصلی فرموده‏اند که خود داند با غرضی که دارد و خدای عالم

 

 

«* اجتناب صفحه 259 *»

السر و الخفیات می‏داند غرض او را و او است احکم‏الحاکمین با اينکه شیخ بزرگوار هم لفظ بدن اصلی را مانند سایر متشرعین حقیقی فرموده‏اند پس بعد از این نزاع لفظی هم باقی نمی‏ماند. پس معلوم شد که مراد صاحب فاروق از متشرعینی که خواست مابه‏الامتیازی در میان ایشان و شیخ مظلوم قرار دهد، منتحلینی چند هستند مانند خودش که معاندند با اهل حق و معنی انتحال در شریعت این است که ادعای تشرّع را داشته باشد و شرع را به خود ببندد چنان‏که معاندین شیخ مظلوم کرده‏اند و می‏کنند و

ثوب الریا یشفّ عمّا تحته   و ان التحفت به فانّک عاری

و بر عقلای روزگار و طالبین حق این امر مخفی نیست. این بود مجملی از مفصل در جواب او.

و اما اينکه گفته «در شرح فقره المکرّمون المقرّبون در شرح‏الزیاره فرموده‏اند و اما الانسان فانه ینقل من الجمادات الی المعادن» تا آخر تا اينکه می‏گوید «و از این عبارت استفاده می‏شود که دیگر رجوعی به این عالم نیست و بسیار عجیب است و ملای رومی که از صوفیه است در مثنوی همین مطلب را می‏گوید:

از جمادی مُردم و نامی شدم   مُردم از نامی ز حیوان سر زدم»

تا اينکه می‏گوید «و این مطلب با شرع و کتاب و سنت درست نیست»، پس عرض می‏کنم که از کسی که آب را از سراب تمیز ندهد هیچ عجب نیست که بسیار عجیب شمارد قول حق را و تکذیب کند آن را. بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لمّایأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم و چه بسیار واضح است که طریقه شیخ بزرگوار با طریقه صوفیه آسمان و ریسمان است و اغلب فرمایشات ایشان در ردّ قول صوفیه و امثال آنها است.

پس عرض می‏کنم که ابتدای نشو انسان و صعود او به سوی عوالم عالیه این دنیا است که اول نطفه است و نطفه جمادی است از جمادات که از جمله بدیهیات اولیه

 

 

«* اجتناب صفحه 260 *»

است که احتیاجی به نظر و فکر زیادی ندارد که عوام‏الناس هم می‏دانند چه جای علمای ابرار و چه جای حکمای عالی‏مقدار و چون این نطفه جمادی در رحم ریخته شد بنای نمو را می‏گذارد و تا مدت سه ماه و نیم تا چهار ماه نمو می‏کند و اعضاء و جوارح آن مثل شاخ و برگ درختان موجود می‏شود و روحی در آن نیست مگر روح نباتی که در گیاه‏ها هست و بعد از مدت سه ماه و نیم تا چهار ماه روح حیات در آن بدن نباتی دمیده می‏شود و تا مدت سه ماه یا شش ماه دیگر در اندرون شکم است و چیزی را احساس نمی‏کند مگر صدمه‏ای را که از حاسّه لمس ادراک می‏کند تا اينکه وضع حمل او بشود و سمع و بصر و شمّ و ذوقی به تدریج در او قوی شود و مدتی مدید خیالی و فکری و ذکری از برای او نیست تا آنکه به تدریج به سن مراهقه رسد و به تدریج خیالی و فکری و ذکری در او قوی شود و چون در این احوال عقل او قوی نشده تکالیف شرعیه را به طور حتم به او نکنند تا آنکه به سن چهارده و پانزده عقل در او قوی شود پس تکالیف شرعیه را به طور حتم بر او وارد آورند.

و همچنین به تدریج در این دنیا اکتسابات و علوم تحصیل کند روز به روز و شیئاً بعد شی‏ء پس گمان نمی‏رود که شخص عاقلی در این امور تأملی و توقفی داشته باشد چه جای انکار و چه جای اصرار در انکار. بلی چیزی را که باید فهمید و فکری در آن ضرور است این است که آیا مبدأ ترقّیات که این دنیا است ترقی‏کننده هم دنیوی است یا نه و آنچه که به حسب ظاهر به نظر می‏آید و در بادی نظر ترائی می‏کند چنین است چنان‏که حکماء و صوفیه گمان کرده‏اند و «از جمادی مردم و نامی شدم» تا آخر ترائی به وادی انظار است و محل خطای افکار و آنچه را که کتاب و سنت و دلیل عقل دلالت می‏کند این است که آنچه در وجود مقدم است و نزدیک‏تر است به مبدأ و صنع صانع و مشیت الهی در ظهور مؤخر است در این دنیا. چنان‏که مشاهد است که از برای جمادات روحی نیست که به آن سبب نموی بکنند و در نباتات و گیاه‏ها روحی هست که آن روح جذب می‏کند به سوی خود آبی را که موجب نمو او است و امساک و

 

 

«* اجتناب صفحه 261 *»

هضم می‏کند آنچه را که جذب کرده و مشابه و مشاکل خود می‏کند و دفع می‏کند از خود آنچه را که مناسب او نیست.

و شکی نیست از برای عاقل که آن روح نباتی جاذب ماسک هاضم دافع در پرده غیب است و محسوس به حواس خمس نیست و آنچه محسوس به حواس خمس است تنه آن نباتات است که مانند سایر جمادات محسوس است. پس روح نباتی که مؤثر است در تنه این گیاه‏ها نزدیک‏تر است به مبدأ تصرف از جمادات ولکن ظهورش در این دنیا بعد از جمادات است و اگر آبی و خاکی و هوائی و ناری پیش از او در این دنیا نباشد نمی‏شود که او در این دنیا ظهور کند پس چون در وجود خود مقدم بود و نزدیک‏تر بود به مبدأ تأثیر، در ظهور مؤخر شد از جمادات.

و همچنین بسی واضح و هویدا است از برای شخص عاقل که در گیاه‏ها روح بینا و شنوایی نیست ولکن چون در میان گیاه‏ها گیاهی ترقی کند به حدی که روح حیوانی در آن دمیده شود پس آن روح در بدن خود بینا و شنوا شود و بو و طعم ادراک کند و گرمی و سردی و تری و خشکی و نرمی و درشتی و خفّت و ثقل احساس کند پس چون در وجود خود مقدم است و نزدیک‏تر است به متصرف حقیقی از گیاه‏ها و از جمادات، در ظهور مؤخر شد از نباتات و جمادات هر دو پس پیش از ظهور او به این دنیا باید جماداتی باشند تا نباتات در آنها ظاهر شوند و باید نباتاتی باشند تا حیاتی در آنها دمیده شود.

و همچنین است نفس انسانی که چون در وجود مقدم است و نزدیک‏تر است به مبدأ تصرفات، در ظهورش در این دنیا مؤخر است از حیوانات و نباتات و جمادات پس باید پیش از ظهور او به این دنیا جمادی باشد تا روح نباتی به آن تعلق گیرد و باید نباتی باشد تا روح حیات در آن دمیده شود و باید حیاتی باشد تا نفس انسانی به آن تعلق گیرد. پس نفس انسانی چون مقدم بود در وجود خود، مؤخر شد در ظهور خود در این دنیا از حیوان و نبات و جماد.

 

 

«* اجتناب صفحه 262 *»

و همچنین چون عقل اول ماخلق اللّه است و نزدیک‏تر است به مشیت الهی از مادون خود و مقدم است در وجود خود، مؤخر است از جمیع مادون خود در ظهور خود. پس باید پیش از ظهور او در این دنیا انسانی و حیوانی و نباتی و جمادی باشد تا بعد از وجود آنها او در آنها ظهور کند مثل آنکه طفل انسانی بدنی دارد جمادی که رنگ و شکلی دارد و روحی دارد نباتی که جذب و هضم و امساک و دفع می‏کند و نفس انسانی دارد که مشاعر باطنه از خیال و فکر و ذکر و حفظ و امثال آنها فعل او است ولکن عقلی که مناط تکلیف است در او ظهور ندارد تا به سن تکلیف رسد و عقلی که مناط تکلیف است در او ظاهر شود آن وقت مکلف شود بعد از رسیدن به سن تکلیف. پس این مطلب را جمیع عقلای اهل روزگار می‏فهمند که حق است و هر عاقلی می‏فهمد که آنچه در عالم غیب بوده و در وجود مقدم بوده، در ظهورش در عالم شهاده مؤخر از مادون خود شده و ان من شی‏ء الّا عندنا خزائنه و ماننزّله الّا بقدر معلوم بیان این مطلب است اگر چه صاحب فاروق و امثال او نفهمند یا بفهمند و دانسته و فهمیده بخواهند وحشتی در میان مردم اندازند بلکه یک غافلی را فریب دهند و حال آنکه همان غافل اگر نخواهد خود خود را هلاک کند و رجوع کند به این مطالب می‏فهمد که حق است و این مطلب دخلی ندارد به مطلب صوفیه که همه چیز را خدا می‏دانند و می‏گویند:

خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا

به راه خویش نشسته در انتظار خود است

و می‏گویند:

چون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد   موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی‌رنگی رسی کان داشتی   موسی و فرعون دارند آشتی

و شعرهایی که صاحب فاروق ذکر کرد و سراب را از آب فرق نکرد که «از جمادی مردم و نامی شدم» این است که می‏خواهد بگوید که همه از پیش خدا آمدیم و آخر کار

 

 

«* اجتناب صفحه 263 *»

می‏رویم به آن ‏جایی که آمده بودیم،

من و تو عارض ذات وجودیم   مشبّک‏های مشکاة وجودیم
چو ممکن گرد امکان بر فشاند   به جز واجب دگر چیزی نماند

پس عرض می‏کنم که این مطالب چه دخلی دارد به آنکه خداوند عالم جل‏شأنه در ملک خود مراتب و مقاماتی چند آفریده و در هر مرتبه خلقی چند آفریده و آنها را نزول داده در مراتب نازله و صعود خواهد داد به مرتبه‏ای که از آنجا نزولشان داده و این است مقصود از عالم ذرّی که خداوند عالم از آن خبر داده و احادیث متواتره در تفسیر آن رسیده و اصل مطلب از حد تواتر گذشته و به حد ضرورت رسیده که عوام‏الناس هم اگر صاحب بصیرت باشند می‏دانند که عالم ذرّی بوده و روز الست در السنه و افواه معروف است به طوری که عوام‏الناس هم می‏دانند چه جای علمای ابرار و چه جای حکمای اخیار. و صاحب فاروق خواسته این مطلبی که به حد ضرورت رسیده انکار کند و غافل از این است که انکار ضرورت موجب خروج از دین است.

و اما اينکه گفته «و از این عبارت مستفاد می‏شود که دیگر رجوعی به این عالم نیست و بسیار عجیب است»، پس عرض می‏کنم که از امثال صاحب فاروق هیچ عجیب نیست که چنین مطلبی را بسیار عجیب شمارد چرا که مقصودش اگر فی الواقع استفاده و فهم مطلب بود می‏دانست دلیل وجود عالم ذرّ علاوه بر کتاب و سنت ضرورت مذهب اثناعشری است و اگر غرضی و مرضی در دل نداشت می‏دانست که اثبات مراتب عدیده در ملک خدا منافاتی ندارد با رجوع کردن به این دنیا و تفصیلی که شیخ بزرگوار­ در رجعت نوشته‏اند و رساله آن مطبوع شده و در عالم منتشر است هیچ یک از علماء به آن تفصیل ننوشته‏اند پس استفاده صاحب فاروق مخالف است با یک کتاب مفصل از شیخ بزرگوار در اثبات رجعت به این دنیا و شخص عاقل می‏فهمد که اگر هزار مرتبه هم به این دنیا رجعت اتفاق افتد دخلی به این مطلب ندارد که هرچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر است به طوری که گذشت و دانستی اگر

 

 

«* اجتناب صفحه 264 *»

دانستی. پس اگر هزار مرتبه هم رجوع به این دنیا شود در همه آن مراتب باز انسان برتر است از حیوان و حیوان برتر است از نبات و نبات برتر است از جماد و باز هرچه در وجود مقدم است در ظهور مؤخر خواهد بود.

و اما اينکه گفته «و در شرح فقره و اوصیاء نبی اللّه می‏گوید فلما خرجوا الی الدنیا و هذه الدنیا اول الرجوع الی اللّه کان الانبیاء المتأخرون فی البدء متقدّمین فی العود تا آنکه می‏گوید که «از این کلام مستفاد می‏شود که اول مراتب معاد وجود در این دنیا است پس بعد از رفتن از اینجا دوباره عودی و رجوعی به اینجا نخواهد بود»، پس عرض می‏کنم که باز استفاده او مخالف است با یک کتاب مفصّلی که شیخ بزرگوار­ در اثبات رجعت مرقوم فرموده‏اند و جواب او در عنوان سابق گذشت پس استفاده او اگر تعمد در افتراء نیست اشتباهی است صریح در مقابل نص صاحب کلام.

اما اينکه گفته بعد از اقوالی چند از مشایخ مظلوم ما «پس شیخیه در این مسأله با متشرّعه نزاعی ندارند که باید معاد و برزخ در همین بدن محسوس مرئی باشد و همه جسمانی است لکن متشرّعه چون این اجساد و اجسام را نمی‏دانند اشاره به همین بدن عنصری می‏کنند و او را می‏گویند محشور می‏شود لکن تسلیم دارند که مصفّی می‏شود به جهت بهشت رفتن و شیخیه نیز چنین می‏گویند لکن مدعی هستند که بعد از تصفیه آنچه می‏ماند همان مراد ما است از جسد اصلی و هورقلیايی پس در حقیقت نزاعی در مابین نیست الّا در اصطلاح»، پس عرض می‏کنم الحمدللّه علی الوفاق و رفع النزاع و الخلاف لکن،

ان عادت العقرب عدنا لها   و انّما النعل لها حاضرة

اما اينکه گفته «لکن متشرعه چون این اجساد و اجسام را نمی‏دانند اشاره به همین بدن عنصری می‏کنند» پس اولاً عرض می‏کنم که فلیس لمن لایعلم حجة علی من یعلم و ثانیاً عرض می‏کنم که این افترائی است که به متشرعین حقیقی بسته یا از روی عمد یا از راه خطا چرا که چنان‏که گذشت دانستی که شیوخ کبار از متشرعین حقیقی

 

 

«* اجتناب صفحه 265 *»

مثل کلینی و شیخ مفید و خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و علامه مجلسی+ به جسم اصلی و جسم عرضی قائل بودند به تصریح مجلسی; در کتاب حق‏الیقین و غیر او در کتب خود. پس اينکه گفته چون متشرعه این اجساد و اجسام را نمی‏دانند گویا غرضش منتحلینی باشند مانند خودش از معاندینِ مشایخ مظلوم ما که به اصطلاح آنها را بالاسری می‏گویند و الّا متشرعین حقیقی از علمای زمان حضور و غیاب الی مشایخ مظلوم ما اختلافی در ضروریات دین و مذهب با هم ندارند و در نظریات که باید اختلاف داشته باشند چرا که ائمه؟عهم؟ فرمودند: نحن اوقعنا الخلاف بینکم.

اما اينکه گفته «لکن آن لوازمی که بر ایشان وارد است یا خود ملتزم هستند، با معتقد متشرعه مطابق نیست یا اينکه باطل و محال است»، پس عرض می‏کنم آن لوازمی را که ادعای ورود آن را به خیالات واهیه خود می‏کنند و اسم آن را استفاده و استنباط می‏گذارند که مشایخ مظلوم ما تصریح کرده‏اند که مراد و مقصود ما این نیست که شما فهمیده‏اید و تصریح می‏کنند که مراد و مقصود ما از الفاظ و کلمات آن چیزهایی است که موافق ضروریات دین و مذهب است که آن ضروریات بر عوام صاحبان بصیرت هم مخفی نیست چه جای علمای ابرار و چه جای حکمای اخیار و تصریح می‏کنند که آنچه برخلاف ضروریات دین و مذهب است که بر عوام صاحبان بصیرت هم مخفی نیست آن باطل است و مراد و مقصود ما نیست اگر چه لفظ متشابهی از ما در میان باشد مثل آنکه الفاظ متشابهه در احادیث و آیات قرآن هم هست و مراد و مقصود ائمه طاهرین؟عهم؟ و مراد خدای رب العالمین از کلمات متشابهه آن چیزی است که با محکمات کلمات موافق است و آنچه از آنها استفاده و استنباط شود که برخلاف محکمات است مراد نیست مگر آنکه لاجل ابتغاء الفتنة کسانی که فی قلوبهم زیغ تابع آن می‏شوند به استفاده و استنباط خود.

باری اما اينکه گفته «یا خود ملتزم هستند با معتقد متشرعه مطابق نیست» پس

 

 

«* اجتناب صفحه 266 *»

عرض می‏کنم چنان‏که سابقاً عرض کردم که گویا مراد او از متشرعه منتحلینی چند هستند مانند خود او که مراد شخصی را از استنباط خود می‏گیرند و آنچه آن شخص تصریح کند که مراد من این نیست که شما ادعای استنباط آن را کرده‏اید بلکه مراد من چیزی است که موافق است با محکماتی که در میان است فایده نخواهد کرد بلکه می‏گویند مراد تو  همانی است که ما استنباط کرده‏ایم نه آنکه خود تصریح به آن می‏کنی.

اما اينکه گفته «منها اينکه این اجسام متعدده که قائل شده‏اند اگر اینها ابعاد ثلاثه دارند پس تداخل اجسام لازم می‏آید اگر در حیّز این بدن عنصری باشند و آن محال است یا خلوّ جسم از حیّز و آن نیز محال است و اگر ابعاد ثلاثه ندارند پس جسم نخواهند بود و تسمیه آنها به جسم نفعی در مطابقه شرع ندارد و اگر مراد لطیف همین جسم است و ابعادش ساری در این جسم است مانند روغن در بادام پس دعوای اينکه آن بدن اصلی تغییر نمی‏کند و زیاد و کم نمی‏شود بی‏وجه است زیرا که طفل کوچک ابعاد او کمتر از ابعاد جوان بزرگ است پس شخص در وقتی که طفل است اگر بدن اصلی او لطیف همان بدن است پس چون جوان رشیدی شود اگر ابعاد بدن اصلی تفاوت نکند ممکن نیست که اجزای هر عضوی در آن عضو بماند و اگر بدن اصلیش در آن وقت به قدر بدن جوانی است پس ابعاد او زاید خواهد بود بر ابعاد بدنش و داخل در هوا خواهد بود و اگر کوچک بوده و بعد از جوانی بزرگ می‏شود پس تغییر کرد و زاید و ناقص شد و در دفع اشکال ثمری نکرد»،

پس عرض می‏کنم که اولاً این خیالات واهیه به خیال او وارد است نه بر هر کسی که به بدن اصلی و بدن عارضی قائل شده و تو دانستی که اکابر علمای شیعه مانند کلینی و شیخ مفید و خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و علامه مجلسی و ملامحسن فیض و امثال ایشان به آن قائلند پس این مطلب اختصاصی به مشایخ مظلوم ما ندارد که صاحب فاروق اطفاء حرارت خود را به تاختن در میدان ایشان خواسته بکند و ثانیاً عرض می‏کنم که تداخل اجسام و خلوّ آنها از حیّز و مکان، محال و الضرورة قضت

 

 

«* اجتناب صفحه 267 *»

ببطلانها و این مطلب دخلی ندارد به اينکه جسم لطیفی داخل در جسم کثیفی باشد مانند روغن در مغز بادام و تمام اجسام ابعاد ثلاثه را دارند و ابعاد ثلاثه روغن لطیف در ابعاد ثلاثه ثفل کثیف موجود است.

اما اينکه گفته «پس دعوای اينکه آن بدن اصلی تغییر نمی‏کند و زیاد و کم نمی‏شود بی‏وجه است» تا آخر، پس عرض می‏کنم که کاش می‏خواست این مطلب را بفهمد و جولان نمی‏زد و عِرض خود را نمی‏برد و ما را به زحمت نمی‏انداخت. پس عرض می‏کنم که مقصود امثال خواجه نصیر و علامه حلّی این است که بدن اصلی به زیاد شدن بدن عارضی و کم شدن آن و چاق شدن و لاغر شدن آن تغییر نمی‏کند و زیاد و کم نمی‏شود مانند آنکه در هر شیری هر قدر روغن هست به زیادتی آب ریختن و کمی آب ریختن در آن شیر آن روغنی که در آن شیر است زیاد و کم نمی‏شود و تغییر نمی‏کند و مطلب این نیست که روغن تغییرپذیر نیست و نمی‏شود که آن جامد شود یا مذاب گردد. بلی شیر کم، روغن آن کم است و شیر بسیار، روغن آن بسیار و هر قدر آب عارضی در آن شیر کم و زیاد شود، روغن را کم و زیاد نمی‏کند اگر چه شیر کم، کم روغن است و شیر بسیار، روغن آن هم بسیار است و بدن اصلی طفل هم طفل است و کوچک است و بدن اصلی جوان جوان است و بزرگ است و چاقی و لاغری طفل و جوان هیچ‏یک بر بدن اصلی ایشان نمی‏افزاید چنان‏که از آن بدن اصلی نمی‏کاهد و در دفع اشکال شبهه آکل و مأکول ثمری بخشید که بدن اصلی مأکول جزء بدن آکل نشد و بدن آکل مانند قبری بود که بدن اصلی مأکول در آن مدفون بود و در حشر آن مدفون را محشور می‏کنند و جزء بدن آکل نشده که محشور نشود.

و اما اينکه گفته «منها اينکه شیخ گفته بود که وزن از بدن اصلی است و این اعراض اصلاً وزن ندارد» تا آخر، پس عرض می‏کنم که از برای این فرموده شیخ بزرگوار دو معنی است یکی ظاهر و یکی باطن:

ـــ  اما معنی ظاهر آن این است که در بعضی از مواضع تصریح فرموده‏اند که مراد

 

 

«* اجتناب صفحه 268 *»

من از اينکه گفته‏ام جسم عنصری عود نمی‏کند این است که جسم تعلیمی عود نمی‏کند نه جسم طبیعی و جسم تعلیمی در اصطلاح عبارت است از هیئت مخصوصه بدون ماده مثل طول و عرض و عمق بدون ملاحظه ماده در آنها و اصطلاح اهل هیئت این است که آن را جسم تعلیمی می‏گویند.

پس مراد آن بزرگوار این است که این هیئت مخصوصه به بدن دنیوی مثل بلندی و کوتاهی و سیاهی و سفیدی و گرمی و سردی در دنیا می‏ماند و عود به آخرت نمی‏کند و از برای آنها وزنی نیست چرا که آنها جسمی است تعلیمی که وزن ندارد و بسا آنکه در دنیا شخص مؤمن سیاه است و در آخرت سفید می‏شود و بسا آنکه در دنیا شخص کافر سفید است و در آخرت روسیاه می‏شود و این مطلب از ضروریات دین و مذهب است که چنین است.

ـــ  و معنی دويم این است که اوزان دنیویه را در آخرت وزن نیست و بسا آنکه کافری در دنیا مانند عوج بدن او در نهایت بزرگی و سنگینی باشد و در آخرت وزنی از برای او نیست و بسا آنکه مؤمنی در دنیا جثّه او کوچک باشد و چندان وزنی نداشته باشد و در آخرت در نهایت بزرگی و سنگینی باشد فمن خفّت موازینه فامّه هاویة و من ثقلت موازینه فهو فی عیشة راضیة پس اعراض دنیوی هیچ‏یک در آخرت وزنی ندارد و این مطلب هم از جمله ضروریات دین و مذهب است که چنین است اگر چه امثال صاحب فاروق این مطلب را ندانند یا دانسته انکار کنند و انکار خود را به صورت‏هایی که می‏بینی جلوه دهند.

اما اينکه گفته «و منها اينکه شخصی را که گوش می‏بُرند یا دست می‏بُرند یا چشم می‏کنند یا پا می‏بُرند اگر این تصرفات در بدن اصلی می‏شود پس تغییر به آن راه یافت و اتصال و انفصال در آن پیدا شد پس چگونه هضم نمی‏شود و اگر تصرف در آن نمی‏شود پس ابعاد آن مساوی ابعاد این بدن نشد مگر اينکه بگوید چون دست را بُریدند مثلاً دست اصلی به حال خود در هوا معلّق می‏ماند و این سفسطه است یا اينکه بگویند به

 

 

«* اجتناب صفحه 269 *»

باطن بدن داخل می‏شود و این غلط است»، پس عرض می‏کنم که اولاً این خیالات واهیه او مخالف است با آنچه کلینی و شیخ مفید و خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و علامه مجلسی و امثال ایشان رضوان اللّه علیهم فرموده‏اند چنان‏که بعضی از تفاصیل را از کتاب حق‏الیقین ذکر کردم و در آن کتاب تصریح می‏کند که اگر بعض اعضای شخصی را هم قطع کنند آن شخص همان شخص اول است و تغییری از برای شخصیت او روی نداده پس اگر آن عضو مقطوع را کسی بخورد چیزی از آن شخص اول جزء او نشده مگر اعراض او که از غذاها به‌هم رسیده بود پس چنان‏که اگر عضو مقطوع شخصی را کسی بخورد بدن اصلی او را نخورده و آن شخص همان شخص اول است بدون نقصان همچنین اگر تمام بدن او را کسی بخورد اعراض بدن او جزء بدن خورنده شده اما بدن اصلی او مطلقا جزء بدن او نشده و در بدن او هضم نشده نهایت آنکه آن بدن اصلی مدفون در میان بدن او است چنان‏که مدفون در خاک می‏شود.

و اما اينکه گفته «و اگر تصرف در آن نمی‏شود پس ابعاد آن مساوی ابعاد این بدن نشد مگر اينکه بگوید چون دست را بریدند مثلاً دست اصلی به حال خود در هوا معلق می‏ماند» تا آخر، پس عرض می‏کنم که بدن اصلی مرکب روح است و روح به آن تعلق دارد پس چون عضوی را در حال حیات قطع کردند بسی واضح است که شخص نمی‏میرد و زنده است و روح در باقی بدن باقی است و آن عضو مقطوع بی‏روح است پس چون روح خود را جمع می‏کند در باقی بدن و از عضو مقطوع بیرون می‏رود بدن اصلی هم که مرکب آن روح است و لطیف است به همراهی روح خود را جمع می‏کند در باقی بدن عرضی و در هوا معلق نمی‏ماند.

اما اينکه گفته «و منها اينکه شخص که مرد به محض مردن جسد اصلیش از جسد عارضی جدا نمی‏شود چنان‏که سید تصریح کرده بلکه طول زمان می‏خواهد که به حکّ و دلک و طول مکث آن جسد از این جسد پاک شود و سؤال و فشار در همان اول نزول قبر است پس التزام به تعدد جسد نفعی در دفع اشکال سؤال و فشار ندارد زیرا که اگر

 

 

«* اجتناب صفحه 270 *»

جسد اصلی بنشیند یا برخیزد باید با این جسد عارضی حرکت کند و الّا انفصال لازم آید و ایشان آن را نگویند»، پس عرض می‏کنم که اولاً این خیالات واهیه او مخالف است با آنچه اکابر علمای شیعه از روی دلیل و برهان عقل و نقل فرمایش فرموده‏اند و تفصیل آن ادله عقلیه و نقلیه در کتاب حق‏الیقین مذکور است و در مقامی که مثل کلینی و شیخ مفید و خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و علامه مجلسی و امثال ایشان رضوان اللّه علیهم از روی دلیل عقل و نقل چیزی را اثبات کنند نمی‏رسد مثل صاحب فاروقی را اظهار حیات کردن و لوای خلاف برپا کردن،

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانـگه توست   عِرض خود می‏بری و زحمت ما می‏داری

و ثانیاً عرض می‏کنم که اشخاصی که می‏میرند مختلفند چنان‏که اخبار متواتره بر آن دلالت دارد. پس ائمه طاهرین؟عهم؟ بیش از سه روز در قبور مقدسه خود نیستند و بدن اصلی ایشان زنده می‏شود و می‏رود به آسمان و به عرش الهی محدقند و انبیاء؟عهم؟ بیش از چهل روز در قبور خود نیستند و روح ایشان به بدن اصلی ایشان تعلق می‏گیرد و می‏روند به آسمان و این بود که در شب معراج اقتدا  کردند در نماز جماعت به پیغمبر؟ص؟ و بدن عرضی ایشان در قبور ایشان باقی است و از این بود که نوح استخوان‏های آدم؟عهما؟ را در طوفان بعد از هزار سال و کسری از مکه معظمه از قبر بیرون آورد و حمل کرد آنها را به نجف اشرف و حال آنکه بدن اصلی او بعد از چهل روز زنده به آسمان عروج کرد و سایر مردم به اختلاف درجات خود مختلفند حتی آنکه مستضعفین ایشان در قبرشان مرده‏اند و سؤال قبر و فشار قبری هم از برای ایشان نیست اما ماحضین در ایمان و کفر در قبر زنده می‏شوند و سؤال قبر و فشار قبر دارند چنان‏که تفصیل همه اینها در کتاب حق‏الیقین با احادیث و اقوال علمای ابرار مذکور است. بلی بعضی از اشخاص که می‏میرند به محض مردن بدن اصلی ایشان از بدن عارضی ایشان جدا نمی‏شود و جدا شدن هم تفاوت‏ها دارد نسبت به اشخاص. پس بدن اصلی ائمه اطهار؟عهم؟ بیش از سه روز در قبر مقدسشان نیست و بعد از آن جدا

 

 

«* اجتناب صفحه 271 *»

می‏شود و از زمین به آسمان می‏رود و بدن اصلی پیغمبران؟عهم؟ بیش از چهل روز در قبر نیست و به آسمان می‏رود. اما بدن اصلی  کسانی که سؤال قبر و فشار قبر دارند تمام بدن اصلی ایشان زنده نمی‏شود و چنان‏که در احادیث متواتره است روح تا سینه و یا کمر ایشان داخل می‏شود و باقی بدن اصلی ایشان مانند بدن عارضی ایشان مرده است و آن‏قدری که زنده می‏شود به واسطه دخول روح از بدن عارضی جدا می‏شود مانند آنکه اگر از بدن انسان زنده عضوی را قطع می‏کردند بدن اصلی فی‏الفور از اندرون آن عضو بیرون می‏رفت و در باقی بدن داخل می‏شد به قوه روحی که در باقی بود همچنین در قبر چون روح تا سینه یا تا کمر بدن اصلی داخل شد به قوتی که با روح است در قدری که داخل شده آن‏قدر را جدا می‏کند از بدن عارضی و چون لطیف است و جدا می‏شود بدن عارضی حرکت نمی‏کند مانند آنکه جن چون بدنی لطیف دارد چون از دیوار و سقف خانه بیرون رود دیوار و سقف حرکت نکند. پس اينکه صاحب فاروق گفته انفصال لازم آید، بیاید. و این قدر از انفصال که سؤال و جوابی در قبر شود به قوت روح واقع است اگر چه صاحب فاروق نفهمد یا فهمیده انکار کند.

اما اينکه گفته «و منها اينکه در زمانی که شخص نطفه است آیا جسد اصلی او در آن نطفه هست یا نه اگر نیست پس چه وقت پیدا می‏شود و مرکب این اعراض می‏شود و حال اينکه همان نطفه علقه می‏شود و مضغه می‏شود و کم‏کم به این شکل و هیئت و صورت می‏گردد تا اينکه روح در آن دمیده شود و اگر هست پس به چه صورت است اگر به صورت نطفه است پس تغییر در آن راه یابد و متبدّل شود و بزرگ و کوچک شود و اگر به صورت شخص انسانی بزرگ است پس حیّز آن کجا است؟ اگر با حیّز نطفه مساوی است تساوی صغیر و کبیر و تداخل لازم آید و اگر جدا است پس آن بدن لطیف این بدن به این معنی نباشد و ایضاً بدن پیغمبر؟ص؟ در حالتی که لباس هم پوشیده بود سایه نداشت پس باید در لباس نیز بدن هورقلیايی الطف از عرش قائل شویم و الّا همان اشکال لازم آید».

پس عرض می‏کنم که اولاً چنان‏که در سابق گذشت قول به تعدد ابدان از اکابر

 

 

«* اجتناب صفحه 272 *»

علمای اعیان است و به این خیالات واهیهݘ اوهن من بیت العنکبوت وهنی به آن راهبر نیست. و ثانیاً عرض می‏کنم که اگر صاحب فاروق از روی اشتباه این مزخرفات را می‏گوید خدا فهمی به او کرامت فرماید که به این شدت از روی نفهمی سخن نگوید و اگر تعمّد می‏کند خدا یک مروتی به او کرامت کند که به این شدت بی‏مروتی نکند و در هر دو صورت عِرض خود نبرد و ما را به زحمت نیندازد. پس عرض می‏کنم که مگر در ملک خدا یافت می‏شود چیزی که متغیر نباشد و قضیهݘ «العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث» مشهور و معروف است. پس چگونه معقول و منقول است که بدن اصلی متغیر نباشد و صاحب فاروق این مطلب را به این طوری که می‏بینی به خرج داده که بلکه بعضی از غافلین فریب او را خورده و عناد با اهل حق را شعار خود کنند. بلی سخنی که هست این است که بدن اصلی کسی جزء بدن اصلی شخصی دیگر نخواهد شد و در معده او هضم نمی‏شود چنان‏که اکابر علمای اعلام به این تصریح کرده‏اند و اگر احیاناً هم در جایی فرموده‏اند متغیّر نمی‏شود، مقصود ایشان همان است که مستحیل به بدن غیری نمی‏شود نه آنکه تغیّری به هیچ وجه در آن راه ندارد و آن علمای بزرگ که فرموده‏اند که از برای انسان بدن اصلی و بدن عارضی هست تصریح فرموده‏اند که بعضی از تغیّرات که صورت شخصیه را به حال شخصیت باقی گذارد مانعی از برای آن تغیّرات نیست چنان‏که در کتاب حق‏الیقین مکرر تصریح کرده. پس در نطفه هم بدنی اصلی هست و عوارضی چند عارض او است و در علقه هم اصلی و عارضی باهمند تا آخر  و در همه این مراتب اصلی محفوظ است و جزء بدن کسی دیگر نشود و عارضی عارض شخصی دیگر شود و چنانچه عارض شد زایل شود و در هر مرتبه اصلی به طوری است که می‏تواند معروض عارضی شود و کلّ‌ما بالجسم ظهوره فالعرض یلزمه کلام با نظام امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین است که صاحب فاروق و امثال او نتوانند ردّ آن را بکنند مگر از دایره تشیع خارج شوند پس این خیالات واهیه که آیا آن بدن اصلی بزرگ است یا

 

 

«* اجتناب صفحه 273 *»

نیست، تخیلات واهیه خود او است و همان بدن اصلی در حال نطفه، نطفه است و عرضی هم دارد و در حال علقه، علقه است و عرضی هم دارد و همچنین است که در حال بزرگی بزرگ است و عرضی هم دارد. اما بدن پیغمبر؟ص؟ که سایه نداشت و لباس‏هایی که پوشیده بودند هم سایه نداشتند از شدت نورانیت بدن اصلی ایشان بود و از این بود که اگر لباس‏های آن بزرگوار را کسی دیگر می‏پوشید سایه داشت و در خود آن لباس‏ها بدن اصلی نبود.

اما اينکه گفته «و منها اينکه بنابر این تحقیق باید بگوید امام و رعیت فرقی ندارند در اينکه اجساد اصلیه هیچ یک نمی‏پوسد و اجساد عرضیه همه متلاشی می‏شود چنانچه تصریح کرده است شیخ به آن در شرح لائذ بقبورکم پس اخباری که وارد است در اينکه ابدان مؤمنین بالی نمی‏شود مراد کدام بدن است و اختصاصش به مؤمنین از کدام راه است با اينکه از مسلّمات شیعه است که اجساد ائمه نمی‏پوسد بلکه علماء و صلحاء را نیز راضی نمی‏شوند که بگویند می‏پوسد و در بدن اصلی که به اعتقاد شما فرقی نیست و در همه اشخاص باقی است پس در این مقام چه فضلی است مؤمنین را بر کفار؟»، پس عرض می‏کنم که این شخص همّت خود را صرف می‏کند در اظهار خلاف علمای ابرار و اکابر اخیار از کلینی علیه‏الرحمة گرفته تا مجلسی تا امثال ایشان علیهم‏الرحمة بلکه بتواند یک غافلی را فریب دهد و غافل است از اينکه عِرض خود می‏برد و زحمت ما می‏دارد.

پس عرض می‏کنم که باقی بودن جسد اصلی از برای جمیع مردم چه دخلی به تفاضل ایشان دارد. پس عرض می‏کنم که تفاضل در میان ائمه طاهرین؟عهم؟ و سایر خلق همین که بدن اصلی ایشان بیش از سه روز در قبر مقدسشان نیست بلکه بنابر حدیثی ساعتی بعد زنده می‏شوند و می‏روند به عرش و فضل پیغمبران؟عهم؟ همین بس که بیش از چهل روز در قبور خود نیستند پس زنده می‏شوند و می‏روند به آسمان و فضل مؤمنین همین بس که اُخدودی از بهشت هست به قبر ایشان و رَوح و ریحان بهشت به

 

 

«* اجتناب صفحه 274 *»

ایشان می‏رسد و از برای کفار و منافقین همین بس که اُخدودی از جهنم هست تا قبر ایشان و حرارت جهنم و گند آن به ایشان می‏رسد.

اما اينکه گفته «و منها اينکه شخصی را که می‏سوزانند و خاکسترش را متفرق می‏کنند، آیا جسد اصلی نیز متفرق می‏شود یا نه؟ پس اگر متفرق شود تغییر است و اگر متفرق نشود در کجا خواهد بود؟» پس عرض می‏کنم که جسد اصلی متفرق می‏شود و مشایخ مظلوم ما و سایر کسانی که به جسد اصلی قائل شده‏اند نفرموده‏اند که متفرق نمی‏شود و تصریح به تفرّق آن کرده‏اند ولکن با اينکه متفرق می‏شود معدوم نمی‏شود مانند قندی که در آب حل شود و متفرق شود و معدوم نشود چرا که چون آب را بجوشانند تا آنکه تمام آب بخار شود، آن قندی که در آب حل شده بود به همان وزنی که سابق داشت در ظرف باقی بماند به خلاف اعراض که با بدن اصلی بود که آن اعراض معدوم شود و بعد از سوختن خاکستر شود و خاکسترش هم به مرور دهور معدوم شود و خاک شود.

اما اينکه گفته «و منها اينکه معنی استداره یا کروی بودن است یا به طریق دائره و اما ترتّب اجزاء، پس نه معنی لغوی او است و نه عرفی. نمی‏دانم از کجا آمده است و کسی را که می‏سپارند تا وقتی که گوشت‏های او می‏ریزد و استخوان‏های او را در کیسه می‏کنند و به عتبات نقل می‏کنند و در گودالی می‏ریزند استخوان‏های ظاهری او برخلاف ترتیب واقع می‏شود پس چگونه جسد اصلی او مرتب است و حال اينکه لطیف همین بدن است و کسی را که سر او در قبری دفن می‏شود و بدن او در قبر دیگر جسد اصلی او در کدام قبر با ترتیب می‏ماند؟» پس عرض می‏کنم که صاحب فاروق هی تکرار می‏کند و هی اصرار در انکار می‏کند که بلکه یک غافلی را فریب دهد به مزخرفات خود و غافل است از اينکه هر چه بیشتر دست و پا می‏زند بیشتر رسوا می‏شود. یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار. پس هوش خود را جمع کن و قدری در آنچه عرض می‏کنم فکر کن تا ببینی که خداوند عالم جل‏شأنه چگونه رسوا می‏کند

 

 

«* اجتناب صفحه 275 *»

کسی را که خلاف می‏کند با متشرعین حقیقی مانند خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و علامه مجلسی رضوان اللّه علیهم بلکه با کلینی و شیخ مفید و امثال ایشان علیهم‏الرحمة چنان‏که تفصیل این اجمال در کتاب حق‏الیقین مذکور است و بعضی از عبارات با اعتبار آن را عرض کردم و دانستی که همه این اکابر به جسد اصلی قائل بودند.

پس عرض می‏کنم که غرض صاحب فاروق این است که معنی استداره یا کروی بودن است یا به طریق دایره و شیخ مرحوم­ استداره را به ترتّب اجزاء معنی فرموده. پس بدان که لفظ استداره در احادیث وارد است که آن طینتی که بدن از آن ساخته شده در قبر مستدیراً باقی می‏ماند و آن طینت مستدیره نمی‏پوسد و جمیع ماسوای آن طینت مستدیره می‏پوسد از پوست و گوشت و استخوان و غیرها. پس عرض می‏کنم به خدمت صاحب فاروق که جنابعالی که اصراری دارید در انکار بدن اصلی و به طور تکرار اظهار انکار خود را می‏کنید آیا شما این ابدانی را که می‏سپارند و بعد از مدت‏ها استخوان‏های آنها را در کیسه و غیر آن می‏کنند و نقل به عتبات می‏کنند دیده‏اید یا از کسی شنیده‏اید که استخوانی در آن میانه باشد که کروی باشد یا به شکل دایره باشد که آن کره یا دایره هرگز نپوسد و بسا آنکه بعضی از عامه و پیروان ایشان گمان کرده‏اند که آن استخوان عصعص است یعنی آن استخوانی که سوراخ مقعد است و هر عاقلی می‏داند که آن هم می‏پوسد اگر چه قدری صلابت داشته باشد.

پس عرض می‏کنم خدمت جناب صاحب فاروق که جنابعالی که منکر تعدد ابدان هستید و همین بدن ظاهری را می‏فرمایید که اصلی است، پس آن طینتی را که در احادیث است که نمی‏پوسد آن کدام از این اعضای ظاهر است که نمی‏پوسد؟ آیا می‏فرمایید که مجموع این بدن ظاهری نمی‏پوسد؟ آیا می‏فرمایید گوشت‏های آن نمی‏پوسد؟ آیا می‏فرمایید استخوان‏های آن نمی‏پوسد؟ آیا می‏فرمایید بعضی از این استخوان‏ها نمی‏پوسد؟ پس عقلای روزگار همگی می‏دانند که هر یک را بفرمایید نمی‏پوسد، خلاف محسوس عقلای روزگار فرمایش فرموده‏اید و اگر بفرمایید که همه

 

 

«* اجتناب صفحه 276 *»

این بدن ظاهری می‏پوسد و طینتی که نمی‏پوسد در میان این بدن ظاهری نیست فرمایش جنابعالی بر خلاف فرموده ائمه معصومین؟عهم؟ است که فرموده‏اند که طینت اصلیه نمی‏پوسد و مستدیرةً در قبر باقی می‏ماند. و اگر ما مخیّر شویم در تصدیق جنابعالی یا تصدیق معصومین حقیقی؟عهم؟ توقع نکنید که تصدیق جنابعالی را بکنیم چرا که جنابعالی ادعای عصمتی ندارید تا بتوانید توقع کنید که تصدیق شما را بکنیم و عصمت ائمه معصومین؟عهم؟ را جنابعالی هم اظهار انکاری نفرموده‏اید. پس به دلیل عقل و نقل تصدیق می‏کنیم از صادقین معصومین؟عهم؟ که طینت اصلیه در میان این بدن ظاهری هست که آن طینت نمی‏پوسد و ماسوای آن طینت اصلیه از پوست و گوشت و استخوان و غیرها کلاً می‏پوسد.

و اگر جنابعالی بفرمایید که آن طینت اصلیه را چرا ما نمی‏بینیم؟ می‏توانیم در جواب جنابعالی و امثال شما عرض کنیم که جنابعالی و امثال شما فلزات را هم در میان سنگ‏ها و خاک‏های معادن نمی‏بینید.

و اگر بفرمایید که چون فلزات را بعد از استخراج می‏بینیم تصدیق می‏کنیم که در سنگ‏ها و خاک‏های معادن بوده‏اند، عرض می‏کنم که ابدان اصلیه را هم بعد از استخراج خواهید دید که در میان اعراض خود بوده‏اند و چون معصومین؟عهم؟ خبر داده‏اند که چنین چیزی هست، جنابعالی و امثال شما هم اگر اعتنائی به قول ایشان دارید و ایشان را صادق و معصوم می‏دانید نباید اشکالی در خیال خود راه دهید و اگر اطمینانی به قول ایشان؟عهم؟ ندارید و چنین کره و دایره‏ای را هم نمی‏بینید که در میان این بدن ظاهر باشد و هرگز نپوسد، پس ایرادات خود را در حقیقت با کسانی دارید که فرموده‏اند طینت اصلیه مستدیرةً در قبر باقی می‏ماند و نمی‏پوسد ولکن چون به خود ایشان نمی‏توانید بی‏ادبی کنید روی سخن خود را به تابعین ایشان؟عهم؟ فرموده‏اید و ایشان را طرف نزاع خود قرار داده‏اید و ایراد می‏کنید که آن طینت اصلیه مستدیره غیر بالیه در کجا است و چرا شما مشاهده نمی‏کنید.

 

 

«* اجتناب صفحه 277 *»

اما اينکه گفته «معنی استداره یا کروی بودن است یا به طریق دایره و اما ترتب اجزاء پس نه معنی لغوی او است و نه عرفی»، پس عرض می‏کنم که استداره در لغت و عرف به غیر کُره و دایره هم آمده. چنان‏که می‏گویند فلان در ولایاتی چند دور می‏زند و فلان چیزها به دور فلان جا ریخته شده و فلان ولایات در دور فلان شهر واقع شده‏اند و اعضاء و جوارح انسان دور قلب را گرفته‏اند و همه آنها از قلب استمداد می‏کنند و به دور قلب دَوَران دارند و در احادیث در تفسیر فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد می‏فرمایند ظالم حائم است حول نفس خود یعنی دائر است دور نفس خود و مقتصد حائم است حول ربّ خود یعنی دائر است دور ربّ خود و هیچ یک از این معنی‏ها دخلی به کره بودن و دایره بودن ندارد و همه این معنی‏ها هم لغوی است و هم عرفی. اما ترتب اجزاء را چون چنین خیال کرده که جسد اصلی از هم نمی‏پاشد و اجزاء آن به یکدیگر متصل باید باشند، پس به این خیال واهی خود ایرادی وارد کرده که استخوان‏ها که به ترتیب واقع نمی‏شوند پس چگونه آن اجزاء اصلیه که در میان آنها است به ترتیب واقع خواهد شد. و باز به خیال واهی خود وارد آورده که اگر سری را در قبری دفن کنند و بدن آن سر را در قبری دیگر دفن کنند چگونه می‏شود که اجزاء اصلیه که در سر است با اجزاء اصلیه که در بدن است مرتب باشند و حال آنکه در دو مکان و دو قبر واقع شده‏اند.

پس عرض می‏کنم که آن طوری که صاحب فاروق خیال کرده ایرادات او بر خیالات خود او وارد است ولکن مقصود از ترتب اجزاء که شیخ بزرگوار­ فرموده غیر خیالات واهیه صاحبان خیال است و مقصود از ترتبی که فرموده‏اند این است که اگر کاسه‏ای را بشکنند اجزاء شکسته شده بعضی مثلث است و بعضی مربع است و بعضی مخمس است و بعضی مسدّس است و همچنین هر جزئی به شکلی مخصوص است. پس هرگاه شکسته‏بندی بخواهد آن کاسه را احیاء کند و بسازد، باید اجزاء مرتّبه آن کاسه را به طوری که پیش از شکسته شدن مرتب بود به آن ترتیب آن

 

 

«* اجتناب صفحه 278 *»

اجزاء را قرار دهد. پس جزء مثلث را در مکان خود گذارد و جزء مربع را در سوراخ مربعی قرار دهد و جزء مخمّس را در فرجه مخمّس و جزء مسدّس را در رخنه مسدّس گذارد و همچنین باقی اجزاء به هر شکلی که شکسته شده‏اند در محلی که به همان وسعت باشد باید گذارد به طوری که یک‏سر مویی وسعت آن فرجه با آن جزء کم و زیاد نباشد پس چون تمام اجزاء را به ترتیبی که پیش از شکستن واقع بودند هریک را به همان ترتیب اول گذاردند، آن کاسه بعد از شکسته شدن ساخته خواهد شد و شکستگی آن مردن آن بود و دوباره ساختن آن احیاء آن است. پس از این مثل حکیمانه بفهم که چون کاسه شکست معدوم نشد ولکن شکسته شد و چون ساخته شد اعاده معدوم نشد ولکن ساخته شد و احیاء شد. پس همچنین است که بدن اصلی انسان کوزه‏ای است ساخته شده خلق الانسان من صلصال کالفخّار و چون مُرد اجزاء او متفرق می‏شود و اتصال آنها به انفصال مبدّل می‏شود ولکن معدوم نشود پس اجزاء سر اجزاء سر است بدون انعدام اگر چه جزئی از اجزاء سر در مشرق باشد و جزء دیگر آن در مغرب یا جزئی در قبری باشد و جزئی دیگر در قبری دیگر و اجزاء گردن اجزاء گردن است و بعد از تفرّق معدوم نشود اگر چه جزئی از آن در مشرق باشد و جزئی دیگر در مغرب و اجزاء سینه اجزاء سینه است و بعد از تفرّق معدوم نشود و اجزاء دست و پا اجزاء دست و پا است و بعد از تفرّق معدوم نشود و به همان حالتی که در وقت زندگی مرتب بودند و اتصال داشتند به همان ترتب در حال انفصال باقی هستند و فرق در میان حیات و ممات، همان اتصال و انفصال است ولکن بدن عارضی چنین نیست که اعضاء و جوارح آن معدوم نشود پس گوشت‏های آن گندیده شود و کرم زند و خاک شود و معدوم گردد و استخوان‏های آن پوسیده شود تا آنکه خاک شود و معدوم گردد. پس این است معنی بدن اصلی و بدن عارضی اگر کسی بخواهد بداند که چیزی از بدن اصلی معدوم نشود و مرتب باشد و چیزی از بدن عارضی باقی نماند و معدوم شود.

 

 

«* اجتناب صفحه 279 *»

اما اينکه گفته «منها اينکه ظاهر اخبار این است که روح بعد از مفارقت از این بدن تعلق می‏گیرد به بدن مثالی و در برزخ می‏باشد در بهشت یا جهنم و سیر می‏کند در وادی‏السلام یا برهوت تا قیامت. آیا آن بدن مثالی همین جسد اصلی است که می‏گویند یا غیر آن؟ اگر آن است پس چگونه در قبر می‏ماند و اگر غیر آن است پس آن بدن در دنیا کجا است؟ اگر در این بدن است پس آن علاوه بر عدد مذکور شد و ایضاً تداخل اجسام لازم آید و اگر در این بدن نیست پس کجا است؟ و اگر بگوید همان جسمی را که عبارت از روح است بدن مثالی گوییم پس بر خلاف ظواهر اخبار است زیرا که روح غیر از بدن است چه طبیعی چه مثالی»، پس عرض می‏کنم که نمی‏دانم این شخص چقدر اصرار دارد در انکار آنچه را که اکابر علمای ابرار مثل کلینی و شیخ مفید و خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و علامه مجلسی و امثال ایشان+ فرمایش فرموده‏اند. پس عرض می‏کنم که بعد از آنکه روح از بدن مفارقت کرد به بدن مثالی تعلق می‏گیرد و مؤمنان به وادی‏السلام و کفار و منافقین به برهوت می‏روند و مؤمنان در بهشت دنیا منعّم و کفار و منافقین در جهنم دنیا معذّب خواهند بود و آن بدن مثالی غیر از بدنی است که در قبر است و آن بدنی که در قبر است همان طینت اصلیه است که در احادیث وارد شده و آن طینت اصلیه معدوم نشود و آن طینت اصلیه غیر اعراضی است که معدوم می‏شود و تعدد ابدان هم دخلی به مسأله تداخلی که قضت ببطلانه الضرورة ندارد و این شخص لفظ تداخلی را شنیده که محال است و ندانسته که دخول بعضی از اجسام در میان بعض و دخول جسم لطیفی در میان جسم کثیفی محال نیست و واقع است به طورهایی که بیان آن مکرر گذشت.

اما اينکه گفته «پس آن علاوه بر عدد مذکور شد» پس عرض می‏کنم گویا فراموش کرده که عبارات عدیده از شیخ بزرگوار نقل کرد که فرموده بودند جسد دو جسد است اصلی و عرضی و جسم دو جسم است اصلی و عرضی و گویا ندانسته که جسد غیر از جسم است به اصطلاح اگر چه هر دو جسمند و صاحب طول و عرض و عمق لکن

 

 

«* اجتناب صفحه 280 *»

جسم به اصطلاح لطیف‏تر است از جسد. باری، و جسم روح نیست و روح هم جسم نیست اگر چه این شخص به این استفهام‏های انکاری خود خواسته به امثال و اقران خود برساند که شیخ بزرگوار روح را جسم دانسته یا تداخل اجسام را محال ندانسته بلکه بتواند یک غافلی را فریب دهد. و اللّه غالب علی امره و حجته تامة بالغة لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیّ عن بینة.

اما اينکه گفته «باری این مطالب حضرات دافع اشکالات نیست بلکه باعث مزید اشکال است علاوه بر اينکه محض ادعا است و خالی از برهان و آنچه از اخبار و آیات استفاده می‏شود این است که همین بدن مرکب روح است و روح چون قبض شود به بدن مثالی منتقل شود و این بدن عنصری در قبر بماند و به جهت سؤال دوباره روح به آن داخل شود و ثانیاً به بدن مثالی منتقل شود و این بدن عنصری در غیر انبیاء و اولیاء و صلحاء بالی شود و متلاشی گردد و طینت اصلیه‏اش باقی ماند و جزء دیگری نشود و در قیامت دوباره از همان طینت اصلیه ساخته شود و روح به آن متعلق گردد و تشخص شخص در دنیا به همان روح است مع ما یتبعه من الجسد. پس از بزرگ و کوچک شدن جسد و چاق و لاغر شدن تفاوت نکند و تشخص به جسد اصلی نیست»، پس عرض می‏کنم که چنان‏که عبارت کتاب حق‏الیقین مجلسی علیه‏الرحمة را نقل کردم دانستی که خود آن مرحوم و جمع بسیاری از متکلمین از متشرعین حقیقی به جسد اصلی قائل بوده‏اند و تصریح فرموده‏اند که جسد عارضی آن چیزی است که از غذاها ترکیب شده و دائماً در تحلیل و تبدیل است و محتاج است به بدل ما یتحلّل پس آنچه از او به تحلیل می‏رود و از بدن انسان بیرون می‏رود جزء انسان نیست و آنچه را که هنوز نخورده جزء او نیست. پس بدن اصلی او از این غذاها نیست که او باقی است و آنچه از غذاها است بعضی دفع شده و بعضی هنوز جذب نشده و خورده نشده و این مطلب در حال حیات هم محسوس است نزد هر عاقلی چه جای علمای ابرار و حکمای اخیار و این شخص چنین مطلب محسوسی را با اصرار و تکرار بر خلاف

 

 

«* اجتناب صفحه 281 *»

متشرعین حقیقی می‏خواهد انکار کند و تعجب آنکه خود و امثال خود را می‏خواهد از جمله متشرعین حساب کند و الحمدللّه که نمی‏تواند بگوید که خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و مرحوم مجلسی و امثال ایشان علیهم‏الرحمة از جمله متشرعین حقیقی نبوده‏اند پس اگر امثال ایشان از جمله متشرعین حقیقی هستند و ایشان همگی به بدن اصلی و بدن عارضی قائل هستند و این قول را نسبت به کلینی و شیخ مفید علیهماالرحمة می‏دهند و قول ایشان را نقل می‏کنند پس کسانی که به بدن اصلی قائل نیستند از جمله منتحلین در دین هستند که تشرّع را می‏خواهند به خود ببندند و الّا خلاف قول متشرعین حقیقی گفتن معنی ندارد و با همه این احوال تعجب در کثرت تلوّن او است در هر مقام که از آن جمله در همین مقامی که می‏خواهد انکار بدن اصلی کند و اصرار در انکار دارد و تصریح به انکار می‏کند می‏گوید و این بدن عنصری در غیر انبیاء و اولیاء و صلحاء بالی شود و متلاشی گردد و طینت اصلیه‏اش باقی ماند و جزء دیگری نشود و در قیامت دوباره از همان طینت اصلیه ساخته شود و روح به آن متعلق گردد. پس عرض می‏کنم که این الثکلی حتی تضحک و تتسلّی من شدة هذا الانکار بالاصرار و من هذا الاقرار بانّ الطینة الاصلیة باقیة غیر بالیة لم‏تصر جزءً للآخر.

