02-01 مواعظ – چهل و شش موعظه آقای کرمانی – چاپ – قسمت اول

46 موعظه – قسمت اول

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

«* 46 موعظه صفحه 1 *»

«موعظه اول»

بسم الله الرحمن الرحيم

 الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در ايامي كه سخن مي‏گفتيم در تفسير آيه شريفه بود و يكي از معنيهاي اين آيه منظور نظر بود كه عرض كنم ولكن نمي‏شد معني از معنيهاي اين آيه عرض شود مگر اينكه كلمه‏كلمه اين آيه را بفهميم و كلمه‏كلمه آن را بدانيم و بعد از آن آن كلمات را به هم ربط دهيم تا فهميده شود چنانچه اگر شعري باشد و معني كلمه‏كلمه آن را نفهمد چگونه مي‏تواند مضمون آن شعر را و آن مطلب را كه در آن شعر است بفهمد؟ پس به اين جهت خواستيم كلمه‏كلمه آيه را اول عرض نماييم و سخن در فقره اول اين آيه بود كه الله نور السموات و الارض و سخن در اين فقره در كلمه نور بود قدري از معني كلمه اللّه را عرض كردم. سخن در كلمه نور بود و قدري از معنيهاي نور را هم عرض كردم و به انجام نرسيده بود، چون آن پستاي سخن كه در دست بود در لنگر بود و معني فارسي آيه را عرض كرده بودم ولكن در اينجا فارسي آيه را بايد عرض كرد تا وقتي ترجمه آيه را دانستيد مثل اين است كه قرآن فارسي نازل شده باشد و آن‏وقت بقدر قابليت خود هرچه بايد بفهميد مي‏فهميد. پس درست ملتفت باشيد و نكته‏هايي كه عرض مي‏كنم

 

«* 46 موعظه صفحه 2 *»

آنها را بر بخوريد كه چگونه معمّايي است كه نه هركس مي‏تواند حل كند، و خدا قرآن را معما نازل كرده كه مردم آن را نفهمند و مضطر بشوند كه از آل‏محمد: بگيرند ناچار به در خانه ايشان بروند و از ايشان تحصيل كنند فهم معاني قرآن را و حلّ اين معما را. اگر قرآن طوري بود كه جميع مردم قرآن را مي‏فهميدند ديگر نبايست در خانه آل‏محمد: بروند ديگر نبايست در خانه اميرالمؤمنين7 بروند و از ايشان سؤال كنند و هركس بايست عالم به علم اولين و آخرين باشد و حال‏آنكه چنين نيست آنهايي كه عربي خوانده‏اند ظاهري از كلمه‏هاي آن را مي‏فهمند نه معاني آن را.

پس معني فارسي آيه را بطور اختصار عرض كنم؛ عبارتهاي غريبي است مي‏فرمايد خدا روشني آسمانها و زمين است ببين چه معمايي است! خدا روشني آسمان و زمين است يعني چه؟ اين آيه چه معني دارد؟ حكايت غريبي است! مي‏فرمايد خدا روشني آسمانها و زمين است، مَثل روشني او مانند آن طاقي است كه در آن طاق چراغي باشد و بر آن چراغ مردنگي باشد و آن مردنگي درخشان باشد مثل ستاره درخشان و آن چراغ روشن مي‏شود از درخت مبارك زيتون كه آن درخت نه شرقي است نه غربي نزديك است كه روغن او خودش مشتعل بشود و خودش نوربخش بشود اگرچه آتش به او نرسد. بعد مي‏فرمايد نور علي نور نوري بالاي نور است و خدا هدايت مي‏كند به نور خود هركه را كه بخواهد و خداوند اين مثلها را براي مردم مي‏زند و خداوند به همه‏چيز داناست مي‏داند براي هر چيزي چه مثل بياورد. و ببينيد چه معماي مشكلي است كه فرموده. باري، سخن در فقره اول آيه بود كه خدا روشني آسمان و زمين است معني اللّه را بقدري كه ممكن بود عرض كردم و سخن در معني نور بود.

پس عرض مي‏كنم نور آن چيزي است كه خودش پيدا باشد و پيداكننده غير هم باشد هر چيزي كه خودش پيداست و غير را هم آشكار مي‏كند او را نور و روشنايي مي‏گويند. ببين پرتو چراغ خودش پيداست بر در مي‏افتد در را آشكار مي‏كند به ديوار

 

«* 46 موعظه صفحه 3 *»

مي‏افتد ديوار را آشكار مي‏كند به زمين مي‏تابد او را آشكار مي‏نمايد به نبات مي‏تابد او را آشكار مي‏كند به هر چيزي كه مي‏تابد او را واضح و آشكار مي‏كند پس نور خودش آشكار است چنان قوتي دارد كه هم خودش آشكار است و غير را هم آشكار مي‏نمايد پرتو آفتاب را نظر كن چگونه خودش پيدا است و بر هر چيزي تابيد آن را هم آشكار مي‏كند بجهت آن قوتي كه در آشكارايي دارد به هر جايي كه نظر عنايت انداخت و متوجه او شد او را هم آشكارا و هويدا مي‏كند همچو چيزي را به زبان عربي نور مي‏گويند و به زبان فارسي پرتو و روشنايي مي‏گويند. اينكه معني ظاهر نور بود و چون خواستيم بعضي از معاني باطني آيه را عرض كنم عرض كردم يكي از معنيهاي اين نور وجود مبارك امام است7 يا حجت خدا يا نبي يا امام. غرض آنكه حجت خدا نور است به جهت آنكه خودش ظاهر و هويداست و بر هر چيزي كه ظل عنايت خود را انداخت او را آشكار و واضح فرمود ببين آشكارايي امام7 چگونه آشكارايي است! و از براي آشكارايي امام معنيهاي بسيار است ظاهرش همين‏كه امام صاحبِ چنان فضلي است صاحب چنان تقوايي است صاحب چنان اخلاق حميده‏اي است كه آشكار است و عَلَم است در ميان مردم و آن فرقه‏هايي كه بر آن مطلع شده‏اند دانسته‏اند عظمت شأن او را. ببين جميع سنيان اتفاق دارند بر كمال ايشان، بر علم ايشان، بر تقواي ايشان، بر اخلاق ايشان، و در هر زماني كه بودند و هستند سنيها معتقدند كه اينها يگانه آن عصرند و معتقدند كه در عصرشان زاهدي به آن زهد نبوده، و در آن عصر عالمي به آن علم نبوده. ايشان ظاهرند براي دوست و دشمن به كمال و هيچ پوشيدگي در صفات حميده و اخلاق پسنديده ايشان نيست خودشان ظاهر و هويدا هستند و ظاهركننده غير هم به اين معني هستند كه عنايت خود را بر هركس انداختند و به او متوجه شدند و او را تربيت كردند و به حد كمال رسانيدند، صاحب اخلاق حميده و صفات پسنديده شد و سينه او را پر از علم خود كردند و او را قادر بر جميع فنون علم نمودند؛ پس ظاهركننده غير هم هستند. خودشان ظاهرند و به هركس عنايت كردند او

 

«* 46 موعظه صفحه 4 *»

را هم ظاهر كردند و فضل او را بر همه‏كس ظاهر كردند. ببين حضرت سلمان را چگونه ظاهر كردند و او را به مردم شناسانيدند و همچنين ابوذر را و همچنين مفضل را حضرت صادق7 ، هر يك از احباب را كه عنايت بر سر او انداختند و متوجه او شدند او را آشكار و واضح كردند و هركس ظاهر است به فضل و كرم و جود ايشان ظاهر است. مَثل آن را عرض كنم سلطان ظاهري را ببين كه چگونه در مملكت خودش ظاهر به جلال است ظاهر به عزت و اقبال است. خودش در ميان جميع مملكت ظاهر و آشكار است و بر سر هركس كه ظلّ عنايت خود را انداخت او را هم مشهور و معروف كرد، او را صاحب‏منصب كرد، او را مقرب درگاه خود كرد، او را مستولي بر ساير رعايا فرمود، او را حاكم بلدي قرار داد. اين بجهت قوتي است كه پادشاه دارد اگر پادشاه اين قوت را نداشت هرآينه غير را نمي‏توانست قوت بدهد.

قاعده كلي عرض كنم تا مسئله‏هاي بسيار و بيشمار از آن به دست شما آيد. آنچه خداوند خلق كرده در دنيا و آخرت از كوچك و بزرگ از سه قسم بيرون نيست يا اين است كه از براي او هويدايي و آشكارايي نيست و خودش تيره و تار است و در آشكارايي محتاج به غير است و غير بايد بيايد او را آشكار كند مثل سنگ و كلوخ و در و ديوار و زمين و امثال اينها، خودشان پيدا نيستند بايد نوري از خارج بر ايشان بتابد و آنها را آشكار كند. پس يا اين است كه در آشكارايي محتاج به غير است و يا اين است كه اين‏قدر قوت و آشكارايي دارد كه خودش پيدا و آشكار است ولكن پيداكننده غير نيست مثل جمره آتش، مثل اخگري كه خودش آشكار و روشن است، در اطاق تاريك خودش پيداست و روشن‏كننده نيست، جاي ديگر را روشن نمي‏كند، خودش نمايان است و چيز ديگر را نمي‏نماياند. يا اين است كه روشني او اين‏قدر زياده است كه خودش روشن است و به هر جايي هم كه بتابد روشن مي‏كند مثل چراغ كه خودش روشن است و به هر جايي هم كه مي‏تابد روشن مي‏كند. حالا ديگر درجات هم تفاوت مي‏كند يكي را مي‏بيني خانه‏اي را روشن مي‏كند يكي را مي‏بيني روي زمين را روشن

 

«* 46 موعظه صفحه 5 *»

مي‏كند يكي زمين و آسمان را روشن مي‏كند يكي مي‏بيني دنيا و آخرت را روشن مي‏كند يكي هزار هزار عالم را روشن مي‏كند، و روشنايي مختلف مي‏شود به قوت نور و قوت آن چيز. و حالا سلطاني كه مَثل آوردم اگر پيدايي در قوت و ظهور نداشت نمي‏توانست ديگري را هم عَلَم بكند در ميان رعيت و ديگري را هم مشهور به جلال و عظمت و كبريا و قوت و قدرت بكند پادشاه اين‏قدر كبريا دارد كه اين را هم كبير كرده، خودش بزرگ است بزرگ‏كننده غير هم هست خودش جلال دارد جلال‏بخش هم هست ديگر بقدر قوت و قدرت پادشاه، يكي را مي‏بيني پادشاه است همين‏قدر قوت دارد كه ديگري را سركار كند و ديگري را بر شهري حاكم كند. يكي پادشاه است و ديگري را پادشاه مي‏كند و تاج بخشي مي‏كند. يكي شهنشاه است پادشاهان به اطراف مي‏فرستد وهكذا درجه به درجه بالا مي‏رود. حالا آل‏محمد: معلوم است كه در هر مقامي اكمل خلقند وقتي در امر سلطنت اين‏طور باشد كه هر كسي را ظاهر كنند عظمت و قدرت و قوتشان در او پيدا مي‏شود پس ببين كه ايشان اگر كسي را بخواهند ظاهر و هويدا كنند چگونه كسي را بر مي‏گزينند حتي آنكه جميع عالم به تاج بخشي ايشان تاج بخشند كه سلاطين را ايشان سلطان كرده‏اند. اگر گويي سلاطين چرا چنين مي‏كنند و اين اوضاع چه اوضاع است؟ شهنشاه عالم اعظم صلاح مملكت خود را هر طور مي‏داند چنان مي‏كند اگر رعايا طغيان كنند ميرغضبي را بر ايشان مستولي مي‏كند. اگر گويي اين چه عدل است؟ مي‏گويم تو از خودت خبر داري؟ بلكه تو از خودت هم خبر نداري كه مستحق چيستي و مستحق چه عقوبتي هستي. سلطان گفته فلان كار را بكن بسا آنكه آن كار را طوري مي‏كني كه پيش خودت خوش دانسته‏اي و چون به نظر صاحب‏كار مي‏رساني باطل است و هزار مفسده بر او مترتب است. پس تو اگر از كار خودت راضي هستي به كار نمي‏خورد صاحب‏كار بايد راضي باشد. و حمد خدا را كه هنوز اين‏قدر شعور در بعضي از ماها هست كه از خود راضي نيستيم و خود هم عيوب كار خود را مي‏فهميم، طوري است كه انسان بر نفس خود حكم مي‏كند كه مستحق

 

«* 46 موعظه صفحه 6 *»

چقدر عقوبت است و سلطان را هم عادل مي‏داند پس اگر گاهي ببيني كسي را مستولي مي‏كند از اين‏جهت است كه مردم مستحق ميرغضبند و اگر حاكم عادل را بر مردم مستولي كرد از اين‏جهت است كه مستحق نعمت و مستحق احسانند؛ تا مانع برطرف نشود باطنهاي مردم آشكار نمي‏شود. حالا جميع مردم مؤمنند و صالحند و ما هرگز در بازار نديديم كه كسي بدمستي كند لكن مانع دارند همين‏قدر كه خورده‏اي از جايي اذني برسد ضرور نيست كه خدا اذن بدهد بر عملهاي بد، بلكه همين‏قدر يك‏روز داروغه بگويد امروز منعي نيست هركس مي‏خواهد زنا كند هركس مي‏خواهد لواط كند هركس مي‏خواهد شراب بخورد همين يك‏كلمه حرف را بزند حالا ببين ديگر چه خواهند كرد بر سركوچه‏ها و بازارها مي‏بيني اغلب مردم را علانيه بدون حيا آنچه نبايد بكنند مي‏كنند اما حالا كارهاي چند را كه نمي‏كنند از بي‏آلتي افسرده‏اند و از منع مانعين مي‏ترسند اگر منع برداشته شود نفوس همان نفوس است پس هركس الآن از ترس داروغه شراب نمي‏خورد چنين كسي همان شرابخوار است و شارب الخمر است نهايت مانعي برايش پيدا شده نمي‏خورد وقتي مانعها برداشته شد آنوقت از نفوس مردم بروز مي‏كند آنچه در كمون ايشان است. مثلاً در زماني همين‏قدر رخصت بدهند كه درباره برادر مؤمني اگر مفتّني بكنيد غيبت يكديگر را بكنيد ما از شما قبول مي‏كنيم ما از شما خوشحاليم حالا ببين چه مفتّنيها خواهند كرد و چه غيبتها و چه تهمتها كه زده خواهد شد! چگونه حقوق يكديگر را ضايع و پامال مي‏كنند! اخوتها از ميان برداشته مي‏شود، بر يكديگر ادعاها خواهند كرد. بله، ماها همين‏طور آدمها هستيم پس چون چنينيم و مستحق عذابيم اگر خداوند عالم ميرغضب بسوي ما مي‏فرستد به عدل مي‏فرستد اما ماها از آن طغياني كه داريم مي‏بيني مي‏گويد من كي شراب خوردم من كي زنا كردم كي فلان كردم؟ راست مي‏گويي و نخوردي لكن از ترس داروغه نخوردي و اگر ترس داروغه نبود مي‏خوردي، از جهت ديگري بود كه نخوردي از ترس خدا نبود كه نخوردي. اين را هم بدانيد بسا مردم هستند كه شراب نخوردنشان از ترس داروغه هم

 

«* 46 موعظه صفحه 7 *»

نيست از داروغه هم نمي‏ترسند و شراب هم نمي‏خورند اينها هم مانع ديگر دارند كه شراب نمي‏خورند بسا كسي كه آبروي او به او رخصت نداده و نمي‏دهد از مسلمانان مي‏ترسد مي‏گويد بعد از اين بايد زندگي كنم توي مردم و از آبروي خود مي‏ترسد و از خدا نمي‏ترسد. اما مؤمن كسي است كه هيچ مانعي در خلق از كار او نباشد و از ترس ترك معاصي نكند و از ترس عبادت نكند. ماها چون نگاه به كارهامان مي‏كنيم دقت در كارهامان نداريم آن نكته‏هاي نازك را بر نمي‏خوريم؛ كم‏كسي برمي‏خورد، كم‏كسي پيدا مي‏شود در روزگار كه براي خدا كار كند كه اگر طاعتي كند براي خدا باشد يا اگر عصياني نكرد براي خدا باشد.

باري، ما چنينيم. چون چنين شد پس آن شهنشاه اعظم چون مي‏بيند كه ما مستحق چه عقوبتها هستيم اگر گاهي جباري را بر خلق مستولي مي‏كند از جهت حكمت است و اگر گاهي عادلي را حاكم و سلطان قرار مي‏دهد از روي رأفت است او بهتر مي‏داند بحثي بر او نيست. پس اين بود كه گفتيم اين پادشاهان ظاهري به فضل امام7 ظاهرند و به كبرياء امام كبيرند و به عزت امام عزيزند و به سلطنت امام سلطانند. هيچ‏چيز بي‏اذن امام حركت نمي‏كند ملك صاحب دارد و تا اذن ندهند ممكن نيست كه كسي بتواند بر جايي غالب شود. لكن نهايت اين است كه يك‏مرتبه پادشاه غضب كرد بر ولايت امر مي‏كند صد هزار جلاد شمشيربند خونخوار را كه برويد فلان‏ولايت را قتل عام كنيد و يك‏نفر را زنده نگذاريد، چند سال است كه به اينها نعمت دادم روزي دادم و همه كفران من كردند و بر من ياغي شدند، برويد و اينها را قتل عام كنيد، آنها را تاخت و تاراج كنيد. مردم خيالشان مي‏رسد كه اين پادشاهان خودشان كاركن هستند حاشا،

دريا به وجود خويش موجي دارد خس پندارد كه اين كشاكش با اوست

چنين نيست، از غيب است از جاي ديگر است، اين حكايت از جانب شهنشاه اعظم و امام تو است، هركس را او سلطان كرد مسلط مي‏شود.

 

«* 46 موعظه صفحه 8 *»

باري، مقصودم اين بود كه امام ظاهر است به نفس خود يعني در نهايت قوت و قدرت و عظمت و جلال و كبريا است و به هركس هم كه عنايت خود را شامل فرمود او را هم ظاهر مي‏كند، او را هم مستولي مي‏كند و قوت و قدرت مي‏دهد. اگر پادشاهان ظاهر را عنايتي فرمود به همين‏طوري كه عرض كردم آنها را سلطنت و قوت و قدرت مي‏دهد و اگر پادشاهان باطن را عنايت فرمود از جهتي كه خود را مواجه با او گردانند نور عنايت خود را بر سر ايشان مي‏تاباند و ايشان را صاحب علم و حكمت و قوت و قدرت و كبرياء و عظمت مي‏كند. باري اينها را عرض كرده بودم لكن بجهت آنكه سر مطلب به دست بيايد عرض كردم.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 9 *»

«موعظه دوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

اصل سخن در فقره اول اين آيه بود كه خداوند مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض كه فارسي آن اين است كه خدا روشني آسمانها و زمين است و سخن در اين فقره در كلمه نور بود و معنيهاي نور را عرض مي‏كردم يك‏معني را عرض كردم كه مي‏شود آل‏محمد: را نور گرفت بنابراين كه معني نور اين است كه خود آن چيز ظاهر باشد و غير را هم ظاهر بكند چنانكه نور آفتاب خود او ظاهر است و به هر جايي كه تابيد آنجا را هم ظاهر مي‏كند و به اين معني گفتيم آل‏محمد: نورند چون خودشان ظاهر و هويدايند بر هرچه و هرجا و هركس هم تابيدند آن هم ظاهر و هويدا شد. اين را عرض كرده بوديم و اين در معني ظاهر امر آل‏محمد: بود و ايشان در باطن هم نورند بجهت اينكه خداوند عالم جل‏شأنه ايشان را ظاهر كرد در عرصه امكان و ايشان را ظاهر و پيدايي خود قرار داد و به ايشان جلوه‏گر شد براي هر كسي كه جلوه كرد و به ايشان تعريف كرد خود را براي هركس كه تعريف كرد و ايشانند ظهور خدا و ظاهر خدا. امام مي‏فرمايد اما المعاني فنحن معانيه و ظاهره فيكم اخترعنا من نور ذاته و فوّض

 

«* 46 موعظه صفحه 10 *»

الينا امور عباده يعني ماييم ظاهر خدا و هويدايي خدا در ميان شما و خداوند عالم در جميع ذرات موجودات ظاهر و هويدا است چنانچه حضرت سيدالشهداء صلوات‏اللّه و سلامه عليه در دعا مي‏فرمايد ايكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتي يكون هو المظهر لك اي خدا آيا از براي غير تو پيدايي هست كه او بيايد تو را آشكار كند و ظاهر سازد و اگر همچو بود خدا بايستي ناپيدا باشد و غير بايستي پيدا باشد و غير بايستي نور خود را بر خدا بيندازد تا خدا را آشكار كند نمي‏بيني ديوار ناپيدا است و از خود پيدايي ندارد مگر آنكه چراغي بيايد نور خود را بر او بيندازد و از فضل آن چراغ و بركت آن چراغ آن ديوار پيدا شود پس ديوار ناقص است كه پيدا نيست و چراغ كامل است حالا اگر بنا بود خدا پيدا نباشد و ديگران پيدا و ديگران نور خود را بر خدا بيندازند تا خدا پيدا شود هرآينه خدا ناقص بود و ديگران كامل آيا نمي‏بيني كه آسمان و زمين و در و ديوار از خود نوري ندارند و اگر داشتند در شب تار بايستي پيدا باشند پس ظلماني و تاريكند و در پيدايي محتاج به اينند كه آفتابي طلوع كند و نور خود را بر آنها بيندازد و از بركت آفتاب و فضل آفتاب پيدا بشوند حالا اگر خداوند عالم پيدا نبود بايستي كسي ديگر و چيزي ديگر او را پيدا كند پس خدا ناقص بود و ناپيدا و غيري آمد و خدا را آشكار كرد و حال آنكه خدا ناقص نمي‏شود خداوند كامل‏ترين جميع موجودات است اگرچه اين حرف هم نامربوط است كه خداوند كامل‏ترين موجودات است جميع موجودات را او از عدم به وجود آورده و كامل‏تر يعني چه؟ لكن حالا مقصود اين است كه خداوند پيداتر از هر پيدايي و كامل‏تر از هر كاملي است اگر براي مردم ناپيدا شده از بسياري پيدايي است كه مردم او را نمي‏فهمند و نمي‏بينند. آيا نشنيده‏اي قصه آن ماهيهايي كه در آب بودند و مثل آورده‏اند حكما آن را و نه آنكه همچو چيزي واقع شده باشد مثلي است كه ماهيان جمع شدند در پيش آن ماهي داناتر خود گفتند ما شنيده‏ايم در عالم آبي هست و دريايي هست و هرچه مي‏گرديم آن آب را نمي‏بينيم تو اگر مي‏تواني آن آب را به ما نشان بده گفت آيا به غير از آب چيز ديگري هست و آيا غير از

 

«* 46 موعظه صفحه 11 *»

آب چيز ديگري مي‏بينيد از بس آن آب فراگرفته اطراف شما را و زير و بالاي شما را و همه‏جا هست شما پنداريد كه آب را نمي‏بينيد لكن غير از آب پيدا نيست. همچنين چون خداوند عالم پيدا است در هر ذره و هر ذره خود پيدايي خدا است مردم مي‏پندارند خدا پيدا نيست ببين هرچه بر اين در و ديوار مي‏بيني غير از نور آفتاب چيز ديگري هست جميع اين خلق آسمان و زمين و در و ديوار هرچه هست همه پيدايي قدرت خداست همه پيدايي جمال خدا است همه پيدايي كمال خدا است از اين جهت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه كه چشم بينا داشت فرمود مارأيت شيئاً الاّ و رأيت اللّه قبله من چيزي را نديدم به هرچه نظر كردم اول پيدايي خدا به نظر من آمد بعد آن چيز را ديدم مثلاً چون به ديوار نظر كردم چون ديوار پيدايي قدرت خدا بود پيدايي جمال خدا بود پيدايي كمال خدا بود اول قدرت خدا و جمال و كمال خدا را ديدم بعد ديوار را ديدم و از اين قبيل بسيار است مثلاً سرهنگي مي‏آيد داخل مجلس مي‏شود شما اول او را مي‏بينيد مي‏گوييد سرهنگ آمد بعد ملتفت مي‏شويد كه اين سرهنگ اسمش مثلاً حسن خان است و آن‏وقت حسن خان را مي‏بينيد و اول سرهنگي او را مي‏بينيد و اين سرهنگي نور پادشاه است كه بر سر او افتاده و جلال پادشاه است كه در او پيدا شده و از اين جهت وقتي وارد مي‏شود اول توي دلت مي‏افتد كه سرهنگ آمد بعد ملتفت خودش مي‏شوي حالا چنين است اين ديوار را آن بينايان كه مي‏بينند اول آن آية اللّه را مي‏بينند كه در اين ديوار است و در هر چيزي هست،

دل هر ذره را كه بشكافي آفتابيش در ميان بيني
و في كل شي‏ء له آية تدلّ علي انه واحد

و در هر چيزي آيه خدا گذارده شده و در هرجا نور خدا پيداست. از اين جهت بينايان وقتي نگاه به ديوار مي‏كنند اول نور خدا را مي‏بينند «يا من بدا جمالك في كل مابدا» جمال خداوند عالم در جميع ذرات پيداست و اين پيدايي كه در عالم هست پيدايي ذات خدا نيست اين پيدايي نور خدا است پس اين نور كه در همه‏جا هست وجود

 

«* 46 موعظه صفحه 12 *»

مبارك محمد و آل‏محمد است صلوات‏اللّه عليهم و ايشانند نور خدا و ايشانند جمال خدا و ايشانند كمال خدا. آيا در جميع عالم نه اين است كه قدرت خدا پيداست؟ ايشانند قدرت خدا. آيا در جميع عالم نه اينكه جمال خدا پيداست؟ ايشانند جمال خدا. در جميع عالم نه اينكه رحمت خدا پيداست؟ و ايشانند رحمت خدا. در جميع كاينات نه اينكه علم خدا پيداست؟ و ايشانند علم خدا. به هرچه نگاه مي‏كني غريق رحمت خداست مقهور قدرت خداست جلوه جمال خداست در هرچه نگاه مي‏كني نور خدا پيداست و اين نور وجود مبارك ايشان است صلوات‏اللّه عليهم اجمعين كه پيدايي خداست اما المعاني فنحن معانيه و ظاهره فيكم اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده ماييم ظاهر خدا در ميان شما. خداوند عالم ما را اختراع كرده از نور ذات خود و زمام مهامّ جميع عالم را به يد قدرت ما داده و ما را كفيل كل كاينات فرموده پس ايشان ظهور خدا شدند و ايشان پيدايي خدايند پس اگر كسي چشم بينايي داشته باشد مي‏بيند آل‏محمد: غائب نشده‏اند از عالم بلكه آل‏محمد : پيدايند از در و ديوار و زمين و آسمان و عرش و كرسي و جميع آنچه كه هست. آيا نه اين است كه مي‏گويي ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه اي آل‏محمد اگر ذكر خيري بشود شماييد اول آن خير و اصل آن خير و فرع آن خير و معدن آن خير و مأواي آن خير و منتهاي آن خير. پس در هر خيري كه نگاه كني ايشان را مي‏بيني كه اصل اويند و مي‏بيني كه فرع اويند و مي‏بيني كه معدن اويند و مأواي اويند و منتهاي اويند پس از ايشان در و ديوار و آسمان و زمين پيدا است ليكن اين پيدايي را بجز چشم بينا كسي نمي‏فهمد.

مَثلي برايت بياورم تا خوب بفهمي يك‏كسي در همدان بوده جمعي را در همدان ديده حسن خان و كاظم خان و جعفر خان مردم همدان را جميعاً ديده به اسمهاشان و آشنا بوده و مي‏شناخته و برگشته آمده كرمان و آن آشنايان همدان او رفتند در تهران و هريكي يك‏منصبي از ديوان گرفتند و برگشتند و اين شخصي كه اينها را مي‏شناخت از منصبهاي آنها خبر نشد اصلاً نشنيد كه اينها به تهران رفته‏اند همين‏قدر در

 

«* 46 موعظه صفحه 13 *»

همدان با اينها آشنا شد و آمد به كرمان آنها هم كه از تهران برگشتند مأمور شدند بيايند به كرمان وقتي به كرمان آمدند حالا اين شخص مي‏بيند حسن خان و كاظم خان و جعفر خان رفقاي همدان او آمدند نه خبر دارد اينها به تهران رفته‏اند و نه خبر از منصبهاي اينها دارد همان حسن خان و كاظم خان و جعفر خان را مي‏شناسد لكن آن كساني كه مي‏دانند كه اينها منصب دارند تا حسن خان را مي‏بيند سرهنگ يادش مي‏آيد تا كاظم خان را مي‏بيند سرتيپ يادش مي‏آيد اول منصبهاي ديواني آنها را مي‏بيند بعد خودشان را، همچنين هرگاه كسي از ديوان اعلي اطلاع داشته باشد و از درگاه قرب خدا اطلاع داشته باشد و بشناسد انوار خدا را و بشناسد محمد و آل‏محمد: را چون نگاه به در و ديوار و زمين و آسمان مي‏كند اول منصبهاي ديواني آنها را مي‏بيند. اما آنكه از انوار خدا اطلاع ندارد نگاه كه به اين در و ديوار مي‏كند مي‏گويد اين ديوار مسجد بازار شاه است. چنينند بينايان خدا و چنينند آنهايي كه ديده ندارند و كورند. پس حضرت امير بينا است مي‏فرمايد مارأيت شيئاً الاّ و رأيت اللّه قبله و سيدالشهداء مي‏فرمايد عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيباً اي خدا كور باد چشمي كه تو را نبيند و كور شده و پيش از اين دعا كور بوده و هست. كور باد چشمي كه تو را نبيند و تو ديده‏بان اويي. خلاصه آن‏كسي كه چشم دارد به آسمان كه نظر مي‏كند عظمت محمد و آل‏محمد را مي‏بيند به عرش كه نگاه مي‏كند احاطه و هيمنه محمد و آل‏محمد را مي‏بيند به كرسي كه نگاه مي‏كند رفعت آل‏محمد را مي‏بيند به آفتاب و ماه و ستارگان كه نظر مي‏كند نور آل‏محمد: را مي‏بيند به كوه كه نظر مي‏كند وقار ايشان را مي‏بيند به زمين كه نگاه مي‏كند حلم ايشان را مي‏بيند به دريا كه نظر مي‏كند جود ايشان را مي‏بيند به هر چيزي كه نظر مي‏كند نور محمد و آل‏محمد را مي‏بيند اين است معني آنكه عرش را كه خدا خلق كرد بر او نوشت علي، كرسي را كه خلق كرد بر او نوشت علي، آفتاب را كه خلق كرد بر او نوشت علي، ماه و ستارگان را كه آفريد بر آنها نوشت علي، زمين را كه خلق كرد بر او نوشت علي، هرچه را كه آفريد بر او نوشت علي، به خط جلي نوشته است همه

 

«* 46 موعظه صفحه 14 *»

جا، اگر كسي آن خط را مي‏تواند بخواند مي‏بيند در جميع آفاق نوشته علي علي علي يمين و يسار فوق و تحت همه علي. همه‏جا نام علي است جميع اشياء خدا را تسبيح مي‏كنند به نام مقدس آن بزرگوار پس ايشان پيدايند.

حالا چطور پيداكننده غيرند بديهي است كه آنچه در جميع هزارهزار عالم است از نور مقدس ايشان آفريده شده و جميع قابليتهاي خلايق كه در امكان بودند چون نور ايشان بر آن قابليتها تابيد آن قابليتها پيدا شدند. مَثل آن بعينه بمنزله آن خانه‏اي مي‏ماند كه در آن خانه ظروفي چند چيده باشند ظرفهاي الوان مختلف از چيني و بلور و غير آنها ولكن ظلمات و تاريك باشد و آنها پيدا نباشند وقتي چراغ روشن شد نور چراغ مي‏افتد به كاسه معلوم مي‏شود كه كاسه است، مي‏افتد به بشقاب معلوم مي‏شود. همچنين قابليت خلايق در ظلمتكده امكان بودند و پيدا نبودند وقتي نور محمد و آل‏محمد:از مطلع ازل طلوع كرد و بر قابليتها تابيد هر چيزي صاحب رنگي شد صاحب شكلي شد همه پيدا شدند و از يكديگر ممتاز شدند. و اگر آل‏محمد: نور خود را از آنها بردارند دوباره به ظلمتكده عدم بر مي‏گردند براي هيچ چيز پيدايي نمي‏ماند پس آل‏محمد: خود پيدايند و پيداكننده جميع كايناتند پيداكننده جميع موجوداتند به اين جهت به ايشان نور مي‏گوييم پس ايشانند نور خدا چنانكه نور آفتاب نور آفتاب است يعني كه خودش پيداست و بر هرچه تابيد آن را هم پيدا مي‏كند ايشان هم نور خدايند مي‏فرمايد يفصل نورنا من نور ربنا كمايفصل نور الشمس من الشمس يعني جدا مي‏شود نور ما از نور پرورنده ما چنانكه جدا مي‏شود نور آفتاب از آفتاب پس ايشان شدند نور. حالا اگر ما به آل‏محمد: نور گفتيم هيچ اغراقي نكرده‏ايم و هيچ تعدي در حد خودمان و از آن حدي كه براي ايشان بايد بگوييم نكرده‏ايم پس ايشانند نور خدا در جميع آسمانهاي هزار هزار عالم و در جميع زمينهاي هزار هزار عالم و ايشانند ظهور و ايشانند نوري كه در جميع هزار هزار عالم پيداست.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 15 *»

«موعظه سوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در هفته‏هاي گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول اين آيه بود كه خداوند عالم جل‏شأنه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض كه معني فارسي اين فقره اين است كه خداوند عالم نور آسمانها و زمين است و سخن در اين فقره در كلمه نور بود و بعضي از معنيهاي نور يكي اين قرآن عظيم است. همين كتاب كريمي كه خداوند عالم بر رسول خود نازل فرموده نوري است كه خداوند در آسمان و زمين قرار داده و نور تمام آسمان و زمين همين قرآن است و سبب اين است كه خداوند عالم جل‏شأنه به هرگونه تجلي از براي خلق خود تجلي فرموده و به هرگونه ظهوري خود را از براي بندگان ظاهر كرده تا آنكه جميع طبقات بندگان او ظهور او را بفهمند و تجلي او را ببينند و حجت بر ايشان قائم باشد و كسي را بر خدا حجتي نباشد. از جمله تجليها و ظهورهاي خداوند عالم يكي اين قرآن است و اين قرآن در نزد شما كوچك ننمايد امر اين قرآن امري عظيم است چگونه عظيم نباشد و حال‏آنكه روزي حضرت رسول در آن دفعه آخر در مرض موت بر منبر برآمده و خطبه خواندند بعد از خطبه فرمودند اني

 

«* 46 موعظه صفحه 16 *»

تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي و انّهما لن‏يفترقا حتي يردا علي الحوض من از ميان شما مي‏روم و در ميان شما دو امر نفيس بسيار بزرگ مي‏گذارم من اگر از ميان شما مي‏روم دو بدلي از خود در ميان شما مي‏گذارم كه آن دو بدل قائم‏مقام من باشند و كفايت مي‏كنند امر خلق را و كفايت مي‏كنند دين را و كفايت مي‏كنند اين‏دو براي هدايت خلق. پس چنانكه ائمه را خدا هُداة قرار داده و به پيغمبر فرموده انما انت منذر و لكل قوم هاد اي پيغمبر تو اعلام‏كننده و تو خبر به مردم رساننده‏اي ولكن ما از براي هر قومي در هر عصري و در هر طبقه‏اي هاديي قرار داده‏ايم، ائمه هاديانند و همچنين اين قرآن هم يهدي للتي هي اقوم هدايت مي‏كند به آن طريقه‏اي كه از آن مستقيم‏تر نيست و قرآن و ائمه دو خليفه پيغمبرند كه پيغمبر از ميان رفت و به قرار دادن اين‏دو ساكن و مطمئن بود و دانست كه به قرار دادن اين‏دو ابلاغ رسالت خود را كرده و خلق را مجمل و مهمل نگذارده و با وجود گذاردن اين دو امر نفيس فرمود من از ميان شما مي‏روم و دو چيز نفيس در ميان شما مي‏گذارم يكي كتاب خدا و يكي عترت من اهل‏بيت من، اين دوتا از هم جدا نمي‏شوند و اين‏دو هميشه با هم هستند يعني عترت و اهل‏بيت من هميشه عمل به اين قرآن مي‏كنند و از اين تجاوز نمي‏كنند و اين قرآن هميشه مردم را دعوت بسوي اهل‏بيت مي‏كند و اهل‏بيت من مردم را تحريص و ترغيب بسوي قرآن مي‏كنند پس قرآن دليل است بسوي آل‏محمد و آل‏محمد دليل هستند براي قرآن ايشان به قرآن عمل مي‏كنند و قرآن به ايشان هدايت مي‏كند از اين جهت فرمود لن‏يفترقا اينها از هم جدا نمي‏شوند ابداً هرگز قرآن دلالت نمي‏كند بر غير آل‏محمد، هيچ دليلي در قرآن نيست بجز هدايت بسوي آل‏محمد و هرگز آل‏محمد هم بسوي غير قرآن مردم را دلالت نمي‏كنند پس كتاب و ائمه جدا نمي‏شوند پس فرمود لن‏يفترقا حتي يردا علي الحوض اينها از هم جدا نمي‏شوند تا سر حوض كوثر بيايند پيش من. و نه اين است كه معني عبارت اين است كه بعد از حوض كوثر جدا مي‏شوند بلكه اين مثل است در ميان مردم كه مي‏گويد تا قيامت من چنين نمي‏كنم مثلاً، تا روز

 

«* 46 موعظه صفحه 17 *»

قيامت دست از دامن اهل‏بيت بر نمي‏دارم اين نه معنيش اين است كه ديگر روز قيامت دست برمي‏دارم اين مثل است يعني هرگز اين كار را نخواهم كرد و همچنين لن‏يفترقا حتي يردا علي الحوض اينها از هم جدا نمي‏شوند هرگز تا آنكه بيايند بر حوض كوثر پيش من يعني آنجا با هم پيش من مي‏آيند من مي‏روم در آخرت و اين دوتا هم مي‏آيند كه در سر حوض كوثر هر سه‏تا جمع مي‏شوند و هرسه يك‏نورند و هرسه يك‏حقيقتند. پس كتاب را در حديثي ديگر فرمود حبلي است اعظم و كتاب ثقل اكبر است و حبلي است ممدود ريسماني است كه يك سرش به دست خداست و يك سرش به دست مردم است بعينه حبل‏بودن قرآن و عترت مثل اين مي‏ماند كه كسي در ته چاه افتاده باشد و در ظلمات چاه مانده، تو ريسماني در چاه مي‏كني آن ريسمان يك سرش به دست تو است و يك سرش به دست آنكه در چاه است و به اين ريسمان چنگ مي‏زند و خود را از اين چاه نجات مي‏دهد. يا كسي در دريايي افتاده باشد و نزديك به غرق‏شدن باشد و تو ريسماني از توي كشتي مي‏اندازي در دريا و آن شخصي كه در گرداب غرق مي‏شود دست به آن مي‏گيرد و از گرداب و غرق خود را نجات مي‏دهد. چنين است حكايت قرآن و چنين است حكايت آل‏محمد: اين مردم در ته سجين اين عالم و در گرداب فتنه‏هاي اين عالم افتاده‏اند و دست و پا مي‏زنند و در ميان درياهاي شهوتها و طبيعتها و عادتها دارند غوطه مي‏زنند و فرو مي‏روند و در اين گردابها گاهي به زير آب مي‏روند نزديك است خفه شوند و هلاك شوند يك‏مرتبه شهوتي غلبه مي‏كند عادتي غلبه مي‏كند او را به زير مي‏برد و گاهي به بالا مي‏آيد گاهي به زير مي‏رود همين‏طور جميع مردم در گرداب اين فتنه‏ها افتاده‏اند و همه مشرف بر هلاكند و نزديك است كه آب فتنه شياطين از سر بگذرد و جميعا غرق شوند خداوند از جانب خود دو ريسمان فرستاد، دو طناب بسيار محكم از عليين آويخته و امر فرموده كه چنگ بزنيد به اين دو ريسمان و بالا بياييد و من هم كمك مي‏كنم شما را تا نجات بيابيد و آن دو ريسمان يكي قرآن است و يكي عترت طاهره اهل‏بيت پيغمبرند. به حسب لحاظي

 

«* 46 موعظه صفحه 18 *»

و به يك معني از معاني آن ريسمان قوي‏تر و آن حبل محكم‏تر قرآن است و ثَقل اصغر عترتند و اينها دو ريسماني هستند كه از خداوند عالم بسوي اين عالم انداخته هميشه و بسوي چاه سجين آنها را آويخته مردم بايد چنگ به اين دو ريسمان بزنند و از اين چاه بالا آيند قرآن ثقل اكبر است و آن ريسمان كلفت‏تر است به يك‏نظري و به اعتباري، مبادا كج بفهميد يا از شدت تولاّيي كه به اهل‏بيت داريد بگوييد چنين نيست و سرّش را عرض كنم تا بر بصيرت باشيد.

و سرّش اين است كه اين قرآن فرماني است از نزد خداي علي اعلي، فرماني است از خداي اكبر صادر شده بسوي بندگانش و بندگان او پيغمبر و آل‏پيغمبرند و ساير خلق، جميعاً بندگان خدايند و جميعا بايستي به فرمان خدا و حكم خدا عمل كنند اگر كسي از شما نوكري كرده و مراتب نوكري را مي‏داند خوب مي‏فهمد مثلاً در درخانه پادشاه از امين‏الدوله متشخص‏تري نيست و نشسته است در ديوانخانه يا جايي ديگر در اين اثناء دستخطي ملفوفه فرماني از پيش پادشاه فرّاش يا پيشخدمتي مي‏آورد كه اين را قبله عالم نوشته است حالا اين امين‏الدوله بديهي است كه انسان است و سخنگو است و انسان البته از اين تكه كاغذ بهتر و متشخص‏تر است لكن آن يك تكه كاغذ را وقتي آن فرّاش يا پيشخدمت مي‏آورد كه اين را پادشاه براي تو فرستاده برمي‏خيزد و آن را مي‏گيرد و مي‏بوسد و آن را بر سر خود مي‏گذارد و آن يك تكه كاغذ را احترام مي‏كند بسا آنكه آن را مي‏زند بر كلاه خود از براي افتخار و شك نيست كه احترام امين‏الدوله در نزد پادشاه از آن كاغذ بيشتر است، از آن يك تكه كاغذ در نزد پادشاه مقرب‏تر است و از آن يك تكه مركبي كه توش نوشته محترم‏تر است ولكن چون اين فرمان از پادشاه صادر شده و رضا و حكم پادشاه در آن است و منسوب به پادشاه است در بندگي و نوكري مي‏بايد اين امين‏الدوله احترام آن را بدارد بجهت آنكه امين‏الدوله امين دولت است به حكم پادشاه و حكم پادشاه توي اين كاغذ است حالا نبايد امين‏الدوله بگويد من نوكر بزرگم و آن فرمان را بگذارد آن پايين كه من اشرف از اين كاغذم و كاغذ چه حرمتي

 

«* 46 موعظه صفحه 19 *»

دارد. هركس اين كار را بكند نوكري نكرده و رسم بندگي را ندانسته، بلكه آن را مي‏بوسد و بر سر مي‏گذارد و احترام او را مي‏دارد و از همين كاغذ تبرك مي‏جويد اگر پادشاه پادشاهي باشد كه جايز باشد تبرك از فرمانش جست. مثلاً اگر حضرت امير يكجايي نشسته باشد از پيش رسول خدا كسي بيايد دستخطي پيش حضرت امير بياورد آيا حضرت امير آن را مي‏اندازد كناري كه من از اين كاغذ اشرفم حاشا اين كار جهال است بلكه مي‏بوسد آن را و تعظيم و تكريم آن را مي‏كند آن را حرز خود قرار مي‏دهد و آن را افتخار دنيا و آخرت خود قرار مي‏دهد، در جنت به آن افتخار بر جميع خلق مي‏كند. همچنين قرآن حكم خداست و حرمت او را پيغمبر و آل او مي‏دارند بجهت آنكه قرآن فرمان خداست و حرمتش بر پيغمبر لازم است چگونه پيغمبر بگويد اولاد من از قرآن اشرفند از اين جهت فرموده قرآن ثقل اكبر است و حجت خداست، عترت من بنده‏زاده‏ها و نوكرزاده‏ها هستند و آنها ثقل كوچكند و قرآن ثقل اكبر است و به اين جهت قرآن آن امر عظيم‏تر و آن ريسمان محكم‏تر است و عترت آن ريسمان كوچكترند و كوچكي ايشان در نزد خدا نقص نمي‏شود اين يك معني براي اينكه قرآن ثقل اكبر است.

يكي ديگر اينكه هر مطاعي بزرگتر است از مطيع مسلما، هر مطيعي آن مطاع امام او مي‏شود هرچه آن مطاع مي‏گويد بايد مطيع متابعت آن كند و خداوند قرآن را امام قرار داده و مطاع و متبع قرار داده حتي پيغمبر مي‏فرمايد ان اتبع الاّ مايوحي الي همين وحي را من متابعت مي‏كنم و خدا در حق پيغمبر مي‏فرمايد ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي پيغمبر فرمود من متابعت نمي‏كنم مگر وحي را پس وحي متبوع است و وحي مطاع است، وحي امام است كه كل شي‏ء احصيناه في امام مبين يك‏معني امام مبين خود قرآن است و براي پيغمبر و ائمه طاهرين اين قرآن امام است پيغمبر قرآن را مخالفت نمي‏كند ابداً و از روي اين قرآن عمل مي‏كند. بعينه مثل اينكه حكّامي كه در بلد هستند كتابچه پادشاه را امام خود قرار مي‏دهند و از روي آن عمل مي‏كنند هركس بر ايشان بحثي كند مي‏گويد دركتابچه پادشاه اين‏طور نوشته است. همچنين قرآن كتاب

 

«* 46 موعظه صفحه 20 *»

خداست و خدا اين كتاب را امام قرار داده براي پيغمبر9 و ائمه طاهرين: پس پيغمبر در جميع شرايع مطيع و تابع و منقاد از براي قرآن بود و تخلف نمي‏كرد از قرآن آنچه خدا در قرآن فريضه كرده پيغمبر آن را فريضه كرده و آنچه خدا در قرآن حرام كرده پيغمبر آن را حرام كرده، احكامي كه فرموده جميعش از روي قرآن است اگر مسئله‏اي پيدا شد كه نسخ فرموده باشد آن نسخ را هم به اذن آيه ديگر فرموده نه اين است كه اين نسخ را پيغمبر از پيش خود كرده باشد. مگر بي آنكه خدا اذن بدهد مي‏تواند شريعتي را نسخ كند حاشا. پس پيغمبر در جميع جزئي و كلي تابع قرآن است يك‏سر مو در هيچ واجب و سنتي و مستحب و حرام و مكروهي مخالفت قرآن نكرده و نخواهد كرد و متابعت قرآن كرده و همچنين ائمه طاهرين هم يك‏سر مو مخالفت قرآن نكرده‏اند آنچه در قرآن فريضه است ايشان فريضه مي‏دانند و آنچه در قرآن سنت است ايشان سنت مي‏دانند، آنچه در قرآن خدا حرام و مكروه دانسته ايشان حرام و مكروه مي‏دانند. پس ائمه در جميع جزئي و كلي تابع قرآن مي‏باشند. ائمه امام ساير مردم بودند و قرآن امام ائمه و از اين جهت قرآن ثقل اكبر شد و فرمان خدا شد براي ائمه و ائمه ثقل كوچك شدند و مطيع قرآن، كه تخلف از حكم آن نمي‏توانند بكنند تخلف‏كننده از كتاب عاصي است و عصيان با عصمت منافات دارد. پس ببين قرآن چه امر عظيمي است كه امام است براي پيغمبر و ائمه صلوات‏اللّه عليهم پس به اين واسطه پيغمبر فرمود من از ميان شما مي‏روم و در ميان شما دو چيز نفيس مي‏گذارم كتاب و عترت و سبب اينكه عترت را هم مي‏گذارم با وجود بودن كتاب، اين است كه كتاب اگرچه امام است براي عترت و ثقل اكبر است الاّ اينكه صامت است و ساكت و سخن نمي‏گويد مگر با محمد و آل‏محمد: و اين قرآن نجوي مي‏كند با محمد و آل‏محمد و اسرار خود را به زبان سرّي باطني خود به ايشان مي‏گويد، از پيش خدا آمده مي‏گويد خدا چنين گفته و چنين مي‏گويد و نجوي با ايشان مي‏كند و آن‏قدر خفي مي‏گويد كه هيچكس صداي او را نمي‏شنود بجز محمد و آل‏محمد كه ايشان مي‏شنوند صداي قرآن را و قرآن براي ايشان

 

«* 46 موعظه صفحه 21 *»

بيان مي‏كند و براي غير ساكت و صامت است و هيچكس جز ايشان از قرآن منتفع نمي‏شود و ايشان ترجمانند از براي قرآن براي ساير مردم آنها ديلماجند([1]) كه قرآن را ترجمه مي‏كنند بعينه مثل اينكه پادشاه عظيم‏الشأني از ولايت تركستان ايلچي بفرستد به كرمان براي نظم و نسق ولايت، مردم اينجا كه نفهمند زبان تركي را اين ايلچي ديلماجي ضرور دارد و حكما اين ديلماج در ميان رعيت و آن ايلچي ضرور است تا در اين ميان بنشيند و هرچه آنها مي‏گويند براي ايلچي شرح كند و هرچه ايلچي مي‏گويد براي آنها شرح كند. پس پادشاه دو نفر بايد اينجا بفرستد يكي آن ايلچي را يكي آن ديلماج را، ديلماج تنها نبايد بيايد بجهت آنكه نمي‏داند چه بگويد و چه بكند ايلچي تنها نبايد بيايد چراكه كسي زبانش را نمي‏فهمد همچنين است حكايت قرآن و آل‏محمد: ، آل‏محمد ديلماج قرآنند و شارح آن، آنچه خدا در قرآن فرموده ائمه طاهرين آن را شرح مي‏كنند و تمام علم قرآن در سينه آل‏محمد است: و قرآن خفيه با ايشان حرف مي‏زند و اسرار خود را در پرده به ايشان مي‏گويد. اين هم كه مي‏گويم در پرده به ايشان مي‏گويد براي اين است كه كسي نمي‏فهمد والاّ به صداي بسيار بلند حرف مي‏زند نهايت مردم زبانش را نمي‏فهمند آيا نمي‏بيني اگر دو نفر هندي اينجا بلند حرف بزنند شما نمي‏فهميد و باز در پرده حرف زده‏اند و نجوي كرده‏اند كذلك قرآن سرّ الحبيب مع الحبيب لايطلع عليه الرقيب رقيب مطلع بر او نمي‏شود ابداً ولكن آل‏محمد: آن را ترجمه مي‏كنند براي خلق پس اگر آل‏محمد: نبودند قرآن كفايت نمي‏كرد براي هدايت اگرچه اين قرآن يهدي للتي هي اقوم قرآن هدايت مي‏كند بسوي طريقه مستقيمه كه از آن مستقيم‏تر نيست لكن تا آل‏محمد نباشند كفايت نمي‏كند. مثلاً اگر پادشاه شخص عالم كامل متبحري را از عربستان بفرستد به كرمان از براي هدايت اهل كرمان ديلماجش هم همراهش هست حالا اين شخص عالم مي‏آيد هدايت و

 

«* 46 موعظه صفحه 22 *»

دستگيري مردم بكند اول هدايتش و احكامش را به ديلماج مي‏گويد و ديلماج به مردم مي‏گويد حالا اگر پادشاه بنويسد در فرمان خود كه من شيخي از مشايخ خود را به كرمان فرستادم كه در كرمان حكم كند و امر و نهي كند، هدايت مردم كند، چنين و چنان كند آيا راست است يا دروغ؟ البته راست است با وجود اين يك‏كلمه حرفش را نمي‏فهمند بجهت آنكه عرب است و عربي مي‏گويد كسي زبان او را نمي‏فهمد ديلماج بايد بيايد حالي مردم بكند پس شيخ هدايت كرده مردم را و آن شيخ دستگيري مردم و هدايت مردم كرده ولكن به ديلماج گفته سخن او را ديلماج فارسي كرده براي مردم پس ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم قرآن هدايت مي‏كند بسوي طريقه‏اي كه از آن بهتر نيست به اين‏طور كه به آل‏محمد: اسرار خود را مي‏گويد و ايشان شرح مي‏كنند. پس قرآن هادي است و آل‏محمد كتاب‏اللّه ناطقند وقتي آمدند اينجا در حقيقت دو هادي براي كرمان آمده قرآن و آل‏محمد دو هاديند در ميان امت نهايت اين هادي را زبانش را نمي‏فهميم و آن يكي زبانش را مي‏فهميم از اين جهت ائمه كتاب اللّهند و كتاب خدا در سينه ايشان است كتاب اللّه هستند ولي ناطق و اين قرآن كتاب اللّه است ولي صامت پس ما از قرآن منتفع نمي‏شويم مگر دست تولاّ به دامن آل‏محمد: بزنيم آنوقت مي‏توانيم به قوت آل‏محمد: از قرآن منتفع بشويم و به هدايت ايشان مي‏توانيم قرآن را بفهميم پس ائمه: ما را هدايت به قرآن فرموده‏اند و زبان قرآن را براي ما بيان كرده‏اند معنيهاي قرآن را آنها به ما مي‏گويند حالا كه ما مي‏خوانيم قرآن را مي‏فهميم و مي‏فهميم كه اين قرآن چه نوري است كه ظاهر است در آسمان و زمين.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 23 *»

«موعظه چهارم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

ديروز عرض كردم كه از براي نور معنيهاي بسيار است از جمله آن معنيها يكي قرآن است كه خداوند عالم جل‏شأنه قرآن را نور خود قرار داده اين است كه باز در همين قرآن مي‏فرمايد و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدي به من نشاء من عبادنا خداوند اين قرآن را نور قرار داده باز مي‏فرمايد لقد جاءكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نوراً مبيناً آن نوري كه آشكاركننده حق و باطل است بسوي شما نازل كرديم. پس قرآن نوري است كه خداوند عالم در اين عالم ظاهر ساخته است و اين نور جداكننده ميان حق و باطل است آيا نمي‏بيني كه آفتاب كه از آسمان بر زمين مي‏افتد جداكننده چاه و راه است جداكننده سياه و سفيد است جداكننده رنگها و شكلها است جداكننده مكانهايي است كه به آنها محتاجي، جداكننده هر صنعتي و هر كاري كه تو داري؛ جميع اينها، نور آفتاب مي‏آيد و جدا مي‏كند آنها را، ببين چه نعمتي است اين آفتاب، هيچكس ملتفت اين نعمت نيست كه آفتاب جداكننده است جميع چيزها را از آسمان و زمين و راه و چاه، سياهي و

 

«* 46 موعظه صفحه 24 *»

سفيدي هر صنعتي هر كاري؛ اگر بافنده است، اين نخ را از آن نخ جدا مي‏كند و تميز مي‏دهد و اگر دوزنده است تميز مي‏دهد و اگر نويسنده است تميز مي‏دهد، جميع صنايع و جميع چيزهايي كه مردم تميز مي‏دهند بواسطه نور آفتاب است اگر نور آفتاب نباشد عالم را ظلمات خواهد گرفت اگر نبود جميع مردم گمراه مي‏شدند هلاك مي‏شدند و اين يك نعمت از نعمتهاي خداست. پس ببين قرآن چگونه جداكننده ميان حق و باطل است اين قرآن نور خداست و اين قرآن جداكننده است. چگونه نه و حال آنكه خدا در قرآن علم خود را قرار داده و هيچ تري و هيچ خشكي نيست مگر آنكه در قرآن قرار داده است اين قرآن تبياناً لكل شي‏ء است آنچه خدا خلق كرده بيان او در قرآن است پس اين قرآن نور مبين است نوري است جداكننده حق و باطل ولكن عرض كردم اين قرآن صامت است مثل آن ايلچي و مثل آن قاضي كه به اين ولايت مي‏آيد و جداكننده مابين حق و باطل است ولكن زبانش را ديلماج مي‏فهمد و غير او كسي نمي‏فهمد با وجود اين مي‏گويي اين شيخي كه آمده، جداكننده حق و باطل است اگرچه عرب است و ما زبانش را نمي‏فهميم همچنين اين قرآن جداكننده ميان حق و باطل است و جميع علوم اولين و آخرين در اين قرآن است و شما نمي‏فهميد او به ديلماج مي‏گويد و ديلماجش امام است صلوات‏اللّه عليه و قرآن حرف مي‏زند و بيان مي‏كند براي او آنوقت آن ديلماج مي‏گويد كه چنين مي‏فرمايد خداوند عالم دركتاب خود و آن ديلماج كه گفت آنوقت خدا فرموده. و در قرآن فرموده هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق حرف حقِ صحيح را قرآن دارد و به آن نطق مي‏كند و آن را مي‏گويد براي مردم.

باري اين قرآن نوري است از خدا كه ظاهر شده و خداوند به همين نور تجلي كرده و از براي مردم ظاهر شده قرآن دليل يگانگي خداست دليل توحيد خداست پيغمبر اين قرآن را آورد كه مردم را بسوي توحيد خدا بخواند و اين قرآن را پيغمبر معجز خود قرار داد فرمود اگر مي‏گوييد من دروغ مي‏گويم، بسم‏اللّه يك‏كسي ديگر از شما بيايد همچو قرآني بياورد بجهت آنكه اگر من نبي نيستم من هم عربي هستم مثل ساير

 

«* 46 موعظه صفحه 25 *»

عربها حالا كه عربي هستم مثل ساير عربها امثال و اقران پُر دارم جفت من خيلي بهم مي‏رسد، يك عربي ديگر بيايد همچو كتابي كه من آورده‏ام بياورد پس قرآن دليل توحيد است يعني توحيد خدا به قرآن فهميده مي‏شود دليل پيغمبران است مصدق لمابين يديه است قرآن حجت نوح است بر نبوتش، حجت موسي است بر نبوتش، حجت ابراهيم است بر نبوتش، به همين قرآن حجت ابراهيم ثابت مي‏شود و نبوت ابراهيم و موسي و عيسي و ساير پيغمبران همه به همين قرآن ثابت مي‏شود قرآن حجت نبوت محمد است9 و قرآن حجت خلافت اميرالمؤمنين است صلوات‏اللّه عليه و ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين قرآن حجت براي هر حلال و حرام است حجت بر هر حق و باطلي است. پس ببين چه كتابي است كه خداوند عالم نازل فرموده و در اين سي‏جزو كتاب، كتاب به اين كوچكي چگونه حجتها بر آنها قرار داده مي‏فرمايد لقد جاءكم برهان من ربكم قرآن برهان خداست و در همين قرآن خدا به پيغمبر مي‏فرمايد اگر ديدي نتوانستند جفت آن را بياورند فاعلم انه لااله الاّ اللّه اگر نتوانستند از اينجا بفهم و از اينجا بدان كه خداوند عالم يگانه‏ايست كه از براي او شريكي نيست پس به اين قرآن جميع حقها از باطلها جدا مي‏شود حالا چه مي‏شود يكپاره جاهاش را من ندانم مثل اين است كه جمعي كور باشند در اين مسجد و آفتاب در اين مسجد بتابد و جميع آجرها را از هم جدا كند و وجب به وجب اين مسجد را ظاهر كند و ظاهر شود حالا كوران نبينند نقصي در نور آفتاب نيست نهايت اينها كورند از بينايان بپرسند چگونه يافته‏اند تا آنها خبر به ايشان بدهند. پس اگر كسي معني قرآن را نفهمد نبايد انكار هدايت‏كردن قرآن را بكند. عرض كردم شيخي از عرب مي‏آيد اعلم اهل روزگار، مي‏آيد اينجا مردم را هدايت بكند حالا با وجود اين تو زبان او را نفهمي نقص او نيست از هادي‏بودن نمي‏افتد نديدنِ كور و هدايت‏نيافتن نقص آفتاب نيست نقص چشم كور است حالا كسي به قرآن هدايت نجويد نقص قرآن نمي‏شود هادي بودن قرآن ضايع نمي‏شود بر قرآن است كه حق و باطل را بيان كند حالا كسي نفهمد و

 

«* 46 موعظه صفحه 26 *»

راه نيابد نقصي بر قرآن وارد نمي‏آيد،

آنكه را روي به بهبود نبود ديدن روي نبي سود نبود

و حال آنكه حجت نبي قائم بود بر جميع اهل عالم.

باري، مقصود اين بود كه قرآن نور خداست و حالا كه نور خداست خدا به اين قرآن تجلي كرده براي مردم و به اين قرآن براي مردم ظاهر شده. در حديثي مي‏فرمايد تجلي اللّه سبحانه في كلامه لعباده ولكن لايبصرون خدا به اين قرآن براي بندگان خود تجلي فرموده لكن مردم نمي‏بينند والاّ خداوند عالم در اين قرآن تجلي فرموده است و خود را ظاهر و آشكار كرده و جميع آنچه خواسته كه بندگان از خدا بفهمند توي اين قرآن گذارده.

در اينجا دقيقه‏اي است كه آن دقيقه را بايد بفهميم بيانش بسيار مشكل است و از فهم عوام بسيار دور است و به همين قرآن متوسلم كه خداوند عالم بيان واضحي بر زبان من جاري فرمايد تا عوام بهره برند. آيا عكس آفتاب را در آينه ديده‏ايد البته ديده‏ايد عكس آفتاب در آينه زرد است مثل زردي آفتاب، گرد است مثل گردي آفتاب درخشان است مثل درخشاني آفتاب گرم است مثل گرمي آفتاب حركت و سكونش همه مثل آفتاب است همچنين عكس خودت را در آينه ديده‏اي در خوشگلي و بدگلي و اندام و سياهي و سفيدي و مو و رو در همه‏چيز شبيه تو است و همچنين نور هر صاحب‏نوري بر صفت صاحب‏نور و بر شكل صاحب‏نور است اگر از خارج مانع پيدا نشود عكس تو شبيه به تو است در آينه و بر صفت تو و به صورت تو است لكن اگر آينه كج باشد آنوقت شكل تو در آينه كج مي‏نمايد و اگر آينه نقصي نداشته باشد بعينه مثل تو مي‏شود آنوقت تو او را نسبت به خود مي‏دهي مي‏گويي من چنينم اين جلوه من است اين ظاهر من است هركس اين را ببيند مرا ديده هركس اين را بشناسد مرا شناخته آيا درباره صورت خود در آينه صاف كه خطا نگويد چنين نمي‏گويي؟ البته مي‏گويي هركس از اندام اين صورت خوشش بيايد از من خوشش آمده هركس عاشق اين

 

«* 46 موعظه صفحه 27 *»

صورت شود عاشق من شده هركس دشمن اين صورت شود دشمن من شده البته همين‏طور مي‏گويي. همچنين عكس آفتاب همه چيزش مثل آفتاب است هركس او را خلاف اعتدال گمان كند خلاف اعتدال در آفتاب گمان كرده.

حالا بعد از اينكه يافتيد كه نور هر صاحب‏نوري بر شكل صاحب آن نور است پس نور خدا بر صفت خدا است آيا مي‏تواني بگويي خدا هيچ نور ندارد؟ كسي كه همچو بگويد از اسلام بيرون مي‏رود پس خدا نور دارد حالا كه نور دارد ببينيم نور خدا چه تركيب است چطور است؟ نور تو چشم دارد ابرو دارد و به تركيب تو است. نور ديوار تركيب ديوار است عكس حيوان به تركيب حيوان است وهكذا نور هركسي به تركيب صاحب‏نور است حالا نور خدا معلوم است بر صفت خداوند عالم است نور خدا بايد صاحب صفات الهي باشد بايد صاحب اسماء الهي باشد بايد صاحب جلال و جبروت و عظمت الهي باشد اگر هست نور خدا با اوست. خود بخود كه كسي نور خدا نمي‏شود باشد، وقتي جلالي داشته باشد كه جلال الهي باشد وقتي عظمت و كبريايي داشته باشد مثل عظمت و كبرياء خدا قدرتي داشته باشد مثل قدرت خدا دست توانايي داشته باشد چون دست خدا چشم بينايي داشته باشد چون چشم خدا روي تاباني داشته باشد چون روي خدا، همه‏چيزش وقتي خدانما شد و مثل صفات خدا شد آنوقت نور خدا مي‏شود و امام در صفت او در دعا مي‏فرمايد لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك ببين صورت تو در آينه هيچ فرقي ميان تو و او نيست. تو سرخي او سرخ است تو بلندي او بلند است هر شكل كه تو هستي او هم همان شكل است پس نور خدا هم لافرق بينك و بينها هيچ فرقي ميان او و خدا نيست و اگر نه نور خدا نيست، و اگر نور خدا نيست عكس خدا نيست امام مي‏فرمايد اخترعنا من نور ذاته خداوند ما را از نور ذات خود آفريد همين يك كلمه را اگر كسي تصديق كرد كه آل‏محمد نور خدايند جميع فضائل را بايد اقرار كند. كه اگر بگويند نور خدا هستند بايد جميع كمالات را داشته باشند آخر چرا بايد نداشته باشند؟ اگر مي‏گويي قابليتشان كج

 

«* 46 موعظه صفحه 28 *»

است گفته‏اي معصوم نيستند و البته معصومند و قابليتشان مستقيم است و نور خدا هم تابان، پس بايست بر صفت خدا باشند پس هيچ فرقي ميان ايشان و خدا بايد نباشد الاّ اينكه خدا خداست و اينها بنده پس ائمه نور خدايند اينكه سهل است مي‏فرمايد ان اللّه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه فمن طعن علي المؤمن او ردّ عليه فليس للّه فيه حاجة خدا مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود آفريده پس هركه بر او طعنه زند يا بر او ردّ كند خدا را در آن كس حاجتي نيست. مي‏فرمايد ان نور المؤمن لاشد اتصالاً بنور اللّه من نور الشمس بالشمس نور مؤمن به خدا متصل‏تر است از نور آفتاب به آفتاب پس اگر نور مؤمن نور خدا شد ائمه چگونه نور خدا نباشند؟ پيغمبر مي‏فرمايد اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه حديث است و در همه كتابها نوشته مي‏فرمايد بپرهيزيد از هوشياري مؤمن كه او به نور خدا نظر مي‏كند نور خدا در چشم اوست و از چشم او نور خدا بيناست و از گوش او نور خدا شنواست پس اگر مؤمن نور خداست واقعاً بايستي متصف به صفات‏اللّه باشد و چنانكه گفته‏اند تخلقوا باخلاق اللّه متخلق به اخلاق‏اللّه باشيد هركس مي‏خواهد به بهشت برود بايست متخلق به اخلاق‏اللّه باشد بايست اخلاق خدا داشته باشد بايست به صفات خدا متصف بشود. آيا نمي‏بيني خداوند عالم وفا دارد تو هم بايد وفا داشته باشي خدا صادق است تو هم بايد صادق باشي خدا عادل است تو هم بايد عادل باشي خدا عالم است تو هم بايد عالم باشي خدا مثلاً شرم مي‏كند از بنده مؤمن خود تو هم بايد از بندگان مؤمن شرم كني. خداوند سخاوت دارد و كرم دارد تو هم بايد سخاوت و كرم داشته باشي خداوند دروغ نمي‏گويد خيانت نمي‏كند غِشّ با كسي نمي‏كند مكر با كسي نمي‏كند تو هم بايد همين‏طور باشي. پس معلوم شد كه هركس مي‏خواهد به قرب جوار خدا برسد بايد به صفات خدا متصف بشود بايستي به اخلاق خدا متخلق بشود و آن اخلاقي كه ضد است با اين اخلاق آنها اخلاق شيطان است هركس به آنها متخلق بشود به سجين مي‏رود به قرب جوار شيطان مي‏رود ببين شيطان ظالم است اگر تو ظالمي

 

«* 46 موعظه صفحه 29 *»

متصف به صفات شيطاني شيطان كاذب است اگر تو هم كاذبي متصف به صفات شيطاني وهكذا هر معصيتي كه تو مرتكب مي‏شوي متصف به صفات شيطان مي‏شوي پس بسا كسي كه آنقدر معصيت مي‏كند كه شبيه‏تر از او به شيطان كسي نيست و هيچ فرقي با شيطان ندارد «و عينك عيناها و جيدك جيدها» سر تا پايش را اگر پرگار بگذاري يكسر مو تفاوت نمي‏كند. بقدر شيطان كافر، بقدر شيطان فاسق، بقدر شيطان مكار بقدر شيطان خائن ظالم غِش بكند ظلم بكند فجور بكند پس به او مي‏گويي لافرق بينك و بين الشيطان هيچ فرقي ميان تو و شيطان نيست مگر اينكه به حسابي تو آقايي و شيطان نوكر تو است شيطان از جنس جن خلق شده و تو انساني اگر انسان بد شد از آن ابليسي كه از جنيان است بدتر خواهد بود خدا مي‏فرمايد ان هم الاّ كالانعام يعني لافرق بينهم و بين الانعام همان انعامند و فرقي در ميان ايشان و انعام نيست بل هم اضل مگر اينكه انسان گمراه‏تر است از حيوان وقتي انسان شيطنت را پيشه كرد لافرق بينهم و بين الشيطان ان هم الاّ كالشيطان يعني لافرق بينهم و بين الشيطان بل هم اضل بلكه اينها از شيطان بدترند پس شياطين انسي هم هست خداوند مي‏فرمايد شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً و مي‏فرمايد قل اعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس من شرّ الوسواس الخنّاس الذي يوسوس في صدور الناس من الجنة و الناس كه امر كرد پيغمبر خود را كه پناه به خدا ببر از شر شياطين جني و شياطين انسي پس هستند شياطين انسي و به حسابي شياطين انسي متشخص‏ترند از شياطين جني و آنها نوكرند براي شياطين انسي و به حسابي آن ابليسي كه از جن است متشخص‏تر است چراكه كم كسي مي‏خواهد كه به آن شيطنت برسد الاّ آن رؤساي كفر و ضلالت والاّ اين بيچاره‏ها كه گاهي يك حرف راستي مي‏زنند گاهي از دستشان در مي‏رود عمل خيري بالاتفاق مي‏كنند و شيطنت دارند، شيطان جن از اينها متشخص‏تر است.

باري مقصود اين بود كه از بسياري معصيت شخص به مقامي مي‏رسد كه هيچ فرقي ميان او و ميان شيطان نيست. ابليس است كه لباسي پوشيده در ميان مردم راه

 

«* 46 موعظه صفحه 30 *»

مي‏رود و شر او بيشتر است از ابليس بجهت آنكه ابليس از جنس آدم نيست و مردم گول او را نمي‏خورند و اين از جنس آدم است و مردم را بيشتر گول مي‏زند ابليس نتوانست حضرت آدم را اغوا كند اول رفت پيش حوا و حوا را گول زد و حوا رفت آدم را اغوا كرد چون حوا انسان بود و نظير آدم بود راه شد براي اغواي ابليس. ابليس اگر يكدفعه مي‏رفت پيش آدم آدم مي‏گفت من اين كار را نمي‏كنم وقتي از حوا كه جنس خود او بود شنيد اطاعت او كرد. همچنين چه‏بسيار مردم كه ابليس نمي‏تواند آنها را گول كند برمي‏خيزد مي‏رود خدمت مولاهم او را وا مي‏دارد كه برود آنها را گول كند برمي‏خيزد و عمامه بر سر مي‏گذارد ردا بر دوش مي‏گيرد عصا زنان اين‏طرف و آن‏طرف مشغول رواج امر شيطان مي‏شود و ابليس هم از كارهاي او حظ مي‏كند و بر مي‏جهد و دُمي بر زمين مي‏زند كه خوب اسبابي براي كار خود فراهم آوردم. باري مقصود اين بود كه گاهي هم مي‏شود ابليس متشخص‏تر شود.

باري چنانچه در اين‏طرف اين‏طور مي‏شود در آن طرف هم مي‏شود. بسا كسي كه از كثرت عبادت به جايي مي‏رسد كه اتصال به انوار خدا پيدا مي‏كند از كثرت بندگي به جايي مي‏رسد كه در حديث قدسي مي‏فرمايد مازال العبد يتقرب الي بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته بنده بواسطه نافله‏گذاردن و به مستحبات عمل كردن به جايي مي‏رسد كه من چشم بيناي او مي‏شوم و من گوش شنواي او مي‏شوم من دست تواناي او مي‏شوم بعد مي‏فرمايد اگر بخواند مرا اجابت او را مي‏كنم.

چون خدا از خود سؤال و كد كند كي سؤال خويشتن را ردّ كند

اگر زبان گوياي او شد خدا و خداوند با آن زبان دعا كرد حالا در اين‏وقت خدا خودش خواهش از خود بكند البته دعاي خود را ردّ نمي‏كند بجهت آنكه اين شخص از خدا خواهش نكرد چيزي را مگر به رضاي خدا و براي خدا و به قدرت خدا و مشيت خدا و به نور خدا. پس فعل خداوند عالم از زبان او كه ظاهر شد خدا خودش دعا كرده

 

«* 46 موعظه صفحه 31 *»

خودش كه دعا كرد البته مستجاب مي‏كند. پس مؤمن كارش به اينجا مي‏رسد. چه خواهد بود گمان تو به آل‏محمد: ايشانند رخساره تابان خدا ايشانند چشم بيناي خدا ايشانند گوش شنواي خدا بلكه به عكس هم اگر بگويي گفته‏اي، و درست است براي مؤمن، چگونه براي آل‏محمد: چنين نباشد پس ايشان رسيدند به مقامي كه لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك يعني اي خدا هيچ فرق ميان تو و آل‏محمد نيست مگر همين‏كه تو خدايي و ايشان بنده تواند. حالا قاعده را دانستي و راه علم بدستت آمد.

پس اين قرآن كه نور خداست و تجلي و صفت خداست هيچ فرق ميان او و خدا نيست مگر همين‏كه خدا خداست و اين كلام خداست. مي‏فرمايد فضل قرآن بر ساير كلامها مثل فضل خداست بر خلق حرمة القرآن علي اللّه كحرمة الوالد علي ولده حرمت قرآن بر خدا مثل حرمت پدر است بر فرزند. پس اين قرآن تجلي خداست در روي زمين، نور خدا كه شد تجلي خدا كه شد بر صفت خداست صفت خدا كه شد خدا كور نيست خدا كر نيست خدا عاجز نيست پس اين قرآن بيناست شنواست اين قرآن تواناست. چه‏بسيار كسي كه قرآن مي‏خواند و اين قرآن همراه خواندن او او را لعنت مي‏كند چه‏بسيار كسي كه قرآن مي‏خواند به آواز حزين و قرآن هي آهسته آهسته مي‏گويد اللّهم العنه مي‏گويد ادخله في النار شكل قرآن و صورت قرآن را به حزن مي‏خواند و به معني قرآن عمل نمي‏كند مثل شخص سني كه قرآن مي‏خواند به آن صوت به آن لحن عرب به آن آواز و ولايت علي بن ابيطالب را ندارد قرآن البته لعنتش مي‏كند. مي‏گويد من گفته‏ام ولايت علي‏بن‏ابيطالب را قبول كن. در اين قرآن مي‏خواني تو پادشاهي و حرف مرا نمي‏شنوي؟ اگر من پادشاهم حرف من و سخن من اين است چرا نمي‏شنوي؟ اگر پادشاه نيستم كه چرا دور و بَرِ من مي‏آيي كرنش به من مي‏كني تعظيم من مي‏نمايي حرمت من مي‏داري؟ چه‏بسيار كساني كه حرمت قرآن را مي‏دارند و قرآن لعنت مي‏كند ايشان را و همچنين چه‏بسيار كساني كه قرآن مي‏خوانند و قرآن

 

«* 46 موعظه صفحه 32 *»

ايشان را دلداري مي‏دهد و شفاعت ايشان را مي‏كند در قيامت و براي او مهربان خواهد بود و خورده خورده زبان خود را و لحن خود را به او تعليم مي‏كند، در دل او به او اسرار مي‏آموزد، اشاره‏ها به او مي‏فهماند و اسرار الهي تعليمش مي‏كند و او را شفاعت مي‏كند و براي او شهادت مي‏دهد در روز قيامت كه فلاني به دامن من متمسك شد و مرا تلاوت كرد و به معني من عمل كرد لفظ مرا خواند خداوندا در حق او شفاعت مرا قبول كن. پس خداوند قرآن را شافع و مشفع قرار داده و بر خود حتم كرده كه شفاعت او را قبول كند و نشنيده‏ايد كه قرآن مي‏آيد در روز قيامت به صورت شخصي سواره به صف انبياء كه مي‏گذرد مي‏گويند اين كدام نبي مرسلي است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف ملائكه مي‏گذرد مي‏گويند اين كدام ملك مقربيست كه ما او را نديده بوديم؟ به صف مؤمنين گذر مي‏كند مي‏گويند اين كدام مؤمن ممتحن است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف شهدا مي‏گذرد مي‏گويند اين كدام شهيد است كه ما او را نديده بوديم؟ تا آنكه مي‏آيد در حضور خداوند عالم مي‏ايستد و شفاعت مي‏كند مردماني را كه در اين دار دنيا دست به دامن تولاي او زده‏اند. و مجلسي روايت مي‏كند كه المؤمن افضل من القرآن.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 33 *»

«موعظه پنجم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول اين آيه بود يعني آن فقره كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض كه تفسير فارسي اين فقره اين است كه خداوند عالم نور آسمانها و زمين است و روشني آسمانها و زمين است خواستيم اين فقره را كلمه كلمه شرح كنيم تا بعد از آنكه معني يكي يكي كلمات معلوم شد آنوقت آنها را بهم بيندازيم. سخن در كلمه نور بود و عرض كردم نور آن چيزي است كه خود او پيدا باشد و پيداكننده غير هم باشد نور چراغ خودش روشن و پيداست و به در و ديوار و زمين و جامه هم كه مي‏تابد آنها را پيدا مي‏كند. حالا خواستيم ببينيم اين نور بر چند چيز گفته مي‏شود بعضي از معنيهاي آن را عرض كردم تا آنكه عرض كردم كه يكي از معنيهاي نور قرآن است.

باز مي‏گويم كه يكي از معنيهاي نور سنت پيغمبر است9 اين سنت پيغمبر نور است يعني حقيت خود او و كمال خود او و روشني خود او از براي هر عاقلي ظاهر است هركس كه عاقل باشد و بشنود كه حضرت پيغمبر امر به اين‏گونه كارها فرموده و

 

«* 46 موعظه صفحه 34 *»

نهي از اين‏گونه كارها كرده همين‏كه عاقل باشد مي‏گويد حق است و صدق. آنچه به او امر كرده خير است و كمال و موافق عقل و هرچه را كه از آن نهي كرده شر است و نقص و اين واقعاً بدون اينكه بخواهيم تعارفي از سنت بكنيم وضع اين سنت طوري است كه جميع عقلا عقلهاشان حكم مي‏كند كه اين راه راه راست و درستي است. غيبت نكنيد افترا نبنديد دروغ نگوييد فحش ندهيد نمّامي نكنيد سعايت نكنيد شراب نخوريد عقلها را زايل مي‏كند ديوانه مي‏شويد پول‏دادن نجاست‏خوردن ديوانه‏شدن عقل مي‏فهمد بد كاري است مي‏بينيم پيغمبر9 نهي از اين فرموده. ديگر فرموده زنا نكنيد سر زن يكديگر مرويد نسلهاي مردم را فاسد مكنيد امور ارث را مغشوش نكنيد مي‏بينيم خوب قانوني است. لواط نكنيد نسل بني‏آدم بايد بر قرار باشد. به آن لواطه‏كن مي‏گويم پيشينيان اگر به لواط اكتفا كرده بودند نوبت به تو نمي‏رسيد كه باشي تا اين كار را بكني. باري هر عاقلي كه راهرو اين راه است مي‏داند كه حق همين است. از آن‏طرف چيزي چند امر كرده امر به راستي فرموده فرموده غِش با مردم مكن وفا داشته باش راست بگو نماز بكن صدقه بده صله رحم بكن اين است كه خدا در قرآن فرموده ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي‏القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكّرون يعني خداوند عالم امر مي‏كند شما را به عدالت و به نيكي و به اينكه صله رحم بجا آوريد و نهي مي‏فرمايد شما را از عملهاي فاحشه از عملهاي قبيحه از ظلم‏كردن بعضي به بعضي خدا شما را موعظه مي‏كند شايد متذكر شويد. ببين در اين شريعت غرّاء آيا چيزي از اينها هست؟ امر كرده به نيكيها و نهي كرده از بديها كه خلاف عقل و راه راست باشد. اين شريعت طوري است كه اگر بر كفّار اين قواعد را عرضه كني مي‏گويند خوب قاعده‏اي است.

اين را عرض كنم، دو چيز است كه جميع مردم حمايت مي‏كنند اين دو چيز را و اگر بگويند اين دو چيز را نداري بر ايشان خيلي عظيم است و همه سعي و همتشان بر اين است كه معروف به اين دو صفت شوند و با وجود اين آنچه سعي دارند در خراب

 

«* 46 موعظه صفحه 35 *»

كردن اين دو صفت است و آن دو صفت يكي عقل است يكي دين. به يك بچه بگويي تو عقل نداري بدش مي‏آيد به هركس بگويي عاقل نيستي بدش مي‏آيد حكايتي عجيب است جميع مردم مي‏خواهند معروف به عقل باشند و با وجود اين تمام همتشان در فاسدكردن عقل است و در خرابي عقل خود مي‏كوشند تا كار را به جايي رسانده‏اند كه مسكرات استعمال مي‏كنند كه عقل برود و چرس مي‏كشند كه عقلشان تمام شود و با وجود اين اگر به او بگويي كه عقل نداري بدش مي‏آيد تو اگر اين‏قدر عقل را عزيز داري چرا سعي نمي‏كني روز به روز در زيادتي عقل. طلب علم نكردن با علما ننشستن با اين سفها و جهال نشستن اينها عقل را كم مي‏كند. با اينها نشستن عقل زايل مي‏شود. باري، جميع مردم همت دارند در كم‏كردن و فاسدكردن عقل با وجودي كه جميع مردم مي‏خواهند معروف به عقل باشند. به بچه بگويي عقل نداري بدش مي‏آيد. يكي ديگر حكايت دين است به هركس بگويي بي‏دين بدش مي‏آيد و با وجود اين جميع همتش را بر اين قرار داده كه دين را ضايع كند به فسق و فجور و شهوات مثل آنكه جميع همتش را بر اين قرار داده بود كه عقل را زايل كند و تا به او مي‏گويي بي‏عقل بدش مي‏آيد اينجا هم همين‏طور.

