صرف فارسی
سید احمد پورموسویان
«علم صرف»
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الفباى زبان
در هر زبانى الفبائى مخصوص به آن زبان وجود دارد که براى ياد گرفتن آن زبان دانستن آن الفبا لازم است.
الفباى زبان عربى ۲۸ حرف زير مىباشد:
اـ ب ــ ت ــ ث ــ ج ــ ح ــ خ ــ د ــ ذ ــ ر ــ ز ــ س ــ ش ــ ص ــ ض ــ ط ــ ظ ــ ع ــ غ ــ ف ــ ق ــ ک ــ ل ــ م ــ ن ــ و ــ ه ــ ى.
و طرز تلفظ اين حروف چنين است:
الف ــ باءــ تاء ــ ثاء ــ جيم ــ حاء ــ خاء ــ دال ــ ذال ــ راء ــ زاء ــ سين ــ شين ــ صاد ــ ضاد ــ طاء ــ ظاء ــ عين ــ غين ــ فاء ــ قاف ــ کاف ــ لام ــ ميم ــ نون ــ واو ــ هاء ــ ياء.
صداها ــ حرکات
در هر زبانى براى خواندن و تلفظ حروف آن زبان از صداهايى استفاده مىکنند که بدون آن صداها تلفظ حروف امکان ندارد و آن صداها را در عربى حرکات مىگويند و آنها عبارتند از:
ضمّه (ــُـ) ، فتحه (ــَـ) ، کسره (ــِـ) و هر حرفى ضمه داشته باشد آن را مضموم (ضمهدار) و هر حرفى که فتحه داشته باشد آن را مفتوح (فتحهدار) و هر حرفى که کسره داشته باشد آن را مکسور (کسرهدار) خوانند.
هر حرفى که داراى حرکات باشد آن را متحرّک (حرکتدار) و هر حرفى که حرکت نداشته باشد آن را ساکن گويند و علامت آن اين است (ــْـ) که سکون ناميده مىشود.
تنوين
اگر دو صدا با هم جمع شوند آن را تنوين مىنامند. تنوين سه قسم است:
تنوين رفع (ــٌـ)، تنوين نصب (ــًـ)، تنوين جرّ (ــٍـ) هر حرفى که داراى تنوين رفع باشد آن را مرفوع و هر حرفى که داراى تنوين نصب باشد آن را منصوب و هر حرفى که داراى تنوين جرّ باشد آن را مجرور نامند.
تشديد
اين علامت (ــّـ) در عربى حکايت مىکند از اينکه دو حرف از يک جنس بوده در هم قرار گرفتهاند و آن را به عربى ادغام مىگويند. مانند: مَدَّ (مَدَدَ) و شَدَّ (شَدَدَ).
مـدّ
اين علامت (ــٓـ) در زبان عربى حکايت مىکند از اينکه دو همزه در يک کلمه جمع شده؛ يکى از آن همزهها را برداشته و به جاى آن اين علامت را روى کلمه مىگذاريم و صداى (آ) تلفظ مىکنيم. مانند: آمن که در اصل (اامن) بوده است.
وصل
وصل در عربى عبارت است از افتادن همزه هنگام تلفظ و خواندن و علامت وصل اين است (ــݗــ) مانند: جاء ٱلرجل (مرد آمد).
قطع
قطع عبارت است از خواندن و تلفظ همزه و علامت آن@
حروف علّه
از حروف عربى سه حرف «ا ــ و ــ ى» را حروف علّه مىنامند؛ زيرا اين سه حرف گاهى تغيير شکل مىدهند.
حروف صحّه
حروف صحّه عبارتند از بقيه حروف عربى؛ زيرا آنها تغيير نمىکنند.
کلمــه
در لغت عرب ممکن است کلمه از يک حرف و بيشتر از يک حرف تا هفت حرف تشکيل شود. مانند «بـ » در کلمه بـالرّجل که يک کلمه است و مانند کلمه «فى» (در) و «مِن» (از) که کلمه دو حرفى مىباشد و مانند «رَجُل» که کلمه سه حرفى است و مانند «کِتاب» که کلمه چهار حرفى است و مانند «اِکْرام» که پنج حرفى است و مانند «اِسْتَغْفر» که شش حرفى است و مانند «اِسْتِخْبار» که هفت حرفى است.
گاهى دو کلمه با هم ترکيب مىشوند و باز هم کلمه ناميده مىشود. مانند: «خَمسَةَعَشَرَ» (پانزده).
علم صرف
هر گونه بررسى درباره کلمههاى عربى را علم صرف مىنامند. بنابر اين موضوع علم صرف عبارت است از کلمه.
اقسام کلمه
در زبان عربى کلمه بر سه قسم است: فعل ــ اسم ــ حرف.
اگر کلمه ما را به ذات چيزى راهنمايى کرد، آن را اسم مىنامند. مانند: رَجُل (مرد) و حَصان (اسب) و شَجَر (درخت).
و اگر ما را بر کار ذاتى راهنمايى کرد، آن را فعل مىخوانند. مانند: عَبَدَ (پرستش کرد) و حَسُنَ (نيکو شد).
و اگر کلمه از ارتباط بين چيزها خبر داد، آن را حرف نامند. مانند: مِن (از) و الى (تا) در جمله: ذَهَبْتُ مِنَ الْمَدْرِسَةِ اِلىٰ بَيْتى (رفتم از مدرسه تا خانهام).
تغيير کلمات
حرف در زبان عربى تغيير شکل نمىدهد و هميشه به يک شکل به کار مىرود. اسم اندکى تغيير شکل داده و به شکلهاى مختلفى استعمال مىشود و فعل تغييرات زيادترى دارد. از اين تغييرات که روى اسم و فعل وارد مىشود، در علمى به نام علم صرف گفتگو مىشود. و هر کلمهاى که اين تغييرات را بپذيرد متصرّف مىنامند و خود اين تغييرات را تصريف([۱]) مىگويند.
مانند: رجل (يک مرد)، رَجُلان ( دو مرد)، رجال (مردان)، رُجَيل (مردک)، عَبَدَ (پرستيد)، يَعبُدُ (مىپرستد)، اُعبُد (بپرست).
تقسيم از نظر تعداد حروف اصلى فعل
هنگامى که فعل را از نظر حروف اصلى و غير اصلى بررسى مىکنيم، چهار حالت در آن مشاهده مىکنيم.
۱ ــ ثُلاثى: فعلى که از سه حرف تشکيل شود ثلاثى (سهحرفى) ناميده مىشود. مانند: نَصَرَ (يارى کرد).
۲ ــ رُباعى: آن فعلى است که از چهار حرف درست شده باشد مانند: دَحرَجَ (غلتانيد).
۳ ــ ثلاثى مزيدٌفيه: فعلى است که در اصل سهحرفى باشد و بعد روى علتهايى يک حرف يا دو حرف يا سه حرف بر حروف اصلى آن اضافه نمايند. مانند: اَکْرَمَ (گرامى داشت) که در اصل کَرُمَ بوده که با اضافهکردن يک همزه به آن اَکْرَمَ شده است. و مانند تَقاتَل (کشتار کرد) که در اصل قَتَلَ بوده، دو حرف «ا» و «ت» را به آن اضافه کردهاند، تَقاتَلَ گرديده است و مانند اِسْتَغْفَرَ (آمرزش خواست) که در اصل غَفَرَ بوده، سه حرفِ «ا» و «س» و «ت» را به آن اضافه کردند اِسْتَغْفَرَ شده است.
۴ــ رباعى مزيدٌ فيه: فعلى که در اصل چهار حرفى باشد و يک حرف يا دو حرف به آن اضافه نمودند رباعى مزيد فيه ناميده مىشود. مانند: تَدَحْرَجَ که در اصل دَحْرَجَ بوده حرف «تـ » را به آن اضافه کردند تَدَحْرَجَ (غلتيد@) شده و مانند: اِحْرَنْجَمَ (جمع آورى شد) که در اصل حَرْجَمَ بوده، همزه و نون به آن اضافه نمودند اِحْرَنْجَمَ شده.
تقسيم فعل به فعل صحيح و معتل
فعل از نظر حروف اصلى به دو قسم تقسيم مىشود و اين دو قسم از اين پيدايش مىيابد که نوع حروف بر دو گونه است. همانطورى که قبلاً يادآور شديم (حروف صحه ــ حروف عله) و بنابر اين اين حروف هم در فعل دو نوع ترکيب مىشوند.
۱ــ فعل صحيح: اگر حروفى که تشکيل دهنده فعل هستند همه حروف صحه باشند، آن فعل را صحيح خوانند. مانند: نَصَرَ (يارى کرد) و ضَرَبَ (زد) و اَکْرَمَ (گرامى داشت).
۲ــ فعل معتل: اگر در ميان حروفى که فعل را تشکيل مىدهند يک حرف يا دو حرف از حروف عله باشد، آن فعل را معتل مىنامند. مانند: وَعَدَ (وعده کرد)، قالَ (گفت)، رَمىٰ (تير اندازى کرد)، وَقىٰ (نگاه داشت).
تمرين: نوع فعلهايى که در زير يادداشت شده است تعيين کنيد:
سَأَلَ ــ وَعَدَ ــ بَکىٰ ــ طافَ ــ زارَ ــ حَرَثَ ــ هاجَ ــ رَجَعَ ــ غَوىٰ ــ حَفَرَ ــ قامَ ــ قَدِمَ ــ صَعَدَ ــ شَوىٰ ــ زادَ ــ وَزَنَ ــ باعَ ــ وَقىٰ ــ نَوىٰ ــ عَصىٰ ــ ساقَ ــ قَتَلَ ــ يَسُرَ ــ جَلَسَ.
تقسيم فعل صحيح
دانستيم که فعل صحيح فعلى را گويند که حروف آن از حروف صحه باشد. اکنون بايد بدانيم که اين فعل صحيح به سه قسمت تقسيم مىشود:
فعل سالم ــ فعل مهموز ــ فعل مضاعف
۱ ــ فعل سالم: فعل صحيحى را گويند که در حروف اصلى آن همزه نباشد و دو حرف آن از يک جنس نباشند. مانند: عَلِمَ (دانست) ــ سَلِمَ (سالم ماند) ــ ضَرَبَ (زد) ــ شَکَرَ (سپاسگزارى کرد).
۲ ــ فعل مهموز: فعل صحيحى را گويند که در ميان حروف اصلى آن همزه باشد. بنابر اين مهموز يعنى همزهدار. مانند: اَکَلَ (خورد) ــ سَألَ (پرسيد) ــ قَرَأَ (خواند)
۳ ــ فعل مضاعف: فعل صحيحى را گويند که دو حرف از حروف اصلى آن از يک جنس باشد مانند: مَدَّ (مَدَد ــ کشيد)، شَدَّ (شدد ــ بست).
فعـــل
فعل صحيح فعل معتل
سالم مهموز مضاعف
عَلِمَ اَمَرَ مَدَّ
ميزان در فعلهاى ثلاثى
همانطورى که براى شناسايى و سنجيدن هر چيزى از ميزانى مخصوص استفاده مىکنيم، براى سنجش فعل ثلاثى هم از ميزان فاء ــ عين ــ لام@ استفاده مىشود و از اين جهت مىگوييم حرف اول فاءالفعل و حرف دوم عينالفعل و حرف سوم لامالفعل. مثلاً در سنجيدن نَصَرَ بايد سه حرف فعل را با سه حرف ميزان برابر کنيم و صداهاى حرفها را به سه حرف ميزان بدهيم و بگوييم: نَصَرَ بر وزن فَعَلَ. پس نون فاءالفعل و صاد عينالفعل و راء لامالفعل است.
فَــــــــــعَــــــــــلَ نَــــــــــصَــــــــــرَ
فاءالفعل عينالفعل لامالفعل فاءالفعل عينالفعل لامالفعل
اقسام فعل مهموز
دانستيم فعل مهموز فعلى راگويند که يکى از حروف اصلى آن همزه باشد و نيز دانستيم که فعل ثلاثى داراى سه حرف است که در موقع سنجش، آن سه حرف را فاءالفعل و عينالفعل و لامالفعل مىگوييم. بنابر اين در فعل مهموز ممکن است که همزه در فاءالفعل واقع شود يا در عينالفعل و يا در لامالفعل واقع گردد و روى اين جهت فعل مهموز به سه قسم تقسيم مىشود:
مهموز الفاء: فعلى است که همزه در فاءالفعل آن واقع شود. مانند: أَمَرَ (فرمان داد) ــ أَخَذَ (گرفت).
مهموز العين: فعل مهموزى که همزه در عينالفعل آن واقع شود آن را مهموز العين نامند. مانند: سَأَلَ (پرسيد) ــ زَأَرَ (نعره کشيد).
مهموز اللام: فعل مهموزى که همزه در لامالفعل آن واقع گردد آن را مهموز اللام خوانند. مانند: قَرَأَ (خواند).
مهموز الفاء ! أ مـ ر
فعل مهموز مهموز العين ! ســ أ ل
مهموز اللام! قــ ر أ
تمرين: نوع فعلهاى زير را معين کنيد:
وَدَاَ ــ قابَلَ ــ وَدَّ ــ وَاَدَ ــ اَخَذَ ــ اَقبَلَ ــ يَـثِبُ ــ وَرىٰ ــ يَـقىٖ ــ يَوَدُّ ــ اَبَّ ــ وَاَىٰ ــ اَوَىٰ ــ لَوىٰ.
تمرين: ميزان فعلهاى زير را ذکر کنيد:
کَتَبَ ــ نَصَرَ ــ ضَرَبَ ــ عَلِمَ ــ حَسِبَ ــ شَرُفَـ عَظُمَ ــ قَتَلَ ــ نَزَلَ ــ فَرحَ.
