چهل موعظه – قسمت اول
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* چهل موعظه صفحه 2 *»
مجلس اول
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
در ايام سابقه كلام ما در تفسيري از تفسيرهاي اين آيه شريفه بود و مكرر گفتهايم كه كمال و بلندي هر كلامي بحسب عظمت و بزرگي گوينده آن كلام است و قرآن آئينه تمامنماي علم خداوند عالم است چنانكه ميفرمايد فان لميستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم اللّه و ان لا اله الاّ هو يعني اگر چنانچه ايمان نياورند به قرآن پس بدانكه قرآن نازل شده است به علم خداوند عالم و بدان كه خدايي بجز او نيست پس قرآن آئينه سرتا پانماي علم خداوند عالم است و چونكه علم خدا بينهايت است پس معنيها و تفسيرهاي بينهايت خواهد داشت پس از براي هر آيهاي از قرآن معنيها و تفسيرهاي بينهايت خواهد بود و آن معنيها و تفسيرها بتمامه در نزد كسي نيست جز خداوند عالم و آلمحمّد سلام اللّه عليهم كه خزينه داران علم خداوند عالم ميباشند پس تمام معاني و تفاسير قرآن در نزد آن بزرگواران ميباشد و ساير پيغمبران هريك بقدر قابليت و استعداد خود از تفسيرها و معنيهاي قرآن قدري ميدانند نه تمام آنها را و بعد از پيغمبران شيعيان و مؤمنان هم هريك بقدر قابليت خود از تفسيرهاي قرآن قدري ميدانند اين يك مقدمه كه اين را بايد دانست.
و مقدمه ديگر اينكه گمان نكنيد كه از براي هر آيه قرآن كه معنيها و تفسيرها
«* چهل موعظه صفحه 3 *»
ميباشد اين معنيها در ساير آيهها نميباشد بلكه جميع معنيهائي كه از براي هريك آيه ميباشد جميع اين معنيها در تمام آيات ديگر هم ميباشد و جميع معنيهائي كه در تمام آيات ميباشد در يك آيه هم ميباشد نشنيدهايد كه فرمودند آنچه در تمام قرآن است در سوره حمد است و آنچه در سوره حمد است در بسم اللّه الرحمن الرحيم است و آنچه در بسم اللّه است در باء بسم اللّه است و آنچه در باء است در نقطه زير باء است پس جميع علم خداوند عالم در نقطه باء خواهد بود و شخص عالم ميتواند كه هر علمي را از همان يك نقطه بيرون آورد و از اينجا است كه گفتهاند «كل شيء فيه معني كل شيء» يعني هر چيزي در آن معناي همه چيزهاست. پس تفسير تمام قرآن در هريك از حروف قرآن ميباشد پس تعجب مكنيد از اينكه من هميشه يك آيه ميخوانم زيرا كه اول به مناسبتي اين آيه را خوانديم و ديگر همه مطالب و معاني را از همين يك آيه بيرون ميآوريم.
و چونكه كلام ما در ايام سابق در تفسيري از معنيهاي اين آيه بود و گفتيم كه خداوند عالم در اين آيه چهار سفر از براي بندگان خود مقرر فرموده است سفر اول سفركردن از شهربند عادت و طبيعت و ناموس و شهوت و غضب و الحاد و شقاوت است بسوي جوار قرب خداوند عالم كه از اين وطنهاي مذكوره سر از پا نشناخته سير نمايد تا برسد به مدينه و شهربند اسماء و صفات خداوند عالم و سفر دوم سيركردن در انوار عظمت و جلال و كمال و جمال و اسماء و صفات خداوند عالم است و از براي اين سفر و اين سير، نهايت و آخري نيست و شخص مسافر در اين مقام بينهايت سير ميكند و سفر سوّم بعد از آنست كه از فيضيابي از انوار عظمت و جلال و جمال خداوند عالم، رخشان و درخشان گرديده و سر تا پا ظاهر و باطن او از انوار حسن و جمال روشن و منور گرديده و آئينه خاطر او عكسپذير رخساره حضرت ذوالجلال گرديده پس در اين وقت برميگردد بسوي قوم خود از براي هدايت و انذار ايشان و اين برگشتن، سفر سوم اوست و از براي اين سفر سوم خاصيتي است كه در سفر اول نبود زيرا كه در سفر
«* چهل موعظه صفحه 4 *»
اول سير او از پايين به بالاست و از زمين به آسمان است و از آسماني به آسماني بالاتر و در اين وقت زمين در نظر او بزرگ و آسمان كوچك مينمايد زيرا كه زمين را ديده و آسمان را نديده است و در سفر سوم سير او از بالا به پايين و از آسماني بالا به آسماني پايين و از آسمان به زمين است و در اين وقت آسمان در نظر او بزرگ و زمين كوچك مينمايد زيرا كه عظمت و بزرگي آسمان را ديده و وسعت و فراخي آن را مشاهده نموده است و خاصيتي ديگر آنكه در سفر اول سير او به استدلال است يعني مانند كوران به عصاي دليل و برهان قطع مراحل و منازل مينمايد و در سفر سوم سير او از روي بينايي است و چشم بصيرت او گشوده شده است و حقايق چيزها را مشاهده ميكند و در اين هنگام است كه او را اين قابليت حاصل شده كه او را خداوند عالم برگزيند و اختيار نمايد از براي هدايت و سياست بندگان خود.
آيا نميبينيد كه مردم بر سه قسم ميباشند يكي آن كه همين چشم ظاهر او باز است و نظر ميكند به ظاهر اشياء و نميبيند مگر ظاهر آنها را و قسمي ديگر كساني ميباشند كه چشم باطن ايشان هم باز شده است و نظر ميكنند به باطن چيزها و باطن آنها را ميبينند و قسم سوم كساني ميباشند كه چشم حقيقت ايشان هم باز شده است و نظر ميكنند به حقايق اشياء و ميبينند حقيقت آنها را و كسي را كه خداوند عالم از براي هدايت برگزيده است بايد هر سه چشم او باز شده باشد تا بتواند هدايت كل مردم بنمايد و سفر چهارم كه خداوند عالم در اين آيه شريفه قرار داده است هدايتكردن مردم و انذار ايشان است بعد از آنكه برگشت و آمد بسوي ايشان و در اين وقت است كه متحمل ميشود صدمهها و اذيتهاي اراذل و اوباش را. پس بايد وقايع حضرت سيّدالشّهداء سلام اللّه عليه را از همين چهار سفر بيرون بياوريم پس بيان ميكنيم راه مناسبت حادثه آن بزرگوار را با اين چهار سفر زيرا كه آن بزرگوار بواسطه شهادت به اعلي درجات كمال رسيد و گمان نكني كه اعمال از براي انبياء و اولياء سلام الله عليهم نفع ندارد و الا اعمال ايشان لغو ميبود و چگونه ميشود كه اعمال ناقص تو به تو نفع بدهد و اعمال تمام و كامل ايشان لغو و بيحاصل باشد
«* چهل موعظه صفحه 5 *»
پس حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه بواسطه شهادت به اعلي درجات كمال رسيد و مقدمه ديگر ضرور است كه عرض كنيم به جهت نزديك شدن فهم عوام.
پس به جهت اين مقدمه ميگوييم كه اين آيه شريفه آيهايست از كتاب خدا و بايد شما بابصيرت شويد و از سادهلوحيهاي قديم دست برداريد و كتاب خدا كلام خداست پس ميگوييم از براي كلام ظاهريست و باطني است ظاهر آن هوايي است كه ميگيري آنرا و با گلو و دندانها آن را به شكل خاصي ميسازي مثل آنكه هوا در ني بواسطه سوراخهاي ني به شكلهاي خاصي ميشود. نميبيني كه مركب مادام كه به هم جمع است حروف نيست و بعد از آنكه آن را قطعه قطعه كردي و به صورتهاي خاص ساختي حروف ميشود پس هوا هم مثل مركب است مادامي كه به هم جمع است كلام نيست و بعد از آنكه آن را بواسطه دهان و دندانها قطعه قطعه كردي كلام ميشود. پس كلام خدا آيا چنين است حاشا كه چنين باشد از براي خداي ما جوارح و اعضائي نيست و دندانها و دهان و حلقومي نه و خداي ما جسم نيست. و اما باطن كلام پس آن معنيهائي است كه اول در دل خود قصد ميكني و چون ميخواهي آنها را اظهار كني تكلم ميكني و سخن ميگويي و اين كلام، كلام خيالي است و مناسب با خداوند عالم نيست زيرا كه از براي خداوند عالم خيالي و فكري نيست و از براي او روح و نفسي نه و ديگر از مراتب كلام، كلام معنوي است يعني آنچه از كلام فهميده ميشود و مقام آن عقل است و عقل معاني را ميفهمد و قصد ميكند و اين كلام را ما كلام معنوي ميگوييم و خداوند عالم خالق عقل است و عقل آفرين را حاجت به عقل نيست پس اين قسم كلام هم مناسب خداوند عالم نيست و ذات پاك او ظرف و محل از براي چيزي نميباشد مثل جوال و خورجين كه بتوان چيزها در آن گذاشت مثل ذهن تو و دل تو كه چيزها در آن جا ميدهي و خداوند عالم ذاتي است احد و يگانه پس ميخواهيم بفهميم كيفيت كلام خداوند عالم را و اينكه ميگوييم كلام خدا يعني چه.
پس ميگوييم كه خداوند عالم خلق فرموده است خلقي را كه در لطافت و صفا به
«* چهل موعظه صفحه 6 *»
سرحدي است كه آئينه سر تا پا نماي تمام اسماء و صفات و انوار خداوند عالم است و چنان در جنب خداوند عالم فاني و مضمحل است كه اصلاً از براي خود اثري باقي نگذاشته و سر تا پا خدا را نموده پس آنچه در او و از او ببيني از خدا ديدهاي و مثال اين بغايت هويدا و آشكار است هرگاه تو آتش را نزديك روغن آوري حرارت آتش در روغن تأثير ميكند و چون حرارت تأثير كرد رطوبتهاي آن ميخشكد و چون رطوبتهاي آن خشكيد دود ميكند و چون دود كرد در ميگيرد و چون در گرفت شعلهور و روشن ميشود و چون شعلهور شد سر تا پا آتش است پس چون روغن فاني و مضمحل شد در جنب آتش آتش هم عطا كرد به آن جميع صفات و اسماء خود را بطوري كه هركس از تو آتش طلب كند او را دلالت ميكني به شعله با اينكه كره آتش در زير آسمان است و اين شعله سوزنده است چنانكه آتش سوزنده است، و روشن است چنانكه آتش روشن است و قرمز است چنانكه آتش قرمز است فرمود من رآني فقد رأي الحقّ يعني هركس مرا ببيند خدا را ديده است
دود تيره از كجا سوزنده بود | خود همه ظلمت كي افروزنده بود | |
چونكه داد اندر ره نار آنچه داشت | نار هم اوصاف خود در او گذاشت | |
نار خود سوزنده شعله آلتي است | نار افروزنده شعله آيتي است |
پس همچنين خداوند عالم هر كاري را خود ميكند ولكن حضرت پيغمبر9 آئينه سرتاپانماي جميع صفات و افعال خداوند عالم است كه فاني و مضمحل است در نزد آفتاب ازل و از آن نوريابي كرده و رخشان و درخشان شده است. خداوند عالم جلشأنه ميفرمايد انّا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً يعني ما تو را چراغ فروزان عالم امكان قرار داديم و تو ميداني كه نور چراغ از آتش غيبي ميباشد پس هرچه شما از خدا ميخواهيد از حضرت پيغمبر9 بخواهيد و در زيارت جامعه ميخواني من عرفكم فقد عرف اللّه يعني هركس شما را شناخت خدا را شناخت و باز ميخواني من احبّكم فقد احبّ اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه يعني
«* چهل موعظه صفحه 7 *»
هركس شما را دوست داشت خدا را دوست داشته و هركس شما را دشمن داشت خدا را دشمن داشته مجملاً مقصود اين بود كه خداوند عالم خلقي را خلق فرمود كه هرچه ميخواهد در ملك خود ظاهر فرمايد بواسطه آن اظهار و ايجاد ميفرمايد پس كلام خدا آنست كه از زبان پيغمبر9 صادر ميشود پس سخن آن بزرگوار سخن خداست و كلام او كلام خدا بد نگفته است
گرچه قرآن از لب پيغمبر است | هركه گويد حق نگفته كافر است |
و تو هم همين طور ميباشي آيا آنچه من گفتم نه اينست كه با اين جسم گفتم و من كه سخنگو هستم غير از اين جسم ميباشم و هرگاه اين لباس را از خود بيندازم ديگر اين جسم را ياراي تكلم و سخن گفتن نيست پس همين طور كه روح من هرگاه ميخواهد سخن گويد با جسم من سخن ميگويد همچنين بلاتشبيه هرگاه خدا بخواهد سخن گويد از زبان پيغمبر9 ميگويد و كلام خود را بواسطه آن سرور ظاهر ميفرمايد و گمان مكن كه حضرت پيغمبر9 خداست و مكرر گفتهام كه اين كفر است و اين مثل را براي فهم تو آوردم و حاشا كه خدا چون روح باشد از براي جسم پيغمبر9 ، حضرت صادق سلام الله عليه فرمود من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق ينطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان كان الناطق ينطق عن الشيطان فقد عبد الشيطان يعني هركس گوش دهد به سخن سخنگويي عبادت او را كرده است پس اگر آن سخنگو از جانب خداست پس خدا را عبادت كرده است و اگر از جانب شيطان است پس عبادت شيطان را كرده است پس هر كلام عدل و حقي كلام خداوند عالم است و در دعاست لا صوت فيها الا صوتك و لا نور فيها الا نورك يعني هيچ آوازي در تمام ملك نيست مگر آواز تو و هيچ نوري ظاهر نيست مگر نور تو
جمله آوازها از شه بود | گرچه از حلقوم عبداللّه بود |
و در زيارت جامعه است ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني در هرجاي ملك خدا كه خيري يافت شود شماييد اصل آن و فرع آن و
«* چهل موعظه صفحه 8 *»
معدن آن و مأوي و منتهاي آن پس هر آواز كه از شخص حق برآيد آواز خداست و هر آواز كه از اهل باطل برآيد آواز شيطان است آيا در حديث قدسي نخواندهاي كه ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته يعني بنده مؤمن من بواسطه عمل كردن به نوافل نزديك ميشود بسوي من تا به سرحدي ميرسد كه محبوب من ميشود پس چون محبوب من شد من خود گوش شنواي او ميشوم و چشم بيناي او ميشوم و زبان گويا و دست تواناي او ميشوم پس كلام پيغمبر كلام خداست و سخن او سخن خدا و ردّ بر آن سرور ردّ بر خداوند اكبر است پس قرآن كلام خداست و نازل شده است بر قلب حضرت پيغمبر9 و از قلب آن بزرگوار بر زبان او جاري شده است خداوند ميفرمايد نزل به الروح الامين علي قلبك يعني نازل كرده است جبرئيل قرآن را بر قلب تو. وقتي كه جبرئيل كه بندهاي است از بندگان خدا از اسرافيل وحي خدا را ميگيرد و اسرافيل كه بندهاي است از بندگان خدا از ميكائيل وحي خدا را ميگيرد و ميكائيل كه بندهاي است از بندگان خدا وحي خدا در دل او الهام ميشود و بر زبان او جاري ميشود و اسرافيل از او ميشنود كلام خدا را و ديگر از خدا آوازي برنميآيد مثل صداي توپ كه در آسمانها بپيچد و همين كلام خداست كه از زبان ميكائيل صادر ميشود، پس چگونه آنچه در قلب حضرت پيغمبر9 الهام ميشود و بر زبان معجزبيان آن بزرگوار جاري ميشود كلام خدا نباشد؟ پس هر سخن كه بر زبان آن بزرگوار در مقام اعجاز و به قصد اعجاز جاري ميشد كلام خدا بود و همان قرآن بود و آنچه از افعال در مقام اعجاز بر دست آن بزرگوار جاري ميشد فعل خداوند عالم بود پس قرآن كلام خداوند عالم است زيرا كه به اين قرآن آن حضرت حكايت ميكرد از خداوند عالم به اسم معجزبودن و حجتبودن.
پس ميگويم كه خداوند عالم خلق فرموده بود آن بزرگوار را پيش از همه موجودات به صد هزار هزار دهر و آن بزرگوار در آن مقام پيغمبر بود و پيغمبر بيكتاب و
«* چهل موعظه صفحه 9 *»
بيامت نميباشد و كتاب او قرآن بود و امت او حضرت امير و فاطمه و يازده نفر از نسل آن دو بزرگوار بودند سلاماللّه عليهم و عالم و تمام عالم كسي است كه تمام قرآن را در آن عالم بخواند و از اول تا آخر قرآن را در آن عالم معني و تفسير نمايد.
و چونكه شهادت حضرت سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه در آن عالم نبود زيرا كه شهادت آن حضرت در جميع عالمها ذكر نشده است و ذكر شهادت و مصيبت آن بزرگوار تا قيامت بيشتر نرفته و به بهشت آخرت نرفته لكن در بهشت برزخ و آن بهشتي است كه مؤمنان بعد از مرگ به آنجا ميروند و تا قيامت آنجا ميباشند ذكر مصيبت آن بزرگوار ميباشد و اما در بهشت آخرت اصلاً ذكري و اسمي از وقايع و مصائب آن بزرگوار نميباشد كه اگر يك مصيبت از مصيبتهاي آن بزرگوار در بهشت ذكر شود بكلي فاني و نيست خواهد شد و ديگر اثري از بهشت باقي نخواهد ماند و گمان مكن كه آنچه در اين عالم فاني و زائل ميشود عبث عبث ميشود زيرا كه بر هيچ چيز محنت و مصيبتي وارد نميشود مگر به سبب شنيدن مصيبت سيّدالشّهداء، و واللّه كه هيچ سنگي در آن نقصان و فتوري رو نميدهد و از هم نميپاشد مگر آنكه ملكي ميآيد و بهلغت و زبان آن سنگ مصيبت آن حضرت را براي آن ذكر ميكند و هيچ گياه و درختي نميخشكد و پژمرده نميشود مگر به سبب شنيدن مصيبت آن بزرگوار و خداوند عالم از راه ترحم بر بندگان مصيبت آن بزرگوار را بر گياهها و درختها ذكر نميكند تا بزرگ شوند و به حد كمال و ثمر رسند و مردم از آنها منتفع شوند و هرگاه خداوند عالم اراده نمايد گياه يا درختي را بخشكاند ملكي را ميفرستد كه بهلغت نباتي مصيبت آن حضرت را از براي آن درخت يا گياه ذكر ميكند پس در اين وقت است كه ميبيني برگهاي آن پژمرده و زرد ميشود و به زودي ميخشكد و فاني و تمام ميشود و هرگاه اراده نمايد مرگ حيواني را، ميفرستد ملكي را كه به زبان حيواني مصيبت آن حضرت را از براي آن حيوان ذكر مينمايد پس در اين وقت بنيه وجود آن حيوان از هم ميپاشد و رشته زندگي آن از هم گسيخته ميشود و ميميرد و اين اجسام شما هم جماد است و
«* چهل موعظه صفحه 10 *»
تا زنده هستيد مصيبت آن بزرگوار را نشنيدهايد اگرچه روحهاي شما شنيده است و به اين سبب شما در جزع و گريه و زاري هستيد و هرگاه خداوند عالم اراده فرمايد مرگ يكي از شما را ميفرستد ملكي را كه به زبان جمادي مصيبت آن بزرگوار را از براي جسم شما ذكر نمايد پس در اين وقت است كه رشته انتظام بنيان بدن شما از هم گسيخته ميشود و مرضها و ناخوشيها بر بدن شما وارد ميآيد و مرگ شما را درمييابد بلكه لباسهاي شما كهنه نميشود و رنگ آنها زائل و تمام نميشود مگر بواسطه شنيدن مصيبت آن بزرگوار.
پس فرود آمدند حضرت پيغمبر و ائمه سلاماللّه عليهم تا عالم اناسي يعني عالمي كه انسان در آن عالم بود و قرآن هم به همراهي آن بزرگواران فرود آمد و چونكه حضرت پيغمبر9 هر امري را كه متعلق به هريك از ائمه: ميباشد و ميخواهد به مردم برساند بواسطه همان امام ميرساند و بر زبان همان امام جاري ميفرمايد پس چون اين آيه در خصوص حضرت سيّدالشّهداء است خود حضرت سيّدالشّهداء در ميان مردم ايستاد و آن بزرگوار لساناللّه بود و فرمود ما كان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين چرا چند نفري از هر جماعت از مؤمنان از وطنهاي خود بيرون نميروند تا سير كنند و به جوار قرب من برسند و طلب دانش كنند در دين يعني طريقه محبت و جانفشاني و رويه مخالصت و سربازي را از من تعليم گيرند تا چون برگردند بسوي قوم خود ايشان را هم تعليم كنند شايد ايشان هم طالب و راغب شوند و آنها هم از منزلهاي خود بيرون آيند پس در اين وقت كه آن بزرگوار اين فرمايش را كرد برخاستند جماعتي از مؤمنان لبيك لبيك گويان سر از پا نشناخته و شتافتند بسوي آن سرور و اجابت كردند دعوت او را.
و بعد از آنكه آن بزرگوار به اين عالم فرود آمد باز همان آيه را براي مردم خواند در اين عالم اما به زباني ديگر و لغتي ديگر پس ايستاد رخساره انور خدا و زبان گوياي او در ميان مردم در عرصه كربلا با آن احوالي كه از براي آن بزرگوار بود گاهي نظر ميفرمود به
«* چهل موعظه صفحه 11 *»
جانب قتلگاه و ميديد كه همه اصحاب و انصار و برادران و فرزندان خود را كه پاره پاره در ميان خاك و خون كشته افتادهاند و گاهي نظر ميكرد به جانب خيمهگاه و اهل و عيال خود و دختران پيغمبر9 كه همه بيكس و آواره و تشنه ميباشند و صداي العطش طفلان بلند است و گاهي ملاحظه ميفرمود بيكسي و بيياوري و تنهايي خود را و گاهي نظر ميكرد به جانب لشكر اعداء كه چهارصد هزار لشكر به جهت كشتن آن بزرگوار صف كشيدهاند پس در اين وقت نيزه خود را بر زمين استوار كرده و بر آن تكيه فرمود و به زبان فصيح و آواز بلند فرمود الا هل من مغيث يغيثني الا هل من ناصر ينصرني الا هل من ذابّ يذبّ عن حرم اللّه الا هل من موحّد يخاف اللّه فينا يعني آيا كسي هست كه فريادرسي من نمايد آيا كسي هست كه مرا ياري كند آيا كسي هست كه دفع نمايد و منع كند از حرم خدا آيا يك خداپرستي هست كه درباره ما از خدا بترسد.
پس در اين وقت جميع ذرّات هزار هزار عالم دعوت آن سرور را اجابت كردند و همه از خداوند عالم اذن بر ياري او خواستند چنانكه باد عرض كرد خدمت آن سرور كه مرا رخصت فرما تا اين جماعت را هلاك كنم چنانكه قوم عاد را هلاك كردم آب عرض كرد كه مرا رخصت فرما تا ايشان را هلاك كنم چنانكه فرعون و قوم او را هلاك كردم زمين عرض كرد مرا رخصت فرما تا ايشان را در جوف خود فرو برم آتش عرض كرد مرا رخصت فرما تا ايشان را بسوزانم و همچنين آسمانها و جميع موجودات هريك اذن خواستند بر هلاك آنها و آن بزرگوار هيچ يك را رخصت نفرمود و اذن نداد و همان دعوت آن سرور است كه به شما رسيده و الآن ياري ميكنيد و كلام آن بزرگوار كلام خدا بود و آواز او آواز خدا و آواز خدا البته به همهكس ميرسد نهايت مردم بعضي نزديكتر بودند زودتر شنيدند و بعضي دورتر بودند دورتر شنيدند و چون شما دورتر بوديد دورتر شنيديد چنانكه صداي مرا كل شماها ميشنويد لكن هريك نزديك به من ميباشيد زودتر ميشنويد و هريك دورتر دورتر.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 12 *»
مجلس دوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
ديروز گفتم كه لسان اللّه ناطق خواند اين آيه را بلكه تمام قرآن را در جميع هزار هزار عالم زيرا كه خداوند عالم جلشأنه خلق كرده بود آن بزرگوار را پيش از موجودات به هزار هزار دهر و در بعضي روايات است كه به صدهزار دهر و هر دو صحيح است چنانكه تو گاهي از چهل تعبير ميآوري و ميگويي ده چهار و گاهي ميگويي دو بيست و هر دو صحيح است پس خلق كرد بعد از آن بزرگواران ارواح انبياء را و بعد از انبياء، مؤمنين را. مختصر آنكه خداوند عالم هزار هزار عالم خلق كرده و هزار هزار آدم و آن بزرگوار پيغمبر بود در جميع آن عالمها بر جميع آن آدمها و بنيآدمها و خواند قرآن را در هر عالمي به حسب آن عالم و مناسب آن عالم و به لغت و زبان اهل آن عالم خداوند عالم ميفرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً يعني مبارك است خدايي كه فرو فرستاد فرقان را بر بنده خود تا اينكه پيغمبر باشد از براي اهل هزار هزار عالم مجملاً در صدد اين بيان نيستم.
پس ميگوييم آن بزرگواران دعوت ميكردند در هر عالمي تا آنكه رسيدند به مقام بنيآدم پس پوشيدند از لباس ايشان و ظاهر شدند به صورت ايشان و دعوت كردند ايشان را به لغت ايشان و از براي بنيآدم عالمهاي بسيار است كه از آن عالمها فرود
«* چهل موعظه صفحه 13 *»
آمدهاند تا به مقام جسم رسيدهاند و از مقام جسم ترقي ميكنند و بالا ميروند تا باز به سرمنزل اصلي خود برگردند پس در اول امر در عالم ذرّ بودند و گمان مكنيد كه يك عالم ذرّ است بلكه چهار عالم ذرّ است و اول كه حضرت پيغمبر9 بر بنيآدم ظاهر شد در ذرّ اول بودند و خداوند عالم جمع كرد جميع خلايق را در آن عالم در يك عرصه پس ظاهر شد آن بزرگوار در آن عرصه از براي بنيآدم و ندا كرد ايشان را به زبان فصيح كه الست بربكم و محمّد نبيكم و علي و الاحد عشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم الستم توالون اولياء اللّه و تعادون اعداء اللّه يعني آيا من خداي شما نيستم و محمّد پيغمبر شما نيست و علي و يازده نفر از فرزندان او و فاطمه صديقه اولياء شما نيستند آيا دوست نميداريد دوستان خدا را و دشمن نميداريد دشمنان خدا را پس اجابت كرد و لبيك گفت دعوت آن بزرگوار را هر كسي به حسب قابليت و مقام خود هركس نزديكتر بود زودتر اجابت كرد و بلي گفت و هركس دورتر بود دورتر.
و كسي تعجب نكند از اينكه حضرت پيغمبر9 فرمود الست بربكم زيرا كه آن بزرگوار پيغمبر خدا بود و از جانب خدا سخن ميگفت آيا نشنيدهايد كه آن بزرگوار وقتي با حضرت امير صلوات اللّه عليه نجوي و راز ميكرد بعضي از منافقين با يكديگر گفتند ببينيد چگونه با پسر عم خود نجوي ميكند با اينكه طفل و كوچك است و از ما كه از اكابر و اعاظم عرب ميباشيم پنهان ميدارد و با ما راز نميكند حضرت پيغمبر9فرمود من با او راز نكردم خدا با او راز ميكرد زيرا كه آن بزرگوار از جانب خدا راز ميكرد و از خواهش خود نبود چنانكه خدا ميفرمايد و ما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي يعني آن بزرگوار از خواهش و ميل خود سخني نميگويد و سخن او وحيي است كه از جانب خدا به او شده است پس نجواي او با آن حضرت از جانب خدا بود و اين معني بطور ظاهر است. و امّا در حقيقت خدا بود كه نجوي كرد با آن حضرت و در عالم ذرّ هم حقيقتاً آن بزرگوار نگفت الست بربكم بلكه خداوند عالم فرمود الست بربكم. غرض، خداوند عالم عهد گرفت و لكن با زبان و دست خود عهد
«* چهل موعظه صفحه 14 *»
گرفت و آن بزرگوار بود دست خدا و زبان خدا خداوند ميفرمايد انّ الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يعني كساني كه با تو بيعت ميكنند و دست در دست تو ميكنند دست در دست خدا ميكنند و با خدا بيعت ميكنند. پس بعد از آنكه اين چهار كلمه را كه كليات و اصول دين بود قبول كردند و بلي گفتند فروع دين را هم از نماز و روزه و غيره برايشان خواند پس تمام قرآن را از براي ايشان خواند بعد از آن خداوند عالم ايشان را از آن عالم فرو فرستاد به عالم ذرّ دوم و از آن عالم فرو فرستاد ايشان را به عالم ذرّ سوم و از آن به چهارم و در هر عالمي آن بزرگوار به لباس اهل آن عالم از براي ايشان ظاهر شد و ندا كرد ايشان را به زبان ايشان و فرمود انما انا بشر مثلكم يوحي الي انما الهكم اله واحد يعني من هم بشري هستم مثل شما و از جنس شما مگر اينكه وحي شده است بسوي من كه خداي شما خداي يگانه است و عهد گرفت از ايشان.
و مثال وحيي كه به آن بزرگوار شده بود اينست كه آئينه را مقابل آفتاب بگيري و آن آئينه سنگي است صاف و لطيف پس عكس آفتاب در آن آئينه نقش گرفته و از آن آئينه ميتابد به در و ديوار پس آن آئينه ميگويد به در و ديوار كه من هم سنگي هستم چنانكه شما هم سنگ ميباشيد مگر آنكه وحي شده است بسوي من كه آفتاب جهانتاب يكي است و نميرسد از آفتاب نوري و ضيائي به شما مگر بواسطه من حال آيا وحي آفتاب به آئينه كلامي است هوائي كه قطعهاي از هوا را آفتاب ميگيرد و به صورتي ميسازد و آئينه بر آن مطلع ميشود؟ چنين چيزي كه نيست و لكن وحي آفتاب تابيدن آفتاب است بر قلب آئينه نزل به الروح الامين علي قلبك يعني وحي خدا را روح الامين نازل ميكند بر قلب تو پس آفتاب يك كلمه گفت و به آن يك كلمه تمام اوصاف و احوال خود را براي آئينه بيان كرد و آن يك كلمه اين بود كه حجاب از رخساره خود برداشت و رخساره خود را به آئينه نماياند پس آئينه به زبان فصيح ميگويد كه آفتاب زرد است و آفتاب گرم است و آفتاب گِرد است و آفتاب خشكاننده رطوباتست و مابين زمين و آفتاب چهار هزار سال راه است و وحي ميشود بسوي من
«* چهل موعظه صفحه 15 *»
كه آفتاب در هر شبانه روز يك دفعه دوره فلك را سير ميكند و همچنين جميع اوصاف و احوال آفتاب را به زبان فصيح بيان ميكند و تمام اينها را از همان يك كلمه بيان و شرح ميكند
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار | چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم |
چنانكه حضرت امير سلام اللّه عليه بعد از آنكه خلق اولين و آخرين در روز قيامت در پاي منبر وسيله جمع ميشوند به يك كلمه تكلم ميفرمايد كه جميع اهل محشر ميبينند كه آن بزرگوار نامه عمل او را از اول تا آخر خواند به لغت و زبان او و آن بزرگوار بيش از يك سخن فرمايش نميكند اينست كه خداوند عالم ميفرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحقّ انّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون يعني اينست كتاب ناطق ما كه سخن ميگويد بر شما بحق بدرستي كه ما نسخه اعمال شما را برميداشتيم پس ميبينند كه آن بزرگوار خواند مثلاً كه فلان پسر فلان در روز فلان در ساعت فلان در مكان فلان مرتكب فلان معصيت شد همچنين اين آفتاب يك جلوه ميكند از براي آئينه و يك پرده از رخساره خود برميدارد و به همان يك جلوه، آئينه شرح تمام اوصاف و احوال آفتاب را بيان ميكند و مردم تعجب ميكنند كه پيغمبر9 در شب معراج چگونه پنجاه هزار سال مسافت را طي كرد و چگونه از همه علمها و شريعتها آگاهي يافت و چگونه علم ما كان و مايكون را تعليم گرفت و نميدانند كه تمام اينها از يك حرف بود و اگر ابدالدهر آن بزرگوار آن يك كلمه را شرح فرمايد شرح آن به انجام نخواهد رسيد و آن يك كلمه همان نقطه باء بسماللّه است و آن نقطه همان تجلي واحدي خداوند عالم است و حضرت امير7 فرمود و انا النقطة تحت الباء بلكه جميع آنچه از براي پيغمبر9 هست از علوم و كمالات همه از همان يك كلمه است به هر حال آن حضرت به اهل عالم ذرّ فرمود انما انا بشر مثلكم من هم بشري هستم مثل شما ولي فرق ميان من و شما اينست كه يوحي الي انما الهكم اله واحد وحي ميشود به من كه خداي شما واحد و يگانه است و اين وحي به شما نميشود زيرا كه قلب من صافي و
«* چهل موعظه صفحه 16 *»
لطيف است و دلهاي شما تيره و تار پس خواند از براي ايشان هر چيزي را در مقام و منزله آن چيز.
و بايد شماها بدانيد كه در قيامت درجات و منازل بسيار است و هر درجه و منزلهاي مخصوص به چيزيست كه در آن منزله غير از آن چيز يافت نميشود و غير از آن چيز گفتگويي نيست مثلاً درجهايست كه مختص به نماز است و در آن درجه به جز گفتگوي نماز چيزي نيست و از همان نماز سؤال و جواب ميشود نه از چيز ديگر و درجه ديگر مختص به زكات است و در آن درجه از همان زكات گفتگو ميشود نه از چيز ديگر و همچنين هريك از اعمال شرعيّه را درجهايست كه مخصوص آن عمل است و در آن درجه ذكري و سؤال و جوابي از غير آن عمل نميشود و همچنين از براي هريك از حضرات پيغمبر و ائمه منزلهاي است كه در آن منزله از حقوق و فضائل يكي از آن بزرگواران از مردم سؤال ميكنند و از حقوق كسي ديگر در آن منزله سؤال نميكنند و همچنين در قيامت منزلهاي است كه در آن منزله از حقوق خداوند عالم سؤال ميكنند از خلايق نه از چيز ديگر و از براي قيامت پنجاه هزار موقف است و در هر موقفي مردم را هزار سال واميدارند از براي سؤال و جواب و در هر موقفي از چيزي سؤال ميشود. بلكه ميگويم قيامت همان عالم ذرّ است و شما اول در قيامت بوديد و آخر هم به همانجا خواهيد رفت خداوند ميفرمايد كما بدأكم تعودون چنانكه آمديد همان طور خواهيد برگشت. به هر حال، پس همان طور كه در قيامت پنجاه هزار موقف است در عالم ذرّ هم پنجاه هزار موقف است و همچنانكه در قيامت در يك موقفي از حقوق سيّدالشّهداء7 سؤال ميشود در عالم ذرّ هم در همان موقف حكايت آن بزرگوار ذكر ميشود. پس خود آن بزرگوار در عالم ذرّ در آن موقف كه مخصوص آن بزرگوار بود در ميان آن عرصه ايستاد و تمام قرآن را در آن عرصه خواند از براي خلايق و تمام قرآن و معنيها و تفسيرهاي آن در آن عرصه در شأن آن بزرگوار بود و شخص عالم ميتواند كه تمام قرآن را از اول تا آخر در شأن آن حضرت تفسير نمايد.
«* چهل موعظه صفحه 17 *»
پس آن بزرگوار كه زبان گوياي خدا بود خواند تمام قرآن را از براي اهل عالم ذرّ و اين آيه را هم خواند كه و ما كان المؤمنون لينفروا كافةً فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة يعني من ميدانم كه همه مؤمنان نميتوانند از منزلها و وطنهاي خود بيرون آيند زيرا كه بسياري از ايشان معذور ميباشند چرا كه بعضي پير و افتاده ميباشند و بعضي بيمار و ناتوان ميباشند و بعضي فقير و بيچيز ميباشند و همچنين عذرهاي ديگر كه از براي صاحبان آنها ميباشد و مقصود از آن منزلها و وطنها مقاماتي است كه ايشان در آن مقامات خلقت شدهاند از مقام شهوت و غضب و ناموس و غيرذلك و لكن چرا از هر طايفه چند نفري بيرون نميروند از منزلها و وطنهاي خود تا سير كنند و برسند به شهربند دين و در دين طلب دانش كنند پس بايد دانست كه مراد از دين چيست و معني طلب دانش چه؟
اما دين پس خود سيّدالشّهداء است در حقيقت و اوست دين خداوند عالم زيرا كه دين چيزي است كه بر شما واجب شده است پس چگونه آن بزرگوار كه اصل دين است دين نباشد چنانكه در زيارت جامعه ميخواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني در هر جاي عالم كه خيري ذكر شود شماييد اصل آن و فرع آن و معدن آن و مأوي و منتهاي آن و حضرت امير سلام اللّه عليه ميفرمايد انا صلوة المؤمنين و صيامهم يعني منم نماز مؤمنان و روزه ايشان و همچنين سيّدالشّهداء سلام الله عليه نماز ايشان و روزه ايشان و ساير اعمال خير ايشان است پس مراد به طلب دانش در آن بزرگوار چيست؟ عرض ميكنم مراد فهميدن فضائل و مناقب و مقامات و قدر و منزلت آن بزرگوار است در نزد خداوند عالم و فهميدن هر چيزي جادادن آن چيز است در دل يعني جا دهند آن بزرگوار را در جان و دل خود و معني جادادن آن بزرگوار در جان و دل آن است كه آن بزرگوار اولي باشد در نزد تو از مال و اهل و عيال و جان و هرچه داري پس فرمود آن بزرگوار سلام الله عليه لولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين يعني چرا از هر جماعتي چند نفري از منزلها و
«* چهل موعظه صفحه 18 *»
وطنهاي خود بيرون نميآيند تا اينكه سير نمايند و برسند بسرمنزل قرب جوار ما و سير نمايند در ما و تعليم گيرند رويّه و رسم اخلاص و سربازي و طريقه محبت و جانفشاني و راه و منزل نصرت و ياري را تا چون برگردند بسوي قوم خود بترسانند ايشان را و تعليم نمايند به ايشان آداب و اسرار محبت را. پس در اين وقت برخاستند جماعتي از مؤمنين لبيك گويان و بسوي آن بزرگوار شتابان و عرض كردند كه ماييم كه به جان و دل اجابت ميكنيم دعوت تو را چنانكه حضرت عيسي سلام الله عليه فرمود من انصاري الي اللّه كيست كه مرا نصرت و ياري و اعانت و كمك نمايد در راه خدا قال الحواريّون نحن انصار اللّه عرض كردند حواريّون كه ماييم ياوران خدا به اطاعت و فرمانبرداري تو و ميخواني در زيارت شهداء السلام عليكم يا انصار دين اللّه و حال ميخواهم بگويم مراد از نصرت چيست و معني ياري چه و چونكه ذلت دنيايي از براي من ندارد از شماها التماس ميكنم و شما را به روح مقدس همان سيّدالشّهداء قسم ميدهم كه به تمام جان و دل خود هوش خود را به من دهيد تا بفهميد معني نصرت و خذلان را پس بياييد معني نصرت را بفهميد و آن بزرگوار كه در عالم ذرّ فرمود من انصاري الي اللّه مقصودش چه بود.
و معني اينكه كسي تو را نصرت كند اينست كه كمك نمايد تو را در كاري كه ميخواهي آن كار را بكني مثلاً هرگاه ميخواهي سنگي را از زمين برداري هركس كه گوشه آن سنگ را با تو بگيرد نصرت كرده است تو را و هركس پا بر آن سنگ گذارد و آن را سنگين كند خذلان كرده است تو را حال مقصود آن بزرگوار چه بود و كار او چه بود كه نصرت و كمك ميخواست و لكن من ميگويم و در دلهاي سنگ هرگز تأثير نخواهد كرد چنانكه خود آن بزرگوار در عرصه كربلا فرمود و از چهارصد هزار نفس احدي متأثر نشد و حال هم چنين است. بسياري به جهت تماشاي فلان مرد يا فلان زن آمدهاند بسياري به جهت تماشاي تكيه آمدهاند بسياري به خيال اينكه شايد فلاني توقع آمدن داشته باشد آمدهاند بسياري به خيال اينكه اگر نرويم شايد جايي در امر ما عيبي رخ
«* چهل موعظه صفحه 19 *»
دهد آمدهاند و بسياري به جهت غرضهاي ديگر آمدهاند و من ميگويم و ايشان ميشنوند و اصلاً در ايشان تأثير نميكند. به هر حال معلوم است بطور بديهي كه آن بزرگوار طالب دنيا و طالب رياست نبود و نميخواست كه كسي او را در تحصيل دنيا و رياست ياري كند و باز هم معلوم است كه طالب اين نبود كه نام و نشاني در ميان مردم بلند كند و نميخواست كه كسي او را در اين باب نصرت كند.
پس معلوم است كه مقصود آن بزرگوار احياء دين جد بزرگوارش بود زيرا كه دين آن حضرت در زمان معاويه ملعون يكباره خاموش شده بود و نزديك بود كه يكجا آثار و علامات آن از ميان برود و اسم و رسمي از آن باقي نماند حتي اينكه امر به جايي رسيد كه هركس اسم او علي يا حسن يا حسين بود كشتند و هركس را كه به تهمت گفتند اسم او علي يا حسن يا حسين است او را كشتند و هر كس را كه به تهمت گفتند شيعه است او را كشتند و مدتها حضرت امير سلام اللّه عليه را بر منبرها سبّ كردند. پس مقصود آن بزرگوار سلام الله عليه چيزي نبود جز نجات مردم و احياء دين جد بزرگوارش. پس ناصر آن بزرگوار كسي است كه سعي كند در نجات خود و دو نفر از برادران خود، حالا كمك ميخواهد فرمودهاند ائمّه سلام اللّه عليهم اعينونا بورع و تقوي يعني اعانت و ياري كنيد ما را به پرهيزگاري و تقوي و حضرت پيغمبر9 روزي در دولتسراي خود مشغول به تعمير جايي از خانه خود بودند مردي خدمت آن حضرت مشرف شد عرض كرد اين كار را به من مفوّض فرماييد تا من شما را بر آن كمك نمايم حضرت فرمود چنان باشد پس بعد از آنكه آن شخص آن امر را به انجام رسانيد حضرت فرمود آيا حاجتي به ما داري تا برآوريم عرض كرد بلي فرمودند طلب كن از ما حاجت خود را عرض كرد بهشت را ميخواهم حضرت ساعتي سر مقدس خود را به زير انداختند بعد از آن سر مبارك را بالا فرموده و فرمودند از براي تو است بهشت بعد از آنكه آن شخص از خدمت آن بزرگوار مرخص شد فرمودند اي فلان اعانت كن مرا به طول سجده.
پس حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه منظورش از اينكه در روز عاشورا
«* چهل موعظه صفحه 20 *»
ميفرمود الا هل من ناصر ينصرني اين نبود كه كسي دفع آن لشكر و كشتهشدن را از آن بزرگوار نمايد يا دفع اسيري و محنت را از اهل و عيال او نمايد و چگونه اين امر ممكن بود و آن بزرگوار طالب چنين امري بود و حال آنكه از زمان حضرت آدم تا خاتم9خداوند عالم خبر اين واقعه را به انبياء و اولياء داده بود و در قرآن فرموده بود كهيعص آيا آن بزرگوار ميخواست خبر خدا را تكذيب نمايد يا علم خدا را جهل ميدانست حاشا كه چنين بود بلكه مراد آن بزرگوار اين بود كه آيا كسي هست كه گوشه گليم خود را از آب بكشد و مقصودش اين بود كه آيا كسي هست كه در احياء دين خدا مرا كمك و ياري نمايد.
پس اين اجتماع شما هم در عزاي او نصرت آن بزرگوار است و اين ماتمداريها و گريههاي شما و بر سينهزدنهاي شما نصرت و ياري آن بزرگوار است و مپنداريد كه ناصران و ياوران آن بزرگوار همان هفتاد و دو نفر بودند كه در روز عاشورا در خدمت او به درجه رفيعه شهادت رسيدند. چهبسيار كسي كه در امروز است و افضل است از بسياري از شهداء كربلا هفتاد مرتبه. نظر كن به احوال حرّ كه در تمام عمر خود كافر بود و در پرستش يزيد بن معاويه عليهمااللعنة و خدمت او بسر ميبرد و لشكر كشيده و سر راه بر حضرت سيّدالشّهداء و ساير اهلبيت پيغمبر9 گرفت و به يك ساعت كه ايمان آورد و در ركاب آن بزرگوار شهيد شد از ياوران دين خدا شد چطور ياوران كه حضرت صادق سلاماللّه عليه در زيارت ايشان ميفرمايد بابي انتم و امي پدر و مادرم فداي شما باد و حضرت صادق سلام الله عليه دروغ و اغراق نميفرمايد و فرمايش او صدق است و پدر و مادر خود را فداي ايشان كرده و مقصود سيّدالشّهداء سلام الله عليه در عالم ذرّ اين نبود كه او را در همين روز عاشورا نصرت كنند بلكه مقصودش اين بود كه نصرت دين خدا نمايند به هر طور و هر قسم و هر وقت كه باشد.
و اين را هم بدانيد كه نصرت و ياري چند قسم ميباشد ياري به زبان ميشود به دست ميشود به چشم ميشود به گوش ميشود به پا ميشود همچنين به جميع
«* چهل موعظه صفحه 21 *»
اعضاء و جوارح ميشود به دل و جان ميشود به نفس و روح و عقل ميشود و ياري هر عضوي مناسب و فراخور آن عضو است مثلاً ياري زبان ذكر فضائل و مناقب و مصائب ايشان است و ياري دست نوشتن آنها و بر سر و سينه زدن در ماتم ايشان است و ياري چشم نگريستن در آنها و گريستن در ماتم ايشان است و ياري پا گامزدن بسوي مجالس و محافل ذكر آنهاست ياري دل شادي آنست در شادي ايشان و اندوه آن در اندوه ايشان و ياري جان از خود گذشتن در راه ايشان از روي رضامندي و خوشحالي است و ياري روح و عقل توجّه كردن بسوي آن بزرگواران و غفلت نورزيدن از ايشان است. و چون اين را فهميديد پس بدانيد كه نصرت و ياري منحصر در همين امور مذكوره نيست بلكه جميع عبادات از نماز و روزه و زكوة و خمس و جميع اعمال شرعيّه ياري آن بزرگوار است واللّه اغراق نميگويم زيرا كه مقصود آن بزرگوار از شهادت نجات خلق بود و واللّه هركس هر معصيتي كند خذلان سيّدالشّهداء كرده است و به او اهانت و استخفاف كرده است زيرا كه خواسته است خلاف خواسته آن بزرگوار را پس هركس كه معصيتكار نيست ناصر و ياور آن بزرگوار است هركس خواهد باشد بزرگ يا كوچك غني يا گدا سياه يا سفيد قرشي يا حبشي و هر معصيتكنندهاي از ياوران و ناصران عبيداللّه زياد است هركس خواهد باشد آيا نشنيدهايد كه لايعصي العاصي و هو مؤمن يعني هيچ معصيتكاري در هنگام معصيت مؤمن نيست بلكه كافر است زيرا كه در اين وقت روحالايمان از او مفارقت ميكند پس اگر توبه كرد روحالايمان بر ميگردد و باز مؤمن ميشود و چون دو دفعه معصيت كرد باز روحالايمان از او مفارقت ميكند و كافر ميشود چنانكه پاي تو به سبب سدّه مابين آن و روح خواب ميرود و چون آن سدّه رفع شود بيدار ميشود و هرگاه آن سدّه رفع نشود و از روح فيض حيات به پاي تو نرسد و چند روز بگذرد البته پاي تو خواهد مرد و گنديد. همچنين هرگاه معصيت دوامي به هم رسانيد و توبه نكرد و روحالايمان نيامد به جايي ميرسد كه خواهد مرد و گنديد و چون مرد ديگر نجاتي از براي او نخواهد بود
«* چهل موعظه صفحه 22 *»
پس روح است كه سبب حيات است و چون روح نباشد مرگ خواهد بود اين را كه ميگويم در دلهاي خود جا دهيد وقتي كه نفس به حلقوم شما رسيد حقيقت حرفهاي مرا خواهيد فهميد كه ديگر آنوقت توبه شما نفع نميدهد واللّه اين دنيا را قابليت آن نيست كه با خدا و رسول9 شخص عداوت كند عمّاقريب خواهيد مرد و اين دو روزه دنيا به هر قِسم باشد خواهد گذشت. ادعاي تشيع ميكنند و شراب ميخورند و زنا ميكنند و لواط ميكنند و ساير هرزگيها و معصيتها ميكنند.
پس بعد از آنكه حضرت سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه شما را دعوت كرده و دعوت آن بزرگوار به شما رسيده و طلب نصرت آن بزرگوار به شما رسيده پس به معصيتهاي خود آن بزرگوار را خذلان مكنيد چه فايده كه مردم نميبينند كه همين حال صفوف كفر و ايمان از دو طرف آراسته و دعوتكنندگان حقّ و باطل از دو طرف مشغول به دعوت ميباشند و چهبسيار كساني كه امروز از براي آن حضرت گريه ميكنند و عزاداري ميكنند و از ياوران عبيداللّه زياد ميباشند. مگر يزيد و اصحاب يزيد گريه نكردند. واللّه معصيت تيرزدن است بر روي سيّدالشّهداء و خنجرزدن است بر بدن او و نميفهميد. آيا نشنيدهايد كه هر پيغمبري كه در ولايت آن بزرگواران تأمّل كرد از جمله اولواالعزم نشد آيا گمان ميكنيد كه داود مثلاً تأمل كرده كه ائمه سلام الله عليهم اولياء خدا هستند يا نه حاشا كه چنين بود بلكه مراد از تأمل ايشان در ولايت ائمه اينست كه ترك اولي از ايشان سر زد و آن هم معصيت نبود نهايت طاعتي ديگر اولي از اين طاعت بود. پس هرگاه ترك اولي تأمل در ولايت ايشان باشد چگونه معصيت انكار ولايت ايشان نخواهد بود. خداوند عالم ميفرمايد ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوأي ان كذّبوا بآيات اللّه يعني عاقبت كساني كه مرتكب سيئات و گناهان ميشوند به آنجا خواهد انجاميد كه تكذيب ائمه سلاماللّه عليهم نمايند. پس كسي كه شراب ميخورد واللّه تير ميزند به حضرت سيّدالشّهداء واللّه تير ميزند به حضرت امام حسن واللّه تير ميزند به حضرت امير واللّه تير ميزند به حضرت پيغمبر9
«* چهل موعظه صفحه 23 *»
چنانكه انصار و ياوران سيّدالشّهداء انصار و ياوران آن بزرگواران هم ميباشند چنانكه در زيارت شهداء ميخوانيد. آيا نميبينيد كه خداوند عالم ميفرمايد من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها يعني هركس دوستي از دوستان مرا اذيّت كند پس به جنگ من آمده است در ميدان محاربه و كدام معصيت است كه دوستان خدا به آن راضي باشند و از آن متأذي نشوند. شوخي نيست، اين حرفها را به كل دل خود گوش دهيد و نخواهيد شنيد مگر قليلي از شما پيغمبر فرمود و نشنيدند اميرالمؤمنين فرمود و نشنيدند امامحسن فرمود و نشنيدند سيّدالشّهداء فرمود و كسي نشنيد و ساير ائمه سلام الله عليهم فرمودند و كسي نشنيد و من هم ميگويم و كسي نخواهد شنيد.
و چون كلام به اينجا رسيد ميگويم همين طور كه امروز جماعتي از مؤمنين ميباشند كه صدهزار مرتبه از بسياري از شهداء كربلا افضل ميباشند همچنين مردمي يافت ميشوند امروز كه صدهزار مرتبه بدتر و خبيثتر ميباشند از آل زياد و اصحاب يزيد و بيان اين مطلب اينست كه آنكه مرتكب قتل آن بزرگوار شد يكنفر بود و آن شمر بود يا سنان لعنهمااللّه و كساني كه ضربت بر آن حضرت زدند هزار نفر يا دو هزار نفر بودند و كساني كه اصحاب و ياوران آن بزرگوار را كشتند صد نفر يا دويست نفر بودند مثلاً باقي ديگر تا چهارصد هزار نفر سياهي لشكر بودند و بسياري تماشايي بودند و بسياري عمله و فعله بودند و در ميان آن لشكر از همه بدتر همان يك نفر بود كه مرتكب قتل آن حضرت شد. و ملاحظه نماييد كه آن بزرگوار جسد مقدّس خود را فداي دين جد بزرگوارش نمود و هركس هر چيز كه نزد او پستتر است فداي چيز بهتر و شريفتر ميكند تا آن شريفتر و بهتر باقي بماند و از ميان نرود پس دين پيغمبر در نزد آن بزرگوار عزيزتر و شريفتر بود از اصحاب و اولاد او كه كشته شوند و از زنان و دختران و خواهران او كه اسير و آواره شوند و ايشان را شهر به شهر در ميان نامحرمان بگردانند پس معلوم شد كه آن حضرت اينها را فداي دين جدش كرد. پس غارت كننده دين و مخرّب دين و كساني كه فضائل و مناقب آن بزرگوار را انكار و تاراج ميكنند البته بدتر خواهند بود از
«* چهل موعظه صفحه 24 *»
كساني كه خيمه آن حضرت را غارت كردند و اموال و اسباب او را تاراج نمودند هفتاد هزار كُرور مرتبه و تعجب مكنيد از اين و مپنداريد كه من اين را از قول خود ميگويم بلكه حضرت امام حسن عسكري7 ميفرمايد در حديث طويلي كه آن علماء ناصبي كه خود را چنين مينمايانند كه از دوستان مايند ضرر ايشان بر ضعفاء شيعيان ما بيشتر است از ضرر لشكر يزيد بر اصحاب سيّدالشّهداء زيرا كه لشكر يزيد جان اصحاب سيّدالشّهداء را غارت كردند و ربودند و از براي شهداء به اين واسطه ثوابها و درجات مهيا شد و اين ناصبيان دين شيعيان ما را ميربايند و غارت ميكنند و ايشان را به عذاب ابدي مبتلا ميكنند. پس هركس ياوران دين را نصرت و ياري كند به اطاعت و ترك معاصي او از ياوران حسين سلاماللّه عليه است پس ياريكننده اولياء ياري كننده آن بزرگوار است و ياريكننده دشمنان دين و منكرين فضائل و ناصبين شيعيان و كساني كه سعي ميكنند در دوستي ايشان و سعي ميكنند در ارتكاب معاصي و گناهان ياريكننده يزيد بن معاويه و ابن زياد و ابن سعد است. پس هركس رگي از تشيع در بدن او باشد بعد از اين راضي نخواهد شد كه مرتكب معاصي و محرمات شود از شرب خمر و زنا و لواط و ساير معاصي. آيا ارتكاب اين اعمال خذلان خدا و پيغمبر و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم نيست؟ آيا اين معاصي نصرت و ياري دشمنان خدا نيست؟ پس سعي كنيد كه از ياوران خدا و رسول9 باشيد و بياييد توبه كنيم و ديگر بعد از اين تير بر روي خدا و رسول و فرزندان ايشان نيندازيم و اعانت و نصرت دشمنان ايشان نكنيم چنانكه حرّ بن يزيد رياحي توبه كرد و دست از ياري دشمنان برداشت.
پس بعد از آنكه در روز عاشورا حضرت سيّدالشّهداء صلواتاللّه عليه عرصه ميدان را از نور رخساره انور خود روشن و منوّر فرمود نيزه مبارك خود را بر زمين استوار كرد و بر آن تكيه فرمود پس به آواز بلند فرمود انشدكم
«* چهل موعظه صفحه 25 *»
اللّه هل تعرفونني قالوا نعم انت ابن رسول اللّه و سبطه يعني اي جماعت شما را به خدا ميخوانم آيا ميشناسيد مرا همه عرض كردند بلي تويي پسر رسول خدا و پسر دختر او. بعد از آن فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون انّ جدي رسول اللّه9 قالوا اللّهم نعم، شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه جد من پيغمبر خداست همه عرض كردند خدايا بلي ميدانيم. بعد از آن فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون انّ امّي فاطمة بنت محمّد رسول اللّه9 قالوا اللهم نعم، يعني شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه مادر من فاطمه دختر پيغمبر خداست همه عرض كردند بلي خدايا چنين است. بعد از آن فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون انّ ابي علي بن ابيطالب قالوا اللهم نعم، شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد پدر من علي بن ابيطالب است همه عرض كردند خدايا بلي ميدانيم. بعد از آن فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون انّ جدتي بنت خويلد اول نساء هذه الامة اسلاماً قالوا اللهم نعم، شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه جده من خديجه دختر خويلد اول كسي از زنان اين امت است كه قبول اسلام كرد همه گفتند خدايا بلي. بعد از آن فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون انّ سيّدالشّهداء حمزة عمّ ابي قالوا اللهم نعم، شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه حمزه سيّدالشّهداء عموي پدر من است همه گفتند خدايا بلي. بعد از آن فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون انّ جعفر الطيّار في الجنة عمّي قالوا اللهم نعم، پس شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه جعفر طيّار كه خدا به او دو بال عطا كرده كه در بهشت پرواز مينمايد عموي من است همه عرض كردند خدايا بلي. بعد از آن فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون انّ هذا سيف رسول اللّه9 و انا متقلّدُه قالوا اللهم نعم پس شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه اين شمشير پيغمبر خداست كه من حمايل كردهام همه عرض كردند خدايا بلي. بعد از آن فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون انّ هذه عمامة رسولاللّه9 و انا لابسها قالوا اللهم نعم، پس شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه اين عمامه پيغمبر خداست و من پوشيدهام عرض كردند خدايا بلي. بعد از آن فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون انّ علياً كان اولهم اسلاماً و اعلمهم علماً و اعظمهم حلماً و انه ولي كل مؤمن و مؤمنة قالوا اللهم نعم، پس شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه علي اول كسي بود كه قبول اسلام كرد و علم او بيشتر و حلم او
«* چهل موعظه صفحه 26 *»
بزرگتر بود از ايشان و او بود ولي امر و صاحب اختيار هر مرد مؤمن و زن مؤمنهاي. همه گفتند خدايا بلي. بعد از آن فرمود فبم تستحلّون دمي و ابي الذائد عن الحوض غداً يذود عنه رجالاً كما يذاد البعير الصادر عن الماء و لواء الحمد في يد جدي يوم القيمة يعني پس از براي چه خون مرا حلال ميدانيد و حال اينكه پدر من در فرداي قيامت منع ميكند از حوض كوثر مرداني چند را چنانكه شتر بيگانه را از آبخور ميرانند و لواي حمد در روز قيامت در دست جد من خواهد بود قالوا قد علمنا ذلك كلّه و نحن غير تاركيك حتي تذوق الموت عطشاناً گفتند ما اينها همه را ميدانيم و باز هم از تو دست برنميداريم تا بچشي شربت مرگ را تشنه. فاخذ الحسين7 بطرف لحيته و هو يومئذ ابن سبع و خمسين سنة پس در آن وقت آن بزرگوار طرف ريش مبارك خود را به دست مقدّس گرفته و آن روز پنجاه و هفت سال از عمر شريفش گذشته بود ثم قال اشتد غضب اللّه علي اليهود حين قالوا عزير ابن اللّه و اشتد غضب اللّه علي النصاري حين قالوا المسيح ابن اللّه و اشتد غضب اللّه علي المجوس حين عبدوا النار من دون اللّه و اشتد غضب اللّه علي قوم قتلوا نبيهم و اشتد غضب اللّه علي هذه العصابة الذين يريدون قتل ابن بنت نبيّهم يعني شديد شد غضب خدا بر يهود وقتي كه گفتند عزير پسر خداست و شديد شد غضب خدا بر نصاري وقتي كه گفتند عيسي پسر خداست و شديد شد غضب خدا بر مجوس وقتي كه آتشپرست شدند و خدا را نپرستيدند و شديد شد غضب خدا بر جماعتي كه پيغمبر خود را كشتند و شديد شد غضب خدا بر اين جماعت كه ميخواهند فرزند دختر پيغمبر خود را بكشند.
پس آن بزرگوار به اين فرمايشات غربال كرد آن جماعت را و آزمايش فرمود ايشان را و همه از غربال بيرون رفتند مگر حرّ بن يزيد رياحي فضرب الحرّ بن يزيد فرسه و جاز عسكر عمر بن سعد لعنهاللّه الي عسكر الحسين7 واضعاً يده علي رأسه و هو يقول اللهم اليك انيب فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيك پس در اين وقت حرّ بن يزيد رياحي سعادت و نيكي فطرت او را به هيجان آورده اسب خود را
«* چهل موعظه صفحه 27 *»
تاخت و از لشكر عمر سعد ملعون بيرون آمد و شتافت بسوي لشكر سيّدالشّهداء سلام الله عليه و دستهاي خود را بر سر گذارد و ميگفت خدايا بسوي تو بازگشت ميكنم زيرا كه ترسانيدم دلهاي اولياي تو را و اولاد پيغمبر تو را. بعد از آن شرفياب حضور انور آن سرور شده عرض كرد ياابن رسولاللّه هل لي من توبة قال نعم تاب الله عليك اي فرزند پيغمبر خدا ديگر آيا توبه من قبول ميشود حضرت فرمود بلي خدا توبه تو را قبول كرد. پس بياييد تا ما هم امروز قدري همت كنيم و توبه نماييم و دست از ياري عمر سعد و اتباع او برداريم و ديگر داعيان به باطل و منكران فضائل و شياطين جن و انس را كه كلاًّ در مقابل اهلحق صف كشيدهاند به معصيتها و گناهان خود اعانت و نصرت نكنيم و ديگر به سبب اعمال قبيحه خود و متابعت هوي و هوس و عملنكردن به مقتضاي فرمايش و حكم عقل و مخالفت ملائكه كه اعوان و اصحاب عقل ميباشند كه هم عقل و هم آن ملائكه از نور رخساره انور سيّدالشّهداء خلق شدهاند سر راه بر سيّدالشّهداء و اصحاب او نگيريم و بعد از اين ايشان را مانع نشويم و نخواهيم حكم عبيداللّه زياد را جاري نماييم و بگذاريم به هر طرف از راههاي خيرات و طاعات كه ميل خود ايشان است بروند و اسب نفس را تاخته از لشكر خبيث دشمنان ايشان بيرون آييم و به ترك معاصي و اطاعت داعيان حق به لشكر همايون سيّدالشّهداء ملحق شويم و دست ندامت و خضوع و پشيماني و خشوع بر سر دل خود بگذاريم و بسوي خدا بازگشت كنيم و بگوييم خدايا بسوي تو از گناهان خود بازگشت ميكنيم استغفر اللّه الذي لا اله الاّ هو الحي القيوم الرحمن الرحيم بديع السموات و الارض ذوالجلال و الاكرام من جميع جرمي و ظلمي و اسرافي علي نفسي و اتوب اليه و انشاءاللّه آن بزرگوار هم توبه ما را قبول ميكند. حرّي كه تمام عمر خود را به كفر و اطاعت يزيد بسر برده بود آن بزرگوار از رأفت و كرم خود توبه او را قبول فرمود و ما را حقي ديگر است بر آن بزرگوار كه حرّ را نبود و بايد توبه ما را زودتر از توبه حرّ قبول فرمايد چرا كه ما در زماني واقع شدهايم كه از سعادت مشاهده رخساره انور آن سرور كه رخساره خدا بود محروم و از
«* چهل موعظه صفحه 28 *»
شنيدن كلام آن بزرگوار كه لساناللّه ناطق بود ممنوع ميباشيم و حرّ به چشم خود آن رخساره تابان خدا را ديد و به گوش خود آن فرمايشات را از زبان گوياي خدا شنيد. روزي حضرت پيغمبر9 به اصحاب فرمود كه شماها در زماني واقع شدهايد كه هرگاه ترك كنيد ده يك آنچه را كه من ميگويم هلاك خواهيد شد و بعد از اين جماعتي خواهند آمد كه هرگاه عمل كنند به ده يك آنچه من گفتهام نجات خواهند يافت چراكه حجت خدا بر كساني كه در آن زمان بودند تمامتر بود از كساني كه از ديدن آن انوار و علامات محجوب و محروم ميباشند. خداوند عالم در قرآن به زبان پيغمبر خطاب ميفرمايد من يأت منكنّ بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين هر يك از شما كه گناه آشكاري كنيد عذاب او دو مقابل مردمان ديگر است.
به هر حال بعد از آنكه آن حضرت توبه حرّ را قبول فرمود حرّ اذن جنگ گرفته به ميان ميدان آمد و ميگفت:
اضرب في اعناقكم بالسيف | عن خير من حلّ بلاد الخيف |
يعني ميزنم گردنهاي شما را با شمشير و نصرت و حمايت ميكنم آقاي خود را كه بهترين اهل شهرهاي مكه و مدينه است و هيجده نفر از آن خبيثها را به درك فرستاد تا كشته شد پس حضرت بر سر نعش او تشريف آوردند در حالتي كه خون از او جاري بود پس آن بزرگوار فرمود بخّ بخّ لك يا حرّ انت حرّ كما سمّيت في الدنيا و الآخرة به به اي حرّ تو آزادي در دنيا و آخرت چنانكه اسم تو حرّ است پس آن حضرت مرثيه از براي حرّ فرمود و فرمود:
لنعم الحرّ حرّ بني الرياحِ | صبور عند مختلف الرماحِ |
|
و نعم الحرّ اذ نادي حسيناً |
فجاد بنفسه عند الصياحِ |
يعني خوب حرّيست حرّ رياحي كه صبر كرد در وقت آمد و شد نيزهها بر او و خوب حرّيست در وقتي كه ندا كرد حسين را و همراه نداي خود جان خود را هم نثار كرد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 29 *»
مجلس سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
گفتم در ايام گذشته كه خداوند عالم در اين آيه شريفه از براي بندگان خود چهار سفر مقرر فرموده تا اينكه از ادني مرتبه نقصان به اعلي درجات كمال برسند و گفتم كه قرآن كلام خداست كه بر زبان گوياي او جاري شده و آن قرآن نازل شده است بر قلب او و جاري شده است بر زبان او و گفتم كه در هر عالم آن بزرگوار پيغمبر بوده و قرآن كتاب او بوده و گفتم كه نبوت او منحصر به همين عالم نيست بلكه آن بزرگوار در هزار هزار عالم پيغمبر است و قرآن كتاب اوست و در هر عالمي خوانده است قرآن را از براي اهل آن عالم به لغت ايشان و كلام رسيد تا عالم ذرّ و گفتم كه خواند قرآن را در آن عالم از براي ايشان به لغت ايشان و عهد گرفت از ايشان و هركس بلي گفت مؤمن شد و هركس سبقت گرفت در گفتن بلي مقام و رتبه او بلندتر شد به حسب سبقت او و هركس دورتر بلي گفت مقام و رتبه او پستتر شد به حسب كندي و سستي او در گفتن بلي و هركس انكار كرد و بلي نگفت كافر شد و آن روز مؤمنين و كفار از يكديگر ممتاز شدند و كلام كشيد به معني نصرت.
و عرض كردم كه مؤمن بايد نصرت امام خود كند و چونكه مقصود آن بزرگوار رواج دين پيغمبر و اصلاح امر دين و دنياي مؤمنين بود پس ياري آن بزرگوار آنست كه
«* چهل موعظه صفحه 30 *»
شخص اصلاح نمايد امر دين خود و دين برادران خود را خواه در عصر آن بزرگوار باشد و خواه در غير عصر او بلكه كساني از نيكان كه قبل از زمان آن بزرگوار بودند و حمايت كننده و مروج دين خدا بودند محشور ميشوند از ناصران و ياوران آن حضرت بلكه ميخواهم بگويم كه در زمره شهداي كربلا محشور ميشوند. چه فايده كه حقيقت امور بر مردم مخفي است و عقلها كوچك و بزرگ ميباشد. كربلا ميشنوند، همان قطعه زمين معين را كه چهار فرسخ در چهار فرسخ باشد گمان ميكنند و حال آنكه در حديث است كه خداوند عالم زمين كربلا را بيست و دو هزار سال قبل از خلقت اين عالم خلق فرموده است و گمان مكنيد كربلا را همين قطعه زمين معين بلكه كربلا هفتاد هزار مرتبه از اين عرش و آنچه در آنست بزرگتر و وسيعتر است و شما شنيدهايد كه كربلا زمين بهشت است و شنيدهايد كه كمتر چيزي كه به مؤمن در بهشت ميدهند هفت مساوي اين عالم است بلكه از براي زمين كربلا نهايتي نيست و وسعت آن را احصا نميتوان كرد و آن زمين كربلا محيط است به عالم غيب و شهاده و دنيا و آخرت و چيزي نيست مگر آنكه زمين كربلا در آن هست و از اينجاست كه فرمودند كل ارض ارض كربلا هر زميني زمين كربلاست پس زمين كربلا در هر چيزي به منزله روح است در جسم.
ميگويم زمين كربلا اسم خداوند عالم و صفت اوست و اسم اعظم خدا و ذكر اجلّ اعلاي اوست و نيست بقعهاي در امكان كه نزديكتر باشد به خداوند عالم از زمين كربلا، و جميع ماسوياللّه و ملك خدا مسخّرند در زير اين اسم آيا نخواندهايد يا من اسمه دواء و ذكره شفاء اي كسي كه اسم او درمان هر دردي است و ذكر او شفاي هر محنت و اَلمي و خواندهايد و جعل الشفاء في تربته و نفرمود «و جعل في تربته الشفاء» يعني خداوند عالم شفاي هر دردي را در تربت او قرار داده است يعني در جاي ديگر و چيز ديگر اصلاً شفائي نيست و از چيزي ديگر شفا نميتوان جست چنانكه در بدن تو از براي هيچ عضوي شعور و ادراكي نيست مگر از براي روح تو و در هر عضو كه
«* چهل موعظه صفحه 31 *»
حس و شعوري يافت شود از براي روح تو است و ميّت قادر بر شعور و كاري نيست و دواء فعّال است و شفاء بواسطه روح است و روحِ عالم زمين كربلاست قدري دقيق شويد اگر جهال نفهمند علما ميفهمند گو ايشان نفهمند. آيا نشنيدهايد كه هرگاه نطفه مرد در رحم زن قرار گرفت با هم الفت نميگيرند و ممزوج نميشوند زيرا كه با هم ضدّ ميباشند چرا كه نطفه مرد گرم و خشك است و نطفه زن سرد و تر پس خداوند عالم ميفرستد ملكي را كه قبضهاي از خاك بردارد و در ميان آن دو نطفه بگذارد پس بواسطه آن خاك آن دو نطفه با يكديگر الفت گيرند زيرا كه خاك سرد و خشك است پس از راه خشكي مناسب با نطفه مرد است و از راه سردي مناسب با نطفه زن پس اين دو نطفه بواسطه آن قبضه خاك به هم متصل ميشوند و با يكديگر ممزوج ميشوند بعد از آن دو ملك خلاّقه از جانب خداوند عالم ميآيند و از راه دهان زن داخل ميشوند در رحم او و اذن ميگيرند كه اين نطفه را چگونه خلق كنيم و بسازيم زن بسازيم يا مرد زشت يا زيبا سعيد يا شقي پس به هرچه مأمور شدند و مأذون شدند به همان كيفيّت او را ميسازند و بعد از آنكه متولد شد و مرگ او در رسيد لامحاله در همان قطعه زمين كه آن قبضه خاك را آن ملك به جهت نطفه او برداشته بود دفن خواهد شد پس اگر آن قبضه خاك را از فرنگ برداشته باشند البته در همان فرنگ دفن خواهد شد يا ملك نقّاله او را نقل به آن مكان خواهد كرد يا بعد از آنكه در جاي ديگر بدن او پوسيد و خاك شد باد آن خاك را به آن مكان خواهد برد.
حال سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه در كدام زمين دفن شد؟ در زمين كربلا مدفون شد و آن بزرگوار در چه وقت خلق شد كه از مدفن او قبضهاي به جهت نطفه او برداشته شد و از چه طينت آن بزرگوار ساخته شد؟ خداوند عالم آن بزرگوار را به صد هزار دهر قبل از هزار هزار عالم آفريد پس زمين كربلا كه طينت آن بزرگوار از آن برداشته شد به همين مقدار قبل از هزار هزار عالم بوده است. و ميگويم آيا حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه از اهل بهشت است يا نه البته از اهل بهشت است و طينت او از بهشت است پس
«* چهل موعظه صفحه 32 *»
اينست معني اينكه زمين كربلا زمين بهشت است و اين كلامي بود عاميانه و بطور ظاهر و الا در حقيقت بهشت با آنچه در بهشت است از حور و قصور و انهار و اشجار از نور رخساره انور آن سرور خلق شده است پس بهشت از شعاع كربلا خلق شده است و چون كه طينت مؤمن از بهشت است پس طينت مؤمن خاك كربلاست و از اين باب است كه سؤر او شفاست بلكه بدن مؤمن شفاست زيرا كه بدن مؤمن تربت حسين است. قدري معرفت پيدا كنيد اين قطعه زمين كربلا هنوز واقف در مقام جماديت است و هنوز دوره نباتي را طي نكرده و به رتبه حيواني بالا نرفته و به مقام ملكي نرسيده و در رتبه جني نيامده و در مقام انسانيّت واقف نشده و بدن مؤمن خاك كربلائيست كه ترقّيها كرده و جميع اين مراتب كه عرض شد طي كرده و به مقام انسانيّت رسيده و اوست كربلاي حقيقي و اوست مدفن حسين و قبر حسين سلاماللّه عليه و قلوب من والاه قبره يعني دلهاي دوستان او قبر اوست. پس هركس زيارت كند مؤمني را زيارت كرده است قبر حسين را در كربلا نشنيدهايد من زار عبدالعظيم بري كان كمن زار الحسين بكربلا هركس زيارت كند عبدالعظيم را در ري مثل كسي است كه زيارت كرده است حسين را در كربلا و امام7 فرمود من لميقدر انيزورنا فليزر صالحي اخوانه و من لميقدر انيصلنا فليصل صالحي اخوانه يعني هركس نتواند زيارت كند ما را پس بايد زيارت كند برادران صالح خود را و هركس نتواند پيشكشي آورد از براي ما پس بايد پيشكش كند به برادران صالح خود زيرا كه خودِ مؤمن زمين كربلاست و خود مؤمن قبر حسين است چطور شد كه قبر خاكي جمادي را اين همه شرافتها باشد و قبري كه به مرتبه انسانيّت رسيده باشد آن شرافتها از براي آن نباشد؟ چه فايده كه عقلها كم است و الا چيزي چند ميگفتم كه هرگز نشنيده باشيد و آنچه در احاديث وارد شده است در فضيلت كربلا و ثواب زيارت آن پس از براي مؤمن و زيارت مؤمن هفتاد هزار مرتبه بيشتر است فضيلتش. غرض كل بدن روح دارد لكن آثار روح در چشم و گوش و زبان ظاهر است و در ساير اعضا ظاهر نيست همچنين جميع عالم كربلاست ولي آثار كربلا
«* چهل موعظه صفحه 33 *»
از مؤمن ظاهر است و از ساير اجزاء عالم ظاهر نيست و همچنين گياهها بعضي كه صاف و لطيف بودند و قبول ولايت كردند آثار كربلا از آنها ظاهر شد و خداوند عالم شفا در آنها قرار داد و بعضي ديگر كه كثيف بودند و قبول ولايت نكردند خداوند عالم شفا در آنها قرار نداد و گول نخوريد كه بعضي به چيزهاي حرام مداوا ميكنند و شفا ميجويند خداوند عالم هرگز شفا در حرام قرار نميدهد و نداده چگونه ميشود كه آثار كربلا از چيزهاي حرام ظاهر شود و منظور از اين حرفها كه ميگويم باطن آنها هم هست پس اشخاص هم همين طور ميباشند پس هركس قبول ولايت نكرده و انكار فضائل مينمايد خداوند عالم در آنها شفاي درد ضلالت و دواي مرض جهالت را قرار نداده است پس كسي گول آنها را هم نبايد خورد و شفاي دردي از ايشان نبايد جست و ايشان هم حرام و حرامي ميباشند نميبيني كه عربها دزد را حرامي ميگويند.
به هر حال مقصود اينها نبود مقصود اين بود كه مؤمن در هر جاي عالم كه هست و بميرد شهيد مرده و در زمين كربلا كشته شده و در ركاب مستطاب سيّدالشّهداء و در حضور آن بزرگوار در جنگ و جهاد كشته شده زيرا كه جهادها تفاوت دارد پس يك جهاد به دست است و يك جهاد به چشم است و يك جهاد به زبان است و يك جهاد به پاست و يك جهاد به مال است و يك جهاد به دل و جان است پس نظر كن كه شهداء در روز عاشورا يك ساعت يا دو ساعت نهايت نصف روز جهاد كردند و چه بسيار مؤمني كه پنجاه سال يا بيشتر در نصرت آن بزرگوار جهاد كرده و ميكند و از صدمههايي كه در راه آن بزرگوار از معاشرت اين خلق منكوس و اذيتهاي ايشان بر او وارد ميآيد در هر آني كشته ميشود بعد از اين بابصيرت شويد و خيالات بچهگانه نكنيد ميشنويد مثلاً جون غلام ابوذر در ركاب آن بزرگوار در روز عاشورا كشته شد و بدن او در ميان خاك و خون افتاده بود و بوي مشك از او بلند بود مرثيهها از براي او ميخوانيد و گريهها ميكنيد و خوب هم ميكنيد و درست هم ميكنيد و لكن منظور اينست كه محض همين كشتهشدن ظاهري در نظر شما عظمها نداشته باشد و جلالت و عظمت
«* چهل موعظه صفحه 34 *»
مقام بزرگان شيعه در نظر شما خوار و بيمقدار نباشد مگر آن بزرگواران نصرت و ياري آقاي خود سيّدالشّهداء را ننمودند و در راه او محنتها و مصيبتها بر ايشان وارد نيامد و دلهاي مقدس ايشان كه خدا ميداند كه چندين هزار مرتبه از بدنهاي بسياري از شهداي كربلا لطيفتر و شريفتر بود از تيرها و نيزههاي دشمنان دين خدا سوراخ سوراخ نشد و سينههاي مقدس ايشان كه مخزن علوم خدا و مكمن اسرار ائمه هدي سلام اللّه عليهم بود از شمشيرها و خنجرهاي دشمنان خدا مجروح و پاره پاره نگرديد،
جراحات السنان لها التيام | و لايلتام ما جرح اللسان | |
آنچه زخم زبان كند با مرد | زخم شمشير جان ستان نكند |
آه آه چه مصيبتها و چه محنتها و چه اذيتها كه به آن بزرگواران نرسانيدند و چه اهانتها و خواريها كه نسبت به ايشان نكردند و در همه حال صابر و شاكر بودند و اينها را در راه امام خود سهل و آسان ميدانستند و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون برويم سر مسأله.
گفتم كه مقصود آن بزرگوار از طلب نصرتي كه كرد اين نبود كه كسي دشمن را از او دفع كند يا حرم محترم او را از اسيري حفظ نمايد بلكه مقصودش اين بود كه در آن منظوري كه دارد فتح و فيروزي با او باشد و او را در آن امر نصرت و ياري كند. حال بگوييد ببينم فتح چه چيز است و شكست كدام؟ آن قلعهاي را كه ميخواست بگيرد گرفت يا نه؟ جماعتي را كه ميخواست هلاك كند هلاك كرد يا نه؟ هوشيار شويد و بعد از اين خيالات بچهگانه نكنيد آن بزرگوار ميخواست هلاك كند كفّار را پس چنان كشت ايشان را و هلاك كرد كشتني ابدالدهر و هلاكتي پاينده و جاويد كه در هر آني هزار دفعه كشته ميشوند و آن بزرگوار منظورش اين بود و آمده بود كه عَلم و لواي شفاعت را بر پا نمايد پس چگونه فتح نكرد واللّه چنان فتح نماياني كرد كه در هزار هزار عالم كسي چنين فتحي نكرده و نخواهد كرد در زيارت ميخواني لا مغلوبٌ واللّه ناصرك لا ذليلٌ واللّه معزّك نيستي تو مغلوب و حال اينكه خدا ناصر تو است و نيستي خوار و ذليل و
«* چهل موعظه صفحه 35 *»
حال اينكه خدا تو را عزيز كرده است و شما تا كي ميپنداريد كه فتح از براي يزيد بود و خداوند عالم اشاره ميفرمايد در قرآن به فتح آن بزرگوار انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً يعني ما فتح كرديم از براي تو فتح مبيني و مبين يعني جدا كننده ميان حقّ و باطل پس آن بزرگوار بواسطه آن فتح جدا كرد كافر را از مؤمن ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر تا اينكه بيامرزد خدا گناهان گذشته و آينده تو را آيا ميدانيد گناهان گذشته و آينده آن بزرگوار چيست گناهان گذشته آن بزرگوار گناهان مؤمناني است كه قبل از زمان آن بزرگوار بودهاند تا حضرت آدم و گناهان آينده او گناهان مؤمناني است كه از زمان آن بزرگوار هستند تا روز قيامت زيرا كه آن بزرگوار به گردن خود گرفته است گناهان جميع شيعيان اميرالمؤمنين7 را و آيا شما نميدانيد كه هرگاه مصيبتي به دل انسان رسد و بگويد انّا للّه و انّا اليه راجعون كفاره گناهان او خواهد شد چنانكه در قرآن ميفرمايد الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون يعني كساني كه مصيبتي به ايشان رسد بگويند انّا للّه و انّا اليه راجعون بر ايشان باد درود و رحمت از جانب پروردگار ايشان و ايشانند هدايتيافتگان. حال ميگويم هرگاه خاري به پاي شما رود مصيبتش بيشتراست يا به چشم شما اگر هزار خار به پاي شما رود مقابلي نميكند با يك خار كه به چشم شما نشيند پس آيا مصيبت حضرت پيغمبر9 چه خواهد بود، سر مبارك حضرت زكريا را از فرق مباركش با ارّه دو حصّه كردند و پوست از صورت مبارك حضرت اسماعيل زنده كندند و با وجود اين مصيبتهاي آن پيغمبران حضرت پيغمبر9 ميفرمايد ما اوذي نبي قط مثل ما اوذيت يعني چنانكه به من اذيت رسيد به هيچ پيغمبري اذيت نرسيد زيرا كه اگر صد خار به پا نشيند مصيبتش چنان نيست كه خاري به ديده خلد و بزرگترين مصيبتهاي حضرت پيغمبر مصيبت فرزندش حسين است7 مباشيد مثل كساني كه ميگويند نميدانم پيغمبر آنوقت كجا بود پيغمبر در روز عاشورا همان نزد حسين حاضر بود و سر حسين در دامان مادرش فاطمه سلاماللّه عليها بود.
«* چهل موعظه صفحه 36 *»
روزي حضرت پيغمبر9 نشسته بود و حسين سلاماللّه عليه را بر يك زانوي خود نشانيده بود و ابراهيم را بر زانوي ديگر خود پس جبرئيل آمد و عرض كرد بايد راضي شوي به مرگ يكي از اين دو فرزند فرمود ابراهيم را فداي حسين ميكنم زيرا كه از مرگ ابراهيم همين دل من ميشكند و از مرگ حسين دل علي ميشكند دل فاطمه ميشكند دل حسن ميشكند. پس چگونه به سبب مصيبتهاي سيّدالشّهداء سلام الله عليه گناهان امت پيغمبر آمرزيده نشود؟ پس ببين كه مصيبت حسين چقدر بر حضرت پيغمبر بزرگ بوده كه كفاره اين همه گناهان اولين و آخرين مؤمنين شده است و حديث است كه در روز قيامت اهل آمرزشِ خدا در پاي منبر وسيله هزار صف ميباشند و نهصد و نود و نه صف را حضرت سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه به تنهايي شفاعت ميكند و آن يك صف ديگر را ساير ائمه سلاماللّه عليهم با آن حضرت شفاعت ميكنند.
و سرّ اين حكايت آنست كه نجاتي در تمام ملك خداوند عالم از براي احدي نيست مگر به خضوع و خشوع در نزد عظمت و جلالت خداوند عالم و حضرت سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه رأس و رئيس خاضعين و خاشعين است در ملك خدا و آن بزرگوار كاري كرد و چنان خضوعي كرد در جنب خداوند عالم كه خاضع و خاشع كرد قلب جميع اهل عالم را از كافر و مؤمن اما كافر در حال غفلت و اگر نه اين بود كه كفار در حال غفلت از كفر و عناد خود خاضع ميشدند هرآينه از دنيا هم محروم ميشدند چنانكه از آخرت محروم ميباشند و ديگر همين عزتها و مالهاي دنيايي هم از براي ايشان نبود. و اين خضوع در حال غفلت از براي يزيد و اصحاب او هم روي داد و از براي آن بزرگوار گريه كردند و باز چون ملتفت عداوت خود ميشدند عداوتها از ايشان به ظهور ميرسيد چنانكه حضرت سجاد سلاماللّه عليه فرمود وقتي كه ما را به شام ميبردند مرا بر شتر لنگي سوار كرده بودند و حرم محترم را بر اشترها سوار كرده بودند و هر وقت از براي پدر بزرگوارم گريه ميكرديم ما را با كعبهاي نيزهها ميزدند.
و چونكه نجاتي نبود مگر در خضوع پس ملاحظه كن كه آن بزرگوار چگونه تدبير
«* چهل موعظه صفحه 37 *»
فرمود در خضوع مثلاً هرگاه صاحب ناخوشي صفرا به نزد طبيب رود او را به تبريد معالجه نمايد و هرگاه صاحب مرض بلغمي نزد طبيب برود او را به تسخين امر نمايد و همچنين هر مرضي را به دوائي معالجه نمايد كه مناسب آن مرض باشد و صاحب شفاعت هم طبيب امراض معاصي است و خداوند عالم با كسي عداوت ندارد و از براي هر مرضي دوائي قرار داده و از براي هر عملي جزائي مقرر فرموده و طبيب كه مسهل و فلوس به تو ميآشاماند از راه عداوت او به تو نيست بلكه از راه رأفت و رحمت اوست لكن ناخوشي تو اين دوا را لازم دارد در هنگام معالجه. و مرضهاي مؤمنين مختلف است و هر مرضي را معالجه و دوائي در كار است چنانكه سلاطين ظاهري هم هر مقصّري را به اندازه تقصير و مناسب غلط و خطاي او سياست ميكنند يكي را مثلاً گوش ميبرند يكي را بيني يكي را زبان يكي را كور ميكنند يكي را دست يكي را پا ميبرند يكي را حبس ميكنند يكي را چوب ميزنند يكي را ترجُمان ميكنند([1]) و يكي را ميكشند و همچنين به حسب اختلاف تقصيرها و غلطهاي ايشان.
و چونكه معصيتهاي مؤمنين هم مختلف و متفاوت بود و خداوند عالم خواست آنها را معالجه فرمايد و از براي هريك سياست و محنتي در كار بود پس حضرت سيّدالشّهداء روحي فداه كه لواي شفاعت را بر افراشت و خواست آن مرضها را معالجه فرمايد ملاحظه فرمود ديد كه بسياري از مرضهاي ايشان دواي آن آنست كه طفل صغيري از ايشان بميرد تا آن گناه معالجه شود و آمرزيده شود و ديد كه بسياري از دلها خاضع نميشود مگر به مرگ اطفال كوچك پس آن بزرگوار در معالجه اين نوع گناهان و به جهت خاضع كردن اين نوع دلها فرزند خود علياصغر را فدا كرد.
و ملاحظه كرد كه بسياري از گناهان ايشان گناهيست كه جزاي آنها مردن فرزند جوان رشيد است و بسياري از مردم از مرگ طفل كوچك متأثر و متألّم نميشوند و دل
«* چهل موعظه صفحه 38 *»
ايشان خاضع نميشود ولي هرگاه بشنوند مرگ جواني را يا كشته شدن جواني را دلهاي ايشان ميشكند پس آن بزرگوار از براي معالجه اين قسم گناهان و خاضع كردن اين نوع دلها فرزند ارجمند خود حضرت علياكبر سلاماللّه عليه را فدا نمود و شما ميشنويد علياكبر و نميدانيد چه علياكبر، شنيدهايد جوان هجده ساله ميپنداريد مثل يكي از پسران هجده ساله حاشا بعد از آنكه آن بزرگوار سلام الله عليه رو به عرصه ميدان نهاد حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه زبان مباركش به اين كلام جاري شد كه اللهم اشهد علي هؤلاء القوم قد برز اليهم اشبه الناس برسول اللّه9 خَلقاً و خُلقاً و منطقاً يعني خدايا گواه باش كه كسي به ميدان ايشان رفت كه شبيهترين مردم است به پيغمبر خدا9 در صورت و سيرت و رفتار و گفتار و چقدر جلالت و بزرگي آن بزرگوار از اين حديث ظاهر ميشود كه در اخلاق و احوال و گفتار شبيهترين مردم است به حضرت پيغمبر9 و تو اخلاق پيغمبر را سهل و اندك مشمار و گفتار او را بيهوده و لغو مپندار اما اخلاق آن بزرگوار اينست كه خدا در قرآن ميفرمايد انك لعلي خلق عظيم يعني تو اي محمّد صاحب اخلاق بسيار بزرگ ميباشي و تأمل كن كه چه اخلاق بايد باشد كه خدا آن را بزرگ گويد و اما گفتارش اينست كه ميفرمايد و ما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي يعني پيغمبر از روي ميل و خواهش خود سخن نميگويد و هرچه بگويد وحيي است كه از جانب خدا به او شده است. پس حضرت علياكبر روحي فداه از جمله بزرگان نقباء ابرار خواهد بود و در رتبه حضرت سلمان يا امثال او يا برتر خواهد بود پس آن بزرگوار عالم بود بماكان و مايكون و ميدانست علم محمّد و علي را 8 و تأمل كنيد كه حضرت سيّدالشّهداء7 در روز عاشورا هيچ وقت اشك از چشم مبارك او جاري نشد و از براي احدي گريه نكرد و رخساره انور آن سرور از شدت سرور و بهجت برافروخته بود و مانند آفتاب تابان بشاشت و خوشحالي از آن نمايان بود حتي آنكه يكي از اصحاب گفت ببينيد كه چگونه روي او از بشاشت برافروخته است و اصلاً از مرگ پروا ندارد و با وجود اين وقتي كه حضرت علياكبر سلاماللّه عليه روانه ميدان
«* چهل موعظه صفحه 39 *»
شد چشم مبارك حضرت سيّدالشّهداء7 به اشك گشت نه اينكه جاري شود يا صداي او به گريه بلند شود حاشا آن بزرگوار زنان و خواهران خود را از گريه منع ميكرد كه دشمنان شماتت نكنند و اين تري چشم آن بزرگوار هم نه از راه اين بود كه دلش ميسوخت بر علياكبر كه كشته ميشود و او را كه در راه خدا داده بود از عقب سرش گريه ميكرد از برايش حاشا بلكه چون حضرت علياكبر شبيه جد بزرگوارش بود و هر وقت مشتاق لقاي جد بزرگوارش ميشد نظر به رخساره حضرت علياكبر ميكرد و يادگار جدش بود و بياعتنائيها و بيادبيهاي آن كفار اشرار نسبت به حضرت علياكبر بيادبي به حضرت پيغمبر ميشد از اين بابها چشم آن حضرت به اشك گشت و الا آن حضرت را در فدا كردن علياكبر و ساير فرزندان و برادران و ياران نهايت خرمي و خوشحالي بود و بايد به همينطور و به همين رضامندي جان نثار محبوب كرد و در راه او سربازي و جانفشاني نمود و الا با صدهزار لئامت و بخل و گرانجاني و چشم از عقبش داشتن كه كار هر لَچَر لئيمي ميباشد.