غرض اين شريعت يك گوهر گرانبهايي است كه همه‏كس طالب آن است و اگر يك شخص حكيمي آورده بود يك فرنگي آورده بود جميع عقلا عمل به آن مي‏كردند مي‏گفتند درست زاكاني است. لكن حالا كه رسول خدا آورده جميع نفوس از آن ابا مي‏كنند و همين دليل حقيت آن است بجهت آنكه نفس، اماره بالسوء است و حق بر او تلخ است. روزي هزار بيل مي‏زند و غمش نيست چهار ركعت نماز كه مي‏خواهد بكند مشكلش است اگر براي خم و راست شدن نماز خسته مي‏شوي كه تو از صبح تا پسين هي بر سر هم خم و راست مي‏شوي روزي دويست  سيصد دفعه مي‏آمدي خاك توي شال مي‏كردي مي‏بردي خالي مي‏كردي و باكت نبود حالا دو ركعت نماز را دشوار مي‏كني همين دليل اين است كه اين شريعت حق است و نور است و از جانب

 

«* 46 موعظه صفحه 36 *»

خداست. بلكه عرض مي‏كنم واللّه ـ  و اين از قسمهاي رسمي هم نيست حقيقت دارد مي‏گويم واللّه هركس بخواهد عزت دنيا را آبروي دنيا را و اينكه در ميان مردم معتبر باشد به اين شريعت عمل كند. هركس دروغ نمي‏گويد، اعتبار در پيش مردم پيدا مي‏كند، مال مردم را كه نخوردي سر وعده دادي شريك مال مردمي، همه مي‏گويند فلان‏كس معامله‏اش تخلف ندارد مردي است معتبر. وقتي غيبت نكردي جميع مردم از تو راضيند مي‏گويند مرد درستي است اگر ظلم نكردي مي‏شوي معتبر.

باري به اين شريعت اگر كسي عمل كند و براي خدا هم نباشد در دنياش در پيش مردم معتبر مي‏شود در پيش سلاطين معتبر مي‏شود در پيش علما و صلحا معتبر مي‏شود در پيش تجار و كسبه معتبر مي‏شود. اگر واقعاً اعتبار و آبرو مي‏خواهيد سعي كنيد به اين شريعت عمل كنيد آبروتان زياد مي‏شود اعتبار پيدا مي‏كنيد. يك جو كه تخلف از اين شريعت كردي همان‏قدر آبرو و اعتبارت كم مي‏شود. اين شريعت يك‏طوري است كه از براي غير خدا هم اگر بكني ثواب خود را دارد مثل سكنجبين مي‏ماند اگر براي خدا آن را بخوري دفع صفرا از تو مي‏كند و دفع بلغم از تو مي‏كند در قيامت ثواب هم داري و اگر براي غير خدا هم خوردي دفع صفرا مي‏كند و دفع بلغم مي‏كند نهايت ثواب آخرتي نداري. شراب كه نخوردي ثواب به تو مي‏دهند و اگرچه اين شراب نخوردن براي غير خدا هم باشد ثواب را مي‏دهند. آيا دنيا مال خدا نيست؟ مال خداست عزتها و دولتها همه مال خداست آنكه شراب نمي‏خورد محترم مي‏شود معزّز مي‏شود بدنش رعشه پيدا نمي‏كند اعضايش فالج نمي‏شود رنگ و رويش مثل مرده نمي‏شود. مثل خر عرعر نمي‏كند توي كوچه در ميان مردم ديوانگي نمي‏كند رسوا نمي‏شود توي ريش خود قي نمي‏كند توي نجاست خودش غوطه نمي‏خورد در ميان مردم راه مي‏رود عزت دارد همينها ثواب كسي است كه شراب نخورده. وهكذا باقي اين شريعت هركس هر غرضي كه دارد به اين شريعت عمل كند به غرض خود مي‏رسد اينها را براي تحريص شما مي‏گويم نه اينكه حالا نيّتهايتان را كج كنيد.

 

«* 46 موعظه صفحه 37 *»

باري هر غرض كه داشته باشيد به اين شريعت كه عمل كنيد به مطلبهاي خود خواهيد رسيد. اين را بدانيد كه فقر به مردم دست نداده مگر بجهت مخالفت اين شريعت، هيچكس گير داروغه نمي‏آيد مگر به مخالفت اين شريعت، هيچكس چوب نمي‏خورد مگر به مخالفت اين شريعت وهكذا هيچ مصيبت به كسي نمي‏رسد مگر به مخالفت اين شريعت هر بلايي به هركه مي‏رسد از مخالفت اين شريعت است پس اين شريعت طوري است كه جميع عقلا مي‏فهمند كه اين راه صحيح است راه حق است و حقيت اين راه ظاهر و هويداست بر همه عقلا. بلكه آن شريعت خود عقل كل است ظاهر به امر و نهي شده مثل اينكه زيد آنجا ايستاده خودش شخصي است و تو مي‏آيي و مي‏گويي زيد بلند است ريشش سياه است كلاهش چطور است قبايش سبز است اين الفاظ تو شرح احوال زيد است، بيان سرتاپاي او حرفهايي است كه تو زده‏اي. همچنين عقل كل و عقل حقيقي عالم وقتي به عالم الفاظ و صورت گفتگو و امر و نهي در مي‏آيد شريعت مقدسه مي‏شود. هركس اين حرفها را به خود گرفت و به اين قواعد و قوانين عمل كرد متلبس به لباس عقل مي‏شود و آنوقت به حدود عقل عمل مي‏كند و حدود عقل همين شريعت است چنانكه ديوانگي حدودي دارد هركس به آن حدود عمل كرد اسمش مي‏شود ديوانه و همچنين هركس به اين شريعت عمل كرد اسمش عاقل است ديوانه منسوب به ديو است و ديو شيطان است در زبان فارسي اين الف و نون و ها براي نسبت است چنانكه مي‏گويي كفش زنانه و كلاه مردانه يعني منسوب به زن يا منسوب به مرد حالا ديو در زبان فارسي به معني شيطان است پس ديوانه يعني منسوب به شيطان حالا هركس به قواعد شريعت راه نرفت اين از جمله اتباع شيطان است. پس اگر عقل بر مردم مستولي است مردم عاقلند و اگر عقل بر آنها مستولي نيست يعني به شريعت راه نمي‏روند ديوانه‏اند پس هركس به اين شريعت مقدسه راه رفت لباس عقل در بر كرده و عاقل شده اگرچه در ميان ديوانگان عاقل را ديوانه‏اش مي‏گويند. مي‏گويند چرا زكات مي‏دهي چرا خمس مي‏دهي مالت را تلف مي‏كني؟ يا چرا راست مي‏گويي؟

 

«* 46 موعظه صفحه 38 *»

اينجا جاي راست نبود وهكذا لكن ديوانه‏اند و حرف ديوانگان معتبر نيست. خود عقل تو شهادت مي‏دهد كه عمل به شريعت‏كردن از عقل است شاهد بر اينكه از عقل است اينكه اگر به همان ديوانگان بگويي اي مردكه ديوانه بدش مي‏آيد! مي‏خواهد به او بگويند عاقل. اگر به دروغگو بگويند دروغگو بدش مي‏آيد! مي‏خواهد راستگوش بدانند. به آن‏كسي كه ظلم مي‏كند بگويند ظالم بدش مي‏آيد! معلوم است ظلم بد كاريست كه بدش مي‏آيد. اگر بگويي هرزگي مكن بدش مي‏آيد لوطي گري مكن بدش مي‏آيد بگويي اي فاسق بدش مي‏آيد عملش فسق و فجور است و با وجود اين بدش مي‏آيد! از همينجا بياب كه اينها كار خوبي نيست كه خلافش را كه نسبت به آنها مي‏دهي بدشان مي‏آيد در مجالس و محافل كه مي‏نشينند با يكديگر كه حرف مي‏زنند افتخارها مي‏كنند به عمل‏كردن به يك كلمه از اين شريعت. در مجلسها مي‏نشينند سبيل به سبيل به يك‏كلمه اين شريعت افتخار مي‏كند مي‏گويد در عمرم دروغ نگفته‏ام. اين يك كلمه از شريعت است كه دروغ نگوييد و به اين فخر مي‏كند و بسا آنكه همين را هم راست نمي‏گويد! بلكه براي همين‏كه مي‏خواهد عزيز باشد و مي‏داند دروغ نگفتن خوب است به اين فخر مي‏كند. پس ببين اين شريعت چگونه گوهر گرانبهايي است؟ اگر يك كلمه‏اش باعث فخر مي‏شود پس اگر همه‏اش را دانسته باشي چه خواهد بود. فخر مي‏كند كه من طمع به مال مردم ندارم مال خودم را مال خودم مي‏دانم مال مردم را مال مردم مي‏دانم و به اين فخر مي‏كند و اين يك كلمه از شريعت است پس اگر همه‏اش را عمل كني ببين كه چه فخر براي تو خواهد بود. به دروغ خود را نسبت ندهيد به يك‏كلمه از اين شريعت و به آن افتخار نكنيد. خود را نسبت مدهيد به عصمت به امانت. و همه اينها از اهل شريعت است. پس ببين اين چه شريعت مقدسه‏اي است و مردم چقدر كوتاهي مي‏كنند در عمل‏كردن به اين؟ واللّه شكر اين نعمت را اگر تا زنده‏ايم بكنيم كه خدا رويّه بندگي را به ما تعليم فرموده نمي‏توانيم از عهده آن برآييم شكر نبي را هم نمي‏توانيم بكنيم پس صلوات اللّه و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و

 

«* 46 موعظه صفحه 39 *»

جميع خلقه علي محمد و آل‏محمد و السلام عليه و عليهم و رحمة اللّه و بركاته پس اين شريعت خودش نور است يعني خودش حقي است ظاهر، حقي است هويدا كه بر احدي از آحاد بر دوست و بر دشمن حقيت اين شريعت مخفي نيست حتي آنكه دشمنان اين دين بنا گذارده‏اند از اين شريعت كسب مي‏كنند و يك مسئله و دو مسئله از آن مي‏دزدند و به آن عمل مي‏كنند تا كارشان به انجام رسد. همين اوضاع سرباز را از روي نماز جماعتها دزديده‏اند برداشته‏اند آن سرهنگشان آنجا مثل امام جماعت مي‏ايستد پاش را پيش مي‏گذارد همه مي‏گذارند برمي‏دارد همه برمي‏دارند هر كاري كه او مي‏كند همه مي‏كنند همين اوضاع را از نماز جماعت شما كسب كرده‏اند لكن آنها به اين انضباط نگاهش مي‏دارند و شما خود ضايعش مي‏كنيد. همچنين عنوان محاكمات خود را از روي مرافعات شما دزديده‏اند وهكذا چه‏بسيار چيزها از اين شريعت دزديده‏اند. از اين جهت معترفند فرنگيها كه اين پيغمبر مسلمين حكيم بوده و آنچه گفته از روي حكمت و سياست بوده آنها به حكمتش قائلند و بقدري كه ممكنشان است دزدي از شريعتش مي‏كنند و عمل مي‏كنند به آن و همين خود مسلمين در اين شريعت كوتاهي مي‏كنند و عمل به آن نمي‏كنند بلكه در اعتراف به اين شريعت حرفها مي‏زنند نعوذ باللّه تا آنكه بعضي از سفها كار را به جايي رسانيده‏اند كه كافر شده‏اند به خداي عزوجل و نجسند و كافر شده‏اند به انكار شريعت. مي‏بيني علانيه در مجالس استهزاء مي‏كنند به شريعت، مي‏گويد برو كي رفت از آن دنيا خبر بياورد؟! چه‏بسيار احمقها هستند كه در مجالس مي‏نشينند سخريه و استهزاء مي‏كنند. مي‏گويند كي رفت خبر از آن دنيا بياورد؟! اينها حرف مفت است و به همين حرف كافر مي‏شوند نجس مي‏شوند زنشان به خانه‏شان حرام مي‏شود واجب‏القتل مي‏شوند بايد آنها را گردن زد. لكن حكم عدلي نيست يعني قوتي براي حكم عدل نيست كه جاري شود تا اينها را قتل كنند و زمين را از لوث اينها پاك كنند مي‏بيني حمام مي‏روند خود را پاك و پاكيزه هم مي‏كنند ريشهاشان را هم حنا مي‏بندند و با عبا و عمامه در ميان مردم راه مي‏روند خيال مي‏كني

 

«* 46 موعظه صفحه 40 *»

اينها مسلمانند، نه چنين نيست ملعوني كافر و نجس است و با رطوبت جايز نيست در حكم عدل با او ملاقات‏كردن.

باري مقصود اين بود كه اين شريعت نور است يعني حقيتش ظاهر است بر دوست و دشمن و بر هر جايي هم كه تابيد چنانكه در قرآن هم عرض كردم او را هم معروف مي‏كند سرشناس مي‏كند، به عدالت معروف مي‏كند، به انسانيت معروف مي‏كند، به نجابت معروف مي‏كند. سهل است به هركس كه نور اين شريعت تابيد اگر درست قبول كند اين شريعت را و به آن عمل كند او را به مقامهاي عظيم و به مقام قرب خداوند عالم مي‏رساند. او را صاحب حكم مي‏كند در عالم، صاحب امر و نهي مي‏كند در عالم، به مقامي مي‏رسد كه اگر به شيئي بگويد بشو مي‏شود. آيا نشنيده‏اي آن حديث قدسي را كه مي‏فرمايد ياابن آدم انا رب اقول للشي‏ء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك مثلي تقول للشي‏ء كن فيكون اي پسر آدم من خدايي هستم كه به هرچه بخواهم مي‏گويم بشو مي‏شود تو هم اطاعت كن مرا تا تو را هم مثل خود كنم به هرچه بخواهي بگويي بشو في‏الفور بشود. و اين مقام از تمسك به همين شريعت حاصل مي‏شود پس نپندارند جهال شما كه اين شريعت امر قشري ظاهري است بگويد اين شريعت مال ظاهريهاست عرفان خوب است! نه واللّه چنين نيست اين شريعت حكمت جمع است و شما را امر به آن كرده‏اند كه اعمال شما جميعاً مطابق حكمت بشود بلكه علم ندارد كسي كه متمسك به ظاهر شريعت نشود اين محال است كه خداوند بدون تمسك به شريعت علم به كسي بدهد خدا مي‏فرمايد ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً اگر شما به شريعت متمسك بشويد از حرامها اجتناب بكنيد به فرايض عمل بنماييد براي شما علم قرار مي‏دهم براي شما نوري قرار مي‏دهم كه تميز ميان حق و باطل بدهيد. پس اگر تقوايي ندارد انسان و اگر به اين شريعت استخفاف مي‏كند خدا چگونه علم به او مي‏دهد؟ تعجب مي‏كنم از آنهايي كه مباحي‏مذهب مي‏شوند و ادعاي عرفان و وصول به مقامات مي‏كنند و به اين شريعت عمل نمي‏كنند اين فكر را نمي‏كنند

 

«* 46 موعظه صفحه 41 *»

كه اگر همه مردم مباحي‏مذهب شوند كه تو ديگر يك آن زنده نخواهي ماند كه مباحي‏مذهب باشي و مذهبي باقي بماند. اگر چنين باشد من آنوقت دلم مي‏خواهد خانه‏ات را بر سرت خراب كنم، دلم مي‏خواهد بند از بند تو را از هم جدا كنم، دلم مي‏خواهد زن تو را از خانه بيرون بكشم به ديگري بدهم دلم مي‏خواهد فرزند تو را حالا كه شريعتي نيست سرش را ببرم بجهت آنكه همه‏كار مباح است و ديگر كسي را نبايد ملامت كرد آنوقت تو چرا بدت مي‏آيد. پس بدانكه اگر ساير مردم مباحي‏مذهب بشوند اين جاهل يك آن باقي نمي‏ماند كه اين حرف را بزند. پس چون ساير مردم مذهبي دارند تو باقي هستي و آرامت گذارده‏اند. و اگر مذهبي نيست، اگر كسي بد به تو مي‏گويد يا مي‏كند چرا فغان داري؟ مال تو را مي‏برند چرا داد و بيداد مي‏كني؟ اگر مال مال مولاست مي‏خواهم مال تو را ببرم خود تو را ببرم بند از بند تو را از هم جدا كنم اگر وقتي اين اعمال را خواستند با تو بكنند اگر تو مي‏گويي بد است مكن تو مي‏خواهي صاحب شريعت باشي؟ و اگر بد نيست چرا فغان داري؟ و همين‏كه اين كارها بد است محمد بن عبداللّه گفته تو چرا انكار شريعت مي‏كني؟ مي‏گويد هر كاري كه مي‏خواهي بكني بكن لكن گول به مردم مزن. آسيبت به كسي نرسد دروغ مگو اين حرف را كه «آسيبت به كسي نرسد» يا «دروغ مگو» يا «گول به مردم مزن» رسول‏خدا فرموده چرا بايد از تو قبول كرد از پيغمبر قبول نكرد؟ مي‏گويد اين كارها را مكن ديگر هر كاري مي‏خواهي بكن پس بدانيد كه اين حرفها از پي هم نمي‏آيد. پس هرگاه اين شريعت را كسي عمل كرد آنوقت نور معرفت به او مي‏تابد و آنوقت بواسطه اين شريعت علم پيدا مي‏كند و هركس ترك كند آن شريعت را علم نيست از براي او. پس گول مخوريد كسي كه ادعاي علم به ملك و ملكوت مي‏كند و به اين شريعت عمل نمي‏كند بدانيد كه اينها همه زرق است و اسباب تحصيل دنيا است. آخر چطور مي‏شود كه از جبروت و ملكوت خبر بدهي و از اعمال بدن خودت كه چه‏چيز بكني موافق حكمت است و چه‏چيز نكني موافق حكمت نيست خبر نداري! پس آنچه پيغمبر فرموده خودش حق

 

«* 46 موعظه صفحه 42 *»

است و ظاهر و پيداست حقيتش بر جميع دوست و دشمن، و بر هرجا تابيد هركس به آن عمل كرد و متشرع به آن شد او هم مي‏شود ظاهر و هويدا، مي‏شود مطاع، عَلَم، محلّ اعتنا، طوري مي‏شود كه دوست و دشمن كافر و مسلم به او اعتماد مي‏كنند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 43 *»

«موعظه ششم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در تفسير اين كلمات عجيبه سخن در فقره اولاي اين آيه بود كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض يعني خدا نور آسمان و زمين است و خواستيم كلمه كلمه آن را شرح كنيم و يكي يكي كلمات آن را بفهميم تا بعد از آن آنها را به هم بيندازيم ببينيم چه از آن بيرون مي‏آيد. كلمه اول كه كلمه اللّه بود في‏الجمله شرح شد و سخن در شرح كلمه نور بود. چند معني عرض كردم تا اينكه سخن رسيد به اينجا كه يكي از معاني نور شريعت مقدسه است كه همين دين و همين شريعت نور خداوند عالم است كه خداوند عالم او را در عالم ظاهر فرموده و هركس كه متلبس به اين دين شد و اين دين را به خود گرفت و به قاعده اين شريعت در ظاهر و باطن راه رفت نور خدا ظاهر و باطن او را فرا گرفته و شده از كساني كه خدا مي‏فرمايد اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور خداست مهربان به مؤمنان و ولي و دوست ايشان و اولاي به مؤمنان از مؤمنان، مؤمنان را از ظلمات بيرون مي‏آورد و داخل نور مي‏كند. يعني از ظلمات كفر آنها را بيرون مي‏آورد و داخل نور ايمان و شريعت مي‏كند و خداوند مؤمنان

 

«* 46 موعظه صفحه 44 *»

را از ظلمات كفر بيرون آورده و داخل نور شريعت و دين كرده و ايشان را در درياي نور غوطه داده و ظاهر و باطن ايشان را به نور خود منور كرده و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت آناني كه كافر به خدا و رسولند و داخل به اين شريعت نشده‏اند اولياء آنها و احبّاء آنها و صاحب‏اختيار آنها و اولي به آنها از آنها طاغوت است يعني آن‏كسي كه در طغيان به نهايت رسيده و اعلي درجات طغيان را دارد و در ميان مخلوقات هيچ خلقي يافت نمي‏شود نه ابليس نه اتباعش نه در جن و نه در انس كه اشقي از آن اولي و دومي باشند. پس آنها به منتهاي طغيان رسيده‏اند و آنها مبالغه در طغيان كرده‏اند و آنهايند طاغوت حقيقي و آنهايند كه اولياء كافرينند و صاحب‏اختيار آنهايند چنانچه خدا خود را ولي و صاحب‏اختيار مؤمنين قرار داده آن اولي و دومي را هم ولي و صاحب‏اختيار كافرين قرار داده آنها چه مي‏كنند يخرجونهم من النور الي الظلمات آن اهل طغيان اولياء خود را از نور ايمان بيرون مي‏برند داخل ظلمات كفر مي‏كنند اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون آيا نار را مي‏شناسي؟ نار آن اولي است، آتش جهنم همان اولي است لعنه‏اللّه چنانچه از اين طرف حضرت امير جنت است خود او جنت است براي مؤمنان و خود جنت صفت حضرت امير است و نور حضرت امير است. آيا نشنيده‏ايد كه خدا بهشت و حورالعين را از نور حسين آفريد؟ پس او اصل جنت است حقيقت جنت است. آيا نمي‏بيني حضرت سجاد در دعا به خدا عرض مي‏كند يا نعيمي و جنتي و دنياي و آخرتي اي نعمت من اي بهشت من اي دنياي من اي آخرت من، شرط عبوديت و اخلاص همين است. همچنين حضرت امير نعمت تو است بهشت تو است دنياي تو است آخرت تو است پس وقتي كه حضرت امير جنت شد معلوم است آن طاغوتي كه در مقابل و در طرف كفر و ظلمت است خودش آتش است خودش جهنم است. پس هركه داخل ولايت حضرت امير شد از اصحاب جنت است و هركس داخل ولايت طاغوت شد و متابعت او را كرد اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون اولياي طاغوت اصحاب نارند اهل آتشند يعني اهل اولي و آن اولي است حقيقت

 

«* 46 موعظه صفحه 45 *»

آتش. خداوند سجين و عذاب جهنم را از ظل و سايه آن اولي آفريده چنانچه بهشت و نعيم و عليين را از نور ائمه طاهرين آفريده است پس حقيقت جنت حضرت امير است چنانكه آن شخص گفت اللّهم ادخلنا الجنة حضرت صادق شنيدند فرمودند لاتقل هكذا قل اللّهم لاتخرجنا من الجنة شما الآن در بهشتيد بجهت آنكه از اوليائيد و داخل بهشت هستيد دعا كنيد خدا شما را از بهشت بيرون نكند، ولايت اميرالمؤمنين را از شما نگيرد. پس همچنين كساني كه داخل ولايت اميرالمؤمنينند در بهشتند و هركس داخل دوستان اعداي ايشان است الآن داخل جهنم است آيا نخوانده‏اي ان جهنم لمحيطة بالكافرين جهنم محيط به كافران است دورشان را گرفته و كافر آنانند كه كافر به ولايت شده‏اند كافر آنانند كه دوست دشمنان اميرالمؤمنين شده‏اند و كافر به اميرالمؤمنين شده‏اند و جهنم محيط است بر ايشان. آيا مي‏دانيد جهنم چطور محيط است به ايشان؟ درست دل بدهيد تا حقيقت مطلب را شايد بفهميد.

عرض مي‏كنم جهنم حقيقتي دارد و بهشت حقيقتي دارد بلكه هر چيزي در عالم يك حقيقتي دارد و آن حقيقت در عالم خودش يك صورت معيني دارد. آن چيزي كه حقيقتي دارد و صورت خاص دارد و عالمهاي متعدد دارد مي‏آيد در عالمها در هر عالمي به يك صورتي و يك لباسي جلوه مي‏كند و ظاهر مي‏شود و بعيد هم نيست و از قدرت خدا دور نيست آيا نشنيده‏اي كه قرآن شخصي است و رجلي است در روز قيامت مي‏آيد در صف پيغمبران مي‏گذرد مي‏گويند اين كدام پيغمبر مرسل است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف ملائكه مي‏گذرد مي‏گويند اين كدام ملك مقرب است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف شهدا مي‏گذرد مي‏گويند اين كدام شهيد است كه ما او را نديده بوديم؟ به صف مؤمنين مي‏گذرد مي‏گويند اين كدام مؤمن ممتحن است كه ما او را نديده بوديم؟ وهكذا به هر طايفه‏اي مي‏گذرد مي‏گويند اين كيست كه ما او را نديده بوديم؟ پس ببين اين قرآن چطور حقيقتي دارد شخصي است در روز قيامت مي‏آيد و شفاعت مي‏كند آنهايي را كه او را به حقيقت خوانده‏اند و عمل به مقتضاي آن كرده‏اند و

 

«* 46 موعظه صفحه 46 *»

شفاعت او پذيرفته مي‏شود. پس قرآن حقيقتي دارد لكن در اين دنيا به الف و با و جيم و ساير حروف كه ظاهر شده خط شده بر روي كاغذ و در ميان جلد و به او مي‏گويند قرآن و به اين شكل در ميان مردم بجهت مصلحتي بروز كرده است والاّ صورت اصلي او به صورت انسان است. همچنين براي مسجد كوفه حقيقتي است همين مسجد كوفه در روز قيامت به شكل شخص مُحرمي مي‏آيد كه جامه احرام پوشيده ولكن در دنيا به اين صورت ظاهر شده كه ديواري دارد و زميني دارد. همچنين مرگ در روز قيامت مي‏آيد به صورت چَپُشي كه رنگ او خاكستري است و در ميان بهشت و جهنم در مابين مشرق و مغرب اين مرگ را سر مي‏برند و در آن‏وقت اهل جهنم ديگر از مردن مأيوس مي‏شوند و آرزوشان اين است كه بميرند تا از عذاب فارغ شوند و چون مرگ را سر ببرند يأس از برايشان حاصل مي‏شود كه ديگر مرگي نيست و بايد زنده بود و به اين آتش سوخت و آخر ندارد اين سوختن و همچنين اهل جنت خورسند مي‏شوند كه ديگر نعمتها و لذتهاي آن تمام‏شدن ندارد و مرگي برايشان نيست. باري همچنين در روز قيامت ماه رمضان مي‏آيد بر روي تلّي مي‏ايستد و شفاعت مي‏كند آنهايي را كه حرمت او را داشته‏اند و روزه او را گرفته‏اند. در اين دنيا به شكل ماه روزه جلوه كرده است لكن روز قيامت مردي مي‏شود مي‏آيد بر روي تلّي مي‏ايستد و شفاعت مي‏كند قومي را وهكذا جميع چيزها صورتي دارند در واقع. همين پل صراط در قيامت به صورت پلي است بر روي جهنم كشيده شده، در اين دار دنيا به صورت ولايت حضرت امير7 بروز كرده و به صورت شريعت مقدسه ظاهر شده همين شريعت در آخرت ظاهر مي‏شود به صورت صراط و به صورت راه ظاهر مي‏شود و به صورت پلي است بر روي جهنم باريك‏تر از مو برنده‏تر از شمشير ظلماني‏تر از شب مواج‏تر از دريا و مردم بر روي پل با آن اضطراب و تموج بايد راه بروند و در اين دنيا به شكل ولايت اميرالمؤمنين ظاهر شده هركس در اين دنيا متمسك شد به ولايت اميرالمؤمنين در آخرت از صراط گذشته است. اينها را براي مثل عرض مي‏كنم تا علماي شما متنبه شوند كه از براي هر چيزي

 

«* 46 موعظه صفحه 47 *»

حقيقتي است كه در روز قيامت ظاهر مي‏شود به صورت آن حقيقت.

حالا از براي بهشت حقيقتي است و از براي جهنم حقيقتي است حقيقت بهشت همانها است كه خدا وعده كرده به مؤمنين از حور و قصور و انهار و اشجار و اثمار و همانها در همين دنيا به شكل شريعت مقدسه ظاهر شده و همان درختهاي او همين اعمال صالحه شماست قصرهاي او همين عبادتهاي شماست. آيا نشنيده‏اي كه پيغمبر9 فرمود هركس بگويد سبحان‏اللّه يك درخت در بهشت براي او مي‏كارند و هركس بگويد الحمداللّه يك درخت در بهشت براي او مي‏كارند و هركس بگويد لااله الاّاللّه يك درخت براي او مي‏كارند و هركس اللّه‏اكبر بگويد يك درخت براي او مي‏كارند عرض كردند يا رسول‏اللّه از اين قرار پس ما در بهشت درخت بسيار داريم فرمود بلي اگر آتشي نفرستيد كه آنها را بسوزانيد. باري همين اعمال صالحه شما صورت بهشت است كه در اين دنيا به اين شكل شده قصرش آمده اينجا به يك شكلي شده ميوه‏اش به شكلي شده. اين است تأويل قوله تعالي كلما رزقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذي رزقنا من قبل هر ميوه‏اي كه به آنها داده مي‏شود مي‏گويند همان است كه در دنيا به ما دادند از عبادات. اهل بهشت هرچه مي‏خورند وقتي ملتفت مي‏شوند به يكديگر مي‏گويند هذا الذي رزقنا من قبل اين همان نمازي است كه در دنيا مي‏كرديم اين همان روزه‏اي است كه در دنيا گرفتيم اين فلان‏عمل خيري است كه در دنيا كرديم ببين چقدر شباهت به همان دارد، اين همان ركعت نمازي است كه در دنيا كرديم. مثلش واضح است در خواب كه مي‏بينيد صاحبان عقل از شما تجربه كرده‏اند اگر كسي در خواب ديد شير مي‏خورد تعبيرش اينجا علم است آنجا به صورت شير است و اينجا به صورت علم است از جمله مجربات است هركه در خواب ببيند نجاست و فضله را كه به دستش يا به جامه‏اش رسيد تعبيرش اين است كه پول گيرش مي‏آيد اينجا به صورت پول است آنجا به صورت عذره است و اهل قيامت عذره مي‏خواهند چه كنند چه‏بسيار چيزها در خواب به شكلي است و اينجا به شكل ديگر مثلاً چيز زرد در خواب

 

«* 46 موعظه صفحه 48 *»

ديدن اندوه است در دنيا، گريه در خواب ديدن خوشحالي است در دنيا. همين‏طور از اعمال به بهشت تعبير مي‏شود الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا مردم خوابند وقتي مردند بيدار مي‏شوند آنجا كه بيدار شدند آنچه در اين دنيا ديده بودند كه خواب بودند، هر تعبيري آنجا براشان ظاهر مي‏شود كماتنامون تموتون و كماتستيقظون تبعثون روز قيامت روز بيداري است آنجا آدم بيدار مي‏شود مي‏بيند اين دنيا خواب بوده. حالا اگر در اين خواب گريه كرده تعبيرش آنجا خوشحالي است براي او اگر در اينجا نهايت خوشحالي داشته آنجا گريان خواهد بود ويلك لاتفرح ان اللّه لايحب الفرحين خوشحال‏شدن و هميشه خندان و شادبودن محبوب خدا نيست مغضوب خدا مي‏شود در قيامت غمّ و همّ و اندوه به او مي‏رسد. اين اعمالي كه در اين دنيا مي‏كند جميعش در آخرت تعبير دارد و پيغمبر و ائمه سلام‏اللّه عليهم آنها تعبير خواب را مي‏دانند و ديگران نمي‏دانند جميع ثوابهايي كه پيغمبر و ائمه فرموده‏اند تعبير خواب دنيا است و همچنين هركس فلان معصيت را كرد فلان‏طور مي‏شود در جهنم جميعاً تعبير اعمال ناشايست اين دنيا است. پس اگر كسي علمي به بركات ائمه: پيدا كرد حكمتي براي او پيدا شد بسا اينكه بسياري از اعمال اين دنيا را بتواند تعبير كند، ثوابش را در اينجا به بركات آل‏محمد بتواند نشان بدهد.

و چون يافتيد جنت همين شريعت مقدسه است پس حالا ديگر نه خودتان را گول بزنيد نه بخواهيد گول به ديگري بزنيد مي‏گويد حالا ببينيم آخرش چطور مي‏شود تو چه مي‏داني بلكه من بهتر از تو باشم! اينها حرف مفت است نه چنين است ليس بامانيكم و لااماني اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجز به، من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره هركس يك ذره خير بكند آن يك ذره خير را مي‏بيند و هركس يك ذره شر بكند آن يك ذره شر را مي‏بيند تو مي‏خواهي از اول عمرت تا آخر عمرت به هرزگي بگذراني هر وقت به تو حرف مي‏زنند بگويي هي! برو تو چه مي‏داني بلكه من به از تو باشم از اين قرار پس تو از پيغمبر مي‏خواهي بهتر باشي او به طاعت

 

«* 46 موعظه صفحه 49 *»

قرب خدا را تحصيل مي‏كرد و تو به معصيت مي‏خواهي مقرب شوي؟ حضرت امير7 آن‏همه عبادت و گريه و زاري و شب بيداري كشيد و قرب خدا را به اينها طلب مي‏كرد تو مي‏خواهي سر شب مست و سحر بنگي و تا چاشت جنب و بگويي بلكه من به از تو باشم! پس اينها همه نامربوط است وسوسه‏هاي شيطان است. نگاه كنيد به خود و برادران و هركس كه متلبس به لباس شريعت است گفتارش و رفتارش و كردارش همه موافق شرع است فرايض را همه بجا مي‏آورد مستحبات را مهماامكن ترك نمي‏كند و بجا مي‏آورد محرمات را نمي‏كند مكروهات را مهماامكن ترك مي‏كند همچنين كسي در بهشت است و همين لباس لباس بهشت است كه تلبس كرده و همين سندس و استبرقي است كه پوشيده و در بهشت است حالا خدا تفضل بكند و اين را از بهشت بيرون نكند و در اين بهشت مخلد بدارد. پس اگر مي‏خواهي بداني از اهل بهشتي يا نه نگاه كن به اعمال خود ببين اگر شايسته است در بهشتي و اگر شايسته نيست كه كار به اماني و ليت و لعلّ نمي‏شود. اگر مشغول اعمال بدي و متلبس به لباس شريعت نيستي بدانكه الآن در جهنمي پس تضرع و زاري كن كه تو را از جهنم نجات دهند و توبه كن. بهشت و جهنم دو تا است يك بهشت و جهنمي است كه ديگر كسي از او بيرون نمي‏آيد و يك بهشت و جهنمي است كه ممكن است از او بيرون آيند آني‏كه ممكن است از او بيرون آيند اينجا است و آن را خدا توصيف كرده اما الذين سعدوا ففي الجنة خالدين فيها مادامت السموات و الارض الاّ ماشاء ربك عطاءاً غير مجذوذ و اما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها مادامت السموات و الارض الاّ ماشاء ربك آنهايي كه سعيد شدند در بهشتند تا آسمان و زمين باقي است مگر هر وقت كه خدا بخواهد كه آنها را از بهشت بيرون كند و كساني كه شقي شدند در جهنمند هميشه تا آسمان و زمين باقي است مگر هر وقت كه خدا بخواهد آنها را از جهنم بيرون ببرد. پس همين‏طور مردم بعضي در بهشتند و بيرون نمي‏روند مگر به اذن خدا و هركس را خدا خواسته باشد بيرون كند. و بعضي در جهنمند و بيرون نمي‏روند مگر هركه را

 

«* 46 موعظه صفحه 50 *»

خدا خواسته باشد بيرون كند. آيا نشنيده‏ايد پيغمبر دست راست خود را گرفت و فرمود آيا مي‏دانيد در اين چيست؟ عرض كردند نه فرمود اسماء اهل بهشت و گويا فرمود اسماء آبائشان و اسماء عشايرشان. چه‏بسيار كسي كه در مدت عمرش عبادت مي‏كند بطوري كه مي‏گويند از اين عابدتر كسي نيست و وقت مردن ايمان او سلب مي‏شود و كافر مي‏شود و مي‏رود به جهنم. و دست چپ مبارك خود را گرفت فرمود آيا مي‏دانيد در اين دست چيست؟ عرض كردند نه فرمود اسماء اهل جهنم و گويا فرمود اسماء آبائشان و اسماء عشايرشان. چه‏بسيار كسي كه آنقدر معصيت مي‏كند كه مي‏گويند فاسق‏تر و فاجرتر از اين كسي نيست و در هنگام مردن توبه مي‏كند و برمي‏گردد و با سعادت از دنيا مي‏رود. در ايام عمرش در جهنم بود حالا بيرون آمد داخل بهشت شد. و چه عجب است؟ در تمام عمرش گبر بود آمد آخر عمرش مسلمان شد با سعادت از دنيا رفت.

همچنين عرض مي‏كنم صورت بهشت در دنيا همين شريعت مقدسه طاهره است اهل بهشت متمسكان به اين شريعتند و عمل‏كنندگان به اين شريعتند و صورت جهنم همين معصيتها و همين فسقها و همين فجورها و همين دروغها است به هر معصيتي يك عذابي از عذابهاي جهنم خلق مي‏شود. پس وقتي كه راه مي‏روي ببين چه مي‏كني؟ اگر چشم داشته باشي مي‏بيني يك اژدها از اژدهاهاي جهنم بر تو حمله كرده عقربي از عقربهاي جهنم مي‏خواهد تو را بگزد حميمي آورده‏اند به حلق تو كرده‏اند. غيبت برادر مؤمن كردي مي‏بيني گوشت مردار جهنم است آورده‏اند به حلق تو كرده‏اند. يا اذيتي به مسلمي كردي مي‏بيني غل جهنم آورده‏اند بر دست و گردن تو گذارده‏اند اگر چشم داشته باشي، و اگر چشم نداشته باشي بسا اينكه حظ هم مي‏كني و خبر هم نداري چطور شد نمي‏بيني،

اينكه بر جرمت همي جرمي فزود نيك بگرفتم ايا غول عنود

مي‏گويي خدا نمي‏گيرد چطور نگرفته خبر نداري غُلت كرد زنجيرت كرد. اينكه مي‏بيني

 

«* 46 موعظه صفحه 51 *»

جرمت زياد مي‏شود همين گرفتن تو است، ملائكه غلاظ و شدادند تو را گرفته‏اند تو نمي‏فهمي خيالت مي‏رسد حالا هيچ كارت نكردند در همان معصيت داري حظ مي‏كني رسواي دنيا و آخرتت كرده‏اند. بعينه مثل حظ كردن آن مردكه است كه شراب خورده از خانه بيرون افتاده كنج كوچه تغوط كرده در توي آن غوطه خورده خود را كثيف كرده توي ريشش قي كرده رسواي خاص و عام شده و حالا خيال مي‏كند در آن عالمي كه خودش دارد حظ مي‏كند و اين‏طرف و آن‏طرف مي‏رود و خود را حركت مي‏دهد و مي‏گويد كو آن پيغمبري كه مرا بگيرد؟ يا كو آن خدا كه مرا بگيرد؟ هي كفر مي‏گويد و خيال مي‏كند كه او را نگرفته‏اند و همين گرفتن او است، تو را گرفته‏اند مفتضح كرده‏اند از مقام انسانيت دورت كرده‏اند. مقام انسانيت مقام قرب خدا است و تو را از اين مقام فرستادند به اسفل سافلين، زدند توي كله‏ات فرستادندت به آتش جهنم، كُندت كردند زنجيرت هم كردند خبر نداري تو خيالت مي‏رسد طوري نشد و نگرفتند تو را بلكه همين حالا كه همچو شدي همين گرفتن تو باشد همين‏كه همچو آدمي شدي كه گفتي پيغمبر اين حرفها را كه زده براي خودش زده يا همين‏كه گفتي كي رفت از آن دنيا خبر بياورد الآن گرفته‏اندت و به همين حرف از حد ايمان بيرون رفته‏اي عقل تو تمام شده حالا ديگر ديوانه هستي، تا توي دنيايي نمي‏فهمي و اگر مردي و چشمت باز شد و خرفي تنت رفت آنوقت مي‏فهمي. حالا تنت خرف است خواب است مثل اينكه پات خواب مي‏رود اگر سوزني به او بزني نمي‏فهمي ولكن خرفيش كه تمام شد نگاه مي‏كني مي‏بيني خون است كه از پات جاري است و نفهميده بودي. همچنين اين بدنها حالا در دنيا خرف است و شعورشان در دنيا فرو رفته و مستند و خرفند بگذار بهوش بيايند سرشان شكسته و نمي‏دانند وقتي بهوش آمدند آن‏وقت فرياد خواهند زد كه آخ سرم! و مي‏بيند خون جاري شد آنوقت مي‏فهمد كه اينها را در زمان حيات دنيا به مغزش كوبيده بودند حالا كجا مي‏فهمد با آن مستي كه دارد؟ هنوز گرم است و مشغول كار خود است از اسب به زمين افتاده و نمي‏فهمد وقتي ساكن شد مي‏بيند پاش شكسته

 

«* 46 موعظه صفحه 52 *»

آن‏وقت فرياد مي‏كند پايم درد مي‏كند در اول مبهوت شده بودي نمي‏فهميدي.

همچنين اهل جهنم در همين دنيا در جهنمند در دركات جهنم غوطه مي‏خورند و در آن فرو مي‏روند و خيالشان مي‏رسد حظ مي‏كنند ولكن مستي و غرور دنيا است نمي‏گذارد بفهمد بعينه مثل آن كسي كه شراب خورده بود و مست شده بود، شب بود خواست برود خانه حريفان خود در عرض راه كه مي‏رفت شاهزاده هم بود به قبرستان رسيد از شدت مستي خيالش رسيد اينجا ارگ است رسيد به قبري كه آن قبر فرو كشيده بود آن را كه ديد خيال كرد اينجا حجله‏خانه او و قصر اوست در آن عالم مستي به خيال خود رفت توي آن قبر مرده گنديده متعفني در آن قبر ديد خيال كرد مثلاً ايشان شاهزاده خانمند و عروس او است آن را در بغل گرفت بنا گذارد آن را بوسيدن و ليسيدن و توي چرك و فسادها و كثافتهاي او غوطه‏خوردن و حالا حظها و لذتها به خيال خود از اين مي‏برد و هي آن چركها را مي‏ليسيد كه آب دهن محبوبه است به همين‏طور بود تا صبح فجر دميد و خمار شراب از سرش كه بيرون رفت قدري به هوش آمد خودش را در چرك و خون و كثافت ديد، در توي اين قبر آمده مرده گنديده‏اي در بغل گرفته و خود را آلوده ديد؛ حالا كه پا شده حيا مي‏كند به اين حالت توي ارگ برود. همچنين لذتهاي مردم بعينه همين‏طور است. آخر شراب‏خوردن، پول دادن و نجاست خوردن و ديوانه شدن چه لذتي دارد؟ قمار كردن رسوا و مفتضح شدن و در پيش مردم بي‏اعتبار شدن و آنچه دارد باختن مال باختن خانه باختن فرش خانه باختن لباس بَرَش را باختن، آدم صاحب‏شعور همچو كارها نمي‏كند. خيال مي‏كنند، اينها لذتهاي حال مستي و غرور است كه در اين مستي خيالها مي‏كنند و به خيال خود حظ مي‏كنند و نمي‏فهمند چه شده ولكن،

خورده بينانند در عالم بسي واقفند از كار و بار هر كسي

آن گوشه نشسته‏اند و نگاه مي‏كنند مي‏بينند يكي از سلطنت خوشش مي‏آيد به خيال خودش مي‏زند و مي‏گيرد و مي‏بندد و حالا به خيال خودش حظ مي‏كند يكي ديگر از

 

«* 46 موعظه صفحه 53 *»

تجارت خوشش مي‏آيد و سر شب تا صبح خواب را بر خود حرام مي‏كند و حساب مي‏كند و به خيال خود حظ مي‏كند وهكذا هركسي از چيزي حظ مي‏كند همه مست و لايعقلند. و واللّه لذتي نيست مگر در ولايت علي بن ابيطالب7 يك‏وقتي عرض كرده‏ام كه اگر خداوند هيچ ثوابي به ما ندهد بجز خود اين شريعت كه به ما داده همين شريعت ما را كفايت مي‏كند از همه ثوابها. همه‏اش انسانيت است معقوليت است نمي‏بيني اگر من تو را بياورم صنعتي به تو ياد بدهم همان خودش نعمت است و ديگر نمي‏خواهد دستي به تو چيزي بدهم همان صنعتي كه به تو ياد دادم از هرچه به تو بدهم بهتر است و ائمه سلام‏اللّه عليهم اگر هيچ به آدم ندهند مگر همين‏كه شريعت را به او آموخته‏اند كه باوفا باشي باسخا باشي صدق و مروت و خوش‏خلقي و درست‏رفتاري با مردم، همين اينها از هر ثوابي بهتر است منتظر چه‏چيز هستي تو را انسان كرده‏اند. پس واللّه لذتي نيست براي انسان مگر انسانيت، و انسانيت همين شريعت مقدسه است كه ولايت اولياءاللّه و برائت اعداءاللّه باشد و ديگر باقي مردم مست و لايعقلند در اين گورستان دنيا مشغولند و به مقتضاي الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر در اين قبرها افتاده‏اند و اين مرده‏هاي گنديده را در بغل گرفته‏اند آن را با آن چرك و كثافتها مي‏بوسند و مي‏ليسند خيالشان مي‏رسد لذت مي‏برند وقتي صبح قيامت طالع مي‏شود مي‏فهمند در حالت مستي بوده‏اند. پس اگر نور مي‏خواهيد اگر نعيم مي‏خواهيد جنت مي‏خواهيد قرب خدا مي‏خواهيد مردماني باشيد متشرع امين عادل ثقه متدين و راه نعمت همين است و اگر جهنم مي‏خواهيد راهش همين معاصي است حضرت پيغمبر9 فرمود هيچ چيز شما را دور از جهنم و نزديك به بهشت نمي‏كرد مگر آنكه شما را امر به آن كردم و هيچ چيز شما را نزديك به جهنم و دور از بهشت نمي‏كرد مگر آنكه شما را نهي از آن كردم. خدا مي‏داند چشم و گوشها را پيه گرفته ملتفت نيستند مردكه صورت خود را شكل خوك مي‏كند و در كوچه كه راه مي‏رود نگاه مي‏كني مي‏بيني خوك است و راه مي‏رود، خدا مي‏داند شكلهاشان مسخ است. نگاه

 

«* 46 موعظه صفحه 54 *»

مي‏كني مي‏بيني رنگ و روشان طور ديگر هيئتشان شكلشان طور ديگر همه تغيير كرده‏اند اهل جهنم همه به شكل حيواناتند از بركت پيغمبر است كه اين به منتهي مي‏رسد. در بني‏اسرائيل كسي شب معصيت مي‏كرد در خانه خود، صبح مي‏شد همه خوك مي‏شدند همه خرس مي‏شدند ميمون مي‏شدند اين حيوانات مسخ همه اين‏طور بوده‏اند حالا از بركت اين پيغمبر اين امت مسخ نمي‏شوند ولكن از زير اين پوست پيداست و اين پوست را خدا پاره نمي‏كند خدا نمي‏خواهد نقصي در امت پيغمبر باشد لكن اگر چشمي باشد مي‏بيند ان هم الاّ كالانعام نيستند مگر مثل حيوانات بل هم اضل بلكه گمراهتر. آن اولياي خدا كه چندان رتبه‏اي هم ندارند بلكه همين‏قدر اندكي چشمشان باز شده است نگاه مي‏كنند چه‏بسيار كساني را كه شكل سگ مي‏بينند چه‏بسيار كسي را كه شكل خوك مي‏بينند، مردم را هر كسي را به شكلي مي‏بينند. ابوبصير در عرفات خدمت حضرت صادق7 عرض كرد مااكثر الحجيج امسال چقدر حاج بسيار است حضرت فرمود مااكثر الضجيج و مااقل الحجيج دست بر چشمش كشيدند چشمش باز شد در صحراي عرفات نگاه كرد مي‏گويد در آن صحرا هرچه نگاه كردم انساني نديدم مگر حضرت صادق7 و خودم و باقي ديگر همه حيوانات بودند جميع عالم بجهت معاصي همين‏طورند به شكل حيواناتند. اين را بدانيد يك انسان در جهنم يافت نمي‏شود يك انسان به جهنم نمي‏رود. جميع اهل جهنم حيواناتند سگ و خوك و گرگ و روباه، خرها قاطرها همه به هم افتاده‏اند عر و عور و فرياد و افغان و شيون مي‏كنند يكديگر را مي‏گزند يكديگر را مي‏درند. اما اهل بهشت اخوانا علي سرر متقابلين بر تختها مي‏نشينند مؤمنان، از ولايت اميرالمؤمنين با يكديگر صحبت مي‏دارند و لذت مي‏برند و فايز به زيارت خدا مي‏شوند. باري اهل بهشت همه انسانند و اهل جهنم همه حيواناتند ديگر حالا هريك را كه اختيار كنيم كرده‏ايم.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 55 *»

«موعظه هفتم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني كلمه نور بود و از براي نور معنيهاي چند عرض كردم تا آنكه عرض كردم يكي ديگر از معنيهاي نور سنت طيبه طاهره حضرت پيغمبر است9‏وسلم و اين شريعت مقدسه نور خداوند عالم است در اين عالم و هركسي كه متمسك به اين شريعت شد و جامه اين شريعت را در تن كرد منور به نور خداوند عالم مي‏شود و نور خداوند عالم او را فرا مي‏گيرد. آيا مي‏خواهيد درست معني اين حرف را بفهميد؟ ان‏شاءالله بطوري عرض مي‏كنم كه علما بهره ببرند و عوام هم بطور خود بفهمند. شنيده‏ايد مكرر كه شيعيان اميرالمؤمنين از نور اميرالمؤمنين خلق شده‏اند و شعاع اميرالمؤمنين هستند و شيعه را شيعه گفتند بجهت آنكه از شعاع اميرالمؤمنين آفريده شده و چنانكه شيعيان از شعاع اميرالمؤمنينند منافقان و مخالفان هم از سايه اولي آفريده شده‏اند مثلاً ديوار را كه برابر آفتاب وا مي‏داري از پشت سر اين ديوار سايه مي‏افتد و اما اين‏طرف ديوار آفتاب مي‏افتد اين آفتاب سايه آن آفتاب آسماني است و سايه آن طرف ظلمت زميني است سايه هر چيزي به آن چيز مي‏ماند هر چيز لطيف و

 

«* 46 موعظه صفحه 56 *»

نوراني سايه او لطيف و نوراني است و هر چيز كثيف و ظلماني سايه او كثيف و ظلماني است، عكسي كه از آفتاب مي‏افتد سايه آفتاب است و نوراني است. عكسي هم كه از ديوار مي‏افتد سايه ديوار است و ظلماني است. پس سايه اميرالمؤمنين همان شعاع او است و نور اميرالمؤمنين است و سايه او است كه بر سر شيعيان تابيده، خدا سايه او را از سر هيچكس كم نگرداند. همچنين اعداي او را سايه‏ايست و آن سايه بر سر متابعينشان و بر سر دوستانشان تابيده،

حشر غلامان علي با علي حشر غلامان عمر با عمر

دوستان اميرالمؤمنين شعاع اميرالمؤمنين و راجع بسوي اميرالمؤمنينند و از اويند و بسوي او بر مي‏گردند و اما تابعان ابوبكر سايه اويند و شيعه و مشايعت‏كننده اويند و از اويند و بسوي او بر مي‏گردند. اينها را بسيار شنيده‏ايد لكن در اين حرفها آيا تدبر كرده‏ايد يا نه؟ بسا آنكه كسي از صبح تا ظهر ايمان نياورده به اميرالمؤمنين و داخل دشمنان اميرالمؤمنين است. ظهر كه شد ايمان مي‏آورد و داخل شيعيان است پس از صبح تا ظهر از جمله تابعان آن اولي و دويمي است و از جمله تابعان آنها است و متبع و مشايعت‏كننده آنهاست و سايه آنها بر سرش است و به لباس دشمني اميرالمؤمنين درآمده و چون ظهر مي‏شود توبه مي‏كند و آنوقت شعاع اميرالمؤمنين بر او مي‏تابد و شيعه اميرالمؤمنين مي‏شود. مثلاً اگر از صبح تا ظهري در اندرون اطاقي بوده باشي سايه اين سقف بر سر تو افتاده باشد ظلماني هستي، همين‏كه ظهر شد بروي در برابر آفتاب و نور آفتاب بر سر و صورت تو بتابد نوراني مي‏شوي. همچنين مردم وقتي كه خرند سايه اولي و دويمي بر سرشان افتاده و ظلمت اولي و دويمي ايشان را فرا گرفته و چون توبه كنند و رجوع كنند و نور اميرالمؤمنين بر سرشان بتابد آنوقت نور حق بر ايشان مي‏تابد و آنوقت منور مي‏شوند به نور خدا.

و چون اين را يافتيد حالا عرض مي‏كنم نور ولايت اميرالمؤمنين همين شريعت مقدسه است ولايت علي7 همين شريعت است چيز ديگري نيست. نه خيال كنيد

 

«* 46 موعظه صفحه 57 *»

شريعت امريست جداگانه و ولايت امريست جداگانه، امر بر شماها ديگر نبايد مشتبه بشود شماها ديگر نبايد به اُمنيه بگذرانيد مطلوب از شما جدا نيست نه اينكه به هزل و لهو و لعب بگذرانيد. پس ولايت اميرالمؤمنين نيست مگر همين شريعت مقدسه و طريقه حقه و حقيقت ايمان كه براي شما ظاهر مي‏شود. هركس اينها را دارد ولايت اميرالمؤمنين را دارد و هركه اينها را ندارد محروم از ولايت اميرالمؤمنين است نشنيده‏اي حضرت امير فرمودند انا صلوة المؤمنين و صيامهم من نماز مؤمنانم و روزه ايشانم پس نماز همان علي است روزه همان علي است آيا اين علي را نمي‏شناسي اين علي همان علي است كه مي‏فرمايد انا الذي اتقلب في الصور كيف اشاء منم آن كسي كه به هر صورت كه بخواهم ظاهر شوم مي‏شوم. پس علي مي‏تواند به صورت آسمان درآيد مي‏تواند به صورت زمين درآيد مي‏تواند به صورت كوهي درآيد مي‏تواند به صورت شيري درآيد مي‏تواند به صورت انساني درآيد وهكذا هرگاه بخواهد كه به صورت نماز درآيد در مي‏آيد نماز خودش صورت اميرالمؤمنين است اين نماز همان اميرالمؤمنين است كه به صورت نماز درآمده اميرالمؤمنين است كه به صورت روزه درآمده اميرالمؤمنين است كه به صورت اعمال خير درآمده هرگاه نماز را به خود گرفتي لباس علوي پوشيدي و در حصن حصين جبار درآمدي و در حصار خدا داخل شدي بجهت آنكه همين نماز لباس علوي است يك صورتي است از صورتهاي اميرالمؤمنين فرمود يا سلمان و يا جندب من اقام الصلوة فقد اقام ولايتي همين نماز ولايت اميرالمؤمنين است هرگاه تو جامه اين نماز را پوشيدي و به صورت نماز درآمدي آن جامه به چشم اهل حقيقت بر شكل علي بن ابيطالب است چون نظر به تو بكنند تو را علوي مي‏بينند و متلبس به لباس علي بن ابيطالب مي‏بينند و همچنين معاصي و شروري كه از تو سر مي‏زند و تو جامه آن معاصي را بر تن خود مي‏پوشي آنها جميعاً صورتهاي اعداي اميرالمؤمنين است فرمودند و اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل قبيح و فاحشة پس همين زنا و همين شرب خمر و همين لواط شكل آنهاست و آنهايند

 

«* 46 موعظه صفحه 58 *»

كه به اين شكل درآمده‏اند پس هركس لباس زنا پوشيد و زاني شد چنين كسي را در نظر اهل حقيقت عمري و به شكل عمر مي‏بينند چنانكه هركسي به شكل نماز درآمد اهل حقيقت او را به شكل علي مي‏بينند پس در حقيقت در روي زمين راه نمي‏رود مگر علي و دشمن علي. هركس متلبس به لباس اعمال خير شد به صورت علي بن ابيطالب است و علي است كه اينجا ظاهر شده و هركس به لباس شرور درآمد به صورت دشمن علي درآمده فماذا بعد الحق الاّ الضلال و حق علي است الحق مع علي و علي مع الحق حق علي است و علي حق است فماذا بعد الحق الاّ الضلال بعد از علي غير عمر چه‏چيز خواهد بود؟ بعد از علي نيست مگر عمر اگر انسان به صورت علي درآمد علي است راه مي‏رود. و حالا نپنداريد جاييش نقص پيدا مي‏كند تو يك‏نفري مي‏روي در آينه‏خانه نماز مي‏كني در صدهزار آينه مي‏بيني همه‏جا صورت تو عكس مي‏اندازد و تو در اين ميانه ايستاده‏اي اصل همه اينها حقيقت همه اينها همان يك‏نفر است همچنين يك خر هم در آينه‏خانه برود به هرجا كه نگاه مي‏كني مي‏بيني در خر ديوار خر همه‏جا خر پيداست و همه همان يك‏خر است. هرگاه عكس اميرالمؤمنين بر تو تابيد و آينه شدي به توجه به اميرالمؤمنين صورت اميرالمؤمنين در تو پيداست و هرگاه متوجه اعداي اميرالمؤمنين شدي صورت اعدا در تو پيداست آينه از خود صورتي ندارد متوجه هر چيزش كردي صورت همان توش مي‏افتد پس اين مردم يا به صورت علي هستند يا به صورت عمر اگر برابر علي ايستادند عكس علي در ايشان مي‏افتد و علي مي‏شوند و اگر برابر عمر ايستادند عكس عمر در ايشان مي‏افتد پس عمر مي‏شوند و عمريست دارد راه مي‏رود.

اينهايي را كه عرض كردم اينها را انشاء نمي‏كنم اغراقي هم نمي‏خواهم بگويم از اين حرفها دل مؤمن به درد مي‏آيد جگرش خون مي‏شود هركس اين‏طور فهميد مي‏تواند توبه بكند وقتي كه شخص خود را به صورت عدو اميرالمؤمنين مي‏بيند وحشت مي‏كند آنوقت استغفار مي‏كند لكن انسان وقتي معرفت ندارد نمي‏داند چه بر

 

«* 46 موعظه صفحه 59 *»

سرش آمده آيا ادعاي دوستي اميرالمؤمنين مي‏كني و به صورت ابوبكر در مي‏آيي آيا اميرالمؤمنين خوشش مي‏آيد كه به شكل ابوبكر نگاه كند؟ بيزار است از او، آيا خدا خوشش مي‏آيد كه به صورت ابوبكر نگاه كند؟ بيزار است از او، پيغمبر بيزار است از او. پس عصاة مبغوض خدا و رسولند رانده خدا و رسولند رانده انبيا و اوليائند رانده ملائكه مقربينند. مؤمنان محبوب خدا و رسولند محبوب انبيا و اوليا هستند محبوب ملائكه هستند انبيا و اوليا از آنها خوششان مي‏آيد در جوار خدا و رسولند همه در بهشت مي‏روند همه به شكل علي بن ابيطالبند به شكل دوست خدايند قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه اي پيغمبر بگو به امت خودت اگر دوست خداييد متابعت مرا بكنيد به شكل من درآييد تا خدا شما را هم دوست دارد من اتبعني فانه مني هركس متابعت مرا بكند او از من مي‏شود از جنس من مي‏شود از جمله من مي‏شود و من يتولّهم منكم فانه منهم هركس از شماها تولاي اعداي خدا را بورزد او هم از ايشان مي‏شود هركه خود را به شكل قومي كرد از ايشان مي‏شود.

پس از آنچه عرض كردم معلوم شد هركس به اين شريعت متمسك شد و لباس اين شريعت را پوشيد به نور ولايت علي منور مي‏شود و نيست اين شريعت مگر نور علي بن ابيطالب و هركس به اين شريعت متمسك شد نور علي بر وجنات او مي‏تابد نور علي بر بدن او و وجه او مي‏تابد منور به نور علي مي‏شود چون چنين شد آنگاه شيعه علي و شعاع علي مي‏شود اين تشيع و اين تسنن مي‏آيد زيد آن را مي‏پوشد. گاهي تشيع مي‏آيد زيد آن را مي‏پوشد وقتي تشيع دارد از شيعيان اميرالمؤمنين است و از شعاع ايشان است وقتي تسنن دارد از شيعيان اعداي اميرالمؤمنين است و سايه اعداي اميرالمؤمنين بر سرش افتاده. نهايت اين شريعت را كه گفتيم نور حضرت اميرالمؤمنين است اين شريعت بايد بر جميع مراتب تو بتابد به بدن تو كه مي‏تابد حركات ظاهر مي‏شود ركوع مي‏شود سجود مي‏شود ذكر مي‏شود قنوت مي‏شود گرداندن تسبيح مي‏شود دست به انفاق درازكردن مي‏شود زكات‏دادن و خمس‏دادن مي‏شود جهاد در

 

«* 46 موعظه صفحه 60 *»

راه خدا مي‏شود. همين شريعت وقتي كه به سينه تو تابيد اخلاق پسنديده مي‏شود صفات پسنديده مي‏شود حلم و حوصله مي‏شود خلق خوش مي‏شود وفا مي‏شود سخا مي‏شود انسانيت مي‏شود. وقتي همين شريعت به دل تو تابيد محبت خدا مي‏شود محبت انبيا مي‏شود معرفت خدا مي‏شود معرفت پيغمبر مي‏شود معرفت انبيا و اوليا مي‏شود همه از همين شريعت است. آيا نه اين است كه معرفت خداوند عالم از شريعت است معرفت پيغمبر از شريعت است؟ آيا نه اين است كه اين صفات پسنديده كه فرموده از وفا از سخا از حلم از انسانيت اين اخلاق انساني تو همه از شريعت مقدسه است؟ و در ظاهر بدن هم اين حركات از خم و راست شدن و اعمال بدني اگر موافق شرع باشد از شريعت مقدسه است. پس خيال مكن كه ولايت علي چيزي غير از اين شريعت مقدسه است آيا اميرالمؤمنين از خدا متشخص‏تر است؟ حاشا بلكه اميرالمؤمنين بنده ذليلي است از خداوند عالم حالا تو اگر بگويي من بنده خدايم ولكن به هيچ ديني متمسك نشوي به هيچ واجبي عمل نكني هر حرامي را مرتكب شوي و بگويي بنده خدايم براي تو فايده نمي‏كند. حالا چگونه فايده دارد ولايت اميرالمؤمنين كه بگوييد شيعه اميرالمؤمنينيم و متابعت نكنيد او را در هيچ حالي، و مخالفت بكنيد او را. اگر متابعت علي نكردن با ادعاي شيعگي فايده داشته باشد بايد اميرالمؤمنين از خدا متشخص‏تر باشد؛ و چنين چيزي نمي‏شود. دروغ مي‏گويد كسي كه ادعا مي‏كند كه من ولي علي بن ابيطالب هستم و نمي‏پذيرد حرف علي بن ابيطالب را ولي علي بن ابيطالب نيست حرفي است مي‏زند. نمي‏بيني مي‏گويي فلان‏كار را مكن مي‏گويد برو خدا كريم است؟ دروغ مي‏گويد واللّه نه خدا مي‏فهمد نه كريم. اين به اين حرف مي‏خواهد دهن ملامت‏كنندگان را بر خود ببندد و نمي‏شناسد خدا را ابداً، حرفي است مي‏زند. كسي كه اطاعت اميرالمؤمنين نكند چه تشيع؟ همچنين چطور مي‏شود كه همين بگوييد شيخي هستيم و كفايت بكند شما را و عمل نكنيد شما و شيخي هم باشيد مگر احمد بن زين‏الدين از اميرالمؤمنين افضل است نه واللّه بنده ذليل ايشان

 

«* 46 موعظه صفحه 61 *»

است آنها نفع نكرد اينها چگونه نفع مي‏بخشد؟ اسمي بر سر خود بگذاريم كه شيخي هستيم و متابعت شيخ نكنيم اصلاً، اين چه شيخي شد؟ اينها ادعاي سر زبانيست نامربوطي است كه مي‏گويد اگر غور بكند بسوي دل خودش مي‏بيند هيچ نيست، از خدا و پيغمبر و امام هيچ نمي‏داند، لفظي چند ياد گرفته‏اند و آنها را مي‏گويند كه دهن مردم را ببندند از ملامت ملامت‏كنندگان مي‏ترسند اين حرفها را مي‏زنند والاّ ولايت آل‏محمد ولايت نقبا و نجبا متمسك‏شدن به همين شريعت مقدسه است. هركس تقواي او بيشتر است به ركن رابع بيشتر متمسك شده به ولايت اميرالمؤمنين و اوليا بيشتر متمسك شده و هركس به اين شريعت تخفيف مي‏كند نه ولايت اميرالمؤمنين دارد نه ولايت اوليا دارد نه عداوت اعدا دارد دروغ مي‏گويد و شيخي هم نيست.

پس ما را اگر ادعاي ايمان است مي‏بايد به اين شريعت عمل كنيم به حلال و حرام آنها تهاون نكنيم اگر استخفاف كردي كافر مي‏شوي چه عرض كنم كار مشكل شده همين‏قدر است پرده غيبت امام روي مردم را گرفته ٭ خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان ٭ آنوقت معلوم مي‏شود كه كي مؤمن است كي كافر، شما فكر كنيد اگر شماها ادعاي ايمان بكنيد آن‏وقت اتفاق بر ترك نماز كنيد مثلاً هيچكدام نماز نكنيد حالا چنين وقتي شما را به خدا آيا شما را مسلم مي‏توان گفت و حال آنكه استخفاف كرده‏ايد به دين خدا؟ و نيست ترك نماز مگر محض خفيف‏شمردن حكم خدا والاّ اين چهار ركعت نماز چه سنگيني دارد اين نيست مگر خفيف‏شمردن حكم خدا از اين جهت تارك‏الصلوة كافر است روز تا شام هزار بار خم و راست مي‏شوي چه شده تو را دو ركعت نماز نمي‏كني؟ چه درد و مرض داري؟ آيا اين نماز نكردن لذتي دارد منفعتي دارد؟ پس به جز خوارشمردن حكم خدا ديگر مرضي نداري، و هركس حكم خدا را خوار شمرد كافر مي‏شود همچنين هيچ فرق نمي‏كند تهاون نماز با تهاون زكات هردو مثل هم است. بدانيد اين را كه آنهايي كه از شما استخفاف به زكات مي‏كنند و زكات بر ذمه‏شان قرار گرفته و نمي‏دهند مثل كسي مي‏ماند كه نماز نكند هيچ فرقي ندارد

 

«* 46 موعظه صفحه 62 *»

نمي‏دانم چه عرض كنم طور غريبي شده تا مي‏شنويد اسم امام را «اللّهم عجل فرج آل‏محمّد»، «عجل اللّه فرجه» مي‏گوييد. خدا مي‏داند كه سر زبانيست مي‏گوييد چه‏چيز ادعا مي‏كنيد؟ امام كه تشريف مي‏آورد تاركين زكات را گردن مي‏زند به جهت آنكه كافرند تهاون مي‏كني استخفاف به حكم خدا مي‏كني. به گوش‏ندادن اين حرفها هم باز چاره نمي‏شود به چرت‏زدن به خواب‏رفتن به اينكه حواسي را پريشان كند دل ندهد، مي‏خواهد همين‏قدر نشنود بسا آنكه از مجلس هم كه بيرون رفت به اين حرفها سخريه مي‏كند مي‏گويد اينها را ملاّها از پيش خودشان در آورده‏اند اينها همه استخفاف به حكم خدا است و آنوقت كه چنين شد كفر او بيشتر و نجاست او بيشتر مي‏شود و غافل است. بسا استخفاف كه شخص به دين خدا مي‏كند في‏الفور مرتد مي‏شود في‏الفور زنش به خانه‏اش حرام مي‏شود اولادي كه درست مي‏كند حرامزاده و استخفاف همين است كه اعتنا نكند. سرّ اينكه من قبول نمي‏كنم وصي كسي بشوم همين است آخر مردكه تا زنده است زكات مالش را كه نداده، زكات كه نداده تركه ندارد بجهت آنكه زكات دين است حالا مال ندارد حالا كه مال ندارد چه‏چيزش را من به ورّاثش قسمت كنم و چطور قسمت كنم؟ مردم از اينها غافلند جميع اموال را حرام كرده‏اند به ندادن زكات زنهاشان را به استخفاف‏كردن به دين خدا بر خود حرام كرده‏اند اولادهاي حرامزاده درست مي‏كنند. چه عرض كنم؟ طوري شده كه بعضي حرفها را جرأت نمي‏كنم بگويم مبادا خيال كنند كه فلان‏كس مي‏خواهد مسجدش معمور شود نه‏خير بابا حرفم اين است، مسجدهاي ديگر چرا نمي‏رويد پيغمبر فرمودند چرا جمعي نمي‏آيند مسجد و به نماز جماعت حاضر نمي‏شوند نزديك است علي بن ابيطالب را بگويم خانه‏هاي ايشان را بر سر ايشان آتش بزند و بگويم با ايشان غذا نخوريد با ايشان مناكحه مكنيد دختر به ايشان ندهيد دختر از ايشان نگيريد.

خلاصه امر عظيم است ما نوكريم خودسر كه نيستيم لكن ماها امر دينمان را تقسيم كرده‏ايم به سه‏قسمت آن قسمت زباندارش را كه ترك كرده‏ايم بكلي زباندارها را

 

«* 46 موعظه صفحه 63 *»

كنار گذارده‏ايم يك قسمتش هم حكايت مال است و پول آن را هم ترك كرده‏ايم و يك‏قسمش كه نه پول مي‏خواهد و نه هم زبان دارد اين قسمت را قبول كرده‏اند، مقدس هم در اينجا پيدا مي‏شود مي‏بيني هي احتياط مي‏كند نمازش را اعاده مي‏كند چرا زكات را اعاده نمي‏كند چرا اينجا احتياط نمي‏كند؟ رفته به حمام يك‏پول داده به حمامي پنجاه دفعه صد دفعه غسل را اعاده مي‏كند بالا مي‏رود و خود را در آب مي‏اندازد احتياطاً، نمي‏دانم مي‏خواهي غسلي چند از كار در بياوري؟ چطور شده غسل را احتياطاً اعاده مي‏كني و در حقوق مؤمنين اصلاً اعتنايي نداري؟ راهش همين است كه عرض كردم زباندارهاي ايمان را ترك كرده است اين غسل بي‏زبان است هي اعاده مي‏كند هي نماز را اعاده مي‏كني و لا الضالين را غليظ مي‏گويي اين چه تقدس است؟ تو كه سعايت درباره مسلمين مي‏كني خون مسلمين را پامال مي‏كني غيبت كه بدتر از زناي در مابين دو ركن است مي‏كني و هي ولض ولض مي‏گويي و ملائكه مي‏گويند مرض و هي وسواس مي‏كني معلوم مي‏شود شيطان تو را مسخره كرده است و مغرورت كرده به غروري كه داري و از آن دور تو را نشان مي‏دهد و بر تو مي‏خندد. چه‏بسيار كساني را كه شيطان مغرور كرده است و گمان مي‏كنند از اهل دينند و غافلند از حقيقت دين و آن عملهايي كه مي‏كنند اين نماز و اين روزه‏ها همه اينها غرور است و چه‏بسيار تقواها كه عين غرور است چه‏بسيار زهدها و از دنياگذشتنها كه از غرور است و شيطان امر را بر خود او مشتبه كرده است او را زاهد نموده و عابد نموده عمل او را قربةً الي‏اللّه كرده خالص كرده و آنها جميعش غرور است جميع آنها از شيطان است. اگر ترازو مي‏خواهيد كه بفهميد، پيداست؛ عرض كردم اين‏كه نمازش را اعاده مي‏كند چرا زكاتش را اعاده نمي‏كند؟ خدا كه يكيست از آسمان خدا پيداست از زمين خدا پيداست نماز اطاعت خداست زكات اطاعت خداست اگر واقعا از براي خدا آدم كار مي‏كند كه خدا كه همه‏جا هست اطاعت خدا را چرا همه‏جا نمي‏كند؟ براي در مي‏كند براي ديوار نمي‏كند؟ خدا كه همه‏جا هست. تو اگر براي خدا مي‏كني خدا توي نمازت به تنها

 

«* 46 موعظه صفحه 64 *»

نيست توي زكات هم هست توي خمس هم هست در جميع امور شرعيه خدا هست تو چرا در نماز شب اطاعت خدا را مي‏كني و در جاي ديگر نمي‏كني؟ در صلوة وسواس مي‏كني و از غيبت مسلمين باك نداري خدا كه همه‏جا هست پس تو خداپرست نيستي وضوپرستي مقيد به وضو شده‏اي و خدا را در جاي ديگر ندانسته‏اي. هركس مقيد به نماز است و مقيد به خون مسلمين نيست اين خداپرست نيست اين نمازپرست است. مثلي عرض كنم كسي آقايي دارد به او مي‏گويد آب بياور مي‏آورد مي‏گويد خانه را جاروب كن مي‏كند وهكذا اين شخص آقاپرست است هركاري كه آقا مي‏فرمايد مي‏گويد چشم. مي‏گويد نان بياور نمي‏شنود اين اطاعت آقا را نكرده اين آب‏دهنده است غير آقا هم بگويد مي‏دهد اگر اطاعت آقا را كرده كه هرچه آقا مي‏فرمايد بايد كرد و مقيد به قيدي نبايد شد مگر به قيد اطاعت، اين معلوم است خودش ميل آب‏دادن دارد كه اين يكي را اطاعت مي‏كند آنهاي ديگر را نمي‏كند پس ماها هرگاه خداپرستيم جميع اعمالمان را بايد اصلاح كنيم در همه‏جا مراقب بوده باشيم آخر چطور چيزي است كه كاري كه بر درخانه حكّام پيدا مي‏شود مي‏گويي براي خداست بايد رفت پيش وزير و كار مسلمانان را درست كرد ثواب دارد، و مي‏روي با حظّ و لذتي هم مي‏بري ولكن اگر بايد رفت پيش فقيري يا جاي ديگر يا طور ديگر آن را نمي‏كني اصلاً اعتنا نداري. معلوم شد قرب وزير مي‏خواهي قرب خدا نمي‏خواهي خدا پيش آن فقير هم بود چرا پيش او نرفتي معلوم است غرور تو را گرفته. باري چه تقواها و چه زهدها كه مي‏ورزيم و عمل خود را قربةً الي‏اللّه قلم مي‏دهيم و جميعش شهوات و هواهاي نفساني است.

باز عرض كنم تا بدانيد امر زكات چقدر عظيم است برادران ديني شما بسيار بد مي‏گذرانند شماها ادعاي ولايت اميرالمؤمنين مي‏كنيد چرا حقوق اخوان را ضايع مي‏كنيد؟ گذشته از اينكه مساوات با يكديگر بكنيد آخر حق واجب را چرا نبايد داد؟ زكات مالتان را نمي‏دهيد با وجود اين ادعاي تقدس هم داريد شهادتتان ردّ بشود خيلي اوقاتتان هم تلخ مي‏شود مي‏گويي من با اين عمامه با اين ريش با اين عبا حرف مي‏زنم

 

«* 46 موعظه صفحه 65 *»

قبول نمي‏كني؟ شهادت مرا قبول نمي‏كني؟ چرا قبول نمي‏كني؟ بلي نمي‏كنم بجهت اينكه تو كافري تو مرتدي تو زنت به خانه‏ات حرام است. خدا مي‏داند پرده غيبت روي كار مردم را گرفته و عيبها پوشيده شده است پس بياييد اقلاً بعد از اين زكات مالتان را بدهيد اگرچه تكليف شرعي شما اين است كه شما از روزي كه مكلف شده‏ايد و زكات مالتان را نداده‏ايد جميعش را بايد بدهيد آنها را خود مي‏دانيد از امروز زكات خود را بياييد بدهيد توبه كنيد و رو به خدا كنيد اقلاً زكات واجب خود را كه بدهيد. خدا مي‏داند جميع اين بلاها و فتنه‏ها و ظلمها و ناخوشيها اين نقص در مال جميعش از ندادن زكات است من كه از روي فقرا حيا مي‏كنم از رفقاي خودمان خجالت مي‏كشم از بس فقيرند! از عهده هم نمي‏توانم برآيم كسي نگويد خودت عباي نو چرا دوشت هست آدم همه ذكر احوال خودش را بكند خوب نيست بد است. مختصرش اينكه من در قوه‏ام نيست جميع فقرايي را كه سؤال مي‏كنند بدهم و خدا مي‏داند كه باز بقدر وسعت خود مي‏دهم و خواهم داد و هركس هم مي‏آيد محرومش نمي‏كنم لكن نمي‏رسد. مهمان يكي باشد گاو براش مي‏كشند من صد تا مهمان را چه كنم دويست تا را چه كنم؟ شماها هم كه مروت نمي‏كنيد و بر رفقاي شما بر مؤمنين صالحين بد مي‏گذرد و عقوبتش بر شما است.

باري ولايت اميرالمؤمنين همين تمسك به اين شريعت مقدسه است اگر متمسك هستيم شيعه‏ايم و دوست و اگر متمسك نيستيم بقدري كه خللي در اين شريعت داريم همان‏قدر خلل در ولايت ما است خداوند راه تدارك براي ما قرار داده بجهت آنكه ما معصوم نيستيم خداوند از فضل خود راه توبه را به ما نموده و اين در را بر ما گشوده پس بياييد توبه كنيم و آن خللهايي كه در دوستي اميرالمؤمنين پيدا شده سدّ آنها را بكنيم و آن ميلي كه به اعداي آل‏محمد: پيدا كرده‏ايم از خود دور كنيم. هرگاه اين كار را كرديم آن خللي كه در ولايت ما پيدا شده اصلاح مي‏شود و توبه ما عمل‏كردن به آن است كه از ما فوت شده. باز مغرور مشويد كه الحمدللّه امروز در مسجد توبه

 

«* 46 موعظه صفحه 66 *»

كرديم و از آن مغز دلمان گريه كرديم شيطان واللّه گولت مي‏زند از مسجد كه بيرون رفتي باز همان اوضاع است همان استخفاف است باز هم زكات نمي‏دهي و همان اوضاع كه بوده برقرار است و عُجبي هم مي‏كني كه توبه كرده‏ام. اين زمان كه گناه آمرزيده نمي‏شود مگر آنكه عزم كني و همت بگماري بر ترك گناه و خوب شوي، تدارك گذشته‏ها را كني و عزم كني بر ترك گناه در آينده.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 67 *»

«موعظه هشتم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در هفته‏هاي گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود كه مي‏فرمايد خداوند عالم اللّه نور السموات و الارض و معني فارسي آن فقره اين است كه خداوند عالم نور آسمانها و زمين است، روشني آسمانها و زمين خداست. و سخن در كلمه كلمه اين فقره اين آيه بود و مي‏خواستم كلمه كلمه آن را براي شما شرح كنم تا بعد از آني‏كه كلمه‏ها را فهميديد آنها را به هم بيندازيد ببينيد چه معنيهاي غريب و عجيب از توي آن بيرون مي‏آيد. اما كلمه اللّه را به يك‏طوري و يك‏ظاهري از او بقدري كه ممكن بود عرض كردم و سخن در كلمه نور بود و معنيهاي نور را عرض مي‏كردم تا آنكه عرض كردم يكي از معنيهاي نور سنت رسول9‏وسلم است و اين شريعت مقدسه طاهره است. و اين شريعت نوريست كه خداوند عالم در آسمان و زمين قرار داده و نور آسمان و زمين همين شريعت است اگر اين شريعت در آسمان و زمين نبود اين عالم بمنزله ميتي بود كه هيچ روحي در او نيست. اگر اين شريعت در آسمان و زمين نبود آسمان و زمين ظلماني بود كه هيچ نوري در او نبود. اگر اين شريعت نبود جميع اين عالم ضلالتي بود

 

«* 46 موعظه صفحه 68 *»

كه هيچ راه نجاتي در او نبود. آيا نشنيده‏ايد شما از رسول‏خدا9 كه فرمودند العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحب علم نوري است كه خدا آن را مي‏اندازد در دل هركسي كه او را دوست داشته باشد. پس علم نور است در حقيقت و اصل علم همين شريعت مقدسه است و در حقيقت علمي نيست به جز اين شريعت مقدسه و به جز كتاب و سنتي كه پيغمبر و ائمه سلام‏الله عليهم آورده‏اند و اگر از اين شريعت گذشتي باقي ديگر علم نيست باقي ديگر گمانهاي چندي است كه گمان مي‏كنند علم است و علم نيست ان‏يتبعون الاّ الظن و ان هم الاّ يخرصون گمانهايي است كه مي‏كنند و خرص و تخميني است كه مي‏كنند و چون خرص و تخمين است خدا مي‏فرمايد قتل الخرّاصون خدا نفرينشان كرده كشته شوند تخمين‏كنندگان! و آنهايي كه در دين خدا به مظنه راه مي‏روند و آنهايي كه بر حدس و مظنه عمل كردند. قُتل به معني لُعن هم آمده است يعني لعنت كرده شدند تخمين‏كنندگان و آنهايي كه در دين خدا به مظنه راه مي‏روند. خداوند عالم مي‏فرمايد مايتبع اكثرهم الاّ ظناً و ان الظن لايغني من الحق شيئاً بيشتر اين مردم پيروي نمي‏كنند مگر مظنه را و به محض مظنه مردم از بيراهه مي‏روند و بسا مظنه‏اي كه مردم او را يقين انگارند به جهت اينكه مسامحه مي‏كنند در دين و اعتناي تمامي به دين ندارند از راهي كه مي‏روند به مظنه مي‏روند و خيالشان مي‏رسد كه از روي يقين رفته‏اند لكن چون بشكافي قلبشان را و تدبر كني در آنچه مي‏گويند مي‏بيني بجز مظنه چيزي نيست. بسياري از اين خلق از پي يقين مي‏روند لكن پي يقين به باطل خود، مي‏دانند باطل است و مع‏ذلك از بابت دنيا و هوي و هوس از پي او مي‏روند، اين يك طايفه. از اين طبقه كه گذشتي بسياري از مردم هستند كه بر شكّند از آن راهي كه دارند مي‏روند و يقين ندارند اگر قسمش بدهي مي‏بيني يقين ندارد كه راهي كه مي‏رود حق است يا باطل با وجودي كه خدا در هفتاد جا مذمت فرموده و نهي فرموده عمل‏كنندگان به مظنه را مع‏ذلك اغلب اين مردم و اغلب روي زمين و جميعشان پي مظنه‏هاي خود مي‏روند اشخاصي چند را متابعت مي‏كنند از روي مظنه و علم نيست مگر در نزد آل‏محمّد

 

«* 46 موعظه صفحه 69 *»

سلام‏اللّه عليهم. حقيقت علم و اصل علم و علم حقيقي در پيش آل‏محمّد است. هركس از ايشان گرفت او صاحب علم است هركس از ايشان نگرفت او صاحب علم نيست.