تمرين: اقسام فعلهاى مهموزى که در زير يادداشت شده تعيين کنيد:
اَبَدَ ــ بَاَجَ ــ جَبَاَ@حقأ ــ اَبَرَ ــ اَدُبَ ــ ثَاَرَ ــ حَتَاَ ــ اَحِنَ ــ جَاَرَ ــ خَبَأَ ــ اَذِنَ.
اقسام فعل معتلّ
در درسهاى گذشته دانستيم که فعل معتل فعلى را گويند که يکى از حروف اصلى آن از حروف عله (ا ــ و ــ ى) باشد و اکنون بايد بدانيم که فعل معتل نيز بر سه قسم تقسيم مىشود زيرا ممکن است که حرف عله در فاءالفعل يا در عينالفعل يا در لامالفعل باشد و در نتيجه فعل معتل هم مانند فعل مهموز داراى سه حالت مىگردد.
۱ــ معتل الفاء: فعل معتلى که حرف عله در فاء الفعل آن واقع شود آن را معتل الفاء يا مثال گويند. مانند: وَعَدَ (وعده داد) ــ يَسُرَ (آسان شد).
۲ــ معتل العين: اگر در فعل معتلى حرف عله در عين الفعل قرار گيرد آن را معتل العين يا اجوف خوانند. مانند: قال (گفت) ــ باعَ (فروخت).
۳ــ معتلاللّام: اگر حرف عله در لام الفعل فعل معتلى باشد آن را معتل اللام يا ناقص نامند. مانند: دَعا (خواند) ــ رَمىٰ (تير اندازى کرد).
تذکر: فعل معتل الفاء را از اين جهت مثال گويند که به مانند فعل صحيح صرف مىشود و معتل العين را از اين جهت اجوف نامند که وسط آن از حرف صحيح خالى است و اجوف يعنى توخالى و معتل اللام را ناقص خواندهاند نظر به اينکه آخر آن از حرف صحيح کوتاه شده و ناتمام مانده است.
دو قسم ديگر از اقسام معتل
اگر در فعل معتلى دو حرف عله باشد آن را لفيف خوانند.لفيف بر دو قسم است:
۱ــ لفيف مفروق ۲ــ لفيف مقرون
اگر دو حرف عله يکى در فاء الفعل و يکى در لام الفعل قرار گيرد، آن را لفيف مفروق گويند. مانند: وَقىٰ (نگه داشت) و مانند: وَفىٰ (وفا کرد) و اگر دو حرف عله يکى در عين الفعل و ديگرى در لام الفعل واقع شوند، آن را فعل لفيف مقرون نامند. مانند: طَوىٰ (پيچيد).
فـــ عـــ ل
و قـ ى ! لفيف مفروق
ط و ى !لفيف مقرون
تمرين: اقسام فعلهاى زير را نام ببريد: نَشَاَ ــ يَسُرَ ــ وَقىٰ ــ وَفىٰ ــ حَکىٰ ــ وَعَظَ ــ قامَ ــ صَرَفَ ــ رَجَعَ ــ رَنَّ ــ قَلَبَ ــ ذابَ ــ صَدَأَ ــ اَفَلَ ــ وَلَدَ.
تمرين: اقسام فعلهاى زير را نام ببريد: قام ــ مَهَلَ ــ هَجَاَ ــ وَجَدَ ــ قَبِلَ ــ اَثِرَ ــ وَضَاَ ــ اَوىٰ ــ وَرىٰ ــ وَهِى ــ لَوىٰ ــ اَوَبَ ــ دَفَنَ ــ وَدَّ ــ شَوىٰ.
تصريف فعل
در گذشته دانستيم که تغييراتى که بر اسم و فعل وارد مىشود، تصريف ناميده مىشود و گفتيم تصريف در اسم کم است و بعد از اين خواهد آمد و اما تصريف در فعل عبارت است از تغيير يافتن فعل به ماضى و مضارع و امر.
ماضى | مضارع | امر |
کَتَبَ | يَکْتُبُ | اُکْتُبْ |
نوشت | مىنويسد | بنويس |
ماضى: فعلى را گويند که خبر دهد از کارى در زمان گذشته و علامت آن در زبان فارسى «د» و يا «ت» است که در آخر کلمه در مىآيد. مانند: ذَهَبَ (رفت) ــ جاءَ (آمد).
مضارع: فعلى است که خبر دهد از کارى در زمان آينده. مانند: يَذْهَبُ (مىرود) ــ يَضْحَکُ (مىخندد) و علامت آن در فارسى «د» است که در آخر کلمه در مىآيد.
امر: فعلى است که خبر دهد از طلب کارى در زمان حاضر. مانند: اِذْهَبْ (برو) ــ اِضْرِبْ (بزن).
فعل ماضى
دانستيم شکلهاى فعل سه شکل است: ماضى، مضارع، امر. و دانستيم ماضى فعلى است که خبر دهد از کارى که در گذشته انجام شده باشد. اکنون بايد بدانيم که وزن ماضى از فعلهاى ثلاثى مجرد (يعنى فعلهايى که داراى سه حرف اصلى باشند) سه وزن است و عبارتند از: ۱ــ فَعَلَ ۲ــ فَعِلَ ۳ــ فَعُلَ
همانطورى که مشاهده مىکنيد در هر سه اين وزنها فاء الفعل و لام الفعل مفتوح است و اما عين الفعل تغيير مىکند. بنابر اين تمام فعلهاى ماضى در زبان عربى فاء الفعل و لام الفعل آنها مفتوح خواهد بود و اما عين الفعل آنها يا مفتوح است يا مکسور است يا مضموم است و براى شناختن آنها بايد به کتابهاى لغت مراجعه کنيم. مانند: نَصَرَ ــ عَلِمَ ــ شَرُفَ.
فعل ماضى
دانستيم که فعل ماضى کلمهاى است که دلالت مىکند و خبر مىدهد از کارى که از ذاتى در گذشته انجام شده باشد و مىدانيم که کننده کار يا مذکر است (مرد) يا مؤنث (زن) يا مفرد (يکى) يا تثنيه (دو نفر) يا جمع (گروه) و هر يک از اينها يا غايب هستند يا حاضر و يا متکلم وحده (سخنگو تنها) است و يا متکلم مع الغير (سخنگو با غير خود) است. پس به اين جهت فعل ماضى چهارده صورت پيدا مىکند و آنها را صيغههاى فعل ماضى مىگويند.
مفرد ¹ کَتَبَ: نوشت (آن مرد)
مذکر تثنيه¹ کَتَبا: نوشتند (آن دو مرد)
|
جمع¹ کَتَبوُا: نوشتند (آن مردان)
مفرد ¹ کَتَبَتْ: نوشت (آن زن)
مؤنث تثنيه¹ کَتَبَتٰا: نوشتند (آن دو زن)
جمع¹ کَتَبْنَ: نوشتند (آن زنان)
مفرد ¹ کَتَبْتَ: نوشتى (تو يک مرد)
مذکر تثنيه¹ کَتَبْتُما: نوشتيد (شما دو مرد)
|
جمع¹ کَتَبْتُمْ: نوشتيد (شما مردان)
مفرد ¹ کَتَبْتِ: نوشتى (تو يک زن)
مؤنث تثنيه¹ کَتَبْتُما: نوشتيد (شما دو زن)
جمع¹ کَتَبْتُنَّ: نوشتيد (شما زنان)
متکلم وحده ¹ کَتَبْتُ: نوشتم
متکلم معالغير ¹ کَتَبْنٰا: نوشتيم
علامتهاى صيغههاى ماضى
در درس گذشته ديديم فعل ماضى داراى چهارده صيغه است و اين صيغهها با علامتهاى مخصوص به خود از يکديگر جدا مىشوند و آن علامتها عبارتند از:
«ا» ــ علامت تثنيه مذکر غائب و مؤنث غائب
«و» ــ علامت جمع مذکر غائب
«نَ» ــ علامت جمع مؤنث غائب
«تْ» ــ علامت مفرد مؤنث غائب و هيچ يک از اينها اگر نباشد علامت مفرد مذکر غايب است.
«تَ» ــ علامت مفرد مذکر حاضر
«تِ» ــ علامت مفرد مؤنث حاضر
«تُ» ــ علامت متکلم وحده
«ما» ــ علامت تثنيه مذکرحاضر و تثنيه مؤنث حاضر
«م» ــ علامت جمع مذکر حاضر
«ن» ــ علامت جمع مؤنثه حاضره
«نا» ــ علامت متکلم مع الغير
فعل مضارع
دانستيم فعل مضارع فعلى است که خبر دهد از انجام شدن کارى در زمان آينده. فعل مضارع شناخته مىشود به چند علامت که عبارتند از:
حروف ن ــ أ ــ ى ــ ت([۲]) ــ س ــ سوف ــ ل (لام ابتداء) و اين علامتهارا بعد از اين خواهيم شناخت.
وزن فعل مضارع از ثلاثى مجرد:
اگر فعل ماضى بر وزن فَعَلَ مفتوح العين باشد، فعل مضارع آن يا بر وزن يَفعَلُ مفتوح العين آمده يا بر وزن يَفعُلُ مضموم العين. مانند: مَنَعَ يَمنَعُ ــ نَصَرَ يَنصُرُ . يا بر وزن يَفعِلُ مکسور العين مانند: ضَرَبَ يَضرِبُ و اگر ماضى بر وزن فَعِلَ مکسور العين باشد مضارع آن يا يَفعِلُ مکسور العين يا يَفعَلُ مفتوح العين است. مانند: عَلِمَ يَعلَمُ ــ حَسِبَ يَحسِبُ و اگر ماضى بر وزن فَعُلَ مضموم العين باشد مضارع آن يک وزن دارد و آن يَفعُلُ است. مانند: شَرُفَ يَشرُفُ.
تصريف مضارع
فعل مضارع هم مانند فعل ماضى داراى چهارده صيغه است که عبارتند از:
مفرد ¹ يَکْتُبُ: مىنويسد (آن يک مرد)
مذکر تثنيه¹ يَکْتُبانِ: مىنويسند (آن دو مرد)
|
جمع¹ يَکْتُبُونَ: مىنويسند (آن مردان)
مفرد ¹ تَکْتُبُ: مىنويسد (آن يک زن)
مؤنث تثنيه¹ تَکْتُبانِ: مىنويسند (آن دو زن)
جمع¹ يَکْتُبْنَ: مىنويسند (آن زنان)
مفرد ¹ تَکْتُبُ: مىنويسى (تو مرد)
مذکر تثنيه¹ تَکْتُبانِ: مىنويسيد (شما دو مرد)
|
جمع¹ تَکْتُبُونَ: مىنويسيد (شما مردان)
مفرد ¹ تَکْتُبينَ: مىنويسى (تو يک زن)
مؤنث تثنيه¹ تَکْتُبانِ: مىنويسيد (شما دو زن)
جمع¹ تَکْتُبْنَ: مىنويسيد (شما زنان)
متکلم وحده ¹ اَکْتُبُ: مىنويسم
متکلم معالغير ¹ نَکْتُبُ: مىنويسيم
تمرين: صرف کنيد: نَصَرَ يَنصُرُ ــ ضَرَبَ يَضرِبُ ــ قَتَلَ يَقتُلُ ــ مَنَعَ يَمنَعُ ــ حَسِبَ يَحسِبُ.
دانستيم که يکى از علامتهاى فعل مضارع حروف «نأيت» است که هميشه در فعل مضارع وجود دارند. «أ» براى متکلم وحده ــ «نـ » براى متکلم مع الغير (اکتب) ــ (نکتب). «يـ » در مفرد و تثنيه و جمع مذکر وجود دارد مانند: يکتب ــ يکتبان ــ يکتبون و در جمع مؤنث غائب مانند: يکتبن ــ و «تـ » در غير آنچه ذکر شد وجود دارد يعنى مفرد مؤنث غائب مانند: تکتب ــ تکتبان و مفرد و تثنيه و جمع مذکر حاضر مانند: تکتب ــ تکتبان ــ تکتبون و مفرد مؤنث حاضر و تثنيه مؤنث حاضر و جمع مؤنث حاضر مانند: تکتبين ــ تکتبان ــ تکتبن.
و اين حروف را حروف مضارعه مىنامند و در همه فعلها مفتوح هستند مگر در فعلهايى که ماضى آنها چهار حرفى باشند که در اين صورت حروف مضارعه مضموم مىباشند.
علامتهاى صيغههاى مضارع
همانطورى که در ماضى دانستيم که کننده کار (فاعل) در چهارده صورت وجود مىيابد و از همين جهت در فعل چهارده صيغه پيدا مىکند، فعل مضارع هم چهارده صيغه دارد يعنى علامتهايى که در فعل مضارع مىآيد که کننده کار را معرفى مىکنند و آن علامتها عبارتند از:
۱ــ «انِ»: علامت تمام تثنيهها
۲ ــ «ونَ»: علامت تمام جمعهاى مذکر
۳ ــ «ينَ»: علامت مفرد مؤنث حاضر
۴ ــ «نَ»: علامت جمعهاى مؤنث
۵ ــ خالى بودن از اين علامتها، علامت مفردها و متکلمها مىباشد و راه تشخيص مفردها و متکلمها از يکديگر به وسيله همان حروف مضارعه انجام مىگيرد.
تمرين: اين صيغهها را معين کنيد:
يَغفِرُ ــ يَعمَلُ ــ تَقعُدوُنَ ــ يَعدِلوُنَ ــ رَفَعنا ــ دَخَلتُ ــ يَصنَعونَ.
