جستجو کردن
Close this search box.

۱۴-۲ رسائل رد لزوم وحدت ناطق شیعی – چاپ – قسمت دوم

رد لزوم وحدت ناطق شیعی – قسمت دوم

 

از مصنفات

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم میرزا محمد باقر شریف طباطبائی

اعلی الله مقامه

 

 

برهان (۲۲)

 

 

جلد دوم درّه نجفيه

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي ۳۳۷  *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

بايد عبرت گرفت از الحاد ملحدين اين زمان و بى‏حيائى ايشان، که قائل شدند که ناطق به امر الهى بايد يک‌نفر بيشتر نباشد در ميان شيعيان. پس اگر نقباء بايد ظاهر باشند يکى از ايشان بايد ناطق باشد و باقى صامت و ساکت، و اگر نجباء بايد ظاهر باشند يکى از آنها بايد ناطق باشد و باقى ساکت و صامت، و اگر فقهاء بايد ظاهر باشند يکى از ايشان بايد ناطق باشد و باقى ساکت و صامت. و از براى الحاد خود قياس‌هاى مع‏الفارق درميان آوردند که چون حضرت پيغمبر؟ص؟ ناطق بودند حضرت امير؟ع؟ صامت بودند، و همچنين هريک از ائمه سابقه؟عهم؟ که ناطق بود امام بعد در زمان او صامت بود. پس اين مطلب را در شيعيان ايشان هم لازم دانستند و قياس مع‏الفارق خود را قياس به طريق اولىٰ اسم گذاشتند، و حال آنکه جميع قياسات در مذهب اهل‌بيت؟عهم؟ باطل است خصوص قياس مع‏الفارق که شيطان رجيم هم از آن شرم داشت که اوّل من قاس ابليس بود، و گفت خلقتنى من نار و خلقته من طين و آتش به طور ظاهر از گِل بالاتر است، پس قياس به طريق اولىٰ را در مقابل خداوند جارى کرد. و اين جماعتِ بى‏حياتر از ابليس قياس مع‏الفارق را جارى در شيعيان کردند؛ چرا که امام؟ع؟ در هر زمان مُطاع جميع ماسواى خود است و مفترض‏الطاعه است و اطاعت او بر جميع خلق واجب است، که از جمله ايشان يکى آن امامى است که در زمان او است. مثل حضرت پيغمبر؟ص؟ و حضرت‌امير؟ع؟ که حضرت پيغمبر مطاع حضرت‌امير بود و حضرت‌امير؟ع؟ مطيع او بود، مثل ساير خلق که بايد مطيع او باشند؟ص؟. و همچنين بعد از رسول‌خدا؟ص؟ حضرت‌امير؟ع؟ مطاع جميع خلق بود که از جمله ايشان حضرت امام‌حسن و حضرت امام‌حسين۸ بودند و مطيع حضرت‌امير؟ع؟ بودند، و همچنين بود حال هر امام سابق و لاحقى؟عهم؟. اما حال شيعيان ــ  بعض نسبت به بعض ــ  به اين منوال نيست، بلکه فرض اطاعت بعض مر

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۳۸ *»

بعض را از باب حکايت و روايت‌کردن قول و فعل و تقرير معصوم؟ع؟ است و مفترض‏الطاعه بالاصل نيستند بعض نسبت به بعض؛ پس دو نفر و بيشتر مى‏توانند حکايت و روايت کنند از معصوم؟ع؟ چنان‌که از آدم تا خاتم؟ص؟ تا بعد سيرت شيعيان بر اين بوده و هست.

بارى، چون چنين الحادى را اظهار کردند و رساله‏ها نوشتند و منتشر کردند، و اين ناچيز با دليل و برهان بر ايشان ردّ کردم، و محکم‌تر دليلى که در ابطال ايشان آوردم دليل ضرورت اسلام و ايمان بود، الحاد ايشان ايشان را بر اين داشت که بلکه بتوانند اصل دليل ضرورت اسلام و ايمان را سست کنند تا پيروان خود را بتوانند به دلخواه خود افسار کنند، پس نوشتند که اصل اين سخن که ضرورت حجت است يا حجت نيست محل نزاع و اختلاف است، و بعضى بر اينند که اين مردم مختلف‏الطبايع بر امر واحدى متفق نشوند.

و گاهى نوشتند که ضرورت حجت هست ولکن عوام چه مى‏دانند ضرورت چيست؟ و ضرورت مخصوص به اوحدى زمان است.

و گاهى نوشتند که آيا شيخ‌مرحوم­ از براى همين آمده بودند که بگويند چيزى را که پيرزال‌ها مى‏گويند که ضرورت حجت است؟

و گاهى گفتند بسا اتفاق مى‏افتد که کسى خلاف ضرورت کند و فاسق هم نشود چه جاى آنکه کافر شود! مثل آنکه کسى استفراغ وسع کند و طالب دين آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و خلاف ضرورت کند. نهايت اگر کسى دانست که او خلاف ضرورت کرده تقليد از او نکند يا به او اقتدا نکند.

و گاهى نوشتند که بسا اتفاق افتد که کسى به مخالفت‌کردن چيزى که به حدّ ضرورت نرسيده فاسق و کافر شود. مثل آنکه در مسائل فقهيه کسى خلاف فقهاء کند.

و گاهى نوشتند که ميزان شناختن کامل را ضرورت قرار دادن خلاف ضرورت است.

و از اين قبيل الحادات در نوشتجات ايشان بسيار است. و مناسب است که

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۳۹ *»

نمونه‏اى از آنها را از عبارت خود ايشان نقل کنم، چرا که در نظر اهل بصيرت کلام اهل باطل واضح‏ترين کلام‌ها است در بطلان، اگرچه بعضى نفهمند. پس در يکى از نوشتجات در موضعى که صفات ائمه؟عهم؟ را به خيال خود خواسته بنويسد نوشته که:

«گمان مکن که اينها همه ضرورى نيست و غالب نظرى است و نظرى اسباب امتحان نيست؛ عرض مى‏کنم موقع اين سخن را بايد فهميد. آيا مراد اين است که خلاف ضرورت نکند و به ضرورت عمل کند و در نظرى هرچه مى‏خواهد بکند؟ اين حرف که حرفى سست و بى‏پا است، چرا که انسان در نظرى و ضرورى هردو بايد متابع و مشايع باشد. مثلاً شک نيست که غالب مسائل فقه از نظريات است و پاره‏اى هم ضرورى است و آنها صديک مسائل نمى‏شود، مثلاً در کتاب صلوة دوازده‌هزار يا بيشتر مسئله هست چند مسئله از اينها ضرورى است؛ حال اگر من بنا شد شخصى را امتحان کنم به ضرورى، به چطور بايد امتحان کنم و مقصود چيست؟

مقصود اين است که به همان ضروريات عمل کند و باقى را مى‏خواهد عمل کند مى‏خواهد نکند؟ واللّه چنين نيست، اى‌بسا مسائل در نماز هست که از جمله ضروريات نيست و اگر کسى عمل نکند فاسق مى‏شود و از عدالت خارج مى‏شود.

آيا مراد اين است که به ضروريات بايد اقرار کند به ساير مى‏خواهد اقرار کند مى‏خواهد اقرار نکند؟ اين قول هم خطا است به همه بايد اقرار کند ان کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببکم اللّه پس مقصود اين هم نيست.

آيا مقصود اين است که در ضروريات خلاف قوم نبايد بکند که اگر مخالفت کرد کافر است و در نظريات اگر خلاف کند نقلى نيست؟ اگر اين سخن را کسى بگويد همه فقهاء منکر مى‏شوند، چرا که بسيار نظريات هست که طورى ميان فقهاء مسلّم شده است که احدى نمى‏تواند تخلف کند. چه‏بسيار نظريات هست که مسلّم است که اگر کسى تخلف کند چه در فتوىٰ و چه در عمل از درجه علم ساقط مى‏شود و فاسق هم مى‏شود؛ و اى‌بسا در ضرورى کسى تخلف مى‏کند و فاسق هم نمى‏شود چه جاى کافر!

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۰ *»

پس از آنکه انسان استفراغ وسع نمود و مرادش متابعت آل‌محمّد است، در ضرورى هم تخلف کرد کافر نمى‏شود، نهايت اگر ديگرى دانست که خلاف ضرورت کرده است تقليد او را نمى‏کند! و اگر کسى اهل علم باشد و به اخبار آل‌محمّد سلام‌اللّه‌عليهم رجوع کند اين مسئله را مى‏فهمد بلاشک! ولکن درصدد اثبات اين مطلب نيستم، چرا که خود اين حرف خلاف ضرورت است که امتحان را بايد به ضرورت کرد! اگر درست دقت کنى در اخبار.

خلاصه، پس کسى را نمى‏رسد که بگويد اخلاق آل‌محمّد همه ضرورى نيست و نمى‏توان کسى را به آنها امتحان کرد. و اصل اين سخن از اينجا برداشته شده است موقعش را بفهم، که اگر کسى در نظريات اختلاف کرد با پاره‏اى از فقهاء در موردى که ميسر باشد اختلاف‌کردن بر او حرجى نيست. مثلاً جمعى فتوىٰ مى‏دهند که اگر کسى شک ميان دو و سه کند بنا را بر اقل بايد گذارد و جمعى ديگر قول ديگر مى‏گويند، او با يک طايفه مثلاً اختلاف کرد نبايد او را ملامت کرد چرا که لامحاله چنين فهميده است. و اگر خواستيم در مسائل شرعيه او را امتحان کنيم به مسائل استنباطيه خطا است چرا که شايد فتواى او اين است. هر سخن جايى و هر نکته مقامى دارد.»

تمام شد موضع حاجت از رساله‏اى که تمام آن بر اين سبک نوشته شده. و اين‌همه اضطرابات و تشويشات در کلمات او از اين است که چون بدعتى ظاهر را که مخالف ضرورت اسلام و ايمان بود درميان آورد، و آن بدعت اين بود که در زمان غيبت در ميان شيعيان بايد يک ناطق و يک حاکم بيشتر نباشد و باقى مردم بايد صادر از امر و حکم او باشند، چنان‌که بعد از اين عبارت او را بعينها نقل خواهم کرد، و در ابطال قول او ضرورت اسلام و ايمان را دليل و برهان قرار داديم، پس ناچار شد که بگويد که امتحان حق و باطل را با ميزان ضرورت قرار دادن خلاف ضرورت است.

