36 موعظه – قسمت دوم
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* 36 موعظه صفحه 212 *»
موعظه بيستم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
ديروز عرض كردم كه چنانچه خداوند از براي بلوغ انسان علاماتي قرار داده كه چون هنگام بلوغ او نزديك ميشود به آن علامات معلوم ميشود كه به حد بلوغ رسيده و اين شخص را استعداد تعلق عقل پيدا شده و عقل به او تعلق ميگيرد و آنوقت حدود بر او جاري ميشود، همچنين براي مكلفشدن اين عالم هم از فضل و كرم خود علاماتي قرار داده، علامات عامه و علامات خاصه. علامات عامه آن شروري است كه در عالم پيدا ميشود و طفل قبل از بلوغ شيطنت و شرارت زيادي دارد و اين علامات كه الحمدللّه پيدا شده اگرچه بعضي خيال ميكنند كه بد زماني است و خيري در آن نيست ولكن آنهايي كه ميبينند ميدانند كه بعد از اين شرور، عالم رو به خوشي خواهد گذارد و تا اينكه تعفين در عالم نشود و متعفن نشود آن جوهر خالص از ميان آن بيرون نخواهد آمد. و اما علامات خاصه بعضي حتمي است و بعضي حتمي نيست، يعني وقتي كه امام خبر داده آنوقت مقدر بوده و خدا هم بر روي عالم نوشته و ائمه هم خبر دادهاند ولكن ميشود به دعا تغيير داد. آيا نشنيدهايد كه فرمودند الدعاء يردّ القضاء
«* 36 موعظه صفحه 213 *»
ولو ابرم ابراماً و معني اين اين است كه اين قضا و قدر بر روي لوح رسم شده بود و همينكه دعا كردي خداوند آن را پاك ميكند و چيزي ديگر ثبت ميشود و ايمان به اين واجب است بلكه ايمان به اين ايمان به قدرت خدا است و اگر اين مطلب در ميان نباشد شخص ميگويد اگر مقدّر شده من به جهنم بروم ديگر چه ضرور كرده عبادت كنم؟ دعا كنم و استغفار نمايم؟ چه ضرور عبادت و دعا و تضرع و زاري؟ پس عملها تغيير ميدهد قضا و قدر را، شايد امري تقدير شده باشد و تو بواسطه دعا و تصدّق و عمل نيك آن امر را تغيير بدهي. حال ائمه هدي: خبر ميدهند از آنچه خداوند عالم در دفتر قضا و قدر ثبت كرده آنوقت شايد محو بشود شايد نشود و بعضي را به انبيا و ائمه خبر داده كه حتماً اين كار را خواهم كرد و اگر جميع دنيا سائل بشوند من صلاح و حكمت را اينطور دانستهام. حالا بعضي علامات هست كه ائمه خبر دادهاند كه حتم است و خدا به آنها خبر داده كه حتماً خواهد شد.
از جمله سلطنت بنيعباس است. حديث است كه بنيعباس چنان منقرض بشوند كه مردم بگويند ديگر دولت به اينها عود نخواهد كرد و مدتي ميگذرد و سلطنت دو مرتبه به بنيعباس برميگردد و چنان سلطنت پيدا ميكنند كه مردم بگويند ديگر دولت دولت بنيعباس است بطوري كه بگويي گويا دولت اينها دست نخورده و اينها بر جميع بلادي كه در اسلام تسخير شده بود دست داشتند در روي زمين و ملكي از ملك اسلام عظيمتر نبود و حالا كه ميبينيد بسيارش را به باد دادهاند و در اول روي زمين دولت هيچ پادشاهي از دولت اسلام عظيمتر نبود و همه در دست بنيعباس بود، هندوستان، تركستان، ايران، خراسان، تا مغربزمين جميع حجاز و نجد همه در دست ايشان بود و از جميع بلاد براي ايشان خراج ميآوردند. باري، دو مرتبه هم بايد دولت به آنها منتقل شود و سفياني در دولت بنيعباس خروج خواهد كرد و تعجب مكن، هستند اولاد عباس. مگو پس كي خواهد شد؟ چند سال ديگر خواهد شد؟ يكدفعه ميبيني پادشاهي ميرود يكي از اولاد عباس برميخيزد و سلطان ميشود و چندي
«* 36 موعظه صفحه 214 *»
نميگذرد دولت مال آنها ميشود. خدا اگر بخواهد به اندك زماني اسباب آن را فراهم ميآورد و بايد از همان اولاد عبداللّه بن عباس عمّ پيغمبر باشد.
و از علامات حتميه يكي سفياني است و اين از اولاد هند جگرخوار است، اسمش عثمان و پدرش عنبسه است و اين سفياني مردي است خبيثالنفس و بسيار لجوج است و كلّه بزرگي و صورت خشني دارد و پيس است و صليبي به گردن دارد و ظاهراً يا باطناً نصراني است. مكه و مدينه را نديده و از خباثتش زنش را زنده به گور ميكند و ازرق چشم است و از طرف شام بيرون ميآيد، و در بعضي روايات از اولاد ابوسفيان است. و حكايتي از كسي ثقه شنيدم كه احتمال دروغ در او نميرفت كه شيخ فرمودند عنبسه تولد كرده و منافاتي هم ندارد، بعيد نيست، ديگر العهدة علي الراوي. و اين شخص در ماه ذيقعده و ذيحجه يك محرم مانده به محرمِ ظهور خروج ميكند و بناي جنگ ميگذارد و پنج ولايت را كه دمشق و حمص و فلسطين و اردن و قنسرين باشد مسخر ميكند و بعد از جنگهايش، در دهم جماديالاولي آن سالي كه در همان سال امام7 ظهور ميفرمايد اين سفياني بر سرير سلطنت مينشيند و از اطراف قشون براي او خواهند آمد. اگرچه حديث است كه در شام رجفهاي خواهد شد كه در آن زلزله صد هزار نفس تلف خواهد شد و احتمال ميرود تزلزل اين سفياني باشد از بس جمعيت دارد و احتمال هم ميرود كه همينطور بطور ظاهر زمين بلرزد و زلزله شود. و اين سفياني بسيار در صدد اذيت مؤمنين است و هركس رو از او پنهان كند نجات مييابد و هركس رو به او كند هلاك خواهد شد و دولت او دولت مستحكمي ميشود، و يك دسته از قشون سفياني به مدينه ميآيند و مدينه را تسخير ميكنند و ميروند در مسجد پيغمبر و قاطرهاي خود را در مسجد پيغمبر ميبندند و قاطرها در مسجد سرگين مياندازند و از آنجا قشون او ميرود به مكه. خلاصه تفصيل اينها را در ارشادالعوام ذكر كردهام هركس خواهد رجوع كند.
و اما امري ديگر كه باز حتم است و از آن گزيري نيست حكايت دجال و خروج
«* 36 موعظه صفحه 215 *»
آن است. دجال هم در دهم جماديالاولي خروج ميكند و تفصيل آن را در كتاب ارشادالعوام ذكر نمودهام و ميفرمايند او را خري است كه مابين گامهاي او يك ميل راه است و كلّ دنيا را ميگردد و مثل آهنربا كه زرگرها دارند كه هر جا همجنس خود را پيدا ميكند او را ميكشد بسوي خود و ميبرد پيش خود حالا خداوند اين دجال را هم توي اين دنيا مثل اين آهنربا قرار داده است و هرچه حرامزاده در هرجاي عالم هست همه را ميكَشد و بسوي خود ميبرد. آيا ميدانيد كه چگونه اين فرياد ميكند؟ ميگويد «انا الذي خلق فسوّي انا الذي قدّر فهدي انا ربكم الاعلي» و عجب مكنيد كه چگونه دجال ادعاي خدايي ميكند و مردم چگونه دنبال او خواهند رفت. ابنمقنّع ادعاي خدايي كرد و پنجاههزار نفر به او گرويدند و الآن ديديد كه اين باب ادعاي امامت كرد به او گرويدند، ادعاي پيغمبري كرد به او گرويدند، امرش كه بالا گرفت ادعاي خدايي كرد و ديديد كه چقدر مردم به او گرويدند و دنبال او رفتند. حديثي ديدم كه هر باطلي كه ادعايي كند توي عالم يك مصدّقي برايش پيدا ميشود. چهبسيار احمقهايي كه هرّ از برّ تميز نميدهند و ادعاها ميكنند و مردم اطاعت آنها را ميكنند. در همين پشت دروازه كرمان مردكه ديوانهاي آمده بود برميخاست مثل ديوانهها ميرقصيد، به اصطلاح رقص پريان ميكرد. خروسي داشت توي سوراخي كرده بود كه از حضرت فاطمه در جمعهبازار اين خروس را خريدهام و حمق داشت و مردكه ديوانهاي بود و مردم ميگفتند اين مرشد كامل است. و در تهران ديوانه سياهي توي طويلهها، توي پهنها ميخوابيد و در كوچهها بچهها بس كه سنگ به او زده بودند اين بدنش زخم شده بود، جانور افتاده بود و گند ميكرد. نه هرگز طهارت ميگرفت نه نوره ميكشيد، اين نجاستها به اين پشمها زنگوله بسته بود بطوري كه از ديدنش شخص مشمئز ميشد و دل برهم ميآمد. باز اين مردم احمق دور او را گرفته بودند و به او ميگفتند اين شاه سياه است و اكابر و اشراف ميرفتند در حضور او دست از جبّه بيرون ميآوردند و خضوع و خشوع پيش او ميكردند. مردم اينطور نفوس هستند، حال چه تعجب ميكني كه از عقب
«* 36 موعظه صفحه 216 *»
دجال به اين گُندگي بروند و حال آنكه طيالارض ميكند. هيچ مرشدي كه از اينها طيالارض نميتواند بكند و خداوند عالم اين خبيث را در روز جمعه سهساعت از روز رفته كه روز نوروز هم باشد در گردنهاي او را خواهد كشت و از اين دجال پناه به خدا بايد برد زيراكه اين اسباب آزمايش است و هركس را خدا به خود وا گذارد به اين بلا مبتلا خواهد شد؛ خدا هيچكس را به خود وا نگذارد.
و از جمله علامات كه حتم است اين است كه در ماه رجب در قرص آفتاب جسد مبارك حضرت امير7 ظاهر خواهد شد، يا سر او، يا كف او و منادي ندا كند از آسمان و آنجا است كه جگر منافق ميشكافد، ندا ميكند الا لعنة اللّه علي الظالمين ازفت الازفة يا معشر المؤمنين هذا امير المؤمنين قد كرّ في هلاك الظالمين و آنوقت بند دلهاي منافقين پاره خواهد شد و مؤمنين دلشان شاد ميشود. و نداها بسيار است و نداي ديگر هم در بيستوسيّم ماه مبارك رمضان ميدهد كه اسم و نسب امام زمان را ميگويد و ندا از آسمان ميآيد كه حق با علي و شيعيان علي است و در عصر همان روز هم شيطان ندا در ميدهد كه حق با سفياني است و يحتمل شيطان تملقي از سفياني ميخواهد بگويد؛ غرض هرچه منافق باشد به نداي دويمي مسرور ميشود.
و يكي ديگر از علامات دعواي عظيمي است كه در قرقيسا واقع خواهد شد و جمع كثيري از اكابر بنيعباس در آنجا كشته ميشوند و بنيعباس و بنيمروان بسيار در آنجا كشته خواهند شد و خداوند ندا ميكند درندگان را كه بياييد سير شويد از گوشت جبّاران.
و از جمله علاماتي كه حتم است كشتهشدن نفس زكيهاي است كه او را محمّد بن الحسن گويند و اين شيعه است و جليلالقدر است و از مدينه اين را در ماه ذيحجه ميفرستند به مكه و ميخواند اهل مكه را و ميگويد ماييم اهل بيت رسالت. آنها هم ميجهند او را ميكشند و سر او را براي سفياني ميفرستند و اين حكايت در بيستوپنجم ذيحجه واقع خواهد شد و خدا ديگر مهلت نميدهد مردم را بيشتر از
«* 36 موعظه صفحه 217 *»
پانزده روز (شب خ)و معلوم است كه اين خيلي مرد بزرگي است. خلاصه تفصيل آن در كتاب ارشادالعوام مذكور است و آنچه از اخبار بر ميآيد در همان دهم ذيحجه شخصي از يمن خروج ميكند و در همان دهم باز رايتي از خراسان ظاهر ميشود و قبل از ظهور شصت نفر ادعاي نبوت و دوازده نفر از سادات ادعاي امامت ميكنند چنانكه قبل از موسي كردند. و امر عظيم است ولكن از بركت ائمه طاهرين براي شما جاي اشتباه نمانده، علامات حتمي براي شما قرار داده ديگر ان شاءاللّه گول نخواهيد خورد ولكن هستند جمعي كه از راه بيرون ميروند و گول ميخورند و به آن راههاي باطل ميروند. چه عجب ميكنيد؟ اين مردكه آمد گفت من از جانب امامم ديد مردم پر احمقند از او قبول ميكنند گفت من امامم ديد قبول كردند گفت من پيغمبرم و ادعاي پيغمبري كرد و كتابي آورد ديد از او پذيرفتند خورده خورده گفت من خدا هستم، احكام را برداشت، شرايع را برداشت، خلاف بديهيات بنا كرد گفتن، گفت حالا قيامت است و مردم تصديق كردند خود به خود گفت حالا قيامت شده است. يكي را گفت تو موسي يكي را گفت تو عيسي، يكي فلانامام يكي فلانامام و تصديق او كردند. مردكه با خود من مباحثه ميكرد كه حالا رجعت است و ميگفت در قيامت مردم بطور توالد و تناسل ميآيند. همينطور خلاف حسّ و بديهي ميگفت باز تصديق او ميكردند. و چون كلام رجعت در ميان آمد عرض ميكنم كه اين زمان و اين اوضاع و اين اختلاف طبايع بجز اينطور طور ديگر اقتضا نميكند و تا اينطور اعراض در دنيا هست بايست حق همينطور مخفي باشد. و چون هركسي خيالي ميكند عرض ميكنم تا مطلب خوب واضح شود.
خداوند غني است از طاعات خلق و ايمن است از معاصي خلق و تكليف نكرده خلق را بر حسب ميل خود بلكه خلق را تكليف كرده بر حسب قابليت خود آنها و مادام كه مريضند تكليف مرضي برايشان قرار داده و چون صحيح شدند تكليف صحيح به ايشان كرده. غذاي اين مريض را شوربا قرار داده و در ايام صحت غذاي ديگر براي او
«* 36 موعظه صفحه 218 *»
قرار داده، در ايام مرض دواي تلخ يا تيز يا شور يا بدمزه قرار داده. مقصودم اين است كه مادام كه اين امراض و اعراض براي اين شخص عالَم هست همينطور كه حالا دوايش ميدهند بايد بدهند، اگر اين اعراض و امراض هست واللّه دوايش همين است و طبيبان عالم وقتي نبض را ديدند تب ندارد و زبان پاك است آنوقت غذا و دوا را تغيير ميدهند. اين ظلمها و جورها دواي اين مريض است يوم نولّي بعض الظالمين بعضاً بماكانوا يكسبون و نذيق بعضهم بأس بعض تا تقصير هست ميرغضب بالاي سر است. اين شهوتها و اين طبيعتها مادامي كه هست بايد همينطور مؤمنان و امام غائب باشند و اوضاع همين اوضاع است. و اين را هم بدانيد كه نه اين است كه امام بايد پيش ما بيايد، بلكه ما بايد برويم تا پيش امام برسيم. و امام اگر امروز بيايد خلق طاقت ندارند و اين دُمل هنوز وقت نشترش نشده ولكن اين روزگار بالا ميرود و آسمان ميگردد و اعراض و امراض برطرف ميشود، زمينها و آسمانها از اعراض صاف ميشود و خداوند مسلط ميكند بر روي زمين مرگ قرمزي كه آن شمشير است و خونها است كه ريخته ميشود، و مرگ سفيد كه آن طاعون و وبا است و اينقدر ميكشد كه از هر پنج نفر يك نفر باقي ميماند و به روايتي از هر ده نفر نه نفر كشته ميشود. خربوزه كه ضايع شد و بُنخشك گرفت بايد آن را به اصطلاح لاش كرد و پارشت كرد و اين لاش و پارشتكردن فايده ديگر دارد. واللّه اين خلق كه بُنخشك ميگيرند و آنوقت وقتي است كه لايلدوا الاّ فاجراً كفّاراً و آنوقت وقت لاش كردن است و خرهاي خدا ول ميشوند و اين خربوزههاي ضايع شده را از اين بستان برميچينند و ميخورند تا تمام ميشود و باقي ميمانند كساني كه ضايع نشدهاند و همه براي خاطر آنها است والاّ اين آسمان و زمين را ميگردانند به جهت اين مشت اوباش فاسق فاجر فضلهپز؟ و آيا امام ظاهر شود براي خاطر آنها؟ نه چنين است و زمان صلاحيت آن را ندارد كه آن بزرگوار ظاهر شود و چون اين اعراض و امراض از زمين پاك شد آنوقت امام تو ظاهر ميشود. مثل آنكه مؤمنان راحت نشدند در زمان حضرت نوح مگر آنكه طوفان آمد و همه مردم
«* 36 موعظه صفحه 219 *»
را هلاك كرد. و همچنين طوفان بايد بشود قبل از امام به طاعون و قتل و به بلاهاي عظيمه و به قحطي تا آنوقت مؤمنان راحت شوند. و تأخر ظهور امام چند باعث دارد يكي آنكه صلبهاي مردم پاك شود، يكي آنكه نطفههاي مردم پاك شود كه ولدي كه بعمل ميآيد از حلال باشد.
باري، پس ما بايد برويم تا به روزگاري برسيم كه جايز است امام بيايد آنجا. پس خيال مكن كه امام تو ميآيد پيش تو، بلكه تو بايد بروي تا برسي به زماني كه امام تو در آنجا است و آن زمان زمان هورقليا است يا عالمي قريب به هورقليا است و چندان تميزي با حالت رجعت در ميان نيست و از بيستم جماديالاولي بنا ميكند باران باريدن پي در پي و مردههاي چند زنده ميشوند و شمشيرها بر دوش ميگذارند و با امام جمع كثيري از مردگان ميآيند كه اقلش آنچه به نظرم ميرسد هفتاد و پنج هزار از مردگان ميآيند و آن سيصد و سيزده نفر كه همراه امام ميآيند بعضي از آنها از قوم موسي هستند و من قوم موسي امّة يهدون بالحقّ و به يعدلون و آنها پانزده نفرند و از اصحاب رسول خدا ابودجانه انصاري و حضرت سلمان است و بعضي ديگر. و پنجاه و نه سال كه از ظهور گذشت سيدالشهدا با پيغمبران و صديقان زنده ميشوند و اول امامي كه رجعت ميكند سيدالشهدا است. و زمان ظهور دخلي به حالات حالا ندارد و آن اوضاع اوضاع ديگر است و حالا آن اسباب و آن اوضاع فراهم نيست. و مأيوس مشو، چراكه خدا قدرت دارد همه اين اوضاع را در يك طرفة العين درست كند و ميتواند وانگهي كه در پنج سال ده سال كه البته ميتواند و ممكن ميشود كه اوضاع عالم تغيير كند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 220 *»
موعظه بيستويكم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
خداوند اول چيزي كه آفريد عقل بود و او را فرو فرستاد در عالمها كه در هر عالمي سير كند و علمهاي آن عالم را بياموزد و اين عقل وقتي كه آفريده شد مانند بينايي است در چشم تو وقتي فرود آمد چيزهاي مخصوص را ميبيند؛ آن عقل هم درّاك بود بعد از آنكه او را فرو فرستاد در هر عالمي چيزي تحصيل كرد تا اينكه او را فرو فرستاد در اين دار دنيا به عرش رسيد بعد از عرش آمد به كرسي و افلاك و عناصر تا به خاك رسيد و سر به نقاب تيره خاك فرو برد و در هر عالمي كه ميآمد دورتر ميشد و نور او ضعيفتر ميشد تا به كلّي نورش پنهان شد و حياتش بدل به موت شد و چيزي در اين خاك نماند از او مگر بسيار كم به همانقدري كه جايز باشد تكليفكردنش از اين جهت عرض ولايت اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه را بر خاك كردند، بر كوهها ولايت آن بزرگوار را عرضه كردند هر كوهي قبول كرد جواهر شد و هر كوهي قبول نكرد سنگ سياه ظلماني ماند، و بر آبها عرضه كردند هر آبي قبول كرد شيرين و خوشگوار شد و هر آبي كه قبول نكرد تلخ و شور و ناگوار شد. پس معلوم است كه در اينها عقل هست كه به
«* 36 موعظه صفحه 221 *»
آنها تكليف كردهاند و عرض ولايت به آنها نمودهاند چون عقل آمد تا در اين خاك سر فرو برد دو مرتبه خطاب به او رسيد بيا بالا و بناي بالا رفتن گذارد و هر درجهاي كه بالا ميرود شعور او زيادتر ميشود و حيات او زيادتر بروز ميكند يكدرجه بالا آمد معدن شد درجه ديگر بالا آمد نبات شد درجه ديگر بالا آمد حيوان شد و انسان شد و همچنين هرچه بالا ميرود حيات او و شعور او و قوت او و قدرت او زياد ميشود.
مثلي حكيمانه براي عوام عرض كنم فرض كن كسي از آسمان فرود آيد اول ميآيد به كره نار بعد ميآيد به كره هوا بعد ميآيد در بخار و ميآيد در آب از آنجا ميآيد به زمين از آنجا فروتر ميرود ميرسد به مغز زمين. دو مرتبه كه او را ندا كنند بيا بالا ميآيد در ميان آبها و آن غلظت و كثافت خاك را از خود پاك ميكند و در ميان آب نفسي ميكشد و جولانگاهي پيدا ميكند باز كه او را ندا ميكنند بيا بالا از آب بيرون ميآيد و داخل بخار ميشود آنوقت نفسي به استراحت ميتواند بكشد مثل طفلي كه از شكم مادر سر بيرون ميآورد. باري، وقتي كه او را بطلبند به كره بخار ميبيند هوايي وسيعتر و در هوا كه رسيد گويا به خانه خود رسيده و آنوقت بهتر ميتواند به سرعت راه رود، راهرفتن در آب تا راهرفتن در هوا چقدر فرق دارد! عقل وقتي كه در گور خاك بود مسافتي براي ديدن چشم او و شنيدن گوش او بود(نبود خ) و وقتي كه او را ندا كردند آمد در رتبه گياه ميدان او وسيع شد و سري حركت داد و وقتي كه در رتبه حيوان آمد از زمين بريده شد و ميخ او از زمين كنده شد و وقتي كه به مقام انسان رسيد مفارقت پيدا ميكند از زمين و از اين خاكدان بالكليه و چنان مفارقت پيدا ميكند كه از اينجا به يك طرفة العين سير ميكند جميع جهات را. نميبيني نشستهاي اينجا فكر خانه خود را ميكني فكر كربلا و نجف را اگر رفته باشي ميكني و در آنجاها سير ميكني و حيوان نميتوانست همچنين سيري كند و انسان ميتواند سير كند در آسمانها و زمينها، سهل است ميتواند به عالمها برود وقتي مفارقت او زياد شود. پس ببينيد شارع چقدر مهربان است و چه حكمتي بكار برده كه امر كرده است به زهد و بيرغبتي به دنيا و به
«* 36 موعظه صفحه 222 *»
انقطاع از دنيا، تا مثل گياه ميختان به زمين كوبيده نباشد و مثل حيوان دمرو نباشيد نميبيني جماعتي كه اطاعت ايشان را نكردهاند مطلقالعنان نيستند صفرا دارد و ميخ او اينجا كوبيده سودا دارد و ميخ او اينجا كوبيده و هر خلطي ميخي است كه كوبيده شده و به علاقههاي دنيايي ميخ او كوبيده شده. چهبسيار كه در محبت زن و فرزند پاشان بسته و اين محبت زن و فرزند عجب حكايتي است كه از مال دنيا هم آنها را باز ميدارد اينست كه خدا ميفرمايد انّ من ازواجكم و اولادكم عدوّاً لكم فاحذروهم و شارع آمده كه اين سنگها را از پاي تو بگشايد و مرغ عقل تو را از اين قفس پرواز دهد اين چوب نميتواند حركت كند ولكن حيوان ميتواند و من و تو هم ميتوانيم باز ما هم حركتي داريم كه حيوان نميتواند آن حركت را كند شير گرفتار شيري است نميتواند غير شيري كند گوسفند گرفتار گوسفندي است و نميتواند غير گوسفندي كند و تو گرفتار نيستي و تو ميتواني مثل شير شيري كني و غضب كني و مثل گوسفند حلم نمايي. باري، خدا و شارع گفتهاند كه مردم از اين قيود رهايي يابند تا در دنيا هستي به دعوت شارع بايد بالا بروي و هرچه نرفتي بزور تو را ميبرند و اين سنگهاي بدن را از پاي مرغ روح ميخواهند باز كنند تا بتواند به مكان خود پرواز كند و در برزخ باز تو را بالا ميبرند و از اين لباسها مجرد ميكنند و در قيامت چنان تو را مجرد ميكنند و چنان مجرد ميشوي كه مشرق و مغرب پيش تو يك نقطه ميشود.
پس چون اين مسئله را دانستيد بدانيد كه اين عالم از زمان حضرت آدم روز بروز بالا ميرود و روز بروز صافتر و لطيفتر ميشود پس در اين اوقات كه عالم در مقامي است كه بر ادراكهاي او گِل گرفته و بر چشم او پرده و بر گوش او پرده است چراكه اين اوقات، اوقات دولت باطل است و اوقاتي است كه علم آلمحمّد: به كار اين عالم نميخورد و ظهور آن بزرگواران را عالم تاب نميآورد زيراكه زمان زماني است كه او كظلمات في بحر لجّي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اين اوقات اين ادراكها اين شعورها اين اختلافها قابل تربيت آلمحمّد نيستند
«* 36 موعظه صفحه 223 *»
و از اين جهت رو پنهان كردهاند و علم خود را براي آنها بروز ندادهاند و اينقدر هم كه گفتهاند مپندار زياده از علم عالمي گفته شده حالا آيا اينست علم ايشان؟ آيا اينست معجزات ايشان كه ميبينيد؟ بلكه فهي بمشيتك دون قولك مؤتمرة و بارادتك دون نهيك منزجرة حكمشان در آسمان و زمين اينطور جاري است بلكه يكنفر از شيعيان علي صلواتاللّه عليه اگر بخواهد تصرف در آسمان و زمين كند ميتواند مگر نميداني كه ايشانند محالّ مشيت خدا و مشيت خدا متصرف در آسمان و زمين است و ايشانند امر خدا و به امر خدا آسمان و زمين برپا است اينست كه تصرف در آسمان و زمين ميكنند و
به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را | اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها |
اينست كه فرمودند نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون، اين التقليد الذي تقلّدون به جعفراً و اباجعفر خيالت ميرسد كه امر و نهي ايشان همين است به اين نقصان؟ حاشا عالم ايشان ديگر عالمي است و امر و نهي ايشان غير از اينست پس مادام كه زمان را قابليت نيست چشمها را طاقت ديدار آن بزرگوار نيست و گوشها را طاقت امر و نهي ايشان نيست نشنيدهايد آمدند خدمت سيدالشهداء و عرض كردند كه يكي از اسرار خود را بفرما به ما حضرت يكي از اقوياي آنها را طلبيدند و به او يك كلمه از اسرار آموختند سر به بيابان گذاشت و ريشش سفيد شد و آب از چشم و گوش و بيني او جاري شد و آن يك كلمه را فراموش كرد انّ امرنا صعب مستصعب لايحتمله ملك مقرّب او نبي مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان. شنيدم حكايتي كه حضرت صادق به جابر هفتادهزار حديث آموختند و فرمودند به كسي مگو آنها را. در سينه داشت تا اينكه سينهاش تنگ شد آمد خدمت حضرت عرض كرد سينهام تنگ شده فرمودند برو در بيابان و سر را در گودالي كن و براي زمين آنها را بگو رفت و چنين كرد و شنيدم و از سيدمرحوم هم شنيدم كه در آن زمين نيها روييد و اعراب آن نيها را بريدند و آن نيها را ميزدند و آن احاديث از زبان آن نيها منتشر شد. پس آن بزرگواران
«* 36 موعظه صفحه 224 *»
اگر بخواهند بيايند بايد همان مثل پيشتر مظلوم و مقهور دشمنان باشند والاّ مردم طاقت ندارند. يكموي حورالعين را اگر در ميان آسمان و زمين بياويزند جميع اهل آسمان و زمين از نور آن يكمو ميميرند و جنت و حورالعين از نور امامحسين خلق شده است پس مادامي كه پشه هست باد نبايد بيايد و اگر بيايد ديگر پشه باقي نخواهد ماند. پس اگر بيايند به مظلوميت و مقهوريت كه از اين آمدن چه حاصل و اگر بيايند به سلطنت يكنفر زنده نخواهد ماند پس ايستادهاند در مقامي كه اين عالم بايد سير كند تا به آنجا برسد پس شماها به آنجا ميرويد نه اينكه امام بيايد پيش شما و الآن هم او در آنجا فرمانفرما و حكمران ميباشد. پس وقتي كه زمان را استعداد پيدا شد ميبيني ظهور امام را همانوقت كه آنجا رفتي و آن وقت امام ظاهر است و صفت ظهور آن بزرگوار اينست كه بايد در روز نوروز بوده باشد بجهت آنكه روز نوروز اول دوره و اول سال است و ابتداء خلقت است و وقت بهار حق و اول ظهور شكوفههاي حق است و روز جمعه بايد باشد كه روز ظهور سلطنة اللّه است و روز اجتماع خلايق است و از اين جهت روز جمعه به او ميگويند كه بايد جميع خلق جمع شوند و روز سلام است و روز جمعه روز ظهور استيلاي خدا و روز فرمانفرمايي خدا و سلام عام است و روز اجتماع خصوم و روز اجتماع شهود است و روز اجتماع رعيت است در حضور مولا و نظر به روي مولاي خود كردن است. و چون روز جمعه روز اجتماع است و آن بزرگوار براي تأليف دلهاي مؤمنين ميآيد پس بايد در روز جمعه باشد. و روز عاشورا بايد باشد چراكه ولي سيدالشهداء است و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلايسرفْ في القتل انه كان منصوراً و در قرائت اهلبيت و لايسرفُ في القتل است يعني هرچه بكشد اسراف نميكند در قتل و او ميآيد جميع اولاد بنياميه و جميع دشمنان اهل بيت را ميكشد و هرچه بكشد تعدي نكرده و هيچ خلاف عدل نكرده زيراكه اگر كسي را در شرق بكشند و كسي در مغرب باشد و بشنود و راضي باشد شريك است در قتل او. در زيارت ميخواني لعن اللّه امة سمعت بذلك فرضيت به همچنين هركس
«* 36 موعظه صفحه 225 *»
امروز راضي باشد به شهادت سيدالشهداء مستحق قتل است و نگوييد كيست كه راضي باشد جماعت بسياري هستند كه راضي به قتل آن بزرگوارند اگرچه از ترس نتوانند بروز دهند اينست كه ميگويي و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليّه الامام المهدي من آل محمّد عليهم السلام سفياني به خونخواهي عثمان بر ميخيزد و آن بزرگوار به خونخواهي سيدالشهداء بر ميخيزد پس از اين جهت روز عاشورا هم بايد باشد. و همچنين در سالهاي طاق هم بايد باشد بجهت آنكه طاق فرد است و آيت خداي فرد است و آيت ظهور فردانيت خدا است و در ميان مردم هم مشهور است كه سال طاق براي حاجيان خوشتر ميگذرد.
و چون شب آن جمعه ميشود كه فرداي آن بايد ظاهر شوند در آسمان اول منبرهايي از نور نصب ميشود و حضرت پيغمبر و اميرالمؤمنين بر آن منبرها بالا ميروند و هستند تا فجر طالع ميشود پيغمبر دعا ميكند كه خدايا غضب كن بر اهل زمين. و چون وقت زوال ميشود پيغمبر و اميرالمؤمنين به سجده ميافتند و دعا براي فرج حضرت مهدي ميكنند و امام به قلبش ميافتد كه بايد بيرون آيد آنوقت ظاهر ميشود و اسباب ظاهر هم شمشيرش خود بخود از غلاف بيرون ميآيد پس در آنوقت ميآيد و هفت بز پيش رو دارد و چوبدستي رسول خدا را در دست دارد و عمامه زردي بر سر دارد. و بزها علامت اينست كه من شبان خلقم آمدهام براي شباني خلق. و اما بز قرار دادهاند يعني اصحاب من چنينند و اين بز در ميان حيوانات از همه زرنگتر است اينها را جلو مياندازد و ميرود همهجا تا وارد مسجدالحرام ميشود و ميرود خطيب را ميكُشد و غايب ميشود و شب آن بزرگوار فرياد ميكند هلمّوا الي نقبائي اصحاب او در هر جايي از عالم كه هستند حاضر ميشوند و چهبسيار از اصحاب كه وقتي علامات را ديدند و خبر سفياني را شنيدند پيشتر به مكه رفتهاند بعضي هم به طيالارض در همان شب خدمت آن حضرت ميرسند و بعضي بر ابرها سوار ميشوند و خدمت آن حضرت ميرسند و نوري در همان شب از مكه تتق
«* 36 موعظه صفحه 226 *»
ميكشد تا به آسمان بطوري كه همهكس ميبيند آن عمود نور را و چون صبح كند در زير بالش خود مييابد رقعهاي كه در آن رقعه نوشته است طاعةٌ معروفة و چون فجر طالع شد جبرئيل از آسمان آن بزرگوار را به اسم او و حسب و نسب او ندا ميكند و مردم را به طاعت آن بزرگوار ميخواند و بعد از آن آن بزرگوار دست مبارك خود را دراز ميكند كه اينست دست خداوند عالم انّ الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه پس با آن بزرگوار بيعت ميكند جبرئيل و بعد يكي يكي بيعت ميكنند و اين صدايي كه جبرئيل ميكند همه مردم ميشنوند و بناي همهمه و قال و قيل ميشود و چون صبح ميشود وارد مسجدالحرام ميشوند جمعيت غريبي ميبينند و اوضاع ديگري ميبينند ميگويند اينها چهكس ميباشند.
خلاصه هر كس تفصيل ميخواهد رجوع كند به كتاب ارشادالعوام كه در آنجا مفصل ذكر اينها شده است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 227 *»
موعظه بيستودوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
بقدري كه مقصود بود از احوالات رجعت ذكر شد و تجديد عهدي شد و دانستيد كه شما در زمان سلطان عادليد كه امام زمان باشد، و اينكه روزي عرض كردم كه دولت دولت ابليس است باز به ارخاء عناني است كه ايشان فرمودهاند. در زيارت سيدالشهدا ميخواني لا ذليل و اللّه معزّك و لا مغلوب و اللّه ناصرك خدا ميفرمايد كتب اللّه لاغلبنّ انا و رسلي و حزب اللّه هم المفلحون و جند اللّه هم الغالبون جند اللّه غالبند. چگونه ذليل ميشود سيدالشهدا و حال آنكه و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين پس اگر به مقتضاي يوم نولّي بعض الظالمين بعضاً بما كانوا يكسبون شيطان را بر سر بعضي مسلّط كنند دخلي به مغلوبيت خودشان ندارد چنانكه خدا كرده و مغلوب نيست.
باري، برويم بر سر مطلبي كه در دست داشتيم و سخن در معني بيت بود و عرض كردم بيت به معني خانه است و خانه هر چيزي بايد مناسب آن چيز باشد. خانه جسم بايد جسماني باشد، خانه روح بايد روحاني باشد، خانه عقل بايد عقلاني باشد، خانه
«* 36 موعظه صفحه 228 *»
مشيت بايد سرمدي باشد و خانه اسماء و صفات خداوند بايد لاهوتي باشد و همچنين؛ اين را مفصل شرح كرديم. حالا عرض ميكنم كه خداوند عالم جلّشأنه از ادراك جميع خلايق برتر است كه هيچ مخلوقي نميتواند از حدّ مخلوقيت خود بالا رود و او را مشاهده كند و خداوند هم از رتبه خود كه نميشود فرود آيد و بيايد در ميانه مخلوقات خود تا مخلوقات او را مشاهده كنند و هر چيزي همجنس خود را ميتواند مشاهده كند نه غير را. نميبيني با چشم خود رنگها را ميبيني و عقل خود را يا عقل كسي را با چشم نميتواني ديد و با چشم خود جسمها را ميبيني، ملائكه را كه نميبيني به جهت آن است كه همجنس آنها نيستي و خداوند هم همجنس مخلوقات نيست به جهت آنكه نه مردم بالا ميروند و همجنس خدا ميشوند تا او را ببينند و نه برعكس. نه خدا فرود ميآيد نه خلق بالا ميروند. پس محال و ممتنع شد فهميدن ذات خدا و ادراك ذات خدا لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير يعني بصيرتهاي خلايق نميتوانند ادراك او را كنند و او ادراك ميكند همه بصيرتها را چراكه الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير آيا آن كسي كه خلق كرده نميداند و حال آنكه لطيف و خبير است.
اگر كسي بگويد تو گفتي هركس همجنس خود را ادراك ميكند و خدا از جنس مخلوقات خود نيست، پس چگونه مخلوقات خود را ادراك ميكند؟ اين چطور ميشود؟ از همين جهت است اين آيه را خواندم الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير خداوند محتاج نيست كه با چشمي ببيند، محتاج نيست كه با گوشي بشنود، بلكه بيچشم ميبيند و بيگوش ميشنود و آنكه بايد با چشم ببيند همجنسي از رنگها و شكلها بايد داشته باشد. آنكه با گوش بايد بشنود به جهت آن است كه بايد همجنسي از صداها داشته باشد و همچنين. پس خداوند عالم در دانستن او مخلوقات را نبايد همجنس مخلوقات خود باشد. و باز دليلي واضحتر عرض كنم، تو در هرجا كه هستي آنجا را درك ميكني و هرجا كه نيستي آنجا را درك نميكني. تو در رتبه ملائكه نيستي از
«* 36 موعظه صفحه 229 *»
اين جهت ملائكه را درك نميكني و هرجا كه نيستي آنجا را درك نميكني يعني تن تو؛ پس در هرجا كه هستي و موجودي ميتواني آنجا را درك كني و آنجايي كه موجود نيستي نميتواني آنجا را درك كني و تو در رتبه ذات خداوند معدومي. پس چگونه ميتواني ذات خدا را درك كني. اما خدا در عالم ملك و ملكوت و مكانهاي مخلوقات خود معدوم نيست. آيا نه اين است كه خدا همهجا هست؟ پس چون همهجا هست همه را درك ميكند و چون تو همهجا نيستي همه را نميتواني درك كني. در پشت ديوار نيستي نميتواني درك پشت ديوار را بنمايي، در عالم غيب نيستي نميتواني غيب را درك كني. حالا آنجايي كه عقل تو آنجا نيست آنجا را درك نميكند و تو با خدا نيستي و در رتبه ذات خدا معدومي و آنجا را نميتواني درك كني. باز كسي نگويد تو گفتي خدا همهجا هست پس در من هم هست، پس من ميتوانم او را درك كنم. او همهجا هست و در تو هم هست و تو از او دور هستي.
يار نزديكتر از من به من است | وين عجبتر كه من از وي دورم |
حاضر در هر مكاني هست و ناظر؛ درك ميكند جميع خلايق را و خلايق او را درك نميتوانند بكنند از اين جهت خدا دليل آورده و فرموده الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير خدا لطيف است و در همهجا حاضر است و تو غليظ و كثيف هستي و همهجا حاضر نيستي.
باري، معلوم شد كه خلق نميتوانند خدا را درك كنند. حالا كه نشد به رتبه خدا برسيم حالا اگر اين اصل را درست فهميديد مسألههاي بسيار از توحيد خدا و فضائل آلمحمّد: را خواهيد فهميد و مردم كه كوتاه شده است فهمشان از قبول فضائل آلمحمّد به جهت آن است كه گمان ميكنند كه دسترس به خود خدا دارند و عبادت خود خدا را ميتوانند بكنند. حاشا، چنين نيست انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله الطريق مسدود و الطلب مردود راه بسوي شناختن ذات مسدود است و طلب معرفت ذات مردود است. پس هيچكس به ذات خدا نميتواند برسد.
«* 36 موعظه صفحه 230 *»
واللّه كه اهل ملأ اعلي بعينه مثل ملأ ادني ميباشند در ذات خدا چنانكه ما همديگر را ميبينيم به همينطور اهل ملأ اعلي هرچه چشم بگشايند ذات خدا را هيچ نميبينند. ملائكه همديگر را ميبينند، اگر بالا روند ملائكه بالاتر از خود را ميبينند نه چيز ديگر، و پايين بروند ملائكه پايينتر از خود را ميبينند نه چيز ديگر. ديگر خدا را نميبينند، چيزي از او نميشنوند و خبري از او ندارند و خدا را به رايحه و طعمي و رنگي و شكلي و صدايي و نرمي و زبري و سبكي و سنگيني درك نميتوانند كرد. و همچنين واللّه كه اهل آخرت چيز ديگر نميبينند بجز عرصه آخرت و سلاطين آنجا و انبيا و آنهايي كه فرمانفرما و حكمران آخرتند و آنها را ميبينند و از آنها ميشنوند و دسترسي به خدا ندارند. و اينكه ميشنوي از بُطنان([1]) عرش ندائي ميآيد، ملَكي است كه خدا به او ميگويد ندا ميكند و آن صدا را ميدهد و خدا صدا ندارد و خدا حلقوم و حنجره و زباني ندارد و معني ندارد كه خدا حلقوم و زبان داشته باشد. ولي خداوند به مخلوقي امر ميكند كه به اذن او سخن بگويد و چون او سخن گفت ميگويند خدا گفته. چون به اذن خدا سخن گفته، گفته ميشود كه خدا سخن گفته. و همچنين اهل بهشت هم بجز انهار و اشجار و حور و قصور چيزي ديگر نميبينند و خدا را نميبينند. همهجا تو بندهاي و بجز بندگان چيزي ديگر نميبيني و تو آزمايش كرده شدهاي. و خدا را بنده بزرگي هست و بنده كوچك؛ كوچكان را آزمايش به بندگي بزرگان كرده. اگر ميخواهي كفشدوزي ياد بگيري بايد پيش استاد كفشدوز بروي و اگر ميگويي خدا خودش كفشدوزي ياد من بدهد، اين نخواهد شد و خدا خداست و از خدايي خود فرود نميآيد و استاد كفشدوز را اسباب آزمايش تو قرار داده و تو آن علم را نداري و گداي آن علمي، و او دارد بايد بروي و از او گدايي كني و البته بايد گدايي بكني. گداي متكبّر دائم گدا است و هرگز چيزي ندارد. پس لامحاله آنها كه بزرگترند اسباب آزمايش كوچكان
«* 36 موعظه صفحه 231 *»
ميباشند. و همچنين ميخواهي سنگ را از جا برداري زورت به آن نميرسد، خدا مخلوقي خلق كرده كه بتواند از جا بردارد و بايد به او بگويي اين سنگ را از جا بردار و اگر كبر ميكني اين سنگ هميشه اينجا خواهد بود و برداشته نخواهد شد. ميتواني به التماس بياورش، نميتواني پولش بده و اگر كبر كني و به او نگويي اگر تا قيامت بنشيني كه خدا بيايد خودش سنگ براي تو بردارد، بر داشته نخواهد شد. پس ببينيد كه چقدر كبر كرده بودند آناني كه گفته بودند اگر خدا ميخواهد بواسطه محمّد و آلمحمّد:چيزي به من بدهد، ميخواهم ندهد، ميروم از خودش ميگيرم و خودش بدهد. خودش چطور بدهد؟ خمير گير بشود كه نان براي تو درست بكند و نواله درست كند و در حلق تو بگذارد؟ جو در توبره تو كند، خودش چطور بدهد؟ ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها خدا قرار نداده كه جاري كند اشياء را مگر بواسطه اسباب و فرمودند نحن سبب خلق الخلق حالا تو تمنّا ميكني كه جميع اين آسمان و زمين را بر هم زند و خودش بيايد با تو پسرخاله شود و هرچه تو ميخواهي به تو بدهد و با تو راه رود، العياذ باللّه! پس خداوند بعض خلق را به بعضي آزمايش كرده و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ما قرار داديم بعض شما را براي بعضي آزمايش. عالِم را به جاهل و جاهل را به عالم، غني را به فقير و فقير را به غني آزمايش كرده و همچنين بفهميد چه عرض ميكنم تا عارف شويد. عارف آن است كه بشناسد نه آنكه بداند. عارف به ناصرالدينشاه آن است كه در هر كوچه و برزن او را ببيند، به هر لباسي، به هر طوري كه باشد او را بشناسد و بداند كه او ناصرالدينشاه است؛ ولي اگر ببيند او را نشناسد، عارف نيست. حالا اگر ميخواهيد عارف به خدا شويد بايد مقامات و علامات او را بشناسيد و در دعاي رجب ميخواني بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك از اين جهت ميفرمايد يعرفك بها من عرفك عارف به تو عارف به مقامات تو است و فرق ميانه تو و او نيست مگر آنكه آن مقامات بنده تو هستند و خلق تو هستند.
«* 36 موعظه صفحه 232 *»
باري، عارف آن است كه استاد كفشدوز را كه عالِم به كفشدوزي است بر او كبر نكند و كفشدوزي را از او بياموزد و وقتي كه آموخت بداند كه خدا به او آموخته و اين فضل، فضل خداوند است و هر وقت خدا بخواهد كفشدوزي را تعليم كند به همينطور تعليم ميكند كه علم خودش را در اين استاد ميگذارد و او را باب خودش قرار ميدهد. پس هركس ميخواهد كفشدوزي را از خدا ياد بگيرد بايد بيايد پيش اين استاد. پس جميع مخلوقات عالم باب فيض خدايند و خداوند از پسِ اين درها نعمتها را بيرون ميدهد. دهنده خدا است و تو از خدا بگير و تو عارف هستي اگر بگويي خدا به من داد و اگر بگويي اين دو تخته چوب و در چوبي و اين شكاف ديوار داد، عارف نيستي. و اگر بفهمي ميداني كه اين شكاف ديوار، دهنده و گيرنده نيست ولكن از پسِ اين در، صاحبكَرَمي است و جميع فيضها را او ميرساند و از اين در بيرون ميكند. اگر چنين دانستي آنوقت تو عارفي. ني جمادي را صدايي نيست و همه آن صداها از آن دمنده در ني است، تو از او بشنو و از ني مشنو. پس از اين جهت است كه اگر كسي چيزي به تو ميدهد بايد بگويي الحمد للّه و شكر خدا را بايد بكني اگرچه او به تو داد. و از همين باب است كه اللّه الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء خدا ميراننده است اگرچه كسي تو را بكشد، خدا احيا كننده است اگرچه طبيب تو را شفا داده است، خداوند خلاّق است اگرچه تو را پدر و مادري است، خدا روزيدهنده است اگرچه كسب كردهاي. من مسائلي كه يك كتاب بايد در آن نوشت به الفاظ عاميانه مختصر عرض ميكنم براي شما و ظاهر اينها را همهكس ميشنود و قبول دارد ولكن اين مطالب عظيمه را به اين الفاظ عاميانه شرح كردن، باز از همان باب شايد باشد كه،
اينهمه آوازها از شه بود | گرچه از حلقوم عبداللّه بود |
جميع حركات از محرّك است اگرچه كوبيدن از چكش است و بريدن از ارّه و سوراخ كردن از مته است ولكن استادي از پسِ اين اسباب هست و براي هر چيز بابي قرار داده
«* 36 موعظه صفحه 233 *»
كه از غير آن، رسيدن به آن ممكن نيست. تراشيدن را از مته مطلب كه باب اين را سوهان قرار داده و چكش باب كوبيدن است ولكن تو از زرگر بطلب. گمان ميكني چكش خودش از او كاري ميآيد؟ حاشا. پس بدانيد كه محروم كسي است كه از اين بابهاي گشوده شده استنكاف كند و تكبّر كند، يا اينكه از بابش داخل نشود خدا ميفرمايد ليس البرّ بان تأتوا البيوت من ظهورها ولكنّ البرّ من اتّقي و أتوا البيوت من ابوابها آن آن ديوارها ديوار سدّه([2]) است و آن اطراف ديوار خانه كه شكاف گذاشتهاند همان در است و از آن پشت نميآيد مگر دزد. پس از نانوا علم كفشدوزي طلب مكن كه نانوا ديوار بسته كفشدوزي است ولكن اگر از كفشدوز كفشدوزي طلب كردي و از اين راه رفتي اهل هستي و دزد نيستي كه دست تو را قطع كنند و اما اگر از غير راه رفتي اهل نيستي و دزدي. بفهميد چه عرض ميكنم ولكنّ البرّ من اتّقي و أتوا البيوت من ابوابها نيكوكار كسي است كه از ظهور خداوند انديشه كرده باشد، نيكوكار كسي است كه بپرهيزد از صاحبخانه و خانه را نشكافد و أتوا البيوت من ابوابها وقتي كه خانه پيرزالي را نتوان از غير باب داخل شد خانه خدا را چگونه ميتوان داخل شد؟ پس جميع مخلوقات بابهاي خدايند، هر مخلوقي بابي است از براي آن كمالي كه خدا از آن باب ابراز داده.
حالا ببين براي چه حاجت و براي چه مطلب تو را آفريدهاند. آيا تو را براي زرگري آفريدهاند كه بروي از باب زرگري داخل شوي، آيا تو را براي خياطي يا براي شغلي ديگر يا كسبي ديگر آفريدهاند كه از اين بابها داخل شوي؟ يا آنكه تو را از براي معرفت و عبادت آفريدهاند؟ تو بايد طالب معبود باشي و براي معرفت تو را آفريدهاند و بايد عارف به معروف بشوي و اطاعت مطاع نمايي. ببين خداوند معروفيت و مطاعيت خود را از كجا ابراز داده و آن كس را بشناس كه او را خدا باب معرفت خود
«* 36 موعظه صفحه 234 *»
قرار داده و همه معرفت توي اين بابها است و بدانيد كه از اين شهر نميتوان بيرون رفت. هركس را ميخواهي در خانه خودش است، اگر پادشاه را ميخواهي در ارگ است. حالا پادشاه در خود ما قرار داده وهكذا در ميان شهر و مخلوق كسي را قرار داده كه او بايد معروف بشود و جميع خلق بايد معرفت او را تحصيل كنند و او را بشناسند تا خدا را شناخته باشند. منتهاي جدّ و جهد ما اين است كه معرفت تحصيل كنيم و معرفت، معروف ميخواهد و آن در ولايت خودمان پيدا ميشود و خدا قرار داده است. فرمودند ائمه: بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه پس ايشانند آيت معروفيت خدا السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و ايشانند آيت مطاعيت خدا من يطع الرسول فقد اطاع اللّه هركس اطاعت پيغمبر كند اطاعت خدا كرده است. چه جاي انكار است؟ خودشان ميگويند حكم مجتهد حكم خداست و ردّ بر ايشان ردّ بر خداست پس چطور شده كه حكم مجتهد حكم خدا شده و ردّشان ردّ خدا، و حكم محمّد و آلمحمّد حكم خدا نيست و ردّ بر ايشان ردّ بر خدا نيست؟ و حال آنكه ايشانند مطاع اعظم. هركس اطاعت ايشان را كرد اطاعت خدا را كرده و هركس نوكري ايشان را كرد نوكري خدا را كرده و هركس فرمانبرداري ايشان را كرد فرمانبرداري خدا را كرده، و به رسوم فرمانبرداري اگر عمل كردي حالا ديگر مردي هستي عابد خدا. ببين اگر كسي مسائل خود را از پيغمبر و امام نگيرد و خودش ديني اختراع كند و به آن دين عمل كند او عبادت خدا را نكرده. اطاعت ايشان را كه كردي اطاعت خدا ميشود خداوند ميفرمايد الماعهد اليكم يا بنيآدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم صلواتاللّه و سلامه عليه اهدنا الصراط المستقيم يعني ولايت علي كه راهي است راست هركس در اين صراط مستقيم باشد عبادت خدا را كرده است و هركس از اين صراط مايل شد عبادت شيطان كرده و از اين جهت مأموري كه در هر نماز اين فقره اهدنا الصراط المستقيم را بخواني و اين در سوره حمد است و سوره حمد امّالكتاب است و انه في امّالكتاب لدينا لعلي
«* 36 موعظه صفحه 235 *»
حكيم پس هركس دين خود را از او و از وابستگان او بگيرد عبادت خدا كرده و هركس دين خود را از غير او و غير وابستگان او بگيرد عبادت شيطان را كرده و خلاف عهدي كه خداوند در عالم ذر از او گرفته كرده كه ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين و شيطان لازم نيست كه از جن باشد، هركه دور از خدا است شيطان است. انساني كه دور از خدا است شيطان انسي است، جنّي كه دور است از خدا شيطان جنّي است، حيواني كه دور است از خدا شيطان حيواني است، نباتي كه دور از خدا است شيطان نباتي است، و كلوخي كه دور از خدا است شيطان جمادي است. پس آناني كه بتهاي سنگي پرستيدند عبادت شيطان كردند، آنهايي كه درختها و نباتات را پرستيدند عبادت شيطان كردند، و آناني كه گاو را پرستيدند و گوساله پرستيدند عبادت شيطان را كردند، و آناني كه جنّيان را پرستيدند و بندگي جنيان كردند عبادت شيطان كردند، و آناني كه راندهشدههاي از رحمت خدا را از اناسي كه از همه آنها بدترند پرستيدند عبادت شيطان كردهاند. پس هركس دين خود را از غير پيغمبر و از غير ائمه و از غير راويان ايشان بگيرد عبادت شيطان را كرده. در حق نصاري خدا ميفرمايد اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه يعني نصاري گرفتند ملاّهاي خودشان را ارباب بدون خدا. و هيچكس نيست كه بگويد دو ركعت نماز ميكنم براي ملاّ، بلكه چون گرفتند اوامر آنها را و به آنها عمل كردند و نواهي آنها را ترك كردند گفته شد كه ملاّهاي خود را خدا گرفتند. خدا فرمود اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اوليالامر منكم يعني اطاعت كنيد خدا را به جهت آنكه خالق شما است، و اطيعوا الرسول اطاعت پيغمبر كنيد به جهت آنكه معصوم است و نميگويد مگر آنچه را كه خدا گفته، و اوليالامر منكم صاحبان امر از شما خودهاتان را به جهت آنكه آنها هم امامان شما هستند و نميگويند مگر آنچه پيغمبر گفته. و اما غير اينها اگر روايت از اينها كردند باز اطاعت خدا و اطاعت رسول و اطاعت اوليالامر است و ردّ بر آن شرك است اين است كه ميفرمايند انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً
«* 36 موعظه صفحه 236 *»
فانّي قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا و لميقبل منه فكأنّما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه و اما اگر از پيش خود ميگويد قد جلست مجلساً لايجلسه نبي او وصي نبي اينكه نبي نيست كه از پيش خود بگويد، امام هم كه نيست، پس شقي است و شيطاني است. پس مقلدين آنهايي كه به هوي و هوس خود حكم ميكنند بندگان شيطانند و داخل اين آيهاند كه خلاف كردهاند الماعهد اليكم يا بنيآدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم و اين بندگي را در اصطلاح اهل بيت اسم ديگري هم گذاردهاند و فرمودهاند من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق ينطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان كان الناطق ينطق عن الشيطان فقد عبد الشيطان هركس گوش به سخن سخنگويي دهد پس به تحقيق كه او را پرستيده پس اگر آن گوينده از خدا گويد پس به تحقيق كه آن شنونده خدا را پرستيده و اگر گوينده از شيطان ميگويد پس به تحقيق كه عبادت شيطان را كرده. پس صحيح شد اين آيه كه الماعهد اليكم يا بنيآدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم پس گيرندگان از كساني كه از خدا و رسول نميگيرند گيرندگان از شيطانند و گويندگان از شيطانند. و بدتر از اين آنكه گوينده از خود بگويد و بعد به پاي محمّد و آلمحمّد ببندد و بگويد ايشان چنين گفتهاند و من اظلم ممن افتري علي اللّه كذباً او قال اوحي الي و لميوح اليه شيء پس ديگر از اين ظالمتر پيدا نميشود و چون ظالمتر از اين پيدا نشد هيچ گناهي كبيرهتر از اين نيست. پس شيطاني است در ميان مردم راه ميرود. اينها را قرينهها ميآورم و هيچيك اينها مقصود بالذات نيست ولكن اينها را عرض ميكنم تا بدانيد در ملك خدا معروف كه را قرار داده و مطاع در ملك خود كه را قرار داده و آن كسي كه در همهچيز سخن او را بايد شنيد آن كيست و چيست.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 237 *»
موعظه بيستوسوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
سخن به اينجا رسيد كه خداوند عالم جلّشأنه از ادراك جميع خلايق برتر است و به هيچ طوري از طورها نميتوان او را ادراك كرد حتي اشاره بسوي او نميتوان كرد و از اين جهت خداوند عالم قرار داده براي خود مقاماتي چند و آياتي چند و معاملات با آن آيات را نسبت به خود داده و هر عملي كه نسبت به ايشان بشود نسبت به خدا شده. و اين مطلبي عظيم است، چهبسيار شنيدن آن آسان است و چهبسيار مشكل است عمل به مقتضاي آن. و آن مقامات بعضي مقامات كوچكند و بعضي مقامات بزرگ، و بعضي مقامات كلّيند و بعضي مقامات جزئيند. و بديهي است كه خدا خلقي عظيمتر از محمّد و آلمحمّد و كليتر از ايشان و بزرگتر از ايشان خلق نفرموده پس ايشانند مقامات عظماي خداوند و ايشانند آيات كبراي خداوند و حضرت امير ميفرمايد اي اية للّه اكبر منّي كدام آيه براي خدا بزرگتر است از من؟ پس ايشانند آيات كبراي خدا و مقامات عظماي خدا و هرچه پستتر از ايشان است آيات و مقامات جزئي هستند چنانكه عرض كردم كفشدوز باب فيض كفشدوزي است و خداوند بواسطه او فيض
«* 36 موعظه صفحه 238 *»
كفشدوزي را به مردم ميرساند و از اين باب اين فيض را ميرساند و همينطور است اين فيضها كه به خلق ميرسد هريك بابي است از بابهاي خدا. جميع علما هريك بابي هستند از بابهاي خدا، حتي آنكه اگر كسي يك كلمه راست ميگويد در آن ساعت، در آن يك چيز، در باب آن يك كلمه، آن شخص راستگو باب خداوند عالم است. نميبيني حق از او بروز كرده و آيينه نماينده حق شده پس هر خيري از هر كسي بروز ميكند آيينه نماينده حق است در همان خير و ردّ بر او در آن يك كلمه ردّ بر خدا است و همانقدر كفر است، و شكر او در باب آن يك كلمه شكر حق است و كفران آن كفران نعمت خدا است. چهبسيار عظيم است اين مطلب! گمان نميكنم خدا فريضهاي عظيمتر از حقوق و اداي حقوق فرموده باشد. حديثي است در تفسير امام حسن عسكري7 كه فرمودند اداي حقوق اخوان از نماز و روزه و حج و زكوة و جميع عبادات عظيمتر است و كفايت ميكند در عظمت آن اينكه جابر جعفي با آن جلالت قدر كه نظير سلمان بود در عصر خودش وقتي كه سؤال كرد از حضرت در حقوق اخوان و حضرت بيان فرمودند، جابر خائف شد و مضطرب شد و عاجز شد از اداي حقوق و چهبسيار صعب است! گمان نميكنم هيچ فريضهاي به پاي اين فريضه برسد كه انسان با مظهري از مظاهر خدا خلاف نكند. و عرض كردم كسي يك كلمه صدق بگويد، در يك كلمه مظهر خدا است. پس شنيدن اين مطلب بسيار آسان است ولكن عمل كردن به آن بسيار مشكل است. پس وقتي كه يك كلمه صدق مظهري باشد از مظاهر خدا، حالا آنكه نماينده يك كلمه است ببين چه حقي دارد و آنكه نماينده دو كلمه است بقدر همان دو كلمه حق دارد و آن كه سه كلمه نماينده حق است ببين آن چه حقي دارد و آن كسي كه سرتاپا زهد، سر تا پا خير، سرتاپا كمال، همهاش تقوي و زهد و ورع، آن ديگر چه حقي دارد! پس او از جميع جهاتش آيينه نماينده حق است و همچنين امر بالا ميرود تا به عصمت كبري ميرسد و به مقام خاتم انبيا ميرسد. آنجا كه رسيد الحق مع علي و علي مع الحق. يستنبـٔنك أحقٌ هو قل اي و ربّي انه لحقّ پس ميرسد به آنجا
«* 36 موعظه صفحه 239 *»
كه لنا مع اللّه حالات فيها نحن هو و هو نحن و هو هو و نحن نحن. پس مردم در درجات نمايش حق ترقي ميكنند و بالا ميروند تا اينكه نمينماياند مگر حق را، حتي اينكه خود را نمينماياند. از اينجا بدانيد كه ترقيكردن، عملكردن به اين شريعت است تخلّقوا باخلاق اللّه اگر بنا بود خدا در اين دنيا جلوه كند به صورت متشرع ميآمد و اين ميشد خصال او. و چهبسيار احمقند آناني كه اين صفات را از خود دور ميكنند و مباحيمذهب ميشوند و اين بيدين بيمذهب كافر غافل از تصدق سر متشرعين زنده است و در روي زمين دارد راه ميرود. وقتي مباحيمذهب شد به او ميگويم يكي ميخواهد دشنه در شكم تو فرو كند، چه ميشود؟ خوب است يا بد است؟ اگر بد است كه تو گفتي همه خوبند و اگر بد است پس بد هم هست و تو بايد از بد اجتناب كني و خوبها را بگيري، و اين را نميداني مگر آنكه متشرع باشي.
