02-2درّه نجفیه جلد دوم – مقابله – قسمت دوم

درّه نجفیه جلد دوم – قسمت دوم

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 310 *»

برهان دوازدهم

در اینکه مقصود از هر لفظی و کلامی معنی آنهاست و اگر مخاطبی معنی کلام متکلمی را نداند نزد مخاطب بی‌معنی است و خداوند مرادات خود را با هر قومی به زبان خود آنها رسانده و جواب از شبهه کسانی که قرآن را ظنی‌الدلالة و احادیث را ظنی‌الصدور و ظنی‌الدلالة دانسته‌اند.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 311 *»

آنچه معلوم می‏شود به اتفاق جمیع عقول و مطابق است با جمیع کتب در نزد جمیع اهل ادیان و مذاهب خصوص در نزد اهل دین حق و مذهب حق این است که مقصود از هر لفظی و کلمه‏ای و کلامی معنی آنها است و مقصود بالذات از هر لفظی معنی آن است نه لفظ بی‏معنی و لفظ بی‌معنی بی‌معنی است در نزد جمیع صاحبان شعور و لفظ مقصود بالتبع است که بدون ملاحظه معنی در آن هیچ مقصود نیست و بسی واضح است که این مطلب داخل بدیهیات جمیع صاحبان شعور است.

و بسی واضح است که اگر معنی لفظی را کسی بداند و با کسی دیگر تکلم کند اگر شخص مخاطب از اهل لغت و هم‌زبان شخص متکلم نباشد کلام آن شخص متکلم در نزد شخص مخاطب بی‌معنی خواهد بود اگرچه آن کلام در نزد خود آن شخص متکلم معنی داشته باشد و از این است که هر عاقلی با هر عاقلی به زبان او با او تکلم کند و از این است که خداوند عالم جلّ‏شأنه مرادات خود را با زبان هر قومی به آن قوم رسانیده و ماارسلنا من رسول الّا بلسان قومه نازل فرموده و معقول نیست بر طبق منقول که خداوند عالم جلّ‌شأنه مرادات خود را به لسانی که قوم نفهمند از برای قوم بیان کند چرا که بنا بر این فرض مرادات خود را به آن قوم نرسانیده و حجت خود را بالغ و دین خود را کامل نکرده پس واجب شد در حکمت او جلّ‌شأنه که مرادات خود را به زبانی بیان کند از برای هر قومی که آن قوم بفهمند به اتفاق جمیع عقول مطابق با جمیع منقول آسمانی چنان‌که فرموده: ثم ان علینا بیانَه و این مطلب بدیهی واضح در نزد جمیع صاحبان شعور مطلبی است کلی که اختصاص به قومی دون قومی ندارد چنان‌که اختصاص به وقتی دون وقتی و مکانی دون مکانی و به مقامی دون مقامی و به شخصی دون شخصی ندارد بلکه اختصاص به حال شخصی دون حالی ندارد.

پس از این بیان مختصر آسان بدان که خداوند عالم جلّ‏شأنه جمیع مرادات

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 312 *»

خود را به زبان هر قومی از برای ایشان بیان کرده و امر خود را بالغ و حجت خود را واضح قرار داده به طوری که هیچ مخلوقی نتواند بر او حجتی بگیرد که چون مرادات تو از برای من معلوم نبود پس به مقتضای آنها عمل نکردم پس امری را که از ملائکه خواسته آن امر را با زبان ملائکه به ایشان رسانیده و مرادات خود را از جن با زبان ایشان به ایشان رسانیده و مرادات خود را از انس به زبان انسان از برای انسان بیان کرده و مرادات خود را از انبیاء و اولیاء؟عهم؟ به زبان ایشان از برای ایشان بیان کرده و مرادات خود را از امت‌ها با زبان خود ایشان از برای ایشان بیان کرده و از این بیان مختصر بدیهی آسان بدان که مادام که تکلیفی از برای مخلوقی قرار داده آن تکلیف را معین فرموده و معقول و منقول نیست که مرادات الهیه در عصری از اعصار از برای قومی از اقوام به زبان آن قوم مبین و معلوم باشد و در عصری دیگر از برای قوم دیگر معلوم نباشد چرا که امر الهی همیشه بالغ و حجت او همیشه واضح باید باشد و معقول و منقول نیست که خداوند عالم جلّ‌شأنه عاجز شود از رسانیدن مرادات خود به خلقی از مخلوقات و مکلّفی از مکلّفین و مانعی از برای او معقول و منقول نیست.

پس از این بیان مختصر بدیهی آسان بدان و بیاب اشتباه جمع کثیری را که گمان کرده‌اند که قرآن اگرچه صحیح‌الصدور است ولکن ظنی‌الدلالة است یعنی الفاظ قرآن یقیناً از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه صادر و نازل شده و شکی در آن نیست ولکن معنی آن کلمات و مرادات الهیه از آن آیات به طور یقین معلوم نیست نهایت به طور مظنه و گمان ما این است که مرادات الهیه از آن آیات به طوری است که ما می‏فهمیم و احتمال می‏دهیم که شاید مرادات الهیه غیر از آن باشد که ما فهمیده‌ایم چرا که ما نمی‌توانیم بفهمیم به دلیل عقل یقینی که این آیات در هزار سال و کسری قبل از این زمان در عصر پیغمبر؟ص؟ به همین معنی‌ها که در این زمان می‏فهمیم استعمال می‏شده و احتمال عقلی می‏رود که در آن زمان معنی این آیات غیر از این معنی‌ها بوده که در این زمان‌ها متداول است ولکن چون که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 313 *»

ما به غیر آنچه گمان کرده‌ایم دسترس نداریم با اینکه احتمال می‌دهیم که مرادات الهیه غیر از این معنی‌ها است که ما فهمیده‏ایم تکلیفی دیگر نداریم و تکلیف ما همین است که به مظنه و گمان خود عمل کنیم با اینکه یقین به مرادات الهیه نداریم.

پس عرض می‏کنم که اگرچه با قطع نظر از معامله الهیه و هدایت و ابلاغ و ایضاح سبیل و اقامه دلیل بر مرادات خود و تسدید و تقریر او به دلیل عقل نمی‌توان یافت که الفاظی که در زمان سابق استعمال می‌کرده‌اند در همین معنی‌ها بوده که الحال ما آن الفاظ را در این معنی‌ها استعمال می‌کنیم و با قطع نظر از معامله الهیه عقل احتمال می‏دهد که شاید در هزار سال قبل از این مثلاً «قال» را در معنی «فال» و «فال» را در معنی «قال» استعمال می‏کرده‏اند و ما در این زمان «قول» را به معنی سخن و «فال» را به معنی فال‌گرفتن استعمال می‏کنیم ولکن اگر قطع نظر از معامله الهیه و هدایت او و ابلاغ و ایضاح امر او نکنیم و بدانیم و یقین داشته باشیم به دلیل عقل مطابق با دلیل نقل که فرموده: ان علینا للهدی که هدایت خلق با خدا است و رسانیدن مرادات خود به خلق بر او است نه بر خلق چنان‌که به دلیل عقل مطابق با نقل می‏دانیم که ارسال رسل و انزال کتب با او است و اللّه اعلم حیث یجعل رسالته نه بر خلق، می‌توانیم یقین کنیم که مرادات او در کلام او همان است که ما می‏فهمیم چرا که یقین داریم که او می‏داند که ما از کلام او چه معنی را ادراک کردیم پس اگر همان معنی مراد او نیست او باید بیان کند از برای ما که آنچه را که از کلام من فهمیدید مراد من نبود و مراد من چیزی دیگر بود مثل آنکه صلوٰتی که امر کرده بود که مردم بجا آورند چون محض دعاء نبود و مراد الهی همین نماز مخصوص بود بیان فرمود به زبان و فعل پیغمبر خود؟ص؟ که مراد من همین ارکان مخصوصه است نه محض دعاء خواندن و مثل آنکه چون صیامی که امر کرده بود محض امساک نبود به قول و فعل پیغمبر خود؟ص؟ بیان فرمود که مراد من از صیام امساک مخصوصی است به طوری که پیغمبر؟ص؟

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 314 *»

بیان کرده و از این جهت تصریح فرمود که قرآن محکمات و متشابهات دارد و فرمود: منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم. پس چون مرادات خود را از آیات متشابهات نخواست که هرکس بداند تصریح کرد که آنچه عامه مردم می‌فهمند مراد من نیست و فرمود: و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم.

و اما محکماتی را که پیغمبر؟ص؟ بیان کرده بود آنها را محل اتباع مؤمنین قرار داد و فرق میان مؤمنین و منافقین را بیان کرد و فرمود: فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه و از حال مؤمنین حکایت فرمود که می‏گویند: ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا یعنی ای پروردگار ما مایل مکن دل‌های ما را که تابع متشابهات شویم بعد از آنکه ما را هدایت کردی که تابع محکمات باشیم.

باری، و از این جهت پیغمبر؟ص؟ تفسیر به رأی را بر امت خود حرام فرمود با اینکه معانی الفاظ عرب بر عرب مخفی نبود پس مأمور شدند که از پی متشابهات نروند و معانی لغویه عرب را مرادات الهیه قرار ندهند و حتم کرد که آنچه را که از محکمات فهمیدند تابع همان شوند و محکمات آنهایی بود که پیغمبر؟ص؟ بیان کرده بود به فعل و قول خود.

پس متذکر باش که اگر مراد الهی مفهومات از آیات محکمات نبود خداوند عالم جلّ‏شأنه از اتباع آن مفهومات نهی می‌فرمود چنان‌که از اتباع مفهومات از آیات متشابهات نهی فرموده پس چون از اتباع مفهومات از آیات محکمات نهی نفرمود بلکه امر به اتباع آنها فرمود یقین کردیم که مفهومات ما از آیات محکمات همان مرادات الهیه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 315 *»

است درباره ما به دلیل عقل مطابق با نقل به طوری که احتمال ضعیفی و توهمی راه ندارد از روی عقل و نقل که مرادات الهیه غیر از مفهومات از آیات محکمات باشد چنان‌که اگر کسی در حضور پیغمبر؟ص؟ حاضر باشد و پیغمبر؟ص؟ به او امر کند که فلان عمل را بجا بیاور که مراد الهی است و آن شخص از کلام پیغمبر؟ص؟ چیزی بفهمد و به مقتضای آنچه فهمیده عمل کند و پیغمبر؟ص؟ او را منع نکند بلکه عمل او را تحسین کند و اظهار رضامندی و خشنودی نماید پس آن شخص یقین می‌کند که به مراد الهی عمل کرده و احتمال نمی‏دهد در عقل خود که شاید مراد الهی غیر از این عمل باشد و شاید آنچه من فهمیده‌ام خطاء باشد و مراد الهی را نفهمیده باشم چرا که می‏داند که اگرچه خود او معصوم نیست و عقل او آنچه را که فهمیده احتمال می‏دهد که به خطاء فهمیده باشد و به خطاء رفته باشد چرا که به تجربه‏های بسیار بر خطاء عقل خود واقف شده و در بسیاری از امور در اول امر چیزی را به طوری می‏دانست و در آخر الامر خلاف آنچه را که دانسته بود بر او ظاهر شد و بر خطاء سابق خود واقف شد ولکن چون می‌داند که پیغمبر؟ص؟خطاکار نیست و کار او این است که آنچه مراد الهی است از برای خلق بیان کند و از آنچه خلاف مراد او است منع کند پس چون آنچه را که این شخص فهمیده بود پیغمبر؟ص؟ تقریر فرمود که فهم تو مطابق است با مراد الهی یا به تصریح تصدیق فرمود که مراد الهی همین عمل مخصوص است و آنچه را که تو فهمیده‌ای مطابق است با مراد الهی پس در چنین صورتی این شخص احتمال نمی‌دهد در عقل خود که شاید من به خطاء رفته باشم و شاید عقل من خطاء کرده باشد و آنچه را که فهمیده غیر مراد الهی باشد و شاید عملی که از من صادر شد برخلاف مراد الهی باشد بلکه چون عقل یقین دارد که صانعی و خدایی دارد و احتمال نمی‏دهد که شاید خدایی نباشد و من برخطاء و اشتباه باشم در این مطلب که خدایی هست چرا که خداوند عالم جلّ‏شأنه او را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 316 *»

چنین آفریده که بتواند بفهمد و یقین کند که خود و امثال خود خالق خود نیست پس چون خود را موجود می‏داند به طور یقین یقین دارد که خالقی که مثل او و امثال او عاجز نیست او را ساخته و خلق کرده که احتمال خطاء و اشتباه در فهم خود نمی‌دهد که اگر خداوند عالم جلّ‌شأنه او را به این‌طور نیافریده بود که بتواند به طور یقین بفهمد که خود و امثال خود او را نیافریده‌اند و خدای قادری که توانسته و عاجز نبوده او و امثال او را آفریده حجتی بر او نداشت و او را تکلیف به معرفت و شناختن خود به طور یقین نمی‏کرد.

پس چون یقین دارد که خدای قادری دارد و همچنین یقین دارد که او چنان‌که قادر و توانا بوده که توانسته که او و امثال او را آفریده عالم و دانا و مطلع هم هست به آنچه آفریده پس یقین می‌‌کند که آنچه را که فهمیده خدای او می‏داند که چه فهمیده و می‏داند به طور یقین که آنچه را که فهمیده اگر مرضی الهی نباشد و مراد او در حق او نباشد او می‏تواند فهم او را تغییر دهد تا با مراد خودش مطابق شود پس چون دید که خداوند عالم مطلع قادر جلّ‌شأنه تغییر نداد آنچه را که فهمیده به طوری که فهمیده به اطمینان الهی و دلیل تقریر او جلّ‌شأنه یقین می‌کند که آنچه را از قول پیغمبر یا حجتی دیگر شنیده و فهمیده، فهمیده او همان مراد و مرضی الهی بوده به دلیل آنکه خداوند عالم جلّ‏شأنه آن را تغییر نداده و پیغمبر او یا حجتی دیگر از جانب او تغییر ندادند آنچه را که او فهمیده چرا که ایصال مراد و مرضی الهی و رسانیدن و واضح‌کردن آن بر خدای مطلع قادر است به واسطه رسل غیبیه و شهادیه و حجج از جانب خود نه بر خلق عاجز نادان پس چون ایشان تقریر و تصدیق کردند چیزی را عقل یقین می‏کند که آن چیز به همان‏طوری است که فهمیده اگرچه به تنهایی و بدون تمسک به خداوند عالم جلّ‌شأنه و حجج او؟عهم؟ نتواند یقین کند به امری که فهمیده که احتمال ندهد که خطاء کرده و از این است که خداوند عالم جلّ‌شأنه دلیل عقلی را در نقل و کتاب خود بیان فرموده و فرموده الا بذکر اللّه تطمئن القلوب پس با قطع نظر از خدا و رسول و حجج

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 317 *»

او؟عهم؟ عقل نمی‏تواند یقین کند به امری از امور جزئیه اگرچه امور محسوسه باشد مثل روشنی روز و تاریکی شب چرا که اتفاق افتاده که در خواب دیده روز روشنی را و در عالم خواب چنین می‏دانست که بیدار است و روز را مشاهده می‌کند و اضطرابی و شکی در او نبود که در روز روشن واقع است پس چون بیدار شد فهمید که شب است و در ظلمت و تاریکی خوابیده و روز نیست حتی آنکه اتفاق افتاده که خواب و بیداری را با هم در خواب دیده و پس از بیدار شدن یافته که همه آنها در خواب بوده پس بنا بر این عقل نمی‏تواند به امور جزئیه یقین حاصل کند که به همان‏طوری که می‏یابد در خارج هم همان‌طور است و یافتن او با خارج مطابق است اگرچه به حسب عادت در حال خواب یا بیداری اضطرابی و شکی را در خود احساس نکند و چنین گمان کند که علم او مطابق است با خارج و گمان کند که یقین دارد به آن چیزی که می‏داند و شک ندارد و این مطلب را علمای ابرار و حکمای عالی‏مقدار یافته‏اند به طوری که مسلم و معروف شده در میان ایشان که عقل ادراک می‏کند کلیات را مثل آنکه یک نصف دو است اما جزئیات را نمی‌تواند ادراک کند چرا که در حضور او حاضر نمی‌شوند پس از این جهت می‌تواند بفهمد که حجتی از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه ضرور است که در میان خلق باشد اما نمی‌تواند بفهمد که آن حجت الهی کدام‏یک از اشخاص هستند.

و چه‏بسیار از کسانی که معنی این کلام و مقصود علمای اعلام را ندانسته‌اند چنین گمان کرده‌اند که چون عقل نمی‌تواند جزئیات را ادراک کند مطلقاً مأمور نیست به یقین‌کردن در جزئیات پس اگر عقل شک داشته باشد در حقیت پیغمبری یا حجتی دیگر و احتمال بدهد که شاید این شخص از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه نباشد و شاید از جانب شیطان یا به هوای نفس خود ادعای ریاست می‏خواهد بکند عقل معذور است چرا که نمی‌تواند یقین کند که این شخص از جانب خدا است و علم عادی در این مقام کافی است که آن علم با مظنه و شک و وهم عقلانی جمع می‏شود و آن علم عادی علم نفسانی است نه علم عقلانی و چه‌بسیاری که همین

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 318 *»

مطلب را جاری کرده‏اند در کلمات صادره از خدا و رسول و سایر حجج؟عهم؟ به گمان آنکه آن کلمات صادره جزئیات هستند و در جزئیات سد باب احتمال خلاف را نمی‏توان کرد به حسب عقل و به حکم عقل پس در معرفت صدور احادیث و این کلمات از حجج الهی علم عادی کافی است چرا که عقل چون نمی‌تواند سد باب احتمال صدور آنها را از غیر حجج؟عهم؟ کند تکلیف ندارد و همان علم عادی که مظنه عقلی است کفایت می‌کند و گفته‌اند: «و علی الظن مدار العالم و اساس عیش بنی‌آدم» و چه‏بسیاری این مطلب را در معنی کلمات قرآنیه جاری کرده‏اند اما در صدور آنها از خدا ادعا قطع کرده‏اند و گفته‏اند که قرآن قطعی‌الصدور و ظنی‌الدلالة است اما در احادیث صادره از حجج؟عهم؟ گفته‌اند ظنی‌الصدور است و شاید که از غیر حجج الهی؟عهم؟ صادر شده باشد و ظنی‌الدلالة است و شاید که آنچه را که ما از آنها می‏فهمیم مراد خدا و رسول و حجج؟عهم؟ نباشد.

و چه‏بسیار کسانی که حاق مطلب علمای اعلام را نفهمیده‌اند چنین گمان کنند که حاق مطلب این است که در دست اکثر مردم روزگار است و چنین گمان کنند که عقیده جمیع علمای اعلام به همین‌طورهای مشهور بوده علی‌الخصوص که در کلمات آن بزرگان ببینند که علوم را به سه قسم فرموده‌اند که علم عقلی و علم عادی و علم شرعی باشد پس تصریح فرموده‌اند که علم عادی با ظن عقلی و شک و وهم آن جمع می‌شود و تصریح فرموده‌اند که علم شرعی با ظن عقلی و عادی و شک آن دو و وهم آن دو جمع می‏شود و تصریح فرموده‏اند که علم به احکام شرعیه علم شرعی است نه علم عادی و نه علم عقلی پس اگر عقل و عادت در آنها بر وهم یا بر شک یا بر مظنه باشد عیب ندارد.

پس عرض می‏کنم که کلمات بزرگان و علمای اعلام رضوان‌اللّه‌علیهم حق است بخصوص کلام حکمای ایشان که علم به حقائق اشیاء به قدر طاقت بشریه دارند ولکن سخن در کسانی است که نمی‏توانند کلمات ایشان را جمع کنند پس بعضی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 319 *»

به خیال خود بعض کلمات ایشان را می‏گیرند و گمان می‏کنند که تمام مطلب در این بعض است و بعضی دیگر را نمی‌فهمد و ترک می‌کنند پس اصل مطلب ناقص خواهد ماند و هم یحسبون انهم یحسنون صنعاً و بعضی دیگر بعض دیگر از کلمات را می‏گیرند و باقی را نمی‏فهمند و باز اصل مطلب ناقص خواهد ماند و هم یحسبون انهم یحسنون صنعاً.

پس عرض می‏کنم که در اینکه عقل مدرک کلیات است و جزئیات را نمی‏تواند ادراک کند چرا که در محضر او حاضر نمی‏شوند شک نیست، و در اینکه نفس مدرک جزئیات و عادیات است و علمی از برای او است که دخلی به علم عقلانی ندارد شک نیست مثل آنکه اگر شخص نظر کند به سقفی که محکم است به علم عادی یقین می‌کند به یقین عادی که این سقف به این زودی‌ها خراب نخواهد شد پس به اطمینان عادی در زیر آن سقف مسکن کند و اضطرابی از برای او نخواهد بود در خراب‌شدن آن سقف به این زودی‌ها و بسا آنکه آن سقف به همان زودی‌ها خراب شود به واسطه زلزله‌ای یا محکم‌نبودن ستون‌هایی که در زیر زمین است و این شخص از سستی آنها بی‏خبر است پس چون آن شخص رجوع به عقل خود کند احتمال خراب‌شدن سقف را به این زودی‌ها می‏دهد و دلیلی از برای خراب‌نشدن سقف به این زودی‌ها ندارد و چون رجوع به نفس خود کند آن را ساکن و مطمئن یابد در محکم‌بودن سقف و خراب‌نشدن به این زودی‌ها پس علم عادی نفسانی به خراب‌نشدن سقف و محکم‌بودن آن جمع شد با جهل عقلانی و ندانستن عقل که آیا این سقف خراب خواهد شد به این زودی‌ها یا نه چنان‌که با شک عقلانی و مظنه عقلانی و توهم عقلانی آن علم عادی نفسانی می‌تواند جمع شود و این علم عادی نفسانی هیچ لازم نیست که مطابق واقع باشد و چه‌بسیاری که به واسطه این علم عادی و اطمینان عادی در زیر سقف‌ها منزل کردند و علم و اطمینان آنها مطابق با واقع نبود و سقف به زودی‌ها فرود آمد و ایشان هلاک شدند و علم و اطمینان ایشان مانع از هلاکت ایشان نشد بلکه سبب هلاکت ایشان همان علم عادی و اطمینان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 320 *»

ایشان بود که اگر اطمینان نداشتند در زیر آن سقف منزل نمی‏کردند و هلاک نمی‏شدند و همچنین در اینکه علم شرعی دخلی ندارد به علم عقلی و به علم عادی شک نیست و می‏تواند جمع شود با جهل عقلانی و نفسانی و با مظنه آن دو و با شک آن دو و با توهم آن دو و با علم آن دو مثل آنکه تو از دست کسی چیزی می‌خری و می‌خوری و آن چیز در علم شرعی از برای تو حلال است و حال آنکه به طور عادت و به علم عادی نمی‌دانی که آیا آن شخص فروشنده این متاع را غصب کرده و دزدیده یا آنکه مال خود او بوده و فروخته و همچنین در عقل خود نمی‌دانی که این متاع مال خود او بوده و فروخته پس بر تو حلال شد یا غصب کرده و دزدیده و مثال از برای باقی صورت‌ها موجب تطویل بلاطائل است در این مقام.

پس عرض می‏کنم قدری در این مطلب فکر کن تا مانند کسانی که گمراه شدند گمراه نشوی. پس عرض می‏کنم که مراد علمای اعلام رضوان‌اللّه‌علیهم این نیست که یقین عقلی در اقرار کردن به پیغمبری پیغمبری و حجت‌بودن حجتی لازم نیست چرا که عقل مدرک کلیات است و پیغمبری پیغمبری و حجت‌بودن حجتی از امور جزئیه است نه از کلیات و در محضر عقل حاضر نمی‏شود، بلکه مرادشان این است که چون علامت پیغمبری در ظاهر بشره انسانی نیست که به آن علامت شناخته شود پس باید که معجزات و خارق عاداتی چند از او ظاهر شود تا عقل بتواند به آن علامات و معجزات یقین کند که او در ادعای خود صادق است و مرادشان این نیست که علم عادی کافی است در تصدیق پیغمبری چرا که خلاف علم عادی در بسیاری از مواضع ظاهر می‏شود چنان‌که عرض شد که به علم عادی شخص در عمارت محکم منزل می‌کند و علم عادی از برای او حاصل است که آن عمارت به این زودی‌ها خراب نخواهد شد و اتفاق می‌افتد که آن عمارت خراب شود به همان زودی‌ها و آن شخص هلاک شود و آن شخص در حال اطمینان به علم عادی در عقل خود مطمئن نیست که هلاک نخواهد شد و علمی عقلانی و یقین عقلانی و دلیل عقلی از برای او نیست که هلاک نخواهد شد و حال آنکه در تصدیق پیغمبران؟عهم؟

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 321 *»

باید انسان یقین به نجات خود داشته باشد و در تکذیب ایشان باید یقین به هلاکت خود داشته باشد به حدی که عقل به طور حتم لازم شمارد تصدیق ایشان را از برای طلب نجات خود و حرام داند تکذیب ایشان را چرا که هلاکت یقینی لازم آن است آیا متذکر نمی‏شوی که جمیع تابعین پیغمبران صدق پیغمبر خود را لازم می‌شمارند و همیشه ایشان به عقول خود استدلال می‏کنند که اگر پیغمبر جایز باشد که دروغگو باشد در آنچه از جانب خدا به خلق می‏رساند لازم نخواهد بود بر امت و رعیت متابعت او پس پیغمبر باید صادق باشد به طوری که عقل رعیت احتمال ندهد کذب او را تا در متابعت او یقین به نجات باشد و در تکذیب او یقین به هلاک باشد.

پس به اتفاق اهل ادیان منسوبه به پیغمبران و به اتفاق عقول صدق پیغمبران از صفات لازمه ایشان است از برای آنکه در امتثال اوامر ایشان یقین به نجات باشد و در تکذیب ایشان یقین به هلاکت به یقین عقلی، و به اتفاق اهل ادیان و به اتفاق عقول ایشان صدق پیغمبران باید در جمیع فرمایشات و اوامر و نواهی ایشان باشد و کذب ایشان نعوذباللّه در هیچ امری جایز نیست و امید است که متذکر باشی که صدق و کذب معنی الفاظ و دلالت آنها است پس از همین مطلب متذکر باش بی‏معنی‌بودن قول کسی که قول خدا و قرآن را ظنی‌الدلالة داند و امید است که متذکر باشی که شرایع متعلقه به رعیت اوامر و نواهی حجج؟عهم؟ است.

پس متذکر باش که بعد از آنکه علمای اعلام اثبات اصل شرع را به دلیل عقل یقینی کردند به طوری که احتمال کذب در آن نباشد به دلیل عقل یقینی آن‌وقت فرمایش کردند که در شرایع علم شرعی باید به‌کار برد نه علم عادی و نه علم عقلی. باری، چون سخن به اینجا کشید مناسب شد که برهانی جداگانه عنوان شود و فی‌الجمله بسطی در آن ذکر شود که موجب بصیرت و زیادتی بصیرت طالبان حق گردد و لا قوة الّا باللّه.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 322 *»

برهان سیزدهم

در اینکه تابعین جمیع پیغمبران اتفاق دارند که انبیاء باید مرادات الهی را به راستی به خلق برسانند به طوری که احتمال کذب و سهو و نسیان در آنها راهبر نباشد و اینکه شیعه اثناعشری و بعضی از اهل سایر ادیان به لزوم عصمت حجج؟عهم؟ قائل شده‌اند در همه احوال و بعضی دیگر به لزوم عصمت آنها قائل شده‌اند در وقت تبلیغ احکام و بیان نوع دلایلی که حاصلش یقین است و باطل می‌کند قول اهل مظنه را و اینکه قرآن و احادیث شرعیه قطعی‌الصدور و قطعی‌الدلالة است.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 323 *»

اتفاق تابعین جمیع پیغمبران و اتفاق عقول قائم است بر آنکه پیغمبران؟عهم؟ باید به راستی و صدق مرادات الهی را از اوامر و نواهی و مراضی و مساخط او جلّ‌شأنه به خلق برسانند به طوری که احتمال کذب و سهو و نسیانی در آنچه باید به خلق برسانند راهبر نباشد و از همین باب است که شیعه اثنی‌عشری جمیعاً و بعضی دیگر از اهل سایر ادیان و مذاهب قائل شده‌اند به لزوم عصمت در حجج الهی؟عهم؟ و جمیع اهل ادیان در قول لزوم عصمت پیغمبران از عصیان و سهو و نسیان در وقت تبلیغ و اداء و رسانیدن اوامر و نواهی الهی به خلق متفقند و جمیع ایشان دلیل‌های عقلی و نقلی بسیار بر این مطلب ذکر می‏کنند و اختلافی در لزوم این‌قدر از عصمت از برای پیغمبران در میان اهل ادیان نیست و ضرورت جمیع ایشان بر این مطلب قائم و ثابت است و اختلافی که در میان است این است که آیا حجج الهی در جمیع حالات باید معصوم باشند از عصیان و سهو و نسیان؟ پس بعضی در غیر وقت تبلیغ گمان کرده‏اند که جایز است عصیان ایشان و متمسک به بعضی از آیات و کلمات کتاب‌های خود شده‌اند و بعضی عصیان را در حق ایشان جایز ندانسته‌اند ولکن سهو و نسیان را در غیر وقت تبلیغ جایز دانسته‌اند و از محققین علماء خصوص محققین علماء شیعه اثنی‏عشری تحقیق این مطلب را کرده‏اند که حجج الهی؟عهم؟ چه پیغمبران باشند یا اوصیاء ایشان؟عهم؟ در جمیع حالات خود لازم است که معصوم باشند از عصیان و سهو و نسیان چه در حال تبلیغ و چه در سایر حالات.

باری، مقصود عجالةً تفصیل و تحقیق و رد بعضی و اختیار بعضی از این اقوال نیست و عجالةً مقصود بیان امری است که محل اتفاق جمیع اهل ادیان است و اتفاق عقول ایشان بر آن قائم است و آن این است که لازم است که پیغمبران در وقت رسانیدن پیغام الهی به خلق معصوم باشند از عصیان و سهو و نسیان و دلیل‌های عقلی و نقلی بسیار بر این مطلب دارند.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 324 *»

و ما را هم نوع دلیلی است بر طبق ادله ایشان که مختصری است نافع مناسب وضع این رساله و آن این است که خداوند عالم جلّ‏شأنه آنچه را که خواسته به خلق برساند می‏تواند برساند به اتفاق جمیع عقل‌ها و نقل‌های آسمانی که احدی از مردمان صاحب شعور در این شک ندارد و به اتفاق جمیع عقل‌ها و نقل‌های آسمانی احدی از خلق نمی‌تواند مانع خواهش او بشود پس اگر او جلّ‌شأنه خواست که چیزی به خلق برسد اگر جمیع خلق جمع شوند و نخواهند که آن‏چیز به خلق برسد مانع نتوانند شد و آن‌چیز به خلق خواهد رسید و احدی از مردمان صاحب‌شعور در این مطلب شک ندارد و به اتفاق جمیع عقل‌ها و نقل‌های آسمانی خداوند عالم جلّ‌شأنه خواسته که دین خود را به خلق برساند که اگر نخواسته بود ارسال رسل و انزال کتب نمی‏کرد و به اتفاق جمیع عقل‌ها و نقل‌های آسمانی مرادات الهی معانی الفاظ است نه الفاظ بی‌معنی پس به اتفاق جمیع عقول مطابق با منقولات آسمانی معانی و دلالات الفاظ قرآنی که در اوامر و نواهی بوده به خلق رسانیده پس به اتفاق عقول و کلمات آسمانی این قول که قرآن صحیح‌الصدور و ظنی‌الدلالة است باطل است و قائل به آن قول غافل است از اینکه صدور قرآن و نزول آن از برای خلق به جهت افاده معانی است و صدور الفاظ و معلوم‌بودن آنها و معلوم‌نبودن دلالات و معانی آنها لغو و بی‌فایده است و لغو و بی‌فایده از خداوند عالم جلّ‌شأنه صادر نمی‌شود.

باری، بعد از محقق‌بودن قدرت الهی بر هر امری که بخواهد و محقق‌بودن اینکه هیچ خلقی مانع جاری‌شدن مراد الهی نتواند شد و بعد از محقق‌بودن اینکه خداوند عالم جلّ‌شأنه دینی را از خلق خود خواسته محقق خواهد بود که آن دین را به ایشان رسانیده چرا که یقیناً دین را از ایشان خواسته و چیزی را که یقیناً خواسته یقیناً رسانیده چرا که یقیناً می‌تواند برساند و یقیناً احدی از خلق مانع قدرت او و مانع جاری‌شدن اراده او نمی‌تواند بشود و در اینکه بنای عالم و اساس عیش بنی‌آدم از آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ بر این است که اظهار آنچه در قلوب است به الفاظ بیان شود شکی نیست و پیغمبران مرادات الهیه را به الفاظ از برای

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 325 *»

امت بیان کردند و امت سلف آنچه را که باید به خلف برسانند به الفاظ رسانیدند که آن الفاظ یا به واسطه مکتوبات از سلف به خلف رسید یا بالمشاهده کسانی که درک اسلاف کرده بودند شنیدند و از برای خلف حکایت و روایت کردند.

و در اینکه دین الهی مرادات او است از خلق که باید در هر طبقه‏ای از طبقات به الفاظ بیان شود و رسانیدن آن الفاظ و بیان مرادات الهیه از آن الفاظ با خداوند عالم است جلّ‌شأنه شکی نیست چنان‌که ارسال رسل و انزال کتب با او است جلّ‏شأنه و شکی در آن نیست چنان‌که خود او خبر داده و فرموده: انا نحن نزّلنا الذکر و انا له لحافظون و فرموده: ان علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علینا بیانه. و نفرموده در یک زمانی حفظ می‌کنم قرآن را و در یک زمانی حفظ نمی‌کنم و نفرموده بر ما است جمع قرآن و خواندن آن در یک زمانی نه در همه زمان‌ها و نفرموده چون خواندیم قرآن را پس تابع باش خواندن آن را در یک زمانی نه در همه زمان‌ها و نفرموده پس بر ما است بیان‌کردن مرادات خود در یک زمانی نه در همه زمان‌ها پس در همه زمان‌ها ارسال رسل و انزال کتب با او است جلّ‌شأنه و در هر زمانی هرچه را که خواسته از خلق با او است جمع آن و بیان آن و چون یقیناً خواسته دینی را از برای جمیع مکلّفین باید آن دین را رسانیده باشد به جمیع مکلّفین چنان‌که فرموده: للّه الحجة البالغة و فرموده: ان اللّه بالغ امره و نفرموده در یک زمانی از برای خدا است حجت بالغه و حجت رسیده نه در همه زمان‌ها و نفرموده در یک زمانی خدا می‌رسد به امر خود نه در همه زمان‌ها بلکه در همه زمان‌ها حجت الهی بالغ و واضح است و در همه زمان‌ها به امر خود می‏رسد و دلالت مظنونه و معنی غیر معلوم که احتمال خلاف مراد الهی در آن باشد بالغ و واضح نیست و بالغ و واضح آن است که محکم باشد و احتمال خلاف مراد الهی در آن نباشد پس آیات محکمه قرآن و معانی آنها که مرادات الهی است بالغ است و رسیده به جمیع مکلّفین در جمیع زمان‌ها تا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 326 *»

روز قیامت.

و از همین بیان مختصر بدان که این قول که احادیث ظنی‌الصدور و ظنی‌الدلالة است باطل است چرا که احادیثی که شارح قرآن است و بیان ظواهر و بواطن دین و مذهب در آن است و هر حلالی و هر حرامی و هر مستحبی و هر مکروهی و هر مباحی و هر واجبی و هر سنتی و هر صحیحی و هر فاسدی و هر خیری و هر شری و هر حقی و هر باطلی باید به آنها معلوم شود معقول و منقول نیست که ظنی‌الصدور باشد و احتمال برود که از معصومین؟عهم؟ صادر نشده باشد و معقول و منقول نیست که ظنی‌الدلالة باشد و احتمال برود که مرادات معصومین؟عهم؟ غیر از آن معنی‌ها باشد که از آنها معلوم می‏شود چرا که دانستی که حجج الهی در بیان مرادات الهی به اتفاق اهل جمیع ادیان آسمانی و به اتفاق جمیع عقول باید معصوم از عصیان و کذب و سهو و نسیان باشند چرا که اگر خداوند عالم جلّ‌شأنه عاصی را واسطه رسانیدن مرادات خود به خلق قرار دهد احتمال می‏رود که آن عاصی از راه عصیان مرادات الهی را به خلق نرساند و هواهای خود را از برای خلق بیان کند اگرچه احتمال برود که عصیان نکند در امر مخصوصی چنان‌که اتفاق می‌افتد که بعضی مردم در بعضی امور عصیان می‌کنند و در بعضی دیگر عصیان نمی‌کنند و این است حالت اغلب گناهکاران و چه‏بسیاری را که می‏بینی که باکی از حرام‌خوردن ندارند اما شراب نمی‌خورند و دزدی نمی‌کنند و چه ‏بسیاری باکی از زناکردن ندارند اما نسبت به محارم خود خیانت نمی‌کنند ولکن کسی که از حرام‌خوردن باک ندارد اگر شراب هم نخورد و دزدی هم نکند مردم ایمن نیستند از او به طور یقین که آن شخص شراب نخواهد خورد و دزدی نخواهد کرد و در نفس خود احتمال می‏دهند که شاید شراب هم بخورد و دزدی هم بکند و باک نداشته باشد چنان‌که باک ندارد از حرام‌خوردن.

پس از این جهت جمیع اهل ادیان آسمانی اتفاق کردند در اینکه پیغمبر الهی باید در ابلاغ و رسانیدن اوامر الهی هرگز معصیت نکند تا مردم مطمئن باشند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 327 *»

از او و احتمال ندهند در عقل خود که شاید از راه عصیان امر الهی را نرسانیده و به هوای خود امری کرده و باز از همین جهت است که شیعه اثناعشری و بعضی دیگر از اهل سایر ادیان و مذاهب گفته‌اند پیغمبر باید معصوم باشد از جمیع گناه‌ها در جمیع احوال نه همان حال ابلاغ بوحدتها تا مردم ایمن باشند از احتمال‌دادن عصیان او در حال ابلاغ و همچنین اگر خداوند عالم جلّ‌شأنه پیغمبری بفرستد از برای مردم که گاهی دروغ بگوید مردم ایمن نخواهند بود از کذب او در حال ابلاغ و احتمال دهند که شاید از راه کذب امری را که کرده نسبت به خدا می‌دهد و در واقع به هوای نفس خود امری کرده پس اتفاق اهل جمیع ادیان آسمانی با اتفاق عقل و نقل‌های ایشان بر این شد که پیغمبر در وقت ابلاغ باید به طور یقین صادق باشد به طوری که احتمال کذب در وقت رسانیدن در قول او نرود.

و باز شیعه اثنی‏عشری و بعضی دیگر از اهل سایر ادیان و مذاهب گفتند که پیغمبر باید در هیچ حالی دروغ نگوید و باید در همه احوال معصوم باشد از کذب از برای اطمینان مردم در قول او در وقت رسانیدن اوامر الهی به مردم و همچنین اگر خداوند عالم جلّ‌شأنه پیغمبری بفرستد که سهو کند مردم احتمال خواهند داد که امری که به مردم کرده سهو در آن کرده و بسا آنکه خدا به او گفته که به مردم بگو فلان کار را بکنند و او سهو کند و به مردم بگوید که آن کار را نکنید یا آنکه خدا به او بگوید به مردم بگو که فلان کار را نکنند و او سهو کند و به مردم بگوید که خدا گفته که آن کار را بکنید پس جمیع اهل ادیان آسمانی اتفاق کردند به اتفاق عقل و نقل خود که پیغمبر خدا در وقت ابلاغ و رسانیدن اوامر الهی باید معصوم از سهو باشد به طوری که احتمال نرود که او در رسانیدن اوامر الهی سهوی کرده و باز محققین از علماء اثنی‌عشری گفتند که پیغمبر باید در جمیع حالات خود معصوم از سهو باشد تا در وقت رسانیدن اوامر الهی مردم ایمن باشند از سهو او و احتمال ندهند که شاید از روی سهو امری به مردم کرده.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 328 *»

و همچنین اگر خداوند عالم جلّ‌شأنه پیغمبری بفرستد فراموش‌کار بسا آنکه فراموش کند امری را که خدا به او گفته برسان به مردم و بسا آنکه بعضی از جهات آن امر را فراموش کند پس از این جهت اتفاق کردند اهل جمیع ادیان آسمانی با اتفاق عقل و نقلشان که پیغمبر نباید فراموش کند امر الهی را در وقت ابلاغ و از این جهت باز محققین از علماء گفتند که باید پیغمبر در جمیع احوال معصوم از نسیان باشد به طوری که احتمال نرود فراموشی او در امری از امور یا کیفیت امری از امور از هر جهتی.

و راه تحقیق در جمیع این صفات به طور مختصر نافع این است که اگر خداوند عالم جلّ‌شأنه نخواهد که امری را به خلق برساند که اراده آن را نمی‌کند و آن را وحی به پیغمبری نمی‏کند و آن امر هم به خلق نمی‏رسد و اگر بخواهد امری را به خلق برساند اراده آن را می‌کند و آن را به واسطه ملائکه به پیغمبران می‏رساند و پیغمبران؟عهم؟ به خلق می‏رسانند و ملائکه و پیغمبران؟عهم؟ را معصوم از عصیان و کذب و سهو و نسیان قرار می‏دهد تا آن امر به خلق برسد و هر صاحب‌شعوری این مطلب مختصر را می‏فهمد و تصدیق می‏کند و معقول و منقول نیست که خداوند عالم جلّ‏شأنه امری را اراده کند که به خلق برسد و به یکی از ملائکه بگوید که این امر را به پیغمبری برسان و آن ملک آن امر را نرساند یا از راه عصیان یا از راه کذب یا از راه سهو یا از راه نسیان نعوذباللّه و همچنین است مطلب در پیغمبران؟عهم؟.

پس به جهت زیادتی توضیح عرض می‌کنم که هر واسطه‌ای را که فرض کنی در میان خدا و خلق پس عرض می‌کنم که البته حال آن واسطه بر خداوند عالم جلّ‏شأنه مخفی نخواهد بود پس امری را که خداوند عالم جلّ‏شأنه خواسته که به خلق برساند اگر بدهد به واسطه‏ای که او برساند البته می‏داند که آن واسطه گناه خواهد کرد در رسانیدن امر او یا نه یا دروغ خواهد گفت یا نه یا سهو خواهد کرد یا نه یا فراموش خواهد کرد یا نه پس اگر امر خود را بدهد به واسطه‏ای که از راه عصیان یا از راه کذب یا از راه سهو یا از راه نسیان نرساند به خلق امر لغوی کرده که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 329 *»

می‏داند واسطه امر او را نمی‏رساند و به او می‌دهد که برساند و چنین لغوی را مخلوقات او هم نمی‌کنند چه جای خداوند عالم جلّ‏شأنه و کسی که بخواهد پیغامی بدهد از برای قومی آن پیغام را نمی‏دهد به کسی که بداند آن پیغام را نمی‏رساند به جهت خلافی که می‏خواهد بکند یا به جهت سهوی و نسیانی که دارد و البته آن پیغام را به کسی می‏دهد که بداند که او می‏رساند آن را و چه‏بسیار واضح است که خداوند عالم جلّ‏شأنه پیغام خود را به کسی می‏دهد که می‌داند می‌رساند و تخلف نمی‌کند و سهو و نسیانی در او نیست پس این مطلب را از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه اگر فهمیدی متذکر باش که از جانب خلق هم باید اطمینانی باشد که به طور یقین بدانند که واسطه الهی تخلف از امر الهی نکرده و سهو و نسیانی عارض او نشده در رسانیدن امر الهی و به هیچ‌وجه احتمال نمی‌رود که او یک سر مویی برخلاف اراده الهی سلوک کند.

و بسا آنکه کسی گمان کند که آنچه که خداوند عالم جلّ‏شأنه خواسته به خلق برسد به واسطه بعضی از مخلوقات خود خواهد رسید به طوری که خواسته بدون کم و زیاد ولکن شرط این امر دانستن خلق نیست که بدانند واسطه کیست و بشناسند او را و بدانند که او تخلف از امر الهی نکرده از روی عمد و سهو و نسیانی به او عارض نشده.

پس عرض می‌کنم که اگر خداوند عالم جلّ‌شأنه نخواسته بود که مردم بشناسند آن واسطه را به این صفات ارسال رسل نمی‏کرد و معجزات از دست ایشان جاری نمی‏کرد که مردم از دیدن آن معجزات بفهمند که رسل در ادعای خود صادقند و اگر بنا بود که مردم تصدیق کنند قول کسی را که احتمال دروغ و خلاف رضای الهی در آن باشد باید جمیع فرقه‌های مختلفه معذور باشند در نزد خداوند جلّ‏شأنه در دین‌های مختلفه خود و اگر معذور بودند خداوند عالم جلّ‏شأنه ارسال رسل نمی‏فرمود و معجزات بر دست ایشان جاری نمی‌فرمود و دین خود را دین مخصوصی قرار نمی‏داد و باقی ادیان باطله را باطل نمی‏فرمود و دلیل و برهان را علامت صدق

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 330 *»

و علامت حق قرار نمی‏داد و بی‏دلیلی را علامت کذب و بطلان قرار نمی‏داد و نمی‏فرمود: قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.

باری در اینکه مردم مکلفند که اهل حق و اهل باطل را از هم جدا کنند و تصدیق کنند صادقی را که احتمال کذب و خلاف رضای الهی در قول او نرود و تکذیب کنند جمیع فرقه‏هایی که برخلاف قول اهل حق قولی دارند محل اتفاق اهل جمیع ادیان آسمانی است و اتفاق دارد بر این مطلب معقول و منقول ایشان.

باری، مقصود از این تفاصیل همه این است که جمیع معجزات صاحبان معجز و جمیع دلیل‌ها و برهان‌هایی که بر حقیت خود بیان کرده‌اند همه از برای این است که مردم بدانند که جمیع اوامر و نواهی ایشان اوامر و نواهی خداوند عالم جلّ‌شأنه است به طوری که احتمال عقلی ندهند که شاید آن اوامر و نواهی از هوای نفس و از وساوس شیطان است والنجم اذا هوی ماضل صاحبکم و ماغوی و ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی و این امر مخصوص پیغمبری و امت او نیست که در پیغمبری دیگر و امت او چنین نباشد و مخصوص زمانی نیست که در زمانی دیگر چنین نباشد پس حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه‌السلام در زمان خود معصوم بود از عصیان و کذب و سهو و نسیان در آنچه به خلق رسانید از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه و تمام معجزات او از برای همین بود که مردم بدانند امر او امر خدا است و نهی او نهی خدا است نه از هوای نفس و حضرت پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ در زمان خود معصوم بود از عصیان و کذب و سهو و نسیان در آنچه به خلق رسانید از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه و تمام معجزات او از برای همین بود که مردم بدانند که امر او امر خدا است و احتمال عقلی نرود که امر او امر غیر خدا باشد و نهی او نهی خدا است و احتمال عقلی نرود که نهی او نهی غیر خدا باشد و اطاعت او اطاعت غیر خدا باشد و مخالفت او مخالفت غیر خدا باشد و همچنین در سایر امور منسوبه به او؟ص؟ و از این بود که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 331 *»

خداوند عالم جلّ‌شأنه به او فرمود: قل ماکنت بدعاً من الرسل و فرمود: من یطع الرسول فقد اطاع اللّه و فرمود: ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا و فرمود: سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‌تجد لسنة اللّه تبدیلاً. پس سنت خداوند عالم جلّ‌شأنه که در گذشته‌های زمان این بوده که پیغمبران او معصوم از عصیان و کذب و سهو و نسیان باشند که احتمال نرود در نزد خلق در وقت رسانیدن امر او که امر ایشان غیر امر او است و قول ایشان غیر قول او است و در آینده زمان‌ها نخواهی یافت از برای سنت او تبدیلی و تغییری که باید همیشه امر او بالغ و واضح باشد که احتمال ندهند مردم در عقل خود در امری و حکمی که از جانب او است که آن امر و آن حکم از جانب غیر او باشد و اگر معقول و منقول بود که احکام او احکام ظنیه باشد و احتمال برود که آن احکام احکام غیر او باشد حاصلی در قرار دادن اینکه پیغمبران در وقت تبلیغ باید معصوم از عصیان و کذب و سهو و نسیان باشند نبود و تمام این صفات و امثال این صفات لازم است در پیغمبران؟عهم؟ و اتفاق اهل جمیع ادیان آسمانی بر آن قائم شده از برای اینکه تمام احکام الهی و تمام امر و نهی او معلوم خلق باشد که از جانب او است و احتمال نرود در عقل که از جانب غیر او است پس «قرآن ظنی‌الدلالة است و احادیث ظنی‌الصدور و ظنی‌الدلالة است» به اتفاق اهل جمیع ادیان آسمانی نمی‏سازد.

پس آیات محکمه قرآنی که در امور شرعیه است باید قطعی‌الدلالة باشد چنان‌که در زمان پیغمبر؟ص؟ قطعی‌الدلالة و المعنی بود و احادیثی که متعلق به احکام شرعیه است باید قطعی‏الصدور و قطعی‏المعنی و الدلالة من عند اللّه و حججه؟عهم؟ باشد اگرچه صدور و دلالت آنها به دلیل تقریر که بزرگ‌ترین دلیل‌ها است ثابت شود و نوع دلیل تقریر و معنی آن را در سابق یافتی پس اگر در اینجا متذکر نیستی رجوع کن به آنچه گذشت در دلیل تقریر تا متذکر شوی که خداوند عالم جلّ‌شأنه دلیلی محکم‌تر از آن نیافریده و در نفس خود وسوسه مکن که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 332 *»

ضرب ضربا ضربوا نخوانده‏ام و آنهایی که گفته‏اند کتاب خدا صحیح‏الصدور و ظنی‏الدلالة است و گفته‏اند احادیث ظنی‏الصدور و ظنی‏الدلالة است ضرب ضربا ضربوا خوانده‏اند پس از من بهتر می‏دانند که احکام الهی احکامی است ظنی یا گفته‏اند: «ظنیة الطریق لاینافی قطعیة الحکم» یعنی: «چون باب علم بر روی ما بسته شد یقیناً و باب مظنه از برای ما گشوده شد یقیناً پس تکلیف ما بر مظنه شد یقیناً پس حکم حاصل از مظنه قطعی خواهد بود» پس نباید انسان صاحب شعور بترسد از لفظ عربی و ضرب ضربا ضربوا چرا که جمیع اعراب بادیه‏نشین این عربی را می‏دانند و با این حال خداوند عالم جلّ‌شأنه فرموده: الاعراب اشد کفراً و نفاقاً و اجدر الایعلموا حدود ما انزل اللّه علی رسوله پس بدان که نه هرکس ضرب ضربا ضربوا را دانست حق را می‏داند و حق را خداوند عالم جلّ‏شأنه از اهل جمیع زبان‌ها خواسته و مخصوص اعراب قرار نداده و بدان که خداوند عالم جلّ‏شأنه مادام که خلق می‏کند جن و انس را و به ایشان شعور می‏دهد که قابل تکلیف شوند دین را از ایشان خواسته چنان‌که فرموده: و ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون یعنی: من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای اینکه مرا عبادت کنند. و معلوم است که کیفیت عبادت‌کردن را او باید تعلیم کند تا جن و انس عبادت کنند.

پس بدان که او جلّ‏شأنه مادام که عبادت را از عباد خود خواسته تعلیم ایشان می‏کند کیفیت عبادت خود را و هرگز باب تعلیم را مسدود نکرده و نخواهد کرد و هرگز راضی به مظنه نبوده و نخواهد بود چرا که فرموده: ان الظن لایغنی من الحق شیئاً اگرچه دلالت همین آیه را هم می‏گویند ظنی است و اگر ظنی هم باشد باید به دلالت همین آیه مظنه از برای ایشان حاصل شود که مظنه هیچ کفایت نمی‏کند در حق از جانب خدا به هیچ وجه پس به این مظنه حرام کنند بر خود جاری‌کردن مظنه را در احکام الهی ولکن اشتباهی عظیم را گرفته‏اند و اعتنائی به آیات و احادیث

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 333 *»

نکرده‏اند و حال آنکه در هفتاد آیه مظنه را مذمت فرموده و اگر مفهومات و منطوقات آیات وارده را کسی ضبط کند در مذمت مظنه اکثر آیات در مذمت آن است.

باری چون اشتباهی است که اتفاق افتاده و خطائی است که عارض شده عفو الهی شامل خواهد بود مستحقین را ان شاء اللّه تعالی چرا که حدیث شریف رفع عن امتی تسعة مشهور است و از جمله چیزهایی که مرفوع است از امت خطاء است پس بنا بر این ما در حق کسانی که جاری‌کردن مظنه را جایز دانسته‏اند در دین خدا بد نمی‏گوییم ولکن اشتباه و خطاء ایشان را واضح می‏کنیم و حساب ایشان بر خدا است.

باری وضع این رساله در تفصیل این امور نیست ولکن به طور اختصار باید اشاره کرد به مطلب حق و ان‌شاء‌اللّه در این مطلب شکی باقی نماند که فائده اثبات عصمت انبیاء؟عهم؟ از عصیان و کذب و سهو و نسیان در وقت تبلیغ این است که شکی از برای امت باقی نماند که امر ایشان امر خدا است و در عقل آنها احتمال نرود که امر ایشان امر غیر خدا است و اگر بنا باشد که در عقول امت احتمال رود که امر ایشان غیر امر خدا  باشد فائده‌ای از برای اثبات عصمت ایشان باقی نخواهد بود و اگر جایز باشد که در یک زمانی احتمال برود که امر ایشان غیر امر خدا باشد در همه زمان‌ها جایز خواهد بود و در زمان حضور ایشان هم جایز خواهد بود چرا که معقول و منقول نیست که امر الهی نسبت به شخصی باید قطعی باشد و نسبت به شخصی دیگر جایز باشد که احتمال امر غیر او جلّ‌شأنه در امر او رود یا نسبت به قومی باید قطعی باشد و نسبت به قومی دیگر ظنی.

و استدلال عقلی و نقلی این است که خدای دانا به جمیع چیزها و قادر به جمیع کارها اگر دینی را از بندگان خود خواست و می‌داند که خلق او بدون تعلیم او آن دین را نمی‌دانند و قادر است و مانعی از برای او نیست که آنچه را که از ایشان خواسته و می‌داند که ایشان نمی‌دانند به ایشان برساند و به اتفاق عقل و نقل جمیع

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 334 *»

دین‌های آسمانی معلوم شده که او جلّ‌شأنه دین خود را از ایشان خواسته پس بعد از معلوم بودن اینکه او جلّ‏شأنه دین خود را از ایشان خواسته و خواسته که بدون تعلیم او ندانند که چه خواسته معلوم است که دین خود را از برای ایشان بیان کرده به زبان معجزبیان حجت‌های خود و اظهار معجزات آنها به طور یقین که در عقول امت احتمال نرود که ایشان از جانب او نباشند و فائده این یقین همین است که مردم بدانند که امر و نهی ایشان یقینی است که از جانب او است و بسی واضح است که امر و نهی ایشان در اقوال ایشان است پس اگر اقوال ایشان معلوم نباشد که از ایشان صادر شده یا از غیر ایشان پس معلوم نخواهد بود که امرها و نهی‌ها از ایشان است یا از غیر ایشان و آنچه از غیر ایشان است یقیناً از جانب خدا نیست چرا که خداوند در آخرالزمان فرمانی به غیر از قرآن مخصوص به پیغمبر؟ص؟ نازل نفرموده و علم تمام محکمات و متشابهات آن را مخصوص پیغمبر؟ص؟ قرار داده و آن‌جناب به هرکس تعلیم فرموده تمام آنها را او می‏داند و بس و باقی امت از علم تمام محکمات و متشابهات آن محرومند و کسانی که تمام علم آن را به ارث گرفتند ائمه طاهرین؟عهم؟ بودند و بس.

باری، اصل سخن در قرآن بود و به مناسبتی کلام کشید به اینکه آن ظنی‌الدلاله نیست و به مناسبتی کلام منجر شد به اینکه احادیث اهل‌بیت؟عهم؟ هم نباید ظنی‌الصدور و ظنی‌الدلاله باشد پس با نهایت اختصاری که منافات با وضع این رساله نداشت ذکری از آنها رفت پس چون اصل سخن در قرآن بود ختم سخن به همان می‏شود پس عرض می‌کنم که از جمله آیات محکمات قرآن این آیه است که می‌فرماید: و انه لکتاب عزیز لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید پس به نص این آیه محکمه و به ضرورت اهل اسلام باطلی در این قرآن نبوده و نیست و به نص آیه محکمه دیگر ظن باطل است و به فرموده حضرت پیغمبر؟ص؟

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 335 *»

اکذب الکذب است و دروغ‌تر دروغ‌ها است و باطل‏تر باطل‌ها است و در قرآن راه‌یاب نیست و آیات محکمات آن دلیلی است قطعی‏الدلاله و برهانی است الهی که تمام خلق عاجزند که به آن‏طور دلیل و برهان اقامه کنند.

و از بیانات سابق دانستی که کتابی آسمانی که نسبت آن متصل است به خداوند عالم جلّ‏شأنه و در آن تفصیل هرچیزی است منحصر است به قرآن مجید به طورهایی که دانستی و دانستی که آن کتابی است مقرر من عند اللّه از وقت نزول تا این زمان تا روز قیامت که اگر جن و انس جمع شوند و عقل‌های خود را بر سر هم کنند و فکرهای خود را به هم منضم کنند نتوانند مثل آن را از مثل کسی که درس نخوانده و خط ننوشته بیاورند و معجزی ‏است ظاهر که جمیع مؤمنین و مسلمین و منافقین و کافرین و منکرین و علماء و حکماء و عوام الناس جمیعاً مشاهده می‏کنند آن را و جمیعاً مشاهده می‏کنند که مثل آن از مثل کسی که درس نخوانده و خط ننوشته صادر نشده و معجزی است از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه اشرف و اعلی از جمیع معجزات مسموعه از صاحبان معجز چرا که آنها مشهود جمیع مردم در جمیع زمان‌ها نیستند و این نور الهی مانند نار بر بالای منار ظاهر و هویدا است در ظلمات ضلالات از برای جمیع خلق از روز نزول تا روز قیامت پس هرکس نورانی به آن نور شد هدایت یافت و راه را از چاه تمیز داد و هرکس مخالفت کرد گمراه شد و حالت بعضی از گمراهان ظاهر است به طوری که خود ایشان هم ادعای متابعت آن را نمی‏کنند بلکه منکر آن هستند پس ما را چندان سخنی با آنها نیست چرا که آنها محل امتحان اهل اسلام نخواهند بود ولکن سخنی که هست نسبت به کسانی است که نمی‌توانند بگویند که ما قبول نداریم قرآن را چرا که ظاهراً خود را از اهل اسلام و اهل قرآن می‏دانند، پس از برای مطلب مقصود برهانی جداگانه عنوان می‏شود ان شاء اللّه تعالی.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 336 *»

برهان چهاردهم

در اینکه آیات قرآن هر یک مصداقی دارد و آیه بی‌مصداق در قرآن نیست و ذکر بعضی آیات که صریح است و امامت و خلافت حضرت امیر و ائمه طاهرین؟عهم؟ و آیاتی که صریح است در نهی از اطاعت رؤسای جهال از فرقه‌های اسلام و اینکه شاهدان بر خلق برگزیدگان خدایند نه کسانی که به اجماع مردم رئیس شوند.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 337 *»

از جمله مطالبی که شکی در آن نمی‏توانند به خود راه دهند اهل اسلام و بدیهی است از برای صاحبان شعور این است که از برای آیات قرآنی مصادیقی هست و آیه بی‏مصداقی در قرآن نیست مثل آنکه چون فرمود: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم معلوم است که در دنیا کسانی هستند که ایمان دارند و پیغمبری هست؟ص؟ و صاحبان امری هستند از مؤمنین؟عهم؟ که مردم باید اطاعت ایشان کنند و چون فرموده: و لاتطع منهم آثماً او کفوراً معلوم است که جمعی هستند که گناهکار و کفورند که تو نباید اطاعت ایشان کنی و گویا در این مطلب احدی از صاحبان شعور شک نکنند.

پس چون این مطلب بدیهی است از برای صاحبان شعور عرض می‏کنم که خداوند عالم جلّ‏شأنه در آیه محکم قرآن فرموده: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شی‏ء فردوه الی اللّه و الرسول ان کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الآخر ذلک خیر و احسن تأویلاً أ لم‏تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان‏یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان‏یکفروا به و یرید الشیطان ان‏یضلهم ضلالاً بعیداً و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل اللّه و الی الرسول رأیت المنافقین یصدون عنک صدوداً تا آنکه می‏فرماید: فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً و می‌فرماید: و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به و لو رَدّوه الی الرسول و الی اولی‌الامر منهم لعَلِمَه الذین یستنبطونه منهم. پس از نص صریح این آیات شریفه معلوم می‏شود که علامت صدق ایمان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 338 *»

اطاعت‌کردن خدا و رسول و اولی‌الامر است؟عهم؟ اما در اطاعت خدا و رسول؟ص؟ نزاعی در میان اهل اسلام نیست که واجب است چرا که اطاعت خالق و منعم عقلاً و شرعاً لازم است چنان‌که فرموده: له الخلق و الامر. و له الحکم و الیه ترجعون و اطاعت پیغمبر؟ص؟ همان اطاعت خدا است چنان‌که فرموده: من یطع الرسول فقد اطاع اللّه که در حقیقت تمام اطاعت خدا در عالم شرع بلکه در سایر عوالم همان اطاعت رسول او است؟ص؟ چرا که غیر از او احدی بدون توسط خبری از امر الهی ندارد که اطاعت کند و اطاعت‌کردن فرع آن است که امری در میان باشد که کسی اطاعت کند.

و بسی واضح است که امری که در میان خلق ظاهر شده از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه همان وحی او است که به پیغمبر؟ص؟ رسیده و او به خلق رسانیده و از این است که اتفاق اهل ادیان آسمانی با دلیل عقل و نقلشان بر این است که پیغمبر مبعوث از جانب خدا در وقت اداء و تبلیغ رسالت حتماً باید معصوم از خلاف امر الهی و معصیت و سهو و نسیان باشد تا خلق به اطمینان و یقین بدانند که امر او امر خدا است و احتمال ندهند که امر او امر غیر خدا است تا اطاعت کنند او را و مخالفت او را جایز ندانند.

اما اطاعت اولی‌الامر اگرچه به طور ابهام باشد در میان اهل اسلام باز خلافی نیست که لازم است ولکن چون به گمان بعضی از فرقه‌های اسلام اشخاص صاحبان امر و صاحبان حکم معین نیست در اشخاص ایشان اختلاف شده پس بعضی در طبقه اول به گمان خود شخص اول را به ادعای اجماع معین کردند و اعتراف کردند که تعیین او از جانب خدا و رسول نیست و بسی واضح است که اگر به تعیین خدا و رسول قائل بودند احتیاجی به ادعای اجماع خود نداشتند و چون امر از صدر اول گذشت ادعای اجماع هم در تعین اولی‌الامر از میان رفت.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 339 *»

پس در تعیین ایشان اکتفا شد به قهر و غلبه بر سبک سلاطینی که به قهر و غلبه سلطان می‏شوند پس اطاعت کردند سلاطین بنی‌امیه و بنی‌عباس را بدون ادعای قیام اجماع در تعیین ایشان و در نزد عقلای اهل عالم و صاحبان بصیرت در دین و مذهب بسی واضح است که اطاعت پیغمبر؟ص؟ بر خلق واجب و لازم شده به جهت آنکه او؟ص؟ دانا بود به جمیع اوامر و نواهی الهی و احکام او در هر حادثه‌ای از حوادث که خلق محتاج می‏شدند در آن حادثه به حکم الهی و علاوه بر دانستن عصمت او از خلاف امر و حکم الهی و از سهو و نسیان معلوم شده بود پس از این جهت اطاعت او اطاعت خدا بود و مخالفت با او مخالفت با خدا و از این جهت خدا امر فرمود که مؤمنین به او اطاعت کنند او را و اطاعت او را اطاعت خود فرمود و فرمود: من یطع الرسول فقد اطاع اللّه و فرمود: ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا چرا که می‏دانست که رسول او؟ص؟ می‏داند اوامر و احکام او را و می‏دانست که خلاف او را به معصیت یا به سهو یا به نسیان نمی‏کند پس همچنین چون می‏دانست که اولی‌الامر خلاف امر و حکم او را نمی‏کنند از روی معصیت یا سهو یا نسیان از این جهت ایشان را تالی پیغمبر خود؟ص؟ قرار داد و فرمود: اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم و بعد از تصریح به این آیه شریفه که فرمود: و لو ردوه الی الرسول و الی اولی‌الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم علم و دانایی رسول و اولی‌الامر خود را واضح فرمود.

و چون امر به اطاعت ایشان فرمود عصمت ایشان را از معصیت و سهو و نسیان بیان فرمود چرا که منع کرده صریحاً از اطاعت گناهکار و غافل که اعم است از ساهی و ناسی چنان‌که فرموده: و لاتطع منهم آثماً او کفوراً. و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و چه‌‏بسیار واضح است که خداوند عالم جلّ‏شأنه امر نمی‏کند خلق را به اطاعت گناهکار و کفور و غافل از ذکر خود که ذکر او علم او و کتاب او است چنان‌که تصریح فرموده و امر کرده و فرموده:

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 340 *»

فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون پس اهل ذکر اهل کتاب الهی و اهل علم الهی هستند و به اتفاق جمیع فرقه‏های اسلام کسانی را که به ادعای اجماع اولی الامر قرار دادند و کسانی را که به محض قهر و غلبه اولی‌الامر قرار دادند اولاً که عالم و دانا به جمیع مسائل و احکام دینیه نبودند به طوری که در جواب مسائل و احکام حوادث احضار می‏کردند روات و علماء را و سؤال می‌کردند از ایشان که آیا روایتی از پیغمبر؟ص؟ شنیده‌اند یا راه چاره‌ای می‏دانند یا نه و قول اولی معروف است در میان فرقه‌های اسلامیه که گفت: «اقیلونی اقیلونی لست بخیر منکم و علیٌّ فیکم» و اقاله این است که دو نفر معامله‏ای بکنند و خرید و فروشی بکنند و بعد نادم و پشیمان شوند و فسخ کنند عقد آن معامله را و آن خرید و فروش را پس گفت حال که شما مرا به این امر داشته‏اید بیایید و مرا از این امر معاف دارید چرا که من بهتر نیستم از شما و حال آنکه علی بن ابی‏طالب در میان شما است و بهتر است از همه شما و داناتر است از جمیع شما به مسائل و احکام الهی و همچنین قول ثانی معروف است در میان جمیع فرقه‏های اسلام که در هفتاد جا گفت: «لولا علی لهلک عمر» و سبب این بود که چون در جواب مسائل و در احکام حوادث متحیر می‌شدند حضرت امیر؟ع؟ را حاضر می‌کردند و حل مسائل و بیان احکام حوادث را می‌فرمودند و عقده دل ایشان را می‌گشودند ایشان هم اظهار تشکر را به این زبان‌ها می‌کردند.

باری، تفصیل حالات ایشان در ندانستن مسائل و گفتن امثال این قبیل سخن که «کل الناس افقه من عمر حتی المخدّرات فی الحِجال» در کتب جمیع فرقه‏های اسلام ثبت و ضبط است و مقصود در این رساله ذکر تفاصیل حالات و حکایات ایشان نیست ولکن مقصود ذکر امر مسلّمی جمیع فرقه‏های اسلام است که در آن اختلافی نیست و آن این است که به اتفاق جمیع فرقه‏های اسلام، نه خود رؤساء ایشان ادعای دانستن جمیع مسائل دینیه و احکام الهیه را در حوادث حادثه داشته‌اند و نه تابعین ایشان ادعای دانستن ایشان را کرده‌اند چه رؤسائی که به محض ادعای

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 341 *»

اجماع خلیفه شدند و چه رؤسائی که به قهر و غلبه مسمّی به خلیفه بودند و حال آنکه معقول و منقول نیست که خداوند عالم جلّ‏شأنه امر کند مردم جاهل را که رجوع کنند در مسائل و احکامی که نمی‏دانند به کسانی که آنها هم مانند سایرین جاهلند و نمی‌دانند مسائل و احکام الهیه را پس باید اولوا الامر عالم و دانا باشند به مسائل دینیه و احکام الهیه مانند رسول‌خدا؟ص؟ که دانا بود به مسائل دینیه و احکام الهیه پس خداوند عالم جلّ‏شأنه چون می‏دانست که رسول او؟ص؟ به وحی او می‏داند جمیع مسائل دینیه و احکام الهیه را امر فرمود جمیع مردم را که او را اطاعت کنند و همچنین چون می‏دانست که اولوا الامر فرا گرفته‏اند آنچه وحی شده به رسول او؟ص؟ امر فرمود که جمیع مردم اطاعت کنند ایشان را.

باری، و همچنین به اتفاق جمیع فرقه‏های اسلام رؤساء ایشان چه رؤسائی که به محض ادعای قیام اجماع رئیس شدند و چه رؤسائی که به محض قهر و غلبه سلطنت داشتند هیچ‏یک نه خود ادعای عصمت از معصیت و سهو و نسیان داشتند و نه تابعین ایشان ادعای عصمت را درباره ایشان کردند چگونه چنین نباشد و حال آنکه کتاب‌های بسیار در هر عصری از اعصار بعد از ظهور اسلام علماء ایشان نوشتند در اینکه عصمت شرط خلافت نیست و سبب این است که معصیت و نادانی و سهو و نسیان آن رؤساء نه به حدی بود که خود یا تابعین بتوانند بپوشانند پس به مقتضای تصریح آیه شریفه لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و تصریح آیه شریفه و لاتطع منهم آثماً او کفوراً اطاعت رؤساء جهال غافلین گناهکار ساهی ناسی منهی‏عنه است مانند سایر منهیات مثل لاتطع المکذبین و نه هرکس به حسب ظاهر داخل اسلام شد و ریاستی از برای او دست داد عالم و دانا به مسائل دینیه و احکام الهیه می‏شود و می‌تواند احکام الهیه را جاری کند و به محض دست‌دادن سلطنت به کسی سلطان عادل و معصوم از معصیت و جهل و غفلت و سهو و نسیان نمی‏شود اگرنه باید جمیع فراعنه زمان علماء معصومین باشند چرا که سلطنت از برای ایشان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 342 *»

دست داده پس به جهت رفع این گمان فرموده: أ لم‌تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان‏یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان‏یکفروا به و یرید الشیطان ان‏یضلهم ضلالاً بعیداً پس به تصریح این آیه شریفه کسانی که جایز می‏دانند تحاکم را در نزد کسی که جاهل باشد به مسائل دینیه و احکام الهیه و عاصی و غافل و ساهی و ناسی باشد در نزد خدا و رسول؟ص؟ مؤمن نیستند به خدا و رسول؟ص؟ و آنچه از نزد او جلّ‏شأنه نازل شده و گمان می‏کنند که مؤمنند از این جهت تصریح فرموده و فرموده: أ لم‏تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و تصریح فرموده که ایشان منافقند و مؤمن نیستند چنان‌که فرموده: و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل اللّه و الی الرسول رأیت المنافقین یصدون عنک صدوداً و تأکید در تصریح فرموده و قسم یاد کرده که ایشان ایمان ندارند چنان‌که فرموده: فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم پس تأکید بیشتر فرموده و فرموده: ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً.

باری، و نهی خداوند از تحاکم در نزد طاغوت همان آیات است که می‏فرماید: لاتطع منهم آثماً او کفوراً. و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و ایشانند کسانی که مردم را از نور ایمان بیرون می‏آورند و به ظلمات کفر داخل می‏کنند چنان‌که فرموده: و الذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات و اما کسانی که جایز ندانند تحاکم را در نزد کسان نادان و جاهل به مسائل و احکام الهی و گناهکاران و سهوکنندگان و فراموش‌کنندگان مسائل و احکام الهی و لازم می‏دانند رجوع‌کردن به خدا و رسول عالم و دانا و معصوم از جهل و غفلت و عصیان و سهو و نسیان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 343 *»

و اولی‌الامر علماء دانای معصومین از جهل و غفلت و عصیان و سهو و نسیان را در مسائل و احکام الهیه پس ایشانند مؤمنین به خدا و رسول و اولی‌الامر؟عهم؟ و ایشانند اولیاء و موالی ایشان چنان‌که فرموده: اللّه ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات و فرموده: ذلک بان اللّه مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولی لهم و فرموده: انما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون و مراد از ولی در چنین مقامات مولی و سید و مطاع و صاحب اختیار در جمیع امور است چرا که این صفات نسبت به خداوند عالم جلّ‏شأنه که بسی واضح است پس رسول و اولی‌الامر هم به همان معنی معطوف شده‏اند اگرچه از آیه شریفه اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم مطاع‏بودن خدا و رسول و اولوا الامر معلوم است و ضرور نیست که به استدلال مطاعیت ایشان را ثابت کرد و آیه شریفه و ماارسلنا من رسول الّا لیطاع باذن اللّه صریح است در مطاع‌بودن جمیع پیغمبران؟عهم؟ و چون نهی فرموده از اطاعت‌کردن غافل و گناهکار معلوم می‏شود عصمت کسانی که امر فرموده به اطاعت ایشان و بدیهی است که از برای این آیات مصادیقی هست مانند سایر آیات.

و از جمله آیاتی که صریح است در مطلب اهل حق آیه شریفه کونوا مع الصادقین است که چون خداوند عالم جلّ‌شأنه امر کرده مردم را که با صادقین باشند معلوم می‌شود که البته باید صادقین و راستگویان در میان مردم باشند تا مردم بتوانند با ایشان باشند چرا که معقول و منقول نیست که خداوند عالم جلّ‏شأنه امر کند مردم را که با راستگویان باشید و خلق نکند راستگویان را در میان ایشان و تکلیف مالایطاق به ایشان کند و حال آنکه تکلیف به مالایطاق قبیح است به حکم عقل و نقل و همچنین چون امر کرده مردم را با صادقین باشند باید بشناساند به ایشان صادقین را که اگر نشناساند باز تکلیف به مالایطاق لازم آید و این صادقین باید معصوم باشند از کذب

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 344 *»

و غفلت و سهو و نسیان و عصیان در احکام الهی چرا که نهی فرموده مردم را از اطاعت‌کردن غافل و گناهکار و معقول و منقول نیست که خداوند عالم جلّ‌شأنه امر کند مردم را به اطاعت‌کردن کسانی که نهی کرده از اطاعت ایشان و چه‌بسیار واضح است که کسانی که جاهلند به احکام الهی و امر او جلّ‌شأنه یا غافلند یا سهوکننده و فراموشکارند نمی‏توانند راستگو باشند مگر آنکه جاهلان بگویند ما نمی‌دانیم امر الهی و احکام او را و غافلان بگویند ما غافلیم و سهوکنندگان و فراموشکاران بگویند ما سهو کرده‌ایم و فراموش کرده‌ایم پس همراهی ایشان نمی‌توان کرد در امر الهی و احکام او و اگر بگویند که می‌دانیم که دروغ گفته‌اند و با دروغگویان نمی‌توان همراهی کرد در امر الهی و احکام او جلّ‏شأنه و به اتفاق فریقین رؤساء عامه معصوم از گناه و جهل و کذب و سهو و نسیان نبودند و نه خود ادعای عصمت کردند و نه تابعانشان توانستند ادعای عصمت درباره ایشان کنند.

باری، و از جمله آیاتی که البته مصداق دارد این است که می‏فرماید: انما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون و من یتولی اللّه و رسوله و الذین آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون و می‌فرماید: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اللّه من المؤمنین و المهاجرین. پس از آیه اول به طور صریح معلوم می‏شود که ولیّ تمام خلق خدا است و رسول او؟ص؟ و کسانی که ایمان آورده‏اند و در حال نماز در بین رکوع زکات داده‌اند و به اتفاق اهل اسلام کسی که در بین نماز در حال رکوع زکات داد حضرت امیر بود؟ع؟ و آنچه از روایات خاصه معلوم می‏شود جمیع ائمه اثنی‌عشر صلوات اللّه علیهم اجمعین در بین نماز در حال رکوع زکات داده‌اند و از آیه شریفه هم چنین معلوم می‏شود که جمعی متصف به این صفات هستند.

باری، و مراد الهی از ولی اولی به تصرف است چنان‌که به طور صریح فرموده: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوا الارحام

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 345 *»

بعضهم اولی ببعض فی کتاب اللّه من المؤمنین و المهاجرین. و مراد از اولویت ایشان این است که تمام اختیار و تمام تصرف در امور مردم با ایشان باشد به طوری که مردم به هیچ وجه من الوجوه مرخص نباشند در امورشان چنان‌که به طور صریح فرموده: و ربک یخلق ما یشاء و یختار ماکان لهم الخیرة و فرموده: و ماکان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله امراً ان‌یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص اللّه و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبیناً و فرموده: فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً.

پس از تصریح الهی معلوم شد که مراد الهی از ولایت خود و رسول خود؟ص؟ و ولایت اولوا الارحام؟عهم؟ بر مردم و مراد از اولی‌بودن ایشان به مؤمنین از خود ایشان این است که تمام امر و تمام حکم و تمام تصرف با ایشان باشد به طوری که هیچ خیره‌ای از برای مؤمنین در امورشان باقی نباشد و در تمام اختلافات باید رجوع کنند به خدا و رسول او؟ص؟ و اولی‌الامر؟عهم؟ و حکم قرار دهند ایشان را و اطاعت کنند حکم و امر ایشان را و خلاف حکم و امر ایشان نکنند و هرکس خیره‏ای و اختیاری کند به میل خود برخلاف اختیار الهی و رسول او؟ص؟ و اولوا الامر؟عهم؟ آن اختیار ضلال مبین و گمراهی واضحی است و به طوری که خداوند عالم جلّ‌شأنه قسم یاد کرده به حق خود آن اختیار و گمراهی صاحبان خود را از دائره اسلام و ایمان بیرون می‏برد و در دائره نفاق داخل می‏کند که آن دائره از دائره کفر بدتر است چنان‌که می‏فرماید: ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار.

باری، و از جمله آیات صریحه‏ای که البته مصداقی دارد مثل سایر آیات و معقول نیست که مصداق نداشته باشد این است که می‏فرماید: اللّه یصطفی من الملائکة رسلاً و من الناس ان اللّه سمیع بصیر یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و الی اللّه ترجع الامور یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 346 *»

و اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون و جاهدوا فی اللّه حق جهاده هو اجتبیٰکم و ماجعل علیکم فی الدین من حرج ملة ابیکم ابرٰهیم هو سمّیٰکم المسلمین من قبل و فی هذا لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء علی الناس فاقیموا الصلوة و آتوا الزکوة و اعتصموا باللّه هو مولیٰکم فنعم المولی و نعم النصیر.

و بسی واضح است به حکم عقل و نقل که خداوند عالم جلّ‏شأنه می‏داند و عالم است به آنچه در پیش روی مردم است و آنچه در عقبه ایشان است و به آنچه در ظاهر و باطن ایشان است پس می‏داند که کیست قابل اختیار کردن و برگزیدن از برای رسالت و شهادت از ملائکه و از مردم پس اختیار می‌کند ایشان را از برای رسالت و شهادت و می‌داند که کیست که قابل نیست از برای رسالت و شهادت پس او را اختیار نخواهد فرمود و این صفت مخصوص او است و این کار کار او است چرا که عالم الغیب و الشهاده است و قادر است بر هر کاری و این صفت صفت مردم نیست و این کار کار ایشان نیست چرا که اولاً نمی‌دانند که کیست قابل از برای رسالت و شهادت و کیست که قابل نیست و ثانیاً نمی‌توانند بکنند آنچه را که می‌خواهند بکنند پس جمیع امور باید راجع باشد به خداوند عالم به هرچیز و قادر بر هر چیز پس چون دانا و عالم بود به ظاهر و باطن آن کسانی که مؤمن بودند به او در جمیع حدود ایمان خطاب فرمود به ایشان و ایشان را به صفت ایمان ستود که اگر ایشان در ظاهر و باطن در جمیع حدود ایمان مؤمن نبودند نمی‏فرمود: یا ایها الذین آمنوا مگر با قرینه‌ای که از آن معلوم شود که مؤمن به جمیع حدود ایمان مراد او نیست مثل اینکه فرموده: یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا باللّه که آمِنوا  که به صیغه امر است قرینه است که مراد از آمَنوا  که به صیغه ماضی است تمام حدود نیست چرا که خداوند عالم جلّ‏شأنه امر به تحصیل حاصل نمی‏فرماید به خلاف مواضعی که قرینه‌ای قرار نداده پس در هر موضعی که قرینه صارفه قرار نداده مراد او جمیع حدود ایمان است در ظاهر و باطن و حقیقت ایمان به جمیع حدود آن مخصوص به معصومین

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 347 *»

است؟عهم؟ و به این لحاظ کسی که تقصیری در بعضی از حدود ایمان دارد او را به صفت ایمان وصف نمی‌کند مگر با قرینه صارفه چنان‌که تصریح فرموده و فرموده أ فمن کان مؤمناً کمن کان فاسقاً پس فاسق را در مقابل مؤمن فرموده و او را به صفت فسق نامیده و به صفت ایمان وصف نفرموده و تصریح فرموده که این دو در نزد او مساوی نیستند پس فرموده: لایستوون.

باری، پس در این موضع مراد او معصومین خواهد بود به دلیل آنکه حق مجاهده فی اللّه را از ایشان خواسته و حق جهاد و مجاهده فی اللّه از غیر معصوم غیر معقول و منقول است و از جمله غرائب اسراری که در این آیه است این است که جاهدوا فی اللّه فرموده و «جاهدوا فی سبیل اللّه» و «جاهدوا فی دین اللّه» و امثال اینها نفرموده تا مقام و مرتبه ایشان را در نزد خود بیان کند و تصریح فرموده و خبر داده که ایشان مجتبای او و برگزیدگان او بوده‏اند که هنگام‌های پیش ایشان را اختیار فرموده و قرار نداده از برای ایشان حرجی و تنگی را در دین خود و خبر داده که دین ایشان همان ملت پدر ایشان ابراهیم؟ع؟ است و خبر داده که ابراهیم؟ع؟ شما را مسلمین نامیده پیش از آنکه ظاهر شوید در این دنیا و بعد از آنکه ظاهر شوید و مراد این است که ابراهیم شما را می‏شناخت پیش از آنکه ظاهر شوید در این دنیا و می‏دانست که شما مسلمین هستید و شما را مسلمین نام نهاد و بعد از ظاهر شدن در این دنیا هم شما را می‏شناخته که مسلمین خواهید بود و شما را مسلمین نام نهاده و خداوند عالم جلّ‏شأنه شما را به این صفات متصف فرموده از برای اینکه رسول‌خدا؟ص؟ شهید باشد بر شما و شما شهید باشید بر تمام مردم و بسی واضح است که شهید به معنی مطلعی است که مشاهده کند امری را که در آن باید گواه باشد چنان‌که می‌فرماید: قل کفی باللّه شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب که مراد این است که اطلاع خدا و کسانی که علم کتاب در نزد ایشان است کفایت می‌کند در حق‌بودن پیغمبر؟ص؟ و در صدق ادعای او و خداوند عالم جلّ‌شأنه و کسانی که علم کتاب در نزد ایشان است کافی هستند در

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 348 *»

مشاهده‌کردن صدق ادعای پیغمبر؟ص؟.

باری، پس مراد از شهیدبودن پیغمبر؟ص؟ بر سایر اولاد ابراهیم؟عهم؟ مطلع‌بودن او است بر حال ایشان به مشاهده و عیان و مراد از شهیدبودن سایر اولاد ابراهیم؟عهم؟ بر تمام مردم مطلع‌بودن ایشان است بر احوال تمام مردم به مشاهده و عیان پس ایشانند که مأمورند که نماز را برپا کنند در میان مردم و اداء زکات کنند و به خداوند عالم جلّ‌شأنه معتصم شوند و معصوم باشند از خلاف آنچه خدا از ایشان خواسته چرا که ایشانند اولیاء او و او مولای ایشان و اولی به تصرف در وجود ایشان است و او است غالب بر امر خود و مانعی از برای او نیست در تصرف‌کردن در وجود ایشان و حجابی مانع از ظهور ارادات او در وجود ایشان نیست پس عبادی هستند مکرمون از برای او که سبقت نمی‌گیرند بر او در هیچ قولی پس قولی را که می‌گوید بگویید می‌گویند پس قول ایشان قول خدا است و سبقت نمی‌گیرند بر او در هیچ امری و آنچه را که می‌کنند به امر او می‌کنند نه امر غیر او پس فعل ایشان هم حاکی است از فعل او به حول و قوه او می‌کنند آنچه می‌کنند پس فعل ایشان هم فعل خدا است چنان‌که می‏فرماید: عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون پس خداوند عالم جلّ‌شأنه نعم‌المولی است از برای ایشان که احدی را در وجود ایشان تصرف نداده و نعم‏النصیر است از برای ایشان که دشمنان ایشان را و منافیات وجود ایشان را از ایشان دفع کرده.

باری، پس در وجود چنین اشخاصی که باید مصداق این آیات باشند نباید شکی از برای اهل اسلام باشد اگر در ادعای اسلام صادق باشند و به اتفاق جمیع فرقه‏های اسلام رؤساى منصوب از جانب خلق به ادعای اجماع و رؤساى غالب در سلطنت خود به قهر و غلبه صاحب این صفاتی که خداوند عالم جلّ‏شأنه درباره اولاد ابراهیم؟عهم؟ فرموده، نبودند. پس اگر ائمه اثنی‌عشر هم صلوات اللّه علیهم اجمعین مصادیق این آیات نباشند باید این آیات مصداق نداشته باشد و گمان نمی‏رود که اهل اسلام بتوانند بگویند که می‏شود که آیات کتاب خدا بی‌مصداق باشد با ادعای اسلام.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 349 *»

باری، و از جمله آیاتی که البته باید مصداق داشته باشد این آیات است که می‏فرماید: تبارک الذی جعل فی السماء بروجاً و جعل فیها سراجاً و قمراً منیراً و هو الذی جعل اللیل و النهار خلفةً لمن اراد ان‏یذّکّر او اراد شکوراً و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً و الذین یبیتون لربهم سجّداً و قیاماً و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها کان غراماً  انها ساءت مستقراً و مُقاماً و الذین اذا انفقوا لم‏یسرفوا و لم‏یقتروا و کان بین ذلک قواماً و الذین لایدعون مع اللّه الهاً آخر و لایقتلون النفس التی حرم اللّه الّا بالحق و لایزنون و من یفعل ذلک یلقَ اثاماً یضاعف له العذاب یوم القیامة و یخلد فیه مهاناً الّا من تاب و آمن و عمل عملاً صالحاً فاولئک یبدل اللّه سیئاتهم حسنات و کان اللّه غفوراً رحیماً و من تاب و عمل صالحاً فانه یتوب الی اللّه متاباً و الذین لایشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا کراماً و الذین اذا ذُکِّروا بآیات ربهم لم‌یخروا علیها صمّاً و عمیاناً و الذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرةَ اعین و اجعلنا للمتقین اماماً اولئک یُجزون الغرفة بما صبروا و یلقون فیها تحیةً و سلاماً خالدین فیها حسنت مستقراً و مُقاماً.

پس از تصریح این آیات شریفه معلوم می‏شود که عباد رحمن و بندگان خداوند سبحان جلّ‏شأنه کسانی هستند که راه می‏روند در روی زمین در میان مردم بدون تکبر و تجبر به طور تدبر در عظمت خداوند عالم جلّ‏شأنه و ذلت و خواری نفس خود و چون مردم جاهل با ایشان سخن گویند و سؤالی کنند ایشان جواب را به سلام گویند که سلامتی آن جهال از هلاکت در آن باشد چرا که وضع سلام از برای ایمن‏کردن سلام‏کننده است و امان‌دادن او است مر کسی را که به او سلام می‌کنند از هلاکت و آزار و اذیت و باز تصریح است در اینکه ایشان کسانی هستند که شب‌ها را به عبادت پروردگار خود در حال نماز ساجد و قائمند و با پروردگار خود در مناجات و طلب می‌کنند از او رفع و صرف عذاب جهنم را و باز تصریح است

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 350 *»

به اینکه ایشان کسانی هستند که چون انفاق کنند اسراف نکنند و آن‌قدری که باید انفاق کنند کم نکنند و در این میان اقتصاد و میانه‌روی کنند چنان‌که پیغمبر؟ص؟ مأمور بود و می‏کرد به امر الهی که فرموده: و لاتجعل یدک مغلولةً الی عنقک و لاتبسطها کل البسط و باز تصریح است به اینکه ایشان کسانی هستند که دعاء نمی‌کنند و سؤال نمی‌کنند از غیر خداوند عالم جلّ‌شأنه و شریک نمی‌کنند با او خدایی دیگر را و اینکه در توصیف ایشان می‏فرماید: و الذین لایدعون مع اللّه الهاً  آخر تعریض است به اینکه در مقابل ایشان هستند جماعتی که می‏خوانند با خداوند عالم جلّ‌شأنه خدایی دیگر را که به طور ریاء چنان می‌نمایانند که خدا را می‌خوانند و در باطن بت‌پرستند و بتی را می‌پرستند و این مطلب بر صاحبان شعور مخفی نیست که این آیه از برای تعریض است از برای منافقینی که در مقابل عباد رحمن ایستاده‌اند و ادعای مقام ایشان را می‏کنند زیرا که عبادالرحمن معلوم است که عبادت غیر او را نمی‌کنند و از این قبیل تعریضات در جمیع زبان‌ها متعارف است مانند آنکه اگر دو طائفه در مقابل هم باشند که یکی از آنها صاحب اعمال بد باشند و دیگری نباشند پس چون بخواهند که تصریح به اعمال بد ایشان نکنند و بخواهند برسانند که شما صاحب آن اعمال هستید می‌گویند که ماها زنا نمی‏کنیم و ماها دزدی نمی‌کنیم پس صاحبان شعور می‌فهمند که ایشان می‌خواهند اثبات این اعمال را از برای طائفه مقابل بکنند.