پس مناسب مقام اين است که اولاً کلام بانظام آقاى‌مرحوم­ را عرض کنم تا بدانى که هميشه امتحان را بايد به ضروريات کرد و هرچه موافق با آنها است حق است و هرکس موافق با آنها است اهل حق است، و هرچه مخالف با آنها است باطل

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۱ *»

است و هرکس مخالفت کند آنها را از اهل باطل است. پس در عبارات آن بزرگوار­ نظر کن تا مخالفت قول اهل الحاد را با قول آن بزرگوار­ بيابى. در اواخر جلد ثانى «طريق‌النجاة» مى‏فرمايند: «بالجملة، ان الذى عليک اذا حکيت الصحة و اذا ادّعيت فعليک الحجة الواضحة و لا حجة فى الدنيا الّا فى قول اللّه الحق و يکشف عنه ضرورة العقلاء او ضرورة المليين او ضرورة الاسلام او ضرورة المذهب فهذه الضرورات الاربع هى حجة اللّه فى عصرنا على متعلقاتها و على لوازم تلک المتعلقات او ما يتفرع عليها او ما يرجع اليها اذا کانت لازمةً او متفرعةً او راجعةً‏ اليها بالضرورة و اما الکتاب فهو حجة اذا کان معناه ضرورياً و کذا السنة فانک ان تعديت الضرورى جاء الاختلاف و ذهب الحجية اللّهم الّا ان‏يقام على شى‏ء منها حجة ضرورية فيؤخذ بها و ان لم‏تکن بنفسها ضرورية و ان حجة اللّه هى الحجة الواضحة و للّه الحجة البالغة فليس لاحد من القائلين بطرف من طرفى الاختلاف حجة على الآخر الّا بالضرورى قال اللّه تعالى «و ان تنازعتم فى شى‏ء فرُدّوه الى اللّه و الرسول» فالردّ الى اللّه الردّ الى کتابه المستجمع على تأويله و الردّ الى السنة السنة الجامعة غير المختلف‏فيها لا غير. نعم اذا قامت الحجة الضرورية على جواز الاخذ بشى‏ء يجب الاخذ به و ان لم‏يکن ذلک الشى‏ء ضرورياً ففيه الحجة.

فان ادّعيت مسئلة و اقمت عليه الحجة من احد الضروريات الاربعة وجب على خصمک التسليم کائنةً ما کانت و ان لم‏تقم فلا حجة لک عليه و يجوز له مخالفتک اذ لاحجة لک عليه و لاتحتاج الى جدال و خصومة و ان لم‏يکن لک برهان على مدّعاک بخصوصه و لک برهان على طاعة رجل او موافقة امر ينظر ثانياً فى صحة الرواية عن ذلک الرجل او فى الموافقة فان صحّت وجب القبول بلامنازعة و الّا فلا حجة لک و لااجوّز لک المخاصمة من غير برهان فان اللّه قدذمّ قوماً يجادلون من غير علم و لا هدى و لا کتاب منير فاياک و اياها.

و على ما ذکرنا بطل التنازع و جاء الاتفاق و التوافق و ان اللّه عزّوجلّ وضع الحکم لرفع التنازع و قال «وضع الميزان اَلّاتطغوا فى الميزان» و قال «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۲ *»

و اولى‌الامر منکم» و قال «و لو رَدّوه الى الرسول و الى اولى‌الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم» فمع الحاکم بالحق لايجوز الجدال و انما القول قول من يوافقه الحاکم و الحاکم اليوم هو الضرورات الاربع. و ان غرّکما الشيطان و تنازعتما فى کون ما يدّعى من الضروريات فذلک من تغريره و نزغه فلاتطيعاهما فان الامور الضرورية بديهية و لايحتاج الى نزاع فما يمکن ان‏يشتبه الامر فيه فليس بضرورى و ما ليس بضرورى فليس بحجة عامة و لستَ بنبىّ مطاع يجب ان‏تطاع فى کل ما تقول فلاتتوقع ان‏تطاع بلا حجة و لا حجة الّا ما  کان من اللّه على يقين عام و تبيّن من ذلک انه لا حاجة الى الجدال فى کل حال فمع الحجة المسلّمة فلا جدال و بلا حجة فلا مقال و لاحول و لاقوة الّا باللّه المتعال.»

پس نظر کن به اين کتاب فصل‌الخطاب و خرافات اهل الحاد و ارتياب و ببين تفاوت ره از کجا است تا به کجا! و تدبر کن در کلام بانظام آن بزرگوار­ که با دليل عقل و نقل منحصر کردند حجت را در قول خداوند عالم جل‌شأنه و کاشف قول او را و مراد او را منحصر کردند در ضرورت‌هاى چهارگانه که ضرورت عقلاء و ضرورت ملّيين و ضرورت اسلام و ضرورت مذهب باشد. و منحصر کردند حجّيت را در اين دليل‌هاى چهارگانه با لوازم اينها و متفرعات بر اينها و آنچه به اينها راجع است. و تصريح فرمودند که در ماسواى اينها هيچ حجتى نيست، چرا که ماسواى ضروريات چيزهايى است که محل اختلاف است و چيزى که محل اختلاف است معقول و منقول نيست که رفع اختلاف کند.

و تدبر کن که چگونه تصريح فرمودند که کتاب و سنت حجتند اگر معنى آنها ضرورى باشد. و چگونه تصريح فرمودند و دليل اقامه کردند که اگر تجاوز کردى از ضرورت مى‏آيد اختلاف، و چون اختلاف آمد مى‏رود و زايل مى‏شود حجّيت. و چگونه تصريح فرمودند که بايد جميع دليل‌ها منتهى شود به ضرورت. و چگونه تصريح فرمودند که بايد حجت خداوند عالم واضح و بالغ باشد، و تا ضرورى نشود واضح و بالغ نيست. و چگونه تصريح فرمودند که احدى از مختلفين حجت بر ديگرى ندارد مگر به دليل ضرورت.

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۳ *»

و تدبر کن که چگونه تصريح فرمودند که در جميع اختلاف‌ها و نزاع‌ها بايد رجوع کرد به خدا و رسول او؟ص؟، و رجوع به خدا رجوع به کتاب محکم او است که محل اتفاق باشد، و رجوع به رسول او رجوع به احاديثى است که معنى آنها محل اتفاق باشد. و چگونه تصريح فرمودند که هرگاه دليل ضرورى قائم شد بر جايز بودن چيزى بايد گرفت آن را اگرچه خود آن چيز ضرورى نباشد.

و تدبر کن که چگونه تصريح فرمودند که اگر ادعا کردى چيزى را و دليل آوردى از براى آن چيز از يکى از اين ضرورت‌هاى چهارگانه واجب مى‏شود بر کسى که با تو خلاف دارد قبول قول تو. و اگر از يکى از اين ضرورت‌هاى چهارگانه دليل نتوانستى بياورى بر مطلب خود، لازم نيست بر او اطاعت تو به جهت آنکه تو حجتى بر او ندارى در اين صورت. و چگونه تصريح فرمودند که اگر از براى مطلب خود دليلى بخصوص نداشته باشى ولکن دليل داشته باشى بر لزوم اطاعت کسى و موافقت امرى، پس روايت خود را بايد از براى کسى که با او خلاف دارى تصحيح کنى، پس بعد از صحّت روايت تو بايد او قبول کند از تو. و اگر نتوانستى صحّت روايت خود را برسانى پس حجتى بر او ندارى. و جايز نمى‏دانم با او مجادله کنى بى‏دليل و برهان به جهت آنکه خداوند عالم جلّ‏شأنه مذمت کرده است قومى را که مجادله مى‏کنند بغير علمٍ و لا هدىً و لا کتابٍ منير  پس برحذر باش از مجادله‌کردن بدون دليل.

و تدبر کن که چگونه تصريح فرمودند که بنابر آنچه گفته شد باطل شد نزاع‌ها و خلاف‌هاى بى‏دليل و برهان و ثابت شد اتفاق و توافق، به جهت آنکه خداوند عالم جلّ‏شأنه قرار داده حَکَم را از براى رفع خلاف و نزاع، و فرموده تخلف نکنيد از آن و طغيان نکنيد در آن و فرموده اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى‌الامر منکم و فرموده و لو رَدّوه الى الرسول و الى اولى‌الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم.

و تدبر کن که چگونه تصريح فرموده که با وجود حاکم بحق جايز نيست جدال. و قول حق قول کسى است که موافق است حاکم با او. و حاکم در ميان مردم امروزه

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۴ *»

همين ضرورت‌هاى چهارگانه است.

و تدبر کن که چگونه تصريح فرموده که اگر وسوسه کند شيطان که آيا آن دليلى که از يکى از اين چهار ضرورت اقامه مى‏شود در ميان تو و کسى که با او خلاف دارى از يکى از اين ضرورت‌ها هست يا نيست؟ پس مغرور مشويد به وسوسه او، چرا که امور ضروريه امورى است بديهى که شيطان نمى‏تواند در آن شبهه بيندازد.

و تدبر کن که چگونه تصريح فرموده‏اند که هرچيزى که محل شبهه است آن‌چيز ضرورى نيست. و هرچه ضرورى نيست حجت نيست و لازم نيست قبول آن بر عامه مردم. و فرمودند تو پيغمبر نيستى که مطاع خلق باشى، پس توقع مکن که مطاع باشى و مردم قبول کنند قول تو را بدون دليل ضرورت.

و در رساله «درّه» خود تصريح مى‏کنند و نصيحت مى‏کنند که مبادا خلاف کنى ضرورت را که مرتد شوى.

و در کتاب «جامع» در آخر فصل معرفت پيغمبر؟ص؟ مى‏فرمايند: «و يجب ان‏يعتقد ان الديانة بضرورة الاسلام و المذهب و بما ثبت لنفس المکلّف من الدين واجبة و التخلف عنها کفرٌ باللّه العلىّ العظيم اذ هو تکذيب ما علم صدوره عن النبى؟ص؟.» و در آخر فصل معرفت ائمه؟عهم؟ مى‏فرمايند: «و يجب ان‏يعتقد ان ضرورة المذهب حقّ يجب اتّباعها و المتخلف بعد التديّن بدينهم مرتدّ کافر و ان ما قامت الحجة به بواسطة الثقات عنهم حقّ يجب اتّباعه و التخلف عنه کفر.»

پس تدبر کن در اين فرمايشات که نوع اين قبيل از فرمايشات را در اغلب کتب خود فرموده‏اند که تمام حجت و تمام امتحان در ضروريات است و بس، چرا که هرچه غير از ضرورى است نظرى است و هرچه نظرى است محل اختلاف است و حجتى در آن نيست. آن‌گاه نظر کن در خرافات اهل الحاد که مى‏گويند خود اين حرف خلاف ضرورت است که امتحان را بايد به ضرورت کرد.

پس عرض مى‏کنم که بايد عبرت گرفت که خداوند عالم جلّ‏شأنه چگونه جارى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۵ *»

مى‏کند بر زبان اهل باطل چيزى را که هر طالب حقى بتواند بفهمد که آن باطل است؟ آيا با اين‌همه تصريحات که علماى ابرار+ فرموده‏اند با دليل و برهان که حجت در ضرورت است و در غير ضرورت هيچ حجتى نيست، بطلان قول اهل الحاد امرى است مخفى که امتحان به ضرورت را خلاف ضرورت ناميده‏اند؟ و اين‏همه ترديدات و تشويشات و خرافات را نوشته‏اند که آيا به همان ضرورت بايد اقرار کرد و به ماسواى آنها نبايد اقرار کرد؟ و غافلند که خداوند عالم جلّ‏شأنه غافل نيست از الحادهاى ايشان که گاهى مسائل نماز را و گاهى مسائل چيزى ديگر را مثال مى‏آورند از براى اينکه بلکه بتوانند الحادى کنند که در غير ضروريات حجتى و امتحانى است، تا اگر خودشان خلاف ضرورتى کردند بتوانند بگويند که ما استفراغ وسع خود را کرده‏ايم و چنين فهميده‏ايم در موضع خاصى خلاف ضرورت را. يا آنکه بتوانند بگويند نهايت اگر تو فهميدى که ما خلاف ضرورت کرده‏ايم تقليد از ما مکن. يا بتوانند بگويند که حجت و امتحان هم در ضروريات است و هم در غيرضروريات، نهايت ما اگر خلاف ضرورت کرده‏ايم خلاف غيرضرورت را نکرده‏ايم، نهايت ضرورت يکى از دليل‌ها است و غيرضرورت هم يکى ديگر از دليل‌ها است مثل مسائل نماز را که مثال آورد. و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عما يعمل الظالمون.