و سختتر و شديدتر از اين كشتهشدنها و جانفشانيها حكايت شب يازدهم محرم است اگرچه كشته شدن به اين طور هم سخت است و در نهايت سختي كه تكاد السموات يتفطّرن منه نزديك بود كه آسمانها و زمينها پاره شوند و از يكديگر بپاشند و لكن حكايت شب يازدهم محرم كيفيت عجيب غريبي است و اگر كسي در آن تأمل كند نزديك است ديوانه شود و عقل به كلي از او زائل شود ملاحظه كن در احوال ايشان در آن شب، آن زنان و دختران همه از حرم محترم پيغمبر9 و از خانواده جلالت و عصمت و طهارت در آن شب تاريك بيكس و بيمحرم مگر يك نفر او هم بيمار و صاحب بستر در ميان سيصد هزار لشكر همه دشمن همه نامحرم همه در خيال غارت و اسيري ايشان. گاهي ملاحظه شب گذشته را ميكردند كه با وجود اينكه محصور لشكر اعداء بودند به چه جلالت و بزرگي در امن و امان بودند حضرت سيّدالشّهداء با جمعي از برادران ديگر و فرزندان بر سر ايشان بودند و جماعت بسياري از ملازمان و اصحاب
«* چهل موعظه صفحه 40 *»
و خدّام در حفظ و حراست ايشان قيام و اقدام داشتند. گاهي ملاحظه احوال امشب را ميكردند كه همه نامحرم در ميان سيصد هزار دشمن اسير و گرفتار ميباشند از آن طرف ملاحظه ميكردند برادران و پدران و فرزندان و ياوران و اصحاب خود را كه در كنار ايشان در ميان خاك و خون افتادهاند همه كشته همه برهنه همه سر از تن جدا. از آن طرف اين لشكر دشمن همه از روي شماتت مشغول شرب خمر و ساز و نواز و دف و ني و تار و طنبور و اقسام لهو و لعب، از آن طرف اين اطفال كوچك همه ترسان همه لرزان همه گرسنه همه تشنه همه حيران و سرگردان كه آيا اين لشكر با ايشان چه خواهند كرد. خدايا نميدانم چه احوال داشتند و چه بر ايشان گذشت واللّه از ملاحظه و تأمل اين حكايت نزديك است عقلها از سرها پرواز كند آخر همه اينها كه امام نبودند همه كه معصوم نبودند زن بودند ضعيف بودند در ميان ايشان اطفال كوچك بود و ملاحظه و تأمل كن در احوال حضرت سجاد سلام الله عليه در آن شب و غيرت آن بزرگوار و اين اوضاع. در حديث است كه جميع هولهاي قبر در همان شب اول بر انسان وارد ميآيد چرا كه از عالمي به عالمي ديگر رفته و اسباب و اوضاعي كه هرگز نديده و انس و عادت نداشته ميبيند پس نهايت وحشت و دهشت از براي او دست ميدهد و آن شب يازدهم محرم شب اول قبر ايشان بود و تأمل كن كه چقدر وحشت و دهشت در آن شب از براي ايشان بود و اما بعد از آن شب چه در راه و چه در شام در هرجا به آن طور بر ايشان سخت نگذشت چرا كه به آن ظلمها و سختيها عادت كرده بودند و انس گرفته بودند و احوال شب يازدهم ايشان را كه با شب عاشورا بسنجي برميخوري وحشت و سختي آن شب را از براي ايشان.
پس حضرت سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه بواسطه اين محنت اسيري حرم محترم حضرت پيغمبر9 جميع گناهان مؤمنين را معالجه فرمود و قلب جميع عالم را به اين واسطه خاضع و خاشع نمود حتي قلب حيوانات را شما ملاحظه نمائيد كه اين غيرت اهل و عيال مرغان و ساير حيوانات را هم به هيجان ميآورد نميبينيد كه خروس
«* چهل موعظه صفحه 41 *»
چگونه در غضب ميشود هرگاه خروسي ديگر نزديك مرغ او آيد.
و شايد از همين جا غيرتي در شماها پيدا شود و بعد از اين شبيه را موقوف بكنيد چقدر قبيح است كه شبيه شوند به زنان و دختران آن حضرت و اظهار كنند كيفيت مكالمات ايشان را با يكديگر و صورت احوال و اوضاع ايشان را. بنياميّه لعنهماللّه درباره اهلبيت حضرت پيغمبر9 كوتاهي نكردند كه كسي امروز تدارك و تلافي نمايد هركس راضي است كه شبيه زن و دختر و خواهر او را در ميان ميدان گنجعليخان بياورند و اظهار كنند صورت حركات و مكالمات او را با عيال او راضي شود به شبيه زنان و دختران حضرت پيغمبر9 در ميان نامحرمان.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 42 *»
مجلس چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
خواستم كه بيان كنم چهار سفري را كه خداوند عالم در اين آيه شريفه از براي بندگان خود معين فرموده و در مقدمه بيان اين مطلب بعضي مطالب ذكر شد تا اينكه كلام كشيد به اينكه حضرت سيّدالشّهداء7 اين آيه را در عالم ذرّ خواند و از مردم طلب ياري و نصرت كرد و گفتم كه نصرت يعني كمك و كمك آنست كه ياري و اعانت كنند كسي را در كاري كه ميخواهد آن كار را به انجام رساند و چونكه مقصود آن بزرگوار رواج دين و اصلاح دنيا و دين مردم بود پس در عرصه ذرّ فرمود لولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين چرا از هر جماعتي چند نفري بيرون نميروند تا طلب دانش كنند در دين يعني تعليم گيرند راه و رسم محبت و جانفشاني و طريقه و رويّه وفاداري و سربازي را لينذروا قومهم تا بترسانند قوم خود را و هدايت كنند ايشان را و سبب شفاعت ايشان شوند. آيا نشنيدهايد كه مؤمن شفاعت ميكند از كسان و آشنايان خود بقدر قبيله ربيعه و مُضَر كه دو قبيله بزرگ ميباشند از عرب و شفاعت ايشان در سفر سوم ميشود كه برگشتند بسوي قوم خود و اين برگشتن سفر سوم ايشان است پس در سفر اول از منزلها و وطنهاي خود سراسيمه بيرون آمده متوجه ميشوند و ميشتابند بسوي مولاي خود و در سفر دوم جانفشاني ميكنند و سربازي مينمايند در
«* چهل موعظه صفحه 43 *»
خدمت او و در سفر سوم متوجه ميشوند بسوي كساني كه زير پاي ايشان ميباشند و برميگردند بسوي ايشان و در سفر چهارم راه ميروند در ميان ايشان و هدايت و تعليم ميكنند ايشان را چنانكه در حديث است كه در روز قيامت در وقتي كه اهل محشر در ورطات و شدتها و سختيها گرفتار ميباشند و از شدت حرارت آفتاب غرق عرق ميباشند در اين وقت بزرگان شيعه در ميان ايشان ميافتند و كساني را كه اهل شفاعت باشند از ميان اهل عرصه محشر برميچينند چنانكه مرغ دانه خود را از ميان سنگ برميچيند. و بزرگتر از اين در احاديث وارد است كه در روز قيامت بهشت و جهنم در دست بزرگان شيعه ميباشد و آنچه مردم تا حال متحمل نميشدند و سخت و بزرگ بود بر ايشان كه حضرت امير7 قسمتكننده بهشت و جهنم باشد حال بشنوند درباره شيعيان آن بزرگوار كه كليد بهشت و جهنم در روز قيامت به دست ايشان خواهد بود و فرمايش ميكنند به زبانه جهنم كه بگير اين را و واگذار اين را و در حديث است كه ايشان در روز قيامت قرار ميدهند هركس را بخواهند در هر درجهاي از درجات بهشت كه بخواهند و قرار ميدهند هركس را كه بخواهند در هر دركي از دركات جهنم كه بخواهند و ائمه ما سلاماللّه عليهم اجل و بزرگتر از اين ميباشند كه مباشر اين امور شوند و آن بزرگواران در آن روز پادشاهان و حكمرانان و فرمانفرمايان ميباشند و بزرگان شيعه فرمايشات و احكام ايشان را در ميان خلايق جاري ميكنند.
و در آن روز نصب ميشود از براي حضرت پيغمبر9 منبري كه آن را منبر وسيله ميگويند و از براي آن منبر هزار پله است كه ما بين هر پلهاي تا پلهاي بقدر مسافت دويدن اسب تندرو هزار سال راه فاصله است و دويدن اسبان آخرت را ميداني چطور است در هر چشم بهم زدني هفت مقابل اين دنيا را طي ميكنند و هر پله آن منبر از يك دانه جواهر است به حسب اختلاف پلهها مثلاً يكي از ياقوت است يكي از زمرد است يكي از درّ است و همچنين پس حضرت پيغمبر9 بالا ميرود بر آن منبر و بر پله آخر آن قرار ميگيرد و مينشيند و حضرت امير سلاماللّه عليه در پله دوم آن
«* چهل موعظه صفحه 44 *»
قرار ميگيرد يعني يكپله پايينتر از حضرت پيغمبر و خداوند عالم لواي حمد را به حضرت پيغمبر9 عطا ميفرمايد و آن بزرگوار آن لوا را به دست حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه ميدهند و آن بزرگوار است حامل لوا در روز محشر و سنيان هم اين مطلب را قبول دارند و از براي آن لوا هفتاد شقّه است كه جميع اهل هزار هزار عالم در زير يك شقّه آن ميباشند و آن شقّههاي ديگر حكايتي ديگر و امري ديگر است كه دخلي به اوضاع اين هزارهزار عالم ندارد و حمد يعني شكر و شكر از براي نعمت است و آن بزرگوار است ولي هر نعمتي و آن بزرگوار است محمود و محمد يعني كسي كه بايد او را شكر كرد و اوست شكر كرده شده و اگر آن بزرگوار ولي نعمت نبود محمّد نبود پس ايشانند ولي نعمتهاي ملك خدا چنانكه در زيارت جامعه ميخواني و اولياء النعم.
پس در اين وقت ملكي ميآيد در نهايت خوشرويي و خوشمويي و خوشبويي و بالا ميرود بر آن منبر و سلام ميكند بر حضرت پيغمبر9 حضرت ميفرمايد كيستي تو كه من ملكي خوشروتر و خوشبوتر از تو نديدهام عرض ميكند كه من رضوان خازن بهشت ميباشم و اينك كليدهاي بهشت را از جانب خداوند عالم خدمت شما آوردهام كه هركس را بخواهيد داخل بهشت فرمايي حضرت فرمايد كه آنها را تسليم برادرم علي كن پس تسليم حضرت امير ميكند و مرخص ميشود. بعد از آن ملكي ديگر در نهايت بدبويي و بدمويي و بدرويي و كراهت منظر ميآيد و بر آن منبر بالا ميرود و بر آن حضرت سلام ميكند پس حضرت ميفرمايد كيستي تو كه من ملكي بدروتر و بدموتر و بدبوتر از تو نديدهام عرض ميكند كه من مالك خازن جهنم هستم و اينك كليدهاي جهنم را از جانب خداوند عالم خدمت شما آوردهام كه هركس را خواهيد داخل جهنم فرماييد حضرت ميفرمايد آنها را تسليم برادرم علي كن مالك هم آنها را ميآورد تسليم آن بزرگوار ميكند. و در آنوقت جميع خلق اولين و آخرين در حضور آن بزرگوار در پاي منبر وسيله جمع ميباشند و همه بر هيأت تشهد نشسته و سرهاي ايشان از شدت
«* چهل موعظه صفحه 45 *»
عظمت و جلالت و نور و ضياء آن بزرگوار بزير و همه منتظر حكم و فرمان حضرت پيغمبر9 و همه واله و حيران كه آيا از مصدر سلطنت و پادشاهي آن بزرگوار چه حكم درباره ايشان صادر خواهد شد و چنان صامت و ساكت باشند كه گويا مردهاند چنانكه خداوند عالم ميفرمايد و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الاّ همساً يعني آن روز چنان خاضع و خاشع است صداهاي اولين و آخرين در نزد جلالت و عظمت و كبرياء حضرت پيغمبر9 كه نخواهي شنيد آوازي از ايشان مگر همان آواز نفس كشيدن ايشان را زيرا كه آن بزرگوار است مظهر سلطنت و رحمانيت خداوند عالم و تري كل امة جاثية كل امة تدعي الي كتابها اليوم تجزون ما كنتم تعملون و ميبيني در آن روز هر كسي را كه به زانو در آمده است و به هيأت تشهد نشسته است و ميگويند به هر كسي كه مطالعه كن نامه عمل خود را امروز است كه جزاي عملهاي شما را به شما ميدهند پس در اين وقت هركسي مشغول مطالعه نامه عمل خود است و منتظر است كه آيا درباره او چه حكم خواهد شد كه در اين وقت حضرت امير سلاماللّه عليه به يك حرف تكلم ميفرمايند كه جميع خلق اولين و آخرين آن صدا را ميشنوند و هركسي ميبيند كه آن بزرگوار سلاماللّه عليه نامه عمل او را از اول تا آخر از اعمالي كه از اول تكليف خود تا وقت مرگش كرده به لغت و زبان او خواند و آن بزرگوار به يك حرف بيشتر تكلم نميفرمايد و آن آواز به جميع اطراف محشر ميرسد و هركسي ميبيند كه نامه عمل او را خواند چنانكه تو يك نفر بيش نيستي و چون در آئينهخانه در آيي صدهزار عكس پيدا ميشود و هر آئينه ميبيند كه تو به همه خود در آن جلوه كردي و مو بهموي خود را در آن آشكار نمودي اين است كه خدا ميفرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحقّ انّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون اينست كتاب ناطق ما كه سخن ميگويد با شما به حقّ بدرستي كه ما نسخه جميع اعمال جزئي و كلي شما را برميداشتيم يعني در سينه مقدس حضرت امير سلام اللّه عليه ثبت ميكرديم و امروز ميخواند آن نسخهها را از براي شما چنانكه در آيه ديگر ميفرمايد و كل شيء احصيناه في امام مبين هر چيزي را
«* چهل موعظه صفحه 46 *»
ما ضبط كردهايم و احصا نمودهايم در امام مبين به هر حال مقصود بيان احوال قيامت نبود و مقصود از اينها آن بود كه آن بزرگواران حكام و سلاطين ميباشند چنانكه در زيارت جامعه ميخواني و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم بازگشت جميع خلق بسوي شماست و حساب ايشان بر شما نه به اين معني كه آن بزرگواران خود مباشر حساب خلق باشند حاشا بلكه از براي ايشان است خدّام و نوكرها كه احكام و فرمايشات ايشان را جاري ميكنند در ميان رعيت و ضعفا.
و اگر از براي شما شعوري بود ميدانستيد كه بازگشت خلق بسوي بزرگان شيعه است و حساب خلق بر ايشان و ايشان داخل ميكنند هركس را بخواهند در بهشت و هركس را بخواهند در جهنم و هركس از اين معني ابا نمايد و اين معني را انكار نمايد سلطنت و پادشاهي ائمه سلاماللّه عليهم را ناقصتر و بيحسابتر دانسته از سلطنت پادشاهان اين دنيا و امر آخرت را بيانضباطتر و سستتر از امر دنيا دانسته پس امر ضعفاي رعيت مفوّض به نجباء خواهد بود و امر نجباء مفوّض به نقباء و امر نقباء مفوّض به انبياء و امر انبياء مفوّض به ائمه سلاماللّه عليهم و امر ائمه مفوّض به حضرت پيغمبر9 است و آن بزرگوار است پادشاه مطلق و فرمانفرماي بحق و امر كننده و نهي كننده در ملك خداوند عالم و صاحب دنيا و آخرت ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا.
و مسأله اين بود كه شيعيان در سفر اول از وطن خودپرستي و خودبيني رسته و سراسيمه و سر از پا نشناخته شتافته بسوي امام خود روند و چه دراز است اين سفر صدهزار سال راهست مادام كه نرفتهاي و در نظر كساني كه نرفتهاند و چه نزديك است هرگاه رفتي و همه يك گام بيش نيست و آن يك گام اينست كه از خانه خودبيني و خودپرستي و از سرمنزل انيت و استقلال و وطن خودي خود قدم برداشته در عرصه نيستي و اضمحلال گذاري و در شهربند فنا و زوال منزل گزيني پس هرگاه اين راه را پيمودي و قطع اين مرحله نمودي همين يك گام است و الا صدهزار سال راه هم بيشتر
«* چهل موعظه صفحه 47 *»
خواهد بود.
كيف الوصول الي سعاد و دونها | قلل الجبال و دونهنّ حتوف |
و اما سفر دوم جانفشاني كردن و خود را نثار خاك راه حضرت جانان نمودن است و تا جان ندهند حضرت جانان جمال خود را به ايشان نخواهد نمود چنانچه سنگ آئينه تا زنگ خودي و كدورت خودپرستي را از صفحه وجود خود نزدايد و پا از عرصه انيت و استقلال خود بيرون نگذارد و در نزد آفتاب جهانتاب فاني و متلاشي نشود عكسپذير جمال مهر جهان آرا نگردد و از اشعه و انوار او رخشان و تابان نشود. همچنين بزرگان شيعه هم بعد از آنكه در نزد آفتاب رخساره انور و مهر چهره منور امام خود وجود خود را فاني و مضمحل كردند و از سرمنزل خودي و خودبيني بيرون آمده رو به وادي فنا و عدم آوردند عكسپذير جمال يار و مطلع انوار آن بزرگوار خواهند شد و در اين وقت است كه ايشان قابل هدايت كردن و نوربخشي به ساير خلق ميشوند و مخزن اسرار و مظهر انوار ائمه اطهار سلام الله عليهم ميگردند و اگر از براي شما شعوري بود از براي شما تفصيل ميدادم كه هر يك از هفتاد و دو نفر شهداي كربلا مظهر اسمي از اسماء خداوند عالم ميباشند.
به هر حال پس چون در سفر دوم از آفتاب جمال جهانآراي آن بزرگوار صفحه آئينه وجود ايشان ظاهراً و باطناً رخشان و درخشان شد و از آن آفتاب تابان به ظاهر و باطن و جميع مقامات خود نوريابي كردند و سر تا پا روشن و منور شدند در اين وقت مأمور ميشوند از جانب مولاي خود به برگشتن و رجوع بسوي قوم خود از براي هدايت و انذار قوم خود و اين برگشتن سفر سوم ايشان است و در سفر چهارم راه ميروند در ميان قوم خود و هدايت ميكنند ايشان را و نجات ميدهند از ضلالتها و جهالتها و مهلكهها.
پس عرض ميكنم كه حضرت سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه در عالم ذرّ دعوت فرمود مردم را به اين چهار سفر و اجابت نكرد آن بزرگوار را مگر نفوس طيّبه و فطرتهاي
«* چهل موعظه صفحه 48 *»
زكيّه و همين انسان تنها هم نبود كه اجابت كرد بلكه جميع مؤمنين جن و حيوانات طيّب طاهر حلالگوشت و گياههاي حلال پاكيزه خوشطعم خوشبو و زمينهاي شيرين نرم و سنگها و معدنهاي خوب اجابت كردند دعوت آن بزرگوار را پس از جميع ملك خدا او را اجابت كردند و شما مپنداريد كه همين شما عزادار و ماتمدار آن بزرگوار ميباشيد زيرا كه هركس و هرچيز كه در عالم ذرّ آن بزرگوار را اجابت كرد در اين عالم هم نصرت و ياري كرد و از براي او گريه و ماتمداري كرد.
و شما گمان مكنيد كه گريه همين آب آمدن از چشم است بلكه اصل گريه از شدت حرارت و سوزش قلب است و چون دل از شدت تألم و حرارت همّ و غمّ بسوزش آيد و مشتعل شود آثار و علامات آن حرارت در روي انسان ظاهر گردد چرا كه روي شخص روزنه دل اوست چنانكه خوشحالي و اندوه و خجالت و حياء و بيشرمي و بيحيائي دل و ساير احوال آن همه از رخساره انسان ظاهر ميشود. پس بعد از آنكه آتش همّ و غمّ و تكسّر و الم در قلب انسان به هيجان آمد و روشن شد بر رخساره او شعلهور ميشود و در چشم او هم تأثير كرده چشم را گرم ميكند و چون خداوند عالم چشم انسان را از پيه خلق فرموده و پيه از حرارت ميگدازد و آب ميشود پس به محض اينكه چشم انسان از آن حرارت قلب گرم شد فوراً طبيعت از اطراف بدن و از جاهايي كه در بدن رطوبت هست آب حاضر ميكند و بر آن پيه ميريزد كه از آن حرارت گداخته نشود و اينكه طبيعت، آب حاضر ميكند از براي حفظ چشم خصوصيتي به اين وقت هم ندارد كه از جهت تأثير حرارت قلب باشد بلكه هرگاه حرارت دود يا هواي گرمي ديگر هم در چشم تأثير كند طبيعت باز آب حاضر ميكند و بر آن پيه ميريزد كه گداخته نشود و همچنين هرگاه سرماي شديدي بر آن پيه وارد آيد كه آن را منجمد كند و از آن حالت اصليه خود كه خداوند عالم قرار داده بيندازد باز طبيعت فوراً آب گرمي از اطراف بدن گرفته بر آن پيه ميريزد كه منجمد نشود و همچنين هرگاه خاك يا خاشاكي در چشم افتد باز طبيعت آب ميريزد كه آن خاك يا
«* چهل موعظه صفحه 49 *»
خاشاك را از چشم بيرون كند كه چشم اذيت نكشد و اين آبها ديگر گريه نيست و كسي آنها را گريه نميگويد پس گريه چشم همان آبي است كه طبيعت به جهت حرارت و سوزش قلب بر چشم ميريزد. پس چه بسيار از مردم كه گريه ايشان بسيار است به جهت شدت تألم و اندوه قلب ايشان ولي اشك چشم ايشان كم است زيرا كه رطوبات بدن ايشان كم است و چه بسيار كسي كه گريه او كم است و اندك به جهت اينكه حزن و اندوه و سوزش قلب ايشان كم است ولي آب چشم ايشان بسيار است به جهت بسياري رطوبات بدن ايشان مانند اطفال و زنان كه به اندك تألمي اشك از چشم ايشان جاري است.
پس فرمايش حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه ميفرمايد ماذكرت عند مؤمن الا بكي و استعبر يعني در نزد هيچ مؤمني مذكور نميشوم مگر آنكه به گريه ميآيد لازم ندارد كه اشك از چشم مؤمن جاري شود زيرا كه همين كه دل شكست و محزون شد همين است گريه و گريه خصوصيتي به انسان ندارد پس حيوانات و ساير خلق گريه ايشان بطوري ديگر ظاهر ميشود و در هر چيزي علامتي دارد و بقسمي ظاهر ميشود پس در انسان به اشك چشم و آثار حزن و اندوه در رخساره شخص گريه او ظاهر ميشود و از چيزهاي ديگر بطورهاي ديگر ظاهر ميشود و آنچه در احاديث وارد شده است كه جميع موجودات بر سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه گريه كردند اغراق نيست و ائمه سلاماللّه عليهم نميخواستند اغراق گويند و انشاء بسازند بلكه حقيقتاً و واقعاً هر چيزي در مصيبت آن بزرگوار گريه كرد آيا شما نميدانيد كه خداوند عالم حضرت سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه را قبل از ساير موجودات خلق فرموده به اجماع شيعه و سنّي و جميع ماسوي را از نور و شعاع آن بزرگوار خلق فرمود چنانكه سنيها روايت كردهاند كه روزي حضرت امير سلاماللّه عليه شرفياب خدمت حضرت پيغمبر9 شد پيغمبر فرمود مرحبا به كسي كه خداوند او را چهلهزار سال پيش از پدرش آدم خلق كرده و اليالآن سنيها در اوقات اذان بر منارهها فرياد ميكنند كه السلام
«* چهل موعظه صفحه 50 *»
علي اول ما خلق اللّه. و شما شعور داريد خود نظر كنيد و ببينيد هرگاه شاخص يا صاحبنور، زرد باشد عكسِ در آئينه و نور هم زرد خواهد بود و هرگاه شاخص و صاحب نور، سفيد باشد آن عكس در آئينه و آن نور هم سفيد خواهد بود و هرگاه صاحب نور، تيره و تاريك شود نورها هم تيره و تاريك خواهند شد. نميبينيد كه هرگاه آفتاب يا ماه بگيرد نور آنها هم تاريك خواهد شد.
پس بعد از آنكه حضرت سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه نوربخش عالم امكان و چراغ فروزان و آفتاب تابان جهان و جهانيان شد و جميع كاينات و تمامي موجودات از اشعه و انوار آن بزرگوار خلق شدهاند پس هرگاه محنت و مصيبتي به آن بزرگوار رخ دهد و آن بزرگوار در نزد خداوند عالم خضوع نمايد آيا اين اشعه و انوار تيره و تار نخواهد شد و آثار خضوع و انكسار و علامت الم و مصيبت آن بزرگوار در آنها هويدا و آشكار نخواهد شد؟ پس البته هر چيزي بطور خود خضوع نمود و گريه كرد پس خضوع و گريه ديوارها و سنگها و كوهها و زمينها اينست كه از هم شكافته ميشود و اجزاي آن از يكديگر ميپاشد و خضوع و گريه درختها و گياهها اينست كه زرد و پژمرده و افسرده و خشكيده ميشوند و همچنين هر چيزي گريه او بطور مناسب او ميباشد و همينها گريه و اندوه آنهاست بر آن بزرگوار چرا كه اينها از فاضل نور آن بزرگوار خلق شدهاند آيا نميبيني كه هرگاه تو بطور بزرگي و جلالت و سطوت بنشيني يا بايستي عكس تو هم در آئينه مقابل به همان هيأت خواهد بود و هرگاه تو بطور خضوع و مسكنت و اهانت و مذّلت بنشيني يا بايستي عكس تو هم در آئينه مقابل تو به همان طور خواهد بود سهل است كه ميگويم كه اگر آن بزرگوار به آنطور خضوع نكرده بود و آن محنتها را بر خود راه نداده بود هرگز هيچ چيز فاني و تمام نميشد لكن چون آن بزرگوار آن محنتها را قبول فرمود بنيان وجود عالم در هم شكست چرا كه جميع موجودات آئينهها هستند كه در مقابل آفتاب جهانتاب جمال جهان آراي آن بزرگوار گذاردهاند و عكس رخساره انور آن سرور در تمام اين آئينهها جلوهگر آمده است لكن در هر آئينه به حسب اختلاف
«* چهل موعظه صفحه 51 *»
آئينهها طوري جلوه فرموده و آن بزرگوار است كه در اين آئينهخانه امكان شاخص است و به حسب اختلاف آئينهها و كوچك و بزرگي آنها و صفا و كدورت آنها در هر آئينه قامت دلربايش طوري عكسپذير گرديده،
ما فيالديار سواه لابس مغفر | و هو الحمي و الحي و الفلوات |
پس بعد از آنكه آن بزرگوار در نزد عظمت خداوند عالم خاضع و خاشع شد و آن محنتها و مصيبتها را بر جان مقدس خود خريد به يك دفعه در تمام اين آئينهها آثار و علامات آن خضوع و خشوع و آن مصيبتها و محنتها ظاهر شد و ضعف و فتور و نقصان و قصور و فنا و زوال در عالم آشكار شد و عالم به همين احوال خواهد بود تا اينكه خداوند عالم انتقام كشد از براي آن بزرگوار از دشمنان او و پاك نمايد عالم را از اعراض و كثافات كه باعث اين فنا و زوال بود آنگاه از براي عالم ثبات و دوامي پيدا خواهد شد و اين امر نخواهد شد مگر در زمان رجعت آن بزرگواران به اين دنيا و وقت ظهور ايشان و انشاءاللّه اين دو سه روز آخر كيفيت رجعت را به تفصيل عرض ميكنم. چون هر سال ماه مبارك رمضان قاعده ما آن بود كه كيفيت رجعت را عرض ميكرديم و امسال در ماه مبارك رمضان عرض نشد، برويم سر مسأله.
پس نصرت و ياري جميع ذرّات به حسب خود ايشان است و عرض كردم كه نصرت، اعانت و كمككردن شخص است بر مقصود آن و عرض كردم كه مقصود آن بزرگوار از نصرت اصلاح دين و دنياي مردم بود پس هركس عمل صالح كند آن بزرگوار را نصرت كرده است و اگر پيرامون معاصي گردد خذلان آن بزرگوار كرده است و سر همه طاعات و عبادات گريستن بر آن بزرگوار است و ماتمداري او اگرچه روضهخوانها احتياط ميكنند و ميگويند كه ميان اعمال مستحبّه چيزي افضل از گريه بر آن بزرگوار نيست و اين از باب جهل ايشان است به حقيقت امور و من عرض ميكنم كه عزاداري آن حضرت افضل جميع واجبات و مستحبات است و اين منافاتي ندارد با اينكه گريه بر آن بزرگوار مستحب است چنانكه زيارت آن بزرگوار مستحب است و بر چندين هزار
«* چهل موعظه صفحه 52 *»
حج فضيلت دارد و گريه و زاري بر آن حضرت و تعزيه و ماتم داري او هرچه بگويم كه چقدر فضيلت دارد بر ساير عبادات هنوز كم گفتهام پس هفتصد هزار كرور مرتبه فضيلت دارد بر ساير عبادات زيرا كه جميع عبادات و طاعات از نماز و روزه و خمس و زكوة و حجّ و جهاد و غير اينها به جهت اقامه ولايت اميرالمؤمنين سلاماللّه عليه و دوستي آن بزرگوار است و خداوند عالم را حاجت به نماز و روزه و حجّ و خمس و زكوة كسي نيست و مراد خداوند عالم از شماها دوستي حضرت امير و ولايت آن بزرگوار است و اين اعمال شرعيه هم از براي اظهار دوستي آن بزرگوار و اقامه ولايت اوست و اعظم علاماتِ محبت، خوشحالي تو است در هنگام سرور محبوب و حزن و اندوه تو است در ايام مصيبت و اندوه او. پس شيعه كسي است كه در شادي آن بزرگواران شاد و در اندوه و مصيبت ايشان اندوهناك باشد. پس معلوم شد كه بايد در وقت ذكر مصيبت آن بزرگواران آثار حزن و اندوه از شما ظاهر شود. پس انشاءاللّه فهميديد كه جميع اعمال از براي خلوص محبت ايشان است و معلوم شد كه اعظم ياريهاي شما از براي سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه ماتمداري و عزاداري شماست بر آن بزرگوار و گريستن شماست و جمعشدن و حاضرشدن شماست در مجالس و محافل عزاي آن بزرگوار.
و ياري آن بزرگوار از هركسي و هرچيزي بطوري است و در هر وقتي و هر جايي بقسمي. پس نصرت اصحاب در روز عاشورا آن بود كه جانهاي خود را در ركاب مستطاب آن بزرگوار فدا نمايند و نصرت ما در امروز و در اين مجلس آنست كه يك نفر مصيبت آن بزرگوار را ذكر كند و باقي مهموم و مغموم و گريان و نالان باشيم و اين نوع ياري، ياري ماست و اما مؤمنان جن و حيوانات حلال گوشت و درختان و گياههاي خوبِ طيب و زمينهاي پاكيزه عزاداري ايشان از براي آن بزرگوار نوعي ديگر و قسمي ديگر خواهد بود. و عرض كردم كه هرگاه مَلك ذكر نمايد به زبان جمادي از براي ديوار مصيبت آن بزرگوار را در اين وقت است كه آن ديوار از هم شكافته ميشود و خراب ميگردد و هرگاه ذكر كند مصيبت آن حضرت را از براي درخت به لغت و زبان نباتي و
«* چهل موعظه صفحه 53 *»
بگويد كه چند شبانهروز بدن مقدس آقا و مولاي تو برهنه و عريان در برابر آفتاب تابان بر روي ريگ روان افتاده بود در اين وقت است كه آن درخت زرد و افسرده و پژمرده ميگردد. و حال متذكر شدم نصرت و ياري قولي و زباني حضرت سجاد سلاماللّه عليه پدر بزرگوارش را در شام و همچنين حضرت زينب خاتون سلاماللّه عليها و ساير اهلبيت كه هريك به خطبهها و فرمايشات خود در كوفه و شام آن بزرگوار را نصرت كردند و ما هم ياري ميكنيم آن بزرگوار را به ذكر آنها و شما هم انشاءاللّه ياري كنيد به گريستن.
پس بعد از آنكه بعد از شهادت آن حضرت امر آن بزرگواران منجر به شام شد روزي يزيد ملعون ميخواست جلال و بزرگي خود را به حضرت سجاد سلاماللّه عليه بنماياند. ملاحظه نماييد كه آن ملعون چقدر احمق و نافهم بود. حضرت را به اتفاق خود به مسجد برد و عرض كرد خدمت آن بزرگوار كه يا علي بر منبر بالا رو و فضائل و مناقب بنياميه را از براي اهل شام ذكر كن و بيان نما كيفيت فتح و ظفر و غلبه ما را بر پدرت كه خدا به ما روزي كرد. حرامزاده چقدر احمق بوده حضرت هم تشريففرماي بالاي منبر شدند و در آنوقت جمعيت بسيار از اهل شام در مسجد حاضر بودند و همه به آن بزرگوار نظر ميكردند كه چگونه سخن ميگويد و چه خواهد گفت و گمان نكن كه آن بزرگوار در آن روز كودك بود بلكه حضرت باقر سلام اللّه عليه هم در صحراي كربلا بود. پس آن بزرگوار خطبهاي در نهايت فصاحت و بلاغت در حمد و ثناي خداوند عالم و درود و سلام بر جد بزرگوارش ادا فرمود بعد از آن فرمود ايها الناس من عرفني فقد عرفني و من لميعرفني فأنا اعرّفه نفسي اي جماعت مردمان هركس مرا شناسد شناسد و هركس مرا نشناسد پس من خود را به او ميشناسانم و فرمود انا ابن مكة و مني انا ابن مروة و صفا منم فرزند مكه و مني منم فرزند مروه و صفا يعني علي و فاطمه 8 انا ابن محمّدٍ المصطفي منم فرزند محمّد مصطفي9 و احدي آن روز در روي زمين نبود كه چنين ادعائي بتواند بكند جز آن بزرگوار سلاماللّه عليه. انا ابن من
«* چهل موعظه صفحه 54 *»
لايخفي انا ابن من علا فاستعلي فجاز سدرة المنتهي و كان من ربه قاب قوسين او ادني منم فرزند كسي كه جلالت شأن و بزرگي قدر و رتبه او بر احدي پوشيده و پنهان نيست منم فرزند كسي كه بالا رفت بر آسمانها تا از سدرة المنتهي گذشت و آنقدر نزديك شد به خداوند عالم كه چيزي ما بين او و خداوند عالم فاصله و حائل نبود انا ابن المقتول ظلماً منم فرزند كسي كه كشته شد به ظلم و ستم انا ابن المجزوز الرأس من القفا منم فرزند كسي كه سر او را از قفا بريدند. انا ابن العطشان حتّي مضي منم فرزند كسي كه تشنه بود تا از اين دنيا رفت انا ابن الطريح بكربلا منم فرزند كسي كه در كربلا افتاده بود و آن بزرگوار از جمله فصحاست فرمود طريح بكربلا و نفرمود صريع بكربلا يعني او را در كربلا طرح كردند و انداختند و رفتند. انا ابن مسلوب العمامة و الرداء منم فرزند كسي كه عمامه و رداي او را به غارت بردند. انا ابن من بكت عليه ملائكة السماء منم فرزند كسي كه گريه كردند بر او ملائكه آسمان. انا ابن من ناحت عليه الجنّ في الارض و الطير في الهواء منم فرزند كسي كه بر او نوحه كردند جنيان در زمين و مرغان در هوا. انا ابن من رأسه علي السنان يُهدي منم فرزند كسي كه سر او را بر نيزه كردند و به هديه بردند. انا ابن من حرمه من العراق الي الشام تسبي منم فرزند كسي كه حرم او را از عراق تا شام به اسيري بردند. ايها الناس انّ اللّه تبارك و تعالي و له الحمد ابتلانا اهلالبيت ببلاء حَسن حيث جعل راية الهدي و العدل و التُقي فينا و جعل راية الضلال في غيرنا فضّلنا اهلالبيت بستّ خصال فضّلنا بالعلم و الحلم و الشجاعة و السماحة و المحبة و المَحلّة في قلوب المؤمنين و آتانا مالم يؤت احداً من العالمين من قبلنا فينا مختلف الملائكة و تنزيل الكتب اي گروه مردمان خداوند تبارك و تعالي و حمد ميكنم او را آزمايش كرد ما اهلبيت را به آزمايشي نيكو زيرا كه قرار داد عَلَم هدايت و عدالت و تقوي را در ما و قرار داد علم ضلالت و گمراهي را در غير ما، فضيلت داد ما اهلبيت را به شش خصلت برتري داد ما را به علم و حلم و شجاعت و سخاوت و به محبوببودن و جا داشتن در دلهاي مؤمنين و عطا كرد به ما آنچه را كه پيش از ما به احدي از جهانيان
«* چهل موعظه صفحه 55 *»
عطا نكرده بود، در ما قرار داد آمد و شد ملائكه را و فرود آمدن كتابها را.
پس فرياد و ناله مردم شام به گريه بلند شد بطوري كه يزيد پليد ترسيد كه شورشي بر پا شود پس به مؤذن گفت اذان بگو پس چون مؤذن گفت اللّه اكبر حضرت بر منبر نشست و چون مؤذن گفت اشهد ان لا اله الاّ اللّه اشهد انّ محمداً رسولاللّه9حضرت گريست و بعد از آن ملتفت يزيد شد و فرمود اي يزيد اين محمّدي كه نامش را ميبرند جدّ تو است يا جدّ من. يزيد ملعون عرض كرد جدّ تو است بيا پايين پس حضرت از منبر بزير آمد و رفت در گوشهاي از مسجد نشست. پس مكحول كه از صحابه حضرت پيغمبر9 بود خدمت آن بزرگوار مشرف شد و عرض كرد كيف امسيت يا ابن رسولاللّه؟ چگونه شام كردي اي پسر رسول خدا و قاعده عرب چنان است كه چون بعد از ظهر يكديگر را ملاقات ميكنند به اين لفظ احوالپرسي از يكديگر ميكنند و چون از صبح تا ظهر يكديگر را ملاقات كنند ميگويند كيف اصبحت؟ يعني چگونه صبح كردي. حضرت در جواب او فرمود امسينا بينكم مثل بنياسرائيل في آلفرعون يذبّحون ابناءهم و يستحيون نساءهم و في ذلكم بلاء من ربكم عظيم يعني شام كرديم در ميان شما مانند بنياسرائيل در ميان آلفرعون كه سر بريدند فرزندان ايشان را و اسير كردند زنان ايشان را و در اين، آزمايش بزرگي است از پروردگار شما.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 56 *»
مجلس پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
عرض كردم در تفسير اين آيه شريفه كه خداوند عالم جلشأنه در اين آيه از براي بندگان مؤمن چهار سفر مقرر فرموده و لكن آنچه معلوم ميشود اينست كه اين قاعدهايست كه من بگويم و شما بشنويد و ديگر بنا نيست كه كسي اينها را فهميد و عمل كرد و نبايد دانست كه ذكر اينها از براي بيان معرفت است و به اينها حجت خدا بر شما تمام ميشود و ديگر عذري از براي كسي باقي نميماند و عرض ميكنم كه اگر همه شماها دل نميدهيد و فرا نميگيريد و عمل نميكنيد پس بايد يك نفر دو نفري از شما اخذ كند و عمل كند و خداوند عالم هم در همين آيه همينطور كرده و فرموده چرا از هر جماعتي چند نفري بيرون نميروند در طلب دين و خداوند عالم خوب عارف بوده به بندگان خود و ميدانسته كه همه ايشان از پي تحصيل دين نميروند پس ميفرمايد چرا از هر فرقهاي چند نفري بيرون نميروند.
و از براي اين آيه معني ديگري است كه گويا تا حال عرض نكرده باشم و آن اينست كه اين روحها و عقلها و قوهها و حواسها و مشاعر و مدارك و اعضا و جوارح كه فرو رفته و غامر شده است در مقام نفس و هواها و هوسها و شهوتها و طبيعتها و عادتها و ناموسها و الحادها و شقاوتها همه اينها نميتوانند از منزلها و وطنها و عادتها و
«* چهل موعظه صفحه 57 *»
شهوتهاي خود بيرون روند در طلب دين زيرا كه جميع اين عضوها و حواسها و قوهها قابليت و صلاحيت و مناسبت از براي تحصيل علم ندارند پس چرا آن قوه و عضوي از اين قوي و اعضا يعني عقل كه قابل و صالح و مناسب از براي تحصيل علم هست از ميان اين اعضا كه قوم او هستند از سرمنزل خود و وطن خود بيرون نميرود تا قطع التفات كند از وساوس نفسانيه و شبهات شيطانيه و ملتفت و متوجه شود بسوي عالِم و كلام عالم را فرا گيرد و بفهمد مقصود و مراد عالم را تا چون برگردد بسوي قوم خود يعني ساير اعضاء و جوارح و قوهها و حواسها بترساند ايشان را و تعليم و هدايت كند آنها را چرا كه آنها قوم و قبيله او هستند. پس چون عضوي ديگر شايسته و قابل از براي تحصيل علم نيست پس بايد عقل از شهربند طبيعت و عادت و شهوت بيرون رفته همهجا شتابان شتابان قطع منازل و طي مراحل نموده تا برسد به آن مدينه حصينه عالم رباني و عارف صمداني و در ديار جوار قرب او رحل اقامت انداخته و خود را سرتاپا به ظاهر و باطن فاني در انوار آفتاب علوم و معارف آن مخزن اسرار و مظهر انوار ائمه اطهار سلاماللّه عليهم نموده تا فيضياب و نورياب گشته تا چون برگردد بسوي قوم و قبيله خود هدايت كند ايشان را شايد ايشان هم بترسند و چشم و گوش و زبان و دست و پا و ساير جوارح و اعضاء حذر نموده خود را محافظت نمايند از هرزگيها و معصيتها و لهو و لعبها. پس شماها تا دل ندهيد و به كل هوش و گوش خود متوجه و ملتفت نشويد چيزي نخواهيد فهميد و تا چيزي نفهميد در دل شما تأثير نخواهد كرد و تا در دل شما تأثير نكند ساير اعضا و جوارح شما صالح و پسنديده نخواهد شد. پس انشاءاللّه يك نفر دو نفري ملتفت شويد و از همه شماها توقع ندارم از حضرت پيغمبر9 بيشتر توقع ندارم.
پس عرض ميكنم كه حضرت سيّدالشهداء سلاماللّه عليه در عرصه ذرّ اين آيه را خواند و از مردم طلب ياري و نصرت كرد و دعوت فرمود مردم را به اين چهار سفر و قبول نكرد و اجابت ننمود آن بزرگوار را مگر صاحبان طينتهاي پاك و پاكيزه و ارباب
«* چهل موعظه صفحه 58 *»
نفوس زكيه چه از انسان و چه از جن و چه از حيوان و چه از نبات و چه از جماد و در اين عالم هم باز همان مؤمنين منظور آن بزرگوار هستند و خطاب آن بزرگوار هم رو به ايشان است چنانكه خداوند عالم به حضرت پيغمبر9 ميفرمايد لاتكلّف الاّ نفسك و حرّض المؤمنين يعني تو مكلف نيستي مگر به نفس خود و مؤمنين را هم تحريص و ترغيب بكن و نفس آن بزرگوار ائمه سلاماللّه عليهم ميباشند پس بعثت و پيغمبري آن حضرت از براي همان ائمه سلام الله عليهم ميباشد و اما ساير مؤمنين به چراغ ايشان نوريابي ميكنند و در پرتو نور ايشان راه ميروند مثل آنكه در شب مشعلي از براي پادشاه روشن ميكنند و در جلو او ميبرند و ساير ملازمان و رعيت هم به روشني آن راه ميروند. پس چراغِ رسالت افروخته نشد مگر از براي ائمه سلاماللّه عليهم و ساير مؤمنين هم به روشني ايشان راه ميروند و پيش پاي خود را ميبينند پس در جميع عالمها همين طور است و كلام آن بزرگوار يعني سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه از براي مؤمنين است و خطاب او هم با ايشان است و ساير حيوانات و نباتات و جمادات مؤمن هم از نور مؤمنين ايمان ميآورند. پس بعد از آنكه حضرت سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه دعوت كرد ايشان را اجابت كردند آن بزرگوار را جماعتي از مؤمنين.
حال ميخواهم عرض كنم كه چگونه سفر كردند و سير كردند بسوي آن بزرگوار و در هر سفري از براي ايشان چه حاصل شد. پس در سفر اول ترك كردند جميع وطنها و منزلهاي خود را از شهوتها و طبيعتها و عادتها و جميع آنچه از براي ايشان بود از مال و عيال و غير اينها و سراسيمه سر از قدم نشناخته شتافتند بسوي آن بزرگوار پس در عالم عقل عقلهاي ايشان ترك نمود انيت و خودبيني خود را و به ظاهر و باطن خود متوجه و ملتفت شد بسوي آن بزرگوار و آن بزرگوار است دين خداوند عالم پس عقلهاي ايشان از خودي خود گذشته سرتاپا متوجه شدند بسوي آن بزرگوار و همچنين نفسهاي ايشان دست از وطنهاي عادت و طبيعت و شهوت و غضب و ناموس و غير اينها برداشته و شتافتند بسوي آن بزرگوار و جسدهاي ظاهري ايشان هم از وطنهاي ظاهري و از جميع
«* چهل موعظه صفحه 59 *»
اهل و عيال و مال و جان خود گذشتند و چشم پوشيدند و شتافتند بسوي آن بزرگوار مثل اصحاب روز عاشورا پس چون اين وطنها را ترك كردند و شتافتند بسوي مولاي خود پس در سفر دوم انوار و اشعه عظمت و جلال بر دلهاي ايشان تابيد و ديدند كرامات و انوار و جلال و جمال خداوند عالم را. پس در اين وقت از تابش انوار و عكس رخساره آن بزرگوار آئينههاي سرتاپانماي اسماء و صفات و انوار و كرامات و بخششهاي خداوند عالم شدند هريك بقدر قابليت و استعداد خود و اگر آن سفر اول را قطع نكرده بودند به اين سفر دوم و كرامتها و غنيمتهاي آن فائز نميشدند.
نظر كن كه در شب عاشورا حضرت به اصحاب فرمود اينك سياهي شب عالم را فرا گرفته است بياييد و برويد زيرا مراد اين جماعت همين من ميباشم و چنانچه مرا بكشند با كس ديگر كاري ندارند و من شما را حلال كردم و امر بر شما تنگ نيست عرض كردند واللّه لايكون هذا ابداً به خدا قسم هرگز چنين چيزي نخواهد شد پس آن بزرگوار فرمود انكم تقتلون غداً كلكم و لايفلت منكم رجل بدرستي كه همه شما فردا كشته خواهيد شد و يك نفر از شما باقي نخواهد ماند عرض كردند الحمد للّه الذي شرّفنا بالقتل معك يعني حمد ميكنيم خدايي را كه شرافت داد ما را به كشته شدن در ركاب چون تو بزرگواري پس به همين كلمه سفر اول خود را قطع كردند و گذشتند از جميع مال و عيال و جان خود و به كل خود و تمامي خود شتافتند بسوي امام خود. پس آن بزرگوار فرمود هرگاه شما چنين هستيد ارفعوا رءوسكم و انظروا الي منازلكم سرهاي خود را بالا كنيد و ببينيد منزلهاي خود را در بهشت و معلوم است بطور بديهي كه اصحاب در پيش روي آن حضرت بودند و از جلالت و عظمت آن بزرگوار و شدت حياء ايشان سرهاي ايشان بزير بود فرمود سرهاي خود را بالا كنيد و نظر كنيد بعد از آنكه سرهاي خود را بلند كردند نظر كردند به آفتاب جهانتاب رخساره انور و مهر چهر منور آن سرور و آن بزرگوار هم جلوه فرمود از براي هريك به حسب قابليت و مقام او و هريك ديدند در رخساره آن بزرگوار مقام و منزل خود را در بهشت و حور و قصور خود
«* چهل موعظه صفحه 60 *»
را و شما ميدانيد كه بهشت و آنچه در بهشت است از نور رخساره مطهّر آن سرور خلق شده است پس آن بزرگوار به هريك ميفرمود اي فلان اين منزل و مقام تو است در بهشت و به همان يك تجلّي مقام و منزل هريك را به ايشان نشان داد
چنان لطف خاصيش با هرتن است | كه هركس بگويد خداي من است |
بلكه ميخواهم عرض كنم كه تجلي آن بزرگوار براي جميع اهل عالم يكسان است و آن بزرگوار در كل عالم يك تجلي فرموده و جميع عالم را به يك طور فرا گرفته است و هركس به اختلاف خود و آئينه وجود خود طوري جلوه آن بزرگوار را ميبيند. به هر حال آن شب اصحاب هريك به حسب مقام خود منزل و مرتبه خود را در بهشت از رخساره انور آن بزرگوار ديدند و حديث است كه روز عاشورا بر يكديگر سبقت ميگرفتند در ميدان رفتن و دور ميشد ايشان را كه به ميدان روند و ايشان را تاب نبود كه قدري دورتر كشته شوند و در حديث است كه پرده از پيش چشم ايشان برداشته شده بود و دور نيست كه از اين حديث برآيد كه از همان شب عاشورا تا هنگام شهادت پيوسته پرده از روي چشم ايشان برداشته شده بود و برهان حكمت هم همينطور اقتضا ميكند كه ايشان از همان شب تا وقت شهادت جميع عالم برزخ و اوضاع بهشت را مشاهده ميكردند و به مقتضاي موتوا قبل انتموتوا هم بايد چنين باشد و ايشان خود به اختيار خود مرده بودند و مرگ بر دو قسم است يكي مرگ اختياري و ديگري اضطراري مرگ اختياري آن است كه انسان به اختيار خود بميرد و از جميع دنيا چشم بپوشد و آماده مرگ باشد و مرگ اضطراري آنست كه انسان از روي لابدّي و ناچاري تن به مرگ در دهد و در حديث است كه من مات فقد قامت قيامته هركس بميرد قيامتش به پا شده است و معلوم است كه در قيامت انسان ميبيند جميع اوضاع و احوال قيامت را و جهنم و بهشت را پس هركس به اختيار خود بميرد چشم قيامتبين او باز ميشود پناه بريد از چشم اين جماعت كه ميبينند مردم را به صورتهاي آخرتي ايشان و گمان نكنيد شما كه مردم به همين صورتهاي ظاهري كه شما ميبينيد محشور ميشوند زيرا كه
«* چهل موعظه صفحه 61 *»
چهبسيار كسي كه به صورت سگ محشور ميشود و چهبسيار كسي كه به صورت شير محشور ميشود و چهبسيار كسي كه به صورت گرگ يا خرس يا ميمون يا گربه يا ساير جانوران درنده يا به صورت ساير حيوانات محشور ميشوند بلكه بسياري به صورتهاي قبيحتر و زشتتر از اينها محشور ميشوند چنانكه يكي از معنيهاي اين آيه همين است كه ميفرمايد و اذا الوحوش حشرت يعني وقتي كه وحشيها و جانوران محشور ميشوند و كساني كه اين چشم ايشان باز شده باشد ميبينند مردم را به صورتهاي آخرتي ايشان كه به آن صورتها محشور خواهند شد و اين شأن پستترين اولياء است كه مردم را به اين صورتها ميبينند و اما بزرگان كه جلالت شأن ايشان معلوم است پس افتضاح است احوال مردم در نزد ايشان بلكه چنان عفونت و گندي از مردم استشمام ميكنند كه هزار مرتبه از گند مردار گنديدهتر است و ميبينند مردم را به شكلهايي كه از آن قبيحتر نيست.
به هر حال بعد از آنكه شهداء كربلا به اختيار خود مردند اين چشم از براي ايشان گشوده شد و مشاهده كردند بهشت و حور و قصور خود را و هر چند هنگام شهادت ايشان نزديكتر ميشد به آخرت نزديكتر ميشدند و آن چشم ايشان بازتر ميشد و بهشت و مقامات آن را بهتر ميديدند و عرض ميكنم از براي شما كه هرگاه شما در بياباني باشيد كه در يك طرف آن بيابان ذلتها و مشقتها و سختيها و خواريها و عذابها و جانوران درنده و امثال اينها باشد و شما گرفتار اينها و مبتلا به اينها و در ميان اينها باشيد و در طرف ديگر آن بيابان باغهاي دلنشين و منزلها و عمارتهاي روحافزا و رفقا و ياران و همنشينان نيكو و خوشاخلاق باشند و در ميان اين بيابان كه راه عبور توست بسوي آن منزلها و باغها قدري خار و خاشاك ريخته باشد و رفتن به آن طرف قدري زحمت و مشقت داشته باشد تو به صدهزار اشتياق و رضامندي و در نهايت سرعت و شتاب از ميان آن بيابان ميگذري و خود را به آن باغ و بستان ميرساني و اصلاً از الم آن خارها و محنت و رنج آن راه خبر نميشوي مگر بعد از آنكه رفتي و به آن منزلها رسيدي و از
«* چهل موعظه صفحه 62 *»
گرمي زحمت و مشقت راه خنك شدي آنگاه ميفهمي كه در بين راه خارها و خاشاكها بر پاي تو نشسته و رنجها و تعبها بر بدن تو وارد آمده. پس اين دار دنيا كه بلاها و عذابها بود از براي شهدا و ميديدند بهشت و حور و قصور و منازل خود را به چشم خود چقدر آسان بود از براي ايشان آن خارهاي تيرها و نيزهها كه در ميان آن راه بر پاي جان ايشان ميخليد و چه بسيار گوارا بود بر ايشان آن محنتهاي جراحتهاي شمشيرها و خنجرها كه بر بدنهاي مقدس ايشان وارد ميآمد و چنان مشتاق و سرمست معانقه و ملاقات حورالعين بودند و از خود بيخود شده بودند كه اصلاً احساس درد و المي را نميكردند و گمان نكن كه از اين قرار كه متألم نميشدند پس ميبايد ثوابي از براي ايشان نباشد و آن مرتبههاي بلند و درجات رفيعه از براي ايشان نباشد زيرا كه ايشان پيش از آنكه پرده از پيش چشم ايشان برداشته شود از خود گذشتند و اين محنتها و مصيبتها و كشتهشدنها را بر جان خود خريدند بلكه همان وقتي كه هنوز حضرت خطبه ميخواندند در شب عاشورا و ايشان را امتحان نكرده بودند در نهايت خرمي و خوشحالي و سرگرم محفل عيش و كامراني بودند چنانكه از حضرت سجاد سلاماللّه عليه روايت است حديثي كه مضمونش اين است كه در روز عاشورا حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و بعضي از خواص اصحاب آن بزرگوار هر چند امر شديدتر و سختتر ميشد روهاي منور ايشان برافروخته و درخشان ميشد و آثار فرح و سرور از ايشان نمايان و اعضا و جوارح و نفسهاي مقدس ايشان در نهايت سكون و اطمينان بود پس بعضي از ساير اصحاب كه مقام او نسبت به خواص اصحاب پستتر بود به بعضي ديگر گفت كه نظر كنيد كه چگونه از مرگ پروا ندارد. آن بزرگوار سلام الله عليه فرمود صبراً يا بنيالكرام فما الموت الاّ قنطرة تَعبُر بكم عن البؤس و الضرّاء الي الجنان الواسعة و النعيم الدائمة ايّكم يكره انينتقل من سجن الي قصر و ما هو لاعدائكم الاّ كمن ينتقل من قصر الي سجن و عذاب بر شما باد به صبر و شكيبايي اي فرزندان كريمان و بزرگان زيرا كه مرگ نيست مگر پلي كه شما عبور ميكنيد از روي آن و
«* چهل موعظه صفحه 63 *»
بيرون ميرويد از شدتها و محنتها بسوي بهشتهاي گشاده و فراخ و نعمتهاي پاينده و جاويد. كداميك از شما كراهت دارد كه بيرون رود از زنداني بسوي قصري و نيست آن مرگ از براي دشمنان شما مگر مثل كسي كه منتقل شود از قصري بسوي زندان و عذاب. و كساني از اصحاب كه قدري ضعيف بودند مثل همين شخص و امثال او درست پرده از روي چشم ايشان برداشته نشده بود و بهشت را بطور حقيقت نميديدند و پيوسته بهشت از براي ايشان ظاهر نبود زيرا كه گاهي ملتفت آخرت بودند و فيالجمله قطع علاقه از دنيا ميكردند پس در اين وقت قدري چشم ايشان بينا بود و چيزي از بهشت را ميديدند و گاهي ديگر ملتفت دنيا بودند پس در اين وقت چشم ايشان هيچ نميديد چنانكه حضرت سجاد سلاماللّه عليه ميفرمايد كلما اشتد الامر تغيّرت الوانهم و ارتعدت فرائصهم و وجلت قلوبهم يعني هر چند امر سخت ميشد رنگهاي ايشان متغير ميشد و استخوانهاي ايشان صدا ميكرد و دلهاي ايشان ترسان ميشد. و اما بزرگان اصحاب و خواص ايشان به هيچ وجه ملتفت اين دنيا نبودند و از اين جهت بود كه حرارت و الم آهن را نميفهميدند و ايشان سرد نشدند از گرمي آتش شوق و سرور كه در دلهاي ايشان شعلهور شده بود مگر بعد از معانقه حورالعين.
بعد از اين قدري بصيرت پيدا كنيد آيا نشنيدهايد هركس بميرد حضرت پيغمبر9 و حضرت امير7 و حضرت فاطمه و ساير ائمه و جبرئيل سلام الله عليهم در وقت احتضار بر بالين او حاضر ميشوند پس اگر از دوستان ايشان است حضرت امير سلام الله عليه عرض ميكند يا رسولاللّه اين دوست ما اهلبيت بود او را دوست دار و حضرت پيغمبر هم9 به جبرئيل ميفرمايد كه اين دوست خدا و رسول و اهلبيت است جبرئيل هم به ملكالموت ميگويد او را دوست دار و با او مدارا كن و از چشم او غايب ميشوند بعد از آن ملكالموت به او ميگويد اينك امامان و آقايان تو ميباشند نظر كن بسوي ايشان آيا ميل داري كه به خدمت ايشان بروي پس چون نظر كند ببيند حضرت پيغمبر و ائمه سلام الله عليهم را در بهشت پس روح او از شدت
«* چهل موعظه صفحه 64 *»
شوق از بدن او مفارقت كند و بشتابد بسوي ايشان.
پس اصحاب هم در روز عاشورا جميع اينها را معاينه ميديدند پس به چشم خود ميديدند حور و قصور بهشت را و حضرت پيغمبر و ساير ائمه سلاماللّه عليهم را در بهشت ميديدند زيرا كه ايشان پيش از كشتهشدن مرده بودند و خود را كشته بودند از اين جهت بود كه فرق نميكرد بر ايشان كه دسته ريحاني ببويند يا پيكان تيري بر بدن ايشان نشيند چه جرعه آبي نوشند يا از دم شمشير اعداء جرعهنوش شربت شهادت آيند.
به هر حال بعد از آنكه سفر دوم را قطع كردند مأمور ميشوند در سفر سوم به هدايت و شفاعت پس نجات ميدهند هركس را كه دوست ايشان بوده و چنگ به دامان محبت ايشان زده بلكه شهداء كربلا شفاعت ميكنند هركس را كه گريسته باشد بر ايشان آيا ميدانيد مؤمن تا چقدر و تا چهكس را شفاعت ميكند در روز قيامت شفاعت ميكند كسي را كه در سايه ديوار خانه او كه در كوچه افتاده بوده ساعتي از حرارت آفتاب آسوده و خود را خنك كرده چه جاي اين عملها كه شما بعد از هزار سال گريهها ميكنيد و ماتمداريها مينماييد و در سفر چهارم راه ميروند در ميان مردم و هدايت ميكنند ايشان را.
و آيا عرض نكردم از براي شما كه شهداء كربلا منحصر به همين هفتاد و دو نفر روز عاشورا نيستند و هركس از مال و اهل و عيال و جان خود گذشت در راه امام خود او هم از شهداء كربلاست و اما آن هفتاد و دو نفر روز عاشورا پس سفر چهارم ايشان در روز قيامت ظاهر خواهد شد پس آن روز راه ميروند در ميان اهل محشر و چنانكه مرغ دانه برچيند، برميچينند هركس را كه گريه كرده است بر ايشان يا قابل شفاعت باشد و اين اشكها و گريهها در نزد شما كوچك است و واللّه كه هيچ قطرهاي از چشم شما جاري نميشود مگر اينكه خداوند عالم ميآمرزد شما را.
من گاهي شما را ميترسانم زيرا كه ميخواهم تربيت كنم بنيههاي ضعيف را و
«* چهل موعظه صفحه 65 *»
آنچه عرض ميكنم از عذابها و عقوبتها و جزاها در وقتي است كه از براي گناهان كفارهاي نباشد و انشاءاللّه شيعيان شفاعت خواهند كرد گناهكاران را و كلامي عرض ميكنم اگرچه بعضي مقدسين را خوش نيايد. پس عرض ميكنم كه شكي نيست كه حضرت اميرالمؤمنين سلاماللّه عليه اصل و منبع هر خيريست چنانكه در زيارت جامعه ميخواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني هروقت و هرجاي عالم كه امر خيري يافت شود پس شماييد اول آن و اصل آن و فرع آن و معدن آن و مأوي و منتهاي آن و شكي نيست در ميان شيعه كه روح جميع اعمال و عبادات ولايت آن بزرگوار است يعني هرگاه ولايت آن بزرگوار كه دوستي دوستان و دشمني دشمنان است در دل باشد ديگر جميع طاعات و عبادات كه تن و جسم است از براي آن روح، زنده و صاحباثر خواهد بود يعني در نزد خداوند عالم مقبول است و در حديث است كه افضل بقعههاي زمين ما بين ركن و مقام ابراهيم است در مسجدالحرام و اگر كسي بقدر عمر نوح يا بقدر تمام عمر دنيا خدا را در آن مقام عبادت كند كه روزها را تا شام روزه داشته باشد و شبها را تا صبح به عبادت گذرانيده باشد تا اينكه از شدت عبادت مانند خيك پوسيده شده باشد پس ملاقات كند خدا را به غير ولايت علي بن ابيطالب سلاماللّه عليه خداوند عالم او را دمر و سرنگون در آتش جهنم خواهد انداخت. پس معلوم شد كه روح اعمال ولايت علي بن ابيطالب است و شما ميدانيد كه روح چقدر بر بدن شرافت دارد. پس عرض ميكنم كه از جمله عبادات توبه است همچنانكه نماز و روزه و زكوة از جمله عبادات است و اجماعي است كه التائب من الذنب كمن لا ذنب له توبه كننده از گناه مثل كسي است كه هيچ گناهي از براي او نيست و دانستيد كه توبه از عبادات است و دانستيد كه عبادات بدن و جسد است از براي ولايت آن بزرگوار و ميدانيد كه روح چقدر شرافت دارد بر جسد پس هرگاه توبه، كه جسد است اين خاصيت داشته باشد كه محو گناهان كند پس ولايت آن بزرگوار كه روح است و صدهزار مرتبه شريفتر است از توبه چگونه گناهان را محو نخواهد كرد
«* چهل موعظه صفحه 66 *»
سنيها اين حديث را روايت كردهاند كه حبّ علي حسنة لاتضر معها سيئة و بغض علي سيئة لاتنفع معها حسنة دوستي علي7 حسنهاي است كه هيچ گناهي به آن ضرر نميرساند و دشمني علي گناهي است كه هيچ حسنهاي به آن نفع ندارد پس معلوم شد كه ولايت آن بزرگوار و دوستي دوستان و دشمني دشمنان آن بزرگوار همانست توبه همانست نماز همانست روزه همانست زكوة همانست جميع اعمال و عبادات.
و اين را هم بايد بدانيد كه دوست تو كسي است كه اطاعت نمايد تو را و مخالفت نورزد از فرمان تو و مخالفت كند دشمن تو را و خود را شبيه به دشمن تو ننمايد پس اگر خلافي از روي غفلت و ناداني از او سرزند انشاءاللّه معذور است و اما هرگاه از روي تعمد و دانايي مخالفت و معصيت كند علامتِ اينست كه در ادعاي دوستي كاذب و دروغگو است و دوست نيست پس چنانچه كسي از روي ناداني معصيتي از او سرزند محبت و دوستي كفاره گناه او خواهد شد و هرگاه از روي عمد و دانايي مرتكب معاصي شود چنين كسي دوست علي نيست و ولايت علي را ندارد و توبه نفعي به او نخواهد كرد مگر آنكه بازگشت كند به ولايت آن بزرگوار و ديروز عرض كردم كه گريهكردن در اوقات مصيبت و عزاي ايشان علامت دوستي و محبت آن بزرگواران است واللّه قسم ميخورم بقدري كه پاي مژگان تو تر شود كل اعمال صالحه تو در روز قيامت قبول ميشود و گناهان تو آمرزيده ميشود زيرا كه با ولايت اميرالمؤمنين سلاماللّه عليه است كه روح اعمال است و ضرر نميرساند با ولايت آن بزرگوار هيچ گناهي. پس ملاحظه نماييد كه هريك از شهداء چگونه در مقام دوستي و ولايت آن بزرگوار ثابت بودند.
پس چون شب عاشورا شد حضرت سيّدالشّهداء7 در ميان اصحاب ايستاد و خطبهاي در نهايت فصاحت و بلاغت در حمد و ثناي خداوند عالم و نعت جد بزرگوارش ادا فرمود بعد از آن فرمود اللهم اني لا اعرف اهلبيت ابرّ و لا ازكي و لا اطهر من اهلبيتي و لا اصحاباً هم خير من اصحابي خداوندا من اهل بيتي مهربانتر و نيكوتر
«* چهل موعظه صفحه 67 *»
و پاكيزهتر از اهلبيت خود سراغ ندارم و اصحابي بهتر از اصحاب خود نميشناسم بعد از آن فرمود و قد نزل بي ماتدرون و انتم في حلّ من بيعتي ليست لي في اعناقكم بيعة و لا لي عليكم ذمّة و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جَمَلاً و تفرّقوا في سواده فانّ القوم انما يطلبوني و لو ظفروا بي لذهلوا عن طلب غيري يعني و شما ميدانيد اين محنت و مصيبت را كه بر من نازل شده و من شما را حلال كردم و بيعت خود را از گردن شما برداشتم و شما را بريءالذمه كردم و اينك پرده شب شما را فرا گرفته است مرا واگذاريد و متفرق شويد و برويد در سياهي شب زيرا كه اين قوم مرا طلب ميكنند و چنانكه بر من ظفر يابند دست از طلب ديگران بردارند و متعرض كسي ديگر نشوند. پس در اين وقت عبداللّه بن مسلم بن عقيل بن ابيطالب رضياللهعنه برخاست و عرض كرد يا ابنرسولاللّه ماذا يقول الناس اذا نحن خذلنا شيخنا و كبيرنا و ابن سيدالاعمام و ابن نبينا سيدالانبياء لمنضرب معه بسيف و لمنقاتل معه برمح لا واللّه او نرد موردك و نجعل انفسنا دون نفسك و دماءنا دون دمك فاذا نحن فعلنا ذلك فقد قضينا ما علينا و خرجنا مما لزمنا يعني اي فرزند رسول خدا مردم به ما چه خواهند گفت هرگاه ما واگذاريم آقا و بزرگ خود را و فرزند بزرگترين عموهاي خود را و فرزند پيغمبر خود سيّد انبياء را و حال آنكه يك شمشير در ركاب او نزده باشيم و در نصرت او نيزهاي در مقاتله اعداء بكار نبرده باشيم نه به خدا قسم كه دست از تو برنخواهيم داشت تا آنكه هرچه بر سر تو آيد بر سر ما هم بيايد و تا آنكه جانهاي خود را فداي جان تو نماييم و خونهاي خود را فداي خون تو سازيم پس بعد از آنكه ما چنين كرديم آنگاه ادا كردهايم آنچه را كه بر ما بود و بيرون رفتهايم از آنچه بر ما لازم بود.
بعد از آن زهير بن قين بجلي برخاست و عرض كرد و خدا رحمت كند او را كه چه عرض حكيمانهاي كرد و از روي حكمت سخن گفت و از كلام هريك از شهداء مقام و مرتبه ايشان معلوم ميشود عرض كرد يا ابن رسولاللّه لوددت اني قتلت ثم نشرت ثم قتلت ثم نشرت فيك و في الذين معك مائة قتلة و انّ اللّه دفع بي عنكم اهلالبيت يعني
«* چهل موعظه صفحه 68 *»
اي فرزند رسول خدا دوست ميدارم كه مرا بكشند بعد از آن مرا زنده كنند بعد از آن بكشند بعد از آن زنده كنند و مرا صد مرتبه در راه تو و اصحاب تو بكشند و خداوند عالم بواسطه من بلائي را از شما اهلبيت دفع فرمايد. بعد از آن مسلم بن عوسجه برخاست و عرض كرد آيا ما دست از تو برداريم و اگر چنين نماييم چه عذر نزد پروردگار خود بگوييم نه به خدا قسم كه از تو جدا نميشويم تا نيزههاي خود را در سينههاي دشمنان تو فرو نبريم و تا قبضه شمشير در دست ما باشد دمار از دشمنان تو برميآوريم و اگر حربهاي نداشته باشيم كه با ايشان جنگ كنيم با سنگ با ايشان جنگ خواهيم كرد و دست از ياري تو برنميداريم تا خدا بداند كه حرمت پيغمبر او را در حق تو رعايت كردهايم و به خدا قسم كه اگر بدانم هفتاد مرتبه كشته ميشوم و سوخته ميشوم و خاكستر مرا بر باد ميدهند از تو جدا نميشوم پس چگونه از تو جدا شوم و حال آنكه يك كشته شدن بيش نيست و بعد از آن سعادت ابدي آخرت است كه نهايت ندارد و همچنين هريك از آن سعادتمندان از همين قبيل عرضها كردند و آن بزرگوار ايشان را دعاي خير كرد.
و چون شماها محروم شدهايد از ياري كردن آن بزرگوار در آن روز پس امروز ياري كنيد آن بزرگوار را به گريه و از گريه مضايقه مكنيد و به اين گريههاي خود منت بر آن بزرگوار مگذاريد زيرا كه آن بزرگوار خود را فداي شما كرد. پس نصرت آن بزرگوار در امروز كه زمان غيبت است دو طور ميشود يك قسم را كه از شماها توقع ندارم چرا كه بيجاست و آن اينست كه نصرت كنيد اولياء آن بزرگوار را و يك قسم ديگر همين عزاداريهاست و گريهها و بر سر و سينه زدنها و جمع شدنها و ساير ماتمداريهاي شما و اما شهداي كربلا شكراللّه مساعيهم و خدا جزاي خير به ايشان بدهد و درجات ايشان را در بهشت بلند فرمايد ياري و نصرت كردند آن بزرگوار را چنانچه شايست و بايست.
و اما اولياء و بزرگان شيعه پس ايشان هم از جمله انصار و ياوران آن بزرگوار ميباشند و ايشان هم در راه آن بزرگوار كشته شدهاند و گذشتند در راه آن بزرگوار از مال
«* چهل موعظه صفحه 69 *»
و عيال و جان خود و محنت ايشان شديدتر است از محنت روز عاشورا به جهت صدماتي كه به ايشان ميرسد از معاشرت اراذل و اوباش و اذيتهاي اين خلق منكوس و اهانتهاي ايشان به دين خدا و انكار كردن ايشان فضائل و مقامات ائمه هدي را و شهداء كربلا در روز عاشورا يك ساعت كشته شدند و اين بزرگواران در مدت عمر خود عليالدوام و پيوسته كشته ميشوند و ايشان را مثل خود گمان مكن كه از بعضي اهانتها و اذيتها پروا نداري خاري كه به پاشنه پا نشيند كجا و خاري كه بر ديده نشيند كجا. شما ملاحظه كنيد كه اهل بازار به اندك معارضهاي بسا اينكه عبث عبث فحشها و هرزهها به يكديگر ميگويند و اصلاً پروا و باكي ندارند و هرگاه مرد موقّر معقولي كسي او را يك فحش گويد و نام پدر يا مادر يا عِرض او را به بدي ياد كند اينقدر متألم ميشود كه به مرگ خود راضي خواهد شد و هرگاه اهانت به پدر و مادر ظاهري نسبت به اندك شخص معقولي اين همه تأثير كند پس آيا چه خواهد بود حال اولياء كه شريفترين و لطيفترين خلق ميباشند هرگاه كسي نام ائمه ايشان سلام اللّه عليهم را بطور اهانت و بياعتنائي ذكر كند و انكار فضائل و مقامات ايشان نمايد پس چقدر بزرگ و سخت خواهد بود مصيبت و محنت آن بزرگواران و ايشان در جميع اين احوال دندان بر جگر خود ميگذارند و صبر ميكنند و چاره ندارند و شما نميدانيد كه اين صبركردن و دم برنياوردن در اين مصيبتها چقدر سخت و صعب است زيرا كه انسان هرگاه دست و زبان او باز باشد كه هرچه خواهد بگويد و هرچه خواهد بكند چيزي در دل او نميماند و اما ايشان به جهت امتثال و فرمانبرداري امر امام خود صبر ميكنند در جميع اين محنتها و در هر آني چندين دفعه كشته ميشوند.
و از اينجا از براي صاحبان غيرت ظاهر ميشود كه مصيبت حضرت امام حسن سلاماللّه عليه از مصيبت سيّدالشّهداء كمتر نبوده زيرا كه اگر هزار دفعه آن بزرگوار را شهيد ميكردند از براي او آسانتر بود كه در مجلس معاويه ملعون بنشيند و آن خبيث نام حضرت امير سلام الله عليه را به بدي ذكر كند و محنت و مصيبت حضرت امير
«* چهل موعظه صفحه 70 *»
سلاماللّه عليه هم از مصيبت سيّدالشّهداء كمتر نبود وقتي كه ريسمان بگردن مقدس آن حضرت كردند و كشيدند آن بزرگوار را به مسجد كه بيعت كند با ابوبكر ملعون و آتش بر در خانه آن بزرگوار زدند و پهلوي مبارك حضرت سيدة النساء سلاماللّه عليها را شكستند و تازيانه بر بازوي مطهرش زدند و بياذن داخل خانه آن بزرگوار شدند و آن بزرگوار با آن قدرت و اقتدار صبر فرمود و مأمور بود از جانب حضرت پيغمبر9 كه صبر نمايد و اين صبر آن بزرگواران بزرگترين كرامات و معجزات آن بزرگواران است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 71 *»
مجلس ششم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
در ايام سابقه گفتم كه سيّدالشّهداء سلام اللّه عليه اين آيه را از براي اهل همه عالمها خواند و اگر خواسته باشم كه جميع معاني و مراتب اين آيه را عرض نمايم بسياري از آنها از فهم عوام برتر است و بعضي ديگر ذكر آنها تفصيل و طولي دارد و چيزي كه لازم است كه عرض شود اينست كه سبب چه و باعث كدام بود كه سيّدالشّهداء سلام الله عليه اين آيه را خواند و متصدي امر شهادت شد نه حضرت پيغمبر و نه ديگري از ائمه سلام الله عليهم با اينكه همه از يك نور ميباشند و ارواح و طينت ايشان يكي است و به چه سبب و چه خصوصيت خواندن اين آيه و قبول امر شهادت مخصوص به آن بزرگوار شد و حقيقت اين مسأله بسيار مشكل و در نهايت صعوبت است و مجلس مقتضي بيان آن نيست ولكن اميدوارم كه قسمي بيان كنم كه هركس بهره ببرد و مسأله هم واضح شود.
پس ميگويم بعد از آنكه خداوند عالم خواست عالم را ايجاد فرمايد نوري از مشيت او تابيد و درخشيد و از اين نور ايجاد كرد هرچه را كه خلق كرد پس مشيت خداوند عالم به منزله آفتاب تابان شد و موجودات به منزله نورهاي آفتاب پس خداوند عالم جلشأنه آفتاب مشيت خود را از افق امكان طالع و ظاهر فرمود و نوري از آفتاب
«* چهل موعظه صفحه 72 *»
مشيت تابيد كه جميع عرصه هزارهزار عالم را روشن كرد و از براي شما واضح است كه هر نوري كه نزديكتر به منير خود باشد روشنتر است و هرچه دورتر باشد نور آن كمتر و ظلمت آن بيشتر خواهد بود. و اگر جاهلي خواسته باشد تجربه كند اين مسأله را نظر كند به چراغ و نورهاي آن پس هر نوري كه نزديكتر به چراغ است روشنتر و گرمتر است و هر چه دورتر است تاريكتر و سردتر است تا اينكه در نهايت دوري چراغ نور بقدر ذرّهايست كه گويا هيچ نيست و باقي همه ظلمت است پس در نهايت قرب چراغ، نور در نهايت قوت است و ظلمت در نهايت ضعف است به سرحدّي كه گويا نيست و نزديك است فاني شود و در نهايت بُعد چراغ و دوري از چراغ، ظلمت در نهايت قوت است و نور در نهايت ضعف بطوري كه نزديك است فاني شود و گويا نيست.
پس خداوند عالم كه از چراغ مشيت خود اين نور را تابانيد اين دو حالت حاصل شد و بديهي است از براي شما كه هر نوري كه نزديكتر به مشيت بود روشنتر بود و هرچه دورتر بود تاريكتر بود و ظلمانيتر. نميگويم كه در نزديك چراغ اصلاً ظلمت نيست ولكن مضمحل است و فاني كه ديگر اصلاً تأثير و حكمي از براي آن باقي نيست مانند قطره سركه كه در درياي محيط بريزي كه ديگر اصلاً طعم و مزهاي از براي آن باقي نميماند و در نهايت دوري چراغ نور در نهايت ضعف و اضمحلال و فناست چنانكه هرگاه درياي محيط فيالمثل سركه باشد و قطره آبي در آن بريزي. و از اين است كه حضرت پيغمبر9 روزي فرمودند كه از براي هركس شيطاني است شخصي عرض كرد از براي شما هم شيطاني هست فرمود بلي لكن اسلام آورده است پس در آن حضرت هم خودي هست ولكن فاني و مضمحل است در جنب خداوند عالم و از براي اعداي ايشان هم نوري هست ولكن چندان فاني و مضمحل است كه اصلاً اثري و حكمي از براي آن باقي نمانده و سر تا پا ظلمت پيداست و حكمران و فرمانفرما در وجود ايشان همان ظلمت است. پس هر مخلوقي مركب است از نوري و ظلمتي ولكن بعضي نور ايشان بيشتر است و ظلمت ايشان كمتر و بعضي ظلمت ايشان بيشتر و نور
«* چهل موعظه صفحه 73 *»
ايشان كمتر و هريك از اين دو قسم مختلف ميشود و اقسام بسيار ميشود به حسب اختلاف نور و ظلمت در هريك و بعضي نور و ظلمت در ايشان مساوي است.
پس خداوند عالم بعد از آنكه عرصه امكان را به نور مشيت خود روشن و منور فرمود خطاب كرد ايشان را و فرمود الست بربكم و محمّد نبيكم و علي و الاحدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم الستم توالون اولياءاللّه و تعادون اعداءاللّه يعني آيا من خداي شما نيستم و محمّد9 پيغمبر شما نيست و علي و يازده نفر از اولاد او و فاطمه صديقه اولياء شما نيستند آيا دوست نميداريد دوستان خدا را و آيا دشمن نميداريد دشمنان خدا را؟ پس هركس در نزديكتر به مشيت ايستاده بود پيشي گرفت در قبول اين كلمات و هركس قدري دور بود دورتر قبول كرد و همچنين تا رسيد به وسط و به جايي كه نور و ظلمت مساوي بودند و از آنجا به آن طرف ظلمت زيادتر بود و اين نصفه عرصه ايجاد نصفه ظلمت و انكار بود و نصفه اول نصفه نور و اقرار. پس آنكسي كه در نهايت بعد ابعد و دوري از مشيت ايستاده بود از همه اهل ظلمت زودتر انكار كرد و سبقت گرفت برجميع اهل آن عرصه در انكار و بعد از آن هر كس نزديكتر به اين بعد ابعد بود سبقت گرفت در انكار و همچنين تا رسيد به وسط و به آنجا كه نور و ظلمت مساوي بود.
و چونكه آن كساني كه متصل به مشيت بودند اول مخلوقات بودند و در اقرار به بلي بر كل اهل آن عرصه سبقت گرفتند پس خداوند عالم ايشان را رئيس و پادشاه قرار داد از براي مؤمنين و امر كرد مؤمنين را كه اطاعت كنند ايشان را و رعيت باشند از براي ايشان و در طرف ظلمت و عرصه ظلمت هم كساني را كه در نهايت دوري از مشيت بودند و در نهايت بعد ابعد ايستاده بودند رئيس و بزرگتر قرار داد از براي كفار و مشركين پس رئيس مؤمنين در نهايت قرب اقرب مشيت ايستاد و رئيس منافقين و كفار و مشركين در نهايت بعد ابعد از مشيت ايستاد و به لغتي ديگر مؤمنين در عليين ايستادند و كفار و منافقين در سجين و بگو اين نصفه عرصه عليين و بهشت است و آن
«* چهل موعظه صفحه 74 *»
نصفه عرصه سجين و جهنم. پس هركس طينت او از بهشت است و در آن عرصه در مقام عليين و عرصه نور ايستاده بود باز هم در آخرت به همان سرمنزل خود برخواهد گشت در همان درجه كه بوده و هركس طينت او از جهنم است و در آن روز در آن عرصه در نصفه ظلمت و مقام سجين ايستاده بود باز هم در آخرت به همان جهنم برخواهد گشت و در همان درك كه روز اول بوده معذب خواهد شد.
و چونكه حضرت پيغمبر و آل اطهر آن سرور سلام الله عليهم زودتر از كل اهل آن عرصه اجابت كردند و در گفتن بلي بر جميع ايشان سبقت گرفتند خداوند عالم ايشان را پادشاه و فرمانفرما قرار داد از براي ساير مؤمنين و بعد از آن بزرگواران مقام پيغمبران است كه ايشان سبقت گرفتند بر ساير خلق در قول بلي و بعد از ايشان مقام مؤمنان انس است و بعد از ايشان مقام مؤمنان جن است و بعد از ايشان مقام ملائكه است و بعد از ايشان مقام حيوانات طيّب طاهر حلال گوشت است كه آنها بعد از ملائكه بلي گفتند و اقرار كردند و بعد از آنها مقام نباتات طيب طاهر حلال خوش طعم خوش بو است كه آنها بعد از حيوانات اقرار كردند و بعد از آنها مقام جمادات مؤمن است كه معدنهاي خوب پاكيزه و زمينهاي نرم شيرين خوب باشد و اينها بعد از نباتات اقرار كردند.
و از طرف ظلمت هم اول كسي كه انكار كرد اصول خبيثه نجسه ظلمت و ضلالت و كفر و نفاق، اولي و دومي بودند و بعد از آن دو خبيث هركس متصل به آنها و در نهايت قرب به آنها بود انكار كرد و بعد از آنها ساير كفار و مشركين و منافقين انس بر حسب شدت و ضعفِ كفر و نفاق خود به حسب اختلاف مقام خود در قرب و بعد به اصل مبدأ خود انكار كردند و بعد از ايشان كفار و مشركين جن انكار كردند و بعد از ايشان حيوانات خبيث حرام گوشت انكار كردند و بعد از آنها گياههاي خبيث بد طعم بد بوي حرام انكار كردند و بعد از آنها زمينهاي شوره تلخ سخت و سنگها و كوههاي خبيث نجس كه اصلاً در آنها گياه و معدني يافت نميشود. پس به اين كيفيت صفحه عالم ايجاد شد و هركس در مقام خود و جاي خود ايستاد و لكل منّا مقام معلوم.
«* چهل موعظه صفحه 75 *»
بعد از آن خداوند عالم در مقام بني آدم عرصه ذرّ را ايجاد فرمود و حضرت پيغمبر و ائمه و ساير پيغمبران سلام الله عليهم را فرود آورد در آن عرصه و همان عرصه عرصه قيامت بود كه اول كه آنجا بودند اسم آن ذرّ بود و چون بعد از اين دنيا باز به آن عرصه برگردند اسم آن قيامت است. پس خداوند عالم جميع اهل عرصه اول را در اين عرصه ذرّ بنيآدم حاضر كرد و جمع فرمود و گمان مكنيد كه آن عالم را كه عالم ذرّ ميگويند يعني اهل آن همه مثل مورچه بودند بلكه هركس به هر هيأت و صورت و كوچكي و بزرگي كه در اين دنيا بود آنجا هم بود ولكن در نزد عظمت و جلالت خداوند عالم آنها مثل مورچه بلكه بسيار كوچكتر بودند نميبيني تو هرگاه بر كوهي بالا روي هركس در پايين كوه باشد در نظر تو بسيار حقير و صغير خواهد نمود و در حقيقت همين دنيا هم عالم ذرّ است و اين ذرّ چهارم است پس به منزله ذرّ است در نزد خداوند عالم و اولياي او بلكه در نزد اهل آسمان اول هم كل اين عالم به منزله مورچه بلكه حقيرتر است چنانكه هرگاه مرغي اوج گرفته و پرواز نمايد به جايي ميرسد كه كل اين دنيا بقدر شهري در نظر آن نمايد و چون بالاتر رود كوچكتر نمايد تا بحدّي رسد كه اين دنيا يكجا بقدر سر سوزني در نظر او نمايد پس چه خواهد بود كوهها و شهرها و خانهها و اطاقها و انسانها و حيوانهاي آن پس در نظر خداوند عالم و انبياء و اولياء چه خواهد نمود اين عالم و اهل آن و در نزد عظمت و جلالت ايشان چقدر كوچك و حقير خواهد بود پس اهل اين عالم در نظر اولياء بسي بيمقدار و بازيچه مينمايد سلاطين و پادشاهانِ ايشان چون مورچه نمايد كه جمعي از مورچگان ديگر گرد آن را گرفته باشند و اسم آن را شاه يا حاكم يا فرمانفرما گذارده باشند و چوبها و نيزهها و شمشيرهاي بسيار كوچك مورچگانه آن مورچگان در دست خود گرفته باشند و پيشاپيش آن يك مورچه راه روند و گرداگرد او را احاطه داشته باشند و سوراخهاي بسيار كوچك از براي آن مورچهها كه آنها را شاه يا بزرگ ناميدهاند درست كنند و آن سوراخها را به رنگها و نقشها آرايش و زيور نمايند و لباسهاي رنگارنگ بسيار كوچك بيمقدار مناسب آن
«* چهل موعظه صفحه 76 *»
مورچهها ترتيب دهند و آن مورچهها كه اسم آنها را مورچههاي ديگر بزرگ گذاشتهاند بر ساير مورچههاي ديگر تفاخرها كنند و تكبرها نمايند بواسطه آن مورچهها كه در گرد ايشان است و بواسطه آن سوراخها و لباسهاي رنگارنگ كه از براي ايشان مهيا شده است و بواسطه مورچههايي كه بر آنها سوار ميشوند. پس جميع اين عالم ذرّ است در نزد اولياي خدا.
پس در آن عالمِ ذرّ دوم خداوند عالم آن عهدِ ذرّ اول را تجديد فرمود و منادي خداوند عالم ايستاد در ميان اهل آن عرصه و فرمود الست بربكم و محمّد نبيكم و علي و الاحد عشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم الستم توالون اولياءاللّه و تعادون اعداء اللّه پس هركس در آن عرصه ذرّ اول اقرار كرده بود در اين عرصه هم اقرار كرد و هر كس در آن عرصه انكار كرده بود اينجا هم انكار كرد خدا در قرآن ميفرمايد و ماكانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل يعني ايمان نخواهند آورد به آنچه پيشتر تكذيب كردهاند زيرا كه آن صفحه اول صفحه علم خداوند عالم است و علم خداوند عالم هرگز خلاف نخواهد شد. و شايد از همين اشاره بفهميد كه حكايت مصيبت و شهادت سيّدالشّهداء سلام الله عليه در عرصه اول نبود و در همين عرصه ذرّ دوم پيدا شد چنانكه پيشتر هم عرض كردم كه شهادت آن بزرگوار از عرصه قيامت نميگذرد و در بهشت آخرت ذكري و اسمي از آن نيست.
پس بعد از آنكه اين ندا از منادي خداوند عالم رسيد اول پيش از همهكس حضرت پيغمبر و ساير ائمه سلام الله عليهم برخاستند و گفتند بلي قبول كرديم و اقرار نموديم به ظاهر و باطن خود و حقيقت خود و جميع مراتب و مقامات خود پس خداوند عالم عطا فرمود به ايشان چنان نور و بهائي و عظمت و جلالي كه مافوق آن ممكن نباشد چه فايده كه مجلس مقتضي نيست كه حقيقت آن نور و بهاء را عرض كنم كه چه بود ولكن از براي علما به اشاره عرض ميكنم پس عرض ميكنم كه حقيقت آن نور همان اقرار و قبول ايشان بوده دعوت خداوند عالم را و از شدت قبول ايشان به
«* چهل موعظه صفحه 77 *»
جميع مقامات خود دعوت خداوند عالم را آن عرصه چنان روشن شد كه آنوقت وقت ظهر شد كه نهايت روشني روز است و در آنجا خداوند عالم از نور و ضياء ايشان روز را خلق فرمود. و از آن طرف مقابل هم رؤساي ظلمت و ضلالت به ظاهر و باطن خود و جميع مراتب و مقامات خود انكار كردند آن دعوت را پس از ايشان هم به اين واسطه چنان ظلمتي ظاهر شد كه فراگرفت تمامي آن عرصه را بطوري كه آن نور را هم فرا گرفت و پنهان كرد و تمام آن عرصه شب شد و از آنجا و در آنجا خداوند عالم شب را خلق فرمود و از آنجاست كه روز مقدم است بر شب.
پس خداوند عالم فرو فرستاد تمام اهل آن عرصه را به عرصه كربلا و جميع اهل آن عرصه از مؤمن و كافر در عرصه كربلا جمع شدند پس خداوند عالم باز آن عهد را تجديد فرمود در زمين كربلا و عهد اول در زمين مكه بود كه امالقري است و اين عهد در زمين كربلا گرفته شد كه ابالقري است پس در اين عرصه هم منادي خداوند عالم همان خطاب را كرد و اول كسي كه اجابت كرد حضرت پيغمبر و ائمه و حضرت فاطمه سلام الله عليهم بودند و بعد از ايشان انبياء و همچنين تا جمادات طيب و طاهر و از آن طرف هم اول كسي كه انكار كرد اصول خبيثه ظلمت بودند و بعد از ايشان هركس به ايشان نزديكتر بود و همچنين تا جمادات خبيثه ملعونه و فرا گرفت ظلمت آن خبيثها عرصه كربلا را بطوري كه ديگر اصلاً هيچ نور ظاهر نبود و تمامي آن عرصه شب و در نهايت ظلمت و تاريكي شد پس در اين وقت خداوند عالم ندا فرمود كه منم خداوند قاهر قادر جبار و نميخواهم كه كسي را به جبر و اضطرار بر كاري بدارم و ميخواهم كه هركس به هرچه ميل دارد آن كار را از روي ميل و اختيار خود بكند پس آيا كداميك از شما متصدي اين امر ميشويد كه اين ظلمت را از عالم برطرف كنيد بطور مقهوريت و مغلوبيت نه بطور قهر و غلبه بلكه بطوري كه اهل باطل هم باطل ايشان از براي ايشان ثابت باشد و دولت ايشان از براي ايشان باقي بماند و اين را هم بدانيد كه امر كلي از شخص كلي برميآيد نه از جزئي و از شخص جزئي امر جزئي حاصل ميشود نه كلي
«* چهل موعظه صفحه 78 *»
پس جميع پيغمبران و ساير خلق از اين امر معذور بودند زيرا كه هيچ يك از ايشان از عهده چنين امر عظيمي برنميآمدند و در حقّ ايشان ممكن نبود و از ايشان هم توقع نبود پس روي آن خطاب به همان چهارده نفس مقدس بود و خداوند فرمود كه بايد اين امر بطور مظلوميت و مغلوبيت به انجام رسد پس آيا در ميان شما كسي هست كه خود را در نزد اين ظلمت مغلوب و مقهور نمايد تا اينكه نور مرا ظاهر نمايد و بايد كه خود را در نزد هر ذرّه ذرّه اين ظلمت مغلوب و مقهور نمايد زيرا كه اگر در نزد بعضي از آن ظلمت خود را مقهور نمايد همان قدر از آن ظلمت را برطرف و باطل خواهد كرد ولكن خداوند عالم خواست كه تمام آن ظلمت را از آن عرصه برطرف فرمايد و بطلان كل منافقين و كفار و مشركين را آشكار و اظهار فرمايد پس لازم شد كه هركس متصدي آن امر ميشود خود را در نزد هر كافر و منافق و ظالمي مقهور نمايد تا اينكه هركس به هر قسم خواسته باشد او را اذيت و ظلم نمايد او را ممكن باشد و ظلم خود را بتواند اظهار نمايد تا بطلان او ظاهر و آشكار گردد.
