عاشورا ادامه سقیفه ستیزی – قسمت دوم
علت اساسی بیعت نکردن
امیر المؤمنین
امام حسن و امام حسین علیهم السلام
باغاصبان خلافت
سید احمد پورموسویان
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۸۴ *»
مجلس ۱۶
(شب سهشنبه / ۲ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۸۵ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
بعد از آنکه امام؟ع؟ موضع شوریٰ را در نحوه مشورت و انتخاب خلیفه بهدستور عمر ذکر فرمودند، ناراحتی شدید خود را از این حادثه اظهار نمودند و فرمودند: فیا لَـلّٰـه و للشوریٰ. اما امام؟ع؟ از این فرصت برای اظهار نارضایتی خود از حکومت ابوبکر و عمر و همچنین عثمان استفاده فرمودند و نظر ایشان تأمین شد از این جهت که نارضایتی خود را اظهار فرمودند؛ و طوری هم شد که صورتجلسه این شوریٰ در تاریخ اسلام ضبط شد و همه مسلمین آگاه شدند که امام؟ع؟ راضی نشدند که حکومت را قبول بفرمایند و طبق پیشنهاد عبدالرحمن مطابق کتاب خدا و سنت رسولخدا؟ص؟ و سیره شیخین ابوبکر و عمر رفتار کنند؛ و امام؟ع؟ عثمان را هم انتخاب نفرمودند.
چون انتخاب بین این دو نفر منحصر شده بود که یا علی صلواتاللّهعلیه عثمان را برای خلافت و حکومت انتخاب بفرمایند، یا عثمان حضرت را انتخاب کند. حضرت انتخاب نفرمودند و عثمان هم از این جهت که طالب ریاست و حکومت بود امام را انتخاب نکرد؛ اما امام که انتخاب نفرمودند، برای احترام و اداء حق اسلام و مسلمین بود و اینکه او شایستگی ندارد که بر مسلمین امیر باشد؛ زیرا نه به کتاب خدا و سنت رسولخدا؟ص؟ علم دارد و نه هم در اجراء قوانین الهی آن قوت نفس لازم را دارد. شخصی است شکمپرست، شخصی است طالب شهوات دنیوی و نفسانی. از این جهت امام؟ع؟ او را انتخاب نفرمودند تا آنکه عبدالرحمن لعنهاللّه با ایشان شرط میکند که پس من یکی از شما دو نفر را انتخاب میکنم اما مشروط بر اینکه عمل کند
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۸۶ *»
به کتاب خدا و سنت رسولخدا؟ص؟ و سیره شیخین. اول به حضرت پیشنهاد میدهد و امام؟ع؟ جواب مثبت نمیفرمایند اما به عثمان که میگوید او جواب مثبت میدهد. تا سهبار تکرار میکند و عثمان میپذیرد و بعد دست دراز میکند و بر عثمان به امیرالمؤمنین بودن سلام میکند و او را انتخاب مینماید، سایرین هم که از حق انتخاب خود گذشته بودند. عثمان به اینطور انتخاب میشود و بر مسلمین مسلط میگردد.
امام؟ع؟ از حالات عثمان خبر میدهند که ادامه همان خطبه شقشقیه است؛ میفرمایند: الی ان قام ثالثُ القوم نافجاً حِضْنَیه بین نَثیلِه و مُعتَلَفِه و قام معه بنو ابیه یَخضِمون مالَ الله خَضْمَ الابل نِبْتَةَ الربیع الی اَن انْتَکَثَ علیه فَتْلُه و اَجْهَزَ علیه عملُه و کَبَتْ به بِطْنَتُه. امام؟ع؟در همین چند جمله خلاصه فرمودند تمام حالات و خصوصیات عثمان و بنیامیه را در دوران حکومت عثمان و بعد هم نتایجی را که عثمان از خلافهای خود گرفت، و او را معرفی میفرمایند. در این معرفی دقت میفرمایید که امام؟ع؟ بخصوص توجه میدهند به اینکه عثمان چطور بنیامیه را بر مسلمین مسلط کرد و نسبت به حقوق مسلمین تجاوز شد؛ امام؟ع؟ بیشتر این قسمت را ذکر میفرمایند.
میفرمایند تا اینکه سومینِ قوم در مقام حکومتکردن بهپا خاست؛ ــ اول ابوبکر، دوم عمر و سوم عثمان ــ در دورهای که عثمان به این مقام قیام کرد و متولی امر مسلمین گردید، حالتی برای او پیش آمد که امام؟ع؟ آن حالت را به اینطور تعبیر میآورند: نافجاً حِضْنَیه بین نَثیلِه و مُعتَلَفِه. میشود گفت در این تعبیرِ امام؟ع؟ در معرفی عثمان و نابکاری و تبهکاری او، یکدنیا بلاغت وجود دارد! ترجمه تحتاللفظی آن این است که متصدی امر حکومت شد در حالتی که دو پهلوی او فربه شده بود؛ از شدت غرور و نخوت و یا زیادی تکالب بر دنیا و شهوترانی و خوردن و آشامیدن، دو پهلوی او ورم کرده بود و باد کرده بود.
اما هدفهای او دو هدف بود و بین این دو هدف در رفتوآمد بود و بیش از آن
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۸۷ *»
دیگر برای او هدف و فکر و غم و اندوهی نبود. آن دو هدف این بود که در میان سرگین خود و شکم و خوراکی خود بود، در فکر همیندو بود و رفتوآمدش بین این دو. بعضیها گفتهاند که کنایه از فرج و شکم است؛ یعنی هدف او فقط این بود که شکم را پر کند و شهوترانی کند؛([۱]) بیشتر از این دو هدف نداشت. تلاش و همت او صِرف خوردن و آشامیدن، و تخلیهکردن بود. تخلیهکردن را به هردو معنی گرفتهاند هم تخلیه ظاهری و هم شهوترانی، هردو. هدف او عبارت بود از همین دو که تعبیر را میبینید: نافجاً حِضنیه بین نثیله و معتلفه. «مُعْتَلَف» یعنی محل علفزار، جایی که شکم را پر میکنند، سفرههای رنگارنگی که برای این ملعونها فراهم میکردند.
راجع به این تعبیر که چه اندازه در رسانیدن شهوترانی و شکمپرستی عثمان، رسا و بلیغ است، ابن ابیالحدید معتزلی میگوید در میان کلمات عرب و امثالی که عرب دارد، تعبیری نداریم که اینقدر در تبهکاری و نابکاری شخصی بلیغ باشد و امام؟ع؟ این تعبیر را انتخاب فرمودهاند. البته گفتهاند که در میان تعابیر عربی برای مذمت شخص و هَجْو شخص، عالیترین بیت و عالیترین جملهای که گفته شده این جمله است:
دَعِ المَکارِمَ لاتَرْحَلْ لِبُغْیَتِها | و اقْعُدْ فانّک انت الطاعِمُ الکاسیٖ |
این بیت برای هجو گفته شده و بهاصطلاح ما از بیعرضگی شخصی سخن بهمیان آمده. «دع المکارم» مکارم و اخلاق حسنه و صفات عالیه را واگذار و در پی مکارم و اخلاق حسنه برنیا و برای بهدستآوردن اخلاق حسنه آماده سفر نشو! چرا؟ تو سرجایت بنشین، زیرا تو فقط در فکر خوردن و پوشیدن هستی. کسی که هدفش و همّش، خوردن و پوشیدن است، او ارزش ندارد و نمیتواند بهپا خیزد و بهطلب اخلاق حسنه و کسب معارف و فضائل انسانی برآید. گفتهاند این بیت از نظر هجو شخص، بالاترین بیتهای عربی و جملات عربی است و ابنابیالحدید معتزلی میگوید
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۸۸ *»
تعبیری که امام؟ع؟ درباره عثمان میفرمایند، فوق این بیت است([۲]) بهطوری که این بیت در مقابل فرمایش امام؟ع؟ ارزش خود را از دست داده. نافجاً حضنیه بین نثیله و معتلفه؛ دو جمله است و این دو جمله سرشار است از مذمت و هجو و بیان سیهروزگاری و تبهکاری شخصی مثل عثمان.
بعد فرمودند و قام معه بنو ابیه همراه او، قبیله او و فامیل و خویشان او هم که بنیامیه باشند بهپا خاستند. اینها یَخضِمون مالَ الله خَضْمَ الابل نِبْتَةَ الربیع در وقتی که بهار میرسد و زمینها سرسبز میشود و علف زیاد و فراوان میگردد، شترهایی که از قحطی زمستان درآمدهاند، به آن علفهای زیاد و فراوان کوهها برخورد میکنند و علفها را میخورند بهطوری که تمام دهانشان پر از علف میشود. طرز علفخوردن شتر در بهار بعد از گذراندن گرسنگی زمستان، برای عرب خیلی جالب است و بخصوص عرب وقتی که میخواهد کسی را معرفی کند که او از قحطی درآمده و با حرص و ولع زیادی به شکمچرانی میپردازد، او را به شتری تشبیه میکند که بعد از گرسنگی زمستان در بهار به علفخواری میپردازد.
امام؟ع؟ قبیله بنیامیه را که به رهبری و سرپرستی عثمان بر بیتالمال مسلمین مسلط شده بودند، ــ بخششهایی که عثمان از بیتالمال مسلمین نسبت به بنیامیه داشت عجیب است! در تاریخ اسلام اینهمه بخششها و اینهمه تجاوز به حقوق مسلمین بینظیر است! ــ آن بزرگوار بنیامیه و فرزندان جد و پدر عثمان را اینطور معرفی میفرماید که یَخضِمون مال اللّه شروع کردند به خوردن مال خدا. امام؟ع؟ بیتالمال را مال خدا معرفی میفرمایند؛ باید کاملاً به رضای خدا مصرف شود، بیتالمال باید بهدستور خداوند تقسیم شود و بهدستور خدا درباره مصرفکردن بیتالمال تصمیمگیری شود. اما این ملعونها مال خدا را ــ که بیتالمال مسلمین بود ــ با دهان پر میخوردند، مانند خوردن شتر با دهان پر در بهاری که گرسنگی زمستان را
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۸۹ *»
پشت سر گذارده؛ با حرص و ولع شدیدی بیتالمال مسلمین را میخوردند.
امام؟ع؟ در انتقاد از عثمان میبینیم فقط همین جریان را ذکر میفرمایند و حال آنکه عثمان علاوه بر تصرف در مال مسلمین، خلافهای شرعی زیادی هم داشته مانند حکومتها و قضاوتهای بیجا و صدماتی که بر مسلمین وارد کرد از جمله تبعید ابوذر؟رضو؟ به ربذه که این مصیبت بر امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بسیار شدید بود.([۳]) آن پیرمرد محترم که از صحابه معظّم رسولخدا؟ص؟ و صاحب مقام و منقبت و فضل او کمال بود، او را تنها به ربذه فرستاد، در آن سرزمین خشک بیآب و علف، سرزمینی که اباذر از آن سرزمین بسیار ناراحت بود؛ چرا؟ چون دوران قبل از اسلام خود را آنجا گذرانده بود، از آنجا بسیار رنج میبرد و بهعکس چقدر به مدینه منوّره و مکه معظّمه علاقه داشت.([۴]) این ملعون ایشان را به ربذه فرستاد بعد از آن زحماتی که برای این پیرمرد فراهم کرده بود که یکبار او را به شام نزد معاویه تبعید کرد و باز او را به مدینه برگردانید؛ چطور؟ او را بر شتری سوار کرده بودند و شتر بسیار ناهموار حرکت میکرد، برای او روپوشی بر شتر قرار نداده بودند، پاهای نازنین ابوذر زخم شده بود؛ به اینطور این پیرمرد وارد مدینه شد!([۵]) اینها حاملان نور امام؟ع؟ بودند و امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه به ابوذر که نگاه میکرد، مظهری از مظاهر خود را میدید.
از این نوع جرائم در تاریخ زندگی عثمان زیاد است. خود امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه را هم بیاندازه اذیت کرد! مردم انتقادهای خود را خدمت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه عرضه میکردند، اعتراضات خود را نسبت به عثمان به آن حضرت میگفتند و حضرت را نزد عثمان میفرستادند و حضرت انتقادها و اعتراضهای مردم را ابلاغ میفرمودند. او فکر میکرد امام؟ع؟ مردم را تحریک میکنند،
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۰ *»
حضرت را به خارج شهر میفرستاد، میگفت شما داخل مدینه نباشید، بروید خارج مدینه. حضرت به خارج مدینه تشریف میبردند. مردم فشار میآوردند، پناه نداشتند، به چه کسی پناه ببرند؟ تمام عمّال از بنیامیه بودند و بر مردم سخت میگرفتند و خودشان در رفاه بودند. مردم پناه نداشتند، به هرکس رو میآوردند یا از بنیامیه بود و یا طرفدار بنیامیه بود و بالاخره از آن دیگِ آش نصیبی داشت؛ از این جهت با مردم بدرفتاری میکردند. پناه مردم در هر غمی امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بودند، در هر ستمی خدمت آن حضرت میآمدند که آقا، عمال عثمان اموال ما را گرفتهاند؛ آقا، عمال عثمان با ما چه کردهاند. مرتب خدمت امام؟ع؟ شکایت داشتند و کسی هم جز امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه دلسوز مسلمین نبود. حضرت نزد عثمان میآمدند و شکایتهای مردم را ابلاغ میکردند، دستور میدادند، نصیحت میفرمودند؛ آن ملعون بهطور اکید و شدید دستور میداد که شما از مدینه بیرون بروید تا ما به حال خودمان باشیم. حضرت تشریف میبردند در باغی که در خارج مدینه داشتند، مثل شخص تبعیدی آنجا تنها بهسر میبردند؛ البته گاهگاهی بعضیها به دیدن حضرت میرفتند. مردم باز بر عمال عثمان و یا خود عثمان فشار میآوردند و برای آرامکردن مردم ناچار میشد میگفت علی صلواتاللّهعلیه به مدینه بیاید و مردم را آرام کند؛ حضرت را میخواست و حضرت مجبور بودند به مدینه بیایند. یکی از شکایتها و ناراحتیهای حضرت همین است که میفرمایند اینقدر به من گفت از مدینه برو بیرون و بیا داخل مدینه که ــ بهتعبیر ما ــ من دیگر به تنگ آمدم.([۶]) حضرت مجبور هم بودند؛ وقتی که دستور صادر میکرد که از مدینه خارج شوند، نمیتوانستند خارج نشوند. در زمان عثمان، از این قبیل مصائب زیاد بر حضرت وارد شد!
یکی از مصیبتهای بزرگ، جمعآوری قرآن بهدستور عثمان بود که همین قرآنی
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۱ *»
که الآن دست ما است بهدستور عثمان جمعآوری شده و مصاحف دیگری که بود دستور داد همه را آوردند و آنها را آتش زدند.([۷]) ابنمسعود حاضر نبود مصحفی را که نوشته بود و جمعآوری کرده بود در اختیار آنها بگذارد و بعد هم به به بهانهای او را کتک زدند.([۸]) دستور داد در تمام بلاد اگر غیر از این مصحفِ جمعآوریشده زیر نظر او و بهدستور او، مصحفی باشد، عمال او بگیرند و مفقود سازند و دستور داد از روی این مصحفی که او جمعآوری کرده نوشته شود و به جمیع بلاد اسلامی فرستاده شود و توسط عمالش بهعنوان قرآنی که بر رسولخدا؟ص؟ نازل شده در اختیار همه گذارده شد. و همچنین مشکلات دیگری که در تاریخ هست و با مراجعه برای شما روشن خواهد شد.
البته مهمتر از همه که کمتر به آن توجه شده و در فرمایشات مشایخ+ بخصوص مرحوم آقای شریف طباطبائی/ میشنویم، این است که به این مضامین میفرمایند علماء نوعاً همت کردهاند زحمت کشیدهاند و در تاریخ تفحص کردهاند که معایب و مطاعنی برای اولی و دومی و سومی یا مثلاً چهارمی ــ معاویه ــ از تاریخ استخراج کنند و ذکر کنند که مثلاً بیست مَطْعَن هست که همه خلفاء ــ یعنی هر سه با معاویه ــ در آن شریکند، یا سهنفر شریکند. بیست و یا بیستوپنج، بیشتر و یا کمتر، اموری که بر ابوبکر عیب گرفته شده، یا بر عمر چقدر و بر عثمان چقدر؛ میفرمایند اینها از بیتوجهی است که بگردند عیبهای این سهنفر را پیدا کنند که مثلاً در دین چندتا بدعت گذاشتهاند، فلانجا چه کردند، در فلان امر چه کردند و از جمله مثلاً بدن مطهر رسولاللّه را روی زمین گذاشتند و در پی کار خودشان به سقیفه رفتند و از این قبیل امور که در کتابها نوعاً ذکر شده؛ بخصوص کتبی که در مورد اثبات ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در شیعه نوشته شده، مطاعنی را ذکر
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۲ *»
کردهاند و حتی این مطاعن را بعضی از اهلسنت دیدهاند و در مقام جواب و دفاع برآمدهاند و بعضی از آنها را دفاع کردهاند.
میفرمایند اینها از کمیِ توجه است؛ اصل مطلب این است که چون اینها مدعی خلافت رسولاللّه؟ص؟ بودند ــ یعنی ما جانشین آن حضرتیم، ــ از این جهت بهتعداد نَفَسهایشان، بهتعداد حرکات و سکناتشان اینها مطعن و عیب و بدعت دارند. در آن مقام که نفس میکشیدند یعنی رسولاللّه نفس میکشند! در آن مقام که حرف میزدند یعنی رسولاللّه فرمایش میفرمایند! مدعی این بودند که خلیفه رسولاللّه هستند، از این رو بهتعداد حرکات و سکناتشان در دین خدا اهل بدعت و اهل مطعن و عیبند! نه اینکه برخی را بشمرند.
این مضامین بیان کامل/ است؛ حال شما ببینید که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، امام بهحق، معصوم کلی، بر آن بزرگوار در این مدت چه میگذشته؟! متجاوز از دوسال و سهماه ابوبکر حکومت کرد، دهسال و ششماه عمر، و قریب به دوازدهسال عثمان! این مدت بر وجود مبارک امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه چه میگذشته؟! در حرکات اینها، سکنات اینها، کلمات اینها و همه امورشان چه بر آن بزرگوار میگذشته که در جای رسولخدا؟ص؟ یکچنین ظالمین و غاصبین و کفاری را میدیده است!
در میان اینهمه جرائم که برای عثمان است، ببینید در این خطبهای که امام؟ع؟ بهعنوان گله و شکایت از این سهنفر فرمودهاند، روی این جهت تکیه میفرمایند که حقوق مسلمین و بیتالمال را چپاول میکردند! امام؟ع؟ بخصوص روی این جهت تکیه میفرمایند. من نمیدانم چقدر آن بزرگوار مظلوم بودند، چقدر تنها بودند، چقدر تنها بودند! دقت میفرمایید چه عرض میکنم؟! اینهمه جرائم! و بهتعبیر مرحوم آقای شریف طباطبائی/، عثمان که میگوید من خلیفه رسولاللّه هستم، در همه امورش و همه حرفها و حرکات و سکناتش، مدعی خلافت رسولاللّه؟ص؟ است!
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۳ *»
آن جهالتها، آن شقاوتها، آنهمه ظلمها، آنهمه بدعتها که در تاریخِ اینها ذکر شده، امام؟ع؟ آنها را ذکر نمیفرمایند؛ فقط یکقسمت و یکمورد را یادآور میشوند و آن هم تجاوز به بیتالمال و تصرفات ظالمانه نسبت به بیتالمال است.
حال اگر این خطبه بهدست چندنفر از کسانی که بر مبنای اقتصادی فکر میکنند برسد ــ و بخصوص اقتصادشان هم بر مبنای مارکسیستی باشد ــ ممکن است بگویند ببینید امام؟ع؟ چه هدف عالیی داشتهاند! علی صلواتاللهعلیه فقط مال را در نظر دارد، پس در واقع علی یک سوسیالیست حقیقی است که اصلاً از دینی، آیینی، از هیچچیز اسمی نمیبرد، نه قرآنی، نه ظلمی، هیچ؛ فقط بر مبنای مال و اقتصاد حرف میزند، عثمان را فقط از جهت اقتصاد محاکمه میکند و او را محکوم میسازد.
نه، این مظلومیت و بیکسی علی صلواتاللّهعلیه است. اینقدر علی بیکس و مظلوم بود که بشر در آن روزگار درک نمیکرد که عثمان بر او حاکم است! درک او این بود که چرا حق مرا نمیدهد؟ درک بشر آن روز این بود که چرا عثمان مال مرا میخورد؟ چرا عثمان مال مرا میگیرد و به قوم و خویشهای خودش میدهد؟ همین! انتقاد از عثمان و آنچه که مسلمین را بر عثمان شورانید و باعث کشتهشدن عثمان شد و او را کشتند، همین بود. همه مسلمین هم شرکت داشتند غیر از بنیامیه و طرفداران بنیامیه یعنی آنهایی که از طریق بنیامیه ارتزاق میکردند، غیر از آنها همه مسلمین مورد ستم قرار گرفته بودند و حقشان از بیتالمال مورد تصرف ظالمانه بنیامیه بود؛ از این جهت همهشان در ریختن خون عثمان شریک بودند و به کشتهشدن عثمان راضی بودند. همه آنانی که نمایندههایی به مدینه فرستاده بودند و قسمتهای مختلفی که نامههایی نوشته بودند و شکایتنامههایی که داده بودند، همه مبتنی بر این بود که چرا عثمان حق ما را میگیرد و به بنیامیه میدهد؟! چرا درباره مال و بیتالمال به ما ظلم میکند؟! هیچ مطرح نبود که این شخصِ جاهل نباید بر ما
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۴ *»
مسلط باشد، این شخص کافر نباید مسلط باشد، این شخصْ ظالم است؛ جهات دیگر هیچ مطرح نبود. اصلاً این کیست که باید بر مسلمین تسلط داشته باشد؟! نه، اینها هیچ مطرح نبود، فقط مال مطرح بود!
از این جهت است که امام؟ع؟ در اینجا هم به مصائب خودشان اشاره میفرمایند که ببینید من در چه مصیبتهایی گرفتار بودم که این همه مردم که بر عثمان شوریدند و او را از میان بردند، منشأش چه بود؟ مال دنیا بود! اگر عثمان آنها را رعایت میکرد و آن اموال را بالسویه تقسیم میکرد و حق کسی را ضایع نمیکرد، مردم عثمان را میخواستند، مردم با عثمان موافق بودند. روی این جهت امام؟ع؟ به این نکته اشاره میفرماید که مظلومیت مرا ببینید، اصلاً مظلومیت دین را ببینید، مظلومیت اسلام را ببینید، مظلومیت قرآن را ببینید، مظلومیت انسانیت را ببینید، مظلومیت فضائل و ارزشها را ببینید که کار بشر به جایی رسیده بود که اصلاً بر علیه عثمان هیچ سخنی در بین نبود مگر مال! مال برایشان مطرح بود. در یکچنین شرائطی این سه بزرگوار از معصومین ما سلام اللّه علیهم اجمعین، برای حفظ اسلام و احترام به حقوق اسلام و حفظ قرآن، با طاغوتهای زمانشان بیعت نمیکردند و این صدمات را میدیدند و این لطمات را میخوردند.
امام؟ع؟ میفرمایند: الی اَن انْتَکَثَ علیه فَتْلُه کار عثمان در نتیجه این کارهایش به جایی کشید که بافته خودش را بر علیه خودش باز کرد. آنچه بنیامیه بافته بودند و نقشه کشیده بودند و آنچه عمر نقشه کشیده بود و آنچه در مجلس شوریٰ در انتخاب عثمان نقشه کشیده بودند، این بافتهها را که به چه محکمی بافته شده بود، همه و همه بر علیه او باز شد و بهواسطه آن تبهکاریها آن بافته را گشود، آن ریسمان محکم بافتهشده را بر علیه خودش از هم گسست. و اَجْهَزَ علیه عملُه و کردار خودش، مردم را بر علیه او برانگيخت و کار او را ساخت، و کَبَتْ به بِطْنَتُه و آن پرخوریها و شکمپرستیها، آن به فکر شکم و فرج بودن، آن شهوترانیها، باعث شد که روزگار او سیاه شد و آن را به نابودی
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۵ *»
کشانید و به کشتهشدن خودش منجر گشت و به درک واصل شد؛ با آن شدت عجیب و با آن سماجت شدید و پافشاری عجیبی که نشان میداد! ای مغرور، وقتی میبینی مردم از تو ناراضی هستند و بر تو هجوم آوردهاند، خودت برکنار شو.
امیرالمؤمنین چندینبار مردم را متفرق ساختند، اما مفاسد خود عثمان باعث شد که باز هم مردم اجتماع کردند بهطوری که مردم نگذاشتند که در منزل او آب و نانی داخل کنند. امام؟ع؟ بهدست امام حسن و امام حسین برای او آب و نان میفرستادند. مردم به احترام علی صلواتاللّهعلیه و امام حسن و امام حسین متعرض نمیشدند، آب و نان وارد خانه عثمان میکردند. مرتب امام سفارش میکردند، ــ بهاصطلاح ــ امروز استعفا کن، برو کنار، مردم تو را رها میکنند؛ میگفت خیر! و دست برنداشت تا به درک واصل شد. مثل محمد بن ابیبکر، مثل زبیر، مثل طلحه و مالک و امثال اینها ریختند و او را به درک واصل کردند. جسد نحسش در میان مزبله مدینه افتاده، تا چند روز هیچکس جرأت نمیکرد او را دفن کند تا اینکه سگها یکی از پاهای او را خوردند. بنیامیه ناچار شدند او را شبانه در مقبره یهودیها دفن کردند. بعدها معاویه همان مقبره را به مقبره مسلمین متصل و ملحق کرد. حالا یکصورت قبری در آن انتهاء بقیع به اسم قبر عثمان ساختهاند ولی در مقبره یهودیها دفن شد.([۹])
بعد از این جریان که او در دنیا به سزای اعمالش رسید ــ و امیدواریم خدا در برزخ و آخرت عذاب آنها را زیاد گرداند ــ همین که مردم عثمان را کشتند و فکرشان از جهت او راحت شد، بهطرف امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه هجوم آوردند؛ امام؟ع؟ از بیعت با خودشان سخن میفرمایند: فماراعنی الّا و الناسُ الیّ کَعُرفِ الضَّبُع یَنْثالون عَلَیَّ من کل جانب حتی لقد وُطِئَ الحَسَنان و شُقَّ عِطفایَ مجتمعین حَولی کَرَبیضَةِ الغنم! عبارات خیلی جالب است! معلوم است فرمایش حضرت امیر صلواتاللّهعلیه امیر سخنها است.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۶ *»
بدیهی است که مردمی که از ستمگریهای عثمان بهتنگ آمده بودند، پی یک حاکم عادل میگشتند، نه حاکم عالِم ــ به علم کاری ندارند؛ ــ و نه حاکم دیندار ــ دین نمیخواهند؛ ــ و نه حاکم معصوم ــ کاری به عصمت ندارند. حاکمی میخواهند که مال آنها را به خود آنها برگرداند و نگذارد کسی بر کسی نسبت به حق و مال او تجاوز کند؛ همین! حالا چون علی صلواتاللّهعلیه در دین خدا اعلم خلق است ــ که رسولاللّه فرمودهاند ــ نه، اینها مطرح نیست وگرنه این علی همان علی است، چه فرق کرده؟! مردم هم همان مردمند. چرا در این مدت ــ که نزدیک بیستوپنج سال میشود ــ چرا در این مدت با علی کاری نداشتند و در آن مظلومیت کسی دلش بر علی نمیسوخت؟! با آنهمه مصائب، کسی از مصیبت علی یاد نمیکرد! علی مثل زهراء را در این راه از دست داده؛ در این راه با ستم و ظلمی که بر او شده، مثل زهرائی را از دست داده، آن هم با آن مصائب!
مگر علی فراموش میکند که همین مردم در مسجد ایستاده بودند و تماشا میکردند و صدای نالههای فاطمه بلند بود؟! مگر علی فراموش کرده؟! همین مردم ایستاده بودند و تماشا میکردند که علی را کشانکشان به مسجد آوردند! حالا همین مردم درِ خانه علی اجتماع کردهاند و به میان خانه امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه هجوم آوردهاند؛ مگر این خانه همان خانه نبود؟! چطور شما ایستادید و دیدید که بهدستور ابوبکر، عمر و قنفذ و خالد درب خانه علی را آتش میزنند؟! شعله آتش درب خانهای را میسوزاند که رسولخدا؟ص؟ به اذن خدا آن درب را اینقدر تعظیم و تکریم کرده که مثل درب خانه رسولاللّه؟ص؟ بهمیان مسجد باز میشود؛ و سدّ الابواب الّا بابه([۱۰]) همه درها بهدستور رسولاللّه که دستور خدا بود بسته شد، همه درها به مسجد بسته شد، هیچکس نباید درب منزلش به مسجد باز شود مگر رسولاللّه و امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیهما و آلهما. حتی عباس عموی پیغمبر، پیرمرد است، عمو است،
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۷ *»
احترام دارد، از نظر قریش بزرگ قریش است، اجازه میگیرد که آقا اجازه بفرمایید در باشد اما من خودم باز و بسته و آمد و رفت کنم، فرمودند نه.([۱۱]) عمر گفت اجازه بفرمایید بهشکل پنجرهای باشد، فرمودند اجازه ندارم. گفت آقا روزنهای باشد که من مسجد را ببینم، فرمودند اجازه ندارم، باید بسته شود؛ فقط درب خانه علی و درب خانه خودم باید باز باشد.([۱۲]) مگر مسلمین این احترام الهی و احترام رسولاللّه را نسبت به این خانه و اهل این خانه فراموش کرده بودند؟! و همین مسلمین دیدند شعلههای آتش را که از این درب بلند است! مگر علی فراموش میکند؟! حال مردم ناچار شدهاند باز هم به درب همین خانه پناه آوردهاند.
میفرماید: فماراعنی الّا و الناسُ الیّ کَعُرفِ الضَّبُع یَنْثالون عَلَیَّ من کل جانب. من فکر میکنم که عبارت در مجموع اظهار تعجب باشد،([۱۳]) به این معنی که امر شگفتی مرا بهشگفت نیاورده آنطوری که بهطور ناگهانی متوجه شدم که مردم هجوم آوردند و برای بیعتکردن با من، پیاپی پشت سر یکدیگر بهسوی من آمدند مثل یال کفتار! امام؟ع؟ اینطور هجوم جمعیت و پیدرپی بودن جمعیت را بیان میکنند که از هر طرف بر من هجوم آوردند و بر من مزدحم شدند. گویا امام؟ع؟ نشسته بودند و امام حسن و امام حسین هم در دو طرف حضرت بودند و دو دست حضرت روی زانوهای مبارکشان بوده؛ و البته حادثه مدینه و کشتن عثمان حادثه عجیبی بوده! شورش عجیبی بوده و دیگر هیچ چارهای از امیرالمؤمنین برای نجات عثمان برنمیآمد و بالاخره او را کشتند. بعد از کشتن او، بهطرف خانه امام؟ع؟ هجوم آوردند. حضرت میان خانه نشسته بودند و حسن
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۸ *»
و حسین سلاماللهعلیهما در دو طرف حضرت بودند. ظاهراً حدود سی سال از سن مبارک امام حسن و امام حسین گذشته بود و ایشان باید پدر بزرگوار خود را حفاظت کنند که این جمعیت روی بدن مبارک امیرالمؤمنین نریزند؛ چون میخواستند دست حضرت را برای بیعتکردن بگیرند.
میفرماید بهطوری از هرطرف بر من ازدحام کردند که همانا حسن و حسین پایمال شدند! اینطور مردم هجوم آوردند! توجه نداشتند که حسن و حسینند و میخواهند از پدر بزرگوار خود حفاظت کنند که در این ازدحام صدمهای نبینند. میدانید اصولاً عرب خشن است مخصوصاً در آن غضب و شدت، و برای اینکه مبادا باز کس دیگری را در مقابل قرار دهند و خلیفه سازند، مردم با شتاب عجیبی اطراف حضرت را گرفتند و خواستند با حضرت بیعت کنند.
بعضیها چون دیدهاند که نمیشود تصور کرد که دو جوان سی ساله زیر پا قرار بگیرند و مورد ازدحام باشند، گفتهاند مراد از «حَسَنان» دو انگشت پا است؛ پاهای حضرت زیر پاها قرار گرفت.([۱۴]) ولی ظاهراً حَسَنان که میفرماید، مراد همان امام حسن و امام حسین هستند. اینقدر شدت ازدحام جمعیت بود که میفرماید دو طرف پیراهن من یا عبای من ــ که بر دوش مبارکشان بود ــ از کثرت ازدحام پاره شد و شکافته شد. میفرماید اطراف مرا مثل گله گوسفند گرفتند؛ اینطور برای بیعتکردن با من هجوم آوردند تا آنکه در آخر بهظاهر بیعت کردند.
امام؟ع؟ در اینجا ذکر نمیفرمایند، اما در موارد دیگر هست که حضرت حاضر نمیشدند بیعت را قبول کنند و اِبا میفرمودند. و این ابا کردن، فرصت دیگری بود برای اعلام نارضایتی از حکومتهای گذشته، که اگر حکومت مرا هم بر مبنای همان حکومتهای گذشته و بر همان طریقه و سیره میخواهید، من حاضر به آنطور حکومت نیستم؛ بلکه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۲۹۹ *»
اگر من وزیری باشم که در کارها با من مشورت کنید بهتر است تا اینکه امیر باشم.([۱۵]) حاضر نمیشدند و این هم فرصت دیگری بود که حتی در موقع حکومتکردن خود، نارضایتی خود را از حکومتهای گذشته و حکومتهای آینده ــ بر منوال و روش و طریقه شیخین ــ اظهار کنند. این فرصت دیگری بود و امام؟ع؟ از این فرصت کمال استفاده را کردند، هیچ برای بیعت دست دراز نمیکردند. هرچه هجوم مردم شدید میشد، امام برای بیعت دست دراز نمیکردند.
امام معصوم اگر بخواهد بیعت کسی را قبول بفرماید اینطور بیعت را قبول میکند که دستش روی دستها باشد؛([۱۶]) یعنی من باید بر شما برتری و حکومت داشته باشم، نه شماها بر من. اگر مرا انتخاب میکنید که بهخواست شماها سلوک کنم، اگر مرا انتخاب میکنید که مطابق هوای شما حرکت کنم همانطور که گذشتگان مثل ابوبکر و عمر و عثمان اینطور سلوک کردند، نه، بیعت با من اینطوری است که شما باید دستتان زیر باشد و دست من بالا، حتی مساوی نه؛ بلکه باید کَفِ شما بهزیر کف من باشد که من بر شما حکومت داشته باشم. و چون اینطور نمیخواستند، امام دست دراز نمیفرمودند. هرچه هجوم میآوردند، امام دست دراز نمیفرمودند و برای قبول حکومت حاضر نمیشدند تا اینکه آن شدتها انجام شد و بهزور دست مبارک امام؟ع؟ را کشیدند و بعد از آن اِبای شدید، امام؟ع؟ حاضر شدند و بیعت با آنها را پذیرفتند.
بعد میفرمایند: فلمّا نهضتُ بالامر ــ از اینجا دیگر حوادث حکومت خودشان را ذکر میفرمایند ــ همینکه من برای امر حکومت بهپا خاستم، نَکَثَتْ طائفة اولين گروه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۰ *»
مخالف پیدا شدند که نَکْثِ طاعت کردند و بیعت را شکستند ــ زبیر و طلحه با کمک عایشه ــ و جنگ جمل نتیجه این نکْث و شکستن بیعت بود که امام میفرمایند: نکثت طائفة. و مرقتْ اُخریٰ عده دیگری هم در دوران حکومت من بهواسطه مخالفت با من از دین خارج شدند و همانطور که تیر از کمان خارج میشود، به همان شدت و شتاب اینها از دین خارج شدند که «خوارج» نامیده شدند. و فسق آخَرون عدهای هم ــ مثل معاویه و طرفداران او ــ به فسق و ظلم و ستم دست زدند و آماده نشدند که مرا اطاعت کنند و طغیان کردند.
کأنهم لمیَسْمَعوا اللّهَ تعالیٰ یقول گویا اینها این فرمایش خداوند را نشنیدهاند که فرموده: تلک الدار الآخرة نجعلها للّذین لایریدون علواً فی الارض و لا فساداً و العاقبةُ للمتقین.([۱۷]) تلک الدار الآخرة یعنی این بهشت را ما برای کسانی قرار دادهایم که در روی زمین سرکشی نکنند، علو نشان ندهند، برتریجویی نشان ندهند. حتی اگر لباس فاخر پوشیدی ــ گرچه بند کفشی باشد ــ و خواستی با این لباس بر مؤمنین فخر کنی، از افراد این آیه هستی؛([۱۸]) تا چه رسد که در امر دین، علو بهخرج داده و سرکشی کنند! خانه آخرت را قرار دادهایم برای کسانی که در روی زمین اراده علو و سرکشی ندارند و لا فساداً فساد هم نمیکنند؛ آن هم فساد در بین اهل ایمان، فساد در بین مسلمین و مؤمنین! یکچنین کسانی بدانند که بهشت ندارند، بهشت برای ایشان قرار داده نشده. و العاقبة للمتقین عاقبت و سلامتی دنیا و آخرت، خانه آخرت که بهشت است و عاقبت نیک برای کسانی است که تقویٰ داشته باشند، خودشان را حفظ کنند از اینکه خلاف رضای خدا را مرتکب شوند، خدا و اولیاء خدا را بهخشم نیاورند. اینها گویا این فرمایش خدا را نشنیده بودند!
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۱ *»
بلیٰ واللّه لقد سمعوها و وَعَوها نه، به خدا سوگند شنیده بودند و خوب هم در خاطرشان بود، اما منشأ سرکشی و طغیان و منشأ فساد، همان دنیاطلبی است. امان امان از دنیاطلبی! ولکنّهم حَلِیَتِ الدنیا فی اعینهم اما دنیا در چشم آنها زینت داده شده بود و آراسته دیده میشد و راقَهم زِبْرِجُها([۱۹]) شئونات دنیوی و جهات نفسانی، آنها را فریب داد و فریب خوردند و کردند با امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه آنچه کردند و آن همه ظلمها و جرائم را مرتکب شدند و در آخر هم کار به شهادت مولا امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه منتهی شد.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۲ *»
مجلس ۱۷
(شب چهارشنبه / ۳ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۳ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
در هنگام بیعتکردن مردم با امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، مجدداً حضرت فرصت بهدست آوردند برای اظهار عدم رضایت خود نسبت به حکومتها و امارتهای گذشته و همچنین نسبت به هر نوع امارت و حکومتی که بر امارت و حکومت اولی و دومی و سومی مبتنی باشد. روی این جهت امام؟ع؟ از قبولکردن بیعت اِبا میفرمودند و با آن ازدحام جمعیت و فشارآوردن بر وجود مبارک حضرت، آنها در آخر دست مبارک امام صلواتاللّهعلیه را کشیدند و با ایشان بیعت کردند.
امام؟ع؟ در دوران حکومت ظاهری خودشان، در موقعیتهای مختلف، در موارد مختلف و اماکن مختلف علت قبولکردن حکومت و امارت بر مردم را بیان فرمودهاند. در این زمینه بیانات مختلفی از امام؟ع؟ نقل شده و بخصوص در همین قسمت اخیر خطبه شقشقیه که مورد بحث بود، امام؟ع؟ به این موقعیت اشاره میفرمایند.
بعد از اینکه جریان بیعت با خودشان را ذکر فرمودند، میفرمایند: اَمٰا و الذی فَلَقَ الحَبّة و بَرَأَ النَّسَمة لولا حضورُ الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه علی العلماء اَلّا یُقارّوا علی کِظَّة ظالم و لا سَغَبِ مظلوم، لَاَلْقَیتُ حَبلَها علی غارِبها و لسَقَیتُ آخِرَها بکأس اوّلها و لَاَلْفَیتُم دنیاکم هذه ازهدَ عندی مِن عَفْطَة عَنْز. آگاه باشید قسم به آنکسی که دانه را شکافت و خلق را ایجاد کرد و یا انسان و جان انسانی را ایجاد نمود، اگر حضور حاضر نبود ــ ازدحام جمعیتی که برای بیعت با من حاضر شده بودند ــ اگر این امر نبود، و همچنین اگر به وجودیافتن و فراهمشدن یاور، حجت بر من برپا نمیشد
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۴ *»
ــ یعنی اظهار میکردند که یاور و کمککار حضرتند ــ و همچنین اگر نبود اینکه خداوند بر علماء پیمان گرفته که سازش و توافق نشان ندهند بر سیری ظالم ــ که ظالم در اثر تجاوز به حق مظلومین خود را سیر گرداند ــ و لا سَغَبِ مظلوم و نه هم بر گرسنگی مظلوم ــ زیرا خدا بر علماء پیمان گرفته است که سازش نداشته باشند و بر این حالت ظالمین و مظلومین توافق نشان ندهند؛ ــ اگر این امور نبود لالقیت حبلها علی غاربها باز هم ریسمان و لجام و افسار این مقام حکومت و امارت را بر گردن خودش میافکندم. امام؟ع؟ این مقام را تشبیه میفرمایند به ناقه و شتری که آن را رها کنند. میفرمایند چطور در اول کار لگام آن را در گردن آن افکندم و هرکس خواست بهدست گرفت، آخر کار هم همینطور ریسمان آن را بر گردنش میافکندم؛ و لسقیت آخرها بکأس اولها و میآشامانیدم آخر این مقام را به همان جام اولین. و همانا دنیای خودتان را مییافتید ــ همین دنیایی که اینقدر گذشتگان شما برای بهدستآوردن آن ظلم کردند و شما هم آن ستمگران را برای خاطر دنیا نصرت کردید ــ خواهید یافت که این دنیای شما در نظر من پستتر و بیارزشتر است از آب بینی بُز که در هنگام عطسهکردنِ بز از بینی او بیرون میجهد! این دنیای شما در نزد من پستتر است از آن عطسه و یا خود آن آب بینی بز در موقع عطسهکردن! آن چقدر بیارزش است، همینطور این دنیای شما در نزد من بیارزشتر است.
در این عبارات امام؟ع؟ دقت میفرمایید که این مقام، مقامی نبود که مقام الهی باشد وگرنه امام به این مقام توهین نمیفرمودند. با اینطور تعبیر از این مقام، معلوم میشود مقامی است که بشر انتخاب میکند و به انتخاب بشر و مطابق قانون دومین است. اگر این حکومت و امارت امام؟ع؟، از شئونات حضرت و از شئونات مقام ولایت کلیه و مقام عصمت حضرت بود، اولاً حضرت از بیعتکردن آنان با حضرت ابا نمیفرمودند و میگفتند حق به حقدار رسیده ــ و واقعاً هم همینطور بود ــ و از پذیرش بیعت آنان ابا نمیکردند. و بعد هم این نوع تعابیر که در فرمایشات حضرت
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۵ *»
زیاد است، بخصوص در این خطبه به این تعبیر که اگر این سه امر نبود، من ریسمان مقام خلافت ظاهری و حکومت ظاهری را بر گردنش میافکندم و رها میکردم تا باز در دست هرکس میخواست قرار بگیرد و همچنین همانا شما مییافتید که این دنیای شما در نزد من از عطسه یا آب بینی بزی پستتر است. این مقام را میفرمایند و این مقام فقط جنبه بشری داشت؛ یعنی بشر بعد از خستهشدن از دوران ابوبکر و عمر و عثمان و آنهمه تجاوزها و ستمگریها، متوجه شده که چه ظلم بزرگی نسبت به خاندان عصمت و طهارت انجام شده. حال هم بشر نه برای جبران تقصیرات گذشته و عذرخواهی از آنهمه گناهان و تقصیراتی که نسبت به این خاندان طهارت داشته، بلکه باز هم برای سود دنیایی خود آماده میشود که با امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بیعت کند. از جهت عذرخواهی و جبران تقصیرات نبود که اگر از این جهت بود، امام؟ع؟ اولاً از قبولکردن بیعت مردم ابا نمیکردند و بعد هم این تعبیرات را نداشتند.
اینها باز هم برای دنیا و بهدستآوردن دنیای خود و کوتاهکردن دست تجاوزگران و ستمگران، به علی صلواتاللّهعلیه متوسل شدهاند؛ یعنی علی را برای اینکه علی است نمیخواهند، علی را برای اینکه علی است طالب نیستند، علی را باز هم برای خود میخواهند. چون خود را و دنیای خود را میخواهند، علی را برای بهدستآوردن دنیای خود و کوتاهکردن دست بنیامیه میخواهند.
بنیامیه در حکومت عثمان اینقدر قوی شدهاند که اکثر وُلات از بنیامیهاند و همچنین کارگردانان ولات از بنیامیه هستند. ثروتهای زیادی از بیتالمال مسلمین در اختیار آنها قرار گرفته و هیچ قدرتی نمیتواند این ثروتها را از مِلک آنها خارج سازد و به بیتالمال مسلمین برگرداند و برای عموم قرار دهد جز قدرت علی صلواتاللّهعلیه. این را میدانستند که اولاً علی کسی است که لاتأخذه فی اللّه لومة لائم([۲۰]) وقتی که برای خدا قدمی بر میدارد، سرزنش سرزنشکنندگان او را نمیگیرد و از سرزنشها واهمه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۶ *»
ندارد، ترس ندارد، عقبنشینی نمیکند؛ سرزنش را میشنود و سفاهت جهال را متحمل میشود. علی را میشناختند که در امر خدا و اجراء احکام الهی قوی است. روی این جهت علی را برای خودشان میخواستند و ایکاش بشر از روز اول میفهمید و علی را برای خود بشر میخواست. علی که احتیاج ندارد که علی را برای علی بخواهند؛ لااقل این را از روز اول میفهمیدند و علی صلواتاللّهعلیه را برای بشر میخواستند و نمیگذاردند حق آن بزرگوار را غصب کنند و اینهمه صدمات برای اسلام و مسلمین فراهم سازند. البته اینها لازمه این بشر طمّاع دنیاپرست است.
امام؟ع؟ تذکر میفرمایند که این مقامی که شما برای من در نظر گرفتهاید و شما به من میدهید، این مقامی که شما به من میبخشید و شما مرا انتخاب میکنید، فکر نکنید که مرا فریب میدهد و من فریب میخورم و میخواهم که بشر مرا انتخاب کند! نه، زیرا او صلواتاللهعلیه بینیاز است، او انتخابشده خدا و رسولخدا؟ص؟ است؛ اما حالا که این بشر انتخاب میکند، امام؟ع؟ از این مقام بینیازی نشان میدهند و حاضر نمیشوند که بیعت آنها را قبول کنند. بعلاوه این بشر که الآن علی را انتخاب میکند، بهعنوان چهارمین خلیفه انتخاب میکند؛ هنوز هم که هست او را چهارمین خلیفه میدانند و مقام و موقعیتش را بعد از آن سه خلیفه قرار میدهند. با وجود اینهمه تجاوزهای عثمان، و آنهمه جهالتهای عمر، و آنهمه بیباکیهای در دین و بیحیائیهای ابوبکر، با وجود همه اینها، هنوز در نزد مسلمین غیر از شیعه، علی چهارمین آنها باید باشد و ردیف چهارم باید باشد!
از این جهت امام؟ع؟ برای اینکه تا قیامت به همه بشر اعلام بفرماید که این مقامی که شما به من میدهید و مرا چهارمینِ خلفاء راشدین قرار میدهید و شما انتخاب میکنید، این در نزد من از آب بینی بز در موقع عطسهکردن پستتر و بیارزشتر است! فکر نکنید من فریب مقام را خوردهام و حال که بیعت شما را پذیرفتهام و قبول کردهام که با من بیعت کنید، برای مقام است. نه، همهاش این
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۷ *»
است که اولاً عدهای برای بیعت حاضر شدهاند و دست برنمیدارند، لولا حضور الحاضر دست برنمیدارند؛ این یک. دیگر اینکه اظهار میکنند که ما تو را در انجام اوامر الهیه نصرت میکنیم و الآن دیگر برای من شرط نمیکنند که بر سیره خلفاء باشم. گرچه امام؟ع؟ میدانست که اینها طالب همانها بودهاند و هستند، اما فعلاً در موقع بیعتکردن چنین شرطی نمیکنند؛ به این معنی که آماده هستند امام را نصرت کنند و امام هرچه در نظر مبارکشان بیاید انجام دهند. فعلاً شرطی در کار نیست؛ چون شرطی در کار نیست و این عده هم که در خانه حضرت و بیرون خانه اجتماع کردهاند و همچنین از تمام بلاد اسلامی بهعنوان نماینده برای ازبینبردن عثمان فرستاده شده بودند و به آنها گفته شده بود که بعد هم شما حق دارید و میتوانید با علی بیعت کنید و اهل مدینه هم شور کردند. روی این جهت امام میفرماید: و قیام الحجة بوجود الناصر امر دیگری که باعث شد من بیعت شما را قبول کنم، این بود که اینها همه اظهار نصرت میکردند و آماده یاری من بودند.
امر مهمتر این مطلب است: و ما اخذ اللّه علی العلماء اَلّا یُقارّوا علی کِظَّة ظالم و لا سَغَبِ مظلوم. این هم یکی از دردهای امام؟ع؟ است مثل عبارت قبلی که دیشب عرض کردم. اینهمه تجاوزها که در این حکومتهای بیستوپنج ساله رخ داده، امام؟ع؟ از هیچیک آنها سخن نمیفرمایند مگر از یک امر که آن امر انگیزه همین مردم بوده و این مردم را بر عثمان شورانیده و حالا هم برای بیعتکردن در نزد علی صلواتاللّهعلیه ازدحام کردهاند؛ آن امر را امام متذکر میشوند و چه درد بزرگی است! دیگر آنکه خدا از علماء پیمان گرفته که صبر نکنند و توافق و سازش نشان ندهند بر اینکه یکعده تجاوزگر از شدت چپاولگری آنقدر پرخوری کنند که مست و مدهوش و کسل بیفتند و مظلومین گرسنه باشند. حالت پرخوری چه حالتی ایجاد میکند؟! برای شخص پرخور، حالت کسالت، امتلاء و پُری ایجاد میکند. ظالمین در اثر تجاوز به حق مظلومین و چپاولگری، آنقدر پرخوری کرده بودند و مال مردم را خورده بودند
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۸ *»
که یکچنین حالتی داشتند و در مقابل، آنهایی که مظلوم بودند و حقشان گرفته شده بود، همه گرسنه بهسر میبردند.
میفرماید خدا پیمان گرفته و اگر خدا از علماء پیمان نگرفته بود که بر آن حالت سیری ظالمین و گرسنگی مظلومها سازش و توافق نکنند، من بیعت را قبول نمیکردم؛ یعنی حالا هم که میبینید بیعت را از شما قبول کردهام، آن انگیزهای را در نظر دارم که همان شما را بهطرف من آورده و بر علیه عثمان شورانیده و او را کشتهاید و به من پناهنده شدهاید؛ من همان انگیزه را در نظر دارم، میخواهم همان را انجام دهم؛ حق مظلومها را از ظالمها بگیرم و به آنها برگردانم. ببینید مطلب عجیبی را میفرمایند؛ یعنی زمینه فعالیت من در این حکومتم، در همین امر منحصر میشود. پس علی را نه برای اینکه علی است خواستند، که اگر علی را برای اینکه علی بود میخواستند، حضرت تمام بدعتها را کنار میگذاشت، تمام بدعتهایی که ابوبکر و عمر و عثمان گذاردند همه را جمع میکرد! اما میفرماید نه، ای مسلمین بدانید، ای آیندگان بدانید، زمینه فعالیت من محدود بود به همین که اموال مظلومها را از ظالمها بگیرم و به اهلش برگردانم؛ اموالی که از مظلومین در نزد ظالمین بهعنوان مِلک و مملوک قرار گرفته بود و در خزائنشان ذخیره شده بود، آنها را من بگیرم و به اهلش برگردانم.
دلیلش اینکه امام؟ع؟ در اولین ماه رمضان زمان حکومت خودشان دیدند که اهلسنت نماز تراویح بهجا میآورند، حضرت فرمودند این نماز چیست؟! رها کنید! این را عمر قرار داده و رسولخدا؟ص؟ اجازه نفرمودهاند که نمازهای مستحبی را با جماعت بخوانید و شما داريد نماز مستحبی را با جماعت میخوانيد؟! نخوانید. همه ناراحت شدند، واعمراه! علی این سنت عمر را میخواهد از میان ببرد! سروصدا بلند شد. فرمود باشد بخوانید!([۲۱]) یک خلاف سنتِ اینطوری را امام؟ع؟ نتوانستند تغییر دهند. اصل و ریشه آن بدعتها و انحرافها این بود که خلافت آنها خلافت
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۰۹ *»
الهی نبوده، ظالمانه بوده، غاصبانه بوده، اینها جانشینان رسولاللّه؟ص؟ نبودهاند، اینها لایق اینکه در اسلام و بر مسلمین حکومت و تسلط داشته باشند نبودهاند؛ این اصل مطلب را امام؟ع؟ کجا میتوانست بفرماید؟! خیلی درد است!
خدا بر علماء پیمان گرفته که امر به معروف و نهی از منکر کنند. مگر منکر در دوران خلافت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه فقط همین بود که ظالمها اموال مظلومین را گرفته بودند تا حضرت بخواهند بگیرند و برگردانند؟! منحصر در همین بود؟! این همه منکرات که به اسم اسلام و به اسم قرآن شایع شده بود و خلفاء سهگانه بر مسلمین تحمیل کرده بودند، امام؟ع؟ نتوانست به آنها دست بزند.
در هر صورت میفرماید اگر این سه امر نبود، من این مقام را مثل اول رها میکردم و خودتان مییافتید و میفهمیدید که این دنیا و این مقام که شما به من میخواهید واگذار کنید، در نزد من پستتر و بیارزشتر است از آب بینی بز در هنگام عطسهکردن!
امام؟ع؟ به اینجا که میرسند، «قالوا: و قام الیه رجل من اهل السَّواد عند بلوغه الی هذا الموضع من خطبته فناوله کتاباً فاقبل ینظر فیه.» میگویند در این موقع که فرمایش امام به اینجا رسیده بود، شخصی از اهل سَواد([۲۲]) ــ که شاید اطراف کوفه بوده ــ از جا برخاست و نامهای به حضرت داد، «فاقبل ینظر فیه» حضرت شروع کردند به نگاهکردن به آن نامه.
«فلمّا فرغ من قرائته، قال له ابنعباس؟ره؟: یا امیرالمؤمنین لَوِ اطَّرَدَتْ مَقالتُک من حیث اَفضَیتَ.» چون امام؟ع؟ از خواندن نامه فارغ شدند، ابنعباس عرض میکند؛ ــ این ابنعباس آن ابنعباسی نیست که در مدینه بوده و تا آخر هم در مدینه بود؛ پسر دیگر عباس است که در خدمت حضرت بوده و همینطور در موقع حکومت حضرت هم در خدمت ایشان بوده و میدانیم که این خطبه را حضرت در کوفه انشاء
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۰ *»
میفرمودهاند و در آنجا در حضور امام؟ع؟ بود. ــ عرض کرد ای امیرالمؤمنین چه خوب میشد که گفتار شما ادامه پیدا میکرد، فرمایشاتتان را از همانجا که قطع فرمودید ادامه میدادید و ادامه مییافت.
فقال: هیهات یا ابنعباس تلک شقشقةٌ هَدَرَتْ ثم قَرّتْ. فرمودند نه، خیلی دور است که این خواسته تو انجام شود؛ زیرا این شقشقهای بود که خارج شد و بعد قرار گرفت. عرض کردم حالتی به شتر در هنگام خشم دست میدهد و از دهانش چیزی شبیه ریه خارج میشود و بعد قرار میگیرد و داخل دهانش میشود، عرب آن چيز را «شقشقه» میگوید. امام فرمودند این گفتاری که من گفتم، در حکم همان شقشقه بود و قرار گرفت؛ یعنی این درد دل و آتش اندوهی بود که مرا برافروخته کرد و اکنون هم آرام گرفت.
«قال ابنعباس: فواللّه ما اَسَفْتُ علی کلام قطّ کَاَسفی علی هذا الکلام اَن لایکون امیرالمؤمنین؟ع؟ بلغ منه حیث اراد»([۲۳]) ابنعباس میگوید به خدا سوگند من هیچگاه بر ناتمامی کلامی تأسف نخوردم و اندوهگین نشدم مثل اندوه من در ناتمامماندن این فرمایش امام؟ع؟ که حضرت به آنچه که مقصودشان بود نرسیدند و بیان نفرمودند. نوعاً شارحین گفتهاند که امام؟ع؟ چیزی را فروگذاشت نکردند، حضرت مطلب دیگری نمیخواستند بفرمایند که ابنعباس انتظار داشت که باز هم امام بفرمایند.([۲۴]) همه را گفتند؛ هم در مورد ابوبکر و عمر و عثمان و هم در مورد حکومت خودشان و بعد هم صدماتی که از قاسطین و مارقین و ناکثین بیعت متوجه حضرت شد که در عبارات قبلی حضرت ذکر فرمودند.
این خطبه شقشقیه خیلی به بحث ما کمک کرد در اینکه عرض کردم که مردم آن زمان نظرشان درباره وجود مبارک امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۱ *»
صلواتاللّهعلیهم بخصوص این بود که اینها را حاملان اسلام و وارثان قرآن میدانستند و بیعتکردن ایشان یا بیعتنکردن ایشان با طواغیت زمانشان، در حکم امضاء یا در حکم عدم امضاء و عدم رضایت اسلام و قرآن بود. اگر امضاء میکردند و سکوت میکردند و بیعت میکردند، معنایش این بود که قرآن و اسلام این حکومت و این امارت را میپسندد و اگر بیعت نکرده و مقاومت میفرمودند چنانکه مقاومت کردند و بیعت نکردند، معنایش این بود که اسلام این حکومتها و این اِمارتها را نمیپسندد. البته این کلمه «حکومت» که عرض میکنم، عبارةٌ اُخرای همان «امارت» است؛ بهجهت اینکه در اسلام حاکمیت از آنِ خدا است و حکومتکردنْ حق و شأنِ عالمِ به حکم خدا است که حکومت میکند. اما مقصود از این تعابیر، همان امارت و امیربودن بر مسلمین و مقام اجرائی نسبت به احکام میباشد؛ این مقصود است.
درباره خطبه شقشقیه خیلی از نصّاب لعنهمالله خواستهاند خدشه کنند و بگویند اینها فرمایشات امیرالمؤمنین نیست، اینها را سید رضی خودش انشاء کرده و بهنام امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در نهجالبلاغه ضبط کرده است.([۲۵])
بحث درباره بیعتنکردن امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه با طواغیت زمانشان، بهاندازه لازم بیان شد.
از جمله مطالبی که بد نیست متذکر باشیم این است که بعد از اینکه امام؟ع؟ بیعت را قبول فرمودند، به مسجد رسولخدا؟ص؟ آمدند و بر منبر رسولخدا؟ص؟ بالا رفتند و یکخطبه غرّاء را در آنجا بیان فرمودند. اولین خطبهای است که امام؟ع؟ بعد از رحلت رسولاللّه؟ص؟ و بعد از بیستوپنج سال خون دل خوردن، انشاء فرمودهاند. حالا هم که بهعنوان خلیفه یا بهعنوان امیر بر مسلمین بر منبر بالا میروند، نه بهعنوان اینکه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۲ *»
شخصیتی هستند صاحب عصمت کلیه و ولایت کلیه؛ نه، بلکه بهعنوان اینکه نعوذباللّه نعوذباللّه مثل ابوبکر و عمر و عثمانی اما با کمی عدالت و علم بیشتر. اما برای شیعه خود همین الحمدللّه سروری است که امام؟ع؟ بر منبر رسولخدا قرار میگیرند.
اولین خطبهای را که در دوران حکومت خود در مدینه منوّره روی منبر رسولخدا؟ص؟ بیان میفرمایند، این خطبه است: الحمدللّه الذی عَلا فاستعلیٰ، و دَنا فتعالیٰ، و ارتفع فوق کلِّ مَنظَر، و اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له، و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله خاتمُ النبیین و حجة اللّه علی العالمین، مصدِّقاً للرسل الاوّلین، و کان بالمؤمنین رءوفاً رحیماً، فصلی اللّه و ملائکته علیه و علی آله. امّا بعد، ایها الناس فانّ البَغْیَ یقود اصحابه الی النار. بعد از حمد و ثناء خدا و شهادت به توحید و رسالت و صلوات بر رسولاللّه و آلرسول صلی اللّه علیهم اجمعین، میفرماید ای مردم، ستمگری صاحبان خود را بهسوی آتش میکشاند؛ ستم، ستمگران را به آتش میکشاند. و انّ اول من بَغیٰ علی اللّه جلّذکره عَناق بنتُ آدم، و اول قتیل قتله اللّه عناق، و کان مَجلِسها جریباً من الارض فی جریب، و کان لها عشرون اِصبَعاً فی کل اصبع ظُفُرانِ مثلَ المِنْجَلَین، فسلّط اللّه عزوجل علیها اسداً کالفیل و ذِئباً کالبَعیر و نَسْراً مثل البَغْل فقتلوها. ابتداءً یکی از ستمگران روزگار را ذکر میفرمایند که این ستمگر روزگار، «عَناق» یکی از دختران آدم بود؛ خصوصیاتی دارد که ذکر میفرمایند که مثلاً در دستهای او بیست انگشت بوده، دستهای او بهجای ده انگشت بیست انگشت داشته، و در هر انگشتی دو ناخن. ابتداءً ذکر میفرمایند که خداوند این ظالم و ستمگر را به چطور هلاک کرد.
بعد میفرمایند: و قد قتل اللّه الجبابرة علی افضل احوالهم و آمَنِ ما کانوا علیه خدا جبابره را هلاک فرمود با اینکه بهترین حالات را داشتند و در ایمنترین شرائط زندگی بهسر میبردند، خدا هلاکشان کرد. و امات هامان و اهلک فرعون خدا هامان را میراند و فرعون را هلاک کرد، و قد قُتل عثمان عثمان کشته شد.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۳ *»
اَلا و اِنّ بلیّـتکم قد عادت کهیئتها یومَ بعث اللّه نبیَّه؟ص؟. ــ امام؟ع؟ دوران حکومتهای گذشته را با دوران حکومت خودشان ارزیابی میکنند؛ آنها را بهطور کنایه و لحن، جبابره، هامان و فرعون این امت معرفی میفرمایند، اما حکومت خودشان را و ارزش حکومت خودشان را مثل حکومت رسولاللّه؟ص؟ معرفی میکنند. ــ میفرمایند آگاه باشید که روزگار شما، وضع امروز شما، عود کرد و برگشت به هیئت روزی که خدا پیغمبرش را برانگیخت. یعنی چطور رسولاللّه؟ص؟ در دوران جاهلیت مبعوث شد که هیچ حکمی از احکام الهی در کار نبود و هیچ رسمی از رسوم خدایی در کار نبود، در یکچنین موقعیتی خداوند رسولاللّه؟ص؟ را مبعوث کرد؛ حالا حکومت من و برانگیختهشدن من هم در بین شما مثل روزگار رسولاللّه؟ص؟ است.
و الذی بعثه بالحق لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَة و لتُغَربَلُنّ غَربَلة و لتُساطُنَّ سَوطَةَ القِدْر حتییعودَ اسفلُکم اعلاکم و اعلاکم اسفلَکم، و لَیَسْبِقَنّ سابقون کانوا قصّروا، و لیُقَصِّرَنّ سابقون کانوا سَبَقوا. قسم به کسی که رسولاللّه را بهحق و حقیقت مبعوث فرمود، شما آزمایش میشوید آزمایششدنی، غربال میشوید غربالشدنی و مانند آنکه دیگ میجوشد و مثلاً نُخود و یا هرچه در دیگ است زیر و رو میشود، آنطور بالا و پایین خواهید رفت؛ بهطوری که پایین شما بالا بيايد، آن افرادی که در نظر شما پست بهحساب میآمدند، در نظر شما اعلیٰ میشوند و آنهایی که در نظر شما اعلیٰ و بزرگ بودند، پایین میآیند. سبقت میگیرند آن کسانی که کوتاهی داشتند و به کوتاهی میپردازند آن کسانی که جلو بودند و سبقت گرفته بودند.
واللّهِ ماکتمتُ وَشْمَةً و لاکَذِبتُ کِذْبةً و لقد نُبِّّئتُ بهذا المقام و هذا الیوم به خدا سوگند من دروغ نمیگویم؛ این امور را که میگویم خبر داده شدهام، حتی به این مقام و مثل امروز هم خبر داده شده بودم؛ یعنی رسولاللّه به من خبر دادهاند و میدانیم امام؟ع؟ به علم امامت میدانند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۴ *»
اَلا و انّ الخطایا خَیلٌ شُمُسٌ حُمِلَ اهلُها علیها و خُلِعَت لُجُمُها فَتَقَحَّمَت بهم فی النار آگاه باشید که گناهان مثل اسبهای سرکشی هستند که اهل معصیت بر این اسبها سوارند و لجامها و لگامهای آنها کنده شده و این اسبهای سرکش صاحبان خود را که اهل گناهانند به آتش میبرند.
الا و انّ التقویٰ مَطایا ذُلُلٌ حُمِلَ علیها اهلُها و اُعطوا اَزِمَّتها فَاَورَدَتْهُم الجنّة و فُتِحَت لهم ابوابُها و وَجَدوا ریحَها و طیٖبَها و قیل لهم ادخلوها بسلام آمنین آگاه باشید که تقویٰ، اسبها و مرکبهای همواری است که اهل تقوی بر این مرکبها سوارند، لگامها بهدست خودشان داده شده، در اختیار خودشان است و این مرکبهای تقوی اهل خود را در بهشت قرار میدهند. درهای بهشت برای ایشان گشوده شده و بوی بهشت و طیب و عطر بهشت را مییابند و به ایشان گفته میشود: داخل شوید به سلامتی و ایمنبودن از عذاب خدا.
الا و قد سبقنی الی هذا الامر مَنْ لماُشرِکه فیه و من لماَهَبْه له و من لیست له منه توبةٌ([۲۶]) الّا بنبیٍّ یُبعَث آگاه باشید پیش از من کسانی این مقام را عهدهدار بودند که من آنها را هیچ در این مقام شریک نمیدانستم و این مقام را به آنها نبخشیده بودم ــ یعنی آنها را شایسته این مقام نمیدانستم ــ و کسانی بودند که توبهای ندارند و توبهای از آنها پذیرفته نیست مگر آنکه پیغمبر دیگری مبعوث شود و برای آنها توبه کند. الا و لا نبیّ بعد محمّد؟ص؟ اشرفَ منه در صورتی که بعد از محمد؟ص؟ دیگر پیغمبری شریفتر از ایشان نخواهد آمد؛ یعنی کسانی که غاصبانه متصدی این مقام شدند، توبهشان پذیرفته نمیشود، چون بر کفر و بر ضلالت و جهالت و عناد با حق و اهل حق ــ امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه ــ بهدرک رفتند؛ عَلیٰ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ به فی نار جهنّم رفتند در آتش جهنم قرار گرفتند.
بعد فرمودند: حقٌّ و باطل و لکلٍ اهل فلئن اَمِرَ الباطلُ لَقَدیماً ما فعل و لئن قلّ
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۵ *»
الحقُ فلربما و لعل در عالم حقی است و باطلی و هرکدام از این دو اهلی دارد. مُحال است باطلی اظهار شود و اهلی پیدا نکند، همانطور که محال است حقی ظاهر شود و اهلی پیدا نکند. آن کسانی که طالب حقند حق را میپذیرند و آنهایی که طالب باطلند باطل را میپذیرند؛ و لکلٍ اهل هم باطل اهل دارد هم حق اهل دارد. میفرماید هیچ داعیه دروغ و باطلی نیست، مگر اینکه اطراف او جمع خواهند شد. پس اگر باطل امارت کند و چند روزی امیر باشد، پیش از این هم همینطورها بوده و باطل امارت میکرده؛ نباید به امارت باطل گول خورد و به اینکه باطل طرفدار دارد فریب خورد. و اگر حق کم باشد و خیلی هم اینطور بوده و شاید بعد از این هم همینطور باشد که اهل حق کم باشند. و لَقلّما ادبر شیء فاقبل چهبسا میشود چیزی که پشت کرده بود، رو آوَرَد و بهطرف انسان برگردد؛ کنایه از اینکه امارت من از اول حق من بوده و از من گرفتند و حالا بهطرف من برگشته. و لئن رُدَّ علیکم امرُکم اِنّکم سُعَداء و ما عَلَیَّ الّا الجَهد البته اگر امر شما بهسوی شما برگردد، یعنی اگر به آن خواستهای که در حکومت من دارید برسید که سعید و خوشبخت خواهید بود و نیست بر من مگر تلاش و کوشش؛ حال که امارت را بهعهده من گذاردهاید و با من بیعت کردهاید، وظیفه من کوشش است.
و انّی لَاَخشیٰ انتکونوا علیٰ فَترةٍ مِلتُم عنّی مَیلَةً کنتم فیها عندی غیرَ محمودِی الرأی و لو اَشاءُ لقلتُ. امام دارند خبر میدهند که فکر نکنید حال که هجوم آوردید و گرد مرا گرفتید، من به شما فریب میخورم! نه، شما را خوب میشناسم، خوب میدانم شما که هستید؛ فرمود همانا من میترسم که شما طولی نکشد که از من برگردید، میل کنید و از من برگردید برگشتن و میلکردنی، و آن موقع در نزد من دارای اندیشههای ناپسند خواهید بود؛ روی اندیشه ناپسند از من برمیگردید نه اینکه برگشتنتان از من، بجا و بهمورد باشد. و اگر میخواستم میگفتم که به چه اندیشههایی از من برمیگردید. عفا اللّه عمّا سلف خدا از آنچه پیش گذشته بگذرد.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۶ *»
آن حضرت که میفرماید خدا از آنچه گذشته بگذرد، یعنی از تقصیرات شماها بگذرد که خودتان بر خودتان ابوبکر و عمر و عثمان را مسلط کردید؛ عفا اللّه عما سلف. شاید به فکر بربیایند و بدانند که جرائم بوده و متوجه نعمت بزرگ وجود مبارک علی صلواتاللّهعلیه شوند. از این جهت در این خطبه که اولین خطبهای است که در حکومتشان انشاء میفرمایند، از دوران گذشته یاد میفرمایند: سبق فیه الرجلان در این جریان حکومت، دو شخص ــ ابوبکر و عمر ــ گذشتند، و قام الثالث کالغُراب و سومین آنان مثل کلاغ بهپا خاست. کلاغ هم حریص است و هم ترسو و هم دزد و هم کریهالمنظر، همه صفات ناپسند را دارد و عثمان هم خیلی کریهالمنظر بود! اینقدر کریهالمنظر بود که عایشه اسم او را «نَعثَل» گذاشته بود و نعثل یک یهودی بسیار بسیار کریهالمنظری بود که از زشتی منظر و بدهیئتی در مدینه مشهور بود. عایشه مرتب در تمام دوران حکومت عثمان میگفت: «اقتلوا نعثلاً» نعثل را بکشید؛ به هر مسلمی که میرسید میگفت او را بکشید. خود عایشه با هرکس برخورد میکرد، او را بر کشتن عثمان تحریص میکرد، حتی چوپانها را در بیابانها! اگر در بیابان به چوپانی میرسید میگفت این یهودی را، این عثمان را بکش. عمروعاص هم ــ خدا لعنتش کند ــ میگوید: «انّی کنتُ لَاُحرّص علیه حتی انّی لاحرّص علیه الراعیَ فی غنمه» برنامه من این بود که به هر کسی میرسیدم او را بر کشتن عثمان تحریص میکردم، حتی اگر چوپانی را در گلهاش میدیدم بر کشتن عثمان تحریص مینمودم.([۲۷]) عایشه در مسیر حج بود همین که خبر کشتهشدن عثمان به گوشش رسید، اولین سؤالی که کرد گفت مردم با چه کسی بیعت کردند؟ گفتند علی؛ گفت آه، عثمانْ مظلوم کشته شد!([۲۸]) اول او آتش فتنه را روشن کرد؛ آه که عثمان، مظلوم کشته شد! چرا؟ چون با علی بیعت کردند!
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۷ *»
آری سومین، مثل غُراب، مثل کلاغ، بهپا خاست؛ همّتُه بطنُه هدفش شکمش بود. ویلَه لو قُصّ جَناحاه و قُطِع رأسه کان خیراً له وای بر او، همین کلاغ را اگر بالهایش را چیده بودند و گردنش را زده بودند، برای او بهتر بود از اینکه به امر امارت و حکومت برخیزد و خلیفه شود.
بعد میفرمایند: شُغِلَ مَنِ الجنّةُ و النارُ اَمامَه اگر کسی واقعاً در پیش خود بهشت و آتش را ببیند، یعنی بداند که آینده او یا بهشت است یا آتش، یکچنین شخصی به کار خودش میپردازد، به فکر خودش برمیآید، برای خود چارهسازی میکند؛ نه اینکه مثل عثمان در فکر شکم باشد، در فکر شهوترانی باشد! عثمان اگر میدانست که در آینده بهشتی و آتشی هست، و جای او یا بهشت است یا آتش، اگر میدانست و یقین کرده بود، این همه تجاوز، این همه مظالم و جرائم و این همه جنایت مرتکب نمیشد. از این جهت امام تذکر میفرمایند: شغل من الجنة و النار امامه.