پس عرض مى‏کنم که به تصريحات متعدده آقاى‌مرحوم­ دانستى که حجت و امتحان در ضروريات است و بس و در غير آنها حجتى نيست. پس تدبر کن که مسائل ضروريه در اسلام و ايمان منحصر به يک و دو و ده نيست و همه آنها را بايد ملاحظه کرد و خلاف هيچ‏يک را نکرد، نه آنکه بعضى را اقرار کنى و بعضى را انکار، و به بعضى عمل کنى و به بعضى اعتنا نکنى. پس نماز يوميه از ضروريات است و روزه ماه‌ رمضان هم از ضروريات و هريک را که انکار کنى مرتد مى‏شوى. پس اگر اقرار کردى به نماز از براى فريب‌دادن نمازگزاران و انکار کردى روزه را مرتد شدى. پس هريک از ضروريات را کسى انکار کند مرتد شود، و مکلّفى معذور نيست که بگويد من استفراغ

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۶ *»

وسع کرده‏ام و نماز را مثلاً از ضروريات اسلام دانسته‏ام ولکن روزه را چنين فهميده‏ام که از ضروريات اسلام نيست، نهايت اگر کسى روزه را هم از ضروريات اسلام دانسته تقليد مرا نکند، چرا که من از خود خبر دارم که مقصودم متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ است و استفراغ وسع خود را کرده‏ام و روزه را از ضروريات اسلام نفهميده‏ام. پس چون مقصود من متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ است و خلاف ضرورت اسلامى به اعتقاد غير کرده‏ام معذورم و نبايد آن غير مرا کافر داند بلکه نبايد مرا فاسق هم داند، نهايت او چون روزه را از ضروريات اسلام فهميده تقليد نکند از من که آن را از ضروريات اسلام ندانسته‏ام.

بارى، مسائل ضروريه اسلاميه و ايمانيه بسيار است و در هيچ‏يک معذور نيست کسى که به درجه علم و اجتهاد رسيده که بگويد من استفراغ وسع کرده‏ام و خلاف يکى از ضروريات را به زعم غير کرده‏ام. و اگر چنين بابى را ملحدى بر روى خود مفتوح کرد مى‏تواند خلاف هر ضرورتى که کرد بگويد من استفراغ وسع کرده‏ام و آن را از ضرورت ندانسته‏ام. و همچنين بعد از فتح اين باب مى‏تواند ملحدى انکار کند جميع ضروريات را و بگويد من مقصودم متابعت آل‌محمّد است؟عهم؟ و خلاف اين ضرورت‌ها را به عقيده شما کرده‏ام و عقيده من خلاف جميع اين ضرورت‌ها است، و چون مقصود من متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ بوده فاسق هم نشده‏ام چه جاى کافر، نهايت کسانى که برخلاف من عقيده دارند تقليد از من نکنند.

بارى، مسائل ضروريه اسلاميه و ايمانيه در نزد اهل اسلام و اهل ايمان بديهى است و احتياجى به استفراغ وسع ندارد، و استفراغ وسع را در مسائل نظريه بايد کرد. و در مسائل ضروريه بديهيهݘ اهل اسلام و ايمان معذور نيست ملحدى که متمسک به استفراغ وسع خود شود در خلاف آنها، و خلاف‏کننده يکى از آنها مرتد است. اما مسائل نماز و مسائل تمام فقه که علم آنها مخصوص فقهاء و علماء است و عوام آنها را نمى‏دانند و آنها را مسائل نظريه مى‏گويند و مسائل ضروريه نمى‏گويند.

و اين شخص چون خواسته که غافلان را گمراه کند به اين حيله که امتحان و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۷ *»

امتياز حق را از باطل به ادله نظريه مى‏توان کرد، و کسى که گفته امتحان را به ضرورت بايد کرد خلاف ضرورت کرده، چرا که مسائل فقهيه اغلب آنها مخصوص فقهاء است و به حد ضرورت نرسيده و حال آنکه در ميان فقهاء يافت مى‏شود مسائلى چند که اگر يکى از ايشان خلاف کرد باقى فقهاء او را تفسيق مى‏کنند و حال آنکه از مسائل ضروريه اسلام و ايمان نيست. و اين سخن را بسيارى از غافلان تصديق خواهند کرد و از الحاد او غافل خواهند شد.

پس اولاً عرض مى‏کنم که به قاعده مخترعهݘ اهل الحاد که اگر مقصود شخصى متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و در مسئله‏اى خلاف ضرورت کند فاسق هم نشود چه جاى کافر، به اين قاعده اگر مقصود فقيهى هم متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و در يک مسئله‌اى خلاف اتفاق و اجماع جميع فقهاء کند فاسق هم نشود چه جاى کافر، نهايت اگر کسى فهميد که او خلاف اتفاق جميع فقهاء را کرده تقليد از او نکند. پس مطلب اهل الحاد حاصل نشد که خواستند امتحان و امتياز حق از باطل را به غير ضروريات اثبات کنند، و مخالفت ضرورت را در صورتى که مقصود متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد موجب فسق هم ندانند چه جاى کفر. پس در اين صورت، مخالفت اتفاق جميع فقهاء هم موجب فسق نخواهد بود چه جاى کفر. پس حق از باطل به اين قاعده جدا نشد و تار و پود اين قاعده مانند خانه عنکبوت از هم ريخت. ان کيد الشيطان کان ضعيفاً.

و ثانياً عرض مى‏کنم که در صورتى که مقصود شخص متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و خلاف کند ضرورت را و فاسق هم نشود چه جاى کافر، سؤال مى‏کنم از اين مخترع که آيا خلاف ضرورتى که موجب فسق هم نيست چه جاى کفر، يک ضرورتى مخصوصى است؟ و آن‌که خلاف آن موجب فسق و کفر است ضرورتى مخصوصى ديگر است؟ پس مثلاً اگر مقصود متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و انکار کند نماز را انکار او موجب فسق و کفر است، و اگر انکار کند

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۸ *»

روزه را موجب فسق هم نيست چه جاى کفر. پس اهل الحاد را نمى‏رسد که مخالفت بعضى از ضروريات را موجب کفر و فسق دانند، و مخالفت بعضى را موجب فسق هم ندانند چه جاى کفر.

پس بنا بر الحادى که کرده‏اند اگر مقصود شخصى متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و مخالفت کند جميع ضروريات اسلام و ايمان را و مخالفت کند اتفاقيات جميع فقهاء را، مخالفت او موجب فسق هم نشود چه جاى کفر.

و اگر بنا بر قاعده مخترعه خود تسليم کنند اين مطلب را که با قصد متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ خلاف هيچ ضرورتى و خلاف هيچ اتفاقى موجب فسق هم نيست چه جاى کفر، و فسق و کفر در صورتى است که شخصِ مخالف قصد مخالفت داشته باشد و خلاف را از روى عمد کند، مى‏گويم که همين هم يکى از الحادهاى بزرگ ايشان است، چرا که امور ضروريه اسلاميه و ايمانيه و امور اتفاقيه اجماعيه هريک از براى اهل طبقه خود امورى نيست که استفراغ وسعى و اجتهادى ضرور داشته باشد، بلکه امورى است واضح که اهل هر طبقه‌اى امر متعلق به خود را مى‏دانند مثل وجوب نماز يوميه از براى اهل اسلام که همه مکلّفين مى‏دانند که اين نماز يوميه از شرع پيغمبر است؟ص؟، و مثل وجوب عصمت در حجت‌هاى خدا؟عهم؟ که جميع اهل بصيرت از شيعه مى‏دانند که پيغمبران و اوصياى ايشان بايد معصوم باشند، و مثل شرط‌بودن وجود امام؟ع؟ در وجوب جهاد در نزد جميع فقهاى شيعه. پس امثال اين امور نسبت به اهل هرطبقه‌اى امورى است واضحه که اهل هيچ‏يک از طبقات نمى‏توانند ادعا کنند و متعذر شوند در خلافى که مى‏کنند که ما قصد مخالفت خدا و رسول و حجت‌هاى او؟عهم؟ را نداريم، ولکن اگر خلاف ضرورتى از اسلام و ايمان يا خلاف اتفاقى از همه فقهاء از ما صادر شده از جهت آن است که همان خلاف خود را دين خدا و رسول و اوصياى او؟عهم؟ دانسته‏ايم، پس خلاف ما موجب فسق هم نيست چه جاى کفر؛ نهايت هرکس که خلاف ما را خلاف دين خدا دانسته تقليد از ما نکند،

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴۹ *»

ولکن او را نمى‏رسد که تفسيق يا تکفير کند ما را، چرا که قصد ما متابعت خداست نهايت به اعتقاد کسى ديگر و قومى ديگر رضاى خدا در غير آن امرى است که ما فهميده‏ايم، پس آنها به گمان خود عمل کنند و ما هم به گمان خود عمل مى‏کنيم، پس نه آنها ما را تفسيق و تکفير کنند و نه ما آنها را تفسيق و تکفير مى‏کنيم.

بارى، راهى وسيع از براى اهل الحاد گشوده شده و صلح کلّى در ميان آمده و ارسال رسل و انزال کتب و تحليل حلال و تحريم حرام بى‏فايده گشته. پس بت‏پرستان بگويند که قصد ما به راه حق رفتن است و پرستيدن بتان را حق مى‏دانيم و هرکس آنها را نپرستيد باطل مى‏دانيم، و اگر مى‏دانستيم که بت‏پرستى باطل است بت‏پرستى نمى‏کرديم. و مجوس بگويند که قصد ما خداپرستى است و مجوسيت را دين خدا دانسته‏ايم، و اگر مى‏دانستيم که مجوسيت دين خدا نيست البته آن را ترک مى‏کرديم. و يهود بگويند که قصد ما دين خداست و ما در تورات خود ديده‏ايم که موسى گفته که بعد از من پيغمبرانِ دروغ خواهند آمد مبادا که به ايشان ايمان آوريد. و ما چنين دانسته‏ايم که عيسى يکى از آن دروغگويان است از اين جهت به او ايمان نمى‏آوريم. و اگر مى‌دانستيم که از راستگويان است البته به او ايمان مى‌آورديم. و نصارى بگويند که قصد ما دين خداست و ما دين عيسى را دين خدا مى‏دانيم و دين اسلام را بدعتى مى‏دانيم که بعد از عيسى در دنيا ظاهر شده و اگر مى‏دانستيم که دين اسلام دين خداست البته قبول مى‏کرديم.