پس عرض ميكنم كه اين شريعت غرّاء اين است حق و اين است صدق و واللّه انسان عاقلي كه هيچ دين نشنيده باشد و اين شريعت را بشنود ميبيند كه همهاش موافق عقل و حكمت است، جميعش را طبيعتهاي مستقيمه قبول ميكند. حتي آنكه گاهي عرض كردهام واللّه هركه بخواهد در دنيا به استراحت بگذراند و به خوشي زيست كند، به ظاهر اين شريعت عمل كند و بر ظاهر هركس كه اين شريعت ظاهر شد حق بر او ظاهر شده و اين حق بر او جلوه نكرده مگر آنكه او برابر حق شده و حق برابر او شده. پس همين فخر متشرعان را بس كه آيينه جمال حقند و همين بس كه در راهند و عكس مقصد در ايشان افتاده. پس سالك كسي است كه عليالدوام متوجه خدا باشد و دائم نظرش به خدا باشد و رو به خدا باشد و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين و انهم ليصدّونهم عن السبيل همينكه كور ميشود انسان از ذكر رحمن آنوقتي است كه در آيينه خاطر تو رحمن نباشد و غير رحمن، شيطان است. عكس شيطان در آن قلب ميافتد و شيطان با او قرين است حالا انهم ليصدّونهم عن السبيل پس اين شريعت اين است حق و اين است صفات حق و همين حقها است
«* 36 موعظه صفحه 240 *»
مقامات خدا. فرمودند انا صلوة المؤمنين و صيامهم پس بر من و بر شما باد به تقوي و به مراقبت شريعت. اگر ده نفر ماها متذكر بشويم كفايت همه را ميكند و به اينكه شما باب اللّه باشيد و متشرع هركس بقدر عملش باب خدا باشد بلاد معمور ميشود. پس همين شريعت صراط ميشود چنانچه عرض كردم و همين است صراط مستقيم. و چهبسيار مردم كه يك قدم بر اين صراط كه گذاردند ميافتند در جحيم، و چهبسيار كه ده قدم بر اين صراط عبور كردند و افتادند در جحيم، و چهبسيار كه صد قدم رفتند و باز افتادند، و چهبسيار كه ميخزند و دست از توجه برنميدارند و به تعب و مشقت ميروند، و چهبسيار كه راه ميروند مثل راهرفتن متعارفي، و چهبسيار كه مثل اسب تندرو، و چهبسيار كه مثل مرغي كه پرواز ميكند ميروند، و چهبسيار كه مثل برق خاطف ميروند و آنها كساني هستند كه اين شريعت آسان است بر طبعهاي ايشان و تا مشق نكنيد بر صراط عبور نميتوانيد بكنيد و آنوقت كه مشق كرديد بر در و ديوار نگاه ميكنيد و محبوب خود را ميبينيد و توجه شما به محبوبتان است اينما تولّوا فثمّ وجه اللّه وقتي كه براي خودت ميخوري و براي خدا نماز ميكني هي ميلغزي و ميافتي و برميخيزي، و وقتي كه خوردن و خوابيدن و نماز كردن و جميع كارهاي خود را براي خدا كردي آن درست است. پس انسان هركاري كه ميكند بايد براي خدا باشد. اگرچه عرض كردم كه واللّه اين شريعت مقدسه را براي خدا هم نكني به ثواب خواهي رسيد، نهايت بدن تو به ثواب ميرسد. مثلاً حرام است خود را از كوه انداختن، وقتي نينداختي دست و پايت نميشكند. اگر مرتكب اين حرام شدي دست و پايت ميشكند. وقتي شراب نخوردي ديوانه نميشوي، توي ريش خودت قي نميكني، در تغوط خود غوطه نميخوري و اگر اين عمل حرام را كردي جميع اين كارها را خواهي كرد. پس اين شريعت مثل دواهايي است كه خدا خلق كرده، ميخوري خاصيت دارد، اگر براي خدا نخوري مسهل و منضج را اثر و خاصيت خود را دارد و تو را صحت ميدهد و اگر براي خدا باشد خاصيت خود را دارد و تو را صحت ميدهد و در آخرت
«* 36 موعظه صفحه 241 *»
هم به ثوابهاي بسيار فائز ميشوي. پس اگر از اهل دنياييد بر شما باد به شريعت مقدسه و اگر از اهل آخرتيد بر شما باد به شريعت مقدسه.
مطلب اين بود كه هركس يك خير از او بروز كند در آن خير، در آن يك ساعت، باب خداوند عالم و مقام خداوند عالم است و هرچه ترقي بكند و خيرات بيشتر از او سر بزند، بقدر همان خيرات باب خدا ميشود و جامعتر ميشود. پس از اينجا بيابيد كه محمّد و آل او اصل جميع خيراتند و اصل حق و معدن حق ايشانند ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه اگر ذكر خيري بشود شماييد اي سادات من اوّل آن خير و اصل آن خير و فرع آن خير و معدن آن خير و مأواي آن و منتهاي آن. و باز ميخواني اشهد انّ الحقّ لكم و معكم و فيكم و منكم و اليكم و انتم اهله و معدنه شهادت ميدهم كه حق براي شما است و با شما است و در شما است و از شما است و بسوي شما است و شماييد اهل آن و معدن آن. پس آن حقوقي را كه عرض كردم نسبت به خلق بايد ادا كرد بايد آن حقوق را براي محمّد و آلمحمّد ادا كرد، جميع آن شكرها كه براي جميع خلق خدا بر تو لازم بوده آنها را براي محمّد و آلمحمّد بايد كرد. آيا نه اين است كه اگر عاقلي خير تو را بگويد به تو كلمه حقي است و شكر آن واجب است و عقل حكم ميكند اداي آن شكر را؟ و اصل همه خيرها و حقها و نعمتها محمّد و آلمحمّدند. حالا كل دلالتها و كل ارشادها پيش محمّد و آلمحمّد است و در زيارت جامعه است كلامكم نور و امركم رشد و وصيتكم التقوي و فعلكم الخير و عادتكم الاحسان و سجيّتكم الكرم و شأنكم الحق و الصدق و الرفق و قولكم حكم و حتم و رأيكم علم و حلم و حزم پس معلوم شد كه آن بزرگواران اصل جميع دلالتها هستند و چون چنين هستند پس مفترضالطاعه مطلقند. ببين چيزي فروگذاشت كردهاند؟ بلكه همه را نمودهاند، سهل است عمل آن را كردهاند. ببينيد تا اكسير را به كسي بگويند كه چه بايد كرد و تعليم او كنند يا پيش روي او درست كنند و به او نشان دهند چقدر فرق دارد! پس گفتند و در مقابل روي تو هم كردند و به تو نشان هم دادند و گفتند تو هم بكن
«* 36 موعظه صفحه 242 *»
تا جميع خيرات براي تو هم موجود بشود و قومي كردند و شدند. سلمان كرد و شد و كار او به جايي رسيد كه اگر به كوه ميگفت از جا كنده شود و از هم بپاشد، ميشد. امر كرد به تازيانههاي اعدا و برگشتند به صاحبان خودشان خوردند وهكذا در هر عصري كردند و شد و هركس هرچه يافت از همين راه يافت، هركس معتبر دنيا و آخرت شد از همين عمل به شريعت است.
خلاصه، پس دليل مطلق، پيغمبر است و برهان حق، پيغمبر است. پس مطاع مطلق بايد او باشد و جميع بايد اطاعت او را و بندگي او را بكنند و مكلف نيستيم مگر به بندگي او پس من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و اطاعت خدا براي كسي ممكن نبود. عرض كردم هرچه چشم باز كنند اهل دنيا و آخرت و اهل برزخ و اهل آسمانها و اهل عرش و كرسي و اهل زمين بجز مخلوق چيز ديگر نخواهند ديد و هرچه گوش باز كنند بجز صداي مخلوق چيزي نميشنوند ولكن فطرت خلايق اين است كه بزرگي را اطاعت كنند و خدايي براي خود بگيرند. خداوند بعد از آنيكه انسان را خلق كرد و معجوني خلق كرد كه در او همه چيزها باشد و از حكمت خود همه چيز در او گذاشت و آن چيزها بسيار بودند و دانست كه به همه حق عمل نخواهند كرد، چراكه بعضي از آنها را نفس اماره مانع خواهد شد و نخواهد گذاشت و بعضي از آنها را جهل مانع خواهد شد و نخواهد گذاشت و همچنين موانع بسيار بود و دانست كه امور دين دو جوره است يكپاره هست كه انقراض بنيآدم و هلاكشان در ترك آنها است و يكپاره هست كه انقراض و هلاك در ترك آنها نيست. و آن اموري كه انقراضشان و فناشان در آن است آن را در طينتشان خمير كرده و قرار داده و از اين جهت مضطر شدند به آن جور كارها كه نميتوانند ترك آنها را نمايند. از آن جمله نفسكشيدن است كه طوري در تو قرار داده كه جزو طبيعت تو شده بطوري كه در خواب و بيداري، التفات بكني يا نكني، ناچار اين نفس خودش ميآيد و اگر بنا بود تكليف باشد هيچكس نميكرد. مردم اگر بنا بود قربةً الي اللّه غذا بخورند و نبود در ايشان اشتها به اين اضطرار، يك نفر غذا
«* 36 موعظه صفحه 243 *»
نميخورد و الآن جميع اين كسبها براي نان است، اين سفرهاي دريا، خطرها و موجها براي تحصيل نان است. و اين را در طبيعتشان قرار داده، در انسان شهوت گرسنگي قرار داده كه ايشان را به اضطراب ميآورد و حرصي قرار داده كه كسب كنند و اينهمه زحمت بكشند و نان تحصيل كنند. و اگر بنا بود قربةً الي اللّه جماع كنند و اولاد بسازند و اين شهوت در ايشان نبود، هيچكس نميآمد اين كار را اختيار كند و كي بود كه راضي به همه اين مشقتها و زحمتها و محنتها بوده باشد و بر همه اينها صبر كند؟ ولكن يك چيزي در طبيعت انسان خدا قرار داده كه بر همه اينها صبر ميكند و اگر آن چيز در طبيعت نبود و همين تكليف بود در ميان خلق، بجز يك نفر يا دو نفر هر كس كه تن به كشتن نميداد و جهاد را قبول نميكرد.([3]) بجز آنها كسي ديگر اين زحمت را بر خود نميگذاشت و متحمل نميشد و اولاد آدم منقرض ميشد. و از جمله چيزها كه هلاكت خلايق در آن است اين است كه جمعي بزرگتر نداشته باشند. دو روز شاه گردش (شاه مرگي خل) بشود ببين چگونه مردم مضطرب ميشوند! چون مردم از بزرگتر ميترسند امر مدينه منتظم است و وجود بزرگتر لازم است، حالا خدا فطرت خلق را بر اين قرار داده كه بزرگي براي خود اختيار كنند و از او بترسند. حتي آنكه شاه در نفس خود ميبيند كه حاجت به كسي دارد و از همين جهت است كه وزير براي خود ميگيرد. پس فطرت كل مردم بر اينست كه از براي خود بزرگتري اختيار كنند پس فطرت جميع مردم بر اين است كه از براي خود خدايي بگيرند و اين فطري ايشان است مثل كسي كه گرسنه است و نان گيرش نميآيد، خاك ميخورد. در طبيعت خودش ميبيند كه ميخواهد براي كسي سجده كند، ميرود بت ميپرستد. شما ببينيد جميع روي زمين براي خود خدا گرفتهاند، پس معلوم شد كه چون اين امر لازم بود و هلاكت و
«* 36 موعظه صفحه 244 *»
انقراضشان در نبودن آن بود، خدا آن را در طبيعتشان گذارده باوجودي كه خدا در طبيعت مردم هست، باز در طبيعتشان هست كه يك عاقله ميخواهند و جميع جهال را مضطر كرده كه عالمي براي خود بگيرند و هر مشكلي دارند به او رجوع كنند. حتي اينكه اين صفت در حيوانات پيدا شده، هرجا يابويي پيشاهنگ ميرود باقي ديگر دنبال او ميروند، زنبورها پادشاهي دارند و دنبال او همه ميروند و همه اطاعت او ميكنند و چهبسيار مرغها كه هرجا پيشاهنگ آنها پرواز كرد همه از عقب او پرواز ميكنند. پس اين عرصه خلقي كه هست خداوند اين خلق را مجبول كرده كه مطاعي داشته باشند و براي خود اختيار كنند و مطاع كل محمّد و آلمحمّدند. تو ميبيني محتاج به كسي هستي، كسي را از براي خود اختيار ميكني و او خود ميبيند محتاج است ميرود تا به ائمه ميرسد و آنها ميبينند محتاجند به محمّد 9 پس جميع خلق از روي اضطرار در خود ميبينند كه محتاجند به پيغمبر. پس او است كسي كه رسوم بندگي و نوكري را براي او بايد بجا آورد و عبادت و بندگي او را بايد بجا آورد. پس جميع معرفت در معرفت پيغمبر است و جميع بندگيها در اطاعت پيغمبر است.
مختصر كنم، علم ميخواهي، عمل ميخواهي اطاعت پيغمبر. بعد از آن ائمه كه از انوار اويند و از روح اويند و از طينت اويند، پس جميعشان قائممقام خدايند و مطاعيت خدا و معروفيت خدا همين است كه اينجاست. پس هركس در تمام اين ملك پيغمبر را شناخت خدا را شناخته و هركس اطاعت پيغمبر را كرد اطاعت خدا را كرده. در زيارت ايشان ميخواني عبدك و ابن عبديك المقرّ بالرقّ و التارك للخلاف عليكم پس السلام علي اسم اللّه الرضي و اسم اللّه ايشانند، همهكس نوشته اللّه يعني معبود حق. پس امام تو نام خداي معبود و رخساره درخشان خداي تو است در ميان عالم و عروة الوثقي و دسترس خلق، پيغمبر و امامند. هركس او را دارد همهچيز دارد «چون تو دارم همه دارم اگرم هيچ نباشد» و هركس او را نداشته باشد هيچ ندارد. پس سعي كنيد در اين امر عظيم و اين است كه بايد بروز كند بعد از اين و در زمان رجعت مالكالملك
«* 36 موعظه صفحه 245 *»
و سلطان و شهنشاه است، حساب خلايق بر او است و بازگشت خلق بسوي او است، ما ناچاريم و كوريم از ديدار خداوند و چون كور بوديم ديداري قرار داد كه زيارت او زيارت خدا باشد وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة، من زار الحسين بكربلا كان كمن زار اللّه في عرشه ما را هم مفطور بر نوكري كرده و آنها را آقا آفريده و ماها را نوكر آفريده و اگر همچو آقايي را نوكري نكنيم ديگر نوكري كه را بكنيم؟ واللّه هر كه از اين نوكري سرپيچي كرده نوكري شيطان را كرده و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين و عبادت خداي بحق راهش همين است ولكن خيال خود را عبادت ميكنند و فكر خود را ميپرستند، اسمش را خدا گذاشتهاند. فضاي خالي را عبادت ميكنند و راه پرستش را گم كردهاند و سبيل خدا را نميدانند و اين است سبيل اعظم. فرمودند بنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه و وقتي كه ايشان ايستادند به عبادت، خداوند عالم به ما آموخت راه بندگي را و راه پرستش را به ما نمود. پس به اين ملاحظات اينها را خانه نميتوان گفت و اجلّ از اينند كه خانه باشند، بلكه ايشان صاحبخانههايند. حالا خداوند عالم براي اين صاحبخانهها قرار داده و يادشان داده و در قرآن فرموده و اوحي ربّك الي النحل ان اتّخذي من الجبال بيوتاً و من الشجر و مما يعرشون ثم كلي من كل الثمرات فاسلكي سبل ربّك ذللاً يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس انّ في ذلك لاية لقوم يتفكرون يعني خداوند وحي كرد به نحل كه محمّد و آلمحمّد باشند و ايشان نحلند و ايشانند نحله خدا و عطاي خدا و منّت خدا بر خلق و ايشانند منتحل به اخلاف ربوبيت و متصف به صفات الوهيت. من نميگويم، ابن ابيالحديد ناصبي ميگويد:
تقيّلت افعال الربوبية التي | عذرت بها من شك انك مربوب |
به جهت آنكه:
صفاتك اسماء و ذاتك جوهر | بريء المعاني من صفات الجواهر | |
تجلّ عن الاعراض و الكيف و المتي | و تكبر عن تشبيهها بالعناصر |
«* 36 موعظه صفحه 246 *»
پس چون اين بزرگواران متصف به صفاتاللّهاند بطوري كه «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته» پس منتحل به اخلاق ربوبيتند، پس نحلند. چگونه نه و حال آنكه يعسوب كلّ نحل ايشانند و يعسوب پادشاه زنبوران است و ايشانند آن زنبور عسل. هاي هاي چه زنبور عسلي! رحمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار نيش دارند براي اعداء، عسل دارند براي اولياء. طيّارند بسوي ملكوت و پرواز عرصه لاهوت ميكنند و دو بال دارند و با آن دو بال خود پرواز ميكنند پس نحل هستند و يعسوب هم دارند. وانگهي كه خدا وحي كرده و وحي بسوي آلمحمّد: ميشود و ايشان در اين طيّاري صفات غريب دارند. و حضرت امير را هم ذبابش ميگويند چراكه ذباب را ذبابش گفتند به جهت آنكه ذُبَّ و آبَ يعني رانده ميشود و برميگردد و آن بزرگوار است صاحب رجعتها. هي او را ميرانند از خلافت باز رجعت ميفرمايد، باز ميرانند باز رجعت ميفرمايد. چگونه ذبابي كه انّ الذين تدعون من دون اللّه لنيخلقوا ذباباً ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه منه و اگر آن ذباب بربايد جانهايشان و اموالشان و عقولشان را نميتوانند خود را خلاص كنند. پس در باطن ذباب حضرت امير است صلواتاللّه عليه و آله ضعف الطالب و المطلوب ضعيفند عابدان اين بتان و ضعيفند خود اين بتان كه مطلوب شدهاند. و همچنين اين بزرگوار كه حضرت امير باشد بعوضه است انّ اللّه لايستحيي انيضرب مثلاً ما بعوضة فمافوقها و حضرت امير بعوضه است چراكه بعض پيغمبر است و جزء پيغمبر است ولكن بعوضه است در نزد خداوند عالم و مثل پشه است در نزد عظمت خداوند عالم و خدا مثَل به همين بعوضه زده است و ايشانند مثَل اعلا و فمافوقها پيغمبر است. باري، اينها زنبور عسل خدايند، حالا كندوها و خانههاي ايشان چيست؟ خدا وحي كرده به ايشان كه ان اتخذي من الجبال بيوتاً و من الشجر بگير از كوهها و درختها خانهها. آن كوهها عربند و آن درختان عجم، يعني از شيعيان عرب و از شيعيان عجم براي خود خانه بگير و در آن خانهها مسكن كن و اگر بخواهي بگويي كوهها نقبا هستند بگو چراكه المؤمن كالجبل لاتحرّكه
«* 36 موعظه صفحه 247 *»
العواصف و لاتزيله القواصف يعني مؤمن مثل كوه است، حركت نميدهد او را و از جا نميكَند او را نه بادهاي بحر و نه بادهاي برّ و آن خانهها خانههايي هستند كه آن زنبورها در آن خانهها مسكن ميكنند و عسلهاي خود را در آنجا انبار ميكنند و از آن سوراخ كندو است كه يك يك از آنها ظاهر ميشوند و بروز ميكنند چنانكه فرمودند انّ لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً از دست آن ولي ايشان حركت ميكنند و از چشم آن ولي ايشان ميبينند و از گوش آن ولي ايشان ميشنوند و از زبان آن ولي ايشان تكلم ميكنند و آن ولي را خانه خود قرار دادهاند؛ نميدانم چه ميگويم و تو چه ميشنوي!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 248 *»
موعظه بيستوچهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
سخن در معني بيت بود و تا اينجا عرض كردم كه خداوند عالم جلّشأنه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم را آيت معرفت خود قرار داده و معروفبودن ايشان را معروفبودن خود قرار داده و صاحبنامي ايشان را صاحبنامي خود قرار داده و صاحب كمال بودن ايشان را صاحب كمال بودن خود قرار داده و جميع آنچه براي ايشان است براي خود قرار داده حتي آنكه من فضيلتي بالاتر از اين به عقلم نميرسد براي محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم كه خداوند ميفرمايد الحمد للّه ثناي نيك مال خدا است و مخصوص خدا است. حمد به معني ثناي نيك است كه به زبان فارسي تعريف كسي را ميگويند كرده و ثناي نيكي كه براي خدا ميگويي غير از خدا است و غير از خدا، بالاتر از پيغمبر خلقي نيست. پس الحمد للّه يعني محمد مخصوص خدا است. پس آن بزرگوار از براي خودش نيست، براي خدا است. پس آن بزرگوار ذات او ذات خودش نيست ذات خدا است، قلبش قلب خدا است، روحش روح خودش نيست روح خدا است، دستش دست خودش نيست دست خدا است و
«* 36 موعظه صفحه 249 *»
مال خدا است، جميع آنچه دارد مال خدا است. اما ساير مردم چون بعضي را مال خود ميدانند مشركند و محمّد از شرك منزّه است. با ذات خودش شريك براي خدا نميگيرد و ذات او مال خودش نيست و همه ذاتش مخصوص خدا است و چنين نيست كه بعضي از ذات او مال خدا باشد و بعضي از آن مال خودش باشد. پس هرگز ادعاي مالكيت ذات خود نميكند، ابداً نميگويد ذات من، هميشه ذاتاللّه ميگويد ذات خود را، و علماللّه ميگويد علم خود را، و روحاللّه ميگويد روح خود را و ارادة اللّه ميگويد اراده خود را، و قولاللّه ميگويد قول خود را. هيچچيز او مال خودش نيست، همه مال خدا است و اگر اطراف اين كلام عاميانه را ضبط كنيد فضائل بسيار بدست شما ميآيد و بابي از فضائل بسيار براي شما گشوده خواهد شد. پس چون پيغمبر براي خود نيست مال خدا است و براي خدا است. حالا آيا پيغمبر معروف است يا معروف نيست؟ اگر معروف است معروفيت او هم مال خدا است و اگر مجهول است مجهوليت او هم مال خدا است و به او شناخته شد كه ذات خدا شناخته نميشود و پيغمبر از معروفيت بالاتر است و از اين جهت فضائل پيغمبر كمتر گفته ميشود و فضائل اميرالمؤمنين بيشتر گفته ميشود و اميرالمؤمنين است معروفيت خدا و پيغمبر غيبالغيوب در او جلوهگر است، سبّوحيت و قدّوسيت خدا است و مجهوليت خدا است و به او فهميديم خدا شناخته نميشود و اما حضرت امير صلواتاللّه عليه معروفيت خدا است و معرفت خدا است و از اين جهت عقول ما به فضائل حضرت پيغمبر نميرسد و اما فضائل حضرت امير است كه عالم را پر كرده و هرچه بگوييد ميدان آن را داريد. اين است كه فرمودند نزّلونا عن الربوبية و قولوا في فضلنا ماشئتم و لنتبلغوا ما را از مقام پيغمبري كه مقام پرورشدهندگي و مقام ربوبيت است فرود آوريد و بگوييد در فضل ما آنچه خواسته باشيد و نخواهيد رسيد. و باز فرمودند از كتاب فضائل ما به شما نرسيده مگر الف نيمهتمامي و الف نيمهتمامي از فضائل ايشان به ما رسيده و جميع پيغمبران آنچه گفتهاند و بگويند بعد از اين و جميع
«* 36 موعظه صفحه 250 *»
آنچه ثناخوانان ثنا كردهاند و ثنا ميكنند و ثنا كنند بعد از اين، شرح آن الف نيمهتمام است. الف را چگونه شرح توان كرد و حال آنكه در حديثي حضرت امير صلواتاللّه عليه ميفرمايند اگر بخواهم هفتاد شتر بار كنم از معني باء بسماللّه هرآينه ميتوانم. در جايي كه در معني باء اينقدر بتوان گفت ببين در الف ديگر چه ميتوان گفت! و شكي نيست كه الف مقام او بالاتر است از باء.
باري ايشانند آيت معروفبودن خدا و آيت توحيد و مقام يگانگي و بيهمتايي و ناشناسايي خدايند و نميتوان ايشان را خانه گفت و بايست خانه براي ايشان جست و آن خانه خانهاي است كه خدا به ايشان تعليم كرده ان اتّخذي من الجبال بيوتاً و من الشجر و ممايعرشون ثم كلي من كلّ الثمرات فاسلكي سبل ربّك ذللاً يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس و نميدانم چه تركيب خدا وحي كرده ميفرمايد وحي كرد خدا به زنبور عسل كه بگير از كوهها خانهها و از جبال خانهها و از شجر ـ يعني از درخت ـ خانهها بگير از براي خود و خانه بگير از سقفها فاسلكي سبل ربّك ذللاً بعد از آن در جميع راههاي پروردگار خود و در جميع طرق خداي خود سير كن و سلوك نما و حال آنكه ذلول و رام باشي براي خداي خود و مطيع و منقاد خداي خود باشي. بعد ميفرمايد بيرون ميآيد از شكم آن زنبور شربتي و شرابي كه مختلف است رنگهاي آن يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس و ببين چگونه معمّا حرف زده خداوند و چه مثَلهاي مشكل زده. اما نحل محمّد و آلمحمّدند و ايشانند زنبور عسل به جهت آنكه رحمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجّارند. زهر از براي دشمنان دارند و عسل براي دوستان دارند و خداوند ايشان را امر كرده كه خانهها براي خود بگيرند از كوهها ـ و مراد از كوهها عربند ـ يعني شيعيان براي خود بگيرند از عرب و چون شيعيان ايشان خزينههاي ايشان هستند چنانكه فرموده نحن خزّان اللّه في الدنيا و الاخرة و شيعتنا خزّان علومنا يعني ماييم خزينههاي علم خدا در دنيا و آخرت و شيعيان ما خزانههاي علم ما هستند پس شيعيان ايشان مخزن علوم ايشانند.
«* 36 موعظه صفحه 251 *»
وحي به ايشان رسيد كه از شيعيان خانه بگيريد، يعني براي خود از شيعيان خزّان و مخازن علم بگيريد. و مناسبت عرب با كوهها از صلابتشان و بسياري سنگينيشان و يبسشان است و اينكه از حالتي به حالتي تغيير نميكنند و سختند، پس از كوهها خانه بگيريد يعني براي خود از عرب شيعه بگيريد و در ايشان سكني كنيد و من الشجر و از درخت، و مراد از شجر درخت است كه طنّاز و خودآرا و صاحبگل و باطراوت و نرمي و نازكي است ولكن به هر بادي متحرك ميشود و اما كوهها را بادها حركت نميدهد از اين جهت درختها منقادتر و مطيعترند و از اين برميآيد كه رقّت و لطافت عجم و غيبنمايي ايشان بيش از عرب است و انقياد عجم بيشتر است و عرب بسيار خشكند و سخت و صلب، ولي بر هرچه ثابت شدند بر همان مستحكم ميمانند ولي عجم صاحب طنّازي و آن روح نباتي است، به هر بادي حركت ميكند يميلون مع كل ريح ولكن خوشا به حال آن درخت تنومندي كه هيچ بادي او را حركت ندهد و هر بادي كه بيايد نتواند او را از جا بكند و حركت بدهد و با وجود اين روح نباتي هم دارد و ممايعرشون و از سقفها خانه بگيريد. و اما آنها كه سقفند موالي هستند و اين سقف رابطه ميان دو ديوار است و دو ديوار را سقف به هم رابطه ميدهد. پس آن موالي بمنزله سقفند كه از عجم بودهاند و عرب آنها را يار گرفتهاند و از آنها اسير گرفتهاند پس آنها رابطه ميان عرب و عجم هستند. بعد ميفرمايد يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه بيرون ميآيد از باطن آن نحل يا از شكم آن نحل يا از باطن آن خانهها ـ هركدام باشد درست است ـ شرابي بيرون ميآيد كه مختلف است رنگهاي او و آن شراب علوم آلمحمّد است كه رنگهاي مختلف دارد و علمهاي رنگارنگ است و علومي است كه از عسل شيرينتر است و فيه شفاء للناس لكن للناس لا للبهائم. و شيعه به آن علوم منتفع ميشوند نه غير ايشان و ناس شيعيانند و غير شيعيان نسناسند و نصيب غير شيعه هم نميشود. نميبينيد ميفرمايد و لقد كرّمنا بنيآدم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً به تحقيق كه ما
«* 36 موعظه صفحه 252 *»
گرامي داشتيم اولاد آدم را كه شيعيان باشند كه اولاد محمّد و علي هستند و جا داديم ايشان را در برّ و بحر عالم و روزي ايشان كرديم طيبات را.
باري، خداوند بنيآدم را از طيبات روزي كرده نه بنيالجانّ و نه بنيالشيطان را و آنها را به طيبات مكرّم نكرده ميفرمايد الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات علوم خبيثه مال نفسهاي خبيثه است و نفسهاي خبيثه مال علوم خبيثه است و علوم طيبه مال طيبين است و عسل از طيبات است و آن را خدا شفا قرار داده براي شيعيان كه چون آن علوم را بشنوند قلبهاشان آرام ميشود و اما غير شيعه اذا ذكر اللّه وحده اشمأزّت قلوب الذين لايؤمنون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون اگر ذكر خدا بشود مشمئز ميشود دلهاي كساني كه ايمان به آخرت ندارند، همينكه ذكر علوم آلمحمّد: ميشود مشمئز ميشوند و انكار ميكنند و خوششان نميآيد و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون و هرگاه ذكر غير خدا بشود شاد ميشوند چراكه الا بذكر اللّه تطمئن القلوب الذين امنوا آگاه باشيد كه به ذكر خدا كه ذكر آلمحمد: باشد دلها مطمئن ميشود لكن دلهاي آناني كه ايمان آوردهاند. ذكر آلمحمّد ذكر خدا است و علوم ايشان ياد خدا است و عليكم بحِلَق الذكر آن حلقههاي ذكر مجالس فضائل و علوم آلمحمّد است حديث است انّ ذكرنا من ذكر اللّه و ان ذكر عدوّنا من الشيطان يعني ذكر ما از ذكر خدا است و بدرستي كه ذكر دشمن ما از شيطان است. پس حلقه ذكر، ذكر علوم آلمحمّد است و الآن شما در حلقه ذكر نشستهايد و الآن شما بر بالهاي ملائكه نشستهايد چراكه طالب علم هستيد و طالب علم بر بال ملائكه مينشيند در مجلس تحصيل.
باري، مقصودم اينها نبود، مقصود اين بود كه خداوند به آلمحمد وحي فرستاده كه خانهها از براي خود بگيريد از عرب و عجم، و ايشان هم امتثال كردند و خانه از شيعيان براي خود گرفتند. نميبيني در زيارت جامعه ميخواني جعلكم اللّه بعرشه محدقين حتّي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه يعني
«* 36 موعظه صفحه 253 *»
اي سادات من شما را خداوند در عرش خود قرار داده بود و دست احدي به شما نميرسيد تا اينكه خدا منّت گذاشت بر ما به شما و قرار داد شما را در خانههايي كه اذن داده بود آن خانهها رفيعالشأن باشند و آن خانهها شيعيان ايشانند. اين است كه در قرآن ميفرمايد و اوحينا الي موسي و اخيه ان تبوّءا لقومكما بمصر بيوتاً و اجعلوا بيوتكم قبلة وحي كرديم به موسي و هارون كه جا بگيريد براي قوم خود در مصر خانههايي، يعني وحي كرديم به محمد و علي به جهت آنكه موافق حديث اتفاقي شيعه و سنّي حضرت پيغمبر به حضرت امير فرمود انت منّي بمنزلة هرون من موسي يعني تو اي علي نسبت به من بمنزله هاروني از موسي، پس يعني وحي كرديم به محمد و علي ان تبوّءا لقومكما بمصر بيوتاً اينكه منزل بگيريد در مصر از براي قوم خود در خانههايي و اجعلوا بيوتكم قبلة و آن خانهها را قبله قرار دهيد. پس آن خانهها را بايد قرار دهند اِمام خود و اَمام خود و از اطراف رو به آن خانهها كنند و كسب انوار آلمحمد: و علوم ايشان و فضائل ايشان از آن خانهها كنند و آن خانهها را قبله قرار دهند و هر صاحبصنعتي قبله است براي طالبان آن صنعت. قبله، يعني تو استقبال به او كني و رو به روي او بكني مثل كعبه و هرچه رو به او بكني قبله است. و از اين قرار چهبسيار كساني كه قبله ايشان درهم و دينار است و چهبسياري كه قبله ايشان دنيا است و چهبسيار كساني كه قبله ايشان فرزندان ايشان و زنان ايشان است به جهت آنكه از هر طرف كه ميگردند رو به آنها ميكنند. نميبيني مردم شاه را قبله عالم ناميدهاند به جهت آنكه همه نوكرها و عسكر رو به او ميكنند و از اين جهت است كه مردم كه يكديگر را تكريم ميكنند ميگويند قبله و قبلهگاه، يعني من روي حاجتم به تو است و دست حاجت من بسوي تو دراز است. پس هر كسي كه مردم از او حاجت ميخواهند آنكس به همانقدر قبله آنقدر چيز است حتي آنكه كفشدوز قبله است براي هركس كه كفش بخواهد و بايد رو به آن كند. نميبيني جميع طالبان كفش رو به او ميكنند لكن قبله براي همين يكي است و در حقيقت قبله و قطب است براي طالبان كفش و هر
«* 36 موعظه صفحه 254 *»
جاي عالم كه كفش بخواهند بايد بسوي دكان او بيايند. مثلاً دكان كفشدوزي در وسط ميدان است از مشرق ولايت هركس كفش ميخواهد بايد رو به او كند و ميكنند و از مغرب ولايت هركس كفش ميخواهد بايد رو به او كند و همچنين از جنوب ولايت و شمال ولايت و جميع اطراف رو به او ميآيند. پس او قطب است و مركز است. پس دل تو قبله است براي اعضاي تو و جميع اعضاي تو بايد رو به آن جانب كنند و در حاجات خود توجه به او نمايند و دانستي كه قبله بايد دل باشد. قبله جزئي براي حاجت جزئي بايد باشد، قبله كلي براي حاجات كلي.
پس خداوند به موسي و هارون فرمايش كرد كه از براي قوم خود خانهها بگيريد و آن خانهها را قبله قرار بدهيد، يعني آن شيعيان شما را كه خانههاي شما هستند و شما در آنها مسكن كرديد و از آنها خود را ظاهر كرديد و از چشم ايشان شما نگران شديد و از گوش ايشان شما شنيديد و از زبان ايشان شما گويا شديد و همچنين از ساير اعضا؛ آن خانهها را مرجع و مركز قرار دهيد و قطب ساير شيعيان كنيد و ساير شيعيان را امر كنيد كه از جميع اطراف رو به او كنند و توجه به او نمايند و حاجات خود را از او طلب نمايند و در نزد او بار بگيرند از علمها و حكمتها و بروند در ولايت خود و قوم خود را هدايت كنند و از اين است كه ميفرمايد فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون پس جميع عالم بايد رو به قلب عالم كنند، و عالم شيعه قلب است و مركز است براي متعلّمان و بايست آنها كه در مشرقند بسوي او آيند و بايد آنها كه در مغربند بسوي او آيند. از جميع جهات بايد روي توجه بسوي او كنند و از علومي كه پيش او است تعليم بگيرند و بايد از اطراف بسوي او آيند و بار كنند آن علوم را و به اهل خود و به اطراف ببرند. پس از اين جهت فرمود و اجعلوا بيوتكم قبلة يعني ساير بنياسرائيل را و ساير اولاد اسرائيل را حكم كنيد كه رو به آن خانهها كنند. آيا نخواندهاي در زيارت حضرت امير السلام علي اسرائيل الامة و اسرائيل امت، حضرت امير است7 و جميع شيعيان به حكم انا و علي ابوا هذه
«* 36 موعظه صفحه 255 *»
الامة بنياسرائيلند و اولاد محمد و علي هستند. پس بايد موسي و هارون ما، ما را امر كنند كه آن خانهها را قبله قرار دهيم و در جميع عبادات خود و مطالب خود توجه به آن خانهها كنيم و آن خانهها شيعيان و روات اخبار ايشانند چنانكه امام ميفرمايد و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه اما در حوادثي كه واقع ميشود پس رجوع كنيد در آنها بسوي روايتكنندگان حديث ما پس بدرستي كه آنها حجت منند بر شما و من حجت خدايم. پس از حجت خدا ديگر نقصاني نيست زيراكه للّه الحجة البالغة و فرمودند انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا و لميقبل منه فكأنّما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه بايد نظر كنيد به مردي از شيعه كه از خود شما باشد كه روايت كرده است حديث ما را و نظر كرده است در حلال و حرام ما و شناخته است احكام ما را، پس راضي باشيد به حكومت او پس هرآينه من او را بر شما حاكم كردهام پس اگر حكم كند و قبول نكنند پس چنان است كه به حكم خدا استخفاف شده است و بر ما ردّ شده است و ردّكننده بر ما ردّكننده بر خدا است و ردّ بر ما در حكم شرك به خدا است. پس ردّ بر آلمحمد: شرك ميشود و او است حاكمي كه خدا و پيغمبر و ائمه قرار دادهاند. پس شيعه خانه است ولكن خانه انوار و خانه كمالات و خانه اسماء و صفات ايشان است پس او را حاكم كردند و قبله عالم همچنين كسي است. پس قبله كه شد بايد جميع مردم كه ميخواهند رو به خدا كنند و از خدا حاجت بطلبند بايد رو به او كنند. آيا نميدانيد كه از نور كه گذشتي جميع دنيا ظلمت است، از علم كه گذشتي جميع مواضع دنيا جهل و ظلمت است و به مواضع جهل و ناداني خدا پرستيده نميشود و به مواضع جهل خدا شناخته نميشود. خداپرستان در مواضع علم هستند و مواضع علم جايي است كه علما باشند به جهت آنكه علم نور عالِم است و عالِم منير آنست و علم شعاع عالِم و فرع عالِم است و علم
«* 36 موعظه صفحه 256 *»
همان دور عالم است و بس پس از دور عالم كه گذشتي جميع مواضع مواضع جهل است و در مواضع جهل خدا شناخته نميشود. پس بايد جميع جهّال بار ببندند از اطراف و رو به او آيند و از او فرا گيرند و تفقّه در دين كنند و بعد برگردند به ولايت خود و قوم خود را هدايت كنند اين است كه ميفرمايد فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون بلكه بقاي علم به عالِم است و اگر عالم نباشد علم نيست، اگر آفتاب نباشد نوري نيست. نظرم ميآيد حديثي كه حضرت امير ميفرمايد كذلك يموت العلم بموت حامليه علم ميميرد به مردن حاملين علم. اگر كوكبي غروب كرد و كوكبي طلوع كرد عالمي روشن است و اگر كوكبي غروب كرد و كوكبي ديگر طلوع نكرد عالم تاريك خواهد شد و خداوند از حكمت خود و لطف خود چنين قرار داده كه هر عالمي كه از دنيا ميرود عالمي ديگر به جاي او باشد كه او طلوع كند و عالم را روشن دارد. ميفرمايد مثل اصحابي كالنجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم مثل اصحاب من در ميانه شما مثل ستارگان است به هريك از ايشان كه اقتدا كرديد راه يافتيد و اين علما نجومند در سماء علم و ائمه: بمنزله آفتاب و ماه و ستارگانند بطور ظاهر. و اما تشبيه كامل اين است كه ايشان بمنزله عرش و كرسي هستند و شيعيان منزله ستارگان و آفتاب و ماه را دارند و اما تشبيه اول كه ستارگان سياره باشند ميگويد انا الذي اتقلّب في الصور كيف اشاء گاهي در منزل حمَل منزل ميكنند و در آنجا سكني ميكنند و از آنجا ظاهر ميشوند و گاهي در خانه ثور منزل ميكنند و در آنجا سكني ميكنند و از آن برج ظاهر ميشوند و آن ستارگان ثوابت خانهها هستند. پس آفتاب و ماه، محمد و آلمحمدند كه در برجهاي شيعيان و در منازل شيعيان سكني ميكنند و ايشانند خانهها.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 257 *»
موعظه بيستوپنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
چون بعضي اخوان از راه دور آمدهاند و عيد هم هست و من هم عيدي ندارم بجز اين دُرهاي فضائل، از ديروز هم كه طلبكار هستيد، عرض ميكنم سخن در اين آيه بود كه خداوند ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه. حاصل معني آنكه خداوند نور آسمانها و زمينها است، جميع آسمانها و جميع زمينها كه آفريده شدهاند و شنيدهايد مكرر كه خداوند هزار هزار عالم آفريده است و براي همه اين عالمها آسمانها و زمينها است و خدا نور آسمانها و زمينها است. بعد از براي نور بودن خودش خواسته مثَلي بياورد كه چگونه نور آسمان و زمين است؛ مثَل نور خداوند مانند چراغي است كه آن چراغ در لالهاي باشد و آن لاله در
«* 36 موعظه صفحه 258 *»
طاقي باشد و آن طاق در خانهاي است و ببين چگونه مثل غريب و عجيبي است! اما چراغ، ظاهر او را كه ملاحظه ميكني دودي است لطيف كه در آن آتش پنهاني گذاشته شده و آن دود لطيف اگرچه در لالهاي لطيف است لكن مثل لطافت و نازكي و صفاي آن دود نيست و يك درجه پستتر افتاده. و بعد از آن، آن لاله را در طاقي قرار داده كه مناسب آن لاله است و معلوم است كه آن طاق كثيفتر از آن لاله است و آن طاق در ميان ديوار آن خانه و حصار آن خانه است و معلوم است حصار خانه و ديوار خانه كثيفتر از آن طاق است كه سفيد كردهاند و نقاشي به طلا و لاجورد كردهاند. آيا نميبينيد همين كار را ميكنيد شما آن الماس و آن جوهري كه داريد در پنبه ميگذاريد و آن پنبه را در صندوق ميگذاريد و آن صندوق را در اطاق ميگذاريد. حالا ببينيد كثافت در و ديوار چقدر است و با صندوق نقاشي چقدر فرق دارد! و همچنين ببينيد لطافت آن پنبه نسبت به آن قوطي چقدر است و چقدر فرق دارند، ديگر لطافت آن جوهر چقدر است! آيا نميبيني خدا تو را همينطور خلقت كرده؟ جوهر روح ملكوتي تو را در پنبه بخاري دل تو گذارده و آن بخار بمنزله آن دودي است كه آتش غيبي روح ملكوتي در آن درگرفته و آن پنبه روح ملكوتي را در قوطي آن بخار گذارده و بعد از آن آن بخار را در قوطي قلب تو گذاردهاند و قلب تو را در اندرون سينه تو گذاردهاند و صندوق سينه تو پستتر از قلب تو است و سينه تو را صندوق قرار دادهاند و در خانه بدن تو گذاردهاند. حالا ببين خداوند حكيم چگونه بدن تو را موافق با همين مثلي كه در كتاب خود زده خلق كرده.
مثل نور خداوند عالم مانند آن چراغي است كه روح بخاري تو باشد كه آن چراغ در طاقي است كه طاق قلب تو باشد كه آن طاق در خانهاي است كه صدر تو باشد و ببين همينطور خداوند آفريده اين عالم بزرگ را. عرش بمنزله روح بخاري و آن شعله چراغ است و كرسي بمنزله لاله است كه چراغ در آن است و اين لاله را در طاق آسمانها
«* 36 موعظه صفحه 259 *»
قرار داده و آن طاق رفيع را در خانه عناصر قرار داده. در سلسله هاديان و حكايتكنندگان انوار عظمت و جلال و كبرياي خود، محمّد را چراغ قرار داده و چراغ افروزنده عالم امكان آن بزرگوار است انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً يعني ما تو را چراغ افروزنده عالم امكان قرار داديم. پس اگر غيبالغيوب را ميخواهي در وجود مبارك او پيدا كن. پس چنانچه آتش پنهاني در جميع اجزاي اين دود نفوذ كرده بطوري كه آثار دود را معدوم كرده و گم كرده و آثار آتش را از خود بروز داده همچنين آن بزرگوار چنان آثار خودي را پنهان كرده كه عظمت و كبرياي خداوند را آشكار كرده و آثار عظمت و جلال و كبرياي خداوند در او بروز كرده بطوري كه او را از خود بيخود كرده و او را معدوم كرده و نيست كرده و آثار ربوبيت را از او پيدا كرده و عبوديت را پنهان كرده و فاني شده و چطور فاني شده، بطوري كه خداوند خودش فرموده يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار و نزديك بود كه حاجت به آتش نداشته باشد و ازبس فاني بوده گويا اثري از آن روغن در او و آن قابليت در آن باقي نمانده و سرتاپا نيست مگر انوار عظمت و جلال و كبرياي خداوند عالم جلّشأنه. پس وجود مبارك محمّد9 آن پنبه جوهري است كه عظمت و كبرياي او در آن پنهان است. اگر آن وجود نبود هيچ موجودي نبود و كسي از وجود خدا نميدانست و همان پنبه وجود او بود كه حفظ آن جوهر گرانبها را كرده بود و از اغيار آن را مستور داشته بود و حجاب او شده بود. فرمودند هو المحتجب و نحن حجبه يعني او است پردهدار و ماييم پردههاي او. پس ميخواهي بگو خدا ايشان را بروز داده و خود را پنهان كرده و ايشان را پيدا كرده و ميخواهي بگو خدا ايشان را پنهان كرده و خود را آشكار كرده، ايشان را نموده و خود را محتجب به ايشان كرده و ايشان حجاب اويند و هردو حرفي درست است و سخن يكي است زيراكه ايشان نيستند مگر للّه و فياللّه و پيدايي خدا. اگر هستند پيدايي خدا هستند، پس خدا خود را پيدا كرده زيراكه براي خود خودي نگذاشتهاند. هر وقت بگويد كسي خدا را ديدهام معلوم است محمد
«* 36 موعظه صفحه 260 *»
را ديده و هر وقت بگويد كسي محمد را ديدم معلوم است خدا را ديده. مثَل پيغمبر در جنب خدا مثل اين است كه تو ميگويي زيد را ديدم، هيچكس گمان نميكند زاء و ياء و دال را ديدهاي بلكه همهكس ميگويد تو ذات زيد را ديدهاي و حقيقت زيد را ديدهاي. و ايشانند نام نامي خداوند عالم جلّشأنه. پس اگر گفتي محمد را ديدم گفتهاي خدا را ديدهام و هيچكس نميگويد تو محمد را ديدهاي. من نميگويم خودش ميفرمايد من رءاني فقد رأي الحق هركه مرا ديد حق را ديده پس نمايش آن بزرگوار نمايش خداوند عالم است. پيغمبر هم از خودش نگفته، از قرآن تعليم گرفته در آنجا كه ميفرمايد وجوه يومئذ ناضرة الي ربّها ناظرة در روز قيامت رخسارههايي هستند ناضره يعني با نضرت و با طراوت به جهت آنكه نضرة النعيم از رخساره آن پيدا است. آب به پوست چيزي كه آمد شاداب و با طراوت ميشود و زنده ميشود و آن رخسارهها شادابند، حيات در ايشان رفته. چه حيات؟ حيات ابدي و حيات حي لايموت الي ربّها ناظرة رخسارههايي چند هستند كه به پرورشدهنده خود نظر ميكنند. و ميخواهي وجوه را به معني بزرگان بگير، و اين در ميان عرب مصطلح است كه بزرگ قبيله را وجه قبيله ميگويند، رخساره قبيله بزرگ قبيله است. پس وجوه يومئذ ناضرة يعني رؤسايي چند در ميان شيعيانند كه ناضره هستند، يعني شاداب و باطراوت و باحياتند، آن وجوه الي ربّها ناظرة بسوي پرورشدهنده خود نظر كنندهاند و اين نه مقام هر كس است و اين مقام مقام بزرگان است و پرورشدهنده ايشان امام ايشان است و فرمودند ربّ الارض امام الارض و ارض ارض جنّت است الحمد للّه الذي اورثنا الارض نتبوّء من الجنّة حيث نشاء پس چون اينجا نظر به امام نظر به رب شد از اين جهت پيغمبر فرمود من رءاني فقد رأي الحق هركس مرا ببيند خدا را ديده از اين جهت نيست مگر نماينده ربوبيت. پس وجود مبارك او بمنزله پنبهاي است كه جوهر را در او ميبندند، يا بمنزله آن دودي است كه آتش غيبي در آن درگرفته است، يا بمنزله آن بخاري است كه روح ملكوتي غيبي در آن درگرفته است و جان جهاني شده است و بر گرد آن چراغ لاله
«* 36 موعظه صفحه 261 *»
وجود علي صلواتالله عليه گرفته شده و آن است زجاجهاي كه يك درجه پستتر از او است؛ ولكن درخشاني و تلألؤ و لمعان آن چگونه است؟ الزجاجة كأنّها كوكب درّي كدام كوكب؟ و النجم اذا هوي، و علامات و بالنجم هم يهتدون. نجم يعني حضرت پيغمبر، يعني قسم به حق محمد وقتي كه از عالم لاهوت به عالم ناسوت فرود آيد به جهت هدايت ما ماضلّ صاحبكم و ماغوي گمراه نيست صاحب شما كه پيغمبر باشد و اغوا نكرده كسي را و آنچه از فضائل علي ميگويد گمراه نيست، نه اين است كه مفتون او شده باشد بلكه به امر ما ميگويد و از زبان ما ميگويد آنچه از فضائل علي ميگويد و علامات و بالنجم هم يهتدون علامات، ائمه: هستند و پيغمبر نجم است. پس اين لاله چه لالهاي است كه گويا محمد است. علي فرمود انا محمد و محمد انا من محمدم و محمد من است و خود محمد فرمود انا و علي من نور واحد من و علي از يك نور هستيم. پس آن زجاجه زجاجهاي است كه كأنها كوكب درّي و از اين جهت نفس پيغمبر است. حالا ببين خدا چه تركيب حرف زده! ماكان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب انيتخلّفوا عن رسولاللّه و لايرغبوا بانفسهم عن نفسه يعني روا نيست براي اهل مدينه و كساني كه دور و بر رسول خدا هستند از اعراب كه تخلف كنند از رسول خدا و رغبت كنند كه از نفس رسول خدا برگردند به نفس خود، و نفس پيغمبر به اجماع شيعه و سنّي و به دليل آيه انفسنا و انفسكم حضرت امير است و حضرت امير نفس او و خود او است. پس وقتي كه خود پيغمبر شد و همه هرچه اضافه به پيغمبر شود اضافه به خدا شده، پس نفس پيغمبر نفس خدا است و در زيارت هفتم ميخواني السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن يعني سلام بر نفس خدا، آن نفسي كه سنّتهاي خدا را برپا داشته و در راههاي خدا، خدا او را قائم كرده. پس حضرت امير زجاجه و لالهاي است كه برگرد وجود محمد كشيده شده، پس نيست راهي بسوي چراغ وجود محمد براي كسي مگر بواسطه لاله وجود مبارك حضرت امير. پس چه خائب و خاسرند كساني كه گمان ميكنند كه راه به پيغمبر دارند بدون وساطت علي!
«* 36 موعظه صفحه 262 *»
ممكن نيست رسيدن به پيغمبر مگر در علي و به علي. و همچنين چه خائب و خاسرند كساني كه گمان ميكنند كه راه بسوي خدا دارند مگر بواسطه محمد! از كدام راه به آتش پنهاني ميرسند مگر در او ببينند و هرگاه از غير راه او ميخواهند بروند البته نميرسند. اين است كه فرمودند كه اگر خدا ميخواست به غير ما خود را بشناساند ميشناسانيد ولكن ما را راه بسوي خود قرار داده و فرمودند نحن الاعراف الذين لايعرف اللّه الاّ بسبيل معرفتنا ماييم اعراف آنچناني كه خدا شناخته نميشود مگر از راه معرفت ما، بايد رفت پيش زجاجه و آن چراغ را از آن زجاجه گرفت و آتش پنهاني را در چراغ بايد ديد. والله كه از خدا خبري ندارند و بجز نام و حروف از خدا چيزي نميدانند و نميفهمند و والله از عبادت خدا محرومند آناني كه اين راه را نميدانند و نشناختهاند سنّت پيغمبر را كه راه خدا است و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا كساني كه مجاهده ميكنند در راه ما، البته هدايت ميكنيم و راهنمايي ميكنيم ايشان را سُبُل خود را و راههاي خود را و فينا ميفرمايد يعني در راه ما و ما كه گفته ميشود معلوم است خيلي بايد باشند و خدا كه احد است، و پادشاهان كه ميگويند «ما» به جهت جمعيت قشون و عسكر ايشان است كه خيلي هستند ولكن خداوند عزت او در احديت او است پس هرجا در قرآن «ما» ديدي گفته بدانكه جماعتي است كه خدا آنها را اختيار كرده كه ميگويند «ما» چنانچه در تفسير آيه فلمّا اسفونا انتقمنا منهم ميفرمايد چون ما را به خشم آوردند از ايشان انتقام كشيديم. امام ميفرمايد خداوند به خشم نميآيد مثل به خشم آمدن ما و خوشنود نميشود مثل خوشنود شدن ما، بلكه خلق كرده براي خود اوليائي چند و خشم آنها را خشم خود قرار داده و خوشنودي آنها را خوشنودي خود قرار داده و هر وقت خدا ميگويد «ما» آنها مقصودند و ما گفتن آنها ما گفتن خدا است. و خدا يك مني هم دارد و آن آنجايي است كه در آن درجه، يكنفر را نشانده و هر وقت او ميگويد «من» خدا گفته، و در درجه دويم كساني را نشانيد كه آنها ميگويند «ما» و خدا گفته است و اما ذات او بينام و نشان است و خبر از ذات او در خلق نيست.
«* 36 موعظه صفحه 263 *»
و در مقابل اين درجات هم دركاتي است كه در آن دركات جماعتي نشستهاند و هياكلي كه در آن هياكل شيطان قرار گرفته و دودهاي كثيفي (كبيري خل) هستند كه درگرفتهاند به آتش جهنم و آتش شيطان و شيطان شدهاند و حضرت امير در حق آنها ميفرمايد باض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في جحورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم شيطان در سينههاي ايشان تخم گذاشته و جوجه بيرون آورده و آن جوجهها در همه سوراخهاي ايشان منزل گرفته. پس نيستند مگر هياكل شيطان و چراغهاي درگرفته به آتش نيران، پس معامله با ايشان معامله با شيطان است و مصافحه با ايشان مصافحه با شيطان است و ديدارشان ديدار شيطان است و گفتارشان گفتار شيطان، كردارشان كردار شيطان و همچنين جميع منسوبات به ايشان منسوبات به شيطان است و از آن طرف هم جماعتي نسبت به رحمان چنينند.
پس خداوند عالم آن لاله را كه وجود مبارك محمد در او گذارده خلق كرد ولي آن لاله را گذارده در مشكوتي يعني طاقي كه فاطمه زهرا سلامالله عليها باشد و مفصل ميشود نور فاطمه در پيغمبران كه آن خانه باشد كه اين طاق در آن خانه است و چون علوم نبيين و غير نبيين همه از فاطمه است پس از اين جهت فاطمه و ائمه: جزء مشكوتند، يا فاطمه را ملحق به زجاجه كن و بگو با ائمه از يك جنسند و همه يك نور و يك روحند. پس انبيا مقام مشكوة را دارند كه آن طاق باشد. بعد ميفرمايد الزجاجة كأنّها كوكب درّي اين زجاجه گويا ستاره درخشاني است. بعد تعريف آن مصباح را ميكند كه يوقد من شجرة مباركة زيتونة كه وقود آن از شجره مباركه زيتونه است كه نه شرقي است و نه غربي و نه جنوبي و نه شمالي، بيرون از جهات است و از عرصه امكان بيرون است و از قصبه ياقوت است كه در نيزار عالم لاهوت روييده و نَبْت او در لامكان است و در عرصه لاهوت است. پس در نهايتِ ظهورِ نور است و ظهر است و در وسط است و وقت صلوة وسطي است و از مشرق و مغرب بيرون است و در حد استوا است و بالاي كل خلق و مستعلي بر جميع خلق است. پس مقام ظهور را دارد نميتوان
«* 36 موعظه صفحه 264 *»
به او گفت مايل به مشرق كه باطن بيظاهر باشد، و نميتوان به او گفت مايل به مغرب كه ظاهر بيباطن باشد. نصاري كه اهل باطنند رو به مشرق ميكنند كه روكردن به غيب است و روكردن به مطلع انوار و اما يهود اهل ظاهرند و رو به مغرب ميكنند كه رو به ظاهر است و رو به مغرب انوار دارند. انوار غيب پنهان است و ظلمات است و شهاده آشكار و عيان است پس ميفرمايد وجود مبارك محمد9 نه يهودي است نه نصراني است ماكان ابرهيم يهودياً و لا نصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً و اين بزرگوار بر ملت ابراهيم است و اگر ميخواهي بگو كه نه ظاهري است نه باطني بلكه فوق ظاهر و باطن است و غيبالغيوب است و نميتوان به او ظاهر گفت و نميتوان به او باطن گفت زيراكه فضاي باطن و ظاهر همه را فرا گرفته و جايي نمانده كه فرو نگرفته باشد. پس چگونه به او غيب توان گفت و چگونه شهاده به او توان گفت و حال آنكه رتبه او بالاي غيب و شهاده است. پس آن بزرگوار شجره مباركه زيتونه است كه نه شرقي است و نه غربي. حالا چرا زيتون است؟ شما غافليد از اين زيتون كه چه بابركت است و شجرة تنبت بالدهن و صبغ للاكلين و دانستهاند اهل علم و حكمت كه اين شجره شجرهاي است كه اكسير بايد از آن بيرون آورند و اين شجره نه شرقي است و نه غربي بلكه در نهايت اعتدال است و چون اعتدال دارد از آن اكسير ميسازند. اكسيري كه نيستي عالم را به هستي آورد و مس قابليت جميع ماسوي الله را طلا كند و جميع قابليات و امكانات را ظاهر كند آنچه در كمونشان است، و اكسيري است فعّال كه يك ذره آن طرح بر خافقين ميشود و همه را زنده ميكند و جميع هزار هزار عالم را به يك توجه زنده و پاينده ميكند و به اكسير نميتوان گفت شرقي و غربي، نه روح و نه جسد بلكه در نهايت اعتدال است. پس وجود محمد9 آن شجره زيتونه است از اين جهت حضرت امير در حق اين اكسير ظاهر ميفرمايد اخت النبوة و عصمة المروة به جهت آنكه آيت آن اكسير اعظم است كه اگر يك ذرهاي از آن را در قابليات عالم امكان بزني همه را زنده و پاينده ميكند. پس جميع كاينات به يك توجه او و التفات او از دايره
«* 36 موعظه صفحه 265 *»
نيستي پا به دايره هستي و وجود گذاردهاند و باقي شدهاند. چگونه زيتي كه يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نزديك بود كه اين زيت خود بخود روشن شود و درگيرد پيش از آنكه مسّ كند او را نار. اين چه زيتون است و چه روغني بود و نزديك بود كه خودش چراغ باشد بدون آنكه آتش در او اندازيم، خود او نزديك بود چراغ شود. چرا چنين بود؟ نورٌ علي نور خود اين دهن نوري بالاي نور بود يهدي اللّه لنوره من يشاء ديگر حالا خدا هركس را ميخواهد هدايت ميكند و راهنمايي به نور خود ميكند واللّه بكل شيء عليم و خدا كل خلقش را ميشناسد و ميداند كه قابل نور است و به او ميدهد و ميداند كه قابل ظلمت است و به او ميدهد.