باری، پس مخفی نیست که آیه شریفه و لایقتلون النفس التی حرم اللّه الّا بالحق باز تعریض است به اینکه کسانی که در مقابل عبادالرحمن ایستاده‏اند می‏کشند نفسی را که خداوند عالم جلّ‏شأنه حرام کرده کشتن او را و همچنین این فقره که می‌فرماید: و لایزنون تعریضی است صریح و کنایه‌ای است ابلغ از تصریح و اخباری است از جانب علام‌الغیوب از حال کسانی که قابل مقام عبادالرحمن نیستند و خود را در مقام ایشان داشته‌اند با این عیوبی که علام‌الغیوب خبر داده که عامل به این اعمال در جهنم است و همچنین بر همین نسق می‌فرماید:

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 351 *»

و الذین لایشهدون الزور و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً پس عبادالرحمن شهادت زور و دروغ نمی‏دهند و چون مرور کنند به لغو کریمانه بگذرند برخلاف عبده طاغوت که شهادت دروغ می‌دهند و از لغوها مرور نمی‌کنند و خود داخل در اهل لغو و لهو و لعبند چه جای آنکه کریمانه از آنها کناره کنند و همچنین به طور تصریح و تعریض و منطوق و مفهوم حال طرفین را بیان می‌کند و می‌فرماید: و الذین اذا ذُکِّروا بآیات ربهم لم‏یخرّوا علیها صمّاً و عمیاناً پس اخباری فرموده از حال مخالفان به طور تعریض که آنها کرند از شنیدن آیات و کورند از دیدن علامات حق و با این حال نادانی، خود را راهنما و پیشوای خلق می‌دانند: أ فمن یهدی الی الحق احق ان‏یتبع أ مّن لایهدّی الّا ان‏یُهدی. فهل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون انما یتذکر اولوا الالباب.

و بسی واضح است که مصادیق این قبیل از آیات موجود بوده‏اند که خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر از حال ایشان داده پس معلوم است که جمعی خود را متبوع خلق دانستند با حالت نادانی و جمعی بودند دانا و هادی خلق از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه و معلوم است که جمعی تابع نادانان شدند و از دانایان اعراض کردند که خداوند عالم جلّ‌شأنه به طور سرزنش و توبیخ می‌فرماید که آیا کسی که دانا است به راه حق و راهنما است سزاوارتر است به اینکه متبوع باشد یا کسی که نادان است و هدایت نیافته چه جای آنکه بتواند هدایت کند. و آیا مساویند کسانی که می‏دانند و کسانی که نمی‏دانند؟ جز این نیست که عاقلان و صاحب‌شعوران متذکر می‌شوند و غیر ایشان متذکر نمی‌شوند. صمّ بکم عمی فهم لایعقلون. سواء علیهم ءانذرتهم ام لم‌تنذرهم لایؤمنون.

باری، پس بعد از آنکه صفات حمیده عباد خود را به منطوق این آیات بیان فرموده و حالات ذمیمه عبده طاغوت را به مفهوم این آیات به طور تعریض ظاهر

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 352 *»

کرد خواست ظاهر کند که این آیات بیان حالات جماعت مخصوصی را می‏کند نه به طور عموم تا کسی که خود را گمان کرده که متصف است به این صفات مذکوره سابقه گمان نکند که خود او مصداق این آیات است بلکه مصداق این آیات کسانی هستند که می‏گویند و دعاء می‏کنند و از پروردگار خود می‌خواهند که ای پروردگار ما عطاء کن و ببخش به ما از میان ازواج و اولاد ما بعضی را قرةاعین و روشنی چشم‌های جمیع مؤمنان و نفرمود: «هب لنا ازواجنا و ذریاتنا قرة اعیننا» تا برساند که جمیع ازواج را و جمیع اولاد را نخواسته‌اند که قرة‌اعین باشند بلکه بعضی را خواسته‏اند و قرةالعین خود را به تنهایی نخواسته‌اند بلکه قره و چشم‌روشنی تمام چشم‌ها را خواسته‌اند بعد خواسته‌اند که خداوند عالم جلّ‌شأنه همه ایشان را امام و پیشوا و متبوع و مطاع متقین قرار دهد پس فرمود: و اجعلنا للمتقین اماماً و دلیل آنکه خداوند عالم مستجاب کرده دعاء ایشان را اینکه فرموده: ادعونی استجب لکم و فرموده: اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان پس چون خود خبر داده و وعده فرموده که مستجاب کند دعوت داعی را البته خلف وعده نخواهد فرمود: ان اللّه لایخلف المیعاد و اگر دعاهای بعضی از خلق مستجاب نیست سبب آن است که از روی یقین و صدق و طوری که باید، دعاء نکرده‌اند اما از دعاء عباد خود، خود خبر داده که دعاء کرده‏اند و عرض کرده‏اند: ربنا هب لنا تا آخر. پس خبر داده که ایشانند که جزاء داده می‏شوند غرفه بهشت را به سبب صبری که در راه او کرده‌اند و در آن غرفه تحیت و سلام الهی را دریابند همیشه بدون انقطاع.

باری، و به اتفاق جمیع فرقه‏های اسلام مصادیق این آیات شریفه رؤساء سایر فرقه‏های اسلام غیر از فرقه امامیه و غیر از اثنی‌عشریه نیستند خواه به ادعای اجماع و اختیار مردم رئیس شده باشند خواه به قهر و غلبه و به اتفاق عقل و نقل جمیع فرقه‌های اسلام از برای جمیع آیات مصادیق باید باشد پس مصادیق این آیات منحصر خواهد بود در کسانی که امامیه و اثنی‌عشریه بر آن اتفاق دارند و بعد از آنکه پیغمبر؟ص؟

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 353 *»

تعیین کرده باشد آن جماعت را به روایات متواتره در میان خاصه و عامه که بسیاری از آنها به حسب لفظ و معنی متواتر شده چنان‌که تواتر معنوی از جمله آنها حاصل است منحصر خواهد شد امر در کسانی که اثنی‏عشری به امامت ایشان قائلند نه کیسانیه و فطحیه و اسماعیلیه و امثال ایشان. پس به حکم آیه شریفه ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا و به حکم آیه شریفه فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً باید از پیغمبر؟ص؟ اخذ کرد مرادات الهیه را نه از کسی دیگر چرا که کسی دیگر پیغمبر نیست که وحی الهی به او رسیده باشد و مرادات الهیه را دانسته باشد و باید او را حاکم الهی دانست و او را حکم قرار داد در جمیع اختلافاتی که در میان امت او واقع است و به حکم آیه شریفه و ماکان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله امراً ان‌یکون لهم الخیرة من امرهم هیچ اختیاری از برای احدی از مؤمنین و مؤمنات باقی نیست بعد از حکم و قضاء پیغمبر؟ص؟ و به حکم آیه شریفه الله یخلق ما یشاء و یختار ماکان لهم الخیرة من امرهم شریکی از برای خداوند عالم در خلقت و اختیار نیست خصوص با تأکیدی که فرموده و تصریح کرده که ماکان لهم الخیرة من امرهم.

پس اختیاری از برای امت نیست چه قبل از حکم و قضاء پیغمبر؟ص؟ و چه بعد از حکم و قضاء و بیان او چنان‌که هیچ اختیاری نبود از برای ایشان در هیچ امری از اموری که به او وحی می‌شد پس چون نماز نازل شد پیغمبر؟ص؟بیان کرد مراد الهی را و تعلیم کرد که نماز را به این‌طور مخصوص باید بجا آورد و هیچ از برای مردم جایز نبود و احدی نمی‌توانست که اختیار کند از برای خود

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 354 *»

و غیر خود نمازی را از پیش خود مگر همان نمازی را که پیغمبر؟ص؟ تعلیم فرمود مثل آنکه هیچ اختیار نمازی به هیچ وجه از برای ایشان نبود مگر همانی را که وحی شد به پیغمبر؟ص؟ و همچنین هیچ اختیاری از برای احدی نبود که بگوید روزه را چطور باید گرفت مگر به طوری که پیغمبر؟ص؟ بیان کرد و تعلیم فرمود مثل آنکه هیچ اختیاری از برای ایشان در اصل روزه نبود که از برای خود فرض کنند و همچنین هیچ اختیاری از برای ایشان نبود در حدود نصاب زکات مگر آنچه را که پیغمبر؟ص؟ بیان فرمود مثل آنکه هیچ اختیاری از برای ایشان نبود که اصل زکاتی قرار دهند و همچنین هیچ اختیاری از برای احدی نبود در قرار دادن خمس و همچنین هیچ اختیاری از برای احدی نبود در کیفیت حج‌کردن مثل آنکه هیچ اختیاری نداشتند در اصل حج و همچنین هیچ اختیاری از برای ایشان نبود در احکام جهاد و حدود آن مگر آنچه را پیغمبر؟ص؟ امر فرمود و بیان کرد مثل آنکه هیچ اختیاری نداشتند که جهادی قرار دهند و همچنین است امر در تمام شرایعی که پیغمبر؟ص؟ قرار داد که اصل ارسال رسل و انزال کتب و اظهار معجزات و اثبات ادعاهای پیغمبران؟عهم؟ از برای قرار دادن شرایع بود نه چیزی دیگر چرا که وساطت ایشان در سایر امور کونیه احتیاج به ارسال و اظهار معجزات و اثبات ادعا ندارد چنان‌که بسیاری از مخلوقات غیبیه مانند ملائکه وساطت‌ها دارند و احتیاجی به تعریف خود در نزد اهل عالم شهاده ندارند.

پس ارسال رسل و انزال کتب و اظهار معجزات و تحمل مشقت‌های ایشان از برای وضع شرایع و کیفیت سلوک به سوی صانع جلّ‏شأنه است و بسی واضح است که اگر پیغمبری بگوید به امت خود که نماز کنید و روزه بگیرید و خمس و زکات بدهید و حج و جهاد کنید و کیفیت آنها را بیان نکند مردم نمی‏دانند که نماز یعنی چه و روزه چه معنی دارد و همچنین در باقی شرایع پس عمل چنین پیغمبری لغو و بی‌حاصل خواهد بود و خداوند عالم جلّ‌شأنه اجلّ و اکرم از این است که پیغمبری بفرستد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 355 *»

در میان خلق که بیان شرایع او را نکند و اگر نمی‌خواست که خلق شرایع او را بدانند و عمل کنند ارسال رسل نمی‌کرد پس لازم است در حکمت الهی و رأفت و رحمت او که بفرستد به سوی خلق پیغمبری را که جمیع مرادات او را از برای خلق بیان کند نه اینکه لفظی به ایشان بگوید و معنی آن را نگوید و به ایشان واگذارد که خودشان به خواهش خود آن لفظ را معنی کنند و هر طائفه‌ای آن لفظ را به میل و هواها و هوس‌ها و غرض‌ها و مرض‌های خود معنی کنند و مختلف شوند و فتنه و فساد در میان ایشان برپا شود.

باری، پس باید متذکر شد که بیان شرایع با پیغمبر است؟ص؟ بخصوص بیان امری که بزرگ‌تر از جمیع امور شرایع باشد و آن امر امر آن‏کسی است که خداوند عالم جلّ‏شأنه می‏داند که او شرایع را می‏داند و غیر او نمی‏داند و او قابل حمل شرایع است و غیر او کسی قابل نیست پس از این جهت چون نازل شد آیه شریفه اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم و آیه شریفه انما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون و آیه شریفه النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اللّه من المؤمنین و المهاجرین و آیه شریفه کونوا مع الصادقین پیغمبر؟ص؟ بیان کرد از برای امت خود که مراد از اولی‌الامر جماعت مخصوصی هستند نه هر کسی که یک امری به دست او باشد چنان‌که وقتی که نازل شد آیه مبارکه اقیموا الصلوة بیان کرد که مراد الهی این ارکان مخصوصه است نه هر دعائی به طور عموم و چون نازل شد آیه شریفه کُتب علیکم الصیام بیان فرمود که مراد الهی این روزه مخصوص است نه مطلق امساک به طور عموم و همچنین در تمام شرایع بیان پیغمبر؟ص؟ معین می‏کرد که مراد الهی چیست. باری، پس چون نازل شد آیه شریفه انما ولیکم اللّه پیغمبر؟ص؟

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 356 *»

بیان فرمود که مراد الهی از و الذین آمنوا جماعت مخصوصی هستند نه هرکسی که به حسب ظاهر ادعای ایمان کند و همچنین چون نازل شد آیه شریفه النبی اولی بالمؤمنین پیغمبر؟ص؟ بیان کرد که مراد الهی از اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض آن بعضی که اولی هستند جماعت مخصوصی هستند نه هرکس که به حسب ظاهر نسبی به کسی دارد و چون نازل شد آیه شریفه کونوا مع الصادقین بیان فرمود که مراد الهی جماعت مخصوصی است نه هرکسی که در بعضی مواضع صادق باشد و در سایر مواضع صدق او معلوم نباشد چنان‌که از سبک امثال این آیات هم معلوم می‌شود که مراد الهی جماعت مخصوصی است نه به طور عموم زیرا که مطاع البته باید غیر مطیع باشد و متبوع البته غیر از تابع است و همچنین ولیّ و اولی البته غیر از غیر اولی هستند پس جمیع مردم باید مطیع خدا و رسول و اولی‌الامر باشند و خطاب الهی و امر او به ایشان تعلق گرفته که اطاعت کنید خدا و رسول و اولی‌الامر را پس ایشانند مطاع و جمیع مأمورین مطیع باید باشند و مراد این نیست که هرکس که مطاعیتی دارد از جهتی و یک امری در دست او هست باید مطاع باشد و این مطلب بسی واضح است در تمام امثال این آیات که محتاج به شرح و بیان نیست.

باری، پیغمبر؟ص؟ مراد الهی را بیان فرمود و آن اشخاص را به مردم شناسانید تا عذری از برای احدی باقی نماند در اطاعت‌نکردن و بیان ایشان را راویان اخبار و ناقلان آثار از هر فرقه‌ای از فرقه‌های اسلام روایت کردند به طوری که به اصطلاح از حد تواتر تجاوز کرد و به حد ضرورت رسید به طوری که عذر جمیع مکلّفین را در جمیع اعصار منقطع کرد و امر الهی به ایشان رسید چنان‌که فرموده: قل فللّٰه الحجة البالغة. پس مناسب است که قدری از آن احادیث را در عنوان جداگانه‏ای بیان کنم تا نمونه‏ای باشد در این رساله از تفصیلاتی که در کتب مفصله علماء اخیار ثبت است.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 357 *»

برهان پانزدهم

در ذکر بعضی احادیث وارده از طریق علمای عامه و ذکر دو رساله مختصر از ابی‌عثمان عمرو بن بحر جاحظ که از اعیان علمای عامه است که همه صریح است بر امامت و خلافت ائمه اثناعشر؟عهم؟ و بطلان خلافت خلفای اجماعی مردم بی‌خبر و اینکه عدد ائمه طاهرین به قول علمای عامه دوازده است.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 358 *»

عرض می‏کنم که هرکس بخواهد مطلع شود به تفصیلات احادیثی که وارد شده است از طریق خاصه و عامه پس رجوع کند به کتاب مستطاب «غایة المرام» تألیف مرحوم «سید هاشم بحرینی» جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء المحسنین تا بیابد که احادیث از حد تواتر در این باب افزون است و نمونه آنها حکایتی است از ابراهیم بن محمّد حموینی که از اعیان علماء عامه است نقل می‏کند که به اسانید خود از سلیم بن قیس هلالی روایت می‏کند که دیدم علی؟ع؟ را در مسجد رسول‌خدا؟ص؟ در خلافت عثمان با جماعتی که با یکدیگر تکلم می‌کردند در علم و فهم و ذکر می‏کردند فضائل و سوابق قریش را پس هریک فضیلتی از قریش را از پیغمبر؟ص؟ روایت می‌کردند که ذکر آنها موجب تطویل است تا آنکه می‌گوید: حضرت امیر المؤمنین؟ع؟ ساکت بودند و چیزی نمی‌فرمودند پس آن جماعت روی کردند به حضرت و عرض کردند یا اباالحسن چه‌چیز منع می‏کند تو را از تکلم‌کردن؟ پس آن سرور فرمودند که نماند احدی از شما مگر آنکه فضیلتی را ذکر کرد و راست گفت. پس من می‏پرسم از شما ای معشر قریش و انصار که آیا فضائلی را که خداوند عالم جلّ‏شأنه به شما عطاء کرده از خود شما است و از عشائر و اهل خانواده‌های خود شما است یا از غیر شما است؟ همه گفتند که این فضائلی را که خدا به ما عطاء فرموده و بر ما منت گذارده به واسطه محمّد؟ص؟ و عشیره او است نه به جهت خود ما و عشائر و اهل خانواده‏های ما. حضرت فرمودند راست گفتید ای معشر قریش و انصار آیا نمی‏دانید که به آنچه رسیده‏اید از خیر دنیا و آخرت از ما اهل‌بیت است خاصةً و از غیر ما نیست و به درستی که ابن‌عم من رسول‌خدا؟ص؟فرمود: به درستی که من و اهل‌بیت من بودیم نوری که راه می‏رفتیم در حضور خدای تعالی پیش از آنکه خلق کند خدای عزّوجلّ آدم را به چهارده هزار سال پس چون خلق کرد آدم را آن نور را قرار داد در صلب او و فرو فرستاد او را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 359 *»

به سوی زمین پس قرار داد آن را در کشتی در صلب نوح پس انداخت آن را در آتش در صلب ابراهیم پس خداوند بالاستمرار ما را نقل کرد از اصلاب کریمه به سوی ارحام طاهره و از ارحام طاهره به سوی اصلاب کریمه از پدران و مادران که نبود احدی از ما بر نکاح ناشایسته هرگز.

پس آن جماعتی که حاضر بودند از اهل سابقه و اهل بدر و اهل احد همه اعتراف کردند و گفتند بلی به تحقیق که ما شنیدیم از رسول‌خدا؟ص؟ آنچه را که فرمودی. پس فرمود شما را می‏خوانم به خدا که آیا می‏دانید که خدای عزّوجلّ تفضیل داده در کتاب خود سابق را بر مسبوق در آیات بسیار و آیا می‌دانید که سبقت بر من به سوی خدای عزّوجلّ و رسول او؟ص؟ احدی از این امت نگرفته همه گفتند خدایا چنین است که گفته شد. فرمود شما را به خدا می‌خوانم آیا می‏دانید که وقتی که نازل شد: و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار. و السابقون السابقون اولئک المقربون سؤال کردند معنی آن را از رسول‌خدا؟ص؟پس فرمودند که مراد از این آیات پیغمبران و اوصیاء ایشانند و خدای تعالی آنها را درباره ایشان نازل کرده پس من افضلم از پیغمبران خدا و رسولان او و علی بن ابی‌طالب وصی من افضل اوصیاء است همه گفتند بلی چنین است که فرمودی.

فرمود پس می‏خوانم شما را به خدا که آیا می‏دانید که چون نازل شد: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم و نازل شد: انما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون و نازل شد: لم‏یتخذوا من دون اللّه و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجة گفتند مردم یا رسول‌اللّه این آیات آیا مخصوص است به بعضی از مؤمنین یا عام است از برای جمیع ایشان؟ پس امر کرد خدای عزّوجلّ نبی خود را؟ص؟ که تعلیم کند به ایشان والیان امر ایشان را و تفسیر کند از برای ایشان امر ولایت را چنان‌که تفسیر کرد از برای ایشان معنی نماز و زکات و حج ایشان را و نصب کرد مرا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 360 *»

در غدیر خم پس خطبه خواند و خطاب کرد به مردم پس فرمود ایها الناس به درستی که خدای عزّوجلّ مرا فرستاده به رسالتی که تنگ شده سینه من از آن رسالت که نرسانیده‏ام و گمان می‏کردم که مردم تکذیب کنند مرا در آن رسالت از این جهت نرسانیدم به مردم پس خدای عزّوجلّ وعده عذاب کرد به من که برسانم آن رسالت را یا مرا عذاب کند اگر نرسانم پس امر کرد که نداء کنند به: الصلوة جامعة و اعلام کنند که همه مسلمانان به نماز حاضر شوند پس خطاب کرد به مردم پس فرمود ایها الناس آیا می‏دانید که به درستی که خدای عزّوجلّ مولای من است و من مولای مؤمنینم و من اولی هستم به ایشان از خود ایشان؟ گفتند بلی یا رسول‌اللّه فرمود برخیز ای علی پس برخاستم پس فرمود هرکس من مولای او هستم پس علی مولای او است خداوندا دوست دار کسی را که دوست دارد او را و دشمن دار کسی را که دشمن دارد او را. پس برخاست سلمان و عرض کرد یا رسول‌اللّه معنی ولایت علی چیست؟ پس فرمود معنی ولایت او مانند ولایت من است هرکس که من اولی هستم به او از خود او پس علی اولی است به او از خود او. پس نازل کرد خدای عزّوجلّ: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً پس تکبیر گفت رسول‌خدا و فرمود: اللّه‌اکبر تمام پیغمبری من و تمام دین خدا ولایت علی است بعد از من. پس برخاستند ابوبکر و عمر و گفتند یا رسول‌اللّه این آیات مخصوص علی است و درباره او نازل شده؟ فرمود: بلی این آیات نازل شده درباره او و درباره اوصیاء من تا روز قیامت. گفتند بیان کن اوصیاء خود را از برای ما فرمود علی برادر و وزیر و وارث و وصی و خلیفه من است در میان امت من و ولیّ هر مؤمنی است بعد از من پس فرزند من حسن است پس حسین است پس نه نفر از اولاد فرزندم حسین هریکی بعد از دیگری اوصیاء و خلفاء منند قرآن با ایشان و ایشان با قرآن می‏باشند مفارقت نمی‏کنند قرآن را و قرآن مفارقت نمی‌کند ایشان را تا وارد شوند بر من در لب حوض کوثر.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 361 *»

پس آن جماعت گفتند بلی چنین است که فرمودی به تحقیق که شنیدیم آنچه گفتی از رسول‌خدا و شهادت دادیم بر آن چنان‌که فرمودی بدون تفاوت و بعضی از آن جماعت عرض کردند به تحقیق که حفظ کرده‌ایم غالب آنچه را که فرمودی و کل آنها را حفظ نکرده‌ایم اما این جماعتی که کل آنها را حفظ کرده‏اند اخیار ما و افضل از ما هستند.

پس حضرت فرمود راست گفتید جمیع مردم مساوی نیستند در حفظ، شما را به خدا می‏خوانم که کدام‏یک از شما حفظ کرده‏اید و به یاد دارید آنچه را که گفتم از رسول‌خدا؟ص؟ در وقتی که ایستاد و خبر داد به مردم آنچه را که گفتم؟

پس ایستاد زید بن ارقم و براء بن عازب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و گفتند شهادت می‏دهیم هرآینه به تحقیق حفظ کردیم قول رسول‌خدا را؟ص؟ و به یاد داریم در حالی که او بر روی منبر بود و تو در پهلوی ما بودی و او می‌گفت ایها الناس به درستی که خدای عزّوجلّ به من امر کرده که نصب کنم از برای شما امام شما را و قائم‏مقام خود را در میان شما بعد از خود و وصی خود و خلیفه خود و کسی که واجب کرده خدای عزّوجلّ بر مؤمنین در کتاب خود طاعت او را پس قرین کرده طاعت او را به طاعت خود و طاعت من و امر کرده شما را به ولایت او و من نرسانیدم آن امر را و مراجعه کردم به پروردگار خود از ترس و طعن اهل نفاق و تکذیب ایشان پس پروردگار من وعده عذاب کرد به من که البته باید برسانی رسالت مرا یا البته عذاب کند مرا ایها الناس به درستی که خدا امر کرد شما را در کتاب خود به نماز و به تحقیق که تفسیر کردم آن را از برای شما و امر کرد شما را به زکات و روزه و حج پس بیان کردم از برای شما و تفسیر کردم آنها را و امر کرد شما را به ولایت و دوستی و به درستی که من شاهد می‏گیرم شما را که بدانید که آن ولایت و دوستی از برای این مرد است و مخصوص به او است و گذارد دست مبارک خود را بر علی بن ابی‌طالب؟ع؟ پس فرمود آن ولایت از برای فرزندان او است بعد از

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 362 *»

او پس از برای اوصیاء بعد از ایشان است از اولاد ایشان مفارقت نمی‏کنند قرآن را و مفارقت نمی‏کند ایشان را قرآن تا اینکه وارد شوند بر من در حوض من ایها الناس به تحقیق که بیان کردم از برای شما مفزع و ملجأ شما را بعد از خود و معین کردم امام شما و دلیل و هادی شما را و او برادر من علی بن ابی‏طالب است و او در میان شما به منزله من است در میان شما پس تقلید کنید او را در دین خود و اطاعت کنید او را در جمیع امور خود پس به درستی که در نزد او است جمیع آنچه را که تعلیم کرد به من خدای عزّوجلّ از علم خود و از حکمت خود پس سؤال کنید از او و تعلم کنید از او و از اوصیاء او بعد از او و تعلیم نکنید به ایشان و مقدم نشوید بر ایشان و تخلف نکنید از ایشان پس به درستی که ایشانند با حق و حق با ایشان است زائل نمی‏شوند از حق و حق زائل نمی‏شود از ایشان این سخن‌ها را گفتند آن جماعت پس نشستند.

سلیم گفت که پس علی؟ع؟ گفت ایها الناس آیا می‏دانید به درستی که خدای عزّوجلّ نازل کرد در کتاب خود: انما یرید اللّه لیُذهب عنکم الرجس اهلَ‌البیت و یطهرکم تطهیراً پس جمع کرد مرا و فاطمه را و فرزندان من حسن و حسین را پس انداخت بر روی ما کساء را و گفت خداوندا اینهایند اهل‌بیت من و گوشت من، متألم می‏کند مرا آنچه ایشان را متألم می‏کند و زخم می‏زند به من آنچه به ایشان زخم زند فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً پس ام‌سلمه گفت: و من هم از شما هستم یا رسول‌اللّه؟ پس فرمود تو به سوی خیری جز این نیست که این آیه نازل شده است در حق من و در حق برادر من علی بن ابی‌طالب و در حق فرزندان من و در حق نه نفر از فرزندان فرزندم حسین خاصة و این آیه مخصوص ما است و شریک نیست با ما احدی پس آن جماعت گفتند جمیع ایشان: شهادت می‌دهیم اینکه ام‌سلمه این حکایت را به ما گفت پس ما پرسیدیم از رسول‌خدا؟ص؟ پس حکایت کرد از برای ما چنان‌که ام‌سلمه حکایت کرده بود.

پس آن حضرت؟ع؟ فرمود: می‌خوانم شما را به خدا آیا می‏دانید به درستی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 363 *»

که خدای عزّوجلّ نازل کرد: یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه و کونوا مع الصادقین پس سلمان عرض کرد یا رسول‌اللّه آیا این آیه عموم دارد یا مخصوص جمعی است؟ فرمود: اما مأموران در این آیه عموم دارد پس جمیع مؤمنین مأمورند به اینکه با صادقین باشند و اما صادقون خاصةً برادرم علی و اوصیاء من بعد از او است تا روز قیامت. پس آن جماعت گفتند بلی چنان است که گفتی.

فرمود: می‏خوانم شما را به خدای تعالی آیا می‏دانید که من عرض کردم به رسول‌خدا؟ص؟ در جنگ تبوک از برای چه مرا در مدینه گذاردی؟ پس فرمود: به درستی که مدینه صالح و برقرار نخواهد بود مگر به بودن من در آن یا به بودن تو در آن و تو نسبت به من به منزله هارون هستی نسبت به موسی مگر آنکه پیغمبری بعد از من نیست. آن جماعت گفتند: بلی می‏دانیم که چنین است که فرمودی.

فرمود: می‏خوانم شما را به خدا آیا می‏دانید به درستی که نازل کرد خدای عزّوجلّ در سوره حج: یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر الی آخر السورة، پس ایستاد سلمان پس عرض کرد: یا رسول‌اللّه کیستند آن جماعتی که تو بر ایشان شهیدی و گواهی بر ایشان و ایشان شهداء و گواهان بر مردمند آن‏کسانی که برگزیده است ایشان را خدای عزّوجلّ و قرار نداده بر ایشان حرجی را در ملت ابراهیم؟ فرمود: قصد کرده خدای عزّوجلّ به این آیات سیزده مرد را خاصةً غیر از این امت. سلمان عرض کرد: بیان فرما از برای ما ایشان را یا رسول‌اللّه. فرمود: من و برادرم علی و یازده نفر از اولاد من. آن جماعت گفتند: اللّهم نعم.

فرمود: می‏خوانم شما را به خدا آیا می‏دانید که رسول‌خدا؟ص؟ ایستاد در حال خطبه‌خواندن و نخواند بعد از آن خطبه‏ای پس فرمود: ایها الناس به درستی که من می‏گذارم در میان شما دو چیز نفیس پاکیزه را کتاب خدا و عترت خود را اهل‌بیت من پس هرگاه متمسک شوید به آن دو گمراه نشوید هرگز پس

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 364 *»

به درستی که خدای لطیف اخبار داده مرا و عهد کرده است به سوی من که آن دو چیز نفیس کتاب خدا و عترت من هرگز جدا نشوند از یکدیگر تا اینکه وارد شوند بر من نزد حوض کوثر. پس ایستاد عمر بن الخطاب مانند غضبناکی پس گفت: یا رسول‌اللّه آیا کل اهل‌بیت تو چنین هستند؟ پس فرمود: جمیع آنها چنین نیستند ولکن اوصیاء من چنینند در میان ایشان اول ایشان برادرم و وزیرم و وارثم و خلیفه‏ام در میان امتم و ولیّ هر مؤمنی از بعد من او اول ایشان است پس فرزندم حسن پس فرزندم حسین پس نه نفر از اولاد حسین هریک بعد از دیگری تا وارد شوند بر من نزد حوض کوثر ایشانند شهداء اللّه و گواهان او در روی زمین او و حجت او بر خلق او و خزانه‌های علم او و معدن‌های حکمت او کسی که اطاعت کند ایشان را پس به تحقیق که اطاعت کرده خدا را و هرکس معصیت کند ایشان را معصیت کرده خدا را. پس آن جماعت جمیعشان گفتند: شهادت می‏دهیم اینکه رسول‌خدا؟ص؟ فرمود آنچه را که فرمودی. پس مدتی مدید حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ سؤال می‏کرد از ایشان و وانگذارد چیزی را مگر آنکه خواند ایشان را به خدا در آن‏چیز و سؤال می‌کرد از ایشان تا رسید به منتهای مناقب خود و آنچه رسول‌خدا؟ص؟ در حق او فرموده بود بسیار از آنها را و جمیع آنها را آن جماعت تصدیق کردند و شهادت دادند که آن حق است.

و نمونه دیگر اینکه در همین کتاب مذکور نقل می‏کند از ثعلبی که یکی از علماء عامه است تا آنکه می‏گوید: ثم قال الثعلبی اخبرنا ابوالحسن محمّد بن القاسم الفقیه قال حدثنا عبداللّه ابن احمد الشعرائی قال اخبرنا ابوعلی احمد بن علی بن رزین قال حدثنا المظفر بن الحسن الانصاری قال حدثنا السری بن علی الوراق قال حدثنا یحیی بن عبد الحمید الحمانی عن قیس بن الربیع عن الاعمش عن عبایة بن الربعی قال حدثنا عبداللّه بن عباس جالس بشفیر زمزم یقول قال رسول‌اللّه. یعنی عبداللّه بن عباس نشسته بود در نزدیکی زمزم و روایت می‏کرد از رسول‌خدا؟ص؟ ناگاه آمد مردی که بر سر خود عمامه‌ای بسته بود پس ابن‌عباس نمی‏گفت چیزی از

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 365 *»

رسول‌خدا مگر آنکه آن شخص هم در مقابل او روایتی می‏کرد از رسول‌خدا؟ص؟ پس ابن‌عباس به او گفت که تو را به خدا بگو که تو از کدام طائفه‌ای پس آن مرد عمامه را از روی صورت برداشت و گفت ایها الناس هرکس می‏شناسد مرا که می‏شناسد و کسی که نمی‏شناسد مرا پس من جندب بن جنادة ابوذر غفاری هستم شنیدم از رسول‌خدا؟ص؟ به دو گوش خود و اگر چنین نباشد کر شوند و دیدم او را به این دو چشم و اگر چنین نباشد کور شوند که می‌گفت: علی قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله آگاه باشید به درستی که من روزی از روزها نماز ظهر را با رسول‌خدا؟ص؟ بجا می‏آوردم پس سائلی در مسجد سؤال کرد و احدی چیزی به او نداد پس دست‌های خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت خداوندا شاهد باش که من در مسجد رسول‌خدا؟ص؟ سؤال کردم و احدی چیزی به من نداد و حضرت امیر؟ع؟ در حال رکوع بود پس اشاره کرد به سوی سائل با انگشت کوچک دست راست خود و انگشتری در آن بود پس سائل آمد و بیرون آورد انگشتر را از انگشت مبارک او و این امر در حضور پیغمبر؟ص؟ اتفاق افتاد پس چون آن حضرت از نماز فارغ شد بلند کرد سر خود را به سوی آسمان و عرض کرد خداوندا موسی سؤال کرد از تو و گفت: رب اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی اشدد به ازری و اشرکه فی امری پس نازل کردی برای او قرآن ناطقی را و مستجاب کردی دعوت او را و گفتی زود باشد که قوی کنیم بازوی تو را به برادرت هارون و قرار دهیم از برای شما سلطنتی را پس نرسند فرعون و قوم او به سوی شما به واسطه آیات ما خداوندا و منم محمّد پیغمبر تو و برگزیده تو اللهم و اشرح لی صدری و یسّر لی امری و اجعل لی وزیراً من اهلی علیاً اشدد به ظهری

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 366 *»

خداوندا منشرح کن از برای من سینه مرا و آسان کن برای من امر مرا و قرار ده از برای من وزیری از اهل من علی را محکم کن به علی پشت مرا. ابوذر گفت پس هنوز دعاء خود را به اتمام نرسانیده بود رسول‌خدا؟ص؟ تا جبرئیل نازل شد بر او از جانب خدای تعالی پس عرض کرد: یا محمّد بخوان. فرمود: چه بخوانم؟ عرض کرد: بخوان انما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون.

و در همان کتاب از شیخ ابراهیم بن محمّد حموینی که از اعیان علماء عامه است روایت می‏کند اسانید او را تا آنکه می‏گوید حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه فرمود که اصول اسلام سه چیز است که نفع ندهد یکی از آنها بدون باقی و آن سه اصل یکی نماز است و یکی زکات است و یکی موالات است. شیخ ابراهیم مذکور گفته که واحدی که یکی از اعیان ایشان است گفته که این فرمایش حضرت امیر صلوات اللّه علیه و آله انتزاع شده از قول خداوند عالم جلّ‏شأنه: انما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون و سبب این است که خداوند عالم اثبات کرده و قرار داده موالات را در میان مؤمنین پس وصف نکرده ایشان را مگر به اقامه نماز و دادن زکات پس فرموده: الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة پس هرکس دوستی کند با علی پس دوستی کرده با خدا و رسول او و ذکر کرده خدای تعالی در آیه دیگر دوستی علی را و او را محبوب عباد مؤمنین خود قرار داده پس فرموده: ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودّاً.

واحدی گفته که خبر داد به ما سعید بن محمّد بن ابراهیم گفت که خبر داد به ما ابوبکر محمّد بن احمد گفت خبر داد ما را ابو محمّد حسن به عبد اللّه عبیدی که خبر داد ما را عبد اللّه بن سلمه که خبر داد ما را مالک بن انس از یزید بن اسلم از عطاء از ابن‌عباس در قول خدای تعالی:

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 367 *»

ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن وداً ابن‌عباس گفت که این آیه نازل شده در حق علی بن ابی‏طالب؟ع؟نیست مسلمی مگر آنکه از برای علی در دل او محبتی هست.

واحدی گفته که خبر داد ما را اسماعیل بن ابراهیم بن محمویه که خبر داد ما را یحیی بن محمّد علوی که اخبار کرد ما را ابوعلی صواف در بغداد که خبر داد ما را حسن بن علی بن ولید بن نعمان قاری که خبر داد ما را اسحاق بن بشر از خالد بن زید بن حجر زیات از ابی‌اسحاق از براء گفت که فرمود رسول‌خدا؟ص؟: یا علی قل اللّهم اجعل لی عندک عهداً و اجعل لی فی صدور المؤمنین مودة یا علی بگو خداوندا قرار ده از برای من نزد خودت عهدی را و قرار ده از برای من در سینه‏های مؤمنین دوستی را پس نازل کرد خدای تعالی در حق او ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن وداً.

و از صاحب کتاب «سیر الصحابه» نقل کرده که او گفته که اول ‏خلافی که یافت شد در آنچه امر کرده بود رسول‌خدا؟ص؟ این بود که رسول‌خدا؟ص؟فرستاد اسامة بن زید بن حارثة بن شراحیل کلبی را به سوی موته و آن سرزمینی بود که کشته شده بود در آن زمین جعفر طیار و سفارش کرده بود به او که باید در آن سرزمین از کشتن و سوزانیدن و خراب‌کردن کوتاهی نکنی و او را امیر قرار داد بر جمیع کسانی که با او بودند از اهل سوابق و فضائل از مهاجرین و غیر ایشان از رؤساء و وجوه اقوام و رایت و علم را رسول‌خدا؟ص؟ به دست او داد و امر کرد ابابکر و عمر را که با او بروند و تابع او باشند و امری با ایشان نباشد پس چون یافتند که ناخوشی رسول‌خدا شدت دارد مفارقت کردند از اسامه و تخلف کردند از جیش او و برگشتند به مدینه و اسامه رفت به سوی موته و متابعت نکردند او را پس این کار ایشان بر مسلمانان گران آمد و گفتند این خلاف را کردند و حال آنکه هنوز رسول‌خدا؟ص؟ زنده است و ناطق است و سخن می‌گوید پس آیا چه خواهند کرد اگر او بمیرد و از میان مردم برود.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 368 *»

و همچنین از صاحب کتاب «سیر الصحابه» نقل می‏کند راویان او را تا از ابی‌سعید خدری روایت می‌کند که چون عمر داخل شد بر ابی‌بکر به او گفت بنویس الآن به سوی بلاد و ابتداء کن به زمین موته و بنویس به اسامة بن زید بن حارثة بن شراحیل کلبی و رسول‌خدا؟ص؟ او را امیر قرار داده بود در مرض موت خود بر اهل سوابق و فضائل از رؤساء و وجوه صحابه و بیرون رفته بودند با او ابوبکر و عمر و از جمله تابعین اسامه بودند و او امیر بود بر ایشان و امر کرده بود او را که برود به سوی موته و آن زمینی بود که کشته شده بود در آن زمین جعفر بن ابی‌طالب ره و امر کرده بود که در کشتن و سوختن کوتاهی نکند و احادیث مفصله در این باب از طرق شتی و اسانید مختلفه به ما رسیده که همه ایشان گفته‌اند که چون یافتند ابوبکر و عمر بن خطاب اینکه رسول‌خدا؟ص؟ در حال ارتحال است مشاورت کردند با یکدیگر در تخلف از اسامه پس اذن خواستند از او به این‏طور که ما در مدینه شغل‌ها داریم اذن بده به ما تا برویم یک روز یا دو روز یا سه روز و بعد ملحق شوند به او پس اسامه اذن داد ایشان را و خود رفت به سوی موته به جهت امتثال امر رسول‌خدا؟ص؟ و این اول‌خلافی بود از ابی‏بکر و عمر که واقع شد. پس چون حضرت امیر؟ع؟ بیرون رفت از نزد ابی‌بکر نوشت ابوبکر به اسامه به این‌طور:

«بسم اللّه الرحمن الرحیم من خلیفة رسول‌اللّه ابی‌بکر الی اسامة. پس به درستی که مسلمانان اجتماع کردند بر من و واگذاردند امر خود را به من و اختیار کردند مرا از برای امامت بر ایشان و نظارت در امورشان و حفظ و حراست نظامشان به جهت آنکه دانسته‌اند حالت مرا از رأفت به ایشان و خیرخواهی در میانشان و به درستی که مسلمانان هرگز مرا نیافته‌اند که خیرخواه ایشان نباشم به سبب احسانی که از من به ایشان رسیده و تسویه و عدالتی که در میان ضعیف و قوی ایشان به ظهور رسیده و به تحقیق که می‏دانم آنچه را که از رسول‌خدا مأمور شدی که بروی به سوی موته و حوالی آن از بلاد و آنچه امر کرد تو را به غارت‌کردن و سوزانیدن و کشتن و اگر

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 369 *»

نبود آنچه رسول‌خدا امر کرده بود به آن و اصرار فرموده بود هر آینه دوست می‌داشتم که تو را برگردانم از این کاری که تو را مسلط کرده بر آن تا آنکه تو و سایر کسانی که تابع تو هستند در نزد من باشید در زمره مهاجرین و انصار به جهت آنکه اکثر عرب برگشتند از عهدی که با خدا و رسول او کرده بودند. پس داخل شو ای اسامه در آنچه مسلمانان داخل شدند و بنویس به سوی من داخل‌شدن خود را در امری که مسلمانان داخل شده‌اند و مشغول باش به آن امری که رسول‌خدا تو را به آن امر کرده و چه‏بسیار بد است خلاف امر او بعد از مفارقت او از خلاف‌کردن امر و نهی او و بد است آن رأیی که برخلاف امر او است به درستی که رأی او به اعانت توفیق الهی بود و رأی ما مشوب است به گمان بی‌اصل و بسته است به خیال و وهم که تحقق آن معلوم نیست و با این حال از تو خواهش دارم که اذن بدهی از برای عمر که در مقام خود باشد در نزد من و پشت من به او باشد در امر من و اعانت کند مرا در امری که من محتاج می‌شوم به اعانت او و عارضه‌ای به خاطرت خطور نکند که تو را خارج کند از امری که مسلمانان در آن داخل شدند یا زینت دهد از برای تو شیطان بعضی خیالات را که مغرور شوی و جاری کن امور را به حسب ظاهر و ظاهر مکن درباره ما آنچه را که در نفس خود داری پس به درستی که ثمره لجاجت غلبه است و رأی من از برای تو بهتر است از گمان خود تو از برای خود و خدا ولیّ هر  خیری است پس مشغول به امر خود باش بر برکت خدای تعالی و بنویس به سوی من به آنچه محتاجی به استمداد از جانب من از رأیی و دستور العملی یا مؤنه‏ای و مالی پس به درستی که من مشتاقم به نوشته‌ای که به من برسد که خیر تو در آن باشد حفظ کند تو را خدا و نصرت دهد تو را و احسان کند در اعانت از برای کسانی که با تویند.»

پس اسامه جواب او را نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. از اسامة بن زید مولی و خادم رسول‌خدا؟ص؟ به سوی ابی‏بکر بن ابی‌قحافه اما بعد پس به درستی که کتابت تو به من رسید به آنچه نقیض است در آن آخر آن با اول آن و مخالف است در آن گفتار با کردار پس تصفح و تدبر کردم در آن تدبر تعجب‏کننده در حالی که تسلیم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 370 *»

‌کننده بودم خواست خدا را در جمیع امور پس تسبیح می‌کنم خدا را از امر عجیبی که پنهان بود و عجبی در کار خدا نیست. چقدر عجب است از تو آیا می‏نویسی در صدر کتاب خود که این کتاب از خلیفه رسول‌خدا است و خودت شهادت می‏دهی که مسلمانان تو را خلیفه کرده‏اند و حال آنکه جایز نبود از برای تو که به امر مسلمانان خلیفه شوی پس به درستی که خلافت از جانب خدا واگذار نیست به سوی مسلمانان که خلیفه کنند بر خود هرکه را که بخواهند این است و جز این نیست که خلافت از جانب خدا باید از جانب او باشد به نصی از رسول او و به رضای شوری پس اگر اجتماع کردند بر یکی از خودشان رضای خدا در آن است و چون نص در میان واقع شد شوری ساقط می‏شود پس اگر تو فراموش کرده‏ای نص پیغمبر؟ص؟ را در حق غیر خود پس به تحقیق که واجب بود بر تو که جمع شوی با برادران خود که شریکند با تو در این امر و مشاورت کنی با ایشان تا قرار گیرد از برای تو آنچه می‏خواهی از ایشان و از خود پس این کار را نکرده باشی و ترک کرده باشی این امر واجب را پس فریب داده‌ای خود را و خیانت کرده‌ای امانت و دین خود را پس چگونه می‏شود که رسول‌خدا؟ص؟ تو را خلیفه کرده باشد و حال آنکه او تو را با من فرستاد در سفر به سوی موته و مرا امیر کرد بر تو و تو را مأمور کرد به اطاعت‌کردن من و قبول‌کردن امری که به تو بکنم گمان می‏کنی که رسول‌خدا؟ص؟ نمی‏دانست که می‏میرد و حال آنکه می‏گفت می‏نویسم از برای شما چیزی که بعد از مردن من اختلاف نکنید و به تحقیق که او نص کرد خلافت را در حق علی بن ابی‌طالب؟ع؟ و او است حاکم و آمر بر تو و حلال نیست خلافت از برای گردن‌کشی پس چگونه می‏شود که تو خلیفه باشی و حال آنکه تو در زیر فرمان و امر من هستی و کتاب خود تو شاهد است بر تو که تو الآن در تحت امر من هستی و به تحقیق که خودت از من خواهش کرده‌ای که اذن بدهم عمر را که در نزد تو باشد پس خودت هم باید از من اذن بگیری که به جای خود نشسته باشی و تسبیح می‌کنم خدا را که چقدر عجب است قول تو که تو دوست

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 371 *»

نمی‌داری که چشم تو باز شود در چیزی که خلاف رسول‌خدا باشد و حال آنکه تو در جمیع امور بر خلاف رسول‌خدا؟ص؟ رفتار می‌کنی آیا او امر نکرد تو را که بیرون آیی با من؟ آیا نفرستاد تو را به سوی سفر در جمله لشکر من؟ آیا تخلف نکردی از جیش من و داخل نشدی تو و عمر از برای عیادت او پس چون شما را دید انکار کرد تخلف شما را از محل جیش من تا آنکه شما معتذر شدید که به جهت تهیه اسباب سفر تخلف کرده‌اید و شما اذن از من خواستید که دو روز یا سه روز بیشتر در مدینه مکث نکنید و تخلف کردید پس کسی را به سوی شما فرستادم که شما را از مدینه حرکت دهد پس به او جواب دادید دو روز یا سه روز دیگر ما را مهلت ده و داخل شدید بر رسول‌خدا؟ص؟ و حال آنکه او می‏گفت از هم پاشیدند جیش اسامه را و مکرر می‌فرمود این سخن را در ساعت واحده به دفعاتی چند تا آنکه یکی از شما دو نفر از خدمت او بیرون رفت در وقت شنیدن بعضی از آن دفعات و گفت این مرد هذیان می‏گوید پس چگونه ادعا می‌کنی که مخالفت امر رسول‌خدا را؟ص؟ نمی‏کنی و حال آنکه تو مخالفت کردی امرهایی را که به خود تو امر کرده بود آیا حیاء نمی‏کنی که مقدم می‏شوی بر اهل‌بیت او و حال آنکه او مقدم داشت ایشان را بر تو و تو را مؤخر داشت از ایشان به جهت فضیلتی که ایشان داشتند و تقصیری که تو داشتی و او امیر قرار داد ایشان را بر تو و تو را امیر قرار نداد بر اهل‌بیت خود؟ آیا رسول‌خدا سد نکرد در خانه تو را که در مسجد او باز بود و در خانه ایشان را باز گذارد در مسجد خود؟ آیا در روی منبر نفرمود که حلال نیست مسجد من بر جنبی و بر حائضی مگر از برای محمّد و ازواج او و علی و فاطمه و حسن و حسین؟عهم؟؟ آیا بیرون نیامد به سوی شما در حالتی که در مسجد خوابیده بودید پس شما را زد با چوبی که در دست داشت و گفت مخوابید در مسجد من؟ آیا علی را با شما از مسجد بیرون کرد؟ و آیا نگفت به او یا علی به درستی که تو نیستی از این جماعت به درستی که حلال است از برای تو در مسجد آنچه از برای من حلال است؟ آیا مؤاخات قرار نداد در میان شما و انصار و بعضی از شما را برادر قرار داد از برای بعضی و به علی فرمود تو برادر منی در دنیا و آخرت و حال آنکه احدی از شما را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 372 *»

برادر خود قرار نداد؟ آیا نفرمود در حالتی که خطبه می‏خواند و در غیر آن حال من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم والِ من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و حال آنکه به سبب‌های دیگر او را منفرد قرار داد به فضائلی چند که احدی مشارک نبود با او در آن فضائل و چگونه جرأت کردی به اینکه مخالفت کنی خدا و رسول او را در همین تخلف از جیش من و نیامدنت با من و واللّه که شما دو نفر برنگشتید به مدینه مگر از برای همین کارهایی که به آن مشغولید و هیچ‌چیز عجب‌تر نیست از کراهت و بی‏میلی تو به اهل سوابق و فضائل از اصحاب رسول‌خدا؟ص؟ بر چیزی که از برای ایشان روا نیست و هجوم تو بر خانه رسول‌خدا؟ص؟ و دریدن پرده عصمت خانه او را و بیرون‌آوردن تو از آن خانه کسانی را که پناه به آن خانه برده بودند از کسانی که مقاومت با ایشان نمی‌توانستی کرد و هیچ‌چیز عجب‌تر نیست از بی‌احترامی و انتهاک تو حرمت آن خانه مبارک را و حرمت دختر او را و حرمت سبطین او را گویا که تو نمی‏دانی که آن منزل مهبط وحی الهی و محل نزول روح‌الامین است و منزل کتاب خدا و قواعد رسالت است و گویا که طلب خونخواهی خود را می‏کنی و تلافی خون‌های ریخته‌شده خود را می‏خواهی بکنی یا معانده با وصی رسول‌خدا؟ص؟ داری آیا فراموش کرده‏ای در آنچه جد و جهد داشتی در اطاعت رسول‌اللّه؟ص؟ و مصاحبت تو با او آزمود تو را نفس تو و منع کرد شیطان تو را از آنچه در آن رغبت داشتی از برای طلب ریاستی که تو را هلاک کرد آیا نمی‏دانی که تو مانند سگی هستی که انتظار فرصت دارد که مقصود خود را به عمل آورد حتی آنکه عمر گفت به دختر رسول‌خدا؟ص؟ آگاه باش که اگر خبر رسید به من که تو پناه داده‏ای احدی از آن جماعتی را که می‏دانی من به پناه‌دادن ایشان راضی نیستم هرآینه می‏سوزانم و آتش می‏زنم خانه تو را بر روی تو و بر روی آنهایی که پناه داده‏ای به ایشان. پس آن حضرت فرمود که تو می‏سوزانی بر روی من خانه مرا ای عمر؟ پس او گفت: بلی می‏سوزانم بر روی تو خانه تو را آیا جمیع این رفتارها خدعه نیست از جانب

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 373 *»

تو ای ابابکر از برای طلب دنیا؟

و بدتر از همه این رفتارها مقدم‌‌شدن تو است بر کسی که او بهتر است از تو آیا فایده‏ای در این مقدم‌شدن هست مگر آنکه ایستاده‏ای در مقامی که دشمن تو بسیار خواهد بود در آن مقام و تعب تو بسیار خواهد بود در حال اکل و شرب و خواب و بیداری تو و احدی از مسلمین از تو راضی نخواهند بود در جمیع اعمال تو و به تعب و زحمت بسیار گرفتار خواهی بود بعد از راحت، شدید خواهد بود خوف تو و کم خواهد بود خواب و راحت تو و بدتر از جمیع اینها و عظیم‏تر از همه اینها خاتمه امر تو است که ملاقات خواهی کرد رسول‌خدا را در روزی که پذیرفته نمی‌شود عذر تو و ترحم نمی‌شود گریه تو و حال آنکه در آن روز بی‌نیازی از ریاست دنیا و بیزاری از آن پس این فعل شنیع و این عمل قبیح را در محضر کسی که می‏داند آینده‏ها را حاضر کن پس تو واللّه شکننده‌ای مر عهد رسول‌خدا را؟ص؟ مرتبه‌ای به جهت غصب‌کردن تو آنچه را از برای علی بن ابی‌طالب؟ع؟ بود و حال آنکه او آقا و مولای تو بود مرتبه‌ای دیگر خلاف و عصیان تو مر امر رسول‌خدا را؟ص؟ از برای امارت من بر گردن تو و قسم یاد می‌کنم به خدا که نخواهی مرد مگر آنکه نادم و پشیمانی بر این رفتارهای خود و تأسف خواهی خورد بر اعمال خود محزون خواهی بود در آنچه تفریط کرده‌ای در آن و نمی‌گویم آنچه را که می‌گویم به تو از برای برگردانیدن تو و نمی‌خواهم که تو را منصرف کنم از کاری که کرده‌ای ولکن تکلیف مسلمانان این است که تو را به راه دلالت کنند اگر از راه بیرون روی و ارشاد و هدایت کنند تو را اگر گمراه شوی پس به جهت اداء حق تکلیف خود گفتم آنچه گفتم و اما آنچه را کرده‏ای مانند شتر مست یا ناقه ضجور پس در کار خود باش به اطمینان و سلامتی ظلمت خود را به نور رسول‌خدا؟ص؟ مخلوط کردی و می‏زنی از برای مسلمانان بعضی را از بعضی ولکن من اگر رجوع کردم به مدینه خواهم بود با برادران خودم می‏کنم کاری را که ایشان می‏کنند و ترک می‏کنم آنچه را که ایشان ترک کرده‏اند و با تو در

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 374 *»

خشم خواهم بود و نخواهد خندید بر روی تو دندان من و خالص نخواهد بود از برای تو نیت و باطن من و از روی یقین می‏گویم به تو که این کاری را که کردی آرزوی آنچه بود که در دل داشتی و اگر در دل نداشتی که غصب کنی خلافت را مخالفت و عصیان رسول‌خدا؟ص؟ را در حال حیات او نمی‏کردی در تخلف از جیش من و برگشتن به مدینه و شکستی عهد او را بعد از وفات او؟ص؟. و اما آنچه را که التماس کردی و خواهش نمودی از اذن‌دادن من عمر را که در نزد تو باشد پس به تحقیق که او خود اذن داد نفس خود را در تخلف‌کردن از جیش من و بودن با تو در مدینه و فردای قیامت با تو محاجه و مخاصمه خواهم کرد ای ابابکر در نزد پادشاه حکیم که امر می‏کنی عمر را به نشستن از جهاد و سفر نکردن با من به غیر اذن من این‌قدر عقل و شعور نداری که تو را منع کند که از من اذن طلب نکنی درباره عمر که با تو باشد و نیاید نزد من و حال آنکه اگر شعور داشتی او را امر می‌کردی که با تو نباشد و بیاید نزد من. پس چگونه راضی می‌شوند مسلمانان به چنین مرد بی‌عقل و شعوری چرا حکم نمی‏کنی به عمر و حال آنکه او بنده‏ای است و نوکری است مأمور مثل تو پس چگونه حکم می‏کنی بر مولا و آقا و امیر او و من امروز آقای کوچک‌تر تو هستم و اولی هستم که اذن از من طلب کنی در امر خود به جهت آنکه اذن طلب نمی‌کند نوکر مگر از آقای خود و به تحقیق که طلب کردی از من اذن را درباره عمر و طلب نکردی اذن را درباره خود و امیر المؤمنین؟ع؟ مولای من و مولای بزرگ‌تر شما دو نفر است بعد از رسول‌خدا؟ص؟ و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون و زود باشد که در روز قیامت و روز اجتماع ببینید آنچه را که در آنجا خواهد بود پس خدا لعنت کند بنده‌ای را که عاق مولای خود باشد و صلی اللّه علی سیدنا محمّد النبی و علی علی بن ابی‏طالب و آلهما اجمعین.»

و همچنین از صاحب کتاب «سیر الصحابه» نقل می‌کند که او گفته که خلاف پنجمی که واقع شد در اسلام در تقدم و امامت بود پس ظاهر کرد خدا کینه‌هایی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 375 *»

را که در سینه‏های خود مخفی داشتند در نزد رحلت پیغمبر؟ص؟ و ترک کردند وصیت پیغمبر خود را؟ص؟ که در روز غدیر خم و سایر اوقات فرمایش کرده بود بعضی از آن خلاف‌ها در قول او واقع شد در سفر تبوک که فرمود این علی است بهتر از جمیع بشر کسی که شک کند در او پس به تحقیق که کافر شده است و بعضی از آن خلاف‌ها در غزوه احزاب و در جنگ خیبر واقع شد که فرمود هرآینه خواهم داد البته علم را فردا به مردی کرار غیر فرار که دوست می‌دارد خدا و رسول او را و دوست می‏دارد او را خدا و رسول او و بعضی از آن خلاف‌ها در روز ابطح بود و سلام‌کردن آفتاب به او و خطاب‌کردن پیغمبر به او و امارت مؤمنین و امیر قرار دادن او را بر عساکری که رفتند به سوی یمن و بعضی از آنها در حکایت مباهله و روز بئر العلم و روز وادی در جهاد با جن و حال آنکه ابابکر را فرستاده بود پس برگشت قهقری و فرستاد عمر و عثمان و پانزده نفر دیگر را از صحابه و همه قهقری برگشتند و گریختند مگر علی؟ع؟ که هرگز فرار نکرد و بعضی از آنها در روز بساط بود و ابوبکر و عمر و جماعتی با او بودند و روزی که در خانه ابی‌بکر حکایت برمه واقع شد و روی سخن با ابی‏بکر و عایشه بود به جهت آنکه کلام در خانه ایشان جاری شد و بعضی از آنها در روز سلام‌کردن جن بود به آن حضرت؟ع؟ و بعضی از آنها در حکایت شبی که با خالد بن ولید اتفاق افتاد و خطاب‌کردن حضرت؟ع؟ به نخله خشک‌شده و بار آوردن خرمای رسیده بعد از رطب‌شدن.

و بعضی از آنها در کلام‌اللّه و قرآن مجید واقع شد از آنچه حذف کردند از آن و آنچه باقی گذاردند و بعضی از آنها در روز تزویج او بود و بعضی از آنها در آیات و معجزاتی بود که ظاهر شد در روز عروسی حضرت فاطمه؟عها؟ و بعضی از آنها در مواضعی چند بود که من عاجزم که همه آنها را احصاء کنم مثل قول او؟ص؟ که فرمود ظلم‏کنندگان اهل‌بیت من در آتشند و حکایت صدقه در مناجات رسول‌خدا؟ص؟ و موفق‌نشدن احدی بر آن

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 376 *»

غیر از علی؟ع؟ و حکایت تصدق‌دادن انگشتر و حکایت واگذاردن حکومت به آن حضرت و بعضی از آنها در قول او بود؟ص؟ که فرمود: هرکس دشنام دهد علی را پس به تحقیق که مرا دشنام داده و کسی که دشنام دهد مرا پس به تحقیق که خدا را دشنام داده و کسی که دشنام دهد خدا را خدا او را بر روی او در آتش اندازد و بعضی از آنها در قول او بود که فرمود علی سید اوصیاء است و من سید انبیاء هستم پس مردم اهمال کردند در حق خدا و رسول او؟ص؟ و سوار شدند بر هوای خود و منازعه کردند در مقدم‌داشتن کسی از برای خود حتی آنکه انصار گفتند از ما امیری از برای ما باشد و از شما امیری از برای شما باشد پس اختیار کردند همه ایشان سعد بن عباده را و با او بیعت کردند پس سعد فرستاد به سوی امیرالمؤمنین؟ع؟ و عرض کرد که واللّه من امارت را اختیار کردم و حال آنکه احدی احق به امارت و مستحق آن نیست غیر از تو پس آن حضرت؟ع؟ در جواب سعد فرمود که مشغول به امری هستم که کاری به امارت ندارم تو خود دانی و مردم در هر کاری که کرده‌اید زود باشد که خدا حکم کند و مقدّر کند امری را که آن امر شدنی است و اراده کرد امام؟ع؟ که تعلیم کند به ایشان آنچه را که اراده کرده.

پس مهاجران و انصار در باب امارت قرعه انداختند با اوس و خزرج پس قرعه به اسم اوس و خزرج بیرون آمد سه دفعه پس ابوبکر و سعد قرعه انداختند پس قرعه به اسم سعد بیرون آمد سه دفعه پس اول‏کسی که بیعت کرد با سعد ابوبکر و عمر و عثمان و مهاجران و انصار بودند و سعد نماز کرد با مردم سه نماز نماز صبح و نماز ظهر و نماز عصر پس متفرق شدند اصحاب او و او نوشت هفتاد نوشته به هفتاد موضع که در تصرف پیغمبر؟ص؟ بود و والی از برای آنها معین کرده بود و به هریک از ایشان نوشت که تو بر سر آن امری که پیغمبر تو را بر آن والی کرده برقرار باش الحال او ارتحال فرمود و من والی امر شدم و از جمله کارهایی که کرد این بود که آنچه اموال در بیت‌المال بود بیرون آورد و خمس آن را جدا کرد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 377 *»

و از برای حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ فرستاد و گفت رسول‌خدا ما را به این کار امر فرموده که خمس اموال را به اهل‌بیت او بدهیم پس باقی اموال را قسمت کرد بر مسلمانان چنان‌که پیغمبر؟ص؟ قسمت می‌کرد بعد از آن از اموال خود دویست هزار دینار حاضر کرد از لباس‌ها و گوسفندان و خمس آنها را از برای حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ فرستاد پس باقی را قسمت کرد بر صحابه چنان‌که رسول‌خدا؟ص؟ می‏کرد پس این کار گران آمد بر جماعتی چرا که میل آنها این بود که اموال مساوی قسمت نشود و به ایشان بیشتر برسد پس آن جماعت هجوم آوردند بر سعد در وقتی که در مسجد بود و اصحاب او و بنی‌اعمام او در مسجد نبودند پس دشنام دادند به او و هجوم آوردند بر سر او و او را با پاهای خود لگدمال کردند به آن‌قدر که در زیر پای ایشان خفه شد و به روایتی دیگر تا چند روز زنده بود و بعد مرد.

و آنچه اهل تواریخ نقل کرده‌اند این است که اصحاب سقیفه جمع شدند و هم‌قسم شدند نوبت دیگر بر اینکه هرکس مخالفت کند ابابکر را بکشند او را پس ابوبکر بیرون آمد و رفت به مسجد و خطبه‌ای به اسم خود خواند در همان روزی که با سعد بیعت کرده بود و اجتماع کردند مردم از برای شنیدن خطبه او از هر مکانی و قال و قیل بسیار در میان ایشان برپا شد و دوازده نفر انکار کردند بر ابابکر قول او را شش نفر از مهاجرین و شش نفر از انصار خالد بن سعید بن عاص و سلمان فارسی و ابوذر و عمار بن یاسر و مقداد بن اسود و بریده اسلمی و از انصار قیس بن سعد بن عباده و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و سهل بن خنیف و ابو الهیثم و ابی بن کعب و ابو ایوب انصاری و این دوازده نفر عزم داشتند که ابابکر را از منبر بکشند چرا که هریک از ایشان نصوصی چند از پیغمبر؟ص؟ در تعیین امامت حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ خواندند و انکار امامت ابی‌بکر را کردند به طوری که ابوبکر در جواب هریک از ایشان عاجز ماند.

و همچنین از صاحب کتاب «سیر الصحابه» نقل می‏کند که اما شرح احوال

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 378 *»

محمّد بن ابی‏بکر و عبداللّه بن عمر این است که آن دو نفر با یکدیگر دوستی داشتند در راه خدا و عبداللّه بن عمر مردی بود فقیه و عارف بود به شرع رسول‌خدا؟ص؟ پس چون مردم متابعت کردند ابابکر و عمر را در آنچه کردند آن دو نفر تخلف کردند و با ابابکر نماز نکردند پس ابوبکر و عمر فرستادند و آن دو نفر را حاضر کردند پس عمر به ایشان گفت چرا شما تخلف و تأخر جستید از ما؟ پس عبداللّه به محمّد گفت بر حال خود باش و قبضه شمشیر خود را به دست بگیر پس هرکدام از این دو نفر بخواهند تعدی کنند بر ما به زبان خود من کفایت او را می‌کنم و هریک بخواهند تعدی کنند بر ما به دست تو کفایت او را بکن پس محمّد گفت سمعاً و طاعةً پس عبداللّه روی کرد به عمر و گفت چه اراده داری بکنی درباره ما؟ عمر گفت چرا شما دو نفر نماز نکردید با ابی‌بکر؟ عبداللّه گفت سؤال می‏کنم از شما به شرط آنکه کتمان نکنید در این جای خلوت و حق بگویید. پس ابوبکر و عمر گفتند بپرس هرچه را که می‏خواهی پس عبداللّه گفت: ای عمر آیا من نشنیدم که می‏گفتی به علی؟ع؟ بخ بخ لک یا بن ابی‏طالب که امروز گشتی مولای من و مولای کل مؤمن و مؤمنه؟

عمر به او گفت: ای عبداللّه آیا نمی‏ترسی از خدا در حق پدرت که با تو خطاب می‏کنم و تو را احترام می‏کنم و می‏گویم ای فرزند و تو حیاء نمی‏کنی و احترام مرا نمی‏داری و مرا به اسم من خطاب می‏کنی و می‌گویی یا عمر؟ پس عبداللّه گفت که تو جواب سؤال مرا بگو و بعد این گله را از من بکن! پس عمر گفت: بلی بودم من که گفتم به علی بخ بخ لک یابن ابی‌طالب اصبحت مولای و مولیٰ کل مؤمن و مؤمنة!

پس عبداللّه گفت: ای عمر آیا تو و ابوبکر مؤمن هستید یا مؤمن نیستید؟ عمر گفت: بلی مؤمن هستیم. عبداللّه گفت: پس چیست جزای بنده‏ای که معصیت کند آقا و مولای خود را و خلاف کند امر او را و مانع شود او را و نگذارد او به کار خود برسد آیا مرا می‏ترسانی به عقوق و عقوبت آن ای عمر چون بنده‌ای عاق آقا و مولای خود شد پسر هم عاق پدر خواهد شد و حال آنکه من حجت و دلیل دارم در امر خود از

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 379 *»

کتاب خدا که فرموده: و ان جاهداک علی ان‏تشرک بی ما لیس لک به علم فلاتطعهما یعنی: اگر پدر و مادر مجادله کنند با تو بر اینکه شرک بورزی به من چیزی که نیست از برای تو علمی به آن پس اطاعت مکن ایشان را ای عمر نشنیدی قول پیغمبر؟ص؟ را که فرمود بر بنده‏ای که عاق مولای خود شود لعنت خدا باد بگویید آمین پس صحابه گفتند آمین.

پس عمر گفت: ای فرزند آیا نشنیدی که پیغمبر لعن کرد عاق والدین را؟ پس عبداللّه گفت: کدام‌یک از ما و شما پیشی گرفته‌ایم به عقوق من و محمّد یا تو و ابوبکر؟ پس تو و ابوبکر واگذارید عقوق مولای خود را تا ما هم واگذاریم عقوق شما را ای عمر آیا نمی‏بینی با دو چشم خود که به هرچه متمسک شوی در امر خود آماده است در مقابل چیزی که بر تو رد کند متمسک مشو به چیزی که بر خود تو وارد آید عقوق را به من تعلیم مکن و محروم مکن مرا از خود ای عمر اگر میل کردی به شهوت و خواهش خود جمع شده‏ای با غیر دین خود ای عمر خدا فرموده است: فلا انساب بینهم یعنی در روز قیامت نسبت‌های پدری و پسری مرتفع شود ای عمر چنان‌که خدا بریّ کرد نوح را از پسرش بریّ کرد مرا از تو ای عمر این ابوبکر ایمانش محکم‌تر است یا تو؟ عمرگفت: بلی ایمان او محکم‌تر است. عبد اللّه گفت: آیا اراده داری که طاعت او مر علی را بیشتر باشد از طاعت تو اگر گمان کنی که علی خواسته شما دو نفر را پس همه متفق شده‏اید بر باطل و حال آنکه شما دو نفر گناهی کردید که خلق بسیاری مبتلی شدند پس به درستی که علی است مولای من و مولای کل مؤمن و مؤمنة و تو ای ابوبکر آیا نشنیدی قول رسول‌خدا را؟ص؟  که فرمود اگر دو خلیفه در یک روز بیعت شوند یعنی مردم با هردو بیعت کنند پس بکشید دویمی ایشان را که بعد با او بیعت شده؟ ابوبکر گفت: بلی ای عبداللّه رسول‌خدا چنین فرمود! عبداللّه گفت پس بیعت کردید با سعد و شکستید بیعت او را و بیعت کردید با ابی‌بکر پس آیا جایز است نماز کردن پشت

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 380 *»

سر کسی که واجب است کشتن او شرعاً ای ابابکر و ای عمر به درستی که ما دو نفر حاضر نخواهیم شد با شما بعد از این در مسجد رسول‌خدا در هیچ نمازی. پس محمّد بن ابی‏بکر گفت: هرآینه به تحقیق که راست گفت عبداللّه آنچه گفت با شما. پس محمّد و عبداللّه بیرون رفتند از نزد ابی‏بکر و عمر و بر همان حال باقی بودند تا وقتی که پدران ایشان مردند و شهید شد محمّد در طاعت خدا و رضای او و رضای امیرالمؤمینن علی؟ع؟ کشت او را معاویه در مصر و به جای او عمرو بن عاص را قرار داد.

باری، و مناسب مقام این است که بعضی از تصنیفات ایشان را هم در این باب ذکر کنم چنان‌که مرحوم سید هاشم؟رضو؟ نقل کرده در ختم کتاب «غایة المرام» و گفته: ختم می‏کنم کتابم را به دو رساله ابی‌عثمان عمرو بن بحر جاحظ و او از اعیان علماء عامه است از دلیل‌هایی که ذکر کرده در آنها و استدلال کرده بر اینکه امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب؟ع؟ او است امام بعد از رسول‌خدا؟ص؟ نه ابابکر به ادله قطعیه و براهین بینه و او متهم نیست در این باب بلکه حجتی است آنچه ذکر کرده بر او و بر جمیع فرقه‌هایی که قائل شده‏اند به امامت ابی‌بکر و این جاحظ از جمله متعصبین است بلکه او عثمانی و مروانی است تا آنکه گفته جاحظ گفت که این کتابی است از کسی که کناره کرده است از شک و گمان و دعوی و هواها و گرفته است و متمسک شده به یقین و وثوق به طاعت خدا و طاعت رسول او و به اجماع امت بعد از پیغمبر؟ص؟ اجماعی که متضمن کتاب و سنت است باید ترک کرد قولی را که از روی رأی و هوا گفته شود به جهت آنکه آراء مردم گاهی به خطاء می‌رود و گاهی اصابه می‏کند به جهت اینکه جمیع امت اجماع و اتفاق دارند به اینکه پیغمبر؟ص؟ مشاورت کرد با اصحاب خود در باب اسیران در بدر و همه اتفاق کردند و رأیشان بر این قرار گرفت که قبول کنند فدا را از آن اسیران پس نازل کرد خدای تعالی ماکان لنبی ان‌یکون له اسری تا آخر آیه. پس ظاهر شد از برای تو اینکه رأی گاهی خطاء می‏کند و گاهی نمی‏کند و موجب

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 381 *»

یقین نمی‏شود و این است و جز این نیست که حجت در طاعت است که از برای خدا و از برای رسول او باشد و در چیزی است که امت اجماع و اتفاق کنند بر آن‌چیز از کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و ماها درنیافته‌ایم پیغمبر را؟ص؟ و درنیافته‏ایم احدی از آن صحابه‏ای را که امت درباره ایشان اختلاف کرده‏اند تا بدانیم که کدام‏یک اولی هستند که با ایشان باشیم چنان‌که خدای تعالی فرموده: و کونوا مع الصادقین و تا بدانیم که کدام بر باطلند پس کناره کنیم از ایشان و چنان‌که خدای تعالی فرموده: و اللّه اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً ما جاهل بودیم از ابتدای اینکه بیرون آمدیم از شکم مادران تا وقتی به ما رسید علمی و دانستیم که باید تحصیل کنیم و بشناسیم دین و اهل دین را و اهل صدق و اهل حق را پس یافتیم مردم را که مختلفند و تبری می‏کنند بعضی از ایشان از بعضی دیگر و یافتیم ایشان را در حال اختلافشان دو فرقه که یک فرقه گفتند که پیغمبر ارتحال فرمود و خلیفه بعد از خود قرار نداد احدی را و قرار داد این امر را از برای خود مسلمانان که اختیار کنند از برای خود خلیفه را پس اختیار کردند ابابکر را و دیگران گفتند که پیغمبر؟ص؟ خلیفه خود قرار داد علی؟ع؟ را پس قرار داد او را امام از برای مسلمانان و یافتیم که هریک از این دو فرقه ادعا می‏کنند که حق با ما است پس چون دیدیم این اختلاف را باز داشتیم هردو فرقه را تا تفحص کنیم و بیابیم محق را از مبطل.

پس پرسیدیم از هردو فرقه که آیا از برای مردم چاره‌ای و بُدی هست از اینکه شخصی والی ایشان باشد که کجی ایشان را راست کند و زکات را بگیرد و بر مستحقین آن قسمت کند و در میان ایشان به حق حکم کند و داد مظلوم و ضعیف را از ظالم قوی بگیرد و حدود الهی را برپا دارد پس هردو فرقه گفتند چاره‏ای نیست مگر آنکه چنین شخصی باید در میان مردم باشد. پس پرسیدیم از هردو فرقه که آیا جایز است از برای احدی اینکه اختیار کند از برای خود احدی را و او را والی خود قرار دهد بدون

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 382 *»

نظر و فکری در کتاب خدا و سنت رسول او؟ص؟ پس هردو فرقه جواب گفتند که جایز نیست چنین اختیاری مگر به نظر و فکر در کتاب خدا و سنت رسول او؟ص؟ پس پرسیدیم از هردو فرقه از آن اسلامی که خدا امر کرده به آن پس هردو فرقه جواب گفتند که آن اسلام شهادتان است و اقرار کردن است به آنچه از جانب خدا نازل شده و نماز و روزه و حج به شرط استطاعت و عمل‌کردن به قرآن و حلال‌دانستن حلال آن و حرام‌دانستن حرام آن پس قبول کردیم از هردو فرقه این مطلب را به جهت اجماع و اتفاق هردو فرقه بعد پرسیدیم از هردو فرقه که آیا از برای خدا هست اینکه اختیار کند و برگزیند از میان خلق خود بعضی را پس هردو فرقه در جواب گفتند بلی پس از ایشان پرسیدیم که چیست برهان شما در جواب گفتند قول خدای تعالی که فرموده: و ربک یخلق ما یشاء و یختار پس از هردو فرقه پرسیدیم که برگزیدگان خدا کیانند پس در جواب گفتند صاحبان تقوایند پرسیدیم برهان شما چیست در جواب گفتند قول خدای تعالی که فرموده: ان اکرمکم عند اللّه اتقیکم پس پرسیدیم از هردو فرقه آیا در میان متقین از برای خدای تعالی برگزیده‌ای هست در جواب گفتند بلی جهادکنندگان به دلیل قول خدای تعالی که فرموده: فضّل اللّه المجاهدین باموالهم و انفسهم علی القاعدین درجةً پس پرسیدیم که آیا در میان مجاهدین از برای خدای تعالی برگزیده‌ای هست هردو فرقه در جواب گفتند بلی کسانی که پیشی گرفتند به سوی جهاد از مهاجرین به دلیل قول خدای تعالی که فرموده: لایستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل پس قبول کردیم این مطلب را از ایشان به جهت اجماع و اتفاق هردو فرقه بر این مطلب پس دانستیم به درستی که برگزیده خدای تعالی در میان خلق او جهادکنندگانی هستند که پیشی گرفته‏اند به سوی جهاد پس گفتیم به ایشان که آیا در میان این برگزیدگان از برای خدای تعالی برگزیده‌ای هست پس هردو فرقه در جواب گفتند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 383 *»

که برگزیده خدای تعالی در میان برگزیدگان او کسی است که بیشتر از همه ایشان در جهاد رنج برده و بیشتر نیزه و شمشیر به‌کار برده و بیشتر در راه خدا کفار را کشته به دلیل قول خدای تعالی که فرموده: فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و قول خدای تعالی که فرموده: و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند اللّه پس قبول کردیم این مطلب را از ایشان و دانستیم و فهمیدیم اینکه برگزیده برگزیدگان خدای تعالی کسی است که بیشتر از همه رنج کشیده در جهاد و کسی که بیشتر از همه شجاعت به‌کار برده در طاعت خدا و کسی که بیشتر کشته دشمنان خدا را.

پس پرسیدیم از هردو فرقه از حال این دو مرد علی بن ابی‌طالب و ابی‌بکر که کدام‌یک از این دو نفر بیشتر رنج برده‌اند در جنگ‌ها و کدام‏یک بهتر بود امتحان او در راه خدا پس اجماع و اتفاق کردند هردو فرقه بر امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب؟ع؟ که او بیشتر از ابوبکر نیزه و شمشیر به‌کار برد و شدیدتر بود از او در کشت و کشتار و بیشتر منع می‌کرد دشمنان خدا را از دین خدا و از رسول‌خدا؟ص؟ پس ثابت شد به آنچه گفتیم از اجماع و اتفاق هردو فرقه و دلالت کتاب خدا و دلالت سنت رسول او؟ص؟ که به درستی که علی؟ع؟ افضل است از ابی‌بکر.

پس پرسیدیم از هردو فرقه ثانیاً که برگزیده خدای تعالی کیست از میان متقین پس در جواب گفتند که برگزیده خدا در میان متقین خاشعانند به دلیل قول خدای تعالی که فرموده: و ازلفت الجنة للمتقین غیر بعید الی قوله تعالی من خشی الرحمن بالغیب و قال تعالی اعدت للمتقین الذین یخشون ربهم پس پرسیدیم از هردو فرقه که خاشعان کیانند؟ پس در جواب گفتند که خاشعان علماء هستند به دلیل قول خدای تعالی که فرموده: انما یخشی اللّهَ من عباده العلماءُ پس پرسیدیم از هردو فرقه که کیست اعلم ناس؟ در جواب گفتند کسی که داناتر باشد به عدالت‌کردن در میان مردم و هدایت‏کننده‏تر باشد ایشان را به سوی حق و

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 384 *»

سزاوارتر باشد به اینکه متبوع باشد و تابع نباشد به دلیل قول خدای تعالی که فرموده: یحکم به ذوا عدل منکم فجعل الحکومة الی اهل العدل.

پس قبول کردیم از ایشان این مطلب را پس پرسیدیم کیست داناتر مردم به عدل در جواب گفتند کسی که بهتر دلالت کند مردم را به آن پس به ایشان گفتیم کیست که بهتر دلالت کند مردم را به عدالت در جواب گفتند کسی که هدایت‏کننده‏تر باشد مردم را به سوی حق و سزاواتر باشد به اینکه متبوع باشد و تابع نباشد به دلیل قول خدای تعالی که فرموده: أ فمن یهدی الی الحق احق ان‏یتبع أمّن لایَهِدّی الاّ ان‏یُهدی پس دلالت کرد کتاب خدا و سنت نبی او؟ص؟ و اجماع و اتفاق هردو فرقه بر اینکه افضل از جمیع امت بعد از پیغمبرشان امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب؟ع؟ است به جهت آنکه چون او از همه بیشتر جهادکننده بود تقوای او از همه بیشتر بود و چون تقوای او از همه بیشتر بود ترس او از خدا از همه بیشتر بود و چون ترس او از خدا از همه بیشتر بود علم او به خدا از همه بیشتر بود و چون علم او از همه بیشتر بود دلالت او بر عدل از همه بیشتر بود و چون دلالت او بر عدل از همه بیشتر بود هدایت‏کننده‏تر بود از همه امت به سوی حق و چون هدایت‏کننده‏تر بود از همه امت به سوی حق اولی و سزاوارتر بود به اینکه متبوع باشد و اینکه حاکم باشد و لایق نبود که تابع باشد و محکوم‏علیه باشد.

و دلیل دیگر اینکه اجتماع و اتفاق جمیع امت بعد از پیغمبرشان بر این مطلب است که او؟ص؟ گذارد در میان امت خود کتاب خدا را و امر کرد ایشان را که رجوع کنند به کتاب خدای تعالی چون امری در میان ایشان روی دهد و حادثه‌ای حادث گردد و همچنین امر کرد ایشان را که رجوع کنند به سنت و اقوال و احادیث او؟ص؟ پس اقتداء کنند و پیروی نمایند کتاب خدا را و سنت او را و استنباط کنند از آن دو امری یقینی را که زایل‏کننده اشتباه باشد پس

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 385 *»

چون قاری ایشان قرائت کرد و ربک یخلق ما یشاء و یختار گفته می‏شود که ثبت کن این آیه را پس قرائت می‏کند ان اکرمکم عند اللّه اتقیکم و در قرائت ابن مسعود این است: «ان خیرکم عند اللّه اتقیکم» پس قرائت می‏کند: و ازلفت الجنة للمتقین غیرَ بعید هذا ما توعدون لکل اواب حفیظ من خشی الرحمن بالغیب. پس این آیات دلالت کرد بر اینکه متقین همان خاشعانند پس قرائت می‏کند تا آنکه می‏رسد به این آیه شریفه که فرموده انما یخشی اللّهَ من عباده العلماء پس گفته می‏شود بخوان تا بدانیم که آیا علماء افضل هستند از غیر علماء یا نه پس قرائت کرد تا رسید به قول خدای تعالی که فرموده: هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون دانسته شد که علماء افضلند از غیر علماء پس گفته می‏شود که قرائت کن پس قرائت کرد تا رسید به این آیه شریفه: یرفع اللّه الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات گفته شد که به تحقیق که دلالت کرد این آیات بر اینکه خدای تعالی اختیار کرده و برگزیده در میان مردم علماء را و تفضیل داده ایشان را بر غیر ایشان و رفعت داده و بلند کرده ایشان را درجات بسیار و به‌تحقیق که اجتماع و اتفاق کرده‌اند جمیع امت بر اینکه علماء از اصحاب رسول‌خدا؟ص؟ و کسانی که گرفته می‌شد علم از ایشان چهار نفر بودند علی بن ابی‌طالب؟ع؟ و عبداللّه بن عباس و ابن‌مسعود و زید بن ثابت و بعضی از طوایف عمر بن خطاب را هم شمرده‌اند پس پرسیدیم از جمیع امت که آیا کیست اولی و سزاوار تقدیم هرگاه چون وقت نماز حاضر شود پس همگی گفتند که پیغمبر؟ص؟ فرموده امامت کند به قوم کسی که بهتر قرائت می‏کند پس اجماع و اتفاق داشتند که آن چهار نفر قرائت را بهتر از عمر می‏کردند پس عمر در این میانه ساقط شد پس پرسیدیم از همه امت که آیا کدام‏یک از این چهار نفر بهتر قرائت می‏کنند کتاب خدا را و عالم‏ترند به دین خدا پس دیدیم که اختلاف کردند پس ایشان را به حال خود گذاردیم تا حقیقت امر را معلوم کنیم پس پرسیدیم از جمیع امت که آیا کدام‏یک از این

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 386 *»

چهار اولی و سزاوارند به امامت پس دیدیم اجماع و اتفاق دارند بر اینکه پیغمبر؟ص؟ گفته است که به درستی‌که امامان باید از قریش باشند پس ابن‌مسعود و زید بن ثابت ساقط شدند و باقی ماند علی بن ابی‌طالب؟ع؟ و عبداللّه بن عباس پس پرسیدیم از ایشان که آیا کدام‏یک از این دو نفر اولی و سزاوارترند به امامت پس همگی گفتند که پیغمبر؟ص؟ فرموده است که چون دو نفر عالم و فقیه و قرشی یافت شدند هرکدام که سن او بیشتر است و در هجرت‌کردن سابق و مقدم است او اولی و مقدم است پس ساقط شد عبداللّه بن عباس و باقی ماند امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب صلوات‌اللّه‌علیه پس دانستیم که او احقّ است به امامت به جهت اجتماع جمیع امت بر امامت او و به جهت دلالت کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ بر امامت او صلوات اللّه علیه و آله.

و رساله دیگر از ابی‌عثمان عمرو بن بحر جاحظ نقل می‏کند که در تمییز  رجال و ترتیب طبقات و تقدیم علی بن ابی‏طالب؟ع؟ و ابی‏بکر ذکر می‏کند پس می‏گوید اولی از برای تو آن است که اقتصاد کنی و میانه‌رو باشی و ترک کنی هوای خود را به جهت آنکه یهود منازعه کردند با نصاری در امر عیسی پس لجاجت ایشان را بر این داشت تا آنکه یهود گفتند او فرزند یوسف نجار است و او به نکاح حلال زاییده نشده و او مردی بود خداع و حیله‏باز و صیاد ماهی و صاحب دام‌های ماهی و گفتند چه خواهد بود عقل شخص صیادی که دست‌پرورده نجاری باشد و لجاجت نصاری را بر این داشت که گفتند او رب العالمین و خالق السموات و الارضین و اله اولین و آخرین است پس اگر یهود می‌یافتند بدتر از آنچه درباره عیسی گفتند همان بدتر را گفته بودند از روی لجاجت و اگر نصاری یافته بودند بالاتر از آنچه درباره عیسی گفتند همان بالاتر را گفته بودند از روی لجاجت و از همین جهت فرمود علی بن ابی‌طالب؟ع؟: یهلک فیّ رجلان محب مفرط و مبغض مفرّط و رأی و تمام رأی این است که دوستی صحابه تو را دعوت نکند به سوی پایین‌

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 387 *»

آوردن عترت رسول‌خدا؟ص؟از مقامی که دارند و نکاهی حقوقی را که از برای ایشان ثابت است و نصیبی که از برای ایشان است به جهت آنکه چون اسم‌ها را در دواوین نوشته و اسم عمر را مقدم بر اسم‌های بنی‌هاشم نوشته بودند عمر اجازه نکرد عمل ایشان را و انکار کرد بر ایشان و گفت آل‌خطاب را بگذارید در جایی که خدا ایشان را گذارده مردم گفتند که تو امیرالمؤمنینی پس او امتناع کرد از نوشتن اسم او مقدم بر اسم‌های بنی‌هاشم تا آنکه اسم‌های بنی‌هاشم را مقدم نوشتند و اسم او را مؤخر نوشتند پس هیچ‌کس بر او انکار نکرد و رأی او را صواب دانستند و این عمل او در مناقب او شمرده شد. بدان به درستی که اگر خدا اراده داشت که بنی‌هاشم را با سایر مردم مساوی قرار دهد هرآینه ایشان را ممتاز نمی‌کرد به سهم ذوی‌القربی و هرآینه نمی‌فرمود و انذر عشیرتک الاقربین و حال آنکه گفته است و انه لذکر لک و لقومک و چون از برای قوم او هست حرمتی که از برای غیر ایشان نیست پس هرکس که نزدیک‌تر است به او؟ص؟ بلندتر و رفیع‏تر است و اگر مساوی قرار داده بود ایشان را با سایر مردم هرآینه حرام نمی‏کرد بر ایشان صدقه را و نیست آن تحریم مگر از برای اکرام ایشان تا آنکه می‏گوید از این جهت گفت علی؟ع؟ بر روی منبر که ما اهل‌بیتی هستیم که احدی از خلق به ما قیاس نمی‏شود و صدق فرمود و چگونه قیاس شود به ایشان احدی و حال آنکه رسول‌خدا از ایشان است و اطیبان علی و فاطمه از ایشان است و سبطان حسن و حسین؟عهم؟ از ایشان است و شهیدان اسداللّه حمزه و ذوالجناحین جعفر و سید وادی عبد‌المطلب و ساقی حاج عباس و حلیم بطحاء از ایشان است تمام خیر و خوبی در ایشان است و انصار اگر خوبند به جهت آن است که انصار ایشانند و مهاجران اگر فخری دارند به جهت مهاجرتشان به سوی ایشان است و صدیق کسی است که صدیق ایشان است و فاروق کسی است که فرق کرده حق و باطل را در حق ایشان و حواریین حواریین ایشانند و ذوالشهادتین ذوالشهادتین نامیده شد به جهت آنکه از برای ایشان شهادت داد و هیچ خیری یافت نمی‏شود مگر در ایشان و از

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 388 *»

برای ایشان و از ایشان و با ایشان و فرمود؟ص؟ در کلامی که خواست ممتاز کند اهل‌بیت خود را از سایر مردم: انی تارک فیکم الخلیفتین احدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارضین و عترتی اهل‌بیتی نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن‏یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. فرمود: به درستی که می‏گذارم در میان شما دو خلیفه خود را که یکی بزرگ‌تر است از دیگری یکی از دو خلیفه کتاب خدا است حبلی است ممدود و کشیده از آسمان به سوی زمین و یکی از آن دو خلیفه عترت و اهل‌بیت من هستند خبر داده مرا خدای لطیف خبیر که آن دو خلیفه هرگز مفارقت نکنند از یکدیگر تا وارد شوند بر من روز قیامت در حوض کوثر و اگر ایشان مساوی بودند با سایر مردم هرآینه نمی‏گفت عمر در وقتی که طلب کرد از علی؟ع؟ مواصلت و مصاهرت را به درستی که شنیدم از رسول‌خدا که می‏گفت هر سبب و نسبی منقطع است در روز قیامت مگر سبب و نسب من.

