صورت جلسه آقای مرحوم اع با ملاصادق فرستاده باب ملعون
از تصنيفات:
عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۵۶ *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و شيعتهم الميامين و لعنة الله علي اعدائهم و ناصبي شيعتهم و غاصبي حقوقهم و منکري فضائلهم من الجن و الانس الي يوم الدين.
و بعد چنين گويد بنده مسکين جاني زين العابدين بن جعفر الکرماني که در صبح يکشنبه بيست و سيم ماه صفرالمظفر سنه 1261 هجري ملاصادق نامي وارد در مجلس بهشتآئين سيد و مولاي ما روحنا فداه شد. پس آن بزرگوار فرمودند که ملاصادق که ميگويند شما هستيد؟ عرض کرد بلي فرمودند از کجا آمدهاي و به چه کار آمدهاي؟ و فرمودند به اهل مجلس که صورت مجلس را بنويسيد که به کار ديگران هم ميآيد پس بنا به فرمايش آن مطاع لازم الاتباع صورت مجلس را به رشته تحرير درآورده به خدمت دوستان عرضه ميدارم به طوري که زن و مرد از عوام از آن بهره برند و شايد اين عاصي تبه روزگار را به دعاي خيري ياد نمايند و به خدا است توفيق و بر او است توکل اين است که اول مجلس فرمودند ملاصادق که ميگويند شما هستيد عرض کرد بلي فرمودند که از کجا آمدهاي و به چه امر آمدهاي؟
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۵۷ *»
عرض کرد من در اصفهان بودم ملاحسين بشروئي و ملاحسن و دو نفر ملاعلي نام آمدند اصفهان و گفتند ظاهر شده است در شيراز سيدي و ادعا ميکند که من نايب خاص حضرت صاحبالامر هستم و اسم او ميرزا عليمحمد است دليل از آنها طلب کردم بر صدق قول او گفتند دليل او علم و عمل است و گفتند تو خودت ميداني و ديدهاي عمل او را و مدتها به خدمت سيد مرحوم اعلي الله مقامه درس ميخوانده و ما بوديم که حاضر شدند به او ملاجليل و پسر ميرزا عبدالوهاب قزويني و ملاعلي و ملاحسن و ملا باقر و ميرزا محمد يزدي و ملامحمد مازندراني و اشخاصي ديگر و سؤال کردند از او مسألهاي چند و جواب داد هر يک از آنها را از مسأله او بدون تأمل و سؤال کرد ملاحسين بشروئي او را از تفسير سوره يوسف عليه السلام پس روزي يک جزو نوشت در تفسير آن سوره تا تمام کرد آن را و تفسيري نوشت از براي سوره بقره و تفکيک کرد صد اشراق بر مصباحالشريعة و انشاء کرده است خطبات بسيار در حين سواري کشتي و نام گذارد آنها را نهج البلاغة و دعاهاي بسيار ساخته و نام گذارد آنها را به صحيفه و نقل کردند اين چهار نفر از او معجزات و کرامات بسيار و خوارق عادات. پس سرکار روحي فداه فرمودند که تو خودت به خدمت او رسيدي؟ عرض کرد خير بلکه اين چهار نفر به من گفتند که ميرزا علي محمد تو را مأمور کرده به هدايت اهل اصفهان و يزد و کرمان ولکن وقتي که در کربلا او را ديدم چندان سوادي و علم و فضلي نداشت و مرد زاهد عابدي بود و در هنگام زيارت بسيار گريه ميکرد. فرمودند که تو رسول ميرزا علي محمدي و باب او هستي به سوي کرمان و نميگويي مگر قول او را يا سخناني چند هم از پيش خود ميگويي؟ عرض کرد من حامل کتابهاي او هستم و نميفهمم از کتابهاي او مگر کمي. فرمودند پس تو خودت تصديق کردي به نفهمي خودت پس فايده تو چيست و تو آمدهاي براي هدايت خلق و هر را از بر تميز نميدهي پس سزاواري که
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۵۸ *»
