اجتناب – قسمت اول
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
بسمه تعالى
فهرست تفصيلى مطالب کتاب
اجازات ……………………………………………………………………………. 1
خطبه …………………………………………………………………………… 27
مقدمه کتاب صاحب فاروق ……………………………………………………… 28
اجتناب: بررسی اينکه «عقايد صاحبان هر مذهب و دينی از تصريحات آنها به دست میآيد» ……………………………………………………………………….. 30
بررسی اينکه «اگر يکی از دو کلام متنافی را به صاحب آن نسبت دهيم دروغ نخواهد بود» ….. 30
بررسی اينکه چه کسانی متشرعه و چه کسانی شيخيه هستند ……………………….. 30
بررسی اينکه «متشرعه از زمان شيخ صدوق و کلينی تا علماء اين زمان هستند و اما رؤسای شيخيه …» ………………………………………………………………. 31
مسأله اولیٰ
صاحب فاروق: علل اربعه بودن ائمه طاهرين؟عهم؟ برای جميع مخلوقات و مباحثی مربوط به آن ……………………………………………………………………………. 38
اجتناب: بررسی اينکه «در صورتی که در اين مسأله تفويض لازم نمیآيد پس چرا شيخ مرحوم را تکفير کردهاند؟»………………………………………………………………… 60
اجتناب: بيان اينکه علت فاعلى اگر به تعبيرات مختلف بيان شده همه بيان يک مطلب است …. 63
تقدم خلق ذات ايشان؟عهم؟ بر ساير خلق زير بنای علل اربعه بودن ايشان است ……….. 63
اجتناب: بررسی «مبحث فوق» …………………………………………………….. 64
مذاکره سيد بن زهره و علامه حلّی درباره اخبار ذرّ و عالم انوار و تقدم نور ائمه؟عهم؟ بر ساير خلق ………………………………………………………………………. 66
اجتناب: بررسی «مذاکره مذکور» ……………………………………………………. 66
فرمايش علامه مجلسی در اعتقادات ………………………………………………. 66
اجتناب: بررسی «نقل مذکور» ………………………………………………………. 66
نظر سيد مرتضی درباره عالم ذرّ …………………………………………………… 66
اجتناب: بررسی «نقل مذکور و نتيجهگيری صاحب فاروق از آن» …………………….. 67
نظر شيخ مفيد …………………………………………………………………… 68
اجتناب: بررسی «نظر مذکور» ………………………………………………………. 68
ذکر اشخاصی که شيخ مرحوم را تکفير کردهاند …………………………………….. 69
اجتناب: بررسی اين نسبت به چنين اشخاصی …………………………………….. 69
بررسی «معنیعلل اربعه بودن ائمه؟عهم؟ و توضيح اينکه چنين اعتقادی کفر نيست» ….. 71
فصل: ايرادات صاحب کتاب قصصالعلماء بر مشايخ+ ………………………. 121
حکّ نمودن فقره شريفه السلام علی مُنزل المنّ و السّلوی در زيارت حضرت اميرالمؤمنيــــن؟ع؟ از لوح آويختـــــه در حرم مطهر به دستــــور شيخ حسن صاحــــبجواهــــر و بررسی آن …………………………………………………………………….. 121
بررسی اينکه «اخباریکه مخالف ضرورت مذهب باشند بايد طرح شود اگر چه متواتر باشند» …………………………………………………………………………. 126
از بدايع وقايع تکفير شيخ است …………………………………………….. 128
ايراد: «شيخ احمد کتب ابن ابیجمهور احسائی را به دست آورد و با او هممذهب است» و بررسی آن ………………………………………………………………. 129
ايراد: «شيخ مرتاض بوده» و بررسی آن ……………………………………….. 129
ايراد: «شيخ کُندر ميل میفرمود» و بررسی آن ………………………………….. 130
ايراد: «اذعان ملاعلی نوری به فهم و فطانت شيخ و عدول او» و بررسی آن ………. 130
ايراد: «مباحثه ملااسمعيل واحدالعين با شيخ در مسأله علم الهی» و بررسی آن …….. 130
ايراد: «شيخ ميان معقول و منقول جمع کرد و از اين جهت تکفير شد» و بررسی آن ….. 131
ايراد: «شيـــخ سرآمد اهل زمان و مسلّم کل بود ولکن نـــزد حکمـــــاء وقعــــی نداشــــت» و بررسی آن …………………………………………………………………….. 132
ايراد: «نقل حادثه تکفير ملامحمدتقی قزوينی شيخ را و نقل حادثه گفتاری سيد جليل بعد از شيخ» و بررسی آن ……………………………………….. 134
ايراد: «خلاف شيخ در مسائلی که موجب تکفير او شد چند مسأله است: مسأله اولیٰ معاد است» و بررسی آن ………………………………………………………….. 142
ايراد: «عقيده شيخ در مرکّب بودن جسم از اجزاء فلکيه و عناصر اربعه و تفصّی او از شبهه آکل و مأکول و سبک مشی او در معراج» و بررسی آن ………………………… 143
ايراد: «شيـــــخ میگويد که ائمه؟عهم؟ فاعلند به اذن خدای تعالی مانند وکيـــل و موکّــــل» و بررسی آن………………………………………………………………………. 151
ايراد: «شيخ مقام ائمه را مقام مشيت میداند» و بررسی آن …………………….. 151
ايراد: «شيخ فرموده اين اِعصاری که میبينی منم سبب اِثاره آن» و بررسی آن …… 152
ايراد: «نقل حادثه کرمان» و بررسی آن …………………………………………….. 153
ايراد: «شيخ ملاصدرا را کافر میدانست و عبارت او “بسیط الحقیقة کل الاشیاء” را باطل میشمرد» و بررسی آن ……………………………………………………… 153
ایراد: «سید کاظم رسالهای در حرمت عمل به ظن نوشت که طریقه شیخ هم همین بوده و ادعای شیخ قطع به احادیث را و امتحان شیخ حسن صاحب جواهرالکلام شیخ را در ادعای قطع به حدیث از نفس حدیث» و بررسی آن ……. 154
ایراد: «رساله شیخ در اینکه مصلّی در ایاک نعبد حضرت امیر؟ع؟ را باید قصد کند نه خدا را» و بررسی آن ……………………………………………………………… 157
ایراد: «استفتاء اهل هند» و بررسی آن ……………………………………………… 161
ایراد: «طایفه بابیه را در عداد سلسله شیخیه شمرده است» و بررسی آن ………………. 161
ایراد: «از جمله طوایف شیخیه حاجی محمدکریم خان است که به رکن رابع قائل است» و بررسی آن ……………………………………………………………………… 161
ایراد: «رسالهای در اغلاط و قصور فهم حاج محمدکریم خان از اسؤله و اجوبه چاپ شده است» و بررسی آن ………………………………………………………………. 163
ایراد: «بیان حاج محمدکريم خان حکم مسافر و وقت قصر و افطار را و اينکه مطلق غسل مغنی از وضو است» و بررسی آن ………………………………………………….. 164
ایراد: «سؤال از لغت تلمیذ و جواب حاج محمدکریم خان» و بررسی آن …………….. 166
ایراد: «سؤال از فقره دعای رجب و جواب ایشان» و بررسی آن ………………….. 168
برگشت به بررسی کتاب صاحب فاروق …………………………………………… 169
لطیفه: اعتقاد شیخ به تسدید و اعتقاد شیخ مفید به عدم تقدم ذوات ائمه؟عهم؟ بر خلق آدم ……………………………………………………………………….. 169
اجتناب: بررسی لطیفه مذکوره …………………………………………………….. 170
«در قـــول به تقدم انوار ایشــــان علامــــه و فخرالمحققیــــن هم با شیخ یک قولنـــد» و بررسی آن …………………………………………………………………….. 172
مسأله علت فاعلیه و نظر علامه مجلسی و بررسی آن ………………………………. 173
«کلام شیخ در شرح فقره ذکرکم فی الذاکرین در مورد علت فاعلیه» و بررسی آن …. 174
«از کلام شیخ برمیآید که بواطن اخبار بر خلاف ظواهر آن است» و بررسی آن …… 175
شرط صحت دلیل ذوقی از نظر شیخ و بررسی آن …………………………….. 179
«شیخ با آنکه اقرار دارد که در احادیث از اطلاق علل فاعلیه بر ایشان نهی رسیده خود مخالفت کرده و اطلاق میکند» و بررسی آن ………………………………………. 180
«نقل دعای امام رضا؟ع؟ در منع از اطلاق علت فاعلی» و بررسی آن ………………… 181
«نقل خبر زراره از حضرت صادق؟ع؟ در منع» و بررسی آن …………………………. 182
«به اعتراف شیخ در اخبار از قول به علت فاعلیه بودن ایشان نهی شده و او میخواهد از بواطن اخبار آن را استفاده کند» و بررسی آن ………………………………………. 184
«در اخباری که ذکر شد تهدید و توعید و تخویف از این قول شده است» و بررسی آن …. 185
«شیخ میگوید اخبار بسیار بر منع از آن رسیده است» و بررسی آن …………….. 186
«شیخ مفید و صدوق مسأله حدیده محماة و شعله را که شیخ فرموده همان قول به تفویض دانستهاند» و بررسی آن …………………………………………………… 186
«تشبیه به نار و حدیده درست نیست» و بررسی آن ……………………………….. 188
«فعل خدا مقدم بر همه چیز و محتاج به محل نیست تا به سبب آن به چیز دیگر تعلق گیرد» و بررسی آن……………………………………………………………….. 189
«مشیت خدا که فعل اوست محتاج به این نیست که حقیقت محمدیه؟ص؟ مقوّم آن باشد در ظهور» و بررسی آن ………………………………………………………………… 190
«ممکن نیست فعل خدا متوقف بر آن حقیقت مقدسه باشد» و بررسی آن ……………. 190
«نسبــــت چنیـــن امری به ایشان؟عهم؟ با اینهمه استـنـکاف ایشان ظلم بیّــن است» و بررسی آن ………………………………………………………………. 191
قول «الواحد لایصدر منه الّا الواحد» ناتمام است ………………………………….. 194
«دلیل عقلی شیخ بر اینکه ذات خدا با حوادث مقرون نمیشود ناتمام بلکه تناقض است» و بررسی آن ………………………………………………………………. 194
«مقصود او از ذکر خبر من عبد المسمی الخ» و بررسی آن ……………………………. 196
«در مسأله علت مادی و صوری ائمه؟عهم؟ علت مادی و صوری خلق نیستند» و بررسی آن ……. 197
«شيعه راضی نمیشود که بگويد دشمنان خدا در ماده و صورت شريک با ائمه؟عهم؟ بودهاند» و بررسی آن …………………………………………………………….. 200
«بعضی از ادعیه و زیارات و اخبار که اشعاری بر مطلب شیخ دارند اخبار آحاد هستند» و بررسی آن ……………………………………………………………… 202
«استدلال شیخ به آن احادیث با اعتراف به منع ائمه؟عهم؟ از آن عجیب است» و بررسی آن ………………………………………………………………………. 206
«مفوضه و غلاة احادیث بسیار وضع کرده و در احادیث ما داخل کردهاند و ما از تشخیص آنها عاجزیم» و بررسی آن ………………………………………………………… 207
«و نمیتوانیم آنها را بر اخبار معارضه ترجیح دهیم» و بررسی آن ……………………… 209
«و بر اخبار معتضده به ظواهر کتاب و شهرت» و بررسی آن ………………………….. 210
«در این مسائل باید توقف کرد و آنچه از اعتقاد درباره ائمه؟عهم؟ کافی است» و بررسی آن ……………………………………………………………………………… 211
«ائمه؟عهم؟ مؤید من عند الله و افضل عباد الله بودهاند» و بررسی آن ……………………. 211
«ائمه؟عهم؟ علل اربعه نیستند و حق با متشرعه است» و بررسی آن …………………… 212
مسأله دوم
صاحب فاروق: خلاف در علم امام؟ع؟ است که آیا حضوری است یا حصولی و بیان تفصیل مسأله و نقل کلمات مشایخ+ و علماء متشرعه و نقل احادیث و بیان اختلاف ………. 214
تنبیــــــه: در اشکالات وارده براحادیث داله بر ازدیاد علم امام؟ع؟ در شب و روز و جواب از آنها …………………………………………………………………………. 233
اجتناب: بررسی این تفریق دوم درباره علم امام؟ع؟ ……………………………….. 237
مسأله سوم
انــکار معاد جسمانـی
صاحب فاروق: نقل کلمات مشایخ+ …………………………………………. 240
لوازم کلام مشایخ+ که ملتزم به آن هستند و با معتقَد متشرعه مطابق نیست و یا باطل و محال است ……………………………………………………………………. 246
نقل بعضی از کلمات مشایخ+ درباره جسد اصلی …………………………….. 250
تتمیم: در نقل آیات و اخباری که بر خلاف مطلب شیخیه دلالت دارند …………….. 252
اجتناب: نقل فرمایشات مرحوم مجلسی از کتاب حقالیقین در دفع شبهههای معاد جسمانی ………………………………………………………………………. 253
توضیح مراد از بدن اصلی ………………………………………………………. 257
بررسی سخن صاحب فاروق در نقل کلام شیخ در شرح فقره المکرمون المقربون از زیارت جامعه کبیره …………………………………………………………….. 259
بررسی سخن او در نقل کلام شیخ در شرح فقره و اوصیاء نبی الله از زیارت جامعه کبیره ………. 264
بررسی اقرار صاحب فاروق به اینکه اختلافی در میان نیست مگر در اصطلاح ……….. 264
بررسی لوازمی را که صاحب فاروق بر کلام مشایخ+ مترتب ساخته است ……….. 265
اشکال از ناحیه تداخل اجسام و بررسی آن ……………………………………….. 266
وزن از بدن اصلی است و بررسی آن ……………………………………………… 267
اشکال از ناحیه تصرفات در این بدن مانند بریدن دست و بررسی آن ……………….. 268
اشکال از ناحیه سؤال و فشار قبر و بررسی آن ……………………………………… 269
اشکال از ناحیه تغییراتی که برای این بدن است و بررسی آن ……………………….. 271
اشکال از ناحیه فرق نبودن بین امام و رعیت در نپوسیدن اجسام اصلیه و بررسی آن ….. 273
اشکال از ناحیه سوزانیدن بدن کسی و بررسی آن …………………………………. 274
اشکال در معنی استداره که شیخ فرموده از ناحیه متفرق و درهم شدن این بدن و بررسی آن ………………………………………………………………………. 274
اشکال از ناحیه اینکه ظاهر اخبار این است که روح بعد از مفارقت از این بدن به بدن مثالی تعلق میگیرد و بررسی آن ……………………………………………………….. 279
«مطالب شیخیه دافع اشکالات نبوده بلکه باعث مزید اشکال است» و بررسی آن …… 280
نقل کلام سید مرحوم و تعابیر صاحب فاروق درباره آنها و بررسی آن …………… 282
اشکال از ناحیه اینکه نفی لوازم جسم نفی ملزوم است و نتیجه آن انکار معاد جسمانی است و بررسی آن …………………………………………………………………….. 284
«و چون ملازمه را تسلیم ندارند نمیتوان تکفیر کرد» و بررسی آن …………………….. 285
اشکال از اینکه جسد در آخرت در کمال صفا است و زوال نیابد و بررسی آن ……….. 285
«اگر جسد اخروی قابل انحلال نباشد پس انکسار و صوغ چه وجه دارد؟» و بررسی آن …… 290
مسأله چهارم
صاحب فاروق: شیخیه برای خدا علم حادث اثبات کردهاند و تحقیق این مطلب با استفاده از کلمات شیخ ……………………………………………………………. 291
اجتناب: بیان مطلب بر اساس آیات و روایات ……………………………………… 292
«لازم این کلام آن است که ذات را بذاته علم به اشیاء نباشد» و بررسی آن …………… 293
«و این مطلب بظاهره غلط و کفر است و مستلزم نقص در رتبه ذات است» و بررسی آن …… 294
«تعلق علم ذاتی به اشیاء باعث اقتران حادث و قدیم نمیشود» و بررسی آن …………. 295
«اینکه علم عین معلوم باشد درست نیست» و بررسی آن …………………………… 296
«ظاهر از کتاب و سنت آن است که خدا عالم است بذاته به کل اشیاء» و بررسی آن …. 298
مسأله پنجم
صاحب فاروق: شیخیه امکان را مخلوق میدانند و تحقیق مطلب با استفاده از کلمات شیخ …………………………………………………………………….. 298
اجتناب: بیان مطلب با برهان عقلی و آیات و روایات ………………………………. 299
«متکلمین متشرعه امکان را بالذات و امر اعتباری دانند و ممکن بالغیر را باطل شمارند» و بررسی آن ……………………………………………………………………….. 301
نقل کلامی از شیخ و بررسی آن ……………………………………………… 301
اشکال از ناحیه اینکه امکان وصف اعتباری است و از معقولات ثانیه و بررسی آن …… 302
«اگر خدا اول اشیاء را ممکن کرده باشد بعد موجود باید بتواند آنها را معدوم کند که انقلاب لازم میآید» و بررسی آن …………………………………………………………. 304
«شیخ عالم امکان را غیرمتناهی میداند و غیرمتناهی ممتنع است» و بررسی آن … 305
«در این مسأله حق با متکلمین متشرعه است» و بررسی آن ………………………… 305
مسأله ششم
صاحب فاروق: شیخیه عالم را قدیم زمانی و حادث ذاتی میدانند و نقل کلام شیخ و نقل کلام مجلسی؟رح؟ ……………………………………………………………. 305
اجتناب: بیان مطلب ……………………………………………………………. 308
«این مطالب با ظواهر شرع و مذاق متشرعه درست نیست» و بررسی آن ……………… 314
کلام مجلسی؟رح؟ و بررسی آن …………………………………………………….. 315
نقل کلام کراجکی از کنزالفوائد و بررسی آن ……………………………………….. 315
نقل کلام مجلسی؟رح؟ و بررسی آن …………………………………………………. 316
«اشکال بر اینکه شیخ فرمودهاند: اتفاق حکماء است بر اینکه هرچه را عدم سابق است لاحق خواهد شد پس نفی خلود لازم آید» و بررسی آن ……………………………… 317
«این دعوی در کلام احدی از حکماء دیده نشده» و بررسی آن ……………………… 318
«بلی گفتهاند: ما ثبت قدمه امتنع عدمه» و بررسی آن ……………………………… 319
«و دلیلی بر آن اصلاً نیست» و بررسی آن ………………………………………….. 319
«خدا قادر است که معدومی را موجود کند و آن را ابدالاباد باقی بدارد» و بررسی آن …… 320
«چه ضرور که شخص به جهت قاعده بیاصل قائل به قدم زمانی و حدوث ذاتی شود» و بررسی آن ……………………………………………………………………….. 320
«و ملتزم به وجود غیر متناهی گردد» و بررسی آن …………………………………… 320
«بلی کسی که امکان را مخلوق داند لابد است که به لاتناهی قائل شود» و بررسی آن …. 321
«مجعولیت امکان بیمعنی است و آن امری است اعتباری و اینکه اگر اعتباری باشد جهل مرکب لازم آید اشتباه است» و بررسی آن …………………………………………. 322
مسأله هفتم
صاحب فاروق: شیخیه ملائکه را داخل مجردات و بسایط میشمارند و نقل کلمات شیخ …………………………………………………………………….. 324
اجتناب: بیان مطلب ……………………………………………………………. 326
«مستفاد از کلمات شیخ این است که ملائکه دو قسمند صالح از برای اعمال حق و طالح به جهت ارتباط باطل» و بررسی آن …………………………………………. 329
«اگر ملائکه فوق عالم طبیعت باشند پس رتبه ایشان فوق اجسام است» و بررسی آن …….. 330
«پس باید حرکت و سکون و هبوط و صعود و عروج به معانی متعارفه به جهت ایشان قائل نشوند» و بررسی آن ……………………………………………………………… 331
«جمیع این مطالب خلاف ظواهر کتاب و سنت و مذاق متشرّعه است» و بررسى آن …….. 331
نقل کلام مجلسی؟رح؟ و بررسی آن ………………………………………………… 332
مسأله هشتم
صاحب فاروق: شیخ جنت را اول موجودات میداند و نقل کلام شیخ …… 334
اجتناب: بیان مطلب …………………………………………………………… 334
«اعتقاد متشرعه آن است که جنت و حور و قصور از نور انور حضرت حسین؟ع؟ خلق شده» و بررسی آن …………………………………………………………………….. 334
«پس چگونه اول موجودات تواند بود» و بررسی آن …………………………………. 335
مسأله نهـــــم
صاحب فاروق: شیخ جنت را همان ولایت اهلبیت میداند و نقل کلام آن بزرگوار ……. 335
اجتناب: بیان مطلب …………………………………………………………… 336
«اینها با معتقدات متشرعه موافق نیست و ضرورت دین بر خلاف آن است» و بررسی آن ……. 337
مسأله دهـــــم
صاحب فاروق: شیخ بهشت و جهنم را مخلوق از اعمال عباد میداند و نقل کلام آن بزرگوار …………………………………………………………………………. 338
اجتناب: بیان مطلب …………………………………………………………… 338
مسأله یازدهم
صاحب فاروق: شیخ فرموده در وقعه جمل امیرالمؤمنین؟ع؟ به صورت مروان مصوّر گردیده و طلحه را کشت و نقل کلام آن بزرگوار …………………………………….. 340
اجتناب: بیان مطلب و نقل حدیثی که مستند شیخ بزرگوار است ……………… 340
مسأله دوازدهم
صاحب فاروق: شیخ امام عصر؟عج؟ را در خلقت مقدم بر آباء خود و حضرت فاطمه؟عها؟ را متأخر از همه در خلقت میداند و نقل کلام ایشان …………………… 343
اجتناب: بیان مطلب به اینکه هرچه در وجود مقدم باشد در ظهور مؤخر است ………. 344
مسأله سیزدهم
صاحب فاروق: شیخ خرق و التیام را در افلاک جایز نمیداند و نقل کلام ایشان و نقل کلام مرحوم مجلسی ……………………………………………………………. 348
اجتناب: بیان مطلب و توضیح فرمایشات شیخ بزرگوار ……………………….. 349
مسأله چهاردهم
صاحب فاروق: شیخ کل عباد را عبید رقّ ائمه؟عهم؟ میداند و نقل کلام ایشان ……. 352
اجتناب: بیان مطلب و توضیح فرمایشات شیخ بزرگوار ………………………. 353
«اگر همه مردم رقّ ائمه؟عهم؟ باشند حال جمیع آنها حال عبید ظاهری ایشان میشد» و بررسی آن ………………………………………………………………………. 356
مسأله پانزدهم
صاحب فاروق: شیخ ظهور امام عصر و رجعت ائمه؟عهم؟ را در عالم برزخ میداند و نقل کلام ایشان و مرحوم آقای کرمان ……………………………………………. 356
اجتناب: بیان مطلب و توضیح فرمایشات آن بزرگواران …………………………….. 358
«این کلمات نزد متشرعه درست نیست» و بررسی آن ……………………………… 362
«بلکه ظهور و رجعت در همین دنیا است و این ضروری مذهب شیعه است» و بررسی آن …………………………………………………………………………….. 363
«تصفیه عالم منافی با بقای دنیا است تا انقضای زمان رجعت» و بررسی آن ………… 363
«رجعت اول منازل آخرت نمیباشد» و بررسی آن …………………………………. 364
«این مبانی در نزد متشرعه درست نیست» و بررسی آن …………………………….. 364
«اثبات تناقض بین دو کلام شیخ در اینکه ظلمت از کثافت زمین حادث میشود و اگر لطیف شود ظلمت برطرف میشود و اینکه شرط ظهور نور کثافت زمین است» و بررسی آن ……………………………………………………………………… 364
وحشت از اینکه شرط ظهور نور آفتاب کثافت زمین است و توضیح مطلب ………… 365
مسأله شانزدهم
صاحب فاروق: شیخ مشبّه را در باطن قرآن و احادیث عین مشبّهبه میداند و نقل کلام آن بزرگوار ………………………………………………………………………. 366
اجتناب: بیان مطلب …………………………………………………………… 367
«این تأویلات از مذاق متشرعه دور است» و بررسی آن …………………………….. 369
«این قاعده ماده نقض بسیار دارد» و بررسی آن ……………………………………. 369
مسأله هفدهم
صاحب فاروق: شیخ جمیع خلق غیر از محمد و آل محمد؟عهم؟ را دارای سهو و غفلت میداند و نقل کلام آن بزرگوار ……………………………………………………. 369
اجتناب: بیان مطلب ……………………………………………………………. 369
مسأله هجدهم
صاحب فاروق: شیخ طور را قلب مؤمن و تجلی نور را ظهور ذات موسی؟ع؟ میداند و نقل کلام ایشان و سید جلیل! ………………………………………………. 370
اجتناب: بیان مطلب و توضیح مراد آن بزرگواران …………………………………… 371
مسأله نوزدهم
صاحب فاروق: مستفاد از کلمات شیخ آن است که ابدان عنصریه ائمه؟عهم؟ در قبر متفرق میشود و با ابدان اصلیه در قبر باقی میمانند و نقل کلام ایشان …………….. 373
اجتناب: بیان مطلب و توضیح مقصد شیخ بزرگوار ………………………….. 374
«بنابراین فرقی مابین امام و رعیت و مؤمن و کافر نمیباشد» و بررسی آن ……………. 375
مسأله بیستــم
صاحب فاروق: مستفاد از کلمات شیخ آن است که میقات موسی؟ع؟ (40=10+30) مراتب وجود است و نقل کلام آن بزرگوار …………………………………………. 375
اجتناب: بیان مطلب …………………………………………………………… 376
«اینها چه دخل به مراتب عناصر و معادن و نباتات و حیوانات دارد» و بررسی آن ……. 377
مسأله بیستویکم
صاحب فاروق: مستفاد از کلمات شیخ آن است که رفتن پیغمبر؟ص؟ به مقام قاب قوسین معرفت او است به اعلای مقامات وجودش و نقل فرمایشات ایشان …………. 378
اجتناب: بیان مطلب …………………………………………………………… 378
مسأله بیستودوم
صاحب فاروق: شیخ فرموده زمان فلک الافلاک الطف از زمان فلک ثوابت است و زمان آن الطف است از زمان فلک سابع و همچنین، و بیان قول متشرعه ………………… 379
اجتناب: بیان مطلب و نقل فرمایش شیخ بزرگوار و بیان سرعت فلک الافلاک و حرکت کواکب …………………………………………………………………. 380
«متشرعه زمان را قابل لطافت و کثافت ندانند» و بررسی آن ……………………….. 383
«و الّا اختلاف وضع در ثوابت لازم آید» و بررسی آن ……………………………….. 384
«متشرعه سرعت حرکت را به اراده قادر مختار دانند» و بررسی آن ………………….. 384
«این قاعده منتقض به ممثلات است» و بررسی آن ……………………………….. 384
مسأله بیستوسوم
صاحب فاروق: شیخ فعل مندوب را ممدوح و ترک آن را مذموم نمیداند ………. 384
اجتناب: نقل عبارت شیخ بزرگوار ………………………………………….. 385
فعل مندوب نزد متشرعه و بررسی آن …………………………………………….. 385
مسأله بیستوچهارم
صاحب فاروق: شیخ قائل به این است که در میان احکام شرعیه مباح نیست … 386
اجتناب: نقل عبارت شیخ بزرگوار و توضیح آن ………………………………. 386
مسأله بیستوپنجم
صاحب فاروق: شیخ ستة ایام در خلق سموات و ارض را شش رتبه میداند و نظر متشرعه ……………………………………………………………………….. 387
اجتناب: نقل عبارت آن بزرگوار و توضیح آن …………………………………. 387
مسأله بیستوششم
صاحب فاروق: شیخ سدّ ذوالقرنین را تقیه از اعداء و ضعفاء شیعه میداند و نظر متشرعه ….. 388
اجتناب: نقل عبارت آن بزرگوار……………………………………………… 388
«بنابراین تقریر، یأجوج و مأجوج باید اعداء و ضعفاء شیعه باشند» و بررسی آن ……… 389
مسأله بیستوهفتم
صاحب فاروق: شیخ میگوید مراد از بنیاسرائیل آلمحمد؟عهم؟ است …………. 390
اجتناب: نقل فرمایش شیخ بزرگوار و بیان مستند آن …………………………… 390
مسأله بیستوهشتم
صاحب فاروق: شیخ هر موجودی را عاصی بلکه جاحد میداند ………………. 391
اجتناب: توجیه نسبتدادن معصومین؟عهم؟ تقصیر را به خود و استغفار نمودن از آن ….. 392
«این مطالب در نزد متشرعه باطل است» و بررسی آن ……………………………… 393
«و ذنب بودن وجود بیمعنی است» و بررسی آن …………………………………… 394
مسأله بیستونهم
صاحب فاروق: شیخ ذنوب شیعیان را در حقیقت ذنوب ائمه؟عهم؟ میداند ……. 394
اجتناب: نقل فرمایش آن بزرگوار و بیان مطلب …………………………………….. 394
«این مطلب نزد متشرعه غلط و باطل است» و بررسی آن ………………………….. 395
مسأله سیام
صاحب فاروق: شیخ عصمت ائمه؟عهم؟ را از این جهت میداند که خدا امر کرده ایشان را به عدم التفات ……………………………………………………………….. 395
اجتناب: بیان مطلب آن بزرگوار و اموری که به واسطه هر یک از آنها ائمه؟عهم؟ حافظ دین خدا هستند ……………………………………………………………………. 396
مسأله سیویکم
صاحب فاروق: تفسیر شیخ درباره آیه نقلبهم ذات الیمین به اینکه مراد از ضمیر متکلم معالغیر ائمه؟عهم؟ و از ضمیر هم شیعیان میباشند ………………………………. 398
اجتناب: بیان مطلب و اشاره به مستند فرمایش شیخ بزرگوار ………………….. 398
مسأله سیودوم
صاحب فاروق: از کلمات شیخ است که ولایت زوجه ولی، و نبی اب و ولی امّ است و حاجیخان هم ولی را زوجه حقیقی نبی میداند …………………………………… 400
اجتناب: بیان مطلب با توضیح کامل درباره زوج و زوجه و امّ و لقاح و معنای صحیح انا و علیّ ابوا هذه الامة ……………………………………………………………….. 402
مسأله سیوسوم
صاحب فاروق: شیخ قلب حقایق را ممکن میداند و معنای انقلاب تبدیل است نه قلب حقایق و در کلامی آن را ممتنع دانسته است ………………………………… 407
اجتناب: نقل فرمایش آن بزرگوار و توضیح مقصود ایشان ………………………. 408
مسأله سیوچهارم
صاحب فاروق: شیخ مرجع ضمیر متکلم در و عندنا خزائنه را ائمه؟عهم؟ میداند ….. 410
اجتناب: نقل فرمایش آن بزرگوار و بیان مستند آن ……………………………… 410
مسأله سیوپنجم
صاحب فاروق: شیخ فرموده ائمه؟عهم؟ مباح بهجا نیاوردند و در کلام دیگر فعل مباح را به ایشان نسبت داده است …………………………………………………………. 411
اجتناب: نقل فرمایش آن بزرگوار در اینکه ائمه؟عهم؟ مأمور به ابلاغ احکام خمسه به مکلفین بودهاند و اینکه تناقضی در فرمایش ایشان نیست ………………………….. 412
«و میتوان آن را به ادله استحسانیه درست کرد» و بررسی آن ………………………… 414
مسأله سیوششم
صاحب فاروق: شیخ مدعی وحی بوده است …………………………………. 414
اجتناب: نقل فرمایش آن بزرگوار و توضیح مقصود ایشان ………………………. 414
«ادعای نزول وحی بعد از پیغمبر؟ص؟ باطل است» و بررسی آن ……………………… 415
مسأله سیوهفتم
صاحب فاروق: شیخ مدعی علم غیب و معرفت اسرار قدر بوده است …………. 415
اجتناب: نقل مفاد فرمایش آن بزرگوار و توضیح مقصود ایشان ………………….. 416
مسأله سیوهشتم
صاحب فاروق: شیخ افعال خلق را افعال خدا میداند که به خلق برپاست و این مستلزم جبر است ………………………………………………………………. 417
اجتناب: بیان مطلب با استناد به آیات قرآن ………………………………………. 418
مسأله سیونهم
صاحب فاروق: شیخ ائمه؟عهم؟ را مقصد سیر هر مطیع و عاصی میداند ………… 419
اجتناب: نقل عبارت آن بزرگوار و توضیح مطلب ایشان ……………………….. 419
«ائمه؟عهم؟ اجلّ از اینند که مقصد عاصی باشند» و بررسی آن ………………………. 421
مسأله چهلــــم
صاحب فاروق: شیخ میفرماید: تکلیف ما لایطاق در شریعت واقع شد و بعد نسخ شد ………………………………………………………………………. 421
اجتناب: اشاره به اینکه نفی تحریف و انتحالهای صاحب فاروق با این رساله مبارکه انجام يافت و نقل فرمایش شیخ بزرگوار و توضیح مقصد ایشان و استناد به حدیث حضرت کاظم؟ع؟ …………………………………………………………….. 422
«و ایضاً بر شیخ وارد است که این ملت از اول سمحه و سهله بوده پس اگر این تکلیف حُسن نداشت چگونه از اول واقع شد و بعد نسخ شد؟» و بررسی آن ………………… 427
«و از این مطلب بفهم که چنین کسی را دعوی معرفت غیب و مقام وحی و معرفت اسرار قدر و باطن باطن و اسرار ائمه اطهار؟عهم؟ چقدر مناسب است» و بررسی آن و بیان اغلاط صاحب فاروق در ذکر تاریخ ختم کتابش به لغت عربی ……………………………………. 428
خاتمـــــه: بیان اجمالی از مذهب و اشاره به افتراهای بر مشایخ و نصیحت عوام و خواص ………………………………………………………………………… 430
اجـــازات
الشیخ حسین آل عصفور |
الشیخ احمد البحرانی الدَّمستانی |
المیرزا مهدی الشهرستانی |
آقا سیّد علی الطباطبایی |
السیّد مَهدی بَحر العُلوم |
الشیخ جَعفر الخضِر النَّجفی |
و . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
بسمه تعالی
نظر به اینکه اجازه نامه شیخ اوحد از مرحوم شیخ حسین آلعصفور در زمان مصنف بزرگوار این کتاب مبارک ضمیمه آن طبع گردیده، ما هم تأسیّاً سایر اجازاتی که در دسترس بود به اضافه سخنی چند از اهل تحقیق در تاریخ و حدیث و رجالی که از آن بزرگوار نام بردهاند ضمیمه ساختیم به امید آنکه پژوهشگران را سود بخشد انشاءاللّهتعالی. ناشـر
«* اجتناب صفحه 2 *»
صورة اجازة الشیخ المحقّق و الفاضل المدقّق العالم الربانی و الفاضل الصمدانی
الشیخ حسین آلعصفور اعلی اللّـه مقامه
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدلله الذی احیی معالم الدین بحملة الروایة و شیّد مبانیها بفنون الدرایة و جعلهم منتهی الارادة و الغایة و اسبغ بهم النعم فی البدایة و النهایة و الصلوة و السلام علی محمد و آله منبع عیون الدلالة و الهدایة صلوة دائمة بدوام ارکان النبوة و الولایة.
و بعــد فیقول فقیر اللّه المجازی حسین بن محمد بن احمد بن ابرهیم البحرانی الدرازی انّی لما تفضل اللّه علیّ بمعانقة ابکار الروایة بعد زفافها الی ممن اخذت عنهم من مشایخی و هم آبائی الکرام و اقتطفت من حدائق تلک العلوم ما اوجب لهذا الدین الاحکام و صرت مرجعاً لاهل الولایة فی بثّ المسائل و الاحکام التمس منّی من له القدم الراسخ فی علوم آلبیت محمد الاعلام و من کان حریصاً علی التعلق باذیال آثارهم علیهم الصلوة و السلام ان اکتب له اجازة وجیزة کما هی الطریقة الجاریة بین العلماء فی جمیع الاصقاع و الاعوام لحصول التبرک بطرق التحمل المغرسة فی قلوب العلماء حدائق التثبیت المرویة برواشح افاضاتهم علی الاستمرار و الدوام و هو العالم الامجد ذوالمقام الانجد الشیخ احمد بن زین الدین الاحسائی ذلّل اللّه له شوامس المعانی و شیّد به قصور تلک المبانی و هو فی الحقیقة حقیق بانیجیز و لایجاز لعراقته فی العلوم الالهیة علی الحقیقة لا المجاز و لسلوکه طریق اهل السلوک و اوضح المجاز لکن اجابته مما اوجبته الاخوة الالهیة الحقیقیة المشتملة علی الاخلاص و الانجاز و کان فی ارتکابها حفظاً لهذا الدین و کمال الاحراز فاستخرت اللّه سبحانه و تعالی و سألته الخیرة فیما اذن و اجاز و انیجعله ممن بالمعلّی و الرقیب من قداح العنایة قد فاز و حاز فاجزت له انیروی عنی کتب اصحابنا التی علیها المدار فی جمیع الاوقات و الاعصار الناظمة لعقود درر تلک الاخبار و الموقدة لنورها بمصابیح الجلاء و المنار
«* اجتناب صفحه 3 *»
المقتبسة من بحارالانوار و المستخرج بها درر تلک الافکار سیما ما کان علیه کمال الاعتماد فی هذه الادوار من الکتب الثمانیة القدیمة و الحادثة اعنی کتاب الکافی و من لایحضره الفقیه و التهذیب و الاستبصار و کتاب وسائلالشیعة و کتاب الوافی و منتقیالجمان و البحار و ذلک بطرقی الی مؤلفیها بجمیع انواع التحملات و مراتبها التی حصل بها التثبّت و الاستقرار.
فمنها ما رویته عن شیخی العالم الاعلم و والدی الشفیق الارحم غارس حدائق العلوم فی المقام الاقوم العلامة المنصف عمی اخی ابی لابیه الشیخ یوسف بن المقدس الشیخ احمد بن الشیخ ابرٰهیم الدرازی البحرانی.
حیلولة و عن شیخی الثانی من جعل اللّه به احیاء العلوم و دارسات السبع المثانی ذی الفضل الباذخ الجلی و القدم الراسخ العلی المقدس الشیخ عبد علی و هو عمّی ایضاً اخی ابی لابویه.
حیلولة و عن والدی الروحانی و الجسمانی جالی مرآت الاخبار و مشیّد مبانی المعانی والدی الامجد الشیخ محمد بطرقهم المتعددة و اسانیدهم الی مشایخهم و اساتیدهم المحرّرة المشیّدة عن شیخهم اجمع و هو الشیخ الاجد الاوحد الخالی من وصمة المین و الرین المقدس الفردوسی الشیخ حسین بن الشیخ محمد بن جعفر البحرانی الماحوزی و عن شیخهم الاوّاه رفیع المقام و الجاه المقدس الشیخ عبداللّه بن الشیخ علی بن احمد البلادی البحرانی.
حیلولة و عن شیخهم الامجد الشیخ احمد بن عبداللّه بن حسن البلادی البحرانی ایضاً عن شیخهم شیخ الکل فی الکل علامة الزمان و الفائق علی جمیع المعاصرین له و الاقران العلامة الشیخ سلیمان بن الشیخ عبداللّه و هو جدی لامّی بطرقه الی مشایخه الجمّة منهم العلامة الشیخ سلیمان بن علی بن ابیظبیة البحرانی الاصبعی اصلاً الشاخوری مسکناً عن شیخیه الجلیلین النبیلین الشیخ احمد بن الشیخ علی المقشاعی و شیخه العلامة الشیخ علی بن سلیمان بن علی بن سلیمان القدمی البحرانی
«* اجتناب صفحه 4 *»
الملقب بزین الدین عن شیخه العالم النبیه المعتمد الامین بهاء الملة و الحق و الدین محمد بن الحسین بن عبدالصمد الحارثی العاملی عن جملة من مشایخه منهم والده المحقق المدقق الشیخ عزّ الدین الحسین بن عبدالصمد عن جملة من مشایخه منهم الشیخ الجلیل الشیخ زین الدین بن علی بن احمد بن محمد المشهور بالشهید الثانی.
حیلولة و عن شیخی المتقدم ذکره عن شیخه ملامحمد بن فرج المعروف بملارفیعا عن شیخه ملامحمد باقر المجلسی صاحب کتاب بحارالانوار و عن شیخه العلامة الفهامة آقا جمال الدین محمد بن المحقق المدقق آقا حسین بن جمال الدین محمد الخوانساری کلاهما عن المجلسی والد محمدباقر المجلسی.
حیلولة و عن شیخنا المتقدم ذکره ایضاً عن السید الاجلّ الاوّاه السید عبداللّه بن السید علوی البلادی عن جملة من مشایخه منهم العلامة المحقق جدی الشیخ احمد بن الشیخ ابرٰهیم و منهم المحدث الصالح الشیخ عبداللّه بن صالح السماهیجی البحرانی عن جملة من مشایخه منهم العلامة الشیخ سلیمان جدی المتقدم ذکره و منهم السید الفاضل السید محمد بن السید علی بن السید حیدر الذی یدور علی السنة اهل ذلک العصر بالسید محمد حیدر عن شیخه الفاضل الشریف ابیالحسن محمد طاهر النباطی العاملی المجاور بالنجف الاشرف حیّاً و میّتاً عن شیخه ملامحمدباقر المجلسی و شیخه محمد بن الحسن الحر العاملی.
حیلولة و عن الشیخ عبداللّه بن صالح المذکور عن الشیخ محمد بن یوسف بن علی بن کنبار الضبیری النعیمی اصلاً البلادی منشأً و مسکناً عن شیخه الشیخ محمد بن ماجد و شیخه الشیخ سلیمان بن عبداللّه و شیخه السید المحدّث السید نعمة اللّه بن السید عبداللّه الموسوی الشُشتری و شیخه ملامحمدباقر المجلسی.
حیلولة و عن السید عبداللّه المذکور عن الشیخ احمد بن اسمعیل الجزائری المجاور بالنجف الاشرف حیّاً و میّتاً عن جملة من مشایخه الفضلاء النبلاء المنصوص علیهم فی اجازته لابنه الامجد الشیخ محمد فمنهم الشیخ حسین بن
«* اجتناب صفحه 5 *»
العلامة الشیخ عبدعلی الخماسی النجفی عن والده المذکور عن الشیخ الاجل الافضل الشیخ محمد بن الشیخ السعید الرشید جابر عن والده عن الشیخ الکبیر الاعلم الشیخ عبدالنبی بن سعید الجزائری عن السید الافضل و العالم الاکمل السید محمد بن العلامة السید علی عن والده عن الشهید الثانی.
حیلولة و منهم الشیخ الاعظم الشیخ ابوالحسن المتقدم ذکره عن جملة من مشایخه منهم الشیخ الاجل الشیخ عبدالواحد بن محمد البورانی عن الشیخ الاجل حسام الدین بن الشیخ درویش علی الحلّی عن الشیخ بهاء الملة و الدین العاملی عن والده المتقدم ذکره عن شیخیه الاعلمین السید حسن بن السید جعفر الکرکی و الشیخ زین الملة و الدین الشهید الثانی و عن شیخه الشیخ عبدالواحد عن الشیخ الزاهد العابد المحدث الاکبر الشیخ فخر الدین الطریحی عن الشیخ محمد بن جابر عن السید السعید شرف الدین علی عن شیخه السید الکبیر میر فیض اللّه عن الشیخ حسن بن الشهید الثانی عن الحسین بن عبدالصمد عن الشهید الثانی.
حیلولة و عنه عن الشیخ فخر الدین المذکور عن السید الاجل میر شرف الدین عن شیخه الفاضل میرزا محمد الاستر آبادی عن الشیخ ابرٰهیم بن الشیخ علی بن عبدالعالی المیسی.
حیلولة و عن الشیخ فخر الدین ایضاً عن السید الشهیر بمیر محمد مؤمن الحسینی الاستر آبادی عن شیخه الافضل السید نور الدین ولد السید علی بن ابیالحسن عن اخیه لابیه السید محمد و اخیه لامّه الشیخ حسن بن الشهید الثانی جمیعاً عن السید علی والد السید محمد المذکور صاحب المدارک عن الشهید الثانی.
حیلولة و عن المولی محمدباقر المجلسی عن جمّ غفیر من الفضلاء ممن قرأ علیهم او سمع منهم او استجاز منهم. منهم المحدث الکاشانی محمد بن مرتضی المدعو بمحسن عن جملة من مشایخه المحدّثین و المجتهدین منهم صدر الدین الشیرازی عن المولی محمد باقر الداماد عن خاله الشیخ عبد العالی عن والده المحقق الشیخ علی الکرکی العاملی و منهم شیخه المحقق المتقن الماجد السید
«* اجتناب صفحه 6 *»
ماجد عن الشیخ الفاضل الکامل بهاء الدین و عن شیخه المذکور بهاء الدین ایضاً لروایته عنه بالواسطة و بلاواسطة و عن شیخه الشیخ محمد بن الشیخ حسن بن زینالدین الشهید الثانی عن ابیه عن جده.
حیلولة و عن شیخنا الشهید الثانی عن شیخه علی بن عبدالعالی المیسی العاملی عن شیخه الامام السعید شمس الدین محمد بن محمد بن داود الشهیر بابن المؤذن الجزینی عن الشیخ ضیاء الدین علی بن الشیخ الجلیل شمس الدین محمد بن مکی عن والده قدس اللّه ارواحهم عن شیخه فخر المحققین و زبدة المدققین عن والده العلامة آیة اللّه فی العالمین عن شیخه الشیخ نجم الدین ابی القاسم جعفر بن الحسن بن یحیی بن سعید الحلی المشتهر بالمحقق عن شیخه الشیخ عربی بن مسافر العبادی عن شیخه الیاس بن هشام الحائری عن شیخه ابی علی الحسن بن محمد الطوسی عن والده شیخ الطائفة المحقة و رئیس الملة عن شیخه محمد بن محمد بن النعمان المفید عن شیخه محمد بن الحسن بن الولید.
حیلولة و عن الشیخ الصدوق محمد بن علی بن الحسین بن بابویه عن ابیه و عن الشیخ ابیالقاسم جعفر بن قولویه عن الشیخ الکبیر الجلیل محمد بن یعقوب الکلینی باسانیدهم المتصلة الی الائمة؟عهم؟ و للعلامة طرق عدیدة من غیر طرق المحقق یطول المقام بذکرها متصلة بکتب هؤلاء المحدثین کطريقه بواسطة السیدین الجلیلین السید علی و السید احمد الطاوسین و بهذا تبیّن لک الطرق الموصلة الی اکثر کتب اصحابنا فی الفقه و الحدیث و باجازتنا هذه اجزنا لک فی الاخبار و التحدیث عن القدیم من مشایخنا و الحدیث و قد اجزنا لک ما الّفه شیوخنا المذکورون من غیر واسطة بیننا و بینهم المبسوطة و المختصرة سیما کتب شیخنا الاول المشنف لاُذُن علماء الزمان باقراط مؤلفاته الزائدة علی مؤلفات القدماء الاعیان فی البیان و الحجة و البرهان فهو فی تأویل الاحادیث کیوسف الصدیق کماوصفه اللّه تعالی فی کتابه علی التحقیق و کذلک ما الّفه شیخنا الثانی و الثالث من الکتب و
«* اجتناب صفحه 7 *»
الرسائل و کذلک ما تفضّل به علینا المتعالی من التوفیق لما الّفناه من الکتب المبسوطة و الشروح المحررة المضبوطة و المتون الموجزات المنقحة و الرسائل و اجوبة المسائل المبیّنة و المصرحة و ما الّفناه من المقاتل و وفیات ائمتنا الاعیان مثل کتابنا الموسوم بالرواشح الربانیة فی شرح الکفایة الخراسانیة و کتاب السوانح النظریة فی شرح البدایة الحریة و کتاب انوار اللوامع فی شرح مفاتیح الشرایع و کتاب رسائل اهل الرسالة و دلائل اهل الدلالة و هی الرسائل التی الّفناها فی فقه الصلوة الیومیة و رسالة الزکوة و الخمس و رسالة الصوم و رسالة الحج و هو کتاب اشتمل علی اثنیعشر رسالة جامعة لمسائل الفقه کلها و مابرز منه سوی المذکورات نسأل اللّه اتمامه علی احسن اتمام و ختام و کتاب الحدق النواظر فی تتمة کتاب النوادر نوادر الکاشی قد برز منه کتاب الطهارة لان الذی برز من المحقق المذکور کتاب فی الاصول و کتاب الحدق الناظرة فی تتمة الحدائق الناضرة برز منه مجلدان و نسأل اللّه اتمامه و کتاب القول الشارح و الحجة فی العقاید عملته لثمرات المهجة برز منه المجلد الاول فی التوحید و ما یتعلق به من شرح الاسماء و الصفات و سنتبعه بجزئین آخرین الاول فی النبوة و الامامة و الثانی فی العدل و المعاد و ما یتعلق باحوال النشأة الاخرویة و کتاب سداد العباد و رشاد العباد عملنا اوله متناً موجزاً جامعاً لفروع المسائل کلها برز منه المجلد الاول لکنه من کتاب الحج قد غیّرنا فیه الاسلوب و قرنّاه بالاستدلال علی وجه متوسط بین الایجاز و الاطناب و قد برز من المجلد الثانی کتاب المتاجر و المکاسب و طائفة من کتاب البیوع و کتاب المحاسن النفسانیة فی اجوبة المسائل الخراسانیة و هو کتاب مشتمل علی مسائل لاهل خراسان قد اجبنا عنها باجوبة قد اشتملت علی التحقیق و البرهان و احتوت علی اکمل تبیان و بیان و کتاب البراهین النظریة فی اجوبة المسائل البصریة و کتاب کشف اللثام فی شرح افهام الافهام فی عقاید دین الاسلام متنه لجدی لامّی الشیخ سلیمن الی غیر ذلک من الرسائل المشارالیها و اجوبة المسائل المعتمدعلیها مشترطاً علیه ادام اللّه ایامه و رفع اللّه فی
«* اجتناب صفحه 8 *»
العالم العلوی اعلامه و جلّل منزلته و مقامه الوقوف علی قدم الاحتیاط المشترط علیّ فی التحدیث و الفتوی و التعلق باذیال الدلیل الراجح الاقوی من الکتاب و السنة الذین هما الثقل الاکبر و الاصغر و التأمل و اجادة النظر و التولی لما یتولاه امثاله من اولی الحسبة فیما وقع و صدر غیر مقلّد لمن مات و غبر و ان کان ممن شاع و اشتهر بل یمضی ما تيقن لدیه و ظهر و یقف عند الشبهات و عدم الظفر بالخبر و نسأل اللّه لنا و له السداد فی المبدأ و المعاد و انیؤهّلنا فی هذا المقام و یسلّمنا فیه من الخطر و نلتمس منه الدعاء فی الاوقات الشریفة سیما فی اوقات السحر و کذلک لمشایخنا المذکورین و لمن تمسّک بدین الائمة الاثنیعشر و جری ذلک و صدر باملائی لضعف بصری عن النظر و تقاعد همّتی عن اجراء القلم لما انا فیه من المرض و الضرر بقلم ابنی الروحانی المرزوق من اللّه العنایة و الظفر بنیل المطلوب من العلم و العمل الشیخ مرزوق بن الشیخ محمد بن الشیخ عبداللّه الشویکی البحرانی بالیوم الثانی من شهر جمادیالاولی سنة اربععشر و مأتین من بعد الالف من الهجرة النبویة (1214).
و انّی اجزت لهذا الفتی | اخی احمـد و هو نعم المجاز | |
و ذاک حقیق لنا انیجیز | و ذاک حقیقته لا مجاز | |
فوفّقه ربی لنیل المنی | فنعم الطریق له و المجاز |
لمؤلف هذه الاجازة الحمدلله الذی وفّقنا لصدور هذه الاجازة منا لاخینا الاوحد الشیخ احمد بن الشیخ زین الدین علی نحو ما حررت و قررت لاهلیته لذلک کما به العادة جرت و قد اذنت له فی الروایة عنی و عن مشایخی فی جمیع مقروءاتی و مسموعاتی و مؤلفاتی و مؤلفات مشایخی المذکورین وفقه اللّه تعالی لجمیع الاعمال و الطاعات و جعلها من احسن المتاجر و البضاعات و نفع به المسلمین فی العلم و العمل و جنّبه الاضاعات بمحمد و آله ائمة الدین و منتهی التناد فی جمیع الساعات و کتب اخوه فی الدارین خادم العلماء حسین بن محمد بن احمد بن ابرٰهیم الدرازی البحرانی. و السلام
محل الخاتم قال محمدحسین منّی
«* اجتناب صفحه 9 *»
صورة اجازة جناب العالم الکامل و الفاضل العامل ذوالفهم الثاقب
و الرأی الصائب اللوذعی الالمعی الولی الممجّد الشیخ
احمد البحرانی الدمستانی اعلی اللّـه مقامه
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه الرب العالمین و الصلوة و السلام علی نبیّنا محمد و آله الطاهرین.
اما بعد فقد استجازنی الولد الاعز الامجد الاسعد الشیخ احمد بن الشیخ زینالدین الاحسائی المطیرفی وفقه اللّه لبلوغ الغایة فی الروایة و الدرایة کما جرت به عادة السلف و الخلف فاستخرت اللّه تعالی و اجزت له انیروی عنی جمیع ما صنفه علماؤنا قدس اللّه ارواحهم فی العلوم العربیة و الادبیة و اللغویة و الاصولیة و الفروعیة و الفقهیة و الاخباریة سیّما من بینها الکتب الاربعة التی علیها المدار فی هذه الاعصار و هی الکافی و من لایحضره الفقیه و التهذیب و الاستبصار و تفصیل وسائلالشیعة و هدایة الامة و بحارالانوار فانی اروی جمیع ذلک قراءة و اجازة عن والدی و استادی و من علیه فی جمیع العلوم اعتمادی و الیه استنادی الثقة المؤتمن الشیخ حسن بن الشیخ محمد بن الشیخ علی بن خلف بن ابرٰهیم بن ضیف اللّه البحرانی الدمستانی عن شیخه الشیخ عبداللّه بن علی البلادی عن شیخه علامة الزمان الشیخ سلیمان بن الشیخ عبداللّه البحرانی الماحوزی و اروی ذلک ایضاً اجازة عن الشیخ یوسف بن الشیخ احمد بن الشیخ ابرٰهیم الدرازی عن الشیخ حسین بن الشیخ محمد بن جعفر الماحوزی عن الشیخ سلیمان بن الشیخ عبداللّه الماحوزی المتقدم و اروی کل ذلک عن اخیه البهی الشیخ عبد علی بن الشیخ احمد بن الشیخ ابرٰهیم قراءةً و اجازةً عن الشیخ حسین الماحوزی المتقدم عن الشیخ سلیمان و اروی جمیع ذلک ایضاً بلاواسطة اجازة عن الشیخ الافخر خاتمة المجتهدین الشیخ حسین بن الشیخ محمد
«* اجتناب صفحه 10 *»
بن جعفر الماحوزی عن الشیخ سلیمان بطرقه المثبتة فی اجازاته لتلامیذه و غیرها مما اشتملت علیه اجازات السلف من علمائنا الامامیة الاثنیعشریة فلیرو عنی ما صحّت لی روایته و ثبتت عندی درایته الی من شاء و احب و اراد مشترطاً علیه ما اشترطه علیّ مشایخی من الاحتیاط فی الروایة و العلم و العمل ملتمساً منه انیدعو لی و لوالدی و ولدی و مشایخی فی مظانّ الاجابة و البقاع المستطابة بلغه اللّه الامل فی العلم و العمل و الوصول الی درجة استنباط الاحکام من ادلتها و الفـــوز بعلیا درجتها. و کتب تراب نعال العلماء الاعلام احمد بن حسن بن محمد بن علی بن خلف بن ابرٰهیم بن ضیف الدمستانی لغرّة شهر محرمالحرام سنه 1205 الخامسة و المأتین و الف هجریة علی مهاجرها الصلوة و التحیة.
محل الخاتم
«* اجتناب صفحه 11 *»
صورة اجازة السید الجلیل و المولی النبیل الفاضل النحریر الربانی
المیرزا مهدی الشهرستانی اعلی اللّـه مقامه
بسم الله تعالى
الحمدلله الذی نوّر قلوبنا بنور هدایته و فتح مسامع عقولنا بمقالید عنایته و نظمنا فی سلک حملة دینه و شریعته و الصلوة و السلام علی الصادع برسالته و المنتجب لدلالته محمد و آله المتوّجین بتاج کرامته.
و بعـــد فیقول العبد الراجی عفو مولاه محمد مهدی الموسوی الشهرستانی اصلاً الکربلائی مسکناً و مدفناً بفضل ربه العمیم بصره اللّه عیوب نفسه و جعل یومه خیراً من امسه حیث ان الشیخ الجلیل و العمدة النبیل و المهذب الاصیل العالم الفاضل و الباذل الکامل المؤید المسدد الشیخ احمد الاحسائی اطال اللّه بقاه و اقام فی معارج العزّ و ادام ارتقاه ممن رتع فی ریاض العلوم الدینیة و کرع من حیاض زلال سلسبیل الاخبار النبویة قد استجازنی فیما صحّت لی روایته و ثبتت لدیّ درایته من معقول و منقول و فروع و اصول حسب ما جری علیه السلف و الخلف من علمائنا الابرار من الشرف و الانتظام فی سلک الرواة عن الائمة الاطهار و لما کان دام عزه و علاه اهلاً لذلک فسارعت الی اجابته و انجاح طلبته لما کان اسعاف مأموله فرضاً لفضله و جودة فطنته فاقول انی قد اجزت له ادام اللّه علاه انیروی عنی ما صحّت لی روایته من مقروء و مسموع و ما جازت لی اجازته من معقول و مشروع و لاسیّما کتب الاخبار و خصوصاً من بینها الاربعة السائرة فی الاعصار کمسیر الشمس فی دائرة نصف النهار و هی الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار و جملة ما صنفه علماؤنا رضوان اللّه علیهم فی جمیع العلوم من الفقه و الاصولین و التفسیر و الحکمة و اللغة و المنطق و المعانی و البیان و غیرها و لما کان طرقی الی ارباب العصمة صلوات اللّه علیهم عدیدة
«* اجتناب صفحه 12 *»
و بکثرة الوسائط صارت منتشرة الا انه لایسقط المیسور بالمعسور هذا (لذا ظ) اکتفینا من ذلک باشهرها و هو ما اجازنی قراءةً و سماعاً شیخنا العلامة و استادنا الفهّامة جامع المعقول و المنقول و مستنبط الفروع من الاصول وحید عصره و فرید دهره المنتقل الی جوار ربه الکریم الشیخ یوسف البحرانی عن شیخه و استاده بل شیخ الکل فی الکل الشیخ حسین الماحوزی طاب ثراه عن شیخه نادرة الزمان و اغلوطة الدوران الشیخ سلیمان عن شیخنا غواص بحارالانوار و مستخرج لئالی الاخبار و کنوز الآثار المولی الفاخر المولی محمدباقر المجلسی طیّب اللّه مضجعه عن والده و مشایخه مما هو مشهور و فی الکتب مسطور و المأمول منه دام عزّه التمسک بذیل التقوی و الاحتیاط فی الفتوی کما هو بذلک موصول و ان لاینسانی فی الخلوات و ادبار الصلوات و فی مظانّ الاجابات فی حیاتی و بعد الممات و کتب بیمناه الداثرة احوج المربوبین الی رحمة ربه الواسعة فی بلدة کربلاء المشرّفة فی سنة 1209 و کتب الآثم محمد مهدی الموسوی.
«* اجتناب صفحه 13 *»
صورة اجازة السید السند الجلیل و المولی الاولی النبیل و العارف
بمعارف التنزیل المجتهد المطلق المؤید بلطف اللّه الخفی
آقا سید علی الطباطبائی اعلی اللّـه مقامه
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدلله علی نعمه المتواترة و آلائه المتکاثرة و الصلوة علی سید اهل الدنیا و الآخرة محمد و عترته الطاهرة.
و بعـــد فیقول العبد الخاطی ابن محمدعلی علی الطباطبائی اوتی کتابه بیمناه و جعل عقباه خیراً من دنیاه ان من اغلاط الزمان و حسنات الدهر الخوّان اجتماعی بالاخ الروحانی و الخلّ الصمدانی العالم العامل و الفاضل الکامل ذیالفهم الصائب و الذهن الثاقب الراقی اعلی درجات الورع و التقوی و العلم و الیقین مولانا الشیخ احمد بن المرحوم الشیخ زین الدین الاحسائی دام ظله العالی فسألنی بل امرنی ان اجیز له ما صحّ لدیّ اجازته و اتضح علیّ روایته من مصنفات علمائنا الابرار و فقهائنا الاخیار بالاسانید المتصلة الی الائمة الاطهار و خلفاء الرسول المختار سیما الکتب الاربعة الشهیرة کالشمس فی رابعة النهار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار و سایر کتب شیخ الطائفة المحقة و مروج الشریعة و الطریقة الحقة و کتب السید المرتضی الملقب من علم الهدی بعلم الهدی و کتب آیة اللّه العلامة و حجته الخاصة علی العامة و کتب مولیین الرشیدین الشهیدین السعیدین و سایر کتب علمائنا المتقدمین و المتأخرین رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین سیما کتب شیخی الربانی و والدی الروحانی مؤسس ملة سید البشر فی رأس المائة الثانیةعشر خالی العلامة و استادی الفهامة الاجل الافضل الاکمل مولانا محمدباقر بن محمداکمل قدس اللّه فسیح تربته و اسکنه بحبوحة جنته فاجزت له دام مجده روایة جمیع ذلک و انیروی
«* اجتناب صفحه 14 *»
عنی مصنفاتی و مؤلفاتی و مقروءاتی و مسموعاتی سیما الشرحین علی النافع الکبیر و الصغیر خصوصاً الاخیر فانی ذکرت فیه الاحتیاط الذی هو مسلک النجاة فی جمیع کتب العبادات و علیه بالورع و التقوی فی العمل و الفتوی لیأمن العثور فی الورود و الصدور و اسأله ان لاینسانی من صالح الدعوات عقیب الصلوات و فی مظانّ الاجابات و الحمدلله رب العالمین و الصلوة علی محمد و آله الطاهرین.
محل الخاتم
«* اجتناب صفحه 15 *»
صورة اجازة السید السند و المولی المعتمد المولی الاولی جناب الولی المهتدی
آقا سید مهدی الطباطبائی بحرالعلوم اعلی اللّـه مقامه
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدلله الذی رفع درجات العلماء و جعلهم ورثة الانبیاء و خلفاء الاوصیاء و فضّل مدادهم علی دماء الشهداء و الصلوة و السلام علی رسوله المبعوث بالشریعة الغرّاء و الحنیفیة البیضاء محمد و آله الائمة الامناء و القادة الادلاء ما اظلّت الخضـراء
و اقلّت الغبراء و اینعت ثمار العلم فی طروس العلماء و اترعت کـــݘــوس الفضل من دروس الفضلاء.
و بعـــد فلما کان من حکمة اللّه البالغة و نعمته السابغة ان جعل لحفظ دینه و احکامه علماء مستحفظین لشرایعه و احکامه صار یتلقف الخلف عن السلف ما استحفظوا من علوم اهل العصمة و الشرف فبلغوا بذلک اعلی المراتب و نالوا به اتمّ المواهب و کان ممن اخذ بالحظّ الوافر الاسنی و فاز بالنصیب المتکاثر الاهنی زبدة العلماء العاملین و نخبة العرفاء الکاملین الاخ الاسعد الامجد الشیخ احمد بن الشیخ زین الدین الاحسائی زید فضله و مجده و علا فی طلب العلا جده و قد التمس منّی ایده اللّه تعالی الاجازة فی روایة الاخبار الواردة عن الائمة الاطهار علیهم سلام اللّه اناء اللیل و النهار عنی عن مشایخی الاعاظم الجلّة و وسائطی الی رؤساء المذهب و الملة فسارعت الی اجابته و قابلت التماسه بانجاح طلبته لما ظهر لی من ورعه و تقواه و فضله و نبله و علاه فاجزت له وفقه اللّه لسعادة الدارین و حباه بکل ما تقرّ به العین روایة الکتب التی علیها المدار فی الاعصار و الامصار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار و الکتب الثلاثة الجامعة لمتفرقات الاخبار و هی الوافی و الوسائل و بحارالانوار و کذا سائر کتب الحدیث و التفسیر و الفقه و الاستدلال و کتب اللغة و
«* اجتناب صفحه 16 *»
العربیة و الاصولین و الرجال و جمیع ما صنف فی الاسلام من العلوم العقلیة و النقلیة الفرعیة منها و الاصلیة لتکون اجازة عامة لمصنفات الخاصة و العامة و ما جری به قلمی من کتب و رسائل و تعلیقات و مسائل و منها الدرة الفاخرة المنظومة فی فقه العترة الطاهرة و انا اروی جمیع کتبنا الاعلام(کذا) و غیرها من الکتب المصنفة فی الاسلام بطرق متعددة عن جمع کثیر من مشایخنا و جمّ غفیر من نوامیس عصرنا فمنها ما اخبرنی به شیخنا العالم العلامة العلم و استادنا الفاضل الفاصل الفهامة المحقق النحریر و المدقق العدیم النظیر جمّ المناقب و المفاخر الشیخ محمدباقر عن شیخه و والده الاجلّ الاکمل المولی محمد اکمل غمرهما اللّه برحمته الکاملة و الطافه الشاملة عن عدة من العلماء الاجلّاء و الفضلاء النبلاء منهم الفاضل الامجد الاوحد الآمیرزا محمد بن حسن الشیروانی و المحقق المدقق المسدد جمال الدین محمد الخوانساری و الشیخ الفقیه الافخر الشیخ جعفر القاضی بحق روایاتهم عن الشیخ الاجلّ الورع الازهد و العالم العامل المؤید مروّج الشریعة و ممهّد الطریقة و الحقیقة جدنا الامی التقی الزکی المولی محمد تقی المجلسی عن شیخه العلامة نقحة العلم و الادب و عیبة الفضل و الحسب مشکوة انوار التحقیق و مرآة اسرار التدقیق شیخ الاسلام و المسلمین بهاء الملة و الحق و الدین محمد عن والده الشیخ الفقیه النبیه الامجد الشیخ حسین بن عبدالصمد العاملی الحارثی عن شیخه الامام العلام الجامع لعلوم الاسلام و الموضح لمسالک الافهام عمدة العلماء المتبحرین الشیخ زین الدین الشهیر بالشهید الثانی قدس اللّه تربته و رفع فی اعلی الجنان رتبته و ما اخبرنا به شیخنا الفقیه المحدث الکامل و استادنا الورع العالم العامل الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن احمد بن ابرٰهیم البحرانی الحائری صاحب کتاب الحدائق و غیره من التصنیف الرائق عن شیخه العلامة الفهامة ذی العزّ المنیع و الشأن الرفیع المولی محمد رفیع الجیلانی ثم المشهدی و شیخنا العلامة الفقیه النبیه الوجیه شیخ علماء عصره و مقدم فقهاء دهره الشیخ محمد المهدی الفتونی قدّس اللّه نفسه و طیّب رمسه
«* اجتناب صفحه 17 *»
عن شیخه رئیس المحدثین فی زمانه و قدوة الفقهاء فی اوانه المولی ابیالحسن العاملی الفتونی و شیخنا بالاجازة السید العالم العامل الورع و الفقیه النبیه الخبیر المطلع الآمیر سید حسین بن السید الماجد الکریم العالم الفقیه المتکلم الحکیم السید ابرٰهیم القزوینی عن ابیه بحق روایاتهم عن مشایخهم المذکورین عن الشیخ الاجلّ الاعظم علامة علماء العالم خالنا غواص بحارالانوار و الفائض انواره فی الاقطار المولی محمدباقر بن المولی التقی النقی المولی محمد تقی المجلسی عن ابیه عن الشیخ البهائی عن ابیه عن الشهید الثانی رفع اللّه درجته کما احسن خاتمته و بما ذکرناه و ما لمنذکره عن شیخنا الشهید الثانی رحمه اللّه نروی جمیع مصنفاته و روایاته و مجازاته و کذلک کل من کان تقدمه من العلماء الاثبات فی جمیع الطبقات بما اشتملت علیه اجازته للشیخ حسین بن عبد الصمد و اجازة ولده المحقق الشیخ حسن رحمه اللّه و اجازة العلامة علی الاطلاق لابناء زهرة و غیرها من الاجازات المبسوطة فانها وافیة بذلک فلیرو عنی دامت ایامه و سعدت اعوامه کیف شاء و احب لمن شاء و طلب ملتمساً منه دام مجده انیذکرنی بصالح الدعوات و یجرینی علی خاطره فی الحیوة و بعد الوفاة و ان لایترک طریق الاحتیاط فان فیها النجاة یوم العبور علی الصراط.