و بدان که گاهی انسان منازعه می‏کند در تفضیل آب دجله بغداد بر آب فرات پس اگر خود را حفظ نکند می‏یابد در دل خود رقتی از برای کسی که می‏آشامد آب دجله را که آن رقت را قبل از منازعه نمی‏یافت در دل خود نسبت به کسی که آب دجله می‏آشامید و می‌یابد در دل خود غلظتی از برای کسی که آب فرات را می‌آشامد که آن غلظت را پیش از منازعه در دل خود نمی‌یافت نسبت به کسی که آب فرات را می‌آشامید و حمد می‌کنم خدایی را که گردانید ما را به طوری که فرق نگذاریم در میان اولاد نبی خود پس حکم می‌کنیم از برای جمیع پیغمبران به تصدیق و از برای جمیع گذشتگان به دوستی و مخصوص می‌کنیم بنی‌هاشم را به دوستی و هریک را به اندازه رتبه او دوست می‌داریم.

اما علی بن ابی‌طالب؟ع؟ پس اگر مخصوص کنیم از برای ایام شریفه او و مقامات کریمه او و مناقب و فضائل سنیه او هرآینه باید کتاب‌های مفصله

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 389 *»

و طومارهای مطوله بنویسیم: العرق صحیح و المنشأ کریم و الشأن عظیم و العمل جسیم و العلم کثیر و البیان عجیب و اللسان خطیب و الصدر رحیب فاخلاقه وفق اعراقه و حدیثه یشهد بقدیمه و لیس التدبیر فی وصف مثله الّا ذکر جمل قدره لاستقصاء جمیع حقه و اذا کان کتابنا لایحتمل تفسیر جمیع امره ففی هذه الجملة بلاغ لمن اراد معرفة فضله.

و اما الحسن و الحسین؟عهما؟ پس مثل ایشان مثل شمس است و قمر و کیست که داده شده باشد آنچه عطاء شده به آفتاب و ماه از منافع عامه و نعمت‌های تامه و اگر نبودند ایشان فرزندان علی از فاطمه؟عهما؟. و رفعت من وهمک کل روایة و کل سبب توجبه القرابة لکنت لاتقرن بهما احداً من جملة اولاد المهاجرین و الصحابة الّا اراک فیهما الانصاف من تصدیق قول النبی؟ص؟ انما سیدا شباب اهل الجنة و جمیع من هیهنا سادته و الجنة لاتدخل الّا بالصدق و الصبر و الّا بالحکم و العلم و الّا بالطهارة و الزهد و الّا بالطاعة الکثیرة و الاعمال الشریفة و الاجتهاد و الاسرة و الاخلاص فی النیة فدل علی ان حظهما فی الاعمال المرضیة و المذاهب الزکیة فوق کل حظ.

و همچنین محمّد بن طلحه شافعی در کتاب موسوم به «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول» در قسم ثانی آن کتاب می‏گوید که قسم دویم در ذکر معنی‌هایی است که مخصوص است به ائمه دوازده‌گانه؟عهم؟ و آن معانی امامت ثابته است از برای هریک از ایشان و بودن عدد ایشان منحصر در دوازده امام اما ثبوت امامت از برای هریک از ایشان پس به درستی که ثابت شد امامت از برای هریک به واسطه آنکه سابق و مقدم بود پس امامت حاصل شد از برای حسن نقی؟ع؟ از جانب پدرش علی بن ابی‌طالب؟ع؟ و حاصل شد بعد از او از برای برادر او حسین زکی از جانب او و حاصل شد بعد از حسین از برای ابن او زین‌العابدین

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 390 *»

از جانب او و حاصل شد بعد از زین‌العابدین از برای پسر او محمّد الباقر از جانب او و حاصل شد بعد از محمّد الباقر از برای ولد او جعفر الصادق از جانب او و حاصل شد بعد از او از برای ولد او موسی الکاظم از جانب او و حاصل شد بعد از او از برای ولد او علی الرضا از جانب او و حاصل شد بعد از او از برای ولد او محمّد القانع از جانب او و حاصل شد بعد از او از برای ولد او علی المتوکل از جانب او و حاصل شد بعد از او از برای ولد او الحسن الخالص از جانب او و حاصل شد بعد از او از برای ولد او محمّد الحجة المهدی از جانب او و اما ثبوت امامت از برای امیرالمؤمنین؟ع؟ پس به منتهای دلیل‌ها بر اکمل وجوه در کتب اصول ضبط است و محتاج به شرح و بسطی نیست در این کتاب و اما بودن عدد ائمه؟عهم؟ منحصر در این عدد مخصوص و آن دوازده است پس به تحقیق که گفته‌اند علماء در این خصوص وجوه بسیاری پس بعضی از علماء در این خصوص طول داده‏اند و بسیار گفته‏اند و افراط کرده‏اند و بعضی از ایشان کم گفته‏اند و تقصیر و تفریط کرده‏اند. تا اینکه می‏گوید: که اینک من هم ذکر می‏کنم در این خصوص آنچه را که اعتقاد دارم.

تا آنکه می‌گوید: خلاصه آنچه اعتقاد کرده‏ام در این خصوص به چند وجه است.

وجه اول آنکه اسلام و ایمان بنا شده است به دو اصل یکی از آن دو لااله‌الّااللّه و دویم محمّد رسول‌اللّه است و هریک از این دو اصل مرکب است از دوازده حرف و امامت فرع است از برای ایمان متأصل و اسلام متقرر پس باید عدد ائمه که قائمند به آن دوازده دوازده باشد مثل عدد هریک از آن دو اصل مذکور.

و وجه دویم که خدای تعالی نازل کرده در کتاب خود: و لقد اخذ اللّه میثاق بنی‌اسرائیل و بعثنا منهم اثنی‌عشر نقیباً پس قرار داد عدد کسانی را که قائم به امر نبوت باشند در بنی‌اسرائیل دوازده پس باید عدد کسانی که قائم به امر نبوت هستند در اسلام دوازده باشد و به این جهت

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 391 *»

بود که چون رسول‌خدا؟ص؟ بیعت کرد با انصار در لیله عقبه به ایشان فرمودند بیرون آیند به سوی من از میان جماعت شما دوازده نفر نقیب مانند نقباء بنی‌اسرائیل پس چنان کردند پس این طریقه طریقه‌ای شد متبع و این عدد عددی شد مطلوب.

و وجه سیم اینکه خدای تعالی گفته است: و من قوم موسی امة یهدون بالحق و به یعدلون و قطّعناهم اثنتی‌عشرة اسباطاً امماً پس قرار داد عدد اسباطی را که هدایت به حق می‌کنند و به حق عدل را جاری می‏کنند در بنی‌اسرائیل دوازده نفر پس قرار داد عدد هدایت‌کنندگان به حق را در اسلام نیز دوازده نفر.

و وجه چهارم اینکه مصالح معاش عالم چون محتاج است به سوی زمان به جهت اینکه محال است انتظام مصالح اعمال و به وجود آوردن آن بدون زمان و زمان عبارت است از شب و روز و هریک از شب و روز در وقت اعتدال دوازده ساعت است پس مصالح عالم محتاج است به دوازده ساعت پس مصالح امت نیز محتاج است به دوازده امام و محتاج است به ارشاد و هدایت ایشان.

و وجه پنجم و آن وجه وجهی است که حسن آن واضح است و انوار آن لایح است و تقریر آن این است که نور امامت هدایت می‏کند دل‌ها را به سوی سلوک در طریق حق و واضح می‏کند از برای آن قلوب مقاصد ایشان را در سلوک راه نجات چنان‌که آفتاب و ماه هدایت می‏کنند چشم‌های خلایق را به سوی راه هموار تا به آسانی در آن راه روند و می‏نماید راه ناهموار را تا از آن راه نروند پس نور امامت و نور آفتاب و ماه هدایت‌کننده و راهنمایند یکی راهنمای دل‌ها است و یکی راهنمای ظاهر و از برای هریک از این دو نور محل جولانی است پس محل جولان آفتاب و ماه که راهنمای چشم‌ها است برج‌های دوازده‏گانه است که اول آنها حمل است و آخر آنها حوت است پس محل جولان نور دویم که نور امامت و نور دل‌ها

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 392 *»

است نیز باید دوازده محل باشد.

تا آنکه می‏گوید: وجه ششم و آن وجه وجهی است که از همه وجوه اولی است از برای کشیدن سخن و شیرین‌تر از همه است در مذاق و روشن‏تر از کل است از جهت تابیدن و بلندتر از همه است در مطابق‌بودن و تقریر آن این است که چون پیغمبر؟ص؟ فرمود: الائمة من قریش پس این فرمایش منحصر کرد ائمه را در قریش پس در غیر قریش امامی نخواهد بود اگرچه آن غیر عرب باشد پس در اینکه در غیر قریش امامی نیست محل اجماع و اتفاق امت است پس به تحقیق که این وصف یعنی وصف قرشی‌بودن از برای محل امامت در درجه اعتبار به منزله علت منصوصه است و قرشی‌بودن صفت شرفی است که مقدم است صاحب آن صفت بر هرکس که قرشی نیست و به تحقیق که اشاره کرده است به این مطلب رسول‌خدا؟ص؟ که فرموده مقدم بدارید قریش را و مقدم مشوید بر قریش و چون واضح شد این مطلب پس امری که بر آن اتفاق دارند محققون از علماء نسب، این است که هرکس متولد شده از نضر بن کنانه پس او قرشی است تا خود نضر بن کنانه پس نضر اصل قریش است که متفرع شده بر او این صفت شرف و از او این صفت سرایت کرده بر اولاد او و به سوی او برمی‏گردد این صفت و این قبیله شریفه کامل شده شرف ایشان و بزرگ شده است قدر ایشان و مشهور شده است ذکر ایشان و مستحق مقدم‌بودن بر باقی قبایل عرب و عجم شده‏اند به واسطه رسول‌خدا؟ص؟ پس رسول‌خدا؟ص؟ در شرف به منزله مرکز دایره است بالنسبه به محیط دایره پس از او بالا می‏رود شرف پس اگر فرض کنی شرف را خطی که از مرکز دایره بالا رود تا برسد به محیط دایره که آن خط مرکب باشد از نقطه‏های چند به منزله آباء که هر نقطه‏ای پدری باشد پس خواهی یافت محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب من مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر پس مرکز دایره شرف که از آن بالا می‏رود شرف، رسول‌خدا است؟ص؟ و خواهی یافت محیط دایره شرف را که به او منتهی می‏شود شرف نضر بن کنانه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 393 *»

پس خط متصاعدی که در میان مرکز دایره شرف و محیط آن است خواهی یافت که مرکب است از دوازده جزء پس چون درجات شمرده شده در مراتب متصاعده دوازده درجه و دوازده مرتبه است لازم دارد که باید درجات و مرتبه‏های متنازله از مرکز هم دوازده باشد به جهت آنکه محال است که دو خط خارج شده از مرکز دایره به محیط آن متفاوت باشد پس نبی؟ص؟ منبع شرف است که او محل امامت است متنازلاً پس لازم می‏شود که امامان؟عهم؟ دوازده باشند پس چنان‌که خط متصاعد دوازده است خط متنازل هم دوازده است و آن دوازده علی است و حسن و حسین و علی و محمّد و جعفر و موسی و علی و محمّد و علی و حسن و محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین پس اول‌کسی که ثابت است در او صفت قرشی مالک بن نضر است و از او تجاوز نمی‌کند این صفت به جهت آنکه خود نضر ملقب است به قریش و اولاده او منسوبند به او پس او قریش است نه قرشی و اولاده او قرشی هستند پس مالک بن نضر اول قرشی است و چون شرافت از پیغمبر؟ص؟ تا به او رسیده او پدر دوازدهم است که شرف به او رسیده پس به همین نسق از سمت نزول هم امامت از امام دوازدهم محمّد بن الحسن تجاوز نکرده و بعد از او امامی نخواهد بود و او است امام دوازدهم.

بعد می‏گوید: فانظر بعین الاعتبار الی ادوار الاقدار کیف جرت باظهار هذه الاسرار فی حجب الاستار بانوار مشکوة الافکار و فی هذا المقدار غنیة و بلاغ لذوی الاستبصار و لما قضی القلم وطره من مقصوده و استنفد فیما رقمه من المقدمة غایة مجهوده رفع رأسه عن مصافحة طِرسه بسجوده و خلع عنه من لباس نقشه سود بروده و بعد ان‏‌تمم هذه المقدمة بختامها و ختمها بتمامها و احکم اقسام احکامها و احکام اقسامها لم‏یر الاطناب باستطلاع زیادة فی فرائد قلائد نظامها و لا الاسهاب بایناع ثمرة غیر ثمارها المستخرجة من اکمامها فعطف اعطافه و صرف نطافه و عکف سعیه و طوافه و وقف من تبعه و مصطفاه علی رقم المقاصد الاتیة الماتیة من ابوابها و نظم فرائد القلائد السنیة فی سلک سحابها و ابرز صفات السجایا الشریفة فی ارجاء جلبابها و احراز قصبات

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 394 *»

الاجر بتألیفها لنجاة النفس یوم مآلها و مآبها یوم تری کل امة جاثیة کل امة تدعی الی کتابها و هذا الآن اوان ان‏اطلق عنان القلم بجریانه فی میدان البیان و ارهق لسان تبیانه بتنضید جواهر الحسان المرزیة بقلائد العقبان و افتتح ابواب الکتاب الموصلة من نظر فیها الی تفصیل صفات الائمة الاعیان المحصلة لمقتفیها تنویل قواعد عقائد الایمان و قد جعلت امام الابواب فاتحة لابد من تلاوتها قبل الاستفتاح و نزلتها منزلة زجاجة المصباح عند الاستصباح فمن اصاخ لها بسماع قلبه اسمعته حیعلة الفلاح و من اشاح عنها بوجهه دعته الی هاویة مساوی الاجتراح و هی هذه اعلم ایدک اللّه بروح منه ان الائمة الاطهار المعدودة مزایاهم فی هذا المؤلف و الهداة الابرار المقصودة سجایاهم بهذا المصنف لهم برسول‌اللّه؟ص؟ زیادة علی اتصالهم به بالنسب الشریف اتصالهم به بواسطة فاطمة؟عها؟ فبواسطتها زادهم تعالی فضل شرف و شرف فضل و نیل قدر و قدر نیل و محل علو و علو محل و اصل تطهیر و تطهیر اصل انها؟عها؟ قد خصت بفضل سجایا منصوص‏علیها بانفرادها و فضلت بخصائص مزایا صرح اللفظ النبوی بایرادها و میزت بصفات شرف تتنافس الانفس النفیسة فی آحادها و البست شرف صفات غادرت نفایس ملابس الشرف دون ایرادها ثم شارکت فی مناقب اخر وردت مشترکة بینها و بین اولادها و دخلت فی عداد من خصهم اللّه تعالی من القرآن الکریم بانزال آیات یلزم فرض اعتقادها فها انا الآن اشرح هذا الاجمال بتفصیل ما انفردت به و ما شارکت فیه ابین اقسام ذلک تبییناً اوفر علیه حقه من الایضاح و اوفیه فاما ما حصل به الخصوص من النصوص الصحیح سندها الواضح جددها.

مخفی نماند که این عبارات را از روی عمد به زبان فارسی ترجمه نکردم چرا که صاحب این عبارات نکات و اشاراتی چند را در این عبارات به‌کار برده بود در زبان عربی که در ترجمه فارسی آن نکات از دست می‏رفت و نخواستم که سعی او ضایع بماند پس از این جهت این عبارات را به حال خود گذارده و به ترجمه باقی عبارات کتاب او مشغول می‏شوم پس در مناقبی که حضرت فاطمه صلوات اللّه علیها و علی ابیها و

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 395 *»

بعلها و بنیها به آنها مخصوص است ابتداء کرده می‌گوید: پس بعضی از مناقب مخصوصه به آن حضرت روایتی است که ترمدی روایت کرده تا آنکه گفته که رسول‌خدا؟ص؟ فرمود: به درستی که این ملکی است که نازل نشده به سوی زمین هرگز پیش از این شب اذن گرفته از پرورنده خود اینکه سلام کند بر من و بشارت دهد مرا به اینکه فاطمه سیده زنان اهل بهشت است و بعضی دیگر آن روایتی است که نقل‏کرده آن را ترمدی به سند خود از ابن‌زبیر از رسول‌خدا؟ص؟ که فرمود: فاطمه پاره‌ای است از من و جزء من است اذیت می‏کند مرا آنچه اذیت می‌کند او را و دشمنی می‏کند مرا آنچه دشمنی کند او را و بعضی دیگر روایتی است که ترمدی نقل کرده و اسناد داده آن را به سند خود و روایت آن را از جمیع بن عمیر تیمی که گفت: داخل شدم بر عمه خود عایشه پس به او گفتم که: کدام‏یک از مردم محبوب‏تر بودند در نزد رسول‌خدا؟ عایشه گفت: فاطمه. گفتم: از مردان کدام‏یک محبوب‌تر بودند نزد او؟ عایشه گفت: شوهر فاطمه. و بعضی دیگر روایتی است که نقل کرده آن را بخاری و مسلم و ابوداود و ترمدی و آن روایتی است که مسور بن مخرمه گفته که علی؟ع؟ خِطبه کرد دختر ابی‌جهل بن هشام را که تزویج کند او را و فاطمه در نزد او بود پس پیغمبر؟ص؟ خُطبه خواند بر منبر پس من شنیدم از او که در خُطبه خود می‌گفت به درستی که بنی‌هاشم می‏خواهند اذن طلب کنند از من در اینکه دختر خود را به علی تزویج کنند پس اذنی از برای ایشان نخواهد بود پس اذنی از برای ایشان نخواهد بود جمع نمی‌شود دختر رسول‌خدا و دختر دشمن خدا در نزد یک مرد ابداً به درستی که فاطمه پاره‌ای و جزئی از من است پس کسی که او را به غضب آورد مرا به غضب آورده پس چون علی؟ع؟ شنید این را ترک کرد خواستن آن دختر را و بعضی از آنها روایتی است که ایراد کرده آن را بخاری و مسلم و ابوداود و ترمدی در صحاح خود هریک از ایشان به سند خود از عایشه روایت کرده‌اند که او گفت که من ندیدم احدی را شبیه‌تر به رسول‌خدا از فاطمه در سکوت و سکون و گفتار و رفتار و وقار

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 396 *»

و عایشه گفت که هرگاه فاطمه داخل می‏شد بر رسول‌خدا برمی‌خاست از برای حرمت او پس می‌بوسید او را و می‌نشانید او را به جای خود یعنی جای خود رسول‌خدا؟ص؟ و عایشه گفت که چون رسول‌خدا رنجور شد جمیع زن‌های او در نزد او جمع بودند و احدی از آنها نبود که حاضر نبود پس فاطمه آمد به رفتاری مانند رفتار و راه‌رفتن رسول‌خدا؟ص؟ پس چون رسول‌خدا او را دید جای از برای او معین کرد و فرمود مرحبا ای دختر من پس او را نشانید به طرف راست خود پس به طور سرّ و پنهان با او اسراری گفت پس فاطمه گریان شد به گریه شدیدی پس چون دید جزع او را مرتبه دیگر سرّی پنهانی به او گفت پس فاطمه خندید. پس به او گفتم که رسول‌خدا تو را در میان زنان مخصوص کرد به گفتن اسراری چند پس تو گریان شدی پس چون رسول‌خدا از جای خود برخاست به فاطمه گفتم که: آیا چه گفت با تو رسول‌خدا؟ فاطمه فرمود که: من سرّ او را فاش نمی‌کنم. عایشه گفت: پس چون رسول‌خدا وفات فرمود قسم دادم فاطمه را به حقی که بر او داشتم که بگو آنچه را که رسول‌خدا با تو گفت. پس فاطمه فرمود: الحال می‏گویم آنچه را که فرمود اما سری که در دفعه اول فرمود این بود که فرمود به درستی که جبرئیل در هر سالی یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می‏کرد و الان آن را دو بار بر من عرضه کرد و به درستی که من چنین می‏دانم که اجل من نزدیک شده پس بپرهیز از خدا و صبر کن پس به درستی که من سلفی خوب بودم از برای تو پس گریان شدم به طوری که دیدی ای عایشه پس چون جزع مرا دید در باره دویم سری به من فرمود و فرمود ای فاطمه آیا راضی نیستی که سیده زنان مؤمنین باشی و سیده زنان این امت باشی پس خندیدم به خنده‏ای که دیدی ای عایشه.

پس ثابت شد به این احادیث صحیحه و اخبار صریحه که فاطمه محبوب‏تر زن‌ها بود نزد رسول خدا و ثابت شد اینکه او سیده زن‌های اهل بهشت است و اینکه او سیده زن‌های این امت است و اینکه او جزء و پاره‏ای از رسول‌خدا است و ثابت شد اینکه آزار و اذیت او آزار و اذیت رسول‌خدا است و در روایتی دیگر این است که فرمودند: زینت

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 397 *»

می‌دهد مرا آنچه زینت می‏دهد او را و ثابت شد اینکه کسی که به مشقت اندازد او را به مشقت انداخته او را و کسی که به غضب آورد او را به غضب آورده رسول‌خدا را و هذه من اعظم المناقب و اعلاها و اقوم المذاهب الی ذروة الشرف و اسماها و نفوس المتفاخرین تود لو نحلت بواحدة منها و تتمناها و اما المشترک بینها و بینهم من مزایا الاوصاف و دخولها فیمن شمله رداء الشرف المخوف الاطراف و جللهم سربال العلا المشرف الاکناف و ادخلهم نص الکتاب العزیز و القرآن فی آیة المباهلة بغیر اختلاف و جعلهم اهل العباء و سماهم ذوی‌القربی و انها لمنقبة معسولة الحلب مجفلة الاخلاف و ایضاح ذلک و شرحه اما آیة المباهلة پس به تحقیق که نقل کرده‏اند راویان ثقات و ناقلان اثبات اینکه سبب نزول آیه مباهله و آن این است که فرموده: قل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه علی الکاذبین این است که آمدند قومی از نجران نزد رسول‌خدا؟ص؟ و با ایشان دو نفر رهبان که رئیس و مقدم بودند بر باقی که یکی از ایشان را عاقب می‏نامیدند و دیگری را سید پس رسول‌خدا؟ص؟ دعوت کرد ایشان را به اسلام پس آن دو نفر گفتند که ما اسلام آورده‏ایم پیش از تو پس فرمود: دروغ گفتید به درستی که منع کرده شما را از اسلام سه چیز یکی عبادت‌کردن صلیب و یکی خوردن گوشت خنزیر و یکی قول به اینکه از برای خدا ولدی هست پس آن دو نفر گفتند که دیده‏ای که ولدی بی‏پدر باشد پس کیست پدر عیسی؟ پس این آیه نازل شد: ان مثل عیسی عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون الحق من ربک فلاتکن من الممترین فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا الایة.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 398 *»

پس چون نازل شد این آیه که صریح بود در مباهله رسول‌خدا؟ص؟ دعوت کرد قوم نجران را به سوی مباهله و آیه مباهله را خواند از برای ایشان پس آنها گفتند که ما در کار خود فکری می‌کنیم و فردا می‌آییم نزد تو پس چون در خلوت جمع شدند گفتند به عاقب که بزرگ و صاحب‏رأی و مشورت ایشان بود که چه مصلحت می‏دانی در این کار و رأی تو چیست؟ پس عاقب در جواب گفت که واللّه به تحقیق که دانستید ای معشر نصاری و شناختید اینکه محمّد نبی فرستاده خدا است و هرآینه و تحقیق که گفت قول فصلی که راه شبهه را بر شما مسدود کرد و واللّه که هرگز ملاعنه نکرده قومی با پیغمبری مگر آنکه آن قوم هلاک شدند پس اگر امتناع دارید مگر باقی‌ماندن به دین نصرانیت را پس مدارا کنید با این مرد و برگردید به منزل خود پس چون صبح کردند آمدند نزد رسول‌خدا؟ص؟ پس بیرون آمد رسول‌خدا و حال آنکه او حسین را در بغل داشت و دست حسن را گرفته بود و فاطمه در عقب او بود و علی در عقب فاطمه و می‏گفت خداوندا ایشانند اهل من. شعبی گفته که قول خدای تعالی که فرموده: ابناءنا حسن و حسین‏اند و نساءنا فاطمه است و انفسنا علی است پس رسول‌خدا؟ص؟ به ایشان فرمود چون من دعاء کنم شما آمین بگویید.

پس چون دیدند اهل نجران ایشان را و شنیدند قول پیغمبر را؟ص؟ بزرگ ایشان به ایشان گفت به درستی که من می‏بینم صورت‌هایی را که اگر مسألت کنند از خدای تعالی اینکه کوهی را از جای آن بکند هرآینه خواهد کند پس مباهله مکنید که هلاک خواهید شد و باقی نخواهد ماند در روی زمین نصرانی تا روز قیامت پس اقبال کردند به جزیه و قبول کردند آن را و برگشتند پس رسول‌خدا؟ص؟ فرمود قسم به آن‌کسی که جان من در قبضه قدرت او است که عذاب در بالای سر اهل نجران آماده شد و اگر ملاعنه کرده بودند هرآینه مسخ شده بودند به صورت بوزینه‌ها و خنزیرها و هرآینه وادی آتش می‌ریخت بر ایشان و هرآینه هلاک و مستأصل می‏کرد خدای تعالی اهل نجران را حتی مرغان بر درختان هلاک می‏شدند و سال

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 399 *»

بر نصاری نمی‏گذشت تا هلاک شوند.

پس نظر کن به نور بصیرت خود به سوی مدلول این آیه شریفه و ترتیب مراتب کلمات آن و کیفیت اشارات آن به سوی علو مقام فاطمه و بلندی آن در منزل‌های شرف و بلندی درجات آن و به تحقیق که بیان کرد آنها را رسول‌خدا؟ص؟ و قرار داد فاطمه را در میان خود و علی؟عهما؟ به جهت تعلیم و تنبیه سرّ آیه شریفه که نساءنا را در میان ابناءنا و انفسنا قرار داده پس به درستی که خدای عزّوجلّ قرار داد او را در میان رسول خود و ولیّ خود که از پیش رو در کنف رسول او باشد و در عقب سر در کنف ولیّ او باشد تا ظاهر کند به این امر اعتنای به مقام فاطمه را و چون مراد خدا از انفسنا نفس علی یا نبی است قرار داد فاطمه را در میان این دو به جهت آنکه حراست به واسطه احاطه نفس ابلغ است از حراست ابناء.

اما جعلهم اهل العباء فقد روی ائمة النقل و الروایة فیما اسندوه و استفاض عند ذوی العلم و الدرایة فیما اوردوه ما صرح به الامام الواحدی فی کتابه المسمی باسباب النزول یرفعه بسنده الی ام‌سلمة زوج النبی ذکرت ان رسول‌اللّه کان فی بیتها ام‌سلمه ذکر کرده که رسول‌خدا؟ص؟ در منزل او بود پس فاطمه به خدمت او رسید و ظرفی که در آن حریره بود در نزد او گذارد پس فرمود دعوت کن از برای من شوهر و فرزندان خود را پس حضرت امیر و حسنین داخل شدند و نشستند و میل فرمودند آن حریره را و رسول‌خدا؟ص؟ بر جای بلندی نشسته بود و کسائی خیبری در زیر پای او بود ام‌سلمه می‏گوید که من مشغول به نماز بودم پس نازل کرد خدای تعالی: انما یرید اللّه لیُذهب عنکم الرجسَ اهلَ‌البیتِ و یطهرکم تطهیراً ام‌سلمه گفت که رسول‌خدا؟ص؟ گرفت زیادتی کساء را و بر سر ایشان و خود کشید پس بیرون آورد دو دست خود را و به سوی آسمان بلند کرد پس عرض کرد خداوندا اینها اهل‌بیت منند و خاصه منند پس دور کن از ایشان رجس و ناپاکی را و پاک کن ایشان را پاک‌کردنی ام‌سلمه گفت که من سر خود را داخل

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 400 *»

خانه بردم و گفتم که آیا من هم با شما هستم ای رسول‌خدا؟ فرمود: ائل الی خیر ائل الی خیر. و ترمدی در صحیح خود نقل می‏کند که به درستی که رسول‌خدا؟ص؟ از وقت نزول این آیه تا نزدیک شش ماه چون بیرون می‏آمد از برای نماز مرور می‏کرد از در خانه فاطمه و می‏فرمود: الصلوة اهل‌البیت انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت و یطهرکم تطهیراً تا آنکه می‌گوید: حیث بلغ القلم مراده من المقاصد الواضحة فی قواعد المقدمة و الفاتحة اردف ذلک باثبات الابواب الشارعة و الفصول المشتملة علی تلک المزایا الشریفة و السجایا الصالحة و هی اثنی‌عشر باباً لکل امام باب یخصه.

فالاول لعلی المرتضی الثانی للحسن النقی الثالث للحسین الزکی الرابع لعلی بن الحسین الخامس لمحمد الباقر السادس لجعفر الصادق السابع لموسی الکاظم الثامن لعلی الرضا التاسع لمحمد القانع العاشر لعلی المتوکل الحادی‌عشر للحسن الحسن الخالص الثانی‌عشر لمحمد الحجة المهدی علیهم سلام اللّه اجمعین.

پس بعد از این ابواب کتاب خود را عنوان کرده و در هر بابی فصولی چند قرار داده در ذکر مناقب و فضائل ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین و از جمله مناقبی که از برای حضرت امیر؟س؟ ذکر کرده این است که گفته روایت کرده‏اند مسلم و ترمدی به سند خود اینکه معاویة بن ابی‌سفیان امر کرد سعد بن ابی‌وقاص را و به او گفت چه منع کرده است تو را از اینکه دشنام دهی و سبّ کنی اباتراب را؟ پس سعد در جواب او گفت که آیا فراموش کرده‏ای سه چیزی را که گفت آنها را رسول‌خدا پس هرگز سب او را نخواهم کرد هرآینه اگر یکی از آن سه چیز از برای من بود بهتر بود در نزد من و محبوب‌تر بود از شترهای سرخ‌مو شنیدم از رسول‌خدا؟ص؟ که می‏گفت به او در وقتی که او را خلیفه خود قرار داد در بعضی از جنگ‌های خود و علی عرض کرد به او که آیا مرا وامی‌گذاری در میان زن‌ها

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 401 *»

و اطفال پس رسول‌خدا؟ص؟ در جواب او فرمود که آیا راضی نیستی که بوده باشی از برای من به منزله هارون از برای موسی مگر اینکه پیغمبری بعد از من نیست و شنیدم از رسول‌خدا؟ص؟ که گفت در جنگ خیبر هرآینه البته خواهم داد عَلَم را فردا به دست کسی که دوست می‏دارد خدا و رسول را و دوست می‏دارند او را خدا و رسول او پس همه گردن کشیدیم و منتظر بودیم که شاید علم را به ما دهد پس فرمود دعوت کنید علی را از برای من پس علی آمد به خدمت او و حال آنکه چشم او درد می‌کرد پس آب دهن مبارک خود را در چشم‌های او انداخت و عَلَم را به او داد پس فتح را خدا به دست او جاری کرد و چون نازل شد این آیه شریفه قل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم رسول‌خدا خواست علی و فاطمه و حسن و حسین؟عهم؟ را پس گفت خداوندا اینهایند اهل من.

و نقل کرده است ترمدی به سند خود از عمران بن حصین که گفت فرستاد رسول‌خدا؟ص؟ لشکری را به سرداری علی بن ابی‌طالب؟ع؟ پس آن حضرت با لشکر می‌رفت در آن بین‌ها با جاریه‌ای مباشرت کرد پس این کار بر بعضی از لشکر گران آمد و انکار کردند بر او و چهار نفر هم‌عهد شدند پس گفتند چون ملاقات کنیم رسول‌خدا را خبر دهیم او را به آنچه کرد علی بن ابی‌طالب و عادت لشکر این بود که چون از سفر بازمی‏گشتند اول به خدمت رسول‌خدا؟ص؟ می‌رسیدند و بعد می‌رفتند به منزل‌های خود پس چون لشکر مراجعت کردند آمدند نزد رسول‌خدا و سلام کردند بر او پس برخاست یکی از آن چهار نفر و گفت یا رسول‌اللّه آیا نظر نمی‌کنی به سوی علی بن ابی‌طالب که کرد آنچه کرد فلان‌کار و فلان‌کار را کرد پس رسول‌خدا؟ص؟ از او اعراض کرد پس برخاست دویمی از ایشان و گفت مثل اول پس اعراض کرد از او رسول‌خدا؟ص؟ پس برخاست سیومی از ایشان و گفت مثل اول و ثانی پس اعراض کرد از او رسول‌خدا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 402 *»

پس برخاست چهارمی و گفت مثل آنچه گفتند آن سه نفر پس پیغمبر؟ص؟ رو کرد به ایشان و حال آنکه آثار غضب از جبین مبین او ظاهر بود پس فرمود چه می‌خواهید از علی چه می‏خواهید از علی چه می‏خواهید از علی به درستی که علی از من است و من از علی هستم و او ولیّ هر مؤمنی است بعد از من.

و نقل کرده به سند خود از ام‌سلمه زوج نبی دوست نمی‌دارد علی را هیچ منافقی و دشمن نمی‏دارد او را هیچ مؤمنی و از ابی‌سعد مروی است که گفت که ما معاشر انصار حالتمان این بود که می‏شناختیم منافقین را به بغض ایشان علی بن ابی‏طالب را. و از ابن‌عباس مروی است که به درستی که پیغمبر؟ص؟ امر فرمود به سدکردن جمیع درهای خانه‌ها که در مسجد باز بود مگر در خانه علی را که باز گذارد و روایت کرده است مسلم و ترمدی و نسائی به اسانید خود از زرّ  بن حبیش که گفت شنیدم از علی؟ع؟ که می‏گفت و الذی فلق الحبة و برأ النسمة به درستی که هرآینه عهد کرد به سوی من نبیّ امی؟ص؟ که به درستی که دوست ندارد مرا مگر مؤمن و دشمن ندارد مرا مگر منافق. و باز می‏گوید: و من ذلک ما نقله القاضی الامام ابومحمّد الحسین بن مسعود البغوی فی کتابه المذکور یرفعه بسنده عن ابن‌مسعود که گفت بیرون آمد رسول‌خدا؟ص؟ پس آمد به منزل ام‌سلمه پس آمد علی؟ع؟ پس گفت رسول‌خدا؟ص؟ ای ام‌سلمه این است واللّه قاتل القاسطین و الناکثین و المارقین بعد از من پس پیغمبر؟ص؟ ذکر فرمود در این حدیث سه فرقه را و تصریح فرمود به اینکه علی؟ع؟ مقاتله خواهد کرد بعد از او و ایشان ناکثون و قاسطون و مارقون‏اند و این صفاتی را که ذکر فرموده به تحقیق که نامیده ایشان را به این صفات اشاره به این مطلب فرموده که قتال حضرت امیر؟ع؟ با هریک از این سه طائفه به جهت وجود آن صفت مخصوصه است در ایشان که موجب قتال ایشان شده پس یکی از این سه فرقه ناکثونند و آنها کسانی هستند که نقض عقد بیعت خود را کردند و شکستند عهد خود را که آن بیعت موجب طاعت و متابعت ایشان بود

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 403 *»

مر امام خود را که بیعت کرده بودند با او که او محق است و حق با او است پس چون شکستند آن را و اعراض کردند از طاعت امامشان و بیرون رفتند از حکم او و شروع کردند در قتال او از روی بغی و معصیت و عناد، ناکث و یاغی شدند پس متعین شد قتال با ایشان مثل کسانی که تابع علی؟ع؟ شدند و با او بیعت کردند بعد آن عهد را شکستند و خروج کردند بر او و ایشان اصحاب واقعه جمل بودند پس آن حضرت جنگ کرد با ایشان پس ایشان ناکثون بودند و اما القاسطون پس ایشان کسانی هستند که از راه حق بیرون رفته میل به باطل کرده‏اند و اعراض کرده‏اند از اتباع حق و بیرون رفته‏اند از طاعت امامی که طاعت او واجب است پس چون چنین کردند و متصف به این صفت شدند معین می‏شود لزوم قتال با ایشان مثل طائفه‌ای که جمع شدند و متابعت کردند معاویه را و بیرون آمدند از برای مقاتله حضرت امیر؟ع؟ در حق او و منع کردند او را از حق خود پس لازم شد بر حضرت؟ع؟ قتال ایشان و آن وقایع صفین و لیلة الهریر است پس این جماعت قاسطونند پس اگر گفته شود که معاویه از جمله کاتبان و نویسندگان پیغمبر بود و خال المؤمنین بود پس چگونه حکم کردی بر او و بر کسانی که با او بودند که ایشان به واسطه قتال با علی؟ع؟ بغاة و اهل بغی و عنادند در این کارشان و جائرین و بیرون‌رفتگان از راه صوابند در قصدشان و قصدکنندگان فتنه و فسادند به آنچه مرتکب شده‌اند و داخلین در زمره بیرون‌رفتگان از طاعت پروردگارشانند جواب می‌گویم که حکم نکردم بر ایشان به صفت بغی و لوازم آن از پیش خود از روی اختراع خود بلکه حکم کردم به صفت بغی از روی نقل و حدیث و متابعت متقدمین از علماء پس به درستی که روایت کرده‏اند ائمه اعیان از علماء محدثین در مسانید خود که همه آن مسندها صحیح است، احادیث متعدده که هریک از ایشان حدیث خود را به سند خود به رسول‌خدا؟ص؟ رسانیده که او فرمود به عمار یاسر می‌کشند تو را فئه باغیه و در حدیث دیگر این است که می‏کشند عمار را فئه باغیه و در حدیث دیگر فرمود به عمار بشارت باد تو را که می‏کشند تو را فئه باغیه و این احادیث هیچ خللی در

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 404 *»

اسناد آنها نیست و هیچ اضطرابی در متون آنها نیست پس به این احادیث ثابت شد که به درستی که پیغمبر؟ص؟ وصف کرده فئه‏ای را که کشنده عمارند به بودن ایشان باغیه و صفت بغی منفک نمی‏شود از آن لوازم آن و بغی در لغت عبارت است از ظلم و قصد فساد. پس هرکس که باغی است ظالم است و جایر و قاسط و خارج است از طاعت رب خود پس فئه کشنده عمار متصفند به این صفت‌ها به واسطه خبردادن پیغمبر صادق معصوم از خطاء؟ص؟ و به تحقیق که ثابت شده است ثبوتی که محکوم به صحت است که نقل شده به خبر مستند به مشاهده حواس ظاهره اینکه عمار در برابر حضرت امیر؟ع؟ مقاتله می‏کرد با معاویه و اصحاب او در ایام صفین و به درستی که او در آخر امرش روزی آب طلبید پس به او دادند ظرفی که در آن شیر بود پس چون نظر کرد به آن تکبیر گفت و گفت مرا خبر داد رسول‌خدا؟ص؟ به اینکه آخر رزق من از دنیا آشامیدن شیر است در مثل چنین ظرفی پس آشامید آن را پس به دار کشیده کشته شد در سنه سی و هفتم از هجرت و عمر او نود و سه سال بود و دفن شد در رقه و قبر او در آنجا الآن معروف است تا آنکه می‏گوید: و اما المارقون فهم الخارجون عن متابعة الحق المصرون علی مخالفة الامام المفروضة طاعته و متابعته المصرون بخلعه و اذا فعلوا ذلک و اتصفوا به تعین قتالهم کما اعتمده اهل حرورا و النهروان فقاتلهم علی؟ع؟ و هم الخوارج فبدأ علی؟ع؟ بقتال الناکثین و هم اصحاب الجمل و ثنی بقتال القاسطین و هم اصحاب معاویة و اهل الشام بصفین و ثلث بقتال المارقین و هم الخوارج اهل حرورا و النهروان فقاتل و قتل حسب ما وصفه به رسول‌اللّه؟ص؟ علی ما تقدم به لفظ الخبر و من ذلک ما نقله الامام ابوداود سلیمان بن اشعث فی مسنده المسمی بالسنن یرفعه بسنده الی ابی‌سعید الخدری و انس بن مالک ان رسول‌اللّه؟ص؟ قال سیکون فی امتی اختلاف و فرقة قوم یحسنون القتل و یسیئون الفعل یقرءون القرآن لایجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة هم شر الخلق طوبی لمن قتلهم و قتلوه یدعون الی کتاب اللّه و لیسوا منه فی شی‌ء من قاتلهم کان اولی باللّه منهم قالوا یا رسول‌الله ما سیماهم؟ قال التحلیق و التسبید فاذا رأیتموهم فایتموهم ای اقتلوهم.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 405 *»

و همچنین در کتاب تذکرة الخواص می‏گوید: الباب الثانی فی ذکر فضائله؟ع؟ و هی اشهر من الشمس و القمر و اکثر من الحصی و المدر و قد اخترت منها ما ثبت و اشتهر و هی قسمان قسم مستنبط من الکتاب و الثانی من السنة الظاهرة التی لا شک فیها و لا ارتیاب و قد روی مجاهد قال سأل رجل عن ابن‌عباس فقال ما اکثر فضائل علی بن ابی‌طالب و انی لاظنها ثلاثة آلاف فقال له ابن‌عباس هی الی الثلاثین الفاً اقرب من ثلاثة آلاف ثم قال ابن‌عباس لو ان الشجر اقلام و البحور مداد و الانس و الجن کتاب و حساب مااحصوا فضائل امیرالمؤمنین علی؟ع؟. و روی عکرمة عن ابن‌عباس قال ماانزل اللّه فی القرآن آیةً الّا و علیّ رأسها و امیرها فاما نصوص الکتاب فآیات منها قوله تعالی فی البقرة و اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة و ارکعوا مع الراکعین روی مجاهد عن ابن‌عباس انه قال اول من رکع مع النبی؟ص؟ علی بن ابی‌طالب؟ع؟ فنزلت فیه هذه الآیة و منها قوله تعالی فی البقرة ایضاً قوله تعالی الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سراً و علانیةً روی عکرمة عن ابن‌عباس قال کان مع علی؟ع؟ اربعة دراهم فتصدق بدرهم لیلاً و بدرهم نهاراً و بدرهم سراً و بدرهم علانیةً فنزلت فیه هذه الآیة و منها قوله تعالی فی آل عمران قل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم الآیة قال جابر بن عبداللّه فیما رواه عنه اهل السیر قدم وفد نجران علی رسول‌اللّه6 و فیهم السید و العاقب و جماعة من الاساقفة فقالوا من ابو موسی فقال عمران قالوا فانت قال ابی عبداللّه بن عبدالمطلب قالوا فعیسی من ابوه فسکت ینتظر الوحی فنزل قوله تعالی ان مثل عیسی عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب قالوا لانجد هذا فیما اوحی الی انبیائنا فقال کذبتم فنزل قوله تعالی فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم الآیة قالوا انصفت فمتی بنا هلک قال غداً ان‌شاءاللّه فانصرفوا و قال بعضهم لبعض ان خرج فی عدة من اصحابه فباهلوه لانه غیر نبی و ان خرج فی اهل‌بیته فلاتباهلوه فانه نبی صادق و لئن باهلتموه لتهلکن ثم بعث رسول‌اللّه6 الی اهل المدینة و من حولها فلم‏یبق بکر لم‌

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 406 *»

ترها الشمس الّا خرجت فخرج رسول‌اللّه؟ص؟ و علی؟ع؟ بین یدیه و الحسن عن یمینه و الحسین عن شماله و فاطمة؟عها؟ خلفه ثم قال هلموا فهؤلاء ابناؤنا و اشار الی الحسن و الحسین و هذه نساؤنا یعنی فاطمة و هذه انفسنا یعنی نفسی و اشار الی علی؟ع؟ فلما رأی القوم ذلک خافوا و جاءوا الی بین یدیه فقالوا اقلنا اقالک اللّه فقال النبی6: و الذی نفسی بیده لو خرجوا لامتلأ الوادی علیهم ناراً.

و روی عن جعفر الصادق؟ع؟ انه قال فی تفسیر هذه الآیة ان مثل عیسی عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب ان معناه ان مثل عیسی عند اللّه فی الخلق کمثل آدم خلقه من تراب من غیر اب فالهاء الاولی و هی قوله خلقه عائدة الی آدم و الهاء الثانیة فی قوله ثم قال له کن عائدة الی عیسی؟ع؟.

و ذکر ابواسحاق الثعلبی فی تفسیره ان رسول‌اللّه6 غداً محتضناً الحسین آخذاً بید الحسن و فاطمة تمشی خلفه و علی؟ع؟ خلفهم و قال رسول‌اللّه6 اذا دعوت فامنوا فقال اسقف نجران یا معاشر النصاری انی لاری وجوهاً لو سألوا اللّه ان‏یزیل جبلاً من مکانه لازاله فلاتبتهلوا فتهلکوا و لایبقی علی وجه الارض الّا مسلم فرجعوا الی بلادهم و صالحوا رسول‌اللّه؟ص؟ علی الفی حلة و منها فی المائدة قوله تعالی انما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الی قوله و هم راکعون.

ذکر الثعلبی فی تفسیره عن السدی و عتبة بن ابی‌الحکیم و غالب بن عبداللّه قالوا نزلت هذه الایة فی علی بن ابی‏طالب؟ع؟ مر به سائل و هو فی المسجد راکع فاعطاه خاتمه و ذکر الثعلبی القصة مسندة الی ابی‌ذر الغفاری فقال صلیت یوماً صلوة الظهر فی المسجد و رسول‌اللّه6 حاضر فقام سائل فسأل فلم‌یعطه احد شیئاً قال و کان علی؟ع؟ قد رکع فأومی الی السائل بخنصره فأخذ الخاتم من خنصره و النبی؟ص؟ یعاین ذلک فرفع رأسه الی السماء و قال اللهم ان اخی موسی سألک فقال رب اشرح لی صدری و یسر لی امری الآیة الی قوله

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 407 *»

و اشرکه فی امری فانزلت علیه قرآناً ناطقاً سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطاناً فلایصلون الیکما اللهم و انا محمّد صفیک و نبیک فاشرح لی صدری و یسر لی امری و اجعل لی وزیراً من اهلی علیاً اشدد به ازری او قال ظهری قال ابوذر فواللّه مااستتم رسول‌اللّه6 الکلمة حتی نزل جبرئیل؟ع؟ من عند اللّه تعالی فقال یا محمّد اقرأ انما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الی قوله و هم راکعون.

و فی روایة اخری خرج رسول‌اللّه6 و علی قائم یصلی و فی المسجد سائل معه خاتم فقال رسول‌اللّه6 هل اعطاک احد شیئاً فقال نعم ذلک المصلی هذا الخاتم و هو راکع فکبر رسول‌اللّه6 و نزل جبرئیل؟ع؟ یتلو هذه الآیة فقال حسان بن ثابت:

اباحسن تفدیک روحی و مهجتی   و کل بطی‏ء فی الهدی و مسارع
فانت الذی اعطیت اذ کنت راکعاً   فدتک نفوس الخلق یا خیر راکع
بخاتمک المیمون یا خیر سید   و یا خیر شار ثم یا خیر بایع
فانزل فیک اللّه خیر ولایة   و بینها فی محکمات الشرایع

و قال ایضاً:

من ذا بخاتمه تصدق راکعاً   و اسرها فی نفسه اسراراً
من کان بات علی فراش محمد   و محمّد اسری یؤم الغارا
من کان فی القرآن سمی مؤمناً   فی تسع آیات تلین غزاراً

اشار الی قول ابن‌عباس ماانزل اللّه آیة فی القرآن الّا و علی؟ع؟ امیرها و رأسها.

و منها فی براءة قوله تعالی یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه و کونوا مع الصادقین قال علماء السیر معناه کونوا مع علی؟ع؟ و اهل‌بیته قال ابن‌عباس علی؟ع؟ سید الصادقین.

و منها فی هود قوله تعالی أ فمن کان علی بینة من ربه و یتلوه شاهد منه انه اقرب الناس الی رسول‌اللّه6 و ذکر الثعلبی ایضاً باسناده الی علی؟ع؟ من روایة زادان قال سمعته؟ع؟ یقول: و الذی فلق الحبة و برء النسمة لو ثنیت لی وسادة لحکمت بین اهل التوریة بتوراتهم و بین اهل الانجیل

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 408 *»

بانجیلهم و اهل الزبور بزبورهم و بین اهل الفرقان بفرقانهم و الذی نفسی بیده ما من رجل من قریش جرت علیه المواسی الّا و انا اعرف له آیة تسوقه الی الجنة او تقوده الی النار فقال له رجل یا امیرالمؤمنین فما آیتک التی انزلت فیک؟ فقال أ فمن کان علی بینة من ربه و یتلوه شاهد منه فرسول‌اللّه علی بینة و انا شاهد منه.

و منها فی آخر مریم قوله تعالی ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن وداً قال ابن‌عباس هذا الود جعله اللّه لعلی فی قلوب المؤمنین و قد روی ابواسحاق الثعلبی هذا المعنی مسنداً فی تفسیره الی البراء بن غارب قال قال رسول‌اللّه6 لعلی؟ع؟ قل اللّهم اجعل لی عندک عهداً و اجعل لی فی صدور المؤمنین مودةً فانزل اللّه هذه الآیة.

و منها فی الاحزاب قوله تعالی فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر قال عکرمة الذی ینتظر امیرالمؤمنین.

فاما قوله تعالی فی هذه الآیة فی هذه السورة انما یرید اللّه لیُذهب عنکم الرجس اهل‌البیت فسنذکره فیما بعد ان شاء اللّه تعالی.

و منها فی الصافات قوله تعالی و قفوهم انهم مسئولون قال مجاهد عن حب علی؟ع؟.

و منها فی الجاثیة قوله تعالی ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان‏نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات قال السدّی عن ابن‌عباس نزلت فی علی؟ع؟ یوم بدر فالذین اجترحوا السیئات عتبة و شیبة و الولید بن المغیرة و الذین آمنوا و عملوا الصالحات علی؟ع؟.

و منها فی الواقعة قوله تعالی و السابقون السابقون روی سعید بن جبیر عن ابن‌عباس اول من صلی مع رسول‌اللّه6 علی؟ع؟و فیه نزلت هذه الآیة.

و منها فی المجادلة قوله تعالی: یا ایها الذین آمنوا اذا ناجیتم الرسول فقدّموا بین یدی نجویکم صدقة قال علماء التأویل نزلت فی علی؟ع؟ تصدق بدینار ثم ناجی الرسول؟ص؟ فاقتدی به المسلمون ثم نزلت الرخصة و قد اشار الی القصة ابواسحاق الثعلبی فی تفسیره فقال عن ابن‌عباس سأل الناس رسول‌اللّه و احفوه فی المسألة فأدبهم اللّه بهذه الآیة حکی الثعلبی عن مجاهد قال نهوا عن مناجاة النبی6 حتی یتصدقوا فلم‏یناجه الّا علی بن ابی‌طالب؟ع؟ قدّم دیناراً فتصدق به قال و قال علی؟ع؟ ان فی کتاب اللّه لآیة ماعمل بها احد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 409 *»

قبلی و لایعمل بها احد بعدی و تلا هذه الآیة و فی روایة عنه لما نزلت هذه الآیة دعانی رسول‌اللّه6 فقال ماتری تری دیناراً قلت: لایطیقونه قال: کم؟ قلت: حبة او شعیرة قال: انک لزهید ای قلیل المال قال فنزلت ءأشفقتم ان‌تقدموا بین یدی نجویکم صدقات الآیة قال علی؟ع؟ فبی خفف اللّه عن هذه الامة.

و منها فی سورة لم‌یکن قوله تعالی اولئک هم خیر البریة قال مجاهد هم علی و اهل‌بیته؟عهم؟ و محبّوهم.

و فی القرآن آیات کثیرة اختصرنا هذه الجملة لانها غزیرة و سنذکر بعضها فی غصون الابواب مما لایخرج عن مقصود الکتاب کقوله تعالی فی السجدة أ فمن کان مؤمناً کمن کان فاسقاً لایستوون اما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات المأوی نزلاً بما کانوا یعملون.

این بود نمونه‏ای از آنچه علماء عامه در کتاب‌های خود ذکر کرده‏اند و تمام آنچه را که نوشته‏اند همان کتاب‌های خود ایشان کافی است و آن کتاب‌ها در عالم موجود است و مناسب نیست که تمام آنها را کسی در کتابی نقل کند و کتاب خود را مشحون کند از چیزی که دیگران گفته‌اند و مال مردم را مانند سمساران جمع کند که چون مال هر صاحب مالی را به او رد کنی دکان سمساری خالی بماند و چیزی از سمسار باقی نماند. پس متذکر باش که این نمونه‌ها را از هرجایی که ذکر می‌کنم از برای این است که اهل تذکر متذکر شوند که حقی که در این کتاب اثبات می‏شود حقیقت دارد و محض ادعا نیست بدون دلیل و برهان بلکه دلیل و برهان آن ادعا از روی عقل مطابق با نقل است که اتفاق عقل‌های عقلای عالم و نقل‌های ایشان شاهد بر مدعا است فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر پس از برای تمام کلام عنوانی دیگر مناسب است.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 410 *»

برهان شانزدهم

در اینکه از براهین گذشته معلوم شد که حقی که از جانب خداوند بر قرار است باید از جانب پیغمبران باشد و کتابی که معتبر و مقرر است قرآن است و اینکه اول اختلافی که در اسلام بعد از پیغمبر؟ص؟ ظاهر شد اهل اسلام دو فرقه شدند فرقه‌ای گفتند پیغمبر جانشین خود را تعیین کرده و هر جانشینی هم جانشین بعد از خود را معین فرموده تا امر منتهی شده به امام دوازدهم عجل ‌الله فرجه، فرقه دیگر گفتند تعیین نکرده و تعیینش به اختیار مردم است و ذکر بعضی آیات و احادیث پیغمبر بر اثبات قول فرقه اول و بطلان قول فرقه دویم و سایر طوایف اسلام.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 411 *»

پس چون از براهین گذشته متذکر شدی که حقی که از جانب خداوند دانای توانای حکیم رؤف رحیم جلّ‏شأنه در میان عامه خلق باید برقرار باشد و دسترس تمام مکلّفین باشد به طوری که احدی از مکلّفین را عذری نباشد و حجت الهی بر تمام ایشان تمام باشد و امر او بالغ و واضح و ظاهر باشد باید از جانب پیغمبران او باشد چرا که بر غیر پیغمبران وحی نکرده و رضا و غضب خود را از غیر ایشان اظهار نکرده و از براهین گذشته دانستی که کتابی که کافی باشد در مایحتاج خلق و منسوب باشد به خداوند عالم جلّ‌شأنه و نسبت آن از خداوند جلّ‌شأنه منقطع نباشد و معتبر و مقرر از جانب او باشد به غیر از قرآن مجید و فرقان حمید الذی لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید در روی زمین در میان خلق منتشر نیست و اگر به این عبارت برخوردی و مبادرت کرد به ذهن تو که همین مدعی نفس ادعا است و باید ثابت شود حقیت آن برگرد و رجوع کن به براهین گذشته تا مسجل شود در ذهن تو که سایر کتبی که در روی زمین در میان مردم منتشر است و نسبت آنها را به خداوند عالم جلّ‏شأنه می‏دهند هریک از جهاتی چند ناقص است و کافی در مایحتاج این خلق نیست علاوه بر منکراتی چند که در آنها موجود است که هر صاحب‌شعوری می‌فهمد که فرمان ناقص غیر کافی مشتمل بر منکرات قبیحه از جانب خداوند علیم قدیر حکیم رؤف رحیم هادی غیر مغری به باطل نیست پس کتابی در روی زمین در میان خلق منسوب به خداوند عالم جلّ‌شأنه کامل و کافی از جانب خداوند کامل کافی به غیر از قرآن مجید نیست.

پس آن حقی که باید در روی زمین در میان خلق باشد از جانب خداوند کامل کافی جلّ‌شأنه در همین قرآن است چرا که چون معلوم شد که سایر کتاب‌هایی که در عالم موجود و منتشر است که بسیاری از آنها معلوم است که منسوب به مصنفین و مؤلفین آنها است که صاحبان آنها ادعای وحی‌بودن آنها را از جانب خداوند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 412 *»

عالم جلّ‌شأنه ندارند و بسیاری هم که منسوب به پیغمبران خدا است در حلال و حرام و شرایع و احکام خلق نیست نهایت چیزی که در آنها است امری است که باید رجوع کرد به کتابی که حلال و حرام و شرایع و احکام در آن است از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه پس چون رجوع کردیم به آن کتاب‌های معروف که هر طائفه حلال و حرام و شرایع و احکام خلق را در آن کتاب‌ها می‏دانند و یافتیم که به غیر از قرآن کتابی تمام کامل و کافی در حلال و حرام و شرایع و احکام معتبر و مقرر خالی از نقص و عیب از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه در روی زمین در میان مردم منتشر نیست، معلوم می‌شود که حق مطلوب خدا و خلق در قرآن است و بس.

و باز اگر مبادرت کنی که از چه راه این سخن را گفتی رجوع کن به براهین گذشته تا بیابی که این سخن محض ادعای من نیست و در آن کتاب‌ها نقص و عیب موجود است و در اینکه نقص و عیب از جانب خداوند کامل نیست محل اتفاق تمام اهل عقل و نقل است پس بنا بر این اگر کسی بدون فکر و رویه خیال کند که قرآن هم نعوذباللّه ناقص و معیوب باشد پس از جانب خداوند کامل نباشد باید مطلقاً حقی در روی زمین در میان خلق از جانب رب‌العالمین نباشد و حال آنکه به اتفاق تمام عقل‌های کسانی که خود را امت یک پیغمبری می‌دانند و به اتفاق اقوال این جماعت حقی خالی از عیب و نقص از جانب خداوند بی‏نقص و عیب باید در روی زمین در میان مکلّفین موجود باشد و چنین حقی در غیر قرآن نیست و هرکس مدعی شود که به غیر از قرآن چنین کتابی هست از او مطالبه خواهد شد آن کتاب و چون آن کتاب را حاضر کرد نقص و عیب در همان کتاب به همراهی آن کتاب حاضر شود چنان‌که اگر رجوع کنی به براهین گذشته این مدعی را ثابت‌شده خواهی یافت پس خواهی یافت که کتاب منسوب به خداوند عالم جلّ‌شأنه که خداوند آن کتاب را منسوب به خود قرار داده به تقریری که بطلانی را در آن ظاهر و واضح نفرموده و حال آنکه ابطال باطل و ایضاح آن و نمودن بطلان را به مکلّفین از صفات کامله او است جلّ‌شأنه، قرآن است و بس.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 413 *»

و علاوه بر اینکه راه نقص و عیب را در آن مسدود فرموده تحدیات الهیه هم در آن موجود و محفوظ است مثل آیه شریفه قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان‏یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً  که صدق این کلام از ابتداء نزول تا انجام ایام از برای جمیع مکلّفین خاص و عام از علمای اعلام و حکمای والا مقام و عوام از ذکور و اناث در جمیع اعصار و اعوام از برای مؤمنین به آن و منکرین از کفار در اکناف و اطراف عالم در هر گوشه و کنار اظهر من الشمس فی رابعة النهار در مدت یک‏هزار و کسری سال واضح و هویدا است که مثل قرآنی در روی زمین در میان انام موجود نشده و حال آنکه خداوند عالم جلّ‌شأنه ابطال باطل را در همان وقت و مکان آن می‌کند نه بعد از گذشتن چندین سال مانند بلعیدن عصاى موسی مارهای سحر سحره آل‌فرعون را و ابطال قرآن نعوذباللّه باید از شخصی ظاهر شود که درس نخوانده باشد هرگز و خط ننوشته باشد هرگز تا واضح شود که آن شخص عامی از جانب خدا به او وحی شده که ابطال باطل نماید چنان‌که یکی از تحدیات الهیه موجوده در این قرآن است که این قرآن از زبان شخص درس‌نخوانده و خط‌ننوشته جاری شده تا خلق بیابند که از جانب خدای قادر عالم حکیم نازل شده چنان‌که در صریح قرآن است که می‏فرماید: و ماکنت تتلوا من قبله من کتاب و لاتخطّه بیمینک اذاً لارتاب المبطلون پس حال متذکر باش که گذشته از آنکه مثل قرآنی از شخص امی درس‌نخوانده خط‌ننوشته ظاهر نشده از علمای درس‌خوانده و حکمای مرتاض به حکمت و فصحاء و بلغاء و ادباء و شعرای با کمال جد و جهد در عداوت او؟ص؟ و با تمام سعی در ضایع‌کردن او ظاهر نشده و در ابتداء تحدی عاجز شدند سهل است تاکنون که هزار و دویست و کسری بعد از آن می‌گذرد نتوانستند مثل آن را بیاورند پس متذکر باش که همین آیه شریفه‌ای که می‌فرماید: قل لئن اجتمعت الانس

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 414 *»

و الجن علی ان‌یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً  اِخباری عظیم است به غیب و معجزه ظاهره‏ای است از جانب علام‌الغیوب جلّ‏شأنه و چگونه اعظم از جمیع معجزات نباشد و حال آنکه خبری که عیسی می‏داد به ما تأکلون و ما تدخرون فی بیوتکم داخل معجزات ظاهره آن حضرت شمرده شد و حال آنکه آن خبری بود مخصوص به آن جماعتی که از خوردن و ذخیره‌کردن ایشان خبر داده بود و سایر مردم آن حکایت را به گوش‌های خود شنیدند و خود ایشان آن معجزه را ندیدند و «شنیدن کی بود مانند دیدن» چرا که صدق و کذب مسموعات را مشخص‌کردن امری است مشکل به خلاف مشافهه و عیان که صدق آن واضح و هویدا است و آسان‏ترین راه‌ها است در حاصل‌کردن یقین پس متذکر باش که صدق این خبر را از روزی که تحدی شده تا این زمان بلکه تا روز قیامت جمیع مؤمنین و کافرین و منافقین و عالم و عامی و مرد و زن از جن و انس مشاهده می‏کنند و حجت الهی بر تمام ایشان تمام شده.

و متذکر این مطلب باید بود که مشاهده صدق هر صادقی در غیاب و حضور تفاوت می‏کند و بسا آنکه شخص متکلم در حال تکلم یک‌طوری اداء مطلب خود را می‏کند که حاضرین صدق او را می‏فهمند و بسا آنکه اگر در غیاب آن شخص نقل قول او را کنند شائبه کذبی در آن راه‌یاب شود پس اگر امر امری باشد که صدق آن در حضور و غیاب متکلم واضح باشد و مردم در غیاب او به اطمینان و سکون هرچه بخواهند شائبه کذبی در آن به دست آورند نتوانند، البته چنین امری واضح‏تر و ظاهرتر خواهد بود و بیشتر مورث یقین خواهد شد و حجت الهی را بیشتر تمام می‏کند بر مردم. باری، چون پیش از این در این مطلب بیش از این بیان کرده‏ام در اینجا به همین‏قدر اکتفا کردم و هرکس بیش از این بخواهد به براهین پیش از این رجوع کند و اصل مقصود در این مقام شرح این مطلب نیست، چرا که شرح آن به قدر کفایت گذشته و در این مقام اصل مقصود این است که تو را متذکر کنم که اول‏ اختلافی که در اسلام ظاهر شد در این بود که بعد از ارتحال پیغمبر؟ص؟ از این

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 415 *»

دنیا اهل اسلام دو فرقه شدند: فرقه‌ای گفتند پیغمبر؟ص؟ جانشینی از برای خود تعیین کرد و او علی بن ابی‌طالب؟ع؟ بود و از دنیا رحلت فرمود و فرقه دیگر گفتند او جانشین خود را بعد از خود تعیین نکرد و رحلت فرمود.

و مردم چون دیدند که کار ایشان بدون وجود بزرگی و رئیسی نمی‌گذرد و امور ایشان منظم نمی‌شود مگر به وجود رئیسی در میان ایشان، خود ایشان اختیار کردند از برای خود رئیسی را و او ابوبکر بن ابی‌قحافه بود و بر همین نسق این اختلاف باقی ماند بعد از آن. پس فرقه اول گفتند که جانشین معین از جانب خدا و رسول او؟ص؟ جانشین خود را از جانب خدا و رسول او؟ص؟ معین فرمود و از دار دنیا رحلت فرمود و او فرزند او امام حسن؟ع؟ بود و فرقه دویم بر همان سبک اول رجوع کردند به عمر بن الخطاب و بر همین نسق فرقه اول جاری شدند در تعیین امام حسن برادر خود امام حسین را؟عهما؟ از جانب خدا و رسول او؟ص؟ و ولیّ او امیرالمؤمنین علیه و آله صلوات المصلین و همچنین هر امام سابقی به امر خدا و رسول او؟ص؟ امام لاحقی را تعیین فرمود تا امر الهی منتهی شد به امام دوازدهم صلوات اللّه علیه و علی آبائه الطیبین الطاهرین و عجل اللّه فرجه و سهل مخرجه. و فرقه‌های دیگر بر همان سبک فرقه دویم به اختلاف رأی‌ها در تعیین اشخاص عدیده پیدا شدند. پس چون در این میانه رجوع کردیم به قرآنی که در آن تحدی شده که: قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان‌یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً و دیدیم که فرموده: تبیاناً لکل شیء و تفصیلاً لکل شیء دانستیم که امر خلافت و امارت و امامت از جانب پیغمبر؟ص؟ البته در آن خواهد بود چرا که در صورتی که تبیان و تفصیل هر چیزی در آن باشد البته تبیان و تفصیل اعظم و اهم امور اسلام در آن خواهد بود چرا که تبیان و تفصیل تمام امور اسلام بدون تبیان و تفصیل اعظم و اهم امور آن بی‌فائده و لغو خواهد بود و به اتفاق عقول و آراء اهل اسلام امر ریاست و امارت اعظم و اهم امور اسلام و اهل اسلام است و احدی از اهل اسلام نمی‌تواند بگوید که تبیان و تفصیل

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 416 *»

کل شیء در قرآن نیست و هرکس بخواهد چنین چیزی را بگوید و ادعای اسلام کند نتواند.

پس به اتفاق اهل اسلام امر ریاست و امارت و خلافت و امامت از جانب خدا و رسول او؟ص؟ در آن خواهد بود پس چون باز رجوع کردیم به قرآن دیدیم که فرمود: و ما اختلفتم فیه من شیء فحکمه الی اللّه پس دانستیم حکم اختلاف در هرچیزی با خدا است جلّ‌شأنه و دیدیم که احدی از اهل اسلام نمی‌تواند که بگوید حکم هر اختلافی با خدا نیست مگر آنکه از دائره اسلام خارج شود پس اهل اسلام را به او اعتنائی نخواهد بود. پس باز رجوع کردیم به قرآن دیدیم که فرموده: من یطع الرسول فقد اطاع اللّه پس دانستیم که مطاع‌بودن خداوند عالم جلّ‌شأنه در مطاع‌بودن رسول او است؟ص؟ پس دانستیم که رسول‌خدا؟ص؟ قائم‌مقام خدا است در مطاع‌بودن و حاکم‌بودن بر خلق در آنچه اختلاف کنند پس باز رجوع کردیم به قرآن دیدیم که فرموده: فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً پس دانستیم که در هر اختلافی باید رجوع کنیم به رسول‌خدا؟ص؟ و دانستیم که هرکس در اختلافی که دارد رجوع به او نکند یا در دل خود حرجی و تنگی یابد یا تسلیم قضاء و حکم او را نکند ایمان ندارد و دیدیم که احدی از اهل اسلام نتواند غیر از این گوید مگر آنکه از اسلام خارج شود.

پس رجوع کردیم در اختلاف اولی که در اسلام پیدا شد به رسول‌خدا؟ص؟ دیدیم که جمیع فرقه‌های اهل اسلام به ما خبر دادند که رسول‌خدا؟ص؟ فرموده:

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 417 *»

انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل‌بیتی و فرموده: انی مخلِّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل‌بیتی لن‌یفترقا حتی یردا علیّ الحوض ما ان تمسکتم بهما لن‌تضلوا بعدی.

پس دانستیم که مخلَّف از پیغمبر و چیزی را که او باقی گذارده بعد از خود کتاب خدا و عترت او است؟ص؟ که هرگز از هم جدا نشوند و مفارقت از یکدیگر نکنند تا هردو وارد شوند بر او در لب حوض کوثر که امت او اگر به آن دو متمسک شوند هرگز گمراه نشوند پس دانستیم که کتاب صامت بدون شارح ناطق کفایت نکند و ناطق بدون آنکه نطق کند از وحی الهی کفایت نکند پس هردو با هم کافی خواهند بود چنان‌که پیغمبر؟ص؟ قرار داده و از این قبیل احادیث که به اسانید عدیده از عامه و خاصه که اول‌سلسله اختلافند رسیده و محل اتفاق هردو فرقه است که از پیغمبر؟ص؟ رسیده چنین معلوم می‌شود که هرگز قرآن بدون حامل و شارح نخواهد بود و تا قرآن در روی زمین است یکی از عترت‌های پیغمبر؟ص؟ با آن در روی زمین خواهد بود تا آنکه هردو با هم وارد شوند بر پیغمبر؟ص؟ و بعد از آنکه به اتفاق این دو فرقه صدر اول پیغمبر؟ص؟ عترت خود را تعیین کرده باشد که مراد جماعتی مخصوصند نه هر کس که قرابتی با او داشته باشد بلکه حضرت امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و نه نفر از فرزندان امام حسین علیهم‌السلامند که به اسم و رسم هریک هردو فرقه روایت کنند امر بر عامه و جمیع طوائفی که غیر از اثنی‌عشری هستند تنگ خواهد شد پس از برای عامه و طوائف دیگر از کیسانی و زیدی و فَطَحی و اسماعیلی و واقفی جوابی بر وفق صواب نخواهد بود چرا که هیچ‏یک از این فرقه‌ها تمسک خود را به کتب خدا و عترت دوازده‌گانه قرار نداده‌اند در اختلافی که با اثنی‌عشری دارند.

اما حالت عامه که بسی ظاهر است که اصل سخن ایشان در این است که چون پیغمبر؟ص؟ تعیین خلیفه و جانشین خود را بعد از خود نکرد مردم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 418 *»

از برای خود اختیار کردند ابابکر را به ادعای خود و بسی واضح است که اگر به تعیین خلیفه از جانب رسول‌خدا؟ص؟ قائل بودند تمسک به اجماع نمی‌کردند در خلافت ابی‌بکر بلکه قول رسول‌خدا را تمسک خود می‌کردند چنان‌که صریح قول ایشان را از علماء ایشان دانستی.

اما کیسانیه که علاوه بر آنکه از جانب رسول‌خدا؟ص؟ اسمی و رسمی از محمّد بن حنفیه نیست به دوازده امام قائل نیستند و همچنین است امر در باب زیدیه و سایر طوائف غیر از اثنی‌عشری و به حکم آیه شریفه فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً باید هریک از طوائف اسلام در هر اختلافی که دارند رجوع کنند به رسول‌خدا و او را حکَم قرار دهند از برای خود و بعد از آنکه او حکمی کرد دل‌تنگ نشوند از حکم او و تسلیم کنند حکم او را و الّا فلا و ربک لایؤمنون درباره ایشان صادق خواهد بود و از همین آیه شریفه معلوم می‌شود که در هر اختلافی حکمی از رسول‌خدا؟ص؟ خواهد بود چرا که معنی ندارد که خدای دانای حکیم حکم کند که باید در هر اختلافی رجوع به رسول من کنید و تأکید کند و قسم یاد کند به حق خود که اگر در هر اختلافی رجوع نکنند به تو و تو را حکم قرار ندهند ایمان ندارند و چون مردم در اختلافی از اختلاف‌های خود رجوع کنند به او حکمی از او در رفع آن اختلاف نباشد پس از این آیه شریفه معلوم می‏شود که در هر اختلافی حکمی رافع آن اختلاف از رسول‌خدا خواهد بود و چگونه حکمی از او در هر اختلافی نیست و حال آنکه تصریح فرموده که هست چنان‌که فرموده: و لو ردوه الی الرسول و الی اولی‌الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و معقول نیست چنان‌که منقول نیست که خداوند دانای حکیم جلّ‏شأنه توبیخ کند که اگر رجوع کرده بودند به سوی خدا و رسول و اولی‌الامر در آن امری که داشتند هرآینه دانسته بود حکم آن را کسانی که استنباط می‌کنند آن را از آن اولی‌الامر و اولی‌الامری در عالم نباشند یا باشند و معین و معلوم نباشند و مردم ایشان را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 419 *»

نشناسند چنان‌که معقول و منقول نیست که رسولی در عالم نباشد یا باشد و معروف مردم نباشد و خدای دانای حکیم امر کند مردم را که رجوع کنند به او یا حکمی از جانب او جلّ‌شأنه در میان مردم معلوم نباشد و او امر کند مردم را که رجوع به حکم او کنند.

پس بسی واضح است از برای هر صاحب‌شعوری که چون خدای دانای حکیم جلّ‏شأنه حکم کند که مردم رجوع به حکم او کنند در اختلاف‌های خود البته حکمی معلوم در رفع اختلاف از جانب خود در میان مردم قرار داده و چون حکم کند که رجوع کنند به رسول او؟ص؟ فیما شجر بینهم رسولی معروف در میان ایشان قرار داده و چون حکم کنند که رجوع کند به اولی‌الامر معلوم است که تعیین اولی‌الامر را فرموده و ایشان را به آنها شناسانده چرا که غیر از این معقول و منقول نیست. پس از این است که فرموده: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم و فرموده: فان تنازعتم فی شیء فردوه الی اللّه و الرسول ان کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الآخر ذلک خیر و احسن تأویلاً أ لم‌تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان‏یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان‌یکفروا به و یرید الشیطان ان‌یضلهم ضلالاً بعیداً تا اینکه می‌فرماید: و ماارسلنا من رسول الّا لیطاع باذن اللّه و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه تواباً رحیماً فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً تا اینکه می‌فرماید: و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به و لو ردوه الی الرسول و الی اولی‌الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و فرموده: هل یستوی الذین

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 420 *»

یعلمون و الذین لایعلمون و فرموده: أ فمن یهدی الی الحق احق ان‌یتبع امّن لایَهِدّی الّا ان‏یُهدی و فرموده: کونوا مع الصادقین و فرموده: فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون.

پس بسی واضح و معلوم است که اولی‌الامری معروف و مشهور در میان مکلّفین بوده‌اند که خداوند عالم جلّ‌شأنه امر فرموده که مردم اطاعت کنند ایشان را و بسی واضح است که اطاعت غیر ایشان و رجوع‌کردن به غیر ایشان در تنازعات و اختلافات و مرافعات رجوع‌کردن به طاغوت است و حال آنکه مردم مأمورند که کافر شوند به طاغوت و تحاکم در نزد طاغوت ایمان به طاغوت است.

و همچنین بسی واضح است که علمائی که مساوی نیستند با جاهلان منتحلان در عالم هستند و همچنین هادیان به سوی حق در مقابل مضلین، و صادقان و راستگویان در مقابل کاذبان و دروغگویان، و اهل ذکر و اهل قرآن و اهل‌بیت در مقابل اهل غفلت و جهل هستند چنان‌که خداوند عالم جلّ‌شأنه از حال طرف مقابل هم خبر داده و ایشان را طاغوت نامیده و فرموده: اللّه ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون و فرموده: فلاتطع المکذبین و فرموده: فلاتطع کل حلّافٍ مهینٍ هَمّازٍ مَشّاءٍ بنمیمٍ منّاعٍ للخیر مُعتَدٍ اثیمٍ عُتُلٍّ بعد ذلک زنیم و فرموده: و لاتطع منهم آثماً او کفوراً و فرموده: و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا، و لم‌یرد الا الحیوة الدنیا پس از جمله بدیهیات است که از این قبیل آیات در قرآن موجود است.

پس بسی واضح است که خداوند جلّ‏شأنه امر فرموده به اطاعت جماعتی و نهی فرموده از اطاعت جماعتی و معقول و منقول نیست که این دو فرقه را به مردم نشناسانیده باشد و اهل حق را از اهل باطل جدا نکرده باشد و حجت خود را بر خلق تمام نکرده باشد و مردم در میان این دو فرقه متحیر باشند پس گاهی اطاعت جماعتی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 421 *»

کنند و ندانند که ایشان اهل حقند و گاهی اطاعت جماعتی دیگر کنند و ندانند که آنها بر باطلند و محال است در حکمت خداوند حکیم رؤف رحیم که مردم را متحیر در میان دو طائفه مختلف واقف کند و واجب و لازم و متحتم است در حکمت او جلّ‏شأنه که اهل حق را مانند آفتاب عالمتاب نورانی کند و علامت حقیت را مانند پرتو آفتاب قرار دهد که به هیچ وجه شبهه‏ای از برای مکلفی از هیچ راهی باقی نماند در حقیت ایشان و همچنین واجب و لازم و متحتم است در حکمت حکیم جلّ‌شأنه که علامت بطلان را مانند ظلمت شب تار بر اهل باطل قرار دهد که به هیچ وجه از هیچ راهی شبهه‌ای از برای احدی از مکلّفین باقی نماند در بطلان آنها.

پس بعد از ایضاح راه حق و امر اهل حق و افتضاح باطل و اهل باطل و اتمام حجت هرکس خواهد به راه حق و اهل حق برود شاهراه شریعت و طریقت و حقیقت واضح و هویدا است: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضیء و لو لم‏تمسسه نار نور علی نور یهدی اللّه لنوره من یشاء و یضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بکل شیء علیم فی بیوت اذن اللّه ان‌ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لاتُلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوماً تتقلب فیه القلوب و الابصار.

و همچنین بعد از افتضاح حال اهل باطل و دریدن پرده ایشان هرکه خواهد اختیار کند ایشان را از روی تعمد او را مجبور به راه حق و ممنوع از راه باطل نکنند: و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمــٔـان ماءً حتی اذا جاءه لم‏یجده شیئاً و وجد اللّه عنده فوفاه حسابه و اللّه سریع الحساب او کظلمات فی بحر لُجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 422 *»

بعض اذا اخرج یده لم‏یکد یریٰها و من لم‏یجعل اللّه له نوراً فما له من نور.

باری، مقتضای حکمت الهیه این است که راه حق و اهل حق و راه باطل و اهل باطل محل اشتباه از برای احدی از مکلّفین نباشد: فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

باری، پس باید متذکر شد که به اتفاق هردو فرقه که اختلاف کردند در صدر اسلام و آن اختلاف اول ‏اختلافی بود که در اسلام واقع شد از این قبیل آیات مثل آیه شریفه اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم و امثال این آیات درباره رؤساء غیر اثنی‌عشری نیست بلکه به اتفاق هردو فرقه این قبیل آیات در حق رؤساء اثنی‏عشری است چنان‌که نمونه‌ای از احادیثی که عامه روایت کرده‌اند ذکر شد و نمونه‌ای از تصنیفات و رسائل علماء ایشان ذکر شد پس در صورتی که مصادیق این قبیل از آیات معروف باشند در نزد عامه و خاصه بسی واضح خواهد شد که آیاتی که در مقابل این قبیل از آیات است و یریدون ان‏یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان‏یکفروا به شرح حال غیر رؤساء اثنی‏عشریه است به اتفاق عامه و خاصه و احدی از علماء عامه نگفته که مراد از طاغوت احدی از رؤساء اثنی‏عشری است بلکه احدی از علماء و مفسرین ایشان انکار مودت و دوستی و محبت ذوی‌القربی را نتوانسته بکند و آیه شریفه قل لااسألکم علیه اجراً الّا المودة فی القربی به اتفاق عامه و خاصه در شأن ائمه اثنی‌عشر صلوات اللّه علیهم اجمعین صادق است و از این است که ادعای محبت ائمه اثنی‌عشر را؟عهم؟ همه ایشان می‏کنند و کتاب‌های مناقب و فضائل ایشان را بعضی از علماء عامه مفصل نوشته‏اند و عداوت ایشان را موجب هلاکت بلکه خلود در جهنم دانسته‌اند و عترتی از پیغمبر؟ص؟ که با قرآن همراهند و قرآن با ایشان است که هرگز از یکدیگر مفارقت نکنند تا هردو با هم در روز قیامت وارد شوند بر پیغمبر؟ص؟ به اتفاق عامه و خاصه ائمه اثنی‏عشر علیهم‌السلامند و به اتفاق عامه و خاصه رؤساء غیر اثنی‌عشری داخل عترتی که با قرآن همراهند و قرآن همراه ایشان است نیستند پس غیر از ائمه اثنی‌عشر

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 423 *»

؟عهم؟ هرکس که در مقابل هریک از ایشان ایستاده بود حال او معلوم خواهد بود و آیات مقابل آیات مذکوره در طرف مقابل صادق خواهد بود چرا که آیات قرآن جمیعاً باید مصداقی داشته باشد و معقول و منقول نیست که مصداق نداشته باشد و معقول و منقول نیست که اهل حقی که مصداق بعضی از آیاتند از برای مکلّفین معلوم نباشند چنان‌که معقول و منقول نیست که اهل باطلی که مصداق بعضی از آیاتند معلوم نباشند چرا که در صورت معلوم‌نبودن در نزد مکلّفین آیات نازله در حال طرفین از برای مکلّفین بی‌فائده و بی‌حاصل خواهد بود مثل آنکه اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة اگر در نزد مکلّفین معلوم نباشد و معنی و مراد از آنها بیان نشده باشد بی‌فائده است و بر صاحب‌شعوری مخفی نیست که خداوند عالم جلّ‌شأنه لغوکار نیست و حجت او بالغ و امر او واضح و مراد خود را از عباد به عباد رسانیده و حجتی از احدی از مکلّفین بر او نیست و حجت او به همه رسیده و کسی که در این مطلب شک کند در نزد صاحبان شعور محل اعتنا نخواهد بود.

باری، این رساله مختصر گنجایش این ندارد که تمام آیات نازله در حق ائمه اثنی‏عشر؟عهم؟ به روایت عامه و خاصه در آن بیان شود و همه مقصود نمونه‌ای بود که ذکر شد و تفصیل حال در محالّ آنها موجود است.

باری، و از جمله آیات محکمه قرآن این آیه شریفه است که می‏فرماید: هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم که ترجمه فارسی آن این است که او است کسی که نازل کرده بر تو کتاب را بعضی از آن کتاب آیات محکمات است که آنها اصل کتاب است و بعضی از آنها آیات متشابهات است اما کسانی که در دل‌های ایشان میل به باطل است پس تابع می‌شوند آیات متشابهه آن کتاب را به جهت فتنه و فساد و طلب‌کردن معنی آن آیات متشابهه و حال آنکه نمی‌داند معنی آنها را مگر خدا و کسانی که راسخند در علم و ماهرند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 424 *»

در دانایی پس این آیه شریفه صریح است در اینکه معنی آیات متشابهات را کسی نمی‌داند مگر خدا و راسخان در علم الهی و اگرچه بعضی از مفسرین علم به معنی آیات متشابهات را مخصوص به خدا گرفته‌اند و می‌گویند معنی آنها را کسی به غیر از او نمی‏داند و الراسخون فی العلم را ابتداء کلام گرفته‌اند ولکن در نزد اهل هوش بسی واضح است که هرچه را که خدا می‌داند و نمی‌خواهد احدی از خلق آن را بداند کلامی را از برای آن از برای خلق نازل نمی‌کند چرا که کلامی را از برای خلق نازل‌کردن بدون معنی بی‌معنی و بی‌فائده است و خداوند عالم جلّ‌شأنه مقدس است از اینکه کلام بی‌معنی و بی‌فائده از برای خلق نازل کند پس معنی کلمات و آیات متشابهات را خدای دانا می‌داند و آن معنی را به رسول‌ خود؟ص؟ می‌فهماند تا کلام او لغو نشود پس معنی آیات متشابهات مخصوص خدا است معنی ندارد پس معلوم است که راسخان و ماهران در علم الهی معنی آنها را به وحی و الهام الهی می‌دانند.

پس در آن آیات متشابهات تأویلات و معنی‌ها هست و احکامی چند در آنها هست که راسخان در علم الهی آنها را می‌دانند و غیر راسخین آنها را نمی‌دانند و بسا آنکه در آن آیات متشابهات تغییر آیات محکمات و نسخ آنها باشد پس تا کسی معنی آنها را ندانسته باشد آیات محکمات را هم نمی‌تواند بفهمد و موضع و مدت جریان آنها را هم نخواهد دانست و عام و خاص و مطلق و مقید و ناسخ و منسوخ و امثال اینها را نخواهد دانست. پس تمام علم قرآن در نزد کسانی است که معنی آیات محکمات و معنی آیات متشابهات را می‌دانند و ایشان جماعتی هستند که با قرآنند و قرآن با ایشان است که هرگز از یکدیگر مفارقت نکنند تا در روز قیامت وارد شوند بر رسول‌خدا؟ص؟ و به اتفاق عامه و خاصه رؤساء عامه دانا و عالم به معنی آیات متشابهات نبودند و علم به جمیع معنی‌های آیات قرآنی مخصوص به آن عترتی بود که ایشان به اسم و رسم معروف و قرآن با ایشان و ایشان با قرآن بودند و هرگز مفارقت در میان ایشان و قرآن اتفاق نخواهد افتاد و آن رؤسائی که علم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 425 *»

به متشابهات آن بالاتفاق ندارند در همان حالی که قرآن را تلاوت می‏کنند مفارقت از قرآن کرده‏اند چه جای بعد از آن چرا که قرآن لفظ بی‌معنی نیست بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم. پس رؤساء عامه قرآن را به حق تلاوت نمی‏توانند تلاوت کنند، و الذین یتلونه حق تلاوته همان عترتی هستند از رسول‌خدا؟ص؟ که هرگز مفارقت نکنند از قرآن و ایشان به اتفاق عامه و خاصه ائمه اثنی‌عشرند صلوات‌اللّه‌علیهم فـهل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون. أ فمن یهدی الی الحق احق ان‏یتبع امّن لایهدّی الا ان‏یهدی فما لکم کیف تحکمون.

پس چون دانستی که به اتفاق خاصه و عامه رؤساء سایر فرقه‏های اسلام غیر از اثنی‏عشری مصداق این قبیل از آیات نیستند و به اتفاق جمیع فرقه‌های اسلام جمیع آیات قرآن مصداق دارد و به اتفاق جمیع ایشان بلکه به اتفاق اهل ادیان و اتفاق عقل و نقل هر مصداقی که محل احتیاج مکلّفین است باید از برای مکلّفین معلوم باشد و معقول و منقول نیست که خداوند دانای حکیم رؤف رحیم جلّ‏شأنه مصداقی از مصادیق آیات قرآن را تکلیف مکلّفین قرار داده باشد و بیان آن مصداق را از برای ایشان نکرده و به ایشان نشناسانیده باشد و حال آنکه خود او جلّ‌شأنه فرموده: قل فللّٰه الحجة البالغة و فرموده: لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها و لایکلف الله نفساً الا وسعها چنانچه فرمود: اقیموا الصلوة و مصداق و معنی آن را از جمیع مکلّفین خواست به رسول خود؟ص؟ فرمود که نماز را تعلیم مکلّفین کن پس فرمود صلوا کما رأیتمونی اصلی و چون فرمود: و آتوا الزکوة و مصداق و معنی آن را از مکلّفین خواست تمام حقیقت و حدود و نصاب آن را رسول او؟ص؟ از برای ایشان معلوم کرد و همچنین چون آیات صوم و حج و جهاد را نازل فرمود و مصداق و معنی آنها را از مکلّفین خواست پس رسول او؟ص؟ از جانب او جلّ‌شأنه از برای مکلّفین بیان کرد مصداق و معنی آنها را و همچنین در هر حلالی و حرامی و هرچه را که از مکلّفین خواسته بود و آیه نازل کرده بود رسول او؟ص؟

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 426 *»

بیان مصداق و معنی آنها را فرمود. پس آیه من یطع الرسول فقد اطاع اللّه و آیه ما آتیٰکم الرسول فخذوه و ما نهیٰکم عنه فانتهوا را نازل فرمود و جمیع مکلّفین را تکلیف کرد به اطاعت رسول؟ص؟ و بیان جمیع مصادیق و معانی آیات را به او واگذارد و ابلاغ و تبلیغ را در عهده او قرار داد و او قیام و اقدام نمود و به طوری که مأمور بود بدون کم و زیاد تکلیف خود را به عمل آورد و در هریک از امور شرایع بیان مصادیق و معانی آیات با او بود چرا که کلامی که مراد صاحب کلام از آن معلوم نشود آن کلام از برای شنوندگان بی‌فائده و لغو است و لغو و بی‏فائده از حکیم جلّ‌شأنه سر نزند.