و كسي گمان نكند كه پس از اين قرار حضرت سيّدالشّهداء7 در معرض اذيت و ظلم جميع كفار و منافقين واقع نشد چرا كه همين كفار عصر آن حضرت بلكه همان چهارصد هزار نفر كه در صحراي كربلا بودند آن حضرت را اذيت كردند و ساير كفار و ظالمين كه قبل از زمان آن بزرگوار و بعد از زمان او بودند آن بزرگوار را اذيت نكردند بايد كسي چنين گماني نكند زيرا كه قبل از اين عرض كردم كه هر معصيت و انكار فضيلتي اذيت آن بزرگوار و تيرزدن بر روي مقدس آن حضرت است. بطور اجمال آنكه آيا آن بزرگوار ابوعبداللّه نيست يعني پدر جميع خضوع و خشوع كنندگان اهل هزارهزار عالم پس هر اذيت و ظلمي كه كسي به يكي از مؤمنين و دوستان آن بزرگوار نمايد اذيت آن حضرت كرده است زيرا كه اذيت اولاد اذيت والدين است و آيا نه اين است كه هر خضوعي از فاضل خضوع آن بزرگوار است و هر خشوع كنندهاي از شعاع مقدس آن حضرت است آيا اذيت و اهانت دست تو يا ساير اعضا و جوارح تو اذيت و اهانت تو
«* چهل موعظه صفحه 79 *»
نيست. آيا نشنيدهايد شخصي كه نامش رميله بود و از دوستان حضرت امير7 بود روزي شرفياب خدمت آن بزرگوار شد حضرت فرمود اي رميله چرا چنديست كه نزد ما نيامدهاي عرض كرد فدايت شوم در اين مدت مريض بودم و از اين جهت از فيض خدمت شما محروم ماندم آن بزرگوار سلام الله عليه فرمود كه ما ناخوش ميشويم به ناخوشي شما عرض كرد ما اهل مدينه را ميفرماييد فرمود نه همين اهل مدينه بلكه هركس از شما كه در هرجاي عالم ناخوش شود ما ناخوش ميشويم و در حديث قدسي است كه من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة يعني هركس اذيت كند دوستي از دوستان مرا پس در ميدان مبارزه به جنگ من آمده است. آيا اهانت نوكر پادشاه اهانت پادشاه نيست؟ پس هركس كه در هرجاي عالم اذيتي به مؤمني كرده و ميكند اذيت آن بزرگوار كرده بلكه قابيل كه هابيل را كشت آن بزرگوار را اذيت كرد و كشت پس جميع اذيتها كه اولياء از دشمنان دين خدا ميكشند و كشيدهاند كلاً اذيت آن بزرگوار است پس آن بزرگوار است كه جميع اذيتها و مصيبتها و محنتها كه در تمام ملك خداست بر جان مقدس خود خريده.
پس چون آن خطاب از جانب خداوند عالم رسيد احدي از اهل آن عرصه جرأت نكرد كه متحمل اين بار گران شده پيرامون اين امر عظيم گردد و از احدي جوابي برنيامد نه از پيغمبر مرسلي و نه از ملك مقربي و نه از مؤمن ممتحني. پس در اين وقت حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه برخاست و كمر همت را بر ميان جان بسته عرض كرد خدايا من اين بار گران را برميدارم و اين امر عظيم را متحمل ميشوم و بكلي تمام اين ظلمت را برطرف ميكنم و نور تو را ظاهر مينمايم و اينكه حضرت پيغمبر9 و حضرت امير و حضرت امام حسن سلام الله عليهم پيرامون اين امر نگرديدند از چند جهت بود اگرچه مجلس طول كشيده ولكن سهل است عما قريب كه مرگ شما را در رسد و حسرت اين مجالس را خواهيد برد و اين را هم بدانيد كه هركس بميرد يا كشته شود او را اهل و عيالي است و آنها عزادار و ماتمدار او خواهند بود و ايشان عزاي
«* چهل موعظه صفحه 80 *»
او را برپا ميدارند و مردم ديگر به عزاداري ايشان حاضر ميشوند و ما فرقه جليله ناجيه انشاءاللّه اهل و عيال سيّدالشّهداء ميباشيم و ساير مردم به فاتحهخواني ما ميآيند و قليان كشيده و قهوه خورده و ميروند و ماييم كه ماتمدار و عزادار آن بزرگواريم زيرا كه ماييم كه اقرار داريم به فضائل آن بزرگوار و ماييم كه نشر ميكنيم مناقب و مقامات آن بزرگوار را و ماييم كه متحمل شدهايم فضائلي را كه مردم انكار دارند و ماييم انشاءاللّه كه معرفت داريم به حقّ آن بزرگوار و ساير مردم جاهل ميباشند و ماييم كه سپر كردهايم جانهاي خود را از براي تيرهاي منكرين فضائل و مقامات ايشان و خريدهايم بر جان خود اذيت و مصيبت طعنهاي انكارها و بياعتنائيها و اهانتهاي ايشان آن بزرگوار را پس بايد ما لواي عزاي آن حضرت را بلند نماييم و در مصيبت او گريهها و زاريها نماييم چرا كه آن بزرگوار به جز ما ماتمداري ندارد و ماييم آل آن بزرگوار و آلمحمّد9چنانكه شخصي ميگفت اللهم صل علي محمّد و اهلبيت محمّد حضرت صادق سلام الله عليه به او فرمود چنين مگو بلكه بگو اللهم صل علي محمّد و آلمحمّد تا شيعيان ما هم داخل شوند.
به هر حال پس ميگويم كه حضرت پيغمبر9 كه در آن عرصه قبول اين امر نكرد به جهت آن بود كه آن بزرگوار خود پادشاه و سلطان بود و خود او تكليف كننده بود و خود او اين امر را از مردم طلب كرد زيرا كه آن بزرگوار خود وجهاللّه و لساناللّه بود و او ولي مطلق و فرمانفرماي بحقّ بود و اما حضرت امير و امام حسن سلام الله عليهما كه قبول نكردند از اين راه بود كه ميبايست كسي كه متصدي اين امر شود در ميان مردم در نزد كافر و مسلم معروف به خوبي و نجابت و حسب و نسب باشد بطوري كه از براي هيچكس مجال انكاري از براي او نباشد و كسي را نرسد كه شائبه منقصت و عيبي در او گمان كند تا چون چنين كسي مقهور و مظلوم شود حقيت او و بطلان معاندين و ظالمين او بر كافه عالميان هويدا و آشكار گردد و حجت او بر كل جهانيان رسا و تمام گردد و اين معني چنانكه در حضرت سيّدالشّهداء موجود بود در حضرت
«* چهل موعظه صفحه 81 *»
امير و حضرت امام حسن نبود 8 نبود بلكه از براي حضرت پيغمبر9 هم نبود زيرا كه از براي آن بزرگوار جدي بود مثل حضرت پيغمبر9 و اين شرافت از براي حضرت پيغمبر و حضرت امير سلام الله عليهما نبود و آن بزرگوار به اين شرافت هرگاه اتمام حجت بركسي نمايد البته تمامتر است و ديگر از براي آن بزرگوار پدري بود مانند حضرت امير و اين شرافت از براي حضرت پيغمبر و حضرت امير نبود و اتمام حجتي كه آن بزرگوار به اين شرافت بر مردم مينمود حضرت پيغمبر و حضرت امير نميتوانستند بنمايند و ديگر مادري از براي آن بزرگوار بود چون حضرت فاطمه سلام الله عليها و اين شرافت از براي حضرت پيغمبر و حضرت امير نبود و حجتي كه به اين شرافت ميآورد آن دو بزرگوار نميتوانستند آورد و اگرچه در اين شرافتها كه عرض شد حضرت امام حسن سلام الله عليه هم با آن بزرگوار شريك است و اين حسبها از براي آن حضرت هم هست لكن از براي سيّدالشّهداء سلام الله عليه شرافتي ديگر است كه نه از براي حضرت پيغمبر است و نه از براي حضرت امير و نه از براي حضرت امام حسن سلام الله عليهم و آن اين است كه از براي حضرت سيّدالشّهداء برادريست چون حضرت امام حسن و از براي حضرت امام حسن اين شرافت نيست چرا كه حسن افضل است از حسين پس هرگاه سيّدالشّهداء به اين شرافت اتمام حجت بر كسي مينمود نه پيغمبر را اين شرافت ميرسيد و نه حضرت امير را و نه حضرت امام حسن را پس از براي حضرت سيّدالشّهداء شرافت و نجابت ظاهرهايست در ميان تمام اهل عالم كه احدي را نميرسد كه انكار آن نمايد پس معلوم شد كه در مقابل آن ظلمت محض و آن اصل كفر چنين نور محضي بايد باشد تا رفع آن ظلمت را نمايد و آن بزرگوار هم از آن خطاب دانست كه مراد اوست و روي خطاب به اوست.
پس برخاست و عرض كرد خدايا منم كه متصدي اين امر ميشوم پس خطاب از جانب خداوند عالم در رسيد كه اي حسين اين ظلمت رفع نميشود مگر اينكه شخص جميع مال خود را ترك نمايد و در اين راه صرف كند عرض كرد خدايا از سر مال خود
«* چهل موعظه صفحه 82 *»
گذشتم و جميع آن را در اين راه ميدهم پس خطاب در رسيد كه اي حسين اين امر به انجام نخواهد رسيد مگر به ترك جميع ياران و اصحاب و اعوان و انصار عرض كرد خدايا قبول كردم و جميع اينها را در راه تو ميدهم و از سر همه ميگذرم باز خطاب در رسيد كه اي حسين اين ظلمت در نهايت شدت و قوت است و بايد شخص از برادران و فرزندان خود هم چشم بپوشد تا اين امر به انجام رسد عرض كرد خدايا در راه رضاي تو از همه اينها گذشتم و همه را در راه اظهار دين تو قرباني و فدا ميكنم پس خطاب در رسيد كه بايد اهل و عيال و زنان و دختران و خواهران را هم ترك نمود و از ايشان هم چشم پوشيد و راضي شد كه همه آنها به اسيري روند و در مجالس و محافل نامحرمان و دشمنان بيچادر و حفاظ بروند مگر از آنچه منافي عصمت و طهارت است كه خداوند عالم هرگز راضي نميشود از براي اولياي خود به اين چيزها عرض كرد خدايا چون رضاي تو است و در راه تو اين را هم قبول كردم و از سر ايشان هم گذشتم و به اسيري و در به دري ايشان هم راضي شدم پس خطاب در رسيد كه اي حسين باز هم اين ظلمت به اين چيزها رفع نميشود و لابد است از كشته شدن نفس بسيار محترم بزرگواري و بناچار بايد تو خود هم در اين راه به سختيها و خواريها كشته شوي و بايد سر مقدس تو بالاي نيزهها و به اطراف شهرها رود و بدن مقدست پاره پاره و برهنه چندي در برابر آفتاب بر روي خاك افتاده باشد بلكه بايد دشمنان اسبها بر آن بدن مطهر بدوانند تا بكلي اين ظلمت از عرصه عالم زائل گردد و نور دين ما ظاهر و آشكار گردد عرض كرد خدايا بر جميع اين محنتها صبر ميكنم و همه اين مصيبتها را بر جان خود ميخرم و دين تو را آشكار و كفر دشمنان تو را اظهار مينمايم.
و اين را هم بدانيد كه خداوند عالم به حسب ظاهرِ امر فرمود كه در رفع آن ظلمت اين محنتها ضرور است و الا در نزد خداوند عالم كل عالم و هلاك جميع عالم مقابلي نميكند با يك مو كه از سر مطهر آن بزرگوار كم شود غلط گفتم بلكه اگر كل عالم را خداوند عالم هلاك و فاني كند مقابلي نميكند در نزد خداوند عالم با يك نظري كه
«* چهل موعظه صفحه 83 *»
كسي از روي بياعتنائي و بيحرمتي به آن بزرگوار كرده باشد باز هم غلط گفتم بلكه مقابلي نميكند با اينكه كسي در دل خود خيال كند كه بطور بياعتنائي به آن بزرگوار نظر كند.
به هر حال پس بعد از آنكه آن بزرگوار جميع آن محنتها و مصيبتها را قبول كرد خداوند عالم هم به ازاء اين خدمت چنان نور و بهائي و عظمت و كبريائي و سلطنت و استيلائي به آن بزرگوار انعام فرمود كه به احدي انعام نكرده بود و آن بزرگوار را به خصوصياتي چند مشرّف فرمود كه هيچ يك از آن خصوصيتها را به احدي ديگر عنايت نفرموده بود نه به ملك مقرّبي و نه به پيغمبر مرسلي و نه به مؤمن ممتحني و از هر كرامت و شرافتي كه خداوند به آن بزرگوار عطا ميفرمود كينههاي سينهها و حسدهاي دلهاي منافقين زياد ميشد.
پس بعد از آنكه خداوند عالم در آن عرصه انعام فرمود به سيّدالشّهداء آنچه را كه انعام كرد خطاب فرمود به رؤساي ظلمت و ضلالت و ساير اهل كفر و نفاق كه شماها هم بايد از فرمان و اطاعت اين بزرگوار سرپيچي نداشته باشيد و كمر عبوديت و بندگي او را بر ميان جان ببنديد در جواب عرض كردند كه خداوندا اگر اين فرمايش تو از روي الزام و حتم و حكم و اجبار است سمعاً و طاعتاً قبول داريم و اطاعت ميكنيم او را چرا كه از فرمان و حكم تو نميتوانيم تخلف ورزيم و هرگاه اين فرمان از روي ميل و خواهش خود و اختيار خود ماست پس خدايا او را اطاعت نميكنيم و از فرمان و حكم او سركشي مينماييم پس خطاب شد به ايشان كه ما كسي را بر امري جبر نميكنيم و كسي را مضطر بر كار و حكمي نميكنيم هركس خواهد اطاعت كند و هركس خواهد معصيت نمايد عرض كردند كه پس ما اطاعت نميكنيم و از او تخلف ميورزيم بلكه جسارتي بزرگتر و بيحيائي فضيحتر از ايشان سرزد كه نزديك بود از بزرگي آن جسارت صفحه عالم بكلي نيست و عدم گردد و ذرّهاي از ممكنات باقي نماند عرض كردند خدايا بلكه هرگاه ما بتوانيم و قدرت و اختياري داشته باشيم جميع اين بزرگواران
«* چهل موعظه صفحه 84 *»
را خواهيم كشت و شهيد كرد و به انواع شدتها و محنتها ايشان را اذيت خواهيم نمود و ديّاري از ايشان باقي نخواهيم گذاشت. پس چون اين جسارت و بيحيائي از ايشان سرزد اركان عرش و جميع عالم به لرزه در آمد و نزديك بود رشته نظم امكان از هم گسيخته شود و ممكنات يكجا سراسيمه به شهربند عدم شتابند و آسمانها خون گريستند چنانكه سنيها روايت كردهاند كه بعد از شهادت آن حضرت آسمان چهل صباح در مصيبت آن بزرگوار خون گريه كرد بطوري كه هر لباسي را يا چيزي ديگر را در زير آسمان ميانداختند ترشّحهاي خون بر آن ظاهر ميشد و از آسمان خاكستر سياه بر سر اهل اين عالم باريد.
مجملاً پس چون حضرت سيّدالشّهداء در آن عرصه امر شهادت را قبول نمود از آن طرف هم رؤساي كفر و نفاق اظهار قتل و شهادت آن بزرگوار را كردند پس خداوند عالم وحي فرمود به حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه اي حسين بايد اين امر به اطلاع و اذن جد بزرگوار و پدر و برادر عاليمقدارت باشد زيرا كه آنها از تو بزرگتر و بهتر ميباشند و اختيار تو به دست آنهاست و بايد كه به اطلاع و اذن مادرت هم باشد چرا كه او را بر تو حقّ مادري است و بياذن او اين امر درست نيست و از آنجا شد كه در اين دنيا هم بايد جهاد به اذن والدين باشد. پس خداوند عالم وحي فرمود به قلم كه بنويس بر لوح ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم يعني خريد خداوند عالم از مؤمنين جانها و مالهاي ايشان را و در تنخواه و بهاء آن بهشت را عوض داد به ايشان كه در راه خدا جنگ كنند پس بكشند دشمنان خدا را و خود كشته شوند در راه خدا و اين عهد و پيماني است كه حقّ است بر خداوند عالم و نوشته است اين عهد را در تورات و انجيل و قرآن و كيست كه بهتر وفا كند به عهد خود از خداوند عالم پس بشارت باد شما را به اين خريد و فروشي كه با خداوند عالم كرديد و اينست
«* چهل موعظه صفحه 85 *»
رستگاري بزرگ.
پس چون قلم اين عهد را بر لوح نگاشت ملكي از جانب خداوند عالم آن عهدنامه را برداشت و به خدمت حضرت پيغمبر9 شتافت كه آن بزرگوار آن عهدنامه را به مهر مبارك خود مزيّن فرمايد پس چون نظر مبارك آن بزرگوار بر آن عهدنامه افتاد و حكايت شهادت و آن همه مصيبت و محنت را ملاحظه فرمود گريست آن بزرگوار گريه شديدي عجيبي غريبي و اگرچه به حسب ظاهر گريه كردن شخص بر فرزندي كه در راه خدا ميدهد قبيح است ولكن چون آن بزرگوار دانست كه منظور خداوند عالم از شهادت حسينش گريستن است و گريه در مصيبت او محبوب و مطلوب خداوند عالم است از اين جهت آن بزرگوار گريست و هرگاه آن بزرگوار آن روز گريه نكرده بود احدي از شما امروز گريه نميكرد چرا كه شماها از شعاع مقدس آن بزرگوار ميباشيد و شما ميدانيد كه تا آفتاب نگيرد نورهاي آن تاريك نميشود و تا شاخص نگريد عكس در آئينه نخواهد گريست به هر حال چون آن حضرت دانست كه گريه بر حسين عبادت خداست آن بزرگوار هم آن روز گريست و در همين دنيا هم آن بزرگوار مكرر گلوي مقدس نورديده خود حسين را ميبوسيد و گريهها ميكرد پس آن روز بعد از گريه بسيار عهد فرزندش حسين را تسليم نمود و آن عهدنامه را مهر فرمود. بعد از آن، آن ملك آن عهدنامه را برداشته خدمت حضرت امير سلام الله عليه آورد كه آن بزرگوار مهر فرمايد آن بزرگوار هم از ملاحظه آن عهدنامه و آن مصيبتها و بلاها كه از براي اولادش در آن ثبت شده بود گريهها و زاريها كرد به همان جهت كه حضرت پيغمبر9 گريه كرد و در اين دنيا هم آن بزرگوار در مصيبت حسين صيحهها زد. بعد از آن، آن بزرگوار هم تأسي به حضرت پيغمبر كرده و آن حكايت را تسليم كرده آن عهدنامه را مهر فرمود. بعد از آن، آن ملك آن عهدنامه را برداشته خدمت حضرت فاطمه سلام الله عليها آورد كه آن بزرگوار هم مهر فرمايد و نميتوان گفت كه از ملاحظه آن عهدنامه چه احوال از براي آن بزرگوار دست داد مجملاً آنكه شما ميدانيد كه دل زنان چقدر از دل مردان نازكتر است
«* چهل موعظه صفحه 86 *»
و صبر و شكيبايي ايشان چقدر كمتر است و محبت ايشان به اولاد چقدر بيشتر است از مردان پس آن سيده عالميان از ملاحظه و مطالعه آن عهدنامه و آن اوضاع و آن احوال فغان از دل برآورد و چندان گريست كه بيهوش شد پس بعد از آنكه بهوش آمد آن معصومه هم تسليم امر پدر و شوهر خود نمود و تأسي به ايشان فرمود و آن حكايت را تسليم و آن عهدنامه را مهر فرمود. بعد از آن، آن ملك آن عهدنامه را خدمت حضرت امام حسن سلام الله عليه آورد آن بزرگوار هم بعد از گريه بسيار تأسي به جد بزرگوار و پدر و مادر خود نموده و آن واقعه را ممضي داشته عهدنامه را مهر فرمود بعد از آن، آن ملك آن را خدمت سيّدالشّهداء آورده خود آن بزرگوار هم مهر فرمود.
و خداوند عالم آن عهدنامه را به روح القدس سپرد و روح القدس آن را در خزانهاي از خزانههاي خداوند عالم ضبط نمود و آن عهدنامه همين طور در آن خزانه بود و بود تا آنكه خداوند عالم اين عالم را برپا كرد و حضرت سيّدالشّهداء صلوات الله عليه تشريففرماي اين عالم شد و آمد در عرصه كربلا و آن روز هم مثل عالم ذرّ همان دو صف از دو طرف برپا شد و بعد از آنكه جميع ياران و اصحاب و برادران و فرزندان آن بزرگوار كشته شدند خود آن بزرگوار عرصه ميدان را از نور رخساره انور خود روشن و منور فرمود و نيزه مبارك خود را در وسط ميدان استوار كرده بر آن تكيه فرمود و گاهي نظر ميفرمود به جانب قتلگاه و ملاحظه ميفرمود در حال اصحاب و برادران و فرزندان خود كه در ميان آن بيابان در ميان خاك و خون همه پاره پاره افتادهاند و گاهي نظر ميكرد به جانب سراپرده حرم محترم خود و احوال ايشان را ملاحظه ميكرد كه جمعي از زنان و دختران و اطفال همه داغديده همه فرزند و برادر كشته همه گرسنه همه تشنه همه بيمحرم و غريب و بيكس در ميان چهارصد هزار دشمن نامحرم و ساعتي ديگر سايه مرحمت آن بزرگوار هم به حسب ظاهر از سر ايشان كوتاه خواهد شد و گاهي نظر ميفرمود به جانب آن لشكر كه چهارصد هزار نفر صف كشيدهاند و خيالي و منظوري به جز كشتن آن بزرگوار ندارند و تعجب ميفرمود از حال آن جماعت
«* چهل موعظه صفحه 87 *»
كه چه شده است ايشان را كه اين طور اجماع و اتفاق كردهاند بر كشتن فرزند پيغمبر خود و عذاب ابدي را عمداً از براي خود مهيا و آماده كردهاند و واله و حيران بود آن بزرگوار در امر آن خلق منكوس و خيال ايشان كه ناگاه از جانب آسمان رقعهاي بر روي دامان مبارك آن بزرگوار افتاد برداشت و گشود و ملاحظه فرمود ديد كه همان عهدنامهايست كه در عالم ذرّ نوشته و مهر كرده و داده است بر ديده قبول گذارده عرض كرد سمعاً و طاعتاً اينك بر سر عهد خود ايستادهام و چون پشت آن عهدنامه را ملاحظه فرمود ديد نوشته است كه اي حسين ما شهادت و كشتهشدن را بر تو حتم نكردهايم و فرستاديم غلبه و نصرت را از براي تو و تمام ملك خود را در تحت تصرف تو قرار داديم به هر طور كه خواسته باشي دشمنان خود را هلاك فرما و از قدر و مرتبه تو هم در نزد ما چيزي كم نخواهد شد آن بزرگوار ملتفت شد ديد كه ما بين آسمان و زمين پر است از ملائكه با حربههاي نور و منتظر اشاره آن بزرگوار كه در لمحهاي آن جماعت اشرار را به دارالبوار فرستند ملاحظه نماييد جلالت و عظمت خداوند عالم را كه در چنين وقتي ميخواهد حضرت سيّدالشّهداء را آزمايش فرمايد و امتحان كند چنانكه خود آن بزرگوار هم در شب عاشورا اصحاب وفادار را امتحان فرمود پس حضرت عرض كرد خدايا بعد از كشته شدن ياران و برادران و فرزندان و بعد از اينكه علياكبر را پاره پاره كردند ميخواهي مرا آزمايش فرمايي و آن عهدنامه را انداخت به جانب آسمان و شمشير خود را كشيد و حمله فرمود بر آن لشكر كافر و ايشان چهارصد هزار نفر بودند و آن بزرگوار صدهزار نفر از آن اشرار را به قوت بازوي خود بر خاك هلاك انداخت پس در اين وقت خداوند عالم جلوه فرمود از براي آن بزرگوار در رخساره مقدس حضرت پيغمبر و حضرت امير و حضرت امام حسن و حضرت فاطمه: زيرا كه آن بزرگواران رخساره خدا بودند و فرمودند كه اي حسين بيا به نزد ما تا كي اين همه جراحت بر بدن مقدس خود برميداري و تا چند اين خبيثها شمشير و نيزه بر بدن مطهر تو بزنند پس چون آن بزرگوار جلوه خداوند عالم را ديد به جهت تعظيم پروردگار خود و بشكرانه
«* چهل موعظه صفحه 88 *»
اين نعمت كه به عهد و پيمان خود وفا كرده از روي اسب به سجده افتاد بر روي خاك كربلا و آن جهال خبيث گمان كردند كه شدت جنگ و الم آن جراحتها كه بر بدن مقدس آن بزرگوار وارد آمده او را از پا در آورده و از اين جهت از اسب افتاده پس آن اخابيث شتافتند بسوي آن بزرگوار و كردند آنچه كردند لعنهم اللّه بعدد ما في علمه من شيء.
و تعجب نكنيد از اينكه گفتم در عالم ذرّ اظهار كردند آن ملاعين شهادت آن بزرگوار را چرا كه در همين عرصه كربلا هم همان طور بود چنانكه بعد از آنكه آن حضرت جميع فضائل و مناقب و كرامات ظاهره خود را از براي ايشان ذكر فرمود از باب اتمام حجت، عرض كردند همه را ميدانيم فرمود پس از براي چه خون مرا حلال ميدانيد عرض كردند با وجود اينكه اين همه كرامت و شرافت تو را ميدانيم دست از تو برنميداريم تا تو را تشنه بكشيم و سنان بن انس حرامزاده وقتي كه شمشير خود را برگردن مقدس آن حضرت ميكشيد ميگفت ميكشم تو را و حال آنكه ميدانم پسر پيغمبر خدايي و بعد از آنكه آن ملعون سر مطهر آن سرور را آورد نزد ابنزياد ملعون گفت:
املأ ركابي فضةً و ذهبا | اني قتلت سيّداً محجّبا |
يعني بايد پر كني بار اسب مرا از نقره و طلا چرا كه كشتهام آقاي بزرگواري را كه قدر و رتبه او از فهم جهانيان برتر و بالاتر است. ابنزياد امر كرد كه گردن آن ملعون را زدند نه از راه اينكه چرا سر آن بزرگوار را آورده است بلكه چرا مدح آن بزرگوار را ميكند. مقصود اين بود كه آن اخابيث از روي معرفت و بصيرت پيرامون آن همه ستم و اذيت آن بزرگواران گرديدند، اللهم العنهم بعدد ما في علمك من شيء.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 89 *»
مجلس هفتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
خواستم عرض كنم ديروز كه سبب چه بود كه حضرت سيّدالشّهداء صلوات الله عليه متصدي اين امر شد و اين آيه شريفه را آن بزرگوار خواند و او دعوت كرد مؤمنين را و خواستم عرض كنم كرامات و موهباتي را كه خداوند عالم به آن بزرگوار در ازاء اين خدمت عنايت فرمود و وقت تنگ شد. پس عرض ميكنم كه بعد از آنكه آن بزرگوار لواي قبول شفاعت را در عالم ذرّ برافراشت و دامن همت را بر كمر زد و خواست كه اظهار نمايد نور خداوند عالم را خداوند عالم هم در مقابل اين خدمت كرامتي چند به او انعام فرمود و آن كرامتها را مخصوص به آن بزرگوار فرمود كه هيچ يك از آن كرامتها را به احدي ديگر عنايت نفرمود حتي به حضرت پيغمبر9.
از آن جمله جدي به آن بزرگوار داد كه احدي در ملك خداوند عالم چنين جدي ندارد حتي حضرت پيغمبر و حضرت امير و ديگر خداوند عالم پدري به آن بزرگوار داد مثل حضرت امير سلام الله عليه كه هيچكس در تمام ملك خداوند چنين پدري ندارد و ديگر مادري به او داد مثل حضرت فاطمه سلام الله عليها و كسي ديگر چنين مادري ندارد و اگرچه در اين سه كرامت هم حضرت امام حسن با آن بزرگوار شريك است لكن خداوند عالم به حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه برادري داد چون حضرت امام
«* چهل موعظه صفحه 90 *»
حسن سلام الله عليه و كسي ديگر چنين برادري ندارد حتي امام حسن چرا كه حسن افضل است از حسين. و ديگر خداوند عالم به آن بزرگوار كنيتي عطا كرد كه به احدي از عالميان عطا نكرد حتي به حضرت پيغمبر9 و ساير ائمه سلام الله عليهم و آن ابوعبداللّه است يعني پدر بنده خدا و اين كنيت بطور حقيقت اوليه از براي احدي راست و درست نيست مگر حضرت سيّدالشّهداء7 زيرا كه عبداللّه يعني خاضع و خاشع در جنب عظمت و جلال خداوند عالم و اگر اين معني را فيالجمله شرح دهيم بد نيست كه آيا بنده كيست و رويّه عبوديت چيست.
اين خدمتها و عبادتها و تكليفها كه شما بجا ميآوريد نه نفعي به خداوند عالم دارد و نه از ترك آنها و نه از معصيتهاي شما ضرري به خداوند عالم ميرسد چنانكه حضرت امير سلام الله عليه فرمود لاتنفعه طاعة من اطاعه و لاتضره معصية من عصاه يعني نه اطاعت اطاعت كنندگان به خداوند عالم نفعي دارد و نه معصيت معصيتكنندگان به او ضرري ميرساند پس نه عبادتهاي ما به او نفعي و نه معصيتهاي ما به او ضرري دارد و عبوديت و بندگي آن امريست كه به مولا و آقا نفعي داشته باشد و شستن دست و صورت و كثافات را از خود دور كردن و ساير امور شرعيه كه همه از همين قبيل است چه دخل به خداوند عالم دارد اينها خدمت كردن خود و بندگي خود است چنانكه هرگاه آقايي غلام خود را امر كند كه هرگاه از خواب بيدار شدي دست و روي خود را بشوي و هرگاه نجاستي از بدن تو بيرون شود خود را بشوي و هر وقت گرسنه شوي نان بخور و چون تشنه شدي آب بياشام و در هنگام سيري و سيرابي مخور و مياشام و كسي را اذيت مرسان پس اينها بندگي آن غلام از براي آن آقا نيست و اين غلام هنوز به مقام بندگي نرسيده است و اينها آدابي است كه تعليم او ميكنند كه تا چون به اين آداب عمل كند وجود خود او برپا باشد و تن و جان او در راحت باشد و زنده بماند تا اينكه شايد به مقام بندگي برسد آنگاه خدمت مولا و بندگي آقا نمايد پس عبوديت و بندگي چيزي ديگر و حكايتي ديگر خواهد بود و خداوند عالم هم همين
«* چهل موعظه صفحه 91 *»
كار كرده است آداب و رسومي چند به مردم تعليم فرموده كه بواسطه عمل كردن به آنها وجود خود ايشان باقي بماند تا اينكه چون به مقام بندگي رسند و قابل و صالح از براي عبوديت گردند آنگاه بندگي كنند و هنوز به مقام بندگي نرسيدهاند و بندگي حكايت ديگر است فرموده است كلوا و اشربوا و لاتسرفوا يعني بخوريد و بياشاميد و زيادهروي مكنيد. اين چه دخلي به بندگي دارد و همچنين وضو بگيريد و غسل كنيد و شانه و مسواك كنيد و بدنها و لباسهاي خود را پاك و پاكيزه و به بوهاي خوش معطر نماييد اينها چه دخل به بندگي خدا دارد و همچنين يكديگر را مكشيد و غيبت و اذيت يكديگر مكنيد و مال يكديگر را مخوريد و به زن و بچه يكديگر بيعصمتي و خيانت مكنيد اينها از براي حفظ امن و امنيت و فسادنشدن در ميان خود ايشان است تا اينكه زنده و باقي باشند كه انشاءاللّه بندگي كنند و اينها چه دخل به عبوديت و بندگي خداوند عالم دارد و همچنين ساير عبادتها از نماز و روزه و خمس و زكوة و حجّ كه هيچ يك از آنها دخل به بندگي ندارد و همه خدمت خود است و بيان آنها طول ميكشد.
و اصل عبوديت و بندگي و مقصود از همه اين طاعات و عبادات خضوع است كه تو در نزد عظمت خداوند عالم خاضع و خاشع و مضمحل و فاني و متلاشي باشي كه ديگر اصلاً خودي از براي تو باقي نماند تا اينكه باقي شوي به خداوند عالم و ابدي شوي به نور او آيا نميبيني كه هرگاه آئينه در نزد آفتاب مضمحل و فاني شد و زنگ خودي را از لوح خاطر خود زدود آفتاب جهانتاب در آن جلوه ميفرمايد و از آن ظاهر ميشود و در اين وقت آئينه رخساره آفتاب ميشود و رخشان و درخشان ميگردد و او هم چون آفتاب نوربخشنده و روشنكننده ميشود و تو هم هرگاه زنگ خودي و خودبيني را از لوح وجود خود بزدايي و در جنب آفتاب عظمت و جلال خداوند متعال فاني و مضمحل شوي پس در تو هم انوار عظمت و جلال عكسپذير خواهد گرديد و تو هم نوربخش عالمي خواهي شد چنانكه در حديث است انّ اللّه خلق المؤمن من نور عظمته و صبغه برحمته خداوند عالم مؤمن را از نور عظمت خود آفريده و او را در
«* چهل موعظه صفحه 92 *»
درياي رحمت خود غوطهور نموده پس هرگاه تو هم زنگ معاصي و شهوتها و طبيعتها و خودبينيها را از خود زدودي تو هم روشن و روشنكننده ميشوي و از تو هم كارها ساخته ميشود چنانكه در حديث قدسي است انا رب اقول للشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك مثلي تقول للشيء كن فيكون يعني منم خداوندي كه به هرچه بگويم بشو خواهد شد تو هم اطاعت كن مرا در آنچه تو را امر به آن ميكنم تا تو را هم مثل خود قرار دهم تا به هرچه بگويي بشو بشود و از اينجاست كه اولياء صاحب كرامات و خارق عادات ميباشند هرچه را كه خواسته باشند ميگويند بشو ميشود چنانكه حضرت امير سلام الله عليه ميفرمايد تجلّي لها فأشرقت و طالعها فتلألأت فالقي في هويّتها مثاله فاظهر عنها افعاله يعني تجلي كرد نور خداوند عالم در دلهاي اولياء پس روشن شد دلهاي ايشان به آن نور پس قرار داد عكس رخساره خود را در آئينه دلهاي ايشان پس ظاهر كرد افعال خود را از ايشان و در حديث ديگر است كه انما يتقرّب الي العبد بالنوافل حتي احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عنّي ابتدأته يعني بنده مؤمن تقرب ميجويد بسوي من بواسطه عملكردن به نوافل تا اينكه از نزديكي به مقامي ميرسد كه محبوب من ميشود و چون محبوب من شد من خود گوش شنواي او ميشوم و چشم بيناي او ميشوم و زبان گويا و دست تواناي او ميشوم و در روايتي پاي پوياي او ميشوم اگر بخواند مرا او را اجابت ميكنم و اگر نخواند خود ابتدا ميكنم و به او عطا مينمايم. پس معلوم شد كه ثمره و فايده جميع عبادات و طاعات آنست كه زنگ خودي را از صفحه آئينه وجود خود بزدايي و خود را فاني و مضمحل و متلاشي كني در نزد عظمت و جلالت و كبرياء خداوند عالم و خاضع و خاشع شوي در نزد سلطنت و بزرگي او و جميع خضوعها و خشوعهاي عالم از حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه ظاهر شد زيرا كه آن بزرگوار است اصل نور وجود و ساير خلق از شعاع مقدس آن بزرگوار خلق شدهاند و تو ميداني كه هرگاه شاخص
«* چهل موعظه صفحه 93 *»
حركت كند عكس در آئينه هم متحرك ميشود و هرگاه شاخص ساكن شود آن صورت هم ساكن خواهد شد و اگر شاخص بزرگي و جلالت كند آن صورت هم بزرگي خواهد كرد و هرگاه شاخص خضوع و خشوع و سجود و ركوع نمايد آن صورت در آئينه هم متابعت و مشايعت خواهد كرد شاخص خود را و معلوم است كه اصل خضوع و منبع و منشأ خشوع حضرت سيّدالشّهداء است سلام الله عليه پس آن بزرگوار است ابوعبداللّه و به لفظي ديگر جميع ملك روي همرفته بنده خداست چرا كه خاضع و خاشع است در نزد قدرت خداوند عالم و اين ملك بنده بزرگ خداست و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه پدر اين بنده است چرا كه اين ملك از شعاع آن بزرگوار است و از آن بزرگوار پيدا و موجود شده پس اوست ابوعبداللّه.
و به لفظي ديگر خداوند در قرآن ميفرمايد لمّا قام عبداللّه و مراد از عبداللّه در اين آيه شريفه حضرت پيغمبر است9 زيرا كه آن بزرگوار است اصل خشوع و حقيقت خضوع و شهادت حضرت پيغمبر9 در اين دنيا از فاضل شهادت سيّدالشّهداء است زيرا كه اگر حسين در عالم ذرّ قبول شهادت نكرده بود دندان مقدّس پيغمبر را در اين دنيا نميشكستند و دومرتبه زهر به آن بزرگوار نميخورانيدند و فرق مبارك حضرت امير را سلام الله عليه نميشكافتند. دليلي ديگر آنكه حسين سلام الله عليه به اجماع شيعه سيّد شهداء است و پيغمبر9 از شهداء است و حضرت امير سلام الله عليه از شهداء است پس حسين سلام الله عليه در درجه خضوع و شهادت پاي خود را در جايي گذاشته است كه احدي به آن مقام نميرسد و در اين عالم ظاهر هم همين طور است آيا شكستن دندان و شكافتن فرق با دوانيدن اسب بر بدن مقابلي ميكند آيا نشنيدهايد كه حضرت پيغمبر9 فرمود حسين مني و انا من حسين يعني حسين از من است يعني در خلقت و ولايت و من از حسينم يعني در مقام شهادت من از او هستم و او اصل است و من فرع و حضرت امير هم همين طور در مقام شهادت و محنت و خضوع و خشوع تابع سيد الشهداء و از اوست و در مقام ولايت سيد الشهداء
«* چهل موعظه صفحه 94 *»
تابع آن بزرگوار و از اوست و تعجب مكنيد از اينكه سيّدالشّهداء سلام الله عليه در مقامي مقدم و بزرگتر باشد بر حضرت پيغمبر و حضرت امير چرا كه آن بزرگواران از يك نور و يك طينت ميباشند هر وقت خواسته باشند كه هريك بزرگ باشند و باقي تابع، همانطور خواهد بود و همه اين چهارده نور مقدس يك نفس ميباشند و همه همان حضرت پيغمبر است9 كه در چهارده آئينه جلوه فرموده و عكسپذير شده پس در آئينه محمدي به لباس اصطفاء جلوه فرموده و در آئينه علوي به لباس ارتضاء ظاهر شده و در آئينه فاطمي به لباس زهرا و درخشندگي و نوربخشي و رخشندگي و صفا آشكار شده و در آئينه حسني به لباس اجتباء هويدا گشته و در آئينه حسيني به لباس شهادت و خضوع و خشوع جلوه فرموده پس چه شود كه آن ساير آئينهها در اين صفت تابع و كوچك اين آئينه باشند و در آئينه سجادي به لباس عبادت و سجود پيدا شده و در آئينه باقري به لباس علم خود را نموده و در آئينه صادقي به لباس راستي و صداقت چهره گشوده و در آئينه موسوي به لباس كاظميّت و در آئينه رضوي به لباس تسليم و رضا و در آئينه تقوي به لباس پرهيز و تقوي و جود و سخا و در آئينه نقوي به لباس نقاوت و هدايت و در آئينه عسكري به لباس پاكيزگي و زكيبودن و در آئينه قائمي به لباس قائميت ظاهر شده.
پس حضرت سيّدالشّهداء خود حضرت پيغمبر بود9 نه كسي ديگر و معني اينكه پيغمبر تابع و كوچك و فرزند حسين است در شهادت اين است كه شهادت حضرت پيغمبر9 چنانكه در آئينه حسيني جلوه كرده در ساير اين چهارده آئينه جلوه نكرده حتي در آئينه مصطفوي پس كل اين بزرگواران همان پيغمبر است نه كسي ديگر چنانكه تو هرگاه چهارده آئينه در مقابل آفتاب بگذاري ولكن آن آئينهها را مختلف بسازي كه در هريك صفتي از آفتاب بهتر جلوه كند از باقي ديگر مثل آنكه يكي زردي آفتاب را بهتر حكايت كند از باقي پس باقي در زردي تابع اين آئينه خواهند بود و يكي ديگر گرمي آفتاب را بهتر حكايت كند از باقي پس باقي در گرمي تابع و كوچك اين آئينه
«* چهل موعظه صفحه 95 *»
خواهند بود و ديگري گردي آفتاب را بهتر حكايت كند از باقي پس باقي در گردي تابع اين خواهند بود و ديگري روشني و نور آفتاب را بهتر حكايت كند از باقي پس باقي آئينهها در نور و ضياء تابع اين آئينه خواهند بود و همچنين باقي ديگر هم هريك، يك صفت آفتاب را بهتر از آن باقي حكايت كنند حال آنچه در تمام اين آئينهها عكس انداخته يكي است و آن همان آفتاب جهانتاب است و اين صفات كه هريك در آئينهاي ظاهر شده همه صفت آفتاب است. پس اينست كه ائمه هدي سلام الله عليهم فرمودند كه اولنا محمّد و اوسطنا محمّد و آخرنا محمّد و كلنا محمّد يعني اول ما محمّد است و وسط ما محمّد است و آخر ما محمّد است و كل ما محمّد است9 پس هرگاه بعضي از اين آئينهها در بعضي صفات تابع آئينه ديگر شوند لازم نيايد كه اين آئينه بر آفتاب جهانتاب كه عكس رخساره او در اين آئينهها جلوهگر شده برتري و فضيلتي پيدا كند و آفتاب جهانتاب هر زمان كه خواسته باشد هريك از آئينهها را مقدم ميدارد و باقي را تابع آن ميفرمايد چنانكه در زمان رجعت حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه بر تخت سلطنت و سرير فرمانفرمايي قرار ميگيرد و حضرت امير صلوات الله عليه از براي او خدمت ميكند و شمشير ميزند.
و اين مطلب را اينقدر تفصيل ميدهم به جهت اينكه يك دفعه ديگر اين مطلب را عرض كرده بودم بعضي از جهال و منافقين به عبارتي ديگر و بياني ديگر نقل كرده بودند كه فلاني ميگويد كه حضرت پيغمبر9 پسر سيّدالشّهداء است. نميدانم اين چه حماقت است كه بگويند كسي چنين سخني گفته فرض ميكنيم كسي بخواهد نامربوط بگويد چطور ميشود كه كسي بالاي منبر در حضور دو سه هزار نفر چنين نامربوطي بگويد كه احدي تصديق او نكند قطع نظر از علم و معرفت كرده آخر من كه ديوانه نيستم كه چنين حرفي بگويم.
پس منظور اين بود كه حضرت پيغمبر9 در هريك از ائمه سلام الله عليهم جلوه نموده و در هريك به صفتي از صفات خود ظاهر شده چنانكه خداوند عالم
«* چهل موعظه صفحه 96 *»
ميفرمايد يريك حين تقوم و تقلّبك في الساجدين يعني خداوند عالم ميبيند تو را در وقتيكه برخيزي و بايستي از براي سلطنت و حكومت و ميبيند جلوههاي ترا در ساجدين يعني خاضعين و ايشان ائمه ميباشند سلام الله عليهم پس شهادت حضرت پيغمبر9 در سيّدالشّهداء ظاهر شده است و از آئينه حسيني جلوه كرده است و حضرت امير سلام الله عليه هم نفس پيغمبر است چنانكه ميفرمايد انا الذي اتقلب فيالصور كيف اشاء يعني منم كسي كه به هر لباس كه بخواهم و در هر آئينه كه خواسته باشم جلوه ميكنم پس حضرت امير هم سلام اللّه عليه از آئينه حسيني به لباس شهادت و خضوع جلوه فرمود پس در مقام شهادت سيّدالشّهداء اصل است و باقي فرع آن بزرگوار و حاصل آنچه عرض شد و عوام فهمتر از اينها اينكه شهادت سيّدالشّهداء از مصيبت و شهادت پيغمبر و حضرت امير و حضرت امام حسن سلام الله عليهم بزرگتر و صعبتر بود چنانكه در اين معني از براي احدي مجال انكار بلكه توقف و شكي نيست.
پس از جمله چيزهايي كه خداوند عالم به حضرت سيّدالشّهداء كرامت فرمود و مخصوص به آن بزرگوار نمود اين كنيت ابوعبداللّه است و اين كنيت از براي كسي ديگر صحيح نبود جز حضرت صادق سلام الله عليه و آن حضرت را هم ابوعبداللّه ميگويند زيرا كه چنانكه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه لواي عبوديت و خضوع را در عالم حقيقت و غيب برافراشت حضرت صادق هم سلام الله عليه آن لوا را در عالم ظاهر و شريعت برپا فرمود و از اينجاست كه دين جعفري ميگويند چرا كه ظاهر اين شريعت و آداب و رسوم آن را آن بزرگوار در عالم منتشر فرمود پس جسد عبوديت و بندگي از حضرت صادق است و روح آن از حضرت سيّدالشّهداء است پس هر دوي آن بزرگواران ابوعبداللّه ميباشند لكن حضرت سيّدالشّهداء ابوعبداللّه است در مقام باطن عبوديت و حضرت صادق ابوعبداللّه است در ظاهر عبوديت و شما ميدانيد كه باطن اشرف و الطف است از ظاهر.
«* چهل موعظه صفحه 97 *»
و ديگر از آنچه خداوند عالم جلشأنه به حضرت سيّدالشّهداء كرامت فرمود و به او اختصاص داد لقب شريف آن بزرگوار است سيّدالشّهداء يعني آقاي شهيدان ملك خداوند عالم و اگر شما شنيدهايد كه حمزه را سيّدالشّهداء ميگويند آن بزرگوار سيّدالشّهداي عصر خود بود يا سيّد شهدائي بود كه در آن جنگ كشته شده بودند نه سيّد شهداي عالم پس حمزه سيّد پيغمبر و حضرت امير و سيّد ساير ائمه نبود بلكه سيّد اقطاب و نقباء و نجباء هم نبود چرا كه همه ايشان افضلند از حمزه و همه شهيد شدند در راه خدا و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه سيّدالشّهداي ملك خداست حتي حضرت پيغمبر9 و حضرت پيغمبر فرمود الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة يعني حسن و حسين دو آقاي جوانان اهل بهشت ميباشند و مقصودم از ذكر اين خصوصيات از براي سيّدالشّهداء ذكر فضائل ظاهره آن حضرت است نه فضائل باطنه او و به حسب ظاهر هم بسيار غريب است كه يك نفر انسان چنان حسب و نسبي داشته باشد كه در تمام ملك خدا كسي را آن حسب و نسب نباشد و چندان از فضائل و مناقب ظاهره داشته باشد كه احدي در ملك خدا در هيچ يك از آن مناقب با او شريك نباشد.
و ديگر از كراماتي كه خداوند عالم جلشأنه به آن بزرگوار عطا فرموده آنست كه قبر مطهر او را در كربلا قرار داده است كه ابالقري است و مكه امالقري است و ببين كه پدر چقدر بر مادر شرافت دارد و روزي كعبه افتخار كرد بر جميع زمينهاي عالم كه خداوند عالم مرا قبله بندگان و خانه خود قرار داده و بندگان در هنگام عبادت روي خود را بسوي من ميكنند و طواف و حجّ مرا از براي ايشان واجب كرده است و زمين از زير من پهن شد پس از جانب خداوند عالم خطاب شد بسوي كعبه كه قرار بگير و ساكن شو به عزت و جلال خود سوگند كه اگر زمين كربلا نبود تو را خلق نميكردم.
و ديگر از فضائلي كه خداوند مخصوص به آن بزرگوار كرد اينست كه نهر فرات را كه اشرف آبهاي عالم است بر زمين كربلا جاري كرد زيرا كه اصل فرات از بهشت جاري ميشود و دو نهر از بهشت هميشه در آن ميريزد و آب زمزم كه بعد از فرات اشرف
«* چهل موعظه صفحه 98 *»
آبهاي عالم بود روزي افتخار كرد بر فرات خداوند بر آن غضب كرده چشمهاي از صَبِر در آن خلق فرمود و از اينست كه آب زمزم حال شور و تلخ است و اينكه عرض كردم كه آب فرات از بهشت ميآيد و دو نهر از بهشت در آن ميريزد اغراق و تشبيه نيست و در حقيقت همين طور است چرا كه مراد از اين بهشت بهشت دنياست و آن در زمين است و اين بهشت همان بهشتي است كه حضرت آدم اول آنجا بود و اين بهشت در وقت رجعت ظاهر خواهد شد و مردم آن را خواهند ديد و از آن خواهند خورد. و اگر كسي گمان كند كه گذشتن فرات چه اختصاصي به زمين كربلا دارد بر ساير جاها هم ميگذرد عرض ميكنم كه از آن جاها هم كه ميگذرد از براي اينست كه بيايد و بر كربلا بگذرد و فضيلت كربلا را سابق بر اين قدري شرح كردم.
و مجملاً آنكه كربلا به همين حال و همينطور كه هست با آنچه در آن هست قطعهايست از بهشت و از فضيلتش آنكه هركس بميرد و در كربلا دفن شود سؤال قبر از براي او نيست و از اهل بهشت است اگرچه گناهكار باشد سهل است اگر در جايي ديگر كسي بميرد و او را نقل كنند و در زمين كربلا دفن كنند همين طور است بلكه اگر وصيت كند كه او را بعد از دفن ببرند و در زمين كربلا دفن كنند و كسي او را نبرد و در جاي ديگر دفن شود باز سؤال قبر از او نشود و او را به بهشت برند بلكه اگر وصيت هم نكند و در دل خود دوست ميداشته كه در كربلا دفن شود باز هم همين طور است بلكه اگر كسي همين قدر عداوت با خانواده پيغمبر و دوستان ايشان نداشته باشد و در زمين كربلا دفن شود باز از او سؤال نكنند و او را به بهشت برند اگرچه از مذهب شيعه خارج باشد چرا كه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه پادشاه قادر و سلطان قاهر مقتدر است و از خانواده جود و كرم و منبع سخاوت و مروت است و با لطف و احسان او درست نيايد كه كسي به جوار او پناه برد و به او ملتجي شود او را از جوار آن بزرگوار بيرون كنند و چون بيرون نكنند همان خود كربلا بهشت است. خانه اين سلاطين و بزرگان ظاهري بست است و خانه امام جمعه و اين حكام شرع بست است و هركس به ايشان پناه برد
«* چهل موعظه صفحه 99 *»
كسي او را بيرون نميكند و اين سلاطين و آقايان از او حمايتها ميكنند. پس چگونه ميشود كه جوار سيّدالشّهداء سلام الله عليه بست نباشد و آن بزرگوار مجاورين و پناهبرندگان خود را شفاعت و حمايت نفرمايد با آن اقتدار و سلطنت و رأفت و رحمت كه از براي آن بزرگوار است چنانكه مرحوم سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه حكايت فرمودند كه وقتي يكي از سنيان در بغداد فوت شده بود و او را آوردند به كربلا و در صحن مقدس دفن كردند و چون شب در آمد يكي از ساكنين صحن مقدس كه در آنجا منزل و مسكن داشت ميگويد من در ميان شب بيدار بودم و در گوشهاي از صحن آرام داشتم پس ناگاه ديدم كه در جايي از صحن بر سر قبري روشني و جمعيتي ميباشد با خود گفتم شايد كسي فوت شده و اين جماعت مشغول دفن او ميباشند كه ناگاه ديدم كه آن جماعت ريسماني بر پاي ميتي بسته و او را بر خاك كشيده و بردند كه از بابالسدر بيرون برند پس چون به در بابالسدر رسيدند پس ناگاه ديدم كه آن ميت روي خود را به سمت قبّه مطهره كرده عرض كرد يا اباعبداللّه آيا اين درست است كه كسي كه پناه به تو آورده او را از جوار تو بيرون كنند پس در اين وقت آوازي از قبه مطهره بر آمد كه واگذاريد او را. پس از مشاهده اين احوال مدهوش و بيهوش شدم و آن شخص تا ظهر روز ديگر بيهوش بود چون او را بهوش آوردند اين قصه را حكايت نمود به او گفتند بيا و آن موضع را سراغ بده چون آمد سراغ داد همان موضعي بود كه آن سني بغدادي را روز قبل دفن كرده بودند و من عرض كردم خدمت سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه كه چگونه ميشود كه سني از اهل شفاعت باشد آن بزرگوار فرمودند آن سنّي عداوتي در دل خود نداشته و هنوز به مرتبه عداوت نرسيده بوده. به هر حال اگر خواسته باشم بگويم كه آن بزرگواران سلام الله عليهم تا كجا و تا چقدر و از چهكس حمايت و شفاعت ميكنند ميترسم بر بعضي از بنيههاي ضعيف. و اينكه من گاهي شماها را ميترسانم از باب اين است كه شماها قدري متذكر شويد و عقوبتهاي دنيا و برزخ را از براي خود تحصيل نكنيد و الا در قيامت آن بزرگواران شفاعت خواهند كرد
«* چهل موعظه صفحه 100 *»
هركس را كه راهي به ايشان داشته باشد و عداوتي با ايشان و دوستان ايشان نورزيده باشد. غرض، ديني نيست مگر محبت و دوستي ايشان و احترام و اجلال ايشان پس تو سعي كن كه از دوستان ايشان باشي ديگر هروقت خواهي بمير و هرجا خواهي دفن شو كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا هر زميني كربلاست و هر روزي عاشوراست چنانكه سابق بر اين به تفصيل عرض كردم ولكن ميگويم اميد است كه نجات يابيد هرگاه دوست باشيد و عداوت نورزيد و از روي عمد و دانايي پيرامون گناهان نگرديد و نميگويم كه مصيبتهاي دنيا به شما نميرسد و بلاها و محنتهاي دنيا و برزخ به شما نميرسد پس فقر و پريشاني و مرگ اولاد و تمامشدن مال و گرفتاري در دست ظلمه و سياستها و كوري و ساير ناخوشيها و محنتهاي دنيا و سختي مرگ و عذابها و سختيهاي برزخ به شما خواهد رسيد ولكن هرگاه دوستي ايشان باشد و عداوت ايشان نباشد انشاءاللّه در آخرت شفاعت خواهند كرد و به شفاعت ايشان داخل بهشت ميشويد و بسا آنكه بعضي از شيعيان معصيت ايشان به سرحدّي باشد كه مصيبتهاي دنيا و سختيهاي مرگ و برزخ و احوال قيامت كفاره گناهان ايشان نشود و ايشان در قيامت عرض ميكنند خدمت ائمه سلام الله عليهم كه ما از دوستان شماييم ايشان سلام الله عليهم ميفرمايند كه اين بدنهاي شما كثيف و غليظ است و اعراض و غرايب بسيار دارد و قابل معانقه حورالعين و داخلشدن در بهشت و نشستن بر حرير و استبرق بهشت نيست پس ايشان را در طبقه اول جهنم داخل ميكنند و در آنجا معذب ميباشند و ميسوزند تا آنكه مكافات گناهانشان بشود و مثل ذغال سياه ميشوند پس رحمت خداوند عالم و شفاعت و رأفت حضرات ائمه سلام الله عليهم شامل حال ايشان ميشود و ايشان را از جهنم بيرون ميآورند و در چشمهاي كه در بيرون بهشت است آنها را شستشو ميدهند و بدن ايشان پاك و پاكيزه و صورتهاي ايشان خوب و نيكو شده و قابل داخلشدن بهشت ميشوند آنگاه ايشان را داخل بهشت ميكنند لكن در مقام و منزلي پستتر و پايينتر از مقام ساير مؤمنين بلكه تا مدتي اهل بهشت ايشان
«* چهل موعظه صفحه 101 *»
را جهنميّون ميگويند تا اينكه استغاثه ميكنند بسوي خداوند عالم و عرض ميكنند كه خدايا بعد از آمرزش و عفو تو اين همه ذلت و خواري از براي ما روا مدار پس خداوند عالم محو ميفرمايد از دلهاي اهل بهشت كه ايشان در جهنم بودهاند و فراموش ميكنند.
و ديگر از كرامتهايي كه خداوند عالم به آن بزرگوار عطا كرده اين است كه در روز قيامت امر شفاعت را به آن بزرگوار مفوض ميفرمايد چنانكه عرض كردم كه اهل شفاعت در روز قيامت هزار صف ميباشند و آن بزرگوار خود به تنهايي نهصد و نود و نه صف را شفاعت ميكند و آن صف ديگر را هم آن بزرگوار با ساير ائمه: شراكت ميكند در شفاعت. پس در آن روز يكي را داخل بهشت ميكنند كه اين بر آن بزرگوار گريسته است ديگري را داخل بهشت ميكنند كه اين به زيارت آن بزرگوار رفته است ديگري را داخل بهشت ميكنند كه اين در مصيبت آن بزرگوار مرثيه ساخته ديگري را كه اين مرثيه خوانده ديگري را كه اين شنيده ديگري را كه اين باني مجلس تعزيه بوده ديگري را كه اين در تعزيهخانه خدمت كرده ديگري را به بهشت برند كه اين وقتي ميگذشته بر جايي كه ذكر مصيبت ميكردهاند و اين شنيده و گريسته يا گريهاش نيامده اندكي دل او شكسته ديگري را كه اين در خانه خود نشسته بوده ذكر حسين حسيني از تعزيهخانه بلند بوده و او شنيده و اندكي دلش به درد آمده و همچنين هر كسي را بواسطه همين جور سببها كه اندك مدخليتي به آن بزرگوار داشته به بهشت ميبرند و بسياري را به بهشت برند كه در مصيبت آن بزرگوار بر سر يا سينه زدهاند آيا نشنيدهايد هركس يك عمل حسنه او را خداوند عالم قبول فرمايد جميع گناهان او را ميآمرزد. آيا هيچيك از اين عزاداريهاي شما قبول نميشود يا اينكه حسنه نيست كدام عمل از عزاداري آن بزرگوار افضل و بهتر؟ شما نميدانيد كه بواسطه يك خوشه گندم هزار خار آب ميخورد پس بواسطه حضرت سيّدالشّهداء سلام اللّه عليه خداوند عالم جميع گناهان شما را خواهد آمرزيد واللّه صداي شما و گريههاي شما به آسمانها بالا ميرود
«* چهل موعظه صفحه 102 *»
تا به سدرة المنتهي ميرسد و مپنداريد كه صداهاي شما كوچك است والله ملائكه اين صداها را به آسمانها بالا ميبرند و چنانكه صداي زنبور عسل در كندو ميپيچد و ملائكه بالا ميبرند اين صداها را در نهايت زيور و زينت به همراهي چندين هزار ملائكه از آسماني به آسماني و اهل هر آسماني استقبال و پيشواز ميكنند اين صداها و گريهها و ملائكه را تا ميبرند اين گريهها را به زير عرش خداوند عالم و ثمره شهادت سيد الشهداء سلام الله عليه ظاهر ميشود و رحمتها و بركتها به اين واسطه از آسمانها بر اهل زمين نازل ميشود.
پس تا جاني داريد در اين امر سعي و كوشش نمائيد و كوتاهي منمائيد كه چيزي ديگر در دست شما نيست حقيقت مطلب كه هيچ چيز ديگر در دست شما نيست جز همين تعزيهداري و ماتمداري ملاحظه كنيد كه در شبانهروزي يكساعت دو ساعت شما نماز ميكنيد نمازي كه هيچ از آداب و سنن آن را درست نميدانيد و اگر بدانيد هم مراعات نميكنيد اين هم چه نماز و با چه توجه چه معاملهها و تجارتها كه در اثناء نماز در دل خود نميكنيد و چه تدبيرها و چه تزويرها و خيالها كه نميكنيد و چه كوفتهها و آشها كه نميپزيد و چه جنگها و صلحها كه نميكنيد و همچنين مختصر آنكه چيزيكه در دل شما نيست حكايت خدا و پيغمبر است زباني عادت كرده كه شبانهروزي در دو سه وقت كلمات معيني چند بگويد و ميگويد اينكه از نماز شما كه افضل عبادات شما است و سالي يكماه هم روزه ميگيريد آن را هم از غيبت و دروغ و ساير معصيتها ضايع و باطل ميكنيد و هر يك از شما كه همتي كنيد عمري يكدفعه هم حج ميكنيد و آنرا هم هيچ از آداب آن نميدانيد و درست و آن طور كه بايد و شايد بجا نميآوريد اين نماز كه روزي پنج دفعه ميكنيد خيلي آداب و سنن آنرا ميدانيد كه حج را بدانيد؟ اين هم كه از حج شما. و اما خمس و زكوة كه هيچيك خيال آن را نميكنيد چه جاي آنكه آنرا ادا كنيد. پس چيزي كه از براي شما باقي ماند خالص و صحيح و باتوجه و اخلاص همين عزاداري و ماتمداري شما است در مصيبت سيدالشهداء سلام الله عليه و
«* چهل موعظه صفحه 103 *»
التماس من از شما اين است كه اين يكي ديگر را مثل ساير عبادات ضايع و باطل نكنيد پس ذاكرين شما دروغ نخوانند و ذكر امام خود را به طور ذلت و خواري نكنند و قاعدهاي از براي شما ذكر كنم از براي ذكر مصيبت و خواندن قرآن و احاديث و اين دستورالعملي باشد از براي شما كه ان شاء الله به آن عمل كنيد.
پس عرض ميكنم كه هر آيه يا حديثي كه از قول خدا يا پيغمبر يا ائمه سلام الله عليهم حكايت ميكنيد كه خطاب به كسي فرمودهاند به طور جلالت و عظمت ذكر كنيد و چنانكه پادشاه مقتدري با يكي از رعيت خود سخن گويد شما هم بگوئيد چرا كه ذاكر بايد در حين ذكر، قول و فعل و حركت و سكون او حكايت قول و فعل و حركت و سكون امام را نمايد نه آنكه به طور مذلت و مسكنت و خفض جناح حكايت كند مثلاً كه امام به عمرسعد يا فلان خبيث ديگر چنين فرمايش نمود. حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه قطع نظر از مقامات امامت و ولايت به حسب ظاهر اين دنيا هم پادشاه بود چگونه در نزد اراذل و سفله خلق تذلل و تملق مينمود و هرگاه آيهاي يا حديثي را حكايت كنيد كه كسي به ايشان عرضي ميكرده است پس به طور عجز و مسكنت و كوچكي و مذلت ذكر كنيد چنانكه رعيت ذليلي عرض حال خود را به بارگاه پادشاه جليلي نمايد نه بطور تشدد و تفرعن و سطوت و تكبر كه مثلاً عمرسعد يا خبيثي ديگر چنين بيادبي ميكرده چه ميشود كه آن ملاعين به اين طورهاي بيادبانه با آن بزرگوار سخن ميگفتهاند آن اخابيث دشمن بودهاند و عارف به حق آن بزرگوار نبودهاند تو را كه دوستي و عارف چه باعث كه خود را شبيه به دشمنان ايشان نمائي پس در مقام بيان بيادبيهاي ايشان قسمي بيان كن كه مطلب ادا شود و برو.
به هر حال يكي ديگر از چيزهائيكه خداوند عالم جلشأنه به حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه كرامت فرموده اين است كه هر وقتيكه و زمانيكه منسوب به خداوند عالم بوده و زمان خوب و متبركي بوده آن وقت را مخصوص به آن بزرگوار نموده و زيارت آن بزرگوار را در آن وقت مستحب نموده و فضيلت داده مثل ماه مبارك
«* چهل موعظه صفحه 104 *»
رمضان خصوصاً شبهاي قدر و نيمه رجب و شعبان و روزها و شبهاي جمعه و روز نوروز بلكه در هر وقتي كه منسوب به حضرت پيغمبر يا يكي از ائمه سلام الله عليهم بوده زيارت آن بزرگوار را مستحب نموده و غريب اين است كه در هفدهم ربيعالاول حضرت پيغمبر9 متولد شده است و زيارت سيدالشهداء مستحب است و در هجدهم ذيالحجه حضرت امير سلام الله عليه نصب به خلافت شده است مستحب است پس گويا خداوند عالم در اوقاتي كه اوقات خودش بوده و در آن اوقات ميخواسته بندگان خود را به سلام خود احضار فرمايد كه او را زيارت و ديدن كنند اين امر را به حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه مفوض فرموده و آن بزرگوار را قائم مقام خود نموده كه بندگان او را زيارت كنند و ديدن نمايند چنانچه حضرت امير سلام الله عليه در شأن حضرت پيغمبر9 ميفرمايد اقامه مقامه في ساير عوالمه يعني خداوند عالم قائممقام و جانشين خود كرد حضرت پيغمبر را در جميع عالمهاي خود.
و ديگر از چيزهايي كه خداوند عالم به آن بزرگوار عطا فرموده اين است كه خوردن هر خاكي حرام است مگر خوردن تربت قبر مطهر آن سرور كه حلال و شفاي هر دردي است چنانكه خداوند عالم ميفرمايد و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين يعني فرو ميفرستيم ما از قرآن آنچه را كه شفا و رحمت است از براي مؤمنين و همين خاك كربلا ظاهر قرآن است چنانكه در درسها و موعظهها عرض كردهام كه از براي قرآن جلوهها و ظهورها است و در هر عالمي به شكلي ظاهر شده است پس در عالم كلام و سخنها به اين لفظها ظاهر شده است كه ميخوانيد و در عالم نوشتنيها و حروف به اين شكل ظاهر شده است كه مينويسيد و در عالم خاكها و زمينها به شكل كربلا ظاهر شده است و همين خاك كربلا اسم خداوند عالم و ذكر او است كه به اين شكل ظاهر شده چنانكه ميخواني يا مناسمه دواء و ذكره شفاء يعني اي كسيكه اسم او دواء و ذكر او شفاء است.
و ديگر از آنچه خداوند عالم به آن حضرت عطا فرموده اين است كه زائر آن
«* چهل موعظه صفحه 105 *»
بزرگوار از وقتيكه از منزل خود بيرون ميرود به عزم زيارت آن بزرگوار از عمر او حساب نميشود تا برگردد به منزل خود و اگر ميبينيد كه به جهت عارضي بعضي از زوار در عرض راه فوت ميشوند خداوند عالم ايشان را در رجعت زنده خواهد كرد و آنقدر از عمر ايشان كه در راه زيارت صرف شده زندگي خواهند كرد.
و ديگر از آنچه خداوند عالم به آن بزرگوار عطا كرده اين است كه هيچ دعائي مستجاب نميشود مگر در زير قبه مطهره آن حضرت و در زير آن قبه هر دعائي بشود البته مستجاب خواهد شد و از اين عجب مكن كه در جاي ديگر دعا مستجاب نميشود و مپندار قبه آن بزرگوار را همين قبه گلي خاكي كه بر آن چند ذرع زمين معين زده است بلكه قبه منوره آن بزرگوار بر زمين امكان زده شده است و هزار هزار عالم در زير آن قبه واقع است و مراد از آن قبه خضوع و خشوع آن بزرگوار است در جنب عظمت خداوند عالم پس هر دعا كه در زير آن قبه واقع شود و از نهايت خضوع و خشوع و توجه و اقبال سرزند البته مستجاب خواهد شد و الاّ مستجاب نخواهد شد.
مجملاً كلام طول كشيد مختصر ميكنم و عرض ميكنم كه بعد از آنكه خداوند عالم در عرصه ذر اين كرامتها را به آن بزرگوار عنايت فرمود از هر كرامتي نوري و بهائي از براي آن حضرت ظاهر ميشد و از آن طرف هم به هر كرامتي حقدي و حسدي در دلهاي منافقين حاصل ميشد چنانكه خداوند عالم ميفرمايد اميحسدون الناس علي مااتيهم الله من فضله يعني آيا حسد ميبرند منافقين بر ائمه سلام الله عليهم بواسطه آنچه خداوند عالم از فضل خود به ايشان عطا فرموده و آن منافقين در همان عرصه ذر در دلهاي خود قرار دادند كه هرگاه خداوند عالم امر نمايد ايشان را به اطاعت آن بزرگوار اطاعت نكنند بلكه اگر ظفر يابند و بتوانند آن بزرگوار را شهيد نمايند و امر همينطور بود تا اينكه آن بزرگوار قدم در عرصه اين عالم گذاشت و از نور جمال انور خود صفحه اين عالم را منور و روشن فرمود و تشريف فرماي صحراي كربلا شد از آن طرف هم ابن زياد حرامزاده از كوفه بيرون آمده در نزديكي كوفه در محلي كه آن را
«* چهل موعظه صفحه 106 *»
نخيله ميگفتند منزل كرد و عمرسعد ملعون را بر چهار هزار سوار سردار كرده فرستاد به جنگ آن بزرگوار و عبدالله بن حصين تميمي را با هزار سوار فرستاد و آن روز چهارصد علم در كوفه برپا بود كه در زير هر علمي هزار نفر لشكر بود و تا روز نهم محرم كل آن چهارصد علم را فرستاد به كربلا و عمرسعد لعين در اول امر قدري مدارا با حضرت سيدالشهداء ميكرد و خجالتش ميشد كه يكدفعه باطن خود را اظهار كند چرا كه پيشترها شنيده بود كه خود آن ملعون كشنده آن بزرگوار است چنانكه روزي حضرت امير سلام الله عليه تشريف فرماي بالاي منبر بود و ميفرمود سؤال كنيد از من از هر امر گذشته و آينده كه شما را خبر دهم پس سعد بن ابيوقاص برخاست و عرض كرد بفرمائيد كه در سر و ريش من چند مو ميباشد آن بزرگوار فرمود والله سؤال كردي از من چيزي را كه پيغمبر9 مرا خبر داده بود كه تو اين را از من سؤال خواهي كرد و هيچ موئي در سر تو نيست مگر آنكه شيطاني در پاي آن نشسته است و بدرستيكه در خانه تو بچهاي است كه فرزند من حسين را خواهد كشت و آنروز همين ملعون عمرسعد چون سگ بچه از عقب او و همراهي او راه ميرفت و چنانكه روزي همين خبيث عمرسعد عرض كرد خدمت حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه كه يا اباعبدالله جماعتي از سفها را اعتقاد اينست كه من كشنده تو خواهم بود حضرت فرمود ايشان سفها نيستند بلكه عقلا هستند و روشني چشم من در اينست كه تو بعد از من از گندم عراق نخواهي خورد مگر اندكي.
به هر حال آن ملعون در روز كربلا به جهت آن حكايتهاي سابق قدري خجالت ميكشيد و ظاهراً مدارا ميكرد پس اين خبر به ابنزياد حرامزاده ملعون رسيد كه عمرسعد با آن بزرگوار مدارا ميكند و در خلوت خدمت آن حضرت ميرسد و از مقاتله با آن حضرت كراهت دارد پس ابنزياد لعين شمر ملعون را با چهار هزار سوار فرستاد به كربلا و كتابتي نوشت از براي ابنسعد به اين مضمون كه چون نوشته من به تو رسد ديگر حسين بن علي را مهلت مده و امر را بر او سخت بگير و مانع شو ميان او و
«* چهل موعظه صفحه 107 *»
آب چنانكه در روز قتل عثمان مانع شدند ميان او و آب پس بعد از آنكه نوشته آن حرامزاده به آن خبيث ملعون رسيد امر كرد كه منادي ندا كند كه ما همين امروز و امشب ديگر حسين و اصحاب او را مهلت داديم پس اين ندا بر حضرت سيدالشهداء و اصحاب آن بزرگوار بسيار سخت و گران آمد.
پس چون شب در آمد آن بزرگوار سلام الله عليه اصحاب را جمع فرمود و برخاست و خطبهاي در حمد و ثناي خداوند عالم و نعت و سلام جد بزرگوارش ادا فرمود بعد از آن فرمود اللهم اني لااعرف اهل بيت ابرّ و لا ازكي و لا اطهر من اهل بيتي و لا اصحاباً هم خير من اصحابي يعني خداوندا من سراغ ندارم اصحابي را بهتر از اصحاب خود بعد از آن فرمود كه شما ميدانيد اين محنتي را كه بر من وارد شده من بيعت خود را از گردن شما برداشتم و شما را بريء الذمه كردم و اينك تاريكي شب عالم را فرا گرفته بيائيد و دست از من برداريد و برويد زيرا كه مقصود اين جماعت همين من ميباشم و چنانچه بر من ظفر يابند با ديگري كاري ندارند و من شما را حلال كردم بيائيد و دست از ياري من برداريد و برويد. پس هر كس منافق و طالب دنيا بود رفت و باقي ماندند در خدمت آن بزرگوار برادران و فرزندان و خواص اصحاب آن بزرگوار. حضرت به ايشان هم فرمود بيائيد و شما هم برويد عرض كردند والله لايكون هذا ابداً به خدا قسم كه هرگز چنين نخواهد شد و دست از تو برنميداريم فرمود همه شماها فردا كشته خواهيد شد و يك نفر از شما زنده نخواهد ماند عرض كردند الحمد لله الذي شرّفنا بالقتل معك يعني حمد ميكنيم خدائي را كه شرافت داد ما را به كشته شدن در ركاب چون تو بزرگواري. پس بعد از آنكه ايشان را امتحان فرمود منزلهاي هر يك را در بهشت به ايشان نشان داد. بعد از آن آن بزرگوار فرمود كه برگرد اردوي همايون و لشكر ميمون خود خندقي حفر كردند و آنرا پر از هيمه كردند و حضرت علياكبر سلام الله عليه را با سي سوار و بيست پياده فرستادند كه آب بياورند و ايشان در نهايت خوف رفتند و قدري آب آوردند بعد از آن آن بزرگوار فرمود از اين آب بياشاميد كه اين
«* چهل موعظه صفحه 108 *»
آخر توشه شما خواهد بود و از اين آب وضو بگيريد و جامههاي خود را از اين آب بشوئيد كه كفنهاي شما خواهد بود و آن شب شب عيش و بهجت ايشان بود و در نهايت خوشحالي و سرور به سر ميبردند و ايشان را تاب نبود كه صبح شود و كشته شوند و به منزلهاي خود روند. و چون صبح شد آن بزرگوار نماز صبح را با اصحاب بجا آورده بعد از آن امر فرمود كه آن خندق را آتش زدند تا آنكه جنگ از يك طرف باشد و از اطراف ديگر لشكر مخالف داخل سراپرده حرم محترم آن حضرت نشوند و بعد از آنكه لشكر آن حضرت صفآرائي كردند خود آن بزرگوار سلام الله عليه در قلب لشكر ايستاد از آن طرف هم لشكر مخالف چهارصد هزار نفر ايستادند حال شما ملاحظه رذلي و خباثت و احمقي و بدنفسي و پستفطرتي و حرامزادگي نمائيد در اين وقت ملعوني اسب خود را تاخت و از لشكر مخالف بيرون آمده آمد در ميان ميدان ايستاد و چون ديد كه شعله و شراره آتش از آن خندق بلند است فرياد كرد كه اي حسين و اصحاب حسين بشارت باد شما را به آتش تعجيل كرديد از براي خود آتش را در دنيا پس آن بزرگوار فرمود كيست اين مرد عرض كردند اين را ابنجويريه مزني ميگويند آن بزرگوار فرمود اللهم اذقه النار في الدنيا خدايا بچشان به او آتش را در همين دار دنيا پس اسب آن حرامزاده رم كرد و آن ملعون را انداخت در آن خندق آتش و سوخت تا به آتش جهنم واصل شد. بعد از آن خبيثي ديگر به ميان ميدان آمد حال ملاحظه رذلي و حرامزادگي نمائيد فرياد كرد كه اي اصحاب حسين نظر كنيد به اين آب فرات كه مثل شكم ماهي ميدرخشد والله كه قطرهاي از آن نخواهيد چشيد تا شربت مرگ را بچشيد حضرت فرمود كيست اين مرد عرض كردند تميم بن حصين پس آن بزرگوار فرمود هذا و ابوه من اهل النار اللهم اقتل هذا عطشاناً في هذا اليوم يعني اين مرد و پدرش هر دو از اهل جهنم ميباشند خدايا اين را در همين امروز از تشنگي بكش پس تشنگي گلوي آن ملعون را گرفت و از اسب خود افتاد و در زير سم اسبان لگدكوب شده به درك واصل شد. بعد از آن ملعوني ديگر از لشكر عمرسعد بيرون آمده و به ميان ميدان آمد حال
«* چهل موعظه صفحه 109 *»
حماقت و ملعنت اين حرامزاده را ملاحظه كنيد فرياد كرد كه يا حسين بن فاطمة اية حرمة لك من رسول الله ليست لغيرك يعني اي حسين پسر فاطمه چه احترام و حرمتي است از براي تو كه پسر دختر پيغمبري كه از براي ديگران نيست حضرت اين آيه را تلاوت فرمود انّ الله اصطفي آدم و نوحاً و آلابرهيم و آلعمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض يعني خداوند عالم برگزيد حضرت آدم و نوح و آلابراهيم و آلعمران را بر عالميان بعد از آن فرمود والله انّ محمداً لمن آلابرهيم و انّ العترة الهادية لمن آلمحمد يعني والله كه محمد9 از آلابراهيم است و بدرستيكه عترت هاديه از آلمحمد ميباشند و فرمود مَن الرجل قيل محمد بن اشعث الكندي يعني كيست اين مرد عرض كردند محمد بن اشعث كندي فرفع الحسين7رأسه الي السماء فقال اللهم ار محمد بن الاشعث ذلاًّ في هذا اليوم ابداً يعني پس آن بزرگوار سر مبارك خود را به سمت آسمان بلند كرد و عرض كرد خدايا بنما به محمد بن اشعث همين امروز ذلتي و خواريي كه ابدي باشد پس آن حرامزاده بقضاي حاجت از لشكر بيرون رفت و در هنگام قضاي حاجت خداوند عقربي را بر آن حرامزاده مسلط فرمود و او را گزيد و به همان حالت رسوائي و مكشوف العوره به جهنم واصل شد و اين محمد بن اشعث ملعون غريبي بود خواهرش در خون حضرت امام حسن سلام الله عليه شريك شد و ملعون پدرش در خون حضرت امير سلام الله عليه و جدش در جنگ اُحد از ياوران و لشكريان ابيسفيان بود كه دندان مبارك حضرت پيغمبر9 را شكستند. و اينكه حضرت سيدالشهداء7 اين سه خبيث را به درك فرستاد از براي اتمام حجت بود از براي آن حرامزادهها كه بدانند كه آن بزرگوار بدون ناصر و يار و بدون مقاتله و جهاد با آن اخابيث اشرار هرگاه خواسته باشد هلاك ايشان را به محض آنكه اشاره فرمايد به ارواح خبيثه ايشان كه بيرون روند از بدنهاي نجس ايشان همه يكجا لبيك لبيك گويان سراسيمه و شتابان از آن ابدان بيرون آمده و به سوي درك نيران ميشتابند.
به هر حال بعد از آن يكي از اصحاب آن بزرگوار كه او را يزيد بن حصين همداني
«* چهل موعظه صفحه 110 *»
ميگفتند شرفياب خدمت آن سرور شده به عرض اقدس رسانيد ياابن رسول الله مرخص ميفرمائي بروم به سوي اين جماعت و با ايشان سخن گويم حضرت او را مرخص فرمود به ميان ميدان آمده گفت اي جماعت مردم خداوند عالم حضرت پيغمبر را مبعوث كرد كه بشير و نذير باشد و بخواند مردم را به سوي خداوند عالم و چراغ تابان و آفتاب درخشان باشد و اينك آب فرات خوكها و درندهها و هر دد و دام از آن ميآشامند و شما حايل شدهايد ميان آن آب و فرزند پيغمبر پس در اين وقت يك ملعوني گفت يا يزيد قداكثرت الكلام فاكتف فوالله ليعطش الحسين كماعطش من كان قبله يعني بس كن اي يزيد كه پر حرف زدي والله كه بايد حسين تشنه باشد چنانكه عثمان تشنه بود پس حضرت فرمود بنشين اي يزيد و خود آن بزرگوار تشريففرماي ميان ميدان شد و بر نيزه مقدس خود تكيه فرمود و به ذكر حسب و نسب خود اتمام حجت بر آن خبيثها نمود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 111 *»
مجلس هشتم و نهم و دهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
در ايام سابقه عرض كردم كه قاعده ما هر ساله اين بود كه احوال رجعت را در سه روز از ماه مبارك رمضان عرض ميكرديم و امسال عرض نكردم و خواستم كه در اين ايام قضا كنم آن را زيرا كه جمعيت كردهايد و آمدهايد و ميخواهم شما را متذكر كنم به امام شما و صاحب شما و شما را منتظر و مترقب آن بزرگوار نمايم و معني انتظار آن نيست كه گاهگاهي چيزي را ياد كنيد بلكه انتظار آن است كه دايم چشم به راه و پيوسته مراقب باشيد مثلاً هرگاه شما كسي را در وقت معيني از براي ميهماني وعده بگيريد و انتظار او را داشته باشيد در خانه مينشينيد و بيرون نميرويد و از پي كار و شغل ديگر نميرويد و مجلسي در خانه از براي ميهمان ترتيب ميدهيد و اوضاع خانه را منقح مينمائيد و دايم چشم شما به در خانه است كه كي ميهمان وارد ميشود و چون هنگام وعده در رسد و ميهمان نيايد حواس شما پريشان ميشود و اوقات شما تلخ ميشود و اگر اندكي از هنگام وعده بگذرد خود بر ميخيزيد و تا خارج خانه ميرويد بلكه تا ميان كوچه ميرويد در تفحص و تجسس ميهمان و چون لمحهاي ديگر بگذرد و نيايد كس در طلب او ميفرستيد اين است معني انتظار نه اينكه گاهگاهي از كسي ياد كنند.
و بسياري از مردم چنين ميپندارند كه اين عالم را صاحبي و پادشاهي نيست و
«* چهل موعظه صفحه 112 *»
امر به هرج و مرج ميگذرد و نميفهمند حكمت امور را و غافلند از اينكه اين ملك را مدبريست كه هيچ ذرهاي از حالي به حالي نشود و هيچ ملكي از جاي خود حركت نكند مگر به اذن جديدي از امام و چنين ميپندارند كه امر عالم لغو است و چه بسيار امري كه در اول امر لغو به نظر ميآيد و پس از تأمل و تدبر بسيار حكمت آن را بر ميخورند پس ما ان شاء الله ميخواهيم تجديد عهدي كنيم و آن شوقهاي پنهاني سينههاي دوستان را به هيجان آوريم و باز عرض ميكنم كه هرگاه به طوري بيان كنيم كه شماها حقيقت مسئله را هم بفهميد و به واقع امر هم بينا شويد بهتر خواهد بود از اينكه محض همين باشد كه من حكايتي ذكر كنم و شما هم حكايتي بشنويد پس ان شاء الله در اين سه روز ميخواهم حقيقت اين امر و كيفيت ظهور و رجوع آن بزرگواران را به اين دنيا بيان كنم.
پس عرض ميكنم كه خداوند عالم جل شأنه خلق فرموده است اين عالم را مثل انساني چنانكه خلق كرده است انسان را مثل اين عالم پس گويا اين عالم انساني است بزرگ و انسان عالمي است كوچك چنانكه حضرت امير سلام الله عليه ميفرمايد
أتزعم انك جرم صغير | و فيك انطوي العالم الاكبر |
|
و انت الكتاب المبين الذي |
باحرفه يظهر المضمر |
يعني آيا گمان ميكني كه تو جثه كوچكي هستي و حال آنكه گنجانيده است خداوند عالم در تو عالم اكبر را و تو آن كتاب مبيني هستي كه به هر حرفي از آن امور پنهاني ظاهر و آشكار ميشود و از اين جهت خداوند عالم آنچه در اين عالم خلق فرموده نمونه آن را در انسان قرار داده به طوري كه هيچ چيز در عالم يافت نميشود مگر آنكه خداوند نمونه آن را در انسان خلق كرده است و مثال اين مطلب اين است كه نمكزار نمك است و يكدانه نمك هم نمك است و درياي محيط آب است و يك قطره هم آب است پس چنانكه از براي اين عالم عرشي هست از براي تو هم دلي هست و چنانكه از براي اين عالم كرسي هست از براي تو سينهاي هست و اينها كه عرض ميكنم تشبيه نيست بلكه
«* چهل موعظه صفحه 113 *»
حقيقت دل عرش است و سينه كرسي و همه اينها را به دليل و برهان در درسها ثابت كردهايم فرمود قلب المؤمن عرش الرحمن دل مؤمن عرش خداوند رحمن است پس چنانكه خداوند در عرش تجلي ميكند در دل مؤمن هم تجلي ميكند و چنانكه كل آنچه در عالم است همه در عرش است و از عرش به ساير عالم ميرسد همينطور جميع آنچه در بدن هست همه در قلب است و از قلب به ساير اعضا ميرسد و باز خداوند در اين عالم آسمان هفتم را خلق كرده است كه فلك زحل باشد و نمونه آنرا در تو قوه عاقله خلق كرده است و در اين عالم آسمان ششم خلق كرده است كه فلك مشتري باشد و نمونه آن را در تو قوه عالمه خلق كرده است و در عالم آسمان پنجم خلق كرده است كه فلك مريخ باشد و نمونه آن را در تو قوه واهمه خلق كرده است و در عالم آسمان چهارم خلق كرده است كه فلك شمس باشد و نمونه آن را در تو ماده خلق كرده است و در عالم آسمان سوم خلق كرده است كه فلك زهره باشد و نمونه آن را در تو خيال خلق كرده است و در عالم آسمان دوم خلق كرده است كه فلك عطارد باشد و نمونه آن را در تو قوه فكر خلق كرده است و در عالم آسمان اول خلق كرده است كه فلك قمر باشد و نمونه آن را در تو روح خلق كرده است پس همين طور كه در عالم نه آسمان خلق كرده در تو هم نه آسمان خلق كرده و خداوند در اين عالم كره آتش را آفريده و نمونه آن را در تو خلط صفراء آفريده و در عالم هوا آفريده در تو دم خلق فرموده و در عالم آب آفريده در تو بلغم خلق فرموده در عالم خاك خلق كرده در تو سوداء آفريده پس از براي تو هم نه فلك و چهار عنصر بهمرسيد پس تو عالمي هستي كوچك و آن عالمي است بزرگ و تو انساني هستي كوچك و عالم انساني است بزرگ و فرقي ميان انسان و عالم نيست و تفصيل اين مطلب را در درسها و موعظها و كتابها بيان كردهايم.
و چنانكه از براي عالم حالاتي است از براي انسان هم حالاتي است پس انسان در اول امر كه در شكم مادر است تا چهل روز نطفه است و بعد از آن بواسطه حرارت
«* چهل موعظه صفحه 114 *»
رحم قدري طبخ گرفته آن احوال نطفهاي ميرود و علقه ميشود يعني قطعه خوني و تا چهل روز علقه است بعد از آن حالت علقهاي تمام ميشود و مضغه ميشود يعني مانند تكه گوشت جويده ميشود و تا چهل روز مضغه ميباشد و بعد از آن به واسطه حرارت رحم مادر طبخي گرفته استخوان در آن پيدا ميشود و تا چهل روز مضغه استخوان ميشود و سخت و محكم ميشود بعد از آن در چهل روز گوشت بر آن استخوانها ميرويد و آن گوشت سخت و محكم ميشود و اين در وقتي است كه هيئت و صورت بدن درست شده است و قابل از براي دميدن روح شده است پس در اين وقت روح در آن دميده ميشود و تا چهل روز روح قوت ميگيرد و آنگاه وقتي است كه مناسب اوضاع عالم و قابل از براي تولد شده است پس متولد ميشود و از آن عالم رحم به اين دار دنيا ميآيد.
و خداوند عالم ملكي خلق كرده است كه آن ملك را عقل گويند و به عدد جميع مردم اولين و آخرين خداوند عالم از براي آن ملك سر خلق كرده است و هر سري از آن ملك مخصوص و منسوب به يكي از مردم است و بر آن سرها پردهها افتاده است پس چون طفلي متولد شود آن ملك گوشه پرده را از سري كه مخصوص به آن طفل است بر ميدارد و عكسي از آن سر در آئينه وجود آن طفل ميافتد و به اين واسطه عقل و شعور پيدا ميكند و آن ملك او را تربيت ميكند و خورده خورده هر چه بزرگتر ميشود آن ملك آن پرده را از آن سر بيشتر بر ميدارد و خورده خورده شعور و ادراك او زياد ميشود تا بحد بلوغ ميرسد آنگاه عاقل ميشود و قابل تكليف ميگردد و اگر عاقل نباشد و عقل بر سر او نيايد تكليفي از براي او نيست و همچنين خورده خورده عقل او را تربيت ميكند تا به سن چهل سالگي ميرسد و در اين وقت آن ملك تمام آن حجاب و پرده را از روي آن سر بر ميدارد و در اين وقت عقل او در نهايت قوت و كمال ميشود و بعد از چهل سالگي آن ملك خورده خورده آن پرده را بر روي آن سر مياندازد و عقل او روز به روز رو به نقصان ميگذارد و خورده خورده كم ميشود تا آنكه در آخر پيري در
«* چهل موعظه صفحه 115 *»
نهايت خرافت و كمعقلي و نفهمي ميشود چنانكه خداوند عالم ميفرمايد و منكم من يردّ الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا يعني بعضي از شما بنهايت پيري و آخر عمر ميرسد و جاهل ميشود و ديگر چيزي نميداند بعد از آنكه عالم و دانا بود و در اين وقت به مقام خرافت و هنگام مردن ميرسد و بعد از آنكه مرد و او را در خاك دفن كردند خاك ميخورد اعراض و غرايب او را و او را خالص و پاكيزه ميكند و روح او در عالم برزخ است تا اينكه اسرافيل ميدمد در صور به اين قسم كه نفس خود را سرابالا ميكشد پس جميع خلق ميميرند و چهارصد سال جميع خلق مردهاند در ميان دو نفخه كه اصلاً شعور و ادراكي از براي كسي نيست بعد از آن اسرافيل دو دفعه در صور ميدمد و اين دفعه نفس خود را سرازير ميدمد پس جميع خلق زنده ميشوند يعني روحهاي ايشان به بدنهاي ايشان بر ميگردد و قيامت برپا ميشود و هر كسي يا داخل بهشت ميشود يا جهنم و اين بود مجملي از احوال انسان از هنگام نطفه تا اينكه داخل بهشت يا جهنم شود و اين عالم هم مثل انسان جميع اين حالات از براي آن هست چنانكه خداوند عالم ميفرمايد ما خلقكم و لا بعثكم الاّ كنفس واحدة يعني نيست خلق شما و زنده كردن شما بعد از مرگ مگر مثل خلقكردن و زندهكردن يك نفس پس همانطور كه خداوند شما را خلق كرده عالم را هم همانطور خلق كرده و همين طور كه شما محشور ميشويد عالم هم بهمانطور محشور خواهد شد و چنانكه شما در اول نطفه بوديد عالم هم در اول نطفه بوده است.