بارکشي کني و اگر نبود قول دشمنان هر آينه تو را به انواع فضائح اخراج بلد ميکردم. ولکن با تو به طور مدارا سلوک ميکنم بياور هر نوع حجتي که از ميرزا علي محمد آوردهاي @ظاهراً جملهای ساقط شده@ و اين معجزه او است به سوي خلق. فرمودند که آيا تو ميفهمي که اين کتاب از کيست و قائل اين کتاب کيست؟ عرض کرد الفاظ کتاب اينها از ميرزا علي محمد است به القاء امام. فرمودند کيست آمر و ناهي؟ عرض کرد آمر و ناهي امام است. فرمودند آيا اين الفاظ نيز جاري شده است بر زبان ميرزا عليمحمد از قلب او يا الفاظ و معاني همه از امام است. عرض کرد اين الفاظ را امام عليه السلام القاء کرده است. فرمودند انشدک بالله آيا امام عليه السلام عرب فصيح هست يا نه اگر ميگويي که امام فصيح است پس اين الفاظ الفاظي است که هيچ عاقلي به آنها تکلم نميکند چه جاي امام عليه السلام پس الفاظ که يقيناً از امام نيست و از خود او است. بگو آيا اين کتاب معجزه او است يا نه؟ عرض کرد بلي اين کتاب معجزه او است فرمودند اين چه معجزهاي است و حال آنکه هر سطري از آن چندين غلط دارد که خلاف عربيت و خلاف فصاحت و بلاغت است و اگر محض همين معجزه شده که بر سبک قرآن گفته کتابي از شيخ محمد کمي سني در نزد من است که در علم اعداد تصنيف کرده و بر سبک قرآن گفته و هزار مرتبه از کتاب ميرزا علي محمد فصيحتر و بليغتر ساخته و موافق عرب تکلم کرده پس چرا تصديق ميرزا علي محمد را ميکني گفت نميدانم اين معجزه ميرزا علي محمد است.
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۵۹ *»
فرمودند آيا معجزهاي است براي علماء يا براي عوام و جهال. عرض کرد بلکه معجزهاي است براي علماء. فرمودند در هر صفحه هفتاد غلط عربي دارد و همه آن نامربوط است و آيا امام عرب نبوده است و چه کفر بالاتر از اينکه کتاب به اين نامربوطي را نام گذاردهايد قرآن و حال اينکه خدا در قرآن ميفرمايد لو اجتمعت الجن و الانس علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهيرا يعني اگر جمع شوند جن و انس بر اينکه بياورند مثل اين قرآن را (هرگز نميتوانند ظ) اگرچه بعضي ياري کنند بعضي را و شما ميگوييد سانزل مثل ما انزل الله يعني زود باشد که نازل کنم مثل آنچه خدا نازل کرده است و در جزء زمان که اعاظم علماء از دار دنيا رحلت کردهاند شما فرصت کردهايد و دعوت کردهايد مردم را به سوي بيعت خودتان به اين مزخرفات که نام آن را قرآن کردهايد و عادل شمردهايد جمعي از فسقه را و بگو که اين گوساله را که باب امام نام نهادهايد خود او مشاهده کرده است امام خود را و حاضر شده است در مجلس امام يا او باب علوم امام است؟ عرض کرد که نه بلکه باب علوم امام است فرمودند بر فرض صدق اين اختصاصي به او ندارد و باعث ادعاي نقابت و نجابت و خروج نميشود جميع علماء باب علوم امامند و آيا ملا محمد مازندراني و ملاجليل و ملاحسين بشرويي تميز ميان نقباء و نجباء کردهاند و به تحقيق که وفات فرمودند سيد مرحوم اعلي الله مقامه و تميز ندادند و ندانستند از ملاحسن گوهر گرفته تا ادناي شاگردان آن مرحوم اعلي الله مقامه بلکه سيد مرحوم آنها را از شاگردان خود نميشمردند و همه آنها محتاجند در جميع علوم از ارش خدش و بالاتر از آن و از توحيد فمادون به سوي من در جميع مراتب.
ملاصادق عرض کرد که من از خود سيد مرحوم شنيدهام که نقطه علم نزد تو است.