پس چون این مطلب را دانستی و متذکر این معنی شدی پس متذکر این مطلب باش که آیا اعتنای خدا و رسول او؟ص؟ در بیان فروع دین بیشتر است یا در اصول آن و اگر قدری فکر کنی و متذکر شوی خواهی یافت که بیان اصول را نکرده بیان فروع بی‌حاصل است و خواهی دانست که اعتنای خداوند عالم جلّ‏شأنه و رسول او؟ص؟ در بیان‌کردن اصول دین بیشتر است از بیان‌کردن فروع دین بلکه خواهی دانست که اعتنای خدا و رسول او؟ص؟ به اصول دین بی‌نهایت بیشتر است از اعتنای ایشان به فروع دین چرا که فرع بدون اصل بی‌فائده است و بی‏فائده از خداوند حکیم و رسول کریم او؟ص؟ سرنزند مثل آنکه خداوند عالم جلّ‏شأنه رسول خود را که مطاع خلق قرار داده می‏شناساند به خلق پس بعد از آنکه او را به خلق شناساند می‏گوید: اقیمو الصلوة و آتوا الزکوة و آن مطاع؟ص؟ بیان می‌کند که مراد الهی از این آیه چیست و اگر قطع نظر از مطاع و بیان او؟ص؟ کنی آیه اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة بی‌فائده خواهد بود.

پس متذکر باش که معرفت مطاع اصل است و معرفت اقوال او فرع معرفت او است و اعتنای الهی به تعریف و توصیف او چون اصل بوده بیشتر بوده پس اول

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 427 *»

او را از برای خلق تعریف و توصیف فرموده و او را اول به خلق شناسانید بعد فرمود: اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و فرمود: ما آتیٰکم الرسول فخذوه و ما نهیٰکم عنه فانتهوا و معقول و منقول نیست که رسولی را به خلق نشناسانیده بگوید اطاعت کنید او را و بگیرید اوامر او را و باز ایستید از هرچه نهی کند شما را و محال است که چنین امری از خداوند دانای عدل حکیم سرزند چگونه چنین نباشد و حال آنکه چنین امری از هیچ سلطان ظالمی سرنزند که حاکمی را که تعیین نکرده از برای شهری و علامت حکومت او را از برای اهل شهر و رعیت خود بیان نکرده و به ایشان نشناسانیده بگوید اطاعت کنید او را و مخالفت او نکنید پس چه‌بسیار واضح است که خداوند دانای عدل حکیم جلّ‌شأنه اول رسول خود را به خلق می‌شناساند و بعد می‌فرماید که او را اطاعت کنید.

و بر همین نسق چه‏بسیار واضح است که اگر امر کند مردم را به اطاعت کسانی دیگر غیر از رسول خود البته آن کسان را اول باید به خلق بشناساند پس بعد امر کند ایشان را که اطاعت کنند آن کسان را و محال است که پیش از آنکه آن کسان را به خلق بشناساند امر کند خلق را که اطاعت کنند آن کسان را و همچنین است حال رسولی که مبلغ است از جانب او جلّ‏شأنه پس او هم؟ص؟ کسانی را که خداوند عالم جلّ‌شأنه مطاع خلق قرار داده به خلق می‌شناساند پس بعد امر می‌کند که ایشان را اطاعت کنید و محال است که رسول مبلّغ معصوم از مخالفت خداوند عالم جلّ‌شأنه مطاعان خلق را از برای خلق تعیین نکند و با اینکه ایشان را تعیین نکرده خلق را امر کند که اطاعت کنند ایشان را پس شخص عاقل بابصیرت در دین و مذهب چون نظر کند که خداوند عالم جلّ‌شأنه فرموده: اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم. و فرموده: و لو ردوه الی الرسول و الی اولی‌الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و فرموده: انما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون و فرموده: یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه و کونوا مع الصادقین

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 428 *»

و فرموده: أ فمن یهدی الی الحق احقّ ان‌یتبع امّن لایهدّی الا ان‌یهدی و فرموده: هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون و امثال این قبیل آیات پس شخص عاقل بابصیرت که چنین آیاتی را دید یقین می‌کند که البته خداوند عالم جلّ‌شأنه تعیین کرده و شناسانیده به خلق رسول خود را و اولی‌الامر از جانب خود را صلوات‌اللّه‌علیهم پس بعد از شناسانیدن ایشان امر کرده خلق را به اطاعت ایشان و محال است که قبل از تعیین و تعریف و توصیف ایشان امر کرده باشد خلق را به اطاعت ایشان چرا که او علیم و حکیم و عدل است و تکلیف به مالایطاق نمی‌کند چنان‌که خود او جلّ‌شأنه از خود خبر داده و فرموده: لایکلف اللّه نفساً الاّ ما آتیٰها و لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها. و فرموده: قل فللّٰه الحجة البالغة و همچنین رسول او؟ص؟ کوتاهی در ابلاغ و تبلیغ رسالت خود نفرموده و شخص عاقل بابصیرت در دین و مذهب یقین می‏کند که البته رسول‌خدا؟ص؟ اولی‌الامر را به مردم شناسانیده و تعیین ایشان را فرموده از برای آنکه خلق مطاعان خود را بشناسند و اطاعت ایشان کنند و محال است که رسول مأمور معصوم من عند اللّه مخالفت کند امر خدای خود را علی‌الخصوص آنکه تأکیدی هم از جانب او جلّ‏شأنه در میان باشد چنان‌که فرموده: یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم‌تفعل فمابلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس.

پس از برای شخص عاقل بابصیرت شکی باقی نخواهد ماند در اینکه حجت الهی بر خلق تمام است و او کوتاهی در امری که می‏خواهد بکند نمی‏کند و رسولی را به سوی خلق می‏فرستد که او کوتاهی در تبلیغ رسالت او نکند و کسی که کوتاهی در امر او کند او را رسول خود نکند و اللّه اعلم حیث یجعل رسالته. پس رسالت خود را در رسولی قرار می‌دهد که مخالفت او را نکند و رسولی که مخالفت امر خدای خود نکند البته در تبلیغ رسالت کوتاهی نکند و علم الهی و قدرت

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 429 *»

و حکمت و هدایت‌کردن او و عدالت او اولی است به تصدیق شخص عاقل بابصیرت چرا که می‌داند و یقین دارد که خداوند عالم جلّ‏شأنه هرچه را که بخواهد بکند می‏تواند و مانعی از برای او نیست و می‏داند و یقین دارد که او ارسال رسل و انزال کتب را از برای این کرده که رضای خود را در هر چیزی و به هرچیزی به خلق برساند تا خلق بدانند آن را و بتوانند به مقتضای آن عمل کنند و غضب خود را در هرچیزی و به هرچیزی خلق برساند تا خلق آن را بدانند و بتوانند از مقتضیات غضب او احتراز کنند که اگر رضای خود را به هرچیزی و غضب خود را به هرچیزی به ایشان نمی‌رساند نمی‌دانستند رضا و غضب او را پس نمی‌توانستند به مقتضای آنها عمل کنند پس خدای دانای قادر حکیم عادل رؤف هادی رحیم هرچه را که نخواسته به خلق برسد که تکلیفی از برای خلق در آن‌چیز قرار نداده و ارسال رسل و انزال کتب ضرور ندارد پس ارسال رسل و انزال کتب از برای همین است که آنچه را که خواسته به خلق برساند به این واسطه برساند پس اگر بداند که واسطه آنچه را که او خواسته نخواهد رسانید یا از روی معصیت یا از روی غفلت یا از روی سهو و نسیان او را واسطه قرار نخواهد داد و در اینکه می‌تواند خلق کند خلقی را که معصیت او نکند در رسانیدن امر او به خلق و غفلت و سهو و نسیان عارض او نشود شکی نیست و خود او خبر داده که چنین خلقی را واسطه قرار داده چنان‌که فرموده: و النجم اذا هوی ماضل صاحبکم و ماغوی و ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی و فرموده: عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون پس به دلیل عقل و نقل دانستیم که رسولی را که او جلّ‌شأنه از برای رسانیدن امری به خلق قرار داده آن رسول البته آن امر را خواهد رسانید و او را معصوم از عصیان و غفلت و سهو و نسیان قرار خواهد داد و خدایی که دانا است بر همه‌چیز چون دانست که کسی امر او را به خلق نمی‌رساند از هریک از این راه‌ها که باشد لغو است که او را رسول قرار دهد به جهت آنکه مراد او حاصل نشود و لغو از خدای حکیم سرنزند پس شخص عاقل بابصیرت یقین کند که خداوند عالم جلّ‏شأنه رسول

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 430 *»

غیر عاصی و غیر غافل و غیر ساهی و ناسی اختیار کند و به سوی خلق فرستد تا مراد او از رسانیدن رضا و غضب خود به خلق حاصل شود پس چون این مطلب معلوم شد یقین حاصل شود به دلیل عقل و نقل که پیغمبر؟ص؟ اولی‌الامری را که خداوند عالم جلّ‌شأنه امر فرموده که خلق اطاعت کنند ایشان را مثل اطاعتشان مر پیغمبر را؟ص؟ به خلق شناسانیده و تقصیری در این رسالت نکرده و چون خداوند عالم جلّ‌شأنه اولی‌الامر را به لفظ جمع فرمود معلوم است که صاحبان امر الهی متعددند پس باید همه ایشان را پیغمبر؟ص؟ به خلق شناسانیده باشد تا خلق اطاعت همه ایشان را بکنند و چون معقول و منقول نیست که خداوند عالم جلّ‏شأنه خلق را امر کند که اطاعت کنند شخص جاهل به احکام او را یا امر کند که اطاعت کنند شخص عاصی و غافل و ساهی و ناسی احکام او را چنان‌که فرموده: أ فمن یهدی الحق احقّ ان‏یتبع امن لایهدّی الّا ان‏یهدی و فرموده: هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون و فرموده: و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و فرموده: و لاتطع منهم آثماً او کفوراً و فرموده: و لاتطع المکذبین پس معلوم می‏شود که صاحبان امر الهی باید عالم به احکام الهی باشند و غافل و ساهی و ناسی و مکذب احکام الهی نباشند تا اطاعت ایشان مانند اطاعت پیغمبر؟ص؟ اطاعت خداوند عالم شود و معلوم است که احکام الهی تماماً در قرآن است و آن تبیان هرچیزی است پس باید اولوا الامر و صاحبان امر الهی عالم به قرآن بلکه باید عالم به جمیع محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و جمیع آنچه در قرآن است باشند تا بتوانند که حکم هرچیزی را از قرآن استنباط کنند چنان‌که خداوند عالم فرموده: و لو ردّوه الی الرسول و الی اولی‌الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و چنان‌که فرموده: بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم و بسی در میان اهل اسلام واضح است که پیغمبر؟ص؟ به غیر از عترت خود احدی را تعیین نفرموده که خلق اطاعت او را کنند و کسانی را که تعیین فرموده که خلق

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 431 *»

اطاعت ایشان کنند عترت خود او است صلوات اللّه علیهم اجمعین چنان‌که عامه و خاصه روایت کرده‌اند به اسانید متعدده متکثره به اختلاف کمی در لفظ و اتحاد در معنی که فرمودند: انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل‌بیتی لن‏یفترقا حتی یردا علی الحوض ما ان تمسکتم بهما لن‏تضلوا بعدی. و بسی واضح است که رؤساء عامه خصوص خلفاء ثلثه هیچ‌یک عترت پیغمبر؟ص؟ و اهل‌بیت او نبودند و به اتفاق عامه و خاصه عالم و دانای به جمیع احکام ظاهر و باطن و محکم و متشابه قرآن نبودند و «لولا علیٌّ لهلک عمر» در موارد عجز او در حوادث و احکام آن مشهور و حلّال مشکلات که عقده‏ها از دل آنها گشوده بود معروف است و اگر بعضی از مذاهب دیگر یافت شود که رئیس ایشان منصوص از جانب پیغمبر؟ص؟ نیست اگرچه نسبتی به آن جناب داشته باشد و اگر جهل او به جمیع آنچه در قرآن است معلوم نباشد علم او به قرآن معلوم نخواهد بود و صاحبان امر و اولوا الامر الهی را که بر پیغمبر؟ص؟ بود که ایشان را به خلق بشناساند به غیر از دوازده نفر معین به اسم و رسم احدی دیگر را به اتفاق عامه و خاصه معین نفرمودند و ایشان ائمه اثنی‏عشر سلام اللّه علیهم‏اند که پیغمبر؟ص؟ عدد ایشان را معین فرمودند و ایشان را عترت و اهل‌بیت خود و اولی‌الامر نامیدند.

و چون از بیانات گذشته معلوم شد که معین‌کردن مطاع از برای خلق و شناسانیدن او به خلق لازم است در حکمت خداوندی تا معقول باشد که خلق آنها را بشناسند و اطاعت کنند و یقین کردی به بیانات گذشته که البته خداوند جلّ‌شأنه معین فرموده و البته رسول او؟ص؟ معین فرموده و بر طبق این مطلب اخباری چند از عامه و خاصه وارد شد شاید شخص هوشیار ملتفت شود که این‌گونه اخبار مانند سایر اخبار وارده در سایر امور نیست که صحت عمل به آنها موقوف به قیل و قال علم رجال و قواعد موضوعه مستحدثه باشد بلکه اخباری است مطابق

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 432 *»

با کتاب خدا که شکی در صحت آن نیست.

باری، هرکس اعتقاد و ایمان به رسول‌خدا؟ص؟ داشته باشد و اعتقاد به اینکه قرآن کلام الهی است داشته باشد و ببیند که در قرآن اولی‌الامر را خداوند مطاع و مولای خلق قرار داده باید شک نکند که رسول‌خدا؟ص؟ تعریف ایشان را از برای خلق کرده و تبلیغ امر ایشان را از جانب خداوند جلّ‌شأنه کرده و باید بداند که مطاع و مولای غیر معروف در میان خلق مطاع و مولابودنش بی‏معنی است و مثل شخصی است که فرض شود که خلق او را نشناسند و اسم او به طور ارتجال بدون اشتقاق مطاع و مولا باشد پس به طور اشتقاق بی‌معنی خواهد بود.

باری، پس از این جهت که امر تبلیغ رسالت با رسول‌خدا؟ص؟ بود امر اولی‌الامر را هم تبلیغ فرمود و عدد ایشان را معین فرمود و هریک را به اسم و رسم و حسب و نسب بیان فرمود به طوری که عذری از برای احدی از مکلّفین اهل اسلام باقی نگذارد و اگر شخص صاحب بصیرت در بادی نظر مردد شود که آیا خدا و رسول او تقصیر در رسانیدن امر خود کرده‌اند یا خلق تقصیر در گرفتن امر الهی کرده‌اند البته خواهد دانست و یقین خواهد کرد که خدا و رسول او؟ص؟ معقول نیست که نسبت نقص به ایشان داده شود و خواهد دانست که حجت ایشان بالغ و کامل است و خواهد دانست که هر طائفه و هر کسی که ادعای واضح‌نبودن امر خدا و رسول کند در ادعای خود کاذب است و در دنیا و آخرت خاسر و خائب.

باری، پس بعد از آنکه به نص کتاب و سنت مطاع‌های خلق و آقایان و موالی ایشان معلوم و معین شدند بسی واضح است که چنان‌که رسول‌خدا؟ص؟ از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه مطاع و مولای کل خلق است و احدی از خلق مطاع و مولای او نیست و او است حاکم الهی بر کل خلق و احدی از خلق حاکم بر او نیست و او است امرکننده جمیع خلق و احدی از خلق امرکننده او نیست و او است اولای به خلق از خود خلق و احدی از خلق اولای به او از خود او نیست به طوری که در

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 433 *»

حیات او  او مسلّم بود در هر امری و هر حکمی و جایز نبود از برای احدی از خلق مخالفت امر او و مخالفت حکم او به طوری که فرموده: ماکان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله امراً ان‌یکون لهم الخیرة من امرهم. همچنین است حال سایر مطاع‌های الهی و موالی خلق و صاحبان امر الهی بعد از رسول‌خدا؟ص؟ پس ایشانند مطاع و مولای کل خلق بعد از او و احدی از خلق مطاع و مولای ایشان نیست به نص کتاب و سنت و ایشانند حاکم بر کل خلق بعد از او و احدی از خلق حاکم بر ایشان نیست و ایشانند امرکنندگان خلق از جانب خدای تعالی و نهی‌کنندگان از جانب او و احدی امرکننده و نهی‌کننده ایشان نیست و ایشانند اولای به خلق از خود خلق و احدی اولای به ایشان از خود ایشان نیست چنان‌که فرموده: النبیّ اولیٰ بالمؤمنین من انفسهم تا اینکه می‏فرماید: و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اللّه من المؤمنین و المهاجرین پس بر احدی از خلق جایز نیست که مخالفت کند امر و حکم ایشان را مانند آنکه مخالفت رسول‌خدا؟ص؟ جایز نبود و همچنین چنان‌که مطاع‌بودن و مولا و حاکم بودن او مخصوص زمان حیات او نبود و او پیغمبر آخر الزمان بود؟ص؟ و او خاتم پیغمبران بود و امر و حکمی به غیر از شرع او و امر او و حکم او از جانب خدا از برای خلق نازل نخواهد شد همچنین است حال سایر مطاع‌های الهی و موالی و آقایان خلق بعد از پیغمبر؟ص؟ پس ایشانند خاتم مطاع‌های خلق و خاتم اوصیاء پیغمبر؟ص؟ و عترت او که به نص کتاب و سنت ایشان با قرآن و قرآن با ایشان است که هرگز مفارقت از یکدیگر نکنند تا وارد شوند بر رسول‌خدا؟ص؟ در روز قیامت و ایشانند راسخان در علم الهی و استنباط‌کنندگان احکام او که تمام معنی‌های آیات قرآن نزد ایشان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 434 *»

است چه آیات محکمات و چه آیات متشابهات و به اتفاق اهل اسلام به غیر از ائمه اثنی‌عشر صلوات‌اللّه‌علیهم احدی از رؤساء فرقه‏های اسلامیه مطاع و مولای کل خلق از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه نبودند و هیچ‌یک از ایشان راسخ در علم الهی و عالم به تأویلات و معانی آیات محکمات و متشابهات نبودند به اتفاق جمیع فرقه‏های اهل اسلام پس شخص عاقل هوشیار صاحب بصیرت در دین و مذهب خواهد دانست و یقین خواهد کرد که آیات قرآن البته مصداق‌ها دارد و به نص آیات محکمات آن اطاعت خدا و رسول او و اطاعت اولی‌الامر از جانب او جلّ‌شأنه واجب و لازم و متحتم است پس دست تولای خود را به ذیل دامن ایشان خواهد زد و متمسک به حبل‌اللّه المدود بینه و بینه خواهد شد و به عروةالوثقای الهی که هیچ سستی در آن نیست چنگ خواهد زد و ماذا بعد الحق الّا الضلال را حلقه گوش هوش خود خواهد کرد و الی اللّه ترجع الامور را نصب‏العین خود قرار خواهد داد و انا للّه و انا الیه راجعون را ورد زبان و ذکر جَنان خود خواهد نمود و تمام مرادات الهیه را از خود از ایشان مسألت خواهد کرد چنان‌که فرموده: فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون. الحمد للّه الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان‏هدانا اللّه. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 435 *»

برهان هفدهم

در اینکه چون معلوم شد به اتفاق خاصه و عامه که حق نازل از جانب خدا در قرآن است و کتاب و عترت مخلف رسولند که از هم مفارقت نکنند و عترت جماعت مخصوصی هستند که اول آنها علی بن ابی‌طالب و آخر آنها مهدی آخر زمان فرزند یازدهم آن جناب است عجل‌ الله فرجه و این دوازده نفر اولی الامری هستند که خدا امر به اطاعت آنها کرده و رؤسای عامه هیچ‌یک منصوص و منصوب از جانب خدا و رسول نیستند.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 436 *»

پس چون معلوم شد به اتفاق خاصه و عامه که حقی که از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه نازل شده در قرآن مجید است و به اتفاق عامه و خاصه مخلَّفی که از رسول‌خدا؟ص؟ باقی ماند بعد از او در میان امت او کتاب خدا و عترت او بود که هرگز این دو مخلَّف از یکدیگر مفارقت نخواهند کرد تا روز قیامت و به اتفاق خاصه و عامه عترت پیغمبر؟ص؟ بر حق و با حق بوده‌اند از جانب حق و حق با ایشان است و ایشان با حق و ایشان دور می‌زنند به گرد حق و حق دور می‌زند به گرد ایشان و به اتفاق خاصه و عامه عترتی که هرگز مفارقت نمی‌کنند از قرآن و قرآن مفارقت نمی‌کند از ایشان جماعتی مخصوص معروف در میان امتند به اتفاق ایشان نه جمیع منسوبین ظاهری آن حضرت؟ص؟ و به اتفاق خاصه و عامه اول آن جماعت علی بن ابی‌طالب؟ع؟ است و آخر ایشان مهدی آخر الزمان فرزند یازدهم آن جناب است عجل اللّه فرجه و سهّل مخرجه و به اتفاق خاصه و عامه این دوازده نفر اولی‌الامری هستند که خداوند عالم جلّ‏شأنه امر فرموده جمیع خلق را بعد از رسول‌خدا؟ص؟ که اطاعت کنند ایشان را چنان‌که فرموده اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم و به اتفاق خاصه و عامه رؤساء عامه غیر از ائمه اثنی‌عشر سلام اللّه علیهم اجمعین هیچ‌یک منصوص و منسوب و مخصوص از جانب خدا و رسول او؟ص؟ نبودند پس مخصوص‌بودن این دوازده به خدا و رسول او؟ص؟ معلوم و مطاع‌بودن ایشان از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه از برای تمام خلق امری است محتوم. فمن اراد اللّه بدأ بهم و من وحّده قبل عنهم و من قصده توجّه بهم و الحق معهم و فیهم و منهم و الیهم و هم اهله و معدنه معهم معهم لا مع عدوهم.

پس حتم است از برای تمام اهل اسلام رجوع‌کردن به ایشان و گرفتن از ایشان چنان‌که فرموده: و لو ردوه الی الرسول و الی اولی‌الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم پس چون این مطلب معلوم شد مناسب شد که برهانی دیگر عنوان شود از برای تمام بیان.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 437 *»

برهان هجدهم

در اینکه بر هر صاحب بصیرتی آشکار است که اوامر و نواهی و احکام حجج الهی؟عهم؟ که در هر مجلسی می‌فرمودند حاضرین مجلس استماع می‌کردند و برای دیگران روایت می‌کردند و هر طبقه برای طبقه دیگر  روایت می‌کردند تا امر الهی به تمام مردم برسد و این امری است که تمام حجج؟عهم؟ آن را مقرر فرموده‌اند و هرگز بنای حجج نبوده که در عالم ظاهر تمام خطابات خود را به تمام مکلفین به نفس نفیس خود برسانند.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 438 *»

بر هر صاحب بصیرتی در دین و مذهب ظاهر و آشکار است که بنای عالم و اساس عیش بنی‌آدم بر این بوده که چون امری و نهیی و حکمی و قولی از حجج الهی؟عهم؟ صادر شود در مجلس خطاب و حاضران آن مجلس آن خطاب را استماع کنند روایت کنند آن را از برای غیر حاضرین و چون کسی از غیر حاضرین آن خطاب را به روایت شنید روایت کند آن را از برای کسی که آن را نشنیده و بر همین نسق بعضی از برای بعضی روایت کنند آن خطاب را تا به تمام مکلّفین آن خطاب برسد و هرگز بنای احدی از حجج الهی این نبوده که در این عالم ظاهر خود به نفس نفیس خود تمام خطابات خود را به تمام مکلّفین برساند و تمام ایشان از مرد و زن و بزرگ و کوچک و عالم و عامی همگی بالمشافهه از لفظ خود او استماع کنند و گویا در این مطلب احدی از صاحبان شعور شک نکند حتی آنکه اگر صاحب بصیرتی بشنود که یکی از حجج الهی؟عهم؟ به نفس نفیس خود امر الهی را به تمام مکلّفین بدون واسطه راویان اخبار رسانیده می‌داند که در این عالم ظاهر چنین نبوده و در عوالم غیب امری وقوع یافته و آن امر را به لفظی بیان فرموده‌اند که جمیع مکلّفین معنی آن را نمی‌دانند مگر قلیلی.

اما در این عالم ظاهر بسی ظاهر و آشکار است که بنای حجج الهی بر این بوده که امر الهی را از برای بعضی از خلق بیان کنند و ایشان آن امر را از برای دیگران حکایت و روایت کنند و بر همین نسق جماعت دویم از برای اهل طبقه سیوم و اهل طبقه سیوم از برای اهل طبقه چهارم و بر همین نسق تا امر الهی به تمام مردم برسد پس تمام حجج الهی؟عهم؟ این امر را مقرر داشته‏اند و امر فرموده‏اند و خداوند عالم جلّ‏شأنه به زبان پیغمبران خود این امر را در میان مردم مقرر فرموده و مردم باید جاری شوند به امری که خدا و رسول او آن امر را مقرر داشته‏اند.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 439 *»

برهان نوزدهم

در اینکه احدی از خلق غیر از حجج الهی؟عهم؟ معصوم از جمیع نقایص نیستند و راویان اخبار اگرچه عاصی نباشند خالی از سهو و نسیان نخواهند بود و از همین جهت بعضی باب علم را مسدود و باب مظنه را مفتوح کرده‌اند و شرح حال آنها و اقسام آنها و رفع شبهه آنها به دلایل واضحه و اثبات اینکه امور دین از اصول و فروع همه یقینی است و این مطلب غیر مسئله تصویب است.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 440 *»

پس از برهان گذشته که محل شک صاحب بصیرتی نبود در این امر هم شک نیست که احدی از خلق غیر از حجج الهی؟عهم؟ خالی از سهو و نسیان و خطاء و عصیان نیست و هیچ‌یک معصوم و محفوظ از جمیع این نقائص نیستند پس اگر بعضی از این راویان اخبار و ناقلان آثار عاصی نباشند و تعمد کذب و افتراء بر خدا و حجج او؟عهم؟ نکنند خالی از خطاء و احتمال خطاء نخواهند بود و اگر بعضی از ایشان خالی از عصیان و خطاء باشند خالی از سهو و نسیان نخواهند بود و بر فرضی که یکی از ایشان در واقع عاری از این نقائص باشد سدّ باب احتمال هریک از این نقایص را بر روی سایر مردم نمی‏توان کرد پس بنا بر این آنچه را که راویان اخبار و ناقلان آثار از حجج معصومین؟عهم؟ نقل کنند خالی از یکی از این نقائص یا بیشتر نخواهد بود و از این جهت بعضی چنین گمان کرده‏اند که در زمان غیبت امام؟ع؟ باب علم به احکام الهی بر روی خلق مسدود شده و تکلیف مالایطاق هم که معقول نیست پس دری که بر روی مردم باز است و بابی که بر روی ایشان مفتوح است باب گمان و مظنه به احکام الهی است و احتمال آنکه هریک از این احکامی که در دست است احکام الهی واقعی نباشد می‏رود ولکن چون خداوند عالم عادل است و می‏داند که ماها نمی‌توانیم علم به احکام صادره از حجج را پیدا کنیم همین گمان و مظنه را اگرچه احتمال خلاف احکام او در آنها می‌رود در حق ماها مجری و ممضی خواهد داشت چرا که عادل است و ظلم نمی‌کند به ما که چرا همان احکامی را که من از برای شما قرار دادم ندانستید.

باری، و بعضی از مردم این امر را مخصوص به زمان غیبت هم ندانستند و گفتند که در زمان حضور حجج الهی هم امر الهی بر گمان و مظنه بوده چرا که امر از مجلس خطاب معصوم؟ع؟ به طور روایت حکایت می‌شد و هیچ‌یک از راویان خالی از یکی از این نقصان‌ها نبودند پس در آن زمان هم مردم مکلّف نبودند که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 441 *»

علم به احکام الهی تحصیل کنند و تکلیف ایشان هم مثل تکلیف مردمان زمان غیبت امام؟ع؟ به گمان و مظنه بوده و گفتند: «علی الظن مدار العالم و اساس عیش بنی‌آدم.»

و بعضی از مردم به این هم اکتفا نکردند که باب علم به احکام الهی در فروع دین مسدود باشد بلکه از این تعدی کرده در اصول دین هم باب علم را از برای بعضی مردم مسدود دانستند و گمان و مظنه را در اصول دین هم جایز دانستند که اگر بیشتر احتمال رود که پیغمبر بر حق است و از جانب خدا است ولکن احتمال ضعیفی برود که او بر باطل باشد و از جانب شیطان یا از هوای نفس خود مردم را دعوت کند چنین احتمال مرجوحی در مقابل آن گمان راجح ضرر ندارد و بسیاری از علمای اعلام این قول آخری را رد کرده‌اند و گفته‌اند در اصول دین گمان و مظنه کفایت نمی‌کند و باید شخص مکلّف در آنها بر یقین باشد به طوری که احتمال ضعیفی هم ندهد که امر خارجی را که اعتقاد کرده بر خلاف عقیده او باشد.

باری، و بعضی از علماء اصولیین و جمیع اخباریین گمان و مظنه را در احکام الهی جایز ندانستند و گفتند در اصول دین و فروع آن شخص مکلّف باید بر یقین باشد و در هیچ حکمی از احکام الهی نباید احتمال رود که از جانب خدا نیست و از جانب شیطان است و چون شخص صاحب بصیرت در دین و مذهب فکر کند خواهد دانست که کسانی که گمان و مظنه را در نفس احکام الهی جایز دانسته‌اند چه در اصول دین و چه در فروع آن به اشتباه عظیمی و غفلتی عجیب گرفتار شده‌اند و خواهد دانست که حق به جانب کسانی است که گفته‌اند احکام الهی باید قطعی و یقینی باشد که از جانب او است چه در اصول دین و چه در فروع آن چه در امور جزئیه و چه در امور کلیه چرا که به اتفاق عقل‌ها و نقل‌های جمیع صاحبان ادیان که خود را به یک پیغمبری نسبت می‌دهند این مطلب واضح است که پیغمبری از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه مبعوث می‌شود که از برای مردم بیان کند مرادات الهیه را در حق مردم باید در وقت اداء احکام و رسانیدن رسالات و بیان آنها معصوم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 442 *»

باشد از خطاء و عصیان و سهو و نسیان به طوری که مردم احتمال ندهند که آنچه را که می‌رساند به خلق از جانب خدا نیست و احتمال ندهند که شاید از راه خطاء و عصیان چیزی را به خلق رسانیده و در واقع خداوند عالم جلّ‌شأنه او را مأمور نکرده که آن امر را برساند و احتمال ندهند که شاید از روی سهو امر الهی را نرسانیده و امری دیگر را رسانیده و احتمال ندهند در هیچ‌وقت که شاید در این وقت خداوند به او فرموده امری را برسان به خلق و او فراموش کرده و بسی واضح است که در چنین صورت‌هایی که گفته شد امری قطعی یقینی از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه در نزد خلق نخواهد بود پس پیغمبر باید معصوم باشد در وقت تبلیغ از جهل و غفلت و خطاء و عصیان و سهو و نسیان تا خلق به اطمینان تمام از روی قطع و یقین بدانند که امر او امر خدا است و نهی او نهی خدا است و قول او قول خدا است و فعل او فعل خدا است.

و اگر کسی گمان کند که مراد الهی باید به خلق برسد و لازمه این مطلب آن نیست که از برای خلق یقین حاصل شود که آنچه به ایشان رسیده امر الهی است بلکه در صورتی هم که شک و وهم داشته باشند که آن امری که به ایشان رسیده امر الهی است چون که خدا مطلع است که مراد او به خلق رسیده کفایت می‏کند اگرچه خلق یقین نداشته باشند.

پس عرض می‏کنم که مراد الهی از خلق این است که خلق یقین کنند که آنچه به ایشان رسیده از امر و نهی، امر و نهی الهی است و از این جهت ارسال رسل فرموده و خارق عادات و معجزات را از دست ایشان جاری فرموده تا خلق یقین کنند که ایشان در ادعای خود صادقند و اگر مراد الهی این نبود که خلق یقین کنند که آنچه امر و نهی به ایشان رسیده همان امر و نهی الهی است و مراد او همین بود که مراد خود را به ایشان برساند اگرچه ایشان یقین نداشته باشند به مراد الهی پس در چنین صورتی ارسال رسل و جاری‌کردن معجزات بر دست ایشان ضرور نبود بلکه بی‌فائده و لغو بود چرا که می‏توانست که مراد خود را در خلق خود جاری کند و خود بداند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 443 *»

که مراد او جاری شده اگرچه خلق ندانند و یقین به مراد الهی نداشته باشند و در چنین صورتی که یقین را از خلق نخواسته باشد امری و نهیی و شرعی و کتابی و رسولی ضرور نیست بلکه جمیع اینها لغو و بی‌حاصل خواهد بود و مراد الهی در همه خلق جاری بود و هر طائفه و هر شخصی آنچه می‌خواستند می‌کردند و همه در حق همه ممضی بود و باید جمیع خلق صلح کل داشته باشند و ارسال رسولی و انزال کتابی و تحلیل حلالی و تحریم حرامی و امری و نهیی لازم نبود و نفس ارسال رسل و انزال کتب و امر و نهی در میان خلق واضح‌تر دلیلی است بر اینکه مراد الهی این بوده که خلق یقین کنند که مرضی او چیست در حق ایشان و مسخوط او چیست در نزد ایشان و صلح کل خلق را رسولان از جانب او برداشتند و هرکس اطاعت ایشان کرد با او صلح شدند و هرکس مخالفت ایشان کرد با او دشمنی کردند و جنگ کردند و زدند و بستند و کشتند و اسیر کردند و مؤمن صادق را کسی دانستند که یقین در حقیت ایشان داشته باشد و انکار خود را کفر نامیدند و تسلیم ظاهری را از برای خود بدون یقین بر حقیت ایشان نفاق نام نهادند و منافق را بدتر از کافر فی الدرک الاسفل من النار جایگاه قرار دادند و شک در حقیت خود را کفر دانستند و موجب هلاک ابدی دانستند و اکثرهم لایعلمون و اکثرهم لایعقلون در چندین جای کتاب خود ذکر فرمودند و شک و ارتیاب را در چندین آیه مذمت فرمودند.

باری، محل اتفاق تمام ملت‌هایی که خود را به پیغمبری بسته‏اند با اتفاق عقول ایشان این است که پیغمبر در وقت اداء رسالت و تبلیغ آن باید معصوم از خطاء و غفلت و جهل و عصیان و سهو و نسیان باشد و تمام این صفات از برای همین است که خلق یقین کنند که قول ایشان قول خدا است و امر ایشان امر خدا است و نهی ایشان نهی خدا است و امید است که شخص صاحب بصیرت در دین و مذهب ملتفت شود که اتفاق تمام اهل ادیان آسمانی با اتفاق عقولشان بر عصمت پیغمبران در وقت اداء رسالت و تبلیغ آن از برای همین است که قول و فعل و امر و نهی ایشان و جمیع شرایعی را که در میان خلق برپا داشته‌اند معلوم باشد از برای خلق که همه اینها از جانب خدا است به طور

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 444 *»

یقین و احتمال نرود در نزد خلق که چیزی را که ایشان قرار داده‌اند از جانب غیر خدا باشد و امید است که شخص صاحب بصیرت در دین و مذهب متذکر شود که تحصیل یقین در حق پیغمبر و حقیت او از برای همین است که قول و فعل و شرایع او به طور یقین به دست خلق آید و اگر نه مقصود این بود که شرایع او در میان خلق امری یقینی شود یقین به حقیت خود او از برای خلق بی‌فائده بود چرا که بسی واضح است که شخصی را پیغمبر معصوم دانستن و نام او را پیغمبر گذاردن در صورتی که شرایع او در میان خلق یقینی نباشد وجود خود او و یقین در حقیت خود او بدون یقینی‌بودن شرایع او بی‌فائده خواهد بود چرا که مردم نخواهند دانست مراضی الهی و مساخط او را در حق خودشان اگرچه آن شخصی را که پیغمبر نام نهاده‌اند بر حق باشد و یقین دانند که بر حق است.

و امید است که شخص صاحب بصیرت در دین و مذهب متذکر شود که حقیقت پیغمبری و رسالت از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه حاصل نشود مگر آنکه آن شخص پیغمبر رسالتی از جانب خدا بکند و شرایعی در میان خلق قرار دهد و خلق را به سوی آن شرایع دعوت کند و اگر چنین نکند یعنی شرایعی قرار ندهد یا به شرعی دعوت نکند و شرع خود را واضح نکند و دلیل و برهان و خارق عادات و معجزات از برای مردم ظاهر نکند به طوری که احتمال بطلان در او و شرع او راهبر نباشد چنین شخصی پیغمبر نخواهد بود و چنین شخصی را پیغمبر نامیدن مانند نامیدن شخصی است به اسم سلطان و پادشاه و حال آنکه آن شخص گدا و بی‌لشکر و سپاه و بی‌مملکت و رعیت باشد پس بسی واضح است که اسم سلطان و پادشاه از برای شخص عاجز مسکین بی‌معنی است و به اصطلاح اسم بی‌مسمی است.

باری، و امید است که شخص صاحب بصیرت در دین و مذهب متذکر شود که پیغمبر باید امر خود را برساند به هرکس که مبعوث بر او شده پس اگر مبعوث است بر یک نفر رسالت خود را باید به او برساند و اگر مبعوث است بر ده نفر باید

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 445 *»

رسالت خود را به همه ایشان برساند و اگر مبعوث است بر صد نفر باید رسالت خود را به جمیع ایشان برساند و اگر مبعوث است بر مائة الف او یزیدون باید رسالت خود را به ایشان برساند و اگر مبعوث است بر شهری باید رسالت خود را به ایشان برساند و اگر مبعوث است بر جمیع شهرها در عصری باید رسالت خود را به جمیع شهرها در آن عصر برساند و اگر مبعوث است بر جمیع شهرها در جمیع عصرها باید رسالت خود را به جمیع شهرها در جمیع عصرها برساند و در جمیع صورت‌ها باید رسالت خود را به طور قطع و یقین برساند به طوری که احتمال نرسانیدن در امر او نرود و به طوری که احتمال بطلان در چیزی از شرایعی که قرار داده نرود که آن‌چیز از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه نباشد و ماذا بعد الحق الّا الضلال و در جمیع صورت‌ها باید امر رسالت خود را به طور قطع و یقین به خلق برساند اگرچه بعضی از خلق گناهکار باشند و بعضی غافل و بعضی ساهی و بعضی ناسی و فراموشکار باشند پس عصیان و غفلت و سهو و نسیان امت مانع از رسانیدن رسالت رسول‌خدا نخواهد بود.

پس اگر بنای رسانیدن رسالت به جمیع مکلّفین باید به واسطه روایت‌کردن راویان اخبار و ناقلان آثار باشد چنان‌که از عصر حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه‌السلام تا خاتم؟ص؟ چنین بوده و خواهد بود و حال آنکه بسی واضح است که جمیع راویان معصوم از جهل و خطاء و غفلت و گناه و سهو و نسیان نیستند اشکالی وارد خواهد آمد که در این صورت که شرایع انبیاء؟عهم؟ باید به واسطه راویان برسد به کسانی که آن روایات را نمی‌دانند و راویان هم که معصوم نیستند پس کسانی که باید روایات از راویان بشنوند احتمال خطاء و سهو و نسیان بلکه عصیان را در راویان خواهند داد پس یقین نتوانند کرد که آنچه را راویان روایت کرده‌اند بعینه همان مراد الهی است که نازل شده بر پیغمبر و همان بعینه امری است که صادر شده از او یا از اوصیاء او؟عهم؟ پس در رفع این اشکال باید کوشید.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 446 *»

پس عرض می‌کنم که در اینکه عادة اللّه و عادت جمیع انبیاء و اوصیاء ایشان؟عهم؟ بر این جاری شده که اخبار صادره از حجج؟عهم؟ در جمیع اعصار حتی عصر حضور خود ایشان به واسطه راویان غیر معصوم برسد به کسان جاهل و نادان شکی نیست ولکن با وجود شخص حجت معصوم از جهل و غفلت و خطاء و عصیان و سهو و نسیان در میان خلق عدم عصمت راویان مانع از حصول یقین به مرادات الهیه نیست آیا نه این است که اگر تو درباره شخصی احتمال جهل و غفلت و خطاء و عصیان و سهو و نسیان بدهی در آنچه خبر دهد تو را ولکن اگر حجت معصوم از جهل و عالم به ضمایر خلق که معصوم است از خطاء و غفلت و عصیان و سهو و نسیان و مأمور است از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه که مرادات الهیه را به تو برساند بدون کم و زیاد به تو بگوید که آنچه از مرادات الهیه باید به تو برسد بدون کم و زیاد جمیع آنها را از فلان‌شخص بگیر که او است راوی از جانب من و حامل من و او است حجت من بر تو و من حجت خدا هستم بر او و بر تو پس تو در چنین صورتی به اطمینان حجت معصوم؟ع؟ اخذ می‌کنی مسائل خود را از آن شخص راوی غیر معصوم و به‌واسطه او پی می‌بری به مرادات الهیه بدون کم و زیاد درباره خود و عدم عصمت واسطه مانع نیست که تو به مرادات الهیه درباره خود برسی چرا که عصمت شخص حجت الهی؟ع؟ تو را بر یقین داشته که آنچه را که تو از واسطه اخذ کنی همان مراد الهی باشد بدون کم و زیاد درباره تو بلی اگر حجت معصوم تو را امر نکرده بود به گرفتن از واسطه و تو خود بدون تمسک به امر حجت معصوم می‌خواستی از آن شخص اخذ مسائل کنی و او چیزی می‌گفت، خبر او محتمل صدق و کذب بود و احتمال جهل به مرادات الهیه و غفلت از آنها و خطاء در آنها و عصیان و سهو و نسیان در آنها می‌رفت ولکن با تمسک تو به فرموده شخص حجت معصوم ایمن خواهی بود در گرفتن از او از جمیع احتمالات وارده درباره آن شخص.

پس اگر احیاناً از او پرسیدی مطلبی را و او ندانست خواهی دانست که خداوند عالم جلّ‏شأنه و حجت معصوم از جانب او دانسته از روی عمد بدون غفلت

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 447 *»

نخواسته‏اند که تو آن مطلب را بدانی و تو تکلیفی نخواهی داشت در آن مطلب و در ندانستن آن معاقب نخواهی بود و اگر احیاناً مطلبی از او پرسیدی و او از روی غفلت جوابی گفت یا خطائی کرد چون تو به فرموده حجت معصوم الهی مأمور بودی که از آن شخص اخذ کنی خواهی دانست که تو به مراد الهی درباره خود رسیده‏ای و مراد او جلّ‏شأنه درباره تو همین بوده که آن شخص گفته اگرچه آن شخص در واقع خطاء و غفلت کرده باشد ولکن خداوند عالم و حجت معصوم از جانب او بدون خطاء و غفلت همان را به واسطه آن شخص و به واسطه خطاء و غفلت آن شخص به تو رسانیده‏اند و همانی که به تو رسیده مراد الهی است درباره تو تا آن زمانی که بر خطاء او واقف نشده باشی پس چون بر خطاء او واقف شدی اعراض باید بکنی از آن مانند خود آن شخص واسطه درباره خود او که در حین خطاء باید عمل کند به آنچه فهمیده و چون واقف شد بر خطاء خود اعراض خواهد کرد و همچنین است امر در سهو و نسیان او بلکه در عصیان او که اگر از روی عمد کذبی گفته تکلیف تو همان عمل‌کردن به مقتضای آن است اگرچه آن شخص معذب شود به سبب آن کذب و مراد الهی اگر غیر از آنی بود که به تو رسیده به واسطه راوی غیر آن را به تو می‌رساند و این مطلب غیر مسأله تصویب است چرا که تصویب به اصطلاح آن است که از برای خداوند عالم جلّ‏شأنه حکمی در حادثه‏ای نباشد و حکم او همان حکم مجتهد باشد و تابع رأی او باشد به خلاف آنچه عرض شد که از برای خداوند عالم جلّ‌شأنه حکمی است در هر حادثه‌ای و آن حکم در نزد پیغمبر و اوصیاء او؟عهم؟ است و ایشان مأمورند که هر حکمی را که در حادثه‌ای به هرکس باید رساند برسانند به طوری که مراد الهی است بدون زیاده و نقصان پس ایشان آن حکم الهی را به واسطه و بدون واسطه می‏رسانند بدون کم و زیاد و ممکن است که رسانیدن واسطه به صورت خطاء و غیر آن باشد پس از واسطه خطاء شده و از خدا و رسول و سایر حجج؟عهم؟ از روی عمد بدون غفلت جاری شده به طوری که اگر فرض می‌کردی که از خود حجت معصوم بدون واسطه راوی سؤال می‌کردی جواب را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 448 *»

مثل جواب راوی از خود معصوم می‌شنیدی.

و اگر خیال کنی که خطاکننده بعد از وقوف بر خطاء خود مأمور به اعراض است می‌گویم که اگر فرض کنی تمام مسائل را از خود حجت بدون واسطه راوی می‌گرفتی پس به همان مدتی که عمل به خطاء خود و خطاء راوی می‌کردی و نمی‌دانستی که خطاء کرده‌ای یا راوی خطاء کرده در همان مدت جواب را از خود حجت مثل جواب راوی می‏شنیدی و چون مقتضای عمل‌کردن به آن مسأله مفقود می‌شد و مدت آن منقضی می‌شد خود حجت تو را امر به اعراض از آن مسأله می‌کرد و به طوری که باید عمل کنی امر می‏فرمود مانند آنکه تو بعد از واقف‌شدن بر خطاء از خطاء اعراض می‏کنی چرا که در هر حال ابلاغ و رسانیدن تکالیف و احکام الهی بر خدا و رسول و حجج او؟عهم؟ است و ایشان در امر ابلاغ هرگز در هیچ حال چه حال حضور و چه حال غیاب کوتاهی نمی‌کنند چرا که معصومند از کوتاهی‌کردن و احکام الهی را به خلق نرسانیدن و بسا آنکه کسی در بادی نظر وحشت کند از آنچه ذکر شد ولکن امید است که اگر صاحب بصیرت در دین و مذهب نظر کند و تدبر نماید در طور سلوک تمام انبیاء و مرسلین و اوصیاء ایشان؟عهم؟ وحشت نکند از آنچه عرض شد چرا که اگر تدبر کند خواهد یافت که هیچ‌یک از حجج الهی؟عهم؟ به حسب ظاهر خود به نفس نفیس خود تمام احکام الهی را به تمام مکلّفین نمی‏رسانیدند حتی در زمان حضور خود به واسطه راویان اخبار احکام را به تمام مکلّفین می‌رسانیدند مگر همان مکلفی که خود از خود ایشان بدون واسطه می‌گرفت اگرچه در باطن تمام احکام الهی را به تمام مکلّفین از روی علم و عمد می‌رسانند به نفس نفیس خود چنان‌که در زیارت می‌خوانی که: و امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم فی اللّه حق جهاده حتی اعلنتم دعوته و بینتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرایع احکامه و سننتم سنته و صرتم فی ذلک منه الی الرضا.

باری، در این مقام مقصود بیان مقامات باطنیه حجج الهی نیست و مقصود در

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 449 *»

این مقام بیان سیرت ظاهر ایشان است در هر زمان و بسی واضح است که سیرت جمیع انبیاء مرسلین و اوصیاء مکرمین ایشان؟عهم؟ در جیمع زمان‌ها این بود که مرادات الهیه را در مجمعی مخصوص می‌فرمودند و آن جماعت فرمایش ایشان را از برای کسانی که آن فرمایش را نشنیده بودند روایت می‌کردند و هیچ‌یک از انبیاء و اوصیاء ایشان؟عهم؟ شرط روایت‌کردن از برای غیر را عصمت راوی قرار ندادند و شرط قبول‌کردن روایت را عصمت راوی قرار ندادند بلکه اکتفا  کردند به همین‌قدر که احدی از تابعین ایشان تعمد نکند بر کذب بر ایشان و افتراء نبندد بر ایشان و شرط قبول‌کردن سخن راوی را همان وثاقت و عدالت او قرار دادند نه عصمت او چنان‌که فرموده: ان جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا و این مطلبی که عرض شد محل اتفاق اهل جمیع ادیان آسمانی است پس در صورتی که شرط روایت راویان را هیچ‌یک از حجج الهی عصمت از خطاء و سهو و نسیان قرار نداده‏اند پس در آنچه ایشان خبر دهند احتمال خطاء و سهو و نسیان بلکه عصیان می‏رود و احتمال زیاده و نقصان در آنچه خبر دهند خواهد رفت و مع‏ذلک حکم الهی در این حالت از جانب شارعین؟عهم؟ از برای جمیع تابعین معلوم و معین است که احتمال شکی در آن راهبر نیست که باید قبول کرد قول راوی صادق امین را و در میان جمیع اهل ادیان آسمانی خصوص در میان اهل اسلام خصوص در میان اهل ایمان این مطلب داخل ضروریات ایشان است چنان‌که در قرآن خبر داده و فرموده: یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین یعنی ایمان می‌آورد به خدا و تصدیق می‏کند مؤمنین را. و در اخبار خاصه است که امام زمان صلوات اللّه علیه و علی آبائه الهادین می‌فرماید: لا عذر لاحد من موالینا فی التشکیک فیما یرویه عنا ثقاتنا و فرموده: اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجةاللّه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 450 *»

و حضرت صادق؟ع؟ فرمود: انظروا الی رجل منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً الا فمن استخف به فکأنما بحکم اللّه استخف و علینا رد و الراد علینا کالراد علی اللّه و هو علی حد الشرک باللّه.

باری، و در اینکه شرط حکومت راویان را عصمت از خطاء و سهو و نسیان قرار نداده‌اند محل اتفاق است و احدی نمی‏تواند ایراد کند که چون احتمال خطاء و سهو و نسیان در ایشان می‌رود پس باب علم و یقین به مرادات الهیه و آنچه از معصومین؟عهم؟ صادر شده مسدود است نهایت آنکه احادیثی چند در این باب وارد شده پس چون احادیث به واسطه راویان روایت شده و ایشان معصوم از خطاء و سهو و نسیان نیستند پس تمام روایات و احادیث در محل شک و شبهه واقع شده‌اند پس از این است که باب علم به مرادات الهیه و یقین به آنچه صادر شده از معصومین؟عهم؟ مسدود خواهد بود.

پس عرض می‌کنم که بعد از آنکه قرارداد تمام انبیاء و اوصیاء ایشان را؟عهم؟ از عصر آدم تا خاتم؟ص؟ دانستی به بیانات گذشته و دانستی که معقول و منقول نیست که حجت الهی نرسیده باشد به مکلّفین خواهی دانست که خطاء صاحبان خطاء و سهو ساهین و نسیان ناسین از جمله موضوعات احکام الهی است و نفس احکام الهی معلوم است و نفس احکام الهی امری است یقینی که احتمال خلاف و خطاء و سهو و نسیان در آن نمی‌رود اگرچه اصل موضوعات احکام معلوم نباشد مثل آنکه اگر تو شک کنی در نماز در میان سه و چهار و ندانی که آیا سه رکعت نماز کرده‌ای یا چهار رکعت حالت تو که موضوع حکم الهی است معلوم نیست از برای تو که آیا در رکعت سیوم واقعی یا در رکعت چهارم ولکن حکم الهی در این حال تردید تو معلوم است که باید بنای نماز را بر چهار رکعت گذاری و نماز احتیاط را بجا آوری و مثل آنکه اگر یقین به وضو داشته باشی و شکی عارض شود

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 451 *»

که آیا حدثی صادر شده یا نه حالت تو که موضوع حکم الهی است حالت تردید است در حدوث حدث و عدم آن ولکن حکم الهی معلوم است که تو با طهارت هستی پس بر همین نسق خطاء راوی خطاکننده و سهو و نسیان او داخل موضوعات احکام الهی است و احتمال وقوع آنها و عدم وقوع آنها می‌رود و وقوع و عدم وقوع هیچ‌یک معلوم نیست ولکن حکم الهی که صادر از معصومین؟عهم؟ است معلوم است و آن حکم این است که واجب است قبول‌کردن روایت او و حرام است ردکردن آن و این حکم الهی به اتفاق اهل جمیع ادیان آسمانی رسیده که سیرت جمیع انبیاء مرسلین و اوصیاء مکرمین ایشان؟عهم؟ بر این بوده که هیچ‌یک از ایشان به حسب ظاهر به نفس نفیس خود احکام الهی و مرادات او را به هریک هریک از مکلّفین نمی‌رسانیدند در زمان حضورشان چه جای زمان غیاب و رحلتشان و تمام احکام الهی و مرادات او را راویان اخبار و ناقلان آثار بعد از استماع در عالم منتشر می‌کردند چه در زمان حضور ایشان و چه در زمان غیاب یا رحلت ایشان و چه بی‌واسطه راوی سابقی و چه به واسطه راوی سابقی و چه به واسطه یک راوی سابق و چه به واسطه راوی‌های متعدد.

پس چنین حکمی که از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه در جمیع زمان‌ها مقرر بوده و از زبان جمیع انبیاء مرسلین و اوصیاء مکرمین ایشان؟عهم؟ جاری گشته و از رفتار و سیرت جمیع ایشان معلوم شده حکمی است یقینی و عقل و نقل اهل جمیع ادیان آسمانی دلیل است که احکام الهی و مرادات او را باید پیغمبران معصوم از گناه و خطاء و سهو و نسیان برسانند به جمیع مکلّفین و در هیچ زمانی به حسب ظاهر خود به نفس نفیس خود نرسانیده‌اند به جمیع مکلفین. پس واجب و لازم است که به واسطه راویان برسانند چنان‌که به واسطه ایشان رسانیدند پس در چنین حکمی که محل اتفاق اهل ادیان است نمی‌توان ایراد گرفت که چون احادیث آن به واسطه راویان غیر معصوم از خطاء و سهو و نسیان رسیده احتمال خطاء و سهو و نسیان در آنها راهبر است چرا که امری و حکمی که سیرت جمیع انبیاء؟عهم؟

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 452 *»

در جمیع اعصار بر آن شد و تقریر و تسدید الهی در جمیع روزگار بر آن جاری شد احتمال نمی‌رود در آن که شاید از معصومین؟عهم؟ صادر نشده باشد و احتمال نمی‏رود که شاید این حکم حکم الهی نباشد پس بنا بر فرضی که این حکم شاید حکم الهی نباشد باید در هیچ زمانی حکم الهی در میان مکلّفین معلوم نباشد چرا که در هیچ زمانی حجت الهی به حسب ظاهر به نفس نفیس خود احکام الهی و مرادات او را از خلق به جمیع مکلّفین نرسانیده و به واسطه راویان رسانیده و حال آنکه به اتفاق اهل ادیان آسمانی و به اتفاق عقل‌ها و نقل‌های ایشان پیغمبر الهی در وقت اداء رسالت و تبلیغ باید معصوم از جهل و غفلت و خطاء و عصیان و سهو و نسیان باشد از برای اینکه مرادات الهیه را از روی یقین به خلق برساند و احدی از اهل ادیان آسمانی یافت نمی‌شود که پیغمبر الهی را در وقت اداء رسالت معصوم از جمیع این نقایص نداند و اگر طائفه‌ای از ایشان به عدم عصمت پیغمبری قائل باشند در غیر وقت تبلیغ رسالت گمانی کرده‌اند نه در وقت تبلیغ و از جمله تبلیغات ایشان یکی همین امر است که از سیرت همه ایشان معلوم شده که به واسطه راویان اخبار تبلیغ کرده‌اند پس شکی در تبلیغ ایشان نیست.

باری، در این رساله بیش از این تفصیل در این مقام گنجایش ندارد و امید است که ان‌شاءاللّه همین‏قدرها از برای صاحبان بصیرت کفایت کند. و من لم‏یجعل اللّه له نوراً فما له من نور و الیه ترجع الامور.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 453 *»

برهان بیستم

در اینکه تشریع شرایع و قرار دادن دین کار خداست و ابلاغ و ایضاح آنها با رسول و اوصیاء اوست؟عهم؟ که معصوم از جمیع نقایصند و تقصیر در ابلاغ نکرده‌اند و سهو و نسیان راویان باعث جواز مظنه نمی‌شود و دین الهی از هر یقینی که فرض شود یقین‌تر است چرا که علت غائی است و اینکه محل تعلق احکام الهی در عالم خلق متفاوت است و نفس احکام یقینی است و سهو و نسیان و عصیان امت مانع رسیدن دین خدا به مکلفین نمی‌شود و اینکه سایر فرقه‌های اسلام که متمسک به حجج الهی نیستند بر یقین نخواهند بود و شیعه اثناعشری که همیشه متمسکند به یکی از ائمه که زنده است در روی زمین و حجت و بقیه خدا و حافظ اخبار است دیگر از سهو و خطای راویان باک ندارند چرا که امام خود را راعی خلق می‌دانند و او خلق را مهمل نگذارده.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 454 *»

از جمله مسائلی که باید در نزد انسان صاحب بصیرت در دین و مذهب در نهایت وضوح باشد این است که تشریع شرایع و قرار دادن دین از برای متدینین کار خدای خالق خلق است جلّ‌شأنه چنان‌که خود خبر داده و فرموده: له الخلق و الامر و ابلاغ و ایضاح آن با رسول و اوصیاء او؟عهم؟ است چنان‌که فرموده: و ما علی الرسول الّا البلاغ المبین و فرموده: و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نُزّل الیهم و لعلهم یتفکرون و ایشان را معصوم از خطاء و غفلت و سهو و نسیان قرار داده از برای همین که دین او را به طوری که قرار داده بدون کم و زیاد به خلق برسانند و خلق را امر فرموده که اطاعت کنند ایشان را چنان‌که فرموده: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم تا خلق ایمن باشند در دین او از خطاء و غفلت و سهو و نسیان و یقین کنند که آنچه را که ایشان به خلق رسانیده‏اند همان دین خدا است و خطاء و غفلتی و سهو و نسیانی در آن نشده و دلیل عصمت رسول و عصمت اولی‌الامر همین است که خداوند عالم جلّ‌شأنه امر فرموده به اطاعت ایشان پس اگر معصوم نبودند امر نمی‌کرد به اطاعت ایشان بلکه نهی می‌کرد چنان‌که نهی فرموده از اطاعت مکذبین و غافلین و عاصین و فرموده: فلاتطع المکذبین. و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا. و لاتطع منهم آثماً او کفوراً پس شخص عاقل بابصیرت در دین و مذهب به دلیل عقل و نقل به طور قطع و یقین می‌داند و شبهه‌ای از برای او نیست که چون وضع شرع و دین و رسانیدن آن به مکلّفین با خدا است به واسطه حجت‌های از جانب خود که همگی معصومند از جهل و غفلت و سهو و نسیان و مسامحه و تقصیر در رسانیدن دین الهی به مکلّفین در هر زمان و مکان یقین می‌کند به طوری که شبهه از برای او نباشد که معقول و منقول نیست که خداوند قادر حکیم جلّ‌شأنه مقصر باشد در رسانیدن دین خود به احدی از مکلّفین در هر زمان و مکان و یقین می‌کند به طوری که شبهه‌ای از برای او نباشد که حجت‌های معصومین الهی تقصیری در رسانیدن

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 455 *»

دین الهی نمی‌کنند به مکلّفین در هر زمانی و در هر مکانی و اگر فرض شود که ایشان نرسانیده‌اند دین الهی را به احدی از مکلّفین در یک زمانی یا مکانی پس آن شخص مکلّف نخواهد بود چرا که رسیدن او به دین الهی بدون رسانیدن او ممتنع است و بر فرض اینکه معصومین مقصر باشند در رسانیدن دین الهی به خلق و مسامحه کرده باشند این تقصیر و مسامحه راجع می‏شود به رب العالمین که او چرا خلقی را که می‌دانست دین او را به خلق نمی‌رسانند و تقصیر و مسامحه در رسانیدن آن می‌کنند از برای رسانیدن قرار داد پس شخص عاقل بابصیرت در دین و مذهب خواهد دانست به طور یقینی که شبهه‌ای در آن راهبر نباشد که خداوند دانای توانای حکیم عادل هادی غیر مغری به باطل در رسانیدن دین خود به مکلّفین مقصر نیست و تقصیری درباره معصومین مأمورین من عند اللّه به رسانیدن دین و تبلیغ رسالت و بیان احکام معقول و منقول نیست پس یقین می‌کند به طوری که شبهه از برای او نباشد که خداوند عالم جلّ‌شأنه و حجت‌های معصومین از جانب او؟عهم؟ آنچه را که او خواسته به مکلّفین برساند ایشان رسانیده‌اند یقیناً به طوری که احتمال نرسانیدن نرود قل فللّٰه الحجة البالغة و قل فی حق حججه؟عهم؟: و جاهدتم فی اللّه حق جهاده حتی اعلنتم دعوته و بینتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرایع احکامه و سننتم سنته و صرتم فی ذلک منه الی الرضا و عصیان عاصین و جهل جاهلین و غفلت غافلین و خطاء خاطئین و سهو ساهین و نسیان ناسین مانع از قدرت الهی نخواهد بود در رسانیدن دین خود به مکلّفین و این نقصان‌ها راجع است به خلقی که معصوم از این نقصان‌ها آفریده نشده‌اند و ساحت باوسعت حجت‌های الهی پاک است از لوث این نقصان‌ها پس اگر راویان اخبار ایشان سهوی و نسیانی و غفلتی و خطائی و لغزشی دارند هیچ‌یک از اینها مانع نتواند بود از اینکه خداوند عالم جلّ‌شأنه اراده‌ای را که درباره خلق خود کرده که دین خود را به ایشان برساند برساند چنان‌که خود خبر داده و فرموده: ان اللّه بالغ امره و فرموده: قل فللّٰه الحجة البالغة و فرموده: انا نحن نزّلنا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 456 *»

الذکر و انا له لحافظون. فاللّه خیر حافظاً و هو ارحم الراحمین. و الحمد للّه رب العالمین. و امید است که شخص عاقل بابصیرت در دین و مذهب متذکر شود که راهی از برای جواز جریان گمان و مظنه در احکام الهی باقی نماند و در نفس احکام الهی به جز یقینی که احتمال خلاف نرود چیزی جایز نیست و ثمره و فائده عصمت حجت‌های الهی همه همین است که دین الهی به طور یقین به مکلّفین برسد و باید از هر یقینی که فرض شود دین الهی یقین‏تر باشد که یقین به سایر چیزها غیر از دین خدا علت غائی مکلّفین نیست و دین او علت غائی است از برای خلق‌کردن خلق چنان‌که فرموده: و ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و بدیهی است که عبادت نتوان کرد خدا را بدون دین و معقول و منقول نیست که در نفس احکام دینیه احتمال رود که حکمی از احکام الهی مراد الهی نباشد.

بلی، از برای احکام الهی قطعی یقینی متعلقات و محل تعلقی در عالم خلق هست که بسا محل تعلق حکم الهی یقینی جهل مکلّفین است که آیا در صورت جهل مکلّفین در حالی از احوال آیا معذورند مثل مسأله قصر و اتمام که اگر مسافر نداند که باید قصر کند و نماز را تمام کند معذور است یا معذور نیستند مثل آنکه اگر جاهلی بدون طهارت نماز کند باید طهارت بجا آورد و نماز را قضاء کند و معذور نیست و می‏شود که محل تعلق حکم یقینی الهی وهم مکلّف باشد مثل آنکه شخص مکلّف باطهارت باشد و بعد توهم کند که آیا حدثی از او صادر شده یا نه پس توهم او بر حال خود هست و حکم یقینی از جانب خداوند جلّ‏شأنه از برای این توهم هست که باطهارت است و نباید به احتمال صدور حدثی اعاده طهارت نماید و می‏شود که محل تعلق حکم یقینی الهی شک مکلّف باشد مانند کسی که علم به طهارت یقینی دارد پس شک کند که آیا حدثی صادر شده یا نشده پس باز حکم یقینی او طهات است و می‏شود که محل تعلق حکم یقینی الهی گمان و مظنه مکلّف باشد مثل آنکه طهارت را یقین داشته باشد و بعد گمان کند و احتمالی قوی بدهد که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 457 *»

حدثی از او صادر شده پس باز حکم یقینی الهی این است که طهارت باقی است و می‏شود که محل تعلق حکم یقینی الهی علم مکلّف باشد مثل آنکه بعد از طهارت یقین کند که حدثی صادر شده از او پس حکمی یقینی از برای این یقین او است که باید طهارت را ثانیاً به عمل آورد پس متعلقات احکام الهی می‏شود که جهل و علم و غفلت و تذکر و یقین و شک و فراموشی و یاد و طاعت و معصیت و امثال اینها باشد اما نفس احکام الهی نمی‏شود مگر آنکه یقینی باشد که احتمال نرود که آن حکم حکم غیر خدا است.

پس امید است که ان‌شاءاللّه شخص عاقل بابصیرت در دین و مذهب متذکر شود که عقل و نقل به طور قطع دلالت می‌کند که آنچه را که خداوند عالم جلّ‏شأنه از مکلّفین اراده کرده آن اراده را به خلق رسانیده البته به طور قطع و یقین، چه در امور عظیمه و چه در امور جزئیه که جمیع آنها را وحی کرده به رسولی؟ص؟ که در حق او فرموده: و النجم اذا هوی ماضل صاحبکم و ماغوی و ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی علّمه شدید القوی. و علم به جمیع مرادات خود را به وحی به او وحی فرموده و او به اوصیاء خود و عترت خود تعلیم فرموده به امر الهی و اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم را نازل فرموده. پس با وجود ایشان جهل و غفلت و خطاء و عصیان و سهو و نسیانِ سایرِ امت مانع از رسانیدن خداوند جلّ‌شأنه دین خود را به مکلّفین نیست چنان‌که همه این نقصان‌ها در زمان حضور معصومین؟عهم؟ از برای رعیت بود و مانع از یقینی ‌بودن دین الهی نبود.

بلی اگر کسی به حجت‌های الهی؟عهم؟ متمسک نشود و گمان کند که دین الهی را راویان غیر معصوم از جهل و غفلت و خطاء و سهو و نسیان بلکه عصیان حافظند البته در نفس احکام الهی بر یقین نخواهد بود مانند سایر فرقه‌های اسلام که رئیسی معین از جانب خدا و رسول؟ص؟ ندارند که رئیس معصوم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 458 *»

از جهل و غفلت و خطا‌ء و عصیان و سهو و نسیان باشد اما از برای شیعه اثنی‌عشری که همیشه متمسکند به یکی از ائمه اثنی‌عشر؟عهم؟ که زنده است در روی زمین و حجت خدا و بقیه او است که: کیما ان زاد المؤمنون شیئاً ردهم و ان نقصوا اتمّه لهم و فرموده: انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء پس: بقیت‌اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین. قل بفضل اللّه و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون. انا للّه و انا الیه راجعون. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

چه غـــم دیوار امـــت را چــو باشد چون تو پشتیبــان

چه خوف از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان

پس بنا بر آنچه مکرر ذکر شد جمیع اخباری که معمول‌به علمای ابرار در جمیع قرون و اعصار بوده جمیعاً در حضور باهر النور نور علی نور ظهور اعظم اجل اکرم الهی عجل اللّه فرجه و سهل مخرجه در مرئی و مسمع او است و او است مانند آباء کرام خود صاحب مرئی و مسمع چنان‌که در زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه صلوات المصلین می‌خوانی و او را به این لقب می‌نامی و اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض را معتقدی و ایمان داری. پس حافظ اخبار او است و عصیان عاصین و خطاء خاطئین و سهو ساهین و نسیان ناسین مانع از حفظ و حمایت او نیست و جمیعاً مقرر است از جانب او؟ع؟ که اگر غیر از این اخبار معمول‏بهای علمای ابرار در جمیع اعصار غیبت او چیزی دیگر دین خدای قهار بود همان چیز دیگر را می‏رسانید پس چون غیر از این اخبار چیزی را در اعصار غیبت خود در میان مکلّفین نگذارد یقین کردیم که دین الهی و شرع او در همین اخبار است که حجت الهی آنها را از روی عمد در میان مکلّفین قرار داده و به دست علمای ابرار در جمیع اعصار داده و همه ایشان به آنها عمل کرده‌اند حتی کسانی که گمان کرده‌اند که آنها قطعی‌الصدور

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 459 *»

از معصوم؟ع؟ نیست و ظنی‌الصدور است باز عمل ایشان به همین اخبار بوده و نمی‌شود که راعی خلق خلق را در این مدت مدید مهمل گذارد و اخباری که رضاء خدا و رسول؟ص؟ در عمل‌کردن به آنها است در میان ایشان نگذارد.

و اگر کسی گمان کند که این اخبار قطعی‌الصدور از معصوم؟ع؟ نیست و احتمال می‏رود که از غیر معصوم؟ع؟ صادر شده باشد لازمه این گمان این است که پیغمبر معصوم؟ص؟ شرایع و احکام الهی را و رسالت خود را به اهل زمان بعد از خود نرسانیده به طور قطع و یقین پس مقصر شده نعوذباللّه در رسانیدن رسالت خود به خلق زمان بعد از خود یا آنکه او؟ص؟ تقصیر نکرده ولکن ائمه معصومین؟عهم؟ تقصیر کرده‌اند در هدایت مردم یا آنکه ائمه؟عهم؟ در زمان حضور خود تقصیر نکرده‌اند و امام زمان؟ع؟ در زمان غیبت خود تقصیر کرده و مرادات الهیه را به طور قطع به مردم نرسانیده یا اگر گمان کند که او مقصر نیست ولکن نتوانسته برساند پس تقصیری ندارد و چون نتوانسته برساند تکلیفی ندارد پس از این جهت مردم در زمان غیبت او مهمل شده‌اند و حلال و حرام و شرایع و احکام ایشان قطعی‌الصدور نیست و از باب اکل میته مانند گوشت مرده و جیفه بر ایشان حلال شده با اینکه خود او؟ع؟ فرموده: انا غیر مهملین لمراعاتکم.

باری، و اگر کسی این‏قدر بی‏بصیرت باشد در دین و مذهب و نداند که رسانیدن دین الهی و شرایع و احکام او به خلق با رسول‌خدا و خلفاء او؟عهم؟ است و اصل وضع رسالت و وصایت از برای تبلیغ احکام الهی است به سوی خلق نمی‏تواند بگوید که خداوند قادر غیر مغری به باطل تقصیر کرده در ابلاغ مرادات خود به خلق یا نتوانسته که مرادات خود را به خلق برساند پس عرض می‌کنم که احدی نمی‌تواند بگوید که خداوند عالم جلّ‌شأنه دینی و حلالی و حرامی را از برای خلق در زمان غیبت امام؟ع؟ نخواسته و احدی نمی‌تواند بگوید که دینی را که از برای ایشان خواسته نتوانسته به ایشان برساند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 460 *»

و احدی نمی‏تواند بگوید که در دائره شیعه مرادات الهیه در غیر این اخباری است که در دست علماء است پس یقین حاصل خواهد شد که مرادات الهیه در همین اخبار است و بس پس به تقریر الهی یقین شد که مرادات و احکامی را که خدا خواسته که در میان خلق باشد در همین اخبار است و بس.

و اگر وسوسه رود که شاید خداوند عالم یقین را نخواسته از برای خلق در زمان غیبت و همین گمان و مظنه را خواسته و باب علم را مسدود فرموده عرض می‌کنم که آیا یقیناً باب علم را مسدود کرده و باب مظنه را مفتوح کرده پس در این صورت مظنه شما موضوع حکم یقینی است پس حکم الهی به طور یقین است پس مظنه در نفس حکم الهی جاری نشد یا آنکه شما مظنه دارید که باب مظنه مفتوح شده و باب علم مسدود و احتمال می‏دهید که باب علم مفتوح باشد و عمل به مظنه به حرمت خود باقی باشد پس انکار و رد شما بر کسانی که باب علم را مفتوح می‏دانند معنی ندارد و کسی که تصدیق اهل علم را کرد ایمن خواهد بود و تصدیق شما خالی از خطر نخواهد بود و نهایت‏چیزی که به افتراء می‏گویید اینکه علم مدعیانِ علم با مظنه شما یکی است و آنها اسم مظنه را علم گذارده‏اند. پس در چنین صورتی هم شما و منکرین شما مساوی خواهید بود در عمل به مظنه پس شما نمی‌توانید منع کنید کسی را از تصدیق طرف مقابل بنا بر مذهب خود شما و طرف مقابل می‌توانند منع کنند کسی را از تصدیق شما چرا که شما را برخطاء می‏دانند و عمل به مظنه را در نفس احکام الهی حرام می‏دانند و از برای حرمت آن زیاده از دویست آیه قرآن می‏خوانند و از احادیث صریحه مطابق کتاب خدا شاهد می‌آورند.

باری، همین‏قدرها در این رساله مختصر در این باب از برای شخص بابصیرت کافی است پس برهانی دیگر از برای مطلبی دیگر عنوان می‌شود ان‌شاءاللّه‌تعالی.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 461 *»

برهان بیست‌ویکم

در اینکه عوام همیشه محتاجند در اخذ مسائل به علماء از عصر آدم تا خاتم و بعد از آن و در هر عصری گرگان به لباس میشان هستند که جمیع اختلافات مذاهب در هر زمانی از فساد آنها است و اینکه شنیدن معجزات مثل دیدن معجزات است و حجت خدا بر جمیع مکلفین از عوام و خواص باید تمام باشد و به همه رسیده باشد و چنین حجت عام شاملی ضروریات دین و مذهب است که تخلف یکی از آنها باعث کفر است و اختلاف در نظریات سبب کفر و فسق کسی نمی‌شود و منکر ضروریات چه عالم باشد چه عامی کافر است و شرح بعضی از ضروریات و ذکر چند فصل و چند مطلب از کتاب مبارک «ارشادالعوام» در رد صوفیه و بابیه لعنهم‌الله که صریح است بر اینکه میزان حق و باطل ضروریات است و شرح الحاد‌های بعضی ملحدین که مخالف ضروریات است.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 462 *»

از جمله مطالبی که از برای هر عالم و عامی واضح است و داخل بدیهیات صاحبان شعور است این مطلب است که جمیع مکلّفین در علم و شعور یکسان نیستند پس عوام ایشان محتاجند که مسائل دینیه خود را از دانایان و علماء اخذ نمایند و این سیرت در بنی‌آدم از عصر حضرت آدم تا خاتم؟ص؟ جاری بوده و هست پس این سیرت مقرر است از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه و جمیع حجت‌های او؟عهم؟ چنان‌که فرموده: و ماکان المؤمنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون که حاصل ترجمه این است که نیستند مؤمنان که نفور کنند و تحصیل کنند مسائل دین خود را جمیعاً پس چرا نفور نمی‌کنند از هر فرقه‌ای طائفه‌ای از ایشان تا تفقه کنند در دین و تحصیل کنند مسائل آن را تا انذار کنند قوم خود را چون برگشتند به سوی ایشان شاید حذر کنند آن قوم از ندانستن مسائل دینیه خود.

باری، پس اگر وضع این عالم چنین بود که علماء هر دین و مذهبی اختلاف نکنند امر عوام به سهولت می‌گذشت پس مسائل دینیه خود را از هریک از علماء خود اخذ می‌کردند ولکن داخل بدیهیات است که اغراض و امراض خلق روزگار بسیار است و در هر عصری از اعصار هستند جمعی بسیار که مانند گرگان در لباس میش درآمده جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند. و در واقع اختلافاتی که در دین و مذهب پیدا شده در جمیع زمان‌ها از فسادهای این قبیل از اشخاص است که در هر زمانی خود را به لباس میش جلوه می‌دهند و خود را به یک بزرگی می‌بندند و جمع کثیری را به همراه خود هلاک کرده به اسفل‌السافلین می‌رسانند پس انسان صاحب شعور اگر تدبر کند در این عالم و وضع خلق روزگار خواهد یافت که همیشه در این دنیا اختلافی که موجب هلاک ابدی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 463 *»

است از این اشخاصی است که به لباس میش درآمده‌اند و چه‌بسیاری که غافلند و گمان می‏کنند که سلاطین روزگار که به قهر و غلبه سلطنت یافته‌اند و بستگان ایشان باعث فساد و هلاک اهل عالمند و بسا آنکه ساده‌لوحی گمان کند که هرجا اسم ظالمی یا فاسقی یا کافری در کتاب و سنت ذکر شود مراد سلاطین و بستگان ایشانند و غافل از این است که اگر جلوه‌کنندگان در لباس میشان نبودند این‌همه فسادی که موجب هلاکت دنیا و آخرت است در دنیا نبود نهایت اگر سلطانی به قهر و غلبه سلطان شد رعیت خود را از ناملایمات روزگار حفظ کرد و مردم در مهد امن و امان زیست کردند که اگر ایشان نبودند این خلق روزگار از دست یکدیگر مالک مال و جان و عرض و ناموس خود نبودند ولکن فسادی که در دنیا و آخرت برپا است همه از وجود گرگان ظاهر در لباس میشان است که اگر از این قبیل اشخاص در میان بت‌پرستان نبودند عوام بت‌پرستان را چه‌کار به بت‌پرستی بود و اگر از این قبیل اشخاص در میان مجوس نبودند عوام مجوس چه اختلافی داشتند و اگر از این قبیل اشخاص در میان یهود نبودند عوام یهود چه اختلافی با نصاری داشتند و اگر از این قبیل اشخاص در میان نصاری نبودند عوام ایشان چه اختلافی با اهل اسلام داشتند و اگر از این قبیل اشخاص در میان عامه نبودند عوام ایشان چه اختلافی با خاصه داشتند و اگر از این قبیل اشخاص در میان خاصه نبودند عوام ایشان چه اختلاف می‌توانستند بکنند.

و امید است که رؤساء هر قومی از این سخن نرنجند چرا که سخن به طور کلی است و صدق آن از برای هر صاحب‌شعوری ظاهر است و محل رنجش قومی مخصوص نیست چرا که فی‏المثل اگر ملاهای یهود اظهار رنجش کنند که از این قرار ماها سبب هلاک عوام خواهیم بود می‏توانم به ایشان بگویم که شماهایی که به عیسی ایمان نیاورده‏اید البته تمام نصاری را بر باطل می‏دانید و سبب گمراهی عوام ایشان را کشیش‌های ایشان می‏دانید پس این سخن را خود شما می‏گویید پس نباید سبب رنجش شما شود و اگر ملاهای نصاری اظهار رنجش کنند می‏توان به ایشان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 464 *»

گفت که شما خود این سخن را درباره ملاهای یهود می‏گویید که ایشان عوام خود را منع از ایمان‌آوردن به مسیح کردند پس سخنی را که خود می‏گویید نباید سبب رنجش شما شود از کسی که همان را گفته و همچنین است جواب باصواب از رنجش هر رنجوری.

باری، پس بعد از اختلاف علماء در هر طبقه‌ای از طبقات عوام باید قدری فکر کنند که آیا روا است که تصدیق کنند عالم محله خود را بدون دلیل و برهان و تقلید کنند از او و بسا آنکه ملای محله خودشان ملای محله دیگر را کافر و نجس می‌داند و مقلدین او را کافر و نجس می‌داند و همچنین است حال ملای محله دیگر و مقلدین او. پس باید عوام اگر به هلاکت خود راضی نیستند فکر کنند که اگر خداوند عالم جلّ‌شأنه تکلیفی از برای عوام در این باب قرار نداده بود و عذر ایشان را می‌پذیرفت که بگویند که ماها را چه‌کار با اختلاف‌ها در میان علماء نهایت چون ماها اهل این محله بودیم تقلید کردیم عالم محله خود را نباید از ایشان مؤاخذه کند و نباید پیغمبران خدا؟عهم؟ در این دنیا از ایشان مطالبه ایمان کنند اگر عالم ایشان ایمان نیاورد پس جهادکردن پیغمبران خدا با ایشان و دیار ایشان را خراب‌کردن و اموال ایشان را غارت‌کردن و زن و فرزند ایشان را اسیر کردن دلیل این است که خود ایشان مکلفند که حق را از باطل تمیز دهند پس اگر علماء ایشان از راه باطل روند ایشان پیروی ایشان نکنند پس عوام مکلفند به ایمان مثل علماء و مکلفند که حق را از باطل جدا کنند و با حق و اهل حق باشند و از باطل و اهل آن اعراض کنند و بسی واضح است که معجزات پیغمبران چیزی نبود که عوام نتوانند آن را بیابند و باید در این باب تقلید از علماء خود کنند و معجزات را خداوند عالم جلّ‌شأنه محسوس و مشاهد جمیع مکلّفین قرار داد و ادراک آن را مخصوص علماء قرار نداد تا حجت خود را بر همگی تمام کند که عذری از برای احدی از مکلّفین باقی نگذارد که احدی از عالم و عامی نتواند بگوید که چون امر تو مشکل بود و راه آن مخفی بود من نتوانستم آن را بفهمم و به آن ایمان آورم پس احساس معجزات را خداوند عالم جلّ‌شأنه در میان عوام و علماء یکسان قرار داد تا راه عذر را بر روی همه ایشان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 465 *»

سدّ کند و بسی واضح است که عوام و علماء چنان‌که در دیدن معجزات یکسانند و اتمام حجت به همه ایشان می‏شود در شنیدن معجزات هم یکسانند پس بسا جمعی که غائب باشند از مجلس و مجمعی که در آن اظهار معجز می‏شود پس حاضران به ایشان می‏رسانند و پس از شنیدن هرکس ایمان می‌آورد می‌آورد.

و بسی واضح است که دیدن معجز و شنیدن آن از برای این است که صدق صاحب معجز در ادعای خود معلوم شود تا مردم را امر کند به محابّ الهی و نهی کند از مساخط او جلّ‌شأنه. پس چون به واسطه معجزات صدق مدعی معلوم شد معلوم خواهد شد صدق تمام فرمایشات او از امر و نهی و حلال و حرام و غیر اینها پس هر کلامی و هر امری و هر قاعده‌ای که معلوم شد که از او صادر شده معلوم می‏شود که آن حق است و باید ایمان آورند به آن جمله مکلّفین. پس بسی واضح است که خدا و رسول او؟ص؟ چون ایمان از همه مکلّفین خواسته‏اند باید حجت خود را بر همه ایشان تمام کرده باشند پس اگر آن حجت مشاهده معجز است باید همه دیده باشند و اگر شنیدن و یقین‌کردن به آن است باید همه شنیده و یقین کرده باشند.

پس از این بیان متذکر شو که امری که باید به همه مکلّفین برسد و حجت را بر همه تمام کند امر عامی خواهد بود که مخصوص به بعضی دون بعضی نیست و شامل و عام است مر عوام و خواص را و چنین امر شاملی که محل اتفاق عوام و علماء است حجت الهی است که به همه ایشان رسانیده و حجت بر همه تمام کرده که احدی از عوام مکلّفین نمی‏تواند بگوید حجت الهی بر ما تمام نبود مثل آنکه احدی از علماء نمی‏تواند بگوید حجت الهی بر من تمام نیست و امری را که عوام می‌توانند بگویند که به ما نرسیده آن امری است که مخصوص علماء است که باید مسائل جزئیه حلال و حرام را از اصل کتاب و سنت استنباط کنند و تکلیف عوام الناس نیست که خودشان آن را استنباط کنند و تکلیف ایشان همین است که مسائل جزئیه دینیه خود را از علماء و فقهاء اخذ کنند اما امری که به جهت اتمام حجت خداوند عالم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 466 *»

جلّ‌شأنه به ایشان رسانیده و رسول او؟ص؟ تبلیغ آن را فرموده و عذری از برای مکلّفی باقی نگذارده همان امر عام شامل عوام و خواص است که اسم آن به اصطلاح ضرورت دین و مذهب است پس چون امر ضرورت دین و مذهب از جانب خدا و رسول و اوصیاء او؟عهم؟ بر عوام‌الناس مخفی نیست و امر الهی که به ایشان رسیده همان ضرورت است بنابراین حجت الهی بر عوام تمام است چنان‌که بر علماء تمام است پس در صورتی که در میان علماء اختلافی در ضروریات دین و مذهب نیست اگرچه در مسائل مخصوصه جزئیه نظریه اختلاف داشته باشند که عوام الناس اخذ مسائل خود را از هریک از ایشان می‌توانند بکنند چنان‌که همیشه در هر زمان عوام اخذ مسائل خود را از علماء خود می‏کردند حتی در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ و حال آنکه از صدر اسلام تاکنون دیده نشده که دو نفر عالم در مسائل نظریه در جمیع آنها متفق باشند و با اینکه مختلف بودند عوام‌الناس اخذ مسائل نظریه را از ایشان می‏کردند و اختلاف در نظریات هرگز موجب تکفیر و تفسیق یکدیگر نبوده و هرگز بنا نبوده و نیست که به جهت اختلاف در نظریات احدی از علماء تکفیر و تفسیق کند عالمی دیگر را چنان‌که بسی ظاهر است که علماء سابقین اجازه داده‏اند به علماء لاحقین که مردم از ایشان اخذ مسائل کنند و حال آنکه لاحقین البته اختلافی در مسائل نظریه با سابقین داشته‌اند.

پس باید اهل بصیرت متذکر باشند که اختلافی که در میان علماء واقع شد و موجب تفحص عوام است اختلافی است که بعضی بعضی را تکفیر یا تفسیق کنند و بعضی اخذ مسائل را از بعضی از برای عوام جایز ندانند پس عوام بدون دلیل و برهانی از جانب خدا و رسول و اوصیاء او؟عهم؟ نمی‌توانند تصدیق کنند احدی از ایشان را در تکفیر دیگری مگر آنکه او خارج شود از ضرورت دین و مذهب. پس چون ضرورت دین و مذهب به عوام رسیده اگر اعتنائی به دین و مذهب داشته‌اند پس در این صورت خودِ عوام، خارج از ضرورت دین و مذهب را خوب می‌توانند جدا کنند از شخص داخل در دین و مذهب چرا که عوام اگر اعتنائی به دین

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 467 *»

و مذهب دارند ضروریات دین و مذهب در دست ایشان است پس خارج از آن و داخل در آن را به سهولت جدا خواهند کرد.

و اگر کسی گمان کند که در صورتی که کسی نگوید که دوغ من ترش است «و کل یدعی وصلاً بلیلی» و همه بگویند که ما به ضرورت دین و مذهب متمسک هستیم و خارج را خارج و داخل را داخل می‌دانیم بر عوام قدری کار تنگ خواهد شد.

پس عرض می‌کنم که چون شخص صاحب بصیرت در دین و مذهب می‏داند که در میان جماعتی از علماء که همه از اهل یک دین و مذهبند و همه ایشان ضروریات آن دین و مذهب را قبول دارند و همه ایشان تمسک به ضروریات و مسلّمیات دین و مذهب را لازم می‌دانند و همه ایشان تخلف از امور مسلّمیه دین و مذهب را موجب خروج از دین و مذهب می‌دانند و از جمله امور مسلّمیه همه ایشان این است که هرکس مانند ایشان متمسک و معتقد است به امور مسلّمیه دین و مذهب و ضروریات آنها باید او را مسلم و مؤمن دانست و روا نیست که او را خارج از اسلام و ایمان کرد و همه ایشان کسی را که خارج از اسلام و ایمان کند شخصی را که متمسک است به امور مسلّمیه دین و مذهب او را خارج از اسلام و ایمان می‌دانند معقول نیست که بعضی بعضی را خارج از اسلام و ایمان کنند پس شخص بابصیرت اگر با این حال دید که در میان چنین جماعتی اختلاف است که بعضی بعضی را خارج از دین و مذهب می‌کنند و تکفیر می‌کنند و متابعت او را جایز نمی‌دانند خواهد یافت که همه این جماعت در ادعای خود صادق و راستگو نیستند و یقین خواهد کرد که البته بعضی در ادعای تدیّن و ایمان صادقند و بعضی کاذب اگرچه کاذب نگوید که من کاذبم و ادعای صدق را بکند چنان‌که خداوند عالم جلّ‌شأنه خبر داده و فرموده: و من الناس من یقول آمنا باللّه و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین یخادعون اللّه و الذین آمنوا و مایخدعون الّا انفسهم و مایشعرون فی قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضاً و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون و اذا قیل لهم لاتفسدوا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 468 *»

فی الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولکن لایشعرون پس شخص بابصیرت خواهد دانست که نه هرکس که ادعای اسلام و ایمان کند و نه هرکس که ادعای اصلاح کند مسلم و مؤمن و مصلح است بلکه بسا آنکه کسی ادعای اسلام و ایمان و اصلاح کند و او کافر و مفسد باشد و شخص بابصیرت خواهد دانست که یکی از علامات صدق صاحب اسلام و ایمان و اصلاح این است که شخص مسلم مؤمن مصلح را خارج از اسلام و ایمان نکند و یکی از علامات کذب کاذب این است که شخص مسلم مؤمن مصلح را خارج از اسلام و ایمان کند پس شخص بابصیرت همین که دید شخصی را به قواعد اسلام و ایمان سلوک می‌کند و تصریح می‌کند که دین و مذهب من این است که واجب و لازم است که به جمیع امور مسلّمیه اسلامیه و ایمانیه اقرار و اعتراف و اذعان باید کرد و من مقرّ و معترف و معتقدم به جمیع آنها و با این حال شخصی دیگر را دید که شخص اول را خارج از اسلام و ایمان می‌کند خواهد دانست که شخص دویم در ادعای اسلام و ایمان خود کاذب است اگرچه بگوید که من مقرّ و معترف و معتقدم به جمیع امور مسلّمیه اسلام و ایمان چرا که اگر در ادعای خود صادق بود شخص اول را خارج از اسلام و ایمان نمی‌کرد پس چون خداوند عالم جلّ‏شأنه کذب او را در ادعای اسلام و ایمان ظاهر کرد به واسطه خارج‌کردن او شخص اول را از دائره اسلام و ایمان شخص بابصیرت از تحیر بیرون خواهد آمد و خواهد دانست که شخص اول در ادعای اسلام و ایمان خود صادق است و شخص دویم در ادعای اسلام و ایمان خود کاذب است مثل آنکه شخصی بگوید که مقرّ و معترفم به جمیع امور دینیه مسلّمه اسلام و ایمان ولکن بگوید نماز یومیه واجب نیست پس معلوم می‌شود که او در ادعای خود کاذب است چرا که وجوب نماز یومیه در اسلام به حد ضرورت رسیده و مسلّم کل اهل اسلام است که نماز یومیه واجب است و وجوب آن بر عوام و خواص اهل اسلام ظاهر است و هر امری از امور دینیه که به حد ضرورت رسد و بر عوام و خواص مخفی نماند هرکس انکار کند آن را کافر است مگر آنکه شخص منکر طفلی بی‌تمیز یا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 469 *»

مجنونی یا پیری خرف‌شده یا شخصی باشد از اهل بوادی و بیابان‌نشین یا شخص بی‌مبالاتی که هرگز با اهل دین و مذهب صحبتی از دین و مذهب درمیان نیاورده پس امثال این جماعت به انکار ضرورتی کافر نشوند چرا که اغلب امور مسلّمه اسلامیه و ضروریات دین و مذهب بر اهل سایر ادیان هم مخفی نیست چه جای اهل اسلام و ایمان مگر امثال جماعتی که مستضعف و بی‌مبالات باشند و این امر درباره دو عالم جاری نیست چرا که اشخاص مستضعفین و اشخاص بی‌مبالات محل تحیر عوام نیستند و هیچ‌یک از ایشان مقابلی ندارند با شخص عالمی اما دو شخص عالم که محل تحیر عوام می‏شوند و یکدیگر را تکفیر می‌کنند و هیچ‌یک جایز نمی‏دانند که عوام متابعت از دیگری کند اگر امری از جانب خداوند در میان نبود که عوام آن امر را بدانند پس باید جمیع عوام معاف باشند در متابعت هر عالمی چه آن عالم مؤمن باشد و چه کافر و باید عوام بت‌پرستان و عوام مجوس و یهود و نصاری و عوام جمیع هفتاد و دو فرقه اسلام معذور باشند و از اهل نجات باشند و حال آنکه بر صاحبان بصیرت مخفی نیست که انبیای الهی عوام را معذور و معاف نمی‌داشتند در متابعت علماء خود بلکه جهاد می‏کردند با ایشان و ایشان را به قتل می‌رسانیدند و خانه‌های ایشان را خراب می‌کردند و اموال ایشان را غارت می‌کردند و زن و فرزند ایشان را اسیر می‌کردند مانند علماشان پس معلوم است که عوام معذور نیستند در متابعت هر ملایی و باید متابعت کنند شخص عالم عادل متدین را.