پس عرض می‏کنم که این بدن عنصری که می‏گویی بالی و متلاشی گردد و این طینت اصلیه که می‏گویی باقی ماند و جزء دیگری نشود آیا دو چیز نیستند که یکی بالی و متلاشی شده و پوسیده و جزء خاک شده و رطوبت‏های آن جزء آب‏ها شده و حرارت‏های آن جزء حرارت‏ها شده و برودت‏های آن جزء برودت‏ها شده اما طینت اصلیه باقی مانده و جزء دیگری نشده؟ پس عرض می‏کنم که جناب شما چه را می‏خواستید انکار کنید با اصرارهای تمام با این اقراری که دارید که طینت اصلیه باقی مانَد و جزء دیگری نشود واقعاً این قبیل انکارها با این‌همه اصرارها با این اقرارها اضحوکه‏ای است از برای ثکلیٰ‌ها و عبرتی است از برای عقلای اهل روزگار در کار کردگار که اهل باطل را می‏دارد بر اينکه خود با دست و زبان خود بنیان خود را خراب

 

 

«* اجتناب صفحه 282 *»

کنند و اهل حق خرابی آن را آشکار کنند از برای اتمام حجت و ایضاح آن. یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار.

اما اينکه فرمودهݘ سید مرحوم­ را ذکر کرده که فرموده‏اند «و کیف یکون جزءاً للآخر و انه نزل من سدرة المنتهی» الی آخر و این فرمایشات را کنایات و استعارات و تشبیهات و تمویهات و خیالات شاعرانه و مذاقات صوفیه نام نهاده و بعید از طریقه ائمه هدی؟عهم؟ شمرده، پس عرض می‏کنم که هرکس تتبعی در احادیث ائمه طاهرین؟عهم؟ داشته باشد می‏داند که این قبیل فرمایشاتی که سید مرحوم­ فرموده‏اند جمیعاً اقتباس از آیات و احادیث ائمه طاهرین؟عهم؟ است که در بعضی احادیث فرموده‏اند خداوند عالم جل‏شأنه نطفه مؤمن را از بحر صاد نازل فرموده تا اينکه رسیده به ابرها و از ابر چکیده به روی زمین و در گیاه‏ها داخل شده و در حبوبات و میوه‏ها داخل شده پس هر کسی آن میوه یا آن دانه را خورد که آن نطفه که از بحر صاد نازل شده بود در آن باشد پس آن نطفه از آن میوه‏ها و از آن دانه‏ها منتقل شود به صلب آن شخص خورنده و از او منتقل شود در رحم و خداوند از آن خلق کند مؤمن را اگر چه پدر و مادر او کافر باشند و معلوم است که بحر صاد آن دریایی است که پیغمبر؟ص؟ در شب معراج از آن دریا وضو ساختند و بعد از وضو ساختن پا به مقام قاب قوسین او ادنی نهادند پس آن دریا در مقام سدرة المنتهی بود که چون از مقام سدرة المنتهی گذشتند پا به مقام قاب قوسین او ادنی نهادند و در بعضی از احادیث فرموده‏اند که خداوند عالم جل‏شأنه طینت ما را از اعلی علیین آفرید و ارواح شیعیان ما را از آن طینت آفرید و بدن‏های ایشان را از درجه پایین‏تر آفرید چنان‏که همین حدیث را همین شخص هم ذکر کرده و دانسته و فهمیده انکار معنی آن را می‏کند و آن معنی را از جمله خیالات شعریه و مذاقات صوفیه اسم می‏گذارد و حال اينکه علیین جایی است که کتاب جمیع ابرار لفی علیین است و ما ادریک ما علّیون کتاب مرقوم یشهده المقرّبون و اعلای این علیین مقام طینت ائمه طاهرین؟عهم؟ است و ارواح شیعیان ایشان در آن

 

 

«* اجتناب صفحه 283 *»

است و بدن‏های ایشان از درجه پایین‏تر از آن است و در بعضی از احادیث فرموده‏اند که طینت ما را خداوند عالم جل‏شأنه از زیر عرش آفرید و طینت ابدان شیعیان ما را از پایین‏تر از آن آفرید و معلوم است که عرش الهی محل استواء و استیلای خدای رحمن است و آسمان و زمین ظاهری محل استواء و استیلای خدای رحمن نیست چنان‏که در احادیث وارد شده که در حدیث قدسی فرموده ماوسعنی ارضی و لا سمائی ولکن وسعنی قلب عبدی المؤمن پس قلب مؤمن که در بدن اصلی او است عرش رحمن است و از جنس عرش رحمن است.

پس چنین مطالب را خیالات شعریه و مذاقات صوفیه نام نهادن از این راه است که چون مطلبی به نظرشان درست نیامد و نمی‏توانند آن مطلب را بر ائمه طاهرین؟عهم؟ ردّ کنند پس چون همان مطلب را شیعیان ایشان گفتند بر شیعیان ردّ می‏توانند بکنند چنان‏که می‏بینی که بر سید مرحوم ردّ می‏کند و حال آنکه او نگفته مگر همانی را که ائمه فرموده‏اند ولکن جرأت نمی‏کند که فرمایش ائمه؟عهم؟ را خیالات شعریه و مذاقات صوفیه بنامد ولکن جرأت می‏کند که این نسبت‏ها را به مشایخ مظلوم ما بدهد چرا که این جرأت به آقا بودن ایشان ضرری نمی‏رساند بلکه شاید بعضی از معاندین به این سبب بیشتر هم میل به آقایی آقا کنند.

باری، پس اگر این شخص دانسته و فهمیده انکار این مطلب را می‏کند که طینت مؤمنین از علیین است چنان‏که طینت فجار از سجین است و این مطلب را خیالات شعریه و مذاقات صوفیه نامیده امید است که چون متذکر آیه شریفه و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم شود از این گفتار و رفتار برگردد و اگر از روی نادانی انکار می‏کند امید است که چون متذکر آیه شریفه شود که فرموده بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لمّایأتهم تأویله از این گفتار و رفتار برگردد و محض اينکه در عبارات کنایات و استعارات و تشبیهات می‏بیند آنها را تمویهات ننامد چنان‏که هر عاقلی می‏داند که کنایات و استعارات و تشبیهات آن‏قدری که در قرآن است در هیچ کتابی نیست به

 

 

«* اجتناب صفحه 284 *»

طوری که مرخص هم نفرموده‏اند که احدی آنها را تفسیر کند و حرام فرموده‏اند تفسیر به رأی را و اگر بر  متفاهم قوم بود معنی کردن و تفسیر به رأی را حرام نمی‏فرمودند. باری کنایات و استعارات و تشبیهات را خیالات شعریه گفتن عادت قدیمه اهل باطل است که قرآن را خیالات شعریه گفتند و پیغمبر؟ص؟ را شاعر نامیدند و بل هو شاعر گفتند و بعد از آنی که مردم مثل پیغمبر آخرالزمان که اشرف موجودات بود؟ص؟ شاعر نامیدند و کنایات و استعارات و تشبیهات او را خیالات شعریه گفتند خلاف توقع نمی‏شود که صاحب فاروق کلام با نظام سید مرحوم را که در کیفیت نزول طینت اصلیه فرمایش فرموده‏اند خیالات شعریه و تمویهات بنامد. لیست باول قارورة کسرت فی الاسلام.

اما اينکه گفته «دانستی که این جسدی را که حضرات اثبات می‏کنند از لوازم جسمیت که قبول ابعاد ثلاثه‏اند عاری است چون می‏گویند تبدّلات و تغیّرات این بدن تفاوت و تغییر نمی‏کند با اينکه می‏گویند در باطن این بدن است و لطیف همین تن است و نفی لوازم موجب نفی ملزوم است پس فی الحقیقة معاد جسمانی را باید نفی کنند لکن چون تصریح به نفی نمی‏کنند به جهت عدم تسلیم ملازمه، نمی‏شود تکفیر ایشان نمود»، پس عرض می‏کنم که آیا اگر کسی گفت جسمی در میان جسمی پنهان است مانند پنهان بودن روغن در حبوبات و شیر و مانند پنهان بودن فلزات در سنگ‏ها و خاک‏های معدن، آیا لازم قول او این است که روغن یا فلزات صاحبان طول و عرض و عمق و قابل ابعاد ثلاثه نیستند؟ و آیا اگر کسی گفت که هر قدر آب در این شیر بریزند آن‏قدر روغنی که دارد نه کم شود نه زیاد اگر چه دوغ آن به زیادی آب زیاد شود و به کمی آب کم شود، این شخص لازم قولش این است که روغن صاحب ابعاد ثلاثه نیست؟ و آیا اگر کسی گفت که هر قدر خاک‏های بی‏فلز که داخل خاک‏ها و سنگ‏های معدنی است زیاد باشد یا کم باشد آن‏قدر فلزی که در میان سنگ‏ها و خاک‏های معدنی است کم و زیاد نشود، لازم قول او این است که فلزات جسم

 

 

«* اجتناب صفحه 285 *»

نیستند؟ و قابل ابعاد ثلاثه یا صاحب ابعاد ثلاثه نیستند؟

نمی‏دانم اگر کسی به قدر خردلی حیا  که جزء اعظم ایمان است در او یافت شود چنین ملازمه‏ای را که این شخص گفته لازم می‏آورد و حیا نمی‏کند از خدا و خلق خدا و اگر این مطلب مخصوص مشایخ مظلوم ما بود باز این شخص در نزد معاندین روسفید بود به اصطلاح ولکن مثل خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و علامه مجلسی رضوان اللّه علیهم و چنان‏که مجلسی در کتاب حق‏الیقین گفته که شیخ مفید از کلینی روایت کرده که انبیاء؟عهم؟ به جسم اصلی خود عروج به آسمان کرده و در شب معراج در هر آسمانی جمعی از ایشان به خدمت پیغمبر؟ص؟ رسیدند و با آن حضرت نماز جماعت کردند پس بنابر ادعای بیجای صاحب فاروق لازم قول شیخ کلینی و شیخ مفید و خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و مرحوم مجلسی و امثال این بزرگواران علیهم‏الرحمة این است که جسم اصلی قابل ابعاد ثلاثه نباشد و جسم نباشد نعوذباللّه من شدة العناد التی اعمت الاَبصار عن الاِبصار  اِبصار الحق فهم یعمهون.

اما اينکه گفته چون ملازمه را تسلیم ندارند نمی‏توان تکفیر کرد، پس عرض می‏کنم که در مسائل نظریه خصوص مثل این مسأله که مجلسی علیه‏الرحمة گفته که بیست قول در مسأله است و گفته بعضی گفته‏اند چهل قول در مسأله است تکفیر نمی‏توان کرد به جهت اختلاف و کسی که در مسائل نظریه به جهت اختلافی تکفیر کند از یکی از ضروریات دین و مذهب خارج است و حکم آن به اتفاق جمیع علمای اسلام چه جای علمای ایمان معلوم است.

اما اينکه گفته «و چون می‏گویند حضرات اينکه جسدی که در قیامت روح به آن عود می‏کند چه مؤمن چه کافر در کمال صفا است و از جمیع کدورات دنیوی و برزخی مصفّی است و ترکیبش کمال اتقان دارد که ابدالآباد زوال نیابد و این مطلب با کتاب و سنت مطابق نیست پس لازم است که شمه‏ای از آیات و اخبار که دلالت بر خلاف این مطلب دارد ذکر کنیم تا معلوم شود. اما آیات پس منها قوله تعالی کلما نضجت

 

 

«* اجتناب صفحه 286 *»

جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها اگر ترکیب جسد اخروی ابدی باشد و قابل انحلال نباشد پس نضج و تبدیل که عبارت از انکسار و صوغ است که ماده همان و صورت متبدّل چه وجه دارد» تا آخر آیات و احادیثی که از این قبیل معانی دارد ذکر کرده، پس عرض می‏کنم که کاش صاحب فاروق دعا می‏کرد که خداوند فهمی به او بدهد اگر از روی نادانی از این قبیل آیات و احادیث را از برای ردّ قول مشایخ مظلوم ما ذکر کرده یا کاش دعا می‏کرد که خدا مروّت و انصافی به او بدهد اگر از روی تعمد می‏خواهد بعضی از غافلین را فریب دهد که مشایخ مظلوم ما مطلبی فرموده‏اند که این آیات و احادیث بر خلاف آن مطلب است.

پس عرض می‏کنم که مگر مشایخ مظلوم ما چیزی فرموده‏اند بر خلاف ضرورت اهل اسلام و ایمان که از این قبیل آیات و اخبار بر خلاف فرموده ایشان باشد بلکه ضرورت اهل اسلام و ایمان بلکه ضرورت تمام ادیان آسمانی بر این است که آخرت دار بقاء است و فنائی هرگز در آن راه ندارد و بهشت و جهنم دار خلود است و اهل بهشت در بهشت مخلّدند و فنائی از برای ایشان نیست و اهل جهنم در جهنم و عذاب آن مخلّدند ابدالآباد و فنائی از برای ایشان نیست و زوالی در دار خلود معنی ندارد اما آیات و احادیثی را که ذکر کرده هیچ یک بر خلاف ضرورت ادیان آسمانی نیست و هیچ‏یک دلالت بر زوال آن و بر زوال اهل آن ندارد اگرچه صاحب فاروق یا از روی نفهمی یا از روی تعمّد آنها را از برای دلیل زوال ذکر کرده و عِرض خود برده و ما را به زحمت انداخته.

پس عرض می‏کنم که اگر کسی طلایی یا نقره‏ای یا سایر فلزات را بگدازد و مذاب کند، آیا عاقلی می‏گوید که ماده و صورت فانی و زایل شد و چون آن طلا را از آتش بیرون آورند تا بسته شود، هیچ عاقلی می‏گوید که طلای تازه موجود شده؟ پس هر عاقلی می‏فهمد که اگر طلا را در تیزابی هم حل کنند که مانند قندی یا نمکی در آب حل شود به طوری که به غیر آب چیزی دیده نشود پس آن کسی که عقل او تابع چشم او است خواهد گفت مانند صاحب فاروق که طلا در تیزاب گم شد و زایل شد ولکن

 

 

«* اجتناب صفحه 287 *»

جمیع عقلای روزگار که چشم خود را تابع عقل می‏دانند، می‏دانند که طلا به هر مثقالی که بود قبل از حل به همان مثقال است در حین حل و به همان مثقال خواهد بود بعد از انعقاد و بعد از احیاء. پس عقلای روزگار می‏دانند که حل‌کردن طلا در تیزاب اماته آن است و عقد‌کردن بعد احیاء آن است و وزن طلا همان وزن است که پیش از حل بود بدون تفاوت مگر آنکه پیش از حل مسی یا فلزی دیگر عارض طلا بود و آن طلای مغشوش وزنش بیش از طلای خالص بعد از حل بود ولکن عقلائی که عقلشان مانند صاحب فاروق تابع چشمشان نیست می‏دانند که همان‏قدر طلایی که در حال غش موجود بود همان‏قدر بدون تفاوت خالص شد و ایشان می‏دانند که ماده و صورت طلا در حال ذَوَبان و حال جمود باقی است و زایل نشده و در هر دو حال طلا است ولکن کسی که مانند صاحب فاروق صورت طلا را همان صورت جمود می‏داند می‏گوید طلا در حال ذَوَبان صورت ندارد و در حال جمود صورت به خود می‏گیرد و واللّه در نزد حکیم جواب او خاموشی است ولکن از آن جایی که شاید یک غافلی فریبی از گفته او بخورد ناچار باید جوابی نوشت که مبادا غافلی مغرور شود و فریفته قول او گردد.

پس عرض می‏کنم که ضرورت تمام ادیان آسمانی بر این است که آخرت دار خلود است و اهل آن جمیعاً مخلّدند و زوالی و فنائی ابدالآباد از برای ایشان نیست ولکن در حال ذَوَبان ذائبند و در حال جمود جامد و در هر دو حال خالدند و زوالی از برای ایشان نیست پس در حال نضج جلود، ارواح ایشان در ابدان ایشان است و معذّب به عذاب آتشند چنان‏که در حال تبدیل جلود، معذّبند و نه این است که در حال نضج جلود صورت کفار از ایشان گرفته شود و ماده ایشان باقی بماند و در حال تبدیل صورت بگیرند بلکه در هر دو حال ماده و صورت ایشان باقی است مانند آنکه روغن در حال ذَوَبان و در حال جمود ماده و صورت آن باقی است و در نزد هر عاقلی که عقل او تابع چشم او نباشد مانند صاحب فاروق معلوم است که روغن با ماده و صورت خود در هر دو حال ذَوَبان و جمود باقی است و هر عاقلی می‏داند که اگر صورت را از ماده

 

 

«* اجتناب صفحه 288 *»

چیزی بگیرند آن چیز معدوم و فانی می‏شود و معلوم است در نزد جمیع اهل ادیان آسمانی که آخرت دار فانی نیست و اگر در حال نضج صورت را از کفار بگیرند چنان‏که صاحب فاروق خیال کرده باید کفار فانی شوند و حال آنکه آخرت دار فناء نیست و همه عقلاء می‏دانند که اگر صورت چیزی را از آن بگیرند آن چیز فانی و معدوم شود مثل آنکه اگر سگی در نمکزار افتد و به تدریج نمک شود و صورت کلبیت از ماده زایل شود آن ماده سگ نیست و نمک است و طیّب و طاهر است و سگ نجس بود و خبیث بود و همچنین اگر قاذورات را بسوزانند و صورت قاذوریت از ماده زایل شود و خاکستر گردد آن قاذورات فانی و زایل شده و حکم نجاست از خاکستر برداشته شده و خاکستر پاک است. و همچنین اگر صورت خمریت از ماده آب انگور زایل شود خمر فانی و معدوم گردد و اثر سُکر از آن زایل شود و حکم حرمت از ماده رفع شود و چون صورت ترشی بر آن عارض شود اسم سرکه بر آن صادق آید و سرکه طیّب و طاهر است و حکم حلّیت از برای آن ثابت است. پس از این بیانات محکمات از برای هر عاقلی که عقل او مانند صاحب فاروق به چشم او نباشد معلوم می‏شود که خداوند عالم در آخرت صورت کفار را هرگز از کفار نخواهد گرفت چرا که دار دار بقاء است نه دار فناء و هر عاقلی که عقل او تابع چشم او نباشد می‏داند که معقول و منقول نیست که در آخرت کفار را فانی و معدوم کند به گرفتن صورت‏های ایشان از ایشان و بعد از آن کفار دیگری خلق کند مانند ایشان چرا که دار دار بقاء است نه دار فناء.

و بسا کسانی که مانند صاحب فاروق عقل ایشان تابع چشم ایشان است بگویند که چه می‏شود که خدا صورت‏های کفار را از کفار بگیرد در حال نضج یا در حالی که می‏فرماید یصهر به ما فی بطونهم و الجلود و لهم مقامع من حدید و دوباره کفاری دیگر خلق کند از ماده همان کفار اول در حال تبدیل صورت، چرا که ضرورت ادیان آسمانی چه جای ضرورت اسلام چه جای ضرورت ایمان بر این قائم است که کفاری که در آتش مخلدند همان کفاری هستند که در دنیا به حال کفر مردند نه آنکه کفاری

 

 

«* اجتناب صفحه 289 *»

مانند آنها تازه خلق می‏شوند مانند کفاری که از دنیا رفته‏اند چرا که دار دار خلود است نه دار فناء و کون و فساد و هر عاقلی که مانند صاحب فاروق عقل او تابع چشم او نیست می‏داند که اگر صورت خمریت از خمر گرفته شد و صورت خَلّیت آمد و باز صورت خلّیت از سرکه گرفته شد و صورت خمریت آمد، این خمر دویمی خمر اولی نیست بلکه خمر دویمی خمری است برأسها که تازه موجود شده نه خمر اولی است که سرکه شده و عود کرده و خمر تازه به وجود نیامده چرا که هر عاقلی که مانند صاحب فاروق عقل او تابع چشم او نیست می‏داند که خمر دویمی غیر خمر اولی است چرا که بسا مُسکرتر و پُر زورتر و قوی‏تر از خمر اولی باشد یا به عکس. پس هر عاقلی می‏فهمد که خمر اولی به زوال صورت خمریت زایل و فانی شد و اثر سُکر و حکم حرمت از ماده برداشته شد و حکم خلّیت و اثر خلّیت آمد و چون دوباره خمر شد، اثر خلّیت و حکم آن فانی و زایل شد و اثر خمریت و سکر تازه و حکم تازه به خمر دويمی تعلق گرفت و هر عاقلی می‏فهمد که خمر اولی غیر از خمر دويمی است. پس در آخرت صورت کفری که کفار در دنیا به خود گرفتند در آخرت با ایشان است و الی ابدالآباد با ایشان است و در حال نضج و تبدیل باقی است و هرگز صورت کفر از ایشان در هیچ حالی زایل و فانی نشود چرا که آخرت دار خلود است نه دار کون و فساد و زوال پس در حالی که استخوان‏های کفار را در هم می‏شکنند در جهنم و ریزریز می‏کنند از برای شدت تعذیب، روح ایشان از آن ریزه ریزه‏ها فرار نمی‏کند و در هر ریزه‏ای معذب خواهد بود و چون گوشت‏های صورت مُماری با علماء را از صورت مماری جدا کنند روح مُماری از آن گوشت‏ها فرار نتواند کرد و در همان گوشت‏های جدا شده معذب خواهد بود و چون اظهار تشنگی کنند شربتی کالمُهل و مس گداخته به ایشان بدهند که از حدّت و شدّت حرارت مس گداخته گوشت‏های صورت‏های ایشان کباب شود و چون فرو رود امعاء و احشای ایشان پاره پاره شود چنان‏که فرموده و سقوا ماءً حمیماً فقطّع امعاءهم و فرموده و یسقی من ماء صدید یتجرّعه و لایکاد یسیغه و یأتیه الموت

 

 

«* اجتناب صفحه 290 *»

من کل مکان و ما هو بمیّت و من ورائه عذاب غلیظ پس در حالی که امعاء و احشای ایشان پاره پاره شود نمی‏میرند چنان‏که فرموده و ما هو بمیّت و من ورائه عذاب غلیظ.

پس اينکه گفته «اگر جسد اخروی ابدی باشد و قابل انحلال نباشد پس نضج و تبدیل که عبارت از انکسار و صوغ است که ماده همان و صورت متبدل چه وجه دارد»، پس عرض می‏کنم که بدن اخروی ابدی خواهد بود و قابل انحلال و ذوبان و جمود هم هست و ماده و صورت آن هم در هر دو حال باقی است و معدوم و فانی نمی‏شود چرا که دار دار فناء و زوال نیست به ضرورت جمیع ادیان آسمانی و تعجب است از شدت غفلت و نادانی صاحب فاروق که خروج از ضرورت جمیع ادیان آسمانی را مابه‏الامتیاز متشرعین از طایفه شیخیه قرار داده و غافل است که متشرعین حقیقی امتیازی ندارند با طایفه شیخیه ابداً مگر در نظریات که همیشه در نظریات اختلاف بوده و گویا غرض صاحب فاروق از تفریق همین است که کسانی که دار آخرت را دار بقاء نمی‏دانند و مانند دار دنیا دار فناء و زوال می‏دانند و از ضرورت تمام ادیان آسمانی خارج شده‏اند مانند صاحب فاروق و امثال او تفاوت در میان ایشان و طایفه شیخیه این است که ایشان به دوام عالم آخرت و خلود آن قائل نیستند بر خلاف طایفه شیخیه و جمیع اهل ادیان آسمانی که به دوام و خلود عالم آخرت و دوام اهل آن عالم و مخلد بودن اهل آن عالم قائلند. پس به اصطلاح خود، جماعت قائلین به ابدی نبودن آخرت و اهل آن را متشرعه نامیده و حال آنکه از ضرورت تمام ادیان آسمانی خارج شده و گمان این است که شریک صاحب فاروق در ابدی نبودن دار آخرت بسیار کم یافت شود و خداوند عالم او و امثال او را رسوای خاص و عام خواهد کرد.

و تعجب این است که با این‌همه رسوایی می‏گوید «لکن بر ارباب بصیرت پوشیده نیست که تأویل باید یا به قرینه باشد یا منتهی به قول معصوم شود و هیچ یک در این مسأله نیست». پس عرض می‏کنم که عقلای اهل روزگار می‏دانند چه جای علمای ابرار و حکمای اخیار که اهل آخرت مخلدند و جسم ایشان و بدن ایشان

 

 

«* اجتناب صفحه 291 *»

ابدالآباد باقی است و فنائی از برای ماده و صورت ایشان هرگز نیست و بدون تأویل چنین است و تصریح خدا و رسول؟ص؟ و ائمه طاهرین؟عهم؟ بر این است و آن‏قدر تصریح فرموده‏اند بدون تأویل که اصل مطلب به حد ضرورت رسیده که عوام‏الناس هم دانسته‏اند که آخرت دار باقی است و اهل آن عالم با ارواح و ابدان خود مخلدند در آن عالم و هرگز فانی و زایل نشوند. فبأیّ حدیث بعد اللّه و آیاته المحکمات التی هی الضروریات یؤمنون فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

صاحب فاروق گفته: مسأله چهارم از جمله مطالبی که منسوب است به شیخیه این است که از برای خدا علم حادث اثبات کرده‏اند و تحقیق این مطلب به نحوی که از کلمات شیخ استفاده می‏شود آن است که خدا را دو علم است: یکی عین ذات و آن تعلق به اشیاء ندارد و ارتباط به ممکنات ندارد چون عین ذات است و ذات را تعلقی و ربطی به اشیاء نیست و دیگری علمی است حادث که خدا آن را خلق کرده و چون بسیار شریف است آن را اضافه به خود نموده و آن عین معلوم است و ائمه؟عهم؟ خزّان این علمند و ابواب این خزاین هستند چنان‌که در شرح فقره و خُزّان العلم می‏گوید «و العرش قلب النبی؟ص؟ و قلوبهم فهم تلک الخزانة و هی خزانة العلم الحادث الموجود الذی لایحیطون بشی‏ء منه الّا بما شاء دون الذات الذی لایمکن الاحاطة به اصلاً». و جمیع آیات و اخباری را که در آن نسبت علم است به خدا با اضافه به معلومات منزّل بر این معنی می‏کند و لازم این کلام آن است که ذات را بذاته علم به اشیاء نباشد بلکه به این علم حادث اشیاء را بداند چنانچه حاجی‏خان بیان آن را نموده در صفحه هفدهم قسمت اول در بیان صفات اضافه می‏گوید پس آنچه از این‌جور صفت بشنوی که قرین به خلق شده بدان که آن ذات خدا نیست یقیناً بلکه این صفت‏ها نیز خلق خدایند که با خلق خدا قرین شده‏اند پس خدا دو چشم دارد یک چشم عین ذات او است که قرین به خلق نمی‏شود و جفت با حادث نمی‏گردد هرگز و یک چشم دارد که جفت با حادث می‏شود و این چشم مخلوق است یعنی صفتی است مخلوق خدا و چون چشم شریفی

 

 

«* اجتناب صفحه 292 *»

است گفتیم چشم خدا مثل آنکه کعبه را می‏گویی خانه خدا. تا اينکه می‏گوید پس خدا چشمی آفریده که بسیار چشم شریفی است و آن را گفته چشم من و با آن می‏بیند. تا اينکه می‏گوید و علمی آفریده که با معلوم جفت می‏شود و توانایی آفریده که آن با مخلوق جفت می‏شود تا آخر و این مطلب بظاهره غلط و کفر است و مستلزم نقص در مرتبه ذات است بلکه لازم است اعتقاد به اينکه ذات واجب جل‏جلاله عالم است به جمیع اشیاء بذاته قبل وجودها کان علیماً قبل ایجاد العلم و العلة و این علمی که ایجاد کرده است علم مخلوقات است که از آثار علم او است و اگر چنانچه بعض اقسام آن را اضافه به خود کرده باشد تشریفاً یا مجازاً نه از این باب است که به آن، اشیاء را بداند یا ببیند و تعلق علم ذاتی به اشیاء باعث اقتران حادث و قدیم نمی‏شود مگر اينکه علم را عین معلوم بدانیم و آن درست نیست و کیفیت علم خدا به جهت ما معلوم نیست آنچه از کتاب و سنت ظاهر است همین است که او عالم است بذاته بکل اشیاء قبل وجودها و هریک چون موجود شوند واقع می‏شود علم بر آنها و معرفت تفصیل آن بالکنه و الحقیقة فرع معرفت ذات خدا است بالکنه و آن از برای ممکنات ممکن نیست.

اجـــتـناب

پس عرض می‏کنم که این مطلب را هم از برای تفریق بین المؤمنین و شق عصای مسلمین بیان کرده و حال آنکه این مطلب که از برای خداوند عالم دو علم است که یکی عین ذات او است و یکی علم حادث که خلق کرده آن را و تعلیم کرده آن را به انبیاء و اولیای خود و تعلیم کرده است آن را به ملائکه و نوشته آن را در لوح محفوظ و در کتب نازله بر انبیاء؟عهم؟ و در قرآن مجید محل اتفاق جمیع علمای ابرار است و احدی از علماء انکار این مطلب را نکرده‏اند که علمی که عین ذات خدا است ذات خدا است و احدی از علماء انکار ندارد که ذات خدا قرین با خلق نشود و متصل به خلق نگردد و اما علمی که در لوح محفوظ و در قرآن و در سایر کتاب‏های منزله بر انبیاء نوشته شده احدی از علماء انکار نکرده که این علوم عین ذات خدا

 

 

«* اجتناب صفحه 293 *»

نیست. چرا که معقول و منقول نیست که ذات خدا در لوح محفوظ و در قرآن و در سایر کتاب‏های نازله بر پیغمبران؟عهم؟ نوشته شود چنان‏که آیات بسیار شاهد این مطلب است. مثل آنکه می‏فرماید فمابال القرون الاولی قال علمها عند ربی فی کتاب لایضلّ ربی و لاینسی و معلوم است که ذات خدا در کتاب نیست و معلوم است که این علمی که در کتاب است علم حادث است و منسوب است به خدا چرا که می‏فرماید لایضلّ ربی و لاینسی و مثل آنکه می‏فرماید بل هو آیات بیّنات فی صدور الذین اوتوا العلم و معلوم است که قرآن حادث است و اتفاق علمای شیعه است که قرآن حادث است و معلوم است که قرآن علم خدا است و انما انزل بعلم اللّه و صریح است که در سینه‏های صاحبان علم است و معلوم است که ذات خدا در سینه کسی نیست و امثال این قبیل از آیات بسیار است که علومی چند را که معلوم است که حادث است خدا نسبت به خود داده به طوری که احدی از علماء انکار این مطلب را نکرده‏اند بلکه صاحب فاروق هم نتوانسته که انکار کند که از برای خدا علم حادث هست و گفته که یا تشریفاً یا مجازاً  آن علم حادث را به خود نسبت داده. پس معلوم شد که این مطلب که از برای خدا دو علم است و یکی عین ذات او است و یکی حادث است اختصاصی به مشایخ مظلوم ما ندارد و هیچ یک از علماء انکاری ندارند حتی صاحب فاروق هم که می‏خواهد این مطلب را مابه‌الامتیاز مشایخ مظلوم ما از دیگران قرار دهد نتوانسته انکار کند. فاین الثکلی حتی تضحک من هذا التفریق و تتسلّی بالاشتغال بهذا التحقیق.

و اما اينکه گفته «و لازم این کلام آن است که ذات را بذاته علم به اشیاء نباشد»، پس عرض می‏کنم که اگر کسی گفته بود که ذات بذاته عالم نیست و همه علم او علم حادث است کلام او باطل بود و اما کسی که گفته که ذات بذاته عین علم است چگونه لازم قول او این است که علم به معلومات خود نداشته باشد پس نمی‏دانم که صاحب فاروق این لازم را از کجا الزام می‏تواند کرد و کسی که تصریح کرده که از برای

 

 

«* اجتناب صفحه 294 *»

خدا دو علم است، از کجا لازم قول او است که گفته باشد از برای خدا یک علم است و آن یک هم علم حادث است؟ فاین الثکلی حتی تضحک من هذا الالزام و تتسلی. و علاوه بر اینها شیخ مرحوم و سایر مشایخ مظلوم ما تصریحات دارند در علم ذاتی خداوند عالم جل‏شأنه چنان‏که شیخ مرحوم­ فرموده‏اند «اعلم انّ اللّه سبحانه علم المعلومات بعلمه الذی هو ذاته اذ لا شی‏ء غیره بما یمکن فی ذواتها و ما یمتنع فی رتبة الامکان و هو اذ ذاک عالم اذ لا معلوم» تا اينکه می‏فرمایند «فاقتضت ذواتها بما هی مذکورة به فی کل رتبة من مراتب الوجوب و الجواز من الازل الی الحدث الی الابد الذی هو ذلک الازل ما یمکن لها و یمتنع فی الامکان فی کل رتبة بحسبها»([8]) الی آخر و این رساله شریفه را مشایخ مظلوم ما در بسیاری از مواضع نقل فرموده‏اند و در کتب مطبوعه به طبع رسیده و در عالم منتشر است. پس بعد از تصریح به اينکه خداوند عالم عالم است به معلومات به علم ذاتی خود چگونه صاحب فاروق الزام می‏تواند کرد که ذات بذاته عالم به اشیاء نباشد؟ مگر همین‌قدر که چون بنای او تفریق بین المؤمنین و ارصاد لمن حارب اللّه است می‏خواهد که چیزی گفته باشد که واللّه مانند سراب آب‏نما است از دور پس چون نزدیک رفتی هیچ نیست.

اما اينکه گفته «و این مطلب بظاهره غلط و کفر است و مستلزم نقص در رتبه ذات است»، پس عرض می‏کنم که غرضش این است که اگر علم حادثی یا سمع حادثی یا بصر حادثی از برای خدا اثبات کنند مستلزم نقص در رتبه ذات است.

پس عرض می‏کنم که اگر علم ذاتی و سمع ذاتی و بصر ذاتی از برای ذات اثبات شد چه نقصی مستلزم این است که ذات دانا و سمیع و بصیر نباشد اگر علمی حادث و سمع و بصری حادث هم داشته باشد و حال آنکه ائمه طاهرین؟عهم؟ علم خدا و سمع خدا و بصر خدا هستند و حادث هم هستند و عین ذات خدا هم نیستند و صاحب فاروق و امثال او همین همّشان در انکار فضائل اهل‏بیت؟عهم؟ است ولی چون

 

 

«* اجتناب صفحه 295 *»

به حسب ظاهر نمی‏توانند انکار کنند چرا که در زیارات و دعاها آن‏قدر هست که نمی‏توانند انکار کنند به ناچار چنگی به گویندگان فضائل می‏خواهند بند کنند و غافلند که یحق اللّه الحق و یبطل الباطل و هو غالب علی امره.

چراغی را که ایزد برفروزد   هر آن کس پف کند جانش بسوزد

و اما اينکه گفته «کان علیماً قبل ایجاد العلم و العلة»، پس عرض می‏کنم پس اقرار کرد که خدا ایجاد علمی و ایجاد علتی کرده بعد از آنکه علیم بوده بذاته و تفریقی که خواست بکند از میان رفت.

اما اينکه گفته «و تعلق علم ذاتی به اشیاء باعث اقتران حادث و قدیم نمی‏شود مگر اينکه علم را عین معلوم بدانیم و آن درست نیست»، پس عرض می‏کنم که تعلق علم ذاتی به اشیاء باعث اقتران نیست سخن غریبی است چرا که تعلق عین اقتران است و مثل این است که بگویند تعلق تعلق نیست. بلی می‏توان گفت که علم ذاتی چون عین ذات است و ذات بود و اشیاء نبودند چنان‏که بعد از اشیاء اشیاء در ذات خدا نیستند، پس علم ذاتی پیش از اشیاء متعلق نداشت و تعلق به چیزی نداشت چرا که چیزی نبود که به آن تعلق گیرد، فلما احدث الاشیاء وقع العلم منه علی المعلوم چنان‏که در احادیث وارد شده ولکن چون علم ذاتی عین ذات است و متغیر نیست و نه این است که حالت عدم تعلق و حالت تعلق دو حال است و چیزی که محل دو حال مختلف باشد متغیر است پس علم واقع بر اشیاء غیر از علمی است که متغیر نیست و چیزی که غیر غیرمتغیر است متغیر است و کل متغیر حادث قضیه صادقه است عقلاً و نقلاً. پس علم واقع علم متعلق به اشیاء است و علم حادث است نه علمی که عین ذات خدا است چرا که عین ذات خدا تعلق به اشیاء ندارد چرا که او بود و اشیاء نبودند که تعلق به آنها داشته باشد و بعد از ایجاد اشیاء هم احتیاجی به تعلق‌گرفتن ندارد و دو حالت بر او توارد نمی‏کند و اگر صاحب فاروق و امثال او این مطلب را نفهمند سهل است عطف کنند به سایر مجهولات خود و

 

 

«* اجتناب صفحه 296 *»

علیّ نحت القوافی من مواقعها.

اما از برای کسانی که می‏خواهند بفهمند و تصدیق بلاتصور نکنند از برای تقریب ذهن ایشان عرض می‏کنم که شما می‏دانید که سالی دیگر بعد از این سال خواهد آمد و می‏دانید که سال آینده هنوز موجود نشده و خدا آن را بعد از این سال خلق خواهد کرد ولکن چون هنوز خلق نشده و معدوم است معدوم متعلق علم شما نیست پس علم شما پیش از سال آینده به سال آینده تعلق به چیزی که معدوم است ندارد پس چون شما زنده ماندید تا سال آینده و سال آینده موجود شد، علم شما تعلق می‏گیرد به آن سال موجود شده و این علم شما به سال بعد غیر علمی است که در سال قبل به سال بعد داشتید چرا که علم سال قبل شما به سال بعد متعلق آن معدوم بود و علم شما به سال بعد در سال بعد متعلق آن موجود است و با این حال که این دو علم هستند و علم لاحق شما غیر علم سابق شما است هیچ اختلافی در میان این دو نیست مگر همین که علم سابق شما متعلقش معدوم بود پس متعلق نداشت و علم لاحق شما متعلقش موجود است پس متعلق دارد و طُرفه اينکه در علم سابق می‏دانستید که علم لاحق شما متعلق دارد و از برای خود آن متعلق نیست. ٭در خانه اگر کس است این حرف بس است٭ و از برای تقریب کافی است و العاقل یکفیه الاشارة و مایعقلها الّا العالمون.

اما اينکه گفته «مگر اينکه علم را عین معلوم بدانیم و آن درست نیست»، پس عرض می‏کنم که غرضش این است که اگر علم عین معلوم باشد تعلق علم به معلوم اقتران را لازم دارد ولکن علم عین معلوم نیست.

پس عرض می‏کنم که علم با معلوم اگر دو چیز باشند باید لامحاله از برای هریک مابه‏الامتیازی باشد و مابه‏الامتیاز علم مخصوص علم باشد و در معلوم یافت نشود و مابه‌الامتیاز معلوم مخصوص معلوم باشد و در علم یافت نشود و اگر چنین باشد باید معلوم در علم یافت نشود. پس باید معلوم مجهول علم باشد و علم جهل به معلوم

 

 

«* اجتناب صفحه 297 *»

باشد و اگر علم با معلوم دو چیز نباشند و مابه‏الامتیازی نداشته باشند پس علم عین معلوم خواهد بود.

پس عرض می‏کنم که نوع علم از سه قسم و به لحاظی از چهار قسم خارج نیست: اول علم هر عالمی به خود او دويم علم هر عالمی به آثار خود و سيم علم هر عالمی به مؤثر او چهارم علم هر عالمی به شخص مباین از او مثل علم زید به عمرو و قسم پنجمی نداریم به حصر عقل و در جمیع اقسام اربعه علم باید عین معلوم باشد و دو چیز مباین نباشند و الّا لازم آید که علم جهل شود و معلوم مجهول گردد.

ـــ اما علم هر عالمی به خود او که معلوم است خود او خود او است و خود او با خود دو چیز نیستند.

ـــ اما علم هر عالمی به آثار خود او که معلومند عقلاء می‏فهمند که آنچه از مؤثر نزد آثار است خود آثار است نه عین ذات مؤثر پس علم مؤثر به آثار خود، عین آثار است پس باز علم عین معلوم شد.

ـــ اما علم هر عالمی به مؤثر خود که معلوم او است، باز عقلاء می‏فهمند که آنچه از معلومیت مؤثر در نزد آثار است عین آثار است نه آنکه ذات مؤثر معلوم آثار گردد پس باز علم باید عین معلوم باشد.

ـــ اما علم هر عالمی به چیزی که مباین از او است مثل علم زید به عمرو و آثار عمرو و هرچه مباین از او است، پس معلوم است که ذات شخص مباین داخل در شخص مباین نشود و صورت و عکسی از او انتزاع شود و در قوه درّاکه شخص عالم که مانند آینه عکس‏پذیر است افتد، پس معلوم عالم گردد و معلوم او همان مفهوم او است نه آنچه را که نفهمیده و ندانسته و آنچه را که دانسته فعل قلبی او است و فعل قلبی او دو فعل نیست که یکی علم او باشد و دیگری معلوم او پس علم او عین معلوم او و فهم او عین مفهوم او است نه آنکه علم متعلق به معلوم او چیزی باشد جدا از معلوم او که از برای هر یک مابه‏الامتیازی باشد تا لازم آید که علم جهل گردد و معلوم مجهول شود.

 

 

«* اجتناب صفحه 298 *»

اما اينکه گفته «آنچه از کتاب و سنت ظاهر است همین است که او عالم است بذاته بکل اشیاء قبل وجودها و هریک چون موجود شوند واقع می‏شود علم بر آنها و معرفت تفصیل آن بالکنه و الحقیقة فرع معرفت ذات خدا است بالکنه و آن از برای ممکنات ممکن نیست»، پس عرض می‏کنم که عقل و نقل حاکم است بر اينکه علم واقع در وقت احداث موجودات واقع می‏شود و علمی که عین ذات خدا است تغیرپذیر نیست که در وقت احداث موجودات واقع شود. پس علم غیر واقع همیشه غیر واقع است و تغیّری در آن معقول و منقول نیست و علم واقع در وقت احداث موجودات واقع است و قبل از احداث واقع نیست پس معقول و منقول نیست که این دو علم یک علم باشند پس علم واقع علم حادث باشد که به احداث حادث واقع شود و چون علم حادث است ممکن است که ممکنات از احداث آن مطلع شوند و آن را غیر از علم ذاتی لایتغیّر دانند و کسی که نمی‏داند این مطلب را حجتی ندارد بر کسی که می‏داند و لیس لمن لایعلم حجّة علی من یعلم کلام با نظام و برهان است در جمیع ازمان.

صاحب فاروق گفته: مسأله پنجم از جمله مسائل مخصوصه به شیخ و اتباع او آن است که امکان را مخلوق می‏دانند و می‏گویند خداوند اول عالم امکان را آفرید و آن غیرمتناهی است و خزاین خدا عبارت از آن است و آن محل مشیت است و زمان او سرمد است و وجود مطلق غیرمشروط عبارت از آن است و حقیقت محمدیه آن است پس از آن خزینه نازل می‏شود به عالم وجود مقید که اول آن عقل اول است و آن باب خزینه است که همان عقل پیغمبر باشد الی آخره و متکلمین متشرعه امکان را بالذات دانند و امر اعتباری دانند و ممکن بالغیر را باطل شمارند چنانچه خواجه نصیرالدین در تجرید می‏گوید که هریک از واجب و ممتنع و ممکن یا بالذات باشند یا بالغیر مگر ممکن که در آن بالغیر تصور نشود و دلیل شیخ بر حدوث امکان آن است که در شرح فقره و ارتضاکم لغیبه گفته «و هو انه اذا کان الممکن ممکناً لذاته لایخلو اما ان‏یکون قبل ایجاده شیئاً او لیس بشی‏ء فان کان شیئاً فهو قدیم و لایمکن ایجاده لانه بالایجاد یتغیّر و القدیم لایتغیّر و

 

 

«* اجتناب صفحه 299 *»

ان لم‏یکن شیئاً فهو بایجاده ممکن الوجود لغیره اذ لیس له ذکر قبل الایجاد فی جمیع مراتب الوجود» انتهی و حاصلش این است که ممکن قبل از وجودش شیئی نیست تا اينکه امکان داشته باشد بالذات چون امکان وصفی است وجودی و باید قائم به محل موجودی باشد و چون وجود محلش حادث است پس آن صفت نیز حادث باشد به طریق اولی و این دلیل درست نیست زیرا که امکان وصف اعتباری است و از معقولات ثانیه است وجودی در خارج ندارد بلکه حکم عقلی است بر مفهوم ذهنی به لحاظ نسبتش به وجود خارجی و چنین اوصاف را وجود موصوف لازم نیست و شیخ دلیل حکماء را نقل کرده و جواب حلّی از آن نداده و دلیل آنها بر نفی امکان غیری آن است که آنچه را ممکن بالغیر گویی اگر به ملاحظه ذاتش فی نفسه ممکن است پس ممکن ذاتی است نه غیری و اگر بالذات واجب است یا ممتنع انقلاب ذات لازم آید و آن محال است و ایضاً اگر خدا اول اشیاء را ممکن کرده باشد بعد موجود نموده باشد پس باید قادر باشد که فعلاً اشیاء را معدوم کند و از امکان خارج نماید و چون از امکان خارج شود داخل در ممتنع یا واجب ذاتی خواهد شد و آن انقلاب است پس اگر ثانیاً قادر بر عود آن به امکان باشد باز انقلاب لازم آید و الّا عجز باشد و ایضاً او عالم امکان را غیرمتناهی می‏داند و وجود غیرمتناهی ممتنع است بضرورة العقل پس حق در این مسأله با متکلمین متشرعه است و فروعاتی که شیخ بر این مطلب مترتب کرده است همه بی‏اصل است و اللّه اعلم.

اجـــتـناب

عرض می‏کنم که تفریقی دیگر که خواسته در میان مؤمنین اندازد و ارصادی که خواسته از برای من حارب اللّه و رسوله برپا کند این است که می‏بینی که از شباک عنکبوت مشبّک‏تر و به هذیان شبیه‏تر از سراب. چرا که سراب را از دور نمایشی به آب هست و هذیان را در نزد عقلاء هیچ نمایشی نیست الّا مکاءاً و تصدیة.

پس عرض می‏کنم که در نزد جمیع عقلای روزگار چه جای متشرعین از علمای

 

 

«* اجتناب صفحه 300 *»

ابرار چه جای ممتحنین از حکمای اخیار مبرهن و معلوم است که آنچه را بتوان که چیز نامید و به عربی شی‏ء گفت، قل اللّه خالق کل شی‏ء برهان عقل است که در نقل است مثل آنکه ام خلقوا من غیر شی‏ء ام هم الخالقون معقول و منقول است چنان‏که هل من خالق غیر اللّه به علم اللّه نازل و دلیل عقل هر عاقل است و حق و خلق لا ثالث بینهما و لا ثالث غیرهما مطابق کتاب بلکه مفسّر و شارح آن است. آیا در میان متشرعین حقیقی احدی یافت می‏شود که انکاری داشته باشد که هرچه غیر خدا است خلق خدا است؟ و آیا یافت می‏شود در میان ایشان کسی که بگوید که خلق خدا منحصر است به مخلوقات عالم شهاده و اهل عالم غیب مخلوق نیستند؟ و آیا یافت می‏شود در میان ایشان کسی که بگوید که عقل مخلوق نیست یا نفس ناطقه مخلوق نیست یا عالم مثال مخلوق نیست یا عالم حیات مخلوق نیست یا اهل این عالم‏ها مخلوق نیستند؟ و آیا یافت می‏شود در میان ایشان کسی که بگوید افعال صادره از اهل این عالم‏ها و اعمال ایشان و اقوال ایشان مخلوق نیست؟ پس معنی جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قلیلاً ما تشکرون چیست؟ و گوش شنوا گوش است و چشم بینا چشم است و عقل درّاک عقل است پس ادراک عقل را خدا آفریده چنان‏که شنوایی گوش و بینایی چشم را خدا آفریده قل اللّه خالق کل شی‏ء پس او است خالق ماده اشیاء چنان‏که او است خالق صورت اشیاء و هو اللّه الخالق البارئ المصوّر پس او است خالق عقل و معقولات آن خواه معقولات اولیه و خواه معقولات ثانویه چنان‏که او است خالق نفس ناطقه و علوم و افعال او و او است خالق جسم کلی و ظهورات و جزئیات و افعال آنها. له الخلق و الامر تبارک اللّه رب العالمین، و الیه یرجع الامر کله، لمن الملک الیوم لله الواحد القهار و عقول مستنیره شاهد بر اينکه این قبیل از آیات ادله عقلیه قطعیه است که از برای صاحبان عقول اقامه شده که ریبی در آنها راه‏یاب نیست که باب مظنه را مفتوح نماید. ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب و شیخ مرحوم­ و سایر متشرعین حقیقی به مقتضای این

 

 

«* اجتناب صفحه 301 *»

قبیل از آیات که کاشف ستر  از حقایق اشیاء است و دلیل حکمت الهی است جمیع ممکنات و امکانات و جمیع موجودات و مبادی و منتهیات آنها را مخلوق دانسته‏اند. فهل تنقمون منّا الّا ان آمنّا بالله و ما انزل الینا و ما انزل من قبل و انّ اکثرکم فاسقون.

اما اينکه گفته «و متکلمین متشرعه امکان را بالذات دانند و امر اعتباری دانند و ممکن بالغیر را باطل شمارند چنان‏که خواجه نصیرالدین در تجرید می‏گوید که هر یک از واجب و ممتنع و ممکن یا بالذات باشند یا بالغیر مگر ممکن که در آن بالغیر تصور نشود»، پس عرض می‏کنم که اصل این سخن از حکمای مشّائین است نه از خواجه نصیر علیه‏الرحمة که گفته‏اند که معقولات بر پنج قسم است:

ـــ واجب بالذات که ذات خدا است.

ـــ و واجب بالغیر مثل وجوب وجود معلول به وجود علت تامّه.

ـــ سيم ممتنع بالذات مثل شریک باری.

ـــ چهارم ممتنع بالغیر مثل امتناع وجود معلول بدون وجود علت.

ـــ پنجم ممکن بالذات.

و ممکن بالغیر را گفته‏اند معقول نیست و خواجه نصیر علیه‏الرحمة هم این مطلب مشّائین را ذکر کرده و صاحب فاروق محض اينکه خود را به شخص بزرگی ببندد تا سخن او اعتباری در نزد مردم پیدا کند سخن او را ذکر کرده ولکن سخن او را به طوری که خواسته معنی کرده که با مقصود خود او مطابق باشد چنان‏که خواهد آمد و جواب او را خواهی شنید ان‌شاءاللّه تعالی.

اما اينکه گفته که شیخ مرحوم مظلوم فرموده «اذا کان الممکن ممکناً لذاته لایخلو امّا ان‏یکون قبل ایجاده شیئاً او لیس بشی‏ء فان کان شیئاً فهو قدیم و لایمکن ایجاده لانّه بالایجاد یتغیّر و القدیم لایتغیّر و ان لم‏یکن شیئاً فهو بایجاده ممکن الوجود لغیره اذ لیس له ذکر قبل الایجاد فی جمیع مراتب الوجود»، پس عرض می‏کنم که این فرمایش را با قلمی از نور بر وجنات حور نوشته‏اند که اگر جن و انس اجتماع کنند و بخواهند ایرادی بر آن

«* اجتناب صفحه 302 *»

بگیرند نتوانند و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً. و ترجمه فارسی این بیان شریف این است که اگر ممکن ممکن باشد لذاته از برای خود، خالی از این نیست که یا قبل از ایجادش چیزی بوده یا هیچ چیز نبوده پس اگر ممکن پیش از ایجادش چیزی بوده، پس قدیم بوده و ممکن نیست ایجاد‌کردن قدیم چرا که به ایجاد‌کردن متغیّر می‏شود قدیم به ممکن و حال آنکه قدیم متغیّر نخواهد شد و اگر ممکن پیش از ایجاد کردنش هیچ چیز نیست پس به ایجاد کردنش ممکن و موجود شود و غیری او را ایجاد کرده چرا که پیش از ایجادش ذکری از برای او نبود در هیچ مرتبه‏ای از مراتب وجود. پس عرض می‏کنم که مقصود آن بزرگوار­ از این بیان ماسوای واجب را که ممکن است می‏خواهند بفرمایند که پیش از ایجاد واجب او را هیچ نیست چنان‏که حکماء هم در تقسیم وجود، نوع ممکن را یکی از اقسام گرفته‏اند و این مقصود را تصریح کردم تا متذکر باشی که این مطلب منافاتی ندارد با اينکه یک چیز ممکنی مانند درختی پیش از روییدن، ذکری در نوات خود دارد یا ذکری در آب و خاک دارد. پس غافل مباش از این مطلب. باری پس ترجمه فارسی این بود که عرض شد نه آنکه صاحب فاروق نوشته.

و بعد از آن گفته که «این دلیل درست نیست زیرا که امکان وصف اعتباری است و از معقولات ثانیه است وجودی در خارج ندارد بلکه حکم عقلی است بر مفهوم ذهنی به لحاظ نسبتش به وجود خارجی و چنین اوصاف را وجود موصوف لازم نیست»، پس عرض می‏کنم که نمی‏دانم که این شخص چقدر عرض خود می‏برد و زحمت ما می‏دارد پس هر عاقلی می‏بیند که در این مقام سخن در ممکنی است که قسمی است از وجود که خارجیت دارد که مشّائین گفته‏اند ممکن بالغیر نیست و شیخ بزرگوار­ به دلیل واضحی حَلّی جواب فرمایش فرموده‏اند به طوری که گذشت و وجود ممکنات در خارج از بدیهیّات اولیه است و داخل محسوسات است و در این مقام سخنی از امکانی که از معقولات ثانويه است در میان نبود چنان‏که از قول خود او هم معلوم می‏شود که سخن در ممکن موجود در خارج است نه در امر اعتباری

 

 

«* اجتناب صفحه 303 *»

بی‏اعتبار. چرا که می‏گوید که دلیل آنها بر نفی امکان غیری آن است که آنچه را ممکن بالغیر گویی اگر به ملاحظه ذاتش فی نفسه ممکن است پس ممکن ذاتی است نه غیری و اگر بالذات واجب است یا ممتنع انقلاب ذات لازم آید و آن محال است.

پس عرض می‏کنم که در نزد هر عاقلی واضح و هویدا است که سخن در ممکن خارجی است که آیا بذاته ممکن است یا بالغیر و عرض کردم که مشّائین گفته‏اند که معقولات بر پنج قسم است: قسم اول واجب ذاتی و آن ذات باری است و قسم دويم واجب لغیره است مثل وجوب وجود معلول در نزد علت تامه آن و قسم سيّم ممتنع ذاتی است مثل شریک باری و قسم چهارم ممتنع لغیره است مثل امتناع وجود معلولی که علت نداشته باشد و قسم پنجم ممکن‌الوجود است که بذاته ممکن است و ممکن الوجود لغیره نداریم و این قسم است که صاحب فاروق تمام عنوان پنجم خود را از برای این قرار داده که شیخ مرحوم چرا ممکن را مخلوق می‏داند.

پس عرض می‏کنم که خالی از این نیست که از برای ممکن علتی هست یا نیست و در میانِ هست و نیست منزله‏ای نیست عقلاً و نقلاً. پس اگر از برای ممکن علتی هست، پس ممکن واجب لغیره است و اگر از برای ممکن علتی نیست، پس ممکن ممتنع لغیره است بنابر این تقسیمی که مشائین خیال کرده‏اند. پس بنابر این تقسیمی که گفته‏اند معقولات پنج است، قسم پنجمی که ممکن باشد باقی نخواهد ماند پس معقولات بیش از چهار قسم نشوند و اگر بگویند که ممکن همان قسمی است که گفتیم واجب لغیره است پس لابد و ناچار شوند که بگویند ممکن ممکن لغیره است یا بگویند ممکن واجب لغیره است پس ممکن لنفسه از برای ایشان باقی نماند پس باز معقولات از چهار بیشتر نشدند و اگر بگویند ممکن ممتنع لغیره است و علتی از برای آن نیست با اينکه وجود جمیع ممکنات که از جمله آنها وجود خود ایشان است مکذّب ایشان است باز معقولات از چهار بیشتر نشدند پس قسم پنجمی که ممکن بنفس یا ممکن لنفسه باشد از برای ایشان باقی نماند.