پس چون نورانيان از يك جنس و يك طينت بودند فرمودند قلوب شيعيان ما را از طينت جسد ما آفريدهاند و طينت ايشان همان دهن است و همان قابليت است و قلوب شيعيان هم از فاضل طينت همان دهن است و از اين جهت آنها هم نورانيند يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا و بعد از آنكه توصيف لاله و چراغ را بيان كرد حالا ميخواهد جاي اين لاله و جاي اين مشكوة را بيان نمايد ميفرمايد في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه آن نور را خداوند در بيوتي قرار داده، ديگر در غير آن بيوت نيست و خدا آنجا قرار داده و جاي ديگر قرار نداده. پس چه خائب و خاسرند آن جماعتي كه ميخواهند آتش را از غير اجاقش بطلبند و نخواهند يافت و اگر جميع عالم بخواهند چراغ را بيابند نخواهند يافت مگر از اين خانهها. في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال آن خانهها سه علامت دارند يكي اذن اللّه انترفع كه در مقام جسد و نفس ايشان است، به چه دليل؟ يرفع اللّه الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات پس از حيثيت علم و عمل و شريعت، آن خانهها رفيعالشأن هستند. و اما در مقام دلهاشان و باطنشان و در مقام طريقت يذكر فيها اسمه در آن خانهها ذكر ميشود اسم خدا و اسم خدا در آنجا است. كدام اسم؟ آن اسم جليل كه خدا آن را براي خود قرار داده السلام علي اسم اللّه
«* 36 موعظه صفحه 266 *»
الرضي و وجهه المضيء سلام بر اسم پسنديده خدا و رخساره رخشان خدا. و اما در مقام حقيقت يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال خدا تسبيح كرده ميشود در آن خانهها در شب و روز، چراكه آن بالا مقام سبوحيت و مقام قدوسيت است از نام و نشان، و مقامي است كه اسم و رسم و علم و عمل به آنجا راه ندارد و كسي را از آنجا خبري نيست. پس آن بيوت سه مرتبه دارند و اين سه علامت در هركه پيدا شد از آن بيوت است و حالا ديگر خانه آن چراغ است به جهت آنكه در مقام حقيقتش كه نگاه ميكنيم آن خانهها را آيت سبوحيت و قدوسيت چراغ ميبينيم و در مقام عقلش كه نگاه ميكنيم اسماء و صفات چراغ و كمالات چراغ را ميبينيم و در مقام ظاهرش كه نگاه ميكنيم علم چراغ و نور چراغ را ميبينيم. خداوند عالم جاهل را خانه علما قرار نداده، خانه محمد و آلمحمد را جاهل و نادان و احمق قرار نداده.
ما شيخ نادان كمتر شناسيم | يا علم بايد يا قصه كوتاه |
پس آن بيوت اين سه خصلت را بايد داشته باشند. حالا اين بيوت از خشتند؟ از گِلند؟ از چه چيزند؟ رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه اين خانهها مردماني هستند كه ايشان را هيچ بيعي و هيچ تجارتي مشغول نميكند كه از نام خدا غافل شوند و هرگز از ذكر خدا غافل نميشوند، و ذكر خدا پيغمبر است و ائمه هدي عليهمالسلامند انّا ارسلنا اليكم ذكراً رسولاً ما فرستاديم بسوي شما ذكر را كه رسول شما باشد و ائمه با پيغمبر از يك نورند، يعني در دود وجود ايشان آتش ذكر خدا درگرفته به دليل انّ لنا مع كلّ ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً بدرستي كه از براي ما است نزد هر وليي از اولياي خود گوش شنوايي و چشم بينايي و زبان گويايي اين است كه ميفرمايد ما من عبد احبّنا و زاد في حبّنا و اخلص في معرفتنا و سئل عن مسألة الاّ و نفثنا في روعه جواباً لتلك المسألة هيچ بندهاي نيست كه دوست دارد ما را و زياد كند در دوستي ما و اخلاص ورزد در معرفت ما و مسألهاي از او بپرسند مگر آنكه ما در قلب او جوابي از اين مسأله ميدميم. و دانستي كه فرمودند نحن خزّان علم اللّه في الدنيا و
«* 36 موعظه صفحه 267 *»
الاخرة و شيعتنا خزّان علومنا ماييم خزانههاي علم خدا در دنيا و آخرت و شيعيان ما خزانههاي ما هستند. چه خانههايي؟ همان خانههايي كه و اوحينا الي موسي و اخيه انتبوّءا لقومكما بمصر بيوتاً و اجعلوا بيوتكم قبلة وحي كرديم به موسي و برادرش يعني وحي كرديم به محمد و علي كه منزل بگيريد براي قوم خود در مصر خانههايي چند و آن خانهها را قبله قوم خود قرار دهيد و امر كنيد قوم خود را كه روي خود را به آن خانهها كنند كه قبله ايشان است و اقيموا الصلوة و حالا ديگر نماز را برپا داريد چراكه اسبابش همهاش را داريم، مسجد داريم، مهر داريم، قبله داريم و عذري ديگر در نكردن نماز نداريم. پس موسي و هارون كه در ميان مدينه و ميان معروفين آمدند حالا در ميان مدينه خانهها براي خود گرفتند و بعد از آنيكه خانه براي خود گرفتند آن خانهها را قبله قرار دادند. چه قبلهاي كه اهل مشرق و مغرب مأمورند كه رو به آن قبله كنند. امر كرد كه از اطراف شدّ رحال كنند و بروند پيش آن علما فلولا نفر من كل فرقة فرقه شرقي و فرقه غربي و فرقه جنوبي و فرقه شمالي، از جميع اطراف بايد شدّ رحال كنند و قبله را پيدا كنند و مقابل او بايستند. قبله يعني جميع مردم استقبال او كنند و رو به او كنند و قبله را هم قبله ميگويند به جهت آنكه تو استقبال به آن ميكني. خوب حالا اگر رو به اين خانه نكنند كه اسبابش و خشتش موجود است، خشتي از طلا و خشتي از نقره است، خشتي از عظمت خدا و خشتي از جلال خدا است، رو به كدام خانه كنند؟ اما آن خانههاي گلي كه براي متوضّا خوب است و خانه شياطين است نه خانه خدا و رسول چراكه لميذكر فيها اسمه. دليلش همينكه كتابش را كه وا ميكني قال البغنوي قال الترمذي قال الامدي از اول تا آخرش همه قول سنّي مالكي، حنبلي، حنفي، شافعي و يك كلمه اسم امام در او نيست. آخر آنكه اسم ابوحنيفه مينويسد مرا به ياد ابوحنيفه ميآورد و آنكه اسم اميرالمؤمنين مينويسد مرا به ياد اميرالمؤمنين ميآورد. پس به او بگو اي مرد! من پيش تو ميآيم به ياد ابوبكر و عمر ميافتم، پيش او ميروم به ياد محمد و علي ميافتم، آخر چه كنم؟ اگر راضي هستي كه به ياد ابوبكر و عمر بيفتم پس از داعيان
«* 36 موعظه صفحه 268 *»
بسوي ايشان هستي و بسوي باطل دعوت ميكني و اگر راضي نيستي پس مرضت چيست؟
فدع عنك قول الشافعي و مالك | و احمد و المروي عن كعب الاحبار | |
و خذ عن اناس قولهم و حديثهم | روي جدّنا عن جبرئيل عن الباري |
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين([4])
مواعظ هفتگي
«* 36 موعظه صفحه 270 *»
موعظه اول
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
در شرح اين آيه شريفه و تفسير آن سابقاً سخن ميگفتم و سخن رسيده بود به اين فقره كه من دخله كان امناً و قدري از شرح آن را هم بيان كردم و چون در اينجا ابتداي سخن شده از اين فقره ابتداي سخن را ميكنم كه و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و شرح اين را ميكنيم بقدر آنچه كه خدا خواسته باشد. معني فارسي اين فقره كه للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين اين است كه از حق خدا بر ذمه مردم است كه قصد خانه را كنند آن خانه را كه شرح كرديم و آن خانه را كه از اول آيه تا اينجا خداوند در صدد شرح آن بود. ميفرمايد از حق خدا بر ذمه مردم است حج اين خانه من استطاع اليه سبيلاً هركس استطاعت اين خانه را داشته باشد و اين كلمه للّه علي الناس در زبان عربي دلالت ميكند بر بسياري واجب بودن، بر بسياري ثابت و متحتم بودن چنانكه تو نذر ميكني و ميگويي «للّه علي كذا» همچنين خداوند مانند صيغه نذر كلماتي فرموده است و بر ذمه بندگان خود آن را ثابت و متحتم فرموده است و اين خانه مسلّم است كه خانه خداوند عالم
«* 36 موعظه صفحه 271 *»
است و مسلّم است در نزد شما كه اين خانه را خداوند عالم خليفه خود در زمين قرار داده و فرموده اگر كسي از شما ميخواهيد رو به من كنيد به اين خانه رو كنيد، آنچه براي من روي نياز ميخواهيد بر خاك بساييد پيش اين خانه روي نياز بر خاك بساييد و آنچه ميخواهيد دست تمنا دراز كنيد و زبان سؤال بگشاييد و حاجات خود را به من بگوييد همه را با اين خانه كنيد كه اين خانه خليفه من است در ميان شما. پس اين خانه است جانشين خداوند عالم در زمين و چنانكه بزرگ را بايد حرمت داشت و رو به او كرد و پشت به او نكرد، خداوند عالم براي اين خانه حرمت قرار داده كه سجده و كرنش رو به اين خانه كنند، بول رو به اين خانه نكنند، آب دهن به طرف اين خانه نيندازند، اگر كسي يادش رفت تُف به جانب قبله انداخت بايد استغفار بكند، جماع بسوي اين خانه نكنند و امثال اينها و همه اينها به جهت احترام اين خانه است و به جهت اين است كه اين خانه رخساره خداوند عالم است و نايبمناب خدا است و قائممقام خدا است در زمين. آيات خدا در اين بروز دارد و آن آيات اين است كه چنانكه خدا اول است اين خانه هم اول است و اول زميني است كه خلق شده. و چنانكه خداوند عالم آخر است و رجوع همه خلق به او است اين خانه هم آخر است و رجوع همه بسوي او است، و چنانكه خيرات از خدا به خلق ميرسد جميع فيضها اول به اين خانه ميرسد بعد از اين خانه به خلق ميرسد، و چنانكه جميع بندگان بايد رو به خدا كنند جميع بندگان بايد رو به اين خانه كنند. خلاصه آيات الهي در اين خانه ظاهر است اين است كه ميفرمايد فيه ايات بيّنات در اين خانه علامتهاي واضحي هست پس اين خانه قائممقام خداوند عالم شد، پس بر بندگان لازم است كه بسوي اين قائممقام بروند و بسوي اين خليفه خدا از اطراف بشتابند و اگر نه اين بود كه عسر و حرج براي مردم داشت و امر سخت ميشد هرآينه بايد مردم هر ساله به حج اين خانه و به سلام اين خانه بروند و ميثاق و عهدي كه در عالم ذر براي اين خانه از ايشان گرفتهاند تجديد كنند لكن از براي آنكه امر بر مردم تنگ نشود از براي هر كس در عمري يكمرتبه واجب كردهاند آن هم باز بشرط
«* 36 موعظه صفحه 272 *»
استطاعت كه بتوانند بروند و به جهت رفع عسر و حرج بر فقرا قرار ندادهاند و بر آنها واجب نكردهاند و بر ايشان حتم نكردهاند، مگر كسي باتفاق برود به مكه گذارش آنجا بيفتد آنوقت بر او واجب ميشود ولكن در ساير بلاد هركس كه ميتواند و استطاعت دارد كه برود حج خانه خدا را بكند و برگردد و به وطن خود بيايد بر او واجب ميشود.
و از جمله الطاف و فضل الهي آن است كه آنچه من از اخبار اهل بيت فهميدهام و بعضي ديگر هم از علما فهميدهاند كه رجوع به كفايت شرط است در استطاعت. مثل اينكه كسي صدتومان دارد، پنجاهتومان خرج كند و برود مكه و پنجاهتومان هم خرج كند و برگردد اما وقتي كه اينجا آمد سائل بكف باشد و هيچ نداشته باشد، اين استطاعت ندارد و آنچه من فهميدهام و بعضي ديگر از علما فهميدهاند بر همچو كسي حج واجب نيست. بلكه اگر پنجاهتومان براي رفتن داشته باشد و پنجاهتومان براي برگشتن و علاوه هم بقدري كه بنيه او است و بقدري كه خرج و گذران او ميشود داشته باشد لازم است بر او كه حج كند. عرض كردم زندگي خود را بتواند بگذراند، يعني بطور وسط ، حالا اين شخص استطاعت دارد و اگر وقتي برميگردد هيچ ندارد بر او واجب نيست. ديگر هركسي بنيه خود را بايد ببيند كه اندازه خرج او چقدر است بقدر خودش هركس بهتر ميداند. اخراجات مختلف ميشود يكي به صدتومان مستطيع است يكي به دويستتومان مستطيع است، يكي پياده ميتواند برود مستطيع است و هكذا. پس به ظاهر هركس استطاعت رفتن و برگشتن اين خانه را دارد و وقتي برميگردد چيزي ندارد از حق خدا بر ذمه او حج اين خانه نيست و هركس استطاعت دارد از حق خدا بر ذمه او حج اين خانه واجب است.
و از جمله تأكيدات عجيبه خداوند اين است كه بعد از اين كلمه ميفرمايد و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين اگر كسي كافر شد به اين حكم و ترك اين حكم را كرد خداوند از جميع خلق عالم بينياز است. شما برويد مكه نفعي به خداوند عالم نميرسانيد، خدا هيچ حاجتي به شما ندارد بلكه شما حاجت به او داريد. ببينيد كه
«* 36 موعظه صفحه 273 *»
خدا ميفرمايد هركس كافر شود و تارك حج را كافر خوانده در قرآن، ببينيد امر چقدر عظيم است و چقدر مردم تهاون به اين امر ميكنند. اگرچه ميان شما الحمدللّه باز حاجي بيشتر از جاهاي ديگر بهم ميرسد. من كه ناشكري نميكنم الحمدللّه شما هم دعا به من كنيد كه باز ميان شما حاجي بيشتر است از جاهاي ديگر. شما بايد اقامه شريعت را از ديگران زيادتر بكنيد و كه بكند غير از شما؟ خلاصه تأخير اين حج گناه عظيم است كه بيندازد به سال ديگر و اگر تأخير بيندازد و بگويد سال ديگر ميروم گناه عظيم كرده. حتي آنكه از سيد مرحوم شنيدم كه اگر كسي بخواهد برود حج و كسي ديگر مانع او شود، عمر آن مانع كم ميشود چه جاي آنكه عمر آن نرونده كم ميشود. خلاصه پس ميگوييم كه حج خانه ظاهري به اينطور واجب است كه عرض كردم و اگر كسي حج نكند و بميرد براي او تفاوت نميكند يهودي بميرد يا نصراني.
و اما باطن اين خانه را هم حجي است و بقدري كه باطن بر ظاهر شرافت دارد و روح بر جسد شرافت دارد به همانقدر باطن اين خانه را بر ظاهر اين خانه شرافت است و همانقدر هم حج آن خانه باطني از حج اين خانه واجبتر و لازمتر است و وقتي حج اين خانه ظاهري اينقدر تأكيد داشته باشد تأكيد حج باطني اين خانه چه خواهد بود! پس آن حج هفتادمرتبه عظيمتر است از حج خانه ظاهري و تارك آن حج هفتادمرتبه بدتر است از تارك اين حج. براي اين مطلب مثلي عرض كنم، مثل تقريبي. شخص عالم باطني از باطنهاي اين خانه كعبه است و بايد حج آن خانه را هم كرد و حج آن خانه باطني قصد كردن آن عالم است و رفتن بسوي آن عالم از اطراف واجب است. كسي كه در محله او است از خانه خود به خانه او يا به مسجد او بايد برود، كسي كه در شهر او است از محله خود به محله او و خانه و مسجد او بايد برود، و كسي كه در شهرها و قريههاي دور است از شهر خود به شهر او و محله او و خانه او و مسجد او بايد برود. غرض، عالم باطني از باطنهاي اين خانه است از اين جهت خدا امر فرموده فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم
«* 36 موعظه صفحه 274 *»
يحذرون يعني چرا نميروند از هر فرقهاي چند نفري بسوي عالم كه دين خدا را از او ياد بگيرند و برگردند و قوم خود را بترسانند از خدا. از براي جميع مردم خداوند عالم فريضه كرده است كه بروند بسوي عالم و دين خدا را از او تعليم بگيرند و ببينيد كه حجش را به اينطور واجب كرده كه فرمودند اطلبوا العلم ولو بالصين طلب علم كنيد اگر چه به چين بايد برويد و علم را از عالم بايد طلب كرد پس بايد پيش عالم رفت اگرچه به چين باشد. اين چين رفتن مثلي است، چون اهل چين قرارشان اين است كه اهل ولايتي ديگر را نگذارند داخل چين بشود و اگر كسي بخواهد داخل چين بشود بايد آنقدر پول خرج بكند و مال بدهد كه آنها را راضي كند تا بگذارند داخل شود، يا قشون و سپاه عظيمي بكشد و دعوا كند و فتح كند و چين را بگيرد تا داخل چين شود ديگر غير از اينطور نميشود داخل چين شد. حالا اين را بطور مثل فرمودند اطلبوا العلم ولو بالصين يعني اگر بايد سعي كنيد و پولها خرج كنيد يا قشون بكشيد و دعوا كنيد تا عالم را پيدا كنيد، بايد بكنيد. پس نظر كنيد كه خداوند عالم چنانكه حج خانه خود را واجب كرده است رفتن بسوي عالم را واجب كرده است و رفتن بسوي خانه عالم هفتاد مرتبه بلكه هفتاد هزار مرتبه واجبتر است. پس رفتن بسوي عالم به نص قرآن واجب است للّه علي الناس حجّ البيت حج به معني قصد است، حج خانه يعني قصد خانه، حج عالم يعني به قصد عالم از خانه خود بيرون بيايي كه بروي او را ببيني. پس بايد حج عالم را بكنيد و قصد عالم را بكنيد و هفتاد هزار مرتبه قصد عالم عظيمتر است از حج خانه ظاهري. آيا نميبيني كه به علم خدا شناخته ميشود، به علم پيغمبر شناخته ميشود، به علم اقرار به معاد حاصل ميشود و به علم تصديق پيغمبران ميشود، و به علم احكام الهي را تو ميداني، و به علم نماز ميكني و روزه ميگيري و حج ميكني و جهاد ميكني و زكوة ميدهي همه اينها به علم ميشود و علم از عالم حاصل ميشود. پس هركس عالم ندارد علم ندارد و هركس علم ندارد چنين كسي نه خدايي شناخته نه پيغمبري شناخته نه امامي شناخته، نه اقرار به معاد حاصل كرده نه
«* 36 موعظه صفحه 275 *»
اقرار به آنچه پيغمبر آورده كرده، نه احكام الهي را دانسته. پس هركس عالم ندارد هيچ ندارد اما هركس عالم دارد علم تحصيل ميكند علم كه تحصيل شد خداي خود را ميشناسد پيغمبر خود را ميشناسد امام خود را ميشناسد، صاحب دين ميشود. پس از آنچه عرض كردم بيابيد كه هركس عالم ندارد از اهل جنت نميشود، مؤمن نميشود بلكه از اهل جهنم ميشود، مخلد ميشود در آتش. ببينيد امر چقدر عظيم است و رفتن بسوي عالم چه نسبت دارد به حج خانه ظاهري!
لكن اين مردم امور دين را دو قسم كردهاند يك قسم زبان دارد و يك قسم بيزبان. از دين آنچه بي زبان بوده از او مطمئن شدهاند كه به هيچ وجه ضرري به عزّتشان ندارد، ضرري به جاهشان ندارد، ضرري به مالشان ندارد آن را گرفتهاند و نگاه داشتهاند و آنچه زباندار بوده اينجا است كه ميبيني گردن را خم نميكنند، زير بار نميروند. از جمله زباندارها آلمحمدند: گردن پيش آنها خم نكردند، انكار فضائل آنها را كردند. اين عامه، اين سنّي، اين خوارج، همه آلمحمد: را وا زدند ديدند تمكين آنها و اقرار به فضائل آنها ضرر به گلّهدار دارد. همچنين اخوان را وا زدند آنها هم زباندار بود، حقوق آنها را ترك كردند و اين حقوق اخوان را نه همين تنها آنها وا زدند شما هم وازديد اخوان را و از اخوت دست برداشتيد. عرض ميكنم كه كار اين معني اين روزها به نهايت فساد رسيده به جهت اينكه ايمان شما روز به روز كهنهتر و مندرستر ميشود و هرچه ايمانتان كهنهتر ميشود و مندرستر ميشود قدري از آن را شيطان فاسدتر ميكند. هر چيز كه كهنه شد فاسد ميشود مثل جامه كهنه كه اين طرفش را ميگيري آن طرفش پاره ميشود، آن طرفش را ميگيري اين طرفش پاره ميشود. ايمان شماها هم كهنه شده و آن شوق و ذوقي كه براي ايمان داشتيد حالا ديگر تمام شده است. بنياد نفاق در ميان راست كردهايد و با يكديگر عداوت ميكنيد و بدگوي يكديگر شدهايد. حتي اينكه كار به جايي رسيده كه نزديك است دل من از سينه من بيرون آيد از اين حكايت اخوت شماها، چاره هم ندارم، چه بكنم؟ اين مردم راه نميروند مگر به تازيانه و شمشير و من
«* 36 موعظه صفحه 276 *»
كه تازيانه و شمشيري ندارم بلكه خودم را كسي بايد تازيانه بزند. ميبينم جميع شماها اخوتتان به نفاق بدل شده، عداوت با يكديگر ميكنيد، بد همديگر را ميگوييد، با وجود اين ادعاي برادري ميكنيد و ميگوييد برادر ديني هم هستيم و عقد برادري داريم بر ولايت آلمحمد :.
باري از جمله زباندارها علما هستند، آنها را هم وا زدند. نميبينيد اجماع كردهاند بر هتك حرمت آنها، بر اذيت و اهانت آنها، چه عرض كنم كأنه اذلّ از يهود و نصاري هستند در نزد مردم. اگر كليتاً اذلّ نباشند كه در بعضي از مواضع و در بسياري از مواضع آنها را اذلّ ميكنند از يهود و نصاري. حرمت مجوسي را ميدارند و حرمت علما را نميدارند. و همچنين فقرا و مساكين و سادات و ارحامي كه بايد ايشان را رعايت كرد آنها هم زباندارهاي دين هستند. زكوة متروك شده، خمس متروك شده، صله ارحام متروك شده، آنچه زباندار در دين بوده آنها را ترك كردهاند و چيزي كه زبان نداشته ضرري به مالي، به جاهي، به عزتي نداشته آن را گرفتهاند. مثل آن مردكه كه آمد پيش پيغمبر گفت آمدي گفتي خداي نديده را بپرستيد پرستيديم، روزه بگيريد گرفتيم، نماز بكنيد كرديم، زكوة بدهيد داديم، حالا ديگر آمدهاي ميخواهي پسرعموت را به گردن ما سوار كني، ما ديگر زير اين بار نميرويم. بلي زباندار است زير بار آن نميروند و آن را وا ميزنند ولكن مؤمن به خدا و رسول كسي است كه جميع حدود دين را ادا كند و حق خدا و رسول و ائمه و برادران را ادا كند.
باري در صدد اينها نيستم و آنچه حالا درصدد آنيم اين است كه عرض كنم كه عالِم، باطن اين خانه كعبه است و او هم خليفه خدا است در زمين و چنانچه حج خانه كعبه بر مردم فريضه است قصد عالم و رفتن بسوي عالم آن هم فريضه است. فرقي كه دارد او زبان دارد و احتمال ضرر در آن ميدهند و حال آنكه احتمال ضرري هم نميرود. والله آمدهاند براي اصلاح شماها، آمدهاند مال شما را زياد كنند نيامدهاند مال شما را كم كنند. آنها پشت به دنيا زدهاند، دنيا را آنها ترك كردهاند، به يك قروش دو قروش شما گرفتار نيستند بلكه
«* 36 موعظه صفحه 277 *»
تعليم شما ميكنند آنچه را كه به آن مال شما زياد شود. والله هيچ تمنايي و توقعي از شما ندارند، چيزي از شما نميخواهند و اگر چهار نفر دزد پيدا شود كه بخواهند چيزي بردارند و فرار كنند همه را قياس به آنها نبايد كرد. بلكه شيطان چنين گمراه كرده مردم را و حالا اينطور شده كه آنهايي كه تمنا به مال مردم دارند بايد آنها مطاع باشند و حرفشان مسموع و آنهايي كه تمنا ندارند كسي گوش به حرفشان نميكند.
باري، پس بقدري كه روح انسان بر جسد انسان شرافت دارد همانقدر حج عالم كردن بر حج خانه ظاهري شرافت دارد به جهت آنكه حج عالم كه ميكني به حج آن خانه، خدا را پرستيدهاي. به حج آن خانه، پيغمبر را شناختهاي. صاحب دين و ايمان شدهاي و اگر تو آن را نداشته باشي حج اين خانه ظاهري براي تو ثمري ندارد. پس اگر حج آن خانه را كرده باشي و معرفت پيدا كرده باشي حج اين خانه ظاهري به تو نفع خواهد داد و اگر معرفت نداري نفع به تو نميدهد و حج اين خانه مثل آن حاجي محمد نامي است كه مكه رفته بود وقتي برگشت از او پرسيدند خانه خدا را ديدي چه خبر بود؟ گفت هيچ، خدا كه توي خانهاش نبود از آنجا رفتم مدينه پيغمبرش هم مرده بود. حالا وقتي معرفت نيست و خدا و رسول را نميشناسد اينطور حج ميكند و اين حج چه ثمري دارد؟ پس للّه علي الناس حجّ البيت از حق خدا بر ذمه مردم حج اين خانهاي است كه ذكر كرديم از اول آيه تا اينجا، ظاهرش به ظاهر، باطنش به باطن من استطاع اليه سبيلاً هركس استطاعت رفتن داشته باشد و من كفر هركس كافر شود به ترك حج ببين خداوند فرموده هركه خانه ظاهر را ترك كند كافر ميشود پس اگر حج اين خانه باطن را ترك كند چه خواهد شد؟! و هركس كافر شود به ترك حج آن خانه فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند عالم از جميع اهل عالمها بينياز است.
گر جمله كاينات كافر گردند | بر دامن كبرياش ننشيند گرد |
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 278 *»
موعظه دوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
ديروز بطور اختصار عرض كردم كه تفسير فارسي اين فقره كه ميفرمايد للّه علي الناس حجّ البيت اين است كه از حق خدا است بر ذمه بندگان او، از حق خدا بر ذمه مردم است قصد اين خانه كه خداوند در اين آيه ستايش او را كرده و شرح احوال او را فرموده. بر ذمه مردم است كه بروند و حج آن خانه را بكنند هركس استطاعت رفتن داشته باشد، و هركس استطاعت دارد مكلف است به رفتن حج اين خانه و هركس استطاعت ندارد تكليفي كه كسي نتواند بكند نكرده. اما كساني كه بتوانند بروند و نروند كافر ميشوند به حكم خدا و هركس كافر شود خداوند از جميع اهل عالمها بينياز است، حاجتي به كسي ندارد و چگونه حاجت دارد و حال آنكه همه را از عدم به وجود آورده، همه را او قوت و قدرت داده، همه را او عزت و ثروت و مال داده، چه حاجت به آنها دارد؟ خلق حاجت به او دارند و به جهت حاجتشان به او بايد بروند و حج اين خانه را بكنند و حاجات خود را عرض كنند و دست نياز بسوي اين خانه دراز كنند و مطالب خود را در نزد اين خانه از خدا بخواهند. و عرض كردم كه خدا اين خانه
«* 36 موعظه صفحه 279 *»
را خليفه خود و قائممقام خود قرار داده از اين جهت علامتهاي واضحي از خود در اين خانه قرار داده و فرموده فيه ايات بيّنات.
از جمله علامتهاي واضح كه در اين خانه قرار داده طريق سلوك بسوي خدا را در رفتن بسوي اين خانه بيان فرموده كه هركس تدبر كند در كيفيت حج اين خانه و فكر كند در آداب اين حج، از آداب اين حج عبرت ميگيرد و ميفهمد كه بسوي خدا چگونه بايد سلوك كرد. و چون اين سخن در ميان آمد قدري از اسرار حج خانه و كيفيت سلوك بسوي خداوند را بيان ميكنيم كه خداوند چگونه آن را در رفتن بسوي اين خانه گذارده بلكه كيفيت سلوك بسوي هر مطلوبي و كيفيت سلوك بسوي هر محبوبي به اين قاعده است و شما در ساير جاها ميدانيد كه چگونه بايد سلوك كرد بسوي محبوب خود تا به او برسيد الاّ اينكه در سلوك بسوي خداوند، شيطان چشم و گوش همه را گرفته، نميگذارد بفهميد و سلوك بسوي خداوند عالم مثل سلوك شما است بسوي اولادتان، بسوي اهل و عيالتان به همانطوري كه نسبت به آنها سلوك ميكنيد به همانطور نسبت به خدا بايد سلوك كرد الاّ اينكه شيطان چشم و گوش شخص را ميگيرد و گمان ميكنند كه نميفهمند و چنين نيست، بلكه ميتوانند بفهمند و عذري ندارند كه بگويند ما نفهميديم و ندانستيم چگونه توجه بسوي تو كنيم، چگونه سلوك بسوي تو بايد بكنيم. قسم ميخورم در حق شما كه همانطور كه توجه ميكنيد به زيد و عمرو و همان طور كه سلوك ميكنيد بسوي زيد و عمرو و همانطور كه خالص ميشويد در محبت زيد و عمرو، همانطور ميتوانيد توجه به خدا كنيد و سلوك بسوي خدا كنيد و همانطور هم بايد بكنيد و همانطور بايد خالص و مخلص بشويد. خداوند ميفرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انه الحقّ و ميفرمايد و في الارض ايات للموقنين و في انفسكم افلاتبصرون آيتهاي خود را در نفوس خود شما قرار داده و مردم بايد از ظاهر عبرت بگيرند و به باطن پي ببرند و غافل شدهاند مردم والاّ ميدانند. پس چون غافل شدهاند قدري از اسرار حج را عرض كنم كه ملتفت شويد
«* 36 موعظه صفحه 280 *»
و از آن عبرت بگيريد و در باطن بفهميد كه چگونه بايد سلوك كرد بسوي خدا.
خداوند عالم خانه كعبه را در وسط زمين قرار داده و او را بمنزله دلي براي زمين قرار داده، جميع زمينها را از زير زمين كعبه پهن كرده است و بر روي آن محل به جهت علامت، خانه مربعي ساختهاند و آن را كعبه ميگويند و بر گرد اين كعبه مسجدي خداوند عالم قرار داده و آن را مسجدالحرام ميگويند و مسجدي است كه خداوند عالم از براي آن حرمت قرار داده و بسياري از چيزها را در آن مسجد بر مردم حرام كرده و از اين جهت مسجدالحرامش ميگويند و بر گرد آن، مكه بر جاي خود هست و خداوند بر گرد آن حرمي قرار داده تا مسافت معيني كه چهار ميل از طرفي و هشت ميل از طرفي باشد. مثلاً زميني را موضع حرم خود قرار داده و از براي آنجا حرمتي قرار داده و يكپاره عملها را در آنجا حرام كرده. سمتي ديگر از سمتهاي اين مكه را زمين ديگر آفريده، آنجا را مِني ميگويند و آنجا قرباني ميكنند و سر ميتراشند و از آنجا ميروند به مكه به زيارت خانه خدا. و وادي ديگر هم هست بيرون مكه كه آن را مشعر ميگويند، مزدلفهاش ميگويند، جَمْعش ميگويند كه از آن مشعر و مزدلفه كه گذشتند به زمين عرفات ميرسند و از براي عرفات هم حرمتي قرار داده و مردم را دعوت فرموده كه از آنجا بيايند به زيارت خانه. و خداوند اين مواضع را شريف قرار داده و حرمتي انعام كرده و خواسته كه در اين مواضع او را عبادت كنند و در اين مواضع خداي خود را بخوانند و در اين مواضع به رسم بندگي قيام و اقدام نمايند تا خدا آنها را بيامرزد بواسطه آن و قراري گذارده كه زوال ظهر كه شد روز عرفه جميع اين مردم بروند در عرفات و آنجا بمانند تا غروب آفتاب و در آنجا اعتراف كنند به گناهان خود و استغفار و توبه و انابه كنند. اينست كه در روز عرفه از ظهر تا شام بايد حاجيان مشغول دعا و تضرع و زاري باشند و اعتراف به گناهان خود كنند و چون در آنجا مقرر شده كه مردم اعتراف كنند به گناه خود آن زمين را عرفات مينامند و از اين جهت آن روز را روز عرفه ميگويند به جهت آنكه بنده در آن روز و در آن زمين اعتراف به گناهان خود ميكند.
«* 36 موعظه صفحه 281 *»
بعد از آنيكه غروب آفتاب آنجا شد بايد مردم از آنجا بيايند بسوي مزدلفه و تا ثلثي از شب رفته تخميناً به آنجا ميرسند يا زودتر و در آنجا ميمانند تا صبح و سنگريزهاي چند از آنجا جمع ميكنند و همراه خود برميدارند و چون طلوع صبح شد باز در آنجا اعتراف به گناهان خود ميكنند هفتمرتبه و استغفار ميكنند و توبه ميكنند مثل عرفات. فرق ميان مزدلفه و عرفات اين است كه در عرفات هنگام غروب اعتراف ميكنند و در اينجا هنگام طلوع اعتراف ميكنند و مزدلفه هم حكم عرفات را دارد و اگر كسي به عرفات نرسيد و به مزدلفه رسيد مثل اين است كه به عرفات رسيده باشد. از آنجا آفتاب كه طلوع كرد راه ميافتند و ميروند تا به مني ميرسند كه نزديك است به مكه و پشت مكه واقع است. آنجا كه رسيدند مكلف ميشوند كه ذبح كنند، قرباني كنند. بايد سر خود را در آنجا بتراشند و آن سنگريزهها را كه جمع كرده بودند در مزدلفه و مشعر به آن ميلها بزنند و معني آن اين است كه شيطان را به آن سنگريزهها از خود دور ميكنند زيراكه در اين مواضع شيطان از براي آدم ظاهر شد. جبرئيل به آدم گفت او را سنگ بزن، وقتي او را سنگ زد گفت ديگر شيطاني نميبيني. باري، بعد از آنيكه ذبح و قرباني هم كرد ميرود به خانه ميرود به شهر مكه و داخل مسجدالحرام ميشود و طواف خانه خدا ميكند و بعد سعي مابين صفا و مروه ميكند و حج نساء؛ كار او تمام ميشود.
خلاصه اين ظاهر عملي است كه ميكنند ولكن شعور بايد كرد اينها را كه براي چه اين ترتيب را خدا قرار داده. اين ترتيب را به جهت تعليم سلوك بسوي خود قرار داده. هركس هركس را دوست ميدارد از اين قاعده بسوي او سلوك ميكند و همه ميدانند لكن اينجا كه ميرسد مشكل ميشود. پس عرض ميكنم كه بنده در اول امر آلوده به كثافات معاصي است و آلوده به هواها و هوسها و خودرأييها است و در مقام بُعد از مولا. آنوقتي كه حالا ديگر از گريختن پشيمان ميشود، ماها بنده هستيم از مولا گريختهايم، راههاي دور از مولا گريختهايم، يكوقت متنبّه ميشويم كه ما بندهايم و
«* 36 موعظه صفحه 282 *»
گريختهايم و از آقا دور افتادهايم. آقا داريم بايد رفت بسوي اين آقا به جهت آنكه رزق ما را اين آقا ميدهد، حيات ما را اين آقا ميدهد، بقاي ما به اين آقا است پس پشيمان ميشويم و ميخواهيم برويم بسوي آقا اين مقام عرفات اول مقام پشيماني است كه دوريم از خانه خدا و دوريم از جوار مولاي خود و آنجا اول مقامي است كه غلام ميخواهد از آنجا برگردد بسوي آقاي خود. ميايستد در كار خود تدبير ميكند، فكر ميكند اين چه غلط بود كردهام، اين چه غلط بود، اين چه كاري بود، چنين كردم، چنين كردم و بنا ميكند تعداد كردن غلطها و تقصيرهاي خود و ميگويد كه تا حال آنچه گفتيم غلط بود، آنچه كرديم غلط بود. گفته و نگفته، كرده و نكرده همه غلط بود چنانكه سيدالشهدا سلامالله عليه در همين دعاي عرفه ميفرمايد الهي من كان محاسنه مساوي فكيف لايكون مساويه مساوي الهي من كان حقائقه دعاوي فكيف لايكون دعاويه دعاوي يعني خدايا كسي كه نيكيهاي او بدي است چگونه بديهاي او بدي نباشد و واقعاً حقيقتاً همينطور است. بياييد فكر كنيم از اولي كه به حد تكليف رسيدهايم تاكنون كه اينجا نشستهايم، من خودم كه حساب خودم را كردهام، در تمام اين مدت آنچه خوابيدهايم كه خواب غفلت بوده و بيمصرف. حال ميگيريم عمر را شصتسال، سيسالش را كه خواب كردهايم مسلّماً اما آن سيسال را كه بيدار بودهايم، در آن سيسال در شبانهروزي يكساعت يا يكساعت و نيمش را، نهايت دو ساعت آن را صرف نماز كردهايم، باقي ديگر را صرف تجارت و زراعت و كاسبي و ديد و بازديد و رفت و آمد و اكل و شرب كردهايم. پس دو ساعت در شبانهروزي اگر صرف نماز كرده باشيم. حالا حساب كنيم هر ماهي سي دو ساعت ميشود شصت ساعت. شصت ساعت را كه حساب ميكنيم دو شبانهروز و نصفي ميشود. پس در سالي سيروزش را نماز كردهايم و در سيسال سي ماهش را نماز كردهايم كه اسمش نماز بوده. اينقدر از اوقات را صرف نماز كردهايم باقي ديگر اوقات را كه چيزهاي بيمصرف و كارهايي بوده بيحاصل. دو سال و نيم نمازي كه كردهايم من كه خودم ياد
«* 36 موعظه صفحه 283 *»
ندارم دو ركعتش را درست كه متمحض و خالص باشم در نماز خود، بلكه سهل است در جميع نمازها يكنماز درست سراغ ندارم، بلكه يكركعت درست در جميع نمازهاي خود سراغ ندارم، بلكه هنوز يكذكري كه خالص باشد و للّه و فياللّه چنانكه خدا امر كرده باشد كه من به خود سراغ ندارم و نيست پس من كان محاسنه مساوي فكيف لايكون مساويه مساوي اينها اين نيكي ما است و اين آن عملي است كه به آن عُجب ميكنيم و اين آن نمازي است كه افضل اعمال ما است و عمود دين ما است. واللّه حيرت دارم از احوال اين نفس انساني مثل خارخسك ميماند، از هر طرفيش بيندازي روي ديگرش را بالا ميكند. اگر نكند اين نماز را مطلقاً كه كافر است و از اسلام بيرون ميرود، اگر بكند بيتقليد است يك مسأله از مسائلش را نميداند، قرائتش را نميداند، بقول آن مردكه تا نستخينش را پيش مادرم ياد گرفتهام باقيش را هم باباجونم يادم ميدهد. برفرض كه تقليد كرد و مسائلش را هم درست كرد فرضاً حالا كه درست كرده همچو كه ميرود بكند عُجب ميكند، ريا ميكند، يا اينكه از محض عادت ميكند و اصلاً قصد اطاعت ندارد خسر الدنيا و الاخرة و اگر هم گمان ميكند براي خدا كرده خيالي است كرده كه از براي خدا است. ديگر توش كوفته پخته، بازار رفته، چيز خريده، فروخته، زن گرفته، جماع كرده، غسل كرده. توي اين نماز شراب ميخورد، بدمستي ميكند، داروغه ميآيد ميگيرندش ميبرندش سر بازار چوبش ميزنند، جريمهاش ميكنند تا فارغ كه شد، السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. برفرض كه اينهاش را هم درست كرد خيالي هم توي نماز نكرد و نماز درستي كرد يكدفعه ميآيد عُجب ميكند و به آن عُجب نمازش را فاسد ميكند. مثل گاو نُه من شير، نُه من شير ميدهد يكدفعه پا ميزند همه را ميريزد. حالا همچنين نماز را هم برفرضي كه خوب و خالص بكند عجبي يا كبري ميكند، لگدي ميزند همه را ميريزد. كار ماها اين است، انسان بايد احمق نباشد، خود را نقّادي بكند، صرّافي بكند و قلبش را وا زند و ما وقتي جميع اعمالمان را صرّافي و نقّادي ميكنيم آنوقت ميفهميم كه جميع محاسن ما مَساوي
«* 36 موعظه صفحه 284 *»
است. يا اينكه روزه گرفتهايم صبح تا شام گرسنگي خوردهايم لكن چه روزهاي؟ هزار غيبت، فحش، كجخلقي، مثل سگ دهنبسته. اين سگها هم شبها چيز ميخورند و روزها كه ميشود كُلُوس ميكنند يك گوشه و تا شام چيزي نميخورند. ما هم از سر شب تا صبح هي ميخوريم، اول صبح ميخوابيم تا نمازمان قضا ميشود. وقتي بيدار ميشويم تُخَمه كردهايم، بوي گند و بوي خاكستر از دهانمان ميآيد. به اينطور هست تا پسين، پسين هم كجخلق و به هركس برسيم او را بگيريم تا شب بشود باز بناي خوردن ميشود. باري اين هم روزه ما، آنكه نمازمان اين هم كه روزهمان پس ما چهكار كردهايم براي خدا؟ و نيكيهاي ما همه بدي است و اين حرف از جمله چيزهايي است كه بايد اعتراف به آن بكنيم. اغلب اين خلق كه من ميبينم خودش امام نفس خودش شده، جميع مردم ادعاي امامت دارند، جميع مردم ادعاي نبوت دارند، ميبيني وضع شرايع ميكنند. اين توي گوشتان باشد كه همه اين مردم ادعاي خدايي دارند، نميبيني حلال ميكنند آنچه را كه ميخواهند، حرام ميكنند آنچه را كه ميخواهند، ملامت ميكنند هركه خلاف ميل ايشان كند، تصديق ميكنند هركه موافق ايشان بگويد. اگر نه اين است كه اين مردم ادعاي امامت دارند من چرا با تو دعوا دارم، تو چرا با من دعوا داري؟ بيا هردو برويم پيش امام، هرچه امام ميگويد آن را اطاعت كنيم والاّ بايستيم و بزنيم به كلّه هم من بگويم همچو بايد كرد، تو بگويي همچو بايد كرد. اگر ادعاي امامت نداري خدا پيغمبر قرار داده، امام قرار داده، حاكم قرار داده، بيا هردوي ما برادروار، بي داد و بيداد برويم پيش او بگوييم تو خليفه رسول خدايي، واقعهاي ميان من و برادرم اتفاق افتاده چه بكنيم؟ آنچه گفت به ملايمت و سرور و شادي هردو از روي رضا و تسليم تمكين كنيم. اگر اين كار را كرد درست است. خدا در قرآن ميفرمايد فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً يعني نه اينطور است كه شماها خيال ميكنيد، قسم به حق پروردگار تو اي محمد كه ايمان نميآورند اين مردم، مؤمن نيستند تا اينكه در جميع آنچه
«* 36 موعظه صفحه 285 *»
اختلاف در ميانشان شود تو را حَكَم كنند. و اگر ميگويي كه نه من قول امام را ميدانم نه تو، نه من قول پيغمبر را ميفهمم نه تو، ميگويم بايد رجوع كنيم به كسي كه ميداند و ميفهمد. ميفرمايد قسم به حق پرورنده تو كه مؤمن نيستند و ايمان نميآورند تا آنكه در جميع آنچه اختلاف ميشود ميانشان تو را حَكَم قرار دهند و تنگي نيابند در سينه خود از آنچه تو گفتي و تسليم كنند و خوشحال و خرّم حمد خدا را كنند. ايني كه عرض كردم مردم هركس امام نفس خودش ميخواهد باشد از پيش خود نگفتم. حضرت امير7 ميفرمايد كان كل رجل امام نفسه هر مردي مدعي اين است كه امام نفس خود است و حالا كه امام نيستيم بايد اعتراف كنيم كه جميع اعمالمان خطا است، آنچه كرديم خطا آنچه نكرديم خطا. پس در محل بُعد آنجا كه بنده پشيمان ميشود از گريختن ميايستد و اعتراف ميكند به گناهان خود و يكي يكي گناهان خود را به نظر ميآورد و اعتراف ميكند چنانكه حضرت امامحسين7 در دعاي عرفه همينطور ميفرمايد الهي من كان محاسنه مساوي فكيف لايكون مساويه مساوي و من كان حقايقه دعاوي فكيف لايكون دعاويه دعاوي كسي كه نيكيهاي او بدي است چگونه بديهاي او بدي نباشد و من كان حقايقه دعاوي فكيف لايكون دعاويه دعاوي كسي كه حقيقت او محض ادعا است كه من هم هستم؟ چهچيز هستم؟ خدا هست و ماسواي او نيست و فاني و نابودند. ماها ادعاي حقيقتي براي خود داريم و حقيقت ما محض ادعا است. پس وقتي كه حقيقت ما محض ادعا باشد ديگر من ايمان دارم يا صاحب علم هستم يا حكمت ميدانم چگونه ادعا نباشد؟ و هكذا در مقام عرفات ميبايد شخص اعتراف به گناهان خود كند، يكي يكي غلطهاي خود را بشمارد و پشيمان شود. از آنجا كه اعتراف ميكند و ميآيد، درست ميآيد لكن هنوز نور مولاي او به او نتابيده و در ظلمات است به جهت آنكه از آنجا كه ميآيد در مقام دوري از مولا است و نوري نيست مگر در نزد مولاي او، پس در ظلمات است. پس از اول شب در ظلمات بايد بياييد و غم مخوريد اگر دو سه فرسخي را در ظلمات ميرويد و شما شبي را در مزدلفه
«* 36 موعظه صفحه 286 *»
بسر خواهيد برد، شما از غايت گريختن داريد رو به مولا ميرويد در اول راه اگر قدري تاريكي و سختي و ظلمت باشد نقلي نيست. پس همچو توقعي هم مكن كه همينكه گفتي كه من بد كردم حالا ديگر نوراني بشوي، پس از ظلمات شب مزدلفه عبرت بايد گرفت پس در مقام مشعر و مزدلفه اگرچه اعتراف كرده لكن نوراني نميشود، بايد خدمت بكند نهايت پشيمان شد تا حال زهرمار ميخورد حالا ديگر نميخورد اما آنهايي كه خورده معالجه ضرور دارد تا رفع شود. خانه را خراب كردي، بعد از خرابكردن پشيمان شدي. به پشيمانشدن تنها درست نميشود بلكه اگر ميخواهي درست شود بنّا بياور و درست كن و تا درست شود طولي دارد. پس از عرفات در اول شب ميآييم و شب را در مزدلفه ميمانيم اين شب را تا صبح در ظلمات مزدلفه ميمانيم و عبادت ميكنيم و همينكه تا صبح مانديم و توبه و انابه و استغفار كرديم مرحمت خدا آنوقت شامل حال ميشود و آفتاب تيغ ميكشد و شعاع آفتاب صبح بر ما ميتابد، قدري انوار مولاي ما كه به ما ميتابد آنوقت پيش پامان را ميبينيم. هر گامي كه برميداريم بابصيرت برميداريم حيوانمان هم تُپُق نميزند آن شب كه ميآمديم اگرچه رو به مولا ميآمديم لكن هر سنگي پاي ما را زخم ميكرد، هر كلوخي دم راه ما ميافتاد و سد ميكرد راه را، هر تپهاي ما را ميانداخت ولكن حالا آفتاب طلوع كرده و پيش پايمان را ميبينيم و بصيرت پيدا كردهايم و به مقام علم رسيدهايم و به مقام قرب فائز شدهايم. مقام مني مثل جلوخاني است كه بر در دارالسلطنه سلطان باشد، مردم كه جمع ميشوند آنجا ازدحام ميكنند، ديگر هركس هركس را خواست آنجا طلب ميكند و پيداش ميكند و آنجا جايي است كه بايد از سر جان گذشت و آنجا بايد جان خود را فداي محبوب كرد. اگر در آن دو مقام مال را فدا ميكرد و از سر مال ميگذشت اينجا بايد جان را قرباني كند و از سر جان بگذرد توبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم پس در اينجا از سر جان بايد گذشت و جان را در راه مولا بايد داد و قرباني كرد، و در اينجا شيطان را بايد رمي كرد اينجا شيطان را به آن
«* 36 موعظه صفحه 287 *»
سنگريزههاي حجتها و برهانها كه همراه آورده بوديم از مشعر بايد رمي كرد اينجا از سر جان ميگذريم، از سر خود برميخيزيم و اينجا است كه چون سنگها را انداختي به شيطان جبرئيل ميگويد ديگر شيطان را نخواهي ديد. چگونه شيطاني خواهي ديد و حال آنكه عرصه عرصه نور است و شمس در اول وقت زوال است و از آنجا به مكه ميآيي، پس ابليس را نخواهي ديد به جهت آنكه ابليس از عرصه ظلمات است و اينجا ظلماتي نيست. بلي در عرفات همراه ما بود و از عرفات تا مزدلفه هم همراه ما آمد و نگذاشت كاري كنيم و از آنجا تا مني هم همراه ما آمد و آنجا كه رمي كردي او را ديگر شيطان مأيوس ميشود و ميداند كه اگر حالا ديگر بخواهد داخل حرم خدا بشود نور خداوند او را خواهد سوزانيد و در اين مقام ما جانمان را بايد بدهيم و بايد كه اوساخ خود را و كثافات خود را تطهير كنيم، سر خود را بتراشيم. جان را كه داديم كثافتها را هم كه دور كرديم بايد سنگ ابليس را هم انداخت، آن را هم كه انداختيم حالا سر قدم ساخته، پاك و پاكيزه، خالص و مخلص ميرويم رو به مولا و به خانه مولا ميرسيم. ٭ پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز ٭ آنوقت پروانهوار هفت مرتبه بر گرد شمع خانه مولا طواف بايد بكنيم، يا مانند كره كه بر محور خود ميگردد، يا مانند خادمي كه گرد سر مولاي خود و مخدوم خود ميگردد، از هر سمتي استمداد از مولاي خود ميكند. اگر چنين كرديم به مقام قرب مولاي خود رسيدهايم و به مقام اتصال و وصال فايز شدهايم. وقتي اين كارها را كرد مردي ميشود حاجّ و حاجّ يعني قصد كرده مولا را و آنوقت منسوب به مولا ميشويم به جهت آنكه توبه كردهايم و حالا ديگر داخل عباد ميشويم و شيطان از ما مأيوس ميشود زيراكه گفت لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين آن كساني كه اينطور بندگي تو را نكردند آنها را گمراه ميكنم همهشان را، الاّ كساني كه خالص شدهاند. خالص كي ميشوند؟ الق نفسك و تعال آنوقتي كه جان را بگذارد و بسوي جانان بيايد، اول از روي پل جان بگذرد تا به جانان برسد. تا از جان گذشتي به جانان ميرسي اما تا خودبيني، خودپرستي. در همين ظاهر اگر كسي
«* 36 موعظه صفحه 288 *»
محبوبهاي داشته باشد ـ اگرچه پيرزالي باشد ـ تا خود را ميپرستد نميتواند آن پيرزال را از خود راضي كند و به وصل او برسد. اين محبوبههاي ظاهري كه خيك نجاستي بيش نيستند، با چنين محبوبهها نميتوان سلوك كرد و صادق شد در محبتشان مگر آنكه از خود بگذري و از خودپرستي دست برداري. با همينها اول اعتراف به تقصير ميكني، بعد استغفار ميكني تا از سر تقصير تو بگذرند و از سر خواهش خود ميگذري و به خواهش خود عمل نميكني تا به وصلشان برسي. آنوقت كه اعتراف ميكني در عرفاتي، آنوقت كه توبه ميكني در مزدلفهاي، آنوقت كه از سر خواهش خود ميگذري در منايي، آنوقت كه از مني گذشتي به محبوب ميرسي. پس اين محبوبههاي دوپولي كه نيستند مگر خيك پرنجاست با اينها اينطور سلوك ميكني تا به وصل آنها برسي، پس چگونه خواهد بود سلوك تو با خداوند جبّار؟ پس چگونه نميداني؟ والله ميداني، همينقدر است كه چون سلوك با جميع مردم را از روي شهوت خود و ميل خود ميكني ميداني و بر تو آسان است، اما چون سلوك با خدا برخلاف شهوت خودت ميبايد باشد مشكل شده است. اگر سنگ را از آسمان به زير اندازي پانصد سال راه است و درست ميآيد پايين به طبع خود و براي او آسان است، اما حالا بخواهي صد ذرع سرابالاش ببري، نميرود و مشكل است چراكه خلاف طبع او است و اگر رفت يكقدري فيالفور به نهايت سرعت برميگردد. همچنين ماها همهچيز را در ميان خودمان ميدانيم و ميكنيم اما همينكه سركار به خدا افتاد نفهميدم ندانستم چرا نفهميدم؟ جميعمان ميدانيم ولكن سنگ سرابالا مشكل است برود مگر آن پري كه خفيف شده باشد و آن ثقل علايق را از خود دور كرده باشد، به اندك نسيمي پرواز ميكند و ميرود بالا. ما هم اگر خودبيني و خودسري را از سر بيندازيم آنوقت به اندك نسيمي حركت ميكنيم و بالا ميرويم. همينقدر كه بفهميم هواي مولاي ما در اين است حركت ميكنيم و بالا ميرويم. ما در همه امور چنينيم اما در امر مولا سستي ميكنيم و ميگوييم اميد به مولا داريم. حضرت امير7 ميفرمايد يزعم انه يرجو اللّه
«* 36 موعظه صفحه 289 *»
كذب والعظيم ماباله لايتبيّن رجاؤه في عمله ميگويد من اميد به خدا دارم، دروغ ميگويد به حق خداي عظيم. بعد حضرت دليل ميآورد بر اينكه او دروغ ميگويد، ميفرمايد چرا در عملش اميدش پيدا نيست؟ و هركس اميدش در عملش پيدا است اگر اميد دارد كه برات وظيفهاش درميآيد، هر روز درخانه ميرود پيشكش ميبرد، با اهل درخانه آشنا ميشود، يك روزش را ترك نميكند و جنتي كه عرضش عرض آسمان و زمين است از خدا اميد دارد، چرا عمل نميكند؟ چرا عبادت نميكند؟ پس دروغ ميگويد واللّه. بندگان را در چيز جزئي اميد دارد و اميدش در عملش پيداست و خداوند عالم را در چيز كلي اميد دارد و عملي نميكند. براي آن جزئي خرج ميكند، عمل ميكند و براي خدا كاري نميكند پس معلوم است دروغ ميگويد. براي صد دينار مواجب هر روز درخانه حاضر ميشود، دست دراز ميكند، اظهار عجز و مسكنت ميكند ولكن جنّتي كه عرضش عرض آسمان و زمين است، جنتي كه يك اُكْله او به وسعت آسمان و زمين است، يك لقمه طعامهاي او بر جميع دنيا شرف دارد، اين جنّت را طالب است و ابداً نه عمل ميكند نه رو به خدا ميرود. پس معلوم شد كه ماها آداب و رسوم را خوب ميدانيم و ميتوانيم لكن هرجا هواي ما و ميل ما و طبع ما و شهوت ما آن را قبول ميكند آن را خوب ميدانيم، هرجا كه ميل ما نيست آنجا جاهل بوديم، مسألهاش را ندانستيم. چرا ندانستيم؟ خوب ميدانيم. خداوند ميزان عدلي قرار داده براي شما كه آن طبيعت باشد. مثلاً مينشيني غيبت ميكني تا ميگويد حرف مردم را مزن، ميگويي ندانستم غيبتش ميشود. حالا ميخواهي ببيني غيبت ميشود يا نه همينگونه عبارت را پشت سر تو اگر بگويند مكروه تو است، ستيزه ميكني، خشم ميكني، به كنايه، به اشاره، هرگونه كه باشد اظهار كراهت ميكني و بدت ميآيد و خود تو پشت سر مردم ميگويي همين را و ميگويي من قصد بدي نداشتم، نميدانستم. و همچنين ساير احوال همينطور است، ميزاني خدا قرار داده اگر ميخواهيد ببينيد كدام سلوك شما با مردم نيكو است ببينيد كدام سلوك مردم با شما بهتر است و خوشتان
«* 36 موعظه صفحه 290 *»
ميآيد. اگر خوشتان ميآيد در اموالتان فلانتصرف را بكنند در اموال مردم آنگونه تصرف كنيد و همچنين سلوك با عيال مردم، با اطفال مردم، به همانطوري كه ميخواهيد با عيال شما و اطفال شما سلوك كنند بكنيد. خدا ميزان حقي در شما قرار داده كه به آن ميزان نيك و بد را بسنجيد و از آن قرار عمل كنيد. پس كه عذر دارد كه من گناه را ندانستم گناه است و كردم.