پس عرض ميكنم بعد از آنكه خداوند عالم حضرت آدم را به اين عالم فرستاد و اول ظهور بنيآدم در اين عالم بود عقلهاي ايشان در نهايت كمي و نقصان بود و علمها و صنعتها از براي ايشان نبود و تجربهها نكرده بودند زيرا كه تازه سر از خاك بيرون آورده بودند و عرض ميكنم از براي شما كه انسان، خالص و لبّ اين عالم و حقيقت اين عالم است پس هرگاه انسانهاي آن زمان چنين بودند پس حالِ جماد و نبات و حيوان آن زمان چه بوده است و آنها چقدر كثيف بودهاند و حضرت پيغمبر9 ميفرمايد نحن معاشر
«* چهل موعظه صفحه 116 *»
الانبياء نكلّم الناس علي قدر عقولهم يعني ما گروه پيغمبران با مردم سخن ميگوئيم به قدر عقلهاي ايشان و خداوند عالم ميفرمايد لايكلّف الله نفساً الاّ مااتيها يعني خداوند عالم تكليف نميكند به كسي مگر آنچه را كه به او عطا فرموده و در آيه ديگر ميفرمايد لا يكلّف الله نفساً الاّ وسعها تكليف نميكند خدا كسي را مگر به قدر وسعت او پس چون اهل آن زمان در نهايت جهالت و ناداني بودند پس خطاب خداوند عالم به ايشان و خطاب حضرت آدم7 به ايشان به حسب فهمها و عقلهاي ايشان خواهد بود و اهل اين زمان و مردم امروز بعد از صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و صد و بيست و چهار هزار وصي پيغمبر و اينهمه حكماء و اولياء كه آمدهاند و چندين هزار سال از زمان حضرت آدم7 گذشته و علمها و صنعتها آموختهاند و تجربهها تحصيل كردهاند هنوز اگر مَثَل جسماني از براي ايشان نياوري كه به چشم خود ببينند چيزي را نميفهمند آيا گمان ميكنيد كه خلق زمان آدم لايق فهم حقايق توحيد و قابل ادراك مقامات و معارف بودند پس عرض ميكنم كه نوع بنيآدم در زمان حضرت آدم در مقام نطفه بودند و شريعت آن بزرگوار از براي ايشان به منزله احكام نطفه بود و شعور ايشان نسبت بمابعد بمنزله حال نطفه بود از براي انسان آيا فهم و ادراك و شعور نطفه چقدر خواهد بود.
و عالم به همين قسم در مقام نطفه بود تا دو هزار و دويست سال چنانكه اهل تاريخ گفتهاند تا زمان حضرت نوح علي نبينا و آله و عليه السلام پس عالم در اين مدت مابين حضرت آدم و نوح 8 به واسطه حرارت شريعت حضرت آدم و تأثير نفس آن بزرگوار و عملكردن مردم به شريعت آن بزرگوار اندك نضجي در ايشان بهمرسيد و فيالجمله ترقي از براي ايشان حاصل شد و در زمان حضرت نوح به مقام علقه رسيدند و شريعت نوح از براي ايشان به منزله احكام علقه بود پس عالم به واسطه شريعت نوح7خورده خورده نضج گرفت و قدري پخته شد زيرا كه هر شريعتي آتش است و از اين است كه شريعت ظاهر ميشود در روز قيامت به صورت آتش و آنرا آتش فلق
«* چهل موعظه صفحه 117 *»
ميگويند چنانكه ميفرمايد قل اعوذ برب الفلق پس اطفال و مستضعفين را امر و تكليف ميكنند در روز قيامت كه داخل آن آتش شوند هر كس داخل شد مؤمن و هر كس داخل نشد كافر و خارج از شريعت خواهد بود. مقصود اين بود كه شريعت گرم است و عملكردن به شريعت شخص را گرم ميكند و از اين است كه هر كس عمل كند به شريعتي از پيش خود و بدون اخذ از فقيه و استادي و از جماعت مسلمين و آميزش با ايشان انزوا و گوشهگيري را اختيار نمايد و از ايشان تنهائي و خلوت گزيند البته خواهد سوخت و نهايت ديوانه خواهد شد چنانچه حضرت پيغمبر9 فرمودند من تزهّد بغير علم جُنّ في آخر عمره يعني هر كس از روي جهالت و ناداني زهد ورزد در آخر عمر خود ديوانه خواهد شد. پس عرض ميكنم كه شريعت مانند آتش است پس شريعت حضرت آدم عالم را نضج داد و در زمان حضرت نوح به مقام علقه رسيد حال ملاحظه كن كه شريعت حضرت نوح7 چه بوده كه مناسب احوال و احكام علقه بوده و بعد از آنكه همان چند نفر مؤمن به شريعت نوح7 عمل كردند به واسطه حرارت آن شريعت كفار آن زمان هم ترقي كردند آيا تجربه نكردهايد كه هرگاه يكنفر مرد پخته معقولي در خانهاي باشد جميع اهل آن خانه به واسطه آن يك نفر ترقي خواهند كرد بلكه هرگاه در محلهاي يا شهري يك نفر شخص معقولي باشد اهل آن محله و آن شهر بواسطه او ترقي ميكنند و هرزگيها و خلاف قاعدههاي ايشان كمتر ميشود.
به هر حال نوع اهل عالم از بعثت حضرت نوح7 تا هزار و صد و چهل و سه سال خورده خورده نضج گرفته و ترقي كرد تا در زمان حضرت ابراهيم7 به مقام مضغه رسيدند و شريعت آن بزرگوار از براي ايشان بمنزله احكام و احوال مضغه بود و چون به شريعت آن بزرگوار گرفتند و عمل كردند قدري نضج و طبخ گرفتند و اين دنيا بمنزله شكم مادر است پس چنانكه نطفه در رحم بواسطه حرارت رحم و حرارت حيات آن زن خورده خورده نضج ميگيرد تا علقه ميشود و بعد بواسطه آن حرارت مضغه ميشود و بعد استخوان در آن پيدا ميشود و بعد گوشت بر آن استخوان
«* چهل موعظه صفحه 118 *»
ميرويد و همچنين تا آنكه روح دميده ميشود و متولد ميشود اين عالم هم همين طور است به هر حال در مدت پانصد و هفتاد و پنج سال به واسطه شريعت حضرت ابراهيم7 تا زمان حضرت موسي7 بمقام استخوان رسيدند و در زمان آن بزرگوار اندك شعور ظاهري از براي ايشان پيدا شد و قبل از آن كه اصلاً شعور نداشتند و از اين جهت جميع فرمايشات حضرت موسي7 از امور ظاهري بود و در تورات ذكر آخرت و ثواب و عذاب بسيار كم است و غالب آن تهديدها و وعيدهاي دنيايي است كه اگر معصيت كنيد مثلاً فلان مصيبت يا فلان بلا به شما خواهد رسيد مردم اين زمان بعد از صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و صد و بيست و چهار هزار وصي پيغمبر و آن همه علوم و تجربهها هنوز تا چيزي به چشم خود نبينند نميفهمند پس آيا اهل زمان موسي چه بودهاند و آيا تكاليف ايشان چه بوده و شما مپنداريد اينكه تكليف ايشان اين بود كه هر موضعي كه از بدن ايشان نجس ميشد لازم بود برايشان كه آن موضع را قطع كنند و ببرند تكليف شاقي بود از براي ايشان و به اين سبب اذيتي ميكشيدند زيرا كه بدنهاي ايشان آنقدر كثيف و غليظ بود كه اصلاً از بريدن متألم نميشدند چنانكه از بريدن پوست پاشنه پا بعضي از اهل اين زمان هم متأثر نميشوند و خداوند هم تكليف مالايطاق به كسي نميكند پس اينكه تكليف فرموده بود به ايشان كه موضع نجاست را از بدن خود ببرند از راه كثافت و غلظت بدن ايشان بود و فهم و شعور ايشان هم فراخور و مناسب همان بدنها بود و از هيچ موعظه و نصيحتي متأثر و متعظ نميشدند و عقوبت دنيايي ايشان اين بود كه هر كس معصيتي در خانه خود ميكرد شب بر در خانه او نوشته ميشد كه فلان، فلان معصيت را كرد و از براي حماقت ايشان همين بس كه گوسالهپرست شدند و بعد از آن همه معجزات حضرت موسي كه ديده بودند و بعد از اينكه حضرت موسي ايشان را از دريا نجات داد و فرعون را غرق كرد چون از دريا بيرون آمدند جمعي را ديدند كه از براي خود بتها ساخته بودند و آنها را ميپرستيدند عرض كردند خدمت حضرت موسي7 اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة يعني چنانكه از
«* چهل موعظه صفحه 119 *»
براي اينها خدايان هست از براي ما هم خدائي بساز و خدائي قرار ده با وجود اينكه از زمان حضرت آدم7 تا آن روز ترقي كرده بودند.
پس عالم به واسطه شريعت حضرت موسي7 ترقي كرد تا هزار و ششصد و سي و يكسال و در زمان حضرت عيسي7 بمقام روئيدن گوشت بر استخوان رسيدند و در اين وقت شكل شكل انسان شد و لكن ميت بود و هنوز روح در آن دميده نشده بود و بواسطه شريعت آن بزرگوار تا ششصد سال نضج گرفتند و فهمهاي ايشان زياد و خلقت ايشان تمام شد و عالم مستعد از براي دميدن روح شد و در زمان بعثت حضرت خاتمالنبيين صلوات الله و سلامه عليه و آله از يمن مقدم شريف آن بزرگوار و از بركت شريعت مطهره او روح در تن عالم دميده شد و عالم زنده شد و همين دليل واضحي است از براي شما كه شريعت آن بزرگوار نسخ نميشود تا روز قيامت و ساير شريعتها نسخ ميشود زيرا كه احكام نطفه تا چهل روز بيشتر نيست و بعد از چهل روز حالت نطفه ميرود و حالت علقه ميآيد و احكام نطفه باطل ميشود و احكام علقه تا چهل روز است بعد از آن حالت مضغه ميآيد و احكام علقه باطل ميشود و احكام مضغه تا چهل روز است بعد از آن حالت استخوان ميآيد و احكام مضغه باطل ميشود و احكام استخوان تا چهل روز است بعد از آن حالت روئيدن گوشت ميآيد و احكام استخوان باطل ميشود و احكام روئيدن گوشت و ميت بودن و جان نداشتن تا چهل روز است بعد از آن روح دميده ميشود و احكام موت و بيجاني باطل ميشود ولي بعد از دميدن روح و حيات ديگر حكم حيات باطل نميشود و تا هنگام مرگ احكام حيات ثابت و جاري خواهد بود. پس شريعت مطهره آن بزرگوار تا روز قيامت كه هنگام مرگ عالم است باقي خواهد بود.
و اما عالم بواسطه شريعت آن بزرگوار زنده شد و شعور هنوز نداشت چرا كه هنوز در شكم مادر بود و متولد نشده بود پس شعوري هم لازم دارد و شريعت آن بزرگوار همه احكام زندگي و حيات است و دخلي به فهم و شعور ندارد آيا نميبينيد كه
«* چهل موعظه صفحه 120 *»
انسان در وقت ديوانگي و كودكي و نهايت پيري زنده و حي است ولي شعوري ندارد پس در هنگاميكه حضرت پيغمبر9 حضرت امير سلام الله عليه را به خلافت نصب نمود عالم از شكم مادر متولد شد و شعور بر سر عالم آمد پس مقام ولايت مقام فهم و عقل است و از اينكه عرض كردم كه شعور و فهم از مقام ولايت است لازم نميآيد كه حضرت امير سلام الله عليه افضل باشد از حضرت پيغمبر زيرا كه حضرت پيغمبر9در زمان خود مصلحت نميدانست كه فضائل و مقامات را از براي مردم اظهار نمايد و وصيت فرمود به حضرت امير سلام الله عليه كه بعد از آن بزرگوار، فضائل و مقامات خود و ساير ائمه اطهار را اظهار نمايد پس پيش از آنكه حضرت پيغمبر9 حضرت امير سلام الله عليه را در غدير خم نصب نمايد به خلافت، عالم در شكم مادر بود و در روز غدير خم عالم متولد شد و چشم او باز شد و چشم او ديد چيزي چند را كه نديده بود و گوش او شنيد چيزي چند را كه نشنيده بود و چون امر ولايت در عالم منتشر و متواتر شد آثار عقل و شعور خورده خورده در عالم ظاهر شد حال اين مطلب را كه داريم در دست داشته باشيد تا مقدمهاي عرض كنم.
و آن اين است كه در بعضي جاهاي زمين آبها و رطوبتهايي چند جمع شده است و قرار گرفته و چون آفتاب بر زمين بتابد و حرارت آن در زمين تأثير نمايد بخارها از آن آبها و رطوبتها بسوي آسمان بالا رود و چون آن بخارها با يكديگر در ميان آسمان و زمين جمع شوند و متراكم گردند كثيف و غليظ خواهد شد و چون كثيف و غليظ شود ابر شود و چون ابر شود حجاب شود مابين آفتاب و زمين لكن آفتاب از پشت پرده اين ابرها ميتابد بر آن ابرها و خورده خورده رطوبات آن ابرها را ميخشكاند و پرده آنها را نازك و رقيق ميكند و نهايت رخساره خود را از براي اهل زمين ظاهر ميكند و اين كيفيت نظم و تقدير خداوند است در ملك خود آيا نميبينيد كه هرگاه آتش را يكدفعه بر چوب تر بيفروزند دودها ميكند كه كسي نزديك آن نميتواند رفت و لكن هرگاه در اول آتش اندكي بر آن بيفروزند خورده خورده دود ميكند و رطوبات آن ميخشكد
«* چهل موعظه صفحه 121 *»
آنگاه چون آتش شديدي بر آن افروزند در خواهد گرفت و چندان دودي نخواهد كرد.
پس عرض ميكنم كه بعد از آنكه آفتاب جهانتاب ولايت حضرت امير سلام الله عليه كه نمونه شمس ازل بود از مطلع انوار و مشرق فضائل و مقامات آن بزرگوار تابان و درخشان آمد و صفحه عالم را فرا گرفت و اشعه و انوار آن تابيد بر دلهاي عالميان و سينههاي جهانيان پس آن رطوبتهاي حسدها و كينهها كه در دلها و سينههاي جهانيان كامن و مخفي بود به حركت و هيجان آمد و بناي بخار گذارد پس هر كس سخني سرود و هر يك از ديگري چيزي شنود و به قول كرمانيها چت چتي در ميان ايشان بهمرسيد و دود كرد و كرد تا آنكه غليظ و متراكم شده ابر شد و حجاب شد و گرفت ما بين آسمان ولايت و زمين رعيت را پس غصب كردند حق آن بزرگوار را و پنهان كردند رخساره انور آن سرور را و همه اينها بواسطه تأثير حرارت آفتاب ولايت بود چنانكه در عالم ذر هم بعد از آنكه آفتاب تابان ولايت از مشرق رخساره منور حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه طالع و ساطع گرديد و حرارت آن بر اهل آن عرصه تابيد بخارهاي حسدها و دودهاي كينهها از دلها و سينههاي اعداء بالا رفت و آن عرصه را فرا گرفت و اين دنيا هم مطابق همان عالم است حكيم ميبيند و ميگويد و جاهل نميبيند و نميفهمد.
پس بعد از آنكه آفتاب ولايت حضرت امير سلام الله عليه طالع شد و بر صفحه عالم تابيد بالا رفت دودها و بخارها از درياها و چاهها و رودخانهها و نيستانها و ابر شد و فضا را يكجا گرفت چنانكه خداوند عالم در سوره نور ميفرمايد او كظلمات في بحر لجّي يعني يا مثل ظلمات و تاريكيهائي كه در درياي لجهداري باشد و مراد از درياي لجهدار اولي است يعني ابوبكر يغشاه موج كه فراگرفته است آن دريا را موجي يعني عمر من فوقه موج كه بالاي آن موج موجي ديگر است يعني عثمان من فوقه سحاب كه از بالاي آن موج ابري گرفته است يعني معاويه عليه اللعنة ظلمات بعضها فوق بعض تاريكيهائي كه بعضي بالاي بعضي ديگر است يعني بنياميه بالاي بنيعباس يا برعكس اذا اخرج يده لميكد يراها و من لميجعل الله له نوراً فماله من نور يعني اين
«* چهل موعظه صفحه 122 *»
ظلمات و تاريكيها چنان عرصه عالم را فرا گرفته است كه اگر انسان دست خود را بيرون آورد نزديكست كه دست خود را نبيند و هر كس خداوند عالم از براي او نوري قرار نداده باشد نوري ندارد و لكن همان حرارت آفتاب كه از پس حجاب آن سحاب بر عالم ميتابد اهل عالم از حرارت و نور آن منتفع و بهرهور ميشوند هر چند از ديدار رخسار مهر جهان آرا محروم و ممنوع باشند چنانكه عرض شد خدمت امام عصر عجل الله فرجه و عليه السلام كه مردم در زمان غيبت شما چگونه از شما منتفع ميشوند فرمود چنانكه از آفتاب در روز ابر منتفع ميشوند.
و بعد از آنكه آفتاب رخساره انور و مهر چهر منور حضرت پيغمبر9 به حسب ظاهر از افق اين دنيا غروب كرد و آفتاب ولايت حضرت امير سلام الله عليه قدري بر عالم تابيد و حرارت آن بر دلهاي منافقين تابيد بخارها و دودها از آن دلهاي خبيثه برخاست تا به دماغهاي ايشان رسيد و دماغهاي ايشان را فاسد كرد و جميع جوارح و اعضاي ايشان از روي فساد به حركت آمد پس به چشم حسد نگريستند و به مقتضاي آن حركت كردند و سخن گفتند و ظاهر شد عداوت و دشمني ايشان با آن بزرگوار و از ايشان هم سرايت كرد و ظلمت ايشان عالم را فرا گرفت و بخار و دود ابوبكر ملعون و امثال و اتباع آن خبيث دون در سقيفه بنيساعده بلند شد و خورده خورده ظلمات و ابر حاصل شد و مهر سپهر ولايت را مخفي كردند و لكن در زمان ابوبكر ملعون آن ابرها چندان متراكم و غليظ نبود و گاهگاهي آفتاب رخساره انور و مهر چهر منور آن سرور از پس آن حجابها و ابرها پيدا و هويدا بود و آن ملعون مكرر خودش ميگفت اقيلوني اقيلوني فلست بخيركم و علي فيكم يعني واگذاريد مرا واگذاريد مرا زيرا كه من فضيلت و برتري بر شما ندارم و علي در ميان شما است و از همه افضل است و در زمان عمر ملعون آن ابرها اندكي غليظتر بود و لكن باز هم آن آفتاب از پس آن حجابها اندكي نمايان بود و آن ملعون مكرر ميگفت لولا علي لهلك عمر يعني چنانچه علي نبود هرآينه عمر هلاك شده بود و در زمان عثمان ملعون آن ابرها بسيار غليظ شد و احدي
«* چهل موعظه صفحه 123 *»
در زمان آن ملعون رجوع به آن بزرگوار نكرد و آن ملعون جور و ستم و ظلم و تعدي و بيدينيهاي ظاهري را از حد گذرانيد و از اين جهت مردم بر او هجوم آورده و او را كشتند و خلافت او چندان طولي نكشيد و اگر اين ملعون هم مثل آن دو ملعون حركت كرده بود و گاهگاهي به حضرت امير سلام الله عليه رجوع ميكرد و ظاهراً از شريعت مطهره تخلف نميورزيد امر او هم بيشتر طول ميكشيد و در زمان معاويه عليه اللعنة آن ابرها بطوري متراكم و غليظ شد كه اذا اخرج يده لميكد يراها هرگاه انسان دست خود را بيرون ميآورد از شدت تاريكي و ظلمت كفر و نفاق آن ملعون نزديك بود كه دست خود را نبيند و شما سلطنت و استيلاي آن ملعون را سهل و اندك مشماريد هزار، هزار و پانصد شهر در تحت تصرف و اطاعت آن ملعون بود كه كسي از حكم و فرمان او بيرون نبود پس آن خبيث از براي عمال و حكام خود كه در جميع بلاد بودند نوشت كه هر كس فضيلتي از فضائل آن بزرگوار را ذكر كند او را بكشند پس در جميع بلاد عمال او كشتند هر شيعهاي را كه ذكر فضيلتي از آن بزرگوار كرده بود و حرارت آتش عداوت آن ملعون به اين چيزها خاموش نشد. نوشت به اطراف بلاد كه هر كس از شيعيان و دوستان آن بزرگوار باشد او را بكشند پس عمال او هم هر كس از شيعيان را سراغ داشتند كشتند و آن ملعون به اين هم اكتفا نكرد نوشت كه هر كس را به تهمت گويند علي را دوست ميدارد او را بكشند پس بسياري را هم به تهمت اينكه دوست علي است كشتند و به اندك عداوت و منازعهاي كه مردم با يكديگر ميكردند يكديگر را تهمت ميزدند كه دوست علي است و او را ميكشتند و معاويه ملعون خبيث لعنه الله بعدد جميع ما في علمه من شيء به اينها هم اكتفا نكرد و نوشت كه هر كس اسم او علي يا حسن يا حسين باشد او را بكشند پس هر كس اسم او از اين اسمهاي شريفه بود او را كشتند خدا لعنت كند او را حرامزاده ميخواست اسم و ذكر آلمحمد را سلام الله عليهم از روي زمين برطرف كند.
آيا گمان ميكنيد كه شيعه در چنين وقتي جرأت ميكرد كه اظهار نمايد مذهب
«* چهل موعظه صفحه 124 *»
خود را و آيا حضرت امام حسن سلام الله عليه چه ميكرد با اينكه از جانب پدر بزرگوارش مأمور بود به صلح با معاويه و مأمور بود كه در جميع اين احوال صبر نمايد و آن بزرگوار چنان صبر و مدارا ميفرمود كه بعضي از شيعيان آن حضرت را عتاب كردند و ميگفتند السلام عليك يا مذلّ المؤمنين يعني سلام بر تو اي كسي كه ذليل و خوار كردي مؤمنين را تا كي در خانه مينشيني و صبر ميكني و با معاويه جنگ نميكني و آن بزرگوار روزي در مسجد كوفه فرمود كه اگر چهل نفر تمكين مرا ميكردند ديگر من در خانه نمينشستم و از همه كوفه چهل نفر تمكين آن بزرگوار را نكردند و حال آنكه در روز عاشورا چهارصد هزار لشكر از كوفه بيرون آمد و خبرش نشد و آن بزرگوار صبر نمود تا او را شهيد كردند و معاويه نوشت به اطراف بلاد كه هر كس حديثي در فضيلت و مدح آن سه ملعون بسازد و وضع كند جايزهها و انعامها به او دهند و وظيفهها و تيولها از براي او قرار دهند پس در اين وقت اين ملامكتبيها و اين اراذل و اوباشها كه در مدرسهها و مكتبخانهها سكني و مأوي داشتند و خود را طلاب علوم دينيه ميدانستند و اين پيشنمازها و قاضيها كه خود را علما و فقهاي دينيه ميپنداشتند بنا گذاردند به حديث ساختن و فضيلت و مدح از براي خلفا جعل كردن و در ميان عباد و بلاد منتشر و مشهور كردند حتي اينكه در مقابل قول حضرت پيغمبر9 كه فرموده است الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة يعني حسن و حسين دو آقاي جوانان اهل بهشت ميباشند ساختند كه حضرت پيغمبر9 فرموده است كه ابوبكر و عمر سيدا كهول اهل الجنة يعني ابوبكر و عمر دو آقاي پيران اهل بهشت ميباشند خدمت حضرت صادق سلام الله عليه عرض شد كه اينها درباره آن دو چنين حديثي روايت ميكنند آن بزرگوار فرمود اهل بهشت همه جوان ميباشند و پيري در بهشت نيست و ديگر وضع كردند كه حضرت پيغمبر9 فرموده است كه لوكان بعدي نبي لكان عمر يعني اگر بعد از من پيغمبري ميبايست باشد هر آينه آن عمر بود و بنا گذاردند طلاب و روات از همين قبيل احاديث جعل كردند و جايزه و انعام گرفتند و پيران ايشان آن احاديث را از
«* چهل موعظه صفحه 125 *»
براي اطفال و كودكان خود ذكر كردند و اطفال بر همين طريقه نشو و نما كرده و بزرگ شدند و معاويه ملعون قرار داد كه آن احاديث و فضائل جعليه و ساختني را در مكتبخانهها تعليم اطفال نمايند و سرمشق آنها دهند تا اينكه از كودكي اينها در ذهن آنها نقش گرفته و به همين طور بزرگ شوند تا چون بزرگ شوند آن احاديث را تصحيح و آن روات را تصديق و توثيق نمايند و شيعه هم از آنجا برداشتهاند و احاديث و فضائل سرمشق و تعليم اطفال خود ميدهند و سرمشق آنها مينويسند:
دُرِ درياي سرمد است علي | جانشين محمد است علي |
پس حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه بعد از آنكه ديد امر به اينجاها و به اين طورها انجاميد منادي خود را امر فرمود كه در ميان بنيهاشم ندا كند كه همه عازم حج شوند و ايشان هم حكم آن بزرگوار را اطاعت ميكردند پس بعد از آنكه همه به حج حاضر شدند و ايام حج در رسيد و از هر جا مردم به حج حاضر شدند حضرت امر فرمود كه منبري نصب كردند و بر آن منبر بر آمد و جميع فضائلي كه حضرت پيغمبر9در شأن حضرت امير سلام الله عليه فرموده بود ذكر فرمود و شهادت طلبيد از كساني كه آن روز حاضر بودند و آن فضائل را از حضرت پيغمبر9 شنيده بودند و ايشان هم شهادت دادند و عرض كردند كه بلي ما اينها را از حضرت پيغمبر9 شنيدهايم و اين خبر به معاويه ملعون رسيد و از طلوع اين قدر آفتاب ولايت ديگر باره بخارها و دودهاي حسدها و كينههاي او بالا گرفت و بر همين احوال بود تا او را اجل و مرگ در رسيد و در وقت مرگ خود پسر ملعون خود يزيد را طلبيد و او را در نزد خود نشانيد و گفت اي پسرك من من سركشان و سرفرازان عالم را از براي تو ذليل و منقاد كردم و شهرها و ولايتها را از براي تو محكم و مضبوط كردم و قرار دادم مملكت را با آنچه در آن است طعمه و لقمه تو و لكن من ميترسم بر تو از سه نفر كه از تو مخالفت ورزند و ايشان عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و حسين بن علي ميباشند اما عبدالله بن عمر پس اگر با او مدارا كني و او را داشته باشي او با تو خواهد بود پس رعايت او را منظور دار و
«* چهل موعظه صفحه 126 *»
او را وامگذار و اما عبدالله بن زبير پس اگر بر او ظفر يافتي بندبند او را از هم جدا كن چرا كه او اگر بر تو تسلط و ظفر يابد چون شير خواهد بود از براي شكار خود و اگر بر تو دستي نداشته باشد چون روباه است در نزد سگ و اما حسين بن علي پس ميداني نسب و منزله او را نسبت به حضرت پيغمبر9 و ميداني كه او از گوشت و خون پيغمبر نشو و نما كرده و من ميدانم كه اهل عراق او را به سوي خود خواهند طلبيد و بعد از آنكه او به سوي ايشان آيد او را واگذارند و ضايع نمايند و با او مكر و خدعه نمايند پس اگر تو بر او ظفر يافتي پس بشناس حق و منزله او را نسبت به پيغمبر و او را به عمل او مؤاخذه مكن و معاويه ملعون تعليم يزيد ميكرد به اين سخنان كه چگونه آن حضرت را شهيد كند. مرادش از اينكه ميگفت ميداني نسبت او را به پيغمبر و ميداني گوشت و خون او از گوشت و خون پيغمبر9 روئيده اين بود كه مردم اينها را ميدانند و اگر تو خواسته باشي به طور قهر و غلبه و علانيه بر او ظفر يابي بسا اينكه مردم بر تو شورش كنند و بر تو ايراد گيرند و برگرد او جمعيت و ازدحام كنند و تو نتواني بر او ظفر يابي و غالب آئي و لكن من ميدانم كه اهل عراق او را به سوي خود ميآورند و پس از آن با او مكر و خدعه كنند و او را نصرت و اعانت نكنند آنگاه تو بر او ظفر مييابي و مرادش از اينكه ميگفت اگر تو بر او ظفر يافتي پس بشناس حق و منزله او را نسبت به حضرت پيغمبر و از او مؤاخذه مكن اين بود كه چون بر او ظفر يافتي ملتفت باش كه او به پيغمبر چقدر نزديك است و ميداني كه پيغمبر چقدر از بزرگان و اقوام و اقارب و عشاير ما را در جنگها كشته است از او مؤاخذه مكن يعني او را باقي مگذار كه از او مؤاخذه و بازخواست كني.
به هر حال بعد از آنكه معاويه ملعون به درك اسفل نيران واصل شد و امر خلافت مفوض به يزيد ملعون شد عتبة بن ابوسفيان عموي خود را حاكم كرد بر مدينه و مروان بن حكم را كه از جانب معاويه ملعون حاكم مدينه بود عزل كرد پس عتبه آمد به مدينه و مروان گريخت و عتبه فرستاد خدمت حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه كه
«* چهل موعظه صفحه 127 *»
اميرالمؤمنين تو را امر كرده است كه از براي او بيعت كني حضرت در جواب فرمودند ياعتبة قدعلمت انّا اهلبيت الكرامة و معدن الرسالة و اعلام الحق الذين اودعه الله عزوجل قلوبنا و انطق السنتنا فنطقت باذن الله عزوجل و لقد سمعت جدي رسول الله9 يقول ان الخلافة محرمة علي آل ابيسفيان و كيف ابايع اهلبيت قدقال فيهم رسول الله9 هذا يعني اي عتبه تو خود ميداني كه ما خانواده بزرگي و كرامت ميباشيم و معدن پيغمبري و رسالت و عَلَمهاي حق ميباشيم و كساني ميباشيم كه خداوند عالم حق را در دلهاي ما امانت سپرده است و زبانهاي ما را گويا كرده است بحق پس جاري و گويا شده است زبانهاي ما بحق باذن خداي عزوجل و بدرستي كه از جدم پيغمبر خدا9 شنيدم كه ميفرمود بدرستي كه خلافت بر اولاد ابوسفيان حرام است و چگونه من بيعت كنم با خانوادهاي كه پيغمبر9 درباره ايشان اين را فرموده باشد پس چون عتبه اين جواب را شنيد كاتب را طلبيد و نوشت از براي يزيد ملعون كتابتي به اين مضمون به سوي بنده خدا يزيد اميرالمؤمنين از عتبة بن ابيسفيان اما بعد پس بدرستي كه حسين اعتقاد به خلافت تو ندارد و از براي تو بيعت نميكند پس رأي تو درباره او چيست والسلام پس چون اين نامه به يزيد پليد رسيد لعنهالله در جواب نوشت به اين مضمون به سوي عتبه اما بعد چون نامه من به تو رسد زود جواب آن را از براي من بفرست و در نامه خود بيان كن كه چه كس اطاعت مرا ميكند و چه كس نميكند و بنويس اسامي كساني را كه از براي من بيعت كردهاند و بايد بهمراهي جواب سر حسين را هم بفرستي پس چون نوشته آن ملعون به عتبه رسيد و اين كيفيت به حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه رسيد آن بزرگوار عازم شد كه از زمين حجاز بيرون رود و تشريففرماي عراق شود.
پس چون شب در آمد تشريف فرماي مسجد پيغمبر شد كه قبر جد بزرگوارش را وداع نمايد پس چون بر سر قبر آن بزرگوار آمد نوري از آن قبر مطهر از براي آن سرور ساطع شد و آن بزرگوار جد خود را زيارت نموده به منزل خود مراجعت فرمود و چون
«* چهل موعظه صفحه 128 *»
شب ديگر شد باز آن بزرگوار از براي وداع بر سر قبر جد بزرگوارش آمد و نماز بسيار بجا آورد و در سجده او را خواب ربود و در خواب ديد كه حضرت پيغمبر9 آمد و او را به سينه مقدس خود چسبانيد و ميان چشمان مبارك او را ميبوسيد و ميفرمود پدر و مادرم فداي تو باد گويا ميبينم تو را كه در ميان خاك و خون افتاده باشي در نزد جماعتي از اين امت كه اميد شفاعت از من دارند و از براي ايشان در نزد خداوند عالم هيچ بهره و نصيبي نيست اي پسرك من تو به نزد پدر و مادر خود ميآئي و ايشان مشتاق تو ميباشند و بدرستي كه از براي تو در بهشت درجاتي چند است كه به آنها نخواهي رسيد مگر به شهادت. پس آن بزرگوار گريان از خواب بيدار شد و به منزل خود آمد و اهل بيت خود را از آن خواب مطلع فرمود و با برادران و خواهران و اصحاب و ياران كوچ كرد و روانه مكه شد و اعمال عمره را بجا آورده در صبح روز هفتم يا هشتم ذيالحجه از مكه كوچ كرد و در اول آن شب محمد بن حنفيه شرفياب خدمت آن حضرت شد و عرض كرد كه اي برادر تو ميداني كه اهل كوفه با پدرت و برادرت چگونه مكر و غدر كردند و من ميترسم كه با تو هم مكر كنند و چنانچه مصلحت بداني و در همين مكه كه حرم خدا است منزل گزيني شايد بهتر باشد حضرت فرمود اي برادر ميترسم كه يزيد بن معاويه مرا در حرم خدا بكشد پس من سبب شده باشم از براي هتك حرمت اين خانه پس محمد بن حنفيه عرض كرد كه پس اگر از اين ميترسي پس تشريففرماي يمن شويد يا در بعضي نواحي بيابان منزل گزينيد كه ديگر كسي با شما كاري نخواهد داشت حضرت فرمود اي برادر باشد تا در اين خصوص فكر و تأملي بكنيم و چون سحر شد آن بزرگوار كوچ فرمود و محمد بن حنفيه از كيفيت مطلع شده آمد و مهار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد اي برادر آيا تو با من عهد نكردي كه در خصوص عرضي كه من كردم فكري فرمائي حضرت فرمود چرا عرض كرد پس سبب چيست كه اينطور و به اين زودي تعجيل ميفرمائي آن بزرگوار فرمود بعد از آنكه تو از نزد من رفتي حضرت پيغمبر9 به نزد من آمد و فرمود يا حسين بيرون رو كه خداوند
«* چهل موعظه صفحه 129 *»
عالم ميخواهد تو را كشته ببيند پس محمد گفت انا لله و انا اليه راجعون و عرض كرد كه هرگاه امر چنين است پس ديگر اين زنها را از براي چه به همراه خود ميبري آن بزرگوار فرمود انّ الله شاء ان يراهن سبايا يعني خدا چنين ميخواهد كه اينها را اسير ببيند. بعد از آن محمد از خدمت حضرت رفت و عبدالله بن عمر از كيفيت كوچ حضرت مطلع شد بر راحله خود سوار شده و به تعجيل از عقب آن بزرگوار رفت و در بعضي منازل شرفياب خدمت آن سرور شد و عرض كرد ياابن رسول الله اراده كجا داري حضرت فرمود عراق عرض كرد برگرد بحرم جد خود و از براي حضرت مشورت ديد كه صلح نمايد با اهل ضلال و ترسانيپد آن بزرگوار را از جنگ و قتال حضرت فرمود يااباعبدالرحمن اما علمت انّ من هوان الدنيا علي الله تعالي انّ رأس يحيي بن زكريا اهدي الي بغي من بغايا بنياسرائيل اما تعلم انّ بنياسرائيل كانوا يقتلون ما بين طلوع الفجر الي طلوع الشمس سبعين نبياً ثم يجلسون في اسواقهم يبيعون و يشترون كأن لميصنعوا شيئاً فلميعجّل الله عليهم و اخذهم بعد ذلك اخذ عزيز ذيانتقام اتق الله يا اباعبدالرحمن و لا تدع نصرتي يعني اي اباعبدالرحمن آيا نميداني كه از خواري دنيا در نزد خداوند عالم اين بود كه سر يحيي بن زكريا را از براي زن زناكاري از زناكاران بنياسرائيل به هديه بردند و آيا نميداني كه بنياسرائيل ما بين طلوع صبح و طلوع آفتاب هفتاد پيغمبر را كشتند و چون آفتاب طلوع كرد در بازارهاي خود نشستند و مشغول خريد و فروش شدند به طوري كه گويا هيچ كار نكردهاند و خداوند عالم تعجيل نكرد در عذاب ايشان و بعد از آن مؤاخذه كرد از ايشان به طوري كه پادشاه عزيز صاحب انتقام از كسي انتقام كشد از خدا بپرهيز اي اباعبدالرحمن و دست از ياري من بر مدار پس بعد از آنكه عبدالله ديد كه آن حضرت سخن او را نميشنود و مراجعت نميفرمايد عرض كرد يا اباعبدالله از براي من ظاهر فرمائيد آن موضعي را كه حضرت پيغمبر9 ميبوسيد پس حضرت ناف مقدس خود را از براي او ظاهر فرمود پس عبدالله آن موضع را بوسيد و گريه كرد و حضرت را وداع كرد و عرض كرد كه شما در
«* چهل موعظه صفحه 130 *»
اين سفر كشته خواهيد شد.
و زرارة بن صالح ميگويد كه سه روز قبل از آنكه حضرت متوجه عراق شود شرفياب حضور خدمت آن بزرگوار شدم و عرض كردم كه اهل كوفه دلهاي ايشان با شما است و لكن شمشيرهاي ايشان با يزيد است پس آن بزرگوار به دست مبارك به جانب آسمان اشاره فرمود پس آن قدر ملئكه نازل شد كه عدد آنها را جز خداوند عالم كسي احصا نميتوانست كرد پس آن بزرگوار كلاميفرمود كه مضمونش اين است كه اگر نه اين بود كه اجلها نزديك شده و اجرهاي ما باطل ميشد هرآينه با اين لشكر با ايشان مقاتله ميكردم و لكن يقين ميدانم كه بايد مدفن من و اصحاب من در كربلا باشد و در آنجا بايد كشته شويم و احدي از اصحاب من باقي نخواهد ماند مگر فرزند من علي.
و بعد از آنكه آن بزرگوار از مدينه بيرون آمده بود چند فوج از ملئكه مسوّمين با حربهها در دست و همه بر اسبان نجيب بهشتي سوار شرفياب خدمت آن بزرگوار شده و بر آن حضرت سلام كرده عرض كردند كه اي حجت خدا بر خلق خدا بعد از جد و پدر و برادر خود بدرستي كه خداوند عالم ما را در چند جا به امداد جد بزرگوارت فرستاد و حال هم ما را به امداد تو فرستاده آن بزرگوار فرمود وعده من و شما بر سر قبر من و آنجائي كه در آنجا شهيد خواهم شد و آنجا كربلا است پس هرگاه من وارد آنجا شدم شما بيائيد پس عرض كردند اي حجت خدا به هر چه ما را امر فرمائي سمعاً و طاعةً و چنانچه شما از دشمني بترسيد ما در ركاب شما بمانيم فرمود ايشان را بر من دستي نباشد و آسيبي به من نتوانند رسانيد تا اينكه وارد كربلا شوم و چند فوج از مسلمان جن شرفياب خدمت آن حضرت شدند و عرض كردند اي آقاي ما ما شيعيان و ياران تو ميباشيم پس به هر چه رأي مباركت اقتضا نمايد ما را امر بفرما پس اگر مرخص بفرمائي جميع دشمنان تو را هلاك خواهيم كرد و حال آنكه شما از مكان خود حركت نكرده باشيد حضرت فرمود جزاكم الله خيرا يعني خدا جزاي خير به شما دهد آيا شما نخواندهايد كتابي را كه بر جدم رسول خدا9 نازل شده است اينما تكونوا يدرككم
«* چهل موعظه صفحه 131 *»
الموت و لو كنتم في بروج مشيدة يعني شما در هر جا كه باشيد مرگ شما را در خواهد رسيد هر چند در قصرها و برجهاي محكم و مضبوط باشيد و ديگر خداوند عالم ميفرمايد لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم يعني كساني كه لازم و حتم شده است بر ايشان كشته شدن البته كشته خواهند شد هر چند در فراش و خوابگاه خود خوابيده باشند و اذا قمت بمكاني فبماذا يبتلي هذا الخلق المنكوس و بما يحشرون و منذا يكون ساكن حفرتي بكربلا و قداختارها الله يوم دحي الارض و جعلها معقلاً لشيعتنا و يكون لهم اماناً في الدنيا و الاخرة و لكن تحضرون يوم السبت و هو يوم عاشورا الذي في آخره اقتل و لايبقي بعدي مطلوب من اهلي و ابني و اخوتي و اهلبيتي و يسار برأسي الي يزيد لعنه الله يعني و ديگر هرگاه من در جاي خود بايستم پس اين خلق منكوس به چه چيز آزمايش خواهند شد و به چه چيز محشور ميشوند و كيست كه در قبر من در كربلا بيارامد و حال آنكه خداوند عالم برگزيده است زمين كربلا را از ساير زمينها روزي كه زمين از زير خانه كعبه پهن ميشد و قرار داده است آن را مدفن من و مدفن ياران و اصحاب من و ميباشد از براي ايشان امان در دنيا و آخرت و لكن شما در روز شنبه دهم محرم كه در آخر آن روز من كشته خواهم شد بيائيد و ببينيد كه همه اصحاب و ياران و فرزندان من كشته شدهاند و سر مرا از براي يزيد پليد لعنه الله ميبرند پس جنيان عرض كردند كه اي حبيب خدا و فرزند حبيب خدا والله كه اگر نه اين بود كه اطاعت فرمان تو بر ما لازم است و مخالفت تو از براي ما جايز نيست هرآينه جميع دشمنان تو را ميكشتيم پيش از آنكه به تو رسند فقال صلوات الله عليه نحن والله اقدر عليهم منكم و لكن ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة ما خود تواناتريم از شما بر دفع دشمنان و لكن بايد هر كس به راه هلاكت و گمراهي ميرود از روي بصيرت و بينائي رود و هر كس هم به راه حق و حيات ابدي ميرود از روي بصيرت و بينائي رود.
به هر حال آن بزرگوار سلام الله عليه آمد و آمد تا اينكه وارد صحراي كربلا شد و
«* چهل موعظه صفحه 132 *»
از آن طرف هم آن اخابيث اشرار آمدند و كاري نسبت به آن بزرگوار كردند كه هيچ دشمن به دشمني نميكند حضرت باقر سلام الله عليه فرمود كه جد بزرگوارم را به طوري كشتند كه پيغمبر9 نهي فرموده بود كه كسي درندگان را به آن طور بكشد كشتند جد بزرگوارم را به شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا و بعد از كشتن اسب بر بدن مقدس او تاختند يعني هر كس نزديك آن بزرگوار بود او را با شمشير ميزد و كساني كه اندك دور بودند با نيزه ميزدند و كساني كه دورتر بودند با سنگ ميزدند و كساني كه حربه نداشتند با چوب آن بزرگوار را ميزدند و پيران محاسن سفيد با عصاهاي خود او را ميزدند گويا كشتن آن بزرگوار را از اعظم قربات و الزم طاعات و عبادات ميدانستند و به اينها همه اكتفا نكردند و بعد از شهادت اسب بر بدن پاره پاره او تاختند اللهم العنهم بعدد جميع ما في علمك.
و آن بزرگوار جميع اين محنتها و اذيتها را بر جان خود خريد تا آنكه به طور مقهوريت و مغلوبيت آفتاب جهانتاب ولايت را از پس پرده آن ابرهاي كفر و شقاوت اظهار و نمودار فرمايد پس آن بزرگوار اندكي آن ابرها را رقيقتر و نازكتر فرمود به قدر آنكه اگر كسي راه حق را خواسته باشد بتواند راه را پيدا كند و آن بزرگوار به اين واسطه راه حق را نشان مردم داد نه اينكه به كلي آن ابرها را از ما بين آسمان و زمين زايل كرد و اين ابرها همين طور در زمان ائمه سلام الله عليهم مابين آفتاب ولايت حجاب بود و آن بزرگواران در زندان و حبس و تقيه بودند و عالم به همين طور بزرگ شد و به همين طور هم ميبايست عالم بزرگ شود و اگر طوري ديگر بود بزرگ نميشد و اگر شماها حكمت اين غصب خلافت و ظلمها و ستمهاي بر ائمه را ميدانستيد هرآينه شكر ميكرديد خدا را بر تقدير و تدبيرش اگر چه لعن كنيد غاصبين و ظالمين را و شايد اينكه عرض كردم بر بعضي طلاب، بزرگ و سخت آيد و اما عوام كه نفهميدند كه چه عرض كردم.
پس عرض ميكنم آيا در زيارت عاشورا نميخوانيد اللهم لك الحمد حمد
«* چهل موعظه صفحه 133 *»
الشاكرين لك علي مصابهم الحمد لله علي عظيم رزيتي يعني خدايا حمد ميكنم تو را بر مصيبت آن بزرگواران حمد كساني كه تو را شكر ميكنند و حمد خداي را بر بزرگي محنت و عزاي من در مصيبت آن بزرگواران. پس عرض ميكنم كه آيا نه اين است كه اگر شهادت آن بزرگوار نبود آثاري از اسلام باقي نميماند سهل است عرض ميكنم كه اگر شهادت آن بزرگوار نبود اسم نماز و روزه و ساير عبادات از ميان ميرفت بلكه گوينده لا اله الاّ الله باقي نميماند و از اين است كه در زيارت ميخواني اشهد انك قداقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر يعني گواهي ميدهم كه تو نماز را برپا كردي و تو زكوة را ادا كردي و تو امر كردي به معروف و نهي كردي از منكر پس اگر آن بزرگوار پيرامون امر شهادت نگرديده بود اثري از اسلام و ذكري از خدا و پيغمبر در ميان مردم باقي نميماند چنانكه عمر ملعون در زمان خلافت خود به معاويه نوشت كه من مملكت شام را به تو مفوض كردم زيرا كه اميد دارم كه امري از شما ساخته ميشود. بحق لات و عزي قسم كه من يك چشم بهمزدن ايمان به محمد نياوردهام و وصيت ميكنم تو را كه بكشي اولاد او را به شمشير خودش يعني به دين خودش و اظهار غير دين او نكني كه امر تو مختل خواهد شد و ياد كن و ملتفت باش كه چقدر از اقرباء و خويشان ما در عهد او كشته شدند و يزيد ملعون هم عمل كرد به وصيت عمر ملعون وقتي كه سر مقدس حضرت سيدالشهداء را سلام الله عليه از براي آن حرامزاده آورده بودند و در برابر آن خبيث در طشتي گذارده بودند و چوبي در دست نحس آن خبيث بود و به دندانهاي مقدس آن حضرت اشاره ميكرد و اين اشعار را ميخواند:
ليت اشياخي ببدر شهدوا | وقعة الخزرج مع وقع الاسل | |
فاهلوا و استهلوا فرحا | ثم قالوا يا يزيد لاتشل | |
لست من خندف ان لمانتقم | من بنياحمد ماكان فعل |
يعني اي كاش كه بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدهاند امروز حاضر بودند و
«* چهل موعظه صفحه 134 *»
ميديدند جنگ جماعت خزرج را با جنگ بنيهاشم و شاديها و خوشحاليها ميكردند و ميگفتند كه اي يزيد شل مباد دست تو و من از اولاد خندف نيستم اگر انتقام نكشم از اولاد و فرزندان احمد آنچه را كه احمد9 با پدران و بزرگان من كرده است.
پس معلوم شد كه شهادت آن بزرگوار از براي اين بود كه دين اسلام باقي بماند پس شهادت آن بزرگوار بجا و بموقع شد در تقدير خداوند عالم و صد هزار لعن بر قاتلان و ستمكاران آن حضرت و هر كس غير از اين طور گويد او حقيقت حكمت و معرفت را نفهميده است پس حمد ميكنيم خدا را بر اينكه تقديرش صواب و درست و بجا بوده و لعنت ميكنيم كفار و منافقين را بجميع لعنتهاي خدا و بعدد آنچه در ملك او است و غصب خلافت هم همينطور بجا و بموقع و صواب و درست بود و خدا لعنت كند بعدد آنچه در ملك او است غاصبين خلافت را و مطلب بسيار دقيق است، هرگاه تمامي هوش و گوش خود را جمع كنيد خواهيد يافت و الاّ نخواهيد فهميد.
پس عرض ميكنم كه طفل چون بنيه او ضعيف است هرگاه مصيبتها و محنتهاي دنيا را بداند هرآينه خواهد خشكيد و البته بزرگ نخواهد شد از اين جهت خداوند عالم رطوبتهاي بسيار در او قرار داده تا ادراك و شعور او پست و اندك باشد تا نظر كند به اين دنيا بنظر غفلت و جهالت تا بزرگ شود و برسد و بالغ شود آيا نميبينيد كه از براي اطفال چه خوشحاليها و سرورهاي بيجا و بيموقع است و چه بازيها و لهو و لعبها از ايشان سر ميزند و همه اينها بواسطه آن رطوبتها است كه خداوند عالم در ايشان قرار داده است از راه حكمت و تدبير و تقدير خود و هرگاه در همان اول زمان طفوليت آفتاب عقل بر ايشان ميتابيد و نور عقل در ايشان ظاهر ميشد البته حرارت عقل ايشان را ميخشكانيد و بزرگ نميشدند بلكه لازم است كه اطفال با اطفال مشغول بازي و لهو و لعب باشند تا نشو و نما كنند و بزرگ شوند و هرگاه طفلي با مرد عاقل بالغي معاشرت و مصاحبت كند البته آن طفل خواهد سوخت و بزرگ نخواهد شد. پس بعد از آنكه عالم در زمان بعثت حضرت پيغمبر9 متولد شد هرگاه آفتاب جهانتاب
«* چهل موعظه صفحه 135 *»
ولايت بيپرده و حجاب و بدون حائلشدن آن بخار و سحاب بر عالم ميتابيد و ايشان را تكليف ميكردند كه در محبت و ولايت آن بزرگوار و در راه او بگذرند از جميع مالها و جانها و اهل و عيال و شهوتها و عادتها و طبيعتها و ناموسهاي خود حاشا كه طاقت ميداشتند و از عهده بر ميآمدند پس اگر آن ابرها مابين آفتاب ولايت و ايشان حجاب نشده بود و حرارت مهر سپهر ولايت بيپرده بر ايشان تابيده بود هرآينه جميع ايشان از شدت آن حرارت ميخشكيدند و عالم پيش از آنكه به حد بلوغ رسد ميخشكيد و بزرگ نميشد و هرگاه آن ابرها در ميان نبود و آفتاب ولايت بيپرده نمايان بود آنگاه واجب بود كه جميع اهل عالم را بواسطه معصيتها و مخالفتها بكشند و بهمين برهان معلوم ميشود كه امروز لازم است كه آفتاب ولايت بيپرده ظاهر نباشد چنانكه هرگاه آتش شديدي را بر شيشهاي مسلط نمائي البته آن شيشه خواهد شكست و از هم خواهد پاشيد و لكن هرگاه بتدريج و خورده خورده آتش را بر آن مسلط نمائي مثل آنكه اولاً آتش بسيار سبكي بر آن بيفروزي بعد از آن اندكي سختتر بعد قدري سختتر و همچنين، نهايت شيشه طاقت آتش بسيار شديد را هم خواهد آورد. پس آفتاب ولايت هم از پس پرده آن ابرها خورده خورده عالم را طبخ و نضج ميدهد و عالم ترقي ميكند و بزرگ ميشود و به حد بلوغ ميرسد آنگاه قابل آن ميشود كه آفتاب ولايت بيپرده و حجاب بر آن بتابد چنانكه هر گاه همين فضائل را كه من امروز ذكر ميكم ده سال قبل از اين عرض ميكردم هرآينه مردم ميسوختند و آنچه در اين سالها عرض كردم هرگاه كسي صد سال قبل از اين ذكر ميكرد البته مردم ميسوختند و متحمل نميشدند و آنچه مردم از ما قبول نميكنند و متحمل نميشوند بواسطه شدت عداوت ايشان است نسبت به ما و هرگاه دست از عداوت بردارند و نزديك آيند ايشان هم خورده خورده انس خواهند گرفت و متحمل شده قبول خواهند كرد پس اين بود سبب غصب خلافت و احاطه تاريكي و ظلمت در تقدير و تدبير و حكمت خداوند عالم. حال آيا اين غصب خلافت نعمتي است از خداوند عالم از براي بندگان خود و ملك خود يا آنكه خداوند
«* چهل موعظه صفحه 136 *»
عالم مغلوب و مقهور شده است آيا خداوند عالم حضرت امير سلام الله عليه را نصب به خلافت كرد و ابوبكر ملعون غالب آمد بر خداوند عالم و لكن ذلك تقدير العزيز العليم و حكمت و تدبير خداوند عالم در ملكش چنين است.
پس به همين كيفيت اين طفل عالم بزرگ شد و نظر كن كه هرچه آفتاب بيشتر ميتابد رطوبات بيشتر ميخشكد تا اينكه به سن هفت و هشت ميرسد و اين وقت وقتي است كه نهايت فساد و فتنه او ظاهر ميشود و در اين وقت است كه ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت يعني ظاهر ميشود فساد در صحرا و دريا و بعد از آنكه به حد بلوغ رسيد ساكن ميشود و دست از فتنه و فساد بر ميدارد و اگر كسي گويد كه بعضي مردم بعد از بلوغ هم دست از فتنه و فساد بر نميدارند عرض ميكنم كه آنها بدنهاي ايشان بزرگ شده و به حد بلوغ رسيده است و اما روحهاي ايشان بالغ نشده است و در سن كودكي و طفوليت است.
به هر حال عالم در زمان ائمه سلام الله عليهم به سن دو و سه بود و بعد از زمان ائمه سلام الله عليهم در زمان غيبت صغري به سن چهار و پنج بود و در اين زمان به سن مراهقه است يعني به سن هفت و هشت و نه است و شما ميدانيد كه طفل در هنگام تولد شيرخوار است و تعليم و تعلمي در كار ندارد و بعد از حضرت پيغمبر9 امر به طوري بود كه شيعه در مسائل فروع دين خود محتاج به سنيها ميبودند و رجوع به احاديث ايشان ميكردند و در زمان حضرت صادق سلام الله عليه طفل عالم به زبان آمد و اندكي بناي اين شد كه بابائي بگويد ننهاي بگويد پهپهاي بفهمد پس آن بزرگوار هم اندكي از آداب ظاهري ظاهري بيان فرمود از قبيل شستشوي صورتي و جامهاي و امثال اين آداب و آن بزرگوار از اين آداب و سنن آن قدر در ميان مردم منتشر فرمود كه سنيها در احكام و مسائل خود محتاج به شيعه شدند و رجوع ميكردند در امر دين خود به آن بزرگوار و احاديث آن بزرگوار و در اين مقام مطلبهاي شريفه بسيار است كه اگر خواسته باشم آنها را بيان كنم به طول ميانجامد و وقت وسعت ندارد. و عالم در زمان
«* چهل موعظه صفحه 137 *»
غيبت امام عصر عجل الله فرجه و عليه السلام به سن چهار و پنچ و شش بود شما را چه مظنه به تعليم و تعلم ايشان پس خداوند عالم قرار داد در اين زمانها از براي ايشان ملامكتبيها و آداب ايشان هم آداب اهل مكتبخانهها بود مثلاً بيني خود را بشوي عربي كه شد استنشاق شد و در كتابها نوشته شد مثلاً كه الاستنشاق مستحب، دهنت را بشوي چون عربي شد مثلاً مضمضه شد و در كتابها نوشته شد المضمضة مستحب و نوشته شد تسريح اللحية مستحب يعني ريشت را شانه كن وضو و غسل كنيد يعني خاكها و كثافتها را از بدن خود بشوئيد و روزه بگيريد يعني چند روزي قدري كمتر بخوريد تا ثقلهاي شما رفع شود و بنيههاي شما قوت گيرد و اذيت مسلمانان حرام است و قتل نفس از گناهان كبيره است يعني بچهها بايد با هم دعوا و نزاع نكنند پس قدري از اين قبيل آداب الف و بائي آن معلمان تعليم ايشان كردند و چون اينها به عربي نوشته شد اسم آن حلال و حرام شد و هر كس تعليم گرفت عالم به شرايع و احكام شد و ايشان را تعظيم و تبجيل كردند و گفتند ايشان را علماء اماميه و فقهاء اثنيعشريه شكر الله مساعيهم و البته هم همين طور است و ايشان در آن زمانها علماي اماميه و فقهاء اثناعشريه بودند براي اهل زمان خود و بايد درباره ايشان گفت شكر الله مساعيهم و والله كه رد بر ايشان رد بر خداوند عالم است و لكن كلام من در كليه ملك است و بعد از آنكه من گفتم كه عالم در زمان حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام بمنزله نطفه بود و شريعت آن بزرگوار از براي اهل عالم بمنزله احكام نطفه بود ديگر ملاها قهر نكنند كه ايشان را ملامكتبي گفتم و در پنجاه سال تا هفتاد سال قبل از اين حقيقت امر فقه و احكام ظاهر شرع بطوري محكم و مضبوط شد كه مافوق آن متصور نيست و بهتر از آن و منقحتر از آن ممكن نيست زيرا كه كتابهاي بسيار و مصنفات بيشمار به طورهاي مختلف در اين علم نوشته شد بطور مختصر نوشته شد بطور تفصيل و مطول نوشته شد بطور انواع استدلالها و دليل و برهانها نوشته شد كه هرگاه ديگر كسي ميخواست در اين علم چيزي نويسد ميبايست از همان كتابها چيزي مكرر نويسد.
«* چهل موعظه صفحه 138 *»
پس بعد از آنكه امر آداب ظاهري ايشان منقح و مضبوط شد و اندكي سن ايشان زياد شد و قدري هم ادراكها و شعورهاي ايشان بالا رفت خداوند عالم خواست كه ايشان را به مدرسه بفرستد تا كسب علوم و معارف نمايند پس خداوند عالم برانگيخت از براي ايشان معلمان و استاداني چند را كه معارف و عقايد و حكمتها و حقايق را به دليل و برهان تعليم ايشان نمايند و اين روزها همان وقت است كه روز به روز ظاهر ميشود چيزي چند كه نشنيده بودند و هيهات اگر مكلف شوند چيزي چند خواهند شنيد كه اگر امروز بشنوند هرآينه كافر خواهند شد چنانچه حضرت صادق صلوات الله عليه ميفرمايد كه بعد از آنكه امام عصر عجل الله فرجه و سلام الله عليه ظاهر ميشود و بسياري از بلاد را تسخير ميفرمايد و به حيطه تصرف و اطاعت خود در ميآورد مقام و مسكن خود را در كوفه قرار ميدهد و چون در كوفه قرار گرفت روزي بر منبر برميآيد و فرمايش ميكند به اصحاب خود كه بايد بيعت كنيد با من به اين طور و اين طور و نوشتهاي بخط مبارك حضرت پيغمبر9 بيرون ميآورد و به ايشان مينماياند و ميفرمايد كه اين تعليقه آن بزرگوار است كه بايد با من به اين كيفيت بيعت نماييد چون اصحاب آن فرمايشات را ميشنوند و مضمون آن فرمان را ميبينند از شدت بزرگي و سختي آن فرمايشات هيچيك متحمل نميشوند و بيعت نميكنند و همه از خدمت آن بزرگوار فرار مينمايند و در اطراف زمين متفرق ميشوند حتي حكماء ابرار و نجباء اخيار و باقي نميماند در خدمت آن بزرگوار مگر حضرت عيسي و خضر و الياس و ادريس و جمعي از نقباء عاليمقدار سلام الله عليهم و بعضي ديگر از ضعفاء كه درست مضمون آن فرمايش را نميفهمند پس آن اصحاب كه فرار كرده بودند در جميع اطراف و اكناف زمين ميگردند و نمييابند بجز آن بزرگوار امامي پس بر ميگردند بخدمت آن بزرگوار و باز آن بزرگوار همان فرمايش را ميفرمايد كه بايد به چنين و چنين با من بيعت كنيد پس باز هم از سختي و عظمت آن مطلب وحشت ميكنند و باز فرار ميكنند و در اطراف زمين متفرق ميشوند و نمييابند بجز آن بزرگوار امامي پس بر ميگردند و
«* چهل موعظه صفحه 139 *»
بخدمت آن بزرگوار مشرف ميشوند و در اين دفعه لابداً تمكين ميكنند و به آن كيفيت بيعت ميكنند.
به هر حال عالم در اين روزها به سن مراهقه و نزديك به زمان تكليف است و هنگام تمرين عالم است چنانكه طفل را قبل از بلوغ و زمان تكليف تمرين ميكنند به نماز و روزه تا چون زمان تكليف او در رسد و بالغ شود به نماز و روزه عادت داشته باشد و بر او شاق نباشد و زمان تمرين بايد قبل از بلوغ باشد سهل است كه بهتر و اولي آن است كه قبل از بلوغ مسائل و احكام نماز و روزه را هم تعليم او نمايند تا چون بالغ شود و عبادات بر او واجب شود مسائل و احكام آنها را بداند و بتواند از عهده تكليف خود برآيد و كساني كه نجابتي دارند و صاحب خانوادهاي هستند مسائل حلال و حرام را و شرايع و احكام را قبل از بلوغ تعليم اطفال خود مينمايند و كدام پدر و مادر از خداوند عالم مهربانتر است پس چون عالم به سن مراهقه و نزديك زمان تكليف رسيد معلماني چند و علمائي چند از براي ايشان قرار داد پس بسياري از مسائل را قبل از بلوغ بايد به جا آورد پس قبل از بلوغ از براي مردم لازم است كه محبت و ولايت را استعمال نمايند و در زمان ظهور امام سلام الله عليه عالم به حد بلوغ ميرسد و تكليف بر او واجب ميشود و آن ملك عقل تمام پرده را از رخساره بر ميدارد و آنگاه چيزها و تكليفهاي عجيب و غريب خواهند ديد و عالم به همين طور بزرگ ميشود تا اينكه حضرت پيغمبر9 از نور رخساره انور خود ديگرباره اين عالم را روشن و منور ميفرمايد و با ساير ائمه سلام الله عليهم به اين عالم رجعت ميفرمايند پس در اين وقت است كه عالم به سن چهل سالگي ميرسد و شهوتها و بازيهاي او تمام شده است و صدمات بسيار خورده و تجربهها بسيار كرده و عقل كل ظاهر ميشود و بعد از آن تا مدتها نور آن بزرگواران در تزايد و افزوني است و حكم حكم ايشان و فرمان فرمان ايشان خواهد بود تا روز قيامت.
و از براي ظهور امام عصر سلام الله عليه علامات و نشانههائي چند است پس
«* چهل موعظه صفحه 140 *»
فراگيريد آنها را و ضبط نماييد و آن علامات بر دو قسم است يك قسم علامات عامهاي است كه در كليه ملك ظاهر ميشود و هرگاه خواسته باشم كه آن علامات را به تفصيل ذكر كنم ممكن نيست به طور مختصر آنكه نظر كن امروز در عالم پس نخواهي ديد مگر همان علامات عامه ظهور آن حضرت را و در اين زمان جميع آن علامات ظاهر شده است. پس بعضي از اين علامات اين است كه معروف در ميان مردم منكر شود و منكر معروف گردد پس ملاحظه كنيد كه غير از اين چيزي نخواهيد ديد به طوري منكر معروف شده است كه كسي جرأت نميكند كه مثلاً بگويد ظلم حرام و قبيح است و اگر كسي چنين سخني گويد او را اذيتها خواهند كرد و منكراتي را كه حضرت پيغمبر9نهي فرموده است به طوري در ميان مردم معروف شده است كه هرگاه كسي از آنها توبه كند و آنها را ترك كند او را سرزنشها و ملامتها كنند و او را سخريه و استهزاء نمايند و بسا آنكه او را سياست و ترجمان نمايند كه چرا از فلان منصب و فلان شغل و عمل توبه كردي و اگر باطن اين را عرض كنم كه چگونه معروف منكر و منكر معروف شده است زهره مؤمن آب ميشود. همين نمازها منكر است نماز نميكنند مگر بجهت ريا و بسوي مسجدها نميروند مگر بجهت تحصيل رياست و استحكام آن. والله كه اگر نماز به دنياي ايشان ضرر داشته باشد آن را ترك خواهند كرد. و بعضي ديگر از علامات عامه شبيه شدن مردان است به زنان و شبيه شدن زنان است به مردان و قبيحترين اين علامت همين شبيه است مردي را شبيه به حضرت زينب ميكنند و اين اوضاع هرزگي كه فراهم ميآورند و چنان منكر معروف شده و نهي از منكر قبيح و منكر شده كه نميشود نفس بكشي از اين قبيحتر آنكه خود را شبيه به دشمنان اهلبيت سلام الله عليهم مينمايند و شبيه اعمال و افعال ايشان را به عمل ميآورند و مؤمن را چارهاي نيست جز آنكه بر جميع اين اذيتها صبر كند و چه عهدها كه در اين مجالس شبيه بسته نميشود و چه ميثاقها كه تازه نميشود و چه رفاقتها و آشنائيها كه به عمل نميآيد و چه هدايا و تحفهها كه در ميان ايشان تعارف نميشود و چه فسقها و فجورها كه به عمل
«* چهل موعظه صفحه 141 *»
نميآيد و چه معاصي و فواحش كه بنيان آنها محكم نميشود.
و قسمي ديگر علامات خاصه است و از جمله آنها كه حتم است و البته خواهد شد خروج سفياني است و اسم او عثمان بن عنبسه است و پدر او از اولاد عتبه بن ابيسفيان است و از براي او است سر بزرگي چهار پهلو و رنگ او سرخ و ازرق و مويش سرخ و ازرق ميباشد و يك چشمش كور مينمايد و در روز دهم جمادي الاولي كه در محرم بعد از آن امام7 ظاهر ميشود از شام خروج خواهد كرد و در شامات ظاهر خواهد شد و اين خبيثي است كه هرگز خدا را عبادت نكرده است و در مدت ششماه پنج شهر از بلاد شام را تسخير خواهد كرد دمشق و حُمص و فلسطين و اردن و قنسرين و مدت سلطنت او نه ماه خواهد بود هشت ماه قبل از ظهور امام و يك ماه در زمان ظهور آن بزرگوار و بعد از اينكه خروج كرد و بلاد شام را تسخير كرد لشكر خود را دو فرقه مينمايد يك فرقه را ميفرستد به سوي كوفه پس كوفه را مسخر ميكنند و ديوار مسجد آن را خراب ميكنند و در پشت مسجد كوفه يكي از نفوس زكيه را با هفتاد نفر از اصحاب ميكشند و اهل بغداد را هم خواهند كشت و فرقهاي ديگر را ميفرستد به مدينه و مدينه را خراب ميكنند و مرقد مطهر حضرت پيغمبر را خراب ميكنند به طوري كه استرهاي خود را در مسجد حضرت پيغمبر9 ميبندند و در مسجد سرگين مياندازند و بعد از آن از مدينه بيرون ميآيند و به سمت مكه ميروند و آن وقت امام7 در مكه ظاهر شده است و بعد از آنكه آن لشكر در بياباني كه آن را بيداء نامند فرود آيند و منزل نمايند همه ايشان را زمين فرو خواهد برد با آنچه دارند و نجات نخواهد يافت از آن لشكر مگر دو نفر از قبيله جهينه و ملئكه آن دو نفر را به بالهاي خود خواهند زد كه روهاي ايشان به پشت ايشان بر ميگردد و يكي از آن دو نفر را بشير گويند ميآيد به مكه شرفياب خدمت امام7 شده و حكايت را به عرض آن بزرگوار ميرساند و ديگري را نذير گويند ميآيد به شام و سفياني را از اين واقعه اخبار مينمايد.
«* چهل موعظه صفحه 142 *»
و در همان دهم جمادي الاول كه سفياني خروج ميكند دجال هم خروج خواهد كرد و از بعضي روايات چنين ظاهر ميشود كه او در زمان حضرت پيغمبر9 متولد شده است و او يك چشم است و صورت كجي دارد و آن يك چشم او هم گويا در پيشاني او است و ادعاي خدائي ميكند و به مشرق و مغرب عالم ميرود مگر مدينه و مكه و از سحر چنان به مردم مينماياند كه با او بهشت و دوزخي ميباشد و سخن او اين است كه انا الذي خلق فسوي انا ربكم الاعلي و پيروان او بيشتر يهود و زنها و اطفال ميباشند و اين هم از علامات حتميه است كه البته خواهد شد و هيچ پيغمبري مبعوث نشد مگر اينكه قوم خود را از فتنه دجال ترسانيد و خداوند عالم اين امر را به تعويق انداخت تا در اين امت ظاهر ميفرمايد.
و در بيستم همان جمادي الاول باران شديدي خواهد آمد كه از زمان حضرت آدم تا آن وقت چنان باراني نيامده است و چهل شبانه روز به طول خواهد انجاميد به حدي كه اغلب خانهها خراب خواهد شد و ميروياند خداوند عالم از آن باران گوشتهاي كساني را از مؤمنين كه خداوند عالم ميخواهد از براي نصرت امام7 زنده فرمايد اين است كه حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه ميفرمايد العجب كل العجب بين جمادي و رجب و بعد از آنكه ماه رجب داخل شد مناديي از آسمان سه ندا ميكند اول الا لعنة الله علي القوم الظالمين دوم ازفت الازفة سوم هذا اميرالمؤمنين قد كرّ في هلاك الظالمين يعني اين است اميرالمؤمنين كه به تحقيق برگشته است از براي هلاككردن ظالمان و جسد مقدس آن بزرگوار در قرص آفتاب ظاهر ميشود به طوري كه خلايق ميشناسند آن بزرگوار را. و در ميان ماه رمضان آن سال آفتاب خواهد گرفت و در وقت طلوع فجر روز بيست و سوم ماه رمضان جبرئيل از آسمان ندا ميكند الا ان الحق مع علي و شيعته يعني آگاه باشيد كه حق با علي و شيعيان او است به طوري كه جميع خلق آن ندا را بشنوند هر كس به لغت و زبان خود و در آخر آن روز شيطان از زمين ندا ميكند الا ان الحق مع عثمان الشهيد و شيعته يعني آگاه باشيد كه حق با عثمان
«* چهل موعظه صفحه 143 *»
شهيد و شيعيان او است به طوري كه هر كس به لغت و زبان خود آن ندا را خواهد شنيد.
و باز در همان دهم جمادي الاول علمي از خراسان بلند خواهد شد و علمي ديگر از يمن افراشته ميشود و سيد طالقاني از حوالي قزوين برميخيزد و مردم را ميكشد تا آنكه به كوفه ميرسد و در روز بيست و پنجم ماه ذيحجه آن سال نفس زكيه سيد حسني كه اسم او محمد بن الحسن است در ما بين ركن و مقام كشته ميشود و اين سيد غير از آن نفس زكيه است كه در پشت مسجد كوفه كشته ميشود و آنگاه وقتي است كه خداوند عالم غضب ميفرمايد.
و در روز جمعه دهم محرم حضرت امام عصر سلام الله عليه قبل از ظهر در مكه ظاهر خواهد شد با لباس خفيفي و داخل مسجدالحرام ميشود و در پيش روي آن بزرگوار هشت بز لاغر خواهد بود يا هفت و بالا ميرود بر منبر و خطيب را ميكشد و در خانه كعبه غايب ميشود و چون شب شود آن بزرگوار بر بام كعبه بالا ميرود و اصحاب خود را كه سيصد و سيزده نفر باشند ندا ميكند و در صبح آن روز همه در خدمت آن بزرگوار حاضر ميشوند و آن بزرگوار پشت مبارك را بر خانه كعبه تكيه داده ميفرمايد هر كس خواسته باشد نظر كند به آدم و شيث پس اينك منم آدم و شيث و هر كس خواسته باشد نظر كند به نوح و سام پس اينك منم نوح و سام و هر كس خواسته باشد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل پس اينك منم ابراهيم و اسماعيل و هر كس خواسته باشد نظر كند به موسي و يوشع پس اينك منم موسي و يوشع و هر كس خواسته باشد نظر كند به عيسي و شمعون پس اينك منم عيسي و شمعون و هر كس خواسته باشد كه نظر كند به محمد و علي پس اينك منم محمد و علي و هر كس خواسته باشد نظر كند به حسن و حسين پس اينك منم حسن و حسين و هر كس خواسته باشد نظر كند به علي بن الحسين و محمد بن علي پس اينك منم علي بن الحسين و محمد بن علي و هر كس خواسته باشد نظر كند به جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و همچنين ميفرمايد
«* چهل موعظه صفحه 144 *»
تا آخر ائمه سلام الله عليهم پس اينك منم جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و ميشمارد تا آخر ائمه پس بيعت ميكنند با آن بزرگوار جن و ملائكه و نقباء و نجباء پس ميخواند آن بزرگوار جميع كتابهاي آسماني را و بعد از آنكه ده هزار نفر با آن بزرگوار بيعت كردند و در خدمت او جمع شدند حاكمي از براي مكه نصب ميفرمايد و به عزم مدينه بيرون ميرود و اهل مكه بعد از بيرون رفتن آن بزرگوار حاكم خود را ميكشند و اين خبر در عرض راه به آن حضرت ميرسد پس مراجعت ميفرمايد و با ايشان مقاتله ميكند و بعد از آنكه مسخر شدند حاكمي ديگر از براي ايشان تعيين ميفرمايد و باز بيرون ميرود و باز اهل مكه حاكم خود را ميكشند و باز در عرض راه خبر به آن بزرگوار ميرسد باز مراجعت ميفرمايد و بسياري از ايشان را ميكشد و حاكمي ديگر از براي ايشان تعيين ميفرمايد و به مدينه تشريف ميبرد و وارد حرم محترم حضرت پيغمبر9 ميشود و ميفرمايد كيستند اينها كه در جوار جد من دفن شدهاند عرض ميكنند كه دو خليفه پيغمبر و دو پدر زنان آن حضرت ميباشند پس ميفرمايد كه بدنهاي آن دو خبيث را بيرون ميآورند و بدنهاي ايشان تر و تازه ميباشد و ميفرمايد آن دو را بر درخت خشكي ميآويزند و آن درخت خشك سبز و خرم ميشود پس حضرت ميفرمايد هر كس دوست ايشان است به طرفي ديگر رود پس دوستان ايشان بيرون ميروند از ميان مردم به سمتي ديگر و به ايشان ميفرمايد كه از آن دو خبيث تبري و بيزاري جويند پس ايشان عرض ميكنند كه ما تا حال كه از آنها كرامتي نديده بوديم ايشان را دوست ميداشتيم حال كه اين كرامتها را هم از ايشان ديديم هرگز دست از دوستي ايشان بر نميداريم پس حضرت امر ميفرمايد كه آن دو خبيث را ميسوزانند و خاكستر آنها را به باد ميدهند و در هنگام رجعت حضرت پيغمبر و ساير ائمه سلام الله عليهم باز آن دو خبيث را زنده ميكنند و جميع گناهاني كه از زمان حضرت آدم تا روز قيامت هر كس كرده و خواهد كرد بر گردن آن دو ملعون ميگذارند كه خود آن دو لعين قبول ميكنند و حجت بر ايشان تمام ميشود.
«* چهل موعظه صفحه 145 *»
و بعد از آنكه آن بزرگوار مدينه را تسخير فرمود تشريف فرماي كوفه ميشود و كوفه را مسخر ميفرمايد و بعد از آن دجال و سفياني را ميكشد و در كوفه مسكن ميفرمايد و مسجد سهله حرمسراي آن بزرگوار است و مسجد كوفه محل حكومت و قضاي او و وقتي كه آن بزرگوار وارد كوفه ميشود لشكر آن بزرگوار چهل و شش هزار ملائكه و چهل و شش هزار جن و چندين هزار از آدميان ميباشند و روزي آن بزرگوار در بالاي منبر در مسجد كوفه ميفرمايد بايد بيعت كنيد با من به چنين و چنين و بيرون ميآورد فرماني به مهر و خط مبارك حضرت پيغمبر9 كه بايد با آن بزرگوار به همان طور كه فرمايش ميفرمايد بيعت كنند و هنوز آن نامه از خط مبارك پيغمبر9 تر ميباشد پس جميع مؤمنان از شنيدن آن كلام چندان وحشت كرده كه متفرق شده و فرار مينمايند چنانكه گوسفند رم كند مگر وزير آن حضرت و يازده نقيب و شما اگر آن فرمايش را بشنويد و فرار نكنيد از ضعف شما است كه نميفهميد معني آن كلام را چنانكه جنياني كه در آن مجلس حضور دارند وحشتي نميكنند و نميروند و كساني كه فرار ميكنند در اطراف زمين تفحص ميكنند و نمييابند به جز آن بزرگوار امامي پس مراجعت ميكنند به خدمت آن بزرگوار و باز همان بيعت بر ايشان عرض ميشود باز وحشت كرده فرار ميكنند و در اطراف زمين ميگردند باز چون امامي نيابند مراجعت نمايند و در مرتبه سوم با آن بزرگوار به آن طور بيعت خواهند كرد.
و مدت پادشاهي آن بزرگوار هفت سال خواهد بود و خداوند عالم در آن زمان شب و روز را بلند ميكند كه هر شبانه روزي به قدر ده شبانه روز از سالهاي اين زمانها ميشود كه مدت سلطنت آن حضرت هفتاد سال از سالهاي اين زمانها خواهد بود و از براي هر انساني عمري است و مدت عمر عالم صد هزار سال است بيست هزار سال اول آن دولت باطل است يعني باطل در عالم يافت ميشود و حق و باطل با يكديگر ممزوج ميباشند و بعد از بيست هزار سال دولت باطل تمام ميشود و حق خالص ميشود و در زمان ظهور امام سلام الله عليه پادشاهيها و سلطنتهاي دنيا باطل ميشود
«* چهل موعظه صفحه 146 *»
چنانكه آن بزرگوار لشكري ميفرستد بر سر روم و بر روي آب عبور ميكنند و روم را فتح ميكنند و آن بزرگوار به جز اسلام چيزي قبول نميفرمايد و به جزيه و فدا راضي نميشود و از عجايب آن زمان اين است كه آن بزرگوار امر ميفرمايد به حكام و امراء خود كه در هر واقعه و حادثهاي كه بر ايشان وارد شود و حكم آن را ندانند نظر كنند به كف دست خود و حكم آن را در كف دست خود نوشته خواهند ديد و آن بزرگوار لشكري ميفرستد بر سر فرنگ و جمعي از بنياميه فرار كردهاند و به فرنگ پناه بردهاند پس آنها را از فرنگيان ميگيرند و آن بزرگوار لشكر ميفرستد به جميع بر و بحر عالم و جميع عالم را تسخير ميفرمايد و آن بزرگوار در بعضي از سفرها بر ابر سوار ميشود و پيراهن حضرت يوسف سلام الله عليه را ميپوشد و آتش بر بدن مقدس او كارگر نميشود و ميگذارد دست مقدس خود را بر سر اصحاب خود پس هر يك به قدر چهل مرد قوت به هم ميرساند و خوف از او زايل ميشود و به هر سمت كه موكب همايون را معطوف فرمايد تا يكماه راه ترس و رعب در دلها قرار ميگيرد و آن بزرگوار مانند حضرت داود7 حكم بر باطن ميفرمايد و بسا آنكه حكم فرمايد كه ميراث صد ساله را كسي به ديگري واگذارد و بسا آنكه بر خطرات قلبيه حكم فرمايد و محل سلطنت آن بزرگوار كوفه خواهد بود و آباد شود كوفه پنج فرسخ در پنج فرسخ و محلهاي از كوفه كه آن را محله هَمْدان گويند يك وجب زمين را يك وجب طلا ميدهند و ساير محلات ارزانتر است يك وجب زمين را يك وجب نقره ميدهند و مسجد كوفه محل حكومت و قضاي آن بزرگوار است و مسجد سهله خزينه و انبارهاي آن حضرتست و نجف خلوت و حرمسراي آن حضرت خواهد بود و نجف به طوري آباد خواهد شد كه كربلا قبرستان آن خواهد بود و اما بغداد پس قبل از ظهور آن بزرگوار به طوري آباد خواهد شد كه آن را بهشت دنيا بنامند پس ناگاه خداوند عالم اهل آن را مبتلا خواهد كرد به طاعون و زلزله و ساير بلاها مجملاً هر بلائي بر هر كس نازل شده خداوند عالم بر اهل بغداد هم نازل خواهد كرد حتي طوفان و طوفان ايشان طوفان
«* چهل موعظه صفحه 147 *»
خون خواهد بود و به طوري ويران و خراب خواهد شد كه اگر كسي از آنجا عبور كند بگويد كه ميگويند اينجا بغداد بوده و در زمان آن بزرگوار دنيا به طوري امن و امان خواهد شد كه اگر پيرزالي طبقي از طلا بر سر خود گذارد و از مشرق به مغرب رود كسي متعرض او نخواهد شد و طوري عدل و داد در عالم ظاهر شود كه گرگ با گوسفند راه رود.
و اعظم امور در آن روز حكايت نقباء و نجباء خواهد بود و امر ايشان در آن روز عظيم خواهد بود و آن روز ظاهر خواهد شد پس هر كس امروز از ايشان جويا باشد و در صدد تفحص و تجسس ايشان برآيد خطا خواهد بود چرا كه مادام كه آفتاب جهانتاب در پس پرده ابر و سحاب در حجاب است شعاع آفتاب هم در پس حجاب خواهد بود و چون مهر جهانآرا پرده از چهره روحافزا برگيرد شعاع نوربخشاي آن هم ظاهر و هويدا گردد و ائمه سلام الله عليهم فرمودهاند شيعتنا منا كشعاع الشمس من الشمس يعني شيعيان ما نسبت به ما چون نور آفتاب ميباشند نسبت به آفتاب پس چون آفتاب عالمتاب طالع گردد نورهاي آن هم طالع گردند و چون غروب كند نورهاي آن هم غروب كنند پس كساني كه در نيمه شب طلب نور آفتاب ميكنند هرگز نخواهند آن را ديد و در زمان آن بزرگوار هم باز ظلمات كفر هنوز قدري باقي ميباشد چرا كه بسياري از مردم از راه ترس و از روي اكراه تسليم امر آن بزرگوار مينمايند و هنوز نفاقهاي باطني ايشان بالكليه برطرف نشده است و همچنين آن بزرگوار صفحه عالم را پاك و پاكيزه و اصلاح ميفرمايد تا پنجاه و نه سال و بعد از آن حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه با هفتاد و دو نفر اصحاب كربلا كه در خدمت او شهيد شدهاند با ملائكه شعث و غبر كه بر سر قبر مطهر آن بزرگوار ميباشند ظاهر ميشوند و يازده سال آن بزرگوار با امام عصر سلام الله عليهما ميباشند و بعد از آنكه هفتاد سال مدت سلطنت آن بزرگوار تمام شد زني از قبيله بنيتميم كه او را سعيده مينامند و ريشي دارد چون ريش مردان از بالاي بامي هاون سنگي بر سر مبارك آن حضرت ميزند و آن بزرگوار را
«* چهل موعظه صفحه 148 *»
شهيد ميكند و حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه متوجه تجهيز آن بزرگوار ميشود و بر سرير سلطنت قرار ميگيرد و زنده خواهد شد از براي آن بزرگوار يزيد بن معاويه و عبيدالله بن زياد و عمر سعد و شمر عليهم اللعنة و جميع كساني كه در روز عاشورا با ايشان بودهاند و هر كس از خلق اولين و آخرين كه به اعمال ايشان راضي بودهاند و همه را آن بزرگوار خواهد كشت و قصاص ميكند و از ايشان انتقام ميكشد آن بزرگوار از كساني كه آن اخابيث را دوست ميداشته يا به اعمال ايشان راضي بوده و چون آن بزرگوار هشت سال بعد از امام عصر سلطنت ميكند جمعيت ميكنند بر سر آن بزرگوار اشرار مردم از هر طرف و آن بزرگوار ميرود به مكه و ملجأ ميكنند آن حضرت را به خانه خدا و بعد از آنكه امر سخت شود بر آن حضرت خروج خواهد كرد سفاح حضرت امير سلام الله عليه با جمعي از ملائكه از براي نصرت سيدالشهداء سلام الله عليه و آن بزرگوار در قرآن و ساير كتابهاي آسماني دابة الارض است و آن بزرگوار خروج ميكند از نزد صفا و با او است انگشتر سليمان و عصاي موسي ميگذارد انگشتر را بر پيشاني مؤمن و نقش ميگيرد كه هذا مؤمن حقاً و عصا را بر پيشاني كافر و نقش ميگيرد كه هذا كافر حقاً و ميكشند دشمنان دين را و خدمت ميكند حضرت امير از براي سيدالشهداء و جنگ ميكند و سيدالشهداء پادشاه است و حضرت امير سلام الله عليه كاركن و در اين وقت توبه از ميان برداشته ميشود و باب توبه بسته ميشود و باب افتضاح و رسوايي گشاده ميشود و ميماند حضرت امير سلام الله عليه با حضرت سيدالشهداء صلوات الله عليه در اين دنيا سيصد و نه سال به قدري كه اصحاب كهف در كهف ماندند پس ميزند ملعوني ضربتي بر فرق مبارك آن حضرت و آن بزرگوار را شهيد ميكند خدا لعنت كند او را و آن بزرگوار است ذوالقرنين و هر كس از براي او يك مرگيست و يك كشته شدني مگر آن بزرگوار كه از براي او دو كشته شدن است چنانكه خود آن بزرگوار ميفرمايد انا الذي اقتل مرتين و احيي مرتين و لي الكرة بعد الكرة و الرجعة بعد الرجعة يعني منم كسي كه دو مرتبه كشته ميشوم و دو مرتبه زنده ميشوم
«* چهل موعظه صفحه 149 *»
و از براي من است برگشتني پس از برگشتني و رجعتي پس از رجعتي و حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه پادشاهي ميكند بعد از حضرت امير سلام الله عليه و دين خدا را برپا ميدارد و مدت سلطنت آن بزرگوار پنجاه هزار سال ميباشد و آن بزرگوار از شدت پيري ابروهاي مقدس را با دستمالي ميبندد و بعد از آنكه چهار هزار سال يا شش هزار سال يا ده هزار سال بنابر اختلاف روايات از شهادت حضرت امير سلام الله عليه خواهد گذشت باز آن بزرگوار رجوع ميفرمايد با جميع شيعيان خود و جميع ائمه سلام الله عليهم و حضرت پيغمبر9 هم برميگردند به اين دنيا حتي اينكه حضرت قائم هم سلام الله عليه رجعت ميفرمايد چرا كه از براي هر مؤمني يك مرگيست و يك كشتهشدني و چون آن بزرگوار در اول كشته شد لابد است كه رجعت فرمايد و در رجعت به مرگ خود وفات يابد و جميع پيغمبران هم با حضرت امير سلام الله عليه رجوع مينمايند چرا كه خداوند عالم عهد گرفته است از جميع انبياء كه ايمان آورند به آن بزرگوار و ياري كنند او را و انبياء هر يك در زمان خود ايمان آوردند به آن بزرگوار ولي او را نصرت نكردند پس بايد در رجعت بيايند تا نصرت كنند او را و جميع مؤمنين و كفار هم در آنوقت خواهند آمد و در آن وقت ابليس ملعون لشكر خود را جمع ميكند و حضرت امير هم سلام الله عليه لشكر خود را جمع ميفرمايد و در نزديكي كربلا در كنار فرات در موضعي كه آن را روحا گويند جنگ ايشان اتفاق ميافتد و در اول امر به حسب ظاهر غلبه با لشكر ابليس ميشود و لشكر حضرت امير سلام الله عليه قدري قهقري عقب مينشينند به طوري كه چند نفر از ايشان در فرات ميافتند و در اين وقت ظاهر ميشود تأويل قول خداوند عالم يوم يأتيهم الله في ظلل من الغمام و الملائكة و قضي الامر يعني روزي كه بيايد خداوند عالم ايشان را در سايهباني از ابر با ملائكه و بگذرد امر و معني اين بر اصحاب و رفقاي ما پوشيده نيست چرا كه ذات مقدس خداوند عالم نميآيد و نميرود بلكه از براي خداوند عالم اوليائي چند است كه هرگاه ايشان بيايند يا بروند يا كاري كنند گفته ميشود كه خداوند عالم آمد يا رفت يا آن كار را
«* چهل موعظه صفحه 150 *»
كرد و در سايهبان ابر حضرت اميرالمؤمنين است سلام الله عليه چنانكه آن بزرگوار بعد از ارتحال از اين دنيا كه جنازه مقدس او را حسنين سلام الله عليهما در تابوت گذاشته برداشتند آن بزرگوار به صورت اعرابي از براي ايشان ظاهر شد و جنازه خود را بر دوش ميكشيد و چنانكه در يك شب در يك وقت در چهل مجلس ظاهر ميشد پس آن بزرگوار از آن سايهبان فرود ميآيد و در دست مقدس آن بزرگوار است حربهاي از نور پس چون ابليس ملعون آن بزرگوار را ميبيند رو به گريز ميگذارد پس اصحاب و ياران او به او ميگويند كجا ميروي و حال آنكه غلبه و نصرت از براي ما ميسر شد ميگويد اني اري ما لا ترون اني اخاف الله رب العالمين يعني بدرستي كه من ميبينم چيزي را كه شما نميبينيد بدرستي كه من ميترسم از خدائي كه پروردگار عالميان است پس آن بزرگوار از عقب سر او به او ميرسد و چنان آن حربه را بر پشت او ميزند كه از سينه او بيرون ميرود و كشته ميشود و ميفرمايد امروز آن روز معلوم است كه ما تو را مهلت داده بوديم تا روز معلوم و بعد از آنكه ابليس لعين كشته شد دنيا به طوري صاف و پاك ميشود كه هيچ حيوان حرام گوشت و هيچ گياه بدي و كافري در روي زمين باقي نميماند به طوري كه اگر كافر خود را در پشت سنگي پنهان نمايد آن سنگ فرياد ميكند كه اي مؤمن بيا كه اين كافر در پشت من پنهان است پس مؤمن ميرود و او را ميكشد و بركتها از آسمان نازل ميشود به طوري كه هر زراعتي و گياهي كه از زمين سبز ميشود تا روز قيامت باقي خواهد بود و هر قدر آن را درو كنند باز ميرويد و تمام نميشود و ميوههاي تابستاني در زمستان و ميوههاي زمستاني در تابستان ميسر ميشود و هر ميوهاي كه از درختي بچينند در همانوقت در جاي آن ميوهاي ديگر برويد كه هرگز درخت از ميوه خالي نباشد و هيچ فقيري در روي زمين باقي نميماند و همه كس غني ميباشند و قبل از اينكه روي زمين از جميع كفار پاك شود به طوري امر بر كفار سخت و دشوار ميشود و معيشت بر ايشان تنگ ميشود كه محتاج و مضطر ميشوند به اينكه فضلههاي مؤمنين را ميخورند و مؤمن آن زمان هزار سال عمر
«* چهل موعظه صفحه 151 *»
ميكند و آن قدر در دنيا زيست ميكند كه هزار پسر از براي او متولد ميشود و هر لباسي كه از براي طفل بدوزند و بر او بپوشانند هر قدر كه آن طفل نمو كند و بزرگ شود آن جامه هم بلند و فراخ ميشود و به هر رنگ در هر وقت خواسته باشد به همان رنگ ميشود و در مسجد كوفه چشمه شير و روغن ظاهر ميشود و جنتان مدهامتان در حوالي مسجد كوفه ظاهر شود ماشاء الله كه مؤمنان از آن بخورند و بياشامند و آن وقت قبهاي از براي حضرت امير سلام الله عليه نصب شود كه چهار ركن داشته باشد يك ركن آن در نجف قرار دارد و ركني ديگر در بحرين و ركني ديگر در مدينه و ركني ديگر در صنعاء يمن و همچنين از براي حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه كرسيي نصب ميشود كه بر آن كرسي قبهاي است از يكدانه ياقوت سرخ و بر گرد آن كرسي نود هزار قبه از زمرد سبز خواهد بود و شيعيان از اطراف ميآيند و در آن قبهها قرار ميگيرند و حضرت پيغمبر9 هر يك از ائمه را سلام الله عليهم بر جائي حاكم ميفرمايد و آن بزرگوار است سلطان اعظم و فرمانفرماي مطلق و ائمه سلام الله عليهم حكام و امراء ميباشند و زمين به طوري صاف ميشود كه احتياج به آفتاب و ماه و ستارگان ندارد و بعد از آن تا مدتها انوار آن بزرگواران در تزايد خواهد بود و حكم حكم ايشان و فرمان فرمان ايشان خواهد بود.