 

 

«* اجتناب صفحه 304 *»

و گمان نمی‏کنم که بر خود بپسندند که ممکن را ممتنع لغیره دانند و گمان نمی‏رود که انکار وجود جمیع ممکنات کنند پس ناچار شوند که ممکنات را ممکنات لغیرها یا واجبات لغیرها بگویند و از ممکنی که مخلوق نیست بگذرند و معقولات را بیش از چهار ندانند و اگر صاحب فاروق راضی نشود او را در جهل مرکب او واگذارند چرا که جزائی بهتر از برای او از عمل خود او نیست و الا له الخلق و الامر تبارک اللّه رب العالمین را وِرد خود سازند و ام خلقوا من غیر شی‏ء ام هم الخالقون را حلقه گوش هوش خود کنند.

اما اينکه گفته «و ایضاً اگر خدا اول اشیاء را ممکن کرده باشد بعد موجود نموده باشد باید قادر باشد که فعلاً اشیاء را معدوم کند و از امکان خارج نماید و چون از امکان خارج شود داخل در ممتنع یا واجب ذاتی خواهد شد و آن انقلاب است پس اگر ثانیاً قادر بر عود آن به امکان باشد انقلاب لازم آید و الّا عجز باشد»، پس عرض می‏کنم که مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشیماً تذروه الریاح و کان اللّه علی کل شی‏ء مقتدراً خداوند عالم جل‏شأنه دنیا را دار فناء قرار داده و در هر وقتی چیزی را موجود می‏کند و چیزی را معدوم می‏کند. آیا چیزی را که موجود می‏کند از ذات مقدس خود حصّه‏ای گرفته یا از ممتنع ذاتی حصه‏ای گرفته و آن چیز را از آن حصّه موجود کرده؟ و آیا چیزی را که معدوم می‏کند آن چیز برمی‏گردد به ذات مقدس او یا به ممتنع ذاتی؟

و اگر بگوید که سخن در مجموع ممکنات است نه در بعضی از آن، می‏گویم که بنابر مذهب خودش که در عنوان بعد از این می‏آید اصراری دارد که موجودات حادثات زمانیه هستند و اصراری دارد که نمی‏شود حادثات ذاتیه باشند. پس بنابر مذهب خودش یک وقتی بوده که هیچ موجودی نبوده و بعد موجود شده‏اند پس در آن وقتی که موجودات نبودند، آیا در ذات خدا بودند یا در ممتنع ذاتی بودند و بعد موجود شدند و اگر معدوم شوند باید برگردند به ذات خدا یا به ممتنع ذاتی و انقلاب محال

 

 

«* اجتناب صفحه 305 *»

لازم آید و جوابی از هیچ قسم ندارد فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین کاش قدری از حیا در او بود که کمتر عِرض خود ببرد و زحمت ما دهد.

اما اينکه گفته «و ایضاً او عالم امکان را غیرمتناهی می‏داند و وجود غیرمتناهی ممتنع است بضرورة العقل، پس حق در این مسأله با متکلمین متشرعه است و فروعاتی که شیخ بر این مطلب مترتّب کرده است همه بی‏اصل است و اللّه اعلم»، پس عرض می‏کنم که علاوه بر آنکه در عنوان بعد خود او تصریح می‏کند که امکان غیرمتناهی است و دروغگو حافظه ندارد و فراموش کرده که در اینجا وجود غیرمتناهی را ممتنع دانسته بضرورة العقل، پس عرض می‏کنم که به آن معنی که شیخ بزرگوار­ امکان را غیرمتناهی می‏دانند داخل بدیهیات اولیه است که جمیع مواد بالنسبه به آن صوری که در آنها امکان دارند غیرمتناهی می‏باشند. پس یک قطعه مومی متناهی بالنسبه به صوری که در آن امکان دارد از مثلث و مربع و امثال آنها غیرمتناهی است و نه این است که چون آن را به صورتی درآوردی از آنچه در آن امکان دارد چیزی کم شود پس همیشه بالنسبه به صوری که در آن امکان دارد غیرمتناهی است و این است حکم جمیع مواد. پس صاحب فاروق یا مسّ این بدیهی را نکرده یا تعمد کرده در عِرض خود بردن و زحمت ما دادن.

اما اينکه گفته «پس حق در این مسأله با متکلمین متشرعه است» مکرر عرض کردم که اگر معنی متشرعه عناد با اهل حق است، آن مخصوص صاحب فاروق و امثال او است اما متشرعین حقیقی که در ضروریات دین و مذهب هیچ اختلافی ندارند و در نظریات همیشه اختلاف بوده و هست.

صاحب فاروق گفته: مسأله ششم از جمله عقاید شیخ و اتباعش آن است که عالم را قدیم زمانی و حادث ذاتی می‏داند چنانچه در شرح فایده تاسعه گوید «و المبدء الکونی مع انّه مسبوق بالمبدء الامکانی المسبوق بفعل اللّه تعالی لا نهایة له سبحان من احدث ما لا نهایة له» تا اينکه می‏گوید «علی انّی بیّنت لک انّ اللّه سبحانه خلق ما

 

 

«* اجتناب صفحه 306 *»

لایتناهی بعد ان لم‏یکن و ما ذلک علی اللّه بعزیز و اما قول من انکر الحدوث الذاتی و حصره فی الزمانی فهو ممن قال اللّه سبحانه ان یتّبعون الّا الظن و ان هم الّا یخرصون» تا اينکه می‏گوید «لانّک اذا قلت انّ الحادث له اول فی الحدث لزم ان‏یکون من فی الجنة و النار غیر باقین لانهم سبقهم العدم فیلحقهم العدم»([9]) و این استدلال را مبنی کرده است بر قول حکماء به اينکه هرچه را اول است آخر خواهد بود و هر چه را عدم سابق است لاحق خواهد شد. پس اگر عالم حادث زمانی باشد باید بالمره وقتی معدوم شود پس خلود در جهنم و بهشت صورت نگیرد و این کلام صریح است در اينکه عالم مسبوق به عدم نیست پس آن کلام که گفت «ان اللّه خلق ما لایتناهی بعد ان لم‏یکن» مقصود از آن عدم ذاتی است که حاجت به صانع باشد نه عدم متعارف و حاجی‏خان به این مطلب تصریح کرده است در صفحه صد و چهل و هشتم قسمت سيّم که می‏گوید «پس همیشه ملک خدا بوده و هست» تا می‏گوید «پس معنی حادث بودن ایشان، حاجت ایشان است به خدای عزوجل»([10]) انتهی و این مطالب با ظواهر شرع و مذاق متشرعه درست نیست و موافق مذاق بعضی از فلاسفه یونان است. قال المجلسی فی کتاب السماء و العالم من البحار «فان الذی ثبت باجماع اهل الملل و النصوص المتواترة هو انّ جمیع ماسوی الحق تعالی ازمنة وجوده فی جانب الازل متناهیة و لوجوده ابتداء و الازلیة و عدم ابتداء الوجود مخصوص بالرب سبحانه و نقل عن کنز الفواید للکراجکی انّه قال اعلم ایّدک اللّه انّ من الملاحدة فریقاً یثبتون الحوادث و محدثها و یقولون انّه لا اول لوجودها و لا ابتداء لها و یزعمون ان اللّه سبحانه لم‏یزل یفعل و لایزال کذلک و انّ افعاله لا اول لها و لا آخر فقد خالفونا فی قولهم انّ الافعال لاـ‌اول لها اذ کنّا نعتقد ان اللّه تعالی ابتدأها و انه موجود قبلها و وافقونا بقولهم انه لا آخر لها لانهم و ان ذهبوا فی ذلک الی بقاء الدنیا علی ما هی علیه و استمرار الافعال فیها و انه لا آخر لها فانا نذهب فی

 

 

«* اجتناب صفحه 307 *»

دوام الافعال الی وجه آخر و هو تقضّی امر الدنیا و انتقال الحکم الی الآخرة و استمرار الافعال فیها من نعیم اهل الجنة الذی لاینقطع عن اهلها و عذاب النار الذی لاینقضی عن المخلّدین فیها فافعال اللّه عزوجل علی هذا الوجه لا ‌‌آخر لها و هؤلاء هم الدهریة القائلون بانّ الدهر سرمدیة لا اول لها و لا آخر» الی آخره. و قال ایضاً فی البحار «اعلم انه لا خلاف بین المسلمین بل جمیع ارباب الملل فی انّ ماسوی الرب سبحانه و صفاته الکمالیة کله حادث بالمعنی الذی ذکرنا و لوجوده ابتداء بل عدّ من ضروریات الدین. قال السید الداماد فی القبسات علیه اجماع الانبیاء و الاوصیاء و وافقهم علی ذلک جمع من اساطین الحکمة و قدماء الفلاسفة مثل ثالیس و انکساغورس و انکسیمایس من اهل ملطیه و مثل فیثاغورث و انباذقلس و سقراط و افلاطن» الی آخره. و اما اينکه گفت اتفاق کرده‏اند حکماء بر اينکه هر چه او را عدم سابق است لاحق خواهد شد پس نفی خلود لازم آید این دعوی در کلام احدی از حکماء و عقلاء دیده نشده. بلی گفته‏اند ما ثبت قدمه امتنع عدمه و این غیر آن است که ما ثبت عدمه فی الازل امتنع بقاؤه فیما لایزال و دلیلی بر آن اصلاً نیست زیرا که خدا قادر است که معدومی را موجود کند و ابدالآباد او را باقی بدارد پس چه ضرور که شخص به جهت این قاعده بی‏اصل قائل به قدم زمانی و حدوث ذاتی شود و ملتزم به وجود غیرمتناهی گردد که خارج از طریقه ملیین و غالب حکماء و عقلاء است. بلی کسی که امکان را مخلوق داند و موجود شمارد لابد است که به لاتناهی قائل شود زیرا که امکان غیرمتناهی است و تصور نمی‏شود سبق شی‏ء بر امکان اشیاء غیر از عالم وجوب ولکن دانستی که مجعولیت امکان بی‏معنی است بلکه آن امری است اعتباری و حکمی است عقلی بر مفهوم ذهنی و اينکه گفته است اگر این امر ذهنی مطابق با خارج نباشد جهل مرکب لازم آید، اشتباه است زیرا که احکام ذهنیه اگر بر موصوف خارجی باشد به صفت خارجيه بايد اين صفت با موصوف موجود در خارج باشد مانند حکم بر جسم به سواد و بیاض و اگر حکم بر موجود خارجی باشد به صفت اعتباری ذهنی لازم نیست که آن صفت در خارج موجود

 

 

«* اجتناب صفحه 308 *»

باشد مانند حکم بر ممکن به امکان و بر واحد به وحدت و بر موجود به وجود و نحو ذلک و همچنین حکم بر امر ذهنی نظر به خارج مانند حکم بر شریک باری به امتناع و تفصیل این مطالب در کتب حکمت و کلام مقرّر است و این رساله مناسب آن نیست.

اجـــتـناب

از جمله تفریقات بین المؤمنین و ارصاد لمن حارب اللّه و رسوله من المنافقین که خواسته در میان آورد این عنوانی است که می‏بینی و حال آنکه این مطلبی را که ذکر کرده از نظریات بسیار دقیق است و در مسائل نظریه چون شخصی با شخصی خلاف کرد موجب اختلاف در دین و مذهب ایشان نخواهد شد و از این است که در میان جمیع علمای شیعه چه اخباری باشند چه اصولی یافت نمی‏شود دو نفر که در جمیع فتاوی مانند هم باشند و در هیچ فتوائی خلاف نداشته باشند و خلاف در نظریات را موجب اختلاف در دین و مذهب دانستن خلاف ضرورت دین و مذهب است و این بدعتی است که در آخرالزمان در میان امثال و اقران صاحب فاروق متداول شده. اعاذنا اللّه و جمیع المؤمنین المظلومین من شرّ هذه البدعة البدیعة.

اما بیان این مطلبی را که شیخ بزرگوار­ فرموده‏اند که عالم حادث ذاتی است به طوری که هر عاقلی بفهمد این است که خداوند عالم جل‏شأنه چنین قرار داده که اعراض بدون جواهر و صور بدون مواد صورت وجود نپذیرند و این مطلب را از برای عوام‏الناس هم اگر بیان کنی می‏فهمند که حق است پس نمی‏شود که درازی موجود شود مگر آنکه جسمی باشد که درازی بر روی آن موجود شود چنان‏که نمی‏شود که گردی موجود شود مگر آنکه جسمی باشد که گردی بر روی آن موجود شود چنان‏که نمی‏شود رنگی موجود شود مگر آنکه جسمی باشد مانند کرباس تا رنگ بر روی آن موجود شود و همچنین است طعم و بو و گرمی و سردی و تری و خشکی و نور و ظلمت و روشنی و تاریکی و امثال اینها از اعراض و صور که نمی‏شود موجود شوند مگر آنکه جسمی باشد که اینها بر روی آن موجود شوند و عارض آن شوند و محال است که اینها

 

 

«* اجتناب صفحه 309 *»

بدون جسمی و بدون ماده بتوانند موجود شوند و از این است که حکماء در تعریف اعراض گفته‏اند که عرض موجودٌ فی الموضوع و در تعریف جواهر گفته‏اند الجوهر موجودٌ بنفسه لا فی الموضوع و این مطلب را احدی انکار ندارد و همه عقلاء می‏فهمند و می‏دانند که جوهر آن چیزی است که موجود بنفس باشد و در وجود خود محتاج به چیزی به غیر از علت خود نباشد و عَرَض چیزی است که بعد از احتیاج به علت، محتاج به محلی و موضوعی هم هست که محال است موجود شود مگر در معروضی.

و چون این مطلب را به اندک فکری دانستی باید متذکر این مطلب شوی که اگر چه می‏گویند که چوب مثلاً جوهری است و ماده‏ای است که صورت‏های در و پنجره و امثال آنها عارض آن چوب شده، ولکن چون قدری فکر کنی خواهی دانست که خود چوب هم اگر چه معروض صورت‏های در و پنجره بود صورتی است که عارض آب و خاک شده که چون پوسید و خاک شد، صورت چوبی معدوم شد و خاکی باقی ماند مانند آنکه چون صورت در و پنجره از هم بریزد در و پنجره معدوم شود و چوب باقی ماند پس باید متذکر شوی که آنچه را که تو می‏بینی در این دنیا همه مثل چوبند که ماده حقیقیه و جوهر حقیقی نیستند بلکه همه آنها صورت‏هایی چند هستند که عارض شده‏اند بر جسمی که آن جسم جوهر حقیقی است و ماده حقیقیه است که موضوع و معروض جمیع این عوارض است. پس این عوارض و اعراض گاهی در این عالم کون و فساد موجود می‏شوند و گاهی معدوم می‏شوند و گاهی شب می‏شود و گاهی روز و گاهی زمستان و گاهی تابستان. پس از قبیل این موجودات جمیعاً حوادث زمانیه‏اند یعنی در زمانی نیستند و در زمانی موجود می‏شوند و بعد از زمانی نیست و معدوم می‏شوند و آن جسمی که معروض اینها است در همه زمان‏های گذشته بوده چنان‏که الآن معروض اینها هست و در زمان‏های آینده معروض اینها خواهد بود حادث زمانی نیست چرا که اگر حادث زمانی بود مثل سایر حوادث زمانیه بود و اگر مثل حوادث زمانیه بود مثل حوادث زمان‏های گذشته بود که در زمان حال و استقبال

 

 

«* اجتناب صفحه 310 *»

نیستند آن جسم هم باید در زمان حال و استقبال جسم نباشد و مثل حوادث زمانیه که در زمان حال و استقبال هستند و در زمان‏های گذشته معدوم بودند آن جسم هم باید در زمان حال و استقبال جسم باشد و در زمان‏های گذشته جسم نباشد و معدوم باشد و حال آنکه جمیع عقلای اهل روزگار به حواس ظاهره خود احساس می‏کنند که در زمان‏های گذشته جسم صاحب طول و عرض و عمقی بود که حوادث زمانیه زمان گذشته عارض آن جسم بودند و فانی شدند و آن جسم فانی نشد.

و همچنین جمیع عقلای روزگار به حواس ظاهره خود احساس می‏کنند در زمان حال و استقبال جسم صاحب طول و عرض و عمقی را که تازه پیدا نشده و احساس می‏کنند حوادث زمانیه چند را که تازه پیدا شده و پیش‏تر نبوده و اینها عارض آن جسم صاحب طول و عرض و عمق شده‏اند و پیش‏تر نبوده‏اند و عارض جسم نبوده‏اند.

باری، عقلای روزگار هر قدر غافل باشند از این مطلب غافل نیستند که سال‏های گذشته الحال همه گذشته‏اند و الحال معدوم شده‏اند و سال‏های آینده هنوز نیامده‏اند و الحال معدومند و به غیر از این سال بالفعل سالی موجود نیست و سال‏های گذشته و آینده هر دو در این سال بالفعل معدومند چنان‏که معصوم؟ع؟ فرمودند که:

ما فات مضیٰ و ما سیأتیک فاین   قم فاغتنم الفرصة بین العدمین

پس هر عاقلی اگر فکر کند می‏فهمد که حوادث زمانیه چیزهایی هستند که در زمانی نبوده‏اند و در زمانی دیگر موجود شده‏اند و در زمانی دیگر معدوم شوند و همه اینها عوارضی هستند که گاهی عارض جسم می‏شوند و گاهی محو می‏شوند و آن جسم معروض همه اینها غیر همه این عوارض است و در سال‏های گذشته بوده و در سال‏های آینده خواهد بود و دلیل بودن آن جسم در زمان‏های گذشته و آینده وجود عوارض گذشته و آینده است چرا که وجود عارض بدون وجود معروض معقول و منقول نیست چنان‏که صورت فخّارها و وجود آنها دلیل است بر وجود علت مادیه آنها  که

 

 

«* اجتناب صفحه 311 *»

صلصال است و بدون وجود گل معقول و منقول نیست وجود فخّارها.

باری و اگر بخواهی بدانی که آن جسم معروض کل عوارض گذشته و آینده حادث ذاتی است نه حادث زمانی از روی بصیرت پس متذکر باش که حوادث زمانیه چیزهایی هستند که می‏توان آنها را معدوم ساخت مثل فخّارها که می‏توان آنها را شکست و مثل عمارت‏ها که می‏توان آنها را خراب کرد و مثل جمادها که می‏توان آنها را تغییر داد و مثل گیاه‏ها که می‏توان آنها را سوزانید و مثل حیوان‏ها که می‏توان آنها را کشت. پس می‏شود که در بعضی از زمان‏ها آنها را ساخت و موجود کرد و می‏شود در بعضی از زمان‏ها صورت آنها را از ماده جسمانیه گرفت و آنها را فانی کرد به خلاف آن جسمی که معروض حقیقی آنها است که صورت جسمانی آن را نمی‏توان از آن گرفت و آن را خراب کرد چرا که صورت آن با ماده آن همیشه همراه بوده‏اند پس همیشه جسم صاحب طول و عرض و عمق بوده و همیشه صاحب طول و عرض و عمق خواهد بود و نمی‏شود که ماده آن بدون صورت آن و صورت آن بدون ماده آن موجود باشد. پس چون همیشه ماده آن در میان صورت آن بوده و همیشه صورت آن بر روی ماده آن بوده و هر دو با هم موجود شده‏اند نمی‏توان آن دو را از هم جدا کرد پس نمی‏توان جسم را فانی و معدوم کرد.

و اگر متذکر شدی که چه گفتم متذکر خواهی شد که این جسم صاحب ماده و صورت تا بوده در مکانی بوده و تا بوده در زمانی بوده و هرگز نبوده که در حیّزی و وقتی نباشد پس خواهی دانست که ماده جسم و صورت آن و مکان آن و زمان آن همه با هم موجود شده‏اند و هرگز نبوده که این چهار مفارقت از یکدیگر داشته باشند. پس خواهی دانست که جسم و زمان و مکان چون با هم موجود بوده‏اند هرگز نبوده که زمانی موجود باشد که جسم در آن زمان موجود نباشد و هرگز نبوده که مکان خالی از جسمی موجود باشد و جسمی در آن موجود نباشد. پس خواهی دانست که هیچ زمانی و وقتی نبوده که جسم موجود نباشد پس خواهی دانست که جسم موجود زمانی نیست به خلاف

 

 

«* اجتناب صفحه 312 *»

سایر موجودات زمانیه که بسیار از اوقات و ازمنه موجود بودند که آن موجودات موجود نبودند مثل موجودات در هر سالی و هر قرنی که پیش از سال خود و قرن خود موجود نبودند. پس متذکر خواهی شد که جسم، موجود زمانی و حادث زمانی نیست به آن معنی که سایر حوادث جسمانیه حادثات زمانیه هستند پس جسم حادث ذاتی است و قدیم زمانی. یعنی در هر زمانی بوده ولکن از آن جایی که جسم با زمان همراه بودند می‏توان گفت که جسم حادث زمانی است ولکن معلوم است که معنی این سخن این نیست که زمانی بوده که جسم در آن زمان نبوده به خلاف سایر حوادث جسمانیه که زمان‏های بسیار بود که آنها موجود نبودند پس اگر متذکر شدی که جسم حادث ذاتی است و قدیم زمانی است به طوری که عرض شد خواهی دانست که این مطلب در جمیع عالم امکان واضح‏تر است چرا که خود زمان از جمله موجودات عالم امکان است پس عالم امکان حادث زمانی نیست و بسیاری از موجودات عالم امکان بودند و هنوز زمانی خلق نشده بود چنان‏که در حدیث سبقت خلقت ائمه؟عهم؟ بر جمیع اشیاء مذکور است که زمان و مکانی نبود و بعد از خلقت بسیاری از مخلوقات زمان و مکان خلق شد.

باری پس اگر متذکر شدی که جسمی که صاحب طول و عرض و عمق است نبوده زمانی که ماده آن در صورت طول و عرض و عمق نباشد پس این جسم با ماده و صورت خود ماده تمام موجودات جسمانیه و حادثات زمانیه است از افلاک و عناصر و موالید پس چون این جسم به صورت سردی و خشکی بیرون آمد خاک پیدا شد و چون به صورت سردی و تری بیرون آمد آب پیدا شد و چون به صورت گرمی و تری بیرون آمد هوا پیدا شد و چون به صورت گرمی و خشکی بیرون آمد آتش پیدا شد و چون به صورت اجرام فلکی بیرون آمد افلاک موجود شدند و هیچ یک از اینها رکن حقیقی جسم نیستند چنان‏که محسوس است که هریک از اینها می‏شود که فانی و معدوم شوند و از جسمیت جسم صاحب طول و عرض و عمق چیزی کم نشود مثل

 

 

«* اجتناب صفحه 313 *»

آنکه چون حرارت بر آب مستولی شود آب بخار می‏شود و آب معدوم می‏شود و بخار موجود می‏شود و چون حرارت بر بخار مستولی شد بخار هوا می‏شود و بخار فانی و معدوم می‏شود و هوا موجود می‏شود و چون برودت بر هوا مستولی شد هوا متراکم می‏شود و بخار می‏شود و چون برودت بر بخار مستولی شد بخار متراکم می‏شود و ابر می‏شود و چون برودت بر ابر مستولی شد ابر آب می‏شود و فرو می‏ریزد و ابر فانی و معدوم می‏شود و در همه این تغیّرات و معدوم شدن چیزی و موجود شدن چیزی جسم صاحب طول و عرض و عمق به حال خود باقی است و به فنای هیچ یک فانی و معدوم نشده بلکه صورتی عارضی و کیفیتی عارضی عارض آن شده و آن عارض معدوم شده و کیفیتی دیگر عارض آن شده ولکن جسم صاحب طول و عرض و عمق در ضمن همه اینها صاحب طول و عرض و عمق خود بوده و فنائی از برای آن نبوده.

باری چنین جوهری حقیقی را در هر مرتبه‏ای که عوارض عارض شوند می‏گوییم که امکان آن عوارض است و مادةالمواد است و سابق بر جمیع عوارض است و چنین امکانی را می‏گوییم حادث زمانی نیست چرا که خود زمان بعد از آن موجود شده و صورت امتدادی چون عارض امکان شده زمان به عمل آمده و زمان اول ما خلقه اللّه نبوده و بعد از امکان موجود شده پس امکان که جوهر حقیقی است مقدم است و عوارض عارض آن جوهرند و آن جوهر معروض و موضوع و محل آن عوارض است.

و هر عاقلی می‏فهمد که عوارض و اعراضی چند هستند که موجودند در موضوع و معروض خود.

و هر عاقلی می‏فهمد که عوارض و اعراض بی‏معروض معقول نیست که موجود شوند پس وجود هر عارضی در هر عالمی دلیل وجود معروض خود است و آن معروض اصل است و عوارض فروع آن اصلند و مقصود مشایخ مظلوم ما در هر مقامی که امکان سابقی را اثبات می‏کنند چنین جوهر حقیقی و معروض حقیقی است نه آن امکانی که از امور اعتباریه و از معقولات ثانیه است و به اصطلاح قومی جاری شدن در معنی

 

 

«* اجتناب صفحه 314 *»

امکان و ردّ کردن کسی که این لفظ امکان را به اصطلاح آن قوم جاری نکرده مغالطه‏ای است واضح.

اما اينکه گفته «و این مطالب با ظواهر شرع و مذاق متشرعه درست نیست و موافق مذاق بعضی از فلاسفه یونان است»، پس عرض می‏کنم که غرضش این است که اگر چیزی را حادث زمانی ندانیم از ظواهر شرع بیرون رفته‏ایم و به مذاق متشرعه ذوق نکرده‏ایم و به مذاق فلاسفه رفته‏ایم.

پس عرض می‏کنم که آیا در ظواهر شرع نیست که دنیا دار فناء است و آخرت دار خلود و بقاء است و آیا مذاق متشرعین حقیقی غیر از این است که آخرت را فنائی نیست و آیا نه این است که زمان هم مثل سایر موجودات حادث و مخلوق است و متشرعین حقیقی زمان را مثل سایر مخلوقات مخلوق می‏دانند. پس بنابر مذاق صاحب فاروق و امثال او که همه چیز را حادث زمانی می‏دانند باید خود زمان هم یک زمانی موجود نباشد و بعد موجود شود و در آن زمانی که موجود نبوده آن زمان اول چه بوده باز هم زمان سابقی بوده که زمان اول در آن زمان سابق نبوده و بعد موجود شده و حال آنکه مسأله بطلان دور و تسلسل از قدیم‏الایام باقی مانده و احدی از علماء شکی در بطلان آن ندارد. پس یک زمان حادثی پیش از همه زمان‏ها بوده که حدوث آن در زمانی واقع نشده و حادث زمانی نیست و نبوده و حادث ذاتی بوده که خود او نبودی نداشته و محتاج بوده در دوام خود به ادامه ربّ خود و گویا اگر صاحب فاروق قدری شعور به کار برد حیا از انکار این مطلب کند، دیگر تا شعور او چه کند.

باری چون در این مقام ذکری از زمان کرده بود به همان لفظ جوابی گفته شد ولکن حقیقت امر واقع این است که به حکم ضرورت اسلام و ایمان از برای ملک خداوند عالم اولی و ابتدائی هست و به حکم ضرورت اسلام و ایمان اول ما خلق اللّه محمد و آل او هستند سلام اللّه علیهم اجمعین که هیچ مخلوقی و هیچ موجودی بر ایشان سبقت نگرفته نه زمانی و نه مکانی و نه چیز دیگری. پس وجود مسعود بانمود

 

 

«* اجتناب صفحه 315 *»

ایشان؟عهم؟ حادث زمانی نیست و زمان بعد از وجود ایشان خلق شده چنان‏که در حدیث سبقت خلقت ایشان مذکور است. پس بلغ اللّه بکم اشرف محل المکرّمین و اعلی منازل المقرّبین و ارفع درجات المرسلین حیث لایلحقه لاحق و لایسبقه سابق و لایفوقه فائق و لایطمع فی ادراکه طامع در حق ایشان؟عهم؟ صادق است. پس ایشان؟عهم؟ حادث زمانی نیستند و حادث ذاتی و دائم بوده و هستند و در دوام بود و هست خود محتاج به رب خودند و هرچه را هرکه پیش از وجود مسعود ایشان گمان کند از ضرورت دین و مذهب خارج است. بلی خدای ایشان ایشان را خلق فرموده و ایشان را به غیر خود محتاج نفرموده و هیچ جور مخلوقی بر ایشان سبقت نگرفته.

اما اينکه گفته «و قال المجلسی فی کتاب السماء و العالم من البحار: فان الذی ثبت باجماع اهل الملل و النصوص المتواترة هو انّ جمیع ماسوی الحق تعالی ازمنة وجوده فی جانب الازل متناهیة و لوجوده ابتداء و الازلیة و عدم ابتداء الوجود مخصوص بالرب سبحانه»، پس عرض می‏کنم که فرمودهݘ مجلسی علیه‏الرحمة حق است ولکن نمی‏دانم که صاحب فاروق از این عبارت چه فهمیده که خواسته به واسطه نقل قول او قول خود را محل اعتناء و اعتماد کند و شکی نیست که ازلیت و عدم ابتداء وجود مخصوص خداوند است و جمیع مخلوقات ابتدای وجودی و انتهای وجودی دارند و هیچ یک ازلی نیستند ولکن صاحب فاروق به این قبیل شواهد خود را می‏بندد بلکه بتواند یک غافلی را بفریبد که شیخیه قائلند که ازلیت مخصوص خدا نیست و چیزی دیگر هم یافت می‏شود در ملک خدا که ازلی باشد.

اما اينکه گفته «و نقل عن کنزالفوائد للکراجکی انه قال: اعلم ایّدک اللّه ان من الملاحدة فریقاً یثبتون الحوادث و محدثها و یقولون انه لا اول لوجودها و لا ابتداء» الی آخر، پس عرض می‏کنم که صاحب فاروق از بس طالب فریفتن است هی از شاخی به شاخی می‏نشیند بلکه یک غافلی را بفریبد. پس عرض می‏کنم که شکی در حقیت قول کراجکی هم نیست مثل قول مجلسی علیهماالرحمة و از برای خلق اولی و

 

 

«* اجتناب صفحه 316 *»

ابتدائی هست و شکی در آن نیست و از جمله مطالب عظیمه مشایخ مظلوم ما این است که از برای ملک خدا اولی هست و آن اول وجود مقدس محمد و آل او؟ص؟ است ولکن صاحب فاروق به همین نقل اقوال که از کسانی که محل اعتمادند می‏کند می‏خواهد که یک غافلی را فریب دهد که شیخ مرحوم مظلوم قائل نیست که خلق اولی و ابتدائی دارد بر خلاف بعضی که گفته‏اند که از برای خلق اولی و ابتدائی هست.

اما اينکه گفته «و قال ایضاً فی البحار: اعلم انّه لاخلاف بین المسلمین بل جمیع ارباب الملل فی انّ ماسوی الرب سبحانه و صفاته الکمالیة کله حادث بالمعنی الذی ذکرنا و لوجوده ابتداء بل عدّ من ضروریات الدین قال السید الداماد فی القبسات علیه اجماع الانبیاء و الاوصیاء و وافقهم علی ذلک جمع من اساطین الحکمة» الی آخر، پس عرض می‏کنم که همه غرض صاحب فاروق از ذکر این اقوال این است که بتواند یک غافلی را فریب دهد که شیخ مرحوم مظلوم برخلاف این علمای معروف فرمایشی کرده و حال آنکه از جمله مطالب بزرگ آن بزرگوار این است که اول ما خلق اللّه محمد و آل او است؟ص؟ و ابتدای خلقت الهی به ایشان تعلق گرفته و سایر علمای عظام هم به غیر از این به چیزی معتقد نبوده‏اند که از برای جمیع حوادث اولی و ابتدائی هست و این مطلب منافاتی ندارد با اينکه بعضی از موجودات حادث زمانی نباشند و معلوم است نزد عقلای روزگار که حوادث زمانیه بعد از زمان موجود شده‏اند و معلوم است نزد ایشان که خود زمان هم از جمله حوادث است و معقول و منقول نیست که خود زمان هم از جمله حوادث زمانیه باشد چرا که محال‌بودن دور، از مسائل متداوله در میان علماء و حکماء است. پس خود زمان هم از جمله حوادث است و ابتدای خلقتی و اول ایجادی از برای آن هست اما ابتدای خلقت آن در میان زمان نیست مانند سایر حوادث زمانیه که در میان این زمان واقع است.

و اگر کسی طالب فهم اصل مطلب باشد این است که حوادث زمانیه بعد از زمان حادث شده‏اند و حوادث دهریه و عالم ملکوت و جبروت بعد از دهر حادث

 

 

«* اجتناب صفحه 317 *»

شده‏اند و مع‏ذلک آنها از جمله حوادث زمانیه نیستند و حوادث عالم سرمد بعد از سرمد حادث شده‏اند و مع‏ذلک آنها از جمله حوادث زمانیه و دهریه نیستند و از برای جمیع اینها ابتدائی و اولی هست ولکن لازم نیست که اول همه اینها در زمان باشد چنان‏که صاحب فاروق خیال واهی کرده چرا که در احادیث سبقت خلقت ائمه؟عهم؟ موجود است که زمان و مکان را خداوند عالم جل‏شأنه بعد از چندین هزار سال آفرید. و انّ یوماً عند ربک کالف سنة مما تعدون.

و اما اينکه گفته که «شیخ بزرگوار فرموده‏اند که اتفاق حکماء است بر اينکه هر چه را عدم سابق است لاحق خواهد شد پس نفی خلود لازم آید و بعد می‏گوید این دعوی در کلام احدی از حکماء و عقلاء دیده نشده. بلی گفته‏اند «ما ثبت قدمه امتنع عدمه» و این غیر آن است که ما ثبت عدمه فی الازل امتنع بقائه فیما لایزال و دلیلی بر آن اصلاً نیست زیرا که خدا قادر است که معدومی را موجود کند و ابدالآباد او را باقی بدارد پس چه ضرور که شخص به جهت این قاعده بی‏اصل قائل به قدم زمانی و حدوث ذاتی شود»، پس عرض می‏کنم که احادیث اثبات عالم ذرّ و روز الست در تفسیر آیه شریفه و اذ اخرج ربّک من بنی‏آدم من ظهورهم ذریّتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربّکم قالوا بلی صریح است در اينکه عالم ذرّ پیش از این دنیا که عالم زمان است بوده و در آن روز خداوند عالم جل‏شأنه جمیع مؤمنین اولین و آخرین را خلق فرمود و جمیع کفار و منافقین اولین و آخرین را خلق فرمود به طوری که یک نفر از عدد مؤمنین کم نخواهد شد چنان‏که یک نفر بر عدد ایشان نخواهد افزود چنان‏که عدد کفار و منافقین زیاد و کم نخواهد شد و در شب معراج حضرت پیغمبر؟ص؟ جمیع آنها را رأی‏العین دیدند و بعد از معراج بر روی منبر فرمودند که اسم‏های جمیع مؤمنین در دست راست من است و اسم‏های جمیع کفار در دست چپ من است و کتاب اسم‏های ایشان در نزد ائمه؟عهم؟ بود که گاهی آن کتاب را به دوستان خود نشان می‏دادند و اسم‏های خود را در آن کتاب می‏خواندند و این مطلب در نزد علمای شیعه

 

 

«* اجتناب صفحه 318 *»

محل اتفاق است به طوری که انکار این مطلب را از تعجبات می‏شمارند چنان‏که همین صاحب فاروق هم اظهار تعجب از انکار وجود عالم ذر را کرد. پس در عالم ذر پیش از این دنیا جمیع مردم خلق شده بودند و همه را حضرت پیغمبر؟ص؟ در شب معراج به رأی‏العین دیدند و حال آنکه در این عالم زمان در زمان پیغمبر؟ص؟ در این دنیا خلق جمیعاً موجود نشده بودند و بعد از شب معراج تا روز قیامت به تدریج در این دنیا باید موجود شوند و بسیار بسیاری هنوز موجود نشده‏اند پس مخلوقات عالم ذر هیچ یک موجودات زمانیه نبوده‏اند و حادثات زمانیه بعضی فانی و معدوم شده‏اند و بعضی هنوز موجود نشده‏اند و معدومند به خلاف حادثات عالم ذر که همه آنها در آن عالم موجود بوده‏اند و هیچ یک حادث زمانی نبوده‏اند و حادث ملکوتی و جبروتی بوده‏اند.

و بسی معلوم است در نزد عقلای روزگار چه جای علمای اخیار و حکمای ابرار که روز قیامت هنوز برپا نشده و چون روز قیامت در رسد، فریق فی النار و فریق فی الجنّة مخلد شوند و حال آنکه در عالم ذر همه بوده‏اند پیش از موجود شدن در این دنیای زمانی و پیش از مردن در این دنیای زمانی و پیش از دخول در جنّت و نار. پس چنان‏که در دخول جنت و نار مخلدند و فنائی از برای ایشان نیست، پیش از دخول هم موجود بوده‏اند و معدوم نبوده‏اند و حادث زمانی هم نبوده‏اند و حادث ملکوتی و جبروتی بوده‏اند و حکمای اهل اسلام هیچ‏یک انکاری از عالم ذر و عالم ملکوت و عالم جبروت و حادثات ملکوتی و جبروتی نداشته‏اند اگر چه صاحب فاروق عِرض خود را برده و ما را به زحمت انداخته و گفته که «این دعوی در کلام احدی از حکماء و عقلاء دیده نشده بلی گفته‏اند ما ثبت قدمه امتنع عدمه».

پس عرض می‏کنم که مقصود شیخ بزرگوار­ از اتفاق حکماء بر این مطلب حکمائی هستند که حکمت از پیغمبر؟ص؟ آموخته‏اند چرا که آن بزرگوار از برای این آمده بود لیعلّمهم الکتاب و الحکمة و گویا صاحب فاروق گمان کرده که مقصود سایر حکمای معروف در میان مردمند و حال آنکه بنای شیخ بزرگوار­ بر این نیست که

 

 

«* اجتناب صفحه 319 *»

در هیچ مطلبی تمسک به گفته ایشان کند و اغلب مطالب ایشان را ردّ می‏کند چه جای آنکه تمسک به گفته ایشان کند و مقصود آن بزرگوار حکمای حقیقی الهی است که به مضمون کما بدءکم تعودون از مبدأ پی به معاد و از معاد پی به مبدأ برده‏اند و از وجود عالم ذر پیش از عالم زمان فانی پی به خلود برده‏اند و از ثبوت خلود پی به عالم ذر برده‏اند و هیچ‏یک از عالم ذر و عالم حشر و نشر و عالم خلود را در زمان فانی ندانسته‏اند و به مضمون کما بدءکم تعودون دانسته‏اند که آنچه بدء آن در عالم بقاء است عود آن هم در آن عالم خواهد بود و آنچه بدء آن در عالم زمان فانی است عود آن هم به فناء خواهد انجامید. مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشیماً تذروه الریاح.

اما اينکه گفته «بلی گفته‏اند ما ثبت قدمه امتنع عدمه و این غیر آن است که ما ثبت عدمه فی الازل امتنع بقاؤه فیما لایزال»، پس عرض می‏کنم که عجب تحقیقی را به خیال واهی خود مرتب کرده که ما ثبت عدمه فی الازل امتنع بقاؤه فیما لایزال و خواسته به خیال واهی خود برساند که مقصود شیخ مرحوم مظلوم این جمله مرتبه بافته خیال او است و حال آنکه شیخ بزرگوار­ جمله اشیاء را مما ثبت عدمها فی الازل بل مما امتنع وجودها فی الازل می‏داند و ممتنع الوجود در عالم خود اشیاء نمی‏داند و گویا صاحب فاروق ازل را ظرف می‏داند مثل آنکه زمان ظرف است از برای زمانیات و حال آنکه اهل توحید همه می‏دانند که ازل ظرفی نیست که در آن بگنجد چیزی یا نگنجد.

اما اينکه گفته «و دلیلی بر آن اصلاً نیست زیرا که خدا قادر است که معدومی را موجود کند و ابدالآباد او را باقی بدارد چه ضرور که شخص به جهت این قاعده بی‏اصل قائل به قدم زمانی و حادث ذاتی شود و ملتزم به وجود غیرمتناهی گردد که خارج از طریقه ملیین و غالب حکماء و عقلاء است»، پس عرض می‏کنم که دلیل بر آنچه شیخ بزرگوار­ فرموده‏اند وجود عالم ذر است که پیش از این دنیای زمانی بوده و صریح

 

 

«* اجتناب صفحه 320 *»

آیه مبارکه و اذ اخرج ربّک من بنی‏آدم من ظهورهم ذریّتهم و احادیث متواتره دلالت می‏کند بر آن به طوری که صاحب فاروق هم تعجب از انکار آن داشت اگرچه اگر خدا فهمی به او داده بود که ربط در میان وجود عالم ذر و خلود را بفهمد عِرض خود را نمی‏برد و ما را به زحمت نمی‏انداخت و بیان این مطلب به نوعی که مناسب این رساله عامیانه است گذشت.

اما اينکه گفته که «خدا قادر است که معدومی را موجود کند و ابدالآباد آن را باقی بدارد»، پس عرض می‏کنم که شکی در قدرت خدا نیست ولکن باید دانست که کارهای الهی بی‏پستا نیست و از روی حکمت است و مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشیماً تذروه الریاح بیان آن است که آنچه در زمان است و حادث زمانی است فانی خواهد بود و دنیا و کل من علیها فان است از برای اينکه در زمان حادث شده‏اند و عالم آخرت باقی است چرا که حادث زمانی نیست و حادث عالم بقاء است و پیش‏ترها بوده و الحال هم هست و هنوز قیامت برپا نشده و قیامت خواهد آمد و دار خلود برپا خواهد شد و کما بدءکم تعودون بیان این است که هر چیزی حادث زمانی است فانی خواهد شد و آنچه از عالم بقاء است باقی خواهد ماند.

اما اينکه گفته «پس چه ضرور که شخص به جهت قاعده بی‏اصل قائل به قدم زمانی و حدوث ذاتی شود»، پس عرض می‏کنم که قواعد حکمیه که از جانب خدا و ائمه هدی؟عهم؟ است بی‏اصل نیست و به محض گفتن و انکار کردن بی‏اصل نخواهد شد و محض اينکه خدا قادر است کاری بکند ایجاب و سلب مطلبی نخواهد شد. آیا نه این است که خدا قادر است که همه خلق را هدایت کند و نکرده و خدا قادر است که همه خلق را غنی کند و نکرده و خدا قادر است که به همه خلق فهم و شعور کرامت کند و نکرده.

اما اينکه گفته «و ملتزم به وجود غیرمتناهی گردد»، پس عرض می‏کنم که از

 

 

«* اجتناب صفحه 321 *»

حکمت الهیه است که هر چیزی را خدا به هر طوری آفریده شخص حکیم به همان‏طور بفهمد و از حکمت او است که جواهر حقیقیه محالّ اعراض باشند به طوری که فی‏الجمله تفصیلی گذشت و تعریف جوهر و تحدید آن این است که موجود لا فی الموضوع باشد و تعریف و تحدید اعراض این است که موجود فی الموضوع باشند و این مطلب داخل در بدیهیات عقلای روزگار است و هر موضوعی و هر محلی و هر جوهری بی‏نهایت قابل است که اعراض عارض او شوند و زائل گردند و این است مقصود شیخ بزرگوار­ که محل انکار هیچ عاقلی نیست نهایت آنکه مادة الموادی را هم اثبات فرموده‏اند.

اما اينکه گفته «بلی کسی که امکان را مخلوق داند و موجود شمارد لابد است که به لاتناهی قائل شود»، پس عرض می‏کنم که اصرار داشتن در عِرض خود بردن امر غریبی است الّا آنکه چون بلیه بلیه عامه است گوارا باد صاحب فاروق را و تقسیم وجودی که خود ایشان کرده‏اند با مخلوق نبودن و موجود نبودن امکان نمی‏سازد چرا که ایشان به خیال خود به حصر عقل وجود را از سه قسم خارج ندانسته‏اند که آن سه قسم یکی وجود واجب و یکی وجود ممکن و یکی وجود ممتنع است.

پس عرض می‏کنم که امکان را که واجب‏الوجود نمی‏دانید و ممتنع‏الوجود هم نمی‏دانید پس اگر داخل در مخلوقات و موجودات نیست، اسم او را چه می‏گذارید و حال آنکه قسم چهارمی ندارید نهایت آنکه امکان را از معقولات ثانیه می‏شمارید ولکن نمی‏توانید بگویید که از اقسام سه‏گانه خارج است نهایت می‏گویید که وجود خارجی ندارد لکن وجود عقلی هم ندارد و از معقولات ثانیه نیست نمی‏توانید بگویید پس از موجودات ثانیه عقلانیه هست و مخلوق خدا است در عالم عقل چنان‏که خود عقل هم مخلوق خدا است و منزل آن در عالم جبروت و عالم غیب است و وجودی جسمانی از برای آن نیست و بعد از آنکه غیر معقول و منقول است که امکان مخلوق نباشد این امکانی را که شما از معقولات ثانیه و از امور اعتباریه دانسته‏اید چنین

 

 

«* اجتناب صفحه 322 *»

امکانی را شیخ بزرگوار نفرموده‏اند که اصل اشیاء است ولکن آن مادة الموادی را که موضوع و معروض جمیع عوارض است شیخ بزرگوار امکان نامیده که تأصّل و تحصّل و تحقق آن در خارج از جمیع موجودات بیشتر است به طوری که اگر آن موجود نبود ممتنع بود وجود جمیع اشیاء چنان‏که اگر موجود نباشد موضوع و معروض عوارض، ممتنع است وجود عوارض بدون معروض.

اما اينکه گفته است «ولکن دانستی که مجعولیت امکان بی‏معنی است بلکه آن امری است اعتباری و حکمی است عقلی بر مفهوم ذهنی، و اينکه گفته است اگر این امر ذهنی مطابق خارج نباشد جهل مرکب لازم آید اشتباه است زیرا که احکام ذهنیه اگر بر موصوف خارج باشد مانند حکم بر جسم به سواد و بیاض و اگر حکم بر موجود خارجی باشد به صفت اعتباری ذهنی لازم نیست که آن صفت در خارج موجود باشد مانند حکم بر ممکن به امکان و بر واحد به وحدت و بر موجود به وجود و نحو ذلک و همچنین حکم بر امر ذهنی نظر به خارج مانند حکم بر شریک باری به امتناع»، پس عرض می‏کنم که صاحب فاروق در اينکه حکم عقلی را داخل در موجودات و مجعولات و مخلوقات الهیه نمی‏داند پیروی کرده بعضی از حکمائی را که حکمت آنها از تعلیمات الهیه نیست و از این است که در حکمت خود تصریح کرده‏اند که سواء طابق الشرع ام لم‏یطابق و از جمله چیزهایی که مطابق شرع نیست همین مطلب است که امکان ممکن و وحدت واحد داخل موجودات و مخلوقات نیستند و اگر عاقلی نظر کند به آیات صریحه الهیه می‏بیند که خدا فرموده قل اللّه خالق کل شی‏ء پس اگر امکان ممکن و وحدت واحد هیچ نیست که هیچ صرف اسمی و رسمی ندارد پس چرا می‏گویند امکان ممکن و وحدت واحد و اگر چیزی هست که هست و خدا است خالق و جاعل و موجد آن چیز و شخص مسلم نمی‏تواند انکار کند که امکان ممکن و وحدت واحد را خدا نیافریده مگر آنکه ادعای اسلام را نکند و علاوه بر آنکه مطلب صاحب فاروق بر خلاف صریح آیات الهیه است بر خلاف عقل هم هست که گویا این

 

 

«* اجتناب صفحه 323 *»

مطلب از روی سفاهت گفته شده و  الا انّهم هم السفهاء ولکن لایشعرون و حالت جهل مرکب همین است که صاحب آن نمی‏داند و نمی‏داند که نمی‏داند و خیالش این است که می‏داند و در جهل مرکب ابدالدهر بماند.

پس عرض می‏کنم که عقل هر عاقلی حکم می‏کند که آنچه در خارج است یا وحدت دارد یا تکثّر  پس اگر وحدت واحد در خارج موجود نیست، باید تعدد و تکثر آن موجود باشد پس باید واحد متعدد باشد و بطلان این مطلب نزد عقلای روزگار داخل در بدیهیات اولیه است و اگر بگویند که تعدد و تکثر متعددات هم مانند وحدت واحد است که مخلوق و مجعول نیست، پس باید عقل نتواند حکم کند بر وحدت هیچ واحدی و نباید بتواند حکم کند بر تعدد هیچ متعددی در خارج چرا که بنابر حکم اعتباریه بی‏اعتبار ایشان در خارج نه وحدتی موجود است و نه تعددی.

و همچنین است خیال واهی این جماعت در وجود هر موجودی چنان‏که صاحب فاروق تصریح کرد که وجودی در خارج نیست از برای موجود و چیزی که در خارج موجود است خود موجود است و وجود از امور عقلانی و از احکام عقل است که در خارج وجود ندارد.

پس عرض می‏کنم که عقل همه عقلای روزگار حاکم است که وجود اَبْدَهِ اشیاء است که در همه عوالم منتشر است و بنابر خیال واهی این جماعت امر جمیع اشیاء دائر است بر وجود و عدم پس اگر وجود هست عدم نیست و اگر عدم هست وجود نیست و در میان وجود و عدم منزله‏ای نیست که ثالث وجود و عدم باشد. پس هر عاقلی می‏فهمد که اگر وجود شی‏ء موجود در خارج نیست و مجعول نیست باید عدم آن شی‏ء در خارج باشد پس باید در خارج هر موجودی معدوم باشد و هر معدومی موجود باشد و حال آنکه به حکم بداهت عقل هر موجودی در خارج به وجودش موجود است و هر معدومی در خارج به عدمش معدوم است و همچنین است به حکم بداهت عقول که هر ممکنی به امکانش در خارج موجود است و ممکن موجود در

 

 

«* اجتناب صفحه 324 *»

خارج بدون امکانش در خارج، امکان خارجی نخواهد داشت بنابر خیال واهی صاحب فاروق پس ممکنی که در خارج امکان ندارد باید یا وجوب داشته یا امتناع به جهت آنکه امر دائر است بر امکان و وجوب و امتناع. پس اگر ممکن در خارج امکان ندارد باید یا وجوب داشته باشد یا امتناع و وجوب و امتناع را که شما نمی‏گویید پس ناچارید که امکان را امکان بنامید و آن را مجعول بدانید و ام خلقوا من غیر شی‏ء ام هم الخالقون را تصدیق کنید. و علاوه بر همه اینها عرض می‏کنم که آیا شما فعل هر فاعلی را می‏گویید که مجعول و مخلوق نیست و در خارج موجود نیست یا آنکه همان حکم عقلی و فعل او را می‏گویید مجعول و مخلوق نیست؟ پس اگر فعل تمام فواعل را می‏گویید مجعول و مخلوق نیست و در خارج موجود نیست، پس مکذّب شما است جمیع مشاعر خلق که نور هر منیری در خارج موجود است و گرمی آتش در خارج موجود است و تری آب و خشکی خاک در خارج موجود است و حرکت هر متحرکی و سکون هر ساکنی در خارج موجود است و خدا است جاعل ظلمات و نورها و خدا است خالق موت و حیات با اينکه ظلمات صادر از مظلم است و نورها صادر از منیر است و موت و حیات عارض میت و حیّ است. و اگر بگویید که همان حکم عقلی و فعل او را در میان جمیع مخلوقات مخلوق و مجعول نمی‏دانیم و پای خود را بر روی عقل خود می‏گذاریم، مکذّب شما است قل اللّه خالق کل شی‏ء فکل شی‏ء فهو مخلوق له سبحانه.

*« صاحب فاروق: شیخیه ملائکه را داخل مجردات و بسایط می‌شمارند و نقل کلمات شیخ اعلی الله مقامه »*

صاحب فاروق گفته: مسأله هفتم از جمله عقاید شیخ و اتباعش آن است که ملائکه را داخل مجردات و بسائط شمارد چنان‏که در شرح فقره و الملائکة و اولوا العلم گفته است در وجه تقدیم ملائکه بر اولوا العلم «ثم اعلم انّه قد ذکر الملائکة قبل اولی العلم امّا للترقی من الادنی الی الاعلی و ذکر توحیده نفسه قبل لانه المعلّم و الداعی و امّا لما تعرفه العوام من ان الملائکة هم الوسائط فی الوحی بین اللّه و بین البشر کما هو ظواهر الادلة و امّا لانّ الاستغراق فی التوحید فی البسائط و المجرّدات ادوم لانّهم لایشتغلون بغیر

 

 

«* اجتناب صفحه 325 *»

ذکره بخلاف المادیات و المرکبات لکثرة الموانع و لهذا کان صالح البشر افضل من الملائکة» انتهی ملخصاً. و در شرح و الی جدّکم بعث الروح الامین می‏گوید «و اعلم انّ جبرئیل شأن من شئون حقیقة محمد؟ص؟ و شعاع من نوره فهو یأخذ من حقیقة محمد؟ص؟ بل من عقله و یأتی به الی خیاله کالخطرة التی ترد علیک» الی آخره. و سید در رساله عبداللّه بیک می‏گوید در بیان کیفیت نزول ملائکه «مثاله الخطرات التی ترد علیک و تظهر فی حواسّک المرتبطة بجسمک فان تلک الخطرات انما وردت علیک من قلبک الی ظاهر جسمک و حواسک و الملائکة هم تلک الروابط و هم ذوات متأصّلة و ارواح ذووا شعور و ادراک و ارادة خلقوا من فاضل شعاع العقل الکلی الذی هو القلم لقد برزوا و ظهروا منه کما برزت الاشعة من الشمس»([11]) الی آخر. و از این کلمات استفاده می‏شود که ملائکه را اجسام نمی‏دانند بلکه ارواح می‏دانند و مانند عقل می‏دانند چنانچه بعضی از حکمای اسلام تأویل ملائکه را به عقول و نفوس فلکیه کرده‏اند و جبرئیل را عقل عاشر گفته‏اند و از کلمات شیخ مستفاد می‏شود که ملائکه دو قسمند صالح و طالح. اول از برای ارتباط اعمال حق و ثانی به جهت ارتباط باطل. قال فی الفقرة السابقة «و المراد بالملائکة جمیع الملائکة الکلیة و الجزئیة» الی قوله «و کل الملائکة المخلوقة بالترکیب و التکسیر لتبدیل الاعمال و التصحیف و الضرب و التألیف و التعفین و التولید و الضم و ما اشبه ذلک فان تسبیحهم و شهادتهم بالوحدانیة بما هم قائمون به من هذه الاحوال المذکورة و ما اشبهها فان کانت صالحة نظم اللّه سبحانه (بها) الحق و ان کانت طالحة انتظم بها باطل المبطل فکانت سبب جریان العدل علی ذلک المبطل و ماتجزون الّا ما کنتم تعملون» انتهی. و از بعض کلمات شیخ و سید مستفاد می‏شود که ملائکه را در رتبه فوق عالم طبیعت می‏دانند و قوای طبیعیه را ایدی ملائکه گفته‏اند. پس رتبه ایشان فوق اجسام است به چند درجه پس باید حرکت و سکون و هبوط و صعود و عروج به معانی متعارفه به جهت ایشان قائل نشوند و جمیع این مطالب خلاف ظواهر

 

 

«* اجتناب صفحه 326 *»

کتاب و سنت و مذاق متشرعه است چنانچه در بحار می‏فرماید: «اعلم انه اجمعت الامامیة بل جمیع المسلمین الّا من شذّ منهم من المتفلسفین الذین ادخلوا انفسهم بین المسلمین لتخریب اصولهم و تضییع عقائدهم علی وجود الملائکة و انّهم اجسام لطیفة نورانیة اولی اجنحة مثنی و ثلث و رباع و اکثر قادرون علی التشکل بالاشکال المختلفة و انه سبحانه یورد علیهم بقدرته ما شاء من الاشکال و الصور علی حسب الحکم و المصالح و لهم حرکات صعوداً و هبوطاً و کانوا یراهم الانبیاء و الاوصیاء و القول بتجرّدهم و تأویلهم بالعقول و النفوس الفلکیة و القوی و الطبایع و تأویل الایات المتظافرة و الاخبار المتواترة تعویلاً علی شبهات واهیة و استبعادات وهمیّة زیغ عن سبیل الهدی و اتباع لاهل الغیّ و العمی»([12]) انتهی.