فعل امر
فعل امر کلمهاى است که بر طلب کارى دلالت کند. مانند: لِيَضرِبْ (بايد بزند) و اِضْرِبْ(بزن) و چون فاعل (انجام دهنده کار) يا حاضر است يا غائب، فعل امر هم دو قسم است: ۱ــ فعل امر غايب ۲ــ فعل امر حاضر.
و به مانند ماضى و مضارع چهارده صيغه دارد و عبارتند از:
مفرد ¹ لِيَکْتُبْ: بايد بنويسد (آن يک مرد)
مذکر تثنيه¹ لِيَکْتُبا: بايد بنويسند (آن دو مرد)
|
جمع¹ لِيَکْتُبُوا: بايد بنويسند (آن مردان)
مفرد ¹ لِتَکْتُبْ: بايد بنويسد (آن يک زن)
مؤنث تثنيه¹ لِتَکْتُبا: بايد بنويسند (آن دو زن)
جمع¹ لِيَکْتُبْنَ: بايد بنويسند (آن زنان)
مفرد ¹ اُکْتُبْ: بنويس (تو يک مرد)
مذکر تثنيه¹ اُکْتُبا: بنويسيد (شما دو مرد)
|
جمع¹ اُکْتُبُوا: بنويسيد (شما مردان)
مفرد ¹ اُکْتُبىٖ: بنويس (تو يک زن)
مؤنث تثنيه¹ اُکْتُبا: بنويسيد (شما دو زن)
جمع¹ اُکْتُبْنَ: بنويسيد (شما زنان)
متکلم وحده ¹ لِاَکْتُبْ: بايد بنويسم
متکلم معالغير ¹ لِنَکْتُبْ: بايد بنويسيم
فعل امر
امر غائب همان مضارع است ولى لام جازمه (جزم دهنده) را در اول آن درآورده و آخر آن مجزوم مىشود. اما امر حاضر را بايد مطابق قاعده و قانون بسازيم. و آن قاعده را بايد خوب ياد بگيريم.
امر حاضر را از فعل مضارع مىگيريم به اين ترتيب که حرف مضارعه را از اول آن برمىداريم اگر ما بعد آن ساکن باشد و ماضى آن چهار حرفى نباشد همزهاى در اول آن در مىآوريم و اين همزه را همزه وصل مىنامند و حرکت آن ضمّه است اگر عين الفعل مضموم باشد و در غير اين صورت (مکسور العين يا مفتوح العين) همزه امر مکسور است.
تَضرِبُ ! ضْرِبْ ! اِضْرِبْ
تمرين: از اين صيغهها امر غائب و امر حاضر بسازيد:
يَقتُلُ ــ تَمنعانِ ــ يَعلَمونَ ــ يَحْسَبْنَ ــ اَحْسَنَ ــ نَکْتُبُ.
«فعل امر»
اگر فعل ماضى چهار حرفى باشد براى ساختن فعل امر از مضارع آن حرف مضارعه را از اول بر مىداريم و اگر ما بعد آن ساکن باشد، همزه در اول آن اضافه مىکنيم و البته اين همزه را همزه قطع مىنامند. يعنى اين همزه در تمام حالات خوانده مىشود؛ چه در ابتداى کلام باشد يا در وسط آن باشد. و حرکت آن فتحه خواهد بود مانند:
اَکرَمَ ! تُکرِمُ ! کْرِمُ ! اَکرِمْ
بنابراين فقط فعل امر از وزن اَفعَلَ (اَکْرَمَ) است که همزه آن همزه قطع و مفتوح مىباشد و باقى فعلهاى امر اگر همزه داشته باشند، همه همزه وصل بوده؛ يعنى در ابتداى کلام تلفظ مىشود و در وسط کلام تلفظ نمىشود و حرکت آنها يا ضمه است يا کسره.
تمرين: مضارع و امر اين فعلها را بگوييد:
وَهَبَ ــ رَغِبَ ــ دَحْرَجَ ــ قاتَلَ ــ اَحسَنَ ــ صَرَّفَ ــ اِنکَسَرَ.
صرف فعلهاى مهموز
فعلهاى مهموز مانند فعلهاى سالم صرف مىشوند ولى در بعضى جاها تغيير مىکنند و براى اينکه خوب اين تغييرها را بدانيد بايد به اين قاعده توجه کنيد.
همزه در بعضى صيغهها به حرف علّه تبديل مىشود.
توضيح: اگر دو همزه باهم در کلمهاى جمع شدند و همزه دوم ساکن باشد، همزه دوم به حرفى که مناسب حرکت همزه اول است تبديل مىشود و بايد دانست که حروف عله با حرکات ثلاثه مناسبت دارند. يعنى «ا» مناسب فتحه و «ى» مناسب کسره و «و» مناسب ضمه است.
مانند: اَاْمُرُ که مىشود آمُرُ
و مانند: اُاْمُرْ که مىشود اوُمُر
و مانند: اِءْبِزْ که مىشود ايبِزْ
تمرين: صرف کنيد: أَخَذَ يَأْخُذُ ــ أَبَصَ يَأْبُصُ
تصريف فعل مضاعف
در گذشته دانستيم که فعل مضاعف فعل صحيحى است که دو حرف اصلى آن از يک جنس باشند و اکنون مىخواهيم با تصريف آن آشنا شويم. در فعل مضاعف قانون اصلى اين است که دو حرف همجنس را در يکديگر ادغام مىکنند يعنى يک حرف بنويسند و روى آن تشديد بگذارند و آن را مشدّد بخوانند و در بعضى صيغهها اين کار را نمىکنند و آن را «فکّ ادغام» (يعنى ادغام نکردن) مىگويند. به اين ترتيب:
مَدَّ ــ مَدّا ــ مَدّوُا ــ مَدَّتْ ــ مَدَّتا ــ مَدَدْنَ ــ مَدَدْتَ ــ مَدَدْتُما ــ مَدَدْتُم ــ مَدَدْتِ ــ مَدَدْتُما ــ مَدَدْتُنَّ ــ مَدَدْتُ ــ مَدَدْنا
يَمُدُّ ــ يَمُدّانِ ــ يَمُدُّونَ ــ تَمُدُّ ــ تَمُدّانِ ــ يَمدُدْنَ ــ تَمُدُّ ــ تَمدّان ــ تَمدُّونَ ــ تَمُديّنَ ــ تَمُدّان ــ تَمدُدْنَ ــ اَمُدُّ ــ نَمُدُّ
لِيَمدّ ــ لِيَمدّا ــ لِيمدُّوا ــ لِتَمُدّ ــ لِتَمدّا ــ لِيَمدُدْنَ ــ مُدّ (اُمْدُد) ــ مُدّا ــ مُدوُّا ــ مُدّى ــ مُدّا ــ اُمْدُدْنَ ــ لِاَمُدّ ــ لِنَمدّ
تصريف فعل معتل
فعل معتل فعلى است که يکى از حروف اصلى آن حرف علّه باشد. فعل معتل سه قسم است و اينک تصريف هر يک از اقسام آن را ذکر مىکنيم:
تصريف مثال
معتل الفاء يا مثال واوى: فعلى است که حرف علّه «و» در فاء الفعل واقع شود و از باب فَعَلَ يَفعِلُ چنين صرف مىشود:
ماضى: وَعَدَ ــ وَعَدا ــ وَعَدوا مانند ضَرَبَ تا آخر
مضارع: يَعِدُ ــ يَعِدان ــ يَعِدون ــ تَعِدُ ــ تَعِدان ــ يَعِدنَ ــ تَعِد ــ تَعِدان ــ تَعِدون ــ تَعِدينَـ تَعِدان ــ تَعِدن ــ اَعِد ــ نَعِد.
امر غائب و حاضر: لِيَعِد ــ لِيَعِدا ــ لِيَعِدوا ــ لِتَعِد ــ لِتَعِدا ــ لِيَعِدنَ ــ عِد ــ عِدا ــ عِدوُا ــ عِدى ــ عِدا ــ عِدنَ ــ لِاَعِد ــ لِنَعِد.
و از باب فَعِلَ يَفعَلُ ــ وَجِل يَوجَلُ و از باب فَعَلَ يَفعَلُ ــ وَضَعَ يَضَعُ و از باب فَعِلَ يَفعِلُـ وَرِمَ يَرِمُ و از باب فَعُلَ يَفعُلُ ــ وَسُمَ يَوسُمُ.
مثال «يائى» مانند: يَسُرَ يَيسُرُ
تصريف اجوف
معتل العين يا اجوف: فعلى است که حرف عله در عين الفعل آن قرار گيرد.
و اگر حرف عله «و» باشد اجوف واوى و اگر «ى» باشد اجوف يائى ناميده مىشود.
تصريف اجوف واوى از فَعَلَ يَفعُلُ:
ماضى: قالَ ــ قالا ــ قالُوا ــ قالَت ــ قالَتا ــ قُلْنَ ــ قُلْتَ ــ قُلتُما ــ قُلتُم ــ قُلتِ ــ قُلتُما ــ قُلتُنَّ ــ قُلتُ ــ قُلنا
مضارع: يَقوُلُ ــ يَقوُلان ــ يَقوُلوُنَ ــ تَقوُل ــ تقوُلانِ ــ يَقُلنَ ــ تَقوُلُ ــ تَقوُلانِ ــ تَقولوُنَ ــ تَقوُلينَ ــ تقوُلانِ ــ تَقُلنَ ــ اَقوُلُ ــ نَقوُلُ
امر غائب و حاضر: لِيَقُل ــ لِيَقولا ــ لِيقوُلوُا ــ لِتَقُل ــ لِتَقُولا ــ لِيَقُلنَ ــ قُل ــ قُولا ــ قولوا ــ قُولى ــ قُولا ــ قُلْنَـ لِاَقُل ــ لِنَقُل
اصل قال، قَوَلَ بر وزن فَعَلَ و اصل يَقوُل بر وزن يَفْعُلُ بوده است.
تصريف اجوف
اجوف واوى از باب فَعَلَ@ يَفعَلُ مانند: خافَ يَخافُ که اصل خاف، خَوَفَ@ بوده و خافَ خواندهاند (خاف يعنى ترسيد) و اصل يَخافُ يَخْوَفُ بوده و يَخافُ خواندهاند و تصريف آن اين است:
ماضى: خافَ ــ خافا ــ خافوُا ــ خافَتْ ــ خافَتا ــ خِفنَ ــ خِفتَ ــ خِفتُما ــ خِفتُم ــ خِفتِ ــ خِفتُما ــ خِفتُنَّ ــ خِفتُ ــ خِفنا
مضارع: يَخافُ ــ يَخافانِ ــ يَخافوُنَ ــ تَخافُ ــ تَخافانِ ــ يَخِفنَ ــ تَخافُ ــ تَخافانِ ــ تَخافونَ ــ تَخافينَ ــ تَخافانِ ــ تَخِفنَ ــ اَخافُ ــ نَخافُ
امر غائب و حاضر: لِيَخِف ــ لِيَخافا ــ لِيَخافوُا ــ لِتَخِف ــ لِتخافا ــ لِيَخِفنَ ــ خِف ــ خافا ــ خافوُا ــ خافى ــ خافا ــ خِفنَ ــ لِاَخِف ــ لِنَخِف
تمرين: اين فعلهاى زير را معين کنيد و آنها را صرف نماييد.
خَبَّ يَخُبُّ ــ خَبَأ يخْبَأݩݩُ ــ خارَ يَخوُر ــ خانَ يَخوُنُ ــ داد يَدادُ ــ زافَ يَزافُ@
اجوف يائى از باب فَعَلَ يَفعِلُ مانند: باعَ يَبيعُ که باعَ، بَيَعَ بوده و يَبيعُ يَبْيِعُ بوده است.
ماضى: باعَ ــ باعا ــ باعوا ــ باعَتْ ــ باعَتا ــ بِعْنَ ــ بِعتَ ــ بعتُما ــ بِعتُم ــ بِعتِ ــ بِعتُما ــ بِعتُنَّ ــ بِعتُ ــ بِعنا
مضارع: يَبيعُ ــ يَبيعانِ ــ يَبيعُونَ ــ تَبيعُ ــ تَبيعانِ ــ يَبِعنَ ــ تَبيعُ ــ تَبيعانِ ــ تَبيعوُنَ ــ تَبيعينَ ــ تَبيعانِ ــ تَبِعنَ ــ اَبيعُ ــ نَبيعُ
امر غائب و حاضر: لِيَبع ــ لِيبيعا ــ لِيَبيعوا ــ لِتَبع ــ لِتَبيعا ــ لِيَبِعنَ ــ ٮݬݓِعْ ــ بِيعا ــ بِيعوا ــ بِيعى ــ بِيعا ــ بِعنَ ــ لِاَبݬِع ــ لِنَٮݬݓݬِع
تمرين: اصل@ فعلهاى زير را بگوييد و آنها را صرف کنيد.
تاسَ يَتيسُ ــ تاهَ يَتيهُ ــ حادَ يَحيدُ.
تمرين: فعلهاى زير را درست@ کنيد و صرف نماييد.
خَيَطَ يَخْيَطُ ــ خَيَرَ يَخْيَرُ.
تصريف ناقص
فعل ناقص فعل معتلى است که حرف عله در لام الفعل آن باشد و اگر حرف علّه «و» باشد آن را ناقص واوى و اگر «ى» باشد ناقص يائى ناميده مىشود.
ناقص واوى از وزن فَعَلَ يَفعُلُ مانند: دَعا يَدعُو اصل دَعا دَعَوَ و اصل يَدعُو يَدْعُوُ بوده است.