و ايني‏كه عرض مي‏كنم راهش اين است كه خداوند عالم جل‏شأنه خالق جميع موجودات است و نمي‏توان گفت خدا نمي‏داند خلق خود را الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير خدا خلق خود را به حقيقت مي‏داند بعد از آن حضرت پيغمبر كسي است كه خداوند عالم مي‏فرمايد در مفهوم اين آيه در حق او كه مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ماكنت متخذ المضلين عضداً كه شاهد بر خلق آسمان و زمين است و در آيات بسيار ديگر خداوند حضرت پيغمبر را شاهد و گواه بر جميع كاينات كرده و پيغمبر هم شهادتش شهادت مشاهده و عياني است نه شهادت علمي. به معراج تشريف بردند و هر چيزي را اول خلقتش را ديدند آدم را كه تازه از گل مي‏ساختند مشاهده كرد، نوح كه در كشتي مي‏نشست مشاهده كرد، يونس را در شكم ماهي مشاهده كرد. پس پيغمبر شاهد و مطلع و گواه است و خداوند عالم به او تعليم فرموده علم حقيقت جميع چيزها را پس نمي‏توان گفت پيغمبر شاهد و مطلع و عالم به هر چيزي نيست و پيغمبر علم خود را از شرايع و احكام و علمها و حكمتها و اسرار آنچه بود همه را تعليم كرد به علي بن ابيطالب صلوات‏اللّه عليه و اين مطلب را خدا در كتاب خود شرح مي‏كند كه الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان يعني رسول رحمان پيغمبر خداي رحمان تعليم كرد قرآن را به علي بن ابيطالب و خداوند انسان را كه علي باشد خلق كرده و بيان قرآن را موكول به او كرده در آنجا كه فرموده ان علينا جمعه و قرآنه ثم ان علينا بيانه و قرآن كتابيست كه خداوند عالم مي‏فرمايد لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين علم هيچ تري و علم هيچ خشكي نيست مگر آنكه در قرآن است آيا مي‏دانيد تر و خشك چيست؟ هيچ تري يعني هيچ مسئله باطني و علم باطني و علم روحاني، و هيچ خشكي يعني هيچ علم ظاهري و هيچ علم جسماني نيست مگر آنكه در كتاب است. جسم نسبت به روح خشك است و روح نسبت به تن تر است و

 

«* 46 موعظه صفحه 70 *»

رطوبت دارد و تر است و روان است از اين جهت او را روان مي‏گويند پس علم روحاني روان است و علم جسماني و علم ظاهر خشك است پس علم هيچ خشكي و علم هيچ تري نيست مگر آنكه در قرآن شرح شده. پس خداوند به پيغمبر امر فرموده كه قرآن را تعليم علي بن ابيطالب كند و او هم كرد و چون كرد او هم نازل فرمود كه الرحمن علم القرآن رسول رحمان تعليم كرد قرآن را به علي و اداي رسالت خود را كرد خلق الانسان علمه البيان آن‏وقت مي‏فرمايد كه خدا انسان را آفريد و بيان قرآن را به او تعليم كرد كه او شرح بكند پس در سينه حضرت امير جمع شد علم ماكان و مايكون به تعليم پيغمبر قرآن را به او، وانگهي كه خداوند مي‏فرمايد در مفهوم اين آيه مااشهدتهم خلق السموات و الارض تا آخر آيه و در احاديث بسيار كه ايشان را خداوند عالم شاهد بر خلق كرد و علم ماكان و مايكون را در سينه ايشان قرار داد پس علم هر چيزي و حقيقت هر چيزي در نزد آل‏محمد است صلوات‏اللّه عليهم.

حالا كه سخن به اينجا رسيد خوب است مسئله مهمي را شرح كنم تا باري از دل مؤمنين برداشته شود و آن اين است كه بعضي از مردم كه علم چنداني ندارند ولي هوش دارند گماني مي‏كنند كه در احاديث آل‏محمّد: در قرآن بسياري از علوم و صنايع نيست وانگهي از اين طلبه‏هايي كه تازه پيدا شده‏اند گماني مي‏كنند كه هيچ از اين علوم در قرآن و در احاديث ذكر او نيست و تو چطور مي‏گويي حق هر چيزي و علم هر چيزي در قرآن و احاديث است و همه‏چيز را بايد از كتاب خدا و سنت رسول گرفت و از كتاب و سنت كه گذشتي همه چيزها حدس و تخمين است و علم نيست. از براي اين مسئله جوابي است كه حكيم كه آن جواب را گفت حكيم مي‏فهمد عالم به سياست مدن آن را مي‏فهمد و غير آن نمي‏فهمد و آن اين است كه ما اول ببينيم پيغمبر خدا و ائمه هدي سلام‏الله عليهم چكاره بودند و براي چه‏كار به اين عالم آمدند مي‏خواستند چه بكنند ببينيم آيا رسول خدا آمده در اين دنيا ملك آباد كند؟ رسول خدا آمده حلاجي و نساجي تعليم مردم بكند؟ نه، بلكه رسول خدا آمده بسوي اين عالم كه مردم

 

«* 46 موعظه صفحه 71 *»

را از دنيا منصرف بكند امر به زهد بكند لايغرنك تقلب الذين كفروا في البلاد آمده مردم را از سرخ و زرد اين دنيا وا كند و در مقابل اين نيز شيطان آمده ايستاده و شما را مثل بچه‏ها دارد گول مي‏زند و بازي مي‏دهد بعينه مثل اينها كه بچه بازي مي‏دهند مي‏گويند ببين اين چطور سرخ است، اي آقا ببين چطور زرد است، اي آقا ببين اينجا چطور برق برق مي‏زند، اي آقا نگاه كن ببين اين را همچه مي‏كني چطور تق تق صدا مي‏كند بعينه مثل مادرها و دده‏ها دارد مردم را بازي مي‏دهد به اين سرخ و زرد و به اين تق تق و به اينكه بيا آقا برويم خر سوار شويم فيقو بسازيم بيا خانه بسازيم بيا شاه‏بازي كنيم و هي بر سر هم دارد بازي در مي‏آورد براي مشغول‏كردن اطفال و ملعبه‏اي چند فراهم آورده براي اسباب‏بازي. رسول خدا آمده كه مردم را بسوي خداي احد بخواند رسول خدا نيامده بازي براي بچه‏ها درآورد نيامده براي اطفال فيقو([2]) بسازد، نيامده سرنا بسازد و شيطان همين كارها را مي‏كند. اي آقا بيا نگاه كن ببين توي اين پف مي‏كني چطور صدا مي‏كند وهكذا پيغمبر براي اينها كه نيامده رسول خداست و از جانب خدا آمده خلق را بسوي خدا مي‏خواند پيغمبر ترساننده از جهنم است آمده اينجا اسباب جهنم را از تو قطع بكند پيغمبر بشارت‏دهنده به جنت است آنچه تو را به جنت مي‏رساند تو را به آن امر كرده، آمده تو را از ولايت اعدا منع كند آمده تو را از پيروي شيطان و شياطين و اهوا و آراء باز دارد آمده است تو را از ركون‏كردن در دنيا و اوضاع دنيا باز دارد به تو مي‏گويد فراموش كن ماسوي اللّه را به تو مي‏گويد مباش از جمله كساني كه نسوا اللّه فانسيهم انفسهم و با فراموش‏كردن از آنچه غير خداست چگونه اين صنايع درست مي‏شود واللّه درست نمي‏شود اين صنايع، تا توجه به خدا داشته باشي نمي‏شود مگر از خدا فراموش كني و مدتهاي مديدي در او فرو روي و فكر كني چنانكه فرنگيان رفته‏اند. پس اگر يافتي كه رسول براي اين كارها آمده باشد حالا اگر رسول در

 

«* 46 موعظه صفحه 72 *»

كتاب خود سيم تلگراف و در سنت خود چرخ كرباس‏بافي را نگفته باشد نه اين است كه عالم نباشد به اينها بلكه اين پيغمبر طبيبي است كامل آمده رفع اين امراض تو را بكند و رفع امراض تو به اين است كه اينها را از تو پنهان كند و آنچه صلاح تو نيست و باعث زيادتي مرض تو مي‏شود به تو بروز ندهد. حالا تو از طبيب اعراض مي‏كني كه چرا اين دوا را به من نداده بعينه مثل اين مي‏ماند كه اعراض از طبيب مي‏كني كه اگر نسخه تو نسخه كاملي بود چرا زهرمار توي نسخه تو نيست مي‏گويد من هرچه صلاح تو بوده كه در نسخه نوشته‏ام اما اينكه زهرمار توي نسخه ننوشته‏ام صلاح تو نيست آنچه توي نسخه تو ننوشته‏ام صلاح تو نيست و براي تو بد است. پس آنچه را كه پيغمبر از اين امت كتمان كرده صلاح اين امت در كتمان آن بوده و آنچه از كتاب و سنت در اين امت ظاهر كرده كفايت مردم در آن بوده زياده از آن تكلفي است و زحمتي است بخود و تعدي حدود خدا كرده و من يتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه حالا هرچه فكر مي‏كني اين را چرا پيغمبر نفرموده است نه صلاح تو است نه جايز است، تو را از آخرت باز مي‏كند از تحصيل علوم اخرويه سالها باز مي‏دارد و اينها را خودت به خودت كرده‏اي و من يتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه اين حدودي كه خدا قرار داده بود براي راحت نفوس و نجات نفوس قرار داده هركس از آن حدود تجاوز كند ظلم به نفس خود كرده تقصير كسي نيست. و اينكه عرض كردم بابي بود از علم. پس اگر ديديد مسئله‏اي را كه در كتاب و سنت نيست حضرت‏امير مي‏فرمايد اسكتوا عماسكت اللّه و ابهموا ماابهمه اللّه پس هر علمي و هر مسئله‏اي كه خدا و رسول از آن ساكت شده‏اند صلاح امت را در آن نديده‏اند و نخواسته‏اند امت آن را بدانند حالا من بدانم در آسمان چندتا ستاره هست چندتا برج است چندتاش سياره است چندتاش ثوابت است براي چه؟ مي‏گويي مي‏خواهم ساعت تعيين كنم مي‏گويد من آمده‏ام مي‏گويم ساعت تعيين مكنيد آنچه را من نگفته‏ام نمي‏خواسته‏ايد يعني ضرور نداريد صلاحتان در آن نيست همانهايي كه گفته‏ام از امور دنيا شما را از حالا تا لب گور بس است معاشتان به آن

 

«* 46 موعظه صفحه 73 *»

درست مي‏شود معادتان به آن درست مي‏شود شما را براي دنيا نيافريده‏اند براي اينكه سيم تلگراف ياد بگيريد نيافريده‏اند شما را براي عبوديت و بندگي آفريده‏اند آنقدر كه نبي آورده ما فرصت همان را هم نداريم خدا مي‏داند هر خيري كه نمي‏كنيم از تكلفاتي است كه براي خودمان درست كرده‏ايم مي‏گويي چرا مسجد نيامدي مي‏گويد معامله داشتم تكلفها براي خود درست كرده‏ام اگر به آن اندازه كه خدا و رسول قرار داده‏اند راه روي خيرات را مي‏تواني بجا بياوري مي‏گويي صدقه ندادي مي‏گويد پول نداشتم چرا پول نداشتي پول را داده احرامي خريده پنج‏تومان كي گفته تو احرامي پنج‏توماني زير پايت بيندازي؟ بلكه كي گفته كه تو احرامي پنج‏توماني بگيري؟ اصلش احرامي مي‏خواهي چه كني؟ مي‏پرسي چرا انفاق به راه خدا نكردي؟ مي‏گويد نداشتم چرا نداشتي؟ نمد تمام كرده‏ام بيست‏وپنج تومان تمام شد. تمام مكن كي گفته بود تو نمد بيست‏وپنج توماني تمام بكني؟ همچنين از هر خيري كه مردم باز مي‏مانند از تكلفهاييست كه خودشان براي خود كرده‏اند. چرا مكه نمي‏روي؟ مي‏گويد حساب با مردم دارم يك‏معامله‏اي به نظر دارم يك معامله‏اي نمي‏دانم كجا دارم يكي كجا دارم. چرا بايد اين‏قدر معامله براي خودت درست كني؟ مثل آنكه به او گفتند چرا اين را چنين گفتي؟ گفت به جهت ضرورت شعر جوابش گفتند شعر چه ضرور؟ كي گفته تو شعر بگويي. خلاصه اصل مسئله اين است كه جميع آنچه از خيرات باز مي‏مانيم به جهت چيزهايي است كه خود براي خود تراشيده‏ايم.

اين را عرض كنم اغلب اين مردم گداي فضولند و فضول نه به معنيي كه عوام از آن مي‏فهمند كه مي‏گويند فلان‏كس چقدر فضول است بلكه مقصود از اين فضول اين است كه زندگي انسان اصولي دارد و فضولي دارد. اصول آن چيزهايي است كه اگر نباشد نمي‏شود انسان نان نخورد زنده نمي‏ماند جامه نپوشد سرما مي‏خورد مي‏ميرد منزل نداشته باشد از سرما و گرما تلف مي‏شود يكپاره چيزها هست اصل است و زندگي انسان به آنها بسته است و يكپاره چيزهاي ديگر است كه آنها اصل نيست و اگر

 

«* 46 موعظه صفحه 74 *»

نباشد هيچ‏طور نمي‏شود و اينها فضول است. اين را كه دانستيد حالا عرض مي‏كنم كه خداوند بنده‏اي را كه مي‏آفريند اصول را از او منع نمي‏كند آيا تو را خلق مي‏كند و معده به تو مي‏دهد و روده به تو مي‏دهد آنها را خالي مي‏كند و تو را طوري خلق مي‏كند كه گرسنه بشوي و روزي به تو نمي‏دهد؟ سرما و گرما خلق مي‏كند جامه‏اي و فرشي و مسكني كه تو را از آنها نگاه دارد به تو نمي‏دهد؟ حاشا به كرم خدا ما اگر همچه بنده نگاه داريم همه‏كس ملامت مي‏كند ما را البته خدا همچه بنده نگاه نمي‏دارد.

باري، مردم هرچه ذلت مي‏كشند و غصه مي‏خورند اين قرض بالاي قرض اين توسري مردم و بيابانهاي لوت شمشير بلوچ چماق دزد جميع اين زحمتها و مشقتها همه از بالاي آن فضولي است كه هيچ ضرور نيست و اصلش زيادي است. آن اصولي كه در يكسال بس است خداوند عالم قرار داده آن را به تو برساند تو در عرض سال پنج‏روز شش‏روز ده‏روز زحمت بكشي براي زندگي سالت بس است براي همين‏قدر از قوت و جامه و مايحتاج واجب كه گوشت بدنت نريزد و لاغر نشوي بتواني تحصيل علم بكني عبادت خدا را بكني باقيش مال عبادت است و مال تحصيل معرفت است. حالا ما آن‏قدر فضول بر خود چيده‏ايم كه اصول از ميان رفته ذلت دفتر ذلت حاكم ذلت درخانه سرما گرما دزد بيابان محنت رنگ‏زردي همه اينها را بر خود گذاشته‏اي كه چاهي آق‏پر مي‏خواهي تو غلط مي‏كني يا اينكه مي‏خواهم فلان‏گلدان را كه فلان‏طور است داشته باشم تو غلط مي‏كني كي گفته تو گلدان داشته باشي. حالا ما اين‏طور شده‏ايم كه جميع علومي كه تكلف مي‏كنيم و تحصيل آن را مي‏خواهيم بكنيم ائمه ما هيچ اذن نداده‏اند و صلاح خلق را ندانسته‏اند جميع آنها بي‏حاصل است و تكلف است و مردم از اين جهت كه مشغول آن علوم شده‏اند از اين علومي كه صلاح دنيا و آخرتشان در آن است باز مي‏مانند و هرچه از آن راه مي‏رويم از اين راه دور مي‏شويم. پس هركس صاحب بصيرت و صاحب فهم بود دانست كه چرا در كتاب خدا و سنت رسول در ظاهر بعضي علوم نيست بجهت اين است كه صلاح مردم را در آن ندانسته‏اند والاّ

 

«* 46 موعظه صفحه 75 *»

خداي شاهد پيغمبر مطلع و ائمه گواهان جاهل به اين چيزها نبوده‏اند بلكه اينها را از براي خلق مضر مي‏دانستند و پنهان كردند. مردم مثل آن بيماري كه طبيب گفته بود باقلوا مخور مي‏رود دزدي مي‏كند و مي‏خورد و برايش ضرر دارد، رفتند دزديدند از آن علوم خوردند و باعث هلاكت ايشان شد. آخر فكر نمي‏كني اگر اين صلاح تو بود آخر تو پنجاه‏سال است مشاقي مي‏كني اگر صلاح تو بود ظاهر مي‏كردند پس حالا كه مي‏بيني براي تو ظاهر نمي‏كنند و كتمان كرده‏اند معلوم است صلاح خلق را در اين نديده‏اند حالا كه صلاح خلق نيست چه ضرورت كرده كه عمر خودت را در سر اين كار تلف مي‏كني. هي لازال بنشين و به قرع نگاه كن ببين چطور شد از نماز وامي‏ماني از نوافل وامي‏ماني از مستحبات وامي‏ماني اگر هيچ ضرر نداشته باشد مگر همين‏كه واماني از مستحبات و واجبات همين تو را بس است و خودت هم آن ته دلت مي‏داني كه اين كار را كه مي‏كني براي دنيا است و اين لقمه نان را كه داري پنجاه‏سال است مي‏خوري اين‏همه جان‏كندن نمي‏خواهد لكن آن ته دلش را كه آدم نگاه مي‏كند مي‏بيند براي حب رياست است و حب جاه و حب مال است چيزي ديگر باعث نمي‏شود آنكه باعث است حب رياست است و حب جاه و مال است ثمري كه دارد آدم را از خيرات باز مي‏دارد. پس معلوم شد كه اين نه خير دنيا دارد و نه خير آخرت. پس آنچه را كه ائمه شما از آن ساكت شده‏اند شما هم ساكت باشيد و آنچه را كه ناطق به آن شده‏اند شما هم تنطق به آن كنيد.

پس معلوم شد كه علم نيست مگر پيش محمد و آل‏محمّد: و باقي ديگر علم نيست آنها مضر است به حال مردم، ظلمت است براي آنها شر است و فساد عالم در آنها است حالا خيال مي‏كند چرخ پنبه‏ريسي و چلوارباقي كه درست شد كاري پيش انداخته نه چنين است بلكه فساد عالم در آن است ولكن مردم نمي‏دانند حكما مي‏دانند. پس بدانيد كه ائمه شما طبيب نفوس شمايند و شما كورانيد. و نگفتند مگر آنچه را كه خير دنيا و آخرت شما در آن بوده پس قناعت كنيد به علم ايشان و آنچه

 

«* 46 موعظه صفحه 76 *»

ايشان تعليم فرموده‏اند و هرچه فكر كرده‏ام و سياق بزرگان دين و متقدمين از علما و سياق ائمه طاهرين را ديده‏ام كه اين‏طور است كه سعي فرموده‏اند كه حرفي بزنند كه در قرآن شرح آن شده باشد يا پيغمبر فرموده باشد هر حرفي كه در ميان مي‏آمد اول مي‏خواستند ببينند كه اين حرف را خدا گفته يا نگفته پيغمبر راضي هست يا نيست. نصيحتي به شما كنم اگرچه شنونده كم است و آن اين است كه من در كار خود قرار داده‏ام كه در جميع معاملاتي كه مي‏كنم يا در عباداتي كه مي‏كنم يا در سفري كه مي‏خواهم بروم جميع كارهايي كه مي‏خواهم بكنم اول مي‏روم فكر مي‏كنم اگر آن مسئله را مي‏دانم طبق آن عمل مي‏كنم و اگر نمي‏دانم نمي‏كنم كه بعد دربمانم كه حالا بايد چه بكنم. مثلاً دلش مي‏خواهد معامله‏اي بكند و مي‏كند حالا كه كرد درمي‏ماند كه نمي‏دانم صحيح است يا نه. مسائل نمازش را نمي‏داند داخل نماز مي‏شود برايش اتفاقي مي‏افتد نمي‏داند چكار بكند. لكن من براي خود لا قوة الاّ باللّه همچه قرار داده‏ام كه داخل هر كاري كه مي‏خواهم بشوم توي هر راهي كه مي‏خواهم بروم اگر راه را مي‏دانم كه مي‏روم و اگر راه را نمي‏دانم داخل راه نمي‏شوم عاقل گز نكرده نبايد پاره كند. وقتي كه گز نكرده پاره كرد حالا مي‏بيند اين‏كه پاره كرده اندازه آستين نيست، اندازه پاپَق([3]) نيست. همچنين ائمه را ديده‏ام و آن قدما را كه حرفهاي يوميه خود را كه تكلم مي‏خواستند بكنند سعي مي‏كردند كه يك‏چيزي بگويند كه در قرآن و حديث باشد و چيزي كه هيچ مأخذ نداشته و حديثي در آن نداشتند آن را داخل صحبتهاي مجالس خود نمي‏كردند هرچه حرف مي‏زدند بايد در قرآن باشد يا اگر حديث هم داشته باشد كفايتشان مي‏كرد و راه راست همين است كه در دست آنها بوده. حالا ما خودمان را انداخته‏ايم توي اصول و علمهايي كه در آن تكلم نكرده‏اند توي مجمل و مبهم و مبين وهكذا مي‏خواهيم اظهار فضيلت بكنيم خود را به اين‏همه زحمت انداخته‏ايم نه‏خير هيچ

 

«* 46 موعظه صفحه 77 *»

لزومي ندارد اين كارها كردن و اين قاعده‏ها را وضع‏كردن. هرچه راه راست در آن پيدا است برويد و هرچه كجي راه معلوم شما شد در آن راه نرويد و هرچه معلوم شما نشد شما كاري به آن نداشته باشيد رسول خدا مي‏فرمايد حلال بيّن و حرام بيّن و شبهات بين ذلك فمن اقتحم الشبهات وقع في الهلكات همچنين امام7 مي‏فرمايد امور الاديان ثلاثة امر بيّن رشده فيتبع و امر بيّن غيّه فيجتنب و امر مشكل يردّ حكمه الي اللّه و رسوله امر از سه‏قسم بيرون نيست يا يقيني است كه حق است برو پي آن يا يقيني است كه باطل است مرو پي آن يا اينكه نمي‏داني كه حق است يا باطل است آن را مي‏گويي من از اين راه نمي‏روم حق و باطلش را نمي‏دانم.

باري آل‏محمّد: راهي كه قرار داده‏اند كتاب و سنتي كه قرار داده‏اند راه نجات است و چنان است كه هركس متمسك به اين شريعت شد زنده است و هركس زير بار اين شريعت نرفت روح در تن ندارد و مرده است و از آنچه عرض كردم معلوم شد كه هرچه را كه ائمه نفرموده‏اند صلاح خلق در آن نبوده و از صلاح كه گذشتي بجز فساد چيز ديگري نيست هر چيزي كه بيان كرده‏اند يا بعموم يا بخصوص يا بمطلقات كتاب و سنت كه يافت مي‏شود آن را بگيريد و هرچه يافت نمي‏شود آن را ترك كنيد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 78 *»

«موعظه نهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني نور بود و از براي نور معني چند عرض كردم تا اينكه عرض كردم كه يكي از معنيهاي نور سنت پيغمبر است9سنت آن بزرگوار نوري است كه در عالم در آسمان و زمين منتشر شده از نور چه مي‏خواهي و با نور چه مي‏كني؟ از نور مي‏خواهي كه راه را از چاه ظاهر كند شب كه راه مي‏روي تاريك است نور مي‏آيد راه را واضح مي‏كند نور مي‏آيد چاه را واضح مي‏كند و راه و چاه را از يكديگر جدا مي‏كند. چيزهاي بامضرت را از چيزهاي بانفع جدا مي‏كند مقصدهايي كه داري راههاي مختلف كه هست به اين نور جدا مي‏شود صنعتهايي كه مي‏كني كارهاي نازكي كه مي‏كني بواسطه نور پيدا مي‏كني و به نور آنها را به انجام مي‏رساني هر علمي كه كسب مي‏كني مطالعه‏اي كه مي‏كني قرآني كه مي‏خواني حديثي كه مي‏خواني به هرجا كه مي‏روي هرگونه حركتي كه مي‏كني بواسطه نور است پس معلوم شد فايده نور جداكردن چيزها است از يكديگر و شناختن چيزها است به آن. حالا ببين شريعت پيغمبر همين‏طور است يا نيست؟ همين‏طور است، اين شريعت

 

«* 46 موعظه صفحه 79 *»

نوراني‏تر است از نور آفتاب هفتاد مرتبه، اين شريعت واضح‏كننده‏تر است. چيزها را به تو مي‏نماياند و اين شريعت حقيقت چيزها را مي‏نماياند. كُنه چيزها را مي‏نماياند. شر و خير چيزها را مي‏نماياند. نور اين شريعت مقدسه از آن آفتاب وجود مبارك محمدي9‏وسلم كه تابيد به هرجا و به هرچه كه افتاد حقيقت آن را ظاهر كرد كُنه آن را ظاهر كرد خوب و بد آن را ظاهر كرد افتاد بر روي شراب ظاهر كرد براي تو كه حرام است ظاهر كرد براي تو كه نجس است ظاهر كرد براي تو كه ضرر دارد افتاد بر روي شكر ظاهر كرد براي تو كه حلال است ظاهر كرد براي تو كه طيب است ظاهر كرد براي تو كه شفاست. بر هرچيزي كه اين شريعت مقدسه افتاد حقيقت آن را از براي تو آشكار كرد. پس ببين اين شريعت چقدر روشن‏تر است از آفتاب. نور آفتاب بر چيزي كه تابيده آن را ظاهر كرده گفت مثلاً زرد است قرمز نيست ديگر حالا حقيقت آن را ظاهر بكند نكرد صلاح عالم در اين هست يا نه ظاهر نكرد كُنه آن چيست ظاهر نكرد لكن اين نور شريعت غرّاي نبوي بر هر چيزي كه افتاد حكم آن را بيان كرد و به هرچه تابيد حقيقت آن را بيان كرد چيزهايي كه مضرت به اين خلق داشت بيان كرد چيزهايي كه منفعت براي خلق داشت بيان كرد پس ببين اين شريعت چگونه نور است اين سنت چگونه روشن است. خداوند عالم به اين نور هدايت مي‏كند خلق را به اين شريعت بينا مي‏كند خلق را. عقل تو در سر تو بمنزله چشم تو است و شريعت مقدسه به منزله نور آفتاب است در چشم تو حالا نگاه كن اگر نور آفتاب نباشد و شب باشد تو چشم داري و با وجود چشم راه را از چاه به هيچ‏وجه تميز نمي‏دهي خوب و بد را نمي‏فهمي اگر چشم باشد و آفتاب هم باشد و بتابد تميز چيزها را مي‏دهي حال همچنين عقل تو در سر تو به منزله چشم تو است و شريعت مقدسه آفتاب است اگر نور شريعت نبود عقلهاي مردم كفايت نمي‏كرد و عقل فايده براي مردم نداشت لكن حالا كه نور شريعت مقدسه تابيده عقل هم داريد چشم عقل را در توي شريعت باز مي‏كنيد چيزها را بطور واقع مي‏فهميد. و ايني‏كه عرض كردم مطلب بلندي است حكما مي‏فهمند از آن حكمتهاي بسيار، و اين مثلي كه عرض

 

«* 46 موعظه صفحه 80 *»

كردم مثالي بود شافي كافي كه خيلي مسئله‏ها و خيلي چيزها از آن حل مي‏شود.

پس آن جماعتي كه مي‏خواهند به عقل خود تميز حق و باطل بدهند و مي‏گويند فهميدن خوب و بد چيزها به عقل است بدانيد كه اين حرفي است بي‏معني اگر چشم تو در ظلمات شب مي‏تواند تميز ميان چيزها بدهد با وجودي كه باز است و بينا است عقل هم مي‏تواند خوب و بد چيزها را بفهمد و پيش از آنكه نور شريعت بتابد عقل بدون كمك آل‏محمد: و بدون اينكه اين چشم عقل به نور شريعت منور شود تميز ميان چيزها بدهد. عقل خوب است اگر نور شرع در او بتابد اين است كه فرمودند العقل عقلان عقل مطبوع و عقل مسموع تا آخر حديث، عقل دو عقل است عقلي است شنيدني و آن سنتي است كه از جانب پيغمبر آمده و عقلي است مطبوع و آن عقلي است كه در طبيعت خود داري مي‏فهمي. اگر عقل در تو باشد از مسموعات منتفع مي‏شوي و اگر عقل در تو نباشد از مسموعات منتفع نمي‏شوي. همچنين اگر عقل مسموع نباشد عقول مردم كفايت نمي‏كند اگر عقول مردم كفايت مي‏كرد خدا ديگر پيغمبران را نمي‏فرستاد و خداوند كتاب نازل نمي‏فرمود چون دانست كه اين خلق را عقل تنها كفايتشان نمي‏كند عقل كل را ظاهر كرد عقل كل را مجسم كرد و در ميان مردم فرستاد تا اطاعت او را بكنند و از آنچه او مي‏گويد سرپيچي نكنند اين است كه فرمودند ان للّه تعالي علي الناس حجتين حجة ظاهرة و هي الانبياء و الرسل و اما الحجة الباطنة فهي العقول از براي خدا بر شما دو حجت است خدا بر شما دو حجت فرستاده يكي حجت ظاهر يكي حجت باطن حجت ظاهر پيغمبرانند و حجت باطن عقل است پس خداوند عقل را حجتي از خود قرار داده لكن چون حجت كوچكي است و حجت ناقص است و احاطه درست ندارد خداوند كمك آن فرستاده حجتهاي ظاهره را كه اينهايند عقل حقيقي پس در حقيقت وجود پيغمبر9 عقل كل است در ميان مردم و احاديث پيغمبر شرح عقل كل است و بيان عقل است و شرح عقل همينها است همين شريعت مقدسه واللّه عقل است و واللّه هركس به اين شريعت مقدسه متمسك

 

«* 46 موعظه صفحه 81 *»

مي‏شود عاقل است و هركس اين شريعت را رها كند ديوانه است. عرض كردم ديوانه در زبان فارسي منسوب به شيطان است كفش زنانه يعني منسوب به زن كفش مردانه يعني منسوب به مرد همچنين ديوانه يعني منسوب به ديو كه فارسي شيطان است پس هركس از اين شريعت مقدسه منحرف مي‏شود به قول شيطان عمل مي‏كند و حالا كه به قول شيطان عمل كرد ديوانه است پس جميع آن كساني كه اين شريعت مقدسه را ترك كرده‏اند و از پي كارهاي شيطاني رفته‏اند ديوانه‏اند و ديوانه آنهايند واقعاً حقيقةً. لكن آن‏كسي كه سودا در مزاجش غلبه كرده و ديوانه مي‏نمايد بيمار است معالجه‏اش مي‏كنند چاق مي‏شود بسا آنكه بهشت هم مي‏رود و اگر هم چيزي مي‏گويد يا كاري مي‏كند كه خلاف قاعده است خدا بر مريض حرجي قرار نداده. اين بيچاره‏هايي را كه ديوانه مي‏نامند ناخوشند و معالجه‏شان مي‏توان كرد وقتي دوا خوردند چاق مي‏شوند بسا آنكه بهشت هم مي‏روند لكن آن ديوانه‏هايي كه زنجير پاره مي‏كنند كلُفت مي‏كنند گردنهاي خود را به مخالفت خدا و رسول و دراز مي‏كنند زبان خود را به مخالفت خدا و رسول و گشادن چشم بر زن مردم و بر عِرض مردم و تجاوز بر مال مردم و بر جان مردم و هرچه را هم كه نمي‏كنند دستشان نمي‏رسد چاره آن ديوانه‏ها مشكل است.

اين را هم عرض كنم اين را بدانيد كه بسيار بسيار از خوشرفتاريهاي ماها از آن است كه زورمان نمي‏رسد دستمان نمي‏رسد چه‏بسيار فحشها را كه مي‏ترسيم و نمي‏دهيم و اين را از خوشخلقي خودمان مي‏دانيم چه‏بسيار مالها است كه نمي‏توانيم برباييم كه نمي‏رباييم و اين را از انصاف خودمان مي‏دانيم. خدا مي‏داند اگر رخصت بيابيم و رخصت چنداني هم ضرور ندارد همين قدر وكيل‏الملك بگويد يك‏فراشي را برو جار بكش كه هركس هرچه مي‏خواهد بكند همين يك‏كلمه حرف را بشنوند اگر همين مسلمين را كه مي‏بيني در سر كوچه‏ها شراب نخوردند درست است! اگر همين مسلمين قمار نكردند همين مسلمين در همان شب جميع درب خانه‏ها را نكندند همان شب زنهاي مردم را نكشيدند درست است! معلوم شد جميع اينها به يك‏اذن

 

«* 46 موعظه صفحه 82 *»

وكيل‏الملك بسته است تا اذن دهد همه چنين مي‏كنند اين مردم آنچه را كه نمي‏كنند قليچ‏مسلمانند آنچه نمي‏كنند از ترس است يا از ترس حاكم است يا از ترس داروغه است يا ترس همگنان است يا بر اعتبار خود مي‏ترسند آنهايي كه اگر اذن وكيل‏الملك هم باشد و باز آن كار را نكنند و مال حرام نخورند آنها هم گمان مي‏كنند مبادا فردا غدغن كنند يا برداشته شد بعد بي‏اعتبار شوند از آبروي خود مي‏ترسند. چه‏بسيار ثقه‏هاي امين كه اگر بدانند جايي عيب نمي‏كند و جايي بروز نمي‏كند آنوقت ببين چه مالهاي حرام كه نمي‏خورند چه زنهاي مردم كه به حرام متصرف نمي‏شوند اگر بدانند كه بروز نمي‏كند. اين ايمانهاي ما ايمانهايي است زورك زوركي. پس معلوم شد جميع خلق بجز مؤمن حقيقي ديوانه‏اند يعني منسوب به شيطانند و ديوانه‏اند ولكن كنده دارند از ترس حاكم و از ترس داروغه و انديشه همگنان، انديشه اينها قفل زده بر دستها و دهنهاي ايشان. مؤمن كسي است كه در اندرون اطاق هفتمي در خانه خودش ايمانش و انديشه‏اش از خدا با وسط بازار يكي باشد نه اينكه در اندرون خانه خودش غيبت بكند و بيرون كه مي‏آيد لا حول و لا قوة الاّ باللّه بگويد بايد در اندرون خانه خودش همان انديشه را از خدا داشته باشد در يك‏دينار مال حرام كه در بيرون دارد. علامت اينكه شخص خدا را مي‏شناسد اين است كه در اندرون خانه خود با بيرونش يكي باشد اگر در اندرون خانه تقواي تو كمتر است از بيرون تو اين شرك است به خدا البته كار را كه كسي براي خدا نمي‏كند براي مردم مي‏كند. مؤمن بايد طوري تقوي حاصل كند كه در آن خانه هفتمي خودش در نصف شب انديشه‏اش از خدا با روز روشن در كوچه و بازار مساوي باشد اگر چنين كرد عاقل است يعني لباس عقل را پوشيده و عقل همين شريعت مقدسه است و اين شريعت نور خداوند عالم است اين شريعت نور آسمان و زمين است بصيرت اهل آسمان و زمين است اين شريعت به هر چيزي كه تابيده او را واضح و روشن كرده پس مؤمن اگر به اين نور منور شد آنوقت به شعاع پيغمبر منور شده آنوقت به شعاع ائمه طاهرين: منور شده.

 

«* 46 موعظه صفحه 83 *»

اين را عرض كنم كه در زبان علمي يكپاره پيچ و خم‏ها هست كه عوام آن را برنمي‏خورند مطلب را بايد واضح‏تر عرض كرد تا عوام بهره برند از آن، خلاصه مطلب كه هيچ پيچ و خمي نداشته باشد اين است كه اين شعاع اهل بيتي كه شما شنيده‏ايد اين شعاع ائمه طاهرين كه شما شنيده‏ايد اين دين و اين شريعت مقدسه است هركس به اين دين متدين شد و به اين شريعت متشرع شد و به اين نور منور شد اين‏كس شيعه اميرالمؤمنين است بجهت آنكه شيعه آن كسي است كه مشايعت ايشان كند و از شعاع ايشان باشد همچو كسي شيعه ايشان است. پس خيال مكن كه متدين به دين ايشان نباشي و از نور ايشان و شيعه ايشان باشي. وقتي تو از نور محمد و آل‏محمدي كه متدين به دين ايشان باشي متشرع به شرع ايشان باشي آنوقت شيعتنا منا كشعاع الشمس من الشمس شيعيان ما نسبت به ما مثل نور آفتابند نسبت به آفتاب اگر غير از اين باشد بسا آنكه كسي از صبح تا ظهر كافر باشد و از دشمنان ايشان و از ظهر تا شام مؤمن باشد وقتي شيعه شد متوجه خورشيد وجود مبارك ايشان مي‏شود و نور آفتاب وجود ايشان بر اندام او مي‏تابد و او را منور به نور خود مي‏كند. و علامت آن پيداست مي‏خواهي بفهمي نگاه كن به چشمش اگر به نامحرم نگاه نمي‏كند به كعبه نگاه مي‏كند به والدين نگاه مي‏كند به آسمان و زمين به عبرت نگاه مي‏كند به چشم بد به مؤمن نگاه نمي‏كند راههاي دزدي را پيدا نمي‏كند همچو كسي كه ديدي بدان چشمش نوراني است مي‏خواهي ببيني زبانش نوراني است ببين اگر غيبت نمي‏كند فحش نمي‏گويد ذكر مي‏كند صلوات مي‏فرستد قرآن مي‏خواند حرف خير مي‏زند سخن‏چيني نمي‏كند اصلاح مابين مردم مي‏كند علم را ذكر مي‏كند بدان اين زبان منور به نور آل‏محمد:است همچنين جميع اعضاء را نظر كن و ببين چقدر از نور آل‏محمد: منور شده هر عضوي را كه يافتي به اين‏طور منور است يا تمام اعضاء را، بدان‏كه اين به شعاع ايشان منور شده و شعاع ايشان بر اين تابيده و اين شيعه شده اين حرف راست صاف صافش بود كه عرض كردم، باقي ديگر پيچ و خمهاي علمي است. فارسي و مجمل و مختصر

 

«* 46 موعظه صفحه 84 *»

همين است كه شيعه آن‏كسي است كه جميع اعمال او و اقوال او و احوال او موافق كردار و گفتار و رفتار آل‏محمد: باشد اين است مشايعت‏كننده ايشان، اين است شعاع ايشان و نور ايشان.

و چون تا اينجا آمدي عرض مي‏كنم كه همين شريعت مقدسه نوراللّه است آنچه شنيده‏ايد كه پيغمبر فرمود اتقوا فراسة المؤمن فأنه ينظر بنور اللّه آن نوراللّه بدون پيچ و خم همين شريعت مقدسه است و همين نوراللّه فؤاد عالم است نهايت اين فؤاد در اين عالم كه ظاهر شد مجسم شده و اين احكام و اوامر و نواهي شده وقتي همين‏ها بالا مي‏رود همان فؤاد است و همان نوراللّه كه همين شريعت باشد. خوب مي‏خواهم بدانم مگر صاحب‏فؤاد نبايد نماز بكند همان بايد عرفان ببافد؟ بلكه بايد نماز هم بكند و شريعت مگر همين براي تن شما است ديگر باقي مراتب نبايد شريعت داشته باشد پس همين است فؤاد، همين است حقيقت و اهل حقيقت كساني هستند كه به اين شريعت متمسك مي‏باشند صاحبان فؤاد كسانيند كه به اين شريعت متمسكند و نوراللّه همين است اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه و تفسير فرموده‏اند اي النور الذي خلق منه خدا مؤمن را از نور خود آفريده ولكن مؤمن را فرموده است، زيد را نفرموده است.

باري آن نور همين نور پيغمبر است پس شعاع پيغمبر همان نوراللّهي است كه به مؤمنين تابيده پس چون نوراللّه است و منور به نور خداوند مي‏شود پس هركس معامله‏اي با او بكند معامله با خدا كرده جميع معاملات با او معاملات با خداست. قرب به او قرب به خداست چنانكه قرب به نور آفتاب قرب به آفتاب است، بُعد از او بُعد از خداست چنانكه بُعد از نور آفتاب بُعد از آفتاب است، روكردن به او روكردن به خدا است چنانكه روكردن به نور آفتاب روكردن به آفتاب است، پشت‏كردن به او پشت‏كردن به خداست چنانكه پشت‏كردن به نور آفتاب پشت‏كردن به آفتاب است. خلاصه آن كسي كه به نور اين شريعت منور است محبت او محبت خداست عداوتش عداوت خدا قربش قرب خدا بُعدش بُعد از خدا احسان به او احسان به خدا اذيت او

 

«* 46 موعظه صفحه 85 *»

اذيت به خدا جميع معاملاتي كه نسبت به او مي‏شود همان معاملات نسبت به خدا واقع مي‏شود. حالا ديگر ان‏شاءالله نور خدا را شناختيد و هركس صاحب شعور بود و متوجه بود فهميد.

و همچنين در طرف مقابل چه‏بسيار كساني هستند كه ظلمت شيطان بر اندام ايشان تابيده علامتش اينكه به چشمش كه نگاه مي‏كني مي‏بيني به معصيت نگاه مي‏كند به شطرنج نگاه مي‏كند با اين چشم قمار مي‏كند با اين چشم مؤمن را مي‏رنجاند با اين چشم كاغذهاي فساد مي‏نويسد و مي‏خواند. نگاه مي‏كني زبانش را فحش مي‏دهد غيبت مي‏كند سخن‏چيني مي‏كند نگاه مي‏كني دستش را چه ظلمها مي‏كند چه‏چيزها مي‏نويسد چه‏كارها مي‏كند، همچنين باقي اعضاء و جوارح او. پس اين چشم به ظلمت شيطان تيره شده اين زبان به ظلمت شيطان تيره شده وهكذا باقي اعضاء نعوذباللّه من غضب‏اللّه. خدا مي‏داند در هرچيزي بايد تدبر و تفكر كرد تا شخص به كنهش برسد من كه علانيه مي‏بينم چنانكه مؤمن از فرق سر تا قدمش بركت است به هر طوري كه تو اقتراني پيدا كني براي تو بركت است اگر هيچ‏كار نه تو بكني نه او همان نشستن تو با او بركت است ثواب داري يك‏ساعت در مجلس عالم نشستن ثواب دوازده هزار ختم قرآن دارد ديگر چه مي‏كني كه همسر اين بشود. اگر هيچ نه تو بگويي نه او بگويد همان نگاه‏كردنش بركت است. اگر بگويد علمي مي‏گويد فضلي از فضائل اميرالمؤمنين مي‏گويد اصلاح بين مؤمنين مي‏كند اگر برود رفتنش بركت است نشستن او بركت است. همچنين از آن‏طرف اقوامي چند را مي‏بينم كه اگر نگاه كند خسران است، لب بگشايد خسران است، پا بردارد خسران است، آب يا چيزي به كسي بدهد خسران مي‏رسد، همين‏قدر بشناسد خسران است، كأنه از جميع جهات آتشي است افروخته اگر نگاه كرد فكر يك شري براي تو كرده اگر گوش وا داشت مي‏خواهد سخن تو را حجت كند براي تو، دست دراز كرد مي‏خواهد اذيت تو را بكند، لب گشاد مي‏خواهد فحش بدهد، هرچه مي‏كند خيال شري دارد. پس بياييد سعي كنيم همچو

 

«* 46 موعظه صفحه 86 *»

نباشيم. همچو آدمها عرض كردم چنانكه مؤمن جميع جهاتش بركت است اين‏گونه مردم هم جميع جهاتشان خسارت است تجربه كرده‏ام اين‏گونه جماعت هيچ خيري را مرتكب نمي‏شوند مگر آنكه شري در آن خيال مي‏كنند مثل اين زنهايي كه آبستن مي‏شوند هر غذايي كه درست مي‏كنند يا پر از نمكش مي‏كنند تا شور بشود و نشود خورد يا پر از ادويه و فلفل مي‏كنند. غرض تيز و تند و شورش مي‏كنند تا به طبع خودشان درست بيايد. همچنين اين جماعت هم مي‏بيني اگر مسجد بخواهد بسازد آنقدر معصيت بايد داخل اين بكند تا اين را بتواند بخورد و از گلويش پايين برود اگر چيزي بخواهد بدهد آن‏قدر ممزوج اين بايد بكند از ريا از شهوت از منت‏گذاردن از اذيت به زبان اذيت به چشم اذيت از جهاتي چند و آنقدر عصيان داخل اين مي‏كند كه خوب نجسش بكند خوب كثيفش بكند خوب حرامش بكند تا آن‏وقت بتواند بخورد. در ميان مردم بسا آنكه مشهور بشود به خيرات لكن همه‏اش شر است اگر مي‏بيني مي‏خواهد دو نفر را صلح بدهد دروغ مي‏گويد خيالي در ضمن اين كار دارد همان‏كار را از براي شيطنتي و فسادي مي‏كند. مختصر اينكه از گلوي مردم طاعت خالص پايين نمي‏رود مي‏خواهند نجسش بكنند و فاسدش بنمايند وهكذا. كسي كه طاعت خالص از گلوي او پايين مي‏رود آن مؤمن است ديگر باقي مردم ممكن نيست طاعت درست بكنند از اين جهت است كه بايد مردم هركسي نفس خود را دائم متهم بكند هميشه كنجكاوي بكند ببيند حالا مي‏خواهد نماز بكند بگويد اي بدبخت نماز را برايم درست كرده‏اي ديگر چه فكر برايم داري؟ اگر گفت روزه بگير بگو ديگر چه خيال كرده‏اي؟ شيطان هم مثل همين اتباعش هر كار مي‏گويد بكن يك خيالي برايت دارد،

گر نماز و روزه مي‏فرمايدت نفس مكار است «البته» فكري بايدت

پس تو اگر مي‏بيني يك‏دفعه نفس مايلت كرده روزه بگيري ديگر اين چه روزه‏اي است كه مرا امر مي‏كني؟ و همچنين ساير عبادات لكن نه اينكه مثل بعضي از صوفيه كه كل اعمال خير را ترك كرده‏اند كه نفس ما را امر به آن مي‏كند و ما مي‏خواهيم مخالفت نفس

 

«* 46 موعظه صفحه 87 *»

بكنيم؛ نه، چنين نيست و اگر اين بنا باشد ديگر شيطان اين را غنيمت مي‏داند و ديگر نمي‏گذارد هيچ عبادتي بكني همچنين مي‏آيد از صبح تا پسين متصل خير به خاطر تو مي‏آورد مي‏گويد قرآن بخوان تو مي‏خواهي خلاف نفس بكني نمي‏خواني صدقه بده نماز كن جميع خيرات را مي‏گويد بكن تا تو نكني جميع عملهاي خير را به تو خواهد گفت تا تو كج كني و يا ترك كني. پس معالجه شيطان را به اين بايد كرد كه آن كار خير را بكن و با لوثها ملوثش نكن و به آن نجاستها نجسش نكن. پس اگر گفت نماز كن غرضش اين است كه يعني برو ريا كن تو نماز را بكن لكن آن را بطوري بكن كه ريا نشود كار را بكن و آن راه معصيت را سدّ كن شيطان را به اين‏واسطه از خود دور كن.

باري، مقصود اين بود كه چنانكه شريعت نور خداست خلاف اين شريعت ظلمت شيطان است و چنانكه كساني كه متابعت كردند اين شريعت مقدسه را شيعه شدند و شعاع اميرالمؤمنين و نور اميرالمؤمنين شدند از اين‏طرف هم هركس كارهاي شر را كرد و مخالفت شريعت كرد شيعه شيطان و مشايعت‏كننده شيطان مي‏شود و از اهل جهل و ضلال مي‏شود پس بايد مردم را به همين علامت ظاهر شناخت.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 88 *»

«موعظه دهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول آيه بود كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض و در فقره اول سخن در فقره نور بود قدري از معنيهاي نور را عرض كردم و مپنداريد كه معنيهاي قرآن دو سه تايي است كه گفته مي‏شود بر سر منبر، بلكه براي قرآن معنيهاي نازك بسيار هست كه مناسب اين مجلس و عوام نيست و عوام از علم خبري و بهره‏اي ندارند لابد يكپاره معنيهايي را كه مي‏توان گفت در اين مجالس و مي‏توان آنها را فرود آورد تا مناسب فهم عوام بشود عرض مي‏شود، و از اينها دقيق‏تر بجز در مجلس درس طور ديگر نمي‏شود گفت. به هرحال همان قدرهايي كه در تفسير نور گفتيم كافيست حالا شروع مي‏كنيم در معني آسمان و زمين تا بعد كلمه‏ها را به هم بيندازيم ببينيم از توش چه بيرون مي‏آيد. از براي اين آسمان و زمين معنيهاي بسيار است و تا اين آسمان و زمين ظاهر و كيفيات اين آسمان و زمين ظاهر را نفهميد باطنهاي آن را نخواهيد فهميد. پس اول ظاهر آسمان و زمين را عرض كنم تا بعد باطنهاي آن را ببينيم چطور مي‏شود.

 

«* 46 موعظه صفحه 89 *»

عرض مي‏كنم ذات خداوند عالم جل‏شأنه ذاتي است منزه و مبرا، و ذات خدا از آنچه هست و از آن‏طوري كه هست تغيير نمي‏كند. خداوند عالم نه اين است كه ساكن است بعد حركت مي‏كند يا حركت‏كننده است بعد ساكن مي‏شود، يا اينكه خواب است بعد بيدار مي‏شود يا برعكس يا قوي است و ضعيف مي‏شود يا برعكس هميشه چنانكه بود همان‏طور است. پس ذات خداوند نمي‏آيد قرين بشود. مردم خدا كه مي‏شنوند خيال مي‏كنند، مردكه مي‏گويد خدا هم مثل من است و من را هم همين بدن مي‏داند مي‏گويد من كه كاري مي‏كنم دست و پاي خود را به حركت در مي‏آورم و دراز و كوتاه مي‏شوم حالا خيال مي‏كند خدا هم كه كاري مي‏كند ذات خدا دراز و كوتاه و پهن و باريك و خم و راست مي‏شود و آن كار را مي‏كند حاشا بلكه ذات خداوند عالم آن‏طوري كه هست ابدا تغيير نمي‏كند. ذات خدا به حركت در نمي‏آيد كه پيش از آن يك‏وقتي ساكن بوده است ذات خدا سخن نمي‏گويد كه يك‏وقتي ساكت بوده است مثل من كه مي‏خواهم حرف بزنم ساكتم بعد به سخن در مي‏آيم. پس نه اين است كه خداوند عالم ساكت است گاهي و سخن مي‏گويد گاهي و ساكن است گاهي و به حركت در مي‏آيد گاهي، و نه اين است كه خداوند عالم از آنچه هست تغيير مي‏كند و حالتي پس از حالتي براي او پيدا مي‏شود. پس خداوند عالم به ذات مقدس خود هيچ كاري را نمي‏كند و ذات خداوند مباشر كاري نمي‏شود و تغيير در ذات خدا معقول نيست. پيشينيان گفته‏اند:

آن كه نمرده است و نميرد تويي آن كه تغير نپذيرد تويي

پس حالا چطور كار مي‏كند خداوند عالم، فرمان مي‏دهد انما امره اذا اراد شيئا ان‏يقول له كن فيكون حكم خدا و امر خدا چنين است كه هر چيزي كه مشيت او قرار مي‏گيرد و حكمت او آن را جايز مي‏داند به او مي‏فرمايد بشو مي‏شود و هيچ حاجت به اين نيست كه دستهاش را برمالد و چونه بگيرد و به حلق مردم بگذارد، هيچ حاجت نيست كه روزي به اين‏طور بدهد يا پاهاش را برمالد آستينهاش را بالا بزند برود توي گل مثل

 

«* 46 موعظه صفحه 90 *»

عمله‏ها و بنا كند حالا آسمان بسازد امر خدا كـن است مي‏فرمايد بشو مي‏شود و اين فرمايش كـن نه اين است كه صدايي از ذات خدا بيرون آمده باشد مثل صداي توپ كه كـن و نه اين است كه خدا را دهاني و زباني و حلقومي و حنجره‏اي باشد لكن خداوند عالم كـن را ايجاد مي‏كند و هرچه غير از آن ممكن هست آن را هم ايجاد مي‏كند مثلاً از درخت طور سخن با موسي گفت. حالا نه اين است كه خدا دهاني و حنجره‏اي و زباني داشت بلكه خدا صدايي در درخت خلق فرمود و آن صدا را به گوش موسي رسانيد. همچنين خدا نداي كـن را مي‏آفريند و آن ندا را به گوش مخلوقات مي‏رساند و چنين خدا فرمايش مي‏كند و همچنين بود سخنهايي كه در شب معراج با پيغمبر فرمود همچنين است جميع وحيهايي كه به ملائكه مي‏كند و نه اين است كه دهاني و زباني و حلقومي و حنجره‏اي داشته باشد بلكه در شب معراج صدايي آفريد و آن صدا را به گوش پيغمبر رسانيد و صدا مي‏آفريند و به گوش ملائكه مي‏رساند همچنين با هر مخلوقي كه خداوند عالم سخن مي‏گويد چنين است، صدايي مي‏آفريند و آن صدا را به گوش هركس كه مي‏خواهد مي‏رساند. و چنانكه صدايي را كه به گوش موسي رسانيد در درخت آفريد بسا آنكه صدايي كه به گوش كسي بخواهد برساند در هوا بيافريند و در درخت بيافريند پس بسا آنكه خداوند عالم صدا بيافريند لكن از شخصي آن صدا را ابراز مي‏دهد، از زباني آن سخن را اظهار مي‏كند و ممكن است و هيچ عجب نيست اگر از چوب قادر است صدا خلق كند چرا قادر نباشد از زبان پيغمبر و دهان پيغمبر صدا خلق كند. آيا تو شهادت نمي‏دهي كه رسول خدا قولش قول خداست حكمش حكم خداست امرش امر خداست نهيش نهي خداست؟ اگر اين شهادت را ندهي كه از دين بيرون مي‏روي پس از زبان او امر مي‏كند و امر او امر خداست، از زبان او نهي مي‏كند و نهي او نهي خداست قول او قول خداست كه از زبان او ابراز مي‏دهد پس هرچه پيغمبر فرمود همان نداي خداست چراكه قول قول خداست. تعجب مكن خدا صداها در دهان تو خلق مي‏كند و از زبان تو هم سخن مي‏گويد وقتي كه تو قرآن مي‏خواني قرآن

 

«* 46 موعظه صفحه 91 *»

كلام خداست و بر زبان تو جاري مي‏شود خدا گفته است لكن از زبان تو. پس اگر بر زبان تو تكلم بكند چه عيب دارد كه خداوند عالم بر زبان پيغمبر و بر زبان اميرالمؤمنين قول خود را گفته باشد همچنانكه درخت طور كلام خدا بر زبانش جاري شد و سخن خدا از او ظاهر شد و همچنانكه ملائكه‏اي خداوند عالم آفريده است كه سخن آنها سخن خداست خداوند وقتي آسمان و زمين را مي‏خواست بيافريند ملكي خلق كرد به او فرمود بگو كـن و اين حديث در وسائل است كه كتابي است مشهور و معروف در ميان شيعه كه وقتي كه خدا مي‏خواست آسمان و زمين را بيافريند ملكي را خلق كرد به او فرمود بگو كـن آن ملك گفت كـن جميع آسمان و زمين پيدا شد حالا قول قول خدا بود و حكم حكم خدا بود لكن از زبان آن ملك ابراز داد.

باري مقصود اين است كه خدا هرچه را كه مي‏خواهد بيافريند به او مي‏گويد بشو مي‏شود حالا خداوند اين گفتار را از هرجا كه مي‏خواهد ابراز مي‏دهد. اين چوب نمي‏سوزد مگر آنكه خداوند به او بگويد بسوز مي‏سوزد، حالا اين حرف را با زبان آتش مي‏گويد به اين چوب و خداوند تا به در و ديوار نگويد روشن شو روشن نمي‏شود لكن خدا اين گفتار خود را در تابش آفتاب قرار داده و به زبان آفتاب مي‏گويد كه اي در و ديوار روشن شويد و آنها هم مي‏شوند و همچنين دريا به موج نمي‏آيد مگر خدا بگويد موج بزن او هم موج مي‏زند. همچنين تا خداوند عالم نگويد به جان مخلوق كه از بدنش بيرون رو نخواهد رفت حالا خداوند اين گفتار را از زبان عزرائيل جاري مي‏كند آيا در قرآن نمي‏خواني اللّه يتوفي الانفس حين موتها بلاشك خداست ميراننده نفوس ولكن قل يتوفيكم ملك‏الموت الذي وكّل بكم اين فرمان جاري نمي‏شود مگر از زبان عزرائيل و خداوند تا جان نبخشد به مردم مردم زنده نمي‏شوند و اين حكم جاري نمي‏شود مگر بر زبان اسرافيل و با صور اسرافيل خداوند به مردم مي‏گويد زنده شويد و همه زنده مي‏شوند.

باري همين‏كه دانستي كه خداوند حلقومي و زباني و حنجره‏اي ندارد و سخن

 

«* 46 موعظه صفحه 92 *»

بايد بگويد سخن خود را در مخلوقات خود خلق و ابراز مي‏دارد از اين‏جهت وقتي خداوند عالم خواست خطابها به زمينها كند و به زمين و اهل زمين نفعها برساند يا ضررها برساند و مددها نازل كند و رزقها و عطاها به زمين و اهل زمين بكند اين عطاها و كرمها را خداوند با دست آسمان مي‏كند و آسمان را واسطه اين كار قرار مي‏دهد و با زبان آسمان آنچه مي‏خواهد به زمين خطاب كند مي‏كند و با دست آسمان آنچه مي‏خواهد از فيضها به زمين برساند مي‏رساند. آيا نه اين است كه صدقه‏اي كه به فقير مي‏دهي فقير بايد بگويد الحمد للّه و خدا را رازق بداند؟ ولكن خدا اين را بر دست تو جاري كرده. و همچنين موالي و سادات و سلاطين به غلامان خود و به رعيت خود چيزها مي‏دهند و خداست رزّاق ولكن بر دست سلاطين و حكّام اين را خدا جاري كرده است؛ پس مي‏شود كه بر دست مخلوق خداوند رزق جاري كند. و عجب مي‏كنم از جماعتي كه وحشتها مي‏كنند از اينكه خداوند بواسطه اميرالمؤمنين روزي به مردم مي‏دهد و رزق مردم را مي‏رساند. رزق زن تو را بواسطه تو داده و رزق كنيز تو را بواسطه تو داده و رزق زن و فرزند و عيال تو را و رزق تو را بواسطه علي نداده؟ اين خيلي حكايت است چه شده است كه روا هست كه رزق زن و فرزند و عيال و كنيز بر دست تو جاري بشود ولكن بواسطه علي نشود؟ اين چه كِبري است كه در مزاج اينهاست؟! و اين چه بهانه است كه مي‏گويد شرك لازم مي‏آيد؟ چطور شده رزق عيال تو بر دست تو جاري شد و شرك نشد. پس اگر بواسطه تو روزي به عيالت مي‏رسد و شرك هم نمي‏شود جميع مواجبهاي اهل مملكت و خيرها و انعامها و خانواريهاي مردم بواسطه سلطان مي‏رسد و شرك نمي‏شود چگونه شد كه اگر روزي مردم را خدا بواسطه اميرالمؤمنين داد شرك مي‏شود و غلو مي‏شود؟ پس همانا مرضي در دلشان هست كه آن مرض را به لباس شرعي در مي‏آورد و عذر شرعي بيرونش مي‏آورد و مي‏گويد اين حرف شرك است. مثل يكپاره مردم هستند كه حرام مي‏خورند لكن به حيله‏هاي شرعي سُحتش مي‏كنند و مي‏خورند، حرامي است مي‏خواهد بخورد به صيغه اجاره

 

«* 46 موعظه صفحه 93 *»

مي‏خورد، ربايي مي‏خواهد بخورد حيله‏هاي شرعي براي خوردن آن در مي‏آورد و مي‏خورد، رشوه مي‏خواهد بخورد به حيله هديه اسمش را مي‏گذارد و مي‏خورد، هرچيز حرامي را به حيله و مكري كه نام شرعي سرش مي‏گذارد مي‏خورد كه اگر بگويي چرا چنين مي‏كني مي‏گويد اجاره دادم هديه بود صيغه خواندم صلح كرده و اين سحت مي‏شود. فرق مابين سحت و حرام و حلال اين است كه آنچه خدا و پيغمبر و ائمه سلام‏اللّه عليهم اجمعين حلال فرموده‏اند آن راهي است بيّن و واضح و حلال همان است. و حرام آن است كه خدا و رسول و ائمه آن را حرام فرموده‏اند و آن هم بيّن و واضح و مشهور و معروف است و سُحت آن است كه حرامي را به شكل حلالي درآورند مثلاً چيزي را كه بيعش حرام است آن را بفروشند پولش سحت مي‏شود مثلاً اجرت بگيرد و زنا بدهد اين پول سحت مي‏شود اجرت بگيرد حكم بدهد سحت مي‏شود اجرت بر قضاوت و حكومت شرع سحت مي‏شود رشوه مي‏گيرد سُحت مي‏شود خُمي دارد اجاره مي‏دهد شراب توش بريزند آن پول سحت مي‏شود يا به يكي از صيغه‏هاي شرعي معامله حرامي مي‏كند اين سحت است و حرام.

حالا همچنين است كارهاي جمعي كه انكار فضائل مي‏خواهند بكنند و حق آل‏محمد: را مي‏خواهند انكار كنند اسم شرك بر سرش مي‏گذارند و نمي‏دانم كجاي اين شرك مي‏شود كجاش غلو در دين مي‏شود؟ آيا تو خود را واسطه رزق مي‏داني و به هيچ‏وجه غلو نمي‏شود خدا مي‏فرمايد و اللّه خير الرازقين خدا بهترين روزي‏دهندگان است آيا اين رزق‏دهندگان كيانند كه خدا بهتر از آنهاست اگر معدومانند كه من هم از آنها بهترم و اين كمالي نشد براي خدا كه بهتر باشد از معدومان، و هرگاه هستند اين رازقها كيانند؟ پس معلوم است رزق‏دهندگاني هستند كه خدا بهتر از آنها است تو رزق عيال خود را مي‏دهي رزق‏دهنده‏اي، روزي را خدا داده و بر دست تو جاري مي‏شود لكن خداوند عالم است رزّاق. حالا اگر بر دست مردم رزق عيالشان و نوكر و غلامشان جاري بشود چرا روا نباشد كه بر دست محمد و آل‏محمد سلام‏اللّه عليهم رزق جميع

 

«* 46 موعظه صفحه 94 *»

كاينات جاري بشود و حال آنكه در زيارت ايشان مي‏خواني و اولياء النعم پس ايشانند ولي‏نعمت كاينات. آيا نه اين است كه آن‏كسي كه به تو احساني مي‏كند تو او را ولي‏نعمت خود مي‏داني و به ولايت او و احسان او آن نعمت را مي‏داني و اين بزرگوارانند اولياء نعمت جميع كاينات و چون اولياء نعمتند به دليلي كه جميع عقلاي عالم تصديق آن مي‏كنند و به همين دليل خدا را شناخته‏اند، شكر ولي‏نعمت واجب است و بايد انسان شكر ولي‏نعمت خود را بكند و اگر ولي‏نعمت خود را نمي‏شناسد چگونه شكر او را بجا مي‏آورد؟ و كفران نعمتي بالاتر از اين نيست كه به او مي‏گويي تو ولي‏نعمت نيستي باز اگر توي سرش بزني اين‏قدر نيست آنوقت يك‏گوشه‏اش عيب مي‏كند ولكن انكار او كه تو ولي‏نعمت نيستي انكار سلطنت او و علوّ مقام او است و اين خيلي بدتر از اين است كه توي سرش بزني اين همه‏جاش عيب مي‏كند. شنيدم يكي از بدبختهاي روزگار از منكرين فضائل گفته بود كه اگر خدا بواسطه علي به من رزق مي‏دهد مي‏خواهم هرگز ندهد. نمي‏دانم اين چه كبري است كه شخص از امام خود در دل بگيرد؟ اگر بواسطه علي به تو مي‏رسد چطور مي‏شود؟ ارث تو بواسطه پدر تو به تو رسيده و راضي هستي و بواسطه علي برسد راضي نيستي؟ اين چه مرضي است؟ عرض كردم اين كبرهايي است كه در دل ايشان است و آن را به لباس شرعي مي‏خواهند بيرون آورند كه اسم غلو و كفر بر سر آنها مي‏گذراند و خبر ندارند كه سحت و حرام خورده‏اند و سحت از حرام بدتر است سحت هم نفاق است و هم حرام.

باري، خداوند عالم آنچه را كه خواست در زمين جاري كند از نعمت بواسطه آسمانها جاري كرد و آسمانها را واسطه فيض خود قرار داد و در قرآن نازل كرده كه و في السماء رزقكم و ماتوعدون روزي شماها و آنچه خدا به شماها وعده كرده است از نعيم آخرت و جنت جميع آنها و في السماء رزقكم و ماتوعدون بعد قسم ياد كرده خدا مثل برادري كه با برادر حرف مي‏زند از روي مهرباني كه فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون مي‏فرمايد قسم به پرورنده آسمان و زمين كه اين حرفي كه

 

«* 46 موعظه صفحه 95 *»

به شما زدم كه رزق شما در آسمان است و آنچه به شما وعده كرده‏ام در آسمان است كه اين حرف حق است مثل آنچه شما با يكديگر سخن مي‏گوييد و راست مي‏گوييد اين حرف هم راست است شك و شبهه نكنيد. و اگر ماها تصديق اين سخن را بكنيم كه روزي ماها در آسمان است و از راه بالا مي‏آيد ديگر دوندگي از راه پايين براي چه؟ دعا كن در نزد خدا و خدا را رزّاق بدان و دست بسوي خُزّان آسمان بلند كن و اميد به مخلوقي كه در عرض تو است مدار و خائف از مخلوقي كه در عرض تو است مباش هيچكس از آنهايي كه جفت تو هستند و از راه پهنا همجنس تواند آنها كاري نمي‏توانند بكنند بدون اذن خداي جليل. پس اين حرف را باور دار و خود را ذليل مكن. و تجربه كرده‏اي هزار مرتبه مي‏بيني از صبح تا شام كاسبي مي‏كني يك‏ريال كسب مي‏كني مي‏بيني نصيب تو نشد و آن روز مهمان كسي ديگر شدي مكرر اول صبح تا پسين چكش زدي جان كندي يك ريال پيدا كردي رزق تو نبود مي‏بيني از اول سال تا آخر سال زحمت كشيدي زراعت كردي مي‏رود تنخواه ماليات، رزق تو از جاي ديگر حواله شده بود آنچه گوشت تن تو مي‏شود نان خانه ديگري است آنچه حافظ بدن تو مي‏شود بسا آنكه جامه ديگري است اين زحمتهايي كه مي‏كشي دخلي به رزق تو ندارد. پس رزق تو آن است كه در آسمان مقدر مي‏شود و ملائكه‏اي كه تقسيم ارزاق مي‏كنند در مابين طلوع فجر و طلوع آفتاب رزق هر كسي را به هر جايي حواله مي‏كنند از اين‏جهت هركس بعد از نماز صبح بنشيند در موضع نماز خود تا طلوع آفتاب مشغول به ذكر باشد از آن بهتر است كه تجارت كند به سفر برّ و بحر بجهت آنكه اين حركت بسوي بالاست، اين نشستن بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب از جميع سفرهاي شما براي وسعت رزق شما بهتر است بجهت اينكه آن وقتي است كه ملائكه تقسيم ارزاق مي‏كنند به اذن امام تو و وقتي امام تو مشرِف بر تو مي‏شود و تو را در ذكر و دعا مي‏بيند امر مي‏كند روزي تو را وسيع كنند هرگاه نباشي در ذكر و دعا و خواب باشي هرآينه استحقاقي نداري كه رزق تو را به تو بدهند يا نمي‏دهند يا كم مي‏دهند. پس رزق هيچكس كم نمي‏شود مگر

 

«* 46 موعظه صفحه 96 *»

به دو چيز و يكي از آنها باعث تماميش مي‏شود. اين را هم بدانيد كه خداوند رزق بنده خود را از براي او آفريده مثل قلاده و آن رزق ملازم انسان است پس چه وحشت داري از اينكه مبادا نرسد؟ اينها همه از ضعف نفس ما است در وقتي كه در رحم بودي و ممكن نبود تو را دهان بازكردن و مكيدن و بار و بارخانه نداشتي خداوند از خون مادر از راه ناف رزق تو را جاري كرد با آن ضعف تو و با آن نقاهت تو روزي تو را داده و دست احدي به تو نمي‏رسيد و هيچ چاره‏اي نداشتي و هيچ‏چيز براي تو ممكن نبود و بعد از آني‏كه از رحم بيرون آمدي و ممكن شد تو را مكيدن در ميان سينه مادر تو دو مشك پر از شير قرار داد و حلقوم تو را ضعيف ديد بر سر مشك سوراخهاي نازك نازك كرد و چنان قرار داد كه چون بمكي يك‏مرتبه بيرون نيايد ببين چه خداي مهربانيست كه توي شكم جده تو سوراخ به پستان مادرت كرده براي اينكه چون مادر تو بشود تو بتواني شير بخوري، ماده شير را در پستان مادر تو قرار داد يك‏مرتبه مي‏بيني پستان مادرت مهر مي‏كند پر از شير مي‏شود كه به محض بيرون‏آمدن تو شير حاضر باشد. و خدايي كه مي‏داند كه چون تو تولد مي‏كني دنداني نداري در پستان مادر غذاي تو را حاضر مي‏كند و از آنوقت تا حال روزي تو را داده يك‏روز از رزق تو غافل نبوده يك‏شب از رزق تو غافل نشده. اينها همه را مي‏بينيم و معذلك لازال غصه روزي مي‏خوريم روز كه مي‏شود همه‏اش را مضطربيم كه امشب چه‏چيز بخوريم امشب كه آمد مي‏بيني مي‏گذرد چنانكه شبهاي ديگر مي‏گذشت حرص ضرور نيست روزي را خدا مي‏رساند.

مپندار كسب را براي رزق قرار داده‏اند خدا توي قرآن مي‏فرمايد روزي شما در آسمان است و روزي تو را نرساند اين نمي‏شود. اما كسب را براي اين قرار داده كه تو بيكار نباشي چراكه مردمان بيكار هرزه‏گرد مي‏شوند و ضايع مي‏شوند از هرزه‏گردي، از اين جهت اولاد حكّام و سلاطين همه هرزه بار مي‏آيند توي دنيا كاري كه ندارد سوار مي‏شود شكار مي‏رود و مي‏گردد از اين‏طرف از آن‏طرف هر كار هرزگي كه دلش مي‏خواهد مي‏كند كسي هم منعش نمي‏كند شب هم كه شد روز كه كاري نكرده كه حالا

 

«* 46 موعظه صفحه 97 *»

خسته شده باشد بيكار است مي‏نشيند شراب مي‏خورد و مجلس مي‏چيند رقاصي مي‏رقصاند مشغول عملهاي بد مي‏شود. اما آن فقير كاسب كه از صبح تا پسين چكش زده شب تا به خانه آمده است از بس خسته است مي‏خواهد يك‏چيزي بخورد و بخوابد كه صبح از خواب پا بشود پي كاسبي برود فرصت معصيت ندارد اما هركس مشغول كسب نيست و نان مفت مي‏خورد اين هرزه بار مي‏آيد. و من نمي‏پسندم براي رفقاي خودمان بيكار گشتن را، بيكار گشتن دليل زهد نمي‏شود بيكار گشتن دليل مفتي گري و لاابالي گري است و بسا آنكه از بيكار گشتن شخص به معصيت مي‏افتد اين كسب حصار خدا است و خدا بندگان را به اين كسب حصار كرده و اين كاسبي لجام خداست كه بر سر مردم زده تا مردمِ معصيت‏كار فرصت معصيت نداشته باشند. پس هيچ فايده‏اي ندارد بيكار گشتن و در كوچه‏ها راه‏رفتن و زمين را گز كردن درب دكانها نشستن و سر اين سكو و آن سكو نشستن تخمه‏شكستن و حرف مفت‏زدن و اشاره به اين و آن كردن، ملتفت اينكه فلان آمد و فلان رفت بودن، همه اينها هرزگي است اگر عابديد برويد مشغول عبادتتان بشويد اگر عابد نيستيد برويد كسب كنيد.

از اين است كه اگرچه رزق در آسمان است با وجود اين خدا قرار داده است كه شما به يكي از دو قسم بخوريد و سه ندارد. يا اين است كه چيزي مي‏دهي و چيزي مي‏گيري چيت مي‏دهي پول مي‏گيري گندم مي‏دهي پول مي‏گيري يا پول مي‏دهي چيز ديگر مي‏گيري و به اين‏طور تحصيل روزي مي‏كني اين‏كار كار مردمان عزيز و نجيب و محترم است و كار مردماني است كه منت از احدي نمي‏كشند و شأنشان اين است كه چيزي بدهند و چيزي بگيرند مي‏گويد چنانچه من محتاج به توام تو هم محتاج به مني چنانچه تو چيت من را ضرور داري من هم پول تو را ضرور دارم و گردن خود را راست مي‏دارد و تملق از كسي نمي‏كشد اين يك قسم. قسم ديگر آنكه چيزي مي‏گيري و عوض نمي‏دهي و اين قسم هم از دو قسم بيرون نيست يا به التماس مي‏گيري و به گدايي و به ذلت و خواري، يا به زور مي‏گيري كه دزد سرگردنه‏اي و دزد سرگردنه داخل

 

«* 46 موعظه صفحه 98 *»

ظلمه است و لازم نكرده بروي سرگردنه و دزدي بكني هرجا ايستادي ظلم كردي و به زور مال مردم را گرفتي و ندادي سرگردنه آنجا است. و اگر به التماس راضي شدي به ذلت و گدايي افتاده‏اي پس يا به زور مي‏بايد بگيري يا به گدايي راضي شوي و هركس يك قيراط به ظلم از كسي بگيرد پانصد نماز قبول شده از ظالم مي‏گيرند و به مظلوم مي‏دهند اگر ندارد از گناهان او برمي‏دارند و به ظالم مي‏دهند پس اين دو قسم است و براي شما روا نيست اگر چيزي از كسي مي‏گيريد بايد به عوض چيزي بدهيد پس بنشينيد كسب بكنيد كار بكنيد خدا مي‏داند اگر من نه اين بود كه مشغول به علم مي‏بودم مي‏رفتم كاسبي مي‏كردم ولكن مشغول به علم هستم و چنانكه اگر آهنگر دست از آهنگري خود بردارد كار دنيا نمي‏گردد من هم اگر دست از علم بردارم نمي‏گردد و كار علم درست نمي‏شود اگر گرفتار علم نبودم مي‏ديديد كه مي‏رفتم در بازار مسلمين و مشغول كاسبي مي‏شدم هر كسبي كه پيشرفت مي‏كرد مي‏كردم و هيچ ننگم نبود اين كسب يك عزتي است كه هيچ عزتي با او مقابلي نمي‏كند از سلطنت و حكومت عزتش زيادتر است. پس كسب را ننگ مدانيد كسب عزت خدايي است. شخصي در خدمت يكي از ائمه مي‏آمد فرمودند كجا مي‏آيي؟ عرض كرد مي‏آيم خدمت شما باشم فرمود اقعد علي (سرير) عزك برو در دكانت مشغول كاسبي شو بر تخت عزت خود بنشين نشستن بر در دكان از تخت سلطنت بهتر است سلطان بزور مي‏گيرد و تو به عوض، اگر كاسبي كني سلطان هم محتاج به تو است كه فعل داري، محتاج به جميع كسبهاست.

باري برويم بر سر آن مسئله كه بوديم همين‏قدر عرض مي‏كنم كه سعي كنيد كه كسب و كاري بكنيد اگر نه صبح تا پسين بايد انتظار بكشيد كه كي صدقه مي‏دهد بگيريد كي زكات مي‏دهد و هي به اين و آن رقعه بنويسيد. شما سعي كنيد مثل شير باشيد پيدا بكنيد و قدريش را بخوريد و باقيش را بدهيد به ضعفاء نه مثل روباه كه انتظار بكشيد كه از پس‏مانده شير بخوريد خود شكار بكنيد و خرج كنيد و زيادتي را انفاق كنيد.

 

«* 46 موعظه صفحه 99 *»

باري مسئله اين بود كه رزق حلال را خداوند عالم براي بنده خود مقدر كرده از روزي كه شما را در شكم مادر خلق كرده روزي شما را مهيا كرده آخر فكر كنيد كه خداي رؤف مهربان آيا ممكن است همچو خداوندي دهان تو را بچاكاند و روزي تو را نرساند معده و روده و شكم به تو بدهد اشتها بدهد و روزي تو را نرساند همچو چيزي نمي‏شود هركس اين چاك دهان تو را زده و سوراخ حلقوم تو را كرده و معده و روده و اشتها به تو داده رزق تو را مقدر كرده و به تو مي‏رساند از هر جاي عالم باشد هر وقت كه باشد به تو مي‏رسد لامحاله. و البته خودت تجربه كرده‏اي كه چطور خدا روزي تو را مي‏رساند از جاهايي كه گمان تو نيست مطلقا مي‏بيني روزي تو را رسانيده. و هرگاه انسان رفت از پي روزي حرام و مال حرام تحصيل كرد خداوند روزي حلال او را كم مي‏كند بجهت آنكه ولي خداوند عالم است مالك آسمان و زمين خداوند عالم است چنانكه تو ولي مالت هستي اگر كسي مال تو را بربايد تقاص مي‏كني خداوند مالي براي تو قرار داده اگر تو دست‏اندازي مي‏كني كه از ملك او چيزي كم و زياد كني و حرام بخوري بقدر همان حرام خداوند از روزي حلال تو تقاص مي‏كند و آن‏قدر حلال را به تو نمي‏رساند و اگر حرام بر تو عرضه شد و از آن اجتناب كردي و گفتي مأمور نيستم تصرف در آن كنم من مأذون از صاحب‏مال نيستم در اين‏وقت رزق حلال تو مثل كبوتر بال مي‏زند و پيش تو مي‏آيد. تعجب نمي‏كني صبح كه از خواب بر مي‏خيزي در آن روز مي‏بيني قافله هندوستان آمده از هند نارجيل بار كرده‏اند آورده‏اند تو مي‏روي مي‏گيري و روزي تو آن مي‏شود ببين اين قافله را كي فرستاده اين حيوانها را كي رام كرده و آورده اين كشتيها را كي مسخّر كرده اين ملاّحها را كي چند سال است روزي داده لباس داده چاروادار شتردار را زندگي داده همچو طبيعتي داده كه سرما و گرماي بيابان و صحرا و دريا را بر خود بگذارند، آن مردمي كه در هند هستند بروند نارجيل از جزيره بياورند جمعي ديگر از آنها بخرند در كشتي بار كنند بندر بياورند بر حيوانها بار كنند بياورند اينجا، جمعي بخرند جمعي ديگر از آنها بخرند در دكانها بياورند تا اينكه در آن روز

 

«* 46 موعظه صفحه 100 *»

معيّن در آن ساعت معيّن به تو برسد. ببين روزي امروز تو را چند سال قبل مقدر كرده و از هند بار كرده براي تو فرستاده؟ خداوند عالم اين‏طور رزق را از هند بار كرده بال مي‏دهد كه از هند پيش تو آيد و همه‏روزه و همه‏وعده همين‏طور كرده و مي‏كند. پس ديگر چه انديشه داشته باشيم في السماء رزقكم و ماتوعدون روزي شما در آسمان است و از آسمان مي‏آيد. لكن عرض كردم كه از آسمان توي توبره نمي‏كنند پايين بدهند بلكه خداوند عالم اسبابي قرار داده كه تا آن اسباب نباشد روزي از آسمان نمي‏آيد. آيا نمي‏بيني نطفه مؤمن از آسمان مي‏آيد حالا كه از آسمان مي‏آيد اگر مادر مؤمن بگويد نطفه مؤمن از آسمان مي‏آيد و پشت بخوابد و نرود شوهر بكند نطفه مؤمن از آسمان نمي‏آيد بلكه كار حسابي دارد و نطفه مؤمن از آسمان مي‏آيد توي ابر از ابر باران مي‏آيد روي گياه گياه را حيوان مي‏خورد گوشت آن گوسفند يا آن گياه را پدر مؤمن مي‏خورد مي‏آيد مباشرت مي‏كند نطفه مؤمن منعقد مي‏شود. همچنين رزق از آسمان بايد بيايد و اسبابي خداوند در زمين آفريده كه با آن اسباب رزق تو از آسمان مي‏آيد نارجيل از جزيره آمد به كشتي از كشتي آمد اينجا بار حيوان شد حيوان آورد توي كاروانسرا از آنجا آمد بازار در دكان تو هم ميل بهم رسانيدي پول به تو داد خريدي خوردي اين‏طور روزي مي‏آيد نه اينكه برويد در خانه بنشينيد كه روزي ما در آسمان است و مي‏رسد و هيچ كار نكنيد و اگر چنين كنيد از جماعتي مي‏شويد كه در حديث فرمودند دعاشان مستجاب نمي‏شود در خانه‏نشستن و كارنكردن خودرأيي است. ببين شيطان براي چه مطرود شد خدا او را امر به سجده آدم كرد سجده نكرد گفت خدايا به غير سجده آدم هر امري بكني مي‏كنم فرمود محتاج به سجده تو نيستم بلكه اگر مي‏كردي فايده آن عايد خود تو مي‏شد. پس انسان نبايد خودسر باشد بلكه بايد اطاعت كند حالا تو هي مي‏گويي دعا كن خدا روزي مرا زياد كند و هي بگردي هرجا يك بچه‏آخوندي را پيدا كني كه يك‏ختمي وردي ياد من بده روزي من زياد شود اي مرد ختم چه‏چيز است؟ چه ختم از اين بهتر كه غيرت داشته باشي كاسبي كني روزي حلال تحصيل كني؟ ببين

 

«* 46 موعظه صفحه 101 *»

چگونه رزق تو وسيع مي‏شود بلي چه مي‏شود كه يكبار كسي كسب هم بكند چيزي گيرش نيايد اين مي‏شود ولكن اين بواسطه اين است كه خودت نمي‏داني، نادرستي كرده‏اي با مردم، بدزباني و بدمعامله‏گي كرده‏اي با مردم، بدخلقي كرده‏اي درشت گفته‏اي هرزه گفته‏اي.