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۰ *»
فرمودند که والله من اخذ کردم از سيد مرحوم مشافهة و سيد مرحوم اخذ کرده از شيخ مرحوم و شيخ مرحوم اخذ کرده از امام عليه السلام مشافهة لب به لب و روبرو و آيا نشنيدهاي قول شيخ مرحوم را که فرموده «لايتطرق علي کلماتي الخطاء» و آيا نشنيدهاي قول آن مرحوم را که هر بيعتي در زمان غيبت کفر و ضلالت و نفاق است و به خط و مهر سيد مرحوم نزد من حاضر است که نوشته است رد بر تو رد بر من است و تو خود تصديق داري که از سيد مرحوم شنيدهاي که نقطه علم نزد من است و آيا به اخبار ملاحسين بشرويي در تصديق ميرزا علي محمد رد بر من ميکني و تصديق ميرزا علي محمد ميکني و حال آنکه شق عصاي مسلمين کرده و خلق را به سوي جهاد خوانده آيا اين هست مگر آنچه کردند در سقيفه بنيساعده از مخالفت نص پيغمبر صلي الله عليه و آله در غدير خم درباره حضرت امير عليه السلام و اجماع کردند در خلافت ابوبکر و عمر عليهما اللعنة شما هم با اينکه نص سيد مرحوم را شنيدهايد مخالفت نص او را ميکنيد و ميرزا علي محمد را گرفتهايد و نياموخت از سيد مرحوم غير از من احدي نه توحيد و نه نبوت و نه فرق ميان نقباء و نجباء را هيچ يک حتي ملاحسن گوهر. سيد مرحوم درباره او فرمودند که کلمات او روح ندارد و تعليم گرفته است الفاظ بيروحي چند. پس ملاصادق عرض کرد من ميدانم که شما اعلم از کل شاگردان سيد ميباشيد و من غافل بودم تا حال و الحال متذکر شدم فرمودند سيد و مولاي ما روحنا فداه که اگر راست ميگويي برو در مسجد در ملأ عام بگو حضرات من تا حال از روي غفلت به راه باطل رفته بودم و حال توبه کردم و اين کتابهاي ميرزا علي محمد همه کفر و زندقه است و بايد سوخت اينها را و متابعت ميرزا علي محمد کفر و ضلالت و بدعت است. عرض کرد ميترسم از مجلس شما بيرون روم مرا سنگسار کنند ـ ببينيد باطل چقدر کمدوام و بقاء است که دو روز پيش از اين که وارد کرمان شد سرکار آقا روحنا فداه در شهر تشريف نداشتند و در لنگر تشريف
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۱ *»
برده بودند و اين شخص وقت ورود در کجاوه نشسته بود و عوام کالانعام او را تعظيم و تجليل ميکردند و دسترسي به او نداشتند کجاوه او را و شتر او را ميبوسيدند و خاک پاي شتر او را براي تيمن و تبرک ميبردند و آب دستش را براي شفاء ميخوردند ـ خلاصه جناب آقا ادام الله ظله العالي وقتي عرض کرد ميترسم مردم سنگسارم کنند فرمودند که تو تا مادامي که در مقام تعلم و آموختن هستي در امن و اماني تا اينکه تصديق کني و توبه کني و اين کتابها را بسوزاني و الا چوب بسياري به تو خواهم زد و عمامهات را به گردنت کرده تو را دور شهر بگردانيم و تو را به افتضاح تمام از شهر بيرون کنيم.
صاحب الامر عربي هم نميداند چه امامي است که عربي نميداند و فصاحت ندارد بلکه به اين زشتي و بيربطي اطفال عرب تکلم نميکنند شنيدهام ميگوييد عربيت هفتاد قسم است و اينطور ميرزا علي محمد يکي از آن اقسام است بنابراين ممکن است که هر کسي يک نامربوطي به هم ببافد و نام آن را قرآن بگذارد و به او که بگويند اينها همه چرند است بگويد اين يک وجه از هفتاد وجه عربيت است و حال آنکه خدا ميفرمايد و ماارسلنا من رسول الا بلسان قومه يعني نفرستاديم ما هيچ پيغمبري را مگر به زبان قوم او حال اگر تو رسولي پس تکلم کن به زبان ما و حال آنکه يک صفحه از کتاب تو به زبان هيچ عربي از عربهاي بدوي بياباني نيست. پس فرمودند بشنويد قدري از کتاب او را بخوانم و از هر جايي از کتاب آن قدري بلند خواندند آن بزرگوار و