ماضى: دَعا (خواند) ــ دَعَوا ــ دَعُوا ــ دَعَتْ ــ دَعَتا ــ دَعَونَ ــ دَعوتَ ــ دَعوتُما ــ دَعوتُم ــ دَعوتِ ــ دَعوتُما ــ دَعوتُنَّ ــ دَعوتُ ــ دَعونا
مضارع: يَدعُو (مىخواند) ــ يَدعُوان ــ يَدعُون ــ تَدعُو ــ تَدعوانِ ــ يَدعونَ ــ تَدعُو ــ تَدعوانِ ــ تَدعُونَ ــ تَدعينَ ــ تَدعوانِ ــ تَدعونَ ــ اَدعُو ــ نَدعُو
امر غائب و حاضر: لِيَدعُ ــ لِيدعُوا ــ لِيَدعُوا ــ لِتَدعُ ــ لِتَدعُوا ــ لِيدعُونَ ــ اُدعُ ــ اُدعُوا ــ اُدعُوا ــ اُدعى ــ اُدعُوا ــ اُدعُونَ ــ لِاَدعُ ــ لِنَدعُ
تمرين: صرف کنيد:
دَنا يَدنُو ــ صَفا يَصفُو ــ خَلا يَخلُو
ناقص واوى از وزن فَعِلَ يَفعَلُ مانند: رَضِى يَرضى. رَضِى در اصل رَضِوَ بوده (به دليل رضوان) و يَرضى هم در اصل يَرضَوُ بوده است و تصريف آن بدين ترتيب است.
ماضى: رَضِى ــ رَضِيا ــ رَضوُا ــ رَضِيتْ ــ رَضِيَتا ــ رَضينَ ــ رَضيتَ ــ رَضيتُما ــ رَضيتُم ــ رَضيتِ ــ رَضيتُما ــ رَضيتُنَّ ــ رَضيتُ ــ رَضينا
مضارع: يَرضىٰ ــ يَرضَيانِ ــ يَرضَونَ ــ تَرضىٰ ــ تَرضَيانِ ــ يرضَينَ ــ تَرضىٰ ــ تَرضَيانِ ــ تَرضَونَ ــ تَرضَينَ ــ تَرضيانِ ــ تَرضَينَ ــ اَرضىٰ ــ نَرضىٰ
امر غائب و حاضر: لِيَرضَ ــ لِيرضَيا ــ لِيَرضَوا ــ لِتَرضَ ــ لِتَرضَيا ــ لِيَرْضَيْنَ ــ اِرضَ ــ اِرضَيا ــ اِرْضَوا ــ اِرْضَىْ ــ اِرْضَيا ــ اِرْضَيْنَ ــ لِاَرضَ ــ لِنَرضَ
فعل ناقص واوى از وزن فَعُلَ يَفعُلُ مانند رَخُوَ يَرخُوُ و تصريف ماضى آن مانند حَسُنَ و مضارع آن مانند يَدعُو و امر آن مانند اُدعُ انجام مىگيرد.
و اما ناقص يائى يعنى حرف عله «ى» باشد از وزن فَعَلَ يَفعِلُ مانند رَمى يَرمىٖ، اصل رَمىٰ رَمَىَ و اصل يَرمىٖ يَرمِىُ بوده است. تصريف رَمىٰ مانند دَعا است و تصريف يَرمىٖ عبارت است از:
يَرمىٖ ــ يَرميانِ ــ يَرمُون ــ تَرمى ــ تَرميانِ ــ يَرمينَ ــ تَرمىٖ ــ تَرميانِ ــ تَرمُونَ ــ تَرمين ــ تَرميان ــ تَرمينَ ــ اَرمىٖ ــ نَرمىٖ
و تصريف امر آن عبارت است از:
لِيَرمِ ــ لِيرمِيا ــ لِيرمُوا ــ لِتَرم ــ لِتَرمِيا ــ لِيرمينَ ــ اِرمِ ــ اِرميا ــ اِرموا ــ اِرمىٖ ــ اِرمِيا ــ اِرمينَ ــ لِاَرمِ ــ لِنَرمِ
تمرين: صرف کنيد: بَنىٰ يَبنىٖ ــ ثَنىٰ يَثْنىٖ
فعل ناقص يائى از وزن فَعِلَ يَفعَلُ مانند: خَشِىَ يَخْشىٰ.
خَشِىَ مانند رَضِىَ صرف مىشود و يَخشىٰ مانند يَرضىٰ.
و ناقص يائى از وزن فَعَلَ يَفعَلُ مانند رَعىٰ يَرعىٰ. اصل رَعىٰ، رَعَىَ و اصل يَرعىٰ، يَرْعَىُ بوده است. رَعىٰ مانند رَمىٰ و تصريف يَرعىٰ مانند يَرضىٰ مىباشد و امر آن اِرعَ مانند اِرضَ است.
تمرين: اين فعلها را صرف کنيد.
سَحىٰ يَسحىٰ ــ سَلا يَسلُو ــ سَما يَسمُو ــ سَنىٰ يَسْنىٖ
تصريف لفيف مفروق
فعل لفيف فعلى است که داراى دو حرف عله باشد و اگر حرف عله در فاء الفعل و لام الفعل باشد، آن را لفيف مفروق نامند. از وزن فَعَلَ يَفعِلُ مانند وَقىٰ يَقىٖ که اصل وَقىٰ وَقَىَ و اصل يَقىٖ يَقِىُ بوده است.
تصريف ماضى آن مانند رَمىٰ و تصريف مضارع آن عبارت است از:
يَقىٖ ــ يَقيانِ ــ يَقونَ ــ تَقىٖ ــ تَقيانِ ــ يَقينَ ــ تَقىٖ ــ تَقيانِ ــ تَقونَ ــ تَقينَ ــ تَقيانِ ــ تَقينَ ــ اَقىٖ ــ نَقىٖ
و امر آن عبارت است از:
لِيَقِ ــ لِيَقيا ــ لِيَقُوا ــ لِتَقِ ــ لِتَقيا ــ لِيقينَ ــ قِ ــ قِيا ــ قوُا ــ قِى ــ قِيا ــ قِينَ ــ لِاَقِ ــ لِنَقِ
و از وزن فَعِلَ يَفعَلُ مانند وَجِىَ يَوْجىٰ و تصريف آن مانند رَضِىَ يَرضىٰ مىباشد. امر حاضر آن مىشود: اِيجَ ــ اِيجَيا ــ اِيجَوْا ــ اِيجَىْ ــ اِيجَيا ــ اِيجَيْنَ ــ لِاَوْجَ ــ لِنَوْجَ@(ايج)
تمرين: با دقت فعلها را صرف کنيد.@
لفيف مفروق از وزن فَعِلَ يَفعِلُ مانند وَلِى يَلِى و تصريف ماضى آن مانند رَضىَ و مضارع آن مانند يَقىٖ و امر آن مانند قِ است يعنى لِ.
تصريف لفيف مقرون
لفيفى است که دو حرف عله در کنار هم قرار گيرند و از وزن فَعَلَ يَفعَلُ مانند طَوىٰ يَطوىٖ. امر آن اِطوِ و تصريف آن مانند رَمىٰ يرمىٖ اِرْمِ مىباشد و از باب فَعِلَ يَفْعَلُ مانند: جَوِىَ يَجْوىٰ و امر آن اِيجَ که مانند رَضِىَ يَرضىٰ و اِرضَ صرف مىشود.
تمرين: تمام فعلهايى را که تا اين درس خواندهايد صرف کنيد (ماضى، مضارع، امر) و روى کاغذ بنويسيد و حرکات آنها را مشخص نماييد.
نون تأکيـد ثقيله
نون تاکيد ثقيله نونى است که در آخر فعل مضارع و فعل امر به کار برده مىشود و معناى آن را تاکيد و تشديد مىکند؛ يعنى حتمى مىکند و خود اين نون مشدّد مىباشد و تغييراتى در حرکات و حروف فعل ايجاد مىشود. مانند:
امر غائب: لِيَضْربَنَّ (حتماً بايد بزند) ــ لِيضربانِّ ــ لِيَضربنَّ ــ لِتضربَنَّ ــ لِتَضربانِّ ــ لِيضربنانِّ.
امر حاضر: اِضرِبَنَّ ــ اِضربانِّ ــ اِضرِبُنَّ ــ اِضرِبِنَّ ــ اِضربانِّ ــ اِضربنانِّ ــ لِاضرِبَنَّ ــ لِنَضربنَّ
تغييراتى که در حرکات و حروف پيدا شده کاملاً مشهود است و آنها را بايد يادآورى کنيد و از ياد نبريد. و چون نون تأکيد مشدّد و سنگين است، اين تغييرات پيدا شده تا کلمه آسان تلفظ گردد.
تمرين: انواع فعلها را با نون تاکيد صرف کنيد.@
نون تأکيد خفيفه
نون تاکيدى که خوانديم چون مشدّد بود (يعنى تشديد داشت) «نون تاکيد ثقيله» ناميده مىشود و نون ديگرى هم هست که بدون تشديد است و ساکن مىباشد و آن را «نون تأکيد خفيفه» مىنامند و لى اين نون بر همه صيغههاى فعل مضارع و فعل امر داخل نمىشود يعنى بر تثنيهها و جمعهاى مؤنث در نمىآيد:
ليضرِبَنْ ــ ليَضرِبُنْ ــ لِتَضرِبَنْ ــ اِضرِبَنْ ــ اِضْرِبِنْ ــ لِاَضْرِبَنْ ــ لِنَضْرِبَنْ
تمرين: نوع افعال را با نون تاکيد ثقيله و با نون تاکيد خفيفه صرف کنيد.@
تصريف افعال ثلاثى مزيدٌفيه
تصريف فعلهاى ثلاثى (سه حرفى) را دانستيد. اکنون مىخواهيم با فعلهاى مزيدفيه آشنا شويم؛ يعنى فعلهايى که اصل آنها سه حرفى بوده، بعد يک حرف يا دو حرف يا سه حرف بر سه حرف اصلى افزوده شده و ثلاثى مزيدفيه ناميده مىشود.
چند مطلب را بايد درباره اين فعلها بدانيد:
۱ــ اين فعلها به نام مصدرهاى آنها ناميده مىشود (مصدر را بعدها خواهيد شناخت).
۲ــ اين فعلها قياسى است؛ يعنى وقتى که شما وزنهاى آنها را به دست آورديد، در همه جا مىتوانيد از همان وزنها استفاده کنيد ولى ثلاثى مجرد را نمىتوانيد مگر اينکه از کتابهاى لغت بياموزيد.
۳ــ حرفهايى که در فعل ثلاثى مزيدفيه اضافه مىشوند همان حرفها را در ميزان هم اضافه مىکنيم و البته در هر وزنى معناهايى پيدا مىشود که بعداً بيان مىگردد.
افعال ثلاثى مزيدٌ فيه
فعلهايى که يک حرف بر حروف اصلى آنها افزوده شده
باب افعال
ماضي | مضارع | امــر |
اَکْرَمَ([۳]) | يُکْرِمُ | لِيُکْرِمْ |
اَکْرَما | يُکْرِمانِ | لِيُکْرِما |
اَکْرَمُوا | يُکْرِمُونَ | لِيُکْرِمُوا |
اَکْرَمَتْ | تُکْرِمُ | لِتُکْرِمْ |
اَکْرَمَتا | تُکْرِمانِ | لِتُکْرِما |
اَکْرَمْنَ | يُکْرِمْنَ | لِيُکْرِمْنَ |
اَکْرَمْتَ | تُکْرِمُ | اَکْرِمْ |
اَکْرَمْتُما | تُکْرِمانِ | اَکْرِما |
اَکْرَمْتُمْ | تُکْرِمُونَ | اَکْرِمُوا |
اَکْرَمْتِ | تُکْرِميٖنَ | اَکْرِمىٖ |
اَکْرَمْتُما | تُکْرِمانِ | اَکْرِما |
اَکْرَمْتُنَّ | تُکْرِمْنَ | اَکْرِمْنَ |
اَکْرَمْتُ | اُکْرِمُ | لِاُکْرِمْ |
اَکْرَمْنا | نُکْرِمُ | لِنُکْرِمْ |
تمرين: فعلهاى ثلاثى مجرد زير را در وزن افعال صرف کنيد:
ضَرَبَ يَضرِبُ ــ شَرُف يَشْرُف ــ عَلِمَ يَعلَم ــ حَسُنَ يَحسُنُ
باب تفعيل
ماضي | مضارع | امــر |
فَرَّحَ([۴]) | يُفَرّݭݭݭِحُ | لِيُفَرّݭݭِحْ |
فَرَّحا | يُفَرِّحانِ | لِيُفَرِّحا |
فَرَّحُوا | يُفَرِّحونَ | لِيُفَرِّحُوا |
فَرَّحَتْ | تُفَرّݭݭݭِح | لتُفَرّݭݭِحْ |
فَرَّحَتا | تُفَرِّحانِ | لتُفَرِّحا |
فَرَّحْنَ | يُفَرِّحْنَ | لِيُفَرِّحْنَ |
فَرَّحْتَ | تُفَرّݭݭݭِحُ | فَرّݭݭݭِحْ |
فَرَّحْتُما | تُفَرِّحانِ | فَرِّحا |
فَرَّحْتُمْ | تُفَرِّحونَ | فَرِّحُوا |
فَرَّحْتِ | تُفَرِّحينَ | فَرِّحىٖ |
فَرَّحْتُما | تُفَرِّحانِ | فَرِّحا |
فَرَّحْتُنَّ | تُفَرِّحْنَ | فَرِّحْنَ |
فَرَّحْتُ | اُفَرّݭݭِحُ | لِاُفَرّݭݭِحْ |
فَرَّحْنا | نُفَرّݭݭݭِحُ | لِنُفَرّݭݭݭِحْ |
تمرين: فعلهاى زير را در وزن تفعيل صرف کنيد.