و کتب ذلک فقیر عفو ربه الغنی محمد بن مرتضی بن محمد المدعو بمهدی الحسنی الحسینی الطباطبائی ضحوة یوم الجمعة الثانی و العشرین من ذیالحجة الحرام من سنة تسع و مأتین بعد الالف من هجرة سید الانام حامداً مصلیاً مسلّماً.
«* اجتناب صفحه 18 *»
صورة اجازة الشیخ الاجلّ الاکرم الاعظم الاحشم صاحب النور الانور
الشیخ جعفر بن الشیخ خضر النجفی اعلی اللّـه مقامهما
بسم اللّه الرحمن الرحیم
و الحمدلله رب العالمین الحمدلله الذی ابرز انوار الوجود من ظلمات العدم و ابان بتغیر العالم انه المتفرد بالازلیة و القدم و جعل دین نبینا محمد؟ص؟ من بین الادیان کنار علی علم و ختم به الانبیاء و بامّته ختم تمام الامم و ایّده بالمعجزات الظاهرات بین العرب و العجم و نصره بالایات الباهرات المسمعات اهل السمع و الصمم و بعلیٍّ حجة اللّه الراقی علی اشرف کتفین باشرف قدم و آله الذین تشرّفت بهم بقاع مکة و البیت و الحرم و صلی اللّه علیهم ما خضع خاضع او خشع خاشع من خشیته بارئ النسم.
اما بعـد فان العالم العامل و الفاضل الکامل زبدة العلماء العاملین و قدوة الفضلاء الصالحین الشیخ احمد بن المرحوم المبرور الشیخ زین الدین قد عرض علیّ نبذة من اوراق تعرّض فیها لشرح بعض کتاب تبصرة المتعلمین لحجة اللّه علی العالمین و رسالة صنّفها فی الرد علی الجبریین مقویاً فیها لرأی العدلیین فرأیت تصنیفاً رشیقاً قد تضمن تحقیقاً و تدقیقاً قد دلّ علی علوّ قدر مصنفه و جلالة شأن مؤلفه فلزمنی ان اجیزه بعد ما استجازنی انیروی عنی ما رویته عمن اجازنی کشیخی زبدة الاوائل و الاواخر مشیّد دین الصادق و الباقر استاد الکل فی الکل مولانا المرحوم آقا محمدباقر و شیخی استاد الجمیع علی الاطلاق و فرید العصر فی جمیع الافاق مشیّد مذهب اهل العدل فی رأس المأتین بعد الالف من هجرة سید الثقلین السید المهدی الطباطبائی لابرح الزمان بایام وجوده مزهراً و الکون ببقاء جنابه فرحاً مستبشراً عن مشایخهما الاعلام حتی تتصل السلسلة بالائمة المعصومین علیهم افضل الصلوة
«* اجتناب صفحه 19 *»
و السلام و لاسیّما ما فی الکتب التی علیها المدار من الکافی و التهذیب و الفقیه و الاستبصار و کذا ما فی الوسائل و البحار و اجزته انیروی عنی رسالتی المسمّاة بغنیة الطالب فی معرفة المفروض و الواجب و رسالتی الاصولیة الموضوعة لاثبات مذهب الفرقة الناجیة من بین الفرق الاسلامیة و شرطی علیه لازال لطف اللّه واصلاً الیه انیأخذ بجادة الاحتیاط فی النقل و انیبذل جهده فی نقل الاخبار غایة البذل و انیستعین علی فهم معانی الاخبار بالمحافظة علی طاعة الملک الجبار و رجائی منه ان لاینسانی من صالح الدعوات و انیهدی الیّ بعض الاعمال الصالحات فی الحیوة و بعد الممات فانی ربما سبقته فی الاجل مع انی قلیل البضاعة فی الطاعة و العمل فرجائی منه انیکون لی اخاً ناصحاً و یهدی لی علی الدوام عملاً صالحاً واللّه حسبی و نعم الوکیل. حرره بقلمه الاحقر جعفر فی شهر ذیالقعدة سنة 1209.
قال المحدّث النیشابوری محمد بن عبد النبی الصایغ المتوفی 1278 هــ فی کتابه «الرجال» علی ما حکی عنه فی الروضات ص 26: «احمد بن زین الدین الاحسائی فقیه محدّث عارف وحید فی معرفة الاصول الدینیة له رسائل وثیقة اجتمعنا معه فی مشهد الحسین؟ع؟ لا شکّ فی ثقته و جلالته.»
قال العلامة الرجالی الکبیر محمدباقر الخونساری مؤلف موسوعة ضخمة فی علم الرجال «روضات الجنات» فی کتابه المذکور: «و من جملة حاملی اسرار امیر المؤمنین؟ع؟ ترجمان الحکماء المتألهین و لسان العرفاء المتکلمین غرّة الدهر و فیلسوف العصر العالم باسرار المبانی و المعانی شیخنا احمد بن زین الدین بن الشیخ ابرٰهیم الاحسائی البحرانی.
لمیعهد فی هذه الاواخر مثله فی المعرفة و الفهم و المکرمة و الحزم و جودة السلیقة و حسن الطریقة و صفاء الحقیقة و کثرة المعنویة و العلم بالعربیة و الاخلاق السنیّة و الشیم المرضیة و الحکم العلیة و حسن التعبیر و الفصاحة و لطف التقدیر و الملاحة و خلوص المحبة و الوداد لاهلبیت الرسول الامجاد بحیث یرمی عند بعض اهل الظاهر من علمائنا
«* اجتناب صفحه 20 *»
بالافراط و الغلو مع انه لا شک من اهل الجلالة و العلو. ورد بلاد العجم فی اواسط عمره و کان بها فی غایة القرب من ملوکها و اربابها و کان ماهراً فی اغلب العلوم بل واقفاً علی جملة من الحروف و الرسوم و عارفاً بالطب و القراءة و الریاضی و النجوم و مدّعیاً لعلم الصنعة و الاعداد و الطلسمات. توفی فی هدیة و دفن بالمدینة المشرفة فی جوار ائمة البقیع و قام بمراسم عزائه اکثر اهل الاسلام و جلس له صاحب الاشارات و المنهاج باصبهان ثلاثة ایام و حضر مجلسه فی تلک الثلثة من الخاص و العام.»
قال العالم الفاضل خاتم المحدثین الحاج میرزا حسین النوری قدس سره فی کتاب نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 77 نقلاً من الباب السابع فی علمه سلام اللّه علیه بالاسم الاعظم الالهی …: «و فی رسالة الطاهریة عن العارف المحدث الشیخ احمد بن زین الدین الاحسائی مرسلاً ان روح القدس یلقاه و یحدثه و لماعثر علیه فیما وصل الیّ من الکتب المعتبرة الّا انه یکفی ارساله فی الاعتماد. و روح القدس هی الروح التی لاتنام و لاتغفل و لاتلهو و لاتزهو و بها کان یری الامام ما فی شرق الارض و غربها و برّها و بحرها.»
و قال فی المجلد الثالث من المستدرک فی الفائدة الثالثة من الخاتمة:
«عن العالم العارف الشیخ احمد بن زین الدین الاحسائی المتوفی سنة 1241 عن المشایخ الاجلة و نوامیس الملة اولهم العلامة الطباطبائی بحرالعلوم و ثانیهم کشاف الحقایق صاحب کشف الغطاء و ثالثهم العلامة الحائری صاحب الریاض و رابعهم العالم الربانی الآمیرزا مهدی الشهرستانی و خامسهم العالم الجلیل الشیخ احمد بن العالم الشیخ حسن البحرینی عن والده الشیخ حسن عن الشیخ عبداللّه البلادی من مشایخ صاحب الحدائق کما تقدم و سادسهم العالم الجلیل الشیخ احمد بن الشیخ محمد بن آلعصفور …»
علامه محدث شیخ عباس قمی در کتاب فوائد الرضویة میگوید:
«مخفی نماند که این شیخ احمد غیر از شیخ احمد بن زین الدین احسائی
«* اجتناب صفحه 21 *»
بحرانی حکیم متأله فاضل عارف عالم عابد محدث ماهر شاعر صاحب شرح الزیاره و شرح حکمت عرشیه ملاصدرا و شرح تبصره و رسالههای بسیار است که در اوائل سنه 1243 در سفر حج وفات کرد و در ظَهر بقعه مبارکه ائمه بقیع صلوات اللّه علیهم اجمعین به خاک رفت و من بر سر قبر او رفتهام بر لوح مزارش نوشته بود:
لزین الدین احمد نور علم | یضیء به القلوب المدلهمّة | |
یرید الجاحدون لیطفـݘوه | و یأبی اللّه الّا انیتمّه |
و این دو شعر را از اشعار منسوبه به حضرت سیدالشهداء؟ع؟ اقتباس کردهاند قال؟ع؟:
سبقت العالمین الی المعالی | بحسن خلیقة و علو همّة | |
و لاح بحکمتی نور الهدی فی | لیال فی الضلالة مدلهمّة | |
یرید الجاهلون لیطفـݘوه | و یأبی اللّه الّا انیتمّه |
روایت میکند از آسید علی صاحب ریاض و از شیخ اکبر آمیرزا مهدی شهرستانی و غیرهم و شیخ احمد احسائی مذکور بسیار متعبد بود و بر نوافل اهتمام تمامی داشت و در حق او گفتهاند: «من نظر الی عباداته مدحه و الی عباراته قدحــــه». و لما مات قام بمراسم عزائه المسلمون و جلس له صاحب الاشارات و المنهاج ثلثة ایام باصبهان.»
قال المصلح الکبیر العلامة الشیخ محمدحسین کاشف الغطاء المتوفی 1323 هـ شمسیة فی کتابه الآیات البینات ص 18 ط النجف الاشرف: «کان العارف الشهیر الشیخ احمد الاحسائی فی اوائل القرن الثالثعشر و حضر علی السید بحرالعلوم و کاشف الغطاء و له منهما اجازة تدلّ علی علو مقامه عندهم و عند سائر علماء ذلک العصر ثم لما انتشرت کتبه و مؤلفاته بعد حیاته اختلف الناس فیه بین غال و قال و بین من یقول برکنیته و بین من یقول بکفره و التوسط خیر الامور. و الحق انه من اکابر علماء الامامیة و عرفائهم و کان علی غایة من الورع و الزهد و الاجتهاد فی العبــــادة
«* اجتناب صفحه 22 *»
کما سمعنا ممن نثق به ممن عاصره و رآه. نعم له کلمات فی مؤلفاته مجملة متشابهة لایجوز من اجلها التهاجم و الجرأة علی تکفیره بها.»
قال العلامة الکبیر البحاثة المتتبع الشیخ عبدالحسین الامینی مؤلف اکبر موسوعة علمیـــــة تاریخیـــة (الغدیر) فی الکتاب و السنة و الادب فی کتابه شهداء الفضیلـــة ص 311 ط النجف، فی ترجمة الشیخ: «احد فطاحل العلماء یروی عن سیدنا بحرالعلوم و الشیخ کاشف الغطاء و السید صاحب الریاض و السید مهدی الشهرستانی و الشیخ احمد البحرانی و یروی عنه صاحب الجواهر و الحاج میرزا ابرٰهیم الکلباسی صاحب الاشارات. توفی 1241 هـ.»
قال العلامة البصیر البحاثة الشیخ عبدالمنعم الکاظمی فی کتابه (من کنت مولاه فهذا علی مولاه) الجزء الرابع ص 219: «ان الشیخ احمد الاحسائی لاشک فی انه من العلماء و الفقهاء و ان صاحب الجواهر (ره) یروی عنه و انه من العرفاء و الحکماء و ان کتابه شرح الزیارة دلیل علی ذلک و ان العرفاء یشتمل کلامهم غالباً علی رموز او بالاحری علی الفاظ لها معانیها المقصورة ولکنها غیر مفهومة الّا للخواص من اهل العلم ممن درسوا الحکمة و العرفان فکذلک کلام الشیخ احمد الاحسائی لایفهمه حتی الفقهاء الذین لیس لهم اِلمام بالحکمة و العرفان فکیف یفهمه سائر الناس؟ أفهل یصح بحکم الشرع و العقل و الانصاف و الوجدان انتحکم علی شخص بالتکفیر او الشرک بمجرّد ان کلامه لایفهمه الّا الخواص.»([1])
قال الميرزا محمدعلی الكشميری فی نجوم السماء: «الشيخ احمد بن زينالدين
«* اجتناب صفحه 23 *»
المطيرفی الاحسائی من فضلاء الزمان و علماء الاقران حكيم ماهر و فيلسوف شاعر صاحب تصانيف كثيرة تلمذ عليه جمع من العلماء و الفضلاء . . .»
قال السيد شفيع الموسوی الجابلقی فی الروضة البهية: «الشيخ المحدث العلامة الفيلسوف الماهر الشيخ احمد بن زينالدين الاحسائی ــ الی ان قال ــ و الشيخ المذكور كان ذاكراً متفكراً لايتكلم غالباً الّا فی العلم و الجواب عن السؤالات العلمية اصولاً و فروعاً و حديثاً و كان مشغولاً بالتدريس و يدرس اصول الكافی و الاستبصار و لانری منه الّا الخير . . .»
قال المولی الحاج محمدابرهيم الكرباسی فی الاشارات عند ذكر مشايخه فی الاجازة: «و منهم الفاضل الوحيد الجامع بين المعقول و المنقول الزاهد الورع موضح الحقيقة و الطريقة بل محييهما فی الحقيقة الشيخ احمد بن زينالدين الاحسائی فقداجازنی اناروی عنه جميع مقروءاته و مسموعاته . . .»
قال السيد محمد بن مال اللّـه القطيفی فی رسالته التی الّفها فی ترجمة استاذه السيد عبداللّـه شبر: «العالم المتبحر جامع المعقول و المنقول و مستنبط الفروع من الاصول و من اجازه ساير العلماء و المجتهدين الشيخ احمد بن زينالدين الاحسائی.»
قال الشيخ علی البحرانی فی انوار البدرين: «العالم العلامة الفاضل الفهامة الوحيد فی علم التوحيد و اصول الدين الشيخ احمد بن زينالدين الاحسائی المطيرفی ــ الی ان قال ــ و له جملة من المصنفات الانيقة و التحقيقات الرشيقة و حاله اشهر من انيذكر و اشهر من انيشهر . . .»
قال العلامة ملا حبيباللّـه الكاشانی فی لباب الالقاب: «الشيخ احمد بن زينالدين الاحسائی كان عالماً فاضلاً زاهداً مرتاضاً عابداً صالحاً ذا يد طولی فی تتبع الاخبار و فهمها . . .»
قال الشيخ عبداللّـه القطيفی المتوفی سنة 1362: «ناموس الدهر و تاج الفخر و
«* اجتناب صفحه 24 *»
علامة العصر موضح الحقيقة و الطريقة و محيی الشريعة علی الحقيقة الحكيم الربانی و العارف السبحانی و الفريد الذی ليس له ثانی اعلم العلماء و رئيس الحكماء و قدوة الفقهاء العارف بالله و المقتفی فی مطالبه لاولياء الله و المتخلق باخلاق الروحانيين و المتمسک بحبل الله المتين عماد الملة و الدين العلم الاوحد الشيخ احمد بن الشيخ زينالدين الاحسائی طاب ثراه.»
|
«* اجتناب صفحه 27 *»
f
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی اسم اللّه الرضی و وجهه المضیء و جنبه العلی و نفس اللّه القائمة فیه بالسّنن و عینه التی من عرفها یطمئن سامع السرّ و النجوی و منزل المنّ و السلوی علی بنیاسرائیل من قوم موسی نذیر من النذر الاولی و نذر الاخرة و الاولی و نذر کلّ زمان و اوان من آدم الی منتهی الدهر و السرمد من الازل الی الابد الباب المبتلی به الناس من اتاه فقدنجی و من لمیأته فقدهوی و رحمة اللّه و برکاته اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض آیات اللّه و علاماته و مقاماته التی لاتعطیل لها فی کل مکان یعرفه بها من عرفه فی جمیع عالم الامکان و الاکوان و الاعیان ذلک تفسیر القرآن فی قوله سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق کما هو تفسیر منهم؟عهم؟ فی آیات النور فی البطون و الظهور اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنها کوکب درّیّ الی قوله نور علی نور الی قوله رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه فالمطابقات للآیات لیست بظنیة صدوراً و الایات المنزلة لتعلیم الخلق و الهدایة الی باریهم لیست بظنیة دلالةً لاتمام الحجة و ایضاح المحجّة من العلیم الحکیم القدیر الهادی العدل الرءوف الرحیم و لعن اللّه امة ازالتکم عن مراتبکم التی رتّبکم اللّه فیها و ارادوا انیطفئوا نور اللّه بافواههم و یأبی اللّه الّا انیتمّ نوره الظاهر لنفسه المظهر لغیره من السموات و الارض فی الطول و العرض.
و بعد بر الواح خاطر دوستان صافی مینگارد که در این زمان محنتاقتران که از هر سمتی به گمان آنکه میدان خالی است به تاخت و تازی شروع شده عناکبی چند
«* اجتناب صفحه 28 *»
مشغول تنیدن تار شدهاند و از کریمه انّ اوهن البیوت لبیت العنکبوت غافل مانده، رسالهای مشتمله بر چند جزوی از ایرادات به دست آمد که نام آن را «تریاق فاروق» گذارده ولی چون یکی از اجزای آن گوشت افعی است وانگهی افعی سَر و دُم نزده و یکی از اجزای آن خمر است وانگهی تقطیر شده که به کیش اهل اسلام دام شیطان است و یرید انیوقع بینکم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر بسیار بسیار ناگوار است و سکر شراب آن شاربین را مدهوش کرده و در حال بیهوشی تأثیر زهر افعی در ایشان زیاده گشته و نوش به نیش مبدّل شده عنقریب خود را کشته و هلاک خواهند دید. پس به ناچار باید خبر دهم از حال و مآل آن بلکه بعضی از کسانی که سبقت لهم من اللّه الحسنی درباره ایشان است از آن کناره کنند و پیرامون آن نگردند. پس از برای عنوانات آن، صاحب فاروق را مناسبتی بود و از برای جواب، اجتناب که اسم کتاب است و به ایـــن روش تا به آخر کتاب جاری خواهیـــم بود بتوفیق اللّه و تأییده و لاحول و لاقوة الّا بالله.
صاحب فاروق فرمودهاند که: چنین گوید بنده فانی محمدحسین الشهرستانی([2]) عفی اللّه عنه که بعضی از اخوان دین خواهش نمودند از این بیبضاعت که بیان کنم جهت فرق و اختلاف ما بین طايفه متشرّعه و فرقه شیخیّه را که در چه مسأله خلاف دارند و منشأ نزاع چیست و حق با کیست و چون این مسأله بر اکثر مردم مشتبه است توضیح آن خالی از فايده نخواهد بود و استخاره مساعدت بر مطلب نمود، لهذا بحول اللّه و قوّته اقدام بر آن نمودم و آن را مسمّی به تریاق فاروق ساختم امید که طالبان هدایت را نافع و مفید باشد.
«* اجتناب صفحه 29 *»
و من باب المقدمه عرض میکنم که عقايد چون امور قلبیّه هستند کسی را به جز علّام الغیوب بر آن اطلاع نیست و ما حکم نمیکنیم بر عقیده شخص معینی مگر به آنچه خود اظهار آن نماید به مظاهر قولیه یا فعلیه و اگر لفظی بگوید که از برای آن ظاهری باشد و قرینه بر خلاف آن نصب ننماید، حکم میشود بر آن به اراده ظاهر همان لفظ و اعتناء به احتمال اراده خلاف ظاهر نمیشود و همچنین بر عقايد نوعیه ارباب مذاهب و ادیان حکم نمیشود الّا به آنچه رؤسای ایشان در مقام بیان اظهار نمودهاند چنانچه حکم میکنیم به اينکه اعتقاد اهل سنّت آن است که خلیفه اول بعد از حضرت رسول، ابوبکر است و اعتقاد شیعه آن است که خلیفه اول، حضرت امیر است و اعتقاد یهود در این زمان بقای شریعت موسی است و اعتقاد نصاری بر بقای شریعت عیسی است و هکذا. پس نیست بر ما در بیان معتقد متشرعه و شیخیه الّا استدلال به کلمات رؤسای فریقین که در کتب بیانیه خود ثبت نمودهاند و خلق را ارشاد به آن کردهاند و اگر چیزی در مقام دیگر بر خلاف آن گفتهاند قادح در این امر نیست؛ زیرا که ممکن است شخصی مطالب خیالیهای ادعا کند و در هر مقامی به خیال خود اثبات مطلبی نماید و به جهت عدم ثبات اصل مطلب، منافات بین کلمات او باشد پس اگر کسی یکی از آن دو مطلب را در کلام او بیابد و به او نسبت دهد دروغ بر او نبسته است.
و چون این مطلب معلوم شد میگوییم که مراد از متشرّعه در اصطلاح این زمان علمائی است که معتقد به اعتقادات شیخیه و اتباع ایشان نیستند و شیخیه کسانی هستند که به معتقدات شیخ و سید تصدیق دارند و لو به جهت حسن ظن به ایشان و خود را به این اسم میخوانند.
پس میگوییم اما رؤسای متشرعه پس از شیخ صدوق و کلینی گرفته الی زماننا هذا معیّن و معلوم و کتب ایشان در هر فنی ظاهر است و مذاهب ایشان واضح است و خفائی ندارد. و اما رؤسای شیخیه، پس کسی که در این زمان به کلام او توان اعتماد نمود در تمیز مذهب پس عمده و اصل و اساس ایشان شیخ احمد بن زینالدین احسائی
«* اجتناب صفحه 30 *»
است و بعد از او سید کاظم رشتی و بعد حاجی کریمخان که تصانیف ایشان در دست است. و اما دیگران را، پس کتاب معروفی نیست که توان از آن استنباط مذهب نمود پس ما در مقام تمیز، اکتفاء نمودیم به آنچه در کتب مشایخ ثلثه دیدهایم به طریق مانعة الخلوّ و علی اللّه التوکّل و هو المستعان.
اجـــتـناب
خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیّئاً؛
اما عمل صالح اينکه فرمودهاند عقاید ارباب مذاهب و ادیان را باید از تصریحات خود صاحبان مذاهب و ادیان پی برد و کسی را اطلاع بر ضمایر غیبیّه نیست الّا اللّه او من علّمه اللّه.
اما عمل سیّئ ابتدای آن این است که میگوید هرگاه یکی از دو کلام متنافی را نسبت به صاحب کلام دهیم دروغ نیست. پس عرض میکنم که اگر چه در بعضی از موارد دروغ نشود، در مواردی چند دروغ خواهد شد. مثل آنکه اگر کسی بگوید لا اله الّا اللّه و شخصی بگوید که فلان لا اله گفت و اعتقاد او این است که خدایی نیست، دروغ گفته چرا که قول گوینده لا اله الّا اللّه بوده با هم نه لا اله تنها و این مطلب را از برای این در مقدمه خود قرار داده که اگر چیزی برخلاف آنچه نسبت داده یافت شود در کلام منسوبالیه بگوید که من دروغ نگفتهام در آنچه نسبت دادهام و این سخن بعینه مانند سخن آن شخصی است که بگوید من به گوش خود لا اله را از فلان شنیدهام و الّا اللّه را کتمان کند.
و عمل سیّئ دیگر او اينکه خواسته فرقه جلیله شیخیه را از فرقه متشرعه جدا کند و چون دیده که شیخیه هم متشرّعند، گفته به اصطلاح اهل این زمان و حال آنکه اصطلاح این بود که شیخی و بالاسری میگفتند چنانکه آن شخص هندی که در زمان حیات سید مرحوم از آن جناب و سایر علماء سؤال کرد، گفت که بعضی میگویند که ما شیخی هستیم و بعضی میگویند که ما بالاسری هستیم. باری و این اصطلاح جدیدی که صاحب فاروق و امثال او کردهاند خالی از فساد نیست که
«* اجتناب صفحه 31 *»
شیخیه باید متشرّع نباشند به اصطلاح جدید غیر مرضی. و معنی ندارد که جمعی که خدای ایشان خدای واحدی است و پیغمبر ایشان؟ص؟ شخص معینی است و اوصیای پیغمبر ایشان؟عهم؟ اشخاص معینند وحلال ایشان حلال ایشان؟عهم؟ است تا روز قیامت و حرام ایشان حرام ایشان؟عهم؟ است تا روز قیامت اصطلاح کنند که بعضی از ایشان را متشرعه نام نهند و بعضی را غیر متشرعه و بسا آنکه بگویند لامشاحة فی الاصطلاح و اگر کسی دیگر اصطلاح کند و ایشان را نواصب و منکر فضائل نام نهد نعوذ بالله و بگوید لامشاحة فی الاصطلاح ایشان را جوابی نباشد. پس بهتر آنکه جمیع علمای شیعه بلکه اتباع ایشان متشرعین باشند.
و عمل سيّم صاحب فاروق که سیّئ است و بدتر از سیئات سابقه است عفی اللّه عنه اينکه شیخ صدوق و کلینی! را به خود و امثال خود چسبانده و معتقدات خود و امثال خود را از صدوق و کلینی گرفته تا خود و امثال خود، معلوم دانسته و معتقدات شیخیه را خواسته از معتقدات علمای شیعه جدا کند از زمان صدوق و کلینی! گرفته تا این زمان. آیا صاحب فاروق و امثال او نسبت به صدوق و کلینی علیهماالرحمة چه کردهاند که مشایخ مظلوم ما نکردهاند که باید صاحب فاروق و امثال او با صدوق و کلینی علیهماالرحمة یک طایفه و یک فرقه باشند و فرقه شیخیه فرقه دیگری باشند. پس اگر کلینی و صدوق! با سایر علمای شیعه مقدماً علیهما و مؤخراً عنهما چون در ضروریات دین و مذهب اختلاف ندارند یک طایفه و یک فرقه شدهاند که مشایخ مظلوم ما در این مطلب اصرار بیش از همه علماء دارند که هر کس مخالفت کند یکی از جمله ضروریات دین و مذهب را آن شخص کافر و مخلّد در آتش جهنم است. حتی آنکه صاحب کتاب جامع که آن کتاب را در فقه تصنیف کرده مقدماتی چند در فصولی چند نوشتهاند و در فصلی که در معرفت پیغمبر؟ص؟ نوشتهاند در اواخر آن فصل میفرمایند «و یجب انیعتقد انّ من قال ان محمداً؟ص؟ هو اللّه او هو قدیم او مقترن بالله فی ذاته او مشابه له او مشاکل له او هو ندّه
«* اجتناب صفحه 32 *»
سبحانه فهو غال کافر خارج عن دین الاسلام بل القول العدل انّ محمداً؟ص؟ عبد مخلوق و رقّ مرزوق لایملک لنفسه نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحیوةً و لانشوراً و یجب انیعتقد انّه لایعلم الغیب الّا ما علّمه اللّه سبحانه مما شاء من علمه و هو مستزید مستمد محتاج الی مدده سبحانه و زیادته غیر مستغن عن اللّه و من قال بغیر ذلک فقد صغّر عظمة اللّه و یجب انیعتقد انّ الدیانة بضرورة الاسلام و المذهب و بما ثبت لنفس المکلّف من الدین واجبة و التخلّف عنها کفر بالله العلی العظیم اذ هو تکذیب ما علم صدوره عن النبی؟ص؟».([3])
و در فصل معرفت ائمه طاهرین؟عهم؟ در آخر فصل میفرمایند «و یجب انیعتقد انّ ضرورة المذهب حق یجب اتّباعها و المتخلف بعد التدین بدینهم مرتد کافر».([4])
و در بسیاری از مواضع در کتاب ارشاد خصوص در ابتدای شروع در شرح مسائل معراج و معاد میفرمایند چیزی که حاصل آن این است که آنچه را که مینویسم اگر با ضرورت دین و مذهب مطابق یافتید، بدانید که حق است و اگر مخالف یافتید، بدانید که متشابه است و مطلب را نیافتهاید. و میفرمایند که ضرورت دین و مذهب دین ماست که به آن دین زندهایم و به آن میمیریم و به آن محشور میشویم انشاءاللّه. و میفرمایند که مؤمن تصدیق میکند مرا به آنچه گفتم و منافق تأویل میکند.
و همچنین شیخ مرحوم و سید مرحوم! در بسیاری از مواضع کتب و رسائل خود تصریح فرمودهاند که آنچه از مسائل که با ضرورت دین و مذهب مطابق است حق است و هر چه مخالف است باطل است و اگر در کلمات ما چیزی مخالف یافتید بدانید که متشابه است و مطلب ما را ندانستهاید. باری مشایخ مظلوم ما میزان مطالب خود را ضرورت دین و مذهب قرار دادهاند و تخلّف از آن را کفر و ارتداد میدانند. پس در ضروریات دین و مذهب که موافقند با جمیع اهل اسلام و ایمان و با
«* اجتناب صفحه 33 *»
این حال معنی ندارد که صاحب فاروق، خود و امثال خود را داخل دسته علماء قرار داده در معتقدات معلومه و مشایخ مظلوم ما و اتباع ایشان را فرقه جداگانه و معتقدات جداگانه میخواهد از برای ایشان ثابت کند و حال آنکه معتقدات ایشان بعینها همان معتقدات معلومه سایر علمای شیعه است بلکه معتقدات ایشان جمیع ضروریات دین و مذهب است که سایر عوام الناس هم که بصیرتی در دین و مذهب داشته باشند میدانند و معتقدند چه جای علمای ابرار و اگر مشایخ مظلوم ما در مسائل نظریه با کسی اختلافی دارند که در مسائل نظریه هر یک از مشایخ ما با دیگری هم اختلاف دارند و هر یک از علمای شیعه با هر یک در مسائل نظریه چند اختلاف دارند و در میان جمیع علمای ابرار یافت نمیشود دو نفر عالم که در جمیع مسائل نظریه متفق باشند.
آیا نه این است که سید مرتضی علیهالرحمة درباره صدوق چه چیزهای بد گفته؟ و آیا نه این است که صدوق به سهو نبی قائل است و منکر سهو نبی را غالی میخواند؟ و آیا نه این است که قمیّین گفتهاند که هر کس درباره ائمه؟عهم؟ مقامی بالاتر از آنچه قمیّین گفتهاند اثبات کند غلو کرده است؟ و علمای دیگر بعد از قمیین آمدند و بالاتر از آنچه قمیّون گفته بودند گفتند در حق ائمه طاهرین؟عهم؟ و غلوّ هم نبود؟ و سید مرتضی و شیخ او شیخ مفید علیهماالرحمة بر ایشان رد میکنند. و آیا نه این است که شیخ مفید علیهالرحمة انکار رجعت را دارد؟ و مطلقاً اقرار نکرد تا از دنیا رفت با اينکه کلینی و شیخ او علی بن ابراهیم و صدوق ادعای ضروری بودن آن را کردهاند و سابق بر او هم بودهاند و علمای بعد از او از جانب او معذرت خواستهاند که شاید جمیع احادیث در نزد او جمع نبوده به حدی که تواتر آنها را بداند و از حد تواتر گذشته، ضرورت آنها را بداند.
و آیا نه این است که سید مرتضی علیهالرحمة انکار وجود عالم ذرّ را دارد؟ و میگوید که اخباری که در این باب وارد شده اخبار آحاد است و اخبار آحاد نه موجب
«* اجتناب صفحه 34 *»
علم است و نه موجب عمل و نباید اعتنائی به آن اخبار کرد. و آیا نه این است که سایر علماء بر او رد میکنند و اثبات میکنند وجود عالم ذرّ را و احادیث متواتره از برای اثبات آن شاهد میآورند؟
باری، با وجود این اختلافهای عمده عظیمه و ردّها و بحثهای گوناگون در میان علمای شیعه که هر یک ستونی از دین و رکنی از ارکان شرع مبین بودهاند، موجب این نشد که بعضی از ایشان را متشرعی بگوییم و بعضی دیگر را غیر متشرعی مثل صدوقی یا مفیدی یا مرتضوی و در میان شیعه جدایی اندازیم که موجب این شود که هر فرقه از فرقه دیگر احتراز کنند بلکه هر طایفه عداوت با طایفه دیگر را جزء دین خود قرار دهند بلکه در جمیع این قبیل اختلافهای عظیمه سایر علماء معذرتها خواستهاند از برای قائلین و بعضی از شیعه را متشرعی و بعضی از شیعه را غیر متشرعی نگفتهاند. مثل آنکه عمده معذرتها این است که در نزد علمای سابق جمیع اخبار و احادیث جمع نبود بلکه در نزد کلینی اخباری بود که خود او جمع کرده بود و در نزد صدوق اخباری بود که خود او جمع کرده بود و خبر از اخباری که در نزد سایر علماء بود نداشت و همچنین در نزد شیخ مفید و سید مرتضی! جمیع اخبار جمع نبود از این جهت هر یک در مسألهای که خلاف کردند متمسک شدند به اخباری که در نزد ایشان بود پس معذور بودند در آنچه قائل شدند به خلاف علمائی که در زمان بعد از ایشان واقع شدند که در نزد هر یک از ایشان جمع شد اخباری که در نزد جمیع سابقین جمع بود و هر طبقه که بعد آمدند بیشتر احادیث در نزد ایشان جمع شد تا آنکه مثل کتاب بحارالانوار و مثل کتاب وافی و مثل کتاب عوالم و مثل کتاب وسائل و مثل کتابهای سید هاشم بحرانی+ جمع شد که هر یک از صاحبان کتابها به طوری که در فهرستهای خود ایشان و نشانههایی که در کتب مضبوط است از چندین کتاب احادیث را جمع کردند.
و بسا آنکه در نزد عالمی از علمای متأخرین جمیع آن کتب جمع شد پس از
«* اجتناب صفحه 35 *»
این جهت علمای متأخرین معذور نیستند که مثل صدوق علیهالرحمة به سهو نبی قائل شوند یا مثل شیخ مفید علیهالرحمة انکار رجعت کنند یا مثل سید مرتضی علیهالرحمة انکار عالم ذرّ کنند و از همین جهت معذور نیستند علمای متأخرین که انکار فضائل ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین کنند. پس شیخ صدوق علیهالرحمة معذور بود در قول به سهو نبی و ائمه؟عهم؟. اما از متأخرین اگر کسی قائل شود، منکر فضل ائمه؟عهم؟خواهد بود و منکر فضل ایشان چنانکه فرمودند الانکار لفضائلنا هو الکفر بدحالتی از برای او خواهد بود و معذور نیست به اينکه شاید در نزد او حدیثی در فضیلت مخصوصی نیست که انکار کرده چرا که میبیند که آن کس که آن فضیلت را گفته به کدام حدیث استدلال کرده. نهایت آنچه میشود از او معذرت خواست این است که آن حدیث به نظر او ضعیف آمده و از این جهت قائل به آن فضیلت نشده ولکن با این حال انکار شخص قائل را نمیتواند کرد چرا که شاید قرائنی چند در نزد او جمع شده که حدیث در نزد او منجبر شده و قوی و صحیح شده از برای قائل شدن و همچنین تفسیق و تکفیر او را نمیتواند کرد به محض آنکه حدیث در نزد او ضعیف است و نمیتواند گفت که سلسله سند حدیث را من میبینم که رجالی که راوی حدیثند بعضی از ایشان ثقه و امین نبودهاند و بعضی شیعه نبودهاند پس چه شده که حدیث به نظر گوینده فضیلت قوی و صحیح آمده و من میبینم که صحیح نیست پس بنابر این تکفیر میکنم گوینده را و او را غالی میدانم.
چرا که این مطلب محل اتفاق است که هیچ یک از علماء خلاف نکردهاند که این اصطلاح که احادیث را به اعتباری سه قسم کردهاند صحیح و حَسَن و ضعیف، اصطلاحی است مستحدث که قریب به زمان علامه; به بعد پیدا شده و در نزد کلینی و صدوق و علمای سابق بر ایشان+ حدیث صحیح حدیثی بود که یقین داشتند که از معصوم؟ع؟ صادر شده اگر چه بعضی از رجال سند مجهول یا غیر ثقه یا غیر امامی باشند و تا از قرائن خارجه و داخله یقین نمیکردند که حدیث صادر از
«* اجتناب صفحه 36 *»
معصوم؟ع؟ است به آن حدیث عمل نمیکردند و در کتابی که آن را از برای عمل خود و سایر مکلفین نوشته بودند نمینوشتند یا اگر مینوشتند تصریح میکردند که به آن فتوی نمیدهیم مثل آنکه در کتب صدوق علیهالرحمة بسیار است که حدیثی را نوشته و گفته «قال مصنف هذا الکتاب رحمه اللّه لاافتی به لانّه ضعیف» و این ضعیفی که صدوق علیهالرحمة میگوید غیر از ضعیف به اصطلاح جدید است و مراد صدوق علیهالرحمة از ضعیف، حدیثی است که او یقین نکرده که از معصوم؟ع؟ صادر شده حتی آنکه در موضعی حدیثی را ذکر میکند و میگوید من به این حدیث فتوی نمیدهم چرا که در غیر کتاب کافی آن را ندیدهام و از همین معلوم میشود شدت احتیاط او و کثرت نظر او در کتب عدیده احادیث که تا یقین به صدور حدیث از معصوم؟ع؟ نمیکرد فتوی نمیداد اگرچه حدیث را در کتاب کافی دیده بود.
باری، مقصود این بود که اگر حدیثی به اصطلاح جدید به نظر کسی ضعیف آمد و به نظر شخصی دیگر به اصطلاح قدیم صحیح آمد و در فضیلت ائمه؟عهم؟ یا در چیزی دیگر چیزی گفت، صاحب اصطلاح جدید نمیتواند او را تکفیر کند به اصطلاح جدید مستحدث چنانکه نمیتواند تکفیر کند کلینی و صدوق علیهماالرحمة را در هیچ یک از فتاوی ایشان اگر چه حدیثی را که در فتوای خود روایت کردهاند به اصطلاح جدید ضعیف باشد نهایت آنکه خود او به آن فتوی نمیدهد.
باری، برویم بر سر مطلب و آن این بود که تفریقکردن صاحب فاروق که خود و امثال خود را در فرقه متشرعه شمرد و آن فرقه را از کلینی و صدوق علیهماالرحمة تا خود و امثال خود معین کرد با اعتقادات معلومه و فرقه شیخیه را جدا کرد از جمله ایشان، شقّ عصای مسلمین و مؤمنین بود. چرا که مشایخ شیخیه و شیخیه به جمیع آن اعتقادات معلومه معتقدند و هر کس تخلف از آن اعتقادات معلومه نماید او را مرتد و کافر و مخلد در آتش جهنم میدانند و همان اعتقادات معلومه را میزان مرادات خود قرار دادهاند و کتب ایشان حاضر و نسبت آنها به ایشان متواتر و ذکر اعتقادات
«* اجتناب صفحه 37 *»
معلومه در آنها با اصرار و ابرام و استدلال، متکرّر پس تفریق میان ایشان و جمله متشرعه به جز شقّ عصای مسلمین و مؤمنین چیزی دیگر نخواهد بود. فتلک اذاً قسمة ضیزی ان هی الّا اسماء سمّیتموها انتم و امثالکم ما انزل اللّه بها من سلطان و برهان ان تتّبعون الّا الظّن و الظّن اکذب الکذب لایغنی من الحق شیئاً و ما تهوی الانفس و لقد جاءکم من ربکم الهدی انّ الهدی هدی اللّه و هو المحکم من الایات و الاخبار و المحکمات هنّ امّ الکتاب و اصل الدین و هی الضروریات الدینیّة و المذهبیة باسرها و هی المعلومات لدی البصیر من العوام فضلاً عن العلماء الاخیار الابرار الاعلام من تمسّک بها نجی و من تخلّف عنها هوی سواء تخلّف عن جمیعها او عن احدیها. و احدیها تکذیب المقرین بجمیعها بلسان فصیح و عمل صریح الکاشفین عما فی الضمیر لدی من لمیعرف الضمیر الّا باخبار الخبیر عمّا فی نفسه و ذلکم حکم اللّه و من لمیحکم بما انزل اللّه فحکمه علی اللّه و کفی به حاکماً و نصیراً و شهیداً و خبیراً و وکیلاً.
پس این مطلب همانی است که صاحب فاروق فرمود که عقاید طوایف را باید از تصریحات خود ایشان معلوم نمود چرا که علّام الغیوب خداست و به جز تصریحات خود طوایف راهی به سوی ما فی الضمیر ایشان نیست.
پس عرض میکنم خدمت ایشان و امثال ایشان و امیدوارم که قبول کنند و تخلف از آنچه خود فرمودهاند نکنند، و آن عرض این است که دین و مذهب ما این است که جمیع معجزات پیغمبر؟ص؟ و جمیع معجزات ائمه طاهرین؟عهم؟ از برای همین بود که دین مبین و شرع متین الهی را در زمین از برای مکلفین وضع کنند و مرادشان این نبود که مردم را به تماشای معجزات خود تماشا دهند. و جمیع احکام الهی از دو قســـم خارج نیست چنانکه در احادیـــث وارد شده که امـــور الادیان امــران و آن دو قسم که ثالثی ندارد، یکی امر و حکم متفقعلیه است که آن ضروریات دین و مذهب است و آن ضروریات بر عوامالناسی که بصیرتی در دین و مذهب خود داشته
«* اجتناب صفحه 38 *»
باشند مخفی نیست چه جای علمای اعلام و تخلف از جمیع آنها یا بعض آنها موجب کفر و ارتداد و خلود در جهنم است به طوری که اگر کسی تخلف کند در نزد خود، و سایر مردم هم بر آن مطلع نشوند، آن شخص در نزد خداوند عالم جلّشأنه و شاهدین بر خلق؟عهم؟ کافر و مرتد و مخلد در آتش جهنم است. این است دین ما در ظاهر و باطن که به آن تصریح کردیم از برای صاحب فاروق و امثال او و امیدواریم که تخلف از گفته خود نکنند.
و امر دویم از دین و حکم دویم الهی، احکام نظریه است که هر عالمی که نظر در احادیث میکند حکمی را میفهمد و بسا آنکه عالمی دیگر نظر کند و حکمی دیگر بفهمد بر خلاف حکم اول. و این است محلّ آن حدیثی که فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بینکم. پس خلاف در نظریات را که موجب تفریق نمیدانیم. پس کسی که نماز جمعه را در غیبت امام؟ع؟ جایز نمیداند و کسی که آن را جایز میداند فی المثل، هر دو را ما شیعه میدانیم و هر دو را متشرع میگوییم، نه اينکه یکی را متشرع و یکی را غیرمتشرع گوییم. پس اگر کفایت میکند تصریح، که ما تصریح کردیم و مشایخ ما+ همگی تصریح کردهاند در مواضع بسیار از کتب خود و نسبت آن کتب به ایشان متواتر است و اگر تصریح کفایت نمیکند در نزد صاحب فاروق و امثال او، و میخواهند حکم بغیر ما انزل اللّه جاری کنند، مختارند. و همینقدر از بیان کافی است در جواب مقدمه صاحب فاروق و زیاده بر این ضرور نیست از برای منصفین و اما از برای غیر منصف، فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.
صاحب فاروق فرمودهاند: مسأله اولی از جمله مسائلی که محل اختلاف است بین فریقین، علل اربعه بودن ائمه طاهرین است از برای جمیع مخلوقات و شیخ و سیّد و حاجی در جمیع کتب خود تصریح به آن نمودهاند.
اما شیخ، پس در شرحالزیارة در شرح فقره: و التامّین فی محبّة اللّه گفته «فهم العلّة الفاعلیة لانّهم محل المشیة و العلة المادیة و الصوریة و الغائیة» انتهی. یعنی پس
«* اجتناب صفحه 39 *»
ایشان که ائمه طاهرین باشند علت فاعلی هستند زیرا که محل مشیت خدایند و همچنین علت مادی و صوری و غائی میباشند. و در شرح فقره مؤمن بایابکم الخ، میگوید «لانّ کلّ واحد منهم علّة تامّة لوجود العالم فی صدوره و بقائه فهو بالله علة فاعلیة» انتهی. یعنی هر یک از ائمه علت تامه هستند از برای وجود ماسوی اللّه در صدور و بقاء پس هر یک به اعانت خدا، علت فاعلی هستند. و در شرح فقره فما احلی اسماءکم گفته «انّ جمیع الکائنات انّما تکونت بالعلل الاربع الاولی الفاعلیة و هی انما تقوّمت بهم لانّهم محالّ مشیة اللّه و السنة ارادته و اما الثانیة فالعلة المادیة و کل مکوّن انّما خلق من فاضل انوارهم». تا اينکه میگوید «و الثالثة العلة الصوریة لان اللّه سبحانه خلق صور المکوّنات من اشباح صورهم». تا میگوید «و الرابعة العلة الغائیة و لولاهم لمیخلق اللّه شیئاً من خلقه». تا میگوید «و اما الممکنات فکل واحد منها لائذ بما هو فیه من الفقر بجناب الغنی الحمید سبحانه و تعالی و هم؟عهم؟ ذلک الجناب المنیع و الشأن الرفیع» انتهی.
یعنی جمیع کائنات موجود نمیشوند مگر به چهار علت:
ـــ اول، علت فاعلی و آن قائم است به ائمه؟عهم؟ زیرا که ایشان محل مشیت الهی و ترجمه اراده خدا هستند.
ـــ دويم، علت مادی و هر مخلوقی مادهاش از فاضل نور ائمه است.
ـــ سيّم، علت صوری و خداوند خلق نموده است صور خلق را از شبح صورتهای ائمه؟عهم؟.
ـــ چهارم، علت غائی و اگر ائمه نبودند، خداوند هیچکس را خلق نمیکرد و هر یک از ممکنات به سبب فقرش ملتجی به جناب غنی حمید، یعنی ائمه علیهمالسلاماند.
و امثال این کلمات در این شرح بسیار است و در بعضی از فقرات تشبیه میکند ائمه را به سراج که ظهور آثار نار غیبی از آن است و آن است وجه نار و موقع اسماء و محل صفات آن. پس همچنانکه نار، احراق و اضائه مینماید اشیاء را به فعلش که ظاهر از سراج است و محل آن دهن سراج است همچنین خداوند جمیع افعال خود را
«* اجتناب صفحه 40 *»
ظاهر نموده است به مشیتی که محل آن حقیقت محمدیه است که به منزله دُهْن است. پس چون مشیت، تقوّم ظهوری حاصل کرد به حقیقت محمدیه و آن حقیقت، تقوّم رکنی حاصل نمود به آن مشیت، از میان این فعل و انفعال مولودی حاصل شد که عبارت است از وجود کل و کل وجود من العقل الی الهباء و من الدرّة الی الذرّة. پس همچنانکه جمیع آثار، منسوب به سراج است و جمیع صفات نار در شعله سراج است، همچنین جمیع صفات الهی در ائمه طاهرین است و جمیع آثار ربوبیّت از ایشان است. نه اينکه ایشان مستقل در تأثیر باشند، بلکه ایشان محل تأثیر الهی هستند و از خود بنفسه هیچ تأثیری ندارند. مانند اينکه آثار سراج، فی الحقیقة تماماً آثار نار غیبی است که در شعله ظهور یافته و شعله را بنفسها هیچ اثری نیست. و همچنین است تشبیه به حدیده محماة که مراد آن است که حدیده را بنفسها فعلی نیست بلکه احراق، فعل نار غیبی است که ظاهر نموده است آن را از حدیده محماة و مقصود این نیست که چنانکه حدیده به واسطه مجاورت نار، اکتساب حرارت نموده و حال در احراق محتاج به نار نیست. همچنین است حال ائمه طاهرین؟عهم؟ که ایشان اکتساب قدرت کردهاند از خدا و خود مؤثر شدند و دیگر احتیاج به خدا ندارند.
و چون بعضی از اشخاص از ظاهر تشبیه، این معنی را فهمیدهاند، تکفیر شیخ کردهاند که او قائل به تفویض شده است. لکن به آن معنی که اشاره کردیم تفویض لازم نیاید بلکه از برای امام من حیث هو، فعلی اثبات نکرده است لکن جمیع افعال الهی را از خلق و رزق و احیاء و اماته، ظاهر از حقیقت محمدیه میداند باظهار اللّه سبحانه نه مستقلاً و نسبت فعل به ایشان، مجاز است به اعتبار اينکه محل ظهور آن هستند. پس بروز آثار فعل از ایشان مانند بروز معجزات است بر یَدِ انبیاء و بروز تکلم است از شجره. پس همچنانکه شجره خالق نیست، بلکه فاعل آن نیست و شریک خدا در آن نیست، بلکه محل فعل خدا شده، همچنین میگوید در صدور خلق جمیع مخلوقات از خدا، محل فعل ایشانند. پس ایشان خلق کردهاند جمیع ماسوی را به امر خدا و اذن خدا
«* اجتناب صفحه 41 *»
مانند اينکه عیسی خلق کرد طیر را به اذن خدا و شفا داد کور را به اذن خدا و زنده کرد مرده را به اذن خدا. و همچنانکه عیسی در این افعال شریک خدا نبود و وکیل خدا نبود بلکه محل ظهور فعل خدا بود، همچنین است حال ائمه؟عهم؟ نسبت به خلق کل و رزق و اماته و احیاء و جمیع فیوضات الهیه. این است حاصل معتقد شیخ در مسأله علت فاعلیه بودن ائمه؟عهم؟ از برای عالم امکان.
و اما معتقد سیّد، پس قدری بالاتر از این است چنانکه در شرح خطبه طتنجیه در جزو دويم گفته است «بل الموجودات الکائنة من الغیبیة و الشهودیة کلّها متقوّمة بتخیلات الامام و تصوراته اذا سکن عنها انعدم العالم فتصورهم؟عهم؟ هو علة الکون کما انّ تصورک للکتابة و القیام مثلاً علّة لهما». تا میگوید «و هذه القیّومیة بسرّ الامر بین الامرین»([5]) انتهی. یعنی بلکه هر چه موجود است در عالم از غیب و شهاده، جمیعاً بستهاند به خیال امام و تصورات او. پس هرگاه خیال او از ایشان منصرف شود، تمام عالم معدوم میشود. پس تصور ایشان علت وجود است مثل اينکه تصور کردن تو نوشتن و ایستادن را علت آن است و این نگاهداری به همان سرّ امر بین الامرین است در مسأله جبر و تفویض انتهی. و حاصل مطلبش آن است که تمام خلق و رزق و احیاء و اماته و سایر فیوضات، جمیعاً افعال اختیاریه امام است مانند کتابتی که اختیاراً از ما صادر میشود و همچنانکه ما در کتابت مستقل نیستیم تا تفویض لازم آید، و بیتأثیر نیستیم تا جبر باشد، بلکه آن فعل ما باشد بحول اللّه و قوته، همچنین تمام عالم فعل اختیاری امام است بحول اللّه و قوته و بنابر این مذهب نسبت خلق به امام، حقیقت میشود و به خدا مجاز خواهد بود. مثل نسبت افعال اختیاریه عباد که به ایشان حقیقت است و به خدا مجاز است یا باطل. و مخفی نماند که اطلاق علت فاعلی بر وجه دويم اظهر است. و اما بر طریقه شیخ، پس ائمه آلت خلق و واسطه فیض میشوند، پس اطلاق علت فاعلی بر ایشان خلاف مصطلح است. مثل اينکه عیسی را
«* اجتناب صفحه 42 *»
نمیگویند علت فاعلی احیای موتی، و شجره را نمیگویند علت فاعلی تکلم. و ادلهای که شیخ اقامه کرده است بر علت فاعلیت، اقتضای معنی دويم را میکند. چون میگوید که حادث باید در معلولیت منتهی به حادث شود و علت چون قرین معلول است ممکن نیست که ذات واجب الوجود باشد و هر چه غیر از ذات است حادث است. پس نتیجه این میشود که مؤثر در خلق، امر خداست که آن حادث است بنفسه و محلش حقیقت محمدیه است و او علت کل است و مؤثر در کل وجود است و آن است محل علم و قدرت حادثه که مقارن با معلوم و مقدورند و قدیم را به هیچ وجه ارتباطی با حادث نیست بلکه اسمی و رسمی نیست و اشاره به او نتوان کرد و لفظی بر او اطلاق نمیشود و به هیچ مدرک ادراک نمیشود حتی به فؤاد. پس هر چه از آن تعبیر میشود و اشاره میشود به آن از عقل یا فؤاد و اثبات اسماء و معانی به جهت او میشود جمیع آنها حادث و مخلوقند و اصل و معدن و منتهی حقیقت نور محمدی است که صادر اول است. پس اوست موقع جمیع اسماء و صفات و معانی و منشأ جمیع آثار و منبع جمیع فیوضات الی آخر ما یقول. پس چون فعل را نتوان اضافه به ذات خدا نمود، چه باقی میماند مگر اينکه فعل منسوب به همان حقیقت اولیه باشد؟ مثلاً هرگاه احراق را نتوان نسبت داد به نار غیبی، چون او موقع اشاره و نسبت واقع نشود و مدرک به هیچ وجه نباشد و مجهول مطلق باشد و معنی لفظی واقع نشود، پس احراق را باید نسبت به شعله داد و آن را فعل شعله دانست.
و دلیل دیگر حدیث و الخلق صنائع لنا بنابر اينکه مراد علت فاعلیه باشد. و دلیل دیگر، دعای حضرت حجت است و بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک. و شیخ در شرح فوائد بعد از نقل این فقرات میگوید «فهذه العلامات التی هی عنوان الواجب و دلیله التی لا فرق بینه و بینها یعنی فیما ینسبه الخلق الیه من الصفات و التأثیرات مثل من اطاعهم فقد اطاع اللّه و من عصاهم فقد عصی اللّه و
«* اجتناب صفحه 43 *»
فعلهم فعلاللّه و قولهم قولاللّه و امرهم امراللّه و نهیهم نهیاللّه الی غیر ذلک فی کل ما ینسبه الخلق الیه و مثال ذلک کالحدیدة المحماة بالنار فان فعلها فعل النار و من عرفها عرف النار.»([6]) یعنی پس این است آن علاماتی که عنوان واجب و دلیل اوست و فرقی نیست مابین واجب و مابین آن علامات در صفاتی که خلق نسبت میدهند به خدا و در تأثیرات الهیه. مثل اينکه اطاعت ایشان اطاعت خداست و معصیت ایشان معصیت خداست و فعل ایشان فعل خداست و قول ایشان قول خداست و امر ایشان امر خداست و نهی ایشان نهی خداست و همچنین چیزهای دیگر که منسوب است به خدا و مثال آن مانند آهنی است که به آتش سرخ شده پس فعل آن، فعل آتش است و کسی که آن را شناسد آتش را شناخته انتهی.
و حاصل این معنی آن است که خداوند به جهت تعریف خود و صفات خود، حقیقتی خلق فرمود و از هر یک از صفات خود نمونهای در آن قرار داد که آیت آن باشد. پس علم او آیت علم خداست و قدرت او آیت قدرت او و همچنین پس آن حقیقت بذاتِـها و صفاتِـها مظهر جلوه کلیه و آیت تامه و حقیقت کامله است. پس کأنه او خدای ظاهر است چنانچه در شرح فقره و موضع الرسالة بیان کرده است و چون از صفات الهیه، قدرت و علم و اختیار است پس باید صادر اول، قادر و مختار و عالم باشد و باید عالم را به اختیار خلق کرده باشد و لو به سرّ امر بین الامرین تا بتواند مثال و آیت قدرت و اختیار الهی شود. و اما اخبار مشارقالانوار مانند خطبةالبیان و طتنجیه، پس دلالت آنها بر این مطلب ظاهر است چون ظاهر نسبت، نسبت حقیقيه است نه نسبت به آلت پس قول انا خالق السموات و انا المحیی انا الممیت انا الرازق انا کذا انا کذا همه ظاهر در آن معنی است که سیّد گفته نه در معنی آلیّت.
شیخ در شرح فائده عاشره میگوید در تفصیل وجود ذهنی است «ان ذا الذهن ان کان علة الوجود بان کان هو امر اللّه الذی به قام کل شیء و ان وجودات الاشیاء کلها اعنی
«* اجتناب صفحه 44 *»
موادها من اشعّة وجوده کان ما فی ذهنه من صور الاشیاء عللاً و اسباباً للاشیاء الخارجیة بحیث لو عدمت تلک الصورة التی هی وجوه تلک الاشیاء اضمحلّت الاشیاء و هذا مثل النبی و الائمة الطاهرین»([7]) انتهی یعنی صاحب ذهن هرگاه علت وجود باشد به اينکه بوده باشد همان امر خدا که به او هر چیزی بر پا است و وجود همه اشیاء یعنی ماده ایشان از پرتو وجود او است پس هر چه در ذهن او در آید علت و سبب باشد از برای اشیاء خارجیه به نحوی که اگر آن صورت معدوم شود که علت آن اشیاء است، همه اشیاء معدوم شوند. مثل نبی و ائمه طاهرین؟عهم؟ که ایشان از این قبیلند و این عبارت صریح است در آنچه سیّد گفته.
و حاجی در ارشادالعوام تصریح به مراد سیّد کرده است و در صفحه صد و سيّم از قسمت سيم کتاب خود میگوید «مؤثر در این عالم ائمه طاهرین هستند و همچنین خلق نسبت به ایشان مانند نور آفتاب است نسبت به آفتاب یا مانند سایه جسمی و جسمی یا مانند سخنگو و سخن»(2) تا آخر کلام. و در صفحه صد و چهل و هفتم از قسمت دويم میگوید «پس فاعل خلقی از خلقهای خداست و در ملک خداست و آن علت هر چیزی است و هر چیزی به آن پیدا شده است»(3) و در صفحه پیش گفته است همچون آفریننده و روزیدهنده و میراننده و زندهکننده همه مرکبند از عکس ذات و خصوص این صفت و اینها ذات خدا نباشند. و در صفحه بیست و چهارم از قسمت اول میگوید «و هیچ مخلوق به ذات خدا نگردد چرا که ذات چندان لطیف است که هیچ خلقی او را نمیفهمد و با او جفت نمیشود و به او نمیتواند رسید و ذاتی است یگانه دیگر جنبش ندارد بلکه خلقی خلق کرده که او جنباننده هر چیز است به جنبش خود»(4) الی آخر.
و حاصل مطلب این است که آنچه معتقد شیخیه است، چنانکه از کلمات مشایخ
«* اجتناب صفحه 45 *»
مذکوره مستفاد میشود این است که ائمه علت فاعلیه کل ملکند و جمیع آثاری که در عالم امکان است مستند به ایشان است مانند استناد افعال اختیاریه ما به ما. پس چنانکه کوزهگر کوزه را میسازد به اختیار خود، به همین قسم نور پیغمبر، کل عوالم را ساخته است و روزی میدهد و زنده میکند و میمیراند و تمام فیوضات از اوست و کل یوم هو فی شأن اوست و هر چه نسبت به خدا داده میشود از معانی و صفات در اوست و این منافات ندارد با احتیاج و امکان و حدوث و تفویض لازم نیاید بلکه امر بین الامرین است.
و همچنین ایشانند علت مادی خلق، به این معنی که جمیع عالم از شعاع صور ایشان خلق شده است. و علت صوری کل خلقند زیرا که صور کل خلق از اشباح صور ایشان خلق شده است و علت غائی کل خلقند که تمام، به جهت ایشان خلق شده است. و جمیع این مطالب فرع ثبوت تقدم خلق ذات ایشان است بر سایر خلق و الّا علت فاعلی و مادی و صوری معقول نباشد بدون تقدم.
و رؤسای متشرعه این مطالب را کلاً و بعضاً قبول نداشتهاند. چنانکه شیخ مفید فرموده است در مسائل تلعکبریة در جواب کسی که گفته است که اشباح آلمحمد بر وجود آدم سبقت داشتهاند، قال: «و المراد بذلک ان مثلهم فی الصور کانت فی العرش فرآها آدم و سأل عنها فاخبره اللّه انّها امثال صور من ذریته شرّفهم بذلک و عظّمهم به و اما ان ذواتهم کانت قبل آدم موجودة فذلک باطل بعید عن الحق لایعتقده محصل و لایدین به عالم و انما قال به طوایف من الغلاة الجهّال و الحشویة من الشیعة الذین لا بصر لهم بمعانی الاشیاء و لا حقیقة الکلام و قد قیل انّ اللّه تعالی کان قد کتب اسمائهم علی العرش فرآها آدم و عرفهم بذلک و علم ان شأنهم عند اللّه عظیم و اما القول بانّ ذواتهم کانت موجودة قبل آدم فالقول ببطلانه علی ما قدّمناه»([8]) انتهی کلام المحکی.
«* اجتناب صفحه 46 *»
یعنی مراد به تقدم ائمه؟عهم؟ این است که صور مثالیه ایشان در عرش بوده پس دید آن را آدم و سؤال نمود از حال آن صور. پس خبر داد او را خدا به اينکه اینها صور جمعی است از ذریّه او و غرض از آن، تشریف و تعظیم ایشان بود و اما اينکه ذوات ایشان پیش از آدم موجود باشد، پس آن باطل و دور است از حق و کسی به آن اعتقاد نمیکند و متدین نمیشود و نگفته است آن را مگر جماعتی از غالیان و طایفه حشویه از شیعه که بصیرتی در علوم ندارند. و بعضی تقدم مذکور را چنین دانستهاند که خداوند اسماء ائمه را بر عرش نوشته بود. پس دید آن را آدم و شناخت و دانست که شأن ایشان نزد خدا بزرگ است و اما اينکه ذوات ایشان پیش از آدم موجود باشد، پس بطلان آن به وجهی است که ذکر کردیم انتهی.
و سیّد بن زهره سؤال نمود از علامه حلّی و فخرالمحققین از احادیث ذرّ و عالم انوار و تقدم نور ائمه بر سایر خلق به چهار هزار سال و حدیث خلق ارواح قبل از اجساد به دو هزار سال، پس علامه جواب داد به اينکه این احادیث مشهور است ولکن علم به این تقدیرات از برای بشر حاصل نیست و کسی نمیداند آن را مگر خدا و ائمه؟عهم؟ و فخرالمحققین فرموده است که مراد به این احادیث ظاهر آنها نیست زیرا که ادله عقلیه و نقلیه بر خلاف آن است. پس باید آن را حمل نمود بر غیر ظاهر. و تأویلات چندی به جهت آنها ذکر نموده است.
و علامه مجلسی (ره) در اعتقادات خود گفته «و لاتعتقد انّهم خلقوا العالم بامر اللّه تعالی فانّا قد نهینا فی صحاح الاخبار من القول به و لا عبرة بما رواه البرسی و غیره من الاخبار الضعیفة»([9]) انتهی. یعنی اعتقاد مکن به اينکه ائمه خلق کردهاند عالم را به امر خدا زیرا که ما را از این اعتقاد نهی کردهاند در اخبار صحیحه و اعتنائی نیست به آنچه روایت کرده است شیخ رجب برسی و غیر او از اخبار ضعیفه انتهی.
«* اجتناب صفحه 47 *»
و سید مرتضی در غُرَر و دُرَر بعد از اينکه ایراد میکند بر کسانی که عالم ذرّ را قائل شدهاند و استشهاد کردهاند به آیه و اذ اخذ ربّک من بنیآدم من ظهورهم ذرّیتهم و جواب داده است از استدلال ایشان به عقل و نقل گفته حال که تأویل مخالفین شما باطل شد، پس شما چگونه آیه را تأویل میفرمایید پس جواب ذکر کرده است و از کلام ایشان ظاهر میشود که قول به عالم ذرّ را از مخالفین شیعه میداند و شیخ مفید حدیث خلق اللّه الارواح قبل الاجساد را معنی میکند به اينکه مراد از ارواح ملائکه است. یعنی خدا ملائکه را پیش از انسان خلق فرموده است.
و اما متأخرین از علماء، پس جمعی تکفیر شیخ کردهاند به سبب قائل شدن به علل اربعه که از جمله ایشان است: آقا سید مهدی پسر صاحب ریاض و حاجی ملاتقی ملقّب به شهید ثالث و حاجی ملاجعفر استر آبادی و آقا سید ابراهیم قزوینی و شیخ محمدحسین صاحب فصول و شریف العلماء و شیخ محمدحسن صاحب جواهر و ملاآقای دربندی و غیر ذلک.
و چون ما به الاختلاف را دانستی پس میگوییم در این مسأله دو مقام است: یکی تقدم وجود ائمه طاهرین؟عهم؟ بر وجود اشیاء در عالم انوار و اشباح، دويم علل اربعه بودن ایشان از برای ماسوی اللّه. و عمده محل اختلاف مسأله دويم است. اما اول پس بسیاری از متشرعه نیز قائل به آن هستند مانند علامه مجلسی و شیخ کلینی و شیخ صدوق و غیرهم نظر به اخبار بسیاری که ممکن است ادعای تواتر آنها و عجب است از انکار شیخ مفید و سیّد مرتضی این امر را با اينکه دلیل معتبری از عقل و نقل بر خلاف آن نیست و از قدرت خدا بعید نیست پس چه داعی بر طرح و تأویل اخبار بسیار لکن در اینجا لطیفهای است و آن این است که شیخ احمد را اعتقاد این است که تسدید بر امام مِن باب لطف لازم است یعنی نمیگذارد که علماء در زمان غیبت در خطا واقع شوند بلکه در قلب ایشان میاندازد آنچه را که صواب است و حق است حال میگوییم شبهه و شکی نیست که شیخ مفید از مشایخ شیعه و مروّجین شریعت بوده بلکه در حق
«* اجتناب صفحه 48 *»
اوست قضیه یا شیخ منک الخطاء و منّا التسدید و قضیه الحق مع ولدی و الشیخ معتمدی در حق اوست با سید مرتضی و توقیع از حضرت حجت در مرثیه شیخ منقول است که فرمودند:
لا صوّت الناعی بموتک انه | یوم علی آل الرسول عظیم |
پس چگونه میشود که این دو بزرگوار در این مسأله به خطا رفته باشند و امام؟ع؟ ایشان را ردع نفرموده باشد. پس بر شیخ احسائی لازم است احد امرین: یا متابعت کند شیخ مفید را در عدم تقدم وجود ائمه بر سایر اشیاء و دست از جمیع مطالب خود که متفرع بر این مسأله است بردارد. یا اينکه قول به تسدید را باطل داند و ردع را بر امام لازم نداند. و ثانی آسانتر است از برای او و میتوان گفت که مراد شیخ مفید از عدم تقدم ذوات ائمه؟عهم؟ بر خلق آدم، ذوات شخصیه مرکبه از نطفه مخصوصه است که از صلب پدر و بطن مادر به عمل آمده زیرا که تقدم به این وجه البته غیر معقول و بیمحصّل است و این منافات ندارد که انوار ایشان قبل از کل مخلوقات موجود شده باشند ولکن باید دانست که مراد به انوار، نه این نوری است که از جمله محسوسات به حسّ بصر است از شمس و سراج و قمر و نحو اینها که از جمله کیفیات و عوارض است بلکه شاید مراد به نور، عقول ایشان باشد یا وجود ایشان که سراپا علم و شعور و حیات است و اطلاق نور بر علم شایع است و همچنین بر حیات و بر ایمان و بر قرآن و بر هر چیزی که ظاهر بنفسه است و مُظهر غیر است. پس ایشان در مقام خود از ملکوت الهی بودهاند تا زمانی که آدم خلق شد پس به صلب او منتقل شدند و از او به اصلاب طاهره و ارحام مطهّره تا اينکه در نطفه طیبه طاهره ظاهر گشتند و کیفیت آن نور و شأن او و وظیفه او از برای ما معلوم نیست.