و معلوم است که اگر میزانی الهی در دست نداشتند که به آن میزان بسنجند عالم به حق و باطل را نمی‌توانستند بفهمند که عالم به حق کیست تا متابعت کنند و گرگ ظاهر در لباس میش کیست تا مخالفت کنند او را پس آن امر الهی که از علماء دنیا تعدی کرده و به عوام رسیده و حجت الهی را بر ایشان تمام کرده و ایشان را معذور و معاف نداشته ضرورت دین و مذهب است مثل وجوب نماز یومیه و روزه ماه رمضان و حرمت رشوه و خمر و زنا و لواط و امثال اینها پس چون دیدند عالمی را که مخالفت می‌کند در این امور امر الهی را باید بدانند که بر باطل است و

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 470 *»

معذور نیستند که بگویند این شخص عالم است و ماها عوام هستیم و او بهتر می‌داند چرا که امر الهی که ضرورت اسلام و ایمان باشد به او رسیده چنان‌که به علماء رسیده پس چون عالمی را دیدند که مخالفت می‌کند یکی از ضروریات دین و مذهب را نباید متابعت کنند او را و باید متابعت کنند عالمی را که مطلقاً مخالفت ضرورت دین و مذهب از او بروز نکند.

و اگر کسی بگوید که احتمال می‌رود که کسی انکار کند یکی از ضروریات دین و مذهب را از راه معصیت پس چنان‌که می‏داند خمر حرام است و می‌خورد می‌داند که آن حرام است و می‏گوید حلال است پس کافر نشود چنان‌که شارب‌الخمر کافر نیست اگرچه فاسق باشد، پس عرض می‌کنم که هر عالمی که خلاف ضرورت اسلام و ایمان از او سر زد فسق او البته معلوم شده پس متابعت او را نباید کرد اگرچه جمیع فقهاء اعلام به طور اطلاق منکر ضرورت اسلام و ایمان را کافر دانسته‌اند و احدی از ایشان نگفته که شاید منکر ضرورتی انکار آن را از روی فسق کرده پس کافر نیست و بسی واضح است که اگر این باب مفتوح شود باید هیچ ارتدادی و کفری از برای مرتد و کافری باقی نماند پس هرکس ردّه‌ای بگوید بگوییم از راه فسق این رده را گفته و مرتد نیست و هر کافری هر کفری بگوید بگوییم این کفر را از راه فسق گفته پس کافر نیست. پس معلوم شد که صراط مستقیم همان راهی است که فقهاء اعلام رفته‌اند که منکر یکی از ضروریات دین و مذهب مرتد و کافر است چنان‌که شیخ حر؟رضو؟ در باب ثبوت کفر و ارتداد به انکار و جحود بعض ضروریات روایت کرده و سند را می‌رساند به حضرت باقر؟ع؟ که فرمودند: عرض کردند به خدمت حضرت امیر؟ع؟ که هرکس گفت اشهد ان لااله‌الااللّه و ان محمّداً رسول‌اللّه مؤمن است؟ حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: پس چه شد فرائض خدا؟ کسی که انکار کند فرائض خدا را کافر است.

و مناسب این مقام است ذکر فصلی از کتاب مستطاب «ارشاد» که در امر معراج فرموده‌اند. می‌فرمایند: «بدان که اولاً واجب است در این مسأله و باقی مسائل هم که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 471 *»

این مقدمه را بدانی که حضرت پیغمبر؟ص؟ تشریف‌فرمای این عالم شدند در وقتی که مردم بعضی بت می‌پرستیدند و بعضی سنگ‌ها را می‌پرستیدند و بعضی درخت‌ها را می‌پرستیدند و بعضی حیوانات را می‌پرستیدند مانند گاو و امثال آن و بعضی آفتاب و ماه و ستارگان را می‌پرستیدند و بعضی آتش می‌پرستیدند و همچنین همه در وادی ضلالت حیران و سرگردان و در میان عرب ظاهر شد که عصبیت آنها و حمیت و کبر آنها از همه‌کس بیشتر بود و تعصب بت‌ها و طریقه جاهلیت خود را از همه‌کس بیشتر می‌کشیدند. پس آن بزرگوار آمد و طریقه حقه و ملت بیضاء را در میان مردم آشکار کرد و خورده خورده کارش به بیزاری‌جستن از آنها رسید و اظهار کردن کفر آنها و نجاست آنها و لعن بر آنها و بر خدایان آنها و خورده خورده امرش به مقاتله رسید و جهاد و با ضرب شمشیر امر خود را ظاهر کرد و بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد و بالاتر از کشت و کشتار امری دیگر نیست پس چیزی که در دین خدا باشد و واجب باشد اعتقاد مردم فرو نگذاشت وقتی که جهاد و قتل را بر خود گذارده بود دیگر خوفی نداشت که امری را پنهان کند، پس همه آنچه واجب بود و از دین خدا بود و می‌بایست مسلم به آن اعتقاد کند در میان مردم ظاهر کرد و به ضرب شمشیر به گردن ایشان گذاشت و مردم هم داخل در امر شدند و خورده خورده امر دین خود را آشکار کرد تا آنکه وحی نازل شد و آیه آمد که: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً یعنی: امروز کامل کردم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و پسندیدم برای شما اسلام را که دین شما باشد پس اگر چیزی مانده بود که فرمایش نشده بود این آیه بیجا بود. پس تمام آنچه بر مسلمین واجب بود فرمایش رفت و از این جهت فرمودند که: حلال محمّد حلال الی یوم القیامة و حرام محمّد حرام الی یوم القیامة پس حلال او حلال است تا روز قیامت و حرام او حرام است تا روز قیامت و شریعت او آخری شریعت‌ها است و سنت او آخری سنت‌ها و کتاب او آخری کتاب‌ها پس چون این مسأله محقق شد پس عرض می‌شود که هر مسأله خواه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 472 *»

بزرگ و خواه کوچک خواه واضح و خواه مشکل خواه در معرفت‌ها و خواه در سایر امور که مخالف این کتاب و این سنت و اجماع این مسلمین باشد باطل و از درجه اعتبار ساقط است میزانی در میان مردم گذارده‌اند که اجماع مسلمین باشد هر حرفی را باید با این ترازو سنجید اگر درست است و با هم موافق است معلوم است که از جانب پیغمبر است و معلوم است که از جانب خدا است و حق است و هرچه با اجماع این مسلمین مخالف است معلوم است که با قول پیغمبر مخالف است و مخالف قول خدا است و اگر جاهلی گوید که اجماع مسلمین چه دلالت بر قول پیغمبر دارد می‌گویم به او که چنان‌که تو چین را ندیده‌ای ولکن از تواتر قول مردم و کسان بی‌غرض بسیار شنیده‌ای یقین داری که ولایت چین هست و شک در این نداری و هرکس بگوید نیست البته سفیه و بی‌عقل است در نزد تو و در این شبهه‌ای نیست همچنین هرگاه جمیع مسلمین در هر عصری طوری را دین خود قرار داده‌اند و اتفاق بر آن دارند و آن را از دین اسلام می‌دانند و آن را طریقه پیغمبر می‌دانند چگونه یقین نمی‌شود که اتفاقی اینها دین پیغمبر است و قول پیغمبر است؟ص؟ شک در این نمی‌کند مگر کسی که مبتلا به وسواس باشد و الّا همان قسم که به سیرت سلاطین سلف علم به‌هم‌می‏رسانیم همان قسم به سیرت پیغمبر؟ص؟ علم به‌هم‌می‌رسانیم و در این شک نیست. پس معلوم شد که اتفاق مسلمین برحق است و مخالف ایشان باطل است البته و از طریقه و سنت پیغمبر خارج است. پس کدام ترازو از این محکم‌تر و عدل‌تر و کدام شاهد و گواه از این بهتر؟ سبحان اللّه! مردم جاهل در بعضی مسائل از ما کرامت می‌خواهند جمیع معجزات پیغمبر دلیل حقیت قول ما است وقتی که ما موافق اجماع مسلمین سخن بگوییم دیگر کرامت برای چه می‌خواهند؟ باری، همین قاعده را در دست بگیر و قول هرکس را که می‌شنوی به این ترازو بسنج و مقدار هرکس را به همین قاعده که ذکر شد بدان. اگر کسی در این دین است که میزان همین است و اگر از این دین خارج است پس او داند و کار خود ما را با او کاری نیست و از برای او اطاعتی نه. و همچنین هر مطلب که از ما می‌شنوی طلب میزان کن که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 473 *»

به حول و قوه خداوند به این میزان سنجیده شده است و در این ترازو راست است و آنچه شنیده‌ای که فرموده‌اند که بر هر حقی حقیقتی است و بر هر صوابی نوری است همین شریعت است حقیقت هر حقی و همین است نور هر صوابی و این مطلب را اگرچه همه‌کس ادعا می‌کنند لکن خداوند تو را عقلی داده است و به قدر عقل تو تو را تکلیف کرده است تو همین‌قدر از روی غفلت و بی‌فکری تقلید کسی را مکن و فهم خود را به‌کار بر و عقل خود را حاضر کن و خود به عقل خود بسنج که لامحاله خداوند عالم آن‌قدر که از تو خواسته است به تو خواهد رسانید و به تو خواهد فهمانید و مقدار هرکس را به قول او بفهم نه آنکه قول مردم را تسلیم کنی که می‌گویند که فلانی عالم است بلکه گوینده احمق باشد تو چرا اطاعت احمقان نمایی؟ پس قدر این فصل را بدان و زیور گوش خود گردان.» تمام شد این فصلِ فاصل و جداکننده حق از باطل.

و از برای تأکید و زیادتی بصیرت طالبان حق مناسب است که فصلی دیگر از آن کتاب مستطاب ذکر شود که در مسأله معاد فرمایش فرموده‏اند. می‏فرمایند: «بدان اولاً که هر معنی که انسان اراده می‌کند آن به منزله روح است و هر لفظی که به جهت بیان‌کردن بر زبان می‏راند به منزله جسد است از برای آن روح پس روح با جسد باید مناسب باشد و جسد با روح و اگر روح با جسد مناسب نباشد در آن جسد نگنجد و همچنین هر معنی که با لفظ درست مناسب نباشد در آن لفظ نگنجد پس از شنیدن آن لفظ آن معنی را درک نتوان کرد مثل آنکه آتش در ذهن او باشد و اسم آب ببرد البته هرکس اسم آب را بشنود معنی آتش از آن نخواهد فهمید. چون این مطلب را دانستی می‏گویم که بعضی معنی‌ها هست که یک لفظ آن معنی را می‌رساند و بعضی از معنی‌ها هست که الفاظ بسیار باید گفت تا آن معنی را برساند و همچنین بعضی از معنی‌ها هست که لفظ صریح آن معنی را نمی‌رساند و باید به اشاره آن را بیان کرد و بعضی از معنی‌ها هست که لفظ صریح آن معنی را می‌رساند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 474 *»

و همچنین باز یکپاره معنی‌ها هست که لفظ محکم معین آن معنی را می‌رساند و بعضی از معنی‌ها هست که نمی‌رساند و باید لفظی متشابه گفت تا آن معنی فهمیده شود و محکم آن باشد که موافق حق معلوم باشد و متشابه آن است که به ظاهر موافق حق نباشد بلکه شبیه به باطل باشد و هرکس می‌شنود از آن گمان باطل کند ولکن در حقیقت حق است و باطل را در آن راه نیست پس در این هنگام هرکس از آن لفظ متشابه موافق محکم حق معلوم فهمد آن را فهمیده و هرکس از آن باطل فهمد آن را نفهمیده و از برای لفظ و معنی قسم‌های بسیار است چه فایده که این کتاب به جهت عوام است و الّا همه آن قسم‌ها را بیان می‏کردم تا بدانی که هر کلامی چه خاصیت دارد و همین‌قدر در اینجا کافی است. مجملاً که کسی که در نهایت فصاحت و بلاغت است باید لفظی گوید که آن مطلبی که در دل دارد واضح شود پس چاره‌ای ندارد مگر آنکه لفظ‌های متشابه در کلامش باشد ولکن تکلیف شنوندگان آن است که اگر متشابه را بفهمند خدای را حمد کنند بر نیکی فهم خود و اگر نفهمند آن را به محکم‌ها رد کنند و از پی متشابه به طور ظاهر نروند و از این جهت است که در کلام خدا با وجود نهایت فصاحت و بلاغت کلام متشابه هست و خدا در قرآن می‏فرماید آیه‌ای که معنی آن آن است که خدا کتاب را نازل کرد بعضی از آن آیه‌های محکم است و آنها اصل کتاب است و بعضی دیگر متشابه است، آنها که ایمان دارند می‏دانند که آن متشابه‌ها هم حق است و موافق محکم‌ها است، و اما کسانی که در دل ایشان میل به باطل است پیروی متشابه‌ها را می‌کنند به جهت فساد و تأویل‌کردن آن به طور میل خود و نمی‌داند معنی آن متشابه‌ها را مگر خدا و صاحبان علم که ائمه و شیعیان خاص باشند و همچنین در کلام‌های پیغمبر هم محکمی است مثل محکم کلام خدا و متشابهی است مثل متشابه کلام خدا و اینکه در کلام ایشان متشابه هست از راه عجز ایشان نیست در بلاغت و در بیان بلکه از جهت آن است که بعضی مطلب‌های حق هست که نمی‌توان آنها را بیان کرد مگر به لفظ متشابه و همچنین در کلام‌های ائمه؟عهم؟ محکم و متشابه هست و همچنین در کلام‌های علمای شیعه محکم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 475 *»

و متشابه هست و از راه عجز در بیان نیست ولکن مطلبی می‌بینند که لفظی در این عالم ندارد مگر لفظ متشابه و نمی‌توان آن را بیان کرد مگر به لفظ متشابه از این جهت در کلام‌های خود متشابه دارند و با وجود این دایم فریاد می‌کنند که از پی متشابهات نروید مگر آنکه آنها را با محکم‌ها مطابق کنید و یکی ببینید لکن بعضی از دشمنان که خیال فتنه دارند و فساد را طالب می‌باشند از پی متشابه‌ها رفته و آنها را به طور باطل و کفر معنی می‌کنند و مردم را از حق می‌گردانند و نسبت بد به صاحب آن کلام می‌دهند و بعضی دیگر که دل‌های ایشان میل به باطل دارد آن کلام‌ها را سند خود می‌سازند و از پی باطل می‌روند و بنای عالم بر همین بوده و هست تا خدا غیر از این خواهد. باری، پس آنچه از کلام‌های ما در این کتاب یا در کتاب‌های دیگر یا در درس‌های عام و خاص بشنوید که متشابه است معاذ اللّه که ظنّ بد برید و خیال باطل نمایید و از راه میل به باطل آنها را به طور میل خود معنی کنید یا آن را دستاویز قدح ما سازید چرا که ما را چنان‌که کلام متشابه هست کلام محکم هست و متشابه کلام ما موافق محکم کلام ما است و چنان‌که در مسأله معراج عرض کردم اصل و مرجع جمیع حرف‌ها و اعتقادهای ما محکمات کتاب خدا و محکمات سنت رسول؟ص؟ و اجماع مسلمانان است که در بازارها و مسجدها و مجمع‌های خود می‌گویند. پس هرچه با اجماع و ضروری مسلمانان راست و درست باشد آن اعتقاد ما است و به آن در دار دنیا زیست داریم و به آن می‌میریم و به آن محشور می‌شویم ان‌شاءاللّه و هرچه مخالف اجماع مسلمانان و شیعیان است ما از آن مذهب بیزاریم به سوی خدا و ائمه و اولیاء؟عهم؟. این محکمی است که چندین مرتبه نوشته‌ام و گفته‌ام پس مؤمن این حرف را تصدیق می‌کند و منافق از پی متشابه کلام ما می‌رود و اگر گویی چرا متشابه می‌گویی گویم خدا و رسول؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ چرا گفته‏اند من هم به همان جهت می‏گویم و حال آنکه عرض کردم که حکیم عالم چاره‏ای ندارد مگر آنکه متشابه هم بگوید چرا که بعضی مطلب‌ها هست که به جز متشابه لفظ ندارد از بس دقیق است. باری، در مسأله معراج از این قبیل کلام بسیار گفته‌ام و شاید

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 476 *»

پیش از آن هم گفته باشم و دیگر احتیاج به مکرر کردن نیست صاحبان انصاف را همین‏قدر کافی است و بی‌انصافان را ده مجلد چاره نمی‏کند و لا قوة الّا باللّه. پس عرض می‌شود که محکم در معاد همین اجماع مسلمین است که معاد هست و قیامت خواهد آمد و خداوند جمیع بندگان خود را زنده می‏کند و روح ایشان را به بدن‌های ایشان برمی‏گرداند و معاد جسمانی است یعنی همین جسم این دنیای ایشان به آخرت برمی‌گردد و به بهشت جاوید می‌رود یا به جهنم پاینده و همین جسم که در این دنیا دارد بی‌کم و زیاد به آخرت خواهد آمد به طوری که اگر با ترازو در این دنیا بکشند و در آخرت هم بکشند به قدر ذره‌ای تفاوت نمی‌کند و کم نمی‌شود و ثواب و عقاب بر روح و جسم هردو می‌شود و خدایی که اول جسد انسان را خلق کرده از خاک قادر است که دو مرتبه خلق کند و به هیچ‌وجه خلاف دلیل عقل نمی‌شود و کسانی که از حکمت آل‌محمّد؟عهم؟ خبر ندارند خیال می‌کنند که نمی‌شود این جسد به آخرت آید و آن از جهالت است و به حول و قوت خدا و برکت ائمه؟عهم؟ چنان بیان کنم که ببینی که چگونه موافق نقل و عقل خالص خواهد بود و هیچ شک و شبهه از برای صاحب فهمی باقی نماند ولکن باید تمامی هوش و گوش خود را جمع کنی شاید بهره بری از آنچه علماء برده‌اند و این را بدان که هرکس علم خود را از کتاب و سنت و شیعیان نگرفت جاهل است اگرچه هزار حکمت یونان خوانده باشد و هرکس از کتاب و سنت و شیعیان گرفت آن عالم است حقاً و علم آن صاحب نور است و باعث ترس از خدا می‌شود و انسان را به راه حق می‌دارد. پس مغرور مشو به آنچه بعضی از جهال حکماء گفته‌اند و در حکمت خود متمسک شده‌اند به کلمات صوفی‌های سنی و به کلمات یونانیان نصرانی، اگر شیعه و مُوالی آل‌محمّدی؟عهم؟ رجوع به ایشان کن و پیروی ایشان کن و السلام علی من اتبع الهدی.»

تمام این دو فصل از کتاب مستطاب «ارشاد» را نقل کردم تا کسانی که ایمان به خدا و رسول؟ص؟ و ائمه طاهرین؟عهم؟ و شیعیان ایشان دارند بدانند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 477 *»

که میزانی محکم‌تر از برای جداکردن حق از باطل و مُحَلّیٰ از عاطل از اجماع و ضرورت اهل اسلام و ایمان نیست و هر صاحب بصیرتی می‌فهمد که هر حجتی که از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه مأمور است که امر الهی را به مکلّفین برساند البته می‌رساند و چون به همه مکلّفین رساند البته در هر دائره‏ای از دوائر حقه امری که محل اتفاق و اجماع کل مکلّفین باشد صورت خواهد گرفت و هرکس داخل در آن دائره شد داخل اهل حق است و هرکس خارج از آن دائره شد خارج از اهل حق است چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده که: و من یتبع غیر سبیل المؤمنین نوله ما تولی و نصله جهنم و ساءت مصیراً. و هر صاحب‏شعوری می‏فهمد که اگر خداوند عالم جلّ‏شأنه قرار نمی‌داد اموری چند را در میان رعیت و امت و شیعه هر حجتی از حجت‌های خود که محل اتفاق و اجماع جمیع رعیت باشد و حجت باشد در میان ایشان امر او بالغ و حجت او واضح نبود و تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً فللّٰه الحجة البالغة.

پس اگر فرض کنی که کتابی و سنتی در میان مکلّفین بود و ضرورت و اتفاقی در میان نبود احدی از رعیت را حجتی بر دیگری نبود پس هیچ‌یک از علماء و حکماء نمی‌توانستند رد کنند بر دیگری و اثبات کنند حقی را و نفی و ابطال کنند باطلی را چرا که هر آیه و حدیثی را که اهل حق شاهد می‌آوردند بر اثبات حق و ابطال باطل اهل باطل هم آن آیه و حدیث را به طوری معنی می‌کردند از برای مطلب باطل خودشان یا به آیه‌ای دیگر و حدیثی دیگر متمسک می‌شدند از برای مطلب باطل خودشان ولکن امری که محل اتفاق اهل دائره حق شد دائره را بر اهل باطل تنگ می‌کند پس نمی‌توانند بگویند که ما غیر از امری که محل اتفاق شما است چیزی می‌دانیم که مخالف است با امری که در دست شما است چنان‌که بعضی از صوفیه گفتند که نکاح مردان جایز است به دلیل آیه یزوّجهم ذکراناً و اناثاً پس اهل حق ایشان را از دائره حق بیرون کردند و گفتند که محل اتفاق ما است که لواط حرام است و هرکس به هرحیله‌ای آن را حلال دانست کافر است و از دائره اهل حق خارج است. پس از این

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 478 *»

جهت همیشه علماء به حق، خارج از ضرورت اسلام و ایمان را کافر دانستند و از این جهت است که در ردّ بر اهل بدعت و صوفیه در کتاب مستطاب «ارشاد» می‌فرمایند: «و اما در این مسأله که همه فیض‌ها به ایشان می‏رسد پس از این ایشان به سایرین شک نیست اما چون متعدد می‌باشند فیض‌ها در ایشان منتشر است و هریک دارای همه فیض‌ها نیستند بلکه هریک صاحب فیضی هستند و بعض به بعض محتاجند مانند فقیهی که علم نجوم از منجم اخذ کند و منجمی که علم فقه از فقیه گیرد پس آنها هم جماعتی هستند و به قدر اختلاف صورتشان اختلاف در نفوس ایشان است و هریک قابل فیضی شدند بلی فیض‌های خدا از این طبقه باید بیرون نباشد اما هریک صاحب همه‌چیز نیست چرا که مشاهده دیدیم که هریک صاحب همه نبودند و در امری محتاج به دیگری بودند و مانند آن احمقان هم نمی‏گویم که مصلحت در اظهار جهل در آن ماده بوده است چرا که اگر این باب را کسی مفتوح کند باید بتوان جاهل مطلقی را هم کامل خواند و هرچه نداند بگوییم از راه مصلحت است و همچنین فاسقی مطلق را ولیّ کامل خواند و هرچه عصیان کند بگوییم از راه مصلحت است و به این‌طور بنای دین و ایمان از هم خواهد پاشید و این همانا از شبهات صوفیه ملعونه است که می‌گویند اگر مرشد شراب در محراب خورد باید گفت مصلحت است و هرچه نداند مرید باید بگوید که مرشد صلاح در جواب نمی‌داند پس دیگر نمی‌دانم تمیز ما بین عالم و جاهل و فاسق و عادل به چه‏چیز است و حدود خدا از برای کیست. پس می‌گوییم که ما خود را چنین نافهم نکرده‌ایم و میزان ما کتاب خدا و سنت رسول است که هرکس عصیان کرد او را عاصی می‌دانیم تا آنکه وجه صحتی موافق همین شرع از برای آن بیابیم اگر یافتیم می‌گوییم وجهی داشته است و عیب ندارد و الّا می‏گوییم فسق است و جایز نیست و هتک شریعت شده است و از او مطالبه وجه می‌کنیم و آن نامربوط‌ها که می‏گویند که اینها به کامل ضرر ندارد خرافت است پیغمبر؟ص؟ فرمودند: لو عصیت لهویت یعنی اگر عصیان کنم فرو خواهم افتاد از درجه نبوت. و شریعت برای جمیع خلق نازل شده

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 479 *»

است و تهدید و وعیدش برای همه است و حدودش و تعزیراتش برای کل و کمال مردم در امتثال این شریعت. خدا می‏فرماید: قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه یعنی: بگو ای پیغمبر به مردم که اگر خدا را دوست می‌دارید متابعت مرا کنید. حال کامل اگر دوست خدا است به این شریعت عمل کند و اگر اولای خلق است به رسول‌خدا و از رسول‌خدا است خدا می‏فرماید: من اتبعنی فانه منی و می‌فرماید: ان اولی الناس بابرٰهیم للذین اتبعوه آیه اول یعنی: هرکس متابعت مرا بکند او از من است و آیه دوم یعنی: اولای مردم به ابراهیم کسانیند که متابعت او را کرده‌اند. پس این کامل اگر کامل در خیر است باید خیر کند و خیر در متابعت خدا و رسول است و اگر کامل در شرّ است پس از موضع سخن بیرون است و اما آنکه احمقان می‌گویند که این راست، ولی متابعت خدا و رسول را تو جاهلی و نمی‌فهمی مرشد کامل است او بهتر می‌گوید، جواب می‌گویم من احمق نیستم شریعت رسول‌خدا امروز دو قسم است بعضی از آن محل اتفاق مسلمین است و ضروری است که دین رسول‌خدا است بعضی محل اختلاف است و هرکس در آن طوری گفته است مثلاً نماز محل اتفاق اهل اسلام است که واجب است دیگر فهمی نمی‌خواهد من می‌دانم واجب است مرشد هم می‌داند پس اگر نماز را انکار کرد یا عمداً ترک کرد کافر است و نجس مانند سگ و اگر مسأله محل اختلاف است مثل آنکه بعضی از امت گفته‌اند سوره در نماز واجب است و بعضی گفته‌اند مستحب است بلی من اگر دانسته‌ام که مرشد فقیه است و از او علم فقه دیده‌ام و نخواند می‌گویم واجب نمی‌داند و اگر فقیه نیست و مقلد دیگری است اولاً که غلط کرده که مرشد شده کسی که باید هنوز استنجا از کسی دیگر بیاموزد و آن فقیه که مرد برود و مجدداً استنجا از کسی دیگر بیاموزد که گفته است که مدبّر آسمان و زمین خود را داند یا آنکه خود را باب فیض عالم شمرد و ثانیاً آنکه آن‌وقت هم می‌گویم شاید این مرد مقلد کسی است که او مستحب می‌داند و به این واسطه تکفیرش نمی‌کنم. پس معلوم شد که آنکه می‌گویند که مرید بااخلاص کسی است که اگر مرشد را ببیند که در محراب شراب

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 480 *»

می‌خورد از اخلاص خود برنگردد واللّه جمعی خر را دیدند و افسار کردند و می‌خواستند به فراغ بال عصیان کنند و از مریدین چشم نزنند و معصیت به اصطلاح به دلشان بگیرد و عیششان منغّص نشود این حیله را کردند و این نامربوط‌ها را گفتند و آن خران را افسار کردند چه ضرر دارد مرشد هر غلط که می‌خواهد بکند و بنگ بخورد و چرس بکشد و شراب بیاشامد و باز شب جمعه آن احمق مرید کاسه نبات مصری ببرد و آن دیگری قند ارسی و آن دیگری چای آق‌پر. که باشد از اشقیاء که این را نخواهد؟! بیچاره فساق هر معصیت که می‌کنند دلشان می‌لرزد از ترس حاکم و داروغه و فقیه، و جناب مرشد تدبیر کرده که با سکون قلب اطفال مردم را تبرک می‌کند و در جمالشان حق را می‌بیند و به اشتغال و ملاعبه به ایشان تقویت روح ایمانی می‌کند و زنان مردم را تبرک می‌کند و پیشانی ایشان که محل سجده خدا و نور ایمان ایشان است می‌بوسد و مهمانی‌ها برپا می‌کند به تار و تنبور که یاد ملأ اعلی نماید و شرابی می‏خورد که شاربین خمر را به راه بیاورد و بنگ می‏خورد که بنگیان را به راه بیاورد و حواس باید به جهت حضور جمع باشد و چرس حق را در نظر ممثل می‌نماید غرض تدبیری درست کرده است و خری چند را افسار کرده به هرجا می‌خواهد می‌برد.»

تمام شد موضع حاجت از آن کتاب مستطاب و مقصود از ذکر اینها این بود که طالبان حق را متذکر کنم که همیشه اهل حق اهل باطل را رد می‌کنند به جهت مخالفت ایشان بعضی از ضروریات دین و مذهب را و هرگز تکفیر و تفسیق نمی‌کنند کسی را در مسائلی که محل اختلاف است در دین و مذهب مثل آنکه فرمودند که نماز محل اتفاق اهل اسلام است که واجب است پس کسی که انکار کند وجوب آن را کافر است اما خواندن سوره در نماز واجب است یا مستحب است محل اختلاف است در مذهب پس منکر وجوب آن کافر نیست پس از این جهت به واسطه شراب‌خوردن و بنگ‌خوردن و چرس‌کشیدن و با امارد تفکه‌کردن و تبرک‌کردن و پیشانی زنان مردم را بوسیدن که جمیع اینها به اتفاق اهل مذهب حرام است رد فرمودند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 481 *»

کسانی را که اینها را جایز دانسته‏اند و همچنین باب مرتاب و اتباع او را رد فرموده‌اند به جهت آنکه ایشان خلاف ضرورت اسلام و ایمان کردند چنان‌که در همین کتاب مستطاب در فصلی از فصل‌های جلد اول می‌فرمایند: «بدان که در این زمان بعضی جهال پیدا شدند و چند کلمه‌ای از حکمت آموختند و آن را به طور کمال نگرفتند و به انجام نرسانیدند و به مقتضای آن عمل ننمودند لهذا باعث شک و شبهه بسیار از برای ایشان شد که از عهده آن برنتوانستند آمد و به سوی کسانی هم که خدا ایشان را در ثغور شیاطین قرار داده و از برای دفع شکوک و شبهات ناصبین مقرر فرموده رجوع نکردند و به همان دو کلمه حکمت ناقص خود مغرور شدند و مستقل شدند لهذا شیاطین بر ایشان زورآور شده و شبهه‌ها در دل ایشان انداخته و ایشان را مغرور کرده تا آنکه اظهار شبهه‌های خود را کرده و گمراه که بودند و جمعی از جهال را هم به این واسطه گمراه کردند و آن جهال به ریسمان پوسیده آن دو کلمه حکمت ناقص به چاه شبهات ایشان افتاده و آن شبهات را تقویت کردند و اعانت نمودند و زینت دادند و در بلاد و عباد منتشر کردند. نمی‌دانم چگونه بیان کنم که بر من چه گذشته و چه می‌گذرد و چون این شیاطین جنی و انسی و سایر شیاطین مخالفین همه درصدد دفع حقند و مانع از قوت تمام ظهور حق لابدم که قدر آسان و ممکن را فروگذاشت نکنم و اقلاً به بیان مقالی و کتابی نصرت حق را نمایم و چند رساله در این خصوص نوشته‌ام به زبان عربی و فارسی و چون اینجا هم مناسب افتاد لابدم که اشاره بکنم و در این مقام اول بیان واقعی می‌خواهم بکنم بعد بیان شک و شبهه آن جماعت را بعد دفع شبهه آنها را بکنم و اما بیان واقع که عرض شد آن است که شیاطین روح‌هایی هستند خبیثه و از برای ایشان اول تولدی است بعد زیاده و نقصانی است در قوت و شیطنت و همه شیاطین یکسان نیستند و علم همه مساوی نیست و همین که بدن کسی از انس را محل و مکان خود یافتند آنجا ساکن می‌شوند و هرنوع اغوا که از آن شیطان مخصوص برمی‌آید می‌نماید. نمی‏بینی که شیاطینِ عوام، ایشان را در علوم و شکوک غریبه دقیقه اغوا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 482 *»

نمی‌نماید و القاء شبهات در مسائل حکمیه به ایشان نمی‌نماید و همچنین در کسب‌هایی که وقوف ندارند شیطنت در آنها نمی‌دانند و هر کسبی را که مهارت دارند در آن کسب شیطنت می‌کنند. پس معلوم است که شیاطین جاهل و عالم به هر علمی دارند و کاسب به هر کسبی دارند و هریک از آنها در هر کاری استادی دارند و همچنین شیاطین قابل آن هستند که تحصیل علمی دیگر کنند و شیطنتی دیگر آموزند و خبیث‌تر شوند و شیطنت ایشان زیاده شود پس چون این را دانستی می‌گویم بسا انسانی که تحصیل علم می‌کند نه از جهت نزدیک‌شدن به خدا بلکه از جهت بزرگی و ریاست و تشخص و حاکم شرع شدن و قاضی‌شدن یا ملاباشی یا آقا شدن یا شیخ‏الاسلام شدن و بسا انسانی که تحصیل علم می‌کند از برای رضای خدا و نزدیک‌شدن به خدا و برای عمل به آن، و معلوم است که عمل اول معصیت است و معصیت از جانب شیطان است و نفس اماره و عمل ثانی طاعت است و از جانب ملک است و از جانب عقل که نور خدا است پس در تن آن جماعت شیطان سکنی دارد و از چشم ایشان نظر می‏کند و از گوش ایشان می‏شنود و از دست و پای ایشان حرکت می‏کند و در بدن ایشان تحصیل علم می‏کند و علم آن شیطان زیاد می‌شود و شبهه و شک در آن علم می‌آموزد و در آن علم بنای شیطنت و اغوا می‌گذارد و آن شخص را اغوا می‏کند و جمعی دیگر را که مناسبتی با او دارند اغوا می‌کند و آنها هم شبهه‌های او را به جهل خود زینت می‌دهند و شواهد و مثل‌ها برای آنها می‌جویند و ذکر می‌کنند.

پس چون این مطلب را دانستی جمعی در زمان حیات سید جلیل اجل اللّه شأنه و انار برهانه با قلب‌ها و خیال‌های فاسد از پی تحصیل علم‌های آن بزرگوار رفتند و در مکتب دل ایشان شیطان نشست و تحصیل علم ایشان را نمود و معلوم است که با این علم فساد بیشتر می‌توان کرد تا علم‌های دیگر پس این علم را برای غیر خدا آموختند و بعد از آن بزرگوار بنای فساد در بلاد و عباد گذاردند و به خیال ریاست عَلَم شقاق افراشتند و بنای اظهار شک و شبهه در میان خلق گذاردند از آن جمله یکی از آنها به ادعای قطبیت و بابیت علم خلاف افراشته و ادعای آن کرد که من باب اعظم و ذکر

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 483 *»

اجل اعلی هستم و بر من قرآنی نازل شده است و کتابی ساخت بر سبک قرآن و در آن سوره‌ها و آیه‌ها قرار داد و در میان مردم منتشر کرد و احکام جدید در کتاب خود قرار داد و حال آنکه جمیع کتاب او غلط و خلاف زبان عرب بود و ادعای آن کرد که کتاب من هم مثل قرآن معجزه است و هیچ‌کس یک حرف مثل آن نمی‌تواند آورد و حال آنکه همه غلط و همه نامربوط و جمعی نظیر آن را ساختند بسیار فصیح‌تر و بلیغ‌تر و اما علمای ربانی از کتاب خدا حیا کرده و اقدام بر ساختن عبارات به سبک قرآن نکردند. باری، این هم فتنه عظیمی شد بعد از سید جلیل اجل‌الله‌شأنه و جمع کثیری به او گرویدند و این نامربوط‌ها را تصدیق کردند و در بلاد منتشر نمودند و زینت دادند و تفصیل آن نامربوط‌ها را در «تیر شهاب بر راندن باب» و در «ازهاق‌الباطل» نوشته‌ام و اینجا بیش از این طول نمی‏دهم و غرض همین بود که از روی جهالت مانند قرآن به خاطر خود ساخته و منتشر نموده است بلکه بعضی از مصدقین او چنان‌که به واسطه مراسله امینی به من رسید در اصفهان اظهار کرده است که قرآن الفاظ ظاهره‌اش معجز نیست و می‌توان جفت او ساخت. باری، نمی‌دانم فتنه آخرالزمان چقدر عظیم است و چه صدمه‏ها به دین و اهل دین باید برسد. به هرحال مقصودم همین است که حمایت قرآن نمایم و حق را از باطل جدا کنم و به مؤمنین بفهمانم که مانند قرآن نمی‌توان آورد چرا که قرآن کلام خدا است و به عنوان معجزه ظاهر شده است پس نظم و خلقت قرآن مثل خلقت آسمان و زمین و سایر موجودات است چنان‌که کسی جفت آنها را نمی‌تواند ساخت جفت قرآن را هم نمی‌تواند آورد. از این جهت در قرآن می‌فرماید که: لو اجتمعت الانس و الجن علی ان‌یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً یعنی: اگر همه انس و همه جن جمع شوند و عزم کنند که مثل قرآن بیاورند نخواهند آورد اگرچه همه عقل‌های خود را کمک هم بکنند و علم‌های خود را یاور یکدیگر بسازند و باز می‏فرماید که: فأتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه یعنی بیاورید ده سوره افترائی و غیر از خدا هرکس را می‏خواهید به کمک خود بخوانید و از این آیات معلوم ‏شد که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 484 *»

هرگاه همه پیغمبران و اوصیاء و انس و جن و همه خلق جمع شوند نمی‌توانند مثل قرآن بگویند چرا که این کلام خدا است و به علم خدا نازل شده و آن کلام خلق است و به علم خلق مطابق خواهد شد پس چگونه علم خلق با علم خالق مساوی شود بلکه محال است که ادراک خلق به مقام قرآن برسد چرا که قرآن فوق عقل خلایق است و بیان و شرح عقل پیغمبر است و بدان که قرآن معصوم است از اختلاف و خطا و سهو و نسیان و کذب و لهو و لغو و کسانی که خود ایشان معصوم نیستند چگونه مخلوق ایشان معصوم می‏شود و کلام هرکسی شرح احوال عقل او است و کسی که عقلش مانند عقل کل نیست چگونه شرحش مانند شرح آن می‌شود و همین دلیل عظیمی است که اگر می‌شد کرده بودند و حال آنکه همیشه دشمنان پیغمبر؟ص؟ از انس و جن بوده‌اند و هستند و اگر انس کوتاهی کند شیطان غافل نمی‌شود و اگر می‌شد شیطان به جهت ابطال امر ایشان می‌ساخت کتابی و بر زبان هرکس بود جاری می‌ساخت ولی شیطان می‌داند که عاجز است اینک خواست بعضی احمقان را تسخیر کند این نامربوط‌ها را بر زبان این مرد جاری کرد و جمعی بی‌سواد ناملا که از خارج قدری حکمت آموخته بودند دیدند که نمی‌توانند خود مثل او بگویند عاجز شدند و در اطراف منتشر کردند که کسی مثل او نمی‌تواند بگوید و عجب آنکه قاصدی که باب فرستاده بود پیش من و سوره‌ای برای من نازل کرده بود که بیا به فارس که خروج کنیم و قشون به همراه خود بیاور! جمیع شبهات را از دل آن قاصد به دلیل و برهان بیرون کردم تا کار به قرآن باب رسید من گفتم که این را همه‏کس می‌تواند ساخت و این معجز نیست منکر شد و گفت معجز است و احدی نمی‌تواند مثل آن بسازد و همین یک شبهه در دلش مانده بود تا آخر یکی از بی‌سوادان رفقا که هیچ عربیت نداشت به شوخی برداشت سوره‌ای ساخت آن‌وقت حیران شد.

خلاصه مردم به این‏طور لغزیده‌اند و از دین و ضرورت اسلام منحرف شده‌اند. باری بطلان این حکایت‌ها از آفتاب روشن‌تر است ولی خداوند عالم در هرعصری فتنه‏ای می‏آورد تا خلق را آزمایش کند و همین یک اساس اسلام باقی مانده بود که شیعه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 485 *»

و سنی در این خصوص نتوانسته بودند که شبهه‌ای کنند و در آخرالزمان این شبهه هم پیدا شد و عباد و بلاد به این مفتون شدند و معلوم شد که الی الآن معنی ضرورت اسلام را نفهمیده‌اند و از اسلام خبری نداشته‌اند. خدا همه مؤمنین را محافظت فرماید از فتنه‌های آخرالزمان و چون کلام به اینجا رسید فی‌الجمله شرحی باید ذکر شود و نصرت حق را نمایم.

بدان که به ضرورت اسلام و به نص کتاب محکم و حدیث‌ها و دلیل عقل واضح است که پیغمبر ما؟ص؟ خاتم پیغمبران است و آخری آنها است و تا روز قیامت دیگر پیغمبری نخواهد آمد و این معنی از بدیهی‌های اسلام است و دو نفر در این خلاف ندارند و شک نیست که پیغمبر آن انسانی است که خداوند عالم او را به سوی قومی فرستاده باشد به وحی خاصی به سوی خود او دیگر خواه صاحب شریعت ناسخی باشد همچون موسی مثلاً یا نباشد همچون لوط مثلاً که پیغمبر بود و تابع شریعت ابراهیم بود پس هرکس که خدا او را به قومی فرستاد و به او پیغامی داد پیغام‌آور و پیغام‌بر خدا خواهد بود به سوی آن قوم و چون محمّد بن عبداللّه؟ص؟ پیغام‌بر آخر است و بعد از او کسی به پیغام‌بری فرستاده نخواهد شد پس هرکس بعد از آن بزرگوار ادعا کند که وحی بر من آمده و خدا مرا به سوی خلق فرستاده مخالف ضرورت اسلام و کتاب و سنت حرکت کرده است و کافر و مرتد است از اسلام بالبداهة و باز شک نیست که معنی اینکه پیغام‌بری بعد از پیغمبر ما نیست این است که همچنین کسی نخواهد آمد خواه این اسم را بر سر خود بگذارد یا از راه تلبیس نگذارد چنان‌که کسی بیاید و بگوید وحی بر من نازل شده است و همه شما باید اطاعت من را بکنید و مخالفت‌کننده من کافر و مرتد است و واجب‌القتل است و من با او جهاد می‏کنم و حلالی و حرامی بیان کند همین معنی پیغمبری است و بس و اجماع بر نبودن لفظ پیغمبر نشده است بلکه بر نبودن کسی که خبردهنده از خدا باشد و بر قومی فرستاده شده باشد دیگر خواه بگوید که من پیغمبرم و خواه از راه تلبیس نگوید و آنچه تلامذه و رسل این

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 486 *»

مرد به اطراف آوردند همه کتابی بود مشتمل بر آیه‌ها و سوره‏ها و خطاب‌ها که بر خدا افترا بسته بود و مضمون‌ها که بر وحی افترا بسته بود حتی آنکه در آنها بود که ما بر تو وحی کردیم چنان‌که بر محمّد بن عبداللّه؟ص؟ و سایر پیغمبران وحی کردیم به طوری که در «ازهاق الباطل» شرح آنها را کرده‌ام و در آنها حلال و حرام بود چیزی که در کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ نبوده و نیست و مردم را به سوی خود خوانده بود و مخالفین خود را کافر خوانده بود و خلق را به سوی جهاد خوانده بود و در آنها بود که «این قرآن افضل از قرآن محمّد است؟ص؟ و اگر بخواهیم همه قرآن محمّد را آورده در یک حرف از این کتاب قرار می‏دهیم». و همچنین حال به نظر عبرت نظر کن که این ادعای پیغمبری هست یا نه و کدام پیغمبر بیش از این ادعا کرده است دیگر از راه تلبیس بگوید من باب صاحب‌الزمانم عجل‌اللّه‌فرجه از او نمی‏شنویم نمی‏بینی که اگر کسی بگوید نماز را نباید کرد ولی روزه باید گرفت پس به همان که انکار نماز کرده کافر می‌شود و نمی‌توان گفت که این شخص اقرار به روزه دارد کافر نیست. حال این شخص ادعای وحی و بعثت و فرض طاعتش را کرده است پس کافر شد دیگر بگوید من عبد بقیةاللّه می‌باشم چه فایده نمی‌بینی که لوط با وجود پیغمبری و وحی خود را تابع ابراهیم می‌دانست و به امامت ابراهیم اقرار داشت چه منافات پس این مرد هم ادعای پیغمبری کرده است و خود را کوچک صاحب‌الامر؟ع؟ بداند چه مضایقه وانگهی که این هم از راه تلبیس است به جهت آنکه ادعای پیغمبری کرده است البته.

و اگر گویی چرا تأویل نمی‏کنی قول او را گویم اگر ما باب تأویل بر روی مردم بگشاییم و کلام مردم را بنای تأویل بگذاریم اسلام از هم خواهد پاشید چرا که امر تأویل به طور صرفه که نمی‌شود که هرچه صرفه دارد تأویل کنیم و هرجا ندارد نه، اگر باید تأویل کرد حرف همه را تأویل باید کرد پس اقرار احدی بعد از این ثابت نمی‌شود و هرکس هر کلمه کفری بگوید کافر نشود و آنها هم که کلمه ایمان می‌گویند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 487 *»

تأویل شود. پس در این هنگام فرقی مابین مسلم و کافر و مقر و منکر و فحش و کلمه محبت و دوست و دشمن نخواهد بود و احدی طلب کسی را نباید بدهد چرا که احتمال تأویل دارد و مطلوب و امر کسی را به انجام نرساند چرا که تأویل دارد و اگر راضی به این‌طور هستید پس انکار مرا هم بر این مرد تأویل کنید و بگویید این هم تأویل دارد. و این مطلب می‌کشد تا به جایی که فرقی مابین کل خلق نماند و کلام همه تأویل شود و همچنین انکار نواصب را و منکرین فضائل و جمیع خلق و همه کفار و ملحدین را باید تأویل کرد و همه یکسان باشند نعوذ باللّه من غضب‌اللّه و اما آنچه این جهال شنیده‏اند که ادرأوا الحدود بالشبهات یعنی حدود را به شبهه دور کنید در جایی است که اسباب اشتباهی باشد باید تا یقین نکنند حد را جاری نکنند و اگر تکلیف این بود که حدود را به شبهه دور کنند پس هرگز حدی جاری نشدی و وضع حد لغو بودی و پیغمبر و ائمه که جمیع حدود را جاری می‌کردند ترک اولی باشد یا معصیت باشد. پس معلوم شد نه معنی این عبارت این است که واجب است یا مستحب است که حدود را دور کنند بلکه در آن موضعی است قراین اشتباهی باشد که احتمال دو طرف امر در آن برود آن‌وقت باید به واسطه آن شبهه آن حد را جاری نکرد وانگهی که بر فرض اینکه باید شبهه‌ای برای عاصی پیدا کرد و حد بر او جاری نکرد هرگاه کسی زنا کرده باشد و ما گشتیم و شبهه‌ای پیدا کردیم و نگذاشتیم که زنای او آشکار شود تا حد جاری شود در این هنگام که به شبهه رفع حد از او کردیم این زانی حجت خدا و نقیب و نجیب که نباید بشود و لازم‌الاطاعة که نمی‌شود! خوب هرگاه ما کفرهای این مرد را به شبهه دور کردیم باعث این نمی‌شود که این شخص ولیّ کامل شود نهایت به قول عوام به شرقِّ دست کفر او مخفی کرده‌ایم این کجا و نقیب و نجیب و ولیّ و مفترض‏الطاعة شدن کجا؟! خدایا چشم و گوش ما را باز کن تا آنکه به راه ضلالت نرویم.

باری، پس از آنچه ذکر شد معلوم شد که ما مأمور به تأویل سخن عباد نیستیم وانگهی که شخصی اصرار کند و تکرار کند باز اگر کسی بود که طریقه و علم و فضل و تدین او

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 488 *»

معلوم بود و نوع عقاید او معروف بود و جلیل‏الشأن بود و در علمش اختلاف نبود و بعد از معروف‌بودن عقایدش یک کلام متشابهی از او می‌شنیدیم با وجود محکمات دیگرش ممکن بود رد متشابه کلامش به محکم کلامش و الحال این مرد کتاب آورده است شبهه نیست و بر سبک قرآن سوره و آیه دارد شبهه نیست و در آن کلمات دارد که این وحی است و بر نهج خطابات خدا با پیغمبران است شبهه نیست و خلق را دعوت کرده به طاعت خود شبهه نیست و حلال و حرام دارد شبهه نیست و مع‌ذلک کله و الحمدللّه همه غلط و برخلاف لغت عرب است و رکیک و قبیح است که شتردارهای عرب می‌فهمند شبهه نیست و آن کتاب را نسبت به خدا می‌دهد شبهه‏ نیست و کتاب خود را جفت قرآن بلکه اشرف و جامع‌تر می‌داند شبهه نیست. پس چگونه می‌توان این همه امر واضح را به شبهات دور کرد و همه اینها خلاف ضرورت اسلام است و موجب کفر و ارتداد است و عجب آنکه بعضی از تلامذه او و مقرین به او اصلاح کفرهای او را می‌کنند بعضی می‌گویند قرآن حقیقی مظهرها دارد و این هم یک مظهر او. و این است که می‌گویم علم ناتمام کشنده انسان است اینها هم لفظ مظهری شنیدند و نمی‌دانند مظهر چیست و چه معنی دارد و کجا است جای او و بعضی می‌گویند که چنان‌که قرآن بیش از این بوده و تتمه دارد و آنها هم به فصاحت همین قرآن است پس ممکن است به فصاحت این قرآن دیگر هم عبارتی باشد و خدا بگوید و اینک قرآن باب به فصاحت قرآن است و غیر از قرآن هم هست چه عیب دارد و بعضی می‌گویند که خداوند که می‏تواند مثل قرآن بگوید نهایت مردم نمی‌توانند و قرآن باب را خداوند فرموده و بر پیغمبر نازل کرده و ایشان به امام عصر داده‌اند و ایشان برای باب فرستاده‌اند! نعوذباللّه از تمام‌شدن عقل و قباحت لغزش.

اما قوم اول خطا گفته‌اند به دو جهت یکی به طور نقض یکی به طور حل. اما به طور نقض گویم اگر این جایز باشد پس باید جایز باشد که کسی هم بیاید بگوید من مظهر پیغمبرم و پیغمبر را مظهرها است و همچنین کتاب او را مظهرها است و همچنین شرع او را ظهورها است و در هر عصری جلوه‌ها دارد موافق صلاح آن عصر پس

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 489 *»

بگوید منم محمّد بن عبداللّه؟ص؟ و کتابی بیاورد و بگوید این کتاب من است و قرآن است و این هم شرع من مناسب این عصر آیا باید پذیرفت یا نه اگر می‏گویند باید پذیرفت پس عِرقی از اسلام در بدن اینها نیست و کافر مطلق می‏باشند زیرا که دیگر برای اسلام حفاظی باقی نگذاردند و آنچه در شرع حلال بوده می‌شود که حرام شود و حرامش می‏شود که حلال شود و بودش نابود و نابودش بود و کذبش صدق و صدقش کذب گردد و در این هنگام اسلام از غیر اسلام فرقی نمی‌داشت و به طور حل عرض می‌کنم که ای جهال! مظهرِ کامل باید بر طبق ظاهر باشد اگر این مظهر بر طبق قرآن هست همین تکذیب قول خدا که قرآن مثل ندارد و اگر بر طبق آن نیست مظهر کامل نیست و اگر مظهر ناقص می‏خواهید جمیع عالم مظاهر پیغمبرند؟ص؟ و جمیع کلام‌های حق مظاهر قرآن ولی هیچ‌یک محمّد؟ص؟ و قرآن نیستند به جهت نقصان آنها. بلی هریک جهتی از جهات آن دو را می‌نمایند بفهم چه می‌گویم. الحال اگر کتاب این مرد مظهر قرآن باشد و به این واسطه قرآن باشد، جمیع کلام‌های مردم همه قرآن است حتی آنکه ماست سفید است باید قرآن باشد و اگر راضی شدید که قرآن باشد پس فضلی برای کتاب این مرد نماند و حال آنکه مظهر تا کل را ننماید مسمی به اسم کل نمی‌شود پس هیچ قولی قرآن نمی‏شود به جز قرآن محمّد؟ص؟ چنان‌که هیچ تنی محمّد نمی‏شود به جز تن محمّد؟ص؟ و این است ضرر آنکه شخص بعضی از الفاظ حکمت را بیاموزد و علم را به انجام نرساند و صاحب عمامه و ردا و عصا و وقار گردد و گمراه شود و جمعی را گمراه گرداند نعوذباللّه.

و اما جواب جماعت دویم پس می‌گویم ای جهال تتمه قرآن در زمان پیغمبر؟ص؟ نازل شد و وحی است و از قرآن است و مراد از قرآن همه آن است و این قرآن موجود بعض آن است و اینکه خدا می‏فرماید هیچ‌کس مثل قرآن نمی‌تواند آورد مثل کل قرآن است و ممکن است به فصاحت این قرآن خدا سخن بگوید ولی پیغمبر خاتم نبیین است یعنی خاتم خبردهندگان از خدا پس اگر کسی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 490 *»

دیگر هم وحی بر او نازل شد آن هم خبر به او رسیده است و خبردهنده از خدا می‌شود و آنگاه پیغمبر خاتم نخواهد بود و این کفر است و آنچه این مرد آورده تتمه قرآن نیست تتمه قرآن شرح سوره یوسف و کاغذ به زید و عمرو نیست تتمه قرآن را همه‌کس شنیدند و تتمه قرآن پیش صاحب‌الامر است؟ع؟ آه آه چه کنم از دست جهال و جهالت‌های ایشان، اعظم مصیبت‌ها ابتلا به دست جهال است.

و اما جواب طایفه سیّوم را عرض می‌کنم که بلی خداوند می‌تواند که دیگر هم کتابی بفرماید مثل قرآن ولی تکرار همین کتاب می‏شود چرا که خدا می‏فرماید: مافرّطنا فی الکتاب من شیء یعنی در کتاب ما چیزی فروگذاشت نکردیم و می‌فرماید و فیه تبیان کل شیء یعنی در این قرآن بیان هرچیزی شده است پس اگر دیگر هم خداوند کتابی بفرماید تکرار همین کتاب است ولی به عبارت دیگر و خدا قادر است و معجزه هم می‌شود البته و باز انس و جن از مثل او عاجز می‌شوند ولکن در آن هنگام آن هم وحی می‌شود مثل قرآن.

و اگر می‌گویید که بر پیغمبر نازل شده است و از آن بر امام عصر نازل شده است و از آن بر باب نازل شده است پس عرض می‌کنم که این کتاب وحی خدا می‌شود که بر باب نازل شده بدون فرق مثل تورات و انجیل چرا که آنها هم اول به پیغمبر رسیده است بعد به ائمه؟عهم؟ رسیده است و از ایشان به موسی رسیده و خطاب به موسی است و این هم خطاب به باب است ولی به واسطه پیغمبر و ائمه؟عهم؟ رسیده است پس چه فرق کرد با تورات و انجیل بلکه چه فرق کرد با قرآن چرا که قرآن هم اول به باطن پیغمبر رسیده و از آن به باطن ائمه آمده و از آنجا به ظاهر پیغمبر آمده وانگهی که اینها همه خرافات است چرا که: ٭رخش می‌باید تن رستم کِشَد٭ کجا رعیت را طاقت حمل وحی است و طاقت نزول کتاب است پیغمبر؟ص؟ وقتی که وحی نازل می‌شد غش می‌کردند و بی‌حال می‌شدند ٭عنقا شکار کس نشود دام بازگیر٭. وانگهی که کل کتاب نامربوط و غلط که همه مردم می‌فهمند و خودش اقرار دارد وانگهی که بر فرض همه آنچه گفته‌اید اینها همه خیالاتی است بافته‌اید

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 491 *»

و خداوند عالم بعد از پیغمبر کتابی نازل نفرموده و نمی‌فرماید چرا که به نص کتاب و اخبار و دلیل عقل قرآن خاتم الکتب است چنان‌که پیغمبر؟ص؟ خاتم پیغمبران است و شرع او خاتم الشرایع است و وصی او خاتم الاوصیاء است و زمان او آخر الزمان است و امت او آخر الامم. اینها خرافات است که جهال دو کلمه چیز آموخته‌اند و بهم می‌بافند. لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یقبلون حکمة بالغة فماتغن النذر. و به این تأویل‌ها و معنی‌کردن‌ها و خرافت‌ها جمیع عالم را می‏توان قطب و نقیب و نجیب کرد و جمیع خرافت‌ها و حرف‌های زشت را کلام آسمانی قرار داد چنان‌که صوفیه خبیثه لعنهم‌اللّه کرده‌اند و می‌کنند و این هم بعضی از آن است چنان‌که در کتابی دیگر نوشته‌ام به تفصیل و شیخ مرحوم رساله‌ای در این خصوص نوشته‌اند و عجب مدار از اینها چرا که پیغمبر؟ص؟ با لسان‌اللّه و کلام‌اللّه و قدرةالله و علم‌اللّه و خلق‌اللّه بیست و سه سال دعوت کرد و بعد از آن بزرگوار کلاً علی بن ابی‏طالب را صلوات اللّه و سلامه علیه گذاردند و از عقب ابوبکر رفتند و اینها هم بی‌شبهات نرفتند به متشابهات احادیث استدلال کردند و به اجماع گرویدند و تلبیس کردند و امیرالمؤمنین را تنها گذاردند و هرچه داد می‌کرد کار از کار گذشته بود و صحابه کبار و علمای اصحاب نبی؟ص؟ و زهاد و عباد امت همه تصدیق ابوبکر کرده بودند چه‌کار می‌شد بکنی الحال هم تلامذه شیخ و سید و قدیمی‌های ایشان و صاحبان عبا و ردا و عصا تصدیق کرده‌اند و سید می‌فرمودند که به جهت من عماقریب قرآن را هم تکذیب خواهند کرد و اینک دوست و دشمن او تکذیب کردند و نه این است که مصدّقان این مرد همان شیخیه باشند بلکه مخالفان ایشان هم بسیاری تصدیق کردند و همه منکر قرآن شدند به واسطه تصدیق این مرد و تکذیب این فقیر فانا للّه و انا الیه راجعون باری درد بیش از اینها است و این چند کلمه به مناسبت ذکر قرآن ذکر شد و به همین اکتفا می‌شود و السلام علی من اتّبع الهدی.»

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 492 *»

تمام شد فصل شریف از آن کتاب مستطاب در ابطال باب مرتاب و تمام مقصود از ذکر این قبیل بیانات از آن کتاب مستطاب این است که صاحبان شعور و طالبان حق را متذکر کنم که بنای علماء اخیار این است که ابطال هر باطلی را به دلیل و برهان ضرورت اسلام و ایمان می‌کنند که آن باطل مخالف است با ضرورت اسلام و ایمان چنان‌که در ابطال صوفیه و ابطال باب مرتاب در جمیع مواضع استدلال کردند که این جماعت چون خلاف کردند ضرورت اسلام و ایمان را باطلند و از دائره اسلام و ایمان خارجند و بسی واضح است در نزد صاحبان شعور که به‌واسطه اختلاف در نظریاتی که همیشه در میان اهل حق بوده هیچ‏یک از مختلفین باطل و خارج از دائره اهل حق نمی‏شوند مثل آنکه جمعی قائل شوند که آب قلیل به محض ملاقات نجاست نجس شود و جمعی بگویند که مادام که رنگ و بو و طعم آن تغییر نکند از نجاست نجس نشود و چنین اختلافی نیست مثل اختلافی که در میان اهل حق و اهل باطل است مثل آنکه جمیع اهل حق می‌گویند که لواط حرام است و بعضی از صوفیه سنیه می‏گویند که اگر به عقد و صداق باشد جایز است به دلیل قول خدا که فرموده: او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً پس متذکر باش که بسا این جماعت به جهت الحادی که دارند بگویند که حرام‌بودن لواط و جایزبودن آن به عقد و صداق در میان اهل اسلام محل اختلاف است پس جماعتی از آیات قرآن چنین فهمیده‌اند که حرام است و جماعتی از آیه او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً فهمیده‏اند که جایز است پس چون همه ایشان ایمان آورده‏اند به رسول‌خدا و اذعان دارند که قرآن کلام خدا است همه اهل حقند نهایت کسانی که چنین فهمیده‌اند که حرام است به تکلیف خود عمل کنند و لواط نکنند و کسانی که از آیه یزوّجهم ذکراناً جواز آن را فهمیده‌اند به تکلیف خود عمل کنند و با عقد و صداق لواط کنند مانند آنکه کسانی که آب قلیل را به ملاقات نجاست نجس ‏دانند تکلیف آنها اجتناب است و کسانی که به محض ملاقات نجس ندانند تکلیف آنها اجتناب نیست.

باری، اهل الحاد از برای روپوش خود الحادها دارند و بنا بر الحادهای ایشان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 493 *»

باید باطلی در عالم یافت نشود پس بت‌پرستان بگویند که ما چنین فهمیده‌ایم که بت‌پرستی خوب است و اگر می‌دانستیم بد است آنها را نمی‌پرستیدیم و مجوس بگویند که ما مجوسیت را راه حق دانستیم و کسانی که مجوس نیستند کافر دانستیم و اگر می‌دانستیم که راه حق غیر راه مجوس است از همان راه می‌رفتیم و یهود بگویند که ما چنین فهمیده‌ایم که یهودیت دین خدا است و نصرانیت دین خدا نیست و نصاری بگویند که ما چنین دانستیم که نصرانیت دین خدا است و ایمان به عیسی نیاوردن کفر است یا بگویند که اهل اسلام اهل بدعتند و اسلام دین خدا نیست و عامه بگویند که ما چنین فهمیده‌ایم که خلفاء ثلث خلیفه برحق بودند.

باری، اگر صاحب بصیرتی در دین و مذهب فکر کند خواهد دانست که دین خداوند عالم قادر حکیم عادل هادی دینی است که حقیت آن واضح است و امر الهی امری بالغ و ظاهر و لائح است و دینی نیست که هرکس به خیال خود آنچه را پسندید ممضیٰ باشد در حق او اگرچه دیگران چیزی دیگر  را بپسندند و ممضیٰ باشد از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه درباره ایشان پس صاحبان بصیرت خواهند دانست که اگر بنای خداوند عالم جلّ‏شأنه این بود که امضاء پسندهای مردم را درباره ایشان نماید ارسال رسل و انزال کتب نمی‏فرمود و دین مخصوصی را دین خود قرار نمی‏داد.

باری، امور تمام ادیان از دو قسم خارج نیست به حصر عقل مطابق با نقل پس یک نوع امری است که محل اتفاق جمیع اهل دین است و یک نوع امری است که محل اختلاف است پس آن امری که محل اتفاق است هرکس از آن تخلف کرد از دائره اهل اتفاق خارج شده مثل اتفاق اهل اسلام بر وجوب نماز یومیه و روزه ماه رمضان پس اگر کسی به جهت الحادی که منظور دارد شهادت دهد به وحدانیت خدا و رسالت رسول او؟ص؟ تا خود را در دائره اسلام داخل کند آنگاه بگوید که: اقیموا الصلوة امری است که از جانب خدا و رسول به ما رسیده و محل اختلاف است در میان علماء که آیا امر الهی حقیقت در وجوب است یا حقیقت در

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 494 *»

استحباب است یا حقیقت در طلب محض است یا حقیقت در حد مشترک است و من از جماعتی هستم که امر را حقیقت در استحباب یا نفس طلب ماهیت محض می‏دانند پس واجب نمی‌دانم نماز یومیه را بلکه مستحب می‌دانم و ترک آن را از روی عمد و اختیار جایز می‌دانم و چون که من مثل سایر اهل اسلام قائل به شهادتین هستم از اهل اسلامم پس صادق خواهد بود که در میان اهل اسلام وجوب نماز یومیه و استحباب آن محل اختلاف است پس هرکس امر را در حقیقت در وجوب دانسته تکلیف او آن است که ترک آن را جایز نداند اما من چون امر را حقیقت در استحباب می‌دانم تکلیف من این است که ترک آن را جایز دانم پس من در امری که محل اتفاق بوده خلافی نکرده‌ام و آنچه محل اتفاق است لفظ اقیموا الصلوة است و من در آن خلافی ندارم اما امر از برای کدام‌یک از معانی است محل اختلاف است و من در آن محل اختلاف خلافی دارم یا بگوید که لفظ صلوة در لغت عرب به معنی دعاء است و به معنی این ارکان مخصوصه نیست و این ارکان مخصوصه به‌اصطلاح حقیقت شرعیه است و اصل حقیقت شرعیه محل اختلاف است در میان علماء که آیا ثابت است یا ثابت نیست و من از جمله آن کسانی هستم که حقیقت شرعیه در نزد ایشان ثابت نیست پس نماز یومیه را واجب نمی‌دانم و من چنین فهمیده‌ام که باید دعاء خواند و چون من شهادتین را می‌گویم مثل جمیع اهل اسلام من هم مثل سایر مسلمانان مسلمانم پس این مطلب صادق خواهد بود که در میان اهل اسلام اختلاف است که آیا مراد الهی از آیه اقیموا الصلوة اقامه این ارکان مخصوصه است یا مراد الهی دعاء خواندن است و من چنین فهمیده‌ام که باید دعاء خواند پس نماز نمی‌کنم و دعاء می‌خوانم پس من در ضروریات اسلام و چیزی که محل اتفاق اهل اسلام است نزاعی و خلافی ندارم و آن همان لفظ اقیموا الصلوة است یا مانند بعضی از صوفیه سنّیه بگوید که من در چیزی که محل اتفاق اهل اسلام است نزاعی ندارم و آن قرآن است که در میان است اما در میان علماء اسلام خلاف است که آیا لفظ تزویج حقیقت در عقدکردن است یا در جفت‌کردن هرچیزی به هرچیزی و من از جمله آن کسانی هستم که لفظ

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 495 *»

تزویج را حقیقت در عقدبستن می‌دانند پس حاصل معنی آیه او یزوّجهم ذکراناً این است که عقد بستن ذکور از برای ذکور جایز است پس به عقد و صداق لواط جایز است و آن لواطی که حرام است لواط بدون عقد و صداق است مثل آنکه آن نکاحی که حرام است نکاح بدون عقدبستن و صداق قرار دادن است نه نکاح با عقد و صداق.

باری، از این قبیل خرافات از بعضی از صوفیه و از باب مرتاب و بابیه بسیار است که بعضی از آنها را در این دو فصل که مذکور شد ذکر فرموده و با دلیل و برهان الهی که ضرورت اسلام و ضرورت ایمان باشد اظهار بطلان آنها را کرده‌اند و اگر بنا باشد که چیزی که محل اتفاق اهل دین و مذهب است حجت نباشد آیا چیزی که محل اختلاف است حجت خواهد بود و در دین و مذهب یافت نمی‏شود قسم سیومی چرا که هر امری که هست یا محل اتفاق است یا محل اختلاف اما محل اختلاف که اختلاف در آن محل اتفاق است که جایز است پس امری که محل اتفاق است بالاتفاق حجت است و خلاف در آن بالاتفاق خروج از محل اتفاق است پس مسموع نیست الحاد کسی که نماز یومیه را مثلاً واجب نمی‌داند و لواط را به عقد و صداق جایز می‌داند و هکذا و چون سخن به اینجا رسید متذکر شدم که فصلی دیگر در مزخرفات ملحدین این زمان عنوان کنم برای تذکر مؤمنین و رفع تحیر طالبین.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 496 *»

برهان بیست‌و‌دوم

در اینکه ملحدین این زمان الحادی کرده‌اند که ناطق شیعی در هر عصری باید یکی باشد و ذکر بعضی اقوال و قیاسات مع‌الفارق و مزخرفات باطل آنها و بی‌اعتنائی آنها به ضروریات دین و مذهب که در کتاب خود نوشته‌اند و اثبات بطلان و کفر اقوال آنها به دلایل محکمه از کتاب و سنت و ضروریات که محکم‌تر جمیع ادله است و ذکر فرمایشاتی چند از آقای مرحوم­  که در کتاب «طریق‌النجاة» و رساله «دره» و «جامع» فرموده‌اند به اصرار تمام که ضروریات میزان و حاکم میان اهل حق و باطل است و اینکه مقرین به ضروریات دین و مذهب همه برحقند و سوای آنها جمیع فرقه‌های مختلفه بر باطلند و ضروریات در زمان غیبت قائم‌مقام حجج الهی هستند و اینکه احدی از علمای سلف و خلف تاکنون قائل به لزوم وحدت ناطق شیعی نشده‌اند و این قول هم بدعتی است که در آخرالزمان ظاهر شده و ذکر فرمایشاتی چند از شیخ مرحوم و آقای مرحوم! که تبری کرده‌اند از این بدعت و در هر عصر رجوع به جمیع علمای امامیه ثقه عادل را جایز دانسته‌اند خواه‌ فاضل باشد خواه مفضول و ذکر بعضی خرافات دیگر از اهل الحاد و جواب از بطلان آنها و اینکه اختلاف در امور نظریه محل اتفاق است و اختلاف در ضروریات سبب کفر و نفاق.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 497 *»

باید عبرت گرفت از الحاد ملحدین این زمان و بی‌حیائی ایشان که قائل شدند که ناطق به امر الهی باید یک نفر بیشتر نباشد در میان شیعیان پس اگر نقباء باید ظاهر باشند یکی از ایشان باید ناطق باشد و باقی صامت و ساکت و اگر نجباء باید ظاهر باشند یکی از آنها باید ناطق باشد و باقی ساکت و صامت و اگر فقهاء باید ظاهر باشند یکی از ایشان باید ناطق باشد و باقی ساکت و صامت و از برای الحاد خود قیاس‌های مع‌الفارق در میان آوردند که چون حضرت پیغمبر؟ص؟ ناطق بودند حضرت امیر؟ع؟ صامت بودند و همچنین هریک از ائمه سابقه؟عهم؟ ناطق بود امام بعد در زمان او صامت بود پس این مطلب را در شیعیان ایشان هم لازم دانستند و قیاس مع‌الفارق خود را قیاس به طریق اولی اسم گذاشتند و حال آنکه جمیع قیاسات در مذهب اهل‌بیت؟عهم؟ باطل است خصوص قیاس مع‌الفارق که شیطان رجیم هم از آن شرم داشت که اول من قاس ابلیس بود و گفت: خلقتنی من نار و خلقته من طین و آتش به طور ظاهر از گل بالاتر است پس قیاس به طریق اولی را در مقابل خداوند جاری کرد. و این جماعت بی‌حیاتر از ابلیس قیاس مع‌الفارق را جاری در شیعیان کردند چرا که امام؟ع؟ در هر زمان مطاع جمیع ماسوای خود است و مفترض‌الطاعة است و اطاعت او بر جمیع خلق واجب است که از جمله ایشان یکی آن امامی است که در زمان او است مثل حضرت پیغمبر؟ص؟ و حضرت امیر؟ع؟ که حضرت پیغمبر مطاع حضرت امیر بود و حضرت امیر؟ع؟ مطیع او بود مثل سایر خلق که باید مطیع او باشند؟ص؟ و همچنین بعد از رسول‌خدا؟ص؟ حضرت امیر؟ع؟ مطاع جمیع خلق بود که از جمله ایشان حضرت امام حسن و حضرت امام حسین؟عهما؟ بودند و مطیع حضرت امیر؟ع؟ بودند و همچنین بود حال هر امام سابق و لاحقی؟عهم؟ اما

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 498 *»

حال شیعیان بعض نسبت به بعض به این منوال نیست بلکه فرض اطاعت بعض مر بعض را از باب حکایت و روایت‌کردن قول و فعل و تقریر معصوم؟ع؟ است و مفترض‌الطاعة بالاصل نیستند بعض نسبت به بعض پس دو نفر و بیشتر می‌توانند حکایت و روایت کنند از معصوم؟ع؟ چنان‌که از آدم تا خاتم؟ص؟ تا بعد سیرت شیعیان بر این بوده و هست.

باری، چون چنین الحادی را اظهار کردند و رساله‌ها نوشتند و منتشر کردند و این ناچیز با دلیل و برهان بر ایشان رد کردم و محکم‌تر دلیلی که در ابطال ایشان آوردم دلیل ضرورت اسلام و ایمان بود الحاد ایشان ایشان را بر این داشت که بلکه بتوانند اصل دلیل ضرورت اسلام و ایمان را سست کنند تا پیروان خود را بتوانند به دلخواه خود افسار کنند پس نوشتند که اصل این سخن که ضرورت حجت است یا حجت نیست محل نزاع و اختلاف است و بعضی بر اینند که این مردم مختلف‌الطبایع بر امر واحدی متفق نشوند و گاهی نوشتند که ضرورت حجت هست ولکن عوام چه می‌دانند ضرورت چیست و ضرورت مخصوص به اوحدی زمان است و گاهی نوشتند که آیا شیخ مرحوم­ از برای همین آمده بودند که بگویند چیزی را که پیرزال‌ها می‌گویند که ضرورت حجت است و گاهی گفتند بسا اتفاق می‌افتد که کسی خلاف ضرورت کند و فاسق هم نشود چه جای آنکه کافر شود مثل آنکه کسی استفراغ وسع کند و طالب دین آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و خلاف ضرورت کند نهایت اگر کسی دانست که او خلاف ضرورت کرده تقلید از او نکند یا به او اقتداء نکند و گاهی نوشتند که بسا اتفاق افتد که کسی به مخالفت‌کردن چیزی که به حدّ ضرورت نرسیده فاسق و کافر شود مثل آنکه در مسائل فقهیه کسی خلاف فقهاء کند و گاهی نوشتند که میزان شناختن کامل را ضرورت قرار دادن خلاف ضرورت است و از این قبیل الحادات در نوشته‌جات ایشان بسیار است و مناسب است که نمونه‌ای از آنها را از عبارت خود ایشان نقل کنم چرا که در نظر اهل بصیرت کلام اهل باطل واضح‌ترین کلام‌ها است در بطلان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 499 *»

اگرچه بعضی نفهمند پس در یکی از نوشته‌جات در موضعی که صفات ائمه؟عهم؟ را به خیال خود خواسته بنویسد نوشته: «که گمان مکن که اینها همه ضروری نیست و غالب نظری است و نظری اسباب امتحان نیست عرض می‌کنم موقع این سخن را باید فهمید آیا مراد این است که خلاف ضرورت نکند و به ضرورت عمل کند و در نظری هرچه می‌خواهد بکند این حرف که حرفی سست و بی‌پا است چرا که انسان در نظری و ضروری هردو باید متابع و مشایع باشد مثلاً شک نیست که غالب مسائل فقه از نظریات است و پاره‏ای هم ضروری است و آنها صدیک مسائل نمی‌شود مثلاً در کتاب صلوة دوازده هزار یا بیشتر مسأله هست چند مسأله از اینها ضروری است حال اگر من بنا شد شخصی را امتحان کنم به ضروری به چطور باید امتحان کنم و مقصود چیست مقصود این است که به همان ضروریات عمل کند و باقی را می‌خواهد عمل کند می‌خواهد نکند واللّه چنین نیست ای بسا مسائل در نماز هست که از جمله ضروریات نیست و اگر کسی عمل نکند فاسق می‌شود و از عدالت خارج می‌شود آیا مراد این است که به ضروریات باید اقرار کند به سایر می‌خواهد اقرار کند می‌خواهد اقرار نکند این قول هم خطاء است به همه باید اقرار کند ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه پس مقصود این هم نیست آیا مقصود این است که در ضروریات خلاف قوم نباید بکند که اگر مخالفت کرد کافر است و در نظریات اگر خلاف کند نقلی نیست اگر این سخن را کسی بگوید همه فقهاء منکر می‌شوند چرا که بسیار نظریات هست که طوری میان فقهاء مسلّم شده است که احدی نمی‌تواند تخلف کند چه‌بسیار نظریات هست که مسلّم است که اگر کسی تخلف کند چه در فتویٰ و چه در عمل از درجه علم ساقط می‏شود و فاسق هم می‌شود و ای بسا در ضروری کسی تخلف می‌کند و فاسق هم نمی‌شود چه جای کافر پس از آنکه انسان استفراغ وسع نمود و مرادش متابعت آل‌محمّد است در ضروری هم تخلف کرد کافر نمی‌شود نهایت اگر دیگری دانست که خلاف ضرورت کرده است تقلید او را نمی‌کند و اگر کسی اهل علم باشد و به اخبار آل‌محمّد؟سهم؟

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 500 *»

رجوع کند این مسأله را می‏فهمد بلا شک ولکن درصدد اثبات این مطلب نیستم چرا که خود این حرف خلاف ضرورت است که امتحان را به ضرورت باید کرد اگر درست دقت کنی در اخبار خلاصه پس کسی را نمی‏رسد که بگوید اخلاق آل‌محمّد همه ضروری نیست و نمی‏توان کسی را به آنها امتحان کرد و اصل این سخن از اینجا برداشته شده است موقعش را بفهم که اگر کسی در نظریات اختلاف کرد با پاره‌ای از فقهاء در موردی که میسر باشد اختلاف‌کردن بر او حرجی نیست مثلاً جمعی فتویٰ می‌دهند که اگر کسی شک میان دو و سه کند بنا را بر اقل باید گذارد و جمعی دیگر قول دیگر می‏گویند او با یک طائفه مثلاً اختلاف کرد نباید او را ملامت کرد چرا که لامحاله چنین فهمیده است و اگر خواستیم در مسائل شرعیه او را امتحان کنیم به مسائل استنباطیه خطاء است چرا که شاید فتوای او این است هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.»

تمام شد موضع حاجت از رساله‌ای که تمام آن بر این سبک نوشته شده و این همه اضطرابات و تشویشات در کلمات او از این است که چون بدعتی ظاهر را که مخالف ضرورت اسلام و ایمان بود در میان آورد و آن بدعت این بود که در زمان غیبت در میان شیعیان باید یک ناطق و یک حاکم بیشتر نباشد و باقی مردم باید صادر از امر و حکم او باشند چنان‌که بعد از این عبارت او را بعینها نقل خواهم کرد و در ابطال قول او ضرورت اسلام و ایمان را دلیل و برهان قرار دادیم پس ناچار شد که بگوید که امتحان حق و باطل را با میزان ضرورت قرار دادن خلاف ضرورت است. پس مناسب مقام این است که اولاً کلام بانظام آقای مرحوم­ را عرض کنم تا بدانی که همیشه امتحان را باید به ضروریات کرد و هرچه موافق با آنها است حق است و هرکس موافق با آنها است اهل حق است و هرچه مخالف با آنها است باطل است و هرکس مخالفت کند آنها را از اهل باطل است. پس در عبارات آن بزرگوار­ نظر کن تا مخالفت قول اهل الحاد را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 501 *»

با قول آن بزرگوار­ بیابی. در اواخر جلد ثانی «طریق النجاة» می‌فرمایند: «بالجملة، ان الذی علیک اذا حکیت الصحة و اذا ادعیت فعلیک الحجة الواضحة و لا حجة فی الدنیا الّا فی قول اللّه الحق و یکشف عنه ضرورة العقلاء او ضرورة الملیّین او ضرورة الاسلام او ضرورة المذهب فهذه الضرورات الاربع هی حجةاللّه فی عصرنا علی متعلقاتها و علی لوازم تلک المتعلقات او ما یتفرع علیها او ما یرجع الیها اذا کانت لازمةً او متفرعةً او راجعةً‏ الیها بالضرورة و اما الکتاب فهو حجة اذا کان معناه ضروریاً و کذا السنة فانک ان تعدیت الضروری جاء الاختلاف و ذهب الحجیة اللهم الّا ان‏یقام علی شیء منها حجة ضروریة فیؤخذ بها و ان لم‌تکن بنفسها ضروریة و ان حجةاللّه هی الحجة الواضحة و للّه الحجة البالغة فلیس لاحد من القائلین بطرف من طرفی الاختلاف حجة علی الآخر الّا بالضروری قال اللّه تعالی و ان تنازعتم فی شی‏ء فرُدّوه الی اللّه و الرسول فالرد الی اللّه الرد الی کتابه المستجمع علی تأویله و الرد الی السنة السنة الجامعة غیر المختلف‏فیها لا غیر نعم اذا قامت الحجة الضروریة علی جواز الاخذ بشیء یجب الاخذ به و ان لم‌یکن ذلک الشی‏ء ضروریاً ففیه الحجة فان ادعیت مسألة و اقمت علیه الحجة من احد الضروریات الاربع وجب علی خصمک التسلیم کائنةً ما کانت و ان لم‌تقم فلا حجة لک علیه و یجوز له مخالفتک اذ لا حجة لک علیه و لاتحتاج الی جدال و خصومة و ان لم‌یکن لک برهان علی مدعاک بخصوصه و لک برهان علی طاعة رجل او موافقة امر ینظر ثانیاً فی صحة الروایة عن ذلک الرجل او فی الموافقة فان صحت وجب القبول بلا منازعة و الّا فلا حجة لک و لااجوز لک المخاصمة من غیر برهان فان اللّه قد ذم قوماً یجادلون من غیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر فایاک و ایاها و علی ما ذکرنا بطل التنازع و جاء الاتفاق و التوافق و ان اللّه عزّوجلّ وضع الحکم لرفع التنازع و قال وضع المیزان الّاتطغوا فی المیزان و قال اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم و قال و لو رَدّوه الی الرسول و الی اولی‌الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم فمع الحاکم بالحق لایجوز الجدال و انما القول قول من یوافقه الحاکم و الحاکم الیوم هو الضرورات الاربع

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 502 *»

و ان غرکما الشیطان و تنازعتما فی کون ما یدعی من الضروریات فذلک من تغریره و نزغه فلاتطیعاهما فان الامور الضروریة بدیهیة و لایحتاج الی نزاع فمایمکن ان‏یشتبه الامر فیه فلیس بضروری و ما لیس بضروری فلیس بحجة عامة و لستَ بنبیّ مطاع یجب ان‏تطاع فی کل ما تقول فلاتتوقع ان‏تطاع بلا حجة و لا حجة الّا ما کان من اللّه علی یقین عام و تبین من ذلک انه لا حاجة الی جدال فی کل حال فمع الحجة المسلّمة فلا جدال و بلا حجة فلا مقال و لا حول و لا قوة الّا باللّه المتعال.»

پس نظر کن به این کتاب فصل‌الخطاب و خرافات اهل الحاد و ارتیاب و ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا و تدبر کن در کلام بانظام آن بزرگوار­  که با دلیل عقل و نقل منحصر کردند حجت را در قول خداوند عالم جل‌شأنه و کاشف قول او را و مراد او را منحصر کردند در ضرورت‌های چهارگانه که ضرورت عقلاء و ضرورت ملیین و ضرورت اسلام و ضرورت مذهب باشد و منحصر کردند حجت را در این دلیل‌های چهارگانه با لوازم اینها و متفرعات بر اینها و آنچه به اینها راجع است و تصریح فرمودند که در ماسوای اینها هیچ حجتی نیست چرا که ماسوای ضروریات چیزهایی است که محل اختلاف است و چیزی که محل اختلاف است معقول و منقول نیست که رفع اختلاف کند و تدبر کن که چگونه تصریح فرمودند که کتاب و سنت حجتند اگر معنی آنها ضروری باشد و چگونه تصریح فرمودند و دلیل اقامه کردند که اگر تجاوز کردی از ضرورت می‌آید اختلاف و چون اختلاف آمد می‌رود و زایل می‌شود حجت و چگونه تصریح فرمودند که باید جمیع دلیل‌ها منتهی شود به ضرورت و چگونه تصریح فرمودند که باید حجت خداوند عالم واضح و بالغ باشد و تا ضروری نشود واضح و بالغ نیست و چگونه تصریح فرمودند که احدی از مختلفین حجت بر دیگری ندارد مگر به دلیل ضرورت و تدبر کن که چگونه تصریح فرمودند که در جمیع اختلاف‌ها و نزاع‌ها باید رجوع کرد به خدا و رسول او؟ص؟ و رجوع به خدا رجوع به کتاب محکم او است که محل اتفاق باشد و رجوع به رسول او رجوع به احادیثی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 503 *»

است که معنی آنها محل اتفاق باشد و چگونه تصریح فرمودند که هرگاه دلیل ضروری قائم شد بر جایز بودن چیزی باید گرفت آن را اگرچه خود آن چیز ضروری نباشد.

و تدبر کن که چگونه تصریح فرمودند که اگر ادعا کردی چیزی را و دلیل آوردی از برای آن چیز از یکی از این ضرورت‌های چهارگانه واجب می‌شود بر کسی که با تو خلاف دارد قبول قول تو و اگر از یکی از این ضرورت‌های چهارگانه دلیل نتوانستی بیاوری بر مطلب خود لازم نیست بر او اطاعت تو به جهت آنکه تو حجتی بر او نداری در این صورت و چگونه تصریح فرمودند که اگر از برای مطلب خود دلیلی بخصوص نداشته باشی ولکن دلیل داشته باشی بر لزوم اطاعت کسی و موافقت امری پس روایت خود را باید از برای کسی که با او خلاف داری تصحیح کنی پس بعد از صحت روایت تو باید او قبول کند از تو و اگر نتوانستی صحت روایت خود را برسانی پس حجتی بر او نداری و جایز نمی‌دانم با او مجادله کنی بی‌دلیل و برهان به جهت آنکه خداوند عالم جلّ‏شأنه مذمت کرده است قومی را که مجادله می‌کنند بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر پس برحذر باش از مجادله‌کردن بدون دلیل و تدبر کن که چگونه تصریح فرمودند که بنا بر آنچه گفته شد باطل شد نزاع‌ها و خلاف‌های بی‌دلیل و برهان و ثابت شد اتفاق و توافق به جهت آنکه خداوند عالم جلّ‌شأنه قرار داده حَکَم را از برای رفع خلاف و نزاع و فرموده تخلف نکنید از آن و طغیان نکنید در آن و فرموده: اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم و فرموده: و لو رَدّوه الی الرسول و الی اولی‌الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و تدبر کن که چگونه تصریح فرموده که با وجود حاکم به حق جایز نیست جدال و قول حق قول کسی است که موافق است حاکم با او و حاکم در میان مردم امروزه همین ضرورت‌های چهارگانه است و تدبر کن که چگونه تصریح فرموده که اگر وسوسه کند شیطان که آیا آن دلیلی که از یکی از این چهار ضرورت اقامه می‌شود در میان تو و کسی که با او خلاف داری از یکی از این ضرورت‌ها هست یا نیست پس

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 504 *»

مغرور مشوید به وسوسه او چرا که امور ضروریه اموری است بدیهی که شیطان نمی‌تواند در آن شبهه بیندازد و تدبر کن که چگونه تصریح فرموده‌اند که هرچیزی که محل شبهه است آن چیز ضروری نیست و هرچه ضروری نیست حجت نیست و لازم نیست قبول آن بر عامه مردم و فرمودند تو پیغمبر نیستی که مطاع خلق باشی پس توقع مکن که مطاع باشی و مردم قبول کنند قول تو را بدون دلیل ضرورت.