صَرَفَ يَصرِفُ ــ عَلِمَ يَعلَمُ ــ حَسُنَ يَحسُنُ ــ شَرُفَ يَشرُفُ
باب مفاعلة
ماضي | مضارع | امــر |
قاتَلَ([۵]) | يُقاتِلُ | لِيُقاتِلْ |
قاتَلا | يُقاتِلانِ | لِيُقاتِلا |
قاتَلُوا | يُقاتِلُونَ | لِيُقاتِلُوا |
قاتَلَتْ | تُقاتِلُ | لتقاتل |
قاتَلَتا | تُقاتِلانِ | لِتُقاتِلا |
قاتَلْنَ | يُقاتِلْنَ | لِيُقاتِلْنَ |
قاتَلْتَ | تُقاتِلُ | قاتِلْ |
قاتَلْتُما | تُقاتِلانِ | قاتِلا |
قاتَلْتُم | تُقاتِلُونَ | قاتِلُوا |
قاتَلْتِ | تُقاتِلينَ | قاتِلىٖ |
قاتَلْتُما | تُقاتِلانِ | قاتِلا |
قاتَلْتُنَّ | تُقاتِلْنَ | قاتِلْنَ |
قاتَلْتُ | اُقاتِلُ | لِاُقاتِلْ |
قاتَلْنا | نُقاتِلُ | لِنُقاتِلْ |
تمرين: فعلهاى زير را در وزن مفاعلة صرف کنيد.
ضَرَبَ يَضرِبُ ــ کَتَبَ يَکتُبُ ــ مَنَعَ يَمنَعُ ــ نَصَرَ يَنصُرُ
افعال ثلاثى مزيدفيه
فعلهاى ثلاثى مزيد فيه که دو حرف در آنها افزوده شده
باب افتعال
۱ ــ باب افتعال که ماضى آن بر وزن اِفتَعَلَ و مضارع آن يَفتَعِلُ مىباشد
ماضى | مضارع | امــر |
اِکتسَبَ([۶]) | يَکتَسِبُ | لِيَکتسِب |
اِکتَسَبا | يَکتسبانِ | لِيکتسِبا |
اِکتسَبُوا | يَکتسِبونَ | لِيکتسِبوا |
اِکتسَبَتْ | تَکتسِبُ | لِتکتسِب |
اِکتسَبَتا | تَکتَسِبان | لِتکتَسِبا |
اِکتسَبنَ | يَکتَسِبنَ | لِيکتسِبنَ |
اِکتسَبتَ | تَکتَسبُ | اِکتسِب |
اِکتسَبتُما | تَکتسِبانِ | اِکتسِبا |
اِکتسَبتُم | تَکتَسِبُون | اِکتسِبوا |
اِکتسَبتِ | تَکتسِبينَ | اِکتسِبى |
اِکتسَبتُما | تَکتَسِبانِ | اِکتسِبا |
اِکتسَبتُنَّ | تَکتَسِبْنَ | اِکتسِبنَ |
اِکتسبتُ | اَکتَسبُ | لِاَکتَسِب |
اِکتَسَبنا | نَکتَسِبُ | لِنَکتَسِب |
تمرين: فعلهاى زير را در باب افتعال صرف کنيد:
کَشَفَ يَکشِفُ ــ مَحَنَ يَمحَنُ ــ نَصَرَ يَنصُرُ
باب اِنفِعال
که ماضى آن بر وزن اِنفَعَلَ و مضارع آن بر وزن يَنفَعِلُ و امر حاضر آن بر وزن اِنفَعِل مىآيد.@آيا اين جمله براي همه بابها بيايد@
ماضى | مضارع | امــر |
اِنْکَسَرَ ([۷]) | يَنْکَسِرُ | لِيَنْکَسِرْ |
اِنْکَسَرا | يَنْکَسِرانِ | لِيَنْکَسِرا |
اِنْکَسَرُوا | يَنْکَسِرُونَ | لِيَنْکَسِرُوا |
اِنْکَسَرَتْ | تَنْکَسِرُ | لِتَنْکَسِرْ |
اِنْکَسَرَتا | تَنْکَسِرانِ | لِتَنْکَسِرا |
اِنْکَسَرْنَ | يَنْکَسِرْنَ | لِيَنْکَسِرْنَ |
اِنْکَسَرْتَ | تَنْکَسِرُ | اِنْکَسِرْ |
اِنْکَسَرْتُما | تَنْکَسِرانِ | اِنْکَسِرا |
اِنْکَسَرْتُمْ | تَنْکَسِرُونَ | اِنْکَسِرُوا |
اِنْکَسَرْتِ | تَنْکَسِرينَ | اِنْکَسِرىٖ |
اِنْکَسَرْتُما | تَنْکَسِرانِ | اِنْکَسِرا |
اِنْکَسَرْتُنَّ | تَنْکَسِرْنَ | اِنْکَسِرْنَ |
اِنْکَسَرْتُ | اَنْکَسِرُ | لِاَنْکَسِرْ |
اِنْکَسَرْنا | نَنْکَسِرُ | لِنَنْکَسِرْ |
تمرين: فعلهاى زير را در باب انفعال صرف کنيد:
کَشَفَ يَکشِفُ ــ صرف يصرف ــ حرف يحرف ــ قلب يقلب
باب تَفَعُّل
ماضى | مضارع | امــر |
تَفَعَّلَ([۸]) | يَتَفَعَّلُ | لِيَتَفَعَّل |
تَفَعَّلا | يَتَفَعَّلان | لِيَتَفَعَّلا |
تَفَعَّلوا | يَتَفَعَّلون | لِيَتَفَعَّلوا |
تَفَعَّلتْ | تَتَفَعَّل | لِتَتَفَعَّل |
تَفَعَّلَتا | تَتَفَعَّلان | لِتَتَفَعَّلا |
تَفَعَّلن | يَتَفَعَّلن | لِيَتَفَعَّلْنَ |
تَفَعَّلْتَ | تَتَفَعَّل | تَفَعَّل |
تَفَعَّلتُما | تَتَفَعَّلان | تَفَعَّلا |
تَفَعَّلتم | تَتَفَعَّلون | تَفَعَّلوا |
تَفَعَّلتِ | تَتَفَعّلين | تَفَعّلىٖ |
تَفَعَّلتما | تَتَفَعَّلان | تَفَعَّلا |
تَفَعَّلتُنّ | تَتَفَعّلنَ | تَفَعّلنَ |
تَفَعَّلتُ | اَتَفَعَّلُ | لِاَتَفَعَّل |
تَفَعَّلنا | نَتَفَعّلُ | لَنَتَفَعَّل |
تمرين: فعلهاى زير را در باب تفعل صرف کنيد:
فَضُلَ يَفضُلُ ــ ظَلمَ يَظلِمُ ــ بَسَمَ يَبسِمُ ــ صَرَفَ يَصرِفُ
باب تفاعُل
ماضى آن بر وزن تَفاعَلَ و مضارع آن بر وزن يَتَفاعَلُ و امر حاضر آن بر وزن تَفاعَل مىآيد.
ماضى | مضارع | امــر |
تَضارَبَ([۹]) | يَتَضارَبُ | لِيَتضارَب |
تَضارَبا | يَتَضارَبان | لِيَتَضارَبا |
تَضارَبوا | يَتَضارَبون | لِيَتَضارَبوا |
تَضارَبَتْ | تَتَضارَبُ | لِتَتَضارَب |
تَضارَبَتا | تَتَضارَبان | لِتَتَضارَبا |
تَضارَبْنَ | يَتَضارَبنَ | لِيَتَضارَبنَ |
تَضارَبتَ | تَتَضارَبُ | تَضارَب |
تَضاربتُما | تَتَضارَبان | تَضارَبا |
تَضارَبتُم | تَتَضارَبون | تَضارَبوا |
تَضارَبتِ | تَتَضارَبينَ | تَضارَبىٖ |
تَضارَبتُما | تَتَضارَبان | تَضارَبا |
تَضارَبتُنَّ | تَتَضارَبنَ | تَضارَبنَ |
تَضارَبتُ | اَتَضارَبُ | لِاَتَضارَب |
تَضارَبنا | نَتَضارَبُ | لِنَتَضارَب |
تمرين: فعلهاى زير را در وزن تفاعُل صرف کنيد:
فَضُلَ يَفضُلُ ــ فَخَرَ يَفخُرُ ــ کَثُرَ يَکثُرُ ــ کَتَبَ يَکتُبُ
باب اِفعِلال
ماضى آن بر وزن اِفعَلَّ و مضارع آن بر وزن يَفعَلُّ و امر آن بر وزن اِفعَلَّ و مصدر آن اِفعِلال مىباشد.
ماضي | مضارع | امــر |
اِحْمَرَّ([۱۰]) | يَحْمَرُّ | لِيَحْمَرَّ ــ لِيَحْمَرِّ ــ لِيَحْمَرِرْ |
اِحْمَرّا | يَحْمَرّانِ | لِيَحْمَرّا |
اِحْمَرُّوا | يَحْمَرُّونَ | لِيَحْمَرُّوا |
اِحْمَرَّتْ | تَحْمَرُّ | لِتَحْمَرَّ ــ لِتَحْمَرِّ ــ لِتَحْمَرِرْ |
اِحْمَرَّ تا | تَحْمَرّانِ | لِتَحْمَرّا |
اِحْمَرَرْنَ | يَحْمَرِرْنَ | لِيَحْمَرِرْنَ |
اِحْمَرَرْتَ | تَحْمَرُّ | اِحْمَرَّ ــ اِحْمَرِّ ــ اِحْمَرِرْ |
اِحْمَرَرْتُما | تَحْمَرّانِ | اِحْمَرّا |
اِحْمَرَرْتُم | تَحْمَرُّونَ | اِحْمَرُّوا |
اِحْمَرَرْتِ | تَحْمَرّينَ | اِحْمَرّىٖ |
اِحْمَرَرْتُما | تَحْمَرّانِ | اِحْمَرّا |
اِحْمَرَرْتُنَّ | تَحْمَرِرْنَ | اِحْمَرَرْنَ |
اِحْمَرَرْتُ | اَحْمَرُّ | لِاَحْمَرَّ ــ لِاَحْمَرِّ ــ لِاَحْمَرِرْ |
اِحْمَرَرْنا | نَحْمَرُّ | لِنَحْمَرَّ ــ لِنَحْمَرِّ ــ لِنَحْمَرِرْ |
تمرين: افعال زير را در باب افعلال صرف کنيد:
سَوَدَ يَسوَد@ُ ــ خَضَرَ يَخضُرُ ــ صَفَرَ يَصفُرُ@
افعال ثلاثى مزيدفيه
که بر سه حرف اصلى آنها، سه حرف افزوده شده
باب استفعال
که ماضى آن بر وزن اِسْتَفْعَل و مضارع آن بر وزن يَسْتَفْعِل و مصدر آن بر وزن اِستفعال مىباشد.
ماضى | مضارع | امــر |
اِستَخرَجَ([۱۱]) | يَستَخرجُ | لِيَستَخرِج |
اِستَخرَجا | يَستَخرَجان | لِيَستَخرِجا |
اِستَخرجوا | يَستَخرجون | لِيَستَخرجوا |
اِستَخرجَتْ | تَستَخرجُ | لِتَستَخرج |
اِستَخرجَتا | تَستَخرجانِ | لِتَستَخرِجا |
اِستخرَجنَ | يَستَخرِجنَ | لِيَستَخرجنَ |
اِستَخرجتَ | تَستَخرجُ | اِستخرِج |
اِستَخرجتُما | تَستَخرِجان | اِستخرِجا |
اِستَخرجتُم | تَستَخرجون | اِستَخرِجوا |
اِستَخرجتِ | تَستَخرجين | اِستَخرِجىٖ |
اِستَخرجتُما | تَستَخرجانِ | اِستخرِجا |
اِستَخرجتُنَّ | تَستَخرِجنَ | اِستَخرِجن |
اِستَخرجتُ | اَسْتَخرِجُ | لاَِستَخرِج |
اِستَخرجنا | نَستَخرِجُ | لِنَستَخرِج |
@تمرين: افعال زير را به باب استفعال برده و صرف کنيد:
خَبَرَ يَخبَرُ ــ کَتَبَ يَکتُبُ ــ کَشَفَ يَکشِفُ
باب اِفعيلال
ماضى آن بر وزن اِفْعالَّ و مضارع آن بر وزن يَفعالُّ و مصدر آن بر وزن اِفعيلال است. مانند:
ماضي | مضارع | امــر |
اِحْمارَّ([۱۲]) | يَحْمارُّ | لِيَحْمارَّ ــ لِيَحْمارِّ ــ لِيَحْمارِرْ |
اِحْمارّا | يَحْمارّانِ | لِيَحْمارّا |
اِحْمارُّوا | يَحْمارُّونَ | لِيَحْمارُّوا |
اِحْمارَّتْ | تَحْمارُّ | لِتَحْمارَّ ــ لِتَحْمارِّ ــ لِتَحْمارِرْ |
اِحْمارَّتا | تَحمارّانِ | لِتَحْمارّا |
اِحْمارَرْنَ | يَحْمارِرْنَ | لِيَحْمارِرْنَ |
اِحْمارَرْتَ | تَحْمارُّ | اِحْمارَّ ــ اِحْمارِّ ــ اِحْمارِرْ |
اِحْمارَرْتُما | تَحْمارّانِ | اِحْمارّا |
اِحْمارَرْتُمْ | تَحْمارُّونَ | اِحْمارُّوا |
اِحْمارَرْتِ | تَحْمارّيٖنَ | اِحْمارّىٖ |
اِحْمارَرْتُما | تَحْمارّانِ | اِحْمارّا |
اِحْمارَرْتُنَّ | تَحْمارِرْنَ | اِحْمارِرْنَ |
اِحْمارَرْتُ | اَحْمارُّ | لِاَحْمارَّ ــ لِاَحْمارِّ ــ لِاَحْمارِرْ |
اِحْمارَرْنا | نَحْمارُّ | لِنَحْمارَّ ــ لِنَحْمارِّ ــ لِنَحْمارِرْ |
تمرين: همان فعلهايى که در باب گذشته صرف کرديد در اين باب هم صرف کنيد.
