عقاید
سید احمد پورموسویان
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
اينجانب با كمي بضاعت و سرمايه علمي تا آنجايي كه از بعضي كتب مرحوم شيخ احمد احسائي و مرحوم سيّد كاظم رشتي و مرحوم حاج محمد كريم كرماني و مرحوم حاج محمد باقر همداني اعلي اللّه مقامهم استفاده كردهام چنين دريافتهام كه ايشان در جميع مسائل اعتقادي و فروعي (اصول دين و فروع دين) نسبت به ضروريهاي آنها با همه متّفق و متّحد بودهاند و خلاف ضرورتي كه موجب كفر و خروج از دين باشد (نعوذ باللّه) از آن بزرگواران نديدهام. و امّا در بعضي از مسائل نظري (چه در اصول دين و يا در فروع دين) با سايرين از حكماء و علماء و فقهاء اختلاف نظرهايي دارند كه اينگونه اختلافها ميان ديگران از ايشان هم موجود بوده و هست كه موجب خروج از دين و كفر نميشود و به تعبير ديگر هر حكيمي و يا فقيهي براساس مبناي خود استفاده و استنباطهايي از قرآن و احاديث شيعه داشته و دارند كه اينگونه اختلافها را نميتوان ملاك كفر و خروج از دين دانست و به اين وسيله كسي را تكفير كرد. و اگر كسي به اين وسيله كسي را تكفير كند، خود كافر گرديده است. اينك پارهاي از اين نظريّات را كه در بعضي از كتب اين بزرگواران ديدهام و به واسطه آنها بعضي نسبتهاي ناروا به ايشان داده شده يادآور ميشوم:
۱ ـ در تعداد و شماره اصول دين: مرحوم شيخ احمد و مرحوم سيّد كاظم اعلي اللّه مقامهما شماره اصول دين را همانطوري كه معروف و مشهور است ذكر كردهاند (توحيد، عدل، نبوّت، امامت، معاد) به كتاب حيوة النفس مرحوم شيخ و كتاب اصول دين مرحوم سيّد كاظم رشتي (كه اخيراً دفتر انتشارات وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم منتشر كرده است) رجوع شود.
امّا مرحوم حاج محمد كريم كرماني اعلي اللّه مقامه در كتب اعتقادي خود ترتيب و شماره معروف و مشهور در اصول دين را جامع و كامل نديده و نظر به اينكه آن ترتيب و آن شماره به آيهاي از قرآن و يا حديثي از معصومان عليهمالسلام مستند نبوده، خود ترتيب و شمارهاي را انتخاب كرده كه جامع و كامل باشد. ايشان ميفرمايد اصول دين چهار است:
ـ اوّل: شناخت خداوند متعال كه در اين اصل، صفات خدا هم مورد بحث قرار ميگيرد كه از صفات خدا يكي توحيد است يكي هم عدل است. پس عدل داخل در اصل اوّل شد نه آنكه از اصول دين حذف شود و كم گردد.
ـ دوم: شناخت پيغمبر خدا۹ است كه در اين اصل روشن ميشود كه به تمام آنچه پيغمبر۹ از جانب خداوند متعال آورده كه «ماجاء به النّبي۹» گفته ميشود بايد اقرار و اعتراف نمود و ايمان آورد و از جمله آنها امر معاد است كه در قرآن و احاديث بيان شده است. پس معاد هم داخل اصل دوّم شد و از اصول دين كم نشد و خارج نگرديد.
ـ سوّم: شناخت امامت و امامان: است .
ـ چهارم : شناخت مراتب اولياء و دوستان و شيعيان ايشان: و شناخت مراتب دشمنان ايشان: است تا در نتيجه به اندازه شناخت مراتب دوستانشان، آنها را دوست بداريم و به اندازه شناخت دشمنانشان آنها را دشمن بداريم. كه ديگران اين اصل را به نام تولّي و تبرّي ناميده و از فروع دين شمردهاند آن هم آخر از فروع. ولي مرحوم آقاي كرماني از آيات قرآني و از احاديث، براي اين امر تولّي و تبرّي موقعيتي دريافته كه آن را در رديف اصول دين تشخيص داده و جاي آن را از فروع به اصول تغيير داده است. و نظر به اينكه اصل با رُكن از اين نقطه نظر چندان تفاوتي ندارد و در بعضي از روايات كلمه رُكن و اركان (پايهها) به كار رفته است، آن مرحوم هم از اصول به اركان تعبير آورده و فرموده اركان دين چهار رُكن است: ركن اوّل معرفة اللّه، ركن دوم معرفة النّبي۹، ركن سوم معرفة الائمّة، ركن چهارم معرفة الشيعة. و چون مراتب شيعيان چهار مرتبه است (انبياء، نقباء، نجباء، رَعايا) به شرح مراتب ايشان و بيان صفات و حالات ايشان پرداخته و به تفصيل با دلائل گوناگون (عقلي و نقلي) به زبان عربي و فارسي فضائل و مقامات و وجوب ولايت ايشان را ثابت فرموده است و همچنين مراتب خبيثه اعداء و وجوب براءت جستن از آنها را بيان فرموده است.