و اينکه مرحوم مجلسی در جلد توحید بحار فرموده بعد از ذکر اخبار انوار و تقدم ایشان بر ماسوی که حکمای فلاسفه به سبب صفای نفوس ایشان به ریاضات و مجاهدات ادراک این انوار مطهره را نمودند ولکن چون از روی چراغ هدایت انبیاء و
«* اجتناب صفحه 49 *»
اولیاء نبوده به خطا رفتند و گمان عقول عشره و نفوس فلکیه کردند عجیب است زیرا که فلاسفه از روی قاعده «الواحد لایصدر منه الّا الواحد»، این سلسله عقول را درست کردهاند و عقل اول را مؤثر در کل وجود میدانند. پس اگر این عقل که فلسفی میگوید، همان نور پیغمبر باشد، پس مسأله علت فاعلی درست میشود و کسی که علت فاعلی بودن را منکر است چگونه میتواند به عقول قائل شود و نزاع در محض تسمیه به عقول و انوار نیست. بلکه مراد به عقل همان نور مجرّد مفارق از ماده است در ذات و فعل که مؤثر در مراتب متأخره از خود باشد و شیخ احمد مکرر از نور پیغمبر؟ص؟ به عقل اول و عقل کل تعبیر کرده است. بلکه مرتبه عقل اول را بعد از مرتبه نور پیغمبر؟ص؟ به اعتباری میداند و کیف کان قول به تقدم انوار ائمه اطهار بدون علت فاعلیه هیچ ضرری ندارد بلکه اخبار وارده در آن بسیار است چنانچه علامه و فخر المحققین تسلیم کردهاند و دلیل بر تأویل را ندانستیم که چیست.
و اما مسأله علت فاعلیه یا آلیّه، پس دانستی که مرحوم علامه مجلسی فرموده که در اخبار صحیحه نهی رسیده است از اطلاق آن و شیخ احمد نیز در شرح فقره ذکرکم فی الذاکرین میفرماید که معلوم از مذهب ما آن است که اطلاق علت فاعلیه بر ائمه ممنوع است و اخبار بسیار بر منع از آن وارد است و این حدیث را نقل میکند روی الکشی بسنده عن عبدالرحمن بن کثیر قال قال ابوعبداللّه؟ع؟ یوماً لاصحابه لعن اللّه المغیرة بن سعید و لعن اللّه یهودیة کان یختلف الیها یتعلم منها السحر و الشعبدة و المخاریق ان المغیرة کذب علی ابی فسلبه اللّه الایمان و ان قوماً کذبوا علیّ ما لهم اذاقهم اللّه حرّ الحدید. واللّه ما نحن الّا عبید الذی خلقنا و اصطفانا مانقدر علی ضرّ و لا نفع ان رحمنا فبرحمته و ان عذّبنا فبذنوبنا واللّه ما لنا علی اللّه من حجة و ما معنا من اللّه من براءة و انا لمیتون و مقبورون و منشورون و مبعوثون و موقوفون و مسئولون ویلهم ما لهم لعنهم اللّه لقد اذوا رسوله فی قبره و امیرالمؤمنین و فاطمة و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی وها انا ذا بین اظهرکم لحم رسول اللّه و
«* اجتناب صفحه 50 *»
لجلد رسول اللّه؟ص؟ ابیت علی فراشی خائفاً وجلاً مرعوباً یأمنون و افزع ینامون علی فراشهم و انا خائف ساهر وجل اتقلقل بین الجبال و البراری ابرء الی اللّه مما قال فیّ الاجدع البراد عبد بنیاسد ابوالخطاب لعنه اللّه واللّه لو ابتلوا بنا و امرناهم بذلک لکان الواجب ان لایقبلوه فکیف و هم یرونی خائفاً وجلاً استعدی اللّه علیهم و ابرء الی اللّه منهم اشهدکم انی امرء ولدنی رسول اللّه و ما معی براءة من اللّه ان اطعته رحمنی و ان عصیته عذّبنی عذاباً الیماً شدیداً او اشدّ عذابه([10]) انتهی.
یعنی حضرت فرمود روزی به اصحاب خود که خدا لعنت کند مغیرة بن سعید را و لعنت کند زن یهودیهای را که مغیره به نزد او میرفت و سحر و شعبده و حیل میآموخت به درستی که مغیره افتراء بست بر پدر من حضرت باقر؟ع؟ پس سلب نمود خدا ایمان او را و گروهی افتراء بر من زدند. چه شده است ایشان را؟ خدا بچشاند به ایشان حرارت آهن را قسم به خدا که ما نیستیم مگر بنده آن کسی که ما را آفریده و ما را برگزیده قدرت نداریم بر ضرری و نفعی اگر رحمت کند از مرحمت او است و اگر عذاب کند از گناهان ما است. واللّه ما را بر خدا حجتی نیست و با ما از خدا براءتی نیست و به درستی که ما خواهیم مرد و مدفون میشویم و محشور میشویم و ما را نگاه میدارند و از ما سؤال میکنند. وای بر ایشان چه میشود ایشان را؟ خدا لعنتشان کند که اذیت کردند پیغمبر را در قبرش و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسنین و علی بن الحسین و محمد بن علی را و اینک من در میان شما حاضرم گوشت و پوست رسول خدا شبها را بر بستر خود صبح میکنم خائف و هراسان. ایشان ایمنند و من ترسان، ایشان به خواب استراحتند و من ترسان و بیدارم و در کمال اضطراب و حیرانی و بیزاری میجویم به سوی خدا از آنچه در حق من میگوید گوش بریده سوهانگر بنده بنیاسد ابوالخطاب لعنه اللّه قسم به خدا که اگر مبتلا میشدند به ما و امر میکردیم ایشان را به این اعتقاد، هر آینه واجب بود بر ایشان که قبول نکنند پس چگونه اعتقاد میکنند و حال اينکه میبینند مرا
«* اجتناب صفحه 51 *»
ترسان و هراسان شکایت میکنم از ایشان نزد خدا و بیزاری میجویم به سوی خدا از ایشان. شاهد باشید ای جماعت که من مردی هستم از اولاد رسول و نیست با من براءتی از خدا، اگر اطاعت کنم او را رحمت میکند و اگر معصیت کنم عذاب میکند مرا عذاب الیم شدید بلکه به اشدّ عذاب انتهی.
و گفته است «و امثال هذا کثیر فی روایاتهم و اما بواطن اخبارهم فدالة علی ذلک تصریحاً او تلویحاً ولکن التصریح ممنوع منه» انتهی یعنی امثال این خبر بسیار است در اخبار، لکن بواطن اخبار دلالت میکند بر این مطلب یعنی علت فاعلیه به تصریح یا به اشاره و تصریح ممنوع است از آن انتهی. و از این کلام برآمد که بواطن اخبار بر خلاف ظواهر آن است.
و در شرح فقره فبحقّهم الذی اوجبت لهم علیک گفته است که شرط صحت دلیل ذوقی، اولاً آن است که مطابق باشد با کلام معصوم بظاهره و باطنه الذی یوافق ظاهره. دويم اينکه مطابق باشد با کلام عوام مسلمین انتهی. و بسیار عجیب است از جناب شیخ که با اقرار به اينکه در اخبار منع از اطلاق علت فاعلیه وارد است، مخالفت امام نموده و در کتاب خود مکرر تصریح نموده.
و از جمله اخبار مانعه، خبری است که صدوق در اعتقادات خود نقل فرموده است که کان الرضا؟ع؟ یقول فی دعائه: اللهم انی ابرء الیک من الحول و القوّة و لاحول و لا قوّة الّا بک اللهم انی اعوذ بک و ابرء الیک من الذین ادعوا فینا ما لیس لنا بحق اللهم انی ابرء الیک من الذین قالوا فینا ما لمنقله فی انفسنا اللهم لک الخلق و منک الرزق و ایاک نعبد و ایاک نستعین اللهم انت خالقنا و خالق آبائنا الاولین و آبائنا الاخرین اللهم لایلیق الربوبیة الّا بک و لاتصلح الالهیة الّا لک فالعن النصاری الذین صغّروا عظمتک و العن المضاهئین لقولهم من بریتک اللهم انا عبدک و ابناء عبدک لانملک لانفسنا لا نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً اللهم من زعم اننا ارباب فنحن الیک منهم برءاء و من زعم ان الینا الخلق و علینا الرزق فنحن الیک برءاء کبراءة
«* اجتناب صفحه 52 *»
عیسی من النصاری اللهم انا لمندعهم الی ما یزعمون فلاتؤاخذنا بما یقولون رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیاراً([11]) الخبر.
یعنی حضرت امام رضا؟ع؟ در دعای خود عرض میکرد: خدایا من بیزاری میجویم به سوی تو از کسانی که ادعا میکنند در حق ما چیزی را که از برای ما نیست. خدایا بیزاری میجویم به سوی تو از کسانی که گفتند در حق ما چیزی را که ما در حق خود نگفتهایم. خدایا مخصوص تو است خلقکردن و روزیدادن و تو را عبادت میکنیم و از تو یاری میطلبیم. خدایا تویی خالق ما و خالق پدران ما. خدایا سزاوار نیست ربوبیت مگر از برای تو و درست نیاید الهیت مگر تو را. پس لعنت کن نصاری را که کوچک نمودند بزرگی تو را و لعنت کن اشباه ایشان را از خلایق. خدایا ما بندگان و اولاد بندگان توییم مالک نیستیم از برای خود نه نفعی را و نه ضرری را و نه موتی و نه حیاتی و نه نشوری را. خدایا هر کس گمان کند که ما ارباب هستیم، پس ما از ایشان بیزاریم و هر کس گمان کند که به دست ما است خلق کردن و بر ما است روزی دادن، پس ما بیزاریم از ایشان مانند بیزاری عیسی از نصاری. خدایا ما نخواندهایم ایشان را به این اعتقادات پس مؤاخذه مکن ما را به آنچه میگویند خدایا مگذار بر روی زمین از کافرین احدی را.
و از جمله اخبار مانعه ایضاً خبری است که صدوق در اعتقادات روایت کرده است از زراره قال قلت للصادق؟ع؟ ان رجلاً من ولد عبداللّه بن سنان یقول بالتفویض. قال ما التفویض؟ قلت یقول ان اللّه عزوجل خلق محمداً و علیاً ثم فوّض الامر الیهما فخلقا و رزقا و اماتا و احییا فقال کذب عدو اللّه اذا انصرفت الیه فاقرء علیه هذه الایة التی فی سورة الرعد «ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل اللّه خالق کل شیء و هو الواحد القهّار» فانصرفت الی الرجل فاخبرته فکأنما القم حجراً او قال فکأنّما اخرس([12])
«* اجتناب صفحه 53 *»
انتهی یعنی زراره گفت که عرض کردم به خدمت جناب صادق؟ع؟ که مردی از اولاد عبداللّه بن سنان قائل است به تفویض. فرمود تفویض چیست؟ گفتم میگوید که خداوند خلق نمود محمد و علی را و امر را به ایشان واگذاشت پس خلق کردند و روزی دادند و میراندند و زنده کردند. فرمود دروغ گفت دشمن خدا. چون به سوی او روی این آیه را بخوان ام جعلوا تا آخر، که حاصل معنیش این است که خالقی نیست به غیر از خدا. پس برگشتم به سوی آن مرد و خبر دادم او را پس گویا سنگی به دهانش خورد یا گفته گویا لال شد انتهی.
و از جمله اخبار مانعه، روایت طبرسی است در احتجاج عن علی بن احمد القمی قال اختلف جماعة من الشیعة فی ان اللّه فوّض الی الائمة انیخلقوا و یرزقوا فتنازعوا فی ذلک تنازعاً شدیداً فقال قائل منهم ما بالکم لاترجعون الی ابیجعفر فتسألونه عن ذلک لیوضح لکم الحق فیه فانه الطریق الی صاحب الامر؟ع؟. فرضیت الجماعة بابیجعفر فسلّمت و اجابت الی قوله فکتبوا المسألة فانفذوها الیه فخرج الیهم من جهته توقیع نسخته ان اللّه هو الذی خلق الاجسام و قسّم الارزاق لانّه لیس بجسم و لا حالّ فی جسم لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر و اما الائمة فیسألون اللّه تعالی عزوجل فیخلق و یسألونه فیرزق([13]) انتهی. یعنی اختلاف نمودند جماعتی از شیعیان در اينکه خدا تفویض کرده است به ائمه امر خلق و رزق را پس قومی گفتند که این محال است و بر خدا روا نیست زیرا که کسی قادر نیست بر خلق اجسام مگر خدا. و جمعی گفتند خدا ائمه را قدرت داده است بر آن پس خلق کردند و روزی دادند و نزاع در میان این دو طایفه شد. پس شخصی گفت چه میشود شما را که رجوع نمیکنید به سوی ابیجعفر([14]) که نایب خاص امام عصر بود؟ پس از او سؤال کنید تا واضح کند از برای شما حق مطلب را زیرا که او است طریق به سوی امام زمان؟ع؟. پس راضی شدند
«* اجتناب صفحه 54 *»
جماعت به ابیجعفر و تسلیم نمودند و اجابت کردند. پس نوشتند مسأله را و فرستادند به نزد او. پس بیرون آوردند از جانب او توقیعی به این مضمون که خداوند آن کسی است که خلق نموده است اجسام را و قسمت کرده است روزیها را زیرا که او جسم و جسمانی نیست و نیست مانند او چیزی و او است سمیع و بصیر. و اما ائمه پس ایشان سؤال میکنند از خدا پس خلق میکند و سؤال میکنند پس روزی میدهد انتهی. و مخفی نماند که در این خبر نفی علت فاعلیه و آلیه هر دو شده است.
و از جمله اخبار روایتی است که در عیونالاخبار نقل نموده است از حضرت صادق؟ع؟ قال من قال بالتناسخ فهو کافر. ثم قال لعن اللّه الغلاة ألاکانوا یهوداً ألاکانوا مجوساً ألاکانوا نصاری ألاکانوا قدریّة ألاکانوا مرجئة ألاکانوا حروریة ثم قال لاتقاعدوهم و لاتصادقوهم برئ اللّه منهم.([15]) و فیه قد سئل عن الغلاة فقال الغلاة کفار و المفوّضة مشرکون من جالسهم او خالطهم او آکلهم او شاربهم او واصلهم او زوّجهم او تزوّج منهم او ائتمنهم علی امانة او صدّق حدیثهم او اعانهم بشطر کلمة خرج عن ولایة اللّه عزوجل و ولایة رسول اللّه؟ص؟ و ولایتنا اهلالبیت([16]) انتهی. حضرت فرمود کسانی که به تناسخ قائل شدهاند کافرند بعد فرمود خدا لعنت کند غالیها را چرا نشدند یهودی یا مجوسی یا نصرانی یا قدری یا مرجئه یا حروریه؟ بعد فرمود با ایشان ننشینید و دوستی نکنید. خدا از ایشان بیزار باد. و در همین حدیث است که از آن حضرت سؤال شد از غلات فرمودند ایشان کفارند و مفوّضه مشرکند هر کس با ایشان بنشیند یا داخل ایشان شود یا با ایشان بخورد یا بیاشامد یا احسان کند یا زن دهد به ایشان یا از ایشان زن بگیرد یا ایشان را امین داند بر امانتی یا سخن ایشان را تصدیق کند یا اعانت کند ایشان را به نصف کلمه، خارج میشود از ولایت خدا و رسول و از ولایت ما اهلبیت انتهی الی غیر ذلک من الاخبار.
«* اجتناب صفحه 55 *»
و مخفی نماند که فرق مابین غلاة و مفوّضه ظاهر است چنانچه شیخ مفید در اعتقادات صدوق فرموده: «قال الصدوق اعتقادنا فی الغلاة و المفوّضة انهم کفار بالله عزوجل و انهم شرّ من الیهود و النصاری و المجوس و القدریة و الحروریة و الحربیة و من جمیع اهل البدع و الاهواء المضلّة» و شیخ مفید در شرح آن فرموده: «و الغلاة من المتظاهرین فی الاسلام هم الذین نسبوا امیرالمؤمنین و الائمة من ذریته الی الالوهیة و النبوة و وصفوه من الفضل فی الدین و الدنیا الی ما تجاوزوا فیه الحد و خرجوا عن القصد و هم ضلال کفار حکم امیرالمؤمنین؟ع؟ فیهم بالقتل و التحریق بالنار و قضت الائمة فیهم بالکفر و الخروج عن الاسلام و المفوّضة صنف من الغلاة لکنهم اعترفوا بحدوث الائمة و خلقهم و نفی القدم عنهم و اضافوا الخلق و الرزق مع ذلک الیهم و ادعوا ان اللّه تفرّد بخلقهم خاصة و انه فوّض الیهم خلق العالم بما فیه و جمیع الافعال»([17]) انتهی ملخصاً.
یعنی شیخ صدوق در اعتقادات خود گفته است که غلاة و مفوضه کافرند به خدای تعالی و بدترند از یهود و نصاری و مجوس و از قدریه و حروریه و حربیه و از جمیع ارباب بدعت و ضلالت و شیخ مفید در شرح آن گفته که غلاة از مسلمین کسانی هستند که نسبت دادهاند امیرالمؤمنین و ائمه را به سوی الوهیت و نبوت و وصف کردند امیرالمؤمنین را در دین و دنیا به حدّی که از حدّ تجاوز کردند و از وسط خارج شدند و ایشان گمراه و کافرند و امیرالمؤمنین حکم نمود به کشتن و سوختن ایشان و ائمه؟عهم؟ حکم نمودند به کفر ایشان و خروج ایشان از دین. و مفوضه صنفی هستند از غلاة لکن اعتراف دارند به اينکه ائمه حادثند و مخلوقند و قدیم نیستند و معذلک نسبت خلق و رزق به ایشان میدهند و ادعا میکنند اينکه خدا به تنهایی ائمه را خلق فرموده و به ایشان تفویض نموده خلق تمام عالم را انتهی.
خلاصه کلام این است که شیخ احمد اعتراف نموده به اينکه در اخبار بسیار منع
«* اجتناب صفحه 56 *»
فرمودهاند از قول به علت فاعلیه بودن ائمه؟عهم؟ و معلوم است که مراد همین اخباری است که ذکر شد و مخفی نیست بر بصیر که چقدر تهدید و توعید و تخویف از قول به آن نمودهاند و چقدر تبرّی از آن کردهاند و استعاذه به خدا جستهاند و اگر مقصود از غلاة و مفوضه قسم دیگر و قول دیگر بود، پس این اخبار ربطی به مسأله علت فاعلیهای که او میگوید نداشت. پس چگونه میگوید اخبار بسیار بر منع از آن وارد است و این نیست مگر اينکه همان که ممنوع است در این اخبار او همان را میخواهد ادعا کند و از بواطن اخبار استفاده نماید. معلوم شد که مسأله حدیده محماة و شعله را همان قول به تفویض دانسته است یعنی دانسته که مفوضه بالاتر از آن را ادعا نکردهاند بلکه عبارت احتجاج صریح بود در اينکه آن طایفه میگفتند که خدا قدرت داده است ائمه را بر خلق و رزق و در روایت زراره این بود که خدا تفویض امر به محمد و علی نموده است. پس ایشان خلق کردند و روزی دادند یعنی به امر خدا و روایت دعای حضرت رضا؟ع؟ صریح بود در اينکه من زعم انّ الینا الخلق و علینا الرزق فنحن الیک منهم برءاء و معلوم است که مفوضه نمیگویند که ائمه با اينکه حادثند و مخلوقند در افعال خود محتاج به مدد الهی نیستند پس اینهمه طعن و لعن نیست مگر از اينکه افعال ربوبیت و صفات الهیه را نسبت به ائمه دادهاند و تو میدانی کسی که اینقدر استنکاف از مطلبی را اظهار نماید هرگز نمیشود که در بواطن کلامش خلاف آن امر را بگوید و نسبت چنین امری به ایشان حقیقةً با این تظلم و استعاذه، ظلم بیّن است. پس قول سیّد و حاجی یقیناً ممنوع است و خلاف رضای ائمه طاهرین است.
و اما مسأله آلیّت که از کلام شیخ استفاده میشود، پس چون ادله او اقتضای قول سیّد را مینمود و آن باطل شد، پس مدعیٰ بدون دلیل میماند و نمیتوان اذعان به آن نمود بلکه بطلان آن از روایت احتجاج نیز استفاده میشود و از فقره خطبه نهجالبلاغة ایضاً مستفاد میشود که میفرماید فاعل لا بمعنی الحرکات و الآلة یعنی خدا فاعل است نه به این معنی که حرکت کند یا آلتی در فعل داشته باشد بلکه عقلاً هم چون قدرت او
«* اجتناب صفحه 57 *»
تام است نمیتوان گفت که محتاج به آلت است و قول «الواحد لایصدر منه الّا الواحد» ناتمام است و دلیلی بر آن نیست بل اللّه علی کل شیء قدیر و لایشغله شأن عن شأن و لا خلق شیء عن خلق شیء و لا حفظ شیء عن حفظ شیء چنانچه در دعا است و آیه و ما امرنا الا واحدة دلالتی بر مطلب ایشان ندارد بلکه در مقام نفوذ امر الهی است و عدم حاجت به تکرار و دلیل عقلی که اقامه نموده است از بابت اينکه ذات خدا مقرون با حوادث نمیشود و مربوط به آن نیست و اشاره به آن نمیتوان کرد و تعبیر از او به لفظی نمیشود و مخلوق باید منتهی به مخلوق شود، ناتمام است بلکه خود این کلام تناقض است زیرا که اینها همه تعبیرات است و الفاظ است و اشاره است که کرده است. پس اينکه میگوید ذات خدا مراد از لفظی نمیشود، آیا مراد از این لفظ چیست؟ اگر ذات خدا است پس مراد شد و اگر غیر ذات خدا است و مخلوق است، پس گفته است که مخلوق مراد از لفظ نمیشود و این باطل است. و اينکه میگوید لا اله الّا اللّه، آیا مراد به اللّه چیست؟ اگر ذات خدا است، پس مراد از لفظ شد و اگر مراد امر مخلوق است پس اقرار به الهیت مخلوق میشود و منشأ اشتباه این است که خیال است که در وضع لفظ از برای معنی معتبر است که خود معنی بکنهه در ذهن بیاید و این باطل است بلکه تصور شیء بوجهه کفایت میکند در وضع لفظ و اراده معنی و تصور خدا بوجهه و صفاته ممکن است و الّا توحید و اثبات صانع و وجوب معرفة اللّه بیمعنی میشود و در خبر است من عبد المسمی دون الاسم فهو التوحید و من عبد الاسم دون المسمی فقد کفر و من عبد المسمی و الاسم فقد اشرک و تشبیه به نار و حدیده درست نیست زیرا که نار غیبی جدا نیست از شعله و حدیده محماة، پس احراق قائم است به همان ناری که حالّ است در شعله و حدیده و این معنی نسبت به واجبالوجود محال است. چون او حلول در مخلوق نمیکند و فعل خدا غیر خدا است و مقدم است بر همه چیز و به او هر چیزی ظاهر میشود و متحقق میشود حتی محلش پس آن را حاجت نیست به اينکه محل داشته باشد و به سبب آن محل تعلق به چیز دیگر بگیرد بلکه حالّ
«* اجتناب صفحه 58 *»
او با محل تفاوتی ندارد در حدوث و احتیاج و به عبارت اوضح مشیت که فعل خدا است و حادث است البته محتاج است به ذات خدا و قبل از وجودش هیچ نیست تا ظهوری از برای آن تصور شود. پس ظهورش همان وجودش است و حقیقت محمدیه به آن وجود پیدا میکند پس چگونه میشود که آن مقوم مشیت باشد در ظهور؟ مگر اينکه ظهور را غیر از وجود بداند و واسطهای مابین وجود و عدم قائل شود و آن باطل است و تقوّم ظهور اشراق نار به دُهن ربطی به مقام ندارد زیرا که دُهن، فعل نار نیست و از توقف وجود فعل نار بر سبق وجود دُهن فسادی لازم نیاید اما ممکن نیست توقف وجود فعل خدا بر سبق حقیقت محمدیه؛ زیرا که او به فعل موجود شود و اگر فعل بر او موقوف باشد، دور لازم آید.
و شیخ در مقام دیگر از شرح فوائد کشف مطلب کرده است که مراد از مشیت ایجاد است و مراد از حقیقت محمدیه انوجاد است و از این دو وجود به عمل آید که کل ماسوی است و میگوید که خدا بعد از عدم چیزی خلق فرموده که نه اول دارد و نه آخر پس جمیع ماسوی یکدفعه خلق شده است به امر واحد کلّ فی مقامه من الجبروت و الملکوت و الملک فی السرمد و الدهر و الزمان و ترتب در ظهور و بروز و انتقال از عالمی به عالمی و ظرفی به ظرفی است و این مطالب به مطالب صوفیه قریب است و از مذاق شرع و اخبار ائمه اطهار دور است و تصور آن مانند تصور کوسه ریشپهن و ماء الشعیر گندمی است.
و اما مسأله علت مادی و صوری، پس بدان که علت مادی در اصطلاح ماده شیء را گویند مانند خشب از برای سریر و علت صوری، صورت سریریه است. پس اگر از درختی دری بسازند و از زیادتی آن پنجرهای بسازند، نمیتوان گفت که در، علت مادی پنجره است پس هرگاه خداوند از فاضل طینت ائمه؟عهم؟، طینت شیعیان را خلق فرموده، چنانچه در بعضی از اخبار است، پس ائمه علت مادی نمیشوند و همچنین است کلام در صورت با اينکه در آن روایتی هم به نظر نرسیده است که دلالت کند بر
«* اجتناب صفحه 59 *»
اينکه صور خلق از شعاع صور ایشان است و در مسأله ماده هم نسبت به کل خلق نیست بلکه نسبت به شیعیان ایشان وارد است چنانچه در اصول کافی روایت نموده است مرسلاً عن ابیعبداللّه؟ع؟ قال ان اللّه خلقنا من علیین و ارواحنا من فوق ذلک و خلق ارواح شیعتنا من علیین و خلق اجسادهم من دون ذلک فمن اجل ذلک القرابة بیننا و بینهم و قلوبهم تحنّ الینا و روایت کرده است مسنداً عن ابیعبداللّه؟ع؟ قال سمعته یقول ان اللّه خلقنا من نور عظمته ثم صوّر خلقنا من طینة مخزونة مکنونة من تحت العرش فاسکن ذلک النور فیه الی قوله لمیجعل لاحد فی مثل الذی خلقنا منه نصیب و خلق ارواح شیعتنا من طینتنا و ابدانهم من طینة مخزونة مکنونة اسفل من ذلک و لمیجعل لاحد فی مثل الذی خلقهم منه نصیب و لذلک صرنا نحن و هم الناس و سایر الناس همج للنار و الی النار و روایت کرده است مسنداً عن ابیحمزة الثمالی قال سمعت اباجعفر؟ع؟ یقول ان اللّه خلقنا من اعلی علیین و خلق قلوب شیعتنا مما خلقنا و خلق ابدانهم من دون ذلک فقلوبهم تهوی الینا لانها خلقت مما خلقنا الی قوله و خلق عدونا من سجین و خلق قلوب شیعتهم مما خلقهم منه و ابدانهم من دون ذلک فقلوبهم تهوی الیهم لانها خلقت مما خلقوا منه الخبر. و انصاف این است که شیعه چگونه راضی میشود که بگوید دشمنان خدا در ماده و صورت شریک با ائمه طاهرین؟عهم؟ بودهاند و این را از فضائل بشمارد و منکر آن را منکر فضائل داند. من نمیدانم عقل مردم به کجا رفته است الحکم لله تعالی.
و اما بعض ادعیه و زیارات و اخبار که اِشعاری به مطالب او دارد، پس استدلال به آنها بر این مطلب با اعتراف به منع ائمه طاهرین از آن بسیار غریب است با اينکه علماء به زحمت بسیار اخبار آحاد را در احکام فرعیه حجت کردهاند به زورِ دلیل انسداد و انقطاع مناص و عدم چاره به جهت وجوب عمل با اينکه علمای متقدمین چه بسیار زحمت در نقد و انتخاب آن اخبار کشیدند، پس چگونه میشود استدلال نمود به اخبار آحادی که راجع به اصول عقاید و مطالب علمیه است که ظن در آن اتفاقاً حجت نیست
«* اجتناب صفحه 60 *»
و نقد و انتخاب در آنها نشده است و اخبار بسیار وارد است در اينکه غلاة و مفوّضه احادیث بسیار وضع کردهاند و در احادیث ما داخل کردهاند. حال بعد از هزار و سیصد سال ما چگونه تمیز دهیم آن موضوعات را و چگونه قطع حاصل کنیم به اينکه این اخبار صادر از ائمه است و چگونه ترجیح دهیم آنها را بر اخبار معارضه معتضده به ظواهر کتاب و شهرت بین اصحاب؟ پس ای برادر منصف اگر طالب نجات دنیا و آخرت هستی، در امثال این مسائل توقّف نما و علم آن را واگذار به خود ایشان و همین اعتقاد به اينکه ایشان از جانب خدا، امام مفترض الطاعة و معصوم از خطا و گناه و مؤیّد من عند اللّه و افضل عباد اللّه بودهاند تو را کافی است و بگو اشهد انّ اقوالهم حجة و امتثالهم فریضة و طاعتهم مفروضة و مودّتهم لازمة مقضیّة و الاقتداء بهم منجیة و مخالفتهم مردیة و هم سادات اهل الجنة اجمعین و شفعاء یوم الدین و ائمة اهل الارض علی الیقین و افضل الاوصیاء المرضیین صلوات اللّه علیهم اجمعین. اللهم احفظنا من الخطاء و الزلل فی القول و العمل بحقهم یا ارحم الراحمین پس دانستی که در این مسأله، حق با متشرعه است یعنی نباید گفت که ائمه علل اربعه هستند و خود شیخ هم معترف است به اينکه اخبار بسیار بر منع وارد است و بنای مذهب بر آن است واللّه الهادی.
اجـــتـناب
آنچه صاحب فاروق از کتب مشایخ ما نقل کرده و ترجمه کرده صحیح است مگر در بعض جاها که اشاره به آن خواهد شد.
اما اينکه فرمودهاند «چون بعضی از اشخاص از ظاهر تشبیه، این معنی را فهمیدهاند تکفیر شیخ کردهاند که او قائل به تفویض شده است لکن به آن معنی که اشاره کردیم تفویض لازم نیاید بلکه از برای امام من حیث هو فعلی اثبات نکرده است لکن جمیع افعال الهی را از خلق و رزق و احیاء و اماته، ظاهر از حقیقت محمدیه میداند باظهار اللّه سبحانه نه مستقلاً و نسبت فعل به ایشان مجاز است به اعتبار آنکه محل ظهور آن هستند پس بروز آثار فعل از ایشان مانند بروز معجزات است بر یدِ انبیاء»،
«* اجتناب صفحه 61 *»
پس عرض میکنم که اگر فرموده بودند که بعضی از اشخاص نفهمیده تکفیر شیخ را کردهاند، بسیار بجا بود و اگر فرموده بودند که بعضی از اشخاص بیجا تکفیر شیخ را کردهاند، بسیار بسیار بجاتر بود چنانکه خود ایشان فهمیدند که تفویضی لازم نیاید و حالت کسانی که نفهمیده تکفیر میکنند معلوم است که اعتنائی به تکفیر ایشان نیست و حکم بغیر ما انزل اللّه بودن آن معلوم است چرا که چنانکه صاحب فاروق رجوع کردند به عبارات شیخ مرحوم و دانستند که تفویضی لازم نیاید هر عالمی رجوع کند میفهمد که تفویضی لازم نیاید چرا که شیخ مرحوم این مطلب را در یک جا دو جا ذکر نکردهاند که مطلب ایشان محل اشکال باشد، بلکه از اول کتاب شرحالزیارة تا به آخر آن و در سایر کتب متجاوز از هزار جا این مطلب را مشروحاً مفصلاً بیان فرمودهاند به طوری که خفائی در آن نیست و شائبه تفویض در عبارات او یافت نمیشود. چنانکه صاحب فاروق فرمودند که تفویضی لازم نیاید و دلیل و برهان آن را مشروحاً بیان فرمودند. پس حالت آن اشخاصی که تکفیر شیخ مرحوم را کردهاند از دو حال بیرون نیست که یا به قدر صاحب فاروق فهم نداشتهاند که بفهمند که تفویضی لازم نیاید، پس نفهمیده تکفیر کردهاند و حکم بغیر ما انزل اللّه بودن آن معلوم است، یا آنکه به قدر صاحب فاروق فهم داشتهاند و دانستهاند که تفویضی لازم نیاید و دانسته و فهمیده افتراء بستهاند و به مقتضای افترای خود تکفیر کردهاند که باز حکم بغیر ما انزل اللّه بودن آن معلوم است.
و اگر کسی گمان کند که فهمهای مردم مختلف است و شاید آن اشخاص چنین فهمیدهاند که تفویض لازم آید، نهایت آنکه مثل صاحب فاروقی فهمیده که تفویضی لازم نیاید،
عرض میکنم که عرض شد که متجاوز از هزار جا مشروحاً مفصلاً بیان این مطلب را کردهاند و در مواضع بسیاری دیگر مفصلاً بیان کردهاند که جبر و تفویض محال است که در ملک خدا یافت شود. پس بنابر فرضی که حضرات مکفّرین فهمشان به قدر صاحب فاروق نبوده و چنین فهمیدهاند که تفویض لازم آید، نهایت
«* اجتناب صفحه 62 *»
به خطا رفتهاند و به خطای خود تکفیر کردهاند، بعد از تصریح کردن شیخ مرحوم به اينکه تفویض امری است محال و از خداوند عالم صادر نشود، دیگر عذری از برای مکفّرین باقی نخواهد بود.
و اگر کسی گمان کند که شاید مکفّرین این عبارت را ندیدهاند که مرحوم شیخ نوشته که تفویض امری است محال،
میگوییم که در هر جا که این مطلب را نوشتهاند میفرمایند که به سرّ امر بینالامرین این مطلب تمام میشود و سرّ امر بین الامرین این است که نه جبری باشد و نه تفویضی بلکه اختیار باشد. پس عذری از برای مکفّرین باقی نماند که بتوانند بگویند ما از عبارت شیخ مرحوم تفویض فهمیدهایم. پس از این جهت تکفیر کردهایم. علاوه بر اینها ایشان در زمان حیات شیخ مرحوم این کار را کردند و شیخ مرحوم تصریح فرمودند که من تفویض را محال میدانم و قائل آن را کافر و مرتد میدانم علاوه بر این شیخ مرحوم مکرر گفتند و نوشتند که هر چه مخالف ضروریات دین و مذهب است باطل است و خلافکننده آن از دین و مذهب خارج است و هر چه خلاف ضروریات دین و مذهب است من از آن بیزارم و قول به جبر یا تفویض خلاف ضرورت دین و مذهب است علاوه بر این مشایخی که بعد از شیخ مرحوم آمدند، چه در درسهای خود و چه در کتابهای خود گفتند و نوشتند که هر چه مطابق ضروریات دین و مذهب است همان دین و مذهب ما است در ظاهر و باطن و هر چه مخالف ضروریات دین و مذهب است باطل است و ما از آن بیزاریم. پس بعد از اینهمه امور، عذری از برای مکفّرین باقی نخواهد ماند.
صاحب فاروق بعد از ذکر بعضی از عبارات مشایخ و ترجمه بعضی از آنها فرمودهاند: و مخفی نماند که اطلاق علت فاعلی بر وجه دويم اظهر است و اما بر طریق شیخ، پس ائمه آلت خلق و واسطه فیض میشوند پس اطلاق علت فاعلی بر ایشان خلاف مصطلح است تا آخر.
«* اجتناب صفحه 63 *»
اجـتناب
مراد صاحب فاروق این است که مرحوم شیخ و مرحوم سیّد! به دو وجه، علت فاعلی را بیان کردهاند و به طوری که سید مرحوم فرمودهاند و آقای مرحوم در ارشاد ذکر کردهاند و خود شیخ مرحوم در فایده عاشره بیان کردهاند، موافق اصطلاح فرمودهاند. اما آنچه شیخ مرحوم در بعضی از مواضع دیگر گفتهاند خلاف مصطلح است. پس عرض میکنم که اگر چه در نزد ما این دو مطلب یک مطلب است و دو تعبیر از برای یک مطلب است، لکن چون مراد صاحب فاروق در این مقام، اظهار دقت نظری است و مقصودی دیگر ندارند، ما هم از توجیه توفیق مابین این دو تعبیر میگذریم در این مقام و بعد از این معلوم خواهد شد وجه توفیق انشاءاللّه تعالی.
صاحب فاروق بعد از نقل عباراتی چند از مشایخ ما+ فرمودهاند: و جمیع این مطالب فرع ثبوت تقدم خلق ذات ایشان است بر سایر خلق و الّا علت فاعلی و مادی و صوری معقول نباشد بدون تقدم و رؤسای متشرعه این مطالب را کلاً و بعضاً قبول نداشتهاند. چنانکه شیخ مفید فرموده است در مسائل تلعکبریة در جواب کسی که گفته است که اشباح آلمحمد بر وجود آدم سبقت داشتهاند، قال «و المراد بذلک ان مثلهم فی الصور کانت فی العرش فرآها آدم و سأل عنها فاخبره اللّه انّها امثال صور من ذریته شرّفهم بذلک و عظّمهم به و اما ان ذواتهم کانت قبل آدم موجودة فذلک باطل بعید عن الحق لایعتقده محصل و لایدین به عالم و انما قال به طوائف من الغلاة الجهّال و الحشویة من الشیعة الذین لا بصر لهم بمعانی الاشیاء و لا حقیقة الکلام و قد قیل انّ اللّه تعالی کان قد کتب اسمائهم علی العرش فرآها آدم و عرفهم بذلک و علم ان شأنهم عند اللّه عظیم و اما القول بانّ ذواتهم کانت موجودة قبل آدم فالقول ببطلانه علی ما قدّمناه»([18]) انتهی کلام المحکی.
«* اجتناب صفحه 64 *»
یعنی مراد به تقدم ائمه؟عهم؟ این است که صور مثالیه ایشان در عرش بوده پس دید آن را آدم و سؤال نمود از حال آن صور. پس خبر داد او را خدا به اينکه اینها صور جمعی است از ذریّه او و غرض از آن، تشریف و تعظیم ایشان بود و اما اينکه ذوات ایشان پیش از آدم موجود باشد، پس آن باطل و دور است از حق و کسی به آن اعتقاد نمیکند و متدین نمیشود و نگفته است آن را مگر جماعتی از غالیان و طایفه حشویه از شیعه که بصیرتی در علوم ندارند. و بعضی تقدم مذکور را چنین دانستهاند که خداوند اسماء ائمه را بر عرش نوشته بود. پس دید آن را آدم و شناخت و دانست که شأن ایشان نزد خدا بزرگ است و اما اينکه ذوات ایشان پیش از آدم موجود باشد، پس بطلان آن به وجهی است که ذکر کردیم انتهی.
اجـــتـناب
جواب این مطلب که صاحب فاروق عنوان کرده، قول خود او است که بعد از این میگوید «پس میگوییم در این مسأله دو مقام است: یکی تقدم وجود ائمه طاهرین؟عهم؟ بر وجود اشیاء در عالم انوار و اشباح. دويم علل اربعه بودن ایشان از برای ماسوی اللّه و عمده محل اختلاف مسأله دويم است. اما اول پس بسیاری از متشرعه نیز قائل به آن هستند مانند علامه مجلسی و شیخ کلینی و شیخ صدوق و غیرهم نظر به اخبار بسیاری که ممکن است ادعای تواتر آنها و عجب است از انکار شیخ مفید و سید مرتضی این امر را با اينکه دلیل معتبری از عقل و نقل بر خلاف آن نیست و از خدا بعید نیست، پس چه داعی بر طرح و تأویل اخبار بسیار» این بود قول صاحب فاروق. پس عرض میکنم که الحمدلله معلوم شد که مرحوم مجلسی و کلینی و صدوق و سایر علماء+ و خود صاحب فاروق قائل و معتقدند به تقدم وجود ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین پیش از وجود جمیع خلق و مرحوم مجلسی و کلینی و صدوق و امثال ایشان که قائل و معتقدند که ائمه طاهرین؟عهم؟ پیش از جمیع مخلوقات بودند و هیچ مخلوقی خلق نشده بود تا آنکه دو هزار سال یا چهار هزار سال یا بیشتر تا بیست
«* اجتناب صفحه 65 *»
و چهار هزار سال و بیشتر گذشت بنابر اختلاف روایات و اختلاف انظار ائمه اطهار؟عهم؟، از اهل باطل نبودهاند و قول ایشان و اعتقاد ایشان حق و صحیح است و دور از حق نیست و اعتقاد به آن کردند و متدین به آن شدند و قائل به آن شدند و بعضی از ایشان پیش از شیخ مفید بودند مثل کلینی و صدوق علیهماالرحمة و امثال ایشان و بعضی بعد از او بودند مثل مجلسی علیهالرحمة و امثال او و هیچ یک از ایشان غالی نبودند و هیچ یک از طایفه حشویه از شیعه نبودند و همگی بصیرت در علوم داشتند و هر یک از ایشان رکنی عظیم از ارکان دین مبین بودند و اعتقاد مشایخ مظلوم ما و قول ایشان در تقدم وجود ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین بر خلق جمیع مخلوقین اولین و آخرین در جمیع عالمین مطابق است با اعتقاد و قول کلینی و صدوق و امثال ایشان که پیش از مفید بودهاند چنانکه اعتقاد و قول ایشان مطابق و موافق است با اعتقاد و قول مجلسی و امثال او که بعد از مفید بودهاند و ظاهر قول مفید محل عجب است چنانکه صاحب فاروق گفته «نظر به اخباری که ممکن است ادعای تواتر آنها و دلیل معتبر از عقل و نقل بر خلاف آن نیست و از خدا بعید نیست، پس چه داعی بر طرح و تأویل اخبار بسیار» ولکن عجبتر از قول مفید علیهالرحمة، قول صاحب فاروق است که اعتقادی را که او به آن معتقد است و قولی را که خود او به آن قائل است و تعجب کرده از انکار شیخ مفید و سید مرتضی علیهماالرحمة همان اعتقاد و همان قول را به مشایخ مظلوم ما نسبت داده و خواسته که آن اعتقاد را مخصوص مشایخ ما قرار دهد به جهت آنکه شیخ مفید علیهالرحمة انکار کرده و با وجود اقرار سایر علمای ابرار و اقرار خود صاحب فاروق این مطلب را مابهالامتیاز مشایخ ما و سایر علماء و خود قرار داده که واللّه تعجب میکند از این کار زن بچهمرده و میخندد به گفته او.
اعاذنا اللّه تعالی بتوفیقه و تسدیده من مضلّات الاقلام و مزلّات الاقدام و وفّقنا و سدّدنا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة و هو احسن القول و خیر الکلام.
«* اجتناب صفحه 66 *»
صاحب فاروق فرمودهاند: و سیّد بن زهره سؤال نمود از علامه حلّی و فخرالمحققین از احادیث ذرّ و عالم انوار و تقدم نور ائمه بر سایر خلق به چهار هزار سال و حدیث خلق ارواح قبل از اجساد به دو هزار سال، پس علامه جواب داد به اينکه این احادیث مشهور است ولکن علم به این تقدیرات از برای بشر حاصل نیست و کسی نمیداند آن را مگر خدا و ائمه؟عهم؟. و فخرالمحققین فرموده است که مراد به این احادیث ظاهر آنها نیست زیرا که ادله عقلیه و نقلیه بر خلاف آن است. پس باید آن را حمل نمود بر غیر ظاهر و تأویلات چندی به جهت آنها ذکر نموده است.
اجـــتـناب
جواب علامه علیهالرحمة و تأویلات فخرالمحققین علیهالرحمة دلیل است بر آنکه تصدیق احادیث وارده را داشتهاند و آنها را طرح نکردهاند و انکاری از آنها نداشتهاند و این مطلب دخلی به مقصود صاحب فاروق ندارد که خواسته مابهالامتیازی به دست آورد.
صاحب فاروق فرمودهاند که علامه مجلسی; در اعتقادات خود گفته «و لاتعتقد انّهم خلقوا العالم بامر اللّه تعالی فانا قد نهینا فی صحاحالاخبار من القول به و لا عبرة بما رواه البرسی و غیره من الاخبار الضعیفة» تا آخر ترجمهای که کرده.
اجـــتـناب
و لانعتقد انّ الائمة؟عهم؟ خلقوا العالم بامر اللّه تعالی کما لمیعتقده المجلسی علیهالرحمة بل نعتقد و نقول هو الذی خلقکم ثمّ رزقکم ثمّ یمیتکم ثمّ یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء سبحانه و تعالی عمّا یشرکون و تفصیل این مطلب بعد از این در جای مناسب خواهد آمد انشاءاللّه تعالی. پس در این عنوان هم مابهالامتیازی به دست صاحب فاروق نیامد.
صاحب فاروق گفته که سید مرتضی در غُرَر و دُرَر بعد از اينکه ایراد میکند بر کسانی که عالم ذرّ را قائل شدهاند و استشهاد کردهاند به آیه و اذ اخذ ربّک من بنیآدم
«* اجتناب صفحه 67 *»
من ظهورهم ذرّیتهم و جواب داده است از استدلال ایشان به عقل و نقل گفته حال که تأویل مخالفین شما باطل شد، پس شما چگونه آیه را تأویل میفرمایید پس جواب ذکر کرده است و از کلام ایشان ظاهر میشود که قول به عالم ذرّ را از مخالفین شیعه میداند.
اجـــتـناب
مابهالامتیاز سید مرتضی علیهالرحمة را با سایر علماء علیهمالرحمة از برای امتیاز میان مشایخ مظلوم ما و سایر علماء قرار دادن تعجبی است که میخندد به آن ثکلی و زن بچهمرده که در گریه و زاری غرق است. مگر سایر علمای شیعه به عالم ذرّ قائل نیستند که چون مشایخ ما به آن قائل شدهاند مابهالامتیاز مشایخ ما و سایر علماء شده و خود صاحب فاروق نیز عجب کرده از طرح اخباری که سید مرتضی علیهالرحمة کرده و گفته «عجب است از انکار شیخ مفید و سید مرتضی این امر را با اينکه دلیل معتبری از عقل و نقل بر خلاف آن نیست و از قدرت خدا بعید نیست. پس چه داعی بر طرح و تأویل اخبار بسیار» و تعجبی دیگر اينکه اثبات و عدم اثبات عالم ذرّ دخلی به اثبات تقدم وجود مبارک ائمه طاهرین؟عهم؟ ندارد چرا که مراد از عالم ذر عالمی است که خلق در آن عالم خلق شدند و نزول کردند به این دار دنیا پس مبدء اول و ذرّ اول در عالم جبروت است که اهل آن عالم در آنجا خلق شدند و نزول کردند تا به این دار دنیا رسیدند و بعد از آن قطع نظر از برازخ میان جبروت تا ملکوت ذرّی دیگر در آنجا است که اهل آن خلق شدند و هبوط کردند تا به این دار دنیا و چون غالب مردم از درجات عالم ذرّ بیخبرند، چندان فایدهای در تفصیل آن نیست و علاوه بر این تفصیل آن مناسب چنین مختصری نیست مگر همینقدر که اشاره شد که بلکه عقلای اهل روزگار متذکر شوند که مراد از تقدم وجود ائمه طاهرین؟عهم؟ بر موجودات، جمیع موجودات است و معلوم نیست که سید مرتضی علیهالرحمة انکاری از این مطلب داشته باشد بلی انکاری از عالم ذرّ دارد.
«* اجتناب صفحه 68 *»
باری، اما اينکه صاحب فاروق گفته که از کلام سید مرتضی معلوم میشود که قول به عالم ذرّ را از مخالفین شیعه میداند، پس عرض میکنم که سید مرتضی علیهالرحمة قول به عالم ذرّ را از مخالفین شیعه بداند و سایر علمای شیعه معتقد به آن باشند و قول ایشان باشد وجود عالم ذر، چه دخلی به مابهالامتیاز مشایخ مظلوم ما و سایر علمای ابرار دارد و مشایخ ما هم مثل سایر علمای ابرار معتقدند به وجود عالم ذرّ و دلیل وجود آن صریح آیه قرآن و احادیث متواتره در تفسیر آن است. پس به این مطلب هم مراد صاحب فاروق حاصل نشد و نتوانست قول مشایخ مظلوم ما را از اقوال سایر علماء جدا کند و ایشان را در طرف مقابل متشرعه اندازد.
صاحب فاروق فرمودهاند که: شیخ مفید، حدیث خلق اللّه الارواح قبل الاجساد را معنی میکند به اينکه مراد از ارواح ملائکه است یعنی خدا ملائکه را پیش از انسان خلق فرموده است.
اجـــتـناب
شیخ مفید علیهالرحمة حدیث خلق ارواح قبل از اجساد را به اینطور معنی کرده چه دخلی به تقدم وجود ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین دارد و کسانی که وجود مبارک ایشان را مقدم بر خلق میدانند، مقدم بر ملائکه هم میدانند و قائل به این قول به اقرار صاحب فاروق، کلینی و صدوق علیهماالرحمة هستند که ایشان مقدم بر مفید; بودهاند و مرحوم مجلسی علیهالرحمة است که بعد از او است به اقرار و اصرار خود صاحب فاروق که اظهار عجب کرده بود از قول مفید و گفته بود که ممکن است ادعای تواتر اخبار وارده در تقدم وجود ائمه طاهرین؟عهم؟ بر جمله موجودات و گفته بود که داعی بر طرح و تأویل اخبار متواتره در میان نیست چنانکه در عنوان پیش گذشت و جواب داده شد. باری، خوب است که اقوال صاحب فاروق را قسمت کنند بر زنان بچهمرده که قدری بخندند و تسلی از برای ایشان حاصل شود و قدری از گریه و زاری بر اطفال خود باز مانند.
«* اجتناب صفحه 69 *»
صاحب فاروق فرمودهاند: اما متأخرین از علماء، پس جمعی تکفیر شیخ کردهاند به سبب قائل شدن به علل اربعه که از جمله ایشان است: آقا سید مهدی پسر صاحب ریاض و حاجی ملاتقی ملقب به شهید ثالث و حاجی ملاجعفر استرآبادی و آقا سید ابراهیم قزوینی و شیخ محمدحسین صاحب فصول و شریفالعلماء و شیخ محمدحسن صاحب جواهر و ملاآقای دربندی و غیر ذلک.
اجـــتـناب
صاحب فاروق ما را مابین محذورین واقع ساخته که اگر بگوییم که او دروغ گفته بیادبی به ایشان میشود و اگر بگوییم که راست گفته، چگونه تصور کنیم که چنین علمای بزرگواری تکفیر کردهاند شیخ بزرگواری را به جهت آنکه او به علل اربع قائل شده در حق ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین. پس اگر بگوییم که ایشان کلام شیخ بزرگوار را نفهمیدهاند و از روی نفهمی تکفیر کردهاند، چگونه تصور کنیم و چگونه راضی شویم که چنین بزرگوارانی باکی نداشتهاند که از روی نفهمی تکفیر کنند و اگر بگوییم که ایشان کلمات شیخ مرحوم را فهمیدهاند و دانستهاند مقصود شیخ مرحوم را که علل اربع بودن چیزی موجب کفری نیست، پس چگونه راضی شویم که بگوییم که ایشان کلام شیخ مرحوم را فهمیدند و دانستند که موجب کفری نیست و معذلک تکفیر کردند او را و بر ما بسیار گران است و تصور این مطلب بر ما آسان نیست که تکفیر از روی نفهمی یا از روی تعمد را درباره ایشان بگوییم و حال آنکه حال ایشان از دو قسم خارج نیست و قسم سيّمی ندارد که یا از روی نفهمی تکفیر کردهاند، یا از روی فهم و تعمد و هیچ یک از این دو حال ایجاب تکفیر نمیکند و حال سيّمی هم در میان این دو حال نیست از برای ایشان و هر کس حال سيّمی را میتواند از برای ایشان پیدا کند، بیان کند که آن چه حالی است. مگر آنکه بگوید حال سيّم از برای ایشان این است که تکفیر ایشان از روی نفهمی کلام شیخ مرحوم نبوده ولکن از روی فهم بوده و چون شیخ مرحوم نعوذ بالله کافر بوده، ایشان هم تکفیر او را کردهاند.
«* اجتناب صفحه 70 *»
پس عرض میکنم که ایشان حال سیمی ندارند چرا که ایشان به غیر از این نمیتوانند تکفیر کنند که بگویند که چون از کلمات شیخ مرحوم چنین معلوم میشود که موجب کفری در آن است، ما تکفیر او را کردهایم. پس خود شیخ مرحوم و سایر مشایخ مظلوم ما، در مقابل حضرات مکفّرین هر یک در عصری که با عصر مکفّرین یکی بوده معاصر بودهاند سهل است که طرفین مطلب خود را به یکدیگر رسانیدهاند و در مقابل مکفّرین گفتهاند که آن موجب کفری را که شما میگویید، ما هم آن را موجب کفر میدانیم و هر کس معتقد به چنین اعتقادی باشد که شما میگویید او کافر است و ما هم او را کافر و مخلد در آتش جهنم میدانیم ولکن مقصود و مراد ما این نیست که شما میگویید که ما هم آن را موجب کفر و خلود در آتش جهنم میدانیم بلکه مقصود و مراد ما از کلمات ما، آن چیزی است که در بازار مسلمین و مؤمنین رواج است و آن چیز ضروریات اسلام و ایمان است که آن را هر صاحب بصیرتی در دین و مذهب میداند اگر چه عامی باشد و اگر چه آن عامی زن باشد چه جای علمای ابرار و فقهای عالیمقدار و حکمای واقفین بر اسرار. پس در جمیع کلمات ما یافت نمیشود چیزی که موافق ضروریات دین و مذهب نباشد و مخالف آنها باشد و در جمیع کلمات ما مقصود ما همان موافق با ضروریات دین و مذهب است نه مخالف آنها و معلوم است که مراد و مقصود هر گوینده همان است که خود او قصد کرده و اراده نموده و قصد و اراده هر گوینده، فعل قلبی او است که او میداند و مطلعین بر ضمایر و غیوب و بس و سایر خلق از قصد و اراده کسی نمیتوانند خبر شوند مگر به اظهار و اِخبار خود گوینده یا مطلعین بر غیوب و ضمایر. و قصد و اراده ما، فعل قلبی ما است نه فعل قلبی شما که شما بتوانید از آن خبر دهید ولکن ما از فعل قلبی خود میتوانیم خبر دهیم و خبر میدهیم که آنچه موافق ضروریات دین و مذهب است همان مقصود و مراد ما است و اگر شما بخواهید که مراد و مقصود ما را که فعل قلبی ما است نه فعل قلبی شما تعیین کنید به ادعای خودتان البته از ضروریات دین و مذهب خارج خواهید شد و کار
«* اجتناب صفحه 71 *»
خودتان به اصطلاح عیب خواهد کرد.
باری، پس به این بیان محکمبنیان معلوم شد که حالت سيّمی از برای مکفّرین نیست و حال ایشان از دو قسم خارج نیست که یا کلمات مشایخ مظلوم ما را نفهمیدهاند و تکفیر کردهاند، یا فهمیدهاند و دانستهاند که موجب کفری در آنها نیست و معذلک تکفیر کردهاند و هیچیک از این دو حال، در هیچ دینی و در هیچ مذهبی روا نیست چه جای دین اسلام و مذهب شیعه اثنیعشری که نیست حقی در روی زمین مگر در ایشان و ضرورت دین و مذهب ایشان و حق ثابت در میان ایشان این است که بر فعل قلبی کسی، کسی مطلع نمیتواند شد مگر اينکه خود او اظهار و اِخبار کند. پس با اظهار و اخبار مشایخ مظلوم ما از قصد و اراده خود و رسانیدن به مکفّرین قصد و اراده خود را، حالِ مکفّرین البته از دو قسم خارج نخواهد بود و قسم سيمی ندارد چنانکه یافتی.
و اگر بخواهی که از روی تحقیق بدانی و تقلید بیمعنی نکنی در اينکه در قائلشدن به علل اربع بودن ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین موجب کفری یافت نمیشود بلکه عین ایمان و نفس ایقان و امری است مُجریٰ از خدای رحمان و وحیی است محکم که تشابهی در آن نیست بر پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ و ودیعهای است سپرده شده در نزد امامان انس و جانّ صلوات اللّه علیهم اجمعین پس بدان که در میان علمای حکماء معروف است که هر چیزی که خداوند عالم جلّشأنه ایجاد فرموده، چهار علت از برای آن قرار داده: یکی علت فاعلی و یکی علت مادّی و یکی علت صوری و یکی علت غائی. و این علتهای چهارگانه در همه چیزها هست ولکن در بعضی از چیزها این علتهای چهارگانه از یکدیگر منفصل و جدا هستند و در بعضی از چیزها جمیع علتهای چهارگانه آن از یکجا به هم رسیدهاند و جدا جدا نیستند و مثال این دو قسم این است که از برای چینی فی المثل چهار علت است که هر یک از دیگری جدا است.
«* اجتناب صفحه 72 *»
پس از برای آن، علت فاعلی است که او شخص فاخور و چینیساز است که از گِلی که از آن چینی باید ساخت جدا است که اگر او نباشد چینی ساخته نخواهد شد.
و دويم، علت مادی است که آن خمیره و گِلی است که از آن چینی را باید ساخت و آن گل از شخص فاخور و چینیساز جدا است که آن را ساخته است.
و سيم، علت صوری است که آن لعابی است که چینی را به آن اندودهاند که آن لعاب، غیر از گِل است چنانکه لعاب و گل، هر دو غیر از شخص فاخورند.
و چهارم، علت غائی است که از برای فایدهای است که آن خوردن و آشامیدن است در آن ظرف که خوردن و آشامیدن غیر از گل و لعاب و غیر از شخص فاخور و چینیساز است.
و اما قسم دويمی که جمیع این علتهای چهارگانه از یکجا است و جدا جدا نیستند مانند فعل شخص است مانند نماز او فی المثل که آن موجودی است از موجودات و از برای آن علل اربع و علتهای چهارگانه لازم است. پس علت فاعلی نماز، شخص مصلّی و نمازگزار است و علت مادی آن، بدن نمازگزار است و علت صوری آن، هیأت نماز است از قیام و رکوع و سجود و تشهد و تکبیر و قرائت و اذکار مابین آن احوال و علت غائی آن، نجات شخص مصلّی و نمازگزار است. و بسی واضح است که جمیع علتهای چهارگانه نماز، صادر از شخص واحد است و عائد و راجع به او است و هیچیک مباین از دیگری نیست و هیچیک مباین از شخص مصلّی و نمازگزار نیستند و همه ظهور شخص واحدند و جدا جدا نیستند که از جاهای متعدده برداشته شده باشند به خلاف قسم اول که مَثَل را به چینی زدم که هر یک از علتهای چهارگانه آن، از جاهای متعدده برداشته شده بود ولکن در هر دو قسم باید علتهای چهارگانه موجود باشند و در هر دو قسم علتهای چهارگانه از ذات فاخور و مصلی نیستند بلکه ذات فاخور و مصلی اگر مشغول به فاخوری و نمازگزاری هم نشوند موجودند نهایت تارک فاخوری و تارک الصلوتند. پس چون
«* اجتناب صفحه 73 *»
مشغول به فاخوری و نماز میشوند و آن دو را به انجام میرسانند، اسم فاخور و نمازگزار بر ایشان راست شود. پس اسم فاخور و اسم نمازگزار، ظهور و صفت آن دو شخصند نه اسم ذات ایشان و اسم ذات ایشان آن اسمی است که اگر فاخوری و نماز را هم به انجام نرسانند، آن دو اسم را دارند مثل اسم زید و اسم عمرو.
باری، در هر دو قسم هرگاه علت فاعلی یا علت مادی یا علت صوری یا علت غائی موجود نباشند، نه چینی موجود خواهد شد در ملک خدا و نه نمازی موجود خواهد شد در ملک او و علت غائی از اقتضای حکمت او است که چیزی بیفایده خلق نکرده و نخواهد کرد. چرا که کار بیفایده، لغو و بازی است و خداوند عالم لغوکار و بازیگر نیست و علت فاعلی و علت مادی و علت صوری که باید در ملک او موجود باشند نه در ذات او از اقتضای قدس و پاکی او است که آلایش با خلق ندارد و مقترن به آنها نمیشود. و لیس کمثله شیء من الاشیاء سواء کانت فواعل او مفعولات و الافعال و الانفعالات و القوابل و المقبولات و الجواهر و الاعراض و الشواخص و الانعکاسات و المنعکسات و کل ما یمکن فی الموجودات یمتنع فی خالق البریات و کل ما یجب له سبحانه یمتنع فی المخلوقات و هذه العبارة الاخیرة ای کل ما یمکن و کل ما یجب عبارة مرویّة مختصرة فیها من تنزیه الخالق ما لایحتمله الخلائق الّا من سبقت له من اللّه الحسنی و من لمیجعل اللّه له نوراً فما له من نور.
باری، آنچه مقصود است این است که با وجود اينکه اگر علت فاعلی موجود نباشد البته سایر علتها نمیشود موجود شوند چنانکه در مثال فاخور و مصلی یافتی اگر یافتی. قل اللّه خالق کل شیء پس چینی مخلوقِ خدا است مثل آنکه فاخور و چینیساز مخلوق خدا است و نمازِ نمازگزار مخلوق خدا است مثل آنکه نمازگزار مخلوق خدا است و فاخور شریک خدا و معین خدا و وکیل خدا نیست در خلقکردنِ خدا فخّار را، چنانکه فاخور خود مخلوق او است و فاخور شریک خدا و معین او و وکیل او نیست در خلق خود و نمازِ نمازگزار مخلوق خدا است و نمازگزار شریک خدا و
«* اجتناب صفحه 74 *»
معین خدا و وکیل خدا نیست در خلقکردن خدا نماز او را مثل آنکه خود نمازگزار هم مخلوق خدا است و شریک او و معین او و وکیل او نیست که خود خود را خلق کند و با این حال اگر فاخور که علت فاعلی فخّار بود، فاخوری نکند معقول و منقول نیست که فخاری موجود بشود و اگر نمازگزار نماز نکند که علت فاعلی نماز است، نمازی از برای او خدا خلق نکند و معقول و منقول نیست که نمازی از برای او خلق کند بدون نماز کردن او. پس خداوند عالم جلشأنه فخّار را به فاخور خلق میکند و او را علت فاعلی فخار قرار داده به سرّ امر بین الامرین که نه او را مجبور کرده به فاخوری و نه تفویض کرده به فاخور امر فاخوری را که او خلق کند فخّار را بدون اينکه خدا خالق فخار باشد وحده وحده چنانکه نمازِ نمازگزار را به نمازگزار خلق میکند و او را علت فاعلی نماز او قرار میدهد و او نماز میکند به سرّ امر بین الامرین و او را مجبور نمیکند به نماز کردن که خود نماز کرده باشد نه نمازگزار چنانکه تفویض نمیکند خلقت نماز را به نمازگزار که او خلق کند نماز خود را بدون مشیت او و خالق نماز او او باشد به تنهایی. پس خدا خالق نماز او هیچ نباشد یا آنکه او شریک خدا باشد در خلقت نماز او، پس قدری از نماز او را خود او خلق کرده باشد و قدری از نماز او را خدا خلق کرده باشد. یا آنکه او مدد کرده باشد خدا را که بدون کمک او خدا عاجز باشد از خلقکردن نماز او. یا آنکه او وکیل خدا باشد که او از جانب خدا به وکالت او خلق کند نماز خود را مانند آنکه وکیل هر موکلی مشغول به کار وکالت است و موکل به جز توکیل کار وکیل را نمیکند بلکه خدا است وحده لا شریک له و لا معین له و لا وکیل له فی شیء من امور خلقه و خلق کرده فواعل را وحده لاشریک له چنانکه خلق کرده افعال فواعل را به فواعل وحده لا شریک له چنانکه خلق کرده مفاعیل فواعل را وحده لا شریک له چنانکه خلق کرده انفعال مفاعیل را وحده لا شریک له. و کسانی که علت فاعلی را خدا میدانند، قیاس میکنند کارهای الهی را به کارهای خلقی و حال آنکه او خود فرموده أفمن یخلق کمن لایخلق افلاتذکّرون یعنی آیا پس کسی که خلق میکند، مثل
«* اجتناب صفحه 75 *»
کسی است که خلق نمیکند، آیا پس متذکر نمیشوید؟ پس احدی از آحاد خلق نمیتواند خلق کند و خدا است وحده لا شریک له خالق کل اشیاء. با وجود اينکه جمیع اشیاء، علت فاعلی افعال خود هستند. و ان من شیء الّا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم یعنی نیست چیزی مگر آنکه تسبیح میکند به حمد خدا ولکن نمیفهمید تسبیح ایشان را. پس نیست چیزی مگر آنکه علت فاعلی تسبیح خود هست ولکن خالق تسبیح خود نیست و خالق تسبیح او خدا است وحده لا شریک له.
و کسانی که تکفیر شیخ مرحوم را کردهاند به جهت آنکه او ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین را علت فاعلی دانسته، هنوز فرق میانه خالق و علت فاعلی را نکردهاند و با این حال بیفهمی که تمیز میان علت فاعلی و خالق را ندادهاند و ندانستهاند، تکفیر کسی که حکیم بوده و علم به حقایق اشیاء داشته به قدر طاقت بشری، کردهاند. پس باید عبرت بگیرند عقلای روزگار از شدت ظلم این جهال و مظلوم بودن چنین حکیمی و لیس باوّل قارورة کسرت فی الاسلام. حضرت امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین میفرماید انزلنی الدهر حتی یقال علی و معاویة یعنی روزگار آنقدر مرا پست کرد و مرا از مقام من پایین آورد تا آنکه مردم گفتند علی و معاویه و مرا با معاویه مقابل کردند و او را با من برابر و همدوش.
جهان تا بوده اینش کار بوده | نه ز امروزش چنین رفتار بوده |
باری، برویم بر سر مطلب و آن این است که جمیع مخلوقات و جمیع موجودات علتهای فاعلی فعلهای خود هستند به اتفاق جمیع عقول که مطابقند با بدیهیّات منقول و هیچ یک خالق فعلهای خود نیستند و خداست وحده لا شریک له خالق علتهای فاعلی و خالق فعلهای آنها و آیه أفمن یخلق کمن لایخلق افلاتذکّرون صریح در این است که خالق خداست وحده لا شریک له و مخلوقات، هیچ خالق نیستند و آیه شریفه لیس کمثله شیء صریح است در این مطلب که هیچ چیز مثل خدا نیست و حال آنکه همه چیز علتهای فاعلی فعل خود هستند. پس خدا علت
«* اجتناب صفحه 76 *»
فاعلی نخواهد بود چرا که مثل و مانندی ندارد ولکن خالقِ علت فاعلی و فعل صادر از او است وحده لا شریک له و او به هیچ وجه خالق نیست به آن معنی که خدا خالق است مگر آنکه به طور مجاز که قرینه نصب باشد که معنی حقیقی آن که از برای خدا است منظور نیست مثل آنکه میفرماید و تخلقون افکاً یعنی خلق میکنید دروغ را که معلوم است که مراد این نیست که دروغگویان خالق دروغند مثل آنکه خدا خالق است بلکه مراد مبالغه است در دروغگویی ایشان و چون قرینه نصب است که معنی حقیقی که از برای خدا است منظور نیست، پس دروغگویان علتهای فاعلی دروغهای خودند. و همچنین است آیه شریفه و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر باذنی که معلوم است که مراد این نیست که مرغ عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام مخلوق عیسی است و مخلوق خدا نیست، بلکه مراد این است که عیسی علت فاعلی است که گِلی را برداشت و به صورت مرغی ساخت مانند کوزهگر که گلی را برمیدارد و کوزه میسازد و خداست وحده لا شریک له خالق عیسی که علت فاعلی است و خالق مرغ عیسی وحده لا شریک له و عیسی به تنهایی خالق آن مرغ نیست و شریک خدا نیست در خلق مرغ و معین و وکیل او نیست در خلقت مرغ و همچنین است امر رزق و امر اماته و امر احیاء چنانکه میفرماید هو الذی خلقکم ثمّ رزقکم ثمّ یمیتکم ثمّ یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء سبحانه و تعالی عمّا یشرکون.