حالا كه سخن تا اينجا آمد اين را عرض كنم خيلي كسبه هستند كه با بدخلقي مي‏خواهند كاسبي كنند با فحش و هرزگي مي‏خواهند روزي بخورند شما اين را بدانيد كه جميع اين مردم خدّام خدايند پيشخدمتهاي خدايند نوكرها و فراشهاي خدايند خدا در كف دست اينها پول مي‏گذارد آنها را بر در دكان تو مي‏فرستد پول را براي تو بر سر دست مي‏گيرند و مي‏آورند آنها نوكرانند تو هم رعيت. رعيت بايد با نوكر سلطان خوش‏خلقي كند تعارف بكند به آنها خوش‏آمد و مرحبا بفرمايد انسانيت داشته باشد امين جان و مال و عرض مردم باشد. حالا شما مي‏خواهيد به فحاشي، به خيانت، به نمّامي، به سفاهت، به دروغ، به قسم ناحق، تحصيل روزي حلال كنيد؟ اين نمي‏شود. آقاي شما كه امام زمان است و شما نوكر و رعيت او هستيد به اينها راضي نيست و از اين احوال بدش مي‏آيد پس اگرچه از صبح تا پسين مشتري براي شما نيايد يا زياد بر شما جمعيت كنند شما كج‏خلق مشويد هر كاري مي‏كنيد همه را درست و موافق حساب و قاعده بطوري كه امام شما راضي باشد بطور صلاح و بطور تقوي همه‏اش را با ذكر خدا و تسبيح مشغول باشيد. صبح كه در دكان را باز مي‏كنيد به اميد خدا به توكل خدا باشيد. يك‏وقتي طفل بودم از مشايعتي برمي‏گشتم شب در اين دو فرسخي شهر در كاروانسراي عباسعلي مانده بودم صبح كه مي‏خواستم بيايم ديدم اين گداها همه جمع شده‏اند و صف بسته‏اند مي‏خواهند بيايند به شهر همه‏شان با ذكر خدا، مي‏گفتند خدايا به اميد تو، خدايا توكل بر تو، روزي از توست. حظ كردم لذت بردم از حالت آنها. باري شما هم در دكان را كه باز مي‏كنيد به اعتماد خدا به توكل بر خدا به اميد خدا باشيد خدايا به اميد تو! در دكان را جاروب كنيد آب بپاشيد پاك و پاكيزه كنيد دكان كه

 

«* 46 موعظه صفحه 102 *»

پاكيزه نيست مشتري رغبت نمي‏كند. لچري و گَندگي نكنيد فرش پاكيزه ـ  اقلاً پاك باشد، اگر كهنه هست پاك باشد ـ  زير پاتان بيندازيد تا مشتري رغبت بكند. يكپاره خسّتها و لئامتها رزق را كم مي‏كند قلياني، آبي، روي خوشي، زبان شيريني، تا مردم ميل بكنند. اين را هم عرض كنم كه سالهاست مكرر مي‏خواستم عرض كنم حالا موقعش آمده مي‏گويم، توي بازار در دكانتان كه آب مي‏پاشيد آب زياد نپاشيد كه اگر كسي بلغزد و زمين بخورد ضامن مي‏شويد، حيواني به زمين بخورد جاييش عيب كند باري بيفتد چيزي از او بشكند بريزد فاسد شود شما مشغول‏الذمه هستيد و از عهده آن بايد برآييد. باري چون لازم بود بگويم گفتم ديگر خود مي‏دانيد. خلاصه پس انسان مي‏بايد همه‏كارش را درست بكند تا اينكه خداوند رزقش را از آسمان نازل كند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 103 *»

«موعظه يازدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

سخن در معني سموات و ارض بود و خواستم معني آسمان و زمين را براي شما عرض كنم تا اينكه عرض كردم خدا آنچه مي‏خواهد در اين ملك بكند با اسباب مي‏كند امام مي‏فرمايد ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها خدا قرار نداده است در حكمت كه جاري كند چيزي را بي‏سبب هر چيزي را خدا با اسباب مي‏كند و خدا صانع هم هست و اين منافاتي با صانع‏بودن خدا ندارد زرگر مي‏سايد با سوهان، نجار مي‏تراشد با تيشه، سوراخ مي‏كند با مته و خودش هم زرگر و نجار است نه غير او نهايت هر كاري را با اسباب آن كار مي‏كند نهايت اسباب را هم خدا مي‏آفريند بعد با آن اسباب هرچه مي‏خواهد مي‏كند بخلاف كاسبها كه اول اسبابها را فراهم نياورده با وجودي كه محتاج به آنها هستند مي‏خواهند كاري بكنند اگر شخص مي‏خواهد ساعت بسازد با چكش نعلبندي نمي‏شود اين را شما بدانيد كه ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها ديگر اگر شما مي‏خواهيد از خدا كامل‏تر و خوب‏تر باشيد و حكمت شما بالغ‏تر باشد اين نخواهد شد و خدا اين‏طور قرار داده است در اين ملك؛ شما مي‏خواهيد تحصيل علم

 

«* 46 موعظه صفحه 104 *»

نكرده شب خوابيده صبح برخيزيد عالم به حقايق اشياء باشيد؟ خدا چنين قرار نداده، بلكه اين‏طور قرار داده كه تعلم بكني و استادي داشته باشي و رفيقي داشته باشي تفكر بكني و درس بخواني و در اين اثنا رياضت هم بكشي و به رياضت مشاعر خود را صاف بكني كار هم بكني آن‏وقت عالم بشوي. لكن حالا مردمان بيكاره بي‏غيرت مي‏خواهند بي‏اسباب كار را پيش ببرند و به جايي برسند نخواهند رسيد. پس بدون اسباب تحصيل علم عالم نخواهيد شد بدون تحصيل اسباب ايمان مؤمن نخواهيد شد گمان مبر كه از سر شب تا صبح بخوابي پُف‏وپُف كني نه مطالعه‏اي نه فكري نه ذكري نه ايماني نه قرآني نه عبادتي تا سر آفتاب بخوابد و آن‏وقت برخيزد و اهل جنت بشود كه خدا كريم است. خدا كريم است لكن چه دخلي به تو دارد خدا همان‏طور كه كريم است و غفور و رحيم همان‏طور رزّاق هم هست همان‏طور كه مالك دنيا است مالك آخرت هم هست سلطنتي كه در دنيا دارد همان‏طور سلطنتي در آخرت دارد چطور شد امر دنيا را دقت مي‏كني و امر آخرت خود را دقت نمي‏كني كه خدا كريم است؟ پس معلوم است دروغ مي‏گويي خدا را كريم نمي‏داني و اين حرفها همه تسويلات نفساني و اسباب بي‏غيرتي است. مي‏خواهيد تحصيل جنت نكرده به جنت رويد از اين قرار شما مي‏خواهيد افضل از محمد بن عبداللّه9 باشيد چراكه او به عبادت و عمل، تحصيل جنت مي‏كرد و تقرب به خدا مي‏جست اميرالمؤمنين سلام‏اللّه عليه به زحمت قرب خدا را پيدا مي‏كرد و شما مي‏خواهيد بي‏زحمت قرب خدا را پيدا كنيد پس شما از اين‏قرار خيلي متشخص‏تر مي‏خواهيد باشيد و حال آنكه امر چنين نيست.

اين را هم بدانيد كه خارق عادت كار پيغمبران است و آن هم در هنگامي كه اظهار معجزه لزومي دارد و معجزه با اسباب ظاهري نيست اگرچه معجزه هم بي‏اسباب نمي‏شود لكن با اسباب ظاهري نيست با اسباب باطني است حالا شماها مي‏خواهيد خارق عادت عالم به عمل بياوريد ادعاي اعجاز داريد؟ سرشب تا صبح بخوابيد صبح برخيزيد عالم به حقايق اشياء باشيد به فسق و فجور مي‏خواهيد ولي كامل بشويد

 

«* 46 موعظه صفحه 105 *»

تعجب در اين است كه اظهار باطن هم مي‏كند مي‏گويد فلان‏كس را باطن ما زد. باري، پس خارق عادت عالم ادعاي نبوت است ليس للانسان الاّ ماسعي نيست از براي انسان مگر آنچه را كه بكند آنچه را كه زحمت كشيده و سعي كرده آن بگيرش مي‏آيد بخواهي سعي نكرده و زحمت نكشيده چيزي بگيرت بيايد ادعاي نبوت داري و نبي نخواهيد بود.

پس خداوند عالم در حكمت خود چنين قرار داده كه آنچه در اين عالم مي‏آفريند به اسباب بيافريند هرجا را كه مي‏خواهد بسوزاند با آتش بسوزاند هرچه را كه مي‏خواهد غرق كند با آب غرق مي‏كند هرجا را كه مي‏خواهد بروبد و بخشكاند با باد مي‏كند هرجا را كه مي‏خواهد روشن كند با آفتاب و چراغ روشن مي‏كند هر بنده‏اي را كه مي‏خواهد بيافريند با يك پدر و مادري مي‏آفريند. از اين جهت در اين عالم اسبابي چند قرار داده براي فيض رساندن به زمين و هر فيض را كه مي‏خواهد به زمين برساند براي اين فيض اسبابي قرار داده و اسباب رسانيدن به زمين آسمان است، فيض به تمام زمين از آسمان مي‏رسد. بلاهايي كه به اهل زمين مي‏رسد از آسمان مي‏آيد و خداوند آنچه را كه مي‏خواهد بكند به روح‏القدس مي‏فرمايد و روح‏القدس آن را به ستارگان مي‏گويد و ستارگان جاري مي‏شوند به امر خدا و كارها را مي‏كنند و منجمان اين عالم بطور كمال اطلاع ندارند و جميع ستاره‏ها را نمي‏شناسند و بر احوال و مزاج ستاره‏ها اطلاع پيدا نكرده‏اند و يك تيري به تاريكي مي‏اندازند و به گمان و تخمين چيزي مي‏گويند اگر يكي به اتفاق راست بيايد هزار بارش دروغ مي‏شود بجهت آنكه علم ندارد به اوضاع آسماني و تأثيرات آنها و خداوند عالم است به آن اوضاع و ائمه طاهرين خبر از آن اوضاع دارند چنانچه بايد و غير ايشان خبر ندارند.

چون سخن به اينجا رسيد عرض مي‏شود كه خداوند عالم دو لوح آفريده يك لوح را لوح قدر ناميده يك لوح را لوح قضا ناميده و در لوح قدر تقديرات جميع خلايق را آنجا نوشته و در لوح قضا احكام جميع عباد را ثبت فرموده. قضا يعني حكم

 

«* 46 موعظه صفحه 106 *»

اما تقدير آن است كه مثلاً به شما مي‏گويد اگر آمدي فلان‏چيز را به تو مي‏دهم اگر نيامدي نمي‏دهم اين‏جور حرف تقدير است ولكن آن حرفي كه بيا بگير و برو از قضا است مثلاً در لوح تقدير نوشته كه اگر مردم بروند به زيارت سيدالشهداء7 عمرشان زياد مي‏شود عمر سه‏ساله‏شان سي‏سال بشود و اگر نروند كم بشود عمر سي‏ساله‏شان سه‏سال بشود در لوح قدر نوشته هركه زيارت سيدالشهداء كرد عمر او طولاني باد هركس زيارت سيدالشهداء نكرد عمر او كوتاه باد هركس صله رحم بكند عمر او دراز بشود هركس قطع رحم كند عمر او كوتاه بشود و در سه‏جاي قرآن است كه هركس قطع صله رحم كند ملعون است و عمر قاطع رحم كوتاه است و ملعون است و صله رحم را بايد كرد اگرچه به يك‏سلام باشد. همچنين در لوح قدر درباره هركس نوشته مثلاً هركه زهر بخورد بميرد هركه نخورد نميرد هركه آب بخورد سيراب شود هركه نان بخورد سير شود هركه چنين كند چنان مي‏شود وهكذا و اما در لوح قضا آنچه در آنجا هست حكما مي‏شود و حكم شده، همان‏كه در لوح قضا نوشته مي‏شود حكم مي‏شود آنجا، ولكن اين‏قدر هست كه تا به عمل نيامده و كاري نشده از اين دو لوح بسا آنكه چيزي را پاك مي‏كنند و چيز ديگري ثبت مي‏كنند يمحو اللّه مايشاء و يثبت و عنده ام‏الكتاب هرچه را نوشته اگر بخواهد محو مي‏كند و هرچه را محو كرده اگر بخواهد دو مرتبه ثبت كند قادر است. مثل اين دو لوح؛ مي‏رويد پيش مجتهدي استفتاء مي‏كنيد جواب مي‏نويسد اگر چنين كرده‏اي مشغول‏الذمه‏اي برو بده و اگر چنين نكرده‏اي مشغول‏الذمه نيستي نبايد بدهي اين يك‏مرتبه است و يك‏دفعه ديگر در پيش قاضي شاهد اقامه مي‏شود و بر او ثابت مي‏شود به تو حكم مي‏كند كه مشغول‏الذمه‏اي برو بده حكما بايد بدهي در پيش من ثابت شد و من هم قضا و حكم بر آن كردم كه بايد بدهي و اين است فرق مابين قضا و قدر. همچنين خداوند عالم در آسمان لوح تقدير خود را قرار داده آن را به دست ملائكه داده در خود آسمان حكمي از براي زيد و عمرو نمي‏شود در آنجا تقدير مي‏شود براي هركس كه فلان‏حالت را دارد يا فلان‏طبيعت را دارد ديگر حالا هركس آن

 

«* 46 موعظه صفحه 107 *»

حالت را دارد آن حكم به او تعلق مي‏گيرد و اما لوح قضا را به دست ملائكه‏اي كه در زمين هستند داده و حكم از براي زيد بخصوص در زمين كرده حكم آسماني تقدير است و حكم زميني قضا است و چون منجمان از آن لوحي كه در دست ملائكه زميني است اطلاع ندارند موافق لوح آسماني خبري مي‏دهند و چيزي مي‏گويند و خبر از لوح زميني ندارند از اين جهت است كه بسا آنكه مي‏شود و بسا آنكه نمي‏شود از اين‏جهت تصديق منجمان نبايد كرد و هركس تصديق منجمان كند تكذيب كرده محمد بن عبداللّه را9‏وسلم و كافر شده بر آنچه به پيغمبر نازل شده بجهت آنكه منجمان كه به آسمان بالا نرفته‏اند و علم ندارند از اين دور خيالي مي‏كنند چيزي را دانسته‏اند و صدهزار چيز ديگر را ندانسته‏اند از اين جهت حكمشان يقيني نيست.

باري، مقصود اين بود كه خداوند آنچه را مي‏خواهد در زمين جاري كند از آسمان جاري مي‏كند آسمان را باب تقدير خود و باب رحمت خود و باب فيض خود و باب مدد خود و باب انعام خود و باب عزت خود و باب قدرت خود قرار داده جميع آنچه به زمين مي‏آيد از آسمان مي‏آيد و خداوند فرستنده از آسمان است و خدا گرداننده آسمان و ستارگان است نه اين است كه اين ستاره‏ها از پيش خودشان خاصيتي دارند يا به اختيار خود مي‏گردند بلكه خدا را ملائكه‏اي است كه موكلند به آنها كه به هر ستاره‏اي چندين هزار ملك موكل است و در هر آني از خدا اذن تازه‏اي مي‏طلبند كه او را به سمت مشرق ببريم يا به سمت مغرب ببريم او را بالا ببريم يا فرود بياوريم تند بكشيم يا كند بكشيم؟ و خداوند حكم مي‏كند براي آنها در هر آني و ملائكه اين ستاره‏ها را به هر طوري كه خدا اذنشان بدهد مي‏كشند پس اين آسمانها اسباب فيض خدايند و از براي كارهايي كه در زمين كرده مي‏شود اينها اسبابند و واسطه‏اند و خداوند مشيت خود را و قضا و قدر خود را در آنها قرار داده و آنها را محل مشيت خود قرار داده و آنها را دست تواناي خود كرده اين آسمانها را آئينه نماينده مشيت و اراده و قدر خود قرار داده و آنچه به مشيت خدا بگذرد كه در اين عالم جاري بشود اول آن را در آسمانها

 

«* 46 موعظه صفحه 108 *»

جلوه مي‏دهد بعد از آنجا فرو مي‏فرستد به زمين.

امر اين آسمانها بسيار عظيم است و چه‏بسيار جاهلند جمعي از شعرا كه خطابهاي نالايق به آسمانها مي‏كنند بسا آنكه مي‏گويند اي فلك خانه‏ات خراب شود اي آسمان تو سيدالشهداء را كشتي اي آسمان تو ابن‏زياد را بالا بردي تو مطلب يزيد را روا كردي! از اين قرار كه اينها مي‏گويند نعوذ باللّه آسمانها بدتر از يزيد است و كشنده سيدالشهداء همان آسمان است پس آسمان كافر است به خداوند عالم نعوذ باللّه و اگر چنين است خداوند عالم آسمان را چگونه محل مشيت خود قرار داده و روزي را در آسمان قرار داده و جنت را در آسمان قرار داده بهشت خود را در آسمان قرار داده است آسمانها را مسكن ملائكه قرار داده است عزت به آسمانها داده و در كتاب خود به آسمان قسم خورده والسماء ذات البروج قسم به آسمان كه صاحب برجها است پس بد گفتن به آسمانها و اين عتابها و خطابها را به آسمانها كردن جايز نيست امام مي‏فرمايد لاتسبّوا الرياح فانها من نفس الرحمن دشنام به باد مدهيد كه اين باد از نفس رحمن است ائمه سلام‏اللّه عليهم راضي نشدند كسي به باد فحش بگويد بجهت اينكه اين به امر خدا و حكم خدا جاري مي‏شود اينها چگونه جسارت مي‏كنند به آسمانها و به عرش استواي خدا و كرسي رفعت خدا، عرش و كرسي در همين آسمان و بالاي همين آسمان هستند و قلم و لوح خدا را و محل مشيت خدا را بدگويي مي‏كنند و ناسزا مي‏گويند و اعظم نسبتهاي قبيح را به اين آسمان مي‏دهند گاهي نسبت كشتن انبيا را به او مي‏دهند گاهي به او مي‏گويند اي بي‏تميز گاهي مي‏گويند كج‏رفتار وهكذا باز از راه جهالت و ناداني آنها را تابع مي‏كنند براي هر فاسق فاجر ظالمي، شعر براي ظلمه و فساق و فجار مي‏سازند و مي‏گويند كه آسمان خم شده درگاه تو را ببوسد آفتاب گل ميخ سراپرده تو است نمي‏دانم ستاره‏ها چه‏چيز تو هستند اين نامربوطها چه‏چيز است اين نالايقها و ناسزاها چه حرف است كه به آسمانها مي‏گويند؟ اين آسمانها ملكوت خداوند عالمند و اين آسمانها محل جنات عدن هستند جنات سبعه در اين آسمانها

 

«* 46 موعظه صفحه 109 *»

است قلم خداوند در همين عرش گذارده شده لوح خداوند در همين كرسي است جميع خيرات در همين آسمانها است تو به چه رخصت و به چه جهت اين جسارت را كردي؟ اگرچه شعرا از روي شعور حرف نمي‏زنند بسا آنكه به يك مرد فاسق فاجر مي‏گويند قضا تابع فرمان تو است يا قدر مطيع امر تو است نعوذ باللّه پس اينها جسارت مي‏كنند ائمه راضي نشدند كسي به روزها بد بگويد لاتعادوا الايام يكپاره جهال هستند مثلاً مي‏گويند روز چهارشنبه نحس است و بد است و فلان است تقصير روز و شب چه‏چيز است؟ اعمال تو است هر وقت بد عملي مي‏كني قضا و قدر خداوندي بر تو جاري مي‏شود و گرفتار همان مي‏شوي و هرگاه نيكي مي‏كني پاداش آن نصيب تو مي‏شود. هركس طاعت مي‏كند آسمان و زمين و روز و شب با او دوستند و هركس معصيت مي‏كند آسمان و زمين و روز و شب به مقتضاي عمل او با او دشمن مي‏شوند ولكن نمي‏توان بد به آنها گفت چراكه محل مشيت خدايند. قدما از روي جهالت حرفي گفتند متأخرين هم از آنها تقليد كردند و گفتند حالا در حق آسمان و زمين و روز و شب اين حرفها به حد كفر نمي‏رسد اما به قضا و قدر بد گفتن به حد كفر هم مي‏رسد نعوذ باللّه مي‏گويد اگر رأيت قرار بگيرد قضا چه‏كاره است اين نامربوطها چه‏چيز است؟ پس نمي‏فهمند و مي‏گويند و در قضا و قدر باعث كفر مي‏شود.

پس عرض مي‏كنم اين آسمانها را خدا سبب قرار داده است و سبب كلي از براي خلق زمين و آنچه در زمين جاري مي‏شود از آسمانها است از اين جهت در هنگام پرستش و عبوديت مردم را امر كرده دست خود را بسوي آسمان بلند كنند اگرنه اين است كه آسمانها باب رحمت خدايند و مددها و فيضها از آسمان مي‏آيد چرا دست بسوي آسمان بلند مي‏كني و حاجات خود را از خدا مي‏خواهي؟ بعد از حضرت آدم جميع روي زمين كافر شدند مگر اوصياي او كه در جزيره‏ها پنهان بودند و همين‏طور بود تا در زمان ادريس و او هم در ميان مردم پنهان بود و در اول ادريس نبي نبود و هنوز مبعوث به نبوت نبود مردي بود ذكاوت زيادي داشت در ميان جمع كثيري بود گفت

 

«* 46 موعظه صفحه 110 *»

بياييد دعا كنيم خدا ما را هدايت كند و دين خود را به ما بياموزد اول دستهاي خود را بر زمين گذاردند دعا كردند چيزي نشد دست به آسمان بلند كردند آنوقت وحي به ادريس نازل شد از آسمان. پس معلوم است باب رحمت خدا آسمان است در جميع اطراف عالم رو به كعبه مي‏كني و نماز مي‏كني بجهت آنكه كعبه دل است براي بدن اين زمين و آنچه از آسمان فيض مي‏آيد اول مي‏آيد به كعبه و از كعبه پهن مي‏شود به اطراف عالم. تو مي‏بيني در اندرون تو هر چيزي از پيش روح تو بيايد مي‏آيد پيش دل تو و از دل تو پهن مي‏شود به ساير اعضاي تو از اين جهت جميع مردم بايد از اطراف رو به كعبه كنند اما كسي كه رفت بالاي بام كعبه او چه‏كار بايد بكند او به پشت مي‏خوابد روي خود را به آسمان بلند مي‏كند ركوع به اشاره مي‏كند سجود به اشاره مي‏كند و آسمان را قبله خود قرار مي‏دهد پس كعبه قبله است براي هركس كه بيرون كعبه است اما به آن حرم كه داخل شدي قبله تو مي‏شود آسمان آنوقت ديگر هيچ‏جاي عالم قابل نيست براي قبله تو. و در ساير جاها آسمان را قبله قرار نداده‏اند بجهت آساني از براي مردم و براي اينكه براي مردم كلفت نباشد والاّ قبله آسمان است از اين جهت خداوند بيت‏المعمور را در آسمان چهارم قرار داده و جميع ملائكه آسمانها به طواف بيت‏المعمور مي‏روند اهل آسمانها جميعا دور بيت‏المعمور طواف مي‏كنند پس اين في‏الجمله شرحي بود بقدر اينكه شماها از ظاهر امر اين آسمان اطلاع پيدا كنيد و خاصيت آسمانها را بدانيد و تا بدانيد كه خيلي حرمت از اين آسمانها بايد داشت رو به آفتاب بول نبايد كرد پشت به آفتاب بول نبايد كرد رو به ماه بول نبايد كرد بجهت اينكه اينها را خداوند حرمت داده و اينها را بحسب ظاهر دليل اوقات عبادت خود قرار داده. غرض، اين آسمانها امرشان به اين عظمت و جلال است.

چون اينها را دانستي و ظاهر آسمانها را فهميدي حال عرض مي‏كنم از براي اين آسمانها باطني است يعني در تن اين آسمانها روحي است كه حرمت آن به آن روح است حرمتي و شرافتي كه از براي تن تو است بواسطه روح تو است همچنين در تن اين

 

«* 46 موعظه صفحه 111 *»

آسمانها روحي است كه حرمت و شرافت آسمانها به آن روح است اين آسمانها جان دارند و زنده‏اند و حياتي دارند كه به آن حركت مي‏كنند و شرف آسمانها به آن جان است و آن حيات اگر در تن اين آسمانها نباشد و از اينها او را بگيرند آسمانها جسمي مي‏شوند بي‏حـس و حركت چنانچه در مابين نفختين عنايت را بر مي‏دارند و اين جان را از او مي‏گيرند آن‏وقت مي‏ميرند اين آسمانها يوم نطوي السماء كطي السجل للكتب در آن روز آسمانها پيچيده مي‏شود مثل طومار بجهت آنكه آن جان از تن آنها بيرون مي‏رود و عنايت خود را از آسمانها بر مي‏دارند و آن جان كه در تن اين آسمانها است وجود مبارك امام‏زمان است صلوات‏اللّه عليه در هر زماني آن حجتي كه در آن زمان است. در زمان حضرت رسول9 جان جهان او بود، در زمان حضرت امير جان جهان او بود، در زمان حضرت امام‏حسن و امام‏حسين و همچنين در زمان هر امامي آن امام جان جهان بود تا اينكه در اين زمان جان جهان امام‏زمان است صلوات‏اللّه و سلامه عليه. مپندار كه اين عالم بي‏جان حركت مي‏كند و روح در تن ندارد اگر روح در تن او نبود مي‏گنديد و عفونت مي‏كرد و از يكديگر مي‏ريخت و شب و روز از پي يكديگر نمي‏آمد و زمستان و تابستان برقرار نمي‏ماند كوهها قرار نمي‏گرفتند درياها آرام نبودند از اين است كه اگر حجت نباشد در روي زمين فرمودند لساخت الارض باهلها زمين اهل خود را فرو مي‏برد و عالم فاسد مي‏شد مثل اينكه جان اگر يك ساعت در تن نباشد بدن تو مي‏ميرد اعضاي تو فاسد مي‏شود و مي‏گندد پس عالم را جاني است و علامت اينكه اين عالم جان دارد اين است كه اين عالم همه‏جايش زنده است و بطور قاعده، امر قدر خلايق بطور قاعده، رزق مردم حيات مردم تولدشان مردنشان عمرشان همه به نظم و قاعده؛ همين دليل اينكه اين عالم جان در تن دارد و امام‏زمان است كه جان جهان است پس اين عالم زنده است و جميع حركاتش به حركت‏دادن امام تو است و جميع سكونش به ساكن‏كردن امام تو است بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات اي سادات من به شما ساكن شدند جميع ساكن‏شوندگان كه در ملك خدا هستند و به شما

 

«* 46 موعظه صفحه 112 *»

حركت كردند جميع حركت‏كنندگان كه در ملك خدا هستند يعني آسمانها به شما ساكن شدند از اين است كه در زيارت ايشان در زيارت جامعه مي‏خواني بكم يمسك السماء ان‏تقع علي الارض الاّ باذنه يعني به شما آل‏محمد: و بواسطه شما خدا آسمان را نگه مي‏دارد كه بر زمين نيفتد پس ايشانند ستون اين آسمان و زمين، ايشانند جان اين آسمان و زمين و تو مي‏داني كه حركت هر بدني به جان او است زيراكه اگر جان نباشد بدن به قاعده جاري نمي‏شود اين بدن به حكمت كاري نمي‏كند بلكه كاري نمي‏كند و از مرده كاري نمي‏آيد و آنچه در اين عالم مي‏بيني كه همه موافق حكمت جاري مي‏شود زمستان درختها همه خشك است ده روز بيست روز مي‏گذرد مي‏بيني درختها جميعاًبرگ مي‏كند آن جوانه‏هاي نازكي كه در ميان برگها قرار داده شده است پيدا مي‏شود و آن طراوت و شادابي در آنها ظاهر مي‏شود شكوفه مي‏كند و گل مي‏كند در روي زمين تعالي‏اللّه اين چه قدرت است و اين چه حكمت است و اين چه استيلاء و تسلطي است كه به اين نظم و به اين حكمت اينها را زنده مي‏كند كه اگر جميع مردم جمع شوند در تمام عمر خود يك برگش را نمي‏توانند بسازنند؟! و به اندك‏زماني مي‏بيني جميع اين درختها شكوفه مي‏كند برگ مي‏كند و ميوه مي‏دهد. در جميع عالم روزي بسا آنكه صد هزار نطفه منعقد مي‏شود يا كمتر يا بيشتر و هريك از آنها علقه مي‏شود مضغه مي‏شود عظام مي‏شود تا حيوان مي‏شود تا انسان مي‏شود و اينها همه از حيات اين عالم است و حيات اين عالم وجود مبارك امام است صلوات‏اللّه عليه. و اين حيات در جميع ذره ذره اين ملك است پس مپندار كه تو از امام خود دور هستي يا او تو را نمي‏بيند. به امام عرض كردند ما حاجتي داشته باشيم مي‏خواهيم به شما عرض كنيم دستمان به شما نمي‏رسد. فرمودند لبهاي خود را حركت بدهيد مطلب شما به ما مي‏رسد. پس اگر تو لب از لب برداشتي امام تو از تو مطلع است بجهت آنكه جان جهان آن بزرگوار است پس كجا اين طرف و آن طرف طلب امام خود مي‏كني امام تو در پيش تو حاضر است،

 

«* 46 موعظه صفحه 113 *»

يار نزديك‏تر از من به من است وين عجب‏تر كه من از وي دورم

عبرت بگير، خضر يكي از شيعيان آن بزرگوار است و يكي از اركان آن حضرت است امام7 مي‏فرمايد هر وقت نام او را ببريد آن بزرگوار حاضر مي‏شود. از اين جهت سنت است كه هر وقت نام خضر گفته مي‏شود به او سلام كنيد هر وقت اسم خضر ذكر مي‏شود بگوييد «عليه‏السلام» يا «سلام‏اللّه عليه» عرض سلام به او بكنيد كه حاضر مي‏شود. حالا اين تكليف را كه كرده‏اند براي روي زمين كرده‏اند و خضر سلام‏اللّه عليه يك نفس است در هرجا نامش را ببريد حاضر مي‏شود حالا ببين امام تو سلام‏اللّه عليه كه اين بزرگوار شيعه او است حضور او در عالم چگونه است و چگونه در همه‏جا حاضر و ناظر است؟ پس امام خود را هميشه حاضر و ناظر بدانيد كجا مي‏گريزي از او؟ توي خانه مي‏روي حاضر و ناظر تو است و در آن پستو مي‏روي حاضر و ناظر تو است. و انصافاً اگر ما از نوكران او حيا بكنيم و بخواهيم كه نوكران او بر فسق و فجور ما اطلاع پيدا نكنند نهايت حماقت است كه از خود او حيا نكنيم و در خانه تنهايي حرمت براي امام خود نگذاريم. پس شيعه بايد در علانيه و پنهان امام خود را مراقب و حاضر و ناظر بداند اگر چنين نباشد چگونه شهداء دار الفنا مي‏شوند و ايشان شاهدند و در روز قيامت بايد شهادت بدهند و كسي كه شهادت مي‏دهد بايد ديده باشد و شهادت بدهد والاّ شهادت او مقبول نيست و ايشان شهداء دار الفنا هستند يعني حاضر و ناظرند و مي‏ببينند و شهادت مي‏دهند ملة ابيكم ابرهيم هو سميكم المسلمين من قبل و في هذا ليكون الرسول شهيداً عليكم و تكونوا شهداء علي الناس پيغمبر گواه بر ائمه است و ايشان گواهانند بر باقي مردم و خداوند آل‏محمد: را گواهان بر جميع خلق قرار داده. كسي بر در خانه يكي از ائمه در زد حضرت فرمودند به كنيزكي برو در را باز كن كنيز رفت و در را باز كرد آن شخص دستي به دست آن كنيز گرفت حضرت يك‏مرتبه از توي خانه صدا بلند فرمودند كه يافلان تو گمان كردي كه در و ديوار براي ما حجاب مي‏شوند و ما نمي‏بينيم شما را؟ دست او را رها كن. همچنين يكي از دوستان اسمش

 

«* 46 موعظه صفحه 114 *»

رميله بود فرمودند يا رميله هر وقت شما ناخوش مي‏شويد به ناخوش‏شدن شما ما ناخوش مي‏شويم. امام شما محزون مي‏شود به حزن شما. پس امام شما شاهد و مطلع بر خفاياي امور شما است پس مؤمن بايد مراقب امام خود باشد و دايم خود را در حضور او بداند و ادب را منظور دارد و معصيت و نافرماني آن بزرگوار را نكند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 115 *»

«موعظه دوازدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود و در فقره اول سخن در معني سماوات و ارض بود مقصود اين بود كه معنيهاي آسمان و زمين را بقدري كه مي‏توان در اين مجلس عرض كرد به عرض شما برسانم و چون معنيهاي باطن را نمي‏شود فهميد مگر اينكه ظاهر آنها را بفهميد از اين‏جهت قدري از آسمان و زمين را عرض كردم و حاصلش اين بود كه خداوند عالم در حكمت بالغه خود چنين قرار داده كه آنچه را كه در ملك خود به عمل مي‏آورد با اسبابي چند به عمل آورد بي‏اسباب قرار نداده كاري بكند. تو را هم چنين خلق كرده آنچه مي‏كني با اسباب مي‏كني تو را آيت خود قرار داده تا تو از خودت پي به او ببري و تو جميع كارهايت را با اسباب مي‏كني. بسا آنكه بعضي مردم خود را گم كرده‏اند و خود را همين بدن انگاشته‏اند و زيد را همين بدن مي‏دانند و از جان خود غافلند ولكن اگر بدانند زيد آن جان است و اين تن آلت است براي او تو اگر مي‏بيني مي‏بيني با چشم خودت و چشم غير از تو است و تو غير از آلتي، گوش براي شنيدن است و غير تو است دست تو آلتي است پاي تو آلتي است و تو هر كاري كه

 

«* 46 موعظه صفحه 116 *»

مي‏كني با آلات آن كار را مي‏كني و معني ندارد كسي كاري را با ذات خود بكند ذات تو ذات تو است آن كار تو نيست كارهاي تو با اسباب و آلات كرده مي‏شود. همچنين خداوند عالم آنچه را مي‏كند با اسباب مي‏كند و براي هيچ‏كاري ذات خدا به حركت در نمي‏آيد خدا مثل دست تو كه نيست كه براي كاري به حركت در آيد بلكه منزه و مبرا است از تغير و متغير نمي‏شود از حال خود ابدا و آنچه را كه مي‏كند با اسباب مي‏كند چنانكه با آتش مي‏سوزاند خداست سوزاننده ولي با آتش، خدا غرق مي‏كند ولي با آب، خدا پراكنده مي‏كند ولي با باد، خدا مي‏پوشاند ولي با خاك، همچنين با هر چيزي كاري را مي‏كند.

چون سخن به اينجا رسيد متذكر اين شدم كه اين را عرض كنم حذر كنيد صدهزار حذر از اينكه چشم اميدي به اسباب داشته باشيد مي‏خواهم بدانم آيا با همه‏كس معامله درست بايد كرد و با خدا بايد خلاف كرد. آيا تو انگشتر خود را به چكش و دم و كوره مي‏دهي يا به زرگر، اميد به زرگر داري كه به زودي بدهد يا به اسباب، خائف از زرگر هستي تلف بكند يا از اسباب، آنچه حوائج داري به زرگر مي‏گويي يا به اسباب، البته كار تو با زرگر است و هيچ‏كاري به اسباب نداري. حالا چگونه شد با هركس كه معامله مي‏كني با خود او معامله مي‏كني و با خداي جبار كه معامله مي‏كني چشمت به اسباب است؟ پس نبايد از هيچ آلتي از اين آلات انديشه داشت و به هيچ آلتي از اين آلات نبايد اميدوار بود از هيچ آلتي حاجت نبايد خواست پس بايد اميد تو به خداوند باشد خوف تو بايد از خدا باشد حاجات خود را بايد به خدا عرض كني اگرچه مي‏داني كه زرگر اگر بتراشد با سوهان مي‏تراشد اگر سوراخ مي‏كند با مته مي‏كند اگر بكوبد با چكش مي‏كوبد لكن اميد به زرگر داري نه به چكش و مته و سوهان. همچنين اگرچه خدا مي‏سوزاند لكن با آتش، خدا پراكنده مي‏كند با باد، و تر مي‏كند با آب، لكن بايد از خود او ترسيد بخود او اميدوار بود شريكي براي او نبايد قرار داد دل به اسباب نبايد بست مطلقا از جميع اسباب شخص بايد منقطع باشد و عرض حاجت به خداوند عالم بكند و بس.

 

«* 46 موعظه صفحه 117 *»

يك‏دفعه مثلي عاميانه عرض كرده‏ام براي حركت‏كردن اين اسباب و پنهان‏بودن حركت‏دهنده‏اي كه اينها را به حركت درمي‏آورد و آن اين است كه در خانه شمشير بسيار چماق بسيار چوب بسيار كارد بسيار حربه‏هاي بسيار باشد و جن بسيار در اين خانه باشند و اين جنيان اين چوب و چماقها را برداشته باشند بجنبانند و حركت بدهند و به يكديگر حمله كنند و آنها را بر هم بزنند حالا تو چشمت مي‏بيند اينها را و نمي‏بيند كه كي حركت مي‏دهد اينها را و بسا نادان كه خيال مي‏كند اين شمشير و كارد و چوب و چماق جان دارد وانگهي كه ببيند اينها را كه موافق حكمت حركت مي‏كنند و نمي‏بيند مدبري را كه از پس اين اوضاع است. همچنين است حال مردم خدا را نشناخته‏اند مي‏بينند اوضاع اين عالم همه موافق حكمت حركت مي‏كند نمي‏دانند اين آسمان را كه به حركت در مي‏آورد؟ و اين زمين را كه نگاه مي‏دارد؟ اين آفتاب و ماه را كه غروب و طلوع مي‏دهد؟ مي‏پندارند اينها از خود جاني و حركتي دارند حاشا مَثَل اينها آن آلات و ادوات است كه حركت مي‏كنند آنجا جن را نمي‏بيني خيال مي‏كني آن آلات و ادوات خود بخود حركت مي‏كنند اينجا هم صانع را نمي‏بيني خيال مي‏كني اين اوضاع خود بخود مي‏گردد والاّ يك‏ذره در اين عالم حركت نمي‏كند مگر آنكه خداوند عالم آن را حركت مي‏دهد.

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاي نبُرّد رگي تا نخواهد خداي

تا خداوند عالم مشيتش قرار نگيرد يك سر سوزن در اين عالم از حال خود متغير نمي‏شود. اين است كه مي‏فرمايد ما من شي‏ء في الارض و لا في السماء الاّ بسبعة بمشية و ارادة و قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب فمن كان يزعم انه يقدر علي نقص واحدة فقد اشرك هيچ‏چيز در آسمان و زمين واقع نمي‏شود مگر به هفت شرط به مشيت خدا و اراده خدا و قدر خدا و قضاء خدا و اذني از خدا و اجلي كه خدا براي او معين كرده باشد و در لوح محفوظ و در كتاب خدا ثبت شود پس هيچ‏چيز از جاي خود حركت نمي‏كند مگر به مشيت خداوند عالم جل‏شأنه پس بعد از آني‏كه انسان چنين دانست

 

«* 46 موعظه صفحه 118 *»

حركت‏دهنده را بايد ببيند نه آن حركات را. در ساعت اين‏همه چرخي كه مي‏بيني كه به انواع و اقسام مي‏گردد از براي همه اينها حركت‏دهنده‏اي هست كه آن فنر است كه همه را مي‏گرداند كه هريك را به نظمي به شماره‏اي به اندازه‏اي او مي‏گرداند. همچنين از براي ساعت بزرگ كه اين عالم باشد يك‏فنري است كه آن حكم خداوند عالم باشد كه همه را او مي‏گرداند و چنان اهل اين عالم را به مشيت و اراده خود كوك كرده است كه مي‏بيني اين آسمانها موافق حكمت به اندازه مي‏گردد و اين آفتاب و ماه به حكمت طلوع و غروب مي‏كند روز را به شب مي‏آورد و شب را روز مي‏كند و اين صفحه زمين را ساكن و برقرار فرموده و جميع حوادث و بلاها و اجلها و نعمتهايي كه هست همه اينها را به نظم و حكمت جاري مي‏كند و هيچ‏چيز از جاي خود حركت نمي‏كند مگر به حكم خدا و امر خدا پس رو به كاركُن كنيد و گرداننده اين اوضاع را بشناسيد و از او اميد داشته باشيد. مشهور است كه رسول خدا9 از پيرزالي پرسيدند خدا را چطور شناخته‏اي؟ پيرزال دست از چرخ خود برداشت گفت يعني اين‏طور شناخته‏ام كه چنانچه اين چرخي را كه من مي‏گردانم اگر دست برداشتم از حركت مي‏افتد دانستم اين عالم هم چرخاننده‏اي دارد كه اين اوضاع را مي‏گرداند كه اگر دست بردارد همه از حركت مي‏افتند.

باري، مقصود اين بود كه بايد اميدوار به گرداننده اين فلك دوّار باشيد نه اينكه اميد به آفتاب و ماه و ستارگان داشته باشيد. نبي آمد قومي را از آفتاب‏پرستي وا داشت قومي را از ماه و ستاره‏پرستي وا داشت قومي را از پرستيدن هفت كوكب باز داشت قومي را از پرستيدن حيوانات باز داشت كه گاو مي‏پرستيدند، از پرستيدن بتهاي جمادي كه از سنگ و چوب و طلا و نقره مي‏ساختند باز داشت هريك از اين مردم را كه به غير خدا گرويده بودند آنها همه را از عبادت باز داشت و همه را از آن معبودها روگردان كرد و همه را به عبادت خداي وا داشت. در دعا است و اشهد ان كل معبود ممادون عرشك الي منتهي قرار ارضك السابعة السفلي باطل مضمحل ماخلا وجهك

 

«* 46 موعظه صفحه 119 *»

الكريم خدايا دين من و اقرار من اين است و شهادت مي‏دهم كه هر معبودي از نزد عرش گرفته تا فرش تا زمين هفتمي باطل و ناچيز و نابود و مضمحلّند مگر رخساره تو اي خداي من، مگر تو اي خداوند كه تو معبودي هستي كه باطل و مضمحل نمي‏شوي. از اينجا بدان اين مسئله را كه هركس از غير خدا خائف باشد از بُتي خائف شده هركس به غير خدا اميدوار شد بتي را براي خود گرفته و به آن اميدوار شده هركس محبت به غير خدا پيدا كرد محبت به بتي پيدا كرده است. در حقيقت اغلب مردم مشركند مگر مؤمن و خداپرست موحد. اين را من نگفتم بلكه در قرآن است كه و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون از جمله شركهاشان اينها بود كه عرض كردم. باري مقصود اين بود كه اگرچه خداوند آنچه را كه مي‏كند به اسباب مي‏كند لكن شما چشم از اسباب بپوشيد و به چكش و سندان دل نبنديد. به خود زرگر اميدوار باشيد و موحّد باشيد.

باري خدايي كه قرار داده كه آنچه را مي‏كند با اسباب بكند اسباب بزرگي فراهم آورده كه اين آسمانها است و اين آسمانها را سبب قرار داده براي زمين و اهل آن در رسانيدن فيضها و مددها و آنچه مي‏خواهد براي زمين و اهل زمين برساند بواسطه آسمانها مي‏رساند. اين است كه فرمودند خداوند عالم هر امري را كه مي‏خواهد بكند آن امر به روح‏القدس القا مي‏شود و روح‏القدس القا مي‏كند به ستارگان و ستارگان جاري مي‏شوند به امر خدا هركس بشناسد آن ستارگان را و حركت آن ستارگان و مزاج آن ستارگان و اقترانهاي آنها را و قرانات آنها را بطور حقيقت، او مي‏داند كه خدا چه اراده كرده و خدا چه‏چيز حكم كرده و دانستن اين علم در خور هركس نيست. نه هركس ادعاي نجومي بكند يا تقويمي بخواند اين علم را مي‏داند حاشا بلكه براي اين علم خداوند خلق كرده اهلي و اهل اين علم بطور حقيقت محمد و آل‏محمدند: كه ايشانند كه نگاه مي‏كنند به اين الواح آسمانها و رقم ستاره‏ها در اين لوح آسمان، و نگاه مي‏كنند از پس و پيش گذارده‏شدن اين ستاره‏ها كه چه بر اين لوح نوشته شده. اين ستاره‏ها كه بر آسمان مي‏بيني خط تقدير است كه بر اين لوح نوشته شده. مثلي عرض

 

«* 46 موعظه صفحه 120 *»

مي‏كنم اگر شما چند دانه ريال داشته باشيد اينها را در روي زمين كنار هم بچينيد مثلاً ده‏عدد را راست بگذاريد كنار هم نه اين است كه «الف» مي‏شود چندتاي ديگرش را كنار هم بگذاريد از پهنا و دو طرفش را بالا ببريد «با» مي‏شود چندتاي ديگرش را كنار هم بچينيد بطور حلقه و سرش را هم از آن طرف برگردانيد «جيم» مي‏شود چندتاي ديگرش را كنار هم بچينيد كه قدريش را از پهنا راست كنار هم بچينيد و قدريش را كج «دال» مي‏شود وهكذا اگر طور ديگر بچينيد «ابجد» مي‏شود طور ديگر «هوّز» مي‏شود وهكذا كلمات ديگر و با اين ريالها مي‏توان نوشت هر چيز را و هر خط را. و چنانكه به خط نسخ مي‏شود به خط شكسته هم مي‏شود به خطهاي ديگر هم مي‏شود به خط فرنگي هم مي‏شود به خطهاي ديگري كه هست به همه خط مي‏شود و چنانكه متصل مي‏توان نوشت منفصل هم مي‏توان نوشت. حالا تو چه مي‏داني بر اين لوح تقدير از اين ريالهاي ستاره‏ها چه نوشته شده يكپاره خطهاي كج و واج به نظر تو مي‏آيد چراكه نمي‏تواني بخواني و آنهايي كه اين خط را مي‏خوانند مي‏بينند امروز خطي نوشته فردا اينها را مي‏گردانند طوري ديگر نوشته شد و همه روزه را مي‏خوانند و مي‏دانند و اينها هستند جماعتي كه خط تقدير را مي‏توانند بخوانند و نگاه مي‏كنند بر آسمان و از خواندن اين الوح حكم مي‏كنند به تقديرات خدا. و اما اين منجمان ديگر كه مجوسان باشند يا فرنگيان يا مسلمانان جهال اينها چه مي‏دانند خط تقدير چيست؟ و چگونه مي‏توانند بفهمند ارقام اين آسمان را؟ و حال آنكه بعضي را مي‏بينند و بعضي را نمي‏بينند. و بيشتر را نمي‏بينند بعضي را مي‏شناسند و بعضي را نمي‏شناسند و بيشتر را نمي‏شناسند. و اين علم در نزد محمد و آل‏محمد است: و بعد از آن آنچه خداوند عالم در اين آسمان مقدر كرد و بر اين لوح نوشت آن‏وقت از آسمان ملائكه نازل مي‏شوند بر حسب آن تقدير و مي‏آورند مددهاي خدا و فيضها و امرها و نهيهاي او را بر زمين و بر هر موضعي چنانكه شايست و بايست امر را جاري مي‏كنند و اگر موضع آن را به حقيقت بخواهي آن امام تو است صلوات‏اللّه عليه اول جمع مي‏شوند نزد امام تو و

 

«* 46 موعظه صفحه 121 *»

نازل مي‏شوند بر قلب امام تو اين است كه در زيارت مي‏خواني ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و في بيوتكم الصادر عمافصّل من احكام العباد جميع آن اراده‏هاي خدا و جميع آن تقديرات خدا را ملائكه مي‏آورند به حكم خدا و مي‏آورند پيش امام تو و خدا يك سوره در قرآن در اين خصوص نازل كرده و آن اعظم فضائل ايشان است و آن اين است بسم اللّه الرحمن الرحيم انا انزلناه في ليلة القدر و ماادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر تنزل الملئكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام هي حتي مطلع الفجر آن ملائكه با روح‏القدس جميع آنها نازل مي‏شوند پيش امام تو و علم آن تقديرات را جميعا حاضر مي‏كنند پيش امام تو و امام بر جزئي و كلي آنها اطلاع پيدا مي‏كند بعد از آن از آن موضعي كه امام است از آنجا ملائكه منتشر مي‏شوند و پهن مي‏شوند بسوي ممالك زمين در اطراف عالم و امر و نهي خدا را جميعا از خانه آل‏محمد: پهن مي‏كنند. اين است كه ايشانند قلب موجودات و ايشانند كعبه خلايق و ايشانند مبدأ و مرجع جميع خلق آنچه از پيش خدا مي‏آيد اول از پيش اين بزرگواران مي‏آيد بعد از آن مي‏آيد پيش تو. پس مپندار در تو چيزي پيدا بشود مگر به اذن خدا و امام تو و مپندار چيزي به حركت در آيد مگر به امر امام تو يا ساكن شود مگر به امر امام تو در زيارت ايشان مي‏خواني بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن پس جميع چيزهايي كه براي تو و در تو پيدا مي‏شود اصلش از امام تو است فرعش از امام تو است. مبدئش منتهاش همه از امام تو و به حكم امام تو است و هيچ چيز در روي زمين پيدا نمي‏شود مگر به حكم امام تو بجهت آنكه امام تو است محل مشيت پروردگار عالم و اراده خداوند عالم است. در همين ظاهر چنانكه عرض كردم حكم جميع خلق اول نازل مي‏شود بر قلب امام آن‏وقت رخصت مي‏دهد ملائكه را كه به اطراف پهن شوند هر ملكي را به هر سمتي كه مي‏بايد مي‏فرستد و آنچه به اذن امام7 بايد بشود مي‏شود. نقلي عرض كنم تا عبرت بگيريد و ببينيد كه مردم چقدر غافلند و خبر از جايي ندارند.

دريا به وجود خويش موجي دارد خس پندارد كه اين كشاكش از اوست

 

 

«* 46 موعظه صفحه 122 *»

خيالتان مي‏رسد اين اوضاع خود بخود مي‏گردد و حركات و سكنات اين عالم خود بخود مي‏شود و از پس اين اوضاع نمي‏دانيد چه خبر است.

در زمان حضرت امام زين‏العابدين7 جابر جعفي يكي از اصحاب آن حضرت بود رفت خدمت آن حضرت شكوه كرد از طغيان سنيان و از زيادتي اذيتشان به شيعيان. فرمودند فردا بيا و رو كردند به حضرت باقر كه فردا مي‏روي در خانه و آن حقّه را مي‏آوري و آن خيط زرد را يعني آن خياطه زرد را از توي آن بيرون مي‏آوري و اندك حركتي به آن مي‏دهي جابر آن شب از شوق اينكه فردا چه خواهند كرد خواب نرفت تا صبح صبح آمد حضرت باقر رفتند حقه را آوردند با جابر رفتند بالاي پشت بام مسجد جامع جابر مي‏گويد در حقه را باز كردند خياطه زردي در آن حقه بود آن را با نهايت آرامي بيرون آوردند و يك سر آن را به من دادند و فرمودند نگاه دار لكن مبادا حركت بدهي و يكسر ديگر آن را خودشان گرفتند و چنان حركت آهسته‏اي به آن خياطه دادند كه به نظر نيامد كه گويا حركت ندادند من عرض كردم حالا از اين چه شد؟ فرمودند برو سر ديوار نگاه كن جابر رفت سر ديوار نگاه كرد ديد در مدينه يك زلزله عظيمي شده است كه مردم جميعا به فغان آمده بودند و مي‏دويدند در كوچه‏ها و فرياد مي‏زدند و هنگامه غريبي در ميان آنها برپا شده بود همه مشغول توبه و استغفار يكي مي‏گفت قيامت شده است يكي مي‏گفت عمر دنيا به آخر رسيده است حالا همه عالم خراب مي‏شود. جابر آمد خدمت حضرت باقر يك حركت ديگر آهسته كه به آن خياطه دادند باز رفت سر ديوار ديد هنگامه عظيم‏تر شده زلزله شديدتر شده به حدي كه زنهاي مخدره عروسهاي تازه به حجله رفته دخترهاي باعفت همه بي‏اختيار از خانه‏ها بيرون آمده بودند و در كوچه‏ها و بازارها مي‏دويدند و بزرگ و كوچك و زن و مرد همه به فرياد و فغان آمده‏اند اغلب خانه‏ها خراب شده است هركسي از مردم يك‏چيزي مي‏گويد يكي مي‏گويد گفتم اين‏قدر گناه مكنيد يكي مي‏گفت حالا است كه زمين سرنگون شود يكي مي‏گويد از بس معصيت كرديد حالا عذاب خدا نازل شده است و مردم را هلاك

 

«* 46 موعظه صفحه 123 *»

مي‏كند تا وقتي كه چنان دانستند كه جميعا هلاك مي‏شوند و ديگر چاره‏اي ندارند رفتند خدمت امام7 عرض كردند ياابن رسول‏اللّه امت جد تو تلف شدند داد و بيداد مي‏كردند و هيچ خبر نداشتند كه چطور شد كه همچو شد كي گِله كرده كي خواهش كرده كي همچو كرده است. حالا چنينند اين مردم نمي‏دانند چه شد، مي‏گويد امسال باران نيامد خشك‏سال شد. ديگر نمي‏داند كه چطور شده كه باران از باريدن منع شده و نفرستاده يا مي‏گويد زلزله شد ديگر خبر ندارد از آن‏كسي كه اين عالم را حركت مي‏دهد و از غيب به اين عالم ناظر است و اعمال مردم و معاملات آنها را با خدا و خلق مي‏بيند و هر امتي را به جزاي خود مي‏رساند. پس جزع مي‏كنيد شما بسوي چكشها و سندانها و پيش زيد و عمرو مي‏رويد از آنها چيزي مي‏خواهيد؟ رو كنيد بسوي كننده اين كارها و گرداننده اين اسباب و استغفار بسوي او كنيد و از او خواهش بكنيد رفع بلاها و ظلمها را و دفع اعراض و امراض را كه همه كارها را او مي‏كند.

مثلي ديگر عرض كنم آيا نشنيده‏ايد كه عيسي روزي مي‏گذشت به شخص زعيمي رسيد ديد بيلي دارد و زمين را مي‏كند عيسي دعا كرد خدايا حرص را از اين مرد بگير في‏الفور آن مرد زعيم به كناري رفت و بيل را انداخت و دراز كشيد و خوابيد چون بر اين حالت ساعتي گذشت عيسي دعا كرد كه خدايا حرص او را به او ردّ كن آن شخص دو مرتبه برخاست و رفت بيل را برداشت و مشغول زمين‏كندن شد حضرت عيسي رفتند پيش او فرمودند اي مرد بگو ببينم تو اول بيل مي‏زدي چطور شد بيل را انداختي و آمدي خوابيدي گفت داشتم كار مي‏كردم حالا خيالش مي‏رسد كه به قوه خودش كاري مي‏توانست بكند و كاري مي‏كرده گفت داشتم كار مي‏كردم فكر كردم ببين مي‏گويد فكر كردم نمي‏داند چطور شد كه اين فكر آمد.

دريا به وجود خويش موجي دارد خس پندارد كه اين كشاكش با اوست

خيالش فكر كرده است گفت فكر كردم ديدم من پير شده‏ام و عمرم تمام شده و بقدر آنكه تا آخر عمرم بخورم دارم چه ضرور اين‏همه زحمت به خود بدهم مي‏روم

 

«* 46 موعظه صفحه 124 *»

يك‏گوشه‏اي وا كشم تا اين چند روز آخر عمري راحت باشم. فرمودند چه شد كه دو مرتبه برخاستي و مشغول شدي. گفت فكر كردم حالا خيالش مي‏رسد فكر آمد نمي‏داند كي فكر را آورده گفت فكر كردم ديدم كه آدم تا زنده است بايد يك كاري بكند آدم زنده زندگاني مي‏خواهد ديگر اينجا دليل هم برايش پيدا شد دلالتهاي ديگر از اين فكر برايش آمد خبر ندارد اين فكر را كسي ديگر آورده دليلهاش را هم كسي ديگر مي‏تراشد و توي ذهن مي‏آورد و كسي ديگر بعضي از آن دليلهاش را بهتر مي‏بيند و اختيار مي‏كند. عبرت بگيريد از اين حكايت كه چه‏بسيار دستها كه بالا مي‏رود و كسي ديگر بالا برده مي‏پرسي چرا بالا بردي؟ مي‏گويد فكر كردم اما خبر ندارد گرداننده فكر ديگري است يا مي‏گويد دلم خواست و خبر ندارد دل در دست ديگري است گرداننده دل خودش نيست نه فكرش دست خودش است نه خيالش نه دلش نه بدنش نه اعضا و جوارحش اينها همه‏اش خيالات وهمي است. آن مدبر خيالها و فكرها آن حركت‏دهنده رگها و استخوانها زير و رو كننده حالها او از پي اين اوضاع مشغول كار است و ماها خيالمان مي‏رسد كه خودمان مردي هستيم و كارها را خودمان مي‏كنيم. پس اگر اين معرفت براي ما و شما پيدا شد آن‏وقت درست اين است كه در جميع احوال ملتجي به امام خود7 بشويم نه به اسباب اگرچه امام هم سببي است لكن سببي اعظم است و معامله با او معامله با خداست التجاي به او التجاي به خداست خوف از او خوف از خداست رجاي به او رجاي به خداست مسئلت از او مسئلت از خداست پس در جميع احوال رو به امام خود بايد بكنيد و ملتجي به امام خود بشويد حاجات خود را به او عرض كنيد و قضاي آنها را از او بخواهيد و بدانيد كه مالك حركت و سكون و عطا و منع و جميع آنچه هست امام شما است.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 125 *»

«موعظه سيزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

سخن در تفسير اين آيه شريفه در فقره اولاي اين آيه بود و در آن فقره سخن در معني سموات و ارض بود ظاهر آسمان و زمين را عرض كردم و از براي اين آسمان و زمين باطنها است باطني بالاي باطني حالا از جمله باطنهاي آسمان و زمين يكي اين است كه مراد از آسمان مشيت خداوند عالم است جل‏شأنه و مراد از زمين ارض عالم امكان است و چنانكه در ظاهر جميع فيضها و مددها و انوار الهي از آسمان ظاهر به زمين مي‏آيد همچنين جميع فيضها و مددها از آسمان مشيت به زمين امكان فرود مي‏آيد و جميع ممكنات از ارض امكان بواسطه انوار مشيت كه آسمان است سر بيرون آوردند و از اين پدر و مادر جميعا تولد نمودند. آيا نشنيده‏اي كه حكماء سلف گفته‏اند كه آسمانها آباي علوي است و زمينها امهات سفلي؟ آنها پدرند و اينها مادر و از براي اينها مواليدي است كه از اينها تولد كرده‏اند و مواليد آنها جمادات و معدنها هستند و گياهها هستند پس آسمان پدر است و زمين مادر است و اين جمادات و معدنها و گياهها و حيوانها و انسانها جميعا اولاد اين پدر و مادرند. حال همچنين آسمانهاي مشيت

 

«* 46 موعظه صفحه 126 *»

خداوند عالم بر زمين امكان گردش كرد و امكان همين چيزهايي است كه موجودند و هستند و جميع آنچه هست ممكن است اين چيزها كه واجب‏الوجود نيستند خدا واجب‏الوجود است نمي‏بيني اينها را كه ممكن است باشند و ممكن است نباشند، ممكن است زنده باشند ممكن است بميرند ممكن است دانا باشند ممكن است نادان باشند اما خداوند عالم وجودش واجب است نمي‏شود بگويي ممكن است خدا باشد ممكن است خدا نباشد ممكن است خدا عالم باشد ممكن است جاهل باشد اگر چنين چيزي بگويي كفر مي‏شود و تو به گفتن آن كافر مي‏شوي پس خدا واجب است و هرچه غير از خداست ممكن است پس آسمان مشيت بر اين زمين امكان گرديد و انوار خود را بر آنها تابيد و فيضها و مددهاي خود را به آنها رسانيد و چنانكه در ظاهر اين آسمان گرد اين زمين را گرفته و از همه‏طرف احاطه بر زمين دارد همچنين در باطن مشيت خداوند عالم احاطه به جميع عالم امكان دارد و گرد آنها را گرفته و از همه‏طرف او و از هر جهتي از جهات او احاطه بر او كرده و انوار خود را بر آنها مي‏تابد و گياه ممكنات را و مواليد آن عالم را از آن زمين بيرون مي‏آورد و همه موجودات و مخلوقات گياه آن عالمند و همه از زمين امكان روييده شده‏اند نمي‏بيني خداوند عالم مي‏فرمايد و اللّه انبتكم من الارض نباتا خداوند عالم شما را از زمين امكان رويانيده رويانيدني. خلاصه آنچه كه هست مواليد آن عالم است چه عرض كنم كه از فهم عوام بالاتر مي‏رود و مطلب دقيق است و مسئله مشكل و عوام از آن بهره نمي‏برند و از براي خواص هم كه اشاره‏اي عرض شد.

باز از جمله باطنهاي آسمان و زمين اين است كه مراد از آسمان وجود مبارك محمد است9 و مراد از زمين اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين و فاطمه صديقه است صلوات اللّه عليهم اجمعين. و به نظري ديگر زمين همان صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام‏اللّه عليها است و آسمان حقيقت محمد است9 كه محيط به اوست و گرد او را گرفته و جميع انوار خود را بر او تابانيده و فيضها و مددهاي خود را به او رسانيده و مواليد اين عالم ائمه طاهرينند سلام‏اللّه عليهم كه از اين ارض مقدسه طيبه طاهره بيرون آمده‏اند

 

«* 46 موعظه صفحه 127 *»

و چنانچه در ظاهر مواليد اين آسمان و زمين در زمينند همچنين در آن عالم هم وجود مبارك محمد9 آسمان است و فاطمه صديقه زمين است و ائمه هم كه مواليد آن عالمند و از آن زمين تولد كرده‏اند در زمين آن عالمند و مرتبه پيغمبر بالاي مرتبه ائمه طاهرين است و محيط به آنها است و فيضها و مددها اول به پيغمبر مي‏رسد بعد از او به ايشان و هرگز ائمه طاهرين سلام‏اللّه عليهم اجمعين به رتبه پيغمبر نمي‏رسند.

چون لازم است اين را عرض كنم؛ مبادا خيال كنيد چنانكه بعضي از جهال خيال مي‏كنند كه حضرت امير اشرف از حضرت پيغمبر است و رتبه ولايت بالاتر از رتبه نبوت است حاشا چگونه همچه چيزي مي‏شود خود حضرت امير مي‏فرمايد انا عبد من عبيد محمد من بنده‏اي هستم از بندگان محمد و حضرت امير ندارد چيزي مگر آنكه از پيغمبر به او مي‏رسد زيراكه او هم يكي از امت آن حضرت است و پيغمبر پيغمبر اوست و او رعيت پيغمبر و امت اوست. پيغمبر سلطان و پادشاه است و از جانب خدا حاكم بر جميع مخلوقات است و حضرت امير وزير اوست و ولي اوست و عطا مي‏كند حق هر صاحب‏حقي را و مي‏رساند رزق هر مخلوقي را و معني ولايت همين است اما پيغمبر صاحب حكم و سلطنت است بر اميرالمؤمنين پس ولايت حضرت امير اشرف از نبوت پيغمبر نيست. و اگر مقصود آن ولايتي است كه مخصوص خدا است كه هنالك الولاية للّه الحق آن ولايت را اميرالمؤمنين ندارد. چگونه داشته باشد و حال آنكه آن ولايتي است كه بر اميرالمؤمنين و پيغمبر هردو و بر باقي ائمه و بر جميع انبياء و اولياء خدا آن ولايت را دارد يعني اولي است به آنها از خود آنها و رتبه ولايت اميرالمؤمنين دخلي به اين مقام ندارد آن مقامي است كه در زير مقام نبوت افتاده و نبوت و ولايت و ساير مقامات در تحت ولاية اللّه افتاده و خدا ولي همه آنهاست حالا ديگر نشستن و يكپاره چرندها بافتن كه اميرالمؤمنين اشرف از پيغمبر است و ولايت اشرف از نبوت است اينها نامربوط است و كفر و زندقه. خود حضرت امير مي‏فرمايد انا عبد من عبيد محمد ديگر كاسه از آش گرم‏تر معني ندارد. يكپاره عرفا

 

«* 46 موعظه صفحه 128 *»

پيدا شده‏اند يعني توي همين رفقاي خودمان نه جاي ديگر كه بعضي كلمات و الفاظ را شنيده‏اند و آنها را هم همان لفظهاش را ياد گرفته‏اند يك‏گوشه‏اي كه مي‏نشينند بنا مي‏كنند آنها را گفتن و عرفان بافتن و علاوه بر آنها نتيجه‏هاي عجيب از توي آن الفاظ بيرون آوردن و چيزهاي چند گفتن كه خدا و رسول و ائمه و مشايخ از آن بيزارند نتيجه گرفتنهاشان بعينه مثل نتيجه‏گرفتن آن مردكه مي‏ماند و بد نيست كه عرض كنم شخصي براي او ميهماني آمد از او پرسيد چه‏چيز ميل داري بروم برايت بگيرم گفت مسكه آن صاحب‏خانه رفت بازار در دكان مسكه‏اي گفت مسكه خوبي بده گفت مسكه‏اي دارم مثل روغن اين پيش خودش گفت يقين روغن بهتر است از مسكه كه وقتي مي‏خواهد تعريف مسكه خود را بكند او را تشبيه به روغن مي‏كند و به اصطلاح مشبّه ٌبه بايد اقوي از مشبّه باشد يعني يقين روغن بهتر است رفت روغن بخرد روغن‏فروش گفت روغني دارم مثل گلاب اين با خودش گفت يقين گلاب بهتر است از روغن كه روغن را مي‏خواهد تعريف كند تشبيه به گلاب مي‏كند رفت گلاب بخرد گلاب‏فروش گفت گلابي دارم كه هيچ‏چيز داخل ندارد مثل آب زلال مي‏ماند اين مردكه باز با خود گفت يقين آب بهتر است از گلاب رفت يك كاسه را آب كرد پيش روي مهمان گذارد.

خلاصه، اين عرفايي هم كه حالا تازه پيدا شده‏اند همين‏طور نتيجه‏ها مي‏گيرند و به اصطلاح خود در پيش خودشان عرفان مي‏بافند بسا آنكه شيعه را مي‏برند به رتبه امام يا امام را مي‏برند به رتبه پيغمبر يا پيغمبر را مي‏برند به رتبه خدا نعوذ باللّه. مي‏نشينند حرف مي‏زنند و نتيجه هم همان‏طور كه آن مردكه مي‏گرفت از حرفها مي‏گيرند. مي‏گويند خدا شناخته نمي‏شود مگر به پيغمبر پس نعوذ باللّه پيغمبر اشرف است. پيغمبر هم شناخته نمي‏شود مگر به اميرالمؤمنين و ائمه پس ائمه اشرفند. سبحان اللّه حرف غريبي است نتيجه عجيبي است پشت پيغمبر از اين حرف مي‏لرزد رنگ اميرالمؤمنين و ائمه از شنيدن اين حرف مي‏پرد زهره شيعه از اين سخن آب مي‏شود اين چه سخني است؟ و نه اين است كه اينهايي كه عرض مي‏كنم خبر نداشته

 

«* 46 موعظه صفحه 129 *»

باشم هستند كساني كه اين حرفها را مي‏زنند و اين نتيجه‏ها را مي‏گيرند چنانكه پيشتر يك مردكه‏اي بود كه همين حرفها را مي‏گفت از روي همين نتيجه‏ها، در ركوع نمازش مي‏گفت سبحان الكاظم و بحمده اين نامربوطها چه‏چيز است اين هرزگيها براي چه اين كفرها براي شخص چه ثمر دارد؟ اين را بدانيد و براي اتمام حجت مي‏گويم هرگز شيعه به رتبه امام خود نمي‏رسد و امام نمي‏شود و امام هرگز به رتبه پيغمبر نمي‏رسد و پيغمبر نمي‏شود و پيغمبر هرگز به رتبه خدايي نمي‏رسد و خدا نمي‏شود و خدا است كه خالق همه است و معبود همه اوست و جميع اينها همه بندگان ذليل او هستند حتي پيغمبر آخرالزمان صلوات‏اللّه عليه و آله و من يقل منهم اني اله من دونه فذلك نجزيه جهنم هركس بجز خدا از موجودات ادعاي استقلال كند و بگويد من خدا هستم مي‏فرمايد پاداش او را و جزاي او را مي‏دهيم به اينكه او را به جهنم بريم. خوب اين را مي‏خواهم بدانم كه پيغمبر نماز نمي‏كرد بندگي و عبادت نمي‏كرد؟ اگر پيغمبر خدا بود چرا در مقام اطاعت و بندگي و نوكري اين‏قدر بر سر پا ايستاد و نماز كرد كه قدمهاي مباركش ورم كرد تا خدا بر او نازل كرد طه ماانزلنا عليك القرآن لتشقي اي محمد9 ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو خود را به مشقت بيندازي اگر پيغمبر به رتبه خدايي بود پس عبادت كه را مي‏كرد؟ و خدا و بندگي‏كردن معني ندارد. چرا وقتي نماز مي‏كرد از سينه مباركش صدايي شنيده مي‏شد مثل جوش ديگهاي بزرگ از خوف خدا. مگر اميرالمؤمنين روزي چندين مرتبه از خوف خدا غش نمي‏كرد؟ مثل چوب خشك نمي‏افتاد؟ هزار ركعت نماز نمي‏كرد؟ هريك از ائمه چه عبادتها چه گريه و زاريها چه ترسهايي كه از خدا داشتند؛ چطور مي‏شد همچو كساني كه اين‏همه اظهار عجز و مسكنت و ذلت كرده‏اند خدا باشند آخر ادعيه‏اي كه مي‏خوانده‏اند هست برداريد ببينيد، نبودند آنها مگر بنده خالص خدا و فخرشان همين بس كه خدا آنها را بنده خود خوانده در تشهد نماز مي‏خواني اشهد ان محمدا عبده و رسوله شهادت مي‏دهم كه محمد بنده خداست و پيغمبر خداست و همين او را بس است كه بنده خدا باشد. فخر اميرالمؤمنين همين

 

«* 46 موعظه صفحه 130 *»

بس است كه مي‏فرمايد انا عبد من عبيد محمد پس چگونه خدا مي‏شود؟ پس جميع اين حرفهايي كه مي‏زنند و اين نتيجه‏هايي كه مي‏گيرند كفر و زندقه است و غلو در دين خداست و ائمه از آنها بيزارند مي‏خواهم اين را بدانم و مي‏پرسم از كسي كه مي‏گويد سبحان الكاظم و بحمده كه آيا سيد مرحوم خودش نماز مي‏كرد يا نه؟ تضرع و زاري مي‏كرد يا نه زيارت مي‏كرد يا نه در پيش امام كوچك مي‏شد يا نه؟ اگر نماز مي‏كرد و تضرع و زاري و گريه مي‏كرد پس از اين قراري كه تو مي‏گويي بايد در نماز سبحان ربّي نگويد او هم سبحان العلي بگويد نعوذ باللّه اميرالمؤمنين هم بايد بگويد سبحان المحمد پس جميع دين و شريعت به اين حرف تو از ميان مي‏رود. اگر بخواهي بگويي سيد سبحان العلي مي‏گفت دروغ بايد به سيد ببندي و همچنين دروغ بر ائمه ببندي و همچنين از اين قرار ائمه كه اين‏طور تعليم نكرده‏اند نعوذ باللّه خواسته‏اند مردم را گمراه كنند كه نگفته‏اند چطور نماز كنيد. پس از خدا بترسيد و از پيغمبر و اميرالمؤمنين حيا كنيد و گوش به اين حرفها مدهيد كه جميع اين حرفها كفر است وسوسه شيطان است.

اين شيطان دشمن غريبي است ملعون مي‏آيد بعضي را وا مي‏دارد به انكار فضائل و به اين جهت آنها را كافر مي‏كند و در جهنم مخلدشان مي‏كند بعضي ديگر كه فضائل را انكار نمي‏كنند آنها را مي‏اندازد به غلو در دين و گفتن اين حرفها و اعتقاد كردن به اين نامربوطها و به اين واسطه ايشان را مخلد در آتش جهنم مي‏كند. عيب كار در اين است كه آنهايي كه خود را عارف مي‏دانند و به اصطلاح عرفاني مي‏بافند همين حرفها را هم كه الآن مي‏زنم اينها را هم تأويل مي‏كنند مي‏گويند مقصود فلاني از اين حرفها ظاهر اين حرفها نيست اينها تأويل دارد و باطني دارد و از پيش خود چيزهاي غريب و عجيب مي‏تراشند كه من و مشايخ و خدا و رسول و ائمه همه از آنها بيزاريم. بسا آنكه مردكه برمي‏دارد القابي كه مخصوص ائمه است يا القابي كه مخصوص پيغمبر است يا القابي كه مخصوص خداست توي كاغذ مي‏نويسد براي شيعه و مي‏خواهد در پيش صاحبان هوش و آنهايي كه ديده بصيرت دارند اظهار معرفت بكند و عرفان تحويل

 

«* 46 موعظه صفحه 131 *»

بدهد. بلكه بسا اينكه اين كاغذ را مي‏نويسد براي طمع حطام دنيا، مي‏خواهد اظهار اخلاص بكند و تملقي بگويد برمي‏دارد آن القاب را براي شيعه مي‏نويسد و نمي‏داند به اين از دين خدا بيرون مي‏رود و شيعه از آن القاب مي‏گريزد و بيزار مي‏شود از آن كلمات و از نويسنده آنها. آيا نمي‏بيني اگر كسي از براي وكيل‏الملك القاب پادشاهي بگويد از شنيدن آن حرفها لرزه بر اعضايش مي‏افتد رنگش مي‏پرد و زهره‏اش آب مي‏شود از ترس، مي‏گويد مبادا خبر به پادشاه برسد و از او بازخواست كنند كه چرا تمكين كردي وقتي آن القاب را براي تو گفتند؟ حالا همچنين القابي هست كه مخصوص خداست كه اگر آنها را براي پيغمبر بگويي راضي نمي‏شود به آن، بلكه از آن گوينده بيزار مي‏شود كار حسابي دارد. عزوجل يعني عزيز و جليل است چيز زيادي هم نيست لكن چون اين لفظ مخصوص خدا شده خداي عزوجل مي‏گويند قال اللّه عزوجلّ مي‏نويسند حالا ديگر جايز نيست اين القاب را براي پيغمبر بگويي و بنويسي و پيغمبر را به آن اسمها بنامي. همچنين القابي كه مخصوص پيغمبر است مثل صلي‏اللّه عليه و آله آن را اگر براي اميرالمؤمنين و هريك از ائمه بگويي راضي نمي‏شوند چراكه اين لقب حالا مخصوص پيغمبر شده است و سزاوار نيست آنچه مخصوص آن بزرگوار است آن را به ديگري بگويي. همچنين القابي كه مخصوص ائمه است آنها را براي شيعه گفتن روا نيست و شيعه از آن القاب و از آن توصيفات پشتش مي‏لرزد و از گوينده آن بيزاري مي‏جويد. اگرچه مي‏دانم هرچه من اصرار كنم باز آنهايي كه آن حرفها را مي‏زدند باز همان حرفها را مي‏زنند و باز آن نامربوطها را مي‏گويند و اين حرفهاي مرا هم تأويل مي‏كنند ولكن من به تكليف خود عمل كردم و آنچه بايد بگويم گفتم و در نصيحت كوتاهي نكردم ديگر خود دانيد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 132 *»

«موعظه چهاردهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

سخن در معني آسمان و زمين بود و عرض كردم كه از براي آسمان و زمين ظاهري است و باطني، ظاهرش همين آسماني است كه مي‏بينيد و همين زميني است كه مي‏بينيد و اما باطنهاي آنها بسيار است از جمله آنها آن بود كه عرض كردم حضرت پيغمبر9آسمانند و حضرت امير و ائمه طاهرين و فاطمه زهرا سلام‏اللّه عليهم بمنزله زمينند و هر علمي و هر كمالي و هر فيضي كه به ائمه و حضرت فاطمه مي‏رسيد بواسطه پيغمبر بود يعني از مشيت خدا اول به حضرت پيغمبر مي‏رسيد و بعد از حضرت پيغمبر به حضرت امير و ائمه طاهرين و فاطمه زهرا سلام‏الله عليهم اجمعين مي‏رسيد و اين معني را عرض كردم.

و اما معني ديگري از براي آسمان و زمين مي‏شود كه بگويي مقام آسمانها مقام پيغمبر و ائمه طاهرين است صلوات‏اللّه عليهم اجمعين جميع اين بزرگواران مقام آسمان را دارند و شيعيان ايشان مقام زمين را دارند و هر فيضي و هر بركتي و مددي و خيري كه خدا به ساير شيعيان مي‏خواهد برساند بواسطه پيغمبر و ائمه و فاطمه

 

«* 46 موعظه صفحه 133 *»

سلام‏اللّه عليهم مي‏رساند آنها آسمانند و شيعيان ايشان بمنزله زمينند حالا ببينيم ايشان چگونه آسمانند؟ عرض مي‏شود كه خداوند عالم جل‏شأنه عرشي آفريد و كرسي آفريد. اما عرش آسماني است ساده كه در او هيچ ستاره‏اي و نقشي و رنگي نيست از اين‏جهت حكما او را اطلس ناميده‏اند و اين عرش اطلس است. به زبان عربي مطلس يعني چيزي كه در او هيچ نقشي و رنگي نيست و صاف و يكسان و هموار است و اما كرسي جميع اين ستاره‏هايي كه به نظر شما مي‏آيد خداوند عالم آنها را در كرسي خود قرار داده است و در كرسي خداوند دوازده برج قرار داده مقام عرش مقام محمد است9 كه مقام آن بزرگوار از هر نقشي و رنگي منزه و مبراست و غيب‏الغيوب است و آيت پنهاني ذات خداست و ساده است از صفات كثرات. و مقام كرسي مقام اميرالمؤمنين است و ائمه طاهرين و مقام كرسي مقام ولايت است و مقام ولايت مقام نقشها و رنگهاست و خداوند عالم انواع فضائل و كمالات را در ائمه بروز مي‏دهد و دوازده برج كه دوازده امام باشند خدا آنها را در كرسي ولايت قرار داده. مثل تقريبي عرض كنم ببين از براي تو خداوند دستي قرار داده است كه يك‏تخته است و يكسان است و در او نيست تعددي، ولكن از آرنج به پايين كه آمدي از براي او انگشتان است كف است استخوانهاي ريز ريز است بندها است از براي هر يك از انگشتان تو بندها است ببين چه حكمتي بكار برده؟ آن بالا را كه احتياج به كارهاي جزئي ندارد و منبع حيات باقي دست است يكسان و يك‏تخته قرار داده و اين پايين را كه مي‏خواهد كارهاي جزئي بكند متعدد فرموده و براي آن بندها قرار داده كه خم و راست بشود. حالا همچنين عرش و كرسي دو دست خدايند و يداللّه‏اند در آنچه خداوند عالم مي‏خواهد در اين عالم جاري كند هردو يك دست است و اين دست هم مال خداست ولكن اين دست خدا نيمه بالاي او عرش است كه صاف و يكسان و يك‏تخته و هموار است و اطلس است و منزه از كارهاي مادون خود. و اما كرسي از براي او تعدد است و رنگها و شكلها در او پيدا مي‏شود ستاره‏ها در اوست هر ستاره‏اي كاري از او مي‏آيد و هر

 

«* 46 موعظه صفحه 134 *»

برجي تأثيري دارد. همچنين تو را روحي است و بدني روح تو يك‏دست و يكسان است و در او هيچ تعددي نيست و اما در جسد تو شكلها و رنگها و نقشها هست تعدد در او هست چشم دارد گوش دارد دست دارد پا دارد زبان دارد اعضا دارد جوارح دارد همه اينها را در اين جسد قرار داده و در اصل روح تو ديگر هيچ اين حرفها نيست. كذلك خداوند عرش را در كرسي مانند جان در تن قرار داده عرش را صاف و يكساخت و يگانه و يكنواخت قرار داده و اما كرسي را جاي تكثر و جاي رنگها و شكلها و برجها و ستاره‏ها قرار داده پس خدا اين ستاره‏ها را همگي در كرسي قرار داده.

چون مثل را يافتي در ظاهر حالا عرض مي‏كنم كه در باطن مقام نبوت مقام يكساختي و يكنواختي و سادگي و مقام اطلس‏بودن از صفات كثرات است و مقام توحد و يگانگي است پس عرش است و اما چون مقام ولايت مقام فضيلتها و مقام كمالات است و مقام رنگها و شكلها را دارد از اين‏جهت ولايت به كرسي تعلق گرفته. پس مقام عرش مقام پادشاه با عزّ و احترام است و مقام كرسي مقام وزير است از براي او چنانكه ولي وزير است از براي نبي و چنانكه پادشاه دسترس رعيت نيست و سر و كار رعيت جمله با وزير است همچنين مقام نبي دسترس خلق نيست و سر و كار جميع رعيت با اولياء و ائمه طاهرين است صلوات‏اللّه عليهم اجمعين يوم ندعو كل اناس بامامهم روز قيامت روزيست كه مي‏خوانيم هر قومي را با امامشان مثل سردسته و سرلشكر و قوم او همراه اويند و آنها نوكران و تابعان اويند پس دوازده امام مي‏آيند و اهل دوازده قرن با آنها هستند پس حضرت امير مي‏آيد با هركس كه در زمان او بود حضرت امام حسن مي‏آيد با هركس كه در زمان او بود و حضرت سيدالشهداء مي‏آيد با هركس كه در زمان او بود و همچنين باقي ائمه هر امامي مي‏آيد با آن كساني كه در عصر او و ايام حيات او بودند جميعا قشون اويند پس دوازده سردار مي‏آيند در روز قيامت كه دوازده امام باشند با هر امامي دسته‏اي كه در عصر اويند، جمعي دوستند از براي او و جمعي دشمنند از براي او و امام شهادت مي‏دهد از براي دوستان خود به نيكي و

 

«* 46 موعظه صفحه 135 *»

شهادت مي‏دهد از براي دشمنان خود به آنچه كرده‏اند و خداوند عالم دوستان ايشان را به درجات عاليات مي‏برد و دشمنان ايشان را به جزاي آنچه كرده‏اند مي‏رساند و هر امامي بابي است از بابهاي خدا بابي است كه اندرون آن باب رحمت خداست و مقام شيعيان، و بيرون آن باب غضب خداست و مقام دشمنان خدا. پس به عداوت ائمه هلاك مي‏شوند هر طايفه‏اي كه هلاك شدند و به ولايت ائمه نجات مي‏يابند هر طايفه‏اي كه نجات مي‏يابند.