چنان‌که بر صاحبان بصيرت مخفى نيست که يافت نمى‏شود در دنيا باطلى که بگويد قصد من باطل است، و با وجود اينکه قصد من باطل است و عمل من باطل است مردم بايد به من ايمان آورند و تابع من باشند. بلکه همه مى‏گويند که قصد ما حق است و ما طالب حقّيم. و هريک هر دينى را که اختيار کرده‏اند ادعاى حقّيت آن را دارند و همه از قصد خود خبر مى‏دهند که قصد ما حق است و نيت ما صدق است. و با اين حال خداوند عالم جلّ‏شأنه حق را حق قرار داده و باطل را باطل، و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۰ *»

علامت حق و باطل را مثل علامت روز و شب واضح قرار داده که اهل الحاد نتوانند امر را بر احدى از مکلّفين طالبين حق مشتبه کنند. قل فللّه الحجة البالغة اى الواضحة.

پس با مخالفت‌کردن ضروريات دين و مذهب مسموع نيست قول کسى که بگويد من مسلمانم و ايمان به خدا و رسول او دارم ولکن نماز يوميه را از دين خدا و رسول او نمى‏دانم. و من استفراغ وسع کرده‏ام و طالب حق بوده‏ام و قصد من اطاعت خدا و رسول است و چنان فهميده‏ام که معنى اقم الصلوة دوستى خدا و رسول است نه اين ارکان مخصوصه، و چون قصد من اطاعت خدا و رسول بوده و معنى اقم الصلوة را دوستى خدا و رسول دانسته‏ام کسانى که معنى آن را ارکان مخصوصه دانسته‏اند مرا ملامت نکنند اگرچه خلاف ضرورت ايشان را کرده‏ام، ولکن همان خلاف ضرورت ايشان را مراد خدا و رسول دانسته‏ام و مقصود من متابعت خدا و رسول است، پس اين خلاف من فسق هم نيست چه جاى کفر. و فسق و کفر من در صورتى صورت‏پذير است که من قصد متابعت خدا و رسول را نداشته باشم و قصد مخالفت داشته باشم، و من به همان خدا قسم مى‏خورم که ايمان به آن خدا دارم و به حق رسول او قسم مى‏خورم که ايمان به رسول او دارم و اطاعت او را واجب و لازم مى‏دانم، و اطاعت او را همين دانسته‏ام که معنى نماز را دوستى او مى‏دانم نه اين ارکان مخصوصه.

بارى، بر صاحبان شعور مخفى نيست که امثال اين اعذار در هيچ دينى و هيچ مذهبى چه جاى دين حق و مذهب حق جارى نيست که ملحدى بتواند بگويد که امرى که محل اتفاق است که از جانب خدا و رسول؟ص؟ است خلاف آن فسق هم نباشد چه جاى کفر. اگرچه آن ملحد متعذّر شود که قصد من متابعت خدا و رسول است.

و صاحبان شعور مى‏فهمند که اگر اين بابى را که اهل الحاد از براى خود مفتوح کرده‏اند مفتوح شود در دين و مذهب، جميع اهل بدعت‌هايى که ادعا مى‏کنند که ما شيعه اثناعشرى هستيم در جميع بدعت‌هاى خود مى‏توانند بگويند که ما ائمه دوازده‏گانه را امام خود مى‏دانيم و متابعت ايشان را واجب و لازم مى‏دانيم و مقصود ما

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۱ *»

متابعت ايشان است، پس اگر تحليل حرامى و تحريم حلالى کرده‏ايم و تغيير ضرورتى داده‏ايم همان تغيير را باطن اين شرايع دانسته‏ايم و قصد ما متابعت ائمه؟عهم؟ است و اين تغييرات موجب فسق هم نيست چه جاى کفر، نهايت هرکس غير از آنچه ما فهميده‏ايم فهميده تقليد از ما نکند.

و همچنين جميع فرقه‏هاى هفتاد و دوگانه که همه از اهل هلاکند مى‏توانند بگويند که ما ايمان به خدا و رسول او داريم و اطاعت ايشان را واجب و لازم مى‏دانيم، پس اگر مخالفتى با شيعه اثناعشرى داريم چنان دانسته‏ايم که دين خدا و رسول در مخالفت ايشان است، و اگر مى‏دانستيم که حق با شيعه است البته ما هم شيعه مى‏شديم. پس چون مقصود ما متابعت خدا و رسول است خلاف‌کردن ما با آنچه در دست شيعه است موجب فسق هم نيست چه جاى کفر. بلکه ما به تکليف خود عمل کرده‏ايم که مخالفت با شيعه کرده‏ايم که اگر مخالفت ايشان نکنيم ترک کرده‏ايم عملى را که تکليف ما بوده.

و همچنين بنا بر اين قاعده‏اى که از روى الحاد وضع شده نصارى هم مى‏توانند بگويند که مقصود ما متابعت خدا و رسول او عيسى است و ما در دين خود چنان فهميده‏ايم که دين اسلام بدعتى است که اختراع شده از اين جهت مخالفت مى‏کنيم دين اسلام را، و حالت ما اين است که اگر بدانيم دين اسلام دين خداست قبول مى‏کنيم چرا که ما عيسى را صادق و لازم‏الاطاعه مى‏دانيم، ولکن حال چنين فهميده‏ايم که دين اسلام دينى است اختراعى، از اين جهت مخالفت کرده‏ايم آن را. پس چون مقصود ما متابعت خدا و عيسى بوده مخالفت ما مر دين اسلام را موجب فسق ما هم نيست چه جاى کفر. و بر همين منوال يهود و مجوس هم مى‏توانند اين عذر را بهانه خود قرار دهند که مقصودشان متابعت خدا و رسول است و استفراغ وسع کرده‏اند و دين خود را حق فهميده‏اند، و مخالفت ايشان مر دين حق را موجب فسق ايشان هم نيست چه جاى کفر.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۲ *»

پس قدرى در اين قاعده الحاديه فکر کن تا بدانى که اين قاعده در نزد جميع اهل اديان مردود و باطل است که اگر به يهود بگويى که آيا کسانى که ايمان به موسى نياوردند معذور بودند به اينکه بهانه‏اى را دستاويز خود کنند که مقصود ما متابعت خدا و رسول است، ولکن چون استفراغ وسع خود کرديم موسى را مرد ساحرى فهميديم پس او را مخالفت کرديم، و مخالفت ما مر او را موجب فسق هم نيست چه جاى کفر.

پس قدرى فکر کن تا بدانى که از اين قبيل خرافات در نزد يهود هم مردود است و همچنين در نزد نصارى و همچنين در نزد جميع اهل اديان و مذاهب، مگر در نزد کسانى که معروفند به صلح کلّ.

پس قدرى تدبر کن که جميع اهل اديان و مذاهب بر اينند که دين خدا بايد دين واضحى باشد که محل اشتباه نباشد تا حجت الهى تامّ و کامل باشد و خلق را حجتى بر او نباشد. و چيزى که استفراغ وسعى ضرور دارد و هرکس چيزى بفهمد برخلاف فهم ديگران، آن‏چيز واضح نخواهد بود از براى عامه مردم، و چيزى که واضح نيست از براى عامه خلق تکليف عامه خلق هم نخواهد بود.

پس تدبر کن که دينى را که خداوند عالم جلّ‏شأنه از براى عامه خلق قرار داده خواه مرد خواه زن چه عالم چه عامى بايد عموم داشته باشد از براى عامه مکلّفين. و از اين جهت بود که معجزات و خارق عادات پيغمبران و فهميدن آنها مخصوص حکماء نبود که علماء نفهمند و مخصوص حکماء و علماء نبود که عوام نفهمند و مخصوص مردان نبود که زنان نفهمند، پس امر پيغمبران بر اين نسق بود که نه زنان معذور بودند نه مردان و نه عوام معذور بودند و نه علماء و حکماء که ايمان نياورند، و احدى نمى‏توانست بگويد که من استفراغ وسع کرده‏ام و اين معجزات را سحر يافته‏ام. و در نزد جميع اهل اديان و مذاهب عذر کسى که گفت اين معجزات سحرى است مستمر، مسموع نيست. چنان‌که بيان اين مطلب به تفصيل گذشت.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۳ *»

پس قدرى تدبر کن که آيا معجزات صاحبان معجز از براى اين است که مردم تماشايى کرده باشند؟ يا از براى اين است که عامه خلق بفهمند صدق ادعاى صاحب آنها را تا تصديق کنند او را در امرها و نهى‌ها و حکم‌ها که آنها از جانب خداست؟ پس تدبر کن که امرى که بايد به جميع مکلّفين برسد تا حجت الهى بر همه تمام شود امر عامّى خواهد بود، و چنين امر عامّى را که محل اتفاق تمام مکلّفين است «ضرورت» مى‏نامند. و چنين امرى به جهت وضوح آن از براى علماء و عوام در هر زمان جاى اختلاف و محل استفراغ وسع و اجتهاد نخواهد بود، و اجتهاد و استفراغ وسعى که برخلاف آن واقع شود بدعتى خواهد بود احداث‏شده، مانند استفراغ وسع بعضى از صوفيه سنّيه در جواز نکاح مردان به عقد و صداق.

پس تدبر کن در اين خرافت مخترعه اهل الحاد که گفته‏اند اگر مقصود شخصى متابعت آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و خلاف ضرورتى هم بکند فاسق هم نشود چه جاى کافر! و تدبر کن که چنين بدعتى از صدر اسلام تا اين زمان در اسلام يافت نشده بود و در اين آخرالزمان يافت شد. حتى آنکه جماعتى که نکاح مردان را به عقد و صداق جايز دانستند گفتند که اهل ظاهر اين مطلب را نفهميده‏اند و اهل باطن اين مطلب را فهميده‏اند. و نگفتند که مخالفت ضرورت به استفراغ وسع موجب فسق هم نيست چه جاى کفر. و اهل الحاد در اين آخر الزمان از براى خود اين باب جهنم را به روى خود مفتوح کردند تا دايره خرافات و بدعت‌هاى ايشان وسيع شود، پس هر بدعتى را که بخواهند ظاهر کنند، و اگر کسى گفت بدعت کرده‏ايد در جواب بگويند که چون مقصود ما متابعت آل‌محمّد است؟عهم؟ و استفراغ وسع خود را کرده‏ايم پس بر فرضى هم که خلاف ضرورت کرده باشيم آن خلاف موجب فسق هم نيست چه جاى کفر، نهايت اگر کسى واقف شد بر خلاف ضرورتى که کرده‏ايم تقليد از ما نکند و اقتدا به ما نکند.

و در باب سست‌کردن امر ضرورت نهايت الحاد خود را به کار بردند، پس گاهى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۴ *»

به اين صورت که با قصد متابعتْ خلاف ضرورت‌کردن موجب فسق هم نيست چه جاى کفر. و گاهى به اين صورت که حجت‌بودن ضرورت محل اختلاف است، و بعضى گفته‏اند که اشخاص مختلف‏الطبايع چگونه مى‏شود که اتفاق کنند بر امر واحدى؟ پس چيزى که خود محل اختلاف است چگونه رافع خلاف خواهد بود؟ و گاهى به اين صورت که ضرورت را اوحدى زمان مى‏داند و بس و عوام‌الناس چه مى‏دانند که ضرورت چيست؟ و گاهى به اين صورت که آيا فلان عالم بزرگ که در عالم ظاهر شد از براى همين بود که بگويد ضرورت حجت است؟ و حال آنکه همه پيرزال‌ها اين مطلب را مى‏دانند.