بعد میفرمایند: ثلاثةٌ و اثنان، خمسةٌ لیس لهم سادس خلق به پنج گروه تقسیم میشوند و ششمی ندارند! ملک یَطیر بجَناحَیه یکدسته ملائکه هستند؛ و نبیٌ اخذ اللّهُ بضَبْعَیه یکدسته پیغمبرانند که خدا آنها را کمک میکند؛ و ساعٍ مجتهد یکدسته هستند که سعی در رضای خدا دارند و در بهدستآوردن بهشت تلاش میکنند؛ و طالبٌ یَرجو یکعده هستند که طلب میکنند و امید نجات دارند؛ و مقصّر فی النار عدهای هم هستند که در دین خدا تقصیر میکنند و در تقصیرکردن تعمد میورزند که اینها در آتشند. الیمین و الشمال مَضَلّة انحراف به چپ و راست، مضلّه و گمراهی است، لغزش و ضلالت است. و الطریق الوُسطیٰ هی الجادّة راه وسط و طریق مستقیم که خدا قرار داده، جاده است و راه نجات؛ علیها باقِی الکتاب و آثارُ النبوة همین راه مستقیم است که قرآن و آثار نبوت در آن باقی است و بر آن قرار دارد. هلک من ادّعیٰ و خاب من افتریٰ هرکس ادعاءِ نابجا دارد هلاک شده، و هرکس بر خدا و اولیاء خدا دروغ ببندد زیان کرده.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۸ *»
ان اللّه ادّب هذه الأمة بالسیف و السَوط خداوند این امت را با شمشیر و تازیانه ادب کرده است؛ یعنی من شمشیر و تازیانه خواهم کشید. در تاریخ دارد که امام؟ع؟ از اول حکومتشان در میان بازار میرفتند و تازیانه در دست داشتند، همه را امر به معروف و نهی از منکر میفرمودند، قرار نمیگرفتند،([۲۹]) همیشه تنها یا با قنبر در میان بازار در بین مسلمین بودند و یا اگر در مسجد کوفه بودند، در دکةالقضاء به کار مردم و قضاوت رسیدگی میکردند. و لیس لأحد عند الامام فیهما هَوادة در نزد امام و با وجود و حضور امام؟ع؟ کسی حق ندارد شمشیر بکشد و یا تازیانه بردارد و بخواهد در امر حکومت امام مداخله داشته باشد مگر به اذن امام. فاسْتَتِروا فی بیوتکم و اَصلِحوا ذاتَ بینکم و التوبةُ من ورائکم در خانههای خود قرار بگیرید؛ یعنی به فکر فتنه برنیایید که بخواهید با دیگری بیعت کنید و در مقابل حکومت من سرکشی کنید. در خانهها پنهان شوید و بین خودتان را اصلاح کنید و توبه پيش روى شما است؛ آماده باشید برای تدارک گذشته و بهدستآوردن رضای خدا در آینده. من اَبْدیٰ صَفْحتَه للحقّ هَلَکَ هرکس در مقابل حق، رخساره خود را آشکار کند، به این معنی که بخواهد در مقابل حق بایستد و سرکشی کند، هلاک میشود. من ابدیٰ صفحته للحق هلک هرکس رو و رخساره خود را در برابر حق ظاهر سازد، هلاک میشود.
بعد از این فرمایش فرمودند: اَلا و انّ کل قَطیعةٍ اَقطَعَها عثمان او مالٍ اخذه من بیتِ مالِ المسلمین فهو مردود علیهم فی بیتِ مالِهم و لو وجدتُه قد تُزُوِّجَ به النساءُ و فُرِّقَ فی البُلدان آگاه باشید هرچه عثمان از بیتالمال مسلمین گرفته است، به هر عنوانی گرفته و به هرکس داده، همه به صاحبانش برمیگردد و در بیتالمال مسلمین قرار میگیرد؛ اگرچه با آن اموال، زنها تزویج شده باشند و یا اینکه در بلاد مختلف اسلامی متفرق شده باشد، باید جمعآوری کنید و در بیتالمال قرار دهید و به اهلش
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۱۹ *»
برگردانید. فانه من لمیَسَعْه الحق فالباطل اضیق علیه([۳۰]) هرکس حق و عدالت را نتواند تحمل کند، بداند که باطل بر او تنگتر خواهد بود؛ یعنی در نتیجه پیروی از باطل، در آینده روزگار سختی خواهد داشت.
این فرمایشات را امام؟ع؟ بعد از بیعتی که با حضرت انجام شد، در اولین خطبه فرمودند و در این خطبه برنامه خود را اعلام کردند و موقعیت خود را نشان دادند.
البته معلوم است که معاویه چه کینهای به دل گرفت و بعد هم یزید پلید، تمام کینههایی که از صدر اسلام و بخصوص در این حکومت چندساله امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه به دل داشتند، همه آن کینهها و عداوتها را در کربلا و در شام بر وجود مبارک سیدالشهداء و اصحاب و اهلبیت او ظاهر کرد و آن دشمنی بینهایت را بر آنها وارد ساخت.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۰ *»
مجلس ۱۸
(شب پنجشنبه / ۴ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۱ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
([۳۱])عرایضی را بهعنوان استشهاد درباره بیعتنکردن امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه با طواغیت زمان خودشان ــ اولی و دومی و سومی ــ و بیعتنکردن حضرت مجتبی صلواتاللّهعلیه با معاویه عرض کردم. اما مقصود این بود که سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه که با یزید بیعت نکردند و حاضر شدند که این مصائب پیش بیاید، در فرمایشات خودشان دیدیم که میفرمایند من در این امر به پدر و جدم اقتداء کردم.([۳۲])
بحث در این بود که یکی از انگیزههایی که حضرت را بر این امر وا داشت، حفظ حقوق مسلمین بود که حکومت و تسلط مثل یزید را امضاء نفرمایند، همانطوری که حضرت مجتبی صلواتاللّهعلیه به حکومت مثل معاویه راضی نشدند و امضاء نکردند و به آن مصائب مبتلا شدند که بر ران مبارکشان ضربه زدند و ایشان را مسموم نمودند، و همچنین حضرت امیر به بیعت با آن اخابیث حاضر نشدند.
پس امر مهم این است که حضرت سیدالشهداء با شهادت خود و با این بیعتنکردن و قبولنکردن حکومت یزید، حق اسلام و مسلمین را بر خود ادا کردند، مطابق آن انتظاری که مردم نوعاً از ایشان داشتند که ایشان وارث اسلامند و اگر بیعت میکردند، حکومت آن پلیدها در اسلام امضاء میشد. در فرمایشات امام؟ع؟ به مطالبی برخورد میکنیم که مربوط به همین امر است.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۲ *»
بعد از شهادت حضرت امیر؟ع؟ امام مجتبی صلواتاللّهعلیه در مقابل معاویه ایستادند و حکومت او را امضاء نفرمودند، تا کار به مصالحه رسید و مصالحه هم مبایعه نبود و موادی که در مصالحه بود در واقع بیعتنکردن آن حضرت و عزل معاویه از حکومت بود. دیگر اینکه حضرت یاور نداشتند که با معاویه جنگ کنند و هرکس را برای جنگ میفرستادند به معاویه ملحق میشد، از این جهت برای حفظ خون مسلمین مجبور به مصالحه شدند.
پس خود بیعتنکردن امام مجتبی؟ع؟ و مصالحه ــ با آن موادی که در آن ذکر شده بود ــ اداء حق مسلمین بود و کفایت میکرد در اینکه معاویه اهلیت ندارد؛ از این رو حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه هم بعد از رحلت برادر بزرگوارشان، تا معاویه بهدرک نرفت اظهار خلاف نفرمودند و عهد را نشکستند. چون بنا بود که معاویه باشد تا وقتی که مسلمین بهفکر بر بیایند که معاویه را برکنار کنند، اما مردم هیچ نگرانی نداشتند و در مقام بر نیامدند که این مرد جسور در دین را بهمانند عثمان بکشند. البته معاویه هم فقط نسبت به شیعیان امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه سختگیری میکرد، ــ شیعیان بهمعنای اعم، نه شیعه در مقابل سنی، بلکه شیعه بهمعنای طرفداران حضرت ــ که چقدر ایشان را اذیت میکرد و بر آنها سخت میگرفت برای اینکه به علی تمایل نداشته باشند. از این جهت به عمالش دستور داد که در نمازهای جمعه و اعیاد بر حضرت امیر صلواتاللّهعلیه سَبّ و لعن کنند و تمام عمال او این بدعت را اجراء میکردند و در نتیجه طرفداران حضرت شناخته میشدند و عمال معاویه بر آنها سخت میگرفتند؛ بخصوص در عراق خیلی سخت بود و از این جهت خدمت حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه نامهها نوشتند که ما حاضریم با شما بیعت کنیم، ولی حضرت میفرمودند ما با معاویه عهدی داریم؛ ببینیم چه میشود!([۳۳]) گرچه معاویه عهدشکنی کرده بود و امام؟ع؟ میتوانستند او را به حسب ظاهر عزل
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۳ *»
کنند و بفرمایند مسلمین کسی را انتخاب کنند، اما نه این عُرضه و روحیه در مردم دیده میشد و نه هم امام؟ع؟ لازم میدیدند. چون عرض کردم همان مخالفتکردن امام مجتبی؟ع؟ با او در اول کار و همان ذکر مواد صلحنامه، کفایت میکرد که او اهلیت ندارد؛ همین اندازه که ابلاغ شد که صلاحیت ندارد کفایت میکرد. به همین سبب حضرت امام حسین؟ع؟ بیعت اهل عراق را در زمان معاویه نپذیرفتند. اینقدر امام از مردم ناامید بودند که میدانستند اینها حاضر نیستند معاویه را مثل عثمان بکشند.
امام؟ع؟ در دوران معاویه علاوه بر اینکه به خواص شیعیان و دوستان خود امور لازم را ابلاغ میفرمودند، در حجّی، همه بنیهاشم و صحابه کبار را که هنوز زنده و باقی بودند و در تقیه بهسر میبردند، آنها را خواستند و در منیٰ بر منبر تشریف بردند و مناقب و فضائل اهلبیت را که از رسولخدا شنیده بودند بیان فرمودند و از آنها اقرار گرفتند. بعد فرمودند اینها را در بین مردم نشر دهید و به این وسیله امام؟ع؟ عدم رضایت خود را از حکومت معاویه اعلام کردند.([۳۴])
اما هم معاویه و هم عمّالش میدانستند که حضرت شورش نخواهد کرد، مطمئن بودند در کمال اطمینان؛ ولی تمام نگرانیهای آنها برای بعد از بهدرکرفتن معاویه بود؛ چون میخواست امر را به یزید وا گذارد، خیلی نگران بود که چه خواهد شد. اینکه عرض میکنم که امام به آنها اطمینان داده بودند که مخالفت نمیفرمایند، یک امر مسلّمی بود. چرا آنها را مطمئن ساخته بودند؟ علتش عدم رضایت به حکومت معاویه بود و همین بس بود؛ همینکه امام مجتبی با معاویه مخالفت کردند، بس بود. انتظار مردم نسبت به ایشان که وارث اسلام و حامل قرآن هستند، وظیفه ایشان را سخت کرده بود و امام مجتبی صلواتاللّهعلیه بیعت نکردند و اعلام نارضایتی کردند و همان اقدام ایشان کفایت میکرد و به صبر و تحمل میگذرانیدند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۴ *»
در مدینه هم لعن مرسوم بود و کار عمّال بود و امام حسین؟ع؟ گاهی میشنیدند و بعضی را مورد غضب قرار میدادند. یکوقتی مروان بن حکم در مجلسی که سیدالشهداء نبودند، امیرالمؤمنین؟ع؟ را سبّ کرد. بعد که حضرت آمدند، به آن حضرت خبر دادند، حضرت او را بسیار عتاب کردند که تو چرا به پدرم جسارت کردی؟! و در مجلس دیگری حضرت او را گرفتند و محکم بر زمین زدند و عمامهاش را به گردنش پیچیدند بهطوری که از هوش رفت. ([۳۵]) این بزرگوار صبر میفرمودند و دوران معاویه را گذرانیدند.
عباراتی را از تاریخ میخوانم که کاملاً نشان میدهد که مردم میدانستند امام؟ع؟ در دوران حکومت معاویه علناً مخالفتی اظهار نمیفرمایند. روزی معاویه مروان بن حکم را ــ که در آن زمان والی مدینه بود ــ خواست و با او درباره امر حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه مشورت کرد. مروان گفت او را به شام بیاور و رابطه او را با اهل عراق قطع کن. معاویه گفت این نظری که دادی منظورت این نبود که مرا راحت کنی، برای راحتی حال خودت بود؛ چون حسین در مدینه است و اگر کاری کند تو گرفتار خواهی بود. و من اگر صبر کنم صبر کردهام بر چیزی که ناپسند دارم و اگر صبر نکنم قطع صله رحم کردهام؛ به هرحال بر من صدمه میخورد.
بعد پی سعید بن عاص فرستاد و با او مشورت کرد، او گفت: «انک والله ما تخاف الحسینَ الّا علی مَن بعدک» بهخدا سوگند تو از حسین بر خودت نمیترسی؛ ــ یعنی مطمئنی که درباره تو اقدامی نخواهد کرد ــ ولی نسبت به بعد از خودت نگرانی.
بعد برای خشنودکردن او، این سخنان را در فضیلت یزید گفت: «و انک لَتُخلِف له قَرْناً انْ صارعه لیصْرَعَنَّه و ان سابقه لیسبِقَنَّه» اما تو هم بعد از خود کسی را جانشین خود میکنی که نعوذبالله ردیف حسین خواهد بود که اگر با حسین درافتد او را بر زمین میزند و بر او پیشی خواهد گرفت. ــ خدا لعنتشان کند ــ «فذَرِ الحسین بمَنْبِت النخلة
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۵ *»
یَشرَب الماء و یَصعَد فی الهواء و لایبلغ الی السماء» حسین را در محل روییدن درخت خرما واگذار، ــ یعنی حسین مثل درخت خرما است که نگرانی برای تو ندارد، ــ آب میآشامد و رشد میکند ولی به آسمان نخواهد رسید.([۳۶]) یعنی بر فرض که در مدینه هم باشد، نمیتواند کاری کند، به هدف نخواهد رسید و هرچه او را کمک کنند نمیتوانند در برابر یزید ایستادگی کنند و مردم اگرچه جنگ هم باشد میکنند و یزید را از دست نخواهند داد.
با این حرفها معاویه را خشنود کرد و معاویه هم تا زنده بود نسبت به سیدالشهداء جسارت نورزید و هیچ راهی برای اینکه بخواهد حضرت را بکشد نداشت و با هرکس هم مشورت میکرد اجازه کشتن حضرت را نمیداد؛ چون حضرت سیدالشهداء؟ع؟ هیچ بهانهای برایشان باقی نمیگذاشتند و در نامههایشان مینوشتند که ما نقض عهد نمیکنیم، اگرچه معاویه عهد خود را نقض کرده باشد. معاویه از این جهت خاطرجمع بود ولی نگرانیش برای یزید بود. در این عباراتی که خواندم دیدیم که امام؟ع؟ چطور آنها را مطمئن ساخته بودند بهطوری که سعید بن عاص هم همین را به معاویه گفت.
همینطور مرحوم کشّی در رجالش این جریان را نقل میکند و عرض مرا تأیید مینماید. مروان بن حکم که والی مدینه بود، نامهای به معاویه نوشت که عربی آن را نمیخوانم؛ مینویسد عمرو بن عثمان یادآور شده که عدهای از اهل عراق و رؤساء حجاز نزد حسین رفتوآمد دارند و همچنین ذکر کرده از شورش حسین ایمنی نیست؛ ولی من تحقیق کردهام و دانستهام که حسین امروز قصد خلاف با تو را ندارد؛ ــ چون اینها مأمورین مخفی داشتند ــ بعد مروان میگوید: «و لستُ آمَنُ انیکون هذا ایضاً لِما بعده فاکتب الیّ برأیک فی هذا، والسلام.» اما من ایمن نیستم که بعد از این هم همینطور باشد و حسین آرام باشد؛ ــ یعنی بعد از اینکه تو بهدرک رفتی ایمن نیستم که
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۶ *»
او اینطور باشد ــ حکم خود را بگو؛ والسلام.
«فکتب الیه معاویة: اما بعد فقد بلغنی و فَهِمتُ ما ذکرتَ فیه من امر الحسین فایاک انتَعَرَّضَ للحسین فی شیء و اترکْ حسیناً ما تَـرَکَک فانّا لانُرید اننَعرض له فی شیء ما وَفیٰ ببیعتَنا و لمیُنازعْنا سلطانَنا فَاکْمُنْ عنه ما لمیُبْدِ لک صَفْحَتَه والسلام.» معاویه نوشت اما بعد، نامهات به من رسید و فهمیدم آنچه را که درباره حسین یادآور شدهای؛ پس بر حذر باش از اینکه در امری از امور او دخالت کنی و تا او تو را واگذار کرده، او را واگذار کن؛ چون ما قصد نداریم کاری به او داشته باشیم تا وقتی که نسبت به امر ما ساکت است و به حکومت ما کاری ندارد. تا علناً با تو مخالفت نکرده، تو هم حق نداری متعرض او شوی؛ والسلام.
از این نامه و جواب معلوم میشود که امام؟ع؟ آنها را مطمئن ساخته بودند که کاری به آنها ندارند تا مسلمین خود بهفکر برآیند.
غاصبین قبلی با آنهمه جنایت جرأت جسارت را نداشتند، عمر اول آن کارها را کرد ولی بعد سعی میکرد حضرت را احترام کند و بسیار میگفت: «لولا علیّ لهلک عمر»([۳۷]) فضل حضرت را اظهار میکرد؛ اما معاویه ملعون که دستور سبّ و لعن بر آن حضرت را داد، مردم هیچ نگرانی نداشتند و در مقام برنیامدند که در این مدتِ صلح، این مرد جسور و جری در دین را از بین ببرند؛ با آنکه آنهمه شیعیان را کشت، به چه جنایات عجیبی دست زد، ولی مردم قرار داشتند! امام هم مهلت میدادند که شاید خود مردم بهفکر برآیند و او را به عثمان ملحق کنند اما هیچکس بهفکر نبود.
معاویه به امام حسین صلواتاللّهعلیه نامهای مینویسد و بهخیال خودش میخواهد امام را بترساند که مبادا فکری در سر داشته باشند، چون «الخائنُ خائف»! با وجودی که حضرت به او اطمینان داده بودند و همه میدانستند که حضرت چقدر شریف و کریم هستند؛ حتی شمر در روز عاشورا وقتی لشکر بین حضرت و خیام
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۷ *»
طاهرات حائل شدند و خواستند بهطرف حرم بروند، حضرت فرمودند: یا شیعة آل ابیسفیان ان لمیکن لکم دین … فکونوا احراراً فی دنیاکم اگر دین ندارید در دنیاتان آزادمرد باشید؛ چرا متعرض حرم میشوید؟! شمر ملعون جمعیت را صدا زد و گفت حسین کُفْو کریم است.([۳۸]) یعنی مرد بزرگواری است که حتی در این حالت از اهل و حریمش فراموش نمیکند. در آنوقت امام؟ع؟ باید بهظاهر در حال احتضار باشند، ولی بزرگواری آن بزرگوار که ایجاب کرد این مصائب را متحمل شوند، آن آقایی که از ناقصین یادشان نرفته، چطور از زینب کبری و آن زنها و بچهها یادشان برود؟! از این جهت حتی شمر، بزرگواری حضرت را یاد میکند که حسین کفو کریم است. این بزرگواری را همه میدانستند. از این رو وقتی حضرت بفرمایند بین ما و معاویه عهدی است و من عهد با معاویه را نمیشکنم، همه میدانند که خلاف نخواهند کرد؛ ولی عرض کردم «الخائن خائف»، معاویه میخواهد بداند که رفتوآمد اهل عراق و رؤساء حجاز در نزد حضرت برای چیست؟
خدمت امام؟ع؟ نوشت که اموری به من رسیده که اگر راست است، امیدوارم که آنها را ترک خواهید کرد و به خدا قسم سزاوار است که شخص به عهد خود وفا کند. و اگر آنچه به من رسیده باطل است، پس شما از همه سزاوارترید که به این امور باطل دست نزنید. خودت را موعظه کن و متذکر شو و به عهد خدا وفا کن و تا با من خلاف نکردهای من هم با تو خلاف نمیکنم و تا وقتی که با من کید و مکر و حیله نکردهای من هم مکر و حیله نخواهم کرد. پس بپرهیز که شق عصای مسلمین شود و باعث تفرقه مردم شوی و مردم بهدست تو به فتنه بیفتند؛ تو به فکر خودت و دین خودت و بهفکر امت محمد باش و مبادا که سفهاء تو را گول بزنند و کسانی که نمیفهمند تو را فریب دهند.
معاویه این نامه را خدمت حضرت نوشت، میدانست ولی میخواست مطمئن شود. وقتی نامه او به حضرت رسید، بهجهت اظهار نارضایتی خود و از طرفی
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۸ *»
اطمیناندادن به او نوشتند: امّا بعد، فقد بلغنی کتابک تذکر اَنّه قد بلغک عنّی امور انت لی عنها راغب و انا بغیرها عندک جَدیر فان الحسنات لایـَهدی لها و لایُسَدِّد الیها الّا اللّه. اما بعد، نامه تو به من رسید، در آن یادآور شدهای که اموری از من به تو رسیده است که به آنها میل نداری و من به غیر آنها در نزد تو سزاوارترم؛ به حسنات هدایت نمیکند و درستی آنها را نمینمایاند مگر خدا، یعنی تو چکارهای که برای من کار خوب یا بد را تعیین میکنی؟! و کارهایی را برای من نپسندی یا بپسندی؟! تو ارزش نداری که خواسته تو در دین خدا ملاک باشد.
و اما ما ذکرتَ اَنّه انتهیٰ الیک عنّی فانه انما رَقاه الیک المَلّاقون المَشّاءون بالنمیم و ما اُرید لک حَرْباً و لا علیک خلافاً. اما آنچه از من به تو رسیده، آنها را کسانی به تو رساندهاند که در میان مردم براساس سخنچینی و نمّامی رفتوآمد میکنند و متملقند؛ من اراده جنگ با تو را ندارم و نمیخواهم با تو خلاف کنم.
ببینید امام؟ع؟ اطمینان میدهند اما نه اینکه به حکومت تو راضی هستم و تو را به این مقام شایسته و سزاوار میدانم، و اَیمُ اللّه اِنّی لَخائفٌ للّه فی ترک ذلک اما به خدا قسم در همینکه با تو خلاف نمیکنم و با تو جنگ نمیکنم از خدا میترسم، یعنی صرف نظر از مقام عصمت که نکند خدا مرا مؤاخذه کند که چرا با معاویه جنگ نکردی! و ما اظنّ اللّهَ راضیاً بترک ذلک و یقین ندارم که خدا راضی باشد که با تو جنگ نمیکنم، و لا عاذراً بدون الاِعذار فیه الیک و فی اولئک القاسطین الملحدین حزبِ الظَّلَمة و اولیاءِ الشیاطین. و یقین ندارم که خدا عذر مرا ــ در جنگنکردن با تو و با اطرافیان تو که همه ستمگر و ملحد و حزب ظلمه و اولیاء شیاطینند ــ بپذیرد. یعنی اگر آن عهد نبود و اینکه عدم بیعت برادرم با تو کفایت میکند، من عذر و بهانهای نداشتم و اگر جنگ را ترک میکردم خدا مرا مؤاخذه میکرد اما چون نارضایتی برادرم بوده و امر به مصالحه گذشته، این عهد دست مرا بسته است؛ بعلاوه که کفایت میکند و مردم دانستهاند که ما به حکومت تو اى معاویه راضی نیستیم.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۲۹ *»
از اینجا به بعد حضرت نسبت به یک قسمت از آن مصالحه که عدم تعرض به شیعیان بود معاویه را محاکمه میکنند. امام؟ع؟ همین جهت را میفرمایند: ألستَ القاتلَ حُجْراً اَخا کِنْدَة و المصلّین العابدین الذین کانوا یُنکرون الظلم و یَستَعْظِمون البِدَع و لایخافون فی اللّه لومةَ لائم ثم قتلتَهم ظلماً و عدواناً من بعد ما کنتَ اعطیتَهم الاَیمانَ المُغَلّظَة و المَواثیقَ المؤکّدة و لاتأخذهم بحَدَثٍ کان بینک و بینهم و لا بِـاِحْنَةٍ تجدها فی نفسک. آیا تو کشنده حُجر بن عَدی ــ که از قبیله کِنده است ــ نیستی؟! آیا تو کشنده رفقای او نبودی؟! که همه نمازگزار و عابد بودند و کارهای تو را ناشایست میدانستند و بدعتها را بزرگ میشمردند و در راه خدا از ملامت ملامتکنندگان هراسی نداشتند و تو آنها را از روی ظلم و دشمنی کشتی، بعد از آنکه قسمهای غلیظ خوردی که آنها را نکشی و عداوت نکنی، ولی همهشان را کشتی!
أولستَ قاتلَ عمرو بنِ الحَمِق صاحبِ رسولِالله؟ص؟ العبدِ الصالح الذی اَبْلَتْه العبادة فنَحَلَ جسمُه و صَفَّرَتْ لونَه بعد ما اَمَّنْتَه و اعطیتَه من عهود الله و مواثیقه ما لو اعطیتَه طائراً لنزل الیک من رأس الجبل ثم قتلتَه جرأةً علی ربک و استخفافاً بذلک العهد. آیا تو کشنده عمرو بن حَمِق از صحابه رسولخدا؟ص؟ نیستی؟! آن عبد صالحی که عبادت بدن او را کاهیده بود و رخسارهاش زرد شده بود، بعد از اینکه به او عهد و میثاق دادی که اگر به پرندهای داده بودی از سر کوه پیش تو میآمد، پس او را به جرأت بر خدا و استخفاف به آن عهد کشتی!
أولستَ المدعیَ زیادَ بنَ سُمَیّة المولودَ علی فِراشِ عُبَیدِ ثَقیف فزعمتَ اَنّه ابنُ ابیک و قد قال رسولاللّه؟ص؟: «الولد للفراش و للعاهِر الحَجَر» فترکتَ سنةَ رسولِاللّه تعمّداً و تَبِعْتَ هَواک بغیر هدیً من اللّه ثم سَلَّطْتَه علی العِراقَین یَقطَع اَیدی المسلمین و ارجلهم و یَسمُل اعینَهم و یَصلِبهم علی جُذوع النخل کاَنّک لستَ من هذه الامّة و لیسوا منک. آیا تو ادعاکننده نیستی که زیاد پسر سمیه ــ که در فراش عُبَید ثقیف ولادت یافته بود ــ پسر پدر تو است؟! در صورتی که دستور اسلام این است که فرزند زنازاده مال همان
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۰ *»
فِراش است و مال همان شوهر است، زنا نسبت ایجاد نمیکند ولی تو زیاد را در نسب داخل کردی و حال آنکه رسولخدا فرمودند ولد مال فراش است و برای زناکار سنگ است، فرزند مال او نیست. اما تو سنت رسولخدا را عمداً ترک کردی و هوای خود را متابعت کردی و بعد هم او را بر عراقَین (کوفه و بصره) مسلط کردی که دستها و پاهای مسلمین را قطع میکرد و با میل سرخشده در آتش به چشمهای ایشان میکشید و آنها را به دار میکشید؛ گویا تو از مسلمین نیستی و ایشان از تو نیستند.
أولستَ صاحبَ الحَضْرَمیّینَ الذین کَتَبَ فیهم ابنُسمیّة اَنّهم کانوا علی دین علیّ صلواتاللّهعلیه فکتبتَ الیه اَنِ اقْتُلْ کلَّ من کان علی دین علیّ فقتلهم و مثّل بهم بامرک. آیا تو کشنده حضرمیین نیستی؟! آنها طرفدار حضرت امیر بودند و فرزند سمیه به تو نوشت که اینها بر دین علی هستند، تو گفتی که همه را بکش و او همه را کشت و بعد هم مُثله کرد.
و دینُ علی؟ع؟ واللّه الذی کان یضرب علیه اباک و یضربک و به جلستَ مجلسَک الذی جلستَ و لولا ذلک لکان شرفُک و شرفُ ابیک الرِّحْلَتَین. به خدا قسم دین علی همان بود که بر همان دین با تو و پدرت جنگید و بهواسطه آن دینِ علی است که در این مقام نشستهای! اگر دین علی نبود، شرف تو و پدرت این بود که در زمستان و تابستان دو کوچکردن داشتید؛ این حکومت بهبرکت دین علی است. امام؟ع؟ تا اینجا او را براساس یکی از شرائط آن مصالحه محاکمه فرمودند.
بعد میفرمایند: و قلتَ فیما قلتَ اُنظُر لنفسک و لدینک و لامّة محمد و اتّقِ شَقَّ عَصا هذه الامّة و انترُدَّهم الی فتنة گفتهای که بهفکر خودم و دینم و امت جدم باشم و از شق عصای مسلمین و از اینکه آنها را در فتنه بیندازم بپرهیزم؛ و انی لااعلم فتنةً اعظمَ علی هذه الامّة من ولایتک علیها و لااعلم نظراً لنفسی و لدینی و لِامّة محمد؟ص؟ علینا افضلَ من اَناُجاهِدَک من فتنهای را بزرگتر از حکومت تو بر این امت نمیدانم و برای خیر خودم و دین خودم و امت پیغمبر، نظری بالاتر از جهاد با تو پیدا نمیکنم؛ فان فعلتُ فانه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۱ *»
قربةٌ الی اللّه و ان ترکتُه فانّی استغفر اللّهَ لذنبی اگر جنگیدم که وظیفهام را انجام دادهام و اگر جنگ نکردم از خدا طلب مغفرت میکنم ــ یعنی اگر آن عهد نبود با تو جنگ میکردم. ــ و اسأله توفیقَه لِاِرشاد امری از خدا توفیق میخواهم که مرا در امرم ارشاد کند.
و قلتَ فیما قلتَ ِانّی اِنْ اَنکَرْتُک تُنکِرنی و ان اَکِدْک تَکِدْنی، فَکِدْنی ما بَدا لک فانّی اَرجو اَنْ لایَضُرَّنی کَیدُک فیّ و ان لایکون علی احدٍ اَضَرَّ منه علی نفسک و گفتهای که اگر من با تو مخالفت کنم، تو هم میکنی و هر حیلهای کنم تو هم انجام میدهی، تو هر حیلهای میخواهی انجام بده و من امیدوارم که حیله تو به من ضرری نزند و به خودت بیشتر از هرکس دیگر ضرر بزند ــ و قاعده همین است، و لایَحیقُ المکرُ السیّئُ الّا باهله([۳۹]) هر کسی مکر و حیله و بدی برای کسی داشته باشد، اول به خودش برمیگردد. ــ
لِاَنّک قد رَکِبتَ جهلک و تَحَرَّصتَ علی نَقضِ عهدک تو سوار خر جهلت شدهای و با پافشاری عهدت را شکستهای. و لَعَمری ماوَفَیتَ بشرطٍ و لقد نَقَضْتَ عهدَک بقتلک هؤلاء النفرَ الذین قتلتَهم بعد الصلح و الاَیمان و العُهود و المواثیق تو به شرط و عهدت وفا نکردی و بعد از اینکه صلح کردی و سوگند خوردی و عهد و پیمان بستی، آن اشخاص را کشتی؛ فقتلتَهم من غیر انیکونوا قاتَلوا و قَتَلوا آنها را کشتی بدون اینکه فتنهای و کشتاری بکنند و کسی را بکشند. و لمتفعل ذلک بهم الّا لذکرهم فضلَنا و تعظیمِهم حقَّنا آنها را نکشتی مگر برای ذکرکردن فضائل ما و تعظیم امر ما؛ فقتلتَهم مخافةَ امرٍ لعلّک لو لمتقتلْهم مِتَّ قبل انیفعلوا او ماتوا قبل انیُدرَکوا آنها را کشتی از ترس اینکه مبادا اگر آنها را نکشی، تو بمیری قبل از اینکه ایشان کاری انجام دهند که آن را نمیخواهی، یا آنها بمیرند قبل از اینکه به آتش شمشیر تو صدمه بخورند.
فَاَبْشِر یا معاویة بالقِصاص و اسْتَیقِن بالحساب و اعْلَمْ اَنّ للّه تعالی کتاباً لایُغادِر صغیرةً و لا کبیرةً الّا احصاها و لیس اللّه بناسٍ لِاَخْذِک بالظِّنَّة و قَتلِک اولیاءَه علی التُّهَم و نَفیِک اولیاءَه من دُورهم الی دار الغربة و اَخذِک النّاسَ ببیعةِ ابْـنِک غلامٍ حَدَثٍ یَشرَب
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۲ *»
الخمر و یَلعَب بالکلاب ای معاویه تو را بشارت باد به قصاص، و به حساب یقین داشته باش و بدان برای خدا کتابی است که هیچچیز کوچک و بزرگی را در آن فروگذار نمیکند و خدا فراموش نمیکند که تو مسلمانان را بهصرف گمان و خیال گرفته و میکشی، و اولیاء خدا را به تهمتها میکشی و آنها را نفی بلد میکنی در غربت، و مردم را به بیعت با فرزندت وادار میکنی و او جوان است و شراب میخورد و با سگها بازی میکند.
لا اعلمک الّا و قد خَسَرتَ نفسَک و بَتَرتَ دینَک و غَشَشتَ رعیّتَک و اَخزَیتَ امانتَک و سَمِعتَ مقالةَ السّفیهِ الجاهل و اَخَفتَ الوَرِعَ التَّقِیَّ لِاَجْلِهم والسلام. من درباره تو چیزی نمیدانم مگر اینکه تو خودت را ضرر کردی و از دست دادی و دینت را تباه ساختی و نسبت به مردم خیانت کردی و امانتت را هم خیانت کردی و خوار شدی و گفتار افراد سفیه را شنیدی و برای خاطر آنها، افراد باپروا و پرهیزگار را ترسانیدی.
«فلما قرأ معاویةُ الکتابَ، قال» معاویه وقتی نامه را خواند، گفت: «لقد کان فی نفسه ضَبٌّ ما اَشْعُرُ به» در دل حسین کینه ما هست و من خبر نداشتم؛ و به همه رسید که حضرت هیچ توافقی ندارند.
یزید ملعون آنجا بود، «فقال یزید: یا امیرَ المؤمنین اَجِبْه جواباً یُصَغِّر الیه نفسَه و تَذکُر فیه اَباه بِشَرِّ فِعلِه.» گفت جواب او را بده بهطوری که کوچکی خود را دریابد و کارهای ناهنجار پدرش را یادآوری کن. معاویه جوابی نداد.
«قال: و دخل عبداللّه بن عمرو بن العاص، فقال له معاویة: اَمٰا رأیتَ ما کتب به الحسین؟! قال: و ما هو؟ ــ قال: فَاَقْرَأَه الکتابَ ــ فقال: و ما یَمنَعک انتُجیبَه بما یُصَغِّر الیه نفسَه؟ ــ و انما قال ذلک فی هَویٰ معاویة. ــ فقال یزید: کیف رأیت یا امیرالمؤمنین رأیی؟ فَضَحِکَ معاویة فقال: امّا یزید فقد اشار علیّ بمثل رأیک. قال عبداللّه: فقد اصاب یزید! فقال معاویة: اَخْطَأتما؛ أ رَأَیتُما لو اَنّی ذهبتُ لعیبِ علیٍّ مُحِقّاً ماعَسَیتُ اناقولَ فیه و مثلی لایـُحسِن انیَعیبَ بالباطل و ما لایـُعرَف و متیما عِبتُ رجلاً بما لایعرفه الناس لمیَحفِل بصاحبه و لایراه الناس شیئاً و کذّبوه و ماعَسَیتُ اناَعیبَ
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۳ *»
حسیناً و واللّهِ ما اَریٰ للعیب فیه موضعاً و قد رأیتُ اناکتب الیه اَتَوَعَّدُه و اَتَهَدَّدُه ثم رأیتُ اَنْ لااَفعَلَ و لااُمْحِکَه.»([۴۰])
راوی میگوید در همان وقت عبدالله پسر عمروعاص داخل شد و معاویه به او گفت میبینی حسین چه نوشته است؟! گفت چه نوشته؟ معاویه نامه حضرت را برایش خواند. او گفت چهچیز تو را مانع میشود از اینکه جواب او را بدهی بهطوری که کوچکی خود را دریابد؟ و این سخن و پیشنهاد را بهخاطر خوشآمد معاویه گفت. یزید گفت ای امیرالمؤمنین، نظر و رأی مرا چگونه میبینی؟ معاویه خندید و به عبدالله گفت یزید هم مانند پیشنهاد و رأی تو مرا راهنمایی کرده. عبدالله گفت یزید درست اندیشیده است. معاویه گفت هردو اشتباه میکنید، آیا (صحیح) میبینید؟! من اگر بخواهم راه عیبگویی علی را در پیش بگیرم و درست و واقعیت هم داشته باشد، کجا امید دارم که بتوانم درباره او عیبی بگویم؟! و مانند من هم کسی نیکو نیست و پسندیده نیست که بهطور نادرست و غیر واقع برای او عیبی بگویم که معروف و مشهور نباشد؛ در این صورت اگر من عیب کسی را بگویم که مردم آن عیب را در او سراغ نداشته باشند، اعتنائی به گفته من نخواهند کرد و سخن درستی نخواهند دانست و آن را تکذیب خواهند نمود و همچنین امید ندارم که درباره حسین عیبی بیابم! به خدا سوگند در حسین من موردی نمیبینم که بتوانم بر او عیبی وارد نمایم ولی با خود اندیشیدم که او را تهدید نمایم اما دیدم که این کار را هم نکنم و او را به خشم نیاورم.
از این جهت از امام؟ع؟ دست برداشت و تا آن ملعون زنده بود امام مورد تکریم او بودند و حتی هر سال مبلغی برای حضرت میفرستاد؛ چون از جانب حضرت مطمئن بود که مخالفت علنی نخواهند داشت.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۴ *»
مجلس ۱۹
(شب جمعـه / ۵ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۵ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
مطابق فرمایش حضرت امیر صلواتاللّهعلیه در قانونی که بیان فرمودند، امام مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهما همان قانون را رعایت فرموده و احیاء کردند. و توجه داریم که طبق قانون اولی الهی، مقام امامت و ولایت و امارت، شأن معصومینی است که رسولاللّه؟ص؟ در مواضع عدیده ایشان را به اسمائشان و اسماء آبائشان و بیان بعضی از خصوصیات حالاتشان معرفی فرمودند؛ و بعد از ابلاغ رسولاللّه؟ص؟ شیعیان از روز اول بر این قانون ثابتقدم ماندند.
اما بقیه مردم از این قانون دست برداشتند و به ضلالت افتادند و مضلین، آنها را نسبت به این قانون آهسته آهسته بیخبر گذاردند. امر خیلی عجیب است که بعد از رحلت رسولاللّه؟ص؟، طوری کار را بر مردم مشتبه کردند ــ و البته خود مردم هم طالب شبهه بودند، ــ امر طوری بر ایشان مشتبه شد که گویا رسولاللّه؟ص؟ از دنیا رحلت فرمودهاند و برای خود و بعد از خود خلیفه معین نکردهاند و حتی روایات صریحی مثل روایت غدیر را بر معانی دیگری حمل کردند و در هر صورت شبهه ایجاد شد و کار بر مردم مشتبه گردید ــ بخصوص برای بعدیها ــ و امر در زمان معاویه و یزید طوری شده بود که گویا برای مردم مسلّمی شده بود که رسولاللّه؟ص؟ از دنیا رحلت فرمودند و بعد از خود خلیفهای نصب نفرمودند و کسی را معین نکردند که جانشین حضرت باشد. این امر و این شبهه خیلی قوی شده بود.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۶ *»
از این جهت حضرت امام مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهما تدبیرهایی فرمودند و این مطلب را اجمالاً به گوش مردم رسانیدند که رسولاللّه؟ص؟ بعد از خود صاحب فضل و فضیلت را معرفی فرمودهاند. معنای این سخن این است که اگر بر فرض حرف شماها درست باشد و رسولاللّه؟ص؟ خلیفه معین نکرده باشند و بنا باشد خود شما انتخاب کنید، او صاحب فضل و فضیلت را معرفی کرده و کسی را به شما شناسانیده که اگر امر خود را به او بسپارید، شما را بر طریق حق مستقیم خواهد داشت و در راه روشن الهی سلوک خواهد داد. این را همه میدانستند و همه میپذیرفتند. از این جهت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه قانون دومی را بیان فرمودند و امام حسن و سیدالشهداء هم همانطور دنبال آن قانون را گرفتند.
از جمله در زندگانی حضرت مجتبی صلواتاللّهعلیه میبینیم که امام؟ع؟ از هر دو قانون در جای خود استفاده میکنند. وقتی که در محضر مردم قرار میگیرند و روی سخن با مردم است، قانون دوم را مطرح میکنند که مورد قبول همه است، هر بشری به این قانون دوم اعتراف دارد، اگرچه نسبت به قانون اول شک و ترديد داشته باشد این قانون دوم را همه قبول دارند که اگر بنا باشد خودِ بشر برای انتخاب امام و امیر برای خودش اقدام کند، باید صاحبان فضل و منقبت را اختیار کند، صاحبان علم به کتاب خدا و سنت رسولاللّه؟ص؟ را انتخاب کند، صاحبان عدالت و صاحبان فضیلت را برگزیند؛ این مورد قبول همه مردم بود.
از این رو در جاهای مناسب که روی سخن امام؟ع؟ با عموم مردم بود، قانون دوم را بیان میفرمودند و معاویه را از همین طریق محکوم میساختند که نه خودت و نه فرزندت یزید و نه پیشینیانى که تو را در این مقام قرار دادند و نصب کردند، صلاحیت این مقام را نداشته و ندارید. مردم هم به این نکته اعتراف میکردند، اگرچه روی طمع و یا ترس حاضر نبودند مطابق این اعتقاد و اعتراف سلوک کنند، و به امارت و ولایت این ملعون و فرزندش و ملعونهای گذشته تن میدادند.
* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۷ *»
گاهگاهی که امام؟ع؟ در محضر عموم نبود و در محضر خصوص بود و با خود معاویه و امثال معاویه گفتگو داشتند، قانون اول را بیان میکردند که معاویه و امثال معاویه کاملاً اعتراف داشتند و باخبر بودند؛ زیرا اینها در زمان رسولخدا؟ص؟ خود را از صحابه بسیار نزدیک به رسولاللّه میگرفتند و از این جهت بیخبر نمانده بودند. از این قانون اولی که مقام امامت و ولایت و امارت، مخصوص این بزرگواران است، کاملاً همهشان باخبر بودند و اعتراف داشتند. از این جهت امام؟ع؟ در مواضع خلوت و جاهایی که خود اینها بودند، از قانون اول سخن بهمیان میآوردند و مقام و منزلت خود را بیان میکردند و اولویت خود را و احقّیّت خود را به مقام امارت و امامت بیان میفرمودند.
البته به این نکته توجه دارید که مسألهای که در اسلام بهطور کلی مورد بحث است، مسأله امامت و امارت است نه مسأله حکومت؛ در اسلام مسلم است که حکمکردن و حکمرانی شأن خدا است، خدا حاکم است، اِنِ الحُکمُ الّا للّه؛([۴۱]) و آیاتی از این قبیل هست که مقام حکمرانی و حکومتکردن، از آنِ خدا است و حاملان حکم خدا و وارثان قرآن آنهایی هستند که به احکام الهیه واقفند، آنها را به این اعتبار «حُکّام» میگوییم. مقام حاکمیت از آن خدا است و چون خدا احکام خود را به زبان رسل و معصومین صلواتاللهعلیهم اجمعین بیان میفرماید، به این اعتبار آنها را حکّام میگوییم.
و همچنین راوی را هم که در مقام اختلاف، حکم خدایی را از ائمه هدی؟عهم؟ بیان میکند و حکم نقل میکند، او را هم به این اعتبار حاکم میگوییم و امام؟ع؟ هم فرمودند: فاِنّی قد جعلتُه علیکم حاکماً ([۴۲]) من او را بر شما حاکم قرار دادم؛ یعنی راوی حدیث ما، آن کسی که به احکام ما اطلاع دارد و حلال و حرام ما را میداند و در مواضع و در موارد اختلافِ شما حُکم ما را برای شما بیان میکند، من او را بر شما
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۸ *»
حاکم قرار دادم؛ شما هم به حکومت او در مورد اختلافاتتان راضی شوید و حکم ما را از او قبول کنید.
پس اصل مقام حاکمیت و حکومتکردن، از آنِ خدا است و چون مظاهر و مقامات و علامات خدا حامل حکم خدا و آگاه به حکم خدا هستند، آنها را هم حکّام میگوییم. پس تعبیر به کلمه حکومت، تعبیر بجا و جامعی نیست؛ بلکه باید به «امام»، «امیر»، «ولیّ» و از این قبیل تعبیر کرد و بحثی که در این زمینه است، بحث امامت و امارت و ولایت است.
از نظر قانون اولی، ولیّ، امام و امیر آن کسی است که قوانین الهی و احکام الهی را اجراء میکند و مردم را به انجام قوانین الهی و احکام الهی وا میدارد و آنها را در مواضع اخذ، مؤاخذه میکند، در مواضع عقوبت، عقوبت میکند و به حکم خدا در مال و جان و عِرض آنها متصرف است. از نظر قانون اول، این مقام، مقام معصومین صلواتاللهعلیهم اجمعین است که خدا به ایشان افاضه و اِنعام کرده و حق ایشان است و رسولاللّه؟ص؟ هم ایشان را معرفی کردهاند و البته بعد از ایشان، بهتبعیت ایشان و اجازه و اذن ایشان، کاملین و بزرگان تا حدی متصدی و متصرفند و امامت و ولایت دارند. از نظر قانون اولی الهی، کسی دیگر نمیتواند عهدهدار این مقام شود؛ چون آن عصمت و عدالت و آن علم و اطلاع و آگاهی، برای دیگری نیست. و به همین علت، در قانون اولی الهی، این حق حق معصومین صلواتاللّهعلیهم و بعد هم حق کاملین از شیعه است.
اما چون بشر تسلیم این قانون نشد و از این قانون سر باز زد و خودش خواست برای خود، امیر و ولیّ و امام انتخاب کند، از این جهت قانون دومی بیان شد. و همانطور که اجمالاً اشاره کردهام، عرض کردهام که این مباحث از مباحثی است که مربوط به شئونات ولایت است و اگر خدا بخواهد و یکوقتی به بحث ولایت موفق شویم، باید مفصلاً این مباحث را بیان کنیم.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۳۹ *»
در قانون دوم که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بیان فرمودند، باید افراد دلسوز و بااطلاع و آگاه از میان مردم اجتماع کنند و برای خود امیر و ولیّ و امام انتخاب کنند، با آن شرائطی که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه ذکر فرمودند که آن شرائط عبارت بود از علم به کتاب خدا و سنت رسولخدا؟ص؟ و قدرت بر اجراء. این قانون دوم مورد قبول همه افراد انسانی است و هیچیک از افراد بشر در این قانون دوم اعتراضی ندارند، همه تسلیمند.
از این جهت در فرمایشات امام مجتبی یا سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهما میبینیم که در مخالفتهای خودشان با معاویه، همین قانونی را که امیرالمؤمنین بیان فرمودند ــ یعنی قانون دوم را ــ مطرح میسازند؛ همانطور که خود امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در جاهای مخصوص، از مقامات باطنی و ظاهری خود و اینکه قانون اولی اقتضاء میکند که آن بزرگوار ولیّ و امام و امیر باشد، بیاناتی میفرمودند، اما در مجامع عمومی و در جاهایی که با نوع مردم روبرو بودند، از قانون دوم استفاده میکردند و قانون دوم را بیان میفرمودند و طبق قانون دوم خود را شایسته این مقام، و طواغیت زمان خود را غیر شایسته و غیر لایق معرفی میکردند و مردم هم این نکته را میپذیرفتند و به این مطلب اقرار داشتند.
از جمله در زندگی حضرت مجتبی صلواتاللهعلیه میبینیم بعد از اینکه امر مصالحه انجام شد و امام مجتبی صلواتاللهعلیه به مدینه منوره تشریف آوردند و همینطور سایر اهلبیت آمدند مدینه. معاویه حدود نوزده سال و چند ماه حکومت کرد ــ حکومت و خلافت ظاهری بعد از مصالحه، ــ در دوران حکومتش و زمانی که هنوز امام مجتبی صلواتاللّهعلیه حیات داشتند، به مدینه منوره مسافرتی کرد و در آنجا مجلسهای عمومی و مجلسهای خصوصی داشت، گاهی در مسجد میآمد و منبر میرفت و خطبه میخواند و گاهی مردم را به حضور خود دعوت میکرد و دستهجات مختلف را میخواست و با آنها سخن میگفت. در تاریخ دو مجلس ذکر شده ــ یکبار
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۰ *»
در مجلس عمومی و یکبار در مجلس خصوصی ــ که امام مجتبی صلواتاللّهعلیه با معاویه ملعون برخورد داشتند. این دو مجلس را عرض میکنم که انشاءاللّه به نسبت و ارتباط آنها با مطلبی که مورد بحث ما است توجه خواهید کرد.
اول مجلس عمومی که در روز جمعهای بود و معاویه در مسجد رسولخدا؟ص؟ بر منبر بالا رفت و شروع کرد به حمد و ثناء خدا و صلوات بر رسولخدا؟ص؟؛ بعد از امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه نام برد و شروع کرد به عیبجویی از حضرت، و همینطور شروع کرد به مذمتکردن از قبیله قریش و حتی تعابیر خیلی قبیح داشت؛ از جمله آنکه شیطان در سرهای اینها برای خود جایگاه گرفته و با زبانهای اینها به سخن مبادرت میکند و در سینههای اینها تخم گذارده و جوجه کرده و اینها را به خطاها و لغزشها وامیدارد، راه را بر آنها تاریک کرده، آنها را از طریق هدایت دور کرده، اینها شریک شیطانند و شیطان قرین ایشان است؛ و خدا را برعلیه قریش کمک میگرفت.
([۴۳])در اینجا که مجلس عمومی بود، امام مجتبی صلواتاللّهعلیه از جا برخاستند و کنار منبر قرار گرفتند، دست به پایه منبر گذاشته و حمد و ثناء الهی را بهجا آوردند و صلوات بر رسولخدا؟ص؟ و شروع فرمودند به بیاناتی و از خودشان اسم بردند و فضائل ظاهری خود را که همه قبول داشتند بیان کردند؛ من حسن بن علی هستم، من پسر پیغمبر خدا هستم، من پسر کسی هستم که خدا زمین را برای او مسجد و طَهور قرار داده، انا ابنُ السراجِ المنیر، انا ابن البشیر النذیر، انا ابن خاتمِ النبیین و سیدِ المرسلین و امامِ المتقین و رسول رب العالمین، انا ابن من بُعث الى الجن و الانس، انا ابن من بُعث رحمةً للعالمین.
این فرمایشات را که فرمودند، معاویه با خشونت سخن گفت و خواست حضرت را خوار کند؛ عرض کرد ای حسن تو از صفت رُطَب سخن بگو. حضرت
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۱ *»
فرمودند: الریح تُلقِحه و الحَرّ یُنضِجه و اللیل یبرّده و یطیّبه. بعد فرمودند: علىٰ رَغْمِ اَنْفِک یا معاویة. تو فکر کردی من مىمانم که چه بگویم؟! بعد باز فرمایشاتشان را ادامه دادند: انا ابنُ المستجابِ الدعوة، انا ابن الشفیع المطاع، انا ابنُ اولِ من یَنفُض رأسَه من التراب و یَقْـرَع بابَ الجنة، انا ابن من قاتلتِ الملائکةُ معه و لمتُقاتلْ مع نبیٍّ قبلَه، انا ابن من نُصر على الاحزاب، انا ابن من ذَلّ له قریشٌ رَغْماً.
اینجا معاویه میخواهد فرمایش حضرت را به این طریق قطع کند: «اَمٰا اِنّک تُحدّث نفسَک بالخلافة و لستَ هناک» خواست بگوید شما این عیب را دارید که در فکر، خلافت را میخواهید ولی اهلیت ندارید.
بعد امام؟ع؟ بیان میفرمایند که خلافت مال کیست اما الخلافة فلمن عمل بکتاب الله و سنة نبیه؟ص؟ خلافت مال کسی است که به کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ عمل کند. لیست الخلافة لمن خالف کتابَ اللّه و عطّل السنة خلافت مال کسی نیست که با کتاب خدا مخالفت کند و سنت را تعطیل کند. انما مَثَل ذلک مَثَل رجلٍ اصاب مُلکاً فتَمَتَّعَ به و کأنه انقطع عنه و بَقِیَت تَبِعاتُه علیه کسی که برای خلافت اهلیت ندارد و با کتاب خدا مخالفت میکند و سنت را تعطیل میکند، اگر یکچنین مقامی بهدستش بیاید ــ مثل معاویه و پیشینیانش، ــ مَثَلش مَثَل کسی است که مُلکی را بهدست بیاورد و از آن ملک بهرهمند شود و بعد هم از او گرفته شود، اما تبعات و جرائم و جنایات و تمام گناهان و خلافهایی که مرتکب شده، همه بر گردن او بماند و مؤاخذه الهی را در پیش داشته باشد.
این فرمایش را که امام؟ع؟ فرمودند، معلوم است هیچکس از عموم مردم نسبت به این فرمایش اعتراضی ندارند؛ معاویه مخالف کتاب خدا است، معاویه تعطیلکننده سنت رسولخدا؟ص؟ است، از این جهت این مقامی هم که بهدست آورده مقام الهی نیست؛ این مِثل مُلکی است و موقعیتی است که برایش پیش آمده و بهرهمند است و بعد هم که میرود تبعاتش بر گردن او است.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۲ *»
معاویه خواست مردمی را که در حضورش بودند از امام؟ع؟ منصرف کند که به سخنان حضرت گوش ندهند، آنها را به احسانات و انعامات خودش متوجه گرداند و آنها برای خاطر معاویه از امام رو برگردانند و به امام توجه نکنند؛ گفت: «ما فی قریش رجلٌ الّا و لنا عنده نِعَمٌ مُجلَّلة و ید جمیلة» چون از قریش بیشتر نگران بود که نکند امام را تأیید کنند و امام فرمایشات بیشتری بفرمایند، از این جهت خواست آنها را متوجه کند، گفت مردی در میان قریش نیست مگر اینکه از طرف ما در نزد او نعمتهای بسیار ارزنده و عطاهای نیکو است که ما به او احسان کردهایم.ݡݡݡݡ
قال: بلیٰ من تعزّزتَ به بعد الذّلّة و تکثّرتَ به بعد القلّة حضرت فرمودند آری، اگر تو با احسان و انعام خود کسانی را خریدی، بعد از ذلیلشدن خواستهای بهوسیله آنها عزت بهدست بیاوری و بعد از کمبودن، بهوسیله آنها زیاد شوی. «فقال معاویة: مَنْ اولئک یا حسن؟» خواست امام؟ع؟ افرادی را نام ببرند و این در بین خود قریش باعث فتنه شود و آنهایی را که امام نام میبرند بعداً بر امام بشورند و با امام؟ع؟ مخالفت کنند. امام فرمودند: من یُلهیک عن معرفته همان کسانی که تو را از شناسایی و شناختن بازداشتهاند. کنایه از اینکه تو آنها را خوب میشناسی و حالا برای اینکه خود را بهاصطلاح به آن در بزنی و به آنها توجه نکنی و نخواهی منتی بر آنها داشته باشی، گویا آنها را نمیشناسی.
دوباره امام؟ع؟ شروع کردند به فرمایش، فرمودند من پسر کسی هستم که آقایی فرموده بر قریش در حال جوانی و پیری، من فرزند کسی هستم که بر همه خلق آقایی دارد از حیث کرم و بزرگواری، من پسر کسی هستم که بر همه اهل دنیا آقایی کرده بهواسطه جود راستین خود و بخششهای فراوان و فضلهای گذشته خود، من پسر کسی هستم که رضای او رضای خدا است و سخط او سخط خدا است؛ پس آیا تو را میرسد ای معاویه که خود را با من برابر کنی؟! معاویه دید نمیتواند بگوید آری، عرض کرد نه، «تصدیقاً لقولک» فرمایش شما را تصدیق میکنم. حضرت فرمودند حق آشکار و روشن است، اما باطل در اضطراب است. کسی که حق را بپذیرد و با حق باشد
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۳ *»
پشیمان نخواهد شد؛ اما کسانی که باطل را میپذیرند و با باطل هستند زیان خواهند کرد. حق چیزی است که صاحبان اندیشه و عقل آن را میشناسند.
این فرمایشات را که تمام فرمودند، معاویه از منبر به زیر آمد و دست حضرت را گرفت و عرض کرد: «لامرحباً بمن ساءک»([۴۴]) هرکس تو را اذیت میکند مرحبا به او نباد و حال و رفتار او خوشایند نباشد. به این بیان حضرت را همراه خود از مسجد برد.
در این مجمع عمومی میبینیم که امام؟ع؟ چطور از قانون دوم استفاده میفرمایند و اهل و شایسته مقام خلافت را معرفی مینمایند به همین اندازه که کسی به کتاب خدا و سنت رسولخدا؟ص؟ عمل کند.
اما در مجلسهای خصوصی که موقعیت بیشتری بوده، امام؟ع؟ از مقام اولی و قانون اولی سخن بهمیان میآورند. روزی در مدینه در یکی از همین مجالس، عبداللّه بن جعفر نزد معاویه بود، ابنعباس هم بود، برادر ابنعباس ــ فضل بن عباس ــ نیز بود، امام مجتبی و سیدالشهداء؟عهما؟ هم در مجلس بودند. این حدیث را عبداللّه بن جعفر ــ شوهر حضرت زینب کبری؟سها؟ ــ نقل میکند؛ ایام هم مناسبت دارد و در مثل یکچنین ایامی در شام زینب کبری؟سها؟ حقانيت پدر و برادران بزرگوارش را بيان مىفرمايد و فضائل ايشان را احياء مىنمايد. عبداللّه بن جعفر هم فضائل و مقامات و اثبات حقانیت و احقیت این بزرگواران را به مقام خلافت بیان میکند و چون این قسمت مورد بحثمان بود اجمالاً عرض میکنم.
حدیث در «احتجاج» است که از کتب معتبره شیعه است و اصلش از سُلَیم بن قیس است. عبداللّه بن جعفر میگوید که روزی معاویه به من گفت تو چقدر از حسن و حسین؟عهما؟ تعظیم میکنی و حال آنکه آن دو از تو بهتر نیستند و پدر آن دو بهتر از پدر تو نیست و اگر نبود که فاطمه دختر رسولاللّه؟ص؟ بود، میگفتم که مادر تو اسماء بنت عُمَیس هم از فاطمه کمتر نبود!
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۴ *»
عبداللّه بن جعفر میفرماید من از گفته او عصبانی و خشمگین شدم و مرا طوری ناراحتی گرفت که نتوانستم خودداری کنم و گفتم تو نسبت به این دو بزرگوار و نسبت به پدر و مادر اینها بسیار کممعرفتی؛ به خدا سوگند این دو از من بهترند، پدر این دو از پدر من بهتر است و مادر این دو از مادر من بهتر است. شنیدم رسولاللّه؟ص؟ درباره این دو بزرگوار و درباره پدر این دو فرمایشاتی میفرمود و من کودکی بودم، جوانی نورُسته بودم، حافظهام قوی بود و در خاطر سپردهام و کاملاً به یاد دارم.
چون در مجلس غیر از امام حسن و امام حسین و همین عبداللّه بن جعفر و ابنعباس و برادر ابنعباس ــ فضل بن عباس ــ کسی نبود، معاویه گفت آنچه شنیدهای بگو ببینم، به خدا سوگند تو دروغگو نیستی. گفت ای معاویه آنچه شنیدهام بالاتر است از آنچه که تو خیال میکنی و در دل داری. معاویه گفت بگو میشنوم اگرچه از کوه احد و حرا بزرگتر باشد! چون تا از اهل شام کسی اینجا نباشد که بشنود من پروا ندارم. بعد این جملات را گفت که امام مجتبی صلواتاللّهعلیه جواب میفرمایند؛ انشاءالله توجه میفرمایید. معاویه عرض کرد: «امّا اذا قتل اللّه طاغیَتَکم و فَرَّقَ جمعکم و صار الامر فی اهله و مَعدِنه، فمانُبالیٖ ما قلتم و لایضرّنا ما ادَّعَیتُم.» آگاه باشید وقتی که خدا طاغیه شما را کشته است ــ نعوذباللّه مقصودش امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه است ــ و جمعیت شما را متفرق ساخته و این امر حکومت و خلافت در اهل و معدنش قرار گرفته، دیگر ما باک نداریم از هرچه شما بگویید و هرچه را ادعاء کنید به ما ضرر نمیزند.
عبداللّه بن جعفر شروع میفرماید به ذکر فضائلی که مخصوص امیرالمؤمنین و مطابق قانون اولی است. از جمله گفت شنیدم که رسولاللّه؟ص؟ میفرمودند: انا اولیٰ بالمؤمنین من انفسهم فمن کنتُ اولیٰ به من نفسه فانت یا اخی اولیٰ به من نفسه من نسبت به مؤمنان سزاوارترم از خود ایشان نسبت به خودشان، و هرکس که من از او سزاوارتر باشم نسبت به او پس تو ای برادرم سزاوارتری نسبت به او از خود او. و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۵ *»
همینطور فضائل این بزرگواران را نقل میکند و اینکه رسولاللّه؟ص؟ تصریح فرمودهاند که ائمه دوازدهگانه امامان این امتند و هادیان بهحقند، و دوازده امام اهل ضلالتند که تمام آنها مضلند، دهتا از بنیامیه هستند و دو تا از قریش. معاویه میگوید برای من نام ببر، عبداللّه بن جعفر بهکنایه نام آنها را میبرد.
بعد معاویه میگوید بنابراین من در هلاکتم و خلفاء سهگانه پيش از من هلاکند و هرکس که آنها را و ولایت آنها را دارد هلاک است، بنابراین تمام اصحاب رسولاللّه از مهاجرین و انصار و تابعین ــ غیر از شما اهلبیت و شیعیان شما ــ در هلاکتند. عبداللّه بن جعفر گفت آنچه که من گفتم حق است و از رسولخدا؟ص؟ شنیدهام.
معاویه رو میکند به امام حسن و امام حسین و ابنعباس، و میگوید عبداللّه بن جعفر چه میگوید؟! ابنعباس میگوید تو الآن در مدینه هستی و عدهای از مردمی که این حرفها را از رسولالله شنیدهاند هنوز هستند، بفرست تا آنها را حاضر کنند و آنها شهادت دهند. از این جهت پی عمر بن امسلمه و اسامه میفرستد و این دو را حاضر میکنند و آنها بر آنچه عبداللّه بن جعفر گفته بود شهادت میدهند.
همینطور سخنانی بین معاویه و ابنعباس رد و بدل میشود تا اینکه معاویه امام مجتبی صلواتاللّهعلیه را مخاطب میکند و میگوید: «ما تقول یا حسن؟» تو چه میگویی؟ قال: یا معاویة قد سمعتُ ما قلتَ و ما قال ابنعباس گفته تو و ابنعباس را شنیدم؛ العجبُ منک یا معاویة و من قلةِ حیائک و من جرأتک علی اللّه حین قلتَ قد قتل الله طاغیتَکم و ردّ الامرَ الی معدِنه تعجب است از تو ای معاویه و از کمی حیاء تو و از جرأت تو بر خدا وقتی که این سخن را گفتی که خدا طاغیه شما را کشت و امر را به معدن خود برگردانید! فانت یا معاویة معدن الخلافة دوننا؟! تو معدن خلافت هستی نه ما؟! ویلٌ لک یا معاویة و لثلاثةٍ قبلک الذین اَجلَسوک هذا المجلس و سَنّوا لک هذه السنّة ای معاویه وای بر تو و سه نفر پیش از تو باد که تو را در این مقام جای دادند و این برنامه را برای تو نهادند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۶ *»
لَاَقولَنّ کلاماً ما انت اهلُه ولکنّی اقول لیَسْمَعَه بنو اَبی هؤلاء حَولی حرفی را میگویم، سخنی را میگویم نه از این جهت که تو اهل و شایسته هستی که این حرف را برای تو بزنم، اما میگویم که فرزندان پدر من که اطراف من هستند بشنوند. ان الناس قد اجتمعوا علی امورٍ کثیرة لیس بینهم اختلافٌ فیها و لا تنازع و لا فُرقة مردم بر امور زیادی اجتماع کردهاند، یعنی خیلی از امور، از نظر دین، مورد اتفاق مردم است که در آن اختلاف ندارند، تنازعی در آن ندارند، از هم جدا نشدهاند؛ علی شهادةِ اَنْ لا اله الّا اللّه و انّ محمداً رسولُ اللّه و عبدُه و الصلواتِ الخمس و الزکاةِ المفروضة و صومِ شهر رمضان و حِجِّ البیت ثم اشیاءَ کثیرةٍ من طاعة اللّه لاتُحصیٰ و لایَعُدُّها الّا اللّه مردم اجتماع کردهاند و متفقند بر اینکه خدا یکی است و غیر از او خدایی نیست، محمد رسول خدا و بنده خدا است، نمازهای پنجگانه، زکات واجب، روزه ماه رمضان، حج خانه خدا و اشیاء دیگری از طاعت خدا که شماره نمیشود و عدد آن را نمیداند مگر خدا؛ ـــ این تعبیـــری است، یعنی فعــلاً از نظر ظاهـــر بخواهیم شماره کنیــــم نمیشود ــ و اجتمعوا علی تحریم الزنا و السرقة و الکذب و القطیعة و الخیانة و اشیاء کثیرة من معاصی اللّه لاتُحصیٰ و لایَعُدُّها الّا اللّه همینطور مردم بر این محرمات اجتماع دارند، حرام است زنا، سرقت، کذب، قطیعه ــ یعنی قطع رحم، ــ خیانت و اشیاء زیادی از معاصی که خدا میداند. و اختلفوا فی سُنَنٍ اقتتلوا فیها و صاروا فِرَقاً یَلعَن بَعضُهم بعضاً و هی الولایة و یتبرّأ بعضُهم عن بعض و یقتل بعضهم بعضاً اما مردم در روشها و اموری اختلاف کردهاند که در آنها همدیگر را میکشند و فرقهفرقه شدهاند، بعضی بعضی را لعنت میکنند؛ آن امرِ ولایت است. ــ مراد از این ولایت در اینجا همین بحث مقام ظاهر امارت و امامت و ولایت است، نه ولایتی که میگوییم برای محمد و آلمحمد؟عهم؟ است؛ همین بحث امارت و ولایت و انتخابکردنِ ولیّ است. ــ بعضی از ایشان از بعضی بیزاری میجویند و بعضی بعضی را میکشند.
آنگاه اینجا امام؟ع؟ از آن قانون اول و بیان قانون اول استفاده مینمایند و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۷ *»
میفرمایند: ایُّهم احقّ و اولیٰ بها اِلّا فرقةٌ تتّبع کتابَ اللّه و سنةَ نبیّه؟ص؟ کدامیک از این خلق، به مقام ولایت و امارت و امامت سزاوارتر و شایستهتر هستند مگر آنانی که پیرو کتاب خدا و سنت پیامبرش باشند؛ فمن اخذ بما علیه اهلُ القبلة الذی لیس فیه اختلافٌ و رَدَّ عِلْمَ ما اختلفوا فیه الی اللّه، سَلِمَ و نجا به من النار و دخل الجنة. حال تکلیف مردم نسبت به ولایت که مورد اختلاف قرار گرفته چیست؟ کسانی که به آنچه مورد اتفاق اهل قبله است اخذ کنند و به آنها معتقد باشند و آن مواردی را که اختلاف شده، به خدا رجوع دهند، این اشخاص سالم میمانند و از آتش نجات مییابند و داخل بهشت میشوند. و من وفّقه اللّه و مَنَّ علیه و احتجّ علیه باَنْ نوّر قلبَه بمعرفة ولاة الامر من ائمّتِهم و معدِنِ العلم این هو فهو عند اللّه سعید و لله وَلیٌّ اما آن کسانی را که خدا موفق گرداند و بر ایشان منت نهد و بر آنها اتمام حجت کند به اینکه خدا قلب آنها را نورانی سازد به معرفت و شناختِ ولات امر از ائمه ایشان و معدن علم، که آن معدن علم کجا است ــ یعنی امامان بهحق را بشناسند ــ اینها در نزد خداوند سعادتمندند و اینها ولیّ خدا هستند، دوست خدا هستند. و قد قال رسولاللّه؟ص؟: «رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَلِمَ حقاً فقال فغَنِمَ([۴۵]) او سَکَتَ فسَلِمَ» رسولالله؟ص؟ فرمودند خدا رحمت کند آن شخصی را که حق را میداند و بیان میکند و از بیان حق غنیمت میبرد و نتیجه میگیرد، یا اگر زمینه نیست سکوت میکند و سالم میماند.
نحن نقول اهلَالبیت: انّ الائمةَ منا و ان الخلافة لاتَصلُح الّا فینا و ان اللّه جعلنا اهلَها فی کتابه و سنة نبیه؟ص؟ و ان العلم فینا و نحن اهله و هو عندنا مجموعٌ کلُّه بحذافیره اما نظر ما اهلبیت راجع به ولیّ و مقام ولایت از نظر قانون اولی این است که ائمه از ما هستند، خلافت شایستگی و صلاحیت ندارد مگر در بین ما، و همانا خدا ما را در کتاب خودش و سنت نبیش؟ص؟ اهل خلافت قرار داده، همانا علم در ما است و ما اهل علمیـــم و علــــم همـــهاش به همه اطراف و جوانبش در نزد ما جمع شده است.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۸ *»
و اِنّه لایَحدُث شیءٌ الی یوم القیامة حتی اَرْشُ الخَدْش الّا و هو عندنا مکتوب بـاِمْلاء رسولاللّه؟ص؟ و بخطّ علیّ؟ع؟ بیده تا روز قیامت هر حادثهای پیش بياید حتی ارش خدش (دیه خراش مختصری که بر بدن کسی وارد شود) همهاش در نزد ما است که نوشته شده به املاء رسولخدا؟ص؟ و خط امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بهدست خودشان. بعد حضرت میفرمایند: و زَعَمَ قوم انهم اولیٰ بذلک منا عدهای فکر میکنند که آنها از ما به مقام خلافت سزاوارترند، حتی انت یابنَهند تَدَّعیٖ ذلک حتی تو هم ای فرزند هند این ادعاء را داری! ــ یا ابن هند فرمودند کنایه از اینکه تو زنازاده هستی که تو را به مادرت نسبت میدهند، چون آنچه مسلّم است این است که تو از هندی ــ حتی تو ای پسر هند ادعاء این مقام را میکنی و در فکرت آن را میپرورانی.
آنگاه امام؟ع؟ از جمعآوری قرآن سخن بهمیان میآورند و نظر به اینکه حضرت امیر صلواتاللّهعلیه قرآن را جمعآوری فرمودند و مورد قبول آنها قرار نگرفت، به منزل خود برگرداندند. بعد عمر در زمان حکومتش از حضرت خواست ولی حضرت از دادن آن قرآن ابا فرمودند. حضرت جریان را اینطور بیان میفرمایند که عمر نزد پدرم فرستاد که من میخواهم قرآن را در مصحفی جمعآوری کنم و بنویسم؛ تو آنچه را از قرآن نوشتهای برای من بفرست. پس پدرم نزد او رفت و فرمود: تُضرَب والله عنقی قبلَ انیَصِلَ الیک به خدا سوگند گردنم زده مىشود پیش از آنکه آن قرآن بهدست تو برسد. عرض کرد چرا و برای چه؟ پدرم فرمود: لاَنّ الله تعالىٰ قال: «و الراسخون فی العلم»([۴۶]) ایّایَ عَنىٰ و لمیَعْنِک و لا اصحابَک زیرا خدای تعالیٰ فرموده: و الراسخون فی العلم و مرا قصد فرموده نه تو را و نه هم اصحاب تو را. آنگاه عمر خشمگین شد و گفت ای فرزند ابیطالب تو گمان میکنی که کسی جز تو نزدش علمی نیست؟!
عمر پس از آن اعلام کرد و دستور داد که بنشینند و قرآن را جمعآوری کنند، به اینطور که هرکس آیهای را میخوانَد و شاهدی هم همراه خود دارد که این آیه را از
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۴۹ *»
رسولخدا؟ص؟ شنیده جمعآوری کنند؛ ولی هرچه را که یکنفر است و دو نفر نیستند ننویسند. تا اینکه آن را جمعآوری کردند و گفتند بسیاری از آیات قرآن بهدست نیامده و ضایع شده؛ ولی دروغ گفتند، قرآن تمامش جمعآوری شده و در نزد اهلش (علی؟ع؟) محفوظ مانده است. حضرت با این بیانات اشاره به جمع آوری قرآن میفرمایند.
چون دست ابوبکر و عمر و عثمان در احکام دین و قوانین الهی خالی بود، امام؟ع؟ میفرمایند عمر به قضات و ولات خود دستور داد که: «اجتهدوا آراءکم و اقْضُوا بما تَرَون اَنّه الحق» در رأیهای خودتان بکوشید و در قضاوتها آنچه را که خودتان حق میبینید بگویید! در نتیجه خودش و آنها مرتب در چه مشکلات بزرگی گرفتار میشدند و پدرم آنها را از مشکلات خلاص میفرمود که بر آنها اتمام حجت نماید. و چون آن قضات در نزد خلیفه خود اجتماع میکردند و هرکدام از آن قاضیها میگفتند در این مسأله ما چنین حکمی کردهایم و آن احکام مختلف میشد، آن خلیفه میگفت درست کردید و بجا کردید و همه درست است! زیرا خداى تعالیٰ به او حکمت و فصلالخطاب نداده بود. آری آن ظالمان، به احکام الهیه علم نداشتند و از این جهت هرکس هر نوع قضاوتی و حکمی در دین خدا کرده بود میگفتند درست است.