اجـــتـناب

عبارت شیخ مرحوم مظلوم این است که می‏فرماید مراد به ملائکه جمیع ملائکه کلیه و جزئیه است از ملائکه آب اول و ملائکه بلد میّت و ملائکه زارعین در آن بلد و غرس‏کنندگان اشجار و جاری‏کنندگان انهار و ملائکه عقلانیه و روحانیه و نفسانیه و طبعانیه و مادیه و مثالیه و جسمانیه و عرضانیه و ملائکه برازخ میان آنها و بسایط و مرکبات و ملائکه موکله بر اضواء و اجزاء و ذرات و رنگ‏ها و حرکت‏ها و امساک‏ها و التزامات و غیر اینها از جمیع ذرات وجود کونی و وجود امکانی و ایشانند که موکلند به انحاء خلق و رزق و حیات و ممات بالفعل و بالقوه و شهادت آنها به زبان‏های پر و بال آنها است در آن چیزی که موکلند به طیران در آن و همچنین ملائکه مخلوق می‏شوند به ترکیب کردن چیزی و تکسیر کردن چیزی و تبدیل کردن چیزی و اعمال چیزی و تصحیف چیزی و ضرب‌کردن چیزی و تألیف و تعفین و تولید و ضمّ چیزی و چیزی که شبیه به اینها باشد پس به درستی که تسبیح ایشان و شهادت ایشان به وحدانیت

 

 

«* اجتناب صفحه 327 *»

به آن چیزی است که ایشان موکلند بر آن از این حالاتی که ذکر شد و هر حالتی که شبیه به آنها باشد. پس اگر آن حالات صالحه باشند منظم می‏کند خدای سبحانه به واسطه آن ملائکه حق را و اگر آن حالات طالحه باشند منتظم می‏شود به واسطه آن ملائکه باطل اهل باطل و آن ملائکه سبب می‏شوند از برای جاری شدن عدل الهی بر اهل باطل و ماتجزون الّا ما کنتم تعملون.

پس عرض می‏کنم که این بود ترجمه فارسی آنچه را که شیخ بزرگوار­ در شرح فقره و شهدت له ملائکته فرموده‏اند.

و باید متذکر شوند عقلای روزگار و عبرت گیرند از عناد معاندین آن مرحوم مظلوم که با اينکه تصریح فرموده‏اند و انواع ملائکه کلیه و جزئیه را بیان فرموده‏اند و از انواع ایشان نوعی را فرموده‏اند که عقلانیه و روحانیه و نفسانیه‏اند و نوعی را فرموده‏اند که طبعانیه و مادیه و مثالیه و جسمانیه‏اند به طوری که می‏بینی و نوعی را فرموده‏اند از ترکیب چیزی مخلوق می‏شوند مثل آنکه چون اهل علم حروف حروف را به مناسباتی که در آن علم هست ترکیب می‏کنند ملائکه چند از آن ترکیب مخلوق می‏شوند و تأثیر در موجودات می‏کنند و همچنین است که ملائکه چند از تکسیر حروف مخلوق می‏شوند یا از ضرب حروف در یکدیگر مخلوق می‏شوند و امثال اینها و مثل همین‏ها است که در احادیث وارد شده که چون جُنُب به حلال غسل می‏کند از هر رشحه آبی که از بدن او چکیده، خداوند از هر رشحه ملکی خلق می‏کند که تا روز قیامت عبادت می‏کنند خدا را و ثواب‏های عبادت‏های جمیع آن ملائکه را خداوند در نامه اعمال غسل‏کننده می‏نویسد. پس عرض می‏کنم که باید عبرت گیرند عقلای اهل روزگار از شدّت عناد معاند که با اينکه جمیع این عبارات را دیده بعضی که مکذّب عناد او بوده ذکر نکرده و بعضی که بدون آن بعض دیگر موهم راه عناد او بوده ذکر کرده و بعد از نقل بعضی از عبارات شیخ و سید! گفته و از این کلمات استفاده می‏شود که ملائکه را اجسام نمی‏دانند بلکه ارواح می‏دانند و مانند عقل می‏دانند چنانچه بعضی

 

 

«* اجتناب صفحه 328 *»

از حکمای اسلام تأویل ملائکه را به عقول و نفوس فلکیه کرده‏اند و جبرئیل را عقل عاشر گفته‏اند.

پس عرض می‏کنم که آیا جناب شما ندیده‏اید که مشایخ مظلوم ما فرموده‏اند که ملائکه طبعانیه و مادیه و مثالیه و جسمانیه و عرضانیه هستند و حال آنکه به همان عباراتی که متمسک شده‏اید از همین موضعی که فرموده‏اند ملائکه جسمانیه هستند برداشته‏اید پس از کجا استفاده فرمودید که ملائکه را اجسام نمی‏دانند بلکه ارواح می‏دانند و مانند عقل می‏دانند؟ پس عرض می‏کنم که نهایت آنکه جناب شما به آن متمسک شده‏اید و ذکر کرده‏اید و از اينکه فرموده‏اند ملائکه جسمانیه هستند اعتنائی نفرموده‏اید این است که مشایخ مظلوم ما فرموده‏اند که ملائکه عقلانیه هستند و نفرموده‏اند جسمانیه نیستند و هر عالم حکیمی می‏داند که اگر ملائکه عقلانیه نباشند و تمام حقیقت ملائکه از جسم باشد نباید عقلی و شعوری در ملائکه موجود باشد چرا که جسم بما هو جسم بدون مراتب عالیه آن عقل و شعوری ندارد و هر عاقلی می‏فهمد که ملائکه حاملان وحی الهی از روی عقل و شعور وحی را از برای پیغمبران؟عهم؟ می‏آوردند و تا مبدأ ایشان از عالم فهم و عقل و شعور نبود نمی‏توانستند از روی فهم و اراده و شعور از برای پیغمبری سخن گویند و باز معلوم است نزد عقلای روزگار که اگر از عالم بالا نزول نمی‏کردند به عالم جسم نمی‏توانستند با پیغمبران در عالم جسم سخن گویند و از این است که می‏فرماید نزل به الروح الامین علی قلبک و اگر تمام حقیقت روح الامین جسمانی بود نزول او به عالم جسم معنی نداشت. پس روح الامین از عالم روح نزول می‏کند به عالم جسم و شعور و ادراک و اراده همه از روح است نه از جسم بی‏روح و از اين است که می‏فرماید تنزّل الملائکة و الروح و از این قبیل از آیات بسیار است و از برای اصل مطلب یک آیه هم کافی است و اگر کسی حکیم باشد می‏فهمد که طفره در وجود نیست پس می‏فهمد که چون ملائکه از جوار قرب الهی نزول کنند تا به عالم جسم به سایر مراتب هم که در زیر قرب اقرب است تا

 

 

«* اجتناب صفحه 329 *»

به عالم جسم مرور کنند و چیزی از آن مراتب به خود گیرند و از این است که در جمیع مراتب عوالم موجودند و خلقی به کثرت آنها خدا خلق نکرده و اشاره به این مراتب در کلام با نظام این عالم ربانی هست چنان‏که گذشت.

پس معلوم شد که استفاده جناب صاحب فاروق برخلاف تصریح صاحب کتاب است و هر عاقلی می‏فهمد که استفاده از کلام شخصی برخلاف صریح کلام او بی‏معنی است و این قاعده در دنیا معمول نبوده تا آخرالزمان که معاندان این بدعت را شیوه غیرمرضیه خود قرار داده‏اند.

اما اينکه گفته «و از کلمات شیخ مستفاد می‏شود که ملائکه دو قسمند صالح و طالح اول از برای اعمال حق و ثانی به جهت ارتباط باطل»، پس عرض می‏کنم که کاش صاحب فاروق دعا کرده بود که خداوند به او فهمی یا انصافی در عالم نفهمی به او دهد تا این‌همه عِرض خود نبرد و ما را به زحمت ندهد.

پس عرض می‏کنم که عبارتی را که شیخ مظلوم شاهد آورده این است که فرموده‏اند که «فان تسبیحهم و شهادتهم بالوحدانیة بما هم قائمون به من هذه الاحوال المذکورة و ما اشبهها فان کانت صالحة نظم اللّه سبحانه بها الحق و ان کانت طالحة انتظم بها باطل المبطل فکانت سبب جریان العدل علی ذلک المبطل و ماتجزون الّا ما کنتم تعملون» پس عرض می‏کنم که چون بعضی از انواع ملائکه خلق می‏شوند از ترکیب حروف و تکسیر و ضرب آن به تفصیلی که در علم حروف مبرهن است و شیخ مرحوم مظلوم اشاره به این نوع هم فرموده‏اند ولکن مؤمن در علم حروف ترکیب و تکسیری که برخلاف شرع انور باشد نمی‏کند پس ترکیب و تکسیری که می‏کند موافق شرع است و عمل صالحی است که از او سر زده اما غیر مؤمن باکی ندارد از اينکه در امور خلاف شرع هم ترکیبی و تکسیری کند مثل تحبیب در میان دو نفر و تبغیض در میان زن و شوهر و تخریب خانه‏های مردم و امثال اینها پس عمل او عمل طالح است و مع‏ذلک ملائکه چند از ترکیب و تکسیر او خلق شده‏اند و مقصود آن عامل باطل را به

 

 

«* اجتناب صفحه 330 *»

عمل می‏آورند و از این جهت تسخیر ملائکه حرام است پس عمل عامل مبطل عمل حرام است و عمل طالح است نه آنکه ملائکه بعضی طالح و بعضی صالحند بلکه جمیع ملائکه معصوم و مقدّسند از خلاف کردن امر الهی و عمل جمیع آنها عمل صالح است ولکن ملائکه‏ای که مخلوق از ترکیب و تکسیر و ضرب حروفند مأمورند که هرکس حروف را به قواعد مقرّره علم حروف عمل کند ایشان مسخّر شوند و همان ملائکه در روز قیامت جاری کنند عذاب الهی را بر آن شخص مبطل و بخوانند از برای او و ماتجزون الّا ما کنتم تعملون فی دنیاکم بحکم العدل الذی اقیم فی الآخرة.

اما اينکه گفته «و از بعض کلمات شیخ و سید مستفاد می‏شود که ملائکه را در رتبه فوق عالم طبیعت می‏دانند و قوای طبیعیه را ایدی ملائکه گفته‏اند، پس رتبه ایشان فوق اجسام است به چند درجه پس باید حرکت و سکون و هبوط و صعود و عروج به معانی متعارفه به جهت ایشان قائل نشوند و جمیع این مطالب خلاف ظواهر کتاب و سنت و مذاق متشرعه است»، پس عرض می‏کنم که چون بعضی از حکماء گمان کرده‏اند که مقصود از ملائکه قوای طبیعیه است مانند جذب آتش و دفع آب و امساک خاک و هضم هوا چنان‏که در گیاه‏ها این مطلب بسی ظاهر است که هر گیاهی جذب می‏کند آب را و در خود نگاه می‏دارد و امساک می‏کند آن را و هضم می‏کند آن را و شبیه به خود می‏کند از برای بدل مایتحلل و دفع می‏کند از خود زیادتی و فضول آنچه را که جذب کرده بود مانند صموغی که از گیاه‏ها بیرون می‏آید، پس شیخ مرحوم و سید مظلوم! در بعضی از کلام با نظام خود ردّ می‏کنند حکماء را و می‏فرمایند مقصود از ملائکه قوای طبیعیه نیستند چرا که ایشان صاحبان شعور و ادراک و اراده‏اند و قوای طبیعیه از روی طبیعت خود اثری می‏کنند و شعور و ادراک و اراده از برای قوای طبیعیه نیست و ملائکه از جانب خداوند عالم جل‏شأنه مأمور می‏شوند و از روی شعور و ادراک و اراده به خدمات خود مشغول می‏شوند. حال صاحب فاروق چنین عبارات را دیده است و از برای تمسک به مطلبی که دارد که ملائکه را جسمانی نمی‏دانند این عبارات

 

 

«* اجتناب صفحه 331 *»

را نقل کرده که ایشان ملائکه را فوق عالم طبایع می‏دانند تا غرض خود را تحویل امثال و اقران خود کند بلکه بتواند یک غافلی را گمراه کند.

پس عرض می‏کنم که البته تصرفات جمیع ملائکه از روی شعور و ادراک و اراده است و جمیع اینها فوق عالم طبایع است نهایت به واسطه تعلقشان به عالم طبایع در آن عالم تصرف می‏کنند و اگر جمیع حقایق ملائکه از عالم طبایع بود نمی‏توانستند در آنها تصرف کنند از روی شعور و ادراک و اراده چنان‏که جناب صاحب فاروق هم اگر تمامش از عالم جسم بود نمی‏توانست این خیالات واهیه خود را بنگارد. پس چنان‏که جناب ایشان اغراضی که دارند فوق عالم طبیعت است، پس آن اغراض را از روح خود که فوق عالم طبایع است از روی تعمد جاری فرموده‏اند بر دست و زبان و قلم جسمانی خود و اظهار آنها را فرموده‏اند، به همین‌طور ملائکه‏ای که فوق عالم طبایعند به چندین مرتبه اوامری را که در مقام قرب الهی تلقّی کرده‏اند آنها را در عالم طبایع و عالم اجسام جاری می‏کنند.

اما اينکه گفته «پس باید حرکت و سکون و هبوط و صعود و عروج به معانی متعارفه به جهت ایشان قائل نشوند»، پس عرض می‏کنم که در این موضع نگفته که به حرکت و سکون و هبوط و صعود ایشان قائل نیستند و خواسته بگوید که لازمه قول ایشان چنین است از این جهت به این عبارت گفته که باید قائل نشوند به حرکت و سکون ایشان تا آخر و جواب از این ملازمه گذشت که خود ایشان هم از فوق عالم طبایع روحی دارند و به واسطه روح خود اغراض خود را بر دست و زبان جسمانی خود جاری می‏کنند و هیچ ملازمه‏ای در میان نیست که چون روح ایشان از فوق عالم طبایع است نباید بتوانند حرکت و سکونی در عالم جسم با دست و زبان خود جاری کنند.

اما اينکه گفته «و جمیع این مطالب خلاف ظواهر کتاب و سنت و مذاق متشرعه است»، پس عرض می‏کنم که جمیع این مطالبی که جناب شما گمان فرمودید برخلاف کتاب و سنت و مذاق متشرعه حقیقیه است اگر چه در مذاق معاندین عناد

 

 

«* اجتناب صفحه 332 *»

با اهل دین بسیار شیرین آمده و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.

اما اينکه گفته «چنان‏که در بحار می‏فرماید: اعلم انه اجمعت الامامیة بل جمیع المسلمین الّا من شذّ منهم من المتفلسفین الذین ادخلوا انفسهم بین المسلمین لتخریب اصولهم و تضییع عقائدهم علی وجود الملائکة و انّهم اجسام لطیفة نورانیة اولی اجنحة مثنی و ثلث و رباع و اکثر قادرون علی التشکل بالاشکال المختلفة و انه سبحانه یورد علیهم بقدرته ما شاء من الاشکال و الصور علی حسب الحکم و المصالح و لهم حرکات صعوداً و هبوطاً و کانوا یراهم الانبیاء و الاوصیاء و القول بتجرّدهم و تأویلهم بالعقول و النفوس الفلکیة و القوی و الطبایع و تأویل الآیات المتظافرة و الاخبار المتواترة تعویلاً علی شبهات واهیة و استبعادات وهمیّة زیغ علی سبیل الهدی و اتباع لاهل الغیّ و العمی انتهی»، پس عرض می‏کنم که آنچه مرحوم مجلسی علیه‏الرحمة فرموده است حق است و مشایخ مظلوم ما هم غیر از این نمی‏دانند ولکن غرض صاحب فاروق که همّش تفریق بین المؤمنین است این است که چون مرحوم مجلسی محل اعتماد است قولی از او ایراد کند تا خود او محل اعتناء شود و به ادعای خود برساند که مشایخ مظلوم ما برخلاف رفته‏اند بلکه بتواند به این حیله یک غافلی را فریب دهد و گمراه کند.

پس عرض می‏کنم که مشایخ مظلوم ما هیچ مخلوقی را مجرّد نمی‏دانند حتی اول موجودات را؟ص؟ مجرّد نمی‏دانند چه جای آنکه ملائکه را مجرّد دانند و حال آنکه ایشان را به چندین درجه بعد از اول موجودات؟ص؟ می‏دانند و هر مخلوقی را مرکب می‏دانند و چیزی که شایبه ترکیب در آن راهبر نیست ذات مقدس الهی است وحده وحده ولکن این ترکیبی که مخصوص مخلوق است در بعضی چیزها تکثر و بسیاری بیشتر است و در بعضی کمتر مثل آنکه معجونی که از دو جزء ترکیب شده تکثّر و بسیاری آن بیش از دو جزء نیست و معجونی که از صد جزء ترکیب شده تکثّر و بسیاری آن هم به چندین درجه از معجون اول بیشتر است و مثل آنکه ترکیب در جسم

 

 

«* اجتناب صفحه 333 *»

که مبدأ و اصل تمام اجسام است کمتر است از ترکیب تمام اجسام و این مختصر جای تفصیل این مطالب نیست و العاقل یکفیه الاشارة و الجاهل لایغنیه الف عبارة. پس از این جهت ترکیب در مبادی مخلوقات کمتر است و در منتهیات مخلوقات بیشتر است و به این جهت بسا باشد که عوالم عالیه را عوالم مجردات نامند به جهت قلّت ترکیب در آنها و عوالم دانیه را عوالم مادیه و عوالم ترکیبیه نامند به جهت کثرت ترکیب در آنها. حتی آنکه در عوالم عالیه فرموده‏اند صور عاریة عن المواد خالیة عن القوة و الاستعداد و هرکس قدری تتبّع در احادیث داشته باشد می‏داند که این قبیل ملاحظات در احادیث بسیار است. پس به این ملاحظه بعضی از ملائکه مقرّبین که در مقام قرب الهی هستند آنها را به ملاحظه مذکوره بگویند که مجردات هستند و مقصود این نیست که هیچ ترکیبی در آنها نیست مثل آنکه عالم جبروت و عالم ملکوت را هم می‏گویند از مجردات هستند و مقصود این نیست که هیچ ترکیبی در آنها نیست و از این است که شیخ مرحوم مظلوم در وجهی از وجوه تقدم ملائکه بر اولی‏العلم فرموده‏اند استقرار توجهات در مجردات بیشتر است و صاحب فاروق که همّش تفریق است این عبارت را غنیمت شمرده و دستاویز خود قرار داده که او ملائکه را از مجردات می‏داند و اعتنائی نکرده به تصریحات آن بزرگوار که ملائکه را روابط در میان امر عالی و دانی می‏داند در هر مرتبه و مقامی و تصریح به جسمانیت آنها  کرده و ایشان را روابط در میان عقل و نفس فرموده و همچنین روابط در میان نفس و جسم فرموده و به هیچ‏وجه تأویلی نفرموده که مراد از ملائکه خود عقل است یا خود نفس است و سید مرحوم مظلوم تصریح فرموده که ملائکه ذوات متأصّله‏ای چند هستند که روابطند و با شعور و ادراک و اراده به مأموریت خود مشغولند و آنچه را که صاحب فاروق درصدد اثبات آن است به جز در خیال واهی خود مقامی ندارد و ساحت قدس مشایخ مظلوم ما از آلایش آنها پاک است. خداوند مروتی به معاندین کرامت کند که به این شدت ظلم را روا ندارند.

 

 

«* اجتناب صفحه 334 *»

*« صاحب فاروق: شیخ اعلی الله مقامه جنت را اول موجودات می‌داند و نقل کلام شیخ اعلی الله مقامه »*

صاحب فاروق گفته: مسأله هشتم از جمله عقاید شیخ آن است که جنّت اول موجودات است چنانچه در شرح فقره و اصول الکرم گوید در معنی حدیث و روح‏القدس فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباکورة قال «فمن الکرم الذی به کانوا تکرموا علی روح القدس و هو العقل الاول بوجوده اولاً فی جنان الصاقورة الذی هو العرش فهو اول من وجد فی الجنة و اول غصن من شجرة الخلد و الجنة اول الموجودات فافاض روح‏القدس من الکرم الذی حملوه علی جمیع الموجودات بوجوداتها و الیه الاشارة بقول علی؟ع؟ انا فرع من فروع الربوبیة» انتهی و اعتقاد متشرعه آن است که جنت و حور و قصور از نور انور حضرت حسین؟ع؟ خلق شده پس چگونه اول موجودات تواند بود؟

اجـــتـناب

عرض می‏شود که سبقت رحمت الهی بر غضب او محل اتفاق اهل عقل و نقل است و جنت دار نعمت و رحمت الهی است و معلوم است که رحمت الهی وَسِعَتْ کل شی‏ء و معلوم است که تا سابق بر کل شی‏ء نباشد نتواند که فرا گیرد کل شی‏ء را پس رحمت الهی و دار رحمت او که جنت است اول موجودات است و روح‏القدس اول غصنی است از شجره خلد که آن شجره در جنت روییده و اول نورسی که در آن باغ رسیده وجود خود روح‏القدس است که خود او او را چشیده از کرم اولیاء نعم؟عهم؟ و این مطالب تمامش ظواهر روایات و احادیث دلالت بر آنها دارد بلکه غالب عباراتی را که شیخ بزرگوار­ فرموده‏اند الفاظ خود روایات و احادیث است.

و اما اينکه گفته که «اعتقاد متشرعه آن است که جنّت و حور و قصور از نور انور حضرت حسین؟ع؟ خلق شده»، پس عرض می‏کنم که باید عبرت گیرند عقلای اهل روزگار از بی‏مبالاتی این شخص که این مطلبی را که این‌همه اصرار داشت که ائمه؟عهم؟ علت مادیه و علت صوریه چیزی نباید باشند، در این موضع فراموش کرد آن‌همه انکار و اصرار در انکار خود را از بابی که مشهور است که دروغگو حافظه ندارد و می‏گوید که اعتقاد متشرعه آن است که جنت و حور و قصور از نور انور حضرت

 

 

«* اجتناب صفحه 335 *»

حسین؟ع؟ خلق شده. پس عرض می‏کنم که شکی از برای متشرعین حقیقی نیست که بهشت و حورالعین و قصور و ماء معین از نور حضرت سیدالشهداء علیه آلاف التحیة و الثناء خلق شده و علت مادیه و علت صوریه جنّت و ما فیها از نور مقدس آن جناب است و این مطلب منافاتی ندارد با حدیث حضرت عسکری صلوات اللّه علیه که فرمودند انّ روح‏القدس فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباکورة پس بهشت اول دیار رحمت الهی است و روح‏القدس اول غصنی است از شجره خلد و اول ما خلق اللّه العقل در احادیث محل انکار نیست.

و اما اينکه گفته «پس چگونه اول موجودات تواند بود»، پس عرض می‏کنم که چون بنای این شخص آویختن به بهانه‏ای است این بهانه را به دست آورده که چگونه می‏شود بهشت اول موجودات باشد. پس عرض می‏کنم که یا غافل بوده یا تغافل و تجاهل کرده از برای بهانه‏جویی و الّا معلوم است که اول و آخر در هر مکانی یا در هر زمانی به حسب خود آن مکان و زمان است مگر اول مطلق حقیقی که هیچ اضافه در آن نباشد. پس اول موجودات در عالم مقیدات عقل است و اول موجودات در عالم عقل عرش است که سقف آن عالم و محل استواء و استیلای رحمن است و اول موجودات در عالم اجسام جسم است و اول مقیدات جسمانیه عرش است که کان عرشه علی الماء الذی هو الماء الجسمانی و العرش مستوی الرحمن و الماء حامله و این اوایل اضافیه منافاتی ندارد با آنکه فعل الهی و مشیت او اول موجودی باشد که خود او را به خود او خلق کرده چنان‏که وارد شده که فرمودند خلق اللّه المشیة بنفسها ثمّ خلق الاشیاء بالمشیة. باری غرض این شخص این است که چون حضرت سیدالشهداء؟ع؟ سابق بر  بهشت است چگونه بهشت اول موجودات تواند بود و جواب او همان بود که اشاره شد و العاقل یکفیه الاشارة و الجاهل لایغنیه الف عبارة.

صاحب فاروق گفته: مسأله نهم از بعض کلمات شیخ چنین مستفاد می‏شود که جنّت همان ولایت اهل‏بیت است چنانچه در شرح فقره فاز من تمسّک بکم گفته «و فاز

 

 

«* اجتناب صفحه 336 *»

ای نجا من تمسّک و اعتصم بولائهم من النار و من غضب الجبّار و من الضلالة و دخل فی الجنّة التی هی ولایتهم». و در شرح و جعل صلواتنا علیکم گفته «فانّ حبّهم و ولایتهم و طاعتهم انهار تجری من نهر الکوثر فتزیل التغيّر  الذی حدث من المعصیة العرضیة المجتثّة فیطهر صاحبها و لایحتاج الی البلاء» و در شرح فقره و قلبی لکم مسلّم گفته «و هو المورد لاولیائه حوض النبی؟ص؟ الذی هو الدین الحق الذی من شرب منه شربة لم‏یظمأ بعدها ابداً» و در فقره امناء الرحمن در بیان نفس ائمه گفته «و هی النفس الملکوتیة الالهیة و ذات اللّه العلیا و شجرة طوبی و سدرة المنتهی و جنّة المأوی». و اینها با معتقدات متشرعه موافق نیست و ضرورت دین برخلاف آن است.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات لمن ‏حارب اللّه و رسوله من المنافقین این است که می‏بینی. پس عرض می‏کنم که این مطلبی را که شیخ بزرگوار­ اشاره به آن فرموده‏اند از زمان حضور معصومین؟عهم؟ در زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین است که روی نیاز شیعیان به درگاه بی‏نیاز آن سیّد انس و جان و زبانشان به این خطاب مترنّم است که السلام علی الثمر الجنیّ السلام علی ابی‏الحسن علیّ السلام علی شجرة طوبی و سدرة المنتهی الی آخر و علمای ابرار و حکمای اخیار از صدر اسلام تا این ایام محنت‌انجام خوانده‏اند و می‏خوانند و از احدی از علماء انکاری در این نیست و نبوده مگر آنکه به مذاق بعضی از منتحلین در این آخرالزمان مانند صاحب فاروق که تلخ شده و حال آنکه خود او اقرار داشت که بهشت از نور حضرت سیدالشهداء؟ع؟ است. پس نمی‏دانم که چرا وحشت از این کرده که بهشت ولایت ایشان است و همچنین در این مطلب خود امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین فرموده در جواب سائل که عرض کرد: یا مولای و ما النفس اللاهوتیة الملکوتیة؟ فقال: قوّة لاهوتیة جوهرة بسیطة حیّة بالذات اصلها العقل منه بُدِئت و عنه وعت و الیه دلّت فاشارت عودتها الیه اذا کمُلت و شابهت و

 

 

«* اجتناب صفحه 337 *»

منها بدئت الموجودات و الیها تعود بالکمال فهی ذات اللّه العلیا و شجرة طوبی و سدرة المنتهی و جنّة المأوی من عرفها لم‏یشق و من جهلها ضلّ و غوی الی آخر و معلوم است در نزد هر عاقلی که معرفت کسانی که هرکس ایشان را شناخت نجات یافت و شقی نشد و هرکس جاهل به ایشان شد گمراه و شقی شد، آن معرفت ائمه طاهرین؟عهم؟ است نه معرفت بهشتی که امثال صاحب فاروق گمان می‏کنند چرا که نه هر کسی که دانست بهشتی هست شقی نیست چرا که بسیاری از اشقیاء می‏دانند که بهشتی هست و شقی هم هستند و نه هرکس ندانست که بهشت چگونه است گمراه و شقی است چرا که اغلب مؤمنین نمی‏دانند که بهشت چگونه است و گمراه نیستند و غوایت و شقاوتی ندارند به خلاف ائمه طاهرین؟عهم؟ که هر کس ایشان را به امامت و صفات امامت و فضائل ایشان شناخت، نجات یافت و به سعادت دنیا و آخرت رسید و شقاوتی در او نیست و هرکس ایشان را نشناخت و ایشان را امام خود ندانست گمراه است و هرکس انکار فضائل ایشان که صفات امامت ایشان است کرد، شقی و با غوایت است و احدی از علمای متشرعین حقیقی انکاری از این مطلب ندارند چنان‏که از احدی از علمای متشرعین حقیقی از روزی که این حدیث شریف از امیرالمؤمنین؟ع؟ صادر شده تاکنون انکاری از این حدیث و مضامین آن ظاهر نشده مگر در آخرالزمان که از این قبیل احادیث و مضامین در مذاق بعضی از منتحلین تلخ است و فی مذاقهم مرض سری من قلوبهم فزادهم اللّه مرضاً. و اگر در بعضی از احادیث فرموده‏اند که بهشت از نور ما است و در بعضی دلالتی هست که خود ایشان بهشتند از باب آن است که ظاهر در ظهور اظهر از نفس ظهور است و منیر در نور ظاهرتر از خود نور است.

اما اينکه گفته «و اینها با معتقدات متشرعه موافق نیست و ضرورت دین برخلاف آن است»، پس عرض می‏کنم که گویا معتقدات امثال صاحب فاروق که از جمله منتحلین در دین هستند نه متشرعین حقیقی انکار فضائل و صفات امیرالمؤمنین و اولاد طیبین طاهرین او است صلوات اللّه علیهم اجمعین و گویا ضرورت دین ایشان

 

 

«* اجتناب صفحه 338 *»

همین انکار فضائل است و بس ولکن متشرعین حقیقی که از صدر اسلام تاکنون امیرالمؤمنین؟ع؟ را شجره طوبی و سدرة المنتهی می‏دانند و به این عبارات زیارت آن جناب را کرده‏اند و می‏کنند و معتقدند به اينکه من عرفها لم‏یشق و من جهلها ضلّ و غویٰ چنان‏که عرض شد.

صاحب فاروق گفته: مسأله دهم از بعض کلمات شیخ ظاهر می‏شود که بهشت و جهنم مخلوقند از اعمال عباد چنان‏که در شرح فقره و یهتدی بهداکم گفته «ای یسترشد بدلالتکم و یصل الی الحق المطلوب بایصالکم و مطلوبه صحة اتباعهم و سلوک طریقهم التی ثمرتها الجنة و الثواب مادتهما امر اللّه سبحانه و صورتهما فعل المکلف الموافق له کما ان العقاب و النار مادتهما امر اللّه المخالَف بالفتح و صورتهما عمل المکلف المخالِف بالکسر» و در شرح فقره و فعلکم الخیر می‏گوید «و لهذا کانت ابواب الجنان ثمانیة و کانت النیران سبعاً لان الحواس الخمس و النفس و الجسم اذا استعمل کل منها فی الخیر کان باباً من الجنان و آیة لنظیرها فی العالم الکبیر و اذا استعمل فی الشر کان باباً من النیران و آیة لنظیرها کذلک و اما العقل فلایصلح للشرّ فهو باب الجنان ابداً و کذا جنوده» انتهی. و لازم این فقرات آن است که قبل از خلق مکلفین و صدور اعمال از ایشان بهشت و جهنمی نباشد پس آن بهشتی که اول موجودات بود کجا رفت؟ و بهشتی که حضرت آدم در آن بود چه بود؟ باری این مطالب با مذاق شرع درست نیست بلی از بعض اخبار استفاده می‏شود که به سبب بعضی از اعمال غرس اشجار و بنای قصور در بهشت می‏شود و این غیر آن است که اصل بهشت ماده و صورتش از امر خدا و فعل مکلف باشد.

اجـــتـناب

بسی واضح است که چون غرض کسی تعمد در تفریق بین المؤمنین شد عبارت کسی را که با او عناد دارد تمام نقل نمی‏کند تا مقصود آن شخص معلوم شود و چون مقصود معلوم شد نتواند اظهار عناد کند و با این حال عرض می‏کنم که صریح

 

 

«* اجتناب صفحه 339 *»

کلام با نظام شیخ بزرگوار­ بود که اول بنای عمارتی که در ملک خدای سبحانه شد بهشت بود که ابتدای عمارات بود از برای عقول چنان‏که عقل اول عبادت‏کنندگان بود و اول ما خلق اللّه من العباد بود و اصل بنای آن از نور حضرت سیدالشهداء؟ع؟ بود و آن نور فعل آن جناب بود که به امر الهی از او صادر شده بود و ماده آن بهشت امر الهی بود و صورت آن امتثال آن جناب بود چنان‏که جهنم بعد از آن خلق شد از غضب الهی که تعلق به جهل اول گرفته بود در وقتی که به او گفت ادبر فادبر پس به او گفت اقبل مخالفت کرد و اقبال نکرد. پس ماده جهنم از عکس امر الهی بود و صورت آن از مخالفت جهل اول لعنه اللّه و این مطلب که در صریح فرمایش شیخ بزرگوار است­ منافاتی ندارد با اينکه چون مکلفین خلق شدند پس هریک به امر الهی امتثال کردند عمارت مخصوصی در بهشت از برای او بنا شد که ماده آن امر الهی مخصوص به آن شخص بود و صورت آن از امتثال خود آن شخص چنان‏که در احادیث بسیار وارد شده و صاحب فاروق هم نتوانسته انکاری از آن کند چنان‏که وجود جهنم و خلق آن پیش از خلقت مکلفین منافاتی ندارد با اينکه چون مکلفین خلق شدند پس هریک که خلاف امر الهی را کردند دَرَکی از درکات جهنم مخصوص او شد که ماده آن دَرَک خلاف امر الهی بود که غضب خدا بود و صورت آن دَرَک از مخالفت خلاف‏کننده و آنچه را که شیخ بزرگوار­ فرموده‏اند نص کتاب و سنت است که فرموده انما امره اذا اراد شیئاً ان‏یقول له کن فیکون پس امر و اراده از جانب خدا است و فاعل کن و فاعل فیکون، شیئی است که مخلوق شده و همچنین و ماتجزون الّا ما کنتم تعملون و لیس للانسان الّا ما سعی و انّ سعیه سوف یری ثمّ یجزاه الجزاء الاوفی صریح است در اينکه هرکس جزای عمل خود او به خود او می‏رسد اگر چه بهشت و جهنم پیش از مکلفین خلق شده باشند و شیخ مظلوم مرحوم در همین عبارات منقوله هم اشاره به این مطلب فرموده‏اند و این است که در ابواب جنان فرموده‏اند «آیة لنظیرها فی العالم الکبیر» و در ابواب نیران فرموده‏اند «آیة لنظیرها کذلک»

 

 

«* اجتناب صفحه 340 *»

و آیت بهشت غیر از اصل بهشت است چنان‏که آیت ابواب نیران غیر از اصل جهنم است در عالم کبیر و لاینبؤک مثل خبیر و ان لم‏یعرفه الحمیر.

صاحب فاروق گفته: مسأله یازدهم از جمله مطالبی که شیخ گفته آن است که امیرالمؤمنین در وقعه جمل به صورت مروان مصوّر شد و تیر انداخت و طلحه را کشت زیرا که چون از طلحه سؤال کردند که کی تو را تیر زد؟ گفت علی؟ع؟ و حال اينکه مسلّم است که در ظاهر مروان تیر زد او را و چون طلحه در حال احتضار و کشف باطن بود حضرت را شناخت و دیگران را چون چشم بصیرت نبود، مروان را می‏دیدند. قال فی شرح قوله و اجسادکم فی الاجساد «و المراد من اجسادهم اجساد من سواهم فانّها لهم فانّهم یلبسون ماشاءوا و یخلعون ماشاءوا فهم اولی بجسد زید منه لکنهم یلبسون احسنها لبعده عن التغیر الّا اذا حصل صارف فیظهرون بمقتضاه علی حسب قابلیة الرائی و لهذا ظهر لطلحة فی وقعة الجمل بصورة مروان حیث رماه بالنبل فقال رمانی علی؟ع؟ مع الاتفاق علی انّ مروان هو الذی رماه و لمّا کان طلحة فی حالة الموت و کشف الغطاء رأی الحقیقة و لم‏یر مروان و من لم‏یکشف له الغطاء یری مروان و لایری علیّاً» انتهی ملخّصــــــاً. و متشرعه این استدلال را باطل دانند زیرا که اولاً قول طلحه حجت نیست و ثانیاً محتمل است که مراد طلحه از بابت تسبیب باشد یعنی آن حضرت سبب قتل او شدند به امر و نحو آن یا اينکه این کلام را گفته که حضرت را متهم به مباشرت قتل خود کند شاید به سبب او باز فتنه‏ای برپا شود مانند فتنه‏ای که به تهمت قتل عثمان برخاست. پس به این حرف محتمل الوجوه بی‏پا چگونه می‏توان اعتقاد نمود که آن حضرت فی الحقیقة به جسد مروان متلبس شدند و چگونه شیعه راضی می‏شود به این معنی و چگونه آن را فضیلت می‏شمارد.

اجـــتـناب

عرض می‏کنم که چون بنای کسی بر عناد با شخصی شد معلوم است که عبارت او را به طوری نقل خواهد کرد که موجب وحشتی باشد تا بتواند یک غافلی را

«* اجتناب صفحه 341 *»

گمراه کند پس عرض می‏کنم که شیخ مرحوم مظلوم در این مقام احادیثی چند را ذکر فرموده‏اند و اشاره به بعضی از معانی آنها فرموده‏اند و چیزی به محض ادعای خود نفرموده‏اند پس صاحب فاروق و امثال او را اگر طعنی و انکاری در کار است آن طعن و انکار راجع به صاحبان احادیث است و دخلی به شیخ بزرگوار ندارد ولکن چون اظهار طعن و انکار را در میان شیعه نمی‏توان نسبت به ائمه؟عهم؟ کرد مگر بعد از خروج از دایره تشیع پس از این جهت عنان طعن و انکار را به سوی مظلومین از شیعیان مصروف داشته‏اند تا هم طعن و انکار را به کار برده باشند و هم بعضی از غافلین نفهمند که چه را خواسته‏اند انکار کنند.

پس باید عبارت خود آن بزرگوار را که نفس احادیث است عرض کنم تا عقلای اهل روزگار بدانند که شیخ بزرگوار­ به غیر از ذکر احادیث چیزی دیگر نفرموده‏اند. پس فرموده‏اند «و من ذلک ما رواه ابن ابی‌جمهورالاحسائی فی المجلی و رواه صاحب کتاب انیس السمراء و سمیرالجلساء فی کتابه عن جابر بن عبداللّه الانصاری قال شهدت البصرة مع امیرالمؤمنین؟ع؟ و القوم جمعوا مع المرأة سبعین الفاً فمارأیت منهم منهزماً الّا و هو یقول هزمنی علی و لا مجروحاً الّا یقول جرحنی علی و لا من یجود بنفسه الّا و هو یقول قتلنی علی و لا  کنت فی المیمنة الّا و سمعت صوت علی و لا فی المیسرة الّا و سمعت صوت علی و لا فی القلب الّا و سمعت صوته و لقد مررت بطلحة و هو یجود بنفسه و فی صدره نبلة فقلت له من رماک بهذه النبلة فقال علی بن ابی‏طالب فقلت یا حزب بلقیس و یا جند ابلیس انّ علیّاً لم‏یرم بالنبل و ما بیده الّا سیفه فقال یا جابر اما تنظر الیه کیف یصعد فی الهواء تارة و ینزل فی الارض اخری و یأتی من قِبَل المشرق مرّة و من قبَل المغرب اخری و جعل المغارب و المشارق بین یدیه شیئاً واحداً فلایمرّ  بفارس الّا طعنه و لایلقی احداً الّا قتله او ضربه او اکـبّه لوجهه او قال مت یا عدوّ اللّه فیموت فلایفلت منه احد فتعجبت مما قال و لا عجب من اسرار امیرالمؤمنین؟ع؟ و غرائب فضائله و باهر معجزاته و روی فی المجلی ایضاً عن المقداد بن اسود الکندی انّ علیاً؟ع؟ یوم الاحزاب و

 

 

«* اجتناب صفحه 342 *»

قد کنت واقفاً علی شفیر الخندق و قد قتل عمرو و انقطعت بقتله الاحزاب و افترقوا سبع‏عشر فرقة و انّی لاری کل فرقة فی اعقابها علیّاً؟ع؟ یحصدهم بسیفه و هو فی موضعه لم‏یتبع احداً منهم لانه؟ع؟ من کریم اخلاقه انه لایتبع منهزماً».([13]) پس باید عبرت گیرند عقلای روزگار از شدت عناد این شخص و اصرار او در انکار اهل حق که احادیث چندی را که سایر علمای شیعه روایت کرده‏اند در حالات امیرالمؤمنین؟ع؟ و شیخ بزرگوار بر سبک ایشان جاری شده و روایات ایشان را ذکر کرده، حال این شخص اِعراض از تمام مضامین این احادیث کرده و چسبیده به اينکه شیخ مظلوم گفته که امیرالمؤمنین؟ع؟ به صورت مروان بیرون آمده و طلحه را کشته و می‏خواهد به گمان واهی خود که وحشتی بیندازد در میان بعضی که چگونه شیعه راضی می‏شود که بگوید امیرالمؤمنین به صورت مروان شود و حال آنکه این را شیخ مظلوم نفرموده و جابر بن عبداللّه انصاری می‏گوید که بودم با امیرالمؤمنین؟ع؟ در بصره و مردم دور عایشه را گرفته بودند و هفتاد هزار نفر بودند پس ندیدم طایفه‏ای را که گریخته بودند و شکست خورده بودند مگر آنکه می‏گفتند علی ما را شکست داده و ندیدم زخم خورده و مجروحی را مگر آنکه می‏گفت علی مرا زخم زده و ندیدم کسی را که در حال جان‏کندن بود مگر آنکه می‏گفت علی مرا کشته و نبودم در میمنه لشکر مگر آنکه صدای علی را می‏شنیدم و نبودم در میسره لشکر مگر آنکه صدای علی را می‏شنیدم و نبودم در میان و قلب لشکر مگر آنکه صدای علی را می‏شنیدم و گذارم افتاد به طلحه در وقتی که جان می‏داد و تیری به سینه او نشسته بود پس به او گفتم کی به این تیر تو را تیر زده؟ گفت علی بن ابی‏طالب پس به او گفتم ای حزب بلقیس و ای لشکر ابلیس علی که تیر نمی‏زند و در دست او نیست مگر شمشیر  پس طلحه گفت ‏ای جابر آیا نمی‏بینی علی را که چگونه بالا می‏رود در هوا و چگونه پایین می‏آید به زمین و یک مرتبه از طرف مشرق حمله می‏کند و یک مرتبه از سمت مغرب و مشارق و مغارب عالم در نزد او

 

 

«* اجتناب صفحه 343 *»

مانند یک چیز است که در نزد او حاضر است و آیا نمی‏بینی که نمی‏گذرد به سواره مگر آنکه به نیزه می‏زند و نمی‏رسد به کسی مگر که او را می‏کشد و یا می‏زند و او را به زمین می‏اندازد و یا می‏گوید بمیر ای دشمن خدا و او می‏میرد و آیا نمی‏بینی که هیچ کس از دست او نمی‏تواند بگریزد و جان به در برد؟ و حکایت مقداد بن اسود از حکایت جابر غریب‏تر است که می‏گوید در جنگ احزاب بر لب خندق ایستاده بودم در وقتی که عمرو کشته شد و به کشته شدن او لشکر کفر اثر متفرق شدند و هفده دسته شدند و من می‏دیدم در عقب هر دسته‏ای علی؟ع؟ را که جنگ می‏کرد و مانند دروگر آنها را درو می‏کرد و حال آنکه در موضع خود ایستاده بود و از عقب هیچ گریخته نمی‏رفت از اخلاق کریمه‌ای که با او بود.

پس عرض می‏کنم که آیا در کدام دین و مذهب رسم است که چیزی که در احادیث و اخبار است و علمای ابرار روایت کرده‏اند و قبول داشته‏اند و الحال هم کسانی که غیر از صاحب فاروق و امثال او هستند قبول دارند چون شیخ مرحوم مظلوم­ آنها در کتاب خود مانند سایر علماء ذکر کرده آن را عیب قرار دهند و مابه‏الامتیاز او با سایر علماء قرار دهند و تفریق بین المؤمنین بدون اينکه فرقی باشد تحویل غافلین کنند و از مذاق متشرعه خارج دانند ذکر احادیث و اخباری را که سایر متشرعین هم سابق بر این ذکر کرده‏اند و گویا اصطلاح صاحب فاروق این است که متشرعه یعنی معاندین اهل حق و یقین و الّا متشرعین حقیقی سابق بر شیخ بزرگوار­ که خود آنها آن احادیث را ذکر کرده‏اند.

صاحب فاروق گفته: مسأله دوازدهم از جمله مطالب شیخ آن است که حضرت امام عصر عجل اللّه فرجه را در خلقت، مقدم بر آباء ثمانیه خود می‏داند و خلقت حضرت فاطمه؟عها؟ را متأخّر از همه چنانچه در شرح فقره و اوصیاء نبی اللّه می‏گوید: «فاوّل ما خلق محمد؟ص؟ ثمّ علی ثم الحسن ثمّ الحسین ثم القائم ثم الائمة الثمانیة ثم فاطمة؟عهم؟ فکان محمد؟ص؟ نبیاً علی اهل‏بیته فبقوا یعبدون اللّه سبحانه الف دهر قبل

 

 

«* اجتناب صفحه 344 *»

الخلق فلما خلق النبیین بعث محمداً؟ص؟ فیهم بشیراً و نذیراً ثم خلق سایر الخلق فبعث اللّه النبیین مبشّرین و منذرین فلما خرجوا الی الدنیا و هذه الدنیا اول الرجوع الی اللّه کان الانبیاء المتأخرون فی المبدأ متقدّمین فی العود» الی آخره و مستند او در این کلمات آن است که از بعض اخبار مستفاد می‏شود ترتّب ایشان به این نحو در فضیلت و مناسب آن است که افضل در خلقت مقدم باشد بر مفضول و اما مبدأ رجوع به خدا این دنیا است پس مبنی است بر حمل حدیث ادبر فادبر و اقبل فاقبل بر این معنی که ادبار عقل عبارت است از تنزّل او در مراتب طولیه وجود از روح و نفس و طبیعت و ماده و مثال و جسم و عرض تا منتهی شد به مقام جماد که عناصر این دنیا باشد و اقبال عبارت است از ترقی او در اطوار وجود که هر یک از مراتب سابقه به ترتیب در او ظاهر شود و مبدأ این ترقی در دنیا است و مخفی نماند که لازم می‏آید که حضرت آدم در خلقت متأخّر از جمیع انبیاء باشد و باید حضرت فاطمه قبل از ائمه و پیغمبر موجود شود در دنیا و پیغمبر؟ص؟ بعد از امیرالمؤمنین و او بعد از امام حسن و او بعد از امام حسین و او بعد از قائم؟عهم؟ بلکه لازم آید که آدم بعد از تمام بنی‏اسرائیل خلق شده باشد که مقدّم بر همه ظاهر شد در قوس رجوع پس آنچه از ذریّه آدم در عالم ذرّ بیرون آمد چه بود؟ باری این کلمات با مذاق متشرعه درست نیست و افضلیت ملازمه با سبق خلقت ندارد و متقدّم در بدء لازم نیست که متأخّر در عود باشد مگر اينکه استدلال کنند به شعر مثنوی:

چون که گله باز گردد از ورود   پس فتد آن بُز که پیش‏آهنگ بود

اجـــتـناب

عرض می‏کنم که یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات او لمن حارب اللّه و رسوله من المنافقین این مطلبی است که نفهمیده آن را انکار می‏کند چنان‏که عادت اهل باطل همیشه بر این بوده که نفهمیدهݘ خود را تکذیب کنند چنان‏که خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده از حالت ایشان و فرموده بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه کذلک کذّب الذین من قبلهم.

 

 

«* اجتناب صفحه 345 *»

اما اصل مطلب شیخ بزرگوار­ در این مطلب چنان‏که پیش از این اشاره شد این است که درجات مخلوقات از قرب اقرب گرفته تا بُعد ابعد بسیار است مانند آنکه درجات نورهای هر منیری بسیار است و این مطلب داخل بدیهیات عقلای روزگار است چه جای آنکه در آیات و احادیث بسیار است چنان‏که فرموده و لکل درجات مما عملوا و فرموده هم درجات عند اللّه و فرموده رفیع الدرجات ذوالعرش و کسانی که هنوز مسّ بدیهی نکرده‏اند عِرض خود را می‏برند و ما را به زحمت می‏اندازند و حال آنکه این مطلب محل اتفاق همه عقلاء بوده چه جای علماء و چه جای حکماء و معلوم است که نوری که نزدیک‏تر به منیر است در وجود خود مقدم است بر نوری که در درجه پست‏تر واقع شده تا بُعد ابعد و معلوم است که اگر بنا شد که آنچه در قرب اقرب واقع شده نزول کند از مقام خود تا بُعد ابعد البته به طور ترتیب فرود آید چرا که طفره در وجود محال است و اشاره به این مطلب است که و ان من شی‏ء الّا عندنا خزائنه و ماننزّله الّا بقدر معلوم و اشاره به این مطلب است که فرمودند اول ما خلق اللّه العقل ثم قال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فاقبل پس عقل که اول چیزی بود که در عالم خود خلق شد و در وجود خود مقدم بود بر جمیع اشیاء پس بعد از آن اشیاء هر یک در مقام خود موجود شدند. پس به عقل گفت نزول کن از مقام خود و فرو رو در سایر عالم‏ها پس چون نزول کرد به عالم روح مؤخر شد در ظهور در آن عالم چون مقدم بود در وجود خود در عالم خود پس نزول کرد در عالم نفس و مؤخر شد در ظهورش چرا که مقدم بود در وجودش پس نزول کرد به عالم طبع و عالم ماده و عالم مثال و در ظهورش در هر یک مؤخر شد چون در وجود خود مقدم بود پس نزول کرد به عالم جسم و در ظهورش مؤخر شد از جسم چرا که مقدم بود در وجود خود.

و این است اصل مطلب شیخ بزرگوار­  که فرموده هر چه در وجود مقدم باشد در ظهورش در مرتبه زیر مؤخر خواهد بود از آن مرتبه و این مطلب منافاتی ندارد با اينکه چیزی که مقدم نباشد در وجود خود در این دنیا مقدم شود بر چیزی دیگر یا مؤخر

 

 

«* اجتناب صفحه 346 *»

شود مثل آنکه جمادات جمیعاً مقام آنها این دنیا است و هیچ یک مقدم نیستند در وجود دنیاوی خود از دیگری پس می‏شود که جماد با اعتدالی پیش از جماد بی‏اعتدالی در این دنیا به وجود آید و می‏شود که جماد معتدلی بعد از جماد غیرمعتدل به وجود آید. پس نمی‏توان گفت که هر جمادی که پیش به وجود آمده بود مقدم بوده از جمادی که بعد به وجود آمد و نمی‏توان گفت که هر جمادی که بعد به وجود آمده اشرف و الطف و اعدل است از جمادی که پیش‏تر به وجود آمده چرا که جای جمادات کلاً همین دنیا است پس می‏شود که جمادی بعد از جمادی به وجود آید و لطیف‏تر  و شریف‏تر  باشد از جمادی که پیش‏تر به وجود آمده و  می‏شود که کثیف‏تر باشد از جمادی که پیش‏تر به وجود آمده. و همچنین نمی‏توان گفت که هر گیاهی که امسال به وجود آمده بهتر از گیاهی است که پارسال به وجود آمده و همچنین نمی‏توان گفت که هر حیوانی که امسال به وجود آمده بهتر است از حیوانی که پارسال به وجود آمده و همچنین نمی‏توان گفت که هر انسانی که امسال متولد شده بهتر است از انسانی که پارسال متولد شده و همچنین است حال سایر موالید ولکن صاحب فاروق و امثال او به خیالات واهیه خود چنین گمان‏های واهی را کرده‏اند و از این جهت هذیان‏های خود را اظهار کرده و لوازمی چند به آن خیالات واهیه خود لازم آورده و گفته آنچه را که گفته که از جمله آنها باید حضرت فاطمه؟عها؟ قبل از پیغمبر؟ص؟ و ائمه موجود شود در دنیا و پیغمبر؟ص؟ بعد از امیرالمؤمنین؟ع؟ و او بعد از امام حسن و او بعد از امام حسین و او بعد از قائم؟عهم؟ و حال آنکه شیخ بزرگوار­ نفرموده‏اند که هر کس و هر چه در سال بعد در این دنیا موجود شد در وجود مقدم بوده از آن کس و آن چیز که در سال قبل موجود شده ولکن صاحبان خیالات واهیه لوازمی چند بر خیالات خود لازم می‏آورند.

اما آنچه شیخ بزرگوار­ در خصوص ائمه طاهرین؟عهم؟ فرموده‏اند که پیغمبر؟ص؟ مقدم بودند در وجود و بعد حضرت امیر؟ع؟ و بعد امام حسن و بعد امام

 

 

«* اجتناب صفحه 347 *»

حسین و بعد حضرت قائم؟عهم؟ و بعد آباء ثمانیه آن بزرگوار و بعد حضرت فاطمه؟عها؟ از این جهت است که از احادیث متواتره معلوم شده که حضرت پیغمبر؟ص؟ اشرف و افضل و اقرب است به مقام قرب الهی از حضرت امیر؟ع؟ پس از این جهت فرموده‏اند که آن حضرت مقدم است در وجود از حضرت امیر؟ع؟ و باز از احادیث متواتره معلوم شده که بعد از پیغمبر؟ص؟ هیچ کس اشرف و افضل و اقرب به مقام قرب الهی نیست مگر حضرت امیر؟ع؟ و همچنین بعد از حضرت امیر، امام حسن؟ع؟ اشرف و افضل و اقرب به مقام قرب الهی است و بعد از امام حسن، امام حسین؟ع؟ اشرف و افضل و اقرب به مقام قرب الهی است و بعد از امام حسین؟ع؟ اشرف و افضل و اقرب به مقام قرب الهی حضرت قائم است عجل اللّه فرجه پس چون از احادیث متواتره معلوم شده که این پنج نفر صلوات اللّه علیهم به این ترتیب واقع شده‏اند شیخ بزرگوار هم همان ترتیب را بیان فرموده‏اند و چون در ائمه ثمانیه از احادیث معلوم نمی‏شود که کدام یک اقرب به مبدأ هستند شیخ بزرگوار هم تصریح فرموده که چون از احادیث نفهمیده‏ام که کدام یک اقرب به مقام قرب الهی هستند از نزد خود چیزی نمی‏گویم اما حضرت فاطمه؟عها؟ به مقتضای الرجال قوّامون علی النساء مقام ایشان بعد از مقام جمیع ائمه است؟عهم؟ و این ترتیبی که از احادیث معلوم شده در خصوص ائمه؟عهم؟ دخلی به تقدم و تأخر دنیوی ایشان ندارد اگر چه مقام جمیع ایشان؟عهم؟ مقدم بوده بر پیغمبران و سایر خلق و از این جهت در ظهورشان مؤخر شدند و در آخرالزمان واقع شدند و بعد از ظهورشان تا روز قیامت امر ایشان در میان خلق است و حلال حلال ایشان و حرام حرام ایشان است و از این است که کل خلق از این دنیا فانی خواهند شد و ایشان؟عهم؟ وجه‏اللّه باقی و بقیّةاللّه فی الارض خواهند بود و بعد از جمیع خلق از این دنیا صعود خواهند فرمود و بهتر از برای صاحب فاروق و امثال او این است که به مقتضای انّ الناس اذا جهلوا وقفوا و لم‏یجحدوا لم‏یکفروا توقف کنند در چیزی که نمی‏فهمند و مصداق آیه شریفه بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه نشوند.