اسمهاى بابهاى ثلاثىمزيدفيه
شماره | مصدر | ماضى | مضارع | امرغايب | امرحاضر | ثلاثىمجرد |
۱ | اِفعال | اَکْرَم | يُکرِم | لِيُکْرِم | اَکرِم | کَرُمَ |
۲ | تَفعيل | صَرَّفَ | يُصرِّف | لِيصرِّف | صَرِّف | صَرَفَ |
۳ | مُفاعَلة | ضارَبَ | يُضارِب | لِيُضارِب | ضارِب | ضَرَبَ |
۴ | تَفَعُّل | تَصَرَّف | يَتصرِّفُ | لِيتصرِّف | تَصرِّف | صَرَفَ@ |
۵ | تَفاعُل | تضارَبَ | يَتَضارَبُ | لِيتضارَب | تَضارَب | ضَرَبَ |
۶ | اِفتِعال | اِکتَسَب | يَکتسِبُ | لِيکتَسب | اِکتسِب | کَسَبَ |
۷ | اِنفِعال | اِنکَسر | يَنکَسِر | لِيَنکسر | اِنکَسِر | کَسَرَ |
۸ | اِفعِلال | اِحْمَرَّ | يَحْمَرُّ | لِيَحْمرَِّ، ليحمَرِرْ | اِحمَرَِّ، اِحْمَرِرْ | حَمُرَ |
۹ | اِفعيلال | اِحْمارَّ | يَحْمارُّ | لِيحمارَِّ، لِيحمارِرْ | اِحمارَِّ، اِحمارِرْ | حَمُرَ |
۱۰ | اِستِفعال | اِستَخرَج | يَستَخرجُ | لِيَستَخرِج | اِستَخرِج | خَرَجَ |
در باب تفعل و تفاعل هرگاه فاء الفعل يکى از اين يازده حرف باشد: «تاء ــ ثاء ــ دال ــ ذال ــ زاء ــ سين ــ شين ــ صاد ــ ضاد ــ طاء ــ ظاء» است روا باشد که تاء باب را از جنس فاء الفعل کنند و ساکن نمايند و در فاء الفعل ادغام کنند و چون ابتدا به ساکن محال است همزه وصل مکسوره به اول آن در آورند و تلفظ نمايند. مانند:
۱ــ تَطَهَّرَ ــ يَتَطَهَّر ــ تَطَهُّر که مىشود اِطَّهَّر ــ يَطَّهَّرُ ــ اِطَّهُّر که اصل مجرد آن طَهُرَ بوده است.
۲ــ و مانند طَبَقَ که در باب تفاعل تَطابَقَ ــ يَتَطابَقُ ــ تَطابُق که بعد از اِعلال@ مىشود: اِطّابَقَ ــ يَطّابَقُ ــ اِطّابُق.
۳ــ و مانند دَرَکَ که در باب تفاعل ببريم تَدارَکَ ــ يَتَدارَکُ ــ تَدارُک که روا مىباشد بگويند: اِدّارَک ــ يَدّارَک ــ اِدّارُک.
۴ــ و همين فعل در باب تَفَعُّل مىشود تَدَرّݩَک ــ يَتَدَرّݩَکُ ــ تَدَرّݨݨݨُک که جايز است بگويند: اِدَّرّݩَکَ ــ يَدَّرّݩَک ــ اِدَّرّݨݨݨُک.
۵ــ و مانند صَعَدَ که در باب تفاعل ببريم تَصاعَدَ ــ يَتَصاعَدُ ــ تَصاعُد که ممکن است بگويند: اِصّاعَد ــ يَصّاعَدُ ــ اِصّاعُد.
۶ــ و همين صعد در باب تَفعُّل مىشود تَصَعَّد ــ يَتَصَعَّدُ ــ تَصَعُّد و صحيح است بگويند: اِصَّعَّدَ ــ يَصَّعَّدُ ــ اِصَّعُّد.
فعل لازم و فعل متعدى
اگر بتوان در پيدايش فعل به فاعل تنها اکتفا کرد و به چيز ديگر نيازمند نبود، آن فعل لازم يا قاصر نام دارد. مانند: قام (ايستاد) ــ قعد (نشست).
و اگر فعل علاوه بر فاعل به چيز ديگرى هم نياز داشت، متعدى نام دارد. مانند: ضرب (زد) ــ أکل (خورد) و آن چيز ديگر را «مفعولبه» خوانند که فعل از فاعل سرزده و بر آن مفعول واقع گرديده و يا واقع مىگردد و از اين جهت آن را متعدى (گذر کرده و به ديگرى رسيده) ناميدهاند.
متعدىکردن فعل لازم@ترجمه مثالها@
براى متعدىکردن فعل لازم از راههاى زير استفاده مىشود:
۱ــ باب اِفعال: اَذهَبَ زيدٌ عمراً (در ذَهَبَ)
۲ــ باب مُفاعَله: جالَستُ زيداً (در جَلَسَ)
۳ــ باب تفعيل: فَرَّحتُ زيداً (در فَرَحَ)
۴ــ باب استفعال: اِستَخرجتُ الْقَلَمَ (در خَرَجَ)
۵ــ استفاده از باء جارّه: ذَهَبْتُ بِزيدٍ
فعلهاى لازم نوعاً از اقسام زيرند:
۱ــ افعال غريزى مانند: جَبُنَ ــ شَجُعَ
۲ــ افعال عارضى مانند: مَرِضَ ــ شَٮݬݓِعَ
۳ــ افعال نظافت و دناست مانند: نَظُفَ ــ طَهُرَ و مانند: نَجِسَ ــ قَذِرَ
فعل فاعل و فعل مفعول
اگر فاعل (انجام دهنده فعل) معلوم باشد يعنى کلمه فعل از کار فاعل خبر دهد، آن را فعل فاعل (فعل معلوم) گويند. مانند: ضَرَبَ ــ يَضرِبُ ــ اِضرِب و تمام فعلهايى که تاکنون دانسته ايد همه فعلهاى معلوم بودهاند.
و اگر کلمه فعل از کار مفعول خبر دهد، آن فعل را فعل مفعول (فعل مجهول) نامند. مانند: ضُرِبَ ــ يُضرَبُ.
ضَرَبَ زيدٌ عَمْراً ٭ ضُرِبَ عَمروٌ
فعل فاعل فاعل مفعول فعل مفعول فاعل فعل مفعول
ساختن فعل مفعول
فعل مفعول را شناختيم. اکنون مىخواهيم ساختن آن را بدانيم؛ فعل ماضى اگر همزه وصل نداشت حرف اولش را مضموم و حرف پيش از آخرش را مکسور مىنماييم، مىشود فعل مفعول. مانند: ضُرِبَ ــ عُلِمَ ــ اُکرِمَ ــ دُحرݭݭݭِجَ
و اگر اول ماضى همزه وصل باشد علاوه بر آنچه گفته شد در بالا، حرف سومش را هم مضموم مىنماييم. مانند: اُقتُدِرَ ــ اُنصُرِفَ ــ اُستُخرݭݭِجَ
و اگر اول ماضى تاء باشد حرف دوم را هم به مانند حرف اول مضموم مىسازيم. مانند: تُعُلِّمَ ــ تُقُوتِلَ
تمرين: ماضىهايى را که تاکنون دانستهايد برايش فعل مفعول بسازيد.
فعل مفعول
ساختن فعل مفعول در فعلهاى اجوف (چه واوى و چه يائى) کسره دادن فاء الفعل است مانند: قيل ــ بيع و تصريف آنها عبارت است از:
قيلَ ــ قيلا ــ قيلوا ــ قيلَتْ ــ قيلَتا ــ قِلنَ ــ قِلتَ ــ قِلتُما ــ قِلتُم ــ قِلتِ ــ قِلتُما ــ قِلتُنَّ ــ قِلتُ ــ قِلنا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بيعَ ــ بيعا ــ بيعوا ــ بيعَتْ ــ بيعَتا ــ بعنَ ــ بعتَ ــ بعتُما ــ بعتُم ــ بعتِ ــ بعتُما ــ بعتُنَّ ــ بعتُ ــ بعنا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و تصريف فعل مفعول از مضاعف چنين است:
مُدَّ ــ مُدّا ــ مُدوُّا ــ مُدَّتْ ــ مُدَّتا ــ مُدِدْنَ ــ مُدِدْتَ ــ مُدِدْتُما ــ مُدِدْتُم ــ مُدِدْتِ ــ مُدِدْتُما ــ مُدِدْتُنَّ ــ مُدِدْتُ ــ مُدِدْنا
تمرين: از فعلهاى اجوف و مضاعف فعل مفعول بسازيد.
فعل مفعول
و اما ساختن فعل مفعول از مضارع به اين ترتيب است که حرف اول آن را مضموم مىکنيم و حرف ما قبل حرف آخر را مفتوح مىنماييم. مانند: يُضرَبُ (يَضرِبُ) ــ يُستَخرَجُ (يَستَخرݭݭݭِجُ).
مضارعى که عين الفعل آن «و» يا «ى» باشد در فعل مفعول، به «ا» قلب مىشود. مانند : يُقالُ (يَقول) ــ يُباع (يَبيع) ــ يُستَجار (يَستَجير) ــ يُقام (يُقيم).
تمرين: از فعلهاى مضارعى که تاکنون آموختهايد فعل مفعول بسازيد.
فعل مفعول
ساختن فعل مفعول را از ماضى و مضارع دانستيد. اکنون فعل مفعول از امر را بايد فرا گيريد. فعل مفعول هر امرى همان فعل فعل مفعول مضارع آن فعل است با اضافهکردن لام مکسوره در اول مضارع و جزم دادن آخر آن و امر غايب و حاضر آن يکسان مىباشد. مانند:
لِيُضرَب ــ لِيُضرَبا ــ لِيُضرَبوا ــ لِتُضرَب ــ لِتُضرَبا ــ لِيُضرَبنَ ــ لِتُضرَب ــ لِتُضرَبا ــ لِتُضرَبوا ــ لِتُضرَبىٖ ــ لِتُضرَبا ــ لِتُضرَبنَ ــ لاُِضْرَب ــ لِنُضرَب
تمرين: از فعلهاى مضارع فعل امر براى مفعول بسازيد.
نون تأکيـد
@اين توضيحات نون تأکيد تا ابتداي تمرين در نسخه اصلي نبود@در زبان عربى اگر بخواهند فعلى را تاکيد کنند (يعنى به طور حتم انجام آن را بخواهند) از نون مشدده که «نون تأکيد ثقيله» ناميده مىشود استفاده مىکنند به اين ترتيب که در آخر فعلهايى که معنى آينده دارند مانند امر و فعل مستقبل، آن نون را در آورده و تغييراتى در فعل مىدهند مانند:
يَضرِبَنَّ ــ يَضربانِّ ــ يَضرِبُنَّ ــ تَضرِبَنَّ ــ تَضربانِّ ــ يَضرِبنانِّ ــ تَضرِبَنَّ ــ تَضربانِّ ــ تَضرِبُنَّ ــ تَضرِبِنَّ ــ تَضربانِّ ــ تَضربنانِّ ــ اَضرِبَنَّ ــ نَضرِبَنَّ
اين فعل (ضَرَبَ)، امر آن با نون تأکيد ثقيله قبلاً در درسهاى گذشته صرف شده مراجعه کنيد.
تمرين: فعلهاى امر و مضارعى که سالم يا مهموزند (ثلاثى ــ رباعى ــ مجرد و مزيد فيه) بانون تأکيد ثقيله صرف کنيد.
اســـم
تاکنون آنچه دانستيد درباره فعل بود و اينک اسم و آنچه درباره آن بايد بدانيد بيان مىشود انشاء الله.
اسم کلمهاى است که خبر دهد از چيزى که به آن اسم ناميده شده باشد مانند: زيد ــ عِلم ــ فَرَس ــ نَخْل ــ حَجَر.
اسم سه قسم است: ظاهر ــ مضمر ــ مبهم.
ظاهر مانند اسمايى که نام برده شد و مضمر مانند: هو ــ هما ــ هم و مبهم مانند: الَّذى ــ الَّتى و هر يک از اين سه قسم يا مذکَّر هستند يا مؤنَّث و اول احکام مذکر و مؤنث را بيان کرده و پس از آن از مبهم و مضمر و ظاهر بحث خواهد شد انشاء الله.
تمرين: چند اسم از قرآن مجيد پيدا کنيد و به معلم خود نشان دهيد.
مذکَّر ــ مؤنَّث
اسم را دانستيم. اکنون بايد بدانيم پارهاى از اسماء، مذکر و پارهاى مؤنث مىباشند و هر يک از مذکر و مؤنث هم دو گونهاند: معنوى و لفظى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علامتهاى مؤنث لفظى سه حرف است:
تاء (ضارِبَة) ــ الف مقصوره (سَلمىٰ) ــ الف ممدوده (حَسناء)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مؤنث معنوى آن است که علامت ظاهرى نداشته باشد.@سماعى@ مانند: مريم ــ شَمس ــ دار
مؤنث معنوى را در چهار مورد زير به کار بردهاند:
۱ــ نامهاى زنان (مريم) ۲ــ اسمهاى مخصوصى که در مورد زنان به کار مىرود (اُم ــ اُخت) ۳ــ اسمهاى شهرها و قبيلهها (شام ــ قُريش) ۴ــ اسم پارهاى از اعضاى جفتى (عين ــ رِجل ــ يَد)
اسم مضمر
اسم مضمر (پنهان) به اين نام ناميده شده، زيرا گاهى پنهان مىشود. اسم مضمر دو قسم است:
۱ــ مستتر (پوشيده) و براى اين قسم لفظى نيست و از اين جهت در علم صرف از آن بحث نمىشود.