بعد میفرمایند: و زعم کل صنف من مخالفینا من اهل هذه القبلة اَنهم معدن الخلافة و العلم دوننا و مخالفین ما، هر دسته و گروهی از اهل قبله ــ یعنی از اهل اسلام ظاهری ــ فکر میکنند آنها معدن خلافت و علم هستند و ما نیستیم. فنستعین باللّه علی من ظلمنا و جحدنا حقَّنا و رَکِبَ رِقابَنا و سنّ للناس علینا ما یَحْتَجّ به مثلُک و حسبنا اللّه و نعم الوکیل ما از خدا کمک میخواهیم بر علیه کسانی که به ما ظلم کردند و حق ما را انکار کردند و بر گردنهای ما سوار شدند و برای مردم روشها و برنامههایی قرار دادند که مانند تو به آن برنامهها احتجاج میکنی و بر علیه ما سخن میگویی، و خدا ما را کافی است و خوب وکیلی است.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۰ *»
انما الناس ثلاثة، مؤمن یعرف حقَّنا و یسلّم لنا و یأتمّ بنا فذلک ناجٍ محبٌ للّه ولیٌّ همانا مردم سه دسته هستند، یکدسته مؤمنند که حق ما را میشناسند و تسلیم ما هستند و به ما اقتداء میکنند؛ این افراد نجات مییابند و دوستند و برای خدا ولی هستند؛ این دسته اول. و ناصبٌ لنا العداوةَ یتبرّأ منا و یَلعَننا و یَستَحِلّ دماءَنا و یَجحَد حقّنا و یَدین اللّه بالبراءة منا فهذا کافر مشرک فاسق یکدسته هم هستند که برای ما نصب عداوت کردهاند، دشمنی ما را میورزند، از ما بیزاری میجویند، ما را لعنت میکنند، خون ما را حلال میشمرند و حق ما را انکار میکنند و خدا را به بیزاری از ما دین میورزند و اینها کافر و مشرک و فاسقند؛ و انما کفر و اشرک من حیثُ لایعلم کما یَسبّوا اللّهَ عَدْواً بغیر علم کذلک یشرک باللّه بغیر علم اینها ندانسته کافر شدهاند و شرک ورزیدهاند از آنجایی که خودشان نمیخواهند بدانند ــ ندانستنی که از روی تقصیر است ــ همانطور که خدا را دشنام میدهند از روی دشمنی بدون علم، همینطور به خدا شرک میورزند بدون علم؛ این هم دسته دوم. و رجل آخِذٌ بما لایُختَلَف فیه و رَدّ علمَ ما اَشْکَلَ علیه الی اللّه مع ولایتنا و لایأتمّ بنا و لایُعادینا و لایعرف حقنا فنحن نرجو انیغفر اللّه له و یُدخِلَه الجنة فهذا مسلم ضعیف اما عده دیگری که هستند آنها در امورِ متفقعلیه بین مسلمین اختلاف نکردهاند ــ که بهاصطلاح ضروریات دین باشد ــ و آنچه را که بر آنها مشکل شده، علمش را بهسوی خدا رد کنند و محبت ما را هم داشته باشند، اما امامت ما را نپذیرفتهاند و به ما اقتداء نکردهاند ولی با ما دشمنی نمیورزند و حق ما را نمیشناسند؛ ما امید داریم که خدا آنها را بیامرزد و داخل جنّت گرداند. یکچنین اشخاصی مسلمانند اما در اسلام و ایمان ضعیفند.
فلمّا سمع ذلک معاویة، امر لکلٍ منهم بمأةِ الفِ درهم غیرِ الحسن و الحسین و ابنِجعفر فانه امر لکل واحدٍ منهم بالفِ الفِ درهم.» ([۴۷]) بعد از اینکه معاویه فرمایشات حضرت را شنید، دستور داد به هریک از اهل مجلسش صدهزار درهم دادند، اما به
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۱ *»
امام حسن و امام حسین و عبداللّه بن جعفر هزارهزار درهم پرداختند. البته حق خود اینها بود که گرفته بود و به اینها نمیداد و در مواقعی میپرداخت.
مقصود از این عبارات این بود که امام؟ع؟ در جاهای خاص از آن قانون اول سخن میفرمودند و در جاهای عمومى که رو به مردم داشتند، از قانون دوم بیان میفرمودند و حق خود را بر میزان قانون دوم اثبات میفرمودند و مردم هم از این جهت همه تسلیم بودند و میدانستند که این بزرگواران از هر جهت شایستگی دارند که مردم ایشان را برای مقام امامت و ولایت و امارت بهحسب قانون دوم انتخاب کنند. اما با وجود اینکه اعتراف داشتند، حاضر نبودند بر معاویه شورش کنند و او را مثل عثمان بهدرک بفرستند و با مثل امام مجتبی صلواتاللّهعلیه بیعت کنند، یا بعد از وفات حضرت امام حسن صلواتاللّهعلیه با مثل سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه بیعت کنند. اللّهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آلمحمد و آخر تابع له علی ذلک.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۲ *»
مجلس ۲۰
(شب شنبـه / ۶ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۳ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
مقام امامت و ولایت و امارت بعد از رسولاللّه؟ص؟، شأن معصومینی نظیر خود رسولاللّه است و در مباحثی که داشتیم به این نتیجه رسیدیم که نظر به اینکه بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ مردم از قانون اولی الهی دست برداشتند و وجود مبارک امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات اللّه علیهم اجمعین هم همیشه صلاح امت را میخواهند، قانون دومی را قرار دادهاند.
در این قانون ثانوی بنا بر این شد که والی و حاکم باید شرائطی را ــ از قبیل علم به کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و قدرت و قوت نفسانی در اجراء احکام الهی ــ واجد باشد، و خود مردم و کسانی که اهل حلّ و عقدند و اهل تشخیص صلاح و مصلحت امت و اسلام و مسلمینند، اجتماع کنند و کسی را که شایستگی دارد، برای مقام امارت بر مسلمین انتخاب کنند. سپس کسانی که حاضرند با او بیعت میکنند و دیگران حق شکستن بیعت را ندارند و کسانی که حاضر نیستند باید متابعت کنند و حق انتخاب شخص دیگری را ندارند. این قانون، شد قانون ثانوی برای این بشر.
امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه برای همین که همه امت اسلام به او نظر داشتند و او را خیراندیش امت و عالِم به صلاح و فساد امت میدانستند و چشم به او داشتند که آیا با طواغیت زمانش بیعت میکند یا نمیکند، با بررسی و بحث در تاریخ دیدیم که امام؟ع؟ حاضر نشدند با اولی بیعت کنند تا کار انجامید به آنچه که شنیدهایم. امام
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۴ *»
میدانستند که همه این مصائب پیش میآید و در عین حال بیعت نفرمودند تا این مصائب پیش آمد و به جمیع امت اسلامی ابلاغ شد که امام؟ع؟ به امارت و خلافت و ولایت و امامت اولی راضی نبودند.
در جریان امارت دومی و سومی هم امام؟ع؟ به هر طوری بود نارضایتی خود را نسبت به حکومت و ولایت آنها اظهار فرمودند و مباحث در این زمینه به عرض رسید و روشن شد. نوبت به امام مجتبی؟ع؟ هم که رسید همینطور، و اکنون بحث ما رسیده است به اینکه سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه هم بهتبعیت از پدر بزرگوار و برادر بزرگوارش با یزید بیعت نفرمود.
این بیعتنکردن و آمادهشدن برای شهادت و قبول این همه مصائب، همه برای این است که امام؟ع؟ به قانون ثانوی الهی و قراردادی که بهنفع بشر و بهصلاح اسلام و امت اسلام است، احترام میگذارد.
بعد از وفات رسولخدا؟ص؟ دو خطر بزرگ برای اسلام و مسلمین پیش آمد. خطر اول این بود که حاکمیت خدا در معرض خطر قرار گرفت، همانطور که در زمان جاهلیت، اُلوهیت و حاکمیت خدا هر دو در معرض خطر واقع شده بود؛ یعنی مردم هم بت میپرستیدند، هم به احکام جاهلیت رفتار میکردند، خدا را به الوهیت نمیشناختند و برای خدا هم مقام حاکمیتی باقی نگذارده بودند. هرچه را که هویٰ و هوسشان اقتضا میکرد، آن را بت قرار داده و میپرستیدند و هر حکم جاهلیتی را که بهنفع خود میدیدند، آن را حکم خدا و دین قرار میدادند.
رسولاللّه؟ص؟ برای این مبعوث شدند که الوهیت را به خدا منحصر کنند و فرمودند: قولوا لا اله الّا اللّه تفلحوا([۴۸]) الوهیت به خدا منحصر است و خدایی نیست مگر اللّه. رسولاللّه؟ص؟ حاکمیت را هم به خدا منحصر کردند و خدا به زبان آن بزرگوار حکم فرمود و مقام حاکمیت خود را اظهار کرد؛ آیات متعددهای در این زمینه نازل شد
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۵ *»
از جمله اِنِ الحُکمُ الّا للّه([۴۹]) بیان گردید و همچنین مقام و موقعیت رسولاللّه؟ص؟ در اینکه حامل مقام حاکمیت خدا است ابلاغ شد به اینطور که اُحکُم بما اراک اللّه([۵۰]) و این مقام، مقام رسولاللّه بود که ایشان هرچه به فکرشان میرسید و رأی مبارکشان به آن تعلق میگرفت، دین خدا و حکم خدا بود. در اسلام، مقام حاکمیت هم برای خدا منحصر شد. خدا حاکم است و حکم حکم خدا است و غیر حکم خدا از هرکس باشد حکم جاهلیت است؛ و حکم جاهلیت شناخته شد. حکم خدا منحصر شد به آنچه که به رسولخدا؟ص؟ وحی میفرمود و آنچه را که به آن حضرت ارائه میفرمود و آن حضرت بهعنوان دین خدا بیان میفرمودند. این شد مقام حاکمیت.
بعد از وفات رسولخدا؟ص؟، بهظاهر الوهیت مورد خطر قرار نگرفت، یعنی در میان امت، بهظاهر بتپرستی شروع نشد و بت ظاهری درست نکردند؛ اگرچه در باطن بتپرستی شروع شد و در واقع در پی هویٰ و هوس خود رفتند و کسانی را که مطابق با هویٰ و هوسشان بودند به الوهیت گرفتند. بهظاهر الوهیت مورد صدمه قرار نگرفت، کسی جرأت نکرد در اسلام بتپرستی را عنوان کند و باز در پی بتپرستی ظاهری برود و بحمداللّه این امر که مسأله «لا اله الّا اللّه» است، سر جای خودش قرار گرفت و محفوظ ماند، همانطور که «محمدٌ رسولاللّه؟ص؟» سر جای خودش در این امت محفوظ ماند و بعد از آن بزرگوار کسی که در دایره حق باشد ادعاء رسالت نکرده مگر اینکه همه او را خارج میدانند و بیگانه با اسلام و کافر میشناسند.
اما مسأله حاکمیت مورد خطر قرار گرفت، مخصوصاً از زمان دومی که جریان اجتهاد و بازشدن راه رأیدادن در دین خدا آغاز گردید، گرچه از زمان اولی شروع شده بود اما رسمیت آن از زمان دومی شد؛ زیرا بلادی فتح شد و اهل آنها در اسلام داخل شدند و نیازمندی فراهم شد به اینکه والی مسلمین و امیر مسلمین برای آن بلادِ
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۶ *»
مفتوحشده، قاضی و حاکم بفرستد و در امور آنها نظارت کند و احکام خدا را به آنها برساند. و چون در خانه عصمت و طهارت را بسته بودند و علی صلواتاللّهعلیه را خانهنشین کرده بودند، از این جهت نیازمند شدند به اینکه در دین خدا قیاس کنند و رأی بهکار ببرند و بهقول خود «اجتهاد» کنند. اینجا میبینیم مسأله حاکمیت خدا و انحصار حاکمیت به خدا، مورد صدمه قرار میگیرد؛ از این جهت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه از همان زمان، مخالفت خود را با این مطلب علناً اظهار فرمودند.
ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین گرچه در امور دیگر تقیه میکردند، اما در این مسأله هیچ تقیه نمیفرمودند؛ با اجتهاد و رأیدادن در دین خدا، بهسختی مبارزه میکردند و کاملاً بر آنها رد میفرمودند و مسأله حاکمیت خدا و منحصربودن حکم را در احکام الهی، به همه ابلاغ میکردند. چون صریح آیات قرآنی بود و بخصوص میبینیم که میفرماید: ان الحکم الّا للّه، و من لمیَحکُم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون، و من لمیحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الظالمون، و من لمیحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الفاسقون.([۵۱]) از این قبیل آیات در قرآن زیاد است. چون محکماتِ آیات است و مورد اتفاق همه مسلمین است و همه به این آیات اعتراف دارند، از این جهت ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین کاملاً و شدیداً با این امر مخالفت کردند و هیچگونه تقیه نمیفرمودند.
امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه رو در رو با اولی و دومی و سومی و معاویه میفرمودند که آنچه حکم کردید، بر خلاف قرآن است؛ قرآن چنین میگوید، سنت رسولخدا؟ص؟ چنین است و در سنت رسولخدا یا در قرآن حکم این است. هیچ تقیه نمیفرمودند. گرچه آن بزرگوار اینقدر ضعیف و در واقع مستضعف شده بود و قدرتش را از او گرفته بودند که حتی در دوران خلافت و حکومت ظاهریش نتوانست بدعتهای ایشان را برگرداند و بهجای بدعتها و احکامی که آنها از رأی و اجتهاد
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۷ *»
خود اظهار کرده بودند، احکام الهی را جایگزین کند؛ با وجود این ضعف و ناتوانی که برای آن بزرگوار ایجاد کرده بودند، اما امام؟ع؟ از مخالفت خود در این امر دست برنمیداشتند و در هر فرصتی این موضوع را مطرح میفرمودند.
فرمایشات مفصلی از امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه داریم که بهطور استدلال و برهان، بر علیه اجتهاد فرمایش میفرمایند([۵۲]) و بعد امام مجتبی و همینطور یکیک ائمه؛ حتی در زمان امام صادق صلواتاللّهعلیه میبینیم که رسماً رو در رو با مثل ابوحنیفه مخالفت میکنند، با چنان قدرت و موقعیتی که داشت و خودش را فقیه اهل عراق می دانست، امام؟ع؟ رو در رو میایستند و او را رسماً محاکمه میکنند و محکوم میفرمایند بهطوری که کاملاً در میماند در اینکه حکم حکم خدا است و در دین خدا جز کتاب خدا و سنت رسولخدا؟ص؟ نباید هیچ اصلی و هیچ مدرکی، اصل و مدرک شناخته شود.
حتی ائمه؟عهم؟ خودشان را به این عنوان معرفی میکردند. با اینکه از نظر شیعه بین ائمه و رسولخدا؟ص؟ فرقی نیست در این جهت که رأی این بزرگواران رأی رسولالله است و رأی ایشان همان حکم خدا است، چون خودشان فرمودند: ما فَوَّضَ الی رسولالله؟ص؟ فقد فوّضه الینا([۵۳]) همانطور که خدا بیان حکم را به رسولاللّه؟ص؟ واگذار کرده است و آنچه را که به او ارائه بفرماید حکم خدا است، به ما هم دین خود را و حکم خود را واگذار فرموده و آنچه را که به ما ارائه بفرماید حکم خدا است. با وجود اینکه شیعه چنین عقیدهای دارد و این عقیده را از خود فرمایشات ائمه گرفته است، با وجود این، ائمه؟عهم؟ برای مبارزه و مخالفت با این امری که پیش آمده بود و مسأله انحصار حاکمیت برای خدا را به خطر انداخته بود، ائمه؟عهم؟ شدیداً مبارزه میکردند و از جمله میفرمودند خود ما هرچه میگوییم از کتاب خدا و از سنت رسولخدا؟ص؟ میگوییم.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۸ *»
حتی به این مضمون به راوی فرمودند که هرچه من به تو میگویم تو مدرکش را از کتاب خدا از من بخواه و من به تو از آیات قرآن ارائه میدهم. و همینطور فرمودند آنچه ما میگوییم از اصول علمی است که به وراثت از رسولخدا؟ص؟ به ارث بردهایم و به یکدیگر به ارث میسپریم همانطور که دیگران مال خود را و طلا و نقره خود را به ارث به یکدیگر میسپارند، ما هم آن اصول علم را که از رسولاللّه؟ص؟ به ارث بردهایم، به یکدیگر به ارث میسپاریم.([۵۴]) در این امر هیچ تقیه نداشتند.
حتی یکوقتی ابوحنیفه در مدینه خدمت امام؟ع؟ وارد شد، عدهای حضور حضرت بودند، ابوحنیفه با آن شخصیتش که الآن هم معلوم است که میبینیم در مقابل قبر حضرت موسی بن جعفر صلواتاللّهعلیه برای او هم قبری است و برای او هم حرم و روضهای است و حتی اهلسنت او را «امام اعظم» لقب دادهاند و به همانطور که اهلسنت از او تجلیل میکنند، از امام کاظم؟ع؟ هم تجلیل میکنند، ایشان را «امام رافضیها» مینامند و او را «امام اعظم» میگویند. با یکچنین موقعیتی که در زمان خودش داشت، مخصوصاً که خلفاء آنوقت هم این اشخاص را در مقابل ائمه؟عهم؟ تأیید میکردند؛ به مدینه آمد و بر حضرت صادق صلواتاللّهعلیه وارد شد، عدهای از اصحاب حضرت در محضر امام؟ع؟ بودند، ابوحنیفه اجازه گرفت که بنشیند، حضرت التفات نکردند و به او اعتناء نفرمودند، دوباره اجازه گرفت اعتناء نفرمودند، سهباره اجازه گرفت اعتناء نکردند و خودش بدون اذن امام؟ع؟ نشست.
مدتی که گذشت امام رو کردند و فرمودند ابوحنیفه کیست؟ خودش را معرفی کرد که منم. حضرت فرمودند تو فقیه اهل عراق هستی؟ عرض کرد آری. فرمودند تو فتوا میدهی؟ گفت آری. فرمودند به چه فتوا میدهی؟ گفت به کتاب خدا و سنت رسولخدا؟ص؟ و اجتهاد خودم. فرمودند تو کتاب خدا را میشناسی؟ گفت آری. فرمودند ناسخ و منسوخ قرآن را میدانی؟ محکم و متشابه قرآن را میدانی؟ گفت آری.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۵۹ *»
امام سؤالاتی را از آیات مطرح فرمودند، نتوانست جواب بگوید. از فقه و احکام سؤالاتی فرمودند، نتوانست جواب بگوید و همینطور. بعد حضرت فرمودند پس کسی که اینها را نمیداند چطور در دین خدا حکم میکند و فتوا میدهد؟! فرمایشاتی فرمودند تا اینکه در همان مجلس کار به جایی کشید که وقتی ابوحنیفه از در بیرون میرفت، گفت من نیافتم کسی را که از جعفر بن محمد صلواتاللهعلیه در دین خدا اعلم باشد.([۵۵])
او همان کسی بود که وقتی عدهای حضورش رفته بودند و سؤالات میکردند و سخن از امام صادق؟ع؟ بهمیان آمد، گفت من از جعفر بن محمد اعلمم، من رجال و مردانی دیدهام، و علم را از افواه و دهان مردانِ باعلم اخذ کردهام، اما جعفر بن محمد «رجلٌ صُحُفیّ» است، او خودش کسی است که کتابها را مطالعه کرده، خودش نگاه کرده، از این جهت شخصیت علمی ندارد؛ من رجال علمی دیدهام و با رجال عالِم نشست و برخاست کردهام و از آنها علم اخذ کردهام،([۵۶]) با وجودی که این مطلب را گفته بود، حال که خدمت امام؟ع؟ رسیده با آن قدرت و شوکتی که در نزد اهلسنت دارد، اما امام؟ع؟ اینطور او را تحقیر فرمودند و اینطور او را بیچاره و درمانده کردند که وقتی از منزل حضرت بیرون میرفت، اعتراف میکرد که من ندیدهام جعفر بن محمد از عالمی علم بیاموزد اما او را اعلم مردم در دین خدا یافتم.([۵۷])
مقصود این است که ائمه؟عهم؟ بههیچوجه در این امر تقیه نمیفرمودند و کاملاً با این مطلب مبارزه میکردند؛ چون در قرآن با کمال صراحت آیاتی رسیده است که حاکمیت را در خدا منحصر میکند، ان الحکم الّا للّه؛ و از اینجهت ائمه؟عهم؟ هم اینطور شدیداً با رأی و اجتهاد در دین خدا مخالفت میفرمودند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۰ *»
مسأله دیگری که مورد خطر قرار گرفت و ائمه؟عهم؟ در آن مسأله تقیه فرمودند، مسأله امامت بود براساس قانون اولی الهی. حال ببینید مظلومیت معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین چه بوده! مقامی که حق ایشان بود و خدا قرار داده بود و رسولخدا؟ص؟ ابلاغ فرموده بودند، چطور در معرض خطر و یغماگری قرار گرفت که خود ائمه؟عهم؟ تقیه میفرمودند از اینکه بگویند در قانون اولی الهی ما صاحب آن مقام هستیم، مگر برای شیعیان خودشان و کسانی که آمادگی داشتند که این امر به آنها ابلاغ شود و به تشیّع تمایل پیدا کنند و از تسنّن دست بردارند؛ به آنها گفته میشد. ائمه؟عهم؟ به اصحاب خودشان سفارش شدید میفرمودند که تا مطمئن نشدهاید که کسی آمادگی پیدا کرده برای پذیرش این مطلب و شناسایی قانون اولی الهی که بعد از رسولاللّه؟ص؟ مقام امامت و ولایت و خلافت از آنِ علی و فرزندان معصوم علی صلوات اللّه علیهم اجمعین است، تا مطمئن نشدهاید، این مطلب را با او در میان نگذارید و کاملاً تقیه کنید؛ خود ائمه؟عهم؟ هم تقیه میکردند.
میبینیم امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه هم در مجامع عمومی وقتی سخن از خود و فضائل خود میفرمایند، هیچ متعرض این امر نمیشوند. از این رو نوع نواصب از قبیل ابنابیالحدید و از قبیل ابنحَجَر و امثال اینها زبان اعتراض بر شیعه باز کردهاند و شیعه را محکوم میکنند به اینکه اگر حق با شما بود و اعتقاد شما درست بود که باید امر امامت به نص و تنصیص از طرف رسولاللّه؟ص؟ باشد، چرا علی در این همه مناظراتی که انجام داده و در این همه مُحاجّههایی که فرموده، اسمی از این امر بهمیان نیاورده و فقط فضائلی را میگوید که ما هم قبول داریم؟! و البته طبق این فضائل، چون علی افضل امت بود، میبایست خلیفه شود، اما مانعی ندارد، مردم روی صلاحدیدهایی اجتماع کردند و کسانی را که از نظر مقام و رتبه و فضیلت، مفضول و پستتر بودند، انتخاب کردند و بر افضل و بهتر ترجیح دادند، و کاری نشده و طوری نشده و حرف شما درست نیست که میگویید امامت
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۱ *»
به نص و تنصیص است!([۵۸])
این مطلب را از این باب میگویند که ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین شدیداً در این امر تقیه میفرمودند، چقدر مظلوم بودند! صلوات الله علیهم اجمعین، شدیداً تقیه میفرمودند. حتی بعضی از سنیها خدمت مثل امام صادق یا امام باقر؟عهما؟ میآمدند و میگفتند آقا شنیدهایم که شما مدعی هستید که طاعت شما بر مردم فریضه است. میفرمودند چه کسی چنین سخنی گفته؟! طاعت ما بر کسی فریضه نیست!([۵۹]) شدیداً این امر را انکار میفرمودند و رسماً خود را فقیهی مثل سایر فقهاء و عالمی مثل سایر علماء معرفی میکردند و هیچ در معرض عموم آن مقامی را که حق ایشان بود ادعاء نمیکردند و در محضر عموم چنین فرمایشی نمیفرمودند.
امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه هم همین طور در اول کار تقیه فرمودند و برای حفظ اسلام و صلاح مسلمین و عمل به قانون ثانوی، مقام خود را کتمان کردند و به این امر لب نگشودند مگر در میان شیعیان و خواص از اصحاب خود؛ و شیعیان این عقیده را سینه به سینه و یا نوشته در نوشته به یکدیگر سپردند و بحمداللّه خدا را شاکریم که در یکچنین عصر ظلمانی، ما آشنا هستیم با مقام امامت و ولایت علی بن ابیطالب و یازده فرزند آن بزرگوار ــ فرزندان معصومین و حاملان مقام امامت و ولایت کلیه ــ آن هم همراه با این معرفتی که بهبرکت بزرگان در امر امامت و ولایت نصیب ما شده است.
پس توجه دارید که دو مطلبِ خیلی مهم است که در معرض خطر قرار گرفت، یکی حاکمیت خدا و انحصار حاکمیت برای خدا، که ائمه شدیداً در این امر مبارزه کردند و از هیچگونه مبارزهای دست برنداشتند. از زمان امیرالمؤمنین تا زمان مهدی صلوات اللّه علیهم اجمعین، در گفتار مختلف در مقابل اهلسنت ــ که اجتهاد و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۲ *»
رأیدادن در دین خدا و قیاس را جایز شمردهاند ــ بهسختی ایستادند و بهطور کلی برای همه مسلمین مشخص شد که اسلام دو مکتب پیدا کرد، یکی همین مکتب اهل اجتهاد، یکی هم مکتبی که تابع اهلبیت است و این مکتب رأی را جایز نمیداند، اجتهاد در دین را جایز نمیشمرد، حاکمیت را منحصر برای خدا میداند و حاملان حاکمیت خدا را محمد و آلمحمد؟عهم؟ و حکم ایشان را حکم خدا میداند.
مسأله دیگر مسأله امامت است که شدیداً صدمه خورد و در اسلام این رخنه بزرگ پیدا شد و خود ائمه؟عهم؟ در این مسأله تقیه شدید داشتند؛ اما ائمه؟عهم؟ ــ در قانون دومی ــ این مطلب را برای همه مطرح کردند و کاملاً از این مطلب دفاع کردند، ولی دفاع عملی و ایستادن در مقابل طواغیت، مخصوص امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم بود و بقیه ائمه ما بهمانند این بزرگواران با طواغیت مخالفت علنی نکردند. البته امام زمان صلواتاللّهعلیه ظاهر نبودند تا با طواغیت زمانشان بیعت کنند، ایشان غائب شدند که بیعت با طاغوتی از طواغیت بر گردن ایشان نباشد و وقتی که ظاهر میشوند، بیعتی با جابری بر گردن ایشان نیست. خداوند فرج ایشان را نزدیک فرماید و چشمهای ما را به جمال مبارکش روشن گرداند و اسلام و امر مسلمین و شیعیان را بهدست آن حضرت سامان بخشد.
چون برای امام سجاد تا امام عسکری؟عهم؟ موقعیتی بهمانند موقعیت آن سه بزرگوار نبود، بیعتکردن و بیعتنکردن ایشان با طواغیت زمانشان در این امر برای مسلمین یکسان بود؛ از این جهت میبینیم هیچیک از این بزرگواران، مثل سیدالشهداء یا مثل امام مجتبی یا مثل امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیهم در بیعتنکردن ایستادگی نکردند و متحمل مصائبی نگشتند. اگرچه در دوران زندگیشان با حکام و جائران زمانشان، در مواضع مختلف و بهجهت مصالح مختلف عدم رضایت خود را اظهار میکردند و همین که عهدهدار رهبری و زعامت شیعه بودند و شیعیان را هدایت میکردند و امر اعتقادی و فکری شیعیان را بهعهده داشتند، برای
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۳ *»
اظهار مخالفت با حکومتها و خلافتها و امارتها و امامتهای طواغیت زمانشان کفایت میکرد. از این جهت ایشان را مسموم کردند، صدمه زدند، به زندانها انداختند و چه ستمها کردند! اما بیعت رسمی نکردن، مخالفت علنی نمودن و متحمل مصائب شدن، مخصوصِ امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات اللّه علیهم اجمعین شد. شنیدهاید و در تاریخ هم دیدهاید و خواهید دید.
امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه این همه مصیبت را برای همین امر و احترام به قانون دوم متحمل شدند؛ چون مسلمین به ایشان نظر خاص داشتند، ایشان را حامل اسلام میدانستند، وارث قرآن میشناختند، آشنا به احکام الهی میدانستند و از نظر مصلحتاندیشی و خیرخواهی مسلمین، همه اطمینان داشتند که علی صلواتاللّهعلیه جز خیر اسلام و مسلمین چیز دیگری را نمیخواهد، امام مجتبی صلواتاللّهعلیه به چیز دیگری جز خیر اسلام و مسلمین نمیاندیشد، امام حسین صلواتاللّهعلیه به چیز دیگری جز خیر اسلام و مسلمین فکر نمیکند؛ چون چنین نظری داشتند، بیعتکردن و بیعتنکردن ایشان خیلی مهم بود! بیعتکردن و نکردن ایشان، مساوی بود با خود اسلام، مساوی بود با خود قرآن؛ یعنی اگر بیعت میکردند، بر اسلام و بر قرآن قلم قرمز کشیده بودند. و بیعتنکردنشان یعنی حفظ اسلام و حفظ قرآن و مخالفت با این نوع امارتها و حکومتها و امامتها که از اسلام نیست، از قرآن نیست و کاملاً با اسلام و قرآن بیگانه است.
چون چنین خصوصیتی در کار بود، از این جهت میبینید امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه این همه مصائب را متحمل شدند، چه مصائبی را برای بیعتنکردن متحمل شدند که بارها عرض کردهام و بخصوص باز هم تکرار میکنم، همه برای این است که مطلب خیلی مهم است، دیگران فکر نکردهاند که امر سیدالشهداء و امام مجتبی و امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیهم را از نظر ظاهر بفهمند و تحقیق کنند. ایشان طبق قانون اولی الهی نتوانستند حکومت داشته باشند، ولی با طرح قانون دومی، حق
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۴ *»
اسلام و قرآن و حق مسلمین را ادا نمودند و آنچه را مسلمین از ایشان انتظار داشتند بهانجام رسانیدند.
این خصوصیت این بزرگواران، نقش عجیبی را در زندگی ایشان ایفا کرد؛ از دست دادن مثل زهرائی با آنهمه مصائب، مگر با از دست دادن امام حسین صلواتاللّهعلیه فرق میکند؟! آیا شهادت امام حسین؟ع؟ با شهادت حضرت زهراء؟سها؟ فرق میکند؟! مگر امر کوچکی بود؟! عرض کردم امام به علم امامت و همچنین به اخبار رسولاللّه؟ص؟ میدانستند، از اینها گذشته اصلاً اوضاع زمان نشان میداد که اگر حضرت علی؟ع؟ بیعت نکند، این ناپاکان از هرگونه جرم و جنایتی دستبردار نیستند و از انجام هر ظلمی کوتاهی نخواهند کرد. مگر امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه عمرشناس نبود؟! خالد بن ولید شناس نبود؟! ابوبکر بن ابیقحافه شناس نبود؟! و همینطور سایرینشان را امام؟ع؟ نمیشناختند؟! کاملاً میشناختند.
امام؟ع؟ در وصف فقیه و عالم این تعبیر را دارند: عالم و فقیه کسی است که عارفاً باهل زمانه([۶۰]) اهل زمانش را بشناسد، مردمشناس باشد، با روحیهها آشنا باشد، در برخوردها اشخاص را بشناسد، جوهریت اشخاص را بهدست بیاورد؛ این را میگویند عالم و فقیه. عرض کردم صرفنظر از علم امامت و علم به ماکان و مایکون و همچنین صرفنظر از اِخبار خدا در قرآن و صرفنظر از اخبار رسولاللّه؟ص؟، خود امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه را همه ــ حتی سنیها ــ فقیه میدانستند، عالم میدانستند؛ یکچنین کسی نمیشود که بیخبر باشد و بگوید من بیعت نمیکنم و در بیعتنکردن ایستادگی کند و نداند که چه بر سرش میآید؛ میشود نداند؟! نه، با اینکه به جهات متعدده میداند که اینها چه بر سر او میآورند، ایستادگی فرمود و با اولی بیعت نکرد که اصل و اساس ظلم و غصب در زمان او انجام شد. امام؟ع؟ ایستادگی فرمودند و این مصیبت بزرگ را متحمل شدند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۵ *»
البته عرض کردم که زمان ــ از جهات مختلف ــ اقتضا نمیکرد که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در آن جریان کشته شوند؛ از نظر نظام حکیمانه الهی و سرّ امر که بماند، از نظر ظاهر هم شرائط اقتضا نمیکرد که کشته شوند. شمشیر کشیدند و روی سرش قرار دادند، اما خود امام هم میدانستند که اینها نمیتوانند ایشان را بکشند و خودشان هم میدانستند که شرائط مقتضی نیست و فقط میخواستند اِرعاب کنند. چون خود آنها بخصوص در فرمایشات رسولاللّه؟ص؟ شنیده بودند، مطمئن بودند که علی نه خودش مدعی خلافت میشود و نه هم با آنها جنگ میکند و نه هم کشته میشود، و کار آنها هم میگذرد. از این جهت به همین اکتفاء کردند که دست او را کشیدند و ابوبکر هم دستش را دراز کرد و این دو دست را به یکدیگر مالیدند و گفتند علی بیعت کرده؛([۶۱]) به همین قانع شدند.
اما شهادت فاطمه زهراء؟سها؟ آن هم با آن مصیبتها، این را که امام؟ع؟ میدانست، چرا آماده شد و متحمل شد و پذیرفت و باز هم بیعت نمیکرد؟! برای احترام به همین قانون دوم بود که اگر بیعت کرده بود یعنی اسلام و قرآن هیچ. اما بیعت نکرد، یعنی خدا و اسلام و قرآن و پیامبر این خلافت و حکومت را امضاء نمیکنند و از نظر خود علی؟ع؟ هم ــ حتی طبق قانون دوم ــ اینها شایستگی زعامت و امارت و حکومت بر مسلمین را ندارند؛ و در راه اثبات این منظور، این مصیبتها قابل تحمل و اندک است حتی این مصیبت! گرچه اصل آن خیلی مصیبت بزرگی است که خود دومی هم از این مصیبت تحت تأثير قرار گرفته بودند. عرض کردم در نامهای که به معاویه نوشته، بخصوص از خصوصیات حادثهای که بر زهراء وارد کرده یاد میکند، اینطور که خاطرم میآید بخصوص به سه قسمت این مصیبت اشاره میکند. یکی فشردن در بر پیکر آن مخدره معظمه است، خودش میگوید من یقین کردم زهراء خودش را به در چسبانیده بود، پشت در بود و خود را به در چسبانیده بود که
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۶ *»
نکند در را باز کنیم. من چون میدانستم، در را فشردم و زهراء را بین در و دیوار قرار دادم که ناله زهراء بلند شد. این مصیبت را خودش ذکر میکند.
همینطور سیلیزدن بر صورت زهراء؟سها؟، یکطور سیلیی بوده که در فرمایشات آقای مرحوم/ هست که میفرمایند: «لاحَ قُرْطُها»([۶۲]) گوشواره زهراء آشکار شد. من فکر میکنم اینطور که ترجمه شده شاید درست نباشد که از زیر مقنعه گوشواره پیدا شود؛ اینطور ترجمه کردهاند. خود عمر میگوید که وقتی من سیلی زدم، گوشواره روی زمین افتاد. «لاحَ» شاید به این معنی است، آشکار شد یعنی از گوش حضرت افتاد، اینقدر سیلی شدید بود! و دیگر از مصیبتهایی که خودش میگوید، سقط جنین حضرت بود که میگوید من نالههای زهراء را موقعی که فرزند خود را سقط کرد شنیدم.([۶۳])
با علم امام به وقوعیافتن این مصائب، امام؟ع؟ بیعت نکردند و از این جهت امام حسین؟ع؟ هم میگوید من مانند رفتار جدم و پدرم رفتار کردم([۶۴]) و با یزید بیعت نمیکنم؛ یعنی میدانم بیعتنکردنِ من به این مصائب منجر میشود، اما در عین حال بیعت نمیکنم که احترام بگذارم به این نظری که مسلمین درباره من دارند که مرا خیراندیش اسلام و مسلمین میدانند. اگر با یزید بیعت کنم، روی اسلام و قرآن قلم قرمز کشیدهام و اسلام و قرآن را باطل کردهام؛ اما با بیعتنکردن با یزید، حکومت او را و آن چهار ظالم و غاصب گذشته را ابطال میکنم و اسلام و قرآن را احیاء میکنم، اگرچه این بیعتنکردنِ من به شهادت من منجر شود، به اسیری اهلبیت من منجر شود، به سیلیخوردن زینب کبری و فرزندان من منجر شود.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۷ *»
مجلس ۲۱
(شب يکشنبه / ۷ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۸ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
عرض شد قانون دومی را که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بیان فرمودند، خود آن بزرگوار به این قانون عامل بودند، و همچنین حضرت مجتبی صلواتاللّهعلیه، و بعد وجود مبارک سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه.
توجه داریم که این قانون دوم را میتوان «تقیه» هم اسم گذارد که از باب تقیه این قانون وضع شده؛ و هم میتوان «قانون ثانوی» گفت که این قانون به اقتضاء زمان و اهل زمان تأسیس شده. از این جهت فرمایشاتی را که از ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین در این زمینه رسیده است، علماء نوعاً و بهطور کلی بر تقیه حمل کردهاند؛ ولی ما توجه داریم که اگر تقیه هم باشد، به آن معنای عام است که ائمه؟عهم؟ مقام و موقعیت خود در قانون اول را برای عموم مردم اظهار نکردند مگر برای شیعیان و کسانی که آمادگی پذیرش تشیّع را داشتند.
خطبهای از حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه رسیده است که گویا در منیٰ فرمایش فرمودهاند. امام؟ع؟ در این خطبه این قانون را مطرح فرموده و به کسانی خطاب میکنند که آنها در بین مسلمین اهلیت و خبرویت داشتند و وظیفه داشتند کسی را که برای امارت و ولایت بر مسلمین شایستگی دارد انتخاب کنند. در آن خطبه میفرمایند اولاً باید این مقام و موقعیت در میان خود شما باشد و ثانیاً با نظارت شما و انتخاب شما انجام یابد.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۶۹ *»
معلوم است که اگر صحابه کِبار ــ بهاصطلاح ــ و شخصیتهای بزرگی که در آن زمان مورد توجه مسلمین بودند، به این قانون دوم عمل میکردند و مردم هم که به آنها توجه داشتند، برای انتخاب ولیّ و امیر اجتماع میکردند و آن کسی را که اهلیت و شایستگی داشت برمیگزیدند، بدیهی است که سیدالشهداء را انتخاب میکردند؛ و یا در زمان امام مجتبی صلواتاللّهعلیه، حضرت مجتبی را انتخاب میکردند؛ و همینطور در زمان امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، آن حضرت را انتخاب میکردند.
از قبیل طلحه و زبیر و عباس کسانی بودند که مسلمین به آنها توجه داشتند و آنها را در حفظ اسلام سهیم میشمردند و همچنین بعدها کسانی بودهاند که مورد توجه مردم بودند که اگر جلو میافتادند، شاید افراد زیادی بهپیروی از آنها حرکت میکردند و با انتخابکردن حضرت سیدالشهداء، دیگر زمینه برای معاویه و یزید بهدست نمیآمد. کوتاهیکردن آنها در این امر، صدمهزدن به قانون دوم بود.
امام؟ع؟ در این خطبه آنها را مورد مؤاخذه و عتاب خود قرار دادهاند و میگویند اولاً این موقعیت در بین خود شما باید باشد، یعنی اگر بنای انتخاب هم باشد، خواهنخواه کسی از خود شما انتخاب میشود، یعنی از همین کسانی که در نزد مسلمین ارزش دارند و مسلمین برای آنها ارزش قائلند. و کوتاهیکردن در این وظیفه، کوتاهیکردن در حقوق مسلمین و حق اسلام است و خود آن بزرگوار بهحسب ظاهر نشان دادند که در این قانون کوتاهی نمیکنند و حاضر نیستند با یزید بیعت بفرمایند، اگرچه کار به کشتهشدن خودشان بینجامد. عملاً فرمودند که خیراندیشان امت و کسانی که امت اسلام به آنها نظر دارند و آنها را صاحب اندیشه میشناسند و مصلحتاندیش میدانند، وظیفهشان همین است که به یکچنین امری اقدام کنند و مهلت ندهند که ظالمینی مثل یزید، بر مسلمین مسلط باشند و با اسلام و دین خدا بازی کنند. این دستور را امام؟ع؟ خیلی شدید بیان میفرمایند و خودشان هم پای انجام این وظیفه مقاومت میفرمایند تا کار به کربلا و حوادث کربلا میرسد.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۰ *»
خطبه حضرت خطبه شریف و عظیمی است و خیلیها فکر کردهاند که این خطبه تقیةً به این بیانات رسیده و مراد امام؟ع؟ در واقع بیان موقعیت خودشان و مقام امامت خودشان است؛ نه، این برداشت اشتباه است. امام و سایر معصومین؟عهم؟، از نظر عموم، مقام امامت و امارت اصلی خود را مطالبه ننمودند و در محضر عموم هیچگاه به این امر دعوت نکردند؛ اگرچه بهطور ایماء نسبت به مقامات خود اشاره فرمودهاند، اما علناً و صریحاً مقام دوم و قانون دوم را مطرح میفرمودند.
چون خطبه شریفی است و مربوط به همین بحث ما است، آن را میخوانم که انشاءاللّه همه استفاده کنیم. این خطبه در کتاب «تُحَفالعقول» که از کتابهای معتبر شیعه است ذکر شده و یکی از مدارک بحارالانوار مرحوم مجلسی است. کتاب از یکی از علمائی است که در قرن چهارم هجری بوده و مقدار زیادی از فرمایشات رسولخدا و ائمه طاهرین؟عهم؟ را جمع آوری کرده؛ از جمله این خطبه را ذکر میکند و شاید این خطبه از امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه هم روایت شده باشد، چون ایشان اینطور اشاره میکند که کلام سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه است و از امیرالمؤمنین هم روایت شده، یعنی گویا حضرت هم به همین مطالب فرمایشاتی فرمودهاند.
در آن خطبه فرمود: اعتبروا ایها الناس بما وعظ اللّه به اولیاءَه من سوء ثَنائِه علی الاَحبار اذ یقول: «لولا ینهاهم الربانیّون و الاحبار عن قولهم الاِثم» و قال: «لُعِن الذین کفروا من بنیاسرائیل» الی قوله «لبئس ما کانوا یفعلون» و انما عاب اللّه ذلک علیهم لانهم کانوا یَرَون من الظَلَمَةِ الذین بین اَظْهُرِهِم المنکرَ و الفساد فلاینهونهم عن ذلک رغبةً فیما کانوا ینالون منهم و رهبةً مما یَحذَرون و اللّه یقول: «فلاتَخْشَوُا الناسَ و اخْشَونِ» و قال: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهَون عن المنکر».
میفرماید ای مردم عبرت بگیرید به آنچه که خدا اولیاء و دوستان خود را موعظه فرموده با سوء ثنا و بدگویی نسبت به اَحبار؛ خدا درباره احبار بدگویی فرموده و از آنها انتقاد کرده ــ احبار علماء یهود بودند ــ در آنجایی که میفرماید چرا ربانیون (علماء
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۱ *»
ربانی) و احبار (سایر علمائی که در یهود بودند)، نهی و منع نکردند از سخنهای بد و ناشايست ایشان و اَکْلِهِمُ السُّحْت([۶۵]) خوردن حرام؟! و در جای دیگر ــ که آیه ۷۸ و ۷۹ سوره مائده است ــ فرمود کسانی از بنیاسرائیل که کفر ورزیدند، لعنت شدهاند؛ بهعلت اینکه نهی از منکر نمیکردند و بسیار کار بدی انجام میدادند.
میفرمایند که همانا خدا این کار را بر ایشان عیب گرفته است، زیرا از ظَلَمه و ستمگرانی که در میان ایشان بودند، منکر و فساد را میدیدند و ایشان را از آن نهی نمیکردند و علت نهینکردن این بود که میل و رغبت داشتند در آنچه که از ایشان به ایشان میرسید و بهرههایی که از ستمگران میبردند، و همچنین از ترسِ از آنچه که حذر میکردند که نکند از ناحیه ستمگران صدمه ببینند؛ و حال آنکه خدا میفرماید از مردم نترسید از من بترسید؛ و خدا فرمود مؤمنین و مؤمنات بعضی دوست بعضی هستند، امر به معروف و نهی از منکر میکنند.
فبدأ اللّه بالأمر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضةً منه لِعِلْمه باَنّها اذا اُدِّیَت و اُقیمَت، استقامت الفرائضُ کلُّها هَیِّنُها و صَعبُها و ذلک ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر دُعاءٌ الی الاسلام مع رَدِّ المَظالم و مخالفةِ الظالم و قسمة الفَیْءِ و الغنائم و اخذِ الصدقات من مواضعها و وضعِها فی حقها. خدا درباره صفات مؤمنین و مؤمنات ابتدا فرموده به اینکه امر به معروف و نهی از منکر میکنند و این کار فریضهای است از طرف خدا، چون خدا میدانست که هرگاه این فریضه انجام شود و بهپا داشته شود، همه فرائض بدون انحراف بهپا داشته میشود، چه فرائض آسان و چه فرائض مشکل. علتش هم این است که امر به معروف و نهی از منکر، خواندن بهسوی اسلام است، با ردکردن مظلمهها و برگرداندن حقوق مظلومین به ایشان و مخالفتکردن با ستمگران و تقسیمکردن فیء و غنیمتها و گرفتن صدقهها از جاهای خودش و صرفکردن و قراردادن آنها را در موارد خودش.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۲ *»
امام؟ع؟ این مقدمه را برای اهمیت امر به معروف و نهی از منکر ذکر میفرمایند.
ثم انتم ایتها العِصابة عِصابةٌ بالعلم مشهورة، و بالخیر مذکورة، و بالنصیحة معروفة، و باللّه فی انفس الناس مَهابة، یَهابکم الشریف و یُکرِمکم الضعیف و یُؤثِرکم مَن لا فضلَ لکم علیه و لا یدَ لکم عنده. خطاب میفرمایند به کسانی که در اجتماع موقعیتی دارند و مسلمین برای آنها ارزش قائل میشوند، و بهتعبیر دیگر آنهایی که «علماء» نامیده میشوند. میفرمایند سپس شما ای جمعیت و گروه، گروهی هستید که به علم مشهور شدهاید و به خیر یاد میشوید و به خیرخواهی معروف هستید ــ مردم شما را خیرخواه میدانند ــ و بهواسطه خدا در دلهای مردم مهابت و ارزشی دارید، افراد شریف و بزرگ جامعه به شما احترام میگذارند و افراد ضعیف جامعه شما را ارزش مینهند. آن کسانی که شما هیچ فضلی بر آنها ندارید، شما را مقدم میدارند یعنی از نظر رتبه و موقعیت با دیگران برابرید و آنها هم با شما برابرند، اما روی احترام به شما، شما را بر خود مقدم میدارند و حال آنکه شما هیچ فضیلتی بر آنها ندارید و هیچ دستی و اِنعامی بر آنها ندارید، حقی بر آنها ندارید.
تَشفَعون فی الحوائج اذا امْتَنَعَتْ من طُلّابها و تَمشون فی الطریق بهیبة الملوک و کرامة الاکابر. کسانی که به حکّام و ظلمه نیازمندی دارند، نزد شما میآیند و از شما تقاضا میکنند که شما شفاعت و وساطت کنید و برای آنها حقوقشان را مطالبه کنید؛ و این کار را میکنید، وساطت میکنید، نزد ظلمه میروید و از آنها حق مردم را مطالبه میکنید، آنها هم میپردازند. در میان بازارها، به هیبت و بزرگمنشی ملوک راه میروید و کرامت بزرگان را به خود میبندید و دیگران هم در جامعه به شما احترام میگذارند.
ألیس کل ذلک انما نِلتُموه بما یُرجیٰ عندکم من القیام بحق اللّه و ان کنتم عن اکثر حقه تقصّرون تمام این موقعیتی که در جامعه دارید، آیا اینها نیست مگر برای اینکه به شما امید میرود و مردم از شما این انتظار را دارند که شما حقوق خدا را بهپا میدارید و حق خدا را احیاء میکنید، اگرچه شما در خیلی از حقوق الهی کوتاهی دارید و کوتاهی میکنید.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۳ *»
فاسْتَخْفَفْتم بحق الائمة فاما حقَّ الضعفاء فضَیّعتم و اما حقَّکم بزعمکم فطَلَبتم شما استخفاف میورزید به حق کسانی که برای امامت، ولایت و امارت شایستگی دارند که آنها را انتخاب کنید و به مردم بشناسانید؛ نسبت به آنها کوتاهی کردهاید و میکنید و حق آنها را سبک شمردهاید. اما حق ضعفاء جامعه را که ضایع کردهاید و اما حق خودتان را ــ بهگمان آنکه حقی دارید ــ بهچنگ میآورید و نمیگذارید حقوقتان ضایع شود.
فلا مالاً بذلتموه و لا نفساً خاطَرْتم بها للذی خَلَقَها و لا عشیرةً عادَیتموها فی ذات اللّه نه مالی را در راه خدا بخشش کردهاید و نه جانی را به خطر انداختهاید برای کسی که آن جان را خلق کرده است، و نه هم در راه خدا از عشیره و قوم و خویش دست برداشتهاید و نه هم با آنها دشمنی ورزیدهاید. نه، با همه بستگان بستگی دارید و هیچ برای خدا خود را در معرض خطر قرار ندادهاید و مالی را هم برای خدا نبخشیدهاید.
انتم تتمنَّون علی اللّه جنّتَه و مجاورةَ رسله و اماناً من عذابه. امام؟ع؟ کسانی را محاکمه میفرمایند که در آن زمان و در زمان قبل و همینطور در زمانهای بعد در جامعه موقعیت دارند و میتوانند از موقعیت خود برای معرفی اشخاص صالح برای امارت و ولایت استفاده کنند و این کار را روی جهات دنیوی ترک میکنند. میفرمایند شما با یکچنین کوتاهیهایی، از خدا بهشت او را تمنا دارید، بهشت خدا را از او میطلبید و مجاورت انبیاء را طالبید و امان از عذاب خدا را میخواهید!
لقد خشیتُ علیکم ایها المتمنّون علی اللّه انتَحُلّ بکم نَقِمةٌ من نَقِماته لانکم بلغتم من کرامة اللّه منزلةً فُضِّلتم بها و من یُعرَف باللّه لاتُکرِمون و انتم باللّه فی عباده تُکرَمون من میترسم بر شما ای کسانی که تمنای بیجا بر خدا دارید! میترسم بر شما از اینکه عذابی از عذابهای خدا بر شما واقع شود، زیرا شما بهواسطه کرامت خدا و ارزش خدایی به منزلتی رسیدهاید که بر مردم برتری یافتهاید و از این رو شما را به حساب مردان خدایی احترام میکنند و شما را در دین خدا عالم میدانند و برای شما
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۴ *»
موقعیتی قائلند؛ یعنی به احترام خدا شما را احترام میکنند و شما دارای منزلت شدهاید و در جامعه به همین منزلت فضیلت داده میشوید. اما آن کسی که به خدا شناخته میشود ــ یعنی ولیّ خدا است و شما میدانید که برای رهبری و امامت و ولایت صلاحیت دارد ــ او را احترام نمیگذارید و حال آنکه شما بهواسطه خدا در میان بندگان خدا احترام میشوید!
و قد تَرَون عهود اللّه منقوضة فلاتَفزَعون و انتم لبعض ذمم آبائکم تفزعون شما میبینید که عهدها و پیمانهای خدایی شکسته میشود و به خروش و فریاد نمیآیید و حال آنکه خود شما اگر بعضی از پیمانهای پدرانتان شکسته شود ناله و فریاد میکنید! و ذمةَ رسولاللّه؟ص؟ محقورة و میبینید که پیمانهای رسولخدا؟ص؟ حقیر و بیارزش شمرده شده.
و العُمیُ و البُکمُ و الزَّمْنیٰ فی المدائن مُهمَلَة لاتَرحَمون و لا فی منزلتکم تَعمَلون و لا مَن عَمِلَ فیها تُعینون و بالاِدِّهان و المصانعة عند الظَلَمة تأمَنون افراد کور و نابینا، افراد لال و افراد زمینگیر یعنی ضعفاء جامعه، اینها در شهرها واگذار شدهاند و رسیدگی نمیشوند و مورد ترحم قرار نمیگیرند و شما هم در این منزلت و موقعیتی که دارید عملی بهنفع ضعفاء جامعه انجام نمیدهید و کسانی را هم که در راه اینها قدمی برمیدارند و عملی انجام میدهند کمک نمیکنید و به مداهنهکاری و سازشکاری در نزد ظالمین و ستمگران ایمنی میجویید و امان میطلبید.
کل ذلک مما امرکم اللّه به من النهی و التناهی و انتم عنه غافلون همه اینها سرچشمه میگیرد از اینکه خدا به شما دستور داده است که نهی کنید و تناهی ورزید، خودتان بدیها را مرتکب نشوید و انجامدهندگان این بدیها را نهی کنید؛ اما از آن غفلت میورزید.
و انتــــم اعظــــم الناس مصیبــــةً لما غُلِــبتم علیه من منـــازل العلماء لو کنتم تشعرون و بدانید بیشتر گرفتاری و ابتلاء این کارهای شما به خود شما برمیگردد و این
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۵ *»
مصیبت بیشتر از جامعه و افراد جامعه دامنگیر خود شما است. چرا؟ بهجهت اینکه منازل علماء و منزلتی که علماء دارند آن را از دست دادهاید و مغلوب شدهاید، اما اگر ادراک و احساس کنید که این مصیبت چطور بیشتر دامنگیر خود شما شده است!
ذلک بأنّ مجاریَ الامور و الاحکام علی ایدی العلماءِ باللّه الامناءِ علی حلاله و حرامه، فانتم المسلوبون تلک المنزلةَ و ماسُلبتم ذلک الّا بتفرقکم عن الحق و اختلافِکم فی السنة بعد البینة الواضحة مطلب این است که آن منزلت عبارت است از اینکه مجاری امور و محل اجراء امور و برنامههای دینی و همچنین صدور احکام الهی، بر دست علماء باللّه است، کسانی که بر حلال و حرام خدا امینند. ــ یعنی اگر موقعیت خود را میشناختید و متوجه موقعیت خود بودید و برای خدا قدم برمیداشتید، خود شما متصدی آن امور بودید و همه امور مسلمین بهدست شما اداره میشد. ــ پس شما این موقعیت را از دست دادهاید؛ و از دست ندادید مگر بهواسطه تفرقتان از حق، ــ چون از حق جدا و پراکنده شدهاید ــ و از این جهت که در سنت رسولخدا؟ص؟ اختلاف کردهاید بعد از اینکه کاملاً واضح و آشکار بود.
و لو صبرتم علی الاذیٰ و تحمّلتم المؤنةَ فی ذات اللّه کانت امور اللّه علیکم تَرِدُ و عنکم تَصدُر و الیکم تَرجِع ولکنّکم مکّنتم الظَلَمَةَ من منزلتکم و استَسلَمتُم امورَ اللّه فی ایدیهم یعملون بالشُّبُهات و یسیرون فی الشهوات اگر بر مشکلات و اذیتهایی که از ستمگران به شما میرسید صبر کرده بودید و مشکلات را در راه خدا تحمل میکردید، همه امور بهسوی شما وارد میشد و از شما سرچشمه میگرفت ــ یعنی جمیع امور مسلمین در دست شما بود ــ و بهسوی شما برگشت میکرد. ولی شما این منزلت و مقامتان را در اختیار ستمگران قرار دادید و امور خدایی را در دست آن ستمگران واگذار کردید که آن ستمگران هم به شبهات عمل میکنند و در شهوات و خواستهها و تمایلات خود حرکت میکنند.
البته ما الآن فکر میکنیم که امام؟ع؟ به چه کسی این حرفها را میزدند؟! مگر
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۶ *»
کسانی بودهاند که این موقعیتها را داشتهاند؟! آری، کسانی در میان مسلمین بودند که عنوان صحابه رسولاللّه را داشتند، محترم شمرده میشدند، خیلیها بودند که بهعنوان صحابه رسولاللّه؟ص؟ مورد تعظیم بودند، عدهای بهعنوان «بدریّون» ــ یعنی کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند ــ مورد توجه امت بودند، تا گفته میشد: «هذا بدریّ» این در جنگ بدر در خدمت رسولاللّه؟ص؟ بوده، مورد تعظیم و تکریم مردم بود. همینطور عدهای به عنوان قاری قرآن بودند که قرآن میخواندند و بعضی از آیات قرآن را در سینه داشتند و حفظشان بود، بدون اینکه از رو بخوانند میخواندند. آنان قاری قرآن بودند که قرآن را میدانستند، مقداریش را از رسولخدا؟ص؟ آموخته بودند و در حضور حضرت به بعضی از معانی آنها آگاه شده بودند. عدهای سنت رسولخدا؟ص؟ را میدانستند و روایاتی را از حضرت در خاطر داشتند. مسلمین اینها را احترام میکردند، خصوصاً برای نسل بعد خیلی ارزنده بودند، هر قدمی که برمیداشتند، به پای دین میگذاردند. البته در رأس همه آنها، مسلمین به خاندان عصمت و طهارت بخصوص امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم توجه داشتند.
آنها اگر دست بهدست یکدیگر داده بودند و از ظلم ظلمه نمیترسیدند، از اینکه اموالشان مصادره شود یا صدماتی ببینند نمیترسیدند، اگر آنها همدست شده بودند و دست بهدست یکدیگر داده بودند و نمیگذاشتند امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه خانهنشین شوند، کار به اینجاها نمیکشید؛ ــ البته بهحسب ظاهر بحث میکنیم. ــ همینطور بعد از شهادت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه این همه جمعیت که عرض کردم به عناوین مختلف مورد توجه امت بودند، اگر اینها دست بهدست یکدیگر میدادند، امام مجتبی؟ع؟ را به مصالحه با معاویه مجبور نمینمودند. زیرا هرکدام قبیلهای داشتند و مردمانی بودند که متوجه آنها بودند و پشت سر آنها حرکت میکردند. امام؟ع؟ دارند آنها را محاکمه میکنند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۷ *»
در زمان خود حضرت هم، اگر اینگونه افراد نمیترسیدند، مثل عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر و بزرگان انصار و از این قبیل افراد که یا قاری قرآن و یا بدریّ و یا راویان سنت و آشنای با سنت رسولخدا؟ص؟ بودند و یا موقعیتهای مختلف داشتند، آنها اگر اجتماع میکردند و میگفتند ما صلاح امت را بر این میبینیم که وجود مبارک سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه امیر باشند و بر مسلمین ولیّ باشند، مردم پشت سر آنها میآمدند؛ اما از ترس و یا از روی طمع به سهمی که از بیتالمال و غیر آن به آنها میپرداختند، این وظیفه خطیر را رها کردند و این بزرگواران را اینطور مظلوم و تنها گذاردند. امام؟ع؟ خطابشان به آنها است.
همینطور نوعاً در همه زمانها این مشکلات برای مسلمین هست و کسانی که در جامعه موقعیتهایی دارند، نفوذ دارند و با این موقعیتهای دینی، مردم پشت سر آنها قرار میگیرند و بهدستور آنها و خواست آنها خیلی از برنامهها در بین مسلمین اجراء میشود، اینها هم باید متوجه این وظیفه باشند. این وظیفهای که امام؟ع؟ میفرمایند، در همه زمانها بهحسب زمانها در میان مسلمین مورد دارد که باید به این وظیفه عمل کنند.
آنهایی که در هر جامعهای از جوامع اسلامی و در هر زمانی، مصادیق این عباراتند، باید به این وظیفه عمل کنند و نباید از بهمخاطرهافتادن جان بترسند و نباید طمع آنها را بگیرد و نباید از بذل مال خودداری کنند، البته بهحسب زمان و شرائطی که این عبارات شریفه شامل آنها است.
سلّطهم علی ذلک فِرارُکم من الموت و اِعجابکم بالحیاة التی هی مفارِقَتُکم آنچه ظلمه را مسلط کرده بر اینکه حتی حق و موقعیت و منزلت شما را از شما گرفتهاند، آنچه ایشان را بر این امور مسلط کرده، فرار کردن شما از مرگ است و اینکه به زندگی دنیا دلخوش هستید و به آن فریب خوردهاید؛ که این زندگی دنیا خواهنخواه شما را رها خواهد کرد و از شما جدا خواهد شد.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۸ *»
فَاَسْلَمتُم الضعفاء فی ایدیهم فمِن بَینِ مُسْتَعْبَدٍ مقهور و بینِ مستضعفٍ علی معیشته مغلوب شما ضعفاء جامعه را تسلیم کردهاید ــ مقصود از ضعفاء جامعه، تمام افراد جامعهاند؛ غیر از آنهایی که مسلطند، بقیه همه ضعفاء جامعهاند ــ همه را در دست این ستمگران تسلیم کردهاید؛ بعضی از این ضعفاء به عبودیت گمارده شدهاند که واقعاً ظلمه را عبادت میکنند، در نزد آنها خضوع و خشوع دارند و مقهور دست آنها هستند، بیچارهاند. و عدهای که اموالشان از ایشان گرفته شده، قدرتها از ایشان گرفته شده و حتی امر معیشتشان بهسختی میگذرد و مغلوب دست ستمگران قرار گرفتهاند.
یتقلّبون فی المُلک بآرائهم و یستشعرون الخزیَ باهوائهم اقتداءً بالاشرار و جرأةً علی الجبار این بیچارگان در میان مملکت به رأی و خواست خود حرکت میکنند و در دل مییابند که بهواسطه هواها ذلیل و خوارند؛ چون به اشرار جامعه اقتداء میکنند و بر خداوند جبار جرأت میورزند.
فی کل بلدٍ منهم علی منبره خطیبٌ یَصقَع در هر بلدی، بر منبر آن بلد، خطیب و سخنگویی از طرف این ستمگران است که در کمال بیحیائی، بلند سخن میگوید.
فالارض لهم شاغِرة و ایدیهم فیها مبسوطة سراسر بلاد اسلامی برای ایشان کاملاً ضبط شده و در اختیارشان درآمده است و دستهای اینها در آن بلاد باز است، و الناس لهم خَوَل مردم بیچاره، بندگان و اسیران و بردگان ایشان شدهاند، لایَدفَعون یَدَ لامِس نمیتوانند دست این ستمگران را از خود دور کنند.
فمِن بینِ جبارٍ عنید و ذیسَطوَةٍ علی الضَعَفَة شدیدٍ مُطاعٍ لایَعرِف المُبدِئَ المُعید این ستمگران که در این جامعه مسلط شدهاند، یکعده جبار و متکبر و کینهجو و عدهای صاحبان سطوت و تسلط بر ضعفاء جامعه هستند و رفتارشان با ایشان خیلی شدید است؛ عدهای هم اطاعت میشوند و حال آنکه خداوندِ مُبدِئ و مُعید را نمیشناسند. با خدانشناسی، مردم آنها را اطاعت میکنند و در عبودیت آنها درآمدهاند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۷۹ *»
فیا عَجَبا و مالِـــیَ لااَعجَب و الارضُ مِن غاشٍّ غَشومٍ و مُتَصَدِّقٍ ظَلومٍ و عاملٍ علی المؤمنین بهم غیرِ رحیم پس چقدر جای تعجب است و چطور میشود که من تعجب نکنم و حال آنکه در روی زمین و بلاد اسلامی، عدهای هستند ظالم و ستمگر و غشکننده در امور مسلمین و غیر خیرخواه، عدهای حقوق پرداخت میکنند و در پرداختن مورد ظلم قرار میگیرند و در هنگام گرفتن صدقات و زکات و این قبیل امور از آنها، بر آنها ظلم میشود، عدهای هستند عاملین و دستهای ظلمه و ستمگران که بر مؤمنین و مسلمین موکّل شدهاند و هیچ رحمی به آنها ندارند، مأمورند و در کمال بیرحمی با جامعه مسلمین رفتار میکنند.
فاللّهُ الحاکمُ فیما فیه تَنازَعْنا و القاضیٖ بحکمه فیما شَجَرَ بیننا. امام؟ع؟ از اینجا اشاره به این میفرمایند که من ــ از نظر ظاهر و از نظر قانون دوم ــ از افرادی هستم که مسلمین به من نظر دارند و مرا شایسته میدانند که در خیرخواهی مسلمین قدم بردارم. بیعتکردن و نکردن من با یزید، در خیرخواهی مسلمین دخالت دارد؛ اگر خیرخواه مسلمینم، نباید با او بیعت کنم و نباید مثل شما ــ بهواسطه ترس یا طمع ــ با ظلمه و ستمگران سازش داشته باشم. از اینجا امام؟ع؟ موقعیت خودشان و هدف خودشان را در مورد جریان کربلا بهحسب قانون دوم و ظاهر امر بیان میفرمایند.
میفرمایند خداوند است حکومتکننده در آنچه که من در مقام منازعه برآمدهام و ناسازگاری دارم و خداوند قاضی و قضاوتکننده به حکمش است در این مشاجره و اختلافی که بین ما و بین این ستمگران ــ که در رأس آنها یزید است ــ رخ داده؛ خدا قضاوتکننده است.
اللّهم انک تَعلَم اَنّه لمیکن ما کان منّا تَنافُساً فی سلطان و لا التماساً من فُضولِ الحُطام خدایا تو میدانی که آنچه از ما میباشد، ــ یعنی اینکه من در مقام بر آمدهام و میخواهم با یزید بیعت نکنم و بهطرف کربلا حرکت کنم، ــ تو میدانی که این اختلاف من با دستگاه حاکمه یزید روی چه منظوری است؛ امام؟ع؟ طبق قانون دوم بیان
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۰ *»
میفرمایند. نمیفرمایند چون من معصومم، چون من ولیّ خدا هستم، چون از نظر قانون اولی الهی حق امامت و ولایت با من است، نه، هیچ اینگونه فرمایشها را نمیفرمایند.
حتی در قانون دوم هم نمیگوید مردم جمع شوید و مرا امیر کنید، مردم اجتماع کنید و مرا ولیّ خود سازید، نه، میفرماید من هم مثل یکی از علماء امت و مصلحتاندیشانِ جامعه، آماده هستم و با یزید بیعت نمیکنم، شما هم با من همکاری کنید، همفکری کنید، جمع شویم، اجتماع کنیم و فرد صالح و شایستهای را انتخاب کنیم.
ببینید این حدیث شریف و این خطبه مبارکه در یکچنین مقامی و مربوط به چنین امری است؛ اولاً ای علماء امت، ای کسانی که مردم روی حساب احترام به خدا، برای شما احترام قائلند، این حق مال شما است، باید در میان شما باشد و از بین خودتان کسی را که شایستگی دارد انتخاب کنید تا امور مسلمین بهدست او اجراء شود و احکام الهی از نظر او و بهوسیله او به مردم ابلاغ شود. این موقعیت مال خود شما است، ولی بهواسطه ترس و طمع این موقعیت را از دست دادهاید.
بارخدایا تو میدانی که آنچه از ما سر میزند ــ یعنی این اختلاف و بیعتنکردن ما با یزید، ــ تو میدانی که اینکه از ما سر میزند، نه برای خاطر این است که میل و رغبت دارم که تسلط بر مردم را بهدست آورم و بخواهم من امیر بر مسلمین باشم، نه از این جهت است که بخواهم بر دیگران مقدم شوم و امارت و حکومت را بهدست آورم؛ نه. و نه هم برای بهچنگآوردن فضول و زیادتی امور دنیوی و شئونات دنیوی است که در فکر این باشم که مِلکم زیاد شود، پولم زیاد شود و در جامعه مقام و موقعیتی پیدا کنم .
ولکن لِنُرِیَ المعالمَ من دینک و نُظهِرَ الاصلاحَ فی بلادک و یَأمَنَ المظلومون من عبادک و یُعمَل بفرائضک و سننک و احکامک اما مقصود ما این است که ارزشهای دین تو را به خلق بنمایانیم و در میان بلاد تو اصلاح را ظاهر سازیم و صلاح امت را بهکار ببریم و اینکه مظلومین از بندگان تو، از شر ظلمه امان بیابند و همچنین به فرائض و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۱ *»
سنن و احکام تو عمل شود؛ این مقصود ما است. ببینید امام؟ع؟ این قانون دوم را چطور در این عبارات بیان میفرمایند.
دوباره به کسانی که حاضر بودند خطاب میفرمایند. اگر این خطبه در منیٰ بوده باشد که خیلیها بودهاند؛ شاید بعد از جمعآوری بنیهاشم و بسیاری از صحابه رسولاللّه؟ص؟ که در جامعه موقعیتی داشتند و امام؟ع؟ آنها را در آن حج خواستند و در منیٰ با آنها سخنانی فرمودند، شاید این خطبه هم در همان روز یا همان روزها بوده، یا اگر اینطور هم نبوده ولی به هرحال روی سخن با چنین افرادی در جامعه بوده است.
فان لمتَنصُرونا و تُنصِفونا قَوِیَ الظَّلَمَةُ علیکم و عملوا فی اِطفاء نور نبیکم ــ این آخرین مطلبی است که امام در این فرمایش میفرمایند و چطور خطر را به گوش همه میرسانند ــ اگر شما ما را نصرت نکنید و حق را به ما ندهید، ظلمه و ستمگران بر شما قوی خواهند شد و در خاموشکردن نور پیغمبر شما تلاش خواهند کرد.
و حَسْبُنا اللّه و علیه تَوَکَّلْنا خدا ما را بس است و ما هم بر خدا توکل میکنیم، و الیه اَنَبْنا بهسوی او برمیگردیم، و الیه المصیر([۶۶]) برگشت هم بهسوی خدا است.
این عبارت اخیر امام؟ع؟ هم باز برای کسانی است که یکچنین موقعیتی دارند و میتوانند خیراندیش جامعهای از جوامع مسلمین باشند و در خیرخواهی، کاری از آنان برمیآید؛ اگر تنها ماندند از تنهایی نترسند، خدا کافی است، باید بر خدا توکل کنند و به وظیفه خود رفتار کنند، اگرچه تنها بمانند، اگرچه کسانی که میتوانند آنها را کمک نکنند. در هر جامعهای از جوامع اسلامی، کسانی که این موقعیت را دارند، فرمایش امام؟ع؟ خطاب به آنها است و این فرمایشات مثل قرآن است، نمیمیرد، همیشه مورد عمل و کاربرد دارد؛ و افراد باید متوجه باشند، کسانی که میتوانند با خود تطبیق کنند و خود را مصادیق ببینند، وظیفه دارند کوتاهی نکنند، اگرچه تنها بمانند و کسی آنها را نصرت نکند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۲ *»
حتی امام؟ع؟ به اهلبیتشان، به اصحابشان، به خود بنیهاشم و آنهایی که خیلی نزدیک بودند، به آنها هم در شب عاشورا فرمودند که شما همهتان مرخصید، بیعتم را برداشتم، این مردم با شما هیچکاری ندارند، مرا کار دارند و تنها من هستم که در این بیعتنکردن، مورد توجه هستم؛ شماها نه، بروید پی کارتان، حتی مردمِ دیگر آن حسابی را که با من دارند، با شما ندارند. بیخود که امام آنها را مرخص نمیکند. اگر آنها هم مثل امام مورد توجه مردم بودند و بیعتنکردن و بیعتکردنشان فرقی داشت، در شناخت اسلام و در ارتباط با احیاء اسلام و احیاء قرآن مؤثر بود، چرا امام آنان را مرخص کنند؟! البته مردمِ آن زمان احترامی برای مثل حضرت علیاکبر و اباالفضل قائل بودند، اما چهبسا برای عبداللّه بن عمر خیلی بیشتر احترام قائل بودند! خیلی بیشتر نسبت به عبداللّه بن عمر تعظیم داشتند، تکریم داشتند! از این قبیل افراد را، مثل عبداللّه بن زبیر را خیلی احترام میکردند! همین که عبداللّه بن زبیر در مکه دوام پیدا کرد بهطوری که توانست آن مدت با یزید مخالفت کند و مدتها طول کشید، از این جهت بود که طرفدار داشت؛ تا در آخر حَجّاج بهدستور عبدالملک مروان توانست در مکه عبداللّه بن زبیر را با آن جنایات از پا درآورد؛ منجنیق نصب کردند، کعبه را سنگباران کردند، او به خانه کعبه پناهنده شد، حجاج منجنیق نصب کرد، دیوارهای کعبه بهواسطه سنگباران فرو ریخت، در کعبه آتش افروختند و پردههای کعبه میسوخت و حجاج شادی میکرد!([۶۷]) عبداللّه تا آنوقت که توانست دوام بیاورد، بهواسطه موقعیتی بود که داشت بهگونهای که عبداللّه بن زبیر، امام حسین صلواتاللّهعلیه را برای خودش رقیب میدید! وقتی که حضرت از مدینه به مکه آمده بودند، عبدالله بن زبیر خیلی ناراحت بود که اینجا مرکز حکومتی من است! چرا حسین در مرکز حکومتی من آمده که مورد توجه قرار بگیرد؟! در باطن خیلی سعی میکرد که
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۳ *»
حضرت را از مکه بیرون کند؛([۶۸]) البته حضرت هم از مکه رفتند. یکچنین کسانی موقعیتی داشتند.