و اين ركن چهارم را بعضي گمان كردهاند كه آن مرحوم به اصول دين افزودهاند در صورتي كه از آيات قرآن و احاديث چنين استفاده كردهاند كه در اهمّيت و لزوم و وجوب آن، بعد از آن سه ركن ديگر قرار دارد. در بعضي از كتب مرحوم شيخ و مرحوم سيّد هم به اين امر تصريح شده يعني آن دو مرحوم هم اهمّيت اين امر را بعد از آن اصول دانستهاند.
بعضي نسبت دادهاند كه مراد ايشان از ركن رابع، شخص خاصّي است و آن هم خود ايشان است. ولي اينچنين نيست و اين نسبت ناروا است. گرچه ممكن است در فرزندان مرحوم آقاي كرماني از گفتار و رفتاري كه ديده شده، بعضي اين استفاده را بكنند. مثل آنكه فرزند ايشان محمّدخان مدّعي وحدت ناطق شيعي شد كه ما هم با آنها در اين مطلب مخالف هستيم و آن ادّعا را صحيح نميدانيم و مرحوم آقاي همداني با اين مسأله مخالفت كرده و با دلائل، بطلان آن را اثبات فرموده است.
۲ ـ در توحيد مطابق ضرورت «اسلام ـ تشيّع» به يگانگي ذات خداوند متعال (در ذات، صفات، افعال و عبادت) معتقد بوده و به «اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له» در مورد هر چهار امر ـ يعني ذات و صفات و افعال و عبادت ـ اعتقاد كامل و جازم دارند و از هرگونه شرك در هريك از اين موارد بيزاري جسته و موجب خروج از دين ميدانند.
در توحيد افعال تفسير و تحقيقي دارند كه اجمال آن اين است: خداي متعال در كارهاي خود يگانه و يكتا است و شريك و مُعين و وزير و وكيل ندارد. يعني خود به تنهايي ميآفريند، و به تنهايي روزي ميدهد، و به تنهايي ميميراند، و به تنهايي زنده ميكند و در اين كارها نه شريك دارد نه مُعين دارد، نه وزير و نه وكيل. اللّه الذي خلقكم ثمّ رزقكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه و تعالي عمّا يشركون ولي از تنزيهات قرآني و روايتي اين مطلب مسلّم ميشود كه خداوند متعال تمام اين كارها را با اسباب مناسب آنها كه آنها هم مخلوق خداوند هستند انجام ميدهد و به ذات مقدّس خود مباشر در كارهاي خود نميگردد. مثلاً ميميراند به وسيله عزرائيل، و روزي ميدهد به وسيله ميكائيل، تا ميرسد به كارهاي جزئي كه با اسباب جزئي آن كارها را انجام ميدهد. مثلاً گرم ميكند با خورشيد و سرد ميكند با ماه و هيچيك از اين اسباب و وسائل، شريك خدا و مُعين خدا و وزير خدا و وكيل خدا نيستند و همه اسباب و آلات كارهاي او بوده و او به تنهايي كارهاي خود را به وسيله آنها انجام داده و ميدهد.([۱]) و ميدانيم يك سبب كلّي و اصلي را خداوند ابتداءً آن را به خود آن آفريده كه مشيت باشد و اشياء را هم به وسيله آن آفريده و به وسيله آن رزق داده و به وسيله آن زنده كرده و به وسيله آن ميميراند خلق اللّه الاشياء بالمشيّة و خلق المشيّة بنفسها و اوّل چيزي كه به مشيّت خود آفريد، نور مقدّس محمّد و آلمحمّد صلّي اللّه عليهم اجمعين بود و آنگاه به وسيله آن، ساير مراتب مخلوقات را آفريد و ايشان را واسطه كلّي و سبب اعظم در همه كارهاي خود قرار داد كه فرمودند نحن سبب خلق الخلق ماييم سبب و وسيله كلّي خلقت همه خلق. پس خداوند به وسيله ايشان آفريده و ميآفريند، و به وسيله ايشان روزي داده و ميدهد، و به وسيله ايشان ميرانده و ميميراند، و به وسيله ايشان زنده