و در رساله «دره» خود تصریح می‌کنند و نصیحت می‌کنند که مبادا خلاف کنی ضرورت را که مرتد شوی. و در کتاب «جامع» در آخر فصل معرفت پیغمبر؟ص؟ می‏فرمایند: «و یجب ان‌یعتقد ان الدیانة بضرورة الاسلام و المذهب و بما ثبت لنفس المکلف من الدین واجبة و التخلف عنها کفر باللّه العلی العظیم اذ هو تکذیب ما علم صدوره عن النبی؟ص؟.» و در آخر فصل معرفت ائمه؟عهم؟ می‌فرمایند: «و یجب ان‌یعتقد ان ضرورة المذهب حق یجب اتباعها و المتخلف بعد التدین بدینهم مرتد کافر و ان ما قامت الحجة به بواسطة الثقات عنهم حق یجب اتباعه و التخلف عنه کفر.»

پس تدبر کن در این فرمایشات که نوع این قبیل از فرمایشات را در اغلب کتب خود فرموده‌اند که تمام حجت و تمام امتحان در ضروریات است و بس چرا که هرچه غیر از ضروری است نظری است و هرچه نظری است محل اختلاف است و حجتی در آن نیست آنگاه نظر کن در خرافات اهل الحاد که می‌گویند خود این حرف خلاف ضرورت است که امتحان را باید به ضرورت کرد پس عرض می‌کنم که باید عبرت گرفت که خداوند عالم جلّ‌شأنه چگونه جاری می‌کند بر زبان اهل باطل چیزی را که هر طالب حقی بتواند بفهمد که آن باطل است آیا با این‌همه تصریحات که علمای

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 505 *»

ابرار+ فرموده‌اند با دلیل و برهان که حجت در ضرورت است و در غیر ضرورت هیچ حجتی نیست بطلان قول اهل الحاد امری است مخفی که امتحان به ضرورت را خلاف ضرورت نامیده‌اند و این‌همه تردیدات و تشویشات و خرافات را نوشته‌اند که آیا به همان ضرورت باید اقرار کرد و به ماسوای آنها نباید اقرار کرد و غافلند که خداوند عالم جلّ‌شأنه غافل نیست از الحادهای ایشان که گاهی مسائل نماز را و گاهی مسائل چیزی دیگر را مثال می‏آورند از برای اینکه بلکه بتوانند الحادی کنند که در غیر ضروریات حجتی و امتحانی است تا اگر خودشان خلاف ضرورتی کردند بتوانند بگویند که ما استفراغ وسع خود را کرده‌ایم و چنین فهمیده‌ایم در موضع خاصی خلاف ضرورت را یا آنکه بتوانند بگویند نهایت اگر تو فهمیدی که ما خلاف ضرورت کرده‌ایم تقلید از ما مکن یا بتوانند بگویند که حجت و امتحان هم در ضروریات است و هم در غیر ضروریات نهایت ما اگر خلاف ضرورت کرده‌ایم خلاف غیر ضرورت را نکرده‌ایم نهایت ضرورت یکی از دلیل‌ها است و غیر ضرورت هم یکی دیگر از دلیل‌ها است مثل مسائل نماز را که مثال آورد. و لاتحسبن اللّه غافلاً عما یعمل الظالمون. پس عرض می‌کنم که به تصریحات متعدده آقای مرحوم­ دانستی که حجت و امتحان در ضروریات است و بس و در غیر آنها حجتی نیست پس تدبر کن که مسائل ضروریه در اسلام و ایمان منحصر به یک و دو و ده نیست و همه آنها را باید ملاحظه کرد و خلاف هیچ‌یک را نکرد نه آنکه بعضی را اقرار کنی و بعضی را انکار و به بعضی عمل کنی و به بعضی اعتنا نکنی پس نماز یومیه از ضروریات است و روزه ماه رمضان هم از ضروریات و هریک را که انکار کنی مرتد می‌شوی پس اگر اقرار کردی به نماز از برای فریب‌دادن نمازگزاران و انکار کردی روزه را مرتد شدی پس هریک از ضروریات را کسی انکار کند مرتد شود و مکلفی معذور نیست که بگوید من استفراغ وسع کرده‌‌ام و نماز را مثلاً از ضروریات اسلام

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 506 *»

دانسته‌ام ولکن روزه را چنین فهمیده‌ام که از ضروریات اسلام نیست نهایت اگر کسی روزه را هم از ضروریات اسلام دانسته تقلید مرا نکند چرا که من از خود خبر دارم که مقصودم متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ است و استفراغ وسع خود را کرده‏ام و روزه را از ضروریات اسلام نفهمیده‌ام پس چون مقصود من متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ است و خلاف ضرورت اسلامی به اعتقاد غیر کرده‌ام معذورم و نباید آن غیر مرا کافر داند بلکه نباید مرا فاسق هم داند نهایت او چون روزه را از ضروریات اسلام فهمیده تقلید نکند از من که آن را از ضروریات اسلام ندانسته‌ام.

باری، مسائل ضروریه اسلامیه و ایمانیه بسیار است و در هیچ‌یک معذور نیست کسی که به درجه علم و اجتهاد رسیده که بگوید من استفراغ وسع کرده‌ام و خلاف یکی از ضروریات را به زعم غیر کرده‌ام و اگر چنین بابی را ملحدی بر روی خود مفتوح کرد می‌تواند خلاف هر ضرورتی که کرد بگوید من استفراغ وسع کرده‏ام و آن را از ضرورت ندانسته‏ام و همچنین بعد از فتح این باب می‌تواند ملحدی انکار کند جمیع ضروریات را و بگوید من مقصودم متابعت آل‌محمّد است؟عهم؟ و خلاف این ضرورت‌ها را به عقیده شما کرده‌ام و عقیده من خلاف جمیع این ضرورت‌ها است و چون مقصود من متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ بوده فاسق هم نشده‌ام چه جای کافر نهایت کسانی که برخلاف من عقیده‌ای دارند تقلید از من نکنند.

باری، مسائل ضروریه اسلامیه و ایمانیه در نزد اهل اسلام و اهل ایمان بدیهی است و احتیاجی به استفراغ وسع ندارد و استفراغ وسع را در مسائل نظریه باید کرد و در مسائل ضروریه بدیهیه اهل اسلام و ایمان معذور نیست ملحدی که متمسک به استفراغ وسع خود شود در خلاف آنها و خلاف‌کننده یکی از آنها مرتد است اما مسائل نماز و مسائل تمام فقه که علم آنها مخصوص فقهاء و علماء است و عوام آنها را نمی‌دانند و آنها را مسائل نظریه می‌گویند و مسائل ضروریه نمی‌گویند و این شخص چون خواسته که غافلان را گمراه کند به این حیله که امتحان و امتیاز حق

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 507 *»

را از باطل به ادله نظریه می‌توان کرد و کسی که گفته امتحان را به ضرورت باید کرد خلاف ضرورت کرده چرا که مسائل فقهیه اغلب آنها مخصوص فقهاء است و به حد ضرورت نرسیده و حال آنکه در میان فقهاء یافت می‌شود مسائلی چند که اگر یکی از ایشان خلاف کرد باقی فقهاء او را تفسیق می‌کنند و حال آنکه از مسائل ضروریه اسلام و ایمان نیست و این سخن را بسیاری از غافلان تصدیق خواهند کرد و از الحاد او غافل خواهند شد.

پس اولاً عرض می‌کنم که به قاعده مخترعه اهل الحاد که اگر مقصود شخصی متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و در مسأله‌ای خلاف ضرورت کند فاسق هم نشود چه جای کافر به این قاعده اگر مقصود فقیهی هم متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و در یک مسأله‌ای خلاف اتفاق و اجماع جمیع فقهاء کند فاسق هم نشود چه جای کافر نهایت اگر کسی فهمید که او خلاف اتفاق جمیع فقهاء را کرده تقلید از او نکند پس مطلب اهل الحاد حاصل نشد که خواستند امتحان و امتیاز حق از باطل را به غیر ضروریات اثبات کنند و مخالفت ضرورت را در صورتی که مقصود متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد موجب فسق هم ندانند چه جای کفر پس در این صورت مخالفت اتفاق جمیع فقهاء هم موجب فسق نخواهد بود چه جای کفر پس حق از باطل به این قاعده جدا نشد و تار و پود این قاعده مانند خانه عنکبوت از هم ریخت ان کید الشیطان کان ضعیفاً و ثانیاً عرض می‌کنم که در صورتی که مقصود شخص متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و خلاف کند ضرورت را و فاسق هم نشود چه جای کافر سؤال می‌کنم از این مخترع که آیا خلاف ضرورتی که موجب فسق هم نیست چه جای کفر یک ضرورتی مخصوصی است و آن که خلاف آن موجب فسق و کفر است ضرورتی مخصوصی دیگر است پس مثلاً اگر مقصود متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و انکار کند نماز را انکار او موجب فسق و کفر است و اگر انکار کند روزه را موجب فسق هم نیست چه جای کفر پس اهل الحاد را نمی‌رسد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 508 *»

که مخالفت بعضی از ضروریات را موجب کفر و فسق دانند و مخالفت بعضی را موجب فسق هم ندانند چه جای کفر پس بنا بر الحادی که کرده‌اند اگر مقصود شخصی متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و مخالفت کند جمیع ضروریات اسلام و ایمان را و مخالفت کند اتفاقیات جمیع فقهاء را مخالفت او موجب فسق هم نشود چه جای کفر و اگر بنا بر قاعده مخترعه خود تسلیم کنند این مطلب را که با قصد متابعت آل‌محمّد؟عهم؟خلاف هیچ ضرورتی و خلاف هیچ اتفاقی موجب فسق هم نیست چه جای کفر و فسق و کفر در صورتی است که شخص مخالف قصد مخالفت داشته باشد و خلاف را از روی عمد کند می‌گویم که همین هم یکی از الحادهای بزرگ ایشان است چرا که امور ضروریه اسلامیه و ایمانیه و امور اتفاقیه اجماعیه هریک از برای اهل طبقه‌ای خود اموری نیست که استفراغ وسعی و اجتهادی ضرور داشته باشد بلکه اموری است واضح که اهل هر طبقه‌ای امر متعلق به خود را می‏دانند مثل وجوب نماز یومیه از برای اهل اسلام که همه مکلّفین می‌دانند که این نماز یومیه از شرع پیغمبر است؟ص؟ و مثل وجوب عصمت در حجت‌های خدا؟عهم؟ که جمیع اهل بصیرت از شیعه می‏دانند که پیغمبران و اوصیاء ایشان باید معصوم باشند و مثل شرط بودن وجود امام؟ع؟ در وجوب جهاد در نزد جمیع فقهاء شیعه پس امثال این امور نسبت به اهل هر طبقه‌ای اموری است واضحه که اهل هیچ‏یک از طبقات نمی‌توانند ادعا  کنند و متعذر شوند در خلافی که می‌کنند که ما قصد مخالفت خدا و رسول و حجت‌های او؟عهم؟ را نداریم ولکن اگر خلاف ضرورتی از اسلام و ایمان یا خلاف اتفاقی از همه فقهاء از ما صادر شده از جهت آن است که همان خلاف خود را دین خدا و رسول و اوصیاء او؟عهم؟ دانسته‌ایم پس خلاف ما موجب فسق هم نیست چه جای کفر نهایت هرکس که خلاف ما را خلاف دین خدا دانسته تقلید از ما نکند و لکن او را نمی‌رسد که تفسیق یا تکفیر کند ما را چرا که قصد ما متابعت خدا است نهایت به اعتقاد کسی دیگر و قومی دیگر رضای خدا در غیر آن امری است که ما فهمیده‌ایم پس آنها به گمان خود عمل کنند و ما هم به گمان خود عمل می‌کنیم پس نه آنها ما را تفسیق و تکفیر کنند و نه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 509 *»

ما آنها را تفسیق و تکفیر می‌کنیم.

باری راهی وسیع از برای اهل الحاد گشوده شده و صلح کلی در میان آمده و ارسال رسل و انزال کتب و تحلیل حلال و تحریم حرام بی‌فائده گشته پس بت‌پرستان بگویند که قصد ما به راه حق رفتن است و پرستیدن بتان را حق می‌دانیم و هرکس آنها را نپرستید باطل می‌دانیم و اگر می‌دانستیم که بت‌پرستی باطل است بت‌پرستی نمی‌کردیم و مجوس بگویند که قصد ما خداپرستی است و مجوسیت را دین خدا دانسته‌ایم و اگر می‌دانستیم که مجوسیت دین خدا نیست البته آن را ترک می‌‏کردیم و یهود بگویند که قصد ما دین خدا است و ما در تورات خود دیده‌ایم که موسی گفته که بعد از من پیغمبران دروغ خواهند آمد مبادا که به ایشان ایمان آورید و ما چنین دانسته‌ایم که عیسی یکی از آن دروغگویان است از این جهت به او ایمان نمی‌آوریم و اگر می‌دانستیم که از راستگویان است البته به او ایمان می‌آوردیم و نصاری بگویند که قصد ما دین خدا است و ما دین عیسی را دین خدا می‌دانیم و دین اسلام را بدعتی می‌دانیم که بعد از عیسی در دنیا ظاهر شده و اگر می‌دانستیم که دین اسلام دین خدا است البته قبول می‌کردیم چنان‌که بر صاحبان بصیرت مخفی نیست که یافت نمی‌شود در دنیا باطلی که بگوید قصد من باطل است و با وجود اینکه قصد من باطل است و عمل من باطل است مردم باید به من ایمان آورند و تابع من باشند بلکه همه می‌گویند که قصد ما حق است و ما طالب حقیم و هریک هر دینی را که اختیار کرده‌اند ادعای حقیت آن را دارند و همه از قصد خود خبر می‌دهند که قصد ما حق است و نیت ما صدق است و با این حال خداوند عالم جلّ‌شأنه حق را حق قرار داده و باطل را باطل و علامت حق و باطل را مثل علامت روز و شب واضح قرار داده که اهل الحاد نتوانند امر را بر احدی از مکلّفین طالبین حق مشتبه کنند قل فللّٰه الحجة البالغة ای الواضحة.

پس با مخالفت‌کردن ضروریات دین و مذهب مسموع نیست قول کسی که بگوید من مسلمانم و ایمان به خدا و رسول او دارم ولکن نماز یومیه را از دین خدا و رسول او نمی‌دانم و من استفراغ وسع کرده‌ام و طالب حق بوده‌ام و

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 510 *»

قصد من اطاعت خدا و رسول است و چنان فهمیده‌ام که معنی اقم الصلوة دوستی خدا و رسول است نه این ارکان مخصوصه و چون قصد من اطاعت خدا و رسول بوده و معنی اقم الصلوة را دوستی خدا و رسول دانسته‌ام کسانی که معنی آن را ارکان مخصوصه دانسته‌اند مرا ملامت نکنند اگرچه خلاف ضرورت ایشان را کرده‌ام ولکن همان خلاف ضرورت ایشان را مراد خدا و رسول دانسته‌ام و مقصود من متابعت خدا و رسول است پس این خلاف من فسق هم نیست چه جای کفر، و فسق و کفر من در صورتی صورت‏پذیر است که من قصد متابعت خدا و رسول را نداشته باشم و قصد مخالفت داشته باشم و من به همان خدا قسم می‌خورم که ایمان به آن خدا دارم و به حق رسول او قسم می‌خورم که ایمان به رسول او دارم و اطاعت او را واجب و لازم می‌دانم و اطاعت او را همین دانسته‌ام که معنی نماز را دوستی او می‌دانم نه این ارکان مخصوصه.

باری بر صاحبان شعور مخفی نیست که امثال این اعذار در هیچ دینی و هیچ مذهبی چه جای دین حق و مذهب حق جاری نیست که ملحدی بتواند بگوید که امری که محل اتفاق است که از جانب خدا و رسول؟ص؟ است خلاف آن فسق هم نباشد چه جای کفر اگرچه آن ملحد متعذر شود که قصد من متابعت خدا و رسول است و صاحبان شعور می‌فهمند که اگر این بابی را که اهل الحاد از برای خود مفتوح کرده‌اند مفتوح شود در دین و مذهب جمیع اهل بدعت‌هایی که ادعا می‌کنند که ما شیعه اثنی‌عشری هستیم در جمیع بدعت‌های خود می‌توانند بگویند که ما ائمه دوازده‌گانه را امام خود می‌دانیم و متابعت ایشان را واجب و لازم می‌دانیم و مقصود ما متابعت ایشان است پس اگر تحلیل حرامی و تحریم حلالی کرده‌ایم و تغییر ضرورتی داده‏ایم همان تغییر را باطن این شرایع دانسته‌ایم و قصد ما متابعت ائمه؟عهم؟ است و این تغییرات موجب فسق هم نیست چه جای کفر نهایت هرکس غیر از آنچه ما فهمیده‌ایم فهمیده تقلید از ما نکند و همچنین جمیع فرقه‌های هفتاد و دوگانه که همه از اهل هلاکند می‌توانند بگویند که ما ایمان به خدا و رسول او داریم و اطاعت ایشان را واجب و لازم می‌دانیم پس اگر مخالفتی با شیعه اثنی‌عشری داریم چنان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 511 *»

دانسته‌ایم که دین خدا و رسول در مخالفت ایشان است و اگر می‌دانستیم که حق با شیعه است البته ما هم شیعه می‌شدیم پس چون مقصود ما متابعت خدا و رسول است خلاف‌کردن ما با آنچه در دست شیعه است موجب فسق هم نیست چه جای کفر بلکه ما به تکلیف خود عمل کرده‌ایم که مخالفت با شیعه کرده‌ایم که اگر مخالفت ایشان نکنیم ترک کرده‌ایم عملی را که تکلیف ما بوده و همچنین بنا بر این قاعده‌ای که از روی الحاد وضع شده نصاری هم می‌توانند بگویند که مقصود ما متابعت خدا و رسول او عیسی است و ما در دین خود چنان فهمیده‌ایم که دین اسلام بدعتی است که اختراع شده از این جهت مخالفت می‌کنیم دین اسلام را و حالت ما این است که اگر بدانیم دین اسلام دین خدا است قبول می‌کنیم چرا که ما عیسی را صادق و لازم‌الاطاعة می‌دانیم ولکن حال چنین فهمیده‌ایم که دین اسلام دینی است اختراعی از این جهت مخالفت کرده‌ایم آن را پس چون مقصود ما متابعت خدا و عیسی بوده مخالفت ما مر دین اسلام را موجب فسق ما هم نیست چه جای کفر و بر همین منوال یهود و مجوس هم می‌توانند این عذر را بهانه خود قرار دهند که مقصودشان متابعت خدا و رسول است و استفراغ وسع کرده‌اند و دین خود را حق فهمیده‌اند و مخالفت ایشان مر دین حق را موجب فسق ایشان هم نیست چه جای کفر.

پس قدری در این قاعده الحادیه فکر کن تا بدانی که این قاعده در نزد جمیع اهل ادیان مردود و باطل است که اگر به یهود بگویی که آیا کسانی که ایمان به موسی نیاوردند معذور بودند به اینکه بهانه‌ای را دستاویز خود کنند که مقصود ما متابعت خدا و رسول است ولکن چون استفراغ وسع خود کردیم موسی را مرد ساحری فهمیدیم پس او را مخالفت کردیم و مخالفت ما مر او را موجب فسق هم نیست چه جای کفر؟ پس قدری فکر کن تا بدانی که از این قبیل خرافات در نزد یهود هم مردود است و همچنین در نزد نصاری و همچنین در نزد جمیع اهل ادیان و مذاهب مگر در نزد کسانی که معروفند به صلح کل پس قدری تدبر کن که جمیع اهل ادیان و مذاهب بر اینند که دین خدا باید دین واضحی باشد که محل اشتباه نباشد تا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 512 *»

حجت الهی تمام([1]) و کامل باشد و خلق را حجتی بر او نباشد و چیزی که استفراغ وسعی ضرور دارد و هرکس چیزی بفهمد برخلاف فهم دیگران آن‌چیز واضح نخواهد بود از برای عامه مردم و چیزی که واضح نیست از برای عامه خلق تکلیف عامه خلق هم نخواهد بود. پس تدبر کن که دینی را که خداوند عالم جلّ‌شأنه از برای عامه خلق قرار داده خواه مرد خواه زن چه عالم چه عامی باید عموم داشته باشد از برای عامه مکلّفین و از این جهت بود که معجزات و خارق عادات پیغمبران و فهمیدن آنها مخصوص حکماء نبود که علماء نفهمند و مخصوص علماء و حکماء نبود که عوام نفهمند و مخصوص مردان نبود که زنان نفهمند پس امر پیغمبران بر این نسق بود که نه زنان معذور بودند نه مردان و نه عوام معذور بودند و نه علماء و حکماء که ایمان نیاورند و احدی نمی‌توانست بگوید که من استفراغ وسع کرده‌ام و این معجزات را سحر یافته‌ام و در نزد جمیع اهل ادیان و مذاهب عذر کسی که گفت این معجزات سحری است مستمر مسموع نیست چنان‌که بیان این مطلب به تفصیل گذشت.

پس قدری تدبر کن که آیا معجزات صاحبان معجز از برای این است که مردم تماشایی کرده باشند یا از برای این است که عامه خلق بفهمند صدق ادعای صاحب آنها را تا تصدیق کنند او را در امرها و نهی‌ها و حکم‌ها که آنها از جانب خدا است پس تدبر کن که امری که باید به جمیع مکلّفین برسد تا حجت الهی بر همه تمام شود امر عامی خواهد بود و چنین امر عامی را که محل اتفاق تمام مکلّفین است ضرورت می‌نامند و چنین امری به جهت وضوح آن از برای علماء و عوام در هر زمان جای اختلاف و محل استفراغ وسع و اجتهاد نخواهد بود و اجتهاد و استفراغ وسعی که برخلاف آن واقع شود بدعتی خواهد بود احداث‌شده مانند استفراغ وسع بعضی از صوفیه سنیه در جواز نکاح مردان به عقد و صداق. پس تدبر کن در این خرافت مخترعه اهل الحاد که گفته‌اند اگر مقصود شخصی متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و خلاف ضرورتی هم بکند فاسق هم نشود

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 513 *»

چه جای کافر و تدبر کن که چنین بدعتی از صدر اسلام تا این زمان در اسلام یافت نشده بود و در این آخرالزمان یافت شد حتی آنکه جماعتی که نکاح مردان را به عقد و صداق جایز دانستند گفتند که اهل ظاهر این مطلب را نفهمیده‌اند و اهل باطن این مطلب را فهمیده‌اند و نگفتند که مخالفت ضرورت به استفراغ وسع موجب فسق هم نیست چه جای کفر. و اهل الحاد در این آخرالزمان از برای خود این باب جهنم را به روی خود مفتوح کردند تا دائره خرافات و بدعت‌های ایشان وسیع شود پس هر بدعتی را که بخواهند ظاهر کنند و اگر کسی گفت بدعت کرده‌اید در جواب بگویند که چون مقصود ما متابعت آل‌محمّد است؟عهم؟ و استفراغ وسع خود را کرده‌ایم پس بر فرضی هم که خلاف ضرورت کرده باشیم آن خلاف موجب فسق هم نیست چه جای کفر نهایت اگر کسی واقف شد برخلاف ضرورتی که کرده‌ایم تقلید از ما نکند و اقتداء به ما نکند.

و در باب سست‌کردن امر ضرورت نهایت الحاد خود را به‌کار بردند پس گاهی به این صورت که با قصد متابعت خلاف ضرورت کردن موجب فسق هم نیست چه جای کفر و گاهی به این صورت که حجت‌بودن ضرورت محل اختلاف است و بعضی گفته‌اند که اشخاص مختلف‌الطبایع چگونه می‌شود که اتفاق کنند بر امر واحدی پس چیزی که خود محل اختلاف است چگونه رافع خلاف خواهد بود و گاهی به این صورت که ضرورت را اوحدی زمان می‌داند و بس و عوام‌الناس چه می‌دانند که ضرورت چیست و گاهی به این صورت که آیا فلان عالم بزرگ که در عالم ظاهر شد از برای همین بود که بگوید ضرورت حجت است و حال آنکه همه پیرزال‌ها این مطلب را می‌دانند و این‌همه دست و پاها به‌اصطلاح از برای این است که خلاف ضرورت را به اطمینان خاطر بتوانند بکنند و غافلند که خداوند عالم غافل نیست از حیله آنها و آنها را رسوای خاص و عام کرده به گفتن همین خرافات به طوری که بعضی از این خرافات منافات با خرافتی دیگر دارد با آنکه جمیع آنها افتراء است بر خدا و رسول و حجت‌های او؟عهم؟ و علمای ابرار رضوان اللّه علیهم بلکه بعضی از

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 514 *»

آنها افتراء محض است نسبت به اهل بصیرت از عوام و خواص اهل اسلام و ایمان چنان‌که ان‌شاءاللّه خواهی دانست. و به همین بی‌اعتنائی ایشان کار ایشان به جایی انجامید که یکی از تابعین ملحد اصل که در تهران از جانب او مأمور به اضلال بود گفت که فلان عالمی که مسلّم کل است هزارجا خلاف ضرورت کرده پس اگر ضرورت حجت بود او خلاف نمی‌کرد این هم افترائی بود مخصوص آن بزرگوار­ و حال آنکه آن بزرگوار­ جمیع ادله را منحصر فرموده‌اند به سه نوع نوع اول دلیل حکمت نوع دویم دلیل موعظه حسنه نوع سیوم دلیل مجادله بالتی هی احسن چنان‌که خداوند عالم جلّ‌شأنه فرموده: ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن پس از برای هریک از این دلیل‌های سه‌گانه مستندی از کتاب و سنت ذکر می‌کنند و می‌فرمایند مراد از کتاب کتابی است که معنی آن محل اتفاق باشد و مراد از سنت سنتی است که معنی آن محل اتفاق باشد چرا که کتاب و سنتی که معنی آنها محل اختلاف است رافع خلاف نخواهد بود باری افتراء به چنین شخصی ثمری به جز رسوایی دنیا و هلاک آخرت نخواهد داشت و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.

باری، پس جواب از صورت اول گذشت و اعاده نمی‌شود اما جواب از آن صورت که گفته حجیت ضرورت محل اختلاف است کذب محض و افترائی است که به علمای ابرار بسته و از صدر اسلام تا به حال احدی از علماء نگفته که امری که از جانب خدا و رسول و حجج؟عهم؟ در میان مردم محل اتفاق است حجت نیست و معنی ضرورت همین است که امر الهی به واسطه حجت‌های او محل اتفاق جمیع مکلّفین شود و اینکه گفته که بعضی گفته‌اند که چگونه اشخاص مختلف‌الطبایع بر امر واحدی اتفاق کنند در خصوص ضرورت گفته نشده بلکه در اجماعی که یکی از ادله فقه است که اصولیین گفته‌اند که دلیل‌های فقه چهار است یکی کتاب و یکی سنت و یکی دلیل عقل و یکی اجماع پس بعضی از اخباریین گفته‌اند که اجماعی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 515 *»

که کتاب و سنت در آن نیست صورت وقوع نخواهد گرفت چرا که مردمی که طبایع مختلف دارند بر امر واحدی اتفاق نخواهند کرد اما در صورتی که کتاب و سنت سند اجماع باشد که اخباری بحثی نخواهد داشت چرا که کتاب و سنت را حجت می‌داند. باری از الحاد اهل الحاد بعید نیست که حرفی را که بعضی در باب اجماع بی‌سند از کتاب و سنت گفته‌اند ایشان به افتراء در باب ضرورت نسبت داده‌اند و حال آنکه احدی از علماء اخباری و اصولی نگفته که ضرورت حجت نیست بلکه همه فقهاء تصریح کرده‌اند که خلاف ضرورت کفر است و کتاب‌های فقه مختصر و مطول حاضر است هرکس بخواهد رجوع کند.

و اما جواب از صورت سیوم که گفته ضرورت را اوحدی زمان می‌داند و عوام چه می‌دانند ضرورت چیست عجب خرافتی است بی‌معنی چرا که چیزی که مخصوص اوحدی زمان است دیگر اسم آن را مابه‌الاتفاق و مابه‌الاجتماع و ضرورتی که خود او گفته پیرزال‌ها می‌دانند گذاردن یعنی چه؟ بی‏حیائی را باید تماشا کرد که هرچه به قلم او آمده بدون فکر جاری کرده و از رسوایی خود شرم نکرده به خیال آنکه در نزد مریدان به اعتبار خود باقی باشد که آنچه بگوید مقبول ایشان باشد و بگویند او است اوحدی زمان و آنچه او بگوید ضرورت است و عوام بلکه کسانی دیگر از علماء که اوحدی زمان نیستند چه می‌دانند ضرورت چیست دیگر نمی‌دانم عبارت خودش که پیرزال‌ها می‌دانند چه معنی دارد و نمی‌دانم که آیا عوام نمی‌دانند که امثال نماز یومیه و روزه ماه رمضان و حج و خمس و زکات و حرمت خمر و میته و لحم خنزیر و حرمت نکاح مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله از دین خدا است. باری این هم افترائی که به عوام و غیر اوحدی زمان بسته با اینکه با عبارت خودش منافات دارد که گفته پیرزال‌ها می‌دانند.

اما جواب از صورت چهارم اینکه خود آن بزرگوار­ مکرر فرموده‌اند که مراد من از عباراتی که گفته‌ام و نوشته‌ام همان امری است که در مساجد و منابر گفته می‌شود و سید مرحوم­ در رساله خود مفصل نوشته‌اند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 516 *»

که شیخ مرحوم­ در دار العباده یزد امر کرد کسی را که بر روی منبر از برای مردم بگوید که میزانی به دست شما بدهم تا به آن میزان بسنجید مراد مرا پس مراد من از عباراتم همان امری است که فرقه ناجیه اثنی‌عشریه در مساجد خود می‌گویند، پس هرکس مراد مرا با آنها مطابق یافت کلام مرا فهمیده و هرکس مطابق نیافت کلام مرا نفهمیده و آقای مرحوم­ در چندین موضع از کتاب مستطاب «ارشاد» و سایر کتب و رسائل خود بیش از همه‏کس اصرار و ابرام و تکرار و اظهار این مطلب را فرموده‌اند که حقی نیست مگر در محکمات کتاب و سنت و محکمی از متشابه جدا نشده مگر به ضرورت اسلام و ایمان و حجت در ضرورت است و بس و چون از ضرورت تجاوز کردی در محل اختلاف واقع خواهی شد و چیزی که محل اختلاف است حجت نخواهد بود.

پس چون اهل الحاد دیدند که با این قاعده محکمه نمی‌توان بدعت‌ها اظهار کرد درصدد این برآمدند که چیزی غیر از این در میان آورند بلکه بتوانند به کام دل خود برسند پس دست و پاها کردند که بلکه بتوانند نقضی کنند که حجت در ماسوای ضرورت‌ها هم هست که نمی‌توان خلاف آنها را کرد و با قصد متابعت خلاف ضرورت‌ها موجب فسق هم نیست چه جای کفر و مثل زدند به صفات ائمه؟عهم؟ که با اینکه به حد ضرورت نرسیده باید متابعت ایشان کرد و به مسائل فقهیه که در میان فقهاء معروف است که خلاف آنها را نباید کرد و خلاف آنها موجب فسق است و عوام‌الناس آنها را نمی‌دانند و مسائل فقهیه مخصوص فقهاء است و به عوام نرسیده که به حد ضرورت برسد.

پس جواب از این قبیل الحادات این است که آیا نه این است که عوام‌الناس می‏دانند که امر و نهی و احکام الهی باید به واسطه پیغمبر و ائمه؟عهم؟ به سایر خلق برسد و این مطلب چون به ایشان رسیده به حد ضرورت رسیده و آیا نه این است که عوام‌الناس می‏دانند که اوامر و نواهی و احکام ایشان را راویان اخبار و ناقلان آثار ایشان باید برسانند به کسانی که خودشان نمی‏دانند آنها را چه در حیات و حضور ایشان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 517 *»

و چه در ممات و غیبت ایشان و این مطلب چون به ایشان رسیده به حد ضرورت رسیده که به ایشان رسیده و آیا به ایشان نرسیده که چیزی که محل اتفاق همه فقهاء و محل اجماع همه علماء است تخلف از آن جایز نیست و آیا به ایشان نرسیده که آنچه از مسائل دینیه در نزد تمام فقهاء و علماء محل اتفاق ایشان است حق است و مخالف آن باطل است و آیا صفات کمالیه ائمه؟عهم؟ که لازم مرتبه امامت است به عوام نرسیده و کدام صفت کمال بالاتر از عصمت کلیه است و از جمله ضروریات مذهب شیعه است که ائمه؟عهم؟ معصومند از جمیع آنچه خدا به آن راضی نیست و عاملند به جمیع آنچه خدا خواسته که عمل کنند باری بلکه این مطلب در مسائل نظریه در میان فقهاء هم به طور ضرورت به عوام رسیده که جمیع مکلّفین می‌دانند که آنچه معلوم شد از برای کسی که آن‌چیز از جانب خدا  است به واسطه کتاب و سنت باید به مقتضای آن عمل کرد اگرچه خود عوام ندانند که فقیه به کدام آیه و کدام حدیث آن‌چیز را یافته که از جانب خدا است.

باری، پس تدبر کن در تصریحاتی که آقای مرحوم­ کرده‌اند به طوری که گذشت و بدان که حجت منحصر است در ضروریات و بس و در غیر ضروریات حجتی نیست و اهل الحاد هی شاخ به شاخ می‌پرند که بلکه بتوانند الحاد خود را اظهار کنند و غافلند از اینکه خداوند عالم جلّ‏شأنه غافل نیست از کار ایشان و سد راه ایشان را کرده به گذاردن میزان ضرورت دین و مذهب و هم یحسبون انهم یحسنون صنعاً پس از جمله بدعت‌هایی که از صدر اسلام تا این ایام در میان خواص و عوام اهل اسلام و ایمان نبود اینکه حاکم به احکام الهی و ناطق به آن باید منحصر باشد به شخص واحدی یا کسی از جانب او در میان علماء شیعه در هر زمان چنان‌که منحصر بود امر الهی به یکی از ائمه؟عهم؟ یا کسی از جانب او و ایشان بودند اولی‌الامر  و مناسب است که بعضی از عبارات اهل الحاد را به جهت نمونه نقل کنم تا طالبان حق در بطلان آنها بربصیرت باشند و عبارت او بعد از ذکر بعضی از احادیث و اقوال مشایخ+ که دخلی به مطلب او ندارد این است که

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 518 *»

می‌گوید:

«پس معلوم شد از این فرمایش که اگر خود این کاملین پنهان شدند و بنا شد فقیهی یا حکیمی را نائب خود کنند آن هم واحد است نه مختلف این فرمایش ایشان است ولی باز منافی با عدول دیگر نیست آنها در مقام خود هستند و در کلمات ایشان دلیل این مطلب بسیار است و صریح می‌فرمود که ناطق یکی است بلکه عرض می‌کنم همه مردم این سخن را اقرار دارند و احدی انکار نمی‌کند و اگر کسی انکار کرد او را بی‌دین می‌خوانند هر طائفه مقلد هرکسی هستند او را برحق می‌دانند و بهتر می‌دانند و عمل ایشان دلیل این است که همه مردم باید رجوع به او کنند نمی‌بینی دوستند با دوستان او و مقلدین او و دشمنند با دشمنان او پس همین دلیل این است که می‌گویند ناطق باید یکی باشد خود فقهاء کلامشان این است مگر آن فقهاء که مرجعشان یک نفر دیگر باشد چرا که همه خود را مفتی می‌دانند و به رأی خود عمل می‌کنند و تقلید غیری را نمی‌کنند اگر غیری را فقیه می‌داند و جایز می‌داند تقلید او را و در شهر هست چنین فقیهی مع‌ذلک این فقیه سخن می‌گوید معلوم است که اهل دنیا است چرا که آن یکی کفایت مردم را می‌کرد این یکی بی‌فائده سخن می‌گوید پس ما را رجوع به این نیست مگر اینکه هردو برادر دینی باشند و رئیس ایشان را حکم کند که هردو سخن گویند او هم برحسب صلاح حکم می‌کند نه زیاده و نه کمتر به هرحال خود حالت این فقهاء دلیل این است که قول هریک این است که به فتوای او عمل کنند نه سایر. خداوند می‌فرماید: ان کثیراً من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض الّا الذین آمنوا و در اخبار شاهد این مطلب هست که مؤمن کسی است که امام زمان خود را شناخته باشد مراد از امام زمان حجت است که همان شخص باشد که عرض شد بلکه عرض می‏کنم این سخن اجماعی عامه خلق است در یک ملک یک سلطان بیش روا نیست در یک شهر بیشتر از یک حاکم نیست در یک محله بیش از یک کدخدا نیست در یک خانه بیش از یک کدبانوچه نیست بلکه می‏گوید در خانه اگر کدبانو متعدد شد خانه ناروب می‏ماند بلکه عرض می‌کنم آهوها چون گله

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 519 *»

می‏شوند یکی جلو می‌رود باقی از عقب او، مورچه‌ها چون دسته دسته می‌شوند یکی جلو است و باقی عقب و کذلک مارها چون دسته شوند یکی از آنها شاه مارها است و اگر یکی بر آن یاغی شود لامحاله او را می‌کشند و در زنبور عسل آیاتی است که خداوند دانا است و اگر کسی نظر کند به عبرت خواهد فهمید و همچنین اگر در همه ملک نظر کنی این مسأله را می‌فهمی حال که تا اینجا آمدیم چه ضرر دارد که قدری در برهان این مسأله سخن بگوییم از کتاب و سنت. پس عرض می‏کنم خداوند می‏فرماید یوم نبعث من کل امة بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیداً یعنی روزی که مبعوث می‌کنیم از هر امتی شهیدی را و تو را بر آن جماعت شاهد می‌آوریم و شهید خاص به انبیاء نیست بلکه بر شیعه هم اطلاق می‌شود چنان‌که خداوند فرموده است: و کذلک جعلناکم امةً وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً و خطاب به امت است و جماعت امت پیغمبر اهل حقند و اهل حق این بزرگوارانند و ایشان وسط هستند پس شهداء هستند.»

باری، بعد از آنکه بعضی آیات و بعضی از احادیث که جمیع علماء می‌دانند که مخصوص به ائمه طاهرین است؟عهم؟ نقل می‌کند و به طور عموم آنها را در شیعه جاری می‏کند می‌گوید:

«و اما درباره نقباء و نجباء اگرچه مثل سایر خلق اختلاف جاری نیست اما اختلاف دارند چرا که همه در یک درجه و مقام نیستند هرکسی مقامی دارد پس لامحاله اختلاف حاصل می‌شود مثل اینکه سلمان و ابوذر بود با اینکه هردو نقیب بودند بنا بر قولی و لامحاله مردم بعضی میل به سلمان می‏کنند بعضی میل به ابوذر و هردو واجب‏الاطاعة هستند پس اختلاف حاصل می‏شود و این اختلاف اسباب اختلاف خلق است اگر می‏گویی متعددین در یک عصر بر یک وتیره راه روند و به یک صورت و سیما ظاهر شوند می‏گویم یکی هست و کافی است اگر می‏گویی به اختلاف ظاهر شوند می‏گویم اسباب اختلاف خلق است حتی آنکه اگر در هیچ باب اختلاف نشود

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 520 *»

مگر اینکه یکی پیر باشد یکی جوان در اختلاف خلق بس است، پیرها میل به پیر می‏کنند و جوان‌ها میل به جوان و اما در مقام صلحاء مسلماً اختلاف بیشتر است و اسباب شقاق و نفاق در خلق بیشتر می‏شود و این اسباب فساد است و خود فقهاء ملتفت این مطلب شده‌اند و در فتوای خود نوشته‌اند که اگر مرافعه نزد یکی بگذرد جایز نیست نزد دیگری مرافعه روند چرا که می‌دانند که اختلاف می‌شود و می‌دانند که در فتاوی که اختلاف می‌افتد چقدر شقاق و نفاق میان خلق پیدا شده است چه جای چیزهای دیگر که اسباب اختلاف کلی است و در حدیث می‌فرماید که اهل حق اختلاف ندارند و اهل باطل اختلاف دارند.»

باری، از این قبیل خرافات را می‌گوید تا آنکه فصلی عنوان می‌کند و می‌گوید: «در شبهاتی که احتمال می‌رود در این مسأله. اخباری چند وارد شده است در تعدد عدول در هر قرن و عصر و چند حدیث در تعدد علماء و پاره‌ای است که دلالت می‌کند بر هدایت‌کردن هفتاد نفر در هر عصر و پاره‌ای است که دلالت می‏کند که خدا در هرجایی چراغی گذارده. عرض می‌کنم هیچ‌یک اختلاف ندارند ابداً چنانچه سابقاً گذشت اما متعددین پاره‌ای جهات خدمتشان متعدد است مثل ارکان هرکسی مأمور به خدمت خود است و رجوعی به کار و شغل دیگری ندارد و هیچ ضرر نمی‌رساند و رجوع هرچهار به امام؟ع؟ است پاره‌ای هستند که پنهان هستند و میان مردم نیستند گیرم هزار نفر باشند چه نقل است پاره‌ای در میان مردم هستند نهایت دلیل بر این دلالت دارد که عدول مشغول به ترویج امر دینند نفرمودند که همه دعوت می‌کنند به طور استبداد و بلا شک ایشان درجات دارند پایین‌تر تمکین از بالاتر می‌کند و بالاتری حجت پایین‌تر است و همه نفی می‌کنند از دین تحریف و تأویل باطلین را ولی پست‌تر به امر بالاتر همه لامحاله بر گرد مرکزی حرکت می‏کنند مرکز ایشان ناطق است و اگر یک‌وقتی زمان اقتضاء نکرد که مرکز ایشان بروز کند یکی از آنها که زمان مقتضی باشد ناطق می‌شود اما آنها که بالاتر از ناطقند که زمان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 521 *»

مقتضی نیست نطق کنند اگر هم در مورد خاصی کس مخصوصی را هدایت کنند ضرر به نوع نمی‌رساند و آنها که پست‌تر از ناطقند که مطیع او هستند و اگر مساوی دارد به‌طور علانیه نطق نمی‏نماید و در جایی احیاناً اگر حاجتی افتد یک کلمه بگوید و نصرتی از دین نماید ضرری بر حال ناطق ندارد و به این واسطه اسم او ناطق نمی‌شود با اینکه نفی کرده از دین تحریف غالین را چرا که مراد از ناطق آن رئیس و سائس است که نطق می‌کند و ای بسا اکابر الآن هم در عالم باشند و در موردی خاص کسی را هم هدایت کنند و نفی کنند از دین تأویلات را و رفع کنند شبهات را ولکن نه به طوری که دعوتی علانیه نمایند و بسا کسی آنها را هم نشناسد ولکن ناطق آن کس است که معروف و مشهود باشد و دعوت عام نماید و چه عیب وارد می‌آید و به این حرف میان همه اخبار جمع می‌شود و اما آنچه وارد شده است که امام هفتاد مرد را به اطراف می‌فرستد و همه نوکرند و خادم و از جانب او سخن می‌گویند تعدد ناطقین لازم نمی‌آید و اگر این هفتاد نفر به امر کامل به اطراف بروند و موعظه کنند و درس دهند تعدد لازم نمی‌آید و اما سایر از همین که عرض شد اختلافشان رفع می‌شود.

و اگر بر کسی شبهه شود که امام ناطق است الآن پس همه عدول از جانب او می‌گویند عرض می‌کنم ناطق به ظاهر که نیستند مسلماً و ناطق غائبند و هرگاه ناطق غائب یکی باشد و متکلمین ظاهر متعدد اختلاف رفع نمی‌شود اگر می‌شود در بالاتر می‌بایستی به طریق اولی چنین باشد پیغمبر؟ص؟ همیشه حیّ است و ناطق می‌بایستی پس از آن سرور ائمه متعدد ناطق باشند چرا در این همه حدیث فرمود که چنین چیزی نمی‌شود همچنین خدا هادی است و ناطق چرا که در یک عصر دو پیغمبر مرسل نمی‌فرستد همچنین امام ناطق است و در یک زمان دو ناطق نمی‌گذارد مگر امام نمی‌دانست که به دو ناطق عیب می‌کند یا نمی‌کند اگر عیب نمی‌کرد چرا یک نایب در هر زمان معین فرمود آن‌وقت که نواب بودند پس از ایشان چرا بر همان شیخ مفید توقیع می‌آمد مگر فقهاء دیگر نبودند خلاصه این امر واضح است و اگر کسی بگوید در زمان سلف انبیاء متعدد بودند عرض می‌کنم اولاً این شرع را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 522 *»

بر شرع سابق نمی‌توان قیاس کرد ثانیاً متعددین جمعی که مبعوث نبودند جمعی مبعوث بر خانه خود بودند یا ده نفر یا بیست نفر اگر بنا شد بیست نفر رجوع به او کنند و سایرین به او رجوع نکنند چه ضرر دارد حرف در این است که همه این امت یک امتند و مأمورند بالاجماع که از راوی حدیث بگیرند و هریک هریک حجت بر همه هستند الّا من شاء اللّه و ثالثاً همان انبیاء متعددین در هر عصری قطبی حیّ داشتند و بر گرد او حرکت می‌کردند و اگر کسی شبهه کند که عدول مؤمنین با هم برادر دینی هستند و متفقند اولاً عرض می‌کنم که آن حدیث سابق جواب این را داد و بر فرض اتفاق بر فرض محال مردم که متفق نیستند لامحاله هرکس میل به یکی می‌کند آن‌وقت وجهه مختلف می‌شود و امر ملک فاسد می‌شود و از این گذشته مسلّم است از فرمایش مولای من که جمع بسیار متفق می‌شوند اگر روی ایشان به یک نفر باشد و الّا به ریاضت و عمل به علم طریقت متفق نمی‌شوند پس میان عدول یکی باید باشد که همه بالاتفاق رو به او کنند تا آسوده شوند و متحد و الّا مختلف شوند اگر نقیبند قطبی دارند و اگر نجیبند قطبی دارند اگر عالمند اعلمی دارند.»

تمام شد بعضی از خرافات او که نمونه‌ای است از تمام آنها. پس عرض می‌کنم از برای طالبان حق و از برای کسی که از روی عمد نخواهد اختیار کند باطل را چرا که کسانی را که باطل را از روی عمد اختیار می‌کنند نمی‌توان هدایت کرد و آیه شریفه انک لاتهدی من احببت ولکن اللّه یهدی من یشاء شاهد این مطلب است و خداوند عالم جلّ‌شأنه باقدرت بی‌نهایت خود هدایت نکرده و نخواهد کرد کفار را فـ‌ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون شاهد این امر است پس در صورتی که معجزات صاحبان معجز فایده نبخشید از برای متعمدین در راه ضلالت مگر خسران دلیل و برهان چه فایده خواهد بخشید مگر همان خسران و لایزید الظالمین الّا خساراً.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 523 *»

پس از برای طالبان حق عرض می‌کنم که اقتضاء حکمت خداوند عالم جلّ‏شأنه این است که هر امری را که در میان مردم باید مقدم داشت آن را مقدم می‌دارد و هر امری را که باید مؤخر داشت مؤخر می‌دارد و هر امری را که باید به جمیع مکلّفین برساند به جمیع می‌رساند و هر امری که مخصوص به قومی یا به شخصی است آن امر را مخصوص آن قوم و آن شخص قرار می‌دهد و این مطلب به اتفاق جمیع عقول موافق عقل مطابق با نقل است چنان‌که در اخبار وارد شده که هرکس گمان کند که خداوند عالم جلّ‌شأنه مرادات خود را از خلق به خلق نرسانیده کافر است.

و بیان این مطلب این است که حکمت او جلّ‌شأنه اقتضاء کرده که چون حجتی را در میان مردم برپا داشت اول او را به خلق بشناساند و بعد از شناختن او به ایشان می‌رساند اوامر و نواهی و احکام خود را از زبان آن حجت قائم در میان خلق خواه آن حجت پیغمبر باشد یا وصی و خلیفه پیغمبر باشد یا عالم دانای به احکام و اوامر و نواهی ایشان باشد چرا که معقول و منقول نیست که قبل از شناختن حجت خلق بتوانند مطلع شوند به اوامر و نواهی و احکامی که باید از زبان حجت ظاهر شود و به‌واسطه او به خلق برسد پس از این جهت بدیهی است در نزد جمیع اهل ادیان و مذاهب که معرفت اصول دین و مذهب مقدم است بر معرفت فروع آن پس اول‌چیزی که از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه در میان خلق ظاهر می‌شود بعد از معرفت صانع جلّ‌شأنه تعریف و معرفت حجت است و بعد از تعریف و تعرف حجت به زبان حجت ابلاغ می‌شود به خلق اوامر و نواهی و احکام و مرادات الهی پس آنچه را که خداوند عالم جلّ‌شأنه مقدم داشت و تعریف کرد از برای خلق معروف‌تر خواهد شد در میان خلق از امری که مؤخر شده پس از این جهت است که در دائره اسلام معرفت رسول‌خدا؟ص؟ معروف‌تر است در میان امت او از معرفت اموری که به‌واسطه ابلاغ او معروف شده چنان‌که معرفت هر پیغمبری در میان امت او معروف‌تر است در نزد امت او از معرفت اموری که به واسطه تبلیغ او در میان ایشان ظاهر شده و از این جهت است که در میان شیعه اثنی‌عشری معرفت دوازده امام؟عهم؟ معروف‌تر

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 524 *»

است از اموری که به‌واسطه بیان ایشان و اخبار و احادیث ایشان رسیده.

باری، پس چون نوع این مطلب را دانستی و متذکر شدی خواهی دانست که چون معرفت پیغمبر؟ص؟ در دائره اسلام امری بود که باید جمیع مسلمانان و مکلّفین آن را بدانند خداوند عالم جلّ‏شأنه آن را مقدم داشت و به همه مکلّفینِ امت او رساند که او مطاع جمیع مردم است و جمیع مکلّفین باید مطیع و فرمانبردار او باشند خواه عالم باشند یا عامی خواه کامل باشند یا ناقص خواه مرد باشند یا زن و معقول نیست که احدی بتواند ادعای اسلام کند بدون اینکه بداند که رسول‌خدا؟ص؟ سید و آقا و مطاع کافه مکلّفین است و این امر در میان اهل اسلام آن‌قدر ظاهر و واضح است از برای خواص و عوام که اگر شخصی به لباس نفاق خود را جلوه دهد و به صورت یکی از علماء ظاهر شود و انکار کند مطاع‌بودن رسول‌خدا؟ص؟ را نسبت به کافه مردم عوام مسلمانان او را خارج از اسلام می‌دانند چه جای علماء ایشان.

و بر همین نسق بدون تفاوت در میان شیعه اثنی‌عشری معرفت حضرت امیر؟ع؟ بعد از معرفت خدا و رسول؟ص؟ معروف‌تر است از هر امری که از او صادر شده به طوری که جمیع مکلّفین از شیعه می‌دانند که آن حضرت قائم‌مقام و جانشین و خلیفه رسول‌خدا است؟ص؟ و او است مطاع جمیع مردم کافةً بعد از رسول‌خدا؟ص؟ و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی امام حسن و امام حسین؟عهما؟ چنان‌که حضرت امیر؟ع؟ مطیع پیغمبر؟ص؟ بود و همچنین بر این نسق بعد از حضرت امیر امام حسن؟عهما؟ مطاع جمیع مردم بود کافةً و جمیع مردم باید مطیع او باشند حتی حضرت امام حسین؟ع؟ و همچنین بعد از حضرت امام حسین حضرت سجاد؟ع؟ مطاع کافه مردم بود و جمیع مردم باید مطیع او باشند حتی حضرت باقر؟ع؟ و همچنین بعد از ایشان حضرت صادق؟ع؟ و بعد از ایشان حضرت کاظم؟ع؟ و بعد از ایشان حضرت رضا؟ع؟ و بعد از ایشان حضرت جواد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 525 *»

؟ع؟ و بعد از ایشان حضرت هادی؟ع؟ و بعد از ایشان حضرت عسکری؟ع؟ و بعد از ایشان حضرت قائم؟ع؟ مطاع جمیع مردم بود کافةً و جمیع مردم باید مطیع او باشند حتی پیغمبران زنده خضر و الیاس و ادریس و عیسی؟عهم؟ پس مطاع کل بودن رسول‌خدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ هریک در زمان خود چون مقدم بود بر جمیع اوامر و نواهی و احکامی که از ایشان صادر شد خداوند عالم جلّ‌شأنه آن امر را در میان اهل اسلام نسبت به پیغمبر و در میان اهل ایمان نسبت به ائمه اثنی‌عشر؟عهم؟ بر جمیع امور دینیه مقدم داشت و آن را ظاهرتر از جمیع امور قرار داد در میان اهل اسلام و ایمان که خواص و عوام ایشان دانستند که هریک از حجج؟عهم؟ مطاع جمیع مردمند و احدی از مردم یافت نمی‌شود که نباید مطیع باشد و انحصار امر الهی به هریک از ایشان در وقت مخصوص به او معلوم خواص و عوام شد به طوری که از احدی از اهل دائره اسلام نزاعی و اختلافی در مطاع‌بودن پیغمبر؟ص؟ ظاهر نشد بلکه هرکس انکار این مطلب را کرد از دائره اسلام او را خارج کردند و همچنین احدی از اهل دائره ایمان خلافی ظاهر نکرد در اینکه هریک از ائمه؟عهم؟ مطاع جمیع مردم بودند در عصر خود بلکه هرکس انکار مطاع کل بودن هریک از ائمه؟عهم؟ را در عصر او کرد او را از دائره ایمان خارج دانستند.

پس چون متذکر شدی این مطلب را که مطاع‌بودن هر مطاعی که مطاع جمیع من‏سوای خود باشد امری است مقدم بر جمیع امور دینیه و اول آن امر مقدم به اهل دائره می‌رسد از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه و بعد سایر امور دینیه به واسطه آن مطاع به اهل دائره می‏رسد و امر اول واضح‏تر است در نزد اهل دائره از امر دوم. پس متذکر باش که اگر امر مطاع‌بودن علماء اسلام و ایمان یا امر حکومت ایشان یا روایت ایشان یا حکایت ایشان یا افاضه ایشان به هرمعنی که کسی اراده کند منحصر بود به شخص واحد مانند انحصار مطاع‌بودن یکی از ائمه طاهرین؟عهم؟ هرآینه باید این امر انحصار به شخص واحد شیعی در میان شیعیان ظاهرتر و واضح‏تر باشد از سایر

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 526 *»

امور دینیه که به حد ضرورت رسیده مثل نماز یومیه و روزه ماه رمضان و امثال آنها مثل آنکه مطاع‌بودن هریک از ائمه؟عهم؟ و انحصار امر الهی به ایشان در میان شیعیان ایشان واضح‌تر است از نماز یومیه و روزه ماه رمضان و اول‌چیزی که در مکتب‌خانه‌ها تعلیم اطفال خود می‌کنند بعد از توحید نبوت رسول‌خدا است؟ص؟ و امامت ائمه طاهرین؟عهم؟ هریک بعد از دیگری و چنین امری که بعد از امامت ائمه طاهرین؟عهم؟ مقدم است بر جمیع امور دین مخفی نمی‏ماند تا این زمان محنت‏اقتران که ملحدی به زبان‌های ملحدانه این بدعت عظیم را ظاهر کند.

و بسی واضح است که حاکم شرع در میان اهل دائره‌ای محل رجوع جمیع خلق است و تا خلق مرجع خود را نشاسند معقول نیست که تا بتوانند به او رجوع کنند و مسائل دین را از او اخذ کنند پس اگر از دین اسلام یا از مذهب شیعه و دین ائمه طاهرین؟عهم؟ این بود که امور دینیه را یک نفر بیشتر متحمل نباشد و باقی مردم راوی و حاکی از او باشند یا مقلد او باشند به هرمعنی که اهل الحاد بتوانند الحاد کنند باید آن امر در میان شیعیان واضح‌تر باشد از امر نماز یومیه و امثال آن و حال آنکه بعد از امر ائمه طاهرین؟عهم؟ در زمان حضور و غیبت ایشان در هر شهری و بلدی که مسکن شیعیان بود عالمی از علماء شیعه در آن شهر بود بلکه در یک شهر علماء بسیار بودند و هریک به اندازه علم و فضل و استنباط خود احکام الهی را از برای مردم بیان می‌کردند و احدی از علماء هرگز متعرض این مطلب نبود که چون امر حکومت یا ریاست و سیاست شرعیه منحصر به شخص واحد است باید من حاکم باشم و بس و دیگری بگوید آن شخص واحد منم و بس. پس علماء شیعه در هر عصری از اعصار متعدد بودند از اخباری و اصولی و هرگز عنوان این مطلب در میان علماء شیعه نبود که امور دینیه باید راجع و منتهی شود به شخص واحد نه بیشتر و حال آنکه این مطلب اگر از دین ائمه طاهرین؟عهم؟ بود باید عوام هم بدانند چه جای علمای اعلام چنان‌که نماز یومیه و امثال آن را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 527 *»

می‌دانند که از دین پیغمبر است؟ص؟ بلکه این مطلب را باید بهتر بدانند که از دین است چنان‌که دانستی.

حتی آنکه این مطلب که آیا تقلید اعلم واجب است یا تقلید از غیر اعلم هم جایز است که محل اختلاف واقع شده در میان اصولیین که دخلی به اخباری ندارد معنی آن این نیست که امور دینیه باید راجع به شخص واحد باشد و بس بلکه مرادشان این است که آیا عوام‌الناس باید تقلید کنند از اعلم یا آنکه از غیر اعلم هم می‌توانند تقلید کنند و احدی از اصولیین نگفته که غیر اعلم باید تقلید کند از اعلم بلکه جمیع علماء اصولیین حرام می‏دانند تقلیدکردن کسی را که به حد اجتهاد رسیده باشد و شرایط اجتهاد در آن جمع باشد پس چون این مطلب محل اتفاق جمیع اصولیین شد که غیر اعلم اگر شرایط اجتهاد در او جمع شد تقلید بر او حرام است پس بسا غیر اعلم اجتهاد کرد و تقلید از غیر اعلم را جایز دانست پس نباید در این فتویٰ تقلید کند از اعلم به فتوای خود اعلم و به فتوای جمیع اصولیین اگرچه اصل این فتویٰ که تقلید غیر اعلم جایز است مخصوص به علماء غیر اعلم نیست چنان‌که فتوای به اینکه تقلید غیر اعلم جایز نیست مخصوص به علمای اعلم نیست پس بسا آنکه غیر اعلمی تقلید غیر اعلم را جایز نداند و بسا آنکه اعلمی تقلید غیر اعلم را جایز بداند چنان‌که شیخ مرحوم/ تقلید غیر اعلم را جایز می‏دانند و آقای مرحوم/ هم در کتاب مستطاب «ارشاد» به تفصیل و دلیل و برهان ثابت کرده‌اند که تقلید غیر اعلم جایز است.

باری، هرچه هست که این مطلب دخلی به الحاد ملحدین ندارد که می‌گویند اگر امور دین راجع شود به دو نفر و بیشتر اختلاف واقع خواهد شد حتی آنکه اگر هیچ اختلافی نباشد مگر در همین که یکی از علماء پیر باشد و یکی جوان موجب اختلاف است باری بر طالبان حق ظاهر است بطلان این الحاد و بدعتی که در این آخرالزمان تازه پیدا شده و هرگز در غیر ائمه طاهرین؟عهم؟ امور دین لازم نیست که منحصر باشد به شخص واحد شیعی اگرچه به حسب اتفاق در یک مکانی هم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 528 *»

منحصر شود به شخص واحد مانند آنکه خط میر منحصر به میر شد و این از دین نیست که واجب است که در هر عصری یک نفر بیشتر خوشنویس نباشد.

حتی آنکه در غیبت صغری امر حکومت شرعیه در میان شیعه و امر فتاوی و جواب مسائل و احکام الهی منحصر نبود به وکلای اربعه+ و در همان زمان علماء بسیار در میان شیعه بودند بعضی پیر و بعضی جوان و بعضی اعلم و بعضی غیر اعلم و همه صاحب فتویٰ بودند و اختلاف در فتویٰ داشتند و هیچ‏یک از وکلا منع نکردند سایر علماء را که چرا اختلاف در فتویٰ دارید و این اختلاف در فتویٰ به ضرورت دین شیعه در میان علماء شیعه بوده و خواهد بود و خود ائمه طاهرین؟عهم؟ که راعی خلقند احادیث مختلفه را از روی حکمت به امر الهی فرموده‏اند در زمان حضور خودشان و فرموده‌اند: نحن اوقعنا الخلاف بینکم و حضرت صادق؟ع؟ در مسأله واحده سه جواب مختلف به سه نفر از شیعیان فرمودند در مجلس واحد به طوری که راوی مضطرب شد و از برای رفع اضطراب او به او فرمودند که به همین اختلاف ما و شما محفوظ می‌شویم از شر دشمنان.

باری، در نزد صاحبان بصیرت بسی واضح است که اختلاف در فتاوی علمای ابرار و فقهای عالی‌مقدار همیشه بوده و خواهد بود با اینکه جمیع ایشان از اهل حقند پس اختلافی که در میان ایشان است تعمدی است از جانب حجج الهی؟عهم؟ که خود ایشان انداخته‌اند و چنین اختلافی را نباید رفع کرد و اگر نمی‌خواستند چنین اختلافی در میان باشد خود ایشان آن را در میان نمی‌انداختند و بسا آنکه بعضی از جهال گمان کنند که چنین اختلافی را باید رفع کرد و غافلند که اختلافی که در میان اهل حق نباید باشد اختلاف در ضروریات دین و مذهب است که هرگز چنین اختلافی در میان اهل حق نیست و اگر احیاناً کسی به لباس ایشان در میان ایشان ظاهر شود و خلاف ضرورت ایشان کند او را از دائره حق و اهل حق خارج می‏دانند و گفته نمی‏شود که در میان اهل حق اختلاف است بلکه گفته می‏شود که فلان شخص خلاف ضرورت اهل حق کرد و از دائره ایشان خارج شد مثل آنکه بعضی از صوفیه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 529 *»

سنیه لواط را به عقد و صداق جایز دانستند و از دائره اهل حق خارج شدند و گفته نمی‌شود که لواط در میان اهل حق محل اختلاف است که آیا مطلقاً حرام است یا بدون عقد و صداق حرام است بلکه گفته می‌شود که لواط مطلقاً در اسلام و ایمان حرام است و تجویز آن در صورت عقد و نکاح خروج از ضرورت دین و مذهب است و تجویزکننده نمی‌تواند از برای الحاد خود متعذر شود به اینکه استفراغ وسع کرده و چنین یافته که با عقد و صداق لواط جایز است به مضمون آیه او یزوجهم ذکراناً و اناثاً چرا که ضروریات دین و ایمان واضح‌تر از آن است در نزد متدینین که کسی بتواند در آنها رخنه کند که بعد از استفراغ وسع خلاف آنها را از دین خدا یافته و طالب دین خدا بوده نهایت اگر اشتباهی هم کرده آن اشتباه موجب فسق او هم نیست چه جای کفر.

باری در صورتی که امامی مثل حضرت صادق؟ع؟ در یک مسأله سه جواب مختلف از برای سه نفر فرمایش کنند البته هریک از این اشخاص آنچه که شنیده و فهمیده روایت خواهد کرد از برای مردم پس اختلاف در فتاوی این سه راوی در زمان آن حضرت؟ع؟ بود و این اختلاف را خود آن بزرگوار انداخته بود و این اختلاف از جانب خدا بود و اگر بعضی مردم به فتوای یکی از این سه نفر عمل می‏کردند و بعضی به روایت دیگری و بعضی به روایت دیگری همه برحق بودند و نزاعی با یکدیگر نداشتند و اختلافی در ضروریات نداشتند. باری این مطلب را شیخ مرحوم و سید مرحوم و آقای مرحوم+ هریک در چندین موضع از کتاب‌های خود تصریح فرموده‌اند و این حقیر عبارات شریفه ایشان را در سایر رسالات بعینها نقل کرده‌ام و بعضی را در همین رساله نقل کردم و سایر علماء و فقهاء در کتب مفصله خود ذکر کرده‌اند و تصریحات کرده‌اند که خارج از ضروریات دین و مذهب کافر است و بعضی تصریح در نجاست او کرده و مع ذلک کله لاتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

علم المحجة واضح لمریده   و اری القلوب عن المحجة فی عمی

 

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 530 *»

و لقد عجبت لهالک و نجاته   موجودة و لقد عجبت لمن نجی

و علی اللّه قصد السبیل و منها جائر. پس هرکس طالب حق است به میزانی که خداوند جلّ‏شأنه در میان وضع کرده و به تمام مکلّفین نموده که آن میزان ضروریات دین و مذهب است هرحق و باطلی را خواهد سنجید و گمراه نخواهد شد هرگز و هرکس طالب هوای خود است چاره او نخواهد شد چنان‌که در زمان حضور حجج؟عهم؟ چاره ایشان نشد و بسا غافلی که از روی غفلت گمان کند که در عصر حضور و ظهور حجج؟عهم؟ مردم آسوده بودند و شبهاتی در میان مردم نبود و در عصر رحلت و غیاب ایشان حق واقع بر مردم مخفی است و شکوک و شبهات دامنگیر مردم است و غافل است که حجت الهی همیشه بر مکلّفین تمام است و اگر حجج؟عهم؟ بعضی رحلت فرموده‌اند و بعضی غائب شده‏اند قائم‌مقامی و جانشینی در میان مکلّفین از برای خود قرار داده‌اند که آن قائم‌مقام مثل خود معصومین؟عهم؟ محفوظ و معصوم است از جهل و وهم و شک و گمان و غفلت و خطاء و سهو و نسیان و آن قائم‌مقام ضروریات دین و مذهب است که در زمان غیبت قائم‌مقام حجج الهی است چرا که به دلیل عقل و نقل ثابت است که مرادات الهیه درباره جمیع مکلّفین در جمیع اعصار به ایشان رسیده و به دلیل عقل و نقل ثابت است که خداوند عالم جلّ‌شأنه اجل و اکرم از این است که مرادات خود را درباره مکلّفین به مکلّفین نرساند و بسی واضح است که چیزی که به جمیع مکلّفین در زمان غیبت رسیده همان ضروریات دین و مذهب است و بس چرا که آنچه به جمیع مکلّفین نرسیده مخصوص کسانی است که به ایشان رسیده و امر خاص غیر امر عام است بالبداهة.

باری اگر کسی از اهل بصیرت شد و طالب حقی شد که آن حق از جانب حجج؟عهم؟ باید برسد می‌داند خصوص بعد از بیان‌کردن مطلب که ضروریات دین و مذهب مانند قرآن مجید است در میان امت پیغمبر؟ص؟ و می‌داند که چنان‌که قرآن با عترت پیغمبر؟ص؟ همراه است چنان‌که فرمود:

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 531 *»

انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل‌بیتی لن‌یفترقا حتی یردا علی الحوض ما ان تمسکتم بهما لن‌تضلوا بعدی به همین‌طور اهل حق همیشه با فرقان ضروریات همراهند و هرگز از هم جدا نشوند تا روز قیامت و می‌داند که اگر وحدت ناطق شیعی از مذهب شیعه بود مانند وحدت هر امامی در عصر خود معلوم هر عالم و عامی بود و به حد ضرورت مذهب رسیده بود مانند وحدت هر امامی و امری مخفی نبود از اول ظهور اسلام تا این زمان که محتاج به این شود که اهل الحاد در این زمان اظهار کنند آن امر مخفی را و می‌داند که امری که مخفی بود تا این زمان و در این زمان بعضی از ملحدین آن را اظهار می‌کنند آن امر بدعتی است ظاهر در مذهب شیعه اثنی‌عشری که پیش از این ملحدین در این قرون و سنین که از زمان حضور حجج؟عهم؟ گذشته احدی از علماء شیعه در هیچ کتابی ننوشته‌اند و عجب‌تر آنکه اهل سایر بدعت‌ها چنین بدعتی را تا این زمان اظهار نکرده بودند و این بدعتِ تازه در میان بدعت‌ها مخفی بود تا این آخر الزمان که این بدعت هم ظاهر شد. کم ترک الاول للآخر اعاذنا اللّه من مضلات الفتن و به نستعین اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین. این بود مجملی کافی در بطلان لزوم وحدت ناطق شیعی از برای طالبین حق و مناسب است که خرافات بعضی از جزئیات الحادات این ملحدین را مکشوف سازم تا موجب زیادتی بصیرت طالبان حق و اتمام حجت بر غافلان گردد.

اما اینکه گفته: «پس معلوم شد از این فرمایش که اگر خود این کاملین پنهان شدند و بنا شد فقیهی یا حکیمی را نایب خود کنند آن هم واحد است نه مختلف این فرمایش ایشان است»، عرض می‌کنم که این الحاد افتراء محض است که نسبت به مشایخ کبار+ داده و گفته که این فرمایش ایشان است چرا که مراد از کاملین شیعه یا نقباء هستند یا نجباء پس اگر مراد نقباء باشند از برای هر امامی دوازده نقیب است به عدد نقباء بنی اسرائیل و اگر مراد نجباء باشند از برای هر امامی؟ع؟ هفتاد نفر نجیب است و در صورتی که خود ایشان در هر زمان متعدد باشند معنی ندارد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 532 *»

که نایب ایشان یک نفر فقیه یا حکیمی باشد که آن هم واحد باشد حتی آنکه شیخ مرحوم/ بسیار اصرار دارند در ضعف قول جماعتی از اصولیین که تقلید اعلم و افضل را واجب دانسته‌اند و می‌فرمایند که اگر تقلید غیر اعلم جایز نبود باید علمای ابرار در هر زمانی منع کنند مردم را از تقلید مفضول چرا که امر به معروف و نهی از منکر واجب است بر علماء پس اگر تقلید مفضول جایز نبود یکی از منکرات بود و نهی از آن مثل نهی از سایر منکرات واجب بود و حال آنکه در هر عصری علماء بسیار بوده بلکه در یک شهر علماء بسیار بوده‏اند و همه صاحبان فتویٰ و حکم بوده‌اند و احدی از ایشان متعرض احدی نبوده که چون من از تو اعلم و افضل هستم و تو مفضولی باید من فتوی بدهم نه تو و من باید حاکم شرع باشم نه تو پس سیرت علماء بر این بوده که علمائی که شرایط اجتهاد در ایشان جمع است همه صاحب فتوی و حکم باشند اگرچه در شهر واحد علماء بسیار باشند پس نمی‏دانم که این فقهاء متعدد در روی زمین بلکه در شهر واحد کدام‌یک نایب کاملین باید باشند و کدام نایب نیستند و این نایب واحدی که اهل الحاد می‌گویند باید از صدر اسلام یا از صدر غیبت تاکنون منع کند جمیع علماء اسلام و ایمان را از نیابت‌کردن و فتوی‌دادن و حکم‌کردن و خود بوحدته متصدی فتوی و حکم شود. و مناسب است که عبارت شیخ مرحوم/ را بعینها نقل کنم تا موجب زیادتی بصیرت طالبان حق شود.

پس بعد از آنکه ذکر می‌کنند دلیل بر عدم لزوم تقلید اعلم را می‏فرمایند: «فاذا عرفت ما اشرنا الیه ظهر لک ان معرفة الفاضل مشکلة فی الواقع و اما ظهورها فی الظاهر فهو مبنی علی الشهرة و علی بادی الرأی لیس علی الاطلاع الحقیقی و ذلک لانک لو استبطنت کثیراً من العلماء وجدت زیداً افضل من عمرو ببعض مسائل النحو و بالعکس فی البعض الآخر و فی سائر العلوم کذلک بل لو جمعت علماء الوقت فی کل وقت و استخبرت احوالهم رأیتهم مختلفین فی الفضل فی علم واحد بل فی مسألة واحدة مثلاً مبحث الامر فی علم الاصول کله مما یحتاج الیه المجتهدون فمنهم افضل فی کونه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 533 *»

للوجوب او للندب او غیر ذلک و مفضول فی دلالته علی الفور و عدمه و آخر افضل منهما فی دلالته علی التکرار و عدمه و آخر بالعکس و اذا نظرت الیهم فی ما استوضحوا من المسائل رأیت شخصاً افضل فی الطهارة او فی مسألة منها باعتبار دلیلها او فروعها و آخر فی الصلوة فاضلاً او مفضولاً او بالعکس و الحاصل الفاضل فی تحصیل الدلیل و فی تحصیل المدلول و فی کیفیة الاستعمال و فی التحفظ و الاحتراز و الاحتیاط و بذل الجهد و امثال ذلک مما یکون منشأ للفضل معرفته علی الحقیقة فی غیر المعصوم؟ع؟ او من غیر المعصوم؟ع؟ لاتکاد توجد و فی الواقع ان معرفته بالاستبطان علی الحقیقة هی منشأ الترجیح لا مطلق الشهرة او فی شی‏ء خاص ولکن الجواب مبنی علی فرض حصول المعرفة بالفاضل و المفضول فی ما فیه ترجیح المقلد فنقول المفروض ان المجتهدین کل واحد منهما مطلق لا اشکال فی صحة اجتهاده و لا توقف لاحد فیه لاستجماعه للشرائط المعتبرة فی صحة الاستفتاء و الحکم و المشهور وجوب الرجوع الی الفاضل لان المقلد قد یحصل له الظن بالحکم و انما وجب علیه الرجوع الی الفقیه لترجیح ظن الفقیه علی ظنه عند نفسه و رجوعه الی الفاضل طریق الی قوة ظنه و ترجیحه علی ظنه فی رجوعه الی المفضول فکان تعین ظنه القوی جاریاً مجری تعین قوی ظن المجتهد علی ضعیفه و لقوله أ فمن یهدی الی الحق احق ان‏یتبع و للاتفاق علی صحة تقلید الفاضل و لقول الصادق؟ع؟ فی مقبولة عمر بن حنظلة الحکم ما حکم به اعدلهما و افقههما و اصدقهما فی الحدیث و قوله؟ع؟ فی روایة داود بن الحصین فقال ینظر الی افقههما و اعلمهما باحادیثنا و اورعهما فینفذ حکمه و لایلتفت الی الآخر و قال آخرون لایجب بل یجوز له الرجوع الی من شاء لان المعروف من عامة الناس من المکلفین عدم اعتبار ذلک بل یأخذون عن کل من عرف بذلک المقام من غیر اعتبار الفاضل من المفضول و العلماء فی کل عصر مع اطلاعهم و مشاهدتهم لذلک لم‌ینکروا علی المقلدین بل المعروف من طریقة اصحاب الائمة؟عهم؟ ذلک و کذلک الائمة؟عهم؟ و لایقال ان سکوت العلماء اعم من الاقرار علی ذلک لانا نقول انهم کانوا ینهون عن تقلید من لیس بعالم و من لیس بعدل و هو دلیل رضاهم و اقرارهم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 534 *»

علی ذلک و الذی یقوی فی نفسی الثانی لانه هو المعروف من طریقة هذه الفرقة المحقة فی سائر الاعصار خصوصاً فی زمان ائمتهم؟عهم؟ لانهم یأمرون عامة شیعتهم بالرجوع الی علمائهم من غیر استفصال و لا بیان حال بل کل من عرفوا منه العلم و الصلاح احالوا عوام شیعتهم علی اخذ معالم دینهم منه مثل جواب الکاظم؟ع؟ لعلی بن سوید فیما کتب الیه و اما ما ذکرت یا علی ممن تأخذ معالم دینک فلاتأخذن معالم دینک من غیر شیعتنا الحدیث و مثل ما فی التوقیع عن الحجة؟ع؟ و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه علیهم و المراد بهم العلماء الذین یحکمون بدینهم و یأخذون عنهم لا مطلق الرواة کما هو ظاهر لانهم؟عهم؟ کثیراً ما یأمرون الذین سقط الیهم من علومهم ان‏ینتصبوا للافتاء لعوام اتباعهم کقول الباقر؟ع؟ لابان بن تغلب اجلس فی مسجد المدینة و افتِ الناس فانی احب ان‌اری فی شیعتی مثلَک و امر الصادق؟ع؟ لمعاذ الهراء بالجلوس فی المسجد للافتاء و لم‏یعین الرجوع الی الافضل و قد کان کثیر من الاصحاب ممن انتصب للافتاء بامرهم؟عهم؟ مثل یونس بن عبدالرحمن و محمّد بن مسلم و الحارث بن المغیرة و زکریا بن آدم و ابی‌بصیر و زرارة بن اعین و صفوان بن یحیی و المفضل بن عمر و علی بن حدید و عبداللّه بن جندب و منصور بن حازم و نوح بن شعیب و عبداللّه بن ابی‌یعفور و حمران بن اعین و حریز بن عبداللّه و الریان بن صلت و غیرهم مجتمعین و متفرقین مع ما بینهم من التفاوت المقطوع به مثل زرارة و اخیه حمران و لم‌یتعین زرارة مع انه افقه و اعلم و اوفق و من تتبع احوال الائمة؟عهم؟ مع اصحابهم لم‌یتوقف فی الجواز و تعدد القضاة فی البلد الواحد یشعر بالجواز و هو کثیر الوقوع فی اغلب الازمان او کلها و ما ذکره الاولون لاینهض بالحجیة …

تا آنکه می‏فرمایند: و الوجه جواز الرجوع الی المفضول مطلقاً اذا کان تاماً صالحاً للاستفتاء بلانقص حال انفراده لان العلماء یجوزون تقلید هذا المفضول مع عدم ملاحظة عروض المتفاضلین فی وجه التقلید لاستجماعه الشرایط فلو حکموا مع الملاحظة

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 535 *»

بالمنع من تقلیده و قد اجازوا ذلک قبل الملاحظة فلیس لنقص لحق المفضول مانع من تأهله لذلک لذاته بالنسبة الی حکم نفسه و لا بالنسبة الی حکم مقلده و انما ذلک بشیء عرض لمقلده عند عروض اعتبار المتفاضلین فی وجه تقلیده و لیس ما عرض موجباً لنقص فیما هو اهله بوجه ما بالنسبة الی حکم نفسه بل هو علی حکم اعتباره قبل عندهم و لا فی نفس الامر و کذلک بالنسبة الی حکم مقلده فی ظنه لانه قبل ان‌یجد الفاضل فی تقلیده للمفضول علی کمال الاطمینان به لقوة ظنه و بعد وجدان الفاضل فانما حصل له توسعة و زیادة علی الکفایة ظاهراً و فی نفس الامر و لیست تلک الزیادة و التوسعة بجاعلین ما هو کاف لیس بکاف فان الزیادة و التوسعة کما فی الفاضل لا نقص فی المفضول و علی هذا جرت عادة السلف من الطرفین خصوصاً ما کانت علیه عامة الشیعة و قد اقروا علیه عامة اتباعهم و ما ورد عنهم؟عهم؟ مما ظاهره خلاف ذلک فمأول بشیء من نوع ما اشرنا الیه سابقاً و اللّه سبحانه ولی التوفیق.»

و چون حاصل مطلب در کتاب مستطاب «ارشاد» مذکور است بهتر این است که از ترجمه فارسی این عبارات شریفه اکتفا به ذکر عبارات ارشاد شود که می‌فرمایند: «پس نه این است که ما کلیةً بگوییم تقلید غیر ایشان جایز نیست بلکه جمیع علماء شیعه را می‌توان تقلید کرد و نوعاً اطاعت ایشان لازم است و عدول از ایشان به غیر ایشان جایز نیست اما قول به اینکه تقلید شخص خاصی لازم است و تقلید غیر آن روا نیست از مذهب ما نیست و هرگز ما نگفته‌ایم که تقلید و اطاعت غیر نجباء و نقباء روا نیست حتی آنکه ما مثل سایر علماء هم نمی‌گوییم که هرگاه دو فقیه باشند یکی افضل از دیگری واجب است تقلید افضل بلکه موافق طریقه ما جایز است ترک تقلید فاضل و اخذ به قول مفضول ولکن ما را در این نکته‌ای است که باید آن را ایراد کرد و آن آن است که آن‏کس که انسان باید به قول او عمل کند خالی از آن نیست که آن شخص یا بنفسه و بشخصه مفترض‌الطاعة است از جانب خداوند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 536 *»

عالم مانند امام حجت معصوم یا آنکه بنفسه مفترض‌الطاعة نیست بلکه به جهت حکایت او است قول مفترض‏الطاعة بشخصه را اگر آن شخص بنفسه و بشخصه مفترض‏الطاعة است در این هنگام عدول از قول او به غیر او جایز نیست و روا نیست که مفضول را مفترض‌الطاعة بشخصه دانند و فاضل را واگذارند و این قول قول جماعتی از سنیان است که با وجودی که حضرت امیر را؟ع؟ افضل از ابوبکر می‌دانند جایز می‌دانند امامت مفضول را و واگذاردن افضل را و اگر آن شخص بنفسه مفترض‌الطاعة نیست بلکه راوی است از مفترض‌الطاعة در این هنگام چون خود آن راوی بنفسه مفترض‌الطاعة نیست و عمل به روایت او می‌کنیم و طاعت طاعت شخص مفترض‌الطاعة است در این هنگام مناط یقین به قول شخص مفترض‏الطاعة است از روایت هرکس که یقین حاصل شد قول مفترض‌الطاعة معلوم می‌شود دیگر خصوصیتی برای راوی نیست پس جایز است عمل‌کردن به روایت مفضول و ترک روایت فاضل و فاضل عند اللّه درجه او بلندتر است و این دخلی به روایت ندارد پس از این جهت است که ما عمل به روایت هریک از علماء را جایز می‌دانیم اگر ثقه و عدل باشد خواه فاضل باشد و خواه مفضول ولکن با وجود این می‌گوییم که هرگاه دو نفر دعوا داشته باشند و مدعی کسی را اختیار کند به جهت حکومت و مدعی‌علیه کسی را و آن دو حاکم اختلاف در حکم نمایند چون نصب حاکم به جهت رفع نزاع است آن وقت هریک افضلند باید آن دیگری هم عمل به قول او کند و حکم مفضول را واگذارند. بالجمله، از مذهب نیست که امروز تقلید نجیب یا نقیب واجب است و جایز نیست تقلید غیر ایشان بالجمله از آنچه عرض شد معلوم شد که اطاعت نجباء و نقباء لازم است چنان‌که اطاعت غیر ایشان از علماء لازم است چرا که همه راوی قول امامند.»

تا آنکه می‏فرمایند: «باری، از آنچه عرض کردم معلوم شد که مناط صحت عمل و لزوم طاعت قطع به قول معصوم است از هرجا که حاصل شد متبع است خواه یک نفر باشد خواه زیاده.»

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 537 *»

تمام شد فرمایش ایشان. و چون تصریحات ایشان را که با دلیل و برهان در جواب نظام العلماء مرقوم فرموده‌اند در رساله «موضح» و سایر رسائل ذکر کرده‌ام در اینجا به همین‌قدر اکتفا شد به قدری که افتراء اهل الحاد معلوم شود که به ایشان نسبت داده‌اند که ایشان امر نطق را در میان شیعیان منحصر به فرد می‌دانند و حال آنکه ایشان به لعنی که بر نمرود و شدّاد و فراعنه و مانند آنها می‌کنند لعن می‌کنند کسی را که امر نطق یا حکومت را منحصر به فرد داند در میان شیعیان.

اما اینکه گفته: «بلکه عرض می‌کنم همه مردم این سخن را اقرار دارند و احدی انکار نمی‏کند و اگر کسی انکار کرد او را بی‌دین می‏خوانند هر طائفه مقلد هرکسی هستند او را برحق می‏دانند و بهتر می‏دانند و عمل ایشان دلیل این است که همه مردم باید رجوع به او کنند نمی‌بینی دوستند با دوستان او و مقلدین او و دشمنند با دشمنان او پس همین دلیل این است که می‌گویند ناطق باید یکی باشد» تا آخر خرافات او.

پس چون فارغ شد از افتراء بر مشایخ+ شروع کرد در افتراء بر همه مردم به طوری که گفت احدی انکار ندارد که باید ناطق یکی باشد و همه مردم انکارکننده را بی‌دین می‌خوانند و واللّه که اگر جمعی تمکین این الحاد را نکرده بودند و این خرافات منحصر بود به همان گوینده آنها این خرافات قابل اعتنا و جواب‌دادن نبود چرا که از شدت ظهور بطلان، بطلانِ آن بر هر عامی صاحب‌شعوری واضح است چه جای علمای اعلام و حکمای عالی‌مقام ولکن چون معاندین اهل حق بسیارند بسا آنکه چون مشاهده کنند جمعی از صاحبان عصاء و عباء را که تمکین این خرافات را کردند گمان کنند که اصل این خرافات از مشایخ عظام است و از برای ضعفاء ناس جلوه دهند که طریقه آن بزرگواران این است که این ملحد در آخرالزمان الحاد کرد و غافل شوند از حال این صاحبان عصاء و عباء که به جز هیأت ظاهر چیزی دیگر ندارند چنان‌که خداوند عالم جلّ‌شأنه از حال ایشان خبر داده

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 538 *»

اذا رأیتهم تعجبک اجسامهم و ان‌یقولوا تسمع لقولهم کأنهم خشب مسندة یحسبون کل صیحة علیهم هم العدو فاحذرهم قاتلهم اللّه انی یؤفکون. و واللّه که اگر نمی‌دیدم که بسیاری از مردم از این خرافات ساکتند و بسیاری ملامت‌کننده متعرض این الحادات و جمعی تمکین‌کننده آنها اوقات خود را صرف تعرض آنها نمی‌کردم ولکن مصیبتم بسیار عظیم شده که ناچارم که قدری از اوقات خود را صرف اظهار بطلان این الحادات کنم تا بعضی از مردم روزگار که مشاهده می‌کنند ساکتین و ملامت‌کنندگان را گمان نکنند که این بدعت از صاحب آن تعدی کرده و بدانند که این بدعتی است ظاهر که اهل الحاد در این آخرالزمان ابراز دادند و کم ترک الاول للآخر و اعتذار از ساکتین و ملامت‌کنندگان رجوع‌نکردن به احادیث اهل بدعت است یا عدم اطلاع ایشان به صدور آنها است و الّا بر هر مطلعی لازم است که در دفع و رفع آنها مسامحه نکند حتی آنکه در احادیث لجام آتشین در دهان مسامحین سزاوار است و ثواب تعرض دفع و رفع آنها از ثواب جهاد با کفار افزون است.

پس عرض می‌کنم که چه‌بسیار واضح است این افتراء بر عوام الناس که از هرکس که اندک‌بصیرتی در دین و مذهب داشته باشد بپرسی که آیا جمیع خلق روزگار باید تقلید کنند از همین شخص عالمی که تو تقلید از او می‌کنی یا جایز است در دین و مذهب که بعضی از مردم تقلید کنند عالمی دیگر را خواهد گفت که چه‌بسیار علماء در سایر بلاد هستند که من آنها را نمی‌شناسم و چه‌بسیار از عوام‌الناس در سایر بلاد هستند که آنها ایشان را می‌شناسند و تقلید از ایشان می‌کنند و چه‌بسیار عوام‌الناس که در سایر بلاد هستند که این شخص عالمی را که من از او تقلید می‌کنم نمی‌شناسد چه جای آنکه بتوانند تقلید از او کنند بلکه عرض می‌کنم که بسیار اتفاق افتاده و اتفاق می‌افتد که در یک شهر چندین نفر از علماء جایز التقلید یافت می‌شوند که بعضی از مردم شهر تقلید از بعضی ایشان می‌کنند و بعضی دیگر از بعضی دیگر تقلید می‌کنند و از هریک بپرسی که تقلید از کدام‌یک از علماء می‌کنی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 539 *»

جواب می‌گوید از فلان عالم و هرگز احدی از عوام با دیگری نزاع نمی‌کند که تو چرا تقلید نمی‌کنی از آن عالمی که من از او تقلید می‌کنم بلکه هریک علانیه می‌گویند که از عالم مخصوصی تقلید می‏کنند و هرگز با مقلدین سایر علماء دشمنی نمی‏کنند به این جهت که تقلید از سایر علماء می‏کنند و هرگز دشمنی نمی‏کنند با سایر علماء از این جهت که سایر مردم تقلید از ایشان می‏کنند و از هریک از عوامی که بصیرتی داشته باشند بپرسی که آیا از اصول دین شما یا از فروع دین شما این است که همه خلق باید تقلید کنند همین عالمی را که شما از او تقلید می‌کنید جواب خواهند گفت که چنین‌چیزی نه از اصول دین ما است و نه از فروع آن و خواهند گفت که هرکس مسائل دینیه خود را خود نمی‏داند باید آن مسائل را از یکی از علمائی که او را به علم و دیانت می‏شناسد اخذ کند و هرگز احدی از عوام صاحب بصیرت نمی‌گوید که ناطق باید یکی باشد و آن ناطق آن‏کسی است که من تقلید از او می‌کنم.

باری این هم افترائی بود که به همه عوام‌الناس بست و خود را در نزد همه آنها رسوا کرد و همه بطلان قول او را دانستند. باری چون فارغ شد از افتراء بر عوام‌الناس شروع کرد به افتراءبستن به همه علماء روزگار و گفت که: «خود فقهاء کلامشان این است چرا که همه خود را مفتی می‌دانند و به رأی خود عمل می‌کنند و تقلید غیری را نمی‏کنند اگر غیری را فقیه می‏داند و جایز می‏داند تقلید او را و در شهر هست چنین فقیهی مع‌ذلک این فقیه سخن می‌گوید معلوم است که اهل دنیا است چرا که آن یکی کفایت مردم را می‌کرد این یکی بی‌فایده سخن می‌گوید پس ما را رجوع به این نیست مگر اینکه هردو برادر دینی باشند و رئیس ایشان را حکم کند که هردو سخن گویند او هم برحسب صلاح حکم می‌کند نه زیاده و نه کمتر به هر حال خود حالت این فقهاء دلیل این است که قول هریک این است که به فتوای او عمل کنند نه سایر. خداوند می‌فرماید: ان کثیراً من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض الّا الذین آمنوا.»

