46 موعظه – قسمت اول
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* 46 موعظه صفحه 1 *»
«موعظه اول»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در ايامي كه سخن ميگفتيم در تفسير آيه شريفه بود و يكي از معنيهاي اين آيه منظور نظر بود كه عرض كنم ولكن نميشد معني از معنيهاي اين آيه عرض شود مگر اينكه كلمهكلمه اين آيه را بفهميم و كلمهكلمه آن را بدانيم و بعد از آن آن كلمات را به هم ربط دهيم تا فهميده شود چنانچه اگر شعري باشد و معني كلمهكلمه آن را نفهمد چگونه ميتواند مضمون آن شعر را و آن مطلب را كه در آن شعر است بفهمد؟ پس به اين جهت خواستيم كلمهكلمه آيه را اول عرض نماييم و سخن در فقره اول اين آيه بود كه الله نور السموات و الارض و سخن در اين فقره در كلمه نور بود قدري از معني كلمه اللّه را عرض كردم. سخن در كلمه نور بود و قدري از معنيهاي نور را هم عرض كردم و به انجام نرسيده بود، چون آن پستاي سخن كه در دست بود در لنگر بود و معني فارسي آيه را عرض كرده بودم ولكن در اينجا فارسي آيه را بايد عرض كرد تا وقتي ترجمه آيه را دانستيد مثل اين است كه قرآن فارسي نازل شده باشد و آنوقت بقدر قابليت خود هرچه بايد بفهميد ميفهميد. پس درست ملتفت باشيد و نكتههايي كه عرض ميكنم
«* 46 موعظه صفحه 2 *»
آنها را بر بخوريد كه چگونه معمّايي است كه نه هركس ميتواند حل كند، و خدا قرآن را معما نازل كرده كه مردم آن را نفهمند و مضطر بشوند كه از آلمحمد: بگيرند ناچار به در خانه ايشان بروند و از ايشان تحصيل كنند فهم معاني قرآن را و حلّ اين معما را. اگر قرآن طوري بود كه جميع مردم قرآن را ميفهميدند ديگر نبايست در خانه آلمحمد: بروند ديگر نبايست در خانه اميرالمؤمنين7 بروند و از ايشان سؤال كنند و هركس بايست عالم به علم اولين و آخرين باشد و حالآنكه چنين نيست آنهايي كه عربي خواندهاند ظاهري از كلمههاي آن را ميفهمند نه معاني آن را.
پس معني فارسي آيه را بطور اختصار عرض كنم؛ عبارتهاي غريبي است ميفرمايد خدا روشني آسمانها و زمين است ببين چه معمايي است! خدا روشني آسمان و زمين است يعني چه؟ اين آيه چه معني دارد؟ حكايت غريبي است! ميفرمايد خدا روشني آسمانها و زمين است، مَثل روشني او مانند آن طاقي است كه در آن طاق چراغي باشد و بر آن چراغ مردنگي باشد و آن مردنگي درخشان باشد مثل ستاره درخشان و آن چراغ روشن ميشود از درخت مبارك زيتون كه آن درخت نه شرقي است نه غربي نزديك است كه روغن او خودش مشتعل بشود و خودش نوربخش بشود اگرچه آتش به او نرسد. بعد ميفرمايد نور علي نور نوري بالاي نور است و خدا هدايت ميكند به نور خود هركه را كه بخواهد و خداوند اين مثلها را براي مردم ميزند و خداوند به همهچيز داناست ميداند براي هر چيزي چه مثل بياورد. و ببينيد چه معماي مشكلي است كه فرموده. باري، سخن در فقره اول آيه بود كه خدا روشني آسمان و زمين است معني اللّه را بقدري كه ممكن بود عرض كردم و سخن در معني نور بود.
پس عرض ميكنم نور آن چيزي است كه خودش پيدا باشد و پيداكننده غير هم باشد هر چيزي كه خودش پيداست و غير را هم آشكار ميكند او را نور و روشنايي ميگويند. ببين پرتو چراغ خودش پيداست بر در ميافتد در را آشكار ميكند به ديوار
«* 46 موعظه صفحه 3 *»
ميافتد ديوار را آشكار ميكند به زمين ميتابد او را آشكار مينمايد به نبات ميتابد او را آشكار ميكند به هر چيزي كه ميتابد او را واضح و آشكار ميكند پس نور خودش آشكار است چنان قوتي دارد كه هم خودش آشكار است و غير را هم آشكار مينمايد پرتو آفتاب را نظر كن چگونه خودش پيدا است و بر هر چيزي تابيد آن را هم آشكار ميكند بجهت آن قوتي كه در آشكارايي دارد به هر جايي كه نظر عنايت انداخت و متوجه او شد او را هم آشكارا و هويدا ميكند همچو چيزي را به زبان عربي نور ميگويند و به زبان فارسي پرتو و روشنايي ميگويند. اينكه معني ظاهر نور بود و چون خواستيم بعضي از معاني باطني آيه را عرض كنم عرض كردم يكي از معنيهاي اين نور وجود مبارك امام است7 يا حجت خدا يا نبي يا امام. غرض آنكه حجت خدا نور است به جهت آنكه خودش ظاهر و هويداست و بر هر چيزي كه ظل عنايت خود را انداخت او را آشكار و واضح فرمود ببين آشكارايي امام7 چگونه آشكارايي است! و از براي آشكارايي امام معنيهاي بسيار است ظاهرش همينكه امام صاحبِ چنان فضلي است صاحب چنان تقوايي است صاحب چنان اخلاق حميدهاي است كه آشكار است و عَلَم است در ميان مردم و آن فرقههايي كه بر آن مطلع شدهاند دانستهاند عظمت شأن او را. ببين جميع سنيان اتفاق دارند بر كمال ايشان، بر علم ايشان، بر تقواي ايشان، بر اخلاق ايشان، و در هر زماني كه بودند و هستند سنيها معتقدند كه اينها يگانه آن عصرند و معتقدند كه در عصرشان زاهدي به آن زهد نبوده، و در آن عصر عالمي به آن علم نبوده. ايشان ظاهرند براي دوست و دشمن به كمال و هيچ پوشيدگي در صفات حميده و اخلاق پسنديده ايشان نيست خودشان ظاهر و هويدا هستند و ظاهركننده غير هم به اين معني هستند كه عنايت خود را بر هركس انداختند و به او متوجه شدند و او را تربيت كردند و به حد كمال رسانيدند، صاحب اخلاق حميده و صفات پسنديده شد و سينه او را پر از علم خود كردند و او را قادر بر جميع فنون علم نمودند؛ پس ظاهركننده غير هم هستند. خودشان ظاهرند و به هركس عنايت كردند او
«* 46 موعظه صفحه 4 *»
را هم ظاهر كردند و فضل او را بر همهكس ظاهر كردند. ببين حضرت سلمان را چگونه ظاهر كردند و او را به مردم شناسانيدند و همچنين ابوذر را و همچنين مفضل را حضرت صادق7 ، هر يك از احباب را كه عنايت بر سر او انداختند و متوجه او شدند او را آشكار و واضح كردند و هركس ظاهر است به فضل و كرم و جود ايشان ظاهر است. مَثل آن را عرض كنم سلطان ظاهري را ببين كه چگونه در مملكت خودش ظاهر به جلال است ظاهر به عزت و اقبال است. خودش در ميان جميع مملكت ظاهر و آشكار است و بر سر هركس كه ظلّ عنايت خود را انداخت او را هم مشهور و معروف كرد، او را صاحبمنصب كرد، او را مقرب درگاه خود كرد، او را مستولي بر ساير رعايا فرمود، او را حاكم بلدي قرار داد. اين بجهت قوتي است كه پادشاه دارد اگر پادشاه اين قوت را نداشت هرآينه غير را نميتوانست قوت بدهد.
قاعده كلي عرض كنم تا مسئلههاي بسيار و بيشمار از آن به دست شما آيد. آنچه خداوند خلق كرده در دنيا و آخرت از كوچك و بزرگ از سه قسم بيرون نيست يا اين است كه از براي او هويدايي و آشكارايي نيست و خودش تيره و تار است و در آشكارايي محتاج به غير است و غير بايد بيايد او را آشكار كند مثل سنگ و كلوخ و در و ديوار و زمين و امثال اينها، خودشان پيدا نيستند بايد نوري از خارج بر ايشان بتابد و آنها را آشكار كند. پس يا اين است كه در آشكارايي محتاج به غير است و يا اين است كه اينقدر قوت و آشكارايي دارد كه خودش پيدا و آشكار است ولكن پيداكننده غير نيست مثل جمره آتش، مثل اخگري كه خودش آشكار و روشن است، در اطاق تاريك خودش پيداست و روشنكننده نيست، جاي ديگر را روشن نميكند، خودش نمايان است و چيز ديگر را نمينماياند. يا اين است كه روشني او اينقدر زياده است كه خودش روشن است و به هر جايي هم كه بتابد روشن ميكند مثل چراغ كه خودش روشن است و به هر جايي هم كه ميتابد روشن ميكند. حالا ديگر درجات هم تفاوت ميكند يكي را ميبيني خانهاي را روشن ميكند يكي را ميبيني روي زمين را روشن
«* 46 موعظه صفحه 5 *»
ميكند يكي زمين و آسمان را روشن ميكند يكي ميبيني دنيا و آخرت را روشن ميكند يكي هزار هزار عالم را روشن ميكند، و روشنايي مختلف ميشود به قوت نور و قوت آن چيز. و حالا سلطاني كه مَثل آوردم اگر پيدايي در قوت و ظهور نداشت نميتوانست ديگري را هم عَلَم بكند در ميان رعيت و ديگري را هم مشهور به جلال و عظمت و كبريا و قوت و قدرت بكند پادشاه اينقدر كبريا دارد كه اين را هم كبير كرده، خودش بزرگ است بزرگكننده غير هم هست خودش جلال دارد جلالبخش هم هست ديگر بقدر قوت و قدرت پادشاه، يكي را ميبيني پادشاه است همينقدر قوت دارد كه ديگري را سركار كند و ديگري را بر شهري حاكم كند. يكي پادشاه است و ديگري را پادشاه ميكند و تاج بخشي ميكند. يكي شهنشاه است پادشاهان به اطراف ميفرستد وهكذا درجه به درجه بالا ميرود. حالا آلمحمد: معلوم است كه در هر مقامي اكمل خلقند وقتي در امر سلطنت اينطور باشد كه هر كسي را ظاهر كنند عظمت و قدرت و قوتشان در او پيدا ميشود پس ببين كه ايشان اگر كسي را بخواهند ظاهر و هويدا كنند چگونه كسي را بر ميگزينند حتي آنكه جميع عالم به تاج بخشي ايشان تاج بخشند كه سلاطين را ايشان سلطان كردهاند. اگر گويي سلاطين چرا چنين ميكنند و اين اوضاع چه اوضاع است؟ شهنشاه عالم اعظم صلاح مملكت خود را هر طور ميداند چنان ميكند اگر رعايا طغيان كنند ميرغضبي را بر ايشان مستولي ميكند. اگر گويي اين چه عدل است؟ ميگويم تو از خودت خبر داري؟ بلكه تو از خودت هم خبر نداري كه مستحق چيستي و مستحق چه عقوبتي هستي. سلطان گفته فلان كار را بكن بسا آنكه آن كار را طوري ميكني كه پيش خودت خوش دانستهاي و چون به نظر صاحبكار ميرساني باطل است و هزار مفسده بر او مترتب است. پس تو اگر از كار خودت راضي هستي به كار نميخورد صاحبكار بايد راضي باشد. و حمد خدا را كه هنوز اينقدر شعور در بعضي از ماها هست كه از خود راضي نيستيم و خود هم عيوب كار خود را ميفهميم، طوري است كه انسان بر نفس خود حكم ميكند كه مستحق
«* 46 موعظه صفحه 6 *»
چقدر عقوبت است و سلطان را هم عادل ميداند پس اگر گاهي ببيني كسي را مستولي ميكند از اينجهت است كه مردم مستحق ميرغضبند و اگر حاكم عادل را بر مردم مستولي كرد از اينجهت است كه مستحق نعمت و مستحق احسانند؛ تا مانع برطرف نشود باطنهاي مردم آشكار نميشود. حالا جميع مردم مؤمنند و صالحند و ما هرگز در بازار نديديم كه كسي بدمستي كند لكن مانع دارند همينقدر كه خوردهاي از جايي اذني برسد ضرور نيست كه خدا اذن بدهد بر عملهاي بد، بلكه همينقدر يكروز داروغه بگويد امروز منعي نيست هركس ميخواهد زنا كند هركس ميخواهد لواط كند هركس ميخواهد شراب بخورد همين يككلمه حرف را بزند حالا ببين ديگر چه خواهند كرد بر سركوچهها و بازارها ميبيني اغلب مردم را علانيه بدون حيا آنچه نبايد بكنند ميكنند اما حالا كارهاي چند را كه نميكنند از بيآلتي افسردهاند و از منع مانعين ميترسند اگر منع برداشته شود نفوس همان نفوس است پس هركس الآن از ترس داروغه شراب نميخورد چنين كسي همان شرابخوار است و شارب الخمر است نهايت مانعي برايش پيدا شده نميخورد وقتي مانعها برداشته شد آنوقت از نفوس مردم بروز ميكند آنچه در كمون ايشان است. مثلاً در زماني همينقدر رخصت بدهند كه درباره برادر مؤمني اگر مفتّني بكنيد غيبت يكديگر را بكنيد ما از شما قبول ميكنيم ما از شما خوشحاليم حالا ببين چه مفتّنيها خواهند كرد و چه غيبتها و چه تهمتها كه زده خواهد شد! چگونه حقوق يكديگر را ضايع و پامال ميكنند! اخوتها از ميان برداشته ميشود، بر يكديگر ادعاها خواهند كرد. بله، ماها همينطور آدمها هستيم پس چون چنينيم و مستحق عذابيم اگر خداوند عالم ميرغضب بسوي ما ميفرستد به عدل ميفرستد اما ماها از آن طغياني كه داريم ميبيني ميگويد من كي شراب خوردم من كي زنا كردم كي فلان كردم؟ راست ميگويي و نخوردي لكن از ترس داروغه نخوردي و اگر ترس داروغه نبود ميخوردي، از جهت ديگري بود كه نخوردي از ترس خدا نبود كه نخوردي. اين را هم بدانيد بسا مردم هستند كه شراب نخوردنشان از ترس داروغه هم
«* 46 موعظه صفحه 7 *»
نيست از داروغه هم نميترسند و شراب هم نميخورند اينها هم مانع ديگر دارند كه شراب نميخورند بسا كسي كه آبروي او به او رخصت نداده و نميدهد از مسلمانان ميترسد ميگويد بعد از اين بايد زندگي كنم توي مردم و از آبروي خود ميترسد و از خدا نميترسد. اما مؤمن كسي است كه هيچ مانعي در خلق از كار او نباشد و از ترس ترك معاصي نكند و از ترس عبادت نكند. ماها چون نگاه به كارهامان ميكنيم دقت در كارهامان نداريم آن نكتههاي نازك را بر نميخوريم؛ كمكسي برميخورد، كمكسي پيدا ميشود در روزگار كه براي خدا كار كند كه اگر طاعتي كند براي خدا باشد يا اگر عصياني نكرد براي خدا باشد.
باري، ما چنينيم. چون چنين شد پس آن شهنشاه اعظم چون ميبيند كه ما مستحق چه عقوبتها هستيم اگر گاهي جباري را بر خلق مستولي ميكند از جهت حكمت است و اگر گاهي عادلي را حاكم و سلطان قرار ميدهد از روي رأفت است او بهتر ميداند بحثي بر او نيست. پس اين بود كه گفتيم اين پادشاهان ظاهري به فضل امام7 ظاهرند و به كبرياء امام كبيرند و به عزت امام عزيزند و به سلطنت امام سلطانند. هيچچيز بياذن امام حركت نميكند ملك صاحب دارد و تا اذن ندهند ممكن نيست كه كسي بتواند بر جايي غالب شود. لكن نهايت اين است كه يكمرتبه پادشاه غضب كرد بر ولايت امر ميكند صد هزار جلاد شمشيربند خونخوار را كه برويد فلانولايت را قتل عام كنيد و يكنفر را زنده نگذاريد، چند سال است كه به اينها نعمت دادم روزي دادم و همه كفران من كردند و بر من ياغي شدند، برويد و اينها را قتل عام كنيد، آنها را تاخت و تاراج كنيد. مردم خيالشان ميرسد كه اين پادشاهان خودشان كاركن هستند حاشا،
دريا به وجود خويش موجي دارد | خس پندارد كه اين كشاكش با اوست |
چنين نيست، از غيب است از جاي ديگر است، اين حكايت از جانب شهنشاه اعظم و امام تو است، هركس را او سلطان كرد مسلط ميشود.
«* 46 موعظه صفحه 8 *»
باري، مقصودم اين بود كه امام ظاهر است به نفس خود يعني در نهايت قوت و قدرت و عظمت و جلال و كبريا است و به هركس هم كه عنايت خود را شامل فرمود او را هم ظاهر ميكند، او را هم مستولي ميكند و قوت و قدرت ميدهد. اگر پادشاهان ظاهر را عنايتي فرمود به همينطوري كه عرض كردم آنها را سلطنت و قوت و قدرت ميدهد و اگر پادشاهان باطن را عنايت فرمود از جهتي كه خود را مواجه با او گردانند نور عنايت خود را بر سر ايشان ميتاباند و ايشان را صاحب علم و حكمت و قوت و قدرت و كبرياء و عظمت ميكند. باري اينها را عرض كرده بودم لكن بجهت آنكه سر مطلب به دست بيايد عرض كردم.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 9 *»
«موعظه دوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
اصل سخن در فقره اول اين آيه بود كه خداوند ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض كه فارسي آن اين است كه خدا روشني آسمانها و زمين است و سخن در اين فقره در كلمه نور بود و معنيهاي نور را عرض ميكردم يكمعني را عرض كردم كه ميشود آلمحمد: را نور گرفت بنابراين كه معني نور اين است كه خود آن چيز ظاهر باشد و غير را هم ظاهر بكند چنانكه نور آفتاب خود او ظاهر است و به هر جايي كه تابيد آنجا را هم ظاهر ميكند و به اين معني گفتيم آلمحمد: نورند چون خودشان ظاهر و هويدايند بر هرچه و هرجا و هركس هم تابيدند آن هم ظاهر و هويدا شد. اين را عرض كرده بوديم و اين در معني ظاهر امر آلمحمد: بود و ايشان در باطن هم نورند بجهت اينكه خداوند عالم جلشأنه ايشان را ظاهر كرد در عرصه امكان و ايشان را ظاهر و پيدايي خود قرار داد و به ايشان جلوهگر شد براي هر كسي كه جلوه كرد و به ايشان تعريف كرد خود را براي هركس كه تعريف كرد و ايشانند ظهور خدا و ظاهر خدا. امام ميفرمايد اما المعاني فنحن معانيه و ظاهره فيكم اخترعنا من نور ذاته و فوّض
«* 46 موعظه صفحه 10 *»
الينا امور عباده يعني ماييم ظاهر خدا و هويدايي خدا در ميان شما و خداوند عالم در جميع ذرات موجودات ظاهر و هويدا است چنانچه حضرت سيدالشهداء صلواتاللّه و سلامه عليه در دعا ميفرمايد ايكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتي يكون هو المظهر لك اي خدا آيا از براي غير تو پيدايي هست كه او بيايد تو را آشكار كند و ظاهر سازد و اگر همچو بود خدا بايستي ناپيدا باشد و غير بايستي پيدا باشد و غير بايستي نور خود را بر خدا بيندازد تا خدا را آشكار كند نميبيني ديوار ناپيدا است و از خود پيدايي ندارد مگر آنكه چراغي بيايد نور خود را بر او بيندازد و از فضل آن چراغ و بركت آن چراغ آن ديوار پيدا شود پس ديوار ناقص است كه پيدا نيست و چراغ كامل است حالا اگر بنا بود خدا پيدا نباشد و ديگران پيدا و ديگران نور خود را بر خدا بيندازند تا خدا پيدا شود هرآينه خدا ناقص بود و ديگران كامل آيا نميبيني كه آسمان و زمين و در و ديوار از خود نوري ندارند و اگر داشتند در شب تار بايستي پيدا باشند پس ظلماني و تاريكند و در پيدايي محتاج به اينند كه آفتابي طلوع كند و نور خود را بر آنها بيندازد و از بركت آفتاب و فضل آفتاب پيدا بشوند حالا اگر خداوند عالم پيدا نبود بايستي كسي ديگر و چيزي ديگر او را پيدا كند پس خدا ناقص بود و ناپيدا و غيري آمد و خدا را آشكار كرد و حال آنكه خدا ناقص نميشود خداوند كاملترين جميع موجودات است اگرچه اين حرف هم نامربوط است كه خداوند كاملترين موجودات است جميع موجودات را او از عدم به وجود آورده و كاملتر يعني چه؟ لكن حالا مقصود اين است كه خداوند پيداتر از هر پيدايي و كاملتر از هر كاملي است اگر براي مردم ناپيدا شده از بسياري پيدايي است كه مردم او را نميفهمند و نميبينند. آيا نشنيدهاي قصه آن ماهيهايي كه در آب بودند و مثل آوردهاند حكما آن را و نه آنكه همچو چيزي واقع شده باشد مثلي است كه ماهيان جمع شدند در پيش آن ماهي داناتر خود گفتند ما شنيدهايم در عالم آبي هست و دريايي هست و هرچه ميگرديم آن آب را نميبينيم تو اگر ميتواني آن آب را به ما نشان بده گفت آيا به غير از آب چيز ديگري هست و آيا غير از
«* 46 موعظه صفحه 11 *»
آب چيز ديگري ميبينيد از بس آن آب فراگرفته اطراف شما را و زير و بالاي شما را و همهجا هست شما پنداريد كه آب را نميبينيد لكن غير از آب پيدا نيست. همچنين چون خداوند عالم پيدا است در هر ذره و هر ذره خود پيدايي خدا است مردم ميپندارند خدا پيدا نيست ببين هرچه بر اين در و ديوار ميبيني غير از نور آفتاب چيز ديگري هست جميع اين خلق آسمان و زمين و در و ديوار هرچه هست همه پيدايي قدرت خداست همه پيدايي جمال خدا است همه پيدايي كمال خدا است از اين جهت حضرت اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه كه چشم بينا داشت فرمود مارأيت شيئاً الاّ و رأيت اللّه قبله من چيزي را نديدم به هرچه نظر كردم اول پيدايي خدا به نظر من آمد بعد آن چيز را ديدم مثلاً چون به ديوار نظر كردم چون ديوار پيدايي قدرت خدا بود پيدايي جمال خدا بود پيدايي كمال خدا بود اول قدرت خدا و جمال و كمال خدا را ديدم بعد ديوار را ديدم و از اين قبيل بسيار است مثلاً سرهنگي ميآيد داخل مجلس ميشود شما اول او را ميبينيد ميگوييد سرهنگ آمد بعد ملتفت ميشويد كه اين سرهنگ اسمش مثلاً حسن خان است و آنوقت حسن خان را ميبينيد و اول سرهنگي او را ميبينيد و اين سرهنگي نور پادشاه است كه بر سر او افتاده و جلال پادشاه است كه در او پيدا شده و از اين جهت وقتي وارد ميشود اول توي دلت ميافتد كه سرهنگ آمد بعد ملتفت خودش ميشوي حالا چنين است اين ديوار را آن بينايان كه ميبينند اول آن آية اللّه را ميبينند كه در اين ديوار است و در هر چيزي هست،
دل هر ذره را كه بشكافي | آفتابيش در ميان بيني | |
و في كل شيء له آية | تدلّ علي انه واحد |
و در هر چيزي آيه خدا گذارده شده و در هرجا نور خدا پيداست. از اين جهت بينايان وقتي نگاه به ديوار ميكنند اول نور خدا را ميبينند «يا من بدا جمالك في كل مابدا» جمال خداوند عالم در جميع ذرات پيداست و اين پيدايي كه در عالم هست پيدايي ذات خدا نيست اين پيدايي نور خدا است پس اين نور كه در همهجا هست وجود
«* 46 موعظه صفحه 12 *»
مبارك محمد و آلمحمد است صلواتاللّه عليهم و ايشانند نور خدا و ايشانند جمال خدا و ايشانند كمال خدا. آيا در جميع عالم نه اين است كه قدرت خدا پيداست؟ ايشانند قدرت خدا. آيا در جميع عالم نه اينكه جمال خدا پيداست؟ ايشانند جمال خدا. در جميع عالم نه اينكه رحمت خدا پيداست؟ و ايشانند رحمت خدا. در جميع كاينات نه اينكه علم خدا پيداست؟ و ايشانند علم خدا. به هرچه نگاه ميكني غريق رحمت خداست مقهور قدرت خداست جلوه جمال خداست در هرچه نگاه ميكني نور خدا پيداست و اين نور وجود مبارك ايشان است صلواتاللّه عليهم اجمعين كه پيدايي خداست اما المعاني فنحن معانيه و ظاهره فيكم اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده ماييم ظاهر خدا در ميان شما. خداوند عالم ما را اختراع كرده از نور ذات خود و زمام مهامّ جميع عالم را به يد قدرت ما داده و ما را كفيل كل كاينات فرموده پس ايشان ظهور خدا شدند و ايشان پيدايي خدايند پس اگر كسي چشم بينايي داشته باشد ميبيند آلمحمد: غائب نشدهاند از عالم بلكه آلمحمد : پيدايند از در و ديوار و زمين و آسمان و عرش و كرسي و جميع آنچه كه هست. آيا نه اين است كه ميگويي ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه اي آلمحمد اگر ذكر خيري بشود شماييد اول آن خير و اصل آن خير و فرع آن خير و معدن آن خير و مأواي آن خير و منتهاي آن خير. پس در هر خيري كه نگاه كني ايشان را ميبيني كه اصل اويند و ميبيني كه فرع اويند و ميبيني كه معدن اويند و مأواي اويند و منتهاي اويند پس از ايشان در و ديوار و آسمان و زمين پيدا است ليكن اين پيدايي را بجز چشم بينا كسي نميفهمد.
مَثلي برايت بياورم تا خوب بفهمي يككسي در همدان بوده جمعي را در همدان ديده حسن خان و كاظم خان و جعفر خان مردم همدان را جميعاً ديده به اسمهاشان و آشنا بوده و ميشناخته و برگشته آمده كرمان و آن آشنايان همدان او رفتند در تهران و هريكي يكمنصبي از ديوان گرفتند و برگشتند و اين شخصي كه اينها را ميشناخت از منصبهاي آنها خبر نشد اصلاً نشنيد كه اينها به تهران رفتهاند همينقدر در
«* 46 موعظه صفحه 13 *»
همدان با اينها آشنا شد و آمد به كرمان آنها هم كه از تهران برگشتند مأمور شدند بيايند به كرمان وقتي به كرمان آمدند حالا اين شخص ميبيند حسن خان و كاظم خان و جعفر خان رفقاي همدان او آمدند نه خبر دارد اينها به تهران رفتهاند و نه خبر از منصبهاي اينها دارد همان حسن خان و كاظم خان و جعفر خان را ميشناسد لكن آن كساني كه ميدانند كه اينها منصب دارند تا حسن خان را ميبيند سرهنگ يادش ميآيد تا كاظم خان را ميبيند سرتيپ يادش ميآيد اول منصبهاي ديواني آنها را ميبيند بعد خودشان را، همچنين هرگاه كسي از ديوان اعلي اطلاع داشته باشد و از درگاه قرب خدا اطلاع داشته باشد و بشناسد انوار خدا را و بشناسد محمد و آلمحمد: را چون نگاه به در و ديوار و زمين و آسمان ميكند اول منصبهاي ديواني آنها را ميبيند. اما آنكه از انوار خدا اطلاع ندارد نگاه كه به اين در و ديوار ميكند ميگويد اين ديوار مسجد بازار شاه است. چنينند بينايان خدا و چنينند آنهايي كه ديده ندارند و كورند. پس حضرت امير بينا است ميفرمايد مارأيت شيئاً الاّ و رأيت اللّه قبله و سيدالشهداء ميفرمايد عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيباً اي خدا كور باد چشمي كه تو را نبيند و كور شده و پيش از اين دعا كور بوده و هست. كور باد چشمي كه تو را نبيند و تو ديدهبان اويي. خلاصه آنكسي كه چشم دارد به آسمان كه نظر ميكند عظمت محمد و آلمحمد را ميبيند به عرش كه نگاه ميكند احاطه و هيمنه محمد و آلمحمد را ميبيند به كرسي كه نگاه ميكند رفعت آلمحمد را ميبيند به آفتاب و ماه و ستارگان كه نظر ميكند نور آلمحمد: را ميبيند به كوه كه نظر ميكند وقار ايشان را ميبيند به زمين كه نگاه ميكند حلم ايشان را ميبيند به دريا كه نظر ميكند جود ايشان را ميبيند به هر چيزي كه نظر ميكند نور محمد و آلمحمد را ميبيند اين است معني آنكه عرش را كه خدا خلق كرد بر او نوشت علي، كرسي را كه خلق كرد بر او نوشت علي، آفتاب را كه خلق كرد بر او نوشت علي، ماه و ستارگان را كه آفريد بر آنها نوشت علي، زمين را كه خلق كرد بر او نوشت علي، هرچه را كه آفريد بر او نوشت علي، به خط جلي نوشته است همه
«* 46 موعظه صفحه 14 *»
جا، اگر كسي آن خط را ميتواند بخواند ميبيند در جميع آفاق نوشته علي علي علي يمين و يسار فوق و تحت همه علي. همهجا نام علي است جميع اشياء خدا را تسبيح ميكنند به نام مقدس آن بزرگوار پس ايشان پيدايند.
حالا چطور پيداكننده غيرند بديهي است كه آنچه در جميع هزارهزار عالم است از نور مقدس ايشان آفريده شده و جميع قابليتهاي خلايق كه در امكان بودند چون نور ايشان بر آن قابليتها تابيد آن قابليتها پيدا شدند. مَثل آن بعينه بمنزله آن خانهاي ميماند كه در آن خانه ظروفي چند چيده باشند ظرفهاي الوان مختلف از چيني و بلور و غير آنها ولكن ظلمات و تاريك باشد و آنها پيدا نباشند وقتي چراغ روشن شد نور چراغ ميافتد به كاسه معلوم ميشود كه كاسه است، ميافتد به بشقاب معلوم ميشود. همچنين قابليت خلايق در ظلمتكده امكان بودند و پيدا نبودند وقتي نور محمد و آلمحمد:از مطلع ازل طلوع كرد و بر قابليتها تابيد هر چيزي صاحب رنگي شد صاحب شكلي شد همه پيدا شدند و از يكديگر ممتاز شدند. و اگر آلمحمد: نور خود را از آنها بردارند دوباره به ظلمتكده عدم بر ميگردند براي هيچ چيز پيدايي نميماند پس آلمحمد: خود پيدايند و پيداكننده جميع كايناتند پيداكننده جميع موجوداتند به اين جهت به ايشان نور ميگوييم پس ايشانند نور خدا چنانكه نور آفتاب نور آفتاب است يعني كه خودش پيداست و بر هرچه تابيد آن را هم پيدا ميكند ايشان هم نور خدايند ميفرمايد يفصل نورنا من نور ربنا كمايفصل نور الشمس من الشمس يعني جدا ميشود نور ما از نور پرورنده ما چنانكه جدا ميشود نور آفتاب از آفتاب پس ايشان شدند نور. حالا اگر ما به آلمحمد: نور گفتيم هيچ اغراقي نكردهايم و هيچ تعدي در حد خودمان و از آن حدي كه براي ايشان بايد بگوييم نكردهايم پس ايشانند نور خدا در جميع آسمانهاي هزار هزار عالم و در جميع زمينهاي هزار هزار عالم و ايشانند ظهور و ايشانند نوري كه در جميع هزار هزار عالم پيداست.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 15 *»
«موعظه سوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در هفتههاي گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول اين آيه بود كه خداوند عالم جلشأنه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض كه معني فارسي اين فقره اين است كه خداوند عالم نور آسمانها و زمين است و سخن در اين فقره در كلمه نور بود و بعضي از معنيهاي نور يكي اين قرآن عظيم است. همين كتاب كريمي كه خداوند عالم بر رسول خود نازل فرموده نوري است كه خداوند در آسمان و زمين قرار داده و نور تمام آسمان و زمين همين قرآن است و سبب اين است كه خداوند عالم جلشأنه به هرگونه تجلي از براي خلق خود تجلي فرموده و به هرگونه ظهوري خود را از براي بندگان ظاهر كرده تا آنكه جميع طبقات بندگان او ظهور او را بفهمند و تجلي او را ببينند و حجت بر ايشان قائم باشد و كسي را بر خدا حجتي نباشد. از جمله تجليها و ظهورهاي خداوند عالم يكي اين قرآن است و اين قرآن در نزد شما كوچك ننمايد امر اين قرآن امري عظيم است چگونه عظيم نباشد و حالآنكه روزي حضرت رسول در آن دفعه آخر در مرض موت بر منبر برآمده و خطبه خواندند بعد از خطبه فرمودند اني
«* 46 موعظه صفحه 16 *»
تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي و انّهما لنيفترقا حتي يردا علي الحوض من از ميان شما ميروم و در ميان شما دو امر نفيس بسيار بزرگ ميگذارم من اگر از ميان شما ميروم دو بدلي از خود در ميان شما ميگذارم كه آن دو بدل قائممقام من باشند و كفايت ميكنند امر خلق را و كفايت ميكنند دين را و كفايت ميكنند ايندو براي هدايت خلق. پس چنانكه ائمه را خدا هُداة قرار داده و به پيغمبر فرموده انما انت منذر و لكل قوم هاد اي پيغمبر تو اعلامكننده و تو خبر به مردم رسانندهاي ولكن ما از براي هر قومي در هر عصري و در هر طبقهاي هاديي قرار دادهايم، ائمه هاديانند و همچنين اين قرآن هم يهدي للتي هي اقوم هدايت ميكند به آن طريقهاي كه از آن مستقيمتر نيست و قرآن و ائمه دو خليفه پيغمبرند كه پيغمبر از ميان رفت و به قرار دادن ايندو ساكن و مطمئن بود و دانست كه به قرار دادن ايندو ابلاغ رسالت خود را كرده و خلق را مجمل و مهمل نگذارده و با وجود گذاردن اين دو امر نفيس فرمود من از ميان شما ميروم و دو چيز نفيس در ميان شما ميگذارم يكي كتاب خدا و يكي عترت من اهلبيت من، اين دوتا از هم جدا نميشوند و ايندو هميشه با هم هستند يعني عترت و اهلبيت من هميشه عمل به اين قرآن ميكنند و از اين تجاوز نميكنند و اين قرآن هميشه مردم را دعوت بسوي اهلبيت ميكند و اهلبيت من مردم را تحريص و ترغيب بسوي قرآن ميكنند پس قرآن دليل است بسوي آلمحمد و آلمحمد دليل هستند براي قرآن ايشان به قرآن عمل ميكنند و قرآن به ايشان هدايت ميكند از اين جهت فرمود لنيفترقا اينها از هم جدا نميشوند ابداً هرگز قرآن دلالت نميكند بر غير آلمحمد، هيچ دليلي در قرآن نيست بجز هدايت بسوي آلمحمد و هرگز آلمحمد هم بسوي غير قرآن مردم را دلالت نميكنند پس كتاب و ائمه جدا نميشوند پس فرمود لنيفترقا حتي يردا علي الحوض اينها از هم جدا نميشوند تا سر حوض كوثر بيايند پيش من. و نه اين است كه معني عبارت اين است كه بعد از حوض كوثر جدا ميشوند بلكه اين مثل است در ميان مردم كه ميگويد تا قيامت من چنين نميكنم مثلاً، تا روز
«* 46 موعظه صفحه 17 *»
قيامت دست از دامن اهلبيت بر نميدارم اين نه معنيش اين است كه ديگر روز قيامت دست برميدارم اين مثل است يعني هرگز اين كار را نخواهم كرد و همچنين لنيفترقا حتي يردا علي الحوض اينها از هم جدا نميشوند هرگز تا آنكه بيايند بر حوض كوثر پيش من يعني آنجا با هم پيش من ميآيند من ميروم در آخرت و اين دوتا هم ميآيند كه در سر حوض كوثر هر سهتا جمع ميشوند و هرسه يكنورند و هرسه يكحقيقتند. پس كتاب را در حديثي ديگر فرمود حبلي است اعظم و كتاب ثقل اكبر است و حبلي است ممدود ريسماني است كه يك سرش به دست خداست و يك سرش به دست مردم است بعينه حبلبودن قرآن و عترت مثل اين ميماند كه كسي در ته چاه افتاده باشد و در ظلمات چاه مانده، تو ريسماني در چاه ميكني آن ريسمان يك سرش به دست تو است و يك سرش به دست آنكه در چاه است و به اين ريسمان چنگ ميزند و خود را از اين چاه نجات ميدهد. يا كسي در دريايي افتاده باشد و نزديك به غرقشدن باشد و تو ريسماني از توي كشتي مياندازي در دريا و آن شخصي كه در گرداب غرق ميشود دست به آن ميگيرد و از گرداب و غرق خود را نجات ميدهد. چنين است حكايت قرآن و چنين است حكايت آلمحمد: اين مردم در ته سجين اين عالم و در گرداب فتنههاي اين عالم افتادهاند و دست و پا ميزنند و در ميان درياهاي شهوتها و طبيعتها و عادتها دارند غوطه ميزنند و فرو ميروند و در اين گردابها گاهي به زير آب ميروند نزديك است خفه شوند و هلاك شوند يكمرتبه شهوتي غلبه ميكند عادتي غلبه ميكند او را به زير ميبرد و گاهي به بالا ميآيد گاهي به زير ميرود همينطور جميع مردم در گرداب اين فتنهها افتادهاند و همه مشرف بر هلاكند و نزديك است كه آب فتنه شياطين از سر بگذرد و جميعا غرق شوند خداوند از جانب خود دو ريسمان فرستاد، دو طناب بسيار محكم از عليين آويخته و امر فرموده كه چنگ بزنيد به اين دو ريسمان و بالا بياييد و من هم كمك ميكنم شما را تا نجات بيابيد و آن دو ريسمان يكي قرآن است و يكي عترت طاهره اهلبيت پيغمبرند. به حسب لحاظي
«* 46 موعظه صفحه 18 *»
و به يك معني از معاني آن ريسمان قويتر و آن حبل محكمتر قرآن است و ثَقل اصغر عترتند و اينها دو ريسماني هستند كه از خداوند عالم بسوي اين عالم انداخته هميشه و بسوي چاه سجين آنها را آويخته مردم بايد چنگ به اين دو ريسمان بزنند و از اين چاه بالا آيند قرآن ثقل اكبر است و آن ريسمان كلفتتر است به يكنظري و به اعتباري، مبادا كج بفهميد يا از شدت تولاّيي كه به اهلبيت داريد بگوييد چنين نيست و سرّش را عرض كنم تا بر بصيرت باشيد.
و سرّش اين است كه اين قرآن فرماني است از نزد خداي علي اعلي، فرماني است از خداي اكبر صادر شده بسوي بندگانش و بندگان او پيغمبر و آلپيغمبرند و ساير خلق، جميعاً بندگان خدايند و جميعا بايستي به فرمان خدا و حكم خدا عمل كنند اگر كسي از شما نوكري كرده و مراتب نوكري را ميداند خوب ميفهمد مثلاً در درخانه پادشاه از امينالدوله متشخصتري نيست و نشسته است در ديوانخانه يا جايي ديگر در اين اثناء دستخطي ملفوفه فرماني از پيش پادشاه فرّاش يا پيشخدمتي ميآورد كه اين را قبله عالم نوشته است حالا اين امينالدوله بديهي است كه انسان است و سخنگو است و انسان البته از اين تكه كاغذ بهتر و متشخصتر است لكن آن يك تكه كاغذ را وقتي آن فرّاش يا پيشخدمت ميآورد كه اين را پادشاه براي تو فرستاده برميخيزد و آن را ميگيرد و ميبوسد و آن را بر سر خود ميگذارد و آن يك تكه كاغذ را احترام ميكند بسا آنكه آن را ميزند بر كلاه خود از براي افتخار و شك نيست كه احترام امينالدوله در نزد پادشاه از آن كاغذ بيشتر است، از آن يك تكه كاغذ در نزد پادشاه مقربتر است و از آن يك تكه مركبي كه توش نوشته محترمتر است ولكن چون اين فرمان از پادشاه صادر شده و رضا و حكم پادشاه در آن است و منسوب به پادشاه است در بندگي و نوكري ميبايد اين امينالدوله احترام آن را بدارد بجهت آنكه امينالدوله امين دولت است به حكم پادشاه و حكم پادشاه توي اين كاغذ است حالا نبايد امينالدوله بگويد من نوكر بزرگم و آن فرمان را بگذارد آن پايين كه من اشرف از اين كاغذم و كاغذ چه حرمتي
«* 46 موعظه صفحه 19 *»
دارد. هركس اين كار را بكند نوكري نكرده و رسم بندگي را ندانسته، بلكه آن را ميبوسد و بر سر ميگذارد و احترام او را ميدارد و از همين كاغذ تبرك ميجويد اگر پادشاه پادشاهي باشد كه جايز باشد تبرك از فرمانش جست. مثلاً اگر حضرت امير يكجايي نشسته باشد از پيش رسول خدا كسي بيايد دستخطي پيش حضرت امير بياورد آيا حضرت امير آن را مياندازد كناري كه من از اين كاغذ اشرفم حاشا اين كار جهال است بلكه ميبوسد آن را و تعظيم و تكريم آن را ميكند آن را حرز خود قرار ميدهد و آن را افتخار دنيا و آخرت خود قرار ميدهد، در جنت به آن افتخار بر جميع خلق ميكند. همچنين قرآن حكم خداست و حرمت او را پيغمبر و آل او ميدارند بجهت آنكه قرآن فرمان خداست و حرمتش بر پيغمبر لازم است چگونه پيغمبر بگويد اولاد من از قرآن اشرفند از اين جهت فرموده قرآن ثقل اكبر است و حجت خداست، عترت من بندهزادهها و نوكرزادهها هستند و آنها ثقل كوچكند و قرآن ثقل اكبر است و به اين جهت قرآن آن امر عظيمتر و آن ريسمان محكمتر است و عترت آن ريسمان كوچكترند و كوچكي ايشان در نزد خدا نقص نميشود اين يك معني براي اينكه قرآن ثقل اكبر است.
يكي ديگر اينكه هر مطاعي بزرگتر است از مطيع مسلما، هر مطيعي آن مطاع امام او ميشود هرچه آن مطاع ميگويد بايد مطيع متابعت آن كند و خداوند قرآن را امام قرار داده و مطاع و متبع قرار داده حتي پيغمبر ميفرمايد ان اتبع الاّ مايوحي الي همين وحي را من متابعت ميكنم و خدا در حق پيغمبر ميفرمايد ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي پيغمبر فرمود من متابعت نميكنم مگر وحي را پس وحي متبوع است و وحي مطاع است، وحي امام است كه كل شيء احصيناه في امام مبين يكمعني امام مبين خود قرآن است و براي پيغمبر و ائمه طاهرين اين قرآن امام است پيغمبر قرآن را مخالفت نميكند ابداً و از روي اين قرآن عمل ميكند. بعينه مثل اينكه حكّامي كه در بلد هستند كتابچه پادشاه را امام خود قرار ميدهند و از روي آن عمل ميكنند هركس بر ايشان بحثي كند ميگويد دركتابچه پادشاه اينطور نوشته است. همچنين قرآن كتاب
«* 46 موعظه صفحه 20 *»
خداست و خدا اين كتاب را امام قرار داده براي پيغمبر9 و ائمه طاهرين: پس پيغمبر در جميع شرايع مطيع و تابع و منقاد از براي قرآن بود و تخلف نميكرد از قرآن آنچه خدا در قرآن فريضه كرده پيغمبر آن را فريضه كرده و آنچه خدا در قرآن حرام كرده پيغمبر آن را حرام كرده، احكامي كه فرموده جميعش از روي قرآن است اگر مسئلهاي پيدا شد كه نسخ فرموده باشد آن نسخ را هم به اذن آيه ديگر فرموده نه اين است كه اين نسخ را پيغمبر از پيش خود كرده باشد. مگر بي آنكه خدا اذن بدهد ميتواند شريعتي را نسخ كند حاشا. پس پيغمبر در جميع جزئي و كلي تابع قرآن است يكسر مو در هيچ واجب و سنتي و مستحب و حرام و مكروهي مخالفت قرآن نكرده و نخواهد كرد و متابعت قرآن كرده و همچنين ائمه طاهرين هم يكسر مو مخالفت قرآن نكردهاند آنچه در قرآن فريضه است ايشان فريضه ميدانند و آنچه در قرآن سنت است ايشان سنت ميدانند، آنچه در قرآن خدا حرام و مكروه دانسته ايشان حرام و مكروه ميدانند. پس ائمه در جميع جزئي و كلي تابع قرآن ميباشند. ائمه امام ساير مردم بودند و قرآن امام ائمه و از اين جهت قرآن ثقل اكبر شد و فرمان خدا شد براي ائمه و ائمه ثقل كوچك شدند و مطيع قرآن، كه تخلف از حكم آن نميتوانند بكنند تخلفكننده از كتاب عاصي است و عصيان با عصمت منافات دارد. پس ببين قرآن چه امر عظيمي است كه امام است براي پيغمبر و ائمه صلواتاللّه عليهم پس به اين واسطه پيغمبر فرمود من از ميان شما ميروم و در ميان شما دو چيز نفيس ميگذارم كتاب و عترت و سبب اينكه عترت را هم ميگذارم با وجود بودن كتاب، اين است كه كتاب اگرچه امام است براي عترت و ثقل اكبر است الاّ اينكه صامت است و ساكت و سخن نميگويد مگر با محمد و آلمحمد: و اين قرآن نجوي ميكند با محمد و آلمحمد و اسرار خود را به زبان سرّي باطني خود به ايشان ميگويد، از پيش خدا آمده ميگويد خدا چنين گفته و چنين ميگويد و نجوي با ايشان ميكند و آنقدر خفي ميگويد كه هيچكس صداي او را نميشنود بجز محمد و آلمحمد كه ايشان ميشنوند صداي قرآن را و قرآن براي ايشان
«* 46 موعظه صفحه 21 *»
بيان ميكند و براي غير ساكت و صامت است و هيچكس جز ايشان از قرآن منتفع نميشود و ايشان ترجمانند از براي قرآن براي ساير مردم آنها ديلماجند([1]) كه قرآن را ترجمه ميكنند بعينه مثل اينكه پادشاه عظيمالشأني از ولايت تركستان ايلچي بفرستد به كرمان براي نظم و نسق ولايت، مردم اينجا كه نفهمند زبان تركي را اين ايلچي ديلماجي ضرور دارد و حكما اين ديلماج در ميان رعيت و آن ايلچي ضرور است تا در اين ميان بنشيند و هرچه آنها ميگويند براي ايلچي شرح كند و هرچه ايلچي ميگويد براي آنها شرح كند. پس پادشاه دو نفر بايد اينجا بفرستد يكي آن ايلچي را يكي آن ديلماج را، ديلماج تنها نبايد بيايد بجهت آنكه نميداند چه بگويد و چه بكند ايلچي تنها نبايد بيايد چراكه كسي زبانش را نميفهمد همچنين است حكايت قرآن و آلمحمد: ، آلمحمد ديلماج قرآنند و شارح آن، آنچه خدا در قرآن فرموده ائمه طاهرين آن را شرح ميكنند و تمام علم قرآن در سينه آلمحمد است: و قرآن خفيه با ايشان حرف ميزند و اسرار خود را در پرده به ايشان ميگويد. اين هم كه ميگويم در پرده به ايشان ميگويد براي اين است كه كسي نميفهمد والاّ به صداي بسيار بلند حرف ميزند نهايت مردم زبانش را نميفهمند آيا نميبيني اگر دو نفر هندي اينجا بلند حرف بزنند شما نميفهميد و باز در پرده حرف زدهاند و نجوي كردهاند كذلك قرآن سرّ الحبيب مع الحبيب لايطلع عليه الرقيب رقيب مطلع بر او نميشود ابداً ولكن آلمحمد: آن را ترجمه ميكنند براي خلق پس اگر آلمحمد: نبودند قرآن كفايت نميكرد براي هدايت اگرچه اين قرآن يهدي للتي هي اقوم قرآن هدايت ميكند بسوي طريقه مستقيمه كه از آن مستقيمتر نيست لكن تا آلمحمد نباشند كفايت نميكند. مثلاً اگر پادشاه شخص عالم كامل متبحري را از عربستان بفرستد به كرمان از براي هدايت اهل كرمان ديلماجش هم همراهش هست حالا اين شخص عالم ميآيد هدايت و
«* 46 موعظه صفحه 22 *»
دستگيري مردم بكند اول هدايتش و احكامش را به ديلماج ميگويد و ديلماج به مردم ميگويد حالا اگر پادشاه بنويسد در فرمان خود كه من شيخي از مشايخ خود را به كرمان فرستادم كه در كرمان حكم كند و امر و نهي كند، هدايت مردم كند، چنين و چنان كند آيا راست است يا دروغ؟ البته راست است با وجود اين يككلمه حرفش را نميفهمند بجهت آنكه عرب است و عربي ميگويد كسي زبان او را نميفهمد ديلماج بايد بيايد حالي مردم بكند پس شيخ هدايت كرده مردم را و آن شيخ دستگيري مردم و هدايت مردم كرده ولكن به ديلماج گفته سخن او را ديلماج فارسي كرده براي مردم پس ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم قرآن هدايت ميكند بسوي طريقهاي كه از آن بهتر نيست به اينطور كه به آلمحمد: اسرار خود را ميگويد و ايشان شرح ميكنند. پس قرآن هادي است و آلمحمد كتاباللّه ناطقند وقتي آمدند اينجا در حقيقت دو هادي براي كرمان آمده قرآن و آلمحمد دو هاديند در ميان امت نهايت اين هادي را زبانش را نميفهميم و آن يكي زبانش را ميفهميم از اين جهت ائمه كتاب اللّهند و كتاب خدا در سينه ايشان است كتاب اللّه هستند ولي ناطق و اين قرآن كتاب اللّه است ولي صامت پس ما از قرآن منتفع نميشويم مگر دست تولاّ به دامن آلمحمد: بزنيم آنوقت ميتوانيم به قوت آلمحمد: از قرآن منتفع بشويم و به هدايت ايشان ميتوانيم قرآن را بفهميم پس ائمه: ما را هدايت به قرآن فرمودهاند و زبان قرآن را براي ما بيان كردهاند معنيهاي قرآن را آنها به ما ميگويند حالا كه ما ميخوانيم قرآن را ميفهميم و ميفهميم كه اين قرآن چه نوري است كه ظاهر است در آسمان و زمين.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 23 *»
«موعظه چهارم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
ديروز عرض كردم كه از براي نور معنيهاي بسيار است از جمله آن معنيها يكي قرآن است كه خداوند عالم جلشأنه قرآن را نور خود قرار داده اين است كه باز در همين قرآن ميفرمايد و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدي به من نشاء من عبادنا خداوند اين قرآن را نور قرار داده باز ميفرمايد لقد جاءكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نوراً مبيناً آن نوري كه آشكاركننده حق و باطل است بسوي شما نازل كرديم. پس قرآن نوري است كه خداوند عالم در اين عالم ظاهر ساخته است و اين نور جداكننده ميان حق و باطل است آيا نميبيني كه آفتاب كه از آسمان بر زمين ميافتد جداكننده چاه و راه است جداكننده سياه و سفيد است جداكننده رنگها و شكلها است جداكننده مكانهايي است كه به آنها محتاجي، جداكننده هر صنعتي و هر كاري كه تو داري؛ جميع اينها، نور آفتاب ميآيد و جدا ميكند آنها را، ببين چه نعمتي است اين آفتاب، هيچكس ملتفت اين نعمت نيست كه آفتاب جداكننده است جميع چيزها را از آسمان و زمين و راه و چاه، سياهي و
«* 46 موعظه صفحه 24 *»
سفيدي هر صنعتي هر كاري؛ اگر بافنده است، اين نخ را از آن نخ جدا ميكند و تميز ميدهد و اگر دوزنده است تميز ميدهد و اگر نويسنده است تميز ميدهد، جميع صنايع و جميع چيزهايي كه مردم تميز ميدهند بواسطه نور آفتاب است اگر نور آفتاب نباشد عالم را ظلمات خواهد گرفت اگر نبود جميع مردم گمراه ميشدند هلاك ميشدند و اين يك نعمت از نعمتهاي خداست. پس ببين قرآن چگونه جداكننده ميان حق و باطل است اين قرآن نور خداست و اين قرآن جداكننده است. چگونه نه و حال آنكه خدا در قرآن علم خود را قرار داده و هيچ تري و هيچ خشكي نيست مگر آنكه در قرآن قرار داده است اين قرآن تبياناً لكل شيء است آنچه خدا خلق كرده بيان او در قرآن است پس اين قرآن نور مبين است نوري است جداكننده حق و باطل ولكن عرض كردم اين قرآن صامت است مثل آن ايلچي و مثل آن قاضي كه به اين ولايت ميآيد و جداكننده مابين حق و باطل است ولكن زبانش را ديلماج ميفهمد و غير او كسي نميفهمد با وجود اين ميگويي اين شيخي كه آمده، جداكننده حق و باطل است اگرچه عرب است و ما زبانش را نميفهميم همچنين اين قرآن جداكننده ميان حق و باطل است و جميع علوم اولين و آخرين در اين قرآن است و شما نميفهميد او به ديلماج ميگويد و ديلماجش امام است صلواتاللّه عليه و قرآن حرف ميزند و بيان ميكند براي او آنوقت آن ديلماج ميگويد كه چنين ميفرمايد خداوند عالم دركتاب خود و آن ديلماج كه گفت آنوقت خدا فرموده. و در قرآن فرموده هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق حرف حقِ صحيح را قرآن دارد و به آن نطق ميكند و آن را ميگويد براي مردم.
باري اين قرآن نوري است از خدا كه ظاهر شده و خداوند به همين نور تجلي كرده و از براي مردم ظاهر شده قرآن دليل يگانگي خداست دليل توحيد خداست پيغمبر اين قرآن را آورد كه مردم را بسوي توحيد خدا بخواند و اين قرآن را پيغمبر معجز خود قرار داد فرمود اگر ميگوييد من دروغ ميگويم، بسماللّه يككسي ديگر از شما بيايد همچو قرآني بياورد بجهت آنكه اگر من نبي نيستم من هم عربي هستم مثل ساير
«* 46 موعظه صفحه 25 *»
عربها حالا كه عربي هستم مثل ساير عربها امثال و اقران پُر دارم جفت من خيلي بهم ميرسد، يك عربي ديگر بيايد همچو كتابي كه من آوردهام بياورد پس قرآن دليل توحيد است يعني توحيد خدا به قرآن فهميده ميشود دليل پيغمبران است مصدق لمابين يديه است قرآن حجت نوح است بر نبوتش، حجت موسي است بر نبوتش، حجت ابراهيم است بر نبوتش، به همين قرآن حجت ابراهيم ثابت ميشود و نبوت ابراهيم و موسي و عيسي و ساير پيغمبران همه به همين قرآن ثابت ميشود قرآن حجت نبوت محمد است9 و قرآن حجت خلافت اميرالمؤمنين است صلواتاللّه عليه و ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين قرآن حجت براي هر حلال و حرام است حجت بر هر حق و باطلي است. پس ببين چه كتابي است كه خداوند عالم نازل فرموده و در اين سيجزو كتاب، كتاب به اين كوچكي چگونه حجتها بر آنها قرار داده ميفرمايد لقد جاءكم برهان من ربكم قرآن برهان خداست و در همين قرآن خدا به پيغمبر ميفرمايد اگر ديدي نتوانستند جفت آن را بياورند فاعلم انه لااله الاّ اللّه اگر نتوانستند از اينجا بفهم و از اينجا بدان كه خداوند عالم يگانهايست كه از براي او شريكي نيست پس به اين قرآن جميع حقها از باطلها جدا ميشود حالا چه ميشود يكپاره جاهاش را من ندانم مثل اين است كه جمعي كور باشند در اين مسجد و آفتاب در اين مسجد بتابد و جميع آجرها را از هم جدا كند و وجب به وجب اين مسجد را ظاهر كند و ظاهر شود حالا كوران نبينند نقصي در نور آفتاب نيست نهايت اينها كورند از بينايان بپرسند چگونه يافتهاند تا آنها خبر به ايشان بدهند. پس اگر كسي معني قرآن را نفهمد نبايد انكار هدايتكردن قرآن را بكند. عرض كردم شيخي از عرب ميآيد اعلم اهل روزگار، ميآيد اينجا مردم را هدايت بكند حالا با وجود اين تو زبان او را نفهمي نقص او نيست از هاديبودن نميافتد نديدنِ كور و هدايتنيافتن نقص آفتاب نيست نقص چشم كور است حالا كسي به قرآن هدايت نجويد نقص قرآن نميشود هادي بودن قرآن ضايع نميشود بر قرآن است كه حق و باطل را بيان كند حالا كسي نفهمد و
«* 46 موعظه صفحه 26 *»
راه نيابد نقصي بر قرآن وارد نميآيد،
آنكه را روي به بهبود نبود | ديدن روي نبي سود نبود |
و حال آنكه حجت نبي قائم بود بر جميع اهل عالم.
باري، مقصود اين بود كه قرآن نور خداست و حالا كه نور خداست خدا به اين قرآن تجلي كرده براي مردم و به اين قرآن براي مردم ظاهر شده. در حديثي ميفرمايد تجلي اللّه سبحانه في كلامه لعباده ولكن لايبصرون خدا به اين قرآن براي بندگان خود تجلي فرموده لكن مردم نميبينند والاّ خداوند عالم در اين قرآن تجلي فرموده است و خود را ظاهر و آشكار كرده و جميع آنچه خواسته كه بندگان از خدا بفهمند توي اين قرآن گذارده.
در اينجا دقيقهاي است كه آن دقيقه را بايد بفهميم بيانش بسيار مشكل است و از فهم عوام بسيار دور است و به همين قرآن متوسلم كه خداوند عالم بيان واضحي بر زبان من جاري فرمايد تا عوام بهره برند. آيا عكس آفتاب را در آينه ديدهايد البته ديدهايد عكس آفتاب در آينه زرد است مثل زردي آفتاب، گرد است مثل گردي آفتاب درخشان است مثل درخشاني آفتاب گرم است مثل گرمي آفتاب حركت و سكونش همه مثل آفتاب است همچنين عكس خودت را در آينه ديدهاي در خوشگلي و بدگلي و اندام و سياهي و سفيدي و مو و رو در همهچيز شبيه تو است و همچنين نور هر صاحبنوري بر صفت صاحبنور و بر شكل صاحبنور است اگر از خارج مانع پيدا نشود عكس تو شبيه به تو است در آينه و بر صفت تو و به صورت تو است لكن اگر آينه كج باشد آنوقت شكل تو در آينه كج مينمايد و اگر آينه نقصي نداشته باشد بعينه مثل تو ميشود آنوقت تو او را نسبت به خود ميدهي ميگويي من چنينم اين جلوه من است اين ظاهر من است هركس اين را ببيند مرا ديده هركس اين را بشناسد مرا شناخته آيا درباره صورت خود در آينه صاف كه خطا نگويد چنين نميگويي؟ البته ميگويي هركس از اندام اين صورت خوشش بيايد از من خوشش آمده هركس عاشق اين
«* 46 موعظه صفحه 27 *»
صورت شود عاشق من شده هركس دشمن اين صورت شود دشمن من شده البته همينطور ميگويي. همچنين عكس آفتاب همه چيزش مثل آفتاب است هركس او را خلاف اعتدال گمان كند خلاف اعتدال در آفتاب گمان كرده.
حالا بعد از اينكه يافتيد كه نور هر صاحبنوري بر شكل صاحب آن نور است پس نور خدا بر صفت خدا است آيا ميتواني بگويي خدا هيچ نور ندارد؟ كسي كه همچو بگويد از اسلام بيرون ميرود پس خدا نور دارد حالا كه نور دارد ببينيم نور خدا چه تركيب است چطور است؟ نور تو چشم دارد ابرو دارد و به تركيب تو است. نور ديوار تركيب ديوار است عكس حيوان به تركيب حيوان است وهكذا نور هركسي به تركيب صاحبنور است حالا نور خدا معلوم است بر صفت خداوند عالم است نور خدا بايد صاحب صفات الهي باشد بايد صاحب اسماء الهي باشد بايد صاحب جلال و جبروت و عظمت الهي باشد اگر هست نور خدا با اوست. خود بخود كه كسي نور خدا نميشود باشد، وقتي جلالي داشته باشد كه جلال الهي باشد وقتي عظمت و كبريايي داشته باشد مثل عظمت و كبرياء خدا قدرتي داشته باشد مثل قدرت خدا دست توانايي داشته باشد چون دست خدا چشم بينايي داشته باشد چون چشم خدا روي تاباني داشته باشد چون روي خدا، همهچيزش وقتي خدانما شد و مثل صفات خدا شد آنوقت نور خدا ميشود و امام در صفت او در دعا ميفرمايد لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك ببين صورت تو در آينه هيچ فرقي ميان تو و او نيست. تو سرخي او سرخ است تو بلندي او بلند است هر شكل كه تو هستي او هم همان شكل است پس نور خدا هم لافرق بينك و بينها هيچ فرقي ميان او و خدا نيست و اگر نه نور خدا نيست، و اگر نور خدا نيست عكس خدا نيست امام ميفرمايد اخترعنا من نور ذاته خداوند ما را از نور ذات خود آفريد همين يك كلمه را اگر كسي تصديق كرد كه آلمحمد نور خدايند جميع فضائل را بايد اقرار كند. كه اگر بگويند نور خدا هستند بايد جميع كمالات را داشته باشند آخر چرا بايد نداشته باشند؟ اگر ميگويي قابليتشان كج
«* 46 موعظه صفحه 28 *»
است گفتهاي معصوم نيستند و البته معصومند و قابليتشان مستقيم است و نور خدا هم تابان، پس بايست بر صفت خدا باشند پس هيچ فرقي ميان ايشان و خدا بايد نباشد الاّ اينكه خدا خداست و اينها بنده پس ائمه نور خدايند اينكه سهل است ميفرمايد ان اللّه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه فمن طعن علي المؤمن او ردّ عليه فليس للّه فيه حاجة خدا مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود آفريده پس هركه بر او طعنه زند يا بر او ردّ كند خدا را در آن كس حاجتي نيست. ميفرمايد ان نور المؤمن لاشد اتصالاً بنور اللّه من نور الشمس بالشمس نور مؤمن به خدا متصلتر است از نور آفتاب به آفتاب پس اگر نور مؤمن نور خدا شد ائمه چگونه نور خدا نباشند؟ پيغمبر ميفرمايد اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه حديث است و در همه كتابها نوشته ميفرمايد بپرهيزيد از هوشياري مؤمن كه او به نور خدا نظر ميكند نور خدا در چشم اوست و از چشم او نور خدا بيناست و از گوش او نور خدا شنواست پس اگر مؤمن نور خداست واقعاً بايستي متصف به صفاتاللّه باشد و چنانكه گفتهاند تخلقوا باخلاق اللّه متخلق به اخلاقاللّه باشيد هركس ميخواهد به بهشت برود بايست متخلق به اخلاقاللّه باشد بايست اخلاق خدا داشته باشد بايست به صفات خدا متصف بشود. آيا نميبيني خداوند عالم وفا دارد تو هم بايد وفا داشته باشي خدا صادق است تو هم بايد صادق باشي خدا عادل است تو هم بايد عادل باشي خدا عالم است تو هم بايد عالم باشي خدا مثلاً شرم ميكند از بنده مؤمن خود تو هم بايد از بندگان مؤمن شرم كني. خداوند سخاوت دارد و كرم دارد تو هم بايد سخاوت و كرم داشته باشي خداوند دروغ نميگويد خيانت نميكند غِشّ با كسي نميكند مكر با كسي نميكند تو هم بايد همينطور باشي. پس معلوم شد كه هركس ميخواهد به قرب جوار خدا برسد بايد به صفات خدا متصف بشود بايستي به اخلاق خدا متخلق بشود و آن اخلاقي كه ضد است با اين اخلاق آنها اخلاق شيطان است هركس به آنها متخلق بشود به سجين ميرود به قرب جوار شيطان ميرود ببين شيطان ظالم است اگر تو ظالمي
«* 46 موعظه صفحه 29 *»
متصف به صفات شيطاني شيطان كاذب است اگر تو هم كاذبي متصف به صفات شيطاني وهكذا هر معصيتي كه تو مرتكب ميشوي متصف به صفات شيطان ميشوي پس بسا كسي كه آنقدر معصيت ميكند كه شبيهتر از او به شيطان كسي نيست و هيچ فرقي با شيطان ندارد «و عينك عيناها و جيدك جيدها» سر تا پايش را اگر پرگار بگذاري يكسر مو تفاوت نميكند. بقدر شيطان كافر، بقدر شيطان فاسق، بقدر شيطان مكار بقدر شيطان خائن ظالم غِش بكند ظلم بكند فجور بكند پس به او ميگويي لافرق بينك و بين الشيطان هيچ فرقي ميان تو و شيطان نيست مگر اينكه به حسابي تو آقايي و شيطان نوكر تو است شيطان از جنس جن خلق شده و تو انساني اگر انسان بد شد از آن ابليسي كه از جنيان است بدتر خواهد بود خدا ميفرمايد ان هم الاّ كالانعام يعني لافرق بينهم و بين الانعام همان انعامند و فرقي در ميان ايشان و انعام نيست بل هم اضل مگر اينكه انسان گمراهتر است از حيوان وقتي انسان شيطنت را پيشه كرد لافرق بينهم و بين الشيطان ان هم الاّ كالشيطان يعني لافرق بينهم و بين الشيطان بل هم اضل بلكه اينها از شيطان بدترند پس شياطين انسي هم هست خداوند ميفرمايد شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً و ميفرمايد قل اعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس من شرّ الوسواس الخنّاس الذي يوسوس في صدور الناس من الجنة و الناس كه امر كرد پيغمبر خود را كه پناه به خدا ببر از شر شياطين جني و شياطين انسي پس هستند شياطين انسي و به حسابي شياطين انسي متشخصترند از شياطين جني و آنها نوكرند براي شياطين انسي و به حسابي آن ابليسي كه از جن است متشخصتر است چراكه كم كسي ميخواهد كه به آن شيطنت برسد الاّ آن رؤساي كفر و ضلالت والاّ اين بيچارهها كه گاهي يك حرف راستي ميزنند گاهي از دستشان در ميرود عمل خيري بالاتفاق ميكنند و شيطنت دارند، شيطان جن از اينها متشخصتر است.
باري مقصود اين بود كه از بسياري معصيت شخص به مقامي ميرسد كه هيچ فرقي ميان او و ميان شيطان نيست. ابليس است كه لباسي پوشيده در ميان مردم راه
«* 46 موعظه صفحه 30 *»
ميرود و شر او بيشتر است از ابليس بجهت آنكه ابليس از جنس آدم نيست و مردم گول او را نميخورند و اين از جنس آدم است و مردم را بيشتر گول ميزند ابليس نتوانست حضرت آدم را اغوا كند اول رفت پيش حوا و حوا را گول زد و حوا رفت آدم را اغوا كرد چون حوا انسان بود و نظير آدم بود راه شد براي اغواي ابليس. ابليس اگر يكدفعه ميرفت پيش آدم آدم ميگفت من اين كار را نميكنم وقتي از حوا كه جنس خود او بود شنيد اطاعت او كرد. همچنين چهبسيار مردم كه ابليس نميتواند آنها را گول كند برميخيزد ميرود خدمت مولاهم او را وا ميدارد كه برود آنها را گول كند برميخيزد و عمامه بر سر ميگذارد ردا بر دوش ميگيرد عصا زنان اينطرف و آنطرف مشغول رواج امر شيطان ميشود و ابليس هم از كارهاي او حظ ميكند و بر ميجهد و دُمي بر زمين ميزند كه خوب اسبابي براي كار خود فراهم آوردم. باري مقصود اين بود كه گاهي هم ميشود ابليس متشخصتر شود.
باري چنانچه در اينطرف اينطور ميشود در آن طرف هم ميشود. بسا كسي كه از كثرت عبادت به جايي ميرسد كه اتصال به انوار خدا پيدا ميكند از كثرت بندگي به جايي ميرسد كه در حديث قدسي ميفرمايد مازال العبد يتقرب الي بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته بنده بواسطه نافلهگذاردن و به مستحبات عمل كردن به جايي ميرسد كه من چشم بيناي او ميشوم و من گوش شنواي او ميشوم من دست تواناي او ميشوم بعد ميفرمايد اگر بخواند مرا اجابت او را ميكنم.
چون خدا از خود سؤال و كد كند | كي سؤال خويشتن را ردّ كند |
اگر زبان گوياي او شد خدا و خداوند با آن زبان دعا كرد حالا در اينوقت خدا خودش خواهش از خود بكند البته دعاي خود را ردّ نميكند بجهت آنكه اين شخص از خدا خواهش نكرد چيزي را مگر به رضاي خدا و براي خدا و به قدرت خدا و مشيت خدا و به نور خدا. پس فعل خداوند عالم از زبان او كه ظاهر شد خدا خودش دعا كرده
«* 46 موعظه صفحه 31 *»
خودش كه دعا كرد البته مستجاب ميكند. پس مؤمن كارش به اينجا ميرسد. چه خواهد بود گمان تو به آلمحمد: ايشانند رخساره تابان خدا ايشانند چشم بيناي خدا ايشانند گوش شنواي خدا بلكه به عكس هم اگر بگويي گفتهاي، و درست است براي مؤمن، چگونه براي آلمحمد: چنين نباشد پس ايشان رسيدند به مقامي كه لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك يعني اي خدا هيچ فرق ميان تو و آلمحمد نيست مگر همينكه تو خدايي و ايشان بنده تواند. حالا قاعده را دانستي و راه علم بدستت آمد.
پس اين قرآن كه نور خداست و تجلي و صفت خداست هيچ فرق ميان او و خدا نيست مگر همينكه خدا خداست و اين كلام خداست. ميفرمايد فضل قرآن بر ساير كلامها مثل فضل خداست بر خلق حرمة القرآن علي اللّه كحرمة الوالد علي ولده حرمت قرآن بر خدا مثل حرمت پدر است بر فرزند. پس اين قرآن تجلي خداست در روي زمين، نور خدا كه شد تجلي خدا كه شد بر صفت خداست صفت خدا كه شد خدا كور نيست خدا كر نيست خدا عاجز نيست پس اين قرآن بيناست شنواست اين قرآن تواناست. چهبسيار كسي كه قرآن ميخواند و اين قرآن همراه خواندن او او را لعنت ميكند چهبسيار كسي كه قرآن ميخواند به آواز حزين و قرآن هي آهسته آهسته ميگويد اللّهم العنه ميگويد ادخله في النار شكل قرآن و صورت قرآن را به حزن ميخواند و به معني قرآن عمل نميكند مثل شخص سني كه قرآن ميخواند به آن صوت به آن لحن عرب به آن آواز و ولايت علي بن ابيطالب را ندارد قرآن البته لعنتش ميكند. ميگويد من گفتهام ولايت عليبنابيطالب را قبول كن. در اين قرآن ميخواني تو پادشاهي و حرف مرا نميشنوي؟ اگر من پادشاهم حرف من و سخن من اين است چرا نميشنوي؟ اگر پادشاه نيستم كه چرا دور و بَرِ من ميآيي كرنش به من ميكني تعظيم من مينمايي حرمت من ميداري؟ چهبسيار كساني كه حرمت قرآن را ميدارند و قرآن لعنت ميكند ايشان را و همچنين چهبسيار كساني كه قرآن ميخوانند و قرآن
«* 46 موعظه صفحه 32 *»
ايشان را دلداري ميدهد و شفاعت ايشان را ميكند در قيامت و براي او مهربان خواهد بود و خورده خورده زبان خود را و لحن خود را به او تعليم ميكند، در دل او به او اسرار ميآموزد، اشارهها به او ميفهماند و اسرار الهي تعليمش ميكند و او را شفاعت ميكند و براي او شهادت ميدهد در روز قيامت كه فلاني به دامن من متمسك شد و مرا تلاوت كرد و به معني من عمل كرد لفظ مرا خواند خداوندا در حق او شفاعت مرا قبول كن. پس خداوند قرآن را شافع و مشفع قرار داده و بر خود حتم كرده كه شفاعت او را قبول كند و نشنيدهايد كه قرآن ميآيد در روز قيامت به صورت شخصي سواره به صف انبياء كه ميگذرد ميگويند اين كدام نبي مرسلي است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف ملائكه ميگذرد ميگويند اين كدام ملك مقربيست كه ما او را نديده بوديم؟ به صف مؤمنين گذر ميكند ميگويند اين كدام مؤمن ممتحن است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف شهدا ميگذرد ميگويند اين كدام شهيد است كه ما او را نديده بوديم؟ تا آنكه ميآيد در حضور خداوند عالم ميايستد و شفاعت ميكند مردماني را كه در اين دار دنيا دست به دامن تولاي او زدهاند. و مجلسي روايت ميكند كه المؤمن افضل من القرآن.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 33 *»
«موعظه پنجم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول اين آيه بود يعني آن فقره كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض كه تفسير فارسي اين فقره اين است كه خداوند عالم نور آسمانها و زمين است و روشني آسمانها و زمين است خواستيم اين فقره را كلمه كلمه شرح كنيم تا بعد از آنكه معني يكي يكي كلمات معلوم شد آنوقت آنها را بهم بيندازيم. سخن در كلمه نور بود و عرض كردم نور آن چيزي است كه خود او پيدا باشد و پيداكننده غير هم باشد نور چراغ خودش روشن و پيداست و به در و ديوار و زمين و جامه هم كه ميتابد آنها را پيدا ميكند. حالا خواستيم ببينيم اين نور بر چند چيز گفته ميشود بعضي از معنيهاي آن را عرض كردم تا آنكه عرض كردم كه يكي از معنيهاي نور قرآن است.
باز ميگويم كه يكي از معنيهاي نور سنت پيغمبر است9 اين سنت پيغمبر نور است يعني حقيت خود او و كمال خود او و روشني خود او از براي هر عاقلي ظاهر است هركس كه عاقل باشد و بشنود كه حضرت پيغمبر امر به اينگونه كارها فرموده و
«* 46 موعظه صفحه 34 *»
نهي از اينگونه كارها كرده همينكه عاقل باشد ميگويد حق است و صدق. آنچه به او امر كرده خير است و كمال و موافق عقل و هرچه را كه از آن نهي كرده شر است و نقص و اين واقعاً بدون اينكه بخواهيم تعارفي از سنت بكنيم وضع اين سنت طوري است كه جميع عقلا عقلهاشان حكم ميكند كه اين راه راه راست و درستي است. غيبت نكنيد افترا نبنديد دروغ نگوييد فحش ندهيد نمّامي نكنيد سعايت نكنيد شراب نخوريد عقلها را زايل ميكند ديوانه ميشويد پولدادن نجاستخوردن ديوانهشدن عقل ميفهمد بد كاري است ميبينيم پيغمبر9 نهي از اين فرموده. ديگر فرموده زنا نكنيد سر زن يكديگر مرويد نسلهاي مردم را فاسد مكنيد امور ارث را مغشوش نكنيد ميبينيم خوب قانوني است. لواط نكنيد نسل بنيآدم بايد بر قرار باشد. به آن لواطهكن ميگويم پيشينيان اگر به لواط اكتفا كرده بودند نوبت به تو نميرسيد كه باشي تا اين كار را بكني. باري هر عاقلي كه راهرو اين راه است ميداند كه حق همين است. از آنطرف چيزي چند امر كرده امر به راستي فرموده فرموده غِش با مردم مكن وفا داشته باش راست بگو نماز بكن صدقه بده صله رحم بكن اين است كه خدا در قرآن فرموده ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذيالقربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكّرون يعني خداوند عالم امر ميكند شما را به عدالت و به نيكي و به اينكه صله رحم بجا آوريد و نهي ميفرمايد شما را از عملهاي فاحشه از عملهاي قبيحه از ظلمكردن بعضي به بعضي خدا شما را موعظه ميكند شايد متذكر شويد. ببين در اين شريعت غرّاء آيا چيزي از اينها هست؟ امر كرده به نيكيها و نهي كرده از بديها كه خلاف عقل و راه راست باشد. اين شريعت طوري است كه اگر بر كفّار اين قواعد را عرضه كني ميگويند خوب قاعدهاي است.
اين را عرض كنم، دو چيز است كه جميع مردم حمايت ميكنند اين دو چيز را و اگر بگويند اين دو چيز را نداري بر ايشان خيلي عظيم است و همه سعي و همتشان بر اين است كه معروف به اين دو صفت شوند و با وجود اين آنچه سعي دارند در خراب
«* 46 موعظه صفحه 35 *»
كردن اين دو صفت است و آن دو صفت يكي عقل است يكي دين. به يك بچه بگويي تو عقل نداري بدش ميآيد به هركس بگويي عاقل نيستي بدش ميآيد حكايتي عجيب است جميع مردم ميخواهند معروف به عقل باشند و با وجود اين تمام همتشان در فاسدكردن عقل است و در خرابي عقل خود ميكوشند تا كار را به جايي رساندهاند كه مسكرات استعمال ميكنند كه عقل برود و چرس ميكشند كه عقلشان تمام شود و با وجود اين اگر به او بگويي كه عقل نداري بدش ميآيد تو اگر اينقدر عقل را عزيز داري چرا سعي نميكني روز به روز در زيادتي عقل. طلب علم نكردن با علما ننشستن با اين سفها و جهال نشستن اينها عقل را كم ميكند. با اينها نشستن عقل زايل ميشود. باري، جميع مردم همت دارند در كمكردن و فاسدكردن عقل با وجودي كه جميع مردم ميخواهند معروف به عقل باشند. به بچه بگويي عقل نداري بدش ميآيد. يكي ديگر حكايت دين است به هركس بگويي بيدين بدش ميآيد و با وجود اين جميع همتش را بر اين قرار داده كه دين را ضايع كند به فسق و فجور و شهوات مثل آنكه جميع همتش را بر اين قرار داده بود كه عقل را زايل كند و تا به او ميگويي بيعقل بدش ميآيد اينجا هم همينطور.