مقصود اين بود كه چنانكه اين فلك دوازده برج دارد فلك ولايت هم دوازده برج دارد كه دوازده امام باشند و چنانكه در آسمان از براي هر برجي سي‏درجه است همچنين در فلك ولايت براي هر امامي از ائمه اثني‏عشر سي‏نفر از شيعيان هستند در عصر خودشان كه جميعاً مي‏شوند سيصدوشصت نفر، در هر عصري سي‏نفرند كه با امام آن عصر هستند اين است كه حضرت رسول فرمودند نعم المنزل طيبة و ما بثلثين من وحشة خوب منزلي است طيبه. طيبه آن زميني است كه امام آنجاست يا آن زميني است كه امام در آن زمين اين حديث را فرمودند. خوب منزلي است طيبه و جماعتي كه سي‏نفر باشند ديگر وحشتي براي آنها نيست تنها نيستند كه وحشت كنند و اين اشاره است به اينكه در هر عصري سي‏نفر از شيعيان كامل در خدمت امام زمان هستند دائما و هميشه مراقب خدمت امامند پس با هر امامي سي‏نفر شيعه كامل است كه آن سي‏نفر درجات آن امام مي‏شود و معلوم است كه از براي هر برجي در هر درجه‏اي مزاجي بروز مي‏كند كمالي بروز مي‏كند قوتي بروز مي‏كند تأثيري ظاهر مي‏شود همچنين از براي امام7 در نزد هريك از شيعيان يك قوتي است يك كمالي است يك نوري است فضلي و علمي است قدرتي است كه از آنها بروز مي‏كند كه هر درجه‏اي حكايت‏كننده كمالي است از كمالات امام تو حكايت‏كننده علمي است از علوم امام تو حكايت‏كننده نوري است از انوار امام تو وهكذا و مجموع آن كاملان سيصدوشصت نفر مي‏شوند به عدد درجات كرسي رفيع الدرجات ذو العرش خداوند رفيع‏الدرجات است در ائمه

 

«* 46 موعظه صفحه 136 *»

هدي و در مقامات. و از جمله عجايب قرآن اين است كه لفظ رفيع عددش سيصدوشصت است به عدد درجات كرسي رفيع الدرجات ذو العرش يلقي الروح من امره علي من يشاء من عباده پس خداوند ائمه طاهرين را در كرسي ولايت بروج قرار داده. و از جمله عجايبي كه خدا خلق كرده اين است كه بعد از اينكه آفتاب را در عالم ظاهر خليفه كرسي و مقام ظاهر ولايت قرار داد آفتاب را سلطان كرد و ماه را وزير آن. در علم تعبير است كه هركس آفتاب را در خواب ببيند به حالتي تعبير او را به سلطان مي‏كنند و اگر ماه را در خواب ببيند به حالتي تعبير به وزير مي‏شود پس ماه را اگر پر نور ديدي و در سعادت ديدي براي وزير خوب است و اگر ماه را منخسف ديدي يا در نحوست براي وزير بد است. خلاصه مقصود اين بود كه باز در عالم ظاهر مقام آفتاب مقام نبوت و مقام ماه مقام ولايت است.

و از جمله عجايب اين است كه دوره‏هاي ماه را باز خدا دوازده قرار داده و ماههاي نو كه يكسال شده دوازده ماه شده و در اين مدتي كه اين ماه دوازده دوره را طي مي‏كند در دوازده برج گردش مي‏كند. و از جمله عجايب اين است كه آفتاب هرگز از برجها جدا نمي‏شود يا در حمل است يا در ثور است يا در جوزا يا در سرطان اين آفتاب در تمام سال در دوازده برج مي‏گردد از دوازده برج دست بر نمي‏دارد گاهي نور او تتق مي‏كشد از گريبان حمل گاهي از گريبان ثور بروز مي‏كند گاهي از جبهه جوزا ظاهر مي‏شود و همچنين بود نور حضرت نبوت و مقام محمدي9 گاهي سر بيرون مي‏كرد از گريبان علوي زماني ديگر تتق مي‏كشيد از جبهه حسني وقتي ديگر تجلي مي‏كرد از رخساره حسيني هر امامي پس از امامي تا آخر ائمه هرگز نور نبوت از اين ائمه دست بر نداشت و هرگز از اينها مفارقت نكرد پيغمبر از دوازده برج امامت كي مفارقت كرد؟ كي شد كه پيغمبر برود از گريبان ابي‏بكر سر بيرون كند؟ بلكه دائما آفتاب در وسط بروج است و پيغمبر هميشه در ميان ائمه است و در آن زمان كه آفتاب يك‏دوره بروج را طي مي‏كند ماه دوازده دوره را طي مي‏كند و تمام عالم را سياحت مي‏كند دوازده ماه كه

 

«* 46 موعظه صفحه 137 *»

جمع شد يكسال مي‏شود و خداوند در كتاب خود اشاره به اين كرده است و خيلي عجيب است. معني فارسيش را كه عرض كنم سخن‏سنجان مي‏فهمند كه اين‏همه اصراري كه در اين آيه فرموده است يك حكايت ديگري است حالا عرض مي‏كنم ببينيد مي‏فرمايد ان عدة الشهور عند اللّه اثناعشر شهرا في كتاب اللّه يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيم فلاتظلموا فيهن انفسكم چيز غريبي است شما طور سخن را ببينيد بطوري فرموده كه هيچ عاقلي نمي‏گويد اين‏همه اصرار خدا در دوازده ماه بوده، چقدر اصرار فرموده! مي‏فرمايد بدرستي‏كه بتحقيق بدانيد كه شماره ماه‏ها در نزد خدا. ـ  اين‏كه اين‏همه اصرار نمي‏خواست! ـ  مي‏فرمايد شماره ماه‏ها در نزد خدا دوازده است پيش جميع مردم كه معلوم بود كه ماه‏ها دوازده‏تاست پيش ملاشمسعلي هم معلوم بود عرب و عجم همه اين را مي‏دانستند كه ماه‏ها دوازده‏تاست اين چه مطلب بود كه اِنَّ در اول كلام بفرمايد يعني بدرستي و تحقيق كه شماره ماه‏ها. بعد بفرمايد عند اللّه در نزد خدا همين‏طور است و دوازده است بعد بفرمايد في كتاب اللّه اين حرفي كه به شما زدم و اين شماره‏اي كه بيان كردم در كتاب خدا همين‏طور است و تغيير و تبديلي ندارد و اين اشاره در لوح محفوظ و در ام‏الكتاب ثبت است. چه اصراري مي‏خواهد كه در لوح محفوظ ماه‏ها دوازده‏تاست؟! بعد مي‏فرمايد يوم خلق السموات و الارض اين كار و اين شماره از روزي است كه خدا آسمان و زمين را خلق فرموده در آن روز خدا ماه‏ها را دوازده قرار داده و اين شماره امري نيست كه تازه اختراع شده باشد و بدعتي باشد. شما بياييد ببينيد اگر مقصود خدا اين ماه‏ها بود كه از براي محرم و صفر كه اين‏همه اصرار ضرور نبود بعد مي‏فرمايد منها اربعة حرم چهارتاي آنها است كه حرمت از براي آنها است اگر مراد اين ماه‏ها بود چطور شد كه بايست چهارتاشان حرمت داشته باشند بعد مي‏فرمايد ذلك الدين القيّم اين است ديني كه قيّم امر دنيا و آخرت شماست اين است ديني كه مستقيم و راست است، اين است دين محكم. اگر براي اين ماه‏ها بود مگر كسي نمي‏دانست يا در اين حرفي

 

«* 46 موعظه صفحه 138 *»

داشت يا شكي در اين داشت چرا بايد به شماره اين ماه‏ها دين قيّم باشد؟ بعد مي‏فرمايد فلاتظلموا فيهن انفسكم يعني آگاه باشيد و درباره اين ماه‏ها ظلم به نفسهاي خود مكنيد. معلوم مي‏شود كه اين حكايتي ديگر است و مقصود از اين ماه‏ها امامانند كه بدرستي و تحقيق كه شماره آنها در نزد خدا در كتاب خدا در لوح محفوظ و در روز خلقت آسمان و زمين دوازده‏تاست و چهارتاي آنها كه حضرت‏امير و حضرت امام‏حسن و حضرت امام‏حسين و حضرت حجت امام‏زمان صلوات‏اللّه عليهم باشند حرمتشان از ساير ائمه: بيشتر است و بايد مردم در حق ايشان و در قبول‏كردن فضائل ايشان بكوشند و درباره ايشان ظلم به نفسهاي خود نكنند به انكار فضائل ايشان و اين حكايت را خدا معما كرده است و به اين زبان فرموده است تا دشمنان ائمه آن را از قرآن ندزدند چنانكه فضيلتهاي ديگر در قرآن بود و دزديدند و آنچه باقي مانده آنهايي است كه معما و مبهم فرمود تا نفهمند و ندزدند و باوجود اين اين‏قدر الحمدللّه در قرآن حق ظاهر است كه هيچ شك و شبهه ديگر براي كسي باقي نمانده است و الحمدللّه آن آيات را بسياري از آنها را استخراج كرده‏ايم و در كتاب از پي يكديگر نوشته‏ايم بطوري كه حق ايشان از اين آيات ظاهر و هويداست و از جمله آياتي كه در حق ايشان است همين آيه بود كه مراد از دوازده ماه دوازده امام هستند در اين آيه. همچنين برجهايي كه آفتاب در آنها مي‏گردد دوازده است و اين برجهاي شمسي است كه منجمان مي‏شمارند و اين ماه‏ها ماه‏هاي عربي است و عوام عجم و عرب همه به چشم خود مي‏ديدند اين ماه‏ها را و احتياجي به علم نجوم نداشت پس مقصود از آيه اين است كه آفتاب نبوت در غيب اين دوازده برج ولايت مي‏گردد و دايم ملازم اين برجهاست گاهي از گريبان حمل سر بيرون مي‏آورد گاهي از رخساره ثور بروز مي‏كند گاهي از جبهه جوزا پيدا مي‏شود همچنين آفتاب وجود حضرت پيغمبر9 گاهي به شكل علي‏بن‏ابيطالب جلوه مي‏كند گاهي از جيب حسن طلوع مي‏فرمايد گاهي به صورت حسين ظاهر مي‏شود و همچنين باقي ائمه: و همه همان صورت محمد

 

«* 46 موعظه صفحه 139 *»

است و همه همان محمد است كه به اين شكلها در مي‏آيد آيا نشنيده‏اي كه فرمودند اولنا محمد اوسطنا محمد اخرنا محمد كلنا محمد جميع اين بزرگواران جلوه‏هاي محمد هستند همان خود محمد است كه گاهي به صورت ارتضا ظاهر مي‏شود گاهي به صورت اجتبا بروز مي‏كند گاهي به صورت شهادت جلوه‏گر مي‏شود گاهي تجلي به سجاديت و عبادت مي‏كند گاهي به صورت باقري و علم و گاهي به صورت صادقي و حلم وهكذا تا آخر ائمه و امروز همان پيغمبر به شكل امام تو است و در برج امام تو است.

پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه انكار هريك از ائمه انكار پيغمبر است و تولاي هريك از ايشان تولاي پيغمبر است و از اين جهت است كه خدا از براي هريك از ائمه درجاتي قرار داده يعني شيعياني قرار داده كه چنانچه آفتاب امروز در اول درجه برج حمل بروز مي‏كند فردا در دويم درجه پس‏فردا در سيم درجه تا سي درجه را كه قطع كرد آن‏وقت مي‏رود در اول‏درجه ثور بعد در دويم‏درجه وهكذا همچنين براي پيغمبر جلوه‏گاه‏هاست شيعياني كه در هر عصري هستند يك مظهري از مظهرهاي پيغمبرند و پيغمبر به شكل آنها جلوه مي‏كند آيا نشنيده‏اي كه فرمودند ان لنا مع كل ولي اذنا سامعة و عينا ناظرة و لسانا ناطقا يعني از براي ما اهل‏بيت با هر شيعه‏اي از شيعيان ما گوشي است شنوا و چشمي است بينا و زباني است گويا و از اين عظيم‏تر خداوند در حديث قدسي مي‏فرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته و ان سكت عني ابتدأت به پس معلوم شد كه ممكن است محمد9 از گريبان شيعه هم سر برون آورد و در زماني از شيعه بروز كند و در اين زمان پيغمبر9 سر از گريبان شيعيان بيرون كرده و از زبان آنها تكلم مي‏كند آيا نيست كه يكي از برجها برج حوت است و دوازدهمي بروج است و برج حوت برج حيات است و حيات جاويدان مال امام تو است و حي است و ثابت است و دائم و قائم است صلوات‏اللّه عليه و از براي او درجاتي است كه آفتاب در آن درجات سير

 

«* 46 موعظه صفحه 140 *»

مي‏كند و مي‏گردد. گاهي آفتاب در درجه اول حوت است مدتي بعد در درجه دويم حوت مي‏شود مدتي بعد در درجه سيم حوت مي‏شود و همچنين درجه‏اي پس از درجه‏اي تا سي‏درجه تمام شود. پس مي‏گوييم سي‏نفر از شيعيانند كه درجات امام تو هستند و امام تو از گريبان علماي شيعه و از گريبان كاملين در هر زماني جلوه‏گر مي‏شود و آنچه اينها مي‏گويند قول امام تو است آيا نه اين است كه تو مي‏گويي حكم فقيه حكم پيغمبر است ردّ بر فقيه ردّ بر پيغمبر است تسليم فقيه تسليم پيغمبر است تقليد فقيه تقليد پيغمبر است معلوم است از او جلوه‏گر شده كه زبانش كه حكمي كرد كأنه رسول خدا فرموده.

پس معلوم شد علماء و شيعيان مي‏شود جلوه‏گاه رسول باشند و ما هم كه مي‏گوييم پيغمبر و امام از شيعه جلوه‏گر مي‏شود معنيش نه اين است كه پيغمبر مثلاً توي شكم اوست يا زير پوست بدن اوست بلكه معنيش اين است كه پيغمبر انساني را بر مي‏گزيند امر او را امر خود قرار مي‏دهد ديد او را ديد خود قرار مي‏دهد گفت او را گفت خود قرار مي‏دهد شنيد او را شنيد خود قرار مي‏دهد دوستي او را دوستي خود و دشمني او را دشمني خود قرار مي‏دهد. پس در هر زماني پيغمبر در يكي از شيعيان كامل بالغ جلوه‏گر است در ميان مردم اين است كه فرمودند الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان ماييم نذيران زمانهاي گذشته و ماييم نذيران هر زمان و اواني. خداوند هم در قرآن شيعيان را نذير ناميده آنجا كه مي‏فرمايد فلولا نفرمن كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون همچنين مي‏فرمايد در آن آيه ديگر الم‏يأتكم نذير قالوا بلي قدجاءنا نذير فكذبنا جميع علماي شيعه نذيرانند از براي مردم يعني ترسانندگان مردمند از خدا و اعلام‏كنندگان مردمند پس معلوم شد كه پيغمبر جلوه‏گر مي‏شود به هريك از شيعيان در زمان ايشان از اين‏جهت دوستي آنها دوستي خداست رد آنها رد بر خداست و چنانكه آفتاب گاهي در درجه اول حوت است گاهي در درجه دوم حوت است و گاهي در

 

«* 46 موعظه صفحه 141 *»

درجه سوم همچنين پيغمبر9 گاهي در اين شيعه و گاهي در آن شيعه ظاهر مي‏شود و از زبان او تكلم مي‏كند پس آن شيعه كه نذير است نبي از چشم او مي‏بيند از گوش او مي‏شنود از زبان او تكلم مي‏كند بلكه اگر چشم داشته باشي همين حالا مي‏بيني اگر گوش داشته باشي همين حالا مي‏شنوي.

اين‏همه آوازها از شه بود گرچه از حلقوم عبداللّه بود

جميع آن آوازها آواز پيغمبر است و وقتي شيعه تكلم مي‏كند او هم بجز كتاب خدا و سنت رسول نمي‏گويد هرچه مي‏گويد پيغمبر است تكلم كرده و اگر غير از كتاب خدا و سنت رسول بگويد زبان شيطان است و رخساره شيطان است نه رخساره محمد و آل‏محمد سلام‏اللّه عليهم.

پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه حضرت پيغمبر مقام عرش نبوت را دارد و ائمه طاهرين سلام‏الله عليهم اجمعين مقام كرسي ولايت را دارند و چنانچه كرسي صاحب دوازده برج است همچنين مقام ولايت نيز دوازده است و اين است كه خداوند به زبان ديگر در قرآن تعبير آورده و مي‏فرمايد و اذ استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتاعشرة عيناً قدعلم كل اناس مشربهم مي‏فرمايد موسي از براي بني‏اسرائيل از خدا آب خواست خداوند وحي كرد به موسي كه عصاي خود را به سنگ بزن و زد و دوازده چشمه از سنگ جاري شد كه هر طايفه‏اي از بني‏اسرائيل چشمه‏اي از آن چشمه‏ها را براي خود بگيرند و از آنها آب بخورند و هريك نهر مخصوصي داشته باشند كه كاري به نهر ديگري نداشته باشند. اين معني كه در ظاهر بود ولكن به مقتضاي حديثي كه شيعه و سني روايت كرده‏اند از رسول خدا كه فرمود لتركبن سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذه بالقذه حتي انهم لو سلكوا جحر ضبّ لسلكتموه يعني شما پيرو گذشتگان خواهيد شد و از هر راهي كه آنها رفته‏اند شما هم خواهيد رفت طابق النعل بالنعل حتي آنكه اگر آنها پا به سوراخ سوسماري گذاشته باشند شما هم خواهيد گذاشت. پس در بني‏اسرائيل دوازده طايفه

 

«* 46 موعظه صفحه 142 *»

بودند كه هر طايفه‏اي از اولاد يك‏برادر بودند و اين دوازده طايفه آمدند پيش موسي و از موسي آب خواستند كه ما آب نداريم و تشنه‏ايم وحي رسيد به حضرت موسي كه عصاي خودت را به اين سنگ بزن از اين سنگ دوازده چشمه جاري مي‏شود براي دوازده طايفه هرچشمه‏اي مال يك‏طايفه باشد. باطنش در اين امت اين است كه اين امت به حضرت پيغمبر عرض كردند به زبان فقر و فاقه و آن زبانهايي كه خدا مي‏داند، به حضرت پيغمبر عرض كردند كه ما جهاليم و علم خير و شر خود را نمي‏دانيم و از آب علم تو محتاجيم كه به ما ببخشايي وحي رسيد به پيغمبر كه ولايت كليه را كه مقام عصاي تو باشد با عصمت كليه كه حجر است قرين كن دوازده چشمه كه دوازده امام باشند از آن بروز خواهند كرد كه هر امامي در عصري باشند كه اهل آن عصر آبخور خودشان را بدانند و امام خود را بشناسند و به مقتضاي يوم ندعو كل اناس بامامهم هر طايفه‏اي همراه امام خود باشند و آن امام سركرده است و شيعيان آن عصر و دوستان ايشان از پي او مي‏آيند در صحراي قيامت و از آب ولايت او و از آب علم او در دنيا خورده‏اند و در آخرت سيرابند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 143 *»

«موعظه پانزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض و در آن فقره سخن در تفسير سموات و ارض بود چون خواستيم كلمه كلمه اين آيه را اول معني بكنيم بعد از آن ربط اين كلمات را و لا قوة الاّ باللّه بيان كنيم معني اللّه را و معني نور را بيان كرديم معني سموات و ارض را عرض مي‏كردم. سموات به معني آسمانهاست و ارض به معني زمين است و عرض كردم از براي آسمان و زمين ظاهري است و باطني اما ظاهر آسمانها همين هفت آسماني است كه مي‏بينيد و ظاهر زمين هم هفت زمين است كه در پيش چشم شماست و از براي اين آسمان و زمين باطنها است بعضي از باطنهاي آسمان و زمين را عرض مي‏كردم تا آنكه عرض كردم كه در يكي از باطنها مراد از آسمانها محمّد و آل‏محمدند سلام‏اللّه عليهم زيراكه ايشانند آسمانهاي فيض و مدد و ايشانند كه بر همه خلايق برتري دارند و ايشانند كه لطيف‏تر و شريف‏تر جميع كائناتند و ايشانند كه در ايشان است آن ستاره‏هاي هدايت كه از آسمان وجود محمّد و آل‏محمد: تابيده و به شيعيان رسيده و شيعيان هدايت جسته‏اند و شرح

 

«* 46 موعظه صفحه 144 *»

اينها را بطور مبسوط كرده‏ام و اينها عرض شده.

باز از جمله معنيهاي آسمانها و زمين معني باطني است كه بسيار دقيق است و بسيار مشكل است و همچنين مشكل ننمايد بر شما هرگاه يك معني دقيقي ديديد و شنيديد. هركس را كه خداوند مكرم كرده كرم از براي اوست و هركس را كه خداوند پست قرار داده از براي او پستي است خواه تكبر كند بر آنهايي كه خدا مكرمشان كرده خواه نكند نظم خدا برقرار است و تغيير نمي‏كند. اين آسمانهاي ظاهر جسمند و پهنايي و درازي و عمقي دارند چنانچه زمينها جسمند و از براي آنها درازي و پهني و عمقي است فرقي در جسمانيت ندارند مگر اينكه آسمانها لطيفند و شفاف و برّاقند و زمين كدورت و كثافت دارد. آيا نمي‏بينيد آب جسمي است و زمين هم جسمي است ولكن آب شفاف است براق است روان است ته‏نماست اما زمين ساكن است كدر است غليظ است و فرق ميان آب و خاك همين است والاّ هردو جسمند و درازي و پهني و عمقي دارند همچنين از براي هوا باز درازي و پهني و عمقي مي‏باشد و جسم است ولكن شفاف است براق است ته‏نماست. خداوند هوا را مكرم كرده به تكريم شفافي و جريان و لطافت و زمين را پست كرده بجهت كدورتي كه به او داده بجهت غلظت و كثافتي كه به او داده و هوا به اين زمين مي‏گويد اي زمين من جسمي هستم مانند تو تو هم جسمي هستي مانند من و در اصل جسمانيت فرقي ميان من و تو نيست بلي فرقي كه ميان من و تو هست اين است كه خداوند مرا بجهت اين خلعت لطافتي كه به من پوشانيده درجه مرا بلند گردانيده و مرا واسطه فيض ميان آسمان و تو قرار داده و جميع انواري كه از آسمان بايد به تو برسد اول به من مي‏رسد و بعد از من به تو مي‏رسد و جميع فيضها و بركتها و نعمتها اول به من مي‏رسد و از من به تو مي‏رسد فرق ميان من و تو همين است والاّ تو جسمي و من هم جسم هستم در جسميت هم‏شأن و هم‏كفو تو هستم همين‏قدر من لطيف‏ترم و واسطه فيضم براي تو كه كثيف‏تري. حالا زمين نبايد استكبار كند بر هوا و بگويد تو جسم و من هم جسم چرا من بايد فيض از تو بگيرم؟ حالا خدا هوا را لطيف

 

«* 46 موعظه صفحه 145 *»

كرده و واسطه فيض قرار داده نمي‏توان حسد بر هوا برد و نمي‏توان بر كار خدا نكته گرفت كه چرا چنين كرده‏اي؟ انسان بايد از اهل تسليم و رضا باشد و هركس را كه خدا گرامي داشته راضي به گرامي‏بودن او باشد و اگر به رضاي خدا راضي نباشد خود را ضايع كرده و هلاك كرده و فايده هم ندارد. و اغلب هلاكت خلق از همين است شيطان هلاك نشد مگر بجهت استكباري كه به حضرت آدم كرد. خداوند حضرت آدم را واسطه فيض قرار داد و جميع ملائكه را امر كرد كه جميعشان استفاضه و نوريابي از آدم بكنند و خاضع و خاشع و مطيع و منقاد براي آدم باشند و خادم آدم باشند جميع ملائكه تمكين كردند مگر ابليس گفت من چرا بايد سجده به آدم بكنم؟ استكبار كرد. اين سجده‏اي كه خدا به ملائكه گفته است اين سجده لوازم دارد. آيا شما نمي‏دانيد اگر پادشاهي وليعهدي براي خود قرار مي‏دهد و او را بر مسند سلطنت مي‏نشاند و جميع اعزه و اشراف دولت خود را امر مي‏كند كه كُرنش كنيد براي وليعهد مقصود كرنش تنها نيست بلكه معني اينكه كرنش كنيد اين است كه اعتراف كنيد به اينكه وليعهد من است در حيات من و اعتراف به سلطنت او بعد از من داشته باشيد و اين بيعتي است كه از آنها مي‏گيرد كه پس از من اختلاف در سلطنت من نكنيد و تمكين از او بكنيد چنانكه از من مي‏كنيد. همچنين وقتي كه خداوند عالم حضرت آدم را آفريد به ملائكه فرمود اني جاعل في الارض خليفة من مي‏خواهم در زمين خليفه‏اي قرار دهم پس حضرت آدم وليعهد خداوند عالم بود و ولي خدا بود بر بندگان و خليفه و جانشين و قائم‏مقام او بود و از جميع كائنات اعظم و اشرف بود خدا هم از اين جهت از جنس بشر خليفه و قائم‏مقام براي خود اختيار فرمود و آدم را خليفه خود كرد در روي زمين و به ملائكه فرمود اسجدوا لآدم سجده كنيد براي آدم يعني خاضع شويد در نزد آدم و روي نياز بر خاك بگذاريد در نزد حضرت آدم و او را بر سرير سلطنت مستقل قرار داد.

و در اينجا نكته‏اي هست كه بر بسياري مخفي مانده و آن اين است كه عبادت غير خداوند عالم شرك است يقينا پس چگونه مي‏شود ملائكه را خدا امر به شرك و

 

«* 46 موعظه صفحه 146 *»

عبادت غير خود كند و از آن طرف عهد از بني‏آدم بگيرد كه مرا عبادت كنيد و عبادت غير مرا نكنيد. اين بحث را از اين جهت مي‏كند كه نيافته مطلب را و ندانسته جلوه خدا و ظهور خدا را. آيا چگونه شد سنگهاي كوه ابوقبيس كه بر روي هم گذاشته شده كعبه مي‏شود و سجده‏گاه جميع خلق اولين و آخرين و كعبه انبياء و مرسلين مي‏شود و همه بايد به جانب او به سجده بيفتند و روي نياز به خاك تذلل از آن‏سو نهند؟ و آن خانه‏اي كه به دست قدرت خود خداوند عالم آن خانه را بنياد فرموده كه خلقت بيدي استكبرت ام كنت من العالين و بناي آن خانه به دست قدرت خدا باشد و از گل عليّين طينت او را برداشته باشد و او را ناطق به علم و حكمت خود كرده باشد و او را مظهر مشيت و افعال و اراده خود كرده باشد او نمي‏شود كعبه مردم بشود البته به طريق اولي آن خانه كعبه مردم مي‏شود. مانع چه‏چيز است كه نشود؟ اگر خداوند از خانه كعبه جلوه‏گر نيست پس چرا مردم سجده به جانب او مي‏كنند؟ اگر كعبه مظهر انوار خدا نبود و رخساره خدا نبود هرآينه سجده او كفر بود. پس خداوند كعبه را مهبط انوار خود و منزل تجلي خود قرار داده و جميع فيضهايي را كه به اهل زمين مي‏رساند از كعبه مي‏رساند از اين جهت او را قبله و وجهه كائنات قرار داده و مردم را امر كرده رو به كعبه كنند و او را در كعبه ببينند و از براي او سجده آورند. پس وقتي به جانب كعبه جايز باشد سجده‏كردن چگونه جايز نباشد براي آن بنيادي كه خداوند عالم آن را به دست قدرت خود كرده و آن را از طينت عليين ساخته و از انوار عظمت و جلال كبرياي خود او را آفريده، سجده‏كردن ملائكه. البته جايز است از اين جهت فرمود چون من خلق كردم خليفه را در روي زمين فقعوا له ساجدين جميعا براي او سجده كنيد. ملائكه يعني آنهايي كه مخلوق خدايند و به اين معني اشياء همه ملائكه‏اند و جميع جمادات ملائكه‏اند و مملوك خدايند و جميع نباتات و حيوانات ملائكه‏اند و مملوك خدايند و جميع كائنات به اين معني و از اين راه ملائكه‏اند و خداوند عالم جميع ملائكه را امر فرمود كه سجده كنند براي آدم فسجد الملائكة كلهم اجمعون الاّ ابليس جميع ملائكه،

 

«* 46 موعظه صفحه 147 *»

ملائكه موكل به جمادات ملائكه موكل به نباتات ملائكه موكل به حيوانات ملائكه موكل به ساير اناسي ضعفا ملائكه موكل به آسمانها ملائكه موكل به زمينها ملائكه موكل به عالمها جميع آن ملائكه از براي آدم به سجده افتادند و جميعا خضوع براي آدم كردند و اقرار كردند كه تويي ولي خدا و خليفه و قائم‏مقام خدا. خليفه و قائم‏مقام هم كه مردم مي‏شنوند خيال مي‏كنند مثل سلطاني كه در اين دنيا خليفه و جانشين قرار مي‏دهد و در آن عالم امر چنين نيست در آن عالم خليفه نمي‏شود مگر كسي كه زبان او زبان خدا باشد چشم او چشم خدا باشد گوش او گوش خدا باشد رخساره او رخساره خدا باشد و دست و زبان او دست و زبان خدا باشد چنين كسي مي‏تواند از جانب خدا حاكم باشد كه احكام خدا را بتواند جاري كند كه رؤيت او رؤيت خدا باشد قول او قول خدا باشد حكم او حكم خدا باشد پس حضرت آدم7 را خداوند انتخاب كرد بر جميع كائنات و به جميع كائنات از آسمان و زمين امر فرمود كه سجده به آدم كنند و خاضع و خاشع براي او بشوند و به همان امر حضرت آدم از بني نوع انسان اشرف شد، از جميع جن و ملائكه و حيوانات و نباتات و جمادات و از همه به همين واسطه اشرف شد.

باري، اينها مقصود نبود مقصود اين بود كه شيطان استكبار كرد بر حضرت آدم و حسد برد كه چرا بايد آدم از من اشرف باشد و من براي او سجده كنم؟ چون استكبار كرد هلاكت ابدي براي او مقرر شد حسد برد رانده شد و رجيم و ملعون دائمي گرديد حال همچنين اگر مردم استكبار كنند از طاعت آناني كه خداوند آنها را مطاع قرار داده است رانده مي‏شوند ابدالاباد اين است كه مي‏فرمايد ام يحسدون الناس علي ما اتيهم اللّه من فضله آيا حسد مي‏برند بر آنچه خدا به ايشان داده از فضل خود فقد اتينا ال‏ابرهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكا عظيما پس بتحقيق كه ما به آل‏ابراهيم كتاب داده‏ايم و حكمت داده‏ايم و ملك عظيم و رياست عامه داده‏ايم و معلوم مي‏شود از آيه كه هركس را كه خداوند رياستي داده و كتابي و حكمتي داده و او بر ايمان است از آل‏ابراهيم است و امام به شيعيان فرمودند انتم من ال‏محمد راوي عرض كرد من

 

«* 46 موعظه صفحه 148 *»

انفسهم؟ قال7 من انفسهم. فرمودند سلمان منّا اهل‏البيت فرمودند صلوات كه مي‏فرستيد اللّهم صلّ علي محمد و آل‏محمد بگوييد تا شيعيان ما را هم داخل كرده باشيد و آل‏محمد از آل‏ابراهيم‏اند يقينا بلاشك. پس و لقد اتينا ال‏ابر هيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكا عظيما پس خداوند عالم فرمود كه ما به آل‏ابراهيم كتاب داده‏ايم و حكمت داده‏ايم و ملك عظيم و رياست عامه داده‏ايم و معلوم مي‏شود از آيه كه به شيعيان كاملين بالغين علم و كتاب و حكمت را انعام كرده و ايشان را مكرم داشته و در قرآن اشاره به آنها فرموده است و لقد كرمنا بني‏ادم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً خداوند در قرآن مي‏فرمايد ما مكرم كرديم بني‏آدم را و ايشان را در برّ و بحر برداشتيم و نگذاشتيم خودشان بار خودشان را بردارند و ما بار ايشان را برداشتيم و طيبات را روزي ايشان كرديم و بر بسياري از خلايق تفضيل داديم ايشان را تفضيل‏دادني. حالا چه‏چيز است گمان شما در بني‏آدم كه خدا مكرم داشته و مفضل داشته ايشان را؟ آيا همين نسل دوپايي است كه در روي زمين راه مي‏روند و مو و دم ندارند؟ حاشا و كلاّ آيا اين كساني كه خداوند به ايشان مي‏فرمايد كأنهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة و تشبيه مي‏كند آنها را به خران كه از شير رم مي‏كنند و از شير فرار مي‏كنند شير مي‏داني كيست شير آن اسداللّه الغالب است صلوات اللّه و سلامه عليه و آن خرها كه مي‏فرمايد اعداي آن بزرگوار را مي‏گويد حالا اين خرها آيا هيچ مكرمند در نزد خدا حاشا ان انكر الاصوات لصوت الحمير يعني آن صدايي كه بر منبر بلند مي‏كنند و خطبه‏ها كه در انكار فضائل آل‏محمد مي‏خوانند و امر و نهي بر مضادّه آل‏محمد مي‏كنند آن صداهايي است كه مي‏فرمايد ان انكر الاصوات لصوت الحمير و انكر اصوات همانهاست و همانهايند كه عمل به منكر مي‏كنند المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف پس آنها امر به منكر مي‏كنند و صداها را به امر به منكر بلند مي‏كنند و منكرترين صداها صداي حمير است و حمير يعني خرها آن خرهايي كه از

 

«* 46 موعظه صفحه 149 *»

شير رم كرده‏اند و شير مي‏خواست آنها را از هم بدرَد و پوست آنها را بكند لكن بجهت مصلحتي آنها را مهلت داده‏اند و آنها هم فرياد مي‏كنند بر امر به منكر و نهي از معروف. پس خدايي كه مي‏فرمايد ما مكرم داشتيم بني‏آدم را آن خرها را مكرم نداشته است آيا گمان مي‏كني كه خدا ابوعبيده جراح را مكرم داشته آيا بني‏اميه را مكرم داشته آيا بني‏عباس را مكرم داشته آيا غاصبان حق محمد و آل‏محمد را مكرم داشته نه واللّه بلكه ايشان در پيش خداوند عالم خوارترين مردمند چگونه نه و حال آنكه ايشان را در عذاب جهنم و عذاب ابدي معذب مي‏دارد چه كرامت و فضلي دارند در نزد خدا پس آنها همانا بني‏آدم نيستند بلي نيستند زيراكه خدا در حق ايشان مي‏فرمايد ان هم الاّ كالانعام بل هم اضل نيستند آنها مگر چهارپايان بلكه گمراه‏تر از چهارپايان پس كساني را كه خداوند مساوي چهارپايان كرده براي آنها چه كرامت و فضيلت است پس همانا اين كرّمنا كه فرموده براي طايفه ديگر است و آنها بني‏آدمند.

و آيا شما نمي‏دانيد كه خداوند به شيطان فرمود و شاركهم في الاموال و الاولاد بسيار اولادي كه به عمل مي‏آيد و نطفه شيطان و شرك شيطان است در هنگام جماع شيطان هم آلت خود را با آلت مرد داخل مي‏كند و با انزال مرد نطفه خود را انزال مي‏كند و شيطان شريك مي‏شود در نطفه پس بسياري از مردم آل‏شيطانند و بني‏شيطانند و از احوال و اخلاقشان معلوم مي‏شود پس بسياري از مردم بني‏شيطانند و اعداء آل‏محمدند و استكبار مي‏كنند بر آل‏محمد. بلكه عرض مي‏كنم كه جميع خلق از اولاد شيطانند مگر مؤمن كه او بني‏آدم است بچه‏كلاغ به كلاغ مي‏ماند بچه‏كبوتر به كبوتر مي‏ماند. اولاد آدم احوال و اخلاقش مي‏بايد به احوال و اخلاق آدم بماند هركس احوال و اخلاق او احوال و اخلاق آدم نيست آدم نيست درندگان و سباع و بهائم است خداوند عالم مي‏فرمايد ما مكرم داشتيم بني‏آدم را يعني مؤمنين را يعني دوستان اميرالمؤمنين را كه آدم آنهايند نحن الناس و شيعتنا اشباه الناس و ساير الناس نسناس و ساير مردم نسناسند پس آن نسناسان از اولاد شيطانند و شيعيان از اولاد

 

«* 46 موعظه صفحه 150 *»

محمد و آل‏محمدند آيا نشنيده‏ايد شما آن حديثي را كه پيغمبر9 فرمود انا و علي ابوا هذه الامة من و علي پدر و مادر اين امت هستيم آيا گمان تو چيست در اين اشاره كه پيغمبر فرموده؟ اين امت، آيا اين اشاره را به كه فرموده؟ آيا محمّد و علي پدر و مادر ابوبكر و عمرند آيا پدر و مادر آنهايند كه سبّ عترت طاهره مي‏كنند؟ حاشا هرگز پدر و مادر اينها نيستند از اين امت امت مرحومه و فرقه ناجيه را خواسته‏اند پس جميع شيعيان از اولاد محمّد و آل‏محمدند و ايشان از نسل شيطان نيستند و محمد9 به ظاهر از نسل آدم است پس اولاد او اولاد آدمند پس بني‏آدم يعني شيعيان اميرالمؤمنين و لقد كرمنا بني‏ادم ما مكرم داشتيم بني‏آدم را يعني ما مكرم داشتيم شيعيان اميرالمؤمنين را و خدا كسي را كه مكرم داشت ديگر اهانت نخواهد كرد و هركه را مكرم داشته خوار نخواهد فرمود للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين عزت از براي خداست و پيغمبر و براي مؤمنين در دنيا و آخرت. كه مي‏تواند كسي را كه خدا عزيز كرده باشد ذليل كند؟ در دعا مي‏خواني لا معزّ لمن اذللت خدايا كه مي‏تواند عزيز كند كسي را كه تو ذليل كرده‏اي؟ هيچكس نمي‏تواند عزيز خدا را ذليل كند پس شيعيان اميرالمؤمنين را خدا در قرآن حكم به عزت و كرامت و تفضيل فرموده كه مي‏تواند ايشان را ذليل كند؟ ولكن در نزد مردم ذليل كسي است كه مردم توي سرش بزنند يا پولش را بگيرند يا او را بكشند آيا در زيارت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه نمي‏خواني لا ذليل و اللّه معزّك تو ذليل نشدي و خدا عزيزكننده تو است ببين چه عزت داده به سيدالشهداء كه پس از هزار و كسري كه از واقعه او گذشته جميع مردم در هر مجلسي لعن مي‏كنند اعداي ايشان را و درود مي‏فرستند بر آن بزرگوار عزت اين است. همچنين خداوند عالم مؤمنين را عزت داده مكرم داشته است حالا اگر او را بكشندش تا روز قيامت مردم كشنده او را لعن مي‏كنند و صلوات بر او مي‏فرستند اين چه ذلتي است براي آن حضرت بلكه فخر است براي آن بزرگوار. غرض، عزيز كسي است كه خدا او را عزيز كرده باشد و كدام ذلت از آتش جهنم و دركات جهنم بدتر كه آن خون و چركي كه در جهنم از فرج

 

«* 46 موعظه صفحه 151 *»

زناكاران مي‏آيد آن را در ديگهاي جهنم بجوشانند و به خورد او بدهند پس جميع اعداي آل‏محمد همه‏شان ذليلند و جميع شيعيان عزيزند اگرچه فقير و مسكين در اين دنيا باشند. و كدام عزت از اين بالاتر كه در درجات عاليه جنت مسكن كند و ملائكه بيايند بر در سراي او و بدون اذن او داخل نشوند و خداوند به او بدهد انعامها و كرامتها و او را مشرف كند به زيارت رخساره خود.

باري، و لقد كرمنا بني‏ادم و حملناهم في البرّ و البحر خداوند عالم برداشته است مؤمنان و شيعيان را در برّ عالم و در بحر عالم يعني خداوند عالم برداشته است مؤمنان و شيعيان اميرالمؤمنين را در درياي فتنه‏ها و در بيابانهاي امن و امان، خداوند در اوقات امن و در اوقات فتن ايشان را محافظت مي‏كند و كرده و خدا ايشان را برداشته و نگذاشته است كشتي ايشان غرق شود در دريا و نگذاشته حيوانشان لنگ شود در بيابان و حملناهم في البرّ و البحر ما بارشان را خودمان بار مي‏كنيم اين است كه حديث است من عرف كنه حملان اللّه للضعيف ما غالي ببهيمة هركس بداند كه خدا بار را برمي‏دارد و بار مردم را خدا بار مي‏كند هرگز پول زياد به بهاي حيوان نمي‏دهد بار را خدا برمي‏دارد و سنگيني بار بر دوش قدرت خداست و از حيوانهاي ارزان هم خدا مي‏تواند بار را ببرد. مقصودم اين بود كه بار را خدا برمي‏دارد مي‏فرمايد و حملناهم في البرّ و البحر ما مؤمنان را برداشتيم در برّ و بحر عالم اگر در كشتي گذارديم ايشان را در دريا سنگيني ايشان بر دوش قدرت ماست ما ايشان را برمي‏داريم از اين‏جهت كشتي تشبيه مي‏شود به ولايت آل‏محمد: پيغمبر مي‏فرمايد مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق مثل اهل‏بيت من مانند كشتي نوح است هركس بر آن كشتي سوار شد نجات يافت و هركس از اين كشتي تخلف كرد هلاك شد پس مثل كشتي مثل ولايت آل‏محمد است و شيعيان در كشتي ولايت آل‏محمد نشسته‏اند و در لجّه‏هاي درياي فتنه مي‏روند و هيچ باك از آن بادهاي وزنده درهم شكننده ندارند و با خاطر جمع مي‏روند.

 

«* 46 موعظه صفحه 152 *»

چه غم ديوار امت را كه دارد چون تو پشتيبان چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان

چه باك دارند شيعيان از اينكه مثل اميرالمؤمنين صاحب اين كشتي است و مثل اين ناخدا خداوندي داشته باشد كه متمسك بولايت او شوند. چه باك دارند از آن هواهاي دُوَلي كه مردم در سر دارند و از روي هواها و هوسها و نخوتها بادها به بُروت([4]) خود مي‏كنند در زبان عرب دولت را به سَهْوُج([5]) تشبيه مي‏كنند در اين دولت باطل كه اين بادها مي‏وزد و اين فتنه‏ها برپا مي‏شود آن كسي كه نجات خواسته باشد در كشتي ولايت اميرالمؤمنين ساكن شود و مثل اميرالمؤمنين ناخدايي براي خود بگيرد و مَثل اميرالمؤمنين كشتي است پس خداوند اين كشتي را برمي‏دارد و خداوند اهل اين كشتي را برداشته است. و همچنين برداشته است ايشان را در برّ و در جاهايي كه بارهاي خود را مي‏خواهد از آنجا بگذراند، حيوانها را براي شما خلق كرده و عليها و علي الفلك تحملون و بر آن دوابّ و حيوانات مردم را سوار مي‏كند در بيابانها و آن بارها را خدا برمي‏دارد اگرچه اين دواب مي‏برند به جايي كه نمي‏توانيد برسيد مگر به زحمتهاي بسيار. غرض حافظ مؤمنين خداوند عالم است و رزقناهم من الطيبات و روزي كرديم ايشان را از طيبات، طيبات غذاهاي دين است غذاهاي ايمان است غذاهاي روحاني است كه علم باشد و علمهاي طيب و طاهر؛ چنانچه بدنهاي شما را غذاهاست و طيب و طاهر و خبيث و حلال و حرام دارد همچنين روحهاي شما را غذاهاست و طيب و طاهر و خبيث و حلال و حرام دارد علوم آل‏محمد: غذاهاي ارواح شماست و غذاهاي طيب و طاهر كه علوم طيبه شماست و بر شما حلال است و سبب قوّت شماست و از آن‏طرف غذاهاي حرام هست كه علم دشمنان ايشان باشد و رويّه و سلوك آنها باشد اوحي اللّه تعالي الي نبي من انبيائه قل لعبادي لايطعموا مطاعم

 

«* 46 موعظه صفحه 153 *»

اعدائي و لايلبسوا ملابس اعدائي و لايسلكوا مسالك اعدائي فيكونوا اعدائي كما هم اعدائي خداوند عالم وحي فرمود به پيغمبري از پيغمبران خود كه به بندگان من بگو كه نخورند از غذاهاي دشمنان من و نپوشند از لباسهاي دشمنان من و نروند از آن راهي كه دشمنان من از آن راه مي‏روند. پس معلوم شد كه طعام دشمنان و علوم دشمنان و كمالات دشمنان را كه مردم آنها را كمال انگاشته‏اند بر ارواح شيعيان حرام است و آنها روح ايشان را ضايع مي‏كند خوردني هست لكن سم است چنانچه يكپاره خوردنيها هست و سم است و بدن را ضايع مي‏كند روح‏الايمان هم همين‏طور است يكپاره علوم هست كه براي او سم است آيا نمي‏بينيد كه يك جرعه از شبهات و شكوك معاندين و نواصب را كه كسي بخورد چه تأثيري دارد تا به كام تو رسيد في‏الفور روح‏الايمان تو مريض مي‏شود مي‏بيني عقائد تو ضعيف مي‏شود و شكوك و شبهات از اطراف قلب تو را مي‏گيرند و دل تو را مريض مي‏كنند يك جرعه ديگر كه خوردي دل و قلب تو مريض مي‏شود جرعه‏اي ديگر قلب مريض‏تر وهكذا آخر مي‏بيني روح‏الايمان تو كشته مي‏شود و مي‏ميرد و اگر مي‏خواهي علامت روح‏الايمان مرده را بشناسي تجربه كن نظر كن آن زمان كه از تو فوت شد فرايضي و هيچ چيزي به پر خاطر تو نرسيد و مهموم و مغموم نشدي و از روي جرأت معاصي را مرتكب شدي و از اعمال قبيحه هيچ باكت نيست و در نزد تو اولياي خدا را هتك حرمت مي‏كنند و از آن غمي نداري و هيچ باكت نمي‏شود و باز همين‏طور داري هرهر مي‏خندي و شوخي مي‏كني بدان آن‏وقت است كه روح‏الايمان در بدن تو مرده است و مطلقا از براي تو نجاتي نيست مگر اينكه عيسايي بيايد و تو را به معجز زنده كند. و آن زمان كه معصيتي از تو سر زد و از آن غمت شد و ملامت كردي خود را يا في‏المثل فريضه‏اي را ترك كردي غصه‏ات شد و هي خودت را مي‏خوري و با خود مي‏گويي اين چه غلطي بود كه كردم يا اگر رنجانيدي مؤمني را بر خود غضب مي‏كني و اگر تكريم كردي اعداي دين را از آن بر خود خشمناكي يا اگر به عدو اميرالمؤمنين تعارف كردي از خودت بدت مي‏آيد مي‏گويي

 

«* 46 موعظه صفحه 154 *»

اين چه‏كاري بود كه كردم اگر همچو حالتي در خود مشاهده كردي بدانكه هنوز جاني در تن داري، و اگر بدي از تو سر زد و متأثر شدي و اگر نيكي از تو سر زد و شادان شدي بدان روح‏الايمان تو هنوز زنده است و قابل است كه غذاهاي مقوي به او بدهي تا چاق شود و قوت بگيرد. پس اگر در خود مي‏بيني حيات روح‏الايمان را بشارت باد تو را و سعي كن كه قوت بدهي او را و نشاط بدهي او را و نشاط روح‏الايمان در عبادت خداوند عالميان است و واللّه قوت او و نشاط او در شنيدن فضائل اميرمؤمنان است هرچه قوت مي‏گيرد مي‏بيني خود بخود اشتياقش به آل‏محمد: زياد مي‏شود. از شنيدن فضائل دلش مي‏خواهد پرواز كند هرجا كه وليي ببيند همچو خود بخود مسرور مي‏شود.

باري غذاي روح‏الايمان گفتن فضائل و نظر كردن به كتب فضائل است عمل‏كردن به واجبات است و مهماامكن عمل‏كردن به مستحبات است ترك‏كردن محرمات است و مهماامكن ترك‏كردن مكروهات است تقوي پيشه خود كردن و خود را نوكر آل‏محمد دانستن است اينها غذاي روح‏الايمان است. خود را نوكر ديوان علي اعلي بدان خود را نوكر ايشان دانسته باش و سعي در خدمت صاحب خدمت بكن و دولت او را تقويت بده چنانكه نوكران دُوَل سعي در تقويت دول مي‏كنند تو هم نوكر اين دولت باش و لازال خدمت اين دولت و اين دين و خدمت صاحب اين دين را بكن كه سلطان دنيا و آخرت اوست و بجز او سلطاني نيست اگر نوكر اسلامي در تقويت اسلام بكوش پس نوكر امام زمان و سلطان سلاطين جهان باش و لازال در خدمت او بكوش و اين طاعات و عبادات را بجا آور كه اينها غذاي طيبات است براي روح‏الايمان اگر به روح‏الايمان رسيدي و زنده شدي و از آن غذاها خوردي و چاق و فربه شدي بدانكه جاني در تن داري. خداوند به شيعيان طيبات روزي كرده آنهايي كه صاحب شعورند تجربه كرده‏اند كه يك كلمه علم از اعداي آل‏محمد كه به ايشان مي‏رسد يك قدم كه بسوي ايشان رفت مي‏بيند ايمانش ضعيف مي‏شود اعتقاد او سست مي‏شود كم‏كم بجايي مي‏رسد كه يكدفعه مي‏بيند هيچ غمش نيست اگر صدهزار خانه خدا را خراب كنند اگر نمازش

 

«* 46 موعظه صفحه 155 *»

فوت شود باكيش نيست آن‏وقت ديگر معالجه‏پذير نيست اطبا گفته‏اند كه اگر صاحب فالج اعضايش درد مي‏كند چاق مي‏شود و اگر درد وا گذاشته است چاق‏شدني نيست ديگر روح فعلش را از بدن برداشته اگر روح از عضوي بيرون رفت درد هم بيرون مي‏رود و آن‏كسي كه نادان است مي‏گويد احوالم بهتر است خبر ندارد روح گذاشت و رفت و حالا سر جاي خود نشسته و باور نمي‏كند مي‏خواهي ببيني كه روح رفته پا شو و راه برو ببين چگونه حركت ندارد و حسّ ندارد. همچنين آنهايي كه دلشان از معصيت به درد نمي‏آيد و درد ندارند دلشان مرده است مي‏بيني هيچ باك از معصيت ندارند اين را داخل زرنگيهاي خود مي‏دانند مي‏گويند يكپاره خر صالحها هستند كه فلان و فلانند و ضرب مي‏گيرند از مؤمنين صالحين كه از خدا مي‏ترسند حالا خيالت مي‏رسد زرنگ شدي و عاقل شدي؟ غافل شدي و غافلي و خبر نداري روح‏الايمانت رفت حالا كه مباحي‏مذهب شدي و خيال كردي اين زرنگي است و از مال مردم و عِرض مردم و ناموس مردم پروا نداري زندگي تو از تصدق سر آنهايي است كه به شريعت راه مي‏روند. اي مرد اگر همه مردم مثل تو باشند و شريعتي و ديني ضرور نباشد به قول تو، من هم مي‏خواهم بزنم توي سر تو مي‏گويي توي سر زدن بد است اين را صاحب شريعت گفته است انكار شريعت يعني چه؟ اينها خيالشان مي‏رسد هوشيار شده‏اند حاشا بلكه مستند و مست غرورند بلكه مرده‏اند و روح در تن ندارند.

باري برويم بر سر سخن و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً فضيلت داديم اولاد آدم را بر بسياري از خلق فضيلت‏دادني خداوند بني‏آدم را بر جميع بت‏پرستان تفضيل داده بر جميع يهود تفضيل داده بر جميع نصاري تفضيل داده بر جميع هفتاد و دو فرقه هالكه تفضيل داده مگر بر انبياء و از انبياء گذشته بني‏آدم را كه مؤمنين باشند و شيعيان اميرمؤمنان باشند آنها را بر جميع كاينات تفضيل داده است.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 156 *»

«موعظه شانزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در هفته‏هاي گذشته سخن در اين فقره آيه بود كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض و در اين فقره سخن در معني سماوات و ارض بود و مقصود اين بود كه بعضي از معنيهاي باطن آسمان و زمين را به عرض شماها برسانم تا آنكه چند معني باطن را عرض كردم و معنيي در هفته گذشته ابتدا كردم كه عرض كنم ولي تمام نشد و مقصود اين بود كه چنانكه خداوند عالم جل‏شأنه در اين عالم آسماني آفريده و زميني آفريده و آسمانها را بلندمقام و مرتفع كرده و زمين را پست كرده و فقير و محتاج به آسمان كرده جميع خيرات از آسمان به زمين مي‏آيد و جميع مددها از آسمان به زمين مي‏آيد و جميع فيضها و بركتها از آسمان به زمين مي‏آيد جميع تقديرهاي خدا و احكام خدا از براي بندگان از آسمان به زمين مي‏آيد در هرشب قدر بسوي حجّتي كه در آن عصر است از سر شب تا صبح ملائكه نازل مي‏شوند با روح‏القدس و احكام الهي را مي‏آورند بسوي آن حجت خدا و به او عرض مي‏كنند كه امسال تا شب قدر ديگر چه خواهد شد و آنچه در آن سال مقدر شده ملائكه از آسمان به زمين مي‏آورند و همچنين در هر

 

«* 46 موعظه صفحه 157 *»

مابين‏الطلوعين ملائكه هستند كه ارزاق خلايق را مي‏آورند و خدا به اسم هر شخصي ملكي را مقرر مي‏فرمايد كه روزي او را به جاي معيني حواله فرمايد. مردم كه نوكر نگاه مي‏دارند بي‏جيره و مواجبش نمي‏گذارند چگونه مي‏شود كسي بنده‏اي را خلق كند و خداوند هزار هزار عالم باشد و روزي به آن بنده ندهد مي‏فرمايد و في السماء رزقكم و ماتوعدون روزي شما در آسمان است و آنچه به شما وعده كرده‏اند در آسمان است بعد مي‏فرمايد به حق خداي آسمان و زمين كه اين سخن حق است.

باري مقصود اين است كه ملائكه نازل مي‏شوند هر روز از براي رزق تو. از آسمان يك‏قطره باران نمي‏آيد مگر آنكه ملائكه آن قطره باران را بردارند بياورند به آن گل زميني كه خداوند امر كرده و اين ملك ديگر نمي‏رود از پي قطره ديگر همچنين ملائكه به هر امري به هر تقديري از آسمان به زمين نازل مي‏شوند و مي‏آورند بركات خدا را و فيضها و مددها را به زمين از اين‏جهت در هنگام عبادت دست بسوي آسمان بلند مي‏كني و حاجات خود را از طرف آسمان مي‏خواهي خدا در همه‏جا هست ولكن خزانه فيض خدا در آسمان است مددها و فيضها در آسمانند و تو هم دست خود را به طرف آن خزانه دراز مي‏كني مانند گدايي كه دست خود را پيش سلطان دراز كند باز خداوند عالم در اين عالم چنين قرار داده كه جميع فيضها از آسمان به زمين مي‏رسد و همين‏طور كه در اين عالم مقدر كرده بدون تفاوت هزار هزار عالم خداوند خلقت كرده در هر عالمي بركتها و فيضها و مددها و حكم و تقدير از آسمان به زمين نازل مي‏شود و خداوند آسمانها را خزانه بركت و فيض و مدد و محل تقدير و مشيت و اراده خود قرار داده قبله اهل زمين قرار داده. آيا نمي‏بيني جميع مردم كه نماز مي‏كنند رو به مكه نماز مي‏نمايند ولكن اگر كسي رفت به بام خانه كعبه به پشت مي‏خوابد و رو به بيت‏المعمور كه در آسمان است نماز مي‏كند. در آسمان چهارم خداوند خانه‏اي خلقت كرده كه آن خانه را بيت‏المعمور مي‏نامند و آن خانه كعبه و قبله است براي اهل بالا و پايين كه جميع ملائكه رو به آن خانه مي‏كنند و خدا را در دور او مي‏پرستند و بسوي او اشاره مي‏كنند و آن خانه نسبت به اين خانه مثل جان و تن

 

«* 46 موعظه صفحه 158 *»

است و آن خانه بالاتر و شريف‏تر است از اين خانه. پس اهل زمين توجه به خانه كعبه بايد بكنند ولكن اگر به بام كعبه رفتند لابدند در آنجا به پشت بخوابند و رو به آسمان نماز كنند و ركوع و سجود را به طرف آسمان بطور اشاره كنند.

باري خداوند عالم آسمانها را در هر عالمي خزانه فيض خود و مدد خود قرار داده و محل مشيت خود و اراده خود فرموده آسمانها را به حركت درآورده و زمين را ساكن كرده تو كاري مي‏كني حركت مي‏كني و آني‏كه در او كار مي‏كني او بايد ساكن باشد از اين‏جهت آسمانها شب و روز در گردشند كارگري از آنهاست و اما زمين نبايد حركت بكند بلكه بايد ساكن باشد. پس خداوند عالم آسمانها را محل مشيت خود و دست قدرت خود قرار داده در هر عالمي پس بنابراين در عالم انسان اين اناسي هم عالمي هستند حيوانات عالمي هستند همچنين انسان عالمي است جن عالمي است هر چند مخلوق كه بر گرد هم در يك‏درجه جميع مي‏شوند آنها را به زبان شريعت مقدسه عالم مي‏گويند. پس به اين معني اينكه خداوند چندين هزار عالم آفريده يعني هزار هزار جنس مخلوق آفريده كه هر جنس از آنها عالمي است. حالا انسان هم عالمي است چنانكه اين عالم را خدا اين‏طور آفريده براي اين عالم عرشي قرار داده كرسي قرار داده آسمانهايي قرار داده زميني قرار داده كعبه‏اي قرار داده همچنين در عالم انسان هم خداوند عالم عرشي آفريده كرسي آفريده افلاكي آفريده زميني آفريده. باز از براي شما مثلها عرض كنم تا عوام ملتفت بشوند. اين خاكي كه شما مي‏بينيد و اسم خاك بر آن مي‏گذاريد ـ  بيابيد كه مسأله دقيق است و علما زودتر ملتفت مي‏شوند و عوام اگر دل بدهند حواس خود را جمع كنند آنها هم شايد بفهمند ـ  اين خاكي كه شما مي‏بينيد حال همه‏اش خاك است ولكن در حقيقت اين خاك آب دارد هوا دارد آتش دارد هر چهار عنصر در اين هست اين خاك را اگر به دست فيلسوف حكيم عالمي بدهند آن را در قرع خود مي‏گذارد و انبيقي بر سر آن نصب مي‏كند از اين خاك آب استخراج مي‏كند از او هوا استخراج مي‏كند نار استخراج مي‏كند. مثلي عرض كنم تا عوام ملتفت شوند

 

«* 46 موعظه صفحه 159 *»

بومادران را از صحرا مي‏كَني جسمي است نه آب دارد نه آتش، آن را مي‏دهي به دست عرق‏كِشي، آن عرق‏كش از او آبي بيرون مي‏آورد سفلي از آن بيرون مي‏آورد و جوهري از آن مي‏كشد روغني از آن بيرون مي‏آورد بومادران بود همه چيزها از اين بيرون آمد. آن سفلها را استاد ديگر برمي‏دارد و آنها را مي‏سوزاند آب بر آن مي‏ريزد آب زلال مي‏شود طعم نمك برمي‏دارد عقدش مي‏كند نمك مي‏شود، باري هرچيز از اين بيرون مي‏آيد، چهارعنصر همه را دارد ولكن خاكش بيشتر است از آب و هوا و آتش از اين جهت اسمش خاك شده نه اين است كه آنهاي ديگر را ندارد دارد ولكن غالب بر او خاك است. اين ريالهاي شما را نقره مي‏گويند اما بار دارد و مس داخل دارد ولكن چون نقره اين زيادتر است مي‏گويي نقره است و بجاي نقره خرج مي‏كني آن را. باز مثلي ديگر به يكي مي‏گويي اين صفراوي است و حال آنكه بلغم دارد دم دارد سودا دارد. يكي را مي‏گويي بلغمي‏مزاج است و اين نه معنيش اين است كه بلغم تنها دارد، سودا دارد دم دارد صفرا دارد نهايت بلغم بر آنها غالب است اسمش بلغمي شده. مي‏گويي فلان‏كس دموي‏مزاج و سوداوي‏مزاج است يعني آن خلط بر او غالب است حالا ديگر هر كدام از عوام كه دل دادند فهميدند هرجا ببينيد يك مخلوقي پيدا شد و از چهار چيز پنج چيز فراهم آمده باشد هر چيز كه از آنها بر او غالب باشد اسم همان را مي‏گويند صد مثقال نقره برداشته‏اند ريال كرده‏اند لكن در اين صد مثقال دو نخود آهن دو نخود مس دو نخود سرب هم هست و باز به او نقره مي‏گويند هرچه بر او غالب است آن اسم را مي‏گويند. حالا اين انسان را خداوند نمونه اين عالم آفريده. گاهي مثلي عاميانه براي اين انسان آورده‏ام كه مثل اين است كه شخصي بُنكدار است در خانه خود از هر چيزي انباري دارد لكن بر در دكان از هريك طبقي مي‏آورد براي نمونه كه مردم بدانند. يك من آلو اينجا گذاشته است ولكن صد مـن مي‏فروشد. همچنين خداوند اين انسان را نمونه اين عالم قرار داده اگرچه در اين عالم يك انبار عرش باشد ولكن از آن انبار يك قبضه در انسان قرار داده در اين عالم يك انبار كرسي قرار داده ولكن از آن انبار قبضه‏اي در انسان

 

«* 46 موعظه صفحه 160 *»

قرارداده و همچنين هفت آسمان هفت انبار است از هر آسماني قبضه‏اي در تو قرار داده از اين چهار عنصر كه چهار انبار بزرگ است از هر عنصري قبضه‏اي در تو قرار داده. پس خداوند عالم در اين عالم عرشي آفريده در تو هم عقلي آفريده در اين عالم كرسي آفريده در تو هم نفسي آفريده در اين عالم آفتابي آفريده در تو هم طبيعتي و ماده‏اي آفريده در اين عالم زحلي آفريده در تو هم عاقله‏اي آفريده در اين عالم مشتري خلق كرده در تو هم عالمه‏اي خلق كرده. مقصودم اين بود كه نوعش را عرض كنم از هر آسماني در تو قبضه‏اي قرار داده تا اينكه در اين عالم آتشي است در تو هم صفرايي آفريده در اين عالم هوايي است در تو دمي آفريده در اين عالم آبي است در تو هم بلغمي آفريده در اين عالم خاكي است در تو سودايي آفريده پس جامع شدي، نمونه جامعي شدي پس تو هم عالمي شدي كوچك. حضرت امير مي‏فرمايد:

أتزعم انك جرم صغير   و فيك انطوي العالم الاكبر

آيا تو گمان مي‏كني كه تو جثه كوچكي هستي و حال آنكه عالم بزرگ در تو پيچيده شده پس تو نمونه آنچه در اين عالم است هستي. مي‏فرمايد در حديثي الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه تا آنجا كه مي‏فرمايد و هي المختصر من اللوح المحفوظ و هي مجموع صور العالمين پس مشتي است ولي نمونه‏اي از خروار است از همين مشت آن خروار را مي‏توان فهميد ببين اگر رودي باشد عظيم يك كاسه از آن رود بر مي‏داري مي‏آوري مي‏چشي اگر شور است نمونه اين است كه اين رود شور است اگر صاف است اين رود هم صاف است اگر كدر است كدر است اگر خوشبو است آن رود خوشبو است اگر خوش‏طعم است آن رود خوش‏طعم است. غرض، از اين كاسه آب مي‏تواني احوال آن رود را بفهمي همچنين از اين انسان انسان مي‏تواند احوال عالم بزرگ را بفهمد اگرچه عالم بزرگ را سير نكرده. و باز گمان مكن كه تو جثه كوچكي هستي و از اين عالم كوچك‏تري بلكه بسا آنكه تو بسيار از اين عالم شريف‏تر و عظيم‏تر و صافي‏تر و لطيف‏تر مي‏شوي اگرچه حصه‏اي از خاك در تو قرار داده كه اين سوداي

 

«* 46 موعظه صفحه 161 *»

بدن تو باشد ولكن سوداي بدن تو را چه نسبت به خاك است و تو مي‏تواني اين سودا را چنان لطيف كني به عبادات و طاعات كه خيلي اشرف از اين خاك باشد بلكه هيچ دخلي به اين خاك نداشته باشد تو را بلغمي است كه آب بدن تو باشد لكن او را مي‏تواني به نور عبادت و طاعت و بندگي چنان صاف و لطيف كني كه آن نماينده علمها و حكمتها شود و همچنين در هر درجه‏اي كه داري آن درجه را مي‏تواني بواسطه عبادت چنان صاف و لطيف كني كه هفتاد مرتبه از اين عالم شريف‏تر و لطيف‏تر شود. آيا نمي‏داني كه انسان مي‏تواند الآن بدن خود را به عبادت و به توجه و بندگي به صفا و لطافتي كند كه در زمان برزخ بدنها به آن صفا مي‏شود بلكه همين حالا خود را مي‏تواند به صفايي بدارد كه اهل جنت در جنت باشند و هر وقت كه خود را موافق درجه‏اي اصلاح كرد موافق صفاي آن درجه مي‏شود پس بسا آنكه انسان از اين آسمان اشرف بشود و قربش به خدا بيشتر باشد و از براي انوار عظمت و جلال و كبرياي خدا حكايت‏كننده‏تر باشد و مبين بشود توحيد خدا را و اسماء و صفات خدا همه را بيان بكند و اين وقتي است كه به تعديل مزاج خود كوشيده در راه حق سلوك كرده باشد قرب الهي به هم رسانيده باشد آن‏وقت نماينده انوار خدا مي‏شود. پس خيال مكن انسان عالم كوچكي است. مثلي عرض كنم آينه‏اي باشد رسمي ولكن بسيار بزرگ و بدن‏نما و همچنين آينه كوچكي ديگر باشد كه در نهايت تلألؤ و لمعان و صفا باشد حالا اگرچه اين آينه كوچك‏تر است ولكن اين كوچكي تلألؤ دارد مثل الماس و نمايندگي او بيشتر است از آن بزرگي و حكايت‏كننده‏تر است از آن بزرگي، آن بزرگي نتوانسته هنوز آن صفا را پيدا كند اين است كه فرمودند موتوا قبل ان‏تموتوا يعني الآن بميريد يعني خود را به آن حالت بداريد و به آن اعتدال بداريد كه مردگان به آن رتبه رسيده‏اند و آنها مشاهده مي‏كنند عالم مثال را و عالم برزخ را و مشاهده مي‏كنند عرصه قيامت را و جنت را و نار را پس مأموري تو كه بميري قبل از اينكه در اين دنيا بميري پس اگر تو به مرگ اختياري مردي چنان خواهي شد كه مردگان چنانند جنت را مي‏بيني نار را

 

«* 46 موعظه صفحه 162 *»

مي‏بيني چنانچه زيد بن حارثه صبحي رسول خدا آمدند پيش او فرمودند كيف اصبحت و اين كيف اصبحت تعارف عرب بوده يعني احوالت چطور است عرض كرد علي يقين حضرت از اين حرف خوشش آمد فرمود علي كل حق حقيقة و علي كل صواب نور يعني هر حقي يك‏حقيقتي دارد و براي هر درستي و راستي يك‏نوري است بگو اين يقيني كه ادعا كردي گفت از اينكه گويا مي‏بينم اهل بهشت را در بهشت متنعمند و گويا مي‏بينم اهل جهنم را كه در جهنم معذبند گويا مي‏شنوم صداي اهل جهنم را در گوشم وهكذا حالا وقتي انسان مرد يعني قطع جميع علايق را كرد از اقتضاهاي بدني دست برداشت و توجه به خداي خود كرد مثل مردگان مشاهده مي‏كند اهل نار را در نار و اهل بهشت را در بهشت، مي‏بيند صراط را بر روي جهنم كشيده ميزان را آويخته‏اند جميع خلق به زانو در آمده‏اند حساب و كتاب از ايشان مي‏خواهند حاسبوا قبل ان‏تحاسبوا پس وقتي انسان خود را مرده يافت و صحراي قيامت را مشاهده كرد حساب خود را پاك مي‏كند هرجاش عيب و نقصي دارد درست مي‏كند.

باري مقصود اين بود كه اين بدن انساني مي‏شود اشرف از اين عالم بشود سهل است اگر هيچ‏كار نكرد همين به اندك ايماني كه دارد از اين آسمان و زمين اشرف مي‏شود چه آنكه تعديل كند خود را و به كمال ايمان برسد اين است كه خداوند مي‏فرمايد و لقدخلقنا الانسان في احسن تقويم ما انسان را در بهتر استقامتي خلق كرديم و هيئت انسان را نيكوتر صورتي كرديم و لقدكرمنا بني‏ادم ما مكرم داشتيم بني‏آدم را اين است كه الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده و هي مجموع صور العالمين و هي المختصر من اللوح المحفوظ و هي الجسر الممدود بين الجنة و النار مقصود اين بود كه صورت انسانيت صورتي است كه قابل ترقيهاي بسيار است. كفايت مي‏كند در تعريف صورت انساني كه مي‏فرمايد خلق اللّه ادم علي صورته خداوند حضرت آدم را بر صورت خود خلق فرموده خداوند عالم سر و دست و پا كه ندارد ولكن آدم را به صورت خود آفريده يعني چنانكه خداوند،

 

«* 46 موعظه صفحه 163 *»

عالم است او را عالم آفريده چنانكه خدا حكيم است آدم را حكيم آفريده چنانكه خدا حليم است آدم را حليم آفريده چنانكه خدا وفي است آدم را باوفا آفريده همچنين او را بر صفات خود آفريده. پس كفايت مي‏كند در شرف انساني كه اشرف از اين عالم باشد اينكه خدا او را بر صورت خود آفريده و صورت او را بزرگتر حجتهاي خود قرار داده. و معلوم است كه پيغمبر بزرگتر حجتهاي خداست لكن مي‏فرمايد الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه اگرچه باطن اين حديث اين است كه صورت انسانيت حضرت امير است لكن انسان و آن انسان اعظم رسول خداست9 و صورت او حضرت امير است صلوات‏اللّه عليه و هي اكبر حجة اللّه علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده. و كل شي‏ء احصيناه في امام مبين. هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق اوست كه صاحب اين مقامات است ولكن اين انسانها را بر صورت حضرت امير آفريده هو الذي يصوركم في الارحام كيف يشاء. انا و علي ابوا هذه الامة خداوند عالم ماده ايشان را از پيغمبر گرفته و صورت ايشان را از حضرت امير گرفته المؤمن اخ المؤمن من ابيه و امه ابوه النور و امه الرحمة پس چون ايشان را خداوند بر صورت حضرت امير آفريده از اين جهت اكبر حجة اللّه شد. مي‏خواهي خوب مشاهده كني ببين چگونه شريفترين اعضاء رخساره تو است و شريفترين جاهاي رخساره تو چشم تو است و از اين چشم تو خداوند عالم دو علي نوشته است بر صورت تو چشم و بيني و ابروي تو اسم علي نوشته است و اين نمونه‏اي است كه صورت تو از صورت علي است و ظهور اوست و نام اوست و جلوه اوست خداوند انسان را اين‏طور آفريده پس چه عجب مي‏كني كه انسان از اين عالم اشرف باشد و قربش به خداوند عالم زيادتر باشد.

حالا كه اين مقدمه را فهميديد عرض مي‏كنم كه اين انسانهايي كه مختلفند بعضي از آنها هستند كه عقل در ايشان غالب است و حكم حكم عقل است در بدن ايشان، بر جميع ادراكهاي ايشان بر جميع مشاعر ايشان بر جميع اعضاي او بر جميع مرتبه‏هاي او اين عقل را خدا غالب كرده است سلطنت را سلطنت عقل قرار داده است حالا كه

 

«* 46 موعظه صفحه 164 *»

همچو شد اين شخص عقل است كه روي زمين دارد راه مي‏رود چنانكه اين ريال تو كه صد مثقال نقره بود گيرم دو نخود مس داشته باشد يا دو نخود سرب داشته باشد، آن نخود نزد نقره مضمحل شده و طبعش طبع نقره شده است. همچنين در آن‏كسي كه عقل و حصه‏اي از عرش غالب است اگرچه نفس اماره هست لكن مضمحل شده و او هم مطيع عقل شده و الآن عقل است كه در ميان مردم دارد راه مي‏رود و همان عقل است كه هركس او را دارد عقل دارد و هركس او را ندارد عقل ندارد يعني هركس او را مي‏شناسد و تولاّي او را دارد و مطيع و منقاد اوست عاقل است و عقل دارد و هركس او را ندارد يعني او را نمي‏شناسد و تولاّي او را ندارد جاهل است و عقل ندارد. خدا مي‏داند تعجب مي‏كنم از بعضي كه اعداي آل‏محمد را علما مي‏نامند مي‏گويند علماي عامه چنين گفته‏اند. علماي چه؟ علم چه؟ عقل چه؟ همه آنها جهالند و اهل جاهليت هستند عقلشان كجا بود همه‏شان ديوانگانند همه‏شان اهل جنونند عقلشان كجا بود كه عاقلشان بتوان گفت؟ عقل آن بود كه عرض كردم و آن را هم كه ندارند ماوسعني ارضي و لا سمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن گنجايش مرا ندارد نه زمين و نه آسمان بلكه گنجايش مرا دارد دل بنده مؤمن قلب المؤمن عرش الرحمن وقتي كه عرش شد و محل استواي رحمن شد و مبدأ ايجاد شد و مبدأ ناس شد عرش است بالاتر از عرش آسماني نيست و مكاني نيست و اين كـس اول ماخلق اللّه است اگرچه ده سال قبل از اين دنيا آمده باشد عقل است و اول ماخلق اللّه است و رتبه او بالاترين رتبه‏ها است و هركس اطاعت عقل را نكند از اهل آتش است و كافر است به خدا. اين عقل دعوت مي‏كند مردم را بسوي خدا و دعوت مي‏كند مردم را بسوي انبياء و اولياء و دعوت مي‏كند مردم را بسوي ائمه هدي و دعوت مي‏كند بسوي سنّت پيغمبر و شريعت او؛ پس اطاعت‏كنندگان او اطاعت‏كنندگان عقلند پس عقل كي از شرع جدا شده و شرع كي از عقل مفارقت كرده است اين است كه فرمودند انّ لله تعالي علي الناس حجتين حجة ظاهرة و هي الانبياء و الرسل و حجة باطنة و هي العقول بدرستي‏كه از براي

 

«* 46 موعظه صفحه 165 *»

خداي تعالي بر مردم دو حجت است حجتي است ظاهره و آن پيغمبران و رسولانند و حجتي است باطنه و آن عقلهاي مردم است و يك معني اين حديث اين است كه خدا دو گونه حجت دارد يكي حجتي است كه برهان ايشان واضح و حجت ايشان لائح است و حكم ايشان ظاهر و علانيه دعوت مي‏كنند مردم را و از براي خداوند حجتهاي باطنه است كه هنوز امر ايشان ظاهر نشده و هنوز خفيّند و پنهان بجهت آنكه دولت دولت جهل است دولت دولت ابليس است كسي به مقتضاي عقل و براي عقل عمل نمي‏كند پس آنها خود را پنهان كرده‏اند،

لله تحت قباب العرش طائفة اخفاهم عن عيون الناس اجلالاً

خداوند عالم در زير قبه‏هاي عرش طايفه‏اي خلق كرده كه بجهت آنكه جلالت ايشان را حالي مردم بكند آنها را از چشم مردم پنهان كرده و پنهانند و براي كه ظاهر بكند؟ و براي چه ظاهر بكند؟ كيست طالب ايشان؟ كيست مطيع ايشان؟ قومي را گرسنگي كاذبي و دل‏مالشي دروغي دست داده دو من حليم خورده‏اند حالا دلشان مالش دارد و غش مي‏كند خيال مي‏كنند گرسنه‏اند لكن آن كسي كه حليمها را بخورد آنها داده مي‏داند چقدر حليم بخوردشان داده كه حالا دارند از آن حليم‏ها تخمه مي‏كنند هي حالا دلش غش مي‏كند و خيال مي‏كند گرسنه است صبر كن تا طعامها تحليل برود آنوقت طعام خوشگوار ديگري به تو بدهد. چه‏بسيار كسان كه به گرسنگي كاذب گرسنه‏اند به عطشهاي كاذب تشنه‏اند دليل آن اين است كه تمام شود گرسنگي و تشنگي؛ يك‏خورده دست نگاه دار ببين چگونه فرو مي‏نشيند همين‏كه امري از دنيا وارد آمد فراموشت مي‏شود آن عشقها، و آن شوق و ذوقها تمام مي‏شود.

چنان قحط سالي شد اندر دمشق كه ياران فراموش كردند عشق

ايام تجارت كه رسيد ايام زراعت كه رسيد ايام معامله كه رسيد مي‏بيني غش دلت فرو نشست آن شور تمام شد معلوم است به هوس خيالي كرده‏اند حرفي است مي‏زنند. كي؟ كجا؟ كي طالب است براي آنها؟ وانگهي آنها خود را از من و تو پنهان مي‏كنند بجهت

 

«* 46 موعظه صفحه 166 *»

بي‏قابليتي من و تو چه التماس مي‏كني كه به من تنها آنها را بنمايان او از من تنها گريخته از تو تنها و از باقي تنها گريخته و خود را از ماها پنهان كرده كسي كه صاحب‏شعور باشد با مثل مني چگونه راه مي‏رود پس آنها خود را پنهان كرده‏اند و باطنند و خفيّند از انظار. پس براي خدا دو حجت است يكي آنهايي كه امر ايشان را واضح كرده و يكي آنهايي كه ايشان را در عالم باطن پنهان فرموده بجهت آنكه طالبي ندارند مخفي و پنهانند تا وقت وقتش كه اهلش پيدا شود و ظاهر شوند و آنوقت هم حجت ظاهر خدا خواهند بود.

باري بعضي از مردم هستند كه خدا ايشان را عرش قرار داده و واقعا حقيقتا عرشند و در روي زمين راه مي‏روند حالا اگر كسي في‏المثل يك قطعه آتش را بياورد روي زمين آيا حالا كه روي زمين آمد آتش نيست بجهت آنكه روي زمين است و كره آتش از هوا بالاتر است؟ چرا نيست؟ آتش است از هركس بپرسي اين چيست مي‏گويد آتش است و هر كاري كه آتش مي‏كند مي‏بيني كه از اين هم مي‏آيد پس آتش است اگر باور نداري دست نزديك آن ببر ببين چگونه مي‏سوزاند ببين چگونه روشن مي‏كند چگونه چيزها را مي‏پزد پس آتش است و معطلي ندارد. همچنين حالا يك تكه عرش خدا روي زمين باشد آيا عرش نيست؟ چرا عرش نيست؟ عرش است ولكن حالا اين يك تكه را به اين تركيب ساخته‏اند اگر اجزاي ديگر هم در او هست مضمحل و فاني است و عرشيت بر او غالب است. دليل غلبه عرشيت اينكه هيچ عضوي از اعضاي او به خواهش خود حركت نمي‏كند اگرچه در طبيعت او سودا هست لكن به آن سودا ثابت و راسخ در شريعت است اگر براي او آبي هست آن آب پيرو سنت است اگر براي او هوايي هست هواي طريقت است اگر براي او ناري هست به آن صاعد در درجات حقيقت است اگر براي او آسمانهايي هست به آنها عامل به مقتضاي حق است فكر او خيال او جميع مشاعر او به اشاره آن عقل حركت مي‏كند پس در روي زمين عقلي است مجسم دارد راه مي‏رود و دارنده او دارنده عقل است و هركس او را ندارد عقل ندارد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 167 *»

«موعظه هفدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

سخن در ذكر باطن آسمان و زمين بود و ديروز مقدماتي چند عرض شد كه حاصل آنها بطور اختصار اين است كه آنچه خداوند عالم در اين عالم خلقت كرده در انسان هم خلقت كرده و انسان را نمونه اين عالم قرار داده است چنانكه منسوب است به حضرت امير كه آن بزرگوار فرمودند:

أ تحسب انك جرم صغير   و فيك انطوي العالم الاكبر

آيا گمان مي‏كني كه تو همين جثه كوچكي هستي و حال آنكه اين عالم اكبر در تو پيچيده شده و همه را خدا در تو گذارده پس از اين جهت آنچه در اين عالم است همه آنها را در انسان گذارده ولكن آنچه را كه گذارده همه آنها بسا آنكه ظاهر و هويدا نيست مثلاً يك حوض آب داشته باشي يك قطره سركه در اين حوض بريزي يك قطره عرق نعنا در آن بريزي يك قطره عرق بومادران در آن بريزي از خيلي چيزها از هريك، يك قطره در آن بريزي حالا همه اين چيزها در اين حوض هست ولكن معلوم نمي‏شود در اين طعم سركه و بوي نعنا و آثار چيزهاي ديگر و آب اين غالب است و حكم آب بر اين

 

«* 46 موعظه صفحه 168 *»

جاري مي‏شود مي‏تواني با آن وضو بگيري و از آن غسل كني بجهت آنكه آب است اگرچه سركه در او هست لكن حكمي براي سركه باقي نمانده و همچنين در جاي ديگر حوضي باشد پر از آب نصف آن را سركه بكني مي‏بيني رنگ آن گشت طعم آن گشت هرچه سركه زيادتر توش مي‏كني خورده خورده آثار سركه غالب مي‏شود و آن آب مضمحل مي‏شود تا به جايي مي‏رسد كه هر يك رسد از آن آب صد رسد سركه بر او غالب است آب در اين هست لكن حكم حكم سركه است و نمي‏توان به او آب گفت و ديگر نمي‏توان با او وضو گرفت نمي‏توان با او غسل كرد اين را آب نمي‏گويند سركه است مثل سركه‏هاي بازار كه آب توش مي‏كنند از بي‏دينيشان و باز اسمش سركه است. همچنين اگرچه جميع آنچه در اين عالم هست در انسان گذارده است ولكن يكي را مي‏بيني آن حصه‏اي از عرش را كه خدا در او گذارده است آن حصه عرشي غالب است و باقي حصه‏ها مضمحل است يكي ديگر را مي‏بيني كه آن حصه‏اي كه از كرسي خدا در او گذارده آن بر او غالب است و بالفعل است و باقي حصه‏ها بالقوه است يكي را مي‏بيني حصه فلك زحل بر او غالب است همچنين هر حصه‏اي از هر آسماني در يكي غالب است يكي را مي‏بيني آن حصه‏اي كه از آتش است بر او غالب است يكي هوا بر او غالب است يكي آب يكي خاك. و بديهي است كه آن‏كسي كه حصه آتش بر او غالب است آثار صفرا از او پيداست و آثار خلطهاي ديگر چندان پيدا نيست و حكم حكم صفراست و آن كسي كه بلغمي است آثار بلغم از او پيداست و آثار خلطهاي ديگر چندان پيدا نيست وهكذا باقي اخلاط و همچنين ساير مراتب و صفاتي كه در مردم هست اين‏طور است يكي را مي‏بيني آن‏قدر علم بر او غالب است كه ساير صفات او را پنهان كرده و سرتاپا مضمحل كرده آنچه مي‏گويد و مي‏كند علم است هر امري كه از او متمشي مي‏شود از روي علم و موافق علم مي‏كند بجهت آنكه بر او غالب است. آنچه را عرض مي‏كنم و لا قوة الاّ باللّه بطوري عرض مي‏كنم كه گويا مشاهده مي‏كنيد مطلب را و مي‏بينيد مطلب را به چشمتان. مي‏بيني يكي جود بر او غلبه دارد آن‏قدر سخاوت و كرم از او بروز مي‏كند كه

 

«* 46 موعظه صفحه 169 *»

باقي صفات او را پوشانيده هركس به او نگاه مي‏كند ياد سخاوت مي‏افتد از بس جود دارد سر را مي‏دهد مال را مي‏دهد جان را مي‏دهد جميع آنچه دارد از باب جود و كرم مي‏دهد تا نام او را مي‏بري مردم به ياد سخاوت مي‏افتند ببين تا مي‏گويي حاتم جميع مردم سخاوت به نظرشان مي‏آيد بجهت آنكه سخاوت بر او غلبه دارد همچنين تا مي‏گويي انوشيروان جميع مردم به ياد عدالت مي‏افتند بجهت آنكه عدالت بر جميع صفات او غلبه كرده بود از اين جهت معروف به عدالت شد. از آن طرف هم چه‏بسيار كساني هستند كه اگرچه حوض آبي بوده لكن آن‏قدر عذره داخل آن كرده و آن‏قدر بول در آن ريخته كه منجلاب شده و خورده خورده آبها مضمحل شده آن عذره توي آن ريخته عفونت بول و نجاست آن‏قدر بر آن غلبه كرده كه بطوري شده كه هرجا مذكور مي‏شود جميع مردم به ياد نجاست مي‏افتند مي‏بيني تا نام فلان‏كس در مجلس برده شد فسقش و فجورش و ظلمش و عفونت حقدش و حسدش به ياد مردم مي‏افتد و از ذكر او متأذي مي‏شوند و همه بد او را مي‏گويند. چه‏بسيار مردم هستند كه به صفات ذميمه مشهور و معروف شده‏اند بجهت آنكه آن صفات بر ايشان غلبه دارد هركس نامش را مي‏شنود مي‏گويد عجب بدبختي است عجب فاسق فاجري است عجب ظالمي است انسان بايد حذر كند.