كرده و زنده ميكند و ايشان سبب كلّي و وسيله و واسطه اعظم هستند؛ نه شريك خدا بوده و نه مُعين او و نه وكيل خدا. (بلاتشبيه) شخص نويسنده با قلم مينويسد و قلم، وسيله كار نوشتن او است و قلم نه شريك او است و نه وكيل او، بلكه ميتوان گفت نويسنده با قلم مينويسد به تنهايي بدون شريكي و ميتوان گفت قلم مينويسد به اذن نويسنده كه اينجا معني «اِذن» يك معني خاصّي ميشود كه مرادف با وسيله كار بودن است نه به آن معني متبادر به ذهن است كه مأذون مستقل باشد در كار و اذندهنده فقط كارش اذن و اجازهدادن باشد و خود ديگر كاري نداشته باشد. و در همينجا است كه ميگويند محمّد و آلمحمّد: در آن مقامي كه سبب كلّ و اعظم هستند، اسماء اللّه فعليّه خداوند متعال ميباشند. زيرا اسماء فعليّه يا صفات فعليّه خداوند، عين ذات خدا نبوده و همه حادثند و در كتاب شريف كافي مرحوم كليني در كتاب توحيد در بخش صفات، بابي را عنوان فرموده كه «باب حدوث الاسماء» نام گذارده است. و در حديث فرمودهاند نحن اسماء اللّه الحسني ماييم اسمهاي نيكوي خداوند. و همين بحث را در حكمت كه مطرح ميكنند، تعبير را مناسب علم حكمت بيان كرده و از سبب، تعبير به علّت ميآورند و ميگويند علّتهاي چهارگانه خلق، ذات خداوند متعال نيست. زيرا علّت بودن شايسته ذات خدا نبوده بلكه خدا در مقام فعل خود علّت است به فعل خود، نه به ذات مقدّس خود. پس خدا خالق و آفريننده علّت است و آفريننده معلول به وسيله علّت. و نظر به اينكه سبب اعظم نور محمّد و آلمحمّد: است، پس ايشان در آن مقام كه سبب اعظم براي خلق هستند، علّت خلق هم هستند. و نظر به اينكه اسماء اللّه و صفات اللّه فعليّه خدايند، پس علّت فاعلي و علّت غايي و علّت مادّي و علّت صوري خلقند. يا بگوييم خداوند به وسيله ايشان خلق را آفريده (علّت فاعلي) و براي اطاعت و محبّت و پيروي از ايشان آفريده (علّت غائي) و از نور و يا سايه ايشان خوبان و بدان را آفريده (علّت مادّي) و خوبان را مطابق و بر هيئت نور ايشان و بدان را برخلاف هيئت نور ايشان آفريده است (علّت صوري). (و البته در جاي خود بحث كردهاند كه بر اساس جبر و تفويض نبوده بلكه براساس اختيار، اين خلقتها انجام يافته است) در دعاء عديله اين جمله را ميخوانيم و كان عليماً قبل ايجاد العلم و العلّة پس علّت را ايجاد ميكند نه آنكه خود به ذات مقدّس خود علّت باشد.
در اينجا نسبت ناروايي را به ايشان دادهاند كه ايشان، محمّد و آلمحمّد: را شريك در كارهاي خدا ميدانند و شركت سهامي الوهيت درست كردهاند و در اين بحث گفتگوهاي زيادي شده. در صورتي كه مطلب ايشان كاملاً روشن و دلائل آن زياد است.
و در مسأله پرستش و عبادت هم معتقد هستند كه خداي متعال به تنهايي و بدون شريك، معبود بر حق بوده و محمّد و آلمحمّد: واسطه در بندگي و عبوديتند يعني به واسطه اطاعت و پيروي از ايشان و محبّت ورزيدن به ايشان و راهنماييهاي ايشان، بايد خداوند را بندگي و پرستش نمود و ايشانند اَدلاّء علي اللّه يعني راهنماي در شناختن خدا و آيات معرفت خداوند هستند كه خداوند به ايشان و در ايشان شناخته ميشود. فرمودند: بنا عُرِف اللّه و بنا عُبِد اللّه يعني فقط به وسيله ما خداوند شناخته و پرستش ميشود.