و بعد از آنكه مشيت خداوند عالم قرار گرفت كه اين عالم را خراب فرمايد چهل روز به قيامت مانده آن بزرگواران سلام الله عليهم به آسمان بالا ميروند چنانكه هرگاه روح از بدن انسان بيرون رود انسان ميميرد پس اول حضرت فاطمه سلام الله عليها بالا ميرود و بعد از آن هشت نفر ديگر از ائمه سلام الله عليهم بالا ميروند و بعد از ايشان حضرت امام عصر سلام الله عليه بالا ميرود و بعد از آن بزرگوار حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه بالا ميرود و بعد از آن حضرت امام حسن سلام الله عليه و بعد از آن حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه بالا ميرود و بعد از همه ائمه حضرت پيغمبر9 از اين دنيا به آسمان بالا ميرود و در اين وقت عالم خواهد مرد
«* چهل موعظه صفحه 152 *»
بعد از آن عالم تا چهل روز در هرج و مرج خواهد بود به طوري كه ندانند عمامه را بر سر بايد بست يا بر پا و كفش را بر پا بايد پوشيد يا بر سر نهاد و اين حيات جزئي و شعور جزئي كه آن وقت در آن چهل روز در عالم ميباشد به منزله آن حيات جزئي و شعور جزئي است كه در ميت بعد از مردن باقي ميماند تا حرارت در بدن باقي است و از اين جهت ائمه سلام الله عليهم فرمودهاند كه هر كس در وقت جانكندن دست بر ميت گذارد چنان است كه در خون او شريك شده باشد و همچنين در وقت غسلدادن بايد ميت را بسيار با مدارا غسل داد زيرا كه بواسطه همان بقيه حرارت روح اندك شعوري در بدن باقي مانده و بدن او از رفتن روح گويا نهايت مجروح و متألم است و بواسطه التفاتي كه روح به آن بدن دارد بواسطه آن بقيه حرارت از آسيب آن بدن روح متألم ميشود بلكه در قبر هم روح تعلق و التفات به آن بدن هنوز دارد بلكه مادام كه آن بدن متعفن نشده حرارت در آن باقي است. و بعد از آنكه حضرت پيغمبر و ائمه سلام الله عليهم از بدن اين عالم رفتند اندك حرارت غريزي در بدن عالم باقي ميماند و همه اهل عالم واله و حيران و مبهوت و سرگردان باقي ميمانند و بعد از آنكه چهل روز گذشت اسرافيل فرود ميآيد به دنيا و چون ملائكه ميبينند اسرافيل را كه فرود آمد ميگويند اين وقت هلاك عالم است و اسرافيل صور در دست او است و صور مخروطي و به شكل قند ميباشد مگر اينكه ته آن گرد است و كروي نه مثل ته قند كه پهن باشد و يك سوراخ بر آن سر مخروطي باريك آن است و آن سوراخ دو شعبه ميشود و در ته آن دو سوراخ است يكي بالا و يكي پائينتر كه هر يك از آن دو سوراخ به همان سوراخ سر آن متصل است پس اسرافيل ميدمد از سوراخي كه بر سر مخروطي صور است سرابالا يعني نفس را سربالا ميكشد پس اولاً ارواح جميع اهل زمين گرفته ميشود و از سوراخ پائيني داخل صور ميشود و در صور جمع ميشود بعد از آن ارواح جميع اهل آسمان از آن سوراخ بالائي داخل صور ميشود آنگاه خود اسرافيل را هم خداوند عالم قبض روح ميكند و ديگر هيچ زندهاي در ملك خدا باقي
«* چهل موعظه صفحه 153 *»
نميماند و عالم چهار صد سال بر اين احوال باقي ميماند آنگاه خداوند عالم ميفرمايد لمن الملك اليوم اين الجبارون و العابدون غيري يعني از براي كيست در امروز سلطنت و پادشاهي؟ كجايند جباران و كساني كه غير مرا ميپرستيدند؟ پس هيچ كس نيست كه جواب گويد خداوند عالم را پس باز خود او ميفرمايد للّه الواحد القهار و لكن شما حقيقت اين سؤال و جواب را نميفهميد و بر همه كس معلوم و واضح است كه از ذات خداوند عالم صدائي بيرون نميآيد پس اين سؤال و جواب از زبان گوياي خداوند عالم خواهد شد چنانكه آن بزرگواران سلام الله عليهم فرمودند نحن المنادي و نحن المجيب مائيم نداكنندگان و مائيم جواب دهندگان و شما ميدانيد كه كل شيء هالك الاّ وجهه و حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه فرمود ميتنا اذا مات لميمت و شهيدنا اذا استشهد لميقتل يعني هر يك از ما كه بميريم نمردهايم و هر يك شهيد شويم كشته نشدهايم آيا نشنيدهايد كه آن بزرگوار بصورت اعرابي ظاهر شد و جنازه مقدسه خود را بر دوش كشيد و اگر خواسته باشد در هزار موضع جلوه ميفرمايد و آيا نشنيدهايد كه حضرت پيغمبر9 فرمودند بدنهاي ما در اين دنيا مانند بدنهاي اهل بهشت است در بهشت و شما ميدانيد كه مرگ و فنا در بهشت راه ندارد و آن بزرگواران به نفخ صور نميميرند عرض ميكنم كه هر كسي كه بواسطه روح زنده است چون روح از او گرفته شود خواهد مرد و كسي كه تمام او روح است چگونه خواهد مرد و آن بزرگوارانند وجهاللهي كه هلاك نميشوند و ايشانند لسان الله ناطق پس آن بزرگواران ميفرمايند لمن الملك اليوم و آن بزرگواران ميفرمايند للّه الواحد القهار و در اين مدت كه تمام اهل عالم مردهاند خداوند عالم پاك ميفرمايد آسمانها و زمينها را از اعراض و غرايب چنانكه بدن انسان در قبر ميپوسد و آن اعراض و غرايب پاك ميشود و اين مدت حالت زمان قبر عالم است چنانكه خداوند عالم ميفرمايد يوم تبدّل الارض غير الارض و السموات يعني روزي كه بدل ميكنيم زمين و آسمان را به غير از اين آسمان و زمين نه به اين معني كه اين آسمان و زمين را فاني ميكند و آسمان و
«* چهل موعظه صفحه 154 *»
زميني ديگر ايجاد ميفرمايد بلكه به اين معني كه خداوند عالم آنها را پاك و پاكيزه ميفرمايد از اعراض و غرايب و زمين در آن روز صافتر خواهد بود از درّ بلكه به لطافت آسمان خواهد بود و بعد از آنكه صاف شد گشاده و فراخ ميشود چنانكه در حديث است كه تمدّ مدّ الاديم كشيده خواهد شد زمين چنانكه پوست را بكشند و اگر نه اين طور باشد ملاحظه كنيد كه چگونه ميشود كه بهشت مؤمن گشادتر از آسمان و زمين ميباشد و حال آنكه بهشت در آسمان است چنانكه خداوند عالم ميفرمايد و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للمتقين و آسمانها هم گشاده و فراخ ميشوند و آن قدر بزرگ ميشوند كه به حساب اين عالم بزرگي آن آسمان و زمين را احصا نتوان نمود بعد از آن خداوند عالم اسرافيل را زنده ميفرمايد و او را امر ميفرمايد كه بدمد در صور پس ميدمد در صور سراپائين و اولاً ارواح اهل آسمانها از آن سوراخ بالائي بيرون ميرود و اهل آسمانها زنده ميشوند و بعد از آن ارواح اهل زمين از آن سوراخ پائيني بيرون ميرود و اهل زمين زنده ميشوند و اگر مثالي از عين حكمت خواسته باشيد از براي اين مطلب نگاه كنيد طلوع و غروب آفتاب و تابيدن آن بر ديوار كه چون آفتاب طلوع كند اولاً نور آن به سر ديوار ظاهر شود و بعد بر زمين ميافتد و چون غروب كند اول نور از زمين برطرف ميشود و در آخر از سر ديوار زايل ميشود پس به همينطور است نور روح نسبت به ديوار عالم و زمين عالم پس عالم در اين وقت زنده ميشود و مابين دو نفخه حالت صعق و بيهوشي عالم است چنانكه هرگاه انسان از بيداري به خواب رود يا از حيات اين دنيا بميرد در ما بين اينكه از بيداري و شعور اين دنيا به عالمي كه در خواب آن عالم را ميبيند منتقل شود و همچنين در ما بين اينكه از حيات و شعور اين دنيا ميميرد و به عالم مثال و برزخ منتقل ميشود و آن عالم را ادراك ميكند حالتي از براي انسان رو ميدهد كه نه اين عالم را ميبيند و نه عالم خواب را و نه اين عالم را ادراك ميكند و نه عالم برزخ را و ما بيان دو نفخه بمنزله همان حالت است از براي اين شخص عالم و چون اين عالم شخص
«* چهل موعظه صفحه 155 *»
بزرگيست اين حالت او هم بزرگ است و چهارصد سال است و همين چهارصد سال حالت مدت قبر او است پس بين النفختين اصلاً هيچ شعور و ادراكي از براي اين ملك نخواهد بود و بعد از آنكه اسرافيل در دفعه دوم در صور دميد عالم زنده ميشود و عرصه عرصه قيامت ميشود و نعوذ بالله از قيامت و شما چيزي از آن ميشنويد و شما هر چه از امور اين عالم ميشنويد بيان آن چيز از خود آن چيز بزرگتر است به خلاف امور آخرت كه خود امور آن بزرگتر است از بيان آنها و اوضاع قيامت صد هزار كرور مرتبه اعظم است از آنچه شما ميشنويد و از درياي صاد كه رايحه آن مانند رايحه مني است آن قدر بر زمين ميبارد كه آب جميع روي زمين را فرا ميگيرد و بدنها در قبرها ميرويد و هر روحي از صور بيرون ميآيد و داخل بدن خود ميشود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 157 *»
مجلس اول
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
چون قرار ما در سالهاي گذشته و ايام گذشته اين بود كه از همان مطلب كه قبل از ايام تعزيه در دست داشتيم و سخن ما در آن بود در ايام تعزيه هم از همان مطلب شروع ميكرديم و رشته سخن را از همان مطلب بيرون ميآورديم و همان مطلب را در مقامات مصيبت و عزاي حضرت سيّدالشّهداء7 شرح ميكرديم باز هم به همان عادت عمل ميكنيم و همان مطلب كه قبل از ايام در دست بود در اين ايام هم همان مطلب را عرض ميكنم و چون قبل از اين ايام كه در لنگر بوديم سخن ما در توحيد بود و ميخواستيم كه بيان كنيم كه چگونه بر مردم واجب است كه از وطنهاي خود بيرون روند در طلب توحيد و نهايت سعي و اهتمام خود را در تحصيل معرفت توحيد و مقامات آن مصروف دارند و شايد بعضي از جهال بگويند كه در معرفت توحيد اين همه سعي و كوشش و تأكيد و سفارش در كار نيست چرا كه همه كس قائل به توحيد ميباشند و هر شخصي معرفت آن را دارد و همه ميدانند كه خدا يكي است و دو نيست و هيهات اين گمانها از محض جهالت و ناداني و نشناختن مراتب و مقامات توحيد است هيچ پيغمبري بر پيغمبر ديگر زيادتي نداشت مگر بواسطه زيادتي معرفت او در توحيد خداوند و پستي و بلندي مقامات جميع پيغمبران بواسطه تفاوت معرفت
«* چهل موعظه صفحه 158 *»
ايشان است در توحيد خداوند عالم پس گمان نكنيد توحيد خداوند عالم محض همين است كه خداوند يكي است نه دو بلكه اين يكي بودن كه جهال گمان ميكنند شركها بر آن لازم ميآيد چرا كه اين گونه يكي را زيد و عمرو هم دارد و من هم يكي هستم و دو نيستم و حال اينكه از براي من اعضا و جوارح ميباشد و هر عضوي غير از عضو ديگر است و خداوند عالم را جزئي نيست و عضوي ندارد و او از چيزها فراهم نيامده است مجملاً اگر از پي اين سخنان برويم از مطلب دور ميافتيم به هر حال اين قدر بدانيد اينكه بعضي انبياء افضل از بعضي ديگر ميباشند و همچنين ملائكه بعضي از بعضي افضل ميباشند و همچنين نقبا از نجبا از علماء از صلحاء افضل ميباشند همه بواسطه زيادتي معرفت ايشان است در توحيد خداوند عالم پس بايد در نهايت اهتمام و كوشش در مقام تحصيل آن برآمد و آن را از اهمّ مسائل و معارف دانست.
و قبل از اين ايام كه در شرح اين مقام سخن ميگفتيم رشته سخن كشيده بود به حديث كميل و شرح آن و كميل مردي بود از متوسطين اصحاب حضرت امير7كميل را با خود رديف فرموده بود يعني او را با خود بر يك شتر سوار كرده بودند جايي ميرفتند پس چون كميل اين التفات را ديد چنين پنداشت كه او را در نزد آن بزرگوار مرتبه و مقام بلندي است لهذا جسارت كرده عرض كرد يا مولاي ماالحقيقة يعني اي مولا و آقاي من چه چيز است آن حقيقتي كه در السنه و افواه لفظ آن گفته ميشود يا آن حقيقتي كه حضرت پيغمبر9فرموده است علي كل حقّ حقيقة و چون سؤال از بزرگ بود و مثل اين سؤال مناسب پايه و رتبه و مقام او نبود آن بزرگوار سلام اللّه عليه خواستند او را آگاه فرمايند و به او بفهمانند كه اين سؤال فوق مقام تو است فرمودند مالك و الحقيقة يعني تو را چه كار است با حقيقت پس چون اين جواب را شنيد قدري از آن سربلندي ساكن شد و فرونشست ولي باز از روي تعرض عرض كرد اولست صاحب سرّك يا مولاي آيا من صاحب سرّ تو نيستم اي مولاي من و همين جسارت او در جواب آن بزرگوار دلالت ميكند بر پستي مقام او اگرچه صوفيه را اعتقاد اين است
«* چهل موعظه صفحه 159 *»
كه او از جمله اكابر و بزرگان است ولكن اين كلام او دلالت ميكند بر پستي مقام او و اين جسارت و بيادبي او دلالت ميكند بر اينكه او راه و رسم ادب و بندگي را نميدانسته حضرت سلمان سلام اللّه عليه نيكو عارف به طريقه و رويّه ادب بوده چنانكه روزي خدمت آن بزرگوار سلام اللّه عليه عرض كرد واللّه مولاي لولا انيقول الناس واه واه رحم اللّه قاتل سلمان لقلت فيك قولاً عظيماً يا محنة ايوب يعني به خدا قسم كه اگر نه اين بود كه مردم ميگفتند به به خدا رحمت كند قاتل سلمان را هرآينه ميگفتم درباره تو سخني بزرگ اي كسي كه سبب محنت ايوب هستي آن بزرگوار7فرمود اتدري ما محنة ايوب يعني آيا ميداني كه محنت ايوب چه بود عرض كرد لا يعني نميدانم اين كمال ادب و نهايت بندگي است كه خود حضرت سلمان عرض كرد يا محنة ايوب ولكن چون مولا و آقاي او فرمايش كرد كه آيا ميداني چه بود محنت ايوب عرض كرد نميدانم و اين عرض او كه گفت نميدانم نه محض همين بود كه در طريقه ادب ميبايست بگويد نميدانم بلكه واقعاً نميدانست زيرا كه بعد از آنكه آن بزرگوار ميفرمايد آيا ميداني معلوم است كه مقصود از محنت ايوب چيزي است كه هنوز سلمان ندانسته و آن بزرگوار ميخواهد چيزي تعليم او نمايد كه او نفهميده پس طريقه و رسم ادب اين گونه بود كه حضرت سلمان سلام اللّه عليه مراعات نمود نه آن طور كه بعد از آنكه به كميل فرمود تو را چه كار به حقيقت، تعرض نمود و عرض كرد آيا من صاحب سرّ تو نيستم ولكن چون او از پستي مقام خود و از جهالت خود مرتكب اينگونه تعرض شد آن بزرگوار را بر او ترحم آمد و لطف عميم او شامل حالش شد و فرمود بلي ولكن يترشح عليك ما يطفح مني يعني بلي تو صاحب سرّ من هستي ولكن آنچه از درياي وجود و سرچشمه علم ما سرپاش و لبريز شود و از صندوقخانه سينه من هم علمي تراوش نمايد ترشحي از آن به تو خواهد رسيد و اين فرمايش آن بزرگوار كجا و صاحب سرّ بودن كجا و شما ميدانيد كه سرّ آن چيزي است كه ظاهر و آشكار نشود و آنچه آشكار ميشود سرّ نخواهد بود و آنچه از چيزي تراوش كند معلوم است كه آشكار
«* چهل موعظه صفحه 160 *»
آن چيز است نه پوشيده آن چيز و فرمود از آن هم ترشحي به تو خواهد رسيد نه خود آن ولكن چون آن بزرگوار را بر او ترحم آمد بر او ردّ نكردند كه تو صاحب سرّ ما نيستي ولكن به لفظي فرمودند كه چندان كسر قلب او نشود. پس چون كميل اين جواب را از آن بزرگوار سلام اللّه عليه شنيد اين دفعه به نهايت از آن خيال بلندي پايين آمد و به غايت فرو نشست و بكلي مأيوس شد و اميد او قطع گرديد و ديگر راه جسارت و طريق سوء ادب را از براي خود نيافت پس اين دفعه حلقه فروتني و مسكنت را بر در زد و از در عجز و تملّق داخل شد و عرض كرد او مثلك يخيّب سائلاً يعني آيا مثل تو بزرگواري سائل و گدايي را مأيوس و نوميد ميفرمايد و از درگاه جود و عطاي خود ميراند پس چون درِ تملّق و حقارت را كوبيد و جَبهه مسكنت و خاكساري را بر آن عتبه عظمت و جلال ساييد درياي رحمت و ملاطفت آن بزرگوار به تلاطم و موج آمده آب رأفت و رحمت او را شامل حال آمد پس آن بزرگوار شروع فرمود در بيان كردن معني حقيقت، بياني پس از بياني ولكن چه بيان كه از براي كميل جز حيرت و سرگرداني ثمري نداشت و هر بياني كه ميفرمود عرض ميكرد زياده بر اين و واضحتر از اين بيان فرماييد و چون بياني ديگر ميفرمود باز همان عرض را ميكرد.
پس اولاً فرمودند كشف سبحات الجلال من غير اشارة عرض كرد زدني بياناً يعني زياده از اين بيان فرماييد فرمود محو الموهوم و صحو المعلوم عرض كرد زدني بياناً فرمود هتك الستر لغلبة السرّ عرض كرد زدني بياناً و همچنين جوابي ديگر فرمود تا آخر حديث و ما در لنگر قبل از اين ايام مشغول به شرح هريك از اين فقرات بوديم و چنانچه خداوند عالم بخواهد همين فقرات را در مصيبت آن بزرگوار در اين ايام انشاءاللّه شرح ميكنيم زيرا كه آن حقيقتي كه كميل عرض كرد چنانچه از حضرت سيّدالشّهداء سلام اللّه عليه بروز كرد از جايي ديگر و از كسي ديگر بروز نكرد و آن حقيقت همان نور خداوند عالم است كه در جميع ذرّات كاينات جاري و ساري است
دل هر ذرّه را كه بشكافي | آفتابيش در ميان باشد |
«* چهل موعظه صفحه 161 *»
ولكن بر آن نور پردهها و انواع تعلقات و تقيدات و حجابهاي هويها و هوسها و شهوات و ميولات آويخته است و هركس به هر قدر از اين پردهها را بردرد و از آن تعلقات و تقيدات در گذرد به همان قدر نور حقيقت را ظاهر كرده است و كه مثل آن بزرگوار آن پردهها را دريد و پاي خود را از قيد آن علايق دركشيد خصوصاً حجاب مال و منال و اصحاب و اولاد و جميع اهل و عيال پس چون نور حقيقت چنانكه از آن بزرگوار جلوه نمود از احدي ديگر از اهل هزار هزار عالم جلوه نكرد نه از ملك مقربي نه از مؤمن ممتحني و نه از نبي مرسلي پس آن بزرگوار است سلام اللّه عليه صاحب حقيقت و چونكه ما ميخواهيم كه شما بر بصيرت باشيد در مصيبت آن بزرگوار محتاجيم به مقدماتي چند كه از براي شما قبل از شروع در مطلب بيان نماييم ولكن چندان در ذكر آن مقدمات نميكوشيم و به اختصار ميپردازيم و بايد شماها هم به تمامي جان و دل خود ملتفت باشيد زيرا كه ما ميخواهيم انشاءاللّه حقيقت اين امر و ثمره و فايدهاي از اين به شما بفهمانيم.
پس ميگوييم و لا قوة الاّ باللّه اجماعي جميع شيعه و سني است كه اول چيزي كه خداوند عالم خلق فرمود حضرت خاتمالنبيين بود صلوات اللّه عليه و آله به اينطور كه از مقام قدم گذشته تا آخر عالمها مقام آن بزرگوار از همه اشرف و ارفع است و مقام مخلوقي به مقام آن بزرگوار نميرسد پس آن بزرگوار اول خلق خداست چنانكه در حديث جابر ميفرمايد اول ماخلق اللّه نور نبيك يا جابر يعني اول چيزي كه خداوند عالم آفريد نور پيغمبر تو بود اي جابر پس خداوند عالم آن بزرگوار را خلق فرمود و حال آنكه نه عرش بود نه كرسي بود و نه آسمانها و نه آفتاب و ماهي و نه آنچه در زمين است و نه هيچ موجودي و مجملاً اينكه خداوند عالم بود و هيچ مخلوقي نبود از براي او مگر آن بزرگوار كه نور او بود و شما از مثلهاي اين عالم دانستهايد كه هرگاه چراغي بيفروزيد هرچه از نورهاي آن چراغ نزديكتر به چراغ باشد روشنتر و زردتر و گرمتر خواهد بود و آن نور كه دورتر از چراغ باشد تاريكتر و بيرنگتر و سردتر خواهد بود پس ملاحظه نماييد كه آيا هيچ خلقي از آن
«* چهل موعظه صفحه 162 *»
بزرگوار به خداوند عالم نزديكتر خواهد بود پس در تمام ملك خداوند عالم هيچكس از آن بزرگوار9 اوحد و يگانهتر نخواهد بود زيرا كه او از همهكس نزديكتر است به احد و ظاهرتر از او در تمام ملك نخواهد بود چرا كه اوست اقرب به ظاهر و از او سبوحتر و قدوستري در تمام ملك نخواهد بود چرا كه اوست اقرب از جميع ماسوي به سبوح و قدوس و اين بابي بود از علم كه بر روي شما گشودم پس نيست در تمام ملك داناتر و تواناتر و غالبتر و قاهرتر و شريفتر و بزرگتر و با كبرياتري از آن بزرگوار و همچنين در جميع اسماء و صفات و شما ميدانيد كه هرچه جز خداوند عالم است خلق اوست و ميدانيد كه اول خلق اين بزرگوار است و از جمله خلق خداست جميع اسماء و صفات خداوند عالم زيرا كه اسم هر چيزي غير آن چيز است و صفت هرچيزي غير آنست مثلاً جود و كرم و بخشش و عطا از صفات خداوند عالم است و همه غير از اوست بلكه از براي خداوند عالم هزار اسم است و صد هزار صفت و خداي شما يكي است پس جميع اسماء و صفات خداوند عالم غير از خداست و آن بزرگوار اول جميع اسماء و صفات است پس آن بزرگوار است اسم اعظم و صفت اكرم خداوند عالم پس هيچ اسمي و هيچ صفتي از آن بزرگوار اعلي و اشرف و اعظم و اكرم نخواهد بود پس هركس آن بزرگوار را بشناسد به حقيقت معرفت و به معرفت نورانيت و بخواند خداوند عالم را به آن بزرگوار البته دعاي او مستجاب خواهد شد و آنچه گفتهاند كه
اسم اعظم چون كسي نشناسدش | سروري بر جمله اسماء بايدش |
از سخنان قديمي است و سابق بر اين اسم اعظم پنهان بوده چرا كه خلق را آن تحمل نبوده كه او را بشناسند ولي الحمدللّه در اين جزء زمان شما متحمل ميشويد و اسم اعظم ظاهر شده است و آن حضرت خاتم النبيين است9 و هركس خواهد دعاي او مستجاب شود پس بايد بخواند خدا را به آن بزرگوار كه البته دعاي او مستجاب خواهد شد و چنانچه استجابت دعاي كسي در اين دار دنيا ظاهر نشود به جهت مصلحتي خواهد بود.
پس عرض ميكنم كه شبهه نيست در ميان اسلام در اينكه آن بزرگوار اول ماخلق
«* چهل موعظه صفحه 163 *»
اللّه است و باز شبهه نيست در اسلام كه حضرت اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه نفس آن بزرگوار است به نصّ آيه قرآن و نفس به فارسي يعني جان پس آن بزرگوار جان پيغمبر است9و تفريق ميان جسم و جان همان كشتن است پس هركس بخواهد ميان اين دو بزرگوار جدايي قرار بدهد پس او خواسته مرتكب قتل حضرت پيغمبر9شود پس عرض ميكنم كه حضرت امير سلام اللّه عليه نفس حضرت پيغمبر9و جان اوست و شما ميدانيد كه همه ائمه سلام اللّه عليهم از يك نور و يك طينت ميباشند چنانچه در زيارت جامعه ميخواني اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة يعني شهادت ميدهم كه همه شما يك روح و يك نور و يك طينت ميباشيد پس معلوم شد كه جميع آن چهارده نفس مقدس اول ماخلق اللّه ميباشند و خداوند عالم ايشان را قبل از تمام مخلوقات آفريده بلكه عرض ميكنم كه ايشان را قبل از جميع اسماء و صفات آفريده و هرچه بر او چيزي گفته شود از اعلاي اسماء و صفات خداوند عالم تا نهايت مقام خاك آن بزرگواران مقدم ميباشند پس خداوند عالم قبل از همه اينها آن بزرگواران را خلق نموده و امام7 اين تفصيل را كه من عرض كردم در دو كلمه بيان فرموده و فرموده نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ماشئتم و لنتبلغوا يعني ما را از مقام خدايي فرود آوريد و ديگر در فضيلت ما هرچه خواهيد بگوييد و هرگز درك جميع فضائل ما را نخواهيد كرد و به غايت معرفت ما نخواهيد رسيد.
پس از براي شما ميگوييم كه چون خداوند عالم آن بزرگواران را قبل از همه مخلوقات آفريده ساير مخلوقات را از نور و شعاع آن بزرگواران آفريده و چنانچه خداوند عالم حضرت پيغمبر9را در قرآن چراغ و آفتاب ناميده پس آن بزرگوارانند آفتاب تابان عالم امكان و چراغ فروزان عرصه هزار هزار عالم كه هيچ موجودي در جميع هزار هزار عالم نيست مگر اينكه خدا او را از نور مقدس آن بزرگواران آفريده و احاديث بر اين مضمون زياده بر اين است كه احصاء شود و بر شما واضح است كه نور آفتاب مطابق آفتاب است در هيأت و رنگ آيا تجربه نكردهايد كه عكس آفتاب در آئينه
«* چهل موعظه صفحه 164 *»
گرد است چون گردي آفتاب و زرد است چون زردي آفتاب و اگر آفتاب ساكن شود آن هم ساكن شود اگر آفتاب متحرك شود آن هم متحرك شود. پس معلوم شد كه انوار آن بزرگواران بايد مطابق و موافق ايشان باشد و اين بابي است از علم و عمل پس هركس ادعاي اين نمايد كه از نور و شعاع ايشان است پس بايد در جميع امور تابع آن بزرگواران باشد پس در همين عالم هم، قدر هركس معلوم است و خوبي و بدي هركس مشخص است و معطلي در كار نيست كه شايد فلان از فلان بهتر باشد و ما ندانيم در قيامت ظاهر خواهد شد همين حالا و در همين دنيا هم مشخص است و الحمدللّه شما دانسته و فهميدهايد كه نور آفتاب روشن است و ذغال سياه است و ديگر اينكه شايد ذغال از نور آفتاب روشنتر باشد و ما ندانيم و در قيامت ظاهر شود سخنان بچهگانه است پس هركس ادعاي تشيع نمايد پس بايد مشايعت و متابعت آن بزرگواران را نمايد و ديگر چنانچه گاهي خطائي يا خلافي سهواً يا نسياناً يا غفلةً از او سرزد بايد چون متذكر شود آن را به توبه و انابه تدارك نمايد چرا كه نميشود كه بدن انسان نجس شود و آب نباشد ولكن خداوند عالم آب را خلق فرموده و آن را طاهر و مطهر قرار داده و همچنين آب توبه را هم از براي ازاله لوث معاصي قرار داده كه چون كسي آلوده به معصيتي شود خود را به آن آب پاكيزه نمايد.
و چون ذكر آب توبه نموديم متذكر شدم كه عرض كنم كه كسي گمان نكند همين محض لفظ استغفر اللّه يا محض ندامت است اگرچه در حديث وارد شده است كه كفي بالتوبة الندم يعني كفايت ميكند ندامت و پشيماني از براي توبه ولكن ائمه سلام اللّه عليهم جميع احكام و شرايط و حدود يك مسأله را در يك حديث بيان نفرمودهاند مثل آنكه احكام نماز را در احاديث متفرقه بيان فرمودهاند و علما از ملاحظه جميع احاديث احكام هر چيزي را و شرايط و حدود هر مسألهاي را به قوه الهيه و نفس قدسيه كه به ايشان عنايت فرموده از احاديث استنباط و استخراج مينمايند و اينجاست فرق ميان عالم و جاهل پس گمان مكنيد كه توبه محض همان لفظ است يا محض ندامت است
«* چهل موعظه صفحه 165 *»
يزيد هم از عمل خود نادم شد و او را سودي نداشت. پس از براي توبه شروطي است و توبه به معني برگشتن است و بنده گريخته وقتي برگشته است كه برگردد و بيايد و رخساره مذلت را بر خاك آستانه مولا بسايد آنگاه توبه كرده است پس هركس از بيابان گمراهي و ضلالت و واديهاي نافرماني و جهالت برگشت و جَبهه مسكنت و عبوديت را بر عتبه باب مولا ساييد آنگاه توبه كرده است و در ديوان تائبين ثبت خواهد شد و از براي مولا خانهايست كه بايد به در آن خانه آيند و از آن در و در آن در، اظهار عجز و مسكنت خود را بنمايند چنانچه در قرآن فرموده است و أتوا البيوت من ابوابها يعني بياييد خانهها را از در خانهها و فرمودهاند ائمه سلام اللّه عليهم ماييم باب خداوند عالم پس چه بسيار كسي كه لفظ استغفار بر زبان جاري ميكند و اسم او در ديوان استهزاء كنندگان ثبت ميشود بلكه در زمره عاصيان نوشته ميشود چرا كه او به همين استغفار خود گناهي ديگر مرتكب شده است زيرا كه خداوند عالم ميفرمايد ليس البرّ بأن تأتوا البيوت من ظهورها يعني خوب نيست كه كسي خواسته باشد داخل خانهها شود از پشت خانهها و اين استغفار كننده كه از غير باب ائمه: ميخواهد توبه كند خواسته است داخل خانه توبه شود از غير آن باب كه خدا قرار داده پس به همين استغفار معصيت كرده است و در ديوان دزدان ثبت خواهد شد چرا كه او خواسته است از پشت خانه داخل خانه شود پس چه بسيار كسي كه در هنگام مرگ زبان او به ذكر استغفراللّه گوياست و ميميرد حال آنكه در زمره دزدان محسوب است و در حالت دزدي مرده است چرا كه دزد آن است كه از پشت خانه ميخواهد داخل شود ولكن مردمان ضعيف النفس هرگاه چنين حالتي مشاهده كنند گويند چه بسيار شخص خوبي بود و به چه احوال خوبي وفات يافت و چه بسيار كسي كه بسا يك روز يا دو روز قبل از وفات زبان او از تكلم بسته شده باشد و به همين احوال او را مرگ در رسد ولي او از جمله تائبين محسوب و در ديوان ايشان ثبت ميشود چرا كه او بر ولايت آلمحمد و برائت اعداء ايشان مرده است آيا نميبينيد سنيان را كه چه عبادتها و طاعتها و ذكرها و
«* چهل موعظه صفحه 166 *»
استغفارها از ايشان صادر ميشود و اصلاً منفعتي بر احوال ايشان ندارد.
پس عرض ميكنم كه شك نيست كه نور پيغمبر و امام 8 بر هيأت و صفت ايشان خواهد بود چنانچه شما ديدهايد كه هرگاه انساني در مقابل آينه باشد عكس انسان در آينه ظاهر ميشود و هرگاه حيواني در مقابل آينه باشد عكس همان حيوان در آينه ظاهر ميشود پس معلوم شد كه هركس اعمال و افعال و اخلاق و صفات او شبيهتر به ائمه:باشد او از نور و شعاع ايشان است و هركس كه در اين امور مخالف است پس ادعا و خيال اينكه از نور و شعاع ايشان است ننمايد. و چون مقام آن بزرگواران مقام روح الهي است كه عزت خود را در ذلت و غناي خود را در فقر و راحت خود را در محنت و بلا و بقاي خود را در نيستي و فنا و استقلال خود را در اضمحلال ميدانند، آيا نميبيني كه آينه چون از خود گذشت و از خود نيست و فاني شد به تو هست و باقي ميشود و چون از رنگ و شكل خود گذشت به رنگ و شكل تو ميشود و چون از خودنمايي خود دست برداشت و رنگ خودبيني و خودنمايي را از صفحه وجود خود زدود تو نما ميشود، همچنين صاحبان روح الهي بقاء خود را در فنا ديدند و عزت خود را در ذلت و غناي خود را در فقر يافتند استقلال خود را اضمحلال در جنب عظمت خداوند عالم ديدند و راحت خود را در تعب و بلا لهذا خداوند عالم هم چون ديد كه ايشان صاحب چنين روح ميباشند اين نعمت عظمي و عطيه كبري را به ايشان ارزاني فرمود كه فرمودند البلاء موكلّ بالانبياء ثم الاولياء ثم الامثل فالامثل يعني بلاها و مصيبتها موكل است بر انبياء سلام اللّه عليهم بعد از ايشان موكل است به اولياء پس موكل است به هركس شبيهتر به ايشان باشد پس موكل است به هركس شبيهتر به ايشان باشد
هركه در اين بزم مقربتر است | جام بلا بيشترش ميدهند |
پس چون آن بزرگواران صاحب روح الهي شدند جميع مصيبتها و محنتها در اين دار دنيا از براي ايشان بود و شرح اسرار اين حكايت را حال، فرصت و مجال بيان نيست مجملاً كه همه اين بزرگواران به انواع مصيبتهاو محنتها مبتلا بودند ولكن حضرت سيّدالشّهداء
«* چهل موعظه صفحه 167 *»
صلوات اللّه عليه را خصوصيتي بود به آن بلاها و محنتها كه ساير انبياء و اولياء را نبود پس هركس از شيعيان آن بزرگوار است بايد هميشه گرفتار مصيبتها و شدتها باشد و بايد هريك از شما به متابعت آن بزرگوار خاضع و خاشع باشد. مصيبتهاي شما بر دو قسم است يك قسم آنكه به قضا و قدر خداوند عالم محتوم است و آن لامحاله به شما خواهد رسيد و قسمي ديگر آنكه به تحصيل خود شما حاصل ميشود و آن اين است كه شما متوجه و متذكر اهل همّ و غمّ شويد و آئينه قلب خود را مواجه ايشان نماييد تا عكس همّ و غمّ ايشان در آئينه قلب شما ظاهر شود و اصل و حقيقت گريه توجه به اهل حزن و اندوه است پس چون تو آئينه قلب خود را مواجه ايشان نمودي عكس ايشان هم در قلب تو ظاهر ميشود و قلب تو هم مهموم ميشود و چون مهموم شد گرم شده و حرارت شدت نموده مشتعل ميشود و چون خداوند عالم رخساره انسان را روزنه و باب دل قرار داده لهذا آن حرارت در دل مشتعل شده زبانه و شراره در او ظاهر ميشود پس اينست كه رخساره انسان برافروخته و سرخ ميشود و بسا آنكه از شدت حرارت درد سر عارض ميشود و چون خداوند عالم چشم انسان را از پيه آفريده و پيه از حرارت آتش گداخته ميشود پس چون آن حرارت در چشم انسان ظاهر شود طبيعت انساني از خوف اينكه آن پيه چشم گداخته شود فوراً آب شوري از اطراف بدن جمع نموده بر آن پيه ميريزد زيرا كه هم نمك و هم آب باعث جمودت پيه ميشود پس اين جاريشدن آب از چشم معالجه و تدبيري است كه طبيعت مينمايد كه آن پيه گداخته نشود و اين جاريشدن اشك دخلي به حقيقت گريه ندارد پس حقيقت گريه همان حرارت قلبي است آيا نميبينيد صاحبان ماتمها را كه چه احوالها از براي ايشان باقي ميماند از شدت جزع و كندن مو و بر سينه و سر زدن و آن آب آمدن چشم تمام ميشود چرا كه ديگر رطوبت در بدن باقي نمانده كه طبيعت آن را فراهم آورد و بر چشم ريزد با وجود آنكه آن حرارت اندوه قلبي هست و آن شدت حزن از براي ايشان باقي است پس معلوم شد كه حقيقت گريه دخلي به آمدن اشك چشم ندارد از چشم چه بسيار گريه كننده كه آب از چشم او جاري نيست و آن جزعها و آن داد و فريادها كه از انسان
«* چهل موعظه صفحه 168 *»
سرميزند آن هم از باب اين است كه طبيعت ايشان را مضطرب ميكند و به هيجان ميآورد كه آن داد و فريادها را بكند و آنچه در دل دارد اظهار نمايد تا تسكيني در آن حرارت قلبي حاصل آيد و به آن واسطه بدن انسان از آن حرارت كمتر متضرر شود.
و اگرچه از براي حضرت سيّدالشّهداء سلام اللّه عليه از كيفيت شهادت و ساير مصائب آن روز حزن و اندوهي نبود و آن بزرگوار در آن روز در نهايت مسرت و خوشحالي بوده ولي حضرت فاطمه سلام اللّه عليها و حضرت پيغمبر9 و حضرت امير7 و ساير اهلبيت و زنان و اطفال كوچك آن بزرگوار در آن روز در نهايت حزن و اندوه و ماتم و تألم و تكسر بودند پس هركس آينه قلب خود را متوجه آن بزرگواران نمايد لامحاله عكسپذير احوال آن بزرگواران خواهد شد و البته حقيقت گريه از براي او حاصل خواهد شد و اين گريه از براي آن بزرگوار خصوصيتي به همين انسان تنها هم ندارد بلكه بر آن بزرگوار گريست هر چيزي به حسب خود چرا كه جميع خلايق از نور مقدس و شعاع منور آن بزرگوار آفريده شدهاند ولكن گريه آب آمدن از چشم نيست چرا كه آنها را چشمي و پيهي نيست كه آبي، طبيعت در كار نمايد ولي آن حرارت حزن و آن تألم و تكسر در جميع ذرّات سرايت كرد پس هيچ درخت و گياهي نخشكد و پژمرده نشود مگر به جهت گريه بر آن بزرگوار و هيچ شكافي و شكستني در ديوار و بنائي راه نيابد مگر در مصيبت آن بزرگوار و هيچ سنگي از كوه در نغلطد مگر به جهت گريستن بر آن بزرگوار مجملاً هيچ مالي به غارت و تاراج نرود و راهي دزدناك و مخوف نشود و روزي كم نشود و بلائي نازل نشود و فسادي در امري رخ ندهد مگر به جهت گريه در مصيبت آن بزرگوار و از اينست كه در حديث است كه گريست بر آن بزرگوار جميع آنچه ديده ميشود و آنچه ديده نميشود و اهل بهشت و جهنم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 169 *»
مجلس دوّم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
ديروز عرض كردم كه كلام ما سابق بر اين ايام در شرح مقامات و معاني توحيد بود و ميخواستم بيان نمايم كيفيت انطباق اين آيه شريفه را با مقامات توحيد كه همان كلام كه در دست داشتيم قطع نميكنيم و ميخواهيم كه همان مطلب را در مراتب مصيبت حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه شرح نماييم كه هم ذكر مصيبت شده باشد و هم آن مطلب كه در دست بود شرح شود زيرا كه «كلّ شيء فيه معني كل شيء» يعني هر چيزي در اوست معني چيز ديگر و حكيم و عارف هر مطلبي را از هر چه بخواهد ميتواند بيرون آورد ولكن به جهت مقدمهاي كه ديروز عرض كردم بعضي از ثواب مصيبت آن بزرگوار را مقدم ميدارم بر مطلب و ديروز بيان كرديم معني گريه بر آن بزرگوار را و كلام به انجام نرسيد و تتمّه آن باقي ماند.
پس ميگوييم از آنچه ديروز عرض شد دانستيد كه حقيقت گريه آن است كه بعد از آني كه تو آينه قلب خود را متوجه آن بزرگواران نمودي آن بزرگواران تأثير ميكنند در قلب تو و عرض كردم كه از توجه قلب تو آينه دل عكسپذير ميگردد و عرض كردم كه هر رنگ و شكل و احوال و صفاتي كه در آن شاخص قلب است پس جميع آن رنگ و حالت و صفت در آينه قلب تو عكسپذير خواهد شد بعينه، نميبيني كه چون آفتاب
«* چهل موعظه صفحه 170 *»
زرد است عكس در آينه زرد باشد و هرگاه سرخ شود آن عكس هم سرخ ميشود و چون رنگي ديگر شود آن عكس هم همان رنگ شود و اين آينه دنيايي همان رنگ و شكل در او عكسپذير گردد و چون آينه دل صاحب جان و شعور است جميع اخلاق و احوالي كه در شاخص باشد حكايت خواهد كرد حتي اينكه فرمودند المرء علي دين خليله يعني مرد بر دين برادر خواهد بود و از شدت توجه و اقبال به سرحدي ميرسد كه بكلي از خود فاني ميشود و سر تا پا ذكر و اسم و صفت او ميشود چنانكه هرگاه ذغال با آتش مجاورت نمايد و دايم متوجه آتش باشد و به هيچ وجه از او اعراض ننمايد نهايتِ امرِ او بجايي ميرسد كه او هم گرم ميشود و او هم سرخ ميشود و صفات ذغالي از سردي و سياهي بكلي از او زائل ميشود بلكه او هم آتشي ميشود سوزان پس هرگاه آينه صاحب جان و شعور شود و متوجه به صاحب سروري شود البته او هم مسرور خواهد شد و چون متوجه شود به صاحب حزن و اندوهي البته او هم اندوهناك و محزون و غمناك خواهد شد و از اينجا ميداني كه شيعيان آن بزرگواران كساني ميباشند كه در هنگام شادي آن بزرگواران شاد و در زمان مصيبت و اندوه ايشان اندوهگين و غمناك ميباشند و هركس كه اين چنين نيست معلوم است كه آينه قلب او متوجه انوار آن بزرگواران نيست. آيا نميبيني كه هرگاه عكس آفتاب را در آينه ببيني ميداني كه آينه مقابل آفتاب است و چون عكس ديوار را در آن پديدار بيني ميداني كه آن آينه مواجه آفتاب جهانتاب نيست و روي خود را بسوي ديوار ظلماني كرده و از مهر رخشان اعراض و ادبار نموده. پس هركس متوجه و متذكر آن بزرگواران باشد لامحاله عكس ايشان در آينه وجود او نمايان خواهد بود و هركس از روي صدق و صفا به آن بزرگواران توجه نمايد البته در سرور ايشان مسرور و در حزن ايشان محزون خواهد بود چنانكه در آينه مقابل سرخ، سرخ پيدا خواهد بود و در آينه مقابل زرد، زرد. پس هركس شبيه باشد لامحاله آينه قلب او متوجه آن بزرگواران خواهد بود و از اينجا بدانيد كه همين آشفتگي و اضطراب شما و جمعيت و همهمه و عزاداريها و
«* چهل موعظه صفحه 171 *»
ماتمداريهاي شما در ايام مصيبت آن بزرگواران دليل تشيّع شماست و دشمنان شما به اين اعمال و حركات شما را استهزاء ميكنند و در ايام حزن شما مسرور ميباشند و واللّه شماييد برگزيدگان خداوند عالم و شماييد كه خداوند عالم شما را از ميان خلق اختيار نموده و گرامي داشته و شماييد سرمايه و نقاوه اين خلق و بواسطه شما خداوند عالم روزي ميدهد اين خلق را و شماييد خلاصه موجودات و زبده كاينات زيرا كه خداوند اراده نفرموده است از آفرينشِ اين خلق مگر ابراز امر حضرت پيغمبر و آل اطهر آن سرور سلام اللّه عليهم و شماييد كه همت خود را در ابراز و انتشار امر آن بزرگواران مصروف ميداريد آيا نخواندهايد در قرآن كه ميفرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني نيافريدم من جن و انس را مگر از براي اينكه مرا عبادت كنند و عبادت نكرد خدا را مگر شيعه پس شيعيانند كه علت غائي از خلق موجودات و جميع ذرّات كاينات ميباشند و ايشانند كه سرمايه خود را ضايع نكردند و اما ساير خلق سرمايه خود را ضايع كردند و بر خلاف غرض و رضاي خداوند عالم رفتند پس شيعه كسي است كه در شادي آن بزرگواران شاد و در اندوه ايشان اندوهناك باشد ولكن شما معصوم نيستيد و از براي شما در اين عالم اعراض و امراض علايق و موانع و قيودي چند رخ داده و بواسطه اين امور از براي شما در اين عالم غفلتها و فراموشيها حاصل ميشود و مشغوليتها و گرفتاريها رو ميدهد و مغرور و مشغول ميشويد به مال و منال و اهل و عيال و ساير علايق اين دنيا و شما به اين واسطه از انسانيت بيرون نرفتهايد و شما انسان ميباشيد اما انساني مريض و عليل كه بواسطه آن مرضها جميع صفات انسانيت از شما بروز نميكند و بواسطه اين مرضها و غفلتها از امور بسيار معذور ميباشيد ولي مادام كه بر آن جهالتها و غفلتها باقي باشيد و اما بعد از آنكه متنبه شديد و كسي شما را متذكر نمود ديگر معذور نيستيد و در حديث ميفرمايد ثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سيذكرونه يوماً ما يعني بقدر پايه خود در عالم ذرّ معرفت از براي او حاصل شد ولي آن موقف و آن معرفت را فراموش كردند و زود باشد كه روزي متذكر
«* چهل موعظه صفحه 172 *»
شوند و به ياد ايشان آيد. پس پيغمبر9 براي يادآوري و تنبّه بود چنانچه در قرآن ميفرمايد فذكّر فانّ الذكري تنفع المؤمنين يعني يادآوري كن زيرا كه يادآوري مؤمنين را نفع ميبخشد پس هرگاه كسي شما را متذكر كرد ديگر معذور نيستيد و حجت بر شما قائم خواهد شد پس معلوم شد كه شما از گريستن بر آن بزرگوار معذوريد مادام كه غافل باشيد از مصائب آن بزرگوار و اما بعد از آنكه كسي شما را متذكر مصيبت آن بزرگوار نمود ديگر از گريستن بر آن بزرگوار معذور نخواهيد بود چنانكه ميفرمايد حضرت صادق سلام اللّه عليه روشن مباد ديده كسي كه بشنود اين حكايت را و گريان نشود كه در زمان رجعت هر يك از آن بزرگواران خدمت حضرت پيغمبر9حكايت ميكنند از آن ستمها و جفاها كه به ايشان رسيده. به هر حال اينقدر معلوم شد كه در هنگام ذكر مصائب آن بزرگوار لازم است بر شما كه محزون و مهموم باشيد.
ديروز عرض كردم كه حقيقت گريه همان اندوه و حزن و حرارت قلبي است و دخلي به جاري شدن اشك چشم ندارد و چون معني حقيقت گريه اين بود عرض كردم هر چيزي بر آن بزرگوار گريست زيرا كه خداوند عالم هر چيزي را از نور آن بزرگوار آفريده
اي سايهمثال گاه بينش | در نزد وجودت آفرينش |
و چون آن بزرگوار در نزد خداوند عالم خاضع و خاشع شد لامحاله آثار خضوع آن بزرگوار در انوار او هم ظاهر خواهد شد پس در هنگام مصيبت آن بزرگوار از جميع كاينات اين اثر بروز نمود پس كساني كه ادعاي تشيع ميكنند لازم است كه محزون و مهموم باشند.
و اما ثواب گريه و ماتمداري آن بزرگوار، پس عرض ميكنم كه اجماعي شيعه و سني است كه هركس توبه كند توبه او قبول ميشود چنانچه ميفرمايد انّ اللّه يقبل التوبة عن عباده و قبول كردن توبه را حاصل آنكه لوث معاصي و ظلمات گناهان و استحقاق دركات نيران از او برطرف شود و از نامه عمل او مستوجببودن عذاب محو
«* چهل موعظه صفحه 173 *»
گردد و حالت او حالت كسي گردد كه از مادر متولد شده باشد و گناهان او آمرزيده شود مجملاً آنكه هر كسي توبه نمايد توبه نصوح يعني خالص و نصوح به معني خالص است و اينكه ميشنويد و گويا ميشود كه نصوح نام مردي دلاّك بوده كه چنين و چنان كرده سخني است عاميانه و بياصل پس هركس توبه خالص كند خداوند عالم مينويسد او را در ديوان كساني كه هيچ گناه در نامه عمل ايشان نيست هر چند بر او باشد مثل گناه جن و انس و هر چند از اول عمر دنيا تا روز قيامت خدا را معصيت كرده باشد و كساني كه شما را از رحمت خدا مأيوس ميكنند از ايشان مپذيريد اگرچه مقصود نبود لكن مناسب آمد.
شما تدبر كنيد در كيفيت امر حرّ كه سر راه بر حضرت سيّدالشّهداء7گرفت و هيچ معصيتي بزرگتر از اين نميشود و بعد از قتل آن بزرگوار جميع معاصي اهل عالم مقابلي با اين گناه حرّ نميكند بعد از اينكه تائب شد و از لشكر عمر ملعون بيرون آمد رو به عسكر سعادت اثر آن بزرگوار نموده و دست ندامت و تذلل بر سر گذارده عرض كرد اللهم اليك انيب فاني ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيك يعني خدايا بسوي تو بازگشت ميكنم زيرا كه ترسانيدم دلهاي اولياء تو را و اولاد پيغمبر تو را و بعد از آن شرفياب حضور انور آن سرور شد خداوند عالم توبه او را قبول كرد و امر او به جايي انجاميد كه حضرت صادق7 در زيارت او ميفرمايد بابي انتم و امي يعني پدر و مادرم به فداي شما باد.
پس توبه كردن سبب آمرزش گناهان است لامحاله ولكن شما را وصيت ميكنم و ميترسانم از اينكه از روي غرور و اطمينان معصيت خداوند عالم منماييد به خيال اينكه توبه خواهيم كرد شايد خداوند عالم توفيق توبه ندهد و اين از تسويلات شيطان است كه انسان را گول ميكند و بر معاصي ترغيب و تحريص مينمايد و ميگويد عاقبت توبه خواهي كرد و خدا توبه تو را قبول ميكند و گناهان را ميآمرزد و آن بيچاره غافل از آنكه عاقبت همين معاصي انسان را از توبه باز ميدارد زيرا كه در قلب انسان
«* چهل موعظه صفحه 174 *»
خداوند عالم دو نقطه خلق فرموده يكي از نور يكي از ظلمت و هرچه انسان معصيت كند آن نقطه ظلمت قوت ميگيرد و آن نقطه نور ضعيف ميشود تا به جايي ميرسد كه از كثرت معصيت آن نقطه نور بالمرّه تمام ميشود و تمامي قلب او را فرا ميگيرد و ديگر محال است كه توبه نمايد و چنانچه كسي او را امر به توبه نمايد استهزاء خواهد كرد بر او و انكار خواهد كرد اصل شريعت و دين خداوند عالم را و شما ملاحظه مكنيد كه بعضي ظاهراً استهزاء نميكنند و بر شما ردّ و انكاري نميكنند واللّه كه اين از باب تقيّه است و ترس از اسلام و اهل اسلام و چنانچه نميترسيدند البته علانيه و آشكار اظهار كفر و نفاق خود را مينمودند و الآن هم حكماي رباني از لحن القول و سيماي ايشان كفر و نفاق ايشان را استنباط ميكنند ولي به حكم ظاهر اسلام در اين زمان حكم به كفر ايشان نميكنند و حال آنكه خداوند عالم اصدقالصادقين است و ميفرمايد قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر يعني به تحقيق ظاهر است عداوت دين و اهل دين از دهنهاي ايشان و آنچه در سينههاي خود پنهان ميكنند بزرگتر است و در آيه ديگر ميفرمايد ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوأي ان كذّبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزءون يعني عاقبت امر كساني كه مرتكب معاصي و گناهان ميشوند آنست كه به آيات خداوند عالم تكذيب نمايند و به آنها استهزاء نمايند و شرايع و دين خداوند عالم از جمله آيات اوست پس بايد شماها را شيطان مغرور نكند و توبه را به تأخير نيندازيد شايد بيشتر از ذرّهاي از آن نقطه نور در قلب شما باقي نمانده باشد و به اندك معصيتي آن را هم ظلمت فرا گيرد و آنگاه ديگر باب توبه بر روي شما مسدود خواهد شد بلكه امر شما منجر به كفر خواهد شد و اما هرگاه انسان طاعت نمايد آن نقطه نور قوت خواهد گرفت و آن نقطه ظلمت ضعيف ميشود و از كثرت طاعت امر او بجايي ميرسد كه آن نقطه ظلمت بكلي برطرف ميشود و تمام قلب را نور فرا ميگيرد و آنگاه ديگر معصيت از او سر نخواهد زد. به هر حال عرض ميكنم توبه مقبول است مادام كه چيزي از آن نقطه نور در قلب انسان باقي مانده باشد اما بعد از آنكه ظلمت تمام قلب را
«* چهل موعظه صفحه 175 *»
فرا گرفت ديگر توبه قبول نخواهد شد چنانكه خداوند عالم ميفرمايد ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الآن يعني توبه نيست از براي كساني كه مرتكب معاصي ميشوند تا هنگام مرگ خود آنگاه بگويد من الآن توبه ميكنم.
پس عرض ميكنم كه توبه مقبول است هرگاه با شروط آن بوده باشد و توبه عربي است و فارسي آن بازگشت است يعني بنده گريخته بسوي مولاي خود برگردد و جبهه مذلت و مسكنت و خاكساري و ندامت بر عتبه معدلتمدار سيد و آقاي خود بسايد و شما ميدانيد كه خداوند عالم در مكه و مدينه و مصر و عراق نيست كه بندگان او سوي او برگردند ولكن بازگشت بسوي او اينست كه بندگان او توجه نمايند بسوي او و همين است معني توبه و ديگر خواه لفظي بر زبان جاري شود يا نه حضرت پيغمبر9ميفرمايد كفي بالتوبة الندم يعني كفايت ميكند از براي توبه همان پشيماني شخص و آن لفظ كه بر زبان جاري ميشود تعبير است از آنچه در قلب است و عبادتي است از براي زبان و باز بر شيعه معلوم است كه همچنان كه خداوند عالم در جهات اين دنيا نيست همچنين در جهات عالم وهم و خيال هم نيست و او را در آن عالم مقام و منزلي نيست كه شماها به خيال خود به او متوجه شويد و عالم خيال آن عالمي است كه شما در خواب ميبينيد آن را كه آن عالم هم مثل همين عالم آسماني و زميني دارد سبزي و زردي و سرخي و اوضاعي مثل اوضاع همين عالم دارد و آن عالم برزخ است و خداوند عالم را در جهات آن عالم مأوي و مسكني نيست كه شما به خيالات خود متوجه او شويد و همچنين او را در جهات عالم آخرت منزل و مكاني نيست كه شما به مدارك آخرتي خود متوجه او شويد و همچنين او در عالم عقل نيست كه شما به عقلهاي خود به او توجه نماييد بلكه خداوند عالم خالق جميع جهات و جميع اين عالمهاست پس ذات مقدس او از جميع اين عالمها بيرون و از مدارك جميع خلايق برتر و مصون بود و منزه و مقدس و پاك و مطهر بود از اينكه كسي بتواند بسوي او توجه نمايد يا بازگشت
«* چهل موعظه صفحه 176 *»
بسوي او نمايد لهذا برگزيد از ميان خلق خود كسي را و قرار داد كه توجه بسوي او توجه بسوي او باشد و بازگشت بسوي او بازگشت بسوي او باشد و دوستي او دوستي او و زيارت او زيارت او باشد و در زيارت جامعه ميخواني من اراد اللّه بدأ بكم و من قصده توجه بكم و من وحّده قبل عنكم يعني هركس اراده نمايد خدا را ابتدا به شما كند و هركس قصد كند خدا را توجه به شما كند و هركس توحيد خدا را نمايد از شما بپذيرد و در فقره ديگر آن زيارت ميخواني من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه يعني هركس شما را دوست داشت پس به تحقيق كه خدا را دوست داشته و هركس با شما دشمني ورزد پس در حقيقت با خدا دشمني ورزيده پس هركس بسوي آن بزرگواران توجه نمايد توجه كرده است بسوي خداوند عالم چنانچه فرمود من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه يعني هركس زيارت كند حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه را مانند كسي است كه زيارت كرده است خدا را در عرش خود و در حديث ديگر فرمود قلب المؤمن عرش الرحمن يعني دل بنده مؤمن عرش خداوند رحمن است پس بازگشت بسوي خداوند عالم را هيچ معني نيست مگر بازگشت بسوي پيغمبر9پس هرگاه تو متوجه شدي بسوي آن بزرگوار يا يكي از ائمه اطهار سلام اللّه عليهم پس همان توبه تو است و بازگشت تو بسوي خداوند عالم نميگويم مانند صوفيه خبيثه لعنهم اللّه و الملائكة و الناس اجمعين كه بايد پيغمبر يا ائمه يا مؤمنين را عبادت كرد خداوند عالم در كتاب محكم خود ميفرمايد من كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربه احداً يعني هركس اميدوار به ملاقات پروردگار خود است پس بايد عمل نيكوي بجا آورد و بايد در عبادت پروردگار خود احدي را شريك قرار ندهد ولكن عرض من از براي شما اينست كه اگر ميخواهيد اطاعت خداوند نماييد اطاعت نماييد حضرت پيغمبر را9من يطع الرسول فقد اطاع اللّه يعني هركس اطاعت كند پيغمبر را پس به تحقيق اطاعت كرده است خدا را و اگر ميخواهيد خدا را دوست داريد پس آن بزرگوار را دوست داريد من احبكم فقد
«* چهل موعظه صفحه 177 *»
احب اللّه يعني هركس شما را دوست داشت پس بدرستي كه خدا را دوست داشته و اگر ميخواهيد بدامن خدا چنگ بزنيد پس به دامان آن بزرگواران چنگ زنيد من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه يعني هركس به دامان شما چنگ زده به دامان خدا چنگ زده و حضرت پيغمبر9فرمود من رآني فقد رأي الحقّ يعني هركس مرا ديد پس خدا را ديده است و از اينجا كسي گمان نكند كه چون ديدن آن بزرگوار ديدن خداست پس عبادت خدا هم عبادت آن بزرگوار است زيرا كه در عبادت ديدن شرط نيست فرمود اعبد اللّه كأنك تريه فانك ان لمتكن تريه فانه يريك يعني عبادت كن خدا را به قسمي كه گويا او را ميبيني زيرا كه اگر تو او را نميبيني او تو را ميبيند و در عبادت شرط نيست كه تو متوجه ذات خداوند عالم باشي و همين قدر كه دانستي كه خدايي است و بر تو شاهد و ناظر و مطلع و حاضر است در مقام عبادت تو را كفايت ميكند مثل اينكه هرگاه از براي سقف خانه تو روزنهاي باشد و تو در آن باشي و كسي در بالاي بام آن خانه باشد و از آن روزنه تو را آواز كند و تو آواز او را بشنوي و او را نبيني و به تو بگويد كه اي فلان روي خود را به سمت فلان ديوار نما و فلان و فلان الفاظ را بگو و فلان و فلان حركات را بجا آور و تو هم او را اطاعت نمايي و در اين احوال هم تو او را نميبيني و به پشت هم نخوابيدهاي كه نظر به سقف نمايي ولكن ميداني كه مثلاً فلان بر بالاي بام است و اين آواز از اوست و او تو را به اين امور امر ميكند پس ديدن در مقام عبادت ضرور در كار نيست چنانكه فرمودند لمتره العيون بمشاهدة العيان ولكن رأته القلوب بحقيقة الايمان يعني خداوند عالم را چشمهاي خلايق به مشاهده ظاهري نميبيند ولكن او را دلهاي ايشان به حقيقت ايمان ميبيند پس همين قدر كه تو ميداني كه او تو را ميبيند تو را كفايت ميكند برويم بر سر مطلب زيرا كه اين رشته سري دراز دارد.
پس عرض ميكنم كه توبه بازگشت بسوي خداوند عالم است و همين متمسكبودن به محبت و دوستي اهلبيت سلام اللّه عليهم و متذكر بودن آن بزرگواران بازگشت بسوي خداوند عالم است و تمامي معني توبه همان رجوع بسوي آن
«* چهل موعظه صفحه 178 *»
بزرگواران و تضرع و زاري در نزد ايشان است و از اينجاست كه روايت شده است كه حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة يعني دوستي حضرت امير7حسنهايست كه هيچ معصيتي با وجود آن ضرر نميرساند و همين است توبه و با توبه گناه ضرر نميرساند چنانچه در حديث است و لا ذنب مع الاستغفار يعني با استغفار ديگر گناهي نيست.
پس چون اين مطلب را دانستيد كه حقيقت توبه بازگشت بسوي آن بزرگواران است و تضرع و خاكساري در نزد ايشان پس همين كه شما متذكر مصيبت حضرت سيّدالشّهداء سلام اللّه عليه شديد و در ماتم او محزون و غمگين شديد علامت و دليل آن است كه متوجه آن بزرگوار شدهايد و آينه قلب خود را مواجه با جمال جهان آراي آن بزرگوار نموده پس تو در اين هنگام به وجود خود شهادت دهي كه امام تو نور است و ظلمت را در او راهي نيست پس دانسته ميشود كه آينه وجود تو در اين هنگام بكلي از زنگ ظلمات معاصي زدوده است و سر تا پا به نور مغفرت خداوند عالم روشن و منور است پس هركس در مصيبت آن بزرگوار محزون شود او توبه نصوح كرده است و جميع گناهان او آمرزيده است هر چند به عدد ريگ بيابانها باشد و ائمه: در ثواب مصيبت آن بزرگوار فرمايشات متعدد فرمودهاند زيرا كه ايشان به حدّ عقل مردم فرمايش ميكردهاند و در هر مجلس و هر زمان آنچه مناسب بوده ميفرمودهاند پس گاهي فرمودهاند كه خدا گناهان او را ميآمرزد و گاهي فرمودهاند بهشت از براي او واجب ميشود و گاهي فرمايشات ديگر كردهاند و من چيزي عرض ميكنم در ثواب مصيبت آن بزرگوار كه شامل جميع فرمايشات ايشان باشد و كسي نگويد كه از پيش خود ميگويد بلكه از ملاحظه جميع احاديث آنچه فهميدهام عرض ميكنم و تو هم بگو و تو هم بگويي حديث گفتهاي.
پس اگر خواهي بگو خداوند عالم ميآمرزد گناه گريهكننده بر آن بزرگوار را اگرچه به عدد ستارگان آسمان باشد يا بگو اگرچه به عدد موهاي حيوانات يا بگو اگرچه به عدد ريگهاي بيابانها باشد يا بگو اگرچه به عدد گناه جن و انس باشد پس عرض
«* چهل موعظه صفحه 179 *»
ميشود كه خداوند عالم ميآمرزد جميع گناهان صغيره و كبيره او را و ائمه:تفصيلها در ثواب ذكر مصيبت آن بزرگوار بيان فرمودهاند پس فرمودهاند كه هركس شعري در مصيبت آن بزرگوار بگويد و صد نفر را بگرياند و خود بگريد بهشت بر او واجب ميشود و فرمودند هركس بيتي بگويد و ده نفر را بگرياند تا آنكه فرمودند يك نفر را بگرياند و خود بگريد بهشت بر او واجب ميشود و فرمودند هركس شعري در مصيبت آن بزرگوار بگويد و خود بگريد بهشت بر او واجب ميشود يا آنكه متذكر شود مصيبت آن بزرگوار را و بگريد بهشت بر او واجب ميشود يا اگر گريهاش نيايد خود را به گريه بدارد بهشت بر او واجب ميشود و من عرض ميكنم و از احاديث استنباط كردهام كه هرگاه خود را به گريه هم ندارد ولي از يادآوري مصيبت آن بزرگوار در قلب او اندوهي عارض شود خدا جميع گناهان او را بيامرزد و بهشت بر او واجب شود آيا نفرموده نفس المهموم لظلمنا تسبيح يعني نفسكشيدن كسي كه اندوهناك است به جهت ظلمي كه بر ما شده است تسبيح است پس به اين نفسكشيدن گفته است سبحاناللّه و حديث است كه خداوند عالم هرگاه يك عمل را از كسي قبول فرمايد در مدت عمر او ديگر او را عذاب نفرمايد و حزن و اندوه از جمله اعمالي است كه ريا و نفاق و ساير صفات ذميمه كه باعث بطلان اعمال است در آن راهبر نيست و جميع اموري كه از مقدمات عزاي اين بزرگوار است احتمال اين صفات رذيله در آن ميرود مثل آنكه به جهت ريا يا نفاق يا غرضي و مرضي ديگر وارد فلانخانه و فلانتكيه شود به جهت تكبر يا اظهار خضوع و ريا در نزد مردم يا ساير اغراض فاسده در فلان مكان بالا يا پايين نشيند و اما محزونشدن و گريهكردن ديگر اين مفاسد در آن تصور نميشود پس از روي خاطرجمعي و اطمينان عرض ميكنم كه هركس وارد شود در مجلس عزاي آن بزرگوار و از براي او اندوه و غمي حاصل شود و از آن مجلس بيرون رود و گمان كند كه گناهي از براي او باقي است پس اين كس سوء ظن و گمان بد كرده است به حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه و سوء ظن به آن بزرگوار از بزرگترين گناهان است آيا نه
«* چهل موعظه صفحه 180 *»
اينست كه هركس گمان كند كه آفتاب را نور و ضياء و روشني و بهاء نيست سوءظن به آفتاب برده است و احاديث زياده بر حد احصاء وارد است كه هركس بر آن بزرگوار گريه كند گناهان او آمرزيده است پس هرگاه شما را از اين احاديث اطمينان و يقين حاصل نشود پس ديگر نماز و روزه را هم بجا نياوريد زيرا كه درباره آنها اين قدر احاديث وارد نشده است پس با يقين كامل بدانيد كه شما از اين مجلس كه بيرون ميرويد گناهان شما آمرزيده است مثل روزي كه از مادر متولد شدهايد و بعد از اين مجلس اعمال را از سر بگيريد. پس شما را به خدا قسم ميدهم كه آيا در جميع مسائل اسلاميه و عبادات شرعيه هيچ عمل به مصيبت آن بزرگوار ميرسد اگرچه روضهخوانها حقوق منظور نميدارند و ميگويند در ميان اعمال مستحبه عملي به گريه كردن بر آن بزرگوار نميرسد من عرض ميكنم كه هيچ عبادتي در ميان اعمال واجبه و مستحبه به گريستن بر آن بزرگوار نميرسد زيرا كه مصيبت آن بزرگوار سرمايه نجات ابدي و باعث سعادت سرمدي است پس بايد كه شماها درباره اين امر نهايت اهتمام و سعي خود را مصروف داريد و نهايت ادب و حرمتداري را مراعات نماييد و تهاون و بياعتنائي در خصوص امر به اين عظمت ننماييد.
و چون مناسب آمد و چاره هم نيست و امام سلام اللّه عليه ميفرمايد اذا ظهرت البدع في الدين و لميظهر العالم علمه الجمه اللّه بلجام من النار يعني هرگاه بدعتها در دين خدا آشكار شود و شخص عالم علم خود را اظهار ننمايد خداوند عالم دهنهاي از آتش بر سر او خواهد زد و ميترسم اگر هيچ نگويم اين آيه درباره ما صادق آيد كه خداوند عالم ميفرمايد لولا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت يعني چرا علماي رباني ايشان را منع نكردند از سخن گناه گفتن و مالسُحتخوردن پس لابد بايد گفت و من هم ميگويم ولكن بعضي را كه مراعات آداب و شرايط اين امر را مينمايند استثناء ميكنم و اسم كسي را هم نميبرم و عرض ميكنم كه شيطان ملعون در نهايت زيركي و فطانت است و جميع همّ خود را در تضييع
«* چهل موعظه صفحه 181 *»
امر ولايت ميكند و دزدِ بيخبر نيست كه به كاهدان افتد و به نهايت به راه و رسم خانه دين عارف است و او را به ساير اهل ملل و نحل كاري نيست و او را به ساير عبادات اعتنائي نِي و غايت سعي و كوشش او در امر تخريب و تضييع همين امر است و تمامي غدر و مكر و حيله و وسوسه خود را در اين باب بكار ميبرد كه بر صندوقخانه دين تو زند و آن گوهر گرانبهاي ولايت را از تو بدزدد پس چون خبيث دانست مصيبت آن بزرگوار اصل و منبع ولايت است پس تمامي سعي و كوشش و جمعيت و لشكر خود را در تضييع اين امر صرف نموده و بطوري اين امر را ضايع كرده است كه تقرير نميتوان كرد و اين امر بجايي كشيده كه ميدانيد. امري كه اعظم عبادات و اقرب قربات است طوري شده است كه بر سر هر كوچه و بازار و در ميان هر ميدان و بر كنار هر مزبله افتاده است واللّه بر بياعتنائي امر مصيبت آن بزرگوار بيشتر بايد گريست از گريه بر خود آن بزرگوار. مقامي كه منصب حكماي بالغين و علماي راسخين بوده است هر طفلي و هر ساده و هر جاهلي و هر گدا و درويشي و زنان و سفيهان متصدي شدهاند و در كنار هر مزبله و بر سر هر راه انداختهاند و آن را وسيله امر معاش خود نمودهاند هر قلندر و گدايي و هر كشكول بدستي در ميان هر ميدان و بازار بر در خانهها دست آويز خود نموده و چراغ طلب ميكند و امر گدايي خود را ميگذراند. از اينها گذشته كساني كه خود را معقولتر از اينها ميدانند و در مجالس و محافل و تكايا و خانهها متصدي اين امر ميباشند آنها چرا اينطور دامن بيحيائي را بر كمر زده از خدا و پيغمبر و ائمه و اولياء و علماء و ساير خلق خدا اصلاً شرم و حيا نميكنند و نهايت اهانت و بياعتنائي به اين امر مينمايند و هرگونه اهانت و مذلت از براي امام خود روا ميدارند ميبيني كه در مجلس پنجاه نفر بر منبر حضرت پيغمبر9 بالا ميروند و هريك انواع افترا و دروغ بر خدا و انبياء و ائمه هدي سلام اللّه عليهم ميبندند اين بالا رود و فرود آيد آن ديگري بالا رود و فرود آيد و ديگري و ديگري و تهمتها و ذلتها بر ائمه خود نسبت ميدهند خيالش منبر به جست و خيز است گاه گويد كه عابدين غلام است گاه گويد كه فاطمه
«* چهل موعظه صفحه 182 *»
كنيز است نميدانم اين چه بيحيائي و بيشرمي است نه از خلق شرمي و نه از خدا آزرمي تحقيقات و افادات هم مينمايند مثلاً يك دروغ عنوان ميكند و ميگويد اين متعلق به علماست و دروغي ديگر عنوان كرده ميگويد متعلق به سادات است يك گلوله به اين ميزند و يكي به آن و ميگويد از احاديث استنباط كردهام تو چه ميداني احاديث كدام است و استنباط يعني چه استنباط شغل علماي راسخين و حكماي ربانيين است جمعي جاهل بيسواد از پي اين عمل برآمدهاند و هريك دروغي چند بر خدا و رسول ميبندند و منبر حضرت پيغمبر9 را غصب كردهاند و به ناحق بر او بالا ميروند و حرمت آن را بكلي ضايع كردهاند و حال آنكه هنوز پيرزنان رعايت حرمت منبر آن بزرگوار را مينمايند و گاهي نذري و نيازي ميكنند واللّه اين مقام مقام خطيري است و اين بياعتنائيها و افتراها بزرگترين گناهان است واللّه نمازها و ساير عبادتها را به اين واسطه فاسد ميكنند حتي آنكه در حديث است كه افتراي بر خدا و رسول وضو را ميشكند و من چگونه بزرگي اين گناه را تحديد كنم و توصيف نمايم و حال آنكه خداوند عالم بيان نفرموده است مگر اينكه كلمهاي در كتاب همايون خود فرموده است در خصوص اين امر و من هم همان را از براي شما ميخوانم و ديگر عرض نميكنم كه بر آن چه متفرع ميشود شما خود نتيجه آن را بگيريد ميفرمايد و من اظلم ممن افتري علي اللّه كذباً يعني كيست ظالمتر از كسي كه افترا زند دروغ را بر خداوند عالم پس آخر شرمي و حيائي، در مجالسي كه علما نشستهاند هرچه ميرسد گفتن يعني چه و هر دروغي و تهمتي بر خدا و رسول و ائمه بستن يعني چه اين كتابها كه شما ديدهايد مردمان ديگر هم كه در مجالس نشستهاند ديدهاند و اين دروغها كه ذكر ميكنيد ميفهمند و برميخورند صاحب چنين گناه را غيبت از براي او نيست زيرا كه هركس علانيه مرتكب فسقي شود غيبت از براي او نيست و كدام فسق از افتراي بر خدا و رسول عظيمتر و كدام علانيه از اين علانيهتر كه در حضور هزار نفر به فسق خود فرياد كند وانگهي بر بالاي منبر وانگهي در حضور علما،
«* چهل موعظه صفحه 183 *»
به سر مناره اشتر بشد و فغان برآورد | كه شدم نهان در اينجا نكنيدم آشكارا |
هيچيك را نه علمي و نه حكمتي و نه سوادي مثل زنان سرخاب زده و زينت كرده خود را به زينت عمامه و عبا آراستهايد و بر مقام خطيري برآمدهايد و امر عظيمي را مرتكب شدهايد پس بايد نهايت دقت و احتياط را مراعات نماييد.
مختصري عرض ميكنم اولاً اين مقام مقام خداوند عالم است بعد از آن، مقام حضرت پيغمبر و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين بعد از آن، مقام ساير انبياء و اولياء و ملائكه مقربين و علماي راسخين و علماي بالغين است. و اول كسي كه بر حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه روضه خواند خداوند عالم بوده كه از براي حضرت زكريا روضهخواني كرد و فرمود كهيعص پس كاف اشاره است به كربلا و ها اشاره است به هلاكت عترت طاهره و يا يزيد پليد و عين به عطش و تشنگي آن بزرگوار و صاد اشاره است به صبر آن بزرگوار بر آن مصائب و محنتها و شدتها پس چون حضرت زكريا سلام اللّه عليه بر مصيبت آن بزرگوار مطلع شد گريست گريه شديدي و تا سه روز با احدي تكلم نفرمود.
و ديگر كسي كه در مصيبت آن بزرگوار روضه خواند حضرت جبرئيل بود كه از براي حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام روضهخواني كرد چنانكه در حديث است كه بعد از آنكه حضرت آدم بواسطه آن ترك اولي از بهشت فرود آمد وقتي نظر كرد بر ساق عرش و ديد كه اسم حضرت پيغمبر و آل اطهار آن سرور سلام اللّه عليهم اجمعين بر ساق عرش نوشته است پس جبرئيل تلقين او كرد كه بگويد يا حميد بحق محمّد يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمة يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان چون حضرت آدم اسم حسين را ذكر ميكرد اشك او جاري ميشد و دل او خاضع و شكسته ميشد به جبرئيل گفت اي برادر من سبب چيست كه در ذكر نام حسين دل من شكسته ميشود و اشك من جاري ميشود جبرئيل عرض كرد كه به اين فرزند تو حسين مصيبتي خواهد رسيد كه تمام مصيبتهاي عالم در جنب مصيبت او
«* چهل موعظه صفحه 184 *»
كوچك و حقير باشد پس حضرت آدم فرمود اي برادر من چيست آن مصيبت؟ جبرئيل عرض كرد كه كشته ميشود در حالتي كه تشنه باشد و غريب و يكّه و تنها باشد و از براي او هيچ معيني و ناصري نباشد و اگر تو اي آدم ببيني او را در حالتي كه ميگويد واعطشاه واقلة ناصراه تا اينكه حائل ميشود از شدت عطش مابين او و مابين آسمان مانند دود و هيچكس جواب او را نگويد و جرعه آبي به لب تشنه او نرساند مگر از دم تيغ آبدار و شربت ناگوار مرگ پس او را مانند گوسفند از قفا ذبح نمايند و اموال و اسباب او را به غارت و تاراج برند و سرهاي ايشان را شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و اهلبيت او را اسير كرده به همراهي سرهاي ايشان در شهرها بگردانند. در علم خداوند منّان چنين مقدر شده است كه آن بزرگوار به اينگونه مصيبتها مبتلا شود پس حضرت آدم و جبرئيل گريستند بر آن بزرگوار مثل زن بچهمرده.
و ديگر حضرت پيغمبر بود كه چندين مرتبه ذكر مصيبت آن بزرگوار را فرمود و در مصيبت آن سرور گريهها و زاريها نمود و ديگر حضرت اميرالمؤمنين بود سلام الله عليه كه چندين دفعه بر آن بزرگوار روضه خواني كرد و گريه و زاري نمود و ديگر ساير ائمه طاهرين: كه هريك مصيبت آن بزرگوار را ذكر فرمودند ديگر ساير انبياء مرسلينند كه از براي امتان خود ذكر ميكردهاند و بعد از ايشان اين مقام منصب بزرگان شيعه و علماي عظام و حكماي كرام بوده است. پس مقامي كه مقام خدا و انبياي مرسلين و ملائكه مقربين و علماي راسخين است هر جاهل متصدي شدن نهايت قباحت دارد اما كو كسي كه منفعل شود و به قباحت اين امر برخورد و بسيار كسي ميخواهد كه سخن راستي را در حضور عالم و حكيم تقرير نمايد و اين اشخاص دروغها و افتراها در حضور علما بر ائمه روا ميدارند.
پس شماها بايد كه در اصلاح اين امر بكوشيد و اين مقام خطير را اينگونه ضايع ننماييد پس بايد كه از كتب احاديث از روي كتاب احاديثي كه از ائمه وارد شده است ذكر نماييد چنانچه كسي گريست بهتر و الا ذكر فضيلت يا مصيبت آن بزرگواران شده
«* چهل موعظه صفحه 185 *»
است و همه بهره بردهاند و با ثواب از مجلس بيرون رفتهاند و شما طلبي از مردم نداريد كه حكماً گريه كنند هركس گريهاش آمد گريه خواهد كرد و هركس نيايد نكند و چگونه ميشود كه تأثير احاديث آن بزرگواران از افتراها و دروغهاي شما كمتر باشد و حال آنكه كلامُهم نور و امرهم رشد و اين را هم نقص خود مپنداريد كه از رو بخوانيد اگرچه نقص هم هست و اين نقص را هم داريد چه ميتوانيد بكنيد كه عالم و حكيمِ باسواد نميباشيد پس پيه اين نقص را بر خود بماليد و اين منقصت را بر خود روا داريد و من هم كه ميبينيد در اول مجلس در مجلس نمينشينم سبب اينست كه مشغول به مطالعه و مذاكره و مراجعه الفاظ و عبارات همان حديث ميباشم كه ميخواهم ذكر كنم و الفاظ آن را در ذهن خود جاي ميدهم اگرچه خداوند عالم بر من منت گذاشته است كه در هيچ علمي و هيچ مسئلهاي محتاج به رجوع به هيچ كتابي نيستم ولكن در خصوص نقل احاديث لامحاله بايد رجوع به احاديث نمايم و مطالعه و مراجعه به كتب نمايم.
و مپنداريد كه همين كه چيزي در كتاب ديدهايد ديگر به هر لفظ راست است نه دروغ زيرا كه نقل به معني شأن علماي راسخين و حكماي بالغين است نه شأن امثال شما زيرا كه در تقديم و تأخير لفظي مطلب تفاوت كلي ميكند و در مقام لفظي، لفظي ديگر مترادف يا قريبالمعني اختلاف فاحش در فصاحت كلام حاصل ميشود و در طور و طرز اداء و بيان رموز بسيار مندرج است اينست كه فهم اين امور كار هركس نيست و از اينجاست كه علماي اعلام رضي اللّه عنهم نهايت دقت و اهتمام را در ضبط احاديث مراعات فرمودهاند و چنانچه در ضبط لفظي از براي ايشان ترديدي بوده تصريح به ترديد خود نمودهاند و چنانچه در ضبط، لفظي از ايشان محو شده تصريح كردهاند كه نقل به معني كرديم. به هر حال هركس دوست من است و طالب رضاي من بايد كتاب را دست گرفته و از روي كتاب عبارت حديث را ذكر نمايد و هركس هم غير از اين كند خود داند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 186 *»
مجلس سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
عرض كردم كه سابق بر اين ايام كلام ما در تفسير اين آيه شريفه در توحيد بود و خواستيم كه در اين ايام هم از همان مقامِ توحيد بيرون آوريم فضائل و مصائب حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه را و به جهت اينكه دلها و حواسهاي شما جمع شود در آن دو روز مقدمهاي ذكر كرديم و امروز ابتدا ميكنيم به شهادت آن بزرگوار از همان مقام توحيد و چون كلام ما سابق بر اين ايام در شرح حديث كميل بن زياد بود از همان حديث ابتدا ميكنيم. و عرض كردم كه كميل بن زياد روزي با حضرت امير7 رديف شده بود يعني بر يك شتر سوار شده بودند و در آن زمان از اين قبيل كارها ميكردند پس كميل عرض كرد يا مولاي ماالحقيقة يعني اي سيد من و آقاي من حقيقت چيست و چون از مسئله بسيار بزرگي سؤال كرده بود كه مناسب و لايق او نبود آن بزرگوار سلام اللّه عليه فرمود مالك و الحقيقة يعني تو را چه كار به حقيقت مرتبه و مقام تو نيست كه از اين مسئله سؤال كني پس كميل عرض كرد اولست صاحب سرّك يعني آيا من صاحب سر تو نيستم اي مولاي من آن بزرگوار سلامالله عليه فرمود بلي ولكن يترشح عليك ما يطفح مني يعني چرا تو صاحب سرّ ما هستي ولكن از آنچه از درياي وجود من لبريز شود از آن ترشحي به تو خواهد رسيد نه خود آن چيز و نه آنچه در خزانه سينه
«* چهل موعظه صفحه 187 *»
من مكنون است پس كميل مأيوس شده عرض كرد او مثلك يخيب سائلا يعني آيا مثل تو بزرگواري سائل و گداي در خانه خود را خائب و خاسر بر ميگرداند پس آن بزرگوار فرمود الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة و اگر خواسته باشم كه جميع فقرات آن حديث را امروز از براي شما فارسي نمايم به كار شما نميخورد پس همين يك فقره را كه ميخواهيم شرح نماييم فارسي ميكنيم.
پس عرض ميكنم كشف، برطرف كردن حجاب است از چيزي و اما سبحات در زبان عرب به معني انوار است و سبحه يعني نور پس فرمود آن بزرگوار آن حقيقتي كه تو ميخواهي و از آن سؤال كردي بايد حجابهاي جلال را از ميانه بردري و از انوار جلال بكلي دست برداشته و درگذري تا به آن حقيقت كه مطلوب تو است برسي و هرگاه تو متوجه انوار باشي البته از صاحب نور غافل و از ديدار او بيبهره و نوميد خواهي ماند چنانچه تو طالب صاحب نور ميباشي پس بايد از اين نورها درگذري و اين پردهها را بردري چنانچه هرگاه تو طالب زيد باشي و ملتفت لباس او شوي يا رنگ او يا شكل او و هيأت او يا پيري يا جواني او يا چاقي و لاغري او يا صحت و مرض او يا ساير صفات و احوال او البته از ديدار خود زيد محروم خواهي ماند و هرگاه تو طالب خود زيد باشي پس بايد اين حجابها را از ميانه برطرف نمايي تا آنگاه ملاقات زيد از براي تو ميسر شود زيرا كه جميع اين امور حجاب است ما بين تو و زيد آيا نميبيني كه بسا آنكه مدتي با زيد متكلم ميباشي و پس از مفارقت هرگاه كسي از تو بپرسد كه رنگ زيد زرد بود يا سرخ ميگويي نميدانم و اگر بپرسد كه زيد چاق بود يا لاغر گويي نميدانم و اگر بپرسد لباس او چه رنگ بود كهنه بود يا نو گويي نميدانم واينها از بابت آن است كه جميع اين امور حجاب است ما بين تو و زيد و چون تو ملتفت خود زيد بودهاي از جميع اين حجابها غافل بودهاي پس معلوم شد كه هرگاه تو طالب خود زيد باشي بايد از جميع اين حجابها غافل شوي و الا به مطلوب نخواهي رسيد و اين مثلي بود كه از براي شما آوردم پس آن بزرگوار سلام الله عليه فرمود كه آن حقيقتي كه مطلوب است رفع
«* چهل موعظه صفحه 188 *»
حجابهاي جلال است و اين اصل معني فارسي اين فقره است و كيفيت انطباق اين معني با شهادت آن بزرگوار و تحقيق اين امر آن است كه عرض ميشود به طوري كه جميع شما از عالم و جاهل و مرد و زن بهره ببرند.
شك نيست كه خداوند عالم را شباهت و مجانستي با مخلوقات خود نيست زيرا كه او ايشان را آفريده است از تنگناي عدم به عرصه وجود كشانيده و ايشان را به خلعت هستي زينت داده است پس تمام خلق به قدرت و اراده و مشيت خداوند موجود و هست شدهاند و آفريننده چيزها از عدم، مشابهت و مجانست با آنها نخواهد داشت چنانچه حضرت امير سلام اللّه عليه در دعاي صباح ميفرمايد و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته يعني اي كسي كه منزه و پاكي از همجنسي مخلوقات خود و خداوند خود در قرآن ميفرمايد ليس كمثله شيء يعني خداوند عالم را مثل و مانندي نيست پس چون خداوند شبيه و همجنس با خلق خود نيست پس فهم و ادراك او محال خواهد بود يعني كسي از خلق او او را ادراك نتواند كرد و كسي او را نتواند فهميد و اين مسئله از براي شما واضح است و آن را دليل و برهاني در كار نيست و چنانچه كسي دليل و برهان خواسته باشد اين است برهان كه ميفرمايد لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار يعني جميع بصيرتهاي ظاهري و باطني مردم عاجز است از ادراك خداوند عالم و حضرت امير سلام الله عليه ميفرمايد انما تحدّ الادوات انفسها و تشير الآلات الي نظائرها الطريق مسدود و الطلب مردود يعني مشاعر و مدارك جمله كاينات و تمامي موجودات جز خود را نتوان ادراك كرد و حواس باطن و ظاهر ايشان جز مثل و نظير خود را احساس نتوان نمود راه بسوي خداوند عالم بسته و طلب كردن او عملي است مردود و برگشته پس احدي را به او راهي نيست و كسي را رسيدن به او ممكن نِي پس از براي خلق او ادراك و احساس او ممكن نخواهد بود حضرت خاتمالنبيين صلواتاللّه و سلامه عليه كه اشرف كاينات و اول ممكنات است در مقام عجز و قصور از اين مقام ميگويد ما عرفناك حق معرفتك يعني ما نشناختيم تو را به
«* چهل موعظه صفحه 189 *»
حق شناختن و نميتوانيم تو را به كنه ذات تو بشناسيم پس معرفت خداوند عالم از براي خلق او محال شد زيرا كه نه او از رتبه ازل و خدايي فرود آيد كه خلق او را مشاهده و احساس نمايند و نه خلق از مقام خلقي ميتوانند بالا روند و قدم در مرتبه خدايي گذارند تا او را ملاقات و ادراك نمايند.
دست ما كوتاه و خرما بر نخيل | پاي ما لنگ است و منزل بس طويل |
و باز شبهه و شكي نيست كه خداوند عالم اين خلق را به جهت علت و فايدهاي آفريده و از آفرينش اين خلق او را منظور و غرضي بوده زيرا كه شخص حكيم كار لغو و بيهوده از او سر نميزند و هرگاه كسي عملي از او سرزند و از او جويا شويد كه اين عمل را از براي چه كردي گويد بيعلت و بيغرض اين عمل را كردم البته گويند كه او لغوكار و عبثكار خواهد بود پس هر عملي كه از حكيم يا عاقل سر زند البته او را از آن عمل منظور و مقصودي خواهد بود چنانكه مقصود از ساختن اين منبر آن است كه بر او بالا روند و ذكر فضائل و مصائب آلمحمد سلام الله عليهم نمايند و مقصود از ساختن كرسي و تخت آن است كه مثلاً پادشاه بر آن بنشيند پس غرض خداوند عالم از آفرينش خلايق و علت غائي آفرينش اين است كه خود او ميفرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني من نيافريدم جن و انس را مگر از براي اينكه مرا عبادت كنند پس دانستيد كه غرض و منظور از اين خلق عبادت است و حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه در تفسير همين آيه شريفه ميفرمايد يعني ليعرفون يعني معني اينكه فرموده است مرا عبادت كنند يعني مرا بشناسند. پس معلوم شد كه علت خلق معرفت خداوند عالم است و اين را هم دانستي كه معرفت خداوند عالم از براي احدي ممكن نيست پس چه بايد كرد و راه چاره كدام است؟
پس عرض ميشود كه خداوند عالم از حكمت بالغه خود تدبيري كرده و از براي ذات مقدس خود نوري خلق فرموده است و آن را در ميان خلق خود قرار داده است و چنين مقرر فرموده است كه آن نور آيت او باشد و رخساره او باشد و صفت او باشد و
«* چهل موعظه صفحه 190 *»
روح او باشد و نفس او باشد و ذات او باشد و بفهميد ذات او باشد چه معني دارد نه اينكه گمان كنيد كه نعوذباللّه آن نور خود خدا باشد مسأله شريفي است عرض ميكنم كه اين نور روح خداست نه به اين معني كه جان است در تن خدا نعوذباللّه مثل اينكه ميگويي عيسي روحاللّه نه به اين معني كه جاني است در تن خداوند بلكه چون روح بزرگ و شريفي بود خداوند عالم آن را نسبت به خود داد و مخصوص خود گردانيد و روح خود ناميد چنانكه تو ميگويي عبا مال من است قبا مال من است فلان چيزمان سبز است و همچنين اين روح را هم گفتند روح خدا و روح را غير روح نبايد گفت پس روح خدا را نبايد گفت مثلاً كلاه خدا يا چيز ديگر بلكه بايد گفت روح خدا چنانكه هرگاه اسب داشته باشم اسب من است نه قباي من و آن اسب كه مال من شد و از من شد پس تمام او از من است پس گوشت و پوست و استخوان و تن و جان او از من است. پس عيسي روحاللّه است و در زيارت حضرت امير سلام اللّه عليه ميخواني السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن يعني سلام بر نفس خدا و معني آن نه اينست كه اين نفس العياذباللّه جاني است در جسم خدا بلكه چون نفس شريفي بود و بنده خدا بود خدا او را نسبت به خود داد و نفس خود خواند و چون نفس بود غير نفس نگفتند و گفتند نفس خدا و همچنين است ذات پس چون آن نور مقدس ذات بسيار شريفي بود كه هرگز به غير خداوند عالم توجه نكرده بود پس خدا او را نسبت به خود داد و چون ذاتي بود پس او را چه ميشد گفت جز آنكه بگويند ذات خدا آيا نميبيني كه خانه كعبه چون خانه شريفي بود خواستند اين را نسبت دهند به خداوند عالم گفتند خانه خدا و نگفتند چيز ديگر خدا پس معني ذات خدا نه اينست كه خود خدا، يعني ذاتي كه مخصوص خداست و بنده خداست كه خدا او را روزي ميدهد و او را زنده ميدارد و چون بخواهد او را ميميراند و حضرت امير7 درباره نفس كليه ميفرمايد ذات اللّه العليا و شجرة طوبي و سدرة المنتهي يعني آن نفس كليه، ذات علياي خداوند عالم است و آنست درخت طوبي و سدرة المنتهي پس فهميديد كه چيزي را
«* چهل موعظه صفحه 191 *»
ذات خدا گويند عيب ندارد و آن چيز خدا نميشود پس حضرت امير است سلام اللّه عليه دست خدا و چشم خدا و گوش خدا و زبان خدا و پهلوي خدا و آيت خدا و صفت خدا و اسم خدا و روح خدا و نفس خدا و ذات خدا ولكن كساني كه از محبت آن بزرگوار تكبر ميورزند و سينههاي ايشان پر است از انكار فضائل ايشان چون مثل اين الفاظ و عبارات را ميشنوند به هيجان ميآيند و آثار بغض و عداوت آن بزرگوار از رخساره و سيماي ايشان آشكار ميشود و انكار مينمايند فضائل آن بزرگوار را و ردّ ميكنند بر ما و ما را نسبت به غلو ميدهند قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر. فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنّهم في لحن القول واللّه يعلم اعمالكم. به هرحال پس چون خداوند عالم از ادراك اين خلايق برتر بود نوري در ميان خلق خود آفريد و قرار داد او را نفس خود و روح خود و اسم خود و صفت خود و آيت خود و ذات خود و مقدر و مقرر فرمود كه شناسايي او شناسايي خدا باشد و ناشناسايي او ناشناسايي خدا باشد نظر كن كه آفتاب در آسمان چهارم است و ديده كسي را طاقت نظركردن به آن نيست و دسترسي مردم از آفتاب جهانتاب همان عكس و جلوه آن است كه در قلب آينه صافي جلوه فرموده است پس هركس آن عكس در آينه را شناخت آفتاب جهانتاب را شناخته و هركس آن عكس را نشناخت از سعادت معرفت و مشاهده مهر جهانآرا بينصيب و كور خواهد بود و همچنين خداوند عالم آن نور مقدس را خلق فرموده است و مردم را امر فرموده است كه آن را بشناسند و معرفت آن را تحصيل نمايند چنانكه شخصي عرض كرد خدمت حضرت سيّدالشّهداء سلام اللّه عليه كه معرفت خدا چيست آن بزرگوار فرمود معرفت خدا معرفت امام است و حضرت اميرالمؤمنين7 فرمود معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل شناختن من به نورانيت يعني دانستن اينكه من از نور خدا ميباشم همين است معرفت خداوند عالم پس از اينجا بدانكه آن جماعت كه در معرفت ائمه سلام اللّه عليهم سعي و كوشش نميكنند آنها اصلاً خدا نشناختهاند.