غرض اين شريعت يك گوهر گرانبهايي است كه همهكس طالب آن است و اگر يك شخص حكيمي آورده بود يك فرنگي آورده بود جميع عقلا عمل به آن ميكردند ميگفتند درست زاكاني است. لكن حالا كه رسول خدا آورده جميع نفوس از آن ابا ميكنند و همين دليل حقيت آن است بجهت آنكه نفس، اماره بالسوء است و حق بر او تلخ است. روزي هزار بيل ميزند و غمش نيست چهار ركعت نماز كه ميخواهد بكند مشكلش است اگر براي خم و راست شدن نماز خسته ميشوي كه تو از صبح تا پسين هي بر سر هم خم و راست ميشوي روزي دويست سيصد دفعه ميآمدي خاك توي شال ميكردي ميبردي خالي ميكردي و باكت نبود حالا دو ركعت نماز را دشوار ميكني همين دليل اين است كه اين شريعت حق است و نور است و از جانب
«* 46 موعظه صفحه 36 *»
خداست. بلكه عرض ميكنم واللّه ـ و اين از قسمهاي رسمي هم نيست حقيقت دارد ميگويم واللّه هركس بخواهد عزت دنيا را آبروي دنيا را و اينكه در ميان مردم معتبر باشد به اين شريعت عمل كند. هركس دروغ نميگويد، اعتبار در پيش مردم پيدا ميكند، مال مردم را كه نخوردي سر وعده دادي شريك مال مردمي، همه ميگويند فلانكس معاملهاش تخلف ندارد مردي است معتبر. وقتي غيبت نكردي جميع مردم از تو راضيند ميگويند مرد درستي است اگر ظلم نكردي ميشوي معتبر.
باري به اين شريعت اگر كسي عمل كند و براي خدا هم نباشد در دنياش در پيش مردم معتبر ميشود در پيش سلاطين معتبر ميشود در پيش علما و صلحا معتبر ميشود در پيش تجار و كسبه معتبر ميشود. اگر واقعاً اعتبار و آبرو ميخواهيد سعي كنيد به اين شريعت عمل كنيد آبروتان زياد ميشود اعتبار پيدا ميكنيد. يك جو كه تخلف از اين شريعت كردي همانقدر آبرو و اعتبارت كم ميشود. اين شريعت يكطوري است كه از براي غير خدا هم اگر بكني ثواب خود را دارد مثل سكنجبين ميماند اگر براي خدا آن را بخوري دفع صفرا از تو ميكند و دفع بلغم از تو ميكند در قيامت ثواب هم داري و اگر براي غير خدا هم خوردي دفع صفرا ميكند و دفع بلغم ميكند نهايت ثواب آخرتي نداري. شراب كه نخوردي ثواب به تو ميدهند و اگرچه اين شراب نخوردن براي غير خدا هم باشد ثواب را ميدهند. آيا دنيا مال خدا نيست؟ مال خداست عزتها و دولتها همه مال خداست آنكه شراب نميخورد محترم ميشود معزّز ميشود بدنش رعشه پيدا نميكند اعضايش فالج نميشود رنگ و رويش مثل مرده نميشود. مثل خر عرعر نميكند توي كوچه در ميان مردم ديوانگي نميكند رسوا نميشود توي ريش خود قي نميكند توي نجاست خودش غوطه نميخورد در ميان مردم راه ميرود عزت دارد همينها ثواب كسي است كه شراب نخورده. وهكذا باقي اين شريعت هركس هر غرضي كه دارد به اين شريعت عمل كند به غرض خود ميرسد اينها را براي تحريص شما ميگويم نه اينكه حالا نيّتهايتان را كج كنيد.
«* 46 موعظه صفحه 37 *»
باري هر غرض كه داشته باشيد به اين شريعت كه عمل كنيد به مطلبهاي خود خواهيد رسيد. اين را بدانيد كه فقر به مردم دست نداده مگر بجهت مخالفت اين شريعت، هيچكس گير داروغه نميآيد مگر به مخالفت اين شريعت، هيچكس چوب نميخورد مگر به مخالفت اين شريعت وهكذا هيچ مصيبت به كسي نميرسد مگر به مخالفت اين شريعت هر بلايي به هركه ميرسد از مخالفت اين شريعت است پس اين شريعت طوري است كه جميع عقلا ميفهمند كه اين راه صحيح است راه حق است و حقيت اين راه ظاهر و هويداست بر همه عقلا. بلكه آن شريعت خود عقل كل است ظاهر به امر و نهي شده مثل اينكه زيد آنجا ايستاده خودش شخصي است و تو ميآيي و ميگويي زيد بلند است ريشش سياه است كلاهش چطور است قبايش سبز است اين الفاظ تو شرح احوال زيد است، بيان سرتاپاي او حرفهايي است كه تو زدهاي. همچنين عقل كل و عقل حقيقي عالم وقتي به عالم الفاظ و صورت گفتگو و امر و نهي در ميآيد شريعت مقدسه ميشود. هركس اين حرفها را به خود گرفت و به اين قواعد و قوانين عمل كرد متلبس به لباس عقل ميشود و آنوقت به حدود عقل عمل ميكند و حدود عقل همين شريعت است چنانكه ديوانگي حدودي دارد هركس به آن حدود عمل كرد اسمش ميشود ديوانه و همچنين هركس به اين شريعت عمل كرد اسمش عاقل است ديوانه منسوب به ديو است و ديو شيطان است در زبان فارسي اين الف و نون و ها براي نسبت است چنانكه ميگويي كفش زنانه و كلاه مردانه يعني منسوب به زن يا منسوب به مرد حالا ديو در زبان فارسي به معني شيطان است پس ديوانه يعني منسوب به شيطان حالا هركس به قواعد شريعت راه نرفت اين از جمله اتباع شيطان است. پس اگر عقل بر مردم مستولي است مردم عاقلند و اگر عقل بر آنها مستولي نيست يعني به شريعت راه نميروند ديوانهاند پس هركس به اين شريعت مقدسه راه رفت لباس عقل در بر كرده و عاقل شده اگرچه در ميان ديوانگان عاقل را ديوانهاش ميگويند. ميگويند چرا زكات ميدهي چرا خمس ميدهي مالت را تلف ميكني؟ يا چرا راست ميگويي؟
«* 46 موعظه صفحه 38 *»
اينجا جاي راست نبود وهكذا لكن ديوانهاند و حرف ديوانگان معتبر نيست. خود عقل تو شهادت ميدهد كه عمل به شريعتكردن از عقل است شاهد بر اينكه از عقل است اينكه اگر به همان ديوانگان بگويي اي مردكه ديوانه بدش ميآيد! ميخواهد به او بگويند عاقل. اگر به دروغگو بگويند دروغگو بدش ميآيد! ميخواهد راستگوش بدانند. به آنكسي كه ظلم ميكند بگويند ظالم بدش ميآيد! معلوم است ظلم بد كاريست كه بدش ميآيد. اگر بگويي هرزگي مكن بدش ميآيد لوطي گري مكن بدش ميآيد بگويي اي فاسق بدش ميآيد عملش فسق و فجور است و با وجود اين بدش ميآيد! از همينجا بياب كه اينها كار خوبي نيست كه خلافش را كه نسبت به آنها ميدهي بدشان ميآيد در مجالس و محافل كه مينشينند با يكديگر كه حرف ميزنند افتخارها ميكنند به عملكردن به يك كلمه از اين شريعت. در مجلسها مينشينند سبيل به سبيل به يككلمه اين شريعت افتخار ميكند ميگويد در عمرم دروغ نگفتهام. اين يك كلمه از شريعت است كه دروغ نگوييد و به اين فخر ميكند و بسا آنكه همين را هم راست نميگويد! بلكه براي همينكه ميخواهد عزيز باشد و ميداند دروغ نگفتن خوب است به اين فخر ميكند. پس ببين اين شريعت چگونه گوهر گرانبهايي است؟ اگر يك كلمهاش باعث فخر ميشود پس اگر همهاش را دانسته باشي چه خواهد بود. فخر ميكند كه من طمع به مال مردم ندارم مال خودم را مال خودم ميدانم مال مردم را مال مردم ميدانم و به اين فخر ميكند و اين يك كلمه از شريعت است پس اگر همهاش را عمل كني ببين كه چه فخر براي تو خواهد بود. به دروغ خود را نسبت ندهيد به يككلمه از اين شريعت و به آن افتخار نكنيد. خود را نسبت مدهيد به عصمت به امانت. و همه اينها از اهل شريعت است. پس ببين اين چه شريعت مقدسهاي است و مردم چقدر كوتاهي ميكنند در عملكردن به اين؟ واللّه شكر اين نعمت را اگر تا زندهايم بكنيم كه خدا رويّه بندگي را به ما تعليم فرموده نميتوانيم از عهده آن برآييم شكر نبي را هم نميتوانيم بكنيم پس صلوات اللّه و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و
«* 46 موعظه صفحه 39 *»
جميع خلقه علي محمد و آلمحمد و السلام عليه و عليهم و رحمة اللّه و بركاته پس اين شريعت خودش نور است يعني خودش حقي است ظاهر، حقي است هويدا كه بر احدي از آحاد بر دوست و بر دشمن حقيت اين شريعت مخفي نيست حتي آنكه دشمنان اين دين بنا گذاردهاند از اين شريعت كسب ميكنند و يك مسئله و دو مسئله از آن ميدزدند و به آن عمل ميكنند تا كارشان به انجام رسد. همين اوضاع سرباز را از روي نماز جماعتها دزديدهاند برداشتهاند آن سرهنگشان آنجا مثل امام جماعت ميايستد پاش را پيش ميگذارد همه ميگذارند برميدارد همه برميدارند هر كاري كه او ميكند همه ميكنند همين اوضاع را از نماز جماعت شما كسب كردهاند لكن آنها به اين انضباط نگاهش ميدارند و شما خود ضايعش ميكنيد. همچنين عنوان محاكمات خود را از روي مرافعات شما دزديدهاند وهكذا چهبسيار چيزها از اين شريعت دزديدهاند. از اين جهت معترفند فرنگيها كه اين پيغمبر مسلمين حكيم بوده و آنچه گفته از روي حكمت و سياست بوده آنها به حكمتش قائلند و بقدري كه ممكنشان است دزدي از شريعتش ميكنند و عمل ميكنند به آن و همين خود مسلمين در اين شريعت كوتاهي ميكنند و عمل به آن نميكنند بلكه در اعتراف به اين شريعت حرفها ميزنند نعوذ باللّه تا آنكه بعضي از سفها كار را به جايي رسانيدهاند كه كافر شدهاند به خداي عزوجل و نجسند و كافر شدهاند به انكار شريعت. ميبيني علانيه در مجالس استهزاء ميكنند به شريعت، ميگويد برو كي رفت از آن دنيا خبر بياورد؟! چهبسيار احمقها هستند كه در مجالس مينشينند سخريه و استهزاء ميكنند. ميگويند كي رفت خبر از آن دنيا بياورد؟! اينها حرف مفت است و به همين حرف كافر ميشوند نجس ميشوند زنشان به خانهشان حرام ميشود واجبالقتل ميشوند بايد آنها را گردن زد. لكن حكم عدلي نيست يعني قوتي براي حكم عدل نيست كه جاري شود تا اينها را قتل كنند و زمين را از لوث اينها پاك كنند ميبيني حمام ميروند خود را پاك و پاكيزه هم ميكنند ريشهاشان را هم حنا ميبندند و با عبا و عمامه در ميان مردم راه ميروند خيال ميكني
«* 46 موعظه صفحه 40 *»
اينها مسلمانند، نه چنين نيست ملعوني كافر و نجس است و با رطوبت جايز نيست در حكم عدل با او ملاقاتكردن.
باري مقصود اين بود كه اين شريعت نور است يعني حقيتش ظاهر است بر دوست و دشمن و بر هر جايي هم كه تابيد چنانكه در قرآن هم عرض كردم او را هم معروف ميكند سرشناس ميكند، به عدالت معروف ميكند، به انسانيت معروف ميكند، به نجابت معروف ميكند. سهل است به هركس كه نور اين شريعت تابيد اگر درست قبول كند اين شريعت را و به آن عمل كند او را به مقامهاي عظيم و به مقام قرب خداوند عالم ميرساند. او را صاحب حكم ميكند در عالم، صاحب امر و نهي ميكند در عالم، به مقامي ميرسد كه اگر به شيئي بگويد بشو ميشود. آيا نشنيدهاي آن حديث قدسي را كه ميفرمايد ياابن آدم انا رب اقول للشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك مثلي تقول للشيء كن فيكون اي پسر آدم من خدايي هستم كه به هرچه بخواهم ميگويم بشو ميشود تو هم اطاعت كن مرا تا تو را هم مثل خود كنم به هرچه بخواهي بگويي بشو فيالفور بشود. و اين مقام از تمسك به همين شريعت حاصل ميشود پس نپندارند جهال شما كه اين شريعت امر قشري ظاهري است بگويد اين شريعت مال ظاهريهاست عرفان خوب است! نه واللّه چنين نيست اين شريعت حكمت جمع است و شما را امر به آن كردهاند كه اعمال شما جميعاً مطابق حكمت بشود بلكه علم ندارد كسي كه متمسك به ظاهر شريعت نشود اين محال است كه خداوند بدون تمسك به شريعت علم به كسي بدهد خدا ميفرمايد ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً اگر شما به شريعت متمسك بشويد از حرامها اجتناب بكنيد به فرايض عمل بنماييد براي شما علم قرار ميدهم براي شما نوري قرار ميدهم كه تميز ميان حق و باطل بدهيد. پس اگر تقوايي ندارد انسان و اگر به اين شريعت استخفاف ميكند خدا چگونه علم به او ميدهد؟ تعجب ميكنم از آنهايي كه مباحيمذهب ميشوند و ادعاي عرفان و وصول به مقامات ميكنند و به اين شريعت عمل نميكنند اين فكر را نميكنند
«* 46 موعظه صفحه 41 *»
كه اگر همه مردم مباحيمذهب شوند كه تو ديگر يك آن زنده نخواهي ماند كه مباحيمذهب باشي و مذهبي باقي بماند. اگر چنين باشد من آنوقت دلم ميخواهد خانهات را بر سرت خراب كنم، دلم ميخواهد بند از بند تو را از هم جدا كنم، دلم ميخواهد زن تو را از خانه بيرون بكشم به ديگري بدهم دلم ميخواهد فرزند تو را حالا كه شريعتي نيست سرش را ببرم بجهت آنكه همهكار مباح است و ديگر كسي را نبايد ملامت كرد آنوقت تو چرا بدت ميآيد. پس بدانكه اگر ساير مردم مباحيمذهب بشوند اين جاهل يك آن باقي نميماند كه اين حرف را بزند. پس چون ساير مردم مذهبي دارند تو باقي هستي و آرامت گذاردهاند. و اگر مذهبي نيست، اگر كسي بد به تو ميگويد يا ميكند چرا فغان داري؟ مال تو را ميبرند چرا داد و بيداد ميكني؟ اگر مال مال مولاست ميخواهم مال تو را ببرم خود تو را ببرم بند از بند تو را از هم جدا كنم اگر وقتي اين اعمال را خواستند با تو بكنند اگر تو ميگويي بد است مكن تو ميخواهي صاحب شريعت باشي؟ و اگر بد نيست چرا فغان داري؟ و همينكه اين كارها بد است محمد بن عبداللّه گفته تو چرا انكار شريعت ميكني؟ ميگويد هر كاري كه ميخواهي بكني بكن لكن گول به مردم مزن. آسيبت به كسي نرسد دروغ مگو اين حرف را كه «آسيبت به كسي نرسد» يا «دروغ مگو» يا «گول به مردم مزن» رسولخدا فرموده چرا بايد از تو قبول كرد از پيغمبر قبول نكرد؟ ميگويد اين كارها را مكن ديگر هر كاري ميخواهي بكن پس بدانيد كه اين حرفها از پي هم نميآيد. پس هرگاه اين شريعت را كسي عمل كرد آنوقت نور معرفت به او ميتابد و آنوقت بواسطه اين شريعت علم پيدا ميكند و هركس ترك كند آن شريعت را علم نيست از براي او. پس گول مخوريد كسي كه ادعاي علم به ملك و ملكوت ميكند و به اين شريعت عمل نميكند بدانيد كه اينها همه زرق است و اسباب تحصيل دنيا است. آخر چطور ميشود كه از جبروت و ملكوت خبر بدهي و از اعمال بدن خودت كه چهچيز بكني موافق حكمت است و چهچيز نكني موافق حكمت نيست خبر نداري! پس آنچه پيغمبر فرموده خودش حق
«* 46 موعظه صفحه 42 *»
است و ظاهر و پيداست حقيتش بر جميع دوست و دشمن، و بر هرجا تابيد هركس به آن عمل كرد و متشرع به آن شد او هم ميشود ظاهر و هويدا، ميشود مطاع، عَلَم، محلّ اعتنا، طوري ميشود كه دوست و دشمن كافر و مسلم به او اعتماد ميكنند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 43 *»
«موعظه ششم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در تفسير اين كلمات عجيبه سخن در فقره اولاي اين آيه بود كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض يعني خدا نور آسمان و زمين است و خواستيم كلمه كلمه آن را شرح كنيم و يكي يكي كلمات آن را بفهميم تا بعد از آن آنها را به هم بيندازيم ببينيم چه از آن بيرون ميآيد. كلمه اول كه كلمه اللّه بود فيالجمله شرح شد و سخن در شرح كلمه نور بود. چند معني عرض كردم تا اينكه سخن رسيد به اينجا كه يكي از معاني نور شريعت مقدسه است كه همين دين و همين شريعت نور خداوند عالم است كه خداوند عالم او را در عالم ظاهر فرموده و هركس كه متلبس به اين دين شد و اين دين را به خود گرفت و به قاعده اين شريعت در ظاهر و باطن راه رفت نور خدا ظاهر و باطن او را فرا گرفته و شده از كساني كه خدا ميفرمايد اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور خداست مهربان به مؤمنان و ولي و دوست ايشان و اولاي به مؤمنان از مؤمنان، مؤمنان را از ظلمات بيرون ميآورد و داخل نور ميكند. يعني از ظلمات كفر آنها را بيرون ميآورد و داخل نور ايمان و شريعت ميكند و خداوند مؤمنان
«* 46 موعظه صفحه 44 *»
را از ظلمات كفر بيرون آورده و داخل نور شريعت و دين كرده و ايشان را در درياي نور غوطه داده و ظاهر و باطن ايشان را به نور خود منور كرده و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت آناني كه كافر به خدا و رسولند و داخل به اين شريعت نشدهاند اولياء آنها و احبّاء آنها و صاحباختيار آنها و اولي به آنها از آنها طاغوت است يعني آنكسي كه در طغيان به نهايت رسيده و اعلي درجات طغيان را دارد و در ميان مخلوقات هيچ خلقي يافت نميشود نه ابليس نه اتباعش نه در جن و نه در انس كه اشقي از آن اولي و دومي باشند. پس آنها به منتهاي طغيان رسيدهاند و آنها مبالغه در طغيان كردهاند و آنهايند طاغوت حقيقي و آنهايند كه اولياء كافرينند و صاحباختيار آنهايند چنانچه خدا خود را ولي و صاحباختيار مؤمنين قرار داده آن اولي و دومي را هم ولي و صاحباختيار كافرين قرار داده آنها چه ميكنند يخرجونهم من النور الي الظلمات آن اهل طغيان اولياء خود را از نور ايمان بيرون ميبرند داخل ظلمات كفر ميكنند اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون آيا نار را ميشناسي؟ نار آن اولي است، آتش جهنم همان اولي است لعنهاللّه چنانچه از اين طرف حضرت امير جنت است خود او جنت است براي مؤمنان و خود جنت صفت حضرت امير است و نور حضرت امير است. آيا نشنيدهايد كه خدا بهشت و حورالعين را از نور حسين آفريد؟ پس او اصل جنت است حقيقت جنت است. آيا نميبيني حضرت سجاد در دعا به خدا عرض ميكند يا نعيمي و جنتي و دنياي و آخرتي اي نعمت من اي بهشت من اي دنياي من اي آخرت من، شرط عبوديت و اخلاص همين است. همچنين حضرت امير نعمت تو است بهشت تو است دنياي تو است آخرت تو است پس وقتي كه حضرت امير جنت شد معلوم است آن طاغوتي كه در مقابل و در طرف كفر و ظلمت است خودش آتش است خودش جهنم است. پس هركه داخل ولايت حضرت امير شد از اصحاب جنت است و هركس داخل ولايت طاغوت شد و متابعت او را كرد اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون اولياي طاغوت اصحاب نارند اهل آتشند يعني اهل اولي و آن اولي است حقيقت
«* 46 موعظه صفحه 45 *»
آتش. خداوند سجين و عذاب جهنم را از ظل و سايه آن اولي آفريده چنانچه بهشت و نعيم و عليين را از نور ائمه طاهرين آفريده است پس حقيقت جنت حضرت امير است چنانكه آن شخص گفت اللّهم ادخلنا الجنة حضرت صادق شنيدند فرمودند لاتقل هكذا قل اللّهم لاتخرجنا من الجنة شما الآن در بهشتيد بجهت آنكه از اوليائيد و داخل بهشت هستيد دعا كنيد خدا شما را از بهشت بيرون نكند، ولايت اميرالمؤمنين را از شما نگيرد. پس همچنين كساني كه داخل ولايت اميرالمؤمنينند در بهشتند و هركس داخل دوستان اعداي ايشان است الآن داخل جهنم است آيا نخواندهاي ان جهنم لمحيطة بالكافرين جهنم محيط به كافران است دورشان را گرفته و كافر آنانند كه كافر به ولايت شدهاند كافر آنانند كه دوست دشمنان اميرالمؤمنين شدهاند و كافر به اميرالمؤمنين شدهاند و جهنم محيط است بر ايشان. آيا ميدانيد جهنم چطور محيط است به ايشان؟ درست دل بدهيد تا حقيقت مطلب را شايد بفهميد.
عرض ميكنم جهنم حقيقتي دارد و بهشت حقيقتي دارد بلكه هر چيزي در عالم يك حقيقتي دارد و آن حقيقت در عالم خودش يك صورت معيني دارد. آن چيزي كه حقيقتي دارد و صورت خاص دارد و عالمهاي متعدد دارد ميآيد در عالمها در هر عالمي به يك صورتي و يك لباسي جلوه ميكند و ظاهر ميشود و بعيد هم نيست و از قدرت خدا دور نيست آيا نشنيدهاي كه قرآن شخصي است و رجلي است در روز قيامت ميآيد در صف پيغمبران ميگذرد ميگويند اين كدام پيغمبر مرسل است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف ملائكه ميگذرد ميگويند اين كدام ملك مقرب است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف شهدا ميگذرد ميگويند اين كدام شهيد است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف مؤمنين ميگذرد ميگويند اين كدام مؤمن ممتحن است كه ما او را نديده بوديم؟ وهكذا به هر طايفهاي ميگذرد ميگويند اين كيست كه ما او را نديده بوديم؟ پس ببين اين قرآن چطور حقيقتي دارد شخصي است در روز قيامت ميآيد و شفاعت ميكند آنهايي را كه او را به حقيقت خواندهاند و عمل به مقتضاي آن كردهاند و
«* 46 موعظه صفحه 46 *»
شفاعت او پذيرفته ميشود. پس قرآن حقيقتي دارد لكن در اين دنيا به الف و با و جيم و ساير حروف كه ظاهر شده خط شده بر روي كاغذ و در ميان جلد و به او ميگويند قرآن و به اين شكل در ميان مردم بجهت مصلحتي بروز كرده است والاّ صورت اصلي او به صورت انسان است. همچنين براي مسجد كوفه حقيقتي است همين مسجد كوفه در روز قيامت به شكل شخص مُحرمي ميآيد كه جامه احرام پوشيده ولكن در دنيا به اين صورت ظاهر شده كه ديواري دارد و زميني دارد. همچنين مرگ در روز قيامت ميآيد به صورت چَپُشي كه رنگ او خاكستري است و در ميان بهشت و جهنم در مابين مشرق و مغرب اين مرگ را سر ميبرند و در آنوقت اهل جهنم ديگر از مردن مأيوس ميشوند و آرزوشان اين است كه بميرند تا از عذاب فارغ شوند و چون مرگ را سر ببرند يأس از برايشان حاصل ميشود كه ديگر مرگي نيست و بايد زنده بود و به اين آتش سوخت و آخر ندارد اين سوختن و همچنين اهل جنت خورسند ميشوند كه ديگر نعمتها و لذتهاي آن تمامشدن ندارد و مرگي برايشان نيست. باري همچنين در روز قيامت ماه رمضان ميآيد بر روي تلّي ميايستد و شفاعت ميكند آنهايي را كه حرمت او را داشتهاند و روزه او را گرفتهاند. در اين دنيا به شكل ماه روزه جلوه كرده است لكن روز قيامت مردي ميشود ميآيد بر روي تلّي ميايستد و شفاعت ميكند قومي را وهكذا جميع چيزها صورتي دارند در واقع. همين پل صراط در قيامت به صورت پلي است بر روي جهنم كشيده شده، در اين دار دنيا به صورت ولايت حضرت امير7 بروز كرده و به صورت شريعت مقدسه ظاهر شده همين شريعت در آخرت ظاهر ميشود به صورت صراط و به صورت راه ظاهر ميشود و به صورت پلي است بر روي جهنم باريكتر از مو برندهتر از شمشير ظلمانيتر از شب مواجتر از دريا و مردم بر روي پل با آن اضطراب و تموج بايد راه بروند و در اين دنيا به شكل ولايت اميرالمؤمنين ظاهر شده هركس در اين دنيا متمسك شد به ولايت اميرالمؤمنين در آخرت از صراط گذشته است. اينها را براي مثل عرض ميكنم تا علماي شما متنبه شوند كه از براي هر چيزي
«* 46 موعظه صفحه 47 *»
حقيقتي است كه در روز قيامت ظاهر ميشود به صورت آن حقيقت.
حالا از براي بهشت حقيقتي است و از براي جهنم حقيقتي است حقيقت بهشت همانها است كه خدا وعده كرده به مؤمنين از حور و قصور و انهار و اشجار و اثمار و همانها در همين دنيا به شكل شريعت مقدسه ظاهر شده و همان درختهاي او همين اعمال صالحه شماست قصرهاي او همين عبادتهاي شماست. آيا نشنيدهاي كه پيغمبر9 فرمود هركس بگويد سبحاناللّه يك درخت در بهشت براي او ميكارند و هركس بگويد الحمداللّه يك درخت در بهشت براي او ميكارند و هركس بگويد لااله الاّاللّه يك درخت براي او ميكارند و هركس اللّهاكبر بگويد يك درخت براي او ميكارند عرض كردند يا رسولاللّه از اين قرار پس ما در بهشت درخت بسيار داريم فرمود بلي اگر آتشي نفرستيد كه آنها را بسوزانيد. باري همين اعمال صالحه شما صورت بهشت است كه در اين دنيا به اين شكل شده قصرش آمده اينجا به يك شكلي شده ميوهاش به شكلي شده. اين است تأويل قوله تعالي كلما رزقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذي رزقنا من قبل هر ميوهاي كه به آنها داده ميشود ميگويند همان است كه در دنيا به ما دادند از عبادات. اهل بهشت هرچه ميخورند وقتي ملتفت ميشوند به يكديگر ميگويند هذا الذي رزقنا من قبل اين همان نمازي است كه در دنيا ميكرديم اين همان روزهاي است كه در دنيا گرفتيم اين فلانعمل خيري است كه در دنيا كرديم ببين چقدر شباهت به همان دارد، اين همان ركعت نمازي است كه در دنيا كرديم. مثلش واضح است در خواب كه ميبينيد صاحبان عقل از شما تجربه كردهاند اگر كسي در خواب ديد شير ميخورد تعبيرش اينجا علم است آنجا به صورت شير است و اينجا به صورت علم است از جمله مجربات است هركه در خواب ببيند نجاست و فضله را كه به دستش يا به جامهاش رسيد تعبيرش اين است كه پول گيرش ميآيد اينجا به صورت پول است آنجا به صورت عذره است و اهل قيامت عذره ميخواهند چه كنند چهبسيار چيزها در خواب به شكلي است و اينجا به شكل ديگر مثلاً چيز زرد در خواب
«* 46 موعظه صفحه 48 *»
ديدن اندوه است در دنيا، گريه در خواب ديدن خوشحالي است در دنيا. همينطور از اعمال به بهشت تعبير ميشود الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا مردم خوابند وقتي مردند بيدار ميشوند آنجا كه بيدار شدند آنچه در اين دنيا ديده بودند كه خواب بودند، هر تعبيري آنجا براشان ظاهر ميشود كماتنامون تموتون و كماتستيقظون تبعثون روز قيامت روز بيداري است آنجا آدم بيدار ميشود ميبيند اين دنيا خواب بوده. حالا اگر در اين خواب گريه كرده تعبيرش آنجا خوشحالي است براي او اگر در اينجا نهايت خوشحالي داشته آنجا گريان خواهد بود ويلك لاتفرح ان اللّه لايحب الفرحين خوشحالشدن و هميشه خندان و شادبودن محبوب خدا نيست مغضوب خدا ميشود در قيامت غمّ و همّ و اندوه به او ميرسد. اين اعمالي كه در اين دنيا ميكند جميعش در آخرت تعبير دارد و پيغمبر و ائمه سلاماللّه عليهم آنها تعبير خواب را ميدانند و ديگران نميدانند جميع ثوابهايي كه پيغمبر و ائمه فرمودهاند تعبير خواب دنيا است و همچنين هركس فلان معصيت را كرد فلانطور ميشود در جهنم جميعاً تعبير اعمال ناشايست اين دنيا است. پس اگر كسي علمي به بركات ائمه: پيدا كرد حكمتي براي او پيدا شد بسا اينكه بسياري از اعمال اين دنيا را بتواند تعبير كند، ثوابش را در اينجا به بركات آلمحمد بتواند نشان بدهد.
و چون يافتيد جنت همين شريعت مقدسه است پس حالا ديگر نه خودتان را گول بزنيد نه بخواهيد گول به ديگري بزنيد ميگويد حالا ببينيم آخرش چطور ميشود تو چه ميداني بلكه من بهتر از تو باشم! اينها حرف مفت است نه چنين است ليس بامانيكم و لااماني اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجز به، من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره هركس يك ذره خير بكند آن يك ذره خير را ميبيند و هركس يك ذره شر بكند آن يك ذره شر را ميبيند تو ميخواهي از اول عمرت تا آخر عمرت به هرزگي بگذراني هر وقت به تو حرف ميزنند بگويي هي! برو تو چه ميداني بلكه من به از تو باشم از اين قرار پس تو از پيغمبر ميخواهي بهتر باشي او به طاعت
«* 46 موعظه صفحه 49 *»
قرب خدا را تحصيل ميكرد و تو به معصيت ميخواهي مقرب شوي؟ حضرت امير7 آنهمه عبادت و گريه و زاري و شب بيداري كشيد و قرب خدا را به اينها طلب ميكرد تو ميخواهي سر شب مست و سحر بنگي و تا چاشت جنب و بگويي بلكه من به از تو باشم! پس اينها همه نامربوط است وسوسههاي شيطان است. نگاه كنيد به خود و برادران و هركس كه متلبس به لباس شريعت است گفتارش و رفتارش و كردارش همه موافق شرع است فرايض را همه بجا ميآورد مستحبات را مهماامكن ترك نميكند و بجا ميآورد محرمات را نميكند مكروهات را مهماامكن ترك ميكند همچنين كسي در بهشت است و همين لباس لباس بهشت است كه تلبس كرده و همين سندس و استبرقي است كه پوشيده و در بهشت است حالا خدا تفضل بكند و اين را از بهشت بيرون نكند و در اين بهشت مخلد بدارد. پس اگر ميخواهي بداني از اهل بهشتي يا نه نگاه كن به اعمال خود ببين اگر شايسته است در بهشتي و اگر شايسته نيست كه كار به اماني و ليت و لعلّ نميشود. اگر مشغول اعمال بدي و متلبس به لباس شريعت نيستي بدانكه الآن در جهنمي پس تضرع و زاري كن كه تو را از جهنم نجات دهند و توبه كن. بهشت و جهنم دو تا است يك بهشت و جهنمي است كه ديگر كسي از او بيرون نميآيد و يك بهشت و جهنمي است كه ممكن است از او بيرون آيند آنيكه ممكن است از او بيرون آيند اينجا است و آن را خدا توصيف كرده اما الذين سعدوا ففي الجنة خالدين فيها مادامت السموات و الارض الاّ ماشاء ربك عطاءاً غير مجذوذ و اما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها مادامت السموات و الارض الاّ ماشاء ربك آنهايي كه سعيد شدند در بهشتند تا آسمان و زمين باقي است مگر هر وقت كه خدا بخواهد كه آنها را از بهشت بيرون كند و كساني كه شقي شدند در جهنمند هميشه تا آسمان و زمين باقي است مگر هر وقت كه خدا بخواهد آنها را از جهنم بيرون ببرد. پس همينطور مردم بعضي در بهشتند و بيرون نميروند مگر به اذن خدا و هركس را خدا خواسته باشد بيرون كند. و بعضي در جهنمند و بيرون نميروند مگر هركه را
«* 46 موعظه صفحه 50 *»
خدا خواسته باشد بيرون كند. آيا نشنيدهايد پيغمبر دست راست خود را گرفت و فرمود آيا ميدانيد در اين چيست؟ عرض كردند نه فرمود اسماء اهل بهشت و گويا فرمود اسماء آبائشان و اسماء عشايرشان. چهبسيار كسي كه در مدت عمرش عبادت ميكند بطوري كه ميگويند از اين عابدتر كسي نيست و وقت مردن ايمان او سلب ميشود و كافر ميشود و ميرود به جهنم. و دست چپ مبارك خود را گرفت فرمود آيا ميدانيد در اين دست چيست؟ عرض كردند نه فرمود اسماء اهل جهنم و گويا فرمود اسماء آبائشان و اسماء عشايرشان. چهبسيار كسي كه آنقدر معصيت ميكند كه ميگويند فاسقتر و فاجرتر از اين كسي نيست و در هنگام مردن توبه ميكند و برميگردد و با سعادت از دنيا ميرود. در ايام عمرش در جهنم بود حالا بيرون آمد داخل بهشت شد. و چه عجب است؟ در تمام عمرش گبر بود آمد آخر عمرش مسلمان شد با سعادت از دنيا رفت.
همچنين عرض ميكنم صورت بهشت در دنيا همين شريعت مقدسه طاهره است اهل بهشت متمسكان به اين شريعتند و عملكنندگان به اين شريعتند و صورت جهنم همين معصيتها و همين فسقها و همين فجورها و همين دروغها است به هر معصيتي يك عذابي از عذابهاي جهنم خلق ميشود. پس وقتي كه راه ميروي ببين چه ميكني؟ اگر چشم داشته باشي ميبيني يك اژدها از اژدهاهاي جهنم بر تو حمله كرده عقربي از عقربهاي جهنم ميخواهد تو را بگزد حميمي آوردهاند به حلق تو كردهاند. غيبت برادر مؤمن كردي ميبيني گوشت مردار جهنم است آوردهاند به حلق تو كردهاند. يا اذيتي به مسلمي كردي ميبيني غل جهنم آوردهاند بر دست و گردن تو گذاردهاند اگر چشم داشته باشي، و اگر چشم نداشته باشي بسا اينكه حظ هم ميكني و خبر هم نداري چطور شد نميبيني،
اينكه بر جرمت همي جرمي فزود | نيك بگرفتم ايا غول عنود |
ميگويي خدا نميگيرد چطور نگرفته خبر نداري غُلت كرد زنجيرت كرد. اينكه ميبيني
«* 46 موعظه صفحه 51 *»
جرمت زياد ميشود همين گرفتن تو است، ملائكه غلاظ و شدادند تو را گرفتهاند تو نميفهمي خيالت ميرسد حالا هيچ كارت نكردند در همان معصيت داري حظ ميكني رسواي دنيا و آخرتت كردهاند. بعينه مثل حظ كردن آن مردكه است كه شراب خورده از خانه بيرون افتاده كنج كوچه تغوط كرده در توي آن غوطه خورده خود را كثيف كرده توي ريشش قي كرده رسواي خاص و عام شده و حالا خيال ميكند در آن عالمي كه خودش دارد حظ ميكند و اينطرف و آنطرف ميرود و خود را حركت ميدهد و ميگويد كو آن پيغمبري كه مرا بگيرد؟ يا كو آن خدا كه مرا بگيرد؟ هي كفر ميگويد و خيال ميكند كه او را نگرفتهاند و همين گرفتن او است، تو را گرفتهاند مفتضح كردهاند از مقام انسانيت دورت كردهاند. مقام انسانيت مقام قرب خدا است و تو را از اين مقام فرستادند به اسفل سافلين، زدند توي كلهات فرستادندت به آتش جهنم، كُندت كردند زنجيرت هم كردند خبر نداري تو خيالت ميرسد طوري نشد و نگرفتند تو را بلكه همين حالا كه همچو شدي همين گرفتن تو باشد همينكه همچو آدمي شدي كه گفتي پيغمبر اين حرفها را كه زده براي خودش زده يا همينكه گفتي كي رفت از آن دنيا خبر بياورد الآن گرفتهاندت و به همين حرف از حد ايمان بيرون رفتهاي عقل تو تمام شده حالا ديگر ديوانه هستي، تا توي دنيايي نميفهمي و اگر مردي و چشمت باز شد و خرفي تنت رفت آنوقت ميفهمي. حالا تنت خرف است خواب است مثل اينكه پات خواب ميرود اگر سوزني به او بزني نميفهمي ولكن خرفيش كه تمام شد نگاه ميكني ميبيني خون است كه از پات جاري است و نفهميده بودي. همچنين اين بدنها حالا در دنيا خرف است و شعورشان در دنيا فرو رفته و مستند و خرفند بگذار بهوش بيايند سرشان شكسته و نميدانند وقتي بهوش آمدند آنوقت فرياد خواهند زد كه آخ سرم! و ميبيند خون جاري شد آنوقت ميفهمد كه اينها را در زمان حيات دنيا به مغزش كوبيده بودند حالا كجا ميفهمد با آن مستي كه دارد؟ هنوز گرم است و مشغول كار خود است از اسب به زمين افتاده و نميفهمد وقتي ساكن شد ميبيند پاش شكسته
«* 46 موعظه صفحه 52 *»
آنوقت فرياد ميكند پايم درد ميكند در اول مبهوت شده بودي نميفهميدي.
همچنين اهل جهنم در همين دنيا در جهنمند در دركات جهنم غوطه ميخورند و در آن فرو ميروند و خيالشان ميرسد حظ ميكنند ولكن مستي و غرور دنيا است نميگذارد بفهمد بعينه مثل آن كسي كه شراب خورده بود و مست شده بود، شب بود خواست برود خانه حريفان خود در عرض راه كه ميرفت شاهزاده هم بود به قبرستان رسيد از شدت مستي خيالش رسيد اينجا ارگ است رسيد به قبري كه آن قبر فرو كشيده بود آن را كه ديد خيال كرد اينجا حجلهخانه او و قصر اوست در آن عالم مستي به خيال خود رفت توي آن قبر مرده گنديده متعفني در آن قبر ديد خيال كرد مثلاً ايشان شاهزاده خانمند و عروس او است آن را در بغل گرفت بنا گذارد آن را بوسيدن و ليسيدن و توي چرك و فسادها و كثافتهاي او غوطهخوردن و حالا حظها و لذتها به خيال خود از اين ميبرد و هي آن چركها را ميليسيد كه آب دهن محبوبه است به همينطور بود تا صبح فجر دميد و خمار شراب از سرش كه بيرون رفت قدري به هوش آمد خودش را در چرك و خون و كثافت ديد، در توي اين قبر آمده مرده گنديدهاي در بغل گرفته و خود را آلوده ديد؛ حالا كه پا شده حيا ميكند به اين حالت توي ارگ برود. همچنين لذتهاي مردم بعينه همينطور است. آخر شرابخوردن، پول دادن و نجاست خوردن و ديوانه شدن چه لذتي دارد؟ قمار كردن رسوا و مفتضح شدن و در پيش مردم بياعتبار شدن و آنچه دارد باختن مال باختن خانه باختن فرش خانه باختن لباس بَرَش را باختن، آدم صاحبشعور همچو كارها نميكند. خيال ميكنند، اينها لذتهاي حال مستي و غرور است كه در اين مستي خيالها ميكنند و به خيال خود حظ ميكنند و نميفهمند چه شده ولكن،
خورده بينانند در عالم بسي | واقفند از كار و بار هر كسي |
آن گوشه نشستهاند و نگاه ميكنند ميبينند يكي از سلطنت خوشش ميآيد به خيال خودش ميزند و ميگيرد و ميبندد و حالا به خيال خودش حظ ميكند يكي ديگر از
«* 46 موعظه صفحه 53 *»
تجارت خوشش ميآيد و سر شب تا صبح خواب را بر خود حرام ميكند و حساب ميكند و به خيال خود حظ ميكند وهكذا هركسي از چيزي حظ ميكند همه مست و لايعقلند. و واللّه لذتي نيست مگر در ولايت علي بن ابيطالب7 يكوقتي عرض كردهام كه اگر خداوند هيچ ثوابي به ما ندهد بجز خود اين شريعت كه به ما داده همين شريعت ما را كفايت ميكند از همه ثوابها. همهاش انسانيت است معقوليت است نميبيني اگر من تو را بياورم صنعتي به تو ياد بدهم همان خودش نعمت است و ديگر نميخواهد دستي به تو چيزي بدهم همان صنعتي كه به تو ياد دادم از هرچه به تو بدهم بهتر است و ائمه سلاماللّه عليهم اگر هيچ به آدم ندهند مگر همينكه شريعت را به او آموختهاند كه باوفا باشي باسخا باشي صدق و مروت و خوشخلقي و درسترفتاري با مردم، همين اينها از هر ثوابي بهتر است منتظر چهچيز هستي تو را انسان كردهاند. پس واللّه لذتي نيست براي انسان مگر انسانيت، و انسانيت همين شريعت مقدسه است كه ولايت اولياءاللّه و برائت اعداءاللّه باشد و ديگر باقي مردم مست و لايعقلند در اين گورستان دنيا مشغولند و به مقتضاي الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر در اين قبرها افتادهاند و اين مردههاي گنديده را در بغل گرفتهاند آن را با آن چرك و كثافتها ميبوسند و ميليسند خيالشان ميرسد لذت ميبرند وقتي صبح قيامت طالع ميشود ميفهمند در حالت مستي بودهاند. پس اگر نور ميخواهيد اگر نعيم ميخواهيد جنت ميخواهيد قرب خدا ميخواهيد مردماني باشيد متشرع امين عادل ثقه متدين و راه نعمت همين است و اگر جهنم ميخواهيد راهش همين معاصي است حضرت پيغمبر9 فرمود هيچ چيز شما را دور از جهنم و نزديك به بهشت نميكرد مگر آنكه شما را امر به آن كردم و هيچ چيز شما را نزديك به جهنم و دور از بهشت نميكرد مگر آنكه شما را نهي از آن كردم. خدا ميداند چشم و گوشها را پيه گرفته ملتفت نيستند مردكه صورت خود را شكل خوك ميكند و در كوچه كه راه ميرود نگاه ميكني ميبيني خوك است و راه ميرود، خدا ميداند شكلهاشان مسخ است. نگاه
«* 46 موعظه صفحه 54 *»
ميكني ميبيني رنگ و روشان طور ديگر هيئتشان شكلشان طور ديگر همه تغيير كردهاند اهل جهنم همه به شكل حيواناتند از بركت پيغمبر است كه اين به منتهي ميرسد. در بنياسرائيل كسي شب معصيت ميكرد در خانه خود، صبح ميشد همه خوك ميشدند همه خرس ميشدند ميمون ميشدند اين حيوانات مسخ همه اينطور بودهاند حالا از بركت اين پيغمبر اين امت مسخ نميشوند ولكن از زير اين پوست پيداست و اين پوست را خدا پاره نميكند خدا نميخواهد نقصي در امت پيغمبر باشد لكن اگر چشمي باشد ميبيند ان هم الاّ كالانعام نيستند مگر مثل حيوانات بل هم اضل بلكه گمراهتر. آن اولياي خدا كه چندان رتبهاي هم ندارند بلكه همينقدر اندكي چشمشان باز شده است نگاه ميكنند چهبسيار كساني را كه شكل سگ ميبينند چهبسيار كسي را كه شكل خوك ميبينند، مردم را هر كسي را به شكلي ميبينند. ابوبصير در عرفات خدمت حضرت صادق7 عرض كرد مااكثر الحجيج امسال چقدر حاج بسيار است حضرت فرمود مااكثر الضجيج و مااقل الحجيج دست بر چشمش كشيدند چشمش باز شد در صحراي عرفات نگاه كرد ميگويد در آن صحرا هرچه نگاه كردم انساني نديدم مگر حضرت صادق7 و خودم و باقي ديگر همه حيوانات بودند جميع عالم بجهت معاصي همينطورند به شكل حيواناتند. اين را بدانيد يك انسان در جهنم يافت نميشود يك انسان به جهنم نميرود. جميع اهل جهنم حيواناتند سگ و خوك و گرگ و روباه، خرها قاطرها همه به هم افتادهاند عر و عور و فرياد و افغان و شيون ميكنند يكديگر را ميگزند يكديگر را ميدرند. اما اهل بهشت اخوانا علي سرر متقابلين بر تختها مينشينند مؤمنان، از ولايت اميرالمؤمنين با يكديگر صحبت ميدارند و لذت ميبرند و فايز به زيارت خدا ميشوند. باري اهل بهشت همه انسانند و اهل جهنم همه حيواناتند ديگر حالا هريك را كه اختيار كنيم كردهايم.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 55 *»
«موعظه هفتم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني كلمه نور بود و از براي نور معنيهاي چند عرض كردم تا آنكه عرض كردم يكي ديگر از معنيهاي نور سنت طيبه طاهره حضرت پيغمبر است9وسلم و اين شريعت مقدسه نور خداوند عالم است در اين عالم و هركسي كه متمسك به اين شريعت شد و جامه اين شريعت را در تن كرد منور به نور خداوند عالم ميشود و نور خداوند عالم او را فرا ميگيرد. آيا ميخواهيد درست معني اين حرف را بفهميد؟ انشاءالله بطوري عرض ميكنم كه علما بهره ببرند و عوام هم بطور خود بفهمند. شنيدهايد مكرر كه شيعيان اميرالمؤمنين از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند و شعاع اميرالمؤمنين هستند و شيعه را شيعه گفتند بجهت آنكه از شعاع اميرالمؤمنين آفريده شده و چنانكه شيعيان از شعاع اميرالمؤمنينند منافقان و مخالفان هم از سايه اولي آفريده شدهاند مثلاً ديوار را كه برابر آفتاب وا ميداري از پشت سر اين ديوار سايه ميافتد و اما اينطرف ديوار آفتاب ميافتد اين آفتاب سايه آن آفتاب آسماني است و سايه آن طرف ظلمت زميني است سايه هر چيزي به آن چيز ميماند هر چيز لطيف و
«* 46 موعظه صفحه 56 *»
نوراني سايه او لطيف و نوراني است و هر چيز كثيف و ظلماني سايه او كثيف و ظلماني است، عكسي كه از آفتاب ميافتد سايه آفتاب است و نوراني است. عكسي هم كه از ديوار ميافتد سايه ديوار است و ظلماني است. پس سايه اميرالمؤمنين همان شعاع او است و نور اميرالمؤمنين است و سايه او است كه بر سر شيعيان تابيده، خدا سايه او را از سر هيچكس كم نگرداند. همچنين اعداي او را سايهايست و آن سايه بر سر متابعينشان و بر سر دوستانشان تابيده،
حشر غلامان علي با علي | حشر غلامان عمر با عمر |
دوستان اميرالمؤمنين شعاع اميرالمؤمنين و راجع بسوي اميرالمؤمنينند و از اويند و بسوي او بر ميگردند و اما تابعان ابوبكر سايه اويند و شيعه و مشايعتكننده اويند و از اويند و بسوي او بر ميگردند. اينها را بسيار شنيدهايد لكن در اين حرفها آيا تدبر كردهايد يا نه؟ بسا آنكه كسي از صبح تا ظهر ايمان نياورده به اميرالمؤمنين و داخل دشمنان اميرالمؤمنين است. ظهر كه شد ايمان ميآورد و داخل شيعيان است پس از صبح تا ظهر از جمله تابعان آن اولي و دويمي است و از جمله تابعان آنها است و متبع و مشايعتكننده آنهاست و سايه آنها بر سرش است و به لباس دشمني اميرالمؤمنين درآمده و چون ظهر ميشود توبه ميكند و آنوقت شعاع اميرالمؤمنين بر او ميتابد و شيعه اميرالمؤمنين ميشود. مثلاً اگر از صبح تا ظهري در اندرون اطاقي بوده باشي سايه اين سقف بر سر تو افتاده باشد ظلماني هستي، همينكه ظهر شد بروي در برابر آفتاب و نور آفتاب بر سر و صورت تو بتابد نوراني ميشوي. همچنين مردم وقتي كه خرند سايه اولي و دويمي بر سرشان افتاده و ظلمت اولي و دويمي ايشان را فرا گرفته و چون توبه كنند و رجوع كنند و نور اميرالمؤمنين بر سرشان بتابد آنوقت نور حق بر ايشان ميتابد و آنوقت منور ميشوند به نور خدا.
و چون اين را يافتيد حالا عرض ميكنم نور ولايت اميرالمؤمنين همين شريعت مقدسه است ولايت علي7 همين شريعت است چيز ديگري نيست. نه خيال كنيد
«* 46 موعظه صفحه 57 *»
شريعت امريست جداگانه و ولايت امريست جداگانه، امر بر شماها ديگر نبايد مشتبه بشود شماها ديگر نبايد به اُمنيه بگذرانيد مطلوب از شما جدا نيست نه اينكه به هزل و لهو و لعب بگذرانيد. پس ولايت اميرالمؤمنين نيست مگر همين شريعت مقدسه و طريقه حقه و حقيقت ايمان كه براي شما ظاهر ميشود. هركس اينها را دارد ولايت اميرالمؤمنين را دارد و هركه اينها را ندارد محروم از ولايت اميرالمؤمنين است نشنيدهاي حضرت امير فرمودند انا صلوة المؤمنين و صيامهم من نماز مؤمنانم و روزه ايشانم پس نماز همان علي است روزه همان علي است آيا اين علي را نميشناسي اين علي همان علي است كه ميفرمايد انا الذي اتقلب في الصور كيف اشاء منم آن كسي كه به هر صورت كه بخواهم ظاهر شوم ميشوم. پس علي ميتواند به صورت آسمان درآيد ميتواند به صورت زمين درآيد ميتواند به صورت كوهي درآيد ميتواند به صورت شيري درآيد ميتواند به صورت انساني درآيد وهكذا هرگاه بخواهد كه به صورت نماز درآيد در ميآيد نماز خودش صورت اميرالمؤمنين است اين نماز همان اميرالمؤمنين است كه به صورت نماز درآمده اميرالمؤمنين است كه به صورت روزه درآمده اميرالمؤمنين است كه به صورت اعمال خير درآمده هرگاه نماز را به خود گرفتي لباس علوي پوشيدي و در حصن حصين جبار درآمدي و در حصار خدا داخل شدي بجهت آنكه همين نماز لباس علوي است يك صورتي است از صورتهاي اميرالمؤمنين فرمود يا سلمان و يا جندب من اقام الصلوة فقد اقام ولايتي همين نماز ولايت اميرالمؤمنين است هرگاه تو جامه اين نماز را پوشيدي و به صورت نماز درآمدي آن جامه به چشم اهل حقيقت بر شكل علي بن ابيطالب است چون نظر به تو بكنند تو را علوي ميبينند و متلبس به لباس علي بن ابيطالب ميبينند و همچنين معاصي و شروري كه از تو سر ميزند و تو جامه آن معاصي را بر تن خود ميپوشي آنها جميعاً صورتهاي اعداي اميرالمؤمنين است فرمودند و اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل قبيح و فاحشة پس همين زنا و همين شرب خمر و همين لواط شكل آنهاست و آنهايند
«* 46 موعظه صفحه 58 *»
كه به اين شكل درآمدهاند پس هركس لباس زنا پوشيد و زاني شد چنين كسي را در نظر اهل حقيقت عمري و به شكل عمر ميبينند چنانكه هركسي به شكل نماز درآمد اهل حقيقت او را به شكل علي ميبينند پس در حقيقت در روي زمين راه نميرود مگر علي و دشمن علي. هركس متلبس به لباس اعمال خير شد به صورت علي بن ابيطالب است و علي است كه اينجا ظاهر شده و هركس به لباس شرور درآمد به صورت دشمن علي درآمده فماذا بعد الحق الاّ الضلال و حق علي است الحق مع علي و علي مع الحق حق علي است و علي حق است فماذا بعد الحق الاّ الضلال بعد از علي غير عمر چهچيز خواهد بود؟ بعد از علي نيست مگر عمر اگر انسان به صورت علي درآمد علي است راه ميرود. و حالا نپنداريد جاييش نقص پيدا ميكند تو يكنفري ميروي در آينهخانه نماز ميكني در صدهزار آينه ميبيني همهجا صورت تو عكس مياندازد و تو در اين ميانه ايستادهاي اصل همه اينها حقيقت همه اينها همان يكنفر است همچنين يك خر هم در آينهخانه برود به هرجا كه نگاه ميكني ميبيني در خر ديوار خر همهجا خر پيداست و همه همان يكخر است. هرگاه عكس اميرالمؤمنين بر تو تابيد و آينه شدي به توجه به اميرالمؤمنين صورت اميرالمؤمنين در تو پيداست و هرگاه متوجه اعداي اميرالمؤمنين شدي صورت اعدا در تو پيداست آينه از خود صورتي ندارد متوجه هر چيزش كردي صورت همان توش ميافتد پس اين مردم يا به صورت علي هستند يا به صورت عمر اگر برابر علي ايستادند عكس علي در ايشان ميافتد و علي ميشوند و اگر برابر عمر ايستادند عكس عمر در ايشان ميافتد پس عمر ميشوند و عمريست دارد راه ميرود.
اينهايي را كه عرض كردم اينها را انشاء نميكنم اغراقي هم نميخواهم بگويم از اين حرفها دل مؤمن به درد ميآيد جگرش خون ميشود هركس اينطور فهميد ميتواند توبه بكند وقتي كه شخص خود را به صورت عدو اميرالمؤمنين ميبيند وحشت ميكند آنوقت استغفار ميكند لكن انسان وقتي معرفت ندارد نميداند چه بر
«* 46 موعظه صفحه 59 *»
سرش آمده آيا ادعاي دوستي اميرالمؤمنين ميكني و به صورت ابوبكر در ميآيي آيا اميرالمؤمنين خوشش ميآيد كه به شكل ابوبكر نگاه كند؟ بيزار است از او، آيا خدا خوشش ميآيد كه به صورت ابوبكر نگاه كند؟ بيزار است از او، پيغمبر بيزار است از او. پس عصاة مبغوض خدا و رسولند رانده خدا و رسولند رانده انبيا و اوليائند رانده ملائكه مقربينند. مؤمنان محبوب خدا و رسولند محبوب انبيا و اوليا هستند محبوب ملائكه هستند انبيا و اوليا از آنها خوششان ميآيد در جوار خدا و رسولند همه در بهشت ميروند همه به شكل علي بن ابيطالبند به شكل دوست خدايند قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه اي پيغمبر بگو به امت خودت اگر دوست خداييد متابعت مرا بكنيد به شكل من درآييد تا خدا شما را هم دوست دارد من اتبعني فانه مني هركس متابعت مرا بكند او از من ميشود از جنس من ميشود از جمله من ميشود و من يتولّهم منكم فانه منهم هركس از شماها تولاي اعداي خدا را بورزد او هم از ايشان ميشود هركه خود را به شكل قومي كرد از ايشان ميشود.
پس از آنچه عرض كردم معلوم شد هركس به اين شريعت متمسك شد و لباس اين شريعت را پوشيد به نور ولايت علي منور ميشود و نيست اين شريعت مگر نور علي بن ابيطالب و هركس به اين شريعت متمسك شد نور علي بر وجنات او ميتابد نور علي بر بدن او و وجه او ميتابد منور به نور علي ميشود چون چنين شد آنگاه شيعه علي و شعاع علي ميشود اين تشيع و اين تسنن ميآيد زيد آن را ميپوشد. گاهي تشيع ميآيد زيد آن را ميپوشد وقتي تشيع دارد از شيعيان اميرالمؤمنين است و از شعاع ايشان است وقتي تسنن دارد از شيعيان اعداي اميرالمؤمنين است و سايه اعداي اميرالمؤمنين بر سرش افتاده. نهايت اين شريعت را كه گفتيم نور حضرت اميرالمؤمنين است اين شريعت بايد بر جميع مراتب تو بتابد به بدن تو كه ميتابد حركات ظاهر ميشود ركوع ميشود سجود ميشود ذكر ميشود قنوت ميشود گرداندن تسبيح ميشود دست به انفاق درازكردن ميشود زكاتدادن و خمسدادن ميشود جهاد در
«* 46 موعظه صفحه 60 *»
راه خدا ميشود. همين شريعت وقتي كه به سينه تو تابيد اخلاق پسنديده ميشود صفات پسنديده ميشود حلم و حوصله ميشود خلق خوش ميشود وفا ميشود سخا ميشود انسانيت ميشود. وقتي همين شريعت به دل تو تابيد محبت خدا ميشود محبت انبيا ميشود معرفت خدا ميشود معرفت پيغمبر ميشود معرفت انبيا و اوليا ميشود همه از همين شريعت است. آيا نه اين است كه معرفت خداوند عالم از شريعت است معرفت پيغمبر از شريعت است؟ آيا نه اين است كه اين صفات پسنديده كه فرموده از وفا از سخا از حلم از انسانيت اين اخلاق انساني تو همه از شريعت مقدسه است؟ و در ظاهر بدن هم اين حركات از خم و راست شدن و اعمال بدني اگر موافق شرع باشد از شريعت مقدسه است. پس خيال مكن كه ولايت علي چيزي غير از اين شريعت مقدسه است آيا اميرالمؤمنين از خدا متشخصتر است؟ حاشا بلكه اميرالمؤمنين بنده ذليلي است از خداوند عالم حالا تو اگر بگويي من بنده خدايم ولكن به هيچ ديني متمسك نشوي به هيچ واجبي عمل نكني هر حرامي را مرتكب شوي و بگويي بنده خدايم براي تو فايده نميكند. حالا چگونه فايده دارد ولايت اميرالمؤمنين كه بگوييد شيعه اميرالمؤمنينيم و متابعت نكنيد او را در هيچ حالي، و مخالفت بكنيد او را. اگر متابعت علي نكردن با ادعاي شيعگي فايده داشته باشد بايد اميرالمؤمنين از خدا متشخصتر باشد؛ و چنين چيزي نميشود. دروغ ميگويد كسي كه ادعا ميكند كه من ولي علي بن ابيطالب هستم و نميپذيرد حرف علي بن ابيطالب را ولي علي بن ابيطالب نيست حرفي است ميزند. نميبيني ميگويي فلانكار را مكن ميگويد برو خدا كريم است؟ دروغ ميگويد واللّه نه خدا ميفهمد نه كريم. اين به اين حرف ميخواهد دهن ملامتكنندگان را بر خود ببندد و نميشناسد خدا را ابداً، حرفي است ميزند. كسي كه اطاعت اميرالمؤمنين نكند چه تشيع؟ همچنين چطور ميشود كه همين بگوييد شيخي هستيم و كفايت بكند شما را و عمل نكنيد شما و شيخي هم باشيد مگر احمد بن زينالدين از اميرالمؤمنين افضل است نه واللّه بنده ذليل ايشان
«* 46 موعظه صفحه 61 *»
است آنها نفع نكرد اينها چگونه نفع ميبخشد؟ اسمي بر سر خود بگذاريم كه شيخي هستيم و متابعت شيخ نكنيم اصلاً، اين چه شيخي شد؟ اينها ادعاي سر زبانيست نامربوطي است كه ميگويد اگر غور بكند بسوي دل خودش ميبيند هيچ نيست، از خدا و پيغمبر و امام هيچ نميداند، لفظي چند ياد گرفتهاند و آنها را ميگويند كه دهن مردم را ببندند از ملامت ملامتكنندگان ميترسند اين حرفها را ميزنند والاّ ولايت آلمحمد ولايت نقبا و نجبا متمسكشدن به همين شريعت مقدسه است. هركس تقواي او بيشتر است به ركن رابع بيشتر متمسك شده به ولايت اميرالمؤمنين و اوليا بيشتر متمسك شده و هركس به اين شريعت تخفيف ميكند نه ولايت اميرالمؤمنين دارد نه ولايت اوليا دارد نه عداوت اعدا دارد دروغ ميگويد و شيخي هم نيست.
پس ما را اگر ادعاي ايمان است ميبايد به اين شريعت عمل كنيم به حلال و حرام آنها تهاون نكنيم اگر استخفاف كردي كافر ميشوي چه عرض كنم كار مشكل شده همينقدر است پرده غيبت امام روي مردم را گرفته ٭ خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان ٭ آنوقت معلوم ميشود كه كي مؤمن است كي كافر، شما فكر كنيد اگر شماها ادعاي ايمان بكنيد آنوقت اتفاق بر ترك نماز كنيد مثلاً هيچكدام نماز نكنيد حالا چنين وقتي شما را به خدا آيا شما را مسلم ميتوان گفت و حال آنكه استخفاف كردهايد به دين خدا؟ و نيست ترك نماز مگر محض خفيفشمردن حكم خدا والاّ اين چهار ركعت نماز چه سنگيني دارد اين نيست مگر خفيفشمردن حكم خدا از اين جهت تاركالصلوة كافر است روز تا شام هزار بار خم و راست ميشوي چه شده تو را دو ركعت نماز نميكني؟ چه درد و مرض داري؟ آيا اين نماز نكردن لذتي دارد منفعتي دارد؟ پس به جز خوارشمردن حكم خدا ديگر مرضي نداري، و هركس حكم خدا را خوار شمرد كافر ميشود همچنين هيچ فرق نميكند تهاون نماز با تهاون زكات هردو مثل هم است. بدانيد اين را كه آنهايي كه از شما استخفاف به زكات ميكنند و زكات بر ذمهشان قرار گرفته و نميدهند مثل كسي ميماند كه نماز نكند هيچ فرقي ندارد
«* 46 موعظه صفحه 62 *»
نميدانم چه عرض كنم طور غريبي شده تا ميشنويد اسم امام را «اللّهم عجل فرج آلمحمّد»، «عجل اللّه فرجه» ميگوييد. خدا ميداند كه سر زبانيست ميگوييد چهچيز ادعا ميكنيد؟ امام كه تشريف ميآورد تاركين زكات را گردن ميزند به جهت آنكه كافرند تهاون ميكني استخفاف به حكم خدا ميكني. به گوشندادن اين حرفها هم باز چاره نميشود به چرتزدن به خوابرفتن به اينكه حواسي را پريشان كند دل ندهد، ميخواهد همينقدر نشنود بسا آنكه از مجلس هم كه بيرون رفت به اين حرفها سخريه ميكند ميگويد اينها را ملاّها از پيش خودشان در آوردهاند اينها همه استخفاف به حكم خدا است و آنوقت كه چنين شد كفر او بيشتر و نجاست او بيشتر ميشود و غافل است. بسا استخفاف كه شخص به دين خدا ميكند فيالفور مرتد ميشود فيالفور زنش به خانهاش حرام ميشود اولادي كه درست ميكند حرامزاده و استخفاف همين است كه اعتنا نكند. سرّ اينكه من قبول نميكنم وصي كسي بشوم همين است آخر مردكه تا زنده است زكات مالش را كه نداده، زكات كه نداده تركه ندارد بجهت آنكه زكات دين است حالا مال ندارد حالا كه مال ندارد چهچيزش را من به ورّاثش قسمت كنم و چطور قسمت كنم؟ مردم از اينها غافلند جميع اموال را حرام كردهاند به ندادن زكات زنهاشان را به استخفافكردن به دين خدا بر خود حرام كردهاند اولادهاي حرامزاده درست ميكنند. چه عرض كنم؟ طوري شده كه بعضي حرفها را جرأت نميكنم بگويم مبادا خيال كنند كه فلانكس ميخواهد مسجدش معمور شود نهخير بابا حرفم اين است، مسجدهاي ديگر چرا نميرويد پيغمبر فرمودند چرا جمعي نميآيند مسجد و به نماز جماعت حاضر نميشوند نزديك است علي بن ابيطالب را بگويم خانههاي ايشان را بر سر ايشان آتش بزند و بگويم با ايشان غذا نخوريد با ايشان مناكحه مكنيد دختر به ايشان ندهيد دختر از ايشان نگيريد.
خلاصه امر عظيم است ما نوكريم خودسر كه نيستيم لكن ماها امر دينمان را تقسيم كردهايم به سهقسمت آن قسمت زباندارش را كه ترك كردهايم بكلي زباندارها را
«* 46 موعظه صفحه 63 *»
كنار گذاردهايم يك قسمتش هم حكايت مال است و پول آن را هم ترك كردهايم و يكقسمش كه نه پول ميخواهد و نه هم زبان دارد اين قسمت را قبول كردهاند، مقدس هم در اينجا پيدا ميشود ميبيني هي احتياط ميكند نمازش را اعاده ميكند چرا زكات را اعاده نميكند چرا اينجا احتياط نميكند؟ رفته به حمام يكپول داده به حمامي پنجاه دفعه صد دفعه غسل را اعاده ميكند بالا ميرود و خود را در آب مياندازد احتياطاً، نميدانم ميخواهي غسلي چند از كار در بياوري؟ چطور شده غسل را احتياطاً اعاده ميكني و در حقوق مؤمنين اصلاً اعتنايي نداري؟ راهش همين است كه عرض كردم زباندارهاي ايمان را ترك كرده است اين غسل بيزبان است هي اعاده ميكند هي نماز را اعاده ميكني و لا الضالين را غليظ ميگويي اين چه تقدس است؟ تو كه سعايت درباره مسلمين ميكني خون مسلمين را پامال ميكني غيبت كه بدتر از زناي در مابين دو ركن است ميكني و هي ولض ولض ميگويي و ملائكه ميگويند مرض و هي وسواس ميكني معلوم ميشود شيطان تو را مسخره كرده است و مغرورت كرده به غروري كه داري و از آن دور تو را نشان ميدهد و بر تو ميخندد. چهبسيار كساني را كه شيطان مغرور كرده است و گمان ميكنند از اهل دينند و غافلند از حقيقت دين و آن عملهايي كه ميكنند اين نماز و اين روزهها همه اينها غرور است و چهبسيار تقواها كه عين غرور است چهبسيار زهدها و از دنياگذشتنها كه از غرور است و شيطان امر را بر خود او مشتبه كرده است او را زاهد نموده و عابد نموده عمل او را قربةً الياللّه كرده خالص كرده و آنها جميعش غرور است جميع آنها از شيطان است. اگر ترازو ميخواهيد كه بفهميد، پيداست؛ عرض كردم اينكه نمازش را اعاده ميكند چرا زكاتش را اعاده نميكند؟ خدا كه يكيست از آسمان خدا پيداست از زمين خدا پيداست نماز اطاعت خداست زكات اطاعت خداست اگر واقعا از براي خدا آدم كار ميكند كه خدا كه همهجا هست اطاعت خدا را چرا همهجا نميكند؟ براي در ميكند براي ديوار نميكند؟ خدا كه همهجا هست. تو اگر براي خدا ميكني خدا توي نمازت به تنها
«* 46 موعظه صفحه 64 *»
نيست توي زكات هم هست توي خمس هم هست در جميع امور شرعيه خدا هست تو چرا در نماز شب اطاعت خدا را ميكني و در جاي ديگر نميكني؟ در صلوة وسواس ميكني و از غيبت مسلمين باك نداري خدا كه همهجا هست پس تو خداپرست نيستي وضوپرستي مقيد به وضو شدهاي و خدا را در جاي ديگر ندانستهاي. هركس مقيد به نماز است و مقيد به خون مسلمين نيست اين خداپرست نيست اين نمازپرست است. مثلي عرض كنم كسي آقايي دارد به او ميگويد آب بياور ميآورد ميگويد خانه را جاروب كن ميكند وهكذا اين شخص آقاپرست است هركاري كه آقا ميفرمايد ميگويد چشم. ميگويد نان بياور نميشنود اين اطاعت آقا را نكرده اين آبدهنده است غير آقا هم بگويد ميدهد اگر اطاعت آقا را كرده كه هرچه آقا ميفرمايد بايد كرد و مقيد به قيدي نبايد شد مگر به قيد اطاعت، اين معلوم است خودش ميل آبدادن دارد كه اين يكي را اطاعت ميكند آنهاي ديگر را نميكند پس ماها هرگاه خداپرستيم جميع اعمالمان را بايد اصلاح كنيم در همهجا مراقب بوده باشيم آخر چطور چيزي است كه كاري كه بر درخانه حكّام پيدا ميشود ميگويي براي خداست بايد رفت پيش وزير و كار مسلمانان را درست كرد ثواب دارد، و ميروي با حظّ و لذتي هم ميبري ولكن اگر بايد رفت پيش فقيري يا جاي ديگر يا طور ديگر آن را نميكني اصلاً اعتنا نداري. معلوم شد قرب وزير ميخواهي قرب خدا نميخواهي خدا پيش آن فقير هم بود چرا پيش او نرفتي معلوم است غرور تو را گرفته. باري چه تقواها و چه زهدها كه ميورزيم و عمل خود را قربةً الياللّه قلم ميدهيم و جميعش شهوات و هواهاي نفساني است.
باز عرض كنم تا بدانيد امر زكات چقدر عظيم است برادران ديني شما بسيار بد ميگذرانند شماها ادعاي ولايت اميرالمؤمنين ميكنيد چرا حقوق اخوان را ضايع ميكنيد؟ گذشته از اينكه مساوات با يكديگر بكنيد آخر حق واجب را چرا نبايد داد؟ زكات مالتان را نميدهيد با وجود اين ادعاي تقدس هم داريد شهادتتان ردّ بشود خيلي اوقاتتان هم تلخ ميشود ميگويي من با اين عمامه با اين ريش با اين عبا حرف ميزنم
«* 46 موعظه صفحه 65 *»
قبول نميكني؟ شهادت مرا قبول نميكني؟ چرا قبول نميكني؟ بلي نميكنم بجهت اينكه تو كافري تو مرتدي تو زنت به خانهات حرام است. خدا ميداند پرده غيبت روي كار مردم را گرفته و عيبها پوشيده شده است پس بياييد اقلاً بعد از اين زكات مالتان را بدهيد اگرچه تكليف شرعي شما اين است كه شما از روزي كه مكلف شدهايد و زكات مالتان را ندادهايد جميعش را بايد بدهيد آنها را خود ميدانيد از امروز زكات خود را بياييد بدهيد توبه كنيد و رو به خدا كنيد اقلاً زكات واجب خود را كه بدهيد. خدا ميداند جميع اين بلاها و فتنهها و ظلمها و ناخوشيها اين نقص در مال جميعش از ندادن زكات است من كه از روي فقرا حيا ميكنم از رفقاي خودمان خجالت ميكشم از بس فقيرند! از عهده هم نميتوانم برآيم كسي نگويد خودت عباي نو چرا دوشت هست آدم همه ذكر احوال خودش را بكند خوب نيست بد است. مختصرش اينكه من در قوهام نيست جميع فقرايي را كه سؤال ميكنند بدهم و خدا ميداند كه باز بقدر وسعت خود ميدهم و خواهم داد و هركس هم ميآيد محرومش نميكنم لكن نميرسد. مهمان يكي باشد گاو براش ميكشند من صد تا مهمان را چه كنم دويست تا را چه كنم؟ شماها هم كه مروت نميكنيد و بر رفقاي شما بر مؤمنين صالحين بد ميگذرد و عقوبتش بر شما است.
باري ولايت اميرالمؤمنين همين تمسك به اين شريعت مقدسه است اگر متمسك هستيم شيعهايم و دوست و اگر متمسك نيستيم بقدري كه خللي در اين شريعت داريم همانقدر خلل در ولايت ما است خداوند راه تدارك براي ما قرار داده بجهت آنكه ما معصوم نيستيم خداوند از فضل خود راه توبه را به ما نموده و اين در را بر ما گشوده پس بياييد توبه كنيم و آن خللهايي كه در دوستي اميرالمؤمنين پيدا شده سدّ آنها را بكنيم و آن ميلي كه به اعداي آلمحمد: پيدا كردهايم از خود دور كنيم. هرگاه اين كار را كرديم آن خللي كه در ولايت ما پيدا شده اصلاح ميشود و توبه ما عملكردن به آن است كه از ما فوت شده. باز مغرور مشويد كه الحمدللّه امروز در مسجد توبه
«* 46 موعظه صفحه 66 *»
كرديم و از آن مغز دلمان گريه كرديم شيطان واللّه گولت ميزند از مسجد كه بيرون رفتي باز همان اوضاع است همان استخفاف است باز هم زكات نميدهي و همان اوضاع كه بوده برقرار است و عُجبي هم ميكني كه توبه كردهام. اين زمان كه گناه آمرزيده نميشود مگر آنكه عزم كني و همت بگماري بر ترك گناه و خوب شوي، تدارك گذشتهها را كني و عزم كني بر ترك گناه در آينده.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 67 *»
«موعظه هشتم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در هفتههاي گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود كه ميفرمايد خداوند عالم اللّه نور السموات و الارض و معني فارسي آن فقره اين است كه خداوند عالم نور آسمانها و زمين است، روشني آسمانها و زمين خداست. و سخن در كلمه كلمه اين فقره اين آيه بود و ميخواستم كلمه كلمه آن را براي شما شرح كنم تا بعد از آنيكه كلمهها را فهميديد آنها را به هم بيندازيد ببينيد چه معنيهاي غريب و عجيب از توي آن بيرون ميآيد. اما كلمه اللّه را به يكطوري و يكظاهري از او بقدري كه ممكن بود عرض كردم و سخن در كلمه نور بود و معنيهاي نور را عرض ميكردم تا آنكه عرض كردم يكي از معنيهاي نور سنت رسول9وسلم است و اين شريعت مقدسه طاهره است. و اين شريعت نوريست كه خداوند عالم در آسمان و زمين قرار داده و نور آسمان و زمين همين شريعت است اگر اين شريعت در آسمان و زمين نبود اين عالم بمنزله ميتي بود كه هيچ روحي در او نيست. اگر اين شريعت در آسمان و زمين نبود آسمان و زمين ظلماني بود كه هيچ نوري در او نبود. اگر اين شريعت نبود جميع اين عالم ضلالتي بود
«* 46 موعظه صفحه 68 *»
كه هيچ راه نجاتي در او نبود. آيا نشنيدهايد شما از رسولخدا9 كه فرمودند العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحب علم نوري است كه خدا آن را مياندازد در دل هركسي كه او را دوست داشته باشد. پس علم نور است در حقيقت و اصل علم همين شريعت مقدسه است و در حقيقت علمي نيست به جز اين شريعت مقدسه و به جز كتاب و سنتي كه پيغمبر و ائمه سلامالله عليهم آوردهاند و اگر از اين شريعت گذشتي باقي ديگر علم نيست باقي ديگر گمانهاي چندي است كه گمان ميكنند علم است و علم نيست انيتبعون الاّ الظن و ان هم الاّ يخرصون گمانهايي است كه ميكنند و خرص و تخميني است كه ميكنند و چون خرص و تخمين است خدا ميفرمايد قتل الخرّاصون خدا نفرينشان كرده كشته شوند تخمينكنندگان! و آنهايي كه در دين خدا به مظنه راه ميروند و آنهايي كه بر حدس و مظنه عمل كردند. قُتل به معني لُعن هم آمده است يعني لعنت كرده شدند تخمينكنندگان و آنهايي كه در دين خدا به مظنه راه ميروند. خداوند عالم ميفرمايد مايتبع اكثرهم الاّ ظناً و ان الظن لايغني من الحق شيئاً بيشتر اين مردم پيروي نميكنند مگر مظنه را و به محض مظنه مردم از بيراهه ميروند و بسا مظنهاي كه مردم او را يقين انگارند به جهت اينكه مسامحه ميكنند در دين و اعتناي تمامي به دين ندارند از راهي كه ميروند به مظنه ميروند و خيالشان ميرسد كه از روي يقين رفتهاند لكن چون بشكافي قلبشان را و تدبر كني در آنچه ميگويند ميبيني بجز مظنه چيزي نيست. بسياري از اين خلق از پي يقين ميروند لكن پي يقين به باطل خود، ميدانند باطل است و معذلك از بابت دنيا و هوي و هوس از پي او ميروند، اين يك طايفه. از اين طبقه كه گذشتي بسياري از مردم هستند كه بر شكّند از آن راهي كه دارند ميروند و يقين ندارند اگر قسمش بدهي ميبيني يقين ندارد كه راهي كه ميرود حق است يا باطل با وجودي كه خدا در هفتاد جا مذمت فرموده و نهي فرموده عملكنندگان به مظنه را معذلك اغلب اين مردم و اغلب روي زمين و جميعشان پي مظنههاي خود ميروند اشخاصي چند را متابعت ميكنند از روي مظنه و علم نيست مگر در نزد آلمحمّد
«* 46 موعظه صفحه 69 *»
سلاماللّه عليهم. حقيقت علم و اصل علم و علم حقيقي در پيش آلمحمّد است. هركس از ايشان گرفت او صاحب علم است هركس از ايشان نگرفت او صاحب علم نيست.