اما مثل حضرت اباالفضل و حضرت علیاکبر و امثال ایشان، آن موقعیتها را در جامعه نداشتند. از این جهت حضرت میفرمودند شماها میتوانید بروید، با شما هیچکاری ندارند، بیعتکردن و بیعتنکردن شما برای اینها مساوی است، اما من هستم که بیعتکردنم یا بیعتنکردنم فرق میکند و مردم به من توجه دارند. آن بزرگوارها هم خدمت حضرت عرض کردند که کجا برویم؟! چطور میشود از شما دست برداشت؟!([۶۹])
در هر صورت، تمام این خصوصیات انشاءاللّه مطلب ما را کاملاً روشن میکند و این درس اخیر حضرت برای افرادی است که یکچنین موقعیتی در جوامع اسلامی دارند و در خیراندیشی مؤثرند. اینها باید به این درس اخیر حضرت توجه داشته باشند، اگرچه هیچکس نصرت نکند، هیچکس کمک نکند، باید قول و عملشان این باشد: حسبنا اللّه و علیه توکلنا خدا ما را بس است و ما هم بر خدا توکل داریم، و الیه انبنا و الیه المصیر و بهسوی او برمیگردیم و برگشت همه بهسوی او میباشد.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۴ *»
مجلس ۲۲
(شب دوشنبه / ۸ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۵ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
سخن در جهات ظاهری شهادت حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه است که امام؟ع؟ برای نصیحت و خیرخواهی اسلام و مسلمین به این عمل اقدام فرمودند و حاضر نشدند با یزید لعنهاللّه بیعت کنند تا کار انجام شد و این مصائب بر آن حضرت وارد شد و همه مصائب را به این منظور متحمل شدند؛ همانطور که در زندگی پدر بزرگوار و برادر بزرگوارشان این مسأله و این مطلب را میبینیم که ایشان هم با طواغیت زمانشان بیعت نکردند و متحمل مصائبی شدند.
بعضیها گمان کردهاند که علت بزرگ و اصلی در مورد شهادت حضرت، یکی بیعت با حضرت و یکی هم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر بود.
اما بیعت، مقصودشان بیعت اهل عراق است. اهل عراق بعد از بهدرکرفتن معاویه و در اولِ خلافت یزید، نامههای متعددی برای حضرت نوشتند و حضرت را به عراق دعوت کردند و وعده دادند که با حضرت بیعت میکنند. بعضیها همین وعدهدادن و آمادهشدن برای بیعت را از عوامل حادثه کربلا میشمرند؛ گرچه ممکن است عامل اصیل ندانند، اما جزء عوامل میشمرند، جزء عواملی که امام را به این امر و قبول این مصائب وا داشته. عرض میشود این سخن سستی است؛ زیرا اگر امر بیعت از عوامل شهادت حضرت بود و از عوامل قیام حضرت بود، در زمان معاویه هم اهل عراق حضرت را دعوت کردند و آمادگی خود را برای بیعت با حضرت خبر دادند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۶ *»
شیخ مفید؟رح؟ نقل میکند که در زمان معاویه بعد از آن همه فشارهایی که معاویه بر اهل عراق بهواسطه حمایت و طرفداری از امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه وارد ساخت، آنها بعد از رحلت حضرت مجتبی صلواتاللهعلیه وادار شدند که خدمت امام حسین صلواتاللّهعلیه نامه بنویسند و آمادگی خود را برای بیعت با حضرت و خلع معاویه از مقام حکومت اظهار کنند. اگر بیعت از عوامل شهادت و از عوامل قیام بود، میبایست امام؟ع؟ در همان وقت حرکت بفرمایند و به عراق بیایند و برای این امر اقدام کنند؛ اما امام؟ع؟ در جواب فرمودند ما را با معاویه عهدی است و تا او هست من نمیتوانم بیعت شما را قبول کنم.([۷۰]) با اینکه معاویه عهدشکنی کرده بود و راه بهانه برای امام؟ع؟ باز بود، امام میتوانستند بهانه بیاورند و بفرمایند چون معاویه به شرائط عهدنامه رفتار نکرده، بنابراین او نقض عهد کرده و از این جهت امام؟ع؟ میتوانستند راهی را برای مخالفت با معاویه و جنگ با معاویه باز بفرمایند؛ اما نه، فرمودند این عهد مانع من است. پس خود بیعتِ تنها از عوامل شهادت و قیام امام؟ع؟ نبود.
دلیل دیگر اینکه امام؟ع؟ هنوز به کربلا نرسیده بودند که خبر کشتهشدن مسلم و هانی به حضرت رسید و همینطور خبرهای پیدرپی رسید که اهل کوفه با امام؟ع؟ فسخ بیعت کردهاند و با ابنزیاد بیعت نمودهاند. این خبر هم که مرتب به امام؟ع؟ میرسید و امام باخبر بودند و در عین حال به حرکت خود ادامه دادند.
همچنین امام؟ع؟ با عده زیادی ــ که در مکه با امام بیعت کرده بودند ــ از مکه حرکت کرده بودند و آنها همراه امام بودند، امام؟ع؟ مرتب آن بیعتها را از گردنهایشان برمیداشتند و در هر منزلی که فرود میآمدند بهمناسبتی نتیجه و عاقبت سفر خود را بیان میفرمودند که من کشته میشوم و مرتب از یحیی بن زکریا صلواتاللّهعلیه یاد میفرمودند و در بعضی کلمات و فرمایشات، خود را به یحیی
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۷ *»
تشبیه میفرمودند([۷۱]) و بهطور کلی در هر منزلی اعلام میفرمودند که هرکس میخواهد برگردد، برگردد.([۷۲])
پس تنها بیعت از عوامل قیام نبود بلکه بهطور کلی نمیتوان بیعت را از عوامل قیام حضرت و شهادت حضرت شمرد، زیرا امام؟ع؟ حتی در شب عاشورا بیعت خود را از گردن فرزندان خود و اهل خود و اصحاب خاص خود برداشتند و حتی فرمودند که شماها همه بروید و دست فرزند و اهل مرا هم بگیرید و از این سرزمین خارج شوید، زیرا هدف ایشان من هستم و بعد از دستیافتن بر من، به کسی کاری ندارند و ایشان را با شما کاری نیست.([۷۳]) مرتب این فرمایشات را میفرمودند.
پس آمادهبودن امام؟ع؟ برای شهادت و حادثه کربلا، عاملش بیعت نبود و این یک اشتباه بزرگی است که بیعت اهل عراق را از عوامل قیام امام و از عوامل شهادت میشمرند؛ این یک.
عامل دیگری را که اصیل میشمرند، امر به معروف و نهی از منکر است و میگویند امام؟ع؟ بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر، قیام فرمودند و بلکه رکن اساسی قیام حضرت و شهادت حضرت، مسأله امر به معروف و نهی از منکر بوده.
این هم سخنی نادرست است که ما رکن اساسی را امر به معروف و نهی از منکر بگیریم، زیرا مگر در زمان معاویه، برای امر به معروف و نهی از منکر، زمینه نبود؟! مگر معاویه از صالحین، کم کُشت؟! و در آن موقع امام؟ع؟ بهانه هم داشتند که تو شرائط صلحنامه را نقض کردهای و به شرائط صلحنامه و قرار امام مجتبی؟ع؟ عمل نمیکنی و دوستان و اولیاء خدا را میکشی، و همچنین بنیامیه را بر اموال و جانهای مردم مسلط کردهای که هرطور دلشان میخواهد در بین مردم رفتار میکنند، به تهمت مردم
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۸ *»
را میکشند، به سوءظن مردم را میکشند، در زمان معاویه، زمینه امر به معروف و نهی از منکر بسیار بسیار فراوان بود که امام؟ع؟ بهقصد امر به معروف و نهی از منکر میتوانستند در آن زمان قیام بفرمایند و امر شهادت در آن وقت رخ دهد.
اما میبینیم امام؟ع؟ متعرض معاویه نمیشوند، مگر جواب همان نامهای که معاویه به امام نوشت و امام؟ع؟ جواب دادند و در جواب آن نامه او را محاکمه و عتاب فرمودند به اینکه بعضی از قراردادهای آن صلحنامه را رعایت نکرده و نقض کرده.([۷۴]) پس شرائط امر به معروف و نهی از منکر در زمان معاویه هم فراهم بود و امام؟ع؟ هم آمر به معروف و ناهی از منکر بودند، اما برای این امر اقدام نفرمودند و در آن زمان قیام نفرمودند.
پس تنها نمیشود گفت امر به معروف و نهی از منکر، رکن اساسی و اصل اصیل در امر شهادت و قیام سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه است؛ بلکه آن رکن اساسی و اصل اصیل در امر شهادت و قیام حضرت همین مسألهای است که ما عنوان کردهایم، البته بهحسب ظاهر امر؛ وگرنه اسرار باطنی در مورد شهادت حضرت، معلوم است که غیر از این سخنها است و اجمالاً از فرمایشات بزرگان استفاده کردهایم. اما بهحسب ظاهر، امر اصیل و رکن اساسی در این قیام و شهادت، همان است که بهعرض رسید که از جهت احترام به قانونی است که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه تأسیس فرمودهاند که حال که این بشر آن قانون اولی الهی را نمیپذیرد که عبارت است از امامت و ولایت و امارت معصومینی بهمانند امیرالمؤمنین و سایر فرزندان معصوم حضرت صلوات اللّه علیهم اجمعین که در عصمت و طهارت و در علم و در اطاعت مثل رسولاللّه؟ص؟ هستند و با رسولاللّه؟ص؟ فرقی ندارند مگر در نبوت؛ وقتی که بشر این اصل الهی و این قانون اولی را نمیپذیرد و خود را مختار میبیند و برای خود حق اختیار و تصمیم و انتخاب ولیّ و امیر و امام را ادعاء میکند، در این وقت امام؟ع؟ آن قانون دوم را جعل فرمودند و میدانیم تأسیس امام؟ع؟ از طرف خدا است و برای این است که نظام
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۸۹ *»
زندگی بشر بگذرد، جامعه او در حال صلاح و رشد باشد تا در میان جامعه صالح، افرادی که برای ترقیات ایمانی و توجه به اولیاء حق صلوات اللّه علیهم اجمعین لیاقت و قابلیت دارند، ترقی و تکامل پیدا کنند و به کمال ایمانی خود برسند. جامعه بشری به امیر نیازمند است، به ولیّ و امام نیازمند است؛ حال که بشر امامی را که خدا و رسولش معین کردهاند نمیپذیرد و زیر بار حکومت و خلافت و سلطنت یکچنین امامانی نمیرود و خود میخواهد امام انتخاب کند، خود میخواهد امیر و ولیّ انتخاب کند، او باید قانونی داشته باشد و طبق آن قانون و میزان سلوک کند.
اولاً کسی را انتخاب کند که نسبت به احکام الهی و دین خدا علم داشته باشد و بین مردم اعلم باشد و ثانیاً در اجراء، قدرت نفسانی داشته باشد؛ یعنی هم برای تطبیق احکام الهی موقعیت داشته باشد و هم بتواند احکام الهی را اجراء کند، نیروی اجراء در او قوی باشد؛ بشر یکچنین کسی را باید انتخاب کند.
چون در میان جوامع بشری، افرادی هستند که روشنند، بصیرند، نسبتاً انسانشناسند، میتوانند شخص صالحی را انتخاب کنند، آنها وظیفه دارند، حق اسلام و مسلمین بر گردن آنها است که بنشینند و در کمال خیرخواهی، شخصی را با این خصوصیات و امتیازات انتخاب کرده و با او بیعت کنند. هرگاه حاضرین با او بیعت کردند، غائبین حق انتخاب دیگری را ندارند. اگر کسی بعد از بیعت حاضرین، از بیعت خارج شد، کشتنش جایز است؛ و اگر کسی بیعت نکرد و بخواهد کس دیگری را انتخاب کند یا خود داعیه ریاست داشته باشد، کشتنش لازم است.([۷۵]) امام؟ع؟ این قانون و میزان را جعل و تأسیس کردند و خود مطابق این قانون سلوک فرمودند، امام مجتبی مطابق این قانون سلوک فرمودند، سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه هم برای تعظیم این قانون و احترام به این قانون، تن به این شهادت دادند و آماده نشدند که با یزید بیعت کنند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۰ *»
البته ایشان خود مدعی نشدند که با من بیعت کنید و مرا انتخاب کنید، اگرچه در موقع اظهار نظر و صلاحاندیشی، وقتی که صحبت و گفتگو میشد که چه کسی برای این مقام شایستگی دارد، معلوم است امام؟ع؟ خود را معرفی میکنند و میفرمایند این حق از آنِ ما است؛ اگر بهطور وراثت است ما از رسولخدا ارث میبریم، اگر بهطور انتخاب است ما شایستگی داریم که انتخاب شویم.([۷۶]) از نظر اصلاح و صلاحاندیشی امت، خود را معرفی میکردند، ولی داعیه این را نداشتند که حالا که مردم با یزید بیعت کردهاند، باید بیعت با او را بشکنند و با من بیعت کنند؛ چنین فرمایشی نمیفرمودند و چنین داعیهای را با اینکه اهلیت داشتند اظهار نمیفرمودند و حق ایشان بود اما اظهار نکردند. این یک مطلب.
دیگر اینکه کس دیگری را هم در مقابل یزید انتخاب نفرمودند که اعتراضی بر ایشان وارد باشد. بههیچوجه این دو اعتراض بر ایشان وارد نبود و امام؟ع؟ برای احیاء قانون دوم که خدا و امت اسلامی برای ایشان این حق را قرار داده بودند که صلاحاندیش امت بودند و همه امت به ایشان چشم داشتند که آیا در بیعت با یزید، مصلحت میبینند یا مصلحت نمیبینند؟! آیا یزید را برای حکومت و ولایت و امارت بر مسلمین، صالح میبینند یا نه؟! بیعتکردن معنایش این بود که یزید برای مسلطبودن بر مال و جان مسلمین و تسلط بر اسلام و مسلمین صلاحیت دارد و بیعتنکردن معنایش این بود که اهلیت و صلاحیت ندارد و شایسته این مقام نیست.
امام؟ع؟ این اصل اصیل و رکن اساسی را رعایت کردند و همین علت اصلی قیام و شهادت حضرت بود. از این جهت میفرمود من بیعت نمیکنم و حاضرم مرا رها کنید، دست از من بردارید، با من هم که بیعت کرده بودید و حالا شکستید، طلب نمیکنم که دوباره با من بیعت کنید؛ خود میدانید! و مرا هم رها سازید، من بیعت نمیکنم، اما میروم در یکی از مرزهای کشور اسلامی بهسر میبرم، دور از همه مسلمین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۱ *»
زندگی میکنم، مثل فردی از مسلمینم، هرچه که بهنفع مسلمین است بهنفع من باشد، هرچه بر ضرر مسلمین است بر ضرر من باشد؛ لی ما لَهم و عَلَیَّ ما علیهم([۷۷]) این را اظهار میفرمودند که من کاری به شما ندارم شما هم کاری به من نداشته باشید، من بیعت نمیکنم. آنها حاضر نمیشدند و میگفتند ما باید شما را تسلیم ابنزیاد کنیم، بعد ابنزیاد هر تصمیمی درباره شما میخواهد بگیرد، یا با یزید بیعت میکنید یا بیعت نمیکنید، خود دانید؛ ما وظیفه داریم، مأموریت داریم که در اینجا اجتماع کنیم و شما را تسلیم ابنزیاد نماییم.([۷۸])
امام؟ع؟ با این بیاناتشان این نکته را به آنها تذکر دادند که من بیعت نخواهم کرد و هر رفتاری که با من داشته باشید، حتی بخواهید مرا بکشید، من آماده هستم.
همچنین امام؟ع؟ به جنگ ابتداء نفرمودند که درباره ایشان کلمه «خارج» و یا «خارجی» یعنی خروجکننده صدق نکند. حتی وقتی که حرّ به امام؟ع؟ رسید، زهیر عرض کرد که آقا اینعده زیاد نیستند، اجازه بفرمایید با اینها جنگ کنیم و مغلوبشان کنیم که بعد اضافه خواهند شد. امام؟ع؟ فرمودند نه؛([۷۹]) بلکه بهعکس امام قبلاً برای پذیرایی آنهایی که بر ایشان وارد میشوند و اکثراً تشنه هستند، آب تهیه دیده بودند، ــ حتی مراکب آنها تشنه بودند ــ در منزل قبلی امام؟ع؟ دستور فرمودند که آب زیادی بردارند.([۸۰])
امام برای خیرخواهی امت از مدینه و مکه خارج شدهاند و حالا هم برای خیرخواهی و مصلحتاندیشی اسلام و مسلمین اینجا آمدهاند. کجا این بزرگوار بیعتنکرده خروج فرموده است تا دادن این نسبتها به او صحیح باشد و یا مقاتله با
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۲ *»
او جایز باشد؟!
این عده که بر امام؟ع؟ وارد شدند، اگر امام قصد خروج داشتند، میتوانستند جنگ را شروع بفرمایند؛ اما امام؟ع؟ اجازه ندادند، بلکه با کمال عطوفت با آنها رفتار نمودند و حتی اقامه جماعت شد و حضرت به حرّ فرمودند تو میخواهی با اصحاب خود نماز بگزار، من هم با اصحاب خودم نماز میگزارم. حرّ به حضرت احترام گذارد و گفت نه، ما هم با شما نماز میخوانیم.([۸۱]) امام؟ع؟ نماز جماعت برقرار میفرماید؛ بنابر خیرخواهی و مصلحتاندیشی است. از این جهت در روز عاشورا هم آنها به جنگ ابتداء کردند نه اینکه امام؟ع؟ ابتداء کنند.([۸۲]) مثل پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در جنگ نهروان که امام اجازه نفرمودند لشکر ایشان به جنگ ابتداء کنند؛([۸۳]) با اینکه آنها خوارج بودند بهحقیقت خروج بر امام معصوم و بعلاوه امامِ در قانون دوم، امامی که بهرسمیت با او بیعت شده بود و بعد از کشتن عثمان، تمام نمایندگان همه بلاد اسلامی با امام؟ع؟ در مرکز اسلام ــ مدینه منوره ــ بیعت کرده بودند.
اینها همه برای این بود که سیدالشهداء؟ع؟ نشان بدهند که نه قصد خروج دارند و میخواهند قیام کنند، اصلاً داخل بیعت نبودهاند تا اینکه این اقدام و مخالفتشان، خروج از بیعت باشد و کلمه خروجکننده و خارجی، بر آن بزرگوار صادق باشد؛ و نه هم خود بهحسب ظاهر داعیه داشتند که بخواهند بگویند با من بیعت کنید. نه، دیگران دعوت کرده بودند و میخواستند بیعت کنند؛ حتی روز عاشورا امام؟ع؟ چند نفر از رؤساء کوفه را که صاحبان همان نامهها بودند ــ چقدر بیحیاء بودند! چقدر بیحیاء بودند با آن نامهها و آنهمه تعارفاتی که کرده بودند! ــ امام به رؤساء آنها خطاب فرمودند و اسم بردند که شما نبودید که مرا دعوت کردید و مرا امام
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۳ *»
خواندید و گفتید ما امام نداریم، ما یزید را به خلافت نپذیرفتهایم و آماده بیعت با شما هستیم؟! اما آنها در جواب چه میگفتند؟ میگفتند ما دست از شما برنمیداریم تا شما را به امیر ابنزیاد لعنةاللّهعلیه تسلیم کنیم.([۸۴])
پس خود آن بزرگوار که این داعیه را نداشتند و دعوت نمیفرمودند به اینکه با من بیعت کنید. امام؟ع؟ کس دیگری را هم که برای این امر انتخاب نکرده بودند که بیایید با او بیعت کنید. فقط میگفتند من با یزید بیعت نمیکنم؛ تا این اصل اصیل و رکن اساسی را معرفی بفرمایند که حیات اسلام و حیات مسلمین ــ بهحسب ظاهر و در همین قانون دومین ــ بستگی دارد به صالحبودن امیر و صالحبودن ولیّ و امامی که انتخاب میکنند و بر خود به امارت میگمارند و تحت بیعت او درمیآیند. حیات اسلام، بقاء اسلام و خیر و صلاح مسلمین در این است که متوجه این نکته اساسی باشند.
توجه کنید که امام؟ع؟ این امر را اینقدر بزرگ شمردند، این مسأله را اینقدر مهم دانستند ــ مسائل باطنی و اسرار باطنی سر جای خودش ــ بهحسب ظاهر، آنچه که برای قیام امام؟ع؟ رکن اساسی و اصل اصیل بود، تعظیم این قانون و مهمشمردن امر ولایت و امارت و حکومتِ بر مسلمین بود، که حاکم و ولیّ و امامی را که انتخاب میکنید، باید کاملاً شایستگی داشته باشد.
حال ببینید از اصل مطلب که امامت، امامت حق است و امامت شأن معصومین کلی است، از آن هیچ سخن بهمیان نمیآورند مگر در موارد مخصوص؛ اما در نزد عموم مردم و امت اسلامی، این مطلب و قانون را مطرح کردهاند و این قیام هم روی همین اساس انجام شده و امام؟ع؟ خود شهید شدند و اصحاب حضرت شهید شدند و اهلبیت خود را به اسارت دادند برای تعظیم این امر که رکن حیاتیِ اسلام و مسلمین است در این قانون دومین و در برنامه ظاهر اسلام.
ای بشر، حال که زیر بار حکومت ائمه حق که خدا و رسولخدا؟ص؟ قرار دادهاند
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۴ *»
نرفتهاید، چرا برای خود مثل معاویه و یزید و گذشتگان آنها مثل عثمان و عمر و ابوبکر را انتخاب میکنید؟! مگر افراد شایسته و صالح کم دارید؟! چرا این نکته را اینقدر سست گرفتهاید که مدتی ابوبکر بر شما حکومت کند، مدتی عمر، مدتی عثمان، مدتی معاویه و حالا هم یزید با این خصوصیات فاسد، بر شما مسلط شود؟!
در خطبهای که دیشب قرائت کردم، امام؟ع؟ در منیٰ، افراد مهم و باشخصیت و موقعیتِ جامعه اسلامی آن زمان را مورد خطاب قرار میدهند. عرض کردم در جامعه اسلامی آن زمان افرادی بودند که موقعیتها داشتند. عدهای را میگفتند اینها بدری هستند و در جنگ بدر شرکت کردهاند و از اصحاب رسولاللّه؟ص؟ هستند. از این جهت مردم آنها را تعظیم میکردند و برای آنها احترام قائل بودند. عدهای بودند که حافظ قرآن بودند، به مقداری که آیات را از رسولاللّه؟ص؟ شنیده بودند، حفظ کرده بودند و حَمَله قرآن نامیده میشدند؛ اینها هم مورد تکریم و تعظیم مردم بودند. عدهای دیگر به بعضی از سنن رسولاللّه؟ص؟ عارف بودند و مردم آنها را به مقام علمی میشناختند و عالم میدانستند. از این قبیل نمونهها و نمرهها در امت اسلامیِ آن زمان خیلی بودند و اینها نوعاً کارشان حجکردن و عمرهکردن و بیتوتهکردن کنار خانه خدا و اعتکاف در مسجد رسولخدا؟ص؟ بود؛ یکچنین موقعیتهایی داشتند. امام؟ع؟ صاحبان چنین موقعیتها و شخصیتهایی را در منیٰ مورد خطاب قرار دادند، البته اگر این خطبه در منیٰ انشاء شده باشد و اگر در منی هم نبوده، در یک مجمع عامی بوده که این نوع اشخاص بودهاند.
در عبارات خطبه انشاءاللّه دقت میکنید که امام؟ع؟ بخصوص میفرمایند: انتم ایتها العِصابة عِصابةٌ بالعلم مشهورة، و بالخیر مذکورة([۸۵]) شما را به علم شهرت دادهاند، شما در نزد مردم به علم مشهورید، در نزد مردم به خیر یاد میشوید، موقعیت دارید، چرا در این امر کوتاهی میکنید و اینقدر به ظلمه فرصت و میدان دادهاید که
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۵ *»
مسلط شوند؟! و حال آنکه اين مقام، مقام خود شما است. ــ ببینید طبق قانون اول سخن نمیفرمایند، طبق قانون دوم میفرمایند ــ این مقام، مقام شما است، احکام الهی باید از ناحیه شما صادر شود، چون شما صاحبان علم و اطلاعید، ــ بهاعتبار مردم ــ از کتاب خدا و سنت رسولخدا آگاهید، مردم شما را عارف به احکام میدانند و باید بهدست خود شما هم اجراء شود، ذلک بأنّ مجاریَ الامور و الاحکام علی ایدی العلماءِ باللّه الامناءِ علی حلاله و حرامه،([۸۶]) چه عنوانی!
البته طبق قانون اولی الهی معلوم است علماء باللّه و امناء بر حلال و حرام خدا، محمد و آلمحمد؟عهم؟ و بعد هم کاملین شیعهاند؛ اما بهحسب قانون دوم، همین کسانی که در جوامع اسلامی، صاحبان علم، صاحبان آگاهی و وقوف به مصالح جامعه هستند و موقعیت دارند و میتوانند عهدهدار تعیین شخصی از بین خودشان شوند، باید خودشان مصدر و ملجأ امور مسلمین باشند، احکام از آنها صادر شود و بهوسیله آنها اجراء گردد.
این مقام، مقام شما است، چرا از دست دادهاید و ــ بهواسطه ترستان از مرگ و یا طمعتان در دنیا ــ آنقدر ظلمه را بر خود مسلط کردهاید که حتی همین حق را از شما گرفتهاند؟!
امام؟ع؟ این فرمایشات را در آن ملأ عام اسلامی و با بودن یکچنین افرادی عنوان میفرماید ولی در آن جمع یکنفر پیدا نشد که جواب امام؟ع؟ را بدهد و بگوید آقا من با شما همفکرم، درست میفرمایید! یکنفر جواب نداد! به دلیل اینکه یکنفر از آنها همراه حسین صلواتاللّهعلیه به کربلا نیامد. این هفتاد و دو نفر و چند نفر اضافه ــ که متجاوز از صدنفر گفته شده ــ اینها که در جامعه عنوان و موقعیتی نداشتند. مردم به عبداللّه بن عمر توجه داشتند، به عبدالرحمن بن ابیبکر توجه داشتند، به عبداللّه بن زبیر توجه داشتند، مردم به این قبیل افراد توجه داشتند، به آن حَمَله قرآن توجه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۶ *»
داشتند؛ ولی هیچیک از آنها با امام نیامد. آن نطق عجیب امام؟ع؟ در دلهای سخت آنها اثر نگذاشت و امام را اجابت نکردند!
معاویه آخر عمرش است، میخواهد برای یزید زمینه فراهم کند، تصمیم میگیرد حج انجام دهد. از بلاد دیگر که فکرش راحت است که عُمّالش برای یزید بیعت گرفتهاند؛ مکه و مدینه مانده. عاملهایی که در مکه و مدینه دارد، اینها با بودن مثل سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابیبکر و سعد بن ابیوقاص نمیتوانند کاری انجام دهند. با وجود این چند نفر، زمینه نیست که برای یزید بیعت گرفته شود، آن هم در مرکز اسلام، مکه و مدینه. هرچه فکر کرد، دید چارهای نیست، باید خودش به این کار اقدام کند و خودش با این افراد مواجه شود و بتواند بدون درگیری، از اهل مدینه و مکه برای یزید بهعنوان ولیعهد خود بیعت بگیرد.
حرکت میکند، میآید، به مدینه منوره میرسد، مردم از او استقبال میکنند، چند روزی در مدینه بهسر میبرد و در خلال این مدت، یکیکِ آنهایی را که احتمال مخالفت میدهد میخواهد و با آنها صحبت میکند. از جمله بخصوص عبداللّه بن عباس و وجود مبارک سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه را میخواهد. عبداللّه بن عباس میآید، مینشیند به حرفزدن، با هم صحبت میکنند و معاویه منتظر است که امام؟ع؟ تشریف بیاورند، بعد هدف خودش را مطرح کند. امام؟ع؟ تشریف میآورند، معاویه احترام میکند، برمیخیزد و حضرت را کنار خودش مینشاند و شروع میکند به احوالپرسی و گفتگو. همچنین از فرزندان امام مجتبی صلواتاللهعلیه احوالپرسی میکند، از ایتام حضرت سؤال میکند، از وضع فرزندان حضرت مىپرسد تا آنکه در آخر شروع میکند به سخن در حمد و ثناء خدا و تعظیم و تکریم رسولخدا؟ص؟ بهطور تفصیل.
بعد شروع میکند به تعریف و تمجید از یزید که شما خودتان بهتر از من یزید
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۷ *»
را میشناسید که چقدر برای نظمدادن به امور امت شایستگی دارد، صاحب سیاست و تدبیر است، صاحب حلم و شجاعت است، و مرتب صفات دروغینی از یزید ذکر میکند. بعد میگوید البته شایسته است که شما دیگران را به بیعتکردن با یزید دعوت کنید و حق خویشاوندی را انجام دهید و صلاح امت هم در همین است و شما باید به این امر اقدام کنید و ابتدا خودتان بیعت کنید و بعد هم دیگران را وادار نمایید.
ملعون میگوید من بیعتکردن اهل مدینه را با یزید تأخیر انداختم از جهت اینکه میدانم اینجا وطن یزید است، اینجا جایگاه یزید است و همه اهل اینجا نسبت به یزید محبت دارند؛ از این جهت چون مطمئن بودم، امر بیعت را در مدینه تأخیر انداختم، اما سایر بلاد زودتر بیعت کردهاند و شما هم باید به این وظیفه عمل کنید. عبداللّه بن عباس میخواهد سخن بگوید، امام؟ع؟ میفرمایند بگذار من جواب بگویم، چون مقصود او من هستم، روی این سخنان با من است و بعلاوه من میتوانم آنچه که شایسته است جواب بگویم.
امام میفرمایند اینکه تو رسولخدا؟ص؟ را توصیف کردی، معلوم است که هرکس آن بزرگوار را وصف کند، نمیتواند حق وصف آن بزرگوار را ادا کند. و اما آنچه درباره یزید گفتی، همه افراط و بیجا بود؛ ما یزید را که میشناسیم و سایر مردم هم میشناسند که شایستگی این امر را ندارد و تو مرگت نزدیک شده و نباید بیش از این متحمل عذاب آخرت شوی و او را بر امت اسلامی مسلط کنی. ــ در این زمینه بیاناتی میفرمایند ــ تو خودت خوب میدانی که مورد شایسته کیست و خلافت حقِّ کیست؟ عرض کرد نکند مقصودتان خود شما هستید؟! فرمودند خلافت اگر از جهت وراثت باشد، البته ما وارث رسولخدا؟ص؟ هستیم. از جهت تعیین و انتخاب هم باشد، مردم میدانند که ما خاندان فضل هستیم، ما خاندان عظمت و جلالت هستیم، محبتی که در دلها نسبت به ما است، زمینهاش معلوم است و این امر مشخص است که حق ما است.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۸ *»
سخنانی از این قبیل فرمودند که تقریباً از وجود مبارک سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه ناامید میشود، به عبداللّه بن عباس رو میکند و میگوید تو هم بگو و میدانم از این تلختر سخن خواهی گفت. عبداللّه بن عباس به اجمال میگذراند و میگوید تو وظیفه نداری در این امر دخالت کنی، به مردم وا گذار، خود مردم میدانند چه کنند و برای خود چه شخصی را انتخاب کنند؛ لزومی ندارد تو یزید را بر دیگران تحمیل کنی. اینطور سخنان گفتگو میشود و در نتیجه معاویه از اینکه بتواند از امام؟ع؟ بخصوص در مورد یزید بیعت بگیرد ناامید میشود.
معاویه برای حج یا غیر حج، از مدینه بهطرف مکه حرکت میکند؛ ظاهراً برای حج بوده، بهدلیل اینکه عده زیادی از اهل مدینه و همین افرادی که در مدینه بودند و موقعیتی داشتند، اینها هم عازم سفر بودند. باز وقت ورودش به مکه، عده زیادی از او استقبال میکنند، از جمله سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابیبکر هم در استقبال شرکت میکنند. وقتی به اینها میرسد، تا خود مکه با اینها گفتگو و خنده و تفریح میکند تا وارد مکه میشود و محلی را انتخاب میکند و در آنجا ساکن میشود.
در آن ایام، روزی تکتک اینها را میخواهد و با هرکدام در مورد بیعت با یزید سخن میگوید و مخصوصاً آنها را میترساند از اینکه نسبت به این امر متعرض شوند و خود را در معرض قرار دهند و میگوید که اگر با یزید مخالفت کنید، شامیان در مقابل شما هستند. از جمله امام را میخواهد و شروع میکند به سخنگفتن؛ امام میفرمایند یزید شرابخوار و سگباز است و دختران جوان در مجلس او میرقصند و شایستگی امارت بر مسلمین را ندارد. باز معاویه ناامید میشود و فکر میکند از طریق هدایا آنها را آرام کند؛ برای همه هدایا میفرستد، اما امام طبق نقلی هدایا را بر میگردانند.
معاویه چارهای نمیبیند مگر آنکه از راه مکر داخل شود، دستور میدهد اول اثاث او را از مکه بیرون ببرند و میگوید منبری نزدیک خانه خدا میگذارند و دستور
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۳۹۹ *»
میدهد که مردم حاضر شوند و در آن منبر بهطور مفصل از یزید تمجید میکند و بعد میگوید که نوع مردم در جمیع بلاد بیعت کردهاند، رؤساء و بزرگان شما بیعت کردهاند و من صلاح امت را در این میبینم که شما هم بیعت کنید. به من خبر رسیده که در بین شما منتشر است که ابوعبداللّه حسین بن علی و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابیبکر و سعد بن ابیوقاص بیعت نکردهاند؛ این دروغها چیست که منتشر میکنید؟! چرا به این شخصیتهای بزرگ تهمت میزنید؟! اینها باارزشند، آبروی اینها را نبرید، صدمه به اینها نزنید؛ اینها همه بیعت کردهاند.
قبلاً نقشه کشیده بود که تا سخنش به اینجا میرسد، عده زیادی از اهل شام حرکت کنند، شمشیرها را در میان مسجدالحرام بکشند و بهدست بگیرند و بگویند که ای معاویه تا به کِی این سخنان را میگویی؟! هرکس با یزید مخالفت دارد، در همین مسجد او را میکشیم! هرکس با حکومت و خلافت یزید بعد از تو مخالفت دارد، الآن اظهار کند تا ما همینجا سر از بدنش جدا کنیم.
حال در پای منبر آن ملعون، امام حسین صلواتاللّهعلیه و همچنین عبداللّه بن زبیر و همه اینها نشستهاند، مردم هم گوش میدهند و با این مکر و حیله به همه مردم اعلام میکند که اینها بیعت کردهاند. آنهمه جمعیت از نوع بلاد اسلامی آمدهاند، همه باخبر شدند که ایشان بیعت کردهاند.
از منبر بهزیر آمد و دیگر در مکه توقف نکرد و بهطرف شام حرکت کرد. بعضی از آن مردم اطراف این چندنفر اجتماع کردند ــ چون به اینها نظر داشتند ــ که آیا شما بیعت کردهاید؟! اینها گفتند نه، بیعت نکردهایم و این مکری بود که معاویه کرد و این حیله او را دیگران میدانستند و تأییدش کردند و ما بیخبر بودیم که میخواهد چنین مکری کند وگرنه در مجلسش حاضر نمیشدیم؛ اینطور عذر آوردند. البته امام؟ع؟ را از منزلش با خودش آورد، خودش که میآمد امام را هم همراه آورد. چون این چندنفر را خواسته بود و از جمله امام حسین؟ع؟ را در منزلش خواسته بود و همراه خودش به
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۰ *»
مسجدالحرام آورد.([۸۷])
آن خطبهای که عرض کردم امام؟ع؟ در محضر عام انشاء فرمود و آن دستور اکید را فرمود، اما کسی حضرت را اجابت نکرد. این مکر و حیله را هم که معاویه کرد، باز هم همانها که فرمایشات امام را شنیده بودند و یزید را میشناختند، در مسجدالحرام بودند و یکنفر برنخاست. اگر امام؟ع؟ تنها برمیخاستند معلوم بود، اگر پنج شش نفر برمیخاستند معلوم بود؛ اما اگر هزار نفر برمیخاستند، آن عده شامی با آن چند شمشیر میتوانستند هزار نفر را بکشند؟! اگر در میان مسجدالحرام هزار نفر برخاسته بودند و اصلاً همانجا معاویه را از منبر پایین میکشیدند و میگفتند ما تو را از مقام خلافت خلع کردیم و حسین را مینشانیم یا عبداللّه بن زبیر را یا عبداللّه بن عمر را، نمیتوانستند؟! آنهمه فرمایشات و خیرخواهیهای امام و آن خطبه عجیب که دیشب قرائت کردم، در دلهای سخت آنها تأثیر نگذاشت، روی ترس از مرگ و طمع به مال معاویه و موقعیت در جامعه؛ که اگر ما بخواهیم با این امر مخالفت کنیم، موقعیت ما از بین میرود، چهبسا صدمه ببینیم، چهبسا بستگان ما، ما را ترک کنند، چهبسا ما را بکشند. اگر امام را اطاعت کرده بودند و دستور امام را اجراء کرده بودند، لااقل میگفتند معاویه خودت تا حالا بودهای و تا هستی هم باش، اما دیگر حق خلیفه معینکردن نداری! تو بمیر تا بعد مردم بدانند چه کنند، به خود مردم واگذار کن. نه، این کارها را نکردند، امام را مظلوم و تنها گذاردند و این فرمایشات را اطاعت نکردند تا کارِ همینها به جایی رسید که بعد از شهادت سیدالشهداء، بهدستور یزید، واقعه «حَرّه» پیش آمد.
بعد از شهادت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه، عبداللّه بن زبیر، این دنیاطلب، این ریاستطلب، موقعیت و زمینه را برای خود مناسب دید. قبل از رفتن امام؟ع؟ به مکه، او به مکه آمده بود و در آنجا متمرکز شده بود، حتی امام که به مکه آمده بودند،
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۱ *»
جا را برای خود تنگ میدید و مرتب در دل خدا خدا میکرد که حضرت از مکه تشریف ببرند تا بتواند زمینه فعالیت داشته باشد. وقتی که امام؟ع؟ شهید شدند، مردمی که در مکه بودند با او بیعت کردند، او هم موقعیت را مناسب دید و نامهای به یزید نوشت که برای ما در حرمین کسی را قرار بده که اهل نرمی و مدارا باشد. این را از روی مکر نوشته بود و یزید هم با اینکه بابایش معاویه به او گفته بود که مبادا گول عبداللّه بن زبیر را بخوری که او مثل روباه با تو مکر و حیله میکند و اگر بر تو دست بیابد، مثل شیر تو را شکار خود قرار میدهد؛([۸۸]) اما حرف او را نشنیده گرفت، فکر کرد که ابنزبیر راه خیر را نشانش میدهد. عبدالله بن زبیر گفت کسی را برای ما انتخاب کن که امیر حرمین باشد ولی اهل نرمی و مدارا باشد تا امور به اصلاح بینجامد. معینکردن افراد خشن مثل ولید صلاح نیست. کسی را که برای اصلاح امور مناسب باشد انتخاب کن.
یزید هم عثماننامی را برای این کار انتخاب کرد، او هم آمد در مدینه متمرکز شد. روی جوانی و بیتجربگی عدهای از وجوه و بزرگان مدینه را از قبیل عبداللّه بن حَنْظَله انتخاب کرد که نزد یزید بفرستد. حنظله به «غسیلالملائکه» مشهور بود که در جنگ احد، صبح که حرکت کرده بود که به میدان جنگ بیاید، بر او غسل جنابت واجب بود و چون فرصت از دست میرفت غسل نکرد و آمد و در همان جنگ کشته شد. رسولاللّه؟ص؟ فرمودند میبینم که ملائکه با آبی از دریای مُزْن که زیر عرش است حنظله را غسل میدهند؛ از این جهت به غسیلالملائکه مشهور شد.([۸۹])
روی آن عظمتش در اسلام که رسولاللّه؟ص؟ برای او بیان فرمودند، عبداللّه بن حنظله پسرش، مورد تعظیم اهل مدینه بود. عثمان بن محمد بن ابیسفیان والی مدینه، عبدالله بن حنظله و مُنذِر بن زبیر و چند نفر از این قبیل را برای رفتن بهنزد یزید
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۲ *»
انتخاب کرد. آنها آمدند و بر یزید وارد شدند، یزید آنها را خیلی تکریم کرد، حتی به عبداللّه بن حنظله و منذر بن زبیر، به هرکدام صدهزار درهم بخشید. عبداللّه هشت پسر داشت، به هرکدام دههزار درهم بخشید و خیلی هدایا به اینها داد.
اینها بعد از مراجعت از شام به مدینه، به مسجد رسولخدا؟ص؟ آمدند و تکتکشان در حضور مردم گفتند با اینکه یزید این همه به ما احسان کرده اما ما او را شخصی فاسق و فاجر یافتیم، شراب میخورد، چه میکرد، چه میکرد، همه معاصیش را ذکر کردند، مرتکب زنا میشود، با امّهات اولاد زنا میکند و چه و چه و چه، مفاسد او را گفتند و هرکدام طوری اظهار کردند که ما او را از مقام خلافت خلع کردیم. یکی عمامه خود را برداشت و گفت همینطور که عمامه خود را برمیدارم یزید را از مقام خلافت خلع کردم. یکی کفش خود را درآورد و گفت همانطور که کفش خودم را درآوردم یزید را از مقام خلافت عزل کردم. و همینطور مقدار زیادی عمامه و کفش و لباس روی هم ریخته شد و همه اظهار کردند ما یزید را از این مقام خلع کردیم، یعنی از بیعت او خارج شدیم. مردم مدینه به شور آمدند و با عبداللّه بن حنظله بیعت کردند.
حالا ببینید امام سجاد صلواتاللهعلیه در مدینه هستند اما مردم با عبداللّه بن حنظله بیعت میکنند که در مقابل یزید بایستد! خبر به یزید رسید که اوضاع مدینه اینطور است و اوضاع ابنزبیر هم در مکه آنطور است. کسانی را فرستاد نتیجه نگرفت. بنا شد که با اهل مدینه بجنگد. فکر کرد، از جمله ابنزیاد را خواست با آنهمه احسانها که در جریان کربلا به او کرده بود، گفت حالا برای سرکوبی اهل مدینه بهطرف مدینه حرکت کن. گفت دیگر این کار را من برای تو نمیکنم.
در هر صورت مسلم بن عَقَبه را برای انجام این کار انتخاب کرد. مسلم مریض بود و پیرمرد هم بود، گفت من برای این کار حاضرم؛ و مدینهای را که رسولاللّه «طَیْبه» نامیده بودند، آن ملعون «نَتِنه» نامید. طَیبه یعنی خوشبو و خوب اما او مدینه را
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۳ *»
گندیده نامید!([۹۰]) با جمعی از شامیان حرکت کرد و آمدند تا اینکه نزدیک مدینه رسیدند و بماند که چه شد. اهل مدینه به رهبری و سرپرستی همین عبداللّه بن حنظله آماده شدند؛ عبدالله گفت اگر شماها نجنگید من با هشتتا بچهام با او خواهم جنگید. جنگی در حَرّه انجام شد که بیرون مدینه بود تا اینکه شامیان وارد مدینه شدند و سه روز غارت کردند.
حتی راوی میگوید من دیدم که استرهای خود را در مسجدالنبی؟ص؟ آوردند و آن استرها در مسجد سرگین انداختند! اینطور به مقام رسولاللّه توهین شد. خانهای نماند که مورد غارت قرار نگیرد، مگر منزل امام سجاد صلواتاللّهعلیه که یزید سفارش کرده بود که علی بن الحسین در این امر هیچ مداخلهای ندارد؛ از این جهت به منزل آن حضرت متعرض نشدند. تمام هاشمیات و همه زنهایی که به امام؟ع؟ منسوب بودند در منزل امام اجتماع کردند و جمع شدند و حتی عبدالملک مروان به امام پناهنده شد و گفت آقا اهل و حریم ما را هم شما پناه بدهید. حضرت پناه دادند و فرمودند آنها را با اهل خودم به یَنْبُع در خارج مدینه میفرستم.
اینها در این سه روز چه کردند بماند! این نکته را میخواهم عرض کنم ــ دقت کنید ــ هفتصد نفر که حَمَله قرآن نامیده میشدند در این جنگ کشته شدند! این حمله قرآن کجا بودند که جواب حسین صلواتاللّهعلیه را بدهند؟! کجا بودند؟! این رؤس مهاجرین و انصار که در این جنگ و وَقْعه در مدینه کشته شدند، کجا بودند که جواب حسین صلواتاللّهعلیه را بدهند وقتی که میفرمود چرا نشستهاید؟! چرا سکوت کردهاید؟! چرا بهخاطر ترس از مرگ و برای دنیا، یزید را بر خودتان مسلط کردهاید؟! و هیچکس جواب نداد تا این اوضاع سرشان آمد. اینقدر شامیان در مدینه بیعفتی مرتکب شده بودند که هزار بکر به زنا حامله شدند! چهها کردند!
بعد از تمامشدن سه روز، مسلم بن عقبه در مسجد نشست، تکتک بازماندگان
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۴ *»
را نزد او میآوردند و میگفت با یزید بن معاویه بیعت کنید بهعنوان رقّیّت و عبودیت! باید عبد رقّ یزید باشید! یکی دو نفر از باقیماندههای در مدینه را ــ از مهاجرین و انصار ــ که نسبتاً موجّه بودند، نزد او آوردند، بر او وارد شدند، گفت با یزید بیعت کنید، گفتند بیعت میکنیم اما «علی کتابِ اللّه و سنة رسولاللّه»، گفت گردنشان را بزنید! گردنشان را زدند. یکنفر دیگر را آوردند، گفت من بیعت میکنم اما بهشرط اینکه یزید مطابق سیره عمر رفتار کند. گفت گردنش را بزنید. گفت نه، نه، بیعت میکنم. گفت بسیار خوب بیعت کن. گفت بیعت میکنم هر طور تو میگویی! گفت بیعت میکنی به اینکه رقّ او باشی، عبد یزید باشی! گفت بیعت میکنم. تا بیعت کرد گفت گردنش را بزنید! چرا؟! چون آن کلمه اول را گفتی که طبق سیره عمر حرکت کند.([۹۱])
یزید این اوضاع را بر سر همینهایی آورد که در مقابل نطق امام سکوت کردند و آن وظیفهای را که امام مشخص کردند تبعیت نکردند.
در تمام مدینه فقط وجود مبارک سیدالساجدین صلواتاللّهعلیه مورد تعظیم و تکریم بود. حضرت نزد او آمدند و عرض کرد آقا من دو سه روز نتوانستم خدمت شما برسم، گرفتار این مردم بودم؛ حالا گویا اهل شما مضطرب شدهاند که من شما را احضار کردهام. فرمودند آری. گفت مرکب بیاورید و حضرت را با احترام به منزلشان برگردانید، و حضرت برگشتند.([۹۲]) فقط آن زنهای هاشمیات که در منزل امام؟ع؟ اجتماع کرده بودند، در امان بودند. طبق دستور یزید، یک مأمور موکل شده بود و جلو درب آن خانه ایستاده بود و به هیچکس اجازه ورود نمیداد و میگفت من بهدستور یزید اینجا ایستادهام، متعرض این منزل نشوید.([۹۳]) تمام شامیان را از متعرضشدن به آن منزل مانع میشد. کسی متعرض نشد.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۵ *»
خدا اینطور زنهای هاشمی را از شر این کفار حفظ فرمود و نوع همینها در کربلا گرفتار اسیری و اسارت بودند و خدا بهبرکت وجود زینالعابدین صلواتاللّهعلیه و بزرگانی مثل زینب کبری؟سها؟ آنها را حفظ فرمود که چشمی به خطا و بیعفتی، بر چهره مبارکِ حتی کودکی از کودکان ایشان نیفتاد. اینطور خدا مقام عفّت و طهارت ایشان را حفظ کرد. دوستان و دشمنان همهگونه مصائب را ذکر کردهاند، اما خدا حفظ فرموده. نه دوست و نه دشمن، یک کلمه که خلاف عفت و خلاف مقام طهارت و عصمت این بزرگواران باشد ذکر نکردهاند. نعوذبالله کسی بهچشم خیانت به دختری از دختران حسین نگاه کند؟! ابداً. نقابت کلیه، شأن زینب کبری؟سها؟ است، در دلها و همه خاطرهها تصرف میفرماید، همه خاطرهها در دست او است، ایشان را از هر خاطره ناروای اعداء حفظ و نگهداری میکرد. این خواتین با شئونات عصمت و طهارت، در کربلا بهدست یکچنین نابکارانی اسیر شدند، اما هیچ امری خلاف عفت در بر نداشت و خدا عظمت و جلالت خاندان عصمت و طهارتِ محمد و آلمحمد؟عهم؟ را حفظ کرد.
در مدینه چه کردند! و این نبود مگر نتیجه کار همین وجوه و بزرگان انصار و مهاجرین، همین حَمَله قرآن، که عرض میکنم در تاریخ نوشتهاند دههزار نفر کشته شدند، از این دههزار نفر از اهل مدینه که کشته شدند، هفتصد نفر حمله قرآن نامیده میشدند؛ کجا بودید ای حمله قرآن که در مسجدالحرام مقابل معاویه بایستید؟! کجا بودید ای حمله قرآن که حرکت کنید و با حسین به کربلا بیایید و مثل او بگویید بیعت نمیکنیم، هرچه پیش بیاید آماده هستیم؟! نه اینکه یکعده بهطمع مال دنیا همراه حضرت حرکت کنند و مرتب منزل به منزل کم شوند، کم شوند، کم شوند تا اینکه روز عاشورا صد و چند نفر با حسین صلواتاللّهعلیه بمانند! آنها هم یکعده افرادی که جامعه از این جهات به آنها اعتنائی نداشته و برای آنها موقعیتی قائل نبوده. آنهایی که در جامعه صاحب موقعیت و صاحب
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۶ *»
مقامات و شئونات بودند، سر جای خود نشستند و این روزگار بر سرشان آمد و ادامه پیدا کرد تا رسید به حمله به مسجدالحرام!
آری امام حسین؟ع؟ بهاحترام مسجدالحرام و تعظیم مسجدالحرام و حرم، در مکه نماندند و حج انجام ندادند. فرمودند من نمیخواهم سبب بیحرمتی به خانه خدا شوم. من در یک وجب خارج حرم کشته شوم، بهتر است برای من از اینکه یک وجب داخل حرم کشته شوم؛ برای من محبوبتر است گرچه یکوجب خارج از حرم کشته شوم.([۹۴]) آری احترام همین حرم است که اینطور مورد تعظیم امام حسین؟ع؟ است.
همچنین حَمَله قرآن نوعاً در مسجدالحرام معتکف بودند، شبانهروز را آنجا میگذراندند، و نیز کسانی که با عبداللّه بن زبیر بیعت کرده بودند و از او در مقابل یزید حمایت میکردند، حرم و مسجدالحرام را احترام میکردند؛ ولی بعد از آنکه یزید از دنیا رفت و بهدرک واصل شد، عبدالملک مروان، حجاج را فرستاد، ــ چون یزید در اول حُصَین بن نُمَیر را برای سرکوبی عبدالله بن زبیر فرستاده بود، اما او نتوانسته بود این کار را عهدهدار شود و برگشته بود،([۹۵]) ــ عبدالملک حجاج را فرستاد و حجاج چه کرد! خانه خدا را با منجنیق سنگباران کرد، دیوارهای خانه ریخت، بر خانه خدا آتش افروختند، پرده خانه سوخت و اینها شادی میکردند و در آنجا آنهمه کشته داده شد.([۹۶]) باید به آن کشتهها گفت ای کسانی که با مثل عبداللّه بن زبیر بیعت میکنید، شما کجا بودید؟! چرا همراه حسین حرکت نکردید؟!
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۷ *»
امام؟ع؟ با عمل خودشان نشان دادند که ببینید رکن اساسی در اسلام ــ حال که آن قانون اول را قبول نمیکنید، ــ رکن اساسی در اسلام که اسلام و مسلمین را حفاظت میکند و صلاح همه امت است، صالحبودنِ عهدهدارِ مقام امارت و امامت است؛ و باید در راه اثبات ناشایستگی آن، امام؟ع؟ به آن شهادت شهید شوند تا این رکن اساسی و این اصل اصیل را به جوامع اسلامی بفهمانند، که حفظ اسلام و مصلحتاندیشی برای امت اسلامی، تحمل تا به اینجا، تا شهادت و اسارت را اقتضا میکند. و نشان دادند که چه اندازه خیرخواه اسلام و مسلمینند.
پس رکن اساسی در قیام امام؟ع؟، بیان این اصل و تعظیم یکچنین اصلی بوده است.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۸ *»
مجلس ۲۳
(شب سهشنبه / ۹ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۰۹ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
انا للّه و انا الیه راجعون. چهل شبانهروز از فوت برادر عزیزمان([۹۷]) میگذرد. وجود مؤمنین در حکم برگهای شجره ولایتند. همین مؤمنین و مؤمنات ناقصین، برگهای درخت ولایتند. هر برگی که میافتد، جلالت و عظمت و شوکت درخت ولایت کاهیده میشود و هر برگ تازهای که میروید به جلالت و شوکت درخت ولایت میافزاید. روی این جهت است که قلب مطهر امام زمان صلواتاللّهعلیه به رفتن مؤمنین و مؤمنات از دنیا محزون میشود و به روییدن برگها و زیادشدن مؤمنین و مؤمنات، دل آن بزرگوار مسرور میگردد. برای ما هم ازدستدادن این عزیزان خیلی گران است. البته قانون خلقت و نظام طبیعت است که خدا قرار داده، باید این راه را رفت و این مسیر را طی کرد و خواهنخواه هر روز با این نوع مصائب برخورد میکنیم.
از خدا میخواهیم که همه رفتگان ما بخصوص تازهگذشتگانمان و مخصوصاً این برادر معظّم و سرور مکرّم را با اولیائشان محشور فرماید و همه برادران ایمانی را از بلاهای دنیوی و اخروی محافظت فرماید. این برگهای درخت ولایت روزبهروز انشاءاللّه سرسبزتر باشند و خرمی درخت ولایت زیادتر شود و قلب مطهر امام زمان صلواتاللّهعلیه به وجود ایشان و سرسبزبودن این درخت مسرور باشد.
بحث در این بود که رکن اساسی در شهادت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه،
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۰ *»
عبارت بود از احیاء قانون دومی الهی و تعظیم این قانون. همانطور که در قانون اولی خدایی، مقام امام و مقام ولیّ و امیر، ردیف مقام حکومت خدایی است، در قانون دومی هم مقام امام و ولیّ به همان اهمیت است.
عرض شد قانون اولی الهی این است که بعد از رسولخدا؟ص؟، امام و امیر بر مؤمنین و مسلمین، باید اشخاص مخصوصی باشند که از هرجهت مصونیّت دارند و خدا آنها را بهوسیله رسولش معرفی فرموده که دوازده معصوم صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند. بشر این قانون اولی را نپذیرفت. زیر بار این قانون نرفتند مگر مؤمنین که به حقیقت دل ایمان آورده بودند و اسلام را با حقیقت دل پذیرفته بودند؛ آنها این قانون الهی را قبول کردند و تسلیم شدند.
دیگران که این قانون را نپذیرفتند، برای ایشان قانون دیگری وضع گردید و تأسیس شد و بهوسیله امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بیان شد که اجمالاً عرض شد. در تعظیم قانون دوم و اینکه مقام امام و امیر در بین مسلمین چه ارزشی دارد، میبینیم کسانی برای این امر ارزش قائل شدهاند که جامعه اسلامی در آن زݤمان به ایشان توجه داشت و برای ایشان موقعیتی را قائل بود که آن موقعیت عبارت بود از «وارث اسلام بودن». امت اسلامی بعد از رسولخدا؟ص؟، نسبت به امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم دیدی داشتند که اینها وارث اسلام و قرآنند و نظر آنها و طرز رفتار آنها در مورد امیر و ولیّ و امامی که طبق قانون دوم انتخاب میشود و بنا است بشر برای خود انتخاب کند، ملاک و میزان است؛ و حال که بشر زیر بار انتخاب خدایی نمیرود، ــ در صورتی که قرآن میفرماید: و ماکان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله؟ص؟ امراً انیکون لهم الخِیَرَةُ من امرهم([۹۸]) کسی را که خدا انتخاب میکند و رسولاللّه انتخاب میفرمایند، مؤمنین و مؤمنات حق ندارند از خود انتخابی داشته باشند و در برابر انتخاب خدا و رسولخدا؟ص؟ خود را صاحباختیار بدانند و در مقام
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۱ *»
انتخاب برآیند. ــ حال که بشر این اصل را قبول نکرده و از زیر بار انتخاب خدا و رسولخدا؟ص؟ شانه خالی کرده و سر باز زده، خودشان و افراد اصلاحاندیشِ در بینشان باید اجتماع نموده و شخص شایسته را برای مقام امارت و ولایت، انتخاب کنند.
نسبت به این امر در همین قانون دوم، عبارات عجیبی را در روایات مشاهده میکنیم؛ گاهی میفرمایند اسلام بر پنج پایه بنا شده است: نماز، روزه، حج، جهاد، و پنجمین را ولایت میفرمایند. بعد میفرمایند آن مقداری که نسبت به امر ولایت سفارش شده، نسبت به آن چهار امر دیگر سفارش نشده است.([۹۹]) این ولایت، همین موقعیت است و توجه به این موقعیت و ارزش، بر همه مسلمین وظیفه و لازم است؛ و حال که میخواهند ولیّ و امیر را انتخاب کنند، یعنی کسی را که در مال و جان و بلاد آنها تصرف کند انتخاب نمایند، او باید به اندازهای شایستگی داشته باشد و به اندازهای احاطه داشته باشد که بتواند صلاح همه بلاد اسلامی و همه امت اسلامی را در نظر بگیرد و در پیادهکردن قوانین اسلام و اجراء و تطبیق آنها کاملاً مهارت داشته باشد.
بعد از رسولاللّه؟ص؟، نظر به دیدی که مسلمین به امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم داشتند، یکچنین حق انتخابی برای ایشان بود، زیرا ایشان از هرجهت این صلاحیت را داشتند و بخصوص که ایشان را وارث اسلام و قرآن میدانستند؛ و این نظر مسلمین، برای ایشان وظیفه درست کرده بود بهگونهای که بیعت ایشان با طواغیت زمانشان، بهحساب اسلام و قرآن و رسولالله؟ص؟ گذاشته میشد. از این جهت ایشان؟عهم؟ هم با آنان بیعت نکردند و متحمل این مصائب شدند.
میدانیم که قبول این همه مصائب، برای این نبود که بفرمایند ما حجت حقّیم و بعد از رسولخدا مقام امامت و امارت بر مسلمین، در ما منحصر است و شأن ما است، مگر در مجالس خصوصی که با اصحاب خاص خود عنوان میکردند؛ اما با
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۲ *»
عموم مسلمین این مطلب را در میان نمیگذاشتند. با عموم مسلمین، موقعیت ولایت و امارت بر مسلمین را طبق قانون دوم مطرح میکردند. همهجا میگفتند که سعی کنید خود شما شخصی را که شایستگی دارد انتخاب کنید و این کسانی که بر شماها مسلط شدهاند شایستگی ندارند.
امیرالمؤمنین بیعت نکردند تا اینکه کار رسید به آن همه مصائبی که بر آن بزرگوار وارد شد. امام مجتبی بیعت نکردند و چون ناچار شدند و هیچ چاره دیگری نبود و امور اسلام و مسلمین هم معطل میماند ــ و آنها هم نمیتوانستند امام را بکشند و هنوز جرأت کشتن حضرت را نداشتند، ــ امر را به مصالحه گذراندند. ولی در زمان سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه جرأت پیدا کرده بودند و معاویه هم به یزید وصیت کرده بود که من کاملاً زمینه را برای تو آماده کردهام و نگرانی نیست، کاملاً به او اطمینان داد که حتی برای کشتن مثل حسین هم برای تو زمینه آماده است و راست میگفت، از اوضاع مردم باخبر بود.
وقتی که تمام اهل کوفه با مسلم بیعت کرده بودند، با آمدن ابنزیاد، در ظرف کمتر از یک شبانهروز تمام کوفه بر علیه مسلم شوریدند. زمینه اینطور آماده شده بود که بعد هم ابنزیاد اعلام کرد که حسین دستگیر شده و او را در کربلا دستگیر کردهایم، برای کشتن او افراد و لشکر میخواهیم. در مسجد کوفه، مرکز حکومتی امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، برای کشتن حسین اعلام کرد که افراد میخواهیم، همان مردمی که حضرت علی و امام حسن و امام حسین را دیده بودند و همانهایی که امام حسین را دعوت کرده بودند و با مسلم بیعت کرده بودند، امام حسینی را که دعوت کرده بودند و انتظارش را میکشیدند، یکچنین مردمی وقتی از مثل ابنزیاد ــ که فرستاده یزید بود و برای یزید شرابخوار سگباز زناکار و اهل همه معاصی و فجور بیعت گرفته بود ــ میشنوند که میگوید میخواهم حسین را بکشم و لشکر میخواهم، تاریخ مینویسد چند ساعتی بیشتر نشد که بیستهزار نفر آماده شدند. فقط چهارهزار نفر شمر را
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۳ *»
اجابت کردند!([۱۰۰]) بیستهزار نفر در ظرف همان چند ساعتی که از طرف ابنزیاد اعلام شد، آمادگی خود را اظهار کردند. ببینید چطور زمینه فراهم شده بود!
ولی قبلاً این زمینه نبود، قبلاً امام مجتبی در همین کوفه با این مردم میخواستند به جنگ معاویه بروند؛ آنها را عتاب میفرمود، نکوهش میفرمود، شدت نشان میداد. در آنوقت این مردم سکوت میکردند. زمان امیرالمؤمنین؟ع؟ همینطور. پس آن زمان این آمادگی نبود و از این جهت امام مجتبی دیدند امور بهطور دیگری اصلاح نمیشود؛ نه مردم حاضرند از معاویه دست بردارند و دیگری را انتخاب کنند، نه هم حضرت را کمک و نصرت میکنند و نه هم حضرت را میکشند. اگر حضرت باز هم مقاومت کنند و بفرمایند من با معاویه بیعت نمیکنم، نه حضرت را میکشند و نه از معاویه دست برمیدارند و نه هم شخص دیگری را انتخاب میکنند و نه هم امام؟ع؟ را نصرت میکنند. حضرت هم که مخالفت خود را نشان داده بودند و آمادهنبودن خودشان را برای بیعت با معاویه و عدم صلاحیت او را که ابلاغ کرده بودند؛ چون کار انجام شده بود، امر به مصالحه منحصر شد.
در مصالحه هم ــ عرض کردم ــ اسم بیعت و رسمیتدادن به خلافت و امارت معاویه نیامده بود، امام مجتبی؟ع؟ شرائطی را در مصالحه قرار دادند که معاویه خلیفه نیست، حاکم نیست، حق حکومت ندارد، حتی اگر شهود در محضر او آمدند و شهادتی دادند حق قضاوت ندارد؛ یعنی به اینطور ولایت او را از مال و جان مسلمین سلب کردند و همینطور سایر قراردادها، از جمله وقتی که خواست بمیرد حق تعیین خلیفه ندارد، حق ندارد کسی را تعیین کند، باید به خود مسلمین واگذار کند تا هرکس را که خود صلاح دانستند و لایق دانستند انتخاب کنند.([۱۰۱]) این امور گذشت.
نوبت امام حسین؟ع؟ که میرسد، زمینه کاملاً فراهم است که اگر امام مقاومت
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۴ *»
کنند و بیعت نکنند، آنها هم مقاومت میکنند و امام را میکشند؛ اینقدر آمادگی فراهم شده بود! این مسلّم بود. هم خود یزید اطمینان داشت و هم مردم آمادگی پیدا کرده بودند و دعوت یزید را اجابت کردند و بیعتها با یزید انجام شد. امام؟ع؟ برای ارزشدادن به مقام امامت و ولایت و حکومت ــ حتی در قانون دوم، ــ اعلام فرمودند که من بیعت نمیکنم اگرچه مرا بکشید. من بیعت نمیکنم؛ یا از من دست بردارند و بگذارند من بروم در یکی از مرزهای اسلامی زندگی کنم، هرچه برای مسلمین است برای من باشد و هرچه بر ضرر مسلمین است بر ضرر من باشد؛([۱۰۲]) و در نتیجه یا اینکه یزید کنار برود و خود مردم هرکس را که شایسته میدانند انتخاب کنند.
عرض کردم که عدهای یکی از علل شهادت امام صلواتاللّهعلیه را بیعت اهل کوفه میشمرند، میگویند که چون اهل کوفه بیعت کردند، امام حرکت کردند. گفتیم که این سخن درستی نیست، بهجهت اینکه در زمان معاویه هم میخواستند بیعت کنند اما امام؟ع؟ اجابت نکردند. بعلاوه بیعت اهل کوفه بعد از آمدن امام؟ع؟ از مدینه به مکه بود؛ وقتی که به مردم خبر رسید که امام حسین بیعت نکردهاند و بهعنوان اعتراض بر حکومت و ولایت یزید، از مدینه بهطرف مکه حرکت کردهاند، آنوقت اهل کوفه شروع کردند به نامه نوشتن و افراد فرستادند و بیعت خود را با امام؟ع؟ اظهار کردند. امام که عراق را انتخاب کردند، بهحسب ظاهر از جهت بیعت بود، از جهت این دعوتها بود، نه اینکه اعتراض امام و بیعتنکردن امام با یزید و آمادهشدن برای قیام در مقابل او، ــ نه قیام به این معنی که بر او خروج بفرمایند، نه، برای اینکه در بیعتنکردن مقاومت کنند ــ علت این امر، بیعت و دعوت اهل کوفه نبود.
آری، اینکه امام؟ع؟ از مکه عراق را انتخاب کردند و بهطرف عراق حرکت فرمودند، میتوان ابتداءً بهحسب ظاهر بگوییم از جهت بیعت و دعوت اهل کوفه بود.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۵ *»
از این رو وقتی که حرّ با آن هزار نفری که آمده بود جلو امام را گرفت، امام بعد از نماز عصر که با جماعت انجام شد، به آن جمعیت رو کردند و فرمودند شما مرا دعوت کردید و من هم دعوت شما را اجابت کردم، اگر از نظری که داشتهاید برگشتهاید، من هم برمیگردم. حرّ گفت این فرمایشی که میفرمایید که دعوت شدهاید، ما خبر نداریم، ما از دعوتکنندگان شما نیستیم. حضرت فرمودند نامه ها را بیاورید، دو خورجین آوردند که پر از نامه بود و جلو حضرت ریختند؛ فرمودند اینها نامههای شما است با امضاهایتان، حال هم اگر شما با آمدن من به عراق موافقت ندارید و کراهت دارید، من بر میگردم. از این جهت حضرت دستور فرمودند سوار بشوید، سوار شدند و خود حضرت صبر فرمودند تا زنها را هم سوار کنند، خیمهها جمع شد، امام خودشان ایستادند سوار نشدند تا مطمئن شدند که زنها و بچهها راحت سوار شدهاند، آن وقت خود حضرت سوار شدند، به اصحابشان خطاب فرمودند: اِنصَرِفوا از همان راهی که آمدهایم برگردیم. حرّ اجازه نداد، راه حضرت را گرفت، گفت من مأموریت دارم که شما را نزد ابنزیاد ببرم، نمیتوانم شما را آزاد بگذارم که هر کجا میخواهید بروید. حضرت یکقدری تند شدند، او ادب بهخرج داد و گفت البته من اجازه کشتار و جنگ با شما را ندارم و تصمیم هم ندارم و از خدا هم میخواهم که مرا به جنگ با شما مبتلا نکند؛ اما این اندازه وظیفه و مأموریتم را باید انجام بدهم که نمیگذارم برگردید، حرکت کنید و در همین مسیری که میرفتید بروید، اما اگر نمیخواهید وارد کوفه بشوید نشوید. همین اندازه من میتوانم با شما مدارا کنم و حق شما را رعایت کنم، فرزند رسولخدا هستید و این مقدار میتوانم حق شما را رعایت کنم که شما را داخل کوفه نبرم، شما را تسلیم ابنزیاد نکنم؛ اما آزاد هم نیستید که به هر راهی که خودتان میخواهید بروید.([۱۰۳])
از نظر واقع معلوم است که امام؟ع؟ باید کجا بروند و خود میدانند که باید کجا بروند، اما حرّ سعی میکرد که امام را در جاهایی قرار دهد که قدری آبادانی باشد،
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۶ *»
بچهها صدمه نبینند، تشنگی نکشند. در همین راه به نزدیک کربلا که میرسند، مأموری میرسد؛ البته حرّ قبلاً اطلاع داده بود که ما حسین را بازداشت کردهایم و نگذاشتهایم که برگردد، ولی نخواسته داخل کوفه شود، ابن زیاد چه دستوری میدهد؟ ابن زیاد فوراً کسی را فرستاد که هرجا این مأمور من رسید، همانجا بر حسین سخت بگیر و او را همانجا نگه دار تا ما درباره حسین تصمیم بگیریم. در کربلا به همین محل شریف که رسیدند، این مأمور هم رسید. حضرت بهظاهر خواستند حرکت کنند اما دیگر حرّ نگذاشت که حضرت حرکت کنند.([۱۰۴]) آری در واقع حرّ ندانسته انتظار میکشد تا روز عاشورا که به امام حسین ملحق شود.
امام؟ع؟ هدف اصلیشان که رکن اساسی شهادتشان را بیان میکند، عدم بیعت با یزید است نه دعوت اهل کوفه؛ وگرنه حضرت در راه بودند که خبر قتل مسلم و هانی و قیس به حضرت رسید. قیس مأمور بود که نامه حضرت را برای رؤساء قبائل ببرد ، او را گرفتند و او نامه حضرت را پاره پاره کرد که نفهمند در آن چه نوشته شده. ایشان را به دارالاماره ابنزیاد ملعون بردند. گفت چرا نامه را پاره کردی؟! فرمود برای اینکه شما مطلع نشوید. گفت در آن چه نوشته شده بود؟ فرمود نمیگویم، و نام اشخاص را هم نبرد. گفت پس به منبر بالا برو و ــ نعوذباللّه ــ امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء را لعن کن. بالای منبر رفت و مدح و ثناء حضرت امیر و امام مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم را نمود و مثالب یزید و معاویه و بنیامیه را ذکر کرد و آنها را لعن کرد. او را کشتند و از بالای دارالاماره بهزیر انداختند. این همه شدتها را بهحسب ظاهر هم امام مطلع میشدند، ولی برنگشتند، زیرا دعوت اهل کوفه در شهادت امام؟ع؟ رکنیت و اصالتی نداشته است.
همچنین امر به معروف و نهی از منکر را هم که بعضیها از ارکان اساسی میشمرند، در فرمایشات حضرت دارد که من برای امر به معروف و نهی از منکر آماده
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۷ *»
شدهام،([۱۰۵]) اما باز هم رکن اساسی نیست. چرا؟ چون با بیعتکردن هم میشد امام؟ع؟ امر به معروف و نهی از منکر بفرمایند. مگر اصحاب رسولخدا؟ص؟ امر به معروف و نهی از منکر نمیکردند؟! از قبیل ابوذر که مگر عثمان و معاویه را کم امر به معروف و نهی از منکر کرد؟! و چقدر هم شدت دید! بعد از بیعت بود و بهظاهر بیعت کرده بود.
همینطور در زمان معاویه، برای امام؟ع؟ برای امر به معروف و نهی از منکر زمینه بود. درست است که امر به معروف و نهی از منکر بوده و اصل امر به معروف و نهی از منکر بسیار عظیم است، اما رکن اساسی که از همه اینها اساسیتر بوده همین بود که امام؟ع؟ میخواستند ارزش و عظمت و موقعیت مقام امارت و ولایت را در قانون دوم مشخص بفرمایند که اینقدر عظمت دارد که پدرم آن همه مصائب کشید و مادرم در آن راه با آن همه شدائد شهیده شد برادرم آن طور مصائب دید! من هم حاضرم اینهمه مصائب ببینم برای تعظیم این امر که رکن اساسی است و رگ حیات اسلام و مسلمین است حتی در قانون دوم. این مسلمین باید بهفکر باشند، کسی بر آنها امارت و ولایت کند که کاملاً شایستگی داشته باشد، صلاح اسلام و همه مسلمین را بداند؛ مبادا از او قدمی، قلمی، حُکمی، بر علیه اسلام و مسلمین صادر شود که بسیار برای اسلام و مسلمین خطر و ضرر دارد.
برای تعظیم این موقعیت، امام تا به اینجا مقاومت فرمودند که من با یزید بیعت نمیکنم. این اصل خیلی مهم است و رکن اساسی شهادت امام، بیعتنکردن با یزید بود. فرازهایی را از فرمایشات حضرت در اینباره میخوانیم که مطلب را کاملاً روشن میکند؛ تا اندازهای که موفقیم، انشاءاللّه ذکر میکنیم.
از جمله در کتاب «اَمالی» شیخ صدوق ــ که مرحوم مجلسی از آن کتاب نقل میکند ــ حدیثی است که نسبتاً مفصل است. از حضرت صادق؟ع؟ راجع به حادثه کربلا سؤال میکنند که آقا حادثه کربلا را شما برای ما بیان کنید. حضرت از پدر
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۸ *»
بزرگوارشان امام باقر نقل میفرمایند که ایشان از پدر بزرگوارشان امام سجاد صلواتاللّهعلیهم شنیدند که اجمالی از حادثه کربلا را ذکر میفرمایند.
از جمله این عبارت است که مربوط به مطلب ما است؛ حضرت فرمودند: فلمّا هلک معاویة و تولّی الامرَ بعده یزید لعنهاللّه بَعَثَ عاملَه علی مدینة رسولاللّه؟ص؟ و هو عمّه عُتْبَة بن ابیسفیان چون معاویه بهدرک رفت و بعد از او یزید متولی امور مسلمین شد، عامل خودش را که عمویش عُتبه بود به مدینه رسولاللّه؟ص؟ فرستاد، برادر معاویه، عتبة بن ابیسفیان را فرستاد. فَقَدِمَ المدینة و علیها مروانُ بنُ الحَکَم وارد مدینه شد و در آنوقت والی مدینه از طرف معاویه، مروان بن حکم بود و کان عاملَ معاویة عامل معاویه بود. فاقامه عتبة من مکانه و جلس فیه لیُنْفِذَ فیه امرَ یزید فهَرَبَ مروان فلمیقدر علیه عتبه مروان را عزل کرد و خودش در جای او نشست تا اینکه دستور یزید را درباره مروان اجراء کند، اما مروان فرار کرد و او بر مروان دست نیافت. حال عتبه عامل یزید و والی مدینه شده. و بعث عتبة الی الحسین بن علی؟عهما؟ فقال ان امیرالمؤمنین امرک انتُبایِع له عتبه خدمت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه فرستاد و حضرت را احضار کرد. حضرت که تشریف آوردند، گفت امیرالمؤمنین ــ مقصودش یزید لعنهاللّه بود ــ دستور داده که شما با او بیعت کنید. اولِ برخورد است. شاید خیلیها در مدینه خبر ندارند که معاویه بهدرک رفته.