از ملاصادق پرسيدند که معني اين عبارت چيست ملاصادق هيچ جواب نداشت و عاجز مانده بود و خجالت ميکشيد از بسياري غلط عبارتي و پريشان گفتاري آن کتاب و آخر فرمودند تو که رسول اويي به سوي ما هيچ سخنان او را نميفهمي و زياده از دويست نفر از اهل حل و عقد و از اهل علم بلکه اعلم علماء عالم که هيچ مجمعي در مشرق و مغرب عالم به مثل برپا نيست و ندا ميکنم هر يک هر يک ايشان را که شما چه ميفهميد از اين کلمات آنگاه همگي به عرض اقدسشان رسانيدند که ماها اغماض نميکنيم حق واقعش اين است که ما نميفهميم از اين
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۲ *»
کلمات هيچ چيز مگر نامربوط و غلط و حرفهاي بيمعني هر سطري از آن چندين غلط نحوي و صرفي دارد معني که هيچ نميفهماند و حرفهاي لغو و بيحاصل است آن وقت فرمودند که والله که من هم نيز مثل شما هيچ نميفهمم و هرگاه نفهمد کسي که در نزد او نقطه علم است و امثال شما هم نفهميد و اين مردکه ميگويد مرا براي هدايت اهل اصفهان و يزد و کرمان فرستادهاند هيچ نفهمد پس به زبان کدام قوم فرستاده است رسول و کتاب را آيا از خدا شرم نکرد که قرآني در برابر قرآن او آورده و از پيغمبر صلي الله عليه و اله حيا نکرده که امت او را گمراه کرده مثل سامري و از اميرالمؤمنين عليه السلام هيچ پروا نکرده که نهج البلاغه در مقابل نهج البلاغه آن حضرت آورده و از سيدالساجدين عليه السلام آزرم ننموده که مقابل صحيفه آن حضرت که زبور آل محمد نام دارد صحيفه ساخته خجالت بو نکرده است و اگر من معجزه را نفهمم چگونه تصديق ميکند مرا سيد مرحوم که تو ميداني نقطه علم را و تو اعلم علماء عالم هستي و اگر تميز ندهد علم را اعلم علماء عالم چگونه تميز دهند آن را جهال و چگونه تميز داده است ملا حسين بشرويي نقباء و نجباء را و چگونه من نميدانم انحاء عربيت را و حال آنکه در نزد من است نقطه علمي که به آن نقطه به جميع علوم احاطه دارم و همه علوم را از آن يک نقطه بيرون ميآورم و به تحقيق وصيت فرمود سيد مرحوم در مسيب در سفر آخر خود و جمعي در آن مجلس حاضر بودند و خبر آوردند که سيد اجل الله شأنه در آن مجلس اصحاب خود را وصيت فرمودند که تکبر بر حاجي محمد کريمخان مکنيد و تسليم امر او کنيد و رجوع به سوي او کنيد و تخلف از او نورزيد و روا نداريد و در مجلسي ديگر حاجي حسين اسحق سؤال کرد از سيد مرحوم که بعد از شما رجوع ما به که باشد فرمودند رجوع کنيد به سوي حاجي محمد کريمخان و جمعي ديگر در يک مجلس سؤال کردند از سيد مرحوم و من خود در آن مجلس حاضر بودم که به سوي که رجوع کنيم بعد از شما؟ فرمودند به سوي اين و اشاره به سوي من فرمودند و علاوه بر اينها در
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۳ *»
نزد من است خط و مهر سيد مرحوم يکي دو تا نه ده تا و بيشتر که تصريح فرمودهاند که بعد از آن بزرگوار احدي حامل علم او نيست مگر من و چگونه اين همه نص از سيد مرحوم معتبر نيست و نص و تميز ملاحسين بشرويي معتبر است و حال آنکه قادر نيست احدي حتي ملاحسن گوهر و ساير شاگردان سيد مرحوم که يک مجلس درس بگويند مثل درس من يا تصنيف کنند مثل تصنيف من بلکه فهم درس و تصنيف مرا نميتوانند کرد بلکه آن تصنيفها که پانزده سال پيش از اين کردهام قدرت ندارند که بفهمند مگر از خود من يا از شاگردان من تعليم بگيرند و شيخ مرحوم اعلي الله مقامه منتشر کردند علم ظاهر را و منتفع نشد از او مگر سيد مرحوم و سيد مرحوم منتشر نکردند در عالم مگر علم تأويل را و فرا نگرفت از سيد مرحوم مگر من و من منتشر کردهام علم باطن را