تعجب مي‏كنم از اموري چند و حقيقتا جاي تعجب است من كه تعجب مي‏كنم شما هم اگر متذكر شويد تعجب مي‏كنيد جميع خلق حتي اطفال اين را دانسته‏اند كه عقل مكرم و عزيز است به طفل بگويي تو عقل نداري بدش مي‏آيد جميع مردم دانسته‏اند كه عقل مكرم است پادشاه عصر اگر عقل از سر او به در رود عزيزترين اهل‏بيت او مي‏آيد او را مي‏گيرد كُند به پاش مي‏گذارد وقتي كه عقل بسر اين بود پادشاه بود همين‏كه عقل رفت مي‏روند مالش را ضبط مي‏كنند او را فحش مي‏دهند بسا اينكه كتكش مي‏زنند همين‏كه عقل رفت حرمت پادشاهي تمام مي‏شود جميع مردم دانسته‏اند كه مالك دنيا عقل است همين‏كه عقل رفت مي‏روند مالش را ضبط مي‏كنند پس معلوم است مالك عقل است و الاّ اين مردكه را كه مي‏بيني زنده است راه مي‏رود

 

«* 46 موعظه صفحه 170 *»

چرا مالش را ضبط مي‏كنند چرا زنش را طلاق مي‏دهند بي‏طلاق از خانه بيرون مي‏كنند معلوم است صاحب‏زن عقل بوده صاحب مال و اولاد عقل بوده و مردم حرمت عقل را نگاه مي‏داشته‏اند چيزي به اين عزيزي كه عزيز عالم اوست مكرّم عالم اوست مالك عالم اوست صاحب زن و بچه اوست صاحب دين و مذهب اوست صاحب‏توقع همه اوست اعتناي مردم به عقل است سلطان جهان عقل است چيز به اين شرافت جاي تعجب اينكه جميع مردم در ازاله اين و ضعف اين مي‏كوشند در خموش كردن اين و تلف كردن اين سعي دارند. مسكرات مي‏خورد كه عقل را از سر بپراند به آن‏كسي كه شراب مي‏خورد بگو مردكه شراب كه خوردي خر مي‏شوي عقلت زايل مي‏شوي و در همان حالت مستي هم اگر به تو بگويند عقل نداري بدت مي‏آيد وهكذا جميع مردم در فاسد كردن اين گوهر گرانبهاي عزيز مكرم كه عقل باشد دارند مي‏كوشند تا به ايشان بگويي عقل نداري بدشان مي‏آيد اگر بدت مي‏آيد چطور شده كه سعي مي‏كني پول دستي مي‏دهي نجاست مي‏خري و آن را مي‏خوري و عقلت را هم فاسد مي‏كني و ديوانه مي‏شوي اگر عقل داشته باشي مي‏بيني پولت رفت دينت هم رفت ديوانه هم شدي جميع مردم همين‏طورند. قومي ديگر اين‏قدر بنگ مي‏خورند يا چرس مي‏كشند كه عقلشان تمام مي‏شود وهكذا قومي ديگر كه اين كارها را نمي‏كنند آن چيزهايي كه اين عقل را زياد مي‏كند از پي آنها نمي‏روند تحصيل علم عقل را زياد مي‏كند مجالست با علماء عقل را زياد مي‏كند عبادت عقل را زياد مي‏كند طاعت عقل را زياد مي‏كند كم‏خوردن عقل را زياد مي‏كند كم‏خوابيدن عقل را زياد مي‏كند رياضات و مجاهداتي كه از شرع رسيده عقل را زياد مي‏كند جميع اينها عقل را زياد مي‏كند اينها كه عقلشان زياد شده به همينها زياد شده با عقلاء نشستن عقل را زياد مي‏كند حركات جهال را نكردن باعث زيادتي عقل است با جهال سفر نكردن باعث زيادتي عقل است و هر چيزي همين‏طور زياد مي‏شود. تو مي‏خواهي نقاشي خوب ياد بگيري بايد با نقاشها بنشيني مي‏خواهي شعر خوب ياد بگيري با شعراء بايد بنشيني همچنين مي‏خواهي عقلت زياد شود با عقلا

 

«* 46 موعظه صفحه 171 *»

بايد بنشيني.جاي تعجب اينكه چنين گوهر گرانبهايي را مردم درصدد تضعيفند و همه‏شان هم بدشان مي‏آيد اگر به ايشان بگويي عقل نداري حكايت غريبي است.

و همچنين از جمله چيزهايي كه خيلي غريب است حكايت دين است به هركس بگويي تو بي‏ديني بدش مي‏آيد با وجود اين جميع مردم در سستي اين دين مي‏كوشند و به هركس مي‏گويي بي‏مذهب يا بي‏دين بدش مي‏آيد اگر اين دين سبب عزت توست سبب آبروي توست پس عزت دين را داشته باش. همچنين از جمله عجايب كه خيلي عجيب است اين است كه جميع خوبيها را مردم دانسته‏اند كه خوب است و جميع بديها را مردم دانسته‏اند كه بد است حتي صاحبان صفات بد دانسته‏اند كه صفاتشان بد است اگرچه مي‏كنند همان‏كس كه مردي است بسيار تند و كج‏خلق، مي‏فهمد اين صفت بدي است هركس با او اين‏طور سلوك كند بدش مي‏آيد مي‏داند بد صفتي است و مع‏ذلك مي‏كند و كار خوب را هم همه‏كس دانسته خوب است و نمي‏كند مثل آدم كور كه بگويي اي كور بدش مي‏آيد آدم بخيل را اگر بگويي بخيل بدش مي‏آيد اگر بدت مي‏آيد پس بخل بد چيزي است دست بردار آن‏كه لئيم است به او بگويند اي لئيم بدش مي‏آيد اي مرد اگر بد است دست بردار جميع مردم صفات بد را دانسته‏اند بد است به ايشان بگويي تو به اين صفتي بدش مي‏آيد اگر بد است چرا دست برنمي‏داري دست بردار. مي‏گوييد نمي‏توانيم جواب نمي‏توانيم را اين‏طور مي‏دهند كه نخواسته‏اي و نمي‏خواهي دست برداري والاّ تكليف مالايطاق به كسي نمي‏كنند.

اين را عرض كنم آنچه من از نفس تجربه كرده‏ام اين است كه اين بدبخت مي‏خواهد لذت جميع جهات را ببرد مي‏خواهد لذت معصيت را ضمنا ببرد و بر طبيعت خودش كارهاي خودش را بكند از آن‏طرف هم لذت نام نيك را ببرد و مردم تعريف او را بكنند. اي مرد اين نمي‏شود اگر مي‏خواهي تعريفت را بكنند كار خوب بكن زحمت كار خوب را بر خود بگذار تا تعريفت را بكنند مي‏خواهد از آن‏طرف لذت هرزگي و معصيت را ببرد لذت نام نيك را هم از اين‏طرف داشته باشد كسي بد نگويد

 

«* 46 موعظه صفحه 172 *»

درباره او مي‏خواهد شب توي خانه خودش آن هرزگيها را بكند هر كاري دلش مي‏خواهد بكند و صبح مردم بگويند جناب مولانا خيلي مقدسند خيلي صالحند خيلي آدم خوبي هستند معلوم است كه اين طالب جميع جهات لذت است از همه طرف مي‏خواهد لذت داشته باشد. پس اگر كسي دانست كه صفات بد بد است چرا ترك نمي‏كند؟ و اگر كسي دانست كه صفات خوب خوب است چرا عمل نمي‏كند؟ اين را بدانيد كه نيك آن‏كسي است كه صفات نيك را دارد و بد آن‏كسي است كه صفات بد را دارد جميع بديها را شما مي‏دانيد ترك كنيد جميع خوبيها را شما مي‏دانيد بجا بياوريد. خداوند عالم از حكمت بالغه خود و از حجت بالغه خود از براي شما ميزاني قرار داده است كه هر امري را كه مي‏خواهي خوب و بد آن را بفهمي در توي آن ترازو مي‏كني آن ترازو حكم مي‏كند بطوري كه هيچ اشتباهي باقي نمي‏ماند و آن اين است كه هرگونه معامله‏اي كه مي‏خواهي با مردم بكني برگردان آن قضيه را بسوي خودت فكر كن ببين اگر مردم آن‏گونه معامله با تو بكنند بدت مي‏آيد يا خوشت مي‏آيد اگر بدت مي‏آيد مكن اگر خوشت مي‏آيد بكن اين نفس يك ميزاني است كه جميع چيزها را بر اين نفس عرضه بايد كرد اگر نسبت به او بدهي بدش مي‏آيد بد است اگر خوشش مي‏آيد خوب است نسبت به خلق همان‏طور باش مال يتيمي را مي‏خواهي بخوري فكر كن ببين اگر مال يتيم تو را بخورند خوشت مي‏آيد يا نه اگر خوشت نمي‏آيد مخور اگر توي كوچه به زن مردم مي‏خواهي نگاه كني فكر كن ببين اگر به زن تو نگاه كنند خوشت مي‏آيد يا نه اگر بدت مي‏آيد نگاه مكن به مال مردم مي‏خواهي طمع بكني ببين در مال تو طمع كنند خوشت مي‏آيد يا نه و كذلك مي‏خواهي پشت سر كسي سخن بگويي عرضه بر خود كن ببين اگر پشت سر تو اين‏گونه سخن بگويند خوشت مي‏آيد يا نه اگر خوشت نمي‏آيد مگو هرچند شيطان گولت مي‏زند مي‏گويد غيبتش نيست باكي نيست بگو فكركن ببين اگر پشت سر تو حرفي بزنند آيا مي‏رنجي يا نه البته مي‏رنجي حالا كه مي‏رنجي مگو او هم مي‏رنجد و غيبتش مي‏شود. ترازوي شما اين نفس است

 

«* 46 موعظه صفحه 173 *»

اين ميزان راست است اين سرمشقي است كه به خط مير يعني اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نوشته شده اين سرمشق را بگيريد و از روي آن سرمشق مشق كنيد و راه برويد.

باري برويم بر سر مسأله، مسأله اين بود كه بسا آنكه در حوض آبي آن‏قدر سركه بكني كه حكم سركه بر او غالب آيد يا نجاست بريزي آنقدر كه بر آب غالب آيد و بسا آنكه سركه در آن هست يا نجاست هست ولكن نه تغييري در بو و نه تغييري در رنگ و نه تغييري در مزه او داده است آن‏وقت حكم آب بر او غالب است و آب است. همچنين خداوند عالم انسان را چنان خلقت كرده كه جميع آنچه در اين عالم است در انسان قرار داده. يك‏چيزي هست كه چندان به كار عوام نمي‏آيد لكن خواص هستند و آنها بهره مي‏برند و آن اين است كه در اين عالم اگرچه خاك هست ولكن در اين خاك نمونه‏اي از جميع آنچه در اين عالم است گذارده است لكن خاكش غالب است همچنين اگرچه در اين عالم آب هست نمونه جميع اين عالم را خدا در اين آب گذارده لكن آبش غالب است جميع آنچه در عالم است در هوا هست لكن هوايش غالب است همچنين نار همچنين در هر آسماني حتي آنكه در عرش تمثال جميع آنچه در اين عالم است هست لكن عرش او بر باقي چيزهاي ديگر غالب است اين است كه،

كلّ شي‏ء فيه معني كلّ شي‏ء فتفطّن و اصرف الذهن الي

هر چيزي را كه برداري در او تدبّر كني جميع عالم از توش پيدا مي‏شود الاّ آنكه بر خاك حكم خاك غالب است و بر آب حكم آب غالب است و بر آسمان حكم آسمان غالب است پس هرچيزي را به اسم غالب مي‏نامند حالا پس اين انسان را خدا چنين آفريده كه در او از جميع اين عالم حصه‏اي و قبضه‏اي است از حصه‏اي كه از عرش گرفته‏اند قلب او را ساخته‏اند از حصه‏اي كه از كرسي گرفته‏اند نفس او را ساخته‏اند از حصه‏اي كه از فلك زحل گرفته‏اند عاقله او را ساخته‏اند از حصه فلك مشتري عالمه او را ساخته‏اند غرض از هر فلكي حصه‏اي گرفته‏اند و چيزي از اين انسان را آفريده‏اند. حالا بعضي از انسانها حصه عرشي بر ايشان غالب است بعضي از آنها جهت كرسي بر آنها غالب

 

«* 46 موعظه صفحه 174 *»

است آنكه حصه كرسي بر او غالب است حكم حكم كرسي است در وجود او تأثير تأثير كرسي است در وجود او، در ميان مردم كرسي است دارد راه مي‏رود و كرسي رفيع خداوند عالم است و بسا آنكه از كرسي لطيفتر و اشرف باشد و از آن كرسي كه محيط بر آسمان است الطف و اشرف باشد. پس عرش و كرسي مي‏شود در روي زمين راه برود از اين است كه در حديثي كه در كتاب توحيد حضرت امير مي‏فرمايد عرش و كرسي دو باب از بابهاي غيبند و خداوند عالم ميانه آنها عقد اخوت بسته است. مي‏فرمايد مراد از عرش رسول خداست صلوات اللّه و سلامه عليه و آله و مراد از كرسي حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه كه اين دو بزرگوار دو برادرند و عقد اخوت خدا ميان آنها بسته است و اين‏دو دو باب از بابهاي غيبند. آيا نمي‏بيني از خدا خبر مي‏دهند؟ نمي‏بيني از صفات و اسماء خدا خبر مي‏دهند؟ از افعال خدا خبر مي‏دهند؟ از عالم عقول و ارواح خبر مي‏دهند؟ از عالم ذر خبر مي‏دهند؟ از هزار هزار عالم خبر مي‏دهند؟ پس كدام باب از براي غيب از اين باب بزرگتر پس اين دو بزرگوار دو برادر بودند لكن عرش اغيب است از كرسي و كرسي هم غيب است واقعا هم همين‏طور است حضرت پيغمبر علمش دقيق‏تر و غيب‏تر و باطن‏تر است و رتبه او مخفي‏تر است و حضرت امير علمش واضح‏تر و رتبه او ظاهرتر و غيبش پست‏تر از پيغمبر است.

باري، مقصود اين بود كه كرسي در روي زمين مي‏شود راه برود و تعجب نيست مگو اين دست دارد مثل ما، پا دارد مثل ما، راه مي‏رود مثل ما، بعينه مثل آن دو حوض است كه عرض كردم كه يكي از آنها حوض آب گفته مي‏شود و يكي از آنها حوض سركه گفته مي‏شود حالا اين حوض نبايد به آن حوض بگويد تو چرا آب شده‏اي و مردم پيش تو مي‏آيند؟ تو حوضي من هم حوضم تو چهارگوشي من هم چهارگوش هستم مي‏گويد اينها درست است لكن من آب را بر خود غالب كرده‏ام. حالا مردم به پيغمبران و اوصياي پيغمبران نمي‏توانند بگويند تو هم مثل مايي دست داري من هم دست دارم تو پا داري من هم پا دارم تو چشم و گوش داري من هم دارم همه اينها كه مي‏گويي درست

 

«* 46 موعظه صفحه 175 *»

است ولكن در اندرون من اسرار عرش الهي گذارده شده، در اندرون من انوار عرش خدا گذارده شده و در اندرون تو بسا آنكه ظلمت شيطان گذارده شده است. ظاهرا جميع مؤمنين بر شكل كفّار هستند در اندرون او نور است و در اندرون اين ظلمت.

اين را عرض كنم و اين از براي علماي مجلس باشد هر امر دقيقي كه مشكل شود مثلش را در امر بزرگي از آن امر پيدا كنيد مثلاً اسطرلاب كوچكي باشد شما نگاه كه مي‏كنيد به آن، درجه‏هايش را نمي‏فهميد برويد يك اسطرلاب بزرگتري پيدا كنيد كه خطهاي او جلي‏تر باشد آن را كه فهميديد اين را هم مي‏فهميد. حالا در اينجاها هم اول شما نگاه بكنيد جميع كفار با جميع مؤمنين يك شكل دارند و مثل همند و در روي زمين راه مي‏روند لكن اللّه ولي‏ا لذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون يعني آنهايي كه كافرند اوليائشان طاغوت است و بزرگان طغيان امام آنهايند و آن بزرگان طغيان آن كافران را از نور به ظلمت مي‏برند اما از اين‏طرف مؤمنان را خدا ولي ايشان است ببين چه گفته در حق ايشان اللّه ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور يعني خدا ولي مؤمنان است ايشان را از ظلمت به نور مي‏برد از ظلمت نفاق از ظلمت كفر از ظلمت جهل از ظلمتهاي سجين از ظلمتهاي تولاّي اعداء از ظلمتهاي اولياي آنها، ايشان را بيرون مي‏آورد و داخل در عرصه نور مي‏كند چشمشان نور گوششان نور زبانشان نور. كدام نور؟ آن نوري كه پيغمبر خدا مي‏فرمايد اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه مي‏شود سرتاپا نور يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم پس مؤمنان مدخلشان نور است مخرجشان نور است اصلشان نور است فرعشان نور است سرتاپاي مؤمن نور است اگرچه شكل مؤمن شبيه به شكل كافر باشد. حالا اين را كه واضح بود فهميديد. عرض مي‏كنم همچنين آن شخص كامل با شخص ناقص همين‏طور است هر دو به شكل هم هستند اگرچه تو دست داري او هم دارد تو پا داري او هم دارد مثل هم هستيد لكن در اوست امر عظيمي در اوست امر رحمان در

 

«* 46 موعظه صفحه 176 *»

اوست سرّ عرش خدا در اوست كرسي خداوند عالم. در اين ظاهر ببين علما با غير علما در شكل فرقي ندارند لكن اندرون او خزانه علم خداست اندرون اين جهالت محض است پس از اين جهت اعتباري به شكل نيست و نظر به شكل مكنيد و انكار حق مردم را مكنيد. خدا رحمت كند پدر و مادر ما را كه تعليم ما كرده‏اند و ما را اين‏طور تربيت كرده‏اند كه تا مي‏شنويم حضرت امير خيال مي‏كنيم توي كوچه كه راه مي‏رفت از اطراف او نور تتق مي‏كشيد و جاها را روشن مي‏كرد و تا مي‏شنويم عمر خيال مي‏كنيم يك‏چيز سياهي بدقواره بدهيكلي شاخهاي كجي دارد آن‏وقت پيش خود مي‏گفتيم اين امام نمي‏شود ولكن چنين نيست در زمان حياتشان او هم شكل آدم داشته حمام مي‏رفته است خود را نظيف مي‏كرده است، بدبختي خود را همچو شسته و رفته نگاه مي‏داشته است. همچنين حضرت امير هم كه راه مي‏رفت نور از او تتق نمي‏كشيد او هم مثل ساير مردم بود بلكه دست و پاي خشني هم داشت چنانكه ابن‏عباس گفت حضرت امير سلام‏اللّه عليه دست در ميان سينه من آوردند ديدم آن‏قدر خشن بود دستش كه نزديك بود سينه مرا بخراشد دستي كه بيل مي‏زند صبح تا شام همين‏طور است لباسهاشان هم لباسهاي مندرس كهنه بود آخر كفايت مي‏كند كه زنش حضرت فاطمه صلوات‏اللّه عليها سيزده جاي چادرش را به ليف خرما وصله كرده بود اين لباس تنشان آن بدنشان آن زنشان در ظاهر؛ ولكن در باطن خزانه علم خدا بودند مخزن اسرار خدا بودند و اعداي او اگرچه آنها با جامه‏هاي پاكيزه و شسته و رفته بودند لكن در باطن جهل بر جهل فسق بر فسق ظلمت بر ظلمت ببين صندوقي بسازند از چوب و آن را به قير سياهي آلوده كنند و به خاك و خاكستر آلوده كنند چقدر كثيف خواهد بود و در اندرون او پر از جواهر رخشان باشد. و صندوق ديگر باشد كه او را با لوحهاي طلا بسازند و منقّش كنند و در اندرون او نجاست كنند. نه طلاي ظاهرِ اين ثمري به احوال ما دارد و نه كثافت ظاهر آن ضرري به احوال ما دارد همچنين دوستان خدا چنينند اگرچه در ظاهر ايشان لباسهاي كهنه دارند لكن باطن ايشان نور خداوند عالم است جل‏شأنه و اعداي ايشان و منافقان اگرچه در ظاهر شسته و رفته‏اند

 

«* 46 موعظه صفحه 177 *»

لباسهاي نرم و نازك پوشيده‏اند لكن در اندرون آنها نجاستهاي بسيار است نجاست حقد است نجاست حسد است نجاست كفر است نجاست نفاق است نجاست جهل است.

باري، اينها همه از آنجا كشيد كه عرض كردم مي‏شود در روي زمين شخصي باشد كه كرسي رفيع خدا باشد و راه برود و مثل ساير مردم باشد و كرسي خدا باشد واقعا حقيقةً كرسي است و نه اينكه مجاز باشد يا اينكه تأويل داشته باشد واقعا كرسي است. و همچنين شخصي درس خواند و عالم شد اسمش عالم است همه‏كس او را عالم مي‏گويد اگر شارع بگويد علما را اكرام كن، به او اكرام كني علما را اكرام كرده‏اي بجهت آنكه علم بر او غالب آمده همچنين آن‏كسي كه عرشيت بر او غالب آمده اسم او هم عرش خدا مي‏شود همچنين اسم آن ديگري هم كرسي خدا مي‏شود اسم آن ديگري آفتاب مي‏شود آفتاب رخشنده عرصه جهان است و در ميان مردم دارد راه مي‏رود واقعا حقيقةً آفتاب است. پس نه مجاز است قول خداوند عالم جل‏شأنه كه مي‏فرمايد و الشمس و ضحيها و القمر اذا تليها قسم بحق آفتاب و نور آفتاب و قسم بحق ماه چون از پي او در آيد. مردم مي‏شنوند در قرآن چيزي و از اين بابتها است كه نمي‏فهمند. اين را بدانيد كه جميع معنيهاي كلمه‏هاي قرآن هر كلمه‏اي از آنها كه در انساني معني آن كلمه غالب آمد اسم او همان كلمه مي‏شود. اين مختصري بود كه عرض كردم ولكن بابي بود از علم يك طبقه از تفسير باطن قرآن بود كه عرض كردم هريك از رفقا كه بفهمند و بيابند كه چه عرض كردم علم عظيمي گيرشان مي‏آيد. پس معني هركلمه بر هر كسي كه غالب آمد آن كس مسمي به اسم آن كلمه مي‏شود و كلمه‏اي از كتاب خدا مي‏شود پس آن كلمه‏ها كه در يك‏جا جمع مي‏شوند كتاب خدا مي‏شوند كتاب اللّه مي‏شوند و در حقيقت كتابي مي‏شوند از خدا، مي‏بيني كتاب خداست و دارد در روي زمين راه مي‏رود. يكي مي‏بيني الحمد است دارد راه مي‏رود يكي للّه است دارد راه مي‏رود و يكي واقعا كلمه خداست و كلمات خدا همين‏طور است بكلمة منه اسمه المسيح عيسي ابن مريم پس عيسي كلمه‏اي است از خدا

 

«* 46 موعظه صفحه 178 *»

اسمش عيسي است فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه آن كلماتي كه خدا تعليم آدم كرد و توبه‏اش قبول شد آنها آل محمدند كه به آدم آنها را شناسانيد. پس اگرچه انسانند و در دنيا راه مي‏روند ولكن اينها هر سرّي كه بر ايشان غلبه كرد اسمشان آن مي‏شود. آيا نخوانده‏اي در زيارت ششم حضرت امير سلام‏اللّه عليه السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضي‏ء سلام بر اسم اللّه خدا و روي رخشان خدا اگرچه علي است و پسر ابوطالب است و مثل باقي مردم بود كه راه مي‏رفت اسم‏اللّه است زيراكه نوراللّه بر او غلبه داشت و از اين‏جهت دلالت نمي‏كند مگر بر خدا.

باري، هركس آفتاب بر او غلبه كرد او شمس است و هرجا در قرآن شمس است اوست و هركس قمر بر او غلبه كرد او قمر است و هرجا در قرآن قمر است اوست. لقمان حبشي بوده حالا كسي مثلاً در بيابان لقمان را ديده تا چشمش افتاد به لقمان مي‏فهمد انسان است انسانش را فهميد باقي ديگرش را نفهميد يكي ديگر است حبشي‏شناس است تا چشمش به لقمان افتاد حبشي را ديد انسانيتش را نديد مي‏گويد يك شخص حبشي را ديدم يكي ديگر انسانيتش را ديده لقمانيتش را نديده مي‏گويد مردي را ديدم چه مي‏داند لقمان است يكي ديگر لقمان را مي‏شناسد مي‏گويد لقمان را ديدم يك‏كسي حكمت لقمان را فهميده وقتي به او مي‏رسد مي‏گويد مردم حكيمي را ديدم باقي چيزهاي ديگرش را نديده حالا آن‏كسي كه مي‏گويد شخص حبشي را ديدم حكمتش را نديده حالا كه نديده آيا لقمان نيست؟ آيا انسان نيست؟ آيا حكيم نيست؟ هست ولكن آنها را نديده. همچنين رسول خدا را اگر كسي ديد و همين‏قدر شخص عربي ديده چيز ديگر عقلش نمي‏رسد. يكي ديگر هست كه مي‏گويد يكي از اهل مكه را ديدم و ديگر چيز ديگرش را نمي‏فهمد يكي ديگر مي‏گويد سيماي بني‏هاشم را ديدم و چيز ديگر نمي‏فهمد يكي ديگر هست مي‏گويد محمد است و نام پدر او عبداللّه است همه كفار محمد را ديدند ولكن رسول‏اللّه نديدند و خيلي كسها هم رسول‏اللّه را مي‏ديدند هركس مسلم بود رسول‏اللّه را مي‏ديد پس مراتب معرفت مردم تفاوت

 

«* 46 موعظه صفحه 179 *»

مي‏كند. پس آن كسي كه مي‏شناسد رسول خدا شمس است او را كه ديد مي‏گويد اين آفتاب است من مي‏بينم تو نمي‏داني اين آفتاب است حالا من دانسته‏ام اين آفتاب است و مي‏شناسم او را كه اسمش آفتاب است و چون خدا او را مي‏شناسد كه آفتاب است مي‏فرمايد قسم بحق آفتاب و نور آفتاب يعني قسم بحق محمد و بحق نور محمد كه شريعت او باشد همچنين خداوند قمر را مي‏شناسد حضرت امير قمر است اگرچه مردم او را نشناسند به قمر بودن كفار او را نمي‏شناسند مي‏گويند علي است پسر ابي‏طالب است شيعيان مي‏گويند امام است و مقتدا و راهنما، عرفا مي‏گويند قمر است واقعا حقيقةً بدون اغراق قمر است از اين جهت خداوند بحق قمر قسم مي‏خورد و مي‏فرمايد قسم بحق قمر وقتي كه از پي شمس در آيد و خليفه او شود و شمس از جهان برود و رخساره خود را در خاك پنهان كند و قمر از پي او طالع شود و نورافشاني كند. و سبب آنكه آن حضرت قمر است اين است كه قمر غلبه دارد بر وجود مبارك او. همچنين وجود مبارك امام‏زمان صلوات‏اللّه عليه مريخ است و اسم آن حضرت مريخ است بجهت آنكه سرّ مريخي بر او غلبه كرده است خونخواه است و خونريز است و خونخواه سيدالشهداء صلوات‏الله عليه آن حضرت است و خونريزي مي‏كند و مي‏كشد اهل عالم را و زمين را از لوث اين ارجاس و انجاس پاك مي‏كند و در زمان حيات آن بزرگوار بجز آرميدن در زير سايه شمشير و خوابيدن بر پشت اسب چاره‏اي نيست در وقت ظهور آن حضرت مردم يك‏چيزي خيال مي‏كنند خاطرشان مي‏رسد كه آسودگي دارند حاشا آن‏روز نوكرند بايد در پشت اسب شب كرد و روز كرد آن‏روز بايد خدمت كرد سايه‏اي نيست بجز سايه شمشير خوابگاهي نيست بجز پشت اسب.

باري، مقصود اين بود كه امام زمان7 حضرت قائم صلوات‏اللّه عليه اين‏طور خونريز است و به خونخواهي بر مي‏خيزد بجهت آنكه بر مزاج او غلبه دارد سرّ مريخي و خونريزي پس از اين‏جهت مريخ است وهكذا در هريك از اين بني‏آدم سرّي غلبه دارد و بواسطه آن سرّ بر او نامي مي‏گذارند ديگر اين نامها بحسب مقامها مختلف

 

«* 46 موعظه صفحه 180 *»

مي‏شود يكي پيدا مي‏شود دو چيز بر او غلبه دارد، يكي پيدا مي‏شود سه چيز بر او غلبه دارد، يكي پيدا مي‏شود ده چيز بر او غلبه دارد، يكي ديگر پيدا مي‏شود كه جميع آنچه در اين عالم بزرگ است بطور اعتدال و بطور كمال در وجود مبارك او ايستاده چنانكه اين عالم عرشي دارد مزاحمت با كرسي نمي‏كند و كرسي دارد مزاحمت با فلك نمي‏كند و آنها مزاحمت با زمين نمي‏كنند و هر جزئي از اين عالم در جاي خود است بطور استقامت و اعتدال همچنين يك‏كسي هست كه جميع آنچه در اين عالم است در وجود مبارك او بطور استقامت و اعتدال ايستاده و چون چنين شد همانا شخصي مي‏شود جامع جميع آنچه در اين عالم است عالمي مي‏شود تمام و كامل. چه خوب شعري گفته:

لو جئته لرأيت الناس في رجل و الدهر في ساعة و الارض في دار

يعني اگر به خدمت او بروي جميع مردم را در يك نفر خواهي ديد و همه مردم را گويا ديده‏اي زيراكه ٭ آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري ٭ ديگر چه ضرور باقي مردم را ببيني و جميع روزگار را ديده‏اي. با عمر جميع عالم همين يك‏ساعت كه در خدمت او هستي برابري مي‏كند.

چون تو دارم همه دارم دگرم هيچ نبايد                  نه به دنيا نه به عقبي.

همه‏چيز كه تو هستي ديگر چه مي‏خواهم. و در آن زميني كه او نشسته جميع دنيا در آن زمين حاضر است همه زمينها آنجاست ديگر مشرق مي‏خواهي چه كني؟ مغرب مي‏خواهي چه كني؟ روم و هند و فرنگ مي‏خواهي چه كني؟ آنچه در كل دنيا هست در آن زمين هست.

باري، مقصود اين بود كه چون تمام آنچه در اين عالم است در او بالفعل شده و داراي جميع آنچه در اين عالم است بطور اعتدال شده حالا عالمي مي‏شود مستقل و عالمي مي‏شود اشرف از اين عالم بجهت اينكه اين عالم هنوز بحد كمال نرسيده و هنوز ظلم و جور از او بيرون نرفته است و آن شخص كامل به سرحد كمال رسيده و ظلم از بدن او رفته شيطان در بدن او كشته شده رجعت در بدن او شده حجتهاي خدا در

 

«* 46 موعظه صفحه 181 *»

بدن او ظاهر شده‏اند. غرض اين است كه اين شخص كامل‏تر و شريف‏تر و عظيم‏تر از جميع اين عالم است از اين جهت فرمود الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده نه اينكه يك حرف است كتابي است كه خدا او را نوشته به دست قدرت خود اين انسانيت مختصر لوح محفوظ است و اين انسانيت مجموع صور عالمين است پس شخص كامل عالمي است مستقل اگر بتواني در او سير كني در جميع عالم سير كرده‏اي او لم‏يسيروا في الارض آيا در او سير نمي‏كنند مردم اگر اين را ديدند سير كردند در زمين. هركس در اين به مقتضاي سيروا فيها ليالي و اياما امنين سير كرده اين در جميع زمانها و در جميع زمينها سير كرده است پس كسي كه در او سياحت كرد سياح كامل است، كامل اوست و غرايب و عجايب را او ديده و خدا سائحات كه در قرآن مي‏گويد اين را مي‏گويد زيراكه اين امر سياحت امر عظيمي است سبب تكميل است عيسي سياح بود در روي زمين و سياحت اين امت سياحت در نفوس كاملين است همان كاملين مستجمع جميع مراتب عالمند اگر امت عيسي سياحت در روي زمين مي‏كردند اينها در عرش سياحت مي‏كنند اين امت سياحت در آسمان مي‏كنند اگر آنها در زمين سياحت مي‏كردند اينها سياحت در عرش مي‏كنند زيراكه چون به خدمت كامل مي‏رسند معرفت او را حاصل مي‏كنند و جميع آنچه در او هست مي‏بينند ولكن اين سياحت را كسي مي‏تواند بكند كه بشناسد اين وجود مبارك عرش است و آن وجود مبارك كرسي است و آن وجود مبارك آسمانهاست و همه‏كس هم نمي‏شناسد. خلاصه، اگر اين را بداند سياحت در تمام عالمها كرده است و اگر اين را نبيند يك مردي را مي‏بيند مثل ساير مردم.

اينها همه در امروز و روز پيش و اين هفته و آن هفته جميعا مقدماتي است كه مي‏خواهم عرض كنم و آن معني ديگر از آسمان و زمين را كه مقصود بود به عرض برسانم.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 182 *»

«موعظه هجدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيئ و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود و در فقره اول سخن در معني آسمانها و زمين بود و مقصود اين بود كه چند معني باطني با تأويلي از آسمانها و زمين ذكر شود لكن به مناسب بعضي از مطالب در آسمان و زمين اگر ذكر بشود بد نيست.

خداوند عالم اين عالم را از دو جنس آفريده يكي جنس آسمانها و يكي جنس زمينها اما جنس آسمانها را خداوند لطيف و صافي و شفاف و نوراني و با حركت و با حرارت آفريده و جنس زمينها را خداوند كثيف‏تر و غليظ‏تر و ساكن‏تر و باردتر و سرد و خشك آفريده و بعد از آني‏كه خداوند عالم انسان را آفريد و حكمت او بر اين قرار گرفت كه او را نمونه اين عالم بكند در انسان هم نمونه‏اي از جنس آسمانها گذارد و نمونه‏اي از جنس زمينها پس انسان را هم خداوند عالم آفريد از جنس آسمانها و از جنس زمينها چنانچه بالاي اين عالم را از جنس آسمانها و زير اين عالم را از جنس زمينها آفريد همچنين انسان را هم اعالي وجودش را از جنس آسمانها قرار داده و پايين وجود او را از جنس زمين. و چنانكه تو هرگاه سركه شيره‏اي بسازي اين سركه شيره هم

 

«* 46 موعظه صفحه 183 *»

طعم سركه مي‏دهد و هم طعم شيره و اگر سركه تنها بود همان طعم سركه داشت و اگر شيره تنها بود همان طعم شيره تنها را داشت ولكن چون سركه شيره با هم است هم خاصيت سركه را مي‏دهد هم خاصيت شيره را و طعم هر دو را مي‏دهد. همچنين اگر همه اين عالم از جنس آسمانها مي‏بود ديگر خاصيت زميني در اين عالم نبود و اگر همه‏اش از جنس زمينها مي‏بود ديگر خاصيت آسماني در اين عالم نبود حالا چون هردو هست مي‏بيني از آفتابِ آسمان نورافشاني مي‏شود و روز پيدا مي‏شود و از سايه زمين شب پيدا مي‏شود از آسمان آثار حركت بروز مي‏كند و از زمين آثار سكون بروز مي‏كند از آسمان فيضها و مددها جاري مي‏شود. همچنين در بدن انسان خداوند حصه‏اي چند از آسمان گذارده و حصه‏اي چند از زمين و از اين‏جهت انسان شده فاعل مختار اگر بخواهد به آثار آسماني حركت بكند مي‏كند و اگر بخواهد به آثار زميني حركت بكند مي‏كند. مَثل واضح آنكه در بدن تو خداوند صفرا قرار داده طبيعت او گرم و خشك و خاصيت اين صفرا غضب است و سرفرازي و همتهاي عالي و تكبر و تبختر و در بدن تو بلغمي خلق كرده است سرد و تر خاصيت اين بلغم حلم است و سكون و سكوت و بردباري و تحمل است حالا تو را خداوند عالم فاعل مختار خلق كرده اگر بخواهي به قاعده صفرا و به طبيعت او حركت كني مي‏تواني و اگر بخواهي به قاعده بلغم و طبيعت او حركت كني مي‏تواني از اين جهت خداوند انبياء فرستاد و تو را دعوت فرمود به زبان انبياء به تو گفته با دشمنان من خشمناك باش و به آنها غضب كن و با اولياء من حلم كن اگر تو سرتاپا صفرا بودي تو را تكليف به حلم نمي‏كرد چون هردو را به تو داده‏اند تو را تكليف به حلم و غضب هردو كرده‏اند. اگر همين را درست فهميديد بعضي از آن مبتديهاي جهال شما مي‏فهميد سرّ جبر و تفويض را در اعمال و افعال. چون در تو هست از صفرا و بلغم، كار هردو از تو مي‏آيد و چون در تو از سوداست و خون از اين جهت كار هردو از تو مي‏آيد و چون در تو قبضه‏هاي آسماني گذارده كارهاي آسماني از تو مي‏آيد از اين جهت شده‏اي فاعل مختار مي‏تواني به قواعد آسماني و

 

«* 46 موعظه صفحه 184 *»

طور اهل آسمان رفتار كني و مي‏تواني به قواعد زميني و بطور اهل زمين رفتار كني ولكن كارهاي آسمانيان و روحانيان سرتاپا اطاعت خدا و عبادت است اهل آسمان جميعا ملائكه‏اند لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون مايؤمرون ملائكه دائم امتثال اوامر الهي را مي‏كنند بعضي از ملائكه آسمان هستند دائم در ركوعند از اول عمرشان تا آخر عمرشان و براي آنها مرگي هم نيست مگر مابين نفخ صور و بعضي از ملائكه هستند از اول عمرشان تا آخر عمرشان در سجودند هرگز سر بلند نمي‏كنند بعضي هميشه در قيامند بعضي هميشه در قعودند بعضي هميشه در تسبيحند و هريك از ايشان موكل به امري و عبادتي هستند و ابدا عصيان نمي‏كنند و خداوند اهل آسمان را معصوم و مطهر آفريده به مقتضاي لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون مايؤمرون جميع آن ملائكه در طاعتند. كارهاي اهل زمينها سرتاپا معصيت است آنها را خداوند شياطين آفريده اهل زمينها همه شياطينند و مردم را به معصيت دعوت مي‏كنند و جميعا سركش و نافرمان از براي خدا هستند چون خداوند چنين مقدر كرده بهشت خود را در آسمان قرار داده و آنها را در مقام انوار و در مقام اوامر و نواهي و مشيت خود قرار داده و جهنم را در زمين قرار داده و آن را در مقام پايين قرار داده و مأوا و مسكن شياطين كرده و جميع آن شياطين در طبقات زمين سكنا دارند و هر طبقه‏اي از آن طبقات شياطين موكل به كاري هستند كار مخصوصي مي‏كنند بعضي از آنها مردم را به عادت مي‏دارند بعضي را به طبيعتها مي‏دارند بعضي را به شهوتها مي‏برند بعضي را به بغضها مي‏دارند بعضي را به ملحدي و انكار حق مي‏دارند بعضي را به شقاوت مي‏دارند هريك از آنها موكل به كاري هستند پس معمور شد آسمانها به بهشت و به ملائكه و معمور شد زمين به جهنم و شياطين و خداوند انسان را از اين حصه‏هاي آسماني و از اين حصه‏هاي زميني آفريده يعني در انسان حصه‏هايي چند آفريده كه قابل اين است كه مأواي ملائكه شود و اگر در كسي آن حصه‏ها بالفعل شد مأواي ملائكه و مسكن آنها مي‏شود ملائكه فوجي در نزولند و فوجي در صعودند و آن‏جور مردم مأواي امر و نهي خدايند و مختلَف

 

«* 46 موعظه صفحه 185 *»

ملائكه‏اند و در ايشان حصه‏هاي چند و طويله‏هاي چند از زمين آفريده براي شياطين در كبد تو در طحال تو در ريه تو در دماغ تو و در سينه تو مأواها براي شياطين قرار داده و جهنم را خداوند در آن مواضع قرار داده و بهشت را نيز خداوند در انسان قرار داده و انسان را فاعل مختار كرده اگر مي‏خواهي از اهل آسمانها باشي به گفته ملائكه به اعانت ملائكه مشغول اعمال حسنه باش و اگر مي‏خواهي به اختيار خود به جهنم بروي به اعانت شياطين و اغواي آنها مشغول اعمال قبيحه باش پس ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي‏القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكرون پس انسان را خداوند چنين معجوني خلقت كرده است. حكماي سلف گفتند:

آدمي زاده طرفه معجونيست كز فرشته سرشته، و ز حيوان
گر كند ميل اين شود به از اين ور كند ميل آن شود كم از آن

پس در انسان خداوند عالم قرار داده حصه‏هاي چند از ملائكه اما ملائكه حصه‏اي از حيوانيت و شيطنت ندارند و چون ندارند طاعت‏كردنشان فخري براي ايشان نيست آتش مي‏سوزاند فخري براي او نيست آب تر مي‏كند فخري براي او نيست زيراكه نمي‏تواند نكند از اين جهت انساني كه از طبايع ملائكه در اوست و از طبايع حيوانيت در اوست و از طبايع شيطنت در اوست اگر اطاعت بكند بهتر از ملائكه خواهد بود از اين است كه فرمودند ان رجلاً من شيعة علي خير من جبرئيل يك مرد از شيعيان اميرالمؤمنين بهتر است از جبرئيل و همچنين فرمودند ان الملائكة لخدّامنا و خدّام شيعتنا ملائكه خدام ما هستند و خدام شيعيان ما هستند و هرگاه انسان معصيت بكند و پشت به خدا و رو به زمين بنمايد گمراه‏تر و گمراه‏كننده‏تر مي‏شود از شياطين بطوري مي‏شود كه شيطان پيش او مي‏آيد و از او تعليم مي‏گيرد.

مقصودم اين بود كه خداوند در انسان قرار داده شأنهاي آسماني و آثار آسماني و شأنهاي زميني و آثار زميني و چون هردو را در تو قرار داده پيغمبران را فرستاده براي دعوت تو و آنها دعوت مي‏كنند به خصلتهاي آسماني و تو را منع مي‏كنند از خصلتهاي

 

«* 46 موعظه صفحه 186 *»

زميني به هيچ‏چيز امر نكرده‏اند مگر به خصلتهاي آسماني و خصلت ملائكه ببين تو را به وفا امر كرده‏اند خصلت ملائكه است به رحمت امر كرده‏اند خصلت ملائكه است به عبادت و طاعت و ذكر و تسبيح و تقديس امر كرده‏اند همه اينها خصلتهاي ملائكه است و تو را نهي نكرده‏اند مگر از خصلتهاي شياطين ببين ظلم‏كردن از خصلت شياطين است سر توي توبره ديگري كردن و به صحراي مردم خرغلط زدن اينها همه خصال حيوانات است تهمت‏زدن غيبت‏كردن اذيت برادران كردن گمان بد به برادران بردن به گمان بد حرف بد گفتن اينها همه از خصلتهاي شياطين است پس هرگاه ماها عمل كرديم به طاعات و عبادات و امتثال اوامر پيغمبران را كرديم مردماني هستيم بهشتي و هركس معاصي را مرتكب شد جهنمي است هيچ معطلي ندارد. مثل يكپاره جهال هستند مي‏گويند اينها حرف است برو چه مي‏داني بلكه من بهتر از تو باشم اين چه حرفي است؟ من نماز مي‏كنم تو نماز نمي‏كني يا بايد تصديق پيغمبر كرد يا تصديق تو اگر تصديق پيغمبر بايد كرد كه او گفته هركس نماز بكند او بهتر است از آنكه نماز نمي‏كند حالا من نماز كه مي‏كنم نهايت نماز من بد باشد يا بد نمازي كرده باشم تو كه هيچ نمازي اصلاً نمي‏كني چگونه تو از من بهتر خواهي بود؟! بلي خداوند عالم قادر است كه جميع عبادات را از عابد بگيرد و او را به جهنم ببرد و قادر است كه كسي را بدون استحقاق داخل بهشت كند لكن محمد بن عبداللّه9 صادق و شريعت او راست و درست است و او فرموده امتثال شريعت مرا بايد كرد و عمل‏كردن به اينها بهتر است أ ذلك خير نزلاً ام شجرة الزقوم هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون هرگز مساوي نمي‏شوند أفنجعل المسلمين كالمجرمين هرگز نمي‏كنند ام نجعل المتقين كالفجّار همچون چيزي هرگز نمي‏شود و اين مطلب را مي‏بينيد هي اصرار مي‏كنم به جهت اين است كه شيطان بر زباني كلماتي چند مي‏گويد و مي‏خواهد مردم را به معصيتهاي بسيار مغرور كند و لازال به اين معصيت ايشان را مي‏خواند و ايشان را به اين غرور مي‏آورد و لازال معصيت مي‏كند و تا حرفي به او زدي مي‏گويد توچه مي‏داني

 

«* 46 موعظه صفحه 187 *»

بلكه من بهتر از تو باشم آخر به چه حساب تو بهتر از من باشي؟ از اين قرار كه تو مي‏گويي وعد و وعيد قيامت و بهشت و جهنم همه دروغ است و حاشا كه دروغ باشد بلكه جميع آنچه فرموده‏اند راست و درست است هركس امتثال كرد به بهشت مي‏رود و هركس مخالفت كرد به جهنم مي‏رود. تقواي من همين بس كه به عقل خودم و به اعتقاد خودم اين نماز من درست است تكليفم همين است كه به قواعدي كه علم دارم عمل كنم نهايت بعضي از خلوصها و توجه‏ها و حضورها را در نماز ندارم و در اينها هم مكلف بر آنم كه ساخط بر نفس خود باشم كه چرا اين‏طور هستم و اينها را كه دارم و اگر اينها را ندارم تقوي ندارم بايد تقوايي پيدا كنم و اينها را پيغمبر گفته است كه تقوي است و هركس به اينها عمل كند بهشت مي‏رود و بايد تصديق او را كرد و بهشت ان‏شاءاللّه مال من است. بلي خدا قادر است كه عقل مرا از من بگيرد و قادر است ايمان مرا از من بگيرد و توبه مرا نپذيرد و آن‏وقت مرا به جهنم ببرد ولكن به حسب علم من بايد اطاعت كنم و امتثال كنم.

آيا مي‏خواهيد بدانيد چگونه بايد اطاعت كرد؟ در جميع احوال مي‏بايد بري‏ءالذمه باشيد زمانهاي گذشته اگر تاكنون نمازهايت را نكرده باشي بايد بكني اگر مقداري از روزه‏هايت را نگرفته‏اي بايد بگيري معصيتهايي كه كرده‏اي بايد توبه كني حقوق مردم كه بر گردن توست ادا كني اگر اين كارها را كردي همانجا كه نشسته‏اي گذشته‏هاي تو پاك مي‏شود اين دستورالعمل كلّ شما باشد كه در جميع اوقات گذشته شما بايد پاك باشد هر دقيقه‏اي كه مي‏آيد آن حالت تكليف جداگانه خواهد آورد پس اگر متقي و مؤمن هستي مؤمن متقي آن است كه يك‏گوشه‏اي بنشيند و فكر كند و حساب خود را بكشد تا نفس آخر گذشته‏هاي خود را پاك كند و خيلي آدم مي‏خواهد مگر كسي كه خدا هميشه مراقب او بوده و اين فضلي است كه از طفوليت چنان اسبابي فراهم آورد و شخص از اول تكليف برود تقليد عالمي را بكند مسائلش را درست كند اگر نمازي از او فوت شده قضاي آن را هم گرفته مالي هم ندارد زكات بدهد حالا هيچ بر ذمه‏اش نيست اين فضلي است از خدا ولكن كسي از اول تكليفش تا حالا دوهزار تومان

 

«* 46 موعظه صفحه 188 *»

زكات بر ذمه‏اش هست حالا نمي‏تواند از عهده برآيد اگر بخواهد زكات بدهد همه مالش را بايد بدهد نماز قضاي سالها بر ذمه‏اش هست پس اگر مردم تقوي پيشه كنند هميشه بايد از حساب گذشته پاك باشند جميع دستك خود را هر آني جمع بزند و خرج آن را حاضر كند و ببيند چقدر باقي دارد استغفار كند هر استغفاري بابش اين است كه اداي حقوقي كه بر ذمه اوست بكند اين‏طور كه باشد مرگ هر وقت مي‏رسد به گوارايي او را قبول مي‏كند قرار خدا اين است بلي خدا قادر است خودش و دستكش و حسابش و جمعش را همه را بيندازد دور و اعتنا نكند و بي‏حساب او را داخل بهشت كند آن امري است كه محض فضل است دخلي به حساب ندارد. پس پيغمبر امر نكرده است مگر آنچه را كه كارهاي آسماني و كارهاي روحاني و كارهاي ملائكه است و نهي نكرده است مگر آنچه را كه كارهاي شياطين و كارهاي اهل زمين و اهل سجين و جهنم است پس انسان اگر مداومت بكند به كارهاي آسماني در او قوت آسماني زياد مي‏شود و خود او آسماني مي‏شود و از اهل آسمان و روحاني مي‏شود اگرچه در روي زمين راه مي‏رود جزو ملائكه است و ملائكه به او انس مي‏گيرند زيراكه او در صدقش در وفايش در امانتش در ديانتش در حلال‏بودن خونش و گوشتش مشاكلت با ملائكه دارد و هرگاه نعوذباللّه كارهاي زميني كرد در او قوت زميني زياد مي‏شود و چون مداومت بر اين مي‏كند مي‏بيني همه‏چيزش حرام مي‏شود معصيتها دائم از او سر مي‏زند شياطين با او انس مي‏گيرند براي او شياطين دسته دسته مي‏آيند ظلمات قلب او را فرا مي‏گيرند آن‏وقت اهل حق اگر يك‏كلمه به گوش او بگويند شياطين به فغان مي‏آيند بنا مي‏كنند مسخرگي كردن، سخنهاي خدا و رسول را وا مي‏زند به آنها استهزاء مي‏كند طوري مي‏شود كه خودش هم جزو شياطين مي‏شود ولكن بعد از آني‏كه كسي از اهل آسمان شد مددهاي آسماني لابد است كه خدا از براي او بدهد هي پي‏درپي از فيضها و مددها براي او فرو بفرستد از آن ميوه‏هاي بهشت از آن روايح بهشت از طيبات بهشت از آن زنهاي جميله از آن حوران براي او خدا روانه كند و مجسم كند از براي او راحت و

 

«* 46 موعظه صفحه 189 *»

نعمت و سرور و خوشي را. و آن‏كس كه اعمال شياطين بجا آورد لابد است كه خداوند از عذابهاي جهنم براي او بفرستد و ملكي چند را بفرستد از اين پرده كه بر روي جهنم كشيده شده گوشه آن را پس كنند و آن گندهاي بسيار و آن مرضها و آن بلاها و غمها و محنتها و مصيبتها را براي او درست كنند و هرگاه حالا اهل زمين نوعا آسماني شدند زمين هم نوعا محل مددهاي آسماني و مهبط بركتهاي روحاني مي‏شود و خداوند روايح و طيبات بهشت را بر زمين مي‏فرستد و از براي آنها بركات بهشت حاصل مي‏شود دوام عافيتها خوشيها ارزانيها امنيتها طول عمرها همه اينها بهشت است دوام بركت عزت دولت آبروها همه از بهشت است مؤمن در بهشت معزّز است. آن توي جهنم است كه همه‏شان صداي سگ و گرگ و گراز مي‏دهند پس جميع عزت جميع دولت جميع ثروت جميع نعمت جميع عافيت جميع بركت از ميوه‏هاي بهشت است و همه از خاصيت اين است كه همين‏كه اهل زمين نوعا رو به خدا كردند مردم در راحتند در نعمتند در بركت و در امنيت خواهند بود طول عمر و شفاي مرضهاشان در يگانگي و اتحاد و برادري است. حالا ديگر هرچه طاعت بيشتر مي‏كنند اينها بيشتر مي‏شود و هرگاه نوع اهل زمين بناي مخالفت و سركشي و نافرماني و معصيت را گذاردند نوعا پرده از روي جهنم برداشته مي‏شود گندها و عفونتهاي جهنم بروز مي‏كند بركتها از دنيا كم مي‏شود، كمي باران، كمي ريعها،([6]) فساد درختها و ابدان، فساد معادن، بلاي نفوس و امثال اينها مي‏شود. زلزله زمين، خرابي كوهها، رسيدن آفتها، اينها همه از آن رايحه جهنم است كه اين‏طور مي‏كند آن در را كه برداشته‏اند اين گندها بالا آمده به هرچه آن گند برخورده او را فاسد كرده شرري از او رسيد به درختهاي انگور شما آنها را سياه و فاسد كرد شرري از او رسيد به گوسفندان شما آنها را تلف كرد اگر رسيد به گاوهاي شما آنها را تلف مي‏كند اگر رسيد به تجارتهاي شما و كسبهاي شما

 

«* 46 موعظه صفحه 190 *»

همه‏اش خسارت مي‏شود و رسيد به بدنهاي شما ناخوشيها و دردها و مرضها مي‏شود اين بلاها و مصيبتها مي‏شود و مردم مانده‏اند معطل كه اينها از كجا آمد و چطور شد كه همچو شد اينها همه از اعمال شياطين و به قاعده اهل جهنم عمل‏كردن است جهنميها عمرشان كوتاه مي‏شود بركتهاشان كم مي‏شود طعامهاشان زقوم مي‏شود جميع خيرها و خوبيها از ايشان گرفته مي‏شود نعمتها سلب مي‏شود. مي‏خواهيد ببينيد كه چه نعمتها داده و مي‏دهد و چه بلاها رفع كرده و مي‏كند؟ از جمله نعمتها همين زمين است صدهزار هزار نعمت در اين زمين خدا براي شما قرار داده يك‏گوشه‏اي از آن صدهزار هزار اين است كه اين زمين مستقر باشد و آرام باشد تا شما بتوانيد بر روي آن زندگي كنيد و اين يك گوشه نعمت را از ميان اين صدهزار هزار نعمت كه در اين زمين براي شما قرار داده‏اند بقدر دو دقيقه از شما گرفت و زلزله شد تا به شما نشان بدهد كه شماها همه در نعمت من زيست مي‏كنيد و به نعمت من متنعم هستيد و در تمام عمرتان يك‏دفعه رو به من نيامديد و شكر نعمت مرا بجا نياورديد ديديد كه چه شد استقرار از جميع شماها برطرف شد آرامتان تمام شد پس ما چرا بايد شكر نكنيم نعمتهاي او را چرا بايد تدارك از گناهان خودمان نكنيم بياييد حساب گذشته‏هاي خودمان را پاك كنيم يك‏دفعه مي‏بيني مرگ است مي‏رسد حقوق خود را ادا نكرده‏ايم حسابمان را نرسيده‏ايم آيا اين مالهاي خود را براي كه گذاشته‏ايد آيا براي اولاد خود گذارده‏ايد مي‏خواهيد خبر بدهم شما را كه اين مالهاي شما چه خواهد شد؟ جميع آنها را مي‏گذاريد و مي‏رويد بعضي از آنها جهاز مي‏شود براي دخترهاي شما و دامادهاي شما آنها را مي‏خورند و به مصرف مي‏رسانند بعضي از آنها جهاز زنهاي شما مي‏شود كه مي‏روند به ديگري شوهر مي‏كنند و مال شما را با ديگران مي‏خورند بعضي ديگر را باقي وارثها مي‏خورند و هيچ‏چيز از آنها دستگير شما نخواهد شد پس اين مال غير است كه تو جان مي‏كني و تحصيل مي‏كني تو را كجا مي‏برند تو را چه مي‏شود؟ آنها هم با آن مال اگر اطاعت خدا مي‏كنند در برزخ براي خودشان نفع دارد و ثمري براي من و تو ندارد و آنها به

 

«* 46 موعظه صفحه 191 *»

اجر خود مي‏رسند و دوايي براي من و تو نيست خود را به هزار مشغول‏الذمه‏گي انداخته‏ايم كه اين مال را پيدا كرده‏ايم و براي آنها گذارده‏ايم و آنها به آن اطاعت خدا را كرده‏اند و گناهي بر آنها نيست گناهش به گردن من و تو مانده كه زكات نداديم راحتش براي آنهاست عقابش مال من و تو وبالش ماند به گردن من و تو. اينكه اگر خوب باشند و اگر مال مي‏گذاري براي آنها كه هرزگي كنند شراب بخورند قمار بكنند زنا بكنند كه بدتر؛ مي‏خورند و آنجا وبالش و عذابش بايد براي تو باشد در برزخ بايد به كله خودت بكوبي و حسرت بخوري كه هيچ‏چيز از آنها دستگير تو نشده مگر آنچه را كه در زمان حيات خودت در راه خدا انفاق كرده باشي از انفاق گذشتيم زكات واجب خود را داده باشي.

و اين را هم عرض كنم كه حالا خيال مكنيد كه امروز مسجد رفتيم توبه كرديم گريه كرديم نه واللّه اين گريه‏ها هيچ براي شما ثمر ندارد تا حقوقي كه بر گردن شماست آنها را ادا نكنيد پس بياييد عزم كنيم و بناتان بر اين باشد كه از اين مجلس كه برخاستيد حقوقي كه به گردن شماست ادا كنيد اگر زكات بر ذمه شماست بدهيد اگر خمس هست بدهيد اگر نمازي فوت شده قضاي آن را بجا بياوريد از كرده‏هايي كه كرده‏ايم بياييد پشيمان شويم و توبه كنيم بياييد اول توجه كنيم به امام‏زمان و حجت خدا صلوات‏اللّه عليه، و خدا را در آن بزرگوار و به آن بزرگوار بخوانيم و آن حضرت را شفيع كنيم به درگاه خدا بلكه خداوند بر ما به فضل خود كه ايشان باشند ترحم فرمايد استغفر اللّه الذي لا اله الاّ هو الحي القيوم الرحمن الرحيم ذوالجلال و الاكرام و اتوب اليه و اسأله ان‏يتوب علي توبة عبد ذليل خاضع فقير بائس مسكين مستكين لايملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوةً و لا نشورا و باز بياييد به شكرانه اين نعمت كه خداوند ما را توفيق داد كه به بركت محمد و آل‏محمد نادم و پشيمان از اعمال خود شديم و توبه كرديم صلوات بر ايشان بفرستيم بگوييم صلوات اللّه و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و جميع خلقه علي محمد و آل‏محمد و السلام عليه و عليهم و رحمة اللّه و بركاته.

 

«* 46 موعظه صفحه 192 *»

«موعظه نوزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره دويّم اين آيه بود كه خداوند مي‏فرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة و عرض كردم كه نور خداوند عالم جلّ‏شأنه شامل است جميع عالمها را و از اول ايجاد تا آخر ايجاد را فرا گرفته و خداوند عالم جلّ‏شأنه خواست از براي نور خود مثلي بياورد تا اينكه آناني كه چشم ايشان از رؤيت نور خداوند عالم كور است آنها از آن مثل پي به نور خداوند عالم ببرند. و شما مي‏دانيد كه نور ديده مي‏شود هرگاه به قدر اندازه چشم باشد هر نوري كه از اندازه چشم بيرون رفت ديگر چشم او را نمي‏بيند يعني خدا براي چشم ماها اندازه‏اي قرار داده كه مي‏بيند نوري را كه به اندازه خود باشد و اگر از اندازه چشم بيرون رفت ديگر نمي‏تواند ببيند. و اگر بخواهم سرّ حكمتش را عرض كنم كه چطور شده كه چشم نوري را به مقدار معيني مي‏بيند نه كمتر و نه بيشتر تحقيق اين حرفها در اين مجالس درست نمي‏شود و عوام نمي‏فهمند مگر در مجلس درس عرض كنم و در علم

 

«* 46 موعظه صفحه 193 *»

«مناظر و مرايا» نوشته‏ام. خلاصه، خداوند براي چشمهاي ما اندازه‏اي قرار داده آيا نمي‏بينيد چشمي كه صحيح است مي‏تواند چشم خود را در آفتاب بگشايد لكن اگر چشم عليل شد نمي‏تواند توي نور بسيار قوي نظر كند مي‏رود توي اطاق خيلي تاريك و آنجا چشم مي‏گشايد. نور كه بسيار قوي شد چشم او را مي‏زند وقتي زد كور مي‏شود مي‏فرمايد يكاد البرق يخطف ابصارهم و ببين خداوند حكيم را كه آفتاب در آسمان چهارم است با وجودي كه چهارهزار سال راه است از او اين نوري كه بر زمين مي‏تابد نور او را چنان مقدار و اندازه‏اي داده كه بر زمين كه مي‏تابد به اندازه چشمها باشد معلوم است كه خالق چشمها و آفتاب يكي است و معلوم است كه حكيم است و اگر از اين‏جور فكرها بكنيد حكمت زياد خواهيد يافت. نمي‏بيني همين هوا را چگونه رقّتي داده به اندازه نفس‏كشيدن تو به اندازه تكلم‏كردن تو كه آن مجراي نفس تو مناسب هوا است هوا مناسب مجراي نفس تو است پس معلوم است خالق هوا و مجراي نفس تو يكي است كه همه را به اندازه هم خلق كرده كه سر مويي كم و زياد نباشد. همچنين همه عالم را مناسب هم آفريده بي كم و زياد و اگر از اين قبيل چيزها ده‏روز هم بگويم تمام نمي‏شود. پس نور اگر به اندازه چشم باشد چشم مي‏بيند و اگر از اندازه زياد باشد چشم را مي‏زند و كور مي‏كند حالا نور خداوند عالم در نهايت كمال و درخشندگي و لمعان است از اين‏جهت زياده از چشم مردم است و مردم نمي‏توانند آن را ببينند اين است كه حكما گفته‏اند «خفي لشدة ظهوره و استتر لعظم نوره» خداوند مخفي شده از ديده‏هاي مردم از بس كه ظاهر است و از بسياري نور پنهان شده است. در دعاي احتجاب كه آن را در شبهاي جمعه و غير آن مي‏خواني، مي‏خواني كه اللهم اني اسألك يا من احتجب بشعاع نوره عن نواظر خلقه اي خدايي كه پنهان شده‏اي از ديده‏هاي خلق خود به شعاع نور خود يعني از بس نوراني و در نور قوي است نمي‏بينند مردم آن را و حال آنكه او پيدا است نه اين است كه نور او ضعيف است يا پنهان است كه مردم او را نمي‏بينند خير او را نهايت ظهور است و از شدت ظهور و از پُري نور ديده‏هاي مردم كور شده

 

«* 46 موعظه صفحه 194 *»

است. پس نمي‏بينند اگر مي‏ديدند اين‏همه اختلاف در توحيد نمي‏كردند اين‏همه مذهبهاي مختلف در توحيد پيدا نمي‏شد. حضرت موسي با آن جلالت شأن عرض كرد مي‏خواهم به تو نظر كنم يعني از زبان بني‏اسرائيل كه جسارت كردند و گفتند ما ايمان نمي‏آوريم تا خدا را علانيه ببينيم برو از خدا مسئلت كن كه خود را به ما بنماياند و هرچه موسي اصرار كرد كه همچو چيزي نمي‏شود آنها اصرار را زياد كردند و گفتند ايمان نمي‏آوريم تا او را علانيه ببينيم تو برو عرض كن و اگر موسي تعلّل مي‏كرد مي‏گفتند معلوم است كه تو دروغ مي‏گويي و نمي‏شد نبوت خود را ثابت كند موسي هم از زبان بني‏اسرائيل عرض كرد ربّ ارني انظر اليك خدايا خود را به من بنما تا به تو نظر كنم جواب آمد لن‏تراني ولكن انظر الي الجبل يعني تو هرگز مرا نمي‏تواني ديد از حالا تا آخر روزگار من ديده نخواهم شد ولكن انظر الي الجبل فان استقرّ مكانه فسوف تراني كاري كه مي‏تواني بكني اين است كه نگاه در اين كوه بكن و ببين از نور ما در اين كوه چطور ظاهر شده از آنجا استدلال به نور ما بكن و پي به نور ما ببر پس موسي نظر به كوه كرد فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّا و خرّ موسي صعقا فلمّا افاق قال سبحانك تبت اليك خداوند وحي كرد كه نظر كن بر اين كوه كه تو بر آن ايستاده‏اي اگر توانستي كه بر آن نظر كني شايد بتواني طاقت بياوري و مرا ببيني موسي نظر كرد، چون موسي نظر كرد نور خداوند تجلي كرد به آن كوه و آن كوه را پاره پاره و مانند غبار پراكنده در هوا كرد موسي افتاد و غش كرد و آن بني‏اسرائيلي هم كه آمده بودند و همچو خواهشي كرده بودند همه مردند و همه اوضاع برهم خورد بني‏اسرائيل مردند و موسي غش كرد.

چون سخن به اينجا رسيد اين را عرض كنم شايد بداني آن تجلّي تجلّي چه بود و چه تجلّي بود كه بر موسي ظاهر شد و موسي طاقت نياورد؟ خداوند عالم در پشت عرش قومي از شيعيان اميرالمؤمنين7 آفريده و آن قوم نام نامي ايشان كروبيين است و آنها از شيعيان اميرالمؤمنين عليه‏السلام‏اند و اعلي‏درجات شيعه‏اند كه از ايشان مقام تشيع نمي‏گذرد و بالاتر از ايشان شيعه ديگر نمي‏شود و اينها را از پيش خودم نمي‏گويم

 

«* 46 موعظه صفحه 195 *»

بلكه حديث است كه خدا قومي از شيعيان اميرالمؤمنين7 آفريده كه نام نامي ايشان كروبيين است بعد از آني كه موسي آن سؤال را كرد خداوند به يكي از كروبيين فرمود كه تو از نور خودت به قدر سمّ ابره بر اين كوه تجلي كن يعني به قدر سوراخ سوزني بر اين كوه بتابان او هم بقدر سوراخ سوزني از نور خودش بر كوه تابانيد موسي طاقت نياورد و كوه طور از هم پاشيد و موسي غش كرد و آن مردان بني‏اسرائيل مردند تا اينكه حضرت موسي دعا كرد كه خدايا اينها را زنده كن كه چون من به ميان بني‏اسرائيل روم مي‏گويند تو اينها را بردي كشتي و خدا آنها را زنده كرد.

باري، مقصود اين بود كه خدا به موسي فرمود تو نگاه به كوه بكن و تجلي كروبيين را ببين اگر تجلي نور شيعه علي را توانستي ببيني شايد مرا هم بتواني ببيني اگر طاقت نداري كه نور شيعه علي را ببيني چگونه مرا مي‏تواني ديد؟ و هيچ تعجب مكن اين آفتاب خلقي از خلقهاي خدا است و پست‏تر است از مقام شيعيان مي‏داني چقدر؟ هفتادهزار مرتبه بلكه چه دخلي به هم دارند و تو نمي‏تواني به نور اين آفتاب نظر كني چشم به قرص آفتاب بگشايي جاي تعجب نيست كه موسي طاقت نياورد نور شيعيان را ببيند كه شخص تعجب كند كه چطور مي‏شود موسي طاقت نياورد. اين است كه مي‏فرمايد ان اللّه سبحانه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه خداوند مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود آفريده و ان نور المؤمن لاشدّ اتصالاً بنور اللّه من نور الشمس بالشمس و نور شيعيان اميرالمؤمنين اشدّ اتصالاً است به نور خدا از نور آفتاب به آفتاب پس گمان تو چه خواهد بود به نور خدا و حال آنكه مي‏فرمايد انما سميت الشيعة شيعة لانهم خلقوا من شعاع نورنا شيعه را شيعه گفتند بجهت اينكه از نور ما خلق شده‏اند. و اگر تو خيال مي‏كني كه پس سبب چيست كه در اين عالم شيعيان به اين‏طور ظاهر شده‏اند و هيچ نور براي ايشان نيست؟ مي‏گويم كه از اين‏قبيل بسيار است پيغمبر9 هم از نور خدا خلق شده مي‏فرمايد اخترعنا من نور ذاته پس وقتي كه چنينند در دنيا چرا به آن تلألؤ و لمعان ظاهر نشدند؟ سبب اين است كه اين دار دار

 

«* 46 موعظه صفحه 196 *»

آزمايش و اختبار مردم است تا اينكه اسباب فتنه و امتحان باشند. نمي‏بيني در اين دنيا يهودي پيدا مي‏شود در نهايت خوبي جمال خيلي خوشرو خوشبو و خوش‏مو و كافر است و نجس و مؤمن شيعه خالص پيدا مي‏شود كه زشت و بدبو و سياه حبشي است و شيعه اميرالمؤمنين هم هست. حالا آيا خيالت مي‏رسد كه اين مؤمن هيچ نور ندارد در آخرت و آن يهودي هم همان‏طور در آخرت مي‏آيد؟ حاشا، اهل جهنم همه حيواناتند همه سبع و بهائمند در جهنم صداهاشان همه صداي حيوانات است صداي خر مي‏دهند كأنهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة صداي سگ مي‏دهند صداي گرگ (گاو خ‏ل) مي‏دهند صداي خرس مي‏دهند صداي خوك مي‏دهند خلاصه همه حيواناتند. و اهل جنت همه جميعا انسان نيكومنظر و خوشبو و خوش‏مو هستند همه‏شان جوانند، در بهشت پير نيست. چه خوب شوخي بود آن شوخي كه پيغمبر9فرمودند چقدر شوخي لذيذي بوده. به پيرزني فرمودند كه خداوند پيرزن را به بهشت نمي‏برد اين رفت به گوشه‏اي بنا كرد گريه و زاري كردن بلال به او رسيد از او احوال پرسيد گفت پيغمبر همچو فرموده بلال رفت خدمت حضرت عرض كرد اين پيرزن خودش را كشت يك‏طوري او را تسلي بدهيد فرمودند سياه را هم به بهشت نمي‏برند اين هم رفت كنار او نشست به گريه‏كردن عباس رسيد احوال آنها را خدمت حضرت عرض كرد حضرت فرمود پيرمرد را هم به بهشت نمي‏برند؛ آخر فرمودند كه پيرها را جوان مي‏كنند و به بهشت مي‏برند سياهها را سفيد مي‏كنند و به بهشت مي‏برند.

باري، اهل جهنم همه حيواناتند و همه قبيح‏المنظر و اهل بهشت همه نيكوسيرت و نيكوصورتند پس مؤمن در اين دنيا اگر به صورت زشتي ظاهر شده به جهت امتحان و آزمايش است از اين‏جهت شيعه اميرالمؤمنين بسا آنكه در اين دنيا به صورتي كه نور و تلألؤ ندارد ظاهر شود لكن در آخرت چنين نيست آنجا در نهايت حسن و جمال و نور و بهاء است. نور شيعيان بر كوه طور تابيد و كوه را از هم پاشيد و موسي طاقت نياورد پس چگونه خواهد بود نور خداوند عالم؟ و مردم چگونه

 

«* 46 موعظه صفحه 197 *»

مي‏توانند آن را ببينند؟ از اين‏جهت خداوند براي نور خود مثلي بيان فرمود تا مردم آن مثل را ببينند و از آن مثل پي به نور خداوند ببرند، چون نور خداوند فرا گرفته اول ايجاد را تا آخر ايجاد را پس مثلي هم كه خداوند براي نور خود مي‏آورد بايد مثلي باشد كه فرا گرفته باشد همه درجات را و از اعلاي درجات تا ادناي درجات آن مثل رفته باشد كه فرا گرفته باشد همه‏جا را آن‏وقت مثل مي‏شود و از آن مي‏توان نور خدا را فهميد. حالا بيا ببين كه در تمامي عالم از اول ايجاد تا آخر ايجاد آيا هيچ مثلي براي نور خدا مطابق‏تر و موافق‏تر از وجود مبارك پيغمبر9 هست يا خواهد بود؟ نه، نيست و نخواهد بود به جهت آنكه مي‏فرمايد اخترعنا من نور ذاته پيغمبر از همان نور آفريده شده چه مطابق‏تر از او با آن نور؟ از اين‏جهت خداوند خواست كه مثل را بوجود مبارك پيغمبر9 بياورد لكن از براي آن وجود مبارك خواست تعبيري بياورد اين مثل را آورد در اين آيه تا اينكه همه‏كس نفهمد. و معني‏هاي ديگر هم دارد لكن خدا طوري سخن گفته كه اگرچه يك لفظ است لكن معنيهاي بسيار دارد.

حالا از جمله معني‏ها و اكمل معني‏هاي آيه اين مثلي است كه آورده پس فرموده مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة يعني مثل نور خداوند عالم جل‏شأنه جسد مبارك پيغمبر و بدن اطهر او است كه مقام مشكوة را دارد كه آن طاق باشد كه در او چراغ مي‏گذارند و مثل را خداوند به چراغ و به مردنگي و به طاق زده آن طاق گلين مثل است از براي بدن پيغمبر9 كه از خاك آفريده شده ولكن نه اينكه بدن پيغمبر به كثافت ديوار يا به عجز ديوار باشد حاشا بلكه يعني همين‏طور كه او از خاك است اين هم از خاك است لكن آن خاكي شريف و لطيف است. پس مشكوة يعني آن طاق مثل است براي بدن پيغمبر9 و آن زجاجه و آن بلور كه آن مردنگي باشد مثل است براي روح پيغمبر كه روح پيغمبر مثل مردنگي است كه در طاق بدن او گذارده شده است. بلكه طور ديگر هم مي‏توان بيان كرد و آن اين است كه مي‏توان بيان كرد كه آن مشكوة دل پيغمبر است و آن دل طاقي است در بدن پيغمبر كه مردنگي روح او در

 

«* 46 موعظه صفحه 198 *»

آن طاق گذارده مي‏شود و معدن انوار آن طاق مي‏شود و از همان طاق نور به همه آن اطاق مي‏تابد پس مشكوة قلب پيغمبر است كه طاقي است در خانه بدن پيغمبر از اين‏جهت بعد از اين آيه مي‏فرمايد في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه اين مشكوة و اين طاق در خانه‏هايي است كه خداوند حكم فرموده كه آن خانه‏ها رفيع‏الشأن و جليل‏القدر باشند و حكم فرموده كه در آن خانه‏ها ذكر خدا بشود دائم و نام خدا در آن خانه‏ها برده شود پس آن خانه رفيع‏الشأن جسد پيغمبر است و مشكوة و طاق قلب پيغمبر است كه طاق است و مرتفع‏ترين مواضع بدن او است اما مردنگي مثل است براي روح پيغمبر كه در طاق دل پيغمبر روح او گذارده شده و آن روح به منزله آن بلوري است كه خداوند او را مدح كرده و ثنا فرموده كه كأنها كوكب درّي آن مردنگي گويا مانند كوكبي درخشان است و مثل ستاره‏اي است كه در تلألؤ و لمعان است و مانند برق است، همچنين روح مبارك پيغمبر در تلألؤ است و روح مبارك پيغمبر صاف و لطيف است و روح مبارك او فراگرفته عقل مبارك او را و علم پيغمبر و عقل پيغمبر مثل چراغي است كه در مردنگي روح پيغمبر گذارده شده و آن مردنگي روح پيغمبر در طاق دل او گذارده شده و آن طاق در خانه بدن او گذارده شده و اين روي هم رفته مَثَل نور خداوند عالم است اگر نمي‏بينند مردم آن نور خدا را كه از شدت قوت محتجب شده مي‏توانند كه در پيغمبر نظر كنند از اين‏جهت آن سرور فرمود من رءاني فقد رأي الحق هركس مرا ببيند به تحقيق كه خدا را ديده به جهت اينكه ايشانند امثال عليا و اسماء حسني. و ببينيد خدا در قرآن چگونه سخن گفته؟ در يكجا مي‏فرمايد لاتضربوا للّه الامثال يعني اي مردم شما از براي خدا مثل نزنيد در جاي ديگر مي‏فرمايد و للّه المثل الاعلي يعني براي خدا است مثل اعلي يعني مثلهايي كه شما براي خدا بزنيد ادني مي‏شود اسفل مي‏شود و لايق خداوند عالم جلّ‏شأنه نيست و اما مثلي كه خدا خود از براي خود بزند آن مثل اعلي مي‏شود و لايق خدا مي‏شود اين است كه پيغمبر فرمود انت كما اثنيت علي نفسك انا لااحصي ثناءً عليك اي خدا تو چناني كه خود خود را

 

«* 46 موعظه صفحه 199 *»

ستوده‏اي و ثنا كرده‏اي من نمي‏توانم ستايش تو را به انتها برسانم و احصا كنم. آيا معني اين فقره را يافته‏ايد؟ آيا آن ثنايي كه خودش براي خود كرده مي‏داني چيست؟ آن وجود مبارك پيغمبر است صلوات اللّه و سلامه عليه و آله خود پيغمبر مدح خدا است حمد خدا است لواي حمد در دست او است و از اين‏جهت محمّد است آن حمدي كه خداوند از براي خود كرده و آن حمدي كه خداوند افتتاح ايجاد را به او كرده است و ختم ايجاد را به او كرده است آن وجود مبارك است كه مدح خدا او است و حمد خدا او است و ثناي خدا او است كه خدا خود را به او ستايش كرده. پس وجود مبارك پيغمبر9 مثل اعلاي خدا است كه خدا براي خود زده و عرض كرده‏ام كه مثل به معني صفت است و صفت اعلاي خدا كه از جميع صفتها برتر و بالاتر است وجود مبارك پيغمبر است ثناي خدا پيغمبر است مَثَل خدا پيغمبر است صفت خدا پيغمبر است پس فرموده انت كما اثنيت علي نفسك انا لااحصي ثناءً عليك يعني تو چناني كه خود خود را ستوده‏اي من نمي‏توانم ثناي تو را احصا كنم ثنائي كه من بگويم پست‏تر از من است ثناي هر ثناگوئي پست‏تر از او است با زبان خود ثنا مي‏گويد با فكر خود ثنا مي‏گويد با حركات و سكنات خود ثنا مي‏گويد. زبان تو پايين‏تر از تو است حركات تو پست‏تر از تو است ادراك تو پست‏تر از تو است پس آنچه كه تو بگويي پست‏تر از تو خواهد بود و آنچه از تو پست‏تر است لايق خدا نيست لايق خدا آن ثنائي است كه آن را خود از براي خود كرده و آن ثنا وجود پاك پيغمبر است.

باري، مقصود اين بود كه مي‏فرمايد شما مثل از براي خدا نياوريد كه نمي‏توانيد زيراكه هر مثلي كه شما بياوريد پست‏تر از خدا است از اين‏جهت فرموده سبحان ربّك ربّ العزّة عمايصفون و سلام علي المرسلين و الحمد للّه رب العالمين آنچه مخلوقات صفت خدا كنند خدا از آن پاك و منزه است، آني‏كه لايق و پسنديده خدا است حمدي است كه خودش براي خود كرده نگفته حمدي كه شما بكنيد گفته الحمد للّه خودش براي خودش حمدي كرده و آن از براي خدا است و پسنديده خدا

 

«* 46 موعظه صفحه 200 *»

است و اما صفاتي كه شما بيان مي‏كنيد سبحان ربّك ربّ العزّة عمايصفون پس مثلهاي ما لايق خدا نيست و مثلي كه خود براي خود آورده مثل اعلي است و لايق خدا است و مثلي كه براي خود آورده مشكوتي است و مردنگي و چراغي و اين هر سه در خانه رفيع‏الشأني است كه ذكر اسم خدا در آن مي‏شود.