فقال الحسین؟ع؟: یا عتبة قد علمتَ اَنّا اهلُبیت الکرامة و معدن الرسالة و اعلام الحق الذین اودعه اللّه عزوجل قلوبَنا و انطق به السنتنا فنَطَقَتْ باذن اللّه عزوجل و لقد سمعتُ جدی رسولَاللّه؟ص؟ یقول: ان الخلافة مُحَرَّمَةٌ علی وُلْد ابیسفیان، و کیف اُبایِع اهلَبیتٍ قد قال فیهم رسولاللّه؟ص؟ هذا؟! فرمود ای عتبه تو میدانی که ما اهلبیت کرامتیم، خاندان بزرگواری و اهل بزرگی هستیم، معدن رسالتیم، نشانههای حقیم که خدا حق را در دلهای ما بهودیعه گذارده و زبانهای ما را بهحق گویا فرموده، پس زبانهای ما بهحق نطق میکند و سخن میگوید، و شنیدم جدم رسولاللّه؟ص؟
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۱۹ *»
میفرمودند که خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است، و چطور من با خاندانی بیعت کنم که رسولاللّه؟ص؟ درباره آنها اینطور فرموده باشد؟!
ببینید، نمیفرماید من باید حکومت کنم، من باید خلیفه شوم؛ میفرماید ما این موقعیت را داریم و مردم هم این موقعیت را درباره ما قبول دارند، اگر من با یزید بیعت کنم، یعنی اسلام، یزید را پذیرفته، قرآن یزید را پذیرفته، معدن رسالت یزید را پذیرفته، یعنی یزید را جای رسولاللّه گذاردهایم. روی این جهت امام؟ع؟ از بیعت ابا میفرمایند.
حضرت صادق؟ع؟ به نقل از پدرشان و جدشان امام سجاد میفرمایند: فلما سمع عتبة ذلک، دعا الکاتبَ و کتب وقتی عتبه فرمايش حضرت را شنید، نویسنده خود را خواست و این نامه را به یزید نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم الی عبدِاللّه یزید امیرِالمؤمنین من عتبةِ بنِ ابیسفیان» نامه از طرف عتبه است، «اما بعد، فانّ الحسین بن علی لیس یَریٰ لک خلافةً و لا بیعةً فرأیَک فی امره و السلام.» نوشت که حسین بن علی برای شما نه خلافت میبیند و نه بیعتی، یعنی تو را اهل و شایسته خلافت نمیبیند و آمادگی بیعت با تو را ندارد، حال رأی خودت را اظهار کن و دستوری که در مورد حسین؟ع؟ میدهی بده، و السلام.
فلمّا ورد الکتاب علی یزید لعنهاللّه کتب الجواب الی عتبة نامه که به یزید رسید، یزید لعنهاللّه به عتبه جواب نوشت: اما بعد فاذا اَتاک کتابی هذا فعَجِّلْ علیّ بجوابه و بَیِّنْ لی فی کتابک کلَّ من فی طاعتی او خرج عنها اما بعد، ای عتبه نامه من که به تو رسید شتاب کن به جوابدادن و در نامهات برای من روشن کن که چه کسی در اطاعت من است و چه کسی از اطاعت من خارج شده.
تتمه نامهاش خوب گویا است که یزید زمینه را چطور میدیده؛ زمینهای میدیده که پدرش آن زمینه را نمیدید، عثمان نمیدید، عمر نمیدید، ابوبکر هم نمیدید. هیچیک از آنها بهظاهر امر با خاندان رسالت اینطور صریح نبودند و اینطور
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۰ *»
قاطع رفتار نکردند. این ملعون این قاطعیت را در مورد شهادت حسین؟ع؟، از گفته پدرش بهدست آورده که من زمینه را برای تو کاملاً فراهم کردهام، هیچکس مقابل تو نمیایستد؛ حتی برای کشتن حسین آماده شو، هیچکس در مقابل تو مقاومت نمیکند! کوفه را دیدیم و وقتی کوفه اینطور باشد، شام میخواهد چطور باشد؟! جاهای دیگر هم که دور بودند اصلاً کاری نداشتند، منتظر بودند ببینند در عاصِمهٔ([۱۰۶]) حکومت یزید ــ یعنی شام ــ چه میگذرد.
وَلْیَکُن مع الجواب رأسُ الحسین بن علی ببینید چه اندازه قاطع! جواب نامه مرا که میدهی، همراه آن سر حسین؟ع؟ باشد! ببینید زمینه چه بوده!
فبلغ ذلک الحسین؟ع؟ این خبر به امام حسین؟ع؟ رسید که یزید یکچنین نامهای به عتبه نوشته؛ فهَمَّ بالخروج من ارض الحجاز الی ارض العراق امام؟ع؟ تصمیم گرفتند که از سرزمین حجاز حرکت کنند و به عراق بروند، البته طبق این برنامه که اول به مکه بروند و از آنجا بهطرف عراق حرکت کنند. فلما اقبل اللیل شب که شد، راح الی مسجد النبی؟ص؟ لیودّع القبر شب که شد، امام برای خداحافظی با قبر رسولخدا، به مسجد رسولخدا؟ص؟ رفتند. فلمّا وصل الی القبر سَطَعَ له نور من القبر فعاد الی موضعه نزدیک قبر منوّر که رسیدند، نوری از قبر مطهر تابید و امام؟ع؟ برگشتند. گویا مصلحت نبوده آن شب حرکت کنند. فلمّا کانت اللیلة الثانیة راح لیودّع القبر شب دوم که شد، باز بهنیت خداحافظی با قبر مطهر رفتند، فقام یصلی ایستادند به نمازخواندن، فاَطالَ نماز را خیلی طول دادند، فَنَعَسَ و هو ساجد در حال سجود حضرت را حالت خوابی گرفت. فجاءه النبی و هو فی منامه حضرت رسول؟ص؟ را در خواب دیدند، فاَخذ الحسینَ و ضَمَّهُ الی صدره و جعل یُقَبِّلُ بین عینیه رسولاللّه حسین؟ع؟ را در بغل گرفتند، به سینه مبارک چسبانیدند، بین دو چشم امام را میبوسیدند، و یقول: بابی انت کأنّی اراک مُرَمَّلاً بدمک بین عِصابـةٍ من هذه الامّة
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۱ *»
فرمودند پدرم فدای تو باد، گویا تو را میبینم که در خون خود در نزد عدهای از این امت غلتیدهای، یرجون شفاعتی آنها امید شفاعت مرا میبرند. ما لهم عند اللّه من خَلاق آنها در نزد خدا بهرهای از ایمان ندارند. یا بُنیّ انک قادمٌ علی ابیک و امک و اخیک تو بهسوی پدر و مادر و برادرت میآیی.
ببینید این عبارت، بیان این مطلب است؛ یعنی کار تو مثل کار علی و حسن و مادرت فاطمه زهراء است که بیعتنکردن با طواغیت زمانشان بوده، تو هم مثل آنهایی.
و هم مشتاقون الیک آنها شوق لقاء تو را دارند، و ان لک فی الجنة درجاتٍ لاتنالها الّا بالشهادة برای تو در بهشت درجاتی است که به آن درجات نمیرسی مگر به شهادت.
میدانیم آن درجات عبارت است از همان مقام شفاعتی که شهادت وسیله آن شد تا ما ناقصین بهبرکت توجه و توسل به آن حضرت، بتوانیم اهل بهشت و اهل نجات گردیم.
بعد امام؟ع؟ میفرمایند که سیدالشهداء صلواتاللهعلیه با اهلبیت خودشان ــ عدهای را ذکر میفرمایند ــ حرکت فرمودند و از مدینه خارج شدند.([۱۰۷])
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۲ *»
مجلس ۲۴
(شب چهارشنبه / ۱۰ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۳ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
عرض شد عدهای فکر میکنند که ارکان اساسیِ تشکیلدهنده امر شهادت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه، یکی دعوت اهل عراق و انجام بیعت با مسلم بن عقیل، و دیگری امر به معروف و نهی از منکر بوده؛ یعنی مقصود امام؟ع؟ امر به معروف و نهی از منکر بوده. بعضی هم بیعت کوفیان و بیعتنکردن حضرت را با یزید، از ارکان اساسی برای امر شهادت دانستهاند.
ما عرض کردیم که در امر شهادت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه، دعوت و بیعت اهل عراق رکن اصیل نیست؛ البته باعث توجه و رو آوردن و حرکتکردن حضرت بهسمت عراق بوده تا اینکه با حرّ برخورد و ملاقات نمودند و مانع بازگشت حضرت شد، اما بهغیر از این در امر شهادت حضرت مدخلیتی نداشت.
اما امر به معروف و نهی از منکر هم که اجمالاً اشاره شد و البته یکی از جهاتی است که در امر شهادت حضرت دخالت داشته، ولی رکن اصیل در شهادت حضرت نیست؛ زیرا امکان داشت که امر به معروف و نهی از منکر بفرمایند و طوری هم بفرمایند که به شهادت منجر نشود. گرچه خود این عمل یعنی حاضرشدن برای شهادت در مقابل یکچنین حکومت و امارت و ولایتِ ناروا و غیر مرضیّ در نزد خدا و رسولخدا؟ص؟ و نابجا نسبت به قانون دوم ــ که عرض شد، ــ از جهتی امر به معروف و نهی از منکر است؛ اما آنی که از فرمایشات خود حضرت برمیآید و طبق عرایضی که در
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۴ *»
این مدت عرض کردم، این مطلب معلوم میشود که رکن اساسی شهادت امام؟ع؟، تعظیم امر حکومت و ولایت و امارت است و ارزشدادن به این مقام است در نزد مسلمین و اسلام، حتی در قانون دومی که بهوسیله امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه تأسیس شد.
درست است که امر به معروف و نهی از منکر یکی از جهاتی است که امام؟ع؟ در بعضی از فرمایشات خود ذکر میفرمایند و اشاره مینمایند به اینکه من بهقصد امر به معروف و نهی از منکر حرکت کردهام.([۱۰۸]) در قرآن هم وقتیکه خداوند جریان عاشورا را در این آیه شریفه ذکر میفرماید که ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم باَنّ لهم الجنة،([۱۰۹]) در آیه بعد صفات شهداء کربلا را ذکر میفرماید که التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه و بَشِّر المؤمنین([۱۱۰]) که از جمله صفات شهداء کربلا، صفتِ «آمر به معروف و ناهی از منکر» ذکر شده. البته یکی از شئونات این شهادت و این حادثه بزرگ، امر به معروف و نهی از منکر است؛ اما همانطور که یکی از شئونات این حادثه امر به معروف و نهی از منکر است، شأن دیگری هم که در این آیه ذکر شده، الحافظون لحدود اللّه است؛ اینها حفاظتکننده حدود خدا هستند، شهداء کربلا بهقصد حفظ دستورات و قوانین الهی به این شهادت تن دادند. پس همانطور که صفت آمرین به معروف و ناهین از منکر درباره این بزرگواران ذکر شده، الحافظون لحدود اللّه هم ذکر شده.
پس نمیشود گفت رکن اساسی و اصل اصیل در امر شهادت عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر و امام؟ع؟ با شهادت خود خواستهاند بگویند که امر به
* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۵ *»
معروف و نهی از منکر چقدر عظمت دارد و اصل اصیلی در اسلام است و اینقدر مهم است که حتی من و اصحاب من برای امر به معروف و نهی از منکر آماده کشتهشدن میشویم و راضی میشوم که اهلبیتم را به اسارت بدهم؛ اینطور نیست.
درست است که یکی از جهات این شهادت، تعظیم امر به معروف و نهی از منکر است، تعظیم عبودیت است، تعظیم امر نماز است، تعظیم سایر قوانین الهی و حفظ همه حدود و قوانین است، اما هیچکدام از اینها رکن اساسی نیست. دخالت دارد، مانعی نیست. منکر نیستیم که امر به معروف و نهی از منکر یا سایر امور دخالت داشته باشد؛ یا همانطور که عرض شد بیعت و دعوت اهل عراق این مقدار دخالت داشته باشد که امام؟ع؟ از مکه، عراق را انتخاب بفرمایند و بهطرف عراق حرکت کنند؛ البته این مقدار دخالتِ اینها را منکر نیستیم، اما هیچیک از اینها را ــ در جریان شهادت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه و اصحاب آن حضرت و اسارت اهلبیت ایشان ــ نمیتوان رکن اساسی و اصل اصیل دانست.
عرض شد به بخشهایی از فرمایشات امام؟ع؟ که رجوع میکنیم این مطلب روشن است، بعلاوه با مباحثی که در مورد خود امیرالمؤمنین و امام مجتبی صلواتاللّهعلیهما و حضرت فاطمه؟سها؟ داشتیم، خوب روشن شد که آنها رفتارشان با طواغیت زمانشان چه بود و در بیعتنکردن با آنها تا چه اندازه متحمل مصائب شدند.
پس بیعتنکردنسیدالشهداء با یزید هم مثل بیعتنکردن پدر و برادر بزرگوارش، برای اظهار عظمت و اهمیت مقام و موقعیت ولیّ و امیر در اسلام و میان مسلمین بوده؛ و این اتمام حجتی بود که حضرت حسین صلواتاللّهعلیه انجام دادند و این شهادت، شهادتی بود که این جهت و این علتش بر جمیع مسلمین مخفی نماند.
اما شهادت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بهحساب اینکه یکعده خاصی بهنام خوارج با امام؟ع؟ مخالفت داشتند و شخصی بهنام ابنملجم لعنةاللهعلیه به
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۶ *»
نمایندگی از طرف همه آنها بر کشتن امام؟ع؟ اقدام کرد، پس شهادت حضرت به این مسأله امامت و امارت ربطی پیدا نکرد؛ بهانه آنها تحکیم و مسأله حَکَمیّت در جنگ صفین بود. همچنین شهادت حضرت امام حسن صلواتاللّهعلیه هم طوری نبود که به امر حکومت و مخالفت حضرت با حکومت و امارت معاویه مربوط باشد؛ بهجهت اینکه طبق دسیسهای جعده ملعونه آن حضرت را مسموم کرد. شهادت فاطمه زهرا؟سها؟ هم بهطوری توجیه شد که خیلیها فکر کردند که آن مخدّره در اثر غم و اندوه در وفات پدرشان از دنیا رحلت فرمودند.
فقط مانده بود که سیدالشهداء؟ع؟ این امر را انتخاب بفرمایند و تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه حجت را بر جمیع مسلمین تمام بفرمایند و طوری هم حجت تمام شود که سرّ و علت شهادت امام؟ع؟ بهحسب ظاهر، بر کسی مخفی نمانَد.
سایر معصومین صلواتاللّهعلیهم که معلوم بود به یکچنین عملی اقدام نخواهند کرد و مثل امام حسین صلواتاللّهعلیه با طواغیت زمانشان چنین رفتاری نخواهند داشت تا بهظاهر یکچنین حادثهای رخ دهد. آنها را مخفیانه و در زندان یا در منزلها بهطورهایی مسموم خواهند کرد که حتی چهبسا همه اهل همان شهر هم از شهادت آن بزرگواران خبردار نشوند؛ از این جهت در نوع تاریخها میبینیم که راجع به ولادت و شهادت این بزرگواران اختلاف است. این اختلافها از همینجا سرچشمه میگرفته که خیلی از اهل شهر خبردار نمیشدند؛ میگذشت، چند روز بعد میفهمیدند که مثلاً موسی بن جعفر صلواتاللّهعلیه از دنیا رحلت فرمودهاند، یا مثلاً چند روز میگذشت و میفهمیدند امام باقر صلواتاللّهعلیه از دنیا رحلت کردهاند؛ علتش چه بوده؟ جهتش چه بوده؟ بعضیها میگفتند مریض شدهاند، بعضیها میگفتند به مرگ طبیعی از دنیا رفتهاند. ولی بعضی از شیعیان که باخبر میشدند میدانستند امام به مرگ طبیعی از دنیا نمیروند؛ یا امام را مسموم کردهاند، یا امام را ضربه زدهاند؛ هر طوری بوده، امام به مرگ طبیعی از دنیا نرفتهاند. اما بقیه مردم این
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۷ *»
اعتقادات را درباره معصومین نداشتند، آنها را اشخاص معمولی مثل خودشان گمان میکردند که مریض میشوند و میمیرند. حتی خیلیها آنها را نمیشناختند که ایشان کی هستند!
مانند اینکه در مورد زینالعابدین صلواتاللّهعلیه نقل شده که امام؟ع؟ در یکوقتی تصمیم مسافرت داشتند و با آن قافلهای که حرکت کردند قراری گذاشتند، ــ آن قافله امام را نمیشناختند، قافله از مدینه حرکت کرده اما امام سجاد را نمیشناسند! ــ امام با آنها قرار میگذارند که مقداری از کارهای قافله را هم بهعهده من واگذار کنید. واگذار کردند و بعضی از کارها را هم ایشان انجام میدادند. در بین راه در بعضی از منزلها این قافله با قافله دیگری برخورد کرد و در میان آن قافله شخصی بود که امام را میشناخت که ایشان زینالعابدین صلواتاللّهعلیه هستند و دید که امام مثل سایرین مشغول بعضی از کارها هستند و مقداری از خدمات امور قافله بهعهده ایشان گذارده شده و حضرت آن کارها را انجام میدهند. خیلی مضطرب شد و نزد آن قافله آمد و گفت این چه جسارت بزرگی است که شما نسبت به این بزرگوار ورزیدهاید؟! گفتند مگر او کیست؟! گفت ایشان علی بن الحسین زینالعابدین صلواتاللّهعلیه هستند. همه شرمنده و خجالتزده که شما فرزند رسولاللّه و فرزند حسین صلواتاللّهعلیه هستید، چرا خودتان را به ما معرفی نکردید؟! و چرا شما این زحمتها را متحمل شدید که ما اینطور شرمنده باشیم؟! امام؟ع؟ فرمودند نمیخواستم بهعنوان جدم و پدر بزرگوارم برشما امتیازی داشته باشم و تحت عنوان اینکه من فرزند رسولاللّه و یا فرزند امیرالمؤمنین و سیدالشهداء هستم، از شما بهرهای ببرم و شما مرا خدمت کنید. خواستم من هم مثل شما خدمت کرده باشم.([۱۱۱]) امام؟ع؟ به اینطور در آن قافله بودند.
یک قافله از مدینه حرکت کرده، اما امام سجاد را نمیشناسند! وقتی هم
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۸ *»
میشناسند، همین اندازه که بهاصطلاحِ ما نوه رسولخدا و پسر امام حسین هستند، همین اندازه! امام حسین کیست؟ آن هم یک آدم معمولی، منتها یکی از خمسه طیبه، یکی از خاندان رسالت؛ مردم اینطور بودند.
از این رو بقیه ائمه؟عهم؟ هم از جهت شرائطی که برای آنها بود و مردم هم آن انتظار و دیدی را که درباره امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء؟عهم؟ داشتند درباره ایشان نداشتند، از این جهت بهحسب ظاهر نمیشد که این امر از آن بزرگواران صادر شود و بین همه مسلمین مشهور شود و بهعنوان یک اصل و یک مبدأ و ریشهای نسبت به این امر در تاریخ اسلام ثبت شود.
سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه نسبت به آن موقعیتی که داشتند، با قبول امر شهادت، این مسأله را تا ظهور امام زمان برای همه مسلمین مطرح ساختند که ارزش امیر و ولیّ و امام صالح را ببینید؛ نه امام معصوم کلی، نه. ــ هرچه در این امر دقت میکنیم، واقعاً بیشتر تعجب میکنیم ــ نه برای اینکه امام حسین صلواتاللّهعلیه با این امر بخواهند به مسلمین بفهمانند که باید رئیس و ولیّ شما و امیر و حاکم بر شما، امامان معصوم مثل علی و من و سایر معصومین؟عهم؟ باشند. نه، کسی به عصمت اینها قائل نبود، کسی اینها را معصوم نمیدانست تا برای اظهار این امر به شهادت تن بدهند و این شهادت انجام شود.
بلکه تمام مقصود این بود که حال که شما معصوم را نمیخواهید و این اصل را قبول نکردهاید و زیر بار این اصل نرفتهاید و بنا است خودتان ولیّ و امیر را انتخاب کنید؛ چون امیر و ولیّ، رگ حیاتی اسلام و مسلمین است، اسوه است؛ اگر او صالح باشد، همه مسلمین صالح خواهند شد و اسلام ظاهری به امنیت میگذرد و امور همین اسلام ظاهر که در دست گرفتهاید صدمه نخواهد خورد. اما اگر امیر ناصالح باشد، ضرباتی که از او بر پیکر اسلام و مسلمین وارد میشود جبرانناپذیر است.
این امر اینقدر اهمیت دارد که مثل امام حسین؟ع؟ خودش را برای این امر آماده
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۲۹ *»
شهادت میسازد، برای این امر حضرت حسن آنهمه مصائب را متحمل میشوند، برای این امر فاطمه زهراء کشته میشوند، برای این امر امیرالمؤمنین آنهمه صدمات میبینند. اما مشهورشدن و عظمتیافتن این مسأله فقط به اینطور بود که امام حسین صلواتاللّهعلیه انتخاب فرمودند و این برنامه در کربلا اجراء شد.
پس شما هم دقت دارید که این عرض من روشن است و به فرمایشات خود امام؟ع؟ تأیید میشود که امر امیر و ولیّ و امام در بین مسلمین که بنا است خودشان انتخاب کنند و به انتخاب خود مسلمین او را بر خودشان مسلط کنند، اینقدر مهم است که برای نشاندادن اهمیت این امر، این بزرگواران، چهار معصوم، این همه صدمات را متحمل میشوند! ببینید بعد از رسولاللّه؟ص؟ تا زمان حضرت حسین صلواتاللّهعلیه، این چهار معصوم، امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء، حضرت مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم اینهمه مصائب را برای این امر میپذیرند. چرا ؟ چون با طاغوتها بیعت نمیکنند، برای بیعتکردن با آنها آماده نمیشوند.
اما ائمه دیگر از امام سجاد تا امام عسکری صلواتاللّهعلیهم هیچجا نداریم که یککدام از این بزرگواران از بیعت با طاغوت زمانشان ابا کرده باشند. هر طاغوتی بر مسلمین مسلط میشد، مثل سایر مسلمین با او بیعت میکردند، هیچ سخنی هم نمیگفتند و اصلاً متعرض نمیشدند؛ چون فایدهای نداشت، کسی برای آنها آن ارزشی را که باید قائل شود، قائل نبود و روی بیعتکردن یا بیعتنکردن ایشان حساب نمیکرد که بگوید بیعتکردنِ مثلاً امام سجاد یا امام باقر و همینطور تا امام عسکری صلواتاللهعلیهم یعنی امضاء حکومت، امضاء مقام امارت و ولایتِ این غاصبین و جائرین و ظالمین، و بیعتنکردنشان یعنی امضاء نکردن و قبولنداشتن؛ نه. اصلاً کسی برای آنها این ارزش را قائل نبود.
البته شیعه به عظمت و جلالت امامان؟عهم؟ معتقد بودند و میدانستند که امامشان تقیةً بیعت میفرماید و خودشان هم تقیةً بیعت میکردند و امر بر تقیه بود، و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۰ *»
میدانستند که ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین به حکومت و امارت و ولایت اینها راضی نیستند. اما از نظر عموم مسلمین نه، این بزرگواران ــ چه بگویم؟! چطور تعبیر کنم؟! ــ آن ارزش را نداشتند و برای ایشان آن ارزش را قائل نبودند.
اما سیدالشهداء و امام حسن و امیرالمؤمنین و حضرت زهراء ــ که بهحسب ظاهر زن بودند ولی در جریان بودند ــ ایشان صلواتاللّهعلیهم در نظر مسلمین موقعیتی داشتند که آنان را حامل و وارث اسلام و قرآن میدانستند؛ همین هم امر شهادت حضرت را ایجاب کرد و امام؟ع؟ به اینطور بر جمیع مسلمین تا ظهور امام زمان اتمام حجت فرمودند و اهمیت این مسأله را تا ظهور امام زمان به بشر و مسلمین شناسانیدند که ببینید ارزش امیر و ارزش مسأله امارت و ولایتِ بر مسلمین تا اینجا است که من با آن کسی که برای مقام امارت و ولایت شایسته نیست، بیعت نمیکنم تا کشته میشوم و برای تعظیم این امر که ریشه حیاتی شما است، اصحابم را میکشند و اهلبیتم را اسیر میکنند. شما عظمتتان به این مسأله بستگی دارد، جلالت و عزتتان به این مسأله بستگی دارد، اسلامتان به این مسأله بستگی دارد؛ و اگر این مسأله را رعایت نکنید و واگذار کنید که هر نااهلی بر شما مسلط شود، بدانید ذلت اسلام و ذلت شماها فراهم خواهد شد و روز به روز مفاسد جامعهتان بیشتر خواهد شد.
از این جهت دیدیم که از وقتی این اصل رعایت نشد ــ یعنی از زمان ابیبکر، ــ اسلام چه شد و مسلمین چه شدند و میشوند و خواهند شد تا ظهور مهدی صلواتاللّهعلیه! پس اصل مسأله و رکن اساسی این است و از این رو در فرمایشات امام؟ع؟ هم انشاءاللّه توجه میکنید.
دانستیم که عُتبه ــ که عامل یزید در مدینه است ــ از امام بیعت با یزید را تقاضا میکند و امام؟ع؟ جواب عتبه را صریحاً میفرمایند که ما خاندانی هستیم که معدن رسالتیم، من حاضر نیستم با مثل یزیدی که از خاندان بنیامیه است بیعت کنم و حال آنکه رسولاللّه؟ص؟ فرمودند خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۱ *»
امام؟ع؟ بعد از این مذاکرهای که با عتبه داشتند، یکی دو روزی در مدینه بودند، گویا روز بعد از آن روزی که با عتبه ملاقات فرموده بودند، ــ بهنقل مرحوم سید بن طاوس ــ با مروان برخورد میکنند؛ میفرماید: «فلما اصبح الحسین؟ع؟ خرج من منزله یستمع الاخبار» حضرت روز بعد از آن شب که با عتبه صحبت فرمودند، از خانه خارج شدند که بهحسب ظاهر از امور باخبر شوند که جریان چیست. «فلَقِیَه مروانُ بنُ الحَکَم فقال له: یا اباعبداللّه انی لک ناصح فاَطِعْنی تُرشَد.» با مروان برخورد کردند، مروان عرض کرد من شما را نصیحت میکنم، شما به سخن من گوش بدهید نتیجه میگیرید، برای شما فایده دارد. «فقال الحسین؟ع؟: و ما ذاک؟ قل حتیاَسمَع» فرمود نصیحتی که میخواهی بکنی چیست؟ بگو تا بشنوم. «فقال مروان: انّی آمُرُک ببیعة یزید امیرِالمؤمنین فانه خیر لک فی دینک و دنیاک» من تو را به بیعتکردن با یزید امر میکنم که برای تو در دین و دنیایت بهتر است!
ببینید وضع چه بوده! این مقدارها باورشان نمیشده که این بزرگوار رضای خدا و صلاح دین و دنیایش را در چه میبیند! مثل مروان اینطور امام؟ع؟ را نصیحت میکند! آنوقت اگر امام؟ع؟ بیعت فرموده بودند، امر چه میشد!
فقال الحسین؟ع؟: انا للّه و انا الیه راجعون و علی الاِسلام اَلسَّلام اذ قد بُلِیَتِ الامّةُ براعٍ مثلِ یزید. امام؟ع؟ آیه استرجاع را میخوانند، انّا للّه و انا الیه راجعون یعنی این مصیبت اسلام و مسلمین است، چه مصیبت بزرگی پیش آمده! چه مصیبت بزرگی است! میفرمایند بر اسلام سلام باد، یعنی اسلام تمام شد، اسلام پایان یافت و نابود شد؛ زیرا امت به ولیّ و راعی و امیری مثل یزید مبتلا شدند. و لقد سمعتُ جدی رسولَاللّه؟ص؟ یقول: الخلافة محرّمة علی آل ابیسفیان شنیدم جدم رسولاللّه اینطور فرمودند که خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است. این فرمایش را فرمودند و گفتگوی زیادی بین حضرت و مروان رد و بدل شد که در تاریخ ذکر نشده. اما مروان از فرمایش حضرت خیلی عصبانی و خشمگین شد و پی کار خود رفت. حضرت تصمیم میگیرند از مدینه خارج شوند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۲ *»
عبداللّه بن زبیر هم تا خبردار میشود که عتبه از او بیعت طلب میکند، همان شب از مدینه فرار میکند، اما از بيراهه میرود. عتبه عدهای را برای دستگیری عبداللّه بن زبیر میفرستد ولی نمیتوانند او را پیدا کنند.([۱۱۲])
طبق نقل سید بن طاوس؟رح؟، امام؟ع؟ تصمیم میگیرند که از مدینه بهطرف مکه حرکت کنند. امام صلواتاللّهعلیه وصیتنامهای مرقوم میفرمایند و به برادرشان محمد بن حنفیه مرحمت میکنند. این وصیتنامه هم از این نظر که در آن بحث ما مطرح است، بسیار بسیار مناسب و بهمورد است که توجه شود. امام؟ع؟ در این وصیت بخصوص مطرح میفرمایند که سرّ حرکت و خروج حضرت و هدف از این امری که در پیش گرفتهاند، علت اساسی و رکن اساسی آن بهحسب ظاهر بحث چیست. و در ضمن برای این است که امام؟ع؟ آن قانونی را که پدرشان تأسیس فرمودند، اجراء کنند و عملی سازند.
در قانون دوم قرار بر این شد که اهل صلاح و خیراندیشی در میان جوامع مسلمین جمع شوند و شخصی را که برای امارت و ولایت، اهلیت و صلاحیت دارد انتخاب کنند. حاضرینی که بیعت کردهاند حق ندارند خلاف کنند و کسانی هم که غائبند حق ندارند کسی دیگر را انتخاب کنند. اگر خاطرتان باشد امام؟ع؟ این قانون را گذاردند و در تتمیم قانون هم فرمودند بنابراین من با دو دسته میجنگم و دو دسته را میکشم. یکی دستهای را که حاضر بودند و بیعت کردند و حال فسخ بیعت میکنند و بیجهت بدون اینکه من از اهلیت و شایستگی بیفتم با من مخالفت میکنند، آنها را میکشم؛ و دسته دیگر کسانی مثل معاویه که غائب بودند و باید به این بیعتی که انجام شده تسلیم شوند و تسلیم نمیشوند، معاویه و اهل شام که در مقام انتخاب معاویه برآمدهاند، با آنها هم میجنگم.([۱۱۳])
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۳ *»
سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه در این وصیت به این دو قسمت بخصوص اشاره میفرمایند که حرکتکردن من از مدینه بهطرف مکه و بعد هم عراق و بهطور کلی این برنامه من، نه اینطور است که بیعت کرده باشم و بعد از بیعت خروج کنم که سزاوار کشتهشدن باشم و مستحِق باشم که عمّال یزید مرا بکشند و خود یزید دستور کشتن مرا بدهد؛ و نه آنکه کسی را انتخاب کنم، کسی را هم انتخاب نمیکنم.
وقتی از مدینه حرکت میکنند، هنوز نه دعوتنامهای از عراق آمده و نه هم امام؟ع؟ کسی را دعوت کردهاند که بیایید با من بیعت کنید؛ نه. پس طبق فرمایش امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در قانون دوم، چه کسانی در حکومت اسلامی و در جامعه اسلامی مستحق کشتهشدن میشوند؟ این دو دسته؛ و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه در این وصیتنامه میفرماید من مشمول هیچیک از این دو امر نیستم و در هیچیک از این دو دسته قرار نمیگیرم، نه میشود به من گفت خروجکننده بر امیر و خلیفه، چون بیعت نکردهام؛ و نه هم میشود گفت غائبی که بیجهت در مقام انتخاب کسی برآمده و میخواهد خودش یا کسی دیگر را انتخاب کند. نه خودم داعیه دارم که مرا انتخاب کنید و نه هم کسی را در مقابل یزید انتخاب میکنم. آری من از کسانی هستم که طبق قانون دوم برای نظارت در امر ولیّ و امام و امیر اهلیت دارم، حق نظارت دارم، حق صلاحاندیشی در امت را دارم؛ و چون این حق را دارم و امت هم به این چشم به من نگاه میکنند، برای اداء این حق حاضرم کشته شوم و با یزید بیعت نکنم. این وصیت خیلی عجیب است!
«ثم دعا الحسین؟ع؟ بدواة و بَیاض و کتب هذه الوصیة لاخیه محمد» حضرت دستور فرمودند دوات و کاغذی آوردند و این وصیت را برای برادرشان محمد بن حنفیه نوشتند: بسم اللّه الرحمن الرحیم هذا ما اوصیٰ به الحسینُ بنُ علیِّ بنِ ابیطالب الی اخیه محمد المعروفِ بابنالحنفیة ان الحسین یشهد اَنْ لا اله الّا اللّه وحده لاشریک له و اَنّ محمداً؟ص؟ عبده و رسوله جاء بالحق من عند الحق و اَنّ الجنة و النار حق و ان
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۴ *»
الساعة آتیة لاریب فیها و ان اللّه یبعث من فی القبور. امام اصول اعتقادات اسلامی را ذکر میفرمایند که کسی نگوید حسین بهحسب اعتقاد نعوذباللّه منحرف بود. اینطور به اصول اعتقادات اقرار میفرماید.
بعد میفرماید: و اَنّی لماخرج اَشِراً و لا بَطراً و لا مُفسِداً و لا ظالماً. امام صلواتاللّهعلیه خودشان را تبرئه میفرمایند از آن تهمتهایی که بعداً شامیان بر وجود مبارکش خواهند زد که بر امیر وقت خروج کرده و یا قصدش فساد در ملک و در میان مسلمین بوده. من بهقصد سرکشی و طغیانکردن در مقابل مسلمین و کسانی که مدعی مقام حکومتند از مدینه خارج نمیشوم؛ نه قصد افساد دارم و نه هم قصد ستمگری دارم.
و انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فی امة جدی؟ص؟. نمیفرماید من امام معصومم، برای دفاع از حقم و اینکه من باید امیر و ولیّ باشم وظیفه دارم خارج شوم، نه؛ میفرماید همانا من خارج میشوم و این امر را در پیش میگیرم بهمنظور طلب اصلاح در میان امت جدم؟ص؟. اُریدُ انآمُرَ بالمعروف و اَنهیٰ عن المنکر همچنین میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم، و اَسیرَ بسیرة جدی و ابی علیِّ بنِ ابیطالب؟ع؟ همچنین میخواهم مطابق روش جدم و پدرم علی صلواتاللّهعلیه راه روم که چطور آن بزرگواران در مقابل طواغیت زمان صلاح امت را اظهار کردند، من هم میخواهم فقط صلاح امت را اظهار کنم.
فمن قَبِلَنی بقبول الحق فاللّه اَولیٰ بالحق هرکس مرا میپذیرد و سخن مرا میپذیرد و با من همفکری میکند بهطور صحیح و حق، البته خدا سزاوارتر است به اینکه انسان بهطور صحیح با او سلوک کند و مطابق رضای او سلوک کند؛ یعنی اگر با من همفکری کردید که روش من روش رسولخدا و امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه است، بسیار خوب، هرکس از شماها با من همراه شود و با من همفکری کند، مسلم بداند که خدا از او راضی است. و من ردّ علیّ هذا اَصبِر حتییقضی اللّه بینی و بین القوم
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۵ *»
بالحق و هو خیر الحاکمین هرکس هم این هدف مرا بر من رد کند و با من همفکری و همکاری نکند، من صبر میکنم، یعنی من از این هدف دست برنمیدارم، هدف من این است، من صبر میکنم تا خدا بین من و بین این قوم به آنطوری که خود میداند و حق باشد حکم بفرماید و خدا بهترین حکمکنندگان است.
و هذه وصیتی یا اخی الیک و ما توفیقی الّا باللّه علیه توکلت و الیه اُنیب. حسین صلواتاللّهعلیه همه کارهایش انجامشده آماده حرکت از مدینه است. نمیفرماید مِلک فلانجا را چه کنید، امور غلامان و کنیزان را چه کنید؛ تمام خویشان نزدیک امام با امام حرکت کردند، حتی غلامها و کنیزهایی که وفادار و بامعرفت بودند از امام دست برنداشتند، زنها و بچهها همراه حضرت بودند. میفرماید ای برادر من این وصیت من است بهسوی تو و توفیقی نیست مگر به کمک و تأیید خدا و من هم بر خدا توکل کردهام و بهسوی او برمیگردم.
«ثم طَوَی الحسین؟ع؟ الکتاب و ختمه بخاتَمه و دفعه الی اخیه محمد ثم ودّعه و خرج فی جوف اللیل»([۱۱۴]) بعد امام؟ع؟ وصیتنامه را پیچیدند و به مهر مبارکشان مهر فرمودند و به برادرشان دادند و خداحافظی کردند و شبانه از مدینه خارج شدند.
به امام عرض کردند آقا از بیراهه بروید چون ممکن است که به طلب شما بفرستند و شما را بازداشت کنند و نگذارند بروید. امام فرمودند خیر،([۱۱۵]) یعنی راه من راه مستقیم و طریق من معلوم است؛ و از جاده اصلی بهطرف مکه حرکت فرمودند.
از جمله در اینجا وصیت و نامه دیگری ذکر شده که امام؟ع؟ به محمد بن حنفیه دادند و آن حدیث از کتاب «رسائل» مرحوم محمد بن یعقوب کلینی است. ایشان نقل میکند از حمزة بن حُمران از امام صادق صلواتاللّهعلیه. این شخص میگوید: «ذکرنا خروجَ الحسین؟ع؟ و تخلّفَ ابنِالحنفیة» خدمت امام صادق سخن
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۶ *»
از امر شهادت سیدالشهداء شد و اینکه چرا محمد بن حنفیه همراه حضرت نرفت؟ امام؟ع؟ فرمودند: یا حمزة انّی ساُخبِرک بحدیث لاتسأل عنه بعد مجلسک هذا ای حمزه مطلبى به تو مىگويم که بعد از این از مثل این مسأله سؤال ننمايى، همین اندازه این مطلب را بدان که راجع به شناخت اينگونه مسائل یک قاعده کلی در دست تو باشد. ان الحسین لمّا فَصَلَ متوجهاً دَعا بقِرطاس و کتب فیه حسین؟ع؟ وقتی که میخواستند از مدینه خارج شوند، دستور فرمودند کاغذی آوردند و حضرت در آن کاغذ نوشتند: بسم اللّه الرحمن الرحیم من الحسین بن علی بن ابیطالب الی بنیهاشم اما بعد فانه من لَحِقَ بی منکم اُستُشهِدَ و من تخلّف لمیَبلُغ مَبْلَغَ الفتح و السلام،([۱۱۶]) همین دو خط. بسم اللّه الرحمن الرحیم، این نامه و وصیتی است از حسین بن علی صلواتاللّهعلیه به بنیهاشم، اما بعد هرکس از شما به من ملحق شود و با من بیاید و به من برسد کشته خواهد شد. ببینید مطلب چیست! چقدر مسأله اهمیت دارد و چه رکن بزرگی است ! هرکس به من ملحق شود و به من برسد کشته خواهد شد و هرکس تخلف کند و همراه من نیاید، بداند پیروز نخواهد شد، یعنی فتح نخواهد دید؛ ولی من فتح میبینم، پیروزی با من است. من با کشتهشدنم، تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه، اهمیت و ارزش این مسأله را به جمیع مسلمین نشان خواهم داد. اگر با من آمدید، البته شما هم به هدف رسیدهاید و در هدف پیروز شدهاید؛ چون معلوم بود که بنیهاشم هم یزید را اهل نمیشناختند. اما اگر در مدینه بمانند و با امام؟ع؟ حرکت نکنند، حتماً باید بیعت کنند. و السلام، نامه حضرت تمام شد.
بعضی قسمتها و عبارات دیگر این فرمایشات هم هست که انشاءاللّه باید بخوانیم. چون هوا بارانی است این عبارات را هم میخوانیم، شاید باران تخفیف پیدا کند و راحتتر برویم. اجازه بفرمایید این قسمت را هم بخوانم.
امام؟ع؟ حرکت فرمودند و به مکه آمدند. در مکه مرتب نامههایی از طرف عراق
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۷ *»
میآمد؛ همین که عراقیها فهمیدند امام؟ع؟ بهعنوان بیعتنکردن از مدینه خارج شدهاند و در مکه هستند، شروع کردند به فرستادن نامهها و افراد؛ نامههای اهل عراق مرتب با مثل هانی بن هانی و سعید بن عبداللّه و عده دیگری به امام؟ع؟ میرسید. نوعاً مضمون نامهها را میدانیم و در تاریخ اجمالاً ذکر شده؛ از حضرت صلواتاللهعلیه میخواستند که عدهای از شیعیان شما از مؤمنین و مسلمین در اینجا انتظار شما را میکشند و آماده هستند که با شما بیعت کنند، هرچه زودتر حرکت کنید که ما منتظر شما هستیم. حتی بعضی از نامهها اینطور دارد: «فالعَجَل العجل ثمّ العجل العجل» عجله عجله، عجله عجله. همینطور نامههای دیگر که شما حرکت کنید که اهل تمام بلاد عراق، لشکریان آمادهای شدهاند و منتظر حضور شما هستند؛ صلوات خدا و رحمت خدا و برکات خدا بر شما و بر پدر شما امیرالمؤمنین.([۱۱۷]) از اینطور نامهها و این قبیل مضمونها زیاد بود.
امام؟ع؟ نامهای نوشتند و به هانی بن هانی و سعید بن عبداللّه که آخرین فرستادگان اهل عراق بودند دادند، نامهای مرقوم فرمودند و به آنها دادند. در این نامه هم دقت کنید مسأله همینطور است که عرض میکنم. بسم اللّه الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی الملإ من المؤمنین و المسلمین این نامه از طرف حسین بن علی است به گروه و جمعیتهایی از مؤمنین و مسلمین، اما بعد فان هانئاً و سعیداً قَدِما عَلَیّ بکُتُبکم و کانا آخِرَ من قَدِمَ علیّ من رُسُلکم این دو نفر بر من وارد شدند و نامههای شما را آوردند و این دو نفر آخرین کسانی از فرستادههای شما هستند که نزد من آمدهاند، و قد فهمتُ کلَّ الذی اقْتَصَصْتُم و ذَکَرتم تمام آنچه که در نامههایتان نوشتهاید و بازگو کردهاید من فهمیدم و دانستم؛ و مقالةُ جُلِّکُم اَنّه لیس علینا امام سخن بیشتر شما این است که امروز امامی بر ما نیست، یعنی ما امیر نداریم؛ نه اینکه دنبال امام معصوم بگردند و امام معصوم بخواهند، اصلاً مسأله عصمت و مقام ولایت کلیه و این
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۸ *»
قبیل عقایدی که بحمداللّه شیعه معتقد است، در کار نیست؛ امیری بر ما نیست و ما امیر میخواهیم، فاَقبِل لعلّ اللّه انیَجمَعنا بک علی الحق و الهدیٰ شما نزد ما بیایید، شاید خدا بخواهد و ما را بهبرکت شما بر امر حق و هدایت مجتمع گرداند.
امام؟ع؟ میفرمایند: و انا باعثٌ الیکم اخی و ابنَعمّی و ثقتی من اهلبیتی مسلمَ بنَ عقیل حالا من بهسوی شما میفرستم برادرم و پسر عمویم و مورد اطمینانم از اهلبیتم، مسلم بن عقیل را؛ فان کَتَبَ الیّ بِاَنّه قد اجتمع رأیُ مَلَئِکُم و ذَوِی الحِجیٰ و الفضلِ منکم علی مثلِ ما قَدِمَتْ به رسلُکم و قرأتُ فی کتبکم، فانّی اَقدَم الیکم وَشیکاً انشاءاللّه اگر مسلم برای من نوشت که شما همفکر و همرأی و هماندیشه شدهاید، جمعیتهای شما و صاحبان عقل و فضل از شما همفکر شدهاید که من امیر باشم، میآیم. ببینید امام؟ع؟ باز در اینجا به قانون دوم اشاره میکنند که از اهل عراق، اگر صاحبان عقل و اندیشه و فضل اجتماع کردند و همفکر و همرأی شدند که من امیرشان باشم، میآیم؛ که اگر این جریان پیش آمد و امام؟ع؟ بر اهل عراق امیر شدند و یزید بر حضرت اشکال بگیرد و اعتراض کند، حضرت بفرمایند تو را چه کسی به مقام امارت نصب کرده؟ بگوید پدرم. اما امام حسین؟ع؟ بفرمایند مرا صاحبان عقل و اندیشه و فضل و خیرخواهان امت در عراق اجتماع کردند و امیر ساختند. از این رو فرمود اگر مسلم به من نوشت که صاحبان عقل و اندیشه و فضل از شما همرأی و همعقیده شدهاند در اینکه من امیر باشم ــ مثل همینیکه در نامههایتان خواندم و فرستادگانتان ابلاغ کردند، ــ من هم به همین زودی بهطرف شما میآیم انشاءاللّه.
بعد امام باز هم اشاره به همین قانون دوم میفرمایند و شرائط امیر و امامی را که باید انتخاب شود بیان میکنند، که اگر بنا است امیر انتخاب کنید، ببینید چه کسی برای امارت و امامت شایسته است، او را انتخاب کنید. فلَعَمْری ما الامام الّا الحاکمُ بالکتاب القائمُ بالقسط الدائنُ بدین الحق الحابسُ نفسَه علی ذات اللّه چه کسی شایستگی امامت و رهبری را دارد؟ این شخص؛ نمیفرماید شایسته امامت، امامِ
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۳۹ *»
معصومِ معرفیشده و تنصیصشده از طرف رسولخدا؟ص؟ است که اول امیرالمؤمنین باشند تا مهدی آلمحمد؟عهم؟. از این قانون اولی الهی فرمایشی نفرموده، بلکه مطابق همین قانون دوم فرمود؛ که همه صاحبان عقل و اندیشه و فضل میفهمند که رئیس مسلمین، حاکم بر مسلمین، متصدی امور مسلمین، امام و ولیّ و امیر مسلمین، باید چنین کسی باشد؛ چه کسی؟ فرمود به جان خودم سوگند، امام و شایسته مقام امامت و رهبری نیست مگر کسی که به کتاب خدا حکم کند و قسط و عدل را برپا دارد و به دین خدا دیانت بورزد و خودش را بر ذات خدا حبس کند، یعنی خودش را وقف خدا کند، دیگر جز به مصلحت و خیر امت حرف نزند و قدم برندارد، خودش را وقف خدا و حبس بر خدا کند. بعد در آخر نامه فرمود: و السلام.
و دَعا الحسین؟ع؟ مسلمَ بنَ عقیل فسَرَّحه مع قَیسِ بنِ مُسْهِرٍ الصَّیداوی و عُمٰارَةَ بنِ عبدِاللّه السَّلُولی و عبدِالرحمن بن عبداللّه الاَزْدی و امره بالتقویٰ و کتمانِ امره و اللّطف» بعد امام؟ع؟ مسلم را خواستند و او را همراه قیس بن مُسْهِر صیداوی و عُماره و عبدالرحمن اَزدی از مکه بهطرف عراق فرستادند؛ وصیت فرمودند، به تقوی امر فرمودند، به کتمانِ امر دستور فرمودند؛ امرت را کتمان کن، با هرکس هرکس در میان نگذار و همچنین «لُطف»، با کمال مدارا و دقتکاری حرکت کن، در امورت خیلی دقیق باش. «فان رَأَی الناسَ مجتمعین مستوسقین، عَجَّلَ الیه بذلک»([۱۱۸]) اگر دید مردم همه همفکر شدهاند و همه امارت امام؟ع؟ را قبول کردهاند و بیعت کردند، عجله کند و مطلب را به امام؟ع؟ برساند.
بعد جریان مسلم پیش آمد که بهطرف مدینه و از مدینه بهطرف عراق حرکت کرد.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۰ *»
مجلس ۲۵
(شب پنجشنبه / ۱۱ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۱ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
عرض شد در امر شهادتِ وجود مبارک سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه، عوامل مختلفی را از ارکان و اصول شهادت دانستهاند.
بعضیها فکر میکنند بیعت و دعوت اهل عراق موجب شهادت بود و حضرت برای خاطر دعوت اهل عراق و بیعتِ ایشان به این امر اقدام فرمودند که معلوم شد اینطور نبود وگرنه بعد از رحلت امام مجتبی صلواتاللّهعلیه در زمان معاویه لعنةاللّهعلیه، همین مردم عراق از حضرت دعوت کردند و آمادگی خود را برای بیعت با حضرت ابلاغ کردند، اما امام؟ع؟ نپذیرفتند و فرمودند ما را با معاویه عهدی است، تا او از دنیا برود و بعد ببینیم چه خواهد شد.([۱۱۹])
حکومت معاویه بهعنوان خلافت غاصبانه بیست سال طول کشید، یعنی بعد از اینکه امام مجتبی صلواتاللّهعلیه آن مصالحه را انجام دادند، معاویه بیست سال حکومت کرد و قبل از آن هم بیست و دو سال بهعنوان والی از طرف عمر و عثمان در شام ولایت داشت که آن ملعون مجموعاً چهل و دو سال بر شام و اهل شام و همچنین بعد هم بر همه مسلمین مسلط بود. زمینه امر به معروف و نهی از منکر در این مدت برای امام؟ع؟ فراهم بود، اما امام؟ع؟ در این مدت به ایستادن در مقابل معاویه و شهیدشدن اقدام نفرمودند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۲ *»
پس امر به معروف و نهی از منکر را هم که بعضیها از عوامل اصلی شمردهاند و بلکه رکن اصیل شهادت دانستهاند، چنین نیست آن هم به این معنای مشهور، نه به این معنی که امر به معروف و نهی از منکر یکی از اصول اسلام و یکی از مبانی اسلام باشد؛ زیرا دیگران آن را از فروع شمردهاند، نوع فقهاء امر به معروف و نهی از منکر را از فروع شمردهاند ولی از روایات برمیآید که از مبانی اسلام است؛ بُنِیَ الاسلامُ علی خمس([۱۲۰]) اسلام بر پنج پایه بنا شده است که یکی از آنها را جهاد میشمرند و یکی از افراد و مصادیق جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است. از این رو در کتاب جهاد، جهاد وصف شده، فقهاء اول جهاد با دشمن را ذکر میکنند، بعد جهاد با نفس را میگویند و بعد هم امر به معروف و نهی از منکر را ذکر میکنند. این ابواب در کتاب جهاد قرار گرفته و در بحث جهاد است.
پس طبق روایات برمیآید که امر به معروف و نهی از منکر از مبانی اسلام است و البته تعبیراتی هم داریم و بخصوص در همان خطبهای که از سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه نقل کردیم، در آنجا هم امام؟ع؟ در تعظیم امر به معروف و نهی از منکر و بزرگداشت این مبنای اسلام فرمایشاتی فرموده بودند. روایات در این زمینه زیاد است. با وجود اینکه ما اعتراف میکنیم که امر به معروف و نهی از منکر از مبانی مهم اسلام است و با شرائطی که دارد یکی از واجباتی است که در ردیف نماز و روزه و حج است و بلکه بهتعبیری اهمّ از آنها است زیرا بهواسطه امر به معروف و نهی از منکر نماز برپا میشود، روزه انجام میشود، حج انجام میشود و سایر فرائض الهی بهوسیله امر به معروف و نهی از منکر اقامه میگردد و اگر امر به معروف و نهی از منکر متوقف شود البته سایر فرائض هم امکان توقفشان هست و صدمه میخورد. پس با اینکه امر به معروف و نهی از منکر از مبانی مهم اسلام است، در عین حال ما آن را رکن اساسی شهادت امام؟ع؟ نمیدانیم؛ آری یکی از جهات و یکی از اموری است که در
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۳ *»
این شهادت واقع شد و امام؟ع؟ انجام دادند، اما آن عامل اصیل و رکن اساسی که از فرمایشات خود حضرت بهدست میآوریم، عظمتبخشیدن به مسأله ولایت، حکومت و امارت است.
امام؟ع؟ در این قانون دوم میخواهند عظمت و جلالت امر امامت را برسانند و تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه به جمیع مسلمین عظمت این رکن بزرگ را ابلاغ بفرمایند که حیات مسلمین و حیات اسلام به وجود امام بستگی دارد، به وجود رهبر، ولیّ و امیری که برای حفاظت حدود اسلام و حفاظت حقوق مسلمین کاملاً شایستگی داشته باشد بستگی دارد. چون یکچنین امری است، اگر آن امیر ناشایست باشد و صلاحیت نداشته باشد، قطعاً بر اسلام صدمه وارد میشود و مسلّماً حقوق مسلمین ضایع خواهد شد و عظمت و جلالت مسلمین از بین خواهد رفت؛ و نهتنها همین بلکه آخرت ایشان به وجود امیر و ولیّ بستگی دارد.
در قانون اولی الهی، امیر و ولیّ بر مسلمین باید معصومین مشخص و معینی باشند صلوات الله علیهم اجمعین که خدا آنها را بهوسیله رسولاللّه؟ص؟ معرفی فرموده و هرکس ایشان را اطاعت کرد و به ایشان اقتداء کرد، قطعاً اهل نجات است و هرکس ایشان را اتّباع نکرد، اهل هلاک است. این مسأله در قانون اولی الهی مسلّم است.
در قانون دوم هم موقعیت امیر صالح طوری است که مردم را به صلاح میکشاند، مردم را به تقویٰ و فضائل میکشاند و بهواسطه فضائل و تقویٰ و کسب خیرات و حسنات، چهبسا مسلمین نجات پیدا کنند؛ زیرا سید مرحوم/ میفرمایند اگر اهل توحید عمل کنند به اعمالی که برای آنها مسلّم است که از دین است، اهل تقویٰ باشند، اهل سَداد باشند، با حق عِناد نورزند و با اهل حق معانده نداشته باشند، اهل نجاتند. پس اگر امیر، صالح باشد، امیر، دلسوز اسلام باشد، ولیّ، باتقویٰ باشد، جامعه اسلامی را به تقویٰ میکشاند و بهطرف فضائل سوق میدهد و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۴ *»
خود همین برای خیلیها که عداوتی در دل نداشته باشند و نسبت به محمد و آلمحمد؟عهم؟ و دوستان ایشان عداوت نورزند باعث نجات خواهد بود. اما اگر امیر صالح نباشد، امیر فاسد باشد، امیر نسبت به اسلام خائن باشد، حقوق مسلمین را ضایع کند، جامعه اسلامی صدمه خواهد دید و خود مسلمین بیتقویٰ و بیارزش و بیفضل و فضیلت بار خواهند آمد و برای آنها خیلی ضرر خواهد داشت و هم در دنیا و هم در آخرت صدمات خواهند دید.
امام؟ع؟ قانون اول را در این فرمایشات خود مطرح نمیفرمایند، آن مخصوص شیعه است. بیان امام صلواتاللّهعلیه نوعاً به قانون دوم مربوط است و بیعتنکردن امام؟ع؟ با یزید بر همین امر مبتنی است و برای تعظیم این امر است که شما ببینید چون من یزید را برای حکومت صالح نمیبینم، با او بیعت نمیکنم؛ نه اینکه چون او را از طرف خدا و رسول منصوص نمیبینم. دقت بفرمایید چقدر امر مهم است و کمتر به این نکته توجه شده و حتی بعضیها این بیعتنکردن امام را با یزید، از عواملی شمردهاند که در امر شهادت چندان اصالتی نداشته، میگویند در امر شهادت مدخلیتی داشته. و حال آنکه رکن اصلی شهادت، بیعتنکردن امام؟ع؟ با یزید است، اگرچه امر به کشتهشدن امام و اصحاب امام و اسیرشدن اهلبیت امام؟ع؟ منتهی شود. برای تعظیم این نکته بود و اینکه به جامعه اسلام و مسلمین تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه ابلاغ شود که اینکه من با یزید بیعت نکردم، از این جهت نبود که چون او از طرف خدا و رسولخدا منصوص نبود؛ هیچجا این سخن نیست که چون درباره یزید نص نرسیده من با او بیعت نمیکنم، نه، همهجا میفرمایند چون او برای خلافت شایستگی ندارد من با او بیعت نمیکنم؛ برای امام و رهبر و امیر بودن بر مسلمین و صاحب ولایت بودن بر مسلمین شایستگی ندارد، من از این جهت با او بیعت نمیکنم، اگرچه کار به کشتن من بیانجامد. برای تعظیم این امر بیعت نفرمودند و اینهمه مصائب را قبول نمودند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۵ *»
در قرآن همین مطلب بهشکل جامعی بیان شده: یومَ نَدعو کلَّ اُناسٍ بامامهم.([۱۲۱]) این در قانون اولی الهی معلوم است، اگر کسی بخواهد امام معصوم منصوب از طرف خدا را بشناسد و به او اقتداء کند و او را اسوه خود قرار دهد، باید زحمت بکشد و در اسلام مطالعه کند و فرمایشات رسولاللّه را با انصاف بنگرد؛ وقتیکه بدون غرض و مرض مطالعه کرد، میبیند که امام معصوم من عند اللّه و من عند رسوله؟ص؟ ائمه اثناعشر صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند و همین حقیقت تشیع است و بدیهی است که تشیع را میپذیرد.
اگر بهحسب ظاهر و قانون دوم بخواهد به این آیه توجه کند، امیر و ولیّ و امام ظاهری در قانون دوم را باید بشناسد که صالح باشد، به دین اسلام متدین باشد و همان تعبیراتی که امام صلواتاللّهعلیه در نامه به اهل عراق نوشتند و همراه هانی بن هانی و سعید بن عبدالله فرستادند و دیشب قرائت کردم که در آنجا فرمودند: امام نیست مگر آن کسی که به کتاب خدا حکم کند و به دین خدا دین بورزد و خود را برای خدا وقف و حبس کند([۱۲۲]) و سایر عباراتی که در آنجا و در سایر فرمایشات امام؟ع؟ در این زمینه است؛ مسلمین باید عظمت این نکته را متوجه شوند.
چون سایر معصومین از زمان امام سجاد تا امام عسکری صلوات اللّه علیهم اجمعین آن موقعیتهایی که برای سیدالشهداء و امام مجتبی و امیرالمؤمنین بود برای ایشان نبوده و مسلمین به آن دید به آنها نگاه نمیکردند، از این جهت است که ما درباره سایر ائمه؟عهم؟ نداریم که در بیعتنکردن با طواغیت زمانشان مقاومتی نشان دهند و بیعت نکنند و از بیعت سر باز زنند و در مقابل طاغوت زمانشان بایستند، نه، همهشان از روی تقیه با طواغیت زمان خود بیعت نمودند. فقط این سه بزرگوار با
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۶ *»
شرائطی که گفته شد و مواردی که بیان گردید در بیعتنکردن با طواغیت زمان خود مقاومت کردند و کار به این مصائب بزرگ منجر گردید.
برای تأیید این مطلبمان فرمایشاتی را از وجود مبارک سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه میخواندیم و از جمله عبارات، عبارتی است که در همان حدیثی آمده که از حضرت صادق؟ع؟ درباره جریان کربلا و حادثه شهادت سؤال شد و حضرت حدیث مفصلی را از پدرشان امام باقر از حضرت سجاد صلواتاللّهعلیهم نقل میفرمایند. از جمله در آنجا دارد که فسار الحسین؟ع؟ و اصحابُه فلمّا نزلوا ثَعْلَبیّة بعد از اینکه امام؟ع؟ بهطرف عراق حرکت کردند، در راه حرکت، به منزلی رسیدند که «ثَعلَبیّه» نامیده میشد. وَرَدَ علیه رجلٌ یُقال له بِشرُ بنُ غالب شخصی بر حضرت وارد شد که به او بشر پسر غالب گفته میشد، فقال: یا ابنرسولاللّه اَخبِرنی عن قول اللّه عزوجل «یومَ ندعو کلَّ اُناسٍ بامامهم» وقتیکه به امام؟ع؟ میرسد، ــ چقدر او بصیر بوده و میخواسته برنامهاش را روشن کند ــ این آیه را عنوان میکند و از حضرت میپرسد که مرا خبر بدهید از فرمایش خدا که میفرماید: روزی که ما هر دسته از مردم را به امامشان میخوانیم، یعنی به رهبری امامشان، امامشان در جلو و آنها را در پشت سر امامشان میخواهیم و میطلبیم و آنها را قرار میدهیم در جایی که امام آنها را قرار میدهیم. این آیه را سؤال میکند.
قال؟ع؟: امامٌ دَعا الی هدیٰ فاجابوه الیه و امام دعا الی ضَلالة فاجابوه الیها. ببینید امام؟ع؟ در جواب چقدر کلی بیان میفرمایند؛ امام منصوص من عند اللّه نمیفرمایند که مبنای تشیع است و طبق قانون اولی است که عرض کردیم؛ بلکه کلیةً میفرمایند هر امامی که ــ مراد از امام در اینجا امیر است ــ هر کسی که پیشواییِ جمعی را بهعهده بگیرد و به هدایت و امر خیر دعوت کند، ــ هدایتی که مسلّم است که خدا راضی است، راه روشن و طریق رضای خدا، هدایت است ــ به هدایت دعوت کند و آن جمع او را جواب گویند و اجابتش کنند، و همچنین امامی که به ضلالت دعوت کند،
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۷ *»
هر کسی که پیشواییِ جمعی را بهعهده بگیرد و مردم را به ضلالت بخواند، برخلاف رضای خدا و به طریقی که خلاف رضای خدا است دعوت کند و او را هم آن جمع اجابت کنند و عدهای همراه او راه ضلالت را بپیمایند؛ مراد این است.
ببینید امام؟ع؟ چقدر کلی بیان میفرماید! همان هدفی که امام را از مدینه خارج ساخته و در مسیر کربلا قرار داده و حضرت را برای تحمل اینهمه مصائب آماده کرده که بشر بفهمد که حال که خواهنخواه جامعه بشری امام میخواهد، امیر و ولیّ میخواهد، بدون امام و امیر و ولیّ، کار جامعه بشری و اسلامی نمیگذرد، حال وظیفه دارند بفهمند و او را بشناسند و تشخیص دهند؛ امام باید دعوتکننده به هدایت باشد نه دعوتکننده به ضلالت، امیر باید جامعه را به خیرات و حسنات دعوت کند و به هدایت سَوق دهد نه به ضلالت.
بعد امام؟ع؟ فرمودند: هؤلاء فی الجنة و هؤلاء فی النار اینهایی که امامی را اجابت میکنند که به هدایت دعوت میکند، اینها در بهشتند و آنهایی که امامی را اجابت میکنند که به ضلالت دعوت میکند در آتشند. و هو قوله عزوجل این فرمایش خدا است فریق فی الجنة و فریق فی السَّعیر([۱۲۳]) مردم دو دسته هستند، یکدسته در بهشت قرار میگیرند، یکدسته هم در آتش جهنم قرار میگیرند؛ دسته سومی نیست، آخرِ کار خلق همین است، یا در بهشتند یا در جهنم.
در این قسمت فرمایش میبینید که چطور امام؟ع؟ این آیه را معنی میفرمایند و در این فرمایش بهطور کلی موقعیت امام و امیر را توضیح میدهند و در این بیانْ عظمت این مسأله را روشن میفرمایند.
همچنین از فرمایشاتی که مطلب را تأیید میکند، قسمت دیگری از همین حدیث شریف است که امام سجاد؟ع؟ میفرمایند وقتیکه به عبیداللّه بن زیاد لعنهاللّه خبر رسید که حسین صلواتاللّهعلیه به منزلی که «رُهَیمه» نامیده میشد رسیدهاند، تا
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۸ *»
ابنزیاد خبردار شد، فَاَسریٰ الیه حرَّ بنَ یزید فی اَلفِ فارِس ابنزیاد حرّ را همراه با هزار سوار فرستاد.
قال الحرّ: فلمّا خرجتُ من منزلی متوجّهاً نَحوَ الحسین؟ع؟ نودیٖتُ ثلاثاً: یا حرّ اَبشِر بالجنة امام؟ع؟ از قول حرّ نقل میکنند که حرّ میگوید این مأموریت از طرف ابنزیاد به من داده شد و از منزلم خارج شدم به قصد اینکه بهطرف حسین؟ع؟ بیایم، وقتی از منزل خارج شدم، شنیدم سهبار کسی میگوید ای حرّ، بشارت باد تو را به بهشت! «فالتَفَتُّ فلماَرَ احداً» برگشتم نگاه کردم اما کسی را ندیدم. «فقلتُ: ثَکِلَتِ الحرَّ اُمُّه» به خودم گفتم مادر حرّ به عزایش بنشیند، «یَخرُج الی قتال ابنرسولاللّه؟ص؟ و یُبَشَّر بالجنّة؟!» از خانه خارج شده برای اینکه برود با فرزند رسولخدا بجنگد، به بهشت بشارت داده میشود؟!
فَرَهِقَه عند صلاة الظهر حرّ موقع نماز ظهر به امام؟ع؟ رسید. فاَمَرَ الحسین؟ع؟ ابنَه فاَذّن و اَقام امام حسین صلواتاللّهعلیه به فرزندشان دستور فرمودند ــ ظاهراً علیاکبر بوده ــ که اذان و اقامه بگوید و آن بزرگوار اذان و اقامه گفت. و قام الحسین؟ع؟ فصلّیٰ بالفریقَین حضرت برخاستند و با هر دو دسته ــ هم اصحاب خودشان و هم حرّ و اصحاب حرّ ــ نماز گزاردند.
فلمّا سلّم، وَثَبَ الحرُّ بنُ یزید فقال: السلام علیک یا ابنرسولاللّه و رحمة اللّه و برکاته نماز که تمام شد، حرّ از جا جهید و خدمت امام آمد و اینطور عرض سلام کرد. فقال الحسین؟ع؟: و علیک السلام، من انت یا عبداللّه؟ سلام بر تو، تو کیستی ای بنده خدا؟ فقال: انا الحرُّ بن یزید من حرّ بن یزیدم. فقال: یا حرّ أ عَلَینا ام لنا؟ آمدهای با ما بجنگی یا آمدهای به ما کمک کنی؟! فقال الحرّ: واللّه یا ابنرسولاللّه لقد بُعِثتُ لقتالک عرض کرد به خدا سوگنـــد، ای فرزنــد رسولخدا من فرستاده شدهام که با شما بجنگم؛ و اعوذ باللّه اناُحشَرَ من قبری و ناصیتی مشدودةٌ الیّ و یَدَیَّ مغلولةٌ الی عنقی و اُکَبَّ علی حُرِّ وجهی فی النار اما من به خدا پناه میبرم از اینکه روز قیامت از قبرم درآیم و حال
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۴۹ *»
آنکه موی سرم بر من گره زده شود و بهطرف آتش کشیده شوم و دستهای من به گردنم غل شده باشد و به رو در آتش جهنم بیفتم. یا ابنرسولاللّه این تذهب؟ کجا تشریف میبرید؟ اِرجِع الی حرم جدک بهطرف حرم جدتان برگردید؛ فانک مقتول اگر به کوفه بروید کشته خواهید شد.
شاهد ما، در این عباراتی است که امام؟ع؟ در جواب حرّ میفرمایند، در این عبارات دقت بفرمایید و ببینید که همان امر مهم را امام؟ع؟ در اینجا یادآور شدهاند. فقال الحسین؟ع؟:
ساَمضیٖ فما بالموت عارٌ علی الفتیٰ | اذا ما نَویٰ حقاً و جاهَدَ مُسلِماً | |
و واسَی الرجالَ الصالحینَ بنفسه | و فارَقَ مَثْبوراً و خالَفَ مُجرِماً | |
فان مِتُّ لماَندَم و ان عِشتُ لماُلَم | کفیٰ بک ذُلّاً انتَموتَ و تَرغَما([۱۲۴]) |
میفرماید من میروم و کشتهشدن بر جوانمرد عار نیست، در صورتی که نیتش حق است و با داشتن اسلام در مقام جهاد برآمده است و مجاهده میکند و خودش را در راه خیر و صلاحِ مردان صالح فدا میسازد و از افراد فاسق و فاجر مفارقت کرده و با مجرمین مخالفت میکند. اگر بمیرم ــ یعنی در این راه کشته شوم ــ پشیمان نخواهم بود، و اگر بعد از این امر زنده بمانم ملامت و سرزنش نخواهم شد. کفایت میکند تو را ای انسان از حیث ذلت، اینکه بمیری و در نزد کسی خضوع و خشوع کنی که خدا راضی نیست و به خلاف رضای خدا تن دهی.
امام؟ع؟ در این عبارات میخواهند بفرمایند من چه کشته شوم و چه زنده بمانم، با یزید بیعت نمیکنم و هدف این است که با یزید مخالفت کنم. پس هدف امام؟ع؟ معلوم است.
از جمله موارد این است که وقتی امام؟ع؟ به کربلا رسیدند، طبق نقل صاحب «تُحَفالعقول» ــ که از کتب معتبره است ــ نامهای به اهل کوفه نوشتند، وقتی دیدند
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۰ *»
آنها برای جنگ آماده شدهاند و حضرت را خذلان کردهاند، این نامه را برای اهل کوفه نوشتند. اما طبق نقل مرحوم مجلسی از لهوفِ سید بن طاوس و احتجاج طبرسی، خطبهای است که امام؟ع؟ خواندند و عبارات قدری با هم فرق دارد. آنچه که به نظر من میآید، نامه از خطبه جدا است و دو چیز است و مانعی ندارد که نوع مطالبش یکی باشد و مانعی ندارد که هم نامه باشد هم خطبه باشد؛ مطالبی را که در نامه نوشتهاند، ممکن است به اضافه یا با یک مقدار تغییرات بر همان عده بخوانند و فرمایش بفرمایند. در هر صورت امام؟ع؟ در روز عاشورا در مقابل آن مردم ایستادند و این فرمایشات را با مقدار اندکی تغییرات و اضافات فرمودهاند. همانهایی را که در نامه نوشتهاند، مانعی نیست که در فرمایشات و در خطبه هم بفرمایند. به نظر من باید این طور باشد. نه اینکه یک چیز بوده، ایشان به عنوان نامه ذکر کرده و سید بن طاوس و طبرسی در احتجاج بهشکل خطبه و سخنرانی ذکر کرده باشند. ظاهراً بهنظر من اینطور بوده، هر دو بوده، هم نامه و هم سخنرانی حضرت در روز عاشورا.
در این فرمایش هم کاملاً مطلب بازگو شده و هدف مشخص گردیده و رکن اساسی امر شهادت همین است که امام؟ع؟ برای بیعتکردن آماده نیستند و برای نشاندادن عظمت و جلالت این مسأله است که مقام امامت و رهبری و زعامت و امارت بر مسلمین ــ در قانون دوم ــ باشد.
حضرت در نامهشان نوشتند: اما بعد فتَبّاً لکم ایتها الجماعة و تَرَحاً حین اسْتَصْرَختمونا وَلِهین فَاَصْرَخناکم مُوجِفین سَلَلتُم علینا سَیفاً کان فی اَیماننا و حَشَشْتم علینا ناراً اقْتَدَحْناها علی عدونا و عدوکم. اما بعد، شما را هلاکت و خسارت باد ای جمعیت، و بعد از این همیشه در غم و اندوه بهسر ببرید. هنگامی که شما ما را با کمال میل به دادرسی خود خواندید و ما هم شما را با کمال سرعت اجابت کردیم، تا به شما رسیدیم، بر ما شمشیری را آختهاید که کان فی اَیماننا در قَسَمهای ما بود، ــ یعنی با ما همقسم و همسوگند بودید و با ما بیعت کرده بودید و این شمشیرها باید بهنفع ما
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۱ *»
کشیده میشد ــ یا فی اَیماننا در دستهای راست ما بود و کمک ما بود، چه شد که حال این شمشیرها را بهروی ما کشیدید و بر ما آتشی را برافروختید که در فکر بودیم این آتش را بر دشمنان خودمان و دشمنان شما برافروزیم!
فاصبحتم اِلْباً لَفّاً علی اولیائکم و یداً لاَعدائکم بغیر عَدلٍ اَفشَوه فیکم و لا لِاَمَلٍ اصبح لکم فیهم امروز بر ضرر ما اجتماع کردهاید، با یکدیگر بر ضرر دوستانتان ــ که ما بودیم ــ متحد شدهاید و دست کمک برای دشمنانتان شدهاید، بدون اینکه آن دشمنان عدالتی را در بین شما منتشر سازند و نه هم برای شما امیدی در آنها است که فردا بهنفع شما باشند. و عن غیرِ حَدَثٍ کان منّا و لا رأیٍ تَفَیَّلَ عنا و از طرف ما هم که گناهی نبوده و بدعتی در دین نگذاردهایم و رأیی ندادهایم و اندیشهای ننمایاندهایم که این اندیشه خطا و نابجا باشد.
فهَلّا لکم الوَیْلات تَرَکتمونا و السیفُ مَشیمٌ و الجَأْش طامِنٌ و الرأی لمیُستَحصَف ولکنِ اسْتَسرَعْتُم الیها کتَطایُرِ الدَّبیٰ و تَداعَیتم عنها کتَداعِی الفَراش شما را چه شده است؟! عارها و ننگها و وَیلها بر شما باد! ما رها کردید و واگذاردید و حال آنکه شمشیرها در غلاف بود، شمشیری کشیده نشده بود و دلها آرام و مطمئن بود و نگرانی و اضطرابی در بین نبود و هنوز تصمیمها و اندیشهها استحکام و قدرت نیافته بود. ولی شما خیلی سریع، یعنی بدون اینکه شمشیری بهروی شما بکشند، بدون اینکه در شدت نشاندادن به شما تصمیمی بگیرند، به یک ترسانیدن و یا تطمیعکردن دست از ما برداشتید و در مخالفت با ما سرعت ورزیدید بهمانند پرواز کردن ملخها ــ چطور ملخها یکنواخت و با هم حرکت میکنند، به اینطور همه اهل کوفه از بیعت با مسلم بن عقیل دست برداشتند! ــ و با یکدیگر همصدا و همفکر بهطرف ضلالت و امامان ضلالت شتافتید بهمانند پروانهها!