و اهل کرمان از اهل باطنند و قادر نيست احدي حتي ملاحسن گوهر و ميرزا علي محمد و غير آنها که جواب اهل بازار کرمان را بدهند به جز از اصحاب من و من اظلم ممن افتري علي الله کذباً ليضل الناس کيست ظالمتر از کساني که افتراء بندند بر خدا دروغي را تا گمراه کند مردم را تفضيح کرديد شيخيه را و شيخ مرحوم را به اينکه ميگوييد ما شيخي هستيم و تفضيح کرديد شيعه اثناعشريه را به اينکه ميگوييد ما اثناعشري هستيم و افتراء بر خدا و رسول و ائمه عليهم السلام بستيد که مزخرفات را به هم بافتيد و نام گذارديد به قرآن و نهج البلاغه و صحيفه و حال آنکه اقرار به عجز از آنها کردهاند همه فصحاء عالم والله که آنچه پيشينيان کسر گذاشتند شما تمام کرديد اما کتاب را پس تحريف کرديد آن را و اما عترت طاهره را پس ضايع کرديد آنها را و شيخ مرحوم اعلي الله مقامه تصريح کرده که هر بيعتي پيش از ظهور امام بدعت و ضلالت است و در نزد من است خط و مهر سيد مرحوم که اين زمان زمان نجباء جزئي است و خروج و اخذ بيعت جهاد نيست مگر از براي امام يا نايب خاص از نقباء کلي و خط سيد مرحوم موجود است که نوشته است «و فاز متبعک و نجا مصدقک و خاب و خسر مکذبک و الراد عليک» يعني رستگار شد متابعت کننده
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۴ *»
تو و نجات يافت تصديق کننده تو و نوميد و زيانکار شد تکذيب کننده تو و رد کننده بر تو پس اگر سيد مرحوم و شيخ مرحوم اعلي الله مقامهما حقند پس من هم بر حقم و اگر بر حق نيستم چنانکه اعتقاد شما است پس نواصب در عالم بسيارند شما هم مثل آنها و سند ما علم و عمل است و تکلم است مثل تکلم سيد مرحوم و تصنيف است مثل تصنيفات سيد مرحوم و نميخواهم خروج به سيف کنم بر بلاد و روم و بغداد و شمشير من زبان من است و علم و تصنيف من از ده پانزده سال پيش از اين تا امروز و از فهم مردم بالاتر است مگر کساني که از من ياد گرفتهاند و الآن موجود است پس اگر تو به علم ميشناسي حق را پس اين علم و اگر به نص ميشناسي حق را پس اين نصوص سيد و اگر اراده فساد داري در زمين پس تو را ممکن نيست در اين ولايت پس ملاصادق عرض کرد که من در خلوت به شما عرض دارم. سيد و مولاي ما روحنا فداه فرمودند که يک دقيقه در خلوت با تو نمينشينم و يک کلمه تکلم نميکنم با تو به نجوا آهستگي. يک کلمه اگر برهاني داري بر اثبات حقيت ميرزا علي محمد و کتاب او بياور در علانيه و در ملأ عام و الا پس تصديق مرا يا تکذيب کن تا جاري شود بر تو آنچه بايد جاري شود و نزد من است خط و مهر سيد مرحوم که قرار داده است مرا و تو را اسباب تشييد رکن رابع و در بالاي سر سيدشهداء عليه السلام عهد کرد با من که داخل نشود بهشت را مگر با من و فرمود طينت تو از طينت من است و خمير شده است طينت من و تو به آب رحمت و در تعليقهاي که به سوي من نوشتهاند نوشته است که راضي کردي از خودت صاحب الامر را و راضي کردي از خودت شيخ مرحوم را و راضي کردي مرا پس ملاصادق بيرون آورد کتابي را که سيد مرحوم تصريح فرموده بودند که ملا صادق مأذون است که روايت کند از من آنچه روايت کردهام از کتب اربعه. فرمودند مولاي ما روحنا فداه که وجه و سبب اين اجازات اين است که اشخاص ميآمدند از ولايت خودشان و سالها خدمت سيد مرحوم ميماندند و بعد از چندي عزم ولايت خودشان ميکردند پس ميآمدند خدمت سيد مرحوم
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۵ *»