 

 

«* اجتناب صفحه 348 *»

صاحب فاروق گفته: مسأله سیزدهم از جمله مطالب شیخ آن است که خرق و التیام را در افلاک جایز نمی‏داند چنان‏که در شرح فقره و سلالة النبیین گفته «و من المعلوم انّ هذه النطفة لیست مادیة و الاستدلال بکونها تقع بین السماء و الارض علی انّها مادیة غلط لانّها فی الحدیث الاخر ما معناه ان فی الجنة شجرة تسمی المزن یقطر منها قطر علی النبات و البقول فما اکل منها مؤمن او کافر الّا خرج من صلبه مؤمن الخبر و معلوم انّ الجنة فوق فلک البروج و لو کانت مادیة لماجاز ان‏تخرق فلک البروج و السموات السبع» تا اينکه می‏گوید «فان الحیوانیة الحسّیة لیست من الاجسام بل هی من وراء الافلاک یعنی من نفوسها» الی آخره. و از کلام اخیر مستفاد می‏شود که افلاک را صاحب نفوس حیوانیه می‏داند و اینها از مذاق متشرعه دور است چنانچه در بحار فرموده است بعد از نقل کلامی از شیخ بهائی که دلالت دارد بر میل او به حیات افلاک: «و اقول هذا الترجیح الذی ابداه فی لباس الاحتمال و التجویز مناف لسیاق اکثر الآیات و الاخبار الواردة فی احوال الکواکب و الافلاک» تا اينکه می‏گوید «و لم‏ار احداً من المتکلمین من فرق المسلمین قال بذلک الا بعض المتأخرین الذین یقلّدون الفلاسفة فی عقایدهم و یوافقون المسلمین فیما لایضرّ بمقاصدهم قال السید المرتضی ره فی کتاب الغُرَر و الدُرَر و قد دلت الدلالة الصحیحة الواضحة علی انّ الفلک و ما فیه من شمس و قمر و نجوم غیرمتحرک لنفسه و لا طبعه علی ما یهدی به القوم و ان اللّه تعالی هو المحرک له و المتصرف باختیاره فیه و قال فی موضع آخر لاخلاف بین المسلمین فی ارتفاع الحیوة عن الفلک و ما یشتمل علیه من الکواکب فانها مسخّرة مدبّرة مصرّفة و ذلک معلوم من دین رسول‌اللّه؟ص؟ ضرورة کما سیأتی فی باب النجوم» انتهی. و فیه ایضاً عن بعضهم «ان المفسرین باجمعهم اتفقوا علی انّ المراد ان القمر انشق و حصل فیه الانشقاق و دلّت الاخبار الصحاح علیه و امکانه لایشک فیه و قد اخبر عنه الصادق؟ع؟ فیجب اعتقاد وقوعه و حدیث امتناع الخرق و الالتیام حدیث اللئام و قد ثبت جواز الخرق و التخریب علی السموات» انتهی.

 

 

«* اجتناب صفحه 349 *»

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات او لمن حارب اللّه و رسوله من المنافقین این خیالات واهیه است که اظهار کرده یا از روی جهل و نادانی و نفهمیدن عبارت یا از روی تعمد و تجاهل و افترای واضحی به شیخ مرحوم مظلوم نسبت داده که خرق و التیام را در افلاک جایز نمی‏داند و حال آنکه آن بزرگوار در مواضع بسیاری تصریح فرموده‏اند که خرق و التیام در افلاک جایز است و جواب از شبهات بعضی از حکماء که خرق و التیام را جایز ندانسته‏اند به این جهت که افلاک مبدأ حوادث و مولدات ارضیه است پس اگر خرق شود باید مولدات در حین خرق فانی شوند به این طور داده‏اند که بنابر فرض مذکور همان تأثیری که در جزء خرق شده فلک است در بدن پیغمبر؟ص؟ موجود است پس به همان تأثیر بدن شریف آن جناب حوادث ارضیه برقرار خود خواهند ماند تا آنکه آن جزء التیام یابد به عروج آن جناب از آن جزء.

اما اينکه این عبارت شیخ مظلوم مرحوم را شاهد مدعای بیجای خود آورده که فرموده‏اند: «و معلوم انّ الجنة فوق فلک البروج و لو کانت مادیة لماجاز ان‏تخرق فلک البروج و السموات السبع»، پس عرض می‏کنم که همین کلام با نظام آن وحید ایام­ صریح است در اينکه خرق در فلک البروج و آسمان‏های هفتگانه واقع شد چرا که فرموده‏اند: «و لو کانت مادیة لماتخرق» یعنی اگر آن عارج معارج مادیه بود خرق نمی‏کرد آسمان‏ها و فلک‌البروج را ولکن چون مادیه نبود خرق کرد پس اثبات خرق را فرموده‏اند و هر عاقلی می‏فهمد که این عبارت اثبات خرق را می‏کند نه نفی آن را ولکن این شخص یا عبارت را نفهمیده و آن را نفی خرق دانسته یا تجاهل کرده که تفریقی در میان مؤمنین انداخته باشد.

اما اينکه آن بزرگوار­ فرموده‏اند: «و لو کانت مادیة» یعنی لو کانت دنیویة و این مطلب از حدیثی که فرموده‏اند انّ فی الجنة شجرة تسمی المزن تا آخر معلوم می‏شود که عارجِ معارج از جنس جنّت است نه از جنس دنیای فانی چنان‏که در

 

 

«* اجتناب صفحه 350 *»

احادیث بسیار است که ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند بدن‏های ما در دنیا مثل بدن‏های اهل بهشت است در بهشت. پس عارجِ معارج قرب الهی بدنش بهشتی بود و بدن دنیوی نبود اگر چه در دنیا بود پس از این جهت خرق تمام آسمان‏ها را نمود.

اما اينکه فرموده‏اند که معلوم است که بهشت فوق فلک البروج است اشاره است به حدیث شریف که فرموده‏اند سقف الجنة عرش الرحمن پس سقف بهشت همان عرش رحمن است و چیزی دیگر بالای بهشت نیست. باری، بنای اعادی شیخ بزرگوار­ همین جعل کردن و بر مجعول خود بحث کردن است و اگر این بدعت را از میان بردارند در کلام آن بزرگوار­ بحثی وارد نخواهد بود و جواز خرق و التیام در فلک از مسلّمیات مسلمین است چه جای مؤمنین و چه جای علمای ابرار و چه جای حکمای اخیار چرا که شق‌القمر از معجزات مسلّمه بین المسلمین است و خود قمر به دو نیم شد و بعد ملتئم شد و جای قمر در فلک مخروق بود تا وقتی قمر برگشت به آسمان.

اما اينکه فرموده‏اند: «فان الحیوانیة الحسیة لیست من الاجسام بل هی من وراء الافلاک یعنی من نفوسها»، پس عرض می‏کنم که از جمله ضروریات دین اسلام است چه جای اهل ایمان که در آسمان‏ها صاحبان ارواح موجودند و جمیع ملائکه که در آسمان‏ها هستند صاحبان حیات حسیّه هستند و احساسات دارند و شیاطین را می‏بینند و از آسمان می‏رانند و این ضرورت دین اسلام از آیات صریحه قرآن حاصل شده که می‏فرماید انّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شدیداً و شهباً و انّا کنّا نقعد منها مقاعد للسمع فمن یستمع الآن یجد له شهاباً رصداً و می‏فرماید لنزّلنا علیهم من السماء ملکاً رسولاً و می‏فرماید ءاَمنتم من فی السماء ان‏یخسف بکم الارض فاذا هی تمور ام امنتم من فی السماء ان‏یرسل علیکم حاصباً فستعلمون کیف نذیر و می‏فرماید الذین یحملون العرش و می‏فرماید و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیة و در احادیث بسیار وارد شده که هفتاد هزار ملک موکلند بر آفتاب که آن را از مشرق به

 

 

«* اجتناب صفحه 351 *»

سوی مغرب و از مغرب به سوی مشرق می‏برند به امر الهی و آن ملائکه علاوه بر آنکه زنده‏اند و حیات دارند صاحبان علم و عقل و شعور و اراده هم هستند چنان‏که آفتاب تکلم کرد با حضرت امیر صلوات اللّه علیه و جواب سلام آن جناب را داد و شهادت داد به امارت آن جناب و عرض کرد السلام علیک یا اول السلام علیک یا آخر السلام علیک یا ظاهر السلام علیک یا باطن السلام علیک یا من هو بکلّ شی‏ء علیم. و اینها دلالت می‏کند بر حیات و علم و عقل و شعور و اراده او.

و چنان‌که مشتری نازل شد به زمین و در میان عجم صاحب حسابی را یافت و تعلیم کرد به او علم نجوم را تا آنکه آخر کار او را امتحان کرد و نپسندید او را پس رفت به هند و صاحب حسابی را یافت و تعلیم کرد به او علم نجوم را و امتحان کرد او را و پسندید و در احادیث وارد شده که از این جهت علم نجوم را ما می‏دانیم و طایفه‏ای در هند که از آن شخص یاد گرفته‏اند دست به دست که مشتری به او تعلیم علم نجوم کرد و اینها دلالت می‏کند بر حیات و علم و عقل و شعور و اراده مشتری و این احادیث را مجلسی علیه‏الرحمة و سایر علماء روایت کرده‏اند و هیچ یک انکاری نکرده‏اند و اقرار به آن داشته‏اند.

و چنان‏که ستاره زهره نازل شد به خانه حضرت امیر صلوات اللّه علیه در وقت تزویج آن جناب به حضرت فاطمه؟عها؟ چنان‏که نازل شد به زمین در وقت تولد عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام و دلالت کرد جمعی از مجوس را به حضرت عیسی و سجده کرد به او و شهادت داد به حقیت او.

و چنان‏که قمر نازل شد به زمین به اتفاق مسلمین و ضرورت ایشان و طواف کرد به دور خانه کعبه هفت مرتبه و آمد به خدمت حضرت پیغمبر؟ص؟ و شهادت داد به حقیت و رسالت آن حضرت و از گریبان او فرو رفت و منشق شد و نصف آن از آستین راست و نصف از آستین چپ آن حضرت؟ص؟ بیرون آمد و اینها دلیل است بر حیات قمر و علم و عقل و شعور و اراده او و همه این قبیل از مطالب را مجلسی و سابق بر

 

 

«* اجتناب صفحه 352 *»

مجلسی علیهم‏الرحمة روایات روایت کرده‏اند و قبول داشته‏اند. پس اگر مجلسی و سید مرتضی علیهماالرحمة در موضعی فرموده‏اند که افلاک حیات ندارند مقصودشان حیاتی است مثل حیات این حیوانات روی زمین که هیچ خبری از رضا و غضب الهی ندارند و به مقتضای حیات خود حرکتی می‏کنند. پس از این جهت فرموده‏اند که حرکت افلاک نه از روی طبع فلکی است و نه از روی حیاتی مثل حیات حیوانات که از روی علم و عقل و شعور نیست بلکه افلاک مسخّرند و حرکت آنها به تحریک الهی است و مقصودشان این نیست که ملائکه در آسمان‏ها نیستند و هر یک موکل به کاری نیستند چرا که آیات صریحه قرآنیه و احادیث متواتره دلالت دارد که ملائکه اجسام لطیفه فلکیه دارند و علاوه بر اجسام خود ارواح دارند و علاوه بر ارواح علم و عقل و شعور و اراده دارند و همه مسخّرند و معصومند و آن طوری که خدای تعالی خواسته جاری می‏شوند و جاری می‏کنند ایّها الخلق المطیع الدائب السریع نسبت به هر یک به حسب او صادق و مصدَّق است اگر چه در مذاق صاحب فاروق و امثال او طعم حلوای شیرین تلخ نمایان شود از مرضی که احداث باره زبان در ایشان کرده.

صاحب فاروق گفته: مسأله چهاردهم از جمله مطالب شیخ آن است که کل عباد عبید رقّ ائمه هستند چنانچه در شرح فقره و ساسة العباد گوید «و العبودیة المنسوبة الی اللّه هی الرقّ و الطاعة و لاشک لاحد من المسلمین فی ذلک و اما المنسوبة الی الائمة؟عهم؟ فهی الطاعة دون الرقّ  کما فی کثیر من الاخبار مع احتمال الثانی کمایستفاد من البواطن و دلیل العقل و یحمل الاخبار علی التقیّة لکنه من المکتوم الذی امرنا بکتمانه و التقیّة امّا من جهة تشنیع المخالفین او من جهة توهّم الغالین» الی ان قال «و فی الخبر فهم مَعَنا یعنی الشیعة لایفارقوننا و نحن لانفارقهم لانّ مرجع العبد الی سیده و هو ظاهر فی معنی الرقیّة مع احتمال عبودیة الطاعة و انما یبطل الاستدلال ما کان مساویاً من الاحتمال» انتهی ملخصاً. و حاصل استدلال او به ظاهر این خبر است که لان مرجع العبد الی سیده و مخفی نماند که این ظاهر معارضه نمی‏تواند کرد با نص صریح که ما

«* اجتناب صفحه 353 *»

چنین کلامی نگفته‏ایم و نص به اينکه اگر مردم همه رقّ ما باشند پس به کی خواهیم فروخت که اشاره است به نفی لوازم رقیت و ایضاً اگر مردم همه رقّ ائمه؟عهم؟ باشند حالِ جمیع آنها حال عبیدی می‏شود که در ظاهر ایشان مالک می‏شدند که تمام در میراث و دیات و نکاح و طلاق و سایر احکام فرعیه احکام عبید داشتند پس احکام احرار بالمره از میان برداشته می‏شود و ایضاً ملک بعد از فوت مالک منقسم به همه ورثه می‏شود و وارث امام منحصر به امام نیست بلکه ازواج و اولاد دیگر نیز داشتند پس باید همه شریک شوند و ایضاً اگر همه به طریق اشاعه مالک کل خلق باشند پس رقّیت از برای هیچ یک مستقل نباشد و اگر بالاستقلال باشد معقول نیست که ملک واحد مالکین متعدده داشته باشد بالاستقلال و ایضاً هر کس می‏میرد باید مال او مال امام باشد مثل عبدی که می‏میرد که وارث او را حقی در مال او نیست مگر اينکه مراد او از رقّیت غیر رقیت متعارفه باشد که موضوع احکام شرعیه است در مقابل حرّیت و این معنی غیر از وجوب اطاعت و اولویت به تصرف چیز دیگر تصور نمی‏شود و آن ضروری است نزد شیعه و حاجت به استدلال به ظاهر خبر مذکور و اشاره بواطن اخبار ندارد و کتمانی در آن نیست و اگر مأمور به کتمان هستیم پس اظهار شیخ آن را چه راه دارد؟

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات لمن ‏حارب اللّه و رسوله من المنافقین که همّ این شخص در آن است این است که می‏بینی که عبارات شریفه آن بزرگوار را به طوری که غرضش به عمل می‏آمده ذکر کرده و آنچه منافی غرضش بوده و جواب از اعتراضش بوده ذکر نکرده بلکه بتواند یک غافلی را که رجوع به کتاب آن بزرگوار نمی‏کند گمراه کند. پس عرض می‏کنم که آن بزرگوار­ این مطلب را به طور احتمال بیان فرموده نه به طور حتم و حکم که باید مردم عبید رقّ امام؟ع؟ باشند بلکه فرموده‏اند آنچه شکی در آن نیست این است که مردم عبید طاعت امام؟ع؟ هستند و از معنی رقّیت امساک فرموده‏اند و تصریح نفرموده‏اند و عبارت آن بزرگوار­ بعد از

 

 

«* اجتناب صفحه 354 *»

بیاناتی چند این است که می‏فرمایند: «و الحاصل لاشک ان جمیع الخلق عبید طاعة لهم و ماسوی ذلک فان کان کذلک فقد امسکوا عن ذکره فعلیک ان تتأسّی بهم و ان لم‏یکن کذلک فلایجوز لک ان‏تقول ما لم‏یقولوا. فان قلت فانت لم‏قلت ما لم‏یقولوا قلت لک انا بیّنت لک الاحتمالین فان وجدت انت ما وجدته انا فقل ما وجدت من نفی او اثبات و الّا فلااعتراض لک علیّ» و بعد از ذکر بعضی از احادیث که دلالتی دارد که مردم عبید رقّ ایشانند می‏فرمایند که: «و هذه العبارات اذا استعملت لایفهم منها الّا معنی الرقّیة ولکنه لیس نصاً صریحاً لاحتمال ارادة عبودیة الطاعة کما فی الحدیث الاول و ان کان الاحتمال غیر مساو للظاهر و انما یبطل الاستدلال ما کان مساویاً من الاحتمال لا المرجوح». یعنی حاصل مطلب این است که شکی نیست در اينکه جمیع خلق عبید طاعتند از برای ایشان؟عهم؟ و ماسوای این معنی که عبید رقّ باشند پس اگر در واقع عبید رقّ باشند پس به تحقیق که ائمه؟عهم؟ تصریح به آن نکرده‏اند پس بر تو باد که تأسّی کنی به ایشان و تصریح نکنی و اگر در واقع مردم همان عبيد طاعت باشند نه عبید رقّ، پس جایز نیست از برای تو که بگویی چیزی را که ایشان نفرموده‏اند و اگر بگویی پس تو چرا گفتی چیزی را که ایشان نگفته‏اند؟ می‏گویم به تو که من بیان کردم دو احتمال را که یکی عبید طاعت بودن خلق باشد و یکی عبید طاعت و رقّ هر دو پس اگر یافتی چیزی را که من یافته‏ام یا نفی عبودیت رقّ یا اثبات آن پس بگیر آن را و الا تو اعتراضی بر من نداری که دو احتمال را بیان کرده‏ام.

و معنی عبارت دويم این است که این عبارات چون استعمال شد فهمیده نمی‏شود از آن مگر معنی رقّیت ولکن معنی رقّیت نص صریح نیست به جهت احتمال اراده عبودیت طاعت اگر چه احتمال این مطلب مساوی نیست با ظاهر حدیث و احتمالی که باطل می‏کند استدلال را احتمال مساوی است نه احتمال مرجوح.

پس عرض می‏کنم که در صورتی که خود آن بزرگوار­ تصریح فرموده‏اند که من بیان دو احتمال را از برای تو کردم و تو خود رجوع کن و هر یک از دو احتمال را که

 

 

«* اجتناب صفحه 355 *»

فهمیدی بر آن جاری شو، محل اعتراضی از برای احدی باقی نخواهد ماند و اگر کسی احتمال عبودیت رقّ را ترجیح داد نه این است که از سبک علمای اعلام خارج شده چرا که از جمله فقرات اذن دخول حرم سیدالشهداء؟ع؟  است که عبدک و ابن عبدیک المقرّ بالرقّ و التارک للخلاف علیکم و این عبارت صریح است در اقرار به رقّیت ایشان؟عهم؟ خواه این عبارت مأثور باشد یا از تألیف علمای ابرار باشد که در هر صورت از قدیم‏الایام الی حال سیرت جمیع زائرین بر این بوده که این عبارت را می‏خوانده‏اند و احدی از علمای ابرار منع نفرموده‏اند بلکه خودشان هم می‏خوانده‏اند مگر آنکه در این آخرالزمان مثل صاحب فاروقی سینه‏اش تنگ شود از این عبارت و اگر خدای نخواسته بتواند منع کند مردم را از خواندن آن و همچنین در اذن دخول حرم حضرت امیر صلوات اللّه علیه است که یا مولای یا امیرالمؤمنین عبدک و ابن عبدک و ابن امتک جاءک مستجیراً بذمّتک و این عبارت ظاهر است در رقّیت خود زائر و پدر و مادر او چنان‏که چنین عبارتی را که به خدا می‏گویی که عبدک و ابن عبدک و ابن امتک ظاهر است در اقرار به رقّیت.

بلکه عرض می‏کنم که در هر موضعی که می‏گویی یا مولای و یا سیدی ظاهر آن همین است که ای مالک و  ای آقای من و در هر موضعی که می‏گویی انا مولاک ظاهر آن همین است که من مملوک و غلام تواَم و چون این قبیل از الفاظ همیشه متداول بوده و در زمان حضور ایشان؟عهم؟ در حضور ایشان شیعیان می‏گفته‏اند به طوری که مخالفین هم دانستند که شیعیان سیرتشان بر این است و ایراد گرفتند بر ائمه؟عهم؟ که شما مردم را عبید و ممالیک خود می‏دانید پس تقیه کردند و فرمودند که ما مردم را عبید طاعت می‏دانیم و ممالیک خود نمی‏دانیم و بسی واضح است که اگر از لفظ عبید استنکافی داشتند منع می‏فرمودند که عبید نگویید و بگویید ما مطیعان شما هستیم و مگویید که عبید شما هستیم. پس چون از لفظ عبید و موالی و امثال آنها که ظاهر در رقّیت است استنکافی نداشتند و این قبیل از الفاظ متداول بود از برای رفع

 

 

«* اجتناب صفحه 356 *»

وحشت مخالفین مستولی در بلاد فرمودند که مقصود عبید طاعت است نه عبید رقّیت و اگر چنین باشد پس ما به کی بفروشیم ایشان را؟

و اما اينکه گفته «اگر مردم همه رقّ ائمه؟عهم؟ باشند حالِ جمیع آنها حال عبیدی می‏شود که در ظاهر ایشان مالک می‏شدند که تمام در میراث و دیات و نکاح و طلاق و سایر احکام فرعیه احکام عبید داشتند» تا آخر آنچه گفته، پس عرض می‏کنم که نمی‏تواند بگوید که همه مردم عبید و ممالیک خدا نیستند و مع‏ذلک حکم جمیع خلق حکم عبید متعارفی نیست و در صورتی که جمیع خلق عبید امام؟ع؟ باشند زنان و فرزندان خود امام؟ع؟ هم به غیر امامِ لاحق عبید هستند و مخارج عبید با مولای ایشان است پس چه می‏شود که اذن داده باشند که از مال ایشان خرج کنند و مادام که مالی به تصرف کسی است دیگری نتواند تصرف کند مثل آنکه اگر لباسی را به مملوکی دادند که ملبوس او باشد مملوک دیگر نمی‏تواند آن لباس را تصرف کند و اگر زنی به مملوکی دادند مملوک دیگر نمی‏تواند به آن دخل کند. باری تعیین این احکام با خود امام؟ع؟ است و از پیش خود تعیین‌کردن فضولی بلکه خلاف ما انزل اللّه است.

صاحب فاروق گفته: مسأله پانزدهم از جمله مطالب شیخ آن است که ظهور امام عصر؟ع؟ و رجعت ائمه؟عهم؟ در عالم برزخ است نه در دنیا چنان‏که در شرح فقــــره و اشرقت الارض بنورکم گفته «و فی الخبر اذا قام قائمنا اشرقت الارض بنور ربها و استغنی العباد عن ضوء الشمس و ذهبت الظلمة انتهی و هو یحتمل وجوهاً و ظنّی انّها کلها مرادة و منها ان زمان رجعتهم الطف من زمان الدنیا فلا کثافة لارضه حتی تحدث الظلمة الموجودة فی هذه الدنیا و هو زمان البرزخ و لهذا یرون الملائکة و الارواح و تظهر الجنّتان المدهامّتان» انتهی ملخصاً. و قال فی شرح قوله مصدّق برجعتکم «و الرجعة انما هی ممن محض الایمان محضاً او محض الکفر محضاً و هی المنزل الاول من منازل الآخرة اعنی البرزخ و لهذا یظهر فیه الجنتان المدهامتان التی تأوی الیها ارواح ماحضی الایمان»

 

 

«* اجتناب صفحه 357 *»

انتهی ملخصاً. و حاجی‏خان در صفحه صد و هفتاد و چهارم قسمت سيّم گوید «پس چون این دنیا بالا رود تا به مقام هورقلیا رسد آنجا دولت امام خود را بیند و حق منتشر و ظلم برطرف بیند و احکام دیگر شود» و در صفحه صد و نود و چهارم گوید «پس حضرت سیدالشهداء را بیند و عالم آن‏گاه عالم هورقلیا شود» اه و این کلمات در نزد متشرعه درست نیست بلکه ظهور و رجعت در همین دنیا است و این ضروری مذهب شیعه است و دلیل نمی‏خواهد با اينکه در معنی رجعت این مطلب افتاده است زیرا که ارواح ماحضی الایمان در برزخ هستند پس چون از آنجا به دنیا عود نکنند پس رجعت نیست و رؤیت ملائکه و ظهور جنّتین در ظهر کوفه در همین دنیا ممکن است و دلیل نمی‏شود بر اينکه اینها در برزخ است.

و اگر بگوید کثافت عنصری از این دنیا می‏رود و همان جسم لطیف اصلی می‏ماند می‏گوییم اولاً خود شیخ در فقره ثانیه می‏گوید وقت خراب دنیا بعد از انقضای زمان رجعت و رفع ائمه است به سماء پس در رجعت هنوز دنیا باقی است پس اول منازل آخرت نباشد. و ثانیاً بنای ایشان بر این است که هیچ چیز معدوم نمی‏شود بلکه همه اشیاء در مراتب خود همیشه بوده و هستند و لهذا در مسأله معاد می‏گوید که عناصر عودی ندارند زیرا که از جای دیگر نیامده‏اند که برگردند چون معاد عود به مبدأ است. پس چیزهایی که از مقام دیگر به عالم عناصر تنزل کرده‏اند ثانیاً عود به مبدأ خود خواهند کرد و عناصر در مقام خود خواهند ماند. پس بنابراین تصفیه این دنیا به نحوی که اول منازل آخرت شود مقصود نیست و دانستی که این مبانی در نزد متشرعه درست نیست و در اینجا ایراد بزرگی بر شیخ وارد است زیرا که در اینجا گفت که ظلمت از کثافت ارض حادث می‏شود و چون ارض لطیف شود ظلمت برطرف شود. و در شرح فقره ذکرکم فی الذاکرین گفته است «کما انّ الشمس لاتفارق نورها ابداً لکن لایظهر لها نور الّا بظهور الارض و لو فرض عدم الارض او عدم کثافتها رأیتها کالجمرة لا نور فیها فاوجد اللّه نور الشمس بالارض مع انها لاتفارق النور ابداً» انتهی ملخصاً. یعنی آفتاب از نور

 

 

«* اجتناب صفحه 358 *»

جدا نمی‏شود هرگز لکن نور او ظاهر نمی‏شود مگر به سبب زمین پس اگر زمین موجود نباشد یا کثیف نباشد آفتاب مانند جمره آتش بی‏نور به نظر آید پس خدا نور آفتاب را به سبب زمین موجود کرده هر چند آفتاب همیشه نورانی است انتهی. پس در اینجا شرط ظهور نور را کثافت ارض می‏داند و در میان این دو کلام تدافع و تناقض است با اينکه کلام ثانی باطل است چه اگر ارض هم نباشد شمس به همین نور نماید بالضرورة.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات او لمن حارب اللّه و رسوله من المنافقین این افترای واضح او است که هر قدر بخواهم از بی‏مبالاتی و بی‏حیائی او اظهار کنم خود را عاجز می‏بینم. پس باید عبرت گیرند عقلای اهل روزگار از اينکه از هیچ عالمی دیده نشده آنچه دیده می‏شود از تصنیفات شیخ بزرگوار­ در ظهور امام عصر عجل اللّه فرجه و در رجعت جمیع ائمه؟عهم؟ در این دنیا به طوری که در هر موضعی و در هر تصنیفی علامات ظهور امام عجل اللّه فرجه از هر قبیل از خاصه و عامه و از حتمیات و غیر حتمیات و مکان‏های واقعاتی که از آن جناب؟ع؟ در هر بلدی به ظهور می‏رسد مثل مکه معظمه و مدینه مشرفه و کوفه و کربلا و غیر آنها به طوری که احتمال نمی‏رود که ظهور امام؟ع؟ در عالم برزخ باشد و تصریحات بسیاری دارند که در دنیا قحط و غلاها خواهد شد که بیشتر از مردم بمیرند و حال آنکه در عالم برزخ قحط و غلا و مردنی از آنها نیست و باران‏های بسیار را فرموده‏اند که می‏بارد به طوری که اغلب عمارات دنیا خراب شود و به واسطه باریدن باران استخوان‏های پوسیده مردگان تربیت شود و گوشت برویاند و مردگان چند زنده شوند و حال آنکه در عالم برزخ از مردگان کسی نیست و عماراتی که باران آنها را خراب کند نیست و زنده شدن بعضی معنی ندارد و زنده شدنی که در آن عالم است زنده شدن جمیع مردمان است از اولین و آخرین و خوب و بد و قوی و ضعیف و همچنین در زنده شدن ماحضین در رجعت ائمه طاهرین؟عهم؟ در این دنیا آن قدری که شیخ بزرگوار­

 

 

«* اجتناب صفحه 359 *»

اصرار فرموده‏اند و آیات و احادیث بسیار ذکر فرموده‏اند و اقوال علمای ابرار و اخبار از تصنیفات ایشان در مسأله رجعت آن‏قدر ذکر فرموده‏اند که از هیچ عالمی آن‏قدر دیده نشده.

و در شرح‏الزیاره در مواضع بسیار خصوص در شرح فقره مصدّق برجعتکم تفصیلات ذکر کرده‏اند و رساله مخصوصه به عصمت و رجعت که مطبوع شده و در عالم منتشر است به طوری که تفصیلات ذکر کرده‏اند که اگر بخواهم آنها را نقل کنم کتاب مفصلی خواهد شد و با بودن آن کتب مطبوعه منتشره از خود آن بزرگوار­ فایده‏ای در نقل آنها نیست و در خود آن کتب مطبوعه هویدا است که مقصود آن بزرگوار­ رجعت ائمه؟عهم؟ و سایر ماحضین است در این دنیا. پس باید عبرت بگیرند عقلای روزگار از رفتار امثال این شخص که اغماض از جمیع تصریحات و تفصیلات و تکریرات آن بزرگوار کرده و متمسک شده در افترای خود به اينکه در شرح حدیث اذا قام قائمنا اشرقت الارض بنور ربها و استغنی العباد عن ضوء الشمس و ذهبت الظلمة فرموده‏اند «و هو یحتمل وجوهاً و ظنّی انّها کلها مرادة و منها ان زمان رجعتهم الطف من زمان الدنیا فلا کثافة لارضه حتی تحدث الظلمة الموجودة فی هذه الدنیا و هو زمان البرزخ و لهذا یرون الملائکة و الارواح و تظهر الجنّتان المدهامّتان» و از این الفاظ که فرموده‏اند زمان رجعت لطیف‏تر است از زمان دنیا و آن زمان برزخ است، دستاویزی به دست این شخص آمده و اغماض از سایر تصریحات کرده و آنچه خواسته بافته و مقصود آن بزرگوار­ از این قبیل الفاظ مثل الفاظی است که در قیام قائم عجل اللّه فرجه فرموده «انّ الذی یظهر من الاخبار انّ قیام القائم؟ع؟ لیس من الرجعة و ان کان یطلق علی ذلک هذا الاسم باعتبار من یبعث معه من الاموات او انّه یذکر معه الرجعة فیسمی تغلیباً او انّ وقته لما کان علی عکس وقت الدنیا فی السعة و الطول و العدل و الرخاء و حمل الاشجار کل سنة مرّتین و اخراج الارض کنوزها و اجتماع الملائکة مع الانس و الجن ظاهرین و کمال الدین و رفع التقیّة بالکلیة حتی لایستخفی بشی‏ء من

 

 

«* اجتناب صفحه 360 *»

الحق مخافة احد من الخلق و امثال ذلک سمّی رجوعاً و رجعةً او انّه؟ع؟ لما کان غائباً کان خارجاً من الدنیا و عند ظهوره یرجع الی الدنیا و لکن علی کل تقدیر فقیام القائم؟ع؟ غیر الرجعة و ان ذکر فی الرجعة فلعل المراد به رجوعه فی الدنیا بعد القتل مع جده امیرالمؤمنین؟ع؟ فی الکرة الثانیة».([14]) پس عرض می‏کنم که شکی نیست که چون می‏فرمایند «او انّ وقته لما کان علی عکس وقت الدنیا» مقصودشان از دنیا دنیایی است که مُلئت ظلماً و جوراً است و مقصود از وقت او؟ع؟ که عکس وقت دنیای پر از ظلم و جور است دنیای پر از عدل و قسط است نه عالم برزخ معروفی که این شخص می‏خواهد به افترای خود به ایشان ببندد چرا که معلوم است که درخت‏های همین دنیا است که در ظهور آن جناب هر سالی دو مرتبه میوه می‏دهد و گنج‏ها در زمین همین دنیا است که از برای آن حضرت عجل اللّه فرجه ظاهر می‏شود و در همین دنیا تقیه رفع می‏شود و دین خدا کامل می‏شود حتی لایستخفی بشی‏ء من الحق مخافة احد من الخلق و واضح است که این اوضاع دخلی به عالم برزخی که این شخص می‏خواهد به افترای خود بگوید ندارد.

و همچنین در اينکه می‏فرماید «فلعل المراد به رجوعه فی الدنیا بعد القتل مع جده امیرالمؤمنین؟ع؟ فی الکرة الثانیة» تصریح واضحی است که رجعت ائمه طاهرین؟عهم؟ و رجعت حضرت امیر؟ع؟ حتی رجعت دويم آن جناب در دنیا است. پس باید عبرت گیرند عقلای روزگار که اگر غرض و مرضی در دل‏ها نیست چرا باید از این همه تصریحات که فرموده‏اند که ظهور و رجعت در دنیا است اغماض کنند که اگر از اول عنوان این مطلب تا آخر بشماری بی‏اغراق از صد متجاوز خواهد بود که لفظ دنیا فرموده‏اند و فرموده‏اند که ظهور و رجعت در دنیا است. پس اگر مرضی در دل‏ها نیست چرا باید از همه اینها اغماض کرد و در مواضع معدودی که لفظ برزخ فرمایش فرموده‏اند آن را گرفت و ایراد و اعتراض کرد که ایشان ظهور و رجعت را در دنیا نمی‏دانند و در

 

 

«* اجتناب صفحه 361 *»

برزخ می‏دانند و حال آنکه لفظ برزخ استعمال می‏شود از برای هر مکان و هر زمانی که در وسط مکان‏ها و زمان‏های پیش و پس واقع شده و این لفظ مخصوص عالم مثال نیست بلکه چون عالم مثال هم در وسط دنیا و آخرت واقع شده آن را عالم برزخ می‏گویند و مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان هم بحرین و هم برزخ بحرین در دنیا است و مراد از برزخ عالم مثال نیست. پس اگر وقت ظهور را هم گاهی گفتند برزخ است معلوم است که مقصود این است که مثل دنیای پُر از ظلم و جور نیست و آن وقت در میان دنیای پر از ظلم و جور و میان عالم رجعت واقع شده که نه مانند دنیای پر از ظلم و جور است و نه مانند عالم رجعت که جمیع ماحضین زنده شوند و هم شبیه است به این دنیا و هم شبیه است به عالم رجعت و شباهتش به این دنیا این است که باز ظلم و جوری هست اگر چه به طور اضمحلال باشد و از این است که آن حضرت را شهید خواهد کرد آن زن ریش‏دار و شباهتش به عالم رجعت این است که بسیاری از مؤمنین زنده خواهند شد اگر چه مثل عالم رجعت نباشد که جمیع ماحضین زنده شوند.

اما اينکه ایراد و اعتراض کرده که در کتاب مستطاب ارشاد فرموده‏اند که عالم ترقی می‏کند و به مقام هورقلیا رسد، پس عرض می‏کنم که نوع ترقی کردن در عالم داخل بدیهیات اولیه است که گیاه‏ها ترقی می‏کنند تا به حد کمال می‏رسند و حیوانات ترقی می‏کنند و بزرگ می‏شوند و انسان‏ها ترقی می‏کنند و به حد کمال علم و حکمت می‏رسند و پیغمبران؟عهم؟ ترقی کرده‏اند تا به حد تلقی وحی رسیده‏اند. پس وحشتی در ترقی کردن عالم نیست چنان‏که وحشتی در ترقی کردن اشخاص عالم نیست. ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت بلکه گاهی ترقی می‏دادند اشخاصی چند را و عجایب و غرایب خلقت الهی را به ایشان می‏نمودند چنان‏که حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله ترقی دادند اشخاصی چند را با اينکه بعضی از ایشان منافق بودند و در بساط غرایبی چند به آنها نمودند و همچنین چند مرتبه اشخاصی چند را به کوه قاف

 

 

«* اجتناب صفحه 362 *»

بردند و غرایب و عجایبی چند به آنها نمودند و همچنین حضرت سجاد؟ع؟ نمود به عبداللّه بن عمر غرایبی را که تمام این قبیل غرایب در عالم هورقلیا و کوه قاف است و پیغمبر؟ص؟ در شب معراج دیدند جهنم و اهل جهنم را که هر نوعی به نوعی از عذاب معذب بودند مثل آنکه دیدند جماعتی را که از دهن‏های خود آتش می‏خوردند و آتش از دبر ایشان بیرون می‏آمد و از جبرئیل پرسیدند که اینها چه جماعتی هستند؟ عرض کرد اینها کسانی هستند که اموال یتیمان را خورده‏اند الذین یأکلون اموال الیتامی ظلماً انما یأکلون فی بطونهم ناراً و دیدند زن‏هایی چند را که به پستان‏های خود در جهنم آویخته بودند و پرسیدند از جبرئیل که اینها چه جماعتی هستند؟ عرض کرد که اینها کسانی هستند که مال شوهر خود را به خورد اولاد دیگران دادند.

باری و ذکر تفاصیل مناسب این رساله نیست و معلوم است که قیامت هنوز برپا نشده و هنوز اهل جهنم به جهنم نرفته‏اند و حال آنکه پیغمبر؟ص؟ در شب معراج اهل جهنم را در جهنم دیدند و اینها نیست مگر از باب همین که کسی که ترقی کرد از عالم دنیای ظاهر بالا می‏رود و وقت عالم بالا از وقت عالم پایین وسیع‏تر است به حدی که بسا آنکه در عالم پایین بعد از هزار سال دیگر چیزی به وجود آید و چون کسی ترقی کرد و به عالم بالا رفت مشاهده کند که آن چیز موجود شده مثل آنکه هنوز اهل جهنم به جهنم نرفته‏اند ولکن چون پیغمبر؟ص؟ عروج فرمودند به عالم بالا اهل جهنم را در جهنم معذّب دیدند. پس از این قبیل ترقیات است که در کتاب مستطاب ارشاد اشاره به آن شده و اگر کسی مطلب را نفهمد بحثی با او نیست که چرا نفهمیده ان الناس اذا جهلوا وقفوا و لم‏یجحدوا لم‏یکفروا ولکن بحث بر آن کسی است که نفهمیده جحد و انکار می‏کند و مصداق آیه شریفه بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لمایأتهم تأویله می‏شود و لیس باول قارورة کسرت فی الاسلام کذلک کذّب الذین من قبلهم.

اما اينکه گفته «و این کلمات نزد متشرعه درست نیست»، پس عرض می‏کنم که متشرعین حقیقی کیفیت معراج را می‏دانند و به عوالم عالیه از این دنیا اعتقاد دارند و

 

 

«* اجتناب صفحه 363 *»

اما بعضی از منتحلین مانند صاحب فاروق که اسم شرع را به انتحال به خود بسته‏اند البته مطلب حق را از اهل حق قبول نمی‏کنند و خلاف توقعی از ایشان به عمل نیامده.

اما اينکه گفته «بلکه ظهور و رجعت در همین دنیا است و این ضروری مذهب شیعه است»، پس عرض می‏کنم که بلاشک و ریب ظهور و رجعت در همین دنیا است و به حد ضرورت مذهب شیعه اثناعشری رسیده است که جمیع جزئیات واقع در ظهور و رجعت در همین دنیا است ولکن صاحب فاروق خواسته به افترای خود برساند که مشایخ مظلوم ما ظهور و رجعت را در همین دنیا نمی‏دانند و چون به ضرورت مذهب شیعه معلوم شده که در همین دنیا است پس مشایخ مظلوم ما از ضرورت خارج شده‏اند بلکه بتواند یک غافلی را گمراه کند و حال آنکه و اللّه غالب علی امره و بالغ امره و تا کسی به تعمد خود نخواهد گمراه شود گمراه نخواهد شد چرا که امر الهی بالغ و واضح است.

اما اينکه گفته «و اگر بگوید کثافت عنصری از این دنیا می‏رود و همان جسم لطیف اصلی می‏ماند، می‏گوییم اولاً خود شیخ در فقره ثانیه می‏گوید وقت خراب دنیا بعد از انقضای زمان رجعت و رفع ائمه است به سماء پس در رجعت هنوز دنیا باقی است پس اول منازل آخرت نباشد»، پس عرض می‏کنم که بسی معلوم است که خرابی دنیا متصل است به روز قیامت کبری و در رجعت دنیا خراب نشده و رجعت در دنیا واقع خواهد شد چنان‏که شیخ بزرگوار­ فرموده‏اند پس معلوم شد که آنچه صاحب فاروق در اول عنوان خود نسبت داد که شیخ ظهور و رجعت را در دنیا نمی‏داند کذب محض و افترای صرف بوده و احکام کاذبین و مفترین و جزای ایشان الحمدللّه در دین اسلام معلوم است.

و اما اينکه بقای دنیا را تا انقضای زمان رجعت منافی تصفیه عالم دانسته عقلای اهل روزگار می‏دانند که تصفیه عالم را منافاتی نیست با بقای دنیا. مگر چیزهایی را که تصفیه می‏کنند و کدورات و اعراض را از آنها جدا می‏کنند باید دنيا

 

 

«* اجتناب صفحه 364 *»

خراب شود؟ اگر خدا عقلی به این شخص داده بود کمتر عرض خود را می‏برد و کمتر ما را به زحمت می‏انداخت.

و اما اينکه گفته «پس رجعت اول منازل آخرت نباشد»، پس عرض می‏کنم که چه بسیار معلوم است که منازل هر محلی و مقامی آن جاهایی است که چون مسافر از آنها عبور کرد و از آنها گذشت به آن محل و مقام می‏رسد مثل آنکه منازل در میان مکه معظمه و سایر بلاد جاهایی است که فاصله است در میان مکه و سایر بلاد که چون حاج از آنها عبور کردند و طی مسافات نمودند و از تمام آن مسافات گذشتند، آخر کار به مکه معظمه می‏رسند. پس منزل اول هر بلدی به سوی مکه آن جایی است که یک منزل نزدیک به مکه شده و یک منزل از آن بلد دور شده و همچنین تا آنکه منزل آخر آن جایی است که چون از آن گذشتند به مکه می‏رسند و همین منزل آخر منزل اول مکه معظمه است به سوی سایر بلاد تا آنکه به منزل خود برسند. پس روی خود را به سوی عقلای روزگار می‏کنم و خدمت ایشان عرض می‏کنم که این مطلب بدیهی آیا محل ایراد هیچ عاقلی می‏تواند بود؟ پس کاش خدا عقلی به این شخص داده بود که این همه عِرض خود را نمی‏برد و ما را به زحمت نمی‏انداخت.

و اما اينکه گفته «و این مبانی در نزد متشرعه درست نیست»، پس عرض می‏کنم که گویا متشرعه در نزد این شخص کسانی هستند که مسّ بدیهی نکرده‏اند و این طایفه در نزد متشرعین حقیقی داخل منتحلین محسوبند که به انتحال خود را به جایی بسته‏اند و انّ لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین حدیثی است که محل انکار احدی نیست.

و اما اينکه گفته «و در اینجا ایراد بزرگی بر شیخ وارد است زیرا که در اینجا گفت که ظلمت از کثافت ارض حادث می‏شود و چون ارض لطیف شود ظلمت برطرف شود و در شرح فقره ذکرکم فی الذاکرین گفته است «کما انّ الشمس لاتفارق نورها ابداً لکن لایظهر لها نور الّا بظهور الارض و لو فرض عدم الارض او عدم کثافتها رأیتها کالجمرة لا نور

 

 

«* اجتناب صفحه 365 *»

فیها فاوجد اللّه نور الشمس بالارض مع انها لاتفارق النور ابداً» پس در اینجا شرط ظهور نور را کثافت ارض می‏داند و در میان این دو کلام تدافع و تناقض است با اينکه کلام ثانی باطل است چه اگر ارض هم نباشد شمس به همین نور نماید بالضرورة»، پس عرض می‏کنم که اما ظلمت از کثافت ارض حادث می‏شود که داخل بدیهیات اولیه است که هر جسم کثیفی مقابل آفتاب شود سایه می‏اندازد و چون آفتاب غروب کند شب حادث شود که آن ظل زمین است و شک نیست و داخل محسوسات است که اگر شیشه و کره بلوری را مقابل آفتاب بداری سایه احداث نکند و نور آفتاب در آن نفوذ کند به جهت لطافتی که دارد و ظلی و ظلمتی احداث نشود. پس اگر فرض کنی که تمام کره زمین مانند کره بلوری شفاف باشد خواهی فهمید که در این صورت ظلی و ظلمتی احداث نشود پس تدافع و تناقضی که این شخص می‏گوید از باب این است که احساس بدیهی نکرده یا تجاهل کرده و انکار بدیهی می‏خواهد بکند و ایراد بزرگ او شدت عناد و کثرت انکار بدیهی او است و البته اگر شعوری می‏داشت این‌همه عِرض خود را نمی‏برد و ما را به زحمت نمی‏انداخت.

و اما اينکه اظهار وحشت کرده از اينکه آن بزرگوار­ فرموده‏اند که شرط ظهور نور آفتاب کثافت ارض است و این مطلب را ضروری البطلان ادعا کرده، پس عرض می‏کنم که اگر چه این شخص تمام همّتش مصروف است در انکار حق و اهل حق و نمی‏خواهد مطلبی را فی الواقع بفهمد ولکن شاید کسی دیگر مروری کرد و خواست بداند و بفهمد که ظهور نور آفتاب به واسطه زمین است یعنی چه؟

پس عرض می‏کنم که آفتاب مانند شاخصی است که در میان آئینه‏های چند بداری پس عکس شاخص در تمام آئینه‏ها پیدا شود به رنگ و شکل آن شاخص. پس اگر آئینه‏ها نباشند عکس‏های شاخص هم پیدا نخواهند بود اگر چه عکس‏ها همه آثار شاخصند ولکن اگر آئینه‏ها نباشند آنها پیدا نیستند. پس عرض می‏کنم که این نورهای آفتاب که می‏بینی منبثّ در فضا است جمیعاً عکوسات آفتاب است

 

 

«* اجتناب صفحه 366 *»

که به رنگ و شکل آفتاب است که در آئینه‏های بسیار افتاده‏اند و هوا و آب و زمین جمیعاً آئینه‏ها هستند که قرص‏های مانند قرص آفتاب در آنها پیدا است ولکن چون آن قرص‏ها پر به پر یکدیگر گذارده‏اند یک نور منبثی دیده می‏شوند و در واقع یک نور منبث نیست بلکه اقراص عدیده عکسی است که متصل به یکدیگرند و این مطلب را اگر کسی بخواهد تحقیق کند در وقتی که آفتاب منکسف می‏شود خوب معلوم می‏شود از برای انسان دقیق که اگر فی المثل نصف قرص منکسف باشد چون در هوا نظر کنی، یک نور منبثّی بی‏تلألئی دیده می‏شود ولکن چون در روزنه نظر کنی یا در پس پنجره‏ای یا در زیر درختی نظر کنی خواهی دید که آنچه در مقابل روزنه و پنجره یا در فرجه‏های زیر درخت است نصف آن گرفته است مانند قرص آفتاب و نصف آن باز است مانند قرص آفتاب و نصف گرفته مقابل نصف گرفته آفتاب است و نصف باز مقابل نصف باز آفتاب است چنان‏که در آئینه‏های معروف هم به همین‌طور نمایان است.

پس شخص دانا می‏فهمد که اصل شاخص نور قرص آفتاب است و تمام هوا و آب و زمین آئینه‏هایی چند هستند که عکوسات آفتاب در آنها جلوه‏گر است مثل شاخصی که در زمین مقابل آینه‏هایی چند بگیری و می‏بینی بالمشاهده که اگر آینه‏ها نباشند عکوسات پیدا نیستند اگرچه آینه‏ها موجد عکوس نباشند و عکوس تماماً به شاخص خود برپا هستند. پس این بود اشاره به آن مطلبی که این شخص ضروری البطلان در آن ادعا کرد و این بیچاره نمی‏داند ضروری البطلان او ضروری التحقق در خارج و واقع است و نمی‏داند که نمی‏داند و خیال واهی او این است که می‏داند و این جهل مرکب او را که هنوز خدای قادر هم رفع نکرده پس عاجزین چگونه طمع رفع آن را داشته باشند.

صاحب فاروق گفته: مسأله شانزدهم از جمله مطالب شیخ آن است که مشبّه عین مشبّه‌به است در قرآن و احادیث در باطن چنانچه در شرح فقره و من ردّ علیکم فهو

 

 

«* اجتناب صفحه 367 *»

فی اسفل درک من الجحیم می‏گوید «و من ردّ علیهم من الخلق الصامت و الناطق فی حکم او قول ظلماً و علواً فهو فی النار و هو مختص برءوس اهل الضلال الذین هم طلع شجرة الزقوم لان المشبه نفس المشبّه‌به فی القرآن و الاحادیث فی الباطن» انتهی ملخصاً. و استدلال کرده است به آیه لیس کمثله شی‏ء که به معنی لیس مثله شی‏ء است و به آیه مثلهم کمثل الذی استوقد ناراً چون کاف را بردارند معنی تفاوت نکند و از این جهت آیه طلعها کأنه رءوس الشیاطین را به این معنی گرفته است که مراد رؤسای ضلالت است و ایشان فی الحقیقة طلع شجره زقومند که مراد شجره جهل کل است که در اسفل السافلین است در مقابل سدرةالمنتهی و شجره طوبی که عقل کل است در علیین و این تأویلات از مذاق متشرعه دور است و موافق با مذاق متصوّفه و ملاحده اسماعیلیه است و این قاعده که گفته است ماده نقض بسیار دارد از آن جمله آیه ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة او اشدّ قسوة و آیه فاذکروا اللّه کذکرکم آبائکم او اشد ذکراً و آیه و من الناس من یتخذ من دون اللّه انداداً یحبونهم کحبّ اللّه و آیه و الذین کفروا اعمالهم کرماد اشتدت به الریح و آیه و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة و آیه او کظلمات فی بحر لجّی و آیه انها ترمی بشرر کالقصر کأنه جمالة صفر و آیه فجعلهم کعصف مأکول و آیه حتی عاد کالعرجون القدیم و آیه فاذکروه کما هدیکم و آیه کأنها اغشیت وجوههم قطعاً من اللیل مظلماً و آیه یخرجون من الاجداث کأنهم جراد منتشر و آیه کأنهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة الی غیر ذلک من الآیات.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنافقین المنتحلین ایراد او است که چرا شیخ بزرگوار­ در باطن مشبّه را عین مشبّه‏به می‏داند در قرآن و احادیث.

پس عرض می‏کنم که این مطلب هیچ ضرری به دستگاه اهل ظاهر ندارد چرا که در ظواهر آیات و اخبار مشبه عین مشبه‌به نیست بلکه اقوی است چنان‏که معروف

 

 

«* اجتناب صفحه 368 *»

است اما در باطن آیات و اخبار از برای اهل باطن که علم به حقایق اشیاء دارند و غافل از حقایق نیستند مشبّه را نفس مشبّه‏به می‏دانند و لازم هم نمی‏دانند که باید اهل ظاهر آن را بدانند خصوص اگر اهل عناد و لجاج باشند مانند این شخص و امثال او  ٭بگذار تا بمیرند در درد خودپرستی٭ ولکن از برای کسی که طالب حقیقت امر واقع است عرض می‏کنم که صدق دو شخص مباین به یکدیگر کذب است مانند آنکه زید عمرو نیست و عمرو زید نیست و هر کس بگوید که زید عمرو است یا عمرو زید است کاذب است و کذب در حقایق واقعیه باطل است. پس اگر در عالم حقایق بگویند که زید عمرو است به جهت آن است که در زید یافت شود چیزی که در عمرو است مثل حسن صورت یا حسن سیرت مثل علم پس در این صورت اگر گفتند که زید عمرو است صدق است به قدر وجود چیزی که در عمرو است نه زیاده و نه کم. چرا که زیاده به قدر زیادتی کذب است و کم به قدر کمی کذب است و کذب در حقایق باطل است و معلوم است که آنچه در شخص مباین موجود است نفس آن در مباینی دیگر موجود نیست بلکه آنچه در او موجود است مانند آن چیزی است که در آن دیگری موجود است و معلوم است که آن مانند چیزی است از خود زید نه از عمرو نهایت آنکه چون عمرو اقوی بوده در جنس آن چیز به حسب ظاهر اسمی از عمرو گفته شده و آن کمالی از عمرو است در آینه وجود زید و ذات عمرو نیست و آن عکس حاصل در آینه از خود آینه است نه از شاخص.

بدان که آدمی را قوه‏ای است درّاکه که منتقش گردد در او صور اشیاء چنان‏که در آینه فلیس شی‏ء من المباین بشی‏ء من المباین و المباین هو هو کما انّ مباینه هو هو و کمال المباین کماله و لیس کماله بکمال المباین مطلقاً فزید زید بکماله و عمرو عمرو بکماله و کمال کل واحد کالجزء منه و الجزء یقع بدلاً من الکل من کل واحد. ٭در خانه اگر کس است این حرف بس است٭ و العاقل یکفیه الاشارة و الجاهل لایغنیه الف عبارة.

 

 

«* اجتناب صفحه 369 *»

اما اينکه گفته «این تأویلات از مذاق متشرعه دور است»، پس عرض می‏کنم که انهم یرونه بعیداً و نریه قریباً بلی در مذاق باره‏دار، حلوای شیرین گوارا ناگوار و تلخ است.

اما اينکه گفته «و این قاعده، ماده نقض بسیار دارد»، پس عرض می‏کنم که اصل قاعده را که جناب شما نمی‏دانید و قاعده‏ای که خود خیال کرده‏اید نقض‌بردار باشد و اما آیاتی را که ذکر کرده‏اید هیچ یک نقض قاعده اصلیه را نمی‏کند اگر کسی بفهمد.

صاحب فاروق گفته: مسأله هفدهم از جمله کلمات شیخ آن است که غیر از محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین از جمیع خلق گاهی سهو و غفلت دارند چنانچه در شرح فقره الی اللّه تدعون گفته است «و التقدیم للحصر لانهم لایدعون الی غیر اللّه اصلاً و هو من خواصّهم فانّ غیر محمد و آله الطاهرین؟عهم؟ من جمیع الخلق قد تجری علیهم الغفلة و السهو» الی آخره و متشرعه انبیاء و ملائکه را معصوم از سهو و غفلت دانند و عقل و نقل بر آن مطابق است و اخباری که بر خلاف است مطروح یا مأوّل دانند چنانچه در تنزیه‏الانبیاء سید مرتضی به تفصیل بیان کرده است.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین این مطلب است که به این صورت بروز داده.

پس عرض می‏کنم که مطلب شیخ بزرگوار­ از ضرورت دین و مذهب است که از آیات محکمه قرآنیه و فریضه عادله و سنّت قائمه حاصل شده مثل آیـــــه شریفـــه و تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض و آیه شریفه و السابقون السابقون اولئک المقربون و از جمله ضروریات واضحه دین و مذهب این است که محمد و آل او؟ص؟ اول موجودات و اشرف کاینات و اقرب خلق الی اللّه سبحانه هستند و معلوم است که حسنات الابرار سیئات المقربین پس آن عصمتی را که ایشان صلوات اللّه علیهم دارند احدی از اولین و آخرین دارا نیست و حسنات جمیع انبیاء و ملائکه و سایر محسنین در نزد ایشان؟عهم؟ سیئات است و عصمت آنها نسبت به عصمت ایشان؟عهم؟ عصیان

«* اجتناب صفحه 370 *»

است و ذکر آنها نزد ایشان سهو و غفلت و نسیان.

و این مطلب منافاتی با عصمت انبیاء و ملائکه از سهو و غفلت ندارد ولکن این شخص دستاویزی به دست آورده از برای آن همّی که دارد که تفریق بین المؤمنین کند و حال آنکه اگر در بند این بود که از ضرورت دین و مذهب خارج نشود می‏دانست که از برای عصمت درجات بسیار است و با اينکه جمیع پیغمبران معصومند خداوند تفضیل داده بعض ایشان را بر بعض و فضل محمد و آل او؟ص؟ از جمیع جهات در جمیع صفات و خصال بر جمیع خلق از ضروریات است و بلغ اللّه بکم اشرف محلّ المکرمین و اعلی منازل المقربین و ارفع درجات المرسلین حیث لایفوقه فائق و لایسبقه سابق و لایلحقه لاحق و لایطمع فی ادراکه طامع در نزد اهل حق، حق است و می‏دانند که انبیاء و اولیاء و ملائکه طمع ادراک عصمت ایشان؟عهم؟ را هم نمی‏توانند بکنند چه جای لحوق و رسیدن به عصمت ایشان یا سایر آنچه را که مخصوص ایشان است و متشرعین حقیقی همیشه این مطلب را به جان و دل قبول داشته و دارند اگرچه منتحلین جامه بر تن درند.