حاصل ترجمه یعنی خدا است کسی که خلق کرده شما را پس رزق داده شما را پس میمیراند شما را پس زنده میکند شما را آیا از شریکهایی که از برای من قرار دادهاید کسی هست که بکند این کارهای الهی را؟ منزه و متعالی است خدا از هر شریکی که از برای او قرار میدهند و این آیه شریفه هم صریح است که خالق و رازق و محیی و ممیت خدا است وحده لا شریک له و هیچ مخلوقی به آن معنی که خدا صاحب این صفات است به طور حقیقت، خالق و رازق و محیی و ممیت نیست
«* اجتناب صفحه 77 *»
مگر آنکه به طور مجاز قرینهای نصب باشد که معنی حقیقی ثابت از برای خدا منظور نیست. مثل آیه شریفه و ارزقوهم فیها و آیه شریفه و علی المولود له رزقهنّ و چون معلوم است که معنی حقیقی رزق مراد و منظور نیست، پس همان علت فاعلی رزق و انفاق منظور است. و همچنین است که میکائیل و اعوان او حامل ارزاق هستند و علتهای فاعلی ارزاق هستند و هیچ یک رازق نیستند به آن معنی که خدا رازق است بلکه او است وحده لا شریک له رزّاق. ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتین. و همچنین است که ملکالموت علت فاعلی اماته جمیع زندگان است به طور حقیقت. اما به آن معنی که خدا ممیت است وحده لا شریک له، ملکالموت ممیت نیست و او در علت فاعلی بودن اماته شریک او نیست و معین و وکیل او نیست به هیچ وجه به آن معنی اماته که خدا است وحده لا شریک له ممیت به علت فاعلی بودن ملکالموت مثل آنکه خدا است وحده لا شریک له خالق افعال جمیع علتهای فاعلی به علتهای فاعلی به سرّ امر بین الامرین من غیر جبر و لا تفویض و لا حقیقة و مجاز بل بسرّ الاختیار و حقیقة بعد حقیقة و ذلک امر مستور عن غیر اهله و العاثر علیه اقل من الکبریت الاحمر.
و همین مطلب است که از حضرت امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلّین سؤال کردند چنانکه از احتجاج نقل است که سائل عرض کرد که خداوند عالم جلشأنه یک مرتبه فعل را به خود نسبت داده و فرموده اللّه یتوفی الانفس حین موتها و یک دفعه فعل را نسبت به ملکالموت داده و فرموده قل یتوفیکم ملکالموت و یک دفعه فعل را نسبت به رسل داده و فرموده توفّته رسلنا و یک دفعه فعل را نسبت به ملائکه داده و فرموده الذین تتوفیهم الملائکة پس آن جناب فرمودند به درستی که خدای تبارک و تعالی جلیلتر و عظیمتر است از اينکه خود بنفسه متولی این امور باشد و فعل رسل او و فعل ملائکه او، فعل او است به جهت آنکه ایشان به امر او عمل میکنند. پس برگزید از ملائکه رسولانی را که در میان او و خلق او واسطه باشند و
«* اجتناب صفحه 78 *»
ایشانند آن کسانی که خدا درباره ایشان گفته که خدا برمیگزیند از ملائکه رسولانی را از برای رسالت و رسانیدن فیضهای الهی به خلق و برمیگزیند از مردمان رسولانی را از برای رسانیدن فیضهای الهی به خلق. پس کسانی که اهل طاعتند قبض روحهای ایشان را ملائکه رحمت میکنند و کسانی که اهل معصیتند قبض روحهای ایشان را ملائکه نقمت میکنند و از برای ملکالموت اعوانی است از ملائکه رحمت و ملائکه نقمت که صادر میشوند از امر ملکالموت و فعل ایشان فعل او است و آنچه را که بهجا میآورند، منسوب به او است. پس هرگاه فعل ملائکه فعل ملکالموت شد، پس فعل ملکالموت هم فعل خدا است به جهت آنکه او قبض میکند ارواح را بر دست هر کس که بخواهد و عطا میکند و منع میکند و ثواب میدهد و عقاب میکند بر دســـت هر کس که بخواهد و به درستــی که فعل امنای او فعل او است چنانکه گفتـــه و ما تشاءون الّا انیشاء اللّه یعنی و نمیخواهید شما چیزی را مگر آنکه خدا میخواهد آن را. تمام شد حاصل ترجمه حدیث شریف.
و احادیث بسیار به این مضمونها از ائمه طاهرین؟عهم؟ وارد شده به طوری که معنی آنها از حد تواتر تجاوز کرده و به حد ضرورت دین و مذهب رسیده که اغلب عوام الناس هم میدانند و معتقدند چه جای علمای ابرار که حافظ و شارح آن احادیثند و در کتابهای خود ضبط و شرح کردهاند. پس لایق است که شخص متدین قدری نظر کند و فکر کند در کلام با نظام امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین که چگونه تصریح فرمودهاند که خداوند عالم جلشأنه اجل و اعظم از این است که خود بنفسه مباشر و متولی و علت فاعلی باشد و چگونه تصریح فرمودهاند که علت فاعلی و متولی قبض ارواح، ملکالموت است و خدا جلیلتر و عظیمتر از این است که قابض ارواح باشد و قابض ارواح ملکالموت است و قابض همان علت فاعلی است که خدا از آن منزه است ولکن چون ملکالموت به امر الهی قبض ارواح میکند، پس فعل او منسوب به خدا شده به سرّ امر بین الامرین و چون افعال ملائکه به
«* اجتناب صفحه 79 *»
امر ملکالموت است افعال ایشان منسوب به او شده و باید شخص متدین، دین خود را از معصوم حقیقی؟ع؟ اخذ کند و به آن معتقد شود و قدری فکر کند که نه همین قابض ارواح و علت فاعلی قبض ارواح را فرمودهاند که خدا جلیلتر و عظیمتر از آن است که خود بنفسه متولّی باشد بلکه به طور کلی میفرمایند که فعل امنای او منسوب به او است و فعل امنای او صادر از امناء است و امناء فاعل فعل خود هستند و علت فاعلی فعل خود هستند. پس علت فاعلی در هر عطائی و در هر منعی و در هر ثوابی و در هر عقابی امنای او هستند و او جلیلتر و عظیمتر از آن است که علت فاعلی باشد ولکن چون امنای او به امر او عامل و فاعل هستند، افعال ایشان منسوب به خدا شده چنانکه در وصف ایشان فرموده عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون و در وصف ملائکه فرموده لایعصون اللّه ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون. پس حال جمیع معصومین این است که فعل ایشان فعل خدا است چه آن معصومین ملائکه باشند یا از آدمیان باشند.
و از این جهت است که ایمان به خدا معنی ندارد مگر ایمان به رسول خدا و اطاعت خدا معنی ندارد مگر اطاعت رسول خدا. و از این است که میفرماید من یطع الرسول فقد اطاع اللّه.
و از این جهت است که تقرّب به خدا معنی ندارد مگر به تقرب به ائمه هدی؟عهم؟ چه میفرماید من اتاکم فقد نجی و من لمیأتکم فقد هلک.
و از این جهت است که محبت خدا معنی ندارد مگر محبت ائمه هدی؟عهم؟ چه میفرماید من احبکم فقد احبّ اللّه.
و از این جهت است که دشمنی با خدا معنی ندارد مگر دشمنی با ائمه هدی؟عهم؟ چه میفرماید و من ابغضکم فقد ابغض اللّه.
و از این جهت است که اعتصام به خدا معنی ندارد مگر اعتصام به ائمه هدی؟عهم؟ چه میفرماید من اعتصم بکم فقد اعتصم بالله.
«* اجتناب صفحه 80 *»
و از این جهت است که کفر و شرک به خدا معنی ندارد مگر کفر و شرک به ائمه هدی؟عهم؟ چه میفرماید و من جحدکم کافر و من حاربکم مشرک.
و همچنین است که جمیع سلوک با ایشان، چه سلوک خوب و چه سلوک بد جمیعاً منسوب به خدا است و به غیر از این راهی به سوی خدا نیست. و این مختصر گنجایش تفصیل و اقامه دلیل زیاد را ندارد و در جمیع حالات، ایشان علت فاعلی هستند و فعل ایشان منسوب به خدا است به سرّ امر بین الامرین و حقیقت بعد از حقیقت و محل تعجب است انکار منکرین علت فاعلی بودن ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین و تعجب بر تعجب میافزاید تکفیر کردن ایشان مثل شیخ بزرگواری را که جمیع مطالب او از محکمات کتاب و سنت است و با ضروریات دین و مذهب مطابق است بلکه با بدیهیات جمیع عقلای اهل روزگار مطابق است که نجّار، علت فاعلی نِجارت است و کفری لازم نیامده که او علت فاعلی باشد و غلوّی لازم نیامده که معتقد به علت فاعلی بودن نجّار، به الوهیت نجار معتقد گشته و حداد علت فاعلی حدادی است و خباز علت فاعلی خبازی است و طباخ علت فاعلی طباخی است و مصلّی علت فاعلی نماز است و زانی علت فاعلی زنا است و صائم علت فاعلی روزه است و دزد علت فاعلی دزدی است و مؤمن علت فاعلی ایمان است و کافر علت فاعلی کفر است.
و همچنین هر فاعلی در ملک خدا علت فاعلی فعل خود است به طوری که صاحب فاروق و امثال او نمیتوانند انکار کنند که آنها علت فاعلی فعل خود هستند و معذلک هیچ یک خدا نیستند و خداوند عالم جلّشأنه خالق فواعل و افعال و مفاعیل آنها است. پس چه شده که چون نوبت علت فاعلی بودن رسید به محمد و آلمحمد؟ص؟ موجب کفر شد و به این جهت علمائی که صاحب فاروق ذکر کرده، تکفیر شیخ بزرگواری را کردهاند که مطابق محکمات کتاب و سنت و ضروریات دین و مذهب و بدیهیات جمیع اهل روزگار تکلم کرده.
«* اجتناب صفحه 81 *»
و اگر بگویند که سخن در علت فاعلی بودن جمیع ملک خدا است نه علت فاعلی بودن جزئی مثل نجّار و حدّاد،
میگویم که فرق نمیکند که کسی علت فاعلی باشد از برای یک کار جزئی مثل نجار یا علت فاعلی باشد از برای کارهای بسیار. مثل آنکه شخصی هم نجار باشد و هم حداد و هم طباخ و هم خباز. پس اگر علت فاعلی بودن در یک کار، منافات ندارد که خداوند عالم جلشأنه خالق علت فاعلی و خالق کار او باشد، همچنین علت فاعلی بودن کارهای بسیار هم منافات ندارد با خالق بودن خدا و خالق بودن کارهای بسیار علت فاعلی و کسی که فرقی گمان میکند و در علت فاعلی جزئی انکاری ندارد و در علت فاعلی کل و کلی وحشتی دارد و انکار میکند، اقرار و انکار او محض عادت است و نه اقرار او از روی دلیل و برهان است و نه انکار او دلیلی دارد و چنین کسی در نزد علمای ابرار قابل جواب نیست و جواب ابلهان خاموشی است ولکن چون بعضی از گرگان به لباس میش درآمدند و بسیاری از مردم ندانستند که آنها چهکارهاند و حسن ظنی به آنها پیدا کردند، لابد و ناچار باید مطلب را از برای ایشان بیان کرد تا غافل نباشند از اصل مطلب و اتمام حجت بر ایشان شود لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة.
پس عرض میکنم دلیل و برهان عقل و نقل اقتضاء میکند که هر علت فاعلی و هر فاعل فعلی و عامل عملی چه در عالم شهاده چه در عالم غیب، مقترن باشد به فعل و عمل خود و هر فعلی حتماً باید متصل باشد به فاعل خود و فاعل بیفعل فاعل نیست و فعل بیفاعل، فعل نیست و فاعل بیفعل محال است که موجود شود و فعل بیفاعل محال است که موجود شود. پس در هر جا که چراغی روشن شد، روشنایی آن به آن متصل خواهد بود و در هر جا که روشنایی هست چراغی هست که علت فاعلی آن روشنایی است و چراغ بینور یا دودی است تیره و تار، یا ذغالی است سیاه. پس در جمیع مراتب غیب و شهود، هر فاعلی قرین با فعل خود است و هر فعلی مقترن به فاعل
«* اجتناب صفحه 82 *»
خود است. حتی آنکه حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله این مطلب را اثبات فرمودهاند در صفات الهی و فرمودهاند اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّأه و من جزّأه فقد جهله و من اشار الیه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه. و حضرت امام رضا؟ع؟ بر طبق فرمایش حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله فرمودهاند اول الدیانة معرفته و کمال المعرفة توحیده و کمال التوحید نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة الموصوف انه غیر الصفة و شهادتهما جمیعاً علی انفسهما بالتثنیة الممتنع منها الازل فمن وصف اللّه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من عدّه فقد ابطل ازله. پس بر عقلای اهل روزگار مخفی نیست که از این قبیل فرمایشات دلیل عقلی است که در نقل وارد شده و عقل و نقل حاکمند به طور قطع و یقین که شائبهای از ظن و تخمین در آن راهبر نیست که هر صفتی به وجود خود داد میزند و شهادت میدهد که من غیر از موصوف خود هستم و هر موصوفی به وجود خود داد میزند و شهادت میدهد که من غیر از صفت خود هستم و هر دو با هم به وجود خود داد میزنند و شهادت میدهند که ما دو تا هستیم که با هم جمع شدهایم و کسی ما را به هم جمع کرده و این همه به طور شیاع به وجود خود داد میزنند که ذات ازل ممتنع است که دو چیز و سه چیز و بیشتر باشد که به هم جمع شده باشد بلکه او ذاتی است احدی که هیچ ترکیبی و اقترانی در او راهبر نیست و پاک است و منزه است از آلایش ترکیب و اقتران.
و مثال این مطلب که عین مطلب است از برای عقلای اهل روزگار این است که القائم یکی از صفات زید است و علت فاعلی قیام است و قیام که فعل آن و صفت آن است به وجود خود داد میزند و شهادت میدهد که من فعل فاعل و صفت آنم که مرا او احداث کرده و من غیر اویم و قائم و فاعل که علت فاعلی و موصوف قیام است
«* اجتناب صفحه 83 *»
به وجود خود و زبان حال خود داد میزند و شهادت میدهد که من غیر از فعل خود و صفت خود هستم و این فاعل و فعل و موصوف و صفت بالاتفاق به وجود خود و زبان حال خود داد میزنند و شهادت میدهند و دو شاهد عادل حقیقی هستند که ما با هم اقتران کردهایم و به یکدیگر پیوستهایم و مرکب شدهایم و جمیع اینها به وجود خود و زبان حال خود بدین مقال مترنّمند که ذات ازلی ممتنع است که مثل ماها باشد و لیس کمثله شیء من الاشیاء الموجودة المرکبة المجعولة المخلوقة یا به ملاحظه دیگر، تمام القائم به وجود خود داد میزند و شهادت میدهد که من صفت زید هستم و غیر ذات او هستم چرا که ذات او پیش از اينکه بایستد بود و از زیدیّت خود هیچ کم نداشت و من نبودم و او مرا احداث کرد و زید موصوف به وجود خود و به زبان حال بدین مقال مترنم است که من غیر از صفت خود که القائم باشد هستم چرا که من بودم پیش از او و اگر نمیخواستم بایستم، نمیایستادم و او را به عرصه هستی و وجود نمیآوردم ولکن الحال خواستم که بایستم پس ایستادم و ایستاده را به عرصه هستی و وجود آوردم به قدرتی که بر آن داشتم و این زید موصوف و این ایستاده که صفت او است بالاتفاق به وجود خود به زبان حال خود بدین مقال مترنمند که ما هم شهادت میدهیم به شهادت عدل حقیقی بیدروغ که ما با هم مقترن و متصلیم و جمیع این زید و زید موصوف و زید ایستاده که صفت زید است و محمول بر آن موضوع است شهود عدولی چند هستند به طور حقیقت بدون مجاز و بدون دروغ که ذات ازلی ممتنع است که مثل ما باشد و مقترن و متصل و محدود و مرکب و مجعول و مخلوق باشد.
و بعد از بیان و ایضاح این مطلب، عرض میکنم که دلیل عقل و نقل با هم حاکمند به طور قطع و یقین بدون شائبه ظن و تخمین که از برای خداوند عالم جلّشأنه اسمهای بسیار است و مقصود از اسمهای بسیار، نه آن صفاتی است که عین ذات است چرا که ذات خداوند یک ذات است و چیزی که عین آن ذات است،
«* اجتناب صفحه 84 *»
ذات را متعدد و بسیار نمیکند. پس مقصود در این مقام آن اسمها و صفتهایی است که بسیار است و غیر از ذات خدا است چرا که او یک است چنانکه در اصول کافی است که هشام از حضرت صادق صلوات اللّه علیه پرسید از اسمهای خدا و اشتقاق آنها، حضرت فرمود که اللّه از اسمهایی است که مشتق است از «اَلِهَ» و اَلِهَ اقتضاء میکند مألوهی را و اسم غیر از مسمی است. پس کسی که عبادت کند اسم را نه معنی آن را پس به تحقیق که کافر شده و عبادت خدا را بهجا نیاورده و کسی که اسم و معنی آن را با هم پرستید، پس به تحقیق که مشرک شده و دو کس را پرستیده و کسی که بپرستد معنی اسم را نه اسم را، پس از اهل توحید است. آیا فهمیدی ای هشام؟ هشام عرض کرد که زیاده از این فرمایش کنید. فرمودند: از برای خدا است نود و نه اسم پس اگر اسم، عین مسمی بود، باید نود و نه خدا باشد ولکن خدا یکی است و دلالت میشود بر او به این اسمها و همه این اسمها غیر از او است. ای هشام، نان اسم است از برای خورده شده و آب اسم است از برای مشروب و ثوب اسم است از برای پوشیده شده و نار اسم است از برای سوزاننده، آیا فهمیدی ای هشام؟
پس مقصود از ذکر این حدیث شریف این است که پیروان ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم بدانند که اسمها و صفتهای خداوند عالم جلشأنه غیر از ذات خدا است چرا که به دلیل عقل و نقل واضح است که اسمهای او بسیار است و او بسیار نیست و او یکی است و اسمهای او بسیار است و یکی نیست و دلیل عقل و نقل مطابق با یکدیگر به طور قطع و یقین بدون شائبه ظن و تخمین قائم است بر اينکه هر چه غیر از خدا است مخلوق او است. قل اللّه خالق کل شیء.
و بر طبق این مطلب در کتاب مستطاب اصول کافی است حدیثی که بسیاری از علمای ابرار هر یک شرحی از برای آن نوشتهاند و به قدر قوه خود اسرار آن را بیان کردهاند و آن حدیث این است که حضرت صادق صلوات اللّه علیه فرمود که به درستی که خدای عزوجل خلق کرد اسمی را که به حروف مصوّت نبود و به لفظ گفته
«* اجتناب صفحه 85 *»
نشده و به شخص مجسّد نبود و به تشبیه موصوف نبود و به رنگی رنگین نبود. منفی بود از او اقطار، دور بود از او حدود یعنی اندازه و حدی از برای آن اسم نبود. محجوب بود از آن اسم حسّ هر توهم کننده، مستتر غیر مستور بود یعنی ستری نبود که آن اسم به آن ستر مستور گردد. پس قرار داد اسم را کلمه تامه که چهار جزء داشت که همه آن چهار با هم بودند و هیچ یک قبل از دیگری نبود. پس ظاهر کرد سه جزء از اسم را از برای احتیاج خلق به آن سه جزء و محجوب کرد یک جزء را و آن یک جزء اسم مکنون و مخزون است. پس آن سه اسمی که ظاهر شدند، پس ظاهر هو اللّه تبارک و تعالی بود و مسخّر کرد خدای سبحانه از برای هر یک از این سه اسم چهار رکن پس دوازده رکن پیدا شد پس خداوند خلق کرد از برای هر یک از این رکنهای دوازدهگانه سی اسم را که آنها فعل منسوب به آن دوازده رکن بودند و آن سی اسم: الرحمن، الرحیم، الملک، القدوس، الخالق، البارئ، المصوّر، الحیّ، القیّوم لاتأخذه سنة و لا نوم، العلیم، الخبیر، السمیع، البصیر، الحکیم، العزیز، الجبّار، المتکبّر، العلیّ، العظیم، المقتدر، القادر، السلام، المؤمن، المهیمن، البارئ، المنشئ، البدیع، الرفیع، الجلیل، الکریم، الرازق، المحیی، الممیت، الباعث، الوارث بود. پس این اسمها و سایر اسماء حسنی تا تمام سیصد و شصت اسم نسبت منسوب به آن اسمهای سه گانهاند و این اسمهای سهگانه رکنها و حجابهای اسم واحد مکنون مخزونند و این است قول خدای تعالی که فرموده قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنی.
و همچنین در اصول کافی از حضرت امام رضا صلوات اللّه علیه روایت کرده تا آنکه فرموده که خداوند محتاج نبود به اينکه خود خود را بنامد و اسمی به خود بگذارد از برای خود ولکن اختیار کرد از برای خود اسمهایی چند را از برای غیر خود که بخوانند او را به آن اسمها چرا که اگر او خوانده نمیشد به اسمهای خود، شناخته نمیشد. پس اول اسمی که از برای خود اختیار کرد، العلیّ العظیم بود چرا که آن اسم بالاتر از جمیع چیزها بود پس معنی آن اسم اللّه بود و خود اسم العلیّ العظیم بود و آن
«* اجتناب صفحه 86 *»
اسم اول اسمهای او بود و بالاتر از هر چیزی بود تمام شد حدیث شریف.
پس به دلیل عقل و نقل معلوم شد به طور قطع و یقین بدون شائبه جهل و وهم و شک و ظن و تخمین اينکه اسمهای خدا غیر از خدا هستند چرا که اسمهای او بسیارند و او یکی است و یک بسیار نیست و بسیار بسیار است و یک نیست و به همان دلیل عقل و نقل به طوری که ذکر شد معلوم است که هر چه بسیار است مخلوق است و حادث است و غیر از خدای احد است و خدا است محدث و خالق آن وحده وحده لا شریک له قل اللّه خالق کل شیء و در احادیث به طور استدلال به دلیل عقل اثبات فرمودهاند که اسمهای خدای احد مخلوق است. حتی آنکه اسم مکنون مخزون عند اللّه هم مخلوق است چنانکه فرمودند خلق اسماً بالحروف غیر مصوّت تا آخر و تصریح فرمودند با استدلال عقل که جمیع اسمهای سیصد و شصتگانه اسماء حسنی هستند و همه آنها منسوب به اسمهای سهگانه، و اسمهای سهگانه بالاتر از آنها هستند و اسمهای سهگانه ارکان و حجابهای اسم مکنون و مخزونند و اسم مکنون مخزون حقیقی یک اسم است که آن اسم اعظم حقیقی خدا است و به دلیل عقل و نقل به طور قطع و یقین بدون شائبه جهل و وهم و شک و ظن و تخمین معلوم است که از برای جمیع اسمهای الهی اثری است و اسم بیاثر از برای او نیست نهایت آنکه از هر اسمی اثری مخصوص به آن ظاهر میشود و بعضی که بزرگترند اثرهای آنها بیشتر است و آنها که بزرگند اثر آنها کمتر است. اما در اينکه از برای همه آنها اثری است شکی نیست و دلیل عقل و نقل به طور یقین دلالت میکند که از برای خدا اسم بیاثر و بیفایده نیست و در احادیث بر طبق عقل وارد است به طوری که از حد تواتر تجاوز کرده و به حد ضرورت دین و مذهب رسیده چنانکه در دعوات و زیارات و غیر آنها است و چنانکه در حدیث سابق الذکر فرمودند که اسمهای خدا مشتق است حتی آنکه اللّه مشتق از اَلِهَ است و اَلِهَ اقتضاء میکند مألوه را. پس از برای خداوند عالم اسم جامدی که در حقیقت اسم جامد بیمعنی باشد نیست و همه اسمهای الهی مشتق
«* اجتناب صفحه 87 *»
است و همه صاحب اثرند و معلوم است که اثر صادر از مؤثر است و باز دلیل عقل و نقل به طور قطع و یقین بدون شائبه جهل و وهم و شک و ظن و تخمین حاکم است که اثر فعل مؤثر است و مؤثر علت فاعلی فعل خود است و فعل به وجود خود و به زبان حال که زبان مقال هم یکی از زبانهای او است داد میزند و شهادت میدهد که من غیر از فاعل خود هستم چرا که صادر از اویم و فاعل نیز به وجود خود داد میزند و شهادت میدهد که من غیر از فعل خود هستم چرا که من آن را صادر کردهام و فاعل و فعل او نیز دو شاهد عادل حقیقی هستند که بالاتفاق داد میزنند و شهادت میدهند که ما مقترنیم به یکدیگر و فاعل و فعل او و نفس اقتران و اتصال، شهود عدول حقیقی هستند که به وجود خود داد میزنند و شهادت میدهند به اينکه ذات ازلی ممتنع است از اقتران و اتصال و ترکیب چنانکه در باب حدوث اسماء احادیث بسیار به طور تصریح و غیر تصریح در کتاب مستطاب اصول کافی مضبوط است که بعضی از آنها را به جهت نمونه عرض کردم.
پس هر اسمی از اسمهای خدا علت فاعلی فعل و مفعول خود است و او غیر ذات احدی خدا است و اسم غیر از مسمی است چرا که هر اسمی به وجود خود شهادت میدهد که من مرکّبم و ذات ازلی مرکب نیست و ممتنع است از ترکیب و اقتران چنانکه حضرت امیر و حضرت امام رضا صلوات اللّه علیهما به استدلال عقلی قطعی یقینی که شائبه جهل و وهم و شک و ظن و تخمین در آن نبود فرمودند که کمال التوحید نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انّها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انّه غیر الصفة و شهادة الصفة و الموصوف معاً بالاقتران الذی امتنع الازل انیکون مقترناً او موصوفاً او صفةً و در حدیث حدوث اسماء صریح است که اسمهای سیصد و شصتگانه منتهی میشوند به اسمهای سهگانه و اسمهای سهگانه منتهی میشوند به اسم مکنون مخزون که او واحد حقیقی است و علت فاعلی جمیع اسمهایی است که پایینتر از او هستند و او هم اسم مکنون خدا است و غیر خدا است به دلیل عقل
«* اجتناب صفحه 88 *»
قطعی یقینی منقول از امیرالمؤمنین علیه صلوات المصلین و اسم مکنون حقیقی با اينکه علت فاعلی جمیع اسمهای الهی است ذات احدی ازلی نیست، به همان دلیل که سایر اسمهای الهی ذات احدی ازلی نیستند با اينکه همه آنها علل فاعلی افعال و مفاعیل خود هستند و به همان دلیل که جمیع مخلوقات خدا نیستند و ذات ازلی نیستند با اينکه همه آنها علتهای فاعلی افعال و مفاعیل خود هستند حتی آنکه فاخور، علت فاعلی افعال خود و علت فاعلی فخّارها و کوزههای خود هست و مصلّی علت فاعلی نمازهای خود است و همچنین جمیع مخلوقات و هیچ یک ذات ازلی خدا نیستند لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة و شهادة الصفة و الموصوف بالاقتران الممتنع عن جمیعها الازل سبحانه الذی تنزّه عن مجانسة مخلوقاته و لیس کمثله شیء من مذروءاته و او است خالق کل قل اللّه خالق کل شیء و در جمیع مراتب خلق کرده فواعل و علتهای فاعلیه را وحده لا شریک له و خلق کرده افعال و مفاعیل فواعل را به فواعل به سرّ امر بین الامرین وحده لا شریک له.
و این مطلب که خداوند عالم جلّشأنه خلق میکند افعال و مفاعیل فواعل را به فواعل، اگرچه از بیانات گذشته معلوم شد ولکن چون معاندین اهل حق و یقین اصراری دارند بر اينکه قول به علت فاعلی بودن ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین کفر است، بعضی از فقرات دعای سمات را عرض میکنم تا بدانی که اسمهای الهی علتهای فاعلی هستند و با اينکه علتهای فاعلی هستند خدا نیستند و اسمهای خدا هستند و عین ایمان همین است که علتهای فاعلی هیچ یک خدا نباشند و علتهای فاعلی باشند.
پس عرض میکنم که اولاً دعای سِمات را جمیع علمای امامیه و عوام الناس ایشان از زمان ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین تا به حال قبول داشتهاند و قبول دارند و در میان شیعه مشهور و معروف است که علماء و عوام در مهمّات خود میخوانند و اسم دعا را دعای سِمات میگویند چرا که سِمات جمع سِمَة است و سِمَة به معنی علامت است. یعنی هر کس آن دعا را بخواند علامتهای اجابت را
«* اجتناب صفحه 89 *»
خواهد فهمید و دعای او مستجاب خواهد شد. و بعضی از فقرات آن این است که میفرماید و بکلمتک التی خلقت بها السموات و الارض یعنی خدایا ترا قسم میدهم به کلمه خود که خلق کردی به آن کلمه آسمانها و زمین را و این مطلب همانی است که عرض شد که خداوند خلق میکند افعال و مفاعیل فواعل را به فواعل به سرّ امر بین الامرین. پس آن کلمه الهیه علت فاعلی آسمانها و زمین است چنانکه شخص بنا علت فاعلی عمارت است و سقف عمارت و زمین آن را او ساخته و خدا خالق او است و خالق عمارتی است که او ساخته به سرّ امر بین الامرین وحده لا شریک له و شخص بنا با اينکه علت فاعلی عمارت است، خالق عمارت نیست و خالق عمارت خدا است وحده لا شریک له و بنا شریک خدا نیست و معین او نیست و تمام عمارت مخلوق خدا است به واسطه بنّا وحده لا شریک له به سرّ امر بین الامرین من غیر جبر و لا تفویض.
باری، و بعضی از فقرات آن دعا این است که میفرماید و بحکمتک التی صنعت بها العجائب و خلقت بها الظلمة و جعلتها لیلاً و جعلت اللیل سکناً و خلقت بها النور و جعلته نهاراً و جعلت النهار نشوراً مبصراً و خلقت بها الشمس و جعلت الشمس ضیاءاً و خلقت بها القمر و جعلت القمر نوراً و خلقت بها الکواکب و جعلتها نجوماً و بروجاً و مصابیح و زینةً و رجوماً. پس آن حکمت الهیه که به آن صنعت عجائب کرده و به آن خلق کرده ظلمت را و ظلمت را شب قرار داده و شب را از برای سکون قرار داده و خلق کرده به آن نور را و قرار داده نور را روز روشن و خلق کرده به آن آفتاب را و قرار داده آفتاب را تابان و خلق کرده به آن ماه را و قرار داده ماه را نورانی و خلق کرده به آن ستارهها را و قرار داده آنها را طلوع کننده و غروب کننده و بُرجها و چراغها و زینت و راننده شیاطین. پس آن حکمت الهیه علت فاعلی است که خداوند عالم جلشأنه به آن صنعت عجائب کرده و خلق کرده به آن ظلمت و نور را و خلق کرده به آن آفتاب و ماه را و خلق کرده به آن ستارگان را و آن حکمت علت فاعلی هست از برای این امور
«* اجتناب صفحه 90 *»
مذکوره و خدا نیست چرا که حکمت صادر از حکیم است و حکیم اسم خدا است و غیر از ذات ازلی خدا است مانند سایر اسمهای الهی که ذکر شد و حضرت امیر و حضرت امام رضا صلوات اللّه و سلامه علیهما به دلیل عقل قطعی یقینی که شائبهای از جهل و وهم و شک و ظن و تخمین در آن راهبر نیست فرمودند.
پس بعد از اينکه مضامین این احادیث از معتقدات کلینی رضوان اللّه علیه بوده و جمیع علمای شیعه که بعد از او بودهاند از کتاب او نقل کردهاند و احدی از ایشان انکار این احادیث را نکردهاند و همچنین انکار مضامین دعای سمات را احدی از علمای شیعه نکرده و بسیاری شرح بر آن نوشتهاند و بنای شیعه بر این بوده که در حوائج و مهمّات خود مداومت به خواندن این دعای شریف میکردهاند و میکنند، امید است صاحب فاروق از توقف خود بیرون آید و متذکر شود که این قبیل مطالب را عقل و نقل به طور قطع و یقین اثبات میکنند نه از روی مظنه و تخمین و امید است که بعد از تذکر بفهمد که هر کس ذات ازلی احدی را علت فاعلی بداند توحید ندارد و امید است که صاحب فاروق متذکر شود که کسانی که تکفیر کردهاند شیخ بزرگوار را به جهت آنکه ذات ازلی احدی خدا را علت فاعلی خلق ندانسته و پیروی حضرت امیرالمؤمنین و حضرت امام رضا صلوات اللّه علیهما نموده و علت فاعلی را مقترن به فعل و مفاعیل دانسته مانند آنکه ملکالموت مقترن به فعل و مفاعیل خود است، از اهل توحید نبودهاند و خدای ایشان هوای ایشان بوده و افرأیت من اتخذ الهه هواه درباره ایشان است که خدای هوائی ایشان علت فاعلی خلق است و فعل او به او چسبیده و فعل او شهادت داده نزد اهل حق که من غیر از فاعل خود هستم چرا که او مرا احداث کرده و فاعل نیز نزد اهل حق شهادت داده که من غیر از فعل خود هستم چرا که من او را احداث کردهام و هر دو با هم نزد اهل حق شهادت دادهاند که ما با هم اقتران داریم و همه اینها شهادت دادهاند که ذات ازلی خدا ممتنع است از اقتران و اتصال و ترکیب.
«* اجتناب صفحه 91 *»
و اگر کسی گمان کند که از این قبیل احادیث و دعوات در باب اسمهای الهی و ذات ازلی است و این مطلب دخلی ندارد به اينکه کسی ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین را علت فاعلی داند،
پس عرض میکنم که اولاً همین که یک علت فاعلی یافت شد مثل اسم اعظم مکنون مخزون عند اللّه که غیر از ذات ازلی خدا است و اسم او است و با اينکه علت فاعلی است مخلوق خدا است و خدا است خالق آن اسم و خالق افعال و مفاعیل آن اسم، محقق میشود که علت فاعلی بودنِ اسم مکنون خدا منافاتی ندارد که خدا خالق خود اسم مکنون و خالق افعال و مفاعیل او باشد و کفری لازم نیاید از برای مثل کلینی و سایر علمائی که انکاری بر او نکردهاند. مثل آنکه علت فاعلی بودن کوزهگر منافاتی ندارد که خدا خالق او و خالق افعال او و خالق کوزههای او باشد.
و ثانیاً عرض میکنم که ضرورت دین و مذهب بر این قائم است که ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین اول ما خلق اللّه هستند به طوری که پیش از ایشان و بالاتر از ایشان چیزی و کسی را خداوند نیافریده بود که مدتهای مدید ایشان بودند و به عبادت الهی مشغول بودند و هیچ مخلوقی نبود به طوری که صاحب فاروق هم انکاری از این مطلب ندارد و این عقیده را نسبت به کلینی و صدوق و مجلسی علیهم الرحمة داده و این مطلب در بسیاری از زیارات ایشان؟عهم؟ هست که میفرماید بکم فتح اللّه و بکم یختم و در زیارات بسیار این فقره یافت میشود که تواتر لفظی را میرساند چه جای تواتر معنوی بلکه از حد تواتر گذشته و به حدّ ضرورت مذهب رسیده و عبارت شریفه بلغ اللّه بکم اشرف محلّ المکرّمین و اعلی منازل المقرّبین و ارفع درجات المرسلین حیث لایلحقه لاحق و لایفوقه فائق و لایسبقه سابق و لایطمع فی ادراکه طامع همین مطلب را میرساند بلکه صاحب فاروق هم انکاری از این مطلب ندارد و به غیر از ظاهر کلام مفید علیهالرحمة انکاری از احدی از علمای شیعه نقل نشده و از کلام مفید علیه الرحمة هم انکاری از اصل مطلب معلوم نمیشود بلکه
«* اجتناب صفحه 92 *»
چنین معلوم میشود که انکاری از ورود احادیث مرویه در این مطلب نداشته که ایشان اول ما خلق اللّه هستند نهایت آنکه رسالهای در جواب بعضی از سائلین در این مطلب نوشته و اصل مطلب را انکار نکرده ولکن آیا مراد از اينکه آدم علی نبینا و آله و علیه السلام اسمهای مبارکه ایشان را در ساق عرش دید یا اشباح یا تمثال یا انوار ایشان را دید، به قدر فهم اهل تلعکبر در آن زمان که گفتگوی مردم در اثبات امامت ظاهری ائمه طاهرین؟عهم؟ بود چیزی نوشته و نوشته که آدم ذوات مقدسه ایشان را ندید و بعضی از مردم از این عبارت چنین فهمیدهاند که شیخ مفید علیهالرحمة انکاری از تقدم ذوات مقدسه ایشان داشته و حال آنکه باطن این عبارت بسیار متین است اگر چه ظاهر آن به جهت تقیه یا به جهت اندازه فهم سائلین چنین مینماید که انکاری از تقدم ذوات مقدسه ایشان داشته و باطن این عبارت این است که حضرت آدم نمیتوانست ذوات مقدسه ایشان را مشاهده کند مثل آنکه موسی علی نبینا و آله و علیه السلام، نور شیعیان امیرالمؤمنین؟ع؟ را مشاهده کرد و خرّ موسی صعقاً و ذوات مقدسه ایشان را نمیتوانست مشاهده کند و در این دنیا هم کسی ذوات مقدسه ایشان؟عهم؟ را مشاهده نمیتوانست کرد چنانکه در احادیث وارد شده و بر علمای ابرار مخفی نیست.
باری، چون تقدم وجود ایشان؟عهم؟ بر جمیع موجودات به اتفاق علمای شیعه ثابت است بلکه در این زمانها ثبوت تقدم وجود ایشان؟عهم؟ بر جمیع موجودات به ضرورت دین حق و مذهب حق الحمدلله معلوم است، پس خالی از این نیست که اسم مکنون مخزون عند اللّه وجود مقدس ایشان است که مقدم است بر جمیع موجودات یا آنکه وجود مقدس ایشان؟عهم؟ مقدم بر اسم مکنون هم هست و اسم مکنون بعد از ایشان موجود شده و معقول و منقول نیست که وجود مقدس ایشان بعد از اسم مکنون مخزون عند اللّه موجود شده باشد چرا که وجود مقدس ایشان مسبوق به سابقی مخلوق نیست و اسم مکنون مخلوق است چنانکه فرمود خلق اسماً بالحروف
«* اجتناب صفحه 93 *»
غیر مصوّت تا آخر و علت فاعلی بودن اسمهای الهی معلوم است و منکر آن قابل اعتناء نیست و چون صفات الهی و اسمهای او علت فاعلی بودهاند، حضرت امیر و حضرت امام رضا؟عهما؟ به دلیل عقلی قطعی فرمودند کمال التوحید نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انّها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انّه غیر الصفة و شهادتهما علی الاقتران الممتنع عنه الازل و مقتضای بسیاری از احادیث متواتره لفظاً و معنیً این است که وجود با نمود ایشان؟عهم؟ خود اسماء الهی باشد چنانکه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امر اللّه انتدعوه بها و چنانکه در اصول کافی و بصائرالدرجات و غیر آنها است که اسماء اللّه و صفات اللّه و وجه اللّه و عین اللّه و سمع اللّه و ید اللّه و جنب اللّه و نفس اللّه و کلمات اللّه التامات و آیات اللّه و علامات اللّه ایشانند؟عهم؟ و در زیارات ایشان؟عهم؟ به طرق مختلفه که تواتر لفظی و معنوی را افاده میکند رسیده که وجود مسعود ایشان؟عهم؟ عین اسماء اللّه است و سبک حدیث حدوث اسماء هم همین افاده را میکند اگر چه صاحب فاروق و امثال او را توقفی در آن باشد به جهت غفلت خود و اگر چه بعضی انکار این مطلب را بکنند و قائل به این مطلب را کافر دانند از روی نادانی یا از روی غفلت یا از روی عمد به مقتضای یعرفون نعمة اللّه ثمّ ینکرونها.
باری، سبک حدیث حدوث اسماء، دالّ است بر اينکه وجود مسعود ایشان؟عهم؟ عین اسماء اللّه باشد و به مقتضای حدیث شریف ظاهری امامة و وصیة و باطنی غیب ممتنع لایدرک باطن ایشان؟عهم؟، اسم مکنون مخزون عند اللّه است که غیبی است ممتنع و احدی از مخلوقات نمیتواند ادراک باطن ایشان را بکند و ظاهر ایشان که از برای احتیاج مخلوقات است مقامی از مقامات محمد و علی و فاطمه صلوات اللّه علیهم است که مبادی سایر ائمهاند؟عهم؟ و محمد؟ص؟ مشتق از محمود است و علی از اعلی و فاطمه از فاطر السموات و الارض چنانکه در احادیث وارد شده و احدی از علمای ابرار انکار نکردهاند اگر چه بعضی از منتحلین معنی این قبیل از اشتقاق را
«* اجتناب صفحه 94 *»
ندانند و به مقتضای بل کذّبوا بما لمیحیطوا بعلمه تکذیب و انکار کنند. کذلک فعل الذین من قبلهم.
پس این مقامات سهگانه، حجابهای اسم مکنون مخزون عند اللّه هستند و آن اسم محتجب است به ایشان؟عهم؟ و هر یک از این سه اسم ظاهر را بر چهار مرتبه قرار داد پس دوازده اسم پیدا شد که دوازده امام باشند؟عهم؟ و از برای هر یک از این دوازده؟عهم؟ سی درجه قرار داد که سیصد و شصت درجه پیدا شد و آفتاب وجود پیغمبر؟ص؟ در این برجهای دوازدهگانه و درجات آنها متقلّب شد به مقتضای باطن آیه شریفه الذی یریک حین تقوم و تقلّبک فی الساجدین و از این است که ایشان؟عهم؟ ماههای سال شدند چنانکه در زیارت ایشان است شهور الحول و مقتضای باطن آیه شریفه ان عدة الشهور عند اللّه اثناعشر شهراً فی کتاب اللّه یوم خلق السموات و الارض است و واضح است که ماههای ظاهری، چه ماههای شمسی باشد چه ماههای قمری، بعد از خلقت آسمانها و بعد از خلقت آفتاب و ماه موجود شدهاند نه در ابتدای خلقت آسمان و زمین. پس چون در باطن ماههای دوازدهگانه در نزد خدا بودند و هر ماهی سی درجه داشت مانند آنکه هر برجی سی درجه دارد، نهایت آنکه بروج درجات مکانی را دارا است و شهور درجات زمانی را بر طبق یکدیگر ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت پس بر طبق بروج باطنی و شهور باطنی عند اللّه این بروج ظاهری و این شهور ظاهری شمسی و قمری ظاهری موجود شد ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت و بعضی از اختلافهای ظاهری از اختلاف آفاق مایله و اختلاف معدّل النهار و منطقة البروج و قُرب و بُعد آسمانها نسبت به زمین پیدا شده که تفصیل و تطبیق آنها موجب تطویل است و مجال آجال کوتاهتر از این است.
پس برویم بر سر مطلب و آن این است که حقیقت وجود مسعود ائمه طاهرین؟عهم؟، نفس اسمهای الهی است و حدوث آنها در صریح آیه نور در سوره نور است علاوه بر آنکه در احادیث است تا نتوانند بگویند که احادیث ظنی الصدور است
«* اجتناب صفحه 95 *»
و قرآن قطعی الصدور است و محکمات آن که تفاسیرش به طور تواتر لفظی و معنوی رسیده و از حد تواتر تجاوز کرده و به حد ضرورت مذهب رسیده و احدی از علمای مذهب انکاری از آن ندارند ظنی الدلالة نیست که محل توقف صاحب فاروق و امثال او گردد و آیه شریفه این است که میفرماید اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنّها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضیء و لو لمتمسسه نار نور علی نور یهدی اللّه لنوره من یشاء و یضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بکل شیء علیم. فی بیوت اذن اللّه انترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال. رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوماً تتقلب فیه القلوب و الابصار لیجزیهم اللّه احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله و اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب. و در احادیث متواتره از حیث لفظ و معنی رسیده به طوری که احدی از مفسرین شیعه و سایر علمای ابرار انکار نکردهاند که مراد الهی از مصباح، چراغ روشنکننده وجود مبارک حضرت پیغمبر؟ص؟ است و مراد الهی از زجاجه بلّور نماینده ماوراء، وجود مسعود حضرت امیرالمؤمنین علیه صلوات المصلین است و مراد الهی از مشکوة ذیجهات وجود اطهر فاطمه زهرا؟عها؟ است که مبدأ تفصیل و انشعاب نور ولایت است و مراد الهی از نور علی نور امامی بعد از امامیاست که ابتدای تعدد ایشان از حضرت فاطمه؟عها؟ شد و مراد الهی از شجره مبارکه زیتونه که نه شرقی است و نه غربی، وجود بانمود حضرت ابراهیم خلیل است؟ع؟ که ما کان ابراهیم یهودیاً و لا نصرانیاً ولکن کان حنیفاً مسلماً.
و در بعضی از احادیث، دو لفظ زجاجه تفسیر به امام حسن و امام حسین؟عهما؟ شده و گاهی لفظی را به امام معینی تفسیر کنند و گاهی به امامی دیگر به جهت ملاحظاتی چند که در نزد ایشان؟عهم؟ است، منافاتی با اصل مقصود ما ندارد و آن این است که بر عاقلی مخفی نیست که لفظ اللّه به اصطلاح موضوع است و نور، محمول
«* اجتناب صفحه 96 *»
است بر آن و این نور محمول اسم اللّه و غیر اللّه است چرا که تصریح به ترکیب و حدوث آن فرموده به طوری که بر عاقلی مخفی نیست که این نور را به اینطور وصف کرده که جزئی و رکنی از آن، مشکوة است و رکنی از آن، مصباح و چراغی روشن شده و روشنکننده است و رکنی از آن، زجاجه است که آن زجاجه مانند آفتاب تابان است و ماده و روغن آن چراغ، روغن زیتونی است که نزدیک است خود آن روغن روشن و روشنکننده باشد اگر چه آتش مشیت الهی مسّ آن نکند ولکن ممسوس به آتش مشیت الهی شده چنانکه در حق حضرت امیر صلوات اللّه علیه فرمودند علی ممسوس فی ذات اللّه پس چون مشیت الهی فعلی از او است که به احداث او موجود شده و از خود به جز نفس احداث او چیزی ندارد و در جنب او مضمحل است، پس از این است که ممسوسِ به آن ممسوس به ذات شده.
باری، و رکنی از ارکان آن نورِ محمول، آتش مسّکننده فعل الهی است که آن موجود به نفس خود است و سایر موجودات به آن موجود شدهاند چنانکه در احادیث وارد شده که فرمودند خلق اللّه المشیة بنفسها ثمّ خلق الاشیاء بالمشیة و جمیع این مقامات حادثه که خالق آنها خدا است وحده لا شریک له پیش از جمیع اشیاء و قبل از جمیع موجودات خلق شده چرا که معنی نور این است که ظاهر باشد از برای خود و ظاهر کننده غیر خود باشد چنانکه علمای ابرار به همینطور تعریف کردهاند نور را و فرمودهاند «ظاهر لنفسه مُظهر لغیره». مثل اينکه آفتاب از برای خود ظاهر است و ظاهر کننده چیزهای دیگر است و در اصطلاح خدا و رسول و ائمه طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین هر موجود سابقی که موجود لاحقی را به عرصه وجود میآورد، آن را نور میگویند اگر چه مثل نور آفتاب هم نباشد مثل آنکه میگویی کلامکم نور پس کلام ائمه؟عهم؟ نور است چرا که آن کلام هدایت است و هدایتکننده مردم است و همچنین وجود بانمود خود ایشان؟عهم؟ نور خدا است چنانکه میگویی و انتم نور الرحمن چرا که وجود مسعود ایشان؟عهم؟ هدایتکننده خلق است و خلق به وجود
«* اجتناب صفحه 97 *»
ایشان هدایت میشوند اگر چه وجود مبارک ایشان و کلام با نظام ایشان؟عهم؟ مثل نور آفتاب نباشد بلکه خود آفتاب و نور آفتاب از پرتو ایشان؟عهم؟ خلق شده باشد چنانکه در بعضی از احادیث فرمودهاند که آفتاب و ماه از نور حضرت امام حسن؟ع؟ خلق شده و واللّه امام حسن بهتر است از آفتاب و ماه. و بهشت و حورالعین از نور حضرت امام حسین؟ع؟ خلق شده و واللّه امام حسین بهتر است از بهشت و حورالعین.
باری، بر عقلای اهل روزگار مخفی نیست که تعریف نور این است که «ظاهر لنفسه و مُظهر لغیره» باشد. پس باید متذکر شوند که آن نوری که اسم خدا است محمول است بر اللّه و اللّه موضوع آن است به خود آن یعنی به خود محمول چنانکه در احادیث وارد شده که فرمودهاند بل تجلی لها بها و بها امتنع منها و الیها حاکمها که حاصل مطلب این است که ذات تجلی کرده و ظاهر شده از برای اسمهای خود به خود آن اسمها و به آن اسمها ممتنع شده از آنها چرا که اسمهای او بسیارند و او بسیار نیست و ممتنع است که او بسیار باشد بلکه او احدی است که هیچ بسیاری در او نیست و کمال التوحید نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة و شهادتهما بالاقتران الممتنع عنه الازل تعالی عمّا یصفه الواصفون بغیر ما وصف به نفسه.
باری، پس این اسم محمول که نور مذکور در آیه نور است علت فاعلی آسمانها و زمین است و خود بنفسه سابق و ظاهر بوده و به وجود آورده آسمانها و زمین را مثل آنکه کوزهگری که علت فاعلی کوزهها است، پیش از کوزهها موجود بوده و کوزهها را بعد به عرصه وجود آورده و چنانکه کوزهگری که علت فاعلی کوزهها است خدا نیست و شریک خدا و معین خدا نیست در خلق کردن کوزهها و خدای وحده لا شریک له خالق کوزهها است، همچنین اسم محمول که نور مذکور در آیه نور باشد علت فاعلی آسمانها و زمین است و آسمان و زمین را او به عرصه وجود آورده و مانند شخص فاخور خدا نیست چرا که مانند شخص کوزهگر او هم مخلوق و مرکب است سری و
«* اجتناب صفحه 98 *»
دستی و پایی و اعضائی و جوارحی و روحی و نفسی و عقلی دارد که همه آنها را خدا خلق کرده وحده لا شریک له و چنانکه کوزههای کوزهگر مخلوق خدا است وحده لاشریک له و کوزهگر خالق آنها نیست و شریک و معین خدا نیست، آسمانها و زمین هم که علت فاعلی آنها اسم نورانی خدا بوده خلق خدا هستند و آن اسم نورانی شریک و معین خدا نیست در خلق آسمان و زمین چنانکه ملکالموت علت فاعلی گرفتن جانها است و خدا نیست و شریک و معین خدا نیست در گرفتن جانها و هو الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء سبحانه و تعالی عما یشرکون.
و اگر کسی بگوید که چگونه میشود که آسمانها و زمین را اسم نورانی خدا ساخته باشد و با این حال خدا وحده لا شریک له خالق آنها باشد،
میگویم که اگر تو نفهمی مطلبی را تقصیر آن بر کسی نیست که آن مطلب را فهمیده پس تو عجالةً که میبینی که کوزهگر کوزهها را ساخته و علت فاعلی کوزهها کوزهگر است و با این حال اگر کوزهگر را شریک و معین خدا قرار دهی در خلقت کوزهها مشرک خواهی شد و باید معتقد باشی که خدا است خالق گِل و خالق کوزهگر و خالق کوزهها وحده لا شریک له، پس مطلبی را که تو نمیفهمی در علت فاعلی بودن اسم نورانی خدا، همان مطلب را در علت فاعلی بودن کوزهگر هم نمیفهمی و سرّ امر بین الامرین را که نه جبر است و نه تفویض و آن عین اختیار است نمیدانی و اگر میدانستی وحشتی از علت فاعلی بودن ائمه؟عهم؟ نداشتی. پس چون نمیدانی انکار مکن دانستن کسی را که میداند و لا حجة لمن لایعلم علی من یعلم کلامی معقول و منقول و متین است نهایت اگر بخواهی که این مطلب را بفهمی مثل سایر علومی که نمیدانستی و درس خواندی در نزد دانایی و تحصیل کردی تا فهمیدی، این مطلب را هم در نزد دانایی درس بخوان و تحصیل بکن تا بفهمی.
باری، و اينکه عرض کردم که علت فاعلی بودن اسم نورانی خدا را مانند علت
«* اجتناب صفحه 99 *»
فاعلی بودن شخص کوزهگر بدان، به هیچ وجه نخواستم اغراقی گفته باشم.
و بسا آنکه کسی گمان کند که اسم نور خدا، نون و واو و راء است پس چگونه علت فاعلی میتواند بود،
عرض میکنم که اگر اعتمادی به قرآن داری و محکمات آن را ظنی الدلالة نمیدانی که میبینی که این مشکوة و این مصباح و چراغ و این زجاجه که مانند آفتاب تابان است در خانههایی چند گذارده شده نه در یک خانه چنانکه فرموده فی بیوت اذن اللّه انترفع و یذکر فیها اسمه پس آن اسم نورانی در آن خانهها مذکور میشود و اذن داده خدا که آن خانهها بلند باشند و تسبیح و تنزیه الهی در آن خانهها بشود که او مانند هیچ مخلوقی نیست و لیس کمثله شیء است و مخلوقات جمیع آنها علتهای فاعلی افعال و مفاعیل خودند و خداوند علت فاعلی نیست لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة و شهادتهما بالاقتران الممتنع عنه الازل که دلیل عقلی قطعی یقینی است که نقل شده از معصوم حقیقی؟ع؟ که شائبهای از جهل و غفلت و وهم و شک و ظن و تخمینی در او نیست و این خانههای رفیعالبنیان از خشت و گِل نیست و همان خانههایی است که در زیارت فرموده فجعلکم بعرشه محدقین حتی من علینا بکم فجعلکم فی بیوت اذن اللّه انترفع و یذکر فیها اسمه و ظن صدور و ظن دلالت رفع میشود به دلیل قطعی عقلی نقلی که ذات ازلی مانند مخلوقات علت فاعلی نیست.
باری، پس این مشکوة و مصباح و زجاجه و بیوت و خانهها، رجالی چند و مردمانی چند هستند که بازی نمیدهد ایشان را هیچ بیعی و خرید و فروشی و هیچ تجارتی از ذکر خداوند جلشأنه و کسانی که هرگز غافل نشوند از ذکر خداوند جلشأنه معصومین حقیقی هستند؟عهم؟ و بسی واضح است در دین اسلام و مذهب ایمان که احدی از امت پیغمبر؟ص؟ معصوم حقیقی نیست که از هر جهلی و هر غفلتی و هر گناهی و هر خطائی و هر سهوی و نسیانی محفوظ باشد سوای ائمه طاهرین؟عهم؟ به
«* اجتناب صفحه 100 *»
طوری که ادعای چنین عصمتی را احدی از امت پیغمبر؟ص؟ نه از برای خود کرده و نه از برای رؤسای خود چه جای اثبات آن، سوای ائمه طاهرین؟عهم؟ و از این جهت است که به مقتضای آیه شریفه بل عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون جمیع منسوبات به ایشان منسوب به خداوند جلشأنه شده مثل اينکه اطاعت پیغمبر؟ص؟ اطاعت خدا شده چنانکه فرموده من یطع الرسول فقد اطاع اللّه و دلیل عقل و نقل به طور قطع و یقین بدون شائبه جهل و وهم و شک و ظن و تخمین بر این قائم است که اطاعت رسول؟ص؟ عین اطاعت خدا است نه آنکه اطاعت او جدا است و اطاعت خدا جدا است و اطاعت او مانند اطاعت خدا است. بلکه اطاعت خدا بدون اطاعت رسول؟ص؟ هیچ معنی ندارد و همچنین است که اطاعت ائمه هدی؟عهم؟ عین اطاعت خدا است چرا که به امر الهی اطاعت ایشان؟عهم؟ شده چنانکه فرموده اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم پس من اطاعکم فقد اطاع اللّه به جهت موافق بودن با آیه شریفه که ظنی الصدور و ظنی الدلالة نیست و ظن صدور و دلالت رفع شده و زائل گشته به دلیل عقل و نقل قطعی یقینی که خلق محتاج به حجتی هستند از جانب خداوند که رضا و غضب او را به واسطه آن حجت بیاموزند و از این جهت عصمت از هر نقصی از صفات حجت الهی باید باشد.
باری، پس از این جهت جمیع منسوبات به ایشان منسوب به خدا شده و این مشکوة و مصباح و زجاجه مانند آفتاب تابان از دودمان و خانواده ابراهیم؟ع؟ باید ظاهر شود چنانکه در احادیث متواتره وارد شده تا آنکه اهل هر دودمانی نتوانند ادعای مقام ایشان؟عهم؟ را کنند و این مصباح علاوه بر اينکه به تواتر احادیث رسیده که وجود مسعود پیغمبر است؟ص؟ در صریح آیه قرآن است که وجود مبارک او است چنانکه فرموده یا ایها النبی انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الی اللّه باذنه و سراجاً منیراً و این سراج منیر همان مصباح و چراغ نورانی ظاهر لنفسه و مظهر لغیره من السموات و الارض است که علت فاعلی فعل خود و مفاعیل خود است مانند آفتاب که فرموده و
«* اجتناب صفحه 101 *»
جعلنا الشمس سراجاً و مانند کوزهگر و سایر علتهای فاعلیه که هر یک داد میزنند و شهادت میدهند که فعل ایشان غیر از خود ایشان است و خود ایشان غیر از فعل ایشان است و خود ایشان و فعل ایشان داد میزنند و شهادت میدهند که ما با هم جمع شدهایم و مرکب و مخلوقیم و همه با هم شهادت میدهند که ذات ازلی مانند ما نیست و لیس کمثله شیء و همه تسبیح میکنند خدا را که خدا مثل ما نیست یسبح له ما فی السموات و ما فی الارض و همه به وجود خود داد میزنند و به زبان حال و مقال شهادت میدهند که خدای آنها مثل آنها علت فاعلی نیست چرا که هر علت فاعلی در نزد فعل خود حرکتی احداث میکند بعد از سکون و تکلم میکند بعد از سکوت و سکونی احداث میکند بعد از حرکت و سکوتی احداث میکند بعد از تکلم و میایستد بعد از نشستن و مینشیند بعد از ایستادن و همچنین در باقی صفات متضاده نسبت به هر علت فاعلی.
و خداوند عالم جلشأنه چنین خلق نمیکند که حرکتی از او صادر شود بعد از سکون و تکلمی کند بعد از سکوت و بالعکس چنانکه در احادیث متواتره و در خطبههای متواتره وارد شده که فرمودهاند که او خلق کرد خلق را لا بحرکة بعد سکون و لا بنطق بعد سکوت. پس باید عبرت گیرند عقلای روزگار که زید در حال حرکت علت فاعلی حرکت خود است و آن حرکت را بعد از سکون احداث کرده و در حال سکون علت فاعلی سکون خود است و آن سکون را بعد از حرکت احداث کرده و از برای زید امکان ندارد که به غیر اینطور باشد و ممکن نیست از برای زید که حرکتی ابتدائی بدون سکون سابقی احداث کند یا سکون ابتدائی بدون حرکت سابقی احداث کند و همچنین است حال او در جمیع افعالش از دیدن و ندیدن و شنیدن و نشنیدن و گفتن و نگفتن و چشیدن و نچشیدن و بويیدن و نبويیدن و احساس کردن و نکردن و علمی تحصیل کردن و تحصیل نکردن و قصدی کردن و نکردن و سایر افعال او و همچنین است حال جمیع مخلوقات هر یک در افعال خود.
«* اجتناب صفحه 102 *»
و خداوند عالم جلشأنه خالق زید است بدون حرکتی بعد از سکون و خالق افعال زید است بدون حرکتی بعد از سکون و بالعکس و همچنین خالق جمیع مخلوقات است بدون حرکتی بعد از سکون و بدون سکونی بعد از حرکت و خالق جمیع افعال و مفاعیل آنها است بدون حرکتی بعد از سکون و سکونی بعد از حرکت. پس از این است که او علت فاعلی مخلوقات خود نیست و خالق مخلوقات خود هست چرا که علتهای فاعلیه تغییر و تغیّر را لازم دارند و خداوند عالم جلشأنه متغیّر نیست و از این جهت است که در احادیث بسیار و در خطبههای متواتره بسیار فرمودهاند لایجری علیه ما هو اجراه و لایعود فیه ما هو ابداه یعنی جاری نمیشود بر خدا آنچه را که او جاری کرده در خلق و عود نمیکند در او چیزی که او موجود کرده آن را و فرمودند بمضادته بین الاشیاء علم ان لا ضد له و بتجهیره الجواهر علم ان لا جوهر له و لا کیف لفعله کما لا کیف له.
باری، و جمیع این مطالب را خداوند جلشأنه در دو کلمه بیان کرده و فرموده لیس کمثله شیء پس جمیع مخلوقات او علتهای فاعلیه افعال و مفاعیل خود هستند و کیفیت صدور افعال و مفاعیل معلوم است و فعل خداوند کیف ندارد چرا که نفس کیف را هم خدا آفریده و کیف پیش از آفریدن نبود و خدا و فعل او پیش از آفریدن بودند و این مطلب را با دلیل عقلی قطعی یقینی در نقل فرمایش کردهاند که شائبهای از جهل و وهم و شک و ظن و تخمین در آن راهبر نیست.
باری، و اگر کسی بگوید که اگر هر چیزی که در خلق است در خدا نیست، بنابر این در خلق او علم و قدرت و حکمت و امثال اینها هست، پس باید در خدا علم و قدرت و حکمت نباشد،
میگویم که آیا نمیدانی که علم و قدرتی را که خداوند عالم جلشأنه به خلق خود انعام کرده، آن علم و قدرت هم مخلوقی است مثل خود مخلوقات و همچنین آنچه را که به مخلوقات انعام کرده همه آنها مخلوقی از مخلوقات هستند و خداوند
«* اجتناب صفحه 103 *»
عالم جلشأنه پیش از آنکه مخلوقات را بیافریند عالم و قادر و حکیم و سمیع و بصیر بود و این صفات غیر از صفات حادثه الهیه است چنانکه پیش از این گذشت. و له معنی العالمیة اذ لا معلوم فاذا خلق المعلومات وقع العلم منه علی المعلوم و له معنی القادریة علی المقدور فاذا خلق المقدورات وقع القدرة منه علی المقدور و له معنی السمیعیة اذ لا مسموع فاذا خلق المسموعات وقع السمع منه علی المسموع و له معنی البصیریة اذ لا مبصر فاذا خلق المبصرات وقع البصر منه علی المبصر. و همچنین له معنی الخالقیة اذ لا مخلوق فاذا خلق الخلق وقع الخالقیة منه علی المخلوق چنانکه در احادیث متواتره این مطلب با دلیل عقل، نقل شده و ظن صدور و دلالت را زائل کرده.
باری، پس خدا و خلق در هیچ امری شراکت ندارند حتی در وجود. چرا که خلق موجود به غیرند و خدا موجود به غیر نیست بلکه موجود نیست و وجودی است بالذات نه بالغیر و همچنین علم خلق و قدرت خلق و آنچه دارند همه مخلوق و موجود بالغیرند و خداوند عالم جلشأنه آنچه دارد غیری به او نداده.
باری، برویم بر سر اصل مطلب و آن این بود که جمیع مخلوقات علتهای فاعلیه افعال و مفاعیل خودند و خداوند عالم جلشأنه مثل هیچ یک از مخلوقات خود نیست و لیس کمثله شیء را خود او گفته و جمیع عقول میفهمند که نباید خدا مثل خلق خود باشد بالقطع و الیقین المزیل للظن و التخمین فلیست الایة المذکورة ظنیة الدلالة.
پس چون خداوند عالم جلشأنه مثل هیچ مخلوقی نیست و هیچ مخلوقی مثل او نیست، او علت فاعلی نیست و جمیع موجودات به وجودات خود داد میزنند و شهادت میدهند که خودشان مخلوق و مرکبند و همه ایشان به زبان حال و مقال داد میزنند و شهادت میدهند که خدای ایشان ممتنع است از ترکیب و پاک است از آلایش به صفات مخلوقات خود و در کلام عرب، پاکی از آلایش خلقی را تسبیح میگویند و یسبح له ما فی السموات و ما فی الارض دلیل عقلی است که به علم الهی
«* اجتناب صفحه 104 *»
نازل شده و ازاله ظن از این قبیل آیات شریفه کرده که دلالت آنها قطعی و یقینی شده.
باری، پس امید است که عقلای اهل روزگار نظر کنند که آیا کسانی که هنوز معنی علت فاعلی را از خالق خلق و خالق علت فاعلی تمیز ندادهاند رواست که تکفیر کنند کسی را که حقایق اشیاء را به حکمت الهی بیان کرده؟! پس سزاوار بود که صاحب فاروق ابتدای اختلاف را در میان شیخ مرحوم و مکفّرین او قرار دهد در زمان شیخ مرحوم و معاصرین او که زمان حدوث اختلاف است حقیقةً نه آنکه اختلاف واقع در زمان شیخ مرحوم و معاصرین او را قرار دهد در زمانی که هنوز شیخ مرحوم و معاصرین او به دنیا نیامده بودند از زمان کلینی و صدوق و مفید علیهمالرحمة به بعد چرا که ایشان احادیث تقدم وجود ائمه طاهرین؟عهم؟ را بر جمیع خلق خود معتقد بودهاند و بیان کردهاند و احادیث حدوث اسماء الهی را قبول داشتهاند و بعضی از ایشان روایت کردهاند و بعضی هم که روایت نکردهاند انکاری نداشتهاند و آن علمای اعلام اجلّ و اعظم از این بودند که علت فاعلی را از خدای خالق تمیز ندهند و حال آنکه جمیع مردم حتی عوام الناس هم میدانند که علت فاعلی بودن کوزهگر منافات ندارد با اينکه خداوند عالم جلشأنه خالق کوزهگر و خالق کوزههای او باشد وحده لاشریک له. پس چگونه متصوّر است که علمای اعلام مانند کلینی و صدوق و مفید و امثال و اقران ایشان این مطلب را نفهمند. حتی درباره مکفرین شیخ مرحوم هم این گمان نمیرود که نفهمیده باشند که علت فاعلی بودن کسی مثل کوزهگر منافاتی ندارد با اينکه خداوند عالم جلشأنه خالق کوزهگر و کوزههای او باشد وحده لاشریک له و گمان درباره ایشان این است که جمیع علتهای فاعلیه که در ملک خدا هست قبول دارند علت بودن آنها را از برای افعال و مفاعیل خود و میدانند که منافاتی با خالقبودن خدا ندارد ولکن در علت اولی سخن دارند و تکفیر میکنند قائل به آن قول را.
و حالت ایشان به طور فرض و تقدیر، خالی از این نیست که:
ـــ علت فاعلی بودن را درباره هر فاعلی منافی با خالق بودن خدا میدانند.
«* اجتناب صفحه 105 *»
ـــ یا علت فاعلی بودن هر فاعلی را منافی با خالق بودن خدا نمیدانند.
ـــ یا علت فاعلی بودن جمیع فواعل را نسبت به افعال و مفاعیل ایشان قبول دارند و منافی با خالق بودن خدا نمیدانند مگر علت فاعلی بودن فاعل اول را که آن را منافی با خالق بودن خدا میدانند و قائل به آن قول را تکفیر میکنند.
ـــ یا آنکه میدانند که علت فاعلی بودن جمیع مخلوقات منافات با خالق بودن خدا ندارد، ولکن با این حال تکفیر کردهاند قائل به این قول را در فاعل اول و چون بهانه دیگر در تکفیر او نداشتهاند این را دستاویز خود قرار دادهاند که علت فاعلی بودن فاعل اول، کفر است اگر چه علت فاعلی بودن ماسوای فاعل اول کفر نباشد. یا آنکه چون غرضی با آن شخص داشتهاند که به جز تکفیر او چارهای دیگر از برای خود ندیدهاند از برای حصول غرض و مرض خود به بهانهای دستاویز شدهاند که او به علت فاعلی فاعل اول قائل است و غافل از این بودهاند که سایر موجودات هم علت فاعلی افعال و مفاعیل خودند.