خلاصه من كه پيش خداي خودم به هيچوجه معذور نيستم و هرچه كردهام بد كردهام و ميدانم بدش كدام خوبش كدام كه نكردهام. كسي كه خوبيهاي او بدي است بديهاي او چگونه بدي نباشد؟! پس ماها بياييد ان شاءالله اقلاً عجالتاً از گريختن بازگرديم و معني بازگشت اين است كه اعتراف كنيم كه اگر اعتراف نكنيم هنوز پشت به مولا ميرويم، ما كي بد كرديم كه اعتراف كنيم و اقرار به گناه داشته باشيم. آنكه اعتراف ميكند واپس گشته و آنكه اعتراف نميكند از مولاي خود دارد دور ميشود نعوذباللّه.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 291 *»
موعظه سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره شريفه بود كه للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين كه معني فارسي آن اين است كه خداوند عالم ميفرمايد از حق خدا، از مال خدا بر ذمه مردم است حج خانه. يعني حتم است بر مردم و بايد ادا كنند حق خدا را و بايد خود را بريءالذمه كنند و حج خانه خدا را بعمل آورند. بعد ميفرمايد هركس كافر شود به ترك اين حكم و حج نكند، خداوند از جميع اهل هزار هزار عالم بينياز است و حاجت به چيزي ندارد، شما حاجت داريد به خدا و از براي انتفاع شما اين حج را قرار داده.
در هفته گذشته از براي رسيدن به حقيقت اين معني و درك باطن اين معني مقدماتي عرض كردم و در اين هفته هم هرچه خدا خواسته است عرض ميكنم. پس عرض ميكنم كه خداوند عالم جلّشأنه جميع اين عالم را بلكه جميع عالمها را از نور مقدس محمد و آلمحمد سلامالله عليهم آفريده. اول آن بزرگواران را آفريده و از نور مقدس ايشان ساير عوالم را آفريده و احاديث بسيار بر اين معني دلالت ميكند. پس
«* 36 موعظه صفحه 292 *»
جميع عالمها از نور ايشان خلق شده، پس بنابراين جميع اين عالمها كمال ايشان است و جلوه ايشان است و جمال ايشان است. آيا نميبيني نور آفتاب جمال آفتاب و كمال و حسن آفتاب است و همچنين نور چراغ كمال چراغ و حسن و جمال چراغ است، نيكي چراغ به نور او معلوم ميشود. پس همچنين اين عوالم انوار حسن و جمال محمد و آلمحمد است سلامالله عليهم و جميع اين عالمها كمال ايشان است و جميع اينها صفات ايشان است و حسن و جمال هر چيزي صفت او است. فلانكس مقبول است فلانكس زشت است، اين مقبولي و زشتي صفت شخص است. پس جميع عالمها صفات محمد و آلمحمدند سلامالله عليهم آنچه نيك و نيكي در اين عالم است از نور پيغمبر است9و از نور ائمه طاهرين سلاماللّه عليهم و اما آنچه قبيح است و بد است در اين عالم، آن از سايه دشمنان آفريده شده و سايه ديوار صفت ديوار است و دليل كثافت و خودنمايي ديوار است. جميع آنچه قبيح در اين عالمها هست، جميع آنچه خبيث در اين عالمها هست همه از سايه دشمنان آفريده شده و همه صفات دشمنان ايشان است. پس اگر جمع كني جميع نيكيها را، يا اگر تصور كني جميع نيكيها را، كتاب فضائل آلمحمد: خواهد بود و اگر جمع كني جميع قبيحهاي دنيا را و جميع خبيثهاي دنيا را جمع كني آن هم كتابي است در عيب اعداء، در مثالب اعداء، در نقص اعداء آلمحمد: و كاتب اين دو كتاب و مصنّف اين دو كتاب خداوند عالم است جلّشأنه. كتابي تصنيف كرده و ثبت كرده در فضائل محمد و آلمحمد: و كتابي تصنيف كرده و ثبت كرده در مثالب اعداء آلمحمد و معلوم است كه اگر كسي كتابي بسيار بزرگ بنويسد كه واضح باشد مطالب او و خوشخط باشد و مطلبي را بخواهد مفصل بنويسد، چون اين كتاب را در آن مسأله بنويسد كوتاهي در اظهار آن مسأله نكرده و حق آن مسأله را ادا كرده و حجت خود را بواسطه تصنيف آن كتاب تمام كرده است. حالا خداوند عالم چنين كتاب عظيمي در فضائل آلمحمد تصنيف فرموده است و آياتي چند در اين كتاب رسم كرده و به خلق خود نموده و فضائل آلمحمد:
«* 36 موعظه صفحه 293 *»
را به اينطور نشر فرموده است. فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون ديگر به چهچيز ايمان ميآورند اگر به آيات ايمان نياورند؟ اگر به خدا و آيات او ايمان نياورند؟ واقعاً آيه غريبي است اگر كسي انصاف بدهد و از روي بصيرت تدبر در آن كند بعد از توحيد خدا و بعد از امر الوهيت خداوند عالم و بعد از آيات خدا و ائمه هدي صلواتالله عليهم كه آيات خدايند، از اين دو كسي كه بگذرد ديگر به چهچيز ايمان ميآورد؟ آيا به بت ايمان ميآورد؟ آيا بت مثل خدا ميشود؟ به مسيلمه كذّاب ايمان ميآورد؟ آيا او مثل محمد9 ميشود؟ آيا به ابوبكر و عمر ايمان ميآورد، آيا ابوبكر و عمر مثل علي بن ابيطالب7 ميشوند؟ نه والله، كسي كه اينجا بند نشود و ايمان به خدا و آيات خدا نياورد در ملك به چهچيز ايمان ميآورد؟ اين است كه ميفرمايد فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون و در بعضي قرائتها تؤمنون.
پس همچنين بعد از آنيكه دانستيد كه همه اين عالمها جميعاً انوار محمد و آلمحمد است سلامالله عليهم پس همه اين عالمها فضائل اين بزرگواران است و ايشانند اسم اعظم اعظم اعظم خداوند در زيارت ميخواني السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضيء پس ايشانند اسم اعظم خدا. وقتي اين را دانستيد فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون پس به چهچيز ديگر ايمان ميآورند بعد از نام نامي خداوند عالم و پس از آيات ائمه طاهرين و پس از فضائل ايشان؟ و اگر بخواهي از اين دقيقتر و باطنتر معني آيه را عرض ميكنم. آيات آلمحمد: شيعيان ايشانند چراكه شيعيان از شعاع ايشانند. فرمودند انما سمّيت الشيعة شيعة لانهم خلقوا من شعاع نورنا خداوند شيعيان آلمحمد: را از نور ايشان خلق فرموده و دانستي كه نور ايشان حسن و جمال ايشان است و دانستي كه حسن و جمال ايشان صفات و فضائل ايشان است فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون پس به چهچيز در اين دنيا بعد از محمد و آلمحمد و بعد از شيعيان ايشان ايمان ميآورند؟ آخر بگوييد به چهچيز؟ آيا به ملاّ شمعون، آيا به ملاّ موشي ايمان ميآورند؟ به كدام رمّال، به كدام منجّم، به كدام
«* 36 موعظه صفحه 294 *»
ساحر، به كدام رهبان؟ آيا به احبار يهود ايمان ميآورند يا به رهبان نصاري؟ به چه عالمي ديگر تمكين ميكنند اگر تمكين عالم آلمحمد را نكنند، آيا به چهچيز، به چه علم تمكين كسي را در مشرق و مغرب عالم ميكنند؟ آيا ايمان به ساعتساز ميآورند؟ آيا ايمان به بنّا ميآورند؟ يا ايمان به رمّال ميآورند يا به منجّم يا به علماي يهود و آن ارجاس و انجاس ايمان ميآورند، يا به علماي نصاري ايمان ميآورند، يا ايمان به ابوحنيفه و مالكي و شافعي و حنبلي يا به متابعين ايشان ميآورند؟ اين است كه خداوند عالم بطور تعجّب ميفرمايد فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون از شما ميپرسم آخر چيزي كه بتوان به او ايمان آورد بايد چطور چيزي باشد؟ به امر معقول متين محكم معتبر ايمان ميآورند يا به امري كه بچهبازي و لهو و لعب و هرزگي باشد؟ البته بايد ايمان به امر محكم معقول متين معتبر آورد. حالا كه چنين است در اين دنيا نظر كنيد، چهچيز معتبرتر و محكمتر و معقولتر و متينتر است از كار آلمحمد: ؟ و بجز كار محمد و آلمحمد و شيعيان اين بزرگواران آيا امر معتبر محكم متيني هست؟ والله اگر كسي انصاف دهد ميبيند كه نميشود به چيز ديگر ايمان آورد. به كدام مرشد؟ وانگهي به چه چيز مرشد، مرشدي كه كمالش همين زبانش را كجگرفتن و هندي گفتن و بابا بابا گفتن باشد آيا به اين ايمان ميآورند؟ آيا به سكوتش ايمان ميآورند؟ آيا به رخصتدادنش مردم را به شرب خمر و چرس و بنگ و بچهبازي و لهو ولعب و چيزهاي جعلّقي كه هيچ مأخذ ندارد ايمان ميآورند؟ وهكذا عالم هر ملتي را كه نگاه كنيد واللّه كه مأخذ ندارد، اصل ندارد و پاي او به هيچ حجتي بند نيست و نيست مستمسكي در مشرق و مغرب عالم بجز محمد و آلمحمد سلاماللّه عليهم و شيعيان ايشان. و شيعيان ايشان كسانيند كه متمسكند به كتاب خدا، متمسكند به سنّت رسول خدا، نميگويند به آراء خود، به هواهاي خود، نميگويند به خيالات خود و عقول خود. مردم را امت خود نميگيرند و بسوي خود نميخوانند و ادعاي پيغمبري نميكنند؟ آيا ميدانيد كه كي ادعاي پيغمبري دارد؟ آنكس ادعاي پيغمبري ميكند كه
«* 36 موعظه صفحه 295 *»
ميگويد من چنين ميفهمم و بر تو واجب است اطاعت من. آيا به چه دليل اطاعت تو بر من واجب است؟ به كدام نصّ؟ به كدام سنّت؟ اگر از پيش خودت ميگويي كه اطاعت تو واجب نيست پس اطاعت تو واجب نيست مگر آنچه را كه بگويي قال اللّه سبحانه في كتابه كذا و كذا، قال رسولالله كذا و كذا، و تو راوي باشي، آنوقت اطاعت تو واجب است در آنچه روايت كني. والاّ ميگويي رأي من چنين است، من رأي تو را چه ميخواهم بكنم.
پس عرض ميكنم فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون به چهچيز بعد از محمد و آلمحمد و بعد از شيعيان ايشان ايمان ميآورند؟ بلكه كسي كه به محمد ايمان نياورد بگويد به كدام نبي ايمان ميآورد؟ آيا به انبياي سلف كه آنها هم مردماني بودند در دنيا و رفتند و امتيازي به اين از پيغمبر آخرالزمان نداشتند؟ آيا امتياز به اين داشتند كه اقوال حكمتي چند آوردند و در ميان مردم آن اقوال را گذاردند و رفتند؟ به اين هم كه امتيازي از پيغمبر آخرالزمان ندارند. به اينكه بعضي معجزات از ايشان ظاهر شد و مردم آنها را ديدند و بعضي تصديق كردند و بعضي انكار كردند، به اين هم كه امتيازي ندارند. پس اگر كسي به محمد9 ايمان نياورد ديگر ايمان به هيچ حجتي در دنيا نبايد بياورد. آخر همه همينطور بودند، امري آوردند و كرامتي از دست ايشان بروز كرد و آنها را روايت كردند از ايشان و بعضي آنها را قبول كردند و بعضي قبول نكردند. طرح تازهاي پيغمبر در دين خدا نياورده و بطور تازهاي خدا امام نفرستاده. قل ماكنت بدعاً من الرسل پس فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون بعد از نام نامي خدا كه محمد و آلمحمدند: و بعد از آيات ايشان كه شيعيان ايشان باشند به چهچيز ايمان ميآورند؟ ديگر معاني قرآن انتها ندارد.
خلاصه برويم بر سر مطلب، پس عرض ميكنم كه جميع نيكيهاي اين عالم كتاب فضائل ايشان است و كتاب آيات ايشان و صفات ايشان است و شايد بعضي ملتفت بشوند اين را كه گاهي ميگوييم جميع عالم انوار ايشان است و گاهي ميگوييم
«* 36 موعظه صفحه 296 *»
نيكيهاي عالم انوار ايشان است. نظرها مختلف ميشود و به هر نظري طوري گفته ميشود. به نظري جميع عالم هرچه هست انوار ايشان و كتاب فضائل ايشان است و به نظري جميع نيكيهاي عالم انوار ايشان و كتاب فضائل ايشان است. پس روي هم رفته كل اين عالم كتابي است، نصف اين كتاب در فضائل آلمحمد است و نصف ديگر اين كتاب در مثالب اعداء و عيوب اعداء و قبايح اعداء ايشان است مثل قرآن بعينه چنانچه جميع قرآن از دو قسم بيرون نيست يا ذكر احوال خيرها و نورها شده يا ذكر احوال شرها و ظلمتها شده. اگر ذكر خير و نور است ذكر احوال محمد و آلمحمد است و هرجا قبايح و شر را خدا ذكر فرموده ذكر قبايح و عيوب اعداء آلمحمد است. فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ و اعداؤنا اصل كل شرّ و من فروعهم كل قبيح و فاحشة پس اگر قتل نفس را مذمت كرده، اگر زنا را تقبيح كرده، اگر لواط را منع كرده، اگر كفاري چند را ياد كرده، جميع اينها مثالب اعداء و قبايح اعداء و ذكر اعداء آلمحمد است. و هرگاه امر به نماز كرده، امر به روزه كرده، يا حجّي را يا خيري را ذكر كرده، يا اقوام صالحين را ذكر كرده، جميع اينها مثلهايي است كه براي محمد و آلمحمد آورده شده است.
حالا از جمله نيكيهايي كه خداوند در اين كتاب كبير ذكر فرموده است و آيتي از آيات ايشان است حكايت حج است و حكايت خانه خدا و مني و مشعر و عرفات است. معني ظاهري آن را عرض كردم و حالا باطن آن را شرح كنيم و در حقيقت اين ترتيب كه در اعمال و مناسك حج قرار دادهاند براي اين است كه از آنها فضائل ايشان معلوم شود و اينكه اينها آيات ايشان است.
اما خانه از آيات ايشان است به جهت آنكه اين خانه دلالت ميكند بر وجود ايشان كه ايشانند قطب عالم، ايشانند غوث بنيآدم، و مركز جميع عالم ايشانند و منزله ايشان در ميان خلق منزله خانه است در زمين و رخساره خدا و خليفه خداوند عالمند. پس خانه آيتي از آيات آلمحمد: است كه دلالت بر وجود مبارك ايشان ميكند و در
«* 36 موعظه صفحه 297 *»
حقيقت ايشانند خانه خدا. و اين را نه از پيش خود ميگويم، آيا نخواندهاي در قرآن في بيوت اذن الله انترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجالٌ مقصود اين بود كه ميفرمايد آن نور خدا در خانههايي است كه اذن داده است خدا كه آن خانهها رفيعالشأن باشند و ذكر اسم خدا در آن خانهها بشود و تسبيح كرده شود خدا در آن خانهها از جميع آلايشها در صبح و شام. رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه بعد ميفرمايد آن خانهها مردماني هستند، و همچنين در اين باب حديث بسيار وارد شده. آيا نشنيدهاي قتاده نشست در نزد امام و خاضع و خاشع و كوچك شد. عرض كرد من در محضر علما بسيار نشستهام، علماي بسيار ديدهام، در نزد هيچ عالمي اينطور مضطرب نشدهام كه در نزد تو مضطرب ميشوم، سبب چيست؟ فرمودند آيا ميداني كجا نشستهاي؟ تو نشستهاي در پيش روي خانههايي كه خدا اذن داده رفيعالشأن باشند. قتاده تصديق كرد و گفت آري به خدا قسم آن خانهها از خشت و گِل نيست. و چون خانههاي خدا ايشانند پس اين كعبه آيت ايشان است و ايشان اشرفند از كعبه و چگونه نباشند و حال آنكه ميفرمايند شيعه ما افضل از كعبه است، مؤمن اشرف از كعبه است، مؤمن اشرف از قرآن است. وقتي شيعه ايشان اشرف باشد مقام ايشان چه خواهد بود؟! پس به ظاهر اين خانه كعبه آيهاي از آيات ايشان است و مثَل ايشان است چنانكه اين خانه مرجع جميع موجودات و قبله جميع خلايق است در زمين و بايد از اطراف قصد اين خانه را كنند، همچنين امام مرجع است براي جميع موجودات، جميع مردم بايد رو به امام بكنند و حلال و حرام دين را از او بياموزند. پس او است قبله حقيقي و او است حقيقت قبله و اصل قبله و اگر او نبود خداوند عالم زمين كعبه را خلق نميكرد. چه عجب ميكنيد از اين! وقتي كه خدا زمينها را خلق كرد زمين كعبه فخر كرد به زمين كربلا، خطاب رسيد اي زمين كعبه قرار بگير! اي زمين كعبه بر كربلا فخر مكن، اگر نبود آن كسي كه در كربلا مدفون است من تو را نميآفريدم. پس ايشانند حقيقت خانه و خانه اسماء و صفات خدا ايشانند و اين خانه ظاهر آيتي از
«* 36 موعظه صفحه 298 *»
آيات ايشان است كه خدا آن را به مردم نموده تا از آن عبرت بگيرند و بدانند كه اين خانه سنگ و گل كه بواسطه عنايت خدا چنين شده چه خواهد بود خانهاي كه خدا بدست قدرت خود آن خانه را بنا كرده، از نور عظمت و جلال و كبرياي خود آن را ايجاد كرده. باري مقام كعبه مقام محمد و آلمحمد است سلامالله عليهم و مقام امام زمان و حجت خدا است صلواتالله عليه.
و اما مقام مني مقام پيغمبران است كه مقام اركان است و آن بزرگواران اقرب خلقند به ائمه طاهرين و مني اقرب مكانها است به خانه كعبه. مني مقام پيغمبران است كه از خود بكلي گذشتهاند و اُضحيه نفس خود را قرباني كردهاند و توبه بسوي خدا كردهاند و بازگشت بسوي خدا كردهاند توبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم در آن مقام كه خطاب رسيد به ايشان الق نفسك وتعال در تأويلي از تأويلات به موسي خطاب شد كه چيست در دست تو؟ گفت عصاي من است قال القها يا موسي فالقيها فاذا هي حيّة تسعي خطاب رسيد بينداز آن را، چون انداخت در اينوقت حيّهاي شد و اين اشاره است در تأويل به نفس انساني كه انسان آن را گرفته و نگاه داشته و تكيهگاه وجود خود قرار داده و عصا است و عصيانكننده است و عصا مشتق از عصيان است. به موسي فرمود القها يا موسي نفس را بينداز فالقيها بعد از آنيكه او را انداخت فاذا هي حيّة تسعي آنوقت حي شد و زنده شد و بنا كرد حركتكردن. همچنين تو اگر از سر نفس خود بگذري و نفس خود را در راه خدا بيندازي آنوقت زنده ميشود. تا او را نگاه داشتهاي مرده است، او را بينداز تا به حركت آيد و زنده شود.
اقتلوني يا ثقاتي انّ في قتلي حياتي | و مماتي في حياتي و حياتي في مماتي |
همچنين است اين نفس بعد از آنيكه او را انداختي آنوقت حيّه ميشود و حي ميشود و زنده ميشود. هركس نفس خود را كشت او نفسش زنده است اين است كه ميفرمايد لاتحسبنّ الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون گمان مكن كه آنهايي كه در راه خدا كشته شدهاند مردگانند، بلكه آنها زندگانند و در نزد
«* 36 موعظه صفحه 299 *»
پرورنده خود روزي ميخورند. پس تو اگر نفس خود را بكشي زنده خواهد شد و حيات ابدي را درخواهي يافت و اگر او را نكشي و او را بدست خود پرورش دادي و نگاه داشتي اموات غير احياء و مايشعرون ايّان يبعثون از اين جهت كفار را در قرآن خدا مرده ناميده و مؤمنين را زنده ناميده به جهت آنكه مؤمنين مخالفت نفس خود را ميكنند و نفس خود را در راه خدا مياندازند و كفار متابعت نفس ميكنند و او را ميپرورند. پس در حفظ نفس مردن او است و در انداختن او زندگي او است القها يا موسي بينداز آن را اي موسي، تا كي نگاه داشتهاي نفس را؟ چه حاصل از اين نفس؟ وقتي انداخت او را زنده شد قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولي حالا ديگر بگير او را و مترس كه اين ديگر به تو آسيبي نميرساند، ديگر از آسيب او ايمني. پس بعد از آنيكه نفس خود را انداختي و او را احيا كردي و او را كشتي و زندهاش كردي و به او حيات جاودان دادي، حالا او را بگير و نگاهش دار كه ما او را به سيرت اولاي خود برميگردانيم. زيراكه در اول ايجاد او را زنده خلق كرديم و بواسطه فرورفتن در كدورات و كثافتهاي هوي و هوسها مرده بود، حالا كه زنده شد بگير او را ما برميگردانيم او را به آن سيرت اولي و به آن فطرت اوليه كه داشت.
مقصود اين بود كه پيغمبران امتثال اين امر را كردند و جان خود را در راه خدا دادند و در مقام مني قرباني نفس خود را كردند و جميع اوساخ و كدورتها و كثافتها را از خود دور كردند و به آرزوهاي خود از قرب جوار آلمحمد: و به مُناي خود فائز شدند. اگر چه اينجا مِني است و آرزو مُني است لكن در اشتقاق كبير ميشود مِني مشتق از مُني باشد. پس در مني به آرزوي خود رسيدند و جميع كثافتها و كدورتها را از خود دور كردند و چون از خود گذشتند به وصال آلمحمد: فائز شدند و قادر بر طواف كوي دوست گرديدند؛ باري، مقام مني مقام پيغمبران است.
و يكي ديگر از مقامات مشعر است و مقام مشعر مقام شيعيان است كه حالت برزخي دارند. نه مانند حالت عرفات براي ايشان حالتي است نه مانند حالت مني براي
«* 36 موعظه صفحه 300 *»
ايشان حالتي است. هم در اينجا شب را ميبينند و هم روز را ميبينند خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيّئاً و از براي ايشان ظلمات خودبيني فيالجمله هست و نور خدا هم در آنجا ظاهر است. باري مقام مشعر مقام استغفار از گناهان است و مقام مستعد شدن و جمع كردن جمرات است براي راندن شيطان از خود و مقام پاكشدن از گناهان است و از ظلمات شب معاصي بيرون آمدن و آفتاب جمال محبوب را مشاهدهكردن است و مقام شيعيان پس از رتبه اركان است و آن رتبه نقبا است.
و بعد از آن مقام عرفات است و آن مقام نجبا است و عرفات از مشعر دورتر است به خانه و عرفات مقام اعترافكردن است به اينكه همه گناه از ايشان است و در اينجا اعتراف به گناهان ميكنند و در اينجا معرفت حق و باطل پيدا ميكنند و معرفت به حق نفس خود اينجا پيدا ميكنند، معرفت به خير و شر اينجا پيدا ميكنند و اول مقام ندامت و پشيماني از خودسري و خودنمايي اينجا است و اينجا اول مقام اقبال است بسوي محمد و آلمحمد: و اول حرمات خدا است و شعائر خدا است. و من يعظّم شعائر اللّه فانها من تقوي القلوب، و من يعظّم حرمات اللّه فهو خير له عند ربّه اول مقام شعائر اللّه اينجا است اول مقامي كه خداوند براي آن حرمتي قرار گذارده و آنجا را عبادتگاه خود قرار داده و خلق را امر كرده كه از اطراف بيايند به آن امكنه، همينجا است كه بايد بيايند و از اينجا حج حقيقي بكنند. آيا هيچ ميدانيد كه حج حقيقي كدام است؟ آن است كه بيايد در عرفات نجبا بايستد و معرفت حق و باطل را آنجا پيدا كند و پشيمان از خودسري و خودرأيي بشود و چشم او بينا شود و در آنجا گناهان خود را بشناسد و در آنجا عيوب نفس خود را بشناسد و اعتراف كند. اگر اين كار را كرد در عرفات كه مقام نجبا است ممكن ميشود او را وصول به مشعر و معرفت نقبا و چون به آنجا رسيد در آنجا استغفار از گناهان خود ميكند و خدا هم گناهان او را ميآمرزد. ماكان اللّه ليعذّبهم و انت فيهم و ماكان اللّه معذّبهم و هم يستغفرون اگر به مقام استغفار رسيد خداوند غفور و رحيم است. يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من
«* 36 موعظه صفحه 301 *»
رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذنوب جميعاً انه هو الغفور الرحيم. خلاصه چون به مقام مشعر كه مقام نقبا است رسيد و آن را شناخت و استغفار از گناهان كرد آمرزيده ميشود و از گناهان پاك ميشود و حربه براي جنگ شياطين آنجا مهيا ميكند كه به آن حربه شياطين را از خود دور ميكند و بعد از اينكه رسيد به مقام نقبا و معرفت ايشان را حاصل كرد آنوقت متمكن ميشود از وصول به مقام مني و متمكن ميشود از وصول به مقام معرفت پيغمبران سلاماللّه عليهم اجمعين و متمكن ميشود كه در آنجا از سر جان خود بگذرد تا به جانان خود برسد و در آنجا جميع اوساخ و كدورتهاي خودسري را ميتواند از خود دور كند و در آنجا سنگهايي كه از مشعر بهمراه آورده بود به آن شيطان را از خود دور ميكند و ديگر شيطان را در آنجا سلطاني نيست و آنجا داخل عباد اللّه ميشود و داخل عباد اللّه مخلصين است و در آنجا هر سه جمره را مياندازد. از سر جماديت خود ميگذرد، از سر نباتيت خود ميگذرد، از سر حيوانيت خود ميگذرد و جميع اين شياطين را از خود دور ميكند و اين كارها را ميكند تا اينكه برسد به مقام جانان و محبوب خود را زيارت كند. اول نفس خود را بايد ذبح كند، يعني تابع مولا شود، مخالف هوي شود و جميع خودسريها را از خود دور كند و چون اين كارها را همه را كرد آنوقت متمكن ميشود از زيارت خانه خدا و از اتصال به ائمه هدي و او را ممكن ميشود كه بر گرد محبوب خود طواف كند و عليالاتصال بر گرد او بگردد و از جميع اطراف از او استمداد نمايد، آنوقت حاجي ميشود. خداوند جميع دوستان آلمحمد را چنين حجي نصيب كند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 302 *»
موعظه چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
عرض كردم از براي شما تفسير فارسي اين آيه شريفه را كه معنيش اين است كه از حقّ خدا و مقتضاي بندگي نسبت به خدا اين است كه حج خانه خدا را بعمل آورند و قصد خانه خدا را بكنند من استطاع اليه سبيلاً هركس استطاعت راه خانه خدا را داشته باشد و بتواند راه خانه خدا را بپيمايد و هركس استطاعت ندارد خدا تكليف نميكند و تكليف مالايطاق به كسي نميكند و غير مستطيعين را تكليف به حج نفرموده. بعد ميفرمايد و من كفر آنهايي كه استطاعت رفتن دارند و ترك حج اين خانه را ميكنند و به ترك حج كافر ميشوند فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند از جميع عالمها بينياز است. پس اين و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين در تهديد مستطيعين است نه غير مستطيعين.
و ديروز بعضي از معاني حج را براي شما عرض كردم و معنيهاي بسيار نازك است در اين معاني حج ولكن در اين مجالس بيان نميتوان كرد، مجلس درس ميخواهد و براي علما بايد بيان شود و كساني كه اطلاع بر حقيقت ندارند نميتوان
«* 36 موعظه صفحه 303 *»
مطلبهاي بسيار نازك را براي ايشان گفت. باري به همان مقدارها كه ميتوان در امثال اين مجالس گفت عرض ميكنم. و حال ميخواهم معني استطاعت را بيان كنم براي شما. معني ظاهر استطاعت را هم در هفتههاي گذشته عرض كردم ولكن مطلبي كه الآن در نظرم آمد اين است كه استطاعت باطني را عرض كنم كه چهكس استطاعت حج باطني را دارد. از براي اين معني مقدمهاي ضرور است و در آن مقدمه موعظه و نصيحتي است از براي شما، علم هست موعظه و نصيحت هم هست و آن اين است كه خداوند عالم اين عالم را كه خلق كرد آسماني بنياد كرد و چهار عنصري آفريد كه آتش و هوا و آب و خاك باشد و اين آتش و اين هوا و اين آب و اين خاك همينطور جماداتي كه ميبينيد بودند. يعني از براي آنها ادراك و شعوري نبود، خاك خاك بود، آب آب، هوا هوا، آتش آتش. بعد از آن مشيت خداوند عالم قرار گرفت بر اينكه روح نباتي را در عالم ابراز دهد و روح گياه از گريبان اين چهار عنصر سر بيرون آورد و اين چهار عنصر حالت گياه برايشان پيدا شود و برويند و بزرگ شوند و ريشه بگذارند، قدي دراز كنند پهنايي زياد كنند و بر اين امّتِ چهار عنصر، حج خانه روح نباتي را فريضه كرد و بر اينها واجب كرد كه قصد روح نباتي را كنند. زيراكه آن روح نباتي خليفه خداي يگانه بود در روي زمين از براي اين امت كه اين چهار نفر باشند و حج آن خانه براي اين چهار نفر فريضه شد و اين حج براي جميع آتشها و جميع هواها و جميع آبها و جميع خاكها واجب نشد و همه مكلف به اين تكليف نشدند. بلكه آن خاكهاي لطيف و آن آبهاي صافي و آن هواهاي رقيق صافي و آن آتشهاي بسيار لطيف، آنها مأمور شدند و آنها استطاعت حج خانه نبات را دارند. ببين در روي زمين چقدر سنگ و كلوخ هست و چقدر معدن هست و همه قابل براي روح نباتي نيستند ولكن آن چهار عنصري كه بطور اعتدال بهم پيوسته شدهاند و صاف و پاك و پاكيزه و بطور اعتدال تركيبشان بهم پيوسته شده، آن چهار عنصر قابل اين ميشوند كه روح نباتي در ايشان جلوهگر شود. و همچنين بعد از آنيكه گياههاي عالم مأمور شدند كه حج خانه روح حيواني را بكنند بر ايشان واجب شد،
«* 36 موعظه صفحه 304 *»
لكن جميع آنها هم استطاعت اين معني را ندارند و استطاعت اينكه روح حيواني در آنها جلوه بكند ندارند. نميبيني اينهمه درخت در دنيا هست و همه قابل اينكه روح حيواني را بنمايند نيستند ولكن آن نباتاتي كه اعتدالي دارند و صاف و پاك و پاكيزه شدهاند، آنهايند مستطيع كه روح حيواني در ايشان جلوهگر شود و نور خداوند عالم كه آن روح حيواني باشد از ايشان ظاهر شود. و همچنين جميع حيوانات قابل روح انساني نيستند و نميشود كه روح انساني در هر حيواني پيدا بشود چراكه استطاعت ندارند اسب و خر و قاطر و استطاعت حج خانه انساني و قابليت روح انساني را ندارند از اين جهت مكلف هم نيستند كه روح انساني داشته باشند ولكن آن روح حيواني كه در نهايت اعتدال و صفا است و رقيق و لطيف و نازك شده است قابل اين است كه روح انساني بر او سوار شود و او استطاعت زيارت خانه خدا كه آن روح انساني باشد را دارد و آن روح انساني كعبه آنها است و قبله آنها است و ملاذ و ملجأ آنها است چنانكه روح حيواني براي گياهها خانه خدا بود و ملاذ و ملجأ گياهها بود. حالا هريك كه استطاعت دارند حج خانه خدا را ميتوانند بكنند. عبرت بگيريد از اين دو آيه كه خداوند در كتاب خود ميفرمايد، براي قومي فرموده قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودّة في القربي بگو اي محمد به شيعيان و دوستان خود كه من مزدي از براي رسالت خود نميخواهم مگر مودّت آلمحمد: را، و به قومي ديگر از دشمنان مأمور شد كه بگويد مااسألكم عليه من اجر و ما انا من المتكلّفين من از شما مزدي نميخواهم و ميدانم شما استطاعت نداريد و شما نميتوانيد ولايت آل مرا بورزيد و توقع ولايت اهل بيت خود را از شما ندارم، شما مستطيع نيستيد ولكن شيعيان مستطيعند و توقع ولايت از ايشان است. پس شيعيان آلمحمد: بايد در اطاعت ولي كوشش كنند و حج ولي را بعمل آورند و اما منافقان استطاعت ندارند و نميتوانند حج آن خانه را بكنند. كسي نگويد اگر استطاعت ندارند و نميكنند پس چه ملامت بر ايشان هست؟ عرض ميكنم آيا نشنيدهاي كه خداوند عالم به حضرت ابراهيم امر فرمود كه اذّن في الناس بالحجّ
«* 36 موعظه صفحه 305 *»
يأتوك رجالاً و علي كل ضامر حضرت ابراهيم را فرمود در ميان اهل عالم تو اعلام كن و اذان حج را بگو. و ابراهيم هم بر كعبه بالا رفت و به نداي بسيار بلند ندا در داد به ندائي كه جميع كساني كه در اصلاب آباء و ارحام امّهات بودند شنيدند صداي ابراهيم را كه هلمّوا الي الحجّ يعني بياييد به حج خانه خدا. آنوقت اين ندا را در داد، خداوند نداي او را به جميع بنيآدم كه در صلب پدران و رحم مادران بودند رسانيد و هركس يكدفعه آن روز لبيك گفت يكدفعه حج ميكند، هركس دو دفعه لبيك گفت دو دفعه حج ميكند، هركس ده دفعه گفت ده دفعه حج ميكند، بقدري كه آن روز جواب حضرت ابراهيم را دادهاند همانقدر امروز حج ميكنند. پس اگر كسي آن روز ده مرتبه لبيك گفته نميتواند امروز پانزده مرتبه حج برود و اگر بيشتر گفته بود بيشتر حج ميكرد ولكن چون آن روز اينطور گفته تخلف از اين نميتواند بكند. همچنين خداوند عالم اين خلق را در عالم ذر در زمين غدير خم جميعشان را حاضر كرد و در آن عالم هم غدير خمي است چنانكه در اين عالم هست و آنجا هم كعبهاي است چنانكه در اين عالم كعبه است، در آنجا مشاهد مشرفهاي است چنانكه در اينجا هست. پس خداوند عالم خلق را در عالم ذر در غدير خم آن عالم جمع كرد و عهد ولايت از ايشان گرفت و به همين كيفيت پيغمبر برخاست و دست علي را گرفت و او را بلند كرد و فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه پس در همان روز هركس تمكين كرد و تسليم كرد براي ولي و محبت ولي را قبول كرد و كبر نكرد، در اين دنيا ميتواند محبت علي بن ابيطالب را قبول بكند و هركس كه در عالم ذر قبول نكرده در اينجا هم نميتواند قبول كند. اين است كه خدا ميفرمايد و ماكانوا ليؤمنوا بماكذّبوا من قبل ايمان نميآورند به آنچه در روز اول تكذيب كردهاند. پس آناني كه در عالم ذر ولايت علي بن ابيطالب را قبول نكردند در اين عالم هم قبول نخواهند كرد چنانكه آنهايي كه لبيك براي ابراهيم در آن عالم گفتند در اين عالم به حج خانه كعبه رفتند و آنهايي كه لبيك نگفتند استطاعت حج خانه كعبه را ندارند. پس اگر كسي بگويد
«* 36 موعظه صفحه 306 *»
پيغمبر9 در اين دار دنيا آنهايي كه لبيك گفتهاند آنها را به حج خوانده و آنهايي كه نگفتهاند آنها را نخوانده بيجا نگفته و حرفي درست است. پس آناني كه در عالم ذر ايمان به آلمحمد نياوردند در اين دنيا هم نميتوانند ايمان بياورند. پس پيغمبر9 مطلقا از آنها مزدي براي رسالت خود نخواسته است مااسألكم عليه من اجر اما از براي قومي ديگر فرمود لااسألكم عليه اجراً الاّ المودّة في القربي.
باري، مقصود اين بود كه نه هر جمادي استطاعت ظهور نور گياه را دارد، و نه هر گياهي قابليت اين را دارد كه روح حيواني در او پيدا شود، و نه هر حيواني قابليت اين را دارد كه روح انساني در او پيدا شود بلكه هر حيواني كه استطاعت دارد و ميتواند روح انساني را بنماياند، او لياقت روح انساني را دارد. مثَل مستطيع و غير مستطيع در نمايش روح انساني اين سنگها است و آيينه، سنگها استطاعت نمايش آفتاب را ندارند و ممكن نيست كه آفتاب از آنها جلوهگر شود ولكن آيينه استطاعت دارد و از آن جلوهگر ميشود. پس آيينه مستطيع است و سنگ مستطيع نيست. به همينطور همه حيوانات استطاعت اينكه روح انساني از آنها جلوهگر شود ندارند. پس مپندار كه همه اين انسانها كه هستند و اينهايي كه به شكل انسانند همه آنها استطاعت حج باطني خانه را دارند. وقتي استطاعت داري كه به عرفات نجبا بروي و در آنجا اعتراف به گناهان خود بكني و از آنجا به مشعر نقبا بروي و ايشان را بشناسي و استغفار از گناهان خود بكني و خداوند در آنجا از سر تقصيرات تو بگذرد. بعد از آنجا به مناي اركان بروي و جميع اوساخ را از خود دور كني و شياطين را در آنجا براني و در آنجا جان خود را در راه خدا بدهي. ميفرمايد لن تنالوا البرّ حتي تنفقوا مماتحبون معني برّ به ظاهر نيكي است، يعني شما نميتوانيد به نيكي برسيد و نيك شويد مگر از آنچه دوست ميداريد در راه خدا انفاق كنيد و بگذريد و نظرم ميآيد در قرائت اهل بيت به اينطور لنتنالوا البرّ حتي تنفقوا ماتحبون يعني شما نميتوانيد به نيكي برسيد مگر آنچه را كه دوست ميداريد در راه خدا انفاق كنيد. حقيقتاً اگر ما چيزي را از خدا دوستتر بداريم و آن را به خدا روا
«* 36 موعظه صفحه 307 *»
نداريم خدا چگونه چيزي را بر ما روا بدارد؟ ما يك دينار را براي او روا نداشته باشيم و او جنّتي كه عرضش عرض آسمان و زمين است براي ما روا دارد! ما حيات فاني را در راه او ندهيم و او حيات باقي را براي ما روا دارد! ما اين ضعف و نقاهت را در راه او خرج نكنيم و او قوّت و قدرت خود را براي ما روا دارد! پس هرگاه تو در راه خدا آنچه را كه دوست ميداري دادي خداوند هم آنچه را كه دوست ميدارد به تو ميدهد و آنچه را كه خدا دوست ميدارد برّ است و خير و نيكي است. فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ يعني ولايت آلمحمد: . پس برّ يعني ولايت آلمحمد:لنتنالوا البرّ حتي تنفقوا مماتحبون شما به ولايت آلمحمد: نميرسيد و شيعه كامل نميشويد مگر آنچه را كه دوست ميداريد در راه خدا بدهيد و انفاق كنيد و پيدا است كه دوستتر از همهچيز در نزد انسان جان انسان است. اگر جان خود را دادي ديگر چه چيز بالاتر از جان؟ چه بالاتر؟ مال خود را بدهي، آبروي خود را بدهي، قوّت و قدرت خود را بدهي، اينها هيچيك با جان برابري نميكند و منتهاي دوستي اين است كه جان خود را در راه دوست بدهي.
مالي سوي روحي و باذل نفسه | في حبّ من يهواه ليس بمسرف |
پس حاصل اين شد كه تو به طواف خانه فائز نميشوي و متمكن از رؤيت خانه نميشوي مگر آنكه در مني ذبح كني و جان خود را بدهي الق نفسك و تعال جان خود را بگذار و بشتاب بسوي ما تا به ما بتواني برسي. پس هرگاه در مناي معرفت اركان خالص شدي و جان خود را دادي و اين زنگ خودپرستي و خودستايي را از خود زدودي آنوقت آيينه سرتاپا نما ميشوي و جمال خانه را ميتواني مشاهده كني و متمكن ميشوي از طواف خانه ولايت آلمحمد و ميتواني بر گرد شمع محبوب خود پروانهوار بگردي و طواف كني و در هر گرديدني استمداد از او كني.
چه فايده مجلس مجلسي نيست كه مطالب علمي را در آن بتوان گفت ولكن باز علما هستند براي آنها اشاره ميكنم. اين گرديدن بر گرد خانه هفتمرتبه طواف است و
«* 36 موعظه صفحه 308 *»
يكمرتبه شوط است. يك شوط كه گشتي بدن تو اصلاح ميشود و بدن تو منور ميشود به نور مولاي تو، در شوط دويم مثال تو اصلاح ميشود و منور ميشود به نور مولاي تو وهكذا تا آخر مراتب سبعه به هر گرديدني يك مرتبه از مراتب تو پاك ميشود و اصلاح ميشود و منور ميشود به نور مولاي تو و طاهر ميشود و ظاهر ميشود سرّ ربوبيت كه در عبوديت مخفي است. چه عرض كنم كه مجلس اقتضا نميكند و همهكس را هم طاقت تحمل نيست، همينقدر عرض ميكنم كه اگر آيينه زنگ خودي را از خود زدود و متوجه آفتاب گرديد آنوقت در وجود او به غير از آفتاب چيزي ديگر پيدا نخواهد بود و خودنمايي از او برطرف ميشود و آفتابنمايي از او پيدا ميشود. پس بنده بايد به جايي برسد كه خود را گم كند و مولاي خود را آشكار كند و خود را فراموش كند و متذكر مولا باشد، خود را نيست كند و هستي مولا را بنماياند بطوري كه چون او را ببيني بجز هستي مولا چيزي نبيني و خود او را نبيني. و علامت اينكه خود را نيست كرده اين است كه از خود رأيي نداشته باشد، از خود قولي نداشته باشد، از خود ميلي نداشته باشد، آنچه ميكند و آنچه ميگويد به جهت فرمايش مولا باشد. اگر اين كار را كرد به جايي ميرسد كه او او نباشد بلكه او او باشد، يعني نمايش مولاي خود باشد نه نمايش خود. گفتار او گفتار مولا باشد، كردار او كردار مولا باشد. حواريين به عيسي عرض كردند يا روحالله با كه بنشينيم؟ فرمود مجالست كنيد با كسي كه ديدار او شما را به ياد خدا آورد و گفتار او علم شما را زياد كند و عمل او شما را راغب در آخرت كند. پس آن كسي كه ديدار او شما را به ياد مولا ميآورد آنها از خود خودنمايي ندارند و همه خدانمايي هستند. آيا ميدانيد آنها چه كسانيند آنهايي هستند كه در حديث قدسي ميفرمايد بنده بواسطه نافلهگزاردن تقرّب به من ميجويد تا اينكه به حدي ميرسد كه من او را دوست ميدارم. خوب ملتفت باشيد كه چه عرض ميكنم، خدا ميگويد بنده بواسطه نافله گزاردن قرب مرا ميجويد تا اينكه من او را دوست ميدارم و چون او را دوست داشتم من چشم بيناي او ميشوم، من گوش شنواي او ميشوم، من
«* 36 موعظه صفحه 309 *»
دست تواناي او ميشوم، اگر مرا بخواند او را اجابت ميكنم و اگر نخواند من از خود ابتدا ميكنم و نعمت ميدهم و در چندين حديث اين را فرموده است پس بنده به جايي ميرسد كه خداوند ميفرمايد كنت سمعه الذي يسمع به چون به اين مقام رسيد ديدار او انسان را به ياد خدا ميآورد ولكن اين را هم عرض كنم اينجور ديدارها خداشناسان را به ياد خدا ميآورد. منافقان رسول خدا را ميديدند و از ديدن او به ياد خدا نميافتادند. كسي كه خداشناس باشد او از اينها متذكر ميشود. پس آنهايي كه منافق بودند و خدا را نميشناختند از ديدار پيغمبر كي خدا را متذكر ميشدند و ميشناختند؟
آن كه را روي به بهبود نبود | ديدن روي نبي سود نبود |
پس نه هركس نبي را ميديد به ياد خدا ميآمد، بلكه
ديدهاي بايد كه باشد شهشناس | تا شناسد شاه را در هر لباس |
پس وقتي كسي شاهشناس باشد والله تا جمال شاه را ببيند ميشناسد و آنوقت متذكر ميشود. پس نه هركس با خوبان نشست متذكر خواهد شد، چهبسيار كساني كه هرچه با خوبان بنشينند بجز خسارت براي ايشان چيزي نميافزايد ميفرمايد و ننزّل من القرءان ماهو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الاّ خساراً پس قرآن شفا و رحمت است براي كساني كه ايمان آوردهاند و براي ظالمين بجز خسارت چيزي ديگر نيست به جهت آنكه ميبيني اين ظالم قرآن ميخواند و شك بر شكش ميافزايد و كفر بر كفرش ميافزايد و مؤمن اين قرآن را ميخواند و ايمانش زياد ميشود ايّكم زادته هذه ايماناً و همچنين از ديدار آنهايي كه خدانمايند همهكس متذكر و منتفع نميشود ولكن خداشناسان آنها را ميشناسند و آنها از ديدن آنها به ياد خدا ميافتند.
باري، چون شخص رسيد به مقام مني و از سر خودسري و خودرأيي گذشت و رسيد به زيارت خانه خدا و هفت شوط طواف كرد و در هر شوطي كه در هر مرتبهاي از مراتب خود ميكند، خودسري آن مرتبه را از سر انداخت تا در جميع مراتب پاك و
«* 36 موعظه صفحه 310 *»
پاكيزه شد پس در ظاهر، نور ظاهر خدا ميشود و از براي اهل ظاهر نمايش خدا ميشود و در باطن نور غيب خدا ميشود و از براي اهل باطن نمايش خدا ميشود و همچنين در هر مرتبه از مراتب خود. پس در اين هنگام در ظاهر قولش قول خدا ميشود و فعلش فعل خدا ميشود و همچنين در باطن در جميع مراتب منسوب به خدا ميشود. آيا نشنيدهايد كه جميع مردم بايد رو به خانه كعبه نماز كنند و كسي كه به بام خانه كعبه است بايد به پشت بخوابد و نماز كند رو به بالا و به طرفي از اطراف نماز نميكند، رويش به بالا است. همچنين از آن خانه باطني آنكه دور است رو به خانه كعبه نماز ميكند و همه بايد توجه به آن كنند اما وقتي به آن مقام رسيد ديگر آنوقت به طرفي از اطراف نميتواند توجه كند، پس خودش در مركز عالم مينشيند و به سمت بالا نماز ميكند، از خداي خود ميگيرد و به خلق ميرساند. در اين هنگام واسطه ميشود ميان خدا و خلق و معني حج كامل بالغ اين است والاّ رفتن به اينجاها و ديدن اينجاها و بعمل آوردن اين مناسك تكليفي در ظاهر حيات دنيا از ايشان ساقط ميشود و آن حج باطني حقيقي بعمل نميآيد مگر به اينكه مستطيع بشود و معني استطاعت را كه يافتيد و عرض كردم. پس نه هركس مستطيع چنين حجي است، استطاعت براي اين حج از براي پاكان و نيكان است و استطاعت اين حج از براي متّقيان است.
حاصل سخن همه اين شد كه اگر ميخواهيد استطاعت اين حج را پيدا كنيد اول بايد اصلاح ظاهر خود را بكنيد، والله بيانصافي ميكنيم، خدا ميداند بيانصافي ميكنيم، ماهايي كه ظاهر خود را در ميان مسلمين اينقدر معمور نكردهايم كه داخل عدول مسلمين باشيم و مردم از شرّ ظاهر ما ايمن باشند و داخل عدول مؤمنين باشيم و شهادت ما در يك من جو قبول باشد اينقدر كار نكردهايم و اين قابليت را نداريم كه كسي ما را امين يك من جو بكند، اگر يك من جو به ما بسپارند وقتي ميخواهند پس بگيرند سي سنگش كم نباشد، حالا ما امين يك من جو نيستيم چگونه امين اسرار رب العالمين ميشويم؟! چگونه امين تجليات و انوار خداي جليل ميشويم؟! و
«* 36 موعظه صفحه 311 *»
چگونه همنشين محمد و علي ميشويم، با آن قذارتهايي كه داريم، با آن كثافتهايي كه داريم؟! هنوز گند و تعفّن اخلاقمان همنشينانمان را آزار ميدهد، يعني آنهايي را كه مؤمنند. ما هنوز مردماني نشدهايم كه اگر مؤمني يك ساعت با ما بنشيند در اين يك ساعت از ما متأذّي نشود و گند اخلاقمان او را متأذّي نكند، يا از ما فحشي بروز نكند، لازم نكرده به خود او فحشي بدهيم، همينطور فحشي از ما بروز نكند، غيبتي از ما بروز نكند، سوء خلقي از ما بروز نكند، تهمتي از ما بروز نكند، يك ساعت با ما بنشيند و هيچ نبيند، اگر هيچ از اينها را نبيند غفلت در اين ساعت را از ما ميبيند در اين يك ساعت ما نام خدا را نبرديم يا از پرحرفي ما متأذّي ميشود. ما هنوز قابل اين نشدهايم كه يك ساعت با ما بنشينند. من كه قابل نيستم، شماها را نميدانم كه بنشيند در يك ساعت پيش ما و از ما متأذّي نشود. حالا همچنين اشخاص چگونه قابل اسرار رب العالمين ميشوند؟ چگونه قابل اين ميشوند كه لازال با محمد و آلمحمد:باشند و جليس ايشان شوند؟ حاشا! پس ماها را استطاعت اين مقام نيست و اصلاً ماها نبايد ادعاي اين حاجيبودن را بكنيم بلكه ما كه اينطورها هستيم نبايد ادعاي تشيع و ادعاي تولاّي ائمه طاهرين را بكنيم، بلكه همينقدر «احبّ الصالحين و لستُ منهم» همينقدر نيكان را دوست ميداريم آن هم وقتي متذكر باشيم و غافل نباشيم. باز چون غفلت ميكنيم به همان كثافتهاي معاصي و اخلاق ناپسند خود آلودهايم. پس ماها اگر انصاف در ميان آريم ما كه هنوز در ظاهر اسلام داخل عدول مسلمين نشدهايم و نميتوان درباره يكي از ماها شهادت داد كه مارأينا منه الاّ خيراً يعني ما نديديم از او مگر نيكي بدون تأويلي و معني كه براي اين كلام بكنند. كسي نميتواند گوشه كفن ما بنويسد لانعلم منه الاّ خيراً يعني ما نميدانيم از او مگر نيكي. مگر انسان تأويلات براي اين قصد كند، مثلاً قصد كند كه اسلامش را ميدانيم، بديهاي ديگرش ان شاءالله بدي نبوده و براي ما يقين حاصل نشده و همچنين از اين تأويلها بايد بسيار كرد و شهادت داد والاّ كيست از ما كه بتوان درباره او شهادت داد كه ما نميدانيم از او مگر خير را. هنوز
«* 36 موعظه صفحه 312 *»
يك نماز درست بر مرده ما نميتوان كرد و اين فقره را در نماز بر مرده ما خواند. اگر چنين است كه نميتوان درباره ما شهادت داد چگونه ما قابل اينيم كه داخل ملكوت آسمان بشويم؟ چگونه قابل اينيم كه در حظيره قدس محمد و آلمحمد: داخل شويم؟ و يا حج خانه خدا را در باطن بكنيم؟ و هنوز ظاهرمان پاك نشده، «پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز».
فكيف تري ليلي بعين تري بها | سواها و ماطهّرتها بالمدامع |
پس ما اگر اول از غير محبوب ديدههاي خود را پاك بكنيم آنوقت قابل ديدار ميشويم آنوقت حج ما مقبول و سعي ما مشكور ميشود. پس اول اسباب استطاعت بايد تحصيل كرد، زادي ميخواهد، راحلهاي ميخواهد، رفيق مهرباني ميخواهد، حجهفروش مهرباني ميخواهد. حجهفروش مهربان آن هادي تو است، آن استاد تو است، همان است كه يكي شيخش ميگويد، يكي مرشدش ميگويد، يكي پيرش ميگويد. خلاصه كسي ميبايد كه راه را رفته باشد مكرر و از اول راه تا آخر راه را ديده باشد، او پاك شده باشد و حج خانه را كرده باشد، او را به حرم خدا و رسول راه داده باشند، او دليل است براي آنها كه نرفتهاند. و همچنين رفيق براي تو بايد باشد الرفيق ثم الطريق آن هم الواحد شيطان و الاثنان شيطانان و الثلثة لمّة پس شما اگر رفقايي چند با هم جمع شديد و با هم اخوت كرديد و كمر بستيد به عزم سفر و راه با هم رفتيد و با هم در راه قدم زديد و به همت آن امير حاج و مرحمت او براه افتاديد و از پي او رفتيد، اگر زاد و راحله داشته باشيد متمكن ميشويد از اين سفر. زاد تو چهچيز است؟ و تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوي توشه جمع كنيد كه بهترين توشهها تقوي است. اگر تقوي داشته باشي ميتواني اين راه را بروي، اگر توشه نباشد متمكن از اين راه نميشوي. اما راحله تو آن نصيبي است كه خدا به تو داده باشد، بنيهاي به تو داده باشد، آن طاقتي است كه به تو داده باشد. چهبسيار كسي كه در اول قدم لنگ ميشود، عليل ميشود، عاجز ميشود، ميميرد و نميتواند برود. بلكه راحله رهنوردي در اين راه ضرور است، بنيه
«* 36 موعظه صفحه 313 *»
معتدلي ميخواهد، حيوانيت صحيح و سالمي ميخواهد، حيوانيتي كه چموش نباشد، لنگ نباشد. باري، بدن سالمي ميخواهد. پس بدن سالم كه داشته باشي، توشه تقوي هم كه داشته باشي، حجهفروش مهربان، اميرحاجي داشته باشي ميتواني بروي. اگر اميرحاج نباشد، دو تا رفيق جاهل نادان در بيابان، در اين راه خوفناك پرخطر هلاك ميشوند. خلاصه بايد رفيق باشد و حجهفروش باشد و اگر همه اينها باشد و زاد نباشد نميتوان به اين سفر رفت. زاد هم باشد و راحله و نصيب هم باشد چهبسياري كه تقوي دارند ولكن بنيه عليلي دارند، نميتوانند تحصيل علمي كنند، بنيه ندارند، هر روز ناخوش ميشوند پس چنين كسي راحله ندارد اگرچه زاد دارد و حجهفروش دارد. و بسا كسي كه اينها همه را دارد و رفيق راه ندارد و اگر كسي را رفيق نيست ممكن نيست او را بسر رسيدن و هلاك ميشود به جهت آنكه اگر رفيق نباشد اميرحاج كه نميشود خودش بيايد با يك يك اهل قافله رفاقت كند، بلكه اميرحاج دلالتي كلي ميكند و تو رفيق ميخواهي در سفر كه تو او را كمك كني او تو را كمك كند، تو بار او را بار كني او بار تو را بار كند، تو براي او آبي بياوري او براي تو طبخي كند، هر يكي كار همديگر را بكنيد، بهم كه شديد كار را رواج ميدهيد، تنها كه نميشود. اميرحاج هم كه همي راه را نشان ميدهد و جلو جلو حاج ميرود و او امور كليه را متوجه ميشود، دعوايي بشود رفع كند، دزدي بيايد چاره بكند، اگر امري مشتبه بشود رجوع به او كنند و هكذا، كليات را نشان ميدهد ولكن جزئيات را تو و رفيقت بايد با هم بكنيد. بعد از آنيكه زاد داري، راحله داري، رفيق داري، اميرحاج هم كه هست، در ظل حمايت اميرحاج شهر به شهر ميتوان رفت و اين شهرهاي غريب را ميتوان طي كرد و راه رفت و معرفت در حق بلاد بهم رسانيد تا آنوقت به عرفات معرفت نجبا رسيد. آنجا كه رسيدي ميفهمي گناهان خود را و تميز ميان حسن و قبح را آنجا ميدهي و خير و شر و حق و باطل را آنجا تميز ميدهي. و مردم در آن شهرهاي دور كه بودند طاعت و معصيت را نميفهميدند، چهبسيار طاعت را كه معصيت ميدانستند، چهبسيار معصيت را كه طاعت
«* 36 موعظه صفحه 314 *»
ميپنداشتند به جهت آنكه بناها به خودرأيي بود و داخل مواضع عبادت نشده بودند. ولكن وقتي مسافت شهر به شهر را طي كردي و از آنها گذشتي و به عرفات رسيدي، چون به عرفات رسيدي معرفت نور و ظلمت و خير و شر و حق و باطل براي تو پيدا ميشود آنوقت نظر به احوال خود ميكني، سرتاپاي خود را از معاصي ظلماني ميبيني و به نجاسات معاصي خود را آلوده ميبيني و ميبيني آلوده و كثيف شدهاي آنوقت التجا ميبري به مشعر نقبا و در مشعر نقبا ميايستي و استغفار ميكني و خود را به آب استغفار ميشويي تا پاك و پاكيزه شوي. آنوقت تو را بر در سراي آن امير، بر در جلوخان راه ميدهند و در اينجا پيشكش ناقابل خود را ميگذراني و جان خود را قرباني ميكني و از سر خود ميگذري؛ و همهاش هم يك قدم بيش نيست. از جان كه گذشتي داخل عرصه جانان ميشوي، از خود كه گذشتي ميروي آنجا و ميرسي به خانه و مشرّف ميشوي به زيارت آن خانه.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 315 *»
موعظه پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
در هفتههاي گذشته سخن به اين فقره رسيده بود كه للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين كه معني فارسي اين فقره اين است كه از حق خدا بر ذمه بندگان خدا است كه حج كنند اين خانه را و قصد اين خانه را كنند و از ولايات خود و اطراف بسوي اين خانه بشتابند ولكن خدا تكليف مالايطاق به كسي نكرده، هركس استطاعت دارد كه به زيارت آن خانه برود بر او واجب است و از حق خدا است به گردن او كه حج آن خانه را بكند و هركس نكرد آن حج را و كافر شد به اينكه تهاون كند امر خدا را و اعتنا نكند كافر ميشود و همچنين هركس حج آن خانه را نكند و ترك بكند باز كافر ميشود. يكي از معنيهاي كفر، ترك است. كفر، ترككردن واجبي از واجبات خدا يا مستحبي از مستحبات خدا است پس من كفر يعني كسي كه ترك آن حج را بكند، يا اينكه كافر شود به حكم خدا و خفيف بشمارد حكم خدا را فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند عالم از جميع عالمها بينياز است، هيچ حاجت به شماها ندارد، شماها حاجت به او داريد. گر جمله كاينات كافر گردند بر دامن كبرياي
«* 36 موعظه صفحه 316 *»
خداوند عالم هيچ گردي نمينشيند و هيچ خداوند متغير نخواهد شد و از جلال و عظمت و كبرياي خدا چيزي كم نخواهد شد. و سخن در اين كلمه بود كه من استطاع اليه سبيلاً هركس استطاعت رفتن بسوي اين خانه را دارد او بايد حج اين خانه را بكند. باز از براي معني مستطيع مطلبي ديگر بايد عرض كنم تا معلوم شود كه كي مستطيع باطن اين خانه است.