و يك معني ديگري كه براي اين هست و همين حالا خدا تعليم كرد آن اين است كه اسم خدا كه در بدن پيغمبر ذكر مي‏شود چيست، آيا شناخته‏اي اسم خدا كيست؟ السلام علي اسم اللّه الرضي و حضرت رسول مي‏فرمايد علي منّي كروحي التي بين جنبي علي بن ابيطالب جايش در بدن پيغمبر است در جميع رگ و ريشه پيغمبر مودّت و ولايت علي بن ابيطالب7 جاري است پس بدن پيغمبر خانه‏اي است براي خدا كه يذكر فيها اسمه و در اين خانه نام خدا ذكر مي‏شود يعني در اين خانه علي جلوه‏گر است گذشته از اين بدن پيغمبر مملوّ است از نام خدا، از تسبيح و تهليل خدا و در جميع آنات شب و روز مشغول به ذكر خدا و به ياد خدا است و پيغمبر رفيع‏الشأن و جليل‏القدر است و از رفعت شأن او است معراج و او در عرش بوده و هست و در اين عالم نزول فرموده اين است كه خدا مي‏فرمايد انا انزلنا اليكم ذكرا رسولاً ما رسول را بسوي شما نازل كرديم معلوم است جاي او جاي رفيعي است كه از آنجا نازل شده جاي او جاي بلندي است كه از آنجا فرود آمده پس مي‏فرمايد في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه و در آنجا است كه يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال بجهت آنكه پيغمبر امتثال كرده امر خدا را كه فرموده سبّح اسم ربك الاعلي نام برگزيده خدا را تسبيح كن و تقديس نما نام پرورنده خود را و نام پرورنده او را كه شناختيد حالا امر فرموده او را كه تقديس كن آن نام را، فضائل آن نام را براي مردم بگو و او را به مردم بشناسان، او را تسبيح و تقديس كن از مشاكلت با اعدا و تقديس كن از اينكه راه اشتباهي ميان او و ميان اعادي او اين دشمنان اگر خواهند بيندازند چه مناسبت ميان او و اعداء او و كساني كه از ظلمات و جهلند مايستوي الاعمي و البصير

 

«* 46 موعظه صفحه 201 *»

و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور و مايستوي الاحياء و لا الاموات. پس سبّح اسم ربك الاعلي تسبيح كن و تقديس كن اسم پرورنده خود را يعني علي را تقديس كن چراكه خدا اسم علي را از اعلي مشتق كرده. در عالم بالا اعلي است و در عالم پايين علي است اي پيغمبر نام پرورنده خود را كه اعلي است تسبيح و تقديس كن پيغمبر هم امتثال كرد و تسبيح كرد آن نام را پس يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال پيغمبر دايم در تسبيح خدا است دايم در تقديس نام پرورنده خود است پيغمبر نگفته چيزي مگر تسبيح نام خدا، هيچ شريعتي ذكر نفرموده مگر تسبيح نام خدا كرده مگر تقديس نام خدا كرده مگر ذكر فضائل نام خدا كرده. پس بدن پيغمبر خانه‏اي است كه دايم ذكر نام خدا در آن خانه مي‏شود.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 202 *»

«موعظه بيستم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

اصل سخن در فقره دويم اين آيه مباركه بود كه خداوند عالم جلّ‏شأنه مي‏فرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة و عرض كردم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه مثل براي نور خود در اين آيه آورده است و مقصود كلّي در اين آيه شرح احوال نور خداوند عالم است و بيان مراتب نور خداوند عالم است جلّ‏شأنه و عرض كردم كه نور خداوند چون پنهان از ديده‏هاي مردم بود و چشم مردم از ديدار نور خدا كور بود نه از اين‏جهت كه نور او ضعيف بود و به چشم در نمي‏آمد بلكه به جهت آنكه نور خداوند از غايت بسياري از اندازه چشمها بيرون بود از غايت ظهور ديده‏ها را خيره كرده بود بطوري كه او را گم كرده بودند و نمي‏ديدند. البته شنيده‏ايد مثلي را كه حكما آورده‏اند كه ماهيهاي دريا آمدند پيش آن ماهي بزرگ و گفتند تو داناترين ماهيها مي‏باشي و تو معرفتت از ماها بيشتر است ما سالهاي دراز است كه مي‏شنويم آب در عالم هست پدران ما و مادران ما آباء و اجداد ما همه آب مي‏گفتند مي‏خواهيم ببينيم

 

«* 46 موعظه صفحه 203 *»

اين آب كجا است؟ ماهي بزرگ گفت شما غير از آب چيزي ديگر نشان من بدهيد تا اينكه من آب را به شما نشان بدهم غير از آب چيزي نيست؛ جميع آنچه شما مي‏بينيد آب است شما گل نديده‏ايد خاك نديده‏ايد. حالا همچنين شما وقتي نور را از سايه تميز مي‏دهيد كه قدري از خانه نور باشد و قدري از خانه سايه باشد ولكن وقتي كه تمام عالم همين‏طور روشن بود تو چه مي‏دانستي كه اين نور آفتاب است يا خود اين جسمها همين‏طور روشنند حالا كه مي‏بيني نور برداشته مي‏شود از در و ديوار و گاهي گذارده مي‏شود نور بر آنها آن‏وقت مي‏فهمي كه اينها از خود نوري ندارند اين نور آفتاب است كه هر وقت عنايتي و توجهي به در و ديوار كرد روشن مي‏شود و چون توجه را بر مي‏دارد در و ديوار تاريك مي‏شود و سايه مي‏شود. حالا به جهت اينكه اين نور گاهي برداشته مي‏شود و گاهي گذاشته مي‏شود معلوم مي‏شود كه اين نور مال خاك نيست بلكه اين نور از آسمان و از آفتاب آسماني است. اما نور خداوند و عنايت خداوند از خلق برداشته نشده و اگر يك طرفة العين برداشته بشود جميع نيست و نابود خواهد شد و مي‏رود به عدم و زنده نمي‏ماند كه بفهمد اين نور برداشته شده يا گذارده شده. اگر عنايت خود را بردارد جميع انوار پا به عرصه عدم مي‏گذارند و اگر عنايت خود را دائمي بدارد كه تو نمي‏فهمي آن نور را، چنانكه عرض كردم در حكايت نور آفتاب ببين اگر اين عالم همه نور بود آيا مي‏فهميدي اين نور مال آفتاب است؟ حاشا تو به سايه نور را فهميدي اگر سايه نبود تو نور را نمي‏فهميدي و سايه آنجا است كه نور نيست اگر همه‏جا نور بود تو چطور مي‏فهميدي كه اين نور آفتاب است گمان مي‏كردي اين نور از خود اين خاك است وقتي مي‏آيي دستت را حجاب ميان چراغ و ديوار مي‏گيري مي‏بيني تاريك شد. اگر با وجود دست تو باز نور بيرون مي‏رفت و در دست تو هم نفوذ مي‏كرد و مي‏گذشت تو چه مي‏دانستي اين نور از خود ديوار است يا از چراغ است و گم مي‏شد نور چراغ حالا خداوند عالم عطاي او و فيض و مدد او در جميع عالم نفوذ كرده به جميع عالم رسيده به ذره‏ذره خاكهاي زمين تا آن مغز زمين رسيده، به آسمان و زمين

 

«* 46 موعظه صفحه 204 *»

همه رسيده حتي آنكه در ميان سنگ در ته دريا اگر جانوري باشد او را روزي مي‏دهد عنايت او به آنجا هم مي‏رود و رزق به او هم مي‏دهد. عنايت خدا در جميع عالم نفوذ كرده حالا تو چه مي‏داني نور خدا را و معني عظمت نور خدا اين بود كه عرض كردم نور خدا در اصل چشم تو در پوست چشم تو در جميع چشم تو در گوش تو در رگ تو در پي تو در جان تو در اعضاي تو در جميع مراتب تو عنايت و فيض او در همه نفوذ كرده، وقتي اين‏طور است از كجا مي‏تواني نور خدا را پيدا كني؟ غير خدا يكجايي را نشان من بده تا من خدا را نشان تو بدهم. حكماي قديم گفته‏اند «تعرف الاشياء باضدادها» يعني هر چيز به ضدش شناخته مي‏شود گرمي كه هست سردي هم هست مردم اندازه براي گرمي مي‏فهمند اگر سردي نباشد مردم اندازه گرمي را نمي‏فهمند گرمي كه آمد سردي را مي‏فهمند سردي كه آمد گرمي را مي‏فهمند. ببين تدبير خداي حكيم را كه چگونه براي هر چيزي اندازه‏اي قرار داده چون نمي‏شود عنايت را كلّيتاً خداوند عالم بردارد از عالم امكان چراكه اگر بردارد جميعاً نيست و نابود خواهند شد از اين‏جهت خداوند جهات عنايت را گاهي برمي‏دارد چنانكه هر دو پا را نمي‏شود يك‏مرتبه برداشت گاهي يك‏پا را برمي‏داري كه مي‏توانم بردارم گاهي آن را مي‏گذاري پاي ديگر را برمي‏داري. حالا خداوند عالم اگر عنايت خود را بكلّه بردارد يكجا خلق به عدم مي‏روند و معدوم مي‏شوند لكن گاهي عنايت صحت را از ايشان برمي‏دارد اما باقي اوضاع را برقرار مي‏گذارد گاهي پاي صحت را جا مي‏گذارد امن و امان را از ميان برمي‏دارد كه تو اختيار هيچ‏چيز خود را نداري آن‏وقت مي‏گويي كه عجب نعمتي بود اين امنيت و ما غافل از آن بوديم. باز پاي امن را جا مي‏گذارد آن‏وقت چشم تو را از تو مي‏گيرد مي‏گويي عجب نعمتي بود چشم! حالا چشم ندارم و بايد عصاكشي پيدا كرد و دونفر يك‏نفر بشويم يك‏نفر ديگر بايد جفت من بشود تا من بتوانم كارهاي خود را بكنم آن‏وقت هم باز نمي‏شود و آن خاصيت و منفعت كه در وقت داشتن چشم حاصل مي‏شد حالا حاصل نمي‏شود آن‏وقت مي‏فهمي كه نعمت و عنايتي بود من نفهميده بودم. باز اين را

 

«* 46 موعظه صفحه 205 *»

مي‏گذارد گوش را مي‏گيرد وهكذا خواب را مي‏گيرد بيداري مي‏دهد بيداري را مي‏گيرد خواب مي‏دهد سيري را مي‏گيرد گرسنگي مي‏دهد سرور را مي‏گيرد حزن مي‏دهد خنده را مي‏گيرد گريه مي‏دهد وهكذا تا استدلال كني به نور خدا و بفهمي عنايت خدا را و بشناسي. اگر اين تغييرات و اين اوضاع نبود كه خدا عنايتي را بگيرد في‏الجمله و عنايتي ديگر بكند خداي خود را نمي‏توانستيد بشناسيد. پس خداوند اين عالم را متغير قرار داده تا به اين شناخته شود. حيات را مي‏گيرد موت مي‏آورد موت كه حالت نطفه است آن را مي‏گيرد حيات مي‏آورد باز حيات را مي‏گيرد شخص مي‏ميرد باز حيات اخروي را مي‏آورد زنده مي‏كند هي اين خلق را از اين‏راه به آن‏راه مي‏اندازد تا بدانند كه او بر جميع چيزها قادر است آنچه داده از جهتي مي‏گيرد از جهتي باقي مي‏گذارد تا بداني جميع آنچه داري از عطا و جود او است. ببين چه خداي رؤف رحيمي است بلكه اگر كسي تأمل كند آنچه داده است عطائي است تازه و نعمتي است بي‏اندازه اگرچه سيري را گرفته لكن گرسنگي داده گرسنگي هم عنايتي ديگر است. اگرچه حيات را گرفتند موت را دادند موت هم عنايتي ديگر است همه عطاي او است. پس از اين‏جهت نور خداوند اندازه ندارد و به اندازه چشمهاي مردم در نمي‏آيد از اين‏جهت هركه غير خداشناسان است كور است از شناختن خدا، اين است كه شكّها و شبهه‏ها در خدا مي‏كنند. از اين‏جهت خداوند براي نور خود مثلي آورده تا از آن پي به نور او ببري و آن اين است كه مي‏فرمايد مثل نور خدا مثل چراغي است كه در مردنگي باشد و آن مردنگي در طاقي باشد و آن طاق در خانه‏اي بنياد شده باشد. و سبب اينكه خدا اين‏گونه مثل آورده اين است كه خواسته قرآن معما باشد و همه‏كس نفهمد بجهاتي چند يك‏جهتش اين است كه در علم سابق خداوند عالم گذشته بود كه بعد از پيغمبر9 اعداي دين قرآن را مي‏دزدند قرآن را مي‏سوزانند چهل‏هزار قرآن را عثمان ملعون سوخت و قرآن را به اين تركيب جمع كرد هفت قرآن به خط خود نوشت به ولايات اسلام فرستاد و حكم كرد كه از روي آنها قرآن بنويسند. مردم خليفه‏هاي آن روز

 

«* 46 موعظه صفحه 206 *»

را مفترض‏الطاعه مي‏دانستند همين‏كه منادي خليفه ندا مي‏كرد كه هركه قرآني دارد بياورد بر خود واجب مي‏دانستند كه بياورند ديگر مثل منافقين امروز نبودند كه چيزي را از بزرگتران خود پنهان كنند رفتند و هرچه قرآن در اطراف بود جمع كردند چهل‏هزار قرآن شد تمام آنها را آن ملعون پاك كرد ريخت در زير ديگها سوخت و هفت‏قرآن نوشت و حكم كرد كه هركس مي‏خواهد از روي آنها بنويسد و آنچه در آن چهل‏هزار قرآن بود از فضائل آل‏محمّد: امر كرد همه آن فضائل را از قرآن بيرون كردند و هرچه ضرري به گله‏دار نداشت و مذمّت منافقيني نداشت و عيب و نقصي براي خلفاء در آنها نبود باقي گذارد. خداوند چون در سابق علم خود مي‏دانست كه اينها چنين خواهند كرد با كتاب او بسياري از كتاب را بطور معمّا فرمود تا منافقان نفهمند و ندانند اين در فضائل آل‏محمّد است يا در نقص دشمنان آل‏محمّد است و چون ندانستند باقي باشد.

باري، وقتي همه‏كس حكم او را خواندند كار از كار گذشته بود آن‏وقت آل‏محمّد: بنا گذاردند شرح‏كردن و همان قرآن كه او نوشته بود نوشتند و شرح كردند و بنا گذاردند يكي‏يكي بيان‏كردن اين بود كه معاويه به ابن‏عباس گفت تو مرخّص نيستي فضائل علي را براي مردم بگويي گفت يعني مي‏گويي قرآن نخوانم؟ گفت قرآن بخوان اما معني مكن گفت چگونه معني نكنم مردم مي‏آيند از من معني قرآن را مي‏پرسند من حكم خدا را نگويم مردم ديگر هم كه نخوانند و معني نكنند قرآن را، دين و قرآن از ميان مي‏رود. گفت معني بكن لكن همان‏طوري كه مردم معني مي‏كنند گفت قرآن در خانواده ما نازل شده است من بروم معني آن را از مردم غريبه بپرسم. معاويه ديد اين‏طور نمي‏شود رفت و ده‏هزار تومان پول براي او فرستاد آن هم مردكه طماعي بود لب بست و آخر هم بناي نفاق را گذارد اموال مسلمين را برداشت رفت مكه نشست به خوردن. مقصود اين بود كه قرآن را عثمان به اين‏طور جمع كرد و فضائل آل‏محمّد را از آن بيرون كرد لكن آنچه را كه فهميد فضائل است بيرون كرد باقي ديگر هم همه‏اش فضائل است و او نفهميد و نوشت و منتشر شد و ائمه بنا كردند به

 

«* 46 موعظه صفحه 207 *»

شرح‏كردن آن و ديگر چاره از اين نتوانستند بكنند.

و يك وجه ديگر كه قرآن را معمّا قرار داده اين است كه قرآن اگر واضح بود و همه‏كس آن را مي‏فهميد جميع مردم از كلّ علم خدا آگاه مي‏شدند بجهت آنكه در اين قرآن علم اولين و آخرين هست و اگر مردم مي‏فهميدند آن‏وقت جميع مردم عالم مي‏شدند به همه حلال و حرام، به همه فرائض و احكام الهي، آن‏وقت كه عالم مي‏شدند بي‏نياز از اين مي‏شدند كه به بزرگتري رجوع كنند از اين‏جهت خداوند قرآن را معمّا قرار داد و علم قرآن را در سينه اشخاص معيني گذارد تا مردم مضطر شوند به اينكه بروند در خانه آنها و ناچار از ايشان اخذ كنند مردم همين‏كه ناچارند و نمي‏دانند مي‏روند در خانه آن كسي كه مي‏داند و حضرت‏امير خليفه خدا است در خانه او كه رفتند در خانه خدا رفته‏اند. پس اگر قرآن معمّا نبود مردم در خانه خدا نمي‏رفتند و خدا را ترك مي‏كردند پس معمّا است به همين سبب كه مردم بروند نزد باب‏اللّه اعظم و خلفاي خدا و علم قرآن را از ايشان اخذ كنند. و از اين شرحي كه كردم شايد بر بعضي واضح شد كه آنچه خيال كرده‏اند سنّيان كه ما مي‏توانيم به ظاهر قرآن حكم كنيم و كاري به باطن آن نداريم و اصل اصلي اين حرف را آن دويمي گفت در وقتي كه پيغمبر در مرض موت بودند كه فرمودند ايتوني بقلم و دواة دوات و قلمي بياوريد تا من بنويسم براي شما چيزي كه بعد از من اگر به آن عمل كنيد گمراه نشويد عمر خبردار شد گفت «فينا كتاب‏اللّه و يكفينا» كتاب خدا در ميان ما هست و ما را كفايت مي‏كند آن‏وقت عمر خواست كه اين حالت را بر مردم و اهل خانه مشتبه كند گفت «ان الرجل ليهجر» آن ملعون بطور بي‏اعتنايي رو به مردم كرد و گفت اين مرد ناخوش است هذيان مي‏گويد نعوذباللّه و همين كلمه كفايت در كفر او مي‏كند. اصحابي كه آمده بودند يكي مي‏گفت پيغمبر است و قلم و دوات خواسته چرا به او نمي‏دهيد يكي مي‏گفت همان‏طوري است كه عمر گفت بناي اختلاف گذاردند بعضي گفتند رسول‏خدا است در اين‏وقت چيزي از شما مي‏خواهد چرا او را اجابت نمي‏كنيد؟ و اين سخن را مؤمنان مي‏گفتند

 

«* 46 موعظه صفحه 208 *»

منافقان هم كه مي‏دانستند چه خبر است قبول نمي‏كردند قال قال شد. حضرت‏امير فرمود نزد پيغمبر نبايد قال قال كرد برويد بيرون و مردم را متفرق كرد. خلاصه مقصود اين بود كه اين‏كلمه را آن دومي گفت كه «فينا كتاب اللّه و يكفينا» ما به ظاهر قرآن عمل مي‏كنيم ما را بس است. سنّيها هم همين‏را گفتند ولكن آل‏محمّد: در احاديث بسيار فرموده‏اند كه علم قرآن در نزد ما است و خدا در قرآن فرموده بل هو ايات بينات في صدور الذين اوتوا العلم يعني علم قرآن در سينه آل‏محمّد است: و در آنجا سپرده شده مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم تأويلش را بجز خدا و رسول و راسخين در علم كسي ديگر نمي‏داند سرّ الحبيب مع الحبيب لايطلّع عليه الرقيب قرآن سرّ دوست است با دوست و رقيب بر او مطلع نمي‏شود پس از اين‏جهت علم كتاب خدا به اين احاديث و به اين آيات و به اين ادلّه در نزد آل‏محمّد است: و هيچ‏كس اطلاع ندارد از اين كتاب مگر به فرمايش ائمه هدي سلام‏اللّه عليهم.

چون سخن به اينجا رسيد متذكر اين شدم كه مبادا جاهلي و ناداني و آناني كه اعتقاد ايشان را اعادي دين و منافقين خراب كرده‏اند خيال كنند و اين را وسيله قرار دهند و به قرآن بي‏اعتنايي كنند و بگويند كه اين قرآن قرآني است كه عثمان جمع كرده. همچو حرفي كفر مي‏شود بلاتشبيه اگر قصيده‏اي شاعر بليغي بگويد كه آن قصيده صد فرد باشد و در آن قصيده بعضي از مردم را مدح كرده باشد و بعضي را مذمت كرده باشد و اين قصيده بيفتد به دست جمعي كه با آنهايي كه مذمت كرده رفيقند اينها مي‏آيند شعرهايي را كه در مذمت رفقاشان است بيرون مي‏كنند از آن قصيده و آن شعرهايي كه در مدح دشمنان رفقاشان است آنها را هم بيرون مي‏كنند باقي قصيده را كه مدحي و مذمتي توش ندارد باقي مي‏گذارند حالا اين شعرهايي كه باقي مانده شعر همان قصيده است مضمونش حقّ است مطلبش حق است. حالا در قرآن اسماء منافقيني چند بود و مذمت اعداي دين و فضائل آل‏محمد و نام اميرالمؤمنين در آن بود لكن بعد از آني‏كه به دست دشمنان افتاد آن آيه‏ها كه در فضائل اميرالمؤمنين7 بود از

 

«* 46 موعظه صفحه 209 *»

توش دزديدند و آن آيه‏ها كه در مذمت منافقين بود آنها را هم دزديدند و حالا دخلي به اين بقيه ندارد و اين بقيه باز كتاب‏اللّه است و حق است و معجز پيغمبر است و حجت خدا است بر خلق. و اگر همه را هم دزديده بودند و از همه يك‏سوره باقي بود آن هم حجت خدا بود بر خلق فأتوا بسورة من مثله پيغمبر گفت يك‏سوره مثل آن بياوريد. ولكن بعضي از منافقين اين قصه را كه عرض كردم وسيله استخفاف قرآن مي‏كنند و بي‏اعتنايي به قرآن مي‏كنند كه برو! اين قرآن را عثمان درست كرده نعوذباللّه. اين نامربوطها و اين كفرها مزخرف است عثمان كه اين را جعل نكرده چنه‏اش مي‏چايد كه بتواند مثل آن را بياورد اعجز از اين بود كه بتواند يك‏سطر مثل آن بياورد بلكه عثمان از توش دزديده مثل اينكه قرآن چاپ مي‏كنند مي‏بيني يك‏جزو دو جزو از ميان آن افتاده چاپچي چيزي بر او زياد نكرده. حالا جماعتي چند هستند يكپاره طبايع هستند كه خلاف مشهور را دوست مي‏دارند اين حكايت را وسيله بي‏حرمتي به قرآن مي‏كنند اين كفر مي‏شود.

باري، خداوند اين قرآن را معمّا نازل كرد تا مردم به ناچاري كه نمي‏فهمند قرآن را بروند در خانه آل‏محمّد. كجا مردم از قرآن منتفع مي‏توانند شد؟ اين فقها خيالشان مي‏رسد كه بعضي از احكام را مي‏توانند از كتاب خدا بيرون آورند گفته در قرآن كه اقيموا الصلوة حالا ديگر نماز چه‏چيز است برو بگرد پيداش كن هرچه مي‏خواهي توي قرآن بگرد نماز را از كجا پيداش مي‏كني؟ چاره نداري مگر بروي از آل‏محمّد ياد بگيري فرموده اتوا الزكوة حالا حدود زكات چه‏چيز است چه‏چيز زكات دارد چقدر هست؟ اينها را نمي‏توان از توي قرآن پيدا كرد بايد آل محمّد: بفرمايند نه خيالشان برسد يكپاره مسائل در قرآن كفايت مي‏كند حاشا همه قرآن مجمل است و معمّا است و علمش در نزد آل‏محمّد است و ايشان هرقدر ظاهر فرمودند و واضح كردند و ممضي داشتند صحيح است يعني معنيي را كه ايشان ممضي داشته‏اند ما مي‏توانيم به آن عمل كنيم و هرچه را كه نفرموده‏اند معمّا باقي مانده است.

 

«* 46 موعظه صفحه 210 *»

حالا از جمله آياتي كه معمّا است يكي اين آيه شريفه است معمّاي عجيبي است كه عقول حيران مي‏شود خدا مثل براي نور خود مي‏زند كه مانند چراغي است در ميان مردنگي كه آن مردنگي در طاقي است. حالا اين دست منافق بيفتد چه‏كار مي‏كند چراغ را مي‏شكند؟ مردنگي را مي‏شكند؟ هركاري مي‏خواهد بكند مثل نور خدا گم نمي‏شود. در باطن عرض كردم مراد از اين چراغ يك‏معنيش عقل محمّد است9 و آن چراغي است روشن‏شده در فضاي عالم امكان انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الي اللّه باذنه و سراجا منيرا و اينكه خدا او را چراغ ناميده يعني صاحب‏نور است صاحب انوار است. پس معني اين حرف درست است كه پيغمبر9 صاحب‏نور است و اگر در عالم چراغ ديگري هم بود و نوري داشت چراغ بودن فخري و فضلي براي او نبود لكن هيچ پيغمبري را خدا به سراج منير نام نبرده فرموده و جعلنا الشمس سراجا ما شمس را چراغ قرار داديم و شمس باطنش محمّد است9والشمس و ضحيها يعني قسم به حق محمّد و نور محمّد. پس پيغمبر آفتاب است و آفتاب چراغ عالم‏افروز است و اين چراغ عقل پيغمبر است و مردنگي كه مثل آورده آن روح پيغمبر است صلوات‏اللّه عليه و آله كه عقل پيغمبر در روح پيغمبر است و جاي عقل در روح است انسان كه مي‏ميرد عزرائيل مي‏آيد روحش را از بدنش بيرون مي‏كشد اگر از اهل بهشت است او را مي‏برد در وادي‏السلام اگر از اهل جهنم است او را مي‏برد در برهوت و آن روح عقل دارد روح ديوانه را نمي‏برند. عقل توي روح است و در همان تو منزلش است و جاش است مثل اينكه چراغ در مردنگي است همين‏كه عزرائيل روح را از بدن بيرون برد آن‏كه مؤمن است عقلش توي روحش است و در وادي‏السلام است و با مؤمنين در نعمت و راحت است و آني كه كافر است عقل كه ندارد لكن شعور معصيت توي روحش هست با آن شعور او را در برهوت مي‏برند و به همان شعور عذاب را مي‏فهمد و معذب مي‏شود و آن شعور و عقل در روح است و اما روح در تن است مثل اينكه آن مردنگي در آن طاق است يا اينكه روح در دل پيغمبر است معلوم است اول

 

«* 46 موعظه صفحه 211 *»

جايي كه روح در آنجا ظاهر مي‏شود دل است و در طاق دل پيغمبر روح پيغمبر است پس چراغ عقل پيغمبر در مردنگي روح پيغمبر است و مردنگي روح پيغمبر در طاق دل او است و از اين دل نور حيات مي‏رسد به جميع بدن پيغمبر مثل آنكه از آن طاق نور تابيده به ساير خانه و سايرين از آن روشن شده‏اند حالا خدا اين فضل را در قرآن براي پيغمبر به اين‏طور بيان كرده تا آناني كه درصدد خاموش‏كردن نور پيغمبر بودند نفهمند عقلشان به اين نمي‏رسيد كه اين از فضائل آن بزرگوار است از اين‏جهت آن را به حال خود باقي گذاردند.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 212 *»

«موعظه بيست‏ويكم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در هفته‏هاي گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره دويم بود كه خداوند عالم مي‏فرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح و عرض كردم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه از براي نور خود مثلي آورده چون نور او از ادراك مردم بالاتر بود و احدي به معرفت نور او نمي‏رسيد از براي نور خود مثلي آورده مثل آنكه كسي شاه را نديده باشد تو براي او مثلي مي‏آوري كه قامت او مثل قامت فلان‏كس است رنگش شباهت به رنگ فلان‏كس دارد گفتار او شبيه به گفتار فلان‏كس است تا به اين تمثيل و تشبيه آن شنونده شاه را بفهمد و بشناسد. همچنين نور خدا را كسي نديده و كسي را ممكن نيست كه معرفت ذات او را حاصل كند ولكن خدا براي نور خود مثلي آورده است كه چون به معرفت آن مثل برسند نور او را بفهمند پس فرموده مثل نور من مانند آن طاقي است كه در آن طاق چراغي باشد و آن چراغ در مردنگي باشد. و در هفته گذشته عرض كردم اين مثل را خدا بطور معما ذكر فرموده بجهت آنكه دشمنان دين نفهمند بجهت آنكه اگر بفهمند از

 

«* 46 موعظه صفحه 213 *»

قرآن مي‏دزدند. اگرچه بعضي از فرنگيها درصدد اين هستند كه دين را خراب كنند و شب و روز در فكر اينند كه دين اسلام را سست كنند و مردم را گمراه كنند اين معني را بر مسلمين انكار كرده‏اند؛ همه‏اش فضولي است اصل مذهب را نفهميده تصرف در جزئيات مذهب مي‏كنند مي‏گويند چگونه مي‏شود چيزي را از قرآن دزديده باشند؟ از كتابي مي‏توان دزديد كه يك‏نسخه از آن در دنيا باشد يا دونسخه سه‏نسخه لكن اگر كتابي باشد كه در عالم از آن ده‏هزار نسخه باشد همچو كتابي را ديگر نمي‏شود تغيير داد تو اين يك‏كتاب را تحريف كردي باقي كتابها كه تحريف نمي‏شود به اين‏طور شبهه كردند و گفتند قرآن نبايد تحريف شده باشد و نبايد از قرآن دزديده باشند. و غرضي ديگر از اين‏حرف غير از اين نداشتند مطلب كلي و عمده مقصودشان از اين حرف اين است كه چون مسلمانان مي‏گويند تورات و انجيل را تحريف كرده‏اند و در تورات اصل فضائل محمّد و آل‏محمّد بسيار بوده و در انجيل بوده ولكن يهود و نصاري تحريف كردند و از تورات و از انجيل دزديده‏اند بجهت روپوش كار خودشان گفتند اين‏كار را با يك‏نسخه يا دونسخه مي‏توان كرد ولكن وقتي از كتابي ده‏هزار نسخه در ميان باشد با او نمي‏توان اين كار را كرد. اين را گفتند و خيالشان رسيد به اين‏طور مي‏توانند اين شبهه را در اسلام بيندازند.

جواب از اين شبهه آنكه براي شما اين مطلب واضح است كه پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه و آله از اول بعثتش تا وفات او بيست‏وسه سال طول كشيد و قرآن در اين مدت بيست‏وسه سال فقره به فقره نازل مي‏شد كسي مي‏آمد عرضي مي‏كرد جبرئيل مي‏آمد آيه مي‏آورد قضيه‏اي رو مي‏داد جبرئيل آيه مي‏آورد براي حكم آن، تا در مدت اين بيست‏وسه سال آيه آيه دوآيه دوآيه ده‏آيه ده‏آيه بيست‏آيه بيست‏آيه سوره سوره به تدريج نازل شد پس در زمان پيغمبر9اين قرآن كتاب معيني نبود و از آن نسخه معيني در دست كسي نبود و آيه آيه نازل شد و خود پيغمبر9 ننشست كه چندروز اوقاتي را صرف كند و كتابي بنويسد و بدهد جلد كنند و آن‏وقت بگويد اين قرآن؛

 

«* 46 موعظه صفحه 214 *»

اين‏طور نبود بلكه آيه آيه و سطر سطر در حضر و در سفر به تدريج نازل مي‏شد در مكه نازل مي‏شد در مدينه نازل مي‏شد شب نازل مي‏شد روز نازل مي‏شد بطور اختلاف نازل مي‏شد و اين قرآن كه نازل مي‏شد اگر كاتبي در نزد پيغمبر حاضر بود صلوات‏اللّه عليه و آله مي‏فرمود اين آيه را بنويس يا اين سوره را بنويس؛ اگر نبود براي كسي مي‏خواند او حفظ مي‏كرد. پس قرآن در سينه‏هاي مسلمانان بود و آن كتّابي هم كه بودند آنها هم مي‏نوشتند ولكن يك‏كاتب در حضر بود در سفر نبود يكي در سفر بود در حضر نبود يكي روز بود در شب حاضر نبود يكي شب بود در روز نبود ولكن هيچ آيه‏اي نازل نمي‏شد در هيچ‏وقت چه حضرت‏امير حضور داشت يا نداشت مگر اينكه پيغمبر به او خبر مي‏داد و به او مي‏فرمود حضرت‏امير هم قرآن را جمع مي‏فرمود از اين‏جهت بجز حضرت‏امير هيچ‏كس در زمان پيغمبر قرآني كه درست ضبط شده باشد و پي سر هم باشد نداشت هيچ‏كس نداشت و هركس هم داشت ضبط نداشت همه آن را، يك‏آيه اين مي‏دانست يك‏آيه آن مي‏دانست يكي رفته بود به شام يكي به كوفه يكي به جايي ديگر، قرآن در ميان مردم پهن بود. بعد از آني كه پيغمبر9 از ميان رفت انقطاع قرآن شد آن‏وقت حضرت‏امير بر خود حتم كرد و بر خود قرار داد كه تا قرآن را ترتيب ندهد و جمع نكند و نظم ندهد ردا بر دوش نگيرد و از خانه بيرون نيايد بجهت آنكه هر وقت نازل شده بود حضرت‏امير7 ضبط كرده بود ولكن پي سر هم نبود پس حضرت در خانه نشستند و آنها را ترتيب دادند همين هم واسطه اين شد كه فرصت را غنيمت شمردند حضرات منافقين و رفتند به سقيفه بني‏ساعده نشستند و توطئه كردند ميدان را خالي ديدند رفتند غصب خلافت كردند و بر منبر پيغمبر بالا رفتند تا آنكه حضرت‏امير7 قرآن را ترتيب دادند بعد از آن آن قرآن را در پر رداي خود پيچيدند معلوم است آن روز كه صحافي نكرده بودند قرآن را و حجم بسيار داشت آنها را در رداي خود پيچيدند و رفتند در مسجد و فرمودند اين است كتاب خدا من آنها را جمع كرده‏ام و ترتيب داده‏ام. آنها گفتند ما را حاجتي به كتاب تو نيست ما خودمان قرآن را

 

«* 46 موعظه صفحه 215 *»

جمع مي‏كنيم. مي‏دانستند كه حضرت‏امير جميع آن آيات را جمع فرموده و خبر داشتند كه چگونه آيات نازل شده پس حضرت‏امير فرمودند اگر اين قرآن را ردّ كنيد و قبول نكنيد آن را ديگر نخواهيد ديد تا ظهور امامي كه در آخر اين امت خواهد آمد. آنها گفتند ما را حاجتي به اين قرآن نيست. حضرت قرآن را برد و مخفي فرمود و قرآني تمام نبود در ميان مسلمانان مسلمانها آمدند به ابي‏بكر گفتند بيا قرآن را جمع كن حالا كه ديگر وحي نازل نمي‏شود او گفت من كاري كه پيغمبر نكرده نمي‏كنم اظهار تقدّسي خواست كرده باشد و ضمناً كه مرادش همين بود كه اينها خورده خورده از ياد مردم برود و از ميان مردم گم بشود و مردم بروند به همان جاهليت اولي مطلب خود را به اين لفظ مقدسانه ادا كرد كه كاري كه پيغمبر نكرده من نمي‏كنم. بعد از ابوبكر در زمان عمر چون عمر جنگ بسياري كرد و شهرهاي بسيار گرفت بيشتر روي زمين را در همان زمان قليل تسخير كرد به قوت دين اسلام، معلوم است قشون به جايي كه مي‏فرستند از همين مسلمانان مي‏فرستند و معلوم است كه اميري هم كه براي آن قشون معين مي‏كنند كسي است كه اعلم از آنها است و بايد دانا باشد و آن‏روز بنا چنين بود كه اعلم قوم بايد امير قوم باشد و همين قشون را هم به اطراف مي‏فرستادند پس به اين واسطه صحابه پيغمبر و مسلمانان كه بودند همه متفرق شدند در بلاد. معلوم است كه در جنگها كشت و كشتار بسيار مي‏شود و همه‏اش را هم كه لشكر اسلام نمي‏كشتند بسياري هم كشته مي‏شوند از لشكر اسلام يا از سركرده‏ها كه بعضي از آيات قرآن يا سوره‏هاي او را مي‏دانستند كه كسي ديگر غير آنها نمي‏دانست رفتند و كشته شدند. بعضي سوره‏اي چند مي‏دانستند كه غير آنها نمي‏دانستند رفتند و كشته شدند. اينها كه از ميان رفت و قاعده سلطنت هم اين است كه هر ولايتي را كه مي‏گيرند از آن قشوني كه از آنها اطمينان دارند سَخْلو([7]) در آن ولايت بگذارند هر ولايتي كه مي‏گرفت اميري مي‏گذاشت

 

«* 46 موعظه صفحه 216 *»

بخصوص كه آمده بودند ديني آنجا ظاهر كنند اميري مي‏گذاردند در ميان آنها كه ديني و مذهبي و حلالي و حرامي تعليم آنها بكند. پس مسلمانان در بلاد متفرق شدند و به اين‏واسطه قرآن خيلي تلف شد. ديدند كار به اينجا رسيد آمدند اصرار كردند پيش عمر كه بيا قرآن را جمع كن او هم گفت من كاري كه پيغمبر نكرده و خليفه پيغمبر نكرده نمي‏كنم و اين‏طور طول كشيد تا زمان عثمان بن عفّان ملعون پس مسلمانان به او عرض كردند و استدعاي جمع قرآن از او نمودند و اصرارها كردند اين بود كه او امر كرد مناديها ندا كردند در كوچه‏هاي مدينه كه هركس از قرآن هرچه مي‏داند و دارد بياورد پس يك‏كسي مي‏آمد و يك‏آيه مي‏آورد و يكي مي‏آمد دو آيه مي‏آورد و يكي جزوي داشت مي‏آورد يكي سوره كوچكي داشت مي‏آورد يكي سوره بزرگي مي‏آورد آنها هم نگاه مي‏كردند هر آيه و هر سوره كه فضائل آل‏محمّد: در آن بود آن را وا مي‏زدند و به آن شخص آورنده مي‏گفتند تو دروغ مي‏گويي برو براي خودت؛ و هر آيه و هر سوره هم كه در بدي و منقصت و مذمت اعداي آل‏محمّد بود و اسم منافقين در آن بود كه فلان و فلان از اهل جهنّمند آن را هم وا مي‏زدند و مي‏گفتند اين از قرآن نيست تو دروغ مي‏گويي و افترا مي‏بندي و اگر شاهدي هم مي‏آورد جرح مي‏كردند. پس به اين‏واسطه بسياري از قرآن را وا زدند پس اگر كسي هم آيه‏اي داشت در مذمت منافقين جرأت نمي‏كرد ابراز بدهد در مذمت خود خليفه بود چطور ابراز بدهد اينها هم پنهان شدند و از ميان رفتند و هرچه را صلاح دانستند آنها را جمع كردند. باز مپنداريد از اينكه عرض كردم قرآن را جمع كردند كه چيزي جعل كردند و در قرآن داخل كردند حاشا چنه‏شان مي‏چاييد يك‏سطر مثل قرآن بياورند بلي آياتي چند از قرآن كه ضرري به گله‏دار نداشت آنها را جمع كردند و گفتند اينها كتاب خدا است و واقعاً هم كتاب خدا است. باري، مقصود اين بود كه آن فرنگي بيدين كه مي‏خواهد بر دين اسلام ردّ كند مي‏گويد از قرآن چيزي ندزديده‏اند خيالش مي‏رسد پيغمبر چاپچي بوده و قرآن را چاپ كرده و داده به دست امت خود، ديگر خبر ندارد كه قرآن به چطور جمع شده اين‏كه كيفيت قرآن بود.

 

«* 46 موعظه صفحه 217 *»

و اما تورات موسي و الواحي كه بر آن حضرت نازل شد اگرچه چندان براي مسلمين ضرور نيست لكن براي علما بكار مي‏آيد يك‏وقتي براي حجت‏آوردن بر يهود و نصاري اگرچه آن را ذكر نكرده‏اند كه خورده خورده نازل شده باشد بلكه يكدفعه نازل شد و در زمان موسي تورات درست بود ولكن بعد از موسي بني‏اسرائيل بناي معصيت را گذاردند و بناي شرك را، همين اوضاعي كه بعد از رحلت پيغمبر ما از دنيا شد همين اوضاع بعد از حضرت موسي هم بنا شد، همين كارها را كردند جميع بني‏اسرائيل از دين موسي برگشتند مگر چهارنفر كه با يوشع كه خليفه موسي بود باقي ماندند و همه را صفورا زن موسي گمراه كرد مثل اينكه اهل اسلام هم عايشه  حميرائي داشتند و سوار شد و از اين‏طرف و آن‏طرف مردم را دور خود جمع كرد و آمد با اميرالمؤمنين جنگ كرد مثل آنكه امت موسي هم بعد از موسي آمدند و اطاعت صفورا را كردند و انكار يوشع وصي موسي را كردند. عايشه لقبش حميرا بود و حميرا فارسيش به زبان كرماني يعني سُرخو يكتا سرخويي آمد و اين امت را بسياريشان را گمراه كرد و با اميرالمؤمنين جنگ كرد. زن موسي هم صفورا بود يعني زردويي بود كه امت موسي را گمراه كرد اگرچه امت موسي در زمان حضرت موسي هم باز يك‏مرتبه مرتد شدند و گوساله را پرستيدند و راهش هم اين بود كه تازه از بت‏پرستي بيرون آمده بودند شعور خداپرستي نداشتند بعد از حضرت‏موسي هم خورده خورده برگشتند و مشرك شدند و ديني چند براي خود اختيار كردند كه موسي از آن بيزار بود و چون معصيت آنها بالا گرفت خدا آنها را عذاب كرد و بخت نصّر را بر آنها مسلط كرد و آمد و آنها را قتل كرد و بني‏اسرائيل را كوچانيد از ارض كنعان و آورد به ارض بابل اين‏طور كه شد تورات از ميان اينها بكلّي گم شد و نداشتند توراتي و ماندند در ارض بابل هفتادسال و يادشان رفت تورات و احكام دينشان، حتي اينكه خط تورات از يادشان رفت تا اينكه آمدند پيش علماي خودشان كه دين ما از دستمان رفت بياييد فكري براي ما بكنيد، توراتي ديني احكامي براي ما قرار دهيد. علماشان گفتند شما غم مخوريد ما دين شما را حفظ مي‏كنيم كتابي

 

«* 46 موعظه صفحه 218 *»

آن علما درست كردند به زبان خودشان ميشْنا اسمش را گذاردند يعني مثني و دويمي، چراكه اين تورات دويمي بود. اين كتاب دستشان بود و اين را عوض تورات داشتند و عزير آمد و تورات را براي آنها آورد و گفت قضيه‏هايي را كه گذشته من مي‏دانم و بنا كرد سفرهاي موسي را و حكاياتي را كه رخ داده بود و يكپاره چيزهايي را كه موسي گفته بود املاءكردن و نوشتن و اين شد كتاب يهود كه تاريخي است در ميانشان هركس بخواند مي‏داند قصه‏هايي است كه عزير نقل كرده و تورات آسماني نيست يهود هم چون عزير براشان كتاب نوشت به اين‏واسطه گفتند عزير پسر خدا است و كفر ديگر بالاي كفرها گفتند. و باز چنين است حال انجيل بعد از آني‏كه نصاري مرتد شدند بعد از رفتن عيسي به آسمان سالهاي دراز انجيل در ميان آنها نبود و نصاري كتابي نداشتند به شاگردهاي شاگردهاي عيسي گفتند ما كتابي و ديني نداريم اگر اين‏طور باشد ما كليساها را به كلّي خالي مي‏كنيم و از دين نصرانيت دست بر مي‏داريم چهار نفر از شاگردهاي شاگردهاي عيسي آنها را تسلي دادند گفتند شما خاطرجمع باشيد ما هرچه از احوالات عيسي مي‏دانيم براي شما مي‏نويسيم آن چهارنفر برداشتند و چهار كتاب نوشتند و الآن در ميان نصاري همان چهار كتابي است كه آن چهار ملاّ نوشتند. پس انجيلي هم در ميان نصاري نيست و اين حرفها را محض تلبيس اين امت زده‏اند.

باري، سخن طول كشيد و هيچ اينها مقصود نبود خدا همچو خواسته بود نمي‏دانم چه مقصود داشت خدا كه سخن را از اين راه آورد. مطلب اين نبود، بلكه مطلب اين بود كه خدا قرآن را معمّا نازل فرموده است تا ندانند منافقان كه كدام آيه در فضل آل‏محمّد است تا باقي بگذارند حالا از جمله آن آيه‏ها يكي اين آيه شريفه است و تمثيل عظيمي است كه بيان فرموده و اين در فضائل محمّد و آل‏محمّد است: و براي آن باطنهاي بسيار است از جهاتي چند در فضائل محمّد و آل‏محمّد: بعضي از معنيهاي آن را عرض كردم.

معني ديگري از وجه ديگري اين است كه مراد از چراغ وجود مبارك پيغمبر

 

«* 46 موعظه صفحه 219 *»

است صلوات‏اللّه و سلامه عليه و آله و مراد از مردنگي وجود مبارك اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين است صلوات‏اللّه و سلامه عليهم اجمعين و مراد از مشكوة وجود مبارك حضرت فاطمه‏زهرا صلوات‏اللّه عليها باشد و مراد از آن خانه‏هايي كه مي‏فرمايد في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع شيعيان باشند كه جميع اين سه‏مقام در شيعيان جلوه‏گر مي‏شود. اما چراغ مقام نبوت باشد بجهت آنكه شعله اول مقام نبوت است از آتش پنهاني، آيا نمي‏بيني آتش پنهاني بكلّي از ديده‏هاي خلايق بالاتر است؟ اين عوام آتش كه مي‏شنوند ذغالهاي سرخ‏شده و اين اخگرها را آتش خيال مي‏كنند حاشا اينها چوبهايي است كه سوخته و سرخ شده‏اند آتش آن است كه گاهي در تن اينها هست و گاهي نيست و مثل جان از تن اينها بيرون مي‏رود و اين ذغالها مرده و يخ‏كرده مي‏ماند. تا جان آتش در تن اين ذغالها هست اينها درخشان و تابانند و وقتي جان آتش بيرون رفت پژمرده مي‏شوند و سياه و سرد مي‏شوند مثل تن مرده. پس آن جان آتش است نه آن ذغالها و اخگرها. آتش آن است كه منقل آن پايين است و تو دستت را آن بالا مي‏گيري گرم مي‏شود يا مي‏سوزد آتش آن است كه دست تو را مي‏سوزاند يا گرم مي‏كند آتش غيب است در تن اين ذغالها و اخگرها، بلكه آتش مانند جاني در تمام اين عالم سير مي‏كند، حيات جميع اينها به اين آتش است، منافع اين عالم جميعش به آتش است اگر نباشد حرارت آتش در تن اين عالم مانند جان، جميع اين آبها يخ مي‏كند منجمد مي‏شود چنانكه در دو طرف زمين جميع درياها منجمد مي‏شوند درياها منجمد است مثل يخ، تا آن عمقش مثل سنگ بسته است. مپنداريد كه اگر آتش در اين عالم نبود نباتي و درختي در اين عالم باقي بود، جميع گياهها منجمد مي‏شد يك‏كمي كه سرما مي‏شود مي‏بينيد درختهاتان را سرما مي‏زند خشك مي‏كند فاسد مي‏كند اگر حرارت آتش در عالم نباشد شما را بخاطر مي‏رسد حيواني داريد؟ يك‏حيوان زنده نخواهد ماند. يك‏كمي برف از آسمان مي‏آيد دست و پاي شما را سرما مي‏زند و فاسد مي‏كند. اگر حرارت آتش نباشد در عالم هيچ‏جنبنده‏اي زنده نيست هيچ آبي و گياهي پيدا

 

«* 46 موعظه صفحه 220 *»

نمي‏شود. بخيالتان مي‏رسد كه اگر حرارت آتش نباشد زمين نرم باقي مي‏ماند؟ اگر شما زمين يخ‏كرده را با بيل توانستيد بكنيد بدانيد كه اگر حرارت نباشد زمين نرم باقي مي‏ماند. اگر نباشد حرارت اين زمين منشقّ مي‏شود؛ جميعش يك‏تخته يخ مي‏كند، نه قابل زرع است، نه قابل بنا، نه قابل سكني، زمين فاسد، گياه فاسد، حيوان فاسد. پس آتش در تن اين عالم مانند جان جاري است، نفس تو از همان حرارت آتش است، گرمي تن تو از همان حرارت آتش است.

باري، مقصود اين بود كه آتش نه همين ذغالهاي سرخ‏شده است آتش آن است كه در تن اينها است و آن آتش به چشم در نمي‏آيد و صورتي ندارد پس آن آتش زبان ترجمان و رخساره تاباني و خليفه و قائم‏مقامي كه از براي خود مي‏گيرد همين شعله است در اين عالم، پس آن شعله آتش اول پيغام‏آوري است از جانب آتش پنهاني كه خبر آتش پنهاني را به ما مي‏دهد و اسرار آتش را بيان مي‏كند و خليفه و قائم‏مقام او مي‏شود و رخساره تابان او مي‏شود. پس مقام شيعه مقام نبوت است و آيت است براي پيغمبر ما9 بجهت آنكه ذات خدا از ديده‏هاي خلايق برتر است و از ادراك جميع ماسوي بيرون است ولي اول پيغام‏آوري كه از براي خود گرفته است كه از جانب خدا خبر مي‏آورد وجود مبارك پيغمبر است صلوات اللّه و سلامه عليه و آله او اول شعله است براي آتش توحيد خداوند عالم و او اول رخساره خداوند عالم است او خليفه خدا است و او قائم‏مقام خدا است در اسرار توحيد. پس او است شعله نورافشاني كه در عرصه امكان است چنانكه خداوند نام او را شعله گذارده و نام او را چراغ گذارده و فرموده انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الي اللّه باذنه و سراجا منيرا خدا پيغمبر را سراج منير ناميده اين سراج معرّب چراغ است يعني فارسيش چراغ است عربها چراغ را سراج مي‏گويند و پيغمبر است آن چراغ عالم‏افروز و اول چراغي كه از آتش توحيد روشن شده و به نار اسماء و صفات الهي درگرفته و رخساره تابان خدا شده و زبان گوياي خدا شده و قبله خلق براي روكردن به خدا شده من اراد اللّه بدأ بكم و من

 

«* 46 موعظه صفحه 221 *»

وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم پس او اول رخساره است براي خدا پس مقام چراغ مقام پيغمبر است9 پس بطور معما خداوند پيغمبر را مصباح فرموده تا دشمنان نفهمند مراد از مصباح چه‏چيز است و آيه را باقي بگذارند. حالا اين چراغ هست ولكن دفع‏كننده اين چراغ از صرصر حوادث و حفظ‏كننده اين چراغ از دشمنان كي است؟ اين وجود مبارك اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است صلوات‏اللّه و سلامه عليه و مقام ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم. آيا نه اين است كه حضرت‏امير حافظ و ناصر پيغمبر است از وزيدن بادهاي حوادث منافقين؟ شب و روز در حفظ و حمايت پيغمبر مي‏كوشيد تا نازل شد و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات اللّه و بجاي پيغمبر خوابيد و به اين سبب پيغمبر را نگاهداري كرد پس حفظ‏كننده او است و آيا نه اين است كه حضرت‏امير7 صندوق علم پيغمبر است9 و جميع علم پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه و آله در سينه اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين است؟ و آيا نه اين است كه نور حضرت‏امير از نور حضرت پيغمبر است چنانكه نور مردنگي از نور چراغ است و حافظ پيغمبر است چنانكه مردنگي حافظ چراغ است و احدي از آحاد بسوي اين چراغ راهي ندارد مگر از مردنگي نوريابي كند، و چراغ را در مردنگي ببيند و تقرّب به چراغ در مردنگي پيدا كند همچنين هيچ‏كس از پيغمبر منتفع نمي‏شود مگر از زبان اميرالمؤمنين7 كه او است حامل علم پيغمبر و او است موضع رسالت پيغمبر و او است صندوق علم پيغمبر و او است كسي كه خدا پيغمبر را اول بسوي او فرستاد و او كه منتفع شد از پيغمبر بعد از آن خود حضرت‏امير نوربخشي مي‏كند به ساير مردم چنانكه مردنگي كه منتفع شد از چراغ بعد از آن نوربخشي مي‏كند به جاهاي ديگر پس از ظاهر چراغ نور به ظاهر مردنگي مي‏رسد و از ظاهر مردنگي نور به مشكوة مي‏رسد كه آن طاق باشد و از طاق منتشر مي‏شود در ساير خانه. همچنين مقام ائمه مقام آن مردنگي است كه بالاي چراغ نبوت است و حافظ دين نبي و حامل علم نبي هستند و در هر قرني ايشانند رساننده دين نبي و هركس دين را از ايشان گرفته آن درست است و

 

«* 46 موعظه صفحه 222 *»

هركس ادعا كند بي‏واسطه مردنگي از چراغ نوريابي مي‏كند دروغ مي‏گويد و نمي‏تواند. باري، از آنچه عرض كردم علما متذكر شدند و از هر كلمه‏اي حديثي كه اشاره به آن كردم فهميدند.

اما مقام حضرت فاطمه مقام مشكوة است يعني آن طاق و به آن طاق نور نمي‏رسد مگر از مردنگي هرچه نور از مردنگي فاضل آيد و ظاهر شود به آن طاق مي‏رسد و روشن مي‏شود طاق و طاق البته كثيف‏تر از مردنگي است و البته نوريابي از مردنگي مي‏كند همچنين مقام ائمه طاهرين و حضرت‏فاطمه به مقتضاي الرجال قوّامون علي النساء مقام ائمه اشرف از مقام فاطمه است مقام رجال بر مقام نساء شرف دارد بجهت آنكه رجال قيّوم و قيّم نسائند منعم و محسن بر نسائند و جميع تفضلاتي كه بر نساء مي‏شود از رجال مي‏شود و خداوند زنان را از طينت پهلوي چپ مردان آفريده پس مقام حضرت‏فاطمه از مقام ائمه طاهرين پست‏تر است. اگرچه بسا آنكه يكپاره زنها خيال كنند كه فاطمه مادر ائمه است و مادرها بهتر از بچه‏ها هستند و زحمت كشيده‏اند و اين بچه‏ها را مادرها بزرگ كرده‏اند پس فاطمه اشرف از ائمه مي‏شود. چطور اشرف مي‏شود؟ بلكه ائمه سلام‏اللّه عليهم حجتهاي خدا هستند و حضرت‏فاطمه هرچه باشد نسبت به ايشان زن است اگرچه حجت خدا هست ولكن مقام زن پست‏تر است از مقام مرد و حضرت‏فاطمه از طرف چپ مقام ولايت و امامت آفريده شده و رتبه ائمه بالاتر است و رتبه حضرت‏فاطمه پست‏تر از اين‏جهت در اين مقام خداوند مثل آن حضرت را به سنگ بني‏اسرائيل زده. در ميان بني‏اسرائيل موسي سنگي داشت چون از او آب خواستند عصاي خود را بر آن سنگ زد دوازده چشمه از آن سنگ جاري شد و دوازده سبط بني‏اسرائيل از هر يكي از آنها آشاميدند و مقام حضرت‏فاطمه مقام آن سنگ است و مقام ائمه مقام دوازده‏چشمه است و مقام ائمه مقام آب است و مقام حيات است و آبي كه حيات كل شي‏ء به آن است، و مقام فاطمه مقام سنگ است و آب بر روي سنگ است و بالاتر است. همچنين آن بلور و مردنگي كه مانند آب روان بود نور او در آن

 

«* 46 موعظه صفحه 223 *»

مشكوة كه پست‏تر از آب است و به غلظت و كدورت سنگ است افتاده پس مقام حضرت‏فاطمه نسبت به مقام ائمه مثل سنگ است نسبت به بلور و مثل سنگ است نسبت به آب.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 224 *»

«موعظه بيست‏ودوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در ايام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره دويم آيه بود در كيفيت مثلي كه خداوند از براي نور خود آورده و عرض كردم كه از براي اين آيه و براي كلّ قرآن باطنها هست و از جمله باطنهايي كه براي اين آيه است اين است كه مراد از چراغ وجود مبارك پيغمبر باشد چراكه آن چراغ اول پيغام‏آوري است از عالم غيب و از آتش پنهاني. آن چراغ خبر مي‏دهد ما را از آتش پنهاني و تلألؤ و برق او كه اگر او خبر نمي‏داد ما را خبري از آتش پنهاني نبود چنانكه حضرت‏امير7 درباره پيغمبر9 در خطبه خود فرموده‏اند اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثّله غوامض الظنون في الاسرار لااله الاّ اللّه الملك الجبّار يعني خداوند حضرت پيغمبر را9 وا داشت در مقام خود و در جاي خود در آنجايي كه خدا بايست قيّوميت خود را آشكار كند در آنجايي كه خدا بايست قائم به امر عالم شود و ايستادگي در خلق و رزق و موت و حيات همه بكند در آن مقام وجود مبارك پيغمبر را

 

«* 46 موعظه صفحه 225 *»

واداشت حالا در چه‏كار واداشته؟ مي‏فرمايد در ادا، يعني به او گفته كه آنچه من بايد ادا كنم بسوي بندگان و بسوي مردم تو ادا كن يعني آنچه من از توحيد ذات مي‏خواستم و مي‏خواهم براي خلق آشكار كنم تو آشكار كن و آنچه من از توحيد صفات مي‏خواستم و مي‏خواهم براي خلق آشكار كنم تو آشكار كن و آنچه من از توحيد افعال مي‏خواستم و مي‏خواهم براي خلق آشكار كنم تو آشكار كن و آنچه من از توحيد عبادت خود مي‏خواستم و مي‏خواهم براي خلق آشكار كنم تو آشكار كن و آنچه از انوار عظمت و جلال و كبرياي خود و علم و قدرت و حكمت و حيات و غناي خود از صفات خود و اسماء خود مي‏خواستم و مي‏خواهم براي خلق آشكار كنم تو همه را آشكار كن مجموع اينها را تو آشكار كن. آيا هيچ مي‏دانيد كه بيان پيغمبر چگونه بياني بود؟ اين‏طور بود كه هرگاه زيد نامي باشد و تو آن را نديده باشي و نقاشي با مهارت صورت او را بر روي ديواري نقش كرده باشد حالا اگرچه تو خود زيد را نديده‏اي ولكن صورت بر ديوار را ديده‏اي اين صورت بر ديوار قائم‏مقام زيد است در ادا يعني كه براي تو بيان مي‏كند كه گونه زيد چنان است قد زيد چنان است قد زيد چنان است قامت زيد چنان است يك يك حالات زيد را اين صورت بر ديوار براي تو مي‏گويد و حاليت مي‏كند اگرچه صدايي ندارد لكن چنان بيان مي‏كند. و از جمله كرامات او اين است كه اگر فارسي به او نظر كند آن بيان را به فارسي مي‏فهمد عرب نظر كند به عربي مي‏فهمد ترك نظر كند به تركي مي‏فهمد هندي نظر كند به هندي مي‏فهمد هركس به آن نظر كند مي‏فهمد آن بيان را به زبان خودش و اين بياني است كه براي زيد پنهاني مي‏كند به خلاف بيانهاي شما كه اگر فارسي مي‏گوييد تركي نمي‏فهمد تركي بگوييد عرب نمي‏فهمد وهكذا. اما آن صورت بياني مي‏كند كه همه‏كس مي‏فهمد مثل آن بياني است كه امام مي‏فرمايد حضرت‏امير7 در آخرالزمان ظاهر مي‏شود بطوري كه خدا در قرآن فرموده اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلّمهم دابة الارض در آخرالزمان ظاهر مي‏شود و با او است عصاي موسي و خاتم سليمان عصاي خود را بر پيشاني كافر

 

«* 46 موعظه صفحه 226 *»

مي‏گذارد بر او نقش مي‏گيرد هذا كافر حقّا انگشتر خود را بر پيشاني مؤمن مي‏گذارد بر او نقش مي‏گيرد هذا مؤمن حقا و بخطّي رسم مي‏شود كه هر ملائي و ناملائي آن را مي‏تواند بخواند. و كيفيت خواندن اين بود كه عرض كردم كه صورت بر ديوار بياني مي‏كند كه صاحبان جميع زبانها مي‏فهمند بيان او را كه خبر از زيد پنهاني مي‏دهد.

چون تا اينجا آمدي حال ديگر آسان شد براي تو كه چراغ به چه زبان شرح آتش پنهاني را مي‏كند. به زبان فصيح بيان مي‏كند كه آتش پنهاني سوزنده است آتش پنهاني خشك‏كننده است آتش پنهاني روشن‏كننده است آتش پنهاني زرد است وهكذا همه صفات آتش را براي تو بيان مي‏كند ولكن به بياني بيان مي‏كند كه صاحبان جميع زبانها آن را مي‏فهمند و شبهه براي كسي نمي‏ماند. حال همچنين اگر اينها را يافتي لذت مي‏بري كه چگونه وجود مبارك پيغمبر بيان خدا است خود پيغمبر بيان خدا است معاني خدا است پيغمبر وجودش برهان خدا است لقدجاءكم برهان من ربكم بيان خدا است كه از براي بندگان آمده كه اگر او را بشناسي آن‏وقت فهميده‏اي و اگر نشناسي نفهميده‏اي. مردم پيغمبر را به اقسام مي‏شناسند هركسي طوري مي‏شناسد او را فرض كن كه در بيابان پيغمبر از دور مي‏آيد شخص كه نگاه مي‏كند اول نمي‏شناسد او را همين‏قدر مي‏فهمد انساني دارد مي‏آيد كيست و كجايي است و چطور است نمي‏داند. قدري كه نزديكتر آمد مي‏گويد عربي است كه آمد حالا معرفت زيادتر شد فهميد عرب هم هست پيشتر كه آمد او را بهتر مي‏شناسد مي‏گويد شخصي از اهل مكه است معرفتش زيادتر شد. معلوم است اين هم معرفتي است كه فهميد از اهل مكه است پيشتر كه آمد فهميد كه اين محمّد پسر عبداللّه است اين هم معرفت است ولكن معرفت رسالت را ندارد مشركان هم اين معرفت را داشتند مي‏شناختند به اين كه آن حضرت محمّد است و پسر عبداللّه9 . حالا اينها معرفت پيغمبر نداشتند و عارف به حقّ پيغمبر نبودند همين‏قدر مي‏گفتند اين محمّد پسر عبداللّه است. جمعي ديگر معرفتشان بيشتر بود مي‏گفتند با وجود اينها اين پيغمبر خدا هم هست و از جانب خدا

 

«* 46 موعظه صفحه 227 *»

آمده معرفت زياده شد و معلوم شد اين رسولي است و بشري است كه خدا او را به رسالت فرستاده تا اينجا كه آمدي براي اين معرفت كمالي است و تمامي است والاّ تمام هفتادوسه فرقه اسلام به رسالت آن حضرت را مي‏شناسند و همه اشهد انّ محمداً رسول‏اللّه مي‏گويند چه افتخار شد براي تو؟ شايد كسي بگويد پس بنابراين لا اله الاّ اللّه ما هم همين‏طور است مي‏گويم بلي لا اله الاّ اللّهي كه يهود مي‏گويند براي تو چه افتخاري است؟ لا اله الاّ اللّهي كه نصاري مي‏گويند براي تو چه افتخاري است؟ هفتادوسه فرقه اسلام بگويند براي تو چه افتخاري است؟ نهايت لا اله الاّ اللّه گفتي مثل يك‏نفر يهودي كه او هم گفت چه افتخاري است؟ پس چيزي ديگر ضرور است كه افتخار در آن بايد باشد پس معرفت توحيد چيز ديگري است كه دخلي به اينها هيچ‏كدام ندارد. اينهايي كه عرض مي‏كنم نه خيال كنيد كه داخل اسرار است اينها در اخبار پر است به حدّ تواتر رسيده آن‏قدر در اخبار فرمايش فرموده‏اند كه جاي پنهان‏كردن نمانده الاّ اينكه مردم براي شما نگفته‏اند والاّ توي كتابها پُر است لكن لاش بر روي هم است گرد هم گرفته است و كسي وا نمي‏كند بخواند والاّ اسراري چيزي نيست پس لا اله الاّاللّه گفتن فخري براي كسي نمي‏شود بلكه براي او شروطي است.

نشنيده‏اي حضرت امام‏رضا صلوات‏اللّه عليه در نيشابور وقتي مي‏خواستند سوار شوند مردم جمع شدند و التماس كردند كه حديثي فرمايش بفرماييد براي ما حديثي روايت كنيد اين حديث را فرمودند كه خدا مي‏فرمايد لااله الاّاللّه حصني و من دخل حصني امن من عذابي لا اله الاّ اللّه حصار من است هركس داخل حصار من شد از عذاب من ايمن است يعني لا اله الاّ اللّه بست من است هركس داخل بست من شد ايمن است از عذاب من. مردم جميعا اين حديث را شنيدند و نوشتند ثبت و ضبط كردند پس آن حضرت سر از محمل بيرون آوردند و فرمودند لكن بشروطها و انا من شروطها اين لا اله الاّ اللّه گفتن شروطي دارد و من از شروط آنم. يعني اگر معترف به من باشيد و معرفت مرا داشته باشيد لا اله الاّ اللّه گفته‏ايد و اگر معرفت به من نداشته باشيد

 

«* 46 موعظه صفحه 228 *»

لا اله الاّ اللّه نگفته‏ايد اصلش از اهل لا اله الاّ اللّه نيستيد و داخل بست خدا نشده‏ايد، و اگر مرا بشناسيد لا اله الاّ اللّه گفته‏ايد و داخل بست خدا شده‏ايد. اگر چراغي روشن شود و بر آن لاله‏بلوري باشد و بر آن مردنگي بلور ديگري باشد و فانوس شيشه‏اي بر آن گذارده شود آيا نه اين است كه چراغ است روشن‏كننده اطاق؟ و آيا نه اين است كه تا از آن سه نور نگذرد به تو نمي‏رسد و تا نور او از لاله و از مردنگي و از فانوس نگذرد جايي روشن نمي‏شود. همچنين است نور چراغ توحيد تا نتابد بوجود مبارك پيغمبر9 و تا نور پيغمبر نتابد بوجود مبارك ائمه طاهرين سلام‏اللّه عليهم اجمعين و تا نور ائمه طاهرين نتابد بوجود شيعيان نور خدا به تو نمي‏رسد. پس تو اگر لااله الاّاللّه مي‏گويي بايست اعتراف به پيغمبر بكني و شرط لا اله الاّاللّه يكي اعتراف به پيغمبر است9پس يهود لااله الاّاللّه نگفته‏اند ابدا ابدا و پيغمبر به آنها فرمود لااعبد ماتعبدون من نمي‏پرستم آن خدايي را كه شما مي‏پرستيد خداي ما خداي يهود نيست اگرچه خالق همه خدا است و خدا يكي است لكن آن خدايي كه يهودي خدا مي‏گويد خداي ما نيست همچو خدايي كه او مي‏گويد عيسي را به رسالت نفرستاده محمّد9 را به رسالت نفرستاده خداي مسلمين نيست خداي ما و تو عيسي را به رسالت فرستاده محمّد را به رسالت فرستاده پس غير هم شدند. زيرا كه اگر زيد نامي رفيق تو باشد و شاعر هم باشد يك‏كسي بيايد بگويد من هم رفيق زيدم هردو در اين مجلس اقرار مي‏كنيد به رفاقت زيد تو به او مي‏گويي رفيق خودت را وصف كن او مي‏گويد زيد رنگش سياه است تو مي‏گويي زيدي كه رفيق من است رنگش سفيد است پس آن نيست كه رفيق تو است او مي‏گويد زيد جاهل است تو مي‏گويي زيدي كه من رفيق او هستم عالم است و جاهل نيست پس آن نيست وهكذا مي‏گويد شاعر خوبي نيست تو مي‏گويي زيد رفيق من شاعر خوبي است پس اين آن زيد نيست او مي‏گويد خوشنويس نيست تو مي‏گويي زيد رفيق من خوشنويس است. پس يهودي مي‏گويد لااله الاّاللّه تو هم مي‏گويي لااله الاّاللّه آن‏وقت تو به يهودي مي‏گويي بگو خداي تو چطور است

 

«* 46 موعظه صفحه 229 *»

تعريف كن مي‏گويد خداي من دشمن عيسي است و عيسي را به رسالت نفرستاده ما مي‏گوييم خداي ما كه دشمن عيسي نيست و او را به رسالت هم فرستاده پس آن خداي ما نيست كه تو مي‏گويي. وهكذا يهودي مي‏گويد خداي من محمّد را به رسالت نفرستاده بلكه او را دشمن مي‏دارد تو مي‏گويي خداي من محمّد را دوست مي‏دارد و او را به رسالت هم فرستاده. يهودي مي‏گويد خداي من مجسّم است تو مي‏گويي خداي من مجسّم نيست او مي‏گويد خداي من پسر دارد و عزير پسر خدا است تو مي‏گويي خداي من و همه مسلمين و مؤمنين پسر ندارد. پس معلوم شد خداي يهود غير خداي ما است وهكذا خداي نصاري غير خداي اهل اسلام است چراكه نصاري مي‏گويند عيسي پسر خدا است تو مي‏گويي خداي ما پسر ندارد و پدر كسي نيست عيسي هم پسر او نيست او مي‏گويد خداي ما محمّد را به رسالت نفرستاده تو مي‏گويي خداي ما محمّد را به رسالت فرستاده پس معلوم شد خداي ما غير خداي نصاري است.

و همچنين سنّيها وقتي بنا شد تعريف خداشان را بكنند مي‏بيني خداي سنّيها غير از خداي تو است او مي‏گويد خدا مجسّم است و بر روي عرش نشسته خداي تو مجسّم نيست. او مي‏گويد خداي من شبهاي جمعه از آسمان به زمين مي‏آيد و بر خري سوار است و روي پشت‏بامهاي خود آخور مي‏بندند و نقل و نبات در آنها مي‏كنند كه خر خدا بيايد بخورد تو مي‏گويي خداي من بر خر سوار نمي‏شود و از آسمان به زير نمي‏آيد و جسمي نيست. او مي‏گويد خداي ما دستش را گذاشت به پشت پيغمبر و يخ كرد پشت پيغمبر و خداي تو دستي و بدني ندارد و دستش هم سرما نخورده كه يخ كرده باشد و پشت پيغمبر از آن يخ كند. پس معلوم شد خيلي فرق دارد خداي شما با خداي سنّيها. يكپاره خدا را مي‏گويند روي عرش نشسته يك‏وجب از اطراف عرش بدنش بيرون است خداي تو همچو نيست. خداي سنّي اميرالمؤمنين را خليفه چهارم مي‏داند خداي تو اميرالمؤمنين را خليفه بلافصل مي‏داند. پس خداي ما و ايشان خيلي فرق دارد پس ما خداي ايشان را عبادت نمي‏كنيم يقينا و آنها هم عبادت نمي‏كنند يقيناً

 

«* 46 موعظه صفحه 230 *»

خداي ما را. پس در لفظ شريكيم هر دو مي‏گوييم بنده خداييم ولكن خداي ما غير خداي آنها است در لفظ خدا شريكيم. بت‏پرست هم كه بتي را مي‏پرستد مي‏گويد خداي خود را پرستيدم پس با هم فرق مي‏كند. لفظهاتان يكي است، معنيهاتان دوتا است.

حالا همچنين است معرفت پيغمبر نه خيالتان برسد كه هركس محمّد رسول‏اللّه گفت اين عارف به حق پيغمبر شد و اين براي او كفايت مي‏كند حاشا هفتادوسه فرقه اسلام همه مي‏گويند محمّد رسول‏اللّه و هفتادودو فرقه‏شان جهنم مي‏روند واللّه محمّد رسول‏اللّه به كار نمي‏آيد مگر به شروطش و از جمله شروطش آن است كه اقرار به آل‏محمّد: داشته باشي و از جمله شروطش اين است كه اقرار به فضائل ايشان داشته باشي مي‏فرمايد الانكار لفضائلهم هو الكفر انكار فضائل آل‏محمّد كفر است و آن است كفر و از جمله شروط محمّد رسول‏اللّه اين است كه انسان بگيرد آنچه را كه پيغمبر فرموده و ترك بكند آنچه را كه پيغمبر نهي از آن كرده و آن اقرار به ماجاء به النبي است اگر شخص اعتراف ندارد به آنچه پيغمبر از امر و نهي از جانب خدا آورده چنين‏كسي محمّد رسول‏اللّه گفتن به او چه خاصيت دارد؟ بگويد محمّد رسول‏اللّه و بگويد نماز واجب نيست يا ضرورتي از ضروريات را انكار كند چه نفع دارد براي او محمّد رسول‏اللّه؟ و از جمله شرايط محمّد رسول‏اللّه باز يكي اين است كه شخص دوست دوستان اين محمّد و علي و ائمه:باشد و دشمن دشمنان ايشان باشد اگر بگويد لااله الاّاللّه و بگويد محمّد رسول‏اللّه و دوازده‏امام را اقرار كند و جميع ماجاء به النبي را اقرار كند ولي بگويد من دشمن دوستان آل‏محمّدم يا دوست دشمنان ايشانم تا اين‏سخن را گفت في‏الفور كافر مي‏شود و از مذهب بيرون مي‏رود و لااله الاّاللّه به او نفع نمي‏كند محمّد رسول‏اللّه به او نفع نمي‏كند علي ولي‏اللّه و اقرار به ائمه‏اش به او نفع نمي‏كند و اگر بگويم كه لااله الاّاللّهش غير لااله الاّاللّه مؤمنين است و محمّد رسول‏اللّهش غير محمّد رسول‏اللّه مؤمنين است و همچنين علي ولي‏اللّهش غير علي

 

«* 46 موعظه صفحه 231 *»

ولي‏اللّه مؤمنين است دور عرض نكرده‏ام و چنين هم هست.

خلاصه، از جمله فرايض اسلام مانند صلوة و صوم و حج و خمس و زكات و از جمله فرائض اسلام و شروط محمّد رسول‏اللّه اين است كه شخص دوست دوستان آل‏محمّد و دشمن دشمنان ايشان باشد و اينجا جاي لغزيدن اقدام است و مبادا شيطان شما را گول زند و هركس را مي‏خواهيد عداوت با او كنيد منكر شويد كه اين دوست خدا نيست اگر اين باب را مفتوح كنيد دشمنان شما هم مي‏گويند شما دوست خدا نيستيد و اگر انسان اين بنا را بگذارد ديني باقي نمي‏ماند امر به اين‏طور نيست امر به هوي و هوس نيست از براي اين كار خدا ميزاني قرار داده و امر را به اشتباه نگذارده. آيا در جميع مذهب اسلام در كلّ اين هفتادودو فرقه كه هستند رواست كه كسي بگويد لااله الاّاللّه محمّد رسول‏اللّه و به او بگويند تو مسلمان نيستي و گبري؟ اگر چنين چيزي روا باشد امان از ميان برمي‏خيزد خدا مي‏فرمايد و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمنا هركس در اسلام به شما سلام مي‏كند به او نگوييد تو مؤمن نيستي. خوب حالا ما مي‏گوييم تو راست مي‏گويي حالا تو پيغمبر باش و خودت حكم كن كه اين بيچاره چه‏كار بكند كه اسلام خود را ثابت بكند؟ چه گورش را بكند؟ اگر نماز بكند كه تو مي‏گويي از اين نماز غرض داري اگر روزه بگيرد مي‏گويي غرض داري هركار بكند كه تو قبول نمي‏كني پس چطور دين خود را ثابت بكند؟ معلوم شد كه اين مكري است كه در دين مي‏كني و هوي و هوسي است كه تو را به اين حرفها داشته. مردكه اقرار مي‏كند كه لااله الاّاللّه، محمّد رسول‏اللّه مي‏گويد باز مي‏گويي تو مسلم نيستي. همين‏طور كه هركس كلمه اسلام گفت مسلم است هركس هم كلمه ايمان گفت مؤمن است و جايز نيست براي تو كه بگويي تو مؤمن نيستي پس هركس لااله الاّاللّه گفت محمّد رسول‏اللّه گفت علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءاللّه گفت اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم و اُقرّ بجميع ما اتوا به گفت اين شخص برادر ديني تو است و تولاّي اين بر تو واجب است و تبرّاي از دشمن اين بر تو واجب است. اين‏طور است ايمان، نه

 

«* 46 موعظه صفحه 232 *»

اينكه هركس يك‏پول سياه از تو خورده گريبانش را بگيري كه تو كافري چطور شد كه كافر شد؟ بگو ببينم مناط كفر و ايمان تو چه‏چيز است؟ كافر چه‏كار مي‏كند كه مؤمن مي‏شود؟ تو امام بشو و حالا بگو ببينم چه‏كار بايد بكند شخص كه مؤمن باشد؟ اگرچه خواهي گفت بيايد يكتا پول مرا بدهد اگر يكتا پول مرا داد مؤمن است و اگر نداد كافر است لكن اين شيوه عقلا نيست. شخص چطور شيعه بشود بجز اينكه اقرار به ولايت بكند؟ پس همين‏كه شخص اقرار به حدود ايمان كرد ديگر دوستي او بر تو واجب است بيزاري از دشمن او بر تو واجب است حقوق او بر تو واجب است. تو كه اقرار مي‏كني دوستي، دوستي تو هم بر او واجب است اين‏طور كه شد آن‏وقت مردم به اين‏طور شيعه مي‏شوند و مسلم مي‏شوند و همين شيعيان به همين‏طور از شروط لااله الاّاللّهند و همين شيعيان به اين‏طور شروط محمّد رسول‏اللّهند. باري، مقصود كلي اين بود كه معرفت پيغمبر9 حاصل نمي‏شود مگر به موالات اولياء و مگر به برائت از اعداء اگر اين را محقق كرديد و پابرجا شد آن‏وقت محمّد رسول‏اللّه گفته‏ايد و معرفت خدا و رسول حاصل كرده‏ايد.

مدتي است كه از اين‏جور سخنان نگفته‏ام و بسيار بعيدالعهد شده‏ايد از حكايت ولايت اولياءاللّه و برائت از اعداءاللّه و يادتان رفته و نفاقي كه در ميان مخالفين و دشمنان شما بود در ميان شما پيدا شده و غيبتها و حسدها و حقدها و اذيتها به سرخانه اعلي رسيده و اين هم حكمتي است از خدا و هميشه همين‏طور بوده. در زمان رسول‏خدا اول كه مردم اسلام آوردند در نهايت اخوت و برادري بودند در آخر نفاقشان بجايي رسيد كه حضرت پيغمبر كه چشم بر هم گذاشت چهارنفر مؤمن برادر با هم باقي ماندند و باقي مرتد شدند. بني‏اسرائيل هم همين‏طور بودند بعد از موسي همه مرتد شدند چهارنفر باقي ماندند و باقي همه مرتد شدند. اول هر كاري مردم گرمند و شوق و ذوقي دارند مدتي كه ماند كسل مي‏شوند و از آن صرافت مي‏افتند آن‏وقت به فكر خودشان و به فكر شيطنتها و حقدها و حسدها و عداوتها مي‏افتند حالا كار شما به

 

«* 46 موعظه صفحه 233 *»

اينجاها رسيده از اين‏جهت هم خداوند در هر طايفه‏اي و طبقه‏اي امتحاني قرار داده است اين است كه حضرت‏امير7 مي‏فرمايند و لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم يعني خداوند عالم شما را به اضطراب خواهد واداشت و شما را مضطرب خواهد كرد و شما را غربال و زير و رو خواهد كرد و مانند ديگ اين حليم‏پزان كه چوب خود را مي‏زنند در آن ديگ به حدّي كه تَهش را بالا مي‏آورند و بالاش را زير مي‏برند شما را همچنين خواهد كرد چيزهايي بر شما وارد آورد كه بالاي شما زير رود و پايين شما بالا آيد كساني كه هيچ به نظر نمي‏آمدند آنها بالادست خواهند شد و متقياني كه در نظرها بالادست همه‏كس بودند پايين خواهند شد از آنها آثار نفاقي چند بروز خواهد كرد كه همه‏كس آنها را بشناسد خداوند مي‏فرمايد أحسب الناس ان‏يتركوا ان‏يقولوا امنّا و هم لايفتنون و لقدفتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين يعني خداوند عالم شما را وا نمي‏گذارد به اين‏طور كه بگوييد كه ما مؤمنيم و خداوند از شما بپذيرد و بايد خدا آزمايش نمايد شما را و بايد ظاهر شود صدق صادق و كذب كاذب پس از اين‏جهت كه آخر هر قبيله‏اي نفاق و شقاق پيدا مي‏شود محتاج مي‏شوند به اسباب آزمايش، آن اسباب كه آمد خالصان را باقي مي‏گذارد و منافقان را بيرون مي‏كند، آن خالصان چندي گرمند و هم را دارند باز مدتي كه گذشت آنها هم نفاق ميانشان پيدا مي‏شود دوره ديگر فتنه ديگر برپا مي‏شود تا باز خلق را آزمايش ديگر كند وهكذا هميشه همين‏طور است.