۳ ـ مسأله معاد: در مسأله معاد مطابق ضرورت اهل اسلام معتقدند كه معاد روحاني و جسماني است و خداوند در قيامت ابدان را جمعآوري و محشور ميفرمايد و ارواح آنها را در آن ابدان قرار داده و قيامت و حشر و نشر را برپا ميسازد. ولي در مورد جسم و مراتب تلطيفي آن تحقيقي بسيار جالب دارند كه جسم در مرتبه اوّل آن دنيوي و غليظ است و مناسب اين عالم دنيايي است، و در مرتبه دوم برزخي است و لطيفتر از مرتبه اوّل است كه از آن تعبير آوردهاند به هورقليايي. و اين كلمه عبري بوده و در لسان حكماء متداول بوده است. در كلمات سهروردي و ملاصدرا و حكيم سبزواري هم آمده است و به معني مُلك ديگر است كه همان جسم و بدن لطيفتر باشد كه مناسب عالم برزخ است و به نعمتها و يا عذابهاي آن عالم متنعّم و يا معذّب است. و در مرتبه سوّم جسم لطيفتر است كه مناسب عالم آخرت است و ميتواند به واسطه آن لطافت و تركيب اعلايي كه پيدا ميكند، تا ابد زندگاني كند و در آن نعمتها و يا عذابها بهسر برد.
و معراج پيامبر۹ را هم بر اساس همين نظريه تحليل ميكنند و مانند تمام مسلمانان معتقدند كه معراج هم جسماني بوده ولي در هنگام صعود غلظت بدن مطهّر حضرت كم شده و به لطافت خود باقي مانده و عروج فرموده است و اين لطافت چيزي از بدن و جسم حضرت را كم نكرده؛ درست به مانند وقتي كه از ديدهها غايب ميشد و كسي او را نميديد و با آنكه حضرت حاضر بود اما مشاهده نميشد. و اين نوع غائبشدنها براي امامان: هم بوده و الان خضر۷ هم به همين كيفيّت از ديدهها غائب است و در حديث دارد كه وقتي نام او را ميبريد بر او سلام كنيد زيرا او حاضر ميشود و بايد او را احترام كنيد و ميدانيم خضر زنده است، يعني روح او در بدن و جسم او موجود است ولي جسم و بدن او لطيف شده ديده نميشود. و از اين جهت طيالارض ميكند و به چشم به هم زدني از بلدي به بلد ديگر ميرود و هرگاه بخواهد ديده شود، ميتواند بدن خود را غليظ و متراكم سازد و ديده شود.
با اين تحقيق اشكالاتي كه در مسأله معاد جسماني و معراج جسماني مطرح شده برطرف ميشود و از جوابهايي كه ديگران دادهاند و خواستهاند آن اشكالات را برطرف سازند جالبتر و بهتر و كاملتر به نظر ميرسد.
در اينجا هم نسبت نارواي انكار معاد جسماني و معراج جسماني را به ايشان دادهاند و تكفيري كه نسبت به مرحوم شيخ انجام شد، درباره همين مسأله بود. و نظر به اينكه تكفير كننده به ايشان گفته بود كه نظريه شما درباره مسأله معاد مانند نظريه ملاصدرا است و چون نظريه ملاصدرا در اين مسأله كفر است، پس شما كافر هستيد. و اكنون ما ميبينيم كه از مكتب ملاصدرا همهجا تجليل ميكنند و سخني از كفر و كافر بودن در ميان نيست. پس چرا نسبت به مكتب مرحوم شيخ تجديد نظري انجام نميشود و چرا اين اختلاف را از ميان برنميدارند؟ و هرگاهي باز آن را به عنوان يك مكتب منحرف و جدايي عنوان ميكنند درصورتي كه مرحوم علامه طباطبايي صاحب تفسير الميزان در كتاب «شيعه در اسلام» مينويسد:
«دو طايفه (شيخيّه و كريمخانيّه) كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامي پيدا شدهاند، نظر به اينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پارهاي از مسائل نظري است نه در اثبات و نفي اصل مسائل، جدايي ايشان را انشعاب نشمرديم».