صاحب فاروق گفته: مسأله هجدهم از جمله مطالب او آن است که طور، عبارت از قلب مؤمن است و تجلّی نور بر کوه طور عبارت است از ظهور نور ذات موسی به جهت قلبش و آن کروبی که خلف عرش است و از شیعیان امیرالمؤمنین است مراد همان ذات موسی است چنانچه در شرح فقره و ایّدکم بروحه گفته است «و هاتان الحجابان عن یمین العرش و هو القلب فانّ فیه العقل و الروح من جانب الطور الایمن و فیه النفس و الطبیعة من جانب الایسر» و در شرح فقره و اشرقت الارض بنورکم گفته «لان نورها یعنی الشمس جزء من سبعین جزء من نور الکرسی و هو کذلک بالنسبة الی العرش و هو بالنسبة الی الحجاب الذی هم الکروبیّون و هم شیعتهم من الخلق الاول خلق اللّه انبیائه علی صورهم و اسمهم فنوح علی صورة احدهم و اسمه و ابرهیم علی صورة احدهم و اسمه و موسی علی صورة احدهم و اسمه و هذا هو الذی تجلّی للجبل فجعله

 

 

«* اجتناب صفحه 371 *»

دکّاً و عیسی علی صورة احدهم و اسمه و بنوره کان عیسی یبرء الاکمه و الابرص و یحیی الموتی» انتهی ملخصاً. و سید در رساله بهبهانیه می‏گوید در بیان سلسله طولیه «و تنحصر هذه المراتب فی ثمانیة الاولی الحقیقة المحمدیة و هی شجرة الخلد و علی اصلها و فاطمة فرعها و الائمة اغصانها الثانیة حجاب الکروبیین و هم قوم من شیعة آل‏محمد؟عهم؟ من الخلق الاول جعلهم اللّه خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علی اهل الارض لکفاهم و لمّا سأل موسی ربّه ما سأل امر رجلاً منهم فتجلی له بقدر سمّ الابرة فدکّ الجبل و خرّ موسی صعقاً و عدد هؤلاء الملائکة مأة الف و اربعة و عشرون الفاً لانّ کل ملک مربی نبی من الانبیاء الثالثة الانسان ای الرعایا و هؤلاء انما خلقوا من شعاع الانبیاء»([15]) الی آخره. و از اينکه خود انبیاء را در عداد سلسله ذکر نکرده معلوم می‏شود که مرادش از کروبیین همان حقایق انبیاء است کما لایخفی و متشرعه طور را همان طور سینا می‏دانند که یکی از جبال است و تجلی نور را بر آن کوه می‏دانند و موسی و بنی‏اسرائیل از هیبت آن تجلی بیهوش شده یا مردند و اگر تجلی بر قلب موسی بود پس چرا بنی‏اسرائیل مردند؟ باری این مطالب را متشرعه اگر منتهی به تفاسیر اهل عصمت بیابند قبول کنند و الّا همه را پوچ و جزء هوا دانند و محض خیالات متصوفه شمارند.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین این مطلبی است که می‏بینی که جای زن فرزند مرده در نزد آن خالی است که بشنود و قدری بخندد و تسلی شود از اندوه خود.

پس عرض می‏کنم که شیخ بزرگوار­ در شرح فقره و ایدکم بروحه در باب روح احادیثی چند ذکر می‏کنند که از آن جمله می‏فرمایند «و فی الکافی عن الصادق؟ع؟ انه سئل عن العلم أهو شی‏ء یتعلمه العالم من افواه الرجال ام فی الکتاب عندکم تقرءونه فتعلمون منه قال الامر اعظم من ذلک و اوجب اما سمعت قول اللّه تعالی و کذلک اوحینا

 

 

«* اجتناب صفحه 372 *»

الیک روحاً من امرنا ماکنت تدری ما الکتاب و لا الایمان ثم قال قدکان فی حال لایدری ما الکتاب و لا الایمان حتی بعث اللّه الروح التی ذکر فی الکتاب فلمّا اوحی الیه علم به العلم و الفقه و هی الروح التی یعطیها اللّه من یشاء فاذا اعطاها العبد علّمه الفهم». بعد از این حدیث می‏فرماید «و المراد به هو الروح من امر اللّه ای الذی اظهره امر اللّه و امر اللّه هو مشیته و هو یطلق علی ملکین هما معاً عن یمین العرش و هما المعبّر عنهما فی کلام زین العابدین؟ع؟ بالنور الابیض و النور الاصفر و الابیض هو العقل و الاصفر هو الروح و المراد بالعقل عقل محمد؟ص؟ و الروح روحه لان العرش قلبه و القلب فیه العقل و الروح من جانب الطور الایمن و فیه النفس و الطبیعة من الجانب الایسر و لهذا لم‏یوجد هذا الملک العالی عند احد من الناس الّا محمد و آله لانه عقله و عقلهم ینتقل من واحد الی واحد و فی الحدیث منذ انزل اللّه ذلک الروح علی محمد؟ص؟ ماصعد الی السماء و انّه فینا». پس عرض می‏کنم که باید عبرت بگیرند عقلای اهل روزگار از شدت عناد و انکار و اصرار در بی‏حیائی این شخص که مطلبی را که شیخ بزرگوار­ منحصر می‏کند در محمد و آل او؟ص؟ و تصریح می‏کند که این مَلَک عالی در نزد احدی نیست مگر نزد محمد و آل او؟ص؟ و تصریح می‏کند که این ملک عالی عقل محمد و عقل آل او است؟ص؟ و تصریح می‏کند که او منتقل می‏شود از امامی به سوی امام بعد از او و تصریح می‏کند که این مَلک از وقتی که خدا او را از آسمان فرو فرستاده هنوز صعود به آسمان نکرده و آن روح‏القدسی است که با ائمه؟عهم؟ است و چیزی که در این مقام مطلقاً ذکری از او نکرده حکایت موسی و بنی‏اسرائیل و کوه طور است، پس این شخص به این دستاویز که شیخ بزرگوار فرموده «من جانب الطور الایمن» ایرادات کرده که طور سینا کوه معروفی است که پاره پاره شد و اگر مراد قلب موسی باشد چرا باید سایر بنی‏اسرائیل بمیرند و حال آنکه ذکری از بنی‏اسرائیل و موسی و کوه طوری در این موضع نیست و چیزی که هست این است که عرشی که خدا فرموده الرحمن علی العرش استوی مراد قلب پیغمبر است و در میان قلب عقل و روح او است و تعبیر آورده از عرش یا از قلب پیغمبر؟ص؟ به طور و هر

 

 

«* اجتناب صفحه 373 *»

عاقلی می‏داند که جایز است که از عرش یا از قلب تعبیر به طور بیاورند و هر عاقلی می‏فهمد که طور هم منحصر به طور سینا نیست و طور یکی از لغات عربی کوه است و کوه سینا هم یکی از کوه‏ها است و طور سینین هم یکی از طورها است.

و اگر کسی گفت از جانب راست کوه چنین شد و از جانب چپ چنان هیچ لزومی ندارد که راست و چپ کوه سینا را اراده کنند بلکه هر کوهی جانب راستی و جانب چپی دارد و بر فرضی که طور هم همان کوه سینا باشد باز هر عاقلی می‏داند که می‏توان تشبیه کرد چیزی را به مناسبتی به طور سینا و در بسیاری از مواضع سر انسان را به طور سینا تعبیر آورده‏اند. باری اگر خدا یک شعوری یا انصافی به این شخص داده بود این‌همه عِرض خود را نمی‏برد و ما را به زحمت نمی‏انداخت رضاً بقضاء اللّه.

صاحب فاروق گفته: مسأله نوزدهم از بعض کلمات شیخ مستفاد می‏شود که ابدان بشریه عنصریه ائمه بعد از فوت در قبر متفرق می‏شود اجزاء آن و هر عنصری به اصل خود عود کند و ایشان با ابدان اصلیه خود در قبور باقی می‏مانند چنانچه در شرح فقره لائذ بقبورکم گفته است: «لانّ اجسادهم و اجسامهم کقلوب شیعتهم فی اللطافة بل الطف و انما ظهروا بصورة البشریة الکثیفة التی هی من العناصر الاربعة لانتفاع الناس بهم و هی من آثار آثارهم فلما انتهت الحاجة و لم‏یکن لها فائدة القوها فی اصولها الاربعة کل فی اصله فکشف منهم ما اخفته البشریة فکانوا کما کانوا فی عالم الانوار» انتهی ملخصاً. و بنابراین فرقی مابین امام و رعیت و مؤمن و کافر نمی‏باشد زیرا که ابدان اصلیه همه ایشان باقی می‏ماند در قبر و بنای متشرعه بر این نیست بلکه می‏گویند ابدان بشریه ائمه اصلاً خراب نمی‏شود و متلاشی نمی‏شود و محفوظ است بلکه ابدان علماء و صلحاء را نیز چنین می‏دانند و قضیه حرّ شهید و شیخ صدوق و ابدان شهدای کربلا و شیخ کلینی مشهور است و روایت دارد بر اينکه هرکس بخواهد بدن او در قبر متلاشی نشود و نپوسد جاروب کند مسجد را و چون جاروب‏کش خانه خدا نپوسد چگونه بدن ائمه هدی؟عهم؟ بپوسد معاذ اللّه.

 

 

«* اجتناب صفحه 374 *»

 

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنافقین المنتحلین این افترای او است که به طور تلخیص اظهار کرده و این تلخیصات او از همین است که قبل و بعد عبارات شیخ مرحوم مظلوم را حذف کند تا مطلب او معلوم نشود و عبارتی را در آن میان دستاویز خود قرار دهد و غرض و مرض خود را به امثال خود برساند و از آن جمله این است که متمسک شده به این عبارت شیخ بزرگوار­ که فرموده‏اند: «فلمّا انتهت الحاجة و لم‏یکن لها فایدة القوها فی اصولها الاربعة کل فی اصله» و این عبارت را اگر متصل کنی به عبارت قبل و بعد واضح و آشکار می‏شود که به هیچ وجه دلالت ندارد که بدن ائمه طاهرین؟عهم؟ در قبر می‏پوسد و اصل مطلب شیخ بزرگوار­ در این مقام این است که جمع کند در میان اخباری که به ظاهر مختلف است و رفع تنافی را فرموده‏اند از میان آنها و ظاهر تنافی این است که در اخباری چند هست که ابدان ائمه طاهرین؟عهم؟ بیش از سه روز در قبر نمی‏ماند و صعود به آسمان می‏کند و در بعضی اخبار هم دلالتی هست که ابدان مقدسه ایشان؟عهم؟ در قبر است و می‏بیند زیارت‌کنندگان را و می‏شنود کلام ایشان را و جواب می‏دهد سلام ایشان را. پس شیخ بزرگوار­ رفع تنافی را به این‌طور فرموده‏اند که ابدان اصلیه ایشان؟عهم؟ صعود کرده به آسمان و بیش از سه روز در قبر نبوده. اما ابدان بشریه خود را القاء فرموده‏اند در قبور مقدسه خود و آن ابدان بشریه است که در قبر می‏بیند زوار خود را و می‏شنود کلام ایشان را و جواب می‏دهد سلام ایشان را و تصریح فرموده‏اند که این ابدان را کسی که غیر از خود ایشان است در قبر نمی‏تواند ببیند به جهت غلبه نورانیت بر اجزاء عنصریه آن ولکن خود ایشان آن ابدان را در قبر می‏بینند و معلوم است که بدنی که در قبر می‏بیند زوار خود را و می‏شنود کلام ایشان را و جواب می‏دهد سلام ایشان را نپوسیده است و اجزای آن متفرق نشده ولکن این شخص مفتری به این عبارت متمسک شده است که شیخ بزرگوار فرموده: «القوها فی اصولها

 

 

«* اجتناب صفحه 375 *»

الاربعة کل فی اصله» و معلوم است که ابدان عنصریه خود را در عالم عناصر القاء فرموده‏اند و معلوم است که هر عنصری در حیّز خود قرار می‏گیرد پس عنصر ناری بالای عنصر هوائی و عنصر هوائی بالای عنصر مائی و عنصر مائی بالای عنصر ترابی قرار می‏گیرد و لازمه این قول خرابی بدن و پوسیدن آن نیست چنان‏که در ابدان زندگان هم این عناصر به همین ترتیب قرار گرفته‏اند و صفرای بدن که عنصر ناری بر آن غالب است بالای جمیع اخلاط بدن می‏ایستد و خون بدن که عنصر هوائی بر آن غالب است در زیر خلط صفراء قرار دارد و بلغم بدن که عنصر مائی بر آن غالب است در زیر خون قرار می‏گیرد و سودای بدن که عنصر ترابی بر آن غالب است در زیر سایر اخلاط قرار دارد و نوعاً در اعالی بدن حرارت غالب است و در اواسط خون و در مفاصل بلغم و در اسافل سوداء و مع‏ذلک ابدان خراب نباید بشوند و اتصال اجزاء دارند.

پس همچنین ابدان ائمه طاهرین؟عهم؟ در قبور مقدسه خود در عالم عناصر هستند و هر عنصری هم به ترتیب در حیّز خود قرار دارد و نپوسیده و خراب نشده اگر چه چشم مردم نتواند آنها را ببیند ولکن هر یک از ائمه؟عهم؟ که در حال حیات بر سر قبور مقدسه اموات خود می‏رفتند ابدان اموات خود را در قبور مقدسه می‏دیدند و با ایشان تکلم می‏فرمودند و کلام ایشان را می‏شنیدند و گاهی به سایر مردم هم می‏نمودند چنان‏که حضرت امیر صلوات اللّه علیه پیغمبر را؟ص؟ به ابی‏بکر نمود و حضرت امام حسن؟ع؟ حضرت امیر را صلوات اللّه علیه به مردم نمود.

و اما اينکه گفته که «بنابراین فرقی مابین امام و رعیت و مؤمن و کافر نمی‏باشد»، پس عرض می‏کنم که سابق بر این هم چنین ایرادی کرد و جواب شنید که فرق این است که ابدان اصلیه ائمه طاهرین؟عهم؟ بیش از سه روز در قبور نمی‏مانند و صعود کرده‏اند به آسمان و ابدان مؤمنین در روح و ریحان منعمند و ابدان کفار و منافقین در برهوت در عذابند.

صاحب فاروق گفته: مسأله بیستم از بعض کلمات شیخ مستفاد می‏شود که

 

 

«* اجتناب صفحه 376 *»

میقات موسی که ثلاثین لیله است و تمامش که عشره است عبارتند از مراتب وجود چنانچه در علت بودن تکبیرات ثلاثین ثلاثین و اربعین گفته است «و انّما کان التکبیر ثلثین لانّ مراتب الوجود اربعون و الثلثون منها مراتب تمام القوابل و العشر لتمام المقبولات فانّ الانسان خلق من عشر قبضات من الافلاک التسعة و من الارض و ادیرت کل قبضة ثلاث دورات فتمّ بها قابلیّـتها و فی الدورة الرابعة یتمّ مقبولها فالرابعة هی تمام الثلث فالثلث فی العشر قبضات ثلثون و هی میقات موسی و الرابعة فیها عشر و هی قوله تعالی و اتممناها بعشر و فیها رتبة الحیوانیة و الثلث هی الدورة العنصریة و المعدنیة و النباتیة» الی آخره. و معتقد متشرعه آن است که حضرت موسی سی روز مواعده کرد با قوم خود و رفت به میقات و هارون را خلیفه کرد و بعد از چهل روز مراجعت نمود و این سبب فتنه سامری شد و اینها چه دخل به مراتب عناصر و معادن و نباتات و حیوانات دارد سبحان اللّه.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین این است که می‏بینی که خود را مصداق آیه شریفه بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لمّایأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم کرده. پس عرض می‏کنم که بدیهی اهل ادیان بلکه بدیهی عقلای اعیان است که چون انسان به اعتدال حرکت کند در اکل و شرب و خواب و بیداری و حرکت و سکون اخلاط بدن او که عناصر و اصول مادیه بدن است معتدل شود و چون عناصر معتدل شد قوای نباتیه که در بدن است معتدل شود در جذب و امساک و هضم و دفع و نماء و چون نبات بدن معتدل شود حیاتی که در بدن است معتدل شود پس به اعتدال ببیند و بشنود و لمس کند و بوها را ادراک کند و طعم‏ها را بفهمد و در هریک این مراتب اگر اعتدال نباشد افعال به اعتدال صادر نشود و نبات علی ماینبغی جذب نکند یعنی یا زیاده از مایحتاج جذب کند و موجب مرضی شود یا کمتر از احتیاج جذب کند و موجب مرضی گردد و همچنین در سایر افعال نباتیه و همچنین اگر در قوای حیوانیه اعتدال

«* اجتناب صفحه 377 *»

نباشد علی ما ینبغی افعال از آن سرنزند پس چیزی را که می‏بیند یا بزرگ‏تر از مرئی خارجی خواهد دید یا کوچک‏تر  یا سفیدتر  یا سیاه‏تر و همچنین در سایر مدرکات آن و اگر صدایی را بشنود مطابق صدای خارجی نخواهد بود پس یا بلندتر  یا پست‏تر خواهد شنید و همچنین در سایر افعال خود.

و بسی معلوم است که مدتی مدید باید به اعتدال حرکت کرد تا بدن معتدل شود و غالباً این است که چهل روز باید مداومت کرد تا بدن به حدّ اعتدال رسد و در شرع انور در بسیاری از مواضع چهل روز را قرار داده‏اند مثل آنکه جلّال را چهل روز باید به علف طیّب طاهر علف داد تا اثر نجاست از بدن جلّال زایل شود و شارب‌الخمر تا چهل روز دعای او مستجاب نشود تا اثر شراب از بدن او زایل شود.

باری، پس مدت تحصیل اعتدال غالباً چهل روز است. این است که اصحاب ریاضات اربعین‏ها دارند و از این باب است که چون مطلب مخصوصی را پیغمبران از خداوند عالم طلب کنند تا چهل روز ریاضت می‏کشند و از آن جمله موسی در مدت چهل روز مشغول ریاضت بود تا آنکه الواح بر او نازل شد و از این باب بود که در جواب سؤال از اصحاب کهف تا چهل روز وحی به تأخیر افتاد. باری شیخ بزرگوار در بعضی از مواضع از برای شرح بعضی از مطالب اشاره به علت سی روز یا چهل روز فرموده‏اند یا علت آنکه تکبیرات را چرا باید سی مرتبه گفت و در مرتبه سيّم چهل مرتبه گفت فرموده‏اند و این مطلب منافاتی با این ندارد که موسی سی‏روز میقات او بود و اتمام آن ده روز بود و جمیع متشرعین بر این عقیده باشند چه منافاتی دارد که سرّ آن را و سبب آن را شیخ بزرگوار­ بیان فرموده باشند.

اما اينکه گفته «اینها چه دخل به مراتب عناصر و معادن و نباتات و حیوانات دارد»، پس عرض می‏کنم که تمام دخل را دارد که باید عناصر بدن و اعضای آن و نباتیت به حد اعتدال باشد و مریض نباشد تا حیات بتواند اظهار افعال خود را علی ماینبغی کند. انّ الناس اذا جهلوا وقفوا و لم‏یجحدوا لم‏یکفروا.

 

 

«* اجتناب صفحه 378 *»

صاحب فاروق گفته: مسأله بیست‌ویکم از بعض کلمات شیخ مستفاد می‏شود که رفتن پیغمبر به مقام قاب قوسین عبارت است از معرفت او به اعلای مقامات وجودش چنانچه در شرح فقره و الدرجات الرفیعة گفته است: «المراد بالدرجات مراتب القرب من اللّه تعالی و اعلاها مقامهم و هو مقام او ادنی الاعلی و کل من عرف نفسه فقد وصل الی مقام او ادنی بنسبة رتبته و هو ما فوق مقام قاب قوسین و هو اجتماع السالک بمقام عقله و هو اول وجوده المقید و فوقه مقام الوجود المطلق و هو حال ظهور وجوده من الفعل و الواصل الی هذا المقام هو حینئذ محل الفعل المختص به و هو رأس من رءوس الفعل الکلی الذی هو المشیة و هو مقام او ادنی بالنسبة الی محمد و آله بتوسطه» انتهی ملخصاً. و تو می‏دانی که سیر در مراتب معرفت نفس و رسیدن به مرتبه مقام عقل و وجود مطلق دخلی به سیر جسمانی بشری و حرکت مکانی ندارد پس باید به معراج جسمانی به مقام قاب قوسین او ادنی به معنی متعارف قائل نباشد و این امر در نزد متشرعه خلاف ضروری است و از این معنی مأخوذ است عبارت میرزا علی محمد باب که از او نقل شده «و لقد رفعناک فوق او ادنی علیّاً» و چون بر او ایراد کردند که پس تو افضل از پیغمبر خواهی بود جواب داد که او ادنی بالنسبه به خودم مراد است. بلی عجب فتح البابی است خدا رحم کند.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات او از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین این تلخیص او است که می‏بینی که به طوری عبارت آن بزرگوار­ را مسخ کرده تا بلکه بتواند یک غافلی را گمراه کند به اينکه شیخ مرحوم مظلوم به معراج جسمانی قائل نیست. پس عرض می‏کنم که ذکر مقامات معرفت و درجات سالکین هریک به قدر خود چه منافاتی دارد به معراج جسمانی پیغمبر؟ص؟ و شیخ بزرگوار­ در مواضع بسیار در شرح‏الزیارة و سایر کتب و رسائل خود تصریح فرموده‏اند به اينکه معراج پیغمبر؟ص؟ جسمانی بود و با لباس‏های بدن شریف خود و با کفش‏های پای

 

 

«* اجتناب صفحه 379 *»

خود عروج فرمودند تا به مقام قاب قوسین او ادنی رسیدند و تصریح فرموده‏اند که انکار معراج جسمانی پیغمبر؟ص؟ انکار ضرورت اسلام است و تصریح فرموده‏اند که انکار ضرورت اسلام کفر است و منکر مخلد در آتش جهنم است.

پس عرض می‏کنم که سیر در مراتب معرفت و معرفت نفس و رسیدن علمی به مقام عقل و بالاتر از عقل دخلی به معراج جسمانی و حرکت مکانی ندارد و معراج پیغمبر؟ص؟ معراج جسمانی و حرکت مکانی بود و منکر این عروج از ضرورت دین و مذهب خارج است ولکن حلال دانستن افتراء را هم بر شخصی خصوص شخص عالمی مثل شیخ بزرگوار­ خلاف ضرورت دین و مذهب است و شخص مفتری از آنها خارج است و ان الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر ما اکتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبیناً درباره او صادق است و اگر معاندین شیخ بزرگوار باب افتراء را بر روی خود مسدود می‏کردند چنان‏که خداوند عالم جل‏شأنه آن را مسدود کرده این‌همه عِرض خود را نمی‏بردند و ما را به زحمت نمی‏انداختند و خدا رحم کند از این فتح الباب که بدعتی است که در میان بدعت‏های قدیمه تازگی دارد که در آخرالزمان منتحلین بر روی خود گشوده‏اند انّا للّه و انّا الیه راجعون.

صاحب فاروق گفته مسأله بیست‌ودويم از جمله مطالب شیخ آن است که می‏گوید زمان فلک الافلاک الطف است از زمان فلک ثوابت و از این جهت اسرع است و زمان آن الطف است از زمان فلک سابع و همچنین و این منافات ندارد با بُط‏ء فلک ثوابت زیرا که آن بالعرض است به جهت تصادم حرکات کواکب آن زیرا که هر کوکبی از آن یا تدویر دارد یا خارج مرکز و حرکات ایشان مختلف است و به این جهت حرکت مجموع بطی‏ء شود و این مطلب را در شرح فقره بکم فتح اللّه و بکم یختم می‏گوید و متشرعه زمان را قابل لطافت و کثافت ندانند و سرعت حرکت را مستند به آن نشمارند بلکه به اراده قادر مختار دانند و از برای هر کوکبی تدویر یا خارج مرکز ثابت نیست و اگر باشد مختلف الحرکات نباشند و الّا اختلاف وضع در ثوابت لازم آید و ایضاً این

 

 

«* اجتناب صفحه 380 *»

قاعده‏اش منتقض است به ممثّلات که همه در بُط‏ء مانند ثوابتند و در قُرب و بُعد به ارض مختلف هستند چنانچه بر اهلش واضح است.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین این تلخیص او است که حذف کرده از آن مقدم و مؤخّر آن را تا بتواند یک غافلی را گمراه کند.

پس عرض می‏کنم که شیخ بزرگوار­ در شرح فقره بکم فتح اللّه و بکم یختم بعد از آنکه می‏فرمایند حادث زمانی و قدیم زمانی معنی ندارد و باطل است فرموده‏اند «و الحق ما قاله اهل الحق؟عهم؟ من انّ اللّه سبحانه لیس معه شی‏ء و کل ماسواه فهو محدث خلقه اللّه لا من شی‏ء و صنعه لا علی احتذاء شی‏ء بل احدث فعله بنفسه لا من شی‏ء غیر نفسه حین احدثه و خلق المادة من کینونة فعله بفعله و خلق الصورة من انفعال المادة و خلق المصنوع فی وقت الفعل فما کان ظرفاً للامکانات فسرمد و ما کان للممکنات فدهر و زمان فوقت الفعل علی حسب تعلقه بالمفعول فبساطة الوقت و لطافته بسبب تعلقه بمفعول بسیط لطیف و ترکیب الوقت و غلظته و کثافته بسبب تعلقه بمفعول مرکب غلیظ کثیف فوقت کل شی‏ء بحسبه و ما بینهما من البرازخ فعلی حسب حالها فالزمان مخلوق یجری فیه حکم ما یجری فی غیره فلا معنی لقدیم زمانی او حادث زمانی فانّ کل شی‏ء خلقه اللّه سبحانه و لم‏یک شیئاً و لا فرق بین المحقق عند الناس و المقدّر بالنسبة الی صنع اللّه تعالی ولکنّ اکثر الناس لایعلمون فخذها قصیرة من طویلة تهتد سواء السبیل بقی هنا شی‏ء ینبغی الاشارة الی التنبیه علیه علی جهة الاقتصار لعلّ اللّه ان‏یجعله سبباً لتوفیقه عبده لفهمه ان کان ممن کتب من اهله و هو انّا قد ذکرنا هنا ما یدلّ علی انّ الزمان فیه لطیف و غلیظ و بسیط و مرکب و هذا شی‏ء مستغرب لانه لم‏یوجد فی کتاب و لم‏یسمع فی جواب فاعلم انّ الوجود الذی خلق اللّه منه کل شی‏ء بسیط لایکون شی‏ء من المخلوقات ابسط منه و لا الطف منه و مادة کل شی‏ء منه و انما اختلفت

 

 

«* اجتناب صفحه 381 *»

الاشیاء فی اللطافة و الکثافة بسبب المشخصات و الوجود و ان کان فی نفسه مختلفاً فی مراتبه فما کان منه مشرقاً الطف و اشرف مما کان منه اشراقاً الا انه الی آخر مرتبة منه لطیف فی غایة اللطافة بالنسبة الی المرکبات و هی انما کانت غلیظة و کثیفة مع انّ مادتها الوجود اللطیف من جهة المشخصات فالمشخصات ان کانت لطیفة کان المرکب منها لطیفاً  کالعقول و الارواح و النفوس و ان کانت کثیفة کان المرکب منها کثیفاً و ان کانت مادته التی هی من الوجود لطیفاً و المشخصات کثیرة منها الاعتقادات و الاقوال و الاعمال و الاحوال و منها الکمّ و الکیف و الوقت و المکان و الجهة و الرتبة و منها لوازم لها کالوضع و النسبة و الکینونة و غیر ذلک فالوقت من الاصول المشخصة فالوجود المتشخص بالسرمد الطف من المتشخص بالدهر و هو الطف من المتشخص بالزمان بل ما فی الزمان مختلف باختلافه ففلک المحدد الطف من فلک الثوابت لانّ زمانه الطف من زمان فلک الثوابت و کذلک فی المکان و سایر المشخصات و لهذا تکون حرکته اسرع لرقة المتعلِق و هکذا الی الارض فهی ابطأ من کل الاجسام و کل ما قلّت ارضیته قویت حرکته و اسرعت و بالعکس و هکذا و لو کان الغلظة و الرقة راجعاً الی المادة لتساوت الاجسام فی القوة و الحرکة فافهم» تا اينکه می‏فرمایند «فان قلت انّ فلک الثوابت الطف من السموات السبع فَلِمَ کانت حرکته ابطأ منها و هو خلاف ما ذکرتم قلت هی الطف من السبع ولکن لکثرة کواکبها ابطأت حرکتها لان الادلة دلّت علی انّ لکل کوکب فلک تدویر منها او خارج مرکز و ان تقاربت حرکاته المختلفة لعلّة ذکرناها فی بعض اجوبتنا فلاختلاف الدائرات فیها ابطأت حرکة مجموعها و لقلّة مختلفات السبع بالنسبة الی فلک الثوابت اسرعت حرکتها». پس عرض می‏کنم که وسعت وقت عالم اعلی و ضیق وقت عالم ادنی از اموری است که در صریح قرآن است که فرموده انّ یوماً عند ربک کالف سنة مما تعدّون و فرموده فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة.

پس در بعضی از عوالم یک روز آن به قدر هزار سال است و در بعضی از مقامات

 

 

«* اجتناب صفحه 382 *»

یک روز به قدر پنجاه هزار سال است و این مطلب را اهل اسلام نمی‏توانند انکار کنند مگر آنکه از اسلام خارج شوند. پس وقت روزی که عند اللّه است هزار مرتبه از یک‏سال که سیصد و شصت روز است لطیف‏تر است و در بعضی از مقامات پنجاه هزار مرتبه از سال که سالی سیصد و شصت روز است لطیف‏تر است. پس اينکه این شخص گفته که زمان قابل لطافت و کثافت نیست از غفلت خود او است یا از تغافل و تجاهل او است از برای فریفتن بعضی جهال.

اما زمان فلک الافلاک لطیف‏تر است از سایر افلاک و سایر افلاک از عناصر حکایت معراج پیغمبر؟ص؟ و تفاصیل وقایعی که در معراج اتفاق افتاد کفایت می‏کند و حال آنکه وقتی که هبوط فرمودند هنوز چفت در در حرکت بود و آب از کوزه جاری بود اما این بساطت به طوری باشد که همه مردم بتوانند بفهمند شکی در نفهمی آنها نیست و الذین یعلمون ظاهراً من الحیوة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون درباره ایشان جاری است و انّ الناس اذا جهلوا وقفوا و لم‏یجحدوا لم‏یکفروا محل اتفاق است ولکن اذا جهلوا جحدوا و انکروا، بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لمّایأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم درباره ایشان صادق است.

اما سرعت فلک‌الافلاک را به جهت بساطت وقت آن باز به حسب ظاهر حیات دنیا مردم نمی‏فهمند و باز ایرادی بر نفهمی آنها نیست چنان‏که گذشت چرا که می‏شود اسبی در ساعتی مسافت بسیاری را طی کند و اسبی دیگر ساکن باشد و مسافتی طی نکند و می‏شود ساعتی در حرکت باشد و به سر دسته رسد و ساعتی دیگر ساکن باشد ولکن در واقع در مطلب مذکور چون حاملین عرش که می‏فرماید: الذین یحملون العرش و من حوله از ملائکه عظام هستند و آن ملائکه از عالمی هستند که وقت آن عالم از وقت عالم اجسام وسیع‏تر و لطیف‏تر است و در نزد عقلای روزگار معلوم است که عرش اگر مناسبتی با حاملان خود نداشت حاملان حامل آن نمی‏شدند مثل آنکه حامل سایر اجسام نشده‏اند پس باید عرش مناسبتی با حاملان

 

 

«* اجتناب صفحه 383 *»

خود داشته باشد و وقت آن مناسب وقت حاملان باشد تا حاملان به آن تعلق گیرند بلکه به آن ملاحظه که فرموده الرحمن علی العرش استوی عرش محل استیلای رحمن است و وقت آن وقتی است که عند اللّه و انّ یوماً عند ربک کألف سنة مما تعدّون یوم عرش و وقت عرش است پس به جهت استیلای رحمن و قوت حاملان آن عرش در گردش است و سرعت آن از وسعت و لطافت وقت آن است که با وقت حاملان بلکه با وقت تعلق استیلای رحمن مناسب است اما کثرت کواکب فلک ثوابت که محل انکار عاقلی نیست.

اما از برای هر کوکبی حرکتی هست وضعی که بسیاری از منجمین ظاهری هم به آن قائل شده‏اند حتی آنکه در این زمان‏ها حرکت ضعیفی غیر وضعی هم معیّن شده و هر کوکبی از کدام سمت به کدام سمت حرکت می‏کند مشخص کرده‏اند و در تقویم همین سال آن را نوشته‏اند.

اما از برای هر کوکبی تدویری یا خارج مرکزی هست به جهت آن است که تا تمام اجزای فلک متحرک نباشد و هر جزئی به حرکت خاصه خود حرکت نکند تمام فلک بطی‏ء نشود به این بطئی که در فلک ثوابت است پس باید تمام فلک ثوابت مرکب باشد از کواکب و از تدویرات و خارج مراکز تا تمام فلک به واسطه تصادم حرکات مختلفه بطی‏ء شود و تداویر آن کواکب به طوری است که دایره هر تدویری بسا آنکه داخل شده در دایره دو تدویر و سه تدویر و بیشتر از سایر کواکب که تصادم حرکت هریک از برای تدویرات دیگر ثابت است و این مطلب در نزد کسی ثابت نباشد باز ایرادی بر او نیست اگر متوقف باشد و اما با انکار و جحود، آیه بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لمایأتهم تأویله درباره او صادق است.

اما اينکه گفته «و متشرعه زمان را قابل لطافت و کثافت ندانند»، گویا غرضش از متشرعه بعضی از منتحلین مانند خود او است و الا متشرعین حقیقی غافل از آیه شریفه انّ یوماً عند ربک کألف سنة مما تعدّون نبوده و نیستند.

 

 

«* اجتناب صفحه 384 *»

اما اينکه گفته «و الّا اختلاف وضع در ثوابت لازم آید»، پس عرض می‏کنم که در صورتی که هر کوکبی که در مرکز دائر تدویر خود باشد و تدویر آن به حرکت خاصه خود حرکت کند حرکت خاصه آن تدویر برخلاف حرکت خاصه تدویری دیگر خواهد بود و با این حال کوکب مرکوز در وسط تدویر از وضع خود خارج نشده و اگر فی الجمله هم منحرف به سمتی باشد محسوس نشود.

اما اينکه گفته «بلکه به اراده قادر مختار دانند»، پس عرض می‏کنم ما شاء اللّه کان و ما لم‏یشأ لم‏یکن و این مطلب اختصاصی به حرکات افلاک ندارد که این شخص دام خود قرار داده از برای ربودن یک غافلی.

و اما ممثلات بر فرضی که او گفته دخلی به آن مطلب کلی بُط‏ء حرکت تمام فلک ثوابت ندارد بلی چیزی که در ظاهر ترائی می‏کند سرعت حرکت قمر است و بُط‏ء کواکب عالیه از آن هریک به حسب خود ولکن این مطلب بر اهل هیئت پوشیده نیست که مدار قمر را چون بسنجی به مدار سایر کواکب عالیه، کحلقة ملقاة فی الفلاة خواهد بود چنان‏که همین منجمین ظاهری و اهل هیئت معلوم کرده‏اند که تدویر مریخ بزرگ‏تر است از جمیع فلک شمس و آنچه در جوف آن است از سایر افلاک و عناصر پس از جهت تنگی مدار قمر، قمر سرعت دارد و از جهت وسعت مدار سایر کواکب عالیه، هر  یک را به قدر خود دوران طولانی است.

صاحب فاروق گفته: مسأله بیست‌وسيّم از بعض کلمات شیخ ظاهر می‏شود که عمل مندوب مدحی بر فعل آن نیست چنان‏که ذمّی بر ترک آن نیست چنانچه در شرح فقره و المظهرون لامر اللّه و نهیه گفته است «و امر اللّه طلبه الفعل لذاته من المکلّف و لایدخل فیه المندوب لانّه طلب بالعرض صورته النوعیة جواز الترک و الشخصیة عدم استحقاق المدح علی الفعل و الذم علی الترک» انتهی و متشرعه مندوب را عبارت می‏دانند از چیزی که فعل او ممدوح باشد و مذمت بر ترک او نباشد و هو الصحیح.

 

 

«* اجتناب صفحه 385 *»

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین این تلخیص او است که مقدم و مؤخر آن را حذف کرده که شاید بتواند یک غافلی را گمراه کند و حال آنکه عبارت شیخ مرحوم مظلوم­ این است که می‏فرمایند: «و امر اللّه طلبه الفعل لذاته من المکلّف بمعنی انّ جمیع افراد ذلک المأمور به کل فرد منها توجد فیه العلة الغائیة التی لاجلها کلّف المکلّف بها و لایدخل فیه المندوب لانه طلب اللّه فعلاً من المکلّف قدتوجد فیه العلة و قد لاتوجد فالفعل یطلب لغیره بمعنی انه لاتوجد العلة التی لاجلها طلب الفعل فی کل فرد بل قد توجد و قد لاتوجد فکان الطلب لغیره و هو طلب بالعرض فالامر هو الطلب المعروف المقتضی للوجوب و المندوب طلب غیر الامر المعروف و صورة اللفظ فیهما واحدة فاذا وردت الصورة المعلومة عاریة عن جمیع القراین حملت علی الوجوب للاصل و الآمر بها علیه البیان و التعریف و التعلیم فقدجعل امره واجباً و اذا لم‏یرد الوجوب نصب له قرینة من قول او تقریر او عمل او اجماع» تا آنکه بعد از ایراد بعضی از اقوال می‏فرمایند: «و الحق انّ الطلب الواجب طلب ذاتی صورته النوعیة المنع من الترک و الشخصیة استحقاق المدح بفعله و الذم بترکه و ان کان یمتزج بالرسم فان الظاهر رسم الباطن و انّ طلب الندب طلب عرضی صورته النوعیة جواز الترک و الشخصیة عدم استحقاق المدح علی الفعل و الذم علی الترک و الحرام و المکروه علی نحو ما سمعت». پس عرض می‏کنم که هریک از علماء که در امر و نهی چیزی نوشته‏اند از همین قبیل عبارات دارند و مطلبی نیست که مخصوص شیخ مرحوم مظلوم باشد و مابه‏الامتیاز او از سایر علماء باشد.

و اما اينکه گفته «و متشرعه مندوب را عبارت می‏دانند از چیزی که فعل آن ممدوح باشد و مذمت بر ترک او نباشد»، پس عرض می‏کنم که شکی نیست در اينکه مندوب ممدوح الفعل و غیر مذموم الترک است و این مطلب محل اتفاق است ولکن این شخص یا از روی جهل یا از روی تجاهل و تعمد عبارت شیخ مرحوم مظلوم­

 

 

«* اجتناب صفحه 386 *»

را به طور دلخواه خود معنی کرده که فرموده‏اند: «و الشخصیة عدم استحقاق المدح علی الفعل و الذم علی الترک» و مقصود این است که عدم استحقاق مدح بر فعل و ذمّ بر ترک با هم صورت شخصیه مندوب است و مقصود این نیست که فعل مندوب ممدوح نیست و ترکش هم مذموم نیست. چگونه ممدوح نیست فعل آن و حال آنکه انّما یتقرّب الیّ العبد بالنوافل حتی احبّه در حدیث قدسی است.

صاحب فاروق گفته: مسأله بیست‌وچهارم از جمله مطالب شیخ آن است که در میان احکام شرعیه مباح نیست بلکه هر فعلی یا مطلوب الفعل است یا مطلوب الترک چنانچه در شرح فقره و المظهرون لامر اللّه و نهیه گفته: «و المباح لیس الّا بالنسبة الی المکلّفین قبل توجه الخطاب الیهم من باب التوسعة و الّا فکل شی‏ء تعلق به طلب فی نفسه علی احد الوجوه الاربعة الوجوب و الندب و الحرمة و الکراهة» انتهی و متشرعه نفی مباح را از کعبی نقل کرده‏اند و آن را مردود دانسته‏اند چنانچه در کتب اصول مقرر است.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات او از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین این تلخیص او است که مقدم و مؤخر عبارت را حذف کرده و چیزی را نقل کرده از برای ربودن یک غافلی که مناسب غرض او بوده و حال آنکه عبارت شیخ مرحوم مظلوم این است که می‏فرمایند: «و المباح هل هو ما لم‏یتعلق به طلب او ما تعلق به طلب تسویة بین الفعل و الترک هو حکم او هو ارشاد و بیان ام هو للتوسعة علی المکلفین او لتمییز ما یتعلق به احد الاربعة الواجب و الحرام و الندب و الکراهة ام تعلق به فی نفسه انه احد الاربعة قبل الخطاب به یعنی انّ المباح قبل الخطاب به فی نفسه منه واجب و منه مندوب و منه حرام و منه مکروه و بالنسبة الی المکلفین مباح حتی یرد التکلیـــف به و علــــی الثانــــی هل یتعلـــق به فی ذاته ام بالمکلفین بالنسبة الیه احتمــالات و الذی عندی ان کل شی‏ء تعلق به طلب و انّ الطلب المتعلق به فی نفسه قبل التکلیف به علی مقتضی احد الاربعة و ان اباحته مطلق علی المکلفین قبل توجه الخطاب الیهم

 

 

«* اجتناب صفحه 387 *»

به من باب التوسعة علیهم حتی یرد الخطاب قال؟ع؟ الناس فی سعة ما لم‏یعلموا» الی آخر. پس عرض می‏کنم که این عبارت صریح است در اينکه مباحی در میان هست و نفرموده‏اند که مباحی نیست ولکن آیا راه اباحه از چه باب است احتمالات عدیده در آن است چنانچه فرموده‏اند و راه اباحه‏ای را که خود اختیار فرموده‏اند توسعه از برای مکلفین است و این مطلب نفی مباح را نکرده و این نفی را این شخص به افترای خود نسبت به شیخ مرحوم مظلوم داده از برای تفریق بین المؤمنین که تمام همّ او است در این مزخرفات خود.

صاحب فاروق گفته: مسأله بیست‌وپنجم از جمله مطالب شیخ آن است که مراد از ستة ایام در خلق سموات و ارض شش رتبه است چنانچه در شرح فایده سابعه گفته «قول اللّه سبحانه خلق السموات و الارض فی ستّة ایام یعنی فی ستّ رتب العقل و النفس و الطبیعة و المادة و المثال و الجسم و قیل الفصول الاربعة و المادة و الصورة» الی آخره و متشرعه ستّة ایام را عبارت از مقدار همین ایام متعارفه دانند چنانچه در اخبار اهل‏بیت است و این تأویلات را جایز نشمارند.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات او از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین این تلخیص او است که مقدمات و مؤخرات و ادله و براهین آن را حذف کرده و چیزی را نقل کرده که غرضش که تفریق بین المؤمنین است به عمل آید که شاید یک غافلی را گمراه کند.

پس عرض می‏کنم که عبارت شیخ بزرگوار­ این است که می‏فرمایند: «اعلم انه لمّا نزل الماء الاول المسمی بالوجود المقید علی الارض الجرز تکوّن منه الشی‏ء فی ستة ایام الکمّ و الکیف و الوقت و المکان و الجهة و الرتبة لیس شی‏ء منها فی الظهور قبل الاخر» تا آخر آنچه از براهین عقلیه و نقلیه ذکر فرموده‏اند. پس عرض می‏کنم که در این مطلب انکاری از وقت نفرموده‏اند تا آنکه بتواند معترضی مانند این شخص اعتراض

 

 

«* اجتناب صفحه 388 *»

کند که متشرعه ایام را عبارت از مقدار همین ایام متعارفه می‏دانند. پس عرض می‏کنم که این ایام متعارفه یا غیر متعارفه و انّ یوماً عند ربک کالف سنة مما تعدّون داخل است در وقتی که یکی از حدود سته‏ای است که فرموده‏اند نهایت سایر حدود موجودات را هم بیان فرموده‏اند به ادله عقلیه و نقلیه که در فایده مذکوره مذکور است و حاجت به نقل جمیع آنها نیست. پس تفریق این شخص در میان مؤمنین به عمل نیامد اگرچه خود را از فرقه محقّه بیرون کرد به حلال دانستن افتراهای خود بر شخص بی‏گناه بغیر اکتساب و کفی باللّه شهیداً.

صاحب فاروق گفته: مسأله بیست‌وششم از بعض کلمات شیخ مستفاد می‏شود که مراد از سدّ ذوالقرنین که در قرآن مذکور است تقیّه از اعداء و ضعفای شیعه است چنانچه در شرح فقره ارسله بالهدی و دین الحق گفته «و الهدی هو ولایة علی؟ع؟ و هی المعرفة الحقّة و محبّتهم و معاداة اعدائهم و هو دین الحق الذی وعد اللّه تعالی نبیّه ان‏یظهره علیه بالقائم بعد خفاء اسراره و جوهره بالتقیّة من الاعداء و ضعفاء الشیعة و هی سدّ ذی‏القرنین المذکور فی القرآن» انتهی ملخصاً. و متشرعه سدّ را به معنی حقیقی گیرند و این تأویل را صحیح ندانند مادامی که از ارباب عصمت نرسد و ایضاً بر این تقریر یأجوج و مأجوج باید عبارت از اعداء و ضعفای شیعه باشند و این سدّ در زمان بعد از ظهور امام؟ع؟ برطرف می‏شود پس باید در آن زمان یأجوج و مأجوج هجوم آورند و خلق را تمام کنند و حال اينکه در آن زمان زمین پاک می‏شود از دشمنان دین و مخالفین. پس این مطلب مناسبتی به مسأله سدّ یأجوج و مأجوج ندارد.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین المبطلین این تلخیص او است که می‏بینی که مقدمات و مؤخرات و ادله و براهین را حذف کرده بلکه بتواند غرض خود را که تفریق بین المؤمنین است برساند و بعضی از غافلین را گمراه کند و حال آنکه اگر غرضی در میان

 

 

«* اجتناب صفحه 389 *»

نباشد مطلب شیخ مرحوم مظلوم­ نقصی ندارد چرا که می‏فرمایند: «و الهدی هو ولایة علی امیرالمؤمنین؟ع؟ و ولایته هی المعرفة الحقة و الاعتقاد الصحیح و العلم و العمل به و محبّـتهم؟عهم؟ و معاداة اعدائهم و بغض مبغضیهم کما فی الدعاء عنهم اوالی من والوا و اجانب من جانبوا و هذا هو دین الحق الذی وعد اللّه تعالی نبیّه؟ص؟ ان‏یظهره علیه بالقائم؟ع؟ و ذلک لان الدین الذی ارسله به لم‏یظهره کله بل اخفی اسراره و جوهره و اکثر ظاهره للتقیّة من اعداء الدین و لجهل اکثر اتباعه و اتباع آله الطاهرین؟عهم؟ و التقیة من الصنفین اعدائهم و جهال شیعتهم هی السدّ المذکور فی الآیة الشریفة سدّ ذی‏القرنین و فی تفسیر العیاشی عن المفضل قال سألت الصادق؟ع؟ عن قوله تعالی اجعل بينکم و بینهم ردماً قال التقیة فما اسطاعوا ان‏یظهروها و ما استطاعوا له نقباً اذا عملت بالتقیة لم‏یقدروا لک علی حیلة و هو الحصن الحصین و صار بینک و بین اعداء اللّه سدّاً لایستطیعون له نقباً و عن المفضل قال سألت الصادق؟ع؟ عن قوله فاذا جاء وعد ربی جعله دکّاء قال رفع التقیة عند الکشف فانتقم من اعداء اللّه». پس عرض می‏کنم در صورتی که خود ائمه؟عهم؟ تفسیر کرده باشند سد ذی‏القرنین را به تقیه، صاحب فاروق و امثال او نمی‏توانند ایراد و اعتراض کنند مگر آنکه از مذهب تشیع ظاهراً هم خارج شوند بر طبق باطن.

و اما اينکه گفته «و ایضاً بر این تقریر یأجوج و مأجوج باید عبارت از اعداء و ضعفاء شیعه باشند» تا آخر مزخرفات او، پس عرض می‏کنم که بر ارباب بصیرت مخفی نیست چه جای علمای ابرار که از برای آیات قرآن تفاسیر عدیده است نه آنکه هر آیه یک تفسیر دارد بلکه موافق احادیث متواتره از برای هر آیه هفت معنی و در بعضی از اخبار هفتاد معنی و تفسیر است و ائمه؟عهم؟ هریک از معانی و تفاسیر را که بفرمایند شیعیان باید بپذیرند و بدانند که تفسیری منافات با تفسیری غیر آن ندارد. پس اگر فرمودند سدّ ذی‏القرنین تقیه است نه این است که باید معنی دیگر نداشته باشد و سدّ مفتوح نشود و یأجوج و مأجوج من کل حدب ینسلون بیرون نیایند و بعضی را هلاک

 

 

«* اجتناب صفحه 390 *»

نکنند و خرابی‏ها نکنند ولکن چون این شخص همّتش در همین است که شقّ عصای مسلمین و تفریق بین المؤمنین کند عناد او چشم او را پوشانیده که از روی جهل یا از روی تجاهل و تغافل آنچه را که خواسته گفته.

صاحب فاروق گفته: مسأله بیست‌وهفتم از جمله کلمات شیخ آن است که مراد از بنی‏اسرائیل آل‌محمد است زیرا که اسرائیل به معنی عبداللّه است و ایشان از اولاد عبداللّه‏اند زیرا که می‏گویی محمد بن عبداللّه چنانچه در شرح فقره و بقیة اللّه و خیرته گفته «فاختارهم علی علم علی العالمین کما فی الآیة و قبلها و لقد نجّینا بنی‏اسرائیل و اسرائیل عبداللّه محمد بن عبداللّه من العذاب المهین یعنی فتنة من تقدّم علی وصیّه» انتهی ملخصاً. و این تأویلات به مذاق متشرعه صحیح نیست مادامی که منتهی به اهل عصمت نشود.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین المبطلین این مطلبی است که می‏بینی که مقدّمات و مؤخرات و ادله و براهین آن را حذف کرده از برای اظهار تفریق و ربودن بعضی از غافلین و گمراه کردن ایشان و حال آنکه مطلب شیخ بزرگوار­ به طوری که فرموده‏اند خفائی در آن نیست مگر جفای این شخص و آن این است که می‏فرمایند: «و هذا الاختیار هو الاختیار عن علم کما قال تعالی فی حقّهم و لقد اخترناهم علی علم علی العالمین فاستحقوا الاختیار من اللّه قبل العالمین و هذا تأویلها و قبل هذه و لقدنجّینا بنی‏اسرائیل و اسرائیل هو عبداللّه محمد بن عبداللّه؟ص؟ و انّه لما قام عبداللّه یدعوه و فی العیاشی عن الصادق؟ع؟ انه سئل عن قول اللّه عزوجل یا بنی‏اسرائیل قال هم نحن خاصّةً و عن النبی؟ص؟ انّه سمع یقول انا عبدک اسمی احمد انا عبداللّه اسمی اسرائیل فما امره فقد امرنی و ما عناه فقد عنانی ثم قال تعالی من العذاب المهین من فرعون انه کان عالیاً من المسرفین یعنی نجّینا آل محمد صلوات اللّه علیهم من العذاب المهین یعنی فتنة

«* اجتناب صفحه 391 *»

من تقدم علی وصیّه». پس عرض می‏کنم که این مطلبی که شیخ بزرگوار­ فرموده‏اند صریح قول حضرت صادق؟ع؟ است که فرمودند مايیم بنی‏اسرائیل خاصةً و صریح قول حضرت پیغمبر؟ص؟ است که فرمودند منم عبداللّه اسم من اسرائیل است پس آنچه امر کرده به اسرائیل به تحقیق که به من امر کرده و آنچه قصد کرده اسرائیل را مرا قصد کرده. و در زیارت هفتم که مرحوم مجلسی علیه‏الرحمة ذکر کرده و علمای شیعه و سایرین از زمان معصوم تا حال به آن زیارت زیارت کرده‏اند و هیچ یک اظهار انکاری نکرده‏اند حضرت امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین اسرائیل امت پیغمبر؟ص؟ است به طور صریح چنان‏که می‏فرماید السلام علی اسرائیل الامّة و باب الرحمة و ابی ‏الائمة پس نمی‏دانم که مذاق آن منتحلینی که این مطلب را صحیح نمی‏دانند چه مذاق پُرباری است که عسل به کام ایشان حنظل است و الّا متشرعین حقیقی از زمان معصوم تا به حال در مذاقشان این مطلب شیرین‏تر از عسل است.

صاحب فاروق گفته: مسأله بیست‌وهشتم از بعض کلمات شیخ مستفاد می‏شود که هر موجودی عاصی بلکه جاحد است چنانچه در شرح فقره انّ بینی و بین اللّه ذنوباً می‏گوید: «یعنی انّی فی حال طاعتی انا مقصّر عاص فکیف فی حال عصیانی فانّ کل ماسوی اللّه لا انّیة له من ذاته و لا حقیقة فکل من له انّیة فهو عاص بل جاحد وجودک ذنب لایقاس به ذنب و لایکاد ینفک من هذا فی حال» انتهی. و در شرح فقره القوّامون لامره می‏گوید: «و اما نسبة التقصیر فی الادعیة الی انفسهم فهو امّا لانهم تحمّلوا ذنوب شیعتهم فکانوا یخافون منها او انهم لمّاعرفوا اللّه علموا انّ کل عامل لایقوم بحقّه او انّ العمل یتوقف علی وجود العامل و هو حجاب بینه و بین ربّه و المحجوب مقصّر  و المقصّر مذنب و المذنب خائف من ذنبه کما قال الشاعر: وجودک ذنب لایقاس به ذنب» انتهی. و این مطالب در نزد متشرعه باطل است و مستلزم نفی عصمت از ائمه؟عهم؟ است و ذنب‏بودن وجود بی‏معنی است.

 

 

«* اجتناب صفحه 392 *»

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین المبطلین این مطلبی است که جلوه داده و از مقدمات و مؤخرات و ادله و براهین آن اغماض و تجاهل و تغافل کرده از برای حصول بی‏حاصل غرض خود که تفریق بین المؤمنین و شقّ عصای مسلمین است.

پس عرض می‏کنم که شیخ بزرگوار­ در شرح فقره القوّامون بامره بعد از آنکه وجوهی چند بیان می‏فرمایند، می‏فرمایند: «و المراد من المعنی الثانی انهم یقومون بامر اللّه علی اکمل وجه یمکن وقوعه فی الامکان فی حق کل واحد منهم و هم فی هذه الرتبة و المقام سواء بمعنی ان کل واحد یقوم بامر اللّه علی اکمل وجه» بعد می‏فرمایند که اگر بگویی که حضرت امیر؟ع؟ نمی‏تواند مثل حضرت پیغمبر؟ص؟ عمل کند و حضرت امام حسن؟ع؟ نمی‏تواند مثل حضرت امیر؟ع؟ عمل کند و همچنین در باقی ائمه؟عهم؟ پس چگونه می‏شود که همه ایشان به اکمل وجهی که ممکن است در امکان قیام نمایند با اينکه هریک در مقام عبودیت اقرار به تقصیر خود می‏کردند و استغفار و تضرّع و گریه و زاری می‏کردند که بسا بعضی از ایشان غشی می‏کردند پس می‏فرمایند که تقصیری را که نسبت به خود می‏دادند و منشأ خوف ایشان بود سه چیز بود:

ـــ اول آنکه ایشان؟عهم؟ ذنوب و گناهان و تقصیرات شیعیان خود را به گردن خود گرفته بودند پس استغفار از آنها می‏کردند و از آنها خائف بودند.

ـــ و دويم اينکه ایشان خدای خود را شناخته بودند و می‏دانستند که هر عمل صالحی به توفیق او است و شکر اينکه خدا توفیق به ایشان داده باز به توفیق او است و هر قدر شکر می‏کردند می‏دانستند به توفیق او است و می‏دانستند که توفیق او کار او است و کار ایشان نیست پس می‏دانستند که خودشان نمی‏توانند به خودی خود بدون توفیق او عبادتی به‌جا آورند پس اقرار می‏کردند به تقصیر خود که به خودی خود بدون توفیق او عاجزند که عبادت او را به‌جا آورند پس از این جهت دائماً در

 

 

* اجتناب صفحه 393 *»

تضرع و زاری و خضوع و خشوع بودند.