و اينيكه عرض ميكنم راهش اين است كه خداوند عالم جلشأنه خالق جميع موجودات است و نميتوان گفت خدا نميداند خلق خود را الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير خدا خلق خود را به حقيقت ميداند بعد از آن حضرت پيغمبر كسي است كه خداوند عالم ميفرمايد در مفهوم اين آيه در حق او كه مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ماكنت متخذ المضلين عضداً كه شاهد بر خلق آسمان و زمين است و در آيات بسيار ديگر خداوند حضرت پيغمبر را شاهد و گواه بر جميع كاينات كرده و پيغمبر هم شهادتش شهادت مشاهده و عياني است نه شهادت علمي. به معراج تشريف بردند و هر چيزي را اول خلقتش را ديدند آدم را كه تازه از گل ميساختند مشاهده كرد، نوح كه در كشتي مينشست مشاهده كرد، يونس را در شكم ماهي مشاهده كرد. پس پيغمبر شاهد و مطلع و گواه است و خداوند عالم به او تعليم فرموده علم حقيقت جميع چيزها را پس نميتوان گفت پيغمبر شاهد و مطلع و عالم به هر چيزي نيست و پيغمبر علم خود را از شرايع و احكام و علمها و حكمتها و اسرار آنچه بود همه را تعليم كرد به علي بن ابيطالب صلواتاللّه عليه و اين مطلب را خدا در كتاب خود شرح ميكند كه الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان يعني رسول رحمان پيغمبر خداي رحمان تعليم كرد قرآن را به علي بن ابيطالب و خداوند انسان را كه علي باشد خلق كرده و بيان قرآن را موكول به او كرده در آنجا كه فرموده ان علينا جمعه و قرآنه ثم ان علينا بيانه و قرآن كتابيست كه خداوند عالم ميفرمايد لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين علم هيچ تري و علم هيچ خشكي نيست مگر آنكه در قرآن است آيا ميدانيد تر و خشك چيست؟ هيچ تري يعني هيچ مسئله باطني و علم باطني و علم روحاني، و هيچ خشكي يعني هيچ علم ظاهري و هيچ علم جسماني نيست مگر آنكه در كتاب است. جسم نسبت به روح خشك است و روح نسبت به تن تر است و
«* 46 موعظه صفحه 70 *»
رطوبت دارد و تر است و روان است از اين جهت او را روان ميگويند پس علم روحاني روان است و علم جسماني و علم ظاهر خشك است پس علم هيچ خشكي و علم هيچ تري نيست مگر آنكه در قرآن شرح شده. پس خداوند به پيغمبر امر فرموده كه قرآن را تعليم علي بن ابيطالب كند و او هم كرد و چون كرد او هم نازل فرمود كه الرحمن علم القرآن رسول رحمان تعليم كرد قرآن را به علي و اداي رسالت خود را كرد خلق الانسان علمه البيان آنوقت ميفرمايد كه خدا انسان را آفريد و بيان قرآن را به او تعليم كرد كه او شرح بكند پس در سينه حضرت امير جمع شد علم ماكان و مايكون به تعليم پيغمبر قرآن را به او، وانگهي كه خداوند ميفرمايد در مفهوم اين آيه مااشهدتهم خلق السموات و الارض تا آخر آيه و در احاديث بسيار كه ايشان را خداوند عالم شاهد بر خلق كرد و علم ماكان و مايكون را در سينه ايشان قرار داد پس علم هر چيزي و حقيقت هر چيزي در نزد آلمحمد است صلواتاللّه عليهم.
حالا كه سخن به اينجا رسيد خوب است مسئله مهمي را شرح كنم تا باري از دل مؤمنين برداشته شود و آن اين است كه بعضي از مردم كه علم چنداني ندارند ولي هوش دارند گماني ميكنند كه در احاديث آلمحمّد: در قرآن بسياري از علوم و صنايع نيست وانگهي از اين طلبههايي كه تازه پيدا شدهاند گماني ميكنند كه هيچ از اين علوم در قرآن و در احاديث ذكر او نيست و تو چطور ميگويي حق هر چيزي و علم هر چيزي در قرآن و احاديث است و همهچيز را بايد از كتاب خدا و سنت رسول گرفت و از كتاب و سنت كه گذشتي همه چيزها حدس و تخمين است و علم نيست. از براي اين مسئله جوابي است كه حكيم كه آن جواب را گفت حكيم ميفهمد عالم به سياست مدن آن را ميفهمد و غير آن نميفهمد و آن اين است كه ما اول ببينيم پيغمبر خدا و ائمه هدي سلامالله عليهم چكاره بودند و براي چهكار به اين عالم آمدند ميخواستند چه بكنند ببينيم آيا رسول خدا آمده در اين دنيا ملك آباد كند؟ رسول خدا آمده حلاجي و نساجي تعليم مردم بكند؟ نه، بلكه رسول خدا آمده بسوي اين عالم كه مردم
«* 46 موعظه صفحه 71 *»
را از دنيا منصرف بكند امر به زهد بكند لايغرنك تقلب الذين كفروا في البلاد آمده مردم را از سرخ و زرد اين دنيا وا كند و در مقابل اين نيز شيطان آمده ايستاده و شما را مثل بچهها دارد گول ميزند و بازي ميدهد بعينه مثل اينها كه بچه بازي ميدهند ميگويند ببين اين چطور سرخ است، اي آقا ببين چطور زرد است، اي آقا ببين اينجا چطور برق برق ميزند، اي آقا نگاه كن ببين اين را همچه ميكني چطور تق تق صدا ميكند بعينه مثل مادرها و ددهها دارد مردم را بازي ميدهد به اين سرخ و زرد و به اين تق تق و به اينكه بيا آقا برويم خر سوار شويم فيقو بسازيم بيا خانه بسازيم بيا شاهبازي كنيم و هي بر سر هم دارد بازي در ميآورد براي مشغولكردن اطفال و ملعبهاي چند فراهم آورده براي اسباببازي. رسول خدا آمده كه مردم را بسوي خداي احد بخواند رسول خدا نيامده بازي براي بچهها درآورد نيامده براي اطفال فيقو([2]) بسازد، نيامده سرنا بسازد و شيطان همين كارها را ميكند. اي آقا بيا نگاه كن ببين توي اين پف ميكني چطور صدا ميكند وهكذا پيغمبر براي اينها كه نيامده رسول خداست و از جانب خدا آمده خلق را بسوي خدا ميخواند پيغمبر ترساننده از جهنم است آمده اينجا اسباب جهنم را از تو قطع بكند پيغمبر بشارتدهنده به جنت است آنچه تو را به جنت ميرساند تو را به آن امر كرده، آمده تو را از ولايت اعدا منع كند آمده تو را از پيروي شيطان و شياطين و اهوا و آراء باز دارد آمده است تو را از ركونكردن در دنيا و اوضاع دنيا باز دارد به تو ميگويد فراموش كن ماسوي اللّه را به تو ميگويد مباش از جمله كساني كه نسوا اللّه فانسيهم انفسهم و با فراموشكردن از آنچه غير خداست چگونه اين صنايع درست ميشود واللّه درست نميشود اين صنايع، تا توجه به خدا داشته باشي نميشود مگر از خدا فراموش كني و مدتهاي مديدي در او فرو روي و فكر كني چنانكه فرنگيان رفتهاند. پس اگر يافتي كه رسول براي اين كارها آمده باشد حالا اگر رسول در
«* 46 موعظه صفحه 72 *»
كتاب خود سيم تلگراف و در سنت خود چرخ كرباسبافي را نگفته باشد نه اين است كه عالم نباشد به اينها بلكه اين پيغمبر طبيبي است كامل آمده رفع اين امراض تو را بكند و رفع امراض تو به اين است كه اينها را از تو پنهان كند و آنچه صلاح تو نيست و باعث زيادتي مرض تو ميشود به تو بروز ندهد. حالا تو از طبيب اعراض ميكني كه چرا اين دوا را به من نداده بعينه مثل اين ميماند كه اعراض از طبيب ميكني كه اگر نسخه تو نسخه كاملي بود چرا زهرمار توي نسخه تو نيست ميگويد من هرچه صلاح تو بوده كه در نسخه نوشتهام اما اينكه زهرمار توي نسخه ننوشتهام صلاح تو نيست آنچه توي نسخه تو ننوشتهام صلاح تو نيست و براي تو بد است. پس آنچه را كه پيغمبر از اين امت كتمان كرده صلاح اين امت در كتمان آن بوده و آنچه از كتاب و سنت در اين امت ظاهر كرده كفايت مردم در آن بوده زياده از آن تكلفي است و زحمتي است بخود و تعدي حدود خدا كرده و من يتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه حالا هرچه فكر ميكني اين را چرا پيغمبر نفرموده است نه صلاح تو است نه جايز است، تو را از آخرت باز ميكند از تحصيل علوم اخرويه سالها باز ميدارد و اينها را خودت به خودت كردهاي و من يتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه اين حدودي كه خدا قرار داده بود براي راحت نفوس و نجات نفوس قرار داده هركس از آن حدود تجاوز كند ظلم به نفس خود كرده تقصير كسي نيست. و اينكه عرض كردم بابي بود از علم. پس اگر ديديد مسئلهاي را كه در كتاب و سنت نيست حضرتامير ميفرمايد اسكتوا عماسكت اللّه و ابهموا ماابهمه اللّه پس هر علمي و هر مسئلهاي كه خدا و رسول از آن ساكت شدهاند صلاح امت را در آن نديدهاند و نخواستهاند امت آن را بدانند حالا من بدانم در آسمان چندتا ستاره هست چندتا برج است چندتاش سياره است چندتاش ثوابت است براي چه؟ ميگويي ميخواهم ساعت تعيين كنم ميگويد من آمدهام ميگويم ساعت تعيين مكنيد آنچه را من نگفتهام نميخواستهايد يعني ضرور نداريد صلاحتان در آن نيست همانهايي كه گفتهام از امور دنيا شما را از حالا تا لب گور بس است معاشتان به آن
«* 46 موعظه صفحه 73 *»
درست ميشود معادتان به آن درست ميشود شما را براي دنيا نيافريدهاند براي اينكه سيم تلگراف ياد بگيريد نيافريدهاند شما را براي عبوديت و بندگي آفريدهاند آنقدر كه نبي آورده ما فرصت همان را هم نداريم خدا ميداند هر خيري كه نميكنيم از تكلفاتي است كه براي خودمان درست كردهايم ميگويي چرا مسجد نيامدي ميگويد معامله داشتم تكلفها براي خود درست كردهام اگر به آن اندازه كه خدا و رسول قرار دادهاند راه روي خيرات را ميتواني بجا بياوري ميگويي صدقه ندادي ميگويد پول نداشتم چرا پول نداشتي پول را داده احرامي خريده پنجتومان كي گفته تو احرامي پنجتوماني زير پايت بيندازي؟ بلكه كي گفته كه تو احرامي پنجتوماني بگيري؟ اصلش احرامي ميخواهي چه كني؟ ميپرسي چرا انفاق به راه خدا نكردي؟ ميگويد نداشتم چرا نداشتي؟ نمد تمام كردهام بيستوپنج تومان تمام شد. تمام مكن كي گفته بود تو نمد بيستوپنج توماني تمام بكني؟ همچنين از هر خيري كه مردم باز ميمانند از تكلفهاييست كه خودشان براي خود كردهاند. چرا مكه نميروي؟ ميگويد حساب با مردم دارم يكمعاملهاي به نظر دارم يك معاملهاي نميدانم كجا دارم يكي كجا دارم. چرا بايد اينقدر معامله براي خودت درست كني؟ مثل آنكه به او گفتند چرا اين را چنين گفتي؟ گفت به جهت ضرورت شعر جوابش گفتند شعر چه ضرور؟ كي گفته تو شعر بگويي. خلاصه اصل مسئله اين است كه جميع آنچه از خيرات باز ميمانيم به جهت چيزهايي است كه خود براي خود تراشيدهايم.
اين را عرض كنم اغلب اين مردم گداي فضولند و فضول نه به معنيي كه عوام از آن ميفهمند كه ميگويند فلانكس چقدر فضول است بلكه مقصود از اين فضول اين است كه زندگي انسان اصولي دارد و فضولي دارد. اصول آن چيزهايي است كه اگر نباشد نميشود انسان نان نخورد زنده نميماند جامه نپوشد سرما ميخورد ميميرد منزل نداشته باشد از سرما و گرما تلف ميشود يكپاره چيزها هست اصل است و زندگي انسان به آنها بسته است و يكپاره چيزهاي ديگر است كه آنها اصل نيست و اگر
«* 46 موعظه صفحه 74 *»
نباشد هيچطور نميشود و اينها فضول است. اين را كه دانستيد حالا عرض ميكنم كه خداوند بندهاي را كه ميآفريند اصول را از او منع نميكند آيا تو را خلق ميكند و معده به تو ميدهد و روده به تو ميدهد آنها را خالي ميكند و تو را طوري خلق ميكند كه گرسنه بشوي و روزي به تو نميدهد؟ سرما و گرما خلق ميكند جامهاي و فرشي و مسكني كه تو را از آنها نگاه دارد به تو نميدهد؟ حاشا به كرم خدا ما اگر همچه بنده نگاه داريم همهكس ملامت ميكند ما را البته خدا همچه بنده نگاه نميدارد.
باري، مردم هرچه ذلت ميكشند و غصه ميخورند اين قرض بالاي قرض اين توسري مردم و بيابانهاي لوت شمشير بلوچ چماق دزد جميع اين زحمتها و مشقتها همه از بالاي آن فضولي است كه هيچ ضرور نيست و اصلش زيادي است. آن اصولي كه در يكسال بس است خداوند عالم قرار داده آن را به تو برساند تو در عرض سال پنجروز ششروز دهروز زحمت بكشي براي زندگي سالت بس است براي همينقدر از قوت و جامه و مايحتاج واجب كه گوشت بدنت نريزد و لاغر نشوي بتواني تحصيل علم بكني عبادت خدا را بكني باقيش مال عبادت است و مال تحصيل معرفت است. حالا ما آنقدر فضول بر خود چيدهايم كه اصول از ميان رفته ذلت دفتر ذلت حاكم ذلت درخانه سرما گرما دزد بيابان محنت رنگزردي همه اينها را بر خود گذاشتهاي كه چاهي آقپر ميخواهي تو غلط ميكني يا اينكه ميخواهم فلانگلدان را كه فلانطور است داشته باشم تو غلط ميكني كي گفته تو گلدان داشته باشي. حالا ما اينطور شدهايم كه جميع علومي كه تكلف ميكنيم و تحصيل آن را ميخواهيم بكنيم ائمه ما هيچ اذن ندادهاند و صلاح خلق را ندانستهاند جميع آنها بيحاصل است و تكلف است و مردم از اين جهت كه مشغول آن علوم شدهاند از اين علومي كه صلاح دنيا و آخرتشان در آن است باز ميمانند و هرچه از آن راه ميرويم از اين راه دور ميشويم. پس هركس صاحب بصيرت و صاحب فهم بود دانست كه چرا در كتاب خدا و سنت رسول در ظاهر بعضي علوم نيست بجهت اين است كه صلاح مردم را در آن ندانستهاند والاّ
«* 46 موعظه صفحه 75 *»
خداي شاهد پيغمبر مطلع و ائمه گواهان جاهل به اين چيزها نبودهاند بلكه اينها را از براي خلق مضر ميدانستند و پنهان كردند. مردم مثل آن بيماري كه طبيب گفته بود باقلوا مخور ميرود دزدي ميكند و ميخورد و برايش ضرر دارد، رفتند دزديدند از آن علوم خوردند و باعث هلاكت ايشان شد. آخر فكر نميكني اگر اين صلاح تو بود آخر تو پنجاهسال است مشاقي ميكني اگر صلاح تو بود ظاهر ميكردند پس حالا كه ميبيني براي تو ظاهر نميكنند و كتمان كردهاند معلوم است صلاح خلق را در اين نديدهاند حالا كه صلاح خلق نيست چه ضرورت كرده كه عمر خودت را در سر اين كار تلف ميكني. هي لازال بنشين و به قرع نگاه كن ببين چطور شد از نماز واميماني از نوافل واميماني از مستحبات واميماني اگر هيچ ضرر نداشته باشد مگر همينكه واماني از مستحبات و واجبات همين تو را بس است و خودت هم آن ته دلت ميداني كه اين كار را كه ميكني براي دنيا است و اين لقمه نان را كه داري پنجاهسال است ميخوري اينهمه جانكندن نميخواهد لكن آن ته دلش را كه آدم نگاه ميكند ميبيند براي حب رياست است و حب جاه و حب مال است چيزي ديگر باعث نميشود آنكه باعث است حب رياست است و حب جاه و مال است ثمري كه دارد آدم را از خيرات باز ميدارد. پس معلوم شد كه اين نه خير دنيا دارد و نه خير آخرت. پس آنچه را كه ائمه شما از آن ساكت شدهاند شما هم ساكت باشيد و آنچه را كه ناطق به آن شدهاند شما هم تنطق به آن كنيد.
پس معلوم شد كه علم نيست مگر پيش محمد و آلمحمّد: و باقي ديگر علم نيست آنها مضر است به حال مردم، ظلمت است براي آنها شر است و فساد عالم در آنها است حالا خيال ميكند چرخ پنبهريسي و چلوارباقي كه درست شد كاري پيش انداخته نه چنين است بلكه فساد عالم در آن است ولكن مردم نميدانند حكما ميدانند. پس بدانيد كه ائمه شما طبيب نفوس شمايند و شما كورانيد. و نگفتند مگر آنچه را كه خير دنيا و آخرت شما در آن بوده پس قناعت كنيد به علم ايشان و آنچه
«* 46 موعظه صفحه 76 *»
ايشان تعليم فرمودهاند و هرچه فكر كردهام و سياق بزرگان دين و متقدمين از علما و سياق ائمه طاهرين را ديدهام كه اينطور است كه سعي فرمودهاند كه حرفي بزنند كه در قرآن شرح آن شده باشد يا پيغمبر فرموده باشد هر حرفي كه در ميان ميآمد اول ميخواستند ببينند كه اين حرف را خدا گفته يا نگفته پيغمبر راضي هست يا نيست. نصيحتي به شما كنم اگرچه شنونده كم است و آن اين است كه من در كار خود قرار دادهام كه در جميع معاملاتي كه ميكنم يا در عباداتي كه ميكنم يا در سفري كه ميخواهم بروم جميع كارهايي كه ميخواهم بكنم اول ميروم فكر ميكنم اگر آن مسئله را ميدانم طبق آن عمل ميكنم و اگر نميدانم نميكنم كه بعد دربمانم كه حالا بايد چه بكنم. مثلاً دلش ميخواهد معاملهاي بكند و ميكند حالا كه كرد درميماند كه نميدانم صحيح است يا نه. مسائل نمازش را نميداند داخل نماز ميشود برايش اتفاقي ميافتد نميداند چكار بكند. لكن من براي خود لا قوة الاّ باللّه همچه قرار دادهام كه داخل هر كاري كه ميخواهم بشوم توي هر راهي كه ميخواهم بروم اگر راه را ميدانم كه ميروم و اگر راه را نميدانم داخل راه نميشوم عاقل گز نكرده نبايد پاره كند. وقتي كه گز نكرده پاره كرد حالا ميبيند اينكه پاره كرده اندازه آستين نيست، اندازه پاپَق([3]) نيست. همچنين ائمه را ديدهام و آن قدما را كه حرفهاي يوميه خود را كه تكلم ميخواستند بكنند سعي ميكردند كه يكچيزي بگويند كه در قرآن و حديث باشد و چيزي كه هيچ مأخذ نداشته و حديثي در آن نداشتند آن را داخل صحبتهاي مجالس خود نميكردند هرچه حرف ميزدند بايد در قرآن باشد يا اگر حديث هم داشته باشد كفايتشان ميكرد و راه راست همين است كه در دست آنها بوده. حالا ما خودمان را انداختهايم توي اصول و علمهايي كه در آن تكلم نكردهاند توي مجمل و مبهم و مبين وهكذا ميخواهيم اظهار فضيلت بكنيم خود را به اينهمه زحمت انداختهايم نهخير هيچ
«* 46 موعظه صفحه 77 *»
لزومي ندارد اين كارها كردن و اين قاعدهها را وضعكردن. هرچه راه راست در آن پيدا است برويد و هرچه كجي راه معلوم شما شد در آن راه نرويد و هرچه معلوم شما نشد شما كاري به آن نداشته باشيد رسول خدا ميفرمايد حلال بيّن و حرام بيّن و شبهات بين ذلك فمن اقتحم الشبهات وقع في الهلكات همچنين امام7 ميفرمايد امور الاديان ثلاثة امر بيّن رشده فيتبع و امر بيّن غيّه فيجتنب و امر مشكل يردّ حكمه الي اللّه و رسوله امر از سهقسم بيرون نيست يا يقيني است كه حق است برو پي آن يا يقيني است كه باطل است مرو پي آن يا اينكه نميداني كه حق است يا باطل است آن را ميگويي من از اين راه نميروم حق و باطلش را نميدانم.
باري آلمحمّد: راهي كه قرار دادهاند كتاب و سنتي كه قرار دادهاند راه نجات است و چنان است كه هركس متمسك به اين شريعت شد زنده است و هركس زير بار اين شريعت نرفت روح در تن ندارد و مرده است و از آنچه عرض كردم معلوم شد كه هرچه را كه ائمه نفرمودهاند صلاح خلق در آن نبوده و از صلاح كه گذشتي بجز فساد چيز ديگري نيست هر چيزي كه بيان كردهاند يا بعموم يا بخصوص يا بمطلقات كتاب و سنت كه يافت ميشود آن را بگيريد و هرچه يافت نميشود آن را ترك كنيد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 78 *»
«موعظه نهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني نور بود و از براي نور معني چند عرض كردم تا اينكه عرض كردم كه يكي از معنيهاي نور سنت پيغمبر است9سنت آن بزرگوار نوري است كه در عالم در آسمان و زمين منتشر شده از نور چه ميخواهي و با نور چه ميكني؟ از نور ميخواهي كه راه را از چاه ظاهر كند شب كه راه ميروي تاريك است نور ميآيد راه را واضح ميكند نور ميآيد چاه را واضح ميكند و راه و چاه را از يكديگر جدا ميكند. چيزهاي بامضرت را از چيزهاي بانفع جدا ميكند مقصدهايي كه داري راههاي مختلف كه هست به اين نور جدا ميشود صنعتهايي كه ميكني كارهاي نازكي كه ميكني بواسطه نور پيدا ميكني و به نور آنها را به انجام ميرساني هر علمي كه كسب ميكني مطالعهاي كه ميكني قرآني كه ميخواني حديثي كه ميخواني به هرجا كه ميروي هرگونه حركتي كه ميكني بواسطه نور است پس معلوم شد فايده نور جداكردن چيزها است از يكديگر و شناختن چيزها است به آن. حالا ببين شريعت پيغمبر همينطور است يا نيست؟ همينطور است، اين شريعت
«* 46 موعظه صفحه 79 *»
نورانيتر است از نور آفتاب هفتاد مرتبه، اين شريعت واضحكنندهتر است. چيزها را به تو مينماياند و اين شريعت حقيقت چيزها را مينماياند. كُنه چيزها را مينماياند. شر و خير چيزها را مينماياند. نور اين شريعت مقدسه از آن آفتاب وجود مبارك محمدي9وسلم كه تابيد به هرجا و به هرچه كه افتاد حقيقت آن را ظاهر كرد كُنه آن را ظاهر كرد خوب و بد آن را ظاهر كرد افتاد بر روي شراب ظاهر كرد براي تو كه حرام است ظاهر كرد براي تو كه نجس است ظاهر كرد براي تو كه ضرر دارد افتاد بر روي شكر ظاهر كرد براي تو كه حلال است ظاهر كرد براي تو كه طيب است ظاهر كرد براي تو كه شفاست. بر هرچيزي كه اين شريعت مقدسه افتاد حقيقت آن را از براي تو آشكار كرد. پس ببين اين شريعت چقدر روشنتر است از آفتاب. نور آفتاب بر چيزي كه تابيده آن را ظاهر كرده گفت مثلاً زرد است قرمز نيست ديگر حالا حقيقت آن را ظاهر بكند نكرد صلاح عالم در اين هست يا نه ظاهر نكرد كُنه آن چيست ظاهر نكرد لكن اين نور شريعت غرّاي نبوي بر هر چيزي كه افتاد حكم آن را بيان كرد و به هرچه تابيد حقيقت آن را بيان كرد چيزهايي كه مضرت به اين خلق داشت بيان كرد چيزهايي كه منفعت براي خلق داشت بيان كرد پس ببين اين شريعت چگونه نور است اين سنت چگونه روشن است. خداوند عالم به اين نور هدايت ميكند خلق را به اين شريعت بينا ميكند خلق را. عقل تو در سر تو بمنزله چشم تو است و شريعت مقدسه به منزله نور آفتاب است در چشم تو حالا نگاه كن اگر نور آفتاب نباشد و شب باشد تو چشم داري و با وجود چشم راه را از چاه به هيچوجه تميز نميدهي خوب و بد را نميفهمي اگر چشم باشد و آفتاب هم باشد و بتابد تميز چيزها را ميدهي حال همچنين عقل تو در سر تو به منزله چشم تو است و شريعت مقدسه آفتاب است اگر نور شريعت نبود عقلهاي مردم كفايت نميكرد و عقل فايده براي مردم نداشت لكن حالا كه نور شريعت مقدسه تابيده عقل هم داريد چشم عقل را در توي شريعت باز ميكنيد چيزها را بطور واقع ميفهميد. و اينيكه عرض كردم مطلب بلندي است حكما ميفهمند از آن حكمتهاي بسيار، و اين مثلي كه عرض
«* 46 موعظه صفحه 80 *»
كردم مثالي بود شافي كافي كه خيلي مسئلهها و خيلي چيزها از آن حل ميشود.
پس آن جماعتي كه ميخواهند به عقل خود تميز حق و باطل بدهند و ميگويند فهميدن خوب و بد چيزها به عقل است بدانيد كه اين حرفي است بيمعني اگر چشم تو در ظلمات شب ميتواند تميز ميان چيزها بدهد با وجودي كه باز است و بينا است عقل هم ميتواند خوب و بد چيزها را بفهمد و پيش از آنكه نور شريعت بتابد عقل بدون كمك آلمحمد: و بدون اينكه اين چشم عقل به نور شريعت منور شود تميز ميان چيزها بدهد. عقل خوب است اگر نور شرع در او بتابد اين است كه فرمودند العقل عقلان عقل مطبوع و عقل مسموع تا آخر حديث، عقل دو عقل است عقلي است شنيدني و آن سنتي است كه از جانب پيغمبر آمده و عقلي است مطبوع و آن عقلي است كه در طبيعت خود داري ميفهمي. اگر عقل در تو باشد از مسموعات منتفع ميشوي و اگر عقل در تو نباشد از مسموعات منتفع نميشوي. همچنين اگر عقل مسموع نباشد عقول مردم كفايت نميكند اگر عقول مردم كفايت ميكرد خدا ديگر پيغمبران را نميفرستاد و خداوند كتاب نازل نميفرمود چون دانست كه اين خلق را عقل تنها كفايتشان نميكند عقل كل را ظاهر كرد عقل كل را مجسم كرد و در ميان مردم فرستاد تا اطاعت او را بكنند و از آنچه او ميگويد سرپيچي نكنند اين است كه فرمودند ان للّه تعالي علي الناس حجتين حجة ظاهرة و هي الانبياء و الرسل و اما الحجة الباطنة فهي العقول از براي خدا بر شما دو حجت است خدا بر شما دو حجت فرستاده يكي حجت ظاهر يكي حجت باطن حجت ظاهر پيغمبرانند و حجت باطن عقل است پس خداوند عقل را حجتي از خود قرار داده لكن چون حجت كوچكي است و حجت ناقص است و احاطه درست ندارد خداوند كمك آن فرستاده حجتهاي ظاهره را كه اينهايند عقل حقيقي پس در حقيقت وجود پيغمبر9 عقل كل است در ميان مردم و احاديث پيغمبر شرح عقل كل است و بيان عقل است و شرح عقل همينها است همين شريعت مقدسه واللّه عقل است و واللّه هركس به اين شريعت مقدسه متمسك
«* 46 موعظه صفحه 81 *»
ميشود عاقل است و هركس اين شريعت را رها كند ديوانه است. عرض كردم ديوانه در زبان فارسي منسوب به شيطان است كفش زنانه يعني منسوب به زن كفش مردانه يعني منسوب به مرد همچنين ديوانه يعني منسوب به ديو كه فارسي شيطان است پس هركس از اين شريعت مقدسه منحرف ميشود به قول شيطان عمل ميكند و حالا كه به قول شيطان عمل كرد ديوانه است پس جميع آن كساني كه اين شريعت مقدسه را ترك كردهاند و از پي كارهاي شيطاني رفتهاند ديوانهاند و ديوانه آنهايند واقعاً حقيقةً. لكن آنكسي كه سودا در مزاجش غلبه كرده و ديوانه مينمايد بيمار است معالجهاش ميكنند چاق ميشود بسا آنكه بهشت هم ميرود و اگر هم چيزي ميگويد يا كاري ميكند كه خلاف قاعده است خدا بر مريض حرجي قرار نداده. اين بيچارههايي را كه ديوانه مينامند ناخوشند و معالجهشان ميتوان كرد وقتي دوا خوردند چاق ميشوند بسا آنكه بهشت هم ميروند لكن آن ديوانههايي كه زنجير پاره ميكنند كلُفت ميكنند گردنهاي خود را به مخالفت خدا و رسول و دراز ميكنند زبان خود را به مخالفت خدا و رسول و گشادن چشم بر زن مردم و بر عِرض مردم و تجاوز بر مال مردم و بر جان مردم و هرچه را هم كه نميكنند دستشان نميرسد چاره آن ديوانهها مشكل است.
اين را هم عرض كنم اين را بدانيد كه بسيار بسيار از خوشرفتاريهاي ماها از آن است كه زورمان نميرسد دستمان نميرسد چهبسيار فحشها را كه ميترسيم و نميدهيم و اين را از خوشخلقي خودمان ميدانيم چهبسيار مالها است كه نميتوانيم برباييم كه نميرباييم و اين را از انصاف خودمان ميدانيم. خدا ميداند اگر رخصت بيابيم و رخصت چنداني هم ضرور ندارد همين قدر وكيلالملك بگويد يكفراشي را برو جار بكش كه هركس هرچه ميخواهد بكند همين يككلمه حرف را بشنوند اگر همين مسلمين را كه ميبيني در سر كوچهها شراب نخوردند درست است! اگر همين مسلمين قمار نكردند همين مسلمين در همان شب جميع درب خانهها را نكندند همان شب زنهاي مردم را نكشيدند درست است! معلوم شد جميع اينها به يكاذن
«* 46 موعظه صفحه 82 *»
وكيلالملك بسته است تا اذن دهد همه چنين ميكنند اين مردم آنچه را كه نميكنند قليچمسلمانند آنچه نميكنند از ترس است يا از ترس حاكم است يا از ترس داروغه است يا ترس همگنان است يا بر اعتبار خود ميترسند آنهايي كه اگر اذن وكيلالملك هم باشد و باز آن كار را نكنند و مال حرام نخورند آنها هم گمان ميكنند مبادا فردا غدغن كنند يا برداشته شد بعد بياعتبار شوند از آبروي خود ميترسند. چهبسيار ثقههاي امين كه اگر بدانند جايي عيب نميكند و جايي بروز نميكند آنوقت ببين چه مالهاي حرام كه نميخورند چه زنهاي مردم كه به حرام متصرف نميشوند اگر بدانند كه بروز نميكند. اين ايمانهاي ما ايمانهايي است زورك زوركي. پس معلوم شد جميع خلق بجز مؤمن حقيقي ديوانهاند يعني منسوب به شيطانند و ديوانهاند ولكن كنده دارند از ترس حاكم و از ترس داروغه و انديشه همگنان، انديشه اينها قفل زده بر دستها و دهنهاي ايشان. مؤمن كسي است كه در اندرون اطاق هفتمي در خانه خودش ايمانش و انديشهاش از خدا با وسط بازار يكي باشد نه اينكه در اندرون خانه خودش غيبت بكند و بيرون كه ميآيد لا حول و لا قوة الاّ باللّه بگويد بايد در اندرون خانه خودش همان انديشه را از خدا داشته باشد در يكدينار مال حرام كه در بيرون دارد. علامت اينكه شخص خدا را ميشناسد اين است كه در اندرون خانه خود با بيرونش يكي باشد اگر در اندرون خانه تقواي تو كمتر است از بيرون تو اين شرك است به خدا البته كار را كه كسي براي خدا نميكند براي مردم ميكند. مؤمن بايد طوري تقوي حاصل كند كه در آن خانه هفتمي خودش در نصف شب انديشهاش از خدا با روز روشن در كوچه و بازار مساوي باشد اگر چنين كرد عاقل است يعني لباس عقل را پوشيده و عقل همين شريعت مقدسه است و اين شريعت نور خداوند عالم است اين شريعت نور آسمان و زمين است بصيرت اهل آسمان و زمين است اين شريعت به هر چيزي كه تابيده او را واضح و روشن كرده پس مؤمن اگر به اين نور منور شد آنوقت به شعاع پيغمبر منور شده آنوقت به شعاع ائمه طاهرين: منور شده.
«* 46 موعظه صفحه 83 *»
اين را عرض كنم كه در زبان علمي يكپاره پيچ و خمها هست كه عوام آن را برنميخورند مطلب را بايد واضحتر عرض كرد تا عوام بهره برند از آن، خلاصه مطلب كه هيچ پيچ و خمي نداشته باشد اين است كه اين شعاع اهل بيتي كه شما شنيدهايد اين شعاع ائمه طاهرين كه شما شنيدهايد اين دين و اين شريعت مقدسه است هركس به اين دين متدين شد و به اين شريعت متشرع شد و به اين نور منور شد اينكس شيعه اميرالمؤمنين است بجهت آنكه شيعه آن كسي است كه مشايعت ايشان كند و از شعاع ايشان باشد همچو كسي شيعه ايشان است. پس خيال مكن كه متدين به دين ايشان نباشي و از نور ايشان و شيعه ايشان باشي. وقتي تو از نور محمد و آلمحمدي كه متدين به دين ايشان باشي متشرع به شرع ايشان باشي آنوقت شيعتنا منا كشعاع الشمس من الشمس شيعيان ما نسبت به ما مثل نور آفتابند نسبت به آفتاب اگر غير از اين باشد بسا آنكه كسي از صبح تا ظهر كافر باشد و از دشمنان ايشان و از ظهر تا شام مؤمن باشد وقتي شيعه شد متوجه خورشيد وجود مبارك ايشان ميشود و نور آفتاب وجود ايشان بر اندام او ميتابد و او را منور به نور خود ميكند. و علامت آن پيداست ميخواهي بفهمي نگاه كن به چشمش اگر به نامحرم نگاه نميكند به كعبه نگاه ميكند به والدين نگاه ميكند به آسمان و زمين به عبرت نگاه ميكند به چشم بد به مؤمن نگاه نميكند راههاي دزدي را پيدا نميكند همچو كسي كه ديدي بدان چشمش نوراني است ميخواهي ببيني زبانش نوراني است ببين اگر غيبت نميكند فحش نميگويد ذكر ميكند صلوات ميفرستد قرآن ميخواند حرف خير ميزند سخنچيني نميكند اصلاح مابين مردم ميكند علم را ذكر ميكند بدان اين زبان منور به نور آلمحمد:است همچنين جميع اعضاء را نظر كن و ببين چقدر از نور آلمحمد: منور شده هر عضوي را كه يافتي به اينطور منور است يا تمام اعضاء را، بدانكه اين به شعاع ايشان منور شده و شعاع ايشان بر اين تابيده و اين شيعه شده اين حرف راست صاف صافش بود كه عرض كردم، باقي ديگر پيچ و خمهاي علمي است. فارسي و مجمل و مختصر
«* 46 موعظه صفحه 84 *»
همين است كه شيعه آنكسي است كه جميع اعمال او و اقوال او و احوال او موافق كردار و گفتار و رفتار آلمحمد: باشد اين است مشايعتكننده ايشان، اين است شعاع ايشان و نور ايشان.
و چون تا اينجا آمدي عرض ميكنم كه همين شريعت مقدسه نوراللّه است آنچه شنيدهايد كه پيغمبر فرمود اتقوا فراسة المؤمن فأنه ينظر بنور اللّه آن نوراللّه بدون پيچ و خم همين شريعت مقدسه است و همين نوراللّه فؤاد عالم است نهايت اين فؤاد در اين عالم كه ظاهر شد مجسم شده و اين احكام و اوامر و نواهي شده وقتي همينها بالا ميرود همان فؤاد است و همان نوراللّه كه همين شريعت باشد. خوب ميخواهم بدانم مگر صاحبفؤاد نبايد نماز بكند همان بايد عرفان ببافد؟ بلكه بايد نماز هم بكند و شريعت مگر همين براي تن شما است ديگر باقي مراتب نبايد شريعت داشته باشد پس همين است فؤاد، همين است حقيقت و اهل حقيقت كساني هستند كه به اين شريعت متمسك ميباشند صاحبان فؤاد كسانيند كه به اين شريعت متمسكند و نوراللّه همين است اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه و تفسير فرمودهاند اي النور الذي خلق منه خدا مؤمن را از نور خود آفريده ولكن مؤمن را فرموده است، زيد را نفرموده است.
باري آن نور همين نور پيغمبر است پس شعاع پيغمبر همان نوراللّهي است كه به مؤمنين تابيده پس چون نوراللّه است و منور به نور خداوند ميشود پس هركس معاملهاي با او بكند معامله با خدا كرده جميع معاملات با او معاملات با خداست. قرب به او قرب به خداست چنانكه قرب به نور آفتاب قرب به آفتاب است، بُعد از او بُعد از خداست چنانكه بُعد از نور آفتاب بُعد از آفتاب است، روكردن به او روكردن به خدا است چنانكه روكردن به نور آفتاب روكردن به آفتاب است، پشتكردن به او پشتكردن به خداست چنانكه پشتكردن به نور آفتاب پشتكردن به آفتاب است. خلاصه آن كسي كه به نور اين شريعت منور است محبت او محبت خداست عداوتش عداوت خدا قربش قرب خدا بُعدش بُعد از خدا احسان به او احسان به خدا اذيت او
«* 46 موعظه صفحه 85 *»
اذيت به خدا جميع معاملاتي كه نسبت به او ميشود همان معاملات نسبت به خدا واقع ميشود. حالا ديگر انشاءالله نور خدا را شناختيد و هركس صاحب شعور بود و متوجه بود فهميد.
و همچنين در طرف مقابل چهبسيار كساني هستند كه ظلمت شيطان بر اندام ايشان تابيده علامتش اينكه به چشمش كه نگاه ميكني ميبيني به معصيت نگاه ميكند به شطرنج نگاه ميكند با اين چشم قمار ميكند با اين چشم مؤمن را ميرنجاند با اين چشم كاغذهاي فساد مينويسد و ميخواند. نگاه ميكني زبانش را فحش ميدهد غيبت ميكند سخنچيني ميكند نگاه ميكني دستش را چه ظلمها ميكند چهچيزها مينويسد چهكارها ميكند، همچنين باقي اعضاء و جوارح او. پس اين چشم به ظلمت شيطان تيره شده اين زبان به ظلمت شيطان تيره شده وهكذا باقي اعضاء نعوذباللّه من غضباللّه. خدا ميداند در هرچيزي بايد تدبر و تفكر كرد تا شخص به كنهش برسد من كه علانيه ميبينم چنانكه مؤمن از فرق سر تا قدمش بركت است به هر طوري كه تو اقتراني پيدا كني براي تو بركت است اگر هيچكار نه تو بكني نه او همان نشستن تو با او بركت است ثواب داري يكساعت در مجلس عالم نشستن ثواب دوازده هزار ختم قرآن دارد ديگر چه ميكني كه همسر اين بشود. اگر هيچ نه تو بگويي نه او بگويد همان نگاهكردنش بركت است. اگر بگويد علمي ميگويد فضلي از فضائل اميرالمؤمنين ميگويد اصلاح بين مؤمنين ميكند اگر برود رفتنش بركت است نشستن او بركت است. همچنين از آنطرف اقوامي چند را ميبينم كه اگر نگاه كند خسران است، لب بگشايد خسران است، پا بردارد خسران است، آب يا چيزي به كسي بدهد خسران ميرسد، همينقدر بشناسد خسران است، كأنه از جميع جهات آتشي است افروخته اگر نگاه كرد فكر يك شري براي تو كرده اگر گوش وا داشت ميخواهد سخن تو را حجت كند براي تو، دست دراز كرد ميخواهد اذيت تو را بكند، لب گشاد ميخواهد فحش بدهد، هرچه ميكند خيال شري دارد. پس بياييد سعي كنيم همچو
«* 46 موعظه صفحه 86 *»
نباشيم. همچو آدمها عرض كردم چنانكه مؤمن جميع جهاتش بركت است اينگونه مردم هم جميع جهاتشان خسارت است تجربه كردهام اينگونه جماعت هيچ خيري را مرتكب نميشوند مگر آنكه شري در آن خيال ميكنند مثل اين زنهايي كه آبستن ميشوند هر غذايي كه درست ميكنند يا پر از نمكش ميكنند تا شور بشود و نشود خورد يا پر از ادويه و فلفل ميكنند. غرض تيز و تند و شورش ميكنند تا به طبع خودشان درست بيايد. همچنين اين جماعت هم ميبيني اگر مسجد بخواهد بسازد آنقدر معصيت بايد داخل اين بكند تا اين را بتواند بخورد و از گلويش پايين برود اگر چيزي بخواهد بدهد آنقدر ممزوج اين بايد بكند از ريا از شهوت از منتگذاردن از اذيت به زبان اذيت به چشم اذيت از جهاتي چند و آنقدر عصيان داخل اين ميكند كه خوب نجسش بكند خوب كثيفش بكند خوب حرامش بكند تا آنوقت بتواند بخورد. در ميان مردم بسا آنكه مشهور بشود به خيرات لكن همهاش شر است اگر ميبيني ميخواهد دو نفر را صلح بدهد دروغ ميگويد خيالي در ضمن اين كار دارد همانكار را از براي شيطنتي و فسادي ميكند. مختصر اينكه از گلوي مردم طاعت خالص پايين نميرود ميخواهند نجسش بكنند و فاسدش بنمايند وهكذا. كسي كه طاعت خالص از گلوي او پايين ميرود آن مؤمن است ديگر باقي مردم ممكن نيست طاعت درست بكنند از اين جهت است كه بايد مردم هركسي نفس خود را دائم متهم بكند هميشه كنجكاوي بكند ببيند حالا ميخواهد نماز بكند بگويد اي بدبخت نماز را برايم درست كردهاي ديگر چه فكر برايم داري؟ اگر گفت روزه بگير بگو ديگر چه خيال كردهاي؟ شيطان هم مثل همين اتباعش هر كار ميگويد بكن يك خيالي برايت دارد،
گر نماز و روزه ميفرمايدت | نفس مكار است «البته» فكري بايدت |
پس تو اگر ميبيني يكدفعه نفس مايلت كرده روزه بگيري ديگر اين چه روزهاي است كه مرا امر ميكني؟ و همچنين ساير عبادات لكن نه اينكه مثل بعضي از صوفيه كه كل اعمال خير را ترك كردهاند كه نفس ما را امر به آن ميكند و ما ميخواهيم مخالفت نفس
«* 46 موعظه صفحه 87 *»
بكنيم؛ نه، چنين نيست و اگر اين بنا باشد ديگر شيطان اين را غنيمت ميداند و ديگر نميگذارد هيچ عبادتي بكني همچنين ميآيد از صبح تا پسين متصل خير به خاطر تو ميآورد ميگويد قرآن بخوان تو ميخواهي خلاف نفس بكني نميخواني صدقه بده نماز كن جميع خيرات را ميگويد بكن تا تو نكني جميع عملهاي خير را به تو خواهد گفت تا تو كج كني و يا ترك كني. پس معالجه شيطان را به اين بايد كرد كه آن كار خير را بكن و با لوثها ملوثش نكن و به آن نجاستها نجسش نكن. پس اگر گفت نماز كن غرضش اين است كه يعني برو ريا كن تو نماز را بكن لكن آن را بطوري بكن كه ريا نشود كار را بكن و آن راه معصيت را سدّ كن شيطان را به اينواسطه از خود دور كن.
باري، مقصود اين بود كه چنانكه شريعت نور خداست خلاف اين شريعت ظلمت شيطان است و چنانكه كساني كه متابعت كردند اين شريعت مقدسه را شيعه شدند و شعاع اميرالمؤمنين و نور اميرالمؤمنين شدند از اينطرف هم هركس كارهاي شر را كرد و مخالفت شريعت كرد شيعه شيطان و مشايعتكننده شيطان ميشود و از اهل جهل و ضلال ميشود پس بايد مردم را به همين علامت ظاهر شناخت.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 88 *»
«موعظه دهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول آيه بود كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض و در فقره اول سخن در فقره نور بود قدري از معنيهاي نور را عرض كردم و مپنداريد كه معنيهاي قرآن دو سه تايي است كه گفته ميشود بر سر منبر، بلكه براي قرآن معنيهاي نازك بسيار هست كه مناسب اين مجلس و عوام نيست و عوام از علم خبري و بهرهاي ندارند لابد يكپاره معنيهايي را كه ميتوان گفت در اين مجالس و ميتوان آنها را فرود آورد تا مناسب فهم عوام بشود عرض ميشود، و از اينها دقيقتر بجز در مجلس درس طور ديگر نميشود گفت. به هرحال همان قدرهايي كه در تفسير نور گفتيم كافيست حالا شروع ميكنيم در معني آسمان و زمين تا بعد كلمهها را به هم بيندازيم ببينيم از توش چه بيرون ميآيد. از براي اين آسمان و زمين معنيهاي بسيار است و تا اين آسمان و زمين ظاهر و كيفيات اين آسمان و زمين ظاهر را نفهميد باطنهاي آن را نخواهيد فهميد. پس اول ظاهر آسمان و زمين را عرض كنم تا بعد باطنهاي آن را ببينيم چطور ميشود.
«* 46 موعظه صفحه 89 *»
عرض ميكنم ذات خداوند عالم جلشأنه ذاتي است منزه و مبرا، و ذات خدا از آنچه هست و از آنطوري كه هست تغيير نميكند. خداوند عالم نه اين است كه ساكن است بعد حركت ميكند يا حركتكننده است بعد ساكن ميشود، يا اينكه خواب است بعد بيدار ميشود يا برعكس يا قوي است و ضعيف ميشود يا برعكس هميشه چنانكه بود همانطور است. پس ذات خداوند نميآيد قرين بشود. مردم خدا كه ميشنوند خيال ميكنند، مردكه ميگويد خدا هم مثل من است و من را هم همين بدن ميداند ميگويد من كه كاري ميكنم دست و پاي خود را به حركت در ميآورم و دراز و كوتاه ميشوم حالا خيال ميكند خدا هم كه كاري ميكند ذات خدا دراز و كوتاه و پهن و باريك و خم و راست ميشود و آن كار را ميكند حاشا بلكه ذات خداوند عالم آنطوري كه هست ابدا تغيير نميكند. ذات خدا به حركت در نميآيد كه پيش از آن يكوقتي ساكن بوده است ذات خدا سخن نميگويد كه يكوقتي ساكت بوده است مثل من كه ميخواهم حرف بزنم ساكتم بعد به سخن در ميآيم. پس نه اين است كه خداوند عالم ساكت است گاهي و سخن ميگويد گاهي و ساكن است گاهي و به حركت در ميآيد گاهي، و نه اين است كه خداوند عالم از آنچه هست تغيير ميكند و حالتي پس از حالتي براي او پيدا ميشود. پس خداوند عالم به ذات مقدس خود هيچ كاري را نميكند و ذات خداوند مباشر كاري نميشود و تغيير در ذات خدا معقول نيست. پيشينيان گفتهاند:
آن كه نمرده است و نميرد تويي | آن كه تغير نپذيرد تويي |
پس حالا چطور كار ميكند خداوند عالم، فرمان ميدهد انما امره اذا اراد شيئا انيقول له كن فيكون حكم خدا و امر خدا چنين است كه هر چيزي كه مشيت او قرار ميگيرد و حكمت او آن را جايز ميداند به او ميفرمايد بشو ميشود و هيچ حاجت به اين نيست كه دستهاش را برمالد و چونه بگيرد و به حلق مردم بگذارد، هيچ حاجت نيست كه روزي به اينطور بدهد يا پاهاش را برمالد آستينهاش را بالا بزند برود توي گل مثل
«* 46 موعظه صفحه 90 *»
عملهها و بنا كند حالا آسمان بسازد امر خدا كـن است ميفرمايد بشو ميشود و اين فرمايش كـن نه اين است كه صدايي از ذات خدا بيرون آمده باشد مثل صداي توپ كه كـن و نه اين است كه خدا را دهاني و زباني و حلقومي و حنجرهاي باشد لكن خداوند عالم كـن را ايجاد ميكند و هرچه غير از آن ممكن هست آن را هم ايجاد ميكند مثلاً از درخت طور سخن با موسي گفت. حالا نه اين است كه خدا دهاني و حنجرهاي و زباني داشت بلكه خدا صدايي در درخت خلق فرمود و آن صدا را به گوش موسي رسانيد. همچنين خدا نداي كـن را ميآفريند و آن ندا را به گوش مخلوقات ميرساند و چنين خدا فرمايش ميكند و همچنين بود سخنهايي كه در شب معراج با پيغمبر فرمود همچنين است جميع وحيهايي كه به ملائكه ميكند و نه اين است كه دهاني و زباني و حلقومي و حنجرهاي داشته باشد بلكه در شب معراج صدايي آفريد و آن صدا را به گوش پيغمبر رسانيد و صدا ميآفريند و به گوش ملائكه ميرساند همچنين با هر مخلوقي كه خداوند عالم سخن ميگويد چنين است، صدايي ميآفريند و آن صدا را به گوش هركس كه ميخواهد ميرساند. و چنانكه صدايي را كه به گوش موسي رسانيد در درخت آفريد بسا آنكه صدايي كه به گوش كسي بخواهد برساند در هوا بيافريند و در درخت بيافريند پس بسا آنكه خداوند عالم صدا بيافريند لكن از شخصي آن صدا را ابراز ميدهد، از زباني آن سخن را اظهار ميكند و ممكن است و هيچ عجب نيست اگر از چوب قادر است صدا خلق كند چرا قادر نباشد از زبان پيغمبر و دهان پيغمبر صدا خلق كند. آيا تو شهادت نميدهي كه رسول خدا قولش قول خداست حكمش حكم خداست امرش امر خداست نهيش نهي خداست؟ اگر اين شهادت را ندهي كه از دين بيرون ميروي پس از زبان او امر ميكند و امر او امر خداست، از زبان او نهي ميكند و نهي او نهي خداست قول او قول خداست كه از زبان او ابراز ميدهد پس هرچه پيغمبر فرمود همان نداي خداست چراكه قول قول خداست. تعجب مكن خدا صداها در دهان تو خلق ميكند و از زبان تو هم سخن ميگويد وقتي كه تو قرآن ميخواني قرآن
«* 46 موعظه صفحه 91 *»
كلام خداست و بر زبان تو جاري ميشود خدا گفته است لكن از زبان تو. پس اگر بر زبان تو تكلم بكند چه عيب دارد كه خداوند عالم بر زبان پيغمبر و بر زبان اميرالمؤمنين قول خود را گفته باشد همچنانكه درخت طور كلام خدا بر زبانش جاري شد و سخن خدا از او ظاهر شد و همچنانكه ملائكهاي خداوند عالم آفريده است كه سخن آنها سخن خداست خداوند وقتي آسمان و زمين را ميخواست بيافريند ملكي خلق كرد به او فرمود بگو كـن و اين حديث در وسائل است كه كتابي است مشهور و معروف در ميان شيعه كه وقتي كه خدا ميخواست آسمان و زمين را بيافريند ملكي را خلق كرد به او فرمود بگو كـن آن ملك گفت كـن جميع آسمان و زمين پيدا شد حالا قول قول خدا بود و حكم حكم خدا بود لكن از زبان آن ملك ابراز داد.
باري مقصود اين است كه خدا هرچه را كه ميخواهد بيافريند به او ميگويد بشو ميشود حالا خداوند اين گفتار را از هرجا كه ميخواهد ابراز ميدهد. اين چوب نميسوزد مگر آنكه خداوند به او بگويد بسوز ميسوزد، حالا اين حرف را با زبان آتش ميگويد به اين چوب و خداوند تا به در و ديوار نگويد روشن شو روشن نميشود لكن خدا اين گفتار خود را در تابش آفتاب قرار داده و به زبان آفتاب ميگويد كه اي در و ديوار روشن شويد و آنها هم ميشوند و همچنين دريا به موج نميآيد مگر خدا بگويد موج بزن او هم موج ميزند. همچنين تا خداوند عالم نگويد به جان مخلوق كه از بدنش بيرون رو نخواهد رفت حالا خداوند اين گفتار را از زبان عزرائيل جاري ميكند آيا در قرآن نميخواني اللّه يتوفي الانفس حين موتها بلاشك خداست ميراننده نفوس ولكن قل يتوفيكم ملكالموت الذي وكّل بكم اين فرمان جاري نميشود مگر از زبان عزرائيل و خداوند تا جان نبخشد به مردم مردم زنده نميشوند و اين حكم جاري نميشود مگر بر زبان اسرافيل و با صور اسرافيل خداوند به مردم ميگويد زنده شويد و همه زنده ميشوند.
باري همينكه دانستي كه خداوند حلقومي و زباني و حنجرهاي ندارد و سخن
«* 46 موعظه صفحه 92 *»
بايد بگويد سخن خود را در مخلوقات خود خلق و ابراز ميدارد از اينجهت وقتي خداوند عالم خواست خطابها به زمينها كند و به زمين و اهل زمين نفعها برساند يا ضررها برساند و مددها نازل كند و رزقها و عطاها به زمين و اهل زمين بكند اين عطاها و كرمها را خداوند با دست آسمان ميكند و آسمان را واسطه اين كار قرار ميدهد و با زبان آسمان آنچه ميخواهد به زمين خطاب كند ميكند و با دست آسمان آنچه ميخواهد از فيضها به زمين برساند ميرساند. آيا نه اين است كه صدقهاي كه به فقير ميدهي فقير بايد بگويد الحمد للّه و خدا را رازق بداند؟ ولكن خدا اين را بر دست تو جاري كرده. و همچنين موالي و سادات و سلاطين به غلامان خود و به رعيت خود چيزها ميدهند و خداست رزّاق ولكن بر دست سلاطين و حكّام اين را خدا جاري كرده است؛ پس ميشود كه بر دست مخلوق خداوند رزق جاري كند. و عجب ميكنم از جماعتي كه وحشتها ميكنند از اينكه خداوند بواسطه اميرالمؤمنين روزي به مردم ميدهد و رزق مردم را ميرساند. رزق زن تو را بواسطه تو داده و رزق كنيز تو را بواسطه تو داده و رزق زن و فرزند و عيال تو را و رزق تو را بواسطه علي نداده؟ اين خيلي حكايت است چه شده است كه روا هست كه رزق زن و فرزند و عيال و كنيز بر دست تو جاري بشود ولكن بواسطه علي نشود؟ اين چه كِبري است كه در مزاج اينهاست؟! و اين چه بهانه است كه ميگويد شرك لازم ميآيد؟ چطور شده رزق عيال تو بر دست تو جاري شد و شرك نشد. پس اگر بواسطه تو روزي به عيالت ميرسد و شرك هم نميشود جميع مواجبهاي اهل مملكت و خيرها و انعامها و خانواريهاي مردم بواسطه سلطان ميرسد و شرك نميشود چگونه شد كه اگر روزي مردم را خدا بواسطه اميرالمؤمنين داد شرك ميشود و غلو ميشود؟ پس همانا مرضي در دلشان هست كه آن مرض را به لباس شرعي در ميآورد و عذر شرعي بيرونش ميآورد و ميگويد اين حرف شرك است. مثل يكپاره مردم هستند كه حرام ميخورند لكن به حيلههاي شرعي سُحتش ميكنند و ميخورند، حرامي است ميخواهد بخورد به صيغه اجاره
«* 46 موعظه صفحه 93 *»
ميخورد، ربايي ميخواهد بخورد حيلههاي شرعي براي خوردن آن در ميآورد و ميخورد، رشوه ميخواهد بخورد به حيله هديه اسمش را ميگذارد و ميخورد، هرچيز حرامي را به حيله و مكري كه نام شرعي سرش ميگذارد ميخورد كه اگر بگويي چرا چنين ميكني ميگويد اجاره دادم هديه بود صيغه خواندم صلح كرده و اين سحت ميشود. فرق مابين سحت و حرام و حلال اين است كه آنچه خدا و پيغمبر و ائمه سلاماللّه عليهم اجمعين حلال فرمودهاند آن راهي است بيّن و واضح و حلال همان است. و حرام آن است كه خدا و رسول و ائمه آن را حرام فرمودهاند و آن هم بيّن و واضح و مشهور و معروف است و سُحت آن است كه حرامي را به شكل حلالي درآورند مثلاً چيزي را كه بيعش حرام است آن را بفروشند پولش سحت ميشود مثلاً اجرت بگيرد و زنا بدهد اين پول سحت ميشود اجرت بگيرد حكم بدهد سحت ميشود اجرت بر قضاوت و حكومت شرع سحت ميشود رشوه ميگيرد سُحت ميشود خُمي دارد اجاره ميدهد شراب توش بريزند آن پول سحت ميشود يا به يكي از صيغههاي شرعي معامله حرامي ميكند اين سحت است و حرام.
حالا همچنين است كارهاي جمعي كه انكار فضائل ميخواهند بكنند و حق آلمحمد: را ميخواهند انكار كنند اسم شرك بر سرش ميگذارند و نميدانم كجاي اين شرك ميشود كجاش غلو در دين ميشود؟ آيا تو خود را واسطه رزق ميداني و به هيچوجه غلو نميشود خدا ميفرمايد و اللّه خير الرازقين خدا بهترين روزيدهندگان است آيا اين رزقدهندگان كيانند كه خدا بهتر از آنهاست اگر معدومانند كه من هم از آنها بهترم و اين كمالي نشد براي خدا كه بهتر باشد از معدومان، و هرگاه هستند اين رازقها كيانند؟ پس معلوم است رزقدهندگاني هستند كه خدا بهتر از آنها است تو رزق عيال خود را ميدهي رزقدهندهاي، روزي را خدا داده و بر دست تو جاري ميشود لكن خداوند عالم است رزّاق. حالا اگر بر دست مردم رزق عيالشان و نوكر و غلامشان جاري بشود چرا روا نباشد كه بر دست محمد و آلمحمد سلاماللّه عليهم رزق جميع
«* 46 موعظه صفحه 94 *»
كاينات جاري بشود و حال آنكه در زيارت ايشان ميخواني و اولياء النعم پس ايشانند ولينعمت كاينات. آيا نه اين است كه آنكسي كه به تو احساني ميكند تو او را ولينعمت خود ميداني و به ولايت او و احسان او آن نعمت را ميداني و اين بزرگوارانند اولياء نعمت جميع كاينات و چون اولياء نعمتند به دليلي كه جميع عقلاي عالم تصديق آن ميكنند و به همين دليل خدا را شناختهاند، شكر ولينعمت واجب است و بايد انسان شكر ولينعمت خود را بكند و اگر ولينعمت خود را نميشناسد چگونه شكر او را بجا ميآورد؟ و كفران نعمتي بالاتر از اين نيست كه به او ميگويي تو ولينعمت نيستي باز اگر توي سرش بزني اينقدر نيست آنوقت يكگوشهاش عيب ميكند ولكن انكار او كه تو ولينعمت نيستي انكار سلطنت او و علوّ مقام او است و اين خيلي بدتر از اين است كه توي سرش بزني اين همهجاش عيب ميكند. شنيدم يكي از بدبختهاي روزگار از منكرين فضائل گفته بود كه اگر خدا بواسطه علي به من رزق ميدهد ميخواهم هرگز ندهد. نميدانم اين چه كبري است كه شخص از امام خود در دل بگيرد؟ اگر بواسطه علي به تو ميرسد چطور ميشود؟ ارث تو بواسطه پدر تو به تو رسيده و راضي هستي و بواسطه علي برسد راضي نيستي؟ اين چه مرضي است؟ عرض كردم اين كبرهايي است كه در دل ايشان است و آن را به لباس شرعي ميخواهند بيرون آورند كه اسم غلو و كفر بر سر آنها ميگذراند و خبر ندارند كه سحت و حرام خوردهاند و سحت از حرام بدتر است سحت هم نفاق است و هم حرام.
باري، خداوند عالم آنچه را كه خواست در زمين جاري كند از نعمت بواسطه آسمانها جاري كرد و آسمانها را واسطه فيض خود قرار داد و در قرآن نازل كرده كه و في السماء رزقكم و ماتوعدون روزي شماها و آنچه خدا به شماها وعده كرده است از نعيم آخرت و جنت جميع آنها و في السماء رزقكم و ماتوعدون بعد قسم ياد كرده خدا مثل برادري كه با برادر حرف ميزند از روي مهرباني كه فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون ميفرمايد قسم به پرورنده آسمان و زمين كه اين حرفي كه
«* 46 موعظه صفحه 95 *»
به شما زدم كه رزق شما در آسمان است و آنچه به شما وعده كردهام در آسمان است كه اين حرف حق است مثل آنچه شما با يكديگر سخن ميگوييد و راست ميگوييد اين حرف هم راست است شك و شبهه نكنيد. و اگر ماها تصديق اين سخن را بكنيم كه روزي ماها در آسمان است و از راه بالا ميآيد ديگر دوندگي از راه پايين براي چه؟ دعا كن در نزد خدا و خدا را رزّاق بدان و دست بسوي خُزّان آسمان بلند كن و اميد به مخلوقي كه در عرض تو است مدار و خائف از مخلوقي كه در عرض تو است مباش هيچكس از آنهايي كه جفت تو هستند و از راه پهنا همجنس تواند آنها كاري نميتوانند بكنند بدون اذن خداي جليل. پس اين حرف را باور دار و خود را ذليل مكن. و تجربه كردهاي هزار مرتبه ميبيني از صبح تا شام كاسبي ميكني يكريال كسب ميكني ميبيني نصيب تو نشد و آن روز مهمان كسي ديگر شدي مكرر اول صبح تا پسين چكش زدي جان كندي يك ريال پيدا كردي رزق تو نبود ميبيني از اول سال تا آخر سال زحمت كشيدي زراعت كردي ميرود تنخواه ماليات، رزق تو از جاي ديگر حواله شده بود آنچه گوشت تن تو ميشود نان خانه ديگري است آنچه حافظ بدن تو ميشود بسا آنكه جامه ديگري است اين زحمتهايي كه ميكشي دخلي به رزق تو ندارد. پس رزق تو آن است كه در آسمان مقدر ميشود و ملائكهاي كه تقسيم ارزاق ميكنند در مابين طلوع فجر و طلوع آفتاب رزق هر كسي را به هر جايي حواله ميكنند از اينجهت هركس بعد از نماز صبح بنشيند در موضع نماز خود تا طلوع آفتاب مشغول به ذكر باشد از آن بهتر است كه تجارت كند به سفر برّ و بحر بجهت آنكه اين حركت بسوي بالاست، اين نشستن بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب از جميع سفرهاي شما براي وسعت رزق شما بهتر است بجهت اينكه آن وقتي است كه ملائكه تقسيم ارزاق ميكنند به اذن امام تو و وقتي امام تو مشرِف بر تو ميشود و تو را در ذكر و دعا ميبيند امر ميكند روزي تو را وسيع كنند هرگاه نباشي در ذكر و دعا و خواب باشي هرآينه استحقاقي نداري كه رزق تو را به تو بدهند يا نميدهند يا كم ميدهند. پس رزق هيچكس كم نميشود مگر
«* 46 موعظه صفحه 96 *»
به دو چيز و يكي از آنها باعث تماميش ميشود. اين را هم بدانيد كه خداوند رزق بنده خود را از براي او آفريده مثل قلاده و آن رزق ملازم انسان است پس چه وحشت داري از اينكه مبادا نرسد؟ اينها همه از ضعف نفس ما است در وقتي كه در رحم بودي و ممكن نبود تو را دهان بازكردن و مكيدن و بار و بارخانه نداشتي خداوند از خون مادر از راه ناف رزق تو را جاري كرد با آن ضعف تو و با آن نقاهت تو روزي تو را داده و دست احدي به تو نميرسيد و هيچ چارهاي نداشتي و هيچچيز براي تو ممكن نبود و بعد از آنيكه از رحم بيرون آمدي و ممكن شد تو را مكيدن در ميان سينه مادر تو دو مشك پر از شير قرار داد و حلقوم تو را ضعيف ديد بر سر مشك سوراخهاي نازك نازك كرد و چنان قرار داد كه چون بمكي يكمرتبه بيرون نيايد ببين چه خداي مهربانيست كه توي شكم جده تو سوراخ به پستان مادرت كرده براي اينكه چون مادر تو بشود تو بتواني شير بخوري، ماده شير را در پستان مادر تو قرار داد يكمرتبه ميبيني پستان مادرت مهر ميكند پر از شير ميشود كه به محض بيرونآمدن تو شير حاضر باشد. و خدايي كه ميداند كه چون تو تولد ميكني دنداني نداري در پستان مادر غذاي تو را حاضر ميكند و از آنوقت تا حال روزي تو را داده يكروز از رزق تو غافل نبوده يكشب از رزق تو غافل نشده. اينها همه را ميبينيم و معذلك لازال غصه روزي ميخوريم روز كه ميشود همهاش را مضطربيم كه امشب چهچيز بخوريم امشب كه آمد ميبيني ميگذرد چنانكه شبهاي ديگر ميگذشت حرص ضرور نيست روزي را خدا ميرساند.
مپندار كسب را براي رزق قرار دادهاند خدا توي قرآن ميفرمايد روزي شما در آسمان است و روزي تو را نرساند اين نميشود. اما كسب را براي اين قرار داده كه تو بيكار نباشي چراكه مردمان بيكار هرزهگرد ميشوند و ضايع ميشوند از هرزهگردي، از اين جهت اولاد حكّام و سلاطين همه هرزه بار ميآيند توي دنيا كاري كه ندارد سوار ميشود شكار ميرود و ميگردد از اينطرف از آنطرف هر كار هرزگي كه دلش ميخواهد ميكند كسي هم منعش نميكند شب هم كه شد روز كه كاري نكرده كه حالا
«* 46 موعظه صفحه 97 *»
خسته شده باشد بيكار است مينشيند شراب ميخورد و مجلس ميچيند رقاصي ميرقصاند مشغول عملهاي بد ميشود. اما آن فقير كاسب كه از صبح تا پسين چكش زده شب تا به خانه آمده است از بس خسته است ميخواهد يكچيزي بخورد و بخوابد كه صبح از خواب پا بشود پي كاسبي برود فرصت معصيت ندارد اما هركس مشغول كسب نيست و نان مفت ميخورد اين هرزه بار ميآيد. و من نميپسندم براي رفقاي خودمان بيكار گشتن را، بيكار گشتن دليل زهد نميشود بيكار گشتن دليل مفتي گري و لاابالي گري است و بسا آنكه از بيكار گشتن شخص به معصيت ميافتد اين كسب حصار خدا است و خدا بندگان را به اين كسب حصار كرده و اين كاسبي لجام خداست كه بر سر مردم زده تا مردمِ معصيتكار فرصت معصيت نداشته باشند. پس هيچ فايدهاي ندارد بيكار گشتن و در كوچهها راهرفتن و زمين را گز كردن درب دكانها نشستن و سر اين سكو و آن سكو نشستن تخمهشكستن و حرف مفتزدن و اشاره به اين و آن كردن، ملتفت اينكه فلان آمد و فلان رفت بودن، همه اينها هرزگي است اگر عابديد برويد مشغول عبادتتان بشويد اگر عابد نيستيد برويد كسب كنيد.
از اين است كه اگرچه رزق در آسمان است با وجود اين خدا قرار داده است كه شما به يكي از دو قسم بخوريد و سه ندارد. يا اين است كه چيزي ميدهي و چيزي ميگيري چيت ميدهي پول ميگيري گندم ميدهي پول ميگيري يا پول ميدهي چيز ديگر ميگيري و به اينطور تحصيل روزي ميكني اينكار كار مردمان عزيز و نجيب و محترم است و كار مردماني است كه منت از احدي نميكشند و شأنشان اين است كه چيزي بدهند و چيزي بگيرند ميگويد چنانچه من محتاج به توام تو هم محتاج به مني چنانچه تو چيت من را ضرور داري من هم پول تو را ضرور دارم و گردن خود را راست ميدارد و تملق از كسي نميكشد اين يك قسم. قسم ديگر آنكه چيزي ميگيري و عوض نميدهي و اين قسم هم از دو قسم بيرون نيست يا به التماس ميگيري و به گدايي و به ذلت و خواري، يا به زور ميگيري كه دزد سرگردنهاي و دزد سرگردنه داخل
«* 46 موعظه صفحه 98 *»
ظلمه است و لازم نكرده بروي سرگردنه و دزدي بكني هرجا ايستادي ظلم كردي و به زور مال مردم را گرفتي و ندادي سرگردنه آنجا است. و اگر به التماس راضي شدي به ذلت و گدايي افتادهاي پس يا به زور ميبايد بگيري يا به گدايي راضي شوي و هركس يك قيراط به ظلم از كسي بگيرد پانصد نماز قبول شده از ظالم ميگيرند و به مظلوم ميدهند اگر ندارد از گناهان او برميدارند و به ظالم ميدهند پس اين دو قسم است و براي شما روا نيست اگر چيزي از كسي ميگيريد بايد به عوض چيزي بدهيد پس بنشينيد كسب بكنيد كار بكنيد خدا ميداند اگر من نه اين بود كه مشغول به علم ميبودم ميرفتم كاسبي ميكردم ولكن مشغول به علم هستم و چنانكه اگر آهنگر دست از آهنگري خود بردارد كار دنيا نميگردد من هم اگر دست از علم بردارم نميگردد و كار علم درست نميشود اگر گرفتار علم نبودم ميديديد كه ميرفتم در بازار مسلمين و مشغول كاسبي ميشدم هر كسبي كه پيشرفت ميكرد ميكردم و هيچ ننگم نبود اين كسب يك عزتي است كه هيچ عزتي با او مقابلي نميكند از سلطنت و حكومت عزتش زيادتر است. پس كسب را ننگ مدانيد كسب عزت خدايي است. شخصي در خدمت يكي از ائمه ميآمد فرمودند كجا ميآيي؟ عرض كرد ميآيم خدمت شما باشم فرمود اقعد علي (سرير) عزك برو در دكانت مشغول كاسبي شو بر تخت عزت خود بنشين نشستن بر در دكان از تخت سلطنت بهتر است سلطان بزور ميگيرد و تو به عوض، اگر كاسبي كني سلطان هم محتاج به تو است كه فعل داري، محتاج به جميع كسبهاست.
باري برويم بر سر آن مسئله كه بوديم همينقدر عرض ميكنم كه سعي كنيد كه كسب و كاري بكنيد اگر نه صبح تا پسين بايد انتظار بكشيد كه كي صدقه ميدهد بگيريد كي زكات ميدهد و هي به اين و آن رقعه بنويسيد. شما سعي كنيد مثل شير باشيد پيدا بكنيد و قدريش را بخوريد و باقيش را بدهيد به ضعفاء نه مثل روباه كه انتظار بكشيد كه از پسمانده شير بخوريد خود شكار بكنيد و خرج كنيد و زيادتي را انفاق كنيد.
«* 46 موعظه صفحه 99 *»
باري مسئله اين بود كه رزق حلال را خداوند عالم براي بنده خود مقدر كرده از روزي كه شما را در شكم مادر خلق كرده روزي شما را مهيا كرده آخر فكر كنيد كه خداي رؤف مهربان آيا ممكن است همچو خداوندي دهان تو را بچاكاند و روزي تو را نرساند معده و روده و شكم به تو بدهد اشتها بدهد و روزي تو را نرساند همچو چيزي نميشود هركس اين چاك دهان تو را زده و سوراخ حلقوم تو را كرده و معده و روده و اشتها به تو داده رزق تو را مقدر كرده و به تو ميرساند از هر جاي عالم باشد هر وقت كه باشد به تو ميرسد لامحاله. و البته خودت تجربه كردهاي كه چطور خدا روزي تو را ميرساند از جاهايي كه گمان تو نيست مطلقا ميبيني روزي تو را رسانيده. و هرگاه انسان رفت از پي روزي حرام و مال حرام تحصيل كرد خداوند روزي حلال او را كم ميكند بجهت آنكه ولي خداوند عالم است مالك آسمان و زمين خداوند عالم است چنانكه تو ولي مالت هستي اگر كسي مال تو را بربايد تقاص ميكني خداوند مالي براي تو قرار داده اگر تو دستاندازي ميكني كه از ملك او چيزي كم و زياد كني و حرام بخوري بقدر همان حرام خداوند از روزي حلال تو تقاص ميكند و آنقدر حلال را به تو نميرساند و اگر حرام بر تو عرضه شد و از آن اجتناب كردي و گفتي مأمور نيستم تصرف در آن كنم من مأذون از صاحبمال نيستم در اينوقت رزق حلال تو مثل كبوتر بال ميزند و پيش تو ميآيد. تعجب نميكني صبح كه از خواب بر ميخيزي در آن روز ميبيني قافله هندوستان آمده از هند نارجيل بار كردهاند آوردهاند تو ميروي ميگيري و روزي تو آن ميشود ببين اين قافله را كي فرستاده اين حيوانها را كي رام كرده و آورده اين كشتيها را كي مسخّر كرده اين ملاّحها را كي چند سال است روزي داده لباس داده چاروادار شتردار را زندگي داده همچو طبيعتي داده كه سرما و گرماي بيابان و صحرا و دريا را بر خود بگذارند، آن مردمي كه در هند هستند بروند نارجيل از جزيره بياورند جمعي ديگر از آنها بخرند در كشتي بار كنند بندر بياورند بر حيوانها بار كنند بياورند اينجا، جمعي بخرند جمعي ديگر از آنها بخرند در دكانها بياورند تا اينكه در آن روز
«* 46 موعظه صفحه 100 *»
معيّن در آن ساعت معيّن به تو برسد. ببين روزي امروز تو را چند سال قبل مقدر كرده و از هند بار كرده براي تو فرستاده؟ خداوند عالم اينطور رزق را از هند بار كرده بال ميدهد كه از هند پيش تو آيد و همهروزه و همهوعده همينطور كرده و ميكند. پس ديگر چه انديشه داشته باشيم في السماء رزقكم و ماتوعدون روزي شما در آسمان است و از آسمان ميآيد. لكن عرض كردم كه از آسمان توي توبره نميكنند پايين بدهند بلكه خداوند عالم اسبابي قرار داده كه تا آن اسباب نباشد روزي از آسمان نميآيد. آيا نميبيني نطفه مؤمن از آسمان ميآيد حالا كه از آسمان ميآيد اگر مادر مؤمن بگويد نطفه مؤمن از آسمان ميآيد و پشت بخوابد و نرود شوهر بكند نطفه مؤمن از آسمان نميآيد بلكه كار حسابي دارد و نطفه مؤمن از آسمان ميآيد توي ابر از ابر باران ميآيد روي گياه گياه را حيوان ميخورد گوشت آن گوسفند يا آن گياه را پدر مؤمن ميخورد ميآيد مباشرت ميكند نطفه مؤمن منعقد ميشود. همچنين رزق از آسمان بايد بيايد و اسبابي خداوند در زمين آفريده كه با آن اسباب رزق تو از آسمان ميآيد نارجيل از جزيره آمد به كشتي از كشتي آمد اينجا بار حيوان شد حيوان آورد توي كاروانسرا از آنجا آمد بازار در دكان تو هم ميل بهم رسانيدي پول به تو داد خريدي خوردي اينطور روزي ميآيد نه اينكه برويد در خانه بنشينيد كه روزي ما در آسمان است و ميرسد و هيچ كار نكنيد و اگر چنين كنيد از جماعتي ميشويد كه در حديث فرمودند دعاشان مستجاب نميشود در خانهنشستن و كارنكردن خودرأيي است. ببين شيطان براي چه مطرود شد خدا او را امر به سجده آدم كرد سجده نكرد گفت خدايا به غير سجده آدم هر امري بكني ميكنم فرمود محتاج به سجده تو نيستم بلكه اگر ميكردي فايده آن عايد خود تو ميشد. پس انسان نبايد خودسر باشد بلكه بايد اطاعت كند حالا تو هي ميگويي دعا كن خدا روزي مرا زياد كند و هي بگردي هرجا يك بچهآخوندي را پيدا كني كه يكختمي وردي ياد من بده روزي من زياد شود اي مرد ختم چهچيز است؟ چه ختم از اين بهتر كه غيرت داشته باشي كاسبي كني روزي حلال تحصيل كني؟ ببين
«* 46 موعظه صفحه 101 *»
چگونه رزق تو وسيع ميشود بلي چه ميشود كه يكبار كسي كسب هم بكند چيزي گيرش نيايد اين ميشود ولكن اين بواسطه اين است كه خودت نميداني، نادرستي كردهاي با مردم، بدزباني و بدمعاملهگي كردهاي با مردم، بدخلقي كردهاي درشت گفتهاي هرزه گفتهاي.