۴ ـ نبوّت و امامت: در اين دو مسأله مطابق با ضروريات اهل اسلام و تشيّع به بيان اثبات نبوّت عامّه و خاصّه و امامت امامان دوازدهگانه پرداختهاند و عصمت و طهارت و برتري ايشان را بر جميع خلق بيان كردهاند و گذشته از فضائل و مناقب ظاهري رسالت و امامت، از پارهاي از فضائل و مناقب باطني و نوراني آن بزرگواران سخن به ميان آوردهاند و كتاب شرحالزياره مرحوم شيخ پُر است از ذكر اينگونه فضائل و مناقب و در همهجا از اين حديث شريف كه فرمودهاند: نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ماشئتم و لنتبلغوا (ما را از مقام خدائي پايين آوريد و بگوييد در فضل ما هرچه ميخواهيد و به جايي هم نخواهيد رسيد، يعني فضل ما تمامشدني نيست) تخطّي و تعدّي نكردهاند.
در اين مسأله هم نسبتهايي به ايشان دادهاند كه كاملاً ناروا است. مثل آنكه گفتهاند ايشان درباره معصومان: غلوّ كردهاند و براي آنها مقام خدايي قائل شدهاند درصورتي كه در همهجا اقرار دارند به اينكه اين بزرگواران بندگان خدايند و محتاج به خدايند و پرستش كنندگان خدايند و برگزيدگان خدايند از ميان خلق. و به واسطه كرامتي كه در نزد خدا دارند و عصمت و طهارتي كه دارند خداوند ايشان را به مقاماتي ممتاز فرموده كه در چهار مقام كلّي خلاصه ميشوند:
ـ اوّل: مقام رسالت و امامت است كه مقام ظاهر ايشان است.
ـ دوّم: مقام اَبوابيّت ايشان است كه مقام باطن ايشان است كه در اين مقام واسطههاي فيض خدا هستند در جميع ملك خدا و دست عطاء و منع خدايند كه خداوند به دست ايشان و به وسيله ايشان هر فيضي را به هر خلقي از خلق داده و ميدهد و يا منع كرده و ميكند و از اين مقام ايشان اين عبارت گزارش ميدهد كه: «بيُمنه رُزِقَ الْوَري و بوجوده ثبتت الارض و السّماء» (به يُمن امام وقت و حجّت و ولي عصر، تمام خلق روزي داده ميشوند و به واسطه وجود او است كه زمين و آسمان بر جاي خود ثابت و پابرجا است).
ـ سوّم: مقام معاني ايشان است كه مقام باطنتري است و در اين مقام جميع اسماء و صفات فعليّه خداي متعال ميباشند. در اين مقام قدرة اللّه و علماللّه و نوراللّه و كلمة اللّه و سرّالله و سلطاناللّه و جلالاللّه و جمالاللّه و حكماللّه و امراللّه و از اينگونه تعبيراتند.
ـ چهارم: مقام بيان كه اين مقام باطنتر و عاليتر از آن مقامهاي ديگر است. در اين مقام است كه خدا از ايشان پيدا و در ايشان هويدا و آشكار است نه به ذات مقدّسش بلكه به ظهور و تجلّي خود. و در اين مقام است كه در زيارت ايشان ميخوانيم و مَنْ عَرَفَهم فقد عَرَفَ اللّه و مَنْ جَهِلَهُم فقد جَهِلَ اللّه كه در مفاتيحالجنان مرحوم شيخ عبّاس قمي هم موجود است. يعني (هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته و هركس ايشان را نشناخت خدا را نشناخته است).
و ميتوان گفت يكي از عمدهترين كارهايي كه اين مشايخ انجام دادند بيان و تفسير و تحليل فضائل و مناقب نوراني محمّد و آلمحمّد: بوده كه سرافرازي بزرگي براي شيعه فراهم ساختند و متأسّفانه آن طوري كه بايد و شايد در مراكز علمي و فكري شيعه از يك چنين ذخائري استفاده نميشود و به همان فضائل و مناقب ظاهري آن هم در سطح خيلي عادي اكتفاء شده و ميشود.