ـــ و سيّم اينکه می‏دانستند که توجه به خداوند وقتی متحقق است که او را بیابند و به غیر او مشغول نباشند اگرچه به خودی خود باشد چنان‏که فرمودند کل‌ما یشغلک عن اللّه فهو صنمک پس چون به یاد خود می‏آمدند تضرع و زاری می‏کردند و خودی را حجاب خود می‏دانستند و خود را محجوب به آن حجاب می‏دیدند پس تضرع و زاری می‏کردند که آن حجاب را از میان بردارند پس دائماً در تضرع و زاری بودند که خودی و وجود خود که حجاب است از میان بردارند.

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز   که خواجه خود روش بنده‏پروری داند

پس بعد از آنکه این مطلب را بیان می‏کنند به الفاظی که حاصل معنی آنها این بود که عرض شد می‏فرمایند: «و هذا فی الحقیقة تقصیر فی الخلیقة الّا انّه لابدّ منه لانّه من العجز الذی وسم اللّه به الخلق فاذا لم‏یکن لهم تخلّف عن کمال ماینبغی من القیام بامره تعالی فی حال من الاحوال لایتخلف شخص منهم عمّا یمکن فی حقه صدق علیهم اجمعین بانّ کل واحد منهم قوّام بامر اللّه تعالی علی اکمل وجه یمکن وقوعه فی الامکان بالنسبة الیه و لایکون ذلک من احد غیرهم کما فصّلناه سابقاً». پس عرض می‏کنم که باید عبرت گیرند عقلای روزگار از شدت عناد این شخص که چنین مطلبی را که مطابق با عقل و نقل است به این محکمی به این صورت جلوه داده که مستلزم نفی عصمت از ائمه؟عهم؟ است و حال آنکه عصمتی را که شیخ بزرگوار­ از برای ائمه اطهار؟عهم؟ اثبات فرموده‏اند در تمام مواضع و مخصوص ایشان دانسته‏اند از احدی از علماء به این تفصیل بروز نکرده.

اما اينکه گفته «و این مطالب در نزد متشرعه باطل است»، گویا مرادش از متشرعه خود و امثال او است که به این شدت عناد را جایز می‏دانند به طوری که حلال می‏دانند که افترای صرف را بر بی‏گناهی مثل شیخ مظلوم ببندند و خود را از ضرورت دین و مذهب خارج کنند.

 

 

«* اجتناب صفحه 394 *»

اما اينکه گفته «و ذنب بودن وجود بی‏معنی است»، پس عرض می‏کنم که کل‌ما یشغلک عن اللّه فهو صنمک لفظ حدیث است و به هر وجودی توجه کنی در حال عبادت که آن خدا نباشد آن گناه بلکه شرک و کفر است اگر چه امثال جناب شما از سایر منتحلین ندانند.

صاحب فاروق گفته: مسأله بیست‌ونهم از بعض کلمات شیخ مستفاد می‏شود که ذنوب شیعیان فی الحقیقة ذنوب ائمه است و از این جهت خائف بودند چنانچه در شرح فقره و رحمة اللّه و برکاته، قبل از السلام علی ائمة الهدی می‏گوید: «و شیعتهم منهم و اعمال شیعتهم من فروعهم فتکون مدداً لهم لانّها منهم و لهم و لذا کانت ذنوب شیعتهم علیهم لانّهم منهم و صفتهم و الاعمال صفات العاملین و صفة الصفة صفة» انتهی ملخّصاً و این مطلب نزد متشرعه غلط و باطل است.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین المبطلین این تلخیص او است که مقدمات و مؤخرات و ادله و براهین را حذف کرده و چیزی به هوای خود نقل کرده به طوری که تفریقی که منظور او است به عمل آید و ارصادی از برای محاربین با خدا و رسول مهیا کند و اعتنائی به حدیث شریف قدسی نکرده که می‏فرماید من آذی لی ولیّاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها و حال آنکه آنچه را که شیخ مرحوم مظلوم فرموده‏اند مطابق است با کتاب و سنت و عقل مستقیم چنان‌که در ضمن مطلب خود ذکر آیات و احادیث وارده و دلیل عقل و نقل را نموده‏اند تا آنکه می‏فرمایند: «و قد دلّ الدلیل علی انّ شیعتهم منهم من فاضل طینتهم و عجنوا بماء ولایتهم و جمیع الاعمال الصالحة فرعهم و من ولایتهم فاذا عمل العامل من الشیعة عملاً  لهم او دعا لهم او صلّی علیهم کان ذلک مدداً لهم فی کل مرتبة بما یناسب لها فهم ینتفعون باعمال شیعتهم و لایلزم من ذلک انّهم کیف یستمدون مما لیس لهم لانّ اعمال شیعتهم منهم و لهم و لهذا کانت

 

 

«* اجتناب صفحه 395 *»

ذنوب شیعتهم علیهم و لایلزم منه و لاتزر وازرة وزر اخری لانّ اوزار شیعتهم علیهم لانهم منهم و صفتهم و الاعمال صفات العاملین و صفة الصفة صفة. نعم هذا فی المقام الذی یجتمعون فیه مع شیعتهم و اما ما یفارقونهم فیه من المقامات العالیة التی لایصل الیها الشیعة فلاینتفعون فیه باعمال الشیعة».

پس عرض می‏کنم که عبارت شیخ بزرگوار­ در این موضع این بود که نقل کردم که مطلب در این است که آیا صلوات و سلامی و عبادتی را که شیعه از برای ائمه؟عهم؟ به‌جا می‏آورد منفعتی از برای ایشان دارد یا ندارد؟ پس می‏فرمایند که در مقام انما انا بشر مثلکم که مقام اجتماع ایشان است در جنس و نوع، منفعت به ایشان؟عهم؟ می‏رسد اما در مقامی که ایشان بودند و هیچ موجودی نبود، منفعت به ایشان نمی‏رسد. پس این مطلب را این شخص به آن عبارت خود تلخیص کرد به طوری که دیدی.

اما اينکه گفته «و این مطلب نزد متشرعه غلط و باطل است»، پس عرض می‏کنم که این مطلب در نزد متشرّعین حقیقی که در نهایت استحکام است و همه ایشان خود را شیعه امام؟ع؟ می‏دانند و شیعتنا منّا کشعاع الشمس من الشمس را قبول دارند و امثال این قبیل از احادیث را ایشان روایت کرده‏اند تا آنکه شیخ بزرگوار از ایشان اخذ کرده و روایت کرده. اما بعضی از منتحلین مبطلین که اقرار و اعتراف ندارند که از نور آفتاب وجود ائمه؟عهم؟ خلق شده‏اند که ما هم تصدیق ایشان را می‏کنیم و تکذیب نمی‏کنیم و البته ایشان از نور آفتاب وجود ائمه طاهرین؟عهم؟ خلق نشده‏اند بلکه از عکس آن نور خلق شده‏اند و عکس نور، همان ظلمتی است که صحیح و محکم را غلط و حق خالص را باطل می‏نامد و به انتحال خود را از متشرّعه می‏داند.

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‏ام از جمله مطالب شیخ آن است که ائمه؟عهم؟ غفلت و سهو نداشته‏اند به جهت آنکه خدا ایشان را امر کرده است به عدم التفات و کسی که التفات نکند سهو نمی‏کند. قال فی شرح قوله و امناء الرحمن، «و لایجری علیهم السهو و النسیان لانهم لایلتفتون لان اللّه امرهم بذلک فقال و لایلتفت منکم احد و امضوا

«* اجتناب صفحه 396 *»

حیث تؤمرون و من لم‏یلتفت لم‏یغفل و لم‏ینس و لم‏یسه» انتهی ملخصاً و در نزد متشرعه عصمت ایشان از جانب خدا است بالفطرة نه به جهت این است که خدا ایشان را امر کرده است به آن زیرا که اگر چنین بود باز ممکن بود که از متابعت این امر سهو کنند یا نسیان کنند و ایضاً این آیه در قضیه حضرت لوط است که مأمور شد که با اهل‏بیت خود از آن قریه بیرون روند و نگاه به عقب سر نکنند و تأویل آن به اين که گفته است بدون نصی از ارباب عصمت درست نیست.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و شق عصای مسلمین و ارصادات این شخص از برای محاربین خدا و رسول او؟ص؟ این تلخیص او است که تمام مقدمات و مؤخرات و ادله و براهین را حذف کرده و تلخیص خود را به طوری ذکر کرده که غرضش از تفریق بین المؤمنین به عمل آید و از حدیث شریف قدسی که فرموده من آذی لی ولیّاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها اعراض کرده و در کمینگاه تلخیص خود خدا را به جنگ و محاربه خود طلبیده و او را دعوت به محاربه کرده و غافل از این گشته که کل من غالب اللّه مغلوب.

پس عرض می‏کنم که شیخ بزرگوار­ در شرح فقره و امناء الرحمن می‏فرمایند که ایشان؟عهم؟ امنای خداوند عالمند بر دین او در حفظ کردن آن از تغییر و تبدیل به جهت آنکه او می‏داند که ایشان حفظ می‏کنند آن را به جهت نبودن چیزی که منافی حفظ کردن ایشان باشد در ایشان؟عهم؟ از یکی از امور هفتگانه:

ـــ اول اينکه ایشان معصوم و مطهرند از رجس پس ظلم نمی‏کنند به ضایع کردن امانت به شهوت نفسی و تکبّری و حسدی یا غیر اینها از ذمائم نفسانیه.

ـــ دویم اينکه سهو و نسیانی جاری نمی‏شود در ایشان؟عهم؟ چرا که سهو و نسیان عارض می‏شود بر کسی که ملتفت شود به مخلوقی و از خدا غافل شود و ایشان؟عهم؟ ملتفت به مخلوقی نمی‏شدند که از ذکر خدا غافل شوند به جهت آنکه

 

 

«* اجتناب صفحه 397 *»

خدا امر کرده بود به ایشان که ملتفت به غیر او نشوند و گفته بود و لایلتفت منکم احد و امضوا حیث تؤمرون و کسی که ملتفت به غیر خدا نشود سهو نمی‏کند و غافل نمی‏شود و فراموش نمی‏کند.

ـــ سيّم آنکه ایشان عالم و دانا بودند و جاهل نبودند پس مراقب و مراعی بودند از برای چیزی که خدا اراده کرده بود از ایشان.

ـــ چهارم آنکه ایشان مظاهر قدرت الهی بودند پس عاجز نبودند از حفظ کردن دینی که مأمور بودند به حفظ آن.

ـــ پنجم اينکه آنچه را که باید حفظ کنند حفظ کردن از لوازم ذوات ایشان بود و ذوات مفارقت نمی‏کنند از لوازم خود، تا آخر.

ـــ ششم اينکه خدای سبحانه ایشان را امین قرار داده بر نفوس خود که بدارند آن را به طاعت خود و حفظ کنند آن را از معصیت خود به جهت آنکه نفوس ایشان همان غیبی است که عنده مفاتحه لایعلمها الّا هو، تا آخر.

ــ هفتم اينکه خدای سبحانه ایشان را امین قرار داده بر مشیت و ربوبیت اذ مربوب خود فجعلهم محالّ مشیته و حملة ارادته فهم بامره یعملون یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لایشفعون الّا لمن ارتضی و هم من خشیته مشفقون الی آخر.

پس عرض می‏کنم که باید عبرت بگیرند عقلای روزگار از شدت عناد و انکار این شخص که از میانه این هفت امر همان یک را به خیال خود محل اعتراض خود قرار داده و از شش قسم باقی اعراض کرده از برای ابداع تفریق بین المؤمنین و حال آنکه همان یک قسم هم منافاتی ندارد که بالفطرة معصوم باشند. مگر کسی که بالفطرة معصوم است نباید مأمور به اطاعت باشد و نباید خدا امر کرده باشد ایشان را به طاعت و اطاعت خود و کدام یک از متشرعین حقیقی امتناعی از این مطلب دارند و آیا اگر کسی را خدا امر کند به توجه به خود و اعراض از خلق، مثل آنکه به لوط امر کرده بود و کسی آیه‏ای که درباره لوط است شاهد آورد، باید محل ایراد شود

 

 

«* اجتناب صفحه 398 *»

خصوص در این موضع که در احادیث متواتره وارد شده که هر آیه‏ای درباره هر کس باشد که او از خوبان است، پس ظاهر آن آیه در شأن او است و باطن آن آیه در شأن ائمه طاهرین؟عهم؟ است.

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‌ویکم از جمله کلمات او این است که ضمیر متکلم مع‏الغیر در آیه نقلّبهم ذات الیمین مراد از آن ائمه است و مراد از ضمیر «هم» شیعیانند چنانچه در شرح فقره و احکمتم عقد طاعته گفته است: «ففعلهم فی فعل شیعتهم کالروح فی الجسد و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال و ضمیر المتکلم مع‏الغیر لایعود الی الذات البحت بل الی مبدأ النسبة و هو مثال الذات و هو المتصف بالتکلّم بقید التکلم فهم المتکلم و هم العظمة و هم ذلک المع فافهم» انتهی ملخصاً و معتقد متشرعه این است که متکلم خدا است و تعبیر به ضمیر متکلم مع‏الغیر به اعتبار تعظیم است و ضمیر «هم» به اصحاب کهف راجع است و این حرف‏ها تأویل است و تا از معصوم نباشد مقبول نیست.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین المبطلین این تلخیص او است که تمام مقدمات و مؤخرات و ادله و براهین آن را حذف کرده و چیزی را که به خیال واهی خود وحشتی داشته در نظر عوام ذکر کرده از برای غرضی که داشته در تفریق بین المؤمنین.

پس عرض می‏کنم که ضمیر متکلم مع‏الغیر در نقلّبهم ذات الیمین راجع به خدا است و به جهت تعظیم به این صیغه خدا تکلم کرده، شکی نیست و شیخ مرحوم مظلوم هم نفرموده‏اند که چنین نیست ولکن آنچه را که فرموده‏اند همان فرموده حضرت امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین است که فرموده‏اند اول الدین معرفته تا اينکه فرموده‏اند و کمال التوحید نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انّها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة و شهادتهما بالاقتران و شهادة الاقتران

 

 

«* اجتناب صفحه 399 *»

بالحدث الممتنع عنه الازل پس عرض می‏کنم که آیا متشرعین حقیقی این مطلب را قبول ندارند و حال آنکه هرکس قبول ندارد از اهل توحید نیست به نص حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله و در همین مطلب است که در باب حدوث اسماء در اصول کافی است که حضرت صادق؟ع؟ به هشام تعلیم می‏کنند و می‏فرمایند یا هشام الثوب اسم للملبوس و الماء اسم للمشروب و الخبز اسم للمأکول و النار اسم للمحرق یا هشام أفهمت ما تتناضل به اعداءنا قال نعم. و این مطلب در صریح قرآن است که می‏فرماید انّ اللّه مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون و آیا نفرموده‏اند که نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امر اللّه ان‏تدعوه بها؟ و آیا خدا نفرموده قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاً ما تدعوا فله الاسماء الحسنی؟ و آیا متشرعین حقیقی اینها را قبول ندارند و آیا این قبیل از آیات و احادیث صریح نیست در این مطلب و تأویل بی‏معنی است در نزد متشرعین حقیقی یا تصریح و تفسیری است از خود ائمه طاهرین؟عهم؟ و آیا در فقرات دعای رجب نیست که بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک؟ و آیا این قبیل فقرات مطابق نیست با صریح آیه قرآن که می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق او لم‏یکف بربک انه علی کل شی‏ء شهید و آیا این آیات و اسماء متعدد نیستند؟ و آیا ذات خدا متعدد است نعوذباللّه؟ و آیا ذات احدی عین متعددات است پس احد نیست نعوذباللّه؟ و آیا متعددات آیات و علامات و صفات و اسماء الهی همه احدند پس متعدد نیستند پس چرا خود او آنها را متعدد قرار داده و تصریح به تعدد آنها کرده؟ و آیا متشرعین حقیقی اینها را قبول ندارند پس موحد نیستند نعوذباللّه؟ و آیا در تفسیر آیه شریفه فلمّا آسفونا انتقمنا منهم نفرمودند که اگر اسف به ذات خدا برسد خدا باید فانی شود ولکن قرار داده از برای خود اولیائی چند را و قرار داده اسف آنها را اسف خود. و آیا این تفسیر تأویل است و بی‏معنی است یا تفسیری است از روی تحقیق از برای اهل حق و به غیر از این معنی ندارد و از معصوم حقیقی؟ع؟ صادر شده؟ و آیا متشرعین

 

 

«* اجتناب صفحه 400 *»

حقیقی این قبیل تفاسیر را قبول ندارند؟ و آیا فلمّا آسفونا ضمیر «نا» جمع نیست و مثل متکلم مع‏الغیر از برای تعظیم نیست؟ و آیا اسف وارد ذات خدا می‏شود و آیا اسف اولیای خدا اسف خدا نیست؟ و آیا اگر کسی گفت چنان‏که معصوم؟ع؟ گفت که مراد از  آسفونا، آسفوا اولیاء اللّه است تأویل بی‏معنی کرده؟ و آیا متشرعین حقیقی این را قبول ندارند؟ پس گویا متشرعه‏ای که این شخص گفته امثال خود را از منتحلین اراده کرده نه متشرعین حقیقی که همه این قبیل از آیات و احادیث را قبول داشته و قبول دارند و آیا اگر مطلبی باشد که تصرف در وجود خلایق با خدا است یا به مشیت خدا است یا به واسطه محالّ مشیت او است و تعبیر از این مطلب به آیه شریفه و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال بیاورند تعبیر غلطی است؟ یا چنان‏که اصحاب کهف را در تصرف خود از جانبی به جانبی می‏انداختند جمیع ملک و اهل مملکت را زیر و رو می‏کنند و تماماً در ید تصرف ایشان است و جمیعاً مسخّر ایشانند و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال را تعبیر بیاورند تأویل بی‏معنی نیست و حال آنکه اصحاب کهف هم چون فتیةٌ بودند که آمنوا بربّهم بودند از شیعیان ائمه؟عهم؟ بودند چرا که امت هر پیغمبری با خود آن پیغمبر از شیعیان ائمه طاهرین؟عهم؟ بودند و آیا متشرعین حقیقی این مطلب را قبول ندارند؟ و حال آنکه در کتب ایشان قبول این مطلب ثبت است و احادیث وارده در این مطلب از سابقین متشرعین حقیقی به لاحقین رسیده.

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‌ودويم از جمله کلمات شیخ آن است که ولایت زوجه ولی است چنانچه در شرح فقره و السادة الولاة  گفته «و کلّ منهم یعنی الائمة زوج للولایة الحقة زوّجه اللّه بها فی السماء فولدت ما سلف من الاعمال و عدوهم ادعی زوجیتها بالباطل فزوّجته الولایة الباطلة بالباطل فنکحها بالزنا فولدت الناصبین و الاعداء فهم اولاد الزنا باطناً و قدکان منهم صحیح النسب ظاهراً» انتهی ملخصاً. و از بعض کلمات او ظاهر می‏شود که نبی را اَب می‏داند و ولی را اُمّ چنانچه در فقره برئت الی اللّه عزوجل

 

 

«* اجتناب صفحه 401 *»

من اعدائکم می‏گوید: «فان لکل انسان ستة آباء ابوا عقله محمد و علی مادته و هی الاب من نور محمد؟ص؟ و صورته و هی الام من نور صفة علی؟ع؟ الباطنة ان کان مؤمناً و من ظلّ صفة علی؟ع؟ الظاهرة ان کان کافراً او منافقاً و ابوا نفسه الامّارة الاول و الثانی مادتها من الاول و صورتها النکری و الشیطنة من الثانی و ابوا الجسم الوالدان» انتهی ملخصاً. و این مطالب هر چند محض استحسان و مناسب‏گویی است ولیکن بر آن مترتب شد اينکه حاجی‏خان ولی را زوجه حقیقی نبی کرده مانند اينکه حوا زوجه آدم بود و حضرت فاطمه زوجه حضرت امیر؟عهما؟ چنانچه در صفحه هفتاد و یکم قسمت سيّم به چاپ هند و هفتاد و چهارم به چاپ تبریز([16]) در بیان اينکه حوّا از ضلع چپ حضرت آدم خلق شده است می‏گوید: «چون حوّا زوجه آدم بود از شعاع ضلع چپ او که نفس او بود خلق شده بود و هر انسانی که در این دنیا خلق شده است زن اصلی دارد که از شعاع نفس او خلق شده است و همان را در آخرت به او می‏دهند چرا که شعاع نفس او است و بازگشتش به او است لایق کسی دیگر نیست» تا اينکه می‏گوید: «مقام حضرت فاطمه؟عها؟ مقام نفس است نسبت به حضرت امیر؟ع؟ و زوجه اصلی او است در دنیا و آخرت» تا اينکه می‏گوید در دو صفحه بعد: «پس به همین معنی است که گفتیم زنان پیغمبر؟ص؟ ائمه‏اند و امّ‏المؤمنین ائمه طاهرین می‏باشند و این زنان ظاهر امّ‏المؤمنین خوانده شدند و حقیقةً امّ‏المؤمنین حضرت امیر است چرا که چنان‏که فهمیدی زن آن است که از نفس کسی خلق شده باشد و ائمه؟عهم؟ از نفس پیغمبر خلق شده‏اند به دلیل و انفسنا و انفسکم و خدا می‏فرماید خلق لکم من انفسکم ازواجاً و از نفس پیغمبر جفتی جز حضرت امیر؟ع؟ خلق نشده است پس جفت پیغمبر است به نص قرآن و جفت پیغمبر امّ‏المؤمنین است به دلیل و ازواجه امّهاتهم» الی آخره. و متشرعه این کلمات را هذیان می‏دانند و از وساوس شیطان و خیالات بی‏پا و وهمیّات پا در هوا.

 

 

«* اجتناب صفحه 402 *»

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و شقّ عصای مسلمین و ارصادات او از برای محاربین خدا و رسول او؟ص؟ از منتحلین مبطلین این وساوس و توهمات بی‏پا و خیالات پا در هوای او است که حکمت را هذیان و استنباطات از نصوص اخبار و آیات را استحسان نامیده و واقعاً این خیالات فاسده را که به خرج داده در بادی نظر محل تحیر بسیاری و موجب جسارت بی‏شماری است که زبان استهزاء و سخریه گشوده‏اند و حال آنکه اللّه یستهزء بهم و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون هرگز منسوخ نخواهد شد و چون حقیقتاً بنابراین توهمات واهیه تکاد السموات یتفطّرن منه و تنشقّ الارض و تخرّ الجبال هدّاً ان دعوا لمحمد؟ص؟ زوجات من صهره و اخیه و اولاده الطیبین الطاهرین الذین هم رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه صلوات اللّه علیهم. و واللّه که اگر علمای ابرار گمان می‏کردند که مردم روزگار به این شدت بی‏حیائی را پیشنهاد خود می‏کنند و در عبارات ایشان به این شدت توهمات نالایق را به خرج بعضی از عوام کالانعام می‏دهند تفوّه به این قبیل از تفاسیر نمی‏کردند ولکن حُسن ظنی که سجیّه ایشان بود و احتمال القای چنین توهمات واهیه داهیه را درباره اشخاص نمی‏دادند تفوّه کردند به آنچه کردند و نصوص کتاب و سنت را ناصر و معین خود دانستند پس لازم و متحتّم است که در این مقام شرح و بسطی بدهم تا بعضی از غافلین بلکه عوام‏الناس هم بفهمند که مطلب موحشی در میان نیست و با اعتقاد به آن مطلب در دنیا و آخرت باید زیست.

پس عرض می‏کنم که اولاً باید که در محکمات کتاب و سنت نظر کنیم که آیا معنی زوج و زوجه همین است که مرد را زوج می‏گویند و زن را زوجه می‏گویند یا معنی دیگر هم دارد. پس عرض می‏کنم که در بسیاری از آیات قرآن به طور محکم هست نه به طور متشابه که زوج، در غیر مرد و زن استعمال شده مثل آنکه می‏فرماید سبحان الذی خلق الازواج کلها مما تنبت الارض پس جمیع گیاه‏ها و درخت‏ها را خدای تعالی

 

 

«* اجتناب صفحه 403 *»

ازواج فرموده و هیچ یک مرد و زن نیستند و هر یک زوج دیگری هست و مثل آنکه می‏فرماید و انبتنا فیها من کل زوج کریم و می‏فرماید و کنتم ازواجاً ثلاثة یعنی اصنافاً ثلاثة و می‏فرماید و آخر من شکله ازواج یعنی اصناف و می‏فرماید ثمانیة ازواج یعنی شتر و گاو و گوسفند و بُز ازواجند یعنی نوع شتر، زوج نوع گاو و گوسفند و بز است و نوع گاو، زوج نوع شتر و بز و میش است و همچنین باقی آنها هر یک زوج نوع دیگری هستند و هیچ یک مرد و زن نیستند و می‏فرماید من کل فاکهة زوجان و می‏فرماید و من کل الثمرات جعل فیها زوجین پس هر میوه جفت میوه دیگر است و زوج آن است و هیچ یک مرد و زن نیستند. پس در این آیات شریفه و امثال اینها زوج به معنی جفت و به معنی صنف و به معنی جنس و به معنی مثل استعمال شده و هیچ یک به معنی مرد و زن نیست که امر قبیحی را لازم داشته باشد حتی آنکه در هر لغتی این امر جاری است تا آنکه دوتای کفش را زوج می‏گویند و می‏نویسند و هر تایی را جفت تای دیگر می‏گویند و هیچ یک نر و ماده نیستند که از زوجیت آنها کسی امر قبیحی را لازم آورد.

و باز عرض می‏کنم که در این مقام لازم است که معنی‏های اُمّ را که در کتاب خدای تعالی به طور محکم بدون تشابه استعمال شده بیان کنم تا بدانی که نه هر اُمّی باید که منکوحه پدری باشد تا کسی بتواند امر قبیحی را لازم آورد بر کسی که کسی و چیزی را اُم نامیده. پس عرض می‏کنم که خدای تعالی فرموده منه آیات محکمات هنّ اُم الکتاب یعنی اصل کتاب و به معنی مادری که منکوحه پدری است نیست که کسی بتواند امر قبیحی را لازم آورد که اُمّ الکتاب منکوحه اَب الکتاب است و قبیح است که بعض آیات نکاح کنند با بعض آیات و سوره حمد را اُم الکتاب می‏گویند چرا که اصل کتاب است و باقی کتاب در آن مندرج است به طوری که معصوم؟ع؟ می‏داند و منکوحه پدری نیست که نقصی لازم آید. و می‏فرماید لتنذر امّ ‏القری و من حولها و مکه معظمه مادری نیست که پدری با آن نکاح کند که نقصی از برای آن لازم آید ولکن چون زمین از زیر آن پهن شده آن را ام‏القری می‏گویند و در زبان خاص و عام

 

 

«* اجتناب صفحه 404 *»

جاری است که افلاک آباء علوی و عناصر امّهات سفلی و سایر اشیاء موالید و متولدات هستند و نقصی در آسمان و زمین و سایر متولدات لازم نیاید.

و باز عرض می‏کنم که باید معنی لقاح را هم عرض کنم تا بدانی که در مقامی که لفظ لقاحی هم استعمال شده باشد لازمه آن امر قبیحی نیفتاده تا آنکه کسی بتواند ایراد کند بر کسی که چنین لفظی یا لفظ مترادف آن در کلام او باشد. پس عرض می‏کنم که خدای تعالی می‏فرماید و ارسلنا الریاح لواقح یعنی فرستادیم بادها را حامله کننده اشجار و گیاه‏ها، و بادها مثل حیوانات ذکور و درخت‏ها مانند حیوانات اناث نیستند که نقصی از برای بادها یا از برای درخت‏ها لازم آید.

و بعد از این باز باید عرض کنم که اگر کسی گفت که پدر و مادر مؤمنین عقل است لازم این حرف این نیست که عقلی با عقلی جماع کرده و مؤمنین در شکم عقلی متکوّن شده‏اند و اولاد آن پدر و مادر عقلانی شده‏اند چرا که این جماع معروف مخصوص حیواناتی است که جسمی دارند و آلت جسمانی خود را داخل سوراخی جسمانی می‏کنند. پس پدر و مادر عقلانی هر دو عقلند و عقل چنین افعالی از او سر نزند که موجب نقصی از برای پدر عقلانی یا مادر عقلانی شود. و همچنین اگر گفتند که پدر و مادر کفار و منافقین نفس اماره بالسوء است لازم نیست که به طور معروف نفس اماره‏ای با نفس اماره دیگر به طور معروف جمع شده باشند چرا که نفس اماره جسمی نیست معروف که افعال جسمانی معروف از او صادر شود بلکه آن نفس امر می‏کند جسمی را که او کار بد بکند. بلی پدر و مادر جسمانی جماع جسمانی می‏کنند یا به حلال یا به حرام و مدح و ذم در موقع خود وارد است.

پس بعد از آنکه متذکر شدی آنچه را که عرض کردم می‏گویم که شکی نیست که پیغمبر؟ص؟ پدر جسمانی جمیع امت خود نیستند چنان‏که شکی نیست که حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله هم پدر جسمانی یا مادر جسمانی جمیع شیعیان خود نیستند و حال آنکه خدای تعالی فرموده انّما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم و

 

 

«* اجتناب صفحه 405 *»

حضرت پیغمبر؟ص؟ فرمودند انا و علیّ ابوا هذه الامة و بسی واضح است که مراد آن جناب پدر و مادر جسمانی نیست پس بسی واضح است که مؤمنین و مؤمنات اخوه و اخوات ایمانی هستند و برادران و خواهران ایمانی هستند نه جسمانی چرا که بسی واضح است که برادران و خواهران جسمانی در اسلام حرام است نکاح ایشان به خلاف برادران ایمانی و خواهران ایمانی پس اگر فرمودند انا و علیّ ابوا هذه الامة چنان‏که پیغمبر؟ص؟ پدر جسمانی جمیع نیستند و در پدری او و اُبُوّت او از برای امت، جسمی و آلت رجولیتی در کار نیست و جماعی با جمیع زنان نفرموده که مؤمنین و مؤمنات به عمل آیند ولکن پدر ایمانی جمیع امت خود هستند که ایمان جمیع، باید از او به عمل آید و از او نشو  کند و قبحی در این نیست که او پدر ایمانی است. همچنین حضرت امیر صلوات اللّه علیه مادر جسمانی نیستند و مادری او مادری و اُمومت جسمانی نیست و علامت اُنوثت جسمانی در امومت او نیست که به خیال واهی معاندین بی‏دین نقصی و قبحی لازم آید و عرض کردم که اگر مشایخ مظلوم ما احتمال می‏دادند که معاندین بی‏مروّت بی‏انصاف چنین توهمات قبیح را از عبارت ایشان به خرج عوام کالانعام می‏دهند تفوّه به این قبیل تفاسیر نمی‏فرمودند تا چنین توهمات فاسده کاسده‏ای که تکاد السموات یتفطّرن منها و تنشق الارض و تخرّ الجبال هدّاً در میان نباشد. نعوذباللّه من رذالة الارذال و اسوء توهمات الانذال و ما برز من القبایح من الاقوال من اولئک الضّلال و به نستعین و کفی به هادیاً و نصیراً.

پس باید متذکر شوند اشخاص بی‏غرض و دل‏های بی‏مرض که پدری و مادری ایمانی، پدری و مادری جسمانی نیست بلکه پدر و مادر ایمانی به طوری هستند که ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند المؤمن اخو المؤمن لابیه و امه ابوه النور و امه الرحمة پس پدر همه مؤمنین نور است نه جسم چرا که پدر جسمانی ایشان یکی نیست و مادر همه مؤمنین رحمت است نه جسم چرا که مادر جسمانی یکی نیست پس در جسمانیت مؤمنین برادران نیستند و احکام برادران جسمانی از برای آنها نیست بلکه اخوت و

 

 

«* اجتناب صفحه 406 *»

برادری ایشان ایمانی است و حیث و قید ایمان مناط اخوت و برادری ایشان است و بس و جسم ایشان مناط اخوت و برادری ایمانی نیست به هیچ‏وجه و معلوم است که ایمان جمیع مؤمنین از پیغمبر؟ص؟ نشو کرده و از او ناشی شده چرا که او است داعی اول به سوی خدای عزوجل پس او است نور الهی که پدر جمیع مؤمنین است به حیث و قید ایمان.

و معلوم است در مذهب شیعه که مبلّغ از جانب داعی اول؟ص؟ خلیفه بلافصل او است صلوات اللّه علیه و آله پس او است رحمت الهی که مادر جمیع مؤمنین است به حیث و قید ایمان و بس. پس او است امّ‏المؤمنین چنان‏که پیغمبر؟ص؟ ابوالمؤمنین است چنان‏که خودشان فرمودند انا و علیّ ابوا هذه الامة پس این دو حدیث که یکی انا و علیّ ابوا هذه الامة باشد و یکی المؤمن اخو المؤمن لابیه و امّه ابوه النور و امّه الرحمة باشد در یک مطلب گفته شده و نه این است که دو حدیث مختلف المعنی باشند و همچنین حدیثی که فرمودند اتّقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه و پرسیدند که نور اللّه چیست؟ فرمودند همان نوری است که مؤمن از آن خلق شده با آن دو حدیث متفق المعنی است و باز معلوم است در مذهب شیعه که هرکس ایمان به امامت جمیع ائمه اثنی‏عشر؟عهم؟ نداشته باشد مؤمن نیست پس به همان دلیلی که پدر مؤمنین نور بود و مادر مؤمنین رحمت بود و به همان دلیلی که انا و علی ابوا هذه الامة بودند، به همان دلیل سایر ائمه؟عهم؟ هم مادران ایمانی مؤمنین هستند و مادری ایشان مادری و امومت جسمانی نیست که علامت تأنیثی لازم داشته باشد و قباحتی در آن امومت متصور باشد چنان‏که این شخص و امثال او از معاندین همین را می‏خواهند به خرج مردم بدهند. پس همه ائمه؟عهم؟ مادران ایمانی مؤمنین هستند چنان‏که پیغمبر؟ص؟ پدر ایمانی مؤمنین است و هیچ کدام پدر و مادر جسمانی جمیع امت نیستند که آلت رجولیتی و علامت تأنیثی در کار باشد و قباحتی را مستلزم باشد پس به این معنی پیغمبر؟ص؟ پدر ایمانی جمیع مؤمنین و مؤمنات هستند و ائمه؟عهم؟

 

 

«* اجتناب صفحه 407 *»

مادران ایمانی ایشان هستند و ایشان؟عهم؟ جفت‏های پیغمبر؟ص؟ و امثال و ازواج اویند چنان‏که دانستی که ازواج در کتاب خدا به معنی امثال و اقران و اصناف و اجناس بود و ایشان؟عهم؟ از جنس و صنف پیغمبرند؟ص؟ اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.

و معلوم است که در صورتی که ایمان مؤمنین چون ناشی از نور پیغمبر است؟ص؟ مناسب است که پدر ایمانی ایشان باشد و چون مقام ائمه؟عهم؟ پست‏تر است از مقام پیغمبر؟ص؟ مناسب است که ایشان مادران ایمانی مؤمنین باشند و این مناسبت را هم ما به عقل خود نگفته‏ایم و حضرت پیغمبر؟ص؟ فرموده انا و علیّ ابوا هذه الامة و خود ایشان فرموده‏اند که المؤمن اخو المؤمن لابیه و امّه ابوه النور و امّه الرحمة و چون کسی درست تعمق کند می‏فهمد که امّ به معنی اصل و به معنی مبدأ و به معنی اول است امام هم به همین معنی‏ها امام شده و امام و امّ از یک ماده مأخوذند و زیاده بر این در این مقام ضرور نیست و از برای آدم بی‏غرض و مرض کافی است و او می‏فهمد که آنچه گفته شد همه از محکمات کتاب و سنت بود اگر چه از برای معاندین با غرض و مرض فایده نداشته باشد. فی قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضاً.

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‌و‌سيّم از جمله مطالب شیخ آن است که قلب حقایق ممکن است چنانچه در شرح فقره و یکرّ فی رجعتکم گفته است «لانّ النور من حیث هو لایکون منیراً ابداً الّا ان‏یشاء اللّه فانّه سبحانه قادر علی قلب حقیقة الی حقیقة اخری لا کما زعمه الحکماء من امتناعه» انتهی. و متکلمین و حکمای متشرعه قائل به امتناع آن می‏باشند و حق با ایشان است زیرا که بعد از انقلاب به حقیقت دیگر اگر حقیقت اولی باقی است پس انقلاب نشده و اگر باقی نیست پس آن اعدام حقیقی است و احداث حقیقت دیگر و این ایضاً انقلاب نباشد و آنچه انقلاب می‏نامند مانند تبدّل نطفه به علقه و مضغه و عظام و لحم و امثال آن نه از قبیل انقلاب حقایق است بلکه از باب تبدّل صور است بر ماده واحده و خود شیخ در مقام دیگر موافقت با حکماء

 

 

«* اجتناب صفحه 408 *»

کرده است چنانچه در شرح فقره موالیّ لااحصی ثنائکم گفته «و لاابلغ من المدح کنهکم الّا ان‏یشاء اللّه ان‏یرفع النور الی رتبة المنیر فانّه ممکن بالنسبة الی مشیة اللّه و لایلزم منه الوقوع بل هو ممتنع فی الحکمة بل لو ارتفع فهو المنیر لا النور فالنور مادام نوراً یمتنع ان‏یدرک کنه المنیر» انتهی ملخصاً. و مخفی نماند که کلام اخیرش اعتراف است به امتناع قلب حقایق چنانچه نسبت به حکماء داده است پس معلوم نشد که خلاف او با حکماء در چه چیز است و در بین دو کلام او تدافع است.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین المبطلین این تلخیص او است که حذف کرده از آن مقدّمات و مؤخّرات و ادله و براهین را و به خیال واهی خود چیزی را گفته که تدافعی لازم آورد و تفریقی را به امثال خود برساند.

پس عرض می‏کنم که عبارت شیخ بزرگوار­ در شرح فقره و یکرّ فی رجعتکم این است که می‏فرمایند: «لانّ النور من حیث هو نور لایکون منیراً ابداً نعم لو شاء اللّه او شاءوا من اللّه کان و لو نشاء لجعلنا منکم ملائکة فی الارض یخلفون و هو سبحانه قادر علی قلب حقیقة الی حقیقة اخری و قولهم بامتناع انقلاب الحقایق باطل الّا ان‏یراد به خصوص انقلاب القدیم حادثاً و الحادث قدیماً و ظاهر کلام کثیرین انّ هذا لیس هو المراد بقولهم او یراد انّ الشی‏ء حال کونه هو ایّاه غیره فی حال کونه ایّاه و هذا فرض جنون لا فرض عقل و امّا غیر هذین فانقلاب الحقایق بعضها الی بعض ممکن کامکان وجودها و عدمها بلا فرق» و در شرح فقره موالیّ لااحصی ثناءکم می‏فرمایند: «و امّا الاحصاء فممتنع لکل من دونهم کما قال تعالی تعلم ما فی نفسی و لااعلم ما فی نفسک انک انت علّام الغیوب الّا انّ هذا الامتناع مبنیّ علی کون الاشیاء علی ما هی علیه لانّ ما هو دونهم من حیث هو دونهم لایحصی ثناءهم و اما فی مشیة اللّه سبحانه فیمکن ان‏یرفع من یشاء الی ما یشاء حتی یحصی ثناءهم و الامکان فی مشیة اللّه لایلزم منه الوقوع بل قدیکون

 

 

«* اجتناب صفحه 409 *»

باعتبار عدم وقوعه بحکم الممتنع و تسمیته بالممتنع فی الحکمة لانه معلوم للّه تعالی و کل معلوم له تعالی فهو ممکن فی مشیته مقدور له». پس عرض می‏کنم که هر عاقلی که عربی می‏داند می‏فهمد که مطلب این دو عبارت یکی است و تدافعی در میان نیست و آن این است که انقلاب حقیقتی به حقیقتی دیگر اگر مقصود این است که قدیم منقلب به حادث نمی‏شود یا حادث منقلب به قدیم نمی‏شود حق است یا آنکه اگر مقصود این است که چیزی در همان حال که خود آن خود آن است ممتنع است که چیزی دیگر باشد، باز حق است اما به غیر این دو معنی ممتنع نیست که چیزی منقلب به چیزی دیگر شود و خدا قادر است که هر چیزی را چیزی دیگر کند اگر چه حکمت اقتضا نکند ولکن نه این است که خدا بر هر چه قادر است باید بکند آن را و آن وقوع یابد بلکه هر چه را که حکمت اقتضا کند وقوع خواهد یافت و هر چه را حکمت اقتضا نکند وقوع نخواهد یافت اگر چه خدا قادر باشد. مثل آنکه خدا قادر است که ظلم کند ولکن در حکمت او ظلم قبیح است پس در حکمت او ممتنع است ظلم او اگر چه قادر بر ظلم باشد و مضطر به عدل نباشد و مثل آنکه خدا می‏تواند خُلف وعد کند ولکن در حکمت او ممتنع است که خُلف وعد کند و بعضی از چیزها هم هست که به حسب ظاهر در حکمت او ممتنع هم نیست ولکن نمی‏کند با اينکه قادر هست که بکند مثل آنکه می‏تواند جمیع خلق را هدایت کند ولکن نکرده و بعضی را هدایت کرده و مثل آنکه قادر است که جمیع خلق را غنی کند ولکن نکرده و بعضی را غنی کرده و بعضی را فقیر کرده.

باری شیخ بزرگوار­ در شرح فقره و یکرّ فی رجعتکم فرموده که شی‏ء من حیث کونه هو ایّاه در حالی که او، او است ممتنع است چیزی دیگر باشد و هم در شرح موالیّ لااحصی ثنائکم فرموده: «و هذا الامتناع مبنیّ علی کون الاشیاء علی ما هی» یعنی بودن اشیاء بر آن طوری که هستند ممتنع است که چیزی دیگر باشند و خود آنها خود آنها نباشند پس تدافعی در میان دو کلام با نظام آن بزرگوار­ نیست. اما انقلاب

 

 

«* اجتناب صفحه 410 *»

حقیقتی را به حقیقتی دیگر به غیر این معنی که فرمودند و به غیر انقلاب قدیم به حادث و حادث به قدیم ممکن می‏دانند و گمان نمی‏رود که احدی از متشرعین حقیقی ممکن ندانند و یفعل اللّه ما یشاء بقدرته و یحکم ما یرید بعزّته را انکار کنند اگر چه بعضی از منتحلین شرع مانند این شخص انکاری داشته باشند.

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‌وچهارم از جمله کلمات او آن است که ضمیر متکلم در آیه و عندنا خزائنه به ائمه؟عهم؟ برمی‏گردد چنانچه در فقره محقّق لما حقّقتم گفته «و هم “نا” فی قوله عندنا خزائنه لانه ضمیر المتکلم مع الغیر و هم الذین معه و عنده او انّ “نا” ضمیر المعظم نفسه و هم تلک النفس المتکلمة المحدثة و هم تلک العظمة» انتهی ملخصاً. و در نزد متشرعه متکلم خدا است و ضمیر «نا» به جهت تعظیم است و این تأویلات صحیح نیست.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و شقّ عصای مسلمین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین المبطلین این تلخیص او است که هیچ اعتنائی نکرده به حدیث قدسی که من آذی لی ولیّاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها و مقدّمات و مؤخّرات و ادله و براهین را حذف کرده و چیزی گفته که غرضش از تفریق بین المؤمنین به عمل آید.

پس عرض می‏کنم که عبارت آن بزرگوار این است که می‏فرمایند: «و الی ما ذکرنا الاشارة بقوله تعالی و ان من شی‏ء الّا عندنا خزائنه و ماننزّله الّا بقدر معلوم و “نا” الذی هو ضمیر المتکلم و معه غیره ای هم؟عهم؟ معه کما فی کلام الصادق؟ع؟ فی قوله تعالی و من عنده لایستکبرون عن عبادته الایة قال نحن الذین عنده و معنی معه فی الکلام انّهم محل کلامه و تراجمته و الحاکون عنه او انّ “نا” ضمیر المعظّم نفسه و هم تلک النفس المتکلمة المحدثة و هم تلک العظمة و هم الصفة و هو الموصوف بهم وصفاً فعلیاً و هم الاسماء و هو المسمی بهم تسمیة التعریف و المحبّة» پس عرض می‏کنم که آیا

«* اجتناب صفحه 411 *»

متشرعین حقیقی انکاری دارند که ائمه؟عهم؟ اسماء حسنی هستند و حال آنکه حضرت صادق؟ع؟ قسم یاد کردند که نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امر اللّه ان‏تدعوه بها کما قال قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاً ما تدعوا فله الاسماء الحسنی و آیا در قرآن نیست انّ اللّه معنا و ان اللّه مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون و آیا ائمه؟عهم؟ متقون و محسنون نیستند؟ و آیا السلام علی الذین من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه در زیارت نیست؟ و آیا من احبکم فقد احبّ اللّه و من ابغضکم فقد ابغض اللّه در زیارت نیست؟ و آیا اگر کسی معرفت و محبت خدا را معنی کرد به محبت و معرفت ایشان؟عهم؟ تأویل صحیح نکرده؟ و آیا متشرعین حقیقی انکاری دارند از اينکه در قرآن است انّ الینا ایابهم ثمّ انّ علینا حسابهم و در زیارت است که ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم؟ و آیا اگر کسی تفسیر کند آیه را به آنچه در زیارت است متشرعین حقیقی بر او انکار می‏کنند و می‏گویند تأویل صحیح نکرده؟ و آیا در قرآن نیست و اشرقت الارض بنور ربها؟ و آیا در زیارت نیست و اشرقت الارض بنورکم؟ و آیا اگر کسی تفسیر کرد آیه شریفه را به آنچه در زیارت است احدی از متشرعین حقیقی انکار می‏کنند بر او و می‏گویند تأویل صحیح نکرده؟ پس گویا مراد این شخص از متشرعه که گفته این تأویلات را صحیح نمی‏دانند همان امثال خود را از منتحلین مبطلین می‏گوید که:

گر مسلمانی از این است که آقا دارد   وای اگر از پس امروز بود فردایی

پس اگر انکار این قبیل از تفاسیر انکار فضیلت ائمه طاهرین؟عهم؟ نیست پس معنی انکار فضیلت چیست؟!

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‌وپنجم از جمله کلمات او آن است که ائمه؟عهم؟ مباح به‌جا نیاوردند بلکه هرچه می‏کنند یا واجب است یا مندوب چنانچه در شرح فقره القوّامون بامره گفته «بل لم‏یفعلوا الّا الواجب او المندوب» انتهی و این مطلب در نزد متشرعه اگر چه مستند به دلیل معتبر نیست اما ضرری به جایی ندارد و می‏توان به ادله

 

 

«* اجتناب صفحه 412 *»

استحسانیه آن را درست کرد لکن خود شیخ در جای دیگر مخالف آن را گفته و نسبت فعل مباح به ایشان داده چنانچه در شرح فقره و آتیتم الزکوة گفته «فهم مؤدّون الی کل محتاج ما یحتاج الیه من اموالهم مما یجب علیهم فیها او استحب او ابیح و المخرج من القشر قشر و من اللبّ لبّ» انتهی و این مناقض آن حصر است.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و شقّ عصای مسلمین و ارصادات این شخص از برای محاربین خدا و رسول او؟ص؟ این است که می‏بینی که اعتنائی به قدسی نکرده که فرموده من آذی لی ولیّاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها و مقدّمات و مؤخّرات و ادله و براهین مطلب را انداخته و در میدان مخاصمه تاخته و به خیال واهی خود عبارتی ساخته از برای تفریق بین المؤمنین که تمام همّش در آن بوده و اکتفا به حیات دنیا و متاع آن نموده و آخرت را به این بازی‏ها تماماً باخته و حال آنکه عبارت شیخ بزرگوار­ که در شرح فقره القوّامون بامره فرموده این است که می‏فرمایند: «و القوّامون جمع قوّام و هو للمبالغة فی قائم امّا علی معنی انهم کثیر القیام بامر اللّه و اما علی معنی انّهم شدید القیام بامر اللّه و المعنیان مرادان معاً و المراد من الاول انّهم لم‏یتجاوزوا امر اللّه فی قلیل او کثیر فی واجب او مندوب و لا نهیاً فی حرام او مکروه الّا قاموا به کما امرهم اللّه علی اکمل ما ینبغی و ما ورد عنهم انهم یفعلون بعض المکروهات او یترکون بعض المندوبات فان ذلک من اقسام الواجب لانهم یؤمرون علی سبیل الحتم لبیان الجواز و لایجوز لهم ترک الامر المحتوم» تا اينکه می‏فرماید: «فاذا فهمت ما اشرنا الیه من هذه التنبیهات ظهر لک انهم؟عهم؟ لم‏یتجاوزوا واجباً و لا مندوباً قطّ و لم‏یفعلوا حراماً و لا مکروهاً قطّ».

پس عرض می‏کنم که شکی نیست که بیان احکام خمسه از واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح بر ائمه طاهرین صلوات اللّه علیهم است و ایشان مأمور به ابلاغ احکام خمسه‏اند و واجب است بر ایشان؟عهم؟ که احکام الهی را به مکلفین

«* اجتناب صفحه 413 *»

برسانند و شکی نیست در اينکه احکام الهی را گاهی به قول خود و گاهی به فعل خود و گاهی به تقریر و سکوت خود می‏رسانیدند.

پس بسا آنکه به قول خود فرموده بودند که فلان کار را بکنید و خودشان هم می‏کردند و یک وقتی آن کار را نکردند پس مکلفین فهمیدند که آن کار واجب نبوده و ترک آن جایز است پس چنین کاری مندوب و مستحب است.

و بسا آنکه به قول خود می‏فرمودند فلان کار را مکنید و خود هم نمی‏کردند و یک وقتی آن کار را کردند، پس مکلفین فهمیدند که نکردن آن کار حتم نیست بلکه می‏توان کرد پس فهمیدند که آن کار مکروه بوده.

و بسا آنکه در حضور ایشان؟عهم؟ مکلفین کاری می‏کردند که امری و نهیی در آن نبود و ایشان؟عهم؟ سکوت می‏فرمودند پس مکلفین می‏فهمیدند که آن کار مباح است.

و بسا آنکه به قول خود می‏فرمودند که فلان کار واجب است یا مستحب است یا حرام است یا مکروه است یا مباح است. پس در هر صورت یا به قول خود یا به فعل و ترک خود یا به سکوت و تقریر خود بیان احکام خمسه الهی را به مکلفین می‏رسانیدند و رسانیدن تمام احکام الهی به مکلفین بر ایشان؟عهم؟ حتم و واجب بود چرا که ایشان مبلّغ بودند از جانب خدا و مأمور بودند که به مکلفین برسانند و بسا آنکه رسانیدن امری را به مکلفین مستحب بود از برای ایشان؟عهم؟ و راجح بود رسانیدن آن و حتم نبود اما کاری که رجحانی در آن نبود از ایشان؟عهم؟ صادر نمی‏شد چرا که کاری که رجحان ندارد لغو و بی‏فایده است. و  الذین هم عن اللغو معرضون ایشان؟عهم؟ بودند و کار لغو بی‏فایده بی‏حاصل نمی‏کردند مگر آنکه در مقام بیان حکم مباح از برای مکلفین یا به قول خود یا به فعل و ترک خود یا به سکوت و تقریر خود حکم مباح را بیان می‏کردند که یا حتم بود بر ایشان که بیان کنند یا مستحب بود که بیان کنند. پس این است مطلب شیخ بزرگوار­ که فرموده‏اند که ایشان؟عهم؟ تجاوز نکردند از عمل کردن به واجب و مندوب هرگز و تجاوز نکردند از احتراز از حرام و مکروه هرگز و هر عاقلی می‏فهمد که

 

 

«* اجتناب صفحه 414 *»

این سخن منافاتی ندارد با اينکه گاهی به مکروهی عمل کنند و گاهی مستحبی را ترک کنند و گاهی به مباحی عمل کنند از برای بیان احکام خمسه و رسانیدن آنها به مکلفین و تناقضی در میان نیست.

اما اينکه گفته به ادله استحسانیه می‏توان آن را درست کرد بعد از دیدن ادله محکمه و نصوص مستفیضه که به تفصیل در هر دو مقام ذکر کرده‏اند نهایت بی‏انصافی است و از مثل این شخص بعید نیست.

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‌وششم از بعض کلمات شیخ استفاده می‏شود که مدّعی نزول وحی بوده چنانچه در شرح فقره و رحمة اللّه و برکاته قبل از السلام علی ائمة الهدی گفته «و فی القرآن و قل ربّ زدنی علماً و مما یدل علیه العقل من ذلک فهو ما اتلو علیک فاستمع لما یتلی ان هو الّا وحی یوحی» انتهی و معتقد متشرعه آن است که بعد از پیغمبر؟ص؟ وحی منقطع است و دعوی آن از برای غیر باطل است.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و شقّ عصای مسلمین و ارصادات این شخص از برای محاربین با خدا و رسول او؟ص؟ که اعتنائی نکرده به حدیث قدسی که فرمود من آذی لی ولیّاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها این افترای عظیم او است که مقدّمات و مؤخّرات و ادله و براهین را از مطلب حذف کرده و خود عبارتی را ترکیب کرده که غرض او حاصل شود از تفریق بین المؤمنین و حال آنکه شیخ بزرگوار­ بعد از ذکر آیات و احادیث از برای اينکه ائمه؟عهم؟ مستزیدند و مستمدند از خداوند عالم جل‏شأنه می‏فرمایند: «و اما دلالة العقول الصحیحة علی ذلک فهی اظهر شی‏ء لمن یفهم و مما یدل علیه العقل من ذلک فهو ما اتلو علیک فاستمع لما یتلی ان هو الّا وحی یوحی» پس عرض می‏کنم که مطلبی را که می‏فرمایند که ظاهرتر چیزی است در نزد عقول صحیحه از برای کسی که بفهمد بسی واضح است که همه عقول صحیحه آن مطلب را می‏فهمند و آن مطلب ظاهرتر مطلبی است که هیچ خفائی در آن نیست و

 

 

«* اجتناب صفحه 415 *»

چنین مطلب واضحی بسی واضح است که وحی مخصوص به کسی نیست. اما اينکه فرموده‏اند و از جمله آن مطلب واضح این است که من از برای تو می‏خوانم پس گوش به آن بده که نیست آن مطلب ظاهرتر از هر مطلبی مگر وحیی که وحی شده بسی واضح است که آن مطلب واضح در کتاب و سنت است و کتاب و سنت وحی یوحی است و در کتاب و سنت ادله عقلیه بسیار است که از آن جمله این بوده که ذکر کرده‏اند.

اما اينکه ادعای نزول وحی بعد از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ باطل است، پس شکی نیست که از جمله ضروریات دین و آیین بطلان ادعای نبوت است بعد از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ بلکه بطلان آن از جمله ضروریات اولیه دین و مذهب است. لعن اللّه من ادّعی و خاب و خسر من افتری ان هو الّا وحی یوحی علّمه شدید القوی.