۲ــ بارز (آشکار) و اين قسم دو شکل دارد: ۱ــ متصل ۲ــ منفصل
بارز متصل سه حالت دارد:
اول: متصل مرفوع وآن ضميرهايى مىباشند که به آخر فعلها ملحق مىشوند و عبارتند از:
«تَ ــ تما ــ تُم ــ تِ ــ تما ــ تُنَّ ــ تُ ــ نا»
ضربتَ ــ ضربتما ــ ضربتُم ــ ضربتِ ــ ضربتُما ــ ضربتُنَّ ــ ضربتُ ــ ضربنا
اما باقى حرفهايى که به فعلها مىچسبند ضمير نبوده و علامتند.
دوم: بارز متصل منصوب و عبارتند از:
«ه ــ هما ــ هم ــ ها ــ هما ــ هنَّ ــ کَ ــ کما ــ کُم ــ کِ ــ کما ــ کُنَّ ــ ى ــ نا»
و هر يک از اينها در آخر همه فعلها و صيغهها (ماضى ــ مضارع ــ امر ــ مفرد ــ تثنيه ــ جمع ــ مذکر ــ مؤنث) در مىآيد. مانند:
ضَرَبَهُ ــ ضَربَهما ــ ضَربَهُم ــ ضربَها ــ ضَربَهما ــ ضَربَهُنَّ ــ ضَربَکَ ــ ضَربَکُما ــ ضَربَکم ــ ضربکِ ــ ضربَکما ــ ضَربَکُنَّ ــ ضَربَنىٖ ــ ضَرَبَنا
ضَرَبَه: يعنى زد او را ــ ضَرَبَک: يعنى زد تو را.
در ضمير متکلم بين فعل و ياء، نونى اضافه مىکنند که آن را نون وقاية مىگويند.
تمرين: اين بارزها را با تمام صيغههاى ماضى و مضارع و امر صرف کنيد.
سوم: بارز متصل مجرور که عبارتند از همان قسم بارز متصل منصوب ولکن در آخر اسم و حرفهاى جاره قرار مىگيرند. مانند: کتابه ــ کتابهما ــ کتابهم ــ کتابها ــ کتابهما ــ کتابهن ــ کتابک ــ کتابکما ــ کتابکم ــ کتابک ــ کتابکما ــ کتابکن ــ کتابى ــ کتابنا.
و مانند: به ــ بهما ــ بهم ــ بها ــ بهما ــ بهنّ ــ بکَ ــ بکما ــ بکم ــ بکِ ــ بکما ــ بکنَّ ــ بى ــ نا.
چهارم: بارز منفصل مرفوع که عبارتند از: هو ــ هما ــ هم ــ هى ــ هما ــ هنّ ــ انتَ ــ انتما ــ انتم ــ انتِ ــ انتما ــ انتنّ ــ انا ــ نحن.
پنجم: بارز منفصل منصوب که عبارتند از: اياه ــ اياهما ــ اياهم ــ اياها ــ اياهما ــ اياهن ــ اياکَ ــ اياکما ــ اياکم ــ اياکِ ــ اياکما ــ اياکنّ ــ اياى ــ ايانا.
تقسيم اسم از جهت تعداد حروف
اسم از جهت تعداد حروف سه قسم است:
۱ــ ثلاثى مانند رجل ۲ــ رباعى مانند جعفر ۳ــ خُماسى مانند سفرجل
و هر يک از اين سه قسم يا از حروف زايد بر حروف اصلى خالى است (مجرد) و يا داراى حروف زايد مىباشد (مزيدفيه).
وزنهاى اسمهاى ثلاثى مجرد عبارتند از:
فَعَل ! فَرَس | فَعِل ! کَتِف | فِعَل ! عِنَب |
فَعْل ! فَلْس | فُعَل ! صُرَد | فِعِل ! اِبِل |
فَعُل ! عَضُد | فُعُل ! عُنُق | فِعْل ! حِبْر |
فُعْل ! قُفْل |
وزن اسمها
وزنهاى اسمهاى رباعى مجرد عبارتند از:
فَعْلَل ! جَعْفَر | فِعْلَل ! دِرْهَم | فِعْلُل ! زِبْرُج @ |
فِعْلِل ! قِمْطِر @ | فُعْلُل ! بُرْثُن | فُعْلَل ! جُنْدَب |
وزنهاى اسمهاى خماسى مجرد عبارتند از:
فَعَلْلَل ! سَفَرْجَل | فعللل ! قرطعب@ | فَعْلَلِل ! جَحْمَرِش |
فُعَلْلَل ! قُذَعْمَل | فُعْلَلِل ! هُنْدَلِع |
و براى مزيد فيه هر يک از ثلاثى مجرد و رباعى مجرد و خماسى مجرد وزنهايى نام برده شده است که دانستن آنها چندان فايدهاى ندارد.
تمرين: از قرآن مجيد مقدارى اسم به دست آورده و با وزنها بسنجيد.
اقسام اسمهاى متصرف
اسمهايى که مورد تصريف قرار مىگيرند سه قسم مىباشند.
۱ــ اسمهايى که از فعل مشتق مىشوند و آنها عبارتند از مصادر و در گذشته از اوزان مصادر و سماعى بودن پارهاى و قياسى بودن برخى بحث کرديم.
۲ــ اسمهايى که از مصدر مشتق مىگردند و آنها عبارتند از:
اسم فاعل ــ صفة مشبهة ــ اسم مفعول ــ صيغه مبالغه ــ اسم آلت ــ اسم مکان ــ اسم زمان ــ اسم تفضيل
۳ــ ساير اسمهايى که از قبيل زيد، بکر مىباشند.
و اينک شرح اسمهاى قسم دوم را بيان مىنماييم.
اسم فاعل
اسم فاعل: اين اسم از مصدر مشتق مىشود به زياد کردن حرفى يا تبديل حرفى به حرف ديگر و دلالت مىکند بر ذاتى که به واسطه انجام کارى به صفتى اتصاف يابد مانند: کاتب
وزن اسم فاعل از فعلهاى ثلاثى مجرد خواه متعدى و خواه بر وزن «فاعل» مىآيد مانند: ضارب ــ قاعد و مىتوان براى آن وقت معين نمود مانند: کاتِبٌ بالاَمسِ ــ کاتِبٌ غداً.
از فعلهاى ثلاثى مزيد فيه بر وزن مضارع آن فعلهاست البته با تبديل کردن حرف مضارعه به ميم مضمومه و کسره دادن ما قبل آخر آن مانند:
مُکرِم (يُکرِم) ــ مُتَعَلِّم (يَتَعَلَّم) ــ مُستَخرݭݭݭِج (يَستَخرݭݭِجُ)
تصريف اسم فاعل
علامتهاى تثنيه و جمع در اسم فاعل داخل مىشوند و به صيغههاى مختلف مذکر و مؤنث تغيير مىيابد.
ضاربٌ | مُکرِمٌ |
ضاربانِ | مُکرِمانِ |
ضاربونَ | مُکرمونَ |
ضاربةٌ | مُکرمةٌ |
ضاربتانِ | مُکرِمتانِ |
ضارباتٌ | مُکرِماتٌ |
تمرين: از اين مضارعها اسم فاعل بسازيد.
يَکتُبُ ــ يَنصَرِفُ ــ يَعِدُ ــ يُدَحرݭݭݭِج ــ يَستَعلِم ــ يَحرَنجِم
صفت مشبهة
صفت مشبهه صيغهاى است که بر ثبوت صفتى براى ذاتى دلالت کند بدون توجه به انجام دادن کارى مانند: شريف ــ کريم و در آن، وقت ملاحظه نمىشود و از فعلهاى لازم ساخته مىشود نه از فعلهاى متعدى .
وزنهاى صفت مشبهه
صفت مشبهه از مصدر مشتق مىگردد به زياد کردن حرفى و کم نمودن و بر وزنهاى زير مىآيد:
فَعِل مانند فَرِح ــ فَعُل مانند نَدُس ــ فَعيل مانند سَليم ــ فَعْل مانند صَعْب ــ فَعول مانند غَيور ــ اَفعَل مانند اَسوَد ــ فَعَل مانند حَسَن ــ فُعُل مانند جُنُب ــ فَيعِل مانند سَيِّد ــ فَعال مانند جَبان ــ فُعال مانند شُجاع ــ فَعْلان مانند شَبْعان ــ فَعلاء مانند نَفساء.
صيغههاى مبالغه
صيغههاى مبالغه به منظور تأکيد ثبوت صفتى براى صاحب آن به کار مىرود و وزنهاى آنها عبارت است از:
فَعّال مانند صَبّار ــ فَعول مانند شَکور ــ فَعُّول مانند قَيُّوم ــ مِفعال مانند مِسقام ــ فاعِلة مانند راويِة ــ فِعّيل مانند فِسّيق ــ فَعيل مانند حَبيب ــ فُعّال مانند کُبّار ــ فَعّالَة مانند عَلّامَة ــ فَعلان مانند رَحمان.
و وزنهاى ديگرى هم ذکر کردهاند که در کتابهاى بالاتر خواهيد دانست انشاء الله.
اسم تفضيل
اسم تفضيل براى برترى دادن صاحب صفتى را بر غيرش در همان صفت به کار مىرود مانند: زيدٌ اَعْلَمُ مِن عَمْرو (زيد از عمرو داناتر است) و در آن مذکر و مؤنث و تثنيه و جمع يکسان استعمال مىشود و گاهى هم فقط براى اثبات صفتى به کار مىرود و در نتيجه علائم تثنيه و جمع و مؤنث به آن ملحق مىگردد بدين ترتيب:
اَفضل ــ اَفضلانِ ــ اَفضلُونَ ــ فُضلىٰ ــ فُضلَيانِ ــ فُضليات
صيغه تفضيل از فعل ثلاثى مجرد مثبت و تمام و غير رنگ و عيب و قابل تفاضل مشتق مىشود (اين شرايط را در جاى خود توضيح خواهيم داد)
صيغه تعجب
صيغه تعجب براى بزرگداشت چيزى است که در او برترى و مزيتى ديده مىشود و از فعلى ساخته مىشود که شرايط نام برده در بخش بررسى اسم تفضيل را دارا باشد.
براى صيغه تعجب دو وزن مشهور است:
۱ــ ما اَفعَلَه مانند ما اَحسَن زيداً ۲ــ اَفعِل بِه مانند اَحسِن بِزيدٍ
و بايد دانست که اين دو صيغه واقعاً فعل مىباشند ولى آنها را از اسمها به شمار مىآورند.
اسم مفعول
مفعول حقيقى هر فعلى مصدر همان فعل است يعنى آنچه حقيقتاً و ابتداءً از انجامشدن فعل به وجود مىآيد، مصدر است. مثلاً در ضَرَبَ آنچه ابتداءً از آن پيدا مىشود ضَرْب است. پس همه فعلها چه متعدى و چه لازم داراى مفعول حقيقى مىباشند.
مفعولٌبه
اما آن محلى که فعل در آن محل آشکار و نمودار مىگردد آن را مفعولٌبه خوانند مانند: ضَربتُ عَمرواً يعنى زدن را بر عمرو واقع ساختم، پس عمرو محل واقع شدن و آشکار شدن کار من که زدن بود مىباشد پس ضَربتُ فعل و فاعل است و عمرواً مفعولٌبه است. و گاهى مفعولٌبه را مفعول هم مىگويند.
وزن اسم مفعول
اسم مفعول از فعلهاى ثلاثىمجرد بر وزن مفعول مىآيد. مانند: مَنْصور ــ مَضْروب ــ مَعْلوم ــ مَفْتوح ــ مَحْسُوب.
اسم مفعول از فعل متعدى ساخته مىشود و اگر فعل به وسيله باء جاره متعدى شود، در اسم مفعول هم آن باء را مىآورند و مىگويند ممرورٌبه از مررتُ به.
تصريف اسم مفعول
مَنصورٌ | ممرورٌ به | ممرورٌ بکَ | ||
مَنصوران | ممرورٌ بهما | ممرورٌ بکُما | ||
منصورون | ممرورٌ بهم | ممرورٌ بکم | ||
مَنصورةٌ | ممرورٌ بها | ممرورٌ بکِ | ||
مَنصورتان | ممرورٌ بهما | ممرورٌ بکما | ||
مَنصورات | ممرورٌ بهنَّ | ممرورٌ بکُنَّ | ||
ممرورٌ بى | ||||
ممرورٌ بنا | ||||
و اسم مفعول از غير فعلهاى ثلاثى مجرد بر وزن اسم فاعل آنها است با اين تفاوت که در اسم فاعل حرف ما قبل آخر مکسور بود و در اسم مفعول بايد حرف ماقبل آخر مفتوح باشد. مانند: مُکرَم ــ مُدحرَج ــ مُستخرَج ــ مُتَدَحْرَج.
و تصريف اسم مفعول آنها مانند تصريف اسم فاعل آنها است.