حالا كه سخن تا اينجا آمد اين را عرض كنم خيلي كسبه هستند كه با بدخلقي ميخواهند كاسبي كنند با فحش و هرزگي ميخواهند روزي بخورند شما اين را بدانيد كه جميع اين مردم خدّام خدايند پيشخدمتهاي خدايند نوكرها و فراشهاي خدايند خدا در كف دست اينها پول ميگذارد آنها را بر در دكان تو ميفرستد پول را براي تو بر سر دست ميگيرند و ميآورند آنها نوكرانند تو هم رعيت. رعيت بايد با نوكر سلطان خوشخلقي كند تعارف بكند به آنها خوشآمد و مرحبا بفرمايد انسانيت داشته باشد امين جان و مال و عرض مردم باشد. حالا شما ميخواهيد به فحاشي، به خيانت، به نمّامي، به سفاهت، به دروغ، به قسم ناحق، تحصيل روزي حلال كنيد؟ اين نميشود. آقاي شما كه امام زمان است و شما نوكر و رعيت او هستيد به اينها راضي نيست و از اين احوال بدش ميآيد پس اگرچه از صبح تا پسين مشتري براي شما نيايد يا زياد بر شما جمعيت كنند شما كجخلق مشويد هر كاري ميكنيد همه را درست و موافق حساب و قاعده بطوري كه امام شما راضي باشد بطور صلاح و بطور تقوي همهاش را با ذكر خدا و تسبيح مشغول باشيد. صبح كه در دكان را باز ميكنيد به اميد خدا به توكل خدا باشيد. يكوقتي طفل بودم از مشايعتي برميگشتم شب در اين دو فرسخي شهر در كاروانسراي عباسعلي مانده بودم صبح كه ميخواستم بيايم ديدم اين گداها همه جمع شدهاند و صف بستهاند ميخواهند بيايند به شهر همهشان با ذكر خدا، ميگفتند خدايا به اميد تو، خدايا توكل بر تو، روزي از توست. حظ كردم لذت بردم از حالت آنها. باري شما هم در دكان را كه باز ميكنيد به اعتماد خدا به توكل بر خدا به اميد خدا باشيد خدايا به اميد تو! در دكان را جاروب كنيد آب بپاشيد پاك و پاكيزه كنيد دكان كه
«* 46 موعظه صفحه 102 *»
پاكيزه نيست مشتري رغبت نميكند. لچري و گَندگي نكنيد فرش پاكيزه ـ اقلاً پاك باشد، اگر كهنه هست پاك باشد ـ زير پاتان بيندازيد تا مشتري رغبت بكند. يكپاره خسّتها و لئامتها رزق را كم ميكند قلياني، آبي، روي خوشي، زبان شيريني، تا مردم ميل بكنند. اين را هم عرض كنم كه سالهاست مكرر ميخواستم عرض كنم حالا موقعش آمده ميگويم، توي بازار در دكانتان كه آب ميپاشيد آب زياد نپاشيد كه اگر كسي بلغزد و زمين بخورد ضامن ميشويد، حيواني به زمين بخورد جاييش عيب كند باري بيفتد چيزي از او بشكند بريزد فاسد شود شما مشغولالذمه هستيد و از عهده آن بايد برآييد. باري چون لازم بود بگويم گفتم ديگر خود ميدانيد. خلاصه پس انسان ميبايد همهكارش را درست بكند تا اينكه خداوند رزقش را از آسمان نازل كند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 103 *»
«موعظه يازدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
سخن در معني سموات و ارض بود و خواستم معني آسمان و زمين را براي شما عرض كنم تا اينكه عرض كردم خدا آنچه ميخواهد در اين ملك بكند با اسباب ميكند امام ميفرمايد ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها خدا قرار نداده است در حكمت كه جاري كند چيزي را بيسبب هر چيزي را خدا با اسباب ميكند و خدا صانع هم هست و اين منافاتي با صانعبودن خدا ندارد زرگر ميسايد با سوهان، نجار ميتراشد با تيشه، سوراخ ميكند با مته و خودش هم زرگر و نجار است نه غير او نهايت هر كاري را با اسباب آن كار ميكند نهايت اسباب را هم خدا ميآفريند بعد با آن اسباب هرچه ميخواهد ميكند بخلاف كاسبها كه اول اسبابها را فراهم نياورده با وجودي كه محتاج به آنها هستند ميخواهند كاري بكنند اگر شخص ميخواهد ساعت بسازد با چكش نعلبندي نميشود اين را شما بدانيد كه ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها ديگر اگر شما ميخواهيد از خدا كاملتر و خوبتر باشيد و حكمت شما بالغتر باشد اين نخواهد شد و خدا اينطور قرار داده است در اين ملك؛ شما ميخواهيد تحصيل علم
«* 46 موعظه صفحه 104 *»
نكرده شب خوابيده صبح برخيزيد عالم به حقايق اشياء باشيد؟ خدا چنين قرار نداده، بلكه اينطور قرار داده كه تعلم بكني و استادي داشته باشي و رفيقي داشته باشي تفكر بكني و درس بخواني و در اين اثنا رياضت هم بكشي و به رياضت مشاعر خود را صاف بكني كار هم بكني آنوقت عالم بشوي. لكن حالا مردمان بيكاره بيغيرت ميخواهند بياسباب كار را پيش ببرند و به جايي برسند نخواهند رسيد. پس بدون اسباب تحصيل علم عالم نخواهيد شد بدون تحصيل اسباب ايمان مؤمن نخواهيد شد گمان مبر كه از سر شب تا صبح بخوابي پُفوپُف كني نه مطالعهاي نه فكري نه ذكري نه ايماني نه قرآني نه عبادتي تا سر آفتاب بخوابد و آنوقت برخيزد و اهل جنت بشود كه خدا كريم است. خدا كريم است لكن چه دخلي به تو دارد خدا همانطور كه كريم است و غفور و رحيم همانطور رزّاق هم هست همانطور كه مالك دنيا است مالك آخرت هم هست سلطنتي كه در دنيا دارد همانطور سلطنتي در آخرت دارد چطور شد امر دنيا را دقت ميكني و امر آخرت خود را دقت نميكني كه خدا كريم است؟ پس معلوم است دروغ ميگويي خدا را كريم نميداني و اين حرفها همه تسويلات نفساني و اسباب بيغيرتي است. ميخواهيد تحصيل جنت نكرده به جنت رويد از اين قرار شما ميخواهيد افضل از محمد بن عبداللّه9 باشيد چراكه او به عبادت و عمل، تحصيل جنت ميكرد و تقرب به خدا ميجست اميرالمؤمنين سلاماللّه عليه به زحمت قرب خدا را پيدا ميكرد و شما ميخواهيد بيزحمت قرب خدا را پيدا كنيد پس شما از اينقرار خيلي متشخصتر ميخواهيد باشيد و حال آنكه امر چنين نيست.
اين را هم بدانيد كه خارق عادت كار پيغمبران است و آن هم در هنگامي كه اظهار معجزه لزومي دارد و معجزه با اسباب ظاهري نيست اگرچه معجزه هم بياسباب نميشود لكن با اسباب ظاهري نيست با اسباب باطني است حالا شماها ميخواهيد خارق عادت عالم به عمل بياوريد ادعاي اعجاز داريد؟ سرشب تا صبح بخوابيد صبح برخيزيد عالم به حقايق اشياء باشيد به فسق و فجور ميخواهيد ولي كامل بشويد
«* 46 موعظه صفحه 105 *»
تعجب در اين است كه اظهار باطن هم ميكند ميگويد فلانكس را باطن ما زد. باري، پس خارق عادت عالم ادعاي نبوت است ليس للانسان الاّ ماسعي نيست از براي انسان مگر آنچه را كه بكند آنچه را كه زحمت كشيده و سعي كرده آن بگيرش ميآيد بخواهي سعي نكرده و زحمت نكشيده چيزي بگيرت بيايد ادعاي نبوت داري و نبي نخواهيد بود.
پس خداوند عالم در حكمت خود چنين قرار داده كه آنچه در اين عالم ميآفريند به اسباب بيافريند هرجا را كه ميخواهد بسوزاند با آتش بسوزاند هرچه را كه ميخواهد غرق كند با آب غرق ميكند هرجا را كه ميخواهد بروبد و بخشكاند با باد ميكند هرجا را كه ميخواهد روشن كند با آفتاب و چراغ روشن ميكند هر بندهاي را كه ميخواهد بيافريند با يك پدر و مادري ميآفريند. از اين جهت در اين عالم اسبابي چند قرار داده براي فيض رساندن به زمين و هر فيض را كه ميخواهد به زمين برساند براي اين فيض اسبابي قرار داده و اسباب رسانيدن به زمين آسمان است، فيض به تمام زمين از آسمان ميرسد. بلاهايي كه به اهل زمين ميرسد از آسمان ميآيد و خداوند آنچه را كه ميخواهد بكند به روحالقدس ميفرمايد و روحالقدس آن را به ستارگان ميگويد و ستارگان جاري ميشوند به امر خدا و كارها را ميكنند و منجمان اين عالم بطور كمال اطلاع ندارند و جميع ستارهها را نميشناسند و بر احوال و مزاج ستارهها اطلاع پيدا نكردهاند و يك تيري به تاريكي مياندازند و به گمان و تخمين چيزي ميگويند اگر يكي به اتفاق راست بيايد هزار بارش دروغ ميشود بجهت آنكه علم ندارد به اوضاع آسماني و تأثيرات آنها و خداوند عالم است به آن اوضاع و ائمه طاهرين خبر از آن اوضاع دارند چنانچه بايد و غير ايشان خبر ندارند.
چون سخن به اينجا رسيد عرض ميشود كه خداوند عالم دو لوح آفريده يك لوح را لوح قدر ناميده يك لوح را لوح قضا ناميده و در لوح قدر تقديرات جميع خلايق را آنجا نوشته و در لوح قضا احكام جميع عباد را ثبت فرموده. قضا يعني حكم
«* 46 موعظه صفحه 106 *»
اما تقدير آن است كه مثلاً به شما ميگويد اگر آمدي فلانچيز را به تو ميدهم اگر نيامدي نميدهم اينجور حرف تقدير است ولكن آن حرفي كه بيا بگير و برو از قضا است مثلاً در لوح تقدير نوشته كه اگر مردم بروند به زيارت سيدالشهداء7 عمرشان زياد ميشود عمر سهسالهشان سيسال بشود و اگر نروند كم بشود عمر سيسالهشان سهسال بشود در لوح قدر نوشته هركه زيارت سيدالشهداء كرد عمر او طولاني باد هركس زيارت سيدالشهداء نكرد عمر او كوتاه باد هركس صله رحم بكند عمر او دراز بشود هركس قطع رحم كند عمر او كوتاه بشود و در سهجاي قرآن است كه هركس قطع صله رحم كند ملعون است و عمر قاطع رحم كوتاه است و ملعون است و صله رحم را بايد كرد اگرچه به يكسلام باشد. همچنين در لوح قدر درباره هركس نوشته مثلاً هركه زهر بخورد بميرد هركه نخورد نميرد هركه آب بخورد سيراب شود هركه نان بخورد سير شود هركه چنين كند چنان ميشود وهكذا و اما در لوح قضا آنچه در آنجا هست حكما ميشود و حكم شده، همانكه در لوح قضا نوشته ميشود حكم ميشود آنجا، ولكن اينقدر هست كه تا به عمل نيامده و كاري نشده از اين دو لوح بسا آنكه چيزي را پاك ميكنند و چيز ديگري ثبت ميكنند يمحو اللّه مايشاء و يثبت و عنده امالكتاب هرچه را نوشته اگر بخواهد محو ميكند و هرچه را محو كرده اگر بخواهد دو مرتبه ثبت كند قادر است. مثل اين دو لوح؛ ميرويد پيش مجتهدي استفتاء ميكنيد جواب مينويسد اگر چنين كردهاي مشغولالذمهاي برو بده و اگر چنين نكردهاي مشغولالذمه نيستي نبايد بدهي اين يكمرتبه است و يكدفعه ديگر در پيش قاضي شاهد اقامه ميشود و بر او ثابت ميشود به تو حكم ميكند كه مشغولالذمهاي برو بده حكما بايد بدهي در پيش من ثابت شد و من هم قضا و حكم بر آن كردم كه بايد بدهي و اين است فرق مابين قضا و قدر. همچنين خداوند عالم در آسمان لوح تقدير خود را قرار داده آن را به دست ملائكه داده در خود آسمان حكمي از براي زيد و عمرو نميشود در آنجا تقدير ميشود براي هركس كه فلانحالت را دارد يا فلانطبيعت را دارد ديگر حالا هركس آن
«* 46 موعظه صفحه 107 *»
حالت را دارد آن حكم به او تعلق ميگيرد و اما لوح قضا را به دست ملائكهاي كه در زمين هستند داده و حكم از براي زيد بخصوص در زمين كرده حكم آسماني تقدير است و حكم زميني قضا است و چون منجمان از آن لوحي كه در دست ملائكه زميني است اطلاع ندارند موافق لوح آسماني خبري ميدهند و چيزي ميگويند و خبر از لوح زميني ندارند از اين جهت است كه بسا آنكه ميشود و بسا آنكه نميشود از اينجهت تصديق منجمان نبايد كرد و هركس تصديق منجمان كند تكذيب كرده محمد بن عبداللّه را9وسلم و كافر شده بر آنچه به پيغمبر نازل شده بجهت آنكه منجمان كه به آسمان بالا نرفتهاند و علم ندارند از اين دور خيالي ميكنند چيزي را دانستهاند و صدهزار چيز ديگر را ندانستهاند از اين جهت حكمشان يقيني نيست.
باري، مقصود اين بود كه خداوند آنچه را ميخواهد در زمين جاري كند از آسمان جاري ميكند آسمان را باب تقدير خود و باب رحمت خود و باب فيض خود و باب مدد خود و باب انعام خود و باب عزت خود و باب قدرت خود قرار داده جميع آنچه به زمين ميآيد از آسمان ميآيد و خداوند فرستنده از آسمان است و خدا گرداننده آسمان و ستارگان است نه اين است كه اين ستارهها از پيش خودشان خاصيتي دارند يا به اختيار خود ميگردند بلكه خدا را ملائكهاي است كه موكلند به آنها كه به هر ستارهاي چندين هزار ملك موكل است و در هر آني از خدا اذن تازهاي ميطلبند كه او را به سمت مشرق ببريم يا به سمت مغرب ببريم او را بالا ببريم يا فرود بياوريم تند بكشيم يا كند بكشيم؟ و خداوند حكم ميكند براي آنها در هر آني و ملائكه اين ستارهها را به هر طوري كه خدا اذنشان بدهد ميكشند پس اين آسمانها اسباب فيض خدايند و از براي كارهايي كه در زمين كرده ميشود اينها اسبابند و واسطهاند و خداوند مشيت خود را و قضا و قدر خود را در آنها قرار داده و آنها را محل مشيت خود قرار داده و آنها را دست تواناي خود كرده اين آسمانها را آئينه نماينده مشيت و اراده و قدر خود قرار داده و آنچه به مشيت خدا بگذرد كه در اين عالم جاري بشود اول آن را در آسمانها
«* 46 موعظه صفحه 108 *»
جلوه ميدهد بعد از آنجا فرو ميفرستد به زمين.
امر اين آسمانها بسيار عظيم است و چهبسيار جاهلند جمعي از شعرا كه خطابهاي نالايق به آسمانها ميكنند بسا آنكه ميگويند اي فلك خانهات خراب شود اي آسمان تو سيدالشهداء را كشتي اي آسمان تو ابنزياد را بالا بردي تو مطلب يزيد را روا كردي! از اين قرار كه اينها ميگويند نعوذ باللّه آسمانها بدتر از يزيد است و كشنده سيدالشهداء همان آسمان است پس آسمان كافر است به خداوند عالم نعوذ باللّه و اگر چنين است خداوند عالم آسمان را چگونه محل مشيت خود قرار داده و روزي را در آسمان قرار داده و جنت را در آسمان قرار داده بهشت خود را در آسمان قرار داده است آسمانها را مسكن ملائكه قرار داده است عزت به آسمانها داده و در كتاب خود به آسمان قسم خورده والسماء ذات البروج قسم به آسمان كه صاحب برجها است پس بد گفتن به آسمانها و اين عتابها و خطابها را به آسمانها كردن جايز نيست امام ميفرمايد لاتسبّوا الرياح فانها من نفس الرحمن دشنام به باد مدهيد كه اين باد از نفس رحمن است ائمه سلاماللّه عليهم راضي نشدند كسي به باد فحش بگويد بجهت اينكه اين به امر خدا و حكم خدا جاري ميشود اينها چگونه جسارت ميكنند به آسمانها و به عرش استواي خدا و كرسي رفعت خدا، عرش و كرسي در همين آسمان و بالاي همين آسمان هستند و قلم و لوح خدا را و محل مشيت خدا را بدگويي ميكنند و ناسزا ميگويند و اعظم نسبتهاي قبيح را به اين آسمان ميدهند گاهي نسبت كشتن انبيا را به او ميدهند گاهي به او ميگويند اي بيتميز گاهي ميگويند كجرفتار وهكذا باز از راه جهالت و ناداني آنها را تابع ميكنند براي هر فاسق فاجر ظالمي، شعر براي ظلمه و فساق و فجار ميسازند و ميگويند كه آسمان خم شده درگاه تو را ببوسد آفتاب گل ميخ سراپرده تو است نميدانم ستارهها چهچيز تو هستند اين نامربوطها چهچيز است اين نالايقها و ناسزاها چه حرف است كه به آسمانها ميگويند؟ اين آسمانها ملكوت خداوند عالمند و اين آسمانها محل جنات عدن هستند جنات سبعه در اين آسمانها
«* 46 موعظه صفحه 109 *»
است قلم خداوند در همين عرش گذارده شده لوح خداوند در همين كرسي است جميع خيرات در همين آسمانها است تو به چه رخصت و به چه جهت اين جسارت را كردي؟ اگرچه شعرا از روي شعور حرف نميزنند بسا آنكه به يك مرد فاسق فاجر ميگويند قضا تابع فرمان تو است يا قدر مطيع امر تو است نعوذ باللّه پس اينها جسارت ميكنند ائمه راضي نشدند كسي به روزها بد بگويد لاتعادوا الايام يكپاره جهال هستند مثلاً ميگويند روز چهارشنبه نحس است و بد است و فلان است تقصير روز و شب چهچيز است؟ اعمال تو است هر وقت بد عملي ميكني قضا و قدر خداوندي بر تو جاري ميشود و گرفتار همان ميشوي و هرگاه نيكي ميكني پاداش آن نصيب تو ميشود. هركس طاعت ميكند آسمان و زمين و روز و شب با او دوستند و هركس معصيت ميكند آسمان و زمين و روز و شب به مقتضاي عمل او با او دشمن ميشوند ولكن نميتوان بد به آنها گفت چراكه محل مشيت خدايند. قدما از روي جهالت حرفي گفتند متأخرين هم از آنها تقليد كردند و گفتند حالا در حق آسمان و زمين و روز و شب اين حرفها به حد كفر نميرسد اما به قضا و قدر بد گفتن به حد كفر هم ميرسد نعوذ باللّه ميگويد اگر رأيت قرار بگيرد قضا چهكاره است اين نامربوطها چهچيز است؟ پس نميفهمند و ميگويند و در قضا و قدر باعث كفر ميشود.
پس عرض ميكنم اين آسمانها را خدا سبب قرار داده است و سبب كلي از براي خلق زمين و آنچه در زمين جاري ميشود از آسمانها است از اين جهت در هنگام پرستش و عبوديت مردم را امر كرده دست خود را بسوي آسمان بلند كنند اگرنه اين است كه آسمانها باب رحمت خدايند و مددها و فيضها از آسمان ميآيد چرا دست بسوي آسمان بلند ميكني و حاجات خود را از خدا ميخواهي؟ بعد از حضرت آدم جميع روي زمين كافر شدند مگر اوصياي او كه در جزيرهها پنهان بودند و همينطور بود تا در زمان ادريس و او هم در ميان مردم پنهان بود و در اول ادريس نبي نبود و هنوز مبعوث به نبوت نبود مردي بود ذكاوت زيادي داشت در ميان جمع كثيري بود گفت
«* 46 موعظه صفحه 110 *»
بياييد دعا كنيم خدا ما را هدايت كند و دين خود را به ما بياموزد اول دستهاي خود را بر زمين گذاردند دعا كردند چيزي نشد دست به آسمان بلند كردند آنوقت وحي به ادريس نازل شد از آسمان. پس معلوم است باب رحمت خدا آسمان است در جميع اطراف عالم رو به كعبه ميكني و نماز ميكني بجهت آنكه كعبه دل است براي بدن اين زمين و آنچه از آسمان فيض ميآيد اول ميآيد به كعبه و از كعبه پهن ميشود به اطراف عالم. تو ميبيني در اندرون تو هر چيزي از پيش روح تو بيايد ميآيد پيش دل تو و از دل تو پهن ميشود به ساير اعضاي تو از اين جهت جميع مردم بايد از اطراف رو به كعبه كنند اما كسي كه رفت بالاي بام كعبه او چهكار بايد بكند او به پشت ميخوابد روي خود را به آسمان بلند ميكند ركوع به اشاره ميكند سجود به اشاره ميكند و آسمان را قبله خود قرار ميدهد پس كعبه قبله است براي هركس كه بيرون كعبه است اما به آن حرم كه داخل شدي قبله تو ميشود آسمان آنوقت ديگر هيچجاي عالم قابل نيست براي قبله تو. و در ساير جاها آسمان را قبله قرار ندادهاند بجهت آساني از براي مردم و براي اينكه براي مردم كلفت نباشد والاّ قبله آسمان است از اين جهت خداوند بيتالمعمور را در آسمان چهارم قرار داده و جميع ملائكه آسمانها به طواف بيتالمعمور ميروند اهل آسمانها جميعا دور بيتالمعمور طواف ميكنند پس اين فيالجمله شرحي بود بقدر اينكه شماها از ظاهر امر اين آسمان اطلاع پيدا كنيد و خاصيت آسمانها را بدانيد و تا بدانيد كه خيلي حرمت از اين آسمانها بايد داشت رو به آفتاب بول نبايد كرد پشت به آفتاب بول نبايد كرد رو به ماه بول نبايد كرد بجهت اينكه اينها را خداوند حرمت داده و اينها را بحسب ظاهر دليل اوقات عبادت خود قرار داده. غرض، اين آسمانها امرشان به اين عظمت و جلال است.
چون اينها را دانستي و ظاهر آسمانها را فهميدي حال عرض ميكنم از براي اين آسمانها باطني است يعني در تن اين آسمانها روحي است كه حرمت آن به آن روح است حرمتي و شرافتي كه از براي تن تو است بواسطه روح تو است همچنين در تن اين
«* 46 موعظه صفحه 111 *»
آسمانها روحي است كه حرمت و شرافت آسمانها به آن روح است اين آسمانها جان دارند و زندهاند و حياتي دارند كه به آن حركت ميكنند و شرف آسمانها به آن جان است و آن حيات اگر در تن اين آسمانها نباشد و از اينها او را بگيرند آسمانها جسمي ميشوند بيحـس و حركت چنانچه در مابين نفختين عنايت را بر ميدارند و اين جان را از او ميگيرند آنوقت ميميرند اين آسمانها يوم نطوي السماء كطي السجل للكتب در آن روز آسمانها پيچيده ميشود مثل طومار بجهت آنكه آن جان از تن آنها بيرون ميرود و عنايت خود را از آسمانها بر ميدارند و آن جان كه در تن اين آسمانها است وجود مبارك امامزمان است صلواتاللّه عليه در هر زماني آن حجتي كه در آن زمان است. در زمان حضرت رسول9 جان جهان او بود، در زمان حضرت امير جان جهان او بود، در زمان حضرت امامحسن و امامحسين و همچنين در زمان هر امامي آن امام جان جهان بود تا اينكه در اين زمان جان جهان امامزمان است صلواتاللّه و سلامه عليه. مپندار كه اين عالم بيجان حركت ميكند و روح در تن ندارد اگر روح در تن او نبود ميگنديد و عفونت ميكرد و از يكديگر ميريخت و شب و روز از پي يكديگر نميآمد و زمستان و تابستان برقرار نميماند كوهها قرار نميگرفتند درياها آرام نبودند از اين است كه اگر حجت نباشد در روي زمين فرمودند لساخت الارض باهلها زمين اهل خود را فرو ميبرد و عالم فاسد ميشد مثل اينكه جان اگر يك ساعت در تن نباشد بدن تو ميميرد اعضاي تو فاسد ميشود و ميگندد پس عالم را جاني است و علامت اينكه اين عالم جان دارد اين است كه اين عالم همهجايش زنده است و بطور قاعده، امر قدر خلايق بطور قاعده، رزق مردم حيات مردم تولدشان مردنشان عمرشان همه به نظم و قاعده؛ همين دليل اينكه اين عالم جان در تن دارد و امامزمان است كه جان جهان است پس اين عالم زنده است و جميع حركاتش به حركتدادن امام تو است و جميع سكونش به ساكنكردن امام تو است بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات اي سادات من به شما ساكن شدند جميع ساكنشوندگان كه در ملك خدا هستند و به شما
«* 46 موعظه صفحه 112 *»
حركت كردند جميع حركتكنندگان كه در ملك خدا هستند يعني آسمانها به شما ساكن شدند از اين است كه در زيارت ايشان در زيارت جامعه ميخواني بكم يمسك السماء انتقع علي الارض الاّ باذنه يعني به شما آلمحمد: و بواسطه شما خدا آسمان را نگه ميدارد كه بر زمين نيفتد پس ايشانند ستون اين آسمان و زمين، ايشانند جان اين آسمان و زمين و تو ميداني كه حركت هر بدني به جان او است زيراكه اگر جان نباشد بدن به قاعده جاري نميشود اين بدن به حكمت كاري نميكند بلكه كاري نميكند و از مرده كاري نميآيد و آنچه در اين عالم ميبيني كه همه موافق حكمت جاري ميشود زمستان درختها همه خشك است ده روز بيست روز ميگذرد ميبيني درختها جميعاًبرگ ميكند آن جوانههاي نازكي كه در ميان برگها قرار داده شده است پيدا ميشود و آن طراوت و شادابي در آنها ظاهر ميشود شكوفه ميكند و گل ميكند در روي زمين تعالياللّه اين چه قدرت است و اين چه حكمت است و اين چه استيلاء و تسلطي است كه به اين نظم و به اين حكمت اينها را زنده ميكند كه اگر جميع مردم جمع شوند در تمام عمر خود يك برگش را نميتوانند بسازنند؟! و به اندكزماني ميبيني جميع اين درختها شكوفه ميكند برگ ميكند و ميوه ميدهد. در جميع عالم روزي بسا آنكه صد هزار نطفه منعقد ميشود يا كمتر يا بيشتر و هريك از آنها علقه ميشود مضغه ميشود عظام ميشود تا حيوان ميشود تا انسان ميشود و اينها همه از حيات اين عالم است و حيات اين عالم وجود مبارك امام است صلواتاللّه عليه. و اين حيات در جميع ذره ذره اين ملك است پس مپندار كه تو از امام خود دور هستي يا او تو را نميبيند. به امام عرض كردند ما حاجتي داشته باشيم ميخواهيم به شما عرض كنيم دستمان به شما نميرسد. فرمودند لبهاي خود را حركت بدهيد مطلب شما به ما ميرسد. پس اگر تو لب از لب برداشتي امام تو از تو مطلع است بجهت آنكه جان جهان آن بزرگوار است پس كجا اين طرف و آن طرف طلب امام خود ميكني امام تو در پيش تو حاضر است،
«* 46 موعظه صفحه 113 *»
يار نزديكتر از من به من است | وين عجبتر كه من از وي دورم |
عبرت بگير، خضر يكي از شيعيان آن بزرگوار است و يكي از اركان آن حضرت است امام7 ميفرمايد هر وقت نام او را ببريد آن بزرگوار حاضر ميشود. از اين جهت سنت است كه هر وقت نام خضر گفته ميشود به او سلام كنيد هر وقت اسم خضر ذكر ميشود بگوييد «عليهالسلام» يا «سلاماللّه عليه» عرض سلام به او بكنيد كه حاضر ميشود. حالا اين تكليف را كه كردهاند براي روي زمين كردهاند و خضر سلاماللّه عليه يك نفس است در هرجا نامش را ببريد حاضر ميشود حالا ببين امام تو سلاماللّه عليه كه اين بزرگوار شيعه او است حضور او در عالم چگونه است و چگونه در همهجا حاضر و ناظر است؟ پس امام خود را هميشه حاضر و ناظر بدانيد كجا ميگريزي از او؟ توي خانه ميروي حاضر و ناظر تو است و در آن پستو ميروي حاضر و ناظر تو است. و انصافاً اگر ما از نوكران او حيا بكنيم و بخواهيم كه نوكران او بر فسق و فجور ما اطلاع پيدا نكنند نهايت حماقت است كه از خود او حيا نكنيم و در خانه تنهايي حرمت براي امام خود نگذاريم. پس شيعه بايد در علانيه و پنهان امام خود را مراقب و حاضر و ناظر بداند اگر چنين نباشد چگونه شهداء دار الفنا ميشوند و ايشان شاهدند و در روز قيامت بايد شهادت بدهند و كسي كه شهادت ميدهد بايد ديده باشد و شهادت بدهد والاّ شهادت او مقبول نيست و ايشان شهداء دار الفنا هستند يعني حاضر و ناظرند و ميببينند و شهادت ميدهند ملة ابيكم ابرهيم هو سميكم المسلمين من قبل و في هذا ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء علي الناس پيغمبر گواه بر ائمه است و ايشان گواهانند بر باقي مردم و خداوند آلمحمد: را گواهان بر جميع خلق قرار داده. كسي بر در خانه يكي از ائمه در زد حضرت فرمودند به كنيزكي برو در را باز كن كنيز رفت و در را باز كرد آن شخص دستي به دست آن كنيز گرفت حضرت يكمرتبه از توي خانه صدا بلند فرمودند كه يافلان تو گمان كردي كه در و ديوار براي ما حجاب ميشوند و ما نميبينيم شما را؟ دست او را رها كن. همچنين يكي از دوستان اسمش
«* 46 موعظه صفحه 114 *»
رميله بود فرمودند يا رميله هر وقت شما ناخوش ميشويد به ناخوششدن شما ما ناخوش ميشويم. امام شما محزون ميشود به حزن شما. پس امام شما شاهد و مطلع بر خفاياي امور شما است پس مؤمن بايد مراقب امام خود باشد و دايم خود را در حضور او بداند و ادب را منظور دارد و معصيت و نافرماني آن بزرگوار را نكند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 115 *»
«موعظه دوازدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود و در فقره اول سخن در معني سماوات و ارض بود مقصود اين بود كه معنيهاي آسمان و زمين را بقدري كه ميتوان در اين مجلس عرض كرد به عرض شما برسانم و چون معنيهاي باطن را نميشود فهميد مگر اينكه ظاهر آنها را بفهميد از اينجهت قدري از آسمان و زمين را عرض كردم و حاصلش اين بود كه خداوند عالم در حكمت بالغه خود چنين قرار داده كه آنچه را كه در ملك خود به عمل ميآورد با اسبابي چند به عمل آورد بياسباب قرار نداده كاري بكند. تو را هم چنين خلق كرده آنچه ميكني با اسباب ميكني تو را آيت خود قرار داده تا تو از خودت پي به او ببري و تو جميع كارهايت را با اسباب ميكني. بسا آنكه بعضي مردم خود را گم كردهاند و خود را همين بدن انگاشتهاند و زيد را همين بدن ميدانند و از جان خود غافلند ولكن اگر بدانند زيد آن جان است و اين تن آلت است براي او تو اگر ميبيني ميبيني با چشم خودت و چشم غير از تو است و تو غير از آلتي، گوش براي شنيدن است و غير تو است دست تو آلتي است پاي تو آلتي است و تو هر كاري كه
«* 46 موعظه صفحه 116 *»
ميكني با آلات آن كار را ميكني و معني ندارد كسي كاري را با ذات خود بكند ذات تو ذات تو است آن كار تو نيست كارهاي تو با اسباب و آلات كرده ميشود. همچنين خداوند عالم آنچه را ميكند با اسباب ميكند و براي هيچكاري ذات خدا به حركت در نميآيد خدا مثل دست تو كه نيست كه براي كاري به حركت در آيد بلكه منزه و مبرا است از تغير و متغير نميشود از حال خود ابدا و آنچه را كه ميكند با اسباب ميكند چنانكه با آتش ميسوزاند خداست سوزاننده ولي با آتش، خدا غرق ميكند ولي با آب، خدا پراكنده ميكند ولي با باد، خدا ميپوشاند ولي با خاك، همچنين با هر چيزي كاري را ميكند.
چون سخن به اينجا رسيد متذكر اين شدم كه اين را عرض كنم حذر كنيد صدهزار حذر از اينكه چشم اميدي به اسباب داشته باشيد ميخواهم بدانم آيا با همهكس معامله درست بايد كرد و با خدا بايد خلاف كرد. آيا تو انگشتر خود را به چكش و دم و كوره ميدهي يا به زرگر، اميد به زرگر داري كه به زودي بدهد يا به اسباب، خائف از زرگر هستي تلف بكند يا از اسباب، آنچه حوائج داري به زرگر ميگويي يا به اسباب، البته كار تو با زرگر است و هيچكاري به اسباب نداري. حالا چگونه شد با هركس كه معامله ميكني با خود او معامله ميكني و با خداي جبار كه معامله ميكني چشمت به اسباب است؟ پس نبايد از هيچ آلتي از اين آلات انديشه داشت و به هيچ آلتي از اين آلات نبايد اميدوار بود از هيچ آلتي حاجت نبايد خواست پس بايد اميد تو به خداوند باشد خوف تو بايد از خدا باشد حاجات خود را بايد به خدا عرض كني اگرچه ميداني كه زرگر اگر بتراشد با سوهان ميتراشد اگر سوراخ ميكند با مته ميكند اگر بكوبد با چكش ميكوبد لكن اميد به زرگر داري نه به چكش و مته و سوهان. همچنين اگرچه خدا ميسوزاند لكن با آتش، خدا پراكنده ميكند با باد، و تر ميكند با آب، لكن بايد از خود او ترسيد بخود او اميدوار بود شريكي براي او نبايد قرار داد دل به اسباب نبايد بست مطلقا از جميع اسباب شخص بايد منقطع باشد و عرض حاجت به خداوند عالم بكند و بس.
«* 46 موعظه صفحه 117 *»
يكدفعه مثلي عاميانه عرض كردهام براي حركتكردن اين اسباب و پنهانبودن حركتدهندهاي كه اينها را به حركت درميآورد و آن اين است كه در خانه شمشير بسيار چماق بسيار چوب بسيار كارد بسيار حربههاي بسيار باشد و جن بسيار در اين خانه باشند و اين جنيان اين چوب و چماقها را برداشته باشند بجنبانند و حركت بدهند و به يكديگر حمله كنند و آنها را بر هم بزنند حالا تو چشمت ميبيند اينها را و نميبيند كه كي حركت ميدهد اينها را و بسا نادان كه خيال ميكند اين شمشير و كارد و چوب و چماق جان دارد وانگهي كه ببيند اينها را كه موافق حكمت حركت ميكنند و نميبيند مدبري را كه از پس اين اوضاع است. همچنين است حال مردم خدا را نشناختهاند ميبينند اوضاع اين عالم همه موافق حكمت حركت ميكند نميدانند اين آسمان را كه به حركت در ميآورد؟ و اين زمين را كه نگاه ميدارد؟ اين آفتاب و ماه را كه غروب و طلوع ميدهد؟ ميپندارند اينها از خود جاني و حركتي دارند حاشا مَثَل اينها آن آلات و ادوات است كه حركت ميكنند آنجا جن را نميبيني خيال ميكني آن آلات و ادوات خود بخود حركت ميكنند اينجا هم صانع را نميبيني خيال ميكني اين اوضاع خود بخود ميگردد والاّ يكذره در اين عالم حركت نميكند مگر آنكه خداوند عالم آن را حركت ميدهد.
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاي | نبُرّد رگي تا نخواهد خداي |
تا خداوند عالم مشيتش قرار نگيرد يك سر سوزن در اين عالم از حال خود متغير نميشود. اين است كه ميفرمايد ما من شيء في الارض و لا في السماء الاّ بسبعة بمشية و ارادة و قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب فمن كان يزعم انه يقدر علي نقص واحدة فقد اشرك هيچچيز در آسمان و زمين واقع نميشود مگر به هفت شرط به مشيت خدا و اراده خدا و قدر خدا و قضاء خدا و اذني از خدا و اجلي كه خدا براي او معين كرده باشد و در لوح محفوظ و در كتاب خدا ثبت شود پس هيچچيز از جاي خود حركت نميكند مگر به مشيت خداوند عالم جلشأنه پس بعد از آنيكه انسان چنين دانست
«* 46 موعظه صفحه 118 *»
حركتدهنده را بايد ببيند نه آن حركات را. در ساعت اينهمه چرخي كه ميبيني كه به انواع و اقسام ميگردد از براي همه اينها حركتدهندهاي هست كه آن فنر است كه همه را ميگرداند كه هريك را به نظمي به شمارهاي به اندازهاي او ميگرداند. همچنين از براي ساعت بزرگ كه اين عالم باشد يكفنري است كه آن حكم خداوند عالم باشد كه همه را او ميگرداند و چنان اهل اين عالم را به مشيت و اراده خود كوك كرده است كه ميبيني اين آسمانها موافق حكمت به اندازه ميگردد و اين آفتاب و ماه به حكمت طلوع و غروب ميكند روز را به شب ميآورد و شب را روز ميكند و اين صفحه زمين را ساكن و برقرار فرموده و جميع حوادث و بلاها و اجلها و نعمتهايي كه هست همه اينها را به نظم و حكمت جاري ميكند و هيچچيز از جاي خود حركت نميكند مگر به حكم خدا و امر خدا پس رو به كاركُن كنيد و گرداننده اين اوضاع را بشناسيد و از او اميد داشته باشيد. مشهور است كه رسول خدا9 از پيرزالي پرسيدند خدا را چطور شناختهاي؟ پيرزال دست از چرخ خود برداشت گفت يعني اينطور شناختهام كه چنانچه اين چرخي را كه من ميگردانم اگر دست برداشتم از حركت ميافتد دانستم اين عالم هم چرخانندهاي دارد كه اين اوضاع را ميگرداند كه اگر دست بردارد همه از حركت ميافتند.
باري، مقصود اين بود كه بايد اميدوار به گرداننده اين فلك دوّار باشيد نه اينكه اميد به آفتاب و ماه و ستارگان داشته باشيد. نبي آمد قومي را از آفتابپرستي وا داشت قومي را از ماه و ستارهپرستي وا داشت قومي را از پرستيدن هفت كوكب باز داشت قومي را از پرستيدن حيوانات باز داشت كه گاو ميپرستيدند، از پرستيدن بتهاي جمادي كه از سنگ و چوب و طلا و نقره ميساختند باز داشت هريك از اين مردم را كه به غير خدا گرويده بودند آنها همه را از عبادت باز داشت و همه را از آن معبودها روگردان كرد و همه را به عبادت خداي وا داشت. در دعا است و اشهد ان كل معبود ممادون عرشك الي منتهي قرار ارضك السابعة السفلي باطل مضمحل ماخلا وجهك
«* 46 موعظه صفحه 119 *»
الكريم خدايا دين من و اقرار من اين است و شهادت ميدهم كه هر معبودي از نزد عرش گرفته تا فرش تا زمين هفتمي باطل و ناچيز و نابود و مضمحلّند مگر رخساره تو اي خداي من، مگر تو اي خداوند كه تو معبودي هستي كه باطل و مضمحل نميشوي. از اينجا بدان اين مسئله را كه هركس از غير خدا خائف باشد از بُتي خائف شده هركس به غير خدا اميدوار شد بتي را براي خود گرفته و به آن اميدوار شده هركس محبت به غير خدا پيدا كرد محبت به بتي پيدا كرده است. در حقيقت اغلب مردم مشركند مگر مؤمن و خداپرست موحد. اين را من نگفتم بلكه در قرآن است كه و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون از جمله شركهاشان اينها بود كه عرض كردم. باري مقصود اين بود كه اگرچه خداوند آنچه را كه ميكند به اسباب ميكند لكن شما چشم از اسباب بپوشيد و به چكش و سندان دل نبنديد. به خود زرگر اميدوار باشيد و موحّد باشيد.
باري خدايي كه قرار داده كه آنچه را ميكند با اسباب بكند اسباب بزرگي فراهم آورده كه اين آسمانها است و اين آسمانها را سبب قرار داده براي زمين و اهل آن در رسانيدن فيضها و مددها و آنچه ميخواهد براي زمين و اهل زمين برساند بواسطه آسمانها ميرساند. اين است كه فرمودند خداوند عالم هر امري را كه ميخواهد بكند آن امر به روحالقدس القا ميشود و روحالقدس القا ميكند به ستارگان و ستارگان جاري ميشوند به امر خدا هركس بشناسد آن ستارگان را و حركت آن ستارگان و مزاج آن ستارگان و اقترانهاي آنها را و قرانات آنها را بطور حقيقت، او ميداند كه خدا چه اراده كرده و خدا چهچيز حكم كرده و دانستن اين علم در خور هركس نيست. نه هركس ادعاي نجومي بكند يا تقويمي بخواند اين علم را ميداند حاشا بلكه براي اين علم خداوند خلق كرده اهلي و اهل اين علم بطور حقيقت محمد و آلمحمدند: كه ايشانند كه نگاه ميكنند به اين الواح آسمانها و رقم ستارهها در اين لوح آسمان، و نگاه ميكنند از پس و پيش گذاردهشدن اين ستارهها كه چه بر اين لوح نوشته شده. اين ستارهها كه بر آسمان ميبيني خط تقدير است كه بر اين لوح نوشته شده. مثلي عرض
«* 46 موعظه صفحه 120 *»
ميكنم اگر شما چند دانه ريال داشته باشيد اينها را در روي زمين كنار هم بچينيد مثلاً دهعدد را راست بگذاريد كنار هم نه اين است كه «الف» ميشود چندتاي ديگرش را كنار هم بگذاريد از پهنا و دو طرفش را بالا ببريد «با» ميشود چندتاي ديگرش را كنار هم بچينيد بطور حلقه و سرش را هم از آن طرف برگردانيد «جيم» ميشود چندتاي ديگرش را كنار هم بچينيد كه قدريش را از پهنا راست كنار هم بچينيد و قدريش را كج «دال» ميشود وهكذا اگر طور ديگر بچينيد «ابجد» ميشود طور ديگر «هوّز» ميشود وهكذا كلمات ديگر و با اين ريالها ميتوان نوشت هر چيز را و هر خط را. و چنانكه به خط نسخ ميشود به خط شكسته هم ميشود به خطهاي ديگر هم ميشود به خط فرنگي هم ميشود به خطهاي ديگري كه هست به همه خط ميشود و چنانكه متصل ميتوان نوشت منفصل هم ميتوان نوشت. حالا تو چه ميداني بر اين لوح تقدير از اين ريالهاي ستارهها چه نوشته شده يكپاره خطهاي كج و واج به نظر تو ميآيد چراكه نميتواني بخواني و آنهايي كه اين خط را ميخوانند ميبينند امروز خطي نوشته فردا اينها را ميگردانند طوري ديگر نوشته شد و همه روزه را ميخوانند و ميدانند و اينها هستند جماعتي كه خط تقدير را ميتوانند بخوانند و نگاه ميكنند بر آسمان و از خواندن اين الوح حكم ميكنند به تقديرات خدا. و اما اين منجمان ديگر كه مجوسان باشند يا فرنگيان يا مسلمانان جهال اينها چه ميدانند خط تقدير چيست؟ و چگونه ميتوانند بفهمند ارقام اين آسمان را؟ و حال آنكه بعضي را ميبينند و بعضي را نميبينند. و بيشتر را نميبينند بعضي را ميشناسند و بعضي را نميشناسند و بيشتر را نميشناسند. و اين علم در نزد محمد و آلمحمد است: و بعد از آن آنچه خداوند عالم در اين آسمان مقدر كرد و بر اين لوح نوشت آنوقت از آسمان ملائكه نازل ميشوند بر حسب آن تقدير و ميآورند مددهاي خدا و فيضها و امرها و نهيهاي او را بر زمين و بر هر موضعي چنانكه شايست و بايست امر را جاري ميكنند و اگر موضع آن را به حقيقت بخواهي آن امام تو است صلواتاللّه عليه اول جمع ميشوند نزد امام تو و
«* 46 موعظه صفحه 121 *»
نازل ميشوند بر قلب امام تو اين است كه در زيارت ميخواني ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و في بيوتكم الصادر عمافصّل من احكام العباد جميع آن ارادههاي خدا و جميع آن تقديرات خدا را ملائكه ميآورند به حكم خدا و ميآورند پيش امام تو و خدا يك سوره در قرآن در اين خصوص نازل كرده و آن اعظم فضائل ايشان است و آن اين است بسم اللّه الرحمن الرحيم انا انزلناه في ليلة القدر و ماادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر تنزل الملئكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام هي حتي مطلع الفجر آن ملائكه با روحالقدس جميع آنها نازل ميشوند پيش امام تو و علم آن تقديرات را جميعا حاضر ميكنند پيش امام تو و امام بر جزئي و كلي آنها اطلاع پيدا ميكند بعد از آن از آن موضعي كه امام است از آنجا ملائكه منتشر ميشوند و پهن ميشوند بسوي ممالك زمين در اطراف عالم و امر و نهي خدا را جميعا از خانه آلمحمد: پهن ميكنند. اين است كه ايشانند قلب موجودات و ايشانند كعبه خلايق و ايشانند مبدأ و مرجع جميع خلق آنچه از پيش خدا ميآيد اول از پيش اين بزرگواران ميآيد بعد از آن ميآيد پيش تو. پس مپندار در تو چيزي پيدا بشود مگر به اذن خدا و امام تو و مپندار چيزي به حركت در آيد مگر به امر امام تو يا ساكن شود مگر به امر امام تو در زيارت ايشان ميخواني بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن پس جميع چيزهايي كه براي تو و در تو پيدا ميشود اصلش از امام تو است فرعش از امام تو است. مبدئش منتهاش همه از امام تو و به حكم امام تو است و هيچ چيز در روي زمين پيدا نميشود مگر به حكم امام تو بجهت آنكه امام تو است محل مشيت پروردگار عالم و اراده خداوند عالم است. در همين ظاهر چنانكه عرض كردم حكم جميع خلق اول نازل ميشود بر قلب امام آنوقت رخصت ميدهد ملائكه را كه به اطراف پهن شوند هر ملكي را به هر سمتي كه ميبايد ميفرستد و آنچه به اذن امام7 بايد بشود ميشود. نقلي عرض كنم تا عبرت بگيريد و ببينيد كه مردم چقدر غافلند و خبر از جايي ندارند.
دريا به وجود خويش موجي دارد | خس پندارد كه اين كشاكش از اوست |
«* 46 موعظه صفحه 122 *»
خيالتان ميرسد اين اوضاع خود بخود ميگردد و حركات و سكنات اين عالم خود بخود ميشود و از پس اين اوضاع نميدانيد چه خبر است.
در زمان حضرت امام زينالعابدين7 جابر جعفي يكي از اصحاب آن حضرت بود رفت خدمت آن حضرت شكوه كرد از طغيان سنيان و از زيادتي اذيتشان به شيعيان. فرمودند فردا بيا و رو كردند به حضرت باقر كه فردا ميروي در خانه و آن حقّه را ميآوري و آن خيط زرد را يعني آن خياطه زرد را از توي آن بيرون ميآوري و اندك حركتي به آن ميدهي جابر آن شب از شوق اينكه فردا چه خواهند كرد خواب نرفت تا صبح صبح آمد حضرت باقر رفتند حقه را آوردند با جابر رفتند بالاي پشت بام مسجد جامع جابر ميگويد در حقه را باز كردند خياطه زردي در آن حقه بود آن را با نهايت آرامي بيرون آوردند و يك سر آن را به من دادند و فرمودند نگاه دار لكن مبادا حركت بدهي و يكسر ديگر آن را خودشان گرفتند و چنان حركت آهستهاي به آن خياطه دادند كه به نظر نيامد كه گويا حركت ندادند من عرض كردم حالا از اين چه شد؟ فرمودند برو سر ديوار نگاه كن جابر رفت سر ديوار نگاه كرد ديد در مدينه يك زلزله عظيمي شده است كه مردم جميعا به فغان آمده بودند و ميدويدند در كوچهها و فرياد ميزدند و هنگامه غريبي در ميان آنها برپا شده بود همه مشغول توبه و استغفار يكي ميگفت قيامت شده است يكي ميگفت عمر دنيا به آخر رسيده است حالا همه عالم خراب ميشود. جابر آمد خدمت حضرت باقر يك حركت ديگر آهسته كه به آن خياطه دادند باز رفت سر ديوار ديد هنگامه عظيمتر شده زلزله شديدتر شده به حدي كه زنهاي مخدره عروسهاي تازه به حجله رفته دخترهاي باعفت همه بياختيار از خانهها بيرون آمده بودند و در كوچهها و بازارها ميدويدند و بزرگ و كوچك و زن و مرد همه به فرياد و فغان آمدهاند اغلب خانهها خراب شده است هركسي از مردم يكچيزي ميگويد يكي ميگويد گفتم اينقدر گناه مكنيد يكي ميگفت حالا است كه زمين سرنگون شود يكي ميگويد از بس معصيت كرديد حالا عذاب خدا نازل شده است و مردم را هلاك
«* 46 موعظه صفحه 123 *»
ميكند تا وقتي كه چنان دانستند كه جميعا هلاك ميشوند و ديگر چارهاي ندارند رفتند خدمت امام7 عرض كردند ياابن رسولاللّه امت جد تو تلف شدند داد و بيداد ميكردند و هيچ خبر نداشتند كه چطور شد كه همچو شد كي گِله كرده كي خواهش كرده كي همچو كرده است. حالا چنينند اين مردم نميدانند چه شد، ميگويد امسال باران نيامد خشكسال شد. ديگر نميداند كه چطور شده كه باران از باريدن منع شده و نفرستاده يا ميگويد زلزله شد ديگر خبر ندارد از آنكسي كه اين عالم را حركت ميدهد و از غيب به اين عالم ناظر است و اعمال مردم و معاملات آنها را با خدا و خلق ميبيند و هر امتي را به جزاي خود ميرساند. پس جزع ميكنيد شما بسوي چكشها و سندانها و پيش زيد و عمرو ميرويد از آنها چيزي ميخواهيد؟ رو كنيد بسوي كننده اين كارها و گرداننده اين اسباب و استغفار بسوي او كنيد و از او خواهش بكنيد رفع بلاها و ظلمها را و دفع اعراض و امراض را كه همه كارها را او ميكند.
مثلي ديگر عرض كنم آيا نشنيدهايد كه عيسي روزي ميگذشت به شخص زعيمي رسيد ديد بيلي دارد و زمين را ميكند عيسي دعا كرد خدايا حرص را از اين مرد بگير فيالفور آن مرد زعيم به كناري رفت و بيل را انداخت و دراز كشيد و خوابيد چون بر اين حالت ساعتي گذشت عيسي دعا كرد كه خدايا حرص او را به او ردّ كن آن شخص دو مرتبه برخاست و رفت بيل را برداشت و مشغول زمينكندن شد حضرت عيسي رفتند پيش او فرمودند اي مرد بگو ببينم تو اول بيل ميزدي چطور شد بيل را انداختي و آمدي خوابيدي گفت داشتم كار ميكردم حالا خيالش ميرسد كه به قوه خودش كاري ميتوانست بكند و كاري ميكرده گفت داشتم كار ميكردم فكر كردم ببين ميگويد فكر كردم نميداند چطور شد كه اين فكر آمد.
دريا به وجود خويش موجي دارد | خس پندارد كه اين كشاكش با اوست |
خيالش فكر كرده است گفت فكر كردم ديدم من پير شدهام و عمرم تمام شده و بقدر آنكه تا آخر عمرم بخورم دارم چه ضرور اينهمه زحمت به خود بدهم ميروم
«* 46 موعظه صفحه 124 *»
يكگوشهاي وا كشم تا اين چند روز آخر عمري راحت باشم. فرمودند چه شد كه دو مرتبه برخاستي و مشغول شدي. گفت فكر كردم حالا خيالش ميرسد فكر آمد نميداند كي فكر را آورده گفت فكر كردم ديدم كه آدم تا زنده است بايد يك كاري بكند آدم زنده زندگاني ميخواهد ديگر اينجا دليل هم برايش پيدا شد دلالتهاي ديگر از اين فكر برايش آمد خبر ندارد اين فكر را كسي ديگر آورده دليلهاش را هم كسي ديگر ميتراشد و توي ذهن ميآورد و كسي ديگر بعضي از آن دليلهاش را بهتر ميبيند و اختيار ميكند. عبرت بگيريد از اين حكايت كه چهبسيار دستها كه بالا ميرود و كسي ديگر بالا برده ميپرسي چرا بالا بردي؟ ميگويد فكر كردم اما خبر ندارد گرداننده فكر ديگري است يا ميگويد دلم خواست و خبر ندارد دل در دست ديگري است گرداننده دل خودش نيست نه فكرش دست خودش است نه خيالش نه دلش نه بدنش نه اعضا و جوارحش اينها همهاش خيالات وهمي است. آن مدبر خيالها و فكرها آن حركتدهنده رگها و استخوانها زير و رو كننده حالها او از پي اين اوضاع مشغول كار است و ماها خيالمان ميرسد كه خودمان مردي هستيم و كارها را خودمان ميكنيم. پس اگر اين معرفت براي ما و شما پيدا شد آنوقت درست اين است كه در جميع احوال ملتجي به امام خود7 بشويم نه به اسباب اگرچه امام هم سببي است لكن سببي اعظم است و معامله با او معامله با خداست التجاي به او التجاي به خداست خوف از او خوف از خداست رجاي به او رجاي به خداست مسئلت از او مسئلت از خداست پس در جميع احوال رو به امام خود بايد بكنيد و ملتجي به امام خود بشويد حاجات خود را به او عرض كنيد و قضاي آنها را از او بخواهيد و بدانيد كه مالك حركت و سكون و عطا و منع و جميع آنچه هست امام شما است.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 125 *»
«موعظه سيزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
سخن در تفسير اين آيه شريفه در فقره اولاي اين آيه بود و در آن فقره سخن در معني سموات و ارض بود ظاهر آسمان و زمين را عرض كردم و از براي اين آسمان و زمين باطنها است باطني بالاي باطني حالا از جمله باطنهاي آسمان و زمين يكي اين است كه مراد از آسمان مشيت خداوند عالم است جلشأنه و مراد از زمين ارض عالم امكان است و چنانكه در ظاهر جميع فيضها و مددها و انوار الهي از آسمان ظاهر به زمين ميآيد همچنين جميع فيضها و مددها از آسمان مشيت به زمين امكان فرود ميآيد و جميع ممكنات از ارض امكان بواسطه انوار مشيت كه آسمان است سر بيرون آوردند و از اين پدر و مادر جميعا تولد نمودند. آيا نشنيدهاي كه حكماء سلف گفتهاند كه آسمانها آباي علوي است و زمينها امهات سفلي؟ آنها پدرند و اينها مادر و از براي اينها مواليدي است كه از اينها تولد كردهاند و مواليد آنها جمادات و معدنها هستند و گياهها هستند پس آسمان پدر است و زمين مادر است و اين جمادات و معدنها و گياهها و حيوانها و انسانها جميعا اولاد اين پدر و مادرند. حال همچنين آسمانهاي مشيت
«* 46 موعظه صفحه 126 *»
خداوند عالم بر زمين امكان گردش كرد و امكان همين چيزهايي است كه موجودند و هستند و جميع آنچه هست ممكن است اين چيزها كه واجبالوجود نيستند خدا واجبالوجود است نميبيني اينها را كه ممكن است باشند و ممكن است نباشند، ممكن است زنده باشند ممكن است بميرند ممكن است دانا باشند ممكن است نادان باشند اما خداوند عالم وجودش واجب است نميشود بگويي ممكن است خدا باشد ممكن است خدا نباشد ممكن است خدا عالم باشد ممكن است جاهل باشد اگر چنين چيزي بگويي كفر ميشود و تو به گفتن آن كافر ميشوي پس خدا واجب است و هرچه غير از خداست ممكن است پس آسمان مشيت بر اين زمين امكان گرديد و انوار خود را بر آنها تابيد و فيضها و مددهاي خود را به آنها رسانيد و چنانكه در ظاهر اين آسمان گرد اين زمين را گرفته و از همهطرف احاطه بر زمين دارد همچنين در باطن مشيت خداوند عالم احاطه به جميع عالم امكان دارد و گرد آنها را گرفته و از همهطرف او و از هر جهتي از جهات او احاطه بر او كرده و انوار خود را بر آنها ميتابد و گياه ممكنات را و مواليد آن عالم را از آن زمين بيرون ميآورد و همه موجودات و مخلوقات گياه آن عالمند و همه از زمين امكان روييده شدهاند نميبيني خداوند عالم ميفرمايد و اللّه انبتكم من الارض نباتا خداوند عالم شما را از زمين امكان رويانيده رويانيدني. خلاصه آنچه كه هست مواليد آن عالم است چه عرض كنم كه از فهم عوام بالاتر ميرود و مطلب دقيق است و مسئله مشكل و عوام از آن بهره نميبرند و از براي خواص هم كه اشارهاي عرض شد.
باز از جمله باطنهاي آسمان و زمين اين است كه مراد از آسمان وجود مبارك محمد است9 و مراد از زمين اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين و فاطمه صديقه است صلوات اللّه عليهم اجمعين. و به نظري ديگر زمين همان صديقه طاهره فاطمه زهرا سلاماللّه عليها است و آسمان حقيقت محمد است9 كه محيط به اوست و گرد او را گرفته و جميع انوار خود را بر او تابانيده و فيضها و مددهاي خود را به او رسانيده و مواليد اين عالم ائمه طاهرينند سلاماللّه عليهم كه از اين ارض مقدسه طيبه طاهره بيرون آمدهاند
«* 46 موعظه صفحه 127 *»
و چنانچه در ظاهر مواليد اين آسمان و زمين در زمينند همچنين در آن عالم هم وجود مبارك محمد9 آسمان است و فاطمه صديقه زمين است و ائمه هم كه مواليد آن عالمند و از آن زمين تولد كردهاند در زمين آن عالمند و مرتبه پيغمبر بالاي مرتبه ائمه طاهرين است و محيط به آنها است و فيضها و مددها اول به پيغمبر ميرسد بعد از او به ايشان و هرگز ائمه طاهرين سلاماللّه عليهم اجمعين به رتبه پيغمبر نميرسند.
چون لازم است اين را عرض كنم؛ مبادا خيال كنيد چنانكه بعضي از جهال خيال ميكنند كه حضرت امير اشرف از حضرت پيغمبر است و رتبه ولايت بالاتر از رتبه نبوت است حاشا چگونه همچه چيزي ميشود خود حضرت امير ميفرمايد انا عبد من عبيد محمد من بندهاي هستم از بندگان محمد و حضرت امير ندارد چيزي مگر آنكه از پيغمبر به او ميرسد زيراكه او هم يكي از امت آن حضرت است و پيغمبر پيغمبر اوست و او رعيت پيغمبر و امت اوست. پيغمبر سلطان و پادشاه است و از جانب خدا حاكم بر جميع مخلوقات است و حضرت امير وزير اوست و ولي اوست و عطا ميكند حق هر صاحبحقي را و ميرساند رزق هر مخلوقي را و معني ولايت همين است اما پيغمبر صاحب حكم و سلطنت است بر اميرالمؤمنين پس ولايت حضرت امير اشرف از نبوت پيغمبر نيست. و اگر مقصود آن ولايتي است كه مخصوص خدا است كه هنالك الولاية للّه الحق آن ولايت را اميرالمؤمنين ندارد. چگونه داشته باشد و حال آنكه آن ولايتي است كه بر اميرالمؤمنين و پيغمبر هردو و بر باقي ائمه و بر جميع انبياء و اولياء خدا آن ولايت را دارد يعني اولي است به آنها از خود آنها و رتبه ولايت اميرالمؤمنين دخلي به اين مقام ندارد آن مقامي است كه در زير مقام نبوت افتاده و نبوت و ولايت و ساير مقامات در تحت ولاية اللّه افتاده و خدا ولي همه آنهاست حالا ديگر نشستن و يكپاره چرندها بافتن كه اميرالمؤمنين اشرف از پيغمبر است و ولايت اشرف از نبوت است اينها نامربوط است و كفر و زندقه. خود حضرت امير ميفرمايد انا عبد من عبيد محمد ديگر كاسه از آش گرمتر معني ندارد. يكپاره عرفا
«* 46 موعظه صفحه 128 *»
پيدا شدهاند يعني توي همين رفقاي خودمان نه جاي ديگر كه بعضي كلمات و الفاظ را شنيدهاند و آنها را هم همان لفظهاش را ياد گرفتهاند يكگوشهاي كه مينشينند بنا ميكنند آنها را گفتن و عرفان بافتن و علاوه بر آنها نتيجههاي عجيب از توي آن الفاظ بيرون آوردن و چيزهاي چند گفتن كه خدا و رسول و ائمه و مشايخ از آن بيزارند نتيجه گرفتنهاشان بعينه مثل نتيجهگرفتن آن مردكه ميماند و بد نيست كه عرض كنم شخصي براي او ميهماني آمد از او پرسيد چهچيز ميل داري بروم برايت بگيرم گفت مسكه آن صاحبخانه رفت بازار در دكان مسكهاي گفت مسكه خوبي بده گفت مسكهاي دارم مثل روغن اين پيش خودش گفت يقين روغن بهتر است از مسكه كه وقتي ميخواهد تعريف مسكه خود را بكند او را تشبيه به روغن ميكند و به اصطلاح مشبّه ٌبه بايد اقوي از مشبّه باشد يعني يقين روغن بهتر است رفت روغن بخرد روغنفروش گفت روغني دارم مثل گلاب اين با خودش گفت يقين گلاب بهتر است از روغن كه روغن را ميخواهد تعريف كند تشبيه به گلاب ميكند رفت گلاب بخرد گلابفروش گفت گلابي دارم كه هيچچيز داخل ندارد مثل آب زلال ميماند اين مردكه باز با خود گفت يقين آب بهتر است از گلاب رفت يك كاسه را آب كرد پيش روي مهمان گذارد.
خلاصه، اين عرفايي هم كه حالا تازه پيدا شدهاند همينطور نتيجهها ميگيرند و به اصطلاح خود در پيش خودشان عرفان ميبافند بسا آنكه شيعه را ميبرند به رتبه امام يا امام را ميبرند به رتبه پيغمبر يا پيغمبر را ميبرند به رتبه خدا نعوذ باللّه. مينشينند حرف ميزنند و نتيجه هم همانطور كه آن مردكه ميگرفت از حرفها ميگيرند. ميگويند خدا شناخته نميشود مگر به پيغمبر پس نعوذ باللّه پيغمبر اشرف است. پيغمبر هم شناخته نميشود مگر به اميرالمؤمنين و ائمه پس ائمه اشرفند. سبحان اللّه حرف غريبي است نتيجه عجيبي است پشت پيغمبر از اين حرف ميلرزد رنگ اميرالمؤمنين و ائمه از شنيدن اين حرف ميپرد زهره شيعه از اين سخن آب ميشود اين چه سخني است؟ و نه اين است كه اينهايي كه عرض ميكنم خبر نداشته
«* 46 موعظه صفحه 129 *»
باشم هستند كساني كه اين حرفها را ميزنند و اين نتيجهها را ميگيرند چنانكه پيشتر يك مردكهاي بود كه همين حرفها را ميگفت از روي همين نتيجهها، در ركوع نمازش ميگفت سبحان الكاظم و بحمده اين نامربوطها چهچيز است اين هرزگيها براي چه اين كفرها براي شخص چه ثمر دارد؟ اين را بدانيد و براي اتمام حجت ميگويم هرگز شيعه به رتبه امام خود نميرسد و امام نميشود و امام هرگز به رتبه پيغمبر نميرسد و پيغمبر نميشود و پيغمبر هرگز به رتبه خدايي نميرسد و خدا نميشود و خدا است كه خالق همه است و معبود همه اوست و جميع اينها همه بندگان ذليل او هستند حتي پيغمبر آخرالزمان صلواتاللّه عليه و آله و من يقل منهم اني اله من دونه فذلك نجزيه جهنم هركس بجز خدا از موجودات ادعاي استقلال كند و بگويد من خدا هستم ميفرمايد پاداش او را و جزاي او را ميدهيم به اينكه او را به جهنم بريم. خوب اين را ميخواهم بدانم كه پيغمبر نماز نميكرد بندگي و عبادت نميكرد؟ اگر پيغمبر خدا بود چرا در مقام اطاعت و بندگي و نوكري اينقدر بر سر پا ايستاد و نماز كرد كه قدمهاي مباركش ورم كرد تا خدا بر او نازل كرد طه ماانزلنا عليك القرآن لتشقي اي محمد9 ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو خود را به مشقت بيندازي اگر پيغمبر به رتبه خدايي بود پس عبادت كه را ميكرد؟ و خدا و بندگيكردن معني ندارد. چرا وقتي نماز ميكرد از سينه مباركش صدايي شنيده ميشد مثل جوش ديگهاي بزرگ از خوف خدا. مگر اميرالمؤمنين روزي چندين مرتبه از خوف خدا غش نميكرد؟ مثل چوب خشك نميافتاد؟ هزار ركعت نماز نميكرد؟ هريك از ائمه چه عبادتها چه گريه و زاريها چه ترسهايي كه از خدا داشتند؛ چطور ميشد همچو كساني كه اينهمه اظهار عجز و مسكنت و ذلت كردهاند خدا باشند آخر ادعيهاي كه ميخواندهاند هست برداريد ببينيد، نبودند آنها مگر بنده خالص خدا و فخرشان همين بس كه خدا آنها را بنده خود خوانده در تشهد نماز ميخواني اشهد ان محمدا عبده و رسوله شهادت ميدهم كه محمد بنده خداست و پيغمبر خداست و همين او را بس است كه بنده خدا باشد. فخر اميرالمؤمنين همين
«* 46 موعظه صفحه 130 *»
بس است كه ميفرمايد انا عبد من عبيد محمد پس چگونه خدا ميشود؟ پس جميع اين حرفهايي كه ميزنند و اين نتيجههايي كه ميگيرند كفر و زندقه است و غلو در دين خداست و ائمه از آنها بيزارند ميخواهم اين را بدانم و ميپرسم از كسي كه ميگويد سبحان الكاظم و بحمده كه آيا سيد مرحوم خودش نماز ميكرد يا نه؟ تضرع و زاري ميكرد يا نه زيارت ميكرد يا نه در پيش امام كوچك ميشد يا نه؟ اگر نماز ميكرد و تضرع و زاري و گريه ميكرد پس از اين قراري كه تو ميگويي بايد در نماز سبحان ربّي نگويد او هم سبحان العلي بگويد نعوذ باللّه اميرالمؤمنين هم بايد بگويد سبحان المحمد پس جميع دين و شريعت به اين حرف تو از ميان ميرود. اگر بخواهي بگويي سيد سبحان العلي ميگفت دروغ بايد به سيد ببندي و همچنين دروغ بر ائمه ببندي و همچنين از اين قرار ائمه كه اينطور تعليم نكردهاند نعوذ باللّه خواستهاند مردم را گمراه كنند كه نگفتهاند چطور نماز كنيد. پس از خدا بترسيد و از پيغمبر و اميرالمؤمنين حيا كنيد و گوش به اين حرفها مدهيد كه جميع اين حرفها كفر است وسوسه شيطان است.
اين شيطان دشمن غريبي است ملعون ميآيد بعضي را وا ميدارد به انكار فضائل و به اين جهت آنها را كافر ميكند و در جهنم مخلدشان ميكند بعضي ديگر كه فضائل را انكار نميكنند آنها را مياندازد به غلو در دين و گفتن اين حرفها و اعتقاد كردن به اين نامربوطها و به اين واسطه ايشان را مخلد در آتش جهنم ميكند. عيب كار در اين است كه آنهايي كه خود را عارف ميدانند و به اصطلاح عرفاني ميبافند همين حرفها را هم كه الآن ميزنم اينها را هم تأويل ميكنند ميگويند مقصود فلاني از اين حرفها ظاهر اين حرفها نيست اينها تأويل دارد و باطني دارد و از پيش خود چيزهاي غريب و عجيب ميتراشند كه من و مشايخ و خدا و رسول و ائمه همه از آنها بيزاريم. بسا آنكه مردكه برميدارد القابي كه مخصوص ائمه است يا القابي كه مخصوص پيغمبر است يا القابي كه مخصوص خداست توي كاغذ مينويسد براي شيعه و ميخواهد در پيش صاحبان هوش و آنهايي كه ديده بصيرت دارند اظهار معرفت بكند و عرفان تحويل
«* 46 موعظه صفحه 131 *»
بدهد. بلكه بسا اينكه اين كاغذ را مينويسد براي طمع حطام دنيا، ميخواهد اظهار اخلاص بكند و تملقي بگويد برميدارد آن القاب را براي شيعه مينويسد و نميداند به اين از دين خدا بيرون ميرود و شيعه از آن القاب ميگريزد و بيزار ميشود از آن كلمات و از نويسنده آنها. آيا نميبيني اگر كسي از براي وكيلالملك القاب پادشاهي بگويد از شنيدن آن حرفها لرزه بر اعضايش ميافتد رنگش ميپرد و زهرهاش آب ميشود از ترس، ميگويد مبادا خبر به پادشاه برسد و از او بازخواست كنند كه چرا تمكين كردي وقتي آن القاب را براي تو گفتند؟ حالا همچنين القابي هست كه مخصوص خداست كه اگر آنها را براي پيغمبر بگويي راضي نميشود به آن، بلكه از آن گوينده بيزار ميشود كار حسابي دارد. عزوجل يعني عزيز و جليل است چيز زيادي هم نيست لكن چون اين لفظ مخصوص خدا شده خداي عزوجل ميگويند قال اللّه عزوجلّ مينويسند حالا ديگر جايز نيست اين القاب را براي پيغمبر بگويي و بنويسي و پيغمبر را به آن اسمها بنامي. همچنين القابي كه مخصوص پيغمبر است مثل صلياللّه عليه و آله آن را اگر براي اميرالمؤمنين و هريك از ائمه بگويي راضي نميشوند چراكه اين لقب حالا مخصوص پيغمبر شده است و سزاوار نيست آنچه مخصوص آن بزرگوار است آن را به ديگري بگويي. همچنين القابي كه مخصوص ائمه است آنها را براي شيعه گفتن روا نيست و شيعه از آن القاب و از آن توصيفات پشتش ميلرزد و از گوينده آن بيزاري ميجويد. اگرچه ميدانم هرچه من اصرار كنم باز آنهايي كه آن حرفها را ميزدند باز همان حرفها را ميزنند و باز آن نامربوطها را ميگويند و اين حرفهاي مرا هم تأويل ميكنند ولكن من به تكليف خود عمل كردم و آنچه بايد بگويم گفتم و در نصيحت كوتاهي نكردم ديگر خود دانيد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 132 *»
«موعظه چهاردهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
سخن در معني آسمان و زمين بود و عرض كردم كه از براي آسمان و زمين ظاهري است و باطني، ظاهرش همين آسماني است كه ميبينيد و همين زميني است كه ميبينيد و اما باطنهاي آنها بسيار است از جمله آنها آن بود كه عرض كردم حضرت پيغمبر9آسمانند و حضرت امير و ائمه طاهرين و فاطمه زهرا سلاماللّه عليهم بمنزله زمينند و هر علمي و هر كمالي و هر فيضي كه به ائمه و حضرت فاطمه ميرسيد بواسطه پيغمبر بود يعني از مشيت خدا اول به حضرت پيغمبر ميرسيد و بعد از حضرت پيغمبر به حضرت امير و ائمه طاهرين و فاطمه زهرا سلامالله عليهم اجمعين ميرسيد و اين معني را عرض كردم.
و اما معني ديگري از براي آسمان و زمين ميشود كه بگويي مقام آسمانها مقام پيغمبر و ائمه طاهرين است صلواتاللّه عليهم اجمعين جميع اين بزرگواران مقام آسمان را دارند و شيعيان ايشان مقام زمين را دارند و هر فيضي و هر بركتي و مددي و خيري كه خدا به ساير شيعيان ميخواهد برساند بواسطه پيغمبر و ائمه و فاطمه
«* 46 موعظه صفحه 133 *»
سلاماللّه عليهم ميرساند آنها آسمانند و شيعيان ايشان بمنزله زمينند حالا ببينيم ايشان چگونه آسمانند؟ عرض ميشود كه خداوند عالم جلشأنه عرشي آفريد و كرسي آفريد. اما عرش آسماني است ساده كه در او هيچ ستارهاي و نقشي و رنگي نيست از اينجهت حكما او را اطلس ناميدهاند و اين عرش اطلس است. به زبان عربي مطلس يعني چيزي كه در او هيچ نقشي و رنگي نيست و صاف و يكسان و هموار است و اما كرسي جميع اين ستارههايي كه به نظر شما ميآيد خداوند عالم آنها را در كرسي خود قرار داده است و در كرسي خداوند دوازده برج قرار داده مقام عرش مقام محمد است9 كه مقام آن بزرگوار از هر نقشي و رنگي منزه و مبراست و غيبالغيوب است و آيت پنهاني ذات خداست و ساده است از صفات كثرات. و مقام كرسي مقام اميرالمؤمنين است و ائمه طاهرين و مقام كرسي مقام ولايت است و مقام ولايت مقام نقشها و رنگهاست و خداوند عالم انواع فضائل و كمالات را در ائمه بروز ميدهد و دوازده برج كه دوازده امام باشند خدا آنها را در كرسي ولايت قرار داده. مثل تقريبي عرض كنم ببين از براي تو خداوند دستي قرار داده است كه يكتخته است و يكسان است و در او نيست تعددي، ولكن از آرنج به پايين كه آمدي از براي او انگشتان است كف است استخوانهاي ريز ريز است بندها است از براي هر يك از انگشتان تو بندها است ببين چه حكمتي بكار برده؟ آن بالا را كه احتياج به كارهاي جزئي ندارد و منبع حيات باقي دست است يكسان و يكتخته قرار داده و اين پايين را كه ميخواهد كارهاي جزئي بكند متعدد فرموده و براي آن بندها قرار داده كه خم و راست بشود. حالا همچنين عرش و كرسي دو دست خدايند و يداللّهاند در آنچه خداوند عالم ميخواهد در اين عالم جاري كند هردو يك دست است و اين دست هم مال خداست ولكن اين دست خدا نيمه بالاي او عرش است كه صاف و يكسان و يكتخته و هموار است و اطلس است و منزه از كارهاي مادون خود. و اما كرسي از براي او تعدد است و رنگها و شكلها در او پيدا ميشود ستارهها در اوست هر ستارهاي كاري از او ميآيد و هر
«* 46 موعظه صفحه 134 *»
برجي تأثيري دارد. همچنين تو را روحي است و بدني روح تو يكدست و يكسان است و در او هيچ تعددي نيست و اما در جسد تو شكلها و رنگها و نقشها هست تعدد در او هست چشم دارد گوش دارد دست دارد پا دارد زبان دارد اعضا دارد جوارح دارد همه اينها را در اين جسد قرار داده و در اصل روح تو ديگر هيچ اين حرفها نيست. كذلك خداوند عرش را در كرسي مانند جان در تن قرار داده عرش را صاف و يكساخت و يگانه و يكنواخت قرار داده و اما كرسي را جاي تكثر و جاي رنگها و شكلها و برجها و ستارهها قرار داده پس خدا اين ستارهها را همگي در كرسي قرار داده.
چون مثل را يافتي در ظاهر حالا عرض ميكنم كه در باطن مقام نبوت مقام يكساختي و يكنواختي و سادگي و مقام اطلسبودن از صفات كثرات است و مقام توحد و يگانگي است پس عرش است و اما چون مقام ولايت مقام فضيلتها و مقام كمالات است و مقام رنگها و شكلها را دارد از اينجهت ولايت به كرسي تعلق گرفته. پس مقام عرش مقام پادشاه با عزّ و احترام است و مقام كرسي مقام وزير است از براي او چنانكه ولي وزير است از براي نبي و چنانكه پادشاه دسترس رعيت نيست و سر و كار رعيت جمله با وزير است همچنين مقام نبي دسترس خلق نيست و سر و كار جميع رعيت با اولياء و ائمه طاهرين است صلواتاللّه عليهم اجمعين يوم ندعو كل اناس بامامهم روز قيامت روزيست كه ميخوانيم هر قومي را با امامشان مثل سردسته و سرلشكر و قوم او همراه اويند و آنها نوكران و تابعان اويند پس دوازده امام ميآيند و اهل دوازده قرن با آنها هستند پس حضرت امير ميآيد با هركس كه در زمان او بود حضرت امام حسن ميآيد با هركس كه در زمان او بود و حضرت سيدالشهداء ميآيد با هركس كه در زمان او بود و همچنين باقي ائمه هر امامي ميآيد با آن كساني كه در عصر او و ايام حيات او بودند جميعا قشون اويند پس دوازده سردار ميآيند در روز قيامت كه دوازده امام باشند با هر امامي دستهاي كه در عصر اويند، جمعي دوستند از براي او و جمعي دشمنند از براي او و امام شهادت ميدهد از براي دوستان خود به نيكي و
«* 46 موعظه صفحه 135 *»
شهادت ميدهد از براي دشمنان خود به آنچه كردهاند و خداوند عالم دوستان ايشان را به درجات عاليات ميبرد و دشمنان ايشان را به جزاي آنچه كردهاند ميرساند و هر امامي بابي است از بابهاي خدا بابي است كه اندرون آن باب رحمت خداست و مقام شيعيان، و بيرون آن باب غضب خداست و مقام دشمنان خدا. پس به عداوت ائمه هلاك ميشوند هر طايفهاي كه هلاك شدند و به ولايت ائمه نجات مييابند هر طايفهاي كه نجات مييابند.