فسُحْقاً و بُعداً لطواغیت الامّة و شُذّاذ الاحزاب و نَبَذَةِ الکتاب و نَفَثَة الشیطان و مُحَرِّفِی الکلام و مُطْفِئِی السُّنَن و مُلْحِقِی العَهْرَة بالنَسَب، المستهزئین الذین جعلوا
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۲ *»
القرآن عِضین. ــ اینجا امام؟ع؟ ناشایستگی طواغیت یعنی معاویه و یزید و امثال آنها را بیان میفرمایند و علت اینکه چرا امام؟ع؟ بیعت نمیکنند ــ هلاکت و دوری و نابودی باد برای طاغوتهای این امت، برای گروهکهایی که از اهل حق فاصله میگیرند و جدا میشوند، شُذّاذِ الاحزاب از حق و حقیقت و اهل حق کناره میگیرند و دستهدسته بر ضد حق میایستند و قرآن را دور افکندهاند و اینها نَفَثه شیطانند، از دهان شیطان درآمدهاند و پراکنده شدهاند، مثل آب دهان که پراکنده میشود. ــ امام؟ع؟ اینها را به نفثه شیطان تشبیه میفرمایند که شیطان اینها را از دهان خود پراکنده ساخته ــ و تحریفکنندگان سخن و خاموشکنندگان سنتهای رسولاللّه؟ص؟ و ملحقکنندگان زنازادگان را به نَسَب میباشند ــ که معاویه زیاد را به خود ملحق کرد و گفت این برادر من است و حال آنکه از ابوسفیان به زنا فراهم شده بود و به نسب ملحق نمیشد اما او به نسب ملحق کرده بود ــ کسانی که دین خدا را استهزاء میکنند و قرآن را تکهتکه و پارهپاره نمودهاند.
واللّهِ انّه لَخَذْلٌ فیکم معروفٌ قد وَشَجَت علیه عروقُکم و تَوارَت علیه اصولُکم فکُنتُم اَخْبَثَ ثَمَرَةٍ شَجا للنّاطِر و اُکلَةً للغاصب ای اهل کوفه، به خدا سوگند این خذلانکردن و خوارکردن ما و نصرتنکردن ما را در میان شما، امری معروف و شناختهشده است؛ شما علی را هم خذلان کردید و نصرت نکردید، امام حسن را همینطور، این امر در میان شما شناختهشده است. در شما ریشه دوانیده است و ریشههای این خصلت ناپاک در شما محکم شده است. شما خبیثترین ثمره گلوگیری هستید که فراهم شدهاید برای کسی که درخت را میکارد یا لِلنّاظر برای کسی که میبیند ــ دو نسخه است ــ و یکلقمه هستید برای کسی که بخواهد حقوق شما را غصب کند و حق شما را ضایع کند؛ یکلقمه هستید، یعنی اینقدر بیغیرت هستید که از خود دفاع نخواهید کرد!
الا فلعنة اللّه علی الناکثین الذین یَنقُضون الاَیمانَ بعد تَوکیدها و قد جعلوا اللّهَ
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۳ *»
علیهم کفیلاً آگاه باشید، لعنت خدا بر کسانی که پیمانشکنند، کسانی که قسمها را میشکنند بعد از تأکید و تشدید آن قسمها و حال آنکه خدا را بر خود کفیل قرار دادهاند. این محاکمه اهل کوفه بود.
از اینجا باز امام؟ع؟ آن مطلب اصلی را بیان میفرمایند: الا و انّ الدَّعیَّ ابنَ الدّعیّ قد رَکَزَ منّا بین اثْنَتَین بین الملّةِ و الذّلّة و هیهات منا الدَّنیئَة یأبَی اللّه ذلک و رسولُه و المؤمنون و حُجُورٌ طابت و اُنُوفٌ حَمیَّة و نُفوسٌ اَبیّة آگاه باشید این زنازاده فرزند زنازاده ــ یزید فرزند معاویه یا ابنزیاد فرزند زیاد، هرکدام که اراده شده باشد ــ او ما را بین دو چیز قرار داده، یا اهلِ ملت و دیندار باشیم اگرچه کشته شویم، به وظیفه دینی خود رفتار کنیم اگرچه کشته شویم؛ و یا اینکه ذلیل شویم، دست از دین برداریم و با یزید بیعت کنیم. در نسخههای دیگر دارد: بین السَّلّةِ و الذّلّة ما را بین دو چیز قرار داده، یا بیعت نکنیم و شمشیرها بهروی ما کشیده شود و کشته شویم و یا ذلت را قبول کنیم و بیعت کنیم. هیهات منّا الدَّنیئة یک نسخه است، یک نسخه هم هیهات منّا الذّلّة است؛ از ما خیلی دور است پستی و زیر بار امامت و ولایت یزید رفتن و اینکه ما امضا کنیم که او امیر اسلام و مسلمین باشد، خیلی دور است که این ذلت را بپذیریم. خدا این را نخواسته و رسولش هم نخواسته است و مؤمنین هم نمیخواهند ــ که امیرالمؤمنین، امام مجتبی، سیدالشهداء صلواتاللهعلیهم و همه اهل ایمان باشند ــ و همچنین دامنهای پاک این امر را نخواستهاند و همچنین افراد با حمیت و عصبیت در حق و نفوسِ باغیرتی که از پذیرش هر نوع ذلت سر باز میزنند و این کار را نمیپسندند. و اَننُؤْثِرَ طاعةَ اللِّئام علی مَصارِع الکرام از ما خیلی دور است که اطاعتکردن افراد پستی مثل یزید را مقدم بداریم بر کشتهشدنهای باارزشِ اشخاص بزرگواری مثل امیرالمؤمنین و امام مجتبی سلاماللّهعلیهما، ما این کار را نمیکنیم، ما اطاعت و زیر بار بیعت یزید رفتن را مقدم نمیداریم بر یکچنین شهادتهایی.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۴ *»
و اِنّی زاحفٌ الیهم بهذه الاُسْرَة علیٰ کَلَبِ العدوّ و کَثرةِ العدد و خِذْلَة الناصر من حرکت کردهام و بهسوی اهل کوفه آمدهام با این گروه و اهلبیتم، با این خاندان پاک، خاندان باعزت، برخاستهام آمدهام، در چه حالتی؟! علی کَلَب العدو در حالتی که اذیت دشمن به نهایت رسیده، و کثرةِالعدد و اینهمه جمعیت به جنگ ما آمدهاند، سیهزار نفر! و خِذْلَةِ الناصر و آنهایی که به ما وعده نصرت میدادند ما را خذلان کردند و تنها گذاردند؛ با وجود این آمدهام که بیعت نکنم و بیعت نمیکنم.
الا و مایَلْبَثون الّا کَرَیْثِما یُرکَبُ الفَرَسُ حتیتَدورَ رَحَی الحَرْب و تُعلَقَ النُّحور آگاه باشید، درنگ نخواهند کرد، به همین مقدار که اسبی سوار شود که بگردد طول نخواهد کشید که آسیاب جنگ به گردش درآید و در اثر ریختن خونها از گلوها، خون بر گردنها حلقه زند، که مقصود کشتهشدن است که خواهنخواه کشتهشدن هست و ما آماده هستیم. عَهدٌ عَهِدَه الیّ ابی؟ع؟ این پیمانی است که پدرم با من قرار گذاشته، فَاَجمِعوا امرَکم ثمّ کیدونِ فلاتُنظِرونِ شما هم ای اهل کوفه کاملاً امرتان را جمع کنید و بر یک هدف و یک کار مجتمع شوید، هر کاری که باشد، بعد هم هر حیله و کیدی که از شما برمیآید انجام دهید، فلاتُنظِرونِ و مرا هم مهلت ندهید، یعنی کار شما اين است اما بدانید به شما مهلتی داده نخواهد شد و خداوند از شما انتقام خواهد کشید. ولی کار من این است: انّی توکلتُ علی اللّه ربّی و ربِّکم این کار من است؛ من بر خدایم توکل میکنم، بر خدایی که رب من و رب شما است. ما من دابّة الا هو آخذ بناصیتها انّ ربی علی صراط مستقیم([۱۲۵]) جنبندهای نیست مگر اینکه زمام حیات و زندگی و هستی او در دست خدا است. خداوندِ من بر طریق و راه مستقیم است.
در این فرمایش هم که دقت میفرمایید میبینید هدف امام؟ع؟ کاملاً روشن است. با اینهمه تصریحات در اینهمه فرمایشات معلوم است که رکن اساسی شهادت، بیعتنکردن است. امام برای تعظیم امر امارت و ولایت و حکومت بر
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۵ *»
مسلمین بیعت نمیکنند تا مسلمین این مسأله را فراموش نکنند و ببینند چقدر بزرگ است! و خیرخواهان امت همیشه در این مسأله فکر کنند و بدانند که انتخابکردن شخص صالح برای امارت و ولایت تا اندازهای عظمت دارد که حسین برای این هدف و نشاندادن عظمت این مطلب، اینهمه مصائب را تحمل میکند.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۶ *»
مجلس ۲۶
(شب جمعـه / ۱۲ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۷ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
قسمتهایی از فرمایشات و نامههای حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه را درباره تاریخ و حادثه کربلا متذکر شدیم که بیانگر این مطلب بود که رکن اساسی در شهادت امام؟ع؟ و اصل اصیلی که سبب شد امام این مصیبت عظمیٰ را متحمل شدند، بیعتنکردن با یزید بود و این مسأله در شناخت تاریخ عاشورا و علت شهادت سیدالشهداء بهحسب ظاهرِ امر بسیار لازم است.
زیرا عدهای اصل عوامل شهادت حضرت را، بیعت و دعوت اهل عراق ذکر میکنند و عدهای هم امر به معروف و نهی از منکر را ذکر میکنند. آنهایی که میگویند عامل مهم در شهادت حضرت، دعوت و بیعت اهل عراق بود، سعی میکنند که نعوذباللّه امام را فریبخورده بهحساب آورند که امام؟ع؟ به این بیعتها و دعوتها فریب خوردند و دعوت اهل عراق را اجابت نمودند و بعد هم آنها حضرت را محاصره کرده و ایشان را کشتند. از کلماتشان برمیآید که میخواهند امام؟ع؟ را بیخبر و ناآگاه، در معرض این مصیبت قرار داده باشند که این دیدگاه از نظر شیعه با علم امام حسین؟ع؟ و با اِخبارهای خداوند و رسولاللّه؟ص؟ و پدر بزرگوارشان و همچنین انبیاء گذشته سازش ندارد و با اوضاع زمان و موقعیت زمان هم نمیسازد.
بهطور اجمال به این مباحث اشاره شد که اگر امام؟ع؟ شخص عادی هم میبود و طرز رفتار اهل کوفه را با پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین و برادر بزرگوارش امام مجتبی صلواتاللّهعلیهما میدید، فریب آنها را نمیخورد. بعلاوه به اندازهای که مردمشناسی
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۸ *»
اقتضاء میکند که اگر شخص، در جامعه شخص روشنی باشد و در متن جامعه باشد و در اوضاع سیاسی جامعه بهسر ببرد، محال است که از روحیات جامعهای که در آن زندگی میکند بیخبر بماند؛ بخصوص که پدرش در آن جامعه حکومت کرده، برادرش در آن جامعه حکومت فرموده و خودش از رجال درجه یکِ مقام حکومت بوده، نمیشود که بیخبر باشد. مطلب خیلی سستی است که بگوییم عامل شهادت امام؟ع؟، امر بیعت و دعوت اهل عراق بود و امام را ناخودآگاه و بیخبر در معرض حادثه قرار دهیم و بیمورد و غیرمتناسب با شئون شخصیتی مثل سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه سخنانی بگوییم. صرفنظر از مقامات باطنی و شئونات ولایتی امام؟ع؟، این سخن بهحسب ظاهر سخنی نادرست و ناصحیح است و نسبت به آن حضرت شایسته نیست.
و اما امر به معروف و نهی از منکر هم که آن را از عوامل مهم شهادت شمردهاند و گفتهاند که امام؟ع؟ میخواستند ارزش امر به معروف و نهی از منکر را تا این منزلت بالا ببرند که خود کشته شوند و اصحاب خود را هم به کشتن دهند و اهلبیت خود را به اسارت بدهند تا نشان دهند که ارزش امر به معروف و نهی از منکر تا این مقدار است که اگر امر به معروف و نهی از منکر، کشتهشدن خود و کشتهشدن اصحاب و به اسارت رفتن اهلبیت را اقتضاء کند، باید امر به معروف و نهی از منکر کرد.
این را هم عرض کردیم که امر به معروف و نهی از منکر یکی از جهاتی است که در حادثه عاشورا مورد توجه قرار میگیرد، اما عامل اصیل و رکن اساسی همان است که گفتیم و در فرمایشات امام؟ع؟ و نامههای حضرت، چه فرمایشات خصوصی و یا عمومی آن بزرگوار صلواتاللّهعلیه به آن تصریح شده و بیان کردیم و دانستیم که امام؟ع؟ میخواستند ارزش و عظمت مقام امارت و ولایت و امامت را در میان مسلمین معین بفرمایند که مقام امارت و انتخاب امیر و تندادن به ولایت و حکومت امیر و ولیّ و امامی منتخب، ــ اگرچه طبق قانون دوم باشد، یعنی از بین خود مسلمین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۵۹ *»
انتخاب شود نه اینکه به تعیین خدا و رسولاللّه؟ص؟ باشد، ــ اینقدر ارزنده است که مثل حسین، برای شهیدشدن آماده میشود تا به این اصل عظمت ببخشد و مسلمین را آگاه سازد که خیر و صلاح شما و صلاح اسلام در این است که همت داشته باشید، ذلت نشان ندهید، عزت خود و اسلام را نفروشید و همت کنید برای انتخاب شخص صالح و کسی که به اسلامْ عالِم و بر اجراء قوانین اسلامی قادر باشد، و هر کسی به هر طوری غلبه کرد و یا عدهای روی هواهای نفسانی او را مسلط کردند، زیر بار تسلط او نروید، خود و اسلام و حقوق و شئونات خود را نفروشید، بلکه در مقابل او بایستید و بیعت نکنید اگرچه به کشتهشدن برسد؛ بهشرط اینکه کشتهشدن شما لااقل در رسواکردن مقامِ مسلطشده مؤثر باشد. امام؟ع؟ روی این جهت مقاومت میفرمایند و بیعت نمیکنند و در فرمایشاتشان تا به اینجا، تصریح به این مطلب را دیدیم.
چند مورد دیگر را هم از فرمایشات امام؟ع؟ نقل میکنم و البته عرض کردهام که این قسمتهایی که از تاریخ خوانده میشود، نه به منظور این است که تاریخ را ذکر کرده باشیم، بلکه دقت در این مسأله و توجه به آن لازم بوده که الحمدلله تا به حال موفق بودهایم.
در روز عاشورا بعد از اینکه امام؟ع؟ صف اصحاب خود را مرتب فرمودند و دشمنان هم در مقابل ایستاده بودند، محمد بن ابیطالب نقل میکند که «و رَکِبَ اصحابُ عمرَ بنِ سعد» اصحاب دشمن بر مرکبهای خود سوار شدند. «فقُرِّبَ الی الحسین فَرَسُه فَاستویٰ علیه» اسب حضرت را خدمت حضرت آوردند و ایشان روی اسب نشستند، «و تَقَدَّمَ نحوَ القوم فی نَفَرٍ من اصحابه» حضرت با چند نفر از اصحابشان بهطرف اصحاب عمر سعد لعنهماللّه جلو رفتند، «و بین یَدَیه بُرَیرُ بنُ خُضَیر» بُـرَیر جلو امام؟ع؟ حرکت میکرد. «فقال له الحسین؟ع؟: کَلِّمِ القوم» حضرت به بریر دستور فرمودند که با این مردم سخن بگو. «فتقدّم بُـرَیر» بریر جلو رفت، «فقال: یا قوم اتقوا اللّه فانّ ثَقَلَ محمدٍ؟ص؟ قد اَصْبَحَ بین اَظْهُرِکم، هؤلاء ذریتُه و عترته و بَناته و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۰ *»
حرمه فهاتوا ما عندکم و ما الذی تُریدون انتصنعوه بهم» بریر یکی از اصحاب بامعرفت و متوجه است، امام؟ع؟ او را در این کار انتخاب میفرمایند که سخن بگوید؛ به چه منظور؟ به این منظور که اتمام حجت شده باشد که امام؟ع؟ و این کسانی که همراه امامند شخصیتهایی هستند که در اسلام و در مسلمین این حق را دارند که در مورد ولیّ و امام و امیر نظر بدهند و اینهایی که بیعت نمیکنند میخواهند نظر خود را ابلاغ کنند که یزید برای مقام امارت شایستگی ندارد.
بریر میگوید ای قوم از خدا بترسید، خدا را بپرهیزید که همانا خاندان محمد؟ص؟ در بین شما قرار گرفتهاند، ایشان ذریه و عترت و دختران آن حضرت و حرم آن حضرتند، هرچه میخواهید بگویید بگویید، درباره آنها چه هدفی و چه تصمیمی دارید؟ با آنها میخواهید چه کنید؟ «فقالوا: نرید اننُمَکِّن منهم الامیرَ ابنَزیاد فیَریٰ رأیَه فیهم» گفتند هدف ما این است که ما اینها را به امیر ــ ابنزیاد ــ تسلیم کنیم، آنوقت او خود میداند درباره آنها چه کند.
«فقال لهم بریر: أ فلا تَقبَلون منهم انیَرجِعوا الی المکان الذی جاءوا منه؟!» البته معلوم است که اینها به این ذلت تن نمیدهند که با امیر شما بیعت کنند و نزد امیر شما بیایند، گفت اما آیا شما از ایشان نمیپذیرید که به همان مکانی برگردند که از آنجا آمدهاند؟! «وَیلَکم یا اهلَ الکوفة أ نَسیتم کُتُبَکم و عهودکم التی اَعطَیتموها و اَشْهَدْتم اللّهَ علیها؟!» وای بر شما ای اهل کوفه! آیا نامههای خود را و عهد و پیمانهایی را که بستید و خدا را هم بر آنها گواه گرفتید از خاطر بردهاید؟! «یا ویلکم أدَعَوتم اهلَبیت نبیِّکم و زعمتم اَنّکم تقتلون انفسَکم دونَهم حتی اذا اݦَتݧَوکم اَسْلَمتُموهم الی ابنزیاد و حَلَّأْتموهم عن ماء الفرات؟!» وای بر شما باد! آیا اهلبیت پیغمبر خود را دعوت میکنید در حالی که تصمیم داشتهاید خودتان را در برابر آنها به کشتن دهید و خود را برای آنها فدا کنید؟! و اکنون که آنها نزد شما میآیند، تصمیم میگیرید که آنها را به ابنزیاد تسلیم کنید و ایشان را از آب فرات مانع میشوید! «بئس ما خَلَّفتُم نبیَّکم
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۱ *»
فی ذریته» نسبت به ذریه پیغمبرتان خیلی بدرفتاری میکنید! «ما لکم لا سَقاکم اللّه یوم القیامة» شما را چه شده؟! خدا شما را در روز قیامت سیراب نکند. «فبئس القوم انتم» شما بد گروهی هستید!
این فرمایشات را بریر میفرماید و میبینید که در همین فرمایشات صریحاً بیان میشود که امام؟ع؟ بیعت نمیکنند و تسلیم نمیشوند؛ نه به خواست ابنزیاد رفتار میکنند و نه به خواست این مردمی که از طرف ابنزیاد اجتماع کردهاند. اما حاضرند به جایی که از آنجا آمدهاند برگردند. اگر ایشان را وا گذارند، برمیگردند، ولی بیعت نمیکنند؛ هرچه پیش بیاید، بیعت نمیفرمایند.
این فرمایشات را که بریر فرمود، «فقال له نفرٌ منهم: یا هذا مانَدریٖ ما تقول» چند نفر از اصحاب عمر سعد لعنهماللّه صدایشان بلند شد که ای شخص ما نمیفهمیم تو چه میگویی! «فقال بریر: الحمد للّه الذی زادنی فیکم بصیرة» گفت خدا را شکر که بصیرت من را درباره شماها زیاد کرد، بیشتر شما را شناختم که من شما را نصیحت میکنم به وفاداری نسبت به ذریه رسولاللّه؟ص؟ و اهلبیت آن حضرت، آنگاه شما میگویید ما نمیفهمیم تو چه میگویی! «اللهم انّی اَبْرَأُ الیک من فِعال هؤلاء القوم» خدایا من از رفتار این جمعیت بهسوی تو بیزاری میجویم. «اللهم اَلْقِ بأسَهم بینهم» خدایا گرفتاریهای اینها را در بین خودشان قرار بده و خودشان را به یکدیگر مبتلا کن، «حتییَلْقَوک و انت علیهم غَضْبان» تا تو را ملاقات کنند و تو بر ایشان خشمگین باشی.
این فرمایشات را که بریر فرمود، آن ملعونها به خشم آمدند، «فجعل القوم یَرمُونه بالسهام» شروع کردند او را تیرباران کنند. «فرجع بریر الی ورائه» بریر بهطرف عقب برگشت.
«و تقدّم الحسین؟ع؟ حتی وقف بِاِزاء القوم» امام حسین؟ع؟ جلو تشریف آوردند تا به آن جمعیت نزدیکتر شدند. «فجعل ینظر الی صفوفهم کأنهم السیل» به صفها
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۲ *»
نگاه فرمود که بهمانند سیل بود. سیهزار نفر! «و نظر الی ابنسعد واقفاً فی صَنادید الکوفة» به عمر سعد نظر فرمود، دید بزرگان کوفه اطرافش را گرفتهاند. همان بزرگان کوفه که نامهها نوشتهاند و وعدهها دادهاند، اطراف عمر سعد را گرفتهاند.
فقال: الحمد للّه الذی خلق الدنیا فجعلها دارَ فناء و زوال، مُتَصَرِّفَةً باهلها حالاً بعد حال. امام؟ع؟ فرمود حمد و ستایش خدایی را که دنیا را خلقت فرموده و دنیا را خانه فنا و زوال قرار داده و این دنیا اهل خود را در دگرگونیها و حالات مختلف قرار میدهد. مانند اینکه اکنون بزرگان کوفه اطراف عمر سعدِ ذلیلِ خوارِ ناکسِ ناپاک را گرفتهاند و بهعنوان حمایت و طرفداری، او را در وسط قرار دادهاند و او را امیر میخوانند؛ ولی حسین صلواتاللّهعلیه باید مظلوم و تنها باشد، حتی به او اجازه ندهند که به حرم جدش برگردد! فالمغرور من غَرَّتْه و الشقیّ من فَتَنَتْه فریبخورده آن کسی است که دنیا او را فریب دهد و شقیّ و شقاوتمند آن کسی است که فریب دنیا را بخورد و دنیا او را فریفته خود کند. فلاتَغُرَّنَّکم هذه الدنیا این دنیا شما را فریب ندهد؛ فانها تَقطَع رجاءَ من رَکِنَ الیها و تُخَیِّب طمعَ من طَمِعَ فیها این دنیا برنامهاش این است که امید آن کسی را که به این دنیا اعتماد کند و رکون بیابد قطع میکند و کسی را که طمع در دنیا بورزد ناامید خواهد کرد.
و اراکم قد اجتمعتم علی امرٍ قد اَسْخَطْتم اللّهَ فیه علیکم و اَعْرَضَ بوجهه الکریم عنکم و اَحَلَّ بکم نَقِمَتَه و جَنَّبَکم رحمتَه فنعم الربُّ ربُّنا و بئس العَبیدُ انتم من شما را میبینم که اجتماع کرده و گرد آمدهاید برای امری که خدا را در آن امر بر خود خشمگین کردهاید و خدا به رخساره کریم خود از شما رو برگردانده است و عذاب خود را بر شما وارد و واقع ساخته و شما را از رحمت خودش دور فرموده است. پروردگار ما خوب پروردگاری است و شما بندگان بسیار بدی هستید؛ اقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد؟ص؟ ثمّ انکم زَحَفْتُم الی ذرّیّته و عترتِه تریدون قَتْلَهم اقرار کردهاید که خدا را اطاعت کنید، به رسولخدا محمد؟ص؟ ایمان آوردهاید، بعد همهتان اجتماع کردهاید،
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۳ *»
جمع شدهاید و بهسوی ذریه و عترت او رو آوردهاید و کشتن ایشان را میخواهید. لقد اسْتَحْوَذَ علیکم الشیطان فاَنساکم ذکرَ اللّه العظیم شیطان بر شما مسلط شده و شما را از یاد خداوند بزرگ به فراموشی انداخته. فتَبّاً لکم و لِما تُریدون هلاکت و خسارت و نابودی باد برای شما و برای آنچه که درباره آن تصمیم گرفتهاید. این فرمایشها درباره آنها.
اما امام؟ع؟ درباره خودش فرمود: انّا للّه؛ ما برنامهمان این است که للّه، برای خدا هستیم، در مُلک خدا هستیم، مملوک خدا هستیم، از خود چیزی نداریم. و انّا الیه راجعون بهسوی خدا هم برمیگردیم. هؤلاء قومٌ کفروا بعد ایمانهم فبُعداً للقوم الظالمین بعد به آنها اشاره فرمود که اینها گروهی هستند که بعد از ایمان آوردنشان کافر شدهاند، پس دوری از رحمت خدا باد برای قومی که ستمگرانند.
این فرمایشات را که امام فرمودند، عمر سعد به مردم رو کرد و گفت جواب حسین را بدهید؛ چون اگر جواب نگویید و ایشان برای شما سخن بگوید، سخنش تمام نمیشود و با شما به براهین محکم محاجّه میکند، او فرزند علی است؛ با او سخن بگویید، جواب او را بدهید. شمر ملعون جلو آمد و عرض کرد یا حسین چه میگویی؟! سخن خود را به ما بفهمان تا ما بفهمیم چه میگویی!
امام فرمودند: اقول اتقوا اللّه ربّکم و لاتقتلونی حرف من این است که خدای خود را بپرهیزید و مرا نکشید فانه لایَحِلُّ لکم قتلی و لا انتهاکُ حرمتی کشتن من و دریدن پرده حرمت من برای شما حلال نیست. فانّی ابنُ بنتِ نبیّکم و جدّتی خدیجة زوجةُ نبیکم من پسر دختر پیغمبــر شما هستم و جده من خدیجه همسر پیغمبر شمــــا است و لعلّه قد بلغکم قولُ نبیّکم «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة»([۱۲۶]) حتماً این فرمایش رسول شما که «حسن و حسین دو آقایان جوانان اهل بهشتند» به شما رسیده.
شمر ملعون گفت: «هو یعبد الله علی حَرْفٍ ان کان یَدریٖ ما تَقول» اگر کسی
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۴ *»
بفهمد تو چه میگویی، او خدا را بهطور منحرف عبادت کرده. اگر بفهمد تو چه میگویی، خدا را صحیح عبادت نکرده.
«فقال له حبیب بن مظاهر: والله انی لأراک تعبد اللّه علی سبعین حرفاً» حبیب بن مظاهر که در بین آن چند نفری بود که همراه حضرت به وسط میدان آمده بودند، او این حرف را که از شمر شنید فرمود من تو را میبینم که هفتاد درجه از عبادت صحیح خدا انحراف پیدا کردهای. «و انا اَشهَد اَنّک صادقٌ ماتَدری ما یقول» من هم گواهی میدهم که تو راست میگویی! نمیفهمی حسین چه میگوید. «قد طَبَعَ اللّه علی قلبک» خدا بر دل تو مُهر زده.
ثم قال لهم الحسین؟ع؟: فان کنتم فی شک من هذا، أ فَتَشُکُّون اَنّی ابنُ بنتِ نبیِّکم؟! امام؟ع؟ به آنها فرمودند اگر در فضائلی که جدم درباره من فرموده شک دارید، اما آیا شک دارید که من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟! این را که شک ندارید. فواللّه ما بین المشرق و المغرب ابنُ بنتِ نبیٍّ غیری فیکم و لا فی غیرکم به خدا سوگند در بین مشرق و مغرب عالم، در میان شما و در میان غیر شما، غیر از من فرزند دختر پیغمبری نیست.
چرا امام این فرمایشات را میفرمایند؟! برای اینکه بفرمایند شما که مرا به این مقام و موقعیت میدانید و قطعاً شک ندارید، من وارث اسلامم، من وارث قرآنم، بیعت من با یزید یعنی اسلام و قرآن خلافت و حکومت او را امضاء کرده. از این جهت من حق دارم که اظهار نظر کنم و با او بیعت نکنم. شما به من چکار دارید؟! از من چه میخواهید؟! من بیعت نمیکنم، دست از من بردارید، من که داعیهای ندارم، من که نمیخواهم حکومت داشته باشم یا از شما دعوت کنم بیایید با من بیعت کنید. گفتید بیا، آمدم؛ و حالا میگویید برگرد، برمیگردم. مقصود امام؟ع؟ از این فرمایشات اینها است، نه اینکه ــ نعوذباللّه نعوذباللّه ــ امام بخواهند عاطفه آنها را تحریک کنند و از طریق عاطفه رحمی به دل آنها بیفتد، نه. اتمام حجت است و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۵ *»
اینکه من بیجهت در بیعتنکردن مقاومت نمیکنم. مقاومتکردن من در بیعتنکردن با یزید، منشأ و سرّش این است که شما مرا پسر فاطمه دختر پیغمبرتان میدانید، وارث اسلام و وارث قرآن میدانید. بیعتکردن من با یزید یعنی اسلام با او بیعت کرده، قرآن با او بیعت کرده.
بعد فرمودند: وَیْحَکم أ تطلبونی بقتیلٍ منکم قتلتُه او مالٍ لکم اِسْتَهْلَکْتُه او بقصاصٍ من جراحة؟! این عبارت امام؟ع؟ بیان این مطلب است که من در حکومت یزید در مقام افساد در ملک و مملکت که برنیامدهام، نه در این جریان کسی را کشتهام، نه مالی را نابود کردهام، نه حتی بر کسی جراحتی وارد کردهام. وای بر شما، هیچ جرمی ندارم که مرا به آن جرم بخواهید مؤاخذه کنید و مرا مفسد در زمین بخوانید.
«فاخذوا لایکلمونه» آنها هیچ سخنی با حضرت نمیگفتند و در همان حالی که عمر سعد را در وسط گرفته بودند و مثل نگین اطرافش را گرفته بودند که از او حمایت کنند که مبادا آسیبی به او برسد، امام بعضی از آنها را صدا زدند، فَنادیٰ: یا شَبَثَ بنَ رِبْعِیّ یا حَجّارَ بنَ اَبْجَر یا قیسَ بنَ الاَشْعَث یا یزید بن الحارث أ لمتکتبوا الیّ اَنْ قد اَیْنَعَتِ الثمار و اخْضَرّ الجَناب و انّما تَقدَم علی جُندٍ لک مُجَنَّد؟! نام آنها را بردند و فرمودند آیا شما به من ننوشتید که میوههای ما رسیده و سرزمین ما سرسبز است و شما اگر بیایید، بر یک لشکری وارد میشوید که برای شما آماده است و صف کشیده است؟! این فرمایشات را که فرمودند، «فقال له قیسُ بنُ الاشعث: مانَدری ما تقول!» آن ملعون که یکی از بزرگان کوفه بود جواب داد ما نمیفهمیم چه میگویی! «ولکنِ انْزِل علی حُکمِ بنیعمّک فانهم لنیُرُوک الّا ما تُحِبّ» اما آنی که ما از تو میخواهیم این است که تسلیم حکم بنیعمّت بشو، یعنی تسلیم حکم یزید بشو؛ آنها درباره تو رأی و اندیشهای که تو دوست داری خواهند داشت.
«فقال لهم الحسین؟ع؟» جواب امام به او این بود: لا واللّه لا اُعطیکم بیدی اعطاءَ الذلیل و لا اُقِرّ لکم اقرارَ العبید. چطور در این فرمایش سرّ شهادت و امر کربلا را ذکر
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۶ *»
میفرمایند! رکن اصیل این است: نه به خدا سوگند، خیال بدی میکنید، اینطور نیست که فکر میکنید، به خدا سوگند من بهطرف شما بهمانند شخص ذلیلی ــ برای خاطر سلامتی و یا برای دنیا و زندگی آن ــ دست دراز نمیکنم تا ذلیل شوم و این عزتی را که خدا برای من قرار داده ــ که حق نظر دارم و حق دفاع از اسلام و مسلمین دارم ــ از دست داده و با شخصی مثل یزید بیعت کنم، من ذلیل نخواهم شد و در نزد شما و برای شما بهمانند فروتنی بندگان و بردگان، فروتنی نمیکنم تا برده شوم.
ثم نادیٰ: یا عبادَ اللّه انّی عُذْتُ بربی و ربکم انتَرجُمونِ و اَعوذُ بربی و ربکم من کل متکبرٍ لایؤمن بیوم الحساب.([۱۲۷]) سپس حضرت با صدای بلند فرمودند ای بندگان خدا من به پرورنده خودم و پرورنده شما پناه میبرم از اینکه مرا متهم کنید به اینکه خروج کردهام و یا اینکه بخواهید مرا بکشید، و پناه میبرم به پرورنده خودم و پرورنده شما از هر متکبری که به روز حساب (قیامت) ایمان نمیآورد. بعد حضرت با آن جمعیتی که به وسط میدان رفته بودند، برگشتند.
این یک قسمت از عبارت در فرمایش حضرت که مقصود کاملاً روشن است.
مورد دیگری را همین محمد بن ابیطالب نقل میکند که عمر سعد دستور داد که ابتداءِ کار تیرباران کنند و شروع جنگ بهطور تیرباران باشد. اول خود ملعونش تیری بهطرف اصحاب سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه رها کرد و گفت در نزد امیر شهادت دهید که اول کسی که جنگ را شروع کرد من بودم و اول کسی که بهطرف اصحاب حسین تیر زد من بودم! به طرفداری و اقتداءِ به عمر سعد، اصحاب حسین صلواتاللهعلیه یکبار ابتداءً تیرباران شدند. عبارت محمد بن ابیطالب این است:
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۷ *»
«فمابقی من اصحاب الحسین؟ع؟ الّا اصابه من سهامهم» از اصحاب حضرت کسی نماند مگر اینکه به او از تیرهای آنها اصابت کرد. همه در همان دفعه اول و در تیرباران اول تیر خوردند.
«قیل فلما رَمَوهم هذه الرَمْیَة قَلَّ اصحابُ الحسین؟ع؟ و قُتِلَ فی هذه الحملة خمسون رجلاً» در این تیراندازی اول، اصحاب حضرت اندک شدند و در همین حمله پنجاه نفر کشته شدند. تا آنوقت امام؟ع؟ اجازه نفرموده بودند که از طرف اصحابشان تیری بهطرف آنها انداخته شود. حتی جسارتها کردند، چند نفر آمدند و جسارت کردند و امام آنها را نفرین میفرمودند، اما شروع جنگ را از طرف خودشان اجازه نمیدادند؛ چرا؟! برای همین که فردا نگویند حسین خروج کرد. برای اینکه این اتهام را بر امام؟ع؟ وارد نکنند، به هیچکس اجازه نفرمود.
اما بعد از این حمله و این تیراندازی اول، مرحوم سید بن طاوس نقل میکند که فقال؟ع؟ لاصحابه: قوموا رَحِمَکم اللّه الی الموت الذی لابدّ منه، فانّ هذه السهام رُسُلُ القوم الیکم. امام فرمودند برخیزید، برای کشتهشدن آماده شوید، این تیرها فرستادگان این جمعیت است بهسوی شما.
جنگ شروع شد، مدتی از روز را جنگیدند، گاهی حمله میکردند، گاهی تکتک میجنگیدند تا اینکه از اصحاب سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه گروهی کشته شدند. ایشان میگوید: «فعندها ضَرَبَ الحسینُ؟ع؟ یدَه علی لحیته و جعل یقول» در این هنگام امام؟ع؟ دست مبارک را بر محاسن شریف خود گذاشتند و این فرمایش را میفرمودند: اشتدّ غضبُ اللّه علی الیهود اذ جعلوا له ولداً و اشتدّ غضبُه علی النصاری اذ جعلوه ثالِثَ ثَلاثة و اشتدّ غضبه علی المجوس اذ عبدوا الشمسَ و القمرَ دونه خشم خداوند بر یهود شدید شد آنگاهی که برای خداوند فرزند قرار دادند، و غضب خدا بر نصاری شدید شد آن موقعی که خدا را «ثالث ثلاثه» یعنی سومیِ سومها قرار دادند، و غضب خدا بر مجوس شدید شد هنگامی که خورشید و ماه را عبادت کردند و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۸ *»
پرستش نمودند. امام؟ع؟ این جمعیت و این جنگ و این اقدامات را ردیف این امور شمردند و فرمودند: و اشتد غضبه علی قومٍ اتّفقت کلمتُهم علی قتلِ ابنِ بنتِ نبیهم خشم خدا شدید شد بر قومی که همه یکسخن بر کشتن پسر دختر پیغمبرشان اجتماع کردهاند.
بعد از این فرمایش، این جمله را میفرمایند که کاملاً صراحت دارد در آنچه عرض میکنم: اَمٰا واللّه لا اُجیبُهم الی شیءٍ مما یریدون حتیاَلْقَی اللّهَ تعالیٰ و انا مُخَضَّبٌ بدمی([۱۲۸]) آگاه باشید، به خدا سوگند من آنها را اجابت نخواهم کرد در آنچه که میخواهند، من با یزید بیعت نخواهم کرد تا اینکه خدا را ملاقات کنم و حال آنکه ریش و صورت من به خونم خضاب شده باشد.
حدیثی است از امام صادق صلواتاللهعلیه که حضرت فرمودند: سمعت ابی؟ع؟ یقول شنیدم پدرم امام باقر فرمودند: لمّا الْتَقَی الحسین؟ع؟ و عمرُ بنُ سعد لعنهاللّه و قامت الحرب، اُنزِل النصرُ حتی رَفْرَفَ علی رأس الحسین؟ع؟ ثم خُیِّرَ بین النصر علی اعدائه و بین لقاء اللّه تعالی فاختار لقاءَ اللّه تعالی.([۱۲۹]) امام باقر؟ع؟ فرمودند وقتی که حسین؟ع؟ و عمر سعد لعنهالله با هم ملاقات کردند و برخورد نمودند و جنگ برپا شد، نصرت خدا نازل شد بهطوری که روی سر حسین؟ع؟ سایه افکند و قرار گرفت و امام حسین؟ع؟ مختار شدند، خدا ایشان را مختار کرد بین اینکه نصرت بر اعداء را انتخاب کنند و همه آن اشقیاء را بکشند و به جهنم بفرستند و یا آنکه خدا را ملاقات کنند یعنی کشته شوند.
اگر امام؟ع؟ همه آنها را کشته بودند، آنطوری که میخواستند به هدف نمیرسیدند؛ باز اهل شام بودند و هنوز یزید در شام مسلط است. جنگ و کشتن، هدف امام نیست. هدف امام؟ع؟ ابلاغ این مطلب است که من به حکومت و ولایت
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۶۹ *»
و امارت یزید راضی نیستم، او شایستگی ندارد. و بهترین دلیل بر عدم شایستگی یزید این است که او حاضر است حتی پسرِ دختر پیغمبر خود را بیجرم و گناه بکشد، اصحاب او را بکشد و اهلبیت او را اسیر کند. و به قبول شهادت، باید عدم شایستگی یزید نشان داده شود. وقتی که یزید شایسته نبود، معاویه هم نبوده، عثمان هم نبوده، عمر نبوده، ابوبکر نبوده، اینها شایستگی نداشتند و مردمی هم که به حکومت و امارت و ولایت اینها تن دادند، این مردم هم در واقع نسبت به اسلام و نسبت به حقوق خودشان بیوفائی کرده و ذلت اختیار کردهاند.
از این رو امام؟ع؟ چون مخیر شدند بین اینکه بر اعدائشان نصرت بیابند و بین اینکه کشته شوند و خداوند را ملاقات کنند، کشتهشدن را اختیار فرمودند و کشته شدند.
در همین موقع که جنگ به این حد رسیده بود و امام؟ع؟ دیدند عده زیادی از اصحابشان کشته شدهاند، در این وقت صدای امام؟ع؟ بلند شد و فرمودند: أ ما مِن مُغیثٍ یُغیثُنا لوجه اللّه؟! أ ما من ذابٍّ یَذُبُّ عن حرم رسولاللّه؟!([۱۳۰]) باز امام؟ع؟ طلب نصرت میکنند و استغاثه میفرمایند و مراد امام؟ع؟ این است که در این هدفِ خیری که من دارم مرا کمک کنید و به عزت خودتان ادامه دهید، ذلیل نشوید و امر مهم امارت را از یاد نبرید. أ ما من مغیثٍ یغیثنا لوجه اللّه؟! أ ما من ذابٍّ یذبّ عن حرم رسولاللّه؟!
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۰ *»
مجلس ۲۷
(شب يکشنبه / ۱۴ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۱ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
با مطالعه فرمایشات وجود مبارک سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه، روشن شد که رکن اساسی امر شهادت امام؟ع؟ حتی از نظر قانون ثانوی عبارت بود از تعظیم مسأله امارت و امامت و ولایت، و اینکه صالحبودن امام و امیر، در حفاظت اسلام و حقوق مسلمین چقدر مدخلیت دارد، و ناشایستبودن امیر و ولیّ و امامی که انتخاب میکنند، بر اسلام و مسلمین چقدر صدمه دارد.
بهحسب ظاهرِ امر، امام؟ع؟ برای تعظیم یکچنین مسألهای متحمل امر شهادت شدند و این مسأله در فرمایشات امام؟ع؟ خوب روشن شد و مواردی را بیان کردیم.
در تأیید همین مطلب عرض میشود که در اصحاب سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه، کاملان و صاحبان مقام معرفت نورانی بودهاند ــ چه آنهایی که صاحبان مقام فؤاد بودند از نقباء و نجباء و چه آنهایی که بعداً این مقام برایشان پیدا شده ــ آنها که جای خود دارند و معرفت ایشان معرفت نورانی بوده و به مقام نورانیت امام؟ع؟ واقف بودهاند، یعنی این معرفتی را که یک شیعه اثناعشری درباره امامش دارد آنها داشتند، بعلاوه صاحبان مقام معرفت نورانیت هم بودند و هرکدام بهحسب خودشان اسمی از اسماء سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه شدند که البته این مباحث معلوم و روشن است؛ سخن در یکچنین اصحابی نیست.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۲ *»
اصحاب معمولی امام؟ع؟، آنهایی که صاحب مقام معرفت نورانیت نبودند، آنها یا شیعه بودند اما شیعیان ضعیف، و یا اینکه اهلسنت بودند و امام؟ع؟ را میشناختند بهعنوان اینکه فرزند رسولخدا؟ص؟ هستند و الآن برای احترام به اسلام و حفاظت حریم اسلام بهپا خاستهاند و با یزید بیعت نمیفرمایند. این عده در تبعیت امام؟ع؟ هستند و نشان دادند که ما هم به این امر بصیرت پیدا کردهایم و امام را در یکچنین هدفی تأیید و کمک میکنیم و در نصرت امام؟ع؟ برای رسانیدن این مطلب به همه مسلمین، آماده کشتهشدن میشویم. چون در منازل بین مکه و کربلا فهمیدند و دانستند که هدف امام؟ع؟ این است که با یزید بیعت نفرمایند، اگرچه کار به کشتهشدنشان منجر شود.
امام؟ع؟ بارها در این سفر از یحیی بن زکریا یاد مینمودند و میفرمودند از پستی دنیا اين است که مثل یحیایی باید کشته شود و سر او را برای یکطاغی از طاغیان زمانش ببرند.([۱۳۱]) این فرمایش را مکرر میفرمودند. نوع این فرمایشات، هدف امام؟ع؟ را برای همه کاملاً مشخص میکرد که امام میخواهند با یزید بیعت نکنند و با این بیعتنکردن با یزید، حق اسلام و حقوق مسلمین را اداء بفرمایند.
بحثِ این نبود که امام؟ع؟ میخواهند قانون اول را به اثبات برسانند که بعد از رسولخدا؟ص؟ مقام امامت حق معصومینی است که از طرف رسولخدا؟ص؟ منصوصند و به اسم و خصوصیات معین شدهاند. امام؟ع؟ نمیخواستند این امر را به مردم برسانند. آنها هم میدانستند. اما آنچه که مسلّم بود، این بود که امام میخواهند بفرمایند من حاضر نیستم با یزید بیعت کنم، زیرا او شایسته نیست و برای امارت بر مسلمین صلاحیت ندارد و این بیعتنکردن من با یزید، اداء حق اسلام و مسلمین است و من باید این حق را اداء کنم. من با یزید بیعت نمیکنم، اگرچه به شهادت من منجر شود. عظمت مسأله و موقعیت این مطلب چقدر است؟! تا به اینجا است که
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۳ *»
امام برای شهیدشدن حاضر میشوند؛ اصحابشان هم میدانند. یکچنین اصحابی به هدف امام؟ع؟ عارفند.
عرض کردم آن اصحابی که صاحبان مقام کمال و صاحبان مقام معرفت نورانیت نسبت به امامشان بودند که هریک اسمی از اسماء سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه شدند، آنها هم با نصرتکردن امام؟ع؟ و شهیدشدن در راه هدف امام؟ع؟، این مسأله را تعظیم کردند و برای عظمت این مسأله آنها هم با امام همراهی کردند. روشن است که جریان بیعت اهل عراق نبود. امام؟ع؟ در شب عاشورا به اصحاب فرمودند من ذمه شما را از بیعت با خودم بری کردم و این مردم هدفشان من هستم، اگر بیعت کنم کاری به من ندارند و اگر بیعت نکنم مرا میکشند، در طلب من آمدهاند؛ شماها اگر بروید به سلامت خواهید بود، در طلب شما نخواهند آمد.([۱۳۲])
دقت بفرمایید مطلب چیست. به شما کاری ندارند، یعنی بیعتکردن و بیعتنکردن شما از نظر آنها مطرح نیست. با اینکه در میان اصحاب، شخصیتهای بزرگی مثل حضرت اباالفضل، مثل حضرت علیاکبر بودند، اینها در بنیهاشم موقعیتی داشتند؛ اما با وجود این موقعیتها، امام؟ع؟ بخصوص تصریح میفرمایند که اگر شماها بروید، در سلامت و امنیت خواهید بود، به شماها کاری ندارند؛ بیعت مرا طلب میکنند که من بیعت کنم. زیرا خوب میدانند که همه مسلمین این انتظار را از من دارند که اگر من برای یزید اهلیت میبینم، بیعت میکنم و معنایش این است که اسلام بیعت کرده، اسلام حکومت و امارت یزید را پذیرفته، قرآن حکومت و امارت یزید را پذیرفته؛ زیرا مردم مرا وارث اسلام میدانند، بعد از جد بزرگوارم و امیرالمؤمنین و برادرم صلواتاللّهعلیهم مردم مرا حامل و وارث اسلام میشناسند؛ گرچه به آن معنی که شیعه امام؟ع؟ را میشناخت نمیشناختند. این توضیحات را اجمالاً عرض کردهام و در خاطرهایتان هست.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۴ *»
عباراتی را از اصحاب امام حسین؟ع؟ بهعنوان تتمیم بحث میخوانیم و در فرمایشاتی که آنها با دیگران داشتهاند و یا عرایضی که به خدمت امام؟ع؟ عرضه میداشتند دقت کنید و ببینید که اهمیت مسأله تا کجا بوده و عظمت این اصحاب رضواناللهعلیهم در چه امری بوده، «امر بصیرت در هدف امام؟ع؟» که شناخته و دانسته هدف امام را تعقیب کردند و با امام همراهی نموده و در راه همین هدف کشته شدند. عرض کردم اسرار باطنی که معلوم، از نظر ظاهر، هدف امام؟ع؟ تعظیمکردن و عظمتبخشیدن به مسأله امامت و امارت بر مسلمین و حفاظت اسلام و حقوق آن بود.
از جمله اصحاب، «زُهَیر بن قَین» است که بهحسب ظاهر در ابتداء کار حتی شیعه نبود، به دلیل همین تعبیراتی که دارد. ایشان از قبیله «بَجیٖله» است. مرحوم مفید نقل میکند از جماعتی از قبیله «فَزاره» و از قبیله بَجیله که با هم همراه بودند و از مکه برمیگشتند که «کُنّا مع زهیر بن القَین البَجَلِیّ حین اقبلنا من مکة» ما از مکه برمیگشتیم و با زهیر همراه بودیم. شاید زهیر رئیس قبیله بوده یا آن افراد به او علاقه داشتهاند، روی جهاتی همراه او بودهاند و با هم از مکه برمیگشتند. ظاهراً بهطرف کوفه هم میرفتهاند، چون با حضرت همراه بودند اما به اینطور: «و کنّا نُسایِر الحسین؟ع؟» ما با حضرت همسفر بودیم، ــ نه اینکه همراه بودیم، ــ یعنی مسیرمان یکی بود. «فلمیکن شیءٌ اَبْغَضَ علینا من اننُنازِلَه فی منزل» هیچچیزی برای ما از این بدتر نبود که نکند با او هممنزل شویم، یعنی در جایی که فرود میآید ما هم در آنجا فرود آییم. سعی میکردیم هر کجا او فرود میآمد ما حرکت میکردیم و هر کجا او حرکت میکرد ما در آن مکانها و منزلها فرود میآمدیم که با حسین؟ع؟ بر خورد نداشته باشیم.
چون اجمالاً میدانستند، نوع حجاج در مکه فهمیدند که حسین؟ع؟ تا روز هشتم ماه ذیحجه در مکه بود و روز هشتم خارج شد، همه دانستند، نمیشود که خبردار نباشند. حجاج تا روز هشتم خود را به مکه میرسانند برای اینکه بتوانند روز
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۵ *»
هشتم برای حج مُحرم شوند و در روز نهم، روز عرفه، وقوف در عرفات را درک کنند. همت حجاج این است.
از آنطرف در روز و شب در مسجدالحرام امام؟ع؟ را زیارت میکنند، سؤالات دارند. امام؟ع؟ هم در هر جمعی که قرار میگرفتند فرمایشات میفرمودند، هدف خود را میگفتند که من با یزید بیعت نمیکنم. مسأله داغ، مسأله بیعت با یزید بود. معاویه تازه بهدرک رفته، عدهای از مردم بیعت کردهاند، چهار پنج ماه بیشتر نگذشته، جریان خیلی تازه است. از رجب که حضرت از مدینه حرکت کردند، چند ماهی بیشتر نگذشته. همه مردم مسأله عمومی و سیاسی که مورد بحث دارند، مسأله بیعت با یزید است و همهشان هم میدانند که حسین؟ع؟ بیعت نفرمودهاند و از مدینه بهقصد اعتراض بر حکومت و امارت یزید خارج شده و به مکه تشریف آوردهاند. نوع حجاج اين را میدانستند. بعد هم روز هشتم دیدند که امام؟ع؟ از مکه خارج شدند، حج را به عمره مفرده بدل فرمودند و طواف نساء بهجا آوردند و خارج شدند. این را همه فهمیدند. گوش به گوش رسید و همه فهمیدند.
مردم هم رفتهاند حجشان را بهجا آوردهاند و بعد از حج دارند برمیگردند و میدانند که امام هم از مکه خارج شدهاند و در طریق هستند. و اینها هم از کسانی هستند که از حج برگشتهاند، باخبرند که امام؟ع؟ بهطرف کوفه میروند و نوعاً هم کوفیها را خوب میشناسند و بخصوص خبرهایی از کوفه میرسید و شدتهایی که از طرف یزید و ابنزیاد اعمال میشد به گوش مردم میرسید. از این جهت همان عدهاى که با زهير همراه بودند میگویند هیچچیزی برای ما از این بدتر نبود که نکند ما با حسین؟ع؟ هممنزل شویم تا برخورد داشته باشیم. «و اذا سار الحسین؟ع؟ فنَزَلَ فی منزلٍ لمنجد بُدّاً من اننُنازِلَه» همینطور که امام؟ع؟ سیر میکردند، در منزلی فرود آمدند که ما هم ناچار بودیم همانجا فرود بیاییم. البته حضرت طوری برنامه را تنظیم فرمودند که با آنها هممنزل شوند. «فنزل الحسین فی جانب و نزلنا فی جانب» امام در
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۶ *»
جایی و ما هم در جایی فرود آمدیم.
نمیشود اینها شیعه باشند. شیعه اگر ضعیف هم باشد، هرچه هم ایمانش ضعیف باشد، شیعهای که امام را معصوم بداند، امام را جانشین رسولاللّه؟ص؟ بداند، آن هم مثل امام حسین صلواتاللّهعلیه، آن هم در این شرائطی که امام دارند میروند که حال یا برای آن است که حکومت را بهدست بیاورند یا کشته شوند یا هرچه، این شیعه نمیشود که از امامش فاصله بگیرد و سعی کند هرجا امام فرود میآیند او حرکت کند و هرجا که امام؟ع؟ حرکت میکنند او فرود بیاید. میشود؟! بعد هم که ــ به تعبیر مشهور ــ اتفاقاً ([۱۳۳]) در یکمنزل قرار میگیرند، امام در یکطرف چادر و خیمهشان را بزنند و فرود بیایند، اینها هم در یکطرف چادر و خیمهشان را بزنند و فرود آیند. عدهای هستند که ظاهراً همه بهحسب مذهب، سنّی هستند و همیناندازه امام را بهعنوان «فرزند رسولاللّه» میشناسند؛ بیشتر از این نه. فرزند رسولاللّه هستند و یکی از آقایانِ جوانان اهل بهشتند. همین فضائل ظاهری که همه شنیده بودند و قبول داشتند؛ این مقدارها.
«فبینا نحن جُلوس نَتَغَذّیٰ من طعامٍ لنا اذ اقبل رسولُ الحسین؟ع؟ حتی سلّم ثم دخل» چادرها را زده بودیم، نشسته بودیم، مشغول غذاخوردن بودیم، طعامی فراهم کرده بودیم و داشتیم میخوردیم که یکباره فرستاده امام؟ع؟ آمد و سلام کرد و بر ما وارد شد. «فقال: یا زهیرَ بنَ القین انّ اباعبداللّه الحسین بعثنی الیک لِتَأْتِیَه» رو کرد به زهیر و گفت که ابوعبداللّه، حسین ــ تعبیر را ببینید؛ اگر شیعه باشد میگوید «امامک»، امامت تو را خواسته. این معلوم است. ــ ابوعبداللّه، حسین مرا نزد تو فرستاده که تو خدمتش بیایی، با تو کاری دارد.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۷ *»
میگوید: «فطَرَحَ کلُّ انسانٍ منّا ما فی یده حتی کأنّما علی رءوسنا الطیر» لقمههایی را که دستمان بود زمین گذاشتیم، همه ساکت، در فکر فرو رفتیم، گویا روی سرمان پرنده نشسته بود، تکان نمیخوردیم! در فکربودیم که چه کنیم؟! ما اصلاً نمیخواستیم برخورد کنیم، حالا هم که فرستاده ایشان آمده. همه ساکتند.
«فقالت له امرأته: ــ قال السید: و هی دَیلَم بنتُ عمرو ــ سبحاناللّه أ یبعث الیک ابنُ رسولِاللّه ثم لاتأتیه؟!» زن زهیر جلو آمد ــ طبق نقل سید بن طاوس؟ره؟ اسمش دیلم بنت عمرو بوده، دختر عمرو بوده، ــ ایشان با تعجب جلو آمد، سبحاناللّه! ــ ببینید، شیعه نمیشود اینطور باشد که حالا در فکرند که چه بگویند؟! بروند یا نروند؟! جواب ابوعبداللّه حسین؟ع؟ را بدهند یا ندهند؟! در این فکر بودند ــ زن تعجب میکند، سبحاناللّه! آیا فرزند رسولخدا دنبال شما میفرستد، شما حاضر نمیشوید بروید ببینید چکار دارد؟! «لو اتیتَه فسمعتَ کلامَه ثم انْصَرَفْتَ» حالا چه عیبی دارد که بروی ببینی چه میگوید، بعد اگر خواستی برگرد.
«فأتاه زهیرُ بنُ القین فما لَبِثَ اَنْ جاء مُستَبشِراً قد اَشْرَقَ وجهُه فأمر بفُسطاطِه و ثَقَلِه و متاعِه فقُوِّضَ و حُمِلَ الی الحسین؟ع؟.» زهیر خدمت حضرت شرفیاب شد. طولی نکشید که زهیر برگشت، اما خندان، صورتش مثل ماه میدرخشید! شاید به تشیع مشرف شده، بهبرکت ملاقات با امام به تشیع مشرف شده و چهبسا در آخر کار صاحب مقام کمال هم شده باشد، به جهت اینکه مانعی ندارد؛ در ضلالت بود و بعد خدا او را بهبرکت ملاقات با امامش به کمال رسانید. مثل ابوذر که تا خدمت رسولاللّه؟ص؟ نرسیده بود در ضلالت بود، وقتی خدمت رسولخدا؟ص؟ رسید ایمان آورد و بعد هم به مقام کمال رسید، هیچ مانعی نیست. در هر صورت از این تعبیرات برمیآید که زهیر نورانی شد. برگشت در حالی که خندان بود و رخسارهاش نورانی، «قد اشرق وجهه» صورتش میدرخشید. دستور داد خیمهاش را جمع کنند، اثاث و اسبابش را جمع کنند، گفت ببرید طرف خیمههای حسین؟ع؟. «ثم قال لامرأته: انتِ
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۸ *»
طالق اِلْحَقی باهلک فانی لا احب انیُصیبَک بسببی الّا خیر» به زنش هم گفت تو را طلاق دادم، تو آزادی، برو و به اهلت ملحق شو؛ من دوست ندارم که بهواسطه من به تو ضرر و صدمهای برسد.
تا اینجا عبارات شیخ مفید است. از اینجا به بعد، اضافه بر این مطلب را سید بن طاوس نقل میفرماید که زهیر گفت: «و قد عَزَمتُ علی صُحْبَةِ الحسین؟ع؟ لِاَفْدِیَه بروحی و اَقِیَه بنفسی» بعد فرمود من تصمیم دارم در خدمت حسین؟ع؟ باشم، جانم را فدایش کنم، از وجود مبارکش حمایت کنم. «ثم اعطاها مالَها و سلّمها الی بعضِ بنیعمِّها لِیوصِلَها الی اهلها» بعد هم مال آن زن را ــ حالا صداقش بوده، هرچه بوده ــ به او داد و او را به بعضی از پسر عموهایش سپرد که او را به خانوادهاش برسانند. «فقامت الیه و بَکَتْ و وَدَّعَتْه» آن زن برخاست و با زهیر خداحافظی کرد و گریه کرد؛ «و قالت: خارَ اللّهُ لک، اسألک انتذکرنی فی القیامة عند جدِّ الحسین؟ع؟» و گفت خدا برای تو خیر خواست، من از تو میخواهم که در قیامت نزد جد حسین؟ع؟ از من یادت نرود، مرا هم بهخاطر بیاور.
شیخ مفید نقل میفرماید: «ثم قال لأصحابه: من اَحَبَّ منکم انیَتَّبِعَنی و الّا فهو آخِرُ العهد» بعد زهیر رو کرد به رفقایش و گفت هرکس از شما مایل است میتواند همراه من بیاید و اگر کسی آماده نیست که با من بیاید، با او خداحافظی میکنم. «انی سَاُحَدِّثُکم حدیثاً» حدیثی را هم برایتان نقل میکنم؛ «انا غَزَونا البحر» در یکی از غزوات که جنگ دریایی بود، ما هم بودیم. «ففتح اللّه علینا و اَصَبْنا غنائم» خدا به ما نصرت عنایت کرد و ما بر کفار غالب شدیم و غنائمی را بهدست آوردیم. «فقال لنا سلمان؟رح؟: أ فَرِحْتم بما فتح اللّه علیکم و اَصَبْتُم من الغنائم؟» سلمان به ما رو کرد و فرمود از این فتحی که نصیب شد و این غنیمتهایی که بهدست آوردید خیلی خوشحال شدید؟ «فقلنا: نعم» گفتیم آری. «فقال: اذا اَدْرَکتم سیّدَ شبابِ آلِمحمد فکونوا اشدَّ فَرَحاً بقتالکم معه مِمّا اَصَبتُم الیومَ من الغنائم» سلمان فرمود آنروزی که موفق شوید و آقای
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۷۹ *»
جوانان آلمحمد؟عهم؟ را درک کنید، آنجا شادمانی شما از اینکه با آن بزرگوار کشته شوید، باید بیشتر باشد از آنچه که امروز از غنیمتها بهدست آوردهاید.
زهیر خواست اتمام حجت کرده باشد. ببینید عنوان نمیکند که این امام معصوم است و برای یکچنین مطلب بزرگی آماده شده است که با یزید بیعت نمیکند و میخواهد کشته شود و من آمادهام که جانم را فدای او کنم و آماده کشتهشدن هستم. مقام امامت و عصمت و طهارت امام را مطرح نمیکند و مسأله را آنطوری که شیعه درباره امام فکر میکند و معرفت دارد، عنوان نمیکند. معلوم میشود اینها بر مذهب تشیع نبودهاند وگرنه مطلب را اینطور عنوان نمیکرد.
بعلاوه اتمام حجت از طریق نقل حدیث از سلمان فارسی، آن هم به اینطور که «شما آقای جوانان آلمحمد را درک میکنید» نه بهعنوان اینکه امام معصوم مطهری را درک کنید که فعلش حجت، قولش حجت و عملش حجت است و با این مظلومیت دارد برای شهادت آماده میشود. مظلومیت معلوم بود، در بین راه مرتب کم شده بودند. با این مظلومیت! آن هم در مقابل چه کسی؟ یزید! لااقل اگر ما شام را در نظر بگیریم، مییابیم که چه خبر بوده است! در جنگ صفین اینها چه کردند، عناد شامیان چقدر بود، چقدر رذالت داشتند و چقدر اینها فریفتهٔ مثلِ معاویه و یزید بودند! چقدر عجیب! مواردی ذکر شده و در تاریخ دیدهاید و شنیدهاید و از جمله آنها یکمورد را عرض میکنم که ببینید اینها چقدر فریفته بودند.
وقتی که حَجّاج از طرف عبدالملک مروان لعنهالله به مکه آمد، آن جسارتهایی که نسبت به خانه خدا ورزید و آن بیاحترامیهایی که نسبت به حرم خدا مرتکب شد، خبرش به همه مردم رسید؛ بخصوص در شام خیلی زود منتشر میشد و خبر میرسید، دائماً مأمورین اطلاعات در بین راه بودند که جریانها را مو به مو و روز به روز برسانند. خبردار بودند که جریانها چه بوده. خبر رسید که حجاج توانسته ابنزبیر ــ عبداللّه بن زبیر ــ را در مسجدالحرام محاصره کند و هرگونه امداد به او
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۰ *»
و طرفدارانش را ــ که در مسجدالحرام محاصره بودند ــ قطع کند؛ نمیگذاشتند هیچچیز به آنها برسد. محاصره شدید شده بود. خبر این شدت محاصره به مرکز خلافت و حکومت عبدالملک مروان در شام میرسد. در قسمت دربار، خدمه یا مأمورین داخل دربار خبردار میشوند که عبداللّه بن زبیر محاصره شده. چون از زمان یزید این جنگ بود و حُصَین بن نُمَیر نتوانست کاری انجام دهد، رقّتی داشت و این شدت حجاج را نشان نداد و برگشت و لشکریان شام در برگشتن صدماتی هم دیدند. از این جهت همین که خبردار شدند که عبداللّه بن زبیر محاصره شده، یکمرتبه صدای تمام خدمه و مأمورین داخل دربار از شادمانی به تکبیر بلند شد. دربار کنار مسجد بود و مسجد جامع هم بود. نوعاً در مسجدها مرسوم بوده که عدهای بیکار و یا آنهایی که نذری داشتند، سعی میکردند در اعتکاف، و در مسجد بودند و قرآن میخواندند و از این قبیل امور. الآن هم در مسجدالحرام و مسجدالنبی؟ص؟ مرسوم است. در آنجا هم عدهای بودند، آنها چون به دربار نزدیک بودند، تکبیر را شنیدند؛ جستجو کردند و خبردار شدند که علتش محاصرهشدن عبداللّه بن زبیر است. تمام اهل مسجد تکبیر گفتند. بازار کنار مسجد بود، بازاریها تکبیر مسجد را شنیدند. چه شده؟! عبداللّه بن زبیر محاصره شده. بازار هم یکپارچه اللّهاکبر گفتند. شوارع دیگر خبردار شدند و یکباره در سراسر شام بهجهت شادمانی از محاصرهشدن عبدالله بن زبیر، اللّهاکبر بلند شد. همانوقت فوراً تمام اهل شام، محلهها، بازارها، همه قطعنامه صادر کردند و از دولت خواستند که ما رضایت نمیدهیم، مخارج جنگ خیلی زیاد شده، ما اینهمه صدمات دیدهایم، کشته دادهایم، مال دادهایم، از زمان یزید داریم با عبدالله زبیر میجنگیم، ما رضایت نخواهیم داد؛ حال که عبدالله بن زبیر محاصره شده، باید او را زنده بیاورند و در همین بازار شام بر شتر سوار کنند و بچرخانند تا ما خودمان از عبدالله بن زبیر انتقام بکشیم.([۱۳۴])
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۱ *»
شامیان در مورد علاقهمندی به حکومت معاویه و یزید بن معاویه اینطور اراذلی بودند! ایناندازه فریفته معاویه و یزید بودند! عرض کردم یکی از آنها مسلم بن عَقَبه است؛ وقتی میفهمد که اهل مدینه بهعنوان اعتراض بر حکومت یزید، بیعت خود را با یزید شکستهاند و با عبداللّه بن حنظله بیعت کردهاند، مثل مسلم بن عقبه میگوید من برای سرکوبی اهل مدینه آمادگی دارم و در مقابل رسولاللّه که مدینه را «طَیْبه» فرمودند، ــ چه سرزمین خوشبویی! معلوم است بوی وحی میدهد ــ اما این ملعون گفت طَیبه نه، «نَتِنه» یعنی سرزمین گندیده!([۱۳۵]) من برای این کار آماده هستم، چون در خواب دیدم که موفق شدم به انتقامکشیدن از قَتَله عثمان؛ و اهل مدینه قتله عثمان هستند، عثمان در مدینه کشته شده و اهل مدینه با کشندگان او همکاری کردند و خودشان قتله هستند؛ من سزاوارم و اهلیت دارم و آمد و چه کرد! عرض کردم که در وَقْعه «حَرّه» این ملعونها در مدینه چه کردند!([۱۳۶]) خدا لعنتشان کند. حال امام؟ع؟ با بیعتنکردن با چنین یزیدی، به جنگ با او دارند میروند. بر فرض کوفیها بیوفائی نمیکردند، اهل شام که در مقابل بودند.
پس همراهان زهیر اگر شیعه بودند، چرا زهیر با آنها اینطور صحبت میکند؟! از این عبارات معلوم میشود که زهیر هم تا قبل از این ملاقات با امام؟ع؟ در مذهب تشیع نبود. ظاهراً اینطور معلوم میشود و ظاهر هم که میگویم تقریباً یقینی است. حال زهیر بعد از این ملاقات تا چه اندازه نورانی و موفق شده، معلوم نیست. آمده با این رفقایش که حرف میزند، از حرفهایش برمیآید که رفقایش هم هیچکدام در مذهب تشیع نیستند وگرنه میگفت امام شما، معصوم، مطهر، قولش، فعلش، تقریرش همه حجت است و اصلاً حجت خدا است؛ نه آنکه اینطور بگوید.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۲ *»
بعد گفت: «فامّا انا فاَستَودعکم اللّه» اما من با شماها خداحافظی میکنم. «قالوا: ثم واللّه مازال فی القوم مع الحسین حتی قُتل؟رح؟»([۱۳۷]) این بزرگوار همراه امام صلواتاللّهعلیه آمد و بحمداللّه به شهادت موفق شد.
همین زهیر در جواب امام؟ع؟ عباراتی دارد. در مواردی که امام؟ع؟ اظهار مظلومیت میفرمودند و یا دستور برگشتن اصحاب خود را میدادند، اصحاب عرایضی دارند. یکی طبق نقل مفید؟رح؟ وقتیکه در مسیر به حرّ میرسند و حرّ مانع برگشتن امام؟ع؟ میشود، اما با امام مدارا میکند و رعایت میکند که شما نه کوفه تشریف ببرید و نه هم برگردید، یکراه را در همین مسیر انتخاب کنید، من هم همراه شما بهعنوان بازداشت شما میآیم تا ببینم چه دستور میرسد. همانوقت ملاقات خودش را با امام به ابنزیاد گزارش میدهد که من در فلان منزل با حسین؟ع؟ برخورد کردم و ایشان اظهار میکند که من آمادهام برگردم اما آماده بیعتکردن نیستم و من نگذاشتم که ایشان برگردد، آماده نیست که به کوفه هم بیاید؛ چه کنم؟ از ابنزیاد تکلیف میپرسد.
همانطوری که امام؟ع؟ دارند به راهی میروند، او هم دارد حفاظت میکند که امام؟ع؟ به کوفه نروند و یا از مسیری که آمده بودند برنگردند، نامه ابنزیاد میرسد که هر کجا این نامه من به تو رسید، همانجا حسین را نگهدار، دیگر نگذار حرکت کند، همانجا او را نگهدار تا دستورات بعدی ما برسد. حرّ آمد و خدمت امام عرض کرد که آقا نامه عبیداللّه آمده و به من دستور داده که هر کجا نامه بهدست من رسید همانجا شما را متوقف کنم. این هم فرستاده او است؛ به من دستور داده و در نامه نوشته که نباید این فرستاده من از تو جدا شود و باید در کارت کاملاً نظارت داشته باشد که چه میکنی، طبق دستور من رفتار میکنی یا نه.
آری، این اصحابند که هدف امام را شناختهاند و در مورد هدف امام؟ع؟
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۳ *»
ـــ بهحسب ظاهر که مورد بحث ما است ـــ اهل بصیرت شدهاند و چطور اظهار میکنند که ما نسبت به هدف امام بصیرت داریم، ما شناختهایم، این هدف هدفی است که باید نصرت شود. این هدف که بیعتنکردن با یزید است، باید نصرت شود. یزید برای بیعت شایستگی ندارد. این شخص ــ یعنی امام، حال به هرطور که امام را میشناختند؛ یا امام معصوم، یا فرزند رسولخدا، به هرحال کسی که در اسلام و نسبت به مسلمین حق نظارت دارد ــ ایشان بیعتکردن با یزید را صلاح نمیدانند. ما هم این هدف را شناختهایم و همین هدف را نصرت میکنیم، این هدف را یاری میکنیم.
«فنظر یزیدُ بنُ المُهاجِر الکِنْدی و کان مع الحسین؟ع؟ الی رسولِ ابْنِزیاد فعرفه» یزید بن مهاجر از قبیله «کِنْده» از اصحاب بود یعنی در خدمت امام بود، ایشان به فرستاده ابنزیاد نگاه کرد و او را شناخت. «فقال له: ثَکِلَتْک اُمُّک، ماذا جئتَ فیه؟!» گفت مادرت به عزایت بنشیند، در این نامه چه آوردهای؟! این چه نامهای است که تو آوردهای؟! «قال: اَطَعتُ امامی و وَفَیتُ ببیعتی» گفت من امامم یزید را اطاعت کردهام و به بیعتم وفا کردهام. «فقال له ابنُالمهاجِر: بل عَصَیتَ ربَّک و اطعت امامَک فی هَلاکِ نفسک و کُسیٖتَ العارَ و النار و بئس الامامُ امامُک! قال اللّه عزوجل: و جعلناهم ائمةً یَدْعُون الی النار و یومَ القیامة لایُنصَرون فامامک منهم.» بصیرت در هدف امام حسین؟ع؟ و نصرت این هدف را ببینید. فرمود بلکه تو پرورنده خود را معصیت کردی و امام خود را در هلاککردن خودت اطاعت کردی و پوشانیده شدی به لباس ننگ و آتش در قیامت. امام تو بد امامی است. خدا میفرماید و ایشان را قرار دادیم امامانی که به آتش دعوت میکنند و روز قیامت نصرت نخواهند شد. پس امام تو از یکچنین امامانی است. این فرمایش را ابنمهاجر کِندی که از اصحاب امام؟ع؟ است میگوید و معرفتش را نسبت به امر و هدف حسین؟ع؟ ببینید!
اینجا حرّ به امام دستور میدهد و امام را مجبور میکند که باید همینجا فرود بیایید و حق حرکتکردن ندارید. آن قسمت محلی بوده که از آب دور بوده است.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۴ *»
امام؟ع؟ میفرمایند: دَعْنا وَیْحَک نَنْزِل هذه القریة او هذه یعنی نینویٰ و الغاضِریّة او هذه یعنی شُفَیَّة. میفرمایند وای بر تو، اینجا که جای فرودآمدن نیست، بگذار لااقل در این قریه یا این قریه، نینوا یا غاضریه، در یکی از این دو پیاده شویم و فرود بیاییم؛ یا این یکی یعنی شُفَیّه. اینها محلهایی بوده که آبی داشته. «قال: لا واللّه مااستطیع ذلک» گفت نمیتوانم، اجازه این کار را ندارم. «هذا رجل قد بُعِثَ الیّ عَیناً علیّ» این شخصی که نامه را آورده، جاسوس است، بر من مسلط است، بر من ناظر است، نمیگذارد، به من اجازه ندادهاند.