و اين‌همه دست و پاها ــ  به اصطلاح ــ  از براى اين است که خلاف ضرورت را به اطمينان خاطر بتوانند بکنند، و غافلند که خداوند عالم غافل نيست از حيله آنها و آنها را رسواى خاص و عام کرده به گفتن همين خرافات، به طورى که بعضى از اين خرافات منافاتى با خرافتى ديگر دارد، با آنکه جميع آنها افترا است بر خدا و رسول و حجت‌هاى او؟عهم؟ و علماى ابرار رضوان‌اللّه‌عليهم، بلکه بعضى از آنها افتراى محض است نسبت به اهل بصيرت از عوام و خواص اهل اسلام و ايمان، چنان‌که ان‌شاءاللّه خواهى دانست.

و به همين بى‏اعتنائى ايشان کار ايشان به جايى انجاميد که يکى از تابعين ملحد اصل که در طهران از جانب او مأمور به اضلال بود گفت که فلان عالمى که مسلّم کلّ است هزار جا خلاف ضرورت کرده، پس اگر ضرورت حجت بود او خلاف نمى‏کرد. اين هم افترائى بود مخصوص آن بزرگوار­ و حال آنکه آن بزرگوار­ جميع ادلّه را منحصر فرموده‏اند به سه نوع: نوع اول دليل حکمت نوع دويم دليل موعظه حسنه نوع سيوم دليل مجادله بالتى هى احسن، چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه فرموده ادع الى سبيل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن پس از براى هريک از اين دليل‌هاى سه‏گانه مستندى از کتاب و سنت ذکر

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۵ *»

مى‏کنند و مى‏فرمايند مراد از کتاب کتابى است که معنى آن محل اتفاق باشد، و مراد از سنت سنتى است که معنى آن محل اتفاق باشد، چرا که کتاب و سنتى که معنى آنها محل اختلاف است رافع خلاف نخواهد بود. بارى، افتراى به چنين شخصى ثمرى به جز رسوايى دنيا و هلاک آخرت نخواهد داشت و سيعلم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون.

بارى، پس جواب از صورت اول گذشت و اعاده نمى‏شود. اما جواب از آن صورت که گفته حجيت ضرورت محل اختلاف است، کذب محض و افترائى است که به علماى ابرار بسته و از صدر اسلام تا به حال احدى از علماء نگفته که امرى که از جانب خدا و رسول و حجج؟عهم؟ در ميان مردم محل اتفاق است حجت نيست. و معنى ضرورت همين است که امر الهى به واسطه حجت‌هاى او محل اتفاق جميع مکلّفين شود.

و اينکه گفته که بعضى گفته‏اند که چگونه اشخاص مختلف‌الطبايع بر امر واحدى اتفاق کنند؟ در خصوص ضرورت گفته نشده، بلکه در اجماعى که يکى از ادلّه فقه است که اصوليين گفته‏اند که دليل‌هاى فقه چهار است: يکى کتاب و يکى سنت و يکى دليل عقل و يکى اجماع؛ پس بعضى از اخباريين گفته‏اند که اجماعى که کتاب و سنت در آن نيست صورت وقوع نخواهد گرفت، چرا که مردمى که طبايع مختلف دارند بر امر واحدى اتفاق نخواهند کرد. اما در صورتى که کتاب و سنت سند اجماع باشد که اخبارى بحثى نخواهد داشت، چرا که کتاب و سنت را حجت مى‏داند.

بارى از اهل الحاد بعيد نيست که حرفى را که بعضى در باب اجماعِ بى‏سند از کتاب و سنت گفته‏اند ايشان به افترا در باب ضرورت نسبت داده‏اند. و حال آنکه احدى از علماى اخبارى و اصولى نگفته که ضرورت حجت نيست، بلکه همه فقهاء تصريح کرده‏اند که خلاف ضرورت کفر است و کتاب‌هاى فقه مختصر و مطوّل حاضر است هرکس بخواهد رجوع کند.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۶ *»

و اما جواب از صورت سيّوم که گفته ضرورت را اوحدى زمان مى‏داند و عوام چه مى‏دانند ضرورت چيست! عجب خرافتى است بى‏معنى، چرا که چيزى که مخصوص اوحدى زمان است ديگر اسم آن را مابه‌الاتفاق و مابه‌الاجتماع و ضرورتى که خود او گفته پيرزال‌ها مى‏دانند گذاردن يعنى چه؟! بى‏حيائى را بايد تماشا کرد که هرچه به قلم او آمده بدون فکر جارى کرده و از رسوايى خود شرم نکرده، به خيال آنکه در نزد مريدان به اعتبار خود باقى باشد که آنچه بگويد مقبول ايشان باشد، و بگويند او است اوحدى زمان و آنچه او بگويد ضرورت است، و عوام بلکه کسانى ديگر از علماء که اوحدى زمان نيستند چه مى‏دانند ضرورت چيست! ديگر نمى‏دانم عبارت خودش که پيرزال‌ها مى‏دانند چه معنى دارد؟! و نمى‏دانم که آيا عوام نمى‏دانند که امثال نماز يوميّه و روزه ماه رمضان و حج و خمس و زکات و حرمت خمر و ميته و لحم خنزير و حرمت نکاح مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله از دين خداست؟

بارى، اين هم افترائى که به عوام و غير اوحدى زمان بسته، با اينکه با عبارت خودش منافات دارد که گفته پيرزال‌ها مى‏دانند.

اما جواب از صورت چهارم اينکه خود آن بزرگوار­ مکرّر فرموده‏اند که مراد من از عباراتى که گفته‏ام و نوشته‏ام همان امرى است که در مساجد و منابر گفته مى‏شود. و سيدمرحوم­ در رساله خود مفصل نوشته‏اند که شيخ‌مرحوم­ در دارالعباده يزد امر کرد کسى را که بر روى منبر از براى مردم بگويد که ميزانى به دست شما بدهم تا به آن ميزان بسنجيد مراد مرا، پس مراد من از عباراتم همان امرى است که فرقه ناجيه اثناعشريه در مساجد خود مى‏گويند. پس هرکس مراد مرا با آنها مطابق يافت کلام مرا فهميده و هرکس مطابق نيافت کلام مرا نفهميده. و آقاى‌مرحوم­ در چندين موضع از کتاب مستطاب «ارشاد» و ساير کتب و رسائل خود بيش از همه‏کس اصرار و ابرام و تکرار و اظهار اين مطلب را فرموده‏اند که حقى نيست مگر در محکمات کتاب و سنت، و محکمى از متشابه جدا نشده مگر به ضرورت اسلام و ايمان، و حجت در

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۷ *»

ضرورت است و بس، و چون از ضرورت تجاوز کردى در محل اختلاف واقع خواهى شد و چيزى که محل اختلاف است حجت نخواهد بود.

پس چون اهل الحاد ديدند که با اين قاعده محکمه نمى‏توان بدعت‌ها اظهار کرد، درصدد اين برآمدند که چيزى غير از اين درميان آورند بلکه بتوانند به کام دل خود برسند. پس دست و پاها کردند که بلکه بتوانند نقضى کنند که حجت در ماسواى ضرورت‌ها هم هست که نمى‏توان خلاف آنها را کرد، و با قصد متابعتْ خلاف ضرورت‌ها موجب فسق هم نيست چه جاى کفر. و مثل زدند به صفات ائمه؟عهم؟ که با اينکه به حد ضرورت نرسيده بايد متابعت ايشان کرد، و به مسائل فقهيه که در ميان فقهاء معروف است که خلاف آنها را نبايد کرد و خلاف آنها موجب فسق است و عوام‌الناس آنها را نمى‏دانند، و مسائل فقهيه مخصوص فقهاء است و به عوام نرسيده که به حد ضرورت برسد.

پس جواب از اين قبيل الحادات اين است که آيا نه اين است که عوام‌الناس مى‏دانند که امر و نهى و احکام الهى بايد به واسطه پيغمبر و ائمه؟عهم؟ به ساير خلق برسد؟ و اين مطلب چون به ايشان رسيده به حد ضرورت رسيده. و آيا نه اين است که عوام‌الناس مى‏دانند که اوامر و نواهى و احکام ايشان را راويان اخبار و ناقلان آثار ايشان بايد برسانند به کسانى که خودشان نمى‏دانند آنها را، چه در حيات و حضور ايشان و چه در ممات و غيبت ايشان؟ و اين مطلب چون به ايشان رسيده به حد ضرورت رسيده که به ايشان رسيده. و آيا به ايشان نرسيده که چيزى که محل اتفاق همه فقهاء و محل اجماع همه علماء است تخلف از آن جايز نيست؟ و آيا به ايشان نرسيده که آنچه از مسائل دينيه در نزد تمام فقهاء و علماء محل اتفاق ايشان است حق است و مخالف آن باطل است؟ و آيا صفات کماليه ائمه؟عهم؟ که لازم مرتبه امامت است به عوام نرسيده؟ و کدام صفت کمال بالاتر از عصمت کليه است؟ و از جمله ضروريات مذهب شيعه است که ائمه؟عهم؟ معصومند از جميع آنچه خدا به آن راضى نيست، و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۸ *»

عاملند به جميع آنچه خدا خواسته که عمل کنند.

بارى، بلکه اين مطلب در مسائل نظريه در ميان فقهاء هم به طور ضرورت به عوام رسيده که جميع مکلّفين مى‏دانند که آنچه معلوم شد از براى کسى که آن‏چيز از جانب خداست به واسطه کتاب و سنت، بايد به مقتضاى آن عمل کرد. اگرچه خود عوام ندانند که فقيه به کدام آيه و کدام حديث آن چيز را يافته که از جانب خداست.

بارى، پس تدبر کن در تصريحاتى که آقاى‌مرحوم­ کرده‏اند به طورى که گذشت. و بدان که حجت منحصر است در ضروريات و بس و در غير ضروريات حجتى نيست. و اهل الحاد هى شاخ به شاخ مى‏پرند که بلکه بتوانند الحاد خود را اظهار کنند، و غافلند از اينکه خداوند عالم جلّ‏شأنه غافل نيست از کار ايشان و سدّ راه ايشان را کرده به گذاردن ميزانِ ضرورت دين و مذهب و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً.

پس از جمله بدعت‌هايى که از صدر اسلام تا اين ايام در ميان خواص و عوام اهل اسلام و ايمان نبود اينکه حاکم به احکام الهى و ناطق به آن بايد منحصر باشد به شخص واحدى يا کسى از جانب او در ميان علماى شيعه در هر زمان، چنان‌که منحصر بود امر الهى به يکى از ائمه؟عهم؟ يا کسى از جانب او، و ايشان بودند اولوا الامر.