و التماس ميکردند که بنويسند براي آنها چيزي که صاحب آبرو و معتبر شوند نزد اهل ولايت خود سيد مرحوم هم مينوشتند امثال اين اجازات را براي آنها بلکه مينوشتند براي ادني شاگردي از شاگردان امثال اين اجازات را حال اينکه دليل حقيت ميرزا علي محمد و کتابهاي او نشد اگر برهاني داري بياور که ثابت کني که او حق است و نايب صاحب الامر و باب آن حضرت است و قرآن او معجز او است عرض کرد که اين قرآن نيست بلکه اين تفسير سوره بقره و سوره يوسف است فرمودند چگونه تفسيري است و حال آنکه نام گذارده است آن را به قرآن و مفسرين تفسيرهاي بسيار نوشتهاند فصيحتر از اين و شق عصاي مسلمين نکردهاند و اختلاف در ميان خلق نيانداختهاند ادعاي نيابت نکردهاند. عرض کرد که اين تفسير تفسير باطن است فرمودند آيا به تصديق علماء و حکماء؟ عرض کرد بلکه براي علماء و حکماء فرمايش فرمودند که تو تصديق داري فرمايشات سيد مرحوم را درباره من عرض کرد بلي فرمودند اگر من نفهمم کتاب تو را نميفهمد آن را احدي و من الآن ميخوانم فصيحترين کتابهاي تو را که فرستاده است به سوي من تا من چون تصديق کنم همه اهل حق تصديق کنند و از اهل حل و عقد کساني در مجلس من حاضرند که اعلم علماء عالمند پس خواندند کلمه کلمه را و فرمودند من که نميفهمم از اين عبارت مگر غلط و جهالت و شما اي حضار و تو اي رسولي که ميباشي دليل عقل آن کسي که تو را فرستاده است بيان کن معني اين عبارت را براي من و آيا عربي است.
عرض کرد که من نميدانم اينکه خلاف قواعد عربيت است و هيچ معني از اين نميفهمم. پس فرمايش فرمودند که شما را به خدا قسم ميدهم انصاف بدهيد آيا هيچ عرب بيطهارت بياباني اين نوع تکلم
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۶ *»
ميکند آيا در اين مزخرفات است تورية و انجيل و زبور و صحف و قرآن محمد صلي الله عليه و آله آيا اين قرآن است که معني يکي از آيات آن است که وحي کرديم اين قرآن را به سوي تو چنانچه وحي فرستاديم به سوي محمد و يکي ديگر از فقرات کفر آميزش اين است که اگر جن و انس جمع شوند که يک حرف مثل قرآن تو بياورند نميتوانند آورد ميتوان اين کفرها را شنيد و گفت که اين تفسير سوره بقره و يوسف است و قرآن نيست پس تصديق کرد ملاصادق به اينکه الآن فهميدم که اين کتاب او همه غلط و بيمعني است. جناب آقا روحنا فداه فرمودند که اگر تو از اهل خبرهاي اين کتاب محمد کمي است در علم اعداد نوشته و هيچ در صدد خروج نبوده و مدعي امري نبود و اظهار معجزه و کرامتي نخواسته بنمايد و محض همين که به طور فصيح و بليغ کتابي ساخته باشد و خطبههايي بسيار فصيح و ادعيه بسيار خوب ساخته است هزار مرتبه بهتر از خطبات و ادعيه ميرزا علي محمد و کلمات و عبارات فصيح و بليغ آورد که هيچ نسبتي به اين مزخرفات نامربوط اين مردکه ندارد پس کل کتابهاي او که نام نهاده به قرآن و نهج البلاغه و صحيفه همه آنها را همين کتاب محمد کمي باطل کرده چرا که آورده است کتابي بهتر از کتابهاي او ديگر احتياج به اجتماع جن و انس نيست که نتوانند مثل کتاب او حرفي اداء کنند يک سني کفايت او را کرد و اگر بيحرمتي به قرآن و نهج البلاغه و صحيفه نبود و محض ظاهر عبارت بنا بود که معجزه باشد ميديدي که کمتر شاگردي از شاگردان من عبارت پردازي ميکردند که تو خود تصديق کني که فصيحتر و بليغتر از ميرزا علي محمد حرف زدهاند و خدا ميداند و دوستان من بلکه دشمنان من اگر انصاف دهند ميدانند که من طالب رياست نيستم و به خاطرم خطور نکرده و نميکند و الا گوشه لنگر را اختيار نميکردم و به زراعت مدار معاش خود را نميگذرانيدم و همه جور رياستي براي من مهيا و آماده بود و ترک همه کردم بلکه فرار از همه آنها کردم و ميکنم و غرضي ندارم مگر بيان حق را اين