پس بنابر فرض اول باید خود را هم علت فاعلی کارهای خود ندانند و آنچه گفتهاند و نوشتهاند و کردهاند از حرکتها و سکونهای خود و طاعات و معاصی خود هیچ یک از ایشان صادر نشده باشد، چرا که خالق جمیع آنها خدا است وحده لاشریک له. پس بنابر این فرض، خدا گفته و خدا نوشته و خدا حرکت کرده و خدا ساکن شده و خدا نماز کرده و خدا عبادت بهجا آورده و خدا مخالفت کرده و معصیت کرده و چنین مذهبی در هیچ دینی و مذهبی نبوده و نخواهد بود خصوص در اسلام، خصوص در ایمان مگر بعضی از صوفیه که از همه ادیان و مذاهب خارج شدهاند و مقیّد به قید هیچ دینی و مذهبی نیستند و گفتهاند:
خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عذرا
به راه خویش نشسته در انتظار خود است
و بنابر فرض دويم که علت فاعلی بودن هر فاعلی را قبول دارند مگر علت فاعلی
«* اجتناب صفحه 106 *»
بودن فاعل اول را، به جز انکار فضیلت ایشان چیزی دیگر به نظر نمیرسد.
و بنابر فرض سيّم علاوه بر انکار فضیلت فاعل اول؟ص؟ عناد و لجاج با گوینده و مقرّ فضیلت بزرگ ایشان و مثبِت آن هم معلوم میشود.
و بنابر فرض چهارم کسی که غافل است از اينکه علت فاعلی بودن جمیع فواعل نسبت به افعال و مفاعیل ایشان منافی با خالق بودن خدا نیست، حکم بغیر ما انزل اللّه کردهاند چرا که حکم بما انزل اللّه این است که جمیع فواعل علتهای فاعلیه افعال و مفاعیل خودند و معذلک خدا است وحده لا شریک له خالق خود فواعل و خالق افعال و مفاعیل فواعل خواه فاعل اول؟ص؟ باشد یا سایر فواعل.
پس باید عبرت بگیرند عقلای اهل روزگار از حال و مقال کسانی که بر خلاف جمیع اهل ادیان و بر خلاف عقل و نقل ایشان خصوص دین اسلام خصوص مذهب اهل ایمان جاری شدهاند در تکفیر کسی که موافق است با ایشان که علت فاعلی بودن کسی منافاتی ندارد با خالق بودن خدا خصوص در اسلام خصوص در مذهب اهل ایمان چرا که صریح است در آیه قرآن که فرموده اللّه نور السموات و الارض تا آخر آیات و در تفسیر این آیات از آیات حقیقی الهی؟عهم؟ احادیث متواتره وارد شده که مراد الهی از مصباح وجود بانمود اول موجودات است و مراد الهی از سایر فقرات، وجود بانمود ائمه اطهار؟عهم؟ است که به مقتضای اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض همه ایشان اول ما خلق اللّه هستند و جمیع موجودات بعد از ایشان خلق شدهاند به واسطه ایشان مثل آنکه جمیع فواعل مخلوقند و جمیع افعال و مفاعیل ایشان خلق شدهاند به واسطه ایشان و علت فاعلی بودن ایشان منافاتی ندارد با خالق بودن خداوند عالم جلشأنه و ایشان و افعال و مفاعیل ایشان همه مخلوق خدای واحدند وحده وحده لا شریک له و از عقلای اهل روزگار بسیار بسیار عذرخواهم در تکرار خود این مطلب را ولکن اگر در اصرار معاندین اهل حق نظر کنند و در انکار بدیهیات ایشان نظری گمارند معذورم خواهند داشت چرا که انکار بدیهیات
«* اجتناب صفحه 107 *»
چون از صاحبان عمائم و عصا و رداء ظاهر شود، خالی از اضلال نخواهد بود از برای عوام پس به تکرار استعانت میجوییم پس از استعانت به خداوند در هدایت اهل ایمان و اللّه المستعان.
اما علت مادی و علت صوری را که حضرات معاندین اهل حق میخواهند مردم را به وحشت اندازند و آن را بهانه خود سازند در تکفیر شیخ مرحوم، پس عرض میکنم که شیخ مرحوم مظلوم در هر مقامی که فرمودهاند که ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم علت مادی و صوری خلقند، این مطلب را به اجمال و اهمال نگذاردهاند که موجب وحشتی باشد. بلکه در جمیع مقامات فرمودهاند که خلق از نور ایشان و از نورِ نورِ ایشان و از نورِ نورِ نور ایشان الی ما لایتناهی خلق شدهاند اگر از مؤمنان باشند و اگر از کفار و منافقین باشند از عکس ایشان و از عکسِ عکسِ ایشان و از عکسِ عکسِ عکسِ ایشان الی ما لایتناهی خلق شدهاند. و در بعضی از مقامات میفرمایند از فاضل طینت ایشان خلق شدهاند اگر از مؤمنانند و از خلاف طینت ایشان خلق شدهاند اگر از کافران و منافقانند و در هیچ مقامی نفرمودهاند که سایر مخلوقات از جنس طینت خود ایشان و سنخ آن خلق شدهاند که جای وحشت باشد ولکن معاندین میخواهند بهانهای به دست آورند و مردم را به وحشت اندازند و این مطلبی را که شیخ مرحوم عنوان فرمودهاند در هر مقامی، آیات و احادیث بسیار را شاهد آوردهاند از برای اثبات مطلب خود چنانکه بر هر شخصی که به عبارات او رجوع کند مخفی نیست.
و مَثَل این مطلب که در واقع کشف و شرح و بیان این مطلب است این است که چنانکه خداوند عالم جلشأنه مَثَل از برای نور خود زده که تمام نورهایی که در قندیل و مشکوة و خانهها است همه آنها از مصباح و چراغ است ولکن نه آن است که چراغ بنفسه منتشر شده باشد و ماده و صورت نورهای خود شده باشد ولکن اگر فرض کنی که چراغ خاموش شود، جمیع نورهای آن که در قندیل و مشکوة و خانهها است
«* اجتناب صفحه 108 *»
معدوم خواهد شد و چون چراغ روشن باشد همه آنها موجود خواهند بود.پس به این ملاحظه جمیع نورهای چراغ و مادههای آنها و صورتهای آنها از چراغ است و علت مادیه و صوریه آنها چراغ است چنانکه علت فاعلیه آنها چراغ است و چون چراغ به ذات خود ماده و صورت نورهای خود نیست، بلکه به اشراق خود و ظهور خود ماده و صورت آنها است در مقام تفصیل و بیان حال گفته میشود که آن نوری که در قندیل و مردنگی اول واقع شده ماده آن نور حاکی از نور چراغ و صورت آن نور حاکی از صورت چراغ است.
آیا نه این است که آنچه در مردنگی اول است نورانی و روشن است مانند خود چراغ و هیئتی و شکلی دارد مانند شکل چراغ که چون کسی از بیرون مردنگی نظر کند همان چراغ و شکل چراغ را خواهد دید و نوری که در مردنگی است چون مطابق است با نور چراغ، همان چراغ دیده میشود و چون هیئت و شکلی که در مردنگی است منطبق است با شکل چراغ، همان شکل چراغ پیدا است نه آنکه دو چراغ دیده شود یکی در مردنگی اول و یکی هم چراغ اصل.
و همچنین است حال آن نوری که در مشکوة است که نور دويم یا نور سيّم است که روشنایی آن مطابق است با روشنایی نوری که در مردنگی اول است و شکل آن مطابق است با شکلی که در مردنگی اول است. پس به جهت مطابقه مواد و صور، باز یک چراغ دیده میشود از پس مشکوة. و همچنین اگر فرض شود که هزار مردنگی هر یک بر روی مردنگی سابقی گذارده شود و شخصی از بیرون مردنگی هزارم نظر کند، باز یک چراغ خواهد دید ولکن عقل و نقل حاکم است که در هر مردنگی نوری و شکل نوری هست که آن نور علت مادی است و شکل آن علت صوری است و جمیع این علتهای مادیه منطبقند با روشنی خود چراغ و جمیع علتهای صوریه منطبقند با هیئت چراغ اگر چه علتهای مادیه هزار باشند مثل علتهای صوریه ولکن از جهت مطابقه گفته میشود که چراغ علت مادیه و علت صوریه تمام نورهای واقعه در
«* اجتناب صفحه 109 *»
مردنگیهای هزارگانه است. لایری فیها نور الّا نوره و لایسمع فیها صوت الّا صوته چنانکه همین عبارت نقلی مروی مطابق با عقل قاطع است.
و اگر کسی گمان کند که این مثَل مثَل جسمانی است و لایق چنین مقامی نیست خصوص در مقام توحیدی که نه مادهای دارد و نه صورتی،
میگویم که این مثل را من نزدهام، خداوند عالم جلشأنه آن را در صریح کتاب خود یاد کرده و مثل را هم از برای نور خود زده و فرموده مثل نوره کمشکوة تا آخر و نفرموده مثل ذاته و ذات او مثَل ندارد چنانکه مِثْل ندارد لیس کمثله شیء.
باری، مقصود شرح و بیان این مطلب بود که به چه ملاحظهای شیخ مرحوم فرمودهاند که ائمه؟عهم؟ علل اربع هستند و سخن در این مقام در علت مادیه و علت صوریه بود و عرض کردم که شیخ مرحوم در هیچ مقامی نفرمودهاند که ائمه؟عهم؟ به ذوات مقدسه خود علت مادیه و علت صوریه خلقند، بلکه در جمیع مقامات فرمودهاند که مواد خلقیه، ظهور ماده ایشان و صورتهای خلق، ظهور صورتهای ایشانند. مانند آنکه در مثل مصباح و زجاجه و مشکوة یافتی که روشنایی زجاجه و مشکوة ظهور روشنایی مصباحند نه خود مصباح و شکلهای آنچه در زجاجه و مشکوة است، ظهور شکل نور مصباح است نه شکل خود مصباح و به این معنی نقصی و عیبی لازم نیاید بلکه فضلی از فضائل ایشان؟عهم؟ از این راه است که در قرآن و احادیث وارد شده که با دلیل عقل همراه است.
و اگر فرض کنی که در اطراف چراغ آيینههای بسیار بگذاری که در هر یک چراغی نمایان گردد، پس در هر آینهای که مقابل چراغ است چراغی مانند چراغ خارجی نمایان خواهد شد و هر آینهای که در بالای چراغ خارجی یا در زیر آن واقع است بر عکس چراغ خارجی چراغها در آنها نمایان شود. پس رأس مخروط آنها رو به پایین و سرازیر است و قاعده آنها بالا است بر خلاف چراغ خارجی که قاعده آن پایین و رأس مخروط آن بالا است. و همچنین هرگاه آيینه کاس باشد و سمت کاس آن رو به
«* اجتناب صفحه 110 *»
چراغ خارجی باشد، پس چراغ بزرگتر از چراغ خارجی در آن نمایان گردد و هرگاه سمت پشت آن رو به چراغ خارجی باشد پس چراغی کوچکتر از چراغ خارجی در آن نمایان گردد. و همچنین هرگاه آيینه تاب داشته باشد، البته چراغی که در آن نمایان شود مطابق چراغ خارجی نخواهد بود. و همچنین هرگاه آيینهها رنگین باشند به رنگهای مختلفه البته چراغهایی که در آنها نمایان گردد، رنگ آنها به رنگ چراغ خارجی نخواهد بود و به رنگ آینهها خواهد بود چنانکه مشاهد و محسوس است که نور آفتاب از پس آینههای رنگین، رنگین نمایان میشود. پس در پس آینه سرخ، نور سرخی نمایان میشود و از پس آینه زرد، نور زردی ظاهر میشود و از پس آینه سبز، نور سبزی ظاهر میشود و همچنین از پس هر آینه به رنگ آن آینه نوری نمایان میشود. و هرگاه در پشت آینهها تاریکی و جیوهای باشد لحکها و نورهای رنگین از آینهها در سمت مقابل آنها نمایان میشود و در هر صورت چراغ خارجی علت فاعلی جمیع عکوسات مطابقه و مخالفه است و ماده و صورت آنها جمیعاً از ظهور و نور چراغ خارجی است چرا که مشاهد و محسوس است که به وجود چراغ خارجی، همه عکوسات مطابقه و مخالفه موجودند و به خاموش شدن آن جمیع عکوسات معدوم و فانی میشوند.
و اگر کسی گمان کند که رنگ آن عکوسات از آینهها است، عرض میکنم که اگر چه از آینهها باشد ولکن اگر آفتابی به آنها نتابد، رنگهای مختلفه در پس شیشهها و لحکها موجود نگردد پس به این اعتبار میتوان گفت که علت مادیه و علت صوریه عکوسات مطابقه و مخالفه، جمیعاً از نور آفتاب است یا از نور چراغ است که در هر آینه و هر محلی به اقتضای آن نمایان شده و نمیتوان گفت که آینهها علت فاعلی یا علت مادیه یا علت صوریه عکوساتند چرا که مشاهد و محسوس است که آینهها با رنگها موجودند و بدون نور آفتاب یا نور چراغی عکوسات نابود و غیر موجودند اگر در آینهها رنگی و صبغی نبود در عکوسات هم رنگی موجود نمیشد و به این اعتبار میتوان گفت که سبب رنگهای مختلفه در عکوسات رنگینی آینهها است و
«* اجتناب صفحه 111 *»
میتوان تأویل کرد آیه شریفه ما اصابک من حسنة فمن اللّه و ما اصابک من سیّئة فمن نفسک را به شرط آنکه غافل نشوی از اينکه فرموده قل کل من عند اللّه فما لهؤلاء القوم لایکادون یفقهون حدیثاً. و کما فی القدسی یا ابن آدم روحک من روحی و طبیعتک علی خلاف کینونتی.
باری و از این قبیل دلیلها در قرآن مجید و احادیث اولیای حمید بسیار است که گاهی پیغمبر؟ص؟ را به شمس و آفتاب تعبیر آورده و حضرت امیر صلوات اللّه علیه را به قمر و ماه تابان بیان کرده و فرموده و الشمس و ضحیها و القمر اذا تلیها و گاهی به مصباح و گاهی به سراج منیر تعبیر آورده و حضرت امیر و سایر ائمه هدی را؟عهم؟ به زجاجه و مشکوة و نور علی نور تعبیر آورده و شیخ مرحوم با دلیلهای الهی کتابی و تفاسیر بیانات فصل الخطابی ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین با دلیل عقلی یقینی که شائبهای از جهل و وهم و شک و ظن و تخمین و تحسینی در آن نیست شرحها فرمودهاند و در هر مقامی از آیات و احادیث متواتره که تمام عقول سلیمه توافق دارند با آنها که همه با هم موجب یقین و دور از ظن و تخمین است شرح فرمودهاند و میزان فهم کلام با نظام خود را ضروریات دین و مذهب قرار دادهاند که آن ضروریات از عوام الناس با بصیرت مخفی نیست چه جای علمای اعلام و دلیل حکمت و دلیل موعظه حسنه و دلیل مجادله بالتی هی احسن را میفرمایند که باید از کتاب مستجمع علی تأویله و از سنّت مستجمع علی تأویلها باشد و میفرمایند که اگر دلیل در هر مقام از کتاب مختلففیه و از سنت مختلففیها باشد، اصل مطلب در واقع ثابت نخواهد شد و مجهول خواهد بود و میفرمایند که در هر مقامی شخص متدین باید متذکر این آیه شریفه باشد که فرموده انّ السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولاً پس در بیانکردن و در تبینکردن و استماع کردن و در هر گفتن و شنیدنی و در هر عملی باید شخص متدین متذکر این آیه شریفه باشد که فرموده و لاتقف ما لیس لک به علم یعنی متابعت مکن چیزی را که نیست از برای تو به آن چیز علم. و فرمودهاند که
«* اجتناب صفحه 112 *»
در جمیع حالات باید شخص متدین متذکر این آیه شریفه باشد که فرموده ءاللّه اذن لکم ام علی اللّه تفترون و میفرمایند که در متشابهات آیات و احادیث علمی نیست مگر به بیان محکمی از خدا و رسول و ائمه هدی؟عهم؟ و بیان محکم آن است که محل خلاف و اختلاف نباشد و معذلک کلّه فرموده فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون و معذلک کلّه حجت الهی تمام و در کمال تمامیت است اگر چه مردم آن را ناتمام گمان کنند. و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الّا العالمون.
باری شیخ مرحوم در هر مقامی که فرمودهاند که ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم علت مادیه و صوریه مخلوقات هستند مراد خود را بیان فرمودهاند و مراد خود را به فهم دیگران وانگذاردهاند و فرمودهاند که ماده و صورت بعضی از مخلوقات از نور و ظهور ایشان است و ماده و صورت بعضی از مخلوقات از نورِ نور و از ظهورِ ظهورِ ایشان است و بر همین نسق بعضی از نوری که در درجه هزارم واقع است خلق شدهاند مثل آنکه نوری که در زمین است تا نوری که متصل به آفتاب است هزار مرتبه بلکه بیشتر فرود آمده تا به زمین رسیده و علت فاعلی تمام این نورها از نور متصل به آفتاب گرفته تا نوری که در زمین است آفتاب است و آفتاب خدا نیست و علت فاعلی نورهای خود هست مثل آنکه شخص مصلی، علت فاعلی نماز خود هست و خدا نیست و شخص زانی، علت فاعلی زنای خود هست و خدا نیست و همچنین علت مادیه و علت صوریه تمام درجات نور آفتاب از آفتاب و تابش آفتاب و تابشِ تابشِ آفتاب است و هر درجه سابقی بالاتر است و هر درجه لاحقی پایینتر است تا برسد به زمین و معذلک آفتاب به نفس نفیس خود در مقام خود است در آسمان چهارم و به زمین نیامده اگر چه نور آن مترتباً به زمین رسیده و مقصود از این مثالها این است که هر فاعلی علت فاعلی افعال و مفاعیل خود است و علت مادیه و علت صوریه افعال و مفاعیل از جانب علت فاعلی است نه آنکه علت فاعلی به نفس خود علت مادی و صوری افعال و مفاعیل خود شده چنانکه در مثالها بیان شد و امید است که عقلای
«* اجتناب صفحه 113 *»
اهل روزگار متذکر شوند که مقصود بیان قاعده کلیه است که در هر فاعلی و افعال و مفاعیل او جاری است اگر چه مثل را به چراغ و نورهای چراغ زدم مثل آنکه کلُ فاعلٍ مرفوعٌ، قاعده کلیه است که در هر فاعلی جاری است و مثل میزنند و میگویند مثل ضَرَبَ زیدٌ و مقصود ضرب زید مخصوص نیست بلکه هر فاعلی مرفوع است. باری و کسی که در احادیث و آیات نظری گمارد و فکری به کار برد این مطلب را با دلیل عقل قاطع خواهد یافت به طوری که شائبهای از جهل و وهم و شک و ظن در آن نباشد اگر چه آیه شریفه فماتغنی الایات و النذر عن قوم لایؤمنون در جمیع قرون جاری است و مناسب است که در این مقام بعضی از احادیث را به جهت نمونه عرض کنم چرا که ذکر احادیث بسیار با قصد اختصار مناسب نیست.
پس عرض میکنم که مرحوم مجلسی علیهالرحمة در بحارالانوار در سماء و عالم از کتاب مصباحالانوار به اسناد صاحب کتاب از انس از پیغمبر؟ص؟ نقل میکند که فرمودند به درستی که خدا خلق کرد مرا و خلق کرد علی و فاطمه و حسن و حسین؟عهم؟را پیش از آنکه آدم را خلق کند در وقتی که نه آسمانی خلق شده بود و نه زمینی و نه ظلمتی و نه نوری و نه آفتابی و نه ماهی و نه بهشتی و نه آتشی.
پس عباس عرض کرد پس چگونه بود ابتدای خلق شما یا رسول اللّه؟ پس فرمودند ای عموی من چون اراده کرد خدا که ما را خلق کند تکلم کرد به کلمهای که خلق کرد از آن کلمه نوری را پس تکلم کرد به کلمهای دیگر پس خلق کرد از آن کلمه روحی را پس مخلوط کرد آن نور را با روح پس خلق کرد مرا و خلق کرد علی و فاطمه و حسن و حسین را. پس ما بودیم و تسبیح میکردیم خدا را در وقتی که تسبیحی نبود و تقدیس میکردیم خدا را در وقتی که تقدیسی نبود. پس چون اراده کرد خدای تعالی که خلق کند مخلوقات خود را پس شکافت نور مرا پس خلق کرد از آن عرش را پس عرش از نور من است و نور من از نور خدا است و نور من افضل و بهتر است از عرش. پس شکافت نور برادرم علی را پس خلق کرد از آن نور ملائکه را پس ملائکه از نور علی خلق
«* اجتناب صفحه 114 *»
شدهاند و نور علی از نور خدا است و علی افضل و بهتر است از ملائکه. پس شکافت نور دخترم را پس خلق کرد از آن نور آسمانها و زمین را پس آسمانها و زمین از نور دخترم فاطمه است و نور دخترم فاطمه از نور خدا است و دخترم فاطمه افضل و بهتر است از آسمانها و زمین. پس شکافت نور فرزندم حسن را و خلق کرد از آن نور آفتاب و ماه را و آفتاب و ماه از نور فرزندم حسن است و نور حسن از نور خدا است و حسن افضل و بهتر است از آفتاب و ماه. پس شکافت نور فرزندم حسین را پس خلق کرد از آن نور بهشت و حورالعین را پس بهشت و حورالعین از نور فرزندم حسین است و نور فرزندم حسین از نور خدا است و فرزندم حسین افضل و بهتر است از بهشت و حورالعین.
و باز مرحوم مجلسی علیهالرحمة در همین کتاب نقل کرده از کتاب مصباحالانوار از مرحوم ابوالحسن استاد شهید ثانی علیهماالرحمة از امیرالمؤمنین علیه صلوات المصلین که فرمودند که بود خدا و نبود با او چیزی. پس اول چیزی که خلق کرد نور حبیبش محمد؟ص؟ بود پیش از خلقت آب و عرش و کرسی و آسمانها و زمین و لوح و قلم و بهشت و آتش و ملائکه و آدم و حوّا به چهارصد و بیست و چهار هزار سال پس چون خلق کرد خدای تعالی نور پیغمبر ما محمد؟ص؟ را باقی ماند هزار سال نزد خدای عزوجل در حالتی که ایستاده بود به تسبیح و حمد الهی و حق تبارک و تعالی نظر میکرد به سوی او و میفرمود ای بنده من تویی مراد و تویی مرید و تویی برگزیده من از خلق من به عزت و جلال خودم قسم که اگر تو نبودی، هر آینه آسمانها را خلق نمیکردم. کسی که دوست دارد تو را او را دوست دارم و کسی که دشمن دارد تو را، با او دشمنی کنم. پس متلألئ شد نور او و بلند شد شعاع او. پس خلق کرد خدا از آن شعاع، دوازده حجاب را. اول آن حجابها حجاب قدرت بود پس از آن حجاب عظمت بود پس از آن حجاب عزت بود پس از آن حجاب هیبت بود پس از آن حجاب جبروت بود پس از آن حجاب رحمت بود پس از آن حجاب نبوت بود پس از آن حجاب کبریاء بود پس از آن حجاب منزلت بود پس از آن حجاب رفعت بود پس از آن حجاب سعادت بود پس از
«* اجتناب صفحه 115 *»
آن حجاب شفاعت بود. پس خداوند امر کرد نور رسولاللّه؟ص؟ را که داخل شود در حجاب قدرت. پس داخل شد در آن حجاب و میگفت سبحان العلی الاعلی و باقی بود در آن حجاب دوازده هزار سال. پس امر کرد او را که داخل شود در حجاب عظمت پس داخل شد و او میگفت سبحان عالم السرّ و اخفی در مدت یازده هزار سال. پس داخل شد در حجاب عزت و او میگفت سبحان الملک المنّان در مدت ده هزار سال. پس داخل شد در حجاب هیبت و او میگفت سبحان من هو غنی لایفتقر در مدت نه هزار سال. پس داخل شد در حجاب جبروت و او میگفت سبحان الکریم الاکرم در مدت هشت هزار سال. پس داخل شد در حجاب رحمت و او میگفت سبحان رب العرش العظیم در مدت هفت هزار سال. پس داخل شد در حجاب نبوت و او میگفت سبحان ربّک ربّ العزة عما یصفون در مدت شش هزار سال. پس داخل شد در حجاب کبریاء و او میگفت سبحان العظیم الاعظم در مدت پنج هزار سال. پس داخل شد در حجاب منزلت و او میگفت سبحان العلیم الکریم در مدت چهار هزار سال. پس داخل شد در حجاب رفعت و او میگفت سبحان ذی الملک و الملکوت در مدت سه هزار سال. پس داخل شد در حجاب سعادت و او میگفت سبحان من یزیل الاشیاء و لایزول در مدت دو هزار سال. پس داخل شد در حجاب شفاعت و او میگفت سبحان اللّه و بحمده سبحان العظیم در مدت هزار سال.
پس حضرت امیرالمؤمنین علیه صلوات المصلین فرمودند: پس به درستی که خدای تعالی خلق کرد از نور محمد؟ص؟ بیست دریای نور که در هر دریایی علمهای بسیار بود که نمیداند آنها را مگر خدای تعالی. پس فرمود به نور پیغمبر؟ص؟ که فرود آید در دریای عزّت پس فرود آید در دریای صبر پس در دریای خشوع پس در دریای تواضع پس در دریای رضا پس در دریای وفا پس در دریای حلم پس در دریای تقوی پس در دریای خشیت پس در دریای انابه پس در دریای عمل پس در دریای مزید پس در دریای هدایت پس در دریای صیانت و حفظ کردن پس در دریای حیا تا آنکه در تمام بیست
«* اجتناب صفحه 116 *»
دریا فرود آمد. پس چون از دریای آخری بیرون آمد خدای تعالی فرمود: ای حبیب من و ای سید پیغمبران من و ای اول مخلوقات من و ای آخر پیغمبران من، تویی شفیع روز محشر. پس آن نور به سجده افتاد پس از سجده برخاست پس قطراتی چند از او چکید که عدد آن قطرات یکصد و بیست و چهار هزار قطره بود. پس خلق کرد خدای تعالی از هر قطرهای از آن نور، پیغمبری از پیغمبران را پس چون کامل شدند آن نورها شروع کردند به طواف کردن به دور نور محمد؟ص؟ چنانکه حاجیان طواف میکنند به دور خانه کعبه بیت اللّه الحرام و ایشان تسبیح میکردند خدا را و حمد میکردند او را و میگفتند سبحان من هو عالم لایجهل سبحان من هو حلیم لایعجل سبحان من هو غنی لایفتقر پس خدای تعالی به ایشان ندا کرد که آیا میشناسید مرا؟ پس سبقت گرفت نور محمد؟ص؟ بر سایر نورها و ندا کرد و گفت انت اللّه الذی لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک ربّ الارباب و ملک الملوک پس در آن حال ندا رسید از جانب حق تعالی انت صفیّی و انت حبیبی و خیر خلقی امّتک خیر امّة اخرجت للناس.
پس خلق کرد از نور محمد؟ص؟ جوهرهای را و آن را به دو قسم کرد. پس نظر کرد به قسم اول به نظر هیبت، پس آن قسم آب شیرین شد و نظر کرد به قسم دويم به نظر شفقت پس خلق کرد از آن عرش را پس قرار گرفت بر روی آب. پس خلق کرد کرسی را از نور عرش و خلق کرد از نور کرسی لوح را و خلق کرد از نور لوح، قلم را و به او فرمود بنویس توحید مرا. پس قلم از شنیدن کلام الهی بیهوش شد در مدت هزار سال پس چون به هوش آمد به او گفت بنویس عرض کرد چه بنویسم فرمود بنویس لا اله الّا اللّه محمد رسول اللّه پس چون قلم شنید اسم محمد؟ص؟ را به سجده افتاد و گفت سبحان الواحد القهّار سبحان العظیم الاعظم پس سر از سجده برداشت و نوشت لااله الّا اللّه محمد رسول اللّه و عرض کرد ای پروردگار من، کیست محمد که اسم او را قرین کردی به اسم خود و ذکر او را قرین کردی به ذکر خود؟ گفت خدای تعالی به قلم که ای قلم پس اگر نبود او، تو را خلق نمیکردم و خلق نکردم خلق خود را مگر از برای او. پس او
«* اجتناب صفحه 117 *»
است بشیر و نذیر و سراج منیر و شفیع و حبیب. پس در آن هنگام قلم منشق شد از حلاوت ذکر محمد؟ص؟.
پس قلم گفت السلام علیک یا رسول اللّه پس خدای تعالی فرمود و علیک السلام منی و رحمة اللّه و برکاته پس به این جهت سلام سنت شد و جواب سلام فریضه شد. پس خدای تعالی فرمود بنویس قضای مرا و قدر مرا و آنچه را که من خالق آن هستم تا روز قیامت.
پس خلق کرد خدای تعالی ملائکهای را که صلوات فرستند بر محمد و آلمحمد و استغفار کنند از برای امت او تا روز قیامت. پس خلق کرد خدای تعالی از نور محمد؟ص؟ بهشت را و زینت داد آن را به چهار چیز التعظیم و الجلالة و السخاء و الامانة و این چهار را از برای اولیای خود و اهل طاعت خود قرار داد پس نظر کرد به سوی باقیمانده جوهره به نظر هیبت پس آب شد پس خلق کرد از دود آن آسمانها را و از کف آن زمینها را. پس چون خلق کرد زمین را بنا کرد به موج زدن و مضطرب ساختن اهل زمین مانند کشتی مضطرب. پس خلق کرد خدای تعالی کوههای بلند را بر روی زمین. پس خلق کرد ملکی را که در نهایت قوت بود پس آن ملک داخل شد در زیر زمین از برای نگاهداری آن. پس نبود در آنجا چیزی که قدمهای ملک بر آن قرار گیرد پس خلق کرد خدای تعالی صخره عظیمهای را و قرار داد آن را در زیر قدمهای ملک. پس نبود از برای صخره قراری پس خلق کرد از برای قرار آن گاو بسیار بزرگی را که کسی نتواند به آن نظر کند از بسیاری بزرگی و برق چشمهای آن حتی آنکه از کثرت بزرگی اگر جمیع دریاها را در یکی از سوراخهای بینی او قرار دهند، نخواهد بود مگر مثل یک دانه خردلی در بیابان واسعی. پس داخل شد آن گاو در زیر صخره و برداشت آن را بر پشت خود و بر شاخهای خود و اسم آن گاو «لهوتا» است پس نبود از برای آن گاو محلی که بر آن قرار گیرد. پس خلق کرد خدای تعالی از برای قرار آن ماهی بزرگی را و اسم آن ماهی «بهموت» است پس داخل شد در زیر پاهای گاو پس قرار گرفت گاو بر
«* اجتناب صفحه 118 *»
پشت ماهی پس کل زمین بر دوش ملک است و ملک بر صخره و صخره بر گاو و گاو بر پشت ماهی و ماهی در آب و آب بر هوا و هوا بر ظلمت واقع است. پس علم خلایق منقطع است و نمیدانند که در زیر ظلمت چیست.
پس خلق کرد خدای تعالی عرش را از دو ضیاء که یکی از آن دو فضل و دويمی عدل است. پس امر کرد خدای تعالی به آن دو ضیاء که نفس بکشند. پس دو نفس کشیدند پس خلق کرد از آن دو نفس چهار چیز را: عقل و حلم و علم و سخاوت. پس خلق کرد از عقل، خوف را و خلق کرد از علم، رضا را و از حلم، دوستی را و از سخاوت، محبت را. پس سرشت اینها را در طینت محمد؟ص؟ پس خلق کرد بعد از محمد و آلمحمد؟ص؟ ارواح مؤمنین از امت محمد را؟ص؟. پس خلق کرد آفتاب و ماه و ستارهها و شب و روز و ضیاء و ظلام و تاریکی و سایر ملائکه را از نور محمد؟ص؟. پس چون به انجام رسید امر نورها ساکن شد نور محمد؟ص؟ در زیر عرش در مدت هفتاد و سه هزار سال پس منتقل شد نور او به سوی بهشت و باقی ماند در آنجا هفتاد هزار سال. پس منتقل شد نور او به سوی سدرةالمنتهی و باقی ماند در آنجا هفتاد هزار سال. پس منتقل شد نور او به سوی آسمان هفتم پس منتقل شد به سوی آسمان ششم پس به سوی آسمان پنجم پس به سوی آسمان چهارم پس به سوی آسمان سيّم پس به سوی آسمان دويم پس به سوی آسمان آخری پس باقی ماند در آنجا تا آنکه خدای تعالی اراده کرد اينکه خلق کند آدم علی نبینا و آله و علیه السلام را. الی آخر ما مرّ فی المجلد السادس و مرحوم مجلسی علیهالرحمة تتمه مطلب را در مجلد ششم بحارالانوار ذکر کرده و همین قدرها از برای نمونه کافی است و مناسب این مختصر نیست ذکر جمیع احادیث وارده در این مطلب که از حد تواتر لفظی و معنوی تجاوز کرده و از برای کسی که در واقع طالب امر واقع است همینقدر کفایت میکند. و من لمیجعل اللّه له نوراً فما له من نور فماتغنی الایات و النذر عن قوم لایؤمنون.
پس باید متذکر شوند عقلای اهل روزگار که بعد از ورود احادیث بسیار که از
«* اجتناب صفحه 119 *»
بسیاری از حد تواتر تجاوز کرده در امری از امور اشکالی باقی نمیماند که آن امر حق است و صاحبان احادیث و گویندگان آنها آن امر را مقرر داشتهاند و دیدی که فرمودند که عرش از نور پیغمبر؟ص؟ خلق شده و ملائکه از نور حضرت امیر؟ع؟ خلق شده و آسمانها و زمین از نور حضرت فاطمه؟عها؟ خلق شده و آفتاب و ماه از نور امام حسن؟ع؟ خلق شده و بهشت و حورالعین از نور سیدالشهداء؟ع؟ خلق شده و دیدی که فرمودند که خدا بود و چیزی با او نبود پس اول چیزی که آفرید نور حبیبش محمد؟ص؟ بود پیش از خلق جمیع اشیاء به چهارصد و بیست و چهار هزار سال و بعد از آن خلق کرد از نور او دوازده حجاب را و بعد از آن خلق کرد از نور او بیست دریا را و بعد از آن خلق کرد از نور او جوهرهای را و بعد از آن جوهره را به دو قسم کرد و از قسمی عرش را خلق کرد و از قسمی آب را و بعد از آن کرسی را از نور عرش آفرید و لوح را از نور کرسی آفرید و قلم را از نور لوح آفرید و قلم نوشت آنچه را که نوشت و علت فاعلی بود در مکتوبات خود و مکتوبات او ما کان و ما یکون بود تا روز قیامت و بعد از آن خلق کرد از نور او؟ص؟ بهشت را و بعد از آن خلق کرد از باقیمانده جوهره، آب را و از آب دودی آفرید و آسمانها را از دود آفرید و از کف آن آب، زمین را آفرید و بعد از آن ارواح مؤمنین و آفتاب و ماه و ستارگان و شب و روز و روشنایی و تاریکی و ملائکه را از نور او آفرید؟ص؟.
پس باید متذکر شوند که آنچه را که خداوند عالم جلشأنه خلق فرموده همه را از نور محمد و آل او؟ص؟ آفریده و نور ایشان علت مادیه و علت صوریه جمیع موجودات است مانند آنکه گل، علت مادیه و صوریه کوزهها است و علت مادیه و علت صوریه انسان از صلصال است و علت مادیه و علت صوریه جن از آتش است.
و اگر کسی خیال کند که صلصال و گل، جسم است و نور نیست پس چگونه میشود که اشیاء از نور ایشان موجود شده باشند،
میگویم آیا نمیدانی که عرش و کرسی و افلاک و عناصر همه جسمند و همه صاحب طول و عرض و عمقند و با این حال میفرمایند که عرش از نور ما خلق شده و
«* اجتناب صفحه 120 *»
آیا نمیدانی که کرسی جسمی است از اجسام و میفرمایند از نور عرش خلق شده و آسمانها و زمین همه جسمند و میفرمایند از نور حضرت فاطمه؟عها؟ خلق شده؟ پس متذکر شو که نور ایشان؟عهم؟ یک طوری است که این نورهای ظاهری و غیر آنها بلکه همه ظلمتها و تاریکیها و شبها همه از آن نور خلق شده اگر چه بعضی از درجه اعلی خلق شده باشند و بعضی از درجه ادنی خلق شده باشند مثل آنکه همه روشنی از چراغ است ولکن روشنی نزدیک به چراغ روشنتر است و روشنی دور از چراغ روشنیش کمتر است.
باری، مقصود در این مختصر شرح و بیان هر اشکالی نیست و همه مقصود این است که نور ائمه طاهرین؟عهم؟ علت مادیه و علت صوریه تمام موجودات است. بعضی از نور نزدیک به ایشان خلق شدهاند و بعضی از نور دور و بعضی مطابق و موافق با ایشان خلق شدهاند و بعضی مخالف. آیا نه این است که اگر ایشان؟عهم؟ دعوت نمیکردند کفار و منافقین را به راه راست و متابعت خود، مخالفی از برای ایشان معقول و منقول نبود؟ پس چون مردم را دعوت به متابعت خود کردند، بعضی قبول کردند و مؤمن شدند و بعضی قبول نکردند پس کافر یا منافق شدند و ایشانند الباب المبتلی به الناس من اتاهم فقد نجی و من لمیأتهم فقد هلک.
باری، آنچه از احادیث متواتره متوافقه با آیات قرآن معلوم میشود به طوری که عقول بفهمند و یقین کنند اگر غرض و مرضی نداشته باشند این است که جمیع موجودات را خداوند عالم جلشأنه از پرتو نور ایشان؟عهم؟ خلق فرموده و معلوم است که نور صادر از منیر است و منیر، علت فاعلی نور خود است چنانکه چراغ، علت فاعلی نورهای خود است به همین طور چراغ اول؟ص؟ علت فاعلی نورهای خود است به نص آیه نور و احادیث شارحه آن ظهور اول.
پس حالِ مکفّرین معتقدین به این عقیده از چند قسم بیرون نیست که یا میدانند که این مطلب حق است و کتاب خدا و احادیث ائمه هدی؟عهم؟ با دلیل
«* اجتناب صفحه 121 *»
عقل قاطع بیمرض شاهد آن است و معذلک کله انکار میکنند، پس مصداق این این آیه شریفه خواهنــد بــــود که فرموده و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلماً و علوّاً یا نمیدانند که حق است و جاهلند به حقیت آن و با حالت جهل به مطلب، تکفیر میکنند اهل حق را و فراموش فرمودهاند لیس لمن لایعلم حجة علی من یعلم پس مصداق این آیه شریفه بلکه آیات شریفه خواهند بود و من لمیحکم بما انزل اللّه الی آخر آیات یا آنکه خطا کردهاند در این اجتهاد و حکم خود و از آنچه از حالات ایشان معلوم میشود از همان قسم اولند چرا که شیخ مرحوم در هر موضعی که علل اربع را ذکر میکنند دلیل آن را هم از کتاب و سنّت و دلیل عقل ذکر میکنند و فتوای بیدلیلی از ایشان صادر نشده تا حمل کنیم حال مکفّرین را به جهل و نادانی و خطا چنانکه صاحب کتاب قصصالعلماء ذکر کرده و چون سخن به اینجا رسید مناسب شد که بعضی از عبارات و ایرادات او را نیز که به گمان واهی خود بر مشایخ مظلوم ما وارد آورده در فصلی مخصوص ذکر کرده و جواب آنها عرض شود لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة.
فـصـــل: صاحب کتاب قصصالعلماء میگوید که: «در بدو طلوع اقاویل غلات و متشیّخه بر مرقد مطهر حضرت امیرالمؤمنین زیارت صفوان جمال را بر لوحی نوشته و آویخته بودند و از جمله فقراتش این بود که السلام علی مُنزل المنّ و السلوی چون مذهب متشیخه در علل اربع بودن ظهور پیدا کرد، مرحوم شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهر حکم فرمود که آن فقره انزال منّ و سلوی را حکّ نمایند تا مایه شبهه عوام نشود و میل به مذهب شیخ نکنند چه عوام نتوانند علت غائیه بودن را بفهمند و حمل این فقره بر علت غائیه بودن ائمه نمایند پس موجب اضلال و گمراهی ایشان میشود. پس از چندی که مذهب شیخیه شیوع پیدا کرد و هر که باید گمراه شود یا نشود تحقیق پیدا کرد، آن وقت شیخ محمدحسن امر کرد که فقره منزل المنّ و السلوی را دوباره در مقام او نوشتند و سید کاظم در مجلس درس در محضر این فقیر
«* اجتناب صفحه 122 *»
میگفت که این احمق مستضعف است که فضیلت آقای خود را که فقره انزال منّ و سلوی است که در حدیث صحیح ورود یافته، حک نمود.»
پس عرض میکنم که اگر چه خود این حقیر لوح محکوک را در منزل مرحوم حاج سید هاشم ترک که یکی از خدام آن جناب بود دیدم و چند فقره آن محکوک شده بود و آنچه در نظرم هست یکی فقره منزل المنّ و السلوی بود و یکی فقره نفس اللّه القائمة فیه بالسنن بود و چون لوح را بعد از نوشتن مانند قلمدانها رنگ و روغن زده بودند و به عنف آن را حک کرده بودند، جاهای تراشیده شده بسیار ظاهر و هویدا بود و چون دوباره آن فقرات را به جای خود نوشته بودند با مدادی غیر از مداد اول و قلمی غیر از قلم اول، با پستی و بلندی و ناهمواری مواضع تراشیده شده پس خطوط جدیده را به دقت میبایست معلوم کرد ولکن این کار به حکم صاحب جواهر بوده بسیار بعید به نظر میآید چرا که این کار کار آدم عاقل نیست که حک کنند عبارت زیارتی را که از زمان معصوم؟ع؟ تا زمان حک، همه علمای شیعه و عوام ایشان در اعصار سابقه خواندهاند و معتقد به مضامین آن بودهاند و مثل مرحوم مجلسی آن را در کتاب خود نوشته باشد از برای خواندن و زیارت کردن و اعتقاد داشتن به مضامین آن چرا که سخنگفتن بدون اعتقاد دروغ است و دروغ گفتن جایز نیست و حرام است خصوص در حضور امام؟ع؟ خصوص در وقتی که او را مخاطب قرار دهند و خطاب به او کنند که تو چنین و چنانی و در دل او را چنین و چنان ندانند. پس بسیار بعید است که صاحب جواهرالکلام چنین حکمی را جاری کرده باشند و بر فرضی که تصور کنیم که او این فقرات را باطل دانسته که حکم کرده آنها را تراشیدهاند دیگر دوباره حکم کنند که آنها را در جای خود بنویسند بسیار بسیار بعیدتر است از امر تراشیدن. چرا که اگر باطل است و حق نیست که تراشیدند و اگر حق است و باطل نیست که چرا تراشیدند؟
و بر فرضی که بگوییم اصل این فقرات را باطل ندانسته ولکن چون بعضی آن
«* اجتناب صفحه 123 *»
عبارات را بد معنی میکنند خواسته که اصل عبارت در میان نباشد که بعضی بد معنی کنند و موجب اضلال و گمراهی مردم شوند،
پس عرض میکنم که باز بسیار بعید است که عالمی مثل صاحب جواهرالکلام چنین حکمی کرده باشد چرا که اگر این فقرات در همان لوح مخصوصی بود و محو میکردند و از میان برداشته میشد که بعضی بد معنی نکنند و موجب اضلال و گمراهی مردم نشوند طوری بود ولکن بعد از آنکه از زمان معصوم؟ع؟ تا وقت محو این فقرات در هزار کتاب معروف بلکه بیشتر بدون اغراق این فقرات ثبت باشد و در دست علماء و عوامالناس باشد، محو این فقرات از لوح مخصوصی بیفایده خواهد بود و این کار کار یک احمق بیخبری است که چنان گمان کند که این فقرات در جای دیگر به غیر از این لوح یافت نمیشود نه مثل صاحب جواهرالکلام که میداند که این فقرات در هزار کتاب دیگر یافت میشود بلکه بیشتر و بر فرضی که به گمان او این فقرات را بعضی بد معنی میکنند از سایر کتابها برمیدارند و معنی میکنند و فایده در محو لوح مخصوصی نیست. پس چنین حکمی از مثل صاحب جواهرالکلام صادر و جاری نمیشود و این کار کار همان احمق بیخبری است که از روی حماقت این کار احمقانه را کرده و اگرچه همان روزی که این حقیر آن لوح محکوک را دیدم جمعی از خدام آن جناب؟ع؟ گفتند که محو و اثبات این لوح هر دو به حکم صاحب جواهرالکلام بوده ولکن این حقیر باور نکردم و حمل کردم گفته ایشان را به اغراض نفسانی خود ایشان تا آنکه دیدم که صاحب کتاب قصصالعلماء هم بر وفق ایشان این قصه را در کتاب خود نوشته باز هم باور نکردم که چنین فعل لغوی و حکم احمقانهای از ایشان صادر شود چرا که شاید صاحب کتاب قصصالعلماء هم چیزی از جمع بسیاری شنیده که از روی غرض گفتهاند و از سادهلوحی خود باور کرده و در کتاب خود نوشته چرا که از سبک او پیدا است که چیزهای بسیار را تحقیق نکرده از روی سادهلوحی خود نوشته. مثل آنکه در همان کتاب قصص خود نوشته که شیخ
«* اجتناب صفحه 124 *»
مرحوم مظلوم ما در شرحالزیارة و سایر کتب خود در بسیاری از مواضع فرموده سمعتُ عن الصادق؟ع؟ او سایر الائمة؟عهم؟ و الحمد لله کتاب مبارک شرحالزیارة و سایر کتب شریفه او به طبع رسیده و در عالم منتشر است که در هیچ موضعی نفرمودهاند سمعتُ عن الصادق به صیغه متکلم چه جای مواضع بسیار و این سخن در کتاب قصصالعلماء محض دروغ و افترای صرف است که نوشته و دروغ و افترابودن آن محض ادعای من نیست و کتابها حاضر است هر کس بخواهد رجوع کند تا دروغ و افترای محض را بداند و در همه مواضع بر سبک سایر علمای اعلام روایت میکنند بدون تفاوت و میشود که در موضعی حدیثی را مثلاً از امام رضا؟ع؟ شاهد آورده باشند از برای مطلب خود و در موضعی دیگر، باز آن مطلب را ذکر کنند و بفرمایند و قد سمعتَ الرضا؟ع؟ به صیغه مخاطب نه به صیغه متکلم یعنی شنیدی حدیث امام رضا؟ع؟ را که پیش از این از برای این مطلب ذکر کردم و سایر علماء هم از این قبیل عبارات دارند.
باری، و با اينکه این نسبت را به شیخ مرحوم مظلوم ما دادن در مواضع بسیار کذب محض و محض افتراء است، نمیگویم که صاحب کتاب قصصالعلماء تعمّد در کذب و افتراء کرده و بیادبی به ایشان نمیکنم ولکن میگویم شاید ایشان شنیدهاند از بعضی صاحبان اغراض که شیخ مرحوم مظلوم ما در مواضع بسیار سمعتُ الرضا؟ع؟ فرموده به صیغه متکلم یا شاید آن نظر کننده هم، سمعت به صیغه مخاطب و متکلم را تفریق نکرده چرا که صورت خط هر دو بر یک نسق است و او هم تعمد بر کذب نکرده ولکن اينکه گفته در مواضع بسیار، چنین نیست و به ندرت سمعتَ به صیغه مخاطب یافت میشود.
باری، پس از این جهت عرض کردم که باور نمیکنم که صاحب جواهرالکلام با آن همه خبرت در احادیث لوح مخصوصی را محو کند و بعد از محو کردن باز اثبات کند و ظاهر این است که حکایت تکفیر او هم مثل حکایت محو و اثبات او بیمعنی و
«* اجتناب صفحه 125 *»
بیاصل باشد و درباره او و امثال او چنین گمانی نمیرود که مثل شیخ مرحوم مظلومی را تکفیر کرده باشند به جهت آنکه او به علل اربع قائل شده. چرا که در هر موضعی که فرمایشی فرموده ادله آن را از کتاب و سنت و اجماع و دلیل عقل بیان کرده و بعد از اینها همه تصریح کرده که دین و مذهب و مقصود و مراد من در آنچه گفتهام و نوشتهام، آن چیزی است که موافق است با ضروریات دین و مذهب و آنچه مخالف است با ضروریات دین و مذهب، دین و مذهب و مقصود و مرادِ من نیست و خلافکننده ضروریات دین و مذهب را من کافر و مخلد در آتش جهنم میدانم. پس با چنین حالی نمیتوان باور کرد که مثل صاحب جواهرالکلامی تکفیر کند او را بدون دلیل و برهان و حکم کند بر خلاف ما انزل اللّه و حال آنکه احادیث متواتره وارد شده به طور تفصیل و اجمال که جمیع موجودات از نور مقدس ائمه طاهرین؟عهم؟ خلق شدهاند و علت مادیه و صوریه جمیع موجودات، نور مقدس ایشان و نور نور ایشان و نور نور نور ایشان؟عهم؟ الی غیرالنهایه است و آن احادیث در اصولکافی و سایر کتابهای معتبره مانند اصولکافی ضبط و ثبت شده و مرحوم مجلسی علیهالرحمة و سایر علمای اعلام آن احادیث را جمع نمودهاند و در جمیع قرون و اعصار از عصر صدور این احادیث تا این زمان، این احادیث به نظر علمای شیعه رسیده و هیچیک انکاری از صدور و ورود آنها نکردهاند و در هر کتابی که در فضائل ایشان؟عهم؟ تصنیف شده، این احادیث را ذکر کردهاند و قبول داشتهاند حقیّت آنها را. پس چگونه میشود که عالم متدینی در حقیّت آنها توقف کند یا نعوذ بالله انکار کند مگر آنکه آن شخص، داخل منکرین فضائل محمد و آل او؟عهم؟ باشد که مصداق آیه شریفه یعرفون نعمة اللّه ثم ینکرونها باشد چنانکه از بعضی مشاهده میشود و بعضی تصریح به این هم کردهاند که احادیث متواتره هم اگر برخلاف ضرورت باشد، باید آنها را طرح کرد چنانکه صاحب کتاب قصصالعلماء نیز میگوید: «شیخ احمد ائمه را علل اربع میداند هم صوریه و هم غائیه و هم مادیه و هم فاعلیه و این خلاف ضرورت مذهب
«* اجتناب صفحه 126 *»
امامیه است» تا آنکه میگوید «اگر اخباری هم بر خلاف آن ورود یافته باشد مطروح است و بر فرض متواتر بودن نیز با ضروری مذهب معارضه نمیتواند نمود».
پس عرض میکنم که اگر عاقلی فکر کند میفهمد که ضرورت دین یا ضرورت مذهب نمیشود که بر خلاف احادیث، خصوص احادیث متواتره باشد. چرا که اصل حجت الهیه قول معصوم یا فعل معصوم یا تقریر معصوم؟ع؟ است. پس هرگاه جماعتی نقل کنند و روایت کنند هر یک از قول و فعل و تقریر معصوم؟ع؟ را که احتمال عادی نرود کذب ایشان، آن روایت را متواتر میگویند و میشود که این تواتر را علمای ابرار بدانند و عوامالناس ندانند که جماعتی امر مخصوصی را روایت کردهاند به اسناد مختلفه پس هرگاه امری از امور دینیه را از قول و فعل و تقریر معصوم؟ع؟ آنقدر روایت کنند در هر طبقهای از طبقات که به عوامالناس هم برسد که آن امر از جانب معصوم؟ع؟ است مثل وجوب نماز یومیه و روزه ماه رمضان و خمس و زکوة و حج و جهاد، آن امر را میگویند به حد ضرورت رسیده و ضروری دین یا ضروری مذهب شده. پس در این صورت چگونه میتوان فرض کرد که احادیث بر خلاف ضرورت دین یا ضرورت مذهب باشد خصوص احادیث متواتره. پس احادیثی که در کتب معتبره ثبت است مثل کافی و بصائرالدرجات از متقدمین و مثل وافی و بحارالانوار از متأخرین، هیچ یک بر خلاف ضرورت دین و مذهب نیست. چرا که ضرورت دین و مذهب از آنها به هم رسیده نه بالعکس مگر آنکه کسی خیال کند که شخصی جعل کند قولی را و اسم آن را حدیث بگذارد. پس میشود که آن مجعول بر خلاف ضروری دین و مذهب باشد.
پس عرض میکنم که احادیث اينکه جمیع موجودات از نور و نور نور و نورِ نورِ نور الی غیرالنهایه از انوار ائمه طاهرین؟عهم؟ خلق شدهاند در کافی و بصائرالدرجات و وافی و بحارالانوار و سایر کتبی که مجلسی و فیض از آنها اسم میبرند و سایر علماء هیچ یک انکاری از آنها نکردهاند چگونه بر خلاف ضرورت مذهب امامیه شده و بسی
«* اجتناب صفحه 127 *»
واضح است که نور ائمه؟عهم؟ صادر از ائمه؟عهم؟ است و ایشان علت فاعلیه نور خود هستند مانند آنکه قرص آفتاب علت فاعلیه نورهای خود است و چراغ علت فاعلیه نورهای خود است و چنانکه قرص آفتاب و چراغ و نورهای آنها همه مخلوق خدا هستند، محمد و آل او؟ص؟ و نورهای ایشان، همه مخلوق خدا هستند و از نورهای ایشان خدا سایر موجودات را خلق کرده و علت مادیه و صوریه موجودات، انوار ایشان است چنانکه در احادیث متواتره وارد شده و در کافی و بصائرالدرجات و وافی و بحارالانوار و سایر کتبی که این کتابها از آنها نقل شده ثبت است و میتوان گفت که این احادیث از حد تواتر گذشته و به حد ضرورت رسیده که بسیاری از عوام با بصیرت هم میدانند چه جای علمای ابرار چنانکه انتساب آن کتابها به صاحبان آنها از حد تواتر گذشته و به حد ضرورت رسیده که بسیاری از عوام هم میدانند چه جای خواص.
پس باید متذکر شوند عقلای اهل روزگار که چگونه میشود که امری که به تواتر احادیث رسیده خلاف مذهب امامیه باشد و حال آنکه ضرورت مذهب امامیه بر این است که هر امری که از تواتر احادیث رسیده، آن امر حق است و باطلی در آن راهبر نیست و ضرورت مذهب شیعه اثنیعشری بر این است که واجب است تمسک جستن به امری که از احادیث متواتره معلوم شده و واجب است دیانت به آن امر و ضرورت مذهب شیعه بر این است که هر کس بعد از اطلاع به احادیث متواتره بر خلاف آنها حکم کند، حکم او حکم بغیر ماانزل اللّه است و نمیتواند متعذر شود به اينکه من از تواتر احادیث بیخبرم چرا که آن احادیث را در اثبات آن امر ذکر کردهاند و اسانید مختلفه آنها را بیان کردهاند و کتابهایی که از آنها نقل کردهاند ذکر کردهاند. و علاوه بر آنها با آیات قرآنیه منطبق کردهاند. و علاوه بر این با ضرورت دین و مذهب منطبق کردهاند چه جای اجماع علمای ابرار. و علاوه بر اینها دلیلهای عقلی بر طبق کتاب و سنت و اجماع و ضرورت دین و مذهب اقامه کردهاند که قطع و یقین عقلی از میان برداشته شائبه جهل و غفلت و ریب و شک و ظن و تخمین را. و علاوه بر اینها
«* اجتناب صفحه 128 *»
تصریح کردهاند که مراد و مقصود و دین و آئین ما ضروریات دین و مذهب است که آنها بر عوام الناس با بصیرت هم مخفی نیست چه جای علمای ابرار. و علاوه بر این تصریح کردهاند که خلاف کننده ضروریات دین و مذهب کافر و مخلد در آتش جهنم است. و علاوه بر این تصریح کردهاند که هر کس خلاف کننده ضروریات دین و مذهب را کافر و مخلّد در آتش جهنم نداند او هم کافر و مخلّد در آتش جهنم است. و علاوه بر اینها تصریح کردهاند که این است دین و مذهب ما.
پس بنابر اینهمه تصریحات، چنانکه صاحب کتاب قصصالعلماء گفته از بدایع وقایع است تکفیر شیخ احمد چرا که چنین بدعتی در میان بدعتهای واقعه سابقه تازگی دارد که در هیچ زمانی رسم نبوده از ابتدای زمان آدم تا زمان خاتم؟ص؟ تا زمان شیخ مرحوم مظلوم که چنین شخصی را تکفیر کنند با این همه تصریحات. و علاوه بر اینها او را مواظب طاعات و عبادات بیابند به طوری که هرگز نوافل را نشسته بهجا نیاورد و جمیع فرایض و نوافل را ایستاده بهجا آورد اگر چه در حال پیری و ضعف و مرضهای صعب بود به طوری که خود مکفّرین آنها را در کتابهای خود نقل کنند و انکاری از تصریحات و اعمال او نداشته باشند. و به علاوه اینها کرامات بسیار و استجابت دعوات او در هر شهر و دیار در السنه و افواه خواص و عوام مشهور و معروف باشد پس واقعاً تکفیر چنین بزرگواری از بدایع وقایع روزگار است چنانکه صاحب کتاب قصصالعلماء گفته.
و تعجب در حال خود او است که گاهی تصریح به خلاف ضرورت مذهب امامیه را نسبت به او داده و گاهی اظهار توقف در تکفیر او کرده و مقصودش از خلاف ضرورت مذهب امامیه عمل کردن به احادیث متواتره است و حال آنکه عمل نکردن به احادیث متواتره و خلاف کردن با آنها، خلاف ضرورت مذهب امامیه است چنانکه بر هیچ عاقلی مخفی نیست.
ان کان ذنبی فضل آل محمد | فذلک ذنب لست عنه اتوب |
«* اجتناب صفحه 129 *»
و استدلال بر توقف تکفیرش لا عمل بالقرطاس است و حال آنکه حکم به خلاف ضرورت مذهب امامیهاش عمل بالقرطاس است.
و چون این فصل مخصوص صاحب قصصالعلماء عنوان شد، مناسب است که جواب از ایرادات مخصوصه به او را عرض کنم و بعد از آن جواب از ایرادات عموم معاندین را عرضه دارم. پس عرض میکنم اما جواب از ایرادات مخصوصه به او:
ـــ یکی از ایرادات او این است که میگوید: «شیخ احمد در بحرین کتابخانه ابن ابیجمهور احسائی به دست او آمد و در کتب او مطالعه میکرد و در اکثر از مقامات با او هم مذهب است و ابن ابیجمهور صاحب مجلی است».
پس باید عبرت گیرند عقلای اهل روزگار از بیاعتباری این نسبت و بیمبالاتی صاحب کتاب قصصالعلماء در ذکر احوال ایشان. چرا که بر هیچ عاقلی مخفی نیست که متروکات ابن ابیجمهور را ورثه او بردند مانند متروکات سایر اموات که ورثه ایشان میبرند. پس کتابخانه ابن ابیجمهور چطور باقی ماند تا آنکه بعد از دویست سال و کسری مرحوم شیخ مظلوم بیاید و آن را به دست آورد و در کتابهای او مطالعه کند ولکن به مقتضای الغریق یتشبّث بکل حشیش، معاندین شیخ مرحوم باکی از افترابستن به او ندارند اگر چه دروغ ایشان در نزد عقلای اهل روزگار ظاهر و واضح باشد ولکن شدت عناد نمیگذارد که ایشان فکری به کار برند در دروغ گفتن که رسوا نشوند و الّا احتیاجی نبود که کتابخانه را به دروغ بگویند به دست شیخ مظلوم آمد چرا که کتابهای علمای اعلام بدون ضبط کتابخانه هم به دست مردم هست و در دنیا منتشر است.
ـــ و یکی از ایرادات او این است که شیخ مرحوم مظلوم مرتاض بوده و نمیدانم که اگر ریاضت به قاعده شرع انور باشد چه نقصی در آن متصور است و حال آنکه ظهور انوار غیبیه و مکاشفات حقه، بدون ریاضت میسر نیست و انبیاء و اوصیاء و اولیای الهی؟عهم؟ دائم به ریاضات و مجاهدات مشغول بودند.
«* اجتناب صفحه 130 *»
ـــ و یکی از ایرادات او این است که شیخ مرحوم مظلوم کندر میل میفرمودند از این جهت حافظه ایشان زیاد بود و نمیدانم که اگر کسی بر فرضی که او گفته کندر بخورد از برای زیادتی حفظ چه نقصی در او متصور است ولکن معاندین چون نتوانستند اطلاع او را بر هر چیزی انکار کنند، خواستند بگویند که آن اطلاعها از اثر کندر بوده و کاش خودشان کمتر باقلا میل فرموده بودند که اینقدر کودن نشوند.
ـــ و یکی از چیزهای بیمعنی که گفته اينکه چون فوائد او را به اصفهان آوردند ملاعلی نوری اذعان به فهم و فطانت شیخ کرد و چون شرح فوائد را دید اعتقاد او مبدل شد. پس عرض میکنم که بنابر فرض صحت این حکایت بسی معلوم است که کلام مجمل متحمل معانی عدیده است. پس چون ملاعلی نوری فوائد را دید شاید گمان کرده که شیخ مرحوم مطالب حکماء را بیان کرده پس اذعان کرده و چون شرح آن را دیده که ردّ بر آن مطالب است، اعتقاد او مبدل گشته.
ـــ و یکی آنکه ملااسمعیل واحدالعین در مسأله علم الهی با شیخ مرحوم مظلوم مباحثه کرد و بر او غالب شد. پس عرض میکنم که اگر چه مباحثه در میانه ایشان را ندیدهایم، اما رسائل علمیه شیخ مرحوم در میان است و دیدهایم و الحمدلله که هر عاقلی رجوع کند به رساله علمیه شیخ مرحوم میبیند که ردّ کرده قول ملامحسن را که گفته «فمشیته احدیة التعلق و هی نسبة تابعة للعلم و العلم نسبة تابعة للمعلوم و المعلوم انت و احوالک فلیس لله ان شاء فعل و ان شاء ترک» و حاصل این مطلب این است که گفته مشیت الهی تابع علم الهی است و علم الهی تابع معلوم است و معلوم تو و احوال تو است یعنی معلوم مخلوقات و احوال مخلوقات است و نتیجه این مطلب این است که نیست از برای خدا که اگر بخواهد چیزی را بکند و اگر نخواهد نکند. یعنی نیست از برای او که اگر بخواهد چیزی را، خلق کند آن را و اگر نخواهد آن را، خلق نکند آن را و به اتفاق عقل و نقل جمیع اهل ادیان آسمانی خداوند عالم جلشأنه مضطر نیست و مختار حقیقی است. پس اگر خواست چیزی را خلق کند
«* اجتناب صفحه 131 *»
خلق میکند و اگر نخواست خلق کند خلق نمیکند و ترک میکند خلق آن را ما شاء اللّه کان و ما لمیشأ لمیکن معقول و منقول جمیع اهل ادیان آسمانی است و به اتفاق عقل و نقل جمیع اهل ادیان آسمانی مخلوقات تابع فعل و مشیت الهی هستند و مشیت او تابع علم او است و علم او تابع مخلوقات نیست و مخلوقات معلومات الهی است و این معلومات تابع مشیت هستند و مشیت الهی تابع علم الهی است و علم الهی متبوع فعل الهی است و فعل الهی متبوع مخلوقات و معلومات الهی است و معلومات تابع فعل و مشیت الهی است و مشیت او تابع علم او است پس مخلوقات تابع تابع علم الهی است نه متبوع علم الهی چنانکه ملامحسن و امثال او گفتهاند. فان شاء اللّه فعل و ان شاء ترک ما شاء اللّه کان و ما لمیشأ لمیکن. پس این مطلب را ملااسمعیل واحدالعین چگونه میتواند ردّ کند و حال آنکه اگر جن و انس جمیعاً با هم جمع شوند و بخواهند این مطلب را ردّ کنند نتوانند مگر آنکه کسی بدون دلیل و برهان عقل و نقل قبول نکند پس چاره او را خاموشی میکند.
باری، و بعضی از تفاصیل را مثل خرید و فروش بهشت را که نقل میکند چون صحت و سقم آنها بر ما معلوم نیست محل ردّ و بحث ما نیست. تا آنکه میگوید که: «شیخ احمد جمع میان قواعد شرع و حکمت نمود و معقول را به اعتقاد خود با منقول مطابق ساخت لهذا محل طعن و تکفیر شد چه در اکثر قواعد معقول تطبیق آن با ظواهر شرعیه امکان ندارد». پس عرض میکنم که اگر مقصود از قواعد معقول، قواعد حکماء و قواعد صوفیه است، چنین است که او گفته که با ظواهر شرعیه تطبیق نمیشود اما به مقتضای آیه شریفه ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن دلیل حکمت و دلیل موعظه حسنه و دلیل مجادله بالتی هی احسن باید مطابق باشند و اختلاف نداشته باشند و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً شاهد این مطلب است و جمیع عقول حاکم بر این هستند که اختلاف در آنچه از جانب خدا است، نباید باشد و خداوند عالم جلشأنه عقل و
«* اجتناب صفحه 132 *»
دلیل عقل را مدح کرده و مذمت کرده جهل و بیعقلی و نادانی را و آنچه از احادیث متواتره موجبه قطع و یقین معلوم میشود، محبوبتر از جمیع موجودات نزد خداوند عالم جلشأنه عقل است و نقلهای شرعیه تمام تعبیرات عقلانیه است نه تعبیرات از روی جهل و نادانی. پس اگر کسی نتواند تطبیق کند عقل را با نقلی که تعبیر از آن است قصوری است در خود او و اگر با قصور خود انکار کند تطبیق را مصداق این آیه شریفه است که میفرماید بل کذّبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لمّا یأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم.
اما اينکه گفته «الحاصل شیخ احمد سر آمد اهل زمان شد و مسلّم کل بود ولکن در نزد حکماء وقعی نداشته و ایشان چندان معتقد به فضیلت و معقولدانی شیخ نبودند و نیستند و از آخوند ملاعلی سؤال کردند که فضیلت شیخ چگونه است گفت عامی صافی ضمیری است». پس عرض میکنم که چندان توقعی از حکماء نیست که سخن سستی را درباره شیخ مرحوم بگویند چرا که هر چه را که ایشان ساخته بودند او خراب کرد و آبادی از برای ایشان باقی نگذارد ولکن خلاف توقع از کسانی است که ادعای تدینی میکنند و شیخ مرحوم به مقتضای امور دینیّه رفتار کرده و هیچ حلالی را حرام نکرده و هیچ حرامی را حلال نکرده و آنچه از دین بوده از دین دانسته و آنچه خارج از دین بوده خارج دانسته و معذلک ایشان بیشتر از حکماء و صوفیه در حق او ظلم میکنند و سخنهای سست و نالایق میگویند مثل خود صاحب کتاب قصصالعلماء که میگوید شیخ مرحوم در فقه استاد بود ولکن در حکمت شاگرد ملاصدرا هم نمیشد و حال آنکه اگر ملاصدرا در عصر او بود و در بند دین و مذهب حقی میبود جاروبکشی او را اختیار مینمود و غوامض مسائل حکمت را از او اخذ میکرد. مثل آنکه بسیاری از حکماء و صوفیه در عصر او، دست از قواعد خود برداشتند و روش او را اختیار کردند و اکثر اهل کرمان که پیروی او را کردند و میکنند، همگی یا حکیم بالغی بودند یا صوفی و صوفیزاده بودند و هستند و با این حال دست
«* اجتناب صفحه 133 *»
از حکمت و قواعد حکمیه خود و راه و رسم تصوف کشیدند و پیروی او را کردند و میکنند و خدا را شاکرند که ایشان را از مهالک قواعد حکمیه و راه و رسم تصوف نجات داد و به صراط مستقیم هدایت فرمود.
باری، سخن سست و نالایق از معاند غریب نیست و لیس باول قارورة کسرت فی الاسلام. پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ آمد در میان این مردم با هزار و یک معجز که یکی از آنها قرآن او است که در میان است و دوست و دشمن میبینند که این کلام، کلام آدم دیوانه نیست و با این حال گفتند او دیوانه است و این سخن در نزد عقلای اهل روزگار بدتر است از اينکه کسی بگوید که شیخ مرحوم عامی است و چقدر شباهت دارد عامی بودن او با امّی بودن پیغمبر؟ص؟ که با اينکه درس نخوانده بود و خط ننوشته بود، حجت او غالب آمد بر جمیع خلق. همچنین شیخ مرحوم هر چه بود و خدا میداند که چه بود، حجت او غالب است در هر چه برهان اقامه کرده و اگر لانسلّم لانسلّم بسیار است، این لانسلّمها در حق پیغمبر؟ص؟ بیشتر بود و هست و با این حال حجت او تمام است و این لانسلمها در حق هر پیغمبری که از جانب خدا آمده، بوده و هست و با این حال حجت الهی در حق هر پیغمبری و هر وصی پیغمبری و هر مؤمن به پیغمبری که از روی بصیرت و دلیل و برهان ایمان آورده تمام است و معقول و منقول نیست که حجت الهی ناقص باشد و لکن لاتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. و اما صفای ضمیر او الحمدلله که آنقدر ظاهر بود که محل انکار و لانسلّم نبود و ملاعلی نوری از نوری که در خود او بود، فهمیده بود اگر چه کسانی که نوری در ایشان نبود آن را هم نمیدانستند و مؤمن در نزد خداوند عالم جلشأنه بسیار عظیم است اگر چه در نزد مردم خوار باشد.