مقصود اين بود كه چنانكه اين فلك دوازده برج دارد فلك ولايت هم دوازده برج دارد كه دوازده امام باشند و چنانكه در آسمان از براي هر برجي سيدرجه است همچنين در فلك ولايت براي هر امامي از ائمه اثنيعشر سينفر از شيعيان هستند در عصر خودشان كه جميعاً ميشوند سيصدوشصت نفر، در هر عصري سينفرند كه با امام آن عصر هستند اين است كه حضرت رسول فرمودند نعم المنزل طيبة و ما بثلثين من وحشة خوب منزلي است طيبه. طيبه آن زميني است كه امام آنجاست يا آن زميني است كه امام در آن زمين اين حديث را فرمودند. خوب منزلي است طيبه و جماعتي كه سينفر باشند ديگر وحشتي براي آنها نيست تنها نيستند كه وحشت كنند و اين اشاره است به اينكه در هر عصري سينفر از شيعيان كامل در خدمت امام زمان هستند دائما و هميشه مراقب خدمت امامند پس با هر امامي سينفر شيعه كامل است كه آن سينفر درجات آن امام ميشود و معلوم است كه از براي هر برجي در هر درجهاي مزاجي بروز ميكند كمالي بروز ميكند قوتي بروز ميكند تأثيري ظاهر ميشود همچنين از براي امام7 در نزد هريك از شيعيان يك قوتي است يك كمالي است يك نوري است فضلي و علمي است قدرتي است كه از آنها بروز ميكند كه هر درجهاي حكايتكننده كمالي است از كمالات امام تو حكايتكننده علمي است از علوم امام تو حكايتكننده نوري است از انوار امام تو وهكذا و مجموع آن كاملان سيصدوشصت نفر ميشوند به عدد درجات كرسي رفيع الدرجات ذو العرش خداوند رفيعالدرجات است در ائمه
«* 46 موعظه صفحه 136 *»
هدي و در مقامات. و از جمله عجايب قرآن اين است كه لفظ رفيع عددش سيصدوشصت است به عدد درجات كرسي رفيع الدرجات ذو العرش يلقي الروح من امره علي من يشاء من عباده پس خداوند ائمه طاهرين را در كرسي ولايت بروج قرار داده. و از جمله عجايبي كه خدا خلق كرده اين است كه بعد از اينكه آفتاب را در عالم ظاهر خليفه كرسي و مقام ظاهر ولايت قرار داد آفتاب را سلطان كرد و ماه را وزير آن. در علم تعبير است كه هركس آفتاب را در خواب ببيند به حالتي تعبير او را به سلطان ميكنند و اگر ماه را در خواب ببيند به حالتي تعبير به وزير ميشود پس ماه را اگر پر نور ديدي و در سعادت ديدي براي وزير خوب است و اگر ماه را منخسف ديدي يا در نحوست براي وزير بد است. خلاصه مقصود اين بود كه باز در عالم ظاهر مقام آفتاب مقام نبوت و مقام ماه مقام ولايت است.
و از جمله عجايب اين است كه دورههاي ماه را باز خدا دوازده قرار داده و ماههاي نو كه يكسال شده دوازده ماه شده و در اين مدتي كه اين ماه دوازده دوره را طي ميكند در دوازده برج گردش ميكند. و از جمله عجايب اين است كه آفتاب هرگز از برجها جدا نميشود يا در حمل است يا در ثور است يا در جوزا يا در سرطان اين آفتاب در تمام سال در دوازده برج ميگردد از دوازده برج دست بر نميدارد گاهي نور او تتق ميكشد از گريبان حمل گاهي از گريبان ثور بروز ميكند گاهي از جبهه جوزا ظاهر ميشود و همچنين بود نور حضرت نبوت و مقام محمدي9 گاهي سر بيرون ميكرد از گريبان علوي زماني ديگر تتق ميكشيد از جبهه حسني وقتي ديگر تجلي ميكرد از رخساره حسيني هر امامي پس از امامي تا آخر ائمه هرگز نور نبوت از اين ائمه دست بر نداشت و هرگز از اينها مفارقت نكرد پيغمبر از دوازده برج امامت كي مفارقت كرد؟ كي شد كه پيغمبر برود از گريبان ابيبكر سر بيرون كند؟ بلكه دائما آفتاب در وسط بروج است و پيغمبر هميشه در ميان ائمه است و در آن زمان كه آفتاب يكدوره بروج را طي ميكند ماه دوازده دوره را طي ميكند و تمام عالم را سياحت ميكند دوازده ماه كه
«* 46 موعظه صفحه 137 *»
جمع شد يكسال ميشود و خداوند در كتاب خود اشاره به اين كرده است و خيلي عجيب است. معني فارسيش را كه عرض كنم سخنسنجان ميفهمند كه اينهمه اصراري كه در اين آيه فرموده است يك حكايت ديگري است حالا عرض ميكنم ببينيد ميفرمايد ان عدة الشهور عند اللّه اثناعشر شهرا في كتاب اللّه يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيم فلاتظلموا فيهن انفسكم چيز غريبي است شما طور سخن را ببينيد بطوري فرموده كه هيچ عاقلي نميگويد اينهمه اصرار خدا در دوازده ماه بوده، چقدر اصرار فرموده! ميفرمايد بدرستيكه بتحقيق بدانيد كه شماره ماهها در نزد خدا. ـ اينكه اينهمه اصرار نميخواست! ـ ميفرمايد شماره ماهها در نزد خدا دوازده است پيش جميع مردم كه معلوم بود كه ماهها دوازدهتاست پيش ملاشمسعلي هم معلوم بود عرب و عجم همه اين را ميدانستند كه ماهها دوازدهتاست اين چه مطلب بود كه اِنَّ در اول كلام بفرمايد يعني بدرستي و تحقيق كه شماره ماهها. بعد بفرمايد عند اللّه در نزد خدا همينطور است و دوازده است بعد بفرمايد في كتاب اللّه اين حرفي كه به شما زدم و اين شمارهاي كه بيان كردم در كتاب خدا همينطور است و تغيير و تبديلي ندارد و اين اشاره در لوح محفوظ و در امالكتاب ثبت است. چه اصراري ميخواهد كه در لوح محفوظ ماهها دوازدهتاست؟! بعد ميفرمايد يوم خلق السموات و الارض اين كار و اين شماره از روزي است كه خدا آسمان و زمين را خلق فرموده در آن روز خدا ماهها را دوازده قرار داده و اين شماره امري نيست كه تازه اختراع شده باشد و بدعتي باشد. شما بياييد ببينيد اگر مقصود خدا اين ماهها بود كه از براي محرم و صفر كه اينهمه اصرار ضرور نبود بعد ميفرمايد منها اربعة حرم چهارتاي آنها است كه حرمت از براي آنها است اگر مراد اين ماهها بود چطور شد كه بايست چهارتاشان حرمت داشته باشند بعد ميفرمايد ذلك الدين القيّم اين است ديني كه قيّم امر دنيا و آخرت شماست اين است ديني كه مستقيم و راست است، اين است دين محكم. اگر براي اين ماهها بود مگر كسي نميدانست يا در اين حرفي
«* 46 موعظه صفحه 138 *»
داشت يا شكي در اين داشت چرا بايد به شماره اين ماهها دين قيّم باشد؟ بعد ميفرمايد فلاتظلموا فيهن انفسكم يعني آگاه باشيد و درباره اين ماهها ظلم به نفسهاي خود مكنيد. معلوم ميشود كه اين حكايتي ديگر است و مقصود از اين ماهها امامانند كه بدرستي و تحقيق كه شماره آنها در نزد خدا در كتاب خدا در لوح محفوظ و در روز خلقت آسمان و زمين دوازدهتاست و چهارتاي آنها كه حضرتامير و حضرت امامحسن و حضرت امامحسين و حضرت حجت امامزمان صلواتاللّه عليهم باشند حرمتشان از ساير ائمه: بيشتر است و بايد مردم در حق ايشان و در قبولكردن فضائل ايشان بكوشند و درباره ايشان ظلم به نفسهاي خود نكنند به انكار فضائل ايشان و اين حكايت را خدا معما كرده است و به اين زبان فرموده است تا دشمنان ائمه آن را از قرآن ندزدند چنانكه فضيلتهاي ديگر در قرآن بود و دزديدند و آنچه باقي مانده آنهايي است كه معما و مبهم فرمود تا نفهمند و ندزدند و باوجود اين اينقدر الحمدللّه در قرآن حق ظاهر است كه هيچ شك و شبهه ديگر براي كسي باقي نمانده است و الحمدللّه آن آيات را بسياري از آنها را استخراج كردهايم و در كتاب از پي يكديگر نوشتهايم بطوري كه حق ايشان از اين آيات ظاهر و هويداست و از جمله آياتي كه در حق ايشان است همين آيه بود كه مراد از دوازده ماه دوازده امام هستند در اين آيه. همچنين برجهايي كه آفتاب در آنها ميگردد دوازده است و اين برجهاي شمسي است كه منجمان ميشمارند و اين ماهها ماههاي عربي است و عوام عجم و عرب همه به چشم خود ميديدند اين ماهها را و احتياجي به علم نجوم نداشت پس مقصود از آيه اين است كه آفتاب نبوت در غيب اين دوازده برج ولايت ميگردد و دايم ملازم اين برجهاست گاهي از گريبان حمل سر بيرون ميآورد گاهي از رخساره ثور بروز ميكند گاهي از جبهه جوزا پيدا ميشود همچنين آفتاب وجود حضرت پيغمبر9 گاهي به شكل عليبنابيطالب جلوه ميكند گاهي از جيب حسن طلوع ميفرمايد گاهي به صورت حسين ظاهر ميشود و همچنين باقي ائمه: و همه همان صورت محمد
«* 46 موعظه صفحه 139 *»
است و همه همان محمد است كه به اين شكلها در ميآيد آيا نشنيدهاي كه فرمودند اولنا محمد اوسطنا محمد اخرنا محمد كلنا محمد جميع اين بزرگواران جلوههاي محمد هستند همان خود محمد است كه گاهي به صورت ارتضا ظاهر ميشود گاهي به صورت اجتبا بروز ميكند گاهي به صورت شهادت جلوهگر ميشود گاهي تجلي به سجاديت و عبادت ميكند گاهي به صورت باقري و علم و گاهي به صورت صادقي و حلم وهكذا تا آخر ائمه و امروز همان پيغمبر به شكل امام تو است و در برج امام تو است.
پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه انكار هريك از ائمه انكار پيغمبر است و تولاي هريك از ايشان تولاي پيغمبر است و از اين جهت است كه خدا از براي هريك از ائمه درجاتي قرار داده يعني شيعياني قرار داده كه چنانچه آفتاب امروز در اول درجه برج حمل بروز ميكند فردا در دويم درجه پسفردا در سيم درجه تا سي درجه را كه قطع كرد آنوقت ميرود در اولدرجه ثور بعد در دويمدرجه وهكذا همچنين براي پيغمبر جلوهگاههاست شيعياني كه در هر عصري هستند يك مظهري از مظهرهاي پيغمبرند و پيغمبر به شكل آنها جلوه ميكند آيا نشنيدهاي كه فرمودند ان لنا مع كل ولي اذنا سامعة و عينا ناظرة و لسانا ناطقا يعني از براي ما اهلبيت با هر شيعهاي از شيعيان ما گوشي است شنوا و چشمي است بينا و زباني است گويا و از اين عظيمتر خداوند در حديث قدسي ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته و ان سكت عني ابتدأت به پس معلوم شد كه ممكن است محمد9 از گريبان شيعه هم سر برون آورد و در زماني از شيعه بروز كند و در اين زمان پيغمبر9 سر از گريبان شيعيان بيرون كرده و از زبان آنها تكلم ميكند آيا نيست كه يكي از برجها برج حوت است و دوازدهمي بروج است و برج حوت برج حيات است و حيات جاويدان مال امام تو است و حي است و ثابت است و دائم و قائم است صلواتاللّه عليه و از براي او درجاتي است كه آفتاب در آن درجات سير
«* 46 موعظه صفحه 140 *»
ميكند و ميگردد. گاهي آفتاب در درجه اول حوت است مدتي بعد در درجه دويم حوت ميشود مدتي بعد در درجه سيم حوت ميشود و همچنين درجهاي پس از درجهاي تا سيدرجه تمام شود. پس ميگوييم سينفر از شيعيانند كه درجات امام تو هستند و امام تو از گريبان علماي شيعه و از گريبان كاملين در هر زماني جلوهگر ميشود و آنچه اينها ميگويند قول امام تو است آيا نه اين است كه تو ميگويي حكم فقيه حكم پيغمبر است ردّ بر فقيه ردّ بر پيغمبر است تسليم فقيه تسليم پيغمبر است تقليد فقيه تقليد پيغمبر است معلوم است از او جلوهگر شده كه زبانش كه حكمي كرد كأنه رسول خدا فرموده.
پس معلوم شد علماء و شيعيان ميشود جلوهگاه رسول باشند و ما هم كه ميگوييم پيغمبر و امام از شيعه جلوهگر ميشود معنيش نه اين است كه پيغمبر مثلاً توي شكم اوست يا زير پوست بدن اوست بلكه معنيش اين است كه پيغمبر انساني را بر ميگزيند امر او را امر خود قرار ميدهد ديد او را ديد خود قرار ميدهد گفت او را گفت خود قرار ميدهد شنيد او را شنيد خود قرار ميدهد دوستي او را دوستي خود و دشمني او را دشمني خود قرار ميدهد. پس در هر زماني پيغمبر در يكي از شيعيان كامل بالغ جلوهگر است در ميان مردم اين است كه فرمودند الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان ماييم نذيران زمانهاي گذشته و ماييم نذيران هر زمان و اواني. خداوند هم در قرآن شيعيان را نذير ناميده آنجا كه ميفرمايد فلولا نفرمن كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون همچنين ميفرمايد در آن آيه ديگر الميأتكم نذير قالوا بلي قدجاءنا نذير فكذبنا جميع علماي شيعه نذيرانند از براي مردم يعني ترسانندگان مردمند از خدا و اعلامكنندگان مردمند پس معلوم شد كه پيغمبر جلوهگر ميشود به هريك از شيعيان در زمان ايشان از اينجهت دوستي آنها دوستي خداست رد آنها رد بر خداست و چنانكه آفتاب گاهي در درجه اول حوت است گاهي در درجه دوم حوت است و گاهي در
«* 46 موعظه صفحه 141 *»
درجه سوم همچنين پيغمبر9 گاهي در اين شيعه و گاهي در آن شيعه ظاهر ميشود و از زبان او تكلم ميكند پس آن شيعه كه نذير است نبي از چشم او ميبيند از گوش او ميشنود از زبان او تكلم ميكند بلكه اگر چشم داشته باشي همين حالا ميبيني اگر گوش داشته باشي همين حالا ميشنوي.
اينهمه آوازها از شه بود | گرچه از حلقوم عبداللّه بود |
جميع آن آوازها آواز پيغمبر است و وقتي شيعه تكلم ميكند او هم بجز كتاب خدا و سنت رسول نميگويد هرچه ميگويد پيغمبر است تكلم كرده و اگر غير از كتاب خدا و سنت رسول بگويد زبان شيطان است و رخساره شيطان است نه رخساره محمد و آلمحمد سلاماللّه عليهم.
پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه حضرت پيغمبر مقام عرش نبوت را دارد و ائمه طاهرين سلامالله عليهم اجمعين مقام كرسي ولايت را دارند و چنانچه كرسي صاحب دوازده برج است همچنين مقام ولايت نيز دوازده است و اين است كه خداوند به زبان ديگر در قرآن تعبير آورده و ميفرمايد و اذ استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتاعشرة عيناً قدعلم كل اناس مشربهم ميفرمايد موسي از براي بنياسرائيل از خدا آب خواست خداوند وحي كرد به موسي كه عصاي خود را به سنگ بزن و زد و دوازده چشمه از سنگ جاري شد كه هر طايفهاي از بنياسرائيل چشمهاي از آن چشمهها را براي خود بگيرند و از آنها آب بخورند و هريك نهر مخصوصي داشته باشند كه كاري به نهر ديگري نداشته باشند. اين معني كه در ظاهر بود ولكن به مقتضاي حديثي كه شيعه و سني روايت كردهاند از رسول خدا كه فرمود لتركبن سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذه بالقذه حتي انهم لو سلكوا جحر ضبّ لسلكتموه يعني شما پيرو گذشتگان خواهيد شد و از هر راهي كه آنها رفتهاند شما هم خواهيد رفت طابق النعل بالنعل حتي آنكه اگر آنها پا به سوراخ سوسماري گذاشته باشند شما هم خواهيد گذاشت. پس در بنياسرائيل دوازده طايفه
«* 46 موعظه صفحه 142 *»
بودند كه هر طايفهاي از اولاد يكبرادر بودند و اين دوازده طايفه آمدند پيش موسي و از موسي آب خواستند كه ما آب نداريم و تشنهايم وحي رسيد به حضرت موسي كه عصاي خودت را به اين سنگ بزن از اين سنگ دوازده چشمه جاري ميشود براي دوازده طايفه هرچشمهاي مال يكطايفه باشد. باطنش در اين امت اين است كه اين امت به حضرت پيغمبر عرض كردند به زبان فقر و فاقه و آن زبانهايي كه خدا ميداند، به حضرت پيغمبر عرض كردند كه ما جهاليم و علم خير و شر خود را نميدانيم و از آب علم تو محتاجيم كه به ما ببخشايي وحي رسيد به پيغمبر كه ولايت كليه را كه مقام عصاي تو باشد با عصمت كليه كه حجر است قرين كن دوازده چشمه كه دوازده امام باشند از آن بروز خواهند كرد كه هر امامي در عصري باشند كه اهل آن عصر آبخور خودشان را بدانند و امام خود را بشناسند و به مقتضاي يوم ندعو كل اناس بامامهم هر طايفهاي همراه امام خود باشند و آن امام سركرده است و شيعيان آن عصر و دوستان ايشان از پي او ميآيند در صحراي قيامت و از آب ولايت او و از آب علم او در دنيا خوردهاند و در آخرت سيرابند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 143 *»
«موعظه پانزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض و در آن فقره سخن در تفسير سموات و ارض بود چون خواستيم كلمه كلمه اين آيه را اول معني بكنيم بعد از آن ربط اين كلمات را و لا قوة الاّ باللّه بيان كنيم معني اللّه را و معني نور را بيان كرديم معني سموات و ارض را عرض ميكردم. سموات به معني آسمانهاست و ارض به معني زمين است و عرض كردم از براي آسمان و زمين ظاهري است و باطني اما ظاهر آسمانها همين هفت آسماني است كه ميبينيد و ظاهر زمين هم هفت زمين است كه در پيش چشم شماست و از براي اين آسمان و زمين باطنها است بعضي از باطنهاي آسمان و زمين را عرض ميكردم تا آنكه عرض كردم كه در يكي از باطنها مراد از آسمانها محمّد و آلمحمدند سلاماللّه عليهم زيراكه ايشانند آسمانهاي فيض و مدد و ايشانند كه بر همه خلايق برتري دارند و ايشانند كه لطيفتر و شريفتر جميع كائناتند و ايشانند كه در ايشان است آن ستارههاي هدايت كه از آسمان وجود محمّد و آلمحمد: تابيده و به شيعيان رسيده و شيعيان هدايت جستهاند و شرح
«* 46 موعظه صفحه 144 *»
اينها را بطور مبسوط كردهام و اينها عرض شده.
باز از جمله معنيهاي آسمانها و زمين معني باطني است كه بسيار دقيق است و بسيار مشكل است و همچنين مشكل ننمايد بر شما هرگاه يك معني دقيقي ديديد و شنيديد. هركس را كه خداوند مكرم كرده كرم از براي اوست و هركس را كه خداوند پست قرار داده از براي او پستي است خواه تكبر كند بر آنهايي كه خدا مكرمشان كرده خواه نكند نظم خدا برقرار است و تغيير نميكند. اين آسمانهاي ظاهر جسمند و پهنايي و درازي و عمقي دارند چنانچه زمينها جسمند و از براي آنها درازي و پهني و عمقي است فرقي در جسمانيت ندارند مگر اينكه آسمانها لطيفند و شفاف و برّاقند و زمين كدورت و كثافت دارد. آيا نميبينيد آب جسمي است و زمين هم جسمي است ولكن آب شفاف است براق است روان است تهنماست اما زمين ساكن است كدر است غليظ است و فرق ميان آب و خاك همين است والاّ هردو جسمند و درازي و پهني و عمقي دارند همچنين از براي هوا باز درازي و پهني و عمقي ميباشد و جسم است ولكن شفاف است براق است تهنماست. خداوند هوا را مكرم كرده به تكريم شفافي و جريان و لطافت و زمين را پست كرده بجهت كدورتي كه به او داده بجهت غلظت و كثافتي كه به او داده و هوا به اين زمين ميگويد اي زمين من جسمي هستم مانند تو تو هم جسمي هستي مانند من و در اصل جسمانيت فرقي ميان من و تو نيست بلي فرقي كه ميان من و تو هست اين است كه خداوند مرا بجهت اين خلعت لطافتي كه به من پوشانيده درجه مرا بلند گردانيده و مرا واسطه فيض ميان آسمان و تو قرار داده و جميع انواري كه از آسمان بايد به تو برسد اول به من ميرسد و بعد از من به تو ميرسد و جميع فيضها و بركتها و نعمتها اول به من ميرسد و از من به تو ميرسد فرق ميان من و تو همين است والاّ تو جسمي و من هم جسم هستم در جسميت همشأن و همكفو تو هستم همينقدر من لطيفترم و واسطه فيضم براي تو كه كثيفتري. حالا زمين نبايد استكبار كند بر هوا و بگويد تو جسم و من هم جسم چرا من بايد فيض از تو بگيرم؟ حالا خدا هوا را لطيف
«* 46 موعظه صفحه 145 *»
كرده و واسطه فيض قرار داده نميتوان حسد بر هوا برد و نميتوان بر كار خدا نكته گرفت كه چرا چنين كردهاي؟ انسان بايد از اهل تسليم و رضا باشد و هركس را كه خدا گرامي داشته راضي به گراميبودن او باشد و اگر به رضاي خدا راضي نباشد خود را ضايع كرده و هلاك كرده و فايده هم ندارد. و اغلب هلاكت خلق از همين است شيطان هلاك نشد مگر بجهت استكباري كه به حضرت آدم كرد. خداوند حضرت آدم را واسطه فيض قرار داد و جميع ملائكه را امر كرد كه جميعشان استفاضه و نوريابي از آدم بكنند و خاضع و خاشع و مطيع و منقاد براي آدم باشند و خادم آدم باشند جميع ملائكه تمكين كردند مگر ابليس گفت من چرا بايد سجده به آدم بكنم؟ استكبار كرد. اين سجدهاي كه خدا به ملائكه گفته است اين سجده لوازم دارد. آيا شما نميدانيد اگر پادشاهي وليعهدي براي خود قرار ميدهد و او را بر مسند سلطنت مينشاند و جميع اعزه و اشراف دولت خود را امر ميكند كه كُرنش كنيد براي وليعهد مقصود كرنش تنها نيست بلكه معني اينكه كرنش كنيد اين است كه اعتراف كنيد به اينكه وليعهد من است در حيات من و اعتراف به سلطنت او بعد از من داشته باشيد و اين بيعتي است كه از آنها ميگيرد كه پس از من اختلاف در سلطنت من نكنيد و تمكين از او بكنيد چنانكه از من ميكنيد. همچنين وقتي كه خداوند عالم حضرت آدم را آفريد به ملائكه فرمود اني جاعل في الارض خليفة من ميخواهم در زمين خليفهاي قرار دهم پس حضرت آدم وليعهد خداوند عالم بود و ولي خدا بود بر بندگان و خليفه و جانشين و قائممقام او بود و از جميع كائنات اعظم و اشرف بود خدا هم از اين جهت از جنس بشر خليفه و قائممقام براي خود اختيار فرمود و آدم را خليفه خود كرد در روي زمين و به ملائكه فرمود اسجدوا لآدم سجده كنيد براي آدم يعني خاضع شويد در نزد آدم و روي نياز بر خاك بگذاريد در نزد حضرت آدم و او را بر سرير سلطنت مستقل قرار داد.
و در اينجا نكتهاي هست كه بر بسياري مخفي مانده و آن اين است كه عبادت غير خداوند عالم شرك است يقينا پس چگونه ميشود ملائكه را خدا امر به شرك و
«* 46 موعظه صفحه 146 *»
عبادت غير خود كند و از آن طرف عهد از بنيآدم بگيرد كه مرا عبادت كنيد و عبادت غير مرا نكنيد. اين بحث را از اين جهت ميكند كه نيافته مطلب را و ندانسته جلوه خدا و ظهور خدا را. آيا چگونه شد سنگهاي كوه ابوقبيس كه بر روي هم گذاشته شده كعبه ميشود و سجدهگاه جميع خلق اولين و آخرين و كعبه انبياء و مرسلين ميشود و همه بايد به جانب او به سجده بيفتند و روي نياز به خاك تذلل از آنسو نهند؟ و آن خانهاي كه به دست قدرت خود خداوند عالم آن خانه را بنياد فرموده كه خلقت بيدي استكبرت ام كنت من العالين و بناي آن خانه به دست قدرت خدا باشد و از گل عليّين طينت او را برداشته باشد و او را ناطق به علم و حكمت خود كرده باشد و او را مظهر مشيت و افعال و اراده خود كرده باشد او نميشود كعبه مردم بشود البته به طريق اولي آن خانه كعبه مردم ميشود. مانع چهچيز است كه نشود؟ اگر خداوند از خانه كعبه جلوهگر نيست پس چرا مردم سجده به جانب او ميكنند؟ اگر كعبه مظهر انوار خدا نبود و رخساره خدا نبود هرآينه سجده او كفر بود. پس خداوند كعبه را مهبط انوار خود و منزل تجلي خود قرار داده و جميع فيضهايي را كه به اهل زمين ميرساند از كعبه ميرساند از اين جهت او را قبله و وجهه كائنات قرار داده و مردم را امر كرده رو به كعبه كنند و او را در كعبه ببينند و از براي او سجده آورند. پس وقتي به جانب كعبه جايز باشد سجدهكردن چگونه جايز نباشد براي آن بنيادي كه خداوند عالم آن را به دست قدرت خود كرده و آن را از طينت عليين ساخته و از انوار عظمت و جلال كبرياي خود او را آفريده، سجدهكردن ملائكه. البته جايز است از اين جهت فرمود چون من خلق كردم خليفه را در روي زمين فقعوا له ساجدين جميعا براي او سجده كنيد. ملائكه يعني آنهايي كه مخلوق خدايند و به اين معني اشياء همه ملائكهاند و جميع جمادات ملائكهاند و مملوك خدايند و جميع نباتات و حيوانات ملائكهاند و مملوك خدايند و جميع كائنات به اين معني و از اين راه ملائكهاند و خداوند عالم جميع ملائكه را امر فرمود كه سجده كنند براي آدم فسجد الملائكة كلهم اجمعون الاّ ابليس جميع ملائكه،
«* 46 موعظه صفحه 147 *»
ملائكه موكل به جمادات ملائكه موكل به نباتات ملائكه موكل به حيوانات ملائكه موكل به ساير اناسي ضعفا ملائكه موكل به آسمانها ملائكه موكل به زمينها ملائكه موكل به عالمها جميع آن ملائكه از براي آدم به سجده افتادند و جميعا خضوع براي آدم كردند و اقرار كردند كه تويي ولي خدا و خليفه و قائممقام خدا. خليفه و قائممقام هم كه مردم ميشنوند خيال ميكنند مثل سلطاني كه در اين دنيا خليفه و جانشين قرار ميدهد و در آن عالم امر چنين نيست در آن عالم خليفه نميشود مگر كسي كه زبان او زبان خدا باشد چشم او چشم خدا باشد گوش او گوش خدا باشد رخساره او رخساره خدا باشد و دست و زبان او دست و زبان خدا باشد چنين كسي ميتواند از جانب خدا حاكم باشد كه احكام خدا را بتواند جاري كند كه رؤيت او رؤيت خدا باشد قول او قول خدا باشد حكم او حكم خدا باشد پس حضرت آدم7 را خداوند انتخاب كرد بر جميع كائنات و به جميع كائنات از آسمان و زمين امر فرمود كه سجده به آدم كنند و خاضع و خاشع براي او بشوند و به همان امر حضرت آدم از بني نوع انسان اشرف شد، از جميع جن و ملائكه و حيوانات و نباتات و جمادات و از همه به همين واسطه اشرف شد.
باري، اينها مقصود نبود مقصود اين بود كه شيطان استكبار كرد بر حضرت آدم و حسد برد كه چرا بايد آدم از من اشرف باشد و من براي او سجده كنم؟ چون استكبار كرد هلاكت ابدي براي او مقرر شد حسد برد رانده شد و رجيم و ملعون دائمي گرديد حال همچنين اگر مردم استكبار كنند از طاعت آناني كه خداوند آنها را مطاع قرار داده است رانده ميشوند ابدالاباد اين است كه ميفرمايد ام يحسدون الناس علي ما اتيهم اللّه من فضله آيا حسد ميبرند بر آنچه خدا به ايشان داده از فضل خود فقد اتينا الابرهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكا عظيما پس بتحقيق كه ما به آلابراهيم كتاب دادهايم و حكمت دادهايم و ملك عظيم و رياست عامه دادهايم و معلوم ميشود از آيه كه هركس را كه خداوند رياستي داده و كتابي و حكمتي داده و او بر ايمان است از آلابراهيم است و امام به شيعيان فرمودند انتم من المحمد راوي عرض كرد من
«* 46 موعظه صفحه 148 *»
انفسهم؟ قال7 من انفسهم. فرمودند سلمان منّا اهلالبيت فرمودند صلوات كه ميفرستيد اللّهم صلّ علي محمد و آلمحمد بگوييد تا شيعيان ما را هم داخل كرده باشيد و آلمحمد از آلابراهيماند يقينا بلاشك. پس و لقد اتينا الابر هيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكا عظيما پس خداوند عالم فرمود كه ما به آلابراهيم كتاب دادهايم و حكمت دادهايم و ملك عظيم و رياست عامه دادهايم و معلوم ميشود از آيه كه به شيعيان كاملين بالغين علم و كتاب و حكمت را انعام كرده و ايشان را مكرم داشته و در قرآن اشاره به آنها فرموده است و لقد كرمنا بنيادم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً خداوند در قرآن ميفرمايد ما مكرم كرديم بنيآدم را و ايشان را در برّ و بحر برداشتيم و نگذاشتيم خودشان بار خودشان را بردارند و ما بار ايشان را برداشتيم و طيبات را روزي ايشان كرديم و بر بسياري از خلايق تفضيل داديم ايشان را تفضيلدادني. حالا چهچيز است گمان شما در بنيآدم كه خدا مكرم داشته و مفضل داشته ايشان را؟ آيا همين نسل دوپايي است كه در روي زمين راه ميروند و مو و دم ندارند؟ حاشا و كلاّ آيا اين كساني كه خداوند به ايشان ميفرمايد كأنهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة و تشبيه ميكند آنها را به خران كه از شير رم ميكنند و از شير فرار ميكنند شير ميداني كيست شير آن اسداللّه الغالب است صلوات اللّه و سلامه عليه و آن خرها كه ميفرمايد اعداي آن بزرگوار را ميگويد حالا اين خرها آيا هيچ مكرمند در نزد خدا حاشا ان انكر الاصوات لصوت الحمير يعني آن صدايي كه بر منبر بلند ميكنند و خطبهها كه در انكار فضائل آلمحمد ميخوانند و امر و نهي بر مضادّه آلمحمد ميكنند آن صداهايي است كه ميفرمايد ان انكر الاصوات لصوت الحمير و انكر اصوات همانهاست و همانهايند كه عمل به منكر ميكنند المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف پس آنها امر به منكر ميكنند و صداها را به امر به منكر بلند ميكنند و منكرترين صداها صداي حمير است و حمير يعني خرها آن خرهايي كه از
«* 46 موعظه صفحه 149 *»
شير رم كردهاند و شير ميخواست آنها را از هم بدرَد و پوست آنها را بكند لكن بجهت مصلحتي آنها را مهلت دادهاند و آنها هم فرياد ميكنند بر امر به منكر و نهي از معروف. پس خدايي كه ميفرمايد ما مكرم داشتيم بنيآدم را آن خرها را مكرم نداشته است آيا گمان ميكني كه خدا ابوعبيده جراح را مكرم داشته آيا بنياميه را مكرم داشته آيا بنيعباس را مكرم داشته آيا غاصبان حق محمد و آلمحمد را مكرم داشته نه واللّه بلكه ايشان در پيش خداوند عالم خوارترين مردمند چگونه نه و حال آنكه ايشان را در عذاب جهنم و عذاب ابدي معذب ميدارد چه كرامت و فضلي دارند در نزد خدا پس آنها همانا بنيآدم نيستند بلي نيستند زيراكه خدا در حق ايشان ميفرمايد ان هم الاّ كالانعام بل هم اضل نيستند آنها مگر چهارپايان بلكه گمراهتر از چهارپايان پس كساني را كه خداوند مساوي چهارپايان كرده براي آنها چه كرامت و فضيلت است پس همانا اين كرّمنا كه فرموده براي طايفه ديگر است و آنها بنيآدمند.
و آيا شما نميدانيد كه خداوند به شيطان فرمود و شاركهم في الاموال و الاولاد بسيار اولادي كه به عمل ميآيد و نطفه شيطان و شرك شيطان است در هنگام جماع شيطان هم آلت خود را با آلت مرد داخل ميكند و با انزال مرد نطفه خود را انزال ميكند و شيطان شريك ميشود در نطفه پس بسياري از مردم آلشيطانند و بنيشيطانند و از احوال و اخلاقشان معلوم ميشود پس بسياري از مردم بنيشيطانند و اعداء آلمحمدند و استكبار ميكنند بر آلمحمد. بلكه عرض ميكنم كه جميع خلق از اولاد شيطانند مگر مؤمن كه او بنيآدم است بچهكلاغ به كلاغ ميماند بچهكبوتر به كبوتر ميماند. اولاد آدم احوال و اخلاقش ميبايد به احوال و اخلاق آدم بماند هركس احوال و اخلاق او احوال و اخلاق آدم نيست آدم نيست درندگان و سباع و بهائم است خداوند عالم ميفرمايد ما مكرم داشتيم بنيآدم را يعني مؤمنين را يعني دوستان اميرالمؤمنين را كه آدم آنهايند نحن الناس و شيعتنا اشباه الناس و ساير الناس نسناس و ساير مردم نسناسند پس آن نسناسان از اولاد شيطانند و شيعيان از اولاد
«* 46 موعظه صفحه 150 *»
محمد و آلمحمدند آيا نشنيدهايد شما آن حديثي را كه پيغمبر9 فرمود انا و علي ابوا هذه الامة من و علي پدر و مادر اين امت هستيم آيا گمان تو چيست در اين اشاره كه پيغمبر فرموده؟ اين امت، آيا اين اشاره را به كه فرموده؟ آيا محمّد و علي پدر و مادر ابوبكر و عمرند آيا پدر و مادر آنهايند كه سبّ عترت طاهره ميكنند؟ حاشا هرگز پدر و مادر اينها نيستند از اين امت امت مرحومه و فرقه ناجيه را خواستهاند پس جميع شيعيان از اولاد محمّد و آلمحمدند و ايشان از نسل شيطان نيستند و محمد9 به ظاهر از نسل آدم است پس اولاد او اولاد آدمند پس بنيآدم يعني شيعيان اميرالمؤمنين و لقد كرمنا بنيادم ما مكرم داشتيم بنيآدم را يعني ما مكرم داشتيم شيعيان اميرالمؤمنين را و خدا كسي را كه مكرم داشت ديگر اهانت نخواهد كرد و هركه را مكرم داشته خوار نخواهد فرمود للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين عزت از براي خداست و پيغمبر و براي مؤمنين در دنيا و آخرت. كه ميتواند كسي را كه خدا عزيز كرده باشد ذليل كند؟ در دعا ميخواني لا معزّ لمن اذللت خدايا كه ميتواند عزيز كند كسي را كه تو ذليل كردهاي؟ هيچكس نميتواند عزيز خدا را ذليل كند پس شيعيان اميرالمؤمنين را خدا در قرآن حكم به عزت و كرامت و تفضيل فرموده كه ميتواند ايشان را ذليل كند؟ ولكن در نزد مردم ذليل كسي است كه مردم توي سرش بزنند يا پولش را بگيرند يا او را بكشند آيا در زيارت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه نميخواني لا ذليل و اللّه معزّك تو ذليل نشدي و خدا عزيزكننده تو است ببين چه عزت داده به سيدالشهداء كه پس از هزار و كسري كه از واقعه او گذشته جميع مردم در هر مجلسي لعن ميكنند اعداي ايشان را و درود ميفرستند بر آن بزرگوار عزت اين است. همچنين خداوند عالم مؤمنين را عزت داده مكرم داشته است حالا اگر او را بكشندش تا روز قيامت مردم كشنده او را لعن ميكنند و صلوات بر او ميفرستند اين چه ذلتي است براي آن حضرت بلكه فخر است براي آن بزرگوار. غرض، عزيز كسي است كه خدا او را عزيز كرده باشد و كدام ذلت از آتش جهنم و دركات جهنم بدتر كه آن خون و چركي كه در جهنم از فرج
«* 46 موعظه صفحه 151 *»
زناكاران ميآيد آن را در ديگهاي جهنم بجوشانند و به خورد او بدهند پس جميع اعداي آلمحمد همهشان ذليلند و جميع شيعيان عزيزند اگرچه فقير و مسكين در اين دنيا باشند. و كدام عزت از اين بالاتر كه در درجات عاليه جنت مسكن كند و ملائكه بيايند بر در سراي او و بدون اذن او داخل نشوند و خداوند به او بدهد انعامها و كرامتها و او را مشرف كند به زيارت رخساره خود.
باري، و لقد كرمنا بنيادم و حملناهم في البرّ و البحر خداوند عالم برداشته است مؤمنان و شيعيان را در برّ عالم و در بحر عالم يعني خداوند عالم برداشته است مؤمنان و شيعيان اميرالمؤمنين را در درياي فتنهها و در بيابانهاي امن و امان، خداوند در اوقات امن و در اوقات فتن ايشان را محافظت ميكند و كرده و خدا ايشان را برداشته و نگذاشته است كشتي ايشان غرق شود در دريا و نگذاشته حيوانشان لنگ شود در بيابان و حملناهم في البرّ و البحر ما بارشان را خودمان بار ميكنيم اين است كه حديث است من عرف كنه حملان اللّه للضعيف ما غالي ببهيمة هركس بداند كه خدا بار را برميدارد و بار مردم را خدا بار ميكند هرگز پول زياد به بهاي حيوان نميدهد بار را خدا برميدارد و سنگيني بار بر دوش قدرت خداست و از حيوانهاي ارزان هم خدا ميتواند بار را ببرد. مقصودم اين بود كه بار را خدا برميدارد ميفرمايد و حملناهم في البرّ و البحر ما مؤمنان را برداشتيم در برّ و بحر عالم اگر در كشتي گذارديم ايشان را در دريا سنگيني ايشان بر دوش قدرت ماست ما ايشان را برميداريم از اينجهت كشتي تشبيه ميشود به ولايت آلمحمد: پيغمبر ميفرمايد مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق مثل اهلبيت من مانند كشتي نوح است هركس بر آن كشتي سوار شد نجات يافت و هركس از اين كشتي تخلف كرد هلاك شد پس مثل كشتي مثل ولايت آلمحمد است و شيعيان در كشتي ولايت آلمحمد نشستهاند و در لجّههاي درياي فتنه ميروند و هيچ باك از آن بادهاي وزنده درهم شكننده ندارند و با خاطر جمع ميروند.
«* 46 موعظه صفحه 152 *»
چه غم ديوار امت را كه دارد چون تو پشتيبان | چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان |
چه باك دارند شيعيان از اينكه مثل اميرالمؤمنين صاحب اين كشتي است و مثل اين ناخدا خداوندي داشته باشد كه متمسك بولايت او شوند. چه باك دارند از آن هواهاي دُوَلي كه مردم در سر دارند و از روي هواها و هوسها و نخوتها بادها به بُروت([4]) خود ميكنند در زبان عرب دولت را به سَهْوُج([5]) تشبيه ميكنند در اين دولت باطل كه اين بادها ميوزد و اين فتنهها برپا ميشود آن كسي كه نجات خواسته باشد در كشتي ولايت اميرالمؤمنين ساكن شود و مثل اميرالمؤمنين ناخدايي براي خود بگيرد و مَثل اميرالمؤمنين كشتي است پس خداوند اين كشتي را برميدارد و خداوند اهل اين كشتي را برداشته است. و همچنين برداشته است ايشان را در برّ و در جاهايي كه بارهاي خود را ميخواهد از آنجا بگذراند، حيوانها را براي شما خلق كرده و عليها و علي الفلك تحملون و بر آن دوابّ و حيوانات مردم را سوار ميكند در بيابانها و آن بارها را خدا برميدارد اگرچه اين دواب ميبرند به جايي كه نميتوانيد برسيد مگر به زحمتهاي بسيار. غرض حافظ مؤمنين خداوند عالم است و رزقناهم من الطيبات و روزي كرديم ايشان را از طيبات، طيبات غذاهاي دين است غذاهاي ايمان است غذاهاي روحاني است كه علم باشد و علمهاي طيب و طاهر؛ چنانچه بدنهاي شما را غذاهاست و طيب و طاهر و خبيث و حلال و حرام دارد همچنين روحهاي شما را غذاهاست و طيب و طاهر و خبيث و حلال و حرام دارد علوم آلمحمد: غذاهاي ارواح شماست و غذاهاي طيب و طاهر كه علوم طيبه شماست و بر شما حلال است و سبب قوّت شماست و از آنطرف غذاهاي حرام هست كه علم دشمنان ايشان باشد و رويّه و سلوك آنها باشد اوحي اللّه تعالي الي نبي من انبيائه قل لعبادي لايطعموا مطاعم
«* 46 موعظه صفحه 153 *»
اعدائي و لايلبسوا ملابس اعدائي و لايسلكوا مسالك اعدائي فيكونوا اعدائي كما هم اعدائي خداوند عالم وحي فرمود به پيغمبري از پيغمبران خود كه به بندگان من بگو كه نخورند از غذاهاي دشمنان من و نپوشند از لباسهاي دشمنان من و نروند از آن راهي كه دشمنان من از آن راه ميروند. پس معلوم شد كه طعام دشمنان و علوم دشمنان و كمالات دشمنان را كه مردم آنها را كمال انگاشتهاند بر ارواح شيعيان حرام است و آنها روح ايشان را ضايع ميكند خوردني هست لكن سم است چنانچه يكپاره خوردنيها هست و سم است و بدن را ضايع ميكند روحالايمان هم همينطور است يكپاره علوم هست كه براي او سم است آيا نميبينيد كه يك جرعه از شبهات و شكوك معاندين و نواصب را كه كسي بخورد چه تأثيري دارد تا به كام تو رسيد فيالفور روحالايمان تو مريض ميشود ميبيني عقائد تو ضعيف ميشود و شكوك و شبهات از اطراف قلب تو را ميگيرند و دل تو را مريض ميكنند يك جرعه ديگر كه خوردي دل و قلب تو مريض ميشود جرعهاي ديگر قلب مريضتر وهكذا آخر ميبيني روحالايمان تو كشته ميشود و ميميرد و اگر ميخواهي علامت روحالايمان مرده را بشناسي تجربه كن نظر كن آن زمان كه از تو فوت شد فرايضي و هيچ چيزي به پر خاطر تو نرسيد و مهموم و مغموم نشدي و از روي جرأت معاصي را مرتكب شدي و از اعمال قبيحه هيچ باكت نيست و در نزد تو اولياي خدا را هتك حرمت ميكنند و از آن غمي نداري و هيچ باكت نميشود و باز همينطور داري هرهر ميخندي و شوخي ميكني بدان آنوقت است كه روحالايمان در بدن تو مرده است و مطلقا از براي تو نجاتي نيست مگر اينكه عيسايي بيايد و تو را به معجز زنده كند. و آن زمان كه معصيتي از تو سر زد و از آن غمت شد و ملامت كردي خود را يا فيالمثل فريضهاي را ترك كردي غصهات شد و هي خودت را ميخوري و با خود ميگويي اين چه غلطي بود كه كردم يا اگر رنجانيدي مؤمني را بر خود غضب ميكني و اگر تكريم كردي اعداي دين را از آن بر خود خشمناكي يا اگر به عدو اميرالمؤمنين تعارف كردي از خودت بدت ميآيد ميگويي
«* 46 موعظه صفحه 154 *»
اين چهكاري بود كه كردم اگر همچو حالتي در خود مشاهده كردي بدانكه هنوز جاني در تن داري، و اگر بدي از تو سر زد و متأثر شدي و اگر نيكي از تو سر زد و شادان شدي بدان روحالايمان تو هنوز زنده است و قابل است كه غذاهاي مقوي به او بدهي تا چاق شود و قوت بگيرد. پس اگر در خود ميبيني حيات روحالايمان را بشارت باد تو را و سعي كن كه قوت بدهي او را و نشاط بدهي او را و نشاط روحالايمان در عبادت خداوند عالميان است و واللّه قوت او و نشاط او در شنيدن فضائل اميرمؤمنان است هرچه قوت ميگيرد ميبيني خود بخود اشتياقش به آلمحمد: زياد ميشود. از شنيدن فضائل دلش ميخواهد پرواز كند هرجا كه وليي ببيند همچو خود بخود مسرور ميشود.
باري غذاي روحالايمان گفتن فضائل و نظر كردن به كتب فضائل است عملكردن به واجبات است و مهماامكن عملكردن به مستحبات است ترككردن محرمات است و مهماامكن ترككردن مكروهات است تقوي پيشه خود كردن و خود را نوكر آلمحمد دانستن است اينها غذاي روحالايمان است. خود را نوكر ديوان علي اعلي بدان خود را نوكر ايشان دانسته باش و سعي در خدمت صاحب خدمت بكن و دولت او را تقويت بده چنانكه نوكران دُوَل سعي در تقويت دول ميكنند تو هم نوكر اين دولت باش و لازال خدمت اين دولت و اين دين و خدمت صاحب اين دين را بكن كه سلطان دنيا و آخرت اوست و بجز او سلطاني نيست اگر نوكر اسلامي در تقويت اسلام بكوش پس نوكر امام زمان و سلطان سلاطين جهان باش و لازال در خدمت او بكوش و اين طاعات و عبادات را بجا آور كه اينها غذاي طيبات است براي روحالايمان اگر به روحالايمان رسيدي و زنده شدي و از آن غذاها خوردي و چاق و فربه شدي بدانكه جاني در تن داري. خداوند به شيعيان طيبات روزي كرده آنهايي كه صاحب شعورند تجربه كردهاند كه يك كلمه علم از اعداي آلمحمد كه به ايشان ميرسد يك قدم كه بسوي ايشان رفت ميبيند ايمانش ضعيف ميشود اعتقاد او سست ميشود كمكم بجايي ميرسد كه يكدفعه ميبيند هيچ غمش نيست اگر صدهزار خانه خدا را خراب كنند اگر نمازش
«* 46 موعظه صفحه 155 *»
فوت شود باكيش نيست آنوقت ديگر معالجهپذير نيست اطبا گفتهاند كه اگر صاحب فالج اعضايش درد ميكند چاق ميشود و اگر درد وا گذاشته است چاقشدني نيست ديگر روح فعلش را از بدن برداشته اگر روح از عضوي بيرون رفت درد هم بيرون ميرود و آنكسي كه نادان است ميگويد احوالم بهتر است خبر ندارد روح گذاشت و رفت و حالا سر جاي خود نشسته و باور نميكند ميخواهي ببيني كه روح رفته پا شو و راه برو ببين چگونه حركت ندارد و حسّ ندارد. همچنين آنهايي كه دلشان از معصيت به درد نميآيد و درد ندارند دلشان مرده است ميبيني هيچ باك از معصيت ندارند اين را داخل زرنگيهاي خود ميدانند ميگويند يكپاره خر صالحها هستند كه فلان و فلانند و ضرب ميگيرند از مؤمنين صالحين كه از خدا ميترسند حالا خيالت ميرسد زرنگ شدي و عاقل شدي؟ غافل شدي و غافلي و خبر نداري روحالايمانت رفت حالا كه مباحيمذهب شدي و خيال كردي اين زرنگي است و از مال مردم و عِرض مردم و ناموس مردم پروا نداري زندگي تو از تصدق سر آنهايي است كه به شريعت راه ميروند. اي مرد اگر همه مردم مثل تو باشند و شريعتي و ديني ضرور نباشد به قول تو، من هم ميخواهم بزنم توي سر تو ميگويي توي سر زدن بد است اين را صاحب شريعت گفته است انكار شريعت يعني چه؟ اينها خيالشان ميرسد هوشيار شدهاند حاشا بلكه مستند و مست غرورند بلكه مردهاند و روح در تن ندارند.
باري برويم بر سر سخن و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً فضيلت داديم اولاد آدم را بر بسياري از خلق فضيلتدادني خداوند بنيآدم را بر جميع بتپرستان تفضيل داده بر جميع يهود تفضيل داده بر جميع نصاري تفضيل داده بر جميع هفتاد و دو فرقه هالكه تفضيل داده مگر بر انبياء و از انبياء گذشته بنيآدم را كه مؤمنين باشند و شيعيان اميرمؤمنان باشند آنها را بر جميع كاينات تفضيل داده است.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 156 *»
«موعظه شانزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در هفتههاي گذشته سخن در اين فقره آيه بود كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض و در اين فقره سخن در معني سماوات و ارض بود و مقصود اين بود كه بعضي از معنيهاي باطن آسمان و زمين را به عرض شماها برسانم تا آنكه چند معني باطن را عرض كردم و معنيي در هفته گذشته ابتدا كردم كه عرض كنم ولي تمام نشد و مقصود اين بود كه چنانكه خداوند عالم جلشأنه در اين عالم آسماني آفريده و زميني آفريده و آسمانها را بلندمقام و مرتفع كرده و زمين را پست كرده و فقير و محتاج به آسمان كرده جميع خيرات از آسمان به زمين ميآيد و جميع مددها از آسمان به زمين ميآيد و جميع فيضها و بركتها از آسمان به زمين ميآيد جميع تقديرهاي خدا و احكام خدا از براي بندگان از آسمان به زمين ميآيد در هرشب قدر بسوي حجّتي كه در آن عصر است از سر شب تا صبح ملائكه نازل ميشوند با روحالقدس و احكام الهي را ميآورند بسوي آن حجت خدا و به او عرض ميكنند كه امسال تا شب قدر ديگر چه خواهد شد و آنچه در آن سال مقدر شده ملائكه از آسمان به زمين ميآورند و همچنين در هر
«* 46 موعظه صفحه 157 *»
مابينالطلوعين ملائكه هستند كه ارزاق خلايق را ميآورند و خدا به اسم هر شخصي ملكي را مقرر ميفرمايد كه روزي او را به جاي معيني حواله فرمايد. مردم كه نوكر نگاه ميدارند بيجيره و مواجبش نميگذارند چگونه ميشود كسي بندهاي را خلق كند و خداوند هزار هزار عالم باشد و روزي به آن بنده ندهد ميفرمايد و في السماء رزقكم و ماتوعدون روزي شما در آسمان است و آنچه به شما وعده كردهاند در آسمان است بعد ميفرمايد به حق خداي آسمان و زمين كه اين سخن حق است.
باري مقصود اين است كه ملائكه نازل ميشوند هر روز از براي رزق تو. از آسمان يكقطره باران نميآيد مگر آنكه ملائكه آن قطره باران را بردارند بياورند به آن گل زميني كه خداوند امر كرده و اين ملك ديگر نميرود از پي قطره ديگر همچنين ملائكه به هر امري به هر تقديري از آسمان به زمين نازل ميشوند و ميآورند بركات خدا را و فيضها و مددها را به زمين از اينجهت در هنگام عبادت دست بسوي آسمان بلند ميكني و حاجات خود را از طرف آسمان ميخواهي خدا در همهجا هست ولكن خزانه فيض خدا در آسمان است مددها و فيضها در آسمانند و تو هم دست خود را به طرف آن خزانه دراز ميكني مانند گدايي كه دست خود را پيش سلطان دراز كند باز خداوند عالم در اين عالم چنين قرار داده كه جميع فيضها از آسمان به زمين ميرسد و همينطور كه در اين عالم مقدر كرده بدون تفاوت هزار هزار عالم خداوند خلقت كرده در هر عالمي بركتها و فيضها و مددها و حكم و تقدير از آسمان به زمين نازل ميشود و خداوند آسمانها را خزانه بركت و فيض و مدد و محل تقدير و مشيت و اراده خود قرار داده قبله اهل زمين قرار داده. آيا نميبيني جميع مردم كه نماز ميكنند رو به مكه نماز مينمايند ولكن اگر كسي رفت به بام خانه كعبه به پشت ميخوابد و رو به بيتالمعمور كه در آسمان است نماز ميكند. در آسمان چهارم خداوند خانهاي خلقت كرده كه آن خانه را بيتالمعمور مينامند و آن خانه كعبه و قبله است براي اهل بالا و پايين كه جميع ملائكه رو به آن خانه ميكنند و خدا را در دور او ميپرستند و بسوي او اشاره ميكنند و آن خانه نسبت به اين خانه مثل جان و تن
«* 46 موعظه صفحه 158 *»
است و آن خانه بالاتر و شريفتر است از اين خانه. پس اهل زمين توجه به خانه كعبه بايد بكنند ولكن اگر به بام كعبه رفتند لابدند در آنجا به پشت بخوابند و رو به آسمان نماز كنند و ركوع و سجود را به طرف آسمان بطور اشاره كنند.
باري خداوند عالم آسمانها را در هر عالمي خزانه فيض خود و مدد خود قرار داده و محل مشيت خود و اراده خود فرموده آسمانها را به حركت درآورده و زمين را ساكن كرده تو كاري ميكني حركت ميكني و آنيكه در او كار ميكني او بايد ساكن باشد از اينجهت آسمانها شب و روز در گردشند كارگري از آنهاست و اما زمين نبايد حركت بكند بلكه بايد ساكن باشد. پس خداوند عالم آسمانها را محل مشيت خود و دست قدرت خود قرار داده در هر عالمي پس بنابراين در عالم انسان اين اناسي هم عالمي هستند حيوانات عالمي هستند همچنين انسان عالمي است جن عالمي است هر چند مخلوق كه بر گرد هم در يكدرجه جميع ميشوند آنها را به زبان شريعت مقدسه عالم ميگويند. پس به اين معني اينكه خداوند چندين هزار عالم آفريده يعني هزار هزار جنس مخلوق آفريده كه هر جنس از آنها عالمي است. حالا انسان هم عالمي است چنانكه اين عالم را خدا اينطور آفريده براي اين عالم عرشي قرار داده كرسي قرار داده آسمانهايي قرار داده زميني قرار داده كعبهاي قرار داده همچنين در عالم انسان هم خداوند عالم عرشي آفريده كرسي آفريده افلاكي آفريده زميني آفريده. باز از براي شما مثلها عرض كنم تا عوام ملتفت بشوند. اين خاكي كه شما ميبينيد و اسم خاك بر آن ميگذاريد ـ بيابيد كه مسأله دقيق است و علما زودتر ملتفت ميشوند و عوام اگر دل بدهند حواس خود را جمع كنند آنها هم شايد بفهمند ـ اين خاكي كه شما ميبينيد حال همهاش خاك است ولكن در حقيقت اين خاك آب دارد هوا دارد آتش دارد هر چهار عنصر در اين هست اين خاك را اگر به دست فيلسوف حكيم عالمي بدهند آن را در قرع خود ميگذارد و انبيقي بر سر آن نصب ميكند از اين خاك آب استخراج ميكند از او هوا استخراج ميكند نار استخراج ميكند. مثلي عرض كنم تا عوام ملتفت شوند
«* 46 موعظه صفحه 159 *»
بومادران را از صحرا ميكَني جسمي است نه آب دارد نه آتش، آن را ميدهي به دست عرقكِشي، آن عرقكش از او آبي بيرون ميآورد سفلي از آن بيرون ميآورد و جوهري از آن ميكشد روغني از آن بيرون ميآورد بومادران بود همه چيزها از اين بيرون آمد. آن سفلها را استاد ديگر برميدارد و آنها را ميسوزاند آب بر آن ميريزد آب زلال ميشود طعم نمك برميدارد عقدش ميكند نمك ميشود، باري هرچيز از اين بيرون ميآيد، چهارعنصر همه را دارد ولكن خاكش بيشتر است از آب و هوا و آتش از اين جهت اسمش خاك شده نه اين است كه آنهاي ديگر را ندارد دارد ولكن غالب بر او خاك است. اين ريالهاي شما را نقره ميگويند اما بار دارد و مس داخل دارد ولكن چون نقره اين زيادتر است ميگويي نقره است و بجاي نقره خرج ميكني آن را. باز مثلي ديگر به يكي ميگويي اين صفراوي است و حال آنكه بلغم دارد دم دارد سودا دارد. يكي را ميگويي بلغميمزاج است و اين نه معنيش اين است كه بلغم تنها دارد، سودا دارد دم دارد صفرا دارد نهايت بلغم بر آنها غالب است اسمش بلغمي شده. ميگويي فلانكس دمويمزاج و سوداويمزاج است يعني آن خلط بر او غالب است حالا ديگر هر كدام از عوام كه دل دادند فهميدند هرجا ببينيد يك مخلوقي پيدا شد و از چهار چيز پنج چيز فراهم آمده باشد هر چيز كه از آنها بر او غالب باشد اسم همان را ميگويند صد مثقال نقره برداشتهاند ريال كردهاند لكن در اين صد مثقال دو نخود آهن دو نخود مس دو نخود سرب هم هست و باز به او نقره ميگويند هرچه بر او غالب است آن اسم را ميگويند. حالا اين انسان را خداوند نمونه اين عالم آفريده. گاهي مثلي عاميانه براي اين انسان آوردهام كه مثل اين است كه شخصي بُنكدار است در خانه خود از هر چيزي انباري دارد لكن بر در دكان از هريك طبقي ميآورد براي نمونه كه مردم بدانند. يك من آلو اينجا گذاشته است ولكن صد مـن ميفروشد. همچنين خداوند اين انسان را نمونه اين عالم قرار داده اگرچه در اين عالم يك انبار عرش باشد ولكن از آن انبار يك قبضه در انسان قرار داده در اين عالم يك انبار كرسي قرار داده ولكن از آن انبار قبضهاي در انسان
«* 46 موعظه صفحه 160 *»
قرارداده و همچنين هفت آسمان هفت انبار است از هر آسماني قبضهاي در تو قرار داده از اين چهار عنصر كه چهار انبار بزرگ است از هر عنصري قبضهاي در تو قرار داده. پس خداوند عالم در اين عالم عرشي آفريده در تو هم عقلي آفريده در اين عالم كرسي آفريده در تو هم نفسي آفريده در اين عالم آفتابي آفريده در تو هم طبيعتي و مادهاي آفريده در اين عالم زحلي آفريده در تو هم عاقلهاي آفريده در اين عالم مشتري خلق كرده در تو هم عالمهاي خلق كرده. مقصودم اين بود كه نوعش را عرض كنم از هر آسماني در تو قبضهاي قرار داده تا اينكه در اين عالم آتشي است در تو هم صفرايي آفريده در اين عالم هوايي است در تو دمي آفريده در اين عالم آبي است در تو هم بلغمي آفريده در اين عالم خاكي است در تو سودايي آفريده پس جامع شدي، نمونه جامعي شدي پس تو هم عالمي شدي كوچك. حضرت امير ميفرمايد:
أتزعم انك جرم صغير | و فيك انطوي العالم الاكبر |
آيا تو گمان ميكني كه تو جثه كوچكي هستي و حال آنكه عالم بزرگ در تو پيچيده شده پس تو نمونه آنچه در اين عالم است هستي. ميفرمايد در حديثي الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه تا آنجا كه ميفرمايد و هي المختصر من اللوح المحفوظ و هي مجموع صور العالمين پس مشتي است ولي نمونهاي از خروار است از همين مشت آن خروار را ميتوان فهميد ببين اگر رودي باشد عظيم يك كاسه از آن رود بر ميداري ميآوري ميچشي اگر شور است نمونه اين است كه اين رود شور است اگر صاف است اين رود هم صاف است اگر كدر است كدر است اگر خوشبو است آن رود خوشبو است اگر خوشطعم است آن رود خوشطعم است. غرض، از اين كاسه آب ميتواني احوال آن رود را بفهمي همچنين از اين انسان انسان ميتواند احوال عالم بزرگ را بفهمد اگرچه عالم بزرگ را سير نكرده. و باز گمان مكن كه تو جثه كوچكي هستي و از اين عالم كوچكتري بلكه بسا آنكه تو بسيار از اين عالم شريفتر و عظيمتر و صافيتر و لطيفتر ميشوي اگرچه حصهاي از خاك در تو قرار داده كه اين سوداي
«* 46 موعظه صفحه 161 *»
بدن تو باشد ولكن سوداي بدن تو را چه نسبت به خاك است و تو ميتواني اين سودا را چنان لطيف كني به عبادات و طاعات كه خيلي اشرف از اين خاك باشد بلكه هيچ دخلي به اين خاك نداشته باشد تو را بلغمي است كه آب بدن تو باشد لكن او را ميتواني به نور عبادت و طاعت و بندگي چنان صاف و لطيف كني كه آن نماينده علمها و حكمتها شود و همچنين در هر درجهاي كه داري آن درجه را ميتواني بواسطه عبادت چنان صاف و لطيف كني كه هفتاد مرتبه از اين عالم شريفتر و لطيفتر شود. آيا نميداني كه انسان ميتواند الآن بدن خود را به عبادت و به توجه و بندگي به صفا و لطافتي كند كه در زمان برزخ بدنها به آن صفا ميشود بلكه همين حالا خود را ميتواند به صفايي بدارد كه اهل جنت در جنت باشند و هر وقت كه خود را موافق درجهاي اصلاح كرد موافق صفاي آن درجه ميشود پس بسا آنكه انسان از اين آسمان اشرف بشود و قربش به خدا بيشتر باشد و از براي انوار عظمت و جلال و كبرياي خدا حكايتكنندهتر باشد و مبين بشود توحيد خدا را و اسماء و صفات خدا همه را بيان بكند و اين وقتي است كه به تعديل مزاج خود كوشيده در راه حق سلوك كرده باشد قرب الهي به هم رسانيده باشد آنوقت نماينده انوار خدا ميشود. پس خيال مكن انسان عالم كوچكي است. مثلي عرض كنم آينهاي باشد رسمي ولكن بسيار بزرگ و بدننما و همچنين آينه كوچكي ديگر باشد كه در نهايت تلألؤ و لمعان و صفا باشد حالا اگرچه اين آينه كوچكتر است ولكن اين كوچكي تلألؤ دارد مثل الماس و نمايندگي او بيشتر است از آن بزرگي و حكايتكنندهتر است از آن بزرگي، آن بزرگي نتوانسته هنوز آن صفا را پيدا كند اين است كه فرمودند موتوا قبل انتموتوا يعني الآن بميريد يعني خود را به آن حالت بداريد و به آن اعتدال بداريد كه مردگان به آن رتبه رسيدهاند و آنها مشاهده ميكنند عالم مثال را و عالم برزخ را و مشاهده ميكنند عرصه قيامت را و جنت را و نار را پس مأموري تو كه بميري قبل از اينكه در اين دنيا بميري پس اگر تو به مرگ اختياري مردي چنان خواهي شد كه مردگان چنانند جنت را ميبيني نار را
«* 46 موعظه صفحه 162 *»
ميبيني چنانچه زيد بن حارثه صبحي رسول خدا آمدند پيش او فرمودند كيف اصبحت و اين كيف اصبحت تعارف عرب بوده يعني احوالت چطور است عرض كرد علي يقين حضرت از اين حرف خوشش آمد فرمود علي كل حق حقيقة و علي كل صواب نور يعني هر حقي يكحقيقتي دارد و براي هر درستي و راستي يكنوري است بگو اين يقيني كه ادعا كردي گفت از اينكه گويا ميبينم اهل بهشت را در بهشت متنعمند و گويا ميبينم اهل جهنم را كه در جهنم معذبند گويا ميشنوم صداي اهل جهنم را در گوشم وهكذا حالا وقتي انسان مرد يعني قطع جميع علايق را كرد از اقتضاهاي بدني دست برداشت و توجه به خداي خود كرد مثل مردگان مشاهده ميكند اهل نار را در نار و اهل بهشت را در بهشت، ميبيند صراط را بر روي جهنم كشيده ميزان را آويختهاند جميع خلق به زانو در آمدهاند حساب و كتاب از ايشان ميخواهند حاسبوا قبل انتحاسبوا پس وقتي انسان خود را مرده يافت و صحراي قيامت را مشاهده كرد حساب خود را پاك ميكند هرجاش عيب و نقصي دارد درست ميكند.
باري مقصود اين بود كه اين بدن انساني ميشود اشرف از اين عالم بشود سهل است اگر هيچكار نكرد همين به اندك ايماني كه دارد از اين آسمان و زمين اشرف ميشود چه آنكه تعديل كند خود را و به كمال ايمان برسد اين است كه خداوند ميفرمايد و لقدخلقنا الانسان في احسن تقويم ما انسان را در بهتر استقامتي خلق كرديم و هيئت انسان را نيكوتر صورتي كرديم و لقدكرمنا بنيادم ما مكرم داشتيم بنيآدم را اين است كه الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده و هي مجموع صور العالمين و هي المختصر من اللوح المحفوظ و هي الجسر الممدود بين الجنة و النار مقصود اين بود كه صورت انسانيت صورتي است كه قابل ترقيهاي بسيار است. كفايت ميكند در تعريف صورت انساني كه ميفرمايد خلق اللّه ادم علي صورته خداوند حضرت آدم را بر صورت خود خلق فرموده خداوند عالم سر و دست و پا كه ندارد ولكن آدم را به صورت خود آفريده يعني چنانكه خداوند،
«* 46 موعظه صفحه 163 *»
عالم است او را عالم آفريده چنانكه خدا حكيم است آدم را حكيم آفريده چنانكه خدا حليم است آدم را حليم آفريده چنانكه خدا وفي است آدم را باوفا آفريده همچنين او را بر صفات خود آفريده. پس كفايت ميكند در شرف انساني كه اشرف از اين عالم باشد اينكه خدا او را بر صورت خود آفريده و صورت او را بزرگتر حجتهاي خود قرار داده. و معلوم است كه پيغمبر بزرگتر حجتهاي خداست لكن ميفرمايد الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه اگرچه باطن اين حديث اين است كه صورت انسانيت حضرت امير است لكن انسان و آن انسان اعظم رسول خداست9 و صورت او حضرت امير است صلواتاللّه عليه و هي اكبر حجة اللّه علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده. و كل شيء احصيناه في امام مبين. هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق اوست كه صاحب اين مقامات است ولكن اين انسانها را بر صورت حضرت امير آفريده هو الذي يصوركم في الارحام كيف يشاء. انا و علي ابوا هذه الامة خداوند عالم ماده ايشان را از پيغمبر گرفته و صورت ايشان را از حضرت امير گرفته المؤمن اخ المؤمن من ابيه و امه ابوه النور و امه الرحمة پس چون ايشان را خداوند بر صورت حضرت امير آفريده از اين جهت اكبر حجة اللّه شد. ميخواهي خوب مشاهده كني ببين چگونه شريفترين اعضاء رخساره تو است و شريفترين جاهاي رخساره تو چشم تو است و از اين چشم تو خداوند عالم دو علي نوشته است بر صورت تو چشم و بيني و ابروي تو اسم علي نوشته است و اين نمونهاي است كه صورت تو از صورت علي است و ظهور اوست و نام اوست و جلوه اوست خداوند انسان را اينطور آفريده پس چه عجب ميكني كه انسان از اين عالم اشرف باشد و قربش به خداوند عالم زيادتر باشد.
حالا كه اين مقدمه را فهميديد عرض ميكنم كه اين انسانهايي كه مختلفند بعضي از آنها هستند كه عقل در ايشان غالب است و حكم حكم عقل است در بدن ايشان، بر جميع ادراكهاي ايشان بر جميع مشاعر ايشان بر جميع اعضاي او بر جميع مرتبههاي او اين عقل را خدا غالب كرده است سلطنت را سلطنت عقل قرار داده است حالا كه
«* 46 موعظه صفحه 164 *»
همچو شد اين شخص عقل است كه روي زمين دارد راه ميرود چنانكه اين ريال تو كه صد مثقال نقره بود گيرم دو نخود مس داشته باشد يا دو نخود سرب داشته باشد، آن نخود نزد نقره مضمحل شده و طبعش طبع نقره شده است. همچنين در آنكسي كه عقل و حصهاي از عرش غالب است اگرچه نفس اماره هست لكن مضمحل شده و او هم مطيع عقل شده و الآن عقل است كه در ميان مردم دارد راه ميرود و همان عقل است كه هركس او را دارد عقل دارد و هركس او را ندارد عقل ندارد يعني هركس او را ميشناسد و تولاّي او را دارد و مطيع و منقاد اوست عاقل است و عقل دارد و هركس او را ندارد يعني او را نميشناسد و تولاّي او را ندارد جاهل است و عقل ندارد. خدا ميداند تعجب ميكنم از بعضي كه اعداي آلمحمد را علما مينامند ميگويند علماي عامه چنين گفتهاند. علماي چه؟ علم چه؟ عقل چه؟ همه آنها جهالند و اهل جاهليت هستند عقلشان كجا بود همهشان ديوانگانند همهشان اهل جنونند عقلشان كجا بود كه عاقلشان بتوان گفت؟ عقل آن بود كه عرض كردم و آن را هم كه ندارند ماوسعني ارضي و لا سمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن گنجايش مرا ندارد نه زمين و نه آسمان بلكه گنجايش مرا دارد دل بنده مؤمن قلب المؤمن عرش الرحمن وقتي كه عرش شد و محل استواي رحمن شد و مبدأ ايجاد شد و مبدأ ناس شد عرش است بالاتر از عرش آسماني نيست و مكاني نيست و اين كـس اول ماخلق اللّه است اگرچه ده سال قبل از اين دنيا آمده باشد عقل است و اول ماخلق اللّه است و رتبه او بالاترين رتبهها است و هركس اطاعت عقل را نكند از اهل آتش است و كافر است به خدا. اين عقل دعوت ميكند مردم را بسوي خدا و دعوت ميكند مردم را بسوي انبياء و اولياء و دعوت ميكند مردم را بسوي ائمه هدي و دعوت ميكند بسوي سنّت پيغمبر و شريعت او؛ پس اطاعتكنندگان او اطاعتكنندگان عقلند پس عقل كي از شرع جدا شده و شرع كي از عقل مفارقت كرده است اين است كه فرمودند انّ لله تعالي علي الناس حجتين حجة ظاهرة و هي الانبياء و الرسل و حجة باطنة و هي العقول بدرستيكه از براي
«* 46 موعظه صفحه 165 *»
خداي تعالي بر مردم دو حجت است حجتي است ظاهره و آن پيغمبران و رسولانند و حجتي است باطنه و آن عقلهاي مردم است و يك معني اين حديث اين است كه خدا دو گونه حجت دارد يكي حجتي است كه برهان ايشان واضح و حجت ايشان لائح است و حكم ايشان ظاهر و علانيه دعوت ميكنند مردم را و از براي خداوند حجتهاي باطنه است كه هنوز امر ايشان ظاهر نشده و هنوز خفيّند و پنهان بجهت آنكه دولت دولت جهل است دولت دولت ابليس است كسي به مقتضاي عقل و براي عقل عمل نميكند پس آنها خود را پنهان كردهاند،
لله تحت قباب العرش طائفة | اخفاهم عن عيون الناس اجلالاً |
خداوند عالم در زير قبههاي عرش طايفهاي خلق كرده كه بجهت آنكه جلالت ايشان را حالي مردم بكند آنها را از چشم مردم پنهان كرده و پنهانند و براي كه ظاهر بكند؟ و براي چه ظاهر بكند؟ كيست طالب ايشان؟ كيست مطيع ايشان؟ قومي را گرسنگي كاذبي و دلمالشي دروغي دست داده دو من حليم خوردهاند حالا دلشان مالش دارد و غش ميكند خيال ميكنند گرسنهاند لكن آن كسي كه حليمها را بخورد آنها داده ميداند چقدر حليم بخوردشان داده كه حالا دارند از آن حليمها تخمه ميكنند هي حالا دلش غش ميكند و خيال ميكند گرسنه است صبر كن تا طعامها تحليل برود آنوقت طعام خوشگوار ديگري به تو بدهد. چهبسيار كسان كه به گرسنگي كاذب گرسنهاند به عطشهاي كاذب تشنهاند دليل آن اين است كه تمام شود گرسنگي و تشنگي؛ يكخورده دست نگاه دار ببين چگونه فرو مينشيند همينكه امري از دنيا وارد آمد فراموشت ميشود آن عشقها، و آن شوق و ذوقها تمام ميشود.
چنان قحط سالي شد اندر دمشق | كه ياران فراموش كردند عشق |
ايام تجارت كه رسيد ايام زراعت كه رسيد ايام معامله كه رسيد ميبيني غش دلت فرو نشست آن شور تمام شد معلوم است به هوس خيالي كردهاند حرفي است ميزنند. كي؟ كجا؟ كي طالب است براي آنها؟ وانگهي آنها خود را از من و تو پنهان ميكنند بجهت
«* 46 موعظه صفحه 166 *»
بيقابليتي من و تو چه التماس ميكني كه به من تنها آنها را بنمايان او از من تنها گريخته از تو تنها و از باقي تنها گريخته و خود را از ماها پنهان كرده كسي كه صاحبشعور باشد با مثل مني چگونه راه ميرود پس آنها خود را پنهان كردهاند و باطنند و خفيّند از انظار. پس براي خدا دو حجت است يكي آنهايي كه امر ايشان را واضح كرده و يكي آنهايي كه ايشان را در عالم باطن پنهان فرموده بجهت آنكه طالبي ندارند مخفي و پنهانند تا وقت وقتش كه اهلش پيدا شود و ظاهر شوند و آنوقت هم حجت ظاهر خدا خواهند بود.
باري بعضي از مردم هستند كه خدا ايشان را عرش قرار داده و واقعا حقيقتا عرشند و در روي زمين راه ميروند حالا اگر كسي فيالمثل يك قطعه آتش را بياورد روي زمين آيا حالا كه روي زمين آمد آتش نيست بجهت آنكه روي زمين است و كره آتش از هوا بالاتر است؟ چرا نيست؟ آتش است از هركس بپرسي اين چيست ميگويد آتش است و هر كاري كه آتش ميكند ميبيني كه از اين هم ميآيد پس آتش است اگر باور نداري دست نزديك آن ببر ببين چگونه ميسوزاند ببين چگونه روشن ميكند چگونه چيزها را ميپزد پس آتش است و معطلي ندارد. همچنين حالا يك تكه عرش خدا روي زمين باشد آيا عرش نيست؟ چرا عرش نيست؟ عرش است ولكن حالا اين يك تكه را به اين تركيب ساختهاند اگر اجزاي ديگر هم در او هست مضمحل و فاني است و عرشيت بر او غالب است. دليل غلبه عرشيت اينكه هيچ عضوي از اعضاي او به خواهش خود حركت نميكند اگرچه در طبيعت او سودا هست لكن به آن سودا ثابت و راسخ در شريعت است اگر براي او آبي هست آن آب پيرو سنت است اگر براي او هوايي هست هواي طريقت است اگر براي او ناري هست به آن صاعد در درجات حقيقت است اگر براي او آسمانهايي هست به آنها عامل به مقتضاي حق است فكر او خيال او جميع مشاعر او به اشاره آن عقل حركت ميكند پس در روي زمين عقلي است مجسم دارد راه ميرود و دارنده او دارنده عقل است و هركس او را ندارد عقل ندارد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 167 *»
«موعظه هفدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
سخن در ذكر باطن آسمان و زمين بود و ديروز مقدماتي چند عرض شد كه حاصل آنها بطور اختصار اين است كه آنچه خداوند عالم در اين عالم خلقت كرده در انسان هم خلقت كرده و انسان را نمونه اين عالم قرار داده است چنانكه منسوب است به حضرت امير كه آن بزرگوار فرمودند:
أ تحسب انك جرم صغير | و فيك انطوي العالم الاكبر |
آيا گمان ميكني كه تو همين جثه كوچكي هستي و حال آنكه اين عالم اكبر در تو پيچيده شده و همه را خدا در تو گذارده پس از اين جهت آنچه در اين عالم است همه آنها را در انسان گذارده ولكن آنچه را كه گذارده همه آنها بسا آنكه ظاهر و هويدا نيست مثلاً يك حوض آب داشته باشي يك قطره سركه در اين حوض بريزي يك قطره عرق نعنا در آن بريزي يك قطره عرق بومادران در آن بريزي از خيلي چيزها از هريك، يك قطره در آن بريزي حالا همه اين چيزها در اين حوض هست ولكن معلوم نميشود در اين طعم سركه و بوي نعنا و آثار چيزهاي ديگر و آب اين غالب است و حكم آب بر اين
«* 46 موعظه صفحه 168 *»
جاري ميشود ميتواني با آن وضو بگيري و از آن غسل كني بجهت آنكه آب است اگرچه سركه در او هست لكن حكمي براي سركه باقي نمانده و همچنين در جاي ديگر حوضي باشد پر از آب نصف آن را سركه بكني ميبيني رنگ آن گشت طعم آن گشت هرچه سركه زيادتر توش ميكني خورده خورده آثار سركه غالب ميشود و آن آب مضمحل ميشود تا به جايي ميرسد كه هر يك رسد از آن آب صد رسد سركه بر او غالب است آب در اين هست لكن حكم حكم سركه است و نميتوان به او آب گفت و ديگر نميتوان با او وضو گرفت نميتوان با او غسل كرد اين را آب نميگويند سركه است مثل سركههاي بازار كه آب توش ميكنند از بيدينيشان و باز اسمش سركه است. همچنين اگرچه جميع آنچه در اين عالم هست در انسان گذارده است ولكن يكي را ميبيني آن حصهاي از عرش را كه خدا در او گذارده است آن حصه عرشي غالب است و باقي حصهها مضمحل است يكي ديگر را ميبيني كه آن حصهاي كه از كرسي خدا در او گذارده آن بر او غالب است و بالفعل است و باقي حصهها بالقوه است يكي را ميبيني حصه فلك زحل بر او غالب است همچنين هر حصهاي از هر آسماني در يكي غالب است يكي را ميبيني آن حصهاي كه از آتش است بر او غالب است يكي هوا بر او غالب است يكي آب يكي خاك. و بديهي است كه آنكسي كه حصه آتش بر او غالب است آثار صفرا از او پيداست و آثار خلطهاي ديگر چندان پيدا نيست و حكم حكم صفراست و آن كسي كه بلغمي است آثار بلغم از او پيداست و آثار خلطهاي ديگر چندان پيدا نيست وهكذا باقي اخلاط و همچنين ساير مراتب و صفاتي كه در مردم هست اينطور است يكي را ميبيني آنقدر علم بر او غالب است كه ساير صفات او را پنهان كرده و سرتاپا مضمحل كرده آنچه ميگويد و ميكند علم است هر امري كه از او متمشي ميشود از روي علم و موافق علم ميكند بجهت آنكه بر او غالب است. آنچه را عرض ميكنم و لا قوة الاّ باللّه بطوري عرض ميكنم كه گويا مشاهده ميكنيد مطلب را و ميبينيد مطلب را به چشمتان. ميبيني يكي جود بر او غلبه دارد آنقدر سخاوت و كرم از او بروز ميكند كه
«* 46 موعظه صفحه 169 *»
باقي صفات او را پوشانيده هركس به او نگاه ميكند ياد سخاوت ميافتد از بس جود دارد سر را ميدهد مال را ميدهد جان را ميدهد جميع آنچه دارد از باب جود و كرم ميدهد تا نام او را ميبري مردم به ياد سخاوت ميافتند ببين تا ميگويي حاتم جميع مردم سخاوت به نظرشان ميآيد بجهت آنكه سخاوت بر او غلبه دارد همچنين تا ميگويي انوشيروان جميع مردم به ياد عدالت ميافتند بجهت آنكه عدالت بر جميع صفات او غلبه كرده بود از اين جهت معروف به عدالت شد. از آن طرف هم چهبسيار كساني هستند كه اگرچه حوض آبي بوده لكن آنقدر عذره داخل آن كرده و آنقدر بول در آن ريخته كه منجلاب شده و خورده خورده آبها مضمحل شده آن عذره توي آن ريخته عفونت بول و نجاست آنقدر بر آن غلبه كرده كه بطوري شده كه هرجا مذكور ميشود جميع مردم به ياد نجاست ميافتند ميبيني تا نام فلانكس در مجلس برده شد فسقش و فجورش و ظلمش و عفونت حقدش و حسدش به ياد مردم ميافتد و از ذكر او متأذي ميشوند و همه بد او را ميگويند. چهبسيار مردم هستند كه به صفات ذميمه مشهور و معروف شدهاند بجهت آنكه آن صفات بر ايشان غلبه دارد هركس نامش را ميشنود ميگويد عجب بدبختي است عجب فاسق فاجري است عجب ظالمي است انسان بايد حذر كند.