«* چهل موعظه صفحه 192 *»
و اگر دانستن همين قدر كه آن بزرگوار پسر ابوطالب است و از اهل مكه كفايت در معرفت او بكند پس جميع يهود و نصاري معرفت آن بزرگوار را دارند ملاّ رستم هم از اين قرار نهايت معرفت درباره آن بزرگوار دارد پس بدانيد كه غير از شما كسي در عالم، معرفت خداوند عالم را ندارد و آن كس طالب معرفت خداوند عالم است كه تكبر نورزد و بيايد زانو ته نمايد و اين علم را از ما تعليم گيرد در حديثي امام7 فرموده بنا عرف اللّه و لولانا ما عرف اللّه يعني خداوند عالم به ما شناخته ميشود و اگر ما نبوديم هرآينه خدا را احدي نميشناخت و در حديث ديگر ميفرمايد نحن الاعراف الذين لايعرفون اللّه الا بسبيل معرفتنا يعني ماييم آن شناختهشدگان كه شناخته نميشود خداوند عالم مگر از راه شناسايي ما پس معلوم شد كه خدا را نشناخته است مگر كساني كه معرفت آن بزرگوار را سلام الله عليه تحصيل كردهاند پس معرفت ايشان معرفت خداست و جهالت به ايشان جهالت به خدا چنانكه در زيارت است السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه يعني سلام بر كساني باد كه هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته و هر كس جاهل بوده به ايشان جاهل بود به خداوند عالم پس عارف به آن بزرگواران عارف به خداست و جاهل به ايشان جاهل به خدا و دانستن اسم و حسب و نسب و تاريخ تولد و وفات و دانستن مدت عمر ايشان هرگاه معرفت ايشان اين باشد جميع يهود و مجوس معرفت آن بزرگواران را به آن كيفيتها دارند پس معلوم شد كه شناختن آن نور شريف شناختن خداست و نشناختن او نشناختن خدا و محض همين دو كلمه معرفت نميشود اين رشته سري دراز دارد.
به هر حال خداوند عالم آن نور مقدس را خلق فرمود همين نور مقدس آن حقيقتي است كه كميل در آن حديث از آن بزرگوار سؤال كرد و شاهد بر اين معني قول حضرت امير سلاماللّه عليه است كه در همان حديث كميل در معني حقيقت ميفرمايد نور اشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد آثاره يعني آن حقيقت
«* چهل موعظه صفحه 193 *»
نوري است كه از صبح ازل تابيده پس آثار آن نور تابيده است بر هياكل توحيد پس اين نور كه خداوند عالم در ميان خلق خود آفريده همان حقيقت است و به اين بيان همه شما از مرد و زن و عالم و جاهل هريك چيزي فهميدند پس حقيقت همين نوري است كه عرض شد و خداوند عالم از حكمت بالغه خود حجابها بر آن قرار داده است چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است كه اول چيزي كه خداوند عالم آفريد عقل بود و عقلِ كل حضرت پيغمبر است9پس بعد از آنكه خداوند عالم عقل را آفريد به او فرمود ادبر يعني پشت كن و فرود رو در جميع شهرستانهاي عالم امكان سير نما تا اينكه هركس و اهل هر عالمي تو را بشناسند،
و في كل شيء له آية | تدلّ علي انّه واحد |
يعني در هر چيزي از براي خداوند عالم آيتي است كه دلالت ميكند بر يگانگي او و آن آيت همان نور است كه در جميع عالمها تنزل نموده و در آينه قلب هر ذرّهاي عكس انداخته اينست معني آيه شريفه و ما ارسلناك الاّ كافة للناس يعني نفرستاديم تو را مگر اينكه پيغمبر باشي از براي كافه مردم و آن بزرگوار خود به نفس نفيس خود تبليغ شريعت از براي جميع مردم فرمود آيا نميبيني كه جميع كاينات هريك به حسب خود شعور دارند و شعور همه ايشان از آن بزرگوار و بخشش و عطيه آن سرور است چنانكه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه در اين مقام ميفرمايد:
فراحتا الدهر من فضفاض رحمته | مملوءتان و ما للفيض تعطيل |
يعني هر دو دست روزگار از درياي فيض و رحمت و عطاي آن بزرگوار پر است و از براي فيض و كرم و جود و بخشش او در هيچ مقامي تعطيل و قصور نيست پس معلوم شد كه آن بزرگوار به جهت اتمام حجت در هر مقامي جلوه فرموده است ولكن در اينجا مطلبي است و آن اينست كه آن نور مقدس در هنگام نزول در هر عالمي به آن لطافت عالم بالا نخواهد بود زيرا كه هرگاه در عالمهاي سفليه همه به همان لطافت باشد تمام آن عالمها محترق و فاني خواهد شد زيرا كه آن عالمها را طاقت مشاهده رخساره انور
«* چهل موعظه صفحه 194 *»
آن سرور نخواهد بود چگونه نه و حال آنكه اگر موي حورالعين را در ميان زمين و آسمان بياويزند احدي از اهل زمين و آسمان از بوي آن مو و روشني و بهاي آن مو باقي نماند مگر آنكه مدهوش شود پس آن بزرگوار هم هرگاه در جميع عالمها جلوه ميفرمودند احدي را طاقت ديدار او نبود فرمود انّ للّه سبعين الف حجاب من نور و ظلمة لو كشف واحد منها لاحرقت سبحات وجهه ما انتهي اليه نظره من خلقه يعني از براي خداوند عالم است هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت كه هرگاه يكي از آن حجابها برداشته شود هرآينه انوار رخساره خدا خواهد سوخت از خلق آنقدر كه چشم كار كند پس چون ممكن نبود كه آن بزرگواران با اينكه رخساره خدا هستند بيپرده و حجاب جلوهگر شوند در هر عالمي لهذا آن بزرگواران حجابها و نقابهاي بيشمار حجابي بالاي حجابي بر رخساره خود گرفتند و لباسهاي بسيار لباسي بالاي لباسي در پوشيدند تا اينكه اهل عالمين را ممكن شود دسترسي به ايشان و مشاهده جمال جهان آراي ايشان و آيا ميپنداريد كه تمام عالمها همين عالم است و تمام آن حجابها و لباسها را از همين عالم به خود گرفتند در حديث است كه خداوند عالم هزار هزار عالم آفريده و هزار هزار آدم آفريده كه اين عالم آخري آن عالمهاست و اين آدم آخري آن آدمها و بهجز همين آدم آدمي ديگر از خاك خلق نشده است پس آن بزرگوار در هريك از اين هزار هزار عالم حجابي و لباسي بر خود گرفت تا در اين عالم ظاهر شد و عرصه خاك را از نور جمال منور خود روشن فرمود پس بعد از آنكه با اين هزار هزار حجاب در اين عالم ظاهر شد هنوز از براي بدن مقدس آن بزرگوار سايه نبود و باز كه در ميان مردم راه ميرفت رخساره منور او چون ماه تابان ميدرخشيد و ميفرمود از پشت سر ميبينم چنانكه از پيش رو ميبينم و باز آن بزرگوار به جهت مناسبت اين عالم و اهل اين عالم بعضي از اوصاف اهل اين عالم را به خود گرفتند پس خوردند و آشاميدند و زن گرفتند تا اينكه مردم بدانند كه ايشان از جنس بشر ميباشند و گمان نكنند كه ايشان ملائكه يا جن هستند و از اين جهت مريض شدند و صحيح شدند و مبتلا بر مصيبتها و محنتها شدند
«* چهل موعظه صفحه 195 *»
تا اينكه مردم از ايشان وحشت نكنند و ايشان را از غير جنس خود ندانند و بايد دانست كه انسان گاهي اين امور را از روي بيميلي و اضطرار ميكند و گاهي از روي ميل و اختيار خود اين امور را بر خود راه ميدهد چون عزت مولاي خود و ميل آن را در اين امور ميداند مثلاً گاهي ميشود كه شخص لباسهاي فاخر ميپوشد و بر اسبهاي نيكو سوار ميشود و مقصود او عزت و شرافت خود اوست و گاهي همين امور را مرتكب ميشود ولي منظور و غرض او عزت پادشاه است و به اين امور طالب رضاي مولاي خود است و دليل بر اين مرحله آن است كه هرگاه فيالمثل عزت مولاي خود را در خلاف اين امور بداند فوراً ترك خواهد كرد پس عريان و پياده راه خواهد رفت و كساني كه اعمال ايشان از براي خدا نيست ميبيني كه عزت خود را بر عزت مولاي خود اختيار ميكنند و راضي ميشوند به ذلت مولاي خود كه خود در عزت باشند پس علامت و دليل اينكه شخص طالب رضاي مولاي خود است همين است كه هرگاه عزت او را در ترك اوضاع و اسباب خود ببيند فوراً ترك نمايد.
پس حضرت پيغمبر و ائمه سلام الله عليهم از باب ضرورت چون چاره نبود تشريففرماي اين عالم شدند و از لباس اين عالم در پوشيدند پس بعد از آن خواستند اظهار نمايند كه ارتكاب اين امور از براي رضاي ديگري است و خود ايشان را در هيچ باب رأي و ميلي نيست پس دامن همت را بر كمر زدند و هريك به قسمي اين امور را اظهار كردند پس حضرت پيغمبر9مال و جان خود را در راه خدا داد پس گاهي دندان مقدس او را شكستند و مكرر بدن مقدس او را سنگباران كردند و مكرر آن سرور را زهر خورانيدند و آن بزرگوار در جميع اين امور صبر فرمود و راضي بود و همچنين حضرت امير سلام الله عليه بر چه محنتها كه صبر نفرمود حديث است كه در جنگي هزار جراحت بر بدن مقدس او رسيد و در آخر امر فرق همايون او را به آن طور كه ميدانيد شكافتند و همچنين هريك از ائمه سلام اللّه عليهم به محنتها و و مصيبتها كه ميدانيد مبتلا شدند ولكن جميع اين مصائب و شدائد در جنب مصيبت حضرت
«* چهل موعظه صفحه 196 *»
سيّدالشّهداء7 سهل و اندك است زيرا كه آن بزرگوار امري را متصدي شد كه احدي از آحاد را طاقت آن نبود نه نبي مرسلي نه ملك مقربي آن بزرگوار آنقدر از براي خداوند عالم عبوديت كرد كه او را گفتند ابوعبداللّه يعني پدر بنده خدا پس جميع كساني كه به هر قسم عبوديت كردهاند از براي خداوند عالم از انبيا و ملائكه و مؤمنين در مقام عبوديت فرزند آن بزرگوار ميباشند و بنده كسي را گويند كه خود او و آنچه از براي اوست از براي مولاي او باشد پس نظر كن كه كسي مثل آن بزرگوار عمل كرد كه داد در راه خدا جميع آنچه داشت از اهل و عيال و اصحاب و اولاد و فرزندان و ياوران؟ همين ذبح را شما ببينيد كه هيچكس بلكه هيچ گوسفندي را مانند آن بزرگوار ذبح نكردند. آن بزرگوار را از قفا ذبح كردند و آيا ميدانيد كه سبب اين امر چه بود سبب اين بود كه همه شما ميدانيد كه در ذبح متعارف اين شاهرگها زده و بريده ميشود و انسان ميميرد و ذبح از قفا تا جميع گردن انسان بريده نشود و بعد از آن آن شاهرگها بريده نشود انسان نميميرد.
و ذبحي ديگر از آن بزرگوار اين بود كه بعد از آنكه جميع اصحاب و ياران آن بزرگوار شهيد شدند و آن بزرگوار تنها مانده بود و جراحت بسيار بر بدن مقدس او وارد آمده بود آن بزرگوار در ميان ميدان ايستاد و نگاهي به طرف راست و چپ فرمود و احدي از ياران و برادران و فرزندان را نديد فرفع رأسه الي السماء فقال اللهم انك تري ما يصنع بولد نبيك و حال بنوكلاب بيني و بين الماء يعني پس آن بزرگوار در اين حال سر مقدس خود را بسوي آسمان بلند نمود عرض كرد خدايا نميبيني كه با فرزند پيغمبر تو چه ميكنند و حائل شدهاند پسران سگها مابين من و ما بين آب پس در اين احوال ملعوني تيري به كمان گذاشته و بسوي آن بزرگوار انداخت و آن تير بر حلقوم مبارك آن سرور نشست و از اسب خود در غلطيد و آن تير را از حلقوم خود كشيد بعد از آن كف مبارك را گرفته و از آن خون پركرده بر سر و ريش مبارك ماليد و فرمود ملاقات ميكنم خدا را در حالي كه مظلوم ميباشم و به خون خود آلوده بعد از آن آن بزرگوار
«* چهل موعظه صفحه 197 *»
طرف چپ روي خود را بر خاك گذاشت پس سنان بن انس و شمر ملعون با جماعتي از اهل شام بر بالين مقدس او آمدند پس به يكديگر گفتند انتظار چه ميكشيد اين مرد را راحت دهيد و اين سخن را كه گفتند يا اينست كه از روي استهزاء گفتند يا آنكه حالتي در آن بزرگوار ديدند كه آن اخابيث را بر آن سرور ترحم آمد به هر حال سنان ملعون پيش آمد و كيفيت شهادت را كه عرض نميكنم ولكن سخني كه آن ملعون گفت عرض ميكنم گفت واللّه اني لاجزّ رأسك و انا اعلم انك ابن رسول اللّه و خير الناس امّاً و اباً يعني به خدا قسم كه من سر تو را جدا ميكنم و حال آنكه ميدانم تو پسر پيغمبر خدايي و بهترين جميع مردم از حيث پدر و مادر پس كرد آنچه كرد لعنه اللّه بعدد ما في علمه من شيء.
بعد از آن ذوالجناح آن حضرت آمد رو و پيشاني خود را به خون مقدس آن بزرگوار آلوده كرد دوان دوان و شيهه كشان رو به سرا پرده حرم محترم نهاد پس چون دختران پيغمبر9صداي ذوالجناح را شنيدند و آن انتظار شديد را هم برده بودند پس همه از سرادقات عصمت و جلال بيرون دويدند ناگاه چشم ايشان بر ذوالجناح بيصاحب افتاد پس دانستند كه آن بزرگوار شهيد شده است و امكلثوم دستهاي خود را بر سر گرفته بود و ندبه و نوحه ميكرد و ميگفت وامحمداه هذا حسين بالعراء سلب العمامة والرداء يعني اين حسين است كه در ميان بيابان افتاده و عمامه و رداي او را به غارت بردهاند بعد از آن سنان ملعون به نزد عبيداللّه بن زياد آمد و گفت:
املأ ركابي فضة و ذهبا | اني قتلت السيد المحجبا | |
قتلت خير الناس امّاً و ابا | و خيرهم ان تنسبون نسبا |
يعني پر كن بار شتر مرا از طلا و نقره زيرا كه من كشتهام آقاي بزرگواري را كشتم كسي را كه از بابت پدر و مادر و از حيث حسب و نسب از همه مردم بهتر است پس ابن زياد به او گفت ويحك فان علمت انه خير الناس امّاً و اباً فلم قتلته اذاً فامر به فضربت عنقه يعني واي بر تو اگر ميدانستي كه او از بابت پدر و مادر از همه كس بهتر است پس چرا
«* چهل موعظه صفحه 198 *»
او را كشتي پس امر كرد كه گردن آن ملعون را زدند و او را به درك فرستادند و اين عمل ابن زياد نه از بابت اين بود كه اين بزرگوار را كشته است بلكه به جهت آن بود كه چرا مدح آن بزرگوار را نمود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم و مخالفيهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
«* چهل موعظه صفحه 199 *»
مجلس چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
كلام ما در سابق اين ايام در تفسير اين آيه شريفه در توحيد بود و خواستيم كه در اين ايام، شهادت آن بزرگوار و مصائب آن بزرگوار را از همان توحيد بيرون آوريم لهذا بعض مقدمات عرض كرديم تا اينكه ديروز عرض كردم كه به اجماع شيعه بلكه جميع اهل اسلام خداوند عالم از ادراك خلايق برتر است زيرا كه او ازلي و يگانه است و اين ملك را از عدم ايجاد كرده است و ايشان نبودهاند پس چون او ايشان را آفريده است و آنها نبودند و در عالم حدوث ميباشند چگونه ميتوانند به ذات مقدس او رسيد.
پس عرض ميكنم كه ديروز گفتم كه اجماعي جميع موحدين است كه خداوند عالم جلشأنه شناخته نميشود و باز به نصّ آيه قرآن خدا اين خلق را از براي عبادت آفريده است و عرض كردم كه معني عبادت در اين مقام معرفت است چنانكه حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه در تفسير اين آيه فرموده است. پس چون خداوند عالم از ادراك اين خلايق برتر و خلق را هم از براي معرفت خود آفريده بود خلق كرد از براي خود نوري و قرار داد در حكمت خود كه معرفت آن نور معرفت او باشد و جهالت به آن نور جهالت به او. و امروز عرض ميكنم از براي شما كه اينكه من ميگويم كه خداوند عالم در حكمت خود چنين مقرر فرموده كه معرفت اين نور معرفت او باشد و جهالت
«* چهل موعظه صفحه 200 *»
او جهالت او نه اينست كه اين امر همين محض قرار باشد يا تعارفي است كه خدا به اين نور خواسته است بكند بلكه عرض ميكنم كه هرچه را شما در عالم بشناسيد لامحاله به همين طور ميشناسيد و معرفت چيزي جز اين طور حاصل نخواهد شد زيرا كه شما در معرفت زيد هم جز رنگ و شكل و هيأت و اندام و اسم او و صفات او و احوال و اخلاق او چيزي نميفهميد و معرفت همين امور است و معرفت زيد همين است نه چيز ديگر و قسمي ديگر بلكه در ميان مردم همين قدر كه رنگ و شكل و اسم زيد را كسي دانست ميگويد زيد را ميشناسم.
حال ميخواهم عرض كنم كه معرفت خداوند عالم هم همين قسم است پس معرفت خدا هم معرفت اسم و نور و صفت اوست نه چيز ديگر پس هركس اسم خدا و صفت خدا و نور خدا را شناخت خدا را شناخت و هركس اينها را نشناخت خدا را نشناخت همان طوري كه هركس رنگ و شكل و اسم و صفت زيد را شناخت زيد را شناخت و هركس نشناخت زيد را نشناخت اين است كه حضرت صادق7ميفرمايد من عرف مواقع الصفة بلغ قرار المعرفة يعني هركس مواقع صفات خداوند عالم را شناخت به نهايت مقام معرفت رسيده است پس معرفت خداوند عالم معرفت صفات اوست حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه ميفرمايد معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي بالنورانية يعني معرفت من به نورانيت همان معرفت خداوند عالم است و معرفت خداوند عالم همان معرفت من است به نورانيت يعني هركس در هر عصري كه خداوند عالم را شناخته است مرا شناخته و هركس در هر عصري مرا شناخته خداوند عالم را شناخته است نميگويم معرفت آن بزرگوار مثل معرفت خداست و معرفت خدا مثل معرفت آن بزرگوار است بلكه عرض ميكنم كه همه معرفت خدا معرفت آن بزرگوار است و همه معرفت آن بزرگوار همان معرفت خداست. در تمام ملك از براي خداوند عالم معرفتي نيست جز معرفت آن بزرگوار و از براي آن بزرگوار در تمام ملك معرفتي نيست جز معرفت خداوند عالم و معرفت زيد هم نيست مگر معرفت
«* چهل موعظه صفحه 201 *»
اسم و رسم زيد نه اينكه معرفت اسم و رسم زيد مثل معرفت زيد است يا آنكه هركس معرفت اسم و رسم او را دارد گويا معرفت او را دارد چنانكه هرگاه شما غلامي داشته باشيد و از براي او عصايي باشد مثلاً اين غلام و عصاي او هردو مال شماست و فرض ميكنيم كه جز اين عصا ديگر از براي شما عصايي نباشد پس شناخت اين عصاي غلام شناختن عصاي شماست و شناختن عصاي شما شناختن همان عصاي غلام است نه اينكه معرفت عصاي شما مثل معرفت عصاي غلام است يا هركس معرفت عصاي غلام را دارد گويا معرفت عصاي شما را دارد بلكه معرفت عصاي شما همين معرفت عصاي غلام است و معرفت عصاي غلام همه معرفت عصاي شماست.
پس خداوند عالم از ادراك خلايق برتر است و او را معرفتي نيست جز معرفت حضرت امير سلام الله عليه و هركس خواسته باشد غير از اين بگويد خواسته است جدايي اندازد ميان خداوند عالم و رسولان او و رسولان خدا ائمهاند: و امام عصر در دعاي رجب ميفرمايد لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك يعني خدايا فرقي ما بين تو و ايشان نيست مگر اينكه آنها بندگان و مخلوق تو ميباشند و اگر گويي كه بعد از آنكه ميان ايشان و خدا فرقي نباشد پس از براي خدا ديگر چيزي باقي نخواهد ماند عرض ميكنم نظر كن به عكس آفتاب كه در آينه است گرد است چون گردي آفتاب زرد است چون زردي او و گرم است چون گرمي او و روشن و درخشان است چون روشني و درخشندگي او ولكن آفتاب جهانتاب در آسمان چهارم است و اين عكس در زمين، همچنين آن بزرگواران هم علم ايشان علم خداست و قدرت ايشان قدرت خداست و قوت ايشان قوت خدا و جهالت به ايشان جهالت به خدا چنانچه خداوند عالم در مقام سرزنش و توبيخ جماعتي ميفرمايد يقطعون ما امر اللّه به ان يوصل يعني آنچه خدا امر فرموده كه صله نماييد قطع ميكنند. ابن ابي الحديد سني در وصف حضرت امير7ميگويد:
صفاتك اسماء و ذاتك جوهر | بريء المعاني عن صفات الجواهر |
يعني صفات تو اسماء اللّه است و ذات تو جوهري است كه مبري و منزه است از
«* چهل موعظه صفحه 202 *»
صفات جوهر و آنچه من ميگويم هنوز پايينتر است از آنچه او گفته زيرا كه او گفته كه صفات تو اسماءاللّه است و من ميگويم خود آن بزرگوار اسماللّه است. پس عرض ميكنم كه خداوند عالم ميفرمايد و للّه الاسماء الحسني فادعوه بها يعني از براي خداوند عالم اسمهاي نيكويي چند است پس بخوانيد او را به آن اسمها و آن بزرگواران سلام اللّه عليهم فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان تدعوه بها يعني ماييم واللّه آن اسماء حسنائي كه خدا شما را امر كرده كه بخوانيد او را به آن اسمها پس آن بزرگوارانند صفات خدا و اسماء خدا.
پس ميگوييم كه آن نوري كه خداوند عالم خلق فرموده و معرفت خود قرار داده آن نور همان حقيقتي است كه كميل سؤال كرد يا مولاي ماالحقيقة آن بزرگوار7 فرمود الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة يعني هرگاه تو پردههاي جلال و انوار جلال را بدون اشاره از ميان دريدي و رفع اين حجابها نمودي آنگاه به آن نور حقيقت كه در اندرون اين حجابهاست ميتواني رسيد پس عرض ميكنم اين نور همان عقل كل است و در احاديث بسيار وارد شده است كه اول چيزي كه خداوند عالم خلق فرمود عقل بود و در حديث ديگر كه جابر از حضرت باقر7 سؤال نمود از اول خلق، فرمود نور نبيك يا جابر يعني اول چيزي كه خداوند عالم خلق فرمود نور پيغمبر تو است اي جابر به هر حال بعد از آنكه خداوند عالم عقل را خلق فرمود به او خطاب فرمود ادبر يعني فرود رو و در جميع درجات خلق و تمام شهرستانهاي ملك سير نما پس او هم تنزل كرد و در هر عالمي سير نمود و عرض كردم كه خداوند عالم را هزار هزار عالم است و هزار هزار آدم و اين عالم و اين آدم آخري آن عالمها و آن آدمهاست و جز اين آدم هيچ آدم ديگر را از گل نيافريده است پس بعد از آنكه عقل مأمور به تنزل شد در هر عالمي از اين هزار هزار عالم سير نمود و در هر عالمي لباسي از لباسهاي آن عالم به خود گرفت و به لغت اهل آن عالم سخن گفت تا اينكه هر عالمي را مشاهده او و فهم سخن او ممكن باشد نميبينيد كه شما ملائكه و جن را مشاهده نميكنيد و سخن
«* چهل موعظه صفحه 203 *»
ايشان را نميشنويد زيرا كه از لباس شما به خود نگرفتهاند و به لغت شما سخن نميگويند پس آن عقل هم هرگاه از لباس عالمها به خود بر نگرفته بود و به سخن اهل آن عالمها سخن نگفته بود احدي را مشاهده او و فهم سخن او ممكن نبود و اين را هم بدانيد كه آن عقل در هر عالمي كه فرود ميآمد نور او خاموشتر و تاريكتر ميشد و حرارت و گرمي او كمتر ميشد و الا اهل هيچ عالمي را طاقت او نبود و تمامي هزار هزار عالم از شدت حرارت و نور و ضياء او بكلي فاني و محترق ميشدند لهذا نور او در هر عالمي خاموشتر ميشد تا به اين عالم خاك رسيد بالمرّه نور او خاموش و سرد شد مثل اينكه هرگاه شمعي را در ميان مردنگي بلوري بگذاري و بر آن مردنگي مردنگي ديگر و بر آن فانوس ديگر و بر آن فانوسي ديگر تا صد فانوس و مردنگي يا بيشتر پس از فانوس نور آن چراغ كمتر خواهد شد تا اينكه از كثرت حجابهاي اين مردنگيها و فانوسها امر به جايي خواهد رسيد كه به هيچ وجه اثري از نور آن چراغ باقي نخواهد ماند.
پس خداوند عالم اولاً عقل را فرو فرستاد در عالم ارواح و اگر عرض كنم كه در آن عالم لباسي نداشت راست عرض كردهام بعد از آن آن را از آن عالم به عالم نفوس فرو فرستاد و در آن عالم لباسي از استبرق سبز به خود برگرفت بعد از آن آن را فرو فرستاد به عالم طبيعت و در آن عالم لباسي سرخ به خود گرفت بعد از آن آن را فرو فرستاد به عالم مثال و عالم مثال آن عالمي است كه شما آن را در خواب ميبينيد و در آن عالم لباسي به خود گرفت بعد از آن فرود آمد به اين عالم اجسام و در اين عالم لباس سياه غليظي در نهايت غلظت به خود گرفت و در اين عالم هم از براي او مراتب بود به لباسهاي متعدد از اين عالم به خود گرفت پس اولاً كه به اين عالم فرود آمد در عرش نازل شد و در آن مقام لباسي از جنس عرش به خود گرفت بعد از آن در كرسي فرود آمد و لباسي از جنس كرسي در بر كرد و همچنين از آسماني به آسماني فرود ميآمد و در هر فلكي لباسي از جنس آن فلك به خود ميگرفت تا اينكه به كره آتش فرود آمد و لباسي آتشي در برگرفت بعد از آن به كره هوا و لباسي هوائي پوشيد بعد از آن به كره آب و لباسي آبي
«* چهل موعظه صفحه 204 *»
در بركرد و بعد از آن به اين خاك فرود آمد و اين لباس خاكي كه تو ميبيني در پوشيد پس نور او بكلي مخفي شد و ديگر حس و حركت و شعوري از او ظاهر نماند و اين نهايت سير عقل بود در اين شهرستانهاي ملك خداوند عالم و در اين هنگام از شدت برودت اين خاك آن عقل در منزل خاك و عالم تراب مرد.
بعد از آن خداوند عالم به او خطاب فرمود اقبل يعني برگرد و بيا به منزل خود چنانكه ميفرمايد كما بدأكم تعودون يعني به همان قسم كه در اول امر شما را خلق فرمود و به هر عالم تنزل داد به همان طور باز به منزل اول خود برخواهيد گشت آيا نه اينست كه شما هم قيامت را معاد ميگوييد يعني مكان بازگشت و چنانچه كسي از جايي نيامده باشد رفتن به آنجا را بازگشت نگويند پس عرض ميكنم كه خداوند عالم به عقل خطاب فرمود اقبل يعني بيا بسوي ما و به منزل اول خود برگرد و در اين هنگام او را نيز هزار هزار لباس هر لباسي از عالمي در بر است پس مأمور شد به بالا رفتن و اول هنگام ترقي او شد و اينجا جايي است كه،
گر از دستت برآيد پوست از تن | بيفكن تا كه بارت كمتر آيد |
بايد يكي يكي از اين لباسها را كند و بالا رفت مثل آنكه هرگاه خيكي را باد كني و فيالمثل صد من سنگ بر او ببندي و او را در دريا اندازي در قعر دريا منزل خواهد گزيد پس چون يك من از آن سنگها را از او برداري قدري از قعر دريا بالاتر آيد و چون يك من ديگر را برداري بالاتر و يك من ديگر را رها كني بالاتر و همچنين تا نهايت امر كه تمام آن صد من سنگ را برداري آن خيك بيايد و در بالاي آب كه مركز و منزل او بود قرار خواهد گرفت زيرا كه جاي هوا بالاي آبست پس بايد اين كندههاي علايق و سنگهاي معاصي و سيئات و ساير شهوات و ميولات و تقيدات و عادات را از پاي جان رها كرد تا كمكم سبك شده بسوي آن منزلها و درجات عاليه صعود كند و بالا رود و شماها صاحب روح و جسم هر دو ميباشيد و مركز و منزل روح شما غير از مركز و منزل جسم شماست و روح را منزل و سيرگاه، ملكوت آسمانهاست نه اين خاكدان زمين نميبيني
«* چهل موعظه صفحه 205 *»
كه در عالم خيال و در خواب چگونه سير او در نهايت سرعت است و در طرفة العيني چه مسافتها را طي مينمايد پس چون اين روح قطع اين علايق نمايد و اين سنگهاي معاصي را از پاي خود رها نمايد در ملكوت آسمانها و درجات بهشت سير خواهد كرد خداوند عالم ميفرمايد لايدخلون الجنة حتي يلج الجمل في سمّ الخياط يعني داخل بهشت نخواهند شد مگر آنكه ريسمان بسيار كلفت در سوراخ سوزن شود يعني تا آن ريسمان از آن به هم پيچيدگيهاي خود و تابهاي خود دست برندارد قابل در سوراخ سوزن رفتن نشود همچنين مادام كه انسان از اين پيچيدگيهاي اعمال و معاصي و انواع تعلقات و تقيدات دست برندارد قابل دخول بهشت نخواهد شد پس هرگاه خود را سبك كرد بالا خواهد رفت و هرگاه سنگين كرد چهار ميخ ميشود و بالا نميرود و مركز و منزل او در عالم بالاست و او خود را در اين خاكدان معذب و زندان كرده است مانند مرغي كه او را در قفس زندان كرده باشند ولكن حالا از شدت اقبال و التفات به اين دنيا منزل خود را فراموش كرده است و به فكر خود و عالم بالا نيست كه محزون شود و الم اين عذابها و وحشت اين زندان را شعور نمايد و چون از اين دنيا مرد و اندك خفيف و سبك شود آنگاه به خود ميآيد و ميبيند كه در زندان بوده و معذب بوده و مپندار كه به مردن به كلي سبك ميشود و جميع سنگها از او رها ميشود اين قدر ميشود كه از همين سنگ جسم سبك ميشود و اما ساير سنگهاي صفات و اخلاق كه بر روح خود گرفته باقي ميماند چنانكه خداوند عالم ميفرمايد و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه يعني ما هرگاه بخواهيم او را بالا ببريم ميبريم و ميتوانيم ولكن كسي را جبر نميكنيم او خود خود را در زمين معاصي و شهوات و تعلقات خود چهارميخ كرده است و از پي هواها و هوسهاي خود رفته است.
پس خداوند عالم اين عقل را امر به صعود و اقبال فرموده است بطور اختيار و ميل پس در اول امر كه اين عقل از اين خاك بناي ترقي ميگذارد اينست كه نطفه ميشود بعد از آن ترقي كرده علقه ميشود بعد از آن ترقي كرده مضغه ميشود بعد از آن ترقي كرده
«* چهل موعظه صفحه 206 *»
استخوان ميشود بعد از آن ترقي كرده گوشت بر او ميرويد بعد از آن ترقي كرده صورت انسان ميگيرد بعد از آن ترقي كرده روح حيواني در او ظاهر ميشود بعد از آن ترقي كرده متولد ميشود در اين دنيا و نفس ناطقه انساني به او تعلق ميگيرد و اول ظهور شعور در او ميشود پس اندك اندك ترقي كرده و به تدريج شعور او زياد ميشود و چون به حدّ تكليف و نهايت شعور رسيد بعضي به همين قدرها قناعت ميكنند و به همين شعورهاي انساني حيواني كه چشم ظاهري او ديد و گوش او شنيد و رفتار و كردار و حس و حركت در خود ديد ميپندارد انسانيت همين است و خود را انسان گمان ميكند و در همين مقامها ميماند و بعضي مردم بالا ميروند و امتثال امر خداوند مينمايند پس بعضي مخالفت ورزيده در همين زمين خود را مخلد مينمايند و از پي دنيا و شهوات و هواهاي خود ميروند و بعضي عليالاتصال بالا ميروند و ترقي ميكنند و به كلي از اين عالم جسم و جمادات و نبات و حيوان و اين انسانيت ظاهري برتر ميشوند و به عالم مثال ميروند و چون از مشاهده و سير جميع منازل اين عالم فارغ شدند و از اين عالم گذشتند و به عالم مثال رسيدند پس چشم مثالي ايشان باز ميشود و چنانكه چشم حيواني شما در اين عالم باز است و مشاهده اين عالم ميكنيد ايشان هم مشاهده عالم مثال ميكنند و اوضاع آن عالم را به رأيالعين ميبينند پس باز دست به ريسمان امتثال امر خداوند عالم زده بالا ميروند و در منازل و مقامات آن عالم سير ميكنند تا آنكه جميع آن عالم را مشاهده و سير كرده از آن عالم در ميگذرند و پا در عرصه عالم ماده ميگذارند و چشم ماده ايشان باز ميشود و آن عالم را مشاهده ميكنند و در آن عالم سير ميكنند و باز دست به همان ريسمان زده و بالا ميروند تا اينكه وارد عالم طبيعت شده چشم طبيعي ايشان باز ميشود و اوضاع آن عالم را مشاهده كرده و در منازل و مقامات آن سير ميكنند و باز دست به همان ريسمان زده و بالا رفته تا به عالم ارواح ميرسند و چشم روحاني ايشان باز شده و جميع منازل و مقامات آن عالم را سير كرده باز دست به همان ريسمان زده و بالا رفته تا آنكه قدم در عرصه عالم عقول ميگذارد كه سر منزل او و موطن اصلي او بود و به وطن مألوف خود ميرسد و چشم
«* چهل موعظه صفحه 207 *»
عقلاني او باز شده اوضاع آن عالم را مشاهده مينمايد و در منزل و مقامات آن عالم سير مينمايد و هرگاه ترقي نكند و بالا نرود و در همين مقامات دنيايي و منازل شهوات و معاصي و همين زندانهاي علايق جهاني منزل گزيند عذابهاي جهنم از براي او پيدا خواهد شد زيرا كه تمام نور و خير و كمال و جمال و نعمت و راحت در عالم بالاست و تمام شرور و عذابها و بلاها و سختيها در اين عالم پايين است و از اينجاست كه حديث است كه صراط بر روي جهنم كشيده شده است و مردم همه بايد بر اين صراط عبور كنند و مردم در گذشتن بر اين صراط تفاوت دارند بعضي مانند برق لامع ميگذرند بعضي مانند سوارتازان و بعضي در نهايت تندي و بعضي آرامتر و بعضي آرامتر در نهايت كندي و بعضي افتان و خيزان و بعضي افتاده بيحركت و بعضي معلق در جهنم به مويي آويخته است و اما به خود قوتي گيرد و خود را بالا كشد يا آن موي گسيخته شود و در قعر جهنم واقع شود و مخلد شود و ديگر ابداً راه خلاص و نجاتي از براي آن نخواهد بود.
پس عرض ميكنم كه اين عقل همان حقيقت است و آن است مقصود خداوند عالم و او ظاهر نخواهد شد تا اينكه آن حجابها دريده شود و اين علايق قطع شود تا آن نور ظاهر شود پس عرض ميكنم كه همينطور از براي انسان در منازل ترقي او حالتهاست پس در عهد حضرت آدم7منزله اين عالم به منزله نطفه بود و در زمان حضرت نوح7 به منزله علقه بود و در زمان حضرت ابراهيم7 مضغه بود و در زمان حضرت موسي7 به منزله استخوان و در زمان حضرت عيسي7 به منزله روييدن گوشت بر آن و اما در زمان پيغمبر ما صلوات اللّه و سلامه عليه و آله بدن عالم تمام شد و شكل و صورت گرفت و روح به آن تعلق گرفت اما روح حيواني كه در شكم ظاهر ميشود و همچنان كه انسان از هنگامي كه نطفه است احوال او تغيير و تبديل به هم ميرساند پس گاهي نطفه است و گاهي علقه وهكذا تا آنگاه كه روح به بدن تعلق ميگيرد و بعد از تعلق روح تغيير و تبديل در صورت او ظاهر نميشود و ديگر تا زنده است روح از او نميرود همچنين بايد جميع شريعتها نسخ شود و شريعت حضرت
«* چهل موعظه صفحه 208 *»
خاتمالنبيين سلام الله عليه بايد تا روز قيامت باقي بماند و بعد از آنكه حضرت پيغمبر9حضرت امير را به خلافت نصب فرمود اين طفل عالم تولد شد و نفس ناطقه انساني به اين عالم تعلق گرفت و اينجا اول مطلب و جاي بيان مسئله است و شما هم به تمامي قلب و حواس خود ملتفت باشيد و به تمامي هوش و گوش خود فرا گيريد و ملائكه بالهاي خود را از براي شما فرش ميكنند و در حديث است كه نشستن ساعتي در مجلس عالم ثواب دوازده هزار ختم قرآن در نامه عمل او و از براي او ثبت ميشود.
پس بعد از آنكه روح در بدن عالم دميده شد و آن بزرگوار به خلافت نصب شد اين عالم انسان شد همچنانكه خداوند عالم در طفل انساني رطوبات زياد قرار داده است تا اينكه آتش ادراك عقل او را نسوزاند و او بواسطه اين رطوبات نمو كند و بزرگ شود و هرگاه اين رطوبات نبود يا كمتر بود بزرگ نميشد و در همان طفوليت بواسطه شدت حرارت شعور و احساس ميسوخت پس خداوند عالم رطوبتهاي زياد در بدن اين طفل انساني و دماغ او قرار داده و بقدر سر سوزني شعور از براي او قرار داده و اين شعور از آن است كه بقدر ذرّهاي آفتاب عقل او تابيده و به حرارت همان يك ذرّه آفتاب عقل كمكم اين رطوبات دماغ و غيره ميخشكد و تمام ميشود و هرچه رطوبت كمتر شود شعور زياد ميشود و تابش آفتاب عقل افزونتر ميشود و چنانكه در موسم بهار كه اين اطفال نباتات تازه سر از خاك بيرون آوردهاند و برگهاي درختان تازه سبز شده است و آنها را تاب مقاومت آفتاب نيست خداوند عالم از حكمت بالغه خود قرار داد كه ابرها در هوا باشد و حجاب باشد ما بين آنها و آفتاب درخشان و بارانها بر اينها ببارد تا بواسطه آن حجاب ابرها و رطوبات آن بارانها اينها بزرگ شوند و نمو كنند و چون اينها بسرحدّ كمال رسيدند و بزرگ شدند آنگاه آفتاب جهانتاب بيپرده و حجاب بر ايشان ميتابد و ميوهها و ثمرات آنها را نضج داده بسرحدّ كمال ميرساند پس عرض ميكنم كه همچنين اين طفل عالم هم هرگاه آفتاب عالمتاب ولايت بيپرده و حجاب بر آن ميتابيد اين اطفال جديداسلام عالم جمله محترق شده ميسوختند و يكجا فاني
«* چهل موعظه صفحه 209 *»
ميشدند و احدي از آنها را تاب شدت حرارت آن آفتاب جهانتاب نبود زيرا كه طفل را چگونه ميتوان به تأديبات شديد كه در خور بزرگان است گرفت و با او چه ميتوان كرد طفل است و او را هنوز بنيه و شعوري نيست هرچه بكند بد و غلط و ناشايسته خواهد بود هرچه كرديم غلط و هرچه نكرديم غلط پس خداوند عالم از حكمت كامله و رحمت شامله خود رطوباتي چند در اين عالم قرار داده و آن رطوبات بخار كرده و آن بخارها بالا رفته و ميان زمين رعيت و آفتاب ولايت حجاب شد و آفتاب ولايت از پس حجاب آن ابرها و بخارها در تربيت اين عالم در تابش است و به تدريج اين رطوبات را تخفيف مينمايد و ميخشكاند و اين عالم خورده خورده بزرگ ميشود و ترقي ميكند تا چون بزرگ شود و به حدّ بلوغ برسد و زمان تابستان اين عالم در رسد و هنگام آن شود كه آفتاب جهانتاب ولايت بيپرده و حجاب جلوهگر شود و وقت آن شود كه،
نور حق بنمايد از صبح ازل | جلوهگر گردد خداي لميزل |
آنگاه حضرت امام عصر عجل اللّه تعالي فرجه ظاهر و آشكار شود و از نور رخساره انور خود عرصه اين خاكدان را روشن و منور فرمايد آنگاه است كه،
يار بيپرده از در و ديوار | درتجلي است يا اوليالابصار |
پس عرض ميشود كه چون آفتاب ولايت بقدر ذرّهاي تابش بر اين عالم كرد و اندك حرارتي در اين عالم ظاهر شد پس آن رطوبتهاي حسدها و كينهها كه در دلها و سينههاي كفار و منافقين بود بناي بخار گذارد و آن بخارها بالا رفت و به هم گرد آمد و متراكم شده ابر و حجاب شد و فضاي عالم را پر كرد و ما بين زمين رعيت و آسمان ولايت را فرا گرفت پس اول بخاري كه بالا رفت بخار ابوبكر ملعون بود كه كرد آنچه كرد و بخار آن ملعون هواي عالم را از آن صافي انداخت و اندك تاريك و غليظ نمود بعد از آن بخار عمر ملعون بود كه بالا رفت و فضا را تاريكتر كرد و بعد از آن بخار عثمان ملعون بود كه به نهايت هوا را تاريك كرد بعد از آن بخار معاويه ملعون نعوذباللّه من غضباللّه چنان هوا را تاريك كرد كه نهايت نداشته مانند شب ديجور به قسمي ظلمت
«* چهل موعظه صفحه 210 *»
او عالم را فرا گرفت كه اذا اخرج يده لم يكد يريها يعني هرگاه كسي دست خود را بيرون ميآورد نزديك بود كه دست خود را نبيند و به هيچ وجه آثاري از نور ولايت باقي نماند. پس آن ملعون فرستاد در اطراف بلاد كه هركس اولاد و ذريه پيغمبر و ساير بنيهاشم باشد به قتل رسانند و آن ملعون سلطان بود و حكم او نافذ و به اين اكتفا نكرد و فرستاد در اطراف بلاد كه هركس نام او علي يا حسن يا حسين باشد او را به قتل رسانند ملعون به اينها اكتفا نكرد و فرستاد هركس را كه به تهمت هم گويند اسم او علي يا حسن يا حسين باشد او را به قتل رسانند و فرستاد كه هركس در مدح خلفا حديثي از پيغمبر9روايت كند به او جايزهها و انعامها دهند و وظيفهها و تيولها از براي او مقرر دارند در اين وقت اين ملاّ مكتبيها و اين طلاب و اين قاضيها و اين مفتيها كه در اطراف بلاد بودند بنا كردند به حديث جعل كردن در مدح خلفا و دروغ و تهمت بر حضرت پيغمبر بستن حتي اينكه بستند در مقابل قول پيغمبر9كه فرموده است الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة يعني آن دو بزرگوار دو آقاي جوانان اهل بهشتند كه پيغمبر فرموده است ابوبكر و عمر سيدا كهول اهل الجنة يعني ابوبكر و عمر دو آقاي پيران بهشت ميباشند و آن بياعتنائيهاي آن ملعون در مجالس و محافل حضرت امام حسن7. آن بزرگوار هم مأمور به مدارا و صلح بود و صلح آن بزرگوار و صبر او را بر بياعتنائيها و بيادبيهاي معاويه نسبت به آن بزرگوار امر اندكي مشماريد. تحمل و صبر و سكوت آن بزرگوار بر اين امور اعظم از شهادت حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه است.
بعد از حضرت امام حسن حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه چون ديد كه ظلمات كفر معاويه به قسمي عالم را فرا گرفته كه نزديك است كه ديگر از علت ايجاد اثري باقي نماند و نور ولايت و نبوت و توحيد خداوند عالم بالمرّه خاموش شود پس آن بزرگوار به منادي فرمودند ندا كند بنيهاشم عازم حج شوند و خود آن بزرگوار روانه حج شده در مكه معظمه فرمودند منبري نصب كردند بر آن منبر بالا رفتند و بعضي از فضائل اميرالمؤمنين را ذكر فرمودند و از كساني كه از اصحاب پيغمبر9در آن مجلس
«* چهل موعظه صفحه 211 *»
بودند تصديق پرسيدند ايشان هم تصديق كردند. و يزيد ملعون بعد از معاويه خبيث در صدد قتل آن بزرگوار برآمد پس آن بزرگوار هم از مدينه بسوي مكه بيرون رفت و از مكه بسوي كربلا رفت و بر جان خود آن مصائب و محنتها را كه ميدانيد خريد و اگر نه اين بود كه آن بزرگوار متصدي اين امر شده بود امر ولايت و امامت بلكه نبوت و توحيد بكلي از ميان ميرفت زيرا كه آن ملاعين ظاهر امر را خوب بر مردم مشتبه كرده بودند و ظاهراً به هيچوجه امر ايشان خدشه برنميداشت چرا كه ميگفتند حضرت پيغمبر9فرموده است كه امت من اجتماع بر امر باطلي نخواهند كرد و ميگفتند امت بعد از پيغمبر9اجتماع كردند ابوبكر را خليفه كردند و او عمر را و عمر عثمان را و عثمان معاويه را و او يزيد را خليفه كرده است.
پس حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه به شهادت خود و اسيري عترت طاهره بطوري كفر و بيديني آن اخابيث را در عالم ظاهر فرمود كه بر احدي مخفي نماند چرا كه بعد از آنكه مردم ديدند و شنيدند كه كسي فرزند پيغمبر را به آن طورها كشت و اهلبيت پيغمبر را به آن طورها اسير كرد و در مجلس نامحرمان حاضر كرد و سر مقدس آن بزرگوار را در مجلس خود گذاشت و چوب بر لبهاي مبارك او زد و مشغول قمار شد و اظهار خوشحاليها و بشاشتها نمود همهكس يقين كردند كفر او و بطلان امر او را و در تفحص اين بر آمدند كه اين شخص كافر ظالم چه كسي بوده و چهكاره بوده گفتند خليفه پيغمبر از جانب معاويه گفتندمعاويه چه بوده و كه بوده گفتند از جانب عثمان خليفه پيغمبر بوده در مقام معرفت عثمان بر آمدند گفتند خليفه پيغمبر بوده از جانب عمر و در معرفت عمر شنيدند كه خليفه از جانب ابوبكر بوده و ابوبكر از جانب مردم خليفه بوده پس به عمل آن بزرگوار بطلان امور اين منافقين از آفتاب واضحتر شد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 212 *»
مجلس پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
در تفسير اين آيه شريفه سابق بر اين ايام كلام ما در شرح معني توحيد بود و خواستيم كه اسرار شهادت آن بزرگوار سلام الله عليه را از همان توحيد بيرون آوريم و در اين چند روز مقدماتي چند از براي شما ذكر كرديم تا اينكه از براي شما ظاهر شد كه خداوند عالم جلشأنه نوري آفريده است و قرار داده است كه معرفت آن نور معرفت او باشد جهالت به آن نور جهالت او باشد پس هركس آن نور را شناخت خدا را شناخته است و هركس آن نور را نشناخت خدا را نشناخته است و عرض كردم كه اين محض قراري نبود كه به زور اين قرار خداوند عالم داده باشد پس معرفتي از براي خداوند عالم نيست مگر معرفت اين نور و معرفت اين نور هم نيست مگر معرفت خداوند عالم و اينها را به تفصيل بيان كرديم و امروز تتمه همان بيان را عرض ميكنم ولكن مقدمهاي اينجا ضرور است كه عرض شود پس عرض ميشود و مطلب هم بسيار دقيق است.
عرض ميكنم ربوبيت خداوند عالم بر چند قسم است و معني ربوبيت به زبان واضح و آسان يعني پروردگاري و پرورشدادن و تربيتكردن مثلاً زيد شخصي است و اسبي را تربيت ميكند و تربيتكردن او شغل و عمل اوست و خود زيد غير از تربيت است و قبل از آنكه اسبي باشد و زيد آن را تربيت نمايد زيد بود ولكن پرورشدهنده و
«* چهل موعظه صفحه 213 *»
صفت پرورشدهندگي از براي او حاصل نبود پس گاهي اين صفت از براي زيد ثابت است و گاهي ثابت نيست و اما خود زيد هميشه و در همه احوال ثابت و باقي است همچنين خداوند عالم قبل از خلقت خلق ربوبيتي از براي او نبود زيرا كه تا كسي نباشد كه تربيت شود معني ربوبيت حاصل نخواهد بود و ربوبيت خدا ظاهر نخواهد شد و بعد از آنكه خلق را خلق فرمود آنگاه صفت ربوبيت او ظاهر شد و اسم رب از براي او پيدا شد. مثلي ديگر از براي عوام هرگاه شخصي باشد و در دست او چوبي نباشد و آن شخص چوبي نتراشد و عصايي نسازد به او نخواهند گفت چوبساز و چوبتراش و عصاساز ولكن بعد از آنكه چوبي در دست او باشد و او آن چوب را تراشيد و عصا ساخت آنگاه به او گفته ميشود چوبتراش و عصاساز همچنين خداوند عالم قبل از خلق تربيتكننده نبود و بعد از آنكه خلق را آفريد از براي او گفته شد ربّ و مربي پس فهميديد كه صفت ربوبيت خدا غير از خداست و ربوبيت و خلق با هم پيدا ميشوند مثل باغباني كه تا باغي نباشد و او آن باغ را تربيت نكند و باغباني ننمايد باغبان نخواهد بود و چون باغي باشد و او متوجه شود صفت باغباني و اسم باغباني از براي او حاصل ميشود. مثلي ديگر هرگاه گوسفندي باشد و كسي پروار نمايد و تربيت نمايد پرواركننده به او ميگويند و قبل از آنكه شخص گوسفندي داشته باشد و تربيت نمايد پرورشدهنده گوسفند و پرواركننده كسي به او نخواهد گفت پس اين دو امر با هم حاصل ميشود و اما آن شخص صاحب پيش از گوسفند هم بود.
همچنين ذات خداوند عالم هميشه بوده است و خواهد بود ولكن او ربالعالمين است وقتي كه عالمها را آفريده و قبل از آفريدن عالمها اين صفت و اين اسم از براي او نبود پس ربوبيت خداوند عالم گاهي هست و گاهي نيست پس معلوم است كه ربوبيت غير از خداست و ربوبيت حادث و مخلوق خداست و شما ميدانيد كه خداوند عالم از ادراك اين خلق پنهان است چشم كسي او را نميبيند و فهم و شعور كسي او را ادراك نميكند حتي حضرت پيغمبر9ولكن بعد از آنكه خداوند عالم
«* چهل موعظه صفحه 214 *»
خواست خود را از براي اين خلق ظاهر نمايد و آنها او را بشناسند نوري آفريد و آن را در ميان مردم قرار داد و مقرر فرمود كه هركس او را بشناسد خدا را شناخته باشد و هركس آن را نشناسد خدا را نشناخته باشد و چون آن نور اول مخلوقات خداوند عالم بود و نزديكتر ايشان به مقام قرب خداوند عالم بود لهذا در نهايت لطافت و صفا و درخشندگي و لمعان و بهاء بود به هيأتي كه چشم خلايق را طاقت مشاهده او نبود و اگر كسي ميخواست نظر به آن نمايد ديده او كور ميشد بلكه وجود او محترق و فاني ميشد لهذا خداوند از براي آن نور آينهاي خلق فرمود و مقرر فرمود كه آن نور مقدس عكس رخساره منور خود را در آن آينه جلوهگر نمايد
آينه گيرد براي طوطيان | از پس آئينه بگشايد زبان |
تا اينكه ديده خلق را تاب مشاهده جمال انور او ممكن باشد مثل عكس آفتاب در آينه كه شما را نظر كردن به خود آفتاب ممكن نيست ولي چون در قلب آينه جلوهگر شود شما را مشاهده آن عكس ممكن است مثلي ديگر هرگاه آتش بسيار شديدي باشد ممكن نيست كه شما نظر به آن آتش نماييد لكن هرگاه پرده كرباسي بر چشم خود بگيريد آنگاه از پس حجاب آن كرباس ميتوان به آن آتش نظركرد و سبب آن است كه چون آن كرباس خود تاريك است نور آتش را اندك تاريك مينمايد. باز مثلي ديگر، شما هرگاه خواسته باشيد نظر به آفتاب كنيد دست خود را بر بالاي چشم خود گرفته آنگاه نظر ميكنيد و اگر آن سايه دست بر روي چشم نيفتد نميتوان نظر كرد و همه اوضاع عالم به همين سياق است چنانكه هرگاه آب بسيار گرمي باشد ممكن نيست داخل شد در آن آب اما هرگاه قدري آب سرد داخل آن كني آنگاه داخل شدن آن آب ممكن خواهد بود همچنين نور خالص هم مثل آب بسيار گرم است پس بايد قدري صفا و تلألؤ آن نور كمتر شود تا مشاهده آن ممكن شود حالا خداوند عالم هم همينطور تدبير نموده است پس چون آن نور مقدس را آنقدر لمعان و برق و تلألؤ و درخشندگي بود كه خلايق را طاقت ديدار آن نبود پس از براي آن نور آينه و حجاب قرار داد آنگاه
«* چهل موعظه صفحه 215 *»
اين خلق از پس آينه و حجاب، آن نور را ديدند و سخن او را شنيدند چنانكه فانوسي بر روي چراغ قرار ميدهند و اهل خانه از پس حجاب آن فانوس از نور آن چراغ بهرهور ميشوند و هرگاه خداوند عالم اين فانوس را قرار نداده بود يكباره چشمهاي خلايق كور ميشد و از مشاهده جمال جهان آراي آن نور مقدس نوميد و محروم ميشدند چنانكه حديث است ان للّه سبعين الف حجاب من نور و ظلمة لوكشف واحد منها لاحرقت سبحات وجهه ما انتهي اليه نظره من خلقه يعني از براي خداوند عالم است هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت كه هرگاه يكي از آن حجابها برداشته شود هرآينه انوار رخساره خدا خواهد سوزانيد از خلق خدا آنقدر كه چشم كار كند.
و اگر كسي گويد من معرفت خدا را از غير وساطت آن بزرگوار ميخواهم حالا ديگر از تشيع بيرون ميرود و چگونه ميشود كه به نور خداوند عالم برسد و حال آنكه خداوند عالم از براي نور خود جلوهگاهي جز ذات مقدس آن بزرگوار قرار نداده است و نميشود كه كسي بخواهد معرفت خدا را از غير از آن بزرگواران، مگر كسي كه معانده با خدا و رسول ميكند چراغ يكي است و بيش نيست و گرداگرد او را اين فانوسها فرا گرفته است و از براي اين فانوسها رخنه و سوراخي نيست و گرداگرد آن فانوس سفيد را آن فانوس زرد بطوري فرا گرفته است كه از براي احدي ممكن نيست نظر كردن به آن فانوس سفيد مگر از پس آن فانوس زرد و گرداگرد آن فانوس زرد را فانوس سبز بطوري فرا گرفته است كه ممكن نيست ديدن آن فانوس زرد مگر از پس اين فانوس سبز زيرا كه با بزرگان شيعه ديگر كسي نيست و بالاتر از ايشان كسي ما بين ايشان و انبياء نيست ناخن نميتوان بند كرد زيرا كه نميشود واسطه و بزرگتر نباشد يا قائل به بزرگتر هستي يا نه اگر نيستي كه بديهي است كه ممكن نيست و بيواسطه و بزرگتر امر عالم را انتظامي نيست يا قائل به بزرگتر هستي پس بايد يا تو خود بزرگتر باشي يا ديگري بايد باشد پس اگر ميبيني كه تو خود آن بزرگتر و واسطه و آن فانوس سبز هستي پس بسيار خوب و الا چارهاي جز اين نيست كه آن نور مقدس را از اين فانوس سبز ببيني زيرا كه
«* چهل موعظه صفحه 216 *»
خداوند عالم اين فانوس را آينه ظهور نور خود قرار داده پس چون معلوم شد كه واسطگان و بزرگان فاصله ميباشند ما بين تو و آن فانوس زرد پس بايد دايم چشم تو به ايشان باشد تا تو را ممكن باشد نظر كردن به آن نور كه در اندرون اين فانوسها است پس ديگر كجا ميروي و آن نور را از كجا و از كه ميجويي پس معلوم شد كه شيعيان كامل گرداگرد آن فانوس زرد را گرفتهاند و ساير شيعيان ضعيف در بيرون اين فانوس سبز ميباشند و ايشان نميتوانند كه اين فانوس سبز را بدرند و از آن درگذرند و بيحجاب مشاهده آن فانوس زرد نمايند پس معلوم شد كه اين بزرگان فاصله ميباشند ما بين آن فانوس زرد و ضعفاء شيعه و ساير رعيت و اگر ايشان نبودند هرآينه چشمهاي ضعيفان كور ميشد نشنيدهايد كه لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لكفر يعني اگر ابوذر ميدانست آنچه را كه در دل سلمان است هرآينه كافر ميشد و چون كافر ميشد ميسوخت پس معلوم شد كه در قلب سلمان نوري است كه ابوذر را طاقت مشاهده آن نيست. پس به اين برهانهاي لطيف و شريف واضح شد كه واسطگاني چند هستند كه ممكن نيست معرفت نور خدا و پيغمبر و ائمه و انبياء سلام الله عليهم مگر بواسطه ايشان و هركس از اين معني ابا و سركشي نمايد از كبر و حسد او خواهد بود و بس است از براي او كه خود را از خير ابدي و سعادت سرمدي محروم كرده است.
به هر حال كلام از اينجا كشيد كه ممكن نيست مشاهده آن نور مقدس مگر از پس پردهها و حجابها و حضرت صادق سلام الله عليه فرمود العبودية جوهرة كنهها الربوبية يعني بندگي و عبوديت خداوند عالم جوهري است كه كنه آن و مغز آن ربوبيت خداوند عالم است و عبوديت خداوند عالم همين فانوسهاست و آن نور مقدس كه در اندرون آن فانوس است همان است ربوبيت خداوند عالم در حديث قدسي فرمود ياابن آدم انا رب اقول للشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك مثلي تقول للشيء كن فيكون يعني اي پسر آدم من پروردگاري هستم كه به هر چيزي بگويم بشو ميشود تو هم اطاعت كن مرا در آنچه كه تو را به آن امر ميكنم تا تو را مثل
«* چهل موعظه صفحه 217 *»
خود قرار دهم كه به هرچه گويي بشو بشود. پس نظر كن كه اين فانوسها چون لطيف و نازك شدند چگونه آن نور مقدس از پس حجاب آنها ظاهر و درخشان است نهايت به آن صفا و لطافت نيست حضرت صادق7 ميفرمايد تجلي لها فاشرقت و طالعها فتلألأت فالقي في هويتها مثاله و اظهر عنها افعاله يعني تجلي كرد آن نور مقدس از براي آنها پس درخشان و رخشان شدند و تابيد و درخشيد آن نور مقدس بر آنها پس با لمعان و تلألؤ شدند پس آن نور مقدس القا فرمود در وجود آنها عكس و مثال خود را و ظاهر نمود از آنها افعال خود را و حاصل معني آنكه آن چراغ اول نور خود را انداخت در اين فانوسها و از اين فانوسها ظاهر كرد افعال و صفات خود را پس اين فانوسها رخشان و درخشانند مثل چراغ و گرمند مثل چراغ و زردند مثل چراغ و نور بخشند مثل چراغ ولي چون چراغ پنهان شد و از نظرهاي خلايق برتر شد اين فانوسها ظاهر شدند و انوار او را در ميان خلق آشكار كردند حضرت امير سلام الله عليه در خطبه غديريه فرمود در وصف حضرت پيغمبر صلي الله عليه وآله اقامه مقامه في ساير عوالمه في الأداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتمثّله غوامض الظنون في الاسرار يعني چون چشمها و ديدههاي خلايق ادراك خداوند عالم را نمينمودند و فكرها و خاطرههاي ايشان به او نميرسيد و آن قوهها و حواسهاي باطني لطيف غامض ايشان آن را ممثّل نميتوانست كرد لهذا خداوند عالم آن بزرگوار را قائم مقام خود قرار داد در جميع عالمهاي خود كه ادا نمايد به خلق او جميع مايحتاج ايشان را پس از اين جهت ديدار ايشان ديدار خداست و زيارت ايشان زيارت خداست و محبت ايشان محبت خدا فرمود در حديثي من لم يقدر انيصلنا فليصل صالحي اخوانه يكتب له ثواب صلتنا و من لميقدر ان يزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا يعني هركس استطاعت نداشته باشد كه از براي ما پيشكشي و صله آورد پس آن پيشكشي و صله را به برادران صالح خود نمايد كه ثواب پيشكشي ما از براي او نوشته ميشود و هركس او را ممكن نشود كه زيارت ما نمايد پس زيارت نمايد يكي از برادران صالح خود را كه
«* چهل موعظه صفحه 218 *»
ثواب زيارت ما از براي او نوشته ميشود و برادران صالح يعني يكي از شيعيان. فرمود من زار عبدالعظيم بري كمن زار الحسين بكربلا يعني هركس زيارت كند عبدالعظيم را در ري مانند كسي است كه زيارت كرده است حسين7 را در كربلا فرمود من زار الحسين بكربلا كان كمن زار اللّه في عرشه يعني هر كس زيارت كند حسين را در كربلا مانند كسي است كه زيارت كرده است خدا را در عرش او و فرمود قلب المؤمن عرش الرحمن يعني دل بنده مؤمن عرش خداوند رحمن است پس زيارت مؤمن زيارت خداست چنانچه در حديث ميفرمايد هركس زيارت كند برادر مؤمن خود را خداوند عالم ميفرمايد اياي زرت و ثوابك علي يعني مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است. پس ميگوييم كه جميع معاملات با چراغ همه همان معاملات با فانوس است و جميع معاملاتي كه با فانوس و اعمالي كه نسبت به فانوس به عمل ميآيد همان معامله است با چراغ آيا نشنيدهايد كه در حديث قدسي ميفرمايد من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني الي الحرب يعني هركس دوستي از دوستان مرا اذيت كند پس به تحقيق كه در ميدان جنگ من آمده است و مرا به جنگ خود خوانده است پس نظر كن كه اذيت مؤمن اذيت و احسان و اكرام او احسان و اكرام خداست و دوستي او دوستي خدا و دشمني او دشمني خداست و زيارت او زيارت خدا و مهاجرت از او مهاجرت از خداست و مسرور كردن او مسرور كردن خداست آيا نشنيدهايد كه حضرت پيغمبر9فرمود من سرّ مؤمناً فقد سرّني و من سرّني فقد سرّاللّه يعني هركس مؤمني را شاد كند پس به تحقيق مرا شاد كرده است و در حديث ديگر است كه هر كس ردّ كند بر مؤمن يا طعن درباره او زند پس در نطفه او خلل است و او شرك شيطان است و در حديث ديگر ميفرمايد فاذا حكم بحكم فلميقبل منه فكأنما بحكم اللّه استخف و علينا ردّ و هو علي حدّ الشرك باللّه يعني هرگاه مؤمن حكم كند به حكمي و از او قبول نكنند پس چنان است كه حكم خدا را خوار و سبك شمرده است و بر ما ردّ كرده است و اين در حدّ شرك به خداوند عالم است و سبب اينست كه اين بزرگواران همان آينه سبز و
«* چهل موعظه صفحه 219 *»
فانوس سبز ميباشند و آن چراغ تابانِ نور خداوند عالم نيست مگر در ايشان. سبحاناللّه! اگر عكس آفتاب در آينههاي صافي پيدا نباشد پس از ديوار تار و تاريك پيدا خواهد بود؟ و چه چيز لطيفتر و صافيتر از قلوب شيعيان و هرگاه كسي بگويد كه آسمان مثلاً لطيفتر است عرض ميشود كه در آيات بسيار است كه خداوند عالم ميفرمايد كه آفتاب و ماه و ستارگان و جميع آسمان و زمين را مسخّر كرده است از براي انسان و همه اينها و ساير نباتات و جمادات و حيوانات را در تحت رتبه انسان قرار داده است و در ميان انسان آيا يهود عمده است و خداوند عالم از ايشان ظاهر و آشكار است يا از نصاري ظاهر است يا از مجوس ظاهر است يا از ساير كفار و مشركين ظاهر است يا از اهل باطل و كساني كه انكار فضائل مينمايند و حكم به غير ماانزل اللّه ميكنند و رشوه ميخورند پس از كجا نور خداوند عالم ظاهر است مگر از جبهه دوستان و شيعيان آلمحمد سلام الله عليهم پس جميع نسبتها و اضافهها كه به خداوند عالم داده ميشود بر آن بزرگواران داده ميشود واللّه محروم شد هركس محروم شد و فايز و رستگار شد هركس كه رستگار شد و نهايت تعجب از جماعتي كه ظلمات را بر نور اختيار ميكنند و فسقهاي علانيه را بر تقوي ترجيح ميدهند حضرت صادق7 مكرر اين ابيات را ميخواندند
علم المحجة واضح لمريده |
و اري القلوب عن المحجة في عمي |
|
و لقد عجبت لهالك و نجاته |
موجودة و لقد عجبت لمن نجي |
يعني علم راه هدايت واضح و روشن است از براي هركس كه طالب راه حق باشد ولكن ميبينم دلها را كه از ديدن راه حق كور است تعجب ميكنم از كساني كه هلاك ميشوند و حال آنكه نجات ايشان موجود است و باز تعجب ميكنم از كساني كه نجات مييابند. به هرحال كلام در اين بود كه فانوس اگر لطيف و نازك نباشد حكايت نور چراغ را نميكند و آن نور اندروني را آشكار نمينمايد پس هرگاه فانوس از آجر يا مس باشد ديگر نور چراغ اصلاً بروز نخواهد داشت آجر خودنماست نه غيرنما به زبان فصيح
«* چهل موعظه صفحه 220 *»
ميگويد من چهارگوشهام و من زردم و كثيف و غليظ و من چنين و چنانم و جز من ديگر كسي نيست و آينه صافي به زبان فصيح ميگويد كه جز آفتاب جهانتاب كسي نيست و او زرد است و او گرم است و او گرد است و او نور بخشنده و درخشان و رخشان است و همچنين جميع صفات آفتاب را به زبان فصيح بيان ميكند.
و بعد از آنكه خداوند عالم خواست نور توحيد را ظاهر نمايد پس اول فانوسي را كه بر آن قرار داد حضرت پيغمبر و ائمه بود: و از براي آن بزرگواران صفاتي چند است كه هريك از آن صفات از يكي از ائمه ظاهر ميشود چنانكه صفت اصطفاء از خود آن بزرگوار جلوه كرده است اگرچه همه آن بزرگواران مصطفي هستند ولي آنطور كه اين صفت از آن بزرگوار جلوه كرده است از آن باقي جلوه نكرده است و آن باقي در اين صفت تابع آن بزرگوار ميباشند و اصطفاي ايشان فرع اصطفاي آن بزرگوار است و صفت ارتضاي آن بزرگوار از حضرت امير سلام الله عليه جلوه كرده است به اين معني كه اين صفت از آن باقي ديگر به اينطور جلوه نكرده است و آن باقي در صفت ارتضاء تابع آن بزرگوار ميباشند و صفت اجتباء از حضرت امام حسن7 جلوه كرده است و همچنين هريك از آن بزرگواران مظهر صفتي از صفات حضرت پيغمبر9ميباشند و آن باقي ديگر در آن صفت خاص همه تابع آن يك امام ميباشند. پس عرض ميشود كه از جمله صفات حضرت پيغمبر9 شهادت و عبوديت است و مظهر اين صفت آن بزرگوار حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه است پس اين صفت آن بزرگوار بطوري كه از حضرت سيّدالشّهداء صلوات الله عليه جلوه كرده است از باقي آن بزرگواران جلوه نكرده است اگرچه همه ايشان شهيد ميباشند ولي شهادت آن بزرگواران تابع شهادت آن بزرگوار و فرع عبوديت آن حضرت است حتي شهادت و عبوديت حضرت پيغمبر9هم فرع شهادت و عبوديت آن بزرگوار است پس آن بزرگوار است سيّدالشّهداء و ابوعبداللّه يعني پدر بنده خدا و همه پيغمبران و اوصياء و اولياء و مؤمنين شهداء خدا و بندگان خدا ميباشند و آن بزرگوار آقا و پدر همه آنهاست
«* چهل موعظه صفحه 221 *»
و پيغمبر هم شاهد و شهيد است و هم عبداللّه است چنانكه در قرآن ميفرمايد و جئنا بك علي هؤلاء شهيداً و ميفرمايد انّا ارسلناك شاهداً و ميفرمايد لمّا قام عبداللّه و ميفرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده و ميفرمايد سبحان الذي اسري بعبده ليلاً پس حضرت پيغمبر9 در اين صفت شهادت و عبوديت فرع سيّدالشّهداء است7 كه آن بزرگوار ميفرمايد حسين مني و انا من حسين يعني حسين جزء من است و تابع من است يعني در اصطفاء و من تابع و جزء حسينم يعني در شهادت و عبوديت.
پس عرض ميكنم كه چون مناسب مقام عبوديت ربوبيت است و چون عبوديت از براي خداوند عالم آن طور كه از آن بزرگوار جلوه كرد از ديگري جلوه نكرد پس بايد آن بزرگوار چنان آقا و سيدي باشد كه در تمام ملك از آن بزرگوار آقاتري نباشد چنانكه پيغمبر9فرمود الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة يعني حسن و حسين دو آقاي جوانان بهشت ميباشند و از جوانان اهل بهشت است خود حضرت پيغمبر و حضرت امير8 پس چون ربوبيت خداوند عالم ظاهر نميشود مگر در عبوديت و آن عبوديت آن طور كه بايسته و شايسته است از آن بزرگوار بروز كرد و آن بزرگوار پاي خود را در مقامي گذارد كه احدي را ممكن نبود رسيدن به آن مقام و معني بنده را هم بايد دانست معني بنده آن نيست كه آب و جارو كند بلكه آنست كه در نزد مولا و آقاي خود خاضع و خاشع باشد و مطيع و منقاد باشد و ذليل و تسليم كننده امر مولا باشد بطوري كه سر تا پا خود را پنهان و فاني كند و آقا را ظاهر و آشكار كند پس آجر كه ميگويد من زرد و چهار گوشهام و چنين و چنانم و ديگري جز من نيست بندگي و عبوديتي در نزد آفتاب جهانتاب نكرده است و اما آينه به زبان فصيح ميگويد كه آفتاب جهانتاب زرد است و گرم است و گرد است و رخشان و درخشان است و چنين و چنان است و چيزي جز او نيست و آينه بكلي خود را فاني كرده و از براي خود اثري نگذاشته و سر تا پا جمال تو را نشان ميدهد
«* چهل موعظه صفحه 222 *»
ز بس بستم خيال تو تو گشتم پاي تا سر من | تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته |
پس آن آينه است بنده جمال و عبوديت كرده است از براي رخساره تو و مطيع و منقاد و خاضع و خاشع شده است از براي تو چگونه اطاعت و انقيادي و مذلت و تسليمي كه متحرك است به حركت تو و ساكن است به سكون تو و ايستاده است به ايستادن تو و نشسته است به نشستن تو و هيچ رأيي از پيش خود ندارد پس آينه در عبوديت و بندگي قائم است پس چون آينه اينطور خود را در تو فاني كرد و به اينطور از براي تو عبوديت كرد پس تو هم آن را مظهر جمال و جلوهگر رخساره خود قرار دادي و جميع رنگ و شكل و حركت و سكون خود را از او ظاهر نمودي پس چون از براي خداوند عالم هم بندهاي خاضعتر و خاشعتر از حضرت سيّدالشّهداء صلوات الله عليه نبود و كسي چون آن بزرگوار از براي خداوند عبوديت و بندگي نكرد پس خداوند عالم هم آن بزرگوار را آينه صفات و اسماء خود قرار داد و جميع افعال و صفات خود را از او آشكار نمود و آن بزرگوار را مظهر ربوبيت خود قرار داد و جميع اسرار ربوبيت خود را به آن بزرگوار عنايت فرمود.
پس عرض ميشود كه يكي از اسرار ربوبيت كه خداوند عالم به آن بزرگوار كرامت فرموده است اينست كه هر روزي و هر شبي و ساعتي كه شرافتي داشته و منسوب و مخصوص خداوند عالم بوده است مخصوص به آن بزرگوار كرده است پس در جميع ايام و ليالي متبركه زيارت آن بزرگوار را مستحب كرده است غريب اينكه در روز عيد غدير حضرت امير7 به خلافت نصب شده است زيارت سيّدالشّهداء7مستحب است در روز هفدهم ربيع الاول ولادت با سعادت حضرت پيغمبر است زيارت حضرت سيّدالشّهداء مستحب است و همچنين در ساير اعياد و جمعه و ليالي قدر و نيمه شعبان و رجب كه ظهور امري از خداوند عالم در اين ايام بوده و نسبتي به خداوند عالم داشته زيارت آن بزرگوار مستحب است چرا كه در هريك از اين اوقات
«* چهل موعظه صفحه 223 *»
مقام سلام خداوند عالم است و هنگامي است كه خداوند بايد به سلام بنشيند پس آن مقام سلام خود را خداوند عالم به آن بزرگوار عنايت فرموده است و زيارت او را مستحب كرده است و اين نيست مگر اينكه نور ربوبيت خداوند عالم از آن بزرگوار ظاهر و آشكار شده است و نيست اين ظهور نور ربوبيت مگر از شدت عبوديت آن بزرگوار و از نهايت خضوع او در نزد عظمت خداوند عالم.
و ديگر از آنچه خداوند عالم به آن بزرگوار عنايت فرموده است آنكه نه نفر از ائمه اطهار را از صلب او قرار داده است و اين كم امري نيست اين مقام از براي پيغمبر و ائمه طاهرين نيست و اين نيست مگر به جهت عبوديت آن بزرگوار عجايب است امر آن بزرگوار اعجب عجايب در دعا ميخواني يا من اسمه دواء و ذكره شفاء يعني اي كسي كه اسم او درمان هر دردي است و ذكر او شفاي هر مرض و بلائي و اين هر دو را خداوند عالم در تربت مقدس او قرار داده است و ميفرمايد و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين يعني فرو ميفرستيم ما از قرآن آنچه را كه شفا و رحمت است از براي مؤمنين خداوند عالم قرآن را در تربت او قرار داده و همين خاك كربلاست اسم خداوند عالم كه درمان هر دردي است و ذكر خداوند كه شفاي هر دردي است.
و ديگر قبه مطهره آن بزرگوار را خداوند عالم درگاه و باب خود قرار داده و استجابت دعاي هركس را در تحت قبه مقدسه او قرار داده زيرا كه آن بزرگوار عبداللّه اعظم است كه بزرگتر از او عبدي در تمام ملك خدا نيست لهذا مظهر ربوبيت خدا شده است و عرض كردم كه منتهاي ذلت و خضوع و عبوديت وقتي است كه خودنمايي نباشد و آن بزرگوار بعد از آنكه ديد ظهور امر نبوت و توحيد موقوف است بر آن مصيبتها و محنتها و آن قسم شهادت پس همه را بر جان خود خريد و صبر بر اسيري اهلبيت خود نمود و مپندار كه بعد از شهادت آن بزرگوار اسيري اهلبيت خود را نميديدند واللّه آن بزرگوار در همه آن احوال حاضر و ناظر بود و اگر بعد از شهادت آن بزرگوار ميخواست كه آن ظالمان و كافران را نيست و فاني و هلاك نمايد به محض
«* چهل موعظه صفحه 224 *»
اراده او كلاًّ هلاك ميشدند ولي چون آن بزرگوار ظهور امر خداوند عالم را در اين امور ميدانست در همه اين احوال و بر همه آن محنتها صبر نمود و آن بزرگوار همه جا با اهلبيت خود بود كه آنها را به كوفه و شام بردند و حضرت امام زينالعابدين7فرمودند چون ما را به شام ميبردند مرا بر شتر لنگي سوار كرده بودند و سر مبارك پدرم با من بود و زنان ما را بر شتران سوار كرده بودند و از عقب من ميآوردند و اطراف ما را اشرار و كفار گرفته بودند و هرگاه يكي از ما گريه ميكرد نيزه بر سر او ميزدند و به اين كيفيت آن بزرگواران را وارد شام نمودند و فرمودند چون داخل شام شديم منادي ندا كرد كه اينهايند اسيران اهلبيت. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 225 *»
مجلس ششم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
در تفسير اين آيه شريفه كلام ما در معني توحيد بود و خواستيم كه امر مصيبت سيّدالشّهداء7 را و مسائل مصيبت و اسرار شهادت آن بزرگوار را از مقام توحيد و مسائل توحيد بيرون آوريم. ديروز عرض كردم كه ربوبيت خداوند عالم ظاهر نميشود مگر در بندگان مخلص او پس اگر چنين بندگان يافت شوند ربوبيت ظاهر خواهد شد و الا ربوبيت خداوند عالم ظهوري نخواهد داشت از اين جهت حضرت صادق7فرمود العبودية جوهرة كنهها الربوبية يعني عبوديت جوهري است كه كنه آن ربوبيت است پس ربوبيت باطن عبوديت است و عبوديت ظاهر ربوبيت پس اگر ربوبيت نبود عبوديت موجود نبود و اگر عبوديت نبود ربوبيت را ظهور و بروزي نبود مانند چراغ و فانوس پس فانوس ظاهر چراغ است و چراغ باطن فانوس پس اگر چراغ نبود فانوس را روشني و نوري نبود و اگر فانوس نبود چراغ را ظهور و بروزي نبود پس مقام فانوس مقام عبوديت است و مقام چراغ مقام ربوبيت مانند آفتاب و آينه كه مقام آينه مقام بندگي و عبوديت است و مقام آفتاب جهانتاب مقام ربوبيت، آينه ظاهر آفتاب است و آفتاب باطن آينه، بيآينه آفتاب را بروز و ظهوري نيست و بيآفتاب آينه را روشني و نوري نِي و از اين جهت ائمه: ظاهر خداوند عالم شدند فرمود اما المعاني فنحن معانيه و
«* چهل موعظه صفحه 226 *»
ظاهره فيكم اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده يعني اما معاني خدا پس ماييم معنيهاي خدا و ظاهر خدا در ميان شما اختراع كرده است ما را از نور ذات خود و مفوض فرموده است بما امور بندگان خود را پس آن بزرگوارانند تجلي خداوند عالم و ظاهر خداوند عالم و اوست باطن و در دعاست كه ميخواني چون دست بندگان از دامن خداوند عالم كوتاه و قاصر است پس بايد متمسك به دامان آن بزرگواران شوند زيرا كه دامان ايشان دامان خداست و ملاقات ايشان ملاقات خدا پس آن بزرگوارانند اول ظاهر خداوند عالم و چون ديروز مطلبي گفتم و بعضي درست نفهميدند و سؤال كردند همان مطلب را امروز مكرر عرض كنم.
پس همان مطلب را عرض ميكنم ديروز بعضي وحشت كردهاند و بر ايشان سخت و بزرگ آمده است كه من گفتم حضرت ابوعبداللّه7 اصل است در مقام عبوديت و شهادت و حضرت پيغمبر9فرع آن بزرگوار است و حال آنكه حضرت پيغمبر9در هر صفت خير و كمال بايد بالاتر و فوق ساير ائمه باشد پس چگونه ميشود كه در بعضي صفات تابع و فرع سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه باشد لهذا در رفع وحشت ايشان و شرح اين مسأله عرض ميكنم كه اولاً اين را بدانيد كه اين چهارده نفس مقدس يك نور و يك طينت و يك حقيقت ميباشند و هرگاه از براي كسي دو چشم باشد و چشم راست او بيشتر و بهتر از چشم چپ او ببيند نقص صاحب چشم نيست و چشم راست را بر صاحب چشم فضيلتي حاصل نميشود پس آن بزرگواران هم يك نور و يك شخص ميباشند كه به چهارده صورت ظاهر شدهاند و اگرخواسته باشند به هزار صورت ميتوانند ظاهر شد حضرت امير سلام الله عليه ميفرمايد انا الذي اتقلّب في الصور كيف اشاء يعني منم آن كسي كه در هر صورت ظاهر ميشوم به هرطور كه خواسته باشم و فرمود انا محمّد و محمّد انا يعني من محمّدم و محمّد من است و فرمود اولنا محمّد و آخرنا محمّد و اوسطنا محمّد و كلنا محمّد يعني اول ما محمّد است و آخر ما محمّد است و وسط ما محمّد است و همه ما محمّديم9و در
«* چهل موعظه صفحه 227 *»
حديث جابر حضرت علي بن الحسين7 به صورت و هيأت حضرت باقر شدند و حضرت باقر به صورت و هيأت پدر بزرگوار خود شدند آيا نميبينيد شما كه ابريشم يك چيز است تافته ميشود قَصَب ميشود لنگ ميشود صد چيز ديگر ميشود و همه همان ابريشم است كه به اين صورتها ظاهر ميشود و به اين شكلها جلوه ميكند همچنين آن بزرگواران يك حقيقت ميباشند كه به اين صورتها ظاهر شدهاند اگر بگويم يزيد حضرت پيغمبر را شهيد كرده است و بر بدن او اسب دوانيده راست عرض كردهام و همچنين نسبت به هر يك از ائمه و اگر حكيم خواسته باشد كه جميع مصائب سيّدالشّهداء و اسيري عترت طاهره آن حضرت را در شأن حضرت رضا7 ذكر كند ميتواند و صحيح گفته است ولكن امثال اين امور شأن حكيم است و به غير از حكيم كسي نميتواند اين مطلب را بيان و شرح نمايد.
پس عرض ميكنم كه جميع آن بزرگواران يك نور و يك حقيقت ميباشند و در زيارت جامعه ميخواني اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض يعني شهادت ميدهم كه ارواح شما و نور شما و طينت شما يكي است طاهر و طيب است بعضي از آن جزؤ بعضي ديگر است و اين فقره اقتباس از قرآن شده است كه ميفرمايد ان اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آل ابرهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض پس آن بزرگواران يك نفر ميباشند ولكن به حسب اختلاف لباسهاي متعدد كه به حسب مصلحت هر زماني و مكاني لباسي به خود برگرفته است اسمهاي متعدد از براي ايشان حاصل شد چنانكه هرگاه شخصي هر روز از ايام هفته يك لباسي درپوشيد پس در جمعه لباس سفيد پوشيد و در شنبه لباس زردي و در يكشنبه لباس سرخي وهكذا پس اين شخص بواسطه اين اختلاف و تعدد اين لباسها خود او متعدد نميشود و همان يك نفر كه بوده بيشتر نخواهد شد آيا نشنيدهايد كه حضرت امير7در يكشب در چهل مكان جلوه فرمودند و به ضيافت بودند و در جنگ با معاويه از عقب هفده دسته لشكر، آن بزرگوار بود و در عقب هر
«* چهل موعظه صفحه 228 *»
دسته عليحده با ايشان جنگ ميكرد و در قرآن ميفرمايد يريك حين تقوم و تقلّبك في الساجدين يعني خداوند عالم ميبيند تو را در هنگامي كه برخيزي و قائم شوي و ميبيند تقلب و حال به حال شدن تو را در خاضعين و ساجدين و ساجدين ائمهاند:و حضرت پيغمبر9متقلب در ايشان و جلوهكننده از ايشان و حضرت امير7ميفرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نحن نذر كل اوان و زمان يعني ماييم نذيران اول و ماييم نذيران هر عصر و زمان پس محمّد بن عبداللّه است صلوات اللّه عليه و آله در هر عصري كه به نفس نفيس خود داعي بسوي خداوند است و آن بزرگوار است كه به هر شكلي كه خواسته است در هر عصري جلوه فرموده و چون آن بزرگواران يك حقيقت ميباشند و در همه جا همان حضرت پيغمبر9است كه ظاهر است پس محمدي كه در شكل حسيني ظاهر است اكمل است در شهادت و عبوديت از آن مظهرها و محمدي كه در صورت علوي ظاهر است اكمل است در ارتضا از آن مظهرهاي ديگر و همچنين در هريك از اين چهارده آينه صفتي از اوصاف اين بزرگوار بيشتر از ساير اوصاف ديگر ظاهر است پس از اين لازم نيامد كه آن بزرگوار تابع سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه باشد و مقام او تحت رتبه او باشد مگر حسين كسي و يا چيزي جز محمّد هست خود همان بزرگوار است چگونه كسي خودش تحت مقام خودش ميشود يا فوق رتبه خودش ميشود مثلاً از براي شما جسمي است و شما جلوه كردهايد در عالم اجسام و به لباس جسماني بيرون آمدهايد و از براي اين جسم شما اعضا و جوارحي است و در هريك از اعضا صفتي از شما بروز كرده است به نحو كمال مثلاً در دست شما دستي بروز كرده است و اين صفت در پا نيست و در پا صفتي ديگر و در چشم و گوش و زبان و ساير اعضا هريك صفتي ديگر و هريك در آن صفت خود كامل ميباشند و باقي اعضا در آن يك صفت تابع آن عضو ميباشند چنانكه در بينايي همه تابع چشمند و در دادن و گرفتن همه تابع دست و در آمد و رفت و از جايي به جايي شدن همه تابع پا وهكذا حالا لازم نيامد كه چشم شما يا دست شما يا پاي
«* چهل موعظه صفحه 229 *»
شما فوق شما باشد و شما تحت رتبه اين اعضا باشيد بلكه جميع اين اعضا اعضاي شماست و جميع صفات و كمالاتي كه هريك دارد كمالات شماست پس جميع صفات و كمالاتي كه در آن چهارده نفس مقدس بود همه كمالات همان يك حقيقت محمديه بود9و تمام آن چهارده نفس مقدس اعضا و جوارح آن بزرگوار و آينهها و جلوهگاههاي ظهور و رخساره انور آن سرور ميباشند پس آن بزرگوار است كامل عليالاطلاق و منجميعالجهات و آن بزرگوار است كه به هريك از اين صورتها ظاهر شده است.
پس انشاءاللّه مسأله واضح شد و معلوم شد كه حضرت پيغمبر9تابع سيّدالشّهداء و تحت رتبه او نيست و عرض كردم ديروز كه حضرت سيّدالشّهداء در صفت بندگي و عبوديت كامل است و ربوبيت خداوند عالم آنقدر كه از آن بزرگوار جلوه كرده است از ديگري جلوه نكرده است زيرا كه آن بزرگوار قدم مبارك را در جايي گذاشته كه احدي را رسيدن آن مقام ممكن نيست پس بايد نور ربوبيت بطوري از آن بزرگوار ظاهر شود كه از احدي ديگر در تمام ملك ظاهر نشده باشد زيرا كه بنده آنست كه خود را فاني و پنهان نمايد و مولا و آقاي خود را ظاهر و آشكار نمايد پس آينه چون در نزد آفتاب جهانتاب خود را به كلي فاني كرده است و در مقام عبوديت در نهايت كمال است لهذا آفتاب را به درجه كمال ظاهر و آشكار نموده است پس سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه ظاهر كرده است صفات ربوبيت را و مخصوص است آن بزرگوار به صفاتي چند از اسرار ربوبيت كه مخصوص آن بزرگوار است اينست كه آن بزرگوار سيّدالشّهداء است و شهيد يعني مطلع و حاضر و ناظر بر چيزي و حضرت پيغمبر9و ائمه: و تمام انبياء و اولياء و مؤمنين شهداء خدا ميباشند اينست كه خدا ميفرمايد و يوم نبعث من كل امة شهيداً و جئنا بك علي هؤلاء شهيداً يعني روزي كه ما مبعوث كنيم از هر گروهي شهيدي را و تو را بياوريم كه بر همه آنها شهيد باشي يعني مطلع پس آن بزرگوار است سيد اين شهدا پس شهادت بزرگ خداوند عالم در آن
«* چهل موعظه صفحه 230 *»
بزرگوار ظاهر شده است و عرض كردم كه حضرت پيغمبر9را زهر دادند و جميع ائمه را شهيد كردند و پيغمبر از جوانان اهل بهشت است و آن بزرگوار است آقاي جوانان اهل بهشت و سينههاي شما تنگ است و متحمل نميشويد ديروز يك لفظ ابوعبداللّه گفتم و جمعي وحشت كردند و الاّ چيزي چند از فضائل آن بزرگوار ميگفتم كه چشمها و دلهاي مؤمنين به آن روشن شود. به هر حال خداوند عالم آن بزرگوار را سيّدالشّهداء قرار داده است و همه انبياء و اولياء و مؤمنين شهيد ميباشند بلكه جميع ملائكه شهدا ميباشند بلكه شهداء را تعميم ميدهيم و ميگوييم زمين در روز قيامت شهادت ميدهد بر اعمال خلايق و هوا شهادت ميدهد و ماهها و سالها و روزها و ساعتها شهادت ميدهند بر اعمال خلايق و در حديث است كه ماه رمضان روز قيامت ميآيد و بر تلّي قرار ميگيرد و شهادت ميدهد از براي خلق و آسمانها و ستارهها و ملائكه و جميع جن و انس بلكه اعضا و جوارح ايشان در روز قيامت شاهد خلق ميباشند چنانچه ميفرمايد يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون پس جميع ملك شهداء ميباشند و آن بزرگوار است آقاي تمام ملك و اين نيست مگر از باب آنكه آن بزرگوار خود را فاني و امر دين خداوند عالم را اظهار و آشكار فرموده.