دانسته باشيد كه خداوند عالم جلشأنه يگانهاي است بي نظير و بيمثل و بيهمتا از براي او مثلي و شريكي يافت نميشود و اما آنچه را كه خلق كرده از ذات مقدس پيغمبر9 گرفته تا منتهاي خلق، هرچه آفريده مانند و همتا دارد و مثل و نظير و جفت دارد. هرچه غير خداوند عالم است لامحاله خداوند او را جفت آفريده اين است كه حضرت رضا صلواتالله عليه فرمود انّ اللّه سبحانه لميخلق شيئاً فرداً قائماً بذاته للذي اراد من الدلالة عليه خداوند چيز يگانه نيافريده به جهت آنكه خواست به خلق اظهار كند كه يگانگي مخصوص ذات مقدس او است و در كتاب خود نازل فرموده و من كل شيء خلقنا زوجين ما هر چيزي را جفت خلق كرديم. پس وجود مبارك محمد9را كه اول ماخلق الله است از براي او جفتي و مانندي قرار داد كه وجود مبارك علي بن ابيطالب صلواتالله و سلامه عليه باشد از اين جهت او را برادر خود گرفت در دنيا و آخرت در روز عيد غدير كه هردو نفر با هم عقد اخوت بستند و با يكديگر برادر شدند. حضرت پيغمبر9 اخوت كرد با حضرت امير زيراكه احدي از آحاد جفت او نميتوانست باشد.
و چون لفظ جفت در ميان آمد اين را عرض كنم شما اين را دانسته باشيد كه معني برادر نه همين است كه هردو مسلمان باشند، نه همين است كه هردو شيعه باشند، به اين برادر نميشوند. بلكه نه همين است كه هردو مؤمن و عادل باشند، بلكه نه همين است كه هردو عالم باشند، چنين نيست. براي برادر مراتب بسيار است آن برادري كه مانند جان تو است آن برادر تو است، آن برادري كه ايمان تو است آن برادر تو است، آن
«* 36 موعظه صفحه 317 *»
برادري كه به هيچ وجه من الوجوه تو نبايد او را از خود جدا كني، نه به اين معني كه از پيش او در ظاهر جاي ديگر نروي بلكه دلتان هميشه پيش هم باشد، بلكه او را بر خود ترجيح بدهي و در جميع مراتب با آن برادر آنچه داري بايد مواسات كني، و نه مقصودم همين مال است بلكه مقصود جاه تو است، عزّت تو است، آبروي تو است، تا اينكه جان تو؛ و مال تو ادناي آنها است. خلاصه در جميع چيزها با برادرت بايد مواسات بكني، يعني آن برادري كه در قوت ايمان و در قوت يقين با تو مساوي است او را بايد مانند خود بگيري. آنچه صرف خود ميكني صرف او كني، آنچه تو از خود دفع ميكني از او دفع كني، آنچه براي خود اعتنا ميخواهي به او آنقدر اعتنا كني. برادر آن است كه شقيق تو باشد كه با او دو شق باشيد، نصفي تو باشي و نصفي او. آن حقوق عظيمه كه حضرت به جابر ميفرمايد ميترسم بشنوي و بعمل نياوري و كافر شوي، براي آن برادري است كه با تو يكسان باشد. اما آن برادري كه از تو ضعيفتر است آن برادر كوچكتر تو است و تو نبايد در جميع امور با او مواسات كني بلكه خدا آنچه به تو داد و صرف خود كردي و فاضل از تو آمد، او را صرف آن برادر كوچكتر بايد بكني و از ظواهر علم خود به او بدهي و قدري به او اعتنا بكني زيراكه آن برادري كه در قوت ايمان از تو كوچكتر است در حقيقت او جاي فرزند تو را دارد و برادر آن است كه مساوي با تو باشد در قوت ايمان. و آنيكه در قوت ايمان از تو بيشتر است اگرچه آن را برادر بزرگتر ميگوييم لكن حقيقتاً جاي پدر است خليفه پدر است براي تو. حالا چه معني جاي پدر تو را دارد؟ چون رسول خدا9 فرمود انت و مالك لابيك تو و مال تو مال پدرت هستيد خداوند در قرآن هبه كرده فرزند را به پدر خود يهب لمن يشاء اناثاً و يهب لمن يشاء الذكور خدا هبه كرده به هركه خواسته فرزند ذكور و هبه كرده به هركه خواسته اناث. و چون خدا به او هبه كرده پس مالك است پدر از براي آن فرزند. پس اين است كه پيغمبر مطابق با قرآن فرموده انت و مالك لابيك تو و مال تو، مال پدرت هستيد و مملوك او هستيد، مملوك طاعتند نه مملوك خريد و فروش. پس از اين جهت آن برادر
«* 36 موعظه صفحه 318 *»
بزرگتر كه جاي پدر تو را دارد براي تو و خليفه پدر تو است، آن هم انت و مالك لابيك تو و مال تو مملوك او هستيد و نبايد با او مواسات كني و نبايد او را مساوي با خود قرار بدهي بلكه يؤثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصة ايثار ميكنند آنها را بر نفس خود اگرچه خود به آن مخصوصترند. پس بايد در راه آن برادر بزرگتر خود ايثار كني و بر نفس خود او را ايثار كني و جميع آنچه داري اول بايد صرف او بشود، اگر چيزي زياد آمد آنوقت صرف خود كني. اول صبح كه از خواب برميخيزي بايد اول كار او را بكني، ببيني كار او چيست و مشغول كار او شوي و اگر از اوقات چيزي زياد آمد آن را صرف خود كني. همچنين از آبرو، از عزت، از مال، از جاه، از خدم، از حشم، اول جميعاً را صرف او بايد بكني اگر چيزي زياد آمد براي تو باشد.
حالا كه خدا سخن را به اينجا كشانيد خوب است اين را عرض كنم، بدان ـ و مؤمن كسي است كه بداند ـ بدان كه جميع دنيا از خدا است، هركس اين اعتقاد را ندارد كافر ميشود و بدانيد كه جميع مالي كه در دنيا است مال خدا است حقيقتاً و از كيسه خدا بيرون نرفته هو المالك لماملّكهم و القادر علي مااقدرهم عليه مالكالملك خدا است و بايد مالكالرقاب را خدا بداني و چنان نداني كه همين كه حالا بدست تو آمده از كيسه خدا بيرون رفته، حاشا چنين نيست. اگر تو قبايي به غلام خود بدهي و او را بپوشد آيا آن قبا از كيسه تو بيرون رفته؟ حاشا بيرون نرفته بلكه قبا و خود غلام مال تو است و وقتي شب ميخواهد بخوابد قبا را ميكند و بالاي سر خود ميگذارد، از مال او نميشود بلكه مال تو است و از كيسه تو بيرون نرفته نهايت آن قبا امانتي است در دست آن غلام. حال اگر چنين نداني خود را نزد خداي خود و مال خود را صرف در راه مولاي خود نكني مؤمن نيستي. پس وقتي مال را مال مولا دانستي بايد صرف مولا بكني، پس تو اگر مؤمني بايد جميع مال را مال مولاي خود بداني و خود را هم مال مولا بداني و آنچه داري صرف مولاي خود بكني و اگر چيزي از اين مال را هم صرف خودت ميكني براي اين باشد كه صرف خادم مولاي خودت كرده باشي، بايد براي اين باشد
«* 36 موعظه صفحه 319 *»
كه بگويي من بايد زنده باشم تا خدمت مولاي خود را خود بكنم، براي اين صرف خودت بكني. لكن اگر صرف خود ميكني نه از براي خدمت مولا بدانكه آنوقت آنچه صرف ميكني در غير راه خدا صرف كردهاي و هرچه غير خداوند عالم است بت است. پس اين كار كه ميكني بتپرستي است و راه شيطان است، مال خدا را دزديدهاي و صرف شيطان كردهاي و در راه شيطان خرج كردهاي. مؤمن بايد خود را خادم مولاي خود بداند، آنچه براي خود صرف ميكند براي اين باشد كه صرف كند براي خود تا زنده باشد كه خدمت مولاي خود را كند. اگر چنين شد مال مولا براي مولا خرج شده و اگر چنين نشد مال مولا را در راه شيطان خرج كردهاي. بايد نگاه كرد هرجا به كيسه مولا بهتر ميرود و هرجا كه براي مولا مناسبتر است و بيشتر به كار مولا ميآيد، مال را آنجا صرف بايد كرد. ببين اگر مولا دو خدمت داشته باشد كه يكي از آندو اعظم باشد، تو بايد اهتمام در خدمت اعظم بكني و سعي تو در آن باشد كه اول آن را از ميان برداري و بعد آن خدمت ديگر را بكني. پس ماها وجود خودمان را و آنچه بسته به ما است بايد مال مولا بدانيم و در راه مولا صرف كنيم، اگر هم صرف خود ميكنيم براي مولا باشد. پس صرفكردن در راه برادر بزرگتر صرفكردن در راه پدر تو است، اگر هم صرف خودت ميكني براي آن برادر بزرگتر بايد باشد و اگر چنين كردي آنوقت برادر بزرگتر را ايثار كردهاي و او را ترجيح دادهاي و حق او را ادا كردهاي.
خلاصه مقصود اينها نبود، مقصود اين بود كه برادر كسي است كه در قوت ايمان با تو مساوي باشد، در ايمان با تو يك درجه و پايه داشته باشد والاّ كوچكتران فرزندند و بزرگتران پدرند. پس چون چنين شد حضرت پيغمبر9 برادري بجز حضرت امير صلوات الله عليه براي او نيست. پس پيغمبر9 برادر بزرگتر نداشت تا پدر او باشد اما برادر مساوي پيغمبر حضرت اميرالمؤمنين است صلواتالله و سلامه عليه چنانكه فرمودند انا و علي من نور واحد من و علي از يك نور هستيم اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض پس آن دو تا برادري هستند
«* 36 موعظه صفحه 320 *»
كه جفتند و اما ساير مسلمين را هم به لحاظي برادر پيغمبر خوانده است چنانكه پيغمبران را در قرآن برادر قوم خود (ظ) خوانده و اذكر اخا عاد و امثال اينها ولكن سايرين برادر كوچكتر پيغمبرند. خلاصه جميع ما سواي ائمه از امت فرزندان پيغمبرند و برادر او واقع نميتوانند بشوند كه مساوي با پيغمبر9 بشوند و آنكه ميتوانست مساوي با پيغمبر باشد او حضرت امير بود صلوات الله و سلامه عليه و آله. پس معلوم شد كه خداوند پيغمبر را جفت آفريده و طاق بودن و فرد بودن مخصوص خداوند عالم شد قل هو اللّه احد بگو اي محمد خدا يگانه است انما الهكم اله واحد پس يگانگي مخصوص خداوند عالم است جلّشأنه. پس پيغمبر را خداوند عالم جفت آفريده و حالا كه جفت شدند خداوند پيغمبر را بالاتر آفريد و حضرت امير را پايينتر از پيغمبر آفريد ولكن هردو در قوت ايمان يكي بودند و حضرت امير فرمودند انا محمد و محمد انا من محمدم و محمد من است. همچنين خدا پيغمبران را جفت جفت آفريده و براي هر پيغمبري وصيي آفريد و آن وصي با آن پيغمبر جفت است و همتاي او است. براي نوح سام را آفريد، براي ابراهيم اسماعيل را آفريد، براي موسي يوشع را آفريد، براي عيسي شمعون را آفريد كه اينها با يكديگر برادر بودند و جفت آن پيغمبر بودند. هيچيك از پيغمبران را خدا فرد نيافريده و آنها را بيبرادر خدا قرار نداده و براي هر پيغمبري وصيّي است. و از جمله شرايط اين است كه وصي پيغمبر يا وصي هركس، نايب و خليفه پيغمبر يا نايب و خليفه هركس بايست از جنس آن منوبٌعنه باشد والاّ نايب او نميتواند باشد و خليفه او نميتواند باشد. اگر نايب از جنس منوبٌعنه ـ يعني آنكسي كه او را نايب كرده نشد بسياري از امور آنكس معوّق ميماند، بسياري از علوم او و مقامات او از ميان ميرود كه بعد نماينده براي او نيست و غير از اينطور خدا قرار نداده، خدا نايب را از جنس و طينت منوبٌعنه قرار داده تا هر جايي را كه او پر كرده اين هم پر كند و هرچه را او اقامه ميكرده اين هم اقامه همان را كند و اگر چنين نباشد اخلال ميشود در جميع امور آن منوبٌعنه چنانكه خليفه عالم اگر مساوي با
«* 36 موعظه صفحه 321 *»
عالم اول نشود، خليفه حكيم اگر مساوي با حكيم اول نشود و نايب او بعد از او از همان طينت نباشد حكمتش معوّق ميماند علمش معوّق ميماند و خليفه حقيقي او نيست. خليفه حقيقي آن كسي است كه هرچه او بيان ميكرده اين بيان كند، هرچه را او شرح ميكرده اين شرح كند، هر چيزي را او كفايت ميكرده اين هم از او كفايت بكند. اگر چنين شد آنوقت نايب او هست و خليفه حقيقي او ميتواند باشد والاّ به اينكه يك كلمه از علم او ياد گرفت يا دو كلمه ياد گرفت حالا نايب نميتواند باشد. اين اصلي باشد در گوش شما و بدانيد كه نه هركس ميرسد مي تواند ادعاي نيابت بكند از امام خود يا غير امام خود بلكه نايب بايد از جنس آن كسي باشد كه او را نايب كرده. پس نايب امام همين نيست كه بداند موش كه توي چاه افتاد چند دلو آب بايد كشيد، يا خر كه فروختي تا سه روز اختيار فسخ داري بلكه نايب امام آن كسي است كه از جنس امام و نور امام باشد و آنچه را كه امام كفايت ميكرد او هم كفايت كند، آنچه را او شرح ميكرد اين هم شرح كند. مختصر آنكه نايب امام بايد از جنس امام باشد و نايب مطلق بايد باشد در هر چيزي. پس بگو من نايب مسأله موش هستم، مسأله موش و مسأله خرفروشي كه اينهمه داد و بيداد نميخواهد كه تو عالَم را پر كردهاي از كبر و نخوت. پس اگر راست بگويي و بداني، در همين مسأله تو نايبي، يا در ده مسأله، يا در پنجاه مسأله؛ ديگر نايب مطلق نيستي. اگر تو نايب مطلق و خليفه امام باشي و به اصطلاح عوام روي قاليچه پيغمبر نشستهاي پس كجا شد آن علوم عجيبه امام؟ كجا شد آن حكمتهاي امام؟ و آن اطلاعي كه امام بر حقايق عالم داشت چه شد؟ پس همچنين وصي پيغمبر9 بايست مثل پيغمبر باشد در جميع آنچه پيغمبر آن را داشت. پس نه هركه فقيه شد نايب امام ميتواند باشد ديدي يككسي آمد صاحب علم سيميا و خواست در دين تصرف كند و به علم سيميا خواست شبهه در دين كند، حالا جناب آخوند ميآيد ميگويد اي ملعون موش كه توي چاه افتاد سه دلو آب بايد كشيد، آيا اينطور جواب او را ميشود داد؟ مردكه تسخير ارواح ميكند، تسخير كواكب و ماه و
«* 36 موعظه صفحه 322 *»
آفتاب ميكند چگونه به مسأله فقهي او را ميشود جواب داد؟ و همچنين كسي بيايد سحري بكند مولانا چه ميكند؟ همچنين اگر حكماي ملل بيايند و بخواهند تصرف در دين خدا كنند و شبهات در دين بيندازند جناب آخوند چكار ميكند؟ آيا جميع شبهات و ادله و براهين حكما را ميتوان به همين جواب داد كه موش كه توي چاه ميافتد چند دلو آب بايد كشيد، يا اينكه اقل حيض سه روز است و اكثرش ده روز آيا جواب از شبهه در توحيد را به اين ميشود داد كه اصل اين است كه يكي بيشتر نباشد، يكي كه مجمعٌعليه است، زيادتر كه هنوز ثابت نشده و اصل عدمش است ـ و چنين هم گفتند به اين چيزها آيا ميتوان جواب داد؟ حاشا! به اينها جواب داده نميشود. اگر جميع روي زمين جمع شوند و تصرف در دين پيغمبر بخواهند بكنند، نايب پيغمبر آن است كه كافي و شافي از همه باشد. پس از همين دليل بدانكه نميشود ابوبكر خليفه پيغمبر باشد و همچنين عمر خليفه پيغمبر نميتواند باشد بلكه علي بن ابيطالب ميخواهد كه در هر جايي كه اين امّت درمانند و از هر جايي، هر مذهبي، هر ملّتي كه ايلچي بيايد او بتواند كفايت همه را بكند و جواب همهكس را بدهد. او است نايب پيغمبر9 . همچنين امروز كسي كه نيابت امام زمان صلواتالله عليه را ميكند بايد كفايت بكند از آنچه پيغمبران كفايت از آن ميكردند، بايد معالجه درد اين امت را بتواند بكند، در هر مسألهاي كه امت در بمانند شافي و كافي باشد نه همين موش توي چاه افتادن است و دو مسأله ديگر يا چهار تاي ديگر، يا نهايت ده مسأله، يا خير پنجاه مسأله، صد مسأله فقهي بداند. اين يك منصب از منصبها است كه امام به بعضي از نوكرهاي خود ميفرمايند. شخص راوي را ميفرستند به جايي كه برو فلانجا هرچه از تو بپرسند بگو امام چنين فرموده و به رأي و هواي خود هم مگو. اين يك منصب بسيار جزئي است از منصب نوكران ايشان و نه اين است كه اين مقام نيابت بوده باشد.
باري، خدا برادري براي پيغمبران قرار داده كه وصي آنها باشد و اوست نايب آن پيغمبر و خليفه و جانشين آن پيغمبر. پس پيغمبران هم جفت شدند و آنها را هم خدا
«* 36 موعظه صفحه 323 *»
طاق نگذارده است. همچنين عرض ميكنم كه باز در ميان علما هم امر چنين است، باز نقباي كبار را طاق و فرد نگذارده است و آن قاعده را در اينجا هم جاري كرده و براي نقبا برادري قرار داده كه نجبا باشند و بجز نجبا كسي نميتواند برادر نقبا باشد. پس نقيب مظهر نبوت است و برادر بزرگتر و خليفه پدر و نجيب نايب او و برادر او و خليفه او است در شرح و بيان و اظهار. چنانكه نقيب كفايت ميكند امر عالم را نجيب هم بايد كفايت بكند امر عالم را، چنانكه نقيب بايد بتواند از عهده هر چيزي برآيد نجيب هم بايد بتواند از عهده هر چيزي برآيد، چنانكه او هدايت ميكند همه را نجيب هم بايد بتواند هدايت كند همه را و در هر چيزي كه شبهه بر دين وارد آيد بايد بتواند از عهده برآيد. وقتي چنين شد آنوقت ميشود نجيب كلي، ميشود برادر و نايب و وصي نقيب. خلاصه نقبا را خداوند جفت قرار داده چنانكه پيغمبران را جفت قرار داده، چنانكه پيغمبر آخر الزمان را جفت قرار داده پس ممكن نيست رسيدن به مقام محمدي مگر از براي علي بن ابيطالب، او ميتواند به پيغمبر متصل بشود و او ميتواند قصد محمد9 را بكند، او ميتواند طواف خانه محمد را بكند از اين جهت فرمود اي علي نشناخت خدا را كسي بغير از من و تو، و مرا نشناخت كسي بغير از خدا و تو، و تو را نشناخت كسي بغير از خدا و من. پس وقتي كه چنين شد كه محمد را كسي نشناخته جز خدا و علي پس كه ميتواند حج خانه محمدي را بكند غير علي؟ و كه ميتواند قصد محمد را بكند به غير علي؟ پس همچنانكه حج خانه محمدي براي احدي ممكن نبود بجز علي بن ابيطالب همچنين خانه نبوت را احدي حج و قصد نميتواند بكند بجز اوصياي ايشان و استفاضه از آن خانه نميتواند بكند بجز اوصياء و حدّ احدي از امت نيست حج آن خانه، هيچكس استطاعت حج آن خانه را ندارد مگر اوصيا و چنانچه بغير از اوصيا كسي ديگر قصد خانه نبوت را نميتواند كرد، خانه نقبا را هم احدي از آحاد قصد نميتواند بكند مگر نجبا. زيراكه هيچكس به مقام ايشان نميرسد كه حج آن خانه را بكند و استمداد از نقيب بكند مگر آن نجبا كه آنها استطاعت دارند و ممكنشان
«* 36 موعظه صفحه 324 *»
هست كه قصد خانه نقبا كنند و طواف بر گرد آن نمايند و استمداد و استفاضه از آن نمايند. و باز مپندار كه حجي كه عرض كردم معنيش رؤيت نقبا باشد، حاشا! بلكه ادناي كافران پيغمبر را ميديدند و از پيغمبر بسا آنكه چيزي ميپرسيدند و پيغمبر شرح ميكرد و آنها ميشنيدند و ياد ميگرفتند و استمداد باز نتوانستند از پيغمبر بكنند. پس اين مقصود نيست و اين فيضيابي حقيقي نيست بلكه فيضيابي حقيقي نميتواند بكند مگر كسي كه در طينت با هم شريك باشند و مثَلي براي اين گفتهام تصور كن كه از خارج ممكن است كه تو انگشت دست خود را بر روي پستان چپ خود بگذاري كه روي دلت باشد و حال آنكه فيض از دل به انگشت تو نرسيده و شك نيست كه انگشتي كه بر روي دل گذاردي تا پيش دل در ظاهر مسافتش كمتر است از اينكه بيايي به سينه و از سينه به شانه و از شانه به بازو و از بازو به ساعد، از آن به كف دست، از آن به انگشت لكن فيض حيات به همينطور ميآيد تا به انگشت. پس تو ببين انگشت را بر روي دل ميگذاري باوجود اين حيات اگر به سر انگشت تو بيايد اول از دل ميآيد به سينه تو و از سينه به شانه و به بازو و به ساعد و از آن ميآيد به كف دست تو، از آنجا به سر انگشت تو؛ و كف دست تو به دل نزديكتر است از سر انگشت تو و فيض حيات از او به سرانگشت ميرسد. آنچه با سر انگشت از دل ميفهمي يك گرمي ميفهمي اين هم به كار او نميآيد و باعث حيات او نميشود. پس چنين است حالت كساني كه پيش پيغمبر مينشستند و با پيغمبر صحبت ميداشتند و ميشنيدند و به هيچوجه نفعي به ايشان نميداد مگر به ولايت علي بن ابيطالب و آنها كه دوست عليبن ابيطالب بودند اول مددها از پيش پيغمبر ميآمد پيش علي و از ايشان ميآمد پيش مثل سلمان و ابيذر و بعد به او ميرسيد و صحبت پيغمبر براي او نفع ميداد، ولكن از آن راه نه از اين راه ظاهري،
هركه را روي به بهبود نبود | ديدن روي نبي سود نبود |
نميبينيد اگر حضرت امير در جاي دوري بود و پيغمبر گبري را ميفرستاد پيش
«* 36 موعظه صفحه 325 *»
او كه برو به علي بگو كه چنين و چنان كن، حالا نه اين بود كه فيض اول به گبر ميرسيد و بعد از او به حضرت امير ميرسيد. آيا ميشود اين را گفت كه آن گبر واسطه فيض است ميان پيغمبر و علي؟ حاشا! بلكه اين معاشرتهاي دنيايي و اين امر و نهيهاي دنيايي كه همين به كسي بگويد برو و به كسي بگويد بيا، به كسي بگويد نماز كن روزه بگير، آن هم بكند مطلقاً و اصلاً ثمر نميدهد مگر به ولايت علي بن ابيطالب، مگر به اتصال به علي بن ابيطالب صلواتالله و سلامه عليه. زيرا كه هركه ولايت ندارد حيات باطني ندارد و هركه حيات باطني ندارد ميّت است و اگر ميت شد چه ثمر ميكند آن عمل او و آن طاعت او انما يتقبّل اللّه من المتقين خداوند ميفرمايد و أتوا البيوت من ابوابها هر چيزي را بايد از راهش رفت و از طوري كه خداوند عالم قرار داده بايد از آن راه رفت و اگر از غير راه بخواهد برود ابداً به مطلب نميرسد. بشارت باد شما را كه عمل شما اگرچه بسيار بسيار كم باشد با ولايت علي بن ابيطالب7 مقبول است و هرگاه بقدر عرش و آنچه در عرش است عمل نيك داشته باشيد و ولايت علي در سينه شما نباشد همه آنها يك پر كاه براي شما خاصيت ندارد. يك نخود الماس باشد الماس است كه قابل مجلس هر سلطاني است و هرگاه الماس نباشد هي خاك بر روي هم كوه كوه بريز، حاصلش چهچيز است؟ چه ثمر ميكند؟ قابل چهچيز است؟ لكن همان يك نخود الماس مبالغي قيمت دارد. همچنين عمل خير شما اگرچه بسيار كم باشد، اگرچه در تمام عمرتان يك عمل خير كرده باشيد، يك توبه كرده باشيد و ولايت علي را داشته باشيد اين يك توبه شما بس است، كفايت كار را ميكند و هرگاه كوه كوه اعمال داشته باشيد و ولايت علي را نداشته باشيد اعمال شما ثمر نميكند. پس شنيدن سخنان نبي و جمعكردن فرمايشات نبي براي شخص چه ثمر ميكند اگر ولايت علي بن ابيطالب را نداشته باشد و از راهش داخل نشود ابداً به جايي نخواهد رسيد كه بشنود سخنان پيغمبران را و وا زند اوصياي ايشان را، بشنود سخن موسي را و وا زند يوشع را، براي او چه ثمر دارد؟ بشنود سخن عيسي را و شمعون را وا زند چه ثمر
«* 36 موعظه صفحه 326 *»
ميكند؟ همچنين عرض ميكنم چه ثمر ميكند براي كسي كه تصديق نقبا را بكند و ايشان را ببيند و تسليم ايشان را بكند ولكن از راه ولايت نجبا نرفته باشد، از آن طريقي كه خدا قرار داده نرود براي او ثمر نميكند مگر وقتي كه خود او نجيب باشد و اما اگر نجيب نيست ميبايست اول تمكين نجبا را بكند تا ولايت نقبا براي او ثمر داشته باشد. نجبا راهند براي ساير مردم بسوي نقبا و از آنها بايد به نقبا رسيد.
مجمل آنكه حج خانه نقبا ممكن نيست مگر از براي نجبا، آنها متصلند به نقبا و آنها ممكنشان است از نقبا مدد بگيرند و فيضيابي كنند. پس آن كسي كه طواف ميكند بر گرد خانه نقبا بدون مانع، نجبا هستند. بيرون مسجد كه نيستند، در ولايات بعيده كه نيستند كه خانه را نبينند و بايد رو به ديوار خانه خودشان كنند بلكه مانعي برايشان نيست و آنها ديوار خانه را ميبينند و ساير مردم از بيرون مسجد رو به جانب كعبه ميكنند و از دور طواف براي خانه ممكن نيست. اما حاجي آن كسي است كه از ولايات دور آمده تا مكه، از عرفات آمده تا مشعر و مني و داخل مسجدالحرام ميشود و خانه را ميبيند و طواف ميكند بر گرد خانه و نماز ميكند در آنجا و حقيقتاً همان نماز است كه بسوي قبله حقيقي كرده ميشود و بس والاّ در ساير نمازها تو چه ميداني كه رو به كعبه ايستادهاي؟ اگر اينجا بقدر يك سر مويي كج بايستي بسا آنكه از كعبه صد فرسخ راه و بيشتر منحرف شده باشي ولكن آنكسي كه در آنجا رفت و خانه را به چشم خود ديد و نماز كرد نماز به سمت قبله حقيقي ميكند كه هيچ اعوجاج در او نيست و چشمش غير را نميبيند آنوقت هرچه نگاه ميكند خانه ميبيند و بسوي خانه توجه ميكند. اما ماها كه دور از خانه هستيم يك مو كه چشممان كج ميشود اينجا يك مو كج شده آنجا گاه هست صد فرسخ كج شده باشد. چشم ما اينجا اين طرف آن طرف ميرود و كج ميشود از قبله ولكن چشم آن حاجيان به خانه است و به جاي ديگر نميرود. پس چون نجبا معرفت تام كامل به نقبا دارند و متصلند به نقبا و در نزد نقبا مضمحل كردهاند خود را، خود را پنهان كردهاند و ايشان را آشكار كردهاند، خود را
«* 36 موعظه صفحه 327 *»
نيست كردهاند و ايشان را هست، كه،
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار | چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم |
نجبا نيست بر لوح دلشان جز الف قامت نقيب از اين جهت هرچه چشم ميگشايند غير او كسي را نميبينند و بر در و ديوار او را ميبينند، پس هرچه ميبينند نقيب ميبينند،
بس كه در جسم فكار و چشم خونبارم تويي | هرچه بينم بر در و ديوار پندارم تويي |
وقتي كه نقيب پر كرد او را و چنان وجود او را از خود پر كرد كه چشم او را گرفت، گوش او را گرفت، دست او و پاي او و اعضا و جوارح او را گرفت، آنچه ميگويد براي او ميگويد و از او مي گويد، آنچه ميبيند او را مي بيند، آنچه تدبّر ميكند در او تدبر ميكند، فكر ميكند فكر او را ميكند، در آنوقت چشم او از كعبه او منحرف نميشود، به هر سمت كه نگاه ميكند انوار او را مي بيند. باري، آن است كسي كه ميتواند بسوي آن كعبه نماز كند و متوجه آن خانه باشد و ما نميتوانيم بسوي آن كعبه نماز كنيم و هميشه متوجه آن خانه باشيم. ماها اين دورها هستيم و كعبه را نميبينيم، گاهي اگر خدا ميپرستيم گاهي ديگر بت ميپرستيم، در نماز خود ملتفت اين طرف و آن طرف ميشويم. ميفرمايد الذي يلتفت في صلوته امايخاف انيقلّبه اللّه حماراً و قد فعل پس ما ملتفت ميشويم در نماز به اين طرف و آن طرف نماز ميكنيم توش كوفته ميپزيم و بازار ميرويم و چيز ميخريم، انسان كه همچو كاري نميكند كه در حضور سلطان مقتدري ايستاده باشد و معلّق بزند و چيزي بخورد و جماع بكند و امثال اينها و همه اينها به جهت اين است كه توحيد در جميع بدن ما سرايت نكرده و معرفت توحيد پيدا نكردهايم و محبت پيدا نكردهايم به خداي خود والاّ اگر محبت پيدا شد قطع نظر از ماسواي محبوب ميكند، چشم از همه ميپوشد. سئل الصادق7 عن العشق قال7نار موقدة تطّلع علي الافئدة فتحرق ماسوي المحبوب پس ما محبت نداريم اگر ميداشتيم غير محبوب در ما سوخته بود و اگر غير محبوب سوخته بود، تمام سوخته و
«* 36 موعظه صفحه 328 *»
دودي نداشت بر سر آتش ٭ تو كز جفا بخروشي خموش باش كه خامي ٭ هرچه غير خدا است بت است و توجه به آن بتپرستي است. پس ماها گاهي بتپرستيم گاهي خداپرست اما مؤمنان كامل آنها خداپرستند، آنها مشرك نميشوند.
پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه حج آن خانه بطور حقيقت ميسر نيست مگر از براي نجبا و ايشانند مستطيع براي اين حج و خداوند عالم از راه رأفت و عطوفت براي ما تكليف اين حج را نكرده، ماها مستطيع نيستيم و نميتوانيم حج آن خانه كنيم. براي ماها همينقدر كافي است والاّ مؤمنين اينما تولّوا فثمّ وجه اللّه هر طرف كه رو ميكنند به آن وجهالله را ميبينند لكن ما را اين استطاعت نيست و نميتوانيم چنين كنيم كه دائم نظرمان به رخساره خدا باشد همينقدر براي ما بس است.
از ايشان نيستي ميگو از ايشان | پريشان نيستي ميگو پريشان |
چهكارهاي؟ ان شاءالله دوست علي بن ابيطالب.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 329 *»
موعظه ششم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
مدتهاي مديد است كه در اين آيه شريفه در اين معني كه در دست داشتيم تكلم ميكرديم و از براي هر كلمهاي از كلمات اين آيه شريفه شرحي كرديم و در هر كلمهاي مدتها سخن ميگفتيم ولكن آن مطلبي كه در دست بود آن مقصود معلوم نشد، آن معني باطني را كه ميخواستيم بيان كنيم اصل حقيقت او عرض نشد و حال كلمه كلمه اين آيه به انتها رسيد و شرح كلمه كلمه آن در اين مدت شد ولكن حالا اين كلمه كلمه را بهم انداختن و مطلب از او فهميدن كار مشكلي است به جهت آنكه در اين مدتهاي مديد هرچه شنيدهايد فراموش كردهايد. پس چگونه ملتفت ميتوانيد شويد كه آن مطلبي كه مقصود بود چه چيز است؟
پس از براي اينكه كلمههاش را بهم بيندازيم و كلمات اين آيه را به طوري كه عرض شده با هم جفت كنيم مقدمهاي ضرور است و آن مقدمه اين است كه خداوند عالم جلّشأنه اول، محمّد بن عبد اللّه را9 آفريد و هيچ مخلوقي با آن بزرگوار همدوش و برابر نبود. او را آفريد و هيچ پيغمبر مرسلي آفريده نشده بود و هيچ مؤمن
«* 36 موعظه صفحه 330 *»
ممتحني آفريده نشده بود، نه عرشي و نه كرسيي و نه لوحي و نه قلمي نبود و دنيايي و آخرتي و هزار هزار عالم نبود و خداوند ذات مقدس اين بزرگوار را و اهل بيت طاهرين او را آفريد و هيچ مخلوقي پيدا نبود و موجود نبود و اين بزرگواران مبعوث به قومي نبودند و در آن وقت پيغامبر و پيغامآور به سوي قومي نبودند. كسي نبود كه پيغام براي او ببرند يا بياورند نه ملك مقرّبي بود نه مؤمن ممتحني. بلي مگر به اين كيفيت بگويي كه رسالت براي پيغمبر ثابت بود ولي از براي علي پيغمبر بود و ائمه طاهرين، آن وقت پيغمبر پيغمبر بود و امّتش آن سيزده نفس مقدس بودند سلام اللّه عليهم و بس و آنچه داشت از خداوند عالم جلّشأنه از علم و حكمت و كتاب، تعليم اين بزرگواران ميكرد و ديگر غيري نبود از اين جهت به او وحي رسيد كه لاتكلَّف الاّ نفسك تو مكلّف نيستي به هيچ چيز مگر به نفس خودت و نفس پيغمبر به اجماع شيعه و سني حضرت امير است و ائمه طاهرينند نفس او و ايشان نفس پيغمبرند به اجماع شيعه و سنّي. پس در آن عالم بجز ايشان امتي براي آن بزرگوار نبود و در آنجا خدا به او فرمود و انذر عشيرتك الاقربين انذار كن خويشان نزديكتر خود را. نزديكتر خلق به او آنانيند كه از نور اويند و از طينت او و روح اويند و پيغمبر مأمور شد كه آنها را انذار كند و مطلع كند آنها را بر اسرار ربوبيت خداوند عالم و اسرار رسالت خود و حقايق علم الهي را به ايشان تعليم كند و پيغمبر هم كرد و در آن عالم پيغمبر قرآن را براي حضرت امير و براي ائمه خواند. مپنداريد كه قرآن را در اين دنيا بر پيغمبر شما نازل كردهاند مثل يك پاره جهّال، مگر شما نشنيدهايد كه حضرت امير به دنيا آمد با وجودي كه پيغمبر هنوز مبعوث نشده بود، جميع قرآن را خواند در وقت تولد. پس معلوم ميشود كه اين قرآن پيشتر در سينه آنها بوده كه ميخواندند. اين است كه فرمودند كنت نبيّاً و آدم بين الماء و الطين من پيغمبر بودم و آدم در ميان آب و گِل بود. يعني آب بود و گِل، و هنوز آدم نبود.
پس در آن عالم حضرت پيغمبر قرآن را تعليم به حضرت امير المؤمنين كرد و در
«* 36 موعظه صفحه 331 *»
سينه آل محمّد: قرآن را قرار داد و از اين جهت خدا نازل كرد كه بل هو آيات بيّنات في صدور الذين اوتوا العلم اين قرآن آيات بيّناتي است در سينه آناني كه مخزن علم الهيند آنها حامل قرآنند و قرآن در سينه آنها است. و در آن وقت نه عرشي بود نه كرسيي، نه آسمانها نه زمينها، نه آفتابي نه ماهي، نه جنّي نه انسي، نه خلقي، نه لوحي و نه قلمي. حالا در آن عالم از براي اين قرآن معني بود البته كلام كه بيمعني نبود و اين آسمان و زمين و اين اوضاع هم كه نبود ولكن خداوند در قرآن آنچه نازل كرده بود مناسب آن عالم بود. پس اگر گفته در آن عالم حج بكنيد معلوم است در آن عالم اين خاكها كه نبوده است مسلّماً و اين خانه خاكي نبوده مسلّماً. پس در زمين آن عالم بايست بروند، و به مكّه آن عالم بروند، و كعبه آن عالم را زيارت كنند، و طواف خانه آن عالم را كنند و جميع آنچه در قرآن است از ذكر آسمان و زمين و عرش و كرسي و احكام و نماز و روزه، جميعاً مناسب آن عالم است و از آن عالم.
پس اگر عالمي از علماي شيعه قرآن را در آن عالم معني كند به اوضاع آن عالم معني ميكند. آسمانش آسمان آن عالم است و زمينش زمين آن عالم و حجّش حج آن عالم. نمازش نماز آن عالم است، روزهاش روزه آن عالم است. حالا وقتي كه عالِم به طور آن عالَم معني ميكند، آن كسي كه اهل علم نيست ميگويد فلاني اينها را از پيش خودش ميگويد، اينها كه در ظاهر قرآن نيست. يعني چه؟ اين قرآن در اين دنيا كه نازل شد اين ظاهر را در اين دنيا دارد و پيش از آنيكه اين دنيا را خلق كند پيغمبر را خلق كرده بود و پيش از اين عالم اين قرآن بود و قرآن را تعليم پيغمبر كرده بود و آن وقت هم قرآن بيمعني نبود كلام خدا بود و معني داشت. پس در آن عالم وقتي پيغمبر براي ائمه ميخواند اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة اينطور نماز نبود و اينطور زكات نبود، پس در آن عالم زكاتي است مناسب آن عالم، نمازي است مناسب آن عالم روزهاي است مناسب آن عالم در آن عالم هيچ اينها نبود.
باز خيال مكنيد آن عالم را بياباني، و پيغمبر را آنجا خلق كرد و هيچ چيز نبود.
«* 36 موعظه صفحه 332 *»
اينكه خيال ميكنيد بيابان، اين دنيا است كه بيابان دارد آسمان و زمين اين دنيا دارد و حال آنكه احاديث بسيار هست كه خداوند ما را خلق كرد پيش از آنكه نه آسماني بود نه زميني، نه عرشي نه كرسيي و هكذا فرمايش كردند كه خداوند ما را قبل از ساير موجودات آفريده به هزار هزار دهر كه در آن مدت بودند ايشان و هيچ مخلوقي نبود و مكرر عرض كردهام كه هر دهري صد هزار سال است كه هر ساليش صد هزار ماهست و هر ماهي صد هزار هفته و هر هفتهاي صد هزار روز و هر روزي صد هزار سال اين دنيا است و ان يوماً عند ربك كالف سنة مما تعدّون پس آن بزرگوار در آن عالم بود هزار هزار دهر به همينطور كه عرض شد و هيچ مخلوقي نبود و در آن هزار هزار دهر قرآن بيمعني نبود بلكه معني داشت و براي ائمه ميخواند و ائمه به آن عمل ميكردند و شخص عالِم قرآن را ميتواند كه در آن عالَم معني كند كه از باي بسم اللّه تا سين الناس را همه را درباره ائمه معني كند. بعد از رتبه ائمه طاهرين، خداوند پيغمبران را آفريد و در ميان پيغمبران چهارده لباس برگزيد و در آن چهارده لباس، آن چهارده نور مقدس را فرود آورد و آن لباسها را به آنان پوشانيد و در ميان پيغمبران راه رفتند و گويا شدند انما انا بشر مثلكم يوحي الي انما الهكم اله واحد ما هم از جنس شما هستيم، اين سر اين دست اين پا اين اعضا اين جوارح، ما هم جفت شما هستيم و شما را عذري در بندگي نماند و نميتوانيد بگوييد ما خداي خود را نديدهايم و خداوند عالم كسي را به رسالت بسوي ما نفرستاده است. اينك انوار ما را مشاهده ميكنيد و ميبينيد و مأموريد به طاعت ما و اطاعت ما. اگر ميگوييد زبان ما را نميفهميد، ما زبان خود را مانند زبان شما كرديم و به زبان شما حرف ميزنيم. آيا نميبينيد به بدن خود شما ظاهر شدهايم؟ اگر ميگوييد وحشت داريم از شما، ما آمديم ظاهر شديم به بهتر صورتي از صورتهاي شما، به بهتر خلقي از خلقهاي شما. پس ديگر عذري براي شما باقي نمانده.
پس بعد از آني كه به آن چهارده لباس ظاهر شدند براي انبياء در آن عالم هم باز به طور الفاظ آن عالم قرآن بر زبان پيغمبر جاري شد و به قِسْم الفاظ پيغمبران تكلم با آنها
«* 36 موعظه صفحه 333 *»
كرد و اما در آن عالم بالا قرآن به لغت پيغمبران نبود و اگر آن لغت بالا براي پيغمبران جلوه ميكرد، جميع آنها فُجأه ميكردند و طاقت شنيدن آن آواز را نداشتند.
اين را عرض كنم، مپنداريد كه قرآن شما همين كاغذهايي است كه از پنبه ساختهاند يا قرآن شما همين مركبي است كه با زاج و مازو و دوده ساختهاند، يا همين است كه در ميان دو جلد گذاردهاند حاشا. مگر نشنيدهايد كه قرآن در روز قيامت ميآيد ميگذرد بر صف پيغمبران، پيغمبران ميگويند اين كدام نبي مرسلي است كه ما او را نميشناسيم؟ پس معلوم است كه قرآن به صورت پيغمبري بروز ميكند، مردي ميشود در نهايت حسن و جمال كه انوار از او ساطع است و ميآيد به صحراي محشر و عبور ميكند بر پيغمبران ميگويند اين كدام نبي مرسل است، ميگذرد بر صف ملائكه ملائكه ميگويند اين كدام ملك مقرّب است كه ما او را نميشناسيم معلوم است كه قرآن به صورت ملائكه هم ميشود. ميگذرد بر صف شهدا، شهدا ميگويند اين كدام شهيد است كه ما او را نميشناسيم. پس قرآن شخصي ميشود، ميآيد در روز قيامت به احسن صورتي ميايستد و ميدانيد صورت او چقدر فضيلت دارد؟ هرقدر كه خدا بر بندگان فضيلت دارد، كلام خدا هم بر كلام خلق فضيلت دارد. كلام الملوك ملوك الكلام اين قرآن دليل خدا است، خزانه علم خدا است، جميع علم خدا در اين قرآنست، هيچ تر و خشكي نيست مگر آنكه در اين قرآن هست. و اين قرآن در روز قيامت ميآيد به صورت مردي كه اعلم از كل اهل قيامت و افضل از كل اهل قيامت است و عبور ميكند بر هر صفي و همه به جمال او متحيّر و به انوار او واله و حيران ميشوند و ميايستد در محشر و هركس در اين دنيا متمسّك به او شده شفاعت او را ميكند و بعضي را لعنت ميكند. اين است كه گفتهاند رُبّ تال للقرآن و القرآن يلعنه بسا كسي كه قرآن ميخواند و همان خواننده را قرآن دارد لعنت ميكند و بسا آنكه وعده به او ميدهد كه در روز قيامت چنان كار تو را خراب كنم و خواهم كرد و تو را به عذاب خواهم انداخت. تو در اينجا به من ملتجي نميشوي، پناه به من نميآوري،
«* 36 موعظه صفحه 334 *»
باشد تا كار تو را در روز قيامت خراب كنم. و بسا كسي كه اين قرآن را ميخواند و قرآن وعده شفاعت به او ميدهد و ميگويد چنانكه تو در اينجا مرا حرمت داشتي من هم در قيامت تو را شفاعت ميكنم و مؤمن ميخواند در قيامت قرآن را و به هرآيه يك درجه به او ميدهند.
باري مقصود اين است كه قرآن نه همين زاج و مازو است و قرآن نه همين حروفي است كه هوا را به حركت درميآورند و حروف از آن ميسازند. پس عرض ميكنم كه قرآن نه همين صورتي است كه در اينجا شما ميبينيد بلكه در آن عالم بالا به صورتهاي ديگر بود و در عرصه پيغمبران كه آمد به طور پيغمبران ظاهر شد و به طوري بود كه گوش پيغمبران طاقت شنيدن آن را داشت و چشم پيغمبران طاقت ديدن او را داشت و قلب پيغمبران او را ميفهميد. باري در عالم پيغمبران كه آمد باز در آن عالم هم كه آمد نه عرشي بود نه كرسيي نه افلاكي نه عناصري و اين اوضاع هيچ در آن عالم نبود. خداوند پيغمبران را آفريد پيش از اين عرش و اين كرسي و اين افلاك و اين عناصر و پيش از اين ملائكه مقرب. اين ملائكه جميعاً خدامند براي پيغمبران. پس پيغمبران را آفريد و هيچ موجودي نبود و هيچ آسمان و زميني نبود. پس اين قرآن در عالم پيغمبران معني ديگري دارد. پس در آن عالم اگر در قرآن نقل آسمان است آسمان آن عالم است، اگر نقل زمين است زمين آن عالم است، اگر نماز است نماز آن عالم، اگر روزه است روزه آن عالم است. حالا اگر حكيمي معني كند به مناسبت آن عالم، آن جاهل نادان قشري ظاهري ميگويد فلاني تأويل ميكند و از پيش خود ميگويد، اينها در ظاهر قرآن نيست. اي جاهل قرآن وقتي آمد اينجا، اين ظاهرش شد و اين ظاهر قرآن، اينجا ظاهر قرآن است اما در آنجا ظاهر قرآن مناسب آنجا است، باطن قرآن مناسب آنجا است و در رتبه انبياء اين قرآن ظاهري دارد باطني دارد باطن باطني دارد، همچنين هفتاد بطن دارد و در هر عالمي اينطور است امر قرآن اعظم است از اين خيالها كه ميكنند كه قرآن عربي است و هر عرب بوّال علي عقبيه بايد بفهمد.
«* 36 موعظه صفحه 335 *»
خلاصه بعد از آنيكه انبياء خلق شدند، بنيآدم را خلق كرد از شعاع انبياء. عالمي خلق كرد كه عالم اناسي باشد بدني هم در اين عالم آفريد و آن را برگزيد. چهارده بدن خلق كرده بود و چهارده بدن مقدس براي آن چهارده نفس مقدس در عالم اناسي خلق كرد و آنها را توي آن بدنها جا داد. پس آن چهارده نفس مقدس آن چهارده بدن را پوشيدند و در ميان آنها آمدند و چه بسيار آسان است كه اينطور بدن براي خود بگيرند. حضرت امير بدن گرفت براي خود و آمد برابر جنازه خود و به حسنين فرمود جنازه را به من دهيد گفتند تو كيستي؟ روي خود را بالا كرد ديدند حضرت امير است. چه بسيار اتفاق افتاده كه مردم در اين بيابانها ديدهاند كه ائمه براي خود بدن گرفتهاند و ظاهر شدهاند، اگر امر مهمي بوده كفايت كردهاند مصيبتي بوده رفع كردهاند و باز غايب شدهاند. پس اينكه براي خود بدني بگيرند، براي ايشان بسيار سهل بود و الآن هم بسيار سهل است. آيا حكايت سلمان و دشت ارژن را نشنيدهاي كه حضرت امير7آمد قبل از تولدش و سلمان را از دست شير نجات داد؟ از براي فرعون در عصر موسي ظاهر شد و رختهاي طلا پوشيده بود و فرعون لباس طلا پيش او عظم داشت حتي آنكه عيبجويي موسي ميكرد كه لولا القي عليه اَسْوِرَة من ذهب به اسلحه طلا براي فرعون جلوه كرد و امر كرد او را به ايمان به موسي. همچنين ائمه طاهرين، اين چهارده نفس از رتبه بنيآدم از براي خود بدن گرفتند و از براي بنيآدم ظاهر شدند و فرمودند انا بشر مثلكم اين دست اين پا اين اعضا اين جوارح. ميبينيد پنجه دارم غذا ميخورم در بازار ميروم نكاح ميكنم، مثل شما شدهام ديگر اگر مخالفت كنيد جواب خدا را چه ميگوييد؟ ما را كه ميبينيد آمديم ميان شما مثل شما سخن ميگوييم، ميخوريم ميخوابيم، ما هم همين لباس شما را پوشيديم لكن در اين لباس چيزي چند براي شما ابراز ميدهيم كه شما از آن چيزها عاجزيد مثل اينكه شما عبا بر دوش داريد، عبا بهدوشي را ببينيد كه آمد در ميان شما بنا گذارد سخن علمي گفتن ميگويد من هم عبا بهدوش هستم مثل شما، لكن در اين عباي من عالِمي است كه علوم ما كان و ما
«* 36 موعظه صفحه 336 *»
يكون را ميداند. دستي در آستين است و آن دست با آستينش يك كار غريب خوبي ابراز ميدهد معنيش اين است كه بدان كه در اندرون اين آستين دستي قوي هست. آيا نميبيني كه اگر مشت بر كلّه فيل بزند او را نرم ميكند؟ همچنين ائمه كه در لباس بنيآدم ظاهر شدند اين لباس چيزي كه از ائمه حكايت ميكند اين است كه معجزي ابراز بدهد از اين بدن كه معلوم است در اندرون اين بدن عاجزي مثل ما نيست و در اين بدن آدم بسيار بزرگي است، در اين بدن نوري از انوار خدا است و ظهوري از ظهورات خداوند عالم است نهايت به اين لباس براي ما ظاهر شده. پس از اين جهت پيغمبر ما و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين و پيغمبراني كه حجت رب العالمين بودند، جميع آنها ابراز علم و حكمت و معجز در ميان قوم خود كردند تا قوم بدانند كه اينها از جانب خدا آمدهاند و آنها عالمند.
خلاصه وقتي آمدند در ميان بنيآدم و لباس بنيآدم پوشيدند قرآن را براي بنيآدم خواندند به زبان بنيآدم به لغتي كه قدرت شنيدن آن را داشتند و ممكنشان بود آن را بفهمند به آنطور قرآن را براي بنيآدم خواندند ولكن اين را هم بدانيد كه بنيآدم را خداوند خلق كرده پيش از آسمان و زمين و عرش و كرسي و افلاك و عناصر به چهار هزار سال قبل از اين عالم. آنها را در عالم ذرّ آفريد و چهار هزار سال عالم ذرّ قبل از اين دنيا بود، بنيآدم را در آنجا خلق كرد و پيغمبران را در آنجا به سوي ايشان فرستاد و هركس ايمان آورد، آنجا ايمان آورد و هركس كافر شد، آنجا كافر شد. پس پيغمبران در آن عالم مبعوث بر بنيآدم شدند و بعضي از بنيآدم مؤمن شدند و بعضي كافر شدند و هنوز نه اين عرش بود و نه اين كرسي و نه اين افلاك و نه اين عناصر. اينها را داشت لكن به طور همان عالم. پس اگر در قرآن ذكر عرشي هست براي بني آدم، عرش آن عالم است اگر ذكر كرسي است كرسي آن عالم است، اگر ذكر آسمانست آسمان آن عالم است، اگر ذكر زمين است زمين آن عالم است، ذكر برّي بحري كوهي دريايي هرچيزي هست همه مال آن عالم است مال اين عالم نيست و شخص عالِم كه در عالَم بنيآدم
«* 36 موعظه صفحه 337 *»
قرآن را معني ميكند، به آنطور ميكند. پس اين شخص جاهل كه اينها را ميشنود ميگويد فلاني تأويل ميكند. اين نفهميده كه اين قرآن از كجا آمده، از چه عالمها فرود آمده و در هر عالمي چه معني داشته است. به خيالش ميرسد كه قرآن همين است كه در اين دنيا ميخواند بلكه قرآن پيش از آنكه اين دنيا خلق بشود بود و اگر پيش از اين، اين قرآن نبود حضرت امير وقتي تولد ميكرد آن را نميخواند و حال آنكه هنوز قرآن نازل نشده بود. پس قرآن هميشه با پيغمبر بود و هميشه با ائمه طاهرين بوده و هست. اين است كه حضرت رسول فرمود من از ميان شما ميروم و دو چيز بزرگ در ميان شما ميگذارم كتاب خدا و عترت من ـ اهل بيت من ـ اين دو از هم جدا نميشوند تا بر سر حوض بر من وارد شوند. مقصود اين است كه اين قرآن از عترت جدا نميشود و عترت از قرآن جدا نميشوند اين قرآن روحي است در تن پيغمبر. نميبيني خدا ميفرمايد اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ما الكتاب و لا الايمان ما وحي كرديم به سوي تو روحي را كه از امر ما بود و تو نميدانستي نه كتاب را و نه ايمان را. پس قرآن مانند روح است در تن پيغمبر و در چندين هزار دهر پيغمبر بيجان نبود، در اين چندين هزار دهر پيغمبر بيعلم نبود كه بايد بيايد در اين دنيا و مدتها جاهل بشود تا بعد از آني كه قرآن بر او نازل شد آن وقت عالم بشود، هرگز پيغمبر بيكتاب نبوده.
پس در عالم اناسي قرآن معني داشت ولكن مناسب همان عالم، پس اگر در قرآن است كه اقيموا الصلوة اين امر به بنيآدم است و بايد نمازي مناسب آن عالم بكنند، اگر در قرآن است زكات بدهيد بايد زكات مناسب آن عالم بدهند، اگر فرمايشي كرده حج كنيد حج آن عالم است و آن مثل حج اين عالم نيست. حج اين عالم تا زميني نباشد و راهي نباشد و خانه خاكي و اين اوضاع خاكي نباشد و اين رفتن دنيايي نباشد، نميشود و خداوند انسان را قبل از همه اينها خلق كرده به چهار هزار سال و اگر مكلّف بودند به اينطور حج كنند آن وقت كه اينها نبود چه ميكردند؟ و اگر بگويي آن وقت مكلّف نبودند خلاف قرآن گفتهاي. ميفرمايد ماكانوا ليؤمنوا بما كذّبوا من قبل ايمان
«* 36 موعظه صفحه 338 *»
نميآورند به آنچه در عالم ذرّ ايمان نياوردند، آنچه را اين مردم در عالم ذرّ تكذيب كردهاند به آن ايمان نميآورند در اينجا. پس معلوم است آنجا هم مكلّف بودهاند اما نه مثل اينجا تكليف آن عالم مناسب آن عالم است. ميفرمايد و اذ اخذ ربّك من بنيآدم من ظهورهم ذرّيّتهم و اشهدهم علي انفسهم ا لست بربّكم آن عالم عالم اَلَست است، آن عالم عالم ذرّ است و در آن عالم خداوند مردم را مكلّف كرده از اين جهت در آن عالم پيغمبر به سوي ايشان فرستاده و تكليف به ايشان كرده عبادات را. حالا از جمله تكاليف كه در آن عالم بر بنيآدم شده حج آن عالم است كه بايد بروند و حج كعبه آن عالم را كنند. و مقصود ما در اين چند سال در اين مدتهاي مديد كه شرح اين آيه را ميكرديم و در آن حرف ميزديم همه مقصود حج آن عالم بود و مقصود شرح احوال كعبه آن عالم بود و شرح صفات كعبه آن عالم بود و شرح اين بود كه مردم چگونه بايد در آن عالم حج كنند و انّ اوّل بيت وضع للناس در آن عالم يعني چه؟ آن خانه كدام خانه است و چيست للّذي ببَكّة؟ و آن خانه كه در زمين بكّه آن عالم بنياد شده كدام خانه است؟ و بكّه آن عالم يعني چه؟ و چگونه آن خانه مبارك است و هدي است براي اهل عالمها؟ و در آن عالم چگونه خدا آيات بيّناتي قرار داده بود؟ و چگونه حرم امن خود قرار داده بود و مقام ابراهيم را در او قرار داده بود؟ و چگونه بر ذمّه مردم بود كه حج آن خانه كنند؟
حالا ميبايد خانه را در آنجا پيدا كنيم و بشناسيم و اينها را بفهميم و معني حج آن را بفهميم و خيال مكن كه حج آن عالم به چه كار امروز من ميآيد، بلكه چنين نيست. اگر در اين دنيا آن حج را فهميدي و آن كعبه را شناختي و حج آن خانه را كردي، تو از مردماني هستي كه در آن عالم حج آن كعبه را كردهاي و به زيارت آن خانه مشرّف شدهاي. آيا نميبيني تو اگر در اين دنيا ولايت علي بن ابيطالب را نداشته باشي كاشف از اين است كه در عالم ذرّ ولايت علي بن ابيطالب را نداشتهاي؟ اگر در اينجا ولايت علي را به عمل آوردي در آنجا هم به عمل آوردهاي. مگو چه حاصل دارد براي من نماز
«* 36 موعظه صفحه 339 *»
آن عالم را بفهمم. تو اگر نماز آن عالم را نفهمي و نماز در اين دنيا بجا نياوري كافر ميشوي اگر اينجا بجا نياوردي معلوم ميشود آنجا بجا نياوردهاي و اگر در اينجا نماز كردي و ظاهرش را به عمل آوردي و باطنش را به عمل آوردي دليل اين است كه در آن عالم نماز كردهاي. و همچنين است حج آن عالم. و حالا ما ميخواهيم بفهميم معني آن حج را و به عمل بياوريم و وقتي بجا آورديم كاشف از اين ميشود كه در آن عالم بجا آوردهايم.
پس در اين مدت مديد كه در اين آيه سخن ميگفتيم شرح كعبه آن عالم را ميكرديم كه چگونه اول خانه است و چگونه براي منفعت مردم وضع شده و مدتهاي مديد در معني آن سخن گفتيم. هركس يادش هست ملتفت ميشود و چگونه در اين خانه است آيات بيّنات و مقام ابراهيم و كلمه كلمه را عرض كردهام و مقصود اين بود كه آن كلمهها را جفت كنيم و بهم بيندازيم و امروز آنها را جفت نميتوان كرد و مجلس به طول انجاميده. پس همان كلامي كه در دست بود كه براي مقدمه گفتيم، همان را تمام ميكنيم.
بعد از آنيكه عالم انسان و بنيآدم را آفريد خداوند عالم جن را آفريد و باز پيغمبر را به سوي ايشان فرستاد و پيغمبر لباسي از جنس ايشان در بر كرد و به شكل ايشان شد و در ميان ايشان راه رفت و تكاليف الهي را به آنها رسانيد و باز جن هم قبل از اوضاع اين عالم بود و هنوز اين اوضاع نبود. بعد از آني كه خلقت عالم جن تمام شد خداوند بنياد كرد عالم حيوانات را و بعد از او عالم نباتات را و بعد از او جمادات را آفريد و آسمان و زميني خلق كرد و اين اوضاعي كه ميبينيد و بعد از آنيكه اين عالم را خلق كرد پيغمبر را نازل كرد به اين عالم. عالم به عالم آمد تا به اينجا نازل شد. انا انزلنا اليكم ذكراً رسولاً رسول را خداوند عالم از آن مقام قرب، از آن درجات عاليه به اين دنيا فرود آورد. اول او را فرود آورد به درجه پيغمبران، بعد از آن پيغمبران را فرود آورد تا به عالم بني آدم، بعد از آن بنيآدم را فرود آورد به همانطوري كه عرض كردم تا به اين عالم. بعد از آن زبان
«* 36 موعظه صفحه 340 *»
پيغمبران را و زبان پيغمبر و ائمه سلام اللّه عليهم را گشود به علم خود و حكمت خود. بعد از آن نازل كرد اينجا اين قرآن را به زبان همين خاكيان و آيه آيه پيغمبر براي مردم ميخواند و اين قرآني است كه آنجا روان بود در تن پيغمبر و در هر عالمي هم چنين شد تا در اين عالم آيه آيه براي مردم خواند.