تعجب ميكنم از اموري چند و حقيقتا جاي تعجب است من كه تعجب ميكنم شما هم اگر متذكر شويد تعجب ميكنيد جميع خلق حتي اطفال اين را دانستهاند كه عقل مكرم و عزيز است به طفل بگويي تو عقل نداري بدش ميآيد جميع مردم دانستهاند كه عقل مكرم است پادشاه عصر اگر عقل از سر او به در رود عزيزترين اهلبيت او ميآيد او را ميگيرد كُند به پاش ميگذارد وقتي كه عقل بسر اين بود پادشاه بود همينكه عقل رفت ميروند مالش را ضبط ميكنند او را فحش ميدهند بسا اينكه كتكش ميزنند همينكه عقل رفت حرمت پادشاهي تمام ميشود جميع مردم دانستهاند كه مالك دنيا عقل است همينكه عقل رفت ميروند مالش را ضبط ميكنند پس معلوم است مالك عقل است و الاّ اين مردكه را كه ميبيني زنده است راه ميرود
«* 46 موعظه صفحه 170 *»
چرا مالش را ضبط ميكنند چرا زنش را طلاق ميدهند بيطلاق از خانه بيرون ميكنند معلوم است صاحبزن عقل بوده صاحب مال و اولاد عقل بوده و مردم حرمت عقل را نگاه ميداشتهاند چيزي به اين عزيزي كه عزيز عالم اوست مكرّم عالم اوست مالك عالم اوست صاحب زن و بچه اوست صاحب دين و مذهب اوست صاحبتوقع همه اوست اعتناي مردم به عقل است سلطان جهان عقل است چيز به اين شرافت جاي تعجب اينكه جميع مردم در ازاله اين و ضعف اين ميكوشند در خموش كردن اين و تلف كردن اين سعي دارند. مسكرات ميخورد كه عقل را از سر بپراند به آنكسي كه شراب ميخورد بگو مردكه شراب كه خوردي خر ميشوي عقلت زايل ميشوي و در همان حالت مستي هم اگر به تو بگويند عقل نداري بدت ميآيد وهكذا جميع مردم در فاسد كردن اين گوهر گرانبهاي عزيز مكرم كه عقل باشد دارند ميكوشند تا به ايشان بگويي عقل نداري بدشان ميآيد اگر بدت ميآيد چطور شده كه سعي ميكني پول دستي ميدهي نجاست ميخري و آن را ميخوري و عقلت را هم فاسد ميكني و ديوانه ميشوي اگر عقل داشته باشي ميبيني پولت رفت دينت هم رفت ديوانه هم شدي جميع مردم همينطورند. قومي ديگر اينقدر بنگ ميخورند يا چرس ميكشند كه عقلشان تمام ميشود وهكذا قومي ديگر كه اين كارها را نميكنند آن چيزهايي كه اين عقل را زياد ميكند از پي آنها نميروند تحصيل علم عقل را زياد ميكند مجالست با علماء عقل را زياد ميكند عبادت عقل را زياد ميكند طاعت عقل را زياد ميكند كمخوردن عقل را زياد ميكند كمخوابيدن عقل را زياد ميكند رياضات و مجاهداتي كه از شرع رسيده عقل را زياد ميكند جميع اينها عقل را زياد ميكند اينها كه عقلشان زياد شده به همينها زياد شده با عقلاء نشستن عقل را زياد ميكند حركات جهال را نكردن باعث زيادتي عقل است با جهال سفر نكردن باعث زيادتي عقل است و هر چيزي همينطور زياد ميشود. تو ميخواهي نقاشي خوب ياد بگيري بايد با نقاشها بنشيني ميخواهي شعر خوب ياد بگيري با شعراء بايد بنشيني همچنين ميخواهي عقلت زياد شود با عقلا
«* 46 موعظه صفحه 171 *»
بايد بنشيني.جاي تعجب اينكه چنين گوهر گرانبهايي را مردم درصدد تضعيفند و همهشان هم بدشان ميآيد اگر به ايشان بگويي عقل نداري حكايت غريبي است.
و همچنين از جمله چيزهايي كه خيلي غريب است حكايت دين است به هركس بگويي تو بيديني بدش ميآيد با وجود اين جميع مردم در سستي اين دين ميكوشند و به هركس ميگويي بيمذهب يا بيدين بدش ميآيد اگر اين دين سبب عزت توست سبب آبروي توست پس عزت دين را داشته باش. همچنين از جمله عجايب كه خيلي عجيب است اين است كه جميع خوبيها را مردم دانستهاند كه خوب است و جميع بديها را مردم دانستهاند كه بد است حتي صاحبان صفات بد دانستهاند كه صفاتشان بد است اگرچه ميكنند همانكس كه مردي است بسيار تند و كجخلق، ميفهمد اين صفت بدي است هركس با او اينطور سلوك كند بدش ميآيد ميداند بد صفتي است و معذلك ميكند و كار خوب را هم همهكس دانسته خوب است و نميكند مثل آدم كور كه بگويي اي كور بدش ميآيد آدم بخيل را اگر بگويي بخيل بدش ميآيد اگر بدت ميآيد پس بخل بد چيزي است دست بردار آنكه لئيم است به او بگويند اي لئيم بدش ميآيد اي مرد اگر بد است دست بردار جميع مردم صفات بد را دانستهاند بد است به ايشان بگويي تو به اين صفتي بدش ميآيد اگر بد است چرا دست برنميداري دست بردار. ميگوييد نميتوانيم جواب نميتوانيم را اينطور ميدهند كه نخواستهاي و نميخواهي دست برداري والاّ تكليف مالايطاق به كسي نميكنند.
اين را عرض كنم آنچه من از نفس تجربه كردهام اين است كه اين بدبخت ميخواهد لذت جميع جهات را ببرد ميخواهد لذت معصيت را ضمنا ببرد و بر طبيعت خودش كارهاي خودش را بكند از آنطرف هم لذت نام نيك را ببرد و مردم تعريف او را بكنند. اي مرد اين نميشود اگر ميخواهي تعريفت را بكنند كار خوب بكن زحمت كار خوب را بر خود بگذار تا تعريفت را بكنند ميخواهد از آنطرف لذت هرزگي و معصيت را ببرد لذت نام نيك را هم از اينطرف داشته باشد كسي بد نگويد
«* 46 موعظه صفحه 172 *»
درباره او ميخواهد شب توي خانه خودش آن هرزگيها را بكند هر كاري دلش ميخواهد بكند و صبح مردم بگويند جناب مولانا خيلي مقدسند خيلي صالحند خيلي آدم خوبي هستند معلوم است كه اين طالب جميع جهات لذت است از همه طرف ميخواهد لذت داشته باشد. پس اگر كسي دانست كه صفات بد بد است چرا ترك نميكند؟ و اگر كسي دانست كه صفات خوب خوب است چرا عمل نميكند؟ اين را بدانيد كه نيك آنكسي است كه صفات نيك را دارد و بد آنكسي است كه صفات بد را دارد جميع بديها را شما ميدانيد ترك كنيد جميع خوبيها را شما ميدانيد بجا بياوريد. خداوند عالم از حكمت بالغه خود و از حجت بالغه خود از براي شما ميزاني قرار داده است كه هر امري را كه ميخواهي خوب و بد آن را بفهمي در توي آن ترازو ميكني آن ترازو حكم ميكند بطوري كه هيچ اشتباهي باقي نميماند و آن اين است كه هرگونه معاملهاي كه ميخواهي با مردم بكني برگردان آن قضيه را بسوي خودت فكر كن ببين اگر مردم آنگونه معامله با تو بكنند بدت ميآيد يا خوشت ميآيد اگر بدت ميآيد مكن اگر خوشت ميآيد بكن اين نفس يك ميزاني است كه جميع چيزها را بر اين نفس عرضه بايد كرد اگر نسبت به او بدهي بدش ميآيد بد است اگر خوشش ميآيد خوب است نسبت به خلق همانطور باش مال يتيمي را ميخواهي بخوري فكر كن ببين اگر مال يتيم تو را بخورند خوشت ميآيد يا نه اگر خوشت نميآيد مخور اگر توي كوچه به زن مردم ميخواهي نگاه كني فكر كن ببين اگر به زن تو نگاه كنند خوشت ميآيد يا نه اگر بدت ميآيد نگاه مكن به مال مردم ميخواهي طمع بكني ببين در مال تو طمع كنند خوشت ميآيد يا نه و كذلك ميخواهي پشت سر كسي سخن بگويي عرضه بر خود كن ببين اگر پشت سر تو اينگونه سخن بگويند خوشت ميآيد يا نه اگر خوشت نميآيد مگو هرچند شيطان گولت ميزند ميگويد غيبتش نيست باكي نيست بگو فكركن ببين اگر پشت سر تو حرفي بزنند آيا ميرنجي يا نه البته ميرنجي حالا كه ميرنجي مگو او هم ميرنجد و غيبتش ميشود. ترازوي شما اين نفس است
«* 46 موعظه صفحه 173 *»
اين ميزان راست است اين سرمشقي است كه به خط مير يعني اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نوشته شده اين سرمشق را بگيريد و از روي آن سرمشق مشق كنيد و راه برويد.
باري برويم بر سر مسأله، مسأله اين بود كه بسا آنكه در حوض آبي آنقدر سركه بكني كه حكم سركه بر او غالب آيد يا نجاست بريزي آنقدر كه بر آب غالب آيد و بسا آنكه سركه در آن هست يا نجاست هست ولكن نه تغييري در بو و نه تغييري در رنگ و نه تغييري در مزه او داده است آنوقت حكم آب بر او غالب است و آب است. همچنين خداوند عالم انسان را چنان خلقت كرده كه جميع آنچه در اين عالم است در انسان قرار داده. يكچيزي هست كه چندان به كار عوام نميآيد لكن خواص هستند و آنها بهره ميبرند و آن اين است كه در اين عالم اگرچه خاك هست ولكن در اين خاك نمونهاي از جميع آنچه در اين عالم است گذارده است لكن خاكش غالب است همچنين اگرچه در اين عالم آب هست نمونه جميع اين عالم را خدا در اين آب گذارده لكن آبش غالب است جميع آنچه در عالم است در هوا هست لكن هوايش غالب است همچنين نار همچنين در هر آسماني حتي آنكه در عرش تمثال جميع آنچه در اين عالم است هست لكن عرش او بر باقي چيزهاي ديگر غالب است اين است كه،
كلّ شيء فيه معني كلّ شيء | فتفطّن و اصرف الذهن الي |
هر چيزي را كه برداري در او تدبّر كني جميع عالم از توش پيدا ميشود الاّ آنكه بر خاك حكم خاك غالب است و بر آب حكم آب غالب است و بر آسمان حكم آسمان غالب است پس هرچيزي را به اسم غالب مينامند حالا پس اين انسان را خدا چنين آفريده كه در او از جميع اين عالم حصهاي و قبضهاي است از حصهاي كه از عرش گرفتهاند قلب او را ساختهاند از حصهاي كه از كرسي گرفتهاند نفس او را ساختهاند از حصهاي كه از فلك زحل گرفتهاند عاقله او را ساختهاند از حصه فلك مشتري عالمه او را ساختهاند غرض از هر فلكي حصهاي گرفتهاند و چيزي از اين انسان را آفريدهاند. حالا بعضي از انسانها حصه عرشي بر ايشان غالب است بعضي از آنها جهت كرسي بر آنها غالب
«* 46 موعظه صفحه 174 *»
است آنكه حصه كرسي بر او غالب است حكم حكم كرسي است در وجود او تأثير تأثير كرسي است در وجود او، در ميان مردم كرسي است دارد راه ميرود و كرسي رفيع خداوند عالم است و بسا آنكه از كرسي لطيفتر و اشرف باشد و از آن كرسي كه محيط بر آسمان است الطف و اشرف باشد. پس عرش و كرسي ميشود در روي زمين راه برود از اين است كه در حديثي كه در كتاب توحيد حضرت امير ميفرمايد عرش و كرسي دو باب از بابهاي غيبند و خداوند عالم ميانه آنها عقد اخوت بسته است. ميفرمايد مراد از عرش رسول خداست صلوات اللّه و سلامه عليه و آله و مراد از كرسي حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه كه اين دو بزرگوار دو برادرند و عقد اخوت خدا ميان آنها بسته است و ايندو دو باب از بابهاي غيبند. آيا نميبيني از خدا خبر ميدهند؟ نميبيني از صفات و اسماء خدا خبر ميدهند؟ از افعال خدا خبر ميدهند؟ از عالم عقول و ارواح خبر ميدهند؟ از عالم ذر خبر ميدهند؟ از هزار هزار عالم خبر ميدهند؟ پس كدام باب از براي غيب از اين باب بزرگتر پس اين دو بزرگوار دو برادر بودند لكن عرش اغيب است از كرسي و كرسي هم غيب است واقعا هم همينطور است حضرت پيغمبر علمش دقيقتر و غيبتر و باطنتر است و رتبه او مخفيتر است و حضرت امير علمش واضحتر و رتبه او ظاهرتر و غيبش پستتر از پيغمبر است.
باري، مقصود اين بود كه كرسي در روي زمين ميشود راه برود و تعجب نيست مگو اين دست دارد مثل ما، پا دارد مثل ما، راه ميرود مثل ما، بعينه مثل آن دو حوض است كه عرض كردم كه يكي از آنها حوض آب گفته ميشود و يكي از آنها حوض سركه گفته ميشود حالا اين حوض نبايد به آن حوض بگويد تو چرا آب شدهاي و مردم پيش تو ميآيند؟ تو حوضي من هم حوضم تو چهارگوشي من هم چهارگوش هستم ميگويد اينها درست است لكن من آب را بر خود غالب كردهام. حالا مردم به پيغمبران و اوصياي پيغمبران نميتوانند بگويند تو هم مثل مايي دست داري من هم دست دارم تو پا داري من هم پا دارم تو چشم و گوش داري من هم دارم همه اينها كه ميگويي درست
«* 46 موعظه صفحه 175 *»
است ولكن در اندرون من اسرار عرش الهي گذارده شده، در اندرون من انوار عرش خدا گذارده شده و در اندرون تو بسا آنكه ظلمت شيطان گذارده شده است. ظاهرا جميع مؤمنين بر شكل كفّار هستند در اندرون او نور است و در اندرون اين ظلمت.
اين را عرض كنم و اين از براي علماي مجلس باشد هر امر دقيقي كه مشكل شود مثلش را در امر بزرگي از آن امر پيدا كنيد مثلاً اسطرلاب كوچكي باشد شما نگاه كه ميكنيد به آن، درجههايش را نميفهميد برويد يك اسطرلاب بزرگتري پيدا كنيد كه خطهاي او جليتر باشد آن را كه فهميديد اين را هم ميفهميد. حالا در اينجاها هم اول شما نگاه بكنيد جميع كفار با جميع مؤمنين يك شكل دارند و مثل همند و در روي زمين راه ميروند لكن اللّه وليا لذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون يعني آنهايي كه كافرند اوليائشان طاغوت است و بزرگان طغيان امام آنهايند و آن بزرگان طغيان آن كافران را از نور به ظلمت ميبرند اما از اينطرف مؤمنان را خدا ولي ايشان است ببين چه گفته در حق ايشان اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور يعني خدا ولي مؤمنان است ايشان را از ظلمت به نور ميبرد از ظلمت نفاق از ظلمت كفر از ظلمت جهل از ظلمتهاي سجين از ظلمتهاي تولاّي اعداء از ظلمتهاي اولياي آنها، ايشان را بيرون ميآورد و داخل در عرصه نور ميكند چشمشان نور گوششان نور زبانشان نور. كدام نور؟ آن نوري كه پيغمبر خدا ميفرمايد اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه ميشود سرتاپا نور يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم پس مؤمنان مدخلشان نور است مخرجشان نور است اصلشان نور است فرعشان نور است سرتاپاي مؤمن نور است اگرچه شكل مؤمن شبيه به شكل كافر باشد. حالا اين را كه واضح بود فهميديد. عرض ميكنم همچنين آن شخص كامل با شخص ناقص همينطور است هر دو به شكل هم هستند اگرچه تو دست داري او هم دارد تو پا داري او هم دارد مثل هم هستيد لكن در اوست امر عظيمي در اوست امر رحمان در
«* 46 موعظه صفحه 176 *»
اوست سرّ عرش خدا در اوست كرسي خداوند عالم. در اين ظاهر ببين علما با غير علما در شكل فرقي ندارند لكن اندرون او خزانه علم خداست اندرون اين جهالت محض است پس از اين جهت اعتباري به شكل نيست و نظر به شكل مكنيد و انكار حق مردم را مكنيد. خدا رحمت كند پدر و مادر ما را كه تعليم ما كردهاند و ما را اينطور تربيت كردهاند كه تا ميشنويم حضرت امير خيال ميكنيم توي كوچه كه راه ميرفت از اطراف او نور تتق ميكشيد و جاها را روشن ميكرد و تا ميشنويم عمر خيال ميكنيم يكچيز سياهي بدقواره بدهيكلي شاخهاي كجي دارد آنوقت پيش خود ميگفتيم اين امام نميشود ولكن چنين نيست در زمان حياتشان او هم شكل آدم داشته حمام ميرفته است خود را نظيف ميكرده است، بدبختي خود را همچو شسته و رفته نگاه ميداشته است. همچنين حضرت امير هم كه راه ميرفت نور از او تتق نميكشيد او هم مثل ساير مردم بود بلكه دست و پاي خشني هم داشت چنانكه ابنعباس گفت حضرت امير سلاماللّه عليه دست در ميان سينه من آوردند ديدم آنقدر خشن بود دستش كه نزديك بود سينه مرا بخراشد دستي كه بيل ميزند صبح تا شام همينطور است لباسهاشان هم لباسهاي مندرس كهنه بود آخر كفايت ميكند كه زنش حضرت فاطمه صلواتاللّه عليها سيزده جاي چادرش را به ليف خرما وصله كرده بود اين لباس تنشان آن بدنشان آن زنشان در ظاهر؛ ولكن در باطن خزانه علم خدا بودند مخزن اسرار خدا بودند و اعداي او اگرچه آنها با جامههاي پاكيزه و شسته و رفته بودند لكن در باطن جهل بر جهل فسق بر فسق ظلمت بر ظلمت ببين صندوقي بسازند از چوب و آن را به قير سياهي آلوده كنند و به خاك و خاكستر آلوده كنند چقدر كثيف خواهد بود و در اندرون او پر از جواهر رخشان باشد. و صندوق ديگر باشد كه او را با لوحهاي طلا بسازند و منقّش كنند و در اندرون او نجاست كنند. نه طلاي ظاهرِ اين ثمري به احوال ما دارد و نه كثافت ظاهر آن ضرري به احوال ما دارد همچنين دوستان خدا چنينند اگرچه در ظاهر ايشان لباسهاي كهنه دارند لكن باطن ايشان نور خداوند عالم است جلشأنه و اعداي ايشان و منافقان اگرچه در ظاهر شسته و رفتهاند
«* 46 موعظه صفحه 177 *»
لباسهاي نرم و نازك پوشيدهاند لكن در اندرون آنها نجاستهاي بسيار است نجاست حقد است نجاست حسد است نجاست كفر است نجاست نفاق است نجاست جهل است.
باري، اينها همه از آنجا كشيد كه عرض كردم ميشود در روي زمين شخصي باشد كه كرسي رفيع خدا باشد و راه برود و مثل ساير مردم باشد و كرسي خدا باشد واقعا حقيقةً كرسي است و نه اينكه مجاز باشد يا اينكه تأويل داشته باشد واقعا كرسي است. و همچنين شخصي درس خواند و عالم شد اسمش عالم است همهكس او را عالم ميگويد اگر شارع بگويد علما را اكرام كن، به او اكرام كني علما را اكرام كردهاي بجهت آنكه علم بر او غالب آمده همچنين آنكسي كه عرشيت بر او غالب آمده اسم او هم عرش خدا ميشود همچنين اسم آن ديگري هم كرسي خدا ميشود اسم آن ديگري آفتاب ميشود آفتاب رخشنده عرصه جهان است و در ميان مردم دارد راه ميرود واقعا حقيقةً آفتاب است. پس نه مجاز است قول خداوند عالم جلشأنه كه ميفرمايد و الشمس و ضحيها و القمر اذا تليها قسم بحق آفتاب و نور آفتاب و قسم بحق ماه چون از پي او در آيد. مردم ميشنوند در قرآن چيزي و از اين بابتها است كه نميفهمند. اين را بدانيد كه جميع معنيهاي كلمههاي قرآن هر كلمهاي از آنها كه در انساني معني آن كلمه غالب آمد اسم او همان كلمه ميشود. اين مختصري بود كه عرض كردم ولكن بابي بود از علم يك طبقه از تفسير باطن قرآن بود كه عرض كردم هريك از رفقا كه بفهمند و بيابند كه چه عرض كردم علم عظيمي گيرشان ميآيد. پس معني هركلمه بر هر كسي كه غالب آمد آن كس مسمي به اسم آن كلمه ميشود و كلمهاي از كتاب خدا ميشود پس آن كلمهها كه در يكجا جمع ميشوند كتاب خدا ميشوند كتاب اللّه ميشوند و در حقيقت كتابي ميشوند از خدا، ميبيني كتاب خداست و دارد در روي زمين راه ميرود. يكي ميبيني الحمد است دارد راه ميرود يكي للّه است دارد راه ميرود و يكي واقعا كلمه خداست و كلمات خدا همينطور است بكلمة منه اسمه المسيح عيسي ابن مريم پس عيسي كلمهاي است از خدا
«* 46 موعظه صفحه 178 *»
اسمش عيسي است فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه آن كلماتي كه خدا تعليم آدم كرد و توبهاش قبول شد آنها آل محمدند كه به آدم آنها را شناسانيد. پس اگرچه انسانند و در دنيا راه ميروند ولكن اينها هر سرّي كه بر ايشان غلبه كرد اسمشان آن ميشود. آيا نخواندهاي در زيارت ششم حضرت امير سلاماللّه عليه السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضيء سلام بر اسم اللّه خدا و روي رخشان خدا اگرچه علي است و پسر ابوطالب است و مثل باقي مردم بود كه راه ميرفت اسماللّه است زيراكه نوراللّه بر او غلبه داشت و از اينجهت دلالت نميكند مگر بر خدا.
باري، هركس آفتاب بر او غلبه كرد او شمس است و هرجا در قرآن شمس است اوست و هركس قمر بر او غلبه كرد او قمر است و هرجا در قرآن قمر است اوست. لقمان حبشي بوده حالا كسي مثلاً در بيابان لقمان را ديده تا چشمش افتاد به لقمان ميفهمد انسان است انسانش را فهميد باقي ديگرش را نفهميد يكي ديگر است حبشيشناس است تا چشمش به لقمان افتاد حبشي را ديد انسانيتش را نديد ميگويد يك شخص حبشي را ديدم يكي ديگر انسانيتش را ديده لقمانيتش را نديده ميگويد مردي را ديدم چه ميداند لقمان است يكي ديگر لقمان را ميشناسد ميگويد لقمان را ديدم يككسي حكمت لقمان را فهميده وقتي به او ميرسد ميگويد مردم حكيمي را ديدم باقي چيزهاي ديگرش را نديده حالا آنكسي كه ميگويد شخص حبشي را ديدم حكمتش را نديده حالا كه نديده آيا لقمان نيست؟ آيا انسان نيست؟ آيا حكيم نيست؟ هست ولكن آنها را نديده. همچنين رسول خدا را اگر كسي ديد و همينقدر شخص عربي ديده چيز ديگر عقلش نميرسد. يكي ديگر هست كه ميگويد يكي از اهل مكه را ديدم و ديگر چيز ديگرش را نميفهمد يكي ديگر ميگويد سيماي بنيهاشم را ديدم و چيز ديگر نميفهمد يكي ديگر هست ميگويد محمد است و نام پدر او عبداللّه است همه كفار محمد را ديدند ولكن رسولاللّه نديدند و خيلي كسها هم رسولاللّه را ميديدند هركس مسلم بود رسولاللّه را ميديد پس مراتب معرفت مردم تفاوت
«* 46 موعظه صفحه 179 *»
ميكند. پس آن كسي كه ميشناسد رسول خدا شمس است او را كه ديد ميگويد اين آفتاب است من ميبينم تو نميداني اين آفتاب است حالا من دانستهام اين آفتاب است و ميشناسم او را كه اسمش آفتاب است و چون خدا او را ميشناسد كه آفتاب است ميفرمايد قسم بحق آفتاب و نور آفتاب يعني قسم بحق محمد و بحق نور محمد كه شريعت او باشد همچنين خداوند قمر را ميشناسد حضرت امير قمر است اگرچه مردم او را نشناسند به قمر بودن كفار او را نميشناسند ميگويند علي است پسر ابيطالب است شيعيان ميگويند امام است و مقتدا و راهنما، عرفا ميگويند قمر است واقعا حقيقةً بدون اغراق قمر است از اين جهت خداوند بحق قمر قسم ميخورد و ميفرمايد قسم بحق قمر وقتي كه از پي شمس در آيد و خليفه او شود و شمس از جهان برود و رخساره خود را در خاك پنهان كند و قمر از پي او طالع شود و نورافشاني كند. و سبب آنكه آن حضرت قمر است اين است كه قمر غلبه دارد بر وجود مبارك او. همچنين وجود مبارك امامزمان صلواتاللّه عليه مريخ است و اسم آن حضرت مريخ است بجهت آنكه سرّ مريخي بر او غلبه كرده است خونخواه است و خونريز است و خونخواه سيدالشهداء صلواتالله عليه آن حضرت است و خونريزي ميكند و ميكشد اهل عالم را و زمين را از لوث اين ارجاس و انجاس پاك ميكند و در زمان حيات آن بزرگوار بجز آرميدن در زير سايه شمشير و خوابيدن بر پشت اسب چارهاي نيست در وقت ظهور آن حضرت مردم يكچيزي خيال ميكنند خاطرشان ميرسد كه آسودگي دارند حاشا آنروز نوكرند بايد در پشت اسب شب كرد و روز كرد آنروز بايد خدمت كرد سايهاي نيست بجز سايه شمشير خوابگاهي نيست بجز پشت اسب.
باري، مقصود اين بود كه امام زمان7 حضرت قائم صلواتاللّه عليه اينطور خونريز است و به خونخواهي بر ميخيزد بجهت آنكه بر مزاج او غلبه دارد سرّ مريخي و خونريزي پس از اينجهت مريخ است وهكذا در هريك از اين بنيآدم سرّي غلبه دارد و بواسطه آن سرّ بر او نامي ميگذارند ديگر اين نامها بحسب مقامها مختلف
«* 46 موعظه صفحه 180 *»
ميشود يكي پيدا ميشود دو چيز بر او غلبه دارد، يكي پيدا ميشود سه چيز بر او غلبه دارد، يكي پيدا ميشود ده چيز بر او غلبه دارد، يكي ديگر پيدا ميشود كه جميع آنچه در اين عالم بزرگ است بطور اعتدال و بطور كمال در وجود مبارك او ايستاده چنانكه اين عالم عرشي دارد مزاحمت با كرسي نميكند و كرسي دارد مزاحمت با فلك نميكند و آنها مزاحمت با زمين نميكنند و هر جزئي از اين عالم در جاي خود است بطور استقامت و اعتدال همچنين يككسي هست كه جميع آنچه در اين عالم است در وجود مبارك او بطور استقامت و اعتدال ايستاده و چون چنين شد همانا شخصي ميشود جامع جميع آنچه در اين عالم است عالمي ميشود تمام و كامل. چه خوب شعري گفته:
لو جئته لرأيت الناس في رجل | و الدهر في ساعة و الارض في دار |
يعني اگر به خدمت او بروي جميع مردم را در يك نفر خواهي ديد و همه مردم را گويا ديدهاي زيراكه ٭ آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري ٭ ديگر چه ضرور باقي مردم را ببيني و جميع روزگار را ديدهاي. با عمر جميع عالم همين يكساعت كه در خدمت او هستي برابري ميكند.
چون تو دارم همه دارم دگرم هيچ نبايد نه به دنيا نه به عقبي.
همهچيز كه تو هستي ديگر چه ميخواهم. و در آن زميني كه او نشسته جميع دنيا در آن زمين حاضر است همه زمينها آنجاست ديگر مشرق ميخواهي چه كني؟ مغرب ميخواهي چه كني؟ روم و هند و فرنگ ميخواهي چه كني؟ آنچه در كل دنيا هست در آن زمين هست.
باري، مقصود اين بود كه چون تمام آنچه در اين عالم است در او بالفعل شده و داراي جميع آنچه در اين عالم است بطور اعتدال شده حالا عالمي ميشود مستقل و عالمي ميشود اشرف از اين عالم بجهت اينكه اين عالم هنوز بحد كمال نرسيده و هنوز ظلم و جور از او بيرون نرفته است و آن شخص كامل به سرحد كمال رسيده و ظلم از بدن او رفته شيطان در بدن او كشته شده رجعت در بدن او شده حجتهاي خدا در
«* 46 موعظه صفحه 181 *»
بدن او ظاهر شدهاند. غرض اين است كه اين شخص كاملتر و شريفتر و عظيمتر از جميع اين عالم است از اين جهت فرمود الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده نه اينكه يك حرف است كتابي است كه خدا او را نوشته به دست قدرت خود اين انسانيت مختصر لوح محفوظ است و اين انسانيت مجموع صور عالمين است پس شخص كامل عالمي است مستقل اگر بتواني در او سير كني در جميع عالم سير كردهاي او لميسيروا في الارض آيا در او سير نميكنند مردم اگر اين را ديدند سير كردند در زمين. هركس در اين به مقتضاي سيروا فيها ليالي و اياما امنين سير كرده اين در جميع زمانها و در جميع زمينها سير كرده است پس كسي كه در او سياحت كرد سياح كامل است، كامل اوست و غرايب و عجايب را او ديده و خدا سائحات كه در قرآن ميگويد اين را ميگويد زيراكه اين امر سياحت امر عظيمي است سبب تكميل است عيسي سياح بود در روي زمين و سياحت اين امت سياحت در نفوس كاملين است همان كاملين مستجمع جميع مراتب عالمند اگر امت عيسي سياحت در روي زمين ميكردند اينها در عرش سياحت ميكنند اين امت سياحت در آسمان ميكنند اگر آنها در زمين سياحت ميكردند اينها سياحت در عرش ميكنند زيراكه چون به خدمت كامل ميرسند معرفت او را حاصل ميكنند و جميع آنچه در او هست ميبينند ولكن اين سياحت را كسي ميتواند بكند كه بشناسد اين وجود مبارك عرش است و آن وجود مبارك كرسي است و آن وجود مبارك آسمانهاست و همهكس هم نميشناسد. خلاصه، اگر اين را بداند سياحت در تمام عالمها كرده است و اگر اين را نبيند يك مردي را ميبيند مثل ساير مردم.
اينها همه در امروز و روز پيش و اين هفته و آن هفته جميعا مقدماتي است كه ميخواهم عرض كنم و آن معني ديگر از آسمان و زمين را كه مقصود بود به عرض برسانم.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 182 *»
«موعظه هجدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود و در فقره اول سخن در معني آسمانها و زمين بود و مقصود اين بود كه چند معني باطني با تأويلي از آسمانها و زمين ذكر شود لكن به مناسب بعضي از مطالب در آسمان و زمين اگر ذكر بشود بد نيست.
خداوند عالم اين عالم را از دو جنس آفريده يكي جنس آسمانها و يكي جنس زمينها اما جنس آسمانها را خداوند لطيف و صافي و شفاف و نوراني و با حركت و با حرارت آفريده و جنس زمينها را خداوند كثيفتر و غليظتر و ساكنتر و باردتر و سرد و خشك آفريده و بعد از آنيكه خداوند عالم انسان را آفريد و حكمت او بر اين قرار گرفت كه او را نمونه اين عالم بكند در انسان هم نمونهاي از جنس آسمانها گذارد و نمونهاي از جنس زمينها پس انسان را هم خداوند عالم آفريد از جنس آسمانها و از جنس زمينها چنانچه بالاي اين عالم را از جنس آسمانها و زير اين عالم را از جنس زمينها آفريد همچنين انسان را هم اعالي وجودش را از جنس آسمانها قرار داده و پايين وجود او را از جنس زمين. و چنانكه تو هرگاه سركه شيرهاي بسازي اين سركه شيره هم
«* 46 موعظه صفحه 183 *»
طعم سركه ميدهد و هم طعم شيره و اگر سركه تنها بود همان طعم سركه داشت و اگر شيره تنها بود همان طعم شيره تنها را داشت ولكن چون سركه شيره با هم است هم خاصيت سركه را ميدهد هم خاصيت شيره را و طعم هر دو را ميدهد. همچنين اگر همه اين عالم از جنس آسمانها ميبود ديگر خاصيت زميني در اين عالم نبود و اگر همهاش از جنس زمينها ميبود ديگر خاصيت آسماني در اين عالم نبود حالا چون هردو هست ميبيني از آفتابِ آسمان نورافشاني ميشود و روز پيدا ميشود و از سايه زمين شب پيدا ميشود از آسمان آثار حركت بروز ميكند و از زمين آثار سكون بروز ميكند از آسمان فيضها و مددها جاري ميشود. همچنين در بدن انسان خداوند حصهاي چند از آسمان گذارده و حصهاي چند از زمين و از اينجهت انسان شده فاعل مختار اگر بخواهد به آثار آسماني حركت بكند ميكند و اگر بخواهد به آثار زميني حركت بكند ميكند. مَثل واضح آنكه در بدن تو خداوند صفرا قرار داده طبيعت او گرم و خشك و خاصيت اين صفرا غضب است و سرفرازي و همتهاي عالي و تكبر و تبختر و در بدن تو بلغمي خلق كرده است سرد و تر خاصيت اين بلغم حلم است و سكون و سكوت و بردباري و تحمل است حالا تو را خداوند عالم فاعل مختار خلق كرده اگر بخواهي به قاعده صفرا و به طبيعت او حركت كني ميتواني و اگر بخواهي به قاعده بلغم و طبيعت او حركت كني ميتواني از اين جهت خداوند انبياء فرستاد و تو را دعوت فرمود به زبان انبياء به تو گفته با دشمنان من خشمناك باش و به آنها غضب كن و با اولياء من حلم كن اگر تو سرتاپا صفرا بودي تو را تكليف به حلم نميكرد چون هردو را به تو دادهاند تو را تكليف به حلم و غضب هردو كردهاند. اگر همين را درست فهميديد بعضي از آن مبتديهاي جهال شما ميفهميد سرّ جبر و تفويض را در اعمال و افعال. چون در تو هست از صفرا و بلغم، كار هردو از تو ميآيد و چون در تو از سوداست و خون از اين جهت كار هردو از تو ميآيد و چون در تو قبضههاي آسماني گذارده كارهاي آسماني از تو ميآيد از اين جهت شدهاي فاعل مختار ميتواني به قواعد آسماني و
«* 46 موعظه صفحه 184 *»
طور اهل آسمان رفتار كني و ميتواني به قواعد زميني و بطور اهل زمين رفتار كني ولكن كارهاي آسمانيان و روحانيان سرتاپا اطاعت خدا و عبادت است اهل آسمان جميعا ملائكهاند لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون مايؤمرون ملائكه دائم امتثال اوامر الهي را ميكنند بعضي از ملائكه آسمان هستند دائم در ركوعند از اول عمرشان تا آخر عمرشان و براي آنها مرگي هم نيست مگر مابين نفخ صور و بعضي از ملائكه هستند از اول عمرشان تا آخر عمرشان در سجودند هرگز سر بلند نميكنند بعضي هميشه در قيامند بعضي هميشه در قعودند بعضي هميشه در تسبيحند و هريك از ايشان موكل به امري و عبادتي هستند و ابدا عصيان نميكنند و خداوند اهل آسمان را معصوم و مطهر آفريده به مقتضاي لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون مايؤمرون جميع آن ملائكه در طاعتند. كارهاي اهل زمينها سرتاپا معصيت است آنها را خداوند شياطين آفريده اهل زمينها همه شياطينند و مردم را به معصيت دعوت ميكنند و جميعا سركش و نافرمان از براي خدا هستند چون خداوند چنين مقدر كرده بهشت خود را در آسمان قرار داده و آنها را در مقام انوار و در مقام اوامر و نواهي و مشيت خود قرار داده و جهنم را در زمين قرار داده و آن را در مقام پايين قرار داده و مأوا و مسكن شياطين كرده و جميع آن شياطين در طبقات زمين سكنا دارند و هر طبقهاي از آن طبقات شياطين موكل به كاري هستند كار مخصوصي ميكنند بعضي از آنها مردم را به عادت ميدارند بعضي را به طبيعتها ميدارند بعضي را به شهوتها ميبرند بعضي را به بغضها ميدارند بعضي را به ملحدي و انكار حق ميدارند بعضي را به شقاوت ميدارند هريك از آنها موكل به كاري هستند پس معمور شد آسمانها به بهشت و به ملائكه و معمور شد زمين به جهنم و شياطين و خداوند انسان را از اين حصههاي آسماني و از اين حصههاي زميني آفريده يعني در انسان حصههايي چند آفريده كه قابل اين است كه مأواي ملائكه شود و اگر در كسي آن حصهها بالفعل شد مأواي ملائكه و مسكن آنها ميشود ملائكه فوجي در نزولند و فوجي در صعودند و آنجور مردم مأواي امر و نهي خدايند و مختلَف
«* 46 موعظه صفحه 185 *»
ملائكهاند و در ايشان حصههاي چند و طويلههاي چند از زمين آفريده براي شياطين در كبد تو در طحال تو در ريه تو در دماغ تو و در سينه تو مأواها براي شياطين قرار داده و جهنم را خداوند در آن مواضع قرار داده و بهشت را نيز خداوند در انسان قرار داده و انسان را فاعل مختار كرده اگر ميخواهي از اهل آسمانها باشي به گفته ملائكه به اعانت ملائكه مشغول اعمال حسنه باش و اگر ميخواهي به اختيار خود به جهنم بروي به اعانت شياطين و اغواي آنها مشغول اعمال قبيحه باش پس ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذيالقربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكرون پس انسان را خداوند چنين معجوني خلقت كرده است. حكماي سلف گفتند:
آدمي زاده طرفه معجونيست | كز فرشته سرشته، و ز حيوان | |
گر كند ميل اين شود به از اين | ور كند ميل آن شود كم از آن |
پس در انسان خداوند عالم قرار داده حصههاي چند از ملائكه اما ملائكه حصهاي از حيوانيت و شيطنت ندارند و چون ندارند طاعتكردنشان فخري براي ايشان نيست آتش ميسوزاند فخري براي او نيست آب تر ميكند فخري براي او نيست زيراكه نميتواند نكند از اين جهت انساني كه از طبايع ملائكه در اوست و از طبايع حيوانيت در اوست و از طبايع شيطنت در اوست اگر اطاعت بكند بهتر از ملائكه خواهد بود از اين است كه فرمودند ان رجلاً من شيعة علي خير من جبرئيل يك مرد از شيعيان اميرالمؤمنين بهتر است از جبرئيل و همچنين فرمودند ان الملائكة لخدّامنا و خدّام شيعتنا ملائكه خدام ما هستند و خدام شيعيان ما هستند و هرگاه انسان معصيت بكند و پشت به خدا و رو به زمين بنمايد گمراهتر و گمراهكنندهتر ميشود از شياطين بطوري ميشود كه شيطان پيش او ميآيد و از او تعليم ميگيرد.
مقصودم اين بود كه خداوند در انسان قرار داده شأنهاي آسماني و آثار آسماني و شأنهاي زميني و آثار زميني و چون هردو را در تو قرار داده پيغمبران را فرستاده براي دعوت تو و آنها دعوت ميكنند به خصلتهاي آسماني و تو را منع ميكنند از خصلتهاي
«* 46 موعظه صفحه 186 *»
زميني به هيچچيز امر نكردهاند مگر به خصلتهاي آسماني و خصلت ملائكه ببين تو را به وفا امر كردهاند خصلت ملائكه است به رحمت امر كردهاند خصلت ملائكه است به عبادت و طاعت و ذكر و تسبيح و تقديس امر كردهاند همه اينها خصلتهاي ملائكه است و تو را نهي نكردهاند مگر از خصلتهاي شياطين ببين ظلمكردن از خصلت شياطين است سر توي توبره ديگري كردن و به صحراي مردم خرغلط زدن اينها همه خصال حيوانات است تهمتزدن غيبتكردن اذيت برادران كردن گمان بد به برادران بردن به گمان بد حرف بد گفتن اينها همه از خصلتهاي شياطين است پس هرگاه ماها عمل كرديم به طاعات و عبادات و امتثال اوامر پيغمبران را كرديم مردماني هستيم بهشتي و هركس معاصي را مرتكب شد جهنمي است هيچ معطلي ندارد. مثل يكپاره جهال هستند ميگويند اينها حرف است برو چه ميداني بلكه من بهتر از تو باشم اين چه حرفي است؟ من نماز ميكنم تو نماز نميكني يا بايد تصديق پيغمبر كرد يا تصديق تو اگر تصديق پيغمبر بايد كرد كه او گفته هركس نماز بكند او بهتر است از آنكه نماز نميكند حالا من نماز كه ميكنم نهايت نماز من بد باشد يا بد نمازي كرده باشم تو كه هيچ نمازي اصلاً نميكني چگونه تو از من بهتر خواهي بود؟! بلي خداوند عالم قادر است كه جميع عبادات را از عابد بگيرد و او را به جهنم ببرد و قادر است كه كسي را بدون استحقاق داخل بهشت كند لكن محمد بن عبداللّه9 صادق و شريعت او راست و درست است و او فرموده امتثال شريعت مرا بايد كرد و عملكردن به اينها بهتر است أ ذلك خير نزلاً ام شجرة الزقوم هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون هرگز مساوي نميشوند أفنجعل المسلمين كالمجرمين هرگز نميكنند ام نجعل المتقين كالفجّار همچون چيزي هرگز نميشود و اين مطلب را ميبينيد هي اصرار ميكنم به جهت اين است كه شيطان بر زباني كلماتي چند ميگويد و ميخواهد مردم را به معصيتهاي بسيار مغرور كند و لازال به اين معصيت ايشان را ميخواند و ايشان را به اين غرور ميآورد و لازال معصيت ميكند و تا حرفي به او زدي ميگويد توچه ميداني
«* 46 موعظه صفحه 187 *»
بلكه من بهتر از تو باشم آخر به چه حساب تو بهتر از من باشي؟ از اين قرار كه تو ميگويي وعد و وعيد قيامت و بهشت و جهنم همه دروغ است و حاشا كه دروغ باشد بلكه جميع آنچه فرمودهاند راست و درست است هركس امتثال كرد به بهشت ميرود و هركس مخالفت كرد به جهنم ميرود. تقواي من همين بس كه به عقل خودم و به اعتقاد خودم اين نماز من درست است تكليفم همين است كه به قواعدي كه علم دارم عمل كنم نهايت بعضي از خلوصها و توجهها و حضورها را در نماز ندارم و در اينها هم مكلف بر آنم كه ساخط بر نفس خود باشم كه چرا اينطور هستم و اينها را كه دارم و اگر اينها را ندارم تقوي ندارم بايد تقوايي پيدا كنم و اينها را پيغمبر گفته است كه تقوي است و هركس به اينها عمل كند بهشت ميرود و بايد تصديق او را كرد و بهشت انشاءاللّه مال من است. بلي خدا قادر است كه عقل مرا از من بگيرد و قادر است ايمان مرا از من بگيرد و توبه مرا نپذيرد و آنوقت مرا به جهنم ببرد ولكن به حسب علم من بايد اطاعت كنم و امتثال كنم.
آيا ميخواهيد بدانيد چگونه بايد اطاعت كرد؟ در جميع احوال ميبايد بريءالذمه باشيد زمانهاي گذشته اگر تاكنون نمازهايت را نكرده باشي بايد بكني اگر مقداري از روزههايت را نگرفتهاي بايد بگيري معصيتهايي كه كردهاي بايد توبه كني حقوق مردم كه بر گردن توست ادا كني اگر اين كارها را كردي همانجا كه نشستهاي گذشتههاي تو پاك ميشود اين دستورالعمل كلّ شما باشد كه در جميع اوقات گذشته شما بايد پاك باشد هر دقيقهاي كه ميآيد آن حالت تكليف جداگانه خواهد آورد پس اگر متقي و مؤمن هستي مؤمن متقي آن است كه يكگوشهاي بنشيند و فكر كند و حساب خود را بكشد تا نفس آخر گذشتههاي خود را پاك كند و خيلي آدم ميخواهد مگر كسي كه خدا هميشه مراقب او بوده و اين فضلي است كه از طفوليت چنان اسبابي فراهم آورد و شخص از اول تكليف برود تقليد عالمي را بكند مسائلش را درست كند اگر نمازي از او فوت شده قضاي آن را هم گرفته مالي هم ندارد زكات بدهد حالا هيچ بر ذمهاش نيست اين فضلي است از خدا ولكن كسي از اول تكليفش تا حالا دوهزار تومان
«* 46 موعظه صفحه 188 *»
زكات بر ذمهاش هست حالا نميتواند از عهده برآيد اگر بخواهد زكات بدهد همه مالش را بايد بدهد نماز قضاي سالها بر ذمهاش هست پس اگر مردم تقوي پيشه كنند هميشه بايد از حساب گذشته پاك باشند جميع دستك خود را هر آني جمع بزند و خرج آن را حاضر كند و ببيند چقدر باقي دارد استغفار كند هر استغفاري بابش اين است كه اداي حقوقي كه بر ذمه اوست بكند اينطور كه باشد مرگ هر وقت ميرسد به گوارايي او را قبول ميكند قرار خدا اين است بلي خدا قادر است خودش و دستكش و حسابش و جمعش را همه را بيندازد دور و اعتنا نكند و بيحساب او را داخل بهشت كند آن امري است كه محض فضل است دخلي به حساب ندارد. پس پيغمبر امر نكرده است مگر آنچه را كه كارهاي آسماني و كارهاي روحاني و كارهاي ملائكه است و نهي نكرده است مگر آنچه را كه كارهاي شياطين و كارهاي اهل زمين و اهل سجين و جهنم است پس انسان اگر مداومت بكند به كارهاي آسماني در او قوت آسماني زياد ميشود و خود او آسماني ميشود و از اهل آسمان و روحاني ميشود اگرچه در روي زمين راه ميرود جزو ملائكه است و ملائكه به او انس ميگيرند زيراكه او در صدقش در وفايش در امانتش در ديانتش در حلالبودن خونش و گوشتش مشاكلت با ملائكه دارد و هرگاه نعوذباللّه كارهاي زميني كرد در او قوت زميني زياد ميشود و چون مداومت بر اين ميكند ميبيني همهچيزش حرام ميشود معصيتها دائم از او سر ميزند شياطين با او انس ميگيرند براي او شياطين دسته دسته ميآيند ظلمات قلب او را فرا ميگيرند آنوقت اهل حق اگر يككلمه به گوش او بگويند شياطين به فغان ميآيند بنا ميكنند مسخرگي كردن، سخنهاي خدا و رسول را وا ميزند به آنها استهزاء ميكند طوري ميشود كه خودش هم جزو شياطين ميشود ولكن بعد از آنيكه كسي از اهل آسمان شد مددهاي آسماني لابد است كه خدا از براي او بدهد هي پيدرپي از فيضها و مددها براي او فرو بفرستد از آن ميوههاي بهشت از آن روايح بهشت از طيبات بهشت از آن زنهاي جميله از آن حوران براي او خدا روانه كند و مجسم كند از براي او راحت و
«* 46 موعظه صفحه 189 *»
نعمت و سرور و خوشي را. و آنكس كه اعمال شياطين بجا آورد لابد است كه خداوند از عذابهاي جهنم براي او بفرستد و ملكي چند را بفرستد از اين پرده كه بر روي جهنم كشيده شده گوشه آن را پس كنند و آن گندهاي بسيار و آن مرضها و آن بلاها و غمها و محنتها و مصيبتها را براي او درست كنند و هرگاه حالا اهل زمين نوعا آسماني شدند زمين هم نوعا محل مددهاي آسماني و مهبط بركتهاي روحاني ميشود و خداوند روايح و طيبات بهشت را بر زمين ميفرستد و از براي آنها بركات بهشت حاصل ميشود دوام عافيتها خوشيها ارزانيها امنيتها طول عمرها همه اينها بهشت است دوام بركت عزت دولت آبروها همه از بهشت است مؤمن در بهشت معزّز است. آن توي جهنم است كه همهشان صداي سگ و گرگ و گراز ميدهند پس جميع عزت جميع دولت جميع ثروت جميع نعمت جميع عافيت جميع بركت از ميوههاي بهشت است و همه از خاصيت اين است كه همينكه اهل زمين نوعا رو به خدا كردند مردم در راحتند در نعمتند در بركت و در امنيت خواهند بود طول عمر و شفاي مرضهاشان در يگانگي و اتحاد و برادري است. حالا ديگر هرچه طاعت بيشتر ميكنند اينها بيشتر ميشود و هرگاه نوع اهل زمين بناي مخالفت و سركشي و نافرماني و معصيت را گذاردند نوعا پرده از روي جهنم برداشته ميشود گندها و عفونتهاي جهنم بروز ميكند بركتها از دنيا كم ميشود، كمي باران، كمي ريعها،([6]) فساد درختها و ابدان، فساد معادن، بلاي نفوس و امثال اينها ميشود. زلزله زمين، خرابي كوهها، رسيدن آفتها، اينها همه از آن رايحه جهنم است كه اينطور ميكند آن در را كه برداشتهاند اين گندها بالا آمده به هرچه آن گند برخورده او را فاسد كرده شرري از او رسيد به درختهاي انگور شما آنها را سياه و فاسد كرد شرري از او رسيد به گوسفندان شما آنها را تلف كرد اگر رسيد به گاوهاي شما آنها را تلف ميكند اگر رسيد به تجارتهاي شما و كسبهاي شما
«* 46 موعظه صفحه 190 *»
همهاش خسارت ميشود و رسيد به بدنهاي شما ناخوشيها و دردها و مرضها ميشود اين بلاها و مصيبتها ميشود و مردم ماندهاند معطل كه اينها از كجا آمد و چطور شد كه همچو شد اينها همه از اعمال شياطين و به قاعده اهل جهنم عملكردن است جهنميها عمرشان كوتاه ميشود بركتهاشان كم ميشود طعامهاشان زقوم ميشود جميع خيرها و خوبيها از ايشان گرفته ميشود نعمتها سلب ميشود. ميخواهيد ببينيد كه چه نعمتها داده و ميدهد و چه بلاها رفع كرده و ميكند؟ از جمله نعمتها همين زمين است صدهزار هزار نعمت در اين زمين خدا براي شما قرار داده يكگوشهاي از آن صدهزار هزار اين است كه اين زمين مستقر باشد و آرام باشد تا شما بتوانيد بر روي آن زندگي كنيد و اين يك گوشه نعمت را از ميان اين صدهزار هزار نعمت كه در اين زمين براي شما قرار دادهاند بقدر دو دقيقه از شما گرفت و زلزله شد تا به شما نشان بدهد كه شماها همه در نعمت من زيست ميكنيد و به نعمت من متنعم هستيد و در تمام عمرتان يكدفعه رو به من نيامديد و شكر نعمت مرا بجا نياورديد ديديد كه چه شد استقرار از جميع شماها برطرف شد آرامتان تمام شد پس ما چرا بايد شكر نكنيم نعمتهاي او را چرا بايد تدارك از گناهان خودمان نكنيم بياييد حساب گذشتههاي خودمان را پاك كنيم يكدفعه ميبيني مرگ است ميرسد حقوق خود را ادا نكردهايم حسابمان را نرسيدهايم آيا اين مالهاي خود را براي كه گذاشتهايد آيا براي اولاد خود گذاردهايد ميخواهيد خبر بدهم شما را كه اين مالهاي شما چه خواهد شد؟ جميع آنها را ميگذاريد و ميرويد بعضي از آنها جهاز ميشود براي دخترهاي شما و دامادهاي شما آنها را ميخورند و به مصرف ميرسانند بعضي از آنها جهاز زنهاي شما ميشود كه ميروند به ديگري شوهر ميكنند و مال شما را با ديگران ميخورند بعضي ديگر را باقي وارثها ميخورند و هيچچيز از آنها دستگير شما نخواهد شد پس اين مال غير است كه تو جان ميكني و تحصيل ميكني تو را كجا ميبرند تو را چه ميشود؟ آنها هم با آن مال اگر اطاعت خدا ميكنند در برزخ براي خودشان نفع دارد و ثمري براي من و تو ندارد و آنها به
«* 46 موعظه صفحه 191 *»
اجر خود ميرسند و دوايي براي من و تو نيست خود را به هزار مشغولالذمهگي انداختهايم كه اين مال را پيدا كردهايم و براي آنها گذاردهايم و آنها به آن اطاعت خدا را كردهاند و گناهي بر آنها نيست گناهش به گردن من و تو مانده كه زكات نداديم راحتش براي آنهاست عقابش مال من و تو وبالش ماند به گردن من و تو. اينكه اگر خوب باشند و اگر مال ميگذاري براي آنها كه هرزگي كنند شراب بخورند قمار بكنند زنا بكنند كه بدتر؛ ميخورند و آنجا وبالش و عذابش بايد براي تو باشد در برزخ بايد به كله خودت بكوبي و حسرت بخوري كه هيچچيز از آنها دستگير تو نشده مگر آنچه را كه در زمان حيات خودت در راه خدا انفاق كرده باشي از انفاق گذشتيم زكات واجب خود را داده باشي.
و اين را هم عرض كنم كه حالا خيال مكنيد كه امروز مسجد رفتيم توبه كرديم گريه كرديم نه واللّه اين گريهها هيچ براي شما ثمر ندارد تا حقوقي كه بر گردن شماست آنها را ادا نكنيد پس بياييد عزم كنيم و بناتان بر اين باشد كه از اين مجلس كه برخاستيد حقوقي كه به گردن شماست ادا كنيد اگر زكات بر ذمه شماست بدهيد اگر خمس هست بدهيد اگر نمازي فوت شده قضاي آن را بجا بياوريد از كردههايي كه كردهايم بياييد پشيمان شويم و توبه كنيم بياييد اول توجه كنيم به امامزمان و حجت خدا صلواتاللّه عليه، و خدا را در آن بزرگوار و به آن بزرگوار بخوانيم و آن حضرت را شفيع كنيم به درگاه خدا بلكه خداوند بر ما به فضل خود كه ايشان باشند ترحم فرمايد استغفر اللّه الذي لا اله الاّ هو الحي القيوم الرحمن الرحيم ذوالجلال و الاكرام و اتوب اليه و اسأله انيتوب علي توبة عبد ذليل خاضع فقير بائس مسكين مستكين لايملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوةً و لا نشورا و باز بياييد به شكرانه اين نعمت كه خداوند ما را توفيق داد كه به بركت محمد و آلمحمد نادم و پشيمان از اعمال خود شديم و توبه كرديم صلوات بر ايشان بفرستيم بگوييم صلوات اللّه و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و جميع خلقه علي محمد و آلمحمد و السلام عليه و عليهم و رحمة اللّه و بركاته.
«* 46 موعظه صفحه 192 *»
«موعظه نوزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره دويّم اين آيه بود كه خداوند ميفرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة و عرض كردم كه نور خداوند عالم جلّشأنه شامل است جميع عالمها را و از اول ايجاد تا آخر ايجاد را فرا گرفته و خداوند عالم جلّشأنه خواست از براي نور خود مثلي بياورد تا اينكه آناني كه چشم ايشان از رؤيت نور خداوند عالم كور است آنها از آن مثل پي به نور خداوند عالم ببرند. و شما ميدانيد كه نور ديده ميشود هرگاه به قدر اندازه چشم باشد هر نوري كه از اندازه چشم بيرون رفت ديگر چشم او را نميبيند يعني خدا براي چشم ماها اندازهاي قرار داده كه ميبيند نوري را كه به اندازه خود باشد و اگر از اندازه چشم بيرون رفت ديگر نميتواند ببيند. و اگر بخواهم سرّ حكمتش را عرض كنم كه چطور شده كه چشم نوري را به مقدار معيني ميبيند نه كمتر و نه بيشتر تحقيق اين حرفها در اين مجالس درست نميشود و عوام نميفهمند مگر در مجلس درس عرض كنم و در علم
«* 46 موعظه صفحه 193 *»
«مناظر و مرايا» نوشتهام. خلاصه، خداوند براي چشمهاي ما اندازهاي قرار داده آيا نميبينيد چشمي كه صحيح است ميتواند چشم خود را در آفتاب بگشايد لكن اگر چشم عليل شد نميتواند توي نور بسيار قوي نظر كند ميرود توي اطاق خيلي تاريك و آنجا چشم ميگشايد. نور كه بسيار قوي شد چشم او را ميزند وقتي زد كور ميشود ميفرمايد يكاد البرق يخطف ابصارهم و ببين خداوند حكيم را كه آفتاب در آسمان چهارم است با وجودي كه چهارهزار سال راه است از او اين نوري كه بر زمين ميتابد نور او را چنان مقدار و اندازهاي داده كه بر زمين كه ميتابد به اندازه چشمها باشد معلوم است كه خالق چشمها و آفتاب يكي است و معلوم است كه حكيم است و اگر از اينجور فكرها بكنيد حكمت زياد خواهيد يافت. نميبيني همين هوا را چگونه رقّتي داده به اندازه نفسكشيدن تو به اندازه تكلمكردن تو كه آن مجراي نفس تو مناسب هوا است هوا مناسب مجراي نفس تو است پس معلوم است خالق هوا و مجراي نفس تو يكي است كه همه را به اندازه هم خلق كرده كه سر مويي كم و زياد نباشد. همچنين همه عالم را مناسب هم آفريده بي كم و زياد و اگر از اين قبيل چيزها دهروز هم بگويم تمام نميشود. پس نور اگر به اندازه چشم باشد چشم ميبيند و اگر از اندازه زياد باشد چشم را ميزند و كور ميكند حالا نور خداوند عالم در نهايت كمال و درخشندگي و لمعان است از اينجهت زياده از چشم مردم است و مردم نميتوانند آن را ببينند اين است كه حكما گفتهاند «خفي لشدة ظهوره و استتر لعظم نوره» خداوند مخفي شده از ديدههاي مردم از بس كه ظاهر است و از بسياري نور پنهان شده است. در دعاي احتجاب كه آن را در شبهاي جمعه و غير آن ميخواني، ميخواني كه اللهم اني اسألك يا من احتجب بشعاع نوره عن نواظر خلقه اي خدايي كه پنهان شدهاي از ديدههاي خلق خود به شعاع نور خود يعني از بس نوراني و در نور قوي است نميبينند مردم آن را و حال آنكه او پيدا است نه اين است كه نور او ضعيف است يا پنهان است كه مردم او را نميبينند خير او را نهايت ظهور است و از شدت ظهور و از پُري نور ديدههاي مردم كور شده
«* 46 موعظه صفحه 194 *»
است. پس نميبينند اگر ميديدند اينهمه اختلاف در توحيد نميكردند اينهمه مذهبهاي مختلف در توحيد پيدا نميشد. حضرت موسي با آن جلالت شأن عرض كرد ميخواهم به تو نظر كنم يعني از زبان بنياسرائيل كه جسارت كردند و گفتند ما ايمان نميآوريم تا خدا را علانيه ببينيم برو از خدا مسئلت كن كه خود را به ما بنماياند و هرچه موسي اصرار كرد كه همچو چيزي نميشود آنها اصرار را زياد كردند و گفتند ايمان نميآوريم تا او را علانيه ببينيم تو برو عرض كن و اگر موسي تعلّل ميكرد ميگفتند معلوم است كه تو دروغ ميگويي و نميشد نبوت خود را ثابت كند موسي هم از زبان بنياسرائيل عرض كرد ربّ ارني انظر اليك خدايا خود را به من بنما تا به تو نظر كنم جواب آمد لنتراني ولكن انظر الي الجبل يعني تو هرگز مرا نميتواني ديد از حالا تا آخر روزگار من ديده نخواهم شد ولكن انظر الي الجبل فان استقرّ مكانه فسوف تراني كاري كه ميتواني بكني اين است كه نگاه در اين كوه بكن و ببين از نور ما در اين كوه چطور ظاهر شده از آنجا استدلال به نور ما بكن و پي به نور ما ببر پس موسي نظر به كوه كرد فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّا و خرّ موسي صعقا فلمّا افاق قال سبحانك تبت اليك خداوند وحي كرد كه نظر كن بر اين كوه كه تو بر آن ايستادهاي اگر توانستي كه بر آن نظر كني شايد بتواني طاقت بياوري و مرا ببيني موسي نظر كرد، چون موسي نظر كرد نور خداوند تجلي كرد به آن كوه و آن كوه را پاره پاره و مانند غبار پراكنده در هوا كرد موسي افتاد و غش كرد و آن بنياسرائيلي هم كه آمده بودند و همچو خواهشي كرده بودند همه مردند و همه اوضاع برهم خورد بنياسرائيل مردند و موسي غش كرد.
چون سخن به اينجا رسيد اين را عرض كنم شايد بداني آن تجلّي تجلّي چه بود و چه تجلّي بود كه بر موسي ظاهر شد و موسي طاقت نياورد؟ خداوند عالم در پشت عرش قومي از شيعيان اميرالمؤمنين7 آفريده و آن قوم نام نامي ايشان كروبيين است و آنها از شيعيان اميرالمؤمنين عليهالسلاماند و اعليدرجات شيعهاند كه از ايشان مقام تشيع نميگذرد و بالاتر از ايشان شيعه ديگر نميشود و اينها را از پيش خودم نميگويم
«* 46 موعظه صفحه 195 *»
بلكه حديث است كه خدا قومي از شيعيان اميرالمؤمنين7 آفريده كه نام نامي ايشان كروبيين است بعد از آني كه موسي آن سؤال را كرد خداوند به يكي از كروبيين فرمود كه تو از نور خودت به قدر سمّ ابره بر اين كوه تجلي كن يعني به قدر سوراخ سوزني بر اين كوه بتابان او هم بقدر سوراخ سوزني از نور خودش بر كوه تابانيد موسي طاقت نياورد و كوه طور از هم پاشيد و موسي غش كرد و آن مردان بنياسرائيل مردند تا اينكه حضرت موسي دعا كرد كه خدايا اينها را زنده كن كه چون من به ميان بنياسرائيل روم ميگويند تو اينها را بردي كشتي و خدا آنها را زنده كرد.
باري، مقصود اين بود كه خدا به موسي فرمود تو نگاه به كوه بكن و تجلي كروبيين را ببين اگر تجلي نور شيعه علي را توانستي ببيني شايد مرا هم بتواني ببيني اگر طاقت نداري كه نور شيعه علي را ببيني چگونه مرا ميتواني ديد؟ و هيچ تعجب مكن اين آفتاب خلقي از خلقهاي خدا است و پستتر است از مقام شيعيان ميداني چقدر؟ هفتادهزار مرتبه بلكه چه دخلي به هم دارند و تو نميتواني به نور اين آفتاب نظر كني چشم به قرص آفتاب بگشايي جاي تعجب نيست كه موسي طاقت نياورد نور شيعيان را ببيند كه شخص تعجب كند كه چطور ميشود موسي طاقت نياورد. اين است كه ميفرمايد ان اللّه سبحانه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه خداوند مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود آفريده و ان نور المؤمن لاشدّ اتصالاً بنور اللّه من نور الشمس بالشمس و نور شيعيان اميرالمؤمنين اشدّ اتصالاً است به نور خدا از نور آفتاب به آفتاب پس گمان تو چه خواهد بود به نور خدا و حال آنكه ميفرمايد انما سميت الشيعة شيعة لانهم خلقوا من شعاع نورنا شيعه را شيعه گفتند بجهت اينكه از نور ما خلق شدهاند. و اگر تو خيال ميكني كه پس سبب چيست كه در اين عالم شيعيان به اينطور ظاهر شدهاند و هيچ نور براي ايشان نيست؟ ميگويم كه از اينقبيل بسيار است پيغمبر9 هم از نور خدا خلق شده ميفرمايد اخترعنا من نور ذاته پس وقتي كه چنينند در دنيا چرا به آن تلألؤ و لمعان ظاهر نشدند؟ سبب اين است كه اين دار دار
«* 46 موعظه صفحه 196 *»
آزمايش و اختبار مردم است تا اينكه اسباب فتنه و امتحان باشند. نميبيني در اين دنيا يهودي پيدا ميشود در نهايت خوبي جمال خيلي خوشرو خوشبو و خوشمو و كافر است و نجس و مؤمن شيعه خالص پيدا ميشود كه زشت و بدبو و سياه حبشي است و شيعه اميرالمؤمنين هم هست. حالا آيا خيالت ميرسد كه اين مؤمن هيچ نور ندارد در آخرت و آن يهودي هم همانطور در آخرت ميآيد؟ حاشا، اهل جهنم همه حيواناتند همه سبع و بهائمند در جهنم صداهاشان همه صداي حيوانات است صداي خر ميدهند كأنهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة صداي سگ ميدهند صداي گرگ (گاو خل) ميدهند صداي خرس ميدهند صداي خوك ميدهند خلاصه همه حيواناتند. و اهل جنت همه جميعا انسان نيكومنظر و خوشبو و خوشمو هستند همهشان جوانند، در بهشت پير نيست. چه خوب شوخي بود آن شوخي كه پيغمبر9فرمودند چقدر شوخي لذيذي بوده. به پيرزني فرمودند كه خداوند پيرزن را به بهشت نميبرد اين رفت به گوشهاي بنا كرد گريه و زاري كردن بلال به او رسيد از او احوال پرسيد گفت پيغمبر همچو فرموده بلال رفت خدمت حضرت عرض كرد اين پيرزن خودش را كشت يكطوري او را تسلي بدهيد فرمودند سياه را هم به بهشت نميبرند اين هم رفت كنار او نشست به گريهكردن عباس رسيد احوال آنها را خدمت حضرت عرض كرد حضرت فرمود پيرمرد را هم به بهشت نميبرند؛ آخر فرمودند كه پيرها را جوان ميكنند و به بهشت ميبرند سياهها را سفيد ميكنند و به بهشت ميبرند.
باري، اهل جهنم همه حيواناتند و همه قبيحالمنظر و اهل بهشت همه نيكوسيرت و نيكوصورتند پس مؤمن در اين دنيا اگر به صورت زشتي ظاهر شده به جهت امتحان و آزمايش است از اينجهت شيعه اميرالمؤمنين بسا آنكه در اين دنيا به صورتي كه نور و تلألؤ ندارد ظاهر شود لكن در آخرت چنين نيست آنجا در نهايت حسن و جمال و نور و بهاء است. نور شيعيان بر كوه طور تابيد و كوه را از هم پاشيد و موسي طاقت نياورد پس چگونه خواهد بود نور خداوند عالم؟ و مردم چگونه
«* 46 موعظه صفحه 197 *»
ميتوانند آن را ببينند؟ از اينجهت خداوند براي نور خود مثلي بيان فرمود تا مردم آن مثل را ببينند و از آن مثل پي به نور خداوند ببرند، چون نور خداوند فرا گرفته اول ايجاد را تا آخر ايجاد را پس مثلي هم كه خداوند براي نور خود ميآورد بايد مثلي باشد كه فرا گرفته باشد همه درجات را و از اعلاي درجات تا ادناي درجات آن مثل رفته باشد كه فرا گرفته باشد همهجا را آنوقت مثل ميشود و از آن ميتوان نور خدا را فهميد. حالا بيا ببين كه در تمامي عالم از اول ايجاد تا آخر ايجاد آيا هيچ مثلي براي نور خدا مطابقتر و موافقتر از وجود مبارك پيغمبر9 هست يا خواهد بود؟ نه، نيست و نخواهد بود به جهت آنكه ميفرمايد اخترعنا من نور ذاته پيغمبر از همان نور آفريده شده چه مطابقتر از او با آن نور؟ از اينجهت خداوند خواست كه مثل را بوجود مبارك پيغمبر9 بياورد لكن از براي آن وجود مبارك خواست تعبيري بياورد اين مثل را آورد در اين آيه تا اينكه همهكس نفهمد. و معنيهاي ديگر هم دارد لكن خدا طوري سخن گفته كه اگرچه يك لفظ است لكن معنيهاي بسيار دارد.
حالا از جمله معنيها و اكمل معنيهاي آيه اين مثلي است كه آورده پس فرموده مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة يعني مثل نور خداوند عالم جلشأنه جسد مبارك پيغمبر و بدن اطهر او است كه مقام مشكوة را دارد كه آن طاق باشد كه در او چراغ ميگذارند و مثل را خداوند به چراغ و به مردنگي و به طاق زده آن طاق گلين مثل است از براي بدن پيغمبر9 كه از خاك آفريده شده ولكن نه اينكه بدن پيغمبر به كثافت ديوار يا به عجز ديوار باشد حاشا بلكه يعني همينطور كه او از خاك است اين هم از خاك است لكن آن خاكي شريف و لطيف است. پس مشكوة يعني آن طاق مثل است براي بدن پيغمبر9 و آن زجاجه و آن بلور كه آن مردنگي باشد مثل است براي روح پيغمبر كه روح پيغمبر مثل مردنگي است كه در طاق بدن او گذارده شده است. بلكه طور ديگر هم ميتوان بيان كرد و آن اين است كه ميتوان بيان كرد كه آن مشكوة دل پيغمبر است و آن دل طاقي است در بدن پيغمبر كه مردنگي روح او در
«* 46 موعظه صفحه 198 *»
آن طاق گذارده ميشود و معدن انوار آن طاق ميشود و از همان طاق نور به همه آن اطاق ميتابد پس مشكوة قلب پيغمبر است كه طاقي است در خانه بدن پيغمبر از اينجهت بعد از اين آيه ميفرمايد في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه اين مشكوة و اين طاق در خانههايي است كه خداوند حكم فرموده كه آن خانهها رفيعالشأن و جليلالقدر باشند و حكم فرموده كه در آن خانهها ذكر خدا بشود دائم و نام خدا در آن خانهها برده شود پس آن خانه رفيعالشأن جسد پيغمبر است و مشكوة و طاق قلب پيغمبر است كه طاق است و مرتفعترين مواضع بدن او است اما مردنگي مثل است براي روح پيغمبر كه در طاق دل پيغمبر روح او گذارده شده و آن روح به منزله آن بلوري است كه خداوند او را مدح كرده و ثنا فرموده كه كأنها كوكب درّي آن مردنگي گويا مانند كوكبي درخشان است و مثل ستارهاي است كه در تلألؤ و لمعان است و مانند برق است، همچنين روح مبارك پيغمبر در تلألؤ است و روح مبارك پيغمبر صاف و لطيف است و روح مبارك او فراگرفته عقل مبارك او را و علم پيغمبر و عقل پيغمبر مثل چراغي است كه در مردنگي روح پيغمبر گذارده شده و آن مردنگي روح پيغمبر در طاق دل او گذارده شده و آن طاق در خانه بدن او گذارده شده و اين روي هم رفته مَثَل نور خداوند عالم است اگر نميبينند مردم آن نور خدا را كه از شدت قوت محتجب شده ميتوانند كه در پيغمبر نظر كنند از اينجهت آن سرور فرمود من رءاني فقد رأي الحق هركس مرا ببيند به تحقيق كه خدا را ديده به جهت اينكه ايشانند امثال عليا و اسماء حسني. و ببينيد خدا در قرآن چگونه سخن گفته؟ در يكجا ميفرمايد لاتضربوا للّه الامثال يعني اي مردم شما از براي خدا مثل نزنيد در جاي ديگر ميفرمايد و للّه المثل الاعلي يعني براي خدا است مثل اعلي يعني مثلهايي كه شما براي خدا بزنيد ادني ميشود اسفل ميشود و لايق خداوند عالم جلّشأنه نيست و اما مثلي كه خدا خود از براي خود بزند آن مثل اعلي ميشود و لايق خدا ميشود اين است كه پيغمبر فرمود انت كما اثنيت علي نفسك انا لااحصي ثناءً عليك اي خدا تو چناني كه خود خود را
«* 46 موعظه صفحه 199 *»
ستودهاي و ثنا كردهاي من نميتوانم ستايش تو را به انتها برسانم و احصا كنم. آيا معني اين فقره را يافتهايد؟ آيا آن ثنايي كه خودش براي خود كرده ميداني چيست؟ آن وجود مبارك پيغمبر است صلوات اللّه و سلامه عليه و آله خود پيغمبر مدح خدا است حمد خدا است لواي حمد در دست او است و از اينجهت محمّد است آن حمدي كه خداوند از براي خود كرده و آن حمدي كه خداوند افتتاح ايجاد را به او كرده است و ختم ايجاد را به او كرده است آن وجود مبارك است كه مدح خدا او است و حمد خدا او است و ثناي خدا او است كه خدا خود را به او ستايش كرده. پس وجود مبارك پيغمبر9 مثل اعلاي خدا است كه خدا براي خود زده و عرض كردهام كه مثل به معني صفت است و صفت اعلاي خدا كه از جميع صفتها برتر و بالاتر است وجود مبارك پيغمبر است ثناي خدا پيغمبر است مَثَل خدا پيغمبر است صفت خدا پيغمبر است پس فرموده انت كما اثنيت علي نفسك انا لااحصي ثناءً عليك يعني تو چناني كه خود خود را ستودهاي من نميتوانم ثناي تو را احصا كنم ثنائي كه من بگويم پستتر از من است ثناي هر ثناگوئي پستتر از او است با زبان خود ثنا ميگويد با فكر خود ثنا ميگويد با حركات و سكنات خود ثنا ميگويد. زبان تو پايينتر از تو است حركات تو پستتر از تو است ادراك تو پستتر از تو است پس آنچه كه تو بگويي پستتر از تو خواهد بود و آنچه از تو پستتر است لايق خدا نيست لايق خدا آن ثنائي است كه آن را خود از براي خود كرده و آن ثنا وجود پاك پيغمبر است.
باري، مقصود اين بود كه ميفرمايد شما مثل از براي خدا نياوريد كه نميتوانيد زيراكه هر مثلي كه شما بياوريد پستتر از خدا است از اينجهت فرموده سبحان ربّك ربّ العزّة عمايصفون و سلام علي المرسلين و الحمد للّه رب العالمين آنچه مخلوقات صفت خدا كنند خدا از آن پاك و منزه است، آنيكه لايق و پسنديده خدا است حمدي است كه خودش براي خود كرده نگفته حمدي كه شما بكنيد گفته الحمد للّه خودش براي خودش حمدي كرده و آن از براي خدا است و پسنديده خدا
«* 46 موعظه صفحه 200 *»
است و اما صفاتي كه شما بيان ميكنيد سبحان ربّك ربّ العزّة عمايصفون پس مثلهاي ما لايق خدا نيست و مثلي كه خود براي خود آورده مثل اعلي است و لايق خدا است و مثلي كه براي خود آورده مشكوتي است و مردنگي و چراغي و اين هر سه در خانه رفيعالشأني است كه ذكر اسم خدا در آن ميشود.