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 540 *»

این هم افترائی بود که به همه علماء بست و خود را در نزد همه علماء رسوا کرد و حال آنکه احدی از علماء اخباری و اصولی از صدر اسلام تا این زمان محنت‌اقتران نگفته که من به تنهایی باید سخنگو باشم و احکام الهی را من باید بیان کنم نه دیگری اگرچه خود را مفتی و جامع‌الشرایط بداند و تقلید از غیر نکند.

و اما اینکه گفته: «اگر غیری را فقیه می‌داند و جایز می‌داند تقلید او را و در شهر هست چنین فقیهی مع‌ذلک این فقیه سخن می‌گوید معلوم است که اهل دنیا است چرا که آن یکی کفایت مردم را می‌کرد این یکی بی‌فایده سخن می‌گوید پس ما را رجوع به این نیست» نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین از این سوء ادبی که نسبت به علمای ابرار کرده و جسارت نسبت به ایشان ورزیده که چون فقیهی شناخت فقیهی دیگر را و سخن گفت دلیل است که او از اهل دنیا است و ما را رجوعی به او نیست کدام دلیل از کتاب و سنت و عقل و اجماع قائم است که اگر دو نفر عالم و فقیه در شهری هردو سخن گفتند یکی از ایشان از اهل دنیا است و رجوع به او نباید کرد و از کجا معلوم شود که کدام‌یک از ایشان از اهل دنیا هستند و رجوع به او نباید کرد اگر محض سخن‌گفتن هردو دلیل است بر اینکه یکی از ایشان از اهل دنیا است آیا اگر ابوبصیر و زراره در مجلس واحد هردو روایت می‌کردند از حضرت صادق؟ع؟ یکی از ایشان نعوذباللّه از اهل دنیا بود و ما را رجوعی به او نبود یا اگر چند نفر از ابوبصیر یا زراره یا از هردو روایت می‌کردند احادیث را از برای مردم در شهری از شهرها همه ایشان از اهل دنیا بودند و ما قبول نمی‌کردیم احادیث را از ایشان و رجوع به ایشان نمی‌کردیم مگر رجوع به یک نفر ایشان و آیا اگر در زمان غیبت امام زمان عجل اللّه فرجه علماء بسیار در عصر واحد در شهر واحد احادیث را از برای مردم روایت می‌کردند دلیل این بود که به غیر از یک نفر ایشان باقی از اهل دنیا بودند و ما را نباید رجوعی به ایشان باشد و نباید قبول کنیم احادیث را از ایشان به جهت آنکه همه سخن گفته‌اند و بی‌فائده بوده روایت ایشان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 541 *»

مگر روایت یک نفر که کافی بوده آیا تمام بلاد روی زمین در یک موضع زمین است و تمام شهرهای روی زمین یک شهر است که چون در آن موضع و در آن شهر یک نفر سخن گفت کفایت کند اهل آن موضع و اهل آن شهر را و آیا اهل یک شهر از زن و مرد همه در یک مجلس جمعند که چون یک فقیه سخن گفت کفایت کند همه آنها را که اگر فقیهی دیگر سخن گفت بی‌فائده باشد و چون بی‌فائده سخن گفته از اهل دنیا شده و رجوع‌کردن به او جایز نیست و آیا فقهاء متعدد همه مانند یکدیگرند در جمیع فتاوی که چون یکی از ایشان فتاوی خود را گفت دیگری هم اگر فتاوی خود را بگوید بی‌فائده و مکرر شود بلکه از برای هر فقیهی فتاوی مخصوصی است به طوری که یافت نمی‌شود در میان جمیع فقهاء از صدر اسلام تا این زمان به بعد دو نفر فقیه که در نظریات در جمیع فتاوی مانند یکدیگر باشند و این اختلاف اختلافی است که ائمه؟عهم؟ به امر الهی در میان شیعیان خود انداخته‌اند چنان‌که فرموده‌اند: نحن اوقعنا الخلاف بینکم و مصلحت هر فقیهی و مقلدین او این است که به فتاوی او عمل کنند و اگر غیر از این مراد الهی بود غیر از این قرار داده بود پس بنابراین اگردو فقیه در مجلس واحد هریک از فتاوی خود سخن گویند سخن هریک در حق خود او و مقلدین او بی‌فائده نخواهد بود بلکه هریک به تکلیف خود عمل کرده‏اند و اداء تکلیف خود را نموده‏اند و از الحاد ملحدین چنین معلوم می‏شود که فقیه به‌حق آن کسی است که به غیر از خود کسی را فقیه نداند تا سخن‌گفتن او فائده داشته باشد و اگر احیاناً کسی را فقیه دانست و او سخن‌گو است باید خود سکوت کند که اگر با این حال سکوت نکرد و سخن گفت اهل دنیا است و نباید شیعیان به او رجوع کنند چنان‌که گفته‏اند: «پس همین دلیل این است که می‏گویند ناطق باید یکی باشد خود فقهاء کلامشان این است مگر آن فقهاء که مرجعشان یک نفر دیگر باشد چرا که همه خود را مفتی می‏دانند و به رأی خود عمل می‏کنند و تقلید غیری را نمی‏کنند اگر غیری را فقیه می‏داند و جایز می‏داند تقلید او را و در شهر هست چنین فقیهی مع‌ذلک این فقیه سخن می‏گوید معلوم است که اهل

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 542 *»

دنیا است چرا که آن یکی کفایت مردم را می‌کرد این یکی بی‌فائده سخن می‌گوید پس ما را رجوع به این نیست مگر اینکه هردو برادر دینی باشند و رئیس، ایشان را حکم کند که هردو سخن گویند» پس عرض می‌کنم که اولاً این استثنائی که کرده و گفته مگر اینکه هردو برادر دینی باشند تا به آخر الحادی است که بر طریقه خود جاری شده که همیشه در هر عصری ناطق و رئیس یک نفر است نه بیشتر پس اگر او اذن داد چند نفر فقیه را که تکلم کنند بنا بر الحادی که درصدد اظهار آن است عیب ندارد و همین استثناء او هم یک نوع الحادی است به رنگی دیگر چرا که معنی ندارد که بعضی از فقهاء برادر دینی باشند و بعضی برادر دینی نباشند انما المؤمنون اخوة و اگر مرادش این است که چند نفر فقیه در نزد یک فقیهی تحصیل فقه کرده‏اند تا فقیه شده‏اند که این مطلب اختصاصی به بعضی از فقهاء ندارد که آنها اگر به حکم معلمشان سخن گویند عیبی لازم نیاید و دیگران اگر سخن گویند عیب لازم آید که به غیر از یک نفر ایشان باقی فقهاء از اهل دنیا باشند و جمیع فقهاء روزگار در نزد یک فقیهی تحصیل فقه کرده‏اند و اجازه تفقه از استادان خود گرفته‌اند و همه مفتی هستند در حق خود و مقلدین خود و چنین کاری را مشایخ ما هم مانند سایر علماء+ کرده‌اند که هم اجازه گرفته‌اند و هم اجازه داده‏اند و اگر دو سخن‌گو در یک زمان نباید باشد شیخ مرحوم/ در حیات خود اجازه به سید مرحوم/ نباید بدهند و سید مرحوم در حیات خود نباید اجازه به آقای مرحوم! بدهند و نعوذباللّه باید سخن سید مرحوم در حال حیات شیخ مرحوم و سخن آقای مرحوم در حیات سید مرحوم+ بی‏فائده باشد و باید ملحدین را رجوعی به سید و آقای مرحوم! ــ چنان‌که در واقع نیست ــ در ظاهر هم نباشد چرا که سخن هریک در زمان حیات سابق بی‏فائده بوده بنا بر الحاد ملحدین نعوذ باللّه من بوار العقل و به نستعین.

و اگر بگویند که سید مرحوم در حال حیات شیخ مرحوم! از خود فتوایی نداشت و فتوای شیخ مرحوم را از برای مردم روایت می‌کرد و همچنین

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 543 *»

آقای مرحوم در حال حیات سید مرحوم فتوایی نداشت و فتوای سید مرحوم را از برای مردم روایت می‌کرد عرض می‌کنم که کسی که در حیات فقیه سابقی صاحب فتوی نباشد معقول نیست که فقیه سابق اجازه به او بدهد و هر صاحب فتوایی مکلّف است به فتوای خود عمل کند و هر اجازه‌دهنده‌ای اجازه می‏دهد که مردم تقلید از او کنند و مردم در حیات سید مرحوم تقلید از آقای مرحوم می‏کردند و در حیات شیخ مرحوم تقلید از سید مرحوم می‌کردند پس بنا بر الحادی که کرده‌اند در حیات شیخ مرحوم/ سخن‌گفتن سید مرحوم بی‏فائده بود چرا که فرمایش شیخ مرحوم کفایت این مردم را می‏کرد و در حیات سید مرحوم سخن‌گفتن آقای مرحوم بی‏فائده بوده چرا که فرمایش سید مرحوم کفایت این مردم را می‌کرد.

و اگر بگویند که چون فتاوی ایشان مختلف نبود از این جهت بی‏فائده نبود که چه‏بسیار واضح است که در میان جمیع علماء شیعه یافت نمی‏شود دو نفر صاحب فتوی که هریک در مسائل نظریه در جمیع فتاوی خود با دیگری مطابق باشد، اینک آب قلیل را به محض ملاقات نجاست چنان‌که مشهور است شیخ مرحوم و سید مرحوم! نجس می‏دانستند و آقای مرحوم/ بدون تغییر در اوصاف ثلثه پاک می‏دانستند و کشمش جوشیده را شیخ مرحوم حرام و نجس می‌دانستند و آقای مرحوم حلال می‌دانستند و در ماه رمضان مدت‌ها به عدد عمل می‌کردند و شیخ مرحوم و سید مرحوم موافق مشهور به رؤیت هلال قائل بودند.

باری الحاد ایشان ایشان را بر این داشت که پرده حیاء ایشان دریده شد که باکی و مبالاتی به افتراءبستن نداشته باشند تا اینکه تصریح کنند و بگویند: «به هرحال خود حالت این فقهاء دلیل این است که قول هریک این است که به فتوای او عمل کنند نه سایر» پس عرض می‏کنم چه‏بسیار واضح است این افتراء که از علماء و فقهاء گذشته که بسیاری از عوام‌الناس هم می‏دانند که قول هیچ‌یک از فقهاء این نیست که به فتوای او عمل کنند نه به فتوای سایرین بلکه عمل جمیع ایشان از صدر سلف

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 544 *»

تاکنون این است که هر فقیهی که هرکس را به درجه فقاهت یافت اجازه فقاهت را به او می‏دهد و بسا فقیهی که به جمعی بسیار از تلامیذ خود و تلامیذ غیر خود اجازه فقاهت و اجتهاد می‌دهد و ثمره این اجازات و فائده آنها همه این است که سایر مردم و عوام الناس تمکین کنند مجازین را به اجازه مجیزین از برای آنکه مجیزین به جهت سبقتی که دارند قول ایشان محل اعتنای سایر مردم است و سیرت علماء و فقهاء بر این جاری شده که اجازه می‌دهند و اجازه می‌گیرند از برای همین که مردم اعتنا  کنند و قبول کنند احکام مجازین را در حلال و حرام و قضایا و احکام و اگر قول احدی از فقهاء این بود که مردم به فتاوی او عمل کنند نه به فتوای سایر فقهاء اجازه فقاهت به سایرین نمی‏داد اینک یک کتابی که تخمیناً به قدر ده‏هزار بیت است که اغلب خطوط آن به خط شیخ مرحوم/ است در نزد من حاضر است که اجازات بسیار از فقهای عالی‌مقدار گرفته‌اند و اجازات بسیار خود ایشان به سایر فقهاء داده‌اند و سید مرحوم و آقای مرحوم! اجازات داشتند و اجازات به جمعی دادند و فتاوی ایشان با فتاوی مجازین مختلف بود و تقلید افضل را هم واجب نمی‌دانستد چنان‌که عبارات شریفه ایشان را بعینها نقل کردم ولکن گویا ملحدین قناعت دارند به تمکین بعضی از امثال خود که اعتنائی به رسواشدن در نزد جمیع فقهاء و علماء و عوام الناس نکرده و افتراها به همه ایشان بسته نعوذ باللّه من زلة الاقدام بارخاء عنان الاقلام و الافتضاح لدی الخواص و العوام.

باری، پس چون فارغ شد از افتراء بر خواص و عوام شروع کرد به افتراء بر ائمه انام؟عهم؟ و گفت: «در اخبار شاهد این مطلب هست که مؤمن کسی است که امام زمان خود را شناخته باشد مراد از امام زمان حجت است که همان شخص باشد که عرض شد» عرض می‌کنم که گویا این مطلب را از حدیث شریف من مات و لم‌یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة خواسته استدلال کند و بسی واضح است که امام زمانی که در این حدیث مذکور است خالی از دو حال نیست که آن را یا به‌طور خصوص معنی کنیم یا به‌طور عموم و قسم سیومی متصور نیست پس

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 545 *»

اگر به‌طور خصوص معنی کنیم که دخلی به مطلب اهل الحاد ندارد چرا که امامت در قریش باید باشد و در عترت طیبه طاهره پیغمبر؟ص؟ و اگر به طور عموم معنی کنیم و پیشوایان دین و مذهب و پیشقدمان در علوم و افعال دینیه را هم داخل کنیم چه‏بسیار واضح است که در دائره تشیع هرگز نبوده شخصی بخصوص که معرفت او واجب باشد به اهل شرق و غرب عالم که هرکس او را نشناسد مردن او مردن جاهلیت باشد و هرکس او را بشناسد مؤمن باشد نه در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ و نه در زمان رحلت و غیاب ایشان؟عهم؟ به خلاف امامت خود ایشان که هرکس از اهل شرق و غرب عالم ایشان را نمی‏شناخت و می‏مرد مردن او مردن اهل جاهلیت بود اما در بزرگان و پیشوایان شیعه چنین نیست که شخصی بخصوص ایشان را اگر اهل شرق و غرب عالم نشناسند مردن ایشان مردن جاهلیت باشد و چه‏بسیار از آن بزرگواران بودند و هستند که معروف نیستند مانند نقباء و نجباء و ابدال و رجال الغیب که نوعاً می‏دانیم که بوده‏اند و هستند و اشخاص ایشان معروف نیست و معروف نبوده مگر در نزد آحادی از مردم و خداوند عالم جلّ‏شأنه اجلّ و اعدل از این است که کسی را به مردم نشناساند و به نشناختن او مردن آنها را مردن جاهلیت شمارد.

بلی اگر این حدیث را به طور عموم معنی کردی که هرکس که مسائل دینیه خود را نداند و عالمی از علماء به حق را نشناسد از راه بی‏مبالاتی به دین و مذهب خود نه آنکه عالم به‌حقی در دنیا ظاهر نیست و بمیرد مردن او مردن جاهلیت خواهد بود چرا که خود که مسائل خود را ندانسته و از عالمی هم فرا نگرفته پس جاهل مرده و اگر این امام زمان را شخصی بخصوص از شیعیان بگیری که اهل شرق و غرب عالم اگر او را نشناسند مردن ایشان مردن جاهلیت باشد بدعتی و امر محالی را خواسته‏ای اظهار کنی چرا که چنین شخصی را اگر فرض کنی که در شهری موجود شد اهل بلاد بعیده از کجا بدانند که چنین شخصی در کدام شهر است و بسا آنکه آن شخص بیاید در شهری و بمیرد و خبر آمدن و مردن او به اهل بلاد بعیده نرسد چه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 546 *»

جای کتب و مسائل صادره از او و اگر فرض کنی یک‌وقتی کتب او به اهل بلاد بعیده برسد بسا بعد از مردن او است به چندین سال و حال آنکه اهل هر بلدی در حین تکلیف مکلفند که اخذ مسائل دینیه خود را از شخص عالمی بکنند خداوند به قدر جوی حیائی اگر به اهل بدعت داده بود به این حدیث اثبات وحدت ناطق شیعی نمی‌کردند و تا شخصی منصوص مانند امیر المؤمنین؟ع؟ از جانب شخصی مخصوص مانند پیغمبر؟ص؟ معین نباشد معقول نیست که در دائره اسلام در شرق و غرب عالم معروف گردد و چون معروف نشد معقول نیست که احکام او معلوم گردد و معقول نیست که اهل شرق و غرب عالم از جانب خداوند عالم مأمور باشند به معرفت شخصی مجهول در نزد ایشان که اگر او را نشناسند مردن ایشان مردن اهل جاهلیت شود نعوذ باللّه من بوار العقل.

بلی، اهل شرق و غرب عالم مأمورند که بشناسند عالمی از علماء اهل‌بیت؟عهم؟ را تا اخذ مسائل دینیه خود را از او کنند یا خود عالم به مسائل دینیه خود باشند پس اگر علماء شیعه را پیشوایان و امامان گفتی انحصار ایشان را به واحد نتوانی اثبات کرد بلکه عدد معینی از برای ایشان نتوانی اثبات کنی نمی‌دانم که در آخر الزمان چه بدعت‌های تازه‌ای در دین و مذهب احداث خواهد شد اعاذنا اللّه و جمیع المؤمنین من مضلات الفتن فی جمیع المواطن بمحمد و عترته الطاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین.

باری، پس چون فارغ شد از افتراء بر خدا و رسول؟ص؟ و ائمه طاهرین؟عهم؟ و فقهاء اعلام و تابعین ایشان از عوام‌الناس شروع کرد به افتراء بر جمیع خلق و گفت: «بلکه عرض می‏کنم این سخن اجماعی عامه خلق است در یک ملک یک سلطان بیش روا نیست در یک شهر بیشتر از یک حاکم نیست در یک محله بیش از یک کدخدا نیست در یک خانه بیش از یک کدبانوچه نیست بلکه می‏گویند در خانه اگر کدبانو متعدد شد خانه ناروب می‏ماند بلکه عرض می‏کنم آهوها چون گله می‌شوند یکی جلو می‌رود باقی از عقب او و مورچه‌ها چون دسته می‌شوند یکی جلو است و باقی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 547 *»

عقب و کذلک مارها چون دسته شوند یکی از آنها شاه مارها است و اگر یکی بر آن یاغی شود لامحاله او را می‏کشند و در زنبور عسل آیاتی است که خداوند دانا است و اگر کسی نظر کند به عبرت خواهد فهمید و همچنین اگر در همه ملک نظر کنی این مسأله را می‏فهمی.» عرض می‏کنم که اگر سکوت ساکتین و ملامت بعضی از معاصرین و تمکین بعضی از ارباب غرض موجب درازی زبان معاندین نبود که نسبت چنین بدعتی را به جمیع سلسله دهند حیف از کاغذ و قلم بود که در تعرض جواب این خرافات صرف شود و اوقات اشرف از این بود که اعتنای به این خرافات شود ولکن از برای رفع نسبت این بدعت ناچارم که چیزی بنویسم.

پس عرض می‏کنم که اولاً امور الهیه و احکام او را قیاس به طبایع منحرفه مخلوقات کردن بسی خطاء است و اول من قاس ابلیس لعنه اللّه. بلی سلطانی که طبع او قاهر است و نمی‌تواند سلطانی دیگر را در مملکت ببیند و می‏خواهد اهل مملکت او جمیعاً در تحت سلطنت او ذلیل باشند درصدد دفع سلطانی دیگر برمی‏آید تا بالاخره هریک غالب شدند سلطنت خواهند کرد و همچنین طبع استیلاء و استعلاء و تکبر و حسد در اغلب مخلوقات غالب است که هرکس در هرکاری که به آن مشغول است دوست می‏دارد استقلال در آن کار را و نمی‏تواند دید کسی دیگر را که در آن کار شریک او باشد چنان‌که معروف است که همکار همکار را نمی‏تواند دید خصوص که آن کار کاری باشد که منافع دنیوی و ریاست دنیوی در آن کار باشد پس هر همکاری می‌خواهد که تمام منافع را خود ببرد یا ریاست را مخصوص به خود کند پس البته حسد خواهد برد بر کسی که او هم مثل او طالب است تمام منافع را خود ببرد و بر کسی که او هم مثل او طالب است که تمام ریاست مخصوص او باشد پس از این جهت دو سلطان یا بیشتر در مملکتی گنجایش ندارد و دو حاکم یا بیشتر در شهری نگنجند و دو کدخدا یا بیشتر در یک محله و دو کدبانو و بیشتر در یک خانه نگنجند و موجب نزاع و جدال خواهد بود که اولاً طبع حسد مهیج آن اشخاص متعدد خواهد بود.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 548 *»

و ثانیاً اختلاف تدبیرات در نظم مملکت و شهر و خانه موجب اختلال خواهد بود.

و ثالثاً از باب آنکه هریک به امید آنکه آن دیگری مواظب امری است مسامحه در تدبیر و تنظیم خواهد کرد و جمیع اینها موجب اختلال در نظم مملکت و شهر و خانه‏ها خواهد بود ولکن اگر فرض کنی که سلاطین متعدد و حکام و کدخدایان و کدبانوهای متعدد خالی از حسد و مسامحات و اغراض باشند هرقدر در مملکتی و شهری و خانه بیشتر باشند امور آن مملکت و شهر و خانه منظم‏تر خواهد بود که اگر احیاناً یکی از ایشان غفلتی ورزید در امری از امور دیگری متذکر خواهد بود و امر الهی در میان علماء عدول از این قبیل است نه از قبیل سلطنت و حکومت و ریاست دنیوی چرا که عدول نافین از جانب خدا و رسول و ائمه طاهرین؟عهم؟ به شهادت خدا و رسول و ائمه طاهرین؟عهم؟ خالی از اغراض و امراضند و حسد در پیرامون ایشان راه ندارد و تکاهل و تسامحی در امور تکلیفیه الهیه ندارند چرا که همه ایشان عالم و عادلند به شهادت معصومین؟عهم؟ که فرمودند: ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین و اگر بگویی که اگرچه ایشان عالم و عادل هستند و تکاهل و تسامحی در امور الهیه ندارند ولکن اختلاف انظار و اختلاف فتاوی در میان ایشان هست و این اختلاف انظار و فتاوی موجب اختلال امور سایر مردم خواهد بود.

عرض می‌کنم به طوری که سابقاً عرض شد که اختلافی که در انظار و فتاوی علماء عدول ابرار است اختلاف در امور عامه ضروریه نیست و این اختلاف اختلافی است در نظریات و این اختلافی است که فرمودند: نحن اوقعنا الخلاف بینکم و با این اختلاف در فتاوی در میان علماء ائمه طاهرین؟عهم؟ امر کرده‌اند عوام‌الناس را که از ایشان اخذ کنند مسائل دینیه خود را چنان‌که فرموده‌اند: اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجةاللّه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 549 *»

پس مردم مأمور و مرخصند از جانب ائمه معصومین؟عهم؟ که از هریک از ایشان بخواهند اخذ مسائل دینیه خود را بکنند و هیچ‌یک از این علماء عدول ادعای این را ندارند که لازم است بر جمیع خلق روی زمین اطاعت من و اخذ جمیع مسائل از من بلکه ادعای هریک این است که هرکس خود به نفس خود می‌داند مسائل خود را و می‌تواند از کتاب و سنت استنباط کند خود او شخصی است مثل ما و هرکس خود بنفسه نتواند استنباط احکام الهی را از کتاب و سنت کند باید اخذ کند از یکی از کسانی که می‏توانند استنباط کنند پس در چنین حالی اختلالی در میان سایر مردم باقی نخواهد بود هر طائفه‌ای از هریک از علماء عدول که بخواهند اخذ کنند مسائل دینیه خود را و جدالی در میان نیست.

جان گرگان و سگان از هم جداست   متحد جان‌های مردان خداست

و هیچ‏یک از علماء سلطان عرفی مملکتی و حاکم شهری و کدخدای محله و کدبانوی خانه‌ای نیستند که اختلاف پسندیده خدا و رسول و ائمه طاهرین؟عهم؟ موجب اختلال در نظم مملکت و شهر و محله و خانه‏ها شود دو برادر دینی در یک خانه منزل دارند و اخذ می‏کنند مسائل دینیه خود را از دو عالم عادل که برادر دینی هستند و اختلاف در نظریات هم دارند.

و اگر گویی که در صورتی که در میان علماء عدول حسدی و غرضی نیست در میان ائمه طاهرین؟عهم؟ هم که البته تحاسد و تباغضی نیست پس چه مانع است که ائمه متعدد در یک زمان همه ایشان ناطق باشند مانند علماء عدول که همه در زمان واحد حاکم شرعند.

عرض می‏کنم که قیاس‌کردن حال ائمه؟عهم؟ به حال سایر مردم خطا است چرا که خود ایشان؟عهم؟ فرمودند: لانقاس بالناس و هریک از ائمه؟عهم؟ حجت بودند بر جمیع خلق و از جمله خلق یکی امام لاحق است که مأموم امام سابق است؟عهما؟ و هر امامی در زمان خود می‌تواند نسخ کند هر حدیثی را که بخواهد از احادیث ائمه سابق بر خود چنان‌که شیخ حر؟رح؟ بابی مخصوص

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 550 *»

در «وسائل» از برای این مطلب عنوان کرده و احادیث آن را ذکر کرده و چنین امری و چنین نسبتی در میان علماء عدول واقع نیست بلکه در میان پیغمبران سابق هم واقع نیست که هر سابقی امام لاحق باشد مگر در بعضی از ایشان مانند نوح و سام و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و موسی و هارون.

باری، قیاس حال سلاطین و حکام و کدخدایان و کدبانوها و تحاسد و تباغض و اغراض و امراض ایشان از بخل و کبر و سایر جهالات و اعمال و احوال ایشان را جاری‌کردن در شأن علماء عدولِ خالی از این عیب‌ها بسی غلط و خطاء است و حال آنکه به این دلیل علیل معلوم می‌شود که در یک مملکت یک سلطان و در یک شهر یک حاکم و در یک محله یک کدخدا و در یک خانه یک کدبانو بیشتر نباشد نه آنکه در جمیع ممالک روی زمین یک سلطان و در جمیع شهرها یک حاکم و در جمیع محلات یک کدخدا و در جمیع خانه‏ها یک کدبانو باشد باز به این دلیل علیل به عدد خانه‌ها کدبانوها ضرور است و به عدد محلات هر شهری کدخداها و به عدد شهرها حکّام و به عدد ممالک سلاطین متعدد فوقع الحق و بطل ما کانوا یعملون و غلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین و ان منعهم الاستکبار ان‌یصیروا ساجدین و اَبَوْا اِباءَ ابلیس لرب العالمین.

پس چون فارغ شد از قیاس‌کردن حال علمای ابرار به حال سلاطین و حکام جور و کدخدایان و کدبانوهای جهال باغرض و مرض شروع کرد به قیاس‌کردن حال علمای ابرار را به حال حیوانات و حال آنکه حال حیوانات را هم به افتراء به حیوانات نسبت به آنها داده، پس می‌گوید: «بلکه عرض می‌کنم آهوها چون گله می‏شوند یکی جلو می‏رود باقی از عقب او، مورچه‌ها چون دسته می‌شوند یکی جلو است و باقی عقب و کذلک مارها چون دسته شوند یکی از آنها شاه مارها است و اگر یکی بر آن یاغی شود لامحاله او را می‌کشند و در زنبور عسل آیاتی است که خداوند دانا است و اگر کسی نظر کند به عبرت خواهد فهمید.»

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 551 *»

عرض می‌کنم که باید مکرر عذر بخواهم از اعتنا  کردن به این خرافات و ضایع‌کردن مرکب و کاغذ ولکن چه کنم با کسانی که بسا همین خرافات را دستاویز خود کرده نسبت آنها را به مشایخ عظام دهند و اینها را از طریقه ایشان پندارند.

پس عرض می‌کنم که از کجا دانستی که آن آهویی که جلو می‌رود یا مورچه‌ای که جلو می‌رود همان آهو و مورچه معینی است که سلطان و حاکم باقی است بلکه به حسب اتفاق آهویی و مورچه‌ای جلو است و باقی در عقب و در دفعه دیگر آهویی دیگر و مورچه‌ای دیگر در جلو است و باقی در عقب و بنا بر این دلیل علیل تو باز هر دسته‌ای یکی در جلو است اگر جلو است نه آنکه جمیع آهوها یک سلطان دارند و جمیع مورچه‌های روی زمین یک مورچه جلو آنها و تو می‏خواهی با این دلیل علیل اثبات کنی که در میان جمیع شیعیان در روی زمین از اهل شرق و غرب عالم باید یکی ناطق و رئیس و مؤسس باشد نه بیشتر و مقصود تو این نیست به تصریح خود تو که در هر اقلیمی یک ناطقی و در هر شهری یک ناطقی و در هر محله‏ای یک ناطقی و در هر خانه‏ای یک ناطقی باید باشد.

باری، پس بعد از این همه خرافات خواسته دلیل از کتاب و سنت بیاورد می‏گوید: «پس عرض می‌کنم خداوند می‏فرماید یوم نبعث من کل امة بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیداً یعنی روزی که مبعوث می‏کنیم از هر امتی شهیدی را و تو را بر آن جماعت شاهد می‏آوریم و شهید خاص به انبیاء نیست بلکه بر شیعه هم اطلاق می‏شود چنان‌که خداوند فرموده است: و کذلک جعلناکم امةً وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً و خطاب به امت است و جماعت امت پیغمبر اهل حقند و اهل حق این بزرگوارانند لامحاله و ایشان وسط هستند پس شهداء هستند.»

عرض می‌کنم که گویا خواسته این آیه شریفه را شاهد بیاورد:

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 552 *»

فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیداً پس به اشتباه «یوم نبعث» را تا به آخر گفته و معنی فارسی کرده و چنین آیه‏ای که ترجمه کرده در قرآن نیست! و تعجب آنکه آیه دویم را شاهد از برای این آورده که شهید خاص به انبیاء نیست و گفته خطاب به امت است.

پس اولاً عرض می‌کنم که خطاب در این آیه شریفه به ائمه طاهرین؟عهم؟ است چنان‌که در تفسیر آیه شریفه از خود ایشان رسیده و از نفس آیه شریفه هم معلوم می‌شود که خطاب به جماعت مخصوصی است که ایشان شاهدند بر مردم و اگر خطاب به عموم امت بود دیگر کسی باقی نمی‌ماند که شاهد بر او باشند و همه شاهد بودند بدون مشهودعلیهم. باری امت وسط ائمه؟عهم؟هستند که شاهدند بر خلق و پیغمبر؟ص؟ شاهد است بر ایشان؟عهم؟ و در صورتی که شیعیان را هم داخل در شهداء قرار بدهیم همه شیعیان بزرگ شاهدند بر مردم و این مطلب دخلی به مطلب اهل الحاد ندارد که می‏خواهند وحدت ناطق در میان شیعیان اثبات کنند.

پس متذکر باش که اگر مراد از آیه شریفه فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید این است که از برای هر پیغمبر مرسلی امتی است و شهید هر امتی پیغمبر ایشان است پیغمبران مرسل در یک عصر متعدد بودند و هریک شهید بر امت خود بودند و پیغمبر ما؟ص؟ شهید است بر پیغمبران و چنان‌که شهداء متعدد در زمان‌های متعدد بر امت‌های متعدد جایز است و واقع، شهداء متعدد در مکان‌های متعدد بر امت‌های متعدد جایز و واقع است چنان‌که سید مرحوم/ در «حجة البالغة» و سایر رسائل خود تصریح به این مطلب فرموده‏اند و اگر مراد از کل امت را امت پیغمبران اولی‌العزم و صاحبان شریعت قرار دهیم که به تصریح سید مرحوم/ پیغمبران صاحب شریعت شش نفرند آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد صلی اللّه علیه و آله و علیهم اجمعین و بنا بر این آدم شهید است بر امت خود و نوح بر امت خود و ابراهیم بر امت خود و موسی بر امت خود و عیسی بر امت خود

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 553 *»

و محمّد صلی اللّه علیه و آله و علیهم بر ایشان و بر امت خود پس از برای شش امت شش پیغمبر و شش شهید است و این مطلب دخلی به مطلب اهل الحاد ندارد.

و اگر مراد از کل امة را هر جماعتی قرار دهیم که در زمان‌های متعدد و مکان‌های متعدد واقعند پس بنا بر این از برای هر پیغمبر صاحب شرعی امت‌های بسیار است در زمان‌های متعدد و مکان‌های متعدد مثل آنکه پیغمبران بنی‌اسرائیل بعد از موسی در زمان‌های متعدد در مکان‌های متعدد واقع بودند و همه به شرع موسی عمل می‌کردند و امت‌های ایشان همه امت موسی بودند و مثل آنکه بعد از پیغمبر؟ص؟ باید جمیع خلق امت او باشند و جماعتی که در عصر او بودند امتی بودند و جماعتی که در عصر حضرت امیر؟ع؟ بودند امتی بودند و جماعتی که در عصر حضرت امام حسن؟ع؟ بودند امتی بودند و همچنین هر جماعتی که در عصر هر امامی از ائمه اثنی‌عشر؟عهم؟ بودند امتی بودند و هریک از ائمه؟عهم؟ شهید بودند در عصر خود بر امتی و جماعتی از امت‌های پیغمبر؟ص؟ و هریک از ائمه؟عهم؟ صاحب امر بودند به طوری که جمیع خلق باید اطاعت کنند او را مثل آنکه جمیع خلق باید اطاعت کنند رسول‌خدا را؟ص؟ چنان‌که خداوند امر فرموده: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم و به اتفاق شیعه بلکه بعضی از سنی‌ها چنان‌که عبارت ایشان گذشت اولی‌الامری به غیر از ائمه اثنی‌عشر؟عهم؟ نیست و اطاعت احدی بر خلق لازم نیست غیر از اطاعت ایشان مگر به امر ایشان که امر فرموده‏اند که روایت امر ایشان را از ثقات اصحاب ایشان قبول کنیم و اطاعت غیر ایشان در غیر روایت امر ایشان بر احدی از اهل شرق و غرب عالم لازم نیست و اطاعت احدی از روات ثقات بدون اطاعت راوی ثقه دیگر در غیر موضع تعارض هرگز معین نبوده پس هریک از شیعیان امین ایشان در هر امری از امور ایشان از برای هریک از شیعیان ایشان امر ایشان را می‏رساند لازم بود قبول آن در زمان حضور ایشان و در زمان رحلت و غیبت ایشان و هرگز

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 554 *»

امر الهی مخصوص به یکی از شیعیان ثقات بدون دیگران نبوده حتی آنکه اگر در مقامی هم که ترجیحی وارد شده در مقام تعارض و اختلاف اخبار است نه در غیر آن پس اگر شیعیان بزرگ ایشان را هم من حیث التابعیة شهید بگیریم بر کسانی که از او قبول می‌کنند همه بزرگان شیعه شهیدند بر قبول‌کنندگان هریک در هر زمانی که واقعند به قدری که تابعند و هریک در هر مکانی که واقعند به قدری که تابعند و تعدد شهداء عدیده را در عصرهای متعاقبه و عدم انحصار شهادت به شخص واحد شیعی را که بسی واضح است که اهل الحاد هم نمی‌توانند منکر شوند در زمان‌های متعدده پس در هر زمانی امتی واقعند و شهیدی دارند پس در زمان‌های متعدده امت‌های متعدده و شهداء متعدد واقع هستند و رسول‌خدا؟ص؟ شهید است بر ایشان و سخنی که هست در این است که چنان‌که در زمان‌های عدیده شهداء عدیده بر امت‌های عدیده هست آیا در مکان‌های عدیده هم شهداء عدیده بر امت‌های عدیده در عصر واحد جایز است یا در عصر واحد شهید باید واحد باشد و شهداء متعدد چون مختلفند موجب فساد خواهند بود بنا بر گمان اهل الحاد. پس عرض می‌کنم که بنا بر اینکه جایز باشد که جماعتی را که در اول عصر غیبت امام؟ع؟ واقع هستند امتی بنامیم و از برای ایشان یکی از شیعیان بزرگ را شهید قرار دهیم و بعد از وفات او بزرگی دیگر از شیعه را قرار دهیم که شهید باشد بر مردم و بعد از وفات او شهیدی دیگر بر مردم از شیعیان بزرگ قائم شود و همچنین از عقب هر شهیدی شهیدی دیگر قائم شود و هر جماعتی امتی باشند پس این شهداء متعدد را بر امت‌های متعدد گواه بگیریم و رسول‌خدا را؟ص؟ شهید بر ایشان بگیریم و این مطلب منافات نداشته باشد که همه این جماعت‌ها و همه این امت‌ها امت پیغمبر؟ص؟ باشند و امت واحده باشند به همین معنی جایز است که در مکان‌های متعدد هم در هر مکانی و در هر شهری جماعتی باشند و آن جماعت را امتی بنامیم و از برای هر امتی شهیدی از بزرگان شیعه را قائم بدانیم و جمیع ایشان را شهداء بدانیم و رسول‌خدا؟ص؟ را بر ایشان شهید بدانیم.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 555 *»

و اگر کسی گمان کند که شهداء متعدد در عصرهای متعدد فسادی بر وجود ایشان مترتب نیست ولکن در عصر واحد فساد بر وجود ایشان مترتب است چنان‌که سلاطین متعدد در عصر واحد در مملکت واحده وجود ایشان موجب فساد است و در ازمنه متعاقبه فسادی بر وجود ایشان مترتب نیست.

عرض می‌کنم سلاطین متعدد در عصر واحد و مملکت واحده فساد بر وجود ایشان مترتب است به جهت آنکه هریک از ایشان تمام مملکت را می‌خواهد متصرف شود و اهل تمام مملکت را می‌خواهد مطیع و منقاد و رعیت خود کند پس البته نزاع و جدال و فساد واقع خواهد شد اما شهداء متعدد که همه مروّج دین پیغمبرند؟ص؟ و تخلف از فرمایش او نمی‌کنند و هیچ‌یک نمی‌خواهند که تمام مملکت روی زمین را تصرف کنند و هیچ‌یک نمی‌خواهند که تمام امت پیغمبر؟ص؟ از اهل شرق و غرب مسائل دین او را از او اخذ کنند بوحدته و از غیر او اخذ نکنند و اجازه هریک از علماء از برای سایرین از صدر سلف به بعد شاهد این است که هریک جایز می‌دانند اخذ مسائل دینیه را از غیر خودشان از کسانی که اجازه به ایشان می‌دهند و معنی اجازه و فائده آن این است که شخص مُجاز آنچه از مسائل دینیه را خود فهمیده از برای مردم بیان کند نه آنکه کتاب شخص مُجیز را از برای مردم بخواند و فتاوی او را بیان کند و از فتاوی خود دم نزند چرا که این کار را هر صاحب سوادی می‌کند پس به شهادت جمیع علماء اسلام سلفاً و خلفاً هر صاحب فتوایی جایز می‏داند اخذکردن مسائل را از صاحب فتوای دیگر اگرچه فتاوی اشخاص عدیده البته مختلف خواهد بود در مسائل نظریه پس در این صورت که شهداء متعدد همه برادران دینی باشند و محبت هریک از ایشان جزء دین هریک از ایشان باشد و هریک در احترام هریک کوتاهی نکنند و هریک اهانت هریک را از دین خود ندانند بلکه موجب فسق دانند نزاعی و جدالی و فسادی در تعدد ایشان متصور نیست مگر آنکه فرض کنی یکی از اشباه علماء خود را به صورت علماء جلوه دهد و نزاعی با اهل حق داشته باشد و این فرض از محل سخنی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 556 *»

که داریم خارج است و سخن در شهداء متعدد است که همه عالم و عادل و برادر دینی هستند نه علماء سوء و اهل دنیای دنیه.

باری، پس اگر مراد از آیه شریفه فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید را مخصوص پیغمبران و امت‌های ایشان قرار دهی که شاهد اهل الحاد نخواهد بود و اگر به طور عموم هر طائفه از امت پیغمبر؟ص؟ را امتی قرار دهی و شهیدی از برای آن طائفه قرار دهی پس چنان‌که طائفه طبقه سلف شهیدی دارند و طائفه طبقه خلف شهیدی دارند و همچنین در هر طبقه شهیدی هست و همه شهداء از اهل حق و اهل دین و برادر دینی هستند با اختلاف فتوای هریک با سایرین در نظریات همچنین طائفه‏ای که در شرق عالم واقعند شهیدی دارند و طائفه‌ای که در غرب عالم واقعند شهیدی دارند و طائفه‌ای که در شهری واقعند شهیدی دارند و طائفه‏ای که در شهر دیگر واقعند شهیدی دارند بلکه ممکن است که در شهر واحد طوائف متعدد در محلات متعدد واقع باشند و از برای هریک عالمی از علماء اهل‌بیت؟عهم؟ و شهیدی از شهداء ایشان باشد و با اختلاف فتاوی در بعضی از نظریات هریک مصدق و مجیز هریک باشند بدون نزاع و فسادی چنان‌که در اغلب اعصار اتفاق افتاده. باری اعاذنا اللّه من مضلات الفتن و به نستعین نمی‏دانم که در آخر الزمان چه فتنه‏های عظیم ظاهر می‏شود که غافلان نمی‏دانند که ظاهر شد یا نشد و عاقلان باید پناه ببرند به خداوند عالم از شر آنها.

باری از این قبیل الحادها را ظاهر کردند تا آنکه گفتند: «اما درباره نقباء و نجباء اگرچه مثل سایر خلق اختلاف جاری نیست اما اختلاف دارند چرا که همه در یک درجه و مقام نیستند هرکسی مقامی دارد پس لامحاله اختلاف حاصل می‌شود مثل اینکه سلمان و ابوذر بود با اینکه هردو نقیب بودند بنا بر قولی و لامحاله مردم بعضی میل به سلمان می‌کنند بعضی میل به ابوذر و هردو واجب‏الاطاعة هستند پس اختلاف حاصل می‏شود و این اختلاف اسباب اختلاف خلق است.» عرض می‏کنم که نقباء و نجباء و امثال سلمان و ابی‌ذر+ اختلاف

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 557 *»

در صورت و هیأت دارند که بسی واضح است که اختلاف در صورت و هیأت در میان افراد و اشخاص نوع ائمه؟عهم؟ و نوع انبیاء و نوع نقباء و نجباء و نوع سایر مردم هست و محض اینکه شخصی بلند است و شخصی کوتاه و شخصی سفیدتر است و شخصی گندمگون و شخصی پیر است و شخصی جوان و امثال این اختلافات که دخلی به مسائل دینیه ندارد موجب اختلاف عقلای اهل عالم نیست که سبب نزاع و جدال و فساد ایشان واقع شود و اگر احیاناً یک جاهلی گفت که اطاعت فلان شخص لازم است به جهت آنکه بلندتر است و جاهلی دیگر گفت اطاعت فلان شخص لازم است به جهت آنکه کوتاه‏تر است عقلای اهل عالم را اعتنائی به سخن آنها نخواهد بود و می‌دانند که این سخن از جهالت برخاسته و می‌دانند که اطاعت بعضی اشخاص را باید به دلیل و برهان الهی کرد چنان‌که تخلف از گفته بعضی اشخاص را باید به دلیل و برهان الهی کرد چنان‌که خداوند عالم جلّ‌شأنه وجود دلیل و برهان را دلیل صدق و عدم برهان را دلیل کذب قرار داده و فرموده: قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین. پس بنا بر این خواستیم بدانیم که در میان سلمان و ابی‌ذر چه اختلافی هست که بعضی از مردم تابع سلمان شوند و میل به او کنند و اعراض از ابوذر کنند و تخلف کنند از او و بعضی از مردم تابع ابوذر شوند و میل به او کنند و از سلمان اعراض کنند آیا سلمان و ابوذر در خدا و صفات او اختلاف دارند یا در نبوت پیغمبر؟ص؟ و صفات او اختلاف دارند یا در ولایت و امامت ائمه طاهرین؟عهم؟ اختلاف دارند یا در وجوب اطاعت خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ اختلاف دارند یا در حلالی و حرامی و امری از امور خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ اختلاف دارند آیا جواب مسائل مردم را یکی از پیش خود می‌گوید و دیگری از خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ می‌گوید آیا نه این است که اختلافی که موجب نزاع و فساد است اختلافی است که مردم آن را می‌فهمند خصوص اختلافی که در میان رؤساء اهل

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 558 *»

روزگار واقع است مثل اختلاف بت‌پرستان با اهل توحید و مثل اختلاف مجوس با یهود که موسی را به نبوت قبول ندارند و مثل اختلاف یهود با نصاری که عیسی را به نبوت قبول ندارند و مثل اختلاف همه اینها با اهل اسلام که پیغمبر؟ص؟ را به رسالت قبول ندارند و مثل اختلاف عامه با خاصه که امیرالمؤمنین؟ع؟ را بلافصل خلیفه رسول‌خدا نمی‏دانند و مثل اختلاف کیسانی و ناووسی و زیدی و اسماعیلی و فطحی و واقفی که به دوازده امام؟عهم؟ قائل نیستند.

باری باید از اهل الحاد پرسید که اختلاف در میان سلمان و ابوذر یا اختلاف در میان امثال سلمان و ابوذر چیست که بعضی مردم به طریقه سلمان و بعضی به طریقه ابوذر روند و با یکدیگر نزاع کنند پس بعضی بگویند همه مردم باید به طریقه سلمان سلوک کنند و بعضی بگویند همه مردم باید به طریقه ابوذر روند پس نزاع ایشان سبب جدال و فساد شود. باری، عقلای اهل عالم می‏دانند که هیچ‌یک از امثال سلمان و ابوذر هوایی از خود ندارند و اگر امری می‌کنند امر خدا و رسول و ائمه طاهرین؟عهم؟ است و اگر نهیی می‌کنند نهی خدا و رسول و ائمه طاهرین؟عهم؟ است و بر فرضی که امثال ایشان در بعضی از نظریات اختلاف نظر داشته باشند هریک تصدیق می‌کنند دیگری را که نظر تو درباره خود تو و درباره کسانی که از تو اخذ می‌کنند از جانب خداوند عالم مجری و ممضی است و لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیها و لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها حکم محکم خدا است جلّ‏شأنه و محض اینکه در باطن مقام سلمان بالاتر از مقام ابوذر است در نزد خداوند عالم جلّ‌شأنه که مردمانی که در مقام هیچ‌یک از ایشان نیستند خبر از مقام ایشان ندارند سبب نزاع و جدال ایشان نخواهد بود بلکه سبب نطق سلمان و سکوت ابوذر نخواهد بود بلکه از سلمان اگر سؤال کنند مسأله‌ای از مسائل دینیه را جواب می‌گوید از گفته خدا و رسول و ائمه هدی؟عهم؟ و از ابوذر اگر سؤال کنند جواب می‏گوید از گفته خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ بدون وساطت سلمان مگر آنکه گفته ائمه؟عهم؟ را به روایت سلمان شنیده باشد چنان‌که سلمان هم اگر چیزی را به روایت ابوذر شنیده

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 559 *»

باشد ذکری از او می‏کند و آنچه از قول شیخ مرحوم و آقای مرحوم! ذکر کردم در این باب کافی است از برای طالبان حق و از برای غیر ایشان فلاتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

باری اهل الحاد اصراری در انتشار بدعت خود دارند تا آنکه می‏گویند: «اگر گویی متعددین در یک عصر بر یک وتیره راه روند و به یک صورت و سیما ظاهر شوند می‌گویم یکی هست و کافی است اگر می‌گویی به اختلاف ظاهر شوند می‌گویم اسباب اختلاف خلق است حتی آنکه اگر در هیچ باب اختلاف نشود مگر اینکه یکی پیر باشد یکی جوان در اختلاف خلق بس است، پیرها میل به پیر می‌کنند و جوان‌ها میل به جوان.»

عرض می‌کنم که معذرتی که مکرر عرض شد اگر در میان نبود واللّه حیف از یک صفحه کاغذ بود که صرف جواب این خرافات گردد چه جای صرف اوقات پس عرض می‏کنم که متعددین بر یک وتیره راه روند اگر وتیره وتیره دین و مذهب است که البته باید هیچ‌یک تخلف از امر و نهی و حکم الهی نکنند و چنین اشخاص به اخبار و شهادت اهل عصمت؟عهم؟ در دنیا هستند چنان‌که فرمودند: ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.

پس چون به شهادت اهل عصمت؟عهم؟ همه ایشان عادلند در ظاهر و باطن و در خلوت و در جلوتشان هیچ‏یک خلاف عدالتی از ایشان سر نخواهد زد پس همه بر وتیره دین و مذهب سلوک خواهند کرد و اگر مقصود این باشد که در امور مباحه‏ای که فعل و ترک آن را خداوند عالم جلّ‏شأنه مرخص فرموده و دوست داشته که به رخصت‌های او عمل شود چنان‌که دوست داشته که به عزیمت‌های او عمل شود که البته متعددین در آن امور مختلف خواهند بود و این اختلاف را خود معصومین؟عهم؟ هم داشتند و مردم مأمور نیستند که در این اختلافات نزاع کنند و بعضی بعضی خصال مباحه را سبب جرح دانند و بعضی آن را سبب تعدیل دانند، اما متعددین همه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 560 *»

به یک صورت و سیما ظاهر شوند که در بنی نوع انسان یافت نشده دو شخص مانند یکدیگر مثل دو گنجشک و باز هرگز امر الهی این نبوده که قامت و هیأت دلیل حقیت و بطلان شود مگر چیزی که خارج از اقتضاء نوع باشد مانند زایدالخلقة و ناقص‏الخلقة و مردم مأمور نیستند که قبول کنند سخن کسی را که سرخ و سفید است و قبول نکنند سخن کسی را که گندمگون است بلکه مأمورند که قبول کنند روایت هرکسی را که از اهل دین و مذهبشان باشد و ثقه و امین باشد و توقف کنند در خبر هر فاسقی تا صدق و کذب آن معلوم شود.

اما اینکه گفته: «یکی هست و کافی است» نمی‏دانم که این دلیل عقل است یا دلیل نقل و حال اینکه از صدر اسلام تاکنون در یک شهر علماء متعددین بوده و هستند چه جای روی زمین از شرق و غرب عالم و وجود ایشان در هر زمان و روایت و حکایت ایشان و ظهور فتاوی و احکام مستنبطه ایشان مکذّب این الحاد است و چه‌بسیار شبیه است این قول به فعل آن شخصی که همیشه یک چشم خود را می‌بست و با یک چشم نگاه می‌کرد به او گفتند چرا چنین می‏کنی؟ گفت یک چشم در دیدن کافی است و با دو چشم دیدن اسراف است و اسراف حرام است و جایز نیست. به او گفتند پس چرا خدا دو چشم آفریده و اسراف کرده؟ گفت من باید اسراف نکنم خدا خود داند با کرده خود! حال چنین است که خداوند عالم جلّ‏شأنه در هر زمان علماء صاحب حکم و فتویٰ بسیار آفریده حتی اهل باطن را متعدد آفریده و از برای هر امامی؟ع؟ دوازده نقیب و هفتاد نجیب و فقهاء بسیار آفریده و خود دانسته و خلقت خود ولکن به نظر اهل الحاد وجود یکی کافی است و او است ناطق و دهان باقی را باید بست که ناطق نشوند که اگر ناطق شدند لامحاله از اهل دنیا خواهند بود و مردم را رجوعی به ایشان نباید باشد چنان‌که عبارت اهل الحاد گذشت که گفت: «اگر فقیهی در شهری بداند که فقیهی دیگر هست و سخن گفت از اهل دنیا است و ما را به او رجوعی نیست.»

باری کفایت‌کردن چیزی و کفایت‌نکردن را امثال اهل الحاد نمی‌دانند پس

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 561 *»

دو چشم و دو گوش را صانع عالم جلّ‌شأنه دانسته که ضرور است و زیاد نیست و وجود انبیاء مرسل متعدد را و وجود علماء متعدد را دانسته که ضرور است و خلق کرده، عالِمی که در ایران است و هنوز اهل هندوستان نمی‏دانند که او در دنیا هست یا نیست چگونه از برای اهل هندوستان کافی است و بر فرضی که او را بشناسند مسائل و حوادث واقعه هر صبح و شام خود را چگونه عرضه دارند و جواب بشنوند و بر فرضی که کتابی داشته باشد که بتوان آن را به هندوستان برد و عمل کرد بسا آنکه تا کتاب او به هندوستان رسد صاحب کتاب مرده باشد و کدام کتاب از کدام عالم در اسلام یافت می‏شود که تمام مسائل اصول و فروع دین در آن باشد و جواب شبهه جمیع شبهه‌کنندگان در آن باشد که از ایران به هندوستان رود از نزد ناطق واحد ایرانی و کسی دیگر آن کتاب را در هندوستان از برای مردم بخواند و مراد آن ناطق واحد را از برای مردم بیان کند.

باری خداوند اگر یک جوی حیاء به اهل الحاد می‏داد چنین خرافات را نمی‌نوشتند و خود را نزد خواص و عوام رسوا نمی‏کردند.

اما اینکه گفته: «حتی آنکه اگر در هیچ باب اختلاف نشود مگر اینکه یکی پیر باشد یکی جوان در اختلاف خلق بس است پیرها میل به پیر می‌کنند و جوان‌ها میل به جوان» نمی‏دانم که ارسال رسل و انزال کتب و اظهار معجزات و وضع حدود از برای همین است که مردم به میل‌ها و هواهای خود اختلاف‌ها کنند و بعضی پیرها را پسند کنند و بعضی جوان‌ها را و بعضی سیاه‌ها را و بعضی سفیدها را یا ارسال رسل از برای این است که فرموده: و ماکان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله امراً ان‏یکون لهم الخیرة من امرهم پس خدا است مالک رقاب و له الخلق و الامر، و له الحکم پس اگر او جلّ‏شأنه نوح هزار ساله را رسول خود قرار داد باید جمیع مردم اطاعت کنند او را و نمی‏رسد جوانان را که بگویند طبع ماها با نوح پیر کهن مناسبت ندارد و اگر یحیی را در حال

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 562 *»

طفولیت مبعوث کند نمی‌رسد پیران را که بگویند دور است از ریش سفید ما که اطاعت کنیم طفلی را. پس اختلاف میل‌ها و هواها و طبیعت‌های اهل روزگار دخلی به امر الهی ندارد.

باری خداوند اگر یک جوی حیاء در اهل الحاد گذارده بود ما و آنها همه در راحت بودیم رضاً بقضاء اللّه و بنا بر این خرافت بافته‌شده اگر خداوند ناطق واحد جوانی را هم حاکم بر کل مردم قرار دهد پیران اطاعت او را نخواهند کرد پس باز اختلاف و فساد در دنیا باقی خواهد بود و اگر پیر ناطق واحدی را حاکم قرار دهد بر کل مردم جوانان اطاعت او را نخواهند کرد پس باز اختلاف باقی خواهد بود و خداوند عالم جلّ‏شأنه رفع اختلاف نتوانسته بکند بنا بر این بنای سست‌بنیان پس بهتر آنکه از برای پیران پیری و از برای جوانان جوانی را حاکم کند و با آن دو حاکم عهد کند و از آن دو عهد بگیرد که با یکدیگر نزاع نکنند و هردو برادر دینی و دوست یکدیگر باشند.

باری، باز هم خدا حیائی عنایت فرماید و الّا با این حالت چه می‏توان کرد که در امری که در میان تابعین هیچ رسولی نبوده و بدعتی است در نزد جمیع طوائف این همه اصرار در اظهار آن دارند حتی آنکه گفته‏اند: «و اما در مقام صلحاء مسلماً اختلاف بیشتر است و اسباب شقاق و نفاق در خلق بیشتر می‌شود و این اسباب فساد است و خود فقهاء ملتفت این مطلب شده‌اند و در فتوای خود نوشته‌اند که اگر مرافعه نزد یکی بگذرد جایز نیست نزد دیگری مرافعه روند چرا که می‏دانند که اختلاف می‏شود و در فتاوی که اختلاف می‌افتد چقدر شقاق و نفاق میان خلق پیدا شده است چه جای چیزهای دیگر که اسباب اختلاف کلی است و در حدیث می‌فرماید که اهل حق اختلاف ندارند و اهل باطل اختلاف دارند.»

عرض می‏کنم که کاش یک عاقلی نظر می‏کرد به این خرافات و عبرت می‌گرفت از حال تابعین این اباطیل باری آیا مقام صلحائی که می‏گوید اختلاف بیشتر است غیر از علماء صالحین از برای استنباط مسائل دین و مذهب است یا علماء صالحین

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 563 *»

که شرایط استنباط احکام و مسائل دین در ایشان جمع است پس اگر غیر صالحین مقصود او است که اسم غیر صالح را صالح گذاردن کوسه ریش‏پهن گفتن است و کسانی که صالح از برای استنباط احکام و مسائل دین نیستند از محل سخن خارجند و داخل عوامی هستند که باید مسائل دینیه خود را از عالمی اخذ کنند و اگر مقصود او از صلحاء علماء صالح از برای استنباط احکام و مسائل دینیه است که ایشان عدولی هستند از برای حفظ‌کردن دین و آیین چنان‌که فرموده‏اند که: ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. و معقول و منقول نیست که چنین اشخاصی با این اوصاف اختلافی در دین بیندازند که از دین نباشد و موجب فساد دین شود اما اختلافی که در فتاوی دارند که آن اختلاف را ائمه طاهرین؟عهم؟ از روی عمد به امر الهی در میان علماء تابعین خود انداخته‏اند و فرموده‏اند: نحن اوقعنا الخلاف بینکم و بعضی از احادیث خود را عمداً مختلف فرموده‏اند که چنین اختلافی موجب حفظ دین است نه فساد و شقاق و نفاق و علمای ابراری که در میان شیعیان هستند با اینکه در فتاوی اختلاف دارند و دو نفر عالم یافت نشده که در جمیع مسائل اصول و فروع هیچ اختلاف نداشته باشند نهایت دوستی و اتحاد را با هم دارند و همه می‏خوانند این آیه شریفه را که فرموده: و لاتجعل فی قلوبنا غلاً للذین آمنوا و شقاق و نفاق و جمیع خصال ذمیمه از ساحت ایشان دور است.

و اما اینکه گفته که: «خود فقهاء ملتفت این مطلب شده‌اند.» عرض می‏کنم که البته فقهاء ابرار ملتفت هستند که اگر کسی که شرایط استنباط احکام الهی در او جمع است و نظر کرد در حدیث ائمه طاهرین؟عهم؟ و مسأله و حکمی را فهمید ردّ بر او رد بر خدا است چنان‌که فرموده‏اند: انظروا الی من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حَکَماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً الا فمن رد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 564 *»

علیه فکأنما بحکم اللّه استخف و علینا رد و الراد علینا کالراد علی اللّه و هو فی حد الشرک باللّه ولکن اهل الحاد این مطلب را نفهمیده و ملتفت نشده‌اند و مطلبی را که واضح می‏کند بطلان الحاد ایشان را در الحاد خود خواسته‌اند جاری کنند و از این مطلب معلوم می‌شود که هریک از فقهاء ابرار امضاء فتاوی سایر فقهاء را می‏کنند و حکم هریک را در هر مرافعه جایز می‏دانند و جایز نمی‏دانند که مرافعه را اعاده کنند در نزد فقیهی دیگر مگر در صورتی که اشتباه فقیهی واضح شود.

و اما اینکه گفته که: «در حدیث می‌فرماید که اهل حق اختلاف ندارند و اهل باطل اختلاف دارند.» پس این مطلب باطل‌بودن خود او و تابعین او را خوب واضح می‌کند که اهل حق هرگز اختلاف در دین و مذهب خود ندارند و همه تصدیق از یکدیگر دارند پس نقباء و نجباء و صلحاء و فقهاء همه تصدیق یکدیگر را در حقیت دارند اگرچه اختلاف نظر در نظریات به جهت اختلاف احادیث داشته باشند.

و اگر اهل الحاد بگویند که اختلاف دلیل بطلان است اگرچه در نظریات باشد رفع الحاد آنها را می‏کند اختلاف فتاوی مشایخ عظام+ و اهل الحاد نمی‏توانند نسبت به مشایخ بی‏ادبی کنند که اختلاف ایشان دلیل بطلان ایشان است مگر آنکه پرده نفاق را دریده انکار مشایخ کنند.

باری این حدیثی را که گفت دلیل بطلان خود او است که اختلاف را در میان نقباء و نجباء و صلحاء و فقهاء جاری کرد و حال آنکه جمیع ایشان برحقند پس اختلاف ندارند که برحقند اگرچه اختلاف در فتاوی داشته باشند به جهت اختلاف احادیث و این اختلاف دلیل حقیت ایشان است چرا که در این اختلاف پیروی ائمه طاهرین؟عهم؟ افتاده که فرمودند: نحن اوقعنا الخلاف بینکم پس اختلاف فتاوی امتثال امر ائمه معصومین؟عهم؟ است و محبوب خدا و رسول و ایشان؟عهم؟ است.

و اگر اهل الحاد اکتفا در اختلاف به پیری و جوانی هم کرده و این اختلاف را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 565 *»

موجب فساد گرفته‌اند بر شخص عاقل متدین مخفی نیست که از این قبیل اختلافات موجب فساد نیست سهل است که محبوب خدا و رسول و ائمه طاهرین؟عهم؟ است اگرچه اهل الحاد گفتند پیرها میل به پیر خواهند کرد و جوان‌ها میل به جوان.

پس عرض می‏کنم که بر فرضی که پیرها میل به پیر کنند و جوان‌ها میل به جوان اگرچه سخنی است در نهایت سستی که شخص بابصیرت مکلّف که می‌خواهد احکام الهی را اخذ کند پیری و جوانی را مناط اخذ و ترک خود قرار دهد ولکن با قطع نظر از سستی این سخن عرض می‌کنم که بعضی مردم میل به پیر کنند و بعضی میل به جوان و از هردو اخذ مسائل کنند همین امر محبوب خدا و رسول و ائمه طاهرین؟عهم؟ است که از همه علماء و فقهاء و روات ثقات اخذ مسائل شود و هرگز از دین خدا و رسول او و ائمه هدی؟عهم؟ این نبوده که یک نفر ناطق در میان اهل شرق و غرب باشد یا پیر یا جوان که اگر دو ناطق شدند اگر هیچ اختلافی هم نداشته باشند مگر در پیری و جوانی پیرها میل به پیر و جوان‌ها میل به جوان کنند و این دو طائفه اختلاف کنند و فساد در عالم ظاهر شود نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الضلال و الزلل و به نستعین.

و اما اینکه گفته: «اخباری چند وارد شده است در تعدد عدول در هر قرن و عصر و چند حدیث در تعدد علماء و پاره‏ای است که دلالت می‏کند بر هدایت‌کردن هفتاد نفر در هر عصر و پاره‏ای است که دلالت می‏کند که خدا در هرجایی چراغی گذارده. عرض می‏کنم هیچ‏یک اختلاف ندارند ابداً چنانچه سابقاً گذشت اما متعددین پاره‏ای جهات خدمتشان متعدد است مثل ارکان هرکسی مأمور به خدمت خود است و رجوعی به کار و شغل دیگری ندارد و هیچ ضرر نمی‏رساند.»

عرض می‏کنم که به خیال بدمآل خود خواسته که احادیثی که در تعدد علماء و نقباء و نجباء و فقهاء وارد شده رفع منافات آنها را بکند با خیال بدمآل خود که به لزوم وحدت ناطق شیعی قائل شده و تعدد ناطق را سبب اختلاف و فساد خیال کرده و احادیثی که در شأن ائمه معصومین؟عهم؟ وارد شده به طور قیاس خود عموم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 566 *»

داده و در مطلب بدعت خود جاری کرده و حال آنکه آقای مرحوم/ در جواب نظام‌العلماء و سایر رسائل خود تصریح فرموده‌اند که انحصار امور دینیه را به شخص خاصی دانستن ایجاب ما لم‌یوجبه اللّه است و آیه و حدیثی در این باب نیست و قائل آن مبدع در دین خدا است.

باری مقصودش از ارکانی که جهات خدمتشان متعدد است چهار پیغمبر زنده است که خضر و الیاس و ادریس و عیسی علی نبینا و آله و علیهم السلام باشند.

پس گفته چون هریک مشغول به امری هستند که دخلی به دیگری ندارد ضرر ندارد که متعدد باشند پس به طور مدارا عرض می‌کنم که در صورتی که جهات خدمت متعدد شد بنا بر خیال شما ضرر ندارد که اشخاص متعدد مشغول باشند و وحدت ناطق خادمی لزوم ندارد.

پس عرض می‏کنم که هیچ ضرری ندارد که عالمی در ایران مشغول استنباط احکام الهی باشد و ایرانیان اخذ مسائل دینیه خود را از او کنند و عالمی دیگر در هندوستان مشغول استنباط احکام الهی باشد و اهل هندوستان اخذ مسائل دینیه خود را از او کنند چنان‌که از صدر سلف تا بعد چنین بوده و اغلب حال اهل یک عصر این است که عالمی که در ایران است نمی‌شناسد عالمی را که در هندوستان است بلکه عالمی که در بلدی و شهری است کماینبغی نمی‏شناسد عالمی را که در شهری دیگر است و اینکه علماء زمان سلف معروف اهل بلاد شده‏اند به جهت باقی‌ماندن کتب ایشان و انتشار آنها است در بلاد و علماء اهل یک عصر به ندرت مطلّع می‌شوند به فتاوی یکدیگر و نمی‌توانند بفهمند که در این میان کیست که باید ناطق باشد بوحدته تا دیگران سکوت کنند که مبادا به گمان اهل الحاد اهل دنیا شوند و اعراض از ایشان لازم شود.

باری پس اگر جایز شد که در ایران عالمی باشد و در هندوستان عالمی دیگر جایز است که علماء متعدد در بلاد عدیده باشند و هریک جهت خدمتشان نشر دین الهی در آن بلد مخصوص باشد و بر همین نسق ضرری نمی‏رسد که علماء متعدد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 567 *»

در بلد واحدی باشند و هیچ‌یک مقلد دیگری نباشند و جهت خدمتشان استنباط احکام الهی از برای خود و مقلدین و آخذین از خود باشد و در صورتی که پیغمبران زنده هریک بوحدته نتوانند جامع جمیع فیوض مفاضه از امام زمان؟ع؟ باشند و هریک فیض مخصوصی را حامل باشند شیعیانی که رتبه ایشان نور رتبه پیغمبران و اثر ایشان است نمی‌توانند جامع جمیع فیوض مفاضه شوند و فیوض در ایشان منتشر خواهد بود چنان‌که در کتاب مستطاب «ارشاد» در مقام ابواب تصریح به این مطلب فرموده‌اند.

باری اما اینکه در رفع منافات خیالی خود گفته که «پاره‏ای هستند که پنهان هستند و میان مردم نیستند گیرم هزار نفر باشند چه نقل است.»

پس عرض می‏کنم که این تصریح است به اینکه مقصود او از اثبات وحدت ناطق شیعی در ظاهر است چنان‌که بعد از این هم تصریح می‏کند.

و اما اینکه گفته: «پاره‏ای در میان مردم هستند نهایت دلیل بر این دلالت دارد که عدول مشغول ترویج امر دینند نفرمودند که همه دعوت می‏کنند به طور استبداد و بلا شک ایشان درجات دارند پایین‏تر تمکین از بالاتر می‏کند و بالاتری حجت پایین‌تری است و همه نفی می‌کنند از دین تحریف و تأویل باطلین را ولی پست‌تر به امر بالاتر همه لامحاله بر گرد مرکزی حرکت می‌کنند مرکز ایشان ناطق است و اگر یک وقتی زمان اقتضاء نکرد که مرکز ایشان بروز کند یکی از آنها که زمان مقتضی باشد ناطق می‏شود اما آنها که بالاتر از ناطقند که زمان مقتضی نیست نطق کنند اگر هم در مورد خاصی کس مخصوصی را هدایت کنند ضرر به نوع نمی‌رساند و آنها که پست‌تر از ناطقند که مطیع او هستند و اگر مساوی دارد به طور علانیه نطق نمی‌نماید و در جایی احیاناً اگر حاجتی افتد یک کلمه بگوید و نصرتی از دین نماید ضرری بر حال ناطق ندارد و به این واسطه اسم او ناطق نمی‏شود با اینکه نفی کرده از دین تحریف غالین را چرا که مراد از ناطق آن رئیس و سائسی است که نطق می‏کند و ای بسا اکابر الآن هم در عالم باشند و در موردی خاص کسی را هم هدایت کنند و نفی کنند از دین تأویلات را و رفع کنند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 568 *»

شبهات را ولکن نه به طوری که دعوتی علانیه نمایند و بسا کسی آنها را هم نشناسد ولکن ناطق آن کس است که معروف و مشهود باشد و دعوت عام نماید و چه عیب وارد می‌آید و به این حرف میان همه اخبار جمع می‏شود.»

عرض می‌کنم که بسی واضح است که اصراری دارد که در میان شیعیان ناطق باید یکی از ایشان باشد نه بیشتر و او کسی است که معروف و مشهود باشد و باید دعوت او عام باشد و ریاست عامه و سیاست کلیه با او باشد پس اگر زمان اقتضاء کرد که شخصی از شیعیان که مرکز سایرین است دعوت کند خود او دعوت می‌کند به طور عموم و او است ناطق واحد به‌اصطلاح اهل الحاد و اگر زمان مقتضی نشد که خود مرکز ناطق شود شخصی دیگر را نائب‏مناب و قائم‏مقام خود می‏کند که او ناطق باشد و باز ناطق یک نفر خواهد بود نه بیشتر و باز او باید معروف و مشهود باشد و باید دعوت عام نماید و رئیس کل و سائس کل باشد و مستقل در امر و مستبد به رأی خود باشد و از جانب کسی دیگر سخن نگوید که اگر احیاناً کسی دیگر سخنی گفت و هدایتی کرد و رفع شبهه‌ای از کسی کرد از جانب ناطق واحد کرده یا اگر از جانب او هم نکرده باشد چون امری جزئی از او صادر شده نصرتی از دین کرده در محل خاصی و ضرری به ریاست کلیه رئیس کل و ناطق واحد نداشته و اسم ناصر جزئی و هادی جزئی ناطق نشده و ناطق همان شخص واحدی است که تعدد او جایز نیست مثل اینکه سلطان اسم پادشاه است که در یک مملکت دو پادشاه نگنجد اگرچه حکام از جانب سلطان تسلطی داشته باشند و امر سلطان را به تسلط خود منظم کنند ولکن اسم ایشان سلطان نخواهد بود مثل اینکه اگر کسی دیگر هم غیر از حکام منصوب امدادی در امر سلطنت کند سلطان نخواهد بود و سلطان همان شخص واحد پادشاه است و بس اگر سلطان به نفس نفیس خود سلطنت کند پس اگر به جهت اقتضاء مصلحتی خود سلطان پنهان شود و ولیعهد خود را بر تخت سلطنت نشاند باز امر سلطنت با ولیعهد است و او شخص واحدی است نه متعدد چرا که سلطان اصل که مقام او بالاتر از ولیعهد است که به اقتضاء مصلحت پنهان شده و زیردستان ولیعهد هم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 569 *»

که مطیع او هستند و برادران و همدوشان ولیعهد هم که البته باید بر تخت سلطنت قرار نگیرند چرا که مورث فساد خواهد بود پس همیشه باید یک نفر رئیس و سائس کل باشد نه بیشتر خواه سلطان اصل باشد یا ولیعهد او.

پس عرض می‌کنم بنا بر این استدلالی که شنیدی چنین امری و چنین نظمی مخصوص به زمانی دون زمانی نخواهد بود و در جمیع زمان‌ها باید این نظم جاری باشد که همیشه در دائره اسلام یا در دائره ایمان یک نفر بیشتر ناطق نباشد و آن یک نفر دعوت عام داشته باشد یعنی اهل شرق و غرب عالم باید مطیع و منقاد او باشند و همگی صادر از امر او باشند بدون واسطه اگر در محضر او حاضر باشند و به واسطه سفراء او در هر مکان اگر در محضر او حاضر نباشند و او ریاست کلیه بر همه داشته باشد و سیاست کل با او باشد و تصرفات جزئیه در بعضی از بلاد و عباد که صادر از سایر علماء و فقهاء است در جنب تصرفات آن ناطق واحد مستهلک باشد به طوری که با وجود تصرفات جزئیه ایشان اسم ناطق بر ایشان صدق نکند مثل اینکه با وجود تصرفات و تسلط هر حاکمی در هر بلدی اسم سلطان بر ایشان صدق نمی‌کرد و سلطان همان یک نفر پادشاه بود نهایت اگر مردم روزگار اطاعت آن ناطق واحد را نکردند خالی از این نیست که یا او را شناخته‌اند و اطاعت نکرده‌اند یا نشناخته اطاعت نکرده‌اند پس اگر شناخته اطاعت نکرده‌اند مردن ایشان مردن اهل جاهلیت خواهد بود و مردن کفر و نفاق خواهد بود و اگر نشناخته اطاعت نکرده‌اند باز مردن ایشان مردن جاهلیت خواهد بود ولکن مردن کفر و نفاق نخواهد بود و شاید از برای ایشان نجاتی حاصل شود چنان‌که از همین قبیل سخن‌ها از اهل الحاد صادر شده.

پس عرض می‌کنم که اگر طالب حقی هستی هوش خود را جمع کن و نظر کن در این خرافات و بسنج آنها را با واقع و با حال جمیع علماء و فقهاء اعصار گذشته تا به حال و بدان حقیقت این بدعت تازه‌ای که در آخر الزمان پیدا شد و چنین فرض کن که من کتابی ننوشته‌ام ولکن فکر کن که هرگز از صدر اسلام تا این ایام احدی از شیعیان بود که ادعای انحصار نطق را نسبت به خود بکند و خود را صاحب دعوت

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 570 *»

عام داند و سایر علماء و فقهاء را صادر از امر خود داند و سکوت جمیع علماء و فقهاء روی زمین را در عصر خود واجب داند و دلیل او این باشد که من کفایت تمام امور این خلق را می‌کنم پس هرکس با وجود نطق من نطق کند سخن او بی‌فائده است و هر سخن‌گویی در عصر من از اهل دنیا خواهد بود و من مفترض‌الطاعة هستم بر جمیع مردم بعد از ائمه اثنی‌عشر؟عهم؟ و من مستبدم به رأی خود و جمیع مردم باید مطیع من باشند و من رئیس و سائس کل مردم هستم و هر عالمی و هر فقیهی که بدون امر من سخنی گوید از اهل دنیا است چرا که سخن من کفایت تمام این مردم را کرده پس سخن‌گوی دیگر بی‏فائده سخن گفته مگر آنکه کسی و عالمی و فقیهی به امر من سخنی بگوید پس چون به امر من سخن گفته گویا همان سخن مرا گفته و ناطق در این صورت متعدد نشده پس ناطق منم و بس چرا که کسانی که بالاتر از من هستند که صلاح در نطق ایشان نیست و کسانی که از من پست‌ترند که باید مطیع من باشند و اگر احیاناً کسی یافت شود که بتواند کفایت کند امور مردم را با وجودی که من در دنیا هستم و کفایت مردم را می‌کنم سخن او بی‏فائده و لغو است و لغو و بی‏فائده از اهل آخرت سر نزند پس هرکس از علماء و فقهاء بدون امر من سخن گوید از اهل دنیا است نه از اهل آخرت مگر آنکه آن عالم و آن فقیه نداند که من در دنیا هستم و کفایت مردم را می‏کنم.

باری پس اگر اندک شعور خود را به کار بردید خرافات اهل الحاد را به آسانی خواهید فهمید و اجازات علمای ابرار و فقهای عالی‏مقدار از صدر سلف تا حال از برای مجازین در همه این اعصار با اختلاف فتاوی مجیزین با فتاوی مجازین رسواکننده اهل الحاد است و اجازات جمیع مجیزین این است که هرکس شرائط استنباط احکام الهی در او جمع شد می‌تواند فتویٰ دهد و استنباط کند و سخن گوید یکی باشد یا هزار و هرگز با وجود جمع شرائط استنباط در جمعی نطق منحصر به واحدی نبوده و مباش مثل اهل الحاد که می‌گویند واجب نیست که شخص ادعای ظاهر کند که من چنینم و شاید تقیه کند از این سخن چنان‌که گاهی ائمه طاهرین؟عهم؟ هم

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 571 *»

امامت خود را از روی تقیه انکار می‌کردند.

پس عرض می‌کنم که اگر امور دینیه را در جمیع مواضع و در جمیع اعصار حجج الهی؟عهم؟ تقیه می‌کردند باید هیچ حقی از ایشان تعدی نکند و به اهل زمان‌های بعد نرسد پس در یک مجلسی اگر ائمه طاهرین؟عهم؟ امامت خود را انکار کردند چنان ادعای امامت ایشان بر اهل روزگار واضح بود که فهمیدند که آن یک مجلس مجلس تقیه بوده و ادعای امامت ائمه اثنی‏عشر؟عهم؟ در میان مردم چنان ظاهر بود که اهل خلاف هم دانستند ادعای امامت ایشان را پس انحصار امر نطق به یک نفر از شیعیان هم اگر از مذهب شیعه بود اگر یک مجلسی هم تقیه می‌کردند این امر مخفی نمی‌ماند تا این زمان که اهل الحاد آن را ظاهر کنند و شیعیان خودشان از خودشان تقیه نمی‏کردند و هریک از علماء شیعه از عالمی دیگر تقیه نمی‏کرد و علماء شیعه از عوام شیعه که تسلیم امر ائمه خود؟عهم؟ را داشتند تقیه نمی‌‌کردند و دشمن شیعیان ایشان از دشمن خود ائمه؟عهم؟ بیشتر نبود و امامت ائمه؟عهم؟ با تقیه‌ها از علماء و عوام شیعیان مخفی نماند پس چه شد که انحصار امر نطق شیعیان ایشان به یک نفر شد نه بیشتر با اینکه دشمنشان کمتر از ائمه؟عهم؟ بود بر علماء و عوام مخفی ماند تا این زمان که اهل الحاد بدعت خود را ظاهر کنند باری اگر کسی طالب حق است و خود باطل‏تراش نیست که بطلان این خرافات از ظلمات بحر لجی تاریک‌تر است و اگر کسی باطل‏تراش است که خداوند دین خود را حفظ خواهد کرد و سزای اهل باطل را به ایشان خواهد رسانید.

اما اینکه گفته: «اما آنچه وارد شده است که امام هفتاد مرد را به اطراف می‏فرستد و همه نوکرند و خادم و از جانب او سخن می‏گویند و تعدد ناطقین لازم نمی‏آید و اگر این هفتاد نفر به امر کامل به اطراف بروند و موعظه کنند و درس دهند تعدد لازم نمی‏آید.»

پس عرض می‏کنم که امام؟ع؟ موافق حدیثی هفتاد نفر مرد را به اطراف می‏فرستد و همه ایشان شیعه و تابع امام خود؟ع؟ هستند و همه خادم اویند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 572 *»

و به امر او ترویج امر الهی را می‌کنند و در زمان ظهور امام زمان عجل اللّه فرجه سیصد و سیزده نفر که همه از جانب او حکام و صاحبان علم و رایتند در اطراف زمین حکومت می‌کنند و تعدد ناطقین هم لازم نمی‌آید چرا که هیچ‏یک از ایشان از خود چیزی نمی‏گویند و همه از جانب امام؟ع؟ دعوت می‏کنند و هیچ‏یک دعوت عامه از برای خود ندارند و دعوت عامه مخصوص امام؟ع؟ است و امام است ناطق واحد و حاکم واحد و مطاع واحد و تمام خلق مطیع و محکوم و مأمورند که از جمله آنها حکام و هداة منصوب از جانب اویند پس به این معنی احدی از شیعیان خواه مقربین و سابقین در ایمان و خواه لاحقین و تابعین هیچ‌یک مطاع کل خلق و امام کل خلق و داعی کل خلق و ناطق به تمام اوامر متعلقه به کل خلق نیستند و جمیع این صفات به طور حقیقت و به طور عموم مخصوص امام؟ع؟ است بدون اضافه و بدون خصوصیت نسبت به قومی دون قومی و نسبت به مکانی دون مکانی.

اما اینکه گفته: «اگر این هفتاد نفر به امر کامل به اطراف بروند و موعظه کنند و درس دهند تعدد لازم نمی‏آید.»

پس عرض می‏کنم که چون شخص کامل شیعی را ناطق فرض کرده و نطق را منحصر به او دانسته و فرض کرده که او هفتاد نفر به اطراف فرستد که همه از جانب او دعوت کنند نه از جانب خود تعدد آنها را منافی قول خود ندانسته چرا که هیچ‏یک ادعای اینکه حاکم بر کل خلقند و رئیس و سائس کلند ندارند به خلاف آن کامل که ادعای حکومت و مطاعیت و ریاست و سیاست کل خلق را در عصر خود دارد پس او است ناطق واحد مستبد و باقی جمیعاً مطیع اویند و این الحادی است که به خیال خود کرده و بدعتی است واضح چرا که احدی از شیعیان خواه کامل ایشان و خواه ناقص ایشان ادعای مطاعیت کل خلق را در عصر خود نداشته و ندارند و همه ایشان خود را مطیع امام خود؟ع؟ می‌دانند و هریک هرقدر از امر امام؟ع؟ را حکایت و روایت کنند به هر معنی که باشد حکایت و روایت ایشان چون از خود ایشان نیست و از امام؟ع؟ است متبع است و رد بر ایشان رد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 573 *»

بر امام؟ع؟ است و رد بر امام؟ع؟ رد بر خدا است و در حد شرک به خدا است و از همین باب است که رد ناقصین از شیعیان در حکمی که به واسطه حکایت و روایت کرده‌اند رد بر امام؟ع؟ است و از همین باب است که مشایخ ما+ جایز دانسته‏اند اخذ از مفضول از شیعیان را با وجود فاضل چنان‌که عبارت «ارشاد» و عبارت شیخ مرحوم/ را بعینها ذکر کردم باری الحادی کرده و خود به همین الحادی که کرده جاری نشده چرا که به طور صریح می‏گوید که اگر متعددین هیچ خلافی نداشته باشند مگر در پیری و جوانی همین در اختلاف مردم بس است که بعضی میل به پیران کنند و بعضی میل به جوانان و این اختلاف موجب فساد است و جواب این خرافات گذشت و از این قبیل خرافات را بعد از این هم می‌گوید و جواب او ان‌شاءاللّه خواهد آمد.

اما اینکه گفته: «و اگر بر کسی شبهه شود که امام ناطق است الآن پس همه عدول از جانب او می‏گویند عرض می‏کنم ناطق به ظاهر که نیستند مسلماً و ناطق غائبند و هرگاه ناطق غائب یکی باشد و متکلمین ظاهر متعدد اختلاف رفع می‏شود اگر می‏شود در بالاتر می‏بایستی به طریق اولی چنین باشد پیغمبر؟ص؟ همیشه حی است و ناطق می‏بایستی پس از آن سرور ائمه متعدد ناطق باشند چرا در این‌همه حدیث فرمود که چنین چیزی نمی‏شود و همچنین خدا هادی است و ناطق چرا که در یک عصر دو پیغمبر مرسل نمی‌فرستد همچنین امام ناطق است و در یک زمان دو ناطق نمی‌گذارد مگر امام نمی‌دانست که به دو ناطق عیب می‌کند یا نمی‌کند اگر عیب نمی‌کرد چرا یک نایب در هر زمان معین فرمود آن‌وقت که نواب بودند پس از ایشان چرا بر همان شیخ مفید توقیع می‌آمد مگر فقهاء دیگر نبودند.»

عرض می‌کنم اما اینکه گفته «امام؟ع؟ ناطق به ظاهر نیستند» اگر مقصودش این است که امام؟ع؟ از برای احدی از مردم ظاهر نیست پس ناطق به ظاهر نیستند پس مردم ناطق ظاهر می‌خواهند و آن ناطق ظاهر همان ناطق خیالی اختراعی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 574 *»

خودش است که این مطلب باطل است چرا که در غیبت صغری جمع بسیاری خدمت آن حضرت عجل اللّه فرجه می‏رسیدند و ایشان ناطق به ظاهر بودند از برای ایشان و هریک از وکلای آن حضرت به خدمت ایشان مشرف می‏شدند و عرض‌ها و عریضه‏های مردم را می‏رسانیدند و توقیعات و جواب‌ها می‏گرفتند و به صاحبانش می‏رسانیدند و با وجود ظهور خود امام؟ع؟ از برای جمع کثیری و ناطق‌بودن خودشان مطلوب اهل الحاد به عمل نخواهد آمد که چون او غائب است و مردم ناطق به ظاهر می‏خواهند پس ناطق اختراعی باید یکی باشد پس ناطق واحد که باید دعوت عام کند و مطاع جمیع خلق باشد و جمیع خلق باید مطیع او باشند همان امام است؟ع؟ وحده و احدی از شیعیان او چنین ادعائی را ندارند حتی وکلای آن حضرت ادعای امامت کلیه را نداشتند و با اینکه به خدمت او مشرف می‏شدند ادعای نطق کلی را نداشتند و محض اینکه عامه مردم به خدمت ایشان نمی‏رسیدند ناطق‌بودن ایشان زایل نمی‏شد چنان‌که حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ مدت هفت سال یا سیزده سال در محبس هارون بودند و عامه شیعیان خدمت ایشان نمی‌رسیدند و مع‌ذلک آن حضرت ناطق بودند و ناطقی دیگر از شیعیان که منحصر باشد نطق به او در میان نبود و در واقع در همه اعصار جمیع مردم خدمت ائمه؟عهم؟ نمی‌رسیدند و بعضی خدمت ایشان مشرف می‏شدند و هریک از ایشان ناطق بودند و مطاع کل خلق و در میان شیعیان ایشان کسی نبود که مطاع کل خلق باشد و نطق منحصر به او باشد پس همچنین در زمان غیبت کبری هم اگرچه عامه مردم خدمت ایشان نمی‏رسند ولکن موالی آن حضرت در خدمت ایشان هستند چنان‌که سید مرحوم/ حدیث شریف نعم المنزل طیبة و ما بثلثین من وحشة را به همین‏طور معنی فرموده‏اند که موالی آن حضرت در غیبت کبری در خدمت ایشان هستند. باری پس خود ایشان ناطقند و امام و مطاع کل خلق، و احدی از شیعیان ایشان ادعای مقام ایشان را ندارد.

اما اینکه گفته که «هرگاه ناطق غائب یکی باشد و متکلمین ظاهر متعدد اختلاف رفع نمی‏شود و بایستی ائمه متعدد ناطق باشند» قیاس حال ائمه؟عهم؟را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 575 *»

به حال شیعیان و قیاس حال شیعیان را به حال ایشان کردن قیاس مع‌الفارق است و جایز نیست چرا که هریک از ائمه؟عهم؟ در عصر خود مطاع جمیع خلقند حتی مطاع امام لاحق؟ع؟ و احدی از شیعیان مطاع جمیع خلق نیستند بلکه به قدر حکایت و روایت و درایت از برای بعضی از خلق مطاعند.

و اما اینکه گفته: «و همچنین خدا هادی است و ناطق چرا که در یک عصر دو پیغمبر مرسل نمی‏فرستد» پس افتراء واضحی است که بر خداوند عالم جلّ‏شأنه بسته و من اظلم ممن افتری علی اللّه کذباً را مصداق گشته، شریعت آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علی نبینا و آله و علیهم السلام را پیغمبران مرسل متعدد در زمان واحد به خلق می‏رساندند و حضرت لوط در زمان حضرت ابراهیم بود و هردو مرسل بودند و ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا الیکم مرسلون تکذیب می‏کند قول اهل الحاد را چرا که در زمان واحد و بلد واحد هر سه پیغمبر مرسل بودند که شرع عیسی را رواج می‏دادند.

و اگر اهل الحاد بگویند که ابراهیم و عیسی ناطق بودند نه لوط و مرسلون به شهر انطاکیه به جهت آنکه تابع بودند نه متبوع.

عرض می‏کنم که محض تابع‌بودن شرع یک متبوعی حجت قائم الهی از ناطق‌بودن نمی‏افتد آیا نه این است که ابراهیم؟ع؟ که صاحب شرع بود همیشه زنده نبود در طول شرع خود که او همیشه ناطق باشد و کسانی که بعد از او شرع او را بیان می‏کردند مثل اسماعیل و اسحاق و یعقوب و یوسف همه ناطق بودند و در زمان واحد بعثت ابراهیم مخصوص به چهل خانه بود اگرچه شرع او عام بود و لوط مبعوث بر سه شهر بود و یونس چنان‌که خداوند فرموده: و ارسلناه الی مائة الف او یزیدون مبعوث بر همان صدهزار بود و در میان ایشان ناطق و حاکم بود و از برای سایر مردم رسولی دیگر و ناطق و حاکمی دیگر بود و در مدین شعیب رسول و حاکم و ناطق بود و موسی در مصر مبعوث بر بنی‌اسرائیل بود پیش از آنکه فرار کند از مصر و شعیب را ملاقات کند و بعد از فرار کردن از مصر مدتی شبانی می‌کرد از برای شعیب

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 576 *»

تا آنکه بعد برگشت به مصر و فرعون و جنود او را غرق کرد و موسی و شعیب هر دو پیغمبر مرسل بودند بلکه موسی و هارون و یوشع همه ایشان مرسل بودند در یک زمان باری خداوند در زمان واحد دو پیغمبر مرسل نفرستاده افتراء واضحی است از اهل الحاد.