و مناسب است که بعضى از عبارات اهل الحاد را به جهت نمونه نقل کنم تا طالبان حق در بطلان آنها بر بصيرت باشند. و عبارت او بعد از ذکر بعضى از احاديث و اقوال مشايخ+ که دخلى به مطلب او ندارد اين است که مى‏گويد:

«پس معلوم شد از اين فرمايش که اگر خود اين کاملين پنهان شدند و بنا شد فقيهى يا حکيمى را نايب خود کنند آن هم واحد است نه مختلف. اين فرمايش ايشان است ولى باز منافى با عدول ديگر نيست، آنها در مقام خود هستند. و در کلمات ايشان دليل اين مطلب بسيار است. و صريح مى‏فرمود که ناطق يکى است. بلکه عرض مى‏کنم همه مردم اين سخن را اقرار دارند و احدى انکار نمى‏کند، و اگر کسى انکار کرد او را

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵۹ *»

بى‏دين مى‏خوانند. هرطايفه‌اى مقلد هرکسى هستند او را برحق مى‏دانند و بهتر مى‏دانند، و عمل ايشان دليل اين است که همه مردم بايد رجوع به او کنند. نمى‏بينى دوستند با دوستان او و مقلدين او و دشمنند با دشمنان او؟ پس همين دليل اين است که مى‏گويند ناطق بايد يکى باشد. خود فقهاء کلامشان اين است، مگر آن فقهاء که مرجعشان يک‌نفر ديگر باشد چرا که همه خود را مفتى مى‏دانند و به رأى خود عمل مى‏کنند و تقليد غيرى را نمى‏کنند. اگر غيرى را فقيه مى‏داند و جايز مى‏داند تقليد او را و در شهر هست چنين فقيهى مع‌ذلک اين فقيه سخن مى‏گويد، معلوم است که اهل دنيا است؛ چرا که آن يکى کفايت مردم را مى‏کرد اين يکى بى‏فايده سخن مى‏گويد، پس ما را رجوع به اين نيست. مگر اينکه هردو برادر دينى باشند و رئيسْ ايشان را حکم کند که هردو سخن گويند، او هم برحسب صلاح حکم مى‏کند نه زياده و نه کمتر.

به هرحال، خود حالت اين فقهاء دليل اين است که قول هريک اين است که به فتواى او عمل کنند نه ساير. خداوند مى‏فرمايد انّ کثيراً من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الّا الذين آمنوا و در اخبار شاهد اين مطلب هست که مؤمن کسى است که امام‌زمان خود را شناخته باشد. مراد از امام زمان حجت است که همان شخص باشد که عرض شد. بلکه عرض مى‏کنم اين سخن اجماعى عامه خلق است، در يک ملک يک سلطان بيش روا نيست، در يک شهر بيشتر از يک حاکم نيست، در يک محله بيش از يک کدخدا نيست، در يک خانه بيش از يک کدبانوچه نيست، بلکه مى‏گويند در خانه اگر کدبانو متعدد شد خانه ناروب مى‏ماند. بلکه عرض مى‏کنم آهوها چون گلّه مى‏شوند يکى جلو مى‏رود باقى از عقب او، مورچه‏ها چون دسته‌دسته مى‏شوند يکى جلو است و باقى عقب، و کذلک مارها چون دسته شوند يکى از آنها شاه مارها است و اگر يکى بر آن ياغى شود لامحاله او را مى‏کشند، و در زنبور عسل آياتى است که خداوند دانا است و اگر کسى نظر کند به عبرت خواهد فهميد. و همچنين اگر در همه ملک نظر کنى اين مسئله را مى‏فهمى.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۰ *»

حال که تا اينجا آمديم چه ضرر دارد که قدرى در برهان اين مسئله سخن بگوييم از کتاب و سنت. پس عرض مى‏کنم خداوند مى‏فرمايد يوم نبعث من کل امة بشهيد و جئنا بک على هؤلاء شهيداً يعنى روزى که مبعوث مى‏کنيم از هر امتى شهيدى را و تو را بر آن جماعت شاهد مى‏آوريم. و شهيدْ خاص به انبياء نيست بلکه بر شيعه هم اطلاق مى‏شود چنان‌که خداوند فرموده است و کذلک جعلناکم امةً وسطاً لتکونوا شهداء على الناس و يکون الرسول عليکم شهيداً و خطاب به امت است، و جماعت امت پيغمبر اهل‌حقند، و اهل‌حق اين بزرگوارانند و ايشان وسط هستند پس شهداء هستند.»

بارى، بعد از آنکه بعضى آيات و بعضى از احاديث که جميع علماء مى‏دانند که مخصوص به ائمه‌طاهرين است؟عهم؟ نقل مى‏کند و به طور عموم آنها را در شيعه جارى مى‏کند مى‏گويد:

«و اما درباره نقباء و نجباء اگرچه مثل ساير خلق اختلاف جارى نيست اما اختلاف دارند، چرا که همه در يک درجه و مقام نيستند هرکسى مقامى دارد پس لامحاله اختلاف حاصل مى‏شود، مثل اينکه سلمان و ابوذر بود با اينکه هردو نقيب بودند بنابر قولى، و لامحاله مردم بعضى ميل به سلمان مى‏کنند بعضى ميل به ابوذر، و هردو واجب‏الاطاعه هستند پس اختلاف حاصل مى‏شود و اين اختلاف اسباب اختلاف خلق است. اگر مى‏گويى متعدّدين در يک عصر بر يک وتيره راه روند و به يک صورت و سيما ظاهر شوند، مى‏گويم يکى هست و کافى است. اگر مى‏گويى به اختلاف ظاهر شوند، مى‏گويم اسباب اختلاف خلق است. حتى آنکه اگر در هيچ باب اختلاف نشود مگر اينکه يکى پير باشد يکى جوان در اختلاف خلق بس است، پيرها ميل به پير مى‏کنند و جوان‌ها ميل به جوان. و اما در مقام صلحاء مسلّماً اختلاف بيشتر است و اسباب شقاق و نفاق در خلق بيشتر مى‏شود و اين اسباب فساد است.

و خود فقهاء ملتفت اين مطلب شده‏اند و در فتواى خود نوشته‏اند که اگر مرافعه نزد يکى بگذرد جايز نيست نزد ديگرى مرافعه روند، چرا که مى‏دانند که اختلاف

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۱ *»

مى‏شود، و مى‏دانند که در فتاوى که اختلاف مى‏افتد چقدر شقاق و نفاق ميان خلق پيدا شده است، چه جاى چيزهاى ديگر که اسباب اختلاف کلى است. و در حديث مى‏فرمايد که اهل حق اختلاف ندارند و اهل باطل اختلاف دارند.»

بارى، از اين قبيل خرافات را مى‏گويد تا آنکه فصلى عنوان مى‏کند و مى‏گويد: «در شبهاتى که احتمال مى‏رود در اين مسئله. اخبارى چند وارد شده است در تعدد عدول در هر قرن و عصر، و چند حديث در تعدد علماء، و پاره‏ايست که دلالت مى‏کند بر هدايت‌کردن هفتادنفر در هر عصر، و پاره‏ايست که دلالت مى‏کند که خدا در هرجايى چراغى گذارده.

عرض مى‏کنم هيچ‏يک اختلاف ندارند ابداً چنانچه سابقاً گذشت. اما متعددين پاره‏اى جهات خدمتشان متعدد است مثل ارکان، هرکسى مأمور به خدمت خود است و رجوعى به کار و شغل ديگرى ندارد و هيچ ضرر نمى‏رساند، و رجوع هرچهار به امام؟ع؟ است. پاره‏اى هستند که پنهان هستند و ميان مردم نيستند، گيرم هزارنفر باشند چه نقل است؟ پاره‏اى در ميان مردم هستند، نهايت دليل بر اين دلالت دارد که عدول مشغول به ترويج امر دينند، نفرمودند که همه دعوت مى‏کنند به طور استبداد. و بلاشک ايشان درجات دارند، پايين‏تر تمکين از بالاتر مى‏کند و بالاترى حجت پايين‏تر است و همه نفى مى‏کنند از دين تحريف و تأويل باطلين را، ولى پست‏تر به امر بالاتر، همه لامحاله بر گرد مرکزى حرکت مى‏کنند، مرکز ايشان ناطق است.

و اگر يک‌وقتى زمان اقتضا نکرد که مرکز ايشان بروز کند يکى از آنها که زمان مقتضى باشد ناطق مى‏شود، اما آنها که بالاتر از ناطقند که زمان مقتضى نيست نطق کنند، اگر هم در مورد خاصى کس مخصوصى را هدايت کنند ضرر به نوع نمى‏رساند، و آنها که پست‏تر از ناطقند که مطيع او هستند، و اگر مساوى دارد به طور علانيه نطق نمى‏نمايد، و در جايى احياناً اگر حاجتى افتد يک‌کلمه‌اى بگويد و نصرتى از دين نمايد ضررى بر حال ناطق ندارد و به اين واسطه اسم او ناطق نمى‏شود با اينکه نفى کرده از

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۲ *»

دين تحريف غالين را، چرا که مراد از ناطق آن رئيس و سائس است که نطق مى‏کند. و اى‌بسا اکابر الآن هم در عالم باشند و در موردى خاص کسى را هم هدايت کنند و نفى کنند از دين تأويلات را و رفع کنند شبهات را، ولکن نه به طورى که دعوتى علانيه نمايند، و بسا کسى آنها را هم نشناسد. ولکن ناطق آن‌کس است که معروف و مشهود باشد و دعوت عام نمايد. و چه عيب وارد مى‏آيد؟ و به اين حرف ميان همه اخبار جمع مى‏شود.

و اما آنچه وارد شده است که امام هفتادمرد را به اطراف مى‏فرستد و همه نوکرند و خادم و از جانب او سخن مى‏گويند، تعدّد ناطقين لازم نمى‏آيد. و اگر اين هفتادنفر به امر کامل به اطراف بروند و موعظه کنند و درس دهند تعدّد لازم نمى‏آيد. و اما ساير از همين‌که عرض شد اختلافشان رفع مى‏شود.

و اگر بر کسى شبهه شود که امام ناطق است الآن پس همه عدول از جانب او مى‏گويند، عرض مى‏کنم ناطق به ظاهر که نيستند مسلّماً و ناطق غائبند، و هرگاه ناطق غائب يکى باشد و متکلّمين ظاهر متعدد، اختلاف رفع نمى‏شود. اگر مى‏شود در بالاتر مى‏بايستى به طريق اولى چنين باشد. پيغمبر؟ص؟ هميشه حىّ است و ناطق، مى‏بايستى پس از آن سرور ائمه متعدد ناطق باشند، چرا در اين‌همه حديث فرمود که چنين چيزى نمى‏شود. همچنين خدا هادى است و ناطق، چرا که در يک عصر دو پيغمبر مرسل نمى‏فرستد. همچنين امام ناطق است و در يک زمان دو ناطق نمى‏گذارد. مگر امام نمى‏دانست که به دو ناطق عيب مى‏کند يا نمى‏کند؛ اگر عيب نمى‏کرد چرا يک نايب در هر زمان معين فرمود آن‏وقت که نوّاب بودند. پس از ايشان چرا بر همان شيخ مفيد توقيع مى‏آمد؟ مگر فقهاء ديگر نبودند؟

خلاصه، اين امر واضح است. و اگر کسى بگويد در زمان سلف انبياء متعدد بودند؛ عرض مى‏کنم اولاً اين شرع را بر شرع سابق نمى‏توان قياس کرد. ثانياً متعدّدين، جمعى که مبعوث نبودند، جمعى مبعوث بر خانه خود بودند يا ده‌نفر يا بيست‌نفر، اگر بنا شد بيست‌نفر رجوع به او کنند و سايرين به او رجوع نکنند چه ضرر دارد؟ حرف در اين

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۳ *»

است که همه اين امت يک امتند و مأمورند بالاجماع که از راوى حديث بگيرند و هريک هريک حجت بر همه هستند الّا من شاء اللّه. و ثالثاً همان انبياء متعددين در هر عصرى قطبى حىّ داشتند و بر گرد او حرکت مى‏کردند.