«فقال له زهیر بن القین: انی واللّه لااریٰ انیکون بعد الذی تَرَون الّا اشدَّ ممّا ترون» زهیر خدمت امام؟ع؟ عرض کرد، آقا به خدا سوگند من فکر نمیکنم مگر اینکه آنچه بعد از این میبینید، سختتر خواهد بود، یعنی بیشتر لشکر میآیند و مشکلات بیشتری فراهم خواهد شد. «یا ابن رسولاللّه انّ قِتالَ هؤلاء القوم الساعة اَهْوَنُ علینا من قتالِ من یأتینا من بعدهم» از اینکه به امام دستور میدهد و در کار امام اظهار نظر میکند، معلوم میشود که هنوز تشیع را یا خوب درک نکرده یا اصلاً نپذیرفته و هنوز لیاقت پیدا نکرده که به مذهب تشیع داخل شود. از این تعبیر زهیر اینطور برمیآید. عرض میکند آقا کشتن این عده در این ساعت برای ما آسانتر است از اینکه قتال به تأخیر بیفتد و با آنهایی که بعد از این میآیند بجنگیم. «فلَعَمْری لَیَأتینا من بعدهم ما لا قِبَلَ لنا به» به جان خودم سوگند که بعد از این جمعیتی خواهند آمد که ما اصلاً نمیتوانیم در برابر آنها مقاومت کنیم. اینطور تعبیرات در مقابل امام، معلوم میکند که هنوز به مقام امام معرفتی ندارد.
فقال الحسین؟ع؟: ماکنتُ لِاَݢݢݢٮݪݓْدَأَهُم بالقتال حضرت فرمودند نه، من نمیخواهم و این تصمیم را ندارم که من به جنگ ابتدا کنم. روی همان عرضی که کردم که امام را متهم نکنند به اینکه خروج کرده؛ چون اگر این بزرگوار جنگ را شروع کند اگرچه یکنفر را بکشد، این مطلب از نظر همان قانون دوم مسلّم است که ایشان قصد افساد
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۵ *»
و قصد خروج دارد و چون خروج کرده، خارجی است و باید کشته شود. نه، امام میفرمایند من تصمیم این کار را ندارم و این کار را نمیکنم.
« ثم نَزَلَ» بعد امام؟ع؟ بهدستور حرّ و بهحسب ظاهر طبق اجبار او، در همانجا فرود آمدند که طبق نقل مفید روز پنجشنبه هم بوده. ایشان نقل میکند که پنجشنبه روز دوم محرم در سنه شصت و یک هجری حضرت در آنجا فرود آمدند.([۱۳۸])
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۶ *»
مجلس ۲۸
(شب دوشنبه / ۱۵ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۷ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
عرض شد رکن اساسی شهادت امام؟ع؟، تعظیمنمودن امر امارت و ولایت است و اینکه کسانی که در جامعه اسلامی موقعیتی دارند و میتوانند در یکچنین امری اظهار نظر کنند، نباید با حکومت و امارت و ولایت افراد ناشایسته توافق کنند تا به این وسیله برای اسلام و حقوق مسلمین صدمه فراهم نکنند؛ بلکه وظیفه دارند برای احترام به اسلام و حقوق مسلمین، در مقابل حکومت چنین افرادی بایستند و به حکومت و امارت و ولایت ایشان تن ندهند.
آنچه نظر ما را تأیید میکند این است که امام؟ع؟ با قبولکردن اینهمه مصائب، و همچنین برادر بزرگوارش و پدر بزرگوارش و مادر بزرگوارش سلام اللّه علیهم اجمعین با بیعتنکردن با طواغیت، از یکچنین امری دفاع کردند و برای تعظیم یکچنین امری آماده پذیرفتن آنهمه مصائب شدند.
میبینیم با توجه به این نکته، همه مسلمین دانستند و فهمیدند و تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه متوجه عظمت این مسأله شدند؛ نهتنها مسلمین که غیر مسلمین هم دانستند که ارزش این مسأله چقدر زیاد است که بهمانند حسینی که فرزند رسولخدا؟ص؟ بود، برای تنندادن به یکچنین حکومت و امارتی، اینهمه مصائب را بر جان مطهر خود و اهلبیت و اصحاب خود قبول فرمود.
عرض شد این امر، امارت و ولایتی است که خود مردم برای خود ولیّ انتخاب میکنند. در نتیجه کسانی که اهل مطالعه و تحقیق باشند، با توجه به مذهب خود
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۸ *»
امام و تابعین حقیقی امام ــ یعنی شیعه که از مسیر امام خارج نشدهاند، ــ میفهمند که امر امامت و ولایت از نظر قانون اولی الهی و اصل اولی الهی چقدر ارزش دارد! با توجه به این مطلب، عظمت و ارزش آن مطلب هم برای همه روشن میشود که وقتی مثل حضرت علی و امام حسن و امام حسین و حضرت فاطمه سلام اللّه علیهم اجمعین برای دفاع از یکچنین امری ــ که امر امامت و ولایت و امارت بهحسب خواست بشری و انتخاب بشری است، ــ در اثر بیعتنکردن و امضانکردن امارت و ولایتِ افراد ناشایستهای مثل اولی و دومی و سومی و معاویه و یزید، این بزرگواران متحمل اینهمه مصائب شوند، وقتی این امر اینقدر ارزش داشته باشد، پس خود مسأله امامت و امارت در قانون اولی الهی و اصل اولی الهی چقدر ارزش و عظمت دارد که در آن قانون اول و اصل اولی الهی، امام و امیر باید معصوم و منصوص باشد و در جمیع امور مگر نبوت، مثل رسولاللّه؟ص؟ باشد. اگر کسی اهل تحقیق و مطالعه باشد، به عظمت فکری تشیع پی میبرد و ارزش تشیع را درمییابد و مسأله امامت و ولایت را از نظر تشیع با چه عظمتی مینگرد.
بحث در تأیید این مطلب به اینجا رسید که دیدیم اصحاب سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه، امام؟ع؟ را در همین هدف کمک کردند و نصرت نمودند. کاملین از اصحاب که معلوم است که چطور امام را از هر جهت تأیید کردند و حتی حاضر شدند مثل جان شریف خود را هم در راه احیاء این هدف و ارزشنهادن به این هدف قربانی سازند. دیگران از صحابه و شهداء کربلا که اهل کمال نبودند و از گفتار و شأن و امور بعضیشان بر میآید که چهبسا بر مذهب تشیع هم نبودهاند، اما این بصیرت را پیدا کرده بودند که این اقدام امام؟ع؟، اقدامی است برای ارزشنهادن به این مسأله؛ و از این جهت آنها هم در راه ارزشنهادن به این مطلب با کمال بصیرت وارد میدان شدند و در این راه جان نثار کردند. البته امکان دارد که آنها در این مدت کوتاهی که در خدمت امام بودند، از نظر مذهب و ترقیات ایمانی ترقیاتی نصیبشان گردیده و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۸۹ *»
خیلی از آنها تشیع را اختیار کرده باشند و بعضیها در اثر تشیع و همچنین سایر اموری که مشاهده میکردند و بخصوص به اراده مبارک امام؟ع؟ و تفضل آن حضرت، صاحب مقامات شده باشند. در این مسأله نیستیم. همین اندازه عباراتی را از این صحابه بزرگوار میخوانیم که در تأیید این هدف بزرگ امام چقدر ارزشمندند و بصیرتی که در این مسأله داشتند چقدر ارزش دارد.
بعد از برخورد حُرّ با امام؟ع؟ و وقتی حرّ امام را مجبور کرد که بهطرف مدینه برنگردد و همچنین امام؟ع؟ را رعایت کرد و از رفتن به کوفه جلوگیری نمود، ولی گفت همین مسیر را طی بفرمایید تا من تکلیف خود را بهدست بیاورم و ببینم ابنزیاد چه دستوری صادر میکند. امام؟ع؟ که امر را اینطور مشاهده فرمودند، در میان اصحاب خود ایستادند. مرحوم سید بن طاوس نقل میکند: فقام الحسین خطیباً فی اصحابه فحَمِدَ اللّه و اثنیٰ علیه ثم قال: انّه قد نزل من الامر ما قد تَرَون و انّ الدنیا تَغَیَّرَتْ و تَنکّرت و ادبر معروفُها و لمیَبْقَ منها الّا صُبابَةٌ کصُبابَةِ الاِناء و خَسیسُ عیشٍ کالمَرْعَی الْوَبیل. حضرت در میان اصحابشان ایستادند و خدا را حمد و ثنا فرمودند، بعد فرمودند همانا امر اینطوری که میبینید وارد شده است ــ یعنی جریان به اینجا کشیده ــ و دنیا تغییر کرده و دگرگون شده و بسیار زشت و ناپسند گردیده است. خوبیهای دنیا پشت کرده و از خوبیهای دنیا باقی نمانده است مگر خیلی اندک، بهمانند ظرفی که آب در آن باشد و آن را وارونه نگه دارند و همه آبها بریزد، چقدر آب در ظرف میماند؟! آنقدر از ارزشهای دنیا باقی مانده. و زندگیِ بسیار پست و بیارزشی باقی مانده مثل چراگاهی که بسیار وخیم و خطرناک است.
أ لاتَرَون الی الحق لایُعمَل به و الی الباطل لایُتَناهیٰ عنه لِیَرْغَبَ المؤمن فی لِقاء ربّه حقاً حقاً آیا به حق نظر نمیکنید که به آن عمل نمیشود و باطل را نمیبینید که از آن جلوگیری انجام نمیگردد؟! برای اینکه مؤمن در لقاء و دیدار پرورنده خود کاملاً آماده و ثابتقدم شود.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۰ *»
فانّی لا اَرَی الموتَ الّا سعادة و الحیاةَ مع الظالمین الّا بَرَماً من نمیبینم مردن و کشتهشدن را مگر سعادت، و زندگیکردن با ستمگران را مگر ذلت و خواری. در این فرمایش باز امام؟ع؟ هدف خود را اعلام میفرمایند و ارزش امری را که در نظر دارند توضیح میدهند؛ من آماده بیعت نیستم، بیعت نخواهم کرد اگرچه کشته شوم و این کشتهشدن را سعادت میدانم. اما اگر بخواهم زنده باشم و با ستمگران سازش کنم و موافق و سازگار باشم و بیعت کنم، این کار برای من خواری است؛ از این جهت من آماده شهادتم.
«فقام زهیر بن القین فقال: قد سمعنا ــ هداک اللّه یا ابن رسولاللّه ــ مقالتَک» زهیر از جا برخاست و عرض کرد خدا شما را هدایت کند ای فرزند رسولخدا، ما فرمایش شما را شنیدیم؛ «و لو کانت الدنیا لنا باقیةً و کُنّا فیها مخلّدین، لَآثَرْنا النُّهوضَ معک علی الاقامة فیها» اگر دنیا برای ما ابدی باشد و ما هم در دنیا بهطور جاوید زندگی کنیم که مرگی در کار نباشد، در عین حال ما کشتهشدن و حرکتکردن با شما را بر زندگیکردن در دنیا و ماندن در دنیا مقدم میداریم. این همان زهیری بود که نمیخواست با امام؟ع؟ روبرو شود و برخورد کند. کار بصیرت و شناخت عظمت هدف امام؟ع؟ او را به این مقام میرسانَد.
«مناقب» از اینجا به اینطور نقل میکند که همین زهیر خدمت امام؟ع؟ پیشنهاد میکند و عرضه میدارد: «فَسِرْ بنا حتینَنْزِلَ بکربلاء فانها علی شاطئ الفرات فنکونَ هنالک فاِنْ قاتَلونا قاتَلْناهم و اسْتَعَنّا اللّهَ علیهم» زهیر به امام؟ع؟ پیشنهاد میکند که در شرائطی که الآن هستیم که حرّ نمیگذارد به مدینه برگردید و روی رعایت و محبتی هم که به شما نشان میدهد نمیگذارد که وارد کوفه شوید، چون حرّ میگوید اگر وارد کوفه شدید شما را خواهند کشت و برای رعایت حال امام؟ع؟ عرض میکند آقا از این طریق حرکت کنید تا ببینیم چه میشود. حرّ اینگونه پیشنهاد کرده و امام؟ع؟ را در این شرائط قرار داده. امام هم بهحسب ظاهر راه را میپرسند که کجا
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۱ *»
برویم؟ از کدام طریق حرکت کنیم؟ چه مکانی را اختیار کنیم؟ از نظر واقع که مقصد امام؟ع؟ معلوم است اما بهحسب ظاهر میپرسند که این پیشنهاد بهوسیله زهیر انجام شد: آقا حرکت کنیم تا وارد کربلا شویم؛ چون کربلا محلی است در کنار ساحل فرات، آنجا باشیم، اگر با ما جنگیدند ما هم میجنگیم و از خدا بر علیه ایشان کمک میگیریم.
وقتی که امام؟ع؟ پیشنهاد زهیر را شنیدند، «فدَمَعَت عَیْنَا الحسین؟ع؟» چشمهای مبارک امام؟ع؟ به اشک آمد و فرمودند: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء.
امام طبق این پیشنهاد حرکت فرمودند، «و نزل الحسین فی موضعه ذلک» به راهنمایی زهیر در همین محل کربلا فرود آمدند. «و نزل الحُرُّ بن یزید حِذاءَه فی الفِ فارِس» حرّ هم در مقابل امام با هزار سوار پیاده شدند و فرود آمدند. «و دعا الحسین بدواةٍ و بَیضاء و کتب الی اشراف الکوفة ممّن کان یَظُنّ اَنّه علی رأیه» امام؟ع؟ دوات و قلم و کاغذی خواستند و به اشراف و بزرگان کوفه که فکر میفرمودند بر رأی امام هستند و مطابق هدف ایشان آماده فداکاری میباشند، نامهای مرقوم فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی سلیمانَ بنِ صُرَد و المُسَیَّبِ بنِ نَجَبَة و رِفاعَةَ بنِ شَدّاد و عبدِاللّهِ بنِ وال و جماعةِ المؤمنین این نامه از حسین؟ع؟ بهسوی این اشخاص است. اما بعد فقد علمتم اَنّ رسولَاللّه؟ص؟ قد قال فی حیاته: من رأی سلطاناً جائراً مُسْتَحِلّاً لحُرُمِ اللّه ناکثاً لعهد اللّه مخالفاً لسنّة رسولاللّه، یعمل فی عباد اللّه بالاِثم و العدوان، ثم لمیُغَیِّرْ بقول و لا فعل کان حَقیقاً علی اللّه انیُدخِلَه مَدْخَلَه. امام؟ع؟ در این نامه مطابق همان امری که برای آن اقدام فرمودهاند سخن میفرمایند؛ چون روی سخن با سنیها بوده است.
دقت بفرمایید. عرض کردم اینکه در تاریخ، اهل کوفه را یا اهل عراق را، شیعیان علی صلواتاللّهعلیه یا شیعیان حسین؟ع؟ مینامند، دقت نشده، فکر کردهاند همه اینها شیعه بودند، شیعه در مقابل سنی؛ نه اینطور نبود. بلکه شیعیان بهمعنای
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۲ *»
مذهب در مقابل اهلسنت، انگشتشمار بودند که در امر امامت بصیرت پیدا کرده بودند و این بزرگواران را به مقام امامت و عصمت و طهارت میشناختند. ولی اکثر و بهطور عموم میشود گفت کل آنها بر مذهب تسنن بودند، از این جهت امام؟ع؟ از هدف خود که خبر میدهند، بر مبنای اصل اولی الهی نیست که من امام معصوم هستم و شما میدانید من امام معصوم هستم، چرا مرا کمک نمیکنید و یا به نصرت من نمیآیید؟! نه، بر همین مبنای مورد بحث است.
شما میدانید که رسولخدا؟ص؟ در دوره زندگیشان فرمودهاند هرکس سلطان جائر و ستمگری را ببیند که محرمات الهی را حلال میشمرد، عهد و پیمان خدا را میشکند، با سنت رسولخدا مخالفت میکند و در میان بندگان خدا به گناه و ستمگری رفتار میکند، شخصی که یکچنین ستمگری را ببیند که بر مسلمین مسلط شده اما در مقابل او با قول و سخن و کار و فعل خود نایستد و در برابر او تغییر گفتار و رفتار ندهد و بیتفاوت باشد، بر خدا حتم و ثابت است که او را در همانجایی داخل گرداند که آن سلطان جائر داخل خواهد شد؛ یعنی در جهنم با او همعذاب خواهد شد.
این وظیفهای است که خدا و رسولخدا برای کسانی قرار دادهاند که در جامعههای اسلامی یکچنین افراد ستمگر و یکچنین افراد خائن به اسلام و مسلمین را میبینند و میتوانند سخن بگویند و یا قدمی بردارند ولی اقدام نمیکنند. امام؟ع؟ میفرمایند آمدن من و بهطور کلی بیعتنکردن من با یزید بر این مبنا است و اسلام و مسلمین این حق را بر گردن من دارند و از من انتظار میرود که بیعت نکنم و حق اسلام و مسلمین را رعایت نمایم.
و قد علمتم اَنّ هؤلاء القوم قد لَزِموا طاعةَ الشیطان و تَوَلَّوْا عن طاعةِ الرحمٰن و اظهروا الفساد و عطّلوا الحدود و اسْتَأْثَروا بالفَیْء و احلّوا حرامَ الله و حرّموا حلالَه شما میدانید که این قوم ــ یعنی بنیامیه، معاویه و یزید ــ ملازم اطاعت شیطان شدهاند،
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۳ *»
دست از شیطان برنمیدارند و به طاعت خدا پشت کردهاند، فساد را در میان مردم ظاهر ساختهاند و حدود الهی را معطّل گذاردهاند و حقوق مسلمین را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال کردهاند و حلال خدا را حرام گردانیدهاند.
این قسمت آخر فرمایش امام؟ع؟ را دقت بفرمایید؛ با توجه به آن امری که عرض کردم حلال خدا تا قیامت حلال است و حرام خدا تا قیامت حرام است. امیر مقام اجراء دارد، ولیّ و امام مقام اجراء را دارد، چه خدا او را انتخاب کند و چه مردم بخواهند شخص صالحی را برای خود انتخاب کنند، باید بهدست او احکام الهی اجراء شود، احکام الهی را تغییر ندهد، حق حاکمیت از آنِ خدا است، اِنِ الحکمُ الّا للّه.([۱۳۹]) حتی ائمه هدی؟عهم؟ خودشان میفرمودند آنچه خدا بر رسولش نازل فرموده و آنچه رسول؟ص؟ به ما داده، ما از آن تجاوز نمیکنیم.([۱۴۰])
شخصی از امام؟ع؟ مسألهای پرسید. امام جواب فرمودند. بعد صورت مسأله را عوض کرد و عرض کرد آقا اگر صورت مسأله اینطور باشد، حالا رأی شما چیست؟ حضرت فرمودند ما از کسانی نیستیم که بگویی رأی شما چیست، در دین خدا ما رأی نداریم؛ دین خدا معلوم است و احکام الهی در قرآن و سنت رسولخدا؟ص؟ مشخص شده، در دین خدا ما رأی نمیدهیم، اهل «رأی تو چیست» نیستیم.([۱۴۱])
شخص دیگری در مسألهای عرض کرد که کار رسولخدا در این جریان و در این مسأله چه بود؟ حضرت بیان فرمودند. بعد عرض کرد اگر رسولالله اینطور نفرموده بودند و اینطور نکرده بودند، چطور میشد و باید چه میکرد؟ حضرت فرمودند آنچه را که رسولاللّه فرمودند که من برای تو گفتم و اما آنچه را که رسولاللّه نکردند و اگر نمیکردند چه بود، من نمیدانم. آنچه را که رسولاللّه انجام دادند همین بود که به تو
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۴ *»
گفتم و اگر رسولاللّه در این مسأله این کار را نکرده بودند چه میشد، من نمیدانم؛ ما را چه به این حرفها؟!([۱۴۲])
خود ائمه؟عهم؟ در جریان حاکمیت، اینطور حاکمیت را حفاظت فرمودند؛ اما در مورد امارت و ولایت و امامت عرض شد که ائمه؟عهم؟ برای حفظ اسلام و حفظ مسلمین، از قانون اولی الهی صرفنظر کردند، به این معنا که حق خود را مطالبه نمیکردند، نمیگفتند ای مردم، ای سنیها، بیایید ما را امام معصوم و منصوص مِن عنداللّه و من عند رسولالله بدانید. نه، اگر هم یکوقتی برای مقام حکومت و امارت خود سخنی میفرمودند، منظور این بود که اگر بنا است مسلمین انتخاب کنند، خود مسلمین هم میدانند که ما برای این مقام شایسته هستیم؛ از نظر قرابت با رسولاللّه، ما از همه خویشان حضرت به حضرت نزدیکتریم؛ از نظر وراثت علمی، ارثی که از نظر علمی ما از رسولخدا بردهایم کسی این ارث را نبرده؛ از نظر عارف و عالمبودن به قرآن، کسی مثل ما عالم به قرآن نیست، و از این تعبیرات. هیچجا مردم را دعوت نمیفرمودند که بیایید ما را امامِ معصومِ بهحقِّ منصوص از طرف خدا بدانید؛ نه.
اما از مقام حاکمیت همیشه دفاع کردهاند و در مقابل سنیها ایستادهاند، در مقابل اولی، دومی، سومی و همینطور، همه ائمه ما در این اصل با همه اهلسنت مخالفت کردند و همه دانستند که اهلبیت؟عهم؟ از نظر حاکمیت خدا، مذهب خاصی دارند که همان مذهب قرآن است که اِنِ الحکم الّا للّه. ولی سنیها جدا شدند و گفتند آنچه خدا فرموده روی چشم ما، آنچه هم رسولاللّه فرمودند باز هم روی چشم ما، آنچه را که صحابه گفتهاند البته ایشان مردانی بودهاند، رأی داشتهاند و در مسائل نظر میدادند، ما هم رأى آنان را برمىگزينيم. ولى بعد از صحابه، البته تابعين مردانى باشخصيت بودهاند؛ ما هم شخصیتهایی هستیم، نظر داریم و در مسائل رأی میدهیم. و اما غير صحابه «فهم رجال و نحن رجال» این حرف ابوحنیفه لعنهاللّه بود.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۵ *»
میگفت: «ما جاء عن اللّه فهو عن اللّه و ما جاء عن الرسول فهو عن الرسول و ما جاء عن الصحابة اخترناه و ما کان غير ذلک فهم رجال و نحن رجال»([۱۴۳]) هرچه از قوانین و احکام که از خدا رسیده، از خدا است، هرچه هم از رسولاللّه؟ص؟ رسیده از رسولاللّه است؛ و هرچه هم از صحابه رسیده برمىگزينيم و هرچه از تابعين رسيده، آنها نظری داشتند ما هم نظری داریم، ما هم رأی داریم، ما هم خودمان قدرت اجتهاد داریم. ائمه؟عهم؟ در مقابل همه اینها ایستادند.
پس مطلب دو مطلب است، یعنی از وقتی که رسولاللّه رحلت فرمودند، دو نوع صدمه بر اسلام وارد شد؛ یک صدمه در مورد حاکمیت خدا بود. انحصار حاکمیت در خدا است و حق حکمکردن از آنِ خدا است؛ سنیها این را در معرض خطر قرار دادند و اهل رأی و اجتهاد شدند. ائمه؟عهم؟ در برابر این کارشان سخت ایستادند و مخالفت کردند و در این امر از هیچکس تقیه نمیفرمودند، از هیچکس! امیرالمؤمنین میفرمودند، امام مجتبی و سیدالشهداء میفرمودند، همه ائمه میفرمودند و از مفادِ ان الحکم الّا للّه همه کاملاً دفاع فرمودند. این یک مطلب.
مطلب دوم و صدمه دومی که پیش آمد، مسأله امامت و امارت بود. این امر نیز مورد صدمه قرار گرفت که گفتند نمیخواهد که خدا امام را معين کند یا رسولخدا امام را معین کند و نکرد و از دنیا رفت، خود ما باید انتخاب کنیم. ائمه؟عهم؟ از این مطلب چندان دفاعی نکردند.
در این بحثی که داریم، عرض کردم که فرمودند حال که شما این اصل و قانون الهی را نمیپذیرید و خود میخواهید امیر و ولیّ را انتخاب کنید، این برنامهها را باید داشته باشید؛ اولاً چه شخصی باشد، چه موقعیتی داشته باشد، چه ارزشهایی در او باید باشد؛ بعلاوه افرادی که میخواهند انتخاب کنند باید کسانی باشند که جامعه به
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۶ *»
آنها نظر دارد، خیرخواه جامعه و خیرخواه اسلام باشند، آنها باید همت کنند، سعی کنند و فرد صالح را انتخاب کنند. و چون خودشان این موقعیت را داشتند، برای تعظیم این امر اینهمه مصائب را متحمل شدند.
امام در این نامه حق حاکمیت الهی را ذکر میفرمایند و انحصار مقام حکومت برای خدا در این قسمت ذکر شده: و احلّوا حرام اللّه و حرّموا حلاله. امیر، امام، ولیّ، هرکس هست و هرکس را مسلمین انتخاب کنند و یا به قهر و غلبه بر مسلمین مسلط شود، این حق را ندارد که حرام خدا را حلال کند و حلال خدا را حرام کند. اما این بنیامیه ــ خدا لعنتشان کند ــ حرام خدا را حلال کردند و حلال خدا را حرام کردند.
بعد از جهت صلاحدید و حق نظردادن برای خیر اسلام و مسلمین، امام این نظر اخیر را ارائه میفرمایند: و انّی احقّ بهذا الامر من به این امر ــ که امیر مسلمین شوم ــ سزاوارترم؛ چرا؟ لقَرابتی من رسولاللّه؟ص؟ چون خویشی و قرابت من نسبت به رسولخدا از همه بیشتر است و این خویشی و نزدیکی باعث شده که من نسبت به اسلام بصیر باشم. امام بهحسب فکر عمومی مردم سخن میفرمایند. اگر اهل کوفه شیعه در مقابل سنی بودند، امام اینطور با آنها صحبت میفرمودند؟! که بفرمایند من به این امر احقّ و سزاوارترم، چرا؟ لقرابتی من رسولاللّه؟ص؟! نه، اگر شیعه بودند، میفرمود برای اینکه رسولاللّه نص فرمودهاند که اول علی، بعد حسن و بعد حسین صلوات اللّه علیهم اجمعین. نه، بلکه فرمود: لقرابتی.
بعد میفرمایند: و قد اَتَتْنی کتبُکم و قَدِمَت علیّ رسلُکم ببیعتکم اَنّکم لاتُسَلِّمونی و لاتَخذُلونی نامههای شما به من رسید، فرستادگان شما بر من وارد شدند و اطلاع دادند که شما با من بیعت کردهاید و قرار گذاشتهاید که مرا تسلیم ابنزیاد و یزید نکنید و همچنین خذلان نکنید، دست از یاری من برندارید. فان وَفَیتُم لی ببیعتکم فقد اَصَبْتُم حَظَّکم و رُشْدَکم اگر به بیعتی که با من کردهاید وفاء میکنید، بهره خود را در
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۷ *»
دنیا و آخرت میبرید و به هدایت و رشد خود خواهید رسید. و نفسی مع انفسکم و اهلی و وُلدی مع اَهالیکم و اولادکم من هم مثل شما، نفس من هم با نفس شما، جان من با جان شما و اهل و فرزندان من هم با اهل و فرزندان شما؛ یعنی هرچه بر سرمان میآید بر سر همه بیاید و هر نفعی هم بردیم همه ببریم. فلکم بی اسوة شما هم فکر و اندیشه و صلاحدید مرا متابعت کنید؛ آنچه من خیر دیدم میگویم شما هم پیروی کنید.
و ان لمتفعلوا و نَقَضْتم عُهودَکم و خَلَعتم بیعتَکم فلَعَمْری ما هی منکم بِنُکْر لقد فَعَلتُموها بابی و اخی و ابنِعمّی اما اگر این کار را نکردید و پیمانهای خود را شکستید و بیعت خود را فسخ کردید، پس به جان خودم سوگند این کار از شما تازگی ندارد، شما همین کار را با پدر من و با برادر من و با پسر عمویم مسلم کردید. و المغرورُ مَنِ اغْتَرَّ بکم فریبخورده آن کسی است که فریب شما را بخورد. فحَظَّکم اخطأتم و نصیبَکم ضیَّعتم شما فکر نکنید به ما صدمه زدید؛ نه، بهره خود را خطا کردید و نصیب خودتان را از دست دادید و ضایع کردید. فمن نَکَثَ فانما یَنکُث علی نفسه هرکس پیمان خود را بشکند، بر ضرر خود قدم برداشته. و سیُغْنِی اللّهُ عنکم و به همین زودی خدا ما را از شما بینیاز میکند که هیچ احتیاجی به شما نداریم؛ و السلام.
نامه حضرت تمام میشود. بعد حضرت نامه را میپیچند و با مُهر مبارک خود مهر میفرمایند و به قیس بن مُسهِر صَیداوی میدهند. قیس هم نامه امام را میآورد، نزدیک کوفه او را دستگیر میکنند و نامه را ریز ریز میکند که بهدست ابنزیاد نرسد که شنیدید. بعد او را زنده از روی داربست دارالاماره روی زمین میاندازند که تمام استخوانهای بدنش میشکند که عرض کردم.([۱۴۴]) خبر کشتهشدن قیس به امام؟ع؟ میرسد، امام شروع میفرمایند به گریهکردن. بعد عرضه میدارند: اللّهم اجعل لنا و لشیعتنا عندک منزلاً کریماً و اجمع بیننا و بینهم فی مستقرٍّ من رحمتک خدایا برای ما و شیعیانمان در نزد خودت، منزلت کریم و مقام بزرگی را قرار بده و بین ما و ایشان جمع
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۸ *»
کن در قرارگاه رحمت خود؛ انک علی کل شیء قدیر.([۱۴۵])
این قسمت بعدی را که عرض میکنم، باز بصیرت صحابه امام؟ع؟ و آشنابودن با هدف امام و نصرتکردن امام؟ع؟ را در تعظیم این امر نشان میدهد. «فوَثَبَ الی الحسین؟ع؟ رجل من شیعته یُقال له هِلالُ بنُ نافع البَجَلی» شخصی بهنام هلال بن نافع از جا حرکت میکند، «فقال» عرض میکند: «یا ابن رسولاللّه انت تعلم اَنّ جدّک رسولَاللّه لمیقدر انیُشرِب الناسَ محبّتَه و لا انیَرجِعوا الی امره ما اَحَبّ و قد کان منهم منافقون یَعِدونه بالنصر و یُضمِرون له الغَدْر؛ یَلقَونه باَحلیٰ من العسل و یَخلُفونه باَمَرَّ من الحَنظَل حتی قبضه اللّه الیه» یا ابن رسولاللّه شما میدانید که جد شما رسولخدا؟ص؟ نتوانست محبت خود را در دل مردم قرار دهد و نتوانست آنطوری که میخواست آنها بهسوی امر ايشان رجوع کنند. عدهای از ایشان اهل نفاق بودند که حضرت را به نصرتکردن وعده میدادند اما در دل برای او نقشه میکشیدند و حیله و مکر مینمودند. با او به زبانی شیرینتر از عسل برخورد میکردند و پشت سر او رفتاری داشتند و سخنانی تلختر از حَنظَل میگفتند، تا اینکه خداوند آن حضرت را از دنیا برد.
«و ان اباک علیاً؟ره؟ قد کان فی مثل ذلک فقوم قد اَجمَعوا علی نصره و قاتلوا معه الناکثین و القاسطین و المارقین حتی اتاه اجلُه فمضیٰ الی رحمة الله و رضوانه» پدر بزرگوارتان علی؟ع؟ هم در میان این مردم همینطور بود؛ عدهای بر نصرت او جمع میشدند که او را نصرت کنند، حتی همراه او میجنگیدند با ناکثین ــ کسانی که بیعت را شکستند یعنی طلحه و زبیر ــ و با قاسطین ــ معاویه و طرفداران او ــ و با مارقین ــ که خوارج بودند ــ تا اینکه اجل او هم رسید و آن بزرگوار هم به رحمت خدا و رضوان خدا رفتند. «و انت الیوم عندنا فی مثل تلک الحالة» شما هم امروز در میان ما مثل همان روزها هستید و مثل همان حالات را دارید. «فمن نَکَثَ عهدَه و خلع بیعتَه فلنیضرّ الّا نفسَه» بصیرت را ببینید و ببینید چطور امام را در این هدف نصرت
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۴۹۹ *»
میکند. هرکس پیمانش را با شما شکست و بیعتش را خلع کرد و از زیر بار بیعت شما خارج شد، ضرر نزده مگر به خودش «و اللّهُ مُغْنٍ عنه» و خدا هم شما را بینیاز میکند از استفاده و نفعی که از او به شما میرسید.
«فسِرْ بنا راشداً معافاً» آقا ما را حرکت بدهید که برویم، خدا به شما عافیت عنایت کند، ما سلامتی شما را میخواهیم، برای جانفدائی در راه شما آماده هستیم. «مُشَرِّقاً ان شِئتَ و ان شئت مُغرّباً» هر طور دلتان میخواهد، ما را به شرق ببرید، به غرب ببرید، به هر طرف ببرید، در خدمت شما و آماده فداکردن جان هستیم. «فواللّه مااَشْفَقْنا من قَدَر اللّه و لاکَرِهْنا لِقاءَ ربّنا» به خدا سوگند ما از تقدیر الهی ترسی نداریم و همچنین از ملاقات پروردگارمان کراهتی نداریم. «و انّا علی نیّاتِنا و بَصائرنا» ما بر نیتهای خالص خود و بر بصیرتهای خود هستیم، ما به طریقمان بیناییم، میدانیم کجا میرویم. با شما و در راه شما که هستیم، میدانیم کجا میرویم. «نُوالیٖ من والاک و نُعادیٖ من عاداک» دوستان شما را دوست داریم و با دشمنان شما دشمنی میورزیم.
خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی گرداند. چه نعمتی است! ما الآن در زیر لواء موالات اولیاء خدا و معادات اعداء خدا به سر میبریم. چه نعمت بزرگی که این را بحمدالله از اصول و ارکان ایمان خود دانسته و معتقدیم و انشاءاللّه توفیق عمل هم داریم.
هلال بن نافع این عرایض را خدمت امام؟ع؟ میگوید. «ثم وَثَبَ الیه بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ الهَمْدانی» بعد بُریَر از جا جست. او از قبیله هَمْدان و مورد توجه امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بود. «فقال: واللّه یا ابن رسولاللّه لقد مَنَّ اللّهُ بک علینا اننُقاتِلَ بین یدیک تُقَطَّعُ فیه اعضاؤنا ثم یکون جدّک شفیعَنا یوم القیامة بین ایدینا» عرض کرد به خدا سوگند ای فرزند رسولخدا، خدا بهبرکت شما بر ما منت گذارده که ما بتوانیم در مقابل شما بجنگیم و در راه شما طوری جنگ کنیم که تمام اعضاء بدن ما قطعه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۰ *»
قطعه شود و بعد جد بزرگوار شما در روز قیامت شفیع ما باشند و شفاعت بفرمایند. «لااَفْلَح قومٌ ضیّعوا ابْنَ بنتِ نبیّهم» رستگاری نخواهند دید گروهی که فرزند دختر پیغمبر خود را ضایع کردند. «اُفٍّ لهم غداً ماذا یُلاقُون؟!» اف بر ایشان، فردا چه خواهند دید؟! «یُنادون بالوَیل و الثُّبور فی نار جهنم» در آتش جهنم فریادشان به واویلا و واثُبورا بلند است و دادرس نخواهند داشت.
صاحب مناقب میگوید: «فجمع الحسین؟ع؟ وُلدَه و اِخوَتَه و اهلَبیته» بعد از این اظهارات، امام؟ع؟ فرزندان و برادران و اهلبیت خود را جمع فرمودند. آنها گرد هم جمع شدند، «ثم نظر الیهم فبکیٰ ساعةً» امام به آنها نگاه میکردند و گریه میفرمودند. «ثم قال» بعد عرض کرد: اللّهم انّا عترة نبیّک محمد.
ببینید امام آن مطلب و آن مسأله را چطور تعظیم میکنند و چطور این راه برای شناخت ارزش و عظمت فکری شیعه در مسأله امامت باز میشود! وقتی امامت ظاهری و امارتِ مورد بحث، به این شکل باشد و اینقدر ارزش داشته باشد، اهل تحقیق در فکر برمیآیند که پس مسأله امامت طبق نظر شیعه چقدر ارزنده است و چقدر باید برای احیاء آن امر کوشا بود و فداکاری کرد! امام که اهلبیتشان را بیخود گرد هم جمع نمیفرمایند و بر عظمت و جلالت آنها گریه نمیکنند. یکچنین افرادی میخواهند فدای این امر شوند. برای تعظیم این امر است، نه برای عاطفه که امام آنها را جمع کرده باشند که برای آنیکی که بچهاش است گریه کند، برای آنیکی که برادرش است گریه کند. نه، برای این است که اینها جلالت دارند، عدالت حقیقیه دارند، حقیقت علم را دارند، واقفین به مقام کمال میباشند، یکچنین شخصیتهایی هستند و فوق همه اینها و امام بر همه اینها خود آن معصوم صلوات اللّه علیهم اجمعین. پس بیجهت آنها را جمع نمیفرماید، امام؟ع؟ میخواهد کارش را عظمت دهد و عظمت هدفش را نمودار سازد که مقام امارت و امامت بر مسلمین و اسلام اینقدر باارزش است، اگرچه بهحسب قانون دوم باشد.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۱ *»
«ثم قال» بعد عرض کرد: اللّهم انا عترة نبیک محمد خدایا ما خاندان پیغمبر تو محمد؟ص؟ هستیم. و قد اُخْرِجْنا و طُرِدْنا و اُزْعِجْنا عن حرم جدّنا خدایا ما را از حرم جدمــــان اخراج کردند، ما را بیــرون کردنــد، ما را ترسانیدنـــــد و به وحشت انداختنــــد. و تَعَدَّتْ بنو امیّة علینا بنیامیه به ما تعدّى کردند و ستمگری نمودند. اللّهم فخُذْ لنا بحقّنا خدایا حق ما را بگیر و انصرنا علی القوم الظالمین و ما را برقوم ستمگر نصرت بفرما.
طبق نقل مناقب، حضرت از آن مکان حرکت فرمودند تا روز چهارشنبه یا پنجشنبه که دوم محرم سنه شصت و یک هجری بود وارد کربلا شدند.([۱۴۶]) وقتی وارد کربلا شدند، امام؟ع؟ به اصحاب خود رو کردند و فرمایشاتی فرمودند که انشاءالله بعد خواهیم خواند.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۲ *»
مجلس ۲۹
(شب سهشنبه / ۱۶ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۳ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
عرض شد بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟، دو مشکل بزرگ در اسلام پیش آمد؛ یک مشکل در مسأله حکومت و حاکمیت خداوند پیدا شد و مسأله حاکمیت خدا مورد صدمه قرار گرفت.
قرآن و فرمایشات رسولخدا؟ص؟ در اسلام ثابت کرده بود که حاکمیت منحصر به خدا است. همانطور که الوهیت منحصر به خدا است، لا اله الّا اللّه،([۱۴۷]) همانطور حاکمیت هم از آنِ خدا است، ِانِ الحُکمُ الّا للّه(۲) حکمی نیست مگر برای خدا. اگر حکم غیر خدا باشد، حکم جاهلیت است.
این مطلب مورد صدمه قرار گرفت و در میان کسانی که خلافت را غصب کردند و بهظاهر در اسلام حکومت و امارت و ولایت و تسلط بر مردم پیدا کردند، رأیدادن و خلاف حکم خدا گفتن و برخلاف حکم خدا عملکردن شایع شد. ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین در برابر این انحراف مقاومت فرمودند و صریحاً از این حق الهی دفاع کردند، همانطور که رسولخدا؟ص؟ از این مقام دفاع فرمودند. ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین در هر مجلسی و هر محضری از عموم و خصوص، از حق حاکمیت خدا دفاع کردند و بیان فرمودند که این مقام، مقامی خدایی است، همانطور که الوهیت مقام خدایی است. نباید بر مردم حاکمی غیر از خدا باشد، حکم حکم خدا است، فرستادگان خدا حاملان و بیانکنندگان احکام الهی هستند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۴ *»
ائمه؟عهم؟ در فرمایشاتشان استدلالها فرمودهاند و مخصوصاً امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در برابر اهل رأی ــ کسانی که در دین خدا رأی دادند و رأیدادن را جایز شمردند ــ بیاناتی فرمودهاند که در کتب احادیث شیعه ضبط است. از سایر ائمه هدی؟عهم؟ هم روایات زیادی صادر شد، بهطوری که در میان اهل اسلام مسلّم شد و معلوم گردید که مذهب اهلبیت سلام اللّه علیهم اجمعین این است که همانطور که الوهیت را منحصر برای خدا میدانند، حاکمیت را هم در انحصار خدا قرار دادهاند؛ و مقام رسالت را مقام بیان و ابلاغ احکام الهی میدانند؛ و همینطور مقام امامت را مقام رسانیدن و ابلاغ احکام و اجراء احکام و حفاظت احکام میدانند. این یک مسأله بود که ائمه؟عهم؟ در مقابل انحرافی که برای نوع مسلمین دست داد، بهطور صریح و جدی مقاومت کردند و مخالفت خود را اظهار فرمودند.
مسأله دیگری که مورد صدمه قرار گرفت، مسأله امامت بود که رسولخدا؟ص؟ قانون اولی الهی را بیان فرمودند که خلفاء من بعد از من و امامان دعوتکنندگان بهحق بعد از من، در میان امت من، دوازده نفرند نه کمتر و نه بیشتر؛ و آنها را به اسم مشخص فرمود.([۱۴۸]) هم در میان شیعه منتشر شده و هم در میان اهلسنت. روایات بهطوری است که حتی برای اهلسنت مفید قطع و یقین است. این مسأله مورد صدمه قرار گرفت و بعد از حاکمیت خدا دومین اصل از اصول اسلام بود.
ائمه؟عهم؟ از این اصل در مقام دفاع برنیامدند و با مسلمین که در این مسأله انحراف پیدا کرده بودند جنگی و مخالفتی شروع نکردند؛ بلکه برای حفظ اسلام و برای موقعیت اسلام این مصیبت را تحمل فرمودند و زیر بار این مصیبت رفتند. این اصل دومین صدمه خورد و بر این اصل مصیبت وارد شد، یعنی مردم بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ به جاهلیت خود برگشتند و از این اصل صرفنظر کردند به اینگونه که چند نفری اجتماع کردند و با اولی بیعت نمودند و این بیعت را رسمیت دادند و آهسته
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۵ *»
آهسته از جمیع مسلمین برای او بیعت گرفتند و او را بر همه مسلمین مسلّط کردند.
میبینیم که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه مقاومت نمیفرمایند و از مقام امامت الهى خود دفاع نمیکنند و نمیفرمایند که رسولخدا درباره من نص فرمود و صریحاً اسم مرا برد و مرا جانشین خود معین فرمود؛ مگر در مجالس خصوصی. اما در محضر عموم هیچیک از ائمه؟عهم؟ این حق خود را مطالبه نکردند و این امر بزرگ را از نظر عمومی مسکوت گذاردند. البته در میان دوستان و شیعیانشان این مقام خود را اثبات میفرمودند و بیان میکردند و از آیات و روایات ذکر میکردند و بحمداللّه برای شیعه مسلّم شد و شیعه این اصل را از دست نداد، به امامت ائمه هدی؟عهم؟ معتقد است و هرگونه حکومت و امارت و ولایتی را غاصبانه شناخته و میشناسد.
ائمه؟عهم؟ از این مقام دفاع نفرمودند و مقاومتی نشان ندادند، با اینکه این مقام مقام کوچکی نبود و عظمت و جلالتش معلوم و موقعیتش هم بعد از مقام الوهیت و رسالت مسلّم بود. تحملکردن این مصیبت و مقاومتنکردن ایشان، از جهت کوچکی مسأله نبود؛ بلکه از جهت عظمت مسأله بود که بشر هنوز آمادگی نداشت که این مقام را متحمل شود و بهطور عموم حکومت و امامت ظاهری معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین را بپذیرد. از این رو ائمه؟عهم؟ از این امر سکوت فرمودند و مقاومتی، دفاعی، جنگی و قیامی برای بهدستآوردن این مقام انجام ندادند و این مسأله را گذاردند برای ظهور مهدی آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین و عجل اللّه تعالی فرجه که آن بزرگوار برای بهدستآوردن این مقام قیام و اقدام و مقاومت فرماید و مانعین و مخالفین و مزاحمین این بزرگواران در این مقام و رتبه را دفع نماید. یعنی ائمه؟عهم؟ امامت ظاهری و حکومت و تسلّط و ولایت ظاهری خود را گذاردهاند برای رسیدن دوران انتقام و ظهور مهدی آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین؛ ایشان اقدام خواهند فرمود. این مسأله با این عظمت و جلالت فعلاً تا زمان ایشان هیچ دفاعی و مقاومتی دربارهاش انجام نشده و بهظاهر هیچ جنگی و برخوردی برای این مقام روی نداده.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۶ *»
به تاریخ ائمه هدی که رجوع میکنیم، از امام سجاد تا امام عسکری صلوات اللّه علیهم اجمعین که معلوم است این بزرگواران بهحسب ظاهر هیچ مقاومت و هیچ قیام و هیچ دعوتی نداشتهاند و حتی با طواغیت زمانشان خیلی عادی، بدون مقاومت و بدون هیچ مخالفتی بیعت مینمودند.
اما امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم جنگهایی که کردند و یا مقاومتهایی که نمودند، برای دفاع از قانون اولی الهی و مقام امامت الهی نبود، برای دفاع از حکومت و تسلّط ظاهری بر مبنای قانون اولی الهی ــ که امامت و خلافت بلا فصل رسولاللّه؟ص؟ باشد ــ نبود. تمام آن مقاومتها و پذیرفتن آنهمه مصیبتها و بیعتنکردنها، همه و همه به قانون دوم مربوط بود که اجمالاً از آن بحث کردهایم که حال که بشر زیر بار قانون اولی الهی نمیرود و تسلیم خواست خدا و رسولاللّه نمیگردد و امامانی را که رسولالله معرفی فرمودند نمیپذیرد، نظام جامعه اسلامی به وجود امیر و ولیّ و امام نیازمند است. اگر امام بهحق و منصوص از طرف خدا را نمیپذیرند، به هرحال باید امیر و ولیّ داشته باشند و در این قانون دوم میبینیم که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه کوتاهی نفرمودهاند و جهات قانون را تماماً روشن کردهاند که آن کسی ر ا که میخواهید انتخاب کنید، باید دارای این شرائط باشد؛ به قوانین الهی عالم باشد، در اجراء قوانین الهی قوی باشد. همچنین آن کسانی هم که میخواهند انتخاب کنند، باید افرادی باشند که مورد اطمینان جامعه باشند، غرض و مرض نداشته باشند، هویٰ نداشته باشند، خیر اسلام و مسلمین را در نظر بگیرند و اجتماع کنند و آن کسی را که شایسته میبینند انتخاب کنند.
البته خود ایشان از کسانی بودند که جامعه اسلامی روی ایشان نظر خاص داشت، یعنی مردم اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسین و فاطمه زهراء سلام اللّه علیهم اجمعین را وارث اسلام و وارث قرآن میدانستند، حاملان اسرار و علوم رسولاللّه؟ص؟ میدانستند؛ اگرچه برای آنها مقام عصمت و مقام خلافت بلافصل و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۷ *»
سایر مقاماتی که شیعه قائلند، قائل نبودند، اما این مقدار نسبت به این بزرگواران معرفت و شناخت داشتند که این معرفت و شناخت و موقعیت را برای سایر ائمه ما قائل نبودند؛ یعنی از امام سجاد تا امام عسکری صلوات اللّه علیهم اجمعین، آن مقام و موقعیتی را که در میان مسلمین برای اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسین و فاطمه زهراء سلاماللّهعلیهم قائل بودند، برای این بزرگواران قائل نبودند. از این رو آن بزرگواران هم در بیعت با طاغوتهای زمان هیچ مقاومتی نشان نمیدادند و خیلی ساده مثل سایر مسلمین بیعت میکردند.
اما اميرالمؤمنين صلواتاللّهعلیه بیعت نمیکند تا آنهمه مصیبت میبیند و میداند که در اثر بیعتنکردن این مصائب را میبیند و باز هم بیعت نمیکند. مصیباتی که بر اميرالمؤمنين صلواتاللّهعلیه وارد میشود و مثل فاطمه زهرائی را از دست میدهد مسأله کوچکی نیست! میداند که در اثر بیعتنکردن، فاطمه شهیده خواهد شد، آن هم با آنهمه مصائب! امام مجتبی صلواتاللّهعلیه میدانستند که در اثر بیعتنکردن با معاویه صدماتی خواهند دید، بهطوری که بر ایشان حمله میکنند و بر ایشان شمشیر وارد میسازند و شمشیر به ران مبارکشان میخورد و همینطور صدمات دیگر. امام حسین صلواتاللّهعلیه هم میدانستند که در اثر بیعتنکردن اینهمه مصائب بر خودشان و اصحاب و اهلبیتشان وارد میشود و در عین حال بیعت نمیفرمایند.
این امور و این نهضتها و قیامها، برای عظمتبخشیدن به آن قانون دوم بود. البته اگر بتوانیم اسمش را «نهضت» و «قیام» بگذاریم؛ چون بهحسب معمول میگویند نهضت و قیام، ولی هیچیک از آنها درباره این بزرگواران صادق نیست، نه نهضت و نه قیام. چون این بزرگواران خروج نکردند، اصلاً بیعت نکردند تا خروج باشد و اسمش قیام و نهضت باشد و نه هم خودشان داعیه داشتند که بیایید با ما بیعت کنید. نه، خود هم داعیه نداشتند ولی وقتی که اظهار نظر میفرمودند و شخص صلاحیتدار را
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۸ *»
معرفی میکردند، خودشان را نام میبردند. این مورد اعتراف همه مردم بود، همه میدانستند که اگر بنا باشد همه مسلمین اجتماع کنند و شایسته مقام امامت و امارت را در بین مردم انتخاب کنند، علی را انتخاب میکنند، حسن را انتخاب میکنند، حسین را انتخاب میکنند؛ صلواتاللّهعلیهم.
از این جهت امام حسین؟ع؟ وقتی در مسیر کربلا از فَرَزْدَق پرسیدند در کوفه چه خبر بود و مردم در چه حال بودند؟ عرض میکند: «قلوبُ الناس معک» دلها با تو است، همه تو را به عظمت و جلالت میشناسند، همه میدانند که تو شایسته مقام امامت و امارت بر مردم هستی، اما «و اَسْیافُهم علیک»([۱۴۹]) برای خاطر پولها، درآمدها، منفعتها، مقامها و ترس از صدمات دولت بنیامیه، همه شمشیرها بر تو کشیده شده!
پس این بزرگواران در مقام معرفی شخص صلاحیتدار اسم خود را میبردند، اما خود داعیه نداشتند که دعوت کنند بیایید با ما بیعت کنید؛ و کس دیگری را هم معرفی نمیکردند که او برای امامت و امارت شایستگی و لیاقت دارد. نه، فقط میگفتند ما بیعت نمیکنیم. جرمشان این بود! نعوذباللّه اگر بشود جرم گفت که بهحسب دستگاههای حکومتی جرم شناخته میشد، علی و حسن و حسین صلواتاللّهعلیهم را مجرم میشناختند! جرمشان بهحسب آن دستگاهها این بود که چرا بیعت نمیکنند؟! هیچ جرم دیگری نمیتوانستند اثبات کنند. نه امیرالمؤمنین و نه امام مجتبی و نه سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم ابتداءً با کسی جنگ را شروع نفرمودند که بتوانند اسمش را خروج و فساد در مملکت بگذارند؛ نه. هیچ جرمی نمیتوانستند برای ایشان اثبات کنند، غیر از همین که چرا بیعت نمیکنید؟! این بزرگواران هم، یعنی این چهار معصوم کلی، امیرالمؤمنین، فاطمه زهراء، امام مجتبی و سیدالشهداء، این بزرگواران و اصحابی که بههمراهی ایشان و بهمنظور نصرت هدف ایشان شهید شدند، تمام برای خاطر مسأله دوم و قانون دوم بود که ما چون در میان
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۰۹ *»
جامعه مسلمین موقعیتی داریم که بیعتکردن ما یعنی امضاء حکومت اینها، و امضاءکردن ما حکومت و امارت و ولایت ایشان را مساوی است با امضاء اسلام و قرآن، روی این جهت بیعت نمی کنیم.
کمتر کسی به این مسأله توجه کرده و نوعاً کسانی که در تاریخ کربلا سخن گفتهاند یا چیز نوشتهاند و یا مقاومتهای امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه را بازگو کردهاند، اینطور برداشت نمودهاند که این بزرگواران برای حفظ مقام اولی خود و منصبی که خدا برای ایشان قرار داده، این مقاومتها و یا قیامها را داشتهاند؛ و این اشتباه بزرگی است! با این تحقیقاتی که تا به حال کردیم هیچجا ندیدیم که امیرالمؤمنین، یا امام مجتبی و یا امام حسین صلواتاللّهعلیهم، از آن مقامی که خدا برای ایشان قرار داده ــ یعنی آن امامت اولیه و اصلیه و آن امامت قراردادیِ خدا و رسولاللّه؟ص؟ ــ دفاع کرده باشند و یا این مقاومتها برای حفظ و بهدستآوردن آن مقام باشد؛ نه. تمام برای عظمتبخشیدن به مسأله و قانون دومین است که حال که بشر خود میخواهد برای خود امام انتخاب کند، خود میخواهد برای خود امیر انتخاب کند و میخواهد کسی را بر خود مسلّط سازد و مال و جان و عِرض و شرافت و اسلام و دین و همهچیزِ خود را بهدست او بدهد، این بشر باید چه کسی را انتخاب کند؟ برای عظمتدادن به این امر حسین صلواتاللّهعلیه کشته میشوند، امام مجتبی این مصیبات را میبینند، امیرالمؤمنین این مظلومیتها را میبینند و مثل فاطمهای را در این راه میدهند و سایر مصائبی را هم که وارد شده همه را قبول میفرمایند.
چون این نکته خیلی مهم بوده و کمتر به آن توجه شده، از این جهت ما این مسأله را بررسی کردیم و دانستیم که رکن اساسی و اصل اصیل در امر شهادت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه، تعظیم و بزرگداشت مسأله امامت و امارت و ولایت طبق قانون دوم است. برای همینکه بشر بفهمد و بر او اتمام حجت شود که چهکسی را بر خود مسلط میکند. حال که ای بشر تو نمیخواهی مثل علی را ــ که رسولاللّه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۰ *»
بهدستور خدا او را معرفی کرده و جانشین خود شناسانیده ــ قبول کنی و زیر بار حکومت او بروی و امامت و امارت او را نمیخواهی، میخواهی خودت امیر داشته باشی و خودت امیر انتخاب کنی، این امیر باید چه کسی باشد و چطور باشد و چه کسانی او را انتخاب کنند؟ عظمت این مسأله باعث شد که امیرالمؤمنین مقاومت کنند و با ابوبکر بیعت نکنند.
اما جریان نصب عمر و عثمان به خلافت هم بهطوری انجام شد که برای مقاومت اميرالمؤمنين؟ع؟ هیچ زمینهای فراهم نکردند، طوری مسأله را پیش آوردند که زمینه فراهم نشد. در مورد امام مجتبی؟ع؟ هم به آنطور که مسأله صلح را توضیح دادیم، در واقع بیعت نبود بلکه قرار شد بهطور موقت معاویه حاکم باشد تا مسلمین فکر چارهای بکنند که مسلمین هم فکر چارهای نکردند و اینقدر به معاویه ملعون میدان دادند که بعد از جریان صلح بیست سال حکومت کرد و مسلّط شد و مسلمین بهفکر برنیامدند که خودشان شخصی شایسته را انتخاب کنند. اگر خود مسلمین بهفکر برمیآمدند چه کسی شایستهتر از حسن بن علی صلواتاللهعلیهما؟ این کار را نکردند و آنقدر به آن ملعون میدان دادند تا او جسورانه و با کمال جرأت یزید را مسلّط کرد و به آن نقلی که شنیدید از مردم بیعت گرفت.
اما کسی که از میان مسلمین ایستاد و از حق اسلام و مسلمین دفاع کرد و امر دوم و قانون دوم را ــ که امارت و امامت بر مسلمین شأن شایستهترین فرد باشد ــ تعظیم نمود و برای تعظیم این امر مقاومت فرمود، امام حسین؟ع؟ بود که در همه گفتهها و نوشتههایش این مسأله را تذکر میداد که من با یزید بیعت نمیکنم؛ هیچ راه دیگری هم ندارد، هیچ. نه با کسی جنگ میکنم، نه با کس ديگرى بیعت میکنم و در مقابل یزید کسی را نصب میکنم و نه هم خودم داعیه دارم که مردم را دعوت کنم که بیایید با من بیعت کنید. به این جهت او کوفیان را دعوت نکرد که شما با من بیعت کنید؛ بلکه کوفیان او را دعوت کردند و با او بیعت کردند. آری، بعد از اینکه کوفیان نامه دادند و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۱ *»
بیعت کردند، امام؟ع؟ هم به چند نفر از رؤساء بصره و بعضی دیگر نامههایی مرقوم فرمودند و آنها را هم از جریان باخبر ساختند و بیعتنکردن خود را اطلاع دادند.
عبارات را خواندیم، فرمایشات حضرت را زیارت کردیم، تا اینکه به نقلهایی رسیدیم که امام؟ع؟ وارد کربلا شدند. «ثم اقبل علی اصحابه» وقتی که به سرزمین کربلا وارد شدند، به اصحابشان رو فرمودند، فقال: الناسُ عَبید الدنیا و الدین لَعِقٌ علی السنتهم یَحُوطونه ما دَرَّت مَعایِشُهم فاذا مُحِّصوا بالبلاء قَلَّ الدّیّانون مردم بردگان دنیا هستند، در خدمت دنیا هستند و دین فقط سر زبانهای آنها است و دین را بر زبان اظهار میکنند. اطراف دین میگردند تا وقتی که معیشتهای آنها برقرار باشد و دین با دنیای آنها مزاحمت نداشته باشد، اما هرگاه به بلائی از ترس و یا طمع مبتلا شدند، دینداران بسیار کم خواهند بود! ثمّ قال: أ هذه کربلاء؟ فرمودند آیا این زمین، کربلا نامیده میشود؟ «فقالوا: نعم یا ابن رسولاللّه» عرض کردند آری. فقال: هذا موضعُ کَرْبٍ و بَلاء اینجا جایگاهی است که در راه این هدف بزرگ و تعظیم امر امامت و ولایت بر مسلمین، ما باید غصهها بخوریم و بلاها ببینیم. هاهنا مُناخُ رِکابِنا اینجا محل فرودآمدن ما است، و مَحَطُّ رِحالنا بارانداز ما اینجا است، و مَقتَلُ رجالنا اینجا جایی است که باید مردان ما کشته شوند، و مَسفَکُ دمائنا خونهای ما اینجا باید ریخته شود. امام؟ع؟ اعلام فرمودند که اینجا جایی است که ما هدف خود را تا قیامت به همه مسلمین جهان اعلام میداریم که اینطور برای هدف بزرگی آماده شدیم و اینهمه مصائب را پذیرفتیم.
حُرّ هم با آن هزار سواری که همراهش بودند پیاده شدند. آنها هم در مقابل امام حسین؟ع؟ برای خود مکان گرفتند. حرّ به ابنزیاد نوشت که حسین در مکانی بهنام کربلا فرود آمده است. ابنزیاد وقتی باخبر شد که امام؟ع؟ وارد کربلا شدهاند و قصد توقف دارند، نامهای خدمت امام نوشت: «اما بعد یا حسین فقد بلغنی نزولُک بکربلاء و قد کتب الیّ امیرُالمؤمنین یزید ان لا اَتَوَسَّدَ الوَثیر و لا اَشْبَعَ من الخَمیر او اُلْحِقَک
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۲ *»
باللطیف الخبیر او تَرجِعَ الی حکمی و حکمِ یزیدَ بنِ معاویة و السّلام.» این نامه را خدمت امام؟ع؟ نوشت که ای حسین به من خبر رسیده که وارد کربلا شدهای. امیرالمؤمنین یزید به من نامه نوشته که در فِراش آرام نگیرم و از غذا سیر نگردم مگر اینکه تو را بکشم و به خدای لطیف خبیر ملحق کنم یا اینکه تو تسلیم حکم من و حکم یزید بن معاویه شوی.
فرستاده ابنزیاد نامه را میآورد و در کربلا خدمت امام؟ع؟ میدهد. امام؟ع؟ نامه را مطالعه میفرمایند و بعد از مطالعه، نامه را از دست مبارک میاندازند. بعد فرمودند: لااَفْلَحَ قومٌ اِشْتَرَوا مَرْضاةَ المخلوق بِسَخَطِ الخالق رستگار نشدند آن گروهی که خشنودی مخلوق را در برابر غضب خدا و خشم خالق خریدند. فرستاده عرض میکند: «جوابَ الکتاب اباعبداللّه» جواب نامه را بفرمایید. امام؟ع؟ فرمودند: ما له عندی جواب این نامه نزد من جوابی ندارد؛ لانه قد حَقَّتْ علیه کلمةُ العذاب زیرا ابنزیاد کسی است که عذاب خدا بر او حتمی است و با این سخنش خود را مستحِق عذاب خدا نموده است.
آن فرستاده برمیگردد و به ابنزیاد خبر میدهد. غضب آن ملعون شدید میشود. رو به عمر سعد، دستور جنگ با حسین صلواتاللّهعلیه را صادر میکند و قبلاً هم به او وعده داده بود، پیش از جریان کربلا، ولایت ری را به او داده بود، یعنی حکم ولایت ری را برای او صادر کرده بود. حال که جنگ با امام؟ع؟ را پیشنهاد میکند، عمر سعد میگوید مرا از این کار معاف بدار. ابنزیاد فرصت را غنیمت میداند و میگوید آن قرارداد قبلی ما، آن حکمی را که صادر کرده بودیم که ولایت ری را داشته باشی، به ما برگردان. عمر سعد اینجا مهلت میگیرد، میگوید مهلت بده فکری کنم. فردا از ترس اینکه مبادا معزول شود آماده میگردد.
عمر سعد با چهار هزار سوار وارد کربلا میشود. کسی را خدمت امام؟ع؟ میفرستد که از امام بپرسد آقا برای چه اینجا آمدهاید و چه قصدی دارید؟! امام؟ع؟ در جواب میفرمایند: کتب الیّ اهلُ مِصْرِکم هذا اناَقدَمَ اهل همین شهر شما ــ کوفه، ــ
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۳ *»
نامهها نوشتهاند که من بیایم. فامّا اذا کَرِهْتُمونی فانا اَنْصَرِفُ عنکم اگر شما نمیخواهید و دوست ندارید که من بر شما وارد شوم، برمیگردم.
عمرسعد به ابنزیاد نامهای مینویسد که ترجمه فارسی نامهاش این است: بسم اللّه الرحمن الرحیم، امّا بعد، من چون وارد کربلا شدم، کسی را نزد حسین فرستادم و از او پرسیدم چرا آمدهای و چه میخواهی؟ او گفت که اهل این بلد نوشتهاند و مرا خواستهاند و من آمدهام؛ و اگر نمیپسندند و دوست ندارند من وارد کوفه شوم، برمیگردم. این نامه را برای ابنزیاد نوشت.
ابنزیاد جواب داد که نامه تو به من رسید و من آنچه را که گفتی دانستم. اما بر حسین عرضه بدار که باید خودش و همه اصحابش با یزید بیعت کنند و بعد از بیعتکردن آنوقت باز ما خودمان تصمیمگیری خواهیم کرد. نامه به عمر سعد میرسد. عمر سعد فکر میکرد که این مطلب را که اظهار میکند و به ابنزیاد خبر میدهد که امام میفرمایند من برمیگردم، ابنزیاد با برگشتن امام؟ع؟ موافقت میکند. اما وقتی نامه به دستش میرسد، میفهمد که نه، ابنزیاد حاضر نیست با سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه مدارا کند.
بعد ابنزیاد در مسجد کوفه منبر میرود و اعلام میکند ای مردم کوفه شما از خوبیهای معاویه باخبرید، از خوبیهای یزید هم باخبرید که چقدر نسبت به شما رعایت میکند و حاضر است چقدر اموال به شماها بدهد، مالیاتها را کم کند و چه و چه؛ شما باید از مقام یزید و حق یزید دفاع کنید و آماده جنگ با حسین شوید؛ ما او را در کربلا بازداشت کردهایم.
عرض کردم چند ساعت بیشتر طول نمیکشد که بیست هزار نفر جمعیت برای حرکت از کوفه بهطرف کربلا آماده میشوند. این جمعیت و جمعیتهای دیگر از سراسر عراق، طبق دستور ابنزیاد بهطرف کربلا در حرکتند. جمعیت آنها در روز عاشورا به سی هزار نفر رسیده، چهارصد هزار نفر هم نقل شده. وقتی حضرت
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۴ *»
سيدالشهداء؟ع؟ میبینند که مردم اینطور عمر سعد را کمک میکنند و چه جمعیتی دارند جمع میشوند، کسی را نزد عمر سعد فرستادند و فرمودند من میخواهم با تو ملاقات کنم. برای شب قرار گذاشتند. امام؟ع؟ در شب با عمر سعد ملاقات فرمودند و دو نفری گفتگوی زیادی کردند. از این گفتگو کسی خبردار نشده و در تاریخ هم ذکر نشده که چه بوده.
نتیجه گفتگو این بود که بعد از اینکه از هم جدا شدند، عمر سعد به ابنزیاد این نامه را نوشت: «اما بعد فانّ اللّه قد اَطْفَأَ النّائرة و جَمَعَ الکَلِمَة و اَصلَحَ امرَ الامّة» خدا آتش جنگ را خاموش کرد و بین ما و بین حسین اتفاق کلمه رخ داد و امر امت اصلاح شد. «هذا حسین قد اَعْطانی انیرجع الی المکان الذی منه اَتیٰ او انیَسیٖرَ الی ثَغْرٍ من الثُّغور فیکونَ رجلاً من المسلمین، له ما لهم و علیه ما علیهم، او انیأتیَ امیرَالمؤمنین یزید فیَضَعَ یَدَه فی یَدِه فیَریٰ فیما بینه و بینه رأیَه و فی هذا لک رِضیً و للامّة صَلاح.» این حسین است که با من قرار گذاشته که یا به آنجایی که از آنجا آمده برگردد، به مدینه برگردد؛ یا اینکه به یکی از مرزهای مملکت برود که در آنجا ساکن شود و مثل یکی از سایر مسلمین باشد، در منافع مسلمین شریک و در ضرر مسلمین هم شریک باشد؛ یا اینکه بدون اینکه ما او را دستگیر کنیم و تسلیم یزید کنیم، خودش نزد یزید برود و دست خود را در دست یزید بگذارد تا بعداً با یکدیگر فکر کنند.
خیلیها تصور کردهاند که این جمله «فیضعَ یَدَه فی یده» یعنی با یزید بیعت کند. اینطور فهمیدهاند ولی نه، این اشتباه بزرگی است. مقصود امام این بوده که خودشان بروند و با یزید ملاقات کنند و رأی خودشان را اظهار کنند که همان بیعتنکردن با یزید است و یزید هم تصمیم خودش را بگیرد. مطلب این است و مقصود امام این نبوده که بخواهد بیعت کند. بهدلیل اینکه اگر کسی بخواهد برود و با یزید بیعت کند، در همینجا با ابنزیاد بیعت میکند؛ ابنزیاد هم که نماینده یزید است. با ابنزیاد که بیعت کند، یعنی با یزید بیعت کرده؛ با عمرسعد که بیعت کند،
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۵ *»
با یزید بیعت کرده. پس مقصود امام این نبوده. مقصود این بوده که خودم شخصاً میروم و با یزید گفتگو میکنم و تصمیم خودم را به یزید ابلاغ میکنم که من با تو بیعت نمیکنم، اما کاری هم به کارت ندارم. با تو بیعت نمیکنم، تو را شایسته مقام امامت و امارت بر مسلمین نمیدانم.
عمر سعد از این مطلب خوشحال است و برای ابنزیاد مینویسد که در این مطلب رضا و خشنودی تو و صلاح امت است.
ابنزیاد ملعون که نامه را میخواند میگوید این نامه شخصی است که خیرخواهی کرده و در مقام شفقت بر امت برآمده؛ این شخص برای این کار ما مناسب نمیباشد. شمر که در محضر ابنزیاد بود، از جا حرکت کرد، ــ خدا لعنتش کند ــ گفت تو این حرف عمر سعد را میپذیری؟! حسین در سرزمین شما وارد شده و نزد شما آمده، به خدا سوگند اگر از این سرزمین کوچ کند و برود و بهعنوان بیعت دست در دست شما نگذارد، قدرت و قوتی بهدست خواهد آورد که تمام شما در مقابل او ناتوان شوید. نباید این موقعیت را از دست بدهید. او را مجبور کنید که الآن در همانجایی که هست بیعت کند. بعد از بیعتکردن اگر شما خواستید عقوبتش کنید و اگر نخواستید عفوش کنید. در این مدت از زمان مردن معاویه که بیعت نکرده و اظهار مخالفت کرده، مستحِق عقوبت است. خواستید عقوبتش میکنید، نخواستید عفوش میکنید.
عمرسعد منتظر است که چه خبر میرسد. اما ابنزیاد از این پیشنهاد شمر خوشحال شد، گفت خوب فکری کردی. ما باید همین تسلیمشدن در برابر حکممان و بیعت با یزید را بر حسین و اصحاب او عرضه کنیم؛ آنگاه اگر بیعت کردند، آنها را سالم به کوفه بیاورند و تسلیم ما کنند و اگر بیعت نکردند، با آنها جنگ کنند. از این جهت گفت ای شمر اگر عمر سعد به این دستور ما رفتار نکرد و آماده نشد که با حسین جنگ کند، تو امیر لشکر باش و حتی سر عمر سعد را از بدنش جدا کن و برای ما بفرست که چرا اینقدر کوتاهی میکند! و نامه هم نوشت و همین مطلب را به عمر سعد گزارش داد.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۶ *»
در آن نامه اینݣݣطور نوشته است: من تو را بهسوی حسین نفرستادم که از او حمایت و طرفداری کنی و به او امید سلامتی و بقاء دهی و نه هم از طرف او عذرخواهی کنی و در نزد ما شفاعت او را بکنی. دقت کن، فکر کن، اگر حسین و اصحابش تسلیم حکم ما شدند، آنها را سالم نزد ما بفرست وگرنه بر آنها هجوم بیاور و آنها را بکش و بعد از کشتن مُثْله کن؛ چون استحقاق این کار را دارند! اگر حسین را کشتی، آنگاه بر سینه و پشت او اسب بتاز؛ چون او سرکشی نموده و ظلم کرده! گمان نمىکنم که بعد از کشتن او، این اسبدوانی به او ضرر برساند، نه؛ زیرا بدیهی است که بعد از مردن به او صدمه نمیرسد. یعنی میگفت حسین مثل ما است، بر او صدمه وارد نمیشود. ـــ خدا لعنتشان کند. اما ما میدانیم که امام؟ع؟ بعد از شهادت هم ادراک و احساس میفرمود و تمام آن لگدهای حیوانات را بر بدن مطهرش درک میکرد. ـــ ولی این عهدی است که کردهام که اگر حسین را کشتم، بعد از کشتن او این کار را انجام دهم. اگر تو این دستور ما را اجراء کردی، نزد ما پاداش خواهی داشت و اگر حاضر نشدی، از این مقام کنار برو و لشکر را به شمر واگذار کن، ما او را به این کارها دستور دادهایم.
این نامه هم به عمر سعد میرسد. عمر سعد اول به شمر رو میکند و او را سرزنش شدید میکند. اما چون میبیند که موقعیت و مقام و دنیا از دستش میرود، خودش برای انجام این کارها آماده میشود که اجمالاً شنیدهاید. با حضرت اعلام جنگ میکند و این حادثه روز تاسوعا بوده که امام؟ع؟ آن شب را مهلت میگیرند([۱۵۰]) و جنگ روز عاشورا شروع میشود و عمر سعد در ابتداءِ جنگ تیری بهطرف خیام مطهر حسین صلواتاللهعلیه رها میکند.([۱۵۱])
در این قسمت از نامهها و فرمایشات حضرت و گفتگویی که حضرت با عمر
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۷ *»
سعد داشتند، خیلیها فکر کردهاند که مراد امام بیعتکردن است. نه، امام؟ع؟ آماده بیعت نشدند و بیعت نکردند و همه این مصائب را برای تعظیم این امر قبول کردند.
امیدواریم خداوند به ما اجر و مزد عزاداران را عنایت کند. انشاءاللّه متوجه این رکن اصیل باشیم. گذشته از اسرار شهادت و بواطن امر شهادت که بزرگان بیان فرمودهاند و معتقد هستیم، از نظر ظاهر امر دانستیم که رکن اساسی امر شهادت امام؟ع؟ تعظیم این مسأله است. بعد که اهل تحقیق تحقیق کنند و ببینند که حسین برای یکچنین مسألهای متحمل این امر شده، پس اصل مسأله امامت چه موقعیتی دارد! و آیا میشود خدا از یکچنین اصلی سکوت کند؟! آیا میشود رسولاللّه از یکچنین اصلی سکوت بفرمایند و اصل امامت در اسلام مسکوت باشد و درباره آن بحث نشده باشد؟! وقتی که مثل حسینی، برای عظمت این مسأله بهحسب قانون دوم، اینطور خود را فدا میسازد، آنوقت اصل امامت در اسلام ریشه نداشته باشد و در قرآن اصل و اساسی نداشته باشد؟! آورنده قرآن و اسلام یعنی رسولخدا؟ص؟ برای این اصل هیچ فکری نکرده باشند؟! آنگاه بهفکر برآیند و مسأله امامت را از نظر شیعه بفهمند و عظمتش را از نظر شیعه بیابند.