حضرت صادق؟ع؟ روزی نظر کردند به کعبه پس فرمودند ای کعبه بسیار عظیمی در نزد خدا و خلق ولکن مؤمن از تو عظیمتر است در نزد خدای عزوجل.
و در حق مؤمن است که در اصولکافی است که در قدسی فرموده من آذیٰ لی
«* اجتناب صفحه 134 *»
ولیاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها و احادیث فضل مؤمن بسیار و از حد تواتر افزون است و ذکر جمیع آنها از وضع اختصار بیرون است.
و باز صاحب کتاب قصصالعلماء گفته که «شیخ احمد در هر بلد مطاع و ممجّد بود و سلطان عصر مرحوم فتحعلیشاه را با او نهایت خصوصیت بود بلکه سلطان از او سؤالاتی نمود و او رسالهای در اجوبه آن اسؤله نوشت و به هر بلدی که وارد میشد، علماء آن بلد او را نهایت احترام و با او نماز جماعت مینمودند تا در دفعه آخر وارد قزوین شد و در خانه مرحوم حاج ملاعبدالوهاب اقامه نمودند و روزها در مسجد جمعه نماز میکردند و علماء قزوین همه حاضر میشدند و اقتداء مینمودند و حاج ملاعبدالوهاب از مریدان شیخ بوده و به اعتقادم قوه غور در حقیقت اعتقادات شیخ نداشت. پس شیخ احمد به بازدید علماء قزوین میرفت و علماء به همراه او بودند. روزی به بازدید شهید ثالث حاج ملامحمدتقی رفتند پس از طی تعارفات مرسومه، شهید از شیخ سؤال کرد که در معاد مذهب شما و ملاصدرا یکی است شیخ گفت چنین نیست و مذهب من ورای مذهب ملاصدرا است. شهید به برادر کوچکش حاج ملاعلی گفت برو در کتابخانه من و شواهد ربوبیه ملاصدرا در فلان موضع است او را بیاور. حاج ملاعلی چون از تلامذه شیخ احمد بود مساهله و مسامحه و مساوفه در احضار شواهد ربوبیه نمود.
شهید ثالث به شیخ گفت اکنون که نزاع نمیکنم که مذهب شما و ملاصدرا در معاد یکی است، ليکن شما بگویید که مذهب شما در معاد چیست؟
شیخ گفت که من معاد را جسم هورقلیائی میدانم و آن در همین بدن عنصری است مانند شیشه در سنگ.
شهید فرمود که بدن هورقلیائی غیر بدن عنصری است و ضروری دین اسلام است که در روز قیامت، همین بدن عنصری عود میکند نه بدن هورقلیائی.
شیخ گفت که مراد من همین بدن است. بالجمله هنگامه مناظره در میان
«* اجتناب صفحه 135 *»
ایشان گرم شد. پس یکی از تلامذه شیخ که از اهل ترکستان بود با شهید در مقام مجادله بر آمد و غرضش محاجّه و مجادله بود نه استکشاف حق. شهید سکوت مینمود پس از آنجا برخاستند و اجتماع مبدل به افتراق و وفاق مبدّل به شقاق شد. در آن روز شیخ چون به مسجد برای نماز جماعت رفت، از علماء کسی به همراه او نرفت و در مسجدش حضور به هم نرسانید مگر حاج ملاعبدالوهاب. پس حاج ملاعبدالوهاب از شیخ احمد خواهش نمود که رسالهای در معاد و اعاده بدن عنصری تألیف نمایید تا رفع شبهه شود. شیخ رسالهای نوشت ثمری نبخشید و همهمه تکفیر شیخ در قزوین شیوع یافت» تا آنکه میگوید: «پس از آقا سید ابوالحسن، سید کاظم رشتی الاصل ساکن کربلا از ارشدِ شاگردان شیخ احمد شده چون خبر تکفیر شیخ انتشار یافت و شیخ نیز وفات یافت، در آن زمان مرحوم آقا سید مهدی خلف با شرف آقا سیدعلی صاحب ریاض از شدت تقوی و جربزه فتوی نمیگفت. پس مردم از او درخواست این نمودند که شیخ را شهید ثالث تکفیر کرده، اکنون تکلیف ما با تابعین شیخ چیست؟ آقا سیدمهدی مجلسی ترتیب داد و شریفالعلماء و حاجی ملامحمد جعفر استرآبادی و حاجی سیدکاظم را احضار نمود. ایشان با سیدکاظم مناظره نمودند و مواضعی چند از کتاب شیخ را گرفته که ظاهر این عبایر کفر است. سیدکاظم اذعان نمود که ظواهر این عبایر کفر است لیکن شیخ ظواهر این عبایر را اراده نکرده بلکه این کلمات را تأویلی است که آن تأویل مراد شیخ است. ایشان گفتند ما مأمور به تأویل نیستیم مگر در آیات قرآن و کلمات حضرت سبحان و اخبار پیغمبر و آلاطهار و الّا هر کافری که به کلمه کفری تکلم کند لامحاله تأویلی در او راه دارد. پس به سیدکاظم گفتند که تو بنویس که ظاهر این عبایر کفر است سیدکاظم نوشت که ظاهر این عبایر کفر است و آن را به مهر خود ممهور نمود. پس آقا سیدمهدی اگر چه فتوی نمیگفت، لیکن به شهادت این دو عادل که شریفالعلماء و حاجی ملاجعفر استرآبادی باشند، حکم به تکفیر شیخ و تابعین او نمود و از آن پس به مسجد رفته و مردم را موعظه نمود
«* اجتناب صفحه 136 *»
که در این عصر گرگانی چند به لباس میش در آمده و دین مردم را فاسد و کاسد ساختهاند و ایشان شیخ احمد احسائی و متابعان او هستند و ایشان کافرند پس تکفیر ایشان شیوع یافت».
پس عرض میکنم که اگر عبارتی را نقل کنند که ظاهر آن کفر باشد و قبل یا بعد آن عبارت را نقل نکنند و بپرسند که ظاهر این کلام چیست، همه کس میگویند که ظاهر این کلام کفر است. مثل آنکه کسی بگوید اشهد ان لا اله الّا اللّه و کسی دیگر نقل کند که فلان شخص گفت اشهد ان لا اله و من به گوش خود شنیدم که او گفت اشهد ان لا اله و نگوید که الّا اللّه را هم گفت و بپرسد که ظاهر این کلام لا اله چه معنی دارد. هر کس که عربی میداند میگوید که معنی لا اله این است که خدایی موجود نیست و ظاهر این کلام کفر است ولکن چون تمام عبارت را نقل کند که فلان شخص میگفت اشهد ان لا اله الّا اللّه یعنی شهادت میدهم که خدایی نیست مگر خدای به حق، پس در این صورت ظاهر این کلام هم که خدایی نیست کفر نیست چرا که آلهه عدیده را نفی کرده و خدای واحد را اثبات کرده.
پس عرض میکنم که آنچه را که از سیدجلیل پرسیدند و فرمودند که ظاهر آن کفر است، اگر از خود شیخ مرحوم هم میپرسیدند میفرمودند که ظاهر آن کفر است چنانکه سیدمرحوم نوشتند که ظاهر این عبارت با قطع نظر از مقدم و مؤخر آن کفر است پس مراد شیخ مرحوم آن چیزی است که از مجموع عبارت ایشان معلوم شود نه از بعض عبارت چنانکه مراد آن کس که میگوید اشهد ان لا اله الّا اللّه معنی مجموع نفی و اثبات او است نه نفی بدون اثبات چنانکه سیدمرحوم در مجلس مناظره از همین قبیل فرمایشات فرمودند و ثمری نبخشید تا آنکه واداشتند او را که بنویسد که ظاهر این عبارت با قطع نظر از مقدم و مؤخر آن کفر است چنانکه خود شیخ مرحوم در مجلس مناظره فرمودند که مقصود من از بدن هورقلیائی، همین بدن عنصری است و ثمری نبخشید و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه
«* اجتناب صفحه 137 *»
کردند و چنانکه شیخ مرحوم در بسیاری از مواضع کتب و رسائل خود نوشتهاند که مراد من از بدن هورقلیائی همین بدن محسوس ملموس است به طوری که اگر آن بدن را در دنیا بکشند و وزن آن را معین کنند پس در عالم برزخ هم آن را بکشند، به همان وزنی خواهد بود که در دنیا کشیدهاند و مثقالی کم و زیاد نخواهد بود. پس اگر آن را در قیامت بکشند باز به همان وزنی خواهد بود که در برزخ و دنیا کشیده بودند و مثقالی کم و زیاد نخواهد بود و ثمری نبخشید از برای معاندین او.
و باید عبرت گیرند عقلای اهل روزگار از شدت عناد معاندین او که او هر قدر تصریح کند که مقصود من در آنچه گفتهام و نوشتهام، همان ضروریات دین و مذهب است و ضروریات دین و مذهب همان است که اهل بصیرت از عوامالناس هم آن را میدانند و در مجالس و مساجد و منابر شیعه اثنیعشری متداول است به طوری که بسیاری از آنها را زنها هم میدانند چه جای مردان و عوام هم میدانند چه جای علمای اعلام، باز ثمری نمیبخشد از برای معاندین و میگویند که مقصود تو همانی است که ما میفهمیم نه آنکه خودت تصریح میکنی.
و باید متذکر شوند غافلان که شیخ مرحوم مظلومتر از جمیع مظلومین است چرا که از عصر آدم تا خاتم؟ص؟ هر اختلافی که در میان مردم بوده صاحبان اختلاف انکاری از مدعای خود نداشتهاند مگر در مقام تقیه که کسی گوش ندهد به دلیل و برهان و غالب باشد بر مال و جان. پس هر صاحب ادعائی از مدعای خود انکاری نداشته حتی در مرافعات و از عصر آدم تا خاتم؟ص؟ بنای علماء و غیر ایشان این روش نبوده که چیزی را که کسی انکار کند بگویند انکار تو اعتباری ندارد و تو در دل خود اقرار داری به چیزی که با زبان انکار داری و هر قدر اصرار کند که آنچه را که شما میگویید که من در دل خود اقرار و اعتقاد دارم من آن چیز را باطل و کفر میدانم مثل آنکه شما آن را کفر و باطل میدانید، باز بگویند که اعتباری به این قول تو هم نیست. و اگر قَسَمهای غلاظ و شداد هم یاد کند که آنچه را که شما میگویید که من
«* اجتناب صفحه 138 *»
اعتقاد دارم، من آن اعتقاد را کفر میدانم و از آن بیزارم باز بگویند که قسمهای او هم اعتباری ندارد و هر قدر لعنت کند صاحب آن اعتقاد را بگویند لعنتهای او هم اعتباری ندارد و ما میدانیم که او در دل خود اعتقاد دارد به چیزی که آن موجب کفر است و حکم کفر را بر او جاری کنند. چنانکه در حق شیخ مرحوم مظلوم جاری کردند. آیا چنین حکمی حکم بغیر ما انزل اللّه نیست؟ و آیا مشایخ ما مظلومترین مظلومان نیستند؟ با اينکه جمیع آنچه عرض شد از انکار و اصرار بر انکار و قَسَمهای غلاظ و شداد و لعنتهایی که خدا به نمرود و شدّاد و کسانی که در عداد آنها بودهاند کرده، کردهاند بر کسی که اعتقاد او آن چیزی باشد که معاندین به او نسبت میدهند و تهمت و افتراء بر او میبندند مثل قول به معاد روحانی و معراج روحانی یا به معاد بدنی غیر از بدن عنصری دنیاوی یا معراجی به غیر از بدن عنصری دنیاوی و همچنین در سایر تهمتها و افتراهایی که بستند به مشایخ مظلوم ما و حکمها به مقتضای افتراهای خود جاری کردند. آیا با چنین حالی مشایخ مظلوم ما مظلومترین مظلومان نیستند و آیا چنین بدعتی که در دنیا پیدا شد از بدایع وقایع روزگار نیست که در میان بدعتهای واقعه در روزگار تازگی دارد؟ چنانکه صاحب کتاب قصصالعلماء گفته که از بدایع وقایع واقعه تکفیر شیخ احمد احسائی است.
و بعد از همه اینها مدارا میکنیم و میگوییم که شیخ مرحوم را به جهت عباراتی چند که ظاهر آنها را کفر دانستند تکفیر کردند، آیا سید مرحوم را چرا تکفیر کردند و حال آنکه چنانکه صاحب کتاب قصصالعلماء نوشته که در مجلس مناظره، بعد از آنکه سید مرحوم فرمودند که ظاهر این عبارت کفر است ولکن مراد شیخ مرحوم ظاهر آن نیست و مراد او تأویل صحیحی است، حضرات گفتند که تو بنویس که ظاهر این عبارت کفر است و سید مرحوم هم نوشت که ظاهر این عبارت کفر است. پس در این صورت سید مرحوم هم تصدیق ایشان را فرمودند در کفر بودن ظاهر آن عبارت. پس خود او که مصدّق ایشان بود نباید کافر باشد و آن که بنابر ادعای ایشان کافر بود از دنیا
«* اجتناب صفحه 139 *»
رحلت کرده بود پس معنی اينکه بروند بر روی منبر و شیخ و تابعین او را تکفیر کنند چه خواهد بود؟
اگر مقصود از تابعین شیخ مرحوم، سید مظلوم بود که او نوشته بود که ظاهر این عبارت کفر است پس نباید او را تکفیر کنند.
و اگر مقصود کسانی دیگر بودند که ایشان تابع سید مرحوم بودند و آنچه سید مرحوم نوشته بود قبول داشتند پس تکفیر ایشان خلاف ضرورت اسلام بود چرا که به ضرورت اسلام هر کس بگوید آنچه را که همه مسلمانان میگویند و اظهار اعتقاد کند به آنچه مسلمانان به آن اعتقاد دارند، او مسلمان است و کافر نیست و هر که او را مسلمان نداند مسلمان نیست چرا که از ضرورت مسلمانان خارج شده.
باری، نهایت آنچه میتوانند به اصطلاح دست و پایی کنند این است که تابعان شیخ مرحوم چون مقدم و مؤخر عبارتی که بدون تقدم و تأخر آن، ظاهر آن کفر است دیدهاند دانستهاند که عبارت با عبارات سابقه و لاحقه، ظاهر آن هم کفر نیست بلکه عین ایمان است مثل آنکه ظاهر کلمات لا اله به انضمام کلمه الّا اللّه عین ایمان است و این مطلب ایجاب کفری نمیکند که ایشان را تکفیر کنند ولکن واللّه همه این دست و پاها به اصطلاح بهانه است و میخواهند تکفیر کنند و موجب کفری را نمییابند و میخواهند بنمایانند که موجب کفری در میان بوده تا در نزد مردم رسوا نشوند. پس به افتراء موجب کفری را میتراشند و نسبت میدهند و به مقتضای آن افترای تراشیده خود، حکم کفر را جاری میکنند. و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.
و علاوه بر همه اینها مجتهدی که از شدت تقوی و کثرت جُربُزه فتوی نمیگوید معنی ندارد که به شهادت دو نفر مجتهد دیگر فتوی به کفر کسی دهد چرا که مسائل اجتهادیه را هر یک هر یک از مجتهدین، خود باید اجتهاد کنند و فتوی دهند نه آنکه تقلید مجتهدی را کنند و فتوی دهند و مجتهدی که از کثرت جُربُزه نمیتواند فتوی
«* اجتناب صفحه 140 *»
بگوید، چرا در بعضی جاها فتوی میگوید آن هم به تقلید غیر و حال آنکه اگر خود اجتهاد کند شاید مسأله را بر خلاف مجتهدی دیگر بفهمد چنانکه هر یک از مجتهدین در مسائل خلافیه خلاف دیگری فهمیدهاند پس اگر تقوی را جلوگیر جُربُزه فرموده بودند و در این مقام هم مثل سایر مقامات فتاوی فتوی نمیگفتند و توقف مینمودند مثل سایر فتاوی را که نمیگفتند بهتر بود از برای ایشان.
یا آنکه اگر اقتداء به پدر بزرگوار خود میکردند و تعظیم و تبجیل شیخ مرحوم را میکردند ظلمی نکرده بودند به مقتضای:
بِاَبه اقتدی عدِیّ فی الکرم | و من یشابه ابَه فما ظلم |
و حال آنکه پدر بزرگوار او چون با شیخ مرحوم ملاقات کرد تعجب کرد که چنین شخص بزرگواری در دنیا پیدا شده و از عادت این روزگار نیست که چنین شخصی در آن ظاهر شود که گویا روزگار از عادت خود غفلت کرده و از خیانت خود فراموش کرده که چنین شخصی در او پیدا شده و در اجازه خود که از برای آن بزرگوار نوشته فرموده از عجبهای زمان و غلطهای دهر خوّان اجتماع و ملاقات من است با چنین شیخ بزرگواری.
باری، آنچه عرض شد بنابر آن چیزی بود که صاحب کتاب قصصالعلماء نقل کرده بود و ما را چندان اطمینانی به قول او نیست چرا که بدون تحقیق هر چه را از هر کس شنیده نوشته و چون تحقیق کنی بیاصل است چنانکه گفته که شیخ مرحوم در بسیاری از کتب خود خصوص در شرحالزیارة نوشته سمعتُ عن الصادق و حال آنکه هر کس رجوع کند به کتب ایشان میفهمد که در هیچ کتابی و در هیچ موضعی از کتاب شرحالزیارة چنین عبارتی نیست و کذب محض نوشته.
اما اينکه نوشته که «در مجلس مناظره چون سید مرحوم فرمودند که ظاهر این کلام مراد شیخ مرحوم نیست و از برای این کلام تأویلی است که آن تأویل مراد است حضرات گفتند که ما مأمور به تأویل کردن قول کسی نیستیم مگر قول خدا و ائمه؟عهم؟».
«* اجتناب صفحه 141 *»
پس عرض میکنم که مرحوم سید در مجلس مناظره فرمودند که این عبارتی را که شما مستمسک شدهاید، قبل و بعد آن را هم ملاحظه کنید تا مراد شیخ مرحوم معلوم گردد و معلوم است که مراد هر عالمی را از مجموع عبارت او باید معلوم کرد نه از بعضی دون بعض چنانکه کلمه لا اله الّا اللّه مجموعاً ظاهر و باطن آن حق است ولکن لا اله بدون الّا اللّه، ظاهر آن کفر است چنانکه سید مرحوم در مجلس مناظره همین را فرمودند و با این حال چنین معلوم میشود که مقصود حضرات مناظرین فهمیدن مراد شیخ مرحوم نبوده و همه مقصودشان بهانهای بود که به دست آورند که روپوش ایشان باشد که نزد عقلای اهل روزگار رسوا نشوند که بدون تمسکی تکفیر کردهاند و حال آنکه جمیع عقلای اهل روزگار میدانند که مراد شخص گوینده و نویسنده را باید از مجموع کلامی که در مطلبی گفته و نوشته معلوم کرد و شیخ مرحوم در بسیاری از مواضع کتاب خود تصریح کرده که معراج حضرت پیغمبر؟ص؟ جسمانی بود بلکه با لباس و نعلین خود عروج فرمود و خواست که نعلین خود را از پاهای مبارک بیرون آورد وحی شد که نعلین خود را بیرون مکن و با نعلین قدم زن تا عرش ما زینت بگیرد و سید مرحوم در اول رساله کشفالحق و غیرها همین را تصریح فرمودهاند و فرمودهاند منکر این تصریح از ضرورت دین خارج است و کافر و مخلد در آتش جهنم است و با اینهمه اصرار که مشایخ مظلوم ما در مواضع بسیار تصریح فرمودهاند که معراج پیغمبر؟ص؟ جسمانی است بلکه با لباس و نعلین خود بوده و معاد مردم جسمانی است به طوری که اگر ابدان مردم را در دنیا بکشند و در آخرت نیز بکشند به یک وزن خواهد بود و خردلی کم و زیاد نخواهد شد باز معاندین ایشان دست از افتراهای خود نمیکشند و دستاویز خود را انداختن بعضی از کلمات ایشان و گرفتن بعض قرار دادهاند و حال آنکه این شیوه خلاف ضرورت تمام ادیان آسمانی است خصوص دین اسلام و مذهب ائمه انام؟عهم؟ و این شیوه از بدایع وقایع روزگار است چنانکه صاحب کتاب قصصالعلماء گفته به طوری که در میان جمیع بدعتهای
«* اجتناب صفحه 142 *»
واقعه در روزگار از زمان آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ تازگی دارد. انّا للّه و انّا الیه راجعون.
اما اينکه صاحب کتاب قصصالعلماء گفته که «خلاف شیخ در مسائلی که موجب تکفیر او گشت چند مسأله است. مسأله اولی معاد است شیخ معاد را به جسم هورقلیايی میدانند و تحقیق کلام اينکه حکمای اشراق به عالم مثال قائلند و آن را از مکاشفه خویش ثابت نمودهاند و آن را اسامی چند است: عالم مثال و عالم اشباح و عالم اظلّه و کوه قاف و اقلیم ثامن و شهر جابلقا و جابلسا و هورقلیا»، پس عرض میکنم که چون بعد از این، جواب از اصل اثبات بدن هورقلیايی خواهد آمد در ضمن ایراد صاحب فاروق در اینجا متعرّض آن نمیشوم و مقصود در این مقام بیان حال صاحب کتاب قصصالعلماء است که به خیال خود تحقیقی کرده که حکماء اشراق به عالم مثال قائلند و آن را از مکاشفه خود ثابت کردهاند.
پس عرض میکنم که ذکر عالم مثال و عالم اشباح و عالم اظلّه و کوه قاف و عالم جابلقا و جابلسا در احادیث بسیار است و این اسمها الفاظ مترادفه نیستند چنانکه او خیال تحقیقی کرده و اختصاصی به حکمای اشراق هم ندارد که به مکاشفه خود اثبات کنند مگر آنکه ایشان هم مثل سایر علماء آنها را در احادیث دیدهاند و مثل سایر علماء ذکری از آنها کردهاند چنانکه بر علمای راجعین به اخبار و اقوال حکماء مخفی نیست. و اما لفظ هورقلیا در احادیث نیست و معنی آن «ملک دیگر» است و دخلی به عالم مثال یا عالم اشباح یا عالم اظلّه و غیرها هم ندارد و اثبات آن احتیاجی به مکاشفه هم ندارد خصوص در آن موضعی که شیخ مرحوم استعمال کرده و خود آن بزرگوار بیان مراد خود را فرموده و فرموده که مانند آنکه شیشه در سنگ است و مادام که شیشهگر آن را از سنگ بیرون نیاورده صفای آن ظاهر نیست و چون آن را استخراج کرد، صفای آن ظاهر میشود و بدون مکاشفه صفای آن محسوس میشود. بدنهای مردم هم در این دنیا مانند سنگ شیشه است که صفای آنها ظاهر نیست و چون دست تدبیر الهی استخراج کند صفای آنها ظاهر خواهد شد و
«* اجتناب صفحه 143 *»
این مَثَل شیشه و سنگ را از روی حکمتی بیان فرمودهاند تا معلوم شود که همین بدنهای محسوسه ملموسه در این دنیا محشور خواهند شد در آخرت بدون کم و زیاد مگر در صفای آخرت و کدورت دنیا چنانکه سنگ شیشه به هر وزنی که باشد به همان وزن شیشه از آن استخراج میشود بدون کم و زیاد به خلاف سنگ سایر معادن که وزن معادن کمتر از وزن سنگ آنها خواهد بود و مثَل به سایر معادن و خاک و سنگ آنها نزدند که مبادا کسی گمان کند که چیزی از بدنهای مردم کم میشود در آخرت و با این حال به این بهانه دستاویز شدند که او گفته مردم به بدن هورقلیايی محشور میشوند و سبب تکفیر ما او را همین است. باری، و تمام بیان در عنوانی که صاحب فاروق ایراد کرده خواهد آمد انشاءاللّه تعالی.
اما اينکه گفته «بالجمله شیخ احمد را عقیده آن است که جسم انسان مرکب است از اجزائی که از هر یک از افلاک تسعه جزئی اخذ شده و همچنین از عناصر اربعه نیز از هر یک جزئی برداشتهاند و مرکب نمودهاند و چون روح از بدن مفارقت کند اجزاء عنصری هر یک به مرکز خود روند و از آنها چیزی نماند آنچه باقیند همان اجزاء فلکیه است و همان در محشر محشور است و به همین وجه تفصّی از شبهه آکل و مأکول جسته که مأکول اجزاء عنصریه است و آنها عود نمیکنند آنچه عود مینماید اجزاء فلکیه است و آنها جزء بدن آکل نخواهد شد و متکلمین در حلّ شبهه آکل و مأکول مانند علامه حلی و استادش محقق طوسی در تجرید به اجزاء اصلیه رفتهاند که آن ماده منویت نطفه زاید و ناقص نمیشود و جزء بدن آکل نمیشود و آن اجزاء اصلیه عود میکند و آنچه جزء بدن آکل است اجزاء فضلیه است نه اصلیه و شکی نیست که ظاهر این تحقیق که شیخ کرده خلاف ضرورت دین اسلام است بلکه ضروری است که اجزاء عنصریه عود میکند و شیخ احمد در معراج نیز به همین سبک مشی کرده و میگوید که در زمان عروج عارج معارج نبوت حضرت ختمی مرتبت به معراج جزء خاکی و آبی را بر زمین انداخت و جزء هوائی را در کره هوا انداخت و جزء ناری را
«* اجتناب صفحه 144 *»
در کره نار گذاشت، با همان اجزاء که از فلک تسعه مأخوذ بود به افلاک رفت فلذا خرق و التیام لازم نیاید و عبارت این است «فلمّاوصل الی کرة الهواء فالقی فیها ما هو منها» و هکذا در جمیع کرات عناصر همین سخن را گفته و این خلاف ضرورت دین اسلام است چه اعتقاد ما آن است که جناب ختمیمآب به همین بدن عنصری به آسمان رفت با همان لباس که در بر داشت و دامن او به ابریق برخورد و آب ابریق شروع به ریختن نمود و آن جناب به معراج رفت و سیر نمود و مراجعت فرمود هنوز آب ابریق تماماً ریخته نشده بود بلکه با نعلین پای مبارک به معراج رفت و خواست که به جهت رعایت ادب نعلین را کنده باشد، خدای تعالی فرمود که با نعلین به عرش ما بیا تا عرش ما از نعلین تو زینت یابد. پس معراج با همه اجزاء عنصریه و لباس و نعلین اتفاق افتاد. و اما خرق و التیام، پس براهین حکماء در این باب مختص به فلک نهم است نه سایر افلاک علاوه میگوییم که جسم رسول خدا الطف از جسم فلکی بوده لهذا خرق لازم نیاید چه جرم فلکی محاط و بدن اطهر پیغمبر محیط و محیط اشرف و الطف از محاط است مانند آنکه اجنّه داخل خانهای که در آن بسته باشد میشوند بدون اينکه خرق و التیامی در دیوارها پدید آید».
پس عرض میکنم که حضرات معاندین مشایخ ما چون دیدند که از هیچ راهی نمیتوانند اظهار عناد خود را با مشایخ ما بکنند و بهانهای هم میخواستند در دست داشته باشند که اظهار عنادشان موجب رسوایی ایشان نباشد در نزد عقلای اهل روزگار، پس باب افتراء را بر روی خود گشودند و به افترای خود چیزی را که خلاف ضرورت دین و مذهب بود به ایشان بستند و به مقتضای افترای خود احکام بغیر ما انزل اللّه را جاری کردند. از آن جمله همین افترائی است که صاحب کتاب قصصالعلماء و امثال او بستهاند که شیخ مرحوم مظلوم، ابدان انسانی را از قبضات افلاک و عناصر مرکب میداند و عقیده آن بزرگوار این است که قبضات عنصریه عود نمیکند به آخرت و همان قبضات فلکیه محشور میشوند.
«* اجتناب صفحه 145 *»
پس عرض میکنم شیخ مرحوم مظلوم ابدان انسانی را مرکب از قبضات افلاک و عناصر میدانند اما عقیده آن بزرگوار این است که جمیع قبضات فلکیه و عنصریه در آخرت محشور میشوند و به قدر خردلی از آن قبضات فلکیه و عنصریه کم و زیاد نمیشود به طوری که اگر ابدان انسانیه را در این دنیا بکشند و در آخرت هم بکشند به یک وزن خواهد بود و به قدر خردلی کم و زیاد نخواهد بود و این مطلب را در مواضع بسیاری از کتب و رسائل خود تصریح فرمودهاند. بلی چیزی که مایه دستاویز حضرات معاندین شده این است که در مقام رفع شبهه آکل و مأکول که در میان علماء معروف است که هرگاه بدن مؤمنی را شخص کافری بخورد و تمام بدن مؤمن داخل بدن کافر شود و آن کافر بمیرد، آیا در آخرت که کافر را به جهنم میبرند، بدن مؤمن چه خواهد شد؟ پس در رفع این شبهه محققین از علماء مثل خواجه نصیر و علامه حلی و مجلسی و امثال ایشان علیهمالرحمة فرمودهاند که در بدنهای انسان اصولی چند هست و اعراضی چند هم هست و اصل بدن انسانی همان است که از نطفه انسانی به وجود آمده و اعراضی چند مجاور آن بدن اصلی میشود و پس از چندی از او زائل میشود و آن اعراض از غذاهای خارجی است که انسان میخورد و در شکم او هضم میشود و بعضی از آن فضله معروف است که از او دفع میشود و بعضی از آن به همراه بول دفع میشود و بعضی به عرق از بدن انسان بیرون میرود و بعضی چرک بدن میشود و بعضی به همراه نفس کشیدن از بدن انسان بیرون میرود. پس این اعراض گاهی در بدن اصلی زیاد میشود و گاهی کم میشود و بدن اصلی به حال خود است و به زیادتی این غذاها زیاد نمیشود و به کمی این غذاها کم نمیشود. پس هرگاه کافری بدن مؤمنی را خورد، بدن مؤمن جزء بدن اصلی کافر نخواهد شد و با او مجاور خواهد بود و پس از چندی از بدن او بیرون خواهد رفت و با او به جهنم داخل نخواهد شد و این مطلب را عوامالناس هم میفهمند که بدن انسانی در این دار دنیا در هر شبانهروزی باید چند دفعه غذا بخورد و آن غذا به تحلیل میرود و بدل ما یتحلل
«* اجتناب صفحه 146 *»
ضرور میشود و باید غذای تازه بخورد تا بدل ما یتحلل شود و باز آن به تحلیل رود و باز غذای دیگری باید بخورد تا بدل ما یتحلل شود و بر همین منوال است تا زنده است و این مطلب است که مرحوم مجلسی و علامه حلّی و خواجه نصیر طوسی علیهمالرحمة فرمودهاند که آنچه از بدن عرضی خارج میشود دخلی به بدن اصلی ندارد و با بدن اصلی محشور نمیشود و جزء بدن اصلی نخواهد شد و شیخ مرحوم مظلوم ما هم بعینه همین مطلب را فرمودهاند و گاهی بدن اصلی را به بدن هورقلیايی تعبیر آورده و سایر اعراضی که عارض آن میشود و پس از چندی زائل میشود آنها را اعراض نامیدهاند و فرمودهاند اعراض محشور با بدن اصلی نمیشوند.
و همین مطلب را خواجه نصیر طوسی و علامه حلی و علامه مجلسی و امثال ایشان علیهمالرحمة فرمودهاند و بلاشک از ضرورت دین اسلام خارج نشدهاند چگونه چنین نباشد و حال آنکه حقیّت این مطلب بدیهی جمیع عقلای روزگار است چه جای عقلای اهل اسلام چه جای علمای ایشان چه جای حکمای ایشان که آنچه از بدن انسانی بیرون میرود جزء آن بدن نیست و محشور با آن نباید بشود. پس چه داعی شده به غیر از عناد که خواجه نصیر و علامه حلی و مجلسی بلاشک از دین اسلام خارج نشدهاند و شیخ مرحوم مظلوم ما بلاشک از دین اسلام خارج شده؟!
اگر میگویند که چون لفظ بدن هورقلیايی گفته خارج شده، که لفظ بدن اصلی هم گفته مثل آنکه سایر علماء گفتهاند پس چرا باید بلاشک خلاف ضرورت دین اسلام گفته باشد و حال آنکه خود صاحب کتاب قصصالعلماء حکایت کرد که در مجلس مناظره شیخ مرحوم مظلوم با شهید ثالث، شیخ مرحوم فرمودند که مراد من از بدن هورقلیايی همین بدن عنصری است مگر آنکه آن بدن هورقلیايی صفائی دارد مانند شیشه و این بدن ظاهری کدورتی دارد مانند سنگ شیشه. و بسی واضح است که سنگ شیشه و خود شیشه هر دو از عناصرند پس چگونه شد که شیخ مرحوم مظلوم ما چون بدن هورقلیايی گفته و مراد خود را بیان کرده بلاشک خلاف دین اسلام کرده؟ پس
«* اجتناب صفحه 147 *»
بلاشک آن کسی که گفته شیخ مرحوم مظلوم ما به عود بدن عنصری قائل نیست و عقیده او این است که بدن فلکی عود میکند افتراء بسته و بر افترای بسته خود حکم خلاف ضرورت دین اسلام را جاری کرده و از خود او و امثال او استفتاء میکنیم که هرگاه کسی افترابستن را به شخصی حلال دانست و افتراء به او بست و به مقتضای افترای خود حکم خلاف ضرورت دین اسلام را بر آن شخص جاری کرد، آیا مسلم است یا مبدع؟ پس هر چه جواب استفتای ما را نوشتند، ما به همان جواب عمل خواهیم کرد.
اما اينکه گفته «و شیخ احمد در معراج نیز به همین سبک مشی کرده» تا آخر، پس عرض میکنم که شیخ مرحوم مظلوم آنچه را که در معراج فرموده که پیغمبر؟ص؟ القاء کرد تصریح فرموده که اعراض را انداخت نه اصول و ذوات را و کلام با نظام آن بزرگوار این است که میفرمایند «انّ الصاعد کلما صعد القی منه عند کل رتبة ما منها فيها مثلاً اذا اراد تجاوز کرة النار القی ما فیه منها فیها و اذا رجع اخذ ما له من کرة النار فاذا وصل الهواء اخذ ما له من الهواء و لایقال علی هذا یلزم ان هذا قول بعروج الروح خاصة لانّه اذا القی ما فیه عند کل رتبة لمیصل الّا الروح لانّا نقول انّا لو قلنا بذلک فالمراد اعراض ذلک لا ذوات ذلک لانّه لو القاها بطلت بنیته و بنیته باقیة لمتنفک» الی قوله «و الّا فهو علی ما هو علیه من التجسد و التخطیط».([19])
و حاصل ترجمه این عبارت این است که صاعد و عروجکننده انداخت از خود نزد هر رتبهای از مراتب آنچه از جنس آن مراتب بود. پس چون خواست که بگذرد از کره آتش، انداخت در آن کره آنچه از جنس آتش در او بود و چون برگشت به خود گرفت جزء آتشی را. پس چون رسید به هوا به خود گرفت هوا را. و گفته نشود که بنابر این لازم آید که عروج روحانی باشد و با روح محض عروج شده باشد چرا که اگر در هر رتبه آنچه از جنس آن است انداخته پس عروج نکرده مگر روح محض و جواب این سخن این
«* اجتناب صفحه 148 *»
است که اگر ما گفتیم که در هر رتبهای انداخت از خود چیزی را در وقت عروج و گرفت به خود چیزی را در وقت هبوط، مراد و مقصود ما اعراضی است که از هر رتبهای انداخته و به خود گرفته نه اصل جواهر و ذوات آن مراتب را. به جهت آنکه اگر اصل آن جواهر و ذوات مراتب را از خود انداخته بود، باید اصل بدن او از هم بپاشد و بنیان آن خراب شود و حال آنکه بنیه و اصل بدن باقی بود در هر رتبهای و بدن از روح منفک و جدا نشد پس آن بدن به جسدانیت و هیئت خود باقی بود در جمیع مراتب. این بود حاصل ترجمه کلام با نظام شیخ بزرگوار مظلوم که معاندین او بعضی از عبارات او را از برای بهانه خود ذکر میکنند و بعضی از آن را ذکر نمیکنند که مبادا در نزد عقلای اهل روزگار رسوا شوند.
پس هرگاه شخص بیغرضی بخواهد معنی این کلام حکیمانه را بداند، عرض میکنم که هرگاه شخص عاقل بیغرضی بخواهد نادانی یا عناد شدید معاندین شیخ مرحوم مظلوم ما را بداند، اندکی فکر کند که آیا نه این است که ابدان انسانی در این دار دنیا دائم التحلیل و دائم التبدیل است بلکه ابدان حیوانات و نباتات نیز چنین است. پس انسان از غذاهای مختلف که از عناصر این دنیا موجود شدهاند میخورد و آب میآشامد و آن غذاها و آبهایی را که در وقتی خورده و آشامیده مدتی قلیل در اندرون او است و در هر شبانهروزی بلکه در هر آنی فضولی چند از بدن او بیرون میرود حتی آنکه در هر نفس کشیدنی چیزی به همراه نفس از بدن انسان بیرون میرود و از این است که بعضی از مردم نفس ایشان خوشبو است و بعضی نفسشان بدبو است و از این جهت که علی الدوام از ابدان چیزی بیرون میرود و به تحلیل میروند محتاج به غذا و آب جدیدی میشوند. پس آنچه از ابدان بیرون میرود فضول و اعراضی چند است که مدت قلیلی عارض ابدان بود و چون بیرون رفت باز ابدان محتاج به غذا و آب جدیدی میشوند و باز علی الدوام غذائی را که میخورند و آبی را که میآشامند عارض ابدان میشود و بعد زائل میگردد و اصل ابدان در جمیع عروض این اعراض و
«* اجتناب صفحه 149 *»
زوال آنها باقی است به تجسد و تخطیط و هیئت خود و از همین راه بود که چون پیغمبر؟ص؟ از هر راهی که تشریف میبردند تا یک هفته بوی عطر از راه عبور ایشان به مشام عبور کنندگان میرسید و آن بوی عطرِ آن اعراضی بود که از بدن اطهر آن بزرگوار؟ص؟ جدا شده بود و در راه عبور او باقی مانده بود مانند آنکه بوی مشک در جای آن باقی میماند اگر چه خود مشک را از آنجا ببرند و از همین جهت که علی الدوام از بدن اطهر آن بزرگوار؟ص؟ چیزی خارج میشد محتاج به غذای جدید و آب جدید میشدند و میل میفرمودند و از همین جهت بود که چون به مقام قاب قوسین او ادنی رسیدند گرسنه شدند و شیر برنج میل فرمودند و اگر از بدن اطهر آن بزرگوار؟ص؟ چیزی خارج نشده بود، گرسنه نمیشدند و شیر برنج میل نمیفرمودند مثل اينکه در روی زمین در وقت سیری غذا میل نمیفرمودند و معلوم است که هر وقت غذا میل میفرمودند از برای بدل ما یتحلل بدن اطهر بود و هر وقت آب میآشامیدند تشنه بودند و رطوبتهای چند از بدن اطهر خارج شده بود و معلوم است که اگر چیزی از جایی خارج نشود احتیاجی به بدل و عوض به هم نرسد مثل آنکه لباس و نعلین خود را عوض و بدل نکردند و با لباس و نعلین خود در مقام قرب او ادنی ایستادند چنانکه شیخ مرحوم مظلوم ما تصریح به این در مواضع بسیار فرمودهاند چرا که اگر چه لباس و نعلین ایشان از عناصر بود ولکن چون جماد بودند و به زودی چیزی از آنها خارج نمیشد، محتاج به تبدیل نبودند مگر بعد از ساییده شدن و کهنه شدن چنانکه معلوم است که در هر شبانهروزی لباس و نعلین خود را عوض و بدل نمیفرمودند به خلاف بدن اطهر آن بزرگوار؟ص؟ که علی الدوام در تحلیل و تبدیل بود و در هر نفسی که میکشیدند، طیب نفس ایشان در هوا منتشر میشد و باز مجدد از هوای خارج نفس را تجدید میفرمودند و معلوم است که آنچه از بدن خارج شد، اجزای ناری آن در مرکز و کره آتش میایستد و اجزای هوائی آن در هوا و اجزای آبی آن در آب و اجزای خاکی آن در خاک قرار میگیرد و چون باز غذا و آب از برای بدل ما یتحلل خورده شد و آن غذا مرکب
«* اجتناب صفحه 150 *»
است از عناصر مجدداً اجزای ناری و هوائی و مائی و ترابی به بدن اصلی ملحق میشود.
و اگر کسی بگوید که این مطالب صحیح است لکن این مطالب اختصاصی به معراج آن بزرگوار؟ص؟ ندارد بلکه در روی زمین هم به همین نسق بودند،
پس عرض میکنم که شیخ مرحوم کیفیت صعود به سوی خدا را بیان فرمودهاند و در حقیقت واقع حضرت پیغمبر؟ص؟ علی الدوام سائر و صاعد به سوی خدای تعالی بودند و علی الدوام اعراضی چند را از خود میانداختند و از برای بدل ماـیتحلل اعراضی چند را به خود میگرفتند و آن اعراض از عناصر عارضه و زائله بود و این مطلب اختصاصی هم به معراج مخصوص معروف ندارد و علی الدوام بود مگر آنکه در شب معراج از شدت شوق به لقاء اللّه، بیشتر و سریعتر اعراض از خود دور کردند و معلوم است که بدن در حال حرکت بیشتر به تحلیل میرود و نفسهای متواتر باید کشید و عرقها از بدن بیرون میرود و بخارات زیاد از مسامات بدن خارج میشود و از این جهت بدن گرم میشود و در حال سکون کمتر اعراض زائل میشود. پس در حالی که در روی زمین تشریف داشتند کمتر اعراض را جذب و دفع میفرمودند. آیا نه این است که در روی زمین هم توجه به خداوند عالم داشتند و آنی از خدا غافل نبودند؟ و آیا نه این است که فرمودند که نماز، معراج مؤمن است؟ پس یکی از معنیهای معراج، توجه به خدا است و یکی از معنیهای انداختن اعراض، ادبار و اِعراض از ماسوای خدا است پس آن حضرت؟ص؟ در حال نماز خود بلکه در جمیع احوال، چه در عرش بودند یا در فرش، متوجه به سوی خدای خود بودند و سائر به سوی حق بودند و ادبار و اعراض از جمله ماسوی اللّه تعالی داشتند و جمله ماسوی اللّه را از خود دور میکردند و همه را در مرتبههای آنها میگذاشتند و به امر الهی از حق به سوی خلق سیر میفرمودند از برای تبلیغ رسالت پس ماسوی را به خود میگرفتند چرا که ایشان از رجالی بودند که فرموده لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه.
باری، پس خدمت عقلائی که میخواهند از حقیقت امر مشایخ مظلوم ما با
«* اجتناب صفحه 151 *»
معاندین مطلع شوند عرض میکنم که نظر کنند و عبرت گیرند که به طور علانیه بعضی از عبارات را از برای دستاویز نقل میکنند از برای بهانه اظهار عناد و بعضی از عبارات ایشان که جواب از ایراد آنها است نقل نمیکنند که مبادا رسوا شوند در اظهار عناد خود چنانکه صاحب کتاب قصصالعلماء نقل کرد و نقل او را عرض کردم و تمام عبارت شیخ مرحوم مظلوم را هم نقل کردم تا عقلای اهل روزگار عبرت گیرند.
اما اينکه گفته چون بدن مطهر لطیف و محیط بود پس در عروجِ آن خرق و التیامی لازم نیاید، پس عرض میکنم که این عبارت را از عبارت مشایخ ما برداشته و چنین به خرج غافلین داده که مختارِ خود او است و کاش اظهار عناد نمیکرد و سایر عبارات را هم به خرج مردم میداد که از خود او است.
اما اينکه گفته شیخ میگوید که ائمه؟عهم؟ فاعلند به اذن خدای تعالی مانند وکیل و موکّل، پس عرض میکنم اما ائمه؟عهم؟ فاعلند به اذن خدا، یعنی علت فاعلیه هستند، بیان آن گذشت. اما آنکه گفته مانند وکیل و موکّل، یا خواسته افترائی به شیخ مرحوم مظلوم بسته باشد مانند سایر افتراها یا از فهم ناقص خود چنین فهمیده که علت فاعلیه، وکیل است. و چنین نیست بلکه جمیع فواعل علل فاعلیه افعال و مفاعیل خود هستند و هیچ یک وکیل خداوند عالم جلشأنه نیستند در خلقت افعال و مفاعیل خودشان، چرا که وکیل عامل و فاعل امور موکّل است و موکّل فاعل و عامل آن امور نیست و هیچ مخلوقی معقول نیست که وکیل خداوند عالم باشد و او جلشأنه معزول از امور ملکیه خود باشد مانند موکّل که فاعل و عامل امور خود نیست.
اما اينکه گفته که شیخ مرحوم مظلوم مقام ائمه را مقام مشیت میداند، پس عرض میکنم که شیخ مرحوم در جمیع مواضع فرمودهاند که ایشان؟عهم؟ محالّ مشیت الهی هستند و عجب این است که صاحب کتاب قصصالعلماء گفته که مقام امام؟ع؟ مقام مشیت است راست است ولکن معنی این سخن آن است که امام مظهر مشیت است. پس عرض میکنم که امام؟ع؟ مظهر و محل مشیت باشد و شیخ
«* اجتناب صفحه 152 *»
مرحوم مظلوم هم چنین فرموده باشند پس محل اعتراضی باقی نمیماند که صاحب کتاب قصص خود را به زحمت انداخته.
اما اينکه گفته «در زیارات السلام علی محالّ مشیّة اللّه ورود یافته»، چنین نیست و گویا السلام علی محالّ معرفة اللّه در خیال او محالّ مشیة اللّه شده.
و اگر بگویی که پس شیخ مرحوم به کدام ملاحظه فرمودهاند که ائمه؟عهم؟ محالّ مشیت الهی هستند، عرض میکنم که در زیارت ایشان است که فرمودهاند ارادة اللّه فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم پس ایشانند مهبط و محلّ اراده و مشیت الهی.
اما اينکه گفته که شیخ مرحوم فرمودهاند این اِعصاری را که میبینی در دنیا ظاهر شده منم سبب اثاره آن و اعصار را به دودی که از کُنده بر میخیزد معنی کرده و آن معنی را نسبت به سید مرحوم مظلوم داده و گفته این سخن بسیار راستی است، پس عرض میکنم که معنی اعصار و ترجمه فارسی آن گردباد است که خاک و خاشاک زمین را لوله میکند و مانند منارهای بسیار بلند در میان زمین و آسمان ظاهر میکند و ترجمه آن دود و کنده دود نیست و مؤلف از برای تألیف قلوب امثال خود به دود تعبیر آورده و به افترای خود آن معنی را نسبت به سید مرحوم داده چنانکه راه و رسم جمیع معاندین بدون استثناء همین است که افترائی را جعل کنند و آن مجعول خود را نسبت به مظلومین دهند و احکامی چند بر آن مجعول خود جاری کنند.
باری، اما معنی این عبارت این است که چنانکه اثاره بادهای سخت به واسطه تابش آفتاب است به طوری که تفصیل آن مناسب این مختصر نیست و خاک و خاشاک از زمین است نه از آفتاب، به همینطور آفتاب وجود بانمود آن بزرگوار سبب هیجان خاک و خاشاک زمینها و مسکنهای شیاطین شد و باب افتراهای گوناگون بر روی خود مفتوح کردند که واللّه در هیچ موضعی ایرادی نتوانستند بگیرند مگر آنکه خود از برای خود جعلی کردند و بر مجعول خود ایراد کردند و دنیا را پر از غبار و خاک و
«* اجتناب صفحه 153 *»
خاشاک کردند و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند و این مطلب را خداوند عالم جلشأنه در کتاب خود خبر داده و فرموده و مااختلف الذین اوتوا الکتاب الّا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم پس همیشه اختلافی که مرضی خدا نیست واقع میشود بعد از علم الهی که آن را تعلیم میکند و اگر بعضی از مردم روزگار خود را به او بستند و به حسب ظاهر اظهار عناد با او نکردند و معذلک فسادها کردند مانند حضرات بابیه این مطلب در بدو اسلام هم در میان بود و لیس باول قارورة کسرت فی الاسلام رؤسای ضلالت هم در اسلام اظهار عناد با پیغمبر؟ص؟ نکردند و فسادها کردند.
و اما فسادی که در کرمان گفته واقع شد آن واقعه بعینها مانند واقعهای بود که در تبریز واقع شد که در حالی که جماعت شیخیه مشغول نماز جماعت بودند در مسجد، حضرات بالاسری ریختند و ایشان را مجروح کردند و امام جماعت ایشان را کشتند و سلطان زمان و اهل دیوان و سایر مردم دانستند که تقصیری از جماعت نمازگزاران نبود پس فرستادند و انتقام شدید از ظالمین کشیدند و سبب این فسادها از افتراهایی است که صاحبان عمامه و ردا و عصا بر مشایخ مظلوم ما بستند و در کتاب خود مانند صاحب کتاب قصصالعلماء نوشتند و عوام الناس ندانستند که آنها افترای محض است و باورشان نشد که میشود صاحب عمامه و عصا و عبا افترائی جعل کند پس مغرور شدند و فریب خوردند و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند، چنانکه سلمان فارسی فرمود و خواهند کرد بعد از این آنچه خواهند کرد و نخواهند دانست که چه میکنند تا وقتی که در پای حساب حاضر شوند و احکم الحاکمین کفایت کند در دادخواهی مظلومین از ظالمین و کفی به علیماً و شهیداً و نصیراً و وکیلاً.
اما اينکه گفته «و شیخ احمد، ملاصدرا را کافر میدانست و میگفت که عبارت ملاصدرا، بسیط الحقیقة کل الاشیاء، باطل است لفظاً و معنیً» پس عرض میکنم که شیخ بزرگوار فرمودهاند که این عبارت باطل است اما نفرمودهاند که ملاصدرا کافر است
«* اجتناب صفحه 154 *»
و این هم افترائی است که صاحب کتاب قصصالعلماء به شیخ مرحوم مظلوم ما بسته و عبارت خود شیخ مظلوم این است که میفرمایند «و اما عندی فلا شک فی انّهم اخطأوا طریق الحق و اتبعوا سبیل الباطل اما تکفیرهم فذلک شیء عند اللّه و انا لااعلم حکمهم عند اللّه سبحانه و ذلک لامور الاول ما روی عن الباقر؟ع؟ ما معناه لو انّ رجلاً سمع الحدیث یروی عنّا و لمیعقله عقله و انکره و کان من شأنه الرد الینا فانّ ذلک لایکفره و انا اعلم انّ کثیراً من القائلین بهذا اناس لهم ایمان و دیانة و صلاح و اعتقاد عظیم فی اهلالبیت؟عهم؟ لو علموا بان هذا القول مناف لمذهب ائمتهم؟عهم؟ و انّه مذهب اعدائهم لترکوه و انکروه ولکن شبّه لهم فلاجل هذا سکتُّ عنهم» تا آنکه میفرمایند «فلهذا وقفت عن القول بالتکفیر و جاهرت بالتخطئة لعلّه یذکّر او یخشی».([20]) پس باید عبرت گیرند عقلای اهل روزگار از افتراهای محض که صاحبان عمامه و عبا و عصا میبندند به مشایخ مظلوم ما و عوام الناس را مغرور میکنند به طوری که باور نمیکنند که ایشان افتراء به کسی بزنند و شیخ مرحوم مظلوم میفرماید کسی که شیعه اثناعشری است، اگر چه به وحدت وجود قائل باشد من تکفیر او را نمیکنم چرا که شاید امری بر او مشتبه شده باشد ولکن اظهار خطای او را میکنم از برای تذکر غافلین.
و اما اينکه گفته که «تلمیذ شیخ احمد، حاجی سید کاظم رسالهای در حرمت عمل به ظن نوشته و همین طریقه شیخ احمد بوده و میگفته است که من قطع به احادیث دارم و از نفس حدیث برای من قطع میشود که کلام امام است و حاجت به رجال و نحو آن ندارم و این سخن از اعاجیب است و در این ازمنه تحصیل قطع به اخبار مکابره است» تا آنکه میگوید «در وقتی از اوقات شیخ احمد به نجف رفت شیخ محمدحسن صاحب جواهرالکلام اگر چه فن او منحصر به فقه بود لکن در محاجّه و مجادله ید طولیٰ داشت به نحوی که غلبه بر او در غایت اشکال بود. پس شیخ محمدحسن خواست که این سخن را مکشوف کند که شیخ احمد از نفس
«* اجتناب صفحه 155 *»
عبارت میتواند که قطع کند این کلام، کلام امام است یا نه. پس شیخ محمد حسن؟رح؟ حدیثی جعل کرد و کلمات مغلقه در آن مندرج ساخت که مفردات آنها در نهایت حسن و مرکبات آن بیحاصل بود و آن حدیث مجعول را در کاغذی نوشت و آن ورق را کهنه کرد از مالیدن و بالای دود و غبار نگهداشتن. پس آن را به نزد شیخ احمد برد و گفت که حدیثی پیدا کردهام شما ببینید که آن حدیث است یا نه و آیا معنی آن چیست؟ شیخ احمد آن را گرفت و مطالعه نمود و به شیخ محمدحسن گفت که این حدیث و کلام امام است پس آن را توجیهات بسیار کرد. پس شیخ محمدحسن آن ورقه را گرفت و بیرون رفت و آن را پاره کرد».
پس عرض میکنم که این افترای او هم مانند همان افترائی است که سابق بر این گفت که شیخ مرحوم در بسیاری از مواضع خصوص در شرحالزیارة نوشته سمعتُ عن الصادق؟ع؟ و جواب آن گذشت و عبارت شیخ مرحوم در این باب در میان است که آن عبارت واضح میکند دروغ و افترای مفتری را و آن عبارت را بعینها نقل میکنم تا عقلای اهل روزگار بدانند راه و رسم معاندین را که به جز دروغگفتن و افترابستن چاره دیگر ندارند و آن عبارت این است که در جواب ملافتحعلی خان نوشتهاند و رساله او به طبع رسیده و در عالم منتشر است که بعد از امور متعلقه به قرآن میفرمایند «و اما السنة فهی ظنیة المتن و الدلالة و اما المتن فمن المعلوم انه لمیکن فیها خبر متواتر الّا قوله؟ص؟ فمن کذب علیّ متعمداً فلیتبوّأ مقعده فی النار علی خلاف فیه مع انّ کثیراً من اخبارها منقول بالمعنی و فیه الغلط و السهو و النسیان و الشک و الوهم و التردید و التبدیل و الاحادیث الموضوعة و المرسومة کثیرة جداً و لمتعلم باعیانها فتجتنب و هو مشهور مذکور فی الاحادیث فان کان ذلک حقاً دلّ علی الزیادة و الوضع الکثیر و الکذب و ان کان باطلاً فهو کذب و وضع و اما الدلالة فهی ظاهرة قابلة للاحتمالات المتباینة و لهذا اختلف فی فهمها مع ما فیها من الخلط و الزیادة و النقصان و الوهم و الجاری مجری التقیّة من المخالف و الموافق و یکفیک فی هذه الدعوی ما روی
«* اجتناب صفحه 156 *»
عنهم؟عهم؟ ما معناه انّی لاتکلم بالکلمة و ارید بها احد سبعین وجهاً الی کل منها المخرج و فی بعضها ان شئت اخذت هذا و ان شئت اخذت هذا و فی بعضها فلو شاء لصرف کلامه کیف شاء و لایکذب و فی بعضها انا لانعدّ الرجل من شیعتنا فقیهاً حتی یلحن له و یعرف اللحن و فی آخر حتی یکون محدّثاً و المحدّث المفهّم و ان فی کلامهم محکماً و متشابهاً و مجملاً و مبیّناً و ناسخاً و منسوخاً و الحاصل فیها کلام تقدم فی القرآن و ما کان هذا حاله کیف یقال ان دلالته علی الحکم قطعیة مع کثرة الاحتمالات فی دلالتها و اختلافها فی انفسها و منافاة بعضها لبعض و اختلاف رواتها فی افهامها بالنسبة الی نقلها بالمعنی او فی التلقّی من الامام؟ع؟ نعم لو حصل الاجماع او القرائن فانّها مع انضمامها الی ذلک یفید القطع فی بعض المسائل»([21]) تا آخر کلام با نظام آن بزرگوار.
پس باید عبرت گیرند و تعجب کنند عقلای اهل روزگار از بیباکی و بیمبالاتی معاندین مشایخ مظلوم ما که چقدر جری و جسورند در افترابستن و همینقدر قناعت دارند که افترائی را بگویند یا بنویسند و باکی ندارند که بعد از گفتن معلوم شود که دروغ گفتهاند یا بعد از نوشتن معلوم شود که افتراء بستهاند که گویا حیا در وجود ایشان خلق نشده و از رسواشدن شرم ندارند. پس باید عبرت گیرند عقلاء که چگونه میشود که کسی که این گونه جوابهای صریح نوشته که احادیث ظنی المتن و الدلاله است من حیث انفسها بگوید که من به حدیث امام؟ع؟ بدون انضمام اجماع و بدون انضمام قرائن قطعیه قطع به هم میرسانم و احتیاجی به رجال و نحو آن ندارم و حال آنکه در جمیع مواضع در کتب و رسائل خود مانند سایر علمای اعلام رفتار کرده و در هیچ موضعی از کتب و رسائل خود نفرموده که دلیل و برهان من حدیثی است که بدون انضمام اجماع یا بدون انضمام قرائن قطعیه من از نفس حدیث میدانم که کلام امام؟ع؟ است و این مفتری افترای خود را نسبت به صاحب جواهرالکلام داده از برای اعتبار افترای خود چرا که میداند که مردم اعتنائی به سخن صاحب جواهر دارند.
«* اجتناب صفحه 157 *»
و بنابر فرضی که صاحب جواهر کلمات مفرده مغلقه را نوشته و به شیخ مظلوم داده و شیخ مظلوم هم آن کلمات مفرده مغلقه را معنی کرده باشند، بسی واضح است در نزد علمای ابرار که کلمات مفرده مرکّبه مؤلّفه از مفردات کتاب و سنت را میتوان معنی کرد و محذوفی را در آن تقدیر کرد چه آن تقدیر فعلی باشد یا اسمی یا مبتدائی یا خبری و امثال اینها چنانکه در هر لغتی متعارف است و نزد همه علماء معلوم و واضح است.
باری و اگر سید مرحوم مظلوم ما در تحقیق انسداد باب علم چیزی نوشتهاند اولاً آنکه مطلبی را که عالمی بنویسد چه دخلی به عالمی دیگر دارد. و ثانیاً که جمیع اخباریین که سابق بر اصولیین هستند و در همه اعصار اسلام بودهاند و هستند به انسداد باب علم قائل نیستند نهایت آنکه سید مرحوم مظلوم ما هم یکی از ایشان باشد و ثالثاً سید مرحوم مظلوم ما در احکام اولیه چنین فرمایشی را نکردهاند و میفرمایند در احکام ثانویه انسداد باب علم نشده و این مطلب منافاتی با آنچه شیخ مظلوم ما و سایر علماء گفتهاند ندارد و گویا این شخص مفتری هنوز تفریق در میان احکام اولیه و احکام ثانویه نکرده باشد و حال آنکه این مطلب در میان علمای محدّثین و مجتهدین معروف است و شیخ مرتضی علیهالرحمة در کتاب حجیت مظنه خود در مواضع بسیاری به احکام اولیه و احکام ثانویه قائل شده. باری معاند و مفتری دست از عناد و افترای خود نخواهد کشید و خداوند عالم جلشأنه هم از اظهار عناد و افترای او کوتاهی نخواهد کرد. ان اللّه لایصلح عمل المفسدین. و لنتجد لسنة اللّه تبدیلاً.
و اما اينکه گفته «بدانکه شیخ احمد رسالهای نوشته است در باب اينکه مصلّی باید در ایّاک نعبد، حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ را قصد کند زیرا که خداوند مجهولالکنه است و آنچه در ذهن در آید مخلوق ذهن است چنانکه حضرت صادق؟ع؟ میفرماید کلما میّزتموه باوهامکم بادقّ معانیه فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم پس باید وجه اللّه را اراده نمود که حضرت امیرالمؤمنین است»، پس عرض
«* اجتناب صفحه 158 *»
میکنم که عبارت خود شیخ مظلوم بزرگوار را در این خصوص نقل میکنم تا عقلای اهل روزگار علانیه ببینند بیباکی و بیحیائی معاندین او را که از رسواشدن خود هم هیچ باک ندارند و دروغ علانیه میگویند و افترای محض میبندند بلکه بتوانند یک غافلی را گمراه کنند. پس عرض میکنم که در رساله طاهریه مطبوعه منتشره در عالم، سائل عالم فاضل ماهر ملاطاهر سؤال کرده که «ثمّ ما معنی ما فی الدعاء و اشهد انّ کلّ معبود مما دون عرشک الی قرار ارضک السابعة السفلی باطل مضمحلّ ماعدا وجهک الکریم. فهل المراد من الوجه من دون العرش الّا حقایقهم؟عهم؟ کما نطق به احادیثهم؟عهم؟ و ما وجه التخصیص بدون العرش و هل المعبود الّا الوجه لغیرهم؟عهم؟ حتی الانبیاء؟عهم؟ لانّ کل شیء اما من شعاعهم او من شعاع شعاعهم و الشیء لایدرک ماوراء مبدئه.»([22]) این بود سؤال آن عالم ماهر و اگر بخواهم تمام جواب آن بزرگوار را ترجمه کنم موجب تطویل میشود پس اکتفاء میکنم به ذکر همان فقراتی که کذب و افترای مفتری را واضح میکند و آن این است که میفرمایند که:
وجود منحصر است در عابد و معبود و قول امام؟ع؟ که فرموده ماعدا وجهک الکریم، اراده میشود از آن یکی از دو معنی. یکی اينکه مراد از وجه مستثنیٰ ذات مقدسه باشد عزوجل به جهت آنکه هر معبودی که غیر از ذات مقدسه او است باطل و مضمحل است. و معنی دويم اينکه مراد از عبادت، اطاعت و انقیاد باشد تا آنکه میفرمایند: پس به درستی که اطاعت و انقیاد از برای ایشان؟عهم؟ اطاعت و انقیاد از برای خدا است و سبب این است که اطاعت ایشان را از برای خدا باید کرد نه از برای خود ایشان بدون خدا چرا که اطاعت ایشان من دون اللّه العیاذ بالله کفر و ضلالت است چنانکه به آن راه میروند کافران غالیان. پس معنی اول این است که هر معبودی که به عبادت موظفه عبادت شده از جمیع آنچه در دون عرش تو است تا آنچه در ته زمین هفتم است که پایینتر زمینها است، همه باطل و مضمحل است مگر ذات کریمه مقدسه تو عزوجل. و معنی دويم این است که هر مطاعی و هر گویندهای که به سخن او گوش دادهاند و هر امر کنندهای که انقیاد او را کردهاند در جمیع اقوال و افعال و اعمال او از آنچه در دون عرش تو است تا
«* اجتناب صفحه 159 *»
آنچه در ته زمین هفتم تو است که پایینتر زمینها است باطل و مضمحل است مگر آنچه را که از برای تو کرده باشند مثل آنچه را که محمد و آل او؟ص؟ کردند و مثل آنچه را که به امر ایشان بکنند یا به امر کسی که از جانب ایشان میگوید و رجوع به ایشان میکند و منحصر میکند نظر خود را و علم خود را بر دین ایشان و بر متابعت ایشان؟عهم؟ و این دو وجه و این دو معنی هر دو خوب است. اما معنی اول که ظاهر است خوبی آن. اما معنی دويم پس صحیح نیست که اراده بشود از معنی عبادت، عبادت موظفهای که معيّن کرده است آنها را خداوند سبحانه و معیّن کردهاند آنها را رسول او و اهلبیت او؟عهم؟ مثل نماز معلوم معیّن که صاحب ارکان است و سایر عبادات موظّفه معیّنه مشروعه که به هیچ وجهی از وجوه جایز نیست که از برای غیر خدا به عمل آید و ارادهکردن و قصدکردن آنها از برای سوای ذات مقدسه الهی عزوجل کفر و شرک است به خدا.
تا اينکه میفرمایند «و قوله سلّمه اللّه و هل المعبود الّا الوجه لغیرهم؟عهم؟ غلط ظاهر». یعنی اين که سائل گفته که آیا معبود غیر از وجه اللّه هست از برای غیر ایشان؟عهم؟ غلطی است واضح و ظاهر، چرا که وجهی که غیر از ذات الهی است بندهای است عابد حقیر و ذلیل از برای عز جلال خدا. و من یقل منهم انّی اله من دونه فذلک نجزیه جهنم کذلک نجزی الظالمین هیچ فرقی نیست در میان ایشان و میان پیغمبران؟عهم؟ و میان سایر عوام مکلفین. معبود جمیع خلایق واحدی است که تعددی در او نیست.
تا آنکه میفرمایند و اينکه سائل گفته که مخلوقات از نور ایشان خلق شدهاند صحیح است اما نباید عبادت کنند چیزی را که از آن خلق شدهاند. آیا نمیبینی
«* اجتناب صفحه 160 *»
که تو از خاک خلق شدهای و نباید عبادت کنی خاک را. بشنو قول خدا را که فرموده او لمیروا الی ما خلق اللّه من شیء یتفیّؤ ظلاله عن الیمین و الشمائل سجداً للّه و هم داخرون و خبر داده است که سایهها سجده میکنند از برای خدا و سجده نمیکنند از برای صاحب سایهها.
تا آنکه میفرمایند که قول سائل که گفته «هل المعبود الّا الوجه لغیرهم؟عهم؟»، اشعاری دارد به اينکه معبود ایشان؟عهم؟ خدا است و معبود غیر ایشان ایشانند و این مطلب غلط است. بلکه خدا است معبود ایشان و معبود جمادات و نباتات و حیوانات و جواهر و اعراض سبحانه سبحانه لا اله الّا هو.
تا آنکه میفرمایند و قول سائل که گفته «و الشیء لایدرک ماوراء مبدئه انّه اذا کان من سواهم لایصل الیهم فضلاً انیتجاوزهم فکیف یعبد من هو وراءهم» بنابر این مطلبی که سائل گفته لازم میآید که ایشان هم؟عهم؟ نتوانند عبادت کنند خدا را به جهت اينکه ایشان هم ادراک نمیکنند ماوراء مبدء خود را و خدای سبحانه وراء مبدء ایشان است بما لایتناهی ولکن اعتقاد مطابق مذهب ائمه ما؟عهم؟ این است که معبود عزوجل واقع نمیشود بر او اسمی و صفتی و تعیین نمیکند او را اشاره و اسم و صفت و اشاره بر مصنوع واقع میشود و او قصد میشود و اراده میشود از باب لزوم مثل اينکه چون فهمیدی اسمی را آن اسم دلالت میکند بر مسمی یا آنکه دانستی صفتی را دلالت میکند به موصوف یا آنکه یافتی اثری را دلالت میکند بر مؤثری یا آنکه دیدی نوری را دلالت میکند بر منیر. پس چون یافتی مصنوع را چگونه میشود که ندانی صانع را پس به معبود نمیرسی و میرسی به آن دلیلی که دلالت کرده بر او و رسانده به سوی او فافهم.