و اما اینکه گفته: «همچنین امام ناطق است و در یک زمان دو ناطق نمی‏گذارد» مقصودش این است که چنان‌که خدای غائب ناطق دو پیغمبر مرسل در یک زمان نمی‏فرستد همچنین امام غائب ناطق در یک زمان دو ناطق نمی‏گذارد و الحمدللّه که افتراء او بر خداوند عالم جلّ‏شأنه واضح است و اگر مقصودش دو پیغمبر اولی‌العزم است و به اشتباه گفته دو پیغمبر مرسل که پیغمبر اولی‌العزم در همه زمان‌ها نباید باشد و از زمان آدم تا زمان نوح مطلقاً پیغمبر اولی‌العزمی نبود و نوح اول اولی‌العزم‌ها بود و بعد از او تا زمان ابراهیم اولی‌العزمی نبود و بعد از او به غیر از موسی و عیسی و پیغمبر؟ص؟ اولی‌العزمی نبود.

و اما «امام؟ع؟ در یک زمان دو ناطق نمی‏گذارد» پس اگر مراد از ناطق آن شخصی است که از جانب خداوند عالم جلّ‌شأنه مطاع است بر جمیع کسانی که غیر او هستند و جمیع کسانی که غیر او هستند باید مطیع او باشند که چنین شخصی به غیر از پیغمبر؟ص؟ و ائمه اثنی‌عشر صلوات اللّه علیهم اجمعین هریک در عصر خود احدی از شیعیان ایشان چنین ادعائی را ندارند حتی پیغمبران زنده که مقام هریک از ایشان از مقام جمیع شیعیان بالاتر است و مقام ایشان مقام مؤثر است و مقام جمیع شیعیان مقام اثر و پست‌تر است مقام ناطق به این معنی را ندارند و این مقام مخصوص به خود امام زمان عجل اللّه فرجه است که مطاع است بر جمیع کسانی که غیر اویند و جمیع خلق مطیع اویند حتی پیغمبران زنده پس ناطق به این معنی که به غیر از خود امام زمان؟ع؟ در این عصر هیچ‌کس نیست و ایشان در میان مردم نه یک نفر و نه بیشتر چنین ناطقی قرار نداده‌اند و اما ناطق به این معنی که از جانب او نطق کند در میان مردم به احکام الهی در حوادث که خود ایشان؟عهم؟ فرموده‌اند: اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 577 *»

الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجةاللّه و حجةاللّه ناطق واحد او است بوحدته و روات حدیث ایشان حجت‌های ایشان و ناطقین از جانب ایشان هستند و متعددند.

اما اینکه گفته «مگر امام؟ع؟ نمی‏دانست که به دو ناطق عیب می‏کند یا نمی‏کند اگر عیب نمی‏کرد چرا یک نائب در هر زمان معین فرمود آن‏وقت که نواب بودند پس از ایشان چرا بر همان شیخ مفید توقیع می‌آمد مگر فقهاء دیگر نبودند» پس عرض می‌کنم که اولاً امر وکالت دخلی به این مطلب بدعتی که اختراع کرده‌اند ندارد و ائمه؟عهم؟ در حضور خودشان بدون غیاب هم وکیل تعیین می‌فرمودند چنان‌که عثمان بن سعید العمری وکیل حضرت امام حسن عسکری؟ع؟ بود در حضور آن حضرت و خود آن حضرت ناطق بودند و عمری ناطق نبود مگر به نطقی که سایر روات ناطق بودند و علی بن مهزیار وکیل حضرت امام رضا و امام محمّد تقی و امام علی النقی؟عهم؟ بود در بعضی از نواحی و هریک از ایشان؟عهم؟ در عصر خودشان خودشان ناطق بودند و علی بن مهزیار ناطق نبود مگر به نطق عام که سایر شیعیان هم ناطق و راوی بودند.

و ثانیاً امر وکالت انحصار به یک نفر هم نداشت در یک عصر چنان‌که ابراهیم بن مهزیار در زمان عمری وکیل بود چنان‌که محمّد پسر او نقل کرده که پدرم در وقت احتضار امانتی به من داد و علامتی برای آن قرار داد که به غیر از خدا کسی نمی‌دانست و به من گفت که هرکس از این علامت خبر داد امانت را به او تسلیم کن پس بعد از وفات پدرم بیرون رفتم به سمت بغداد و وارد شدم در خانی پس چون روز دویم شد آمد شیخی و دق الباب کرد به غلام گفتم ببین کیست گفت شیخی است گفتم داخل شو پس داخل شد و نشست و گفت منم عمری تسلیم کن به من مالی که در نزد تو است و آن فلان‌قدر است با فلان علامت پس تسلیم کردم به او مالی را که پدرم گفته بود و در کتب رجال مضبوط است که علامه نوشته از قول ابن طاوس ره که در «ربیع الشیعة» که اسم کتاب او است که گفته ابراهیم بن مهزیار

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 578 *»

از سفراء حضرت صاحب؟ع؟ و از جمله ابواب معروفین آن حضرت است که اثنی‏عشری اختلاف نکرده‏اند که آن ابواب ابواب امام؟ع؟ هستند و همین ابراهیم بن مهزیار از اصحاب حضرت جواد و حضرت هادی؟عهما؟ هم بوده چنان‌که در کتب رجال مضبوط است و از کتاب «ربیع الشیعة» نقل شده که احمد بن اسحاق رازی از وکلای حضرت قائم؟ع؟ بوده و ایوب بن نوح بن دراج النخعی وکیل حضرت هادی و حضرت عسکری؟عهما؟ بود و ابراهیم بن محمّد الهمدانی وکیل حضرت جواد و حضرت هادی؟عهما؟ بود و از اصحاب حضرت امام رضا؟ع؟ بود تا زمان امام علی النقی؟ع؟ و علی بن ابراهیم بن ابان الرازی الکلینی المعروف بعلان المکنی بابی‌الحسن وکیل بود در ناحیه مقدسه و محمّد بن علی بن ابراهیم بن محمّد الهمدانی هر چهار وکیل بودند در ناحیه مقدسه چنان‌که در کتب رجال نقل شده از قاسم بن محمّد بن علی بن ابراهیم بن محمّد الهمدانی که گفته محمّد بن علی وکیل ناحیه بود و پدر او علی وکیل ناحیه بود و جد او ابراهیم وکیل ناحیه بود و جد پدرش وکیل ناحیه بود و در کتب رجال مضبوط است که همین قاسم بن محمدی که مذکور شد در عصر خود با او بود ابوعلی بسطام بن علی و عزیز بن زهیر و او یکی از بنی‌کَشْمَرْد است و هرسه ایشان وکلا بودند در موضع واحد به همدان و رجوع می‏کردند در این امر به سوی ابی‌محمّد حسن بن هارون بن عمران الهمدانی و اطاعت می‏کردند امر او را و از جانب او اطاعت می‏کردند امر پدر او را هارون و این حسن و پدر او هارون دو وکیل بودند باری به غیر از عثمان بن سعید و محمّد بن عثمان و حسین بن روح و علی بن محمّد السمری که وکلای ناحیه مقدسه بودند وکلای دیگر هم بودند که بعضی متعاقب بعضی بودند و بعضی در عصر واحد در موضع واحد چنان‌که دانستی پس معلوم شد که محض امر وکالت و وکیل‌بودن شخصی از جانب امام؟ع؟ شخص ناطق واحدی که اهل الحاد می‏گویند نمی‏شود که منحصر شود امر نطق به آن یک نفر چرا که نطق منحصر است به امام؟ع؟ و بس و اما نطق عام را که جمیع علماء زمان حضور ائمه؟عهم؟ و علماء زمان

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 579 *»

غیبت همه دارند.

اما اینکه گفته: «چرا بر همان شیخ مفید توقیع می‏آمد مگر فقهاء دیگر نبودند.»

عرض می‏کنم که همه صاحبان بصیرت می‏دانند که یکی از کارهای وکلا آن حضرت؟ع؟ این بود که عرائض مردم را به خدمت آن حضرت می‏رسانیدند و حضرت جواب می‏نوشتند از برای صاحبان عرائض و جواب‌های آن حضرت همه توقیعاتی بود از برای صاحبان عرائض و توقیعات متعدد از برای اشخاص متعدد در زمان غیبت صغری می‏آمد پس اگر توقیعات آن حضرت دلیل است که دلیل بر تعدد اشخاص است نه وحدت آنها و در همان توقیعات است که فرموده‌اند: اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجةاللّه پس مناط رجوع را روایت حدیثشان قرار داده‌اند پس هرکس روایت کرد حدیث ایشان را او است حجت ایشان پس توقیع شیخ مفید علیه الرحمة دلالت نکرد که او بوحدته ناطق است و فقهاء دیگر ساکتند و اگر فقهاء دیگر ساکت بودند اهل الحاد خبر نمی‏شدند که در زمان مفید فقهاء دیگر بودند و اگر مناط انحصار نطق به شخص واحد توقیع است باید در همه زمان‌ها از برای هر ناطقی که در هر عصری است توقیع بیاید و حال آنکه از برای سید مرتضی و شیخ طوسی علیهما الرحمة که در همان زمان‌ها بودند و از برای سایر علماء و فقهاء سایر اعصار توقیع نیامد و حال آنکه بسا آنکه در میان ایشان بودند اشخاصی که در علم و فضل و تقوی مقدم بودند بر شیخ مفید علیه الرحمة و بر فرضی که شیخ مفید علیه الرحمة چنان در علم و تقوی سبقت گرفت بر اهل عصر خود که محل نظر عنایت خاصی واقع شد که دیگران واقع نشدند این مطلب دلیل لزوم انحصار نطق به او نخواهد بود بلکه سایر فقهاء هم بودند به اعتراف اهل الحاد که توقیعی از برای ایشان نیامده بود و ایشان فقاهت می‌‌کردند و شیخ مفید علیه الرحمة ایشان را منع نمی‏کرد از نطق و فقاهت.

بلکه عرض می‏کنم بر فرضی که امام؟ع؟ در یک زمانی امر حکومت

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 580 *»

شرعیه را منحصر کنند به شخصی معین و باقی مردم را منع کنند از حکومت باز چنین امری در سایر زمان‌ها جاری نمی‏شود و قیاس حال اهل سایر اعصار را به عصر واحدی کردن کار ابلیس است آیا نه این است که در زمان نوح نوح پیغمبر اولی‌العزم بود و لازم نبود که سام و پیغمبران؟عهم؟ بعد از او اولی‌العزم باشند تا زمان ابراهیم؟ع؟ که آن حضرت از اولی‌العزم بود و لازم نبود که اسماعیل و اسحاق و سایر پیغمبران از اولی‌العزم باشند تا زمان موسی علی نبینا و آله و علیه السلام که از اولی‌العزم بود و هارون و یوشع و سایر پیغمبران بنی‌اسرائیل از اولی‌العزم نبودند تا زمان عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام که او از اولی‌العزم بود و بعد از او اولی‌العزمی نبود تا زمان پیغمبر آخر الزمان؟ص؟ که ایشان از اولی‌العزم بودند و پیغمبری به ایشان ختم شد که تا روز قیامت پیغمبری نخواهد آمد و قیاس نباید کرد زمانی را که پیغمبر اولی‌العزمی نیست به زمانی که پیغمبر اولی‌العزمی هست چنان‌که نباید قیاس کرد زمانی را که پیغمبری در آن زمان نیست به زمانی که پیغمبری در آن هست چنان‌که نباید قیاس کرد زمانی را که امامی در آن ظاهر نیست به زمانی که امامی در آن ظاهر است.

باری، اما اینکه گفته: «خلاصه این امر واضح است» عرض می‏کنم که بلی واضح است بطلان آن! و ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. انا للّه و انا الیه راجعون.

اما اینکه گفته: «اگر کسی گوید در زمان سلف انبیاء متعدد بودند عرض می‌کنم اولاً این شرع را بر شرع سابق نمی‌توان قیاس کرد.»

عرض می‌کنم که شما تعدد ناطقین را موجب اختلاف مردم و موجب فساد نظم عالم گرفتید حتی آنکه پیری شخصی و جوانی شخصی را کافی در اختلاف و وقوع فساد دانستید پس چه شد که تعدد ناطقین در زمان سلف موجب اختلاف و وقوع فساد نیست و در اسلام هست؟

و اما اینکه گفته: «و ثانیاً متعددین جمعی که مبعوث نبودند جمعی مبعوث بر خانه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 581 *»

خود بودند یا ده نفر یا بیست نفر اگر بنا شد بیست نفر رجوع به او کنند و سایرین به او رجوع نکنند چه ضرر دارد حرف در این است که همه این امت یک امتند و مأمورند بالاجماع که از راوی حدیث بگیرند و هریک هریک حجت بر همه هستند الّا من شاء اللّه.»

پس عرض می‏کنم که فقهاء متعدد یا علماء متعدد هم در اسلام و ایمان هستند و بعضی از مردم رجوع به یکی از ایشان می‏کنند مانند آن بیست نفری که گفتی و این بیست نفر رجوع به عالمی دیگر نمی‌کنند و بعضی دیگر رجوع به این یکی نمی‏کنند و رجوع می‏کنند به عالمی که در بلد خود ایشان است و نمی‏شناسند عالمی را که در بلد ایشان نیست چه ضرر دارد.

اما اینکه گفته که: «حرف این است که همه این امت یک امتند.»

پس عرض می‏کنم که این حرف در شرع پیغمبران صاحب شرع از آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ همه‌جا جاری است بعد از آدم تا زمان نوح علی نبینا و آله و علیهما السلام شرعی غیر از شرع آدم در میان نبود و از زمان نوح تا زمان ابراهیم؟عهما؟ شرعی غیر از شرع نوح در روی زمین نبود و از زمان ابراهیم تا زمان موسی؟عهما؟ شرعی غیر از شرع ابراهیم در میان نبود و از زمان موسی تا زمان عیسی شرعی از جانب خدا غیر از شرع موسی در میان نبود و همچنین از زمان عیسی تا زمان رسول‌خدا؟ص؟ شرعی به غیر از شرع عیسی نبود و از زمان رسول‌خدا؟ص؟ تا روز قیامت شرعی به غیر از شرع پیغمبر؟ص؟ در میان نخواهد بود پس چنان‌که ضرری تصور نکردی که پیغمبرانی که صاحب شرع نبودند متعدد باشند و ده نفر از یکی و بیست نفر از یکی و صدهزار نفر یا زیاده از یکی اخذ کنند شرع پیغمبر صاحب شرع را و ضرری تصور نکردی همچنین ضرری متصور نیست که شرع پیغمبر؟ص؟ را به واسطه اشخاص عدیده مردم بیاموزند و حال آنکه علماء این امت و فقهاء ایشان بلکه نقباء و نجباء ایشان هرقدر عالم و عادل باشند علم و عدل ایشان به علم و عصمت احدی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 582 *»

از پیغمبران معصوم؟عهم؟ نخواهد رسید چه شد که در پیغمبران معصوم که تکلم نمی‌کنند مگر به وحی الهی بدون واسطه بشر تعدد ایشان ضرری نداشت و حال آنکه پیر و جوان در میان ایشان بود و تعدد کسانی که وحی الهی را به واسطه بشری باید بفهمند و به واسطه روات و وسائط عدیده باید اخذ کنند باید یکی از ایشان ناطق باشد و دیگران با اینکه خودشان مانند همان یک نفر به واسطه روات می‏دانند مراد الهی را درباره خودشان باید ساکت باشند و پیری و جوانی ایشان کفایت در اختلاف مردم و وقوع فساد کند و حال آنکه از صدر سلف تا به حال علماء متعدد در روی زمین بوده‌اند و وجود ایشان از برای رفع خلاف و فساد بوده و تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را نفی و رفع کرده‌اند و تا این زمان بدعتی مانند بدعت تازه شما عنوان آن هم نبوده حتی در میان اهل سایر بدعت‌ها چه جای وقوع آن. کم ترک الاول للآخر اعاذنا اللّه من مزال الاقدام و مضال الاحلام و طغیان الاقلام و به نستعین.

اما اینکه گفته که: «همه امت پیغمبر؟ص؟ مأمورند بالاجماع که از راوی حدیث بگیرند و هریک هریک حجت بر همه هستند الّا من شاء اللّه.»

عرض می‏کنم که همه امت آدم مأمور بودند که شرع آدم را به واسطه دانایان اخذ کنند و همه امت نوح مأمور بودند که شرع او را به واسطه دانایان اخذ کنند و همه امت ابراهیم مأمور بودند که شرع او را از حاملان آن اخذ کنند و همه امت موسی و عیسی مأمور بودند که شرع ایشان را به واسطه حاملان آن اخذ کنند چنان‌که همه امت پیغمبر؟ص؟ مأمورند که شرع او را از حاملان و راویان آن اخذ کنند پس چه شد که در انبیاء سلف جایز شد که پیغمبران متعدد در عصر واحد حامل شرع پیغمبر صاحب شرع شوند و هر قومی پیغمبری مخصوص داشته باشند و جایز نشد که علماء متعدد در عصر واحد حامل و راوی شرع پیغمبر؟ص؟ باشند و هریک در بلدی و در طائفه‌ای بیان کنند شرع او را

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 583 *»

از برای اهل آن بلد و از برای کسانی که خود بنفسه نتوانند احکام الهی را بفهمند چنان‌که از صدر سلف تا به حال این است سیرت علماء و عوام امت پیغمبر؟ص؟ و چه شد که اگر فقیهی دانست که فقیهی دیگر در شهر هست باید سکوت کند و از فقاهت خود دم نزند که اگر با اینکه می‌داند فقیهی دیگر در شهر هست و سکوت نکرد و اظهار فقاهتی کرد و بیان حکمی از احکام را نمود و فتوایی داد معلوم می‌شود که اهل دنیا است و باید امت پیغمبر؟ص؟ رجوعی به او نداشته باشند.

و چه شد که یک پیغمبر کفایت اهل روی زمین را نمی‏کرد که در هر قومی رسولی مبعوث بود و پیغمبران متعدد در عصر واحد بودند از برای اقوام متعدد و فقیه واحد و عالمی واحد کفایت تمام امت پیغمبر؟ص؟ را که در روی زمین منتشرند می‌کند و نطق فقیهی و عالمی دیگر بی‏فائده و لغو است و سخن‌گفتن او دلیل این است که او طالب دنیا است و نباید به او رجوع کرد آیا وسعت علم و دانایی پیغمبران سلف کمتر بود به شرع صاحب شرع از فقیه و عالمی از علماء اهل اسلام یا علم سیاست و ریاست یکی از آنها کمتر بود از علم سیاست و ریاست علماء اهل اسلام آیا جد و جهد علماء اسلام بیشتر است در هدایت مردم از یکی از پیغمبران سلف با اینکه پیغمبران سلف جمیعشان معصوم بودند از کسالت و مسامحه‌کردن در رسانیدن دین الهی آیا مشایخ ما+ همه پیغمبران را در درجه بالاتر از درجه جمیع علماء شیعه نمی‌دانند و مقام ایشان را مقام مؤثر و مقام جمیع شیعیان را مقام اثر نمی‌دانند و مقام شیعیان هرقدر بلند شود و مقام پیغمبری از پیغمبران هرقدر پست باشد نسبت به پیغمبری دیگر نه این است که مقام شیعیان پست‌تر است از مقام جمیع پیغمبران از هر جهتی چه از علم و چه از قدرت و چه از قوت نفس و چه از عصمت پس چه شد که پیغمبران متعدد باید شرع پیغمبر صاحب شرع را برسانند و یک نفر ایشان از عهده نشر تمام شرع بر تمام مردم برنیامد و چه شد که سخن و نطق پیغمبری را پیغمبری دیگر بی‌فائده ندانست و فقیه و عالم شیعه باید نطق فقیه و

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 584 *»

عالمی دیگر را بی‌فائده داند و او را از اهل دنیا شمارد؟ باری سخن باطل مانند خار خسک است به هر پهلوی آن دست زنی خاری دارد کی بر همه امت پیغمبر؟ص؟ واجب بود اطاعت هریک هریک از راویان و کی هریک هریک راویان حجت بودند بر جمیع امت پیغمبر؟ص؟ آیا اگر جمعی از امت پیغمبر؟ص؟ خودشان راویان باشند هریک باید حجت بر خود بداند راوی دیگری را که همان روایت او را روایت می‌کند پس چگونه تصور شود که هریک هریک از راویان حجت باشند بر جمیع امت پیغمبر؟ص؟ و بر فرضی که کسی به این دور محال تکلم کند مطلب او از دستش خواهد رفت پس جمیع راویان هریک هریک حجتند بر جمیع امت و ناطق واحد اختراعی معدوم شد. جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً.

و اما اینکه گفته: «الّا من شاء اللّه» اگر مرادش این است که بعضی از امت هستند که هریک هریک از راویان حجت بر ایشان نیستند که مطلب او باز به عمل نیامد که ناطق آن کسی است که دعوت عام داشته باشد و احدی دیگر ناطق نباشد و همه محجوج باشند و او حجت و همین که جایز شد که هریک هریک راویان حجت بر جمیع امت پیغمبر؟ص؟ باشند و یافت شود در میان امت یک نفری که هریک هریک راویان حجت بر او نیست عقل و نقل تجویز دو نفر و سه نفر و ده نفر و صد نفر و بیشتر را می‌کنند که هریک هریک از راویان حجت بر ایشان نباشند و کدام راوی است در میان اهل اسلام و ایمان که حامل جمیع احکام صادره از رسول‌خدا باشد از محکمات و متشابهات به جز اهل عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم اجمعین و کیست که حجت بر تمام امت پیغمبر؟ص؟ باشد به غیر از ایشان و چگونه چنین امری را نسبت به راوی می‏توان داد و حال آنکه پیغمبران مرسل به غیر صاحبان شرع عام احدی از ایشان حجت بر جمیع امت صاحب شرع نبوده.

و اما اینکه گفته: «و ثالثاً همان انبیاء متعددین در هر عصری قطبی حیّ داشتند و بر گرد او حرکت می‏کردند.»

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 585 *»

عرض می‏کنم که بر گرد قطب حرکت‌کردن چه منعی از نطق ایشان می‌کرد که هر پیغمبر مرسلی مبعوث بر هر قومی بود در میان آن قوم نطق می‏کرد و نطق منحصر به قطب ایشان نبود و با اینکه هر یک می‌دانستند که سخن‌گویی در میان قومی هست در میان قومی دیگر سخن می‌گفتند و سخن ایشان بی‏فائده نبود و هیچ‏یک از ایشان از اهل دنیا نبودند به این جهت که سخن می‌گفتند در میان مردم مانند علماء متعددین و فقهاء صاحبان فتاوی که هریک با اجتماع شرایط فتوی در میان امت پیغمبر و شیعه امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما و آلهما سخن می‌گفتند و می‌گویند و همه ناشر احکام الهی هستند و بودند و سخن هیچ‏یک بی‏فائده نبوده و نیست بلی در هر عصری غالین و منتحلین و مبطلین و گرگان ظاهر در لباس میش بوده‌اند و خواهند بود و وجود عدول در هر زمان از برای رفع غائله ایشان است چنان‌که صادقین؟عهم؟ خبر داده‏اند و فرموده‏اند: ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.

و اما اینکه گفته: «و اگر کسی شبهه کند که عدول مؤمنین با هم برادر دینی هستند و متفقند اولاً عرض می‏کنم که آن حدیث سابق جواب این را داد و بر فرض اتفاق بر فرض محال مردم که متفق نیستند لامحاله هرکس میل به یکی می‏کند آن‌وقت وجهه مختلف می‌شود و امر ملک فاسد می‌شود از این گذشته مسلم است از فرمایش مولای من که جمع بسیار متفق می‌شوند اگر روی ایشان به یک نفر باشد و الّا به ریاضت و عمل به علم طریقت متفق نمی‏شوند پس میان عدول یکی باید باشد که همه بالاتفاق رو به او کنند تا آسوده شوند و متحد و الّا مختلف شوند اگر نقیبند قطبی دارند و اگر نجیبند قطبی دارند اگر عالمند اعلمی دارند.»

عرض می‌کنم که اگر مقصودش از عدول مؤمنین عدولی است که امام؟ع؟ فرموده که ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین که البته برادر دینی هستند و البته متفقند و هیچ اختلافی که موجب خللی در دین ایشان باشد در میان ایشان نخواهد بود چرا که به شهادت

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 586 *»

معصومین؟عهم؟ که کاشف از شهادت خدا است و کفی به شهیداً که عالمند به جمیع مسائل دینیه خود و به مقتضای علم خود عاملند چرا که به شهادت معصومین؟عهم؟ عادلند و برخلاف علم خود عمل نمی‏کنند که موجب فسقی در ظاهر و باطن نعوذ باللّه درباره ایشان شود و دلیل علم ایشان به جمیع مسائل دینیه خود آنکه وجود و ایجاد ایشان در هر عصری از برای همین است که نفی کنند از دین آل‌محمّد؟عهم؟ هر غلوی را که هر غالی غلو کرده باشد و هر انتحالی را که هر مبطلی به خود گرفته باشد و به لباس اهل حق ظاهر شده باشد و هر تأویل و معنی باطلی را که جاهل ملحدی از برای لفظی ظاهر کرده باشد پس تا کسی به نفس خود عالم به جمیع مسائل دینیه نباشد و حق آن را نداند نفی باطل را از آن نتواند کرد خواه شبهات در توحید و صفات او باشد یا در نبوت و صفات آن یا در ولایت و صفات آن یا در تولی و صفات آن یا در باطن و قیامت و معاد و جنت و نار و جزئیات آنها یا در ظاهر و حلال و حرام و احکام خمسه و جزئیات آنها پس ایشانند هادیان خلق به سوی حق و معقول و منقول نیست که هادیان از جانب معصومین؟عهم؟ خود گمراه باشند و ندانند مسائل دینیه خود را چنان‌که معقول و منقول نیست که فاسق باشند در ظاهر و باطن و برخلاف علم خود عمل کنند پس به شهادت معصومین؟عهم؟ درباره ایشان همه ایشان اهل حق و داعی و هادی به سوی حقند و اهل حق با یکدیگر در مسائل دینیه خود اختلاف ندارند و البته اتفاق دارند حتی در مسائل نظریه که اختلاف در آنها محبوب معصومین؟عهم؟ است چنان‌که فرمودند: نحن اوقعنا الخلاف بینکم هریک از عدول اختلافی با هریک دارند همه مصدق یکدیگرند در آنچه به نظر هریک رسیده در حق خود او و اختلافی که موجب خللی در دین ایشان باشد در حق ایشان معقول و منقول نیست و اختلافی چنین دلیل بطلان است و هیچ‌یک از ایشان از اهل باطل نیستند پس همه برادر دینی و متفقند البته و درباره چنین اشخاص گفتن و بر فرض اتفاق و بر فرض محال مردم که متفق نیستند نمی‏دانم که چرا فرض اتفاق ایشان بر فرض محال شد بلکه امر واقع بدون فرض و امر واجب

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 587 *»

واقع در میان ایشان بدون فرض امکان چه جای فرض محال اتفاق ایشان است و اگر اتفاق ایشان محال است چگونه اتفاق کنند بر لزوم وحدت ناطقی که شما می‏خواهید اثبات کنید پس این سخن شما رد است بر خود شما.

باری، ولکن اهل الحادی که در اختلاف هیأت ظاهر و پیری و جوانی را کافی دانسته‏اند محال دانسته‏اند اتفاق عدول مؤمنین و اتفاق اهل حق را و غافلند از اینکه اختلاف در هیأت اگر مناط اختلاف در دین باشد چنین اختلافی در میان پیغمبر و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما و آلهما هم بود و چنین اختلافی در میان جمیع اهل حق واقع است و تا این زمان احدی از اهل بصیرت چنین اختلافی را مناط اختلاف در دین قرار ندادند مگر اهل الحاد آخر الزمان و تمام بیان در موضعی که پیری و جوانی را موجب اختلاف مردم دانسته بود گذشت.

باری، و اگر مقصود از عدول مؤمنینی که گفته عدول مؤمنین ظاهری است که در هر موضعی که حاکم شرعی حاضر نیست جمع می‌شوند و اصلاحی در میان مردم می‌کنند که چنین عدولی علماء و هادیان خلق نیستند و عوامند و از محل سخن بیرون.

اما اینکه از فرمایش بزرگان دین+ خواسته شاهد بیاورد که فرموده‏اند که جمع بسیار متفق می‌شوند اگر روی ایشان به یک نفر باشد.

پس عرض می‏کنم که فرمایش ایشان از عین حکمت و صواب فرمایش شده به طوری که فرمایش ایشان در علوم ظاهر بلکه کسب‌های ظاهر هم جاری است چه جای علوم باطنه و ترقیات اهل حق و چه‏بسیار واضح است که کسی از مطالعه کتاب طب طبیب نمی‏شود و باید در نزد طبیب خدمت کرد و دقایق و نکات طب را آموخت و به محض مطالعه کتب فلسفه و دانستن قواعد و اصطلاحات ایشان کسی صاحب عمل نخواهد شد مگر آنکه در نزد اوستاد صاحب عمل خدمت کند و درس بخواند و بالمشاهده ببیند که اوستاد چه می‏کند آن‏وقت ممکن است که او هم اوستاد شود و در هر کسبی از کسب‌های ظاهری به محض یادگرفتن اصطلاحات کسی کاسب نخواهد شد تا آنکه مدتی در خدمت اوستادی شاگردی کند پس بر همین نسق فقه را باید

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 588 *»

بالمشاهده از فقیه آموخت و حکمت را از حکیم نه از کتب فقه و حکمت بدون اوستاد پس اگر جمعی از ناقصین بخواهند به درجه کمال برسند به محض مطالعه کتب علم شریعت و طریقت نمی‌توانند به درجه کمال رسند بلکه به مضمون حدیث شریف: من تزهّد بغیر علم جن فی آخر عمره او مات کافراً بسیاری از ریاضت‌ها سبب مالیخولیا و جنون و کفر خواهد شد و جمعی اگر بخواهند از پیش خود از روی کتب شریعت و طریقت مرتاض شوند مجتمع نخواهند شد و به حسب اختلاف امزجه‏ای که دارند دموی ایشان اموری را که مناسبت با خون دارد اختیار خواهد کرد مثل معاشرت با مردم و مباشرت با زنان و صلح با مردم و تفرج در باغات و بیابان‌ها و امثال اینها و به فهم خود این امور را از اخبار می‌فهمد که خوب است و بلغمی ایشان اموری را که مناسبت با بلغم دارد اختیار خواهد کرد مثل کسالت و مداهنه و مسامحه در امور و صلح با هرکس و غضب‌نکردن با هیچ‌کس و امثال اینها و صفراوی ایشان اموری که مناسبت با صفرا دارد اختیار خواهد کرد مثل استعلاء و تکبر با هرکس و بخل و غضب‌کردن و معاشرت‌نکردن و مدارا نکردن و امثال اینها و سوداوی ایشان اموری که مناسبت با سودا دارد اختیار خواهد کرد مثل انزوا و دوری از مردم و در خلوت بودن و معاشرت‌نکردن و منع و بخل کردن و امثال اینها و هر طائفه آن اموری که مناسب طبع ایشان است شواهد آن را از کتب شریعت و طریقت و احادیثی که وارد شده خواهند یافت پس مجتمع بر نحو سلوک نخواهند شد مگر آنکه جمیعاً اوستادی را تصدیق کنند که به امر او سلوک کنند نه به طبع خود پس اگر اوستاد امر کرد هر طائفه‌ای را که از مقتضیات طبع خود بگذرند بگذرند به امر واحدی مجتمع خواهند شد و ایشان را رجوعی به رأی و عقل و فهم خود نخواهد بود پس در آن حال می‏توانند سلوک کنند و در همین خلاف نفس‌های خود اعتدالی از برای ایشان حاصل شود که موجب ترقی ایشان گردد و چنین جماعتی ناقصین خواهند بود که نباید خودسر سالک شوند و این سخن درباره عدولی که ائمه معصومین؟عهم؟ شهادت به علم و عدالت واقعی ایشان داده‌اند که به مقتضای خون

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 589 *»

و بلغم و صفرا و سودا عمل نمی‌کنند ندارد و عدالت ایشان از اقتضاء اعتدال ایشان است که حاصل شده از خلاف نفس‌هایی که کرده‌اند و به درجه علم و تعلیم و هدایت‌کردن خلق رسیده‌اند پس فرمایش ایشان دخلی به بدعت‌های تازه اهل الحاد ندارد و در میان شیعیان هرگز نبوده که از دین و مذهب خود قرار دهند که یکی ناطق باشد نه بیشتر.

اما اینکه گفته «اگر نقیبند قطبی دارند اگر نجیبند قطبی دارند اگر عالمند اعلمی دارند.»

عرض می‌کنم که مسأله قطب‌داشتن و اعلمی در میان بودن دخلی به این بدعت تازه ندارد که باید لامحاله قطب ناطق باشد و باقی ساکت و اعلم ناطق باشد و غیر اعلم ساکت که اگر ساکت نشد بر فرضی هم که با هم در یک درجه باشند دلیل این شود که از اهل دنیا است و اهل دین نباید به او رجوع کنند کدام قطب و کدام اعلم از رسول‌خدا؟ص؟ اشرف و اقرب و اعظم و حال آنکه مدت چهل سال در این دنیا بودند و هیچ ادعای نبوت نفرمودند و ناطق در آن مدت اوصیاء عیسی بودند که به درجاتی بسیار که از حد شمار بیرون است پست‌تر بودند از قطب حقیقی عالم امکان؟ص؟ پس این مطلب که باید قطب یا اعلم ناطق باشد به این‌طوری که اهل الحاد، الحاد کرده‌اند هرگز نبوده فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین. و الحمد للّه رب العالمین.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 590 *»

برهان بیست و سوم

در ذکر احادیثی چند از ائمه‌ اطهار که در هر عصری علمای متعدد هستند و اینکه دلیل لزوم وجود علماء همان دلیل لزوم وجود انبیاء است و وجود کتاب و سنت با وجود علماء همراه است مانند همراهی کتاب و عترت پیغمبر؟ص؟ و اینکه عمده صفات مخصوص به عترت که فهم آن آسان و اعتقاد به آن برای خواص و عوام واجب است علم است و عصمت و در علمای ابرار علم است و عدالت و اینکه پیغمبر آخرالزمان و اوصیای دوازده‌گانه او صلوات‌الله‌علیهم مقدم و وسائل و واسطه جمیع خلقند در نزد خداوند عالم و برای ظهور امام؟ع؟ علاماتی است حتمی که واقع خواهد شد و امر او بر احدی مشتبه نخواهد شد و امامت او شخصی است و رد ملحدین که به رسالت و امامت و مقامات نوعیه قائل شده‌اند و فی الجمله شرحی در صفات لازمه عدول نافین به‌طور حقیقت از علم و عدالت و تقوی و مغلوب‌نبودن طبایع و صعود از تمامی اراضی سبع که باطن آنها طبقات جهنم است و معرفتشان به حقایق اشیاء به قدر طاقت و رفتارشان در علم و عمل به طوری که حجت الهی را بر مردم تمام کنند که راه شبهه برای احدی در فهم حق و باطل نماند و اینکه در هر عصری در مقابل آنها ملحدینی هستند که دشمن آنها و مخرب دین و آئینند و مع‌ذلک به اتفاق اهل جمیع ادیان حجت الهی بر همه خلق همیشه تمام است لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 591 *»

فی تفسیر الامام؟ع؟ لولا من یبقی بعد غیبة قائمکم من العلماء الداعین الیه و الدالین علیه و الذابین عن دینه بحجج اللّه و المنقذین لضعفاء عباد اللّه من شباک ابلیس و مردته و من فخاخ النواصب لمابقی احد الّا ارتد عن دین اللّه و لکنهم الذین یمسکون ازمة قلوب ضعفاء الشیعة کما یمسک صاحب السفینة سکانها اولئک هم الافضلون عند اللّه.

و عن ابی‌عبداللّه؟ع؟ ان العلماء ورثة الانبیاء و ذاک ان الانبیاء لم‌یورثوا درهماً و لا دیناراً و انما اورثوا احادیث من احادیثهم فمن اخذ بشیء منها فقد اخذ حظاً وافراً فانظروا علمکم هذا عمن تأخذونه فان فینا اهل‌البیت فی کل خلف عدولاً ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.

و عن النبی؟ص؟ یحمل هذا الدین فی کل قرن عدول ینفون عنه تأویل المبطلین و تحریف الغالین و انتحال الجاهلین کما ینفی الکیر خبث الحدید.

و عن کمیل بن زیاد قال اخذ امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب؟ع؟ یدی و اخرجنی الی ظهر الکوفة فلما اصحر تنفس ثم قال: یا کمیل ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها احفظ عنی ما اقول لک الناس ثلثة عالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح لم‌یستضیئوا بنور العلم و لم‌یلجئوا الی رکن وثیق الی ان ‏قال: اللهم بلی لاتخلوا الارض من قائم للّه بحجة اما ظاهراً مشهوراً او خائفاً مغموراً لئلاتبطل حجج اللّه و بیناته و کم ذا و این اولئک اولئک واللّه الاقلون عدداً الاعظمون قدراً بهم یحفظ اللّه حججه و بیناته حتی یودعوها نظرائهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعر المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالملأ الاعلی یا کمیل اولئک خلفاء اللّه فی ارضه و الدعاة الی دینه آه آه شوقاً الی رؤیتهم و استغفر اللّه لی و لکم.

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 592 *»

و عن ابی‌عبداللّه؟ع؟ فی صفة الامام: فاذا کان الامر یصل الی الامام اللاحق اعانه اللّه بثلث‌مائة و ثلثة‏عشر ملکاً بعدد اهل بدر و کانوا معه و معهم سبعون رجلاً و اثناعشر نقیباً و اما السبعون فیبعثهم الی الآفاق یدعون الناس الی ما دعوا الیه اولاً و یجعل اللّه فی کل موضع مصباحاً یبصر به اعمالهم.

و عن ابی‌عبداللّه؟ع؟ قال: قال رسول‌اللّه؟ص؟ سیأتی علی امتی زمان لایبقی من القرآن الّا رسمه الی ان قال: فقهاء ذلک الزمان شر فقهاء تحت ظل السماء منهم خرجت الفتنة و الیهم تعود.

مقصود از ذکر این چند حدیث شریف بیان بعضی از مطالب است که فهم آنها از برای خواص و عوام آسان است نه بیان مقامات و فضائل دقیقه شیعیان و مثالب خفیه معاندان ایشان در هر زمان چرا که آن تفاصیل را کتب سایر علمای ابرار متکفل است خصوص کتاب مستطاب «ارشاد» پس آن مقصودی که فهم آن آسان است این است که بسی واضح و بدیهی است که در زمان غیبت امام زمان عجل اللّه فرجه اگرچه تمام ما یحتاج الیه العباد و تمام ما اراد اللّه منهم و تمام احکام او در کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و احادیث ائمه هدی؟عهم؟ هست ولکن بدیهی است که همه مردم نمی‌توانند بفهمند آنها را پس اگر در هر زمانی نباشند بعضی از علمای ابرار که بفهمند آنها را و بیان کنند احکام آنها را از برای مردم وجود آنها در میان مردم بی‌فائده خواهد بود و حال آنکه ارسال رسل و انزال کتب از برای همین است که مردم تکالیف خود را بدانند. پس چنان‌که لازم است در حکمت الهی ارسال رسل و انزال کتب لازم است که در هر زمان خداوند عالم جلّ‏شأنه خلق کند علمائی چند را که بفهمند کتاب و سنت را و از برای مردم بیان کنند و هر دلیل و برهانی که دلالت کند بر لزوم وجود انبیاء مرسلین در میان مردم همان دلیل دلالت می‏کند بر لزوم وجود علمای ابرار در میان مردم بعد از رحلت حجج اصلیه و غیبت ایشان پس چنان‌که وجود کتاب صامت در میان مردم بدون کتاب ناطق بی‌فائده است همچنین وجود کتاب و سنت در میان مردم بدون وجود

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 593 *»

علمای ابرار بی‏فائده خواهد بود و از همین جهت پیغمبر؟ص؟ فرمود: انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل‌بیتی. پس همیشه کتاب خدا با یکی از اهل‌بیت؟عهم؟ همراه خواهند بود و هرگز این دو از یکدیگر جدا نشوند تا روز قیامت و سرّ این مطلب همین است که کتاب صامت بدون لسان ناطق کفایت نمی‌کند و مرادات الهی درباره مردم مجهول خواهد ماند و اگر خداوند عالم راضی بود که مردم مرادات او را درباره خود ندانند از ابتداء ارسال رسل و انزال کتب نمی‌فرمود پس وجود کتاب و سنت در میان مردم با وجود علمای ابرار همراه خواهد بود مانند همراهی کتاب خدا با عترت پیغمبر؟ص؟ و چنان‌که از برای عترت؟عهم؟ صفاتی چند است که مخصوص ایشان است و در سایر مردم و سایر اقارب پیغمبر؟ص؟ یافت نمی‌شود همچنین از برای علمای ابرار هم باید صفاتی چند باشد که در سایر مردم یافت نشود و تمام آن صفات را در چنین مختصری نمی‌توان ایراد کرد مگر آن صفاتی که فهم آن آسان و اعتقاد به آن از برای خواص و عوام واجب و لازم است و عمده آنها علم و عصمت است در عترت؟عهم؟ که باقی صفات ایشان در زیر اینها است و در علمای ابرار علم و عدالت است که باقی صفات ایشان در زیر آنها است چرا که با علم به حقایق اشیاء و مقتضیات آنها و موجبات دوام و بقاء و نجات و اسباب فناء و فساد و هلاک و با عصمت و عدالت شخص اختیار نمی‌کند سفاهت را بر حکمت و معصیت را بر طاعت و کفر را بر ایمان و اتکال به خلق را بر توکل بر خدا و دنیای فانی را بر آخرت باقی و حرص بر متاع دنیا را بر زهد و رغبت به آخرت و شهوات نفس را بر رضای الهی و امثال اینها.

باری پس عدولی که وجود ایشان در میان مردم لازم است در حکمت الهی از برای نفی تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین و ائمه معصومین؟عهم؟ خبر داده‌اند به وجود ایشان در هر زمان باید عالم باشند به جمیع مسائل دینیه خود و سایر مردم چرا که معقول و منقول نیست که کور عصاکش کوران شود و جاهل

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 594 *»

و نادان راهنمای گمراهان و تعلیم‌کننده نادانان گردد و باید مطلع باشند بر جمیع رخنه‌های شیطانی و سد کردن آنها در جمیع مقامات باطنیه و ظاهریه تا هر شبهه را بتوانند رفع کنند از برای طالبان حق تا حجت الهی تمام شود و امر او بالغ و واضح گردد چنان‌که معقول و منقول نیست که مرادات الهیه درباره خلق به خلق نرسد و واضح نگردد و در صورتی که طالب حقی در مسأله‌ای از مسائل در مقامی از مقامات بر شبهه باشد حجت الهی در آن مسأله و در آن مقام ناتمام است و حاشا که خداوند عالم جلّ‌شأنه حجت او تمام نباشد پس چنان‌که در هر عصری اعوان شیطان به کار خود مشغولند در اغواء مردم و القای شبهات از غالین و مبطلین و جاهلین چنان‌که خداوند عالم جلّ‌شأنه خبر داده و فرموده: و کذلک جعلنا لکل نبی عدواً شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً و چنان‌که ائمه؟عهم؟ خبر داده‌اند که در هر زمان عدولی از ایشان از برای نفی شبهات ایشان درکارند این عدول باید عالم باشند به جمیع مواقع شبهات در هر مقام پس هر شبهه‏ای در توحید یا در یکی از صفات و اسماء او یا در نبوت و صفات آن یا در ولایت و صفات و مقتضیات آن یا در تولی و صفات آن یا در تبری و مقتضیات آن یا در مراتب نزول و صعود اشیاء و مبدأ و معاد آنها و وجود قیامت و جنت و نار و خلود اهل جنت در جنت و تنعمات بی‌پایان ایشان و خلود اهل نار در نار و تألمات و عقوبت‌های بی‌اندازه آنها بدون انقطاع و وجود عالم برزخ و جنت و نار آنجا و وجود رجعت و طول دولت اهل حق و انقطاع دولت باطل و زوال ملک آنها و وجود عالم جابلقا و جابرسا و ظهور امام زمان عجل اللّه فرجه بعد از غیاب او؟ع؟ و وجوب اقرار به وجود انبیاء و اولیاء خدا در زمان‌های گذشته به طور اجمال و وجوب اقرار به وجود پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ و اوصیاء دوازده‌گانه او؟عهم؟ به اعیان و اشخاص ایشان و وجوب اقرار به فضائل و مقامات ایشان و اینکه ایشانند وسائل تمام خلق و مقدمند در نزد خدای خود و واسطه جمیع خلقند در نزد خدا

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 595 *»

حتی الانبیاء؟عهم؟ و اینکه هیچ خلقی پیشی نگرفته بر ایشان نه در وجود و نه در شرف و قرب به خداوند جلّ‏شأنه و اینکه ایشان هادیان جمیع خلقند و ارادات الهی به قلوب وسیعه ایشان تعلق گرفته و از زبان ترجمان ایشان بروز کرده و به جمیع خلق رسیده حتی الملائکة المقربین و الروح القدس و الانبیاء المرسلین و غیر المرسلین و اینکه خداوند عالم جلّ‏شأنه به ایشان فتح کرد ملک خود را و به ایشان ختم خواهد کرد و شرع ایشان آخری شرع‌ها است که بعد از شرع ایشان شرعی نخواهد آمد از جانب خداوند رحمن جلّ‌شأنه و اینکه تمام مرادات الهی درباره خلق آخر الزمان تا روز قیامت در کتاب خدا است و علم به آنها خزینه است در نزد ایشان و ایشان می‌دانند تمام آنها را و غیر از ایشان کسی نمی‌داند مگر به تعلیم ایشان به قدر تعلیمشان و چه‌بسیار چیزی که سابق ایشان بروز نداده که لاحق ایشان بروز می‌دهد به حسب مصلحت اهل هر زمان چنان‌که در زمان ظهور امام زمان عجل اللّه فرجه بروز خواهد یافت و اینکه از برای ظهور او؟ع؟ علاماتی است حتمی که واقع خواهد شد به طوری که امر او مشتبه نشود بر خاص و عام چنان‌که وجود هر پیغمبری و ادعای او و ثبوت آن ادعا محل اشتباه نبود بر خاص و عام و حجت الهی همیشه تمام و همیشه بالغ و همیشه واضح بوده و خواهد بود بر خاص و عام لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بیّنة.

و اینکه امام غائب امام دوازدهم است و شخصی است و امامت او نوعیه نیست که هر ملحدی در هر زمان ادعای آن امامت را بکند بلکه امامت او؟ع؟ مانند امامت پدر بزرگوار او امام حسن عسکری؟ع؟ است که امامت او مخصوص به خود او بود و امامت نوعیه نبود که هر ملحدی در هر شهری ادعای آن را بکند چنان‌که امامت هریک از آباء کرام او؟عهم؟ امامت شخصیه بود از جانب خدا و رسول او؟ص؟ چنان‌که رسالت او؟ص؟ رسالت خاصه به او بود و احدی غیر از او رسول‌خدا نبود در عصر او چنان‌که رسالت هر رسولی قبل از او رسالت مخصوصه بود و رسالت نوعیه نبود و آیه شریفه ماکنت بدعاً

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 596 *»

من الرسل کاشف این معنی است اگرچه در هرزمانی ملحدی یافت شد که در باب رسالت بگوید رسالت رسالت نوعیه است و حقیقت محمدیه نوعیت دارد و مخصوص به محمّد بن عبداللّه؟ص؟ نیست و به مریدین می‌گفت: «اشهد بانی رسول‌اللّه» و مریدین هم شهادت می‌دادند و همچنین در باب امامت گفتند که مرتضی علی است که از گریبان هریک هریک اشخاص سر بیرون می‌آورد و این امر مخصوص به علی بن ابی‌طالب؟ع؟ نیست و از همین قبیل است خرافات بعضی که در آخرالزمان جولانی دارند گاهی مقام بیان را مقام نوعی می‌نامند و خود را از اهل آن می‌شمارند و چون یکی از ایشان به جهنم واصل شد دیگری آیینه نماینده آن نوع می‏شود و گاهی مقام معانی را به همین خرافات ادعا می‌کنند و گاهی مقام ابواب را و گاهی مقام امامت را و چون یکی از ایشان برخاست او را امام غائب می‌دانند که ظهور کرده و دجال و سفیانی او را بعضی از آحاد ناس می‌نامند و چون یکی از ایشان به درک واصل شد دیگری را آینه نماینده آن می‌دانند از هر پدری و مادری که می‌خواهد متولد شود.

باری از هر قبیل شبهه از هر شبهه‌کننده‌ای که وارد آید بر دین عدول نافین نفی می‌کنند آن را با دلیل محکمی که طالبان حق بفهمند حقیقت امر را اگرچه اهل آن شبهات در عالم باشند و به گمان خود جاری شوند چنان‌که در زمان هر پیغمبری با اینکه حجت او تمام بود و نقصانی در آن نبود منکرینی چند از برای ایشان بودند چنان‌که خداوند عالم جلّ‌شأنه فرموده: و کذلک جعلنا لکل نبی عدواً شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً پس معلوم شد که عدولی که از جانب ائمه طاهرین؟عهم؟ در هر زمانی هستند علماء کاملین در علمند نه عدولی که جاهلند.

و همچنین این عدول عدولی هستند واقعی که ائمه طاهرین؟عهم؟ شهادت به عدالت ایشان داده‌اند از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه نه عدولی ظاهری که در حضور مردم عدالت به خرج می‏دهند و چون به خلوت می‏روند آن کار دیگر می‌کنند

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 597 *»

چرا که کسی که در واقع عادل نیست و خلاف فرموده الهی را در خلوت می‌کند در واقع یک طور نفاقی کرده چنان‌که در بعضی از اخبار وارد شده که علامت نفاق این است که عمل شخص در حضور مردم بهتر باشد از عملی که در خلوت می‏کند و چنین اشخاص دربند این نیستند که دین خدا را حفظ کنند پس هر جزئی از دین که منفعتی از برای هوای نفس ایشان دارد حفظ آن را می‏کنند و هر جزئی از دین که منافی هوای ایشان است دربند حفظ‌کردن آن نیستند و علاوه بر این کسانی که در خلوات تقوی ندارند موفق نخواهند شد بر علمی که وسیع باشد که هر شبهه‌ای را بتوانند رفع کنند چنان‌که خداوند عالم جلّ‌شأنه می‌فرماید: ان تتقوا اللّه یجعل لکم فُرقاناً پس کسانی که در خلوات تقوی ندارند علمی که به آن فرق کنند میان هر حقی و باطلی نخواهند داشت اگرچه شهادت شهودی که فسق ایشان برملا نشده و متجاهر به فسق نیستند در شرع مقبول باشد و اقتداء به ایشان در نماز جایز باشد و اگر فسق ایشان بعد از نماز معلوم شود نماز مأمومین اعاده نداشته باشد پس از این قبیل عدالت‌ها کفایت در حفظ‌کردن دین نمی‌کند.

بلکه کسانی که طبیعت ایشان مغلوب خلطی از اخلاط باشد عدالت حقیقی را نمی‌توانند حفظ کنند پس مزاجی که دموی است و طبع خون بر او غالب است به مقتضای خون جاری خواهد شد و آیات و اخباری که مناسبتی به طبع خون دارد مانند معاشرت‌کردن با مردم و ملایمت‌کردن با هرکس و تفرجات دنیویه مثل سواری و شکار کردن و دوستی زن‌ها و امثال اینها به نظر ایشان مستحسن خواهد آمد و آیات و اخباری که در مدح انزوا و کناره‌کردن از مردم روزگار وارد شده به نظر ایشان ضعیف است و لامحاله به تأویلی از تأویل‌ها عمل به آنها نخواهند کرد و کسانی که طبع بلغم بر ایشان غالب است آیات و اخباری که مناسبتی با طبغ بلغم دارد مانند کسالت‌ها و مسامحات در هرجا و مداهنات و مصالحات با هرکس و تصدیق‌کردن و قبول‌کردن قول هرکس و متعرض هیچ‌کس نشدن در هر عملی اگرچه معصیت باشد و امثال اینها به نظر ایشان مستحسن خواهد بود و آیات و اخباری که در امر به معروف و نهی از منکر و جد و جهد

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 598 *»

در اجراء حدود الهی واقع شده به نظر ایشان مستحسن نخواهد آمد و به یک نوع تأویلی ترک عمل‌کردن به آنها را خواهند کرد و کسانی که طبع صفرا بر ایشان غالب است آیات و اخباری که مناسبتی با طبع صفرا دارد مانند سختی در امور و جد و جهد در پیش‌بردن مقصود و سربلندی و استعلاء بر مردم و ذلیل و حقیر شمردن مردم و ایشان را مانند بهایم دانستن و قبول‌نکردن قول ایشان و پسندنکردن عمل ایشان و مستبد به رأی خود بودن و به‌اصطلاح به یک پهلو افتادن و لجوج در مقصود خود بودن و امثال اینها به نظر ایشان مستحسن خواهد آمد و آیات و اخباری که در مدارای با خلق است و در حسن ظن به ایشان و معاشرت با ایشان وارد شده به نظر ایشان مستحسن نیست و تأویل می‌کنند آنها را و عمل نمی‌کنند به مقتضای آنها و کسانی که طبع سودا بر ایشان غالب است آیات و اخباری که مناسبتی با طبع سودا دارد مستحسن خواهند دانست مانند اخباری که در حسن انزوا و گوشه‌نشینی و سکوت و با مردم معاشرت‌نکردن و محاوره با احدی نداشتن و تقیه‌کردن و معلومات خود را به غیر نگفتن و تعلیم‌نکردن و غیر معروف در میان مردم بودن و دید و بازدید با مردم نداشتن و امثال اینها به نظر ایشان محکم و مستحسن خواهد آمد و آیات و اخباری که در حسن معاشرت و محاورت و دید و بازدید و تعلیم و تعلم و امثال اینها وارد شده آنها را متشابه خواهند دانست و عمل به آنها را جایز نخواهند دانست.

پس عدولی که از جانب ائمه طاهرین؟عهم؟ باید در میان مردم باشند از برای حفظ‌کردن دین و نفی‌کردن از آن تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و نفی‌کردن هر نقصی که وارد آید بر دین باید مغلوب طبع خون و بلغم و صفرا و سودا نباشند تا بتوانند حفظ کنند دین خدا را و مادام که کسی مغلوب طبعی از طبایع است مناسبات همان طبع خاص پسند او است و مناسبات سایر طبایع را پسند نخواهد کرد پس لابد است از آنکه شخص مرادات الهیه را بر هوای نفس خود و بر پسندیده‏های طبع خود ترجیح دهد و به ریاضات شرعیه به‌تدریج خلاف نفس کند و خلاف مقتضیات و مناسبات طبع خود کند و به اوامر الهی عمل کند اگرچه خلاف

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 599 *»

مشتهیات نفس و مناسبات و مقتضیات طبع خود باشد و از منهیات احتراز کند اگرچه میل نفسانی به آنها داشته باشد و موافق طبع خود داند تا آنکه به سبب عمل‌کردن به اوامر الهی و ترک‌کردن منهیات اعتدال مزاجی از برای او حاصل شود که مغلوب طبع یکی از اخلاط نگردد تا بتواند علم به حقایق اشیاء و حسن و قبح آنها را بر وضعی که خداوند جلّ‌شأنه وضع فرموده تحصیل کند و علم به حقایق اشیاء ــ علی ما هی علیه و علی ما وضعه اللّه علیه بقدر الطاقة البشریة ــ از برای مغلوبین به یکی از طبایع ممکن نیست بلکه از برای ساکنین در اراضی سبع و زمین‌های هفت‌گانه ممکن نیست به طوری که فی‏الجمله شرحی از آنها در فصول اول این رساله گذشت.

و تا کسی از اول خلقت اعتدالی در اصل نطفه او نباشد از تمام اراضی سبع نتواند صعود کند و به حد اعتدال رسد و مغلوب مقتضیات اراضی نگردد و پرده‌های امراض و اغراض نفسانیه دیده بصیرت او را نپوشاند که در وراء عینک آبی رنگ زرد را سبز ببیند و از پس پرده باره زبان طعم شیرین را تلخ پندارد. پس عدول نافین از تمام اراضی سبع که باطن آنها هفت طبقه جهنم است صعود کرده‏اند و پرده‏های غفلت و عادت و طبیعت و شهوت و غضب و الحاد و شقاوت را دریده‏اند و با دیده حق‌بین حقائق اشیاء را ـــ  علی ما وضعها اللّه علیه بقدر الطاقة البشریة ـــ  فهمیده‏اند و اولئک هم الاقلون عدداً الاعظمون اجراً چنان‌که روایت شده: المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن اقل من الکبریت الاحمر و هل رأی احدکم الکبریت الحمر پس:

صد هزاران طفل سر ببریده شد   تا کلیم اللّه صاحب‌دیده شد

و ایشانند علت غائی اوامر و نواهی الهی و فائده ارسال رسل و انزال کتب.

و بسی واضح است که علت غائی و فائده خلقت عالم جمادات و نباتات و حیوانات نخواهند بود و همچنین حاصل خلقت جهال و ضلال و فساق و فجار و کفار نخواهند بود و آیه شریفه ربنا ماخلقت هذا باطلاً و آیه شریفه ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و حدیث شریف قدسی که می‏فرماید:

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 600 *»

کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان‏اعرف فخلقت الخلق لکی‏اعرف دلیل است که مراد الهی از خلقت جمیع خلق این است که به دعوت انبیاء مرسلین عمل شود و اصل دعوت ایشان از برای متابعت‌کردن و عمل‌کردن خلق است به تمام آنچه دعوت کرده‏اند و الّا خود انبیاء و سایر حجج الهی؟عهم؟ از برای عمل‌کردن خودشان احتیاجی به دعوت‌کردن مردم ندارند و خود به آنچه می‌دانند عمل می‌کنند و دعوتشان مر خلق را از برای عمل‌کردن خلق است پس کسی که عمل به فرمایش ایشان می‌کند علت غائی و فائده فرمایش ایشان را به عمل می‏آورد و اگر نباشند کسانی که به جمیع فرمایشات ایشان عمل کنند فرمایشات ایشان لغو خواهد بود.

و اگر کسی گمان کند که عمل‌کردن به بعض فرمایشات ایشان کفایت می‌کند و مردم در هر زمان البته به بعض آنها عمل می‏کنند.

عرض می‏کنم که به آن فرمایشاتی که عمل نشده البته فرمودن آنها لغو خواهد بود پس از این است که خداوند عالم جلّ‌شأنه خلق می‌کند در هر عصری علماء عادل را که به علم خود فرمایشات ائمه؟عهم؟ را بدانند و به عدالت خود به جمیع آنها عمل کنند تا غایت خلقت آسمان و زمین و غایت ارسال رسل و انزال کتب به عمل آید و از این است که فرمودند: ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین و گمان مکن که چنین کسانی که وجود ایشان کمتر از گوگرد احمر است با اینکه گوگرد احمری که وجودش از مؤمن بیشتر است در میان خلق نایاب است پس چگونه نایاب نباشند کسانی که کمتر از گوگرد احمرند و چون نایاب شدند تکلیف از خلق مرتفع خواهد بود.

پس عرض می‌کنم که وجود ایشان هرقدر کم باشد کمتر از وجود خود حجج الهی؟عهم؟ نخواهد بود و حال آنکه ایشان در میان مردم معروف بودند و نایاب

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 601 *»

نبودند و اگر غیر از این بود حجت الهی بر خلق تمام نمی‌شد به وجود مسعود ایشان. پس بدان که مؤمنین حقیقی هم که در میان مردم از برای نفی تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین خلق شده‌اند نایاب نیستند با وجودی که کمتر از گوگرد احمرند و گوگرد احمر نایاب است در میان مردم به جهت آنکه تکلیف ایشان نیست تحصیل آن و از برای حفظ نوع آن یکی دویی که دارای آن شوند در پنهان هم که باشند کفایت می‌کند به خلاف وجود علماء عدول که در هر زمان به جهت حفظ دین باید در میان مردم باشند چنان‌که غالین و منتحلین و جاهلین در میان مردم هستند و مراد از جاهلین جهال عوام نیست چرا که جهال صرف و عوام الناس نمی‌توانند معنی کنند آیات و احادیث را به طوری که گمراه کنند مردم را ولکن مراد از جاهلین همان کسانی هستند که زبان علمی دارند و می‌توانند تأویل کنند آیات و احادیث را به طوری که غافلین گمراه شوند و البته جمعیت چنین جهال در هر زمان بیشتر است از جماعت عدول نافین و البته آنها در دولت باطل به‌واسطه تقرب به سلاطین جور و امراء و حکام ایشان تسلط ایشان هم زیاده خواهد بود و دولت و ثروت ایشان هم البته آماده خواهد بود ولکن متاع قلیل. و العاقبة للتقوی.

باری وجود چنین اشخاصی از برای اتمام حجت و حفظ دین از کید کائدین از لوازم حکمت الهی است و از برای ایشان درجاتی است که پست‌تر آنها علم و حلم و ذکر و فکر و نباهت و نزاهت و حکمت است که در هریک از اینها باید کتابی مفصل نوشت و این رساله گنجایش آن را ندارد و کتاب مبارک «طریق‌النجاة» در این باب کافی است و اعلی درجات ایشان بقاء فی فناء و نعیم فی شقاء و صبر فی بلاء و فقر فی غنا و عز فی ذل و رضا بقضاء اللّه و تسلیم لامر اللّه است که از برای شرح هریک از اینها کتابی مفصل لایق است و کتاب مستطاب «ارشاد» در این باب کافی است پس بعضی از ایشان در پرده خفاء از این خلق پنهان هستند و مانند امام خود

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 602 *»

عجل اللّه فرجه خود را به عامه خلق نشناسانیده‌اند و بعضی از ایشان به علمی که نوری است از خداوند عالم که مخصوص عادلین است از برای اتمام حجت و نفی تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین در میان مردم ظاهرند یا خائفند و مستور و در هر شهر و دیاری که اهل دولت باطل غلبه دارند مشهور نیستند یا به حسب صلاحیت زمان اسم و رسم ایشان در بلدان مشهور است.

باری جمیع ایشان مصدق یکدیگرند چرا که همه ایشان برحقند و هیچ‏یک از ایشان از اهل باطل نیستند مانند آنکه جمیع پیغمبران مصدق یکدیگرند و جمیع اوصیاء انبیاء مصدق یکدیگرند و جمیع ائمه؟عهم؟ مصدق یکدیگرند پس به قول مطلق جمیع اهل حق همیشه مصدق یکدیگرند و جمیع نقباء و نجباء و علماء به حق مصدق یکدیگرند اگرچه در مسائل نظریه اختلاف داشته باشند مانند آنکه اختلاف ادیان و شرایع مانع نیست از تصدیق‌کردن انبیاء بعض ایشان مر بعض را پس در جمیع قرون و اعصاری که واقع شوند تصدیق یکدیگر را دارند و کار ایشان همیشه نفی تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین و کید کائدین و مکر ماکرین است و همین جماعت غالین و مبطلین و جاهلین و غیر ایشان از معاندین دین در هر عصری هستند که دشمنی می‌کنند با ایشان و ایشان را مانع از رسیدن به مطلوب خود می‌بینند چنان‌که خداوند عالم جلّ‌شأنه می‌فرماید: و کذلک جعلنا لکل نبی عدواً شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً.

و سبب عداوت ایشان با عدولی که از جانب ائمه؟عهم؟ حفظ می‌کنند دین خدا را قطع نظر از خبث طینت ایشان این است که چون عدولی که از جانب ائمه؟عهم؟ هستند خلقت ایشان در هر عصر و زمان از برای همین است که حفظ کنند دین خدا را که اگر چنین اشخاصی در روی زمین نباشند دین صامت و کتاب و سنت صامت محفوظ نخواهند ماند از القاء شبهات شیاطین چنان‌که می‌فرماید: و ماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الّا اذا تمنی القی الشیطان فی

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 603 *»

امنیته فینسخ اللّه ما یلقی الشیطان ثم یحکم اللّه آیاته پس خلقت ایشان در هر زمان لطفی است در حکمت الهی از برای نسخ‌کردن القاهای شیطان پس چون وجود ایشان از برای همین است به طوری در علم و عمل راه می‌روند که حجت الهی را بر مردم تمام کنند به طوری که راه شبهه‌ای در حقیت ایشان و بطلان اهل باطل در میان نماند و بر هر عالم و عامی و خواص و عوام ظاهر شود که ایشانند اهل حق و معاندان ایشانند اهل باطل پس بعد از معلوم‌شدن حق و اهل حق و بعد از معلوم‌شدن باطل و اهل باطل هر عالم و عامی که بخواهد به راه حق برود از روی بصیرت برود و هر عالم و عامی که بخواهد به راه باطل برود، برود چنان‌که می‌فرماید: لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیّ عن بینة پس در این صورت اهل باطل می‌بینند که بطلان ایشان را عدول نافین ظاهر می‌کنند از برای مردم به واسطه علمی که از جانب ائمه؟عهم؟ دارند و به واسطه عملی که به علم خود عمل می‌کنند پس بعضی از کسانی که از روی حقیقت طالب حق هستند از اهل باطل اعراض می‌کنند و بعضی هم که در واقع طالب حق نیستند چون رؤساء خود را شناختند که از اهل باطلند چندان عظمی از برای رؤساء خود در نفس ایشان باقی نخواهد ماند و ایشان را هم مانند خود طالب متاع دنیا خواهند شناخت پس رؤساء اهل باطل رسوایی خود را در نزد تابعان خود و غیر تابعان از علم و عمل عدول نافین خواهند دانست پس در صدد عناد با ایشان خواهند برآمد و تمام مقصودشان این است که جهل ایشان و تأویلات جاهلانه ایشان معلوم خاص و عام نشود و فسق و فجورشان با اینکه ایشان بهتر می‌دانند مسائل را و راه جوازی در فلان عمل مخصوص بوده مخفی بماند پس کوتاهی در عداوت عدول نافین نخواهند کرد چنان‌که در زمان حضور حجج و انبیاء و اولیاء و اوصیاء؟عهم؟ کوتاهی در عداوت با ایشان نکردند چنان‌که فرموده: و کذلک جعلنا لکل نبی عدواً من المجرمین و کفی بربک هادیاً و نصیراً.

و گمان مکن که جاهلان چگونه می‌توانند تأویل باطل در دین الهی کنند چرا که مراد از جهالی که در حدیث وارد است که تأویل می‌کنند عوام الناس نیست بلکه

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 604 *»

این جهال از کسانی هستند که در هر زمانی بوده‌اند و تحریف کلمات الهی را از مواضع آن می‌کرده‌اند یا به طور ظاهر یا به طور تأویل‌کردن و معنی باطلی را از برای آنها گفتن و این امر اختصاصی به زمانی ندارد و ذکر مثالب ایشان موجب رنجش خاطر احدی نباید باشد چرا که از این قبیل مفسدین در جمیع اعصار بوده‌اند و هیچ فرقه‌ای نباید از بیان نوع این مطلب اظهار رنجش کند چنان‌که بودند جمعی از مؤبدان مجوس که با اینکه به لباس علماء در میان مردم ظاهر بودند انکار نبوت پیغمبران معروف مثل موسی را کردند و بودند جمعی از احبار یهود که انکار نبوت عیسی را کردند و بودند جمعی از کشیشان نصاری که انکار نبوت خاتم پیغمبران؟ص؟ را کردند و بودند جمعی از علماء اهل اسلام که انکار خلافت امیرالمؤمنین؟ع؟ را بدون فصل کردند و اکنون از هریک از این طوایف در این دنیا موجودند و اهل هر طبقه‌ای بر انکار خود باقی هستند و حال آنکه معقول و منقول نیست که امری را که خداوند دانای قادر حکیم هادی رؤف رحیم جلّ‌شأنه از این خلق خواسته باشد و دینی را که از برای ایشان قرار داده باشد مخفی باشد و امر او معلوم این خلق نباشد و به نادانی خود هر طائفه از روی عادت خود به راهی بروند و دینی را از برای خود اختیار کنند و هر طائفه‌ای بگویند که حق با ما است و هر طریقه‌ای که غیر از طریقه ما است باطل است.

پس انسان بابصیرت می‌داند که دین الهی دینی است واضح در میان مردم در روی زمین و امر او بالغ و رسیده است به کسانی که مکلفند چه عوام الناس چه از خواص و علماء و حکمای ایشان و آن دین محل شک و شبهه نیست پس هر طائفه‏ای که طالب آن دین الهی هستند از روی بصیرت آن دین را اختیار می‏کنند و هر طائفه‌ای که طالب دین الهی نیستند از روی دانش ترک می‌کنند آن را لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة و مضمون این آیه شریفه دلیل عقلی است که در کتاب الهی است که احدی از طوائف انکار آن را نمی‌تواند کرد چرا که هیچ طائفه‏ای نمی‏گویند و نمی‏توانند بگویند که امر الهی و دین او محل شک و شبهه است و معلوم نیست

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 605 *»

پس مه‌آبادیان نمی‌توانند بگویند که پیغمبر مه‌آباد در میان مردم معلوم نیست و با اینکه معلوم نیست مردم باید متدین به آن دین شوند و زردشتیان نمی‏توانند بگویند که دین زردشت در میان مردم معلوم نیست و با اینکه معلوم نیست مردم باید به آن دین غیر معلوم متدین شوند و یهود نمی‌توانند بگویند که امر الهی به واسطه موسی به مردم نرسید و حجت الهی به واسطه موسی تمام نبود و با اینکه حجت او ناتمام بود باید مردم متدین به دین موسی شوند بلکه می‌گویند که حجت الهی به واسطه موسی بر خلق تمام بود و امر او بالغ و واضح بود و هرکس ایمان آورد به او از روی بصیرت ایمان آورد و هرکس ایمان نیاورد مانند فرعون و اتباع او دانسته و فهمیده ایمان نیاوردند نه آنکه خفائی یا ناتمامی در امر الهی بود یا آنکه موسی مسامحه کرده بود و همچنین نصاری نمی‌توانند بگویند که حجت الهی به واسطه عیسی بر مردم تمام نبود و با این حال مردم باید به او ایمان بیاورند.

باری این مطلب از معقولات و منقولات جمیع اهل ادیان است که امر الهی بالغ و واضح و معلوم باید باشد در روی زمین از برای جمیع مکلّفین پس هر طائفه‌ای که متمسک شدند به آن از روی بصیرت متمسک شدند و هر طائفه‌ای که انکار کردند دانسته انکار کردند و جحدوا بها و استَیْقَنَتْها انفسُهم ظلماً و عُلُوّاً پس به دلیل عقل و نقل جمیع اهل ادیان معلوم شد که دین الهی باید معلوم خلق باشد پس در زمان حضور هریک از پیغمبران آن پیغمبر مبعوث در آن زمان حامل شرع و دین الهی بود و در زمان حضور اوصیاء؟عهم؟ هر وصیی که در هرزمانی واقع بود حامل آن شرع و دین الهی بود و در زمان رحلت و غیبت پیغمبران و اوصیاء ایشان علماء عدول اهل حق حامل آن شرع و دین بوده‌اند چرا که کتاب صامت معقول و منقول نیست که کفایت کند بدون ناطقی بیان‌کننده. پس از این است که در اسلام بعد از رحلت پیغمبر؟ص؟ و بعد از رحلت ائمه یازده‌گانه؟عهم؟ و بعد از غیبت امام دوازدهم عجل اللّه فرجه وجود علماء عدول حقیقی از لوازم حکمت الهی است

«* دره نجفيه جلد 2 صفحه 606 *»

تا حجت او بر خلق تمام باشد چنان‌که فرمودند ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. و الحمد للّه رب العالمین. پس این است از احکام اولیه الهیه که تغییر پذیر نیست سنة اللّه التی قد خلت من قبل و لن‌تجد لسنة اللّه تبدیلاً.

و مخفی نماند که موجب نوشتن این رساله سؤالاتی چند بود از جانب سنی‌الجوانب شخص بزرگی که مشحون بود به شبهاتی چند از توحید الهی گرفته تا نبوت عامه و خاصه و ولایت عامه و خاصه و اهل حق و باطل و شرایع و نوامیس و فضایح آن شبهات به طوری بود که سؤال‏کننده با اینکه سؤال کرده بود خود او وحشت از ابراز و اظهار آنها از جانب او کرده بود چنان‌که تاکنون خود او شاهد است که آنها مکنون است پس به این جهت به طور عموم رساله‌ای نوشته شد که رافع جمیع آن شبهات شد و الحمد للّه که در عقاید صحیحه اهل دین و مذهب کافی است ان ‌شاء اللّه ‌تعالی.

و به اتمام رسید در روز یکشنبه اواسط ماه صفر المظفر من شهور سنه 1300 هزار و سیصد هجریة علی صاحبها و آله آلاف الصلوة و السلام و التحیة الزاکیة النامیة الازلیة الابدیة حامداً مصلیاً مستغفراً.

 

 

فهرست تفصیلی جلد دوم

برهان اول: در اینکه تمام مردم روزگار دو قسمند: قسمی صاحب شعوران و قسمی بی‌شعوران و مستضعفان و قسم دویم در هر طایفه تابع قسم اولند و طالب فهم حق و باطل در قسم دویم تفحص نکند و همّت خود را در تفحص حال قسم اول به کار برد اگر عاقل است ………

برهان دویم: در اینکه صاحبان شعور تماماً دو قسمند قسمی داعیان به سوی حق و قسمی منکران وجود حق که انکارشان اعظم دلیلی است که حقی در میان آنها نیست و قسم اول نیز دو قسمند: قسمی مشغول دنیا و قسمی مشغول اثبات حقی و ردّ باطلی. و انحصار امور ادیان به چهار طایفه مجوس و یهود و نصاری و اسلام و تفحص طالب حق در این چهار و اعراض از دیگران و اینکه اقوال انبیاء چون به مرور دهور از میان برود یا منحرف شود باید صاحبان کتاب باشند و اینکه صحف آدم و نوح و ابراهیم؟عهم؟ در میان نیست و کتبی که هست و ادعای وحی الهی و آسمانی درباره آنها می‌شود چهار است: کتاب مجوس و کتاب یهود و کتاب نصاری و کتاب اسلام ………………………………

برهان سیم: در اینکه رجوع کردیم اول به کتب مجوس دیدیم احکام حوادث در آنها ناتمام و شرایعش همه متناقض و عقایدش باطل که بر عاقل مخفی نخواهد بود که آسمانی و صادر از حکیم نیست بلکه تاریخی است از علماء و مورخین آنها که بعضی فقراتش قول پیغمبران است و اینکه شرع و کتاب آنها را خدا از میان برداشته و آنچه در دست دارند فرمان خدا نیست و اینکه طالب حق دیگر جستجو در حال فرد فرد آنها نکند و تفحص حال سه طایفه دیگر را کند تا حق یقینی را بیابد ……………………………..

برهان چهارم: در اینکه بعد از فراغ از حال مجوس رجوع کردیم به کتاب یهود که توریة ‌است دیدیم که این توریة اصل نازل بر موسی نیست و تاریخ مورخی است بی‌شعور و بی‌خبر از سیرت انبیاء؟عهم؟ که مشتمل است بر منکرات و قبایحی چند مثل گوساله‌ساختن هارون و شراب‌خوردن نوح و لوط و زنای لوط با دختران خود و امثال این خرافات که واضح است کتاب آسمانی نیست و در زمان بخت‌النصر هر چه توریة اصل سراغ کردند سوختند و طالب حق دیگر تفحص در طایفه یهود نکند و همت خود را در حال دو طایفه دیگر که نصاری و اهل اسلام باشند صرف کند تا حق را بیابد ……………………………

برهان پنجم: در اینکه بعد از فراغ از حال مجوس و یهود تفحص کردیم از حال نصاری دیدیم که انجیل نازل بر عیسی در میان نیست و اینکه هست تاریخ مورخین است و انجیل آسمانی یکی بود و اینها چهار است. انجیل متی و انجیل مرقس و انجیل لوقا و انجیل یوحنا که به تصریح خودشان تألیف آنها است و بعضی فقراتش هم از انجیل اصل است و در انجیل و سایر کتب مقدسه آنها احکام حوادث و شرعی نیست بلکه مزخرفاتی چند در آنها است از نسبت افعال قبیحه به انبیاء و در جمیع تکالیف امر به رجوع به توریة کرده این توریة معروف هم که بی‌حاصل شد پس اناجیل معروفه به طریق اولی بی‌حاصل است پس حق منحصر است به اسلام و طالب حق باید آسوده‌خاطر در فرقه‌های اسلام تفحص کند تا حق یقینی را به دست آورد …………………………

برهان ششم: در اینکه اگر اسم توریة و انجیلی در قرآن هست منافاتی ندارد با اینکه توریة و انجیل آسمانی در میان نیست و آنچه در دست یهود و نصاری است تاریخ مورخین بی‌خبر است و ذکر بعضی آیات قرآنی بر این مطلب و اینکه کتاب شرع و ناموسی که عقل سلیم حکم می‌کند از جانب خداست، قرآن است …………………………

برهان هفتم: در اینکه قرآن ظاهر شد از زبان کسی که نزد احدی درس نخوانده بود و خط ننوشته بود و این مطلب را احدی از دشمنان عصر او نتوانستند منکر شوند و اینکه احقاق حق و ابطال باطل بر خداست و ذکر اقسامی چند در این مطلب و رفع بعضی شبهات و معرفت انبیاء به تقریر خدا و شرح انواع اعجاز قرآن و اینکه پیغمبر در حضور خدا ایستاد و ادعاها کرد و خدا او را تقریر کرد و هر کس از دلیل تقریر غافل شد به هیچ معجزه یقین حاصل نخواهد کرد …………………………

برهان هشتم: در اینکه کسانی‌که از جانب خدا هستند چه در یک مکان و زمان باشند چه در دو عصر و مکان همه باید مصدّق یکدیگر باشند و تکذیب یکدیگر را نکنند خواه دو پیغمبر یا دو خلیفه باشند یا یکی پیغمبر و یکی خلیفه و یکی متبوع و یکی تابع باشند و ذکر آیاتی که شاهد مدعاست و اینکه آیات قرآن محکمات و متشابهات دارد و مؤمنان همراه محکماتند و متشابهات دام شیاطین و تمسک منافقین است نه کفار خارج از دایره و شرع و ناموسی که واضح است قرآن است که معجزه باقیه پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ است ……..

برهان نهم: در اینکه چون معلوم شد کتابی که مشتمل بر احکام الهی است به جز قرآن کتابی نیست باید دانست که مرادات خدا از الفاظ قرآنیه به تصریح خدا با خود اوست و نمی‌دانند آنها را مگر حاملان قرآن و راسخون در علم و به غیر از پیغمبر و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم احدی از امت با اینکه مأنوس به قرآن هستند نتوانند از پیش خود تفسیر قرآن را کنند پس کسانی که مأنوس نیستند چگونه مرادات الهیه را می‌فهمند و اعتراض می‌کنند …….

برهان دهم: در ذکر بعضی آیات قرآن که ظاهراً اعتراضی در آنها رفته و رفع اختلاف آنها و اینکه صاحب قرآن متشابهات را به طوری رمز قرار داده که تأویل آنها را کسی نداند به غیر از خودش و راسخون در علم الهی …………………………….

برهان یازدهم: در اینکه تغییرات قرآن مثل تحریفات توریة و انجیل نیست و یک کلمه افترای بر خدا و رسول در آن یافت نمی‌شود نهایت بسیاری از آیات آن در میان مردم نیست و مکلف به آنها هم نیستند و بنابر مذهب حق همیشه از برای قرآن حامل عالمی هست که مرادات الهی را از قرآن مستنبط است ………………………….

برهان دوازدهم: در اینکه مقصود از هر لفظی و کلامی معنی آنهاست و اگر مخاطبی معنی کلام متکلمی را نداند نزد مخاطب بی‌معنی است و خداوند مرادات خود را با هر قومی به زبان خود آنها رسانده و جواب از شبهه کسانی که قرآن را ظنی‌الدلالة و احادیث را ظنی‌الصدور و ظنی‌الدلالة دانسته‌اند ……………………………..

برهان سیزدهم: در اینکه تابعین جمیع پیغمبران اتفاق دارند که انبیاء باید مرادات الهی را به راستی به خلق برسانند به طوری که احتمال کذب و سهو و نسیان در آنها راهبر نباشد و اینکه شیعه اثناعشری و بعضی از اهل سایر ادیان به لزوم عصمت حجج؟عهم؟ قائل شده‌اند در همه احوال و بعضی دیگر به لزوم عصمت آنها قائل شده‌اند در وقت تبلیغ احکام و بیان نوع دلایلی که حاصلش یقین است و باطل می‌کند قول اهل مظنه را و اینکه قرآن و احادیث شرعیه قطعی‌الصدور و قطعی‌الدلالة است ……………………….

برهان چهاردهم: در اینکه آیات قرآن هر یک مصداقی دارد و آیه بی‌مصداق در قرآن نیست و ذکر بعضی آیات که صریح است و امامت و خلافت حضرت امیر و ائمه طاهرین؟عهم؟ و آیاتی که صریح است در نهی از اطاعت رؤسای جهال از فرقه‌های اسلام و اینکه شاهدان بر خلق برگزیدگان خدایند نه کسانی که به اجماع مردم رئیس شوند ………………

برهان پانزدهم: در ذکر بعضی احادیث وارده از طریق علمای عامه و ذکر دو رساله مختصر از ابی‌عثمان عمرو بن بحر جاحظ که از اعیان علمای عامه است که همه صریح است بر امامت و خلافت ائمه اثناعشر؟عهم؟ و بطلان خلافت خلفای اجماعی مردم بی‌خبر و اینکه عدد ائمه طاهرین به قول علمای عامه دوازده است …………………….

برهان شانزدهم: در اینکه از براهین گذشته معلوم شد که حقی که از جانب خداوند بر قرار است باید از جانب پیغمبران باشد و کتابی که معتبر و مقرر است قرآن است و اینکه اول اختلافی که در اسلام بعد از پیغمبر؟ص؟ ظاهر شد اهل اسلام دو فرقه شدند فرقه‌ای گفتند پیغمبر جانشین خود را تعیین کرده و هر جانشینی هم جانشین بعد از خود را معین فرموده تا امر منتهی شده به امام دوازدهم عجل ‌الله فرجه، فرقه دیگر گفتند تعیین نکرده و تعیینش به اختیار مردم است و ذکر بعضی آیات و احادیث پیغمبر بر اثبات قول فرقه اول و بطلان قول فرقه دویم و سایر طوایف اسلام …………………………..

برهان هفدهم:  در اینکه چون معلوم شد به اتفاق خاصه و عامه که حق نازل از جانب خدا در قرآن است و کتاب و عترت مخلف رسولند که از هم مفارقت نکنند و عترت جماعت مخصوصی هستند که اول آنها علی بن ابی‌طالب و آخر آنها مهدی آخر زمان فرزند یازدهم آن جناب است عجل‌ الله فرجه و این دوازده نفر اولی الامری هستند که خدا امر به اطاعت آنها کرده و رؤسای عامه هیچ‌یک منصوص و منصوب از جانب خدا و رسول نیستند …..

برهان هیجدهم: در اینکه بر هر صاحب بصیرتی آشکار است که اوامر و نواهی و احکام حجج الهی؟عهم؟ که در هر مجلسی می‌فرمودند حاضرین مجلس استماع می‌کردند و برای دیگران روایت می‌کردند و هر طبقه برای طبقه دیگر  روایت می‌کردند تا امر الهی به تمام مردم برسد و این امری است که تمام حجج؟عهم؟ آن را مقرر فرموده‌اند و هرگز بنای حجج نبوده که در عالم ظاهر تمام خطابات خود را به تمام مکلفین به نفس نفیس خود برسانند ………

برهان نوزدهم: در اینکه احدی از خلق غیر از حجج الهی؟عهم؟ معصوم از جمیع نقایص نیستند و راویان اخبار اگرچه عاصی نباشند خالی از سهو و نسیان نخواهند بود و از همین جهت بعضی باب علم را مسدود و باب مظنه را مفتوح کرده‌اند و شرح حال آنها و اقسام آنها و رفع شبهه آنها به دلایل واضحه و اثبات اینکه امور دین از اصول و فروع همه یقینی است و این مطلب غیر مسئله تصویب است ……………………..

برهان بیستم: در اینکه تشریع شرایع و قرار دادن دین کار خداست و ابلاغ و ایضاح آنها با رسول و اوصیاء اوست؟عهم؟ که معصوم از جمیع نقایصند و تقصیر در ابلاغ نکرده‌اند و سهو و نسیان راویان باعث جواز مظنه نمی‌شود و دین الهی از هر یقینی که فرض شود یقین‌تر است چرا که علت غائی است و اینکه محل تعلق احکام الهی در عالم خلق متفاوت است و نفس احکام یقینی است و سهو و نسیان و عصیان امت مانع رسیدن دین خدا به مکلفین نمی‌شود و اینکه سایر فرقه‌های اسلام که متمسک به حجج الهی نیستند بر یقین نخواهند بود و شیعه اثناعشری که همیشه متمسکند به یکی از ائمه که زنده است در روی زمین و حجت و بقیه خدا و حافظ اخبار است دیگر از سهو و خطای راویان باک ندارند چرا که امام خود را راعی خلق می‌دانند و او خلق را مهمل نگذارده ……………………..

برهان بیست‌ویکم: در اینکه عوام همیشه محتاجند در اخذ مسائل به علماء از عصر آدم تا خاتم و بعد از آن و در هر عصری گرگان به لباس میشان هستند که جمیع اختلافات مذاهب در هر زمانی از فساد آنها است و اینکه شنیدن معجزات مثل دیدن معجزات است و حجت خدا بر جمیع مکلفین از عوام و خواص باید تمام باشد و به همه رسیده باشد و چنین حجت عام شاملی ضروریات دین و مذهب است که تخلف یکی از آنها باعث کفر است و اختلاف در نظریات سبب کفر و فسق کسی نمی‌شود و منکر ضروریات چه عالم باشد چه عامی کافر است و شرح بعضی از ضروریات و ذکر چند فصل و چند مطلب از کتاب مبارک «ارشادالعوام» در رد صوفیه و بابیه لعنهم‌الله که صریح است بر اینکه میزان حق و باطل ضروریات است و شرح الحاد‌های بعضی ملحدین که مخالف ضروریات است …….

برهان بیست‌ودویم: در اینکه ملحدین این زمان الحادی کرده‌اند که ناطق شیعی در هر عصری باید یکی باشد و ذکر بعضی اقوال و قیاسات مع‌الفارق و مزخرفات باطل آنها و بی‌اعتنائی آنها به ضروریات دین و مذهب که در کتاب خود نوشته‌اند و اثبات بطلان و کفر اقوال آنها به دلایل محکمه از کتاب و سنت و ضروریات که محکم‌تر جمیع ادله است و ذکر فرمایشاتی چند از آقای مرحوم­  که در کتاب «طریق‌النجاة» و رساله «دره» و «جامع» فرموده‌اند به اصرار تمام که ضروریات میزان و حاکم میان اهل حق و باطل است و اینکه مقرین به ضروریات دین و مذهب همه برحقند و سوای آنها جمیع فرقه‌های مختلفه بر باطلند و ضروریات در زمان غیبت قائم‌مقام حجج الهی هستند و اینکه احدی از علمای سلف و خلف تاکنون قائل به لزوم وحدت ناطق شیعی نشده‌اند و این قول هم بدعتی است که در آخرالزمان ظاهر شده و ذکر فرمایشاتی چند از شیخ مرحوم و آقای مرحوم! که تبری کرده‌اند از این بدعت و در هر عصر رجوع به جمیع علمای امامیه ثقه عادل را جایز دانسته‌اند خواه‌ فاضل باشد خواه مفضول و ذکر بعضی خرافات دیگر از اهل الحاد و جواب از بطلان آنها و اینکه اختلاف در امور نظریه محل اتفاق است و اختلاف در ضروریات سبب کفر و نفاق ……….

برهان بیست‌وسیم: در ذکر احادیثی چند از ائمه‌ اطهار که در هر عصری علمای متعدد هستند و اینکه دلیل لزوم وجود علماء همان دلیل لزوم وجود انبیاء است و وجود کتاب و سنت با وجود علماء همراه است مانند همراهی کتاب و عترت پیغمبر؟ص؟ و اینکه عمده صفات مخصوص به عترت که فهم آن آسان و اعتقاد به آن برای خواص و عوام واجب است علم است و عصمت و در علمای ابرار علم است و عدالت و اینکه پیغمبر آخرالزمان و اوصیای دوازده‌گانه او صلوات‌الله‌علیهم مقدم و وسائل و واسطه جمیع خلقند در نزد خداوند عالم و برای ظهور امام؟ع؟ علاماتی است حتمی که واقع خواهد شد و امر او بر احدی مشتبه نخواهد شد و امامت او شخصی است و رد ملحدین که به رسالت و امامت و مقامات نوعیه قائل شده‌اند و فی الجمله شرحی در صفات لازمه عدول نافین به‌طور حقیقت از علم و عدالت و تقوی و مغلوب‌نبودن طبایع و صعود از تمامی اراضی سبع که باطن آنها طبقات جهنم است و معرفتشان به حقایق اشیاء به قدر طاقت و رفتارشان در علم و عمل به طوری که حجت الهی را بر مردم تمام کنند که راه شبهه برای احدی در فهم حق و باطل نماند و اینکه در هر عصری در مقابل آنها ملحدینی هستند که دشمن آنها و مخرب دین و آئینند و مع‌ذلک به اتفاق اهل جمیع ادیان حجت الهی بر همه خلق همیشه تمام است لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة  …………………………

([1]) تام. خ‌ل