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۷ *»
هم به امر سيد مرحوم حتي اينکه بعد از اينکه مرا مأمور فرمودند که به کرمان بيايم و انتشار امري نمايم بعد از اينکه آمدم وحشت از اين ازدحام و جمعيت و معاشرت اين خلق کردم به حدي که به خدمت سيد مرحوم عريضه نوشتم و التماس کردم که مرا مرخص بفرماييد که از کرمان بيرون آيم و عزلت را اختيار کنم ديگر طاقت معاشرت مردم را ندارم و مشتاق زيارت سادات خود سلام الله عليهم ميباشم و بقيه عمر را در خدمت سرکار به سر ميبرم تعليقه به من نوشتند که لازم است بودن تو در کرمان براي هدايت خلق و براي تو است در هر آني ثواب هزار هزار زيارت و من دعا ميکنم براي تو که خداوند جل شأنه اصلاح دين و دنيا و آخرت تو را بکند پس ملا صادق عرض کرد که از کرمان بيرون ميروم فرمودند برو و من مينويسم به همه شهرها که در هر شهري بروي لعن و طعن کنند تو را و امثال تو را و شماها را در ولايت راه ندهند و از هر گوشه که سر بيرون آوريد سر شما را بکوبند و نوشتهام حتي به کربلاي معلي که مردم تبري از شما کنند و از امثال و اقران شما بيزاري جويند و شما را لعن کنند و شما را به خود راه ندهند و بدانند که شما از شيخيه نيستيد و ما از شما بيزاريم و من سعي بليغ ميکنم در تضييع شما به جهت حفظ رقاب مسلمين و حفظ خون و مال و عيال مسلمانان تا نکشند ما را سلاطين زمان که بگويند ما خروج کرديم بر آنها و اما هرگاه ببيني جمعي از جهال را که اعانت ميکنند ميرزا علي محمد را اين از کرامت او و حقيت او نيست بلکه اين از روي اضطرار و فرار مردم از جور و تعدي حکام و عمال و بسياري ماليات ديواني و عوارضات است چنان بر مردم عرصه تنگ شده است که مثل غريق به هر خار و خاشاکي چنگ ميزنند که شايد از اين غرقاب محنت خلاص شوند و جمعي ديگر هم طالب فسادند فسادي ميکنند تا غنيمتي ببرند پس خروج کردن ميرزا علي محمد حجت نيست به جهت آنکه بسياري از شجاعان روزگار و اراذل و اوباش خروج بر حکام و پادشاهان زمان خود کردند و نه قرآن او و نه صحيفه او و نه نهج البلاغه او هيچ کدام حجت نيست و الا محمد کمي ميبايست ادعاي خدايي کند چنانچه ديدي و شنيدي که کتاب او فصيحتر است بلکه نسبتي به کتابهاي ميرزاعلي محمد ندارد اينها که حجت نشد اگر علم
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۸ *»
داري بياور و الا ما شيخ نادان کمتر شناسيم يا علم بايد يا قصه کوتاه و اگر کشف و کرامتي داري ظاهر کن و اگر تصرفي ميتواني بکني و مرا مريد خود کن و الا پس چه دليل داري بر حجت ميرزا علي محمد و به تحقيق که نوشته است سيد مرحوم به سوي من که جميع آنچه واقع شده است در دايره ولايت واقع ميشود در دايره شيعه و اين بعينه مثل اجماع در سقيفه بنيساعده و غصب حق خليفه رسول است و جمعي رفتند و اعتکاف کردند در مسجد کوفه و اربعين رياضت کشيدند تا کشف شود بر ايشان کيست نايب سيد مرحوم بعد از آن بزرگوار و آنها دوازده نفر بودند پس الهام شد به همه آنها يک نحو در خواب که بيايند به کرمان نزد من و در بين راه در شيراز اغواء کرد ايشان را ميرزا علي محمد و اجماع بر گرد او کردند و تخلف از نص کردند چنانکه تخلف از نص حضرت رسول صلي الله عليه و آله در غدير خم کردند و گذارديد نص را و متابعت کرديد ملاحسين بشرويي را در تصديق کردن او ميرزا علي محمد را از غير شعور و تميز. پس ملاصادق عرض کرد که من نيز شنيدم چندين مرتبه از سيد مرحوم تعريف شما را و تصريح او را به اينکه تو نايب آن بزرگواري بعد از آن مولاي ما روحنا فداه فرمودند پس چرا مخالفت نص