و يك معني ديگري كه براي اين هست و همين حالا خدا تعليم كرد آن اين است كه اسم خدا كه در بدن پيغمبر ذكر ميشود چيست، آيا شناختهاي اسم خدا كيست؟ السلام علي اسم اللّه الرضي و حضرت رسول ميفرمايد علي منّي كروحي التي بين جنبي علي بن ابيطالب جايش در بدن پيغمبر است در جميع رگ و ريشه پيغمبر مودّت و ولايت علي بن ابيطالب7 جاري است پس بدن پيغمبر خانهاي است براي خدا كه يذكر فيها اسمه و در اين خانه نام خدا ذكر ميشود يعني در اين خانه علي جلوهگر است گذشته از اين بدن پيغمبر مملوّ است از نام خدا، از تسبيح و تهليل خدا و در جميع آنات شب و روز مشغول به ذكر خدا و به ياد خدا است و پيغمبر رفيعالشأن و جليلالقدر است و از رفعت شأن او است معراج و او در عرش بوده و هست و در اين عالم نزول فرموده اين است كه خدا ميفرمايد انا انزلنا اليكم ذكرا رسولاً ما رسول را بسوي شما نازل كرديم معلوم است جاي او جاي رفيعي است كه از آنجا نازل شده جاي او جاي بلندي است كه از آنجا فرود آمده پس ميفرمايد في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه و در آنجا است كه يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال بجهت آنكه پيغمبر امتثال كرده امر خدا را كه فرموده سبّح اسم ربك الاعلي نام برگزيده خدا را تسبيح كن و تقديس نما نام پرورنده خود را و نام پرورنده او را كه شناختيد حالا امر فرموده او را كه تقديس كن آن نام را، فضائل آن نام را براي مردم بگو و او را به مردم بشناسان، او را تسبيح و تقديس كن از مشاكلت با اعدا و تقديس كن از اينكه راه اشتباهي ميان او و ميان اعادي او اين دشمنان اگر خواهند بيندازند چه مناسبت ميان او و اعداء او و كساني كه از ظلمات و جهلند مايستوي الاعمي و البصير
«* 46 موعظه صفحه 201 *»
و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور و مايستوي الاحياء و لا الاموات. پس سبّح اسم ربك الاعلي تسبيح كن و تقديس كن اسم پرورنده خود را يعني علي را تقديس كن چراكه خدا اسم علي را از اعلي مشتق كرده. در عالم بالا اعلي است و در عالم پايين علي است اي پيغمبر نام پرورنده خود را كه اعلي است تسبيح و تقديس كن پيغمبر هم امتثال كرد و تسبيح كرد آن نام را پس يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال پيغمبر دايم در تسبيح خدا است دايم در تقديس نام پرورنده خود است پيغمبر نگفته چيزي مگر تسبيح نام خدا، هيچ شريعتي ذكر نفرموده مگر تسبيح نام خدا كرده مگر تقديس نام خدا كرده مگر ذكر فضائل نام خدا كرده. پس بدن پيغمبر خانهاي است كه دايم ذكر نام خدا در آن خانه ميشود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 202 *»
«موعظه بيستم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
اصل سخن در فقره دويم اين آيه مباركه بود كه خداوند عالم جلّشأنه ميفرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة و عرض كردم كه خداوند عالم جلّشأنه مثل براي نور خود در اين آيه آورده است و مقصود كلّي در اين آيه شرح احوال نور خداوند عالم است و بيان مراتب نور خداوند عالم است جلّشأنه و عرض كردم كه نور خداوند چون پنهان از ديدههاي مردم بود و چشم مردم از ديدار نور خدا كور بود نه از اينجهت كه نور او ضعيف بود و به چشم در نميآمد بلكه به جهت آنكه نور خداوند از غايت بسياري از اندازه چشمها بيرون بود از غايت ظهور ديدهها را خيره كرده بود بطوري كه او را گم كرده بودند و نميديدند. البته شنيدهايد مثلي را كه حكما آوردهاند كه ماهيهاي دريا آمدند پيش آن ماهي بزرگ و گفتند تو داناترين ماهيها ميباشي و تو معرفتت از ماها بيشتر است ما سالهاي دراز است كه ميشنويم آب در عالم هست پدران ما و مادران ما آباء و اجداد ما همه آب ميگفتند ميخواهيم ببينيم
«* 46 موعظه صفحه 203 *»
اين آب كجا است؟ ماهي بزرگ گفت شما غير از آب چيزي ديگر نشان من بدهيد تا اينكه من آب را به شما نشان بدهم غير از آب چيزي نيست؛ جميع آنچه شما ميبينيد آب است شما گل نديدهايد خاك نديدهايد. حالا همچنين شما وقتي نور را از سايه تميز ميدهيد كه قدري از خانه نور باشد و قدري از خانه سايه باشد ولكن وقتي كه تمام عالم همينطور روشن بود تو چه ميدانستي كه اين نور آفتاب است يا خود اين جسمها همينطور روشنند حالا كه ميبيني نور برداشته ميشود از در و ديوار و گاهي گذارده ميشود نور بر آنها آنوقت ميفهمي كه اينها از خود نوري ندارند اين نور آفتاب است كه هر وقت عنايتي و توجهي به در و ديوار كرد روشن ميشود و چون توجه را بر ميدارد در و ديوار تاريك ميشود و سايه ميشود. حالا به جهت اينكه اين نور گاهي برداشته ميشود و گاهي گذاشته ميشود معلوم ميشود كه اين نور مال خاك نيست بلكه اين نور از آسمان و از آفتاب آسماني است. اما نور خداوند و عنايت خداوند از خلق برداشته نشده و اگر يك طرفة العين برداشته بشود جميع نيست و نابود خواهد شد و ميرود به عدم و زنده نميماند كه بفهمد اين نور برداشته شده يا گذارده شده. اگر عنايت خود را بردارد جميع انوار پا به عرصه عدم ميگذارند و اگر عنايت خود را دائمي بدارد كه تو نميفهمي آن نور را، چنانكه عرض كردم در حكايت نور آفتاب ببين اگر اين عالم همه نور بود آيا ميفهميدي اين نور مال آفتاب است؟ حاشا تو به سايه نور را فهميدي اگر سايه نبود تو نور را نميفهميدي و سايه آنجا است كه نور نيست اگر همهجا نور بود تو چطور ميفهميدي كه اين نور آفتاب است گمان ميكردي اين نور از خود اين خاك است وقتي ميآيي دستت را حجاب ميان چراغ و ديوار ميگيري ميبيني تاريك شد. اگر با وجود دست تو باز نور بيرون ميرفت و در دست تو هم نفوذ ميكرد و ميگذشت تو چه ميدانستي اين نور از خود ديوار است يا از چراغ است و گم ميشد نور چراغ حالا خداوند عالم عطاي او و فيض و مدد او در جميع عالم نفوذ كرده به جميع عالم رسيده به ذرهذره خاكهاي زمين تا آن مغز زمين رسيده، به آسمان و زمين
«* 46 موعظه صفحه 204 *»
همه رسيده حتي آنكه در ميان سنگ در ته دريا اگر جانوري باشد او را روزي ميدهد عنايت او به آنجا هم ميرود و رزق به او هم ميدهد. عنايت خدا در جميع عالم نفوذ كرده حالا تو چه ميداني نور خدا را و معني عظمت نور خدا اين بود كه عرض كردم نور خدا در اصل چشم تو در پوست چشم تو در جميع چشم تو در گوش تو در رگ تو در پي تو در جان تو در اعضاي تو در جميع مراتب تو عنايت و فيض او در همه نفوذ كرده، وقتي اينطور است از كجا ميتواني نور خدا را پيدا كني؟ غير خدا يكجايي را نشان من بده تا من خدا را نشان تو بدهم. حكماي قديم گفتهاند «تعرف الاشياء باضدادها» يعني هر چيز به ضدش شناخته ميشود گرمي كه هست سردي هم هست مردم اندازه براي گرمي ميفهمند اگر سردي نباشد مردم اندازه گرمي را نميفهمند گرمي كه آمد سردي را ميفهمند سردي كه آمد گرمي را ميفهمند. ببين تدبير خداي حكيم را كه چگونه براي هر چيزي اندازهاي قرار داده چون نميشود عنايت را كلّيتاً خداوند عالم بردارد از عالم امكان چراكه اگر بردارد جميعاً نيست و نابود خواهند شد از اينجهت خداوند جهات عنايت را گاهي برميدارد چنانكه هر دو پا را نميشود يكمرتبه برداشت گاهي يكپا را برميداري كه ميتوانم بردارم گاهي آن را ميگذاري پاي ديگر را برميداري. حالا خداوند عالم اگر عنايت خود را بكلّه بردارد يكجا خلق به عدم ميروند و معدوم ميشوند لكن گاهي عنايت صحت را از ايشان برميدارد اما باقي اوضاع را برقرار ميگذارد گاهي پاي صحت را جا ميگذارد امن و امان را از ميان برميدارد كه تو اختيار هيچچيز خود را نداري آنوقت ميگويي كه عجب نعمتي بود اين امنيت و ما غافل از آن بوديم. باز پاي امن را جا ميگذارد آنوقت چشم تو را از تو ميگيرد ميگويي عجب نعمتي بود چشم! حالا چشم ندارم و بايد عصاكشي پيدا كرد و دونفر يكنفر بشويم يكنفر ديگر بايد جفت من بشود تا من بتوانم كارهاي خود را بكنم آنوقت هم باز نميشود و آن خاصيت و منفعت كه در وقت داشتن چشم حاصل ميشد حالا حاصل نميشود آنوقت ميفهمي كه نعمت و عنايتي بود من نفهميده بودم. باز اين را
«* 46 موعظه صفحه 205 *»
ميگذارد گوش را ميگيرد وهكذا خواب را ميگيرد بيداري ميدهد بيداري را ميگيرد خواب ميدهد سيري را ميگيرد گرسنگي ميدهد سرور را ميگيرد حزن ميدهد خنده را ميگيرد گريه ميدهد وهكذا تا استدلال كني به نور خدا و بفهمي عنايت خدا را و بشناسي. اگر اين تغييرات و اين اوضاع نبود كه خدا عنايتي را بگيرد فيالجمله و عنايتي ديگر بكند خداي خود را نميتوانستيد بشناسيد. پس خداوند اين عالم را متغير قرار داده تا به اين شناخته شود. حيات را ميگيرد موت ميآورد موت كه حالت نطفه است آن را ميگيرد حيات ميآورد باز حيات را ميگيرد شخص ميميرد باز حيات اخروي را ميآورد زنده ميكند هي اين خلق را از اينراه به آنراه مياندازد تا بدانند كه او بر جميع چيزها قادر است آنچه داده از جهتي ميگيرد از جهتي باقي ميگذارد تا بداني جميع آنچه داري از عطا و جود او است. ببين چه خداي رؤف رحيمي است بلكه اگر كسي تأمل كند آنچه داده است عطائي است تازه و نعمتي است بياندازه اگرچه سيري را گرفته لكن گرسنگي داده گرسنگي هم عنايتي ديگر است. اگرچه حيات را گرفتند موت را دادند موت هم عنايتي ديگر است همه عطاي او است. پس از اينجهت نور خداوند اندازه ندارد و به اندازه چشمهاي مردم در نميآيد از اينجهت هركه غير خداشناسان است كور است از شناختن خدا، اين است كه شكّها و شبههها در خدا ميكنند. از اينجهت خداوند براي نور خود مثلي آورده تا از آن پي به نور او ببري و آن اين است كه ميفرمايد مثل نور خدا مثل چراغي است كه در مردنگي باشد و آن مردنگي در طاقي باشد و آن طاق در خانهاي بنياد شده باشد. و سبب اينكه خدا اينگونه مثل آورده اين است كه خواسته قرآن معما باشد و همهكس نفهمد بجهاتي چند يكجهتش اين است كه در علم سابق خداوند عالم گذشته بود كه بعد از پيغمبر9 اعداي دين قرآن را ميدزدند قرآن را ميسوزانند چهلهزار قرآن را عثمان ملعون سوخت و قرآن را به اين تركيب جمع كرد هفت قرآن به خط خود نوشت به ولايات اسلام فرستاد و حكم كرد كه از روي آنها قرآن بنويسند. مردم خليفههاي آن روز
«* 46 موعظه صفحه 206 *»
را مفترضالطاعه ميدانستند همينكه منادي خليفه ندا ميكرد كه هركه قرآني دارد بياورد بر خود واجب ميدانستند كه بياورند ديگر مثل منافقين امروز نبودند كه چيزي را از بزرگتران خود پنهان كنند رفتند و هرچه قرآن در اطراف بود جمع كردند چهلهزار قرآن شد تمام آنها را آن ملعون پاك كرد ريخت در زير ديگها سوخت و هفتقرآن نوشت و حكم كرد كه هركس ميخواهد از روي آنها بنويسد و آنچه در آن چهلهزار قرآن بود از فضائل آلمحمّد: امر كرد همه آن فضائل را از قرآن بيرون كردند و هرچه ضرري به گلهدار نداشت و مذمّت منافقيني نداشت و عيب و نقصي براي خلفاء در آنها نبود باقي گذارد. خداوند چون در سابق علم خود ميدانست كه اينها چنين خواهند كرد با كتاب او بسياري از كتاب را بطور معمّا فرمود تا منافقان نفهمند و ندانند اين در فضائل آلمحمّد است يا در نقص دشمنان آلمحمّد است و چون ندانستند باقي باشد.
باري، وقتي همهكس حكم او را خواندند كار از كار گذشته بود آنوقت آلمحمّد: بنا گذاردند شرحكردن و همان قرآن كه او نوشته بود نوشتند و شرح كردند و بنا گذاردند يكييكي بيانكردن اين بود كه معاويه به ابنعباس گفت تو مرخّص نيستي فضائل علي را براي مردم بگويي گفت يعني ميگويي قرآن نخوانم؟ گفت قرآن بخوان اما معني مكن گفت چگونه معني نكنم مردم ميآيند از من معني قرآن را ميپرسند من حكم خدا را نگويم مردم ديگر هم كه نخوانند و معني نكنند قرآن را، دين و قرآن از ميان ميرود. گفت معني بكن لكن همانطوري كه مردم معني ميكنند گفت قرآن در خانواده ما نازل شده است من بروم معني آن را از مردم غريبه بپرسم. معاويه ديد اينطور نميشود رفت و دههزار تومان پول براي او فرستاد آن هم مردكه طماعي بود لب بست و آخر هم بناي نفاق را گذارد اموال مسلمين را برداشت رفت مكه نشست به خوردن. مقصود اين بود كه قرآن را عثمان به اينطور جمع كرد و فضائل آلمحمّد را از آن بيرون كرد لكن آنچه را كه فهميد فضائل است بيرون كرد باقي ديگر هم همهاش فضائل است و او نفهميد و نوشت و منتشر شد و ائمه بنا كردند به
«* 46 موعظه صفحه 207 *»
شرحكردن آن و ديگر چاره از اين نتوانستند بكنند.
و يك وجه ديگر كه قرآن را معمّا قرار داده اين است كه قرآن اگر واضح بود و همهكس آن را ميفهميد جميع مردم از كلّ علم خدا آگاه ميشدند بجهت آنكه در اين قرآن علم اولين و آخرين هست و اگر مردم ميفهميدند آنوقت جميع مردم عالم ميشدند به همه حلال و حرام، به همه فرائض و احكام الهي، آنوقت كه عالم ميشدند بينياز از اين ميشدند كه به بزرگتري رجوع كنند از اينجهت خداوند قرآن را معمّا قرار داد و علم قرآن را در سينه اشخاص معيني گذارد تا مردم مضطر شوند به اينكه بروند در خانه آنها و ناچار از ايشان اخذ كنند مردم همينكه ناچارند و نميدانند ميروند در خانه آن كسي كه ميداند و حضرتامير خليفه خدا است در خانه او كه رفتند در خانه خدا رفتهاند. پس اگر قرآن معمّا نبود مردم در خانه خدا نميرفتند و خدا را ترك ميكردند پس معمّا است به همين سبب كه مردم بروند نزد باباللّه اعظم و خلفاي خدا و علم قرآن را از ايشان اخذ كنند. و از اين شرحي كه كردم شايد بر بعضي واضح شد كه آنچه خيال كردهاند سنّيان كه ما ميتوانيم به ظاهر قرآن حكم كنيم و كاري به باطن آن نداريم و اصل اصلي اين حرف را آن دويمي گفت در وقتي كه پيغمبر در مرض موت بودند كه فرمودند ايتوني بقلم و دواة دوات و قلمي بياوريد تا من بنويسم براي شما چيزي كه بعد از من اگر به آن عمل كنيد گمراه نشويد عمر خبردار شد گفت «فينا كتاباللّه و يكفينا» كتاب خدا در ميان ما هست و ما را كفايت ميكند آنوقت عمر خواست كه اين حالت را بر مردم و اهل خانه مشتبه كند گفت «ان الرجل ليهجر» آن ملعون بطور بياعتنايي رو به مردم كرد و گفت اين مرد ناخوش است هذيان ميگويد نعوذباللّه و همين كلمه كفايت در كفر او ميكند. اصحابي كه آمده بودند يكي ميگفت پيغمبر است و قلم و دوات خواسته چرا به او نميدهيد يكي ميگفت همانطوري است كه عمر گفت بناي اختلاف گذاردند بعضي گفتند رسولخدا است در اينوقت چيزي از شما ميخواهد چرا او را اجابت نميكنيد؟ و اين سخن را مؤمنان ميگفتند
«* 46 موعظه صفحه 208 *»
منافقان هم كه ميدانستند چه خبر است قبول نميكردند قال قال شد. حضرتامير فرمود نزد پيغمبر نبايد قال قال كرد برويد بيرون و مردم را متفرق كرد. خلاصه مقصود اين بود كه اينكلمه را آن دومي گفت كه «فينا كتاب اللّه و يكفينا» ما به ظاهر قرآن عمل ميكنيم ما را بس است. سنّيها هم همينرا گفتند ولكن آلمحمّد: در احاديث بسيار فرمودهاند كه علم قرآن در نزد ما است و خدا در قرآن فرموده بل هو ايات بينات في صدور الذين اوتوا العلم يعني علم قرآن در سينه آلمحمّد است: و در آنجا سپرده شده مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم تأويلش را بجز خدا و رسول و راسخين در علم كسي ديگر نميداند سرّ الحبيب مع الحبيب لايطلّع عليه الرقيب قرآن سرّ دوست است با دوست و رقيب بر او مطلع نميشود پس از اينجهت علم كتاب خدا به اين احاديث و به اين آيات و به اين ادلّه در نزد آلمحمّد است: و هيچكس اطلاع ندارد از اين كتاب مگر به فرمايش ائمه هدي سلاماللّه عليهم.
چون سخن به اينجا رسيد متذكر اين شدم كه مبادا جاهلي و ناداني و آناني كه اعتقاد ايشان را اعادي دين و منافقين خراب كردهاند خيال كنند و اين را وسيله قرار دهند و به قرآن بياعتنايي كنند و بگويند كه اين قرآن قرآني است كه عثمان جمع كرده. همچو حرفي كفر ميشود بلاتشبيه اگر قصيدهاي شاعر بليغي بگويد كه آن قصيده صد فرد باشد و در آن قصيده بعضي از مردم را مدح كرده باشد و بعضي را مذمت كرده باشد و اين قصيده بيفتد به دست جمعي كه با آنهايي كه مذمت كرده رفيقند اينها ميآيند شعرهايي را كه در مذمت رفقاشان است بيرون ميكنند از آن قصيده و آن شعرهايي كه در مدح دشمنان رفقاشان است آنها را هم بيرون ميكنند باقي قصيده را كه مدحي و مذمتي توش ندارد باقي ميگذارند حالا اين شعرهايي كه باقي مانده شعر همان قصيده است مضمونش حقّ است مطلبش حق است. حالا در قرآن اسماء منافقيني چند بود و مذمت اعداي دين و فضائل آلمحمد و نام اميرالمؤمنين در آن بود لكن بعد از آنيكه به دست دشمنان افتاد آن آيهها كه در فضائل اميرالمؤمنين7 بود از
«* 46 موعظه صفحه 209 *»
توش دزديدند و آن آيهها كه در مذمت منافقين بود آنها را هم دزديدند و حالا دخلي به اين بقيه ندارد و اين بقيه باز كتاباللّه است و حق است و معجز پيغمبر است و حجت خدا است بر خلق. و اگر همه را هم دزديده بودند و از همه يكسوره باقي بود آن هم حجت خدا بود بر خلق فأتوا بسورة من مثله پيغمبر گفت يكسوره مثل آن بياوريد. ولكن بعضي از منافقين اين قصه را كه عرض كردم وسيله استخفاف قرآن ميكنند و بياعتنايي به قرآن ميكنند كه برو! اين قرآن را عثمان درست كرده نعوذباللّه. اين نامربوطها و اين كفرها مزخرف است عثمان كه اين را جعل نكرده چنهاش ميچايد كه بتواند مثل آن را بياورد اعجز از اين بود كه بتواند يكسطر مثل آن بياورد بلكه عثمان از توش دزديده مثل اينكه قرآن چاپ ميكنند ميبيني يكجزو دو جزو از ميان آن افتاده چاپچي چيزي بر او زياد نكرده. حالا جماعتي چند هستند يكپاره طبايع هستند كه خلاف مشهور را دوست ميدارند اين حكايت را وسيله بيحرمتي به قرآن ميكنند اين كفر ميشود.
باري، خداوند اين قرآن را معمّا نازل كرد تا مردم به ناچاري كه نميفهمند قرآن را بروند در خانه آلمحمّد. كجا مردم از قرآن منتفع ميتوانند شد؟ اين فقها خيالشان ميرسد كه بعضي از احكام را ميتوانند از كتاب خدا بيرون آورند گفته در قرآن كه اقيموا الصلوة حالا ديگر نماز چهچيز است برو بگرد پيداش كن هرچه ميخواهي توي قرآن بگرد نماز را از كجا پيداش ميكني؟ چاره نداري مگر بروي از آلمحمّد ياد بگيري فرموده اتوا الزكوة حالا حدود زكات چهچيز است چهچيز زكات دارد چقدر هست؟ اينها را نميتوان از توي قرآن پيدا كرد بايد آل محمّد: بفرمايند نه خيالشان برسد يكپاره مسائل در قرآن كفايت ميكند حاشا همه قرآن مجمل است و معمّا است و علمش در نزد آلمحمّد است و ايشان هرقدر ظاهر فرمودند و واضح كردند و ممضي داشتند صحيح است يعني معنيي را كه ايشان ممضي داشتهاند ما ميتوانيم به آن عمل كنيم و هرچه را كه نفرمودهاند معمّا باقي مانده است.
«* 46 موعظه صفحه 210 *»
حالا از جمله آياتي كه معمّا است يكي اين آيه شريفه است معمّاي عجيبي است كه عقول حيران ميشود خدا مثل براي نور خود ميزند كه مانند چراغي است در ميان مردنگي كه آن مردنگي در طاقي است. حالا اين دست منافق بيفتد چهكار ميكند چراغ را ميشكند؟ مردنگي را ميشكند؟ هركاري ميخواهد بكند مثل نور خدا گم نميشود. در باطن عرض كردم مراد از اين چراغ يكمعنيش عقل محمّد است9 و آن چراغي است روشنشده در فضاي عالم امكان انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الي اللّه باذنه و سراجا منيرا و اينكه خدا او را چراغ ناميده يعني صاحبنور است صاحب انوار است. پس معني اين حرف درست است كه پيغمبر9 صاحبنور است و اگر در عالم چراغ ديگري هم بود و نوري داشت چراغ بودن فخري و فضلي براي او نبود لكن هيچ پيغمبري را خدا به سراج منير نام نبرده فرموده و جعلنا الشمس سراجا ما شمس را چراغ قرار داديم و شمس باطنش محمّد است9والشمس و ضحيها يعني قسم به حق محمّد و نور محمّد. پس پيغمبر آفتاب است و آفتاب چراغ عالمافروز است و اين چراغ عقل پيغمبر است و مردنگي كه مثل آورده آن روح پيغمبر است صلواتاللّه عليه و آله كه عقل پيغمبر در روح پيغمبر است و جاي عقل در روح است انسان كه ميميرد عزرائيل ميآيد روحش را از بدنش بيرون ميكشد اگر از اهل بهشت است او را ميبرد در واديالسلام اگر از اهل جهنم است او را ميبرد در برهوت و آن روح عقل دارد روح ديوانه را نميبرند. عقل توي روح است و در همان تو منزلش است و جاش است مثل اينكه چراغ در مردنگي است همينكه عزرائيل روح را از بدن بيرون برد آنكه مؤمن است عقلش توي روحش است و در واديالسلام است و با مؤمنين در نعمت و راحت است و آني كه كافر است عقل كه ندارد لكن شعور معصيت توي روحش هست با آن شعور او را در برهوت ميبرند و به همان شعور عذاب را ميفهمد و معذب ميشود و آن شعور و عقل در روح است و اما روح در تن است مثل اينكه آن مردنگي در آن طاق است يا اينكه روح در دل پيغمبر است معلوم است اول
«* 46 موعظه صفحه 211 *»
جايي كه روح در آنجا ظاهر ميشود دل است و در طاق دل پيغمبر روح پيغمبر است پس چراغ عقل پيغمبر در مردنگي روح پيغمبر است و مردنگي روح پيغمبر در طاق دل او است و از اين دل نور حيات ميرسد به جميع بدن پيغمبر مثل آنكه از آن طاق نور تابيده به ساير خانه و سايرين از آن روشن شدهاند حالا خدا اين فضل را در قرآن براي پيغمبر به اينطور بيان كرده تا آناني كه درصدد خاموشكردن نور پيغمبر بودند نفهمند عقلشان به اين نميرسيد كه اين از فضائل آن بزرگوار است از اينجهت آن را به حال خود باقي گذاردند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 212 *»
«موعظه بيستويكم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در هفتههاي گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره دويم بود كه خداوند عالم ميفرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح و عرض كردم كه خداوند عالم جلّشأنه از براي نور خود مثلي آورده چون نور او از ادراك مردم بالاتر بود و احدي به معرفت نور او نميرسيد از براي نور خود مثلي آورده مثل آنكه كسي شاه را نديده باشد تو براي او مثلي ميآوري كه قامت او مثل قامت فلانكس است رنگش شباهت به رنگ فلانكس دارد گفتار او شبيه به گفتار فلانكس است تا به اين تمثيل و تشبيه آن شنونده شاه را بفهمد و بشناسد. همچنين نور خدا را كسي نديده و كسي را ممكن نيست كه معرفت ذات او را حاصل كند ولكن خدا براي نور خود مثلي آورده است كه چون به معرفت آن مثل برسند نور او را بفهمند پس فرموده مثل نور من مانند آن طاقي است كه در آن طاق چراغي باشد و آن چراغ در مردنگي باشد. و در هفته گذشته عرض كردم اين مثل را خدا بطور معما ذكر فرموده بجهت آنكه دشمنان دين نفهمند بجهت آنكه اگر بفهمند از
«* 46 موعظه صفحه 213 *»
قرآن ميدزدند. اگرچه بعضي از فرنگيها درصدد اين هستند كه دين را خراب كنند و شب و روز در فكر اينند كه دين اسلام را سست كنند و مردم را گمراه كنند اين معني را بر مسلمين انكار كردهاند؛ همهاش فضولي است اصل مذهب را نفهميده تصرف در جزئيات مذهب ميكنند ميگويند چگونه ميشود چيزي را از قرآن دزديده باشند؟ از كتابي ميتوان دزديد كه يكنسخه از آن در دنيا باشد يا دونسخه سهنسخه لكن اگر كتابي باشد كه در عالم از آن دههزار نسخه باشد همچو كتابي را ديگر نميشود تغيير داد تو اين يككتاب را تحريف كردي باقي كتابها كه تحريف نميشود به اينطور شبهه كردند و گفتند قرآن نبايد تحريف شده باشد و نبايد از قرآن دزديده باشند. و غرضي ديگر از اينحرف غير از اين نداشتند مطلب كلي و عمده مقصودشان از اين حرف اين است كه چون مسلمانان ميگويند تورات و انجيل را تحريف كردهاند و در تورات اصل فضائل محمّد و آلمحمّد بسيار بوده و در انجيل بوده ولكن يهود و نصاري تحريف كردند و از تورات و از انجيل دزديدهاند بجهت روپوش كار خودشان گفتند اينكار را با يكنسخه يا دونسخه ميتوان كرد ولكن وقتي از كتابي دههزار نسخه در ميان باشد با او نميتوان اين كار را كرد. اين را گفتند و خيالشان رسيد به اينطور ميتوانند اين شبهه را در اسلام بيندازند.
جواب از اين شبهه آنكه براي شما اين مطلب واضح است كه پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه و آله از اول بعثتش تا وفات او بيستوسه سال طول كشيد و قرآن در اين مدت بيستوسه سال فقره به فقره نازل ميشد كسي ميآمد عرضي ميكرد جبرئيل ميآمد آيه ميآورد قضيهاي رو ميداد جبرئيل آيه ميآورد براي حكم آن، تا در مدت اين بيستوسه سال آيه آيه دوآيه دوآيه دهآيه دهآيه بيستآيه بيستآيه سوره سوره به تدريج نازل شد پس در زمان پيغمبر9اين قرآن كتاب معيني نبود و از آن نسخه معيني در دست كسي نبود و آيه آيه نازل شد و خود پيغمبر9 ننشست كه چندروز اوقاتي را صرف كند و كتابي بنويسد و بدهد جلد كنند و آنوقت بگويد اين قرآن؛
«* 46 موعظه صفحه 214 *»
اينطور نبود بلكه آيه آيه و سطر سطر در حضر و در سفر به تدريج نازل ميشد در مكه نازل ميشد در مدينه نازل ميشد شب نازل ميشد روز نازل ميشد بطور اختلاف نازل ميشد و اين قرآن كه نازل ميشد اگر كاتبي در نزد پيغمبر حاضر بود صلواتاللّه عليه و آله ميفرمود اين آيه را بنويس يا اين سوره را بنويس؛ اگر نبود براي كسي ميخواند او حفظ ميكرد. پس قرآن در سينههاي مسلمانان بود و آن كتّابي هم كه بودند آنها هم مينوشتند ولكن يككاتب در حضر بود در سفر نبود يكي در سفر بود در حضر نبود يكي روز بود در شب حاضر نبود يكي شب بود در روز نبود ولكن هيچ آيهاي نازل نميشد در هيچوقت چه حضرتامير حضور داشت يا نداشت مگر اينكه پيغمبر به او خبر ميداد و به او ميفرمود حضرتامير هم قرآن را جمع ميفرمود از اينجهت بجز حضرتامير هيچكس در زمان پيغمبر قرآني كه درست ضبط شده باشد و پي سر هم باشد نداشت هيچكس نداشت و هركس هم داشت ضبط نداشت همه آن را، يكآيه اين ميدانست يكآيه آن ميدانست يكي رفته بود به شام يكي به كوفه يكي به جايي ديگر، قرآن در ميان مردم پهن بود. بعد از آني كه پيغمبر9 از ميان رفت انقطاع قرآن شد آنوقت حضرتامير بر خود حتم كرد و بر خود قرار داد كه تا قرآن را ترتيب ندهد و جمع نكند و نظم ندهد ردا بر دوش نگيرد و از خانه بيرون نيايد بجهت آنكه هر وقت نازل شده بود حضرتامير7 ضبط كرده بود ولكن پي سر هم نبود پس حضرت در خانه نشستند و آنها را ترتيب دادند همين هم واسطه اين شد كه فرصت را غنيمت شمردند حضرات منافقين و رفتند به سقيفه بنيساعده نشستند و توطئه كردند ميدان را خالي ديدند رفتند غصب خلافت كردند و بر منبر پيغمبر بالا رفتند تا آنكه حضرتامير7 قرآن را ترتيب دادند بعد از آن آن قرآن را در پر رداي خود پيچيدند معلوم است آن روز كه صحافي نكرده بودند قرآن را و حجم بسيار داشت آنها را در رداي خود پيچيدند و رفتند در مسجد و فرمودند اين است كتاب خدا من آنها را جمع كردهام و ترتيب دادهام. آنها گفتند ما را حاجتي به كتاب تو نيست ما خودمان قرآن را
«* 46 موعظه صفحه 215 *»
جمع ميكنيم. ميدانستند كه حضرتامير جميع آن آيات را جمع فرموده و خبر داشتند كه چگونه آيات نازل شده پس حضرتامير فرمودند اگر اين قرآن را ردّ كنيد و قبول نكنيد آن را ديگر نخواهيد ديد تا ظهور امامي كه در آخر اين امت خواهد آمد. آنها گفتند ما را حاجتي به اين قرآن نيست. حضرت قرآن را برد و مخفي فرمود و قرآني تمام نبود در ميان مسلمانان مسلمانها آمدند به ابيبكر گفتند بيا قرآن را جمع كن حالا كه ديگر وحي نازل نميشود او گفت من كاري كه پيغمبر نكرده نميكنم اظهار تقدّسي خواست كرده باشد و ضمناً كه مرادش همين بود كه اينها خورده خورده از ياد مردم برود و از ميان مردم گم بشود و مردم بروند به همان جاهليت اولي مطلب خود را به اين لفظ مقدسانه ادا كرد كه كاري كه پيغمبر نكرده من نميكنم. بعد از ابوبكر در زمان عمر چون عمر جنگ بسياري كرد و شهرهاي بسيار گرفت بيشتر روي زمين را در همان زمان قليل تسخير كرد به قوت دين اسلام، معلوم است قشون به جايي كه ميفرستند از همين مسلمانان ميفرستند و معلوم است كه اميري هم كه براي آن قشون معين ميكنند كسي است كه اعلم از آنها است و بايد دانا باشد و آنروز بنا چنين بود كه اعلم قوم بايد امير قوم باشد و همين قشون را هم به اطراف ميفرستادند پس به اين واسطه صحابه پيغمبر و مسلمانان كه بودند همه متفرق شدند در بلاد. معلوم است كه در جنگها كشت و كشتار بسيار ميشود و همهاش را هم كه لشكر اسلام نميكشتند بسياري هم كشته ميشوند از لشكر اسلام يا از سركردهها كه بعضي از آيات قرآن يا سورههاي او را ميدانستند كه كسي ديگر غير آنها نميدانست رفتند و كشته شدند. بعضي سورهاي چند ميدانستند كه غير آنها نميدانستند رفتند و كشته شدند. اينها كه از ميان رفت و قاعده سلطنت هم اين است كه هر ولايتي را كه ميگيرند از آن قشوني كه از آنها اطمينان دارند سَخْلو([7]) در آن ولايت بگذارند هر ولايتي كه ميگرفت اميري ميگذاشت
«* 46 موعظه صفحه 216 *»
بخصوص كه آمده بودند ديني آنجا ظاهر كنند اميري ميگذاردند در ميان آنها كه ديني و مذهبي و حلالي و حرامي تعليم آنها بكند. پس مسلمانان در بلاد متفرق شدند و به اينواسطه قرآن خيلي تلف شد. ديدند كار به اينجا رسيد آمدند اصرار كردند پيش عمر كه بيا قرآن را جمع كن او هم گفت من كاري كه پيغمبر نكرده و خليفه پيغمبر نكرده نميكنم و اينطور طول كشيد تا زمان عثمان بن عفّان ملعون پس مسلمانان به او عرض كردند و استدعاي جمع قرآن از او نمودند و اصرارها كردند اين بود كه او امر كرد مناديها ندا كردند در كوچههاي مدينه كه هركس از قرآن هرچه ميداند و دارد بياورد پس يككسي ميآمد و يكآيه ميآورد و يكي ميآمد دو آيه ميآورد و يكي جزوي داشت ميآورد يكي سوره كوچكي داشت ميآورد يكي سوره بزرگي ميآورد آنها هم نگاه ميكردند هر آيه و هر سوره كه فضائل آلمحمّد: در آن بود آن را وا ميزدند و به آن شخص آورنده ميگفتند تو دروغ ميگويي برو براي خودت؛ و هر آيه و هر سوره هم كه در بدي و منقصت و مذمت اعداي آلمحمّد بود و اسم منافقين در آن بود كه فلان و فلان از اهل جهنّمند آن را هم وا ميزدند و ميگفتند اين از قرآن نيست تو دروغ ميگويي و افترا ميبندي و اگر شاهدي هم ميآورد جرح ميكردند. پس به اينواسطه بسياري از قرآن را وا زدند پس اگر كسي هم آيهاي داشت در مذمت منافقين جرأت نميكرد ابراز بدهد در مذمت خود خليفه بود چطور ابراز بدهد اينها هم پنهان شدند و از ميان رفتند و هرچه را صلاح دانستند آنها را جمع كردند. باز مپنداريد از اينكه عرض كردم قرآن را جمع كردند كه چيزي جعل كردند و در قرآن داخل كردند حاشا چنهشان ميچاييد يكسطر مثل قرآن بياورند بلي آياتي چند از قرآن كه ضرري به گلهدار نداشت آنها را جمع كردند و گفتند اينها كتاب خدا است و واقعاً هم كتاب خدا است. باري، مقصود اين بود كه آن فرنگي بيدين كه ميخواهد بر دين اسلام ردّ كند ميگويد از قرآن چيزي ندزديدهاند خيالش ميرسد پيغمبر چاپچي بوده و قرآن را چاپ كرده و داده به دست امت خود، ديگر خبر ندارد كه قرآن به چطور جمع شده اينكه كيفيت قرآن بود.
«* 46 موعظه صفحه 217 *»
و اما تورات موسي و الواحي كه بر آن حضرت نازل شد اگرچه چندان براي مسلمين ضرور نيست لكن براي علما بكار ميآيد يكوقتي براي حجتآوردن بر يهود و نصاري اگرچه آن را ذكر نكردهاند كه خورده خورده نازل شده باشد بلكه يكدفعه نازل شد و در زمان موسي تورات درست بود ولكن بعد از موسي بنياسرائيل بناي معصيت را گذاردند و بناي شرك را، همين اوضاعي كه بعد از رحلت پيغمبر ما از دنيا شد همين اوضاع بعد از حضرت موسي هم بنا شد، همين كارها را كردند جميع بنياسرائيل از دين موسي برگشتند مگر چهارنفر كه با يوشع كه خليفه موسي بود باقي ماندند و همه را صفورا زن موسي گمراه كرد مثل اينكه اهل اسلام هم عايشه حميرائي داشتند و سوار شد و از اينطرف و آنطرف مردم را دور خود جمع كرد و آمد با اميرالمؤمنين جنگ كرد مثل آنكه امت موسي هم بعد از موسي آمدند و اطاعت صفورا را كردند و انكار يوشع وصي موسي را كردند. عايشه لقبش حميرا بود و حميرا فارسيش به زبان كرماني يعني سُرخو يكتا سرخويي آمد و اين امت را بسياريشان را گمراه كرد و با اميرالمؤمنين جنگ كرد. زن موسي هم صفورا بود يعني زردويي بود كه امت موسي را گمراه كرد اگرچه امت موسي در زمان حضرت موسي هم باز يكمرتبه مرتد شدند و گوساله را پرستيدند و راهش هم اين بود كه تازه از بتپرستي بيرون آمده بودند شعور خداپرستي نداشتند بعد از حضرتموسي هم خورده خورده برگشتند و مشرك شدند و ديني چند براي خود اختيار كردند كه موسي از آن بيزار بود و چون معصيت آنها بالا گرفت خدا آنها را عذاب كرد و بخت نصّر را بر آنها مسلط كرد و آمد و آنها را قتل كرد و بنياسرائيل را كوچانيد از ارض كنعان و آورد به ارض بابل اينطور كه شد تورات از ميان اينها بكلّي گم شد و نداشتند توراتي و ماندند در ارض بابل هفتادسال و يادشان رفت تورات و احكام دينشان، حتي اينكه خط تورات از يادشان رفت تا اينكه آمدند پيش علماي خودشان كه دين ما از دستمان رفت بياييد فكري براي ما بكنيد، توراتي ديني احكامي براي ما قرار دهيد. علماشان گفتند شما غم مخوريد ما دين شما را حفظ ميكنيم كتابي
«* 46 موعظه صفحه 218 *»
آن علما درست كردند به زبان خودشان ميشْنا اسمش را گذاردند يعني مثني و دويمي، چراكه اين تورات دويمي بود. اين كتاب دستشان بود و اين را عوض تورات داشتند و عزير آمد و تورات را براي آنها آورد و گفت قضيههايي را كه گذشته من ميدانم و بنا كرد سفرهاي موسي را و حكاياتي را كه رخ داده بود و يكپاره چيزهايي را كه موسي گفته بود املاءكردن و نوشتن و اين شد كتاب يهود كه تاريخي است در ميانشان هركس بخواند ميداند قصههايي است كه عزير نقل كرده و تورات آسماني نيست يهود هم چون عزير براشان كتاب نوشت به اينواسطه گفتند عزير پسر خدا است و كفر ديگر بالاي كفرها گفتند. و باز چنين است حال انجيل بعد از آنيكه نصاري مرتد شدند بعد از رفتن عيسي به آسمان سالهاي دراز انجيل در ميان آنها نبود و نصاري كتابي نداشتند به شاگردهاي شاگردهاي عيسي گفتند ما كتابي و ديني نداريم اگر اينطور باشد ما كليساها را به كلّي خالي ميكنيم و از دين نصرانيت دست بر ميداريم چهار نفر از شاگردهاي شاگردهاي عيسي آنها را تسلي دادند گفتند شما خاطرجمع باشيد ما هرچه از احوالات عيسي ميدانيم براي شما مينويسيم آن چهارنفر برداشتند و چهار كتاب نوشتند و الآن در ميان نصاري همان چهار كتابي است كه آن چهار ملاّ نوشتند. پس انجيلي هم در ميان نصاري نيست و اين حرفها را محض تلبيس اين امت زدهاند.
باري، سخن طول كشيد و هيچ اينها مقصود نبود خدا همچو خواسته بود نميدانم چه مقصود داشت خدا كه سخن را از اين راه آورد. مطلب اين نبود، بلكه مطلب اين بود كه خدا قرآن را معمّا نازل فرموده است تا ندانند منافقان كه كدام آيه در فضل آلمحمّد است تا باقي بگذارند حالا از جمله آن آيهها يكي اين آيه شريفه است و تمثيل عظيمي است كه بيان فرموده و اين در فضائل محمّد و آلمحمّد است: و براي آن باطنهاي بسيار است از جهاتي چند در فضائل محمّد و آلمحمّد: بعضي از معنيهاي آن را عرض كردم.
معني ديگري از وجه ديگري اين است كه مراد از چراغ وجود مبارك پيغمبر
«* 46 موعظه صفحه 219 *»
است صلواتاللّه و سلامه عليه و آله و مراد از مردنگي وجود مبارك اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين است صلواتاللّه و سلامه عليهم اجمعين و مراد از مشكوة وجود مبارك حضرت فاطمهزهرا صلواتاللّه عليها باشد و مراد از آن خانههايي كه ميفرمايد في بيوت اذن اللّه انترفع شيعيان باشند كه جميع اين سهمقام در شيعيان جلوهگر ميشود. اما چراغ مقام نبوت باشد بجهت آنكه شعله اول مقام نبوت است از آتش پنهاني، آيا نميبيني آتش پنهاني بكلّي از ديدههاي خلايق بالاتر است؟ اين عوام آتش كه ميشنوند ذغالهاي سرخشده و اين اخگرها را آتش خيال ميكنند حاشا اينها چوبهايي است كه سوخته و سرخ شدهاند آتش آن است كه گاهي در تن اينها هست و گاهي نيست و مثل جان از تن اينها بيرون ميرود و اين ذغالها مرده و يخكرده ميماند. تا جان آتش در تن اين ذغالها هست اينها درخشان و تابانند و وقتي جان آتش بيرون رفت پژمرده ميشوند و سياه و سرد ميشوند مثل تن مرده. پس آن جان آتش است نه آن ذغالها و اخگرها. آتش آن است كه منقل آن پايين است و تو دستت را آن بالا ميگيري گرم ميشود يا ميسوزد آتش آن است كه دست تو را ميسوزاند يا گرم ميكند آتش غيب است در تن اين ذغالها و اخگرها، بلكه آتش مانند جاني در تمام اين عالم سير ميكند، حيات جميع اينها به اين آتش است، منافع اين عالم جميعش به آتش است اگر نباشد حرارت آتش در تن اين عالم مانند جان، جميع اين آبها يخ ميكند منجمد ميشود چنانكه در دو طرف زمين جميع درياها منجمد ميشوند درياها منجمد است مثل يخ، تا آن عمقش مثل سنگ بسته است. مپنداريد كه اگر آتش در اين عالم نبود نباتي و درختي در اين عالم باقي بود، جميع گياهها منجمد ميشد يككمي كه سرما ميشود ميبينيد درختهاتان را سرما ميزند خشك ميكند فاسد ميكند اگر حرارت آتش در عالم نباشد شما را بخاطر ميرسد حيواني داريد؟ يكحيوان زنده نخواهد ماند. يككمي برف از آسمان ميآيد دست و پاي شما را سرما ميزند و فاسد ميكند. اگر حرارت آتش نباشد در عالم هيچجنبندهاي زنده نيست هيچ آبي و گياهي پيدا
«* 46 موعظه صفحه 220 *»
نميشود. بخيالتان ميرسد كه اگر حرارت آتش نباشد زمين نرم باقي ميماند؟ اگر شما زمين يخكرده را با بيل توانستيد بكنيد بدانيد كه اگر حرارت نباشد زمين نرم باقي ميماند. اگر نباشد حرارت اين زمين منشقّ ميشود؛ جميعش يكتخته يخ ميكند، نه قابل زرع است، نه قابل بنا، نه قابل سكني، زمين فاسد، گياه فاسد، حيوان فاسد. پس آتش در تن اين عالم مانند جان جاري است، نفس تو از همان حرارت آتش است، گرمي تن تو از همان حرارت آتش است.
باري، مقصود اين بود كه آتش نه همين ذغالهاي سرخشده است آتش آن است كه در تن اينها است و آن آتش به چشم در نميآيد و صورتي ندارد پس آن آتش زبان ترجمان و رخساره تاباني و خليفه و قائممقامي كه از براي خود ميگيرد همين شعله است در اين عالم، پس آن شعله آتش اول پيغامآوري است از جانب آتش پنهاني كه خبر آتش پنهاني را به ما ميدهد و اسرار آتش را بيان ميكند و خليفه و قائممقام او ميشود و رخساره تابان او ميشود. پس مقام شيعه مقام نبوت است و آيت است براي پيغمبر ما9 بجهت آنكه ذات خدا از ديدههاي خلايق برتر است و از ادراك جميع ماسوي بيرون است ولي اول پيغامآوري كه از براي خود گرفته است كه از جانب خدا خبر ميآورد وجود مبارك پيغمبر است صلوات اللّه و سلامه عليه و آله او اول شعله است براي آتش توحيد خداوند عالم و او اول رخساره خداوند عالم است او خليفه خدا است و او قائممقام خدا است در اسرار توحيد. پس او است شعله نورافشاني كه در عرصه امكان است چنانكه خداوند نام او را شعله گذارده و نام او را چراغ گذارده و فرموده انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الي اللّه باذنه و سراجا منيرا خدا پيغمبر را سراج منير ناميده اين سراج معرّب چراغ است يعني فارسيش چراغ است عربها چراغ را سراج ميگويند و پيغمبر است آن چراغ عالمافروز و اول چراغي كه از آتش توحيد روشن شده و به نار اسماء و صفات الهي درگرفته و رخساره تابان خدا شده و زبان گوياي خدا شده و قبله خلق براي روكردن به خدا شده من اراد اللّه بدأ بكم و من
«* 46 موعظه صفحه 221 *»
وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم پس او اول رخساره است براي خدا پس مقام چراغ مقام پيغمبر است9 پس بطور معما خداوند پيغمبر را مصباح فرموده تا دشمنان نفهمند مراد از مصباح چهچيز است و آيه را باقي بگذارند. حالا اين چراغ هست ولكن دفعكننده اين چراغ از صرصر حوادث و حفظكننده اين چراغ از دشمنان كي است؟ اين وجود مبارك اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است صلواتاللّه و سلامه عليه و مقام ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم. آيا نه اين است كه حضرتامير حافظ و ناصر پيغمبر است از وزيدن بادهاي حوادث منافقين؟ شب و روز در حفظ و حمايت پيغمبر ميكوشيد تا نازل شد و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات اللّه و بجاي پيغمبر خوابيد و به اين سبب پيغمبر را نگاهداري كرد پس حفظكننده او است و آيا نه اين است كه حضرتامير7 صندوق علم پيغمبر است9 و جميع علم پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه و آله در سينه اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين است؟ و آيا نه اين است كه نور حضرتامير از نور حضرت پيغمبر است چنانكه نور مردنگي از نور چراغ است و حافظ پيغمبر است چنانكه مردنگي حافظ چراغ است و احدي از آحاد بسوي اين چراغ راهي ندارد مگر از مردنگي نوريابي كند، و چراغ را در مردنگي ببيند و تقرّب به چراغ در مردنگي پيدا كند همچنين هيچكس از پيغمبر منتفع نميشود مگر از زبان اميرالمؤمنين7 كه او است حامل علم پيغمبر و او است موضع رسالت پيغمبر و او است صندوق علم پيغمبر و او است كسي كه خدا پيغمبر را اول بسوي او فرستاد و او كه منتفع شد از پيغمبر بعد از آن خود حضرتامير نوربخشي ميكند به ساير مردم چنانكه مردنگي كه منتفع شد از چراغ بعد از آن نوربخشي ميكند به جاهاي ديگر پس از ظاهر چراغ نور به ظاهر مردنگي ميرسد و از ظاهر مردنگي نور به مشكوة ميرسد كه آن طاق باشد و از طاق منتشر ميشود در ساير خانه. همچنين مقام ائمه مقام آن مردنگي است كه بالاي چراغ نبوت است و حافظ دين نبي و حامل علم نبي هستند و در هر قرني ايشانند رساننده دين نبي و هركس دين را از ايشان گرفته آن درست است و
«* 46 موعظه صفحه 222 *»
هركس ادعا كند بيواسطه مردنگي از چراغ نوريابي ميكند دروغ ميگويد و نميتواند. باري، از آنچه عرض كردم علما متذكر شدند و از هر كلمهاي حديثي كه اشاره به آن كردم فهميدند.
اما مقام حضرت فاطمه مقام مشكوة است يعني آن طاق و به آن طاق نور نميرسد مگر از مردنگي هرچه نور از مردنگي فاضل آيد و ظاهر شود به آن طاق ميرسد و روشن ميشود طاق و طاق البته كثيفتر از مردنگي است و البته نوريابي از مردنگي ميكند همچنين مقام ائمه طاهرين و حضرتفاطمه به مقتضاي الرجال قوّامون علي النساء مقام ائمه اشرف از مقام فاطمه است مقام رجال بر مقام نساء شرف دارد بجهت آنكه رجال قيّوم و قيّم نسائند منعم و محسن بر نسائند و جميع تفضلاتي كه بر نساء ميشود از رجال ميشود و خداوند زنان را از طينت پهلوي چپ مردان آفريده پس مقام حضرتفاطمه از مقام ائمه طاهرين پستتر است. اگرچه بسا آنكه يكپاره زنها خيال كنند كه فاطمه مادر ائمه است و مادرها بهتر از بچهها هستند و زحمت كشيدهاند و اين بچهها را مادرها بزرگ كردهاند پس فاطمه اشرف از ائمه ميشود. چطور اشرف ميشود؟ بلكه ائمه سلاماللّه عليهم حجتهاي خدا هستند و حضرتفاطمه هرچه باشد نسبت به ايشان زن است اگرچه حجت خدا هست ولكن مقام زن پستتر است از مقام مرد و حضرتفاطمه از طرف چپ مقام ولايت و امامت آفريده شده و رتبه ائمه بالاتر است و رتبه حضرتفاطمه پستتر از اينجهت در اين مقام خداوند مثل آن حضرت را به سنگ بنياسرائيل زده. در ميان بنياسرائيل موسي سنگي داشت چون از او آب خواستند عصاي خود را بر آن سنگ زد دوازده چشمه از آن سنگ جاري شد و دوازده سبط بنياسرائيل از هر يكي از آنها آشاميدند و مقام حضرتفاطمه مقام آن سنگ است و مقام ائمه مقام دوازدهچشمه است و مقام ائمه مقام آب است و مقام حيات است و آبي كه حيات كل شيء به آن است، و مقام فاطمه مقام سنگ است و آب بر روي سنگ است و بالاتر است. همچنين آن بلور و مردنگي كه مانند آب روان بود نور او در آن
«* 46 موعظه صفحه 223 *»
مشكوة كه پستتر از آب است و به غلظت و كدورت سنگ است افتاده پس مقام حضرتفاطمه نسبت به مقام ائمه مثل سنگ است نسبت به بلور و مثل سنگ است نسبت به آب.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 224 *»
«موعظه بيستودوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره دويم آيه بود در كيفيت مثلي كه خداوند از براي نور خود آورده و عرض كردم كه از براي اين آيه و براي كلّ قرآن باطنها هست و از جمله باطنهايي كه براي اين آيه است اين است كه مراد از چراغ وجود مبارك پيغمبر باشد چراكه آن چراغ اول پيغامآوري است از عالم غيب و از آتش پنهاني. آن چراغ خبر ميدهد ما را از آتش پنهاني و تلألؤ و برق او كه اگر او خبر نميداد ما را خبري از آتش پنهاني نبود چنانكه حضرتامير7 درباره پيغمبر9 در خطبه خود فرمودهاند اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثّله غوامض الظنون في الاسرار لااله الاّ اللّه الملك الجبّار يعني خداوند حضرت پيغمبر را9 وا داشت در مقام خود و در جاي خود در آنجايي كه خدا بايست قيّوميت خود را آشكار كند در آنجايي كه خدا بايست قائم به امر عالم شود و ايستادگي در خلق و رزق و موت و حيات همه بكند در آن مقام وجود مبارك پيغمبر را
«* 46 موعظه صفحه 225 *»
واداشت حالا در چهكار واداشته؟ ميفرمايد در ادا، يعني به او گفته كه آنچه من بايد ادا كنم بسوي بندگان و بسوي مردم تو ادا كن يعني آنچه من از توحيد ذات ميخواستم و ميخواهم براي خلق آشكار كنم تو آشكار كن و آنچه من از توحيد صفات ميخواستم و ميخواهم براي خلق آشكار كنم تو آشكار كن و آنچه من از توحيد افعال ميخواستم و ميخواهم براي خلق آشكار كنم تو آشكار كن و آنچه من از توحيد عبادت خود ميخواستم و ميخواهم براي خلق آشكار كنم تو آشكار كن و آنچه از انوار عظمت و جلال و كبرياي خود و علم و قدرت و حكمت و حيات و غناي خود از صفات خود و اسماء خود ميخواستم و ميخواهم براي خلق آشكار كنم تو همه را آشكار كن مجموع اينها را تو آشكار كن. آيا هيچ ميدانيد كه بيان پيغمبر چگونه بياني بود؟ اينطور بود كه هرگاه زيد نامي باشد و تو آن را نديده باشي و نقاشي با مهارت صورت او را بر روي ديواري نقش كرده باشد حالا اگرچه تو خود زيد را نديدهاي ولكن صورت بر ديوار را ديدهاي اين صورت بر ديوار قائممقام زيد است در ادا يعني كه براي تو بيان ميكند كه گونه زيد چنان است قد زيد چنان است قد زيد چنان است قامت زيد چنان است يك يك حالات زيد را اين صورت بر ديوار براي تو ميگويد و حاليت ميكند اگرچه صدايي ندارد لكن چنان بيان ميكند. و از جمله كرامات او اين است كه اگر فارسي به او نظر كند آن بيان را به فارسي ميفهمد عرب نظر كند به عربي ميفهمد ترك نظر كند به تركي ميفهمد هندي نظر كند به هندي ميفهمد هركس به آن نظر كند ميفهمد آن بيان را به زبان خودش و اين بياني است كه براي زيد پنهاني ميكند به خلاف بيانهاي شما كه اگر فارسي ميگوييد تركي نميفهمد تركي بگوييد عرب نميفهمد وهكذا. اما آن صورت بياني ميكند كه همهكس ميفهمد مثل آن بياني است كه امام ميفرمايد حضرتامير7 در آخرالزمان ظاهر ميشود بطوري كه خدا در قرآن فرموده اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلّمهم دابة الارض در آخرالزمان ظاهر ميشود و با او است عصاي موسي و خاتم سليمان عصاي خود را بر پيشاني كافر
«* 46 موعظه صفحه 226 *»
ميگذارد بر او نقش ميگيرد هذا كافر حقّا انگشتر خود را بر پيشاني مؤمن ميگذارد بر او نقش ميگيرد هذا مؤمن حقا و بخطّي رسم ميشود كه هر ملائي و ناملائي آن را ميتواند بخواند. و كيفيت خواندن اين بود كه عرض كردم كه صورت بر ديوار بياني ميكند كه صاحبان جميع زبانها ميفهمند بيان او را كه خبر از زيد پنهاني ميدهد.
چون تا اينجا آمدي حال ديگر آسان شد براي تو كه چراغ به چه زبان شرح آتش پنهاني را ميكند. به زبان فصيح بيان ميكند كه آتش پنهاني سوزنده است آتش پنهاني خشككننده است آتش پنهاني روشنكننده است آتش پنهاني زرد است وهكذا همه صفات آتش را براي تو بيان ميكند ولكن به بياني بيان ميكند كه صاحبان جميع زبانها آن را ميفهمند و شبهه براي كسي نميماند. حال همچنين اگر اينها را يافتي لذت ميبري كه چگونه وجود مبارك پيغمبر بيان خدا است خود پيغمبر بيان خدا است معاني خدا است پيغمبر وجودش برهان خدا است لقدجاءكم برهان من ربكم بيان خدا است كه از براي بندگان آمده كه اگر او را بشناسي آنوقت فهميدهاي و اگر نشناسي نفهميدهاي. مردم پيغمبر را به اقسام ميشناسند هركسي طوري ميشناسد او را فرض كن كه در بيابان پيغمبر از دور ميآيد شخص كه نگاه ميكند اول نميشناسد او را همينقدر ميفهمد انساني دارد ميآيد كيست و كجايي است و چطور است نميداند. قدري كه نزديكتر آمد ميگويد عربي است كه آمد حالا معرفت زيادتر شد فهميد عرب هم هست پيشتر كه آمد او را بهتر ميشناسد ميگويد شخصي از اهل مكه است معرفتش زيادتر شد. معلوم است اين هم معرفتي است كه فهميد از اهل مكه است پيشتر كه آمد فهميد كه اين محمّد پسر عبداللّه است اين هم معرفت است ولكن معرفت رسالت را ندارد مشركان هم اين معرفت را داشتند ميشناختند به اين كه آن حضرت محمّد است و پسر عبداللّه9 . حالا اينها معرفت پيغمبر نداشتند و عارف به حقّ پيغمبر نبودند همينقدر ميگفتند اين محمّد پسر عبداللّه است. جمعي ديگر معرفتشان بيشتر بود ميگفتند با وجود اينها اين پيغمبر خدا هم هست و از جانب خدا
«* 46 موعظه صفحه 227 *»
آمده معرفت زياده شد و معلوم شد اين رسولي است و بشري است كه خدا او را به رسالت فرستاده تا اينجا كه آمدي براي اين معرفت كمالي است و تمامي است والاّ تمام هفتادوسه فرقه اسلام به رسالت آن حضرت را ميشناسند و همه اشهد انّ محمداً رسولاللّه ميگويند چه افتخار شد براي تو؟ شايد كسي بگويد پس بنابراين لا اله الاّ اللّه ما هم همينطور است ميگويم بلي لا اله الاّ اللّهي كه يهود ميگويند براي تو چه افتخاري است؟ لا اله الاّ اللّهي كه نصاري ميگويند براي تو چه افتخاري است؟ هفتادوسه فرقه اسلام بگويند براي تو چه افتخاري است؟ نهايت لا اله الاّ اللّه گفتي مثل يكنفر يهودي كه او هم گفت چه افتخاري است؟ پس چيزي ديگر ضرور است كه افتخار در آن بايد باشد پس معرفت توحيد چيز ديگري است كه دخلي به اينها هيچكدام ندارد. اينهايي كه عرض ميكنم نه خيال كنيد كه داخل اسرار است اينها در اخبار پر است به حدّ تواتر رسيده آنقدر در اخبار فرمايش فرمودهاند كه جاي پنهانكردن نمانده الاّ اينكه مردم براي شما نگفتهاند والاّ توي كتابها پُر است لكن لاش بر روي هم است گرد هم گرفته است و كسي وا نميكند بخواند والاّ اسراري چيزي نيست پس لا اله الاّاللّه گفتن فخري براي كسي نميشود بلكه براي او شروطي است.
نشنيدهاي حضرت امامرضا صلواتاللّه عليه در نيشابور وقتي ميخواستند سوار شوند مردم جمع شدند و التماس كردند كه حديثي فرمايش بفرماييد براي ما حديثي روايت كنيد اين حديث را فرمودند كه خدا ميفرمايد لااله الاّاللّه حصني و من دخل حصني امن من عذابي لا اله الاّ اللّه حصار من است هركس داخل حصار من شد از عذاب من ايمن است يعني لا اله الاّ اللّه بست من است هركس داخل بست من شد ايمن است از عذاب من. مردم جميعا اين حديث را شنيدند و نوشتند ثبت و ضبط كردند پس آن حضرت سر از محمل بيرون آوردند و فرمودند لكن بشروطها و انا من شروطها اين لا اله الاّ اللّه گفتن شروطي دارد و من از شروط آنم. يعني اگر معترف به من باشيد و معرفت مرا داشته باشيد لا اله الاّ اللّه گفتهايد و اگر معرفت به من نداشته باشيد
«* 46 موعظه صفحه 228 *»
لا اله الاّ اللّه نگفتهايد اصلش از اهل لا اله الاّ اللّه نيستيد و داخل بست خدا نشدهايد، و اگر مرا بشناسيد لا اله الاّ اللّه گفتهايد و داخل بست خدا شدهايد. اگر چراغي روشن شود و بر آن لالهبلوري باشد و بر آن مردنگي بلور ديگري باشد و فانوس شيشهاي بر آن گذارده شود آيا نه اين است كه چراغ است روشنكننده اطاق؟ و آيا نه اين است كه تا از آن سه نور نگذرد به تو نميرسد و تا نور او از لاله و از مردنگي و از فانوس نگذرد جايي روشن نميشود. همچنين است نور چراغ توحيد تا نتابد بوجود مبارك پيغمبر9 و تا نور پيغمبر نتابد بوجود مبارك ائمه طاهرين سلاماللّه عليهم اجمعين و تا نور ائمه طاهرين نتابد بوجود شيعيان نور خدا به تو نميرسد. پس تو اگر لااله الاّاللّه ميگويي بايست اعتراف به پيغمبر بكني و شرط لا اله الاّاللّه يكي اعتراف به پيغمبر است9پس يهود لااله الاّاللّه نگفتهاند ابدا ابدا و پيغمبر به آنها فرمود لااعبد ماتعبدون من نميپرستم آن خدايي را كه شما ميپرستيد خداي ما خداي يهود نيست اگرچه خالق همه خدا است و خدا يكي است لكن آن خدايي كه يهودي خدا ميگويد خداي ما نيست همچو خدايي كه او ميگويد عيسي را به رسالت نفرستاده محمّد9 را به رسالت نفرستاده خداي مسلمين نيست خداي ما و تو عيسي را به رسالت فرستاده محمّد را به رسالت فرستاده پس غير هم شدند. زيرا كه اگر زيد نامي رفيق تو باشد و شاعر هم باشد يككسي بيايد بگويد من هم رفيق زيدم هردو در اين مجلس اقرار ميكنيد به رفاقت زيد تو به او ميگويي رفيق خودت را وصف كن او ميگويد زيد رنگش سياه است تو ميگويي زيدي كه رفيق من است رنگش سفيد است پس آن نيست كه رفيق تو است او ميگويد زيد جاهل است تو ميگويي زيدي كه من رفيق او هستم عالم است و جاهل نيست پس آن نيست وهكذا ميگويد شاعر خوبي نيست تو ميگويي زيد رفيق من شاعر خوبي است پس اين آن زيد نيست او ميگويد خوشنويس نيست تو ميگويي زيد رفيق من خوشنويس است. پس يهودي ميگويد لااله الاّاللّه تو هم ميگويي لااله الاّاللّه آنوقت تو به يهودي ميگويي بگو خداي تو چطور است
«* 46 موعظه صفحه 229 *»
تعريف كن ميگويد خداي من دشمن عيسي است و عيسي را به رسالت نفرستاده ما ميگوييم خداي ما كه دشمن عيسي نيست و او را به رسالت هم فرستاده پس آن خداي ما نيست كه تو ميگويي. وهكذا يهودي ميگويد خداي من محمّد را به رسالت نفرستاده بلكه او را دشمن ميدارد تو ميگويي خداي من محمّد را دوست ميدارد و او را به رسالت هم فرستاده. يهودي ميگويد خداي من مجسّم است تو ميگويي خداي من مجسّم نيست او ميگويد خداي من پسر دارد و عزير پسر خدا است تو ميگويي خداي من و همه مسلمين و مؤمنين پسر ندارد. پس معلوم شد خداي يهود غير خداي ما است وهكذا خداي نصاري غير خداي اهل اسلام است چراكه نصاري ميگويند عيسي پسر خدا است تو ميگويي خداي ما پسر ندارد و پدر كسي نيست عيسي هم پسر او نيست او ميگويد خداي ما محمّد را به رسالت نفرستاده تو ميگويي خداي ما محمّد را به رسالت فرستاده پس معلوم شد خداي ما غير خداي نصاري است.
و همچنين سنّيها وقتي بنا شد تعريف خداشان را بكنند ميبيني خداي سنّيها غير از خداي تو است او ميگويد خدا مجسّم است و بر روي عرش نشسته خداي تو مجسّم نيست. او ميگويد خداي من شبهاي جمعه از آسمان به زمين ميآيد و بر خري سوار است و روي پشتبامهاي خود آخور ميبندند و نقل و نبات در آنها ميكنند كه خر خدا بيايد بخورد تو ميگويي خداي من بر خر سوار نميشود و از آسمان به زير نميآيد و جسمي نيست. او ميگويد خداي ما دستش را گذاشت به پشت پيغمبر و يخ كرد پشت پيغمبر و خداي تو دستي و بدني ندارد و دستش هم سرما نخورده كه يخ كرده باشد و پشت پيغمبر از آن يخ كند. پس معلوم شد خيلي فرق دارد خداي شما با خداي سنّيها. يكپاره خدا را ميگويند روي عرش نشسته يكوجب از اطراف عرش بدنش بيرون است خداي تو همچو نيست. خداي سنّي اميرالمؤمنين را خليفه چهارم ميداند خداي تو اميرالمؤمنين را خليفه بلافصل ميداند. پس خداي ما و ايشان خيلي فرق دارد پس ما خداي ايشان را عبادت نميكنيم يقينا و آنها هم عبادت نميكنند يقيناً
«* 46 موعظه صفحه 230 *»
خداي ما را. پس در لفظ شريكيم هر دو ميگوييم بنده خداييم ولكن خداي ما غير خداي آنها است در لفظ خدا شريكيم. بتپرست هم كه بتي را ميپرستد ميگويد خداي خود را پرستيدم پس با هم فرق ميكند. لفظهاتان يكي است، معنيهاتان دوتا است.
حالا همچنين است معرفت پيغمبر نه خيالتان برسد كه هركس محمّد رسولاللّه گفت اين عارف به حق پيغمبر شد و اين براي او كفايت ميكند حاشا هفتادوسه فرقه اسلام همه ميگويند محمّد رسولاللّه و هفتادودو فرقهشان جهنم ميروند واللّه محمّد رسولاللّه به كار نميآيد مگر به شروطش و از جمله شروطش آن است كه اقرار به آلمحمّد: داشته باشي و از جمله شروطش اين است كه اقرار به فضائل ايشان داشته باشي ميفرمايد الانكار لفضائلهم هو الكفر انكار فضائل آلمحمّد كفر است و آن است كفر و از جمله شروط محمّد رسولاللّه اين است كه انسان بگيرد آنچه را كه پيغمبر فرموده و ترك بكند آنچه را كه پيغمبر نهي از آن كرده و آن اقرار به ماجاء به النبي است اگر شخص اعتراف ندارد به آنچه پيغمبر از امر و نهي از جانب خدا آورده چنينكسي محمّد رسولاللّه گفتن به او چه خاصيت دارد؟ بگويد محمّد رسولاللّه و بگويد نماز واجب نيست يا ضرورتي از ضروريات را انكار كند چه نفع دارد براي او محمّد رسولاللّه؟ و از جمله شرايط محمّد رسولاللّه باز يكي اين است كه شخص دوست دوستان اين محمّد و علي و ائمه:باشد و دشمن دشمنان ايشان باشد اگر بگويد لااله الاّاللّه و بگويد محمّد رسولاللّه و دوازدهامام را اقرار كند و جميع ماجاء به النبي را اقرار كند ولي بگويد من دشمن دوستان آلمحمّدم يا دوست دشمنان ايشانم تا اينسخن را گفت فيالفور كافر ميشود و از مذهب بيرون ميرود و لااله الاّاللّه به او نفع نميكند محمّد رسولاللّه به او نفع نميكند علي ولياللّه و اقرار به ائمهاش به او نفع نميكند و اگر بگويم كه لااله الاّاللّهش غير لااله الاّاللّه مؤمنين است و محمّد رسولاللّهش غير محمّد رسولاللّه مؤمنين است و همچنين علي ولياللّهش غير علي
«* 46 موعظه صفحه 231 *»
ولياللّه مؤمنين است دور عرض نكردهام و چنين هم هست.
خلاصه، از جمله فرايض اسلام مانند صلوة و صوم و حج و خمس و زكات و از جمله فرائض اسلام و شروط محمّد رسولاللّه اين است كه شخص دوست دوستان آلمحمّد و دشمن دشمنان ايشان باشد و اينجا جاي لغزيدن اقدام است و مبادا شيطان شما را گول زند و هركس را ميخواهيد عداوت با او كنيد منكر شويد كه اين دوست خدا نيست اگر اين باب را مفتوح كنيد دشمنان شما هم ميگويند شما دوست خدا نيستيد و اگر انسان اين بنا را بگذارد ديني باقي نميماند امر به اينطور نيست امر به هوي و هوس نيست از براي اين كار خدا ميزاني قرار داده و امر را به اشتباه نگذارده. آيا در جميع مذهب اسلام در كلّ اين هفتادودو فرقه كه هستند رواست كه كسي بگويد لااله الاّاللّه محمّد رسولاللّه و به او بگويند تو مسلمان نيستي و گبري؟ اگر چنين چيزي روا باشد امان از ميان برميخيزد خدا ميفرمايد و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمنا هركس در اسلام به شما سلام ميكند به او نگوييد تو مؤمن نيستي. خوب حالا ما ميگوييم تو راست ميگويي حالا تو پيغمبر باش و خودت حكم كن كه اين بيچاره چهكار بكند كه اسلام خود را ثابت بكند؟ چه گورش را بكند؟ اگر نماز بكند كه تو ميگويي از اين نماز غرض داري اگر روزه بگيرد ميگويي غرض داري هركار بكند كه تو قبول نميكني پس چطور دين خود را ثابت بكند؟ معلوم شد كه اين مكري است كه در دين ميكني و هوي و هوسي است كه تو را به اين حرفها داشته. مردكه اقرار ميكند كه لااله الاّاللّه، محمّد رسولاللّه ميگويد باز ميگويي تو مسلم نيستي. همينطور كه هركس كلمه اسلام گفت مسلم است هركس هم كلمه ايمان گفت مؤمن است و جايز نيست براي تو كه بگويي تو مؤمن نيستي پس هركس لااله الاّاللّه گفت محمّد رسولاللّه گفت علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءاللّه گفت اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم و اُقرّ بجميع ما اتوا به گفت اين شخص برادر ديني تو است و تولاّي اين بر تو واجب است و تبرّاي از دشمن اين بر تو واجب است. اينطور است ايمان، نه
«* 46 موعظه صفحه 232 *»
اينكه هركس يكپول سياه از تو خورده گريبانش را بگيري كه تو كافري چطور شد كه كافر شد؟ بگو ببينم مناط كفر و ايمان تو چهچيز است؟ كافر چهكار ميكند كه مؤمن ميشود؟ تو امام بشو و حالا بگو ببينم چهكار بايد بكند شخص كه مؤمن باشد؟ اگرچه خواهي گفت بيايد يكتا پول مرا بدهد اگر يكتا پول مرا داد مؤمن است و اگر نداد كافر است لكن اين شيوه عقلا نيست. شخص چطور شيعه بشود بجز اينكه اقرار به ولايت بكند؟ پس همينكه شخص اقرار به حدود ايمان كرد ديگر دوستي او بر تو واجب است بيزاري از دشمن او بر تو واجب است حقوق او بر تو واجب است. تو كه اقرار ميكني دوستي، دوستي تو هم بر او واجب است اينطور كه شد آنوقت مردم به اينطور شيعه ميشوند و مسلم ميشوند و همين شيعيان به همينطور از شروط لااله الاّاللّهند و همين شيعيان به اينطور شروط محمّد رسولاللّهند. باري، مقصود كلي اين بود كه معرفت پيغمبر9 حاصل نميشود مگر به موالات اولياء و مگر به برائت از اعداء اگر اين را محقق كرديد و پابرجا شد آنوقت محمّد رسولاللّه گفتهايد و معرفت خدا و رسول حاصل كردهايد.
مدتي است كه از اينجور سخنان نگفتهام و بسيار بعيدالعهد شدهايد از حكايت ولايت اولياءاللّه و برائت از اعداءاللّه و يادتان رفته و نفاقي كه در ميان مخالفين و دشمنان شما بود در ميان شما پيدا شده و غيبتها و حسدها و حقدها و اذيتها به سرخانه اعلي رسيده و اين هم حكمتي است از خدا و هميشه همينطور بوده. در زمان رسولخدا اول كه مردم اسلام آوردند در نهايت اخوت و برادري بودند در آخر نفاقشان بجايي رسيد كه حضرت پيغمبر كه چشم بر هم گذاشت چهارنفر مؤمن برادر با هم باقي ماندند و باقي مرتد شدند. بنياسرائيل هم همينطور بودند بعد از موسي همه مرتد شدند چهارنفر باقي ماندند و باقي همه مرتد شدند. اول هر كاري مردم گرمند و شوق و ذوقي دارند مدتي كه ماند كسل ميشوند و از آن صرافت ميافتند آنوقت به فكر خودشان و به فكر شيطنتها و حقدها و حسدها و عداوتها ميافتند حالا كار شما به
«* 46 موعظه صفحه 233 *»
اينجاها رسيده از اينجهت هم خداوند در هر طايفهاي و طبقهاي امتحاني قرار داده است اين است كه حضرتامير7 ميفرمايند و لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم يعني خداوند عالم شما را به اضطراب خواهد واداشت و شما را مضطرب خواهد كرد و شما را غربال و زير و رو خواهد كرد و مانند ديگ اين حليمپزان كه چوب خود را ميزنند در آن ديگ به حدّي كه تَهش را بالا ميآورند و بالاش را زير ميبرند شما را همچنين خواهد كرد چيزهايي بر شما وارد آورد كه بالاي شما زير رود و پايين شما بالا آيد كساني كه هيچ به نظر نميآمدند آنها بالادست خواهند شد و متقياني كه در نظرها بالادست همهكس بودند پايين خواهند شد از آنها آثار نفاقي چند بروز خواهد كرد كه همهكس آنها را بشناسد خداوند ميفرمايد أحسب الناس انيتركوا انيقولوا امنّا و هم لايفتنون و لقدفتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين يعني خداوند عالم شما را وا نميگذارد به اينطور كه بگوييد كه ما مؤمنيم و خداوند از شما بپذيرد و بايد خدا آزمايش نمايد شما را و بايد ظاهر شود صدق صادق و كذب كاذب پس از اينجهت كه آخر هر قبيلهاي نفاق و شقاق پيدا ميشود محتاج ميشوند به اسباب آزمايش، آن اسباب كه آمد خالصان را باقي ميگذارد و منافقان را بيرون ميكند، آن خالصان چندي گرمند و هم را دارند باز مدتي كه گذشت آنها هم نفاق ميانشان پيدا ميشود دوره ديگر فتنه ديگر برپا ميشود تا باز خلق را آزمايش ديگر كند وهكذا هميشه همينطور است.