و اگر کسى شبهه کند که عدول مؤمنين با هم برادر دينى هستند و متفقند؛ اولاً عرض مى‏کنم که آن حديث سابق جواب اين را داد. و بر فرض اتفاق بر فرض محال، مردم که متفق نيستند لامحاله هرکس ميل به يکى مى‏کند، آن‏وقت وجهه مختلف مى‏شود و امر ملک فاسد مى‏شود. و از اين گذشته مسلّم است از فرمايش مولاى من که جمع بسيار متفق مى‏شوند اگر روى ايشان به يک‌نفر باشد، و الّا به رياضت و عمل به علم طريقت متفق نمى‏شوند. پس ميان عدول يکى بايد باشد که همه بالاتفاق رو به او کنند تا آسوده شوند و متحد، و الّا مختلف شوند. اگر نقيبند قطبى دارند،  اگر نجيبند قطبى دارند، اگر عالمند اعلمى دارند.»

تمام شد بعضى از خرافات او که نمونه‏اى است از تمام آنها. پس عرض مى‏کنم از براى طالبان حق و از براى کسى که از روى عمد نخواهد اختيار کند باطل را، چرا که کسانى را که باطل را از روى عمد اختيار مى‏کنند نمى‏توان هدايت کرد، و آيه شريفه انّک لاتهدى من احببت ولکنّ اللّه يهدى من يشاء شاهد اين مطلب است، و خداوند عالم جلّ‏شأنه باقدرت بى‏نهايت خود هدايت نکرده و نخواهد کرد کفّار را فماتغنى الآيات و النذر عن قوم لايؤمنون شاهد اين امر است. پس در صورتى که معجزات صاحبان معجز فايده نبخشيد از براى متعمّدين در راه ضلالت مگر خسران، دليل و برهان چه فايده خواهد بخشيد مگر همان خسران؟ و لايزيد الظالمين الّا خساراً.

پس از براى طالبان حق عرض مى‏کنم که اقتضاى حکمت خداوند عالم جلّ‏شأنه اين است که هر امرى را که در ميان مردم بايد مقدم داشت آن را مقدم مى‏دارد، و هر امرى را که بايد مؤخر داشت مؤخر مى‏دارد، و هر امرى را که بايد به جميع مکلّفين برساند به جميع مى‏رساند، و هر امرى که مخصوص به قومى يا به شخصى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۴ *»

است آن امر را مخصوص آن قوم و آن شخص قرار مى‏دهد. و اين مطلب به اتفاق جميع عقولْ موافقِ عقلِ مطابق با نقل است، چنان‌که در اخبار وارد شده که هرکس گمان کند که خداوند عالم جلّ‏شأنه مرادات خود را از خلق به خلق نرسانيده کافر است.

و بيان اين مطلب اين است که حکمت او جلّ‏شأنه اقتضا کرده که چون حجتى را در ميان مردم برپا داشت اول او را به خلق بشناساند، و بعد از شناختن او به ايشان مى‏رساند اوامر و نواهى و احکام خود را از زبان آن حجتِ قائم در ميان خلق، خواه آن حجت پيغمبر باشد يا وصى و خليفه پيغمبر باشد يا عالم داناى به احکام و اوامر و نواهى ايشان باشد. چرا که معقول و منقول نيست که قبل از شناختن حجت خلق بتوانند مطلع شوند به اوامر و نواهى و احکامى که بايد از زبان حجت ظاهر شود و به واسطه او به خلق برسد.

پس از اين جهت بديهى است در نزد جميع اهل اديان و مذاهب که معرفت اصول دين و مذهب مقدم است بر معرفت فروع آن. پس اول‏چيزى که از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه در ميان خلق ظاهر مى‏شود بعد از معرفت صانع جلّ‏شأنه تعريف و معرفت حجت است، و بعد از تعريف و تعرّف حجت، به زبان حجت ابلاغ مى‏شود به خلق اوامر و نواهى و احکام و مرادات الهى. پس آنچه را که خداوند عالم جلّ‏شأنه مقدم داشت و تعريف کرد از براى خلق، معروف‏تر خواهد شد در ميان خلق از امرى که مؤخر شده. پس از اين جهت است که در دايره اسلام معرفت رسول‌خدا؟ص؟ معروف‏تر است در ميان امت او از معرفت امورى که به واسطه ابلاغ او معروف شده، چنان‌که معرفت هر پيغمبرى در ميان امت او معروف‏تر است در نزد امت او از معرفت امورى که به واسطه تبليغ او در ميان ايشان ظاهر شده. و از اين جهت است که در ميان شيعه اثناعشرى معرفت دوازده امام؟عهم؟ معروف‏تر است از امورى که به واسطه بيان ايشان و اخبار و احاديث ايشان رسيده.

بارى، پس چون نوع اين مطلب را دانستى و متذکر شدى، خواهى دانست که

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۵ *»

چون معرفت پيغمبر؟ص؟ در دايره اسلام امرى بود که بايد جميع مسلمانان و مکلّفين آن را بدانند، خداوند عالم جلّ‏شأنه آن را مقدم داشت و به همه مکلّفينِ امت او رساند که او مطاع جميع مردم است و جميع مکلّفين بايد مطيع و فرمانبردار او باشند، خواه عالم باشند يا عامى، خواه کامل باشند يا ناقص، خواه مرد باشند يا زن. و معقول نيست که احدى بتواند ادعاى اسلام کند بدون اينکه بداند که رسول‌خدا؟ص؟ سيّد و آقا و مطاع کافّه مکلّفين است.

و اين امر در ميان اهل اسلام آن‏قدر ظاهر و واضح است از براى خواص و عوام که اگر شخصى به لباس نفاق خود را جلوه دهد و به صورت يکى از علماء ظاهر شود و انکار کند مطاع‌بودن رسول‌خدا؟ص؟ را نسبت به کافّه مردم، عوام مسلمانان او را خارج از اسلام مى‏دانند چه جاى علماى ايشان.

و بر همين نسق بدون تفاوت در ميان شيعه اثناعشرى معرفت حضرت‌امير؟ع؟ بعد از معرفت خدا و رسول؟ص؟ معروف‏تر است از هر امرى که از او صادر شده، به طورى که جميع مکلّفين از شيعه مى‏دانند که آن حضرت قائم‏مقام و جانشين و خليفه رسول‌خداست؟ص؟ و او است مطاع جميع مردم کافةً بعد از رسول‌خدا؟ص؟ و جميع خلق بايد مطيع او باشند حتى امام‌حسن و امام‌حسين۸ چنان‌که حضرت‌امير؟ع؟ مطيع پيغمبر؟ص؟ بود. و همچنين بر اين نسق بعد از حضرت‌امير امام‌حسن۸ مطاع جميع مردم بود کافةً و جميع مردم بايد مطيع او باشند حتى حضرت امام‌حسين؟ع؟. و همچنين بعد از حضرت امام‌حسين حضرت‌سجاد؟ع؟ مطاع کافّه مردم بود و جميع مردم بايد مطيع او باشند حتى حضرت‌باقر؟ع؟. و همچنين بعد از ايشان حضرت‌صادق؟ع؟ و بعد از ايشان حضرت‌کاظم؟ع؟ و بعد از ايشان حضرت‌رضا؟ع؟ و بعد از ايشان حضرت‌جواد؟ع؟ و بعد از ايشان حضرت‌هادى؟ع؟ و بعد از ايشان حضرت‌عسکرى؟ع؟ و بعد از ايشان حضرت‌قائم؟ع؟ مطاع جميع مردم بود کافةً و جميع مردم بايد مطيع او باشند حتى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۶ *»

پيغمبران زنده خضر و الياس و ادريس و عيسى؟عهم؟.

پس مطاع کلّ بودن رسول‌خدا؟ص؟ و ائمه‌هدىٰ؟عهم؟ هريک در زمان خود، چون مقدم بود بر جميع اوامر و نواهى و احکامى که از ايشان صادر شد، خداوند عالم جلّ‏شأنه آن امر را در ميان اهل اسلام نسبت به پيغمبر و در ميان اهل ايمان نسبت به ائمه اثناعشر؟عهم؟ بر جميع امور دينيّه مقدم داشت و آن را ظاهرتر از جميع امور قرار داد در ميان اهل اسلام و ايمان، که خواص و عوام ايشان دانستند که هريک از حجج؟عهم؟ مطاع جميع مردمند، و احدى از مردم يافت نمى‏شود که نبايد مطيع باشد.

و انحصار امر الهى به هريک از ايشان در وقت مخصوص به او معلومِ خواص و عوام شد، به طورى که از احدى از اهل دايره اسلام نزاعى و اختلافى در مطاع‌بودن پيغمبر؟ص؟ ظاهر نشد، بلکه هرکس انکار اين مطلب را کرد از دايره اسلام او را خارج کردند. و همچنين احدى از اهل دايره ايمان خلافى ظاهر نکرد در اينکه هريک از ائمه؟عهم؟ مطاع جميع مردم بودند در عصر خود، بلکه هرکس انکار مطاع کلّ بودن هريک از ائمه؟عهم؟ را در عصر او کرد او را از دايره ايمان خارج دانستند.

پس چون متذکر شدى اين مطلب را که مطاع‌بودن هر مطاعى که مطاع جميع من‏سواى خود باشد امرى است مقدّم بر جميع امور دينيّه، و اول آن امرِ مقدّم به اهل دايره مى‏رسد از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه، و بعد ساير امور دينيّه به واسطه آن مطاع به اهل دايره مى‏رسد، و امر اول واضح‏تر است در نزد اهل دايره از امر دويّم؛ پس متذکر باش که اگر امر مطاع‌بودن علماى اسلام و ايمان يا امر حکومت ايشان يا روايت ايشان يا حکايت ايشان يا افاضه ايشان ــ  به هرمعنى که کسى اراده کند ــ  منحصر بود به شخص واحد مانند انحصار مطاع‌بودن به يکى از ائمه‌طاهرين؟عهم؟، هرآينه بايد اين امرِ انحصار به شخص واحد شيعى در ميان شيعيان ظاهرتر و واضح‏تر باشد از ساير امور دينيّه که به حد ضرورت رسيده، مثل نماز يوميّه و روزه ماه رمضان و امثال آنها. مثل آنکه مطاع‌بودن هريک از ائمه؟عهم؟ و انحصار امر الهى به ايشان در ميان شيعيان

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۷ *»

ايشان واضح‏تر است از نماز يوميّه و روزه ماه رمضان. و اول‏چيزى که در مکتب‌خانه‏ها تعليم اطفال خود مى‏کنند بعد از توحيد، نبوت رسول‌خداست؟ص؟ و امامت ائمه‌طاهرين؟عهم؟ هريک بعد از ديگرى. و چنين امرى که بعد از امامت ائمه‌طاهرين؟عهم؟ مقدم است بر جميع امور دين مخفى نمى‏ماند تا اين زمان محنت‏اقتران که ملحدى به زبان‌هاى ملحدانه اين بدعت عظيم را ظاهر کند.