ميکني و متابعت ميکني جمعي از اهل غرض و طالبان رياست و مفسدين را عرض کرد که حسن اخلاق ميرزا علي محمد و تقدسش و تفسير او باعث شده است که تصديق کنم من او را. فرمودند اما حسن خلق او اگر حجت است پس اهل تصوف و ساير ملل باطله نيز صاحب خلقهاي خوش و امانت و سخاوت و وفا و حسن سلوکند و اگر تقدس او حجت است اهل تسنن از اعمال و عبادات و گريهها و مناجات و مجاهدات آنقدر ميکنند که ده يک آن را اين مسلمانان نميکنند و اگر کتابهاي او حجت تو است پس کتاب محمد کمي سزاوارتر و لايقتر است براي
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۶۹ *»
بودن او نقيب بلکه بالنسبه به اين مزخرفها او خدا است و حال آنکه سني بوده و امر کرده ميرزا علي محمد که کتاب او را به طلا يا به قرمزي بنويسند و شما مخالفت کرديد او را و به سياهي نوشتهايد و شيخ مرحوم اعلي الله مقامه نوشتهاند که در آخرالزمان دوازده علم بلند ميشوند که همه آنها باطل است و بدعت و ضلالت است مگر يکي از آنها و نزد من است خط و مهر سيد مرحوم رفع الله درجاته که اين زمان زمان نجباء جزئي است و زمان نقباء نيست و شما ميخوانيد مردم را به سوي جهاد و خروج و نيست اين مگر شأن نقيب پس ملاصادق عرض کرد که تفسيري نوشته است بر سوره بقره و آن بهتر است از اينکه تفسير سوره يوسف است. مولاي ما فرمودند که آنچه حاضر است ميبينم که تکذيب کرده است قول خدا را لو اجتمعت الجن و الانس علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهيرا يعني اگر جن و انس جمع شوند که بياورند مثل اين قرآن را نميتوانند بياورند و اگرچه بعضي ياري کنند بعضي را و ميرزا علي محمد آورده است به اعتقاد خودش مثل قرآن را و نام گذارده است آن را به تفسير باطن و تفسير باطن حجت است هرگاه بفهمند خلايق او را و اما هرگاه نفهمد اين را احدي حتي کسي که در نزد او است نقطه علم پس فايده ندارد و من صريحاً ميگويم که اين غلط است و افتراء است بر خدا و رسول و ائمه عليهم السلام و افتراء است بر شيخ و سيد اعلي الله مقامهما و اين کتاب و قائل اين کتاب باطل است و اين و امثال اين حجت نيست و سند نيست براي نقابت و خروج به سيف و من به تصديق تو و به تصديق هرکه مرا شناخته اعلم شاگردان سيدم بلکه ايشان براي درهم و دينار آمدند به خدمت سيد و من صرف کردم جاه و مال و اهل و عيال را در راه محبت او و طلب کردم از آن بزرگوار علم آن بزرگوار را نه چيزي ديگر از متاع دنيا را و شاگردي کردم نزد آن مرحوم اعلي الله مقامه خالصاً مخلصاً در آن مجلس خلد اساس نايب الحکومه ولايت حاضر بود عرض کرد که اتمام حجت بهتر از اين نميشود و معلوم شد که اين مرد و کسي که اين را فرستاده است و کتابهاي آنها همه بر باطلند و کفر اينها بر عام و
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۴۷۰ *»
خاص واضح و مبرهن است و اين شخص را امان دهيد و بفرماييد که اصحاب شما اين را سنگسار نکنند تا امشب يا فردا نزد من باشد و يا او را اخراج بلد ميکنم و يا ميآيد به خدمت سرکار و به طوري که فرمايش فرموديد توبه ميکند. و همان شب او را از ولايت بيرون کردند و بعد از آن چهار کتاب در رد اين طايفه بابيه ضاله مضله نوشتند و رقيمجات در ابطال باب خسران مآب نوشتند و به اطراف فرستادند و بر همه کس واضح و مبرهن ساختند و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و اوليائهم المکرمين.
و قد فرغ من يد عبد الخاطي غلامرضا ابن مرحوم حاج ميرزا عبدالوهاب محمديه نائيني في يوم السبت السادسعشر من شهر ربيعالمولود سنه 1355 في المشهد المقدس.