مثلي براي اين عرض كنم، شما قصيدهاي از بر ميكنيد بعد از آني كه از بر شديد ميرويد پي كار خود، پس از ده روز در مجلس نشستهايد صحبتي اتفاق ميافتد يك شعري از شعرهاي آن قصيده را ميخوانيد. باز مجلسي ديگر صحبتي ديگر ميشود شعري ديگر از شعرهاي آن قصيده را ميخوانيد از آن مجلس برميخيزي و باز مشغول ميشوي به كار خود، ميروي مجلسي ديگر صحبتي ديگر اتفاق ميافتد، شعري ديگر از قصيده ميخواني و هكذا. همچنين پيغمبر اين قرآن را ميدانست قبل از آنيكه پا به دايره اين عالم گذارد و در ظاهر مبعوث شود لكن هر واقعهاي هر قضيهاي كه اتفاق ميافتاد خداوند مثلي از براي آن حالت به خاطر پيغمبر ميآورد و پيغمبر آنچه به خاطرش ميرسيد ميخواند و گفت خدا بر من چنين نازل كرده و راست هم ميگفت خدا نازل كرد قرآن را بر پيغمبر قل نزّله روح القدس من ربّك بالحقّ. نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين. تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه قرآن را نازل كرد بر بنده خود محمّد9 تا اينكه از براي اهل هزار هزار عالم پيغمبر بوده باشد و اين قرآن را خدا بر او نازل كرده بود كه بخواند و در هر عالمي به طور آن عالم خواند بعد از آنيكه به اين عالم آمد همان قرآن به طور صداهاي اين عالم جاري شد و به طور حروف و كلمات اين عالم بر قلم كاتبان و بر قلم حضرت امير جاري شد. پس چون چنين شد حالا معني دارد مناسب اين دنيا حالا اگر در اين قرآن آسمان ميشنويد آسمان اين عالم است، زمين ميشنويد زمين اين عالم است، نماز كنيد همين نماز است، اگر شنيدهايد كه روزه بگيريد همين روزه است، اگر گفته حج كنيد حج اين عالم را بايد كرد. بايد به عرفات اين عالم رفت و
«* 36 موعظه صفحه 341 *»
از آنجا آمد به مشعر اين عالم و از آنجا به مني و از آنجا به مكه وقتي طواف خانه اين عالم را كرد، اين ميشود حج البيت. پس در هر عالمي حجي است و همه مطلب و تمام مقصود ما آن بود كه آن حجي كه در عالم بنيآدم است بيان كنيم چطور است. و شايد اين را هم ملتفت شده باشيد كه چون خداوند، هزار هزار عالم آفريده است چنانكه ميفرمايد خداوند عالم خلق كرد هزار هزار عالم و هزار هزار آدم كه اين عالم آخري آن عالمها است و اين آدم آخري آن آدمها است. پس چون دانستيد كه خدا هزار هزار عالم آفريده و دانستيد كه پيغمبر پيغمبر است بر جميع ما سوي اللّه و در هر عالمي قرآن را دانسته و خوانده و به طور آن عالم معني كرده، پس هر كلمه از كلمات قرآن هزار هزار معني در هزار هزار عالم دارد و تفاضل علماي شيعه بلكه تفاضل علماي بنيآدم و تفاضل شيعه آل محمّد: در اين است كه هرچه از معنيهاي اين قرآن بيشتر بدانند آنقدر علمشان بيشتر است، آنقدر شرفشان بيشتر است و آنهايي كه تمام علمشان به اين ضرب ضربوا است و علم قرآن را همين ميدانند بلكه از اين كمتر و ميگويند كه پانصد آيه است كه براي احكام در قرآن است و باقي ديگر همه قصص و حكايات و چيزهاي ديگر است همينقدر را از قرآن گرفتهاند و آن را هم به رأي خود گرفتهاند نه به تفسير آل محمّد:. يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 342 *»
موعظه هفتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
در هفتههاي گذشته تفسيري از تفسيرهاي اين آيه شريفه در دست بود و آن تفسير باطن اين آيه بود و كلمه كلمه اين آيه را به طور آن باطن معني كرديم تا آنكه به انجام رسيد. بعد از آن خواستيم كلمه كلمه آن را بهم بيندازيم و ببينيم نتيجه چه داد و آن معني باطني كه مقصود بود چه بود و آن كيست و چيست. و براي اين معني مقدمهاي عرض كردم و عرض كردم كه بعد از آنيكه خداوند عالم بنيآدم را آفريد در عالم ذرّ كه چهار هزار سال قبل از اين عالم باشد، و بنيآدم را خداوند چهار هزار سال قبل از اين عالم خلق كرد و پيغمبر را به سوي ايشان به رسالت فرستاد و اين قرآن را به آن پيغمبر انعام كرد و امر كرد كه بنيآدم را به اين قرآن هدايت كند و اين قرآن را براي ايشان بخواند و از براي اين قرآن در آن عالم معنيها بود و نه اين است كه معني قرآن همين است كه مردم در اين دنيا ميفهمند و آسماني كه در اين قرآن ذكر شده است، آسمان همين عالم باشد و زميني كه در اين قرآن ذكر شده است زمين همين عالم باشد، درياش درياي اين عالم باشد، صحراي او صحراي اين عالم باشد بلكه قرآن در هزار
«* 36 موعظه صفحه 343 *»
هزار عالم بوده در هر عالمي از براي او معني بوده كه مناسب آن عالم بوده و اهل آن عالم معني آن را ميفهمند و بنابراين در عالمي كه بنيآدم را آفريد كه عالم ذرّ باشد و چهار هزار سال قبل از اين عالم بوده قرآن در آن عالم معني داشته و پيغمبر قرآن را در عالم آنها براي آنها به طور آنها خواند و حالا كه به طور آن عالم خواند اين آيه شريفه را هم براي اهل آن عالم خواند و در اين چند مدت درصدد شرح آن بوديم و چون اين آيه شريفه در صفت خانه كعبه است و فضل خانه كعبه در آن معلوم شده و فريضه بودن حج را بيان فرموده لهذا در آن عالم هم خواستيم خانه خدا را بفهميم و فضائل آن خانه را بشناسيم در آن عالم و حج آن خانه را ان شاء اللّه به عمل آوريم.
پس عرض ميكنم كه در آن وقتي كه خداوند بنيآدم را خلق كرد و هنوز نه عرش بود نه كرسي نه افلاكي نه عناصري و در آن عالم براي خدا خانه بود ولكن خانه خدا در عالم بنيآدم نه مثل خانه خداست در اين عالم خاكي. در اينجا چون عالم عالمي است خاكي پس خانه خدا هم در اينجا خانه خاكي بايد باشد، خانه خدا در اين عالم از جنس اين خاك بايد باشد. نميبينيد خانهاي كه خدا دارد در آسمان هفتم كه بيت المعمور به او ميگويند، ضُراحش هم ميگويند، ديگر آن خانه را كه از سنگهاي كوهها و گچهاي اين دنيا نيافريده بلكه آن خانه را از طينت آسمان و از جنس آسمان آفريده. همچنين در عرش خداوند عالم خدا را خانهاي است و آن هم خانه خداست و آن خانه را از جنس عرش و از طينت عرش آفريده نه از طينت اين سنگ و گِل اين دنيا و نه از طينت آسمانها بلكه آن خانه را از نور عرش و از جنس عرش آفريده. حالا خانهاي كه در عالم بنيآدم آفريده از جنس خاك و گِل اين دنيا نبايد باشد و از جنس آسمانها نبايد باشد و از جنس اين عرش و طينت اين عرش نبايد باشد بلكه بايد از جنس خاك بنيآدم و از طينت بنيآدم باشد و خاك بنيآدم به چندين مرتبه از عرش لطيفتر است به جهت آنكه خدا انسان را چهار هزار سال پيش از اين عالم آفريده و وقتي انسان را آفريد نه عرشي بود نه كرسيي نه افلاكي نه عناصري. پس خانه خدا در آن عالم بايد از جنس آن عالم باشد و از
«* 36 موعظه صفحه 344 *»
مصالح آن عالم بايد باشد و از اين عجب مكنيد. نه هر خانهاي بايد به شكل خانههاي خاكي باشد بلكه هر خانهاي در هر عالمي كه هست به طوري كه مناسب آن عالم است بايد باشد. آيا نميبينيد كه خانهاي كه براي شمشير ميسازند غلاف شمشير است و آن را به شكل شمشير ميسازند؟ كج ميسازند تا مناسب شمشير باشد. خانهاي كه براي كارد ميسازند به شكل آن ميسازند، پياله نعلبكي خانهاي دارد و آن جعبه كه براي آنها درست ميكنند خانه آن است و بايد به شكل او باشد. پس معلوم شد كه خانه هر چيزي بايد مناسب با او باشد. پس در اين عالم خاكدان خانه را مناسب اين عالم ساخته و مناسب آنچه در اين عالم ظاهر است ساخته و اما آن خانهاي كه در رتبه بنيآدم ساخته از مصالح انساني ساخته و از خشت و گِل انسانيت آن خانه را ساخته نه از خشت و گِل جمادي. پس معلوم شد كه خانهاي كه در عالم انسان ساخته شده از خشت و گِل انسانيت ساخته شده و خشت و گِل انسانيت همه صاحب شعور است و همه صاحب ادراكست. آيا نشنيدهاي كه در و ديوار و زمين و قصر و نهر و جميع آنچه در بهشت است همه زنده است و تكلم ميكند؟ درخت با مؤمن سخن ميگويد، مرغ بهشت سخن ميگويد، در كنار نهرها از زمين خيرات حسان ميرويد و آن حوريههايي هستند كه از لب نهرهاي بهشت سبز ميشوند و حوريند و اينكه ميگويند جزاك اللّه خيرا ـ خدا خير به تو بدهد ـ يعني يكي از آن حوريههايي كه در بهشت است به تو دهد و آنها خيراتي هستند كه از زمين ميرويند و سبز ميشوند و زندهاند.
باري مقصود اين بود كه در و ديوار بهشت چون زندهاند، جاي انساني است و همه صاحب شعور و عقل و حيات هستند. همچنين خانهاي كه در عالم بنيآدم ساخته از خشت و گِل انساني بايد باشد. پس در آن عالم خانه خداوند صاحب عقل است صاحب روح و حيات است، صاحب چشم و گوش و زبان و دهان است. حركتهاي از روي اراده ميكند مثل ساير بنيآدم و ميگردد و چون اين عالم عالم جماداتست خانهاش حركت نميكند لكن نميبيني بيت المعمور چگونه حركت ميكند آسمانها
«* 36 موعظه صفحه 345 *»
جاي حياتست پس از اين جهت خانهاي كه خدا دارد در آسمان آن هم ميگردد و حيات دارد. همچنين خانهاي كه خدا در عرش دارد چون از جنس عرش است و عرش حيات دارد و ميگردد، آن خانه هم ميگردد و در هر شبانهروزي يك دوره آن خانه ميگردد. همچنين خدا را خانهاي است در بالاي عرش كه آن را قلعه بسم اللّه الرحمن الرحيم ميگويند. يك ديوار او «بسم» است و يك ديوار او «اللّه» است و يك ديوار او «الرحمن» است و يك ديوار او «الرحيم» است و چهار نهر از اطراف او جاري ميشود يك نهر از حلقه ميم بسم بيرون ميآيد و يك نهر از حلقه هاي اللّه بيرون ميآيد و يك نهر از حلقه ميم الرحمن بيرون ميآيد و يك نهر از حلقه ميم الرحيم بيرون ميآيد و آن را قلعه بسم اللّه الرحمن الرحيم ميگويند و در بالاي عرش است و حركت ميكند و دائم آن قلعه در گردش است. وقتي خانه جمادي شد از جاي خود حركت نميكند لكن وقتي بنياد خانه از خشت و گِل حيات شد گردش ميكند و حركت ميكند. همچنين خانه خدا كه در عالم انسانيت ساخته ميشود خانهاي است كه صاحب تدبير ميشود، صاحب علم ميشود، صاحب حكمت ميشود، صاحب صنعت ميشود و همه كارها از او برميآيد. وقتي كه صاحب شعور شد راه هم ميرود و شكل آن خانه تمام مناسب آنچه در آن عالم است بايد بروز كند. چون از اين خانه، خدا نميخواست سخني ابراز بدهد پس اين خانه دهاني و دنداني و زباني ضرور نداشت. از اين خانه نميخواست صنايع عجيبه غريبه ابراز بدهد دست و پايي در كار نداشت، انگشتان و بندهايي ضرور نداشت از اين خانه علمي نميخواست ابراز بدهد پس اين خانه سري و فكري و خيالي و تدبيري ضرور نداشت لكن در آن عالم كه خانه خدا از خشت و گل انسانيت ساخته شده، از آن خانه خيلي عجايب ميخواهد ابراز دهد چون ميخواهد از آن خانه سخنهاي خود را ابراز بدهد جايي مثل دهان براي آن خانه قرار داده. چون از آن خانه ميخواهد نظر رحمت به سوي بندگان كند دو چشم براي آن خانه قرار داده. چون از آن خانه براي شنيدن اصوات دعاكنندگان و خوانندگان او را گوشي ضرور بود، در آن خانه
«* 36 موعظه صفحه 346 *»
دو گوش قرار داده. چون از آن خانه ميخواهد عطاها به بندگان كند و انعامها به خلق خود نمايد، براي آن خانه دستي ضرور است. و همچنين براي او اعضائي و جوارحي و سري و فكري و خيالي و شعوري ضرور است. پس از اين جهت خدا در آن عالم خانهاي كه خواست بنا كند از خشت و گل انسانيت بنياد كرد. خشتهاي اخلاق حميده و صفات پسنديده مشتمل بر انوار قدس و جلال و عظمت و كبرياي خداوند عالم خلاصه خانهاي عجيب خداوند عالم در آن عالم بنياد كرده كه هركس آن خانه را ببيند و به طوري كه بايست بشناسد از انوار قدس و جلال و عظمت و صفات كمال او هرآينه مدهوش خواهد شد و به طوري محبت آن خانه را پيدا كند كه به حد عشق برسد كه از هرجايي او را ببيند. ولكن مردم آن خانه را نديدهاند و طاقت ديدار آن خانه را ندارند.
باري خداوند عالم در رتبه بنيآدم براي خود خانهاي معظم بنياد كرده كه بنياد او از خشت و گِل انسانيت است و مقصود ما در اين مدتهاي بسيار همه همين بود كه شرح آن خانه را بيان كنم و بشناسانم اگرچه آن خانه را بشخصه خدا قرار نداده كه كسي بشناسد ولكن صفات او را اين روزها ميتوان بيان كرد، نوع اين خانه را ميتوان بيان كرد زيرا كه مردم تسلطي بر سر نوع ندارند، به نوع كاري نميتوانند بكنند. آبهاي دنيا را كه نميتوانند تمام كنند و آن حوض معيّن را هم كه نشان نميدهند، همين تعريف آب را ميكنند. پس نشان نميدهد خدا آن حوض معيّن را ولكن تعريف آب را فرموده و رخصت تعريف داده به جهت آنكه بر اين نوع خوفي و حرجي نيست ان شاء اللّه ولكن شخص را نميتوان بيان كرد.
پس براي معرفت نوع آن خانه ميگويم كه از خشت و گِل انسانيت است و باني او ابراهيم اوّلست و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربنا تقبّل منا انك انت السميع العليم ميفرمايد و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل صلوات اللّه و سلامه عليهما و آلهما آيا اين ابراهيم و اسمعيل را ميشناسي؟ ابراهيم اول محمّد است9. «بَرَّ» و «هيمَ» بَرَّ، يعني نيكي كرده است در طاعت خداوند عالم و هيمَ يعني
«* 36 موعظه صفحه 347 *»
تشنه شده است در محبّت خدا و چنان در محبت خدا تشنه است كه از جميع ماسوي بريده و متحيّر و حيران در خداوند شده و گفته ربّ زدني فيك تحيراً پس آن حضرت ابراهيم اول است9 و از اين جهت ابراهيم، ابراهيم شد كه نماينده ابراهيمي او بود و اسمعيل اول، حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه و حضرت اسمعيل ذبيح است و حضرت امير هم در راه خدا ذبح شد به طور حقيقت. و اما اين اسمعيل به طور حقيقت ذبح نشد اگر آن ابراهيم اسمعيل را خوابانيد و خواست او را ذبح كند، اين اسمعيل را هم كه حضرت امير باشد حضرت پيغمبر آن بزرگوار را بر جاي خود براي ذبح خوابانيد آن شب كه از مكه ميگريخت حضرت امير را در جاي خود خوابانيد وقتي كه كفار عزم كرده بودند آن شب بريزند در خانه پيغمبر و او را بكشند پيغمبر9علي بن ابيطالب را طلبيد و گفت چنين خيالي دارند كه بريزند در خانه و مرا بكشند، آيا تو در جاي من ميخوابي و جان خود را فداي من ميكني؟ حضرت امير راضي شد و تمكين كرد كه به عوض پيغمبر كشته شود، عرض كرد تو بگريز و جان خود را به سلامت ببر، من به جاي تو ميخوابم و رفت در جاي پيغمبر خوابيد و دعاي ليلة المبيت را خواند كه امسيت اللّهم معتصماً بذمامك باشد كه صبح بايد سه مرتبه و شب بايد سه مرتبه خواند و شرّ آن كفار رفع شد و جان خود را فدا كرد نهايت خداوند عالم مشيّتش قرار گرفت كه حضرت امير را نجات بدهد و كفار وقتي آمدند ديدند حضرت امير است برگشتند.
غرض ابراهيم اول پيغمبر است9 و اسمعيل اول حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه و اين دو بزرگوار خانهاي بنياد كردهاند به دست مبارك خود و آن خانه را مصلّي قرار دادهاند و آن خانه را مرجع خلق قرار دادهاند و آن خانه را قبله انام قرار دادهاند و آن خانه اول خانهاي است كه براي منفعت مردم آن خانه را در زمين بنيآدم قرار دادهاند و او اول انساني است كه در عرصه بنيآدم پيدا شده و آن خانه به دسترنج محمّد و علي صلوات اللّه و سلامه عليهما و آلهما پيدا شده. قال سلمان عَلِمَ علم
«* 36 موعظه صفحه 348 *»
الاول و الاخر قيل علم علم الاول و الاخر؟ قال بل عَلِمَ علم محمّد و علي فرمودند سلمان دانست علم اولين و آخرين را. راوي پرسيد علم اولين و آخرين را؟ فرمودند بلكه دانست علم محمّد و علي را، داراي علم محمّد و علي شده. پس محمّد علم خود را به سلمان آموخته و علي علم خود را به سلمان آموخته. فرمودند نحن خزّان اللّه في الدنيا و الاخرة و شيعتنا خزّان علومنا ماييم خزانهداران علم خدا و شيعيان مايند خزانهداران علم ما. پس اگر شيعه علم ايشان را داشته باشد او خزانهدار علم ايشانست و صندوقدار ايشانست و هرگاه داشته باشد از علم بغنوي و آمدي و ترمذي و ابوحنيفه و شافعي و مالكي و حنبلي، هرآينه صندوقدار مالكي و شافعي و حنفي و حنبلي است. صندوقدار امام كسي است كه جواهرهاي علم امام را در خزانه دل داشته باشد نه آن پشكلها و پهنهاي ابوحنيفه و مالكي را در خانه داشته باشد.
تا كي باشي چون خرمگسان | لرزي به سر فضلات كسان |
كسي كه علم ايشان را در سينه خود جا داده، پس او صندوقدار و طويلهدار پهنها و پشكلها و خرمهرههاي ابوحنيفه و شافعي و مالكي است نه خزانهدار علم امام.
باري محمّد و علي علم خود را به سلمان آموختند و هريك علوم خود را در سلمان گذاردند. و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت يعني اين سلمان را محمّد رفيعالشأن و جليلالقدر كرده يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات خداوند مؤمنان را و علما را رفيعالشأن و رفيعالدرجات كرده و رفعت به ايشان داده پس و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت يعني محمّد علوم خود را به سلمان آموخت و قواعد او را رفيع كرد و او را رفيعالشأن قرار داده و اسمعيل همچنين اسمعيل اول كه حضرت امير باشد صلوات اللّه و سلامه عليه قواعد او را رفيع كرد. قواعد يعني پِيها حضرت امير هم پيهاي خانه را بلند كرد. پس پِيهاي خانه وجود سلمان به دسترنج محمّد و علي رفيعالشأن شد. پس ببينيد آيا خانه بدن او مقصود است؟ اما بدن او كه مقصود نيست بلكه خانه ايمان او مقصود است و اينكه پِي وجود سلمان از چيست و
«* 36 موعظه صفحه 349 *»
خانه علم و عقل سلمان مقصود است. پس قاعدههاي عقلي و علمي و ايمان سلمان به دسترنج محمّد رفيعالشأن شده و چون به دسترنج محمّد است رفيع است و مرفوع و اگر به دسترنج اعدا ساخته شده بود منكوس بود. ا فمن يمشي مكبّاً علي وجهه اهدي امّن يمشي سويّاً علي صراط مستقيم پس سلمان به راستي در راه راست راه ميرفت ولكن اعدا منكوس هستند و سرازير و دَمَرو هستند و روشان به پايين است و پشتشان به بالا است چنانكه بود آن دويمي لعنه اللّه. پس آنكس كه به دسترنج اعدا ساخته شده منكوس شده و مانند حيوانات پشتش به مبدء و روش به زمين است و رفيعالشأن نيست و سرنگون است اما آنكسي كه به راستي در راه راست به استقامت و درستي(راستي ) ميرود آن رفيعالشأن و جليلالقدر است.
پس قواعد علم و عقل سلمان به دسترنج محمّد و علي رفيعالشأن و جليلالقدر شده است نميبيني خدا ميفرمايد في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه آن خانههاي رفيعالشأن رجالي هستد كه به هيچ وجه از ذكر خدا غافل نميشوند. پس آن خانهاي كه در عرصه انساني بنياد شده، آن خانه را ابراهيم و اسمعيل ساختهاند. يعني آن شيعه را، آن مؤمن كامل را، آن عالِم را خليفه خود كردهاند و او آني است كه فرمودند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه يعني آن حادثههايي و واقعههايي كه روز به روز در ميان شما شيعيان پيدا ميشود و آن حاجتهايي كه روز به روز بهم ميرسانيد برويد پيش راويان حديث ما كه آن راويان حجت مايند بر شما و من حجت خدايم. ميفرمايد آنها حجت مايند بر شما كه روز قيامت به اين راويان بر شما احتجاج ميكنيم و ميگوييم كه مابه واسطه اين جماعت دين خدا را به شما رسانيديم و آن جماعت هم شهادت ميدهند كه شما دين خدا را به ما بار كرديد و ما هم آنها را به دوش كشيديم و برديم پيش ضعفاي شيعيان شما لكن بعضي پذيرفتند و بعضي نپذيرفتند و چون راويان حديث چنانكه عرض كردم
«* 36 موعظه صفحه 350 *»
حجتهاي امامند فرمودند لا عذر لاحد من موالينا في التشكيك فيما يرويه عنا ثقاتنا و قد عرفوا انّا نفاوضهم سرّنا و نحملّهم ايّاه اليهم يعني هيچ شيعهاي عذر ندارد كه كلام راويان ثقه و عدل را رد كند و حال آنكه دانستهاند كه آل محمّد علم خود را به آنها سپردهاند و آنها را حامل اين امر كردهاند كه بياورند به سوي ضعيفان. پس حالا ضعيفان اگر رد كنند كلام راويان عدل و ثقه را، ديگر چه از دين خدا باقي ميماند؟
باري، خداوند عالم اسرار خود را و علم خود را، تمام علم خود را به محمّد آموخت9 نه به غير او و محمد9 تمام علم خود را به علي بن ابيطالب آموخت نه به غير او و همچنين علي بن ابيطالب تمام علم خود را به امام حسن آموخت نه به غير او و امام حسن تمام علم خود را به امام حسين آموخت و همچنين امامي پس از امامي. غرض، علم خدا در سينههاي مقدس ايشان بود و هيچكس شريك ايشان نبود و ايشان علم خدا را در سينه راويان قرار دادند و به آنها سپردند و راويان را فرمودند كه شما به ضعيفان شيعه برسانيد و ضعفا بايد از راويان تصديق كنند و اگر بنا باشد كه كسي راويان را تصديق نكند ديني براشان باقي نميماند به جهت آنكه نه محمدند نه علي و نه خود ميتوانند از خدا بگيرند، نه ولي و نه قبولكننده از ولي هستند. پس ديگر چه ديني براشان باقي ميماند؟ پس ولي علم خود را بار كرده بر شيعيان و آن علم را در سينههاي راويان ثقه گذارده و آنها را فرستاده به سوي ضعيفان شيعه. پس فرمود لا عذر لاحد من موالينا في التشكيك فيما يرويه عنا ثقاتنا و قد علموا انّا نفاوضهم سرّنا و نحمّلهم ايّاه معذور نيستند احدي از مواليان ما كه شك كنند در آنچه راويان ثقه از ما روايت كنند و حال آنكه دانستهاند كه اسرار ما اهلبيت پيش راويان حديث ما است. اگر پيش آنها نيست اسرار ما، پس پيش كيست؟ اگر از آنها نپذيري از كه ميپذيري؟ و از كجا به خدا ميرسي؟ و از كجا به رسول ميرسي؟ و از كجا به امام ميرسي؟ پس چون حتم شد كه مابين ضعفاي شيعه و امام، راويان باشند فرمود اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه يعني آنچه از براي شما رو ميدهد،
«* 36 موعظه صفحه 351 *»
احتياجي به شما دست ميدهد در امر دين، رجوع كنيد به راويان حديث كه آن راويان را من حجت خود قرار دادهام بر شما و من حجت خدايم آنها حجت منند كذلك چنانكه خدا محمّد را قرار داد و او را حجت بر خلق كرد، محمّد هم9 آل خود را قرار داد و آنها را حجت كرد بر خلق، آل او هم علماء را قرار دادند و آنها را حجت كردند بر خلق از اين جهت فرمودند انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا و لميقبل منه فكأنما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرادّ علينا كالرادّ علي رسول اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه يعني نظر كنيد اي شيعيان به سوي آن شيعه كه احاديث ما را روايت ميكند و در آن احاديث تفكر ميكند و احكام ما را از آن احاديث بيرون ميآورد و راضي باشيد كه او حاكم بر شما باشد به جهت آنكه من كه امامم و از جانب خدا هستم او را حاكم بر شما كردم اگر شما تمكين و تصديق اهل بيت را داريد پس راضي باشيد كه او حاكم بر شما باشد پس بعد از آنيكه دانستيد كه او از جانب ما حاكم است پس اگر حكمي بكند براي شما و از او قبول نكنيد بدانيد چنانست كه به حكم ما استخفاف كردهايد و بر ما ردّ كردهايد و ردّ بر ما ردّ بر رسول خداست و آن در حد شرك به خداست حدّش حدّ شركست. پس هركس حكم آن حاكم را رد كرد بدانيد كه حكم خدا را رد كرده است و چقدر مردم در اين امر سستند و چقدر از اين امر غافلند. آيا تعجب نميكني كه اگر كسي حكم وكيل الملك را در كرمان رد كند رد بر ناصر الدين شاه كرده و حكم او را وازده است؟ آيا گمان ميكنند كه حكمراني محمّد و آل محمّد سلام اللّه عليهم از ناصر الدين شاه كمتر است و راويان از وكيل الملك كمترند و طاعتشان فريضه نيست؟ حاشا اگر كسي همچو چيزي بگويد كه شيعه نيست بلكه حكم محمّد و آل محمّد از اين شاه محكمتر و ايشان حكمرانترند و اطاعت ايشان فريضهتر است و ايشان راويان را حاكم كردهاند و چقدر مردم در اين تهاون ميكنند و اين امر را سست ميانگارند و نميدانند كه به حد كفر ميرسد و غافلند. مگر نميداني
«* 36 موعظه صفحه 352 *»
كه اگر فقيه عادل حكمي بكند و بگويد حكم اللّه اين است و تو بگويي نه، في الفور كافر ميشوي؟ خير، اصلاً هيچ فكرش نيستند چكار به اين كارها دارند همينقدر بازار و دكان بگردد يا اينكه زن و بچهاش نميرد ديگر ايمانش هرطور ميخواهد بشود. پس رد ميكنند احكام خدا را و نميدانند چه بر اين مترتّب ميشود و چطور خواهد شد و به اين رد كردن چقدر از ولايت محمّد و آل محمّد دور ميشوند و آيا كسي كه كافر شد گمان ميكني بعد از كفرش ديگر از شيعه آل محمّد ميتواند باشد يا دوستي او به كار بيايد؟ حاشا. آيا گمان ميكني اين سنّيان هيچ دوست محمّد نيستند؟ دوست محمدند در راه دين جان دادهاند، در راه دين جهاد كردهاند نماز ميكنند، روزه ميگيرند، گريه ميكنند، سر شب تا صبح عبادت ميكنند، آداب را بجا ميآورند، جان ميدهند درباره اسلام لكن وقتي خليفه او را وازدند ديگر اينها به كار نخورد حالا ديگر هرچه ميخواهد جان بدهد. پس نه اين است كه احساس محبتي به محمّد نميكنند و مطلقا محمّد را دوست نميدارند، خير دوست ميدارند و احساس محبت محمّد را در دل خود ميكنند ولكن براشان ثمري ندارد. آيا گمان ميكنيد كه يهود و نصاري خدا را دوست نميدارند و خدا را نميپرستند؟ خير، خدا را ميپرستند رهبان هم توشان هست كه نان جو و سركه ميخورد و واقعاً طالب خدا هستند ولكن محمّد را كه وا زدند خسر الدنيا و الاخره شدهاند. سنيان عبادتها ميكنند، نمازها ميكنند، قرآن ميخوانند، گريه ميكنند. شبها بيدارند تا صبح چنان زهدي دارند كه كمي از شما آنقدر زهد دارند و چنان از حرام اجتناب ميكنند كه شما نميكنيد و پيغمبر را هم دوست ميدارند ولكن وصي او را وازدند و اين محبت ثمري براشان ندارد. همچنين وقتي حكم حاكمي را كه از جانب خدا باشد وازدي، آيا ميخواهي احساس محبت اميرالمؤمنين نكني و در دل تو هيچ محبت اميرالمؤمنين نباشد؟ خير هست لكن براي تو ثمري ندارد آن محبت.
اين قاعده اهل تصوف است كه ميگويند علي را دوست ميداريم و فضائلي ميخواند و آهي ميكشد و يا مولائي ميگويد و واقعاً هم محبت دارد ولكن
«* 36 موعظه صفحه 353 *»
مباحيمذهب است حالا هرچه ميخواهد محبت داشته باشد و دوست بدارد نماز هم نميكند شريعت را واميزند حالا اين مشركست به خدا هرچه ميخواهد مولا مولا بگويد و فضائل بخواند. مولا مولا گفتن به چه كار تو ميآيد؟ وقتي شخص مولا را دوست ميدارد كه مطيع مولا باشد در آنچه مولا گفته و مخالف هواي خود باشد، وقتي چنين شد آنوقت معلوم است مولا اين عالم ربّاني را نصب كرده و او را حجت خدا بر خلق قرار داده حكم اين را حكم خود قرار داده، ردّ بر اين را ردّ بر خود قرار داده، كسي كه ردّ قول اين را بكند ديگر آن محبت به چه كارش ميآيد؟ دينش فاسد ميشود و ميرود از پي كار خود. لكن اين مردم كاري كه ميكنند معصيتي كه ميكنند و ديدند در اعضا و جوارحشان طوري نشد يا خانهاش خراب نشد يا زنش نمرد يا بچهاش نمرد يا مصيبتي به او نرسيد يا يكپاره بلاها بر سرش نيامد خيال ميكند كه حالا كه طوري نشد و بيچاره نميداند كه دينش خراب شد و از دستش رفت و هي هرچه معصيت ميكند ميبيند طوري نشد و خدا هم مهلت ميدهد. و اگر بنا بود كه كسي كه دروغ ميگويد خدا او را گنگ كند در دنيا همان دروغگوي اوّلي گنگ ميشد و دويمي هم براي تجربه و ديگر كسي دروغ نميگفت. پس خدا مهلت ميدهد. اين وضع عالم طوريست كه سيد الشهداء را كشتند و باز آفتاب درآمد و آسمان ميگردد و اوضاع عالم برقرار است حالا خيالش ميرسد كه دستش كه شل نشد يا چشمش كه كور نشد يا گنگ نشد يا جاييش عيب نكرد به انكار عالم ربّاني و ردّ بر او و همان آقا حسني كه بود هست و طور ديگر نشد و همان آقا جعفري كه بود هست، همان آقا باقري كه بود هست حالا طوري نشده. ديگر خبر ندارد كه دين او چطور فاسد شده خيالش ميرسد انكارش براي احكام الهي عيب ندارد. چنين نيست، خداوند عصاة را مهلت ميدهد به جهت آنكه آنچه در اندرون دارند ابراز بدهند.
خلاصه، امام معصوم آن شخص عالم ربّاني شيعه را حجت قرار داده در روي زمين بر شما و حكم او حكم امام شما است و ردّ بر او ردّ بر امام شما است. امام شما او
«* 36 موعظه صفحه 354 *»
را خزانه علم خود قرار داده و او را رفيعالشأن كرده يعني قواعد علم و عقل او را بلند كرده و در هر مرتبه، علمي پس از علمي به او عطا كرده، علم بلندتري پس از علمي به او عطا كرده، حكمتي پس از حكمتي به او عطا كرده. پس ديوار علم او را بلند كرده و پِيهاي عقل او را محكم و بلند كرده پس ميفرمايد و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل كه محمّد و علي صلوات اللّه عليهما باشند. بعد دعا كردند آن ابراهيم و آن اسمعيل بعد از بلندكردن پِيهاي آن خانه كه خداوندا ما خانه تو را ساختيم و قطع عذر بندگان تو را كرديم و براي آنها مصلايي قرار داديم و كوتاهي در دين تو نكرديم. ربّنا تقبّل منّا خداوندا سعي ما را از ما قبول كن انك انت السميع العليم تو شنوايي كه ما حكم خود را در سينه شيعيان گذارديم و دانايي كه در مسألهاي كوتاهي نكرديم از اين جهت در زيارت ميخواني بيّنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرايع احكامه و سننتم سنته و صرتم في ذلك منه الي الرضا يعني شما آل محمّد آنقدر بيان كرديد دين خدا را و برپا داشتيد حدود خدا را و شرايع و احكام او را نشر كرديد و سنت او را در ميان آورديد كه خدا از شما راضي شد و چنان راضي شد كه فرمود اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً اي پيغمبر راضي شدم كه اسلام دين شما باشد امروز خوب ظاهر كردي دين را آنطور كه بايست در رسالت دين را به حد كمال رسانيدي. همچنين آل محمّد: معصومند و مطهّر و از جانب خداوند عالم مأمورند اين خانه را بلند كنند و رفيعالشأن كنند و كردند. پس حالا كه اين خانه را بلند كردند او را خليفه خود در روي زمين قرار دادند. ابوبصير عرض كرد خدمت حضرت صادق7 كه اگر كسي اين حديث را بر من ردّ كند ردّ بر شما كرده است؟ فرمود الرادّ عليك هذا الامر كالرادّ علي رسول اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه ردكننده بر تو اين امر را ردكننده بر رسول خداست و آن در حد شرك به خدا است و حال آنكه ابوبصير يكي از شيعيان ايشان بود. ميفرمايد هركه بر شيعه ما ردّ كند قول او را، در نطفه او شرك شيطانست و ليس من اللّه في شيء خدا هيچ كاري به دست او ندارد
«* 36 موعظه صفحه 355 *»
يعني هيچ اعتنائي به او نميكند.
پس معلوم شد از آنچه عرض كردم كه اين خانه كه ابراهيم اول و اسماعيل اول ساختهاند و به دسترنج آنها بنياد شده اين خانه حجت خدا است بر خلق و اين خانه خليفه خدا است و حاكمي است از جانب خداوند عالم بر خلق. خشت و گِلش از انسانيت است، خشت و گلش از مسائل دينيه حقه است، خشت و گِلش از علوم آل محمّد است:. پس ببينيد چه خانهاي خواهد شد و چقدر مبارك خواهد بود و چقدر بركت در آن خانه خواهد بود. كلامكم نور و امركم رشد و وصيّتكم التقوي و فعلكم الخير پس اين خانهاي است كه از خشت و گِل انسانيت ساخته شده پس همه نور خداست اين خانه و سراپا هدايت و رشاد است و آن خانه را خلق كرده هدي للعالمين اين خانه هدي است براي اهل عالمها فيه آيات بيّنات در او آيات بيّنات خدا قرار داده علامتهاي واضحي در آن خانه قرار داده است. اگر ميخواهي به تفسير ظاهر ظاهر بخوان كه فيه آيات بينات قرآن همه مشروح است در سينه او بل هو آيات بيّنات في صدور الذين اوتوا العلم جميع آيات قرآن و آيات خداوند عالم در او مشروح است. در او است مقام ابراهيم، آيا نميبيني كه چگونه آن خانه مقام ابراهيم است و چگونه جانشين ابراهيم است و جايگاه ابراهيم و موضع ابراهيم اولست؟ آيا نميبيني وقتي عليبنابيطالب جايگاه علم شد براي او خواندي كه السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و موضع الرسالة و موضع رسالت شد و موضع رسالت با مقام ابراهيم يكي است. بعد از آنيكه پيغمبر علوم خود را گذارد در سينه سلمان و علي علوم خود را گذارد در سينه سلمان، پس موضع رسالت شد و مقام ابراهيم شد و من دخله كان آمناً و چون چنين شد خدا او را حرم امن خود قرار داد و فرمود سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين آيا ميداني كي بشارت داد خلق را به امنيّت اين خانه؟ آن وقت كه فرمود اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون ديگر مترسيد كه دين شما عيب نميكند، دين شما محكم شد، حالا ديگر كفار از دين شما مأيوس شدند و دانستند كه
«* 36 موعظه صفحه 356 *»
ديگر نميتوانند بر شما تاخت و تاز كنند و دين شما را خراب كنند.
خلاصه مقام ابراهيم در اين آيه، مقام شيعيانست. اگر باورت نميشود برو اين حديث را بخوان انّ لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين چون چنين مردماني هستند كفار مأيوس شدند زيرا كه اين قائممقامان برطرف ميكنند هر فسادي را از دين. چون چنيناند كفار مأيوسند. پس از اين جهت خداوند آن را حرم امن خود قرار داده، چون چنين شد للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً حالا مردم از اطراف بايد به زيارت اين خانه بيايند و مالهاي خود را بايد خرج كنند تا خود را به اين خانه برسانند و قصد اين خانه را بايد بكنند. چنانكه در آيه ديگر تحريص به اين كرده و فرموده فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون چرا نميروند از اطراف به نزد آن عالم ربّاني تا تفقّه در دين خدا كنند؟ البته بروند و تفقه كنند تا چون برگردند به سوي قوم خود آنها را از خدا بترسانند. پس للّه علي الناس حجّ البيت بر ذمّه مردم است كه به سوي آن خانه بروند من استطاع هركس كه ميتواند به سوي ايشان برود و هركس ميتواند منتفع از ايشان شود بايد به سوي ايشان برود، و من كفر و هركس كافر شود به اين احكام و كافر به اين فضائل بشود و اقرار به اين فضائل نكند فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند از جميع اهل عالم بينياز است. اين مختصري بود ان شاء اللّه ديگر باقيش عرض ميشود.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 357 *»
موعظه هشتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
ديروز عرض كردم كه خداوند عالم جلّشأنه خانهاي بنياد كرده در ميان انسانها در ميان بنيآدم كه آن خانه را به واسطه محمّد و علي صلوات اللّه عليهما بنا فرموده. چنانچه در ظاهر اين خانه را به واسطه ابراهيم و اسمعيل بنا كرد در باطن آن خانه را به واسطه ابراهيم اول و اسمعيل اول بنا كرد و قواعد و پِيهاي آن خانه را ابراهيم و اسمعيل بلند كردند به فرمان خداي عزّوجلّ و عرض كردم آن خانه از خشت و گِل انسانيت و از خشت و گِل علم و حكمت و شعور ساخته شده پس آن خانه، انساني است سخنگو، زنده و دانا و سخنسنج و صاحب علم و حكمت. و آن انسان را شرح نكردم كيست و در چه رتبه افتاده ولي براي سياق كلام ديروز، تتمه آن را خوش دارم عرض كنم اگرچه از تفسير آيه دور ميافتم ولكن تتمّه كلام ديروز است و بد نيست عرض كنم و لزومي دارد. خوب هوش و گوش خود را جمع كنيد و ملتفت باشيد كه هم به كار عالِم شما ميآيد هم به كار عوام، هم مبناي علمتان بر اين بايد باشد.
عرض ميكنم اين عالم ملك خداوند عالم است جلّشأنه و از يَدِ او و از تملّك او
«* 36 موعظه صفحه 358 *»
بيرون نرفته و بعد از اين هم اين عالم باز در دست او است و هميشه مملوك او و ملك او است. نه چنين است كه بنيآدم را كه خلق كرد و به آنها اذن تصرف در بعضي چيزها داده، حال از دست خدا بيرون رفته باشد، حاشا. چنانكه تو اگر خانه را به برادري بفروشي حالا خانه مال او ميشود و از ملكيت تو بيرون ميرود و تو بياذن او نميتواني در خانه تصرف بكني و چنين نيست اين ملك نسبت به خداوند عالم، به هركس اذن تصرف داده از ملكيت خدا بيرون نرفته. اين است كه ميفرمايد هو المالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه خداوند عالم الآن و بالفعل مالك است از براي هرچه به بندگان خود انعام فرموده. آيا خانه تو ملك تو است اين رخت و لباس تو ملك تو است، اين باغ و صحرا و ملك تو ملك تو است و اين عالم ملك خدا نيست؟ و چگونه نه و حال آنكه خود تو ملك خدا هستي خود تو بنده او هستي و چگونه بنده تو، اگر پول به كسي ميدهي و بندهاي را ميخري و ميگويي اين بنده من است، آيا خدا كه تو را از عدم به وجود آورده و تو را ابتداءً آفريده چگونه مالك تو نيست؟ پس خود تو و اولاد تو و عيال تو، دِه تو باغ تو ملك تو، جميع مايملك تو مملوك خداوند عالم است جلّشأنه. هركس چه ملا و چه غير ملا غير از اين گمان كند مشرك شده به خداوند عالم. للّه ما في السموات و ما في الارض مخصوص خداست لا شريك له جميع آنچه در آسمان و زمين است. پس خداي شما مالك ملك است پس مپنداريد كه حالا شما مالي داريد در جنب خدا؛ نداريد. پس خدا است وحده لا شريك له مالك الملك و خدا به هيچ وجه شركت با كسي ندارد و كسي با او شركت ندارد بلكه شما و اموال شما در نزد خدا مثل غلام شما و قباي او است در نزد شما. به هيچ وجه مالك نيست آن غلام از براي آنچه دارد، پس جميع اين عالم مال خداست وحده لا شريك له چون مال او شد تصرف كردن در مال غير وانگهي مال خداي عظيم جايز نيست از براي احدي از آحاد. هيچكس يك ذره از ملك او را جايز نيست بردارد يا بگذارد مطلقاً روا نيست مگر به اذني كه صاحب مال بدهد و بگويد كه اين ذره را مأذوني كه تصرف كني. حتي آنكه
«* 36 موعظه صفحه 359 *»
دست تو پاي تو چشم تو گوش تو اعضا و جوارح تو خيال و فكر تو، جميع آنچه داري از ظاهر و باطن تو جايز نيست براي تو يك ذره را حركت بدهي مگر به اذن خداوند. اگر بخواهي انگشت خود را حركت بدهي بياذن خداوند، روز قيامت سر پل صراط از تو ميپرسد آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون آيا خدا به شما اذن داده بود كه اين انگشت را حركت بدهي يا اينكه افترا بر خدا ميبندي؟ جواب چه ميدهي؟ پس انسان اگر انگشت خود را حركت ميدهد، چشم خود را حركت ميدهد، ميگرداند، بايد به اذن خدا باشد. ميفرمايد لاتَقْفُ ما ليس لك به علم انّ السمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسئولاً پيروي مكن آنچه را كه علم نداري كه خداوند رخصت داده بكني يا نكني به جهت آنكه مال غير است و تو نميداني آيا رضاي مالك در آن هست يا نيست از پي آن كار مرو به جهت آنكه چشم و گوش و دل، همه سؤال كرده ميشوند. به چشم ميگويند تو را كه گفت به اين ديوار نگاه كني، به اذن كه نگاه كردي؟ به گوش تو ميگويند تو را كه گفت كه فلان حرف را بشنوي، به دل تو ميگويند تو را كه گفت فلان خيال را بكني؟ از اين جهت روا نيست بر كسي كه بياذن خدا كاري كند يا چيزي بگويد يا بشنود يا ببيند. اين سخني كه عرض ميكنم بسيار سخت است هم براي ملاها كه با اصل براءت كه دارند، ميخواهند عمل كنند و هم براي كساني كه ياغي هستند اين حرف براشان بسيار شاق خواهد بود و هم براي كساني كه ميخواهند اطاعت كنند كه هيچ ذره از آنچه دارد از خانه و باغ و ملك و اموال و اعضا و جوارح هيچيك از منسوبات خود را كسي نميتواند در اين ملك حركت بدهد مگر به اذن صاحب ملك كه خداوند عالم است لا شريك له في الملك و همه مملوك خدا هستند. ضرب اللّه مثلاً رجلاً مملوكاً لايقدر علي شيء و هو كلّ علي مولاه پس شماها قدرت بر تصرف نداريد، قدرت بر تغيير چيزي نداريد مگر به اذن خدا. پس معلوم شد كه حرامست بر هر بنده كه يك مويي از اين عالم را بخواهد حركت بدهد مگر به اذن خداوند عالم. اين كه اصل اول بود كه عرض كردم.
«* 36 موعظه صفحه 360 *»
بعد از اين عرض ميكنم كه خداوند پيغمبري آفريد و آن پيغمبر را به رسالت فرستاد به سوي مردم كه آن مردم را رخصت بدهد در بعضي تقلّبات و تصرفات. تقلّبات كه ميگويم نه معنيش نادرستي است يعني از اين طرف به آن طرف حركت كردن، فرستاد پيغمبر را كه تعليم بكند به خلق رضاي خدا را و غضب خدا را و اذن بدهد به خلق كه بعضي حركات در اين ملك بكنند و بعضي انتفاعات از اين ملك حاصل كنند. انبيا آمدند و گفتند مالك شما فلان چيز را مرخص كرده گفته فلان چيز را بخوريد، فلان چيز را نخوريد. گفته است سركه بخوريد، شراب مخوريد. گوسفند را بخوريد، خوك را مخوريد. چشمتان را به نامحرم مدوزيد، گوشتان را به غيبت مدهيد، زبانتان را به دروغ و فحش مگشاييد، به ذكر و سخن خير و صلاح زبان بگشاييد و هكذا. اين پيغمبران آمدند از براي اينكه اين بندگان را مرخص كنند كه در روي اين زمين بعضي تصرفات بكنند. اما اين را هم بدانيد نه به خاطرتان برسد كه حالا كه مرخص كردند، حالا ديگر خلق صاحب اين كار يا اين چيز شدند. در آن، آن كه اذن دادند در آن دويم اگر پيغمبر بگويد تو اذن نداري ديگر اذن نخواهي داشت. زن تو را نبي گفته بر تو حلال است اما اگر همان نبي بگويد از اين به بعد بر تو حرام است، حرام ميشود. اگر بگويد براي غير حلال است، براي غير حلال ميشود. تو حالا پول دادي ملك خريدي براي خود مپندار مالك اين شدي بلكه ملك ملك خدا است و مالك الملك او است. ملك ملك تو نيست و تو نميتواني بياذن او تصرف در آن ملك بكني. چشم خودت را گمان مكن مال تو است، مال ديگري است كه اگر او حكم كند ناخن بكن و چشم خودت را بيرون آور، بايد ناخن كني و بيرون آوري نميتواني بياذن صاحبش به هرجايي نگاه كني، اگر حكم كند كه دستت را بگذار روي كنده و ساطور بزن قطع كن، تو بايد اطاعت كني به جهت آنكه تو مالك دست نيستي، مالك چشم و گوش نيستي. خداوند عالم جلّشأنه او مالك است و اين نبي از جانب او آمده كه اذن بدهد براي تصرف و اگر اين را بر خود بگذاري آنوقت در موقف بندگي ميتواني بايستي. اما اين
«* 36 موعظه صفحه 361 *»
مردم همه آزادگانند و خط بندگي به كسي نميدهند ميخواهند آزاد باشند و بندگي خدا نكنند. آخر ببين خدا گفته ده يك گندم و جو را زكات بده، آن را نميدهي خداوند گفته غنائمي كه به شما ميرسد پنجيك او را بده به من، حرف نميشنوي و نميدهي. ميگويد تصرف در فلان مال مكن، ميكني. ميگويد مهر زنت را بده، نميدهي. ميگويد دروغ مگو، ميگويي و هكذا جميع تصرفاتي كه ما ميكنيم موافق دل خودمان ميخواهيم باشد. اگر بگويند كه خدا چنين گفته ميگوييم ها خدا گفته باشد مگر هرچه خدا گفته بايد بشنوند؟ فارسي كارهاي ما اين است.
پس خدا پيغمبر فرستاده تا مرخص كند شما را در آنچه به شما داده كه چگونه تصرف كنيد در آن و باز همان چيزي كه به شما داده مرخص نيستيد بياذن او در آن تصرف كنيد و براي اغلب مردم اين امر مشتبه است. خيالشان ميرسد كه اين مالي كه دارند هر تصرفي در آن بخواهند بكنند ميتوانند وانگهي كه ملاهاشان هم ميخوانند كه الناس مسلّطون علي اموالهم و انفسهم. حاشا كه چنين باشد، كه گفته مردم مسلّطند بر مالهاي خود؟ بلكه جايز نيست براي او هرتصرفي كه خودش بخواهد در مال بكند. پنجاه تومان از مال خدا را برميداري جُبّه ميكني دوش ميگيري براي تو جايز نيست، شال صد توماني از مال خدا ميخري كمرت ميبندي براي تو روا نيست، تو را اذن ندادهاند اينطور تصرف كني. اگر ميگويي از مال خودم ميخرم، ميگويم تو مالك مالت نيستي، مال از كسي ديگر است. اگر تو بخواهي مالت را رودخانه بريزي جايز نيست، بخواهي اموالت را آتش بزني جايز نيست. و همچنين چه بسيار بخششها جايز نيست و آن بخشش را نگفتهاند بكني و مرخص نيستي. و همچنين چه بسيار منعها را كه مرخص نيستي بكني و آنها را ميكني. پس اين مالها را به قدري كه رخصت دادهاند شما ميتوانيد در آن تصرف كنيد و حرام است براي شما تصرف كردن در آنچه اذن به شما ندادهاند. لايحلّ مال الاّ من وجه احلّه اللّه.
بعد از آنيكه اين مقدمه را دانستيد برويم بر سر مطلب. مطلبم اين است كه بعد از
«* 36 موعظه صفحه 362 *»
آنيكه بنده خود را چنين يافت در نزد خدا، حالا بنشيند گوشهاي و فكر كند كه حالا كه من بندهام و همه مال، مال خدا است و من بياذن او نميتوانم تصرف در آن كنم، من آن اذنهاي خدا را ميدانم يا نميدانم؟ اگر ميگويد من آن اذنهاي خدا را ميدانم كه چه چيز را اذن داده و چه چيز را نداده اين ادعاي نبوت كرده و خودش ميداند دروغ ميگويد و مردم هم ميدانند دروغ ميگويد و از اين جهت است كه ميگويد من محتاجم به پيغمبر كه آنچه بر من وارد ميآيد از او ياد بگيرم. حال پيغمبر هم يا بايد او را ببينند و در كلي و جزئي طلب رضاي او را بكنند و در هر امري كه باشد از او بپرسند كه چه بايد كرد و به آن عمل كنند، مطلقا احدي مرخص نيست كه هيچ كاري بكند، از جاي خود حركتي بكند، يك برگ را از درختي بكند مگر آنكه آن نبي اذن بدهد به او در آن اگر نبي را ميبيند، و اگر دسترس به نبي نيست خدا باز زمين را خالي از حجت خود نگذارده ائمه طاهرين را آفريده و آنها خلفاي پيغمبرند و در جميع جزئي و كلي بايد اطاعت امام را كرد و از او استفتا كرد و مسأله كرد آنچه را او اذن داد حلال است، آنچه را اذن نداد حلال نيست اگرچه امام پيش اذن داده باشد همين كه اين اذن نداد حرام است اگرچه پيغمبر اذن داده باشد، اين امام حالا بايد اذن بدهد. ما نوكر امام زمان هستيم آنچه پيغمبر حلال كرده در زمان خودش آن حلال است و آن روز همان ضرور بوده و سپرده به وصي خود احكام حلال و حرام زمانهاي بعد را تا روز قيامت و به او گفته در آن زمان صلاح چنين است، چنين بگو، چه چيز را حلال كن چه چيز را حرام كن و دين من در آن زمان چنين است و چنين بگو و هنوز موسمش نشده كه من بگويم و امروز مردم مكلّف به اين نيستند كه من بگويم. بيابيد چه عرض ميكنم كه مسأله بزرگي است. و اگر ميگويي گفتهاند دين پيغمبر از اين قرار بايد نسخ بشود، ميگويم نه چنين است اين حرفي كه گفتهاند كه دين نبي نسخ نميشود و مسألهاي نسخ نميشود راست گفتهاند و نفهميدهاند. اما اينكه راست گفتهاند كه ديني ديگر نميآيد به جهت آنكه حلال محمّد حلال است تا روز قيامت حرام محمّد حرام است تا روز قيامت نه بعد از
«* 36 موعظه صفحه 363 *»
او پيغمبري ميآيد نه بعد از دين او ديني، نه بعد از كتاب او كتابي ميآيد اما فرقي كه در ميان شيعه و سنّي هست اين است كه سنّي ميگويد جميع آنچه پيغمبر بر او مبعوث بود آن را تعليم مردم كرد به جهت آنكه امامي كه ندارند پس پيغمبر هم كه كوتاهي نكرد، پس جميع شريعت را به امت خود رسانيد و از دنيا رفت. سنّيها اينطور ميگويند و هركس هم از روي غفلت اطاعت سنّي ميكند چنين ميگويد. اما مذهب آل محمّد: اين است كه پيغمبر بعد از خود وصي قرار داد عالِم و حافظ دين خدا و به او سپرد دين خدا را و آنچه را كه خدا تعليم او كرده بود به وصي خود آموخت و فرمود به وصي خود كه من در زمان حيات خود آنچه تكليف آنها است به آنها ميگويم ولكن من از دنيا ميروم و دين من تا قيامت بايد باقي باشد، احكام مردم را به تو تعليم ميكنم. مسأله هزار سال بعد را چرا به ابن عباس ياد بدهم، چرا به ديگري ياد بدهم؟ تو وصي مني، اين دين من و اين علم من براي هر زماني و هر روزي در پيش تو وديعه باشد تا چون آن سال بيايد آن ماه بيايد، آن روز بيايد تو به آنها برسان و بگو دين پيغمبر امروز چنين است. پس تا زمان حضرت امير هرچه پيش ميآمد از دين پيغمبر، حضرت امير آنقدري كه صلاحشان است به مردم ميگويد و هرچه از دين باقي مانده به امام حسن ميگويد كه از اين دين اينقدر پيش من مانده و زمان اظهار آن نيامده اين تكليف فلان روز اين تكليف فلان روز در پيش تو باشد. هر مسألهاي كه وقتش رسيد بگو و مردم را به آن تكليف كن. و همچنين امام حسن به امام حسين ميگويد كه اينقدر از دين مانده و زمان اظهارش نشده، امت هم نميفهمند كه وقت اين مسأله شده يا نشده اين را هم امام معصوم مطلع ميداند من به تو ميسپرم كه تو هم در زمان عمر خودت آنچه صلاح ميداني آن را بيان كن. و همچنين امامي پس از امامي اين دين را به يكديگر ميسپردند تا امام حسن عسكري آن را سپرد به امام زمان جميع حلال و حرام دين را تا روز قيامت و آن حضرت هم روز به روز هرچه تكليف مردم است بيان ميكند و به مردم ميرساند و همه وحي است كه براي پيغمبر آمده و همه ديني است كه پيغمبر آورده و
«* 36 موعظه صفحه 364 *»
بعد از فوت پيغمبر هيچ ديني از آسمان نيامده و نميآيد ولكن دين پيغمبر براي اينكه تا روز قيامت بايد باقي باشد تفاوت ميكند. آيا نميبيني اين دين در زمان بيست و سه سال بعثت او در همين مدت قليل نسخ شد و تغيير كرد؟ چگونه ميشود اين دين تا صد هزار سال باقي و بر يك قرار است و تغيير نميكند؟ و حال آنكه تغييراتش بيشتر ميشود روز به روز و صلاح مردم تفاوت ميكند و بجز امام زمان كسي نميداند كه هر روزي صلاح خلق در چه چيز است و همين است معني انّ الحديث ينسخ بعضه بعضاً احاديث بعضيش بعضي را نسخ ميكند و هر حديثي را در هر زماني نميتوان در پيش خود عمل كرد و امام ميداند كه در هر زماني كدام حديث را كه اظهار ميكند صلاح خلق در آنست، آن را اظهار ميكند. نميبيني چند سال علماء همه از يك راه فتوي بدهند صلاح مردم در همان است بعد علماء طور ديگر فتوي ميدهند معلوم ميشود صلاح مردم تغيير كرده كه امام اينطور به قلب او انداخته. آيا عبرت نميگيري كه علماء همه در صدر اول ميگفتند و فتوي ميدادند كه به محضي كه نجاست به چاه ميرسد، نجس ميشود؟ چندي كه گذشت اخبار همان اخبار بود علماء در آنها هي نگاه كردند و گفتند نجس نميشود. معلوم است دلهاي اين مردم، عقل مردم، علم مردم به دست امام است و هرطوري كه صلاح مردم را ميداند دل علماء و عقل علماء و علم علماء را به آن ميدارد كه به آن فتوي دهند. آن روز آن طور صلاح مردم را ميدانسته است، امروز صلاح را اينطور ميداند. در صدر اول مردم جديدالاسلام بودند و انس به مجوسيت داشتند مجوس در امر چاه دقت زيادي دارد و مردم انس داشتند، در دل علماء آنطور انداخت به جهت آنكه مردم هنوز رگ مجوسي در تنشان باقي بود. چون چندي گذشت مسأله را گرداند، دلشان را گرداند اينطور گفتند. احكام فرق ميكند به جهت مصلحت و امام ميداند فرقش چه چيز است در دلشان همان را مياندازد. دلهاي علماء در دست امام زمانست و زير و رو ميكند آن را به هرطوري كه صلاح ميداند در عصر هر امامي بايد جميع تقلّبات را آن امام در دل علماء بيندازد و هر
«* 36 موعظه صفحه 365 *»
حكمي كه ميكنند بايد به اذن امام باشد. مپنداريد كه بسيار چيزها مباح است و پرسيدن نميخواهد، بلكه مباح به اذن امام مباحست. چون امام مباح كرده مباح شده و الاّ مباح است يعني چه؟ پس تا نپرسي از امام و امام نگويد اين مباح است بر تو مباح نيست. چگونه مباح است؟ آيا تو خودت مباح كردهاي؟ و مردم از اين معني غافلند.