۵ ـ غيبت امام عصر عليهالسلام و عجّل اللّه فرجه: درباره غيبت و معناي آن و كيفيّت آن توجيهي دارند بعد از آنكه اقرار دارند به اينكه آن حضرت (حجّة بن الحسن العسكري۸) آخرين وصي از اوصياء رسول خدا۹ و از هنگامي كه ولادت يافته تاكنون و تا زمان ظهورش حجّت و امام حي است و از زمان رحلت پدر بزرگوارش به مقام امامت ظاهري رسيده و جز او امام معصومي وجود نداشته و نخواهد داشت و روزي ظهور خواهد فرمود و عالم را پر از عدل و قسط خواهد كرد بعد از آنكه پر شده باشد از ظلم و جور. و دو غيبت داشته، غيبت اوّل غيبت صغري كه مدّت آن معيّن است در تاريخ شيعه و دوّم غيبت كبري كه بعد از غيبت صغري شروع شده و تا وقتي كه خدا صلاح بداند به طول خواهد انجاميد. و در ميان علماء شيعه غيبت امام را به دو طور توجيه كردهاند:
ـ يكي اينكه غائب است، يعني ديده ميشود ولي شناخته نميشود كه امام است مگر آنكه خود آن بزرگوار بخواهد كه شناخته شود و كسي و يا كساني او را بشناسند.
ـ طور ديگري كه غيبت را توجيه كردهاند آنست كه آن امام۷ از ديدهها پنهان است و كسي او را نميبيند و هرگاه بخواهد كه كسي يا كساني او را ببينند ظاهر ميشود و ديده ميگردد و اگر بخواهد او را بشناسند، خواهند شناخت وگرنه نخواهند شناخت.
اين طور دوّم را ميگويند غيبت به طور خِفاء جسم و بدن امام۷ است و آن طور اوّل را ميگويند غيبت به طور خفاء عنوان امام است نه خفاء جسم و بدن مبارك آن حضرت.
و در توجيه طور دوّم نوعاً ميگويند به طور معجزه است، يعني به اعجازِ خودِ امام۷ است كه كسي او را نميبيند و او همه را ميبيند. ولي در مورد توجيه اينطور غيبت، ايشان ميگويند جسم و بدن امام۷ لطيف ميشود و از غلظت خارج ميگردد و ديده نميشود و هرگاه بخواهد ديده شود، بدن و جسم خود را غليظ و متراكم ميسازد. و در وقتي كه در حالت لطافت باشد و ديده نشود تعبير ميآورند در مرتبه هورقليائي است و از اين عالم غلظت به آن عالم لطافت رفته در عين حالي كه اينجا را هم خالي نكرده است. به دليل اينكه او با بدن خود و چشم خود اينجا را ميبيند. درست مثل آنكه پيامبر۹ و يا يكي از امامان: از ديدهها غائب ميشدند و ديده نميشدند، بدون هيچگونه تفاوتي، غيبت امام۷ هم به همين كيفيّت است و البته هرگاه بخواهد ديده شود ميشود و در بازارها و خانهها رفت و آمد ميكند و حتّي ممكن است داد و ستد كند و زن بگيرد و فرزند داشته باشد ولي شناخته نشود. در موسم حج ميآيد در سرزمين عرفات حاضر ميشود و دعا ميكند و به دعاها آمين ميفرمايد.
نسبت ناروايي كه در اين مسأله به ايشان دادهاند اين است كه ميگويند معني اين سخن و نتيجه اين توجيه اين است كه امام۷ (نعوذباللّه) مرده باشند و از دنيا رحلت كرده باشند و در عالم برزخ به سر ببرند.
در صورتي كه در روايات فرمودهاند كه خداوند متعال خضر۷ را از ديدهها پنهان كرده و به او عمر طولاني داده تا نمونهاي باشد براي غيبت و طول عمر مهدي اين امّت عليه السلام و عجّل اللّه تعالي فرجه.
پس طبق اين توجيه امام۷ زنده است و نمرده و شاهد بر خلق است و از طرف خدا حجّت بر همه بوده و ناظر بر جميع اعمال خلق ميباشد؛ او صاحب ليلةالقدر است. در شبهاي قدر ملائكه و روح همراه تمام مقدّرات بر آن حضرت فرود ميآيند و تقديرات همه را بر او عرضه ميدارند.
اينها كليّات نظريّههايي بود كه در زمينه مسائل نظري اصول دين و اعتقادات مذهبي، اينجانب از بعضي كتابهاي ايشان استفاده كردهام و اشاره اجمالي هم به بعضي از نسبتهاي نادرستي كه به ايشان در اين زمينهها داده شده نمودم.
والسلام ـ سيّد احمد موسوي (پورموسويان)
([۱]) و در حديث به طور كلّي فرمودهاند: ابَي اللّه ان يجري الاشياء الا باسبابها. و فرمودهاند: انّ اللّه تعالي جعل لكلّ شيء سبباً. خدا اشياء را جاري نميسازد مگر به وسيله اسباب آنها ـ خداي متعال براي هر چيزي سببي قرار داده است.