و مدتها است كه از اينقبيل با شما سخني نگفتهام و شما را به اخوت و برادري نخواندهام بجهت آنكه نميبينم اقبالي در شماها و اهل اين كار را نميبينم. اين سياقي كه شما دست گرفتهايد سياق اهل نار است اين سياق سياق منكران توحيد است سياق منكران نبوت است سياق منكران امامت است اهل توحيد ميدانيد يعني چه؟ اهل توحيد كدام طايفهاند؟ اهل توحيد آن جماعتي هستند كه يكسياق دارند و يكدلند و
«* 46 موعظه صفحه 234 *»
يكرو هستند و با هم اتحاد دارند آنها اهل توحيدند والاّ تو ميگويي دلم همچو خواست كه همچو ميكنم معلوم است تو بنده دل خودت هستي اهل توحيد نيستي وقتي اهل توحيديد كه تو بگويي خداي من چنين گفته او هم بگويد خداي من چنين گفته خدا هم كه دو حكم نميكند با هم برادريد تو رو به خدا او هم رو به خدا تو مسلم او هم مسلم. آيا ميدانيد مسلم كيست؟ مسلم آن كسي است كه به محمّد9اقرار داشته باشد. آيا ميدانيد به محمّد اقرار داشته باشد يعني چه؟ يعني محمّد را رسولخدا بداند و او را كسي بداند كه سلطان و مطاع بر ماسوي اللّه است اگر من و تو راست ميگوييم و هردو از رعيت او هستيم بايد به فرمان او باشيم قول او را بگيريم والاّ تو بگويي من دلم همچو ميخواهد او بگويد دلم همچو ميخواهد او بگويد من به سليقهام همچو درستتر است تو بگويي من به طبعم همچو بهتر است طبيعت هردو غلط ميكند سرش را به ديوار ميزند. مسلم آنكسي است كه تا به او بگويند چرا چنين كردي بگويد رسولخدا چنين فرموده. خدا ميداند كه اگر اسباب آزمايش بيايد معلوم ميشود كه مسلم چقدر كم است مؤمن چقدر كم است جميع مردم خداشان را هواي خود قرار دادهاند، پيغمبر خود را عقل خود قرار دادهاند، ديگر هيچكاري دست خدا و پيغمبر ندارند از صبح تا شام مشغول كارهاي خودشانند و هيچ حاجتشان به خدا نميشود مگر اتفاق قسم دروغي حاجت بشود كه به خدا قسم بخورند والاّ باقي كارها همينطور. كجا ميروي؟ دلم ميخواهد فلانجا بروم. چه ميكني؟ دلم ميخواهد همچو بكنم. همچنين شيعه كسي است كه آنچه ميكند به اشاره امامش باشد تا به او ميگويي چرا چنين كردي؟ بگويد امامم گفته بود، حديث چنين وارد شده بود. آنكه ميگويد رأيم چنين فهميد دلم چنين خواست اين دخلي به رعيتي امامزمان ندارد وقتي رعيتي كه ديگر از خودت رأيي نداشته باشي و هرچه امام تو گفته بگويي بعد از آني كه تو چنين شدي آنوقت ديگر هركس بدش بيايد از تو و با تو عداوت كند او بد كرده است. خدا ميداند كه من حيرانم كه ميان دو شيعه چطور ميشود كه مرافعه اتفاق
«* 46 موعظه صفحه 235 *»
ميافتد؟ دو برادر چرا بايد تكذيب هم كنند؟ حالا تو ديگر با من بحث مكن كه زمان پيغمبر هم مردم با هم مرافعه ميكردند مگر آنها مسلمان نبودند؟ ميگويم نه آنهايي كه مرافعه پيدا ميكردند مسلمان نبودند آن زمان هم همان عمريها بودند كه مرافعه با هم ميكردند كه تا پيغمبر مرد آنها همه رفتند عمري شدند. آيا هرگز شنيدهاي سلمان و ابوذر مرافعه پيدا كرده باشند؟ آيا هرگز شنيدهاي حسن و حسين8 مرافعهشان شده باشد؟ دو شيعه با هم چگونه نزاع ميكنند؟ اين نخواهد شد. بلي دو شيعه محتاج به مسئلهاي از مسائل ميشوند اين جاهل به مسئله آن هم جاهل به مسئله هردو بروند پيش بزرگتر از خود و از او بپرسند بعد از آني كه مسئله را گفت اين تسليم بكند آن تسليم بكند نه اين ردّ او بكند نه آن ردّ اين بكند. اين چگونه با تشيع درست ميآيد كه بداني كه من از راه اطاعت خدا چنين گفتهام از اطاعت امام چنين گفتهام و باز بدت ميآيد؟ پس تو شيعه نيستي. پس بدانيد كه اگر اسباب آزمايش در ميان آيد چهبسيار كمند اهل توحيد چهبسيار كمند مسلمين چهبسيار كمند مؤمنين لكن حالا پرده بر روي كار كشيده شده و مردم تماماً ادعاي توحيد و اسلام و ايمان ميكنند. وفقنا اللّه و اياكم بالطاعات.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 236 *»
«موعظه بيستوسوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم دركتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در هفتههاي گذشته در اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه ميفرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة و عرض كردم كه خداوند عالم جلّشأنه از براي نور خود خواسته مثلي بيان كند تا كساني كه چشم ديدن او را ندارند و نور او را نميشناسند شايد بواسطه آن مثل پي ببرند و از آن مثل نور خدا را بشناسند. از اينجهت خداوند عالم جلّشأنه از براي نور خود مثلي آورده و شما ميدانيد كه مثل وقتي كامل و تمام است كه از جميع جهات مناسبت داشته باشد كه اگر از جهتي مثل مناسبت داشته باشد و از جهتي نداشته باشد ناقص است مثلاً هرگاه بگويي زيد مانند شير است تشبيهي كردهاي و مثلي از براي زيد آوردهاي حالا اين مثل از يكجهت شباهت دارد كه همان جهت شجاعتش باشد و اين مثل ناقص است بجهت آنكه از جهات ديگر شباهت ندارد چراكه دم ندارد پنجههايش مثل پنجههاي شير نميماند چهار دستوپا راه نميرود. پس تو كه گفتي زيد مانند شير است از همان جهت
«* 46 موعظه صفحه 237 *»
شجاعت او را تشبيه كردهاي ولكن اگر تشبيهي بكني كه از جميع جهات مناسبت و مشابهت داشته باشد تشبيهِ راست واقع همان است والاّ كذب است. پس اگر بگويي زيد مثل شير است دروغ گفتهاي مگر بگويي در غضب مثل شير است. پس مثل وقتي راست است و درست كه از جميع جهات مشابهت و مناسبت داشته باشد اين است كه بظاهر داخل شوخيهاي پيغمبر شمرده ميشود ولكن در باطن از براي تعليم مثلآوردن است و آن اين است كه روزي پاي مباركش را دراز كرده بود فرمود اين پا به چه ميماند؟ هركس به چيزي تشبيه كرد يكي گفت مثل بلور ميماند يكي ديگر چيزي ديگر گفت و هركس از جهتي به چيزي تشبيه كرد فرمودند نه اين تشبيهها هيچيك درست نيست عرض كردند شما بفرماييد به چه ميماند؟ پاي مبارك ديگرش را دراز فرمود و فرمود به اين ميماند. يعني شباهت از جميع جهات و تشبيه حقيقي اگر ميخواهيد بكنيد اين است كه اين پاي من به اين پاي من ميماند چراكه از جميع جهات شباهت به هم دارند. پس حرف همين است و حق است. پس هرگاه كسي مثل براي چيزي ميآورد بايستي از جميع جهات مناسبت داشته باشد پس بنابراين تشبيهات خداي كامل بايستي كامل باشد و خدا تشبيه ناقص نميكند و عاجز نيست از تشبيه و تمثيل تمام. پس اينكه فرموده مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة اين مثل و تشبيهي كه از براي نور خود ذكر كرده بايستي در نهايت مطابقت و مناسبت باشد و همچنين هم هست پس مناسبتر از جميع چيزها به زيد چهچيز است؟ مناسبتر از جميع چيزها خود زيد است. باز هركس غير او باشد هرچه شباهت داشته باشد باز از راهي شباهت ندارد يا طورش طوري ديگر است يا رنگش رنگي ديگر است اما تو خودت مثل خودت هستي و بخودت ميماني. اگر بگويي اين چه تشبيهي است كه گفتي؟ ميگويم شما هم از اينجور حرفها بسيار ميزنيد و درست هم هست اگر از شما بپرسند كه علماي اين ولايت كيانند ميگويي مثل فلانكس و مثل فلانكس و مثل فلانكس و مراد تو از مثل فلانكس خود آنها است نه غير آنها. ميپرسند نجار اين ولايت كيست؟ ميگويي مثل
«* 46 موعظه صفحه 238 *»
فلانكس و مثل فلانكس و مقصود تو از مثل فلانكس خود آنها است. آهنگر خوب در اين ولايت مثل فلانكس است و مقصود خود او است پس بطور مثل ميگويي ولكن خود آنها را ميخواهي. پس تشبيه كامل آن است كه خود شخص را تشبيه به خود شخص بكنند در زبانهاي مردم بسيار گفته ميشود كه مثل تو آدمي نبايد چنينكاري بكند مثل تو آدمي بايد چنين و چنان باشد و مقصود اين است كه تو نبايد چنينكاري بكني و تو بايد چنين و چنان باشي. پس تشبيه كامل وقتي ميشود كه چيزي را به خود آنچيز تشبيه كنند و خداوند عالم تشبيه چيزي را كه ميكند تشبيه كامل ميكند پس ظاهر نور خود را مثل آورده از براي باطن نور خود. مثل براي ظاهر نور خود آورده به طاقي كه در آن طاق چراغي باشد و بر آن چراغ مردنگي باشد و عرض كردم كه از براي اين آيه باطنهاي چند است و بعضي از باطنهاي آن را ذكر كردم.
از جمله باطنهاي اين آيه يكي آن است كه مقام چراغ، نبوت باشد و مقام مردنگي مقام ولايت باشد و مقام مشكوة كه مقام آن طاق است مقام شيعيان ايشان باشد و در واقع هم همينطور است و همين تشبيه است تشبيه كامل حقيقي و شيعيان نور خدايند حقيقتا و ظاهر نور خدايند و نور خدا از براي تو ظاهر شده. مثلي عرض كنم؛ در مجلس يكي از نوكرهاي پادشاه هست كسي از تو از نوكرهاي پادشاه ميپرسد تو ميگويي اگر ميخواهي نوكر پادشاه را ببيني مثل اين آدمي نوكر پادشاه است حالا خودش نوكر پادشاه است تو ميگويي مثل اين آدمي نوكر پادشاه است حالا «مثل اين» يعني چه؟ يعني خود اين. همچنين خدا به شما فرموده است كه اگر ميخواهيد نور مرا ببينيد مثل نور من شيعيان اميرالمؤمنينند بجهت آنكه شيعه را شيعه گفتند چون از شعاع محمّد و آلمحمّد آفريده شدهاند فرمودند انما سمّيت الشيعة شيعة لانهم خلقوا من شعاع نورنا شيعه را شيعه ناميدهاند بجهت آنكه از شعاع نور ما خلق شدهاند و فرمودند يفصل نورنا من نور ربنا كمايفصل نور الشمس من الشمس جدا ميشود نور ما از نور پرورنده ما چنانكه جدا ميشود نور آفتاب از آفتاب و باز فرمودند شيعتنا منا كشعاع
«* 46 موعظه صفحه 239 *»
الشمس من الشمس شيعيان ما از ما مثل شعاع آفتابند از آفتاب پس ايشان از نور خداوند عالمند و شيعيان ايشان از نور ايشانند ميفرمايد اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده خداوند ما را از نور ذات خود آفريد و به ما مفوّض كرد امور بندگان خود را پس ايشان از نور خداوند آفريده شدهاند پيغمبر از نور خداوند آفريده شده و ائمه طاهرين از نور پيغمبر آفريده شدهاند و شيعيان از نور ائمه طاهرين آفريده شدهاند. و شما ميدانيد كه هرچه منسوب به آلمحمّد است منسوب به خدا است چنانكه در زيارت ايشان ميخواني من احبّكم فقداحبّ اللّه و من ابغضكم فقدابغض اللّه پس شيعيان اميرالمؤمنين كه از نور اميرالمؤمنينند به همينجهت نور خدا شدند پس ايشان شيعيان خداوند عالمند يعني از شعاع نور خدا آفريده شدهاند ميفرمايد ان اللّه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه خدا مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود آفريده و همان نور اميرالمؤمنين نور عظمت و جلال كبرياي خدا است كه مؤمن از آن آفريده شده. و در حديثي ديگر ميفرمايد نور مؤمن اشدّ اتصالاً است به نور خدا از نور شمس به شمس. همين پريشب حديث عجيب غريبي ديدم خداوند در حديث قدسي ميفرمايد المؤمن مني و انا منه مؤمن از من است و من از مؤمن هستم مثل اينكه حضرت پيغمبر ميفرمايد در حق حسين7 كه حسين مني و انا من حسين و حديث مشكل است اما حسين مني حسين از من است به جهت آنكه جزء من است و ولد جزء والد است فرزند قطعهاي از تن پدرش است آخر اين نطفه جزء تن اين پدر است و اين است كه خدا ردّ ميكند در قرآن بر قومي كه ميگفتند ملائكه دختران خدايند ردّ بر آنها ميكند ميفرمايد و جعلوا له من عباده جزءا يعني براي خدا پاره تني قرار دادند از بندگانش و گفتند ملائكه دختران خدايند. باري، ولد جزء والدش است پس حسين جزء پيغمبر است و از پيغمبر است اين متين است و درست. و اما انا من حسين يعني چه؟ و اين اشكال دارد و نميفهمد اين را مگر حكيم. يك معني آن اين است به ظاهر همانقدري كه حالا بطور اختصار عرض كنم كه اگر تو دو كاسه آب داشته
«* 46 موعظه صفحه 240 *»
باشي ميگويي اين آب از آن آب است و آن آب از اين آب است يعني اين از جنس آن و آن از جنس اين است خاتم از نقره است يعني از جنس نقره است پس حسين از من است و من از حسينم يعني حسين از جنس من است و من از جنس حسينم؛ اين يك معني. اما معني ديگر اين است كه من از حسينم يعني اگر باطن حسين را ملاحظه كنيد و ظاهر مرا ملاحظه كنيد ظاهر من جزء باطن حسين است و ظاهر حسين جزء ظاهر من است و باطن حسين جزء باطن من است پس به ايننظر و به ايناعتبار كه معني شد من از حسينم و حسين از من است به اين ملاحظه است كه ميفرمايد سلمان منا اهلالبيت يعني از جنس ما اهلبيت و از جنس ظاهر ما است سلمان اگرچه باطن ما اعلي از اين مقامات باشد اما باطن سلمان از جنس ظاهر ما است و صحيح است كه بگوييم سلمان از ما اهلبيت است و اهلبيت از سلمان، به جهت آنكه دلهاي محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين از اعلي عليين و از اعلي درجات عليين آفريده شدهاند و از اندكي پستتر، يك درجه پستتر جسد ايشان را خدا آفريد و از هماندرجه كه جسدهاي ايشان را آفريد دل شيعيان را آفريد و از يكدرجه پستتر از آن جسد شيعيان را آفريد پس طينت دل شيعيان با طينت جسد اهلبيت از يكجنس است از اينجهت گفته ميشود كه سلمان منا اهلالبيت و فرمودند انما صار سلمان من العلماء لانه رجل منا اهلالبيت سلمان از علما نشد مگر به جهت آنكه او مردي بود از ما اهلبيت و اين براي سلمان مقام عظيمي است بعد از آنيكه گفتند نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون ماييم علما و شيعيان ما شاگردان مايند رتبه و درجه علما را مخصوص به خودشان كردند و اما شيعيان را در درجه شاگردان و استفاضهكنندگان قرار دادند. حالا در اين حديث فرمودند صار سلمان من العلماء سلمان از علما شد ميفرمايد سلمان علم علم محمّد و علي سلمان علم محمّد و علي را تحصيل كرد پس سلمان در درجه آلمحمد: است يعني سلمان از اوليالالباب است يعني سلمان از صاحبدلان است يعني سلمان از اهل باطن است و خداوند دل شيعيان را كه باطن ايشان است از ظاهر
«* 46 موعظه صفحه 241 *»
جسد امامشان خلق فرموده پس از جزء جسد امامشان ميباشند اين است كه ميفرمايد شيعتنا جزء منّا شيعيان ما جزئي از ما هستند پس فرزند ايشانند و مِثل حسين مني سلمان هم منا اهلالبيت است پس شيعيان ايشان مثل پاره تن ايشان هستند اين است كه در حديثي ميفرمايد بزرگان شيعه را زكات ندهيد چراكه آنها از گوشت ما و خون ما آفريده شدهاند دلهاي ايشان از خون و گوشت اهلبيت است از اينجهت جزء ايشان حساب ميشوند از اينجهت است كه صحيح شد سلمان منا اهلالبيت و درست آمد كه شيعتنا جزء منّا.
چون اين مطلب را يافتي حالا ببينيد چه مقام عظيمي است براي مؤمن كه خداوند ميفرمايد المؤمن مني و انا منه خيلي امر عظيمي است و مقام خطيري است و درجه عجيب و غريبي است كه ميفرمايد مؤمن از من است و من از مؤمنم. اما مؤمن از من است به هر معني كه بگيري فخر عظيمي است براي مؤمن يا اينكه از نور خدا باشد يا اينكه باطن مؤمن از ظاهر نور خدا است يا اينكه چون از اهلبيت است از خدا است و هركس از آلمحمّد شد از خدا است آيا نه اين است كه آلمحمّد را آلاللّه ميگويي زيراكه محمّد ظاهر خدا است و پيدايي خدا است و هركس از او شد از خدا شده همه اين معنيها درست است و فخري است براي مؤمن. پس اگر بگويي فلانكس جزء تن من است صحيح است و اگر هم بگويي از من است صحيح است چنانكه اگر بگويي اين خط خط من است صحيح است و اگر هم بگويي خط دست من است اين هم صحيح است. سخن از من است صحيح است از زبان من است صحيح است. پس چون پيغمبر9 ظاهر خدا است و زبان خدا و دست خدا است و هرچه منسوب به اوست منسوب به خدا است پس آلمحمّد هم آلاللّهند آنچه نسبت به پيغمبر داده شود نسبت به ظاهر خدا داده شده پس شيعه او شيعة اللّهند. شيعه دو معني دارد يا اين است كه شيعه به معني مشايعت و متابعتكنندگان است و شيعيان محمّد و آلمحمّد به اين معني شيعه خدايند چراكه شيعيان پيروي امر خدا را كردند و من يطع الرسول
«* 46 موعظه صفحه 242 *»
فقداطاع اللّه پس شيعيان شيعيان خدايند و هرگاه شيعه را از شعاع بگيري مؤمن باز از شعاع خدا است چنانكه در حديث ميفرمايد ان اللّه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه پس صحيح شد كه المؤمن مني. و ميفرمايد و انا منه و من از مؤمنم اين يكي امري است بسيار عظيم و مقامي است بسيار خطير شرح آن اشكالي دارد. معني ظاهرش را كه در اين مجالس ميتوان گفت اين است كه اگر اميرالمؤمنين7بفرمايد كه اين شيعيان من از منند و من از شيعيانم گفتار اميرالمؤمنين گفتار خدا است و حضرت امير7 هرچه به خود نسبت بدهد به خدا نسبت داده شده بجهت آنكه آن حضرت ظاهر خدا و پيدايي خدا و جلوه خدا است. پس شيعيان جلوه ظاهر اميرند و از اميرند و جلوه ظاهر امير جلوه ظاهر خدا است پس مؤمن از خدا است و ظاهر امير از جنس باطن شيعيان است پس جسد حضرتامير هم از جنس باطن شيعيان است. پس خداوند كه ميفرمايد من از مؤمنم يعني ظاهر نور من از جنس باطن شيعيان و دوستان اميرالمؤمنين است پس از اينجهت مؤمن از خدا است و خدا از مؤمن است.
باري، مقصود اين بود كه شيعيان نور خدا و شعاع آلمحمّدند و هركس شعاع آلمحمد شد شيعه محمد شد و هركس شيعه محمد شد شيعه خدا است، اين است حقيقت معني آن حديث كه ميفرمايد ما گرفتهايم كمر خدا را ـ خدا كه كمر ندارد يعني نور خدا را، دست به كمر خدا زده يعني هركس منور به نور خدا شده و در درياي توحيد و درياي معرفت خدا غوطهور شده دست به كمر خدا زده. در ميان مردم قرار است كه هركس ميگويد دست به كمر فلان زدم يعني متمسك به او شدم اينكه معني ظاهرش. اما باطن اين آنكه اصل كمر و كمربند و بستن كمر كنايه از قيّوميت و ايستادگي به كاري است. كمر خود را به عداوت فلانكس بست يعني ايستادگي كرد در عداوت او، كمر خود را به محبت فلانكس بست يعني قيّوم و قائم شد به محبت فلانكس، كمر خود را در كاري بست يعني عزم بر آن كار كرد. پس اصل كمر به معني قيوميت است پس ما دست زدهايم به كمر خدا يعني خدا عزم بر نجات ما كرده و ما از باب عزم نجات
«* 46 موعظه صفحه 243 *»
داخل شدهايم در خانه توحيد خدا و قصد او كردهايم و از اينجهت حتمي است براي ما پس ما دست به كمر خدا زدهايم. ميفرمايد پيغمبر دستزده به كمر خداوند عالم و ما دست زدهايم به كمر پيغمبر9 و شما دست زدهايد به كمر ما حالا بگو ببينم در آنروز خداوند به كجا ميبرد پيغمبر خود را؟ راوي اين را كه شنيد از شوق دست بر هم زد كه واللّه دخلناها به خدا قسم داخل بهشت شديم دست ما كه به دامان تولاّي شما بند است دست شما هم كه به دامن پيغمبر بند است پيغمبر هم كه به خدا متصل است و البته خدا پيغمبر را خذلان نخواهد كرد و او را به جنت خواهد برد و خدا قطع ما از پيغمبر نميكند و قطع شما از ما نميكند و نميشود قطع كند. آيا نه اين است كه اگر آفتاب غروب كند نور آفتاب هم غروب ميكند با آفتاب و اگر طالع شود نور او با او طالع ميشود.
سرّي در فرمايشات و تهديدات ائمه هست كه عامه مكلفين غافلند از آن سرّ و آن اين است كه تهديدات را بطور عموم فرمودهاند. مثل اينكه فرمودهاند مردم بر صراط بايد بگذرند و چنين و چنان خواهد شد و در ميزان اعمال مردم را ميسنجند و چنين و چنان خواهد شد همچنين فرمودهاند مخاوفي را كه در قبر و برزخ و اهوال قيامت هست عذابهايي كه وعده دادند براي معاصي اينها همه را فرمودهاند و همه آنها حق و صدق است و براي اين سببي است كه مردم كم ميدانند و سرّ آنها اين است كه براي مكلفين عامّه اهل توحيد و عامّه اهل اسلام است و دعوت براي همه هست پس اين تهديدات كه هست شامل آنها ميشود يقينا و براي آنها است يقينا. و وجهي ديگر آنها سياست مدن است كه مردم طغيان نكنند كه سبب هلاكت ايشان بشود از اينجهت اين تهديدات را فرمودند آيا هيچ ميداني چهوقت از آلمحمّد منقطع شدهايد؟ هر وقت كه طغيان كرديد و به خدا و امر خدا استخفاف كرديد همينكه كافر شديد از آلمحمّد منقطع شدهايد اما ما كه مثل اين لوليها طبعمان رذل است به لوليي گفتند خوش آمدي تا اين را شنيد گفت راه صندوقخانه كجا است؟ حالا ما هم چنينيم اگر ما را ايمني
«* 46 موعظه صفحه 244 *»
بخشند و حال ما را به ما بگويند فيالفور طغيان ميكنيم تهاون به امر خدا ميكنيم استخفاف به خدا و امر خدا ميكنيم و كافر ميشويم همينكه كافر شديم واقعا از آلمحمّد منقطع شدهايم اگر ما مردمان نجيبي بوديم و مقصود از نجيب نه اين است كه ما از نجبا و نقبا باشيم بلكه همين نجيب متعارفي مردم اگر بوديم كه هرچه در تكريم ما ميافزودند ما بر خضوعمان ميافزوديم و هرچه نعمت به ما بيشتر ميدادند ما هم شكر نعمت بيشتر ميكرديم و به مقتضاي دعاي حضرت سجاد7عمل ميكرديم كه به خدا عرض ميكند كه لاترفعني في الناس درجة الاّ حططتني عند نفسي مثلها و تحدث لي عزّا ظاهرا الاّ احدثت لي ذلّة باطنة عند نفسي بقدرها خدايا مرا در پيش مردم يكدرجه بلند مكن مگر آنكه يكدرجه در پيش نفس خودم پستتر خود را بدانم. آدم نجيب همينطور است هرچه عزتش زيادتر ميشود در پيش نفس خودش خود را ذليلتر ميشمرد به خلاف نانجيب كه همينكه پنجقروش گيرش آمد ادعاي سلطنت ميكند ديگر اگر صدتومان گيرش آمد كه ادعاي خدايي ميكند ديگر اگر صدتومان صد و ده تومان شد كه نعوذباللّه از خدا و پير و پيغمبر و دين و آيين همه ميگذرد. و حالا همچنين مردمان هستند لكن الحمدللّه از ضرب شمشير اسلام جرأت ابراز آنچه در دلشان است ندارند والاّ وا زدهاند جميع دين و آيين و شرع و خدا و رسول را.
باري، آدم نجيب آن است كه هرچه رفعت شأنش بيشتر ميشود تواضع او زيادتر ميشود زيراكه يافته است كه من تواضع رفعه اللّه هركس فروتني كرد خدا او را رفعت داد. پس اگر ما هم چنين بوديم و نجيب ميبوديم و از حدّ خود بيرون نميرفتيم و از يكپاره چيزها از پوست به در نميرفتيم هرآينه ائمه ما براي ما نجات حتمي ما را بيان ميفرمودند. چنانكه گاهگاهي هم باز با وجود اينها در گوشه و كنار يكپاره چيزها را ميفرمودند مثلاً ميفرمودند واللّه يكي از شما در آتش جهنم ديده نخواهد شد و معني ندارد كه شيعه اميرالمؤمنين در جهنم ديده شود فكر كن ببين آيا چراغ را ميشود ببرند در جايي و نور او را بگذارند در جايي ديگر؟ همچو چيزي نميشود نور نميماند.
«* 46 موعظه صفحه 245 *»
هرجا چراغ برود نور او هم ميرود حالا آلمحمّد كجا ميروند؟ در جنت. شعاع ايشان كجا ميرود؟ هرجا ايشان ميروند. مگر كسي شعاع ايشان نباشد اگر شعاع ايشان نشد درك اسفل ميرود اگر شيعه ايشان است و موالي اولياء ايشان است كه همراه ايشان است و اين است سرّ اينكه احاديث را بطور عموم فرمودهاند و اگر ما مردمان نجيبي ميبوديم اينها را براي ما استثنا ميكردند. پس بر خود ما خوف كردند كه مواجبمان را كه زياد كردند بر خود آقا ياغي بشويم پس گفتند تو مردي هستي كمظرفيت، تو آدمي بشو كه هرچه مواجبت را زياد كنند ياغي نشوي، گلوله بر آقا نزني، مواجبت را زياد ميكنيم لكن ماها چنينيم كه اگر يكقروش بر مواجب ما بيفزايند ديگر در پوست خود نميگنجيم و آنوقت پا از گليم خود بيرون ميكشيم و همان سبب هلاكت ما ميشود بجهت آنكه تكبر كردهايم من تكبّر وضعه اللّه هركس تكبر كند خدا او را پست ميكند ميفرمايد الكبرياء رداء اللّه من تكبّر نازع اللّه في ردائه كبرياء رداي خدا است هركس تكبر كند با خدا منازعه كرده در رداي او. كبرياء رداي خدا است يعني نور ظاهر و هويداي خدا است و هركس تكبر كند و اين ردا را بخواهد بردارد با خدا منازعه كرده است و كل عزيز غالب اللّه فهو مغلوب هركس با خدا جنگ كند سرنگون خواهد شد.
سرّ ديگر آنچه فرمودهاند اين است كه اين احاديث كه فرمودهاند به منزله كتاب طب است مثلاً در كتاب طب نوشته مار زهر است عقرب زهر است لكن آن پدر مهربان و آن مادر مهربان به ما خورانيدهاند آن فادزهري كه تا آن فادزهر در رگ و ريشه ما هست هيچزهري به ما كارگر نميشود و ما كه داريم آن فادزهر را، حالا كجا داريم؟ شيعه و سني براي ما روايت كردهاند اين حديث را كه حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة و بغضه سيئة لاتنفع معها حسنة دوستي اميرالمؤمنين ثوابي است كه با وجود بودن آن هيچ گناهي ضرر نميرساند محبت اميرالمؤمنين كفاره جميع گناهان است و خود محبت اميرالمؤمنين توبه نصوح است چراكه توبه بازگشت به خدا است و كدام بازگشتكننده بيشتر بازگشت كرده از عاشق اميرالمؤمنين و موالي اميرالمؤمنين7 ؟
«* 46 موعظه صفحه 246 *»
آيا دل كي بيشتر رفته پيش خدا از دل شيعه اميرالمؤمنين7 ؟ بازگشت اگر باشد فادزهر است و زهر اثر نميكند. لكن عرض ميكنم كه اگر استخفاف كند امر خدا را بازگشت نكرده. استخفاف يعني سبك بشمري امر خدا را همينكه سبك شمردي كافر ميشوي كافر كه شدي ديگر محبت اميرالمؤمنين از دل تو بيرون ميرود پس شيعه با استخفاف امر خدا نميشود هرگز. و آنكه عرض كردم حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة فرمودهاند لاتضرّ معها سيئة و سيئة فرمودهاند نفرمودند كفر، نفرمودهاند ضرري نميرساند با او كفري بلكه فرمودند حبّ اميرالمؤمنين ثوابي است و نيكي است كه بدي به او ضرر نميرساند و همينطور هم هست اما نه اينكه كفر ضرر نميرساند اگر كفر آمد معلوم ميشود اصلش محبت نيست بجهت آنكه استخفاف به امر خدا كرده استخفاف به امر پيغمبر كرده استخفاف به امر اميرالمؤمنين كرده و اين نميشود محبت اميرالمؤمنين با خوارشمردن امر اميرالمؤمنين جمع نميشود. پس قومي كه ادعاي محبت ميكنند يا بواسطه تصوفي كه دارند يا از جهالت خودشان اين احاديث را كه ميبينند اينها را دستاويز خود ميكنند ميگويند ما عصيان ميكنيم مولا سخي است خدا بزرگ است يكطوري خواهد شد و خوار ميشمرند امر خدا را. و معني خوارشمردن را به تو بگويم، خوارشمردن اين است كه يكدفعه به تو بگويم اينجا منشين بنشيني دفعه دويم بگويم منشين باز بنشيني دفعه سيّم بگويم منشين باز بنشيني معلوم ميشود خوار شمردي. همينكه مكرر به آدم گفتند و نشنيد اين استخفاف است سبب چهچيز است كه صاحب كبيره را در اول دو دفعه به او ميگويند مثلاً شراب مخور و حدّش ميزنند بار سيّم كه خورد ميكشند آدم را به جهت آن است كه استخفاف كرده است به دين. آخر اينهمه بگويم و كتك هم بزنم و باز حرف نشنوي معلوم است خوار شمردي دين را و كسي كه خوار بشمرد دين خدا را بايد او را كشت. از براي زنا قرار دادهاند كه در بار چهارم او را ميكشند بجهت استخفافش به امر خدا. پس معلوم ميشود چيزي را مكرر بگويند و آدم نشنود اين استخفاف است. ندامت
«* 46 موعظه صفحه 247 *»
نداشته باشي و بكني استخفاف است توبه نكني و اصرار در آن معصيت بكني استخفاف است. شيعه دايم نادم و خشمناك بر خودش است، دايم در توبه و استغفار است نهايت از او سر ميزند معصيتي به شهوت به غفلت به غلبه طبيعتي به غلبه عادتي والاّ عمدا از روي شعور، از روي بصيرت معصيت بكند به زبان حال گفته است كه ميدانم اين معصيت تو است و تو از اين خوشت نميآيد، و من عمداً بجهت اينكه تو خوشت نميآيد ميكنم. همچو كسي مثل سنان بن انس است كه گفت «واللّه لاجزّ رأسك و اعلم انك ابن رسولاللّه».
باري، اين هم معني ديگري است براي سرّ آن احاديثي كه تهديدات كردهاند آلمحمّد: گفتهاند مكن تو هم حرف بشنو. شيعه آن است كه نداند معصيت است و بكند يا از روي غفلت كاري بكند يا غضبي در او طغيان كند چيزي بگويد يا شهوتي به هيجان آيد. زيراكه هيچچيز در دنيا عقل انسان را بعد از شراب مثل شهوت زايل نميكند. آيا نميبينيد كه شخص در حال شهوت چه حركتها از او سر ميزند كه در غير آن حالت استنكاف از آن حركات دارد باطلكننده عقل شهوت است. خلاصه، يكمرتبه شهوت غلبه كرد انسان يكپاره كارها از دستش در رفت عقلش خفي شده بود و كاري كرد شيعه اينجوره گناهان از او سر ميزند لكن با وجود اينها شيعه دايم بر خود خشمناك است و از معصيتها بدش ميآيد براي اينگونه گناهان ولايت اميرالمؤمنين7 ترياق فاروقي است، خود ولايت شستوشو ميدهد اين گناهان را. پس اين شرطها كه شده همه حق است اگر كسي فادزهر نخورد زهر به او اثر ميكند لكن از آنطرف در تفسير آيه شريفه و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالداً فيها ميفرمايد ان جازاه هركس مؤمني را بكشد عمدا سزاي او جهنم است امام تفسير فرموده كه اگر جزاش بدهند جزاش جهنم است يعني اگر دواش بدهند آنوقت ميگويند دواي تو اين است كه فلاندوا را بخوري اگر دوات دادند جهنم بايد بروي بجهت آنكه قتل نفس كردي و اگر ندادند كه ندادند. باري، ميفرمايد جزاي قتل عمد
«* 46 موعظه صفحه 248 *»
جهنم است اگر ترياق فاروقي نخورده باشي. همچنين ولايت اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه ترياق فاروقي است كه جميع معصيتها را رفع ميكند و ايضا اين حديث را همهكس نقل كردهاند از شيعه و سني كه خدا در حديث قدسي ميفرمايد اليت علي نفسي انادخل الجنة من احبّ عليا و ان عصاني و ان ادخل النار من عصي عليا و ان اطاعني ميفرمايد من به ذات خود قسم ياد كردهام كه داخل بهشت كنم هركس كه علي را دوست دارد اگرچه معصيت مرا كرده باشد و داخل جهنم كنم هركس علي را دشمن دارد اگرچه مرا اطاعت كرده باشد. پس معلوم شد كه ولايت علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه سبب نجات است و به اين چشم شما روشن باشد و همينهايي كه گفتم آن حديث شامل حال ما ميشود ميفرمايد من ذكر فضيلة من فضائل عليبنابيطالب مقرّاً بها غفر اللّه له ذنوبه ماتقدم منها و ماتأخر هركس ذكر كند فضيلتي از فضائل عليبنابيطالب را و اقرار به آن داشته باشد خدا گناهان گذشته و آينده او را ميآمرزد. اينكه رسد من، اما رسد شما ميفرمايد هركس بشنود فضيلتي از فضائل عليبنابيطالب را به گوش خود خدا براي او ميآمرزد جميع گناهاني را كه به گوش خود كرده باشد اين هم رسد شما.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 249 *»
«موعظه بيستوچهارم» پنجشنبه 18 رجب 1282
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه يهدي الله لنوره من يشاء و عرض كردم در ايام گذشته كه تفسير فارسي اين فقره اين است كه خداوند عالم جل شأنه هدايت ميكند بسوي نور خود هركه را كه ميخواهد. و سخن در معني هدايت خدا بود كه هدايت خدا و هدايت بسوي نور خدا چه معني دارد، ظاهرش چيست، باطنش چيست؟
شكي و ريبي در اين نيست كه خداوند عالم يگانهاي است كه با او هيچ شريكي نيست و اين معني كه خداوند يگانهاي است كه هيچ شريك براي او نيست، اين معني در چهار مقام بايد براي انسان ثابت باشد. شخص انساني موحد نميشود مگر بعد از اقرار به توحيد خدا در چهار مقام كه اگر يكيش را اقرار نداشته باشد مسلم نيست. اول آنها اين است كه اقرار كند كه خداوند عالم در ذات خود يگانهاي است كه غير با او نيست، در رتبه ذات خودش مثل و مانندي با او نيست، ذاتي است بيشريك و بيهمتا
«* 46 موعظه صفحه 250 *»
وحده لا شريك له، اين را پري طول نميدهم به جهت آنكه واضح است و پري هم حاجت نيست.
اما توحيد دويم اين است كه اقرار كني كه خداوند عالم در صفات خود يگانه است، هيچكس متصف به صفات او نيست. پس هيچكس در علم خدا با خدا شريك نيست، هيچكس در قدرت خدا با خدا شريك نيست، هيچكس در سلطنت خدا با او شريك نيست و همچنين در ساير صفاتي كه خدا دارد هيچكس با خدا در آن صفات شريك نيست. اين را هم پري طول نميدهم به جهت آنكه موضع حاجت نيست.
اما توحيد سيوم اين است كه مؤمن بايد اعتقاد كند كه خدا را در كارهاي او شريكي نيست به اين معني كه خداوند عالم خود او خالق است بلاشريك، خود او رازق است بلاشريك، و خود او زنده كننده است بلاشريك، و خود او ميميراند بلاشريك. بعضي از جهال ميخواهند چيزي بگويند و اظهار فهمي بكنند و اظهار ولايتي براي آلمحمد: بكنند نميفهمند چه بگويند. ميگويند علي بن ابيطالب خالق است و رازق است و همچنين باقي افعال را نسبت به او ميدهند. ميخواهند سخن بلند بگويند و حضرت امير را بلند كنند و غافلند از اينكه خدا را پست كردهاند و تقصير در خدا كردهاند. مگر خدا را چه شده كه خالق و رازق و محيي و مميتي جز خدا در كار باشد؟ نه عاجز شده نه خسته، نه ياور و معيني براي خود گرفته. ميخواهند چيزي در حق حضرت امير بگويند شأن خدا را ناقص ميكنند و تقصير در خدا ميكنند و امر اينطور نيست. بلكه خداوند عالم به يگانگي خود، خودش خالق است خودش رازق است، او خلق كرده علي بن ابيطالب را و رزق ميدهد علي بن ابيطالب را، پس چگونه او خالق نيست و علي خالق است؟ هرچه در باره علي گفتي گفتي، پس خالق علي كيست؟ خودش خودش را خلق كرده؟ كه معني ندارد. هرچه در باره علي گفتي گفتي، خودش خودش را رزق ميدهد؟ كه نميشود. پس رازق علي كيست؟ خالق علي كيست؟ رازق و خالق خدا است، پس چه مانع است تو را كه بگويي خالق و رازق
«* 46 موعظه صفحه 251 *»
خدا است؟
به شما عرض كنم كلماتي در اين مقام و ضبط اين كلمات را بكنيد تا بر خصمان خود غلبه كنيد و خود شما از راه اعتدال و صراط مستقيم بيرون نرويد و اگر چنين كنيد شما اولي به فضائل اميرالمؤمنين هستيد از غير شما، و دشمنان شما درك نميكنند اينجور فضائل را. تو مپندار كه علياللهي كه علي را خدا دانستند فهميدند كه چه گفتند، نه ندانستند. اين علياللهي عليي مثلاً فرض كرده نيم من و خدا را فرض كرده مثلاً دو من، ولكن آن كسي كه معرفت به علي داشته باشد و وزن او را از هزار هزار من هم بيشتر بداند و خدا را از وزن بيرون بداند، اين كس خيلي عظيمتر از علياللهي گفته و غلو هم نكرده، و ميگويد كه هركس علي را خدا بداند غالي است.
آن كلماتي كه ميگويم اگرضبط كنيد از هركس بلندتر گفتهايد و معذلك غلو هم نكردهايد و بر صراط مستقيم ثابت خواهيد ماند، آن كلمات اين است كه هركس در جميع ملك خدا بجز خدا كسي را مستقل قرار بدهد و اعتقاد كند كه يك كسي هست مستقل است در خالقيت و رازقيت، يا زنده كردن يا ميراندن كه او اين كارها را ميكند و دخلي به خدا ندارد، همچو كسي كافر است در دين خدا و نجس است و از توحيد بيرون است كه يك كسي ديگر خالق مستقلي ، رازق مستقلي، محيي و مميتي به غير از خدا اعتراف كرده باشد و هرگاه كسي كسي ديگر را با خدا شريك كرد و ميگويد مستقل نميگويم بلكه شريك بكند كسي را با خدا ديگر خواه شريكي باشد كه به طور مشاع در عالم تصرف بكند يا به طور تقسيم هركدام باشد شريك به طور مشاع اين است كه بگويد كسي هست كه او با خدا در هر جزئي اين دو با هم تصرف در خلق ميكنند و هر دو شريكند در كل عالم و همه كارها را اين دو تا ميكنند. اگر كسي چنين اعتقاد كند مشرك خواهد بود به خدا، نجس خواهد بود و از دين خدا بيرون رفته است. و هرگاه به طور تقسيم كسي را با خدا شريك كند به اينطور كه بگويد فيالمثل آسمان را خدا خلق ميكند و روزي اهل آسمان را خدا ميدهد و زمين را ديگري خلق ميكند
«* 46 موعظه صفحه 252 *»
و به اهل زمين ديگري روزي ميدهد، خيرات را يكي خلق ميكند و شرور را يكي خلق ميكند، دنيا را يكي خلق ميكند آخرت را يكي و هكذا، همچو كسي به منزله مجوس اين امت است كه گفتند يزداني و اهريمني است و مشرك ميشود به خدا.
و هرگاه ميگويد كسي مستقل نيست كسي هم با خدا شريك نيست لكن خداوند عالم وكيل كرده كسي را كه او خلق كند و او روزي دهد و زنده كند و بميراند و نه اين است كه آن وكيل مستقل باشد در مالكيت يا شريك با خدا باشد بلكه به اذن خدا اين كارها را ميكند مثل آنكه يكپاره نافهمها ميگويند اميرالمؤمنين وكيل كارخانجات خدا است، اين حرف نامربوط است. مردم اگر حرف را از عالم ياد بگيرند و بگويند نميلغزند. پس عرض ميكنم كه خدا را حاجتي به وكيل نيست و ممنون (ظ) از علي نيست و احدي را خدا در ملك خود وكيل خود نكرده. آيا نميبيني تو كسي را كه وكيل خود ميكني و وكيل تو ميشود، تو در خانه نشستهاي و آرامي و هيچ كار نميكني و آن شخص وكيل كار ميكند و بسا آنكه تو خبر هم نداري كه چه ميكند. حالا خدا هم اگر وكيل كرده باشد كسي را پس خدا از اين قرار بايد آرام باشد و هيچ كار نكند و اين مذهب يهودان است قالت اليهود يد الله مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بماقالوا بل يداه مبسوطتان. كل يوم هو في شأن پس خدا است كننده كار و او است كه دست او باز است و بسته نيست. پس هركس گمان كند خدا كسي را وكيل كرده است يا ملكي را يا پيغمبري را يا مؤمني را وكيل كرده است و خود دست بر روي هم گذاشته و آرام نشسته و كاري نميكند، اين كس يهود اين امت شده.
و هرگاه كسي بگويد كه وكيلي براي خدا نيست شريكي براي خدا نيست لكن خدا اذن ميدهد به يكي از بندگان خود كه او اين كارها را بكند، اين نامربوط است. لفظي در قرآن شنيده است كه ميشود كسي به اذن خدا كاري بكند چنان كه خداوند به عيسي فرمود و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني و تبرئ الاكمه و الابرص باذني، اين را ميشنود كه عيسي كور را شفا ميداد به اذن خدا ، پيس را شفا ميداد به اذن
«* 46 موعظه صفحه 253 *»
خدا، زمينگير را شفا ميداد به اذن خدا، ميشنود اينها را ولكن نميفهمد معني اذن الله را. اگر كسي خيال كند كه خلقي به اذن خدا كاري ميكند مثل اينكه غلام تو به اذن تو ميرود و هر كار ميخواهد ميكند، خراب ميكند، آباد ميكند و تو آرام نشستهاي، همچنين بندهاي از بندگان به اذن خدا هركار بخواهد ميكند و خدا دست بر روي هم گذاشته. هركس همچو اعتقادي كند اين هم قائل شده است به مذهب يهودان.
و اما شخص مؤمن بايد اعتقادش اين باشد كه كارها را خدا ميكند ولي با هرچه ميخواهد ميكند. نگاه كن در دكان زرگري كه زرگر همان شخص استاد است لكن ميكوبد با چكش، ميتراشد با سوهان و هكذا هر كاري را با اسبابي ميكند لكن شخص زرگر آن زيد نام است كه كننده جميع كارها او است با هر آلتي كاري ميكند، چكش را حركتي از خود نيست نه شريك زرگر است نه وكيل زرگر است نه مأذون از جانب زرگر است، بلكه كننده كار زرگر است ولي با چكش ميكوبد، با سوهان ميتراشد و هكذا اين است كه ابي الله ان يجري الاشياء الاّ باسبابها خدا نخواسته است كه جاري كند چيزها را مگر به اسباب آنها، از براي هر چيزي خداوند سببي قرار داده.
آيتي ديگر از براي اين معني، عينك بلور را در برابر آفتاب ميگيرند و جائي را ميسوزاند. بگو ببينم سوزندگي از بلور است يا از آفتاب؟ بلورِ سرد سوزندگي از كجا آورده؟ اين بلور تيره و تار كه در اطاق تاريك روشنائي به قدر خودش ندارد روشنائي و سوزندگي از كجا آورد؟ آيا مستقل در سوزانيدن پنبه است؟ آيا شريك آفتاب است در سوزانيدن پنبه؟ آيا وكيل آفتاب است؟ آيا مأذون از جانب آفتاب است در سوختن پنبه؟ حاشا، بلكه سوزنده و روشن كننده آفتاب است لكن در بلور و به واسطه بلور. بر زبان بلور به پنبه ميگويد بسوز ولكن گوينده آفتاب است. همچنين ميراننده خداوند عالم است لكن در سم، يا با مرضي ، يا با شمشير، يا با سببي ديگر؛ خدا ميراننده است ولي با هرچه كه ميخواهد. نميبيني در كتاب خود فرموده است الله يتوفّي الانفس
«* 46 موعظه صفحه 254 *»
حين موتها يعني جان مردم را خدا ميگيرد ولكن يك دفعه ميبيني اين عمل را خدا با اسباب زهر مار يا زهر عقرب ميكند، يا با اسباب خطاي طبيب، يا اسباب شهوت و ناپرهيزي مريض ميكند. خدا است ميراننده با هر سببي خواسته، خدا است زنده كننده لكن با هر اسبابي كه خواسته باشد، خدا است خلق كننده لكن با هرچه بخواهد، خدا است رزق دهنده لكن با هرچه بخواهد با هركه بخواهد. ميبيني يك دفعه به دست زيد و عمرو چيزي ميگذارد و دست آنها رابسوي تو دراز ميكند، يك دفعه از زمين روزي تو را بيرون ميآورد. يك دفعه دست و پاي تو را به حركت درميآورد، كسب ميكني. يك دفعه گنجي را به طور سهولت براي تو روزي ميكند و خدا است روزي دهنده لكن با هر اسبابي كه خواسته باشد و بايد اعتقاد مؤمن اين باشد.
پس چه شده است قومي را كه راضيند خدا بواسطه رطوبتهاي زمين روزي دهد، به واسطه فلفل مزاج را گرم كند، جان همه كس را به واسطه عزرائيل بگيرد، در شكم زن به واسطه دو ملك خلاّق خلق كند، و به جميع اسباب آسمان و زمين تصديق و تمكين دارند و اعتراف دارند كه روزهاي عالم به واسطه آفتاب است و شبها به واسطه سايه زمين است و از اين ابا دارند و كبر دارند كه سببالاسباب وجود پاك علي بن ابيطالب باشد و حال آنكه اعظم اسباب محمد و آلمحمدند سلامالله عليهم. ايشانند سبب اعظم اعظم اعظم كاينات، ايشانند علت عظماي عظماي عظماي جميع مخلوقات و جميع خلق هزار هزار عالم را خداوند به سببيت ايشان برپا كرده و به سببيت ايشان حيات ميدهد و به سببيت ايشان زنده ميكند و ميميراند باوجود اين ايشان نه شريك خدايند نه وكيل خدايند نه مأذون از جانب خدايند. كننده خدا است از ايشان درايشان با ايشان.
مثل خيلي واضح شيرين براي اين مطلب زبان تو است و روح تو. ببين آيا روح تو از براي خودش خوابيده و زبان تو به استقلال سخن ميگويد؟ حاشا. و آيا زبان تو شريك است با روح تو كه بعضي سخنها را روح تو بگويد و بعضي را زبان تو؟ ببين آيا
«* 46 موعظه صفحه 255 *»
زبان تو وكيل و مأذون از جانب روح تو است و روح تو آرام دارد؟ حاشا، بلكه جنبنده روح تو است، حركت كننده روح تو است، گوينده روح تو است، فهمنده روح تو است. لكن روح تو كه ميخواهد سخن بگويد با زبان تو سخن ميگويد، سخنگو توئي هيچ عضوي شريك تو نيست لكن با زبان، هر وقت خواستي بگوئي «من» با زبان گفتهاي، هر وقت خواستي بگوئي «تو» با زبان گفتهاي. همچنين آن بزرگوار لسانالله ناطق خدا است، يدالله باسطه خدا است، عين الله ناظره خدا است در ملك خداوند آنچه را كه خدا خواسته بدهد و به كسي چيزي داده خدا داده به دست خود، و او است دست خدا. پس بگو كه خدا بدست خودش ميدهد روزي را، هركس غير از اين بگويد مشرك شده. بگو با چشم خودش ميبيند چيزها را، هركس غير از اين بگويد مشرك شده. جميع اقوال را بگو خدا با زبان خود ميگويد، جميع اعمال را با دست خود ميكند و شريكي براي او قرار مده. بگو بدست خود ميكند و بس، لكن حكيمانه بگو. نه آنكه براي خدا دستي خيال كني كه به تن خدا چسبيده باشد. خدا را تني نيست كه چنين دستي داشته باشد، بلكه خدا دستي براي خود آفريده و به آن دست ميكند آنچه ميكند و آن دست علي بن ابيطالب است و او است دست خدا. اگر دست علي دست خدا نيست، چرا دست ديگر از اين قرار مشكلگشا نيست؟ چشم او چشم خدا است، قول او قول خدا است، رخساره او رخساره خدا، اقبال به او اقبال به خدا، اعراض از او اعراض از خدا است. پس چون دانستي كه كار كار خدا است و بس، با هرچه خواسته ميكند و حالا همچو خواسته كه ايشان را سبب اعظم كاينات قرار دهد و قرار داده، جميع آنچه از عدم بوجود آمده آن را خدا بوجود آورده لكن با اسباب و ايشان را سبب اعظم قرار داده، پس بگو جميع كارها را خدا كرده.
و بعد از اينها اگر فهميدي سخن را و اتفاقاً ضرور شد تو را به جهت مطلبي و حاجتي، ميتواني بگويي اين مكتوب دستخط مبارك است، هركس بفهمد چه ميگويد ميتواند بگويد اين سخن را از زبان مبارك او شنيدم و نسبت سخن را به زبان
«* 46 موعظه صفحه 256 *»
بدهد، بگويد چشم من خوب ميبيند يا اينكه چشم من ديد و هكذا گاهي ميتوان چنين سخنها گفت لكن بايد بفهمد كه چه ميگويد. نگويد قولي كه خداوند عالم را از حد ربوبيت خود بيندازد يا مخلوقي را از حد عبوديت بالا ببرد. اگر بفهمد و بگويد درست است، مثل اينكه ميگويد اين عينك كلفتتر است و عدسيتر است بهتر ميسوزاند و نسبت سوزانيدن را به عينك ميدهد. اينجور سخنها گفته ميشود لكن تو حكيم باش و بفهم ببين آفتاب ميسوزاند يا عينك؟ بعد از آنكه سخن را دانستي و حقيقت را فهميدي آنوقت هركدام را بگوئي عيب ندارد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 46 موعظه صفحه 257 *»
«موعظه بيستوپنجم» جمعه 19 رجب 1282
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در ايام گذشته سخن در تفسير اين فقره بود كه خداوند عالم جلّ شأنه ميفرمايد يهدي الله لنوره من يشاء و بعضي از معنيهاي هدايت را عرض كردم تا اينكه ديروز مقدمهاي عرض كردم و آن مقدمه بانجام نرسيد و آن اين بود كه شخص موحد كه اقرار به يگانگي خدا دارد بايد خداوند را در ملك كننده جميع كارها بداند زيرا كه همه كارها حادثند و هر حادثي را خداوند عالم جلّ شأنه بايد احداث كند از اين جهت ميفرمايد قل الله خالق كل شيء بگو اي محمد كه خدا است خالق هر چيزي. هرچه به او چيزي بتوان گفت خدا خالقش است و خدا او را از عدم بوجود آورده. نميبيني حضرت امام رضا سلامالله عليه ميفرمايد حق و خلق لا ثالث بينهما و لا ثالث غيرهما خدا است و خلق، همين، ديگر سوّمي ميانه آنها نيست، سوّمي غير از آنها نيست. پس جميع آنچه در اين عالم است خلق خداوند عالم است.
و چون چنين شد و اين را دانستي بدان كه از جمله چيزها و از جمله كارها يكي
«* 46 موعظه صفحه 258 *»
هدايت كردن است، اين هدايت هم چيزي است تازه پيدا شده، يعني خدا او را آفريده، پس كننده اين هم بايد خدا باشد و هيچ هادي جز خداي يگانه نيست نه نبي مرسلي نه ملك مقربي نه مؤمن ممتحني، مثل آنكه هيچكس خلق كننده جز خدا نيست. مپندار كه كسي ميتواند در ملك خدا كسي را هدايت كند، حاشا. خدا به پيغمبرش ميفرمايد انك لاتهدي من احببت تو هدايت نميكني هركه را كه بخواهي بلكه لو شاء الله لهدي الناس جميعاً اگر خدا خواست جميع مردم را هدايت خواهد كرد، غير او نميتواند كسي را هدايت كند. و از براي اين معني بيانها است، حالا بعضي از آنها هرچه را خدا مقدر كرده بر زبان جاري شود عرض ميكنم.
از جمله معنيهاي اين سخن كه هركس را خدا خواسته هدايت ميشود و هركس را كه خدا نخواسته هدايت نخواهد شد، اين است كه خداوند عالم قبل از آني كه مردم را بيافريند و آدم و بنيآدم را بيافريند به دو هزار سال، ارواح مردم را خدا آفريد و آن ارواح مردم را در آن عالم ارواح در يك مكان حاضر كرد در يك فضائي و مكان معيني حاضر فرمود بعد از آن براي اين ارواح تجلي فرمود و به اين ارواح خطاب كرد كه الست بربكم؟ اليس محمد نبيكم؟ اليس علي و احد عشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم؟ الستم توالون اوليائي و تعادون اعدائي؟ يعني آيا من خداي شما نيستم؟ آيا محمد پيغمبر شما نيست؟ آيا علي و يازده نفر از اولاد او و فاطمه صديقه اولياي شما نيستند؟ آيا دوست نميداريد دوستان مرا؟ آيا دشمن نميداريد دشمنان مرا؟ بعضي از اين ارواح عرض كردند بلي، يعني چرا توئي خداي ما و محمد است پيغمبر ما و علي و يازده فرزندش امامان ما هستند و دوست ميداريم دوستان تو را و دشمن ميداريم دشمنان تو را و آنچه اينها ـ كه آلمحمد باشند ـ بفرمايند ما قبول داريم و تمكين كرديم و راضي هستيم، و بعضي از ارواح تأملي كردند، و بعضي ديگر علانيه و فاش گفتند قبول نداريم محمد را به نبوت و علي بن ابيطالب را به ولايت.
پس در عالم ذر مردم بر سه قسم شدند: قسمي ظاهر كردند باطن خود را و ايمان
«* 46 موعظه صفحه 259 *»
آوردند، و قسمي ظاهر كردند باطن خود را و كافر شدند، و قسمي ديگر هم نه ايمان آوردند نه كافر شدند، تأمل كردند و باطن ايشان فاش نشد تا بعد معلوم شود. پس خدا براي آن جماعتي كه ايمان آوردند بدني ساخت از عليين و بهشت و آن ارواح طيّبه را در آن ابدان قرار داد و اينها مؤمنانند كه ارواحشان طيّب است و ظاهر ابدانشان هم طيّب است، ظاهر و باطنشان را خير و عبادت و رحمت فراگرفت. اما كافران كه كافر شدند براي ايشان بدني گرفت از ظلمات سجّين و آن ارواح خبيثه را در توي آن بدنهاي خبيثه جاي داد، اين است كه در قرآن نازل كرد كه الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات جثههاي خبيثه براي روحهاي خبيثه است و روحهاي خبيثه مال جثههاي خبيثه است، و جثههاي طيبه مال روحهاي طيبه است و روحهاي طيبه مال جثههاي طيبه است، بعد از آن آمدند به اين عالم. پس از آنيكه به اين عالم آمدند چون از سن طفوليت در جهل بودند و چندي جاهل بودند و آن امر مخفي بود كه آيا كداميك از اين روحها و بدنها طيب است و كداميك از آنها خبيث، پس خداوند در اين عالم پيغمبراني مبعوث فرمود كه خلق را بسوي خداوند دعوت كنند، آمدند مردم را بسوي خدا دعوت كردند جمعي از مردم كه ارواح طيبه داشتند و بدنهاي طيبه گفتند سمعنا و اطعنا، ايمان آوردند، لذت بردند، منجذب شدند بسوي پيغمبران. اين است كه در حديث فرمودند الارواح جنود مجنّدة ماتعارف منها ائتلف و ماتناكر منها اختلف ارواح در عالم ذر مثل قشوني بودند مجتمع، بعضي از ايشان در آن عالم به بعضي انس گرفتند، آنچه در آن عالم انس گرفتند اينجا هم انس ميگيرند. بسا كسي كه از بلاد بعيده آمده است و تو هم هرگز او را نديدهاي، بمحضي كه تو او را ميبيني دل تو كشيده ميشود بسوي او و دل او كشيده ميشود بسوي تو، تو او را دوست ميداري او تو را دوست ميدارد، تو در طلب او برميآئي و او در طلب تو برميآيد. اين آشنائي كجا بوده؟ اين آشنائي در عالم ذر بوده كه در آنجا عقد اخوت بسته بوديد با هم. شما نميدانيد كه چه سرّي است در اين همجنسي ! خدا ميداند
«* 46 موعظه صفحه 260 *»
تعجب ميكنم، ميبينم در كوچهها هرجا دو نفري با هم راه ميروند، ميبينم هر دو همخُلق، همشكل، همقد، بسا آنكه هملباسند، بسا آنكه ريشهاشان به يك تركيب است، در اصل طبيعت با هم همجنسند. همچنين كسي وارد مجلسي ميشود ميبيني كشيده ميشود بسوي يك كسي كه پيش او بنشيند، همه جا اينطور است مگر آنكه عارضهاي رو بدهد والاّ با وجود وسعت، هركس وارد ميشود بسوي همشكل خود منجذب ميشود. ديگر حالا به ضرورت اختلاف بكند دخلي ندارد.
آيا هيچ ميدانيد كه گاهگاهي چرا خود بخود مهموم و مغموم ميشويد؟ خبر نداري كه آن كساني كه از طينت تواند و برادر تواند و در عالم ذر با تو آشنا بودهاند مصيبتي به آنها رسيده و سرايت ميكند از دل او به دل تو و تو را خود به خود مهموم و مغموم ميكند. يك مرتبه ميبيني خود به خود خوشحالي، نه مال تازهاي گيرت آمده نه منفعتي كردهاي، سبب ظاهري ندارد سبب اين است كه آن كساني كه در عالم ذر با تو دوست بودهاند خوشحال شدهاند و دل به دل راه دارد، آنها با تو مناسب بودهاند در بلدي از بلاد كه بودهاند به اينها خوشحالي رسيده به تو سرايت كرده است. مردم از راههاي غيبي غفلت دارند، در عالم غيب مشرق به مغرب چسبيده و مطلع و آگاه است، جنوب از شمال آگاه است و همه به هم متصل است. اينطور است كه حوري به مؤمن ميدهند سرش به مغرب پايش به مشرق است، اگر مثل اين دنيا همه جايش متصل نبود كه اين مؤمن بايد قاطر كرايه كند از سرش تا پيش پاش برود. پس در عالم غيب اتصال است نميبيني اينجا نشستهاي به يك چشم برهم زدن خيالت ميرود به كربلا، به يك چشم به هم زدن خيالت ميرود به مشهد، امر اينطور است در عالم غيب از مشرق به مغرب، از زمين به آسمان به يك طرفة العين ميشود رفت. حالا تعجب مكن كه يكي از برادران تو در بلدي از بلاد محزون شد تو در بلدي ديگر محزون ميشوي، از دل به دل راه نزديكي است. هركس را ميخواهي بداني اين با تو چطور است نگاه كن به دل خودت ببين هر طور تو با او هستي او هم با تو همينطور است و
«* 46 موعظه صفحه 261 *»
اين اختصاصي به رعيت ندارد، بلكه اگر ميخواهي بداني حرمت تو نزد امام تو چقدر است ببين چقدر حرمت امام را نگاه ميداري. ميخواهي بداني چقدر حمايت تو را ميكند ببين چقدر حمايت امام را ميكني، ببين چقدر بد او را ميخواهي او هم همانقدر بد براي تو ميخواهد، چقدر ننگ او را ميخواهي (او هم همان قدر ننگ تو را ميخواهد ظ). هرقدر تو خيرخواه اوئي او هم همانقدر خيرخواه تو است. بلكه اگر ميخواهي بداني در نزد خدا چقدر حرمت داري و خدا تو را دوست ميدارد و روزي چند دفعه نظر مرحمت بسوي تو ميكند ببين تو روزي چند دفعه متوجه خدا ميشوي و روزي چقدر تو ياد خدا ميكني. هر قدر تو ياد خدا ميكني خدا هم همانقدر براي دعاي تو حرمت ميگذارد. هر قدر تو به خواهش خدا راه ميروي او هم خواهش تو را اجابت ميكند. لكن آنچه تجربه در خودمان كردهايم به زبان حال ميگوييم خدايا ما از اول عمر تا آخر عمر هيچ به خواهش تو راه نرفتهايم و نميرويم ولكن تو به خواهش ما راه برو و حالا بشكافيم ببينيم اينطور هست كه عرض ميكنم يا نه. من كه خودم را بهتر ميشناسم از خودم گرفته تا هركه باشد. تجربه شده كه واقعاً اين نفس اماره خدائي ميخواهد بنده خودش باشد كه تا ميگويد خدايا فلانكس را بكش بگويد چشم، فلانكس را عزل كن چشم. خدائي ميخواهيم بنده فرمانبردار، پيغمبري ميخواهيم امّت ما باشد كه هرچه را ما از آن بدمان ميآيد حرام كند هرچه ما خوشمان ميآيد براي ما حلال كند، امامي دلمان ميخواهد شيعه ما باشد، مطيع و منقاد فرمان ما باشد و اينها را كه ميگويم يعني نفس اماره همچو ميخواهد و غلط ميكند. مقصود اين است كه نفس همچو نفسي است، بزرگي براي خود ميخواهيم كه كوچك ما باشد كه تا بگوييم برو پيش وكيلالملك بگويد اطاعت و بندگي، فلان وساطت را بكن، بندگي، فلان كاغذ را مهر كن، بندگي، يك خوردهاش خلاف ميل باشد ديگر حالا نماز پشت سرش نبايد كرد. غرض، نظم اين نفوس اينطور است كه اگر آن بزرگ نهايت كوچكي را كرد ميگوئي بزرگ باشد والاّ ديگر بزرگش نبايد دانست.
«* 46 موعظه صفحه 262 *»
باري، مقصود اين بود كه اگر ميخواهي بداني در نزد خداچطور هستي ببين خدا در نزد تو چطور است، هر طور او در نزد تو است تو هم در نزد او همانطوري و اگر به اين ميزان بسنجي خود را زمين خواهي خورد و آنوقت خودت را ميشناسي . حكيمي بد نگفته، گفته اگر از تو بپرسند خدا را دوست ميداري يا نه سكوت كن بجهت آنكه يا دروغ گفتهاي يا كفر گفتهاي. اگر بگوئي دوست ميدارم دروغ گفتهاي، اگر بگوئي دوست نميدارم كفر گفتهاي. همچنين معلوم ميشود كه چقدر عظم داري در پيش خدا چقدر عظم دارد خدا در پيش تو، تو هم همينقدر در پيش او عظم خواهي داشت. به همينطور برادران خود را بشناس هركس را ميخواهي ببيني تو در نزد او چطوري ببين او در نزد تو چطور است. محبت او را ميخواهي با خود بسنجي ببين محبت تو با او چقدر است، عظمت خود رادرنزد او ميخواهي ببيني، ببين عظمت او در نزد تو چقدر است . انس او را ميخواهي بداني ديدار او را ببين چقدر طالبي و هكذا. بلي يكپاره دوستيهائي كه از پي رنگي بوده آن اعتبار ندارد. يك كسي را ميبيني با كسي دوستي ميكند به جهت آب و رنگ او، اين دوستي واجب نكرده به دل محبوب اثر بكند گاه ميشود اين او را خيلي دوست ميدارد او خيلي اين را دشمن ميدارد و اين به جهت اين است كه اين آب و رنگ او را دوست ميدارد، خود او را دوست نميدارد، يا پول او را، يا خط او را، يا علم او را، يا آوازه او را دوست ميدارد يا خوشش ميآيد با آدم خوش صحبتي بنشيند و آن اينطور است. حالا آن عشقهائي كه از پي رنگي بود عاقبتش ننگ است. لكن من اين را كه گفتم آن كسي است كه او را بيجهت دوست ميداري، نه از جهت حسنش، نه از جهت آوازهاش، نه از جهت قوم و خويشش، بلكه خود او را دوست ميداري. اين كس از طينت تو است و تو از طينت اوئي لكن هركس صفات او را دوست ميداري دخلي به تو ندارد.
همچنين آلمحمد: را اگر خود ايشان را دوست داري براي خودشان بدان كه از طينت ايشاني، اما اگر ايشان را دوست ميداري براي اينكه پدرم آشنائي با آنها
«* 46 موعظه صفحه 263 *»
داشته، پدرم شيعه آنها بوده من هم بايد باشم، اينجور دوستي تا لب گور بيشتر نميآيد. پس به آشنائي پدر و مادر و به آشنائي قوم و قبيله، به آشنائي اينكه در ولايت ايشان تولد كردهاي و به اينكه به عزت ايشان عزت داري، به اينكه به شيعه بودن ايشان اعتباري و عزتي و سرافرازي در ميان مردم داري، اين دوستيها ميزان نميشود لكن خود آلمحمد: را به جهت آنكه ايشانند كمال خدا و صفات خدا و انوار خدا اگر دوست ميداري اين دوستي صحيح است ولكن ساير دوستيها دو پول سياه نميارزد و غالب دوستيها بياعتبار است. طالب شهوات خودند مثلاً طالب حسنند، حسن كه برطرف شد دوستي هم ميرود. آن زني كه ذات شوهر خود را دوست ميدارد كه نه از جهت حسنش باشد يا از جهت پولش باشد بسيار كم است بلكه نيست؛ غرض ميزان دوستي ذات،اين است كه دوستي دائم باشد.
باري، برويم بر سر مطلب و آن اين بود كه خداوند عالم در عالم ذر كه مردم را آفريد بعضي آنجا مؤمن شدند و از برادران دينيه و چون پيغمبران آنها را دعوت كردند اينها هم اجابت كردند به جهت مناسبت مابين آنها و مابين پيغمبران. والله آن كس كه از طينت محمد و آلمحمد است صلواتالله عليهم همچو خود به خود منجذب است بسوي ايشان، خود به خود دل او ضعف ميكند براي ايشان و همچو كسي از ايشان است مثل آنكه دست تو از تو است، دست من هرگز خيال جدائي از من نميكند، حياتش از من است، هميشه مطيع فرمان من است، دست من جاي ديگر نميتواند برود همچنين شيعه تصور اين را نميتواند بكند كه در خانه كسي ديگر غير آلمحمد: برود، منجذب است خود به خود بسوي آلمحمد صلواتالله عليهم و همين كه ذكر اعداء ميشود بيزار است و مشمئز ميشود، خود به خود ميبيني بدش ميآيد. بسا آنكه سببش را بپرسي نميداند مثل اينكه آب از آتش مشمئز است و خودش هم نميداند، نور از ظلمت بدش ميآيد و سببش را هم نميداند، خود به خود بيزار است و همچنين شيعيان ضعفاشان و كاملينشان و متوسطينشان از اعداء بدشان
«* 46 موعظه صفحه 264 *»
ميآيد و با محمد و آلمحمد:منجذب ميشوند. هرجا ذكر ايشان ميشود حظ ميكنند، هر جا ذكر اعداء ميشود منقبض ميشوند، اوقاتشان تلخ ميشود.
و جماعتي ديگر هستند در عالم ارواح كه طينتشان از طينت اعداء آلمحمد است و از جور اعداء هستند و چون به اين عالم آمدند و به مكرها و حيلهها و دليلهاي مزخرف و احاديث جعلي براي خود دستي گرفتند و گرگهائي به لباس ميش شدند، اينها خود به خود منجذب بسوي اعدا هستند، خود به خود دلش براي عمر غش ميكند و اينكه تو نميفهمي كه چطور ميشود آدم دلش براي عمر غش كند برو شكر كن كه نميفهمي كه خدا اين مشعر را به تو نداده. مردكه را ميبيني از ذكر اسم فاروق اعظم حظ ميكند، ننگش را نميتواند بشنود و بعد از هزار سال تا اسم عمر را ميبري خوشش ميآيد. اين چه مناسبتي است؟ آخر در دنيا خر بسيار آمده،در دنيا كافر بسيار آمده، چرا بايد عمر را دوست داشت؟ معلوم است از طينت عمر خلقش كردهاند چه گورش را بكند؟ بعينه مثل دم عمر ميماند حياتش مال عمر است، هستيش مال عمر است، چارهاي غير از اين ندارد، منجذب است بسوي عمر و حظ ميكند. همچو كه اسم علي را پيشش ميبري بدش ميآيد، رگهاي گردنش پر ميشود. اگر فضائل علي را بشنود چشمهاش از كاسه درميآيد، ميخواهد كلّه تو را بكند كه چرا اسم علي را بردي. اگر بگوئي فلفل گرمي كرد هيچ باكش نيست تا بگوئي علي چنين كرد فيالفور رگهاي گردنش سيخ ميشود، رنگش سياه ميشود، برافروخته ميشود. ميگويد به اذن خدا يا بياذن خدا؟ تو هم رفتي شيخي شدي ! آخر اي مردكه علي كه از فلفل كمتر نيست، چرا گفتند فلفل گرمي كرد تو حرفي نداشتي، تا گفتند علي چنين كرد اينطور متغيّر شدي؟ از اين معلوم شد كه تو يك ناخوشي داري كه از علي خوشت نميآيد. اگر براي مرحوم والدتان يك كسي تعريف بكند كه مثلاً مرحوم والد شما باطني داشت فلان كار را كرد فلان شد از اين حظ ميكند، به دروغي كه پاش ببندي دلش خوش است ولكن فضيلتي كه براي علي بگوئي كه مثلاً ميتوانست آدم را شل بكند، يا شلي را چاق
«* 46 موعظه صفحه 265 *»
بكند، فيالفور ميگويد به اذن خدا يا بياذن خدا؟ آخر اي مرد ! چطور شد كه براي پدرت كه فضيلت دروغي پاش بستند تو خوشحال بودي و فضيلت علي را نتوانستي بشنوي؟ اين نيست مگر آنكه نيست از طينت آن بزرگوار، طاقت نميآورد بشنود كمال او را. و اگر كمال براي اعدا بشنود قبول ميكند. اين چطور غيرت ديني است كه به فغان ميآيد از شنيدن فضائل اميرالمؤمنين؟ هزار انكار شريعت برايش بكني هيچ خبرش نميشود لكن تا فضيلت اميرالمؤمنين را ميگوئي ميگويد در دين خدا غلو كردهاي. عداوتي كه با شيخي دارد با احدي ندارد. با كفار راه ميرود باكيش نيست، با سرهنگ ارس راه ميرود و اجتناب نميكند و از شيخي اجتناب ميكند. به اطاق گبرها و هندوها و يهوديها ميرود، اگر هندو چيزي بگويد قبول ميكند، ميگويد هندوها شهادتشان قبول است، راست ميگويند و دروغ نميگويند ولكن اگر مؤمني چيزي بگويد يا خبري بدهد ميگويد اين شيخي است، شهادتش قبول نيست. آخر اين چه عداوت است كه بايد از هندو قبول كرد و از شيخي قبول نكرد؟
پس بدان كه اين عداوت از عالم بالا آمده و در آنجا تناكر داشتهاند كه ماتناكر منها اختلف. ولكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر. حالا يا اين است كه «ها» راست است يا اينكه «نه» راست است، نميشود كه «ها» و «نه» هر دو راست باشد. حالا اين دو نفري كه در دين با هم عداوت دارند هر دو تا خوبند؟ آيا اين ميشود؟ نه چگونه ميشود. ميشود مثل قول آن مردكه كه ميگفت سيدنا علي قاتَلَ سيدنا معاوية، علي و معاويه هر دو خوبند. حالا ما آن دور بنشينيم و بگوئيم هر دو خوبند، همه خوبند، هم «ها» راست است هم «نه»؟ اين نميشود. هم شب و هم روز، هر دو باشد؟ لامحاله يكي از اينها شب و يكي از اينها روزند و شب غير از روز است و روز غير از شب است. آيا نميداني كه تو اگر باطل را حق بداني از دين بيرون ميروي؟ خدا ميفرمايد فماذا بعد الحق الاّ الضلال؟ از حق كه گذشتي بجز ضلالت چيزي نيست. پس انسان ميبايد هميشه با حق باشد، هميشه حق هرجا ميرود او هم برود.
«* 46 موعظه صفحه 266 *»
باري، بعضي از مردم چون از طينت ابوبكر و عمر بودند تا اسم آنها را شنيدند لبيك لبيك گويان بسوي آنها رفتند، بمحضي كه لواي غصب خلافت بلند شد فوج فوج بدنبال آنها شتافتند. پس در اين دنيا كاشفي براي عالم ذر پيدا شد كه كي از اهل جنت است و كي از اهل نار. حال چون چنينند هيچكس نميتواند اهل نار را هدايت كند بسوي بهشت، هيچ پيغمبر مرسلي، هيچ ملك مقرّبي، هيچ مؤمن ممتحني. اگر همه ملائكه جمع شوند و او را دعوت كنند قبول نخواهد كرد. اين است كه حضرت امير صلواتالله عليه فرمودند كه اگر اين شمشيرم را بزنم بر بيني مؤمن كه كافر بشود راضي نخواهد شد و اگر جميع دنيا را بريزم بر سر كافر كه مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت. اين است يك معني از معنيهاي آن آيه كه ميفرمايد هيچكس هيچكس را نميتواند هدايت كند مگر خدا. اين پيغمبراني كه در اين دنيا ميآيند و دعوت ميكنند مردم را، يادآورندگانند. آن مؤمني كه مؤمن بوده در عالم ذر چون وقتي به اين دنيا ميآيد ابتداء خلقت او از جهالت شده، حالا پيغمبران كه معلّمند ميآيند يادش ميآورند آنچه را كه در آنجا ايمان آورده. اين است كه امام7ميفرمايد ثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سيذكرونه يوماًما معرفت در عالم ذر ثابت شد و چون به اين عالم آمدند فراموش كردند مرآن عالم را و يك روزي به يادشان خواهد آمد.
حالا اين است معني اين حرف كه در عالم ذر پيمان گرفته شد چون به دنيا آمدند فراموش كردند و خداوند به پيغمبرش ميفرمايد و ذكّر فان الذكري تنفع المؤمنين يعني بياد آور و يادآوري كن عالم ذر را. پس پيغمبر هيچكس را نميتواند هدايت كند از كفر به ايمان بلكه الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور خدا است كه مؤمنين را از ظلمت به نور ميبرد و از جهل به علم ميبرد و از فراموشي به تذكر ميبرد. و همچنين از آن طرف هيچكس نميتواند كسي را گمراه كند. اگر جميع روي زمين جمع شوند كه يك شيعه را گمراه كنند در قوهشان نيست، ممكن نيست كه شيعه گمراه شود به جهت آنكه اين خلقتش همين است، گوشتش و خونش و پوستش و رگ و پياش به
«* 46 موعظه صفحه 267 *»
دوستي اميرالمؤمنين صلواتالله عليه سرشته شده، پس نميشود گمراه شود مگر اينكه خدا اين را عوض بكند و خدا ميتواند او را عوض بكند. كِي؟ آن وقتي كه اين نيست ميشود. پس تا اين هست و همان مرد است كه گمراه نخواهد شد ابداً.
پس هرگز غم مخوريد كه فلانكس را بردند و گمراهش كردند. اين روز اول از آنها بوده است، كلاغي بوده توي دسته كبوتران ميچريده كلاغي ديگر آمد او را برد. پس اگر جميع روي زمين جمع شوند بخواهند يك مؤمن را گمراه كنند نخواهد شد. باز غصه مخوريد كه اگر فلانكس اذن ميداد بد نيست برويم ديدنش بلكه توي راهش بياوريم، خير هيچ ضرور نيست. آن كه از طينت شما است هرجا باشد پيش شما خواهد آمد. مرغها از مشرق ميروند تا به مغرب و چون شام شد ميروند تابه آشيانه خود برميگردند. همچنين آن كه از شما است هرجا باشد پيش شما خواهد آمد، خود را به شما ميرساند، غصه مخوريد كه هيچ مانع از براي او بهم نخواهد رسيد. همچنين هر كس از شما نيست اگر چه بر بام شما نشسته باشد كه از بام شما خواهد رفت. هزار ديدنش كرده باشي گول نميخورد، هزار برات مواجب براش بگيري خدمت برايش بكني، نمكت را ميخورد نمكدانت را ميشكند. نيكي براي اين جماعت به كار نميخورد، بدي براي آن جماعت ضرر ندارد مطلقاً.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
([2]) فيقـو: تُنگي است كه از گل ميسازند.
([4]) بُروت: سبيـل ـ موي پشت لب مرد.
([5]) سَهْوُج و سَهْوُك: باد سخـت.
([6]) رَيْـع: نموّ كردن ـ فراوان شدن.
([7]) عدهاي سرباز كه در محلي براي نگهباني گماشته شوند.