باري چون امام7 مردم را ديد كه بسيار شدند و شيعيان بسيار شدند و صلاح عالم در غيبت است، رخساره خود را پنهان كرد و در ميان امت علمائي چند قرار داد و آنها را جانشين خود و حجت خود قرار داد و علوم خود را در سينه ايشان قرار داد و همان رخصت طلبيدني كه از امام بود، آن را رخصتطلبيدن از ايشان قرار داد در جميع چيزها بايد از ايشان رخصت گرفت ولكن اين مردم از اين غافلند. اول كه تقليد را قبول ندارند يا اينكه همين در نماز چنين ميدانند كه بايد مسائلش را از آن علماء بپرسند و رخصت طلبند، بلكه در جميع اموالتان بايد به اذن فقيه عمل كنيد، در جميع امورتان بايد به اذن فقيه عمل كنيد. بلكه در تصرف كردن در جزء جزء از اعضاي تو و بدن تو به رخصت فقيه و اذن فقيه بايد عمل كني. سرِ خود كه نيستي، خدا كه نيستي، پيغمبر هم كه نيستي، امام هم كه نيستي. خانه خانه ديگري است ملك ملك ديگري است، تو چكارهاي كه بياذن صاحبش در آن تصرف كني؟ تو ميروي در خانه زيد ميبيني خانه زيد هرچيزي جايي گذاشته، خانه او است تو نميتواني يك كوزه را برداري جاي كاسه بگذاري، يك چيز را جاي ديگر بگذاري يا تصرفي بكني بدون اذن او. خانه مردم است تو چكارهاي كه دخل و تصرفي در آن بكني نميتواني مگر به قدري كه صاحبخانه اذن داده. واللّه كه امر همينطور است و اگر غير از اين بكند مشرك ميشود. پس مؤمن بايد در جميع اعمال، هر كاري كه ميكند به اذن فقهاء باشد. اگر واجب است بايد به اذن فقهاي شيعه باشد، اگر مستحب است بايد به اذن فقهاي شيعه باشد، اگر مباح است به اذن فقهاي شيعه باشد. فقيه، وكيل امام است و امام، وكيل پيغمبر است و پيغمبر، وكيل صاحبخانه است.
«* 36 موعظه صفحه 366 *»
اين را كه ميگويم انديشه مكن، آن فقيهي كه از پيش خود ميگويد، آن هم دزدي است. فقيه كامل آن است كه آنچه ميگويد به نصّي از جانب خدا و رسول بوده باشد، به آيهاي از كتاب خدا يا به حديثي از سنّت رسول بايد باشد. اگر چنين ميكند وكيل از جانب امام و پيغمبر و خدا است و الاّ اگر به رأي خود ميگويد اين هم عمرو عاصي است و الاّ فقيه آن است كه از جانب خدا و رسول بگويد جميع معاملات شما تقليد ميخواهد. برميداري چيت را گز ميكني و پاره ميكني، كه گفت چيت خدا را گز كني و پاره كني، به اذن كه كردي به اين كيفيت؟ اگر ميگويي به اذن خودم، مشرك ميشوي. اگر ميگويي به اذن خدا، بيا ثابت كن و برسان كه كجا خدا گفته است، از زبان كه گفته؟
خلاصه در جميع سخنگفتنها، در جميع حركتها ميبايد به اذن خاصي باشد. پس ببين فقهاء تا كجا حجت خدايند. پس بايد در جميع احوال از ايشان استفتا كرد يا در چيزهايي كه ضروري اسلام بوده باشد كه رخصتش معلوم است و هرچه بديهي و ضروري نيست بايد بپرسي كه به تو بگويند. اين است معني تقليد كردن و دين خدا را تحصيلكردن و نه اين است كه تقليد منحصر به نماز و روزه و عبادات ظاهري باشد اگرچه اين مردم اينها را هم تقليد نميكنند. ميبيني بيست سال آدم ميآيد در مسجد و در عرض اين مدت يك مسأله نميپرسد حيران ميشوم! خدا ميداند من خودم به خيال خودم فقيهم هرچند روز يك مرتبه مسأله برايم ضرور ميشود و بايد رجوع بكنم و ببينم. مردكه سي سال است نماز ميكند يك مسأله ضرورش نميشود! يك دفعه يك مسأله نميپرسد. اينها همه از بياعتنائي است به دين. چرا ساير كسب و كارشان را اينقدر دقت ميكنند ميبيني صد هزار پول بيجا خرج ميكنند، مهمانيها ميكنند، عروسيها، خرجهاي بيجا دو قروشش را در راه خدا نميدهند. صد هزار سخن بيجا ميگويند دو كلمه مسأله نماز تعليم زن و بچههاشان نميكنند با وجودي كه خدا فرموده قوا انفسكم و اهليكم ناراً يعني خودهاتان را و اهلبيت خودتان را از آتش نگاه داريد. من چه ميگويم، ميخواهم مردم متدين باشند. اين مردم هيچ آداب راه نميبرند. هنوز
«* 36 موعظه صفحه 367 *»
نميدانند چطور بنشينند چطور راه بروند، چطور حرف بزنند و از كسي هم قبول نميكنند و براي همين است كه عرض ميكنم ادعاي آزادي داريم. همه خودسري و خودپسندي است لكن تدبير خدا محكم است خلق را درست خلق كرده اسبابش را هم خلق كرده مردم چون از پِيَش نميروند جاهل ماندهاند. خدايي كه مالكالملك بود براي خود خليفگاني قرار داد كه آنها پيغمبران باشند و آنها خليفگاني قرار دادند كه اوصياي ايشان باشند تا اينكه امر به فقها رسيد و آنها را حجت خود قرار داد و در قيامت بر خلق به آنها احتجاج ميكند. اگر پرسيدي و مخالفت كردي فقيه حجت خدا شد بر تو و خدا به همان احتجاج بر تو ميكند كه چرا مخالفت كردي و اگر نپرسيدي خدا در قيامت باز به همان احتجاج ميكند كه فلان عالم در ميان شما بود و ميگفت من احكام خدا را براي شما ميگويم، چرا نرفتيد بپرسيد و ياد بگيريد و عمل كنيد؟ و اللّه دل پردردي از اين دارم كه ميبينم مردماني كه ميخواهند داخل عدول باشند مطلقا اعتنائي به شرع نميكنند و چه كارها كه ميكنند آخر اگر حلال و حرام نميداني بپرس، اگر ميداني چرا اعتنا نميكني؟
اين را بدانيد كه آن كسي كه مديون شما است اگر خانهاي دارد و چيزي ديگر ندارد مرخص نيستي به او بگويي خانهات را بفروش و پول مرا بده. خير، اصلاً اعتنا به دين ندارند، گريبان بنده خدا را ميگيرند و رها نميكنند تا او را مُلجأ ميكنند كه خانهاش را بفروشد و طلب تو را بدهد. كي گفته تو طلب داري مال كي را طلب داري؟ مال مال خداست نميتواني مردكه را از خانهاش بيرون كني كه بيا طلب مرا بده، نميتواني رختهاش را بكني، نبايد خجالتش بدهي، نبايد اذيتش بكني، جميع اينها بر تو حرام است. اغلب حركات مردم بر حرام واقع ميشود به جهت آنكه نميدانند حلال و حرام خدا را و نه از كسي ميپرسند. و چون مسأله خيلي سنگين بود به همين اكتفا ميكنيم.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 368 *»
موعظه نهـم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
در اين مدتهاي مديد كلمه كلمه اين آيه را از براي شماها شرح كردم به طور باطني از باطنهاي آيه ولكن اصل مطلب معلوم نشد براي مردم كه آيا نتيجه اين معاني چه شد و حال تفسير آيه چه شد. كلمه كلمه را معني كرديم ولكن تفسير آن حالا در شأن كه شد و مراد از آنچه در اين مدت مديد گفتهايم چه چيز شد؟
در هفتههاي گذشته عرض كردم كه از براي قرآن مرتبههاي بسيار است. يك مرتبه قرآن در مقام انسان نازل شده. يعني وقتي كه حضرت پيغمبر9 به سوي انسان مبعوث شد، قرآن هم بر او نازل شد و مأمور شد كه بر آن انسانها بخواند آن قرآن را و نه همچو بپنداريد كه اين عالم عالم انسانست، حاشا اين عالم عالم سنگ و كلوخ است و آن انسانها از آن عالم به امر خداوند عالم به تماشاي اين عالم آمدهاند و چندي كه در اينجا ماندند و تماشاي اين عالم را كردند ميروند از پي كار خود به عالم خود و اين بدنها همه خاك است و از اين خاك و آن انساني كه آمده به تماشاي اين عالم، او دخلي به اوضاع اين عالم ندارد و از عالم بالا آمده و چندي اينجا مانده و تماشاي اين عالم را
«* 36 موعظه صفحه 369 *»
كه كرد، باز بالا خواهد رفت. و وقتي پيغمبر به سوي انسان مبعوث شد، در همان عالم بالا بود كه آن عالم را به زباني ديگر عالم ذرّ ميگويند. آيا نشنيدهاي كه خداوند جميع انسانها را در عالم ذرّ آفريد و آنجا تكليفشان كرد و آنجا مؤمن و كافر شدند و آنجا از هم جدا شدند. بعد از آنيكه آنها را به اين عالم آورد هركس در آنجا مؤمن بوده در اينجا هم مؤمن است، هركس در آنجا كافر بوده در اينجا هم كافر است. اينجا به تماشاي اين عالم ايشان را آوردهاند. هركس بيرون باغ، گبر است توي باغ هم گبر است هركس بيرون باغ مسلمانست، توي باغ هم مسلمانست. هركس كه در عالم ذر گبر بوده اينجا هم كه به تماشا آمده گبر است، هركس در عالم ذر يهودي بوده اينجا هم كه به تماشا آمده يهودي است، هركس در عالم ذر مؤمن بوده اينجا هم كه به تماشا ميآيد مؤمن است. و همچنين ساير كمالات مؤمن همه همينطور است، هركس در آنجا عالم بوده در اينجا عالم است، هركس در آنجا باتقوي و تدين بوده در اينجا باتقوي و تدين ميشود و هكذا. و در اينجا چندي ميماند تا به منتهاي اجلي كه خداوند قرار داده براي اين بدنها ميرسد آنوقت ميروند به عالم خود، اين بدنها مثل سنگ و كلوخ ميافتد در اينجا و آن روحي كه از عالم بالا آمده باز ميرود به عالم بالا. پس عالم انسان دخلي به اين عالم ندارد، همه آن عالم انساني است. آسمانش آسمان انساني است، زمينش زمين انساني است، برّ و بحر و كوه آن عالم برّ و بحر و كوه انساني است. آيا نميبيني اين عالم در اينجا همهاش جسم است؟ زمين جسم است، آسمان جسم است، آفتاب جسم است، ماه جسم است، همه در و ديوار و كوه و صحرا و دريا همه جسم است؟ در آن عالم هم در و ديوار و آسمان و زمين و كوه و بيابان، جميعش انسانست. پس در آنجا انساني به جاي عرش آن عالم است، در آنجا انساني به جاي كرسي آن عالم است، انساني به جاي آفتاب و ماه آن عالم است، انساني به جاي آتش و باد و آب و خاك آن عالم است. و همچنين به جاي هريك از اينها بايد در آنجا انساني باشد. آيا نشنيدهاي كه قلب المؤمن عرش الرحمن دل مؤمن عرش خدا است اگرچه راه ميرود در ميان مردم ولي
«* 36 موعظه صفحه 370 *»
عرش خداوند عالم است. و همچنين انساني كرسي خداوند عالم است كرسي است و در روي زمين دارد راه ميرود و همچنين بعضي هستند كه نجوم و ستارههاي آن عالمند و آفتاب و ماه آن عالمند و همچنين بعضي هستند زمين آن عالمند و عناصر آن عالمند. غرض جميع آن عالم از خشت و گِل انسانيت و علم و شعور بنا شده. پس در آن عالم خداوند عالم كعبهاي آفريده يعني در آن عالم كه عالم انساني است انساني آفريده كه آن انسان كعبه آن عالم است و هيچطوري هم نميشود، هيچ ضرري هم به هيچجا ندارد. چنانكه كسي هست كه عرش است و كسي هست كه كرسي است و كساني هستند كه افلاكند، همچنين كسي هم هست كه كعبه است در آن عالم و خانه خدا است در آن عالم و مرجع اهل زمين آن عالم است. و از اينها كه عرض ميكنم تعجب مكنيد، آيا نشنيدهايد كه سيد الشهداء صلوات اللّه عليه سه روز بيشتر در قبر خود نمانده و بعد از سه روز رفته است در عرش و در عرش معلقاً نظر ميكند به معسكر خود، نظر ميكند به زوّار خود، نظر ميكند به موضع قبر خود و بشارت ميدهد آنها را و استغفار ميكند براي آنها؟ مقصود اين بود كه سيد الشهداء صلوات اللّه عليه در عرش قرار گرفته چنانكه حديث است. و در حديثي ديگر است كه اگر نه اين بود كه روح و نفس او از آنجا بود به آنجا نميرسيد چون روح و نفس او از آنجا بود به آنجا رسيد. خدا در قرآن ميفرمايد كما بدأكم تعودون چنانكه خدا ابتداي وجود شما را كرده، بازگشت شما هم به آنجا است، به همانجا كه ابتداي وجود شما از آنجا شده.
مَثَلي عرض كنم تا مطلب خوب معلوم شود. اگر شما قدري از باد را بگيريد توي خيكي كنيد و خيك را ته دريا ببريد، همين كه او را رها كرديد همهجا ميآيد به نهايت سرعت تا ميآيد روي آب و در كره هوا ميايستد به جهت آنكه اصل بنياد خلقت او از روي آبست و از هواست از اين جهت همين كه رهاشد، آمد آمد تا به مركز خود و به سرمنزل خود رسيد. همچنانكه اگر آب را بخواهند ببرند به زير خاك و رها كنند آن را، آب بالاي خاك ميايستد به جهت آنكه جاي او و مبدء او بالاي خاكست و خاك در آب فرو ميرود و آب
«* 36 موعظه صفحه 371 *»
بالا ميايستد به جهت آنكه مبدء خاك پايين است. همچنين اگر آتش را به يك تدبيري تو ببري به ته دريا رها كني، آتش آب را ميشكافد و ميآيد بالا تا به عرصه هوا و همچنين هوا را ميشكافد تا به كره نار برسد همچنين قدري از آسمان را بياوري فرضاً ته دريا همين كه او را رها كني آب را ميشكافد و ميآيد بالا و همچنين هوا را ميشكافد و ميرود بالا، آتش را ميشكافد و ميرود بالا تا به سرمنزل اصلي خود ميرسد زيرا كه جاي او آنجا است در اينجا ماندنش تعجب است. در اينجا به زور او را بايد نگاه داشت و از اينجا مسأله معراج را به طور پاكيزگي بفهم. حضرت پيغمبر9كسي است كه خداوند عالم عرش را از نور مقدس بدن او آفريده، عرش را از نور جسد مبارك او آفريده و به حكم خداوند عالم آمده در زمين و چندي در زمين خود را بند كرده. اگر او را به خود واگذارند و حكمي از خداوند نباشد كه اينجا بماند فيالفور صعود خواهد كرد مثل آن بادي كه توي خيك در ته دريا بود تا رهاش كردي آمد بالا. همچنين وجود مبارك پيغمبر9 همين كه خداوند او را رخصت بازگشت به ملأ اعلا داد، به نهايت سرعت آن بزرگوار به سوي مركز خود بالا رفت بدنش از هوا لطيفتر است، از هوا گذشت. از كره آتش لطيفتر است، از آن هم گذشت. از هفت آسمان لطيفتر است، از آنها هم گذشت. از كرسي هم لطيفتر است، از آن هم گذشت تابه عرش خدا رسيد و بالاتر از عرش رفت و بر عرش خداوند مستوي شد به جهت آنكه بدنش از آنجا است عودش هم به همانجا خواهد بود.
حالا ببينيد مسأله چقدر آسان شد براي آن كه اهلش است و براي آن كسي كه اهلش نيست چقدر مشكل است. پيغمبر حيّزش آنجا بود همين كه رخصت انصراف و بازگشت به او دادند رفت به آنجا؛ و به قوت طبيعت خود رفت يعني به قوت خدا، يعني خدا چنين خلقش كرده بود و چنين است پيغمبر و چنين است امام و چنين امام و پيغمبري كه عرض كردم همين كه ميميرند، حالا ديگر آن حكمتي كه براي آن حكمت به زمين آمده بود تمام شد. براي هدايت آمده بودند حالا كه ديگر هدايت نميكنند پس ماندن او در زمين باعثي ندارد. پس چون مرد، به محضي كه مرد آن بزرگوار سه روز در
«* 36 موعظه صفحه 372 *»
قبر ميماند به جهت آن گرد و غباري كه از اين عالم بر دامان او نشسته از خود آن را ميريزد و ميرود به حيّز خود و بر عرش خدا قرار ميگيرد و محيط بر اين عالم ميشود و از همه جاي اين عالم به اين عالم نظر ميكند. پس نظر ميكند به معسكر خود، نظر ميكند به خيمههاي خود نظر ميكند به قتلگاه خود و نظر ميكند به زوّار خود و نظر ميكند به گريهكنندگان خود و معلوم است مسرور ميشود از آنها و دعا براي آنها ميكند و منحصر نيست كه سيد الشهداء همين نظر كند به معسكر خود و موضع قبر خود چون در عرش رفته محيط به اين دنيا است و جميع اين دنيا مثل يك نقطه پيش او ميماند. آيا نشنيدهايد شما كه جميع اين هفت زمين در پيش آسمان اول با آنچه در اوست مثل يك حلقه زرهي است كه در بيابان وسيعي افتاده باشد و آسمان اول با آنچه در او است در پيش آسمان دويم مثل حلقهايست كه در بيابان وسيعي افتاده باشد و همچنين آسمان دويم با هرچه در او است در پيش سيّم و همچنين آسمان سيّم با هرچه در او است در پيش چهارم و آسمان چهارم با هرچه در او است در پيش پنجم و آسمان پنجم با هرچه در او است در پيش ششم و آسمان ششم با هرچه در او است در پيش هفتم و آسمان هفتم با هرچه در او است در پيش كرسي به منزله حلقهاي است كه در بيابان واسعي افتاده باشد و كرسي با هرچه در او است در پيش ركني از اركان عرش به همينطور است. پس كسي كه بر عرش نشسته آيا اين نقطه را نميبيند؟ البته ميبيند. پس الآن شما نشستهايد در حضور امامتان و او شما را ميبيند. در زيارتش ميخواني السلام عليك يا صاحب المرئي و المسمع سلام بر تو اي كسي كه بينايي به من و مرا ميبيني به بينايي خود من و شنوايي به من و از من ميشنوي به شنوايي خود من. پس تو در حضور ايشاني.
پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه ميشود كسي در روي زمين راه رود و عرش باشد چنانكه پيغمبر9 راه ميرفت و عرش خدا بود و خداوند بر عرش خود مستوي بود و خداوند از چشم او نظركننده بود، از گوش او شنونده، از زبان او گوينده از
«* 36 موعظه صفحه 373 *»
دست او كننده، از دل او ارادهكننده، از علم او آگاه، از قدرت او توانا. غرض او را ظاهر خود قرار داد در ميان مردم، عرش خدا است و اين عرش خدا داشت در روي زمين راه ميرفت و هيچ ضرري هم به هيچ جا ندارد. حالا همچنانكه يافتي پيغمبر9 عرش خدا است و قلب المؤمن عرش الرحمن در آن عالم انساني هم خداوند انساني آفريده كه عرش خدا است در آن عالم و انساني آفريده كه كرسي خداست در آن عالم همچنانكه در عالم اول كه عالم لاهوت باشد خدا وجود مبارك پيغمبر را9 عرش آن عالم قرار داد و وجود مبارك امير المؤمنين7 را كرسي آن عالم قرار داد و وجود مبارك امام حسن را آفتاب آن عالم قرار داد و وجود مبارك امام حسين را ماه آن عالم قرار داد و وجود مبارك امام تو را مريخ آن عالم قرار داد و ساير ائمه را آسمانهاي آن عالم قرار داد و وجود مبارك فاطمه3 را زمين آن عالم قرار داد. پس عالمي بود كه چهارده نفس در آن عالم بودند و چهارده كره، چهارده نفس بودند و ديگر آنجا آسمان و زمينش را از خشت و گِل اين عالم و از اجسام اين عالم و طبايع اين عالم بنياد نكرده بودند همچنين در عالم انسان انساني است كه عرش آن عالم است، انساني است كه كرسي آن عالم است، انساني چند هستند كه آسمانهاي آن عالمند، همچنين انساني چند هستند كه زمين آن عالمند.
باري در آن عالم خداوند عالم كعبهاي خلق كرده كه آن انسانهايي كه دسترس به آسمان ندارند و از اهل زمينند و در زمين آن عالم سكنا دارند رجوع به آن كعبه كنند و زيارت خدا را در آن كعبه كنند و حج و قصد آن خانه را بر آنها واجب كرده. آيا نشنيدهاي كه در هفت آسمان اين ملائكهاي كه هستند جميع آنها به زيارت بيتالمعمور ميروند و بيتالمعمور هم خانه خدا است در آسمان و كعبه آسماني است و در آسمان چهارم خدا او را خلق كرده به روايتي و در آسمان هفتم به روايتي و در اين دو حديث اختلافي نيست. در آسمان چهارم است به جهت آنكه آسمان چهارم دل آسمانها است تو اگر نظر كني به اندازه بدن خودت، دل در ميان افتاده است و سرت بالا است ولكن اگر به شرافت نظر كني و به اينكه دل، اول ما خلق اللّه بدن تو است، دل
«* 36 موعظه صفحه 374 *»
از سر تو اشرف است، از پاي تو اشرف است، از همه اعضاي تو اشرف است و همه زير پاي دل تو افتادهاند. پس اگر آفتاب را منزل و مأواش را نگاه ميكني آسمان چهارم است ولكن اگر شرافتش را نگاه ميكني ميداني او بالاتر از شش آسمان همه است و جميع شش آسمان از او فيضيابي ميكنند بنابر اينكه آفتاب از همه ستارگان بهتر است در آسمان هفتم است و بنابر منزل و مأواي او اگر بپرسند كجا سكنا دارد، بلي در آسمان چهارم سكنا دارد ولكن قلب است. پس آن خانه خدا را اگر بگويي در آسمان هفتم است حق است، اگر بگويي در آسمان چهارم است حق است.
باري خداوند خانهاي در آسمان چهارم يا هفتم خلق كرده است كه آن خانه را بيتالمعمور ميگويند و اسم آن خانه ضراح است و حجگاه و مطافست براي ملائكه آسمانهاي بالا و ملائكه آسمانهاي پايين و همه به طواف او ميآيند. اما در عرش حجگاه و مطاف براي حاملين عرش است و ديگر آنجا مطاف ملائكه نيست ملائكه را راه به آنجا نيست، كدام ملك را قابليت است كه از سدرة المنتهي بتواند بگذرد و در شب معراج جبرئيل آنجا ايستاد و عرض كرد به حضرت كه لقد وطئت موطئاً لميطأه احد بعدك و لا احد قبلك بهتحقيق كه قدم زدي به جايي كه هيچكس از پيشينيان پا به اينجا نگذارده و هيچكس از پسينيان پا به اينجا نخواهد گذارد. حضرت فرمود در همچو جايي مرا واميگذاري؟ عرض كرد كه اگر يك بند انگشت نزديكتر شوم خواهم سوخت. كسي نميتواند از آنجا بگذرد بجز حاملان عرش، از ملائكه كسي نميتواند از سدرة المنتهي بگذرد و آنها ميگذرند و آنها حج در دور كعبه عرش ميكنند و ديگر احدي از آحاد آنجا نميتواند طواف كند. شايد حاملان عرش خدا را نشناخته باشي چهار نفرند حاملان عرش خدا كه آنها اشرفند و اعظمند از باقي ديگر و چهار نفر ديگر زير پاي ايشانند كه هشت نفر ميشوند. خداوند ميفرمايد و يحمل عرش ربّك فوقهم يومئذ ثمانية عرش خدا را ميبيني كه هشت نفر بر دوش گرفتهاند. اما اين هشت نفر كه عرش را بر دوش گرفتهاند نه اين است كه قطار ايستاده باشند بلكه پايههاي عرش خدا
«* 36 موعظه صفحه 375 *»
دراز است چهار نفر آن بالا را گرفتهاند و چهار نفر ديگر آن پايين را گرفتهاند. آن چهار نفر بالايي محمّد است و علي و حسن و حسين صلوات اللّه عليهم اجمعين و آن چهار نفر پاييني نوح است و ابراهيم و موسي و عيسي. پس معلوم شد كه طواف برگرد عرش نميكند مگر كسي كه از سدرة المنتهي بگذرد و كسي باشد كه بتواند طاقت بياورد در نزد نور عرش و از نور عرش نسوزد و نه هركس را اين طاقت است. يك ساعت پيش آفتاب نميتوان ايستاد و از اينجا تا پيش آفتاب چهار هزار سال راه است پس چگونه ميتوان پيش عرش رفت. اين آفتاب يك رسد از هفتاد رسد نور كرسي را دارد و كرسي يك رسد از هفتاد رسد نور عرش را دارد. پس هيچ ملك مقرّبي را طاقت طواف بر گرد عرش خدا نيست و تعجب ميكنم از آن چشمهايي كه طاقت ديدار آفتاب را ندارند و فحص و بحث از نور عرش ميكنند و طالب عرشند. پس تو پيش آفتاب بتوان زندگي كن و از اين نور مسوز تا ببينم بعد از اين ديگر كجا خواهي رفت.
باري مقصود اين بود كه در روي زمين هم در عالم انسانيت كعبهاي آفريده و آن كعبه خشت و گِلش از خشت و گِل انسانيت است، از خشت و گِل شعور است، از خشت و گِل ادراك است و آن خانه را طوافگاه ساير مردم قرار داده و به ساير انسانها فريضه كرده كه بيايند به سوي اين كعبه و به سوي اين حجگاه اگرچه مسافت مابين ايشان و مابين آن كعبه از اينجا تا چين باشد. فرمودند اطلبوا العلم و لو بالصين طلب علم كنيد اگرچه بايد به چين برويد. بيابيد چه عرض ميكنم، علم كه انبار نكردهاند در چين يا در ولايتي ديگر بلكه علم در صندوق سينه است و آن سينه سينه عالم است. پس علم در هرجا كه هست پنهان است در صندوق خودش و تو بايد طلب علم بكني. پس بايد طلب آن صندوق را بكني و ببيني آن صندوق كجا است. پس بايد از اطراف عالَم رو به شخص عالِم كنند و طلب علم كنند. تعجب نكنند قومي از اين سخنان اگرچه آنها را به الفاظي ميگويم كه شايد آنها نشنيده باشند ولكن همان حرفي است كه بر منارهها گفته ميشود، بر منبرها گفته مي شود، در مسجدها گفته ميشود. چهار كلمه
«* 36 موعظه صفحه 376 *»
ياد ميگيرند و آن وقت خود را مجتهد مينامند و اصل اين حرف كه الآن من فقيهم و مستنبط احكام و حدود الهي هستم همين است كه من عرض ميكنم برو از ايشان مسأله كن كه اگر جميع علماي روي زمين بميرند و باقي نماند مگر تو، آيا بر مردم لازم است كه بيايند پيش تو و از تو علم بياموزند و به فتواي دو پولي تو عمل كنند؟ ميگويد بلي، بر مردم واجب است كه بيايند پيش من و از من علم بياموزند. آيا نه اين است كه الآن كه خودت دو پوليي، فتوايت هم دو پولي است و ميگويي براي جميع مردم كه در ربع مسكون هستند واجب است بيايند به سوي من و طلب علم از من كنند؟ ميگويد مردم بعد از رسول خدا9 دو قسم ميباشند يا مجتهدند يا مقلّد و مردم هم كه همه مقلّدند، همين منم عاليجناب مجتهد من كه نبايد بروم پيش مردم تعليم بگيرم بلكه مردم بايد از اطراف بيايند پيش من و از من تعليم بگيرند و به همين حرف ادعا كرده است كه منم آن كعبهاي كه جميع مردم بايد بيايند و قصد او كنند چنانكه ميبيني ميگويد منم آن انساني كه جميع انسانها بايد از اطراف بيايند پيش من و همين دو پول مسأله مرا ياد بگيرند همه كه مردهاند و نمانده است مگر من، پس بايد بيايند پيش من. يا نمردهاند حالا كه ديگران هم هستند بايد پيش كسي كه اعلم باشد رفت و ميگويد اعلم منم و اگر فتواش اين باشد كه با وجود اعلم و اوثق جايز است پيش ديگري رفت، باز پيش اعلم آمدن را بهتر ميداند و همينطور هم هست به جهت آنكه آن اعلم مناسبتر به وجود مبارك آل محمّد است سلام اللّه عليهم پس با وجود اعلم به سوي غير اعلم نبايد رفت. پس نه اين است كه ميگويد بر روي زمين جميعاً واجب است بيايند پيش من و از من تعليم بگيرند؟ حرف من هم همين است. و اگر گويي يكپاره مردم خبر ندارند كه بيايند، ميگويم اگر امام خودش هم بود يا همه خبر نداشتند كه بروند پيش امام يا خبر داشتند بعضي لكن عُسر و حرج براشان داشت آنها مكلّف نبودند بلكه هركس بتواند و استطاعت داشته باشد بايد اين كار را بكند آنها هم تكليفي دارند آنهايي كه نميتوانند خود بيايند جمع شوند كسي را بفرستند پيش عالِم كه او
«* 36 موعظه صفحه 377 *»
تعليم بگيرد و بيايد براي آنها بگويد. همينطور است فتواي فقهائي كه هستند و بودهاند ميگويند بر جميع اهل ولايت واجب است كه بروند به سوي فقيهي از فقهاء و تحصيل دين كنند و اگر نروند جميع آنها گناهكارند و جميعاً صبح تا شام در گناهند و مشغول به گناهند پس بايد بروند و اگر ممكنشان نباشد واجب است كه در ميان خود كسي صاحب هوش را پيدا كنند كه ذهن خوبي، فهم خوبي داشته باشد و به او اخراجات بدهند و او را به ولايتي كه آن عالِم است بفرستند تا احكام را تعليم بگيرد و بيايد براي آنها بگويد. همه فقهاء همين را ميگويند آنها كه نميتوانند حج كنند براي خود نايب ميگيرند و ميفرستند پس آنها كه به خدمت عالِم نميتوانند بروند واجب است كسي را اختيار كنند، اخراجات به او بدهند و او را روانه كنند پيش آن عالم. تو از اين عجب مكن اگر گندم در كرمان تمام شود آيا نه اين است كه همه شما از پي تحصيل گندم برميآييد جميعاً از پي تحصيل خوردني برميآييد و ميرويد به جايي كه خوردني هست از آنجا ميآوريد؟ يا اينكه جمع ميشويد و پولي سرشكن ميكنيد در ميانه خود و به جمعي ميدهيد تا آنها بروند گندم يا خوردني ديگر از براي شما از اطراف بار كنند بياورند چطور شد كه ارواح شما پيش شما عظمش از ابدان شما كمتر شده؟ غذاي روح شما علوم است اين علم آل محمّد غذاي روح است. در تأويل آيه شريفه يحلّ لكم الطيّبات است كه خدا بر شما حلال كرده طيبات را كه علوم طيبين باشد و يحرّم عليكم الخبائث و بر شما حرام كرده خبائث را كه علوم خبيثه باشد كه آنها مال خبيثين است فرموده الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات علوم طيبه مال ذاتهاي طيبه است و ذاتهاي طيبه براي علوم طيبه است و الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات علوم خبيثه مال ذاتهاي خبيثه است و ذاتهاي خبيثه مال علوم خبيثه است. امام ميفرمايد فلينظر الانسان الي طعامه يعني الي علمه هذا عمن يأخذونه فانّ فينا اهلالبيت في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين يعني خدا فرموده انسان بايد فكر در طعام خود كند، امام در معني اين ميفرمايد يعني
«* 36 موعظه صفحه 378 *»
نظر در علم خود كند. ببينم كه از كه ياد ميگيرم از ابوحنيفه است اين علم كه ياد ميگيرم يا از آل محمّد است. پس وقتي دانستيد كه علم غذاي ارواح شما است چنانكه اگر قحطي غذا شد براي بدنها از پي آن واجب است كه بروند به اطراف و غذا از براي آن تحصيل كنند، همچنين است براي ارواح، بايد ارواح كه قحطي علم در ميانشان شد بروند و تحصيل علم كنند و اگر خودشان نتوانند، كسي را پيدا كنند و پول و خرجي به او بدهند و به اطراف بفرستند آنها را در جايي كه علم هست كه آنها بخرند آن علم را و بياورند. اين است كه ميفرمايد فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون چرا تجار علم از منزلهاي خود بيرون نميروند براي تحصيل علم تا علم تحصيل كنند و برگردند و بازماندگان خود را از آن علم تعليم كنند و آنها را از خدا بترسانند. پس هرگاه در ولايت علم نيست بايد رفت به سوي آن عالم رباني و حكيم صمداني و شارح علم خدا و رسول و از او تعليم گرفت و علم خدا و رسول را به خيال خود و فكر خود درست نميتوان كرد و ما ايمن نيستيم از اينكه خيالهاي ما خيال شيطاني باشد. نميدانيم خيال شيطاني است يا خيال رحماني، معصوم خاطرجمع است كه آنچه به خيالش آمد از جانب خداست و غير معصوم ايمن نيست كه بگويد آنچه به خاطر من آمده از جانب خدا است بلكه از جانب شيطان باشد. پس نه اين است كه هركس هرچه به خيالش رسيد حالا عالم رباني شده، خير بلكه عالم شيطاني باشد. علماي سنّي هم همينها كه تو ميگويي ميگويند فرقش اين است كه آنها از پيش خود ميگويند، تو از جانب امام ميگويي. عالم رباني آن است كه بگويد قال اللّه كذا، قال الرسول كذا، قال الامام كذا، عالم رباني آنست كه از ربّ خود روايت كند، حكيم صمداني آن است كه از خداي صمد خود روايت كند آن هم نه هرچه به خيالش برسد كه خدا چنين گفته است بلكه هرچه از پيغمبر و امام رسيده باشد كه خدا چنين گفته. كه را ياراي اين است كه آنچه به خاطرش برسد بگويد قال اللّه كذا بجز نبي كه او هرچه به خاطرش رسيد ميتواند بگويد خدا گفته و ميگويد و حديث قدسي ميشود
«* 36 موعظه صفحه 379 *»
به جهت آنكه خاطرجمع است اما ساير مردم و اللّه متردّدند حيران و متفكّرند و نميدانند كه ايني كه به خاطرشان رسيده شيطان چنين گفته يا خدا چنين گفته. من چه ميدانم آيا منم مظهر خدا در اين هنگام تا مظهر قولي از او بشوم؟ حاشا من آن نيستم حالا اينكه نشد حالا ديگر هرچه از جانب خدا در خارج روايت شده و هرچه از محمّد و آل محمّد: كه ربانيون اين امّتند فرمايش كنند، ديگر حالا از جانب خداست و خاطرجمع است. پس هركس از كتاب خدا و سنت رسول ميگويد اين رباني است و از جانب خدا ميگويد و بايد اطاعت كرد و هركس ميگويد من همچو ميفهمم، ميگويم تو بفهم من كه امّت تو نيستم كه از تو بگيرم من امّت محمدم9. تو هم يكي هستي مثل من. خدا قرار نداده كه تو خداي خود را هواي خود بگيري و به دليل عقلت حكم كني امّت عقلت نيستي تو امت پيغمبر بايد باشي. پس هيچكس نميتواند حكمي به رأي خود و هواي خود بگويد پس آن عالِمي كه مرجع جميع روي زمين بايد باشد نه آن كسي است كه ميگويد عقل من همچو ميرسد ولكن آن كسي كه عالمي است كه آنچه ميگويد ميگويد قال رسول اللّه9 كذا و كذا، قال علي7 كذا و كذا، قال سبحانه كذا و كذا، آن كعبه است كه از بيتالمعمور به او مددها ميرسد و از او به ساير مردم مددها منتشر ميشود اگر در زير بيتالمعمور است جميع مددهايي كه از بيتالمعمور ميآيد اول به او ميرسد و از او به ساير مردم و جميع مددهايي كه به بيتالمعمور ميرسد از عرش بايد بيايد و جميع مددهايي كه به كعبه ميرسد بايد از بيتالمعمور بيايد. پس اگر آن عالِم در زير بيتالمعمور است كعبه است و قبله خلق است و قبلهگاهي است و از اطراف بايد رو به او كنند و اگر در زير بيتالمعمور نيست گاهي از مشرق حكايت ميكند گاهي از مغرب گاهي از چاهي كه در خانه خود كنده حكايت ميكند ميگويد به خيال من همچو آمده است خيال تو چه چيز است؟ تو خشت و گِلي، اگر در زير بيتالمعموري كه بايد روايت تو جميعاً از آنجا باشد. كساني كه بيرون از كعبهاند آنها رو به كعبه ميكنند و كعبه رو به بيتالمعمور ميكند جميع آن مردمي كه سواي آن عالم
«* 36 موعظه صفحه 380 *»
ربانيند ميگويند عالم رباني چنين گفته و به عالم رباني اگر بگويي تو چرا چنين گفتي، ميگويد قال اللّه كذا، قال رسولاللّه كذا. همچنين كه شد نظم عالم برقرار ميشود و مردم راه به خدا ميتوانند پيدا كنند لكن اگر از من پرسيدند كه تو چرا چنين گفتي، گفتم فلان عالم در كتابش چنين گفته، فلان عالم هم بگويد فلانجا چنين نوشته اين نميشود. پس تو نيستي مركز عالم به جهت آنكه تو متوسل به اين و آن ميشوي كه فلان چه گفته و فلان چه گفته. ابوحنيفه چنين گفته، شافعي چنين گفته، بغنوي چنين گفته، ترمذي چنين گفته، آمُدي چنين گفته. پس تو كعبه نيستي و تو قبلهگاه اين خلق نيستي قبلهگاه كسي است كه جميع مردم از اطراف رو به او كنند و او رو به كسي نكند و از جانب خدا بگويد. فقهاء گفتهاند هركه به بام كعبه رود و بخواهد نماز كند بايد به پشت بخوابد و رو به بيت المعمور نماز كند ولكن ساير مردم بايد رو به كعبه نماز كنند. پس خداوند عالم در روي زمين خانهاي آفريده و آن خانه خانه انساني است و خانهاي است كه خشت و گل آن خانه فضل است و علم، خشت و گلش از عدالت است و تقوي و اطراف و جهات او جميعاً از شعور و ادراك است. جامهاي كه بر او پوشانيدهاند، آن جامه لباس التقوي است و لباس التقوي ذلك خير و چنانكه خانه نبايد به زيارت حاجيان برود و از جاي خود حركت كند بلكه خانه بر سر جاي خود ساكن است و مستقرّ است و بر مردم واجب است كه به زيارت آن خانه از اطراف بروند هركس استطاعت دارد پس آن عالم رباني هرجا كه هست او در جاي خود مستقر و ثابت است و مردم از اطراف بايد رو به او و قصد او كنند و حج او كنند. و اگر بخواهيد بشناسيد آن خانه را آزمايش كنيد او را، آزمايش او اين است كه بگويد قال رسول اللّه9 كذا و كذا، قال اللّه كذا، قال الامام كذا، قال الائمة كذا، آن عالم رباني آزمايشش اين است كه سرابالا نماز ميكند نه سرازيري نماز مي كند و نه به اطراف عالم نماز مي كند.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 381 *»
موعظه دهـم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
در هفتههاي گذشته سخن در اينجا بود و به اين مقام رسيد كه چگونه كلمات اين آيه شريفه را جمع كنيم و آن معني كه مدتهاي مديد است كه در نظر داريم چه بود و چگونه بفهميم كه حالا باطن اين چه شد و حالا چگونه شد تا اينكه سخن به اينجا رسيد كه خداوند در رتبه انسان و در ميان انسانها كعبهاي آفريده كه خشت و گِل آن كعبه خشت و گل انساني است و خشت و گل انساني از حيات و عقل و شعور و ادراك است. اين كعبه ظاهر خشت و گلش از جمادات است به جهت آنكه اين كعبه را در زمين جمادي و از براي بدنهاي جمادي ساختهاند نه از براي ارواح انساني و عقل انساني اين را ساختهاند اين كعبه كعبه جمادي است و اين بدن تو كه جمادي است رو به اين كعبه جمادي بايد بكند. كدام بدن؟ اين بدني كه بعد از آنيكه روح از او مفارقت كرد انسان اين بدن را مياندازد اين بدن كه ميافتد شعوري از خود ندارد0 حياتي از خود ندارد و اين بدن مثل كلوخي ميماند در اين دنيا داخل جماداتست و نموّي از براي او مثل ساير درختان نيست و مثل ساير گياههاي ديگر سبز نميشود و قد و پهنا
«* 36 موعظه صفحه 382 *»
زياد نميكند و حياتي هم ندارد به جهت آنكه آن روح از اين بدن بيرون رفت. اين كعبه كعبه است براي اين بدنِ جمادي و بدن جمادي انسان بايد رو به اين كعبه كند و در هنگام عبادت اگر بدن جمادي خود را رو به كعبه كني، تو در اين وقت رو كردهاي به رخساره خداوند عالم.
مَثَلي براي فهم اين مطلب عرض كنم و اگر گوش بدهي كه چه ميگويم و شعور تو زياد باشد ملتفت ميشوي. عرض ميكنم از براي تو روحي است و بدني. اين آسمان بالاي سر تو و بالاي بدن تو است و اين آسمان زير پاي روح تو است. اگر بدن تو بخواهد به آسمان نگاه كند بايد سر را بالا كند و اگر روح تو بخواهد به آسمان نگاه كند بايد سرازيري نگاه كند. نميدانم ميفهميد يا نه ان شاء اللّه اگر شعور وافري كسي داشته باشد ميفهمد چه عرض ميكنم. اين آسمان زير پاي روح تو و عقل تو است و بالاي بدن تو است اگر بدن تو بخواهد به آسمان نگاه كند بايد سرابالا نگاه كند و اگر روح تو و عقل تو بخواهد به آسمان نگاه كند بايد سرازير نگاه كند. اين را مَثَل آوردم تا بداني كه اين كعبه كعبه عقل تو نيست، كعبه روح تو نيست بلكه كعبه و قبله اين بدن تو است. بدن تو بايد رو به اين كعبه كند. پس اگر بدن تو رو به اين كعبه كرد رو به رخساره خداوند عالم كرده و اما اگر عقل تو رو به اين كعبه كرد و روح تو رو به اين كعبه كرد، هرآينه سرنگون شده تا رو به اين كعبه كرده. نميبيني اگر كسي از كسي بپرسد كه تو چرا رو به اين طرف ميكني و نماز ميكني و او در جواب بگويد نيّت من و قصد من اين خانه است و براي سنگها و كلوخها و گلهاي خانه كرنش بكند اين كس براي خدا عبادت نكرده و مشرك شده به خداي عزّوجلّ اما اگر بدن او رو به كعبه كند و روح او ديگر اين سنگها را ملتفت نباشد روح او قصد خدا را كرده و تن او قصد كعبه را كرده و اين عبادتي است درست و بجا و روح تو سرنگون نشده اما اگر روح رو به كعبه كرد و متوجه كعبه شد رو به منتهي كرده و پشتش را به خدا كرده و مشرك شده است به خدا اما بدنش مشرك نشده از روكردن به كعبه زيرا كه كعبه اول جزئي است كه آفريده شده از
«* 36 موعظه صفحه 383 *»
زمين و كعبه دل عالم است و ساير شهرهاي ديگر مثل اعضا و جوارح او هستند و اين بدن تو هم از خاك آفريده شده و چون خاكست عضوي از اعضاي كعبه است و كعبه دل او است بدن تو كه رو به قلب خود بكند عيب ندارد، سرابالا است، آن رو به خداي خود كرده اما اگر روح تو رو به كعبه كند سرازير شده آن وقت پشت به خدا كرده و رو به غير خدا كرده از خدا فراموش كرده به ياد غير خدا افتاده. پس اين كعبه، كعبه عقل شما نيست، اين كعبه، كعبه روح شما نيست. اگر كسي همينقدر صاحب شعور بود و دل داد فهميد چه عرض كردم.
پس هر مرتبهاي از مراتب انسان را كعبهاي است، اين كعبه ظاهر كعبه بدنهاي شما است. خداوند براي ارواح هم كعبهاي خلق كرده، براي نفوس هم كعبهاي خلق كرده، براي عقلهاي شما هم كعبهاي خلق كرده و دقايق بسيار در اين مسأله هست و چون سؤال بسيار از اين مسأله شده بايد آن را شرح كرد تا واضح شود.
اين را دانسته باشيد كه خداوند عالم از براي انسان يك دل آفريده اين است كه در كتاب خود فرموده ماجعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه از براي هركسي يك دل آفريده و اين يك دل يك توجه دارد، دو توجه نميتواند بكند لامحاله اين به يك چيز و به يك جا توجه مي كند و چون به آن يك چيز توجه كرد از هرچه غير از آن يك چيز است توجه خود را برميدارد. آيا تجربه نكردهايد كه اگر خيالتان پرزور بشود و دلتان مشغول به فكرتان باشد از بيرون غافل ميشويد و اگر صداي نزديكي باشد نميشنويد. سهل است چشمتان نميبيند اگر غرق خيال شده باشي بسا آنكه در نزديكي تو كسي چند دفعه تو را صدا ميزند و تو نميشنوي به جهت آنكه تو يك دل داري و آن يك دل متوجه خيال است و از بيرون غافل است. همچنين دل وقتي متوجه بيرون است از اندرون غافل است از خيال و فكر و عقل و روح غافل است و اگر دل تو متوجه شكلها و رنگها و صداها و مزهها و بوها و گرمي و سردي و نرمي و زبري و سبكي و سنگيني و چيزهاي بيروني باشد از اندرون غافل ميشود، از خيال و فكر و عقل غافل ميشود. از
«* 36 موعظه صفحه 384 *»
اين است كه در مسأله اخلاق گفتهام و نوشتهام كه هركس هميشه قلبش متوجه هرچه ببيند و بشنود باشد و متوجه بيرون باشد ذاكر نميتواند باشد. چگونه چنين نباشد همين كه مشغول زرد و سرخ و ترش و شيرين و صداي خوش و ناخوش و بوهاي خوب و بد كه شود از اندرون غافل ميشود. اين يكي را كه خوب تجربه كردهاي كه هركس متوجه بيرون باشد هميشه از آن عقلها و علمها و حكمتها بيبهره است. پس اصل مسأله اين است كه توقع نكند از براي فهم اسرار باطني هركس كه اغلب اوقات قلبش متوجه چيزهاي بيرونست و متوجه زرد و سرخ دنيا است، متوجه اين است كه آمد، كه رفت، كي چه خورد، كي چه كرد و هكذا. پس اگر كسي دائم الاوقات يا اغلب اوقات چنين باشد البته از ذكر و فكر و علم و حكمت محروم ميماند و ذكر و فكر و علم و حكمت نصيب كسي است كه اين پنج در را بسته باشد و آنجا متوجه آن عالم باشد. نميبيني شب در رختخواب كه ميخوابي و اين پنج در را ميبندي بر روي روح كه يكي در چشم باشد كه به جانب رنگها و شكلها باز است و يكي در گوش باشد كه به جانب صداها باز است و يكي درِ ذائقه باشد كه به جانب طعمها و مزهها باز است و يكي درِ شامّه باشد كه به جانب بوها باز است و يكي درِ لامسه تو باشد كه به جانب زبري و نرمي و سبكي و سنگيني و درشتي و امثال اينها باز است. وقتي كه اين پنج در را ميبندي و زير لحاف ميروي ميبيني عالمي ديگر براي تو روشن شد. آسماني ديگر، زميني ديگر، مردماني ديگر، حركات و سكناتي ديگر و اوضاعي ديگر. آيا هيچ نميگويي اينها از كجا ميآيد؟ وقتي اين پنج در را بر روي دنيا بستي درهاي آخرت و درهاي برزخ بر روي تو باز ميشود و همچنين وقتي كه مردم ميميرند و پنج در دنيا را ميبندند درهاي آن عالم به روشان باز ميشود از اين جهت است كه آخرت براي آنها واضح ميشود. جنت را ميبينند، نار را ميبينند، ملائكه را ميبينند، مُلكي ديگر اشخاصي ديگر ميبينند و الآن بالفعل آن عالم سرجاش است و هست و برپا است ولكن تو پشت به آن طرف كردهاي و از اين پنج روزنه دنياوي متوجه بيرون شدهاي از
«* 36 موعظه صفحه 385 *»
اين جهت اين طرفِ روزنهها را ميبيني و آن طرف را نميبيني در روزنهها را از اين طرف ببند و از آن طرف نگاه كن ببين واضح و روشن همه را ميبيني و آنهايي كه صاحب رياضات ميشوند و براي آنها چيزها كشف ميشود علتش اين است كه اختيار دل خود را دارند ميبيني نشستهاند و با وجودي كه درها باز است نگاه بيرون نميكنند و از آن عالم براي او چيزها منكشف ميشود كه تو نميبيني به جهت آنكه تو ضعيفي و چشم تو ضعيف است. اين پنج در كه باز است روشني دنيا به چشم تو ميافتد نميگذارد متوجه بشوي به آن عالم و نگاه كني مشق اين را اگر كسي طوري بكند كه قوت بدهد آن جانب را طوري ميشود كه روز روشن در ميان مردم نشسته است حالتي براش پيدا ميشود كه نه چشمش ميبيند نه گوشش ميشنود نه زبانش مزه چيزي ميفهمد نه شامهاش بوي چيزها را ميفهمد نه لامسهاش چيزي درك ميكند و به كلي روحش متوجه آن عالم است و خواب هم نيست سهل است كه اين حالت براي يكپاره كه مرض سوداء دارند پيدا مي شود. نشستهاند خواب هم نيستند خيال ميكنند و از شدت خيال بنا ميكند حرف زدن و در خيال خود دستكِ حساب را ميآورد و حساب ميكند و دستش را حركت ميدهد و متوجه آن عالم است و خواب هم نيست. همچنين است اگر آن عالم غلبه كرد انسان آن عالم را ميبيند و ديگر ملتفت اين عالم نيست و همچنيناند اهل علوم كه مرتاض به علم هستند در مجلس نشستهاند و صحبت ميدارند و دلشان پيش كار خودشان است ميبيني كه توي خانه نشسته است و مشغول كاريست ولكن توي دلشان همينطور دارند مسأله ميفهمند. مردم ديگر چشمشان به بيرون است و اتاق بيرون را ميبينند و آنها چشمشان به اندرون باز است و اتاق بيرون را نميبينند.
شما يك دل داريد اگر يك دل را به دنيا داديد، ديگر متوجه به آخرت نيستيد مسلماً و اگر يك دل را به آخرت داديد متوجه به دنيا نيستيد مسلماً، اگر دل به علم داديد مسلماً متوجه به دنيا نيستيد و اگر دل به دنيا داديد متوجه علم نيستيد مسلماً.
«* 36 موعظه صفحه 386 *»
اهل علم و طلاب از زبان علم چيزي گفتهاند ميگويند علم گفته اگر تمام خود را به من بدهي من بعضي از خود را به تو ميدهم و اگر تمام خود را به من ندهي من هيچ از خود را به تو نميدهم. آنهايي كه طالب آخرتند حواس خود را و دل خود را به آخرت دادهاند و چنداني متوجه دنيا نيستند، هرجايي ميخواهد آباد شود، هرجايي ميخواهد خراب شود. به دنيا دلي اصلاً نبستهاند ولكن جمعي ديگر پشت اين پنج در نشستهاند نظرشان به اين اتاق بيرون است و از اتاق اندرون غافل هستند از اين جهت هر عيبي كه در اتاق بيروني است درك ميكنند و هر عيبي كه در اتاق اندروني است درك نميكنند و آن جماعت اولي هر عيبي كه در اتاق اندروني است درك ميكنند و هر عيبي كه در اتاق بيروني است درك نميكنند. چون حكايت عيب اتاق بيروني را گفتم خاطرم آمد مَثَلي، آن را عرض كنم بيفايده نخواهد بود. يك دفعه به جهت شيخ مرحوم قبايي دوخته بودند خياط اشتباه كرده بود و در آستين آن قبا تكمهها را به طرف بالا دوخته بود و مادگيها را به طرف پايين. شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه مدتهاي مديد اين قبا را ميپوشيدند و تكمههاي دست خود را ميانداختند و ملتفت نميشدند يك وقتي آقا سيد علي مرحوم ديده بود عرض كرد شيخنا اينها را چرا اينطور دوختهاند؟ شيخ مرحوم نگاه به آستين كرده بودند و بنا كرده بودند به خنديدن. فرمودند كه مدتهاي مديد است كه اين قبا را پوشيدهام و ملتفت نشدهام كه اين را اينطور دوختهاند.
باري مقصود اين بود كه دل كه به فكر جاي ديگر است اينطور ميشود دل مشغول جاي ديگر كه ميشود عيوب جاهاي ديگر را نميفهمد و همچنين ديگران هم كه نظرشان به اتاق بيرونست بگويد پنجاه سال است نماز كردم و نفهميدم نمازم اينجاش عيب دارد و بخندند. انسان يك دل دارد يا اين طرف است يا آن طرف. حالا ديگر ان شاء اللّه يافتيد چه عرض ميكنم. ميخواهم عرض كنم كه اگر شما در هنگام نماز و هنگام عبادت، دل خود را متوجه به كعبه كني و از اين حواس ظاهر خود به اتاق بيروني نظر كني خانه اندروني خراب ميشود و بكلي از آن طرف غافل ميشوي، از
«* 36 موعظه صفحه 387 *»
خداي خود غافل ميشوي، از اسماء و صفات خدا غافل ميشوي، به جهت آنكه متوجه بيرون شدهاي و اين كه خداي تو نيست. اما اين بدن تو براي او نقص نيست زيرا كه بدن تو از اين عالم آفريده شده و از خاكست بدن تو متوجه كعبه ميشود و براي او منقصت نيست و اگر متوجه كعبه شود سرابالا نگاه كرده از اين گذشته بدن تو اهل اينجا است و كعبه هم اينجا اما روح تو از اهل اينجا نيست روح تو چكار به اين اوضاع دارد، چكار به كعبه دارد؟ روح تو از غيب است و از ملكوت است، بايد به خانه ملكوتي توجه كند پس واجب است بر روح تو كه اول متوجه اين خانه بشود و بدن تو را رو به كعبه بدارد بدن كه رو به كعبه ايستاد آن وقت برود پي كار خود. اين بدن مثل سنگ و كلوخ ميماند اگر انساني سنگي را به يك تركيبي گذاشت و رفت هزار سال هم بگذرد همانطور ميماند. اگر ميگويي بدن حافظي ضرور دارد كه متوجه او بشود كه نگردد، خير خاطرت جمع باشد نميگردد. ببين به هند و سند و فرنگ هم ميرود و بدن حركت نميكند و همانطوري كه روح او را واداشته هست.
پس بدن بايد بايستد اينجا و دل برود پي كار خود. حالا ببينيم آيا دل تو بايد متوجه خيال تو باشد يا بايد بالاتر برود همچنانكه عرض كردم كه اگر روح تو از اين روزنههاي حواس متوجه بيرون باشد اندرون خراب ميشود، باز همچنين اگر روح تو از روزنه خيال تو و از روزنه فكر تو متوجه بيرون باشد باز اندرون تو خراب خواهد شد. و از براي تو نفسي است، از براي تو روحي است ملكوتي، از براي تو عقلي است، از براي تو بالاتر از همه مراتب تو فؤاد است و آن فؤاد مرتبه نور خداست كه در تو قرار دادهاند و هر بالايي كه متوجه پايين بشود همان عيبهايي كه عرض كردم پيدا ميشود. بايست دل تو خيال تو را بدارد به طرفي و او را به همان حال بگذارد و برود پي كار خود و اگر در هنگام عبادت، دل خود را به خيال كسي واداري تو مشرك به خدا شدهاي بهجهت آنكه خداوند عالم سرخ و زرد و سياه و سفيد و ترش و تلخ و شيرين و سبك و سنگين و آهسته و بلند و گرم و سرد و نرم و زبر نيست كه تو خيال اينها را بكني. خداوند
«* 36 موعظه صفحه 388 *»
به خيال درنميآيد آنچه به خيال تو درميآيد صورتهاي خيالي بود و خيال تو هم عالمي است مثل اين عالم چون اين را يافتيد حالا اگر دل تو هم متوجه خيال تو باشد در نماز نعوذ باللّه مثل اين ميماند كه متوجه چشم تو باشد و چنانكه اگر متوجه اتاق بيروني بود مشرك بود به خدا همچنين اگر دل تو متوجه خيالهاي تو باشد مشرك خواهي شد به خداي عزّوجلّ. پس بايد از سرِ خيالات خود هم بگذري و از ياد خيالات خود هم بيرون روي. باز همچنين اگر در هنگام عبادت متوجه علم خود بشوي و دل خود را متوجه علم خود كني، مشرك به خدا شدهاي و علم تو خداي تو نيست، باز نشد بلكه بايد در هنگام عبادت علم را ترك كني و باز به اندرونتر بروي. همچنين اندرونتر هم كه رفتي باز اگر دل را متوجه معنيها كني عرصه معني را ميبيني و از صورت بيرون ميروي و به عرصه معني دل را متوجه ميكني باز اگر دل به معنيها دادي و به ياد معنيها افتادي كافر و مشرك ميشوي اگر سوره حمد بخواني و متوجه معني الحمد باشي از خدا غافل ميشوي يا متوجه معني كعبه بشوي بكلي از خدا غافل ميشوي اينها خدا نيست، نه معني الحمد خداست نه معني للّه خداست نه معني ربّ العالمين به اين طورِ ظاهر خداست. خدا معني چيزها واقع نميشود خداوند عالم نه لفظ است نه معني بايد از جميع معنيها هم دل ببري و دل تو به معنيها نباشد، از جميع چيزها كه دل بريدي آن وقت متوجه خانه توحيد شدهاي و اگر متوجه خانه توحيد شدي آن وقت درِ جميع مخلوقات را بسته و از ياد جميع مخلوقات بيرون رفتهاي اگر از ياد جميع مخلوقات بيرون رفتي آن وقت به ياد خدايي و اگر به فكر يك مخلوق باشي و او يادت بيايد اگرچه به فكر محمّد بن عبد اللّه باشي، اگرچه به فكر حضرت امير باشي شركست. هرچه غير از خدا باشد و تو در فكرت بيايد شرك به خدا است. به فكر لوح و قلم باشي، به فكر فؤاد و حقيقت خود باشي، به فكر عظمت و جلال خدا باشي، به فكر هرچه غير خدا است اگر باشي ياد خدا نكرده و متوجه خلق خدا شدهاي و كسي متوجه خدا شده كه از غير خدا بِبُرد و درِ جميع آنچه غير خدا است بر روي خود
«* 36 موعظه صفحه 389 *»
ببندد و از هيچ حاسهاي از حواس خود متوجه به خلق خدا نشود آن وقت اين شخص به ياد خدا است.