و ديگر از جمله اسرار ربوبيت كه از آن بزرگوار بروز كرده است اينست كه تمامي ملك عبداللّه و بنده خداست چنانچه در دعاست يا من دانت له السموات و الارض بالعبودية و آن بزرگوار است ابوعبداللّه يعني پدر بنده خدا و تمامي ملك فرزند آن بزرگوار و جزء آن بزرگوار است چنانچه خداوند عالم فرزند را در قرآن جزء فرموده و ميفرمايد و جعلوا له من عباده جزءاً يعني كساني كه ملائكه را دختران خدا گفتند قرار دادند بعضي از بندگان خدا را جزء خدا پس خداوند عالم اين نعمت كه تمامي ملك جزء او باشند به آن بزرگوار عنايت فرمود و هيچ چيز در تمام ملك خضوع و خشوع از براي خداوند عالم نكرده است و هيچكس به بلائي گرفتار نشده است و قصور و فتور و
«* چهل موعظه صفحه 231 *»
شكست و انكساري در هيچ چيزي رخ نداده است مگر آنكه از فاضل مصيبت آن بزرگوار و از شعاع خضوع و عبوديت آن بزرگوار بوده است زيرا كه آن بزرگوار است پدر كل اين ملك و پدر بر چند قسم است يك قسم پدر تولد است كه تو از صلب او متولد شدهاي و ديگر پدر تعليم است كه سبب بروز روح الايمان تو شده است و روح الايمان تو از نور تعليم و تأديب او تولد كرده است و ديگري پدر عبوديت و بندگي است كه عبوديت و بندگي تو از او تولد شده است پس پدر بندگي و عبوديتي تمام اين ملك حضرت سيّدالشّهداء است7 و اگر آن بزرگوار نبود ـ و اين اگر را نميتوان گفت و گفته نميشود ـ احدي در تمام ملك بندگي و عبوديت از براي خداوند عالم نميكرد خداوند عالم ميفرمايد الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم يعني آيا من عهد نگرفتم از شما اي بنيآدم كه عبوديت و بندگي شيطان ننماييد زيرا كه او دشمن آشكاري است مر شما را و مرا بندگي نماييد اينست راه راست و اگر نه اين بود كه آن بزرگوار عبوديت كرده بود از براي خداوند عالم احدي عبادت خدا نميكرد اينست كه فرمودند بنا عبداللّه و لولانا ما عبداللّه به فداي كلام آن بزرگوار كه عجب كلام پختهاي فرمايش كرده است آري كلام الملوك ملوك الكلام يعني به ما و بواسطه عبادت ما خداوند عالم عبادت كرده شده و اگر نه اين بود كه ما ميبوديم ابداً خداوند عالم عبادت كرده نميشد زيرا كه مادام كه پدر نباشد فرزندي موجود نخواهد بود.
ديگر از جمله اسرار ربوبيت كه از آن بزرگوار بروز كرده است و از جمله عنايتها كه خداوند عالم به آن بزرگوار فرموده اينست كه مدفن شريف او را در زمين كربلا قرار داده است و اين شرافت از براي احدي نيست حتي از براي حضرت پيغمبر و ساير ائمه:و مپنداريد زمين كربلا را محض قطعهاي زمين خداوند عالم اين زمين را بيست و دو هزار سال قبل از تمام خلقت آسمانها و زمينها خلق فرموده و اين زمين كربلا بعينه زمين بهشت است بدون تغيير و تبديل همين طور كه هست قطعهاي از بهشت است و اين
«* چهل موعظه صفحه 232 *»
شرافت را در تمام ملك، خداوند عالم به كسي ديگر عطا نفرموده و اگر گويي مدفن ساير مردم در آن زمين مقدس ميباشد و خصوصيتي به سيّدالشّهداء ندارد عرض ميكنم كه مدفونبودن آنها فرع مدفونيت آن بزرگوار است و آن بزرگوار است اصل و مقصود در مدفونبودن در آن زمين و ساير شيعيان و دوستان از طفيل آن بزرگوار مدفون در آن زمين ميشوند مثل آنكه بعد از آنكه چراغ را در خانه داخل كردي انوار و اشعه چراغ هم داخل آن خانه شده است اما كسي نور و شعاع چراغ را در آن خانه نبرده و مقصود كسي داخلكردن آنها نبود آنها خود از فروع و توابع و ملازمان چراغ ميباشند و با هم هستند و از عجايب اين زمين كربلاست كه خداوند عالم خوردن خاك تمام زمين را حرام كرده است و خوردن خاك اين زمين مقدس را حلال كرده است چطور حلالي كه آن را اكسير اعظم قرار داده است و شفاي هر دردي و امان از هر خوفي است و مرضهاي عظيمه و مزمنه از آن معالجه شده است و سنيها و فرنگيها به اين معني برخوردهاند و اين مرحله را دانستهاند و مكرر در دريا هرگاه طوفاني بر ايشان شدت يافت قدري از آن تربت مبارك را تحصيل نموده در دريا انداخته موجهاي عظيمه فرونشسته و بادهاي شديده ساكن گرديده و كشتي ايشان از طوفان نجات يافته و از عجايب اين زمين مقدس آنكه هركس در آنجا دفن شود سؤال قبر و ساير اهوال قبر از براي او نيست و از اين تعجب مكنيد و اين امر بر شما بزرگ نيايد. بزرگي، سرطويلهاي دارد كه آنجا اسب و استر و الاغ او را ميبندند هرگاه كسي به آنجا پناه برد كسي او را اذيت نكند و آنجا بست است و چگونه ميشود كه كربلا كه بهشت خداوند عالم و مكان تجلي اعظم اوست بست نباشد و آنجا مقام امن و امان نباشد و كدام ملك را ياراي آنست كه از آنجا عبور نمايد يا به كسي نظر كند و كدام ملك را تاب و طاقت آن سطوع نور و آن شدت تجلي و ظهور است چنانكه جبرئيل گفت:
اگر يك سر موي برتر پرم | فروغ تجلي بسوزد پرم |
و اگر شما را ممكن نشود كه خود به پاي خود به آن مكان مقدس مشرف شده آنجا شما
«* چهل موعظه صفحه 233 *»
را وفات حاصل شود و در آنجا مدفون شويد پس در نزد وفات خود وصيت نماييد كه جنازه شما را به آن مكان شريف برده آنجا دفن نمايند كه باز از براي شما آن سؤال قبر و اهوال و ترسها نخواهد بود اگرچه وارث شما شما را آنجا نبرند و دفن ننمايند بلكه اگر در دل شما اين خواهش و اين تمنا باشد و شما را ممكن نشود وصيت كردن، شما را اجل در رسد وصيت نكرده باشيد باز آن سؤال قبر و اهوال قبر و دخول جنت بيحساب از براي شما ميباشد زيرا كه امور آخرت امور قلبي است و دخلي به امور ظاهري ندارد و شما به قلب خود وارد آن مكان شريف و آن بست اعظم شدهايد و داخل در جوار و حرم سيّدالشّهداء شدهايد.
(تتمـه ايـن مجلـس ضبـط نشـده اسـت)
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 234 *»
مجلس هفتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
در تفسير اين آيه شريفه كلام ما سابقاً در توحيد خداوند عالم بود و خواستيم كه امر شهادت و اسرار شهادت آن بزرگوار را از معنيهاي توحيد بيرون آوريم و چون كلام ما در آن ايام سابقه در شرح حديث كميل بود خواستيم كه اين امر را از فقرات آن حديث بيرون آوريم و خيال ما اين بود ولكن نشد و وقت گذشت ولكن اين دو سه روز بطور اختصار مطلبي از براي شما عرض كردم و چون مطلب بسيار عظيم و دقيق بود لهذا همه روزه بايد اشاره به آن بشود.
پس عرض ميكنم كه در اين چند روز گذشته عرض كردم از براي شما كه ربوبيت خداوند عالم بطور كمال ظاهر نميشود مگر در بنده كامل و از بنده كامل زيرا كه خداوند عالم قرار داده است بنده را ظهور انوار و اسرار خود و آن انوار و اسرار آشكار نشود مگر از بندگان خالص و كامل خداوند عالم چنانچه عرض كردم كه خداوند عالم در حديث قدسي ميفرمايد ياابن آدم انا رب اقول للشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك مثلي تقول للشيء كن فيكون يعني اي فرزند آدم اي پسر آدم من پروردگاري هستم كه هر چه را خواسته باشم بشود ميگويم بشو ميشود تو هم اطاعت كن مرا در هر چه تو را امر به آن كردهام تا تو را هم مثل خود قرار دهم و تو هم هرچه را
«* چهل موعظه صفحه 235 *»
خواسته باشي بشود بگويي بشو پس بشود. اما سرّ اين امر را نميفهميد مگر آنكه بفهميد كه خداوند عالم به چه چيز امر فرموده است و از چه چيز نهي كرده است و اميدوارم كه اين را به زبان آساني عرض كنم كه همه شما بفهميد و اگر دل دهيد و متوجه باشيد بابي از علم از براي شما گشوده ميشود.
پس عرض ميكنم كه خداوند عالم امر نفرموده است مگر به آنچه دوست ميداشته و محبوب او بوده و نهي نكرده است مگر از آنچه دوست نميداشته و مبغوض او بوده و اين را اينجا داشته باشيد حالا شخص چه چيز را دوست ميدارد و چه چيز را دشمن ميدارد پس عرض ميكنم كه هرچه با چيزي همجنس و همشكل باشد آن را دوست ميدارد و هرچه با چيزي غير همجنس باشد آن را مبغوض و دشمن ميدارد مثلاً آتش حرارت را دوست ميدارد چرا كه همجنس اوست و برودت را دشمن ميدارد چرا كه از غير جنس اوست و سبب اين امر كه هر چيزي جنس خود را دوست ميدارد و ضدّ خود را دشمن ميدارد آنست كه هر چيز وجود و هستي خود را ميخواهد و دوست ميدارد و از فنا و نيستي خود راضي نيست و آن را دشمن ميدارد و چون چيزي كه ضدّ چيز ديگر است بر آن چيز غالب آيد اين را فاني و معدوم خواهد كرد و هر چيزي از همجنس خود قوت خواهد گرفت و وجود او زياد خواهد شد مثلاً آتش حرارت را دوست ميدارد چرا كه قوت و حيات او به آن است و سردي و برودت را دشمن ميدارد چرا كه هرگاه سردي بر او غالب آيد او را فاني و نيست خواهد كرد و در اين دنيا هرچه را ببيني بالطبع همينطور خواهد بود كه او مجانس خود را دوست دارد و همجنس خود را خوش آيد و از ضدّ خود آن را بد آيد و آن را دشمن دارد
كبوتر با كبوتر باز با باز | كند همجنس با همجنس پرواز |
و اين كيفيت در همه چيزها به همين قسم است مگر در ملاّها كه يكديگر را دشمن ميدارند و از جهال، ايشان را خوش آيد و مگر زنان كه از همشوي ايشان را بد ميآيد. پس معلوم شد كه خداوند عالم اين خلق را امر نفرموده است مگر به آنچه دوست ميداشته و نهي نكرده
«* چهل موعظه صفحه 236 *»
است مگر از آنچه مبغوض و ضدّ او بوده و آن را دشمن ميداشته حالا خداوند عالم چه چيز را دوست ميداشته هرچه را كه موافق صفات او بوده و هرچه بر ضدّ صفات او بوده آن را دشمن ميداشته پس امر نكرده است خلق را مگر به صفات خود و نهي نكرده است مگر از اضداد و آنچه مخالف صفات او بوده پس امر كرده است ايشان را به جود و عطا و اين از صفات خداوند عالم است چرا كه اوست جواد و كريم و وهاب و عطاكننده و نهي كرده است ايشان را از بخل و لئامت و اين بر خلاف صفات خداوند عالم است و امر كرده است ايشان را به گذشت و عفو و اين از صفات اوست چرا كه اوست غفور و رحمن و رحيم و عفوّ و نهي كرده است ايشان را از جور و ظلم و ستم و اين بر خلاف صفات اوست و امر كرده است ايشان را به علم چرا كه اوست عالم و عليم و نهي كرده است ايشان را از جهل و ناداني و امر كرده است ايشان را به كمخوردن چرا كه نميتوانستند كه هيچ نخورند و نخوردن از صفات اوست چرا كه اوست صمد و نهي كرده است ايشان را از بسيارخوردن چرا كه آن از صفات حيوانيت و بر خلاف و ضدّ صفات خداوند عالم است و امر كرده است ايشان را به نخوابيدن يا كمخوابيدن چرا كه نخوابيدن از صفات اوست و اوست حي قيوم ميخواهد مردم حي قيوم باشند و نهي كرده است ايشان را از بسيارخوابيدن چرا كه آن از صفات مردگان و بيجانان است و بر ضدّ و خلاف صفت اوست وهكذا نهي نكرده است مردم را مگر از آنچه ضد صفات او بوده و امر نكرده است مردم را مگر به آنچه موافق و مناسب صفات او بوده پس هرگاه بنده مداومت نمايد بر صفاتي كه مناسب صفات اللّه است و اجتناب نمايد دائماً از صفاتي كه ضدّ صفات خداست به جايي خواهد رسيد كه سر تا پا تمام صفات او صفات خدا باشد و بالمرّه زنگ خودي و خودبيني از آينه وجود او زدوده و زائل خواهد شد و سر تا پا نماينده صفات و اسماء خداوند عالم خواهد شد،
ز بس بستم خيال تو تو گشتم پاي تا سر من | تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته |
فرمود تخلّقوا باخلاق اللّه يعني اخلاق و صفات خود را اخلاق و صفات خدا قرار
«* چهل موعظه صفحه 237 *»
دهيد و در حديث ديگر فرمود ليس العلم في السماء فينزل عليكم و لا في الارض فيصعد اليكم و انما هو مكنون مخزون فيكم تخلّقوا باخلاق الروحانيين يظهر لكم يعني علم در آسمان نيست كه بسوي شما فرود آيد و در زمين نيست كه بالا آيد بسوي شما و اينست و جز اين نيست كه علم در خود شما پوشيده و پنهان است خود را به اخلاق روحانيين متخلّق كنيد يعني خُلق و خوي و صفات و اخلاق خود را مانند ايشان نماييد آنگاه علم از براي شما ظاهر ميشود پس معلوم شد كه هرگاه مردم خود را به صفات خداوند عالم آراسته و از آنچه ضدّ و خلاف صفات خداست پيراسته كنند سر تا پا صفات ايشان صفات خداوند عالم خواهد شد مانند ذغالي كه هرگاه مداومت زياد نمايد به نزديكي آتش و خود را متصف به صفات آتش نمايد و از سرديها و برودتها بكلي اعراض نمايد و دائماً به تمام ظاهر و باطن خود اقبال و توجه او به آتش باشد آخر او هم سرخ و گرم خواهد شد و سر تا پا اوصاف آتش از او آشكار خواهد شد و اسم و صفت آتش بر او صادق خواهد بود پس ميسوزاند چون آتش و گرم ميكند چون آتش و سرخ است چون آتش و اگر از كسي پرسند اين چه خواهد بود البته ميگويد اين آتش است نه چيز ديگر اينست كه حضرت امير7 ميفرمايد تجلي لها فاشرقت و طالعها فتلألأت فالقي في هويتها مثاله و اظهر عنها افعاله يعني تجلي كرد از براي او پس او هم رخشان شد و تابيد بر او پس او هم تابان و درخشان شد پس انداخت در وجود او مثال خود را و ظاهر كرد از او افعال خود را يعني چون آينه وجود او صافي و لطيف شد افعال و صفات و انوار خداوند عالم از او ظاهر و آشكار ميشود چنانكه در حديث قدسي ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و لسانه الذي ينطق به و عينه التي يبصر بها و يده التي يبطش بها و رجله التي يمشي بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته يعني بنده بواسطه عملكردن او به نوافل تقرب ميجويد بسوي من و نزديك به من ميشود تا به جايي ميرسد كه محبوب من ميشود پس چون محبوب من شد من خود گوش شنواي او
«* چهل موعظه صفحه 238 *»
ميشوم و زبان گويا و چشم بيناي او ميشوم و دست توانا و پاي پوياي او ميشوم هرگاه بخواند مرا اجابت ميكنم او را و اگر نخواند من خود ابتدا ميكنم در برآوردن حاجتهاي او پس در اين هنگام چشم او چشم خداست و زبان او زبان خدا و گوش او گوش خدا و دست او دست خدا و پاي او پاي خدا پس معلوم شد كه هرگاه شخص آينه وجود او لطيف و صافي شد و خورده خورده زنگ خودي را از صفحه وجود خود زدود آفتاب عالمتاب در او عكسپذير خواهد شد و به حدّي خواهد رسيد كه هرگاه بپرسند كه اين چيست خواهند گفت آفتاب جهانتاب و مهر عالمافروز است و شما درست از اين آينهها اين مسأله را نميفهميد فرض نماييد كه شيشه گردي كسي بسازد و در نهايت صفا و لطافت و مدور و گرد هم باشد پس چون آن را مقابل آفتاب گذاري آيا جز آفتاب چيزي خواهيد ديد و سر تا پا همان صفات آفتاب ظاهر و هويدا است و چيزي جز آفتاب نخواهي يافت و از آن آينه اثري و ذكري نخواهي يافت واين وقت است كه اين آينه بنده شده است از براي مهر رخشان و آفتاب تابان زيرا كه عبوديت و بندگي وقتي حاصل ميشود كه خود را به جميع صفاتي كه محبوب آفتاب و از صفات آفتاب است آراسته نمايد و از جميع صفات كه مخالف و ضدّ آفتاب است پيراسته سازد پس در اين هنگام است كه اين آينه بنده كامل شده است و چون بكلي خود را در جنب عظمت و جلال آفتاب پنهان و فاني نمود ديگر از براي او اسم و رسمي باقي نماند و چون سر تا پا آفتاب جهانتاب را آشكار نمود پس اسم او هم آفتاب شد ٭ ليس في الدار غيره ديّار ٭ پس اگر اينجا او چيزي گفت آفتاب گفته است و اگر حركتي كرد آفتاب حركت كرده است و اگر او ساكن شد آفتاب ساكن شده است و اگر تو او را ملاقات كردي آفتاب را ملاقات كردهاي و اگر توجه و اقبال به او نمودي به آفتاب توجه و اقبال كردهاي و اگر او را دوست داشتي آفتاب را دوست داشتهاي و اگر او را دشمن داري آفتاب را دشمن داشتهاي و اگر بر او ردّ كني بر آفتاب ردّ كردهاي و اگر از او قبول كني از آفتاب قبول كردهاي و اگر او را زيارت كني آفتاب را زيارت كردهاي و اگر از او
«* چهل موعظه صفحه 239 *»
مهاجرت نمايي از آفتاب مهاجرت كردهاي مجملاً هر نسبتي كه به آفتاب داده ميشود به اين آينه داده ميشود و هر نسبت كه به اين آينه داده ميشود به آفتاب داده شده است حضرت امير7 ميفرمايد معرفتي بالنورانية معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي بالنورانية يعني شناختن من به نورانيت همان شناختن خداي عزوجل است و شناختن خداي عزوجل همان شناختن من است به نورانيت و الاّ خود آفتاب در آسمان چهارم است دست ما كوتاه و خرما بر نخيل ما كجا و چهار هزار سال راه كجا و دست ما نميرسد مگر به آينه كه قائممقام و خليفه اوست در زمين فرمود از براي ملائكه كه اني جاعل في الارض خليفة يعني من در زمين قرار ميدهم از براي خود خليفه و جانشيني و خليفه خداوند عالم در اين زمين عالم امكان حضرت پيغمبر و آل اطهار آن سرور ميباشند صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين پس چون خداوند عالم از ديدههاي خلايق محجوب بود خلق فرمود از براي خود ظاهري و قرار داد آن را در ميان خلق پس آن ظاهر خدا سخن گفت به زبان خدا و نظر كرد به چشم خدا و شنيد به گوش خدا ملاقات او ملاقات خداست و كوري از او كوري از خدا و مصداق اين حكايت در عالم ذرّ اول بود.
پس عرض ميشود كه چون خداوند عالم ذرّ و اهل آن را آفريد مردم را در باطن مسجدالحرام جمع فرمود و در آنجا واداشت و عرض ميشود كه از براي اين آسمان شما و زمين شما و اين عالم شما باطني است و آن عالم برزخ است و از براي آن عالم برزخ باطني است و آن عالم آخرت و عالم ذرّ اول است پس خداوند عالم در آن عالم ذرّ اول اهل آن عالم و خلق آن را در مسجدالحرام آن عالم كه قطب زمين آن عالم بود و باطن باطن اين مسجدالحرام عالم شماست در آنجا جمع فرمود و در آنجا واداشت پس خواست كه از ايشان عهد و ميثاق بگيرد حالا اين كيفيت چگونه ميشود خداوند عالم كه از ديدههاي ايشان محجوب و ايشان را ديدن او ممكن نبود و ايشان هم نميتوانستند كه بالا روند و به خداوند عالم رسند. پس برگزيد و اختيار نمود از ميان
«* چهل موعظه صفحه 240 *»
ايشان آينههاي چند را و چون اين آينهها نماينده شمس ازل بودند و خود را بكلي فاني كرده بودند و خدا را آشكار لهذا سر تا پا ثناخوان و سپاسگوي خداوند عالم بودند پس شدند در آن عالم زبان خدا و دست خدا و هركس خواست با خدا بيعت كند با دست ايشان ميبايست بيعت كند چنانكه در قرآن ميفرمايد انّ الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يعني آن كساني كه با تو بيعت ميكنند و دست در دست تو ميكنند اينست و جز اين نيست كه با خدا بيعت ميكنند و دست در دست خدا ميكنند پس حضرت پيغمبر9لساناللّه داعي بسوي خداوند عالم شد و در ميان اهل آن عرصه ايستاد و فرمود الست بربكم يعني آيا من پروردگار شما نيستم و ضرور نبود كه آن بزرگوار بگويد خدا ميگويد الست بربكم زيرا كه آن بزرگوار كه گفت او نگفت بلكه خداوند عالم گفت چرا كه خداوند عالم هرگاه بخواهد سخني فرمايش نمايد با زبان خواهد گفت و آن بزرگوار لساناللّه بود پس او كه گفت خدا گفته است چنانكه فيالمثل تو قرآن را ميگشايي و ميخواني انني انا اللّه لا اله الاّ انا و نميگويي خدا فرموده است انني انا اللّه لا اله الاّ انا زيرا كه ضرور نيست كه اين را بگويي زيرا كه قرينه موجود است كه تو اين را نميگويي و قرآن كتاب و كلام خداست و تو ميخواهي قرآن بخواني و حضرت پيغمبر9 آنقدر فاني و مضمحل بود در جنب خداوند عالم كه اصلاً اثري از او نبود و كلام و حركتي از وجود آن بزرگوار ظاهر نبود پس قرينه موجود بود و امر واضح و روشن بود كه آن بزرگوار كه ميفرمايد الست بربكم خداوند عالم فرموده است نه او و مثلي ديگر از براي اين حكايت اينكه زبان در دهان تو است پس بگوييد كه آيا هرچه شما ميگوييد به زبان خود ميگوييد يا به عضوي ديگر ميگوييد معلوم است كه با زبان خود ميگوييد پس هرگاه كسي از زيد پرسيد كه تو كيستي زبان او ميگويد من زيدم و ديگر نميگويد صاحب من و آن كسي كه من در دهان او هستم ميگويد كه من زيدم و نبايد اين را هم گفت چرا كه زبان تو است و معلوم است كه زبان تو را از خود سخني و كلامي و رأي و حركتي نيست پس به همينطور حضرت پيغمبر9هم لسان اللّه بود و
«* چهل موعظه صفحه 241 *»
آن بزرگوار معصوم هم بود و معصوم را از پيش خود و از خواهش و ميل خود حركت و سخني نيست پس هرگاه حركت كند خدا او را حركت داده است و چون ساكن شود خدا او را ساكن نموده است مثلي ديگر شما مينويسيد با قلم و قلم حركت كننده و نويسنده است و شما هرگاه بخواهيد بر لوح كاغذ اسم و نسب خود را بنويسي پس ميبيني كه قلم شما بر صفحه لوح نوشت كه من فلان بن فلانم و حال آنكه آن جماد است و از براي او حركت و اثر نيست و او فلان بن فلان نيست و عيبي هم ندارد و ضرور در كار نيست كه قلم بنويسد كه صاحب من و حركتدهنده من و آنكه من در دست او هستم و مرا حركت ميدهد ميگويد كه من فلان بن فلانم زيرا كه بديهي است كه قلم را حركت و اثري نيست و واضح است كه قلم بي حركتدادن شما ياراي حركت ندارد و او را از خواهش و ميل خود حركت و سكوني نيست و او را در جنب عظمت و جلال حركت شما پيدايي و نمايشي نيست پس چون ديدي قلم نوشت ميداني كه زيد مثلاً چنين و چنان ميگويد و اصلاً وجود قلم در خاطر شما خطور هم نميكند.
پس همينطور چون حضرت پيغمبر لساناللّه ناطق بود در آن عرصه در ميان قوم ايستاد و فرمود الست بربكم و محمّد نبيكم و علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم الستم توالون اولياء اللّه و تعادون اعداء اللّه يعني آيا من خداي شما نيستم و آيا محمّد پيغمبر شما نيست و آيا علي و يازده نفر از اولاد امجاد او و فاطمه صديقه اولياي شما نيستند آيا دوستان خدا را دوست نميداريد و دشمنان خدا را دشمن نميداريد پس چون اين حكايت مستطاب از زبان خداوند عالم صادر شد اول كسي كه اجابت كرد و جواب گفت خود آن بزرگوار و آن سيزده نفس مقدس بودند پس عرض كردند بلي چرا تويي خداي ما و محمّد است پيغمبر ما و علي و يازده نفر از اولاد او و فاطمه صديقه اولياي خدايند و دوست ميداريم دوستان خدا را و دشمن ميداريم دشمنان خدا را پس هم خود آن بزرگوار سؤال كردند و هم خود جواب گفتند چنانكه ميفرمايد و منا المنادي و منا المجيب يعني هم نداكننده از ما بود و هم
«* چهل موعظه صفحه 242 *»
جوابدهنده پس خود آن بزرگوار ردّ آن سؤال كردند اگر شما از اين تعجب كنيد كه چگونه ميشود كه خود سؤال كنند و خود جواب گويند ميگويم آيا نه اينست كه تو در قرآن ميگويي يا ايها الذين آمنوا پس خود جواب ميگويي لبيك اللهم لبيك پس در قول اول تو خود لساناللّه هستي و از زبان خدا ميگويي و در قول دوم بنده خدا هستي و جواب خدا را ميگويي. و اگر بگوييد كه چگونه ميشد كه آن بزرگواران شهادت به رسالت و ولايت خود دهند عرض ميكنم كه آيا نه اين بود كه آن بزرگوار اذان و اقامه ميگفت و در نماز تشهد ميخواند و شهادت بر نبوت خود ميداد و همچنين ائمه و آيا نه اين بود كه آن بزرگواران خود هم ميبايست اقرار داشته باشند كه خدا ايشان را پيغمبر و اولياي خود قرار داده و چگونه ميشد كه ايشان اقرار به اين معني نداشته باشند.
پس اول كسي كه در آن عرصه آن دعوت را اجابت نمود و آن سؤال را جواب گفت خود آن چهارده نفس مقدس بودند و اجابت كردند آن بزرگواران و قبول كردند آن عهد و پيمان را به ظاهر و باطن و به زبان دل و نفس و جان و گوشت و پوست و مغز و استخوان خود و جميع مقامات خود پس اولاً و قبل از جميع اهل آن عرصه، اجابت در توحيد و نبوت و ولايت و تولّي و برائت از آن بزرگواران شد و ميداني اجابت يعني چه و اجابت كدام است و شهادت چيست عرض ميكنم كه آفتاب جهانتاب به اين زمين و اهل زمين خطاب ميكند كه آيا من اين آفتاب رخشان و مهر تابان نيستم پس احدي از زمينها و ساير چيزها دعوت او را اجابت نميكند و شهادت بر درخشندگي و رخشندگي و لمعان و تابندگي او نميدهد مگر آن آينههاي صافي و لطيف كه همه سر تا پا و به جميع مقامات وجود خود زبان فصيح شده ميگويند چرا تويي آفتاب تابان و مهر فروزان و ما شهادت ميدهيم كه جز تو در آسمان، مهر رخشان و آفتاب درخشاني نيست و ساير چيزها از اين شهادت و از اجابت اين دعوت، گنگ و حيران و واله و سرگردان ميمانند و اگر تصديق هم نمايند تصديق ظاهري و محض قولي خواهد بود و
«* چهل موعظه صفحه 243 *»
مادام كه آن نوربخشي آفتاب و آن برق و لمعان از چيزي ظاهر نشود شهادت نداده است از براي آفتاب و اجابت دعوت او نكرده است و خداوند عالم كه در آن عرصه ميثاق گرفت ميخواست كه اهل آن عرصه شهادت دهند از براي او پس شهادت دادند از براي او اولاً آن چهارده نفس مقدس و بعد از ايشان انبياء و بعد از ايشان ساير مؤمنين هريك به حسب مقام و رتبه خود و شهادت ندادند از براي او كفار و مشركين و منافقين و اجابت نكردند دعوت او را نميدانم من چه ميگويم و شما چه ميشنويد،
من گنگ خوابديده و عالم تمام كر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش
پس اول كسي كه شهادت داد به لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياء اللّه اوالي من والوا و اعادي من عادوا همين چهارده نفس مقدس بودند و احدي مثل آن بزرگواران اين شهادت نداد چنانكه حضرت پيغمبر9فرمودند يا علي ماعرف اللّه الاّ انا و انت و ماعرفني الاّ اللّه و انت و ماعرفك الاّ اللّه و انا يعني يا علي خدا را نشناخت مگر من و تو و مرا نشناخت مگر خدا و تو و تو را نشناخت مگر خدا و من پس شهادت نداد به وحدانيت خدا و رسالت پيغمبر و ولايت آن بزرگواران مگر خود آن بزرگواران چنانكه ميفرمايد شهد اللّه انه لا اله الاّ هو و الملائكة و اولوا العلم يعني خدا خود شهادت داده است بر وحدانيت خود و ملائكه و اولوا العلم و آن بزرگوارانند اولوا العلم و صاحبان علم پس اول كسي كه شهادت داد بر يگانگي خداوند عالم خود خداوند عالم بود و بعد از او آن بزرگواران و بعد از آنكه آن بزرگواران در آن عرصه اين شهادت را به ظاهر و باطن خود و جميع مقامات خود دادند چنان نوري از ايشان ساطع شد كه تمام آن عرصه را فراگرفت و به قسمي آن عرصه روشن شد كه وقت آن وقت ظهر شد وقتي شد كه آفتاب در وسط حقيقي آسمان بود كه به هيچ وجه از براي او سايه نبود پس چون آن بزرگواران اين شهادت عظمي را دادند بكلي سايه از آن عالم برطرف شد و آنجا مكان عرفات شد و هنگام ظهور انوار معرفت توحيد شد پس ميگوييم كه هنگام ظهور آن شهادت در اول زوال و در مقام عرفات بود
«* چهل موعظه صفحه 244 *»
ببين چطور آن عالم موافق اين عالم است پس نور معرفت به قسمي آن عرصه را فرا گرفت كه ديگر به هيچ وجه سايه نبود پس بعد از آن بزرگواران ساير انبياء و اوصياء و مؤمنين درجه به درجه و مرتبه به مرتبه دعوت را اجابت كرده آن شهادت را دادند چنانچه خداوند عالم ميفرمايد و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار پس سلسله مؤمنين و اهل اجابت و شهادت تمام شد.
و چون امر به اهل كفر و نفاق رسيد كه اين دعوت را اجابت نمايند و شهادت دهند بر خدايي خدا و نبوت محمّد و ولايت اهلبيت او و دوستي دوستان ايشان و دشمني دشمنان ايشان و لازمه اين امر آنست كه چنين و چنين نمايند و در اطاعت و انقياد ايشان چنين و چنين باشند پس ايشان انكار كردند اين امر را به تمام ظاهر و باطن و زبان و دل و جميع مراتب و مقامات وجود خود به همان قسم كه در آن سلسله اول قبول كرده بودند زيرا كه صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي و خداوند عالم كه از براي او ضدّي نيست و ديگر هر مخلوقي را ضدّي است پس اين سلسله اضداد و اهل سجّين انكار كردند انكاري كه هيچكس نكرده بود و پيشي گرفتند در اين انكار همان رؤساي ضلالت و اصلهاي كفر و جهالت و ظاهر شد از ايشان سايه و ظلمتي كه تمام آن عرصه را فرا گرفت و آن آفتاب رو به افول و غروب گذاشت و هنگام آن شد كه از آن عرفات كوچ و رحيل كنند و روانه مشعر شوند پس آفتاب معرفت غروب كرد و نور توحيد مخفي شد و شب بر سر دست آمد پس از آن ساير كفار و مشركين و منافقين هريك به حسب رتبه و مقام خود انكار كردند پس ظلمت ايشان هم بر آن ظلمت افزوده و شب نصفه شده و در نهايت ظلمت و تاريكي شد و اين است كه خداوند عالم ميفرمايد يغشي الليل النهار يعني فرا گرفت و پوشانيد شب روز را.
چون امر به اينجا رسيد و مقصود خداوند عالم هم از خلقت كاينات اظهار نور حقيقت و امر توحيد بود و اين ظلمتها همان سبحات جلال و پردههاي جلال است كه در حديث كميل ميفرمايد كه حقيقت، كشف سبحات جلال است پس از جانب
«* چهل موعظه صفحه 245 *»
خداوند عالم خطاب مستطاب رسيد به آن سلسله انوار و اهل اجابت و شهادت كه اي كساني كه خود را در جنب من نيست و فاني كردهايد و اي فدائيان من و اي جانبازان در هواي من و اي اهل طاعت و فرمان من و اي سربازان كوي من و اي آينههاي نماينده رخساره من كدام يك از شما تواناتر و صاحبقوّتتر است و ميتواند اين ظلمت را رفع نموده و اين تاريكي را زائل ساخته و انوار رخساره ما و سرّ وحدانيت ما را آشكار نمايد و اين ظلمت را از صفحه روزگار برطرف سازد زيرا كه ظلمت كامل را نور كامل در كار است و از آينههاي كوچك و ضعيف اين امر به اين عظمت ساخته نيست و آنها شايسته اين مقام خطير نباشند پس چون اين خطاب در رسيد پس ضعفاي شيعيان و مؤمنين كه معذور بودند از امتثال چنين امر خطيري و بزرگان شيعيان و مؤمنين چون مقام ايشان نور و شعاع بود ايشان هم در جايي كه ائمه ايشان و صاحب و مالك و آقاي ايشان بودند ايشان را ياراي تكلم نبود و كجا انوار چراغ و آفتاب را در حضور جلالت دستور آفتاب جهانتاب و چراغ عالمتاب قدرت و ياراي تكلم و حركت است بلكه اين اشعه و انوار چراغ و آفتاب را در نزد جمال آفتاب تابان پيدايي و ظهوري نيست چه جاي آنكه امري از ايشان صادر شود وانگهي چنين امر عظيمي و مقام خطيري كه از قوه و عهده ايشان بيرون و از قابليت و حوصله ايشان افزون بود و همچنين ساير انبياء، كجا فرّاشان و ملازمان را در حضور سلطان اعظم و شهنشاه اجل اكرم ياراي اظهار حيات و وجودي هست و تواناي هستي و بودي پس امر منحصر شد به همان چهارده نفس مقدس و به جهت اموري چند كه وقت ذكر آنها تنگ و فهم آن هم مناسب تمام اهل مجلس نيست اين امر از حضرت پيغمبر9 و حضرت امير و حضرت امام حسن 8شايسته نبود و باقي ائمه و حضرت فاطمه سلام اللّه عليها پستتر از مقام حضرت سيّدالشّهداء بودند پس اين خطاب مستطاب از جانب ربالارباب در رسيد كه كداميك از شما آفتابهاي درخشان و مهرهاي فروزان رفع اين ظلمت و حجاب را از اين عالم مينماييد و بايد اين امر هم بطور مغلوبيت و مقهوريت و مظلوميت باشد نه بطور
«* چهل موعظه صفحه 246 *»
قهر و غلبه و سلطنت تا هركس هر چه در دل دارد بتواند اظهار نمايد چرا كه ما كسي را بر امري جبر نميكنيم و ميخواهيم هركس مختار باشد و هرچه خواهد بكند بتواند بكند و من در قرآن خود وعده كردهام و گفتهام كلاًّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء يعني هريك از دو فرقه را امداد مينماييم و مددهاي خود را بر ايشان افاضه مينماييم هم اين فرقه ايمان و اجابت را و هم آن گروه كفر و ضلالت را پس من ميخواهم كه يكي از شما داخل شود در ظلمت ايشان و بطور اتمام حجت و مظلوميت و مقهوريت اين حجاب ظلمت ايشان را برطرف نمايد پس احدي آن جرأت و جسارت نكرد كه در اين باب سخني گويد و جوابي عرض نمايد و اما حضرت پيغمبر و حضرت امير و حضرت امام حسن سلام اللّه عليهم عرض كردم به جهاتي چند نميشد كه قبول اين امر نمايند و ساير ائمه سلام اللّه عليهم كه مقام ايشان در تحت رتبه سيّدالشّهداء سلام الله عليه بود.
پس چون اين خطاب در رسيد حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه برخاست و دامان همت بر كمر زده و پاي مردانگي را پيش نهاده عرض كرد كه من متصدي اين امر ميشوم و اين خدمت به انجام ميرسانم و خود را مقهور و مظلوم دشمن مينمايم و بر جميع محنتها و اذيتها صبر ميكنم و نور تو را اظهار و امر توحيد را آشكار مينمايم و رفع اين ظلمت و حجاب را از عرصه عالم ميسازم پس چون آن بزرگوار اين امر را قبول نمود و اين خدمت، نامزد آن بزرگوار شد خداوند عالم هم در عوض اين خدمت او را مخلّع فرمود به جميع انوار و اسرار ربوبيت خود كه بعضي از آنها را در ايام گذشته عرض كردم.
بعد از آن خداوند عالم آن خلق را از آن عالم فرو فرستاد به باطن كربلا و باز از ايشان همان عهد و ميثاق را گرفت و اجابت و قبول كرد هركس در آن عالم اول اجابت كرده بود و قبول نموده بود و انكار كرد هركس در عالم اول انكار كرده بود و در اين عالم كفار و مشركين و منافقين عرض كردند كه خدايا اگر اطاعت و انقياد و موالات و دوستي اين جماعت بطور حكم و حتم است و فرمان واجبالاذعان تو در اين خصوص بطور
«* چهل موعظه صفحه 247 *»
لزوم است پس ما از فرمان همايون تو سرپيچي و امتناعي نداريم و اما هرگاه اين امر بطور ميل و اختيار خود ماست پس ما راضي به اطاعت و انقياد امر اين جماعت نيستيم و دوستي و محبت ايشان را نميورزيم بلكه هرگاه ما را ممكن و ميسر شود ايشان را اذيت و اهانت هم خواهيم رسانيد و ايشان را قتل و غارت هم خواهيم كرد پس چون اينگونه مطالب از ايشان بروز كرد و اظهار اين معني نمودند جميع اركان عالم متزلزل شد و بنيه جميع كاينات و قاطبه موجودات در هم شكست و دهشت و اضطرار در هر چيزي ظاهر شد و قصور و فتور در جميع ذرّات موجودات حاصل آمد و بعينه اوضاع اين عالم هم بر منوال همان عالم است و جميع اوضاع آن عالم هم در اين عالم ظاهر شد.
آيا نميبيني كه حضرت پيغمبر9چون تشريففرماي اين عالم شد در وقت ظهر بود و از اين جهت نماز ظهر منسوب به آن حضرت است و نماز عصر منسوب به حضرت امير سلام الله عليه است كه قدري آفتاب معرفت رو به افول گذاشته از باب غلبه ظلمت آن منافقين و ملحدين و نماز مغرب منسوب به حضرت فاطمه است سلام الله عليها كه آفتاب معرفت توحيد به يك جا غروب كرده بود و شب بر سر دست آمده بود بواسطه طغيان ظلم و ستم آن منافقين و نماز عشاء منسوب به حضرت امام حسن سلام اللّه عليه است كه شب در نهايت ظلمت و تاريكي بود از شدت طغيان كفر و شرك و نهايت غلبه ظلمت آن كفار و اما نماز فجر منسوب است به حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه بواسطه مظلوميت و مقهوريت آن بزرگوار انوار آفتاب تابان توحيد خداوند عالم از افق وجود آن بزرگوار طالع و آشكار شد و اول بروز و ظهور اشعه و انوار امر توحيد خداوند عالم شد اينست كه خداوند عالم در قرآن قسم به حق آن بزرگوار خورده و ميفرمايد والفجر وليال عشر يعني قسم به فجر و آن شبهاي دهگانه و آن بزرگوار است فجر آيا نميبيني كه خداوند عالم در آخر همين سوره چگونه از براي آن بزرگوار روضه خوانده است و به آن بزرگوار ميفرمايد يا ايتها النفس المطمئنة
«* چهل موعظه صفحه 248 *»
ارجعي الي ربك راضية مرضية و اين خطاب در صحراي كربلا به آن بزرگوار شد در وقتي كه جميع ياران و اصحاب و برادران و فرزندان آن بزرگوار به درجه رفيعه شهادت فائز شده بودند و آن بزرگوار يكّه و تنها در ميان ميدان ايستاده بود و جراحت بسيار بر بدن آن بزرگوار وارد آمده بود و آن جفاكاران كوفه و شام چهار صد هزار نفر آن بزرگوار را احاطه كرده بودند و آن بزرگوار به طرف راست و چپ خود نظر فرمود و احدي از ياران و اصحاب خود را نيافت پس سر مقدس خود را بسوي آسمان بلند كرد و عرض كرد اللهم انك تري مايصنع بولد نبيك يعني خدايا تو ميبيني كه با فرزند پيغمبر تو چه ميكنند پس در اين وقت ملعوني تيري به جانب آن بزرگوار انداخت و آن تير بر حلقوم آن بزرگوار نشست پس ناگاه در اين اثنا ظاهر شد از براي آن بزرگوار جمال جهان آراي روح بخشاي جد بزرگوار و پدر و برادر و مادر عاليمقدار او كه رخساره خدا بودند و به او فرمودند يا ايتها النفس المطمئنة يعني اي نفس مطمئنه كه در تمام اين بلاها و مصيبتها آرام و مطمئني و اصلاً از براي تو دهشت و وحشتي روي نداده تا كي خود را در قيد اين آلام دنيا گرفتار داري و اين زحمت و مشقت و بلا بر جان مقدس خود روا ميداري چشم از دنيا و اهل آن بپوش و اين قدر در ميدان حرب و جهاد مكوش ارجعي الي ربك برگرد بسوي جوار پروردگار خود و بيا به نزد ما راضية مرضية در حالتي كه تو از خداي خود راضي هستي به عهد و پيمان خود وفا كردهاي و مرضي و پسنديده پروردگار خود هم هستي و او هم از تو راضي است و داخل شو در بندگان خدا و بيا در نزد ما و داخل شو در بهشت و دار قرب و وصال و بر منزل انس و اتصال محبوب و پروردگار خود پس چون آن بزرگوار چشمش بر آن تجلي اعظم و اكرم خداوند عالم افتاد از خود بيخود شد و سر تا پا خود را گم كرده و محو جمال جهانآراي آن بزرگواران شده و با نهايت شوق و سرور تمام در نزد آن جلوه خداوند خود خضوع نموده به هيأت سجده از روي زين خود را به زمين انداخت و در حديث است كه نزديكتر وقتي به خداوند عالم در حالت سجده است و الصلوة معراج المؤمن يعني
«* چهل موعظه صفحه 249 *»
نماز معراج مؤمن است پس آن بزرگوار در آن هنگام چنان نماز و چنان سجدهاي كرد كه هيچكس چنين نماز و سجدهاي نكرده نمازي كه وضوي او و سجدهگاه او از خون بود و سر تا پاي او به خون مقدس او آلوده بود پس چون ستمكاران كوفه و شام و آن جهال ظاهربين اين حالت را از آن بزرگوار مشاهده نمودند گمان كردند كه آن بزرگوار از كار رفت و ديگر او را تاب جنگ و حركت نيست پس بر بالين مقدس آن بزرگوار جمع شدند و كردند آنچه كردند لعنهم اللّه بعدد ما في علمه من شيء حضرت باقر سلام الله عليه فرمود جد بزرگوار مرا كشتند به قسمي كه حضرت پيغمبر9نهي فرموده بود كه درندگان را به آن طور كسي بكشد. كشتند آن بزرگوار را با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا و بعد از آن اسب بر بدن مقدس او دوانيدند اللهم العنهم لعناً وبيلاً و عذّبهم عذاباً اليماً.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 250 *»
مجلس هشتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
در تفسير اين آيه شريفه مقصود اين بود كه شهادت آن بزرگوار را از مسائل توحيد بيرون آوريم و چون سابق بر اين ايام كه بيان معاني توحيد را ميكرديم در شرح حديث كميل بود ميخواستيم كه شهادت آن بزرگوار را از حديث كميل بيرون آوريم تا آنكه ديروز عرض كردم بعضي از احوال ربوبيت را كه از آن بزرگوار آشكار شده است و ديروز بيان كردم كه چگونه در عالم ذرّ اسرار ربوبيت از رخساره انور و جبهه آن بزرگوار ظاهر شد و چطور انوار ربوبيت در آينه وجود او آشكار شد و كلام كشيد به اينكه قبول اين امر در آن عالم مخصوص به آن بزرگوار شد و اين خدمت نامزد و سرنوشت آن حضرت شد و عرض نكردم كه سبب چه بود كه حضرت پيغمبر و ساير ائمه صلواتالله عليهم قبول اين امر نفرمودند زيرا كه مسأله در نهايت لطافت و دقايق بود و وقت هم تنگ شده بود و مجلس بطول انجاميده بود تا اينكه ديشب بعضي از من سؤال كردند كه سبب و سرّ اين امر را بيان كنم. پس عرض ميكنم با وجود اينكه حضرت پيغمبر9 و حضرت امير و امام حسن 8 اشرف از آن بزرگوار ميباشند سبب چه بود كه آنها متصدي اين امر نشدند و از ميان ساير ائمه هم كسي متصدي اين امر نشد و اين امر مخصوص همان بزرگوار شد و از براي چه بود كه آن بزرگوار حامل شد نه كس ديگري از ايشان و سبب
«* چهل موعظه صفحه 251 *»
چيست كه آن بزرگوار است ابوعبداللّه و سيّدالشّهداء و حال آنكه جميع آن بزرگواران شهيد ميباشند و عرض كردم كه همه آن بزرگواران شهيد ميباشند و همه ايشان را كشتند و زهر خورانيدند و آن بزرگوار است آقا و سيد ايشان و آقاي جميع شهداي ملك خداوند عالم و آن بزرگوار است سيد جميع جوانان اهل بهشت و اين حديث را شيعه و سني روايت كردهاند كه حضرت پيغمبر9 فرمودند الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة يعني حسن و حسين 8 دو آقاي جوانان اهل بهشت ميباشند و شما ميدانيد كه حضرت پيغمبر9 و ساير ائمه از جوانان اهل بهشت ميباشند پس چگونه آن بزرگوار آقاي همه ايشان ميباشد پس ميخواهم كه سبب اين امر و اين سر و اين حكايت را عرض كنم و بيان اين مسأله در نهايت صعوبت و اشكال است ولكن خداي من قادر و تواناست كه اين امر مشكل را بطور سهل و آساني بر زبان من جاري سازد ولكن از براي اين شرطي است كه شما هم به تمام دل و جان و بگوش هوش خود متوجه و ملتفت باشيد،
فهم سخن گر نكند مستمع | قوت نطق از متكلم مجوي |
اما چون اين مسأله بسيار دقيق و لطيف است قدري اين طرف و آن طرف بايد شما را بگردانم تا ذهنهاي شما ملايم شود. عرض ميكنم كه آتش از شدت لطافت و نازكي از چشمهاي خلايق برتر شده است و از ديده نظركنندگان محجوب و پنهان است و مپندار كه اين ذغالهاي سرخ شده يا اين چوبها و هيزمهاي سرخ شده آتش است زيرا كه اينها آتش نيست اين ذغالي است سرخ و گرم مانند آن آهن كه در كوره حدّاد سرخ شده است كه آهن است نه آتش ولي سرخ است و گرم و همچنين چوب و ذغال را كه آتش بر آن بيفروزي سرخ و گرم ميشود و آتش نيست ولكن جسم آتش از ديدههاي مردم محجوب و پنهان است و آتش آن حرارت لطيفي است كه از اين ذغالهاي سرخ شده و چوبهاي سرخ شده و آهنهاي سرخ شده صعود ميكند و بالا ميرود و چشم شما آن را نميبيند و احساس نميكند لكن شما آثار آن را درك مينماييد آيا نميبينيد كه هرگاه
«* چهل موعظه صفحه 252 *»
چكش بسياري بر سرب بزني گرم ميشود و آن آتش پنهاني كه در اندرون اوست آثار آن به ظهور ميرسد پس اصل آتش كرهايست از زير آسمان، بالاتر از كره هوا و لطيفتر و شريفتر از هوا و اما آنچه در منقل است چوبي است سرخ نه آتش مانند آن آهن كه آتش نيست آيا تجربه نكردهايد كه تنوري كه بسيار تابيده باشند يا اين كورههاي فخّاري كه آتش كرده باشند آنچه از جرم و ثفل آن هيزمهاي افروخته باشد در ته آن تنور يا كوره قرار ميگيرد و بالاي آن تنور در نهايت حرارت و گرمي است بطوري كه هرگاه بتهاي در بالاي آن تنور يا كوره بياويزي در ميگيرد و روشن ميشود و سبب آنست كه آن آتش پنهاني در اين بالاست و اما آنچه در پايين آن تنور و كوره است آتش نيست و همان چوبهاي سرخ شده است پس آن آتش پنهاني در اين چوبهاي سرخ و آهنهاي سرخ مانند روح نهاني است در تن همچنانكه روح ظاهر نميشود و ديده نميشود ولي آثار و افعال آن از بدن آشكار ميشود همچنين آتش هم از ديده ما محجوب است و ناپيداست ولي سوزانيدن و روشن كردن او از اين ذغالهاي سرخ شده و چوبهاي درگرفته ظاهر و آشكار است تجربه نكردهايد كه باد ميآيد ولي آن را كسي نميبيند و آثار آن ظاهر ميشود ميبيني درختها متحرك ميشود و چادر حركت ميكند پس باد از ديدههاي شما پنهان است و حركت درختان از براي شما آشكار همچنين آتش خود او از چشمهاي شما محجوب و پنهان است ولي آثار و افعال او از براي شما ظاهر و عيان پس اين را همه شما فهميديد.
حالا هرچه در نهايت لطافت است از ديدهها محجوب و برتر است چنانكه شما روح انسان را نميبينيد و همچنين جن را نميبينيد به جهت شدت لطافت آنها و كلام جن را نميشنويد و حال آنكه اجنّه هستند و ميآيند و ميروند و سخن ميگويند و بسا آنكه در همين مجلس دههزار نفر از ايشان باشند و شما آنها را نميبينيد و در ميان آنها شيخي هم هست و ميآيند و ميروند و سخن ميگويند و پيغام ميآورند و در مجلس درس و موعظه حاضر ميشوند و شما ايشان را نميبينيد و سخن ايشان را نميشنويد
«* چهل موعظه صفحه 253 *»
و شما نميتوانيد با ايشان مصافحه كنيد و دو دست ايشان در ميان دو دست شما واقع نميشود به جهت شدت لطافت دست آنها و دست تو در دست آنها واقع نميشود پس جن به لامسه شما احساس و ادراك نميشود و به ديده چشمهاي شما ديده نميشود و به گوشهاي شما شنيده نميشود و به بينيهاي شما بوييده و ادراك نميشود و به ذائقه شما چشيده و احساس نميشود و همچنين است ملائكه كه در نهايت لطافت ميباشند و علي الاتصال نازل ميشوند و بالا ميروند و همين مجلس پر است از ملائكه كه حاضر شدهاند به جهت شنيدن فضائل و ياد گرفتن فضائل و بالهاي خود را در زير پاهاي شما فرش كردهاند و شما روي بالهاي ايشان نشستهايد و از براي شما استغفار ميكنند زيرا كه شما در مجلس ذكر فضائل نشستهايد و اين ملائكه بالا ميروند و به ساير ملائكه ميگويند كه ما رفته بوديم در فلان مجلس و چنين و چنان از فضائل آلمحمد: شنيديم و تعليم گرفتيم و به اين واسطه مباهات و فخر ميكنند بر ساير ملائكه و مپنداريد كه ملائكه تعليم نميگيرند ملائكه از شيعيان تعليم ميگيرند و آداب و طريقه دين خود و فضائل اهلبيت را از شيعيان ميگيرند چنانكه در حديث ميفرمايد انّ رجلاً من شيعة علي خير من جبرئيل يعني به درستي كه مردي از شيعيان اميرالمؤمنين بهتر است از جبرئيل به هر حال عرض ميكنم كه جن و ملائكه هستند و شما آنها را نميبينيد و هرچيز كه در نهايت لطافت و نازكي شد از ديدهها برتر ميشود و به نظرها بيرون نميآيد و كسي آن را نتوان ديد چون ملائكه و جن و آتش و روح كه عرض شد و هرچيز كه غليظ و كثيف باشد در نهايت كثافت و غلظت كه اصلاً از براي آن صفا و صيقلي نباشد آن چيز نماينده انوار آفتاب يا آتش يا چيز ديگر نتواند بود مانند آجر كه صورت تو در آن ظاهر نميشود و آفتاب تابان و چراغ فروزان در آن آشكار و نمايان نميشود به جهت كثافت و غلظت آن آجر و هرگاه چيزي يافت شود كه برزخ باشد ميان چيزهاي لطيف در نهايت لطافت و چيزهاي غليظ در نهايت كثافت كه نه آن را آن لطافت و شدت صفا باشد كه از ديده برتر شود و نه آن را كثافت و غلظت باشد كه
«* چهل موعظه صفحه 254 *»
نماينده غير نباشد بلكه آن را فيالجمله كثافتي باشد و فيالجمله صيقل و صفائي هم باشد پس آنگاه اين چيز، هم خود ديده ميشود هم نماينده غير ميشود پس بواسطه آن كثافت و غلظت كه در او است ديده ميشود و بواسطه آن صفا و صيقلي هم كه دارد عكسپذير و نماينده غير ميشود بيائيد اين را از خود و از روح و قلب خود بسنجيد و بفهميد.
پس قلب شما برزخي است ما بين آن روح پنهاني شما كه از شدت لطافت و صفا ديده نميشود و اين جسم غليظ و كثيف شما كه از نهايت غلظت و كثافت نماينده آن روح غيبي نتواند بود و همين خود او پيدا و ظاهر است پس اين قلب شما بواسطه آن صيقل و صفا كه در او ظاهر شده است مناسبتي با آن روح غيبي از براي او حاصل شده است و به آن واسطه قابل آن شده است كه آن روح غيبي را ببيند و كلام او را بشنود و بر مقصودها و فرمايشات او آگاه بشود و نماينده آثار و انوار او شود و به آن سبب كه گوشت است چون ساير اعضا نسبتي با سايرين دارد و مطالب و فرمايشات آن روح نهاني را از براي اين اعضا و جوارح شرح ميكند و اين اعضا هم بواسطه آن مناسبتي كه با قلب دارند ميتوانند او را ديد و سخن او را شنيد و فهميد و به اين واسطه بر امر و نهي روح نهاني اطلاع و آگاهي مييابند پس اين قلب سفير و رسولي است از جانب آن روح غيبي پنهاني كه از ديدههاي اهل اين خانه جسم محجوب و پنهان است و دست ايشان از دامن عظمت و جلال آن قاصر و كوتاه و آن روح غيبي جميع فرمانهاي خود را به اين قلب ميفرمايد و اين قلب هم كلام او را ميشنود از بابت آن لطافت خود و به ساير اعضا و جوارح ميرساند اما باقي اعضا بواسطه كثافت و غلظت خود فرمايش و كلام روح را نميشنوند همچنانكه آن شخص ديوانه جني بواسطه آن صيقل و لطافتي كه در او حادث شده آن جن نهاني را ميبيند و سخن او را ميشنود و ميفهمد و آن جن غيبي او را رسول خود قرار ميدهد از براي شما و مطالب خود را در سينه او ميگذارد و آن شخص جني به شما ميرساند و شما هم بواسطه مناسبتي كه آن جني به سبب
«* چهل موعظه صفحه 255 *»
غلظت و كثافت خود به شما دارد سخن او را ميشنويد و ميفهميد و بر مطالب و مقاصد آن جن پنهاني آگاهي حاصل ميكنيد پس آن قلب هم به منزله آن شخص جني است كه بواسطه آن صيقل و لطافت و صفاي خود كلام روح غيبي را ميشنود و از بابت آن كثافت و غلظت خود به زبان جسماني آن فرمايشات را از براي هركس شرح مينمايد و به زبان خود به هريك از اين اعضا ميگويد كه فرمايش روح شده است كه چنين نمايي و چنين نمايي پس به چشم ميگويد كه فرمان همايون روح درباره تو آنست كه ببين يا مبين و بگوش ميگويد درباره تو آن است كه بشنو يا مشنو و به پا ميگويد كه حكم محكم روح درباره تو آنست كه به فلان موضع برو و به فلان موضع مرو و به دست ميگويد كه حكم روح درباره تو آنست و چنين مقرر شده است كه فلان عمل را بكن و فلان چيز را بده و فلان چيز را بگير و فلان چيز را بردار و فلان چيز را بگذار وهكذا جميع مراد و مقصود روح را به هريك از اعضا ميرساند و ايشان هم از قلب شنيده و مطلب را فهميده در مقام امتثال و فرمانبرداري بر ميآيند حالا اين ذغال سرخ شده هم مانند قلب است و باقي در و ديوار و سنگها و آجرها مانند آن اعضا و جوارح تن انساني حالا اين در و ديوارهاي كثيف آواز و كلام آتش پنهاني را نميتوانند شنيد ولكن آن آتش پنهاني قرار داده است اين ذغال سرخ شده را رخساره درخشان و روي رخشان خود و زبان گوياي خود و چشم بيناي خود و گوش شنوا و دست تواناي خود و هر حكم و فرمان و مقصود و مطلوبي كه او را باشد بواسطه اين ذغال سرخ شده يا آن شعله فروزنده اظهار مينمايد و به جميع در و ديوار و سنگ و چوب و آجر ميرساند و فرقي ميان اين ذغال سرخ شده و آن شعله تابنده نيست زيرا كه آن ذغال است كه سرخ شده و آن دودي است كه مشتعل شده و در گرفته چون دود را لطافت و صفا از ذغال بيشتر بوده اينست كه بعد از درگرفتن هم باز نور و ضياء او بيشتر از ذغال است پس هرگاه آبي بر ذغال سرخ شده ريزي و يا آن شعله را خاموش نمايي آن همان ذغال است كه بوده آن هم همان دودي است كه بود. پس آن آتش نهاني هرگاه بخواهد
«* چهل موعظه صفحه 256 *»
كه در و ديوار را روشن نمايد و سخني به ايشان فرمايش نمايد پس بواسطه شعله آن كار را به انجام رساند زيرا كه اين شعله است رخساره تابنده و زبان گوينده او حالا بگوييد از ميان اين آتش نهاني و شعله ظاهر و در و ديوار كدام يك لطيفتر و شريفتر است آيا شكي هست كه آتش غيبي لطيفتر و شريفتر است از اين شعله و آيا شكي هست در اينكه شعله تابان الطف و اشرف است از ساير ديوارها و سنگ و آجرها و آيا افعال و اعمال آتش از كدام يك از اين سه بايد ظاهر باشد و بروز كند و در دست كدام يك بايد جاري شود و اما در و ديوار و سنگ و آجر كه بديهي است فعلي از افعال آتش از آنها ساخته نيست و اما خود آتش پنهاني هم كه مقام او بالاتر و اجل و اشرف از آنست كه خود مباشر امور شود زيرا كه احدي را ممكن نيست نزديكي و اقتران به او و از شدت لطافت و صفاي خود مناسبتي با اين در و ديوار ندارد كه ايشان را ممكن باشد ديدن او و انتفاع از او آيا نه اينست كه آتش جهنم سوزنده و گدازنده است و اين دنيا را نميسوزاند زيرا كه اين دنيا مقترن به او نشده است و مناسبت با آن ندارد پس اين در و ديوار كثيف مادام كه بر كثافت خود باقي است اين قابليت از براي آنها نيست كه در مقام و عرصه آن آتش غيبي در آيند پس معلوم شد كه اين در و ديوارها ناقصند و قابل نميباشند والاّ در فيضبخشي و نوربخشي آتش پنهاني نقصان و قصوري نيست ببين كه چون شعله او را آن قابليت و مناسبت حاصل شد و او را لطافت و صفائي به هم رسيد محل عنايت و موضع رحمت آن آتش نهاني شد و عكس رخساره انور خود را در آينه وجود او انداخته و افعال و آثار خود را بر دست او جاري و از وجود او آشكار نمود پس از آتشِ مخفي هركس بهرهور و كامياب شود كه او را لطافت و صفا و صيقلي و بهائي حاصل شده باشد پس معلوم شد كه سوزانيدن و نوربخشي كردن از خود آتش پنهاني آشكار نخواهد شد و از در و ديوارهاي كثيف و غليظ هم به ظهور نخواهد رسيد ولكن جميع افعال و اعمال و مقاصد و مطالب او از آن شعله ظاهر خواهد شد كه نهايت خود را لطيف و صافي نموده و زنگ خودي و خودبيني را از آينه وجود خود زدوده
«* چهل موعظه صفحه 257 *»
پس آتش پنهاني هر زماني كه بخواهد به مكاني نوربخشي فرمايد يا جايي را بسوزاند بر دست اين شعله جاري فرمايد و از جبهه او آشكار نمايد.
پس از آنچه عرض شد معلوم شد كه اينكه از آتش نهاني افعال و آثار ظاهر نميشود نه از باب اينست كه او را قابليت اين امر نيست بلكه از بابت شدت لطافت و شرافت آنست و از بابت آنست كه اين در و ديوارهاي كثيف را به لطافت و صفاي او مناسبت نيست و اينكه اين افعال و اعمال از شعله به ظهور ميرسد نه از باب شرافت آن است بر آتش غيبي چنانكه آن وزير و پيشكار كه امور مملكت را متصدي است و فرمانفرمايي در مملكت ميكند نه از باب شرافت بر شهنشاه است بلكه از بابت آنست كه پايه مقام سلطان اعظم و اجل از آنست كه خود به نفس نفيس مباشر امور مملكت شود پس امر مملكتمداري و فرمانفرمايي هم از رعيت ظاهر نميشود و هم از پادشاه اما پادشاه از بابت جلالت شأن و علو مقام و اما ساير رعيت از بابت پستي مقام و حقارت شأن ايشان ولكن از آن وزير اعظم و آن پيشكار مكرم اين كار ساخته و پرداخته است چنانكه در حديث ميفرمايدتجلي لها فاشرقت و طالعها فتلألأت فالقي في هويتها مثاله و اظهر عنها افعاله يعني خداوند عالم تجلي فرمود از براي دلهاي اولياء پس درخشان و رخشان شد آن دلها و مطلع شد خداوند عالم بر آن دلها يعني آنها را مقابل رخساره انور خود واداشت پس آن دلها هم روشن و تابان شد پس انداخت خداوند عالم در آن آينههاي صافي دلهاي ايشان عكس و مثال رخساره خود را و آشكار فرمود از آن دلهاي مقدس افعال خود را پس چون اين بنده در راه خداوند خود و مولاي خود داد جميع آنچه داشت قرار داد او را مولاي او دست تواناي خود و زبان گوياي خود و چشم بيناي خود و رخساره رخشان و جمال درخشان خود و ظاهر فرمود از او جميع افعال و صفات خود را پس چون بنده به اين مقام رسيد و آينه نماينده جمال مولاي خود شد صاحب دو جهت ميشود جهت ربوبيت و جهت عبوديت مانند شعله كه از براي او هم جهت آتشي است و هم جهت دودي پس همان شعله است كه
«* چهل موعظه صفحه 258 *»
محل عنايت و منظور نظر آتش غيبي است و ساير در و ديوار به بركت و طفيل شعله روشن ميشود واللّه كه اگر مؤمنين بر روي زمين نباشند خداوند عالم يك جنبندهاي بر روي زمين و هيچ پرندهاي در هوا باقي نخواهد گذاشت زيرا كه جز مؤمنين كسي ديگر و چيزي ديگر محل عنايت و مطمح نظر خداوند عالم نيست پس هرگاه شعله و آن دود صافي و لطيف درگرفته باشد خداوند عالم در و ديوار را روشن خواهد فرمود و هرگاه شعله از ميان برود همه در و ديوار تاريك و ظلماني خواهد شد اينست كه خداوند عالم ميفرمايد و لولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع واللّه هرگاه نمازگزاران بر روي زمين نبودند خداوند عالم آب اين دنيا را هم از تاركين نماز منع ميفرمود و اگر به بركت روزهگيرندگان نبود شربتي از آب اين دنيا را تاركين روزه نميآشاميدند و اگر بواسطه و به بركت حج گزارندگان نبود تاركين حج قطره آبي از آب اين دنيا نميچشيدند ولكن خداوند عالم شيعيان و مؤمنان را محل عنايت خود قرار داده و ساير خلق روي زمين را بواسطه ايشان و به بركت ايشان زنده ميدارد و روزي ميدهد و هريك از آنها كه متذكر شد و ملتفت شد كه از براي او خدايي است چنين ميپندارد كه او را نزد خداوند عالم كرامتي است كه به او اين نعمتها را انعام فرموده و خود او محل اين عنايتها و لايق و قابل اين فيضها بوده حاشا واللّه به بركت ديگري است و از لطف كسي ديگر است ايشان را در نزد خداوند عالم هيچ كرامتي نيست آيا نميبيني كه روشنائي در و ديوار به بركت چراغ است كه اگر چراغ را خاموش كني يكجا همه سر تا پا ظلماني و تاريك ميشود به هر حال كلام به طول انجاميد و حاصل اين شد كه هرچيزي كه در نهايت لطافت و صفا شد از ديدهها برتر و محجوب ميشود و ديدن آن از براي كسي ممكن نيست و هر چيزي كه در نهايت غلظت و كثافت شد قابل آنكه نماينده چيزي ديگر و محل بروز امري ديگر شود نباشد و عكس چيزي ديگر در او ظاهر نشود.
پس ميگويم كه ائمه سلام الله عليهم ايشان را در حديث، قصبه ياقوت ناميدهاند
«* چهل موعظه صفحه 259 *»
يعني نيي كه از ياقوت است و آن ني در نيستان لاهوت روييده است و آن ني اجوف و ميان تهي است و سبب آن بود كه خداوند عالم ميخواست كه جميع آوازها از همين بيرون آيد و ميخواست كه كل صداها كه در تمام عالم امكان است از اين ني باشد و مقصود اينها نبود مقصود اين بود كه از براي اين ني چهارده بند است و اين ني هفت بند نيست و آن بند بالاي ني از همه اين سيزده بند ديگر نازكتر و لطيفتر است و آن بند پايين آن بند از ساير آن دوازده بند ديگر لطيفتر و نازكتر است و همچنين تا آنكه آن بند پاييني آن ني از تمام سيزده بند بالاي خود كلفتتر و غليظتر است حالا از براي ائمه ما سلام اللّه عليهم درجات است و همه آن بزرگواران در يك مقام و يك درجه نيستند پس آن بند اعلاي اين ني كه در نهايت لطافت و نازكي است و از آن باقي بندها لطيفتر است بند محمدي است9 و لطافت آن بسرحدّي است كه آيت سبوحيت و قدوسيت خداوند عالم است و علامت غايببودن و باطنبودن خداوند عالم است زيرا كه هريك از اين چهارده نفس مقدس آيت صفتي از صفات خدا و مظهر اسمي از اسماء خدا ميباشد و از هريك از ايشان صفتي از صفات خداوند عالم فهميده و دانسته ميشود پس از حضرت پيغمبر9 قدوسيت و سبوحيت و تنزيه خداوند عالم و باطنبودن او از خلق و غايببودن او از مخلوقات و برتربودن از مدارك و مشاعر كاينات فهميده ميشود پس چون آن بزرگوار در نهايت احديت و يگانگي و غايت لطافت و برتري بود از ديده خلايق پوشيده و پنهان شد و كسي را مشاهده جمال جهانآراي آن بزرگوار9 ممكن نيامد زيرا كه جلالت شأن و علوّ مكان آن بزرگوار اعلي و ارفع از آن بود كه دست احدي از ممكنات به دامان عظمت و كبرياي آن بزرگوار تواند رسيد يا خود آن بزرگوار مقترن و نزديك به كاينات شود پس آن بزرگوار را اصلاً هيچ نسبتي و ربطي به اين خلق نبود پس نميشد كه آن بزرگوار به نفس نفيس خود متصدي اين امر شود زيرا كه ديدههاي اين خلق از مشاهده جمال دل آراي آن بزرگوار كور و ذاتهاي ايشان از حضور جلالت و نور آن بزرگوار به غايت دور بود و اما حضرت
«* چهل موعظه صفحه 260 *»
امير7پس آن بزرگوار هم نفس حضرت پيغمبر و خودي او و جان او بود و او با حضرت پيغمبر9 يك نور و يك طينت بودند چنانكه فرمود انا محمّد و محمّد انا يعني من محمدم و محمّد من است9 باز فرمود انا من محمّد كالضوء من الضوء يعني من نسبت به حضرت پيغمبر9 چون چراغي هستم كه از چراغ ديگر افروخته شود پس اين هر دو چراغ يك نور خواهند بود و فرمود آن بزرگوار ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك يعني ظاهر من امامت و وصيت است و باطن من غيبي است كه از جميع مدارك و مشاعر كاينات برتر و بالاتر است و به هيچوجه ادراك نميشود و باز ميفرمايد انا الذي لايقع علي اسم و لا رسم يعني منم چنان كسي كه هيچ اسمي و رسمي بر من واقع نميشود پس آن بزرگوار هم ممكن نبود كه متصدي اين امر شود و جلالت شأن آن بزرگوار و شدت لطافت و وحدت ذات آن حضرت مانع از آن بود كه اين امر از آن بزرگوار ظاهر شود پس ممكن نبود كه اين دو بزرگوار مقترن به مخلوق شوند و آيت ظهور خداوند عالم باشند و اما حضرت امام حسن7 هم چون آيت حضرت پيغمبر و علامت نبوت آن سرور بود باز آن بزرگوار را هم لطافت و صفائي بود كه اقتران او به مخلوق ممكن نبود و ديده مخلوقات از مشاهده رخساره انور او بيبهره و كور بود چرا كه آن بزرگوار آيت حضرت پيغمبر بود و لهذا كنيه او ابومحمّد بود و از كمر به بالاي آن بزرگوار كه محل قلب او بود شبيه به حضرت پيغمبر9بود پس امر آمد به حضرت سيّدالشّهداء و ساير ائمه نه گانه سلام الله عليهم پس آن نه بزرگوار چون مقام ايشان پستتر از مقام سيّدالشّهداء7 بود و نسبت به آن بزرگوار ايشان را غلظت بود كه ظهور آن انوار احديت و بروز آن اسرار ربوبيت از آينه وجود ايشان ممكن نبود و ايشان آن بندهاي پايين آن ني بودند پس آنچنان كه اظهار امر توحيد از سيّدالشّهداء7ممكن بود از ايشان ممكن نبود پس ايشان نميتوانستند كه متصدي آن امر عظيم خطير شوند و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه آيت ولايت و علامت حضرت امير7 بود و از اين جهت از كمر به بالاي آن بزرگوار كه محل قلب و
«* چهل موعظه صفحه 261 *»
مخزن اسرار است شبيه به حضرت امير7 بود و كنيت آن بزرگوار ابوعلي بود و آن بزرگوار چون نسبت به آن بزرگواران چون قلب بود نسبت به ساير اعضا و آن بزرگواران نسبت به او چون ساير تن بودند نسبت به قلب و حضرت پيغمبر و حضرت امير و حضرت امام حسن سلام الله عليهم چون روح بودند نسبت به اين بزرگواران پس حضرت سيّدالشّهداء7 كه مقام او مقام قلب بود انوار آن روح نهاني را از براي اين اعضا آشكار و مطالب و مقاصد آن روح را از براي آنها شرح مينمايد پس نور خداوند عالم و كلمه لااله الا اللّه ظاهر نشد در عالم مگر از حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه و از ساير ائمه:هم ظاهر شد همين قدر كه آن بزرگواران كلمهاي در ميان مردم انداختند ولكن امر خداوند عالم منتشر نشد مگر از حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه و ممكن هم نبود كه از ديگري اين طور امر خداوند عالم بروز كند و منتشر شود.
پس چون در عالم ذرّ بعد از آنكه آن عرصه را ظلمت فرا گرفت و از جانب خداوند عالم خطاب در رسيد كه كدام يك از شما بر ميخيزيد و قدم در عرصه اين ظلمت گذاشته بطور مظلوميت و مقهوريت رفع اين ظلمت را مينماييد و انوار توحيد و اسرار ربوبيت را آشكار مينماييد پس حضرت پيغمبر و حضرت امير و حضرت امام حسن سلام اللّه عليهم بواسطه آن نهايت لطافت و شدت عظمت و جلالت شأن ايشان و دوري و پستي مقام خلق از ايشان و ناقابلي و بيمناسبتي خلق با ايشان متصدي و پيرامون اين امر نگرديدند و اما آن ائمه نه گانه سلام الله عليهم بواسطه آنكه مقام ايشان پستتر از مقام سيّدالشّهداء7 بود و نسبت به آن بزرگوار غليظ و كثيف بودند اين امر عظيم از عهده ايشان بر نميآمد.
و گمان مكنيد كه چگونه از ايشان اين امر ساخته نبود و حال آنكه همه آن بزرگواران امام بودند عرض ميكنم كه به جز امام هزار چيز ديگر در كار بود كه در آن ائمه ديگر نبود و در آن بزرگوار بود. به غير از خوشگلي و حسن ظاهر هزار نكته ديگر در كار ضرور است در دلربايي و معشوقي پس عرض ميشود كه از براي حضرت
«* چهل موعظه صفحه 262 *»
سيّدالشّهداء7چنان جدي بود كه از زمان حضرت آدم تا روز قيامت از براي احدي چنين جدي نبوده و نخواهد بود. حضرت پيغمبر را چنين جدي نبود حضرت امير را چنين جدي نبود و همچنين احدي را مانند آن بزرگوار در تمام ملك خدا پدري نبوده است چون حضرت امير و اين شرافت مخصوص آن بزرگوار است و در تمام ملك احدي را اين شرافت نيست و هيچكس را چون آن بزرگوار مادري نبوده مثل فاطمه سلام الله عليها و اگرچه حضرت امام حسن7 در اين امور با آن بزرگوار شريك است ولي سيّدالشّهداء را برادري است چون حضرت امام حسن7 و اين شرافت در تمام ملك خداوند عالم از براي احدي نيست حتي حضرت امام حسن7 زيرا كه حسن افضل و اشرف است از حسين7 و از ذريه آن بزرگوار است ائمه نه گانه و اين شرافت از براي ائمه نه گانه و حضرت امام حسن7 نيست پس در تمام ملك خداوند عالم از براي كيست اين حسب و نسب آيا از براي احدي از ائمه ديگر چنين حسب و نسب هست و اين حسب و نسب و شرافت امري است كه خداوند عالم مخصوص به آن بزرگوار فرموده است.
پس بعد از آنكه در عالم ذرّ آن خطاب مستطاب در رسيد آن بزرگوار برخاست و عرض كرد خدايا من اين خدمت را به انجام ميرسانم و اين ظلمت را بطور مظلوميت و مقهوريت ظاهري از عالم رفع و انوار توحيد و اسرار ربوبيت تو را آشكار مينمايم پس چون آن بزرگوار قبول اين امر نمود پس خداوند عالم ولايت و محبت آن بزرگوار را عرضه كرد بر جميع ذرات كاينات پس مؤمنين قبول كردند و تسليم نمودند و در دل خود محبت آن بزرگوار را ورزيدند و طوق انقياد و اطاعت و بندگي و عبوديت آن بزرگوار را بر گردن نهادند حضرت پيغمبر9فرمود كه از براي حسين است در دلهاي مؤمنين محبتي پنهاني امر آن بزرگوار حكايتي ديگر است غير از ساير ائمه اين همه مردم كه به زيارت عتبات عاليات مشرف ميشوند آخر زيارت نجف و كاظمين و سُرّ من رأي هم ميكنند چرا همين ميگويند كربلا و نميگويند نجف و نميگويند
«* چهل موعظه صفحه 263 *»
كاظمين و نهايت شوق و اهتمام ايشان به همان زيارت حسين است7آخر همه ايشان ائمه خلق ميباشند چه فرق ميكند كه بشنوند آن تيري كه بر گلوي مقدس او وارد آمد يا آن شمشير كه بر فرق مبارك حضرت امير7اما از شنيدن آن تير گريه و زاري ايشان بيشتر و حزن و اندوه ايشان زيادتر ميشود پس حكايت آن بزرگوار و امر او حكايت ديگري و امري ديگر است.
پس چون در آن عالم از جانب خداوند عالم خطاب آمد كه كدام يك از شما رفع اين حجاب مينماييد آن بزرگوار برخاست و عرض كرد خدايا اين كار كار من است زيرا كه از براي من چون تو پروردگاري است و آنقدر هم از انوار توحيد و اسرار ربوبيت خود به من عنايت فرمودهاي كه ميتوانم اين خلق را كفايت كنم پس چون آن بزرگوار آن امر را قبول نمود خداوند عالم عرضه كرد ولايت و دوستي او را بر جميع كاينات و قاطبه موجودات پس شيعيان و مؤمنان قبول كردند و كافران و منافقان چون ديدند آن بزرگوار در قبول آن امر بر جميع خلايق پيشي گرفت و خداوند عالم هم او را مولا و آقاي جميع خلق قرار داد و محبت و دوستي او را بر جميع اهل عالم لازم گردانيد منافقين كينه و عداوت آن بزرگوار را در دل گرفتند و بر او حسد بردند مگوييد چگونه ميشود كينه او را در دل گيرند و خيال مكنيد كه چطور ميشود كه با وجود اينكه ميدانستند كه آن بزرگوار از جانب خداوند عالم است و خداوند اطاعت و محبت او را لازم كرده است عداوت او را در دل گيرند و بر او حسد برند و هرگاه اين خيال از براي شما بيايد نظر كنيد در همين دنيا كه زيد نامي را كه خداوند عالم به علم و عمل و زهد و تقوي و ورع و جميع اخلاق و صفات حميده آراسته و از جميع رذايل و نقايص و صفات ذميمه پيراسته كرده است و ميبينند و ميفهمند و ميدانند با وجود اين عبث عبث با او عداوت ورزيده و كينه او را در دل گرفته بر او حسد ميبرند ام يحسدون الناس علي ما اتيهم اللّه من فضله فقد اتينا آلابرهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكاً عظيماً آيا حسد ميبرند مردم از جهت آنچه خداوند عالم از فضل خود به ايشان عنايت
«* چهل موعظه صفحه 264 *»
فرموده پس به تحقيق كه ما عطا فرموديم به آل ابراهيم كتاب و حكم و پيغمبري را و عطا فرموديم به ايشان مملكت عظيمي را.
به هر حال در آن عالم ذرّ هم آن منافقين حسد بردند بر آن بزرگوار و عداوت و كينه او را در قلب خود ورزيدند و چون خداوند عالم عهد و ميثاق گرفت كه بايد ايشان مطيع و منقاد حكم و فرمان آن بزرگوار باشند و دوستي و محبت او را در قلب خود بورزند عرض كردند خداوندا هرگاه اين حكم و فرمان بطور حتم و لزوم است پس تويي خداي ما و ما را از اطاعت و فرمان تو سرپيچي نيست و نميتوانيم تمرّد و مخالفت نماييم و هرگاه اين امر به قسم اختيار و ميل خود ماست پس ما راضي به اين امر نيستيم و نميخواهيم مطيع و منقاد حكم او باشيم كه او مولا و آقاي ما باشد بلكه آنچه از دست ما بر آيد از اذيت و اهانت رسانيدن او و قتل و كشتن او و اصحاب و ياران و برادران و فرزندان و اسيري اهلبيت و زنان او كوتاهي نميكنيم با وجودي كه در برابر چشم ايشان بود و ميديدند كه آتش جهنم چگونه زبانه ميكشد و ميديدند كه خداوند عالم ميفرمايد جزاي كساني كه از اطاعت و انقياد حكم اين بزرگوار سركشي نمايند و عداوت و كينه و حسد او را ورزند اين آتش سوزان خواهد بود جزاي او ولكن ايشان گفتند النار و لا العار يعني سوختن در آتش را بر خود ميگذاريم و ننگ و عار را بر خود روا نميداريم،
مرا عار آيد از آن زندگي | كه سالار باشم كنم بندگي |
كه سالار باشم در سلسله ظلمت خود و بر تمامي اهل سجين و قاطبه اهل دايره كفر و نفاق و كنم بندگي از براي اين حسين وانگهي چه بندگي كه اگر طوق بندگي او را بر گردن گذارم در پستترين مقامهاي بندگان و نوكرهاي او بايد مرا منزل و مقام باشد پس همان خوشتر كه النار و لا العار و اما از حضرت سيّدالشّهداء7 مشهور است شعري كه از جمله اشعاري كه در سفر كربلا خواندهاند فرمودهاند و بر خلاف قول آن اخابيث خوانده است و فرموده است:
«* چهل موعظه صفحه 265 *»
الموت خير من ركوب العار | و العار خير من دخول النار |
يعني مرگ بهتر است از براي انسان از اينكه متحمل و مرتكب ننگ و عار شود اما ننگ و عار برخود روا دادن بهتراست از داخل شدن آتش. به هر حال بعد از آنكه اين گفتگو و اين حكايت و اسم قتل و اسيري در ميان آمد جميع اركان عالم متزلزل شد و بنيه جميع ذرّات موجودات و اجزاء كاينات در هم شكست و قصور و فتور و ضعف و نقصان در عالم ظاهر شد.
پس از جانب خداوند عالم به حضرت سيّدالشّهداء7خطاب رسيد كه هرگاه تو بر سر عهد خود هستي و جميع اين اذيتها و بلاها را بر جان شيرين خود ميخري پس بايد صورت مجلس نوشته شود و عهدنامه در خصوص اين حكايت در ميان آيد پس امر شد از جانب خداوند عالم به روح القدس كه پارچهاي از لوح محفوظ و با قلم بر آن نوشتند اينست كه خداوند قسم خورده است به آن قلم و آن نوشته كه ميفرمايد ن و القلم و ما يسطرون نوشتند انّ اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم يعني خداوند عالم خريد در عالم ذرّ از مؤمنين يعني از حضرت سيّدالشّهداء7 و ساير شهداء كه مالهاي خود را در راه خدا انفاق كنند و دشمنان ايشان غارت و به تاراج برند و جانهاي ايشان را كه جهاد و مقاتله كنند در راه خداوند عالم پس بكشند دشمنان خداي خود را و خود هم كشته شوند در راه رضاي او و در بها و ثمن و قيمت آن تنخواه بهشت از براي ايشان باشد و ايشان صاحب و مالك بهشت باشند و بهشت ملك ايشان باشد هركس را خواسته باشند داخل بهشت نمايند و در هر درجه و مقام كه بخواهند او را منزل و مقام دهند و قرار داد خداوند عالم جهنم را هم مطيع و منقاد حكم و فرمان ايشان كه هركس را بخواهند داخل جهنم نمايند و در هر درك كه خواسته باشند معذب فرمايند و اين وعده حق است بر خداوند عالم و در
«* چهل موعظه صفحه 266 *»
تورات و انجيل و قرآن اين حكايت و اين معامله و اين وعده ثبت است و چهكس وفاكنندهتر است به عهد خود از خداوند عالم پس بشارت باد شما را اي فروشندگان به اين معامله كه شما كرديد و اين معامله است آن رستگاري بزرگ پس خداوند عالم در آن عرصه جميع مال و جان ايشان را از ايشان خريد و بهشت را در تنخواه به ايشان داده بود و مپندار كه همين بهشت ثمن و بهاي ايشان بود و خداوند عالم همين بهشت را در عوض به ايشان داده بود نه واللّه بهشت از شعاع و عكس رخساره انور و از نور مهر چهره منور آن سرور آفريده شده بود چگونه ميشد كه آن بهشت كه سايه آن بزرگوار بود قيمت جان مقدس آن بزرگوار و جان ياران و اصحاب او شود.
و مثلي در اين خصوص عرض ميكنم هرگاه پادشاهي اتفاقاً در ميان بيابان شصت در شصت فرسخ لوت گرفتار شود تنها و بيكس و بيزاد و توشه و اتفاقاً يك گداي مسكين در ميان آن بيابان هم گرفتار باشد و از براي آن مسكين يك گرده نان و يك جرعه آب باشد و ميخواهد بواسطه آن نان و آب جان خود را از گرداب هلاك آن بيابان به ساحل نجات معموره و آباداني كشاند چون ديد كه آن شاهنشاه اكرم و آن سلطان اعظم در آن مهلكه گرفتار و جان شريف مكرم او در معرض تلف و هلاك است آن مسكين جان نفيس شهنشاه را بر جان حقير خود ايثار و اختيار نمايد و آن گرده نان و جرعه آب را پيشكش بارگاه حضور نمايد و راضي شود كه جان او نباشد و او خود هلاك شود و سر پادشاه به سلامت باشد پس آن شهنشاه آن گرده نان را خورده و آن شربت آب را آشاميده به اين واسطه خداوند عالم او را از آن مهلكه نجات داده و او خود را به آباداني رسانيده و در شهربند مملكت خود داخل شده بر سرير سلطنت خود قرار گيرد پس اتفاقاً خداوند عالم هم از براي آن مسكين ضعيف سببي سازد و وسيلهاي انگيزد كه آن بيچاره هم از آن مهلكه نجات يابد و خود را به سرمنزل آباداني رساند پس اتفاقاً آن مسكين روزي داخل شهرستان مملكت آن پادشاه بشود و در پاي قصر عظمت و جلال آن پادشاه بايستد حالا جزا و عطاي اين مسكين چيست كه پادشاه به او عطا
«* چهل موعظه صفحه 267 *»
فرمايد آيا هزار تومان بايد به او داد يا يك كرور به او بايد داد اينها به نظر دنياپرستان ميآيد آيا جزاي او آنست كه تمام سلطنت و مملكت خود را به او واگذارد حاشا اينها در شرع كرم و عطا و سنت و طريقه جود و سخا مكافات و جزاي آن مسكين نميشود پس آن پادشاه هرگاه تمام ملك و سلطنت و مال و جان خود را در راه آن مسكين بدهد آنگاه مكافات كرده است با آن مسكين سر به سر و عطائي زياده و علاوه از عطاي آن مسكين نكرده است زيرا كه آن گداي مسكين تمام مال و جان خود را در راه آن پادشاه داد گو جان پادشاه اشرف و بهتر از جان مسكين باشد ولكن هركسي جان خود را دوستتر ميدارد و هركسي جان خود را از جان ديگران بهتر ميداند و اين گداي مسكين هم به حسب گدايي و مسكنت و پريشاني و مذلت خود تمام مال و جان خود را در راه آن پادشاه داد و مضايقه نكرد.
حالا آيا حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه در راه خداوند عالم مال نداد جان نداد اصحاب و ياران جاني و جوانان و برادران يكجاني نداد فرزندان ارجمند و نورچشمان دلبند را نداد زنان و خواهران را نداد ديگر چيزي از براي آن بزرگوار باقي ماند كه در راه پروردگار خود نداد پس چيست مكافات و جزاي او آيا بهشت مكافات و جزاي آن بزرگوار است كه از عكس و شعاع و سايه خود اوست نه واللّه پس هرگاه خداوند عالم هم تمام آنچه از براي خود اوست از مملكت هزار هزار عالم و جميع اسماء و صفات و انوار يگانگي و احديت و اسرار ربوبيت و الوهيت خود را به آن بزرگوار عنايت و كرامت فرمايد آنگاه سر به سر و هم برابر با آن بزرگوار مكافات كرده است و حال آنكه خداوند عالم ميفرمايد من جاء بالحسنة فله عشر امثالها يعني هركس عمل حسنهاي بجا آورد خداوند عالم ده مقابل به او ميدهد آيا اين عمل آن بزرگوار اعظم حسنات و اقرب قربات نبود و در آيه ديگر ميفرمايد مثل الذين ينفقون اموالهم في سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مائة حبة و اللّه يضاعف لمن يشاء مثل آنچه انفاق مينمايند در راه خداوند عالم مثل آن دانهاي است
«* چهل موعظه صفحه 268 *»
كه زراعت شود و هفت خوشه بر آورد و در هر خوشهاي صد دانه باشد و خداوند عالم از براي هركس بخواهد ثواب مضاعف ميفرمايد آيا انفاقي از انفاق آن بزرگوار در تمام ملك بهتر و بيشتر و اشرف و اعظم ميشود واللّه كه اگر كسي تمام هزار هزار عالم را در راه خداوند عالم انفاق نمايد مساوي يك بياعتنائي به آن بزرگوار و مساوي يك سر مويي كه از سر آن بزرگوار كم شود نميشود آن بزرگوار تمام مال و جان و اصحاب و ياران و برادران و فرزندان و زنان و خواهران و دختران را در راه خدا انفاق نكرد و در آيه ديگر ميفرمايد انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب يعني اينست و جز اين نيست كه خداوند عالم اجر صبركنندگان را بيحساب عطا ميفرمايد آيا كدام صبر به صبر آن بزرگوار ميرسد و آيا در تمام ملك كسي چون آن بزرگوار صبر كرده است حالا آيا بهشت جزاي آن بزرگوار است نه واللّه بلكه جزاي آن بزرگوار آنست كه در زيارت ميگويي السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن يعني سلام باد بر نفس خدا آن نفس و جاني كه برپاداشته است در راه خداوند عالم جميع آداب و سنتهاي دين خداوند عالم را و اين مقام پستترين مقامات آن بزرگوار است زيرا كه خداوند عالم اين كرامت را به حضرت عيسي هم عنايت فرمود و او را روحاللّه قرار داد و حال آنكه حضرت عيسي بندهاي ذليل و نوكر حقيري است از براي حضرت قائم سلام الله عليه و عجل اللّه فرجه.