و مدتها است كه از اين‏قبيل با شما سخني نگفته‏ام و شما را به اخوت و برادري نخوانده‏ام بجهت آنكه نمي‏بينم اقبالي در شماها و اهل اين كار را نمي‏بينم. اين سياقي كه شما دست گرفته‏ايد سياق اهل نار است اين سياق سياق منكران توحيد است سياق منكران نبوت است سياق منكران امامت است اهل توحيد مي‏دانيد يعني چه؟ اهل توحيد كدام طايفه‏اند؟ اهل توحيد آن جماعتي هستند كه يك‏سياق دارند و يك‏دلند و

 

«* 46 موعظه صفحه 234 *»

يك‏رو هستند و با هم اتحاد دارند آنها اهل توحيدند والاّ تو مي‏گويي دلم همچو خواست كه همچو مي‏كنم معلوم است تو بنده دل خودت هستي اهل توحيد نيستي وقتي اهل توحيديد كه تو بگويي خداي من چنين گفته او هم بگويد خداي من چنين گفته خدا هم كه دو حكم نمي‏كند با هم برادريد تو رو به خدا او هم رو به خدا تو مسلم او هم مسلم. آيا مي‏دانيد مسلم كيست؟ مسلم آن كسي است كه به محمّد9اقرار داشته باشد. آيا مي‏دانيد به محمّد اقرار داشته باشد يعني چه؟ يعني محمّد را رسول‏خدا بداند و او را كسي بداند كه سلطان و مطاع بر ماسوي اللّه است اگر من و تو راست مي‏گوييم و هردو از رعيت او هستيم بايد به فرمان او باشيم قول او را بگيريم والاّ تو بگويي من دلم همچو مي‏خواهد او بگويد دلم همچو مي‏خواهد او بگويد من به سليقه‏ام همچو درست‏تر است تو بگويي من به طبعم همچو بهتر است طبيعت هردو غلط مي‏كند سرش را به ديوار مي‏زند. مسلم آن‏كسي است كه تا به او بگويند چرا چنين كردي بگويد رسول‏خدا چنين فرموده. خدا مي‏داند كه اگر اسباب آزمايش بيايد معلوم مي‏شود كه مسلم چقدر كم است مؤمن چقدر كم است جميع مردم خداشان را هواي خود قرار داده‏اند، پيغمبر خود را عقل خود قرار داده‏اند، ديگر هيچ‏كاري دست خدا و پيغمبر ندارند از صبح تا شام مشغول كارهاي خودشانند و هيچ حاجتشان به خدا نمي‏شود مگر اتفاق قسم دروغي حاجت بشود كه به خدا قسم بخورند والاّ باقي كارها همين‏طور. كجا مي‏روي؟ دلم مي‏خواهد فلان‏جا بروم. چه مي‏كني؟ دلم مي‏خواهد همچو بكنم. همچنين شيعه كسي است كه آنچه مي‏كند به اشاره امامش باشد تا به او مي‏گويي چرا چنين كردي؟ بگويد امامم گفته بود، حديث چنين وارد شده بود. آن‏كه مي‏گويد رأيم چنين فهميد دلم چنين خواست اين دخلي به رعيتي امام‏زمان ندارد وقتي رعيتي كه ديگر از خودت رأيي نداشته باشي و هرچه امام تو گفته بگويي بعد از آني كه تو چنين شدي آن‏وقت ديگر هركس بدش بيايد از تو و با تو عداوت كند او بد كرده است. خدا مي‏داند كه من حيرانم كه ميان دو شيعه چطور مي‏شود كه مرافعه اتفاق

 

«* 46 موعظه صفحه 235 *»

مي‏افتد؟ دو برادر چرا بايد تكذيب هم كنند؟ حالا تو ديگر با من بحث مكن كه زمان پيغمبر هم مردم با هم مرافعه مي‏كردند مگر آنها مسلمان نبودند؟ مي‏گويم نه آنهايي كه مرافعه پيدا مي‏كردند مسلمان نبودند آن زمان هم همان عمري‏ها بودند كه مرافعه با هم مي‏كردند كه تا پيغمبر مرد آنها همه رفتند عمري شدند. آيا هرگز شنيده‏اي سلمان و ابوذر مرافعه پيدا كرده باشند؟ آيا هرگز شنيده‏اي حسن و حسين8 مرافعه‏شان شده باشد؟ دو شيعه با هم چگونه نزاع مي‏كنند؟ اين نخواهد شد. بلي دو شيعه محتاج به مسئله‏اي از مسائل مي‏شوند اين جاهل به مسئله آن هم جاهل به مسئله هردو بروند پيش بزرگتر از خود و از او بپرسند بعد از آني كه مسئله را گفت اين تسليم بكند آن تسليم بكند نه اين ردّ او بكند نه آن ردّ اين بكند. اين چگونه با تشيع درست مي‏آيد كه بداني كه من از راه اطاعت خدا چنين گفته‏ام از اطاعت امام چنين گفته‏ام و باز بدت مي‏آيد؟ پس تو شيعه نيستي. پس بدانيد كه اگر اسباب آزمايش در ميان آيد چه‏بسيار كمند اهل توحيد چه‏بسيار كمند مسلمين چه‏بسيار كمند مؤمنين لكن حالا پرده بر روي كار كشيده شده و مردم تماماً ادعاي توحيد و اسلام و ايمان مي‏كنند. وفقنا اللّه و اياكم بالطاعات.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 236 *»

«موعظه بيست‏وسوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم دركتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در هفته‏هاي گذشته در اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه مي‏فرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة و عرض كردم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه از براي نور خود خواسته مثلي بيان كند تا كساني كه چشم ديدن او را ندارند و نور او را نمي‏شناسند شايد بواسطه آن مثل پي ببرند و از آن مثل نور خدا را بشناسند. از اين‏جهت خداوند عالم جلّ‏شأنه از براي نور خود مثلي آورده و شما مي‏دانيد كه مثل وقتي كامل و تمام است كه از جميع جهات مناسبت داشته باشد كه اگر از جهتي مثل مناسبت داشته باشد و از جهتي نداشته باشد ناقص است مثلاً هرگاه بگويي زيد مانند شير است تشبيهي كرده‏اي و مثلي از براي زيد آورده‏اي حالا اين مثل از يك‏جهت شباهت دارد كه همان جهت شجاعتش باشد و اين مثل ناقص است بجهت آنكه از جهات ديگر شباهت ندارد چراكه دم ندارد پنجه‏هايش مثل پنجه‏هاي شير نمي‏ماند چهار دست‏وپا راه نمي‏رود. پس تو كه گفتي زيد مانند شير است از همان جهت

 

«* 46 موعظه صفحه 237 *»

شجاعت او را تشبيه كرده‏اي ولكن اگر تشبيهي بكني كه از جميع جهات مناسبت و مشابهت داشته باشد تشبيهِ راست واقع همان است والاّ كذب است. پس اگر بگويي زيد مثل شير است دروغ گفته‏اي مگر بگويي در غضب مثل شير است. پس مثل وقتي راست است و درست كه از جميع جهات مشابهت و مناسبت داشته باشد اين است كه بظاهر داخل شوخيهاي پيغمبر شمرده مي‏شود ولكن در باطن از براي تعليم مثل‏آوردن است و آن اين است كه روزي پاي مباركش را دراز كرده بود فرمود اين پا به چه مي‏ماند؟ هركس به چيزي تشبيه كرد يكي گفت مثل بلور مي‏ماند يكي ديگر چيزي ديگر گفت و هركس از جهتي به چيزي تشبيه كرد فرمودند نه اين تشبيه‏ها هيچ‏يك درست نيست عرض كردند شما بفرماييد به چه مي‏ماند؟ پاي مبارك ديگرش را دراز فرمود و فرمود به اين مي‏ماند. يعني شباهت از جميع جهات و تشبيه حقيقي اگر مي‏خواهيد بكنيد اين است كه اين پاي من به اين پاي من مي‏ماند چراكه از جميع جهات شباهت به هم دارند. پس حرف همين است و حق است. پس هرگاه كسي مثل براي چيزي مي‏آورد بايستي از جميع جهات مناسبت داشته باشد پس بنابراين تشبيهات خداي كامل بايستي كامل باشد و خدا تشبيه ناقص نمي‏كند و عاجز نيست از تشبيه و تمثيل تمام. پس اينكه فرموده مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة اين مثل و تشبيهي كه از براي نور خود ذكر كرده بايستي در نهايت مطابقت و مناسبت باشد و همچنين هم هست پس مناسبتر از جميع چيزها به زيد چه‏چيز است؟ مناسبتر از جميع چيزها خود زيد است. باز هركس غير او باشد هرچه شباهت داشته باشد باز از راهي شباهت ندارد يا طورش طوري ديگر است يا رنگش رنگي ديگر است اما تو خودت مثل خودت هستي و بخودت مي‏ماني. اگر بگويي اين چه تشبيهي است كه گفتي؟ مي‏گويم شما هم از اين‏جور حرفها بسيار مي‏زنيد و درست هم هست اگر از شما بپرسند كه علماي اين ولايت كيانند مي‏گويي مثل فلان‏كس و مثل فلان‏كس و مثل فلان‏كس و مراد تو از مثل فلان‏كس خود آنها است نه غير آنها. مي‏پرسند نجار اين ولايت كيست؟ مي‏گويي مثل

 

«* 46 موعظه صفحه 238 *»

فلان‏كس و مثل فلان‏كس و مقصود تو از مثل فلان‏كس خود آنها است. آهنگر خوب در اين ولايت مثل فلان‏كس است و مقصود خود او است پس بطور مثل مي‏گويي ولكن خود آنها را مي‏خواهي. پس تشبيه كامل آن است كه خود شخص را تشبيه به خود شخص بكنند در زبانهاي مردم بسيار گفته مي‏شود كه مثل تو آدمي نبايد چنين‏كاري بكند مثل تو آدمي بايد چنين و چنان باشد و مقصود اين است كه تو نبايد چنين‏كاري بكني و تو بايد چنين و چنان باشي. پس تشبيه كامل وقتي مي‏شود كه چيزي را به خود آن‏چيز تشبيه كنند و خداوند عالم تشبيه چيزي را كه مي‏كند تشبيه كامل مي‏كند پس ظاهر نور خود را مثل آورده از براي باطن نور خود. مثل براي ظاهر نور خود آورده به طاقي كه در آن طاق چراغي باشد و بر آن چراغ مردنگي باشد و عرض كردم كه از براي اين آيه باطنهاي چند است و بعضي از باطنهاي آن را ذكر كردم.

از جمله باطنهاي اين آيه يكي آن است كه مقام چراغ، نبوت باشد و مقام مردنگي مقام ولايت باشد و مقام مشكوة كه مقام آن طاق است مقام شيعيان ايشان باشد و در واقع هم همين‏طور است و همين تشبيه است تشبيه كامل حقيقي و شيعيان نور خدايند حقيقتا و ظاهر نور خدايند و نور خدا از براي تو ظاهر شده. مثلي عرض كنم؛ در مجلس يكي از نوكرهاي پادشاه هست كسي از تو از نوكرهاي پادشاه مي‏پرسد تو مي‏گويي اگر مي‏خواهي نوكر پادشاه را ببيني مثل اين آدمي نوكر پادشاه است حالا خودش نوكر پادشاه است تو مي‏گويي مثل اين آدمي نوكر پادشاه است حالا «مثل اين» يعني چه؟ يعني خود اين. همچنين خدا به شما فرموده است كه اگر مي‏خواهيد نور مرا ببينيد مثل نور من شيعيان اميرالمؤمنينند بجهت آنكه شيعه را شيعه گفتند چون از شعاع محمّد و آل‏محمّد آفريده شده‏اند فرمودند انما سمّيت الشيعة شيعة لانهم خلقوا من شعاع نورنا شيعه را شيعه ناميده‏اند بجهت آنكه از شعاع نور ما خلق شده‏اند و فرمودند يفصل نورنا من نور ربنا كمايفصل نور الشمس من الشمس جدا مي‏شود نور ما از نور پرورنده ما چنانكه جدا مي‏شود نور آفتاب از آفتاب و باز فرمودند شيعتنا منا كشعاع

 

«* 46 موعظه صفحه 239 *»

الشمس من الشمس شيعيان ما از ما مثل شعاع آفتابند از آفتاب پس ايشان از نور خداوند عالمند و شيعيان ايشان از نور ايشانند مي‏فرمايد اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده خداوند ما را از نور ذات خود آفريد و به ما مفوّض كرد امور بندگان خود را پس ايشان از نور خداوند آفريده شده‏اند پيغمبر از نور خداوند آفريده شده و ائمه طاهرين از نور پيغمبر آفريده شده‏اند و شيعيان از نور ائمه طاهرين آفريده شده‏اند. و شما مي‏دانيد كه هرچه منسوب به آل‏محمّد است منسوب به خدا است چنانكه در زيارت ايشان مي‏خواني من احبّكم فقداحبّ اللّه و من ابغضكم فقدابغض اللّه پس شيعيان اميرالمؤمنين كه از نور اميرالمؤمنينند به همين‏جهت نور خدا شدند پس ايشان شيعيان خداوند عالمند يعني از شعاع نور خدا آفريده شده‏اند مي‏فرمايد ان اللّه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه خدا مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود آفريده و همان نور اميرالمؤمنين نور عظمت و جلال كبرياي خدا است كه مؤمن از آن آفريده شده. و در حديثي ديگر مي‏فرمايد نور مؤمن اشدّ اتصالاً است به نور خدا از نور شمس به شمس. همين پريشب حديث عجيب غريبي ديدم خداوند در حديث قدسي مي‏فرمايد المؤمن مني و انا منه مؤمن از من است و من از مؤمن هستم مثل اينكه حضرت پيغمبر مي‏فرمايد در حق حسين7 كه حسين مني و انا من حسين و حديث مشكل است اما حسين مني حسين از من است به جهت آنكه جزء من است و ولد جزء والد است فرزند قطعه‏اي از تن پدرش است آخر اين نطفه جزء تن اين پدر است و اين است كه خدا ردّ مي‏كند در قرآن بر قومي كه مي‏گفتند ملائكه دختران خدايند ردّ بر آنها مي‏كند مي‏فرمايد و جعلوا له من عباده جزءا يعني براي خدا پاره تني قرار دادند از بندگانش و گفتند ملائكه دختران خدايند. باري، ولد جزء والدش است پس حسين جزء پيغمبر است و از پيغمبر است اين متين است و درست. و اما انا من حسين يعني چه؟ و اين اشكال دارد و نمي‏فهمد اين را مگر حكيم. يك معني آن اين است به ظاهر همان‏قدري كه حالا بطور اختصار عرض كنم كه اگر تو دو كاسه آب داشته

 

«* 46 موعظه صفحه 240 *»

باشي مي‏گويي اين آب از آن آب است و آن آب از اين آب است يعني اين از جنس آن و آن از جنس اين است خاتم از نقره است يعني از جنس نقره است پس حسين از من است و من از حسينم يعني حسين از جنس من است و من از جنس حسينم؛ اين يك معني. اما معني ديگر اين است كه من از حسينم يعني اگر باطن حسين را ملاحظه كنيد و ظاهر مرا ملاحظه كنيد ظاهر من جزء باطن حسين است و ظاهر حسين جزء ظاهر من است و باطن حسين جزء باطن من است پس به اين‏نظر و به اين‏اعتبار كه معني شد من از حسينم و حسين از من است به اين ملاحظه است كه مي‏فرمايد سلمان منا اهل‏البيت يعني از جنس ما اهل‏بيت و از جنس ظاهر ما است سلمان اگرچه باطن ما اعلي از اين مقامات باشد اما باطن سلمان از جنس ظاهر ما است و صحيح است كه بگوييم سلمان از ما اهل‏بيت است و اهل‏بيت از سلمان، به جهت آنكه دلهاي محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين از اعلي عليين و از اعلي درجات عليين آفريده شده‏اند و از اندكي پست‏تر، يك درجه پست‏تر جسد ايشان را خدا آفريد و از همان‏درجه كه جسدهاي ايشان را آفريد دل شيعيان را آفريد و از يك‏درجه پست‏تر از آن جسد شيعيان را آفريد پس طينت دل شيعيان با طينت جسد اهل‏بيت از يك‏جنس است از اين‏جهت گفته مي‏شود كه سلمان منا اهل‏البيت و فرمودند انما صار سلمان من العلماء لانه رجل منا اهل‏البيت سلمان از علما نشد مگر به جهت آنكه او مردي بود از ما اهل‏بيت و اين براي سلمان مقام عظيمي است بعد از آني‏كه گفتند نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون ماييم علما و شيعيان ما شاگردان مايند رتبه و درجه علما را مخصوص به خودشان كردند و اما شيعيان را در درجه شاگردان و استفاضه‏كنندگان قرار دادند. حالا در اين حديث فرمودند صار سلمان من العلماء سلمان از علما شد مي‏فرمايد سلمان علم علم محمّد و علي سلمان علم محمّد و علي را تحصيل كرد پس سلمان در درجه آل‏محمد: است يعني سلمان از اولي‏الالباب است يعني سلمان از صاحبدلان است يعني سلمان از اهل باطن است و خداوند دل شيعيان را كه باطن ايشان است از ظاهر

 

«* 46 موعظه صفحه 241 *»

جسد امامشان خلق فرموده پس از جزء جسد امامشان مي‏باشند اين است كه مي‏فرمايد شيعتنا جزء منّا شيعيان ما جزئي از ما هستند پس فرزند ايشانند و مِثل حسين مني سلمان هم منا اهل‏البيت است پس شيعيان ايشان مثل پاره تن ايشان هستند اين است كه در حديثي مي‏فرمايد بزرگان شيعه را زكات ندهيد چراكه آنها از گوشت ما و خون ما آفريده شده‏اند دلهاي ايشان از خون و گوشت اهل‏بيت است از اين‏جهت جزء ايشان حساب مي‏شوند از اين‏جهت است كه صحيح شد سلمان منا اهل‏البيت و درست آمد كه شيعتنا جزء منّا.

چون اين مطلب را يافتي حالا ببينيد چه مقام عظيمي است براي مؤمن كه خداوند مي‏فرمايد المؤمن مني و انا منه خيلي امر عظيمي است و مقام خطيري است و درجه عجيب و غريبي است كه مي‏فرمايد مؤمن از من است و من از مؤمنم. اما مؤمن از من است به هر معني كه بگيري فخر عظيمي است براي مؤمن يا اينكه از نور خدا باشد يا اينكه باطن مؤمن از ظاهر نور خدا است يا اينكه چون از اهل‏بيت است از خدا است و هركس از آل‏محمّد شد از خدا است آيا نه اين است كه آل‏محمّد را آل‏اللّه مي‏گويي زيراكه محمّد ظاهر خدا است و پيدايي خدا است و هركس از او شد از خدا شده همه اين معنيها درست است و فخري است براي مؤمن. پس اگر بگويي فلان‏كس جزء تن من است صحيح است و اگر هم بگويي از من است صحيح است چنانكه اگر بگويي اين خط خط من است صحيح است و اگر هم بگويي خط دست من است اين هم صحيح است. سخن از من است صحيح است از زبان من است صحيح است. پس چون پيغمبر9 ظاهر خدا است و زبان خدا و دست خدا است و هرچه منسوب به اوست منسوب به خدا است پس آل‏محمّد هم آل‏اللّهند آنچه نسبت به پيغمبر داده شود نسبت به ظاهر خدا داده شده پس شيعه او شيعة اللّهند. شيعه دو معني دارد يا اين است كه شيعه به معني مشايعت و متابعت‏كنندگان است و شيعيان محمّد و آل‏محمّد به اين معني شيعه خدايند چراكه شيعيان پيروي امر خدا را كردند و من يطع الرسول

 

«* 46 موعظه صفحه 242 *»

فقداطاع اللّه پس شيعيان شيعيان خدايند و هرگاه شيعه را از شعاع بگيري مؤمن باز از شعاع خدا است چنانكه در حديث مي‏فرمايد ان اللّه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه پس صحيح شد كه المؤمن مني. و مي‏فرمايد و انا منه و من از مؤمنم اين يكي امري است بسيار عظيم و مقامي است بسيار خطير شرح آن اشكالي دارد. معني ظاهرش را كه در اين مجالس مي‏توان گفت اين است كه اگر اميرالمؤمنين7بفرمايد كه اين شيعيان من از منند و من از شيعيانم گفتار اميرالمؤمنين گفتار خدا است و حضرت امير7 هرچه به خود نسبت بدهد به خدا نسبت داده شده بجهت آنكه آن حضرت ظاهر خدا و پيدايي خدا و جلوه خدا است. پس شيعيان جلوه ظاهر اميرند و از اميرند و جلوه ظاهر امير جلوه ظاهر خدا است پس مؤمن از خدا است و ظاهر امير از جنس باطن شيعيان است پس جسد حضرت‏امير هم از جنس باطن شيعيان است. پس خداوند كه مي‏فرمايد من از مؤمنم يعني ظاهر نور من از جنس باطن شيعيان و دوستان اميرالمؤمنين است پس از اين‏جهت مؤمن از خدا است و خدا از مؤمن است.

باري، مقصود اين بود كه شيعيان نور خدا و شعاع آل‏محمّدند و هركس شعاع آل‏محمد شد شيعه محمد شد و هركس شيعه محمد شد شيعه خدا است، اين است حقيقت معني آن حديث كه مي‏فرمايد ما گرفته‏ايم كمر خدا را ـ  خدا كه كمر ندارد يعني نور خدا را، دست به كمر خدا زده يعني هركس منور به نور خدا شده و در درياي توحيد و درياي معرفت خدا غوطه‏ور شده دست به كمر خدا زده. در ميان مردم قرار است كه هركس مي‏گويد دست به كمر فلان زدم يعني متمسك به او شدم اين‏كه معني ظاهرش. اما باطن اين آنكه اصل كمر و كمربند و بستن كمر كنايه از قيّوميت و ايستادگي به كاري است. كمر خود را به عداوت فلان‏كس بست يعني ايستادگي كرد در عداوت او، كمر خود را به محبت فلان‏كس بست يعني قيّوم و قائم شد به محبت فلان‏كس، كمر خود را در كاري بست يعني عزم بر آن كار كرد. پس اصل كمر به معني قيوميت است پس ما دست زده‏ايم به كمر خدا يعني خدا عزم بر نجات ما كرده و ما از باب عزم نجات

 

«* 46 موعظه صفحه 243 *»

داخل شده‏ايم در خانه توحيد خدا و قصد او كرده‏ايم و از اين‏جهت حتمي است براي ما پس ما دست به كمر خدا زده‏ايم. مي‏فرمايد پيغمبر دست‏زده به كمر خداوند عالم و ما دست زده‏ايم به كمر پيغمبر9 و شما دست زده‏ايد به كمر ما حالا بگو ببينم در آن‏روز خداوند به كجا مي‏برد پيغمبر خود را؟ راوي اين را كه شنيد از شوق دست بر هم زد كه واللّه دخلناها به خدا قسم داخل بهشت شديم دست ما كه به دامان تولاّي شما بند است دست شما هم كه به دامن پيغمبر بند است پيغمبر هم كه به خدا متصل است و البته خدا پيغمبر را خذلان نخواهد كرد و او را به جنت خواهد برد و خدا قطع ما از پيغمبر نمي‏كند و قطع شما از ما نمي‏كند و نمي‏شود قطع كند. آيا نه اين است كه اگر آفتاب غروب كند نور آفتاب هم غروب مي‏كند با آفتاب و اگر طالع شود نور او با او طالع مي‏شود.

سرّي در فرمايشات و تهديدات ائمه هست كه عامه مكلفين غافلند از آن سرّ و آن اين است كه تهديدات را بطور عموم فرموده‏اند. مثل اينكه فرموده‏اند مردم بر صراط بايد بگذرند و چنين و چنان خواهد شد و در ميزان اعمال مردم را مي‏سنجند و چنين و چنان خواهد شد همچنين فرموده‏اند مخاوفي را كه در قبر و برزخ و اهوال قيامت هست عذابهايي كه وعده دادند براي معاصي اينها همه را فرموده‏اند و همه آنها حق و صدق است و براي اين سببي است كه مردم كم مي‏دانند و سرّ آنها اين است كه براي مكلفين عامّه اهل توحيد و عامّه اهل اسلام است و دعوت براي همه هست پس اين تهديدات كه هست شامل آنها مي‏شود يقينا و براي آنها است يقينا. و وجهي ديگر آنها سياست مدن است كه مردم طغيان نكنند كه سبب هلاكت ايشان بشود از اين‏جهت اين تهديدات را فرمودند آيا هيچ مي‏داني چه‏وقت از آل‏محمّد منقطع شده‏ايد؟ هر وقت كه طغيان كرديد و به خدا و امر خدا استخفاف كرديد همين‏كه كافر شديد از آل‏محمّد منقطع شده‏ايد اما ما كه مثل اين لوليها طبعمان رذل است به لوليي گفتند خوش آمدي تا اين را شنيد گفت راه صندوقخانه كجا است؟ حالا ما هم چنينيم اگر ما را ايمني

 

«* 46 موعظه صفحه 244 *»

بخشند و حال ما را به ما بگويند في‏الفور طغيان مي‏كنيم تهاون به امر خدا مي‏كنيم استخفاف به خدا و امر خدا مي‏كنيم و كافر مي‏شويم همين‏كه كافر شديم واقعا از آل‏محمّد منقطع شده‏ايم اگر ما مردمان نجيبي بوديم و مقصود از نجيب نه اين است كه ما از نجبا و نقبا باشيم بلكه همين نجيب متعارفي مردم اگر بوديم كه هرچه در تكريم ما مي‏افزودند ما بر خضوعمان مي‏افزوديم و هرچه نعمت به ما بيشتر مي‏دادند ما هم شكر نعمت بيشتر مي‏كرديم و به مقتضاي دعاي حضرت سجاد7عمل مي‏كرديم كه به خدا عرض مي‏كند كه لاترفعني في الناس درجة الاّ حططتني عند نفسي مثلها و تحدث لي عزّا ظاهرا الاّ احدثت لي ذلّة باطنة عند نفسي بقدرها خدايا مرا در پيش مردم يك‏درجه بلند مكن مگر آنكه يك‏درجه در پيش نفس خودم پست‏تر خود را بدانم. آدم نجيب همين‏طور است هرچه عزتش زيادتر مي‏شود در پيش نفس خودش خود را ذليل‏تر مي‏شمرد به خلاف نانجيب كه همين‏كه پنج‏قروش گيرش آمد ادعاي سلطنت مي‏كند ديگر اگر صدتومان گيرش آمد كه ادعاي خدايي مي‏كند ديگر اگر صدتومان صد و ده تومان شد كه نعوذباللّه از خدا و پير و پيغمبر و دين و آيين همه مي‏گذرد. و حالا همچنين مردمان هستند لكن الحمدللّه از ضرب شمشير اسلام جرأت ابراز آنچه در دلشان است ندارند والاّ وا زده‏اند جميع دين و آيين و شرع و خدا و رسول را.

باري، آدم نجيب آن است كه هرچه رفعت شأنش بيشتر مي‏شود تواضع او زيادتر مي‏شود زيراكه يافته است كه من تواضع رفعه اللّه هركس فروتني كرد خدا او را رفعت داد. پس اگر ما هم چنين بوديم و نجيب مي‏بوديم و از حدّ خود بيرون نمي‏رفتيم و از يكپاره چيزها از پوست به در نمي‏رفتيم هرآينه ائمه ما براي ما نجات حتمي ما را بيان مي‏فرمودند. چنانكه گاهگاهي هم باز با وجود اينها در گوشه و كنار يكپاره چيزها را مي‏فرمودند مثلاً مي‏فرمودند واللّه يكي از شما در آتش جهنم ديده نخواهد شد و معني ندارد كه شيعه اميرالمؤمنين در جهنم ديده شود فكر كن ببين آيا چراغ را مي‏شود ببرند در جايي و نور او را بگذارند در جايي ديگر؟ همچو چيزي نمي‏شود نور نمي‏ماند.

 

«* 46 موعظه صفحه 245 *»

هرجا چراغ برود نور او هم مي‏رود حالا آل‏محمّد كجا مي‏روند؟ در جنت. شعاع ايشان كجا مي‏رود؟ هرجا ايشان مي‏روند. مگر كسي شعاع ايشان نباشد اگر شعاع ايشان نشد درك اسفل مي‏رود اگر شيعه ايشان است و موالي اولياء ايشان است كه همراه ايشان است و اين است سرّ اينكه احاديث را بطور عموم فرموده‏اند و اگر ما مردمان نجيبي مي‏بوديم اينها را براي ما استثنا مي‏كردند. پس بر خود ما خوف كردند كه مواجبمان را كه زياد كردند بر خود آقا ياغي بشويم پس گفتند تو مردي هستي كم‏ظرفيت، تو آدمي بشو كه هرچه مواجبت را زياد كنند ياغي نشوي، گلوله بر آقا نزني، مواجبت را زياد مي‏كنيم لكن ماها چنينيم كه اگر يك‏قروش بر مواجب ما بيفزايند ديگر در پوست خود نمي‏گنجيم و آن‏وقت پا از گليم خود بيرون مي‏كشيم و همان سبب هلاكت ما مي‏شود بجهت آنكه تكبر كرده‏ايم من تكبّر وضعه اللّه هركس تكبر كند خدا او را پست مي‏كند مي‏فرمايد الكبرياء رداء اللّه من تكبّر نازع اللّه في ردائه كبرياء رداي خدا است هركس تكبر كند با خدا منازعه كرده در رداي او. كبرياء رداي خدا است يعني نور ظاهر و هويداي خدا است و هركس تكبر كند و اين ردا را بخواهد بردارد با خدا منازعه كرده است و كل عزيز غالب اللّه فهو مغلوب هركس با خدا جنگ كند سرنگون خواهد شد.

سرّ ديگر آنچه فرموده‏اند اين است كه اين احاديث كه فرموده‏اند به منزله كتاب طب است مثلاً در كتاب طب نوشته مار زهر است عقرب زهر است لكن آن پدر مهربان و آن مادر مهربان به ما خورانيده‏اند آن فادزهري كه تا آن فادزهر در رگ و ريشه ما هست هيچ‏زهري به ما كارگر نمي‏شود و ما كه داريم آن فادزهر را، حالا كجا داريم؟ شيعه و سني براي ما روايت كرده‏اند اين حديث را كه حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة و بغضه سيئة لاتنفع معها حسنة دوستي اميرالمؤمنين ثوابي است كه با وجود بودن آن هيچ گناهي ضرر نمي‏رساند محبت اميرالمؤمنين كفاره جميع گناهان است و خود محبت اميرالمؤمنين توبه نصوح است چراكه توبه بازگشت به خدا است و كدام بازگشت‏كننده بيشتر بازگشت كرده از عاشق اميرالمؤمنين و موالي اميرالمؤمنين7 ؟

 

«* 46 موعظه صفحه 246 *»

آيا دل كي بيشتر رفته پيش خدا از دل شيعه اميرالمؤمنين7 ؟ بازگشت اگر باشد فادزهر است و زهر اثر نمي‏كند. لكن عرض مي‏كنم كه اگر استخفاف كند امر خدا را بازگشت نكرده. استخفاف يعني سبك بشمري امر خدا را همين‏كه سبك شمردي كافر مي‏شوي كافر كه شدي ديگر محبت اميرالمؤمنين از دل تو بيرون مي‏رود پس شيعه با استخفاف امر خدا نمي‏شود هرگز. و آنكه عرض كردم حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة فرموده‏اند لاتضرّ معها سيئة و سيئة فرموده‏اند نفرمودند كفر، نفرموده‏اند ضرري نمي‏رساند با او كفري بلكه فرمودند حبّ اميرالمؤمنين ثوابي است و نيكي است كه بدي به او ضرر نمي‏رساند و همين‏طور هم هست اما نه اينكه كفر ضرر نمي‏رساند اگر كفر آمد معلوم مي‏شود اصلش محبت نيست بجهت آنكه استخفاف به امر خدا كرده استخفاف به امر پيغمبر كرده استخفاف به امر اميرالمؤمنين كرده و اين نمي‏شود محبت اميرالمؤمنين با خوارشمردن امر اميرالمؤمنين جمع نمي‏شود. پس قومي كه ادعاي محبت مي‏كنند يا بواسطه تصوفي كه دارند يا از جهالت خودشان اين احاديث را كه مي‏بينند اينها را دستاويز خود مي‏كنند مي‏گويند ما عصيان مي‏كنيم مولا سخي است خدا بزرگ است يك‏طوري خواهد شد و خوار مي‏شمرند امر خدا را. و معني خوارشمردن را به تو بگويم، خوارشمردن اين است كه يكدفعه به تو بگويم اينجا منشين بنشيني دفعه دويم بگويم منشين باز بنشيني دفعه سيّم بگويم منشين باز بنشيني معلوم مي‏شود خوار شمردي. همين‏كه مكرر به آدم گفتند و نشنيد اين استخفاف است سبب چه‏چيز است كه صاحب كبيره را در اول دو دفعه به او مي‏گويند مثلاً شراب مخور و حدّش مي‏زنند بار سيّم كه خورد مي‏كشند آدم را به جهت آن است كه استخفاف كرده است به دين. آخر اين‏همه بگويم و كتك هم بزنم و باز حرف نشنوي معلوم است خوار شمردي دين را و كسي كه خوار بشمرد دين خدا را بايد او را كشت. از براي زنا قرار داده‏اند كه در بار چهارم او را مي‏كشند بجهت استخفافش به امر خدا. پس معلوم مي‏شود چيزي را مكرر بگويند و آدم نشنود اين استخفاف است. ندامت

 

«* 46 موعظه صفحه 247 *»

نداشته باشي و بكني استخفاف است توبه نكني و اصرار در آن معصيت بكني استخفاف است. شيعه دايم نادم و خشمناك بر خودش است، دايم در توبه و استغفار است نهايت از او سر مي‏زند معصيتي به شهوت به غفلت به غلبه طبيعتي به غلبه عادتي والاّ عمدا از روي شعور، از روي بصيرت معصيت بكند به زبان حال گفته است كه مي‏دانم اين معصيت تو است و تو از اين خوشت نمي‏آيد، و من عمداً بجهت اينكه تو خوشت نمي‏آيد مي‏كنم. همچو كسي مثل سنان بن انس است كه گفت «واللّه لاجزّ رأسك و اعلم انك ابن رسول‏اللّه».

باري، اين هم معني ديگري است براي سرّ آن احاديثي كه تهديدات كرده‏اند آل‏محمّد: گفته‏اند مكن تو هم حرف بشنو. شيعه آن است كه نداند معصيت است و بكند يا از روي غفلت كاري بكند يا غضبي در او طغيان كند چيزي بگويد يا شهوتي به هيجان آيد. زيراكه هيچ‏چيز در دنيا عقل انسان را بعد از شراب مثل شهوت زايل نمي‏كند. آيا نمي‏بينيد كه شخص در حال شهوت چه حركتها از او سر مي‏زند كه در غير آن حالت استنكاف از آن حركات دارد باطل‏كننده عقل شهوت است. خلاصه، يك‏مرتبه شهوت غلبه كرد انسان يكپاره كارها از دستش در رفت عقلش خفي شده بود و كاري كرد شيعه اين‏جوره گناهان از او سر مي‏زند لكن با وجود اينها شيعه دايم بر خود خشمناك است و از معصيتها بدش مي‏آيد براي اينگونه گناهان ولايت اميرالمؤمنين7 ترياق فاروقي است، خود ولايت شست‏وشو مي‏دهد اين گناهان را. پس اين شرطها كه شده همه حق است اگر كسي فادزهر نخورد زهر به او اثر مي‏كند لكن از آن‏طرف در تفسير آيه شريفه و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالداً فيها مي‏فرمايد ان جازاه هركس مؤمني را بكشد عمدا سزاي او جهنم است امام تفسير فرموده كه اگر جزاش بدهند جزاش جهنم است يعني اگر دواش بدهند آن‏وقت مي‏گويند دواي تو اين است كه فلان‏دوا را بخوري اگر دوات دادند جهنم بايد بروي بجهت آنكه قتل نفس كردي و اگر ندادند كه ندادند. باري، مي‏فرمايد جزاي قتل عمد

 

«* 46 موعظه صفحه 248 *»

جهنم است اگر ترياق فاروقي نخورده باشي. همچنين ولايت اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه ترياق فاروقي است كه جميع معصيتها را رفع مي‏كند و ايضا اين حديث را همه‏كس نقل كرده‏اند از شيعه و سني كه خدا در حديث قدسي مي‏فرمايد اليت علي نفسي ان‏ادخل الجنة من احبّ عليا و ان عصاني و ان ادخل النار من عصي عليا و ان اطاعني مي‏فرمايد من به ذات خود قسم ياد كرده‏ام كه داخل بهشت كنم هركس كه علي را دوست دارد اگرچه معصيت مرا كرده باشد و داخل جهنم كنم هركس علي را دشمن دارد اگرچه مرا اطاعت كرده باشد. پس معلوم شد كه ولايت علي بن ابي‏طالب اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه سبب نجات است و به اين چشم شما روشن باشد و همين‏هايي كه گفتم آن حديث شامل حال ما مي‏شود مي‏فرمايد من ذكر فضيلة من فضائل علي‏بن‏ابيطالب مقرّاً بها غفر اللّه له ذنوبه ماتقدم منها و ماتأخر هركس ذكر كند فضيلتي از فضائل علي‏بن‏ابيطالب را و اقرار به آن داشته باشد خدا گناهان گذشته و آينده او را مي‏آمرزد. اين‏كه رسد من، اما رسد شما مي‏فرمايد هركس بشنود فضيلتي از فضائل علي‏بن‏ابيطالب را به گوش خود خدا براي او مي‏آمرزد جميع گناهاني را كه به گوش خود كرده باشد اين هم رسد شما.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 249 *»

«موعظه بيست‏وچهارم» پنجشنبه 18 رجب 1282

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه يهدي الله لنوره من يشاء و عرض كردم در ايام گذشته كه تفسير فارسي اين فقره اين است كه خداوند عالم جل شأنه هدايت مي‏كند بسوي نور خود هركه را كه مي‏خواهد. و سخن در معني هدايت خدا بود كه هدايت خدا و هدايت بسوي نور خدا چه معني دارد، ظاهرش چيست، باطنش چيست؟

شكي و ريبي در اين نيست كه خداوند عالم يگانه‏اي است كه با او هيچ شريكي نيست و اين معني كه خداوند يگانه‏اي است كه هيچ شريك براي او نيست، اين معني در چهار مقام بايد براي انسان ثابت باشد. شخص انساني موحد نمي‏شود مگر بعد از اقرار به توحيد خدا در چهار مقام كه اگر يكيش را اقرار نداشته باشد مسلم نيست. اول آنها اين است كه اقرار كند كه خداوند عالم در ذات خود يگانه‏اي است كه غير با او نيست، در رتبه ذات خودش مثل و مانندي با او نيست، ذاتي است بي‏شريك و بي‏همتا

 

«* 46 موعظه صفحه 250 *»

وحده لا شريك له، اين را پري طول نمي‏دهم به جهت آنكه واضح است و پري هم حاجت نيست.

اما توحيد دويم اين است كه اقرار كني كه خداوند عالم در صفات خود يگانه است، هيچ‏كس متصف به صفات او نيست. پس هيچ‏كس در علم خدا با خدا شريك نيست، هيچ‏كس در قدرت خدا با خدا شريك نيست، هيچ‏كس در سلطنت خدا با او شريك نيست و همچنين در ساير صفاتي كه خدا دارد هيچ‏كس با خدا در آن صفات شريك نيست. اين را هم پري طول نمي‏دهم به جهت آنكه موضع حاجت نيست.

اما توحيد سيوم اين است كه مؤمن بايد اعتقاد كند كه خدا را در كارهاي او شريكي نيست به اين معني كه خداوند عالم خود او خالق است بلاشريك، خود او رازق است بلاشريك، و خود او زنده كننده است بلاشريك، و خود او مي‏ميراند بلاشريك. بعضي از جهال مي‏خواهند چيزي بگويند و اظهار فهمي بكنند و اظهار ولايتي براي آل‏محمد: بكنند نمي‏فهمند چه بگويند. مي‏گويند علي بن ابي‏طالب خالق است و رازق است و همچنين باقي افعال را نسبت به او مي‏دهند. مي‏خواهند سخن بلند بگويند و حضرت امير را بلند كنند و غافلند از اينكه خدا را پست كرده‏اند و تقصير در خدا كرده‏اند. مگر خدا را چه شده كه خالق و رازق و محيي و مميتي جز خدا در كار باشد؟ نه عاجز شده نه خسته، نه ياور و معيني براي خود گرفته. مي‏خواهند چيزي در حق حضرت امير بگويند شأن خدا را ناقص مي‏كنند و تقصير در خدا مي‏كنند و امر اين‏طور نيست. بلكه خداوند عالم به يگانگي خود، خودش خالق است خودش رازق است، او خلق كرده علي بن ابي‏طالب را و رزق مي‏دهد علي بن ابي‏طالب را، پس چگونه او خالق نيست و علي خالق است؟ هرچه در باره علي گفتي گفتي، پس خالق علي كيست؟ خودش خودش را خلق كرده؟ كه معني ندارد. هرچه در باره علي گفتي گفتي، خودش خودش را رزق مي‏دهد؟ كه نمي‏شود. پس رازق علي كيست؟ خالق علي كيست؟ رازق و خالق خدا است، پس چه مانع است تو را كه بگويي خالق و رازق

 

«* 46 موعظه صفحه 251 *»

خدا است؟

به شما عرض كنم كلماتي در اين مقام و ضبط اين كلمات را بكنيد تا بر خصمان خود غلبه كنيد و خود شما از راه اعتدال و صراط مستقيم بيرون نرويد و اگر چنين كنيد شما اولي به فضائل اميرالمؤمنين هستيد از غير شما، و دشمنان شما درك نمي‏كنند اين‏جور فضائل را. تو مپندار كه علي‏اللهي كه علي را خدا دانستند فهميدند كه چه گفتند، نه ندانستند. اين علي‏اللهي عليي مثلاً فرض كرده نيم من و خدا را فرض كرده مثلاً دو من، ولكن آن كسي كه معرفت به علي داشته باشد و وزن او را از هزار هزار من هم بيشتر بداند و خدا را از وزن بيرون بداند، اين كس خيلي عظيم‏تر از علي‏اللهي گفته و غلو هم نكرده، و مي‏گويد كه هركس علي را خدا بداند غالي است.

آن كلماتي كه مي‏گويم اگرضبط كنيد از هركس بلندتر گفته‏ايد و مع‏ذلك غلو هم نكرده‏ايد و بر صراط مستقيم ثابت خواهيد ماند، آن كلمات اين است كه هركس در جميع ملك خدا بجز خدا كسي را مستقل قرار بدهد و اعتقاد كند كه يك كسي هست مستقل است در خالقيت و رازقيت، يا زنده كردن يا ميراندن كه او اين كارها را مي‏كند و دخلي به خدا ندارد، همچو كسي كافر است در دين خدا و نجس است و از توحيد بيرون است كه يك كسي ديگر خالق مستقلي ، رازق مستقلي، محيي و مميتي به غير از خدا اعتراف كرده باشد و هرگاه كسي كسي ديگر را با خدا شريك كرد و مي‏گويد مستقل نمي‏گويم بلكه شريك بكند كسي را با خدا ديگر خواه شريكي باشد كه به طور مشاع در عالم تصرف بكند يا به طور تقسيم هركدام باشد شريك به طور مشاع اين است كه بگويد كسي هست كه او با خدا در هر جزئي اين دو با هم تصرف در خلق مي‏كنند و هر دو شريكند در كل عالم و همه كارها را اين دو تا مي‏كنند. اگر كسي چنين اعتقاد كند مشرك خواهد بود به خدا، نجس خواهد بود و از دين خدا بيرون رفته است. و هرگاه به طور تقسيم كسي را با خدا شريك كند به اين‏طور كه بگويد في‏المثل آسمان را خدا خلق مي‏كند و روزي اهل آسمان را خدا مي‏دهد و زمين را ديگري خلق مي‏كند

 

«* 46 موعظه صفحه 252 *»

و به اهل زمين ديگري روزي مي‏دهد، خيرات را يكي خلق مي‏كند و شرور را يكي خلق مي‏كند، دنيا را يكي خلق مي‏كند آخرت را يكي و هكذا، همچو كسي به منزله مجوس اين امت است كه گفتند يزداني و اهريمني است و مشرك مي‏شود به خدا.

و هرگاه مي‏گويد كسي مستقل نيست كسي هم با خدا شريك نيست لكن خداوند عالم وكيل كرده كسي را كه او خلق كند و او روزي دهد و زنده كند و بميراند و نه اين است كه آن وكيل مستقل باشد در مالكيت يا شريك با خدا باشد بلكه به اذن خدا اين كارها را مي‏كند مثل آنكه يكپاره نافهمها مي‏گويند اميرالمؤمنين وكيل كارخانجات خدا است، اين حرف نامربوط است. مردم اگر حرف را از عالم ياد بگيرند و بگويند نمي‏لغزند. پس عرض مي‏كنم كه خدا را حاجتي به وكيل نيست و ممنون (ظ) از علي نيست و احدي را خدا در ملك خود وكيل خود نكرده. آيا نمي‏بيني تو كسي را كه وكيل خود مي‏كني و وكيل تو مي‏شود، تو در خانه نشسته‏اي و آرامي و هيچ كار نمي‏كني و آن شخص وكيل كار مي‏كند و بسا آنكه تو خبر هم نداري كه چه مي‏كند. حالا خدا هم اگر وكيل كرده باشد كسي را پس خدا از اين قرار بايد آرام باشد و هيچ كار نكند و اين مذهب يهودان است قالت اليهود يد الله مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بماقالوا بل يداه مبسوطتان. كل يوم هو في شأن پس خدا است كننده كار و او است كه دست او باز است و بسته نيست. پس هركس گمان كند خدا كسي را وكيل كرده است يا ملكي را يا پيغمبري را يا مؤمني را وكيل كرده است و خود دست بر روي هم گذاشته و آرام نشسته و كاري نمي‏كند، اين كس يهود اين امت شده.

و هرگاه كسي بگويد كه وكيلي براي خدا نيست شريكي براي خدا نيست لكن خدا اذن مي‏دهد به يكي از بندگان خود كه او اين كارها را بكند، اين نامربوط است. لفظي در قرآن شنيده است كه مي‏شود كسي به اذن خدا كاري بكند چنان كه خداوند به عيسي فرمود و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني و تبرئ الاكمه و الابرص باذني، اين را مي‏شنود كه عيسي كور را شفا مي‏داد به اذن خدا ، پيس را شفا مي‏داد به اذن

 

«* 46 موعظه صفحه 253 *»

خدا، زمينگير را شفا مي‏داد به اذن خدا، مي‏شنود اينها را ولكن نمي‏فهمد معني اذن الله را. اگر كسي خيال كند كه خلقي به اذن خدا كاري مي‏كند مثل اينكه غلام تو به اذن تو مي‏رود و هر كار مي‏خواهد مي‏كند، خراب مي‏كند، آباد مي‏كند و تو آرام نشسته‏اي، همچنين بنده‏اي از بندگان به اذن خدا هركار بخواهد مي‏كند و خدا دست بر روي هم گذاشته. هركس همچو اعتقادي كند اين هم قائل شده است به مذهب يهودان.

و اما شخص مؤمن بايد اعتقادش اين باشد كه كارها را خدا مي‏كند ولي با هرچه مي‏خواهد مي‏كند. نگاه كن در دكان زرگري كه زرگر همان شخص استاد است لكن مي‏كوبد با چكش، مي‏تراشد با سوهان و هكذا هر كاري را با اسبابي مي‏كند لكن شخص زرگر آن زيد نام است كه كننده جميع كارها او است با هر آلتي كاري مي‏كند، چكش را حركتي از خود نيست نه شريك زرگر است نه وكيل زرگر است نه مأذون از جانب زرگر است، بلكه كننده كار زرگر است ولي با چكش مي‏كوبد، با سوهان مي‏تراشد و هكذا اين است كه ابي الله ان يجري الاشياء الاّ باسبابها خدا نخواسته است كه جاري كند چيزها را مگر به اسباب آنها، از براي هر چيزي خداوند سببي قرار داده.

آيتي ديگر از براي اين معني، عينك بلور را در برابر آفتاب مي‏گيرند و جائي را مي‏سوزاند. بگو ببينم سوزندگي از بلور است يا از آفتاب؟ بلورِ سرد سوزندگي از كجا آورده؟ اين بلور تيره و تار كه در اطاق تاريك روشنائي به قدر خودش ندارد روشنائي و سوزندگي از كجا آورد؟ آيا مستقل در سوزانيدن پنبه است؟ آيا شريك آفتاب است در سوزانيدن پنبه؟ آيا وكيل آفتاب است؟ آيا مأذون از جانب آفتاب است در سوختن پنبه؟ حاشا، بلكه سوزنده و روشن كننده آفتاب است لكن در بلور و به واسطه بلور. بر زبان بلور به پنبه مي‏گويد بسوز ولكن گوينده آفتاب است. همچنين ميراننده خداوند عالم است لكن در سم، يا با مرضي ، يا با شمشير، يا با سببي ديگر؛ خدا ميراننده است ولي با هرچه كه مي‏خواهد. نمي‏بيني در كتاب خود فرموده است الله يتوفّي الانفس

 

«* 46 موعظه صفحه 254 *»

حين موتها يعني جان مردم را خدا مي‏گيرد ولكن يك دفعه مي‏بيني اين عمل را خدا با اسباب زهر مار يا زهر عقرب مي‏كند، يا با اسباب خطاي طبيب، يا اسباب شهوت و ناپرهيزي مريض مي‏كند. خدا است ميراننده با هر سببي خواسته، خدا است زنده كننده لكن با هر اسبابي كه خواسته باشد، خدا است خلق كننده لكن با هرچه بخواهد، خدا است رزق دهنده لكن با هرچه بخواهد با هركه بخواهد. مي‏بيني يك دفعه به دست زيد و عمرو چيزي مي‏گذارد و دست آنها رابسوي تو دراز مي‏كند، يك دفعه از زمين روزي تو را بيرون مي‏آورد. يك دفعه دست و پاي تو را به حركت درمي‏آورد، كسب مي‏كني. يك دفعه گنجي را به طور سهولت براي تو روزي مي‏كند و خدا است روزي دهنده لكن با هر اسبابي كه خواسته باشد و بايد اعتقاد مؤمن اين باشد.

پس چه شده است قومي را كه راضيند خدا بواسطه رطوبتهاي زمين روزي دهد، به واسطه فلفل مزاج را گرم كند، جان همه كس را به واسطه عزرائيل بگيرد، در شكم زن به واسطه دو ملك خلاّق خلق كند، و به جميع اسباب آسمان و زمين تصديق و تمكين دارند و اعتراف دارند كه روزهاي عالم به واسطه آفتاب است و شبها به واسطه سايه زمين است و از اين ابا دارند و كبر دارند كه سبب‏الاسباب وجود پاك علي بن ابي‏طالب باشد و حال آنكه اعظم اسباب محمد و آل‏محمدند سلام‏الله عليهم. ايشانند سبب اعظم اعظم اعظم كاينات، ايشانند علت عظماي عظماي عظماي جميع مخلوقات و جميع خلق هزار هزار عالم را خداوند به سببيت ايشان برپا كرده و به سببيت ايشان حيات مي‏دهد و به سببيت ايشان زنده مي‏كند و مي‏ميراند باوجود اين ايشان نه شريك خدايند نه وكيل خدايند نه مأذون از جانب خدايند. كننده خدا است از ايشان درايشان با ايشان.

مثل خيلي واضح شيرين براي اين مطلب زبان تو است و روح تو. ببين آيا روح تو از براي خودش خوابيده و زبان تو به استقلال سخن مي‏گويد؟ حاشا. و آيا زبان تو شريك است با روح تو كه بعضي سخنها را روح تو بگويد و بعضي را زبان تو؟ ببين آيا

 

«* 46 موعظه صفحه 255 *»

زبان تو وكيل و مأذون از جانب روح تو است و روح تو آرام دارد؟ حاشا، بلكه جنبنده روح تو است، حركت كننده روح تو است، گوينده روح تو است، فهمنده روح تو است. لكن روح تو كه مي‏خواهد سخن بگويد با زبان تو سخن مي‏گويد، سخنگو توئي هيچ عضوي شريك تو نيست لكن با زبان، هر وقت خواستي بگوئي «من» با زبان گفته‏اي، هر وقت خواستي بگوئي «تو» با زبان گفته‏اي. همچنين آن بزرگوار لسان‏الله ناطق خدا است، يدالله باسطه خدا است، عين الله ناظره خدا است در ملك خداوند آنچه را كه خدا خواسته بدهد و به كسي چيزي داده خدا داده به دست خود، و او است دست خدا. پس بگو كه خدا بدست خودش مي‏دهد روزي را، هركس غير از اين بگويد مشرك شده. بگو با چشم خودش مي‏بيند چيزها را، هركس غير از اين بگويد مشرك شده. جميع اقوال را بگو خدا با زبان خود مي‏گويد، جميع اعمال را با دست خود مي‏كند و شريكي براي او قرار مده. بگو بدست خود مي‏كند و بس، لكن حكيمانه بگو. نه آنكه براي خدا دستي خيال كني كه به تن خدا چسبيده باشد. خدا را تني نيست كه چنين دستي داشته باشد، بلكه خدا دستي براي خود آفريده و به آن دست مي‏كند آنچه مي‏كند و آن دست علي بن ابي‏طالب است و او است دست خدا. اگر دست علي دست خدا نيست، چرا دست ديگر از اين قرار مشكل‏گشا نيست؟ چشم او چشم خدا است، قول او قول خدا است، رخساره او رخساره خدا، اقبال به او اقبال به خدا، اعراض از او اعراض از خدا است. پس چون دانستي كه كار كار خدا است و بس، با هرچه خواسته مي‏كند و حالا همچو خواسته كه ايشان را سبب اعظم كاينات قرار دهد و قرار داده، جميع آنچه از عدم بوجود آمده آن را خدا بوجود آورده لكن با اسباب و ايشان را سبب اعظم قرار داده، پس بگو جميع كارها را خدا كرده.

و بعد از اينها اگر فهميدي سخن را و اتفاقاً ضرور شد تو را به جهت مطلبي و حاجتي، مي‏تواني بگويي اين مكتوب دستخط مبارك است، هركس بفهمد چه مي‏گويد مي‏تواند بگويد اين سخن را از زبان مبارك او شنيدم و نسبت سخن را به زبان

 

«* 46 موعظه صفحه 256 *»

بدهد، بگويد چشم من خوب مي‏بيند يا اينكه چشم من ديد و هكذا گاهي مي‏توان چنين سخنها گفت لكن بايد بفهمد كه چه مي‏گويد. نگويد قولي كه خداوند عالم را از حد ربوبيت خود بيندازد يا مخلوقي را از حد عبوديت بالا ببرد. اگر بفهمد و بگويد درست است، مثل اينكه مي‏گويد اين عينك كلفت‏تر است و عدسي‏تر است بهتر مي‏سوزاند و نسبت سوزانيدن را به عينك مي‏دهد. اين‏جور سخنها گفته مي‏شود لكن تو حكيم باش و بفهم ببين آفتاب مي‏سوزاند يا عينك؟ بعد از آنكه سخن را دانستي و حقيقت را فهميدي آن‏وقت هركدام را بگوئي عيب ندارد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 46 موعظه صفحه 257 *»

«موعظه بيست‏وپنجم» جمعه 19 رجب 1282

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در ايام گذشته سخن در تفسير اين فقره بود كه خداوند عالم جلّ شأنه مي‏فرمايد يهدي الله لنوره من يشاء و بعضي از معني‏هاي هدايت را عرض كردم تا اينكه ديروز مقدمه‏اي عرض كردم و آن مقدمه بانجام نرسيد و آن اين بود كه شخص موحد كه اقرار به يگانگي خدا دارد بايد خداوند را در ملك كننده جميع كارها بداند زيرا كه همه كارها حادثند و هر حادثي را خداوند عالم جلّ شأنه بايد احداث كند از اين جهت مي‏فرمايد قل الله خالق كل شي‏ء بگو اي محمد كه خدا است خالق هر چيزي. هرچه به او چيزي بتوان گفت خدا خالقش است و خدا او را از عدم بوجود آورده. نمي‏بيني حضرت امام رضا سلام‏الله عليه مي‏فرمايد حق و خلق لا ثالث بينهما و لا ثالث غيرهما خدا است و خلق، همين، ديگر سوّمي ميانه آنها نيست، سوّمي غير از آنها نيست. پس جميع آنچه در اين عالم است خلق خداوند عالم است.

و چون چنين شد و اين را دانستي بدان كه از جمله چيزها و از جمله كارها يكي

 

«* 46 موعظه صفحه 258 *»

هدايت كردن است، اين هدايت هم چيزي است تازه پيدا شده، يعني خدا او را آفريده، پس كننده اين هم بايد خدا باشد و هيچ هادي جز خداي يگانه نيست نه نبي مرسلي نه ملك مقربي نه مؤمن ممتحني، مثل آنكه هيچ‏كس خلق كننده جز خدا نيست. مپندار كه كسي مي‏تواند در ملك خدا كسي را هدايت كند، حاشا. خدا به پيغمبرش مي‏فرمايد انك لاتهدي من احببت تو هدايت نمي‏كني هركه را كه بخواهي بلكه لو شاء الله لهدي الناس جميعاً اگر خدا خواست جميع مردم را هدايت خواهد كرد، غير او نمي‏تواند كسي را هدايت كند. و از براي اين معني بيانها است، حالا بعضي از آنها هرچه را خدا مقدر كرده بر زبان جاري شود عرض مي‏كنم.

از جمله معني‏هاي اين سخن كه هركس را خدا خواسته هدايت مي‏شود و هركس را كه خدا نخواسته هدايت نخواهد شد، اين است كه خداوند عالم قبل از آني كه مردم را بيافريند و آدم و بني‏آدم را بيافريند به دو هزار سال، ارواح مردم را خدا آفريد و آن ارواح مردم را در آن عالم ارواح در يك مكان حاضر كرد در يك فضائي و مكان معيني حاضر فرمود بعد از آن براي اين ارواح تجلي فرمود و به اين ارواح خطاب كرد كه الست بربكم؟ اليس محمد نبيكم؟ اليس علي و احد عشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم؟ الستم توالون اوليائي و تعادون اعدائي؟ يعني آيا من خداي شما نيستم؟ آيا محمد پيغمبر شما نيست؟ آيا علي و يازده نفر از اولاد او و فاطمه صديقه اولياي شما نيستند؟ آيا دوست نمي‏داريد دوستان مرا؟ آيا دشمن نمي‏داريد دشمنان مرا؟ بعضي از اين ارواح عرض كردند بلي، يعني چرا توئي خداي ما و محمد است پيغمبر ما و علي و يازده فرزندش امامان ما هستند و دوست مي‏داريم دوستان تو را و دشمن مي‏داريم دشمنان تو را و آنچه اينها ـ كه آل‏محمد باشند ـ بفرمايند ما قبول داريم و تمكين كرديم و راضي هستيم، و بعضي از ارواح تأملي كردند، و بعضي ديگر علانيه و فاش گفتند قبول نداريم محمد را به نبوت و علي بن ابي‏طالب را به ولايت.

پس در عالم ذر مردم بر سه قسم شدند: قسمي ظاهر كردند باطن خود را و ايمان

 

«* 46 موعظه صفحه 259 *»

آوردند، و قسمي ظاهر كردند باطن خود را و كافر شدند، و قسمي ديگر هم نه ايمان آوردند نه كافر شدند، تأمل كردند و باطن ايشان فاش نشد تا بعد معلوم شود. پس خدا براي آن جماعتي كه ايمان آوردند بدني ساخت از عليين و بهشت و آن ارواح طيّبه را در آن ابدان قرار داد و اينها مؤمنانند كه ارواحشان طيّب است و ظاهر ابدانشان هم طيّب است، ظاهر و باطنشان را خير و عبادت و رحمت فراگرفت. اما كافران كه كافر شدند براي ايشان بدني گرفت از ظلمات سجّين و آن ارواح خبيثه را در توي آن بدنهاي خبيثه جاي داد، اين است كه در قرآن نازل كرد كه الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات جثه‏هاي خبيثه براي روحهاي خبيثه است و روحهاي خبيثه مال جثه‏هاي خبيثه است، و جثه‏هاي طيبه مال روحهاي طيبه است و روحهاي طيبه مال جثه‏هاي طيبه است، بعد از آن آمدند به اين عالم. پس از آنيكه به اين عالم آمدند چون از سن طفوليت در جهل بودند و چندي جاهل بودند و آن امر مخفي بود كه آيا كداميك از اين روحها و بدنها طيب است و كداميك از آنها خبيث، پس خداوند در اين عالم پيغمبراني مبعوث فرمود كه خلق را بسوي خداوند دعوت كنند، آمدند مردم را بسوي خدا دعوت كردند جمعي از مردم كه ارواح طيبه داشتند و بدنهاي طيبه گفتند سمعنا و اطعنا، ايمان آوردند، لذت بردند، منجذب شدند بسوي پيغمبران. اين است كه در حديث فرمودند الارواح جنود مجنّدة ماتعارف منها ائتلف و ماتناكر منها اختلف ارواح در عالم ذر مثل قشوني بودند مجتمع، بعضي از ايشان در آن عالم به بعضي انس گرفتند، آنچه در آن عالم انس گرفتند اينجا هم انس مي‏گيرند. بسا كسي كه از بلاد بعيده آمده است و تو هم هرگز او را نديده‏اي، بمحضي كه تو او را مي‏بيني دل تو كشيده مي‏شود بسوي او و دل او كشيده مي‏شود بسوي تو، تو او را دوست مي‏داري او تو را دوست مي‏دارد، تو در طلب او برمي‏آئي و او در طلب تو برمي‏آيد. اين آشنائي كجا بوده؟ اين آشنائي در عالم ذر بوده كه در آنجا عقد اخوت بسته بوديد با هم. شما نمي‏دانيد كه چه سرّي است در اين همجنسي ! خدا مي‏داند

 

«* 46 موعظه صفحه 260 *»

تعجب مي‏كنم، مي‏بينم در كوچه‏ها هرجا دو نفري با هم راه مي‏روند، مي‏بينم هر دو هم‏خُلق، همشكل، هم‏قد، بسا آنكه هم‏لباسند، بسا آنكه ريشهاشان به يك تركيب است، در اصل طبيعت با هم همجنسند. همچنين كسي وارد مجلسي مي‏شود مي‏بيني كشيده مي‏شود بسوي يك كسي كه پيش او بنشيند، همه جا اين‏طور است مگر آنكه عارضه‏اي رو بدهد والاّ با وجود وسعت، هركس وارد مي‏شود بسوي همشكل خود منجذب مي‏شود. ديگر حالا به ضرورت اختلاف بكند دخلي ندارد.

آيا هيچ مي‏دانيد كه گاهگاهي چرا خود بخود مهموم و مغموم مي‏شويد؟ خبر نداري كه آن كساني كه از طينت تواند و برادر تواند و در عالم ذر با تو آشنا بوده‏اند مصيبتي به آنها رسيده و سرايت مي‏كند از دل او به دل تو و تو را خود به خود مهموم و مغموم مي‏كند. يك مرتبه مي‏بيني خود به خود خوشحالي، نه مال تازه‏اي گيرت آمده نه منفعتي كرده‏اي، سبب ظاهري ندارد سبب اين است كه آن كساني كه در عالم ذر با تو دوست بوده‏اند خوشحال شده‏اند و دل به دل راه دارد، آنها با تو مناسب بوده‏اند در بلدي از بلاد كه بوده‏اند به اينها خوشحالي رسيده به تو سرايت كرده است. مردم از راههاي غيبي غفلت دارند، در عالم غيب مشرق به مغرب چسبيده و مطلع و آگاه است، جنوب از شمال آگاه است و همه به هم متصل است. اين‏طور است كه حوري به مؤمن مي‏دهند سرش به مغرب پايش به مشرق است، اگر مثل اين دنيا همه جايش متصل نبود كه اين مؤمن بايد قاطر كرايه كند از سرش تا پيش پاش برود. پس در عالم غيب اتصال است نمي‏بيني اينجا نشسته‏اي به يك چشم برهم زدن خيالت مي‏رود به كربلا، به يك چشم به هم زدن خيالت مي‏رود به مشهد، امر اين‏طور است در عالم غيب از مشرق به مغرب، از زمين به آسمان به يك طرفة العين مي‏شود رفت. حالا تعجب مكن كه يكي از برادران تو در بلدي از بلاد محزون شد تو در بلدي ديگر محزون مي‏شوي، از دل به دل راه نزديكي است. هركس را مي‏خواهي بداني اين با تو چطور است نگاه كن به دل خودت ببين هر طور تو با او هستي او هم با تو همين‏طور است و

 

«* 46 موعظه صفحه 261 *»

اين اختصاصي به رعيت ندارد، بلكه اگر مي‏خواهي بداني حرمت تو نزد امام تو چقدر است ببين چقدر حرمت امام را نگاه مي‏داري. مي‏خواهي بداني چقدر حمايت تو را مي‏كند ببين چقدر حمايت امام را مي‏كني، ببين چقدر بد او را مي‏خواهي او هم همان‏قدر بد براي تو مي‏خواهد، چقدر ننگ او را مي‏خواهي (او هم همان قدر ننگ تو را مي‏خواهد ظ). هرقدر تو خيرخواه اوئي او هم همان‏قدر خيرخواه تو است. بلكه اگر مي‏خواهي بداني در نزد خدا چقدر حرمت داري و خدا تو را دوست مي‏دارد و روزي چند دفعه نظر مرحمت بسوي تو مي‏كند ببين تو روزي چند دفعه متوجه خدا مي‏شوي و روزي چقدر تو ياد خدا مي‏كني. هر قدر تو ياد خدا مي‏كني خدا هم همان‏قدر براي دعاي تو حرمت مي‏گذارد. هر قدر تو به خواهش خدا راه مي‏روي او هم خواهش تو را اجابت مي‏كند. لكن آنچه تجربه در خودمان كرده‏ايم به زبان حال مي‏گوييم خدايا ما از اول عمر تا آخر عمر هيچ به خواهش تو راه نرفته‏ايم و نمي‏رويم ولكن تو به خواهش ما راه برو و حالا بشكافيم ببينيم اينطور هست كه عرض مي‏كنم يا نه. من كه خودم را بهتر مي‏شناسم از خودم گرفته تا هركه باشد. تجربه شده كه واقعاً اين نفس اماره خدائي مي‏خواهد بنده خودش باشد كه تا مي‏گويد خدايا فلان‏كس را بكش بگويد چشم، فلان‏كس را عزل كن چشم. خدائي مي‏خواهيم بنده فرمانبردار، پيغمبري مي‏خواهيم امّت ما باشد كه هرچه را ما از آن بدمان مي‏آيد حرام كند هرچه ما خوشمان مي‏آيد براي ما حلال كند، امامي دلمان مي‏خواهد شيعه ما باشد، مطيع و منقاد فرمان ما باشد و اينها را كه مي‏گويم يعني نفس اماره همچو مي‏خواهد و غلط مي‏كند. مقصود اين است كه نفس همچو نفسي است، بزرگي براي خود مي‏خواهيم كه كوچك ما باشد كه تا بگوييم برو پيش وكيل‏الملك بگويد اطاعت و بندگي، فلان وساطت را بكن، بندگي، فلان كاغذ را مهر كن، بندگي، يك خورده‏اش خلاف ميل باشد ديگر حالا نماز پشت سرش نبايد كرد. غرض، نظم اين نفوس اينطور است كه اگر آن بزرگ نهايت كوچكي را كرد مي‏گوئي بزرگ باشد والاّ ديگر بزرگش نبايد دانست.

 

«* 46 موعظه صفحه 262 *»

باري، مقصود اين بود كه اگر مي‏خواهي بداني در نزد خداچطور هستي ببين خدا در نزد تو چطور است، هر طور او در نزد تو است تو هم در نزد او همان‏طوري و اگر به اين ميزان بسنجي خود را زمين خواهي خورد و آن‏وقت خودت را مي‏شناسي . حكيمي بد نگفته، گفته اگر از تو بپرسند خدا را دوست مي‏داري يا نه سكوت كن بجهت آنكه يا دروغ گفته‏اي يا كفر گفته‏اي. اگر بگوئي دوست مي‏دارم دروغ گفته‏اي، اگر بگوئي دوست نمي‏دارم كفر گفته‏اي. همچنين معلوم مي‏شود كه چقدر عظم داري در پيش خدا چقدر عظم دارد خدا در پيش تو، تو هم همين‏قدر در پيش او عظم خواهي داشت. به همين‏طور برادران خود را بشناس هركس را مي‏خواهي ببيني تو در نزد او چطوري ببين او در نزد تو چطور است. محبت او را مي‏خواهي با خود بسنجي ببين محبت تو با او چقدر است، عظمت خود رادرنزد او مي‏خواهي ببيني، ببين عظمت او در نزد تو چقدر است . انس او را مي‏خواهي بداني ديدار او را ببين چقدر طالبي و هكذا. بلي يكپاره دوستي‏هائي كه از پي رنگي بوده آن اعتبار ندارد. يك كسي را مي‏بيني با كسي دوستي مي‏كند به جهت آب و رنگ او، اين دوستي واجب نكرده به دل محبوب اثر بكند گاه مي‏شود اين او را خيلي دوست مي‏دارد او خيلي اين را دشمن مي‏دارد و اين به جهت اين است كه اين آب و رنگ او را دوست مي‏دارد، خود او را دوست نمي‏دارد، يا پول او را، يا خط او را، يا علم او را، يا آوازه او را دوست مي‏دارد يا خوشش مي‏آيد با آدم خوش صحبتي بنشيند و آن اين‏طور است. حالا آن عشقهائي كه از پي رنگي بود عاقبتش ننگ است. لكن من اين را كه گفتم آن كسي است كه او را بي‏جهت دوست مي‏داري، نه از جهت حسنش، نه از جهت آوازه‏اش، نه از جهت قوم و خويشش، بلكه خود او را دوست مي‏داري. اين كس از طينت تو است و تو از طينت اوئي لكن هركس صفات او را دوست مي‏داري دخلي به تو ندارد.

همچنين آل‏محمد: را اگر خود ايشان را دوست داري براي خودشان بدان كه از طينت ايشاني، اما اگر ايشان را دوست مي‏داري براي اينكه پدرم آشنائي با آنها

 

«* 46 موعظه صفحه 263 *»

داشته، پدرم شيعه آنها بوده من هم بايد باشم، اين‏جور دوستي تا لب گور بيشتر نمي‏آيد. پس به آشنائي پدر و مادر و به آشنائي قوم و قبيله، به آشنائي اينكه در ولايت ايشان تولد كرده‏اي و به اينكه به عزت ايشان عزت داري، به اينكه به شيعه بودن ايشان اعتباري و عزتي و سرافرازي در ميان مردم داري، اين دوستي‏ها ميزان نمي‏شود لكن خود آل‏محمد: را به جهت آنكه ايشانند كمال خدا و صفات خدا و انوار خدا اگر دوست مي‏داري اين دوستي صحيح است ولكن ساير دوستي‏ها دو پول سياه نمي‏ارزد و غالب دوستي‏ها بي‏اعتبار است. طالب شهوات خودند مثلاً طالب حسنند، حسن كه برطرف شد دوستي هم مي‏رود. آن زني كه ذات شوهر خود را دوست مي‏دارد كه نه از جهت حسنش باشد يا از جهت پولش باشد بسيار كم است بلكه نيست؛ غرض ميزان دوستي ذات،اين است كه دوستي دائم باشد.

باري، برويم بر سر مطلب و آن اين بود كه خداوند عالم در عالم ذر كه مردم را آفريد بعضي آنجا مؤمن شدند و از برادران دينيه و چون پيغمبران آنها را دعوت كردند اينها هم اجابت كردند به جهت مناسبت مابين آنها و مابين پيغمبران. والله آن كس كه از طينت محمد و آل‏محمد است صلوات‏الله عليهم همچو خود به خود منجذب است بسوي ايشان، خود به خود دل او ضعف مي‏كند براي ايشان و همچو كسي از ايشان است مثل آنكه دست تو از تو است، دست من هرگز خيال جدائي از من نمي‏كند، حياتش از من است، هميشه مطيع فرمان من است، دست من جاي ديگر نمي‏تواند برود همچنين شيعه تصور اين را نمي‏تواند بكند كه در خانه كسي ديگر غير آل‏محمد: برود، منجذب است خود به خود بسوي آل‏محمد صلوات‏الله عليهم و همين كه ذكر اعداء مي‏شود بيزار است و مشمئز مي‏شود، خود به خود مي‏بيني بدش مي‏آيد. بسا آنكه سببش را بپرسي نمي‏داند مثل اينكه آب از آتش مشمئز است و خودش هم نمي‏داند، نور از ظلمت بدش مي‏آيد و سببش را هم نمي‏داند، خود به خود بيزار است و همچنين شيعيان ضعفاشان و كاملينشان و متوسطينشان از اعداء بدشان

 

«* 46 موعظه صفحه 264 *»

مي‏آيد و با محمد و آل‏محمد:منجذب مي‏شوند. هرجا ذكر ايشان مي‏شود حظ مي‏كنند، هر جا ذكر اعداء مي‏شود منقبض مي‏شوند، اوقاتشان تلخ مي‏شود.

و جماعتي ديگر هستند در عالم ارواح كه طينتشان از طينت اعداء آل‏محمد است و از جور اعداء هستند و چون به اين عالم آمدند و به مكرها و حيله‏ها و دليلهاي مزخرف و احاديث جعلي براي خود دستي گرفتند و گرگهائي به لباس ميش شدند، اينها خود به خود منجذب بسوي اعدا هستند، خود به خود دلش براي عمر غش مي‏كند و اينكه تو نمي‏فهمي كه چطور مي‏شود آدم دلش براي عمر غش كند برو شكر كن كه نمي‏فهمي كه خدا اين مشعر را به تو نداده. مردكه را مي‏بيني از ذكر اسم فاروق اعظم حظ مي‏كند، ننگش را نمي‏تواند بشنود و بعد از هزار سال تا اسم عمر را مي‏بري خوشش مي‏آيد. اين چه مناسبتي است؟ آخر در دنيا خر بسيار آمده،در دنيا كافر بسيار آمده، چرا بايد عمر را دوست داشت؟ معلوم است از طينت عمر خلقش كرده‏اند چه گورش را بكند؟ بعينه مثل دم عمر مي‏ماند حياتش مال عمر است، هستيش مال عمر است، چاره‏اي غير از اين ندارد، منجذب است بسوي عمر و حظ مي‏كند. همچو كه اسم علي را پيشش مي‏بري بدش مي‏آيد، رگهاي گردنش پر مي‏شود. اگر فضائل علي را بشنود چشمهاش از كاسه درمي‏آيد، مي‏خواهد كلّه تو را بكند كه چرا اسم علي را بردي. اگر بگوئي فلفل گرمي كرد هيچ باكش نيست تا بگوئي علي چنين كرد في‏الفور رگهاي گردنش سيخ مي‏شود، رنگش سياه مي‏شود، برافروخته مي‏شود. مي‏گويد به اذن خدا يا بي‏اذن خدا؟ تو هم رفتي شيخي شدي ! آخر اي مردكه علي كه از فلفل كمتر نيست، چرا گفتند فلفل گرمي كرد تو حرفي نداشتي، تا گفتند علي چنين كرد اين‏طور متغيّر شدي؟ از اين معلوم شد كه تو يك ناخوشي داري كه از علي خوشت نمي‏آيد. اگر براي مرحوم والدتان يك كسي تعريف بكند كه مثلاً مرحوم والد شما باطني داشت فلان كار را كرد فلان شد از اين حظ مي‏كند، به دروغي كه پاش ببندي دلش خوش است ولكن فضيلتي كه براي علي بگوئي كه مثلاً مي‏توانست آدم را شل بكند، يا شلي را چاق

 

«* 46 موعظه صفحه 265 *»

بكند، في‏الفور مي‏گويد به اذن خدا يا بي‏اذن خدا؟ آخر اي مرد ! چطور شد كه براي پدرت كه فضيلت دروغي پاش بستند تو خوشحال بودي و فضيلت علي را نتوانستي بشنوي؟ اين نيست مگر آنكه نيست از طينت آن بزرگوار، طاقت نمي‏آورد بشنود كمال او را. و اگر كمال براي اعدا بشنود قبول مي‏كند. اين چطور غيرت ديني است كه به فغان مي‏آيد از شنيدن فضائل اميرالمؤمنين؟ هزار انكار شريعت برايش بكني هيچ خبرش نمي‏شود لكن تا فضيلت اميرالمؤمنين را مي‏گوئي مي‏گويد در دين خدا غلو كرده‏اي. عداوتي كه با شيخي دارد با احدي ندارد. با كفار راه مي‏رود باكيش نيست، با سرهنگ ارس راه مي‏رود و اجتناب نمي‏كند و از شيخي اجتناب مي‏كند. به اطاق گبرها و هندوها و يهوديها مي‏رود، اگر هندو چيزي بگويد قبول مي‏كند، مي‏گويد هندوها شهادتشان قبول است، راست مي‏گويند و دروغ نمي‏گويند ولكن اگر مؤمني چيزي بگويد يا خبري بدهد مي‏گويد اين شيخي است، شهادتش قبول نيست. آخر اين چه عداوت است كه بايد از هندو قبول كرد و از شيخي قبول نكرد؟

پس بدان كه اين عداوت از عالم بالا آمده و در آنجا تناكر داشته‏اند كه ماتناكر منها اختلف. ولكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر. حالا يا اين است كه «ها» راست است يا اينكه «نه» راست است، نمي‏شود كه «ها» و «نه» هر دو راست باشد. حالا اين دو نفري كه در دين با هم عداوت دارند هر دو تا خوبند؟ آيا اين مي‏شود؟ نه چگونه مي‏شود. مي‏شود مثل قول آن مردكه كه مي‏گفت سيدنا علي قاتَلَ سيدنا معاوية، علي و معاويه هر دو خوبند. حالا ما آن دور بنشينيم و بگوئيم هر دو خوبند، همه خوبند، هم «ها» راست است هم «نه»؟ اين نمي‏شود. هم شب و هم روز، هر دو باشد؟ لامحاله يكي از اينها شب و يكي از اينها روزند و شب غير از روز است و روز غير از شب است. آيا نمي‏داني كه تو اگر باطل را حق بداني از دين بيرون مي‏روي؟ خدا مي‏فرمايد فماذا بعد الحق الاّ الضلال؟ از حق كه گذشتي بجز ضلالت چيزي نيست. پس انسان مي‏بايد هميشه با حق باشد، هميشه حق هرجا مي‏رود او هم برود.

 

«* 46 موعظه صفحه 266 *»

باري، بعضي از مردم چون از طينت ابوبكر و عمر بودند تا اسم آنها را شنيدند لبيك لبيك گويان بسوي آنها رفتند، بمحضي كه لواي غصب خلافت بلند شد فوج فوج بدنبال آنها شتافتند. پس در اين دنيا كاشفي براي عالم ذر پيدا شد كه كي از اهل جنت است و كي از اهل نار. حال چون چنينند هيچ‏كس نمي‏تواند اهل نار را هدايت كند بسوي بهشت، هيچ پيغمبر مرسلي، هيچ ملك مقرّبي، هيچ مؤمن ممتحني. اگر همه ملائكه جمع شوند و او را دعوت كنند قبول نخواهد كرد. اين است كه حضرت امير صلوات‏الله عليه فرمودند كه اگر اين شمشيرم را بزنم بر بيني مؤمن كه كافر بشود راضي نخواهد شد و اگر جميع دنيا را بريزم بر سر كافر كه مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت. اين است يك معني از معني‏هاي آن آيه كه مي‏فرمايد هيچ‏كس هيچ‏كس را نمي‏تواند هدايت كند مگر خدا. اين پيغمبراني كه در اين دنيا مي‏آيند و دعوت مي‏كنند مردم را، يادآورندگانند. آن مؤمني كه مؤمن بوده در عالم ذر چون وقتي به اين دنيا مي‏آيد ابتداء خلقت او از جهالت شده، حالا پيغمبران كه معلّمند مي‏آيند يادش مي‏آورند آنچه را كه در آنجا ايمان آورده. اين است كه امام7مي‏فرمايد ثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سيذكرونه يوماًما معرفت در عالم ذر ثابت شد و چون به اين عالم آمدند فراموش كردند مرآن عالم را و يك روزي به يادشان خواهد آمد.

حالا اين است معني اين حرف كه در عالم ذر پيمان گرفته شد چون به دنيا آمدند فراموش كردند و خداوند به پيغمبرش مي‏فرمايد و ذكّر فان الذكري تنفع المؤمنين يعني بياد آور و يادآوري كن عالم ذر را. پس پيغمبر هيچ‏كس را نمي‏تواند هدايت كند از كفر به ايمان بلكه الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور خدا است كه مؤمنين را از ظلمت به نور مي‏برد و از جهل به علم مي‏برد و از فراموشي به تذكر مي‏برد. و همچنين از آن طرف هيچ‏كس نمي‏تواند كسي را گمراه كند. اگر جميع روي زمين جمع شوند كه يك شيعه را گمراه كنند در قوه‏شان نيست، ممكن نيست كه شيعه گمراه شود به جهت آنكه اين خلقتش همين است، گوشتش و خونش و پوستش و رگ و پي‏اش به

 

«* 46 موعظه صفحه 267 *»

دوستي اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه سرشته شده، پس نمي‏شود گمراه شود مگر اينكه خدا اين را عوض بكند و خدا مي‏تواند او را عوض بكند. كِي؟ آن وقتي كه اين نيست مي‏شود. پس تا اين هست و همان مرد است كه گمراه نخواهد شد ابداً.

پس هرگز غم مخوريد كه فلان‏كس را بردند و گمراهش كردند. اين روز اول از آنها بوده است، كلاغي بوده توي دسته كبوتران مي‏چريده كلاغي ديگر آمد او را برد. پس اگر جميع روي زمين جمع شوند بخواهند يك مؤمن را گمراه كنند نخواهد شد. باز غصه مخوريد كه اگر فلان‏كس اذن مي‏داد بد نيست برويم ديدنش بلكه توي راهش بياوريم، خير هيچ ضرور نيست. آن كه از طينت شما است هرجا باشد پيش شما خواهد آمد. مرغها از مشرق مي‏روند تا به مغرب و چون شام شد مي‏روند تابه آشيانه خود برمي‏گردند. همچنين آن كه از شما است هرجا باشد پيش شما خواهد آمد، خود را به شما مي‏رساند، غصه مخوريد كه هيچ مانع از براي او بهم نخواهد رسيد. همچنين هر كس از شما نيست اگر چه بر بام شما نشسته باشد كه از بام شما خواهد رفت. هزار ديدنش كرده باشي گول نمي‏خورد، هزار برات مواجب براش بگيري خدمت برايش بكني، نمكت را مي‏خورد نمكدانت را مي‏شكند. نيكي براي اين جماعت به كار نمي‏خورد، بدي براي آن جماعت ضرر ندارد مطلقاً.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

([1]) ديلْماج: مترجـم.

([2])  فيقـو: تُنگي است كه از گل مي‏سازند.

([3]) پاپاق: نوعي كلاه.

([4]) بُروت: سبيـل ـ  موي پشت لب مرد.

([5]) سَهْوُج و سَهْوُك: باد سخـت.

([6]) رَيْـع:  نموّ كردن ـ  فراوان شدن.

([7]) عده‏اي سرباز كه در محلي براي نگهباني گماشته شوند.