تعجب از اين مكن، الآن كه شما به من نگاه ميكرديد مرا ميديديد و مطلقاً و اصلاً متوجه اين نبوديد كه پدر من كه بوده كه نبوده، من كجايي هستم يا كجا نشستهام يا حرف ميزنم متوجه هيچيك از اينها نبوديد مگر اينكه متوجه من بوديد و به خود من نگاه ميكرديد و بس و ملتفت من بوديد و بس. حالا ديگر خدا از من هم كمتر نخواهد بود و نيست بلكه همينطور كه به زيد و عمرو توجه ميكني و از ماسوي غافل ميشوي همينطور در حال عبادت بايد به ياد خدا باشيد و از ماسوي غافل باشيد فرضاً اگر شما نشسته باشيد و پادشاهي عظيمالشأن بر شما وارد شود، تا چشم شما بر پادشاه ميافتد به ياد او ميافتيد و متوجه او ميشويد و فيالفور از جا برميخيزيد و رسم بندگي را چنانكه بايست بجا ميآوريد و اگر پادشاه برود و از شما بپرسند پادشاه ريشش حنا بسته بود يا نه، ميگويي متوجه نشدم. بپرسند قدش بلند بود يا نه، ميگويي ملتفت نشدم، قباش چه رنگ بود ملتفت نشدم بسا آنكه با او حرف زدهاي ولكن متوجه ذات پادشاه شدهاي و ديگر متوجه هيچ عضوي از اعضاي او نبودهاي و ديگر متوجه لباس پادشاه نبودهاي، متوجه حسب و نسب پادشاه نبودهاي بلكه خود او را ديدهاي و با خود او حرف زدهاي. و همچنين است در همهجا به هركس كه سخن ميگويي همينطور سخن ميگويي توي بازار با هركس معامله ميكنيد متوجه به خود او هستيد. در هنگام توجه به او ياد قباش نيستيد، ياد كلاهش نيستيد، ياد هيچ چيز نيستيد مگر متوجه ذات او هستيد.
چون اين را يافتيد عرض ميكنم كه خداوند در قرآن فرموده است و في الارض آيات للموقنين و في انفسكم أ فلاتبصرون يعني در زمين نشانهها است براي ارباب يقين و در نفس خود شما است، آيا نميبينيد؟ اين آيه را خدا در نفس شما خلق كرده و اين علامت را در وجود شما گذارده. پس در هنگام عبادت خدا شما بايد متوجه خدا
«* 36 موعظه صفحه 390 *»
باشيد ديگر نه متوجه ملك خدا باشيد، نه متوجه زمين خدا باشيد، نه متوجه آسمان خدا باشيد، نه متوجه كعبه باشيد، نه متوجه الفاظ باشيد، نه متوجه معني اين الفاظ باشيد، بلكه متوجه خود خداوند باشيد خدا و بس همانطور كه زيد را ميديدي و توجه ميكردي، به خدا هم همانطور توجه كن. نهايت ملاهاي شما اينجا بحث ميكنند كه ما زيد را ديدهايم و متوجه او شدهايم و ميتوانيم توجه به او بكنيم هروقت بخواهيم و خدا را نديدهايم كه بتوانيم توجه به او بكنيم، ميگويم راست ميگويي ولكن علمتَ شيئاً و غابت عنكَ اشياء يك چيز را دانستهاي و چيزهاي ديگر را ندانستهاي. وقتي تو متوجه زيد ميشوي مگر تو متوجه زيد هستي كه به چشم خود ديدهاي؟ حاشا آنچه به چشم ديدهاي از زيد سرخي روي زيد است، سياهي موي زيد است و گردي سر او است و قامت و اندازه و اندام زيد است به چشم ديدي و دانستي كه اينها را در اول قدم بايد بگذاري و بروي و هيچ متوجه اينها نشوي. پس زيد ناديده است آنچه ديدهاي بايد اول قدم پا بر سر او بگذاري و از سر او بگذري و اگر ميگويي او را به خيال خود ميفهمي ميگويم حاشا زيد را به خيال نميتواني بفهمي، زيد را به عقل خود نميتواني بفهمي بلكه از سر جميع اينها بايد بگذري تا متوجه زيد بتواني بشوي و خود زيد را بتواني ببيني. خود زيد هم دخلي به اينكه پسر كيست ندارد، خود زيد دخلي به اينكه برادر كيست ندارد. پس تو زيد را هم نديدهاي و متوجهي به او. نهايت شكل بدنش را ديدهاي ديده باش خدا هم همينطور است ديده نميشود و او را نديدهاي بلكه ملكش را ديدهاي، آسمان و زمينش را ديدهاي، آفتاب و ماهش را ديدهاي و جميع اينها كه ديدهاي آيات خداست سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انه الحقّ همانطور كه زيد بدن خود را نشان تو داده و از بدن او پي به ذات او بردهاي همانطور خدا آيات خود را نشان تو داده وقتي اين اوضاع را ميبيني از اين اوضاع دل بكن و خالق اين اوضاع را عبادت كن. پس چه فرق كرد توجه به خدا با توجه به زيد؟ خدا را نميبيني، زيد را هم نميبيني ذاتش را، آنچه از زيد ميبيني بدن
«* 36 موعظه صفحه 391 *»
او است و آنچه از خدا ميبيني ملك خدا است كه ميبيني. و اگر ميگويي بدن زيد است و روح او در بدن او است و از اين قرار نعوذ باللّه خدا بايد مثل روح در تن ملكش باشد، ميگويم كه آيا در هنگام توجه تو به زيد هيچ ملتفت اين هستي كه روح توي بدن زيد است و تو با روح او تكلم ميكني؟ و عوام اين مسأله را كه روح چگونه در بدن است و تكلم كه ميكنند با روح تكلم ميكنند نميدانند، طفل با پدر تكلم ميكند و رو به پدر خود ميكند و حرف ميزند و هيچ اين حرفهايي را هم كه تو ميگويي و اين مسألهها را كه تو ميگويي نميداند. پس در هنگام عبادت تو متوجه خداوند عالم باش و از غير خدا منقطع باش، اين ناخوشيها از جاي ديگر پيدا شده و مردم غافلند كه از كجا پيدا شده.
بعد از زمان ادريس، وقتي كه ادريس از دنيا رفت و شاگردان او هم از دنيا رفتند تابعانش چون بسيار مشتاق ادريس و آن شاگردان بودند و پس از مرگ آنها جزع ميكردند از براي آنها شيطان ملعون آمد پيش اين تابعان و مريدان و گفت شما جزع ميكنيد براي اينكه بزرگان شما از دنيا رفتهاند، من ياد شما ميدهم چيزي كه باعث تسلي شما بشود. بياييد بسازيد صورتي چند بر شكل آن مشايختان و بر هيكل آن بزرگان دينتان و آن را در اتاق خود قرار بدهيد هروقت مشتاق آنها ميشويد نظر به آن شكلها كنيد تا تسلي براي شما حاصل شود. آنها هم آوردند از چوب و سنگ و طلا و هركس هرچه داشت آوردند و به شكل آن مشايخشان ساختند و در جاي عبادت خود گذاشتند و هروقت مشتاق ميشدند به لقاي استادشان نظر به آنها ميكردند دلشان به آن تسلي ميگرفت. مدتي آن قوم در اين حالت بودند و اينها كه غافل از اين بودند كه شيطان اين را مقدمه چه كار قرار داده و بتپرست هم نشدند زيرا كه نپرستيدند آنها را نهايت به آنها نظر ميكردند. ديگر آيا جايز بود در شريعتشان صورتكشيدن يا حرام بود، آن را نميدانم همينقدر مسلم است كه آنها بتپرست نشدند. اين طبقه هم مردند آن وقت ابليس ملعون آمد پيش اولاد اينها و تابعان آنها و گفت اين صورتها را ميبينيد
«* 36 موعظه صفحه 392 *»
در جايهاي نماز بزرگان شما است. بزرگان شما اينها را ميپرستيدند و براي اينها عبادت ميكردند و ميپرستيدند آنها را و براي آنجا سجده ميكردند، شما هم اگر ميخواهيد كه خوب شويد و به درجه بزرگانتان برسيد پيش آنها سجده كنيد و آنها را بپرستيد. اينها هم جهال و نادان بنا كردند آنها را پرستيدن و منشأ بتپرستي از آنجا پيدا شد و هي خورده خورده در عالم زياد شد و شد تا اين روزها كل روي زمين كه اين هفت اقليم است چهار اقليمش بتپرست هستند بتهاي بزرگ درست ميكنند و از بس بزرگست حمل و نقل آنها مشكل است آنها را ميگذارند روي ارّادهها و ميكشند و آن بتپرستاني كه هستند دخترها و پسرها نذر ميكنند براي بت و لباسهاي فاخر ميپوشند و خود را دم راه آن ارّادهها مياندازند كه فداي بت شوند و آن ارّادهها را ميكشند بر روي آنها و ميگذرانند تا آنها به دَرَك واصل ميشوند. خلاصه بتها ميسازند و براي آنها سجده ميكنند و آنها را خداي خود ميدانند و منشأ اين بتپرستي از آنجا شد كه عرض كردم.
همچنين شيطان آمد پيش قومي ديگر كه شما بايد يك چيزي را بپرستيد چون به بركت اسلام مردم قباحت اين معني را فهميده بودند كه بت نميتوان از چوب ساخت و آن را خداي خود گرفت چگونه ميشود اين چوب خدا باشد؟ تراشههاي او را زير ديگ ميسوزانند ميبرند توي تونحمام ميسوزانند، يا اگر از سنگ بت درست كنند آن تكه ديگرش را سرِ خلا ميكنند. چون فهميدند مسلمين كه اين كار، كار قبيحي است و شيطان مأيوس شد كه مسلمين اينگونه بتپرستي نميكنند، لكن چشمش روشن است به بتپرستي مطلق كه همهچيز را خداي خود ميگيرند. قومي از مردم را واداشت به اينكه درخت بپرستند ميبيني توي راهها اين درختها را ريسمان ميبندند و نذر ميكنند آنجا ميبرند اين عمل از اصحاب رسّ مانده است كه درخت ميپرستيدند. در لب رود اَرَس دوازده قبيله بودند كه اسمهاشان فروردين و ارديبهشت و اسمهاي اين دوازده ماه بود و در كنار آن رود اَرَس درخت بسيار بود و يكي از آنها درخت صنوبر بود
«* 36 موعظه صفحه 393 *»
كه آنها او را ميپرستيدند نذرها ميكردند آنجا ميآوردند. شيطان ميرفت توي درخت با آنها حرف ميزد هركس زيارتش قبول شده بود شيطان با او حرف ميزد. صدا كه ميشنيدند بنا ميكردند شراب خوردن و دف زدن و هرزگي كردن كه زيارت ما قبول شده است. همچنين اين درختهايي كه توي راهها و كنار رودخانهها است ميآيند آنها را ميبوسند و ميليسند و ريسمان و كهنه به آن ميبندند، آنها را چرب و چيلي ميكنند از آنها مانده است يا اينكه برميدارند نذر براي طاق ميبرند هر قبر كهنهاي را براش نذر ميبرند و چرب و چيليش ميكنند و اين از طريقه گبرهايي است كه اين كار را ميكردهاند اينها هم ميروند و روغن چراغ نذر ميكنند و ميبرند آنجاها در و ديوارها را چرب و چيلي ميكنند. اما مؤمنين صالحين متقين شب بيچراغ زندگي ميكنند و اين ده تا بيست تا شمع برميدارد به آن طاقها و سر كوچهها ميگذارد.
باري مقصود شيطان بتپرستي مردم است و مأيوس شده است كه آنجوره بتپرستي نميكنند اينجوره را پيش آورده كلكها زده يكپاره بتپرستيهاي ظاهري را كه همهاش را نميخواهم عرض كنم و خوش ندارم. لكن يك پاره بتپرستيهاي باطني را قرار داده است عرض كنم. به اينها گفته است كه شما بايد بتي بتراشيد از فكر خود و خيال خود و به فكر خود آن را درست بكنيد و آن را مسجود و معبود خود قرار بدهيد تا اينكه كار را به اينجا رسانيدهاند كه شاعرشان گفته است صريح
كافران از بت بيجان چه تمنّا دارند | باري آن بت بپرستيد كه جاني دارد |
كه مرشد باشد. شيطان راضيشان كرده كه بت جاندار بپرستند. در اندرون دل خود بتي ميتراشند و آن را ميپرستند و شاهد بر اينكه آن صورت بت است اين است كه اختيار تراشيدنش در دست خودشان است نميبيني هرطور بخواهد ميتواند خيالش كند؟ سرخ خيالش ميكند، زرد خيالش ميكند، در خيال سياهش ميكند سفيدش ميكند، چاقش ميكند، لاغرش ميكند. بسا آنكه در خيال بيني مرشدش را هم ميبرد بسا آنكه چشم مرشدش را هم ميكند بسا آنكه اگر بخواهد سرش را هم ميبُرد و اين همان بت
«* 36 موعظه صفحه 394 *»
خارجي است كه ميپرستد. نميبيني اگر دلش بخواهد بينيش را ميبُرد در خيال خود يا بينيش را كج خيال ميكند هرطوري بخواهد خودش ميسازد و حالا كه خودش ساخت اين بت است بعد از آني كه اين بت را ساخت، شيطان اغوا ميكند او را و به زبان مرشد ميگويد تو به خدا نميرسي مسلّماً و به پيغمبر نميرسي مسلّماً پس بايد مرشد را بپرستي و مرشد را معبود و مسجود خود قرار بدهي و همينطور صريح ميگويند پيرِ تو، خداي تو، پيغمبر تو، امام تو، همهچيز تو پير است مرشد است اگرچه توي شكمش دو من فلان چيز باشد. همان لفظ خودش را بگويم، توي شكمش دو من گُه باشد اين را خداي خود ميداند و حيا نميكند شيطان يادشان داده كه همين كه ميگويي لا اله الاّ اللّه بايد توي دلت ذكر قلبي كني و فكر كني كه يعني مرشد توي دلت و خيالت آن مرشدت را به نظر بياوري و بگويي. چنانكه قوم ادريس را به بتپرستي واداشت و آنطور فريب داد آنها را اين قوم را هم به صورت استادان فريب داد پس ايني كه در خيال درست كردهاند اين از آثار آن قوم ادريس است كه در ميان آنها آن بتپرستي را شيطان القا كرد و بر اين امت كه نتوانست بت خارجي براشان درست كند، بت باطني درست كرد و امر كرد براي او سجده كنند. گفت صورت مرشد را وادار پيش نماز خود و ركوع و سجود به جانب او كن اگر اينطور شد آنوقت درست شده هرچه غير آنست از دلش بيرون رفت و خيال مرشد را از بس كرده و كرده تا كارش به جايي رسيده كه شاعرشان گفته
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار | چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم |
و استادش شيطان است. حتي اينكه كار را از شدت خيال به جايي رساندهاند كه از شدت خيال نگاه ميكند به هر در و ديوار، صورت مرشد را ميبيند، بر زمين نگاه ميكند صورت مرشد را ميبيند، بر آسمان نگاه ميكند صورت مرشد ميبيند براي اين گفته در هرچه نظر كردم سيماي تو ميبينم و غش ميكنم براي مرشد اين حالت كه برايش پيدا ميشود خيالش ميرسد كه مرشد همچو مرشدي است كه احاطه دارد بر
«* 36 موعظه صفحه 395 *»
جميع آنچه هست كه به هرچه نگاه كند او را ميبيند و غافل از اين است كه اگر در هر چيزي خيال كند اينقدر اگرچه گربهاي باشد بر در و ديوار كه نگاه ميكند گربه ميبيند اين از كمال مرشد نيست، اين از قوت خيال تو است. پس عبادت كردن اين خيالها و ملازمت اين خيالها هم اوضاع بتپرستي است كه در ميان مردم مانده و شيطان اينها را در ميان انداخته و عرض كردم كه بتپرستي است هرصورتي كه ميخواهد باشد. و اللّه اگر كسي نسبت به پيغمبر اين كار را بكند بتپرست ميشود و اگر كسي پيغمبر را در حال عبادت خيال كند و او را به نظر بياورد و براي او سجده كند كافر ميشود و بتپرست ميشود. آيا اين مرشد را چگونه ميتوان عبادت كرد؟ كسي كه توي شكمش دو من گُه باشد چطور خدا ميشود، چطور معبود و مسجود ميشود، چطور به او ميتوان گفت يا سبّوح يا قدّوس و اسماء خدا را بر او گفت؟ و تسبيح براي چنين كسي چگونه ميتوان كرد كه زير پوست بدن او همهاش چرك و خون و كثافت است و در معده او دو من نجاست است و قادر نيست از براي دفع يك پشه، اين چطور خدا ميشود؟ كسي كه عالم نيست به يك ذره از اين موجودات چگونه خدا ميشود؟ حالا ديگر ان شاء اللّه اين شبهه كه در ميان افتاده بود رفع شد. مردم و اللّه غافلند، يك چيزي عرض كنم، اين شترهايي كه ميروند يك قطار دو قطار دارند ميروند يك بچه افسار آنها را ميگيرد و همينطور اينها را ميبرد مثلاً تا مشهد و اين شتر هم ميرود و هيچ سروانميزند و هيچ خيال نميكند اين شتر كه ميشود سروازد يا نه، ميتوانم يا نميتوانم. ابداً به خيالش خطور نميكند همينطور دارد ميرود و از ضعف عقلي كه دارد مطلقاً به خيالش خطور نميكند كه اينها مرا مسخّر خود كردهاند و چرا من بايد باركش اينها باشم و تا كي باشم حالا سروازنم و اگر اينقدر خيال ميتوانست بكند سرواميزد و يك طفل نميتوانست اينها را بكشد و ببرد ولكن چون ندارد آن عقل را همينطور دارد ميرود. و همچنيناند اين گوسفندان يك بچه شبان برميدارد اينها را ميبرد به صحرا و كوه و بيابان آنها را ميگرداند و اينها خيال نميكنند كه ما سروازنيم و
«* 36 موعظه صفحه 396 *»
اين بچه شبان به يك شوتي آنها را ميگرداند به هرجا كه بخواهد و اگر به خيال اينها برسد كه سروازنند هزار سوار نميتواند آنها را بگيرد سوار از عقب يكي برود باقي ديگر متفرق ميشوند پس اينها از بيشعوري است كه منقاد يك طفل شدهاند، منقاد يك شبان شدهاند. همچنين اغلب مردم بيشعورند و از باب بيشعوري منقاد مردم شدهاند خود را منقاد كردهاند براي طفلي و اصلاً هيچ فكر نميكنند كه ما چرا بايد مسخّر مردم باشيم ايني كه با من عداوت ميكنند سببش اين است كه من حيلههاي آنها را بروزش ميدهم آنها ميگويند چرا بروز ميدهي بگذار تا ماها اين مردم را مثل اين شترها بار بارشان كنيم تا كارمان بگذرد و به هر راهي كه ميخواهيم آنها را ببريم تا بار ما بار شده باشد. من ميگويم خير چنين نيست شما چشم باز كنيد و ببينيد.
ما شيخ نادان كمتر شناسيم | يا علم بايد يا قصه كوتاه |
اول خداست و بس و بعد از خدا رسولست و بعد از رسول ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و بعد هركس كلام ايشان را ميگويد بايد اطاعت كرد. آن را هم بايد براي خاطر آل محمّد كه از آنها روايت ميكنند چنانكه اطاعت آل محمّد را براي خاطر پيغمبر بايد كرد و اطاعت پيغمبر را براي خاطر خدا بايد كرد. هيچكس هيچكاره نيست همه بنده ذليل خدا هستند. ما اينها را ميگوييم حالا كه ما مردم را متنبّه ميكنيم با ما عداوت ميكنند اينست كه اهل ظاهر و اهل باطن عَلَم عداوت مرا افراختهاند ميگويند چرا مردم را خبر ميكني بارهاي ما زمين ميماند، بگذار اين شتران را بار كنيم و به هرجا ميخواهيم ببريم.
پس عرض ميكنم كه اينها از باب بيشعوري مردم است كه خيال خود را ميپرستند. آخر چطور شده كه اين خدا شده؟ كسي كه هرّ از برّ تميز نميدهد نمازش را هنوز نميداند اين چگونه خداست؟ البته بايد خود را عاجزترين مخلوقات بداند در نزد خداوند عالم و بنده ذليل خداوند عالم است كه قادر بر دفع يك پشه از خود نيست ميبيني شعور ندارد، ميبيني حلال و حرام خدا را نميداند، اين چه خدايي شد؟ حالا
«* 36 موعظه صفحه 397 *»
ديگر شكل اين را توي خيالش به نظر بياورد و عبادت اين كند و سجده براي اين بكند و خطابها به او بكند و او را مظهر خدا بداند، اين شد بتپرستي زيرا كه خودش او را تراشيده و در خيال خودش او را درست كرده است و اين اعتقاد اعتقاد صوفيه است و آنها در اين خصوص بيانها كردهاند و مردم چون اين بيانها را ياد گرفتهاند و آن حرفها را شنيدهاند و حالا ميخواهند آن قاعده را در اينجا به طور خوشي درست كنند مثلاً ميگويند آنها حق گفتهاند جايش را گم كردهاند. يعني بت بد، خوب نيست بت خوبي را بايد خيال كرد ميخواهند با اينجا درست بياورند و درست نميآيد بلكه آنها بر باطل بودهاند و باطل گفتهاند نه والله جميع بتها بدند اگر مثال خاتم پيغمبران را بسازي در خيال خودت در هنگام عبادت شرك است به خدا پس در وقت عبادت بايد از جميع ماسوي غافل شد و خداي وحده لاشريك له را عبادت كرد.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
«* 36 موعظه صفحه 398 *»
موعظه يازدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.
در شرح اين آيه شريفه سخن به اينجا رسيد كه از براي انسان مرتبههاست و هر مرتبه از مراتب انسان بايد خداي خود را بپرستد و هر مرتبه از مراتب انسان بطوري كه ميتواند خدا را ميپرستد و بطوري كه از او برميآيد بايد سلوك كند و آن طوري كه از او برنميآيد مكلف نيست مثلاً زبان تو بايد خدا را بپرستد و پرستش زبان اين است كه ثناي خدا را بگويد ذكر خدا بكند سخنهاي علم و حكمت بگويد قرآن بخواند دعا بخواند غرض همه از باب گفتن است و زبان را مكلف نكردهاند كه نظر به قرآن كند نظر به آسمان و زمين كند و زبان تكليف چشم را ندارد ولكن چشم را مكلف كردهاند نظر به قرآن كند نظر به آسمان و زمين كند آيات خدا را در آسمان و زمين مشاهده كند نظر به خانه كعبه كند نظر به علما و صلحا كند نظر به والدين كند نظر به امام كند خلاصه عبادت چشم نظر كردن است كار ديگر از او برنميآيد از اين جهت به چشم تكليف خواندن قرآن نكردهاند همچنين گوش را مكلف كردهاند گفتهاند گوش به قرآن بدهد گوش به اخبار آلمحمد: بدهد گوش به نصايح و مواعظ بدهد اين كار از او برميآيد
«* 36 موعظه صفحه 399 *»
به گوش نگفتهاند نظر كن نگفتهاند بگو چراكه از او برنميآيد به هر يك از اعضاي تو تكليفي كه از او برنميآيد نكردهاند پس بدن تو را تكليف نكردهاند كه توجه كند به عالَمي كه از عرصه او نباشد مثلاً توجه به آن خانهاي كه در عالم عقول است به بدن تكليف نكردهاند بلكه بدن را تكليف كردهاند كه متوجه شود بسوي خانه كعبه جسماني به جهت آنكه از او اين كار برميآيد و او را به اين جهت مكلف به اين كردهاند اما خيال تو دخلي به اين عالم ندارد و از عالم بالاست او را مكلف نكردهاند متوجه اين كعبه جسماني بشود بلكه او را مكلف كردهاند كه متوجه آن كعبهاي كه در عالم خودش است بشود و اگر متوجه اين عالم بشود سرنگون شده و پشت به خدا كرده و رو به منتها كرده و عبادت او مقبول نيست زيرا كه خيال است و توجه به كعبه جسماني كرده بعينه حكايت چشم و گوش است گوش نميتواند كار چشم را بكند و چشم نميتواند كار گوش را بكند همچنين خيال كار بدن را نميكند و بدن كار خيال را نميكند. پس بدن ميبايد عبادت خدا به قاعده بدن و در عالم بدن بكند و خيال ميبايد عبادت خدا را به قاعده خيال و در عالم خيال بكند ولكن در اينجا مسألهايست كه ديروز قدري از آن را عرض كردم ولكن درست به انجام نرسيد و آن اينست كه تو مرتبههاي بسيار داري بالاي يكديگر هر مرتبه پائيني تو زنده و برپاست به آن مرتبهاي كه تو در عالم بالا داري مثلاً بدن تو در اين پائين برپاست و زنده است بواسطه آن روحي كه در آن بالا داري اگر روح عنايت خود از اين بدن بردارد بدن ميافتد و ميميرد. همچنين عقل تو بالاي روح تو است اگر عقل تو كه بالاترين مراتب تو است نظر عنايت خود را از روح تو بردارد روح تو ميميرد و اگر روح تو نظر عنايت خود را از نفس تو بردارد نفس تو ميميرد همچنين اگر نفس تو از مثال تو نظر عنايت بردارد مثال تو ميميرد همچنين خيال تو اگر نظر عنايت خود را از بدن بردارد و از بدن بيرون رود بدن تو ميميرد و از اين است كه براي صوراسرافيل شش خانه است و بعد از آنيكه اسرافيل صور را بالا ميكشد ارواح كه عنايت خود را از ابدان برداشته بودند ابدان ميميرند به همان طور ماده از مثال
«* 36 موعظه صفحه 400 *»
بيرون ميآيد طبيعت از ماده بيرون ميآيد نفس از طبيعت بيرون ميآيد روح او از نفس او بيرون ميآيد و عقل او از روح او بيرون ميآيد آن وقت جميع مرتبههاي انسان ميميرد آن وقت بدنش مرده مثالش مرده مادهاش مرده طبيعتش مرده نفسش و روحش مرده بعد از آنيكه همه مراتبش ميميرد و از هم ميپاشد بعد از آن دومرتبه امر ميشود به اسرافيل كه صور بدمد دومرتبه كه ميدمد بدن درست ميشود بدن كه درست شد مثال ميآيد در او، مثال كه درست شد ماده ميآيد در او، او كه درست شد طبيعت ميآيد و هكذا تا عقل انسان سوار ميشود و جميع مرتبه هاي او زنده ميشود و بر ميخيزد در صحراي محشر و زنده ميشود. مقصود اين است كه اگر عقل عنايت را از روح بردارد روح ديگر شعوري ندارد اگر روح عنايت از نفس بردارد نفس ديگر شعوري ندارد نفس اگر عنايت از بدن بردارد بدن شعوري ندارد و وقتي اينها شعور دارند كه آن بالائي متوجه پائيني باشد و از اين جهت است كه اگر روح تو در بدن تو باشد و از چشم تو نگاه كند و از گوش تو بشنود و از اعضا و جوارح تو كارها بكند بدن تو زنده است و اگر رفت و عنايت خود را برداشت ديگر بدن تو زنده نيست. چون اين مقدمه را دانستي و يافتي عرض ميكنم كه اگر فؤاد شما و حقيقت شما متوجه به خداي خود باشد و توجه به خداي خود كرده باشد عقل شما از كار ميافتد روح شما از كار ميافتد نفس شما از كار ميافتد ماده شما طبيعت شما مثال شما از كار ميافتد و جسد شما از كار ميافتد اگر آن فؤاد شما و حقيقت شما متوجه خداي خود بشود چنانكه بايد و شايد بدن ميافتد اين بود كه حضرت امير7 روزي هفتاد مرتبه ميافتادند مانند ميت بطوري كه هيچ حركت ديگر براي ايشان نميماند اگر فؤاد انسان متوجه خدا بشود آنطور كه بايست همه مراتب انسان از كار ميافتد اگر توجه حقيقي بكند ديگر عقلش نميتواند معنيها بفهمد نميتواند نفسش علم به چيزها پيدا كند. اگر كسي در اثناي نماز اينهايي كه ميخواند در فكر معنيهاي اينها باشد بخواهد معنيهاي اينها را بطور علم بفهمد متوجه خدا نشده وقتي متوجه خداست كه از ياد علم برود از ياد اين معنيها
«* 36 موعظه صفحه 401 *»
برود. درست متوجه باشيد چه عرض ميكنم نه معني توجه در نماز اين است كه وقتي حمد و سوره را ميخوانيد معني حمد و سوره يادتان باشد و به فكر معني اينها باشيد اگر متوجه اينها باشيد متوجه خدا نشدهايد همه اينها غير خداست و دخلي به خدا ندارد لكن اگر متوجه خدا شديد بكلي از اين الفاظ و از اين معاني غافل ميشويد و اينها از يادتان ميرود. بعد از آنيكه اين مقدمه را يافتيد مقدمه ديگر عرض كنم.
توجه روح به چيزي دو گونه است توجه كامل و توجه ناقص پس توجه روح اگر توجه ناقص باشد اين بدن كه پائيني باشد نميميرد و اگر توجه كامل باشد از اين بدن غافل ميشود و ميميرد اگر روح انساني توجه كلي بكند به عالم ارواح و غافل از بدن شود بكلي بدن فاسد ميشود و خواهد افتاد ولكن اگر روح اندك عنايتي داشته باشد به بدن اين بدن نخواهد مرد. آيا نميبيني در خواب كه ميرويد بدن از حركت ميافتد و روح توجه ميكند به عالم ارواح لكن روح عنايت را بكلي برنداشته است باز نفس ميكشد باز هاضمه بدنش سرجاست باز جاذبه دارد و دافعه و ماسكه بدنش سرجاش است هنوز خونش گداخته و ذائب است و منجمد نشده و اگر عنايت را بكلي بردارد اين بدن خواهد افتاد و خواهد مرد و خون او خواهد منجمد شد و نفس او منقطع خواهد شد اين است فرق ميان توجه كامل و توجه ناقص. توجه كامل اينست كه من كه حالا رو به شما كردهام و پشت خود را به آن سمت كردهام و هيچ طرف پشت را نميبينم و از همه طرف غافلم و اما توجه ناقص اين است كه نظر به يك نفر شما ميكنم لكن آن كسي كه اين طرف شما نشسته كنار شما اين را درست نميبينم اگر بخواهم درست او را ببينم بايد به خود او نگاه كنم وقتي به زيد نگاه ميكنيد و عمرو در پهلوي او نشسته است و عمرو را هم ميبينيد اين توجه ناقص است حالا روح اگر توجه به عالم ارواح بكند بطور ناقص عنايت في الجمله به بدن دارد و بدن به همان توجه ناقص زنده و باقي است و نميميرد و هرگاه روح توجه تام به عالم بالا كرد بكلي بدن ميافتد و ميميرد و خونش منجمد و نفسش منقطع ميشود.
«* 36 موعظه صفحه 402 *»
چون اين مقدمه را يافتيد ان شاءالله عرض ميكنم كه در هنگام نماز فريضه مانند رسول خدا و مانند ائمه طاهرين و مانند پيغمبران و مانند بزرگان شيعه و امثال آنها مأمورند كه اگر توجهي به عالم غيب ميكنند در هنگام فريضه توجهي ناقص بكنند تا بدن باقي باشد و كار خود را بتواند بكند و اگر توجه كامل بكنند ديگر زبانشان حركت ندارد براي خواندن حمد و سوره، حركتي ندارند كه ركوع و سجود كنند. پس نبايد اين بزرگواران توجه را چنان به عالم غيب بكنند كه بكلي اين بدن از حركت بيفتد اگر توجه كامل كنند بدن ميافتد و ديگر ركوع و سجود نميتواند بكند و نمازش باطل ميشود و عبادت نيست. از اين جهت مأمورند كه توجه ناقصي در حال فريضه به اين بدن بكنند و اما اگر توجه درستي بكنند نميشود. اما در هنگام نافلهشان توجهات ديگر براي ايشان است بسا آنكه حالتي براي ايشان دست ميداد كه زبان از گفتار و چشم از ديدن و گوش از شنيدن ميافتاد و بكلي بدنشان مثل بدن مرده ميافتاد كه حركت نداشت حتي آنكه مردم در حال خواب توجه به عالم بالا ندارند از اين جهت بدن در وقت خواب گرم است و نفس ميآيد و ميرود.
چون اين را يافتيد عرض ميكنم كه امثال ماها در فريضه بايد توجه ناقصي به اين بدن داشته باشيم بجهت آنكه مأموريم حمد و سوره بخوانيم مأموريم كه ركوع و سجود بكنيم مأموريم شماره ركعاتمان را بدانيم و تا توجه ناقصي نكنيم اينها را نميتوانيم بجا آوريم. چون اين مسأله معلوم شد عرض ميكنم كه به همين طور فؤاد شما توجه ناقصي به عقل شما دارد و بايد داشته باشد و همچنين روح شما به نفس شما و نفس شما به بدن شما توجه ناقصي بايد داشته باشد تا اينكه اين مراتب زنده بمانند و به خدمات خود متوجه باشند پس از اين جهت اگر در اثناي نماز توجه ناقصي به بدن بكنيد ضرر ندارد نه به آن سرحد كه ديگر توجه به خدا ناقص بشود بلكه چنان توجه به پائين نكند كه خدا را فراموش كند و توجه به خدا بايد داشته باشد و توجه ناقصي به بدن هم بايد داشته باشد همين قدري كه بدن از قبله نگردد و بتواند ركوع كند و سجود كند و برخيزد
«* 36 موعظه صفحه 403 *»
و بنشيند. همچنين خيال شما بايد معاني اين الفاظي كه ميگويد تصور كند مثلاً اگر ياعظيم ميگويد يا سبحان ربي العظيم ميگويد خيال عظمت خدا را بايد داشته باشد اگر سبحان ربي الاعلي ميگويد تصور اعلي بودن خدا را بايد بكند بفهمد خطاب به كه ميكند و به آن عبادت كند خداي خود را پس به خيال هم متوجه اين معاني بايد باشد لكن به توجه ناقص زيراكه اگر به كلي به فكر آنها بيفتد بي حضور ميشود و آنوقت پشت به خدا كرده و متوجه آنها شده بايد توجه كامل به خدا كند و توجه ناقص به اينها داشته باشد اگر وزير برود پيش پادشاه بايد توجه او به پادشاه باشد در حضور او كرنش ميكند در پيش او عرض حاجت ميكند و به پادشاه توجه او به طور كامل است لكن توجه ناقص به سخنان خود دارد به اعضا و جوارح خود دارد كه بطور ادب آنها را بدارد نميبيني اگر از پادشاه وحشتي عظيم در دل او راه بيابد سخنش را فرامو ش ميكند طوري ميشود كه زبانش از گفتار ميماند پايش از رفتار، اعضاء و جوارحش از حركت ميافتد ديگر اختيار از دستش بيرون ميرود و نميتواند مراعات ادب كند لكن اگر حواسش جمع باشد بطور ادب سخن ميگويد حساب خودش را كه بايد پس بدهد ميدهد پس خدمت او اين است كه توجه به سخن خود هم داشته باشد و اين دليل كمتوجهي به پادشاه نيست و مأمور به همين هست روحش متوجه پادشاه است به اين بدن هم بايد توجهي داشته باشد متوجه به حساب پس دادن است پس به امر پادشاه متوجه بدن است و چون به امر پادشاه است توجه به پادشاه است و توجه بدن همين است پس از اين جهت گفتيم متوجه به پادشاه حقيقي كه ميشوي معني سبحان ربي العظيم و معني سبحان ربي الاعلي را هم بايد متوجه بشوي و معني اين عبارات را تصور كني. مثلاً در حال ركوع فرمودهاند اين قصد را بكن كه من عبادت تو را ميكنم اگرچه گردن مرا بزني در حال سجود اين قصد را بكن كه منها خلقتني يعني خدايا مرا از خاك خلق كردي در سجده دويم اين قصد را بكن كه و فيها تعيدني مرا دو مرتبه به خاك بر ميگرداني دو مرتبه كه سر برميداري بگو منها تخرجني تارة اخري مرتبه
«* 36 موعظه صفحه 404 *»
ديگر مرا از خاك بيرون ميآوري. چون اينها را فرمودند قصد كنيم معلوم است كه من اگر اين چيزها را متوجه بشوم در نماز ضرر ندارد پاي راست را بر روي پاي چپ ميگذاري اين قصد را بكن كه اللهم اقم الحقّ و امت الباطل خدايا حق را بلند كن و باطل را بميران كلمه خودت را بلند كن و كلمه باطل را پست كن. پس بايد در هنگام نماز ما اينگونه خيالات را داشته باشيم و توجه خيال ما به اين چيزها باشد پس عبادت خيال ما اين است كه اسرار اين كلمات و معاني اين كلمات و حروفي كه ميخوانيم بفهميم لكن به توجه ناقص بايد روي ما به خدا باشد و به توجه ناقصي اين حرفها را بايد بزنيم و اگر توجه كامل به معاني ظاهره اين حروف و كلمات داشته باشيم بايد از ياد خدا برويم مثل آنكه آن مستوفي اگر توجه كامل به حساب بكند ديگر متوجه پادشاه نيست بلكه بايد متوجه پادشاه باشد و رسوم ادب را بايد ملاحظه بكند و به توجه ناقص متوجه حساب باشد ما هم بايد توجهمان به خدا باشد و به توجه ناقصي خيال را بتصور معاني اين الفاظ بداريم همچنين عقل تو بايد معني اين عبارات را بفهمد و ديگر چون عوام فرقي ميان عقل و خيال نميتوانند بگذارند عرض نميكنم پس به عقل هم بايد توجه داشته باشد لكن باز نه به توجه تمام بلكه به توجه ناقص كه او هم كار خود را بكند اما فؤاد تو و حقيقت تو و آن نوري كه خدا در تو گذارده است به آن بايد متوجه خدا بشوي و غير خدا را فراموش كني و از يادت برود و او بايد در هنگام توجه به خدا با زنده بودن بدن تو و ساير مراتب تو توجه به خدا بكند مثل حالت خواب كه بدن تو زنده است و روح تو در عالم ارواح سير ميكند همچنين در حال عبادت بدن تو بايد زنده باشد و ساير مراتب تو بايد زنده باشند و فؤاد تو در عالم توحيد توجه به خدا داشته باشد و غير خدا را فراموش كند اگر اين طور كرد كسي عبادت او قبول ميشود و توجه به خدا كرده است. لكن بدعتهاي ديگر كه گذاردهاند كه صورت مرشد را در نظر بايد گرفت، ضريح امام حسين را در نظر بايد گرفت، اينها نامربوط است و از دين خدا نيست. حتي اينكه بخود من ميگفتند اين ضعفائي كه تازه مريد ميشوند اينها چون
«* 36 موعظه صفحه 405 *»
اسرار را متحمل نيستند ميگويمشان ضريح امام حسين را در وقت نماز در نظر بگيريد. معلوم شد كه چنانكه اهل ظاهر گفتند اختيار شرع اندر دست ماست هر حكمي كه بخواهند بكنند اينها هم هر طوري دل خودشان ميخواهد دين را آن طور قرار ميدهند اينها همه اختراعاتي است كه در دين خدا ميكنند و اينها بدعتي است كه در دين خدا گذاردهاند ضريح امام حسين را در نظر بگير يعني چه؟ ميخواهد از باب تقدس كه اين مردكه عاميرا گول كند ميگويد قربان امام حسين بروم وقت نماز ضريحش را در نظر ميگيرم اين نامربوطها يعني چه؟ اينها همه بدعت است و ضلالت است. خود فكر كنيد اين صورت مرشد را به نظر گرفتن چه چيز است خود من اين صورت را در خيال خود ميسازم و خود من در خيال بزرگش ميتوانم بكنم كوچكش ميكنم چاق و لاغرش ميكنم هر كاري كه بخواهم ميكنم. پس اين بتي است كه خود من تراشيدهام اختيارش كه دست خودش است هر وقت بخواهد در خيال كلهاش را هم ميبرد دماغش را ببرد ميبرد خيال است و اختيارش دست خودش است. صورت خيالي كه تو بسازي و اختيارش دست تو باشد خدائي ميشود كه مصنوع تو باشد تو خودت خلقش كردهاي خودت بزرگ و كوچكش كردهاي خودت دور و نزديكش ميكني چاق و لاغرش ميكني فرقي با آن بتپرست ندارد و اگر ميتواني خيال را بالاتر ببري و گول نخوري كه ضريح امام حسين در وقت نماز در نظر گرفتن بتپرستي است شيطان به آن مرشد راه بتپرستي ياد داده به آن مريد ميگويد تو ناقصي به خدا نميرسي و فناي في الله نشدهاي و مرشد كامل است و فناي في الله شده است و مرشد چنان در ذات خدا فرورفته و چنان واصل به خدا شده است كه همان خداست و چيزي ديگر غير از خدا نيست و در درياي احديت غرق شده مثل قطرهاي كه همين كه به دريا واصل شد به دريا ميپيوندد و چيز ديگر غير از دريا نيست مرشد هم در بحر احديت غوطه خورده و خدا شده چيز ديگر براش باقي نمانده البحر بحر علي ما كان في القدم و اين مرشد خداست حالا تو نميتواني به خدا برسي نميتواني فناي في الله بشوي از اين
«* 36 موعظه صفحه 406 *»
جهت فناي في الشيخ فناي في الله است و هركس موحد در مرشد شد موحد در خدا شده بگوش خودم از ايشان شنيدم ميگفت فناي در مرشد بايد شد و توحيد مرشد را بايد كرد چون اين ديگر به جز فكر مرشد چيزي در خيالش نيست و چون ديگر بجز الف قامت مرشدش بر لوح دلش چيزي نيست به مرتبه توحيد رسيده است. پس ياد ميدهد به مريدين كه تو بخدا نميرسي و فناي در خدا نميتواني بشوي من به خدا رسيدهام اگر فناي در من بشوي چون فناي در من فناي در خداست فاني در خدا شدهاي و اگر توحيد مرا كردي من چون خدا را توحيد كردهام توحيد خدا كردهاي اين ادعاي الوهيت است و اين كافر كردن اين مريد بيچاره است همين طور صريح ميگويند اينها را بگوش خودم شنيدهام كه ميگويم ميگويد پير تو خداي تو پيغمبر تو امام تو، بي پير مرو تو در خرابات. همه اينها مزخرفات است چيزي شنيدهاند و از انبياء و اولياء سخناني چند ياد گرفتهاند ولكن معني آن را نفهميدهاند و ضايعش كردهاند و سبب اين شده كه بعد ازآني كه سنيان از عليبنابيطالب منصرف شدند امامي بعد از پيغمبر نداشتند و پيشوائي نداشتند آمدند براي خود ائمه تراشيدند و امام قرار دادند و به اسم امام ناميدند گفتند امام حنفي امام حنبلي امام شافعي همچنين مرشد براي خود تراشيدند و اسم امام بر مرشد خود گذاردند امام غزالي امام فلان همان اسمي كه شيعه براي بزرگان خود ميگفتند كه امام باشد بر بزرگان خود گذاردند جمعيشان كه از اهل ظاهر بودند امام ظاهري براي خود تراشيدند و از عقب او افتادند و هرچه گفت از او شنيدند و قبول كردند و اطاعت او را كردند امام ظاهريشان ديد كه آلمحمد: در چيزي حكم ميدهند و فتوي ميدهند امام ظاهري آنها كه چيزي نميدانست بنا كرد فكر كردن و به عقل خود حكم كردن همه نامربوط همه فاسد يك چيز از ائمه ميشنيدند هزار چيز زياد ميكردند هر چه نميشنيد به رأي خود و فكر خود در آن حكم ميكرد و مردم هم از آنها قبول ميكردند. همچنين امامهاي باطنيشان هم كه چيزي نميدانستند احمق بودند ميشنيدند از اسرار آلمحمد از فضائل و مقامات
«* 36 موعظه صفحه 407 *»
ايشان از گوشه و كنار و از براي خود آن مقامات را ادعا ميكردند و مردم را بسوي خود دعوت ميكردند از اين جهت اين مزخرفات را سنيان بههم بافتند و گفتند پير تو خداي تو پيغمبر تو امام تو و صوفي لامحاله سني هم بايد باشد حتي آنكه در كتاب خودشان نوشتهاند عبدالكريم جيلاني در كتابش نوشته شرط تصوف اين است كه انسان سني هم باشد و اگر سني نباشد هنوز درست صوفي نيست.
باري مقصود اين بود كه آن سنيان كه از اهل باطن خود را قرار دادهاند آنها ادعاها ميكردند در مقابل ائمه و اهل ظاهرشان هم ادعاها ميكردند بعضي از ضعفاي شيعه پيش اهل ظاهر آنها درس خواندند و به طمع وظايف و مواجب پيش آنها ميرفتند و جمعي ديگر از ضعفا به طمع رياستي پيش اهل باطن آنها ميرفتند و درس ميخواندند به طمع اينكه موقوفاتي را كه براي اين تكيهها قرار دادهاند متولي بشوند و چيزي به انها بدهند به هم ميرسيدند به اصطلاح خودشان عشقي ميرساندند و هوئي ميزدند يك دمي ميكشيدند و نفسي ميكردند به طمع اينكه اين حلوا به ايشان برسد كمكم شبهههاي آنها در گوش بعضي از شيعه رفت و در دلهاي بعضي شيعه نشست و جمعي هم پيش اهل ظاهرشان درس خواندند شبهههاي اهل ظاهر هم در گوش آنها رفت و در ميان شيعه هم ادعاهاي اهل ظاهر سني و هم ادعاهاي اهل باطن سني پيدا شد تا كمكم كشيد كار به اينجا دست به دست آمده تا اين روزها اينجا آمده. اما آلمحمد سلام الله عليهم هم اهل ظاهر بودند هم اهل باطن بودند ظاهرشان آنچه ميگفتند به اذن خدا بود باطنشان آنچه ميگفتند به اذن خدا بود و ايشان بودند ظاهر خداوند عالم و بودند رخساره خداوند عالم در زمين و اظهار ميكردند آنچه را كه خداوند عالم ميخواست اظهار فرمايد و هر سرّي را كه خدا ميخواست ابراز بدهد ايشان ابراز ميدادند پس آن بزرگواران در ظاهر و در باطن بطور حق راه رفتهاند و خواص شيعهشان، هم در ظاهر هم در باطن بطور ايشان راه رفتهاند و از ايشان تعليم گرفتهاند و دست به دست بههم آموختهاند تا امروز و در هر عصري هميشه شيعيان در ظاهر تابع ظاهر ائمه خود
«* 36 موعظه صفحه 408 *»
بودهاند و در باطن تابع باطن ائمه خود بودهاند و اين دو طايفه هميشه با هم نزاع دارند بعضي اهل ظاهرند و بعضي اهل باطنند. نميبيني طايفهاي را از صوفيه كه صلح كل دارند ميگويد بابا همه حقند همه خوبند همه طالب مولا هستند اين خرافات چه چيز است اگر همه حقند پس پيغمبر چرا جهاد كرد با كفار و آنها را كشت و اسير كرد اگر همه حق است همه خوب است اين جهاد را چرا از فرايض دين قرار دادند يهودي را چرا گفتند نجس است گبر را چرا گفتند نجس است نصراني را چرا گفتند نجس است كفار را چرا نجس خواندند پس بدان كه اين مذهبها همان مذهبهاي سنيان است و مذهب ائمه طاهرين نيست مردكه ميگفت هركس كه هست همه طالب موليالمواليند آن كه ميگويد عمر آن كه ميگويد علي، همه طالب حقند آن اسمش را علي ميگذارد اين اسمش را عمر ميگذارد همه يك وجودند جميع اين مزخرفات كه به هم ميبافند اينها همه از مذهبهاي تسنن است و دليلي هم ندارند نهايت دليلشان همين آه كشيدن و زبانشان را كج كردن و هندي حرف زدن «بابا همه حقند» گفتن و نگاه به سقف كردن است و اينها از دين نيست و حق نيست آنچه آلمحمد سلام الله عليهم فرمودهاند و در كتاب خدا و سنت پيغمبر است آن حق است.
برخي ديگر باز نزاع و دعوا دارند و در ظاهر ادعاي كمال ميكنند اصل اين مسأله اين است كه اين استاد شالباف كه خليفه براي شاگرد شالبافها تعيين ميكند خليفه بايد بافتن راه ببرد و نگاه به دست بچهها بكند و تعليم آنها بكند بايد امر و نهيي كه استاد ميكرد بداند تا به آنها بياموزد اينها را آيا بايد بداند يا بايد كه آن خليفه مطلقا از امر و نهي استاد و علم استاد هيچ نداند و شاگردها گوش بكنند؟ همچنين ملاي مكتبي كه خليفه ميان شاگردها ميگذارد آن خليفه كه توي شاگردها ميگذارد آيا غلط شاگردها را بايد بتواند بگويد، امر و نهي ملا را بايد بداند يا نتواند و نداند؟ آيا حاكم كه به سفر ميرود و نايب الحكومه در ولايت ميگذارد بايد حساب ولايت سرش بشود نظم و نسق ولايت را بداند امر و نهي رعيت را بداند يا هيچ سرش نشود؟ اگر هيچ سرش نشود
«* 36 موعظه صفحه 409 *»
كه امر ولايت معوق ميماند استاد كفشدوز همين طور خليفهاش بايد كفشدوزي بداند وهكذا هر صنفي و هر كسبي. پس چطور شد كه در جميع چيزها حتي ملامكتبي و كفشدوزي خليفهاش ميبايد علم داشته باشد به آن كار و اطلاع داشته باشد و آلمحمد: كه از خلق غايب شدند چطور شد خليفه خود را جاهلي قرار دادند و جاهلي را در ميان خلق گذاردند. مردكه هنوز نمازش را ياد نگرفته گفت تا نستخينش را پيش مادرم يادگرفتهام هنوز هرّ را از برّ تميز نميدهد هنوز وضو نميسازد نماز راه نميبرد اوقات نماز نميشناسد قرآن را هنوز غلط ميخواند الاّ ابليس اَبي ميخواند چطور ميشود خليفه خدا باشد چطور ميشود اين نائب پيغمبر باشد چطور نائب امام زمان ميتواند باشد هنوز يك مسئله ياد نگرفته و نميداند و بدبختي ميگويد بابا ما خالقيم ما رازقيم ما جان ميدهيم ما جان ميگيريم. مرا برده بود كه هدايت كند نماز عشا ميكرد و نمازش را آهسته ميكرد گفتم چرا نمازت را آهسته ميكني گفت بابا ما پيش حق خجالت ميكشيم حيا ميكنيم كه بلند نماز كنيم. گفتم كه حياي رسول خدا بيش از شما بود و نماز عشا را بلند ميكرد عاجز ماند مريدي داشت آنجا نشسته بود گفت بلكه آقا بلند كردهاند ما نميشنويم گفتم ما ديگر اينقدر نافهم نيستيم كه بلند و آهسته را نفهميم خودش هم كه اول مباحثه ميكرد كه ما حيا ميكنيم آهسته نماز ميكنيم آخر كه عاجز ماند حاشا كرد گفت كي يواش كردم؟ خلاصه اين طورها هستند وقتي مسئله جهر و اخفاتش را نداند اين چطور خليفه ميشود براي امام زمان و چرا امام زمان روي خود را پنهان كرده و اين را جانشين خود كرده و در ميان مردم گذارده است اگر خليفه امام نيست كه خليفه شيطان است و اگر خليفه امام است بايد كفايت امر رعيت را بكند فرمود اگر نباشند علماي شيعه كه دلهاي مردم را نگاه دارند چنانكه سكاني كشتي را نگاه ميدارد هرآينه مرتد ميشدند همه آنها پس كسي خليفه امام زمان است كه دلهاي مردم را نگاه دارد و رفع شكوك و شبهات از دين نمايد حلال و حرام خدا را بداند آن كسي كه حلال و حرام خدا را نميداند و زمين را از آسمان نفهميده
«* 36 موعظه صفحه 410 *»
چطور خبر دارد و نظم ملك و ملكوت را ميتواند بدهد؟ شلغم زياد خورده بود شكمش قرقر ميكرد ميگفت اين خَطْرههاي وجوديه است پرسيدم از او كه وجود چيست دست ميگذاشت روي بدنش بر روي شكم و دست و پايش ميگفت ها اينها وجودند هنوز نميداند وجود چه چيز است ادعاي اينكه جان ميبخشد و جان ميگيرد ميكند چهار نفر احمق هم دور او را گرفتهاند چنانكه از آنطرف ظاهر هم جهالي چند ادعاي خلافت پيغمبر را ميكنند كه هرّ را از برّ تميز نميدهند فهم اخبار آلمحمد را ندارند نه صلاح دارند نه تقوي نه علم نه عمل طالب دنيا هستند رشوه ميگيرند احكام بغير ماانزلاللّه ميكنند مع ذلك خود را خليفه پيغمبر و نائب امام ميدانند حق مسئله اين است كه اين ديگ اين چغندر را ميخواهد اين ظاهر اين باطن را ميخواهد.
ولكن طريقه آلمحمد: چنين نيست بلكه در ميان رعيت گذاردهاند عبّادي چند زهّادي چند علمائي چند كه در شأن آنها فرمودند كه فضل عالم بر جاهل مثل فضل من كه رسول خدايم بر ادناي خلق است پس چنانكه رسول خدا فضيلت و شرافت دارد بر جميع خلق همانطور عالم شيعه هم بر جهال شرافت دارد و آن شرف بي سبب نيست آيا ميداني اسباب آن شرافت چيست علمست و عمل و تقوي است و حكمت ظاهر است و باطن اگر اينها همه را با هم دارد و ادعاي خلافت پيغمبر و امام را دارد راست ميگويد و اگر نه علم دارد و نه عمل نه تقوي اين آن نيست بجهت آنكه معني ندارد كسي اهل ظاهر باشد و باطن نداشته باشد يا كسي اهل باطن باشد و ظاهر نداشته باشد قومي بگويند ما اهل باطنيم و صلح كل داشته باشند و زبانشان را كج كنند و بابا ما(يا خ) فلان بگويند و اصلاً مسائل حلال و حرام ندانند احكام شريعت سرشان نشود قومي ديگر بگويند ما مجتهديم و اهل ظاهر و اصلاً توجهات ندارند حِكَم و معارف ندانند خدا و رسول و امام نشناسند و هي حلال و حرام بگويند حلال و حرام براي كه ميگوئي برو خداي خود را بشناس پيغمبر خود را بشناسپس بدانيد كه خلفاي
«* 36 موعظه صفحه 411 *»
خدا و رسول كسانيند كه داراي علم ظاهر و داراي علم باطن باشند ظاهر و باطن را جمع كرده باشند يكيشان نميگويد من قشري ظاهريم كاري به باطن ندارم يكيشان نميگويد ما اهل باطنيم كاري به ظاهر نداريم لاظاهر الاّ بالباطن و لاباطن الاّ بالظاهر پس خلفاي خدا و رسول چنانكه آقاي ايشان علم ظاهر و باطن را مجتمع داشت آنها هم علم ظاهر و باطن را مجتمع دارند. پس ان شاءالله بحول و قوه خدا ماها ديگر نبايد گول كسي را بخوريم بعد از آنيكه خدا چشم ما را باز كرد و به ما فهمانيد گول مردم را چرا بخوريم ما نبايد گول بخوريم اگر چند نفر رندي كه پيدا ميشوند كه جمعي عوام ضعيف را مثل آن شترهائي كه عرض كردم كه يك بچه مهارش را ميگيرد و ميبرد و اين شتر اصلاً شعور نميتواند بكند كه من چرا بايد باركشي اين را بكنم سروابزنم همينطور اين عامي بيچاره را مهار كرده ريسمان بگردنش انداخته و ميبرد
رشتهاي بر گردنم افكنده دوست | ميكشد هرجا كه خواهشهاي اوست |
اين شعر را هم بخوانيم و عشق (غـش خل) كنيم و حال تحويل بدهيم و آن رند توي دلش حظ ميكند و ميگويد خوب گيرت آوردم نامرد و ميكشد و ميبرد.
پس عرض ميكنم كه چرا بايد ماها اينقدر بيشعور باشيم؟ چشم باز كنيد، خداوند عالم براي هر حقي حقيقتي قرار داده و براي هر صوابي نوريست پس نه هر جاهلي ميتواند قائممقام آل محمّد: بشود نه هر فاسقي فاجري ميتواند خليفه آنها باشد. اينها را ميگويم و حالي شماها كردهام و تكليف را از گردن خود ساقط ميكنم ولكن فتنهاي بر شما برخيزد كه در ميان شما پيدا شوند احمقاني چند و رشته به گردن شماها كنند و هرچند نفري دنبال يكي بيفتيد و برويد و بكلي فراموش كنيد اين سخنها را و فراموش كنيد رسم مشايخ و طور و طرز آنها را چنانكه در زمان مشايخ بودند و فضائل و طريقه مشايخ را ميديدند، و ميديدند علم و فضل ايشان را بعد از آنيكه چشم برهم گذاردند و رفتند، قومي بكلي آن سيرت و صورت را فراموش كردند و افتادند از پي جهالي كه هرّ از برّ تميز نميدادند و بكلي يادشان رفت طريقه مشايخ و
«* 36 موعظه صفحه 412 *»
علامت حق و باطل همه را فراموش كردند. همينطور خلق را آزمايش ميكنند امام ميفرمايد مثَل اين خلق مثل گندمي است كه آنها را در انبار كردهاند بعد از چندي صاحب انبار گندم را بيرون ميآورد بعضي از آنها را صوله خورده و كرمزده آن وقت آنها را پاك ميكند صولهخوردهها را دور مياندازد و آنهايي كه بيعيب است آنها را باز ميبرد در انبار بعد از چندي ديگر باز بيرون ميآورد و پاك ميكند آنها را و صولهخوردهها را دور ميريزد و بيعيبها را باز ميبرد در انبار. باز چندي كه ماندند آنها را بيرون ميآورد و صولهخوردهها را دور ميريزد و هكذا همينطور ميكند تا به جايي برسد و به آن گندم سختي برسد كه ديگر صوله آن را نميتواند بخورد. همچنين خداوند عالم اين خلق را آزمايش ميكند و آنها را انبار ميكند و بعد از چندي باز آزمايش ميكند آنها را و صولهخوردهها را بيرون ميكشد و آن باقي كه هستند باز چندي به آنها مهلت ميدهد يعني به آنهايي كه منافق بودند و اهل غرض بودند و در ميان اينها بودند باز فتنهاي برپا ميكند و آنها را از ميان بيرون ميكشد و باقي ميمانند قليلي. باز باز چندي كه گذشت باز آزمايش ميكند و منافقين و اهل غرض را بيرون ميآورد و همچنين آزمايش ميكند تا مؤمن خالص ممتحن باقي ميماند و آن كسي است كه اگرچه در آخر كار بيايد لكن سنّت پيشينيان را از دست نميدهد سنّت رسول خدا و ائمه هدي را از دست نميدهد، سنت مشايخ را از دست نميدهد و به قاعده ظاهر و باطن درست راه ميرود.
و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
([3]) يعني چنانكه هر كس هر كس تن به جهاد نميدهد، بجز يك يا دو نفري هم متحمل اين امر نميشود. ناشر
([4]) در تتمه نسخه خطي اين عبارت نوشته شده بود كه چون شامل تاريخ تحرير بود در اينجا ذكر ميشود: «تمام شد اين مواعظ شافيه كافيه كه رحمت بود بر دوستان آلمحمد و عذاب و نقمت بود بر دشمنان ايشان روحي و روح العالمين لواعظه الفداء اميد كه خداوند به عصمت اولياء خودش توفيق عمل كردن به آن را به اين روسياه و به جميع برادران نگرندگان در اين اجزاء عطا فرمايد و الحمد للّه رب العالمين كماهو اهله و كماينبغي لكرم وجهه و عز جلاله كه بر دست اين ناكس ناچيز بيمقدار تمام فرمود و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي الناصبين الي يوم الدين التماس دعا از نگرندگان دارم الّفه العبد الاحقر محمد جعفر في لنگر صانها الله من كل عدو ابتر و تم تأليفه في 12 جمادي الثانية 1280 ».