به هر حال بعد از آنكه در عالم ذر آن عهد بسته و آن عهدنامه تمام و نوشته شد خطاب به آن بزرگوار رسيد كه يا حسين بايد جد بزرگوار تو اين عهدنامه را مهر نمايد و اين معامله را كه تو با ما كردهاي امضاء فرمايد زيرا كه او ولي و صاحب اختيار تو است و مولا و آقاي تو است و اختيار تو در دست اوست و معامله تو بدون اذن او صحيح نيست پس آن عهدنامه را آوردند در خدمت حضرت پيغمبر9كه مهر نمايد پس چون آن بزرگوار آن عهدنامه را ملاحظه فرمود ديد كه حسين او عجب متاعي را فروخته جان محبوبين را فروخته اسيري عترت طاهره را فروخته ولكن آن بزرگوار چون ديد كه
«* چهل موعظه صفحه 269 *»
خداوند عالم مشتري و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه فروشنده است و در اين معامله اظهار امر خداوند عالم است آن معامله را امضاء نمود و به مهر مبارك خود آن عهدنامه را مزين فرمود بعد از آن آن عهدنامه را آوردند خدمت حضرت امير7 كه مهر نمايد آن بزرگوار هم بعد از ملاحظه آن عهدنامه چون ديد كه حضرت پيغمبر9 اين معامله را امضاء داشته و مهر فرموده و در اين امر اظهار نور خداوند عالم است آن بزرگوار هم آن عهدنامه را به مهر مبارك خود مزين فرمود بعد از آن آوردند خدمت حضرت امام حسن7 و آن بزرگوار هم چون ديد جدّ بزرگوار و پدر عاليمقدار خود آن را مهر فرمودهاند و اظهار امر خداوند عالم در اين امر است او هم راضي شده و امضاء داشته به مهر شريف خود مزين فرمود بعد از آن آن عهد نامه را آوردند خدمت حضرت فاطمه سلام الله عليها كه مهر فرمايد و شما ميدانيد كه قوت حلم و صبر مردان بيشتر از زنان است و حلم و صبر زنان كمتر از مردان است پس چون آن معصومه آن عهدنامه را ديد و بر مضمون آن آگاهي حاصل نمود شيون و فغان از دل برآورد و گريهها و زاريها كرد تا آنكه مدهوش شد و چون بهوش آمد و ديد كه پدر بزرگوار و شوهر بزرگوار او اين معامله را ممضي داشتهاند و مهر فرمودهاند و در اين امر رضاي خدا و اظهار نور اوست آن معصومه هم آن امر را امضا داشت و به مهر مبارك خود مزين ساخت بعد از آن آن عهدنامه را آوردند خدمت خود حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه خود آن بزرگوار هم آن را مهر نمايد پس آن بزرگوار با نهايت شوق و سرور و كمال رضامندي آن عهدنامه را به مهر شريف خود مزين فرمود.
پس چون آن عهدنامه به اين كيفيت تمام شد و مهر شد خداوند عالم آن را سپرد به روح القدس و روح القدس آن را در خزائني از خزائن خداوند عالم گذاشت و آن عهدنامه در آن خزانه همين طور بود و بود تا اينكه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه عرصه اين عالم را از نور رخساره انور خود روشن و منور فرمود و تشريف فرماي اين عالم شد و آمد در صحراي كربلا پس بعد از آنكه جميع اصحاب و ياران و برادران و
«* چهل موعظه صفحه 270 *»
فرزندان آن بزرگوار همه كشته و به خون خود آغشته شدند پس آن بزرگوار يكّه و تنها در ميان ميدان ايستاد و از بس شما بسيار شنيدهايد اين حكايات را عظم آنها تمام شده است در نظر شما حجت خداوند عالم يكّه و تنها و بييار و ياور در ميدان بايستد و از آن طرف چهار صد هزار كافر در مقابل او صف كشيده و با حربه و سلاح و مقصود همه ايشان كشتن آن بزرگوار باشد و از اينكه بسيار شنيدهايد روحهاي شما از بدنهاي شما بيرون نميرود كه ميشنويد دختران پيغمبر خدا را اسير كردند و در ميان نامحرمان شهر به شهر و ديار به ديار گردانيدند.
پس آن بزرگوار در آن حالت گاهي ملاحظه امر عترت طاهره را ميفرمود كه همه تنها و بيكس ميباشند و بعد از آن بزرگوار چه وحشت و مصيبت كه بر ايشان وارد ميشود و ملاحظه ميفرمود عطش ايشان و آن انتظار ايشان را كه منتظر مراجعت آن بزرگوار از ميدان بودند و گاهي نظر ميفرمود به جانب اصحاب و ياران و فرزندان و برادران يكجان خود كه جان آنها جان خود او بود و ميديد در ميان خاك و خون پاره پاره افتادهاند و گاهي فكر ميكرد در امر آن خلق منكوس كه چطور پا به بخت خود ميزنند و هلاكت ابدي را بر جان خود ميخرند و به اين طور اجماع كردهاند بر قتل فرزند پيغمبر9و امام و حجت خود آخر چرا و از براي چه و گاهي ملتفت منزل و مقام خود ميشد كه من در سرمنزل قدس و انس بودم و در بزم حضور و محفل وصال محبوب بودم و در اين عالم از پي انجام خدمتي آمدهام و مرارت و كثافت اين عالم را به جهت هدايت اين خلق منكوس بر جان راه دادهام و به جهت رفاهيت و نجات ايشان خود را از جوار قرب محبوب دور افكندهام و ايشان با من اينطور ميكنند يك كلمه گفتهام به اين طور بر من هجوم آوردهاند و در اين بيابان به اينطور بر من احاطه كردهاند و خسارت ابدي را بر نجات و راحت سرمدي اختيار كردهاند.
پس در اين هنگام از بابت اتمام حجت آن بزرگوار آواز مقدس خود را به استغاثه بلند فرمود و عرض كردم كه جميع آوازها از آن بزرگوار است و صداي آن بزرگوار
«* چهل موعظه صفحه 271 *»
اختصاص به آن زمان و آن مكان ندارد ندا در داد و حال هم كه شما آن استغاثه را ميشنويد همان استغاثه آن بزرگوار است،
جمله آوازها از شه بود | گرچه از حلقوم عبداللّه بود |
پس هركس در همين مجلس بشنود استغاثه آن بزرگوار را و در دل خود محزون نشود البته او منافق خواهد بود و از دوستان آن بزرگوار نيست و چون شما در روز عاشورا نبوديد كه آن بزرگوار را نصرت نماييد پس نصرت شما امروز گريه و زاري است پس آن بزرگوار به آواز بلند فرمود هل من ناصر ينصرنا و هل من مغيث يغيثنا آيا كسي هست كه ياري ما كند آيا كسي هست فريادرسي ما كند و عجب فرمايش عظيمي فرمود هل من موحّد يخاف اللّه فينا آيا خداپرستي هست كه بترسد از خدا در ما پس هيچكس از آن ظالمان و جفاكاران جواب آن بزرگوار را نداد سبحان اللّه دادند جواب به همان تيرهاي پي در پي كه بدن مقدس او را تير باران كردند و با آن شمشيرها و نيزهها كه جسد مقدس او را تير باران و پاره پاره كردند و چون آن بزرگوار اين دعوت را فرمود آن لشكر كافر بودند و اجابت آن بزرگوار را نكردند و اما ساير ملك خداوند عالم كه كافر نبودند آسمان كه كافر نبود زمين كه كافر به خداوند عالم نبود آب و باد و آتش كه كافر نبودند ملائكه و جن كه كافر نبودند پس جميع ذرات كاينات به هيجان آمده عرض كردند به درگاه خداوند عالم كه خدايا ما را رخصت فرما كه هلاك سازيم اين دشمنان برگزيده تو و فرزند پيغمبر تو را پس آسمان عرض كرد كه خدايا رخصت ده از براي من تا اين جماعت را مانند اصحاب رس هلاك نمايم و زمين عرض كرد خدايا مرا رخصت فرما كه با ايشان چنان نمايم كه با قوم لوط كردم آتش عرض كرد خدايا مرا اذن ده تا ايشان را مانند قوم ثمود بسوزانم باد عرض كرد خدايا مرا رخصت فرما تا ايشان را مانند قوم عاد هلاك نمايم آب عرض كرد خدايا مرا مرخّص فرما تا ايشان را به غرقاب هلاكت اندازم و همچنين تمام موجودات از خداوند عالم در خواستند كه دشمنان آن بزرگوار را هلاك سازند پس خداوند عالم به همه اذن و زمام اختيار آنها را در دست
«* چهل موعظه صفحه 272 *»
حضرت سيّدالشّهداء7 قرار داد كه آن بزرگوار به هر چه ايشان را امر نمايد مطيع و منقاد باشند.
پس در اين هنگام آن بزرگوار ديد كه آن عهدنامه در كف مبارك او قرار گرفت و ملاحظه فرمود ديد كه بر پشت آن نوشته است كه يا حسين ما اين شهادت را از براي تو واجب و حتم نكردهايم و بر تو لازم نيست كه لامحاله كشته شوي و زمام اختيار جميع كاينات را به تو مفوض فرموديم كه همه مطيع و منقاد فرمان تو باشند پس به هر قسم ميخواهي دشمنان خود را هلاك نما و از مقام و مرتبه و درجه تو هم در نزد ما چيزي كم نميشود و در امامت و ولايت تو كسر و نقصاني راه نمييابد اينك فرزندان و پدر و برادر تو ولي و امام ميباشند و اين گونه شهادت از براي ايشان نيست پس چون آن بزرگوار آن نوشته را ملاحظه فرمود عرض كرد خدايا بعد از كشته شدن ياران و اصحاب و بعد از پاره پاره شدن برادر زادگان و برادران و بعد از قتل فرزندان و شهادت علياكبر، و گمان نكنيد چنانكه جهال گمان ميكنند از اين كلام آن بزرگوار كه يعني قبل از شهادت ايشان خداوند عالم او را اخبار نكرده و اين تكليف را از او برنداشته حاشا اين نيست معني فرمايش آن بزرگوار كه چنين چيزي گويد بلكه مراد آن بزرگوار اين بود كه خدايا من در ميدان جانبازي آمدهام و اين جانهاي گرانبهاي خود را كه در ميان خاك و خون افتاده است فدا كردهام و امر خود را به انجام رسانيدهام و بر سر عهد خود هستم وانگهي در اين امر ظهور نور تو و امر تو ميباشد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 273 *»
مجلس نهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
در تفسير اين آيه شريفه در سابق بر اين، كلام ما در توحيد بود و ميخواستيم كه اين آيه را منطبق نماييم بر مقامات توحيد و چون مقصود ما در اين ايام اين معني بود كلام ما منجر به آن حديث كميل شده بود كه معروف و مشهور است كه سؤال كرده بود از حضرت امير7 از تفسير معني حقيقت و در اين ايام خواستيم كه شهادت آن بزرگوار و مصائب او را از همان حديث كميل كه در دست بود بيرون آوريم چنانكه عادت ماست كه هر حادثهاي كه واقع ميشود و مطلبي تازه رو ميدهد آن حادثه و آن واقعه را از همان مطلب كه در دست بوده بيرون ميآوريم و شرح ميكنيم. در اين چند روز گذشته بعضي مطالب و مقدمات عرض كردم تاامروز خدا چه بخواهد و به زبان ما چه چيزي جاري نمايد چون كلام در اين بود كه بعد از آنكه حضرت سيّدالشّهداء7در عالم ذرّ قبول امر شهادت نمود خداوند عالم چه چيز به آن بزرگوار عطا نمود و ديروز كليهاي عرض كردم و مطلب بسيار دقيق بود و نميتوان آن را فاش بيان كرد و اگر خداوند عالم خواسته باشد امروز قدري از آن مطلب را كه نميتوان بطور علانيه و فاش ذكر كرد بطور اشاره و كنايه ذكرمي كنم ولكن شما هم بايد بكل خود ملتفت باشيد تا بفهميد آنچه را كه عرض ميكنم چنانكه علما از زبان علم گفتهاند كه تو هرگاه كل خود
«* چهل موعظه صفحه 274 *»
را به من بدهي من بعض خود را به تو خواهم داد پس اگر شما هم به تمامي هوش و گوش و جان و دل خود ملتفت شويد چيزي خواهيد فهميد و الاّ محروم خواهيد ماند.
پس عرض ميكنم كه از براي شما واضح است كه خداوند عالم جلشأنه يگانهايست كه او را مانند و نظيري نيست و او از مشاعر و مدارك و حواس جميع خلايق برتر و بالاتر است و از اول خلق تا منتهاي خلق احدي او را ادراك نتوان نمود و اين بديهي است و از براي شما معلوم است چنانكه خود او ميفرمايد لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار يعني بصيرتهاي ظاهر و باطن احدي از خلق ادراك خداوند عالم نتواند نمود و او محيط است به تمامي مخلوقات و تمامي خلق در رتبه حدوث و خلق است و خداوند عالم آنها را از عدم بوجود آورده است و از نيستي هست كرده است پس آفريده است ايشان را با جميع مدارك و مشاعر ايشان پس اين خلق نتوانند بالا روند بسوي خداوند عالم از رتبه خلقي و حدوث خود و خداوند عالم هم از رتبه ازل فرود نيايد در رتبه خلق و حدوث، تا خلق او را مشاهده نمايند يعني نه خداوند عالم غليظ و كثيف ميشود و نه خلق او لطيف ميشوند پس باب معرفت بر روي جميع مخلوقات مسدود است از اول ايجاد تا نهايت خاك پس خلق از ادراك خداوند عالم و معرفت كنه ذات محروم ميباشند از پيغمبر آخرالزمان گرفته تا خاك زيرا كه كل ايشان حادث و واقف در مقام حدوث ميباشند چنانكه حضرت امير7 ميفرمايد كلما ميّزتموه بأوهامكم في ادقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم الطريق مسدود و الطلب مردود يعني هرچه شما به نازكتر فهم و ادراك خود تميز دهيد و بفهميد پس او مخلوقي است مثل خود شما و آن بر ميگردد به خود شما راه بسته است و سعي و كوشش برگشته و در اين حديث مطلب دقيقي است كه از فهم عوام بالاتر است فرموده مخلوق مثلكم و حاصل آنكه آن چيز پستتر است از شما پس خداوند عالم به هيچ مدرك از مدارك خلق خود احساس و ادراك نشود و اين مسأله از براي شما معلوم است پس به اين برهانها معلوم شد كه خداوند عالم منزه و مبراست از نسبت به مخلوق، و
«* چهل موعظه صفحه 275 *»
مقترن به مخلوقي نشود و به مخلوقي نچسبد و ارتباط و بستگي به مخلوقي نداشته باشد هيچيك از اين امور را در او راهي نيست زيرا كه تا دو چيز با هم نباشند به يكديگر نچسبند و تا ما بين ايشان شباهت و مناسبت نباشد به يكديگر ربط و نسبت نداشته باشند و خداوند عالم است جلشأنه در ازل و خلق اوست در حدوث و مقام خلقي پس چيزي به او متصل نشود و او متصل به چيزي نشود و او مقترن به چيزي نشود و چيزي به او مقترن نشود و او را نسبتي با چيزي نباشد و چيزي را نسبتي با او نباشد و همچنين اوست يگانه و متفرد در ازليت خود و اگر گويي پس چگونه اين خلق را آفريده است و چون است حال اين خلق با او حالا ميخواهم همين را عرض كنم از براي شما چون دانستيد كه خداوند عالم برتر و بالاتر است از خلق و از اتصال و ارتباط به خلق و از شباهت و نسبت به خلق و از چسبيدگي و بستگي به خلق پس حال اين خلق چون است و كيفيت اين اوضاع چيست پس بايد مسأله را از پايين گرفت و بالا برد زيرا كه مردم آنچه را كه در مقام خود مييابند بهتر ميتوانند فهميد.
پس ميگوييم شك نيست در اينكه شما جن و ملائكه را نميبينيد و سخن ايشان را نميشنويد بواسطه لطافت آنها و غلظت و كثافت شما ولكن هرگاه شخصي پيدا شود كه در مزاج او حرارت زيادي حاصل شده باشد و آتش در مزاج او غالب آمده و او را لطافتي حاصل شده مناسبتي با جن پيدا كرده باشد جن را خواهد ديد و آواز او را خواهد شنيد و سخن او را خواهد فهميد و چون از براي اين شخص جني بدني است خاكي و به اين واسطه مناسبت و شباهت به خاكيان كثيف و غليظ دارد احكام و فرمايشات آن جن نهاني را از براي انسانهاي خاكي بيان و شرح مينمايد پس تو را هم اگر پيغامي به آن جن غيبي باشد به همين شخص جني ميرساني پس به اين جني ميگويي كه در دربار معدلت مدار آن جن نهاني عرض كن كه حاجتها و مسألتهاي فلان، چنين و چنان است و آن جن پنهاني را هر فرمان و پيغامي بسوي تو باشد بواسطه همان شخص بسوي تو ميرساند به او ميگويد كه به فلان بگو كه فرمان قدرتوأمان ما درباره
«* چهل موعظه صفحه 276 *»
تو چنين و چنان است پس آن شخص جني احكام و فرمايشات او را از براي انسانهاي خاكي و اهل اين خاكدان تفسير ميكند پس از براي او گوشي است كه به آن گوش از اعلي ميشنود و زباني است كه به آن زبان به اسفل ميرساند و همچنين ملائكه را خداوند عالم از نور آفريده و انسان را از خاك پس هرگاه بر مؤمني نور غالب شود چشم او هم در اين هنگام ملك را ميبيند و گوش او سخن او را ميشنود و قلب او مراد و مطلب او را ميفهمد پس شرح ميكند از براي خاكيان پس ميگويد مثلاً ملكي آمد و اسم او صرصائيل بود و چنين و چنان گفت يا اسم او مثلاً جبرئيل بود و چنين و چنان گفت ولكن شما كيفيت جن و شخص جني را چون دخلي به امر دين كسي ندارد همه را ميدانيد و قبول ميكنيد كه شخص جني جنيان را ميبيند و سخن ايشان را ميشنود پس اين مطلب را دليل و برهاني در كار نيست و اما ملائكه چون مدخليتي در امر دين دارد لهذا بدون برهان و دليل قبول اين امر نميكنيد كه مؤمنين نوراني كه جهت نور در ايشان غالب آمده ملائكه را ميبينند و سخن آنها را ميشنوند پس عرض ميشود كه خداوند عالم ميفرمايد انّ الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملئكة الاّتخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون نحن اولياؤكم في الحيوة الدنيا و في الاخرة يعني كساني كه گفتند خداوند عالم است پروردگار ما و مستقيم و راست شدند در اين قول خود و در جاده شريعت و دين خدا، نازل ميشوند بر ايشان ملائكه و به ايشان ميگويند كه نترسيد و محزون نشويد و بشارت باد شما را به آن بهشتي كه به شما وعده دادهاند ما دوستان شما هستيم در زندگاني دنيا و در دار آخرت ما خدمات و فرمايشات شما را متحمل و متكفل ميشويم و شاهد بر اين معني قول پيغمبراست9كه ميفرمايد انّ الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا يعني ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران شيعيان ما ميباشند و در حديث ديگر ميفرمايد انّ رجلاً من شيعة علي خير من جبرئيل مردي از شيعيان علي7بهتر است از جبرئيل و در حديث ديگر است انّ من الملائكة لمن باقة بقل خير منه يعني بعضي از ملائكه هست
«* چهل موعظه صفحه 277 *»
كه يك دسته سبزي از او بهتر است چه جاي شيعيان كامل پس عرض ميكنم كه چون مؤمن نورانيت او زياد شود ملائكه را مشاهده خواهد نمود با چشم نوري خود مانند آن جني كه با چشم آتشي خود جنيان را مشاهده مينمود پس اين مؤمن نوراني هم ميبيني كه ميگويد ملكي است كه از براي او چندين بال است و ملكي است كه از براي او فلان قدر پر است و ملكي است كه سر او در آسمان است و پاي او در زمين و ملكي است كه فضاي ميان آسمان و زمين را پركرده است و ملكي است كه جميع هفت آسمان و هفت زمين در دست او مانند حلقه كوچكي است در بيابان واسعي و همچنين وصف و بيان ميكند كه ملكي چنين و ملكي چنان است و شغل فلان ملك اين و عمل فلان ملك آن است ملكي موكل بر درياهاست ملكي موكل بر باد است ملكي موكل بر زمين است ملكي موكل بر آسمان است ملكي عدد قطرات باران را ضبط ميكند ملكي عدد نفسهاي خلق را ثبت بر ميدارد ملائكهاي چند در ركوعند ملائكهاي ديگر در سجود ملائكهاي ديگر دائم در قيام ملائكهاي ديگر ذكر ايشان دائم سبحان اللّه است ملائكهاي ديگر دائم لااله الا اللّه است ملائكهاي ديگر فلان و فلان ذكر وهكذا اين مؤمن نوراني بنا ميكند و از اين قبيل احوال و اوصاف ملائكه را بيان ميكند و تو ميگويي شايد اين خوابي ديده است يا چيزي به خيال او رسيده نه چنين است او ميبيند پس چون لطافت ملائكه و جن به اين قسم شد كه چشمهاي مردم از درك آنها عاجز است پس چگونه خداوند عالم ادراك خواهد شد و كسي ميتواند او را ديد و به كنه او رسيد ولكن از براي خداوند عالم نوري است كه از صبح ازل تابيده و آن نور را آيت معرفت خود قرار داده چنانكه اين مطلب را در اين چند روز شرح كردم و عرض كردم كه آن اول نوري كه خداوند عالم آفريد همان نور حقيقت بود كه كميل در آن حديث از شرح آن نور از حضرت امير7 سؤال كرد و آن نور حقيقت، آيت معرفت خداوند عالم است و چون آن نور اول جلوه خداوند عالم است و پيش از آن نور ذكري از براي خداوند عالم نيست پس اين نور هم از شدت لطافت و بساطت و وحدت از
«* چهل موعظه صفحه 278 *»
ديدههاي خلايق برتر و محجوب شد زيرا كه چهكس را آن يارايي و توانايي است كه اول نور خدا و جلوه عظمي را ادراك نمايد پس مخلوق از ادراك اين مقام عاجز ماندند و از مشاهده اين نور محروم و كور پس خداوند عالم از حكمت كامله و رحمت شامله خود قرار داد ما بين اين نور اعظم و آن خلق ضعيف كه چشمهاي ايشان را تاب مشاهده اين نور انور و تجلي اعظم نبود شخصي را كه در او دو جهت بود جهتي الهي و نوري رباني و جهتي بسوي مخلوقات و آن ضعيفان كه جهتي و ربطي و مناسبتي با آن نور ندارند پس اين شخص بواسطه آن جهت الهي و آن نور خدايي مشاهده ميكند و ميبيند آن حقيقت اعظم و آن تجلي اكرم را و با زبان خود شرح مينمايد از براي خلق پس اوست لساناللّه داعي و زبان گوياي خداو چشم بيناو گوش شنواي خدا و دست تواناي او پس هر حاجتي كه تو را باشد بايد به اين دربار معدلت مدار عرضه نمايي و عرض مسكنت و بيچارگي خود را به اين آستان نمايي،
چشم خود را برمگيريد از رخش | زانكه او مرآت را وجهي است خوش |
و خداوند عالم هم هر فرمان و حكمي كه در خصوص بندگان ميخواهد بفرمايد بر دست و زبان اين شخص جاري ميفرمايد پس اين شخص بر ميخيزد در ميان قوم ميايستد و ميگويد خداوند عالم چنين فرموده و چنين فرموده به اين و آن امر فرموده و از اين و آن نهي فرموده و بر شما چنين و چنان را لازم فرموده و چنين و چنان را حرام فرموده بر شما وهكذا پس خلق را باب و راهي بسوي آن نور حقيقت نيست مگر همين شخص و نور حقيقت را هم بسوي خلق باب و راهي نيست مگر همين شخص اين اصل مسأله بود و از براي آن دو بيان است يكي از آن دو بيان آن است كه آن شخص الهي كه باب حقيقت و دسترس خلايق است حضرت پيغمبر و ائمهاند سلام الله عليهم و بياني اعظم از اين بيان آن است كه خداوند عالم خود در كتاب همايون خود فرمايش كرده است و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين يعني قرار داديم ما مابين آن ضعيفان و مابين آن قريههاي
«* چهل موعظه صفحه 279 *»
مباركه كه ضعيفان را دسترس به آن قريههاي مباركه ممكن نبود قريههاي ظاهرهاي چند را كه دسترسي به آنها ممكن بود و چنين مقدر و مقرر فرموديم كه آن ضعفا در سلوك بسوي ما و در راهپيمايي كوي ما در آن قريههاي ظاهره سير و سلوك نمايند در شبها و روزها و از هر ترس و خوفي و خطا و لغزشي در امن و امان باشند و از هر شرّي دلجمع و ايمن باشند و امام7فرمود ماييم واللّه آن قريههاي مباركه و شيعيان كامل و علماي شيعهاند آن قريههاي ظاهره پس اين قريههاي ظاهره برزخ ميباشند مابين ضعيفان و آن قريههاي مباركه پس ميگيرند از آن قريههاي مباركه و عطا ميكنند به ضعيفان فرمود و قدّرنا فيها السير يعني چنين مقدر كردهايم كه در همين قريههاي ظاهره سير نمايند يعني هرچه بخواهند از ايشان بگيرند چرا كه ديگر راهي بسوي ما جز اين راه نيست امنين يعني ايمن هم باشند از جميع وساوس شيطاني و قطاع الطريق جن و انس كه مردم را گمراه ميكنند و از راه حق ميگردانند و حاصل آنكه مابين نور حقيقت و خلق ضعيف واسطگان هستند مثل آن شخص جني كه واسطه بود مابين جنيان و آدميان وللّه المثل الاعلي و مانند آن مؤمن كه ارتباطي به ملك از براي او حاصل شده بود و واسطه بود ما بين ملائكه و انسان وللّه المثل الاعلي و اگر اين واسطگان نبودند رشته نظم ايجاد گسيخته و بالتمام كل كاينات منقرض ميشدند و اگر باور نداريد نظر كن به نفس خود ميفرمايد و في انفسكم أفلاتبصرون يعني چرا در نفسهاي خود نميبينيد پس ملاحظه كن كه چگونه خداوند عالم اين قلب را واسطه قرار داده است ما بين آن روح لطيف شريف نهاني و اين اعضاي غليظ كثيف ظاهري كه چگونه اگر قلب از ميان برود رشته حيات اين اعضا گسيخته خواهد شد و جمله رو به شهربند عدم و فنا خواهند گذاشت و اين اعضا را راه و وسيله و دستآويزي بسوي آن روح غيبي نيست جز همين قلب زيرا كه اين قلب است رخساره روح و باب روح و آيت روح و خليفه و قائممقام روح در اين مملكت بدن زيرا كه اهل اين مملكت را آن مناسبت و قابليت نيست كه خود مشاهده جمال دلآراي آن روح غيبي نمايند و ايشان را آن لياقت و آن
«* چهل موعظه صفحه 280 *»
شرافت نيست كه خود از حضرت روح فيضيابي حيات و ساير مددها نمايند پس اين قلب كسي است كه به بركت او روزي ميدهد روح، عباد بدن تو را و به بركت او آباد و معمور مينمايد بلاد بدن تو را و آن قلب در اين مملكت مطلع و دانا و آگاه و بيناست بر كل ذرات اهل اين مملكت و اگر اين قائم مقام از جانب روح در اين مملكت نبود احدي از اهل اين مملكت طرفة العيني در عرصه وجود زيست نتوانستندي كرد؛ كلام بطول انجاميد.
پس عرض ميكنم مابين آن حقيقت اعظم و ساير خلق البته اين واسطه ضرور است نميبيني اين خلق را كه از مطالب و مقاصد خداوند عالم اطلاعي ندارند و نميتوانند خود فيوضات و مددها را بيواسطه از خداوند خود استمداد نمايند پس خداوند عالم خلق فرمود شخصي را كه آن را آن قابليت هست و او مشاهده آن نور حقيقت را مينمايد پس چون آن واسطه احكام و فرمايشات آن نور اعظم را از براي اين ضعيفان شرح و بيان نمايد پس هركس او را اطاعت كرد و از او قبول كرد و شنيد پس او به نور توحيد و روحالايمان زنده خواهد بود و هركس از او نشنيد و سر انقياد و اطاعت از فرمان لازمالاذعان او پيچيد البته روحالايمان خواهد مرد و او در زمره مردگان و بيجانان خواهد بود و چون مرد ديگر زندگان و صاحبجانان از او متنفّر و گريزان خواهند بود و او را نزديكي و ربطي به ايشان نخواهد بود پس معلوم شد كه هر كه طوق اطاعت و انقياد حكم و فرمان ايشان را برگردن دل و جان خود نهاد و باب فيضيابي و استمداد از ايشان را بر روي خاطر ناتوان خود گشاد آنگاه او به نور ايمان منور و به روحالايمان زنده خواهد بود و الا اگر از ايشان اعراض نمود و جبهه تضرع و مسكنت بر عتبه عليّه ايشان نسود و ما بين خود و ايشان سدّ و حجابي قرار داد البته خواهد مرد و ديگر از روحالايمان به او فيض و مدد نخواهد رسيد چنانكه هرگاه ما بين قلب تو و بعض از اعضا تو فاصله يا سُدّهاي رخ دهد ديگر فيض حيات به آن عضو از قلب نخواهد رسيد و چون حيات به او نرسيد خواهد مرد و چون مرد البته متعفن شده و
«* چهل موعظه صفحه 281 *»
خواهد گنديد و چون گنديد البته آن ساير اعضا كه به فيض حيات فايز و به مددهاي روح مستفيض ميباشند آن عضو را بريده و از ميان خود به دور خواهند كرد.
پس معلوم شد كه هركس او را اتصال و ارتباطي به آن قلب و آن واسطه كه خداوند عالم در ميان خلق خود قرار داده است نباشد البته او مرده و گنديده و از جرگه مؤمنان بيرون خواهد بود چنانكه خداوند عالم در قرآن همايون خود مؤمن را زنده و كافر را مرده خوانده است در آن آيه كه ميفرمايد يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي يعني خداوند عالم بيرون ميآورد زنده را از مرده و مرده را از زنده يعني مؤمن را از كافر و كافر را از مؤمن پس معلوم شد كه مابين آن نور حقيقت خداوند عالم و مابين خلق او پيغمبران و واسطگان ميباشند.
حالا عرض ميكنم همچنانكه مابين نور غيبي و اين خلق واسطگان ضرورند در رسانيدن شرايع و امرها و نهيهاي خداوند عالم و خود اين خلق قابل فهميدن و شنيدن آن اوامر و نواهي نيستند و بايد پيغمبري يا وليي به ايشان برساند و بگويد كه خداوند عالم ميفرمايد كه نماز كن و روزه بگير و حج برو و خمس و زكوة بده و چنين و چنان نما و مال غير را مخور و اذيت مسلمين و غيبت ايشان منما و شراب مخور و زنا منما چنين و چنين منما و چنين و چنان باش، همچنين در عالم ايجاد و كون كه خداوند عالم ذاتها و حقيقتهاي ايشان را آفريده باز هم پيغمبران و واسطگان ضرور بودهاند زيرا كه هرگاه اين خلق را طاقت شنيدن قول صَلِّ و صُمْ نباشد و ايشان را قابليت شنيدن لاتَزْنِ و لاتَشْرَبِ الخمر نباشد چگونه ايشان را طاقت اوامر كونيه خواهد بود و چگونه ايشان را آن قابليت تواند بود كه بيواسطه به ايشان خطاب رسد كه بشو و مشو و غني باش يا فقير باش عالم باش يا جاهل باش صحيح باش يا مريض باش مرد باش يا زن باش و همچنين از براي خداوند عالم در عالم ايجاد و كون امرها و نهيها و شريعتي است پس مابين نور خداوند عالم و اهل عرصه ايجاد واسطگان ضرورند كه آن امرها و نهيها و شريعتها را از جانب خداوند عالم به اهل آن عرصه برسانند بلكه مسائل و احكام آن
«* چهل موعظه صفحه 282 *»
شرع عالم ايجاد از مسائل و احكام اين شرع عالم دنيا هفتاد هزار مرتبه لطيفتر و شريفتر و بيشتر و مشكلتر است زيرا كه آن عالم در نهايت لطافت و شرافت است و اين عالم در غايت دنائت و كثافت پس در آن عالم تا نشنود ذاتهاي شما صداي «كن» را موجود نخواهد شد و تا نشنود حقيقتهاي شما صداي فقير شو يا غني شو را يا چنين شو يا چنان شو احدي موجود و به صفتي موصوف نخواهد شد اين نمازها و روزههاي شما كه افعال و اعمال خود شماست و شما آنها را موجود ميكنيد تا آن واسطگان به شما نگفتند روزه بگير و نماز كن ندانستيد و نفهميديد و نماز و روزه را بجا نياورديد پس چگونه در آن عالم بيواسطگان ذاتها و حقيقتهاي شما خود موجود ميشد و هريك به صفتي موصوف و در اين عالم ظاهر بدون واسطگان هيچ فيضي از فيضهاي شرعي به احدي نرسيد پس چگونه ميشد كه در آن عالم فيضهاي كوني و مددهاي ايجادي بيواسطه به اهل آن عالم برسد و عرض كردم كه واسطه كسي بايد باشد كه ديده شود و دسترس خلق باشد كه هرگاه آن واسطه هم ديده نشود پس مابين او و سايرين بايد واسطهاي ديگر باشد كه آن واسطه ديده شود و اگر آن هم ديده نشود باز بايد واسطهاي ديگر باشد و همچنين كه واسطه ديده و مشاهده شود و دسترس ضعيفان زير پاي خود باشد نميبيني كه از خداوند عالم به مَلك ميرسد و چون تو ملك را نميديدي و سخن او را نميشنيدي از ملك به پيغمبر ميرسد و چون تو پيغمبر را ميتواني ديد و كلام او را ميتواني شنيد پس از او به تو ميرسد و تو از او ميشنوي و اطاعت مينمايي پس واجب است كه واسطه مشاهده و ديده شود و دست خلق به او بتواند رسيد.
و از براي شما عرض كردم كه حضرت پيغمبر ما9صفت سبوحيت و قدوسيت خداوند عالم و آيت منزهبودن و غيببودن و باطنبودن خداوند عالم است و حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه هم نفس و جان آن بزرگوار است چنانكه فرمود ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك يعني ظاهر من امامت و وصايت است و ظاهر آن بزرگوار حضرت سيّدالشّهداء است سلام الله عليه و باطن من غيبي
«* چهل موعظه صفحه 283 *»
است كه از ادراك خلايق بالاتر و برتر است و فرمود انا الذي لايقع علي اسم و لارسم منم آن كسي كه بر من واقع نميشود اسم و رسمي پس ديدههاي خلايق از مشاهده جمال جهان آراي آن بزرگوار هم كور و دست ايشان از دامان عظمت و جلال آن بزرگوار كوتاه و در قصور است و حضرت امام حسن سلام الله عليه هم آيت نبوت و ظاهر نبوت است و از اين جهت آن بزرگوار هم از دسترس خلايق اعلي و برتر و اجلّ و اشرف خواهد بود و اما حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه عرض كردم كه آن بزرگوار ظاهر ولايت است و آن بزرگوار ابوعلي است و حضرت امام حسن سلام الله عليه ابومحمّد است پس معلوم است كه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه شايسته از براي اين امر است و اين امر نامزد آن بزرگوار است پس اوست واسطه مابين انوار الوهيت و اسرار ربوبيت و اين خلق ضعيف و آن بزرگوار است سيّدالشّهداء يعني كساني كه مطلع و شاهد بر ملك خداوند عالم ميباشند چنانكه ميفرمايد فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هؤلاء شهيداً يعني روزي كه مبعوث نماييم از هر امتي شهيدي را و بياوريم تو را كه شهيد و شاهد باشي بر همه آنها و شهيد يعني مشهود و مشهود يعني آنكه در عالم شهاده آمده است و مشاهده شده است پس هركس در عالم شهاده آمده است آن بزرگوار است سيد و آقاي او و هركس در عالم شهاده نيامده و احدي از خلق او را مشاهده نكرده و مقام او در غيبالغيوب و باطنالبواطن باشد آن بزرگوار سيد و آقاي او نيست پس آن بزرگوار است اعظم نور و اول ظهوري از خداوند عالم كه از براي خلق ظاهر شده است پس هيچ سالكي را دسترسي نيست مگر بسوي او و هيچ طالبي نخواهد رسيد مگر بكوي او و احدي ايمان نخواهد آورد مگر بواسطه آن بزرگوار و اوست مظهر اسم غالب و قادر و قاهر خداوند عالم و از جبهه مقدس اوست ظاهر انوار توحيد و اسرار ربوبيت و تفريد و از رخساره منور اوست هويدا اسماء الهي و صفات خدايي.
پس چگونه از براي چنين جلالت شأن و رفعت منزلت و مكان هر روز فتح نامه
«* چهل موعظه صفحه 284 *»
يزيد و ظفريابي و فيروزي يزيد را ميخوانند نه واللّه آن بزرگوار مغلوب و مقهور نبود در زيارت نميخواني لامغلوب و اللّهُ ناصرك لاذليل و اللّه معزّك يعني چگونه تو مغلوب خواهي بود و حال آنكه خداوند عالم ناصر و ياور تو است و چگونه تو ذليل باشي و حال آنكه خداوند عالم عزيزكننده تو است آيا ميخواهند آن بزرگوار را از جمله حزباللّه و از زمره جنداللّه بيرون كنند آيا نخواندهايد الا انّ حزب اللّه هم الغالبون پس چگونه آن بزرگوار مغلوب بنياميه و مقهور اولادهاي زنا بود واللّه فتح از براي آن بزرگوار بود و غلبه و فيروزي از براي او. آيا معني غلبه نه اينست كه انسان دشمن خود را مقهور نمايد و معني فتح آنست كه انسان آن مملكتي را كه ميخواهد تسخير نمايد و آن قلعهاي كه منظور او است بگشايد و از دشمن خود آن مملكت و قلعه را بگيرد آيا سيّدالشّهداء سلام الله عليه دشمنان خود را ذليل نكرد آيا لعن ابدي و خسران و هلاكت سرمدي را از براي ايشان قرار نداده و كفر و بطلان آنها را بر اهل روزگار آشكار نفرموده و ايشان را مخلد در آتش جهنم ننموده و آيا اينها غلبه نيست و آيا آن مملكت را كه ميخواست تسخير نكرد آيا قرآن نخواندهايد كه ميفرمايد الم غلبت الروم في ادني الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون يعني مغلوب شدند روم و روم بنياميه است و اصل ايشان از قريش نيست و ايشان خليط با قريش ميباشند و خدا كه مطلع بر ايشان بوده و اصل ايشان را ميدانسته فرموده است كه مغلوب شدند و هم من بعد غلبهم سيغلبون يعني سيّدالشّهداء سلام الله عليه و اصحاب آن بزرگوار بعد از اين مغلوبي ظاهري غالب خواهند شد در زمان رجعت و آنگاه ظاهر شود غلبه آن بزرگوار بر بنياميه و آنگاه معلوم ميشود انقطاع دولت بنياميه و انقراض ايشان و للّه الامر من قبل و من بعد و از براي خداست امر از پيش و از بعد يعني در عرصه كربلا و در زمان رجعت آن بزرگواران آيا ملاحظه نميكنند كه در همين عرصه كربلا چگونه استيلا و تسلط ظاهري از براي آن بزرگوار بود.
بعد از آنكه آن بزرگوار امر فرمود كه آتش زدند آن خندقي را كه بر گرد سراپردهها
«* چهل موعظه صفحه 285 *»
زده بودند تا اينكه جنگ از يك طرف باشد و آن ظالمان از همه طرف احاطه ننمايند پس چون آتش از آن خندق مشتعل شد و صفوف جدال از هر دو طرف آراسته شد پس در اين هنگام منافقي كه او را ابنجويريه مزني ميگفتند بر اسب خود سوار شد از لشكر عمرسعد بيرون آمد و چون نظر او بر آن آتش افتاد كه افروخته است آن ملعون دست خود را به هم زد و فرياد زد اي حسين و اصحاب حسين بشارت باد شما را به آتش بدرستي كه تعجيل كرديد از براي خود آتش را در همين دنيا پس آن بزرگوار فرمود كيست اين مرد؟ عرض كردند ابن جويريه مزني است آن بزرگوار فرمود اللهم اذقه النار في الدنيا يعني خدايا بچشان به او آتش را در همين دار دنيا پس اسب آن ملعون رم كرد و او را در همان خندق آتش انداخت و سوخت و به آتش جهنم واصل شد آيا چنين بزرگواري مغلوب بود يا غالب؟ بعد از آن ملعوني ديگر كه او را تميم بن حصين فزاري ميگفتند از لشكر عمرسعد ملعون بيرون آمد و آواز بركشيد كه اي اصحاب حسين نظر نميكنيد به اين فرات كه مانند شكم ماهي ميدرخشد واللّه كه قطرهاي از اين آب نخواهيد چشيد تا اينكه شربت ناگوار مرگ را بچشيد پس آن بزرگوار7 فرمود كيست اين مرد؟ عرض كردند تميم بن حصين فزاري پس آن بزرگوار فرمود هذا و ابوه من اهل النار اللهم اقتل هذا عطشاناً في هذا اليوم يعني اين مرد و پدرش هر دو از اهل آتش ميباشند خداوندا اين را در همين امروز تشنه بكش پس تشنگي گلوي آن ملعون را گرفت تا اينكه از اسب خود افتاد و در زير سم اسبان لگد كوب شده به جهنم واصل شد پس چنين كسي مغلوب است يا غالب؟ بعد از آن ملعوني ديگر كه او را محمّد بن اشعث كندي ميگفتند از لشكر عمرسعد بيرون آمد و اين ملعون خبيثتر از آن دو ملعون بود پس فرياد زد كه اي حسين پسر فاطمه كدام احترام از براي تو است الا اينكه پسر دختر پيغمبري كه از براي ديگران نيست آن بزرگوار اين آيه شريفه را تلاوت فرمود كه ان اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آلابرهيم و آلعمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض يعني خداوند عالم برگزيد آدم و نوح و آلابراهيم و آلعمران را بر جميع جهانيان
«* چهل موعظه صفحه 286 *»
ذريهاي چندند كه بعضي از بعضي هستند پس آن بزرگوار فرمود كه واللّه محمّد از آلابراهيم است و بدرستي كه عترت هاديه از آلمحمد9 ميباشند و فرمود كيست اين مرد عرض كردند محمّد بن اشعث كندي پس آن بزرگوار سلام الله عليه سر مقدس خود را بسوي آسمان بلند كرد و گفت اللهم اَرِ محمّد بن اشعث ذلاً في هذااليوم ابداً يعني خدايا بنما در همين امروز به محمّد بن اشعث ذلتي ابدي پس احوالي از براي آن ملعون عارض شد كه به قضاي حاجت از لشكرگاه بيرون رفته و به قضاء حاجت مشغول شده پس خداوند عالم عقربي را بر آن ملعون مسلط كرد و او را گزيد و آن ملعون به همان حالت و مكشوفالعوره به جهنم واصل شد پس چگونه آن بزرگوار مغلوب بود كه جميع ذرات كاينات را طوق بندگي و اطاعت فرمان آن بزرگوار بر گردن بود و احدي را از خواهش و مشيت آن بزرگوار مخالفت ممكن نبود واللّه كه فتح و فيروزي از براي آن بزرگوار بود و فتح آنست كه انسان تسخير مملكتي نمايد و قلعهاي بگشايد آيا آن بزرگوار ميخواست مملكت شفاعت عظمي و سلطنت كبري را تسخير نمايد و منظور نظرِ كيميا اثر او آن بود كه قلعه دين خدا و امر توحيد و نبوت و ولايت ائمه هدي سلام الله عليهم را بگشايد و انوار توحيد و اسرار ربوبيت و تفريد را بر اهل عالم آشكار فرمايد يا ميخواست تسخير در و ديوار نمايد و منظور او گندم و جو و مال و منال اين دنيا بود و طالب رياست اين خلق منكوس بود واللّه آن مملكت كه مقصود او بود تسخير فرمود و آن قلعهاي كه منظور رأي انور آن سرور بود گشود اين است فتح آن بزرگوار كه خداوند عالم ميفرمايد انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك اللّه ماتقدّم من ذنبك و ماتأخّر يعني ما فتح كرديم از براي تو فتح نماياني تا آنكه خدا بيامرزد از براي تو گناهان گذشته و آينده تو را.
و دليل آنكه اين شهادت آن بزرگوار و آن محنتها و مصيبتها فتح و فيروزي است آن حديث است كه شخصي سؤال كرد از حضرت صادق7 از امر محمّد بن حنفيه آن بزرگوار فرمود چيزي به تو ميگويم كه بعد از اين از مثل اين مسأله سؤال ننمايي كه
«* چهل موعظه صفحه 287 *»
حضرت سيّدالشّهداء7نوشت از مكه به محمّد بن حنفيه و ساير بنيهاشم كه هركس به من ملحق گردد شهيد خواهد شد و هركس ملحق نشود درك فتح و فيروزي نكرده است والسلام. و چگونه فتحي كردند آن بزرگوار و اصحاب او كه تسخير كردند مملكت شفاعت را به قسمي كه امت مرحومه در روز قيامت هزار صف ميباشند و نهصد و نود و نه صف را آن بزرگوار خود به تنهايي شفاعت مينمايد و آن يك صف ديگر را آن بزرگوار با ساير ائمه اطهار سلام الله عليهم شفاعت مينمايد و آن بزرگوار امري را متصدي شد و كاري پيش گرفت كه گريست بر آن بزرگوار هر چيزي حتي دشمنان او در حال غفلت از عداوت او آيا نشنيدهايد كه يزيد بر آن بزرگوار گريست و چگونه آن بزرگوار جميع عالم را گريانيد.
و چون آن بزرگوار بر كل مردم مطلع و آگاه بود و ميدانست كه دل هركس از چيزي به درد ميآيد و نفس هر شخصي از امري متألم ميشود پس چون ديد كه بعضي از نفوس از شهادت طفل صغير متألم ميشوند و چون بشنوند كه طفل شيرخوار را تير بر گلوي مقدسش زدند و او را در دامن پدر بزرگوارش شهيد كردند دل ايشان به درد ميآيد لهذا آن بزرگوار علياصغر را در راه خداوند عالم فدا نمود و چون ديد بعضي از مردم از اينگونه مصيبت متألم و متأثر نميشوند و ايشان را چندان علاقه و قيدي به اطفال كوچك نيست ولي هرگاه بشنوند كه جواني كه به نهايت رشد و كمال رسيده شهيد شود دلهاي ايشان شكسته ميشود پس آن بزرگوار فرزند دلبند خود حضرت علياكبر را فدا نمود و بعضي ديگر از مردم ميباشند كه از اين چيزها متألم و متأثر نميشوند و آنها جنگ ديده و شهيد و كشته بسيار ديدهاند و دلهاي ايشان قوي است ولي هرگاه بشنوند كه آقاي بزرگواري و سردار رفيع مقداري كشته شده است دلهاي ايشان نرم ميشود و ميشكند و متألم ميشوند پس آن بزرگوار آن همه محنتها و مصيبتها را بر جان مقدس خود روا داشت و بعضي ديگر از مردم ميباشند كه آنها را از كشتن و كشته شدن اصلاً پروايي نيست و كشته شدن را شيوه جوانمردي و مردانگي
«* چهل موعظه صفحه 288 *»
ميدانند و دلهاي ايشان از اين امور گرفته و متأثر نميشود ولي ايشان را نهايت تقيد به عصمت و اهل و عيال است و هرگاه بشنوند كه عيال كسي را اسير كردند بينهايت به هيجان آمده و متأثر و متألم ميشوند پس آن بزرگوار راضي به اسيري و در به دري عترت طاهره و دختران و خواهران خود شد و به اينكه دختران پيغمبر و حرم محترم آن سرور را نامحرمان از شهري به شهري برند و در مجالس و محافل نامحرمان ايشان را درآورند پس آن بزرگوار چنان فتحي نمود كه مملكت شفاعت و هدايت جميع شيعيان و دوستان و بطلان و كفر و ضلالت جميع منافقين و دشمنان را تسخير نمود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 289 *»
مجلس دهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه در كتاب محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.
چون در سابق اين دهه كلام ما در شرح مقامات توحيد بود و در شرح معني توحيد كلام ما در شرح حديث كميل بود و خواستيم كه در اين ايام فقرات آن حديث شريف را درباره حضرت سيّدالشّهداء7 شرح نماييم و چون مقدمات علم و مقدمات سخن بسيار است و مردم از مطلب دور لهذا كلام در اين آيه بطول انجاميد و ممكن نشد كه جميع فقرات آن حديث شريف شرح شود و شرح هر فقره آن را در ماهها و سالها نتوان نمود و ميخواهم انشاءاللّه امروز جميع فقرات آن را بطور اختصار و مناسب اين مجلس شرح نمايم و آن اين است كه عرض كردم كه روزي كميل بن زياد با حضرت امير سلام الله عليه رديف شده بود و بر يك شتر سوار بودند و آن روزها در ميان عرب اين بيادبيها باب بوده و اين جسارتها مينمودند پس كميل فرصتي كرده و خلوتي ديد پس عرض كرد يا مولاي ما الحقيقة يعني اي مولاي من اي آقاي من چيست آن حقيقتي كه در السنه و افواه مردم گفته ميشود و آن حقيقتي كه حضرت پيغمبر9 فرمودند علي كل حق حقيقة و علي كل صواب نور يعني بر هر امر حقي حقيقتي است و بر هر امر صحيح و صوابي نوري است پس حضرت امير سلام الله عليه يا از باب آنكه كميل را آن لياقت و قابليت نبود كه از اين معني سؤال نمايد يا از باب اينكه او را حريص فرمايند بر
«* چهل موعظه صفحه 290 *»
مطلب و او را خوب تشنه و مشتاق نمايند كه به تمامي حواس خود متوجه مطلب شود زيرا كه فصحا و بلغا و حكما را در كلامهاي ايشان بعضي لمهاست و از براي ايشان بعضي اشارات و كنايات و تفننها و اجهالها هست در اداء كلام به هر حال فرمود مالك و الحقيقة يعني تو را با حقيقت چه كار و مقام تو كجا و سؤال از حقيقت كجا ما بين تو و حقيقت مسافت بسيار و دوري بيشمار است پس كميل چون اين فرمايش را از آن بزرگوار شنيد عرض كرد و از اين جواب كه عرض كرد فهميده ميشود كه او را قابليت آن سؤال نبوده عرض كرد اولست صاحب سرّك يا مولاي يعني اي مولاي من آيا من صاحب سرّ تو نيستم و اين قول او دليل آنست كه او را چندان مقامي نبوده و عرض كردم كه حضرت سلمان وقتي خدمت حضرت امير7 عرض كرد لولا انيقول الناس واه واه رحم اللّه قاتل سلمان لقلت فيك قولاً عظيماً يا محنة ايوب يعني اگر نه از ترس اين بود كه مردم بگويند به به خدا رحمت كند كشنده سلمان را هرآينه ميگفتم درباره تو قول بزرگي يا باعث محنت و ابتلاي ايوب، آن بزرگوار فرمود او تدري ما محنة ايوب يعني آيا ميداني چه بود محنت ايوب عرض كرد نميدانم و حال اينكه خود سلمان در وصف آن بزرگوار گفت اي محنت ايوب و ميدانست محنت ايوب را ولكن چون آقا و سيد او ميفرمايد آيا ميداني پس از رويّه ادب اين بود كه عرض كرد نميدانم چرا كه دانست آن بزرگوار چيزي از محنت ايوب اراده فرمود كه سلمان آن را ندانسته و نفهميده پس اين بود كه عرض كرد نميدانم و دروغ هم عرض نكرد چرا كه او نميدانست از محنتهاي ايوب آنچه را كه حضرت امير7 ميدانست ببينيد چقدر فرق ميكند كه كميل نميدانست حقيقت را و محل اسرار آن بزرگوار نبود و چون به او فرمود تو را چه كار به حقيقت عرض كرد اولست صاحب سرّك يا مولاي آيا من صاحب سرّ تو نيستم اي آقاي من و چون خداوند عالم در نزد ظنّ بنده خود است اگر گمان خير به خداي خود دارد به همان خير و خوبي با او معامله ميفرمايد و اگر گمان شرّ به خداي خود دارد خداوند عالم موافق گمان او با او معامله ميفرمايد و چون
«* چهل موعظه صفحه 291 *»
كميل خود را صاحب سرّ و محرم راز ميدانست آن بزرگوار هم نخواست دل او را بشكند پس فرمود بلي ولكن يترشح عليك ما يطفح مني يعني چرا تو صاحب سرّ من هستي ولكن آنچه از درياي علم من لبريز و سرپاش شود و از صندوق سينه من تراوش نمايد ترشحي از آن به تو خواهد رسيد پس آن بزرگوار فرمود آنچه ترشح شود به تو چيزي خواهد رسيد و از خود آنچه لبريز شده و تراوش نموده به تو چيزي نخواهد رسيد و از آنچه در سينه من است از براي تو بهرهاي نيست و معلوم است كه آنچه از چيزي ظاهر شود سرّ و پوشيده آن چيز نخواهد بود بلكه علانيه و آشكار آن چيز خواهد بود پس آن بزرگوار فرمود تو صاحب چنين سرّي هستي كه بيرون آمده و فاش شده و علانيه و آشكار شده.
پس چون كميل اين فرمايش را از آن بزرگوار شنيد خيلي زمين خورد و بينهايت شكسته شد پس از روي عجز و نياز و نهايت مسكنت و خاكساري عرض كرد او مثلك يخيب سائلاً آيا مثل تو آقاي بزرگواري سائل و گدا را از درگاه جود و عطاي خود ميراند و او را از فيض و بخشش خود مأيوس و محروم مينمايد پس درياي رأفت و رحمت آن بزرگوار به موج و تلاطم آمد و شروع فرمود در بيان كردن يا بواسطه اين ردّ و بدل او را حريص و مشتاق بر فهميدن و متوجهشدن فرمودند و عرض كردم از براي شما كه حقيقت، آن اول نوري است كه از صبح ازل تابيده و در اين ايام فيالجمله شرح معني آن نور شد و معلوم شد كه خداوند عالم غيبالغيوب است كه احدي او را ادراك نتوان نمود و از خداوند عالم نوري در ميان خلق تجلي كرد و مردم را رسيدن به آن نور و مشاهده آن تجلي و ظهور ممكن است و همين نور است همان حقيقت پس آن بزرگوار7 حقيقت را از براي كميل شرح فرمود پس فرمود كشف سبحات الجلال من غير اشارة يعني حقيقت بر دريدن و برطرف كردن آن پردههاي جلال است بدون اشاره يعني تو به آن نور حقيقت نخواهي رسيد و آن را نخواهي ديد تا اينكه جميع اين پردههاي جلال را بردري و بياشاره در اندرون اين حجابها داخل شوي و از اين
«* چهل موعظه صفحه 292 *»
حجابهاي ذات و صفات و افعال و احوال و مشاعر و مدارك و خيالات و تصورات و ميلها و هوسها و خواهشها و خوديها و خودبينيهاي خود دست برداري تا آنگاه آن نور حقيقت از براي تو هويدا و آشكار شود زيرا كه هرگاه اشاره در ميان آيد و اين و آن بيني و خود و غير بيني و دويي در ميان آيد و چون پاي دويي و دوبيني در ميان باشد از مشاهده آن نور انور و ديدار آن تجلي اعظم كور و بيبهره و دور خواهي بود پس فرمود كشف آن پردههاي جلال بايد بياشاره باشد كه نفهمي كه تو خود كيستي و او خود چيست و بكلي از خود نيست و فاني شده باشي كه اصلاً خود را نبيني و خود را نشناسي و جز او نبيني و غير او نفهمي پاي او و غير در ميان نباشد ملتفت اينكه اوست و غير او نيست نباشي آنگاه ميتواني آن حقيقت اعظم و آن تجلي اكرم را مشاهده نمايي پس كميل از اين فرمايش آن بزرگوار چيزي نفهميد و عرض كرد زدني بياناً يعني زياده بر اين در معني حقيقت از براي من بيان نماييد.
آن بزرگوار فرمود محو الموهوم و صحو المعلوم يعني حقيقت آنست كه امر موهوم را محو و زائل سازي و آن امر معلوم و ثابت و واقعي را ظاهر و آشكار نمايي يعني كشف سبحات جلال بسا اينكه ميشود كه باز همان حجابها باشد و تو آن پردهها را سوراخ نمايي و از آن سوراخ خواسته باشي آن نور را مشاهده كني فرمود آن طور نميشود بلكه بايد بكلي جميع پردههاي توهمات و خودبينيها و خوديها و غير ديدنها و دو ديدنها را محو نمايي يعني چنان برطرف و زائل سازي كه اثري از آنها باقي نماند چرا كه هرچه جز اوست همه توهم و همه موهوم و بياصل و باطل خواهد بود خوب گفته است:
الا كل شيء ما خلااللّه باطل | و كل نعيم لامحالة زايل |
يعني آگاه باش كه هرچه جز خداوند عالم است بياصل و باطل خواهد بود و هر نعمت و لذت و راحتي لامحاله فاني و زائل خواهد بود پس آن بزرگوار فرمود زنگ جميع توهمات از آئينه خود بزداي تا اينكه آن نور حقيقت بيپرده و حجاب و صافي از زنگ و
«* چهل موعظه صفحه 293 *»
غبار اغيار در آئينه قلب تو هويدا و آشكار شود زيرا كه هرچه جز حق است همه توهّم و خواب و همه خيال و نقش بر آب است و تمامي اين نعمتهاو عزتها و سلطنتها و فخرها و كبرها و جلالها و خودبينيها و راحتها و حشمتها و مالها و اوضاعها توهّماتي است بيحاصل و خيالاتي است بيقرار و باطل و آن امر واقعي ثابت و بر قرار است كه بايد محل اعتنا و اعتماد باشد آن امر، حق و حقيقت اعظم است كه بايد به آن رسيد و تحصيل آن نمود و الاّ دنيا تلخ و شيرينِ او همه خيال و خواب است چنانكه حديث است كه الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا يعني مردم در اين دار دنيا به خواب ميباشند و چون مردند از اين خواب بيدار ميشوند و بعد از بيداري گويا ساعتي بوده است اين دنيا كه بر ايشان گذشته و تعجب از اين مكن كه چگونه اين مدت عمر به منزله ساعتي است و چگونه اوضاع اين دنيا به منزله خواب و چون نقش بر آب است تو ده سال پيشتر فلان طعام يا فلان پلو را خوردهاي و آن هنگام نهايت لذت بردهاي آيا حالا از آن لذتها چيزي از براي تو باقي مانده و در فلان سال اسبي داشتي و در نهايت عزت و جلال بر آن سوار شدي و زيارت رفتي الآن چيزي از آن جلال از براي تو باقي مانده مثل خوابي بود كه ديدي مردم هنوز در همين دنيا هستند و عمر چهل پنجاه ساله ايشان مثل خوابي است كه ديدند و گذشت و اثري از آن باقي نماند آيا بعد از مرگ چه خواهد بود مثل شربت آبي كه آشاميدند يا خوابي كه ديدند پس كجا اصل و اعتباري از براي اين دنياست و كجا عزت و جلال است از براي اهل آن، اينها همه خيالات و توهمات است كجا جلال و اعتبار است از براي كسي كه در شكم او ـ در مجلس كس غريبي نيست همان لفظ ركيك را ميگويم ـ يك من و نيم گه ميباشد اينها همه توهم است و اصل و ثباتي ندارد پس آن بزرگوار سلام الله عليه فرمود كه محوالموهوم يعني بايد دست از اين خيالات برداشت و دل به اين توهمات نبست و بايد رو به آن معلوم حقيقي و منزه از نقايص و معايب آورد و داخل در حرمسراي او و مجلس قرب و وصال او شد كميل از اين فرمايش آن بزرگوار چيزي نفهميد عرض كرد زدني بياناً يعني زياده از اين براي من
«* چهل موعظه صفحه 294 *»
بيان فرماييد.
آن بزرگوار سلامالله عليه فرمود هتك الستر لغلبة السرّ يعني پاره كردن پرده بواسطه غالب آمدن سرّ يعني بايد آن سرّ نهاني و آن حقيقت پنهاني خود غالب آيد و آن پردهها را بر درد مثل آن ديوانه كه يكدفعه پشت پايي بر سر اين دنيا ميزند و اين استار را يك دفعه بر ميدرد و آنگاه متوجه آن سرّ ميشود و مادام كه انسان ميخواهد از روي عقل و تدبير آن پردهها را بر درد نميشود و سالها و عمرها اين امر صورت نميگيرد و اين پردهها به اين كيفيت از ميان برداشته نميشود كي ميتوان كه به عقل و تدبير اين همه حجابهاي تعلقات و تقيدات و استار شهوات و ميولات را از ميان برداشت و هرگاه كسي ابدالدهر به عقل و تدبير در كشف اين سبحات و هتك اين استار بكوشد از براي او ميسر نخواهد شد پس محبتي نهاني و عشقي پنهاني در كار است كه در طرفة العيني جميع اين حجابها را از ميانه بردرد و بكلي از خود و جميع ماسوي درگذرد و همه يك گام بيش نيست كه قدم از عرصه خودي و خودبيني و جميع تعلقات و تقيدات برداشته در عرصه فنا و نيستي گذاري و از جميع ماسوي رسته به محبوب حقيقي پيوسته شوي و يك دفعه چشم از جميع اغيار پوشيده بر جمال جهانآراي حضرت دلدار ديده گشايي و در سر كوي يار و آن بزم خالي از اغيار منزل گزيني پس مادام كه در حجاب و ستري از مشاهده آن سرّ نهاني و آن حقيقت پنهاني محروم و كور خواهي ماند پس بايد كه اين استار را دريد و چشم از اغيار پوشيد تا آنگاه تو را در اندرون آن حرمسرا راه دهند و تو را از ديدار رخساره يار و مشاهده جمال جهانآراي حضرت دلدار بهرهور و كامياب نمايند پس كميل از اين بيان آن بزرگوار7 چيزي نفهميد همينطور كه من هم ميگويم و شما چيزي نميفهميد پس عرض كرد زدني بياناً يعني زياده از اين براي من بيان فرماييد.
آن بزرگوار7 فرمود جذب الاحدية لصفة التوحيد يعني حقيقت آن است كه احديت و يگانگي خداوند عالم انسان را بواسطه صفات توحيد و تفريد كه در انسان
«* چهل موعظه صفحه 295 *»
جلوهگر شده بسوي خود جذب نمايد يعني كشف آن سبحات و محو آن توهمات و هتك آن استار اين بكوشش انسان نخواهد بود و بكوشش و اهتمام، انجام اين مرام ميسر نخواهد بود اين مطلب كششي ميخواهد از جانب محبوب و جذبي ميخواهد از جانب خداوند دلدار چنانكه گفتهاند:
تا كه از جانب معشوق نباشد كششي | كوشش عاشق بيچاره به جايي نرسد |
زيرا كه عاقل خود نتواند ديوانه شود و مقيد خود نتواند خود را از قيد علايق رهايي دهد و مريض خود نتواند خود را صحت و شفا بخشد و مسكين ناتوان خود نتواند خود را توانايي و غني دهد پس آن بزرگوار سلام الله عليه فرمود كه انسان مادام كه گرفتار اين علايق و قيود و اسير عقل و تدبير است او خود قادر بر خلاص و نجات خود نيست و بايد شخص ديگري او را از اين قيود برهاند و او را بسوي كوي محبوب كشاند و بسرمنزل مقصود و مطلوب برساند نميدانم چه ميگويم و شما چه ميشنويد،
قد يطرب القمري اسماعنا | و نحن لانعرف الحانه |
يعني قمري از براي ما خوانندگي و آواز خواني ميكند و گوشهاي ما را از صوت او خوش ميآيد و صداي او را ميشنويم ولكن ما سخنان او را نميفهميم و لغت و لحن او را نميشناسيم پس آن بزرگوار سلام الله عليه فرمود كه انسانِ مقيد خود را از قيد علايق نتواند رهانيد و از گرفتاري اين زندان خودي و خودبيني خود را نتواند خلاصي بخشيد ولكن آن آزادي كه او از قيود رسته و كنده خود را شكسته و از اين بند و زندان جسته و به محبوب حقيقي پيوسته و در سايه محبوب انس گرفته و به درگاه قرب و جوار دلدار منزل گزيده و در بزم حضور باهرالنورِ يار بار يافته و در آن دربار معدلتمدار رحل اقامت افكنده و جبهه مذلت و نياز بر آن درگاه خلايقنياز سوده و در آن حرمسراي راز و خلوتخانه حضرت بيانباز راه جسته چنين كسي ميتواند كه انسان را از بند علايق برهاند و بسرمنزل مقصود رساند،
دلبري بايد كه بربايد دلي | آتشي بايد كه سوزد محفلي |
«* چهل موعظه صفحه 296 *»
تا كه چشم مست بر وي ننگرد | مستي خودبيني از وي كي رود | |
تا نيفتد سايه سروي بر او | قامت سروش كجا گردد دو تو | |
تا نبندد پاي دل گيسوي يار | برسر كويش كجا گيرد قرار | |
تا نه نار دلربا جذبي كند | كي فنا در تابش او ميشود |
پس آن بزرگوار7 فرمود جذب الاحدية يعني خداي واحد انسان را بايد از اين علايق برهاند و او را بسوي كوي خود كشاند و الا اين عطيّه كبري و موهبت عظمي را به عمل و سعي و كوشش و اهتمام به كسي نخواهند داد و هركسي شايسته حضور آن محفل جلالت دستور نخواهد بود و آنچه گفتهاند كه در طلبش آنقدر اي دل كه تواني بكوش صحيح است ولكن وصال حضرت دلدار و ديدار جمال يار حاصل نشود مگر از خود او و بايد خود، آن حجابها را از رخساره انور برگيرد و آن سبحات جلال و استار جمال را خود بردرد و الاّ به كوشش و عمل و معالجه و تدبير اين امر خطير از براي كسي ميسر نخواهد شد تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد پس كميل از اين فرمايش آن بزرگوار هم چيزي دستگير او نشد و عرض كرد زدني بياناً يعني زيادتر از اين از براي من بيان فرماييد.
آن بزرگوار7 فرمود نور اشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد آثاره يعني آن حقيقت نوري است درخشنده از صبح ازل پس آثار و اشعه و انوار آن نور تابيده است بر جميع هياكل توحيد يعني حقيقت همان نوري است كه تابيده است بر جميع قابليات كاينات و جميع ذرات موجودات زيراكه،
دل هر ذره را كه بشكافي | آفتابيش در ميان بيني | |
و في كل شيء له آية | تدل علي انه واحد |
يعني در هر چيزي از براي خداوند عالم آيت و علامتي است كه دلالت ميكند بر يگانگي خداوند عالم يعني آن حقيقت در جايي نيست كه تو از جايي به آنجا روي بلكه در همهجا و در همهچيز هست ولكن تو حجاب شدهاي و آن نور را پنهان كردهاي،
«* چهل موعظه صفحه 297 *»
تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز، پس بايد تو خود از خود بگذري و آئينه دل خود را از زنگ خودي و خود بيني بزدايي تا قلب تو عكسپذير آن نور حقيقي و آن تجلي كلي شود پس هرگاه تو قدم از عالم خودي برداشتي و در عرصه فنا و نيستي گذاشتي و پشت پا بر سر هر عالم زدي و چشم از اين دنيا و آخرت هر دو پوشيدي آنگاه ديده دل و جان تو از مشاهده آن نور انور روشن و منور خواهد شد و آئينه قلب تو عكسپذير جمال يار و رخساره حضرت دلدار ميتواند شد و همه يك گام بيش نيست كه برداري و از عرصه جميع ماسوي در محفل انس و صفا گذاري و هر دو عالم دنيا و آخرت ما بين دو قدم تو است و مپندار كه از براي اهل آخرت مشاهده آن نور ميسر است زيرا كه اهل دنيا طالب دنيا هستند و اهل آخرت طالب آخرت. و اهل آخرت طالب خداوند عالم نيستند ايشان طالب لذت و نعيم و حور و قصور ميباشند انگور و هلو و خربزه ميخواهند مرغ بريان و پلو ميخواهند باغستانهاي با روح و صفا ميخواهند بلي همت ايشان قدري از همت اهل دنيا بيشتر است و اما اهل خدا و طالبان خدا از سر هر دو اين عالم و از لذتها و راحتهاي دنيا و آخرت گذشتهاند و ممكن نيست از براي كسي مشاهده جمال خداوند عالم و ديدار رخساره او مگر اينكه جميع حجابها و پردههاي دنيا و آخرت را بردرد و بكلي از سر دنيا و آخرت بگذرد و چشم از هر دو در پوشد و پا بر سر هر دو نهد چنانكه در حديث است اذا تنعم اهل الجنة بنعيمها تنعم اهل اللّه بلقاء اللّه يعني هرگاه اهل بهشت لذت برند و متنعم شوند به نعمتهاي بهشت اهل خدا لذت برند از ملاقات خداوند عالم پس باز هم كميل از اين فرمايش آن بزرگوار چيزي بر نخورد عرض كرد زدني بياناً يعني زيادتر از اين از براي من شرح فرماييد.
پس فرمود آن بزرگوار7 اطفئ السراج فقد طلع الصبح يعني تو چراغ را خاموش بكن پس به درستي كه صبح خود طالع و روشن است يعني چنانكه هرگاه در وقت صبح تو چراغي در دست بگيري و به نور آن چراغ خواسته باشي راه روي از
«* چهل موعظه صفحه 298 *»
روشني و نور صبح محروم ميماني و نور و ظهور صبح را ادراك نميكني همچنين با اين چراغهاي چشم و گوش و زبان و خيال و فكر و وهم و فهم و علم و عقل و جميع قواي ظاهره و باطنه كه در اين ظلمات عرصه دنيا افروختهاي و به هر چراغي چيزي ميبيني و امري احساس مينمايي نميتواني آن نور صبح ازل و آن حقيقت كه مطلوب تو است مشاهده نمايي پس هرگاه خواسته باشي از مشاهده آن نور صبح بهرهور و كامياب شوي تو خود اين چراغها را خاموش كن آنگاه صبح خود طالع و ظاهر است و حاجت به تفسير و بيان ندارد و آن را شرح و تعريفي در كار نيست ولكن تو خود خود را از مشاهده آن نور صبح محروم ساختهاي و اين چراغهاي مشاعر و مدارك ظاهره و باطنه را به دست گرفتهاي و مشغول به اينها شدهاي و ميخواهي به نور اين چراغها آن صبح تابان و نور رخشان را مشاهده نمايي و اين نخواهد شد مگر اين چراغها را خاموش نموده و به دور افكنده آنگاه صبح خود طالع و ظاهر و آشكار و هويدا است اين بود تفسير اين حديث شريف بطور اجمال و اختصار حالا اين حديث و اين تفسيرها چه مدخليت به حضرت سيّدالشّهداء7 دارد.
پس عرض ميشود كه گفتم نور حقيقت همان نور ربوبيت و عظمت و جلال و كبرياي خداوند عالم است و عرض كردم كه آن نور غيبي عكسپذير نميشود مگر در آن آئينههاي صافي خالي از زنگ و غبار كه در نهايت استقامت و صفا و بيرنگ و بها باشد و اما با زنگها و كجيها و اعوجاجات و رنگها و غبارها آن نور منعكس و ظاهر نخواهد شد آيا نظر نميكنيد به اين در و ديوارها و سنگها و آجرها كه در هيچيك آفتاب جهانتاب عكسپذير و جلوهگر نميشود و اما در آينه صافي و مستقيم ميبيني عكس آفتاب را كه درخشان است چون آفتاب و زرد است چون آفتاب و گرد است چون آفتاب و گرم است چون آفتاب و مقصود از آن غبارها و زنگها و كجيها همان زنگهاي خودبيني و تعلقات و غبارهاي شهوات و تقيدات است كه تا آينه قلب به اين زنگها و غبارها آلوده است آن نور آفتاب جهانتاب حقيقت در آن عكسپذير نميشود و عرض
«* چهل موعظه صفحه 299 *»
كردم كه همه اين امور محض خيالات و توهمات است و چون خوابي است كه ببيني و همه فاني و باطل و بي اصل و بيقرار است چنانكه گفته است
الا كل شيء ماخلا اللّه باطل | و كل نعيم لامحالة زايل |
هر چيزي جز خداوند عالم بياصل و باطل است و هر نعمت و لذت و راحتي لامحاله فاني و زائل خواهد شد و همه چون ديدن در خواب يا نقش بر آب و محض سراب است و هرچه جز آب است محض سراب است و آن را واقعيت و اصلي نيست و هرچه جز حق است باطل است و غير از آب و اگر خود را بيارايد آب نما ميشود نه آب و همچنين جميع ماسوي نسبت به خداوند عالم مانند سراب يا نقش بر آب است كه اصلاً واقعيت و اصلي ندارد پس بنده اگر از خود زنگ غير از خدا را زدود و ديده بر جمال غير يار نگشود و غير از او طلب ننمود و از جميع ماسوي قطع نمود آنگاه ممكن است كه خدا نما شود آيا نظر نميكني در آينه صافي كه چون صفحه خاطر خودي خود را از زنگ خودي و خودبيني زدود و لوح خاطر را از كدورت غبار اغيار پيراسته و صافي نمود و بكلي ملتفت و متوجه آفتاب جهانتاب شد و چشم از رخساره انور او بر نتافت آنگاه جلوهگاه مهر جهان آرا و مظهر جمال دل آراي او ميشود پس هركس آينه وجود خود را به اين طور لطيف و صافي نمود و از آلايش زنگها و غبارها زدود آن كس است آينه نماينده مهر رخشان و محل تجلي و ظهور آفتاب درخشان پس معلوم شد كه كسي نماينده نور ربوبيت خداوند عالم نتواند شد و محل ظهور آن انوار و مخزن و مكمن آن اسرار نخواهد شد مگر آنكه از جميع ماسوي ببرد و به نور خداوند عالم پيوندد و چشم از جميع كاينات در پوشد و ديده خود را دائماً بر جمال روح افزاي حضرت جانان بردوزد و به جميع ذرات وجود خود و ظاهر و باطن خود و زبان و دل و جان خود و به جميع مشاعر و مدارك خود و به جميع شهاده و غيب خود و به جميع مقامات خود لااله الا اللّه گويان باشد پس به لااله از جميع ماسوي گذشته و رسته و به الا اللّه به نور خداوند عالم پيوسته باشد پس هرگاه چنين لااله الا اللّه گفت آنگاه از اين عالم كثرت
«* چهل موعظه صفحه 300 *»
رسته و به اهل وحدت پيوسته خواهد بود و از جميع اغيار گذشته و در بزم حضور جلالت دستور حضرت دلدار بار يافته خواهد بود و آنگاه آينه نماينده جمال حضرت جانان و محل آن انوار و اسرار نهان خواهد شد
ز بس بستم خيال تو تو گشتم پاي تا سر من | تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته |
پس اينست بنده مصطفي و برگزيده خدا و آينه سرتاپانماي اسماء و صفات و انوار و اسرار و دست تواناي او و چشم بينا و گوش شنواي او و زبان گوياي او و اوست برگزيده و مصطفاي او و هركس كه نماينده آن اسرار و انوار نيست پس او خودنما و خودبين است و او خودپرور و خودپرست است و او خداپرست و خدانما نيست.
پس عرض ميشود كه در ايام گذشته عرض كردم كه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه است كه آئينه سرتاپانماي آن حقيقت اعظم و آن نور اكرم است و محل آن انوار احديت و اسرار ربوبيت است اگرچه بسيارند از بندگان صالح خدا از انبياء و اوصياء و اولياء و ساير مؤمنين و صلحا كه همه ايشان آينه وجود خود را از آلايش زنگها و غبارها زدودهاند و هريك بقدر وسعت آئينه خود و لطافت و صفاي خود چيزي از آن نور را نموده است هركس بقدر همت خود خانه ساخته است ولكن كيست اول و سرور ايشان و اعظم و اشرف ايشان و كيست آن كسي كه خود را بكلي نيست و فاني ساخته و آئينه وجود خود را به تمامي از زنگ و غبار خودي و هستي پرداخته و سر تا پا خدانماست و تمامي اسرار ربوبيت و انوار احديت از او ظاهر و هويداست و اوست مطلوب هر طالب و مقصود هر سالك و اوست دسترس جمله كاينات و ملجأ و پناه جميع موجودات پس عرض كردم كه آن حضرت پيغمبر و حضرت امير و حضرت امام حسن سلام الله عليهم نيستند و نميتوانند بود نه از بابت نقصان و بيقابليتي ايشان بلكه از بابت لطافت و شرافت و جلالت و عظمت شأن ايشان چنانكه مفصلاً اين مطلب را شرح كرديم كه اين سه بزرگوار در غيبالغيوب ميباشند و دسترس احدي از
«* چهل موعظه صفحه 301 *»
خلايق نيستند و ديده كاينات از مشاهده جمال انور ايشان كور است پس اول كسي كه تمام اسرار ربوبيت و انوار احديت و الوهيت از او بروز كرده عرض كردم كه سيّدالشّهداء است سلام الله عليه و هركس كه مقام او در تحت مقام آن بزرگوار است چون آن بزرگوار ظاهر كننده آن اسرار و انوار نبود و آن سه بزرگواران كه مقام ايشان فوق مقام اين بزرگوار است هم از بابت شرافت و لطافت و جلالت شأن مظهر و محل آن انوار و اسرار نبودند پس اول ظاهر به آن انوار و اول مشهود به آن اسرار حضرت سيّدالشّهداء است سلام الله عليه پس آن بزرگوار است7 كه در ميدان سربازي و جانفشاني كميت عبوديت و بندگي را از جميع عالميان بيشتر تاخته و بر تمامي ايشان سبقت گرفته و در عرصه فنا و نيستي قدم مبارك را در جايي گذاشته كه دسترس احدي از عالميان نيست لهذا عرض كردم خداوند عالم آن بزرگوار را محل انوار و اسرار خود و جميع اسماء و صفات و كمالات خود قرار داده و تمامي آن انوار و اسرار را از جبهه مقدس آن بزرگوار ظاهر و آشكار نموده و جميع خصايص ربوبيت خود را مخصوص به آن بزرگوار فرموده پس نظر كن كه چگونه جميع تفسير حديث كميل از آن بزرگوار ظاهر شد.
پس در فقره اول چه كسي مثل آن بزرگوار كشف سبحات نمود و آن پردهها و حجابها را دريد كه جميع پردههاي مال و عيال و اصحاب و اولاد و جان مقدس خود را دريد و به كلي از سر همه گذشت و همه را در راه خداي خود داد و انوار توحيد و نبوت و ولايت را آشكار نمود چنانكه ميبيني كه به بركت آن بزرگوار و بواسطه او دين حق آشكار شد و الا اثري از دين خداوند عالم باقي نمانده بود و چگونه آن بزرگوار لعن و رسوايي و خزي ابدي را بر مخالفين خود قرار داد و بطلان و كفر آنها را آشكار نمود آيا گمان كردند كه شام را آباد و معمور نمودند نه واللّه يخربون بيوتهم بايديهم و ايدي المؤمنين فاعتبروا يا اوليالابصار يعني خراب ميكنند خانههاي خود را به دستهاي خود و دستهاي مؤمنين اما مؤمنين پس حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و اصحاب آن بزرگوار ميباشند كه خانه دنيا و آخرت ايشان را خراب نمودند و خود آن منافقين
«* چهل موعظه صفحه 302 *»
هم كمك در خرابي خانههاي خود كردند و خود خود را مفتضح و رسواي دنيا و آخرت نمودند بلكه ابوبكر و عمر را رسوا كردند عثمان و ساير رؤساي خود را رسوا كردند بنيان طريقه و مذهب خود را بكلي ويران نمودند و تيشه بر اصل و بيخ شجره مجتثه خود زدند فاعتبروا يا اولي الابصار پس عبرت بگيريد اي صاحبان بصيرت كه چگونه شيطان دنيا و آخرت ايشان را بر باد داد و رسوايي ابدي را بر ايشان نهاد و شيطان راضي نيست از براي احدي نه دنيا و نه آخرت را ميگويد فحش بگو تا دين تو باطل شود و بيوقار و بياعتبار هم بشوي دزدي كن تا دين تو باطل شود و دست توهم بريده شود و در نزد مردم هم رسوا شوي شراب بخور تا دين تو بر باد رود و عقل تو هم زائل و مال و جان خود را فاسد نمايي و اذيتها و اهانتها هم ببري و پول هم بدهي و همچنين مجملاً آنكه حضرت پيغمبر9 نميخواست مگر تعمير و آباداني دنيا و آخرت مردم را و شيطان لعين نميخواهد مگر خرابي و فساد دنيا و آخرت مردم را پس معلوم شد كه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه جميع آن حجابها و پردههاي جلال را كشف فرمود و دريد و از خاطر انور جميع آثار موهومات و توهمات ماسوي اللّه را محو و زائل نمود و اصلاً كراهت و اندوهي در هيچ حال به آن بزرگوار رخ نداد چنانكه در حديث وارد است كه هرچند كه امر شديد ميشد و آتش حرب و جدال شعلهورتر ميشد بهجت و سرور آن بزرگوار زياده ميشد و رخساره انور او برافروختهتر و بشاشتر ميشد و عجب اينكه جميع اعضا و جوارح آن بزرگوار در نهايت سكون و استقرار بود و اين است معني محبت نه اينكه آن بزرگوار چنانكه روضهخوانها ميگويند در آن روز گريه ميكرد حاشا اين مردم جنگ نديدهاند و پادشاه و سلطان و لشكر و عسكر نديدهاند و پادشاه نميشناسند چگونه ميشود كه پادشاهي در ميان چندين هزار لشكر گريه نمايد اين مردم متعارفي راضي به چنين ذلتي نميشوند و چنين امري از ايشان صادر نميشود پس چگونه ميشد كه آن بزرگوار كه پادشاه دنيا و آخرت و سلطان ملك خداوند عالم بود چنين مذلتي برخود راه دهد و آن بزرگوار كه قبول شهادت نمود از
«* چهل موعظه صفحه 303 *»
براي همين بود كه راضي به ذلت خود نميشد.
و من نديدم در اخبار كه آن بزرگوار در آن روز گريسته باشد مگر وقتي كه حضرت علياكبر سلام الله عليه تشريف فرماي عرصه ميدان ميشد پس در آن هنگام آن بزرگوار گريست ولكن نه بطوري كه دشمنان شماتت نمايند بلكه همان قدر كه چشم مقدس آن بزرگوار به اشك گشت و بر شما مشتبه نشود كه آن بزرگوار از باب اينكه فرزندش كشته ميشد گريست. ممكن است كه كسي از براي پادشاهي پيشكشي ببرد و از براي آن گريه كند؟ حاشا ولكن آن بزرگوار چون ديد كه فرزند او كه فرزند حضرت پيغمبر9 و فرزند حضرت فاطمه است سلام الله عليها و شبيهترين خلق است به حضرت پيغمبر9 به ميدان اشقياء ميرود و بياعتنائي به آن بزرگوار بياعتنائي به حضرت پيغمبر است9 پس چشم مقدس او به اشك گشت و فرمود اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم اشبه الناس برسول اللّه خلقاً و خلقاً و منطقاً يعني خدايا تو شاهد باش بر اين جماعت كه به ميدان ايشان رفت شبيهترين مردم به پيغمبر تو از حيث خِلقت و رفتار و گفتار آيا گمان ميكنيد كه هرگاه كاغذي از حضرت پيغمبر9كسي بياورد و كسي به آن كاغذ بياعتنائي كند بياعتنائي به پيغمبر نيست يا تكهاي از لباس آن بزرگوار باشد و كسي بياعتنائي به آن كند يا از مركّب كسي صورت آن بزرگوار را نقش كند و كسي بياعتنائي كند چه خواهد بود پس چون حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه ديد كه به آن شدت شباهت ظاهري و باطني حضرت علي اكبر به حضرت پيغمبر9 چه بياعتنائيها نسبت به حضرت پيغمبر است و چقدرها هتك حرمت آن بزرگوار ميشود پس اين بود كه به جهت هتك حرمت پيغمبر چشم آن بزرگوار به اشك گشت و نظر كن به جلالت شأن و رفعت و علو مكان حضرت علي اكبر سلام الله عليه كه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه بعد از آنكه بر بالين او آمد فرمود قتل اللّه قوماً قتلوك يا بني ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول9يعني خدا بكشد جماعتي كه تو را كشتند اي فرزند من چه بسيار جرأت و جسارت
«* چهل موعظه صفحه 304 *»
كردند بر خداوند رحمن و بر هتك حرمت پيغمبر9 او را كشتند و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه ميفرمايد چه بسيار جسارت كردند بر خداوند رحمن پس مپندار آن بزرگوار را مانند يكي از امامزادگان ديگر يا مانند يكي از ساير شهداء و از رتبه امامت به پايين مقام احدي مساوي با مقام آن بزرگوار نيست مگر كساني كه خداوند عالم ايشان را در آن مقام آفريده باشد و آن بزرگوار عالم به علم اولين و آخرين بود و آن بزرگوار مخزن علوم و محل اسرار حضرت سيّدالشّهداء7 بود پس اين بود كه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه فرمود ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول9 خداوند عالم به حضرت پيغمبر9ميفرمايد انك لعلي خلق عظيم يعني به درستي كه تو بر اخلاق و احوال بزرگي هستي و حضرت فرمود اشبه الناس برسول اللّه خَلقاً و خُلقاً يعني علياكبر شبيهترين مردم است به حضرت پيغمبر9 در خلقت و اخلاق پس ببين كه اخلاق و صفات آن بزرگوار چه بود اين بود كه بعد از آنكه آن بزرگوار بر بالين او تشريففرما شد و او را پارهپاره و به خون خود آغشته و در خاك غلطيده ديد فرمود علي الدنيا بعدك العفاء يعني بعد از تو خاك بر سر دنيا.
پس معلوم شد كه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه از خاطر انور جميع ماسوي اللّه را محو فرمود و جميع استار و پردههاي ماسوي را بردريد و اين امر حكايتي است بالاتر از عقل و تدبير و از اينجاست كه مقام محبت فوق مقام عقل است زيرا كه عقل تدبير ميكند و موافق تدبير و مصلحت حركت ميكند و اما محبت سوزنده تدبير و زائل كننده عقل و مصلحتانديشي است در طرفة العيني آتش به خرمن هستي خواهد زد و بنياد وجود را بر باد خواهد داد ولكن آن حجابها و آن پردهها دريده نخواهد شد مگر آن سرّ نهاني و آن عشق پنهاني غلبه نمايد و اين استار را بردرد چنانكه شخصي از حضرت صادق7 در خصوص محبت سؤال كرد آن بزرگوار فرمود نار تطلع علي الافئدة فتحرق جميع ماسوي المحبوب،
«* چهل موعظه صفحه 305 *»
عشق چبود گفت نار سوزناك | چونكه گردد مطلع بر قلب پاك | |
سوزد آنچش غير معشوق است و يار | اندر او نگذارد او غير نگار |
پس خود حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه نوري است كه از صبح ازل تابيده و اوست نور حقيقت، و صبح ازل حضرت امير است سلام الله عليه و عرض كردم كه حضرت سيّدالشّهداست آيت آن بزرگوار و شبيه او و اوست ابوعلي و حضرت امير7فرمود انا صاحب الازلية الاولي يعني منم صاحب ازليت اولي پس حضرت امير است صبح ازل و شما ميدانيد كه از براي هر صبحي آفتابي است و آفتاب ازل حضرت پيغمبر است9 و صبح ازل حضرت امير است7 و نور آن صبح ازل حضرت سيّدالشّهداء است سلام الله عليه كه تابيده است بر جميع هياكل توحيد؛ و حقايق جميع موحدين و خداپرستان از نور آفتاب جمال عالمتاب آن بزرگوار روشن و منور و موجود شده است و از اينجا بود كه آن بزرگوار در روز عاشورا از آن كفار اشرار تعجب ميفرمود و فرمود هل من موحّد يخاف اللّه فينا يعني آيا خداپرستي هست كه بترسد از خداوند عالم در ما و در زيارت آن بزرگوار است كه مااعظم مصيبتك علي العارفين باللّه يعني چه بسيار بزرگ است مصيبت تو بر كساني كه عارفند به خداوند عالم پس معلوم شد كه هركس اقرار دارد به لااله الا اللّه و اقرار دارد به يگانگي خداوند عالم پس بايد بر مصيبتهاي آن بزرگوار محزون و غمگين شود و خداوند عالم در باره يزيد و تابعان او و مذمت ايشان ميفرمايد اذا قيل لهم لااله الا اللّه يستكبرون يعني وقتي كه گفته شد از براي ايشان لااله الا اللّه يعني انوار احديت و اسرار ربوبيت از جبهه مقدس حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه ظاهر و آشكار شد انكار و استكبار ورزيدند و از عبوديت و انقياد امر او سرپيچي و سركشي نمودند و اطاعت فرمان لازمالاذعان او ننمودند پس هركس تصديق به لااله الا اللّه دارد بر او لازم و واجب است كه دعوت آن بزرگوار را لبيك گويد و اجابت نمايد و عرض كردم كه دعوت آن بزرگوار صدائي است كه كشيده است از اول دهر تا آخر آن و پيچيده است در تمام عالم و عرض كردم كه
«* چهل موعظه صفحه 306 *»
همين كه امروز من ميگويم آواز خود آن بزرگوار است ايستاد در ميان قوم و به صداي بلند فرمود هل من ناصر ينصرنا هل من مغيث يغيثنا هل من ذابّ يذبّ عن حرم اللّه هل من موحّد يخاف اللّه فينا از شما سؤال ميكنم كه اگر شما آن روز در كربلا بوديد و از براي شما شمشيري بود پس البته با شمشير نصرت آن بزرگوار ميكرديد و اگر شمشيري نداشتيد و از براي شما نيزه بود پس با نيزه نصرت ميكرديد و هرگاه اينها از براي شما نبود و تير بود با تير نصرت ميكرديد و چون شما در آن روز نبوديد و از آن سعادت محروم ماندهايد پس امروز با گريه و زاري نصرت و ياري آن بزرگوار نماييد.
و چون امروز روز آخر است شما را وصيت ميكنم كه نصرت آن بزرگوار را فروگذاشت ننماييد و معني نصرت آنست كه هرگاه مثلاً كسي ميخواهد دلوي از چاه بكشد تو او را كمك نمايي و هرگاه بخواهد كه سنگي را مثلاً از جايي به جايي برد تو او را كمك نمايي و هرگاه ميخواهد ولايت و مملكتي را تسخير نمايد تو او را اعانت و ياري نمايي ولكن هرگاه كسي ميخواهد انتشار امر خداوند عالم و دين او را نمايد و ميخواهد اسم پيغمبر و اميرالمؤمنين را بلند نمايد و بطلان اهل كفر و نفاق را اظهار و آشكار نمايد پس نصرت و ياري او چه خواهد بود پس نصرت آن بزرگوار آنست كه در نشر فضائل و مناقب ايشان كوشيد و مصائب و نوائب ايشان را متذكر شد و ذكر نمود و در مجالس و محافل ذكر مصائب و فضائل ايشان حاضر شد و امر ايشان و اسم ايشان را بقدر وسعت و قابليت خود به هر قسم باشد و به هر طور از او برآيد نشر نمود واللّه كساني كه سعي ميكنند در خاموش كردن اين نور ضرر ايشان بر اين امت بيشتر است از ضرر لشكر يزيد بن معاويه بر اصحاب سيّدالشّهداء سلام الله عليه و كساني كه سعي و كوشش ميكنند كه خاموش و ساكت كنند كساني را كه ذكر فضائل و مناقب آن بزرگواران را مينمايند بدترند از لشكر عمرسعد ملعون زيرا كه آنها مردم را قهقري برميگردانند از بهشت و به اين واسطه دنيا و آخرت ايشان را فاسد ميكنند و ضايع مينمايند و آنچه را كه من عرض كردم خود نگفتم و از پيش خود نميگويم حضرت
«* چهل موعظه صفحه 307 *»
صادق7 اين فرمايش را فرمود و خداوند عالم لشكر يزيد را مهلت نداد مگر اندك زماني. پس عرض ميكنم كه نصرت و ياري آن بزرگوار انتشار امر او است پس هركس او را ممكن است كه با زبان انتشار امر آن بزرگوار نمايد پس بگويد و هركس نميتواند بشنيدن و گوش دادن ياري نمايد و هركس اين هم از براي او ممكن نشود پس تقرب بجويد به كساني كه متصدي انتشار امر آن بزرگوار ميباشند و ايشان را نصرت نمايد واللّه صداي يا حسين يا حسين كه بلند ميشود نصرت آن بزرگوار است پس نصرت كنيد آن بزرگوار را به هر نوع كه از براي شما ممكن است تا اجابت دعوت آن بزرگوار كرده باشيد و تا ميتوانيد نصرت كنندگان او را نصرت كنيد و ناصر و معين يكديگر باشيد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
([1]) ترجمان كردن: تاوان گرفتن.