خدا به همه ما اجر عزاداران را عنایت کند و همه گذشتگان ما بخصوص تازهگذشتگان و مخصوصاً مرحومه تازهگذشته را غریق رحمت فرماید. همه آنها را با اولیائشان محشور سازد و به بازماندگانشان صبر و اجر عنایت فرماید. خدا توفیق عزاداری را از ما نگیرد.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۸ *»
مجلس ۳۰
(شب چهارشنبه / ۱۷ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۱۹ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
از اموری که به هدف سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه عظمت میبخشد، همراهشدن و شریکشدن اصحاب با حضرت است؛ اصحابی که تمام آنها در امر امام؟ع؟ بصیرت پیدا کرده بودند و به ارزش هدف امام؟ع؟ آشنا شده بودند. آنها با وجودی که میدانستند همه کشته خواهند شد و بهحسب ظاهر برای آنها پیروزی نیست و بنا بر مظلومیت و مقهوریت است، برای شهادت آماده شدند. هفتاد و یک نفر از ایشان کاملینی بودند صاحبان مقامات و فضائل و کمالات، و اسماء مبارکه سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه بودند که با خود حضرت هفتاد و دو نفر میشدند([۱۵۲]) و معلوم است شهادت ایشان چقدر به هدف امام؟ع؟ عظمت میدهد! اما غیر از این هفتاد و یک نفر، بقیه شهداء اگرچه صاحبان مقامات و کمالات باطنی نبودند و دارای مقام نقابت و یا نجابت نبودند، اما در همان مرتبهای از ایمان که بودند، ایمان کامل و یقین را بهدست آوردند و برای تعظیم و تکریم امر امام؟ع؟ و عظمتبخشیدن به هدف مبارک امام؟ع؟ آماده شهادت شدند.
در میان صحابهٔ همه انبیاء و اولیاء و معصومین؟عهم؟ از اولین گرفته تا آخرین، تاریخ اینچنین صحابهای را نشان نمیدهد و نخواهد داد. این است که اصحاب کربلا و صحابه سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه مقام و منزلتی را بهدست آوردهاند که
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۰ *»
هیچیک از صحابه ائمه؟عهم؟ و انبیاء و حتی صحابه رسولاللّه؟ص؟ بهدست نیاوردهاند. این مقام، مخصوص ایشان شد و این نوع جهاد و این نوع آمادگی، مخصوص ایشان گردید که با علم و یقین به مقهوریت و مظلومیت، با علم و یقین به شهادت و کشتهشدن، ایستادند که کشته شوند؛ نایستادند که غلبه کنند. در نوع جنگهایی که برای انبیاء و بخصوص رسولخدا؟ص؟ یا امیرالمؤمنین پیش آمده، زمینههایی بوده که با آن زمینهها اطمینان به پیروزی بوده و بهقصد پیروزی حمله میکردند؛ در هیچ جنگی از جنگها ندارد که بهقصد کشتهشدن حمله کنند، برای کشتهشدن آماده شوند، برای مقهوریت و مظلومیت وارد میدان شوند. تاریخ نشان نداده و تا قیامت نشان نخواهد داد. این است که امر شهدای کربلا امر دیگری شد و مقامات ایشان مقامات دیگری گردید. عرض شد که حتی آن ناقصینشان بهحسب ایمان در همان مرتبه خود، به ایمان کامل رسیدند و به یقین کامل نائل شدند و با یقین و علم به امر شهادت، همراه امام ماندند. خود همین مطلب یکی از اموری است که هدف امام؟ع؟ را چقدر مهم گردانیده و عظمت بخشیده.
توجه دارید که هدف امام؟ع؟ این بود که مقام و موقعیت و ارزش امارت و امامت و ولایت را نشان دهند و به مسلمین جهان و مسلمین آینده تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه اتمام حجت بفرمایند. این کار بر عهده ائمه بعد از آن حضرت گذارده نشد، بهدلیل اینکه موقعیت آن حضرت را نداشتند. اما قبل از آن حضرت، امیرالمؤمنین و امام حسن صلواتاللّهعلیهما هم این مقاومت را نشان دادند و این مقام و موقعیت را تعظیم و تکریم نمودند و ارزش این مسأله را واضح فرمودند، اما چون شرائط زمانِ ایشان اقتضاء نمیکرد که این بزرگواران را بهخاطر مقاومتکردنِ در بیعتنکردن بکشند، از این جهت مثل زمان امام حسین صلواتاللّهعلیه این امر تعظیم نشد ولی حضرت سیدالشهداء به شهادت خود و شهادت یکچنین صحابهای این مسأله را تعظیم فرمود و عظمت آن را به همه مسلمین اعلام نمود؛ نه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۱ *»
فقط مسلمین، بلکه به همه بشر اعلام کرد که مقام و منزلت و موقعیتِ امامت و امارت و ولایت در یک جامعه چقدر ارزنده است و بخصوص در اسلام و مسلمین چقدر مهم است که من برای روشنکردن این امر، اینهمه مصائب را متحمل میشوم.
البته چون این خصوصیت در ایشان بود و اقتضاء میکرد که ایشان پافشاری بفرمایند و متحمل اینهمه مصائب شوند، از امتیازات حضرت شد و اینطور شهادت، مخصوص این بزرگوار گردید؛ بعلاوه اسرار و امور باطنیهای که در امر شهادت حضرت است که بزرگان در جای خود بیان فرمودهاند و انشاءاللّه متذکر هستید.
آنچه که ما را به بیان این مطلب وا داشت این بود که عرض کردم خداوند در سوره اسراء به حادثه کربلا اشاره فرموده و در آیه شریفه میفرماید: لتُفسدنّ فی الارض مرّتین و لتعلنّ علوّاً کبیراً([۱۵۳]) که خطاب به بنیامیه است که شما در روی زمین دو افساد خواهید کرد که یکی کشتن امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه است و دیگری آن طعن و صدمهای است که بهوسیله شمشیر بر ران مبارک امام مجتبی صلواتاللّهعلیه وارد میسازید و هر دو حادثه در مورد امر امارت و ولایت بود و به همین مسأله مربوط بود. اما آن سرکشی و طغیان بزرگ که از بنیامیه انجام شد، حادثه کربلا است؛ و لتعلنّ علوّاً کبیراً.
شیخ مرحوم/ در این بیت میفرماید:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
این علوّ کبیر و سرکشی و طغیان بزرگی است که وقوع آن بسیار دردناک و همراه با غم و مصیبت بزرگ بود. شما وقتیکه سوره اسراء را میخوانید، تدبر کنید و در سوره اسراء دقت کنید.
یکی از دقتهایی که در سوره اسراء داشتیم و تا به حال موفق بودیم، این بود که عرض کردم بهمناسبت این حادثه، خداوند حادثه اسراء رسولخدا؟ص؟ را در اول این
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۲ *»
سوره بیان میفرماید: سبحان الذی اسریٰ بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنُرِیَه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر.([۱۵۴]) بهمناسبت همین حادثه کربلا و اسراء حسینی و سیردادن خدا حسین را از مدینه به مکه و از مکه به کربلا، خدا اسراء رسولش و سیردادن آن حضرت را ذکر میفرماید. عرض شد یکی از مناسبتها این بود که اسراء رسولاللّه؟ص؟ در شب بود و اسراء حسین؟ع؟ هم در شب بود، هم بهحسب ظاهر و هم بهحسب باطن.
از نظر ظاهر همین که نیمه شب شد، امام حسین صلواتاللّهعلیه به اهلبیت خود و دوستان و تمام خویشان نزدیک خود اعلام کردند که من آماده حرکت از مدینه بهطرف مکه هستم، شما هم آماده شوید و با من بیایید. در نیمه شب حرکت فرمودند و شبانه از مدینه منوّره جد بزرگوارشان خارج شدند.([۱۵۵]) حضرت «خائفاً یترقّب» خارج شدند، در حال خوف و ترس از بنیامیه که ایشان را در حرم جدشان رسولاللّه؟ص؟ دستگیر نکنند. آن بزرگوار نیمه شب از مدینه خارج شدند. و همینطور از مکه هم که بهطرف کربلا حرکت فرمودند، نیمه شب بود. با اینکه محمد بن حنفیه منتظر بود که ببیند امام چه تصمیمی میگیرند، اما ناگهان خبردار شد که آقا آماده حرکتند و دستور فرمودهاند که مَحمِلها را بار کنند و زنها و بچهها سوار شوند. امام؟ع؟ و کسانی که همراه حضرت بودند، از مکه هم شبانه بهطرف کربلا حرکت کردند.
از نظر باطن هم که عرض شد جریان اسراء و معراج رسولاللّه؟ص؟ در مکه رخ داد و موقعی بود که همه عرصه حِجاز و بلکه عرصه عالم را تاریکی کفر و جهالت فراگرفته بود و آن بزرگوار آن سفر نورانی را انجام داد و معراج برای حضرت رخ داد. اسراء حسین؟ع؟ هم که انجام گردید و خدا او را از مدینه به مکه و از مکه به کربلا حرکت داد، در هنگامی بود که کفر و شقاوت و طغیان بنیامیه، عرصه انسانیت و عرصه
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۳ *»
اسلام را تاریک و ظلمانی کرده بود. در یکچنین شب ظلمانی و تاریکِ کفر بنیامیه و طغیان و شقاوت ایشان، امام؟ع؟ این سفر نورانی را انجام داد و عالم را ــ بهبرکت این سفر خود و شهادت خود ــ روشن و نورانی گردانید. اهل ایمان بهبرکت این شهادت توانستند اهل نجات و توجه و توسل به آن حضرت باشند. آن بزرگوار اسباب آمرزش گناهان و ترقیات ایمانی و تعالی روحی برای همه اهل ایمان فراهم فرمود و کفر و شقاوت و طغیان بنیامیه را برای همه برملا ساخت و روشن فرمود. این سفر نورانی در شب تاریک کفر و شقاوت بنیامیه انجام شد.
همچنین همانطور که رسولخدا؟ص؟ در اسراء و معراج خود در هنگام ظهر به هدف رسیدند، حسین؟ع؟ هم در ظهر به هدف خود نائل آمد، آن موقعی که بیشتر اصحابش کشته شده بودند و جنگ در شدت عجیبی قرار گرفته بود که حتی به امام؟ع؟ مهلت ندادند تا نماز بخوانند. نماز ظهر و عصر را امام جمع فرمودند و نماز خوف خواندند آن هم بهطوری که با دشمن روبرو بودند و دشمن آنها را تیرباران میکرد. امام نماز خوف میخوانَد و دشمن او را تیرباران میکند! بعضی از اصحاب حضرت در همین تیرباران موقع نماز شهید شدند.([۱۵۶])
امام؟ع؟ ظهر عاشورا در میدان کربلا اقامه جماعت میفرمایند برای اینکه به همه بشر نشان دهند که ببینید بنیامیه طرفدارِ یزیدند و یزید هم که در حال حاضر سرپرست بنیامیه است، مردم هم اجماع کردهاند بر اینکه مثل یزیدی بر آنها حاکم و مسلط و امیر باشد. اما چون من میگویم او نباید امیر باشد و با او بیعت نکردم، آنها حتی به من اجازه نمازخواندن ندادند و من نماز خوف اقامه کردم. عظمت این هدف چقدر است که من نماز ظهر و عصر را در ظهر عاشورا در سرزمین کربلا بهطور نماز خوف برگزار کردم و با این کارم باز هم عظمت و جلالت این مسأله را نشان دادم که مسأله امامت و امارت و ولایت بربشر و مسلمین و اسلام، یکچنین مسألهای است و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۴ *»
اینقدر دارای ارزش و عظمت است. من چند نفر از صحابه خودم را سپر بلا قرار دادم، ایشان را سپر تیرها قرار دادم تا نماز خوف اقامه کنم. آنها در راه تعظیم این مسأله، سینههای خود را هدف آن تیرها قرار دادند و بعضی از ایشان با تمامشدن نمازِ امام؟ع؟ روی زمین افتادند.
از اموری که مقصد امام؟ع؟ را تعظیم میکند و به هدف امام؟ع؟ عظمت میبخشد، وجود یکچنین صحابهای است که همه از امر امام آگاهند و نسبت به هدف امام؟ع؟ شناخت کامل دارند و پا در رکاب کرده و در کنار امام خود آماده شهادت و کشتهشدن هستند و برای کشتهشدن وارد میدان میشوند نه برای غلبه و پیروزی. برای کشتهشدن میروند، زیرا که کشتهشدن را پیروزی و رسیدن به هدف میدانند. از این جهت امام؟ع؟ در تعظیم این صحابه فرمایشی دارند که عرض میکنم.
مطابق نقل شیخ مفید؟رح؟، بعد از آنکه حمله عمرسعد در عصر تاسوعا شروع شد، امام؟ع؟ برادر بزرگوارشان عباس صلواتاللّهعلیه را فرستادند که ببین اینها چه میگویند و چه مقصدی دارند؟ حضرت ابوالفضل صلواتاللّهعلیه با حدود بیست نفر سواره حرکت فرمودند که از جمله آنها زهیر بن قَین و حبیب بن مظاهر بود. حدود بیست نفر سواره در خدمت حضرت ابوالفضل صلواتاللّهعلیه تشریف آوردند در مقابل عمرسعد. حضرت فرمودند به فکر شما و به نظر شما چه رسیده و چه قصدی دارید؟ عرض کردند دستور عبیداللّه زیاد رسیده که ما این امور را بر شما عرضه بداریم که یا تسلیم حکم ابنزیاد شوید و الآن با ابنزیاد بیعت کنید و یا اینکه ما با شما بجنگیم. فرمود عجله نکنید تا من خدمت ابیعبداللّه؟ع؟ بروم و مطلبی را که میگویید به حضرت عرضه کنم. آنها ایستادند و گفتند خبر بده و بعد هم جواب حضرت را برای ما بیاور.
حضرت اباالفضل نزد برادر بزرگوارشان برگشتند و خبر را به ایشان دادند. بقیه که همراه حضرت رفته بودند، ایستادند و شروع کردند به نصیحتکردن و موعظهنمودن
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۵ *»
که از جنگ با امام؟ع؟ دست بردارند. اما آنها به سخنان ایشان گوش نمیدادند. وقتیکه اباالفضل؟ع؟ خدمت امام؟ع؟ رسیدند و گفته آنها را عرضه داشتند، حضرت فرمودند: اِرْجِعْ الیهم فَاِن اسْتطعتَ انتُؤَخِّرهم الیٰ غَد و تَدْفَعَهم عنّا العَشیّة لَعَلَّنا نصلّیٖ لربّنا اللیلة و نَدعُوه و نَستغفره فهو یَعلَم اَنّی کُنتُ قد اُحِبُّ الصّلوةَ له و تِلاوةَ کتابِه و کَثْرَةَ الدعاءِ و الاستغفار.
امام؟ع؟ یک شب را مهلت میگیرند، اما نه مثل مهلتهایی که دیگران از امیرهای خود میگرفتند، نه؛ مهلت برای این نیست که فکر کنند که فردا چه کنند؛ شاید از این قصد و هدفی که الآن داریم برگردیم، یا اینکه قصد و هدف ما مطالعهنشده است، ــ نعوذباللّه ــ دربارهاش فکر نکردهایم، فرصت میخواهیم که فکر کنیم. نه، این حرفها نیست. هدف حسین صلواتاللّهعلیه مشخص است. حرف اولش در مدینه با حرف آخرش در کربلا روز عاشورا یکی بود؛ «من با یزید بیعت نمیکنم.» سخن عوض نشد، فرمایش یک فرمایش بود، دربارهاش مطالعه شده بود، کاملاً فکر شده بود، بدون فکر بیان نشده بود. قبل از بیعتکردن کوفیان با آن حضرت، قبل از نامهها، فرمایش حضرت این بود، بعد از نامهها هم همین بود، موقعی هم که تنها مانده بود همین بود که «من با یزید بیعت نمیکنم». از این جهت این یک شب را هم که مهلت میخواهد، نه برای این است که درباره هدف و کار و برنامه فکر کند؛ نه.
فرمود بهسوی ایشان برگرد. اگر توانستی ــ ببینید شدت چقدر بوده! ــ اگر توانستی امر ایشان را به فردا تأخیر بینداز و امشب بلای آنها را از ما دفع کن؛ شاید ما بتوانیم امشب را برای پروردگارمان به نماز و دعا و استغفار بگذرانیم. چون خدا میداند که من نمازخواندن برای او را دوست میدارم، تلاوت کتاب خدا، قرآن را دوست میدارم، کثرت دعا و استغفار را دوست میدارم، خیلی میخواهم دعا بخوانم و استغفار کنم.
اینها برای شیعه درس است که انشاءاللّه دوستان آن بزرگوار، به نماز، به کتاب خدا، به دعا و استغفار احترام بگذارند، متوجه ذکر خدا باشند، اوقات فراغت خود را
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۶ *»
به مطالعه کتاب خدا و نماز و دعا و استغفار و یاد اولیاء خدا بگذرانند.
این مهلتخواستن برای آن نیست که درباره کار و هدفم فکر کنم، برای این منظور نیست. هدف من روشن و قصد من معلوم است. اما میخواهم امشب را تا صبح به این امور بگذرانم. البته شاید جهات مختلفی در کار بوده ولی امام این جهات را ذکر میفرمایند. شاید یک جهت دیگر هم این بوده که ظاهراً این حمله عمرسعد بعدازظهر تاسوعا بود و اگر جنگ شروع میشد، مسأله غارت خیمهها و صدمات بر زنها و بچهها در شب واقع میشد و خدا میدانست که در شب بر آنها چه میگذشت! از این جهت امام؟ع؟ مهلت خواستند. البته جهات زیادی در کار بوده، وگرنه این حادثه روز و ساعت و لحظهاش مشخص و معلوم بوده است.
اما درباره روز عاشورا، امام؟ع؟ دستور فرمودهاند که شیعیان در روز عاشورا از صبح تا حدود بعد از نماز ظهر و عصر هیچچیز نخورند، از همهچیز امساک کنند، آب نخورند، غذا نخورند، تا عصر، یعنی تا حدود بعد از نماز عصری که ما میخوانیم که نافلهها خوانده میشود و نماز عصر خوانده میشود، تا آن موقع امساک کنند؛ آن موقع که میشود، برای اینکه روزه نباشند ــ چون روزهاش مکروه است ــ چیزی بخورند، اما به غذای اهل عزاء اکتفاء کنند.([۱۵۷]) برای اینکه آن موقع موقعی بود که نائره جنگ خاموش شد، جنگ آرام گرفت، یعنی امام را کشتند. آنوقت جنگ تمام شد و شاید آن موقعی بوده که غارت هم تمام شده و صدمات و لطمات هم بر اهلبیت وارد شده که گویا دست برداشتند و تصمیم گرفتند که حرکت کنند و از کربلا بروند. آن عدهای که باید بمانند و فردا حرکت کنند ماندند و آنهایی هم که باید بروند همان بعدازظهر رفتند. به هر صورت، پس این حادثه در روز انجام شد و وحشت و صدمات بالنسبه کمتر بود تا اینکه در شب انجام میشد. جهات دیگری هم در کار بوده که ما نمیدانیم.
حضرت اباالفضل صلواتاللّهعلیه تشریف آوردند و پیغام امام؟ع؟ را رسانیدند.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۷ *»
آن ملعونها ابتداءً توافق نکردند. شورش و ولولهای در خود لشکر پیدا شد که فرزند دختر پیغمبر ما یکشب از ما برای نمازگزاردن و قرآنخواندن و دعا و استغفار مهلت میطلبد، چطور میشود ما مهلت ندهیم؟! از ترس اینکه شورشی برپا شود، عمرسعد ملعون موافقت کرد؛ اما کسی را به همراهی اباالفضل؟ع؟ خدمت امام؟ع؟ فرستاد. آن فرستاده عمر سعد خدمت امام چنین عرض کرد که ما شما را تا فردا مهلت میدهیم. اگر فردا تسلیم ما شدید، شما را به نزد عبیداللّه بن زیاد خواهیم برد و اگر باز هم از بیعتکردن ابا کردید، ما شما را رها نخواهیم کرد. این مطلب را گفت و برگشت.
امام؟ع؟ طبق نسخهای نزدیک غروب که شد اصحاب خود را جمع فرمودند. طبق نسخهای هم در خیمهای که آن خیمه بهاصطلاح سقّاخانه بود و محل آب بود، در آنجا جمع فرمودند. «جَمَعَ الحسین؟ع؟ اصحابَه عند قُرْبِ المَساء» نزدیک غروب، و طبق نسخهای «عند قِرَب الماء» نزدیک مشکهای آب، یعنی خیمهای که در آنجا ظرفهای آب بوده. آب که نبوده، ظاهراً آب نبوده؛ آنطور که برخی میگویند مقداری آب برای شستشوی خود و لباسهای خود و آمادهشدن برای شهادت فراهم کردند. امام؟ع؟ اصحاب خود را جمع فرمودند.
از اینجا فرمایش حضرت سجاد؟ع؟ است که شیخ مفید؟ره؟ نقل میکند که آن بزرگوار فرمودند: فدَنَوتُ منه لِاَسْمَعَ ما یقول لهم و انا اِذْ ذاکَ مریض. آن خیمه گویا به خیمه امام سجاد؟ع؟ نزدیک بوده. میفرماید من به آن خیمه نزدیکتر شدم تا بشنوم پدرم به اصحابش چه میفرماید و من مریض بودم. فسمعتُ ابی یقول لاصحابه شنیدم پدرم به اصحابشان میفرمودند: اُثنیٖ علی الله احسنَ الثناء و اَحْمَده علی السَّرّاءِ و الضَّرّاء. اللهم انّی احمدک علی اَنْ اکرمتَنا بالنبوة و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فی الدین و جعلتَ لنا اسماعاً و ابصاراً و افئدة فاجعلنا من الشاکرین خدا را به بهترین ثناء ثناء میگویم و او را بر همه راحتیها و مشکلات حمد میکنم. خدایا همانا من تو را حمد و ستایش میکنم بر اینکه ما را به نبوت بزرگ داشتی و قرآن را به ما تعلیم فرمودی و دین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۸ *»
را به ما فهمانیدی و برای ما گوشهایی قرار دادی که حق را میشنود و دیدههایی که حق را میبیند و دلهایی که تسلیم میشود و حق را تصدیق میکند. خدایا ما را از شکرکنندگان قرار بده.
مقصود ما از ذکر این قسمت تاریخ کربلا، استشهاد به این فرمایش امام؟ع؟ است که میفرماید: امّا بعد فانّی لااَعلَم اصحاباً اَوْفیٰ و لا خیراً من اصحابی و لا اهلَبیتٍ اَبَرَّ و اَوْصَلَ من اهلبیتی! این تعظیمکردن امام؟ع؟ و شهادتدادن و امضاءکردن و گواهینمودن بر عظمت و جلالت اصحاب خود، چه مطلب بزرگی است! سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه اصحاب خود را تعظیم و تکریم میفرماید و مقامات و فضائل و جلالت ایشان را ذکر میفرماید.
اما بعد همانا من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم نمیدانم. اینکه امام؟ع؟ میفرماید من نمیدانم، یعنی در میان جمیع صحابه معصومین، صحابه رسولاللّه؟ص؟، صحابه امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه و صحابه سایر ائمه هداة معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین، صحابه همه انبیاء گذشته، تا ظهور امام زمان و حتی صحابه امام زمان صلواتاللّهعلیه، من اصحابی را که از اصحاب خودم باوفاتر و بهتر باشند نمىشناسم و نه هم اهلبیتی را که از اهلبیت خودم نیکوکارتر و صلهکنندهتر باشند.
فجزاکم اللّه عنّی خیراً خدا از طرف من به شما جزاءِ خیر بدهد. اَلا و انّی لَاَظُنّ یوماً لنا من هؤلاء برای من یقین شده است که ما یک روز بیشتر با این قوم باقی نیستیم. الا و انّی قد اَذِنْتُ لکم فانْطَلِقوا جمیعاً فی حِلٍّ لیس علیکم حَرَجٌ منّی و لا ذِمام، هذا اللیل قد غَشِیَکم فَاتَّخِذوه جَمَلاً آگاه باشید که من به همه شما اجازه دادم؛ همه شما بروید، در حلّیتید و از طرف من هیچ سختگيرى و ذمّه و بیعتی بر شما نیست. شب فرا رسیده و تاریکی شب شما را فرا گرفته؛ از تاریکی شب استفاده کنید و آن را برای رفتن، وسیله و فرصت بدانید.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۲۹ *»
امام؟ع؟ با این جملات باز میخواهد عظمت و جلالت صحابه خود را برای همه مسلمین و اهل ایمان روشن کند که ببینید افراد و صحابهای که در اطراف وجود مبارک سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه بودند، چقدر نسبت به امر حضرت بصیرت داشتند، فریب نخورده بودند، بهقصد اینکه غلبه کنند نمانده بودند؛ بلکه برای کشتهشدن و شهیدشدن و برای تعظیم امر امام و هدف امام صلواتاللّهعلیه ماندند. از این جهت هرکدام بهنوبه خود مطلبی را اظهار کردند که نوعاً شنیدهاید و انشاءاللّه خودتان هم مطالعه میکنید؛ همه عرایض ایشان در خدمت امام؟ع؟ دلالت میکند بر آمادگی و یقین و ایمان این بزرگواران نسبت به هدف مقدس سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه. از مثل اباالفضل صلواتاللّهعلیه گرفته تا مثل عرایض زهیر بن قَین و سایرین، همه آنها در نوع جملاتشان اظهار کردند که در راه هدف شما حاضریم کشته شویم؛ نه یک کشتهشدن، بلکه بارها کشته شویم و زنده شویم و دوباره کشته شویم به چه کشتهشدنها که بدنهای ما را پارهپاره کنند! بعضیها اظهار کردند که حتی اگر بعد ما را آتش بزنند و خاکستر ما را به باد دهند و دوباره زنده شویم، دست از نصرت شما برنمیداریم تا در راه هدف شما که بیعتنکردن با یزید است مقاومت کنیم.([۱۵۸])
تا به اینجا این مطلب بحمداللّه روشن شد که رکن اساسی شهادت امام؟ع؟ این بود که امام آماده نشدند با یزید بیعت کنند.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۰ *»
مجلس ۳۱
(شب پنجشنبه / ۱۸ صفر المظفر / ۱۴۰۷ هـ ق)
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۱ *»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین
قال اعـلی الله مقامه:
هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه | تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا |
عرض شد سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه از مدینه به مکه و از مکه به کربلا که سیر فرمودند بهحسب ظاهر در شب بود و بهحسب باطن هم در شب بود، شب ظلمت و کفر بنیامیه لعنهماللّه. خدا آن بزرگوار را با اصحاب و اهلبیتش در آن شب تاریک کفر و ظلمت بنیامیه سیر داد تا نور ایمان و نور اسلام طلوع کند و بهبرکت امر این بزرگوار مردم متوجه عظمت اسلام و قرآن و شئونات اهلبیت؟عهم؟ گردند.
عرض شد آن مطلبی که بهحسب ظاهر مورد تعظیم امام؟ع؟ قرار گرفته و ایشان برای خاطر آن آماده پذیرفتن اینهمه مصائب گردیدند، امر امامت و امارت بر مسلمین بود. مقام امامت و امارت ظاهری، مقامی است که بهواسطه آن حدود اسلام حفظ میگردد و شئون اسلام حفاظت میشود و نظام و حیات جامعه اسلامی باقی میماند. از این جهت امام؟ع؟ برای تعظیم این امر اینهمه مصائب را متحمل شدند؛ مثل پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین و مثل برادر بزرگوارشان امام مجتبی و مثل والده ماجده و مکرّمهشان فاطمه زهراء سلاماللهعلیهم که برای تعظیم امر امامت و امارت بر مسلمین، اینهمه مصائب را به جان خریدند و متحمل گردیدند. امامت و امارت ظاهری و بهظاهر بر مردم امیر بودن را آنقدر تعظیم کردند و این مسأله را آنقدر بزرگ شمردند که اینهمه مصائب را قبول کردند.
وقتی که انسان دقت میکند و فکر میکند، به عظمت این مطلب بیشتر پی میبرد که معصومین دیگر چون موقعیتشان مانند موقعیت این بزرگواران نبود، از این
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۲ *»
جهت آنها در مقابل طواغیت زمان مقاومت نفرمودند و بیعت کردند، غیر از مهدی آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین که آن بزرگوار غائب شدند تا بیعتی از طواغیت زمانشان بر گردنشان نباشد. بقیه ائمه؟عهم؟ از امام سجاد تا امام عسکری صلواتاللّهعلیهم بهظاهر در تاریخ دیده نشده که مقاومتی نشان بدهند. اما این بزرگواران یعنی امیرالمؤمنین، امام مجتبی، سیدالشهداء و فاطمه زهراء سلاماللّهعلیهم موقعیتی داشتند که اقتضاء میکرد این امر را تعظیم کنند و اهمیت این مسأله را تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه به جامعه اسلامی ابلاغ نمایند. از این رو همهی این مصائب را قبول کردند و با غاصبان خلافت بیعت نفرمودند با علم به اینکه بیعتنکردن خواهنخواه این مصائب را در پی دارد.
مقصودشان از بیعتنکردن این نبود که مردم را به بیعتکردن با خودشان دعوت کنند که بیایید با ما بیعت کنید. اگرچه از نظر همه مسلمین و از نظر اسلام، صرفنظر از قانون اولی الهی، این بزرگواران برای امارت و امامت و عهدهداریِ امور مسلمین و حفاظت اسلام شایستهترین خلق بودند. این مطلب مسلّمی کل بوده و هست و خواهد بود. هیچکس از مورّخین و تاریخنویسان و کسانی که در اسلام مطالعه دارند، چه از خود مسلمین و چه از بیگانگان با اسلام، نگفتهاند این بزرگواران شایستگی امارت و امامت را نداشتند. همه به این مقام اعتراف کردهاند و در عین حال خود آن بزرگواران طالب این مقام نبودند و به خود دعوت نمیکردند؛ گرچه میفرمودند اگر بنا است شما کسی را انتخاب کنید و شخص صالح و شایسته را انتخاب کنید، عالم به اسلام و قادر بر اجراء اسلام ما هستیم. این را بیان میفرمودند اما اینکه رسماً دعوت بفرمایند که بهحسب ظاهر ایشان عهدهدار امارت و امامت باشند، یعنی بهحسب ظاهر مسلّط باشند، بهحسب ظاهر قدرت در دستشان باشد و جامعه اسلامی تحت نفوذ ایشان باشد، نه، این بزرگواران این مقام را مطالبه نمیکردند. بلکه میبینیم با وجود اجتماع مردم بر گرد امیرالمؤمنین؟ع؟ بعد از بهدرک
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۳ *»
رفتن سومی که میخواستند با امام بیعت کنند، امام قبول نمیکردند و میفرمودند من برای شما وزیر باشم، بهتر از آن است که امیر باشم. اینکه با من مشورت کنید تا خیر و صلاح شما را بگویم، بهتر است از آنکه بهحسب ظاهر بر شما امارت داشته باشم.([۱۵۹])
روی این جهت از این موقعیت مذمت میفرمودند و از بودن در این مقام و مسلّطبودن بر مردمی که جز نفاق چیزی از آنها دیده نمیشد اظهار نارضایتی میکردند. اینقدر حضرت را آزار داده بودند و اذیت کرده بودند که حضرت میفرمودند غیر از کوفه در اختیار من نیست. با اینکه بهحسب ظاهر همه با آن بزرگوار بیعت کرده بودند اما میفرمود غیر از کوفه در اختیار من نیست. فقط کوفه است که من دروازههای آن را باز میکنم و میبندم.([۱۶۰]) یعنی فقط کوفه در اختیار من و زیر نفوذ من است، آن هم باز بهظاهر! در خود کوفه بسیاری از مردم نسبت به حضرت نفاق میکردند و آماده نبودند که حکومت و تسلّط حضرت را بر خود بپذیرند. سعی میکردند طرفدار معاویه باشند و مردم را هم بهطرف معاویه میخواندند. امام؟ع؟ چطور یکچنین موقعیتی را بخواهند و چطور از یکچنین موقعیتی برای خود دفاع بفرمایند و یا مردم را به یکچنین موقعیتی برای خود دعوت بفرمایند؟! نه.
پس این یک مطلب که آن بزرگواران این مقام و رتبه ظاهری را که مردم اجتماع کنند و ایشان را امیر سازند طالب نبودند. گرچه بهحسب ظاهر برای خیرخواهی میفرمودند غیر از ما کسی شایسته این مقام نیست. اما معنای این سخن این نبود که شماها اجتماع کنید و بر ما منت گذارید و ما را بر خود امیر کنید، نه؛ بلکه اظهار بیزاری و تبرّیٖ میفرمودند از یکچنین موقعیتی که بشر هواپرست، بشر خودخواه، بشری که جز منافع خود فکر دیگری ندارد و حاضر است دین را فدای منافع خود کند، یکچنین بشری اجتماع کند و امام را برای خود امام قرار دهد؛ آن کسی که خدا او را
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۴ *»
امام قرار داده و امامت و ولایتش را در قرآن نازل کرده، زیر بار منت یکچنین مردمی برود و از مردم بخواهد که شما جمع شوید و مرا امیر و ولیّ و امام بر خود قرار دهید! نه، از این مقام تبری میجستند و حاضر نبودند این مقام را از ناحیه بشر بپذیرند. از این جهت در فرمایشاتشان نسبت به این مقام و موقعیت مذمتهای زیادی رسیده است.
مطلب دیگر اینکه چون دلسوز و خیرخواه بشرند، در همین مقامی هم که در تقیه بهسر میبرند، دست از خیرخواهی بشر بر نمیدارند و خود امیرالمؤمنین؟ع؟ این قانون دوم را تأسیس فرمودند و تمام شرائط و جوانب آن را بیان کردند و خصوصیاتش را ذکر فرمودند. از جمله اینکه در این مقام و رتبه، وظایف امام چیست؟ آن کسی را که مسلمین اجتماع میکنند و یا اهل حلّ و عقد از مسلمین جمع میشوند و او را بر خود امیر و ولیّ میگمارند، چه وظایفی دارد و چه اموری را باید عهدهدار باشد؟ امام؟ع؟ بیان کردند.
از این بیاناتی که نوعاً در فرمایشات امیرالمؤمنین، امام مجتبی و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم رسیده که چند موردش را در این مدت خواندیم، کاملاً برمیآید که وقتی وظایف و خصوصیات امام و امیر را در این قانون دوم بیان میفرمایند، اسمی از عصمت در کار نیست، اسمی از تنصیص در کار نیست. همچنین سایر شرائطی را که ما درباره معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین قائلیم و درباره امامان بلافصل بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ ــ یعنی خلفاء حقّه آن حضرت که بعد از رحلت حضرت، بلافصل، از طرف خدا خلیفه هستند ــ معتقدیم، آن شرائط را ذکر نمیفرمایند.
شرائطی را ذکر میفرمایند که در بشرهای عادی پیدا میشود و این انسانهای عادی و نوعی میتوانند دارای یکچنین شرائطی باشند و بهواسطه داشتن این شرائط، حوزه اسلام را حفاظت کنند و حقوق مسلمین را نگهداری کنند و از ضایعشدن مسلمین و حقوق و عِرض و جان و مالشان جلوگیری نمایند. امام این خصوصیات را ذکر میفرمایند و بعد هم باز متذکر میشوند که هرکس هرکس از همین انسانهای نوعی نمیتواند دارای این شرائط باشد و متصدی این مقام شود.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۵ *»
بحث در این زمینه نسبتاً طول کشیده و این قسمت را هم لازم بود تذکراً عرض کنم، گرچه در این مدت تذکر داده بودم. این چند مطلب را که امشب عرض کردم، اینها را در فرمایشی از فرمایشات امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه زیارت میکنیم و میبینیم که امام؟ع؟ به این چند مطلب در یک خطبه و فرمایش اشاره فرمودهاند. برای تتمیم بحث که در جوانب مطلب فرمایشاتی نقل شده باشد و بحث تمام باشد، این حدیث شریف را هم میخوانم که از خطبههای حضرت امیر صلواتاللّهعلیه است و مرحوم سید رضی در نهجالبلاغه ذکر کرده. به جهات و جوانب این بحث دقت بفرمایید که بهطور کلی همین چند مطلبی بود که امشب عرض کردم.
ابتدای خطبه معلوم نیست که چه بوده و نقل نشده. از اینجا که شروع شده، در ذکر صفات رسولخدا؟ص؟ میفرمایند: حتی بعث اللّه محمداً؟ص؟ شهیداً و بشیراً و نذیراً تا وقتی که خدا آن حضرت را برانگیخت که شاهد و گواه بر خلق و بشارتدهنده و ترساننده باشد. خیرُ البریّة طِفْلاً و اَنْجَبُها کَهْلاً در دوران کودکی بهترین خلق روزگار بود و در دوران بزرگی نجیبترین خلق روزگار بود. اَطْهَرُ المُطَهَّرین شیٖمةً آن بزرگوار از نظر اخلاق از همه پاکیزگان پاکیزهتر بود. و اَجوَد المُسْتَمْطَرین دیٖمةً و آن بزرگوار از همه کسانی که خلق بهبرکت آنها از خدا طلب باران میکردند و خدا بر آنان بارانِ پیدرپی میفرستاد، در آن مقام، از همه ارزندهتر و عالیتر بود.
فَمَا احْلَوْلَت لکُمُ الدنیا فی لذّتها و لاتَمَکَّنْتم من رَضاعِ اَخْلافِها الّا مِن بعدِ ما صادَفْتُموها جائِلاً خِطامُها، قَلِقاً وَضیٖنُها، قد صار حرامُها عند اقوامٍ بمنزلة السِّدْرِ المَخْضود و حلالُها بعیداً غیرَ موجود. این عبارت خطاب به بنیامیه است. بنیامیه در میان خلفاء ضلالت و امامان دعوتکننده به آتش، رؤساء هستند. و بخصوص امام؟ع؟ با مثل معاویه مقابلند که معلوم است بهظاهر خلافت را در دست خواهد گرفت و مدت حکومت بنیامیه ــ آنطوری که قرآن ذکر میفرماید ــ تا هزار ماه ادامه پیدا خواهد کرد.([۱۶۱])
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۶ *»
این دنیایی که شما بهدست آوردهاید و اکنون از لذتهای آن بهرهمند شدهاید، در دست شما قرار نگرفت نتوانستید پستانهای این دنیا را بدوشید، مگر بعد از اینکه شما با آن برخورد کردید در حالی که افسار آن به گردنش گذارده شده بود و در اضطراب بهسر میبرد.
در این عبارات به مقام امارت و امامت ظاهری اشاره است که چطور بعد از رسولخدا؟ص؟ امیرالمؤمنین آن را رها فرمودند! چون خلق امام بهحق و معصوم مطلق را نخواستند، آن حضرت واگذار کردند که طالبین حُطام دنیا و زَخارِف دنیوی، آن را بهدست آورند؛ مثل اولی و دومی و سومی و حال هم که با یکچنین وضعی به دست معاویه رسیده.
حرام این دنیا در نزد یکعده مردم ــ که پیشینیان معاویه و بعدیها باشند ــ بهمنزله سِدر مَخْضود گردیده که خیلی مورد خواست و تمایلشان قرار گرفته است. حلالهای این دنیا هم خیلی دور و غیر موجود است.
و صادَفْتُموها واللّهِ ظِلّاً مَمْدوداً الی اجلٍ مَعْدود شما با این مقام و موقعیت دنیوی و امارت ظاهری برخورد کردید که به خدا سوگند مانند سایهای است که تا وقت معینی کشیده شده است. سایه دیوار تا وقت معینی کشیده شده؛ همین که زوال شد، سایه برطرف میشود. این مقام ظاهری و امارت ظاهری که شما پیدا کردهاید و بهدست آوردهاید، مدت و وقت معینی دارد.
دیدیم و تاریخ نشان داد که چطور بنیالعباس بر بنیامیه مسلط شدند و همه آنها را به جهنم فرستادند و همین مقام امارت ظاهریِ آنها را بهدست آوردند. خدا بنیالعباس را لعنت کند که آنها طوری دیگر و از راهی دیگر ظلم را بر اهلبیت صلوات الله علیهم اجمعین شروع کردند.
تا به اینجا که عبارت را معنا کردیم، امام؟ع؟ از این امارت ظاهری مذمت میفرمایند. این امامت و ولایتی که بشرهای هواپرست، منفعتطلب و دور از حق و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۷ *»
حقیقت و بیخبر از آخرت جمع شوند و شخصی را بر خود بگمارند و امیر و ولیّ و امام نمایند، این موقعیت خیلی بیارزش است.
فالارضُ لکم شاغِرة و ایدیکم فیها مبسوطة و اَیدِی الْقادَةِ عنکم مَکْفوفَة و سیوفکم علیهم مسلَّطة و سیوفهم عنکم مقبوضة. از اینجا به بعد بیان میفرمایند که این امارت که بهدست شما افتاده، شما صلاحیت آن را ندارید و علت بیعتنکردن ما با شما و مقاومتکردن در برابر شما این است که شما برای همین امارت ظاهری ــ که از نظر ما اینقدر بیارزش و پوچ است ــ شایسته نیستید. ولی برای حفاظت اسلام و حقوق مسلمین، امر آنقدر بزرگ است که ما حاضریم اینهمه مصائب را متحمل شویم. شما بهدلیل این صفات و خصوصیاتی که در امارت شما وجود دارد شایستگی ندارید. فالارض لکم شاغِرة امروز زمین و سراسر مملکت اسلام را برای خود از مُعارِض و مخالف خالی کردهاید که در مقابلتان کسی نیست. بهطوری مسلط شدهاید که هیچکس در مقابل شما نایستاده.
میبینیم که در مقابل ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه، فقط امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه میایستد؛ در مقابل معاویه، امام مجتبی صلواتاللّهعلیه مقاومت میفرماید و در مقابل یزید سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه مقاومت میفرماید و افراد دیگر مثل عبداللّه بن زبیر که مقاومت میکنند، برای رضای خدا نیست، برای هویٰ و ریاست خودشان است.
میفرمایند زمین برای شما خالی شده، معارض ندارید، مقابلی ندارید؛ و دستهای شما در سراسر مملکت اسلامی کاملاً باز است و هرگونه تصرفی که به هویٰ و هوس میخواهید، دارید، و هیچکس مانع شما نیست؛ یا مردم از شما میترسند و یا بهطمع منافع خود، شما را کمک میکنند. اما از آنطرف دستهای پیشوایان حق و امامان راستین، مکفوفه است، بسته شده؛ دست امیرالمؤمنین بسته شده، دست امام مجتبی بسته شده، دست حسین صلواتاللّهعلیه بسته شده. شمشیرهای شما بر
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۸ *»
امامان حق و قادَه و پیشوایان حقیقی و راستین امت مسلط شده، اما شمشیرهای آنها نسبت به شما در غلاف شده.
اَلا انّ لکل دَمٍ ثائِراً، و لکل حقّ طالباً، و انّ الثّائرَ فی دمائنا کالحاکم فی حَقِّ نفسِه و هو اللّه الذی لایُعجِزه مَنْ طَلَبَ و لایَفُوته مَن هَرَبَ. از اینجا امام؟ع؟ به انتقام خدایی اشاره میفرمایند و اینکه ولیّ حق و ولیّ خون ائمه حق سلام اللّه علیهم اجمعین، خدا است. از این جهت اهل باطل از مهلتها استفاده سوء نکنند. از مهلتها و اِمهالِ خدایی بترسند. اینکه خدا مهلت میدهد، نه برای آن است که خدا آنها را دوست دارد؛ نه، انتقام از پی خواهد بود. میفرماید آگاه باشید، برای هر خونی، طلبکننده و انتقامکِشندهای است؛ و برای هر حقی که از دست برود و به آن ظلم شود، طلبکنندهای است؛ و همانا انتقامکشنده برای خون ما و طلبکننده خون ما، بهمانند کسی است که در حق خودش حکم میکند. یعنی حق ما حق او است و حق او حق ما؛ خون ما خون او است و از این جهت او برای این خون انتقام خواهد کشید و از این حق مطالبه خواهد کرد. او کیست؟ خدا، همان خدایی که هرکس را بطلبد ناتوان نخواهد شد و همچنین آن کسی که فرار کند، از دست خدا خارج نمیگردد.
فاُقْسِمُ باللّه یا بنیامیّة عمّا قلیلٍ لَتَعْرِفُنَّها فی اَیدیٖ غَیرِکم و فی دارِ عدوّکم. این قسمت اشاره است به اینکه ما تا ظهور مهدی آلمحمد؟عهم؟ از این امارت ظاهری دنیوی دست برداشتهایم. این امارت ظاهری آنقدر بیارزش است که ما هیچکدام متصدی آن نخواهیم شد؛ فقط امیرالمؤمنین، آن هم چند سالی، آن هم با محدودیت که امام؟ع؟ نباید خلاف حرف اولی و دومی سخنی بگوید و جرأت نکند!
حدیثی دیدم که واقعاً خیلی جانگداز است! در آن حدیث، امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در دوران حکومتشان از وضع حکومت خودشان شکایت میفرمایند که در مواردی که امام؟ع؟ میخواستند بدعتهای اولی و دومی و سومی را کنار بگذارند و بهجایش سنت رسولخدا؟ص؟ را جاری کنند، چه اختلافها رخ میداد و
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۳۹ *»
چه سروصداها بلند میشد! در آن حدیث شریف، اجمالی از صدماتی که امام؟ع؟ در دوران حکومت خود دیدند ذکر شده بود.([۱۶۲])
حال در اینجا هم به بنیامیه و امثال بنیامیه اطمینان میدهند که ما به این امارت ظاهری شما دیگر کاری نخواهیم داشت، مال شما باشد، ارزانیِ شما و کسانی که امثال شما هستند. میفرماید پس قسم یاد میکنم و به خدا سوگند میخورم ای بنیامیه که به همین زودی این مقام امارت و خلافت ظاهری را در دست غیر خودتان خواهید یافت و در خانه دشمنتان خواهید دید که بنیالعباس باشند.
اَلا انّ اَبْصَرَ الاَبْصار ما نَفَذَ فی الخیر طَرْفُه، الا انّ اسمعَ الاسماع ما وَعَی التَّذْکیرَ و قَبِلَه. امام؟ع؟ نصیحت و خیرخواهی را برای مسلمین فروگذاشت نمیفرمایند؛ امامِ رؤف است. با اینکه بهحسب ظاهر حکومت و امارت دست معصومین نبود اما از نظر واقع که تدبیر ملک بهدست ایشان است، امامت حقه و ولایت کلیه در اختیار ایشان است. از این جهت برای رعیت خود خیرخواهی میفرمایند تا هرکس اهل حق باشد آهسته آهسته حق را طلب کند و در نتیجه در همین دوران حکومتهای باطل نجات یابد.
در فرمایشات هم ذکر شده که اسرار واقعی و باطنیِ اینکه ائمه متحمل امامت ظاهری نشدند چیست. همین است که بشر طاقت امامت معصوم کلی و ولایت ظاهری او را نداشت؛ از این جهت لازم است که این ابرها باشند تا انشاءاللّه این عالم و اهل این عالم به کمالی برسند که بتوانند متحمل امر معصوم کلی شوند که وقت ظهور مهدی آلمحمد؟عهم؟ خواهد بود.([۱۶۳])
از این رو امام؟ع؟ نصیحت و خیرخواهی میفرمایند برای افرادی که در جامعههای اسلامی پیدا میشوند و مایه فساد میگردند، حال چه موقعیت بهدست
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۴۰ *»
بیاورند مثل حکّام جور و غاصبین، و یا بهدست نیاورند و احیاناً بر جامعه اسلامی صدمه وارد کنند. امام؟ع؟ نصیحت میفرمایند: آگاه باشید، بیناترین بینشها و دیدهها آن است که در خیر نفوذ کند، خیربین باشد. اگر میخواهید دیده بینا و بیناتر از همه دیدهها داشته باشید، سعی کنید دیده در خیر نفوذ داشته باشد و در خیر باز و بسته شود. یعنی اندیشه انسان همیشه باید در خیر باشد و اگر مینگرد، بهقصد خیر بنگرد.
آگاه باشید شنواترین گوشها آن گوشی است که تذکرات را بشنود و بپذیرد، خیرخواهیها را دریابد و قبول کند، خیر را بفهمد و متقبل شود و بپذیرد.
از این جهت میفرمایند: ایها الناس اِسْتَصْبِحوا من شعلةِ مصباحِ واعظٍ مُتَّعِظ ای مردم، چراغ عقل و بینش خود را از شعله چراغی روشن کنید که خود آن چراغ، وعظدهنده و وعظپذیرنده باشد. یعنی اگر بنا است بر خود امیری بگمارید و بهواسطه آن امیر و آن امام، بینشهای شما زیاد شود، عقل شما قوت بگیرد و رشد برای شما فراهم کند، باید کسی باشد که اولاً عقلش رشد یافته و خودش اهل وعظ باشد، موعظه کند، خیرخواهیهای شما را برای شما بگوید؛ و خودش هم متّعِظ باشد، یعنی خودش عامل باشد و عمل کند.
وَ امْتاحوا من صَفْوِ عَینٍ قد رُوِّقَت من الکَدَر. از چاهها که آب میکشند، نوعاً سعی میکنند از آن چاههایی استفاده کنند که آب زلال داشته باشد، کدر نباشد. امام؟ع؟ هم تشبیه میفرمایند که اگر بنا است شما از امیر و ولیّ خود ــ یعنی کسی که میخواهد بر جان و مال و عِرض شما و بر روح و جسم شما مسلّط باشد ــ استفاده کنید، سعی کنید او کسی باشد که خودش صافشده و خالی از هر کدورت و ظلمتی باشد؛ جهالت، ظلمت عصیان و کدورتهای طغیان و سرکشی و معصیت در او نباشد. وگرنه شما بخواهید از او استفاده کنید و جسم و جان خود را سیراب سازید، از آب گندیده و متعفّن جهالت و معاصی او بهرهمند میشوید که در این صورت ضرر میکنید.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۴۱ *»
عبادَ اللّه لاتَرْکَنوا الی جَهالَتِکم و لاتَنْقادوا لِاَهْوائِکم. مردم چون طالب هویٰ و خواست خود هستند، ممکن است امیری را انتخاب کنند که مطابق خواست و هوای آنها سلوک کند و در نتیجه آنها را به ضلالت و جهالت بکشاند؛ روی این جهت امام؟ع؟ تذکر میفرمایند که سعی کنید مبنای همه حرکتهایتان، مبنای همه امورتان، امر حق و روشن باشد، هدایت و بصیرت باشد، نه جهالت و هواهای نفسانی. ای مردم، به جهالتهای خودتان اعتماد نکنید و تسلیم هواهای نفسانی خود نشوید. چرا؟ چون کسی که میخواهد بر شما امیر باشد، باید در انتخاب او خیلی دقیق باشید.
فانّ النازلَ بهذا المَنزِل نازلٌ بِشَفا جُرُفٍ هٰارٍ، یَنقُل الرَّدیٰ علی ظَهْرِه من موضعٍ الی موضع لِرَأْیٍ یُحْدِثه بعدَ رأیٍ یُریٖد انیُلصِقَ ما لایَلْتَصِق و یُقَرِّبَ ما لایَتَقارَب. بعضی از شارحان نهجالبلاغه این دو قسمت را اینطور معنیٰ کردهاند: ای بندگان خدا، به جهالت اعتماد نکنید و تسلیم هواهای نفسانی خود نشوید، زیرا کسی که به جهالت خود اعتماد کند و تسلیم هواهای نفسانی خود شود، این صفات را ــ که ذکر میفرمایند ــ خواهد داشت.([۱۶۴])
اما آنطوری که بعضی دیگر گفتهاند و به نظر من هم باید همینطور باشد، این است که امام؟ع؟ در این عبارت میخواهند موقعیت امیر و ولیّ را ذکر کنند. آن کسی که بر مردم امیر میشود، آن کسی که ولیّ میشود و عهدهدار امور جان و مال مسلمین میگردد و اسلام در حفاظت او درمیآید، او مقام و موقعیتش خیلی خطرناک است؛ اگر اهل نباشد، اگر شایستگی نداشته باشد، این خطرات برای او و جامعه اسلامی هست. کسی که در این منزل و مقام قرار میگیرد، در لبه پرتگاهی قرار گرفته که آن پرتگاه، جهنم است؛ نازلٌ بِشَفا جُرُفٍ هٰار، چنین کسی که این منزلت برای او فراهم میشود، در لبه پرتگاه قرار گرفته. ضلالت و جهالت را بر پشت خود بار کرده، از جایی
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۴۲ *»
به جایی انتقال میدهد. چرا؟ برای رأیها و هواهایی که پیدرپی برایش ایجاد و احداث میگردد. مرتب اندیشههای فساد به ذهن او میخورد و اجراء میکند. مرتب نقشههای شیطانی به ذهن او میخورد و مرتب اجراء میکند. میخواهد بچسباند آنچه را که نمیچسبد و میخواهد نزدیک سازد آنچه را که نزدیکشدن را نمیپذیرد. ببینید آنگاه چه مفاسدی بار میآید و چه ظلمهایی خواهد شد؟!
فاللّهَ اللّهَ انتَشْکوا الی مَنْ لایُشکیٖ شَجْوَکم و لایَنقُض برأیه ما قد اُبْرِمَ لکم از خدا بپرهیزید، از خدا بپرهیزید، از خدا بترسید، مبادا به کسی که نمیتواند بیچارگیهای شما را درمان کند شکوه کنید و پناه ببرید. به او پناه نبرید بهگمان اینکه او بتواند بیچارگیهای شما را اصلاح کند، درماندگیهای شما را برطرف سازد، نیازمندیهای شما را برطرف نماید. نه، از خدا بترسید، کسی که نمیتواند نیازمندیهای شما را برطرف سازد و بیچارگیهای شما را رفع کند، به او پناه نبرید و شکایت خود را بهسوی او نبرید؛ بلکه درماندگیهای شما بیشتر خواهد شد. و لایَنقُض برأیه ما قد اُبْرِمَ لکم شما خیلی گرفتاری دارید که برای شما محکم شده؛ پناه نبرید به کسی که نمیتواند با اندیشه صحیح و فکر سالم و نورانی و امدادیابِ از طرف خدا، این مشکلات محکمشده شما را حل کند و برطرف سازد. بلکه مشکل را مشکلتر میکند و بدبختی و درماندگی را بیشتر و دشوارتر مینماید. این هم موقعیت امام ناصالح، امیر ناشایست، ولیّ تبهکار.
اما امیر شایسته کیست؟ آن کسی که لیاقت دارد که مسلمین او را انتخاب کنند و امر اسلام و حقوق مسلمین را در اختیار او گذارند و او را مسلط بر جان و مال خود کنند، او کیست؟ انّه لیس علی الامام الّا ما حُمِّلَ مِن اَمْرِ ربِّه امیر و ولیّ و امامی که انتخاب میکنید، وظیفهای که بهعهده او است، این است که بر او نیست مگر آنچه که خدا بهعهده او گذارده و آن عبارت است از این پنج امر: الابلاغُ فی المَوعظة، و الاجتهاد فی النصیحة، و الاحیاء لِلسّنّة، و اقامة الحدود علی مستَحِقّیها، و اِصدار
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۴۳ *»
السُّهمانِ علیٰ اهلها. خدا در قانون دوم این پنج امر را بهعهده ولیّ گذارده.
ببینید امام؟ع؟ عصمت، تنصیص، علوم الهی و مقامات باطنی را ــ که ما درباره معصومین قائلیم ــ ذکر نمیفرماید؛ چون دیگر آن قانون اولی مطرح نیست. بعد از رفتن رسولخدا؟ص؟، هم بهحسب ظاهر و هم بهحسب باطن، دیگر آن قانون مطرح نیست. بهحسب باطن، این عالَم و این مردم شایستگی ندارند که مثل علی به مقام عصمت کلیه خود زمام امور ظاهری را بهدست بگیرد؛ نمیتوانند تحمل کنند. عالَم عالم اَعراض است و از اعراض خالص نشده، به همین سبب حق صِرف را نمیتوانند متحمل شوند، حق محض را نمیتوانند تحمل کنند؛ همانطور که باطل محض را هم نمیتوانند متحمل شوند.
در حدیثی یادم میآید که این مطلب بیان شده. اگر یکوقتی فرصتی پیدا کنیم، حدیث را میخوانم. باطل محض، عثمان بود که هیچ از حق طرفداری نمیکرد، ابداً! همیشه در جهالت و ضلالت و هواهای نفسانی سیر میکرد. ذرهای از حق را در کارش دخالت نمیداد، همهاش باطل! از این جهت همانهایی که او را خواسته بودند، نتوانستند تحملش کنند. خودشان جمع شدند و خودشان او را کشتند. و همینطور حق محض هم امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بودند که ذرهای نمیگذاردند باطل در کارشان داخل باشد، یکحرف به باطل نزدند، یکقدم به باطل برنداشتند.
وقتی که حضرت معاویه را عزل کردند، بعضی خیرخواهان امت جمع شدند و عرض کردند که مردم تازه با شما بیعت کردهاند، آقا اجازه بفرمایید بگذارید امرتان محکم شود، بعد معاویه را عزل کنید. فرمود در دوران حکومت من، یک آن نباید معاویه بر مردم ولیّ باشد. او را از ابتداءِ حکومتم عزل کردم.([۱۶۵]) امام نمیگذارند باطل یک آن، یک لحظه، یک کلمه و یک قدم در حکومتشان مداخله کند. حال فرمایش امام را نمیپذیرفتند، مطلبی است؛ نمیخواستند! امام؟ع؟ حق را میگفتند، مردم
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۴۴ *»
نمیخواستند، قبول نمیکردند، عمل نمیکردند، ولی امام یک قدم و یک کلمه بر مبنای باطل اقدامی و سخنی نفرمودند. از این جهت نتوانستند حکومت علی صلواتاللّهعلیه را تحمل کنند.
پس هر حکومتی هر مقدار دوام پیدا کرده، به حق و باطل مخلوط بوده است؛([۱۶۶]) چون عالم عالم اعراض است. خواهنخواه تا حق و باطل مخلوط نشوند، حکومت دوام نخواهد داشت. باطلِ صِرف دوام ندارد، حق صِرف هم دوام ندارد. عالم عالم اعراض است و مردم به اَعراض مبتلایند. اگر حق و باطل مخلوط بود، آن حکومت بهحسب خودش و به مقدار خودش دوام دارد. البته گاهی یکی بر دیگری غلبه میکند.
از این رو امام؟ع؟ از مقام امارت و امامت اولیه حقّه الهیه و از شرائط آن سخن و بحثی نفرمودند. از جمله شرائط آن عصمت است، از جمله تنصیص رسولاللّه است و همان اموری که ما شیعیان درباره دوازده امام صلوات اللّه علیهم اجمعین معتقدیم؛ در اینجا از آنها ذکری نشده. اما شرائطی ذکر میشود که از این نوع انسانی برمیآید. حال که طبق قانون دوم بنا است مردم برای خود امیر انتخاب کنند، این شرائط باید در او باشد. آنچه خدا بر گردن او گذارده است، آنها را باید داشته باشد. آنها چیست؟ الابلاغُ فی المَوعظة، و الاجتهاد فی النصیحة، و الاحیاء لِلسنّة، و اقامة الحدود علی
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۴۵ *»
مستَحِقّیها، و اِصدار السُّهمانِ علیٰ اهلها. یعنی خیر مردم را به آنها برساند، آنچه خیر مردم است به گوش ایشان برساند و کوتاهی در ابلاغ و رسانیدن نکند. همچنین هر عمل و قولی که خیرخواهی مردم در آن است، در آن کوشش داشته باشد و تلاش کند؛ تلاش در خیرخواهی. و دیگر، سنّت رسولخدا؟ص؟ را احیاء کند و زنده نگه دارد و نگذارد بدعتها جای سنّتها بنشیند و حدود الهی را بر کسانی که مستحِق حدّند جاری کند و حق هر صاحب حقی را به او برساند و برپا دارد. این خصوصیات را ذکر فرمودند که پنج وظیفه است. این پنج وظیفه از عهده نوع انسانی برمیآید.
فبادِروا العِلمَ مِن قَبلِ تَصویٖحِ نَبْتِه بشتابید، درک پیدا کنید و قبل از اینکه درخت بارآور علم بخشکد، شما از میوههای آن درخت بهرهمند شوید. مراد وجود مبارک خود آن بزرگوار و همچنین اهلبیت اطهار او سلام اللّه علیهم اجمعین میباشد و یا سایر علمائی که متعلم از محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. ایشان آن درختهای عِلمند که بار و میوه آنها، علم و بصیرت و درک صحیح است. اما شما چون افراد ناشایستهای را بر خود امیر میکنید، از این جهت از درک صحیح و علم صحیح عقب میمانید؛ بکوشید به سراغ کسانی که در گوشههای عزلت قرار میگیرند بروید و از آنها استفاده کنید. فبادروا العلم شتاب کنید و علم را بهدست آورید قبل از اینکه درخت بارآور علم بخشکد و دیگر میوه ندهد و نتوانید از میوههای آن درخت استفاده کنید. و من قبل انتُشْغَلوا بانفسِکم عن مُسْتَثارِ العلم من عند اهله ــ یا در نسخه دیگر عن مُسْتَنار العلم ــ و همچنین پیش از آنکه گرفتار بدبختیهای خودتان و گرفتار امیران تبهکار شوید و نتوانید و فرصت بهدست نیاورید که از جایگاههایی که علم میجوشد و علم فوران میکند بهرهمند گردید، نزد ایشان بروید و بهرهمند شوید. و همچنین نزد جایگاههای نوربخش علم ــ که آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین هستند ــ بروید و از آنها استفاده کنید.
«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه ۵۴۶ *»
وَ انْهَوا عن المُنکَر و تَناهَوا عنه از منکرات و ناشایستگیها نهی کنید و خود ابتداءً از منکرات و ناشایستگیها دست بردارید. فانّما اُمِرْتُم بالنَّهْیِ بعد التَّناهیٖ([۱۶۷]) زیرا شما مأمورید که ابتداءً خودتان از منکرات و زشتیها دست بردارید و بعد دیگران را از ارتکاب آنها نهی کنید. پس شما به نهیکردن از منکر امر شدهاید، البته بعد از تناهیٖ و بعد از اینکه خود ابتداءً از منکرات دست برداشته باشید و خود را از آنها پاکیزه کرده باشید.
و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین
و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین
([۱]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج۳ ص۹۷
([۶]) یا ابنعباس ما یرید عثمان الا انیجعلنی جملاً ناضحاً بالغرب اقبل و ادبر بعث الیّ ان اخرج ثم بعث الیّ ان اقدم ثم هو الآن یبعث الیّ ان اخرج. (خطبه ۲۴۰ نهج البلاغه)
([۱۰]) بحارالانوار ج۱۰۲ ص۱۰۶ ــ دعاء الندبة
([۱۳]) تعبیر برای اظهار تعجب است بخصوص با توجه به تشبیه حضرت؟ع؟ هجوم مردم را به یال کفتار؛ زیرا گردن کفتار بسیار پرمو است و عرب هرگاه بخواهد چیز انبوهی را تشبیه کند، به یال کفتار تشبیه میکند و یا به گله گوسفند، که در آخر عبارت هم حضرت؟ع؟ هجوم مردم را به گله گوسفند تشبیه کردهاند: مجتمعين حولى کربيضة الغنم.
([۱۴]) سئل ابوعمه (عمر) غلام تغلب (ثعلب) عن قول امیرالمؤمنین؟ع؟ … فقال: الحَسَنان الابهامان. (بحارالانوار ج۴۳ ص۲۵۳)
([۱۵]) قال صلواتاللهعلیه: لا حاجة لی فی امرکم فمن اخترتم رضیت به. و قال: لاتفعلوا فانی اكون وزیراً خیر من اناكون امیراً. (بحارالانوار ج۳۲ ص۷)
([۱۶]) دست بیعتکننده در زیر و دست امام؟ع؟ بالای دست او قرار میگیرد نه بهعکس و نه هم بهطور مساوی ــ که شبیه مصافحه است ــ و در آیه مبارکه مبایعه با رسولالله؟ص؟ به این ترتیب اشاره شده که ید الله فوق ایدیهم باشد.
([۱۸]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: الرجل لیعجبه شراک نعله فیدخل فی هذه الآیة. و قال؟ع؟: ان الرجل لیعجبه انیکون شراک نعله اجود من شراک نعل صاحبه فیدخل تحتها. (تفسیر نورالثقلین ج۴ ص۱۴۴)
([۱۹]) نهج البلاغه، خطبه شقشقیه
([۲۰]) بحارالانوار ج۳۶ ص۲۱۸، ج۳۷ ص۲۰۸، ج۱۰۰ ص۲۸۶
([۲۲]) قریههای سرسبز و آباد را «سواد» میگویند بهاعتبار اینکه از دور که نگاه میکنند، آن درختها و زراعتها تقریباً سیاه دیده میشود. آن فضاهای سرسبز را عرب سواد میگوید.
([۲۴]) شرح نهجالبلاغة لابن ابیالحدید ج۱ ص۲۰۵
([۲۵]) در صورتی که این خطبه با سند معتبر در کتب روائیِ معتبری ــ که پیش از تألیف نهجالبلاغه مرحوم سید رضی در میان اهل حدیث مشهور بوده ــ موجود بوده و همان کتب از مآخذ و منابع نهجالبلاغه میباشد.
([۲۸]) بحارالانوار ج۳۲ ص۱۳۷و۱۴۳
([۳۰]) بحارالانوار ج۲۹ ص۵۸۵ و ج۳۲ ص۱۶
([۳۱]) نوار ضبط این مجلس موجود نبود و از روی دفتر یادداشت دونفر از برادران تنظیم گردید.
([۳۵]) بحارالانوار ج۴۴ ص۲۰۶و۲۱۱
([۳۷]) شرح نهج البلاغة لابن ابیالحدید ج۱ ص۱۸
([۴۰]) بحارالانوار ج۴۴ ص۲۱۴ ــ ۲۱۲ ، رجال الکشّی ص۵۲ ــ ۴۷
([۴۳]) نوار ضبط این مجلس، از اینجا تا و عطّل السنة ــ از فرمایش حضرت مجتبی ــ افتادگی داشت و از روی دفتر یادداشت یکی از برادران تنظیم گردید.
([۴۵]) خل بحارالانوار ج۴۴ ص۱۰۰
([۴۷]) الاحتجاج علی اهل اللجاج (للطبرسی) ج۲ ص۲۸۸ ــ ۲۸۵ و بحارلانوار ج۴۴ ص ۱۰۲ــ۹۷
([۵۰]) نساء: ۱۰۵ ــ بحارالانوار ج۲ ص۲۸۸
([۵۴]) بحارالانوار ج۲ ص ۱۷۲ الی ۱۷۹
([۵۸]) شرح نهج البلاغة ج۱ ص۱۴۰و۱۵۷ و ج۶ ص۱۲ و ج۹ ص۳۲۸
(۱) الکافی (ط ــ الاسلامیة) ج۱ ص۴۹
([۶۲]) دیوان مراثی، قصیده دوم:
و قــد ضربــوها لطمــة لاح قرطهــا و سوطاً فظلّت تسکب العبـرات
([۷۴]) بحارالانوار ج۴۴ ص۲۱۲ و ۲۱۳
([۸۷]) الامامة و السیاسة (لابنقتیبة) ج۱ ص۲۰۷ به بعد ــ الکامل (لابناثیر) ج۳ ص۵۱۱
([۹۱]) تاریخ طبری ج۵ ص۴۷۸ به بعد
([۹۳]) عمدة عیون صحاح الاخبار ص۳۲۱
([۹۵]) در آخر عمر یزید، حصین بن نمیر به مکه حمله کرد و کعبه را تخریب کرد و سوزانید و دو شاخ آن برهای که از بهشت برای فدای اسماعیل آمده بود، آن دو شاخ گوسفند را بهاحترام اینکه از بهشت است بر کعبه آویزان کرده بودند، آنها را سوزانید، اما با مرگ یزید، او هم به شام برگشت. (اسد الغابة ج۳ ص۱۳۹)
([۹۷]) مرحوم میرزا جوادآقای باقری
([۹۹]) وسائلالشیعة (ط مؤسسة آلالبيت؟عهم؟ ــ قم) ج۱ ص۱۸
([۱۰۲]) بحارالانوار ج۴۴ ص۳۷۸ و ۳۸۹
([۱۰۷]) بحارالانوار ج۴۴ ص۳۱۳ ــ امالی صدوق ص۱۵۲
([۱۱۸]) بحارالانوار ج۴۴ ص۳۳۵ ــ ارشاد مفید ج۲ ص۳۹
([۱۲۰]) وسائلالشیعة (ط مؤسسة آلالبيت؟عهم؟ ــ قم) ج۱ ص۱۸
([۱۲۲]) فلَعَمْری ما الامام الّا الحاکمُ بالکتاب القائمُ بالقسط الدائنُ بدین الحق الحابسُ نفسَه علی ذات اللّه. (بحارالانوار ج۴۴ ص۳۳۵)
([۱۲۳]) شوریٰ: ۷ ــ بحارالانوار ج۴۴ ص۳۱۳
([۱۲۵]) تحفالعقول ص۲۴۲ ــ بحارالانوار ج۴۵ ص۹ با تفاوت عبارات
([۱۲۷]) بحارالانوار ج۴۵ ص۷ ــ حضرت در این قسمت از فرمایش، به دو آیه قرآن در سوره دخان و سوره غافر اشاره فرموده است ــ که فرمایش موسی؟ع؟ به فرعون و فرعونیان است پس از ناامید شدنش از هدایتیافتن و ایمانآوردن آنها ــ و امام؟ع؟ به این وسیله ناامیدی خود را از هدایتیافتن فرعونیانِ کربلا اعلام نموده است.
([۱۳۳]) بهحسب الفاظ مشهور «اتفاقاً»، وگرنه این امور اتفاقی نیست، خصوصاً امور دیانتی اتفاقی نیست، حسین؟ع؟ اتفاقاً در جایی جلوس نمیفرمایند، روی جهات و مصلحت فرود میآیند. حال بهحسب تعبیر مشهور، اتفاقاً.
([۱۳۶]) الامامة و السیاسة ج۱ ص۲۳۱ ــ تاریخ طبری ج۵ ص۴۷۸ به بعد
([۱۴۰]) بحارالانوار ج۲ ص ۱۷۲ الی ۱۷۹ و ص۲۵۰
(۳) الکافی (ط ــ الاسلامیة) ج۱ ص۵۸
([۱۴۲]) بحارالانوار ج۲ ص۱۷۳ و ص۲۹۹
([۱۴۳]) ما جاء عن رسولالله فعلى الرأس و العين و ما جاء عن الصحابة اخترناه و ما کان غير ذلک فهم رجال و نحن رجال. (مجمعالبحرين ج۱ ص۱۷۱)
([۱۴۵]) بحارالانوار ج۴۴ ݢݢݢص۳۸۲
([۱۴۶]) بحارالانوار ج۴۴ ݢݢݢص۳۸۴
([۱۴۷]) محمد: ۱۹ (۲) انعام: ۵۷
([۱۴۸]) بحارالانوار ج۳۶ ݢݢݢص۲۲۶ و ۲۶۲ و ۲۸۶ و…
([۱۵۰]) بحارالانوار ج۴۴ ص ۳۹۲ ــ ۳۸۳
(۱) اسرارالشهاده سید مرحوم/، جواهر الحکم ج۱۲ ص۲۰۲
(۲) بحارالانوار ج۴۴ ص۳۱۳ و ۳۲۶
([۱۵۷]) وسائلالشيعة (ط مؤسسة آلالبيت؟عهم؟ ــ قم) ج۱۴ ص۵۰۵
([۱۵۸]) بحارالانوار ج۴۴ ص ۳۹۴ــ ۳۹۱
([۱۵۹]) انّی اكون وزیراً خیر من اناكون امیراً. (بحارالانوار ج۳۲ ص۷)
([۱۶۰]) ما هی الّا الکوفة اقبضها و ابسطها. (بحارالانوار ج۳۴ ص۱۹و۱۵۹)
([۱۶۱]) لیلة القدر خیر من الف شهر (قدر: ۳) (بحارالانوار ج۲۸ ص۷۷ و ج۸۵ ص۵۲ و…)
([۱۶۳]) ارشاد العوام (چ مشهد) ج۳ فصول ص۳۸۱ و ۳۹۲ ــ مواعظ محرم الحرام۱۲۶۴هـ ق، موعظه ۸و۹و۱۰، ص۱۳۴و۱۳۵
([۱۶۴]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج۷ ص۲۴۸
([۱۶۶]) انّ الصّادق؟ع؟ سُئل عن الخلفاء الاربعة بعد رسول اللّه؟صل؟ ما بال الشيخين قد انتظمت لهما امور الخلافة و جرت على ايديهم فتوح البلاد من غير معارضة احد من المسلمين؟ و ما بال عثمان و اميرالمؤمنين؟ع؟ لمتنتظم لهما امور الخلافة بل قامت المسلمون على عثمان و حصروه فی داره و قتلوه وسط بيته، و اما اميرالمؤمنين؟ع؟ فثارت الفتن فی زمن خلافته حتى قتل الناكثين و القاسطين و المارقين؟ فاَجاب؟ع؟: ان أمور تلک الدنيا و الخلافة فيها لايجرى بباطل بحت و لا بحقّ خالص، بل تجری بحقّ و بباطل ممزوجين، فامّا عثمان فاراد انيجری امور الخلافة بمحض الباطل فلميتمّ له الامر، و امّا اميرالمؤمنين؟ع؟ فاراد انيجری احكامها على الطريقة المستقيمة و السنن النبويّة فلميحصل له ما اراد، و امّا الشّيخان فاخذا قبضة من الحقّ و قبضة من الباطل فجرت لهما الامور كما ارادا.
(منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج۳ ص۲۴۴، نقل از «زهرالربیع» مرحوم سید نعمةالله جزائری)