پس عرض میکنم که این بود مجملی از آنچه شیخ مرحوم مظلوم ما در این مطلب فرموده و رساله مطبوعه منتشره حاضر و تفصیل آن بیش از این است که ذکر شد و در چند جا میفرمایند که معبود جمیع خلق، ذات مقدسه الهی است وحده
«* اجتناب صفحه 161 *»
وحده و معبود قرار دادن غیر آن ذات مقدسه کفر و شرک و زندقه و غلوّ است. پس باید عبرت گیرند عقلای روزگار از افترای واضح و آشکار این شخص دروغگوی دروغنویس مفتری که افترائی را جعل کرده و بر مجعول خود بحث کرده و جواب ناصواب بر مجعول مانند سراب خود داده و واللّه همین است راه و رسم جمیع معاندین مشایخ مظلوم ما که به غیر از اينکه افترائی را جعل کنند و بر مجعول خود بحث و ایرادی وارد آورند، راهی دیگر ندارند که محل ایرادی باشد و واللّه چون افتراهای مفترین را از میان برداشتی، هیچ خلافی در میان مشایخ مظلوم ما و سایر علمای اعلام نخواهد بود مگر در نظریات که همیشه در میان علمای ابرار اختلاف بوده و خواهد بود چنانکه این مطلب در نزد عوامالناس با بصیرت هم ظاهر است چه جای علمای ابرار.
اما اينکه گفته که «جمعی از اهل هند استفتائی کردند» تا آخر، پس عرض میکنم که کیفیت این استفتاء را سید مرحوم مظلوم در کتاب دلیلالمتحیرین به تفصیل نوشتهاند و متحیّرین را از تحیّر بیرون آوردهاند و احتیاج به آن نیست که جوابی گفته شود چرا که آن کتاب مستطاب در عالم منتشر است و دست هر طالبی به آن میرسد.
اما اينکه طایفه بابیه را در عِداد سلسله شیخیه شمرده، پس عرض میکنم که اولاً ایشان در عِداد سلسله شیخیه نبودهاند و نیستند و ثانیاً هفتاد و دو فرقه هالکه در اسلام واقع شدند و به وقوع ایشان در اسلام نقصی به امت ناجیه که از اهل ایمانند وارد نیامد.
اما اينکه گفته «و از جمله طوایف شیخیه حاجی محمد کریم خان است و مذهب ایشان این است که به رکن رابع قائلند یعنی خدا و پیغمبر و امام و رکن رابع که حاجی محمد کریم خان است و میگویند که رکن رابع در هر زمان لازم است و اقرار به آن متحتّم و بر این دلیل عقل اقامه نمودهاند که هیچ عقلی بر آن دلالت ندارد و اخباری را متمسک شدهاند که اخبار آحاد هم در اسناد آنها سخن بیپایان است و هم
«* اجتناب صفحه 162 *»
دلالت آنها محل خدشات و بر فرض دلالت، اخبار ظنیه را در مقام اثبات اصول عقاید چه حجیت و بر فرض تسلیم منتهی اينکه در حالت غیبت امام، لازم است که به علمای اعلام پیروی کنند و این مرحله را کسی منکر نیست».
پس عرض میکنم که مکرر عرض شد که حضرات معاندین مشایخ مظلوم ما در ایرادات خود راهی به جز افتراء در دست ندارند پس هرگاه مطلبی را مشایخ مظلوم ما گفته باشند یا نوشته باشند ایشان هی دست و پا میزنند که آن را به یک طوری به خرج مردم دهند که موجب وحشت بعضی از غافلین گردد. از آن جمله این عبارتی است که این شخص خلط و مزج کرده به طوری که بتوان بر آن ایرادی گرفت پس ایراد خود را بر آن عبارت مخلوط ممزوج مجعول خود وارد آورده.
پس عرض میکنم که مطلب و مراد مشایخ مظلوم ما از رکن چهارم، معرفت راویان اخبار و ناقلان آثار ائمه اطهار سلام اللّه علیهم و پیشوایان دین مبین است چرا که رکن اول دین را معرفت خداوند عالم جلشأنه و صفات او قرار دادهاند و رکن دويم از دین را معرفت پیغمبر؟ص؟ و صفات حمیده او قرار دادهاند و رکن سيّم را معرفت ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین و صفات حمیده و خصال و فضائل پسندیده ایشان قرار دادهاند و این چهار را به دلائل بسیار از انحاء دلایل عقلیه و نقلیه از کتاب و سنت از محکمات آنها نه از متشابهات و به دلائل آفاق و انفس از محکمات آنها نه از متشابهات از روی آیات محکمات نه از متشابهات و از روی احادیث محکمات نه از متشابهات و به دلائل اجماعات علمای ابرار و به دلائل ضروریات دین اسلام و به دلائل ضروریات اهل ایمان که محکمترین دلیلها است که شائبهای از وهم و شک و ظن و تخمین در آنها راهبر نیست به طوری که در کتاب مبارک ارشادالعوام انواع آن ادله را ده نوع قرار دادهاند و اثبات کردهاند به طوری که هر یک هر یک از آن ده دلیل در اثبات مطلب ایشان کافی و وافی و شافی است چه جای مجموع آنها اگر چه لاتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون در جای خود ثابت و غیر منسوخ است و مطلبی که
«* اجتناب صفحه 163 *»
یکی از دلیلهای آن ضروریات دین و مذهب است این نیست که این شخص گفته که «رکن رابع که حاجی محمدکریم خان است» به دلیل اينکه دروغگو حافظه ندارد و بعد از این عبارت بلافاصله گفته که میگویند که رکن رابع در هر زمان لازم است و اقرار به آن متحتّم. پس اگر میگویند در هر زمان لازم است و اقرار به آن در هر زمان متحتّم است، این مطلب همان مطلبی است که این شخص گفته که در حالت غیبت امام لازم است که به علماء اعلام پیروی کنند و این مرحله را کسی منکر نیست.
پس عرض میکنم که آیا این شخص چه چیز را منکر است؟ پیروی علمای اعلام و لزوم آن را که منکر نیست بلکه رکن رابع را معنی کرد که حاجی محمد کریم خان است و منکر او شد و اگر آن بزرگوار مظلوم فرموده که لزوم آن در هر زمان است، پس این امر را مخصوص خود قرار نداده چرا که او در زمان سابق و لاحق خود نبوده و نیست نهایت آنکه چون خود او هم در زمان خود از جمله راویان اخبار و ناقلان آثار است، ردّ بر او ردّ بر ائمه اطهار سلام اللّه علیهم است و ردّ بر ایشان ردّ بر خدا است و ردّ بر خدا در حد شرک به خدا است و این الفاظ اگر چه در حدیثی وارد است که این شخص و امثال او دلالت آن را ظنیه میدانند ولکن به اقرار خود او لزوم پیروی علمای اعلام را در همه زمانها کسی منکر نیست. پس اصل مطلب به اجماع و اتفاق ثابت است که کسی منکر نیست و مطلبی را که کسی منکر نیست، مطلبی است یقینی و به ادله ظنیه اثبات نشده. بلی به مقتضای افترای او که گفته رکن رابع که حاجی محمد کریم خان است که گفته خود او که بلافاصله گفته، مکذّب او است که گفته که میگویند که رکن رابع در هر زمان لازم است پس خود او افترای خود را واضح کرده از بابی که دروغگو حافظه ندارد. یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار.
اما اينکه گفته «چگونه خود را رکن رابع میداند که رسالهای در اغلاط و قصور فهم او در مجالس از اسؤله و اجوبه در تهران به چاپ رسیده»، پس عرض میکنم اما
«* اجتناب صفحه 164 *»
رکن رابع بودن آن بزرگوار به آن معنی که جمیع علمای ابرار شیعه رکن رابعند و چنانکه در عنوان سابق اقرار کرد که کسی منکر آن نیست که وحشتی در آن نیست. اما به آن معنی که به افترای خود میگوید و به مجعول خود وحشت میخواهد بیندازد که ما هم از آن وحشت داریم و میدانیم که مشایخ مظلوم ما به آن معتقد نبودهاند. اما رسالهای که گفته در تهران چاپ شده نمونه آن چاپ، همین چاپهای این شخص و امثال او است به حسب ظاهر و باطن که جمیع آنها افترای محض و کذب بحت است و صاحب کتاب میزانالموازین که عالم ماهری است و از هر جا با خبر کتاب با صواب در جواب آن چاپ بیمعنی بیاصل نوشته و براعت استهلال آن را قل یا ایها الکافرون تا به آخر آن قرار داده و اثبات کفر و بیدینی صاحب آن چاپ را به تفصیل از تقریرات خود او کرده و انتشار آن کتاب مقرون به صواب بیش از انتشار این چاپ آن چاپچی است چرا که نسخه آن در بلاد عرب و عجم و هندوستان منتشر است پس احتیاجی به زحمت ما نیست.
اما اينکه گفته «شخصی از حکم مسافر و وقت قصر و افطار سؤال کرد و بعد از بیان حکم، شخصی دیگر گفت که این حکم شما خلاف ما انزل اللّه است و وقتی دیگری سؤال کرد که شما فرمودهاید که مطلق اغسال از واجب و سنت مغنی از وضو است گفت بلی الّا غسل استحاضه» تا آنکه گفته «مؤلف گوید که امثال این فتاوی ناشی از قلّت اطلاع بر اخبار است چه حدیثی شیخ الطایفه در کتاب تهذیب روایت کرده که قال الصادق؟ع؟ کل غسل معه الوضوء عدا الجنابة» پس عرض میکنم که کتاب فصلالخطاب که یکی از کتابهای مفصّله آن بزرگوار است و در این اوان مطبوع و منتشر در آفاق است مکذّب این شخص کذّاب است که در جهل مرکب خود غوطهور است و نمیداند و نمیداند که نمیداند که گفته امثال این فتاوی ناشی از قلّت اطلاع بر اخبار است بلکه امثال این فتاوی ناشی از کثرت اطلاع بر اخبار است چرا که آنچه اخبار که در کتاب تهذیب است و آنچه در من لایحضر است و آنچه در
«* اجتناب صفحه 165 *»
کتاب کافی است و آنچه در وافی است و آنچه در وسائل است و آنچه در کتاب بحارالانوار است که مدخلیتی به فقه دارد و آنچه در فقه رضوی است و آنچه در عوالم است و آنچه در هر کتاب معتبری بوده که مدخلیتی به اصول و فروع دین مبین داشته، تمام آنها در کتاب فصلالخطاب جمع است و چنان آن اخبار را زیر و رو کرده که در هر بابی به ترتیب ائمه اطهار؟عهم؟ آنها را مرتب فرموده. پس در هر بابی احادیث رسول خدا را؟ص؟ مقدم داشته و اگر آیات قرآنیه در آن باب بوده، آنها را مقدم داشته و در هر بابی احادیث حضرت امیر؟ع؟ را بر احادیث سایر ائمه سلام اللّه علیهم مقدم داشته و بر همین نسق احادیث هر امام سابقی را بر احادیث امام لاحق مقدم داشته به ترتیب ائمه؟عهم؟ و هر عاقلی میفهمد و میداند که چنین امری مراجعه زیادی ضرور دارد بلکه باید مکرر مراجعه کرد تا چنین امری صورت پذیرد و هر عاقلی میفهمد که صاحب چنین امری نهایت اطلاع را بر اخبار حاصل خواهد کرد و هر کس رجوع به کتاب مبارک فصلالخطاب کند علانیه میبیند که چقدر مطلع بر آن اخبار و معانی آنها بوده که حواشی بسیاری و استخراج قواعد کلیه بسیاری نموده و اثبات فرموده. پس نسبت دادن چنین متبحّری را به قلّت اطلاع از اخبار دالّ بر قلّت اطلاع خود او است بر اخبار یا دالّ بر تعمد او است در عناد با اهل حق. نهایت حدیثی را دیده که فرمودهاند کل غسل معه وضوء عدا الجنابة و ندیده که فرمودهاند ایّ وضوء انقی من الغسل و این دو قبیل از احادیث هم متنافی و متعارض نیستند چرا که پیش از هر غسلی وضو مستحب است مگر غسل جنابت که وضو ساختن پیش از آن جایز نیست و همچنین در وقت قصر و افطار احادیث به حسب ظاهر مختلف وارد شده و در بسیاری از آنها است که وقتی که مسافر از اهلش پنهان شد، نماز خود را باید قصر کند و روزه را افطار کند. پس آن شخصی که گفته این حکم بغیر ما انزل اللّه است، حکم بغیر ما انزل اللّه کرده چرا که حال او از دو حال بیرون نیست که یا نمیدانسته که چنین احادیثی هست یا میدانسته. پس اگر ندانسته این حکم را کرده، حکم بغیر ما
«* اجتناب صفحه 166 *»
انزل اللّه کرده و اگر دانسته که چنین احادیثی هست و فتوای ایشان از احادیث وارده است و گفته این حکم بغیر ما انزل اللّه است باز حکم بغیر ما انزل اللّه کرده نعوذ باللّه من مضلات الفتن.
اما اينکه گفته «ایضاً از او سؤال شد که ماده تلمیذ را در قاموس از کجا باید پیدا کرد؟ گفت تفاریج را در فرج باید جست و تلامیذ را در لمذ. چون تفحص کردند نیافتند حاجی گفت که قاموس بسیاری از مواد را مهمل گذاشته. در مجلس دیگر همین صحبت گذشت به او گفتند که تلام در اصل تلامیذ بود و ذال را حذف کردند حاجی مزبور ایراد کرد که حذف ذال سند ندارد. شخصی گفت که در صرف مقرر است که خماسی را که به جمع منتهیالجموع میبرند، لام را حذف میکنند کما قالوا فی حذف اللام فی جمع الخماسی به جهت استثقال کلمه مثل سفرجل که سفارج میگویند. حاجی گفت که لام حذف میشود چه دخل به ذال دارد پس بر او لامالفعل مشتبه شده به حرف مخصوص»،
پس عرض میکنم که بدیهی است که بنای قاموس بر این است که در ماده هر کلمه حروف اصول ملاحظه شده پس حرف آخر کلمه باب قرار داده شده و حرف اول کلمه فصل، و بر همین نسق از اول تا آخر قاموس جریان یافته. مثل آنکه کلمه ضرب را در باب باء و فصل ضاد باید پیدا کرد. پس هرگاه حروف زائده به کلمهای ملحق شد مثل تضریب و ضربان، اعتنائی به تاء تضریب و نون ضربان نشده و این دو کلمه را هم باز در باب باء موحّده و ضاد باید پیدا کرد و این مطلب بدیهی است و هر کس رجوع به قاموس کند میبیند که بر همین سبک است از اول تا به آخر. پس از این قرار تفاریج را در باب جیم و فصل فاء ذکر کرده و اعتناء به تاء تفاریج نکرده. پس بنابر این سبک باید تلامیذ را در باب ذال و فصل لام ذکر کند چنانکه خود صاحب قاموس هم به این مطلب تصریح کرده و در لغت تلم گفته «و تلام کسحاب التلامیذ حذف ذاله و لمیذکر الجوهری غیرها و لیس من هذه المادة انما هو من باب الذال» پس باید عبرت گیرند
«* اجتناب صفحه 167 *»
عقلای روزگار از شدت عناد معاند که خود را رسوا کرده و ایراد گرفته که چرا فرمودهاند تلامیذ را در لمذ باید جست و حال آنکه خود صاحب قاموس هم گفته که جای آن در باب ذال است. بلی در باب ذال صاحب قاموس اهمال کرده و ماده تلمیذ و تلامیذ و تلمّذ را ذکر نکرده. حال که صاحب قاموس اهمالی کرده ایراد اهمال او باید وارد شود بر کسی که گفته جای تلامیذ در باب ذال است و خود صاحب قاموس هم همین را گفته که جای تلامیذ در باب ذال است. خداوند اگر به قدر خردلی حیا به معاندین کرامت کرده بود از رسوا شدن خود حیا میکردند و اهمال کسی را وارد بر دیگری نمیآوردند.
اما اينکه فرمودهاند حذف ذال سند ندارد، کلامی است متین و هر طفلی که صرف خوانده باشد میفهمد متانت آن را چه جای علماء ولکن شدت عناد وامیدارد معاند را که خود را رسوا کند بلکه بتواند یک غافلی را فریب دهد و هر طفلی که صرف خوانده میداند که تلمیذ و تلامیذ خماسی نیست مانند سفرجل و سفارج که ذال آن حذف شود به جهت استثقال مانند سفارج که لام آن حذف شده چرا که سفرجل پنج حرفی است و همه حروف آن حروف اصلیه هستند از این جهت حرف آخر آن را به جهت استثقال در جمع حذف کردهاند و هرگز در کلام عرب سفارجل در جمع استعمال نکردهاند به خلاف تلامیذ که اغلب استعمالات آن تلامیذ است و اگر تلام هم به معنی تلامیذ باشد، باز ماده آن دخلی به ماده تلام ندارد چرا که تلام تاء مثنّاة آن تاء اصلیه است و تاء تلمیذ تاء اصلیه نیست به دلیل تلمّذ که از باب تفعّل است و هر طفلی که صرف خوانده میداند که تاء تفعل از حروف اصلیه نیست و لفظ تلمیذ و تلامیذ و تلَمَّذَ و تَلمُّذ فعلی و مصدری در کلمات علمای سلف و خلف متداول است اگر چه در قاموس اهمال شده باشد از ضبط آنها. باری هر طفلی که صرف خوانده باشد میداند که بنای عرب نیست که در جمع کلمات ثلاثیه، حرف آخر را حذف کنند مانند تفاسیر و تفاصیل و تصاویر و تماثیل و امثال اینها. پس یافت نمیشود در کلام عرب تفاسی و تفاصی و تصاوی و تماثی به جهت خماسی بودن ظواهر آنها و هر
«* اجتناب صفحه 168 *»
طفلی که صرف خوانده میداند که اینها خماسی نیستند و ثلاثی هستند و تلمیذ و تلامیذ و تلَمَّذَ و تَلَمُّذ خماسی نیستند و ثلاثی هستند. پس معلوم شد که حذف ذال تلامیذ مثل حذف راء تفاسیر سند ندارد چرا که آنها ثلاثی هستند و دخلی به حذف لام جمع خماسی ندارد و لامالفعل هم مشتبه نشده به لام مخصوص ولکن معاندی که باکی از بستن افترای محض ندارد معلوم است که اگر دستاویزی داشته باشد طوری آن را به خرج میدهد که غافلان از آن فریب خورند چنانکه دیدی که این معاند به چطور عباراتی اظهار عناد خود را کرد و میکند و از جمله آنکه «عذلج الموج» را گفتهاند که با زای است و در قاموس ضبط نشده و بنابر فرض آنکه این نسبت از افتراهای محض معاندین نباشد، ممکن است که نسخهای که نزد ایشان بوده غلط بوده و چیزی فرموده باشند دیگر این مطلب را به الفاظ رکیکه بیان کردن سبب آن به جز اظهار عناد چیزی دیگر نیست و الّا کتابهای مغلوطه در نزد همه علماء یافت میشود و غلطهای آنها بعد از تحقیق معلوم میشود و قبل از تحقیق معلوم نیست. پس این مطلب را داستانی قرار دادن به جز اظهار عناد سببی ندارد و شخص صاحب تصنیفات عدیده و تألیفات سدیده در حل مشکلات در هر مقام به اينکه کتاب مغلوطی در نزد او بوده کمالات او ضایع نمیشود اگر چه معاند از راه عناد خود به الفاظ رکیکه خود چیزی بگوید و کاش معاندین از افتراهای محض خود دست میکشیدند و خود را از قواعد اسلام و ایمان خارج نمیکردند و شخص متدین به مقتضای اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً اغماض از کلمات رکیکه ایشان میکرد.
اما اينکه گفته «شخصی از او سؤال کرد که در عبارت دعای رجب اللهم انی اسألک بالمولودین فی رجب محمد بن علی الثانی و ابنه علی بن محمد، آیا ثانی صفت محمد است یا علی که مضافالیه است» تا آخر آنچه خواسته و گفته، پس عرض میکنم که معلوم است که در میان ائمه طاهرین؟عهم؟ دو محمد بن علی؟عهما؟ بیش نداریم محمد بن علی اول، حضرت باقر؟ع؟ است و محمد بن علی دويم، حضرت
«* اجتناب صفحه 169 *»
جواد؟ع؟ است. پس الثانی صفت محمد است نه صفت علی چرا که مراد از علی، حضرت رضا؟ع؟ است و او علی سيّم است نه علی دويم، اما حضرت جواد؟ع؟ محمد بن علی دويم است چنانکه فرمودهاند. اما اينکه عرب هرگز از برای مضافالیه صفت نمیآورد و همیشه صفت را از برای مضاف میآورد از افتراهای محض این شخص معاند و امثال او است که به غیر از افترابستن چیزی دیگر در دست ندارند چنانکه مکرر گذشت که اگر باب افترابستن را موقوف میکردند اختلافی در میان باقی نمیماند و لکن فتح این باب را اهل باطل از برای هر پیغمبری و وصی هر پیغمبری و تابع هر پیغمبری پیش از اسلام و بعد از آن کردند و میکنند چنانکه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده و ما ارسلنا من رسول و لا نبی و در قرائت اهلبیت؟عهم؟ و لا محدّث الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّـته فینسخ اللّه ما یلقی الشیطان ثمّ یحکم اللّه آیاته پس بنابر این امید سدّ این باب هم نیست. انّا للّه و انّا الیه راجعون اما سایر چیزهایی که این شخص در ضمن ذکر اسم مشایخ مظلوم ما کرده بود و گاهی به طور تعریض و گاهی به طور تصریح و گاهی به اينکه اخبار ظنی است و گاهی به اينکه خطبةالبیان از حضرت امیر؟ع؟ نیست، به مضمون حدیث شریف السنة الناس لایملک هر چه خواسته گفته و نوشته و اوقات، عزیزتر از آن است که در ذکر آنها و جواب از آنها بگذرد. پس برویم بر سر داستان صاحب فاروق که اصل کتاب در جواب او شروع شده.
صاحب فاروق گفته در اینجا لطیفهای است و آن این است که شیخ احمد را اعتقاد این است که تسدید بر امام من باب لطف لازم است. یعنی نمیگذارد که علماء در زمان غیبت در خطاء واقع شوند بلکه در قلب ایشان میاندازد آنچه را که صواب است و حق است. حال میگوییم شبهه و شکی نیست که شیخ مفید از مشایخ شیعه و مروجین شریعت بوده بلکه در حق او است قضیه «یا شیخ منک الخطاء و منا التسدید» و قضیه الحق مع ولدی و الشیخ معتمدی در حق او است و سید مرتضی و
«* اجتناب صفحه 170 *»
توقیع از حضرت حجت در مرثیه شیخ منقول است که فرمودند:
لا صوّت الناعی بموتک انّه | یوم علی آل الرسول عظیم |
پس چگونه میشود که این دو بزرگوار در این مسأله به خطاء رفته باشند و امام؟ع؟ ایشان را ردع نفرموده باشد. پس بر شیخ احسائی لازم است احد امرین یا متابعت کند شیخ مفید را در عدم تقدم وجود ائمه بر سایر اشیاء و دست از جمیع مطالب خود که متفرع بر این مسأله است بردارد، یا اينکه قول به تسدید را باطل داند و ردع را بر امام لازم نداند و ثانی آسانتر است از برای او و میتوان گفت که مراد شیخ مفید از عدم تقدم ذوات ائمه بر خلق آدم، ذوات شخصیه مرکبه از نطفه مخصوصه است که از صلب پدر و بطن مادر به عمل آمده زیرا که تقدم به این وجه البته غیر معقول و بیمحصّل است و این منافات ندارد که انوار ایشان قبل از کل مخلوقات موجود شده باشد ولکن باید دانست که مراد به انوار نه این نوری است که از جمله محسوسات به حس بصر است از شمس و سراج و قمر و نحو اینها که از جمله کیفیات و عوارض است بلکه شاید مراد به نور، عقول ایشان باشد یا وجود ایشان که سراپا علم و شعور و حیات است و اطلاق نور بر علم شایع است و همچنین بر حیات و بر ایمان و بر قرآن و هر چیزی که ظاهر بنفسه است و مُظهر لغیره است. پس ایشان در مقام خود در ملکوت الهی بودند تا زمانی که آدم خلق شد پس به صلب او منتقل شدند و از او به اصلاب طاهره و ارحام مطهره تا آنکه در نطفه طیبه طاهره ظاهر گشتند.
اجـــتـناب
کاش یک عاقلی در این لطیفه این شخص نظر میکرد و تعجب میکرد که این شخص چیزی را که میخواهد نفی کند، خود اثبات آن را میکند و چیزی را که میخواهد اثبات کند، خود نفی آن را میکند. اولاً میخواهد ایراد بگیرد که چرا شیخ مرحوم مظلوم به تسدید قائل شده و خود اثبات تسدید را از برای شیخ مفید میکند و «یا شیخ منک الخطاء و منّا التسدید» در حق او میگوید. و ثانیاً
«* اجتناب صفحه 171 *»
میخواهد اثبات خطای شیخ مفید علیهالرحمة را بکند که امام؟ع؟ ردع او را نکردهاند که به عدم تقدم وجود ائمه؟عهم؟ بر سایر اشیاء قائل شده. پس خود نفی کرده این قول را از مفید علیهالرحمة با اينکه میتوان گفت که مراد شیخ مفید از عدم تقدم ذوات ائمه؟عهم؟ بر خلق آدم، ذوات شخصیه مرکبه از نطفه مخصوصه است. پس عرض میکنم که جواب مختصر از ایرادات او قول خود او است پس ایرادات او بر شیخ مرحوم مظلوم وارد نیامد و شیخ مفید مسدّد بود و به عدم تقدم وجود ائمه؟عهم؟ هم قائل نبود مگر عدم تقدم چیزی که از نطفه پدر و مادر ایشان بود که احدی به تقدم آن قائل نشده و بنابر آنکه خود تعجب از انکار تقدم وجود ائمه؟عهم؟ را سابقاً کرد، پس خود او هم به تقدم وجود ائمه؟عهم؟ بر سایر اشیاء قائل است مثل شیخ مرحوم مظلوم و سایر علماء حتی شیخ مفید پس چگونه این قول را مخصوص به شیخ مرحوم مظلوم قرار داده و حال آنکه خود و سایر علماء به همین قول قائلند فاین الثکلی لانتضحک و تتسلّی.
و اما جوابی که فی الجمله تفصیلی در آن باشد این است که احادیث بسیار به اسناد مختلفه در اصول کافی و سایر کتب معتبره مثل کافی رسیده به طوری که به حد تواتر رسیده و احدی از علمای شیعه انکار آنها را نکرده و چون چنین است آن احادیث مورث یقین است خصوص با منضمشدن آنها به ادله عقلیه و آیات محکمه قرآنیه مثل قل فللّه الحجّة البالغة، و انّ اللّه بالغ امره، و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا که یکی از فواید وجود امام؟ع؟ این است که کیما ان زاد المؤمنون شیـئاً ردّهم و ان نقصوا اتمّه لهم پس مؤمنین هر وقت چیزی را زیاد کنند، امام؟ع؟ ردّ میکند و ردع میکند و اگر چیزی را کم کنند، او؟ع؟ تمام میکند و این است معنی تسدید امام؟ع؟ و مسدّد بودن مؤمنین ولکن معنی تسدید آن است که هر طوری که امام؟ع؟ مصلحت مؤمنین را در آن دید، به آن تسدید میکند نه آنکه تسدید میکند به هر امر واقعی. مثل آنکه حضرت کاظم؟ع؟ تسدید فرمودند علی بن یقطین را به اينکه وضوی خود را مثل عامّه بسازد چرا که مصلحت او چنین بود که چند روزی مانند عامه وضو بسازد تا جان
«* اجتناب صفحه 172 *»
و مال او محفوظ بماند و نه آن است که وضوی عامه در واقع صحیح است بلکه در مقام تقیه و مصلحت صحیح است و چون تقیه رفع شد و مصلحت تغییر کرد، وضو ساختن مانند عامه باطل است بلکه بدعت است. پس بنابر این عرض میکنم که در صورتی که شیخ مفید در بغداد مسکن او باشد و جمیع ملاهای آن شهر و جمیع حکّام شرع و حکام عرف آن بلد مذهبشان مذهب عامه باشد، پس در چنین حالی از او سؤالی کنند و آن بزرگوار بداند که جواب او به دست عامه خواهد افتاد، پس در این صورت طوری جواب خواهد داد که جان و مال او در معرض تلف نباشد. پس بسا آنکه تعمد کرده باشد که چنین رسالهای که صاحب فاروق نقل کرده نوشته باشد و بسا آنکه تعمد هم نکرده باشد و امامی که به او نوشت انّا غیر مهملین لمراعاتکم عجل اللّه فرجه او را واداشته باشد به اينکه آن طور بنویسد. پس امام؟ع؟ او را تسدید کرده به چیزی که مصلحت او و سایر شیعه در عصر او در آن بوده و در صورتی که مراد او همان باشد که صاحب فاروق احتمال داده که اشکالی هم باقی نمیماند. پس در هر صورت امام؟ع؟ تسدید شیخ مفید و سایر مؤمنین به تسدید او میکند اما تسدید جمیع مردم را نمیکند بلکه خذلان میکند کسانی را که از اهل باطلند. پس بهتر و آسانتر از برای صاحب فاروق این است که انکار تسدید او را نکند و امید است که موفق شود اما اينکه عجیب دانسته گفته مرحوم مجلسی را و بعضی تحقیقات به خیال خود کرده، پس ما در صدد جرح و تعدیل آنها نیستیم.
اما اينکه گفته که «شیخ احمد مکرّر از نور پیغمبر؟ص؟ به عقل اول و عقل کل تعبیر کرده است بلکه مرتبه عقل اول را بعد از مرتبه نور پیغمبر؟ص؟ به اعتباری میداند و کیف کان قول به تقدیم انوار ائمه اطهار بدون علت فاعلیه هیچ ضرری ندارد بلکه اخبار وارده در آن بسیار است چنانکه علامه و فخرالمحققین تسلیم کردهاند و داعی بر تأویل را ندانستیم که چیست»، پس عرض میکنم که الحمد لله علی الوفاق پس معلوم شد که اعتقاد و قول به تقدیم انوار ائمه اطهار علیهم صلوات اللّه الملک الجبار بر سایر
«* اجتناب صفحه 173 *»
موجودات اختصاصی به شیخ بزرگوار ندارد به اعتراف صاحب فاروق و ضرری ندارد و علامه و فخرالمحققین هم تسلیم کردهاند به اعتراف صاحب فاروق. پس این مطلب ما به الامتیاز مذهب شیخ مظلوم از مذهب سایر علماء نشد به اعتراف صاحب فاروق و ما به الاشتراک را عین ما به الامتیاز قرار دادن امر غریبی است. فاین الثکلی حتی تضحک و تتسلّی.
اما اينکه گفته «و اما مسأله علت فاعلیه یا آلیه پس دانستی که مرحوم علامه مجلسی فرموده که در اخبار صحیحه نهی رسیده است از اطلاق آن»، پس عرض میکنم که عبارتی را که از مرحوم مجلسی نقل کرده این است که فرموده: «و لانعتقد انّهم خلقوا العالم بامر اللّه تعالی فانّا قد نهینا فی صحاح الاخبار من القول به». پس عرض میکنم که و لانعتقد نحن و لا مشایخنا انّهم؟عهم؟ خلقوا العالم بامر اللّه تعالی و قد آمنّا به و بکتابه المنزل من عنده و قد قال فی محکمه دون متشابهه قل اللّه خالق کل شیء و قال هل من خالق غیر اللّه و قال اللّه الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء سبحانه و تعالی عما یشرکون. پس اخبار صحاح مطابق است با محکمات آیات و کلام مجلسی علیهالرحمة مطابق آنها است و هر کس غیر از این اعتقاد را نسبت به مشایخ مظلوم ما در این مطلب دهد به افترای محض نسبت داده. لعن اللّه من اعتقد غیر ذلک فی ذلک المطلب.
ولکن این مطلب دخلی ندارد به اينکه کسی علت فاعلی باشد و منافاتی با علت فاعلی بودن ندارد. آیا نه این است که فاخور و کوزهگر علت فاعلی کوزهها است و منافاتی ندارد با اينکه خدا خالق کوزهها باشد و کوزهها اشیاء هستند و خالق تمام اشیاء خداست وحده لا شریک له و همچنین جمیع موجودات علت فاعلی افعال و مفعولات خود هستند و افعال و مفعولات آنها اشیاء هستند و خداست وحده لاشریک له خالق آنها و چون این مطلب پیش از این به تفصیل گذشته زیاده بر این عرض نمیکنم.
«* اجتناب صفحه 174 *»
اما اينکه گفته «و شیخ احمد نیز در شرح فقره ذکرکم فی الذاکرین میفرماید که معلوم از مذهب ما آن است که اطلاق علت فاعلیه بر ائمه ممنوع است و اخبار بسیار بر منع از آن وارد است و این حدیث را نقل میکند روی الکشی»، پس عرض میکنم که شرحالزیارة حاضر است و در دنیا منتشر و چنین چیزی که صاحب فاروق گفته که معلوم از مذهب ما آن است که اطلاق علت فاعلیه بر ائمه ممنوع است در آن نیست و صاحب فاروق یا نفهمیده این نسبت را داده یا مثل سایر معاندین تعمد کرده و امید است که تعمد نکرده باشند و چیزی که در شرح فقره ذکرکم فی الذاکرین فرمودهاند این است که میفرمایند: ذکرکم یا بدل بعض است یا بدل اشتمال است به اصطلاح علمای نحو و بیانهای چندی فرمودهاند تا آنکه در بعض وجوه میفرمایند که آیا جایز است که ذکرکم بدل کل باشد یا نه به اصطلاح نحویین. پس میفرمایند که در ظواهر اخبار ممنوع است که ذکرکم بدل کل باشد و در باطن اخبار به طور تصریح یا به طور اشاره و تلویح هست که ذکرکم بدل کل است و به تلویح آن اشاره کرده و تصریح به آن را فرمودهاند ممنوع است.
پس عرض میکنم که این مطلب دخلی به علت فاعلی بودن ائمه طاهرین؟عهم؟ ندارد و این مطلب از جمله مطالبی است که خودشان؟عهم؟ فرمودهاند ان امرنا صعب مستصعب لایحتمله الّا ملک مقرّب او نبیّ مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان و شیخ مرحوم مظلوم هم به این جهت تصریح به آن نفرمودهاند و به طور تلویح اشاره به آن فرمودهاند و آن اشاره را هم صاحب فاروق ملتفت نشدهاند از این جهت گمان کردهاند که علت فاعلیه را خواستهاند بفرمایند و حال آنکه علت فاعلیه بودن ائمه اطهار سلام اللّه علیهم را به طور آشکار اظهار فرمودهاند و آیات و احادیث محکمات را در اثبات آن تکرار به طور اصرار فرمودهاند چنانکه صاحب فاروق بعضی را ذکر کردهاند و ترجمه فرمودهاند.
اما اينکه گفته که شیخ مرحوم مظلوم فرمودهاند که «امثال هذا کثیر فی روایاتهم و
«* اجتناب صفحه 175 *»
اما بواطن اخبارهم فدالّة علی ذلک تصریحاً او تلویحاً ولکن التصریح ممنوع منه» تا آنکه گفته که «از این کلام بر آمد که بواطن اخبار بر خلاف ظواهر آن است و در شرح فقره فبحقّهم الذی اوجبت لهم علیک گفته است که شرط صحت دلیل ذوقی اولاً آن است که مطابق باشد با کلام معصوم بظاهره و باطنه الذی یوافق ظاهره، دويم اينکه مطابق باشد با کلام عوام مسلمین انتهی([23]) و بسیار عجیب است از جناب شیخ که با اقرار به اينکه در اخبار منع از اطلاق علل فاعلیه وارد است مخالفت امام نموده و در کتاب خود مکرر تصریح نموده»،
پس عرض میکنم که نوع اخبار بر دو قسم است. یک قسم آنکه ظاهر و باطن آنها مطابق است مثل اخباری که در حلال و حرام و مکروه و مستحب و مباح وارد شده و مثل اخباری که در صفات الهی و صفات پیغمبر؟ص؟ و صفات ائمه طاهرین؟عهم؟ وارد شده که نمیشود ظواهر آنها بر خلاف بواطن آنها باشد. و یک قسم از اخبار اخباری است که بواطن آنها بر خلاف ظواهر آنها است و نباید متمسک شد به ظواهر آنها مثل ظواهر اغلب دعاها و مناجاتهای ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم. آیا نه این است که میفرماید که من معصیت کردم تو را ای خدا با چشم خود و اگر میخواستی مرا کور میکردی و معصیت کردم تو را با گوش خود و اگر میخواستی مرا کر میکردی و معصیت کردم تو را با فرج خود و اگر میخواستی مرا عقیم میکردی و میفرماید من آن کسی هستم که رشوه دادهام از برای تحصیل معصیتهای بسیار بزرگ و چون بشارت دادند به من که آن معصیتها از برای تو میسر و آسان است خوشحال شدم و شتافتم به سوی آنها. پس از این قبیل اخبار اخبار متشابهه است مثل آیات متشابهه. و قسم اول اخبار محکمه است مثل آیات محکمات چنانکه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء
«* اجتناب صفحه 176 *»
الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم تا آخر آیه شریفه که حالت کسانی که میل به باطل دارند بیان میکند که تمسّک آنها آیات متشابهات است و حالت مؤمنین را بیان میکند که تمسّک ایشان آیات محکمات است و دعا میکنند به اینطور که ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا تا آخر آیه شریفه.
باری، از این دو قسم اخبار که در میان مردم است شک نیست و معاندین دین مبین نمیتوانند انکار کنند که این دو قسم از اخبار در میان نیست و احدی از مسلمین حتی مسلمین عامه نتوانستهاند که استدلال کنند بر معصیت ائمه؟عهم؟ با اينکه خود امام؟ع؟ فرموده که خدایا من تو را معصیت کردم با چشم و گوش و اعضاء و جوارح خود، حتی معصیت کردم تو را با فرج خود، و یافت نمیشود در میان علمای عامه چه جای علمای شیعه کسی که بگوید یکی از ائمه؟عهم؟ با چشم خود به نامحرمی یا به عورتی که نباید نظر کند نظر میکرد از روی معصیت و تعمد یا با گوش خود تعمد میکرد در شنیدن آواز لهو و لعب و غنا و غیبت یا نعوذ بالله زنا میکرد با فرج خود. باری پس از این قبیل دعاها و مناجاتها و از این قبیل اخبار البته بواطن آنها بر خلاف ظواهر آنها است به اجماع مسلمین بلکه به ضرورت اسلام و منکرین فضائل ائمه طاهرین؟عهم؟ خصوص معاندین مشایخ مظلومین این شیوه را به دست گرفتهاند که هر حدیثی که دلالت کند بر یک نقصی مثل ندانستن چیزی و نتوانستن امری و عاجز بودن از کاری به آن متمسک میشوند و نظر نمیکنند به احادیثی که در مقابل است و ظواهر و بواطن آنها مطابق است که ایشان اول مخلوقات هستند و ایشان بودند و چندین هزار سال گذشت که هیچ مخلوقی موجود نشده بود نه دنیایی و نه آخرتی و نه بهشتی و نه جهنمی و نه آسمانی و نه زمینی و نه جنی و نه انسی و نه ملکی و نه پیغمبری و نه لوحی و نه قلمی و نه چیزی غیر از ایشان؟عهم؟ و ایشان مشغول به کار خود بودند و تسبیح و تهلیل و تعظیم و تمجید و تجلیل خداوند عالم را جلجلاله میکردند و علت فاعلیه افعال و اعمال و اذکار و انوار خود بودند و بعد از چندین هزار
«* اجتناب صفحه 177 *»
سال خداوند عالم جلشأنه از عرق بدن مبارک رسول خدا؟ص؟ که صد و بیست و چهار هزار قطره بود، یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر را آفرید. پس او؟ص؟ علت فاعلیه قطرات عرقهای خود بودند و هر قطرهای علت مادیه و علت صوریه هر پیغمبری از پیغمبران بود.
و جمیع ملائکه را از نور حضرت امیر؟ع؟ آفرید و حضرت امیر علت فاعلیه نور خود بودند و علت مادیه و علت صوریه ملائکه، نور مقدس آن جناب بود.
و زمین و آسمان را از نور حضرت فاطمه؟عها؟ آفرید و حضرت فاطمه؟عها؟ علت فاعلیه نور خود بودند و علت مادیه و علت صوریه آسمان و زمین نور مقدس او بود.
و آفتاب و ماه را از نور حضرت امام حسن؟ع؟ آفرید و آن جناب علت فاعلیه نور خود بودند و علت مادیه و علت صوریه آفتاب و ماه، نور مقدس آن جناب بود.
و بهشت و حورالعین را از نور حضرت سیدالشهداء؟ع؟ آفرید و آن جناب علت فاعلیه نور خود بودند و علت مادیه و علت صوریه بهشت و حورالعین نور مقدس آن جناب بود و تفصیل این مراتب در حدیث سبقت ایشان؟عهم؟ گذشت و تعجب اينکه همین حدیث شریف را در اواخر کتاب مشهور به مجالسالمتقین ذکر کرده و از این قبیل احادیث را نیز بسیار ذکر کرده و معنی کرده حتی آنکه خطبه طتنجیه را ذکر کرده و معنی کرده و انکاری از آن نکرده که از جمله عبارات آن خطبه غرّاء این است و از همان کتاب او نقل میکنم که میفرمایند:
انا صاحب الطور انا ذلک النور الظاهر انا ذلک البرهان الباهر و ان ما کشف لموسی شقص من شقص الذر من المثقال و لقد علمت عجائب خلق اللّه ما لایعلمه الّا اللّه و عرفت ما کان و ما یکون فی الذر الاول مع من تقدم مع آدم الاول الی قوله فلولا خوفی علیکم انتقولوا جنّ او ارتدّ لاخبرتکم بما کانوا و ما انتم فیه الی قوله و لقد ستر علمه عن جمیع النبیین الی صاحب شریعتکم هذه فعلّمنی علمه و انّا نحن النذر الاولی و نحن النذر الاخرة و الاولی و نذر کل زمان و اوان و بنا هلک من هلک و نجی من نجی
«* اجتناب صفحه 178 *»
فلاتستعظموا ذلک فینا فوالذی فلق الحبّة و برأ النسمة و تفرّد بالجبروت و العظمة لقد سخّرت لی الریاح و الهوامّ و الطیور الی قوله لقد علمت ما فوق الفردوس الاعلی و ما تحت السابعة السفلی و ما فی السموات العلی و ما بینهما و ما تحت الثری کل ذلک علم احاطة لا علم اخبار اقسم برب العرش لو شئت اخبرتکم بآبائکم و اسلافکم این کانوا و ممن کانوا و این هم الآن و ما صاروا الیه فکم من آکل منکم لحم اخیه و شارب برأس ابیه و هو یشتاقه و یرتجیه هیهات هیهات اذا کشف المستور و حصّل ما فی الصدور و ایمُ اللّه لقد کوّرتم کورات و کرّرتم کرّات و کم بین کرّة و کرّة من آیة و آیات ما بین مقتول و میت و بعض فی حواصل الطیور و بعض فی بطون الوحش الی ان قال انا صاحب الخلق الاول قبل نوح الاول و لو علمتم ما کان بین آدم و نوح من عجائب اصطنعتها و امور مستعجبات الی قوله انا صاحب الطوفان الاول انا صاحب الطوفان الثانی انا صاحب عاد و الجهات انا صاحب ثمود و الایات انا مدمّرها انا مزلزلها انا مرجفها انا مهلکها انا مدبّرها انا ممیتها و انا محییها انا الاول و انا الآخر انا الظاهر و انا الباطن انا مع الکور قبل الکور انا مع الدور قبل الدور انا مع القلم قبل القلم انا مع اللوح قبل اللوح انا صاحب الازلیة الاولیة انا صاحب جابلقا و جابرسا انا مدبِّر العالم الاول حین لا سماؤکم و لا ارضکم. فقام الیه ابن صُوَیْرَمَة فقال انت انت یا امیرالمؤمنین؟ فقال انا انا لا اله الا اللّه ربی و رب الخلایق اجمعین له الخلق و الامر الی قوله الا فابشروا فالیّ یردّ امر الخلق غداً فلاتستعظم بما قلت فانا اعطینا علم المنایا و البلایا و التنزیل و فصل الخطاب و علم النوازل و الوقایع و البلایا فلایعزب عنّا شیء الی قوله کأنّی بالمنافقین یقول نصّ علیّ علی نفسه بالربانیة الا فاشهدوا شهادة اسألکم بها عند الحاجة الیها انّ علیاً نور مخلوق و عبد مرزوق و من قال غیرها فعلیه لعنة اللّه و لعنة اللاعنین.
پس عرض میکنم که باید عبرت گیرند عقلای اهل روزگار از راه و رسم معاندین مشایخ مظلومین که مطلبی را که خودشان در کتاب خود اثبات میکنند و احادیث وارده و فقرات خطبه طتنجیه را از برای آن مطلب شاهد میآورند و ترجمه میکنند چون نوبت به مشایخ مظلوم ما میرسد که همان مطلب را میگویند ایشان را تکفیر
«* اجتناب صفحه 179 *»
میکنند و این ظلمی است بس ظاهر و هویدا و اول ظالمی که بنای این ظلم را گذارد صاحب همین کتابی است که خطبه طتنجیه و احادیث سبقت خلقت ائمه؟عهم؟ را بر سایر خلق ذکر کرده و معنی کرده و انکاری اظهار نکرده. آیا نه این است که در خطبه طتنجیه و احادیث وارده ادله بسیار است که ایشان قبل از جمیع موجودات بودند حتی آنکه انا صاحب الازلیة الاولیة فرمودهاند و انا مع الکور قبل الکور و انا مع الدور قبل الدور و انا مع القلم قبل القلم و انا مع اللوح قبل اللوح و آیا نه این است که ایشان؟عهم؟ صاحب نور بودند؟ و آیا نه این است که صاحب نور، علت فاعلیه نور خود است؟ و آیا نه این است که از نور ایشان پیغمبران و ملائکه و لوح و قلم و بهشت و حورالعین و آسمان و زمین و آفتاب و ماه خلق شدهاند؟ و آیا نه این است که ایشان؟عهم؟ علت غائیه خلقند؟ و آیا نه این است که اول معاندین همه اینها را در کتاب خود نوشته؟
باری برویم بر سر جواب مخصوص از ایراد مخصوص صاحب فاروق که گفته شیخ مرحوم فرمودهاند که شرط صحت دلیل ذوقی اوّلاً آن است که مطابق باشد با کلام معصوم؟ع؟ بظاهره و باطنه الذی یوافق ظاهره و دويم اينکه مطابق باشد با کلام عوام مسلمین. پس عرض میکنم که البته شرط صحت دلیل مطابقه آن است با کلام معصوم؟ع؟ بظاهره و باطنه الذی یوافق ظاهره و در همین فرمایشی که فرمودهاند «و باطنه الذی یوافق ظاهره» و باطنه بدون باقی عبارت نفرمودهاند حکمتی به کار بردهاند و بیان را تمام فرمودهاند چرا که محکمات آیات و احادیث ظاهر آنها با باطن آنها موافق است پس از این جهت فرمودند «و باطنه الذی یوافق ظاهره» و از این قبیل از اخبار که ظاهر و باطن آنها با هم موافق است محکم است و حجت است و مضمون آنها محل اختلاف نیست و چون محل اختلاف نیست، همه علماء در آن متّفقند مثل آنکه گفته میشود که خداوند عالم جلشأنه عالم و قادر و مختار و حکیم است و مثل آنکه گفته میشود که پیغمبر؟ص؟ مهبط وحی الهی و معصوم و مطهر است. پس ظاهر اینها با باطن اینها موافق است و چون دانستن اینها تکلیف جمیع مکلفین است، پس عوام
«* اجتناب صفحه 180 *»
مسلمین هم به تدریج از علماء اخذ کردهاند چنانکه علماء هم یک وقتی داخل عوام بودند و به تدریج تحصیل کردند و عالم شدند. پس چنین امری که به حد ضرورت فرقه محقّه رسیده حق است و علامت صحت حکمت و دلیل ذوقی این است که مخالف آنچه به حد ضرورت رسیده نباشد چنانکه شیخ مرحوم مظلوم فرمودهاند. به خلاف اخباری که ظاهر آنها با باطن آنها موافق نیست و محل نظر و فکر است. پس هر عالمی از علماء چیزی از آنها میفهمد بر خلاف دیگری و به خلاف اخباری که باطن آنها بر خلاف ظاهر آنها است مثل اخباری که ظاهر آنها دلالت دارد که معصومین؟عهم؟ معصیتکارند چنانکه گذشت که ظاهر اغلب دعاها و مناجاتها دلالت بر معصیت میکند و از اخبار متشابهه است و باطن آنها بر خلاف ظاهر آنها است و موافق با ظاهر و باطن اخبار محکمه است که معصومین؟عهم؟ محفوظند به حفظ الهی از هر نقصی و هر عیبی و هر معصیتی.
و اما اينکه گفته «و بسیار عجیب است از جناب شیخ که با اقرار به اينکه در اخبار منع از اطلاق علل فاعلیه وارد است، مخالفت امام نموده و در کتاب خود مکرر تصریح نموده»، پس عرض میکنم که جواب او گذشت که شیخ مرحوم مظلوم نفرمودهاند که در اخبار منع از اطلاق علت فاعلیه وارد است بلکه آیات صریحه و احادیث متواتره را در این مطلب مکرر ذکر فرمودهاند و علاوه بر اینها دلیلهای عقلیه مطابقه با کتاب و سنت و اجماع و ضرورت اقامه فرمودهاند ولکن صاحب فاروق چون ذهن او مسبوق به شبهه بوده ملتفت نشدهاند که شیخ مظلوم چه امری را فرمودهاند که ظواهر بعضی از اخبار منع از آن میکند و بواطن اخبار تصریحاً یا تلویحاً دلالت دارند و تصریح هم نفرمودهاند و فرمودهاند تصریح ممنوع است و اشاره به تلویح فرمودهاند و صاحب فاروق ملتفت آن اشاره هم نشدهاند و گمان کردهاند که شیخ مظلوم علت فاعلیه را فرمودهاند که ممنوع است. پس عجیب نیست از مثل صاحب فاروقی که ذهن او مسبوق به شبهه است که این گمان را کرده و ان الظن لایغنی من
«* اجتناب صفحه 181 *»
الحق شیـئاً. بل کذّبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لمایأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم فانظر کیف کان عاقبة الظالمین.
و اما اينکه گفته «و از جمله اخبار مانعه خبری است» تا آنکه دعای حضرت امام رضا؟ع؟ را ذکر کرده اللهم انی ابرء الیک من الحول و القوة و لاحول و لا قوّة الّا بک تا آخر دعا، پس عرض میکنم که مرادش از اخبار مانعه این است که مضمون این دعا منع میکند از اينکه ائمه؟عهم؟ علت فاعلیه باشند و حال آنکه دعا معارض نیست با علت فاعلیه بودن ایشان؟عهم؟ به جهت آنکه مضمون دعا این است که خدایا بیزاری میجویم به سوی تو از کسانی که میگویند در حق ما چیزی را که از برای ما نیست و ما نگفتهایم آن را از برای خود و به اعتراف صاحب فاروق، خود ایشان؟عهم؟ در اخبار متواتره فرمودهاند که ما اول خلق هستیم و ما بودیم و هیچ مخلوقی نبود تا چندین هزار سال گذشت و در آن اخبار متواتره موجود است که در آن حالی که ایشان؟عهم؟ بودند و هیچ خلقی نبود، ایشان؟عهم؟ صاحبان نور بودند مانند آفتاب نورانی و سراج منیر و معلوم است که آفتاب وجود ایشان علت فاعلیه نورهای خود بود مانند آنکه آفتاب ظاهری علت فاعلیه نورهای خود است و لازم نیاید از بودن ایشان؟عهم؟ علت فاعلیه نورهای خود که ایشان نعوذ بالله خدا باشند. چنانکه لازم نیاید از بودن علت فاعلیه بودن هر فاعلی که او خدا باشد و همچنین لازم نیاید که میکائیل با اينکه علت فاعلیه کارهای خود است خدا باشد با اينکه موکّل است بر ارزاق خلایق و لازم نیاید که اسرافیل که علت فاعلیه نفخ صور است خدا باشد و لازم نیاید که جبرئیل که علت فاعلیه کارهای خود است و حامل وحی است خدا باشد و لازم نیاید که ملکالموت که علت فاعلیه اماته است خدا باشد. ولکن صاحب فاروق و امثال او چون هنوز تفریق میان علت فاعلیه و خدای خالق هر چیزی نکردهاند گمان کردهاند که اگر ائمه؟عهم؟ علت فاعلیه انوار مقدسه خود باشند، لازم آید که خدا باشند یا لازم آید که خدا تفویض کرده باشد به ایشان امر خلق و رزق و موت و حیات را. پس از جهت عدم
«* اجتناب صفحه 182 *»
تفریق خود به هیجان آمده و تکذیب علت فاعلیه بودن ائمه؟عهم؟ را میکنند. بل کذّبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لمایأتهم تأویله و از این جهت خیال کردهاند که از این قبیل مضامین دعاها منع از علت فاعلیه بودن ایشان؟عهم؟ را میکند.
و اما اينکه گفته «و از جمله اخبار مانعه ایضاً خبری است که صدوق در اعتقادات روایت کرده است از زراره قال قلت للصادق؟ع؟ ان رجلاً من ولد عبداللّه بن سنان یقول بالتفویض قال ما التفویض؟ قلت یقول ان اللّه عزوجل خلق محمداً و علیاً ثمّ فوّض الامر الیهما فخلقا و رزقا و اماتا و احییا فقال کذب عدو اللّه» تا آخر حدیث شریف. تا آنکه گفته «و از جمله اخبار مانعه روایت طبرسی است در احتجاج عن علی بن احمد القمی قال اختلفت جماعة من الشیعة فی انّ اللّه فوّض الی الائمة انیخلقوا و یرزقوا» تا آخر حدیث شریف و ترجمه صاحب فاروق.
پس عرض میکنم که حالت صاحب فاروق حالت کسی است که افترائی به شخصی بزند که او فلان معصیت را میکند و بعد از بستن افترای خود احادیثی که در مذمت آن معصیت است ذکر کند و تمام احادیثی را که ذکر کرده از این قبیل است که خواسته از ذکر این احادیث برساند که مشایخ مظلوم ما بر خلاف این احادیث رفتهاند و تهمت و افترای خود را به طوری پنهان داشته که بلکه غافلی ملتفت افترای او نشود. پس عرض میکنم که اللّه الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء سبحانه و تعالی عما یشرکون. ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم. قل اللّه خالق کل شیء و هو الواحد القهار وحده وحده لا شریک له و لا وکیل و لا معین فی خلق شیء من الاشیاء و لایعقل کما لاینقل التفویض تفویض شیء من الامور المذکورة الی شیء من مخلوقاته من اول المخلوقات الی آخرها من الائمة؟عهم؟ الی سایر الخلق اجمعین. و با این حال عرض میکنم که جمیع خلق، علت فاعلیه افعال و مفاعیل خود هستند و به هیچ یک تفويض نشده خلقت افعال و مفاعیل آنها. این است اعتقاد مشایخ مظلوم ما. و آنچه بر خلاف
«* اجتناب صفحه 183 *»
ضرورت مذهب اثناعشریه است و حضرات معاندین نسبت آن را به مشایخ مظلوم ما میدهند، جمیع آنها افتراهایی است که خودشان جعل کردهاند و بر مجعولات خودشان ایرادات وارد میآورند و احکام خود را جاری میکنند. آیا در کجا مشایخ مظلوم ما گفتهاند که ائمه؟عهم؟ خدایانند که این احادیث ردّ کند قول ایشان را؟ آیا در کجا گفتهاند که خدا تفویض کرده به ائمه؟عهم؟ امری را تا این احادیث ردّ کند قول ایشان را؟ آیا در کجا به تناسخ قائل شدند که این احادیث ردّ کند قول ایشان را؟ و در کجا گفتند که ائمه؟عهم؟ پیغمبرانند تا این احادیث ردّ کند قول ایشان را؟ نعوذ بالله من شرّ الاشرار و کید الفجار و باید عبرت گیرند عقلای اهل روزگار از کید و مکر این اشخاص که از این قبیل احادیث را در عنوان ردّ بر مشایخ مظلوم ما ذکر میکنند بلکه بتوانند یک غافلی را بفریبند به اينکه مشایخ مظلوم ما چنین کفرها را میگویند و این احادیث صریح است در ردّ ایشان و واللّه که مشایخ ما با اينکه ائمه طاهرین؟عهم؟ را اول موجودات میدانند و به هزاران سال ایشان؟عهم؟ را سابق بر جمله ماسوای ایشان میدانند و با اينکه ماسوای ایشان را از نور مقدس ایشان و از نور نور و از عکس نور و از عکس عکس نور ایشان میدانند ایشان؟عهم؟ را عبدی مربوب و رقّی مرزوق خدا میدانند که بدون حول و قوه الهی لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون چنانکه خودشان؟عهم؟ فرمودهاند و بودهاند ولکن زبان مردم را نمیتوان بست که افترای خود را نگویند و حال آنکه به پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ و امیرالمؤمنین و سایر ائمه طاهرین؟عهم؟ افتراء بستند.
اما اينکه گفته که «شیخ مفید در شرح اعتقادات صدوق فرموده: و الغلاة من المتظاهرین فی الاسلام هم الذین نسبوا امیرالمؤمنین و الائمة من ذریته الی الالوهیة و النبوة» تا آخر، پس عرض میکنم که کلام شیخ مفید در شرح اعتقادات صدوق حق است و تمام مطابق آیات و اخبار است اما صاحب فاروق اینها را نقل کرده از برای آنکه برساند که مشایخ مظلوم ما مذهبشان بر خلاف این اعتقادات است و داخل
«* اجتناب صفحه 184 *»
جماعت غلات و مفوضه هستند و ما عرض میکنیم که خدا لعنت کند غالیان و مفوضه را چنانکه امام؟ع؟ لعنت کرده هر که میخواهد باشد و خدا هدایت کند صاحب فاروق را که از این قبیل احادیث و از این قبیل اعتقادات صدوق و مفید را از برای ردّ مشایخ مظلوم ما قرار ندهد. چرا که اعتقادات ایشان عین اعتقادات صدوق و مفید است. لعن اللّه من اعتقد غیر ذلک و هدی من افتری الی صراط مستقیم.
اما اينکه گفته «خلاصه کلام این است که شیخ احمد اعتراف نموده به اينکه در اخبار بسیار منع فرمودهاند از قول به علت فاعلیه بودن ائمه؟عهم؟ و معلوم است که مراد همین اخباری است که ذکر شد و مخفی نیست بر بصیر که چقدر تهدید و توعید و تخویف از قول به آن نمودهاند و چقدر تبرّی از آن کردهاند و استعاذه به خدا جستهاند و اگر مقصود از غلات و مفوّضه، قسم دیگر و قول دیگر بود، پس این اخبار ربطی به مسأله علت فاعلیهای که او میگوید نداشت پس چگونه میگوید اخبار بسیار بر منع از آن وارد است و این نیست مگر اينکه همان که ممنوع است در این اخبار او همان را میخواهد ادعا کند و از بواطن اخبار استفاده نماید».
پس عرض میکنم که صاحب فاروق یا از روی تعمد میخواهد افترائی را ببندد به شیخ مرحوم مظلوم که او اعتراف کرده که در اخبار بسیار منع از مطالب او رسیده و با وجود اعتراف خود خلاف کرده و مطالب خود را از بواطن اخبار استفاده نموده یا آنکه ملتفت نشده و ندانسته که شیخ بزرگوار چنین اعترافی را نکرده و به خیال و گمان خود گمانی کرده و جولانی زده. پس در صورت اول خدا او را توفیق دهد که افترای بر چنین بزرگواری را حلال نداند تا از ضرورت اسلام خارج نشود و در صورت دويم خدا فهمی به او کرامت کند که به محض خیال واهی خود جولان نزند و از رسوايی در نزد عقلای روزگار اندیشه نماید و سابق بر این عرض شد در جواب او که شیخ بزرگوار در شرح فقره زیارت که فرمودهاند ذکرکم فی الذاکرین اقسام احتمالات را بیان میفرمایند که میشود ذکرکم بدل بعض باشد، یا بدل اشتمال باشد، یا بدل کل
«* اجتناب صفحه 185 *»
باشد به اصطلاح نحویین([24]) و در بعض احتمالات میفرمایند که در ظواهر اخبار منع آن رسیده و در بواطن اخبار تصریح و تلویح به آن شده اما تصریح به آن را نفرمودهاند و فرمودهاند ممنوع است و اشاره به تلویح آن فرمودهاند که صاحب فاروق ملتفت به آن اشاره هم نشدهاند و آن بزرگوار تصریح فرمودهاند که آن مطلبی را که من میدانم تصریح و تلویح آن مطلب در احادیث هست اما تصریح ممنوع است. و از این فرمایش معلوم میشود که آن مطلب در ظواهر اخبار هم هست چرا که میفرمایند تصریح هست اما ممنوع است که من تصریح کنم و آن مطلب از اموری است که در احادیث بسیار فرمودهاند انّ امرنا صعب مستصعب لایحتمله الّا ملک مقرّب او نبی مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان و آن امر را اگر صاحب فاروق متحمل بود میدانست که دخلی به علت فاعلیه بودن ائمه؟عهم؟ ندارد که آن بزرگوار ممنوع از تصریح به آن نبودند و در مواضع بسیار تصریح به آن فرمودهاند.
اما اينکه گفته است که «معلوم است که مراد همین اخباری است که ذکر شد و مخفی نیست بر بصیر که چقدر تهدید و توعید و تخویف از قول به آن نمودهاند» تا آخر، پس عرض میکنم که از این قبیل اخبار را مشایخ مظلوم ما هم نقل کردهاند و شرح فرمودهاند و ظواهر و بواطن این قبیل از اخبار به اتفاق عقول اهل حق دلالت میکند بر کفر اهل غلوّ و کسانی که ائمه؟عهم؟ را خدا میدانند یا دوازده امام؟عهم؟ را پیغمبران میدانند بعد از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ و همچنین ظواهر و بواطن این قبیل از اخبار به اتفاق عقول اهل حق دلالت میکند بر کفر مفوّضه و کسانی که گفتهاند که خداوند عالم جلشأنه تفویض فرموده به ائمه؟عهم؟ امر خلق و رزق و اماته و احیاء را و همچنین ظواهر و بواطن آنها با اتفاق عقول اهل حق دلالت میکند بر کفر اصحاب تناسخ و این قبیل از اخبار هیچ ربطی به مسأله علت فاعلیه که شیخ بزرگوار فرموده ندارد و هیچ
«* اجتناب صفحه 186 *»
منافاتی هم با علت بودن ائمه؟عهم؟ ندارد و ایشان سبب خلقت خلق هم هستند چنانکه فرمودهاند نحن سبب خلق الخلق و این قبیل اخباری که صاحب فاروق ذکر کرده ظواهر و بواطن آنها محل اتفاق شیعه اثناعشریه است که بواطن آنها بر خلاف ظواهر آنها نیست به خلاف اخباری که محل اتفاق شیعه اثناعشریه است که بواطن آنها بر خلاف ظواهر آنها است مثل اخباری که ظواهر آنها دلالت میکند بر عدم عصمت ائمه؟عهم؟ یا دلالت میکند بر جهل و نادانی ایشان یا دلالت میکند بر نقصی و عیبی دیگر که منکرین فضائل ائمه؟عهم؟ به آنها متمسک میشوند در انکار فضیلت ایشان و حال آنکه به اتفاق شیعه اثناعشریه ظواهر آنها از متشابهات است مثل آنکه گذشت بعضی از فقرات دعای ابوحمزه ثمالی که عوام الناس هم میدانند چه جای علماء که ائمه؟عهم؟ معصومند در ظاهر و باطن و هرگز معصیت نکردهاند خدا را با چشم و گوش و اعضاء و جوارح و فرج خود.
و اما اينکه گفته «پس چگونه میگوید اخبار بسیار بر منع از آن وارد است»، پس عرض میکنم که آنچه شیخ بزرگوار فرمودهاند ظواهر بعضی از اخبار منع از آن میکند دخلی ندارد به این قبیل از مطالب که صاحب فاروق خیال کرده و از روی خیال واهی خود اخباری چند بر ردّ آن ذکر کرده یا از روی تعمد خواسته از برای افترای خود روپوشی قرار دهد بلکه مراد شیخ بزرگوار که تصریح به آن نکرده و به تلویح اکتفاء فرموده از این قبیل مطالب است که فرمودند لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لکفّره و قد آخا رسول اللّه؟ص؟ بینهما. و این قبیل مطالب از جمله امور صعبه مستصعبه ایشان است؟عهم؟ و تکلیف عامه مکلفین هم نیست دانستن آن.
اما اينکه گفته «معلوم شد که مسأله حدیده محماة و شعله را همان قول به تفویض دانستهاند» تا آخر، پس عرض میکنم که مرادش این است که مسأله حدیده محماة و شعله را که شیخ بزرگوار فرمودهاند صدوق و مفید علیهماالرحمة و غیر ایشان همان را قول به تفویض دانستهاند چنانکه بعد از این هم میگوید که «تشبیه به نار و
«* اجتناب صفحه 187 *»
حدیده درست نیست زیرا که نار غیبی جدا نیست از شعله و حدیده محماة پس احراق قائم است به همان ناری که حالّ است در شعله و حدیده و این معنی نسبت به واجبالوجود محال است چون او حلول در مخلوقات نمیکند و فعل خدا غیر خدا است و مقدّم است بر همه چیز و به او هر چیزی ظاهر میشود و متحقق میشود حتی محلّش پس آن را حاجت نیست به اينکه محل داشته باشد و به سبب آن محل تعلق به چیز دیگر بگیرد بلکه حالّ او با محلّ تفاوتی ندارد در حدوث و احتیاج و به عبارت اوضح، مشیت فعل خداست و حادث است البته محتاج است به ذات خدا و قبل از وجودش هیچ نیست تا ظهوری از برای آن تصور شود. پس ظهورش همان وجودش است و حقیقت محمدیه به آن وجود پیدا میکند. پس چگونه میشود که آن مقوّم مشیت باشد در ظهور مگر اينکه ظهور را غیر از وجود بداند و واسطه ما بین وجود و عدم قائل شود و آن باطل است و تقوّم ظهور اشراق نار به دُهن ربطی به مقام ندارد، زیرا که دهن فعل نار نیست و از توقف وجود فعل نار بر سبق وجود دهن فسادی لازم نیاید اما ممکن نیست توقف وجود فعل خدا بر سبق حقیقت محمدیه زیرا که او به فعل موجود شود و اگر فعل بر او موقوف باشد دور لازم آید».
پس عرض میکنم که شیخ صدوق و شیخ مفید علیهماالرحمة و سایر علمای شیعه مانند صاحب فاروق نبودهاند که مطلبی را که صریح آیات قرآنیه و احادیث متواتره بر طبق آیات دلالت کند و عقول مستقیمه یقین کند، ایشان انکار کنند و چگونه مسأله شعله را عین تفویض گمان میکنند و حال آنکه در محکم آیه قرآن و در نصّ صریح آن میخوانند که انا ارسلناک شاهداً و مبشّراً و نذیراً و داعیاً الی اللّه باذنه و سراجاً منیراً آیا سراج منیری که فرموده غیر از پیغمبر است؟ص؟؟ و آیا سراج منیر علت فاعلیه نورهای خود نیست؟ و آیا نه این است که این سراج منیر، همان مصباحی است که در آیه نور میفرماید که اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح؟ و آیا نه این است که به اتفاق خاصه و عامه مراد از مصباح، وجود بانمود
«* اجتناب صفحه 188 *»
پیغمبر است؟ص؟؟ و از احادیث متواتره دانستهاند و آیا نه این است که نور آسمان و زمین، نور مصباح است؟ و آیا نه این است که مصباح، علت فاعلیه نورهای خود است که منتشر در آسمان و زمین است؟ و آیا احدی از علمای ابرار مثل شیخ صدوق و شیخ مفید انکار دارند که مصباح، علت فاعلیه نورهای خود است؟ و آیا علت فاعلیه بودن چراغی را هیچ عاقلی گفته که لازمه آن تفویض است که امثال شیخ صدوق و شیخ مفید بگویند که علت فاعلیه بودن پیغمبر؟ص؟ لازمه آن تفویض است؟ و آیا نه این است که پیغمبر؟ص؟ در مقام رسالت ظاهری علت فاعلیه رسالت خود است؟ و هر عاقلی میداند که علت فاعلیه بودن او لازمه آن تفویض نیست پس چگونه است که علت فاعلیه بودن او در مقام رسالت ظاهری تفویض نیست و علت فاعلیه بودن او در مقام باطنی او تفویض شده؟ پس اگر علت فاعلیه بودن، لازمه آن تفویض است، پس در هر دو مقام تفویض است و اگر تفویض نیست پس در هر دو مقام تفویض نیست.