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‌وهفتم از بعض کلمات او مستفاد می‏شود که مدّعی علم غیب بوده چنانچه در شرح فقره و اقمتم الصلوة می‏گوید بعد از آنکه توقف حضرت یونس را در ولایت حضرت امیر؟ع؟ ذکر کرده و آن را چنین معنی کرده که آن حضرت بدون امر خدا غضب کرد بر قوم و این در معنی توقف است در ولایت کلیه الهیه زیرا که عبد حقیقی آن است که تابع رضای مولای خود باشد و اصلاً نفسانیت نداشته باشد. پس او چون در این مقام نفسانیت کرد از آن تعبیر شد به توقف در ولایت خدا که همان ولایت علی؟ع؟ است و عبارت ظاهره از این توقف آن است که گفته باشد «کیف اتولی من لم‏اره» و شاهد بر این حمل آن است که تعلیل شده است توقف او در ولایت به اينکه او را به نفس خود واگذاشتند طرفة العینی. بعد می‏گوید «فافهم فقد القیت الیک مفتاحاً من مفاتیح الغیب تفتح به کثیراً من مغلقات الغیوب ان عرفت الفتح» انتهی و در شرح فقره و وکّدتم میثاقه گفته «فتفهمه فانه من غوامض الغیب المحفوظة عن الریب المنزهة عن العیب» انتهی و از بعض کلمات او مستفاد می‏شود که مدعی معرفت اسرار قدر بوده چنانچه در شرح فقره و آمنکم من الفتن می‏گوید «فافهم

 

 

«* اجتناب صفحه 416 *»

فقدفصحت لک من سرّ القدر» انتهی. و متشرعه معرفت علم غیب و اسرار قدر را مخصوص خدا دانند و این دعاوی را بی‏پا شمارند.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و شقّ عصای مسلمین و ارصادات این شخص از برای منتحلین مبطلین محاربین خدا و رسول او؟ص؟ این افترای عظیم است که اعتنائی به آیه شریفه ان الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر مااکتسبوا فقداحتملوا بهتاناً و اثماً مبیناً نکرده و زبان بهتان را گشوده و خود را در نزد عقلای روزگار رسوا نموده که شیخ ادعای علم غیبی را دارد که آن علم مخصوص به خدا است و دستاویز خود را این عبارت قرار داده که فرموده‏اند: «فقدالقیت الیک مفتاحاً من مفاتیح الغیب تفتح به کثیراً من مغلقات الغیوب».

پس عرض می‏کنم که شیخ بزرگوار­ بعد از آنکه حدیث ابوحمزه ثمالی را ذکر می‏کنند و حکایت عبداللّه بن عمر را با حضرت سجاد سلام اللّه علیه و حکایت مبتلی‌شدن یونس را در بطن حوت که به سبب تأمل او بود در ولایت حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله و به تفصیل وجوهاتی چند بیان می‏فرمایند که منافات در میان عصمت پیغمبران؟عهم؟ و تأمل ایشان در ولایت حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله را رفع کنند و حال آنکه معقول و منقول نیست که مؤمنی در دوستی با مؤمنی تأملی داشته باشد چه جای پیغمبر معصوم و حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله، بعد می‏فرمایند: «فقدالقیت الیک مفتاحاً» تا آخر و هر عاقلی می‏فهمد که این غیبی که فرموده‏اند مقصودشان معانی نهانی احادیث است که در بادی انظار آشکار نیست و پنهان و غیب است و ظواهر اخبار الفاظ مغلقه است و این غیب که معانی نهانی الفاظ است هر عاقلی می‏فهمد که دخلی به علم غیبی که مخصوص خدا است ندارد ولکن این شخص یا از راه نفهمی یا از روی تجاهل تعمد کرده و دستاویزی به دست آورده از برای غرضی که دارد که راه‏های تفریق بین المؤمنین را به دست آورد به شرقّ دست خود.

 

 

«* اجتناب صفحه 417 *»

باری به همین معنی است عبارتی را که در فقره و وکّدتم میثاقه فرموده‏اند: «فتفهّمه فانه من غوامض الغیب المحفوظة من الریب المنزهة عن العیب» این غیب معانی نهانی دقیقه احادیث مغلقه است که دخلی به غیبی که مخصوص خدا است ندارد و غیبی که مخصوص خدا است نمی‏توان آن را تعلیم و تفهیم کسی کرد اما معانی دقیقه الفاظ مغلقه را می‏توان تعلیم و تفهیم کرد و بر هیچ عاقلی مخفی نیست که مقصود شیخ بزرگوار چیست و واللّه رسوایی این شخص هم در نزد ایشان مخفی نیست. پس کاش این شخص انصافی و حیائی داشت تا آنکه این همه عِرض خود را نمی‏برد و ما را زحمت نمی‏داد.

اما اينکه فرموده‏اند: «فافهم فقدفصحت لک من سرّ القدر» پس عرض می‏کنم که بعد از آنکه انواع امتحان و افتتان و اختبار الهی را بیان می‏کنند این عبارت را می‏فرمایند و هر عاقلی که رجوع کند به آن بیاناتی که فرموده‏اند می‏فهمد سرّ امتحان الهی را و بسا آنکه خود شخص هم یک وقتی مبتلی شود به بلائی که بعد از آن بفهمد که صلاح او در آن بوده که به آن بلا مبتلی شود و فهمیدن این سرّ که سرّ تقدیر الهی است در وارد آمدن بلا مخصوص خلق است نه مخصوص خدا و متشرعین حقیقی این امر را مخصوص خدا نمی‏دانند اگرچه امثال این منتحل به خیال واهی خود چیزی بگویند و حق را باطل و پایدار را بی‏پا شمارند.

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‌وهشتم از بعض کلمات شیخ مستفاد می‏شود که افعــال خلـــق جمیعاً افعـــال خدا است که به خلق بر پا است چنانچه در شرح فقــره و المخلصین فی توحید اللّه گفته «و اما توحید الافعال فلیس له شریک فی فعله و کل ما تری من افعال خلقه فهی افعاله بهم کما قال و القی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله» انتهی و نزد متشرعه این مستلزم جبر است و قول اشاعره است بلکه افعال عباد منسوب به خود ایشان است.

 

 

«* اجتناب صفحه 418 *»

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین المبطلین این اعتراضی است که می‏بینی که اگر بگوییم که شریکی در فعل الهی از برای او نیست مستلزم جبر است.

پس عرض می‏کنم که آنچه بر عالم لازم است بیان مطلب حق است از برای اهلش لکن اگر غیر اهلش آن را نفهمند تقصیری بر عالم وارد نیاید چنان‏که شاعر گفته:

علیّ نحت القوافی عن مواقعها   و ما علیّ اذا لم‏یفهم البقر

پس عرض می‏کنم که خدای تعالی فرموده و ما رمیت اذ رمیت ولکنّ اللّه رمی و فرموده لم‏تقتلوهم ولکنّ اللّه قتلهم و فرموده انّک لاتهدی من احببت ولکنّ اللّه یهدی من یشاء.

و شکی در این نیست که پیغمبر؟ص؟ خاکی را به دست گرفتند و پاشیدند بر روی کفار و فرمودند شاهت الوجوه و آنها مغلوب و منهزم شدند و خدای تعالی می‏گوید که تو خاک را نپاشیدی ولکن خدا آن خاک را پاشید.

و باز شکی در این نیست که لشکر اسلام کشتند کفار را و خدای تعالی می‏گوید که شما نکشتید کفار را ولکن خدا کشت ایشان را.

و باز شکی در این نیست که پیغمبر؟ص؟ هادی خلق است و خدای تعالی می‏گوید ولکنّ اللّه یهدی من یشاء.

و باز شکی در این نیست که خدای تعالی فرموده یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء.

و باز شکی در این نیست که هادیان از جانب خدا هدایت کنندگانند. و شکی نیست که شیطان اضلال می‏کند گمراهان را چنان‏که فرموده و یضلّهم و فاعل اضلال شیطان است.

پس عرض می‏کنم که اگر کسی گفت که خدا خاک را پاشید با دست پیغمبر؟ص؟ و خدا کشت کفار را با دست و شمشیر لشکر اسلام و خدا هدایت کرد به هدایت هدایت‌کنندگان و خدا اضلال کرد به اضلال شیطان گمراهان را، به نظر امثال

 

 

«* اجتناب صفحه 419 *»

این شخص از منتحلین مستلزم جبر است و قول اشاعره است ولکن در نزد متشرعین حقیقی معنی این قبیل از آیات همین است و بس بلکه در جمیع ملک خدا خدا است متصرف وحده لاشریک له. یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل ولکن جعل الشمس سراجاً و آفتاب چراغی است که روشن کرده روز را و شب سایه زمین است و خدای تعالی جاعل ظلمات و نور است و این مطلب داخل بدیهیات متشرعین حقیقی است اگر چه در نزد متشرعه منتحله مستلزم جبر و قول اشاعره باشد و حال آنکه افعال عباد را منسوب به ایشان دانستن بدون حول و قوه الهی مستلزم شرک غریبی است که باید به عدد موجودات شریک‏ها از برای خدا باشد در خلق افعال موجودات بلکه اگر بدون حول و قوه الهی افعال خود را بکنند تفویض صرف لازم آید و آلهه عدیده به عدد موجودات. پس کاش این شخص فهمی یا انصاف و حیائی داشت که این‌همه عِرض خود نمی‏برد و ما را زحمت نمی‏داد.

صاحب فاروق گفته: مسأله سی‌ونهم از بعض کلمات شیخ مستفاد می‏شود که ائمه؟عهم؟ مقصد سیر هر مطیع و عاصی هستند چنانچه در شرح فقره و موضع الرسالة گفته «و هم معانیه و وجهه الباقی و الوجه الذی یتقلب فی الارض و الاسم الاکبر و مقصد کل متوجه و ساير من مطیع و عاص» انتهی. و متشرعه ائمه را اجلّ از آن می‏دانند که مقصد عاصی باشند زیرا که مقصد عاصی یا عصیان است یا متابعت هوی یا اتباع شیطان یا شهوات یا نحو ذلک پس چگونه ائمه؟عهم؟ مقصد ایشان خواهند بود؟

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و شقّ عصای مسلمین و ارصادات این شخص از برای محاربین خدا و رسول او؟ص؟ از معاندین که نمی‏ترسند از حدیثی که در قدسی فرموده من آذی لی ولیّاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها این حکایت او است که تمام مقدّمات و مؤخّرات و ادله و براهین آن را حذف کرده از برای اثبات تفریقی که در نظر دارد و تمام همّش بر آن بوده و حال آنکه نهی شدید از آن رسیده و مضمون آیه

 

 

«* اجتناب صفحه 420 *»

شریفه که معنون است در همین است و حال آنکه این مطلب را به تفصیل با ذکر آیات و احادیث وارده فرمایش فرموده‏اند تا اينکه می‏فرمایند: «و باعتبار اخر الاربعة‌عشر معصوماً هم صفات اللّه و اسماؤه و آلاؤه و نعمه و رحمته الواسعة و رحمته المکتوبة و هم معانیه کما ذکرنا الاشارة الیه کما قلنا و هم وجه اللّه الذی یتوجّه الیه الاولیاء و هم اسم اللّه الاکبر المبارک ذوالجلال و الاکرام و وجه اللّه الباقی بعد فناء کل شی‏ء و الوجه الذی یتقلّب فی الارض و مقصد کل متوجّه و سایر من مطیع حیث یحبّ اللّه و من عاص حیث یکره اللّه و هم اوعیة غیبه و هم ظاهره فی سایر المراتب و جمیع المعانی و المقامات آیاتهم ظاهرة فی الآفاق و فی انفس الخلق و معجزاتهم باهرة و هم ملوک الدنیا و الآخرة».

پس عرض می‏کنم که ایشان؟عهم؟ مقصد هر مطیع و عاصی هستند به حسب ظاهر که بسی ظاهر است که ایشان؟عهم؟ مقصد جمیع شیعیان خود هستند و بسی واضح است که اغلب شیعیان ایشان از اهل عصیان هستند و امید شفاعت از ایشان دارند و ایشان را شفیع خود می‏دانند و این مطلب جزء اعتقادات صحیحه ایشان است چنان‏که فرمودند شفاعتی لاهل الکبایر من امتی و فرمود کسی که ایمان به شفاعت من نیاورد از امت من نیست. پس ایشان؟عهم؟ مقصد هر مطیع و عاصی هستند، اعتقادی متشرعین حقیقی است اگر چه بعضی از منتحلین که به انتحال خود را متشرعه می‏نامند انکار این فضیلت ایشان را به این صورت اظهار می‏کنند که ائمه؟عهم؟ اجلّ از اینند که مقصد عاصی باشند و حال آنکه واللّه ائمه؟عهم؟ در نزد متشرعین حقیقی اجل از آنند که مقصد شیعه عاصی خود نباشند و ملجأ و پناهی که خدا قرار داده از برای جمیع قاصرین و جمیع مقصّرین و مقصد و مطلوب ایشان ایشان؟عهم؟ هستند. و به ملاحظه دیگر که در زیارت است که طأطأ کل شریف لشرفکم و بخع کل متکبر لطاعتکم و خضع کل جبار لفضلکم و ذلّ کل شی‏ء لکم پس بر هر عاقلی ظاهر است و مخفی نیست که هر شریفی در جنب شرافت ایشان پست است و هر متکبری در اطاعت ایشان مطیع و خاضع است و هر جبّاری خضوع کرده از برای

 

 

«* اجتناب صفحه 421 *»

فضل ایشان و هر چیزی ذلیل است از برای ایشان. پس در اينکه یک مقامی هست از برای ایشان؟عهم؟ که جمیع خلق ذلیل و مطیع و مقرّ به فضل ایشانند شکی نیست چنان‏که فقره لایبقی ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل و لا صدیق و لا شهید و لا عالم و لا جاهل و لا دنیّ و لا فاضل و لا مؤمن صالح و لا فاجر طالح و لا جبّار عنید و لا شیطان مرید و لا خلق فیما بین ذلک شهید الّا عرّفهم جلالة امرکم الی آخر صریح است.

پس در همچنین مقامات، ایشان؟عهم؟ مقصد هر قاصدی و مطلوب هر طالبی هستند چنانچه در یک مقامی هست که سبّح للّه ما فی السموات و ما فی الارض و یک مقامی هست که چیزی نیست مگر آنکه تسبیح می‏کند خدا را ولکن تسبیح آنها را نمی‏فهمند چنان‏که فرموده و ان من شی‏ء الّا یسبّح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم و حال آنکه بلا شک کفار و منافقین و جهال در عالم هستند. پس عرض می‏کنم که اگر چه بعضی از منتحلین معنی این قبیل از مطالب را هم ندانند ولکن اگر در نادانی خود توقف کنند و انکار نکنند کافر نشوند چنان‏که در حدیث وارد شده انّ الناس اذا جهلوا وقفوا و لم‏یجحدوا لم‏یکفروا ولکن اگر محض استبعادی که به خیال واهی خود می‏کنند انکار کنند البته مصداق این خواهند بود که فرموده بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لمّا یأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم.

اما اينکه گفته «ائمه؟عهم؟ اجلّ از اینند که مقصد عاصی باشند» مثل این است که بگوید ائمه؟عهم؟ اجلّ از اینند که امام عاصی باشند و اجلّ از اینند که مطاع جمیع عاصین باشند یا اجلّ از اینند که ملوک دنیا و آخرت باشند و گناهکاران رعیت ایشان باشند.

صاحب فاروق گفته: مسأله چهلم از بعض کلمات شیخ مستفاد می‏شود که تکلیف ما لایطاق واقع شد در شریعت بعد نسخ شد به جهت سهولت ملت چنانچه در شرح فقره و اعلام التقی گفته «و تقوی اللّه علی وجوه ان‏یطاع و یشکر و یذکر و المجاهدة فی اللّه و ترک جمیع المعاصی نقلت فی قوله تعالی و اتقوا اللّه حق تقاته و قیل انّها

 

 

«* اجتناب صفحه 422 *»

منسوخة بقوله تعالی فاتقوا اللّه ما استطعتم و هو الحق کما هو المروی لان معناها انه سبحانه قد حکم ان لایقوم له احد من خلقه بحقه فلو کان التکلیف علی حسب حق اللّه سبحانه لکان تکلیفاً بما لایطیقه الخلق و بما یمتنع وقوعه من احد فهذا وجه تطرّق النسخ علی الآیــــة من جهـــــة ان التکلیف لایحسن فی الملّة السمحة السهلة» انتهـــی ملخصــــاً. و متشرعه تکلیف ما لایطاق را قبیح دانند و وقوعش را جایز ندانند در هیچ ملتی و ایضاً بر شیخ وارد است که این ملت از اول سمحه و سهله بوده پس اگر این تکلیف حسن نداشت چگونه از اول واقع شد و آیه بر آن نازل گردید و بعد به آیه دويم نسخ شد فافهم و از این مطلب بفهم که چنین کسی را دعوی معرفت غیب و مقام وحی و معرفت اسرار قدر و باطن باطن و اسرار ائمه اطهار چقدر مناسب است و به همین مقدار اکتفا کنیم که مشت نمونه خروار و قطره حاکی از بحر زخّار است. واللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم تمّت فی لیلة الثلثاء الثالث و العشر من شهر ربیع الاولی فی سنة الف و واحد و ثلث‏مأة بعد الهجرة.

اجـــتـناب

یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و شقّ عصای مسلمین و ارصادات این شخص از برای من حارب اللّه و رسوله من المنتحلین المبطلین این تلخیص او است که تمام مقدّمات و مؤخّرات و ادلّه و براهین آن را حذف کرده و به هوای خود تلخیصی که محض افتراء و کذب صرف است نسبت به شیخ مرحوم مظلوم­ داده و از آیه شریفه و الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر مااکتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبیناً اعراض کرده و به هیچ وجه اعتنائی به حدیث قدسی مروی در کافی نکرده که فرموده من آذی لی ولیّاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها و مغرور به همین دنیای دون شده که چهار صباحی را به اشتباه کاری بگذراند و در میان اقران به تاختن در میدان شیخ مرحوم مشهور گردد و مایه اعتباری به دست آورد و غافل شده از این حدیث شریف که در بصایرالدرجات مروی است که فرمودند انّ لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا

 

 

«* اجتناب صفحه 423 *»

تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین به اختلاف قلیلی در الفاظ و اتفاق معنی و بسی واضح است که اگر تحریفی از غالین و انتحالی از مبطلین و تأویلی از جاهلین در میان است نفی آنها هم با ادله و براهین در مقابل است به طوری که بر مکلفین واضح شود و تکلیف ایشان معلوم گردد تا حجت الهی تمام باشد و ناقص نباشد دیگر بعد از اتمام حجت بر مکلفین اگر احدی خواست تعمد در گمراهی نماید منعی از جانب خدا نیست با قدرت بر منع. پس البته منعی هم از خلق نخواهد بود بخصوص با عجز از منع.

پس عرض می‏کنم که شیخ مرحوم مظلوم­ در موضع مرقوم چیزی به غیر از مضمون آیات و احادیث متواتره متعدده نفرموده‏اند چنان‏که دأب ایشان در تمام مواضع این بوده به طوری که هر کس رجوع کند آنها را مفصلاً می‏بیند. پس در این موضع می‏فرمایند: «و قیل فی تقوی اللّه ثلثة وجوه احدها و هو احسنها ان معناها ان‏یطاع و لایعصی و یشکر و لایکفر و یذکر و لاینسی و هو المروی عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ و ثانیها انّه المجاهدة فی اللّه و ان‏لاتأخذه فیه لومة لائم و ان‏یقام له بالقسط فی الخوف و الامن و هذا عن مجاهد و ثالثها ان‏تتقی جمیع المعاصی و هذا عن ابی‌علی الجبّائی نقلت هذه الوجوه الثلاثة فی قوله تعالی و اتقوا اللّه حق تقاته و قیل علی الوجه الثانی و الثالث انها منسوخة بقوله تعالی فاتقوا اللّه ما استطعتم و هو المروی عن ابی‏جعفر و ابی‏عبداللّه؟عهما؟ و لو قیل انها منسوخة علی الثالث خاصّة لان المجاهدة لاتنافی تقوی اللّه علی الاستطاعة لم‏یکن بعیداً بل و لو قیل انها غیر منسوخة علی الثالث ایضاً لم‏یکن بعیداً کما هو المنقول عن ابن‌عباس و الجبائی و طاووس لان ذلک لاینافی التقوی بالاستطاعة و الذی یظهر لی انّ الایة المذکورة منسوخة کما هو المروی عنهما؟عهما؟ لیس لان معناها احد الوجوه الثلثة المذکورة بل لان معناها انه سبحانه قد حکم ان‏لایقوم له احد من خلقه بحقه فلو کان التکلیف علی حسب حق اللّه سبحانه و تعالی لکان تکلیفاً بما لایطیقه الخلق و یدلّ علی هذا قول علی بن الحسین سید العابدین؟ع؟ فی السجود بعد

«* اجتناب صفحه 424 *»

الرابعة من صلوة اللیل فتأمّل قوله تجد ان اللّه تعالی لایعدله شی‏ء کذلک لایقوم بحقه احد قال؟ع؟ الهی و عزتک و جلالک لو اننی منذ بدعت فطرتی» تا آنکه بعد از ذکر دعا می‏فرمایند: «فانظر بعین بصیرتک و امعن نظر قریحتک فیما ذکره؟ع؟ هل یمکن حصول هذا من احد من المکلفین بل یمتنع وقوع ذلک و مع هذا لم‏یجعله؟ع؟ حالة تقوی اللّه حق تقاته بل جعله؟ع؟ کما هو الواقع تقصیراً فی حق الجبّار تعالی بحیث لو عذّب فاعل ذلک الذی لایمکن وقوعه من المکلف لکان قلیلاً فی جانب عدله علی ذلک الفاعل لتقصیره فی تلک الحال فی خدمة الملک المتعال فیکون هذا وجه تطرّق النسخ علی الایة من جهة ان التکلیف لایحسن فی الملّة السمحة السهلة لا ما ذکر فی الوجه الثانی و الثالث».

پس عرض می‏کنم که باید عبرت گیرند عقلای روزگار از شدت بی‏حیائی این شخص که باکی از رسوایی خود نداشته و چنین افترای واضح ظاهری را به شیخ بزرگوار بسته و گفته که تکلیف ما لایطاق واقع شد و گفته متشرعه تکلیف ما لایطاق را قبیح دانند و وقوعش را جایز ندانند در هیچ ملّتی. پس عرض می‏کنم که آیا این عبارت شیخ که فرموده‏اند: «فلو کان التکلیف علی حسب حق اللّه سبحانه لکان تکلیفاً بما لایطیقه الخلق و بما یمتنع وقوعه من احد» غیر از آن چیزی است که متشرعه می‏گویند که تکلیف ما لایطاق نشده در هیچ ملّتی؟ و آیا این عبارت که فرموده‏اند «من جهة ان التکلیف لایحسن فی الملّة السمحة السهلة» عبارت اخرای این نیست که تکلیف ما لایطاق قبیح است؟ نهایت آنکه قبیح است نفرموده‏اند و لایحسن فرموده‏اند و حُسن ندارد فرموده‏اند و عدول به این لفظ هم از جهت تعظیم الهی است که نسبت به او لفظ قبیح را هم قبیح دانسته‏اند بگویند پس فرموده‏اند لایحسن و این قبیل نکات بر صاحبان ادب مخفی نیست مثل آنکه بزرگی خواست امتحان کند پسر خود را که آیا ادب دارد یا نه. پرسید از او که جمع مسواک چیست؟ پسر جواب داد که ضد محاسنک چرا که سوء ادب دانست که بگوید جمع مسواک، مَساویک است پس

«* اجتناب صفحه 425 *»

نگفت مساویک که موهم این نباشد که کاف کاف خطاب است و مساوی نسبت به پدر واقع شود پس گفت ضد محاسنک که حسنها را به پدر نسبت داد و ضد افعال او را مساوی شمرد پس پدر دانست ادب و هوشیاری پسر را و از همین قبیل است که شیخ بزرگوار­ نفرمودند تکلیف ما لایطاق قبیح است و خدا فعل قبیح نمی‏کند بلکه فرمودند حسَن نیست یعنی خدا محسن است و کار او همه‏اش حسَن است و تکلیف مالایطاق حسَن نیست پس کار او نیست.

باری پس نمی‏دانم که اگر کسی از این شخص بپرسد که در کدام موضع از این عبارت، شیخ مرحوم مظلوم فرموده که تکلیف ما لایطاق شده و در کدام موضع تکلیف ما لایطاق را در سایر ملت‏ها جایز دانسته و در ملت سمحه سهله جایز ندانسته جواب چه خواهد گفت و اگر به لفظ سمحه سهله بیان کرده دلیل این نیست که در غیر دین سمحه سهله تکلیف مالایطاق را جایز دانسته بلکه دلیل این است که چون تکلیف مالایطاق در هیچ ملتی نیست در ملت سمحه سهله البته نخواهد بود و به طریق اولی در آن تکلیف مالایطاق نخواهد بود.

باری چیزی که موهم این است که امری پیش بوده که بعد نسخ شده چنان‏که این شخص هم گفته ایضاً بر شیخ وارد است که این ملت از اول سمحه سهله بوده تا آخر، پس عرض می‏کنم که اولاً این فرمایش را حضرت باقر و صادق؟عهما؟ فرموده‏اند که آیه فاتقوا اللّه حق تقاته منسوخ است به آیه فاتقوا اللّه ما استطعتم و شیخ بزرگوار فرمودهݘ ایشان را فرموده‏اند پس این شخص اگر می‏تواند قول ایشان را رد کند بکند و از دایره تشیع ظاهراً هم خارج شود.

و ثانیاً عرض می‏کنم که این نسخ در شب معراج واقع شد و تفصیل فی الجمله این است که در تفسیر صافی در آخر سوره بقره حدیث مفصلی از حضرت کاظم صلوات اللّه علیه ذکر می‏کند که موضع و محل حاجت از آن حدیث این است که می‏فرمایند: فکان فیما اوحی الیه الایة التی فی سورة البقرة قوله تعالی و للّه ما فی

 

 

«* اجتناب صفحه 426 *»

السموات و ما فی الارض و ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به اللّه فیغفر لمن یشاء و یعذّب من یشاء واللّه علی کل شی‏ء قدیر و کانت الایة قدعرضت علی الانبیاء من لدن آدم؟ع؟ الی ان بعث اللّه تبارک اسمه محمداً؟ص؟ و عرضت علی الامم فابوا ان‏یقبلوها من ثقلها و قبلها رسول اللّه؟ص؟ و عرضها علی امّته فقبلوها فلما رأی اللّه عزوجل منهم القبول علی انهم لایطیقونها فلما ان سار الی ساق العرش کرّر علیه الکلام لیفهمه فقال آمن الرسول بما انزل الیه من ربه فاجاب؟ص؟ مجیباً عنه و عن امته فقال و المؤمنون کل آمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله لانفرّق بین احد من رسله فقال اللّه تعالی جلّ ذکره لهم الجنة و المغفرة علیّ ان فعلوا ذلک فقال النبی؟ص؟‏ اما اذا فعلت ذلک بنا فغفرانک ربنا و الیک المصیر یعنی المرجع فی الاخرة قال فاجابه اللّه تعالی جل ثناؤه و قدفعلت ذلک بک و بامتک ثم قال عزوجل اما اذا قبلت الایة بتشدیدها و عظم ما فیها و قدعرضتها علی الامم فابوا ان‏یقبلوها و قبلها امتک فحق علیّ ان ارفعها عن امتک و قال لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها لها ما کسبت من خیر و علیها ما اکتسبت من شرّ تا آخر حدیث شریف.

پس عرض می‏کنم که از این حدیث شریف معلوم شد که در شب معراج چون این آیه نازل شد که للّه ما فی السموات و ما فی الارض و ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به اللّه و پیغمبر؟ص؟ و امت او قبول کردند با اينکه قادر بر عمل کردن به آن نبودند و حال آنکه بر جمیع پیغمبران و امت‏های ایشان این آیه عرضه شده بود و هیچ یک قبول آن را نکرده بودند پس خدای تعالی فرمود که حق است بر من که رفع کنم حکم این آیه را درباره تو و امت تو و نسخ کنم آن را به جهت جزای قبولی که کردید و آیه لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها را ناسخ آیه اول قرار داد و وسع هم وسیع‏تر از طاقت است که تکلیف امت مرحومه قرار داده. پس معلوم شد که آیه اولی منسوخ است و آیه دويم ناسخ آن است و حال آنکه هرگز به مضمون آیه اولی عمل نشده و همیشه تکلیف به وسعِ وسیع‏تر از طاقت در میان بوده و همیشه این دین ملت سمحه سهله بوده و اِصری و شدتی در آن نبوده چنان‏که در سایر ادیان سختی و شدت بوده پس بر همین

 

 

«* اجتناب صفحه 427 *»

نسق معلوم شد که آیه فاتقوا اللّه حق تقاته منسوخ است به آیه فاتقوا اللّه ما استطعتم و حال آنکه هرگز مردم قادر نبودند به عمل کردن به مقتضای آیه فاتقوا اللّه حق تقاته چنان‏که هرگز قادر نبودند به عمل کردن به مقتضای آیه للّه ما فی السموات و ما فی الارض و ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به اللّه و همیشه مردم مکلف بودند که به آیه فاتقوا اللّه ما استطعتم عمل کنند چنان‏که همیشه مکلف بودند که به آیه لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها عمل کنند که اصل مطلب در نزد عالم در آیه فاتقوا اللّه حق تقاته و آیه ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به اللّه یکی است چنان‏که اصل مطلب در آیه فاتقوا اللّه ما استطعتم با آیه لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها یکی است. و همین‌قدر از بیان از برای آدم منصف بی‏غرض کافی است اگر چه لاتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

و اما اينکه گفته «و ایضاً بر شیخ وارد است که این ملت از اول سمحه و سهله بوده پس اگر این تکلیف حسن نداشت چگونه از اول واقع شد و آیه بر آن نازل گردید و بعد به آیه دويم نسخ شد»، پس عرض می‏کنم که جواب این ایراد اگر چه گفته شد ولکن به این شخص باید گفت که این ایراد تو بر شیخ مرحوم نیست چرا که فرموده آن بزرگوار­ از فرموده حضرت باقر و حضرت صادق؟عهما؟ است که فرمودند آیه فاتقوا اللّه حق تقاته منسوخ است به آیه فاتقوا اللّه ما استطعتم پس این شخص ایراد خود را بر ایشان وارد آورد تا ظاهراً هم از دایره شیعه خارج شود.

و اما جواب از برای بعضی از بی‏غرضان این است که چون حقوق الهی بر خلق معلوم شد به وحی از جانب او و خلق اعتراف به حقوق او کردند، مقتضای رأفت و رحمت او این است که به این اعتراف از بسیاری از حقوق خود بگذرد و این گذشت جزای اعتراف خلق است چنان‏که در حدیث سابق و حکایت معراج گذشت. پس آیات منسوخه از برای اثبات حقوق الهیه نازل شده و آیات ناسخه از برای عفو از ادای آن حقوق است.

 

 

«* اجتناب صفحه 428 *»

اما اينکه گفته «و از این مطلب بفهم که چنین کسی را دعوی معرفت غیب و مقام وحی و معرفت اسرار قَدَر و باطن باطن و اسرار ائمه اطهار چقدر مناسب است» پس عرض می‏کنم که اما ادعای علم غیب و ادعای نبوت و ادعای اسرار قَدَر به طوری که این شخص گفته بود و به افترای محض نسبت داده بود به طوری که گذشت جواب داده شد به طوری که بر هیچ عاقلی خفائی باقی نماند که به افترای صرف خود نسبت داده و لعن اللّه من ادعی و خاب و خسر من افتری و کذّب بالحسنی و ما را هم چندان خلاف توقعی از افتراهای او نیست از اول تا به آخر این رساله خود چرا که،

جهان تا بوده اینش کار بوده   نه زامروزش چنین رفتار بوده

کذب و جنون و سحر را نسبت به جمیع پیغمبران؟عهم؟ دادند حتی به پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ چنان‏که در قرآن در قصه هر پیغمبری مذکور است و مثل حضرت امیری صلوات اللّه علیه و آله می‏فرمودند انزلنی الدهر حتی قیل علیّ و معویة و معاویه نسبت دزدی و غسل نکردن از جنابت به او داد و در عرض بیست سال متجاوز مردم را به لعن و سبّ او واداشت تا آنکه خود پیروان او هم دانستند افتراهای او را و الحمدللّه که جمیع عامه هم دانستند افتراهای او را و بعضی از ایشان لعن او را هم جایز دانستند و ان‏شاء اللّه به مرور دهور خواهد آمد وقتی که عامه مردم بفهمند افتراهای این شخص و امثال او را بر مشایخ مظلوم ما و به جز رسوایی دنیا و آخرت و سزای افتراهای خود چیزی از برای ایشان باقی نخواهد ماند و ان‏شاء اللّه همه مردم خواهند فهمید که همه این افتراها مانند رنّه زنبور بود و براهین ساطعه مشایخ مظلوم ما مانند نور بر کوه طور. پس،

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست   عِرض خود می‏بری و زحمت ما می‏داری

بر سر زبان‏ها خواهد افتاد بلکه،

بولَهَب کی پا گذارد در مقام مصطفی   ماکیان چون پر گشاید در مطار جبرئیل

ورد مردمان خواهد شد.

اما اينکه گفته که علم باطن باطن و علم فضائل و اسرار ائمه اطهار سلام اللّه علیهم

 

 

«* اجتناب صفحه 429 *»

را ادعا کرده‏اند، پس عرض می‏کنم که علم اسرار و بواطن ائمه اطهار سلام اللّه علیهم به طوری که ایشان بوده‏اند که احدی نمی‏تواند بفهمد و خود ایشان؟عهم؟ می‏دانند و خدای ایشان جل‏جلاله که فرمودند به مردم نرسیده از کتاب فضائل ما مگر یک الف نیمه تمامی و مشایخ مظلوم ما و مظلوم‏تر از اغلب مظلومان در بسیاری از مواضع همین حدیث را ذکر می‏فرمایند اما به قدر طاقت بشر از اسرار و بواطن ائمه اطهار سلام اللّه علیهم که مانند چراغ تابان در شب تار بر اهل روزگار در بالای منار آشکار است و مانند آفتاب تابان در رابعة النهار هویدا است که کتابی از صدر اسلام تا این ایام از احدی از علمای اعلام مانند کتاب‏های مشایخ ما+ که همه با ادله و براهین محکمه غیر متشابهه از کتاب خدا و احادیث ائمه هدی و دلیل عقل و دلیل اجماع و دلیل ضرورت اهل اسلام و ایمان است در میان مردم نیست. پس با این‌همه انتشار کتب مفصله ایشان گفتن این هذیان که «چقدر مناسب است» مثل گفتن روز شب است و بر عاقلان پوشیده نیست.

چراغی را که ایزد برفروزد   هر آن‏کس پف کند ریشش بسوزد

و کسی که در ذکر تاریخ کتابش می‏نویسد که «تمّت فی لیلة الثلثاء الثالث و العشر من شهر ربیع الاولی فی سنة الف و واحد و ثلث‏مأة» و حال آنکه اغلب اغلب کسانی که عربی خوانده‏اند می‏دانند که لیله، مؤنث است و صفت آن باید مؤنث باشد و ثالث مذکر است و باید ثالثه را صفت لیله قرار داد و اغلب اغلب می‏دانند که از یازده تا نوزده «واو» را فاصله در میان این الفاظ مرکبه گفتن غلط است و ثالث‏عشر باید گفت نه ثالث و عشر و این شخص الثالث و العشر گفته و این غلطی است واضح و اغلب اغلب می‏دانند که ربیع‏الاول باید گفت و ربیع‏الاولی غلطی است ظاهر چرا که ربیع مذکر است و صفت باید مذکر باشد و اولی مؤنث است.

باری این هم نمونه‏ای بود از تمام عبارات عربی او که مشت نمونه خروار و قطره حاکی از بحر زخّار مزخرف کار او بود فضیلت آخوند صاحب معلوم شد چنین مگسی

 

 

«* اجتناب صفحه 430 *»

می‏خواهد در مطار عقاب پر گشاید و لعمری انه شی‏ء عجاب.

و اگر کسی بگوید که شاید کاتبی که از روی کتاب او نوشته، او غلط نوشته نه خود او، می‏گویم این احتمال در جمیع کتاب او می‏رود از اول تا به آخر پس شاید کاتب این افتراها را نوشته نه خود او پس ما را هم بی‏ادبی به خود او نیست و تمام کلام با آن کسی است که نوشته.

و ختم کلام به این است که: ما قال آل محمد؟ص؟ قلنا و ما دان آل محمد؟ص؟ دنّا و ما سکتوا عنه سکتنا لیکون ختامه مسکاً فیه یتنافس المتنافسون.

پس عرض می‏کنم چیزی را که واللّه العلی العظیم دین ما است در ظاهر و باطن و آن مذهب و آئین ما است در دنیا و آخرت در حضور خداوند عالم جل‏شأنه و در حضور جمیع شهود الهی و انبیاء و اولیای او؟عهم؟ که به آن چیز زنده‏ایم و به آن ان‏شاء‌اللّه می‏میریم و با آن ان‏شاءاللّه باز زنده می‏شویم و با آن محشور می‏شویم و جواب خدا و داعیان از جانب او را می‏دهیم ان‏شاءاللّه تعالی. آن چیز به قول مختصر این است که آنچه مخالف با ضروریات دین و مذهب است آن مخالف، دین و آئین ما نیست و ضروریات چیزهایی است که عالم و جاهل و خواص و عوام‏الناس بدانند چرا که ضروریات دین و مذهب را همه اهل بصیرت در دین و مذهب می‏دانند بلکه اغلب آنها را مستضعفین هم می‏دانند بلکه بسیاری از آنها را اهل سایر ادیان هم می‏دانند که مبنای مذهب شیعه بر آن است.

ــ  مثل آنکه نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکوة هر یک با شرایط آن از واجبات دین اسلام و مذهب ایمان است.

ــ و مثل آنکه نماز پنج‏گانه در هر شبانه‏روزی واجب است و روزه در ماه رمضان در هر سالی واجب است.

ــ و مثل آنکه خمر و شراب مسکر در دین اسلام و در مذهب اهل ایمان حرام است.

ــ و مثل آنکه زنا حرام است.

 

 

«* اجتناب صفحه 431 *»

ــ و مثل آنکه نکاح با محارم حرام است.

ــ و مثل آنکه مال هر کس مال او است و بر دیگران بدون رضای او حرام است.

ــ و مثل آنکه غیبت کردن حرام است و دروغ گفتن حرام است و تهمت زدن و افتراء بر مردم بستن حرام است و از این قبیل چیزها را که عوام‏الناس هم می‏دانند چه جای علماء و صلحاء و حکماء. پس هر چه مخالف است با این قبیل چیزها که عوام‏الناس هم می‏دانند آن مخالف، دین و مذهب ما نیست و هر چه مخالف با این قبیل چیزها است ما آن را باطل می‏دانیم و معتقد به آن مخالف را از اهل باطل می‏دانیم و آن را مخلد در آتش جهنم می‏دانیم از توحید خدای تعالی گرفته تا ارش خدش هرچه باشد که مخالف با یکی از ضروریات دین و مذهب باشد آن مخالف باطل است. پس این بود مختصری از مطوّل که جهّال و عوام‏الناس هم بدانند چه جای علماء و این مطلب مختصر را مشایخ مظلوم ما در بسیاری از مواضع گفته و نوشته‏اند.

و مختصری دیگر باز عرض کنم که خواص و عوام‏الناس بدانند و آن مختصر این است که و اللّه العلیّ العظیم و انّه لقسم لو تعلمون عظیم که اگر معاندین مشایخ مظلوم ما از افتراهای خود دست بردارند هیچ اختلافی در میان مشایخ مظلوم ما و سایر علماء و سایر اهل مذهب اثناعشری نیست و واللّه العلی العظیم و انّه لقسم لو تعلمون عظیم که تمام قیل و قال و تمام فرق در میان مشایخ مظلوم ما و دیگران همه همین است که این افتراها را دیگران در میان آورده‏اند که اگر آنها نباشد اختلافی نیست مطلقا مگر در نظریاتی که در میان همه علماء همیشه بوده و همیشه خواهد بود و تو می‏دانی که افترا گفتن و افترا بستن خلاف ضرورت دین و مذهب است اگر چه تو عالم و ملّا هم نباشی و این را می‏دانی که افترابستن حرام است اگر چه افترابستن بر شخص جاهلی باشد و می‏دانی که افترابستن حرام است اگر چه بر شخص فاسقی ظالمی باشد مثل آنکه به تو ظلمی بکند ولکن دزدی نکند و تو به افتراء بگویی که دزدی می‏کند پس تو می‏دانی که افترابستن به عالمی البته حرام است چه جای آنکه عادل

 

 

«* اجتناب صفحه 432 *»

هم باشد و چه جای آنکه متقی و پرهیزکار هم باشد و چه جای آنکه حکیم دانایی هم باشد که حل مشکلات و کشف معضلات کند و چه جای آنکه اتباع بسیاری هم داشته باشد که چون به او افتراء بستی تابعین او هم به این افترای تو در آزار و اذیت افتند و چه جای آنکه تو هم مسموع‌الکلمة باشی و مردم اعتنائی به گفته تو بکنند و احتمال ندهند که مثل تویی افتراء به بی‏گناهی می‏بندد و باور نکنند که تو افتراگویی و در صدد اذیت و آزار اتباع آن شخص بی‏گناه برآیند.

پس عرض می‏کنم که اگر قدری هوش خود را جمع کنی و گوشی به حرف بدهی اگر چه ملّا هم نباشی و درسی نخوانده باشی می‏فهمی که اگر اهل اسلام ادعای اسلام کنند درصدد این هستند که اثبات حقیت آن و بطلان سایر ادیان کنند و اگر نصاری ادعای نصرانیت کنند در صدد اثبات حقیت نصرانیتند و همچنین اگر یهود ادعای یهودیت کنند در صدد اثبات حقیت آن هستند و اگر مجوس ادعای مجوسیت کنند درصدد اثبات حقیت آنند و همچنین اگر شیعه ادعای تشیع کند یا سنی ادعای تسنن کند هر یک در صدد اثبات حقیت خود هستند و اگر اخباری و اصولی ادعائی کنند هریک در صدد اثبات حقیت طریقه خود هستند و همچنین هر عالمی و فقیهی در هر مطلبی که اختیار کرده در صدد اثبات ادعای خود است و همچنین این امر در میان همه مردم متداول است که هرکس ادعائی بر کسی دیگر کند و هر منکری و مدعیٰ‌علیهی انکاری از ادعای مدعی کند هر یک در صدد اثبات ادعای خود و انکار خود هستند و این امر از زمان آدم تا خاتم؟ص؟ متداول بوده و هرگز در هیچ زمانی بنا نبوده که طرف مقابل ادعای طرف دیگر را بر او ببندد و به افترای خود بگوید که تو چنین ادعائی داری و هر قدر طرف مقابل بگوید که چنین ادعائی را که تو می‏گویی من ندارم باز اصرار کند که تو چنین ادعائی را البته داری و اگر قسم هم یاد کند که من چنین ادعائی را ندارم باز بگوید که قسم دروغ یاد می‏کنی و چنین ادعائی داری.

پس هوش خود را جمع کن و گوش هوش خود را به من بده اگر چه عامی باشی و

 

 

«* اجتناب صفحه 433 *»

اگر چه هیچ درسی نخوانده باشی و راستی و صدق سخن مرا بیاب و بدان که این امر متداولی را که عرض کردم همیشه متداول بود تا این زمان‏ها که از برای اهل حق سخت‏ترین زمان‏ها است و بدعتی تازه که در میان بدعت‏های قدیم بی‏اندازه تازگی دارد و میان دنیا پیدا شده که معاندین مشایخ مظلوم ما ادعای امر منکری را به مشایخ مظلوم ما می‏بندند و به مقتضای آن امر قبیح منکری که بسته‏اند احکام جاری می‏کنند.

پس گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما به معاد جسمانی قائل نیستند.

و گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما به معراج جسمانی قائل نیستند و هر قدر مشایخ مظلوم ما می‏گویند که معاد و معراج هر دو جسمانی است و ما منکر معاد و معراج جسمانی را مانند شما کافر و مخلد در آتش جهنم می‏دانیم معاندین می‏گویند که شما منکر معاد و معراج جسمانی هستید پس از این جهت کافرید و هر قدر مشایخ مظلوم ما تکرار و اصرار می‏کنند که ادعای این را نداریم که معاد و معراج جسمانی نیست معاندین در طرف مقابل تکرار و اصرار می‏کنند که ادعای نبودن جسمانیت را دارید چرا که ما از کتاب‏های شما چنین فهمیده‏ایم و هر قدر مشایخ مظلوم ما اصرار می‏کنند و می‏گویند که ما مقصود خود را از شما بهتر می‏دانیم و تصریح به مقصود خود می‏کنیم و به طور محکم مقصود خود را بیان می‏کنیم که معاد و معراج را جسمانی می‏دانیم حتی آنکه اموات با کفن‏های خود محشور می‏شوند چه جای اجسام خود و پیغمبر؟ص؟ با لباس‏های بدن خود و با نعلین در پای خود در مقام قاب قوسین او ادنی ایستادند چه جای جسم خود و این است اعتقاد ما و ما را ادعای معاد روحانی و معراج روحانی نیست و مقصود ما از آنچه نوشته‏ایم غیر از این نیست، باز معاندین اصراری دارند که آنچه را که ما از کلام شما فهمیده‏ایم مقصود شما است نه آنچه را که خود تصریح می‏کنید و ادعای شما انکار معاد جسمانی و معراج جسمانی است و هر قدر مشایخ مظلوم ما اصرار می‏کنند که هر کس در دنیا ادعای امری را می‏کند خود او در ادعای خود می‏کوشد نه آنکه طرف مقابل ادعائی را به میل خود به او نسبت

 

 

«* اجتناب صفحه 434 *»

می‏دهد و او از آن ادعای بیجا وحشت می‏کند و تصریح می‏کند که من چنین ادعائی را ندارم پس چه شده که در میان اهل عالم چون نوبت به ما و شما رسید، شما باید ادعای ما را به ما ببندید و هر قدر ما تظلم کنیم و اظهار کنیم که ما چنین ادعائی را نداریم به ما ترحم نکنید و باز به مقتضای ادعای بیجایی که به ما بسته‏اید حکم‏ها جاری کنید شما از کار خود دست نمی‏کشید و حال آنکه این کار شما بدعتی است که در دین خدا در این آخرالزمان احداث کرده‏اید به طوری که از زمان آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ تا بعد چنین بدعتی در دنیا نبوده در هیچ زمانی تا این آخرالزمان باز مبدعین دست از این بدعت خود نمی‏کشند و ادعائی را که میل دارند به میل خود به مشایخ مظلوم ما می‏بندند و از این جهت مشایخ مظلوم ما از جمیع مظلومین مظلوم‏ترند چنان‏که ظالمان ایشان از این جهت ظالم‏تر از جمیع ظالمینند. و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون انا للّه و انا الیه راجعون.

و بر همین منوالی که عرض کردم گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما در حق ائمه هدی؟عهم؟ غلوّ کرده‏اند و ایشان را خدا می‏دانند و ادعای الوهیت ایشان را دارند.

و گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما ادعای این را دارند که خدا کارهای خود را به ائمه؟عهم؟ واگذارده و به ایشان تفویض کرده جمیع امور را در مملکت خود و گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما خالق و رازق و محیی و ممیت خلق را ائمه؟عهم؟ می‏دانند.

و گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما خود را رئیس بر جمله خلق می‏دانند و خود را رکن چهارم دین خدا می‏دانند و شناختن خود را بر کل خلق واجب و لازم می‏دانند و هرکس ایشان را نشناخت کافر و ضالّ و مضلّ می‏دانند.

و گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما مال مردم را بر خود حلال می‏دانند.

و گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما زن مردم را بر خود حلال می‏دانند.

و گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما عقد و نکاح غیر خود را باطل می‏دانند.

 

 

«* اجتناب صفحه 435 *»

و گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما عبادات سایر مردم را صحیح نمی‏دانند.

و گاهی می‏گویند که مشایخ مظلوم ما از ابتدای زمان غیبت را تا زمان خود زمان جاهلیت می‏دانند و علمائی که در این زمان‏ها بوده‏اند از اهل جاهلیت محسوب می‏دارند مگر خودشان را و هر روزی خیال تازه‏ای می‏کنند و افترائی را جعل می‏کنند و نسبت به مشایخ مظلوم ما می‏بندند تا آنکه در کتابی که آن را به دارالسلام نامیده ـــ  که اگر به دارالفتنةوالفساد نامیده بود بهتر بود، نام زنگی کافور نبود ـــ  ادعای نیابت خاصه امام زمان عجل اللّه فرجه را به ایشان بسته و در کتاب فاروق ادعای نبوت را بعد از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ به شیخ مرحوم مظلوم نسبت داده.

باری چنان افتراهای تازه و دروغ‏های بی‏اندازه را در میان مردم منتشر کرده‏اند که مردم باور نمی‏کنند که اینها افتراء است بلکه گویا یقین دارند که این افتراها ادعای مشایخ مظلوم ما است. نعوذباللّه من شرّ الاشرار و کید الفجار و چنان این افتراهای پریشان را خاطرنشان عوام‏الناس کرده‏اند که مشایخ مظلوم ما را پریشان‏گو و پریشان‏جو قلم داده‏اند که قلندرانی که هیچ از خدا و رسول او؟ص؟ خبری ندارند و از راه و رسم دین و آئین اثری در نزد ایشان نیست چون خواهند اعتباری در میان مردم پیدا کنند اظهار عنادی می‏کنند تا سبب اعتبار ایشان گردد و به جرأت هرچه تمام‏تر نسبت پریشان‏گویی به مشایخ مظلوم ما می‏دهند و سفرنامه‏ای که از برای خود می‏نویسند گویا چنین می‏دانند که تا طعنی در آن از مشایخ مظلوم ما نباشد مردم اقبالی به خواندن آن نمی‏کنند پس ناچار اظهار عنادی به این صورت می‏کنند که ایشان وجود و ماهیت را با هم اصیل می‏دانند و حال آنکه سایر حکماء یا وجود را اصیل دانسته‏اند یا ماهیت را و احدی از ایشان هر دو را با هم اصیل ندانسته‏اند.

پس عرض می‏کنم که این بیچاره از دیار اهل حق آواره نفهمیده که ایشان فرموده‏اند وجود رکن اعظم هر چیزی است و ماهیت فرع آن است در هر موجودی و قیام ماهیت را به وجود، قیام تحقق دانسته و قیام وجود را به ماهیت، قیام ظهور نامیده‏اند

 

 

«* اجتناب صفحه 436 *»

پس وجود را اصیل می‏دانند ولکن چون فرموده‏اند که هر موجودی مرکب است از وجود و ماهیت. این بیچاره گمان کرده که هر دو را اصیل می‏دانند و اظهار عناد خود را از این راه کرده با آنکه او و امثال او از سایر قلندران هرگز در راه حق قدمی نپیموده‏اند و خدای ایشان هوای ایشان است که أفمن اتخذ الهه هواه و اضلّه اللّه علی علم غیر ایشان کیست که زبان بیان حال و مقال ایشان به این مترنم است که:

غیرتش غیر در جهان نگذارد   زین سبب عین جمله اشیاء شد

و حال آنکه،

غیرتش بهره‏ای به غیر نداد   زین سبب غیر جمله اشیاء شد

أفمن یخلق کمن لایخلق أفلاتذکرون. لیس کمثله شی‏ء. لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و امثال این آیات بیّنات ادله عقلیه صریحه است که در نقل اقامه شده. پس اگر،

غیرتش غیر در جهان نگذارد   زین سبب عین جمله اشیاء شد

ای قلندر پس تو به کجا می‏روی در طلب او؟ او که عین تو و عین جمله اشیاء است پس خود به خود عشق می‏بازی و رفتن به منی و عرفات جز امنیّه و آرزوی اعتبارات دنیویه و معروف شدن در نزد حکام و سلاطین چیزی دیگر نیست و این اعتبارات به جز وساوس شیاطین بگو ببینم چیست؟ اگر چه تو را راهی است که شیاطین هم عین اویند و تمام مقصود تو در وصول به آنها است و اگر نه چنین است گیرم نایب مناب صدر شدی و صدرنشین مجالس حکام و سلاطین گشتی، آخر کار چه خواهی کرد با اينکه تیر خود را مانند فراعنه در شکم ماهیان دریای وحدت خون‏آلود کرده و به همان دلی خوش داری که خون خدا را ریختم. آخر نه این است که این ماهی را هم باید عین او بدانی پس قول تو تکذیب می‏کند فعل تو را و فعل تو تکذیب کرده قول تو را و قول و فعل تو را خدای به حق گماشته در تکذیب تو یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار.

 

 

«* اجتناب صفحه 437 *»

باری مقصود در این خاتمه همه این بود که عرض کنم عرض مختصری را که آن این است که تمام این قال قالی که در میان است همه همین است که افتراهای معاندین در میان آمده که اگر آن افتراها از میان برداشته شود در ضروریات دین و مذهب مشایخ مظلوم ما هیچ اختلافی با سایر علماء و فقهاء و شیعیان ندارند و اغلب ضروریات را عوام‏الناس هم می‏دانند که از جمله آنها است که افتراء بر مردم بستن خصوص بر مؤمنین خصوص بر علماء خصوص بر علمای متقین با ورع و زهد حرام است مثل آنکه خمر حرام است بلکه بدتر و این مطلب را عوام‏الناس هم می‏دانند و حجت الهی بر ایشان تمام است. پس بدانند که تمام تفریق در میان مؤمنین را همین افتراهای معاندین در میان آورده و در ضروریات دین و مذهب هیچ اختلافی نیست اما در نظریات که باز عوام‏الناس هم می‏دانند که هر عالمی در یک مسأله با عالم دیگری اختلاف دارند و به ضرورت دین و مذهب اختلاف در نظریات باید باشد و از این جهت هم هست.

باری، پس به عوام‏الناس عرض می‏کنم که هریک از شما که بخواهید مانند معاندین تعمد کنید در گمراهی خود مختارید و حجت الهی بر شما و جمیع خلق تمام است و اگر غافلید و مغرور به افتراهای معاندین شده‏اید بدانید که در ضروریات دین و مذهب به هیچ‏وجه اختلافی نیست. پس تعمد در گمراهی و هلاکت خود نکنید و فریفته افتراهای گوناگون ایشان نشوید که در اصول‏کافی در حدیث قدسی خدای تعالی فرموده که هرکس اذیت کند ولی و دوست مرا پس به تحقیق که با من در کمین جنگ نشسته و مرا به جنگ خود خوانده و همین‌قدر کافی است در این خاتمه از برای کسی که واقعاً بخواهد مطلع شود از قال قالی که در میان است و واقعاً تعمد در هلاکت و گمراهی و ضلالت خود ندارد. اما کسی که بخواهد تعمد در گمراهی و ضلالت و هلاکت خود کند که خدای قادر مطلق هم او را خذلان کرده و او را به خود او واگذارده و فرموده: فماتغنی الآیات و النذر عن قوم

 

 

«* اجتناب صفحه 438 *»

لایؤمنون و لو شاء لهدیکم اجمعین. و لاحول و لا قوة الّا باللّه العلیّ العظیم و صلی اللّه علی محمد و آله خاتم النبیین و لعنة اللّه علی اعدائهم و منکری فضائلهم اجمعین الی یوم الدین.

و قد تمّت یوم الجمعة السادس من شعبان المعظم

من شهور سنة 1307 حامداً مصلّیاً مستغفراً

 

٭     ٭     ٭     ٭     ٭     ٭

٭     ٭     ٭     ٭

٭    ٭    ٭

٭

([1]) جواهرالحکم ج1، رساله جواب الملاحسينعلی، ص448‌

([2]) ارشادالعوام (چ مشهد) ج1، ص322

([3]) ارشادالعوام (چ مشهد) ج3، ص124

([4]) جواهرالحکم ج2، رساله جواب عبدالله بيک عن خمس مسائل، ص387

([5]) جواهرالحکم ج3، رساله جواب محمدرحيم خان، ص163

([6]) ارشادالعوام (چاپ مشهد) ج1، ص67

([7])جواهرالحکم ج3، رساله جواب محمدرحيم خان، ص164

([8]) جوامع‌الکلم، ج8، رسالة لوامع‌الوسائل فی اجوبة مسائل التوبلية،ص160

([9]) جوامع‌الکلم ج1، شرح الفوائد، ص493

([10]) ارشادالعوام (چاپ مشهد) ج3، ص353

([11]) جواهرالحکم، ج2، رساله جواب عبدالله بيک عن خمس مسائل، ص388

([12]) بحارالانوار  ج56، ص203

([13]) شرح‌ الزيارة الجامعة الکبيرة  ج4 ذيل فقره «و اجسادکم فى الاجساد»

([14]) شرح الزيارة الجامعة الکبيرة ج3، ذيل فقره «مؤمن بايابکم»

([15]) جواهرالحکم ج2، رساله البهبهانيه، ص517

([16]) ارشادالعوام (چاپ مشهد) ج3، ص165