اسم آلت
اسم آلت صيغهاى است که بر افزارى که فعل با آن انجام مىيابد دلالت کند و وزنهاى آن عبارتند از:
مِفْعَل مانند مِخْلَب ــ مِفْعَلَة مانند مِکْنَسَة ــ مِفْعال مانند مِفْتاح ــ مَفْعَلَة مانند مَکْحَلَة.
اسم زمان و مکان
صيغهاى که دلالت کند بر ظرف زمان و مکان فعل (يعنى فعل در آن زمان و آن مکان انجام شده باشد) آن را اسم زمان و اسم مکان نامند. و براى ساختن آن بايد فعل مضارع آن را در نظر گرفت.
بنابراين از فعل ثلاثى مجرد مفتوح العين يا ناقص، بر وزن مَفْعَل مىآيد مانند: مَشْرَب از يَشْرَب ــ مَرْمىٰ از يَرْمىٖ.
و از مکسور العين يا مثال بر وزن مَفْعِل مىآيد مانند: مَضْرِب از يَضْرِب ــ مَوْعِد از يَعِد.
و از مضموم العين بر وزن مَفْعَل و مَفْعِل هر دو مىآيد مانند: مَشْرِق از يَشْرُق ــ مَغْرِب از يَغْرُب و مانند: مَقْتَل از يَقْتُل ــ مَکْتَب از يَکْتُب ــ مَحْشَر و مَحْشِر از يَحْشُر.
و از فعل مثال واوى بر وزن مفعال مىآيد مانند: ميٖعاد از يَعِد ــ ميلاد از يَـلِد.
و از فعلهاى غير ثلاثى مجرد، اسم زمان و مکان بر وزن اسم مفعول آنها مىآيد مانند: مُکْرَم ــ مُسْتَخْرَج ــ مُدَحْرَج ــ مُتَدَحْرَج.
تمرين: از چند فعل ثلاثى مجرد و مزيد فيه و چند فعل رباعى مجرد و مزيد فيه اسم زمان و مکان بسازيد.
تثنيه و جمع
تثنيه لفظى است که بر دو کس يا دو چيز دلالت نمايد.
براى ساختن تثنيه «ان» يا «يْن» را در آخر کلمه مفرد مىآورند.
و جمع لفظى است که بر بيشتر از يکى (غير تثنيه) دلالت مىکند و براى ساختن جمع «ون» يا «يٖن» را در آخر اسم مفرد اضافه مىکنند. اين نوع جمع را جمع مذکر سالم مىنامند و همان طورى که مشاهده مىشود در حال رفعى آخر مفرد مرفوع شده «زيدُون» و در حال نصبى و جرى آخر مفرد مکسور مىگردد «زيدِيٖن».
مفرد |
تثنيه | جمع | ||
حال رفعى | حال نصبى و جرى | حال رفعى | حال نصبى و جرى | |
زِيْد | زيدان | زيدَيْن | زيدُونَ | زِيْدِيٖنَ |
غُلام | غلامان | غلامَيْن | غلاموُنَ | غُلاميٖنَ |
مسلم | مُسْلِمانِ | مُسْلِمَيْن | مُسْلمونَ | مُسْلِميٖنَ |
جارية | جاريتان | جاريَتَيْن |
جمع مؤنث سالم
اما جمع مؤنث سالم را به اين ترتيب مىسازند که «ات» را در آخر کلمه مؤنث ملحق نموده و در حال رفعى تاء را مضموم@مرفوع@ و در حال نصبى و جرى مجرور مىنمايند. مانند:
مفرد |
جمع | |
حال رفعى | حال نصبى و جرى | |
مُسْلِمة | مُسْلِماتٌ | مُسْلِماتٍ |
هند | هِنْداتٌ | هِنْداتٍ |
اين جمعها را که ساختمان مفرد آنها شکسته نشده است جمع سالم ناميدهاند.
جمع مکسر
نوعى ديگر جمع وجود دارد که ساختمان مفرد آن در جمع به هم مىخورد و آن را جمع مکسر مىگويند و جمع مکسر بر دو قسم است: ۱ــ جمع قلة، ۲ــ جمع کثرة.
جمع قلّـة:
جمع مکسرى که بر کمى دلالت کند چهار وزن دارد و آنها را جمع قلة مىنامند و عبارتند از:
۱ــ اَفْعال مانند: افراس جمع فَرَس
۲ــ اَفْعُل مانند: اَفْلُس جمع فَلْس
۳ــ اَفْعَلَة مانند: اَرْغِفَة جمع رَغيٖف
۴ــ فِعْلَة مانند: غِلْمَة جمع غُلام
جمع کثرة:
قسمى ديگر از جمع مکسر جمع کثرة است و اوزان آنها بسيار مىباشد که پارهاى از آنها بدين قرارند:
۱ ــ فعل مانند حمر ۲ ــ فعل مانند کتب ۳ ــ فعل مانند صور ۴ ــ فعال مانند هداة ۵ـ فعلة مانند سحرة ۶ ــ فعّل مانند رکّع ۷ ــ فعّال مانند طلّاب ۸ ــ فعال مانند جبال ۹ ــ فعول مانند قلوب ۱۰ ــ فعلاء مانند علماء ۱۱ ــ فعلان مانند غلمان ۱۲ ــ فعلان مانند غضبان ۱۳ ــ فعل مانند قطع ۱۴ ــ فعالى مانند امالى
@اين تقسيمبندى از صرف جديد (حاضر) آورده شد@
۱ــ فُعْل: خُشْن جمع اَخْشَن | ۲ــ فُعُل: ذُلُل جمع ذَلُول | |
۳ــ فُعَل: لُجَج جمع لُجَّة | ۴ــ فِعَل: عِبَر جمع عِبْرَة | |
۵ــ فَعَلَة: سَحَرَة جمع ساحِر | ۶ــ فُعَّل: رُکَّع جمع راکِع | |
۷ــ فُعال: هُداة جمع هادى | ۸ــ فِعال: عِطاش جمع عَطْشان | |
۹ــ فُعُول: قُلُوب جمع قَلْب | ۱۰ــ فَعْلىٰ: صَرْعىٰ جمع صَريع | |
۱۱ــ فِعْلان: غِلْمان جمع غُلام | ۱۲ــ فُعّال: طُلّاب جمع طالِب | |
۱۳ــ فُعَلاء: سُفَهاء جمع سَفيه | ۱۴ــ اَفْعِلاء: اَنْبِياء جمع نَبىّ |
اسم جمع ــ اسم جنس
دانستيد اسمى که بر بيشتر از يکى دلالت کند (غير تثنيه) جمع ناميده مىشود. اکنون بايد بدانيد که اين جمع سه قسم است:
۱ــ جمعى که داراى مفرد بوده و آن مفرد بر يکى دلالت مىکند. مانند جمعهايى که تاکنون شناختهايد مثل زيدون که مفردش زيد است و اين جمع چهار قسم است.
جمع مذکر سالم ــ جمع مؤنث سالم ــ جمع مکسر قلّة ــ جمع مکسر کثرة
۲ــ جمعى که براى آن مفردى نباشد و آن را اسم جمع مىنامند مانند: قوم ــ رهط که دلالت بر بيشتر از يکى دارند و براى آنها مفردى نيست که دلالت بر يکى کند.
۳ــ اسمى که دلالت کند بر حقيقتى صرف نظر از يکى بودن يا بيشتر کند، آن را اسم جنس مىگويند مانند: رَجُل ــ تَمْر ــ حِنْطَة.
تمرين: از اين کلمهها جمع سالم بسازيد.
جميل ــ بناء ــ عالم ــ حريص ــ مفرط ــ حجرة ــ نافعة ــ عادية ــ جملة ــ رحمة
تمرين: از اين کلمهها جمع مکسر بسازيد.
قلم ــ عنان ــ حصن ــ مشهد ــ حاسد ــ وديع ــ حليم
منتهى الجموع
گاهى جمع را جمع مىبندند و آن را منتهى الجموع مىنامند. و آن عبارت است از هر جمعى که بعد از الف تکسير آن دو حرف متحرک باشد يا سه حرفى که وسط آنها ياء ساکنه است قرار گيرد مانند: دراهم ــ سبائک ــ فواصل ــ انامل ــ طوامير ــ ازاجير ــ مناقيل ــ رياحين.
@اضافه شده از صرف جديد@
هر جمعى که ساختمانش به اين شکل باشد که ابتدايش دو حرف مفتوح و بعد از آن الفى و بعد از الف يک حرف مکسور بوده و بعداز آن يک يا دو حرف ديگر باشد، آن جمع را «منتهىالجموع» گويند. مانند: دَرَاهِم ــ سَبَائِک ــ فَوَاصِل ــ اَنݧَامِل ــ طَوَامير ــ اَںݧݐَاجير ــ مَثَاقيل ــ رَيَاحين. @ تا اينجا از صرف است@
و اين جمع را منتهى الجموع يا جمع الجمع مىگويند مثلاً اَيادِىٖ جمع اَيْدىٖ و مفرد آن يَد مىباشد.
عَلَـم
دانستيد اسم جنس اسمى است که بر حقيقتى دلالت کند و صرف نظر شده باشد از يکى بودن يا اجتماع افراد آن حقيقت مانند: حنطة (گندم) تمر (خرما) که هم براى هر يک،هر يک افراد اين اسم به کار مىرود و هم در مجموع آنها ولى عَلَم عبارت است از اسمى که براى فردى به خصوص درست شده باشد به طورى که براى فردى ديگر به کار نرود مانند: زيد ــ هند
علم دو قسم است: ۱ــ مفرد مانند: زيد ــ سليم ــ ۲ــ مرکّب مانند: عبـداللّه
تصغير
تصغير عبارت است از تغيير دادن کلمهاى را به وزنى که دلالت بر کوچکى نمايد و بعد آن کلمه را مصغَّر مىنامند.
تصغير گاهى براى اظهار عطوفت و مهربانى انجام مىگيرد مانند: بُنَى (پسرکم)
و گاهى براى تحقير (خوار نمودن) مانند: رُجَيْل (مردک)
و گاهى براى تقليل عدد (کمى عدد) مانند: دُرَيْهِمات ــ کُلَيْمات
گاهى اسم مصغرى را علم شخصى يا چيزى قرار مىدهند و در اين صورت هيچ گونه دلالت بر اغراض نام برده ندارد. مانند: کُمَيْت ــ کُلَيْب ــ فُضَيْل.
تصغير در اسم ظاهر و مبهم انجام مىيابد و از ثلاثى بر وزن فُعَيْل و از رباعى بر وزن فُعَيْعِل مىآيد. مانند: رُجَيل در رَجُل ــ حُسَيْن در حَسَن ــ جُعَيْفِر در جَعْفَر.
و در اسم خماسى مانند: سَفَرْجَل تصغير آن سُفَيْرِجَل مىباشد و در تصغير جمعها اين چنين آمده است.
قُوْم ! قُـوَيْم ــ ضارِبُون ! ضُوَيْرِبُون ــ ضارِبات ! ضُوَيْرِبات ــ
شُعَراء ! شُوَيْعِرون ــ مَساجِد ! مُسَيْجِدات
تمرين: از اسمهاى زير اسم مصغّر بسازيد:
ثوب ــ نهر ــ کشف ــ کأس ــ شاعرون ــ هندات ــ هيکل ــ سفينة.
نسبت
در نسبت دادن کسى يا چيزى را به شخصى يا حيوانى يا چيزى، از وزنهاى مختلف استفاده مىکنند و اولى را منسوب و دومى را منسوباليه مىگويند و براى ساختن منسوب مشهورتر اين است که آخر منسوباليه يائى مشدّده اضافه نموده و اگر مؤنث باشد تاء تأنيثى هم بعد از ياء مىآورند. مانند:
کوفى ــ بحرى ــ شيعى ــ ايرانى که منسوب است به کوفه ــ بحر ــ شيعه ــ ايران. و مانند: کوفية ــ بحرية ــ ايرانية.
همان طورى که مىبينيد تاء تأنيث را از آخر کلمه مؤنث در هنگام نسبت حذف مىکنند مانند: مکّة که در نسبت مکّى و فاطمة، فاطمى و طبيعة، طبيعى مىشوند.
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
٭٭٭٭٭٭٭
٭٭٭
([۲]) مجموع اين چهار حرف را «نأيت» مىخوانند.
[۳] اکرم در اصل کَرُمَ بوده، در باب اِفعال ماضى بر وزن اَفعَلَ و مضارع بر وزن يُفعِلُ و مصدر بر وزن اِفعال است.
[۴] فَرَّحَ در اصل فَرَحَ بوده و مصدر آن در باب تفعيل تَفريحْ است.
[۵] قاتَلَ در اصل قَتَلَ بوده و مصدر آن در باب مُفاعَلَة، مُقاتَلَة است.
[۶] اِکْتَسَبَ در اصل کَسَبَ بوده و مصدر آن در باب افتعال، اِکْتساب است.
[۷] اِنکَسَرَ، مصدر آن در باب اِنفِعال ، اِنکِسار مىشود و اصل آن کَسَرَ مىباشد.
[۸] تَفَعَّلَ اصل آن فَعَلَ بوده و مصدر آن تَفَعُّل مىباشد.
[۹] اصل تَضارَبَ، ضَرَبَ بوده و مصدر آن از باب تَفاعُل، تَضارُب مىشود.
[۱۰] اصل ثلاثىمجرد اِحْمَرَّ، حَمُرَ بوده و مصدر آن از باب افعلال، اِحْمِرار مىباشد.
[۱۱] اصل اِسْتَخْرَجَ، خَرَجَ بوده و مصدر آن از باب اِسْتِفعال، اِستخراج مىباشد.
[۱۲] اصل ثلاثىمجرد اِحْمارَّ، حَمُرَ بوده و مصدر آن از باب افعيلال، اِحْمِيرار مىباشد.