و آیا نه این است که جمیع موجودات علت فاعلیه افعال و مفاعیل خود هستند و هیچ عاقلی نگفته که علت فاعلیه بودن آنها، تفویض لازمه آن است پس چگونه امثال شیخ صدوق و شیخ مفید علت فاعلیه بودن را تفویض دانستهاند ولکن صاحب فاروق این نسبت را به ایشان داده که مقصود خود را به قوت بزرگواری و اعتبار ایشان به خرج بعضی از غافلین بدهد و حال آنکه بسیاری از عوام الناس هم میدانند که علت فاعلیه بودن هیچ فاعلی، دخلی به مطلب تفویض ندارد چه جای علمای بزرگوار مانند صدوق و مفید علیهماالرحمة.
اما اينکه گفته «و تشبیه به نار و حدیده درست نیست»، پس عرض میکنم که کاش صاحب فاروق دعا میکرد که خدا فهمی به او کرامت کند با انصافی. پس اگر خدا فهمی به او میداد، میدانست که این تشبیه را خدا کرده که فرموده مثل نوره کمشکوة فیها مصباح تا آنکه فرموده یکاد زیتها یضیء و لو لمتمسسه نار پس خداوند عالم جلشأنه بیان کرده که صفت نور او مصباحی است که در مشکوة است و از برای
«* اجتناب صفحه 189 *»
آن مصباح زیتی است که آتش مسّ کرده آن زیت را و حلولی هم لازم نیاید اگر خدا فهمی به او بدهد و اگر فهمی به او داد، به انصافی هم محتاج است که اگر از روی فهم انکار کند مضمون این آیه شریفه را از اسلام خارج شود.
اما اينکه گفته «و فعل خدا غیر خدا است و مقدم است بر همه چیز پس آن را حاجت نیست به اينکه محل داشته باشد و به سبب آن محل تعلق به چیز دیگر بگیرد» پس عرض میکنم که باز خوب است که صاحب فاروق دعا کند که خدا فهمی و انصافی به او کرامت کند تا بداند که خداوند عالم جلشأنه زیت را محل آتش مشیت خود قرار داده و مصباح و چراغی روشن کرده که نور آسمان و زمین، فعل آن چراغ است و این امر در جمیع ملک خدا جاری است که مشیت الهی تعلق میگیرد به چیزی و چیز دیگر را احداث میکند ان یشأ یسکن الریح فیظللن رواکد علی ظهره پس مادام که خدا میخواهد کشتیها روان باشد، مشیت خود را تعلق میدهد به باد و باد را محل مشیت خود قرار میدهد و کشتیها را روان میکند و اگر بخواهد کشتیها را ساکن کند، تعلق مشیت خود را از باد برمیدارد و چون باد ساکن شد کشتیها راکد و ساکن میشوند بر روی آب و همچنین است امر الهی در همه جا. پس چون میخواهد که روز را خلق کند، مشیت خود را تعلق میدهد به آفتاب و آفتاب را طلوع میدهد و روز را خلق میکند و چون میخواهد شب را خلق کند، مشیت خود را تعلق میدهد به آفتاب و آفتاب را محل مشیت خود قرار میدهد و آفتاب را فرو میبرد و شب را احداث میکند. و همچنین چون خواهد گیاهها را برویاند و درختها را سبز کند و میوهها را خلق کند و برساند، مشیت خود را تعلق میدهد به آفتاب و آفتاب را محل مشیت خود قرار میدهد و آن را علت فاعلیه قرار میدهد و تابستان را به واسطه آفتاب خلق میکند و گیاهها را میرویاند و درختها را سبز میکند و میوهها را خلق میکند و میرساند. و همچنین است امر الهی در دنیا و آخرت و در ظاهر و باطن و ابی اللّه انیجری الاشیاء الّا باسبابها و در همه جا مشیت الهی تعلق میگیرد به محلی و چیزی
«* اجتناب صفحه 190 *»
را به واسطه آن خلق میکند و لنتجد لسنة اللّه تحویلاً پس استدلال صاحب فاروق به جز سرابی نبود که گفت آنچه گفت.
اما اينکه گفته «و به عبارت اوضح مشیت که فعل خدا است و حادث است البته محتاج است به ذات خدا و قبل از وجودش هیچ نیست تا ظهوری از برای آن تصور شود پس ظهورش همان وجودش است و حقیقت محمدیه به آن وجود پیدا میکند. پس چگونه میشود که آن مقوّم مشیت باشد در ظهور مگر اينکه ظهور را غیر از وجود بداند و واسطهای مابین وجود و عدم قائل شود و آن باطل است»، پس عرض میکنم که باز هم کاش دعا میکرد که خدا فهمی به او کرامت کند که به این سرابها غافلی را هم اگر فریب داد، خود در نزد عقلاء رسوا شد چرا که جمیع اشیاء را خداوند عالم جلشأنه به مشیت خود آفریده و از جمله اشیاء است قبل و بعد و پیش و پس. پس قبل از وجودش هیچ نیست، معنی ندارد در نزد عاقل و حال آنکه لایجری علیها ما هی اجرته. اما ظهورش همان وجودش است، عجب سراب بیاصلی است، چرا که هر عاقلی میداند که وجود هر چیزی آن است که خدا آن را آفریده و ظهور آن چیز و غیاب آن، فعل آن چیز است که از آن صادر میشود. پس اگر ظاهر شد، ظهور آن موجود شده و اگر غایب شد، غیاب آن موجود شده و هر عاقلی میداند که فاعل غیر از فعل خود است و فاعل علت فاعلیه فعل خود است و فعل آن اثر آن است که از آن صادر شده. پس هر عاقلی میداند که وجود چیزی غیر از ظهور و غیاب آن است و واسطه مابین وجود و عدم هم لازم نیامده ولکن عناد، عنان اختیار را از دست برده که غافل شدهاند از رسوايی خود نزد عقلای روزگار که از این قبیل سخنان را از برای فریفتن غافلان میگویند و مینویسند.
اما اينکه گفته «و تقوّم ظهور اشراق نار به دهن ربطی به مقام ندارد زیرا که دهن فعل نار نیست و از توقف وجود فعل نار بر سبق وجود دهن فسادی لازم نیاید اما ممکن نیست توقف وجود فعل خدا بر سبق حقیقت محمدیه زیرا که او به فعل موجود
«* اجتناب صفحه 191 *»
شود و اگر فعل بر او موقوف باشد دور لازم آید»، پس عرض میکنم که در عنوان سابق معلوم شد که وجود چیزی غیر از ظهور و غیاب او است، چرا که وجود چیزی حقیقت او است و ظهور و غیاب چیزی فعل او است که از او صادر است به خلاف حقیقت او که از او صادر نیست و غیری باید او را موجود کند. و بدیهی است در نزد عقلای روزگار که وجود چیزی غیر از فعل او است ولکن صاحب فاروق چون این امر بدیهی را نفهمیده یا فهمیده و تعمد در رسوايی خود کرده و وجود شیء را عین ظهور آن گمان کرده، این ایرادات مانند سراب را بر خیالات واهیه خود وارد آورده. پس کاش اول دعا میکرد که خدا فهمی و انصافی به او کرامت کند تا بداند که وجود چیزی غیر از فعل و ظهور او است و از برای هر فعلی مفعول حقیقی ضرور است که به اصطلاح نحویین آن را مفعول مطلق میگویند مثل ضَرَبَ ضَرْباً و قَعَدَ قعوداً و مفعول حقیقی، محل حقیقی فعل است و فعل و مفعول مطلق مساوقند در وجود اگر چه مفعول اثر فعل است و رتبه آن در زیر رتبه فعل است ولکن فعل بیمفعول مطلقی معقول و منقول نیست و محال است که فعلی موجود باشد و مفعول مطلق آن موجود نباشد مانند ایجاد و انوجاد و کسر و انکسار چنانکه صاحب فاروق هم همین مطلب را از فوائد شیخ بزرگوار نقل کرده و تعجب از این است که بعد از اینها دوری لازم آورده و این مطلب را به کوسه ریشپهن و ماء الشعیر گندمی تعبیر آورده و حال آنکه هر عاقلی میفهمد که وجود چیزی غير از ظهور و فعل او است و هر عاقلی میفهمد که از برای هر فعلی مفعول مطلقی هست. عجب است از کسی که احساس بدیهی نکرده امر بدیهی را کوسه ریشپهن و ماء الشعیر گندمی بنامد و به خیال واهی خود دور لازم آورد و دور مَعی را به اصطلاح با دورِ محال تفریق نکرده با حکمای الهی که کادوا من الحکمة انیکونوا انبیاء در مقام جسارت و خسارت برآید و خود را در نزد عقلای اهل روزگار رسوا کند.
اما اينکه گفته «و تو میدانی کسی که اینقدر استنکاف از مطلبی را اظهار نماید هرگز نمیشود که بواطن کلامش خلاف آن امر را بگوید و نسبت چنین امری به ایشان
«* اجتناب صفحه 192 *»
حقیقةً با این تظلم و استعاذه ظلم بیّن است. پس قول سید و حاجی یقیناً ممنوع است و خلاف رضای ائمه طاهرین است و اما مسأله آلیت که از کلام شیخ استفاده میشود، پس چون ادله او اقتضای قول سید را مینمود و آن باطل شد، پس مدعیٰ بدون دلیل میماند»، پس عرض میکنم که نمیدانم که صاحب فاروق چقدر اصرار دارد در انکار بزرگتر فضیلت ائمه اطهار سلام اللّه علیهم اجمعين و نمیدانم چه او را بر این انکار شدید شنیع واداشته و نمیدانم که اینقدر استنکافی که میگوید چه دخلی دارد به اينکه ایشان؟عهم؟ اول موجودات و سراج منیر عالم امکان هستند و نور ایشان روشن کرده عالم امکان را و ایشان علت فاعلیه نور خود هستند و هرگز در هیچ حدیثی استنکافی از این مطلب نفرمودهاند و خداوند عالم در آیات قرآن، خصوص در آیه نور این مطلب را فرموده و احادیث ائمه اطهار؟عهم؟ بر طبق آیات قرآنیه کمال ظهور را دارد به طور تواتر لفظی و معنوی و ظاهری و باطنی و کدام بواطن کلامشان بر خلاف ظواهر کلامشان شد؟ آیا در ظواهر کلامشان نیست که ما اول موجودات هستیم به طوری که همین صاحب فاروق اظهار تعجب میکرد که با تواتر اخبار چرا باید انکار کرد؟ و آیا در ظاهر قرآن و صریح آن نیست که پیغمبر؟ص؟ سراج منیر است؟ و آیا تمام شیعه شهادت نمیدهند به اينکه اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة؟ و آیا میتواند صاحب فاروق بگوید که سراج منیر، نور نداشته و علت فاعلیه نور خود نبوده؟ و آیا میتواند بگوید که نور ایشان ظاهر لنفسه و مظهر لغیره نبوده؟ و آیا میتواند بگوید که جمله ماسوای ایشان غیر ایشان نیست؟ و آیا میتواند بگوید که مظهر آنها غیر نور ایشان است و حال آنکه نوری غیر از نور ایشان نبود که مظهر غیر باشد؟ و آیا خود صاحب فاروق نور را به غیر از این معنی کرده که ظاهر بنفسه و مظهر لغیره است و نسبت چنین امری که در ظواهر و بواطن آیات قرآن و احادیث متواتره موجود است، چگونه ظلم بیّن شده که نسبت داده شود به ائمه اطهار؟عهم؟ و کفر بیّن نشده انکار آن در حق ایشان؟عهم؟؟ و حال آنکه فرمودهاند الانکار لفضائلنا هو الکفر و آیا تظلم و استعاذه
«* اجتناب صفحه 193 *»
ایشان؟عهم؟ از هر غلوی و تقصیری و از هر باطلی چه دخلی دارد به مراتبی که خداوند عالم جلشأنه از برای ایشان قرار داده و لعن اللّه امة ازالتکم عن مراتبکم التی رتّبکم اللّه فیها دَیدَن شیعه شده. بلی عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون کارشان در ظاهر و باطن عبادت و تضرّع و زاری و استعاذه از هر باطلی است خصوص از انکار فضائل ایشان که بدتر کفری است که در آخرالزمان رسم اعیان شده و آیا قول سید مرحوم مظلوم غیر از این است که ایشان؟عهم؟ اول موجوداتند و سراج منیرند؟ و آیا این قول قول سید مظلوم است یا قول خدای او است که او قائل شده؟ و در کدام حدیث منع رسیده که سراج منیر بودن ایشان یقیناً ممنوع باشد و حال آنکه یقیناً هر کس انکار کند ممنوع از ایمان است. و آیا رضای ائمه؟عهم؟ در این نبوده که مردم را هدایت کنند به اعتقاد اينکه ایشان اول موجودات هستند؟ و آیا رضای ایشان؟عهم؟ نبوده به اينکه مردم را هدایت کنند به اينکه اعتقاد کنند که ایشان؟عهم؟ به چندین هزار سال قبل از جمیع خلق آفریده شدند؟ و آیا رضای ایشان؟عهم؟ در هدایت مردم نبوده به اينکه اعتقاد کنند که وجود بانمود ایشان چراغ روشن و روشن کننده عالم و سراج منیر و مصباح یکاد زیتها یضیء است؟ و آیا رضای ایشان؟عهم؟ در این نبوده که مردم را هدایت کنند به اينکه علت فاعلیه نور ایشان سراج منیر وجود ایشان است؟عهم؟؟ و آیا رضای ایشان در این نبوده که جمله ماسوای ایشان از نور ایشان آفریده شده به درجات مختلفه قرب اقرب و بُعد اَبعد؟ و آیا در هیچ حدیثی رسیده که ایشان؟عهم؟ اول موجودات نیستند که اعتقاد به آن ممنوع شود؟ و آیا در هیچ حدیثی رسیده که جمله ماسوای ایشان از نور ایشان خلق نشدهاند که اعتقاد به آن ممنوع شود؟ و آیا اگر عاقلی رجوع کند به قرآن و احادیث متواتره این مدعیٰ را بدون دلیل مینامد؟ یا آنکه گوینده این قول را داخل بیخبران میداند؟ و آیا قول و اعتقادی که مطابق آیات قرآن و مطابق ظواهر و بواطن احادیث متواتره است باطل است و قول کسی که مخالف ظواهر و بواطن آیات و احادیث متواتره است حق است؟ فاین الثکلی حتی تضحک و تتسلّی؟!
«* اجتناب صفحه 194 *»
اما اينکه گفته «قول الواحد لایصدر منه الّا الواحد ناتمام است»، پس عرض میکنم که ما را کاری به دست تمام بودن این قول و ناتمامی آن نیست خود داند و سایر قائلین به آن.
اما اينکه گفته «و دلیل عقلی که اقامه نموده است از بابت اينکه ذات خدا مقرون با حوادث نمیشود و مربوط به آن نیست و اشاره به آن نمیتوان کرد و تعبیر از او به لفظی نمیشود و مخلوق باید منتهی به مخلوق شود ناتمام است بلکه خود این کلام تناقض است زیرا که اینها همه تعبیرات است و الفاظ است و اشاره است که کرده است. پس اينکه میگوید ذات خدا مراد از لفظی نمیشود، آیا مراد از این لفظ چیست؟ اگر ذات خدا است پس مراد شد و اگر غیر ذات خدا است و مخلوق است پس گفته است که مخلوق مراد از لفظ نمیشود» تا آخر آنچه گفته، پس عرض میکنم که کاش اول دعا میکرد که خدا عقلی به او بدهد تا بعد به عقل خود بفهمد که این دلیل عقلی که اقامه نمودهاند در کمال تمامیت است چرا که تمام این عبارات دلیلهای عقلی است که در نقل وارد شده و عقول معصومین این دلیلهای عقلی قطعی یقینی بیخطاء و اشتباه را اقامه نمودهاند. اگر چه کسانی که توحید ندارند و معنی توحید را نمیفهمند دلیلهای توحید را متناقض و متنافی گمان میکنند و حال آنکه اهل توحید میدانند و میفهمند که دلیلهای توحید جمیعاً از این قبیل است و به غیر از این قبیل دلیل دلیلی ندارد اگر چه نااهل نفهمد و نداند. شاعر عرب میگوید:
علیّ نحت القوافی عن مواقعها | و ما علیّ اذا لمیفهم البقر |
آیا نه این است که در احادیث متواتره وارد شده که میفرمایند استتر لعظم نوره و خفی لشدة ظهوره یعنی خدا از شدت ظهور و پیدایی خود پنهان شده و از بزرگی نور خود و روشنی آن مستور شده و اهل توحید میفهمند که این دلیل عقلی است و در کمال تمامیت است و غیر اهل میگوید اگر پیدا است و شدت پیدایی را دارد پس پنهان نخواهد بود و اگر پنهان است پس پیدا نخواهد بود و این کلام متناقض و متنافی
«* اجتناب صفحه 195 *»
است که او هم پیدا باشد و هم پنهان.
و آیا نه این است که حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله میفرماید که اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّأه و من جزّأه فقد جهله و من اشار الیه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه تا اينکه میفرماید مع کل شیء لا بمقارنة و غیر کل شیء لا بمزایلة پس اهل توحید میفهمند که این عبارات شریفه و اشارات لطیفه در نهایت استحکام دلیلهای عقلیه در کمال تمامیت است اگر چه غیر اهل توحید آنها را ناتمام بلکه متناقض و متنافی میپندارد و میگوید اگر نفی صفات از خدا باید کرد پس همین هم صفتی است از برای او که او صفت ندارد و اگر کسی او را وصف کند، او را قرین چیزی قرار داده و او را مثنّی و مجزّا دانسته پس جاهل به او شده و او را نشناخته خود همین که او قرین چیزی نیست و مثنّی و مجزّا نیست نیز صفتی است پس چگونه نفی صفت از او شده و کسی که اشاره به او کند او را محدود کرده و کسی که او را محدود کند او را در شماره در آورده پس همین که او مشارالیه نیست و محدود نیست و شمرده نمیشود صفتی است از برای او پس چگونه باید نفی صفت از او شود و اگر با هر چیزی هست که قرین او است پس بیآنکه قرین او باشد قرین او است کلامی است متناقض و متنافی و اگر غیر همه چیز است که غیر همه چیز است به مزایله و هیچ یک از آنها نیست و با اينکه غیر آنها است غیر آنها نیست کلامی است متناقض و متنافی ولکن اهل توحید میفهمند که توحید بدون این قبیل از نفیها و اثباتها معلوم نمیشود چنانکه در کافی از حضرت صادق؟ع؟ روایت کرده که فرمودند اسم اللّه غیر اللّه و کل شیء وقع علیه اسم شیء فهو مخلوق ما خلا اللّه فامّا ما عبّرته الالسن او عملته الایدی فهو مخلوق و اللّه غایة من غایاه و المغيّیٰ غیر الغایة و الغایة موصوفة و کل موصوف
«* اجتناب صفحه 196 *»
مصنوع و صانع الاشیاء غیر موصوف بحدّ مسمی.
پس باید متذکر شوند بیغرضان که شیخ مرحوم مظلوم به غیر از این قبیل عبارات چیزی دیگر نفرمودهاند. آیا نه اين است که فرموده کل ما عبرته الالسن او عملته الایدی فهو مخلوق پس هر عبارت ملفوظی و هر عبارت مکتوبی همه مخلوق است حتی آنکه این نفیها و اثباتها همه مخلوق است. آیا میتواند صاحب فاروق ایراد کند بر حضرت صادق؟ع؟ که این قبیل عبارات تو دلیل عقلی ناتمام است بلکه کلمات تو متناقض و متنافی است؟
و بسا آنکه بگوید قول حضرت صادق؟ع؟ دلیل نقلی است نه دلیل عقلی و بسا آنکه بگوید دلیل ظنی است و دلیل یقینی نیست و غافل شود از اينکه دلیلهای عقلیه بسیار در کتاب و سنت هست که چون عقلای روزگار به آنها رجوع کنند میفهمند که دلیل عقلی است که در نقل وارد شده و چون دلیل عقلی است مورث قطع و یقین است و زایلکننده مظنه و تخمین است اگر چه امثال صاحب فاروق غافل از این مطلب باشند و آنها را ناتمام بلکه متناقض و متنافی گمان کنند ولکن اهل توحید میفهمند که بیان توحید بدون نفی و اثبات نمیشود چنانکه در خطبهها و زیارتها و دعاها و سایر احادیث به طوری متواتر است که از حد تواتر تجاوز کرده و به حد ضرورت اسلام و ایمان رسیده. آیا نه این است که عوام الناس هم میگویند که خدا در همه جا هست و در هیچ جا نیست، اگر چه معنی آن را ندانند و امثال صاحب فاروق بسا ایراد کنند که این کلام در توحید ناتمام است بلکه متناقض است چرا که اگر خدا در همه جا هست که هست و در هیچ جا نیست معنی ندارد و اگر در هیچ جا نیست که نیست پس در همه جا هست معنی ندارد ولکن اهل توحید میفهمند که این اثبات و این نفی با هم بیان توحید است و دلیل عقل است در کمال تمامیت.
اما اينکه گفته که «در خبر است من عبد المسمی دون الاسم فهو التوحید و من
«* اجتناب صفحه 197 *»
عبد الاسم دون المسمی فقد کفر و من عبد المسمی و الاسم فقد اشرک»، پس عرض میکنم که غرضش این است که مشایخ مظلوم ما یا به این عقیدهاند که اسم را باید پرستید و این کفر است و یا به این عقیدهاند که اسم و مسمّی را باید با هم پرستید و این شرک است و اگر چه تصریح به این نکرده که مشایخ مظلوم ما بر این عقیدهاند ولکن به اشاره ابلغ از تصریح این افترای خود را به واسطه ذکر حدیث به تابعین خود رسانیده از برای فریب دادن آنها. و اللّه یعلم اسرارهم و یحفظنا من شرّ اشرارهم و لعن اللّه من عبد الاسم و لعن اللّه من عبد الاسم و المسمی معاً و لعن اللّه من عبد غیر اللّه سبحانه و تعالی و حکم اللّه بیننا و بین من افتری علینا و هو احکم الحاکمین.
*« در مسأله علت مادی و صوری ائمه علیهم السلام علت مادی و صوری خلق نیستند و بررسی آن »*
اما اينکه گفته «و اما مسأله علت مادی و صوری پس بدان که علت مادی در اصطلاح ماده شیء را گویند مانند خشب از برای سریر و علت صوری، صورت سریریه است. پس اگر از درختی دری بسازند و از زیادتی آن پنجرهای بسازند نمیتوان گفت که در، علت مادی پنجره است. پس هرگاه خداوند از فاضل طینت ائمه طینت شیعیان را خلق فرموده باشد، چنانچه در بعضی از اخبار است، پس ائمه؟عهم؟ علت مادی نمیشوند. و همچنین است کلام در صورت با اينکه در آن روایتی هم به نظر نرسیده است که دلالت کند بر اينکه صور خلق از شعاع صور ایشان است و در مسأله ماده هم نسبت به کل خلق نیست بلکه نسبت به شیعیان ایشان وارد است» تا آنکه چند حدیث روایت میکند که از جمله آنها است که حضرت صادق؟ع؟ میفرماید ان اللّه خلقنا من نور عظمته ثمّ صوّر خلقنا من طینة مخزونة مکنونة من تحت العرش فاسکن ذلک النور فیه الی قوله لمیجعل لاحد فی مثل الذی خلقنا منه نصیب و خلق ارواح شیعتنا من طینتنا و ابدانهم من طینة مخزونة مکنونة اسفل من ذلک الی آخر الحدیث.
پس عرض میکنم که علمت شیئاً و غابت عنک اشیاء. آیا نه این بود که تعجب داشتی از کسانی که سبقت خلقت ائمه اطهار؟عهم؟ را بر جمله اشیاء انکار دارند با ورود اخبار متواتره؟ و آیا نه این است که در همان اخبار متواتره است که
«* اجتناب صفحه 198 *»
ایشان؟عهم؟ از نور عظمت الهی بودند و نورانی بودند؟ و آیا نه این است که وجود بانمود ایشان؟عهم؟ چراغی بود نورانی؟ و آیا نه این است که چراغ نورانی علت فاعلیه نورهای خود است اگر چه تو غافل بودی از این و سبقت ایشان را انکار نداشتی و علت فاعلیه بودن ایشان؟عهم؟ را انکار کردی و انکار تو از روی غفلت بود چرا که هر چراغی و هر منیری علت فاعلیه نورهای خود است به دلیل عقل و نقل و محل انکار هیچ عاقلی نیست حتی آنکه عوام الناس هم این مطلب را میفهمند و میدانند چه جای علمای اخیار و حکمای ابرار. و آیا نه این است که سبقت ایشان؟عهم؟ بر جمله اشیاء بود و تو انکار نداشتی و تعجب از انکار آن کردی؟ و آیا نه این است که ایشان؟عهم؟ بودند و هنوز عرشی و غیر عرشی خلق نشده بود که تو در این موضع خواستهای ابتدای خلقت ایشان؟عهم؟ را از طینت تحت عرش قرار دهی؟ بلکه در همین حدیثی که نقل کردی فرمودهاند که خدا ما را از نور عظمت خود آفرید و آن طینت تحت عرش صورتی بود که آن نور عظمت در آن صورت قرار گرفت مثل آنکه آن نور عظمت در صورت ظاهری دنیوی ایشان؟عهم؟ قرار گرفت و آیا نه این است که در همان اخبار متواتره سبقت خلقت ایشان؟عهم؟ بر جمله اشیاء که تو انکار نداشتی و تعجب از انکار داشتی موجود است که از نور ایشان عرش آفریده شد و از نور ایشان؟عهم؟ آسمانها و زمینها آفریده شد و از نور ایشان؟عهم؟ لوح و قلم و بهشت آفریده شد و از نور ایشان؟عهم؟ پیغمبران و ملائکه آفریده شدند و از نور ایشان؟عهم؟ آفتاب و ماه و سایر ستارگان آفریده شدند به طوری که بعضی از اخبار گذشت خصوص حدیث مفصلی که مرحوم مجلسی در بحارالانوار و سایر کتب فارسی و عربی خود نقل کرده و سایر علماء در کتابهای خود روایت کردهاند و شرح کردهاند و انکاری از مضامین آنها نکردهاند که جمله ماسوای ایشان از نور ایشان؟عهم؟ خلق شدهاند.
حتی آنکه در کتاب مسمی به مجالسالمتقین همین حدیث مفصل با سایر احادیثی که صریح است در اينکه جمله ماسوای ایشان از نور ایشان؟عهم؟ خلق شدهاند
«* اجتناب صفحه 199 *»
روایت کرده و آنها را ترجمه کرده و انکاری از مضامین آنها نداشته با اينکه او اول ظالمی است که شیخ بزرگوار را به جهت اينکه به علل اربعه قائل بوده تکفیر کرده و آیا نه این است که ایشان؟عهم؟ بودند و هیچ چیز غیر از ایشان نبود؟ و چندین هزار سال گذشت بر بودِ ایشان و نبود ماسوای ایشان نه آبی و نه خاکی و نه گلی و نه طینتی و نه آسمانی و نه زمینی و نه جمادی و نه نباتی و نه درختی که از چوب آن دری و پنجرهای بسازند و تو انکاری از تقدم ایشان؟عهم؟ نداشتی و تعجب از انکار داشتی، پس چه شد که در اینجا فراموش کردی آنچه را که اصرار داشتی در اثبات آن و تعجب میکردی از انکار آن و فرض کردی که از چوب درختی دری بسازند و از قطعه دیگر پنجرهای بسازند و بنابر این فرض، نتوان گفت که در، علت مادیه پنجره است و متفرّع بر این فرض خود کردی که پس ائمه؟عهم؟ را که وجود ایشان مانند وجود در است نتوان گفت علت مادیه وجود پنجره است و آیا نه این است که در اینجا فرض کردی وجود درختی را که مقدم است بر وجود در و پنجره و وجود در را به جای وجود ایشان فرض کردی و وجود پنجره را وجود ماسوای ایشان و متفرّع بر این ساختی که نتوان گفت که در، علت مادیه پنجره است پس آن درختی را که در اینجا فرض کردی که وجود آن مقدم است بر وجود در و پنجره، در آنجا که انکار نداشتی تقدم وجود ایشان؟عهم؟ را بر جمله ماسوای ایشان و تعجب از انکار داشتی چه خواهی کرد؟ پس آیا آن درختِ مقدم، خدا است نعوذ باللّه که خدا علت مادیه خلق خود نمیشود که نعوذ بالله از یک قطعه آن ائمه را بسازند و از قطعه دیگر آن سایر خلق را بسازند یا آن درخت مخلوقی است از مخلوقات که از آن در و پنجره ساختهاند و صاحب فاروق نمیتواند بگوید که آن درخت مقدم نه خدا است و نه خلق خدا است و نمیتواند بگوید که آن درخت خدا است که علت مادیه ائمه و سایر خلق است پس لابد میشود که بگوید آن درخت خلق خدا است پس چون انکاری نداشت تقدم وجود ائمه؟عهم؟ را بر جمله ماسوای ایشان و تعجب داشت از انکار دیگران، لابد است که بگوید وجود ائمه؟عهم؟ بعد از آن درختِ مفروض
«* اجتناب صفحه 200 *»
نیست پس لابد است که بگوید آن درختِ مقدم وجود بانمود خود ایشان است؟عهم؟ که لایسبقه سابق و احدی از موجودات نبودند و آن درخت بود و احدی از موجودات نصیبی از خود آن درخت ندارند چنانکه در همین حدیثها که در همین موضع روایت کرده فرمودهاند.
اما اينکه فرض کرده وجود ائمه؟عهم؟ را بعد از وجود درخت مقدم که منافی است با اصرار سابق او و آنچه از حدیث شریف خیال کرده خیالی است واهی که از یک قطعه درخت دری بسازند و از قطعه دیگر پنجره و غافل است از آنکه پنجره بینصیب نیست از آنچه در در است بلکه آنچه در در است همان هم در پنجره است که آن چوب است. پس غافل است از آنکه فرمودهاند که از برای احدی نصیبی نیست در آنچه از برای ما است و نمیداند که معنی فاضل طینت چیست و آنچه از در زیاد آمده و پنجره از آن ساخته شده همان چوب است مثل چوبی که در از آن ساخته شده و در و پنجره در ماده شریکند به خلاف چیزی که از فضل چیزی ساخته شود نه از خود آن مثل آنکه گیاهها از فضل آفتاب و نور آن ساخته شدهاند نه از خود قرص آفتاب و کتاب فاروق از فضل صاحب فاروق نوشته شده و موجود شده نه از خود صاحب فاروق.
پس عرض میکنم که اولاً طینتی که میفرمایند از تحت عرش گرفته شده غیر از وجود بانمود خود ایشان؟عهم؟ است که از نور عظمت الهی ساخته شده و آن طینت تحت عرش صورتی است از برای ایشان؟عهم؟ که آن نور عظمت در آن صورت قرار گرفته چنانکه نص حدیثی است که ذکر کرد و ثانیاً عرض میکنم که از آن طینت تحت عرش هم احدی خلق نشده چنانکه در همین حدیث که ذکر کرده فرمودهاند که احدی نصیبی در آن ندارد و از فضل آن طینت یعنی از نور آن طینت شیعیان ایشان خلق شدهاند نه از خود آن طینت و خیالات واهیه صاحب فاروق، مانند سراب بیاصل است و بر عاقلی مخفی نیست.
اما اينکه گفته «و انصاف این است که شیعه چگونه راضی میشود که بگوید
«* اجتناب صفحه 201 *»
دشمنان خدا در ماده و صورت شریک با ائمه طاهرین؟عهم؟ بودهاند و این را از فضائل بشمارد و منکر آن را منکر فضائل داند من نمیدانم عقل مردم به کجا رفته است»، پس عرض میکنم که انصاف این است که شیعه راضی نمیشود که چنین افتراهای به این وضوح را به شیعه ببندد از برای اينکه بلکه یک غافلی تصدیق او را کند و عنادی با شیعه کند و حال آنکه دین و مذهب آن شیعه این است که ائمه؟عهم؟ به چندین هزار سال قبل از جمیع موجودات خلق شده بودند و ماده و صورت ایشان؟عهم؟ مخصوص خود ایشان بود و احدی از خلق نصیبی در آن نداشتند و شریک در ماده و صورت ایشان؟عهم؟ نبودند ولکن خداوند عالم جلّت حکمته چنان کر و کور میکند معاندین حق را تا بگویند در حقّ اهل حق چیزی را که هر عاقلی که رجوع کند ببیند که آن دروغ واضحی و افترای ظاهری است و تبارک آن خدایی که حجت او بالغ و واضح است که معاندین حق را وامیدارد که بگویند چیزی را که چون عقلای اهل روزگار به آن رجوع کنند به جز رسوايی ایشان با دست و زبان خودشان چیزی نیابند. یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار.
باری از جمله مسائلی که مشایخ مظلوم ما زیاد اصرار دارند این است که اختلاف اشیاء در صورت تنها نیست بلکه اشیاء در ماده و صورت هر دو مختلفند و مَثَل زدهاند که نه این است که اختلاف آجر و دانه یاقوت در صورت تنها باشد بلکه اختلاف آنها هم در ماده است و هم در صورت و نه این است که اگر آجر را بشکنند و ماده آن را مَیده کنند و آن را به صورتی درآورند، یاقوت به عمل آید و باز صورت دويم صورت غلیظه خواهد بود شبیه به صورت اولی و اگر یاقوت را بشکنند و مذاب کنند و باز آن را به صورتی درآورند صورت شفافی مانند صورت اولی به خود خواهد گرفت.
باری کسی که ائمه؟عهم؟ را اول ما خلق اللّه میداند که به چندین هزار سال قبل از جمیع موجودات بودند و ماده و صورت داشتند و هیچ موجودی نبود که از جمله موجودات آبی است که ماده جمیع موجودات است چنانکه فرموده و جعلنا من الماء
«* اجتناب صفحه 202 *»
کل شیء حیّ و کل شیء حیّ اذ کلّ قد علم صلوته و تسبیحه و ان من شیء الّا یسبّح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم. و ماده و صورت ائمه طاهرین؟عهم؟ از آبی نبود که در وقت وجود ایشان نبود بلکه ماده و صورت ایشان؟عهم؟ از نور عظمت الهی بود نه از آب و گل و ماده و صورت سایر موجودات جمیعاً از آب و خاک و گلی بود که بعد از چندین هزار سال بعد از ایشان؟عهم؟ خلق شد حتی پیغمبران؟عهم؟. ان مَثَل عیسی عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب و شارح و مبیّن این مطالب، مشایخ مظلوم بزرگوار ما هستند و کتب و رسائل ایشان در میان. پس در کجا فرمودهاند که دشمنان خدا در ماده و صورت شریک با ائمه؟عهم؟ بودهاند و در کجا این افترای صاحب فاروق را از جمله فضائل شمردهاند و در کجا انکار این افترای واضح را انکار فضائل فرمودهاند و حال آنکه خود ایشان بیش از همه علماء و حکماء انکار این منکَر را داشته و دارند و کتب ایشان مشحون به انکار این منکَر است ولکن السنة الناس لایملک زبانشان به جای نرمی گذاشته و به طور آسان افترای به این وضوح را میبندند. خدا حکم کند در میان ما و در میان معاندین و هو احکم الحاکمین.
و اما اينکه گفته «و اما بعض ادعیه و زیارات و اخبار که اِشعاری به مطالب او دارد، پس استدلال به آنها بر این مطلب با اعتراف به منع ائمه طاهرین؟عهم؟ از آن بسیار غریب است با اينکه علماء به زحمت بسیار اخبار آحاد را در احکام فرعیه حجت کردهاند به زور دلیل انسداد و انقطاع مناص و عدم چاره به جهت وجوب عمل با اينکه علمای متقدمین چه بسیار زحمت در نقد و انتخاب آن اخبار کشیدند پس چگونه میشود استدلال نمود به اخبار آحادی که راجع به اصول عقاید و مطالب علمیه است که ظن در آن اتفاقاً حجت نیست و نقد و انتخاب در آنها نشده است و اخبار بسیار وارد است در اينکه غلاة و مفوضه احادیث بسیار وضع کردهاند و در احادیث ما داخل کردهاند حال بعد از هزار و سیصد سال ما چگونه تمیز دهیم آن موضوعات را و چگونه قطع حاصل کنیم به اينکه اين اخبار صادر از ائمه است و چگونه ترجیح دهیم آنها را بر
«* اجتناب صفحه 203 *»
اخبار معارضه معتضده به ظواهر کتاب و شهرت بین اصحاب. پس ای برادر منصف اگر طالب نجات دنیا و آخرت هستی در امثال این مسائل توقف نما و علم آن را واگذار به خود ایشان و همین اعتقاد به اينکه ایشان از جانب خدا امام مفترض الطاعة و معصوم از خطاء و گناه و مؤیّد من عند اللّه و افضل عباد اللّه بودهاند تو را کافی است و بگو اشهد انّ اقوالهم حجة و امتثالهم فریضة و طاعتهم مفروضة و مودّتهم لازمة مقضیّة و الاقتداء بهم منجیة و مخالفتهم مردیة و هم سادات اهل الجنة اجمعین و شفعاء یوم الدین و ائمة اهل الارض علی الیقین و افضل الاوصیاء المرضیین صلوات اللّه علیهم اجمعین اللهم احفظنا من الخطاء و الزلل فی القول و العمل بحقهم یا ارحم الراحمین. پس دانستی که در این مسأله حق با متشرعه است یعنی نباید گفت که ائمه علل اربعه هستند و خود شیخ معترف است به اينکه اخبار بسیار بر منع وارد است و بنای مذهب بر آن است».
پس عرض میکنم که آنچه از اخبار که دلالت دارد بر مطلب شیخ بزرگوار اخبار متواترهای است که صاحب فاروق اصرار داشت در حجیت آنها و تعجب داشت از انکار منکرین و در همان اخبار متواتره که دلالت دارد بر تقدم وجود ائمه؟عهم؟ بر جمله موجودات به چندین هزار سال در همان اخبار است که جمله موجودات از نور ایشان موجود شدهاند و بعد از آنکه از ادعیه و زیارات و سایر اخبار هم بر طبق اخبار متواتره دلالت کند بر مطلب آن بزرگوار به اسانید مختلفه از ائمه متعدده؟عهم؟ آن ادعیه و زیارات و اخبار هم از حد آحاد بودن تجاوز میکند و به حد تواتر میرسد و جمله این اخبار متواتره موافق و مطابق است با آیات قرآنیه که پیغمبر؟ص؟ را سراج منیر و مصباح لائح و آفتاب تابان نامیده و بدیهی است در نزد عقلای روزگار که سراج منیر علت فاعلیه نورهای خود است و آفتاب تابان علت فاعلیه ضیاء و ضُحای خود است و علاوه بر بداهت این مطلب نزد عقلای روزگار و الشمس و ضحیها صریح است که شمس علت فاعلیه ضحای خود است و آیه نور صریح است که نور آسمان و زمین از
«* اجتناب صفحه 204 *»
مصباح است و مصباح علت فاعلیه نورهای خود است که منتشر در آسمان و زمین است که آن نورها خود ظاهرند و ظاهر کننده آسمان و زمینند و بعد از اینها به اتفاق عقول مستقیمه هر نوری به منیر خود اتصالی دارد و به او بستگی دارد چنانکه حضرت امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین در سبب نفی صفات از ذات الهی میفرماید لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة و شهادة الصفة و الموصوف بالاقتران و شهادة الاقتران بالحدث الممتنع عن الازل و مطابق است این استدلال عقلی با صریح آیه قرآن که فرموده لیس کمثله شیء و جمیع اشیاء علتهای فاعلیه افعال و مفاعیل خود هستند و افعال آنها اتصال و اقتران به آنها دارد. پس ذات خدا سبّوح و قدّوس و پاک است از اتصال و انفصال و اقتران و عدم آن و هیچ چیز به او نچسبیده و چیزی به او بستگی ندارد. پس ذات مقدس او علت فاعلیه نیست و علت فاعلیه صنع او است چنانکه همین استدلال عقلی در نقل است که فرمودهاند علة الاشیاء صنعه و صنعه لا علّة له و بعد از آنکه کتاب و سنت و عقول مستقیمه همه با هم متفق شدند بر مطلبی البته از برای عاقل یقین قطعی حاصل میشود اگر چه امثال صاحب فاروق راه استدلال را ندانند یا دانسته انکار کنند.
و همچنین در همان اخبار متواتره که صاحب فاروق به تواتر آنها قائل بود و تعجب از انکار آنها مینمود موجود است که بعد از آنکه چندین هزار سال گذشت که چیزی به غیر ایشان نبود خداوند عالم جلشأنه از نور ایشان سایر چیزها را خلق فرمود که از جمله آنها آبی بود که علت مادیه هر زندهای بود چنانکه فرموده و جعلنا من الماء کل شیء حیّ پس آبی که ماده حیات کل حیّ است از نور ایشان خلق شده چنانکه در همان اخبار متواتره تقدم وجود ایشان؟عهم؟ بر جمله موجودات مذکور است.
و همچنین در همان اخبار متواتره مذکور است که آسمان و زمین از نور حضرت فاطمه؟عها؟ خلق شده و خود آن طیبه از نور عظمت الهی خلق شده و تواتر آن اخبار به طوری است که صاحب فاروق تعجب از انکار آنها داشت و آن اخبار از عصر معصوم
«* اجتناب صفحه 205 *»
گرفته تا این زمانها در کتب علمای ابرار بود خصوص در کتب عربی و فارسی مرحوم مجلسی و احدی از علماء انکار آنها را نداشت و این اخبار را در فضائل ائمه طاهرین؟عهم؟ در کتب ذکر میکردند و بر سر منابر در مساجد و مجالس و محافل میگفتند و احدی از علماء انکاری از معانی و مضامین آنها نداشت حتی آنکه بعد از مرحوم مجلسی بسیاری از علماء از کتب او و غیر او این اخبار متواتره را در کتب خود نقل کردهاند حتی آنکه صاحب کتاب مسمی به مجالسالمتقین آن اخبار را در همان کتاب نقل کرده و ترجمه نموده و اظهار انکاری از مضمون و معنی آنها نکرده بلکه آنها را به جهت اينکه ذکری از فضائل ایشان در کتاب خود کرده باشد ذکر کرده با اينکه او اول ظالمی بود که شیخ بزرگوار را به جهت قول به علل اربعه تکفیر کرده و چه بسیار واضح است تواتر این قبیل از اخبار چرا که در یک سلسله سند و از یک امام؟ع؟ نرسیده که کسی بتواند بگوید که از جمله اخبار آحاد است بلکه بعضی از پیغمبر؟ص؟ رسیده به سلسلههای متعدده مختلفه و بعضی از امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین رسیده به سندهای متعدده مختلفه و همچنین بعضی از سایر ائمه؟عهم؟ رسیده به اسانید متعدده مختلفه خصوص از حضرت باقر و صادق؟عهما؟ و معنی تواتر همین است که مطلبی به اسانید مختلفه از معصوم؟ع؟ برسد و همه علماء اخبار متواتره را مورث یقین دانستهاند. پس مطلبی که در اخبار متواتره وارد شود و در زیارتها و دعاها همان مطلب باشد نهایت به الفاظ مختلفه و همان در آیات قرآنی باشد و عقل سلیم مستقیم مصدّق آن مطلب باشد، چنین مطلبی را نمیتوان گفت به اخبار آحاد رسیده.
و اگر عاقلی فکر کند که آسمان از نور حضرت فاطمه؟عها؟ آفریده شده و دلیل آن اخبار متواتره است میفهمد که جمیع فیوض الهی به واسطه آسمان به زمین و اهل زمین میرسد چرا که در صریح قرآن است که میفرماید و فی السماء رزقکم و ما توعدون فو ربّ السماء و الارض انه لحق مثل ما انکم تنطقون پس به دلیل صریح آیه
«* اجتناب صفحه 206 *»
قرآن خزینه جمیع فیوض الهی، آسمانی است که از نور حضرت فاطمه؟عها؟ آفریده شده و ماده و صورت جمیع گیاهها و جمیع حبوبات و جمیع آنچه خدا وعده فرموده که به بندگان خود برساند در آسمان و از آسمان است و قسم به ربّ آسمان و زمین که این مطلب حق است و به طور وهم و گمان و مظنه نیست و محسوس عقلای اهل روزگار است چه جای معقول ایشان که انوار فیوض الهی جمیعاً از آسمان به زمین میآید مثل انوار آفتاب و ماه و سایر کواکب و جمیعاً از بالا به پایین میبارد مثل باران ریزان مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض. حتی آنکه مواد و صور اشیاء صلبه از آسمان آمده چنانکه میفرماید و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس پس ماده و صورت آهن و امثال آن در آسمان بوده و از آسمان نازل شده ولکن اگر این مطلب را صاحب فاروق و امثال او ندانند و توقف کنند و انکار نکنند چندان ضرری از برای ایشان ندارد چرا که حضرت امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین فرموده ان الناس اذا جهلوا وقفوا و لمیجحدوا لمیکفروا ولکن اگر ندانسته انکار کنند و توقف نکنند یا نعوذ باللّه دانسته انکار کنند، کار ایشان بد مآل است و اللّه العالم.
اما علت غائیه بودن ائمه؟عهم؟ را که اغلب منکرین سایر فضائل ایشان هم اعتراف دارند و اگر صاحب فاروق این را هم میخواهد انکار کند که جمیع ماسوای ایشان؟عهم؟ را از برای ایشان خلق نکردهاند مختار است و همینش بس که منکر جمیع انواع فضائل اربعه شده.
اما اينکه گفته «پس استدلال به آنها بر این مطلب با اعتراف به منع ائمه طاهرین از آن بسیار غریب است»، پس عرض میکنم که غرضش این است که استدلال به اخبار آحاد بر علل اربع بودن ائمه؟عهم؟ کردن با اعتراف به منع ائمه؟عهم؟ و غرضش این است که شیخ بزرگوار اعتراف کرده که ائمه؟عهم؟ منع فرمودهاند که ایشان را علل اربع دانند و با اعتراف به منع علل اربع دانستن غریب است از شیخ مظلوم. پس عرض میکنم که اما استدلال به اخبار آحاد که مکرر گذشت که علاوه بر اينکه اخبار متواتره
«* اجتناب صفحه 207 *»
در مطلب شیخ بزرگوار وارد شده صریح آیه نور و غیر آن هم با دلیل عقل دلیل مطلب او است اما اعتراف شیخ مرحوم به اينکه ائمه؟عهم؟ منع فرمودهاند از اينکه ایشان را علل اربع بدانند هرگز آن بزرگوار چنین اعترافی نفرمودهاند و صاحب فاروق افترائی را به ایشان بسته یا از روی عمد یا از روی جهل و نادانی و پیش از این هم عرض کردم که شیخ مرحوم در شرح فقره ذکرکم فی الذاکرین به وجوه عدیده شرح فرمودهاند و در بعض وجوه فرمودهاند که در ظواهر اخبار منع رسیده و در بواطن اخبار به طور تصریح و تلویح موجود است. اما تصریح ممنوع است و اشاره به تلویح فرمودهاند و صاحب فاروق ملتفت به آن تلویح هم نشده و اما تصریح را که نفرمودهاند و آن مطلبی که فرمودهاند تصریح به آن ممنوع است از اسرار مکتومه و اموری است که نباید تصریح به آن کرد و امری است که فرمودهاند انّ امرنا صعب مستصعب و فرمودهاند انّ امرنا هو السرّ و سرّ مستسرّ بالسرّ و آن امر دخلی به علل اربع بودن ایشان؟عهم؟ ندارد که در اخبار متواتره مطابقه با ظواهر کتاب رسیده و علمای ابرار خلفاً عن سلف و سلفاً لخلف در کتب خود ثبت و ضبط فرمودهاند و احدی از علماء انکاری از معانی و مضامین آنها نداشته و شیخ مرحوم هم چون دیدند که آن اخبار متواتره محل انکار احدی نیست به آنها استدلال فرمودند. پس بعد از استدلال آن بزرگوار بعضی از صاحبان اغراض بنای انکار را مانند صاحب فاروق گذاردند و پیش از استدلال شیخ بزرگوار آن اخبار متواتره مطلقا محل اختلاف نبود و کتب علمای سابق بر زمان شیخ بزرگوار حاضر است و در هیچ یک یافت نمیشود که این اخبار متواتره محل اختلاف علمای سابق باشد چه جای انکار ولکن بعد از شرح و بیان شیخ بزرگوار بعضی اصراری در انکار هم دارند بر خلاف علمای سلف چنانکه پوشیده نیست.
اما اينکه گفته «و اخبار بسیار وارد است در اينکه غلاة و مفوضه احادیث بسیار وضع کردهاند و در احادیث ما داخل کردهاند حال بعد از هزار و سیصد سال ما چگونه تمیز دهیم آن موضوعات را و چگونه قطع حاصل کنیم به اينکه این اخبار صادر از ائمه
«* اجتناب صفحه 208 *»
است و چگونه ترجیح دهیم آنها را بر اخبار معارضه معتضده به ظواهر کتاب و شهرت بین اصحاب»،
پس عرض میکنم اولاً که آیا دشمنان ائمه طاهرین؟عهم؟ منحصر بودند به طایفه غلاة و مفوضه و همان غلاة و مفوضه احادیث جعل میکردند و در احادیث ما داخل میکردند یا آنکه دشمنان ایشان منحصر به غلاة و مفوضه نبودند و جمیع بنیامیه و بنیعباس با سلطنت و جمیع مردم الا قلیل رعیت مطیع و منقاد ایشان بودند و همه ملاها و شیخالاسلامها و امام جمعهها و امام جماعتها و همه مدرّسها به جهت رضاجویی و خاطرخواهی و تملّق سلاطین بنیامیه و بنیعباس احادیث مجعوله خود را جعل میکردند و از برای سلاطین و رؤسای خود روایت میکردند از برای زیادتی عزت و دولت و ریاست خود و همه آنها دشمن بودند و اظهار دشمنی هم میکردند و غلاة و مفوضه در باطن دشمن بودند و اظهار دشمنی نمیکردند. پس جمیع این طوایف جعل میکردند احادیث چند را و داخل در احادیث ما میکردند و اگر کسی انصاف دهد میفهمد که دشمنانی که اظهار دشمنی ائمه طاهرین؟عهم؟ را میکردند هرگاه احادیث جعل میکردند به طوری جعل میکردند که دلالت کند بر نقصی و عیبی در ائمه طاهرین؟عهم؟. پس بنابر این صاحب فاروق و امثال او بعد از هزار و سیصد سال از کجا دانستند که آنچه از احادیث که دلالت بر منقصت ائمه؟عهم؟ میکند که چیزی را نمیدانند و کاری را نمیتوانند بکنند صادر از ایشان است و هر احادیثی که دلالت کند بر کمال ایشان که همه چیز را میدانند و هر کاری را که بخواهند بکنند میتوانند از ایشان؟عهم؟ صادر نشده.
و ثانیاً عرض میکنم که آنچه احادیث که غلاة و مفوضه جعل کردند از قبیل احادیثی بود که مناسب مذهب ایشان بود مثل اينکه ائمه؟عهم؟ خدایانند یا پیغمبرانند یا خدا امر الوهیت خود را به ایشان واگذار و مفوض کرده و ایشان خالقند و ایشان رازقند و ایشان میمیرانند و ایشان زنده میکنند نه خداوند عالم جلشأنه و این قبیل احادیث
«* اجتناب صفحه 209 *»
مجعوله را هر عاقلی جعل آن را میفهمد و این قبیل احادیث دخلی به علل اربع بودن ایشان؟عهم؟ ندارد که ظواهر کتاب و سنت و بواطن آنها مطابق یکدیگر دلالت بر آن دارند و عقول مستقیمه بعد از رجوع به آنها قطع و یقین حاصل میکنند بر حقیت آنها.
و اما اينکه گفته «و چگونه ترجیح دهیم آنها را بر اخبار معارضه»، پس عرض میکنم که آیا آن اخبار معارضه که میگوید کدام اخبار است؟ آیا در تمام کتب احادیث یافت میشود حدیثی اگر چه آن حدیث از طریق آحاد باشد که ائمه؟عهم؟ اول ما خلق اللّه نیستند؟ و آیا یافت میشود یک حدیث اگر چه از طریق آحاد باشد که ایشان؟عهم؟ سابق نبودهاند بر جمله اشیاء به چندین هزار سال تا آنکه آن حدیث معارض شود با احادیث متواتره که ایشان؟عهم؟ سابق بودهاند بر جمله اشیاء به چندین هزار سال؟ آیا یافت میشود یک حدیث اگر چه به طریق آحاد باشد که ایشان؟عهم؟ نور نداشتند و نورانی نبودند و ظلمانی بودند در آن وقتی که بودند تا آن یک حدیث معارض شود با اخبار متواتره که ایشان؟عهم؟ نورانی بودند و نورها داشتند در آن وقتی که بودند و چندین هزار سال گذشت که هیچ موجودی خلق نشده بود؟ و آیا یک حدیث یافت میشود اگر چه از جمله آحاد باشد که با وجودی که ایشان سراج منیر بودند علت فاعلیه نورهای خود نبودند تا آن حدیث معارض باشد با اخبار متواتره داله بر علت فاعلیه بودن ایشان؟عهم؟؟
و آیا یافت میشود یک حدیث اگر چه از جمله آحاد باشد که ماده و صورت جمله خلق از نور ایشان؟عهم؟ نیست تا آن یک حدیث معارض باشد با اخبار متواتره داله بر اينکه مواد و صور جمله موجودات از نور ایشان است نهایت آنکه مواد و صور خبیثین و خبیثات از عکس نور ایشان است چرا که طینت خبیثه آنها از مخالفت ایشان؟عهم؟ موجود شده و اگر مخالفت نکرده بودند طینت آنها خبیث نمیشد. و اگر حدیثی هم باشد که مواد خلق از آب است یا از خاک و آب است منافاتی با آن اخبار متواتره ندارد، چرا که آب و خاک و زمین و آسمان از نور ایشان؟عهم؟ خلق شده. و آیا
«* اجتناب صفحه 210 *»
یک حدیث یافت میشود اگر چه از جمله آحاد باشد که جمله ماسوای ایشان از برای ایشان؟عهم؟ خلق نشده تا آن یک حدیث معارض باشد با اخبار متواتره داله بر اينکه ایشان؟عهم؟ علت غائیه جمله موجوداتند و همه از برای ایشان؟عهم؟ خلق شدهاند و اگر نباتات را از برای رزق حیوانات خلق کردهاند حیوانات را از برای سواری ایشان و سایر کارهای ایشان؟عهم؟ خلق کرده و اگر حیوانات را سایر مردم هم به کار میدارند نه این است که سایر مردم عبید و اماء ایشانند و اگر اقرار به عبودیت ایشان؟عهم؟ ندارند نه این است که در وقت استیلاء آنها را اسیر میکنند و به خدمات خود میدارند و ارث آنها را میبرند و آیا نه این است که ملائکه خدام ایشان و خدام شیعیان ایشانند؟عهم؟ و آیا نه این است که بر فرض اينکه یافت شود معارضی احادیث آحاد معارضه با احادیث متواتره نمیتوانند کرد به اتفاق جمیع علماء و حال آنکه چنانکه عرض شد معارضی مطلقاً یافت نمیشود. پس باید عبرت گیرند عقلای روزگار در اصرار انکار فضائل ایشان؟عهم؟ به این حدی که میبینند فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.
اما اينکه گفته «اخبار معتضده به ظواهر کتاب و شهرت بین اصحاب» پس عرض میکنم که ظاهر این است که مرادش به ظواهر کتاب امثال این آیات باشد که فرموده قل اللّه خالق کل شیء و اللّه الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم و چون تفریق در میان علت فاعلیه و خالق علت فاعلیه نکرده گمان کرده که اگر ائمه؟عهم؟ را علت فاعلیه بدانیم به خالق بودن و رازق بودن و ممیت و محیی بودن ایشان قائل شدهایم و این منافی است با آیه شریفه قل اللّه خالق کل شیء و امثال آن پس عرض میکنم که مکرر عرض کردم که جمیع موجودات علل فاعلیه افعال و اعمال و اقوال و مفاعیل خود هستند به دلیل کتاب محکم و احادیث محکمه و دلیل عقل محکم و علت فاعلیه بودن آنها منافاتی ندارد با اينکه خدای وحده لا شریک له خالق آن فواعل و خدای وحده لا شریک له خالق افعال و اعمال و اقوال و مفاعیل آن فواعل باشد به سرّ امر بین الامرین اگر چه از فهمیدن این سرّ امر بین الامرین اغلب خلق عاجز باشند
«* اجتناب صفحه 211 *»
چنانکه در احادیث وارد شده که این سرّ را نمیداند کسی مگر امام؟ع؟ یا کسی که او بخصوص تعلیم او کرده باشد.
اما اينکه گفته «پس ای برادر منصف اگر طالب نجات دنیا و آخرت هستی در امثال این مسائل توقف نما و علم آن را واگذار به خود ایشان و همین اعتقاد به اينکه ایشان از جانب خدا امام مفترض الطاعة و معصوم از خطاء و گناه و مؤید من عند اللّه و افضل عباد اللّه بودهاند تو را کافی است»، پس عرض میکنم که ای سید با انصاف من، چرا خود به این نصیحت خود عمل نکردی و در امثال این مسائل توقف ننمودی و علم آن را وانگذاردی به خود ایشان؟عهم؟ اگر طالب نجات دنیا و آخرت بودی. لِمَ تقولون ما لاتفعلون کبر مقتاً عند اللّه انتقولوا ما لاتفعلون و اینهمه اصرار در انکار به طور تکرار کردی آیا معنی توقف در نزد شما انکار با اصرار و تکرار است؟ و آیا واگذاردن علم چیزی را به امام؟ع؟ اغماض و اعراض از اخبار متواتره ایشان و اصرار در انکار معانی و مضامین آنها است در نزد شما؟ و آیا در نزد شما توقف در امری که به تواتر اخبار متطابقه با کتاب محکم رسیده جایز است؟ و آیا امری را که عقول مستقیمه بر طبق کتاب محکم و سنت محکمه یقین میکنند در نزد شما انکار آن به اصرار و تکرار روا است؟ فبأی حدیث بعدها تؤمنون فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.
اما اينکه گفته که «مؤید من عند اللّه و افضل عباد اللّه بودهاند»، آیا به همین لفظ تنها باید اکتفاء کرد بدون معنی یا مقصود از الفاظ معنی آنها است و اگر معنی آنها مقصود بالذات است که با انکار فضائل و مراتبی که رتّبهم اللّه فیها نمیسازد و آیا ملکالموت داخل عباد اللّه نیست و حال آنکه علت فاعلیه موت جمیع اموات است و کل نفس ذائقة الموت و تو انکاری نمیتوانی از آن کنی و با این حال خدای وحده لاشریک له ممیت است و روح القدس داخل عباد اللّه است و او تأیید میکند جمیع مؤمنین را به ایمان و علت فاعلیه تأییدات است و ملائکه مدبّرات جمیعاً علت فاعلیه تدبیراتند و عباد اللّه هستند و خادمان ائمه علیهم السلامند و ائمه؟عهم؟ آقا و
* اجتناب صفحه 212 *»
سید و مخدوم و مطاع ایشان و افضل از ایشانند و به امر ایشان مأمورند و به اذن ایشان مشغول امور خودند و جمیع ایشان از نور حضرت امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلّین خلق شدهاند و آن جناب علت فاعلیه نور خود بودند پیش از خلقت ملائکه به چندین هزار سال و آن جناب افضل از جمیع ملائکه بودند به تصدیق پیغمبر؟ص؟ و نمیدانم که امثال صاحب فاروق خواهند گفت که چه میشود که آقا و سید و مطاع روح القدس و سایر ملائکه عالمتر و قادرتر و صاحب کمالتر از آنها نباشد و آن خدام داناتر و تواناتر و صاحب کمالتر از آقای خود باشند ولکن الحمد لله الذی قدّم المفضول علی الفاضل و جعل المفضول سیداً و مطاعاً و امیراً علی الفاضل اعاذنا اللّه من مضلات الفتن و به نستعین.
اما اينکه گفته «پس دانستی که در این مسأله حق با متشرعه است یعنی نباید گفت که ائمه علل اربعه هستند و خود شیخ معترف است به اينکه اخبار بسیار بر منع وارد است و بنای مذهب بر آن است»، پس عرض میکنم که غریب اصراری بر انکار دارد که فراموش کرد که خود مردم را امر به توقف کرد و خود او باز انکار خود را اعاده کرد و گفت پس دانستی که در این مسأله حق با متشرعه است یعنی نباید گفت که ائمه علل اربعه هستند پس عرض میکنم که گویا مقصودش از متشرعه منکرین فضائل ائمه؟عهم؟ است مانند خودش و اگر امثال ایشان اسمشان متشرعه باشد باید شعر حافظ را در وصف آنها وِرْد خود قرار داد که گفته:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد | وای اگر از پس امروز بود فردایی |
و چنانکه مکرر عرض کردم که احادیث تقدم وجود بانمود ایشان؟عهم؟ به اختلاف کمی در الفاظ و اتفاق معانی آنها از حد تواتر گذشته و به حد ضرورت رسیده به طوری که صاحب فاروق هم تعجب از انکار آن داشت و بسی واضح است در نزد عقلای روزگار خصوص عقلای مؤمنین به ایشان؟عهم؟ که ایشان در حال تقدمشان علت فاعلیه افعال و انوار خود بودند و به اعتقاد مؤمنین وجود مبارک ایشان آفتاب
«* اجتناب صفحه 213 *»
تابان و چراغ درخشان بود به نص آیه شریفه نور و غیر آن علاوه بر احادیث متواتره و چنانکه آفتاب ظاهر و چراغ ظاهری علت فاعلیه انوار خودند آفتاب وجود ایشان هم؟عهم؟ علت فاعلیه انوار خود است و در احادیث متواتره وارد شده به الفاظ اندک اختلاف و معنی واحد که از نور ایشان؟عهم؟ ماسوای ایشان خلق شدند و آن احادیث از زمان حضور ایشان در میان مؤمنان بود و دست به دست رسید به دست مؤمنین این زمان و هرگز احدی از علماء انکار مضمون آنها را نداشت و همه آنها متشرع حقیقی بودند و شرکتی با منکرین فضائل نداشتند و کلینی علیهالرحمة آنچه را که روایت کرده در تقدم وجود ایشان و اينکه از برای ایشان انوار بسیار بود و اينکه از نور حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله ملائکه خلق شدند و آن جناب افضل است از ملائکه و از نور حضرت فاطمه؟عها؟ خلق شد زمین و آسمان و آن جناب افضل است از زمین و آسمان و از نور حضرت امام حسن؟ع؟ خلق شد آفتاب و ماه و آن جناب افضل است از آفتاب و ماه و از نور امام حسین؟ع؟ خلق شد بهشت و حورالعین و آن جناب افضل است از بهشت و حورالعین تمام اینها از معتقدات کلینی علیهالرحمة است که روایت کرده و احدی از علمای متشرعه حقیقیه انکاری از آن نکردهاند و حدیث مفصل حضرت امیر؟ع؟ که در سبقت خلقت خودشان به یکصد و بیست و چهار هزار سال پیش از جمیع موجودات فرمایش فرموده صدوق علیهالرحمة روایت کرده و احدی از علمای متشرعه حقیقیه انکاری از آن نکردهاند و مرحوم مجلسی علیهالرحمة مکرر آن را در کتب عربی و فارسی خود نقل کرده حتی آنکه همین حدیث مفصل را با سایر احادیث سبقت خلقت ایشان؟عهم؟ در کتاب مسمی به مجالسالمتقین نقل کرده و ترجمه کرده و به هیچ وجه اظهاری نکرده که ایشان؟عهم؟ به یکصد و بیست و چهار هزار سال قبل از جمیع موجودات نبودند و از نور پیغمبر؟ص؟ دوازده حجاب آفریده شد به تفصیلی که در اوایل این رساله گذشت پس معلوم شد که متشرعه حقیقیه از کلینی و صدوق گرفته تا زمان مجلسی علیهمالرحمة همگی قائل بودند که ائمه؟عهم؟
«* اجتناب صفحه 214 *»
علل فاعلیه انوار خود بودند و از انوار مقدسه ایشان؟عهم؟ جمله ماسوای ایشان آفریده شد و جمیع علمای متشرعه حقیقیه قائلند که ایشان؟عهم؟ علت غائیه جمیع خلقند پس باید گفت که ایشان علل اربع خلقند.
پس معلوم شد که آنهایی که گفتهاند نباید گفت که ایشان علل اربع هستند از جمله متشرعین سابقین حقیقی نیستند و مخالفند با کلینی و صدوق از متقدمین و مخالفند با مجلسی و امثال او از متأخرین+. پس بهتر این بود که جماعت امثال خود را از منتحلین بنامد نه از متشرعین و شغل متشرعین همین است که نفی کنند از دین مبین ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را چنانکه بر اهل عالمین مخفی نیست. و اللّه علی ما نقول وکیل و هو یهدی السبیل و الحمد للّه رب العالمین.
و اما اينکه اعتراف شیخ بزرگوار را شاهد انکار خود آورده افترائی است واضح یا از روی عمد یا از روی اشتباه چنانکه مکرر گذشت در ضمن تکرارات او.
([1]) و تکرّر الثناء علی الشیخ الاوحد فی جمیع اجزاء هذا الکتاب بتقریظ المرجع الدینی الاکبر الامام السید ابیالقاسم الخوئی الذی جاء فیه:
«ولدنا العلامة الفاضل الشیخ عبدالمنعم الکاظمی زاد توفیقه: و بعد السلام علیکم و الدعاء لکم، تسلّمت اجزاء کتابکم فسرّنی جهودکم فی نشر کلمة الاسلام و بثّ فضائل اهلالبیت: لیقتدی المسلمون بسیرتهم و لیأخذوا باعمالهم نبراساً ینیر لهم سبیل الحق … الخ ».
([2]) کتاب «تریاق فاروق» در سال 1308 هجری قمری به چاپ رسیده است. نسخه چاپی تریاق فاروق، به اسم عبدالصمد بن عبدالله حائری مازندرانی است که ــ به عقیده صاحبنظران کتابشناس ــ اسم مستعار میرزا محمدحسین شهرستانی میباشد. وی بعضی از کتابهای دیگر خود، مانند کتاب «تلویحالاشارة فی تلخیص شرحالزیارة» را هم به همین نام مستعار منتشر نموده است. «تلویحالاشارة» خلاصهای از کتاب شرحالزیارة مرحوم شیخ احمد احسائی میباشد!
([3]) الجامعلاحکامالشرايع ص 15 و 16
([4]) الجامعلاحکامالشرايع ص 18
([5]) جواهرالحکم ج6، شرح خطبه طتنجیه، جزء دوم ص 195
([7]) الفائدة العاشرة ص 191 (2) ارشادالعوام (چ مشهد) ج3، ص309
(3) ارشادالعوام (چ مشهد) ج1، ص377 (4) ارشادالعوام (چ مشهد) ج1، ص63
([8]) تصحيح اعتقادات الامامية ص 86
([9]) اعتقادات مرحوم مجلسی چاپ سنگی لاهور ص 22
([10]) شرحالزیارة، جلد چهارم، طبع چهارم، ص 7
([11]) اعتقادات الامامية للصدوق، باب الاعتقاد فی نفی الغلو و التفویض، ص99
([13]) احتجاج طبرسی جزء ثانی ص 284
([15]) عیون اخبارالرضا، جزء ثانی، ص 202
([17])اعتقادات الامامية للصدوق، باب الاعتقاد فی نفی الغلو و التفویض، ص133
([18]) تصحيح اعتقادات الامامية ص 86
([19]) جوامعالکلم ج8، الرسالة القطيفية فى جواب 72 مسألة، ص638
([20]) جوامعالکلم ج2، جواب ملامحمد دامغانی، ص390
([21]) جوامعالکلم، جلد 8، جواب ملافتحعلیخان، ص569
([22]) جوامعالکلم، جلد 9، جواب الملامحمد طاهر المسمی بالطاهرية،ص653
([23]) شرحالزیارة، جلد چهارم، طبع چهارم، ص 274
([24]) شرحالزیارة، جلد چهارم، طبع چهارم، ص 3