و بسى واضح است که حاکم شرع در ميان اهل دايره‌ محل رجوع جميع خلق است، و تا خلق مرجع خود را نشناسند معقول نيست که تا بتوانند به او رجوع کنند و مسائل دين خود را از او اخذ کنند. پس اگر از دين اسلام يا از مذهب شيعه و دين ائمه‌طاهرين؟عهم؟ اين بود که امور دينيّه را يک‌نفر بيشتر متحمل نباشد و باقى مردم راوى و حاکى از او باشند يا مقلد او باشند ــ  به هرمعنى که اهل الحاد بتوانند الحاد کنند ــ  بايد آن امر در ميان شيعيان واضح‏تر باشد از امر نماز يوميّه و امثال آن. و حال آنکه بعد از امر ائمه‌طاهرين؟عهم؟ در زمان حضور و غيبت ايشان در هرشهرى و بلدى که مسکن شيعيان بود عالمى از علماى شيعه در آن شهر بود، بلکه در يک‌شهر علماى بسيار بودند و هريک به اندازه علم و فضل و استنباط خود احکام الهى را از براى مردم بيان مى‏کردند. و احدى از علماء هرگز متعرض اين مطلب نبود که چون امر حکومت يا رياست و سياست شرعيه منحصر به شخص واحد است بايد من حاکم باشم و بس، و ديگرى بگويد آن شخص واحد منم و بس.

پس علماى شيعه در هرعصرى از اعصار متعدد بودند از اخبارى و اصولى، و هرگز عنوان اين مطلب در ميان علماى شيعه نبود که امور دينيه بايد راجع و منتهى شود به شخص واحد نه بيشتر. و حال آنکه اين مطلب اگر از دين ائمه‌طاهرين؟عهم؟ بود بايد عوام هم بدانند چه جاى علماى اعلام، چنان‌که نماز يوميّه و امثال آن را مى‏دانند که از دين پيغمبر است؟ص؟، بلکه اين مطلب را بايد بهتر بدانند که از دين است چنان‌که دانستى.

حتى آنکه اين مطلب که آيا تقليد اعلم واجب است يا تقليد از غيراعلم هم

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۸ *»

جايز است ــ که محل اختلاف واقع شده در ميان اصوليين که دخلى به اخبارى ندارد ــ معنى آن اين نيست که امور دينيّه بايد راجع به شخص واحد باشد و بس. بلکه مرادشان اين است که آيا عوام‌الناس بايد تقليد کنند از اعلم يا آنکه از غيراعلم هم مى‏توانند تقليد کنند؟ و احدى از اصوليين نگفته که غيراعلم بايد تقليد کند از اعلم. بلکه جميع علماى اصوليين حرام مى‏دانند تقليدکردن کسى را که به حدّ اجتهاد رسيده باشد و شرايط اجتهاد در آن جمع باشد. پس چون اين مطلب محل اتفاق جميع اصوليين شد که غيراعلم اگر شرايط اجتهاد در او جمع شد تقليد بر او حرام است، پس بسا غيراعلم اجتهاد کرد و تقليد از غيراعلم را جايز دانست، پس نبايد در اين فتوى تقليد کند از اعلم، به فتواى خودِ اعلم و به فتواى جميع اصوليين. اگرچه اصل اين فتوی که تقليد غيراعلم جايز است مخصوص به علماى غيراعلم نيست، چنان‌که فتواى به اينکه تقليد غيراعلم جايز نيست مخصوص به علماى اعلم نيست. پس بسا آنکه غيراعلمى تقليد غيراعلم را جايز نداند، و بسا آنکه اعلمى تقليد غيراعلم را جايز بداند. چنان‌که شيخ‌مرحوم­ تقليد غيراعلم را جايز مى‏دانند، و آقاى‌مرحوم­ هم در کتاب مستطاب «ارشاد» به تفصيل و دليل و برهان ثابت کرده‏اند که تقليد غيراعلم جايز است.

بارى، هرچه هست که اين مطلب دخلى به الحاد ملحدين ندارد که مى‏گويند اگر امور دين راجع شود به دو نفر  و بيشتر، اختلاف واقع خواهد شد، حتى آنکه اگر هيچ اختلاف نباشد مگر در همين‌که يکى از علماء پير باشد و يکى جوان موجب اختلاف است.

بارى، بر طالبان حق ظاهر است بطلان اين الحاد و بدعتى که در اين آخرالزمان تازه پيدا شده. و هرگز در غير ائمه‌طاهرين؟عهم؟ امور دين لازم نيست که منحصر باشد به شخص واحد شيعى، اگرچه به حسب اتفاق در يک مکانى هم منحصر شود به شخص واحد. مانند آنکه خط مير منحصر به مير شد، و اين از دين نيست که واجب است که در هرعصرى يک‌نفر بيشتر خوشنويس نباشد. حتى آنکه در غيبت صغرى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۶۹ *»

امر حکومت شرعيه در ميان شيعه و امر فتاوى و جواب مسائل و احکام الهى منحصر نبود به وکلاء اربعه+، و در همان زمان علماى بسيار در ميان شيعه بودند بعضى پير و بعضى جوان و بعضى اعلم و بعضى غيراعلم، و همه صاحب فتوى بودند و اختلاف در فتوى داشتند. و هيچ‏يک از وکلاء منع نکردند ساير علماء را که چرا اختلاف در فتوى داريد؟ و اين اختلاف در فتوى به ضرورت دين شيعه در ميان علماى شيعه بوده و خواهد بود، و خود ائمه‌طاهرين؟عهم؟ که راعى خلقند احاديث مختلفه را از روى حکمت به امر الهى فرموده‏اند در زمان حضور خودشان، و فرموده‏اند نحن اوقعنا الخلاف بينکم، و حضرت‌صادق؟ع؟ در مسئله واحده سه‌جواب مختلف به سه‌نفر از شيعيان فرمودند در مجلس واحد، به طورى که راوى مضطرب شد و از براى رفع اضطراب او به او فرمودند که به همين اختلاف ما و شما محفوظ مى‏شويم از شرّ دشمنان.

بارى، در نزد صاحبان بصيرت بسى واضح است که اختلاف در فتاوى علماى ابرار و فقهاى عالى‏مقدار هميشه بوده و خواهد بود با اينکه جميع ايشان از اهل حقّند. پس اختلافى که در ميان ايشان است تعمّدى است از جانب حجج الهى؟عهم؟ که خود ايشان انداخته‏اند و چنين اختلافى را نبايد رفع کرد. و اگر نمى‏خواستند چنين اختلافى در ميان باشد خود ايشان آن را درميان نمى‏انداختند. و بسا آنکه بعضى از جهال گمان کنند که چنين اختلافى را بايد رفع کرد، و غافلند که اختلافى که در ميان اهل حق نبايد باشد اختلاف در ضروريات دين و مذهب است که هرگز چنين اختلافى در ميان اهل حق نيست. و اگر احياناً کسى به لباس ايشان در ميان ايشان ظاهر شود و خلاف ضرورت ايشان کند او را از دايره حق و اهل‌حق خارج مى‏دانند. و گفته نمى‏شود که در ميان اهل‌حق اختلاف است، بلکه گفته مى‏شود که فلان شخص خلاف ضرورت اهل‌حق کرد و از دايره ايشان خارج شد. مثل آنکه بعضى از صوفيه سنّيه لواط را به عقد و صداق جايز دانستند و از دايره اهل‌حق خارج شدند. و گفته نمى‏شود که لواط در ميان اهل‌حق محل اختلاف است که آيا مطلقاً حرام است يا

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۰ *»

بدون عقد و صداق حرام است؟ بلکه گفته مى‏شود که لواط مطلقاً در اسلام و ايمان حرام است، و تجويز آن در صورت عقد و نکاح خروج از ضرورت دين و مذهب است. و تجويز کننده نمى‏تواند از براى الحاد خود متعذّر شود به اينکه استفراغ وسع کرده و چنين يافته که با عقد و صداق لواط جايز است به مضمون آيه او يزوّجهم ذکراناً و اناثاً، چرا که ضروريات دين و ايمان واضح‏تر از آن است در نزد متديّنين که کسى بتواند در آنها رخنه کند که بعد از استفراغ وسع خلاف آنها را از دين خدا يافته و طالب دين خدا بوده، نهايت اگر اشتباهى هم کرده آن اشتباه موجب فسق او هم نيست چه جاى کفر!

بارى، در صورتى که امامى مثل حضرت‌صادق؟ع؟ در يک‌مسئله سه‌جواب مختلف از براى سه‌نفر فرمايش کنند، البته هريک از اين اشخاص آنچه که شنيده و فهميده روايت خواهد کرد از براى مردم، پس اختلاف در فتاوى اين سه‌راوى در زمان آن حضرت؟ع؟ بود و اين اختلاف را خود آن بزرگوار انداخته بود و اين اختلاف از جانب خدا بود. و اگر بعضى مردم به فتواى يکى از اين سه‌نفر عمل مى‏کردند و بعضى به روايت ديگرى و بعضى به روايت ديگرى همه برحق بودند و نزاعى با يکديگر نداشتند و اختلافى در ضروريات نداشتند.

بارى، اين مطلب را شيخ‌مرحوم و سيدمرحوم و آقاى‌مرحوم+ هريک در چندين موضع از کتاب‌هاى خود تصريح فرموده‏اند و اين حقير عبارات شريفه ايشان را در ساير رسالات بعينها نقل کرده‏ام و بعضى را در همين رساله نقل کردم، و ساير علماء و فقهاء در کتب مفصله خود ذکر کرده‏اند و تصريحات کرده‏اند که خارج از ضروريات دين و مذهب کافر است، و بعضى تصريح در نجاست او کرده، و مع‌ذلک کلّه لاتغنى الآيات و النذر عن قوم لايؤمنون.

علم المحجّة واضح لمريده   و ارى القلوب عن المحجّة فى عمىٰ
و لقد عجبت لهالک و نجاته   موجودة و لقد عجبت لمن نجىٰ

و على اللّه قصد السبيل و منها جائر.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۱ *»

پس هرکس طالب حق است به ميزانى که خداوند جلّ‏شأنه در ميانْ وضع کرده و به تمام مکلّفين نموده، که آن ميزان ضروريات دين و مذهب است، هرحق و باطلى را خواهد سنجيد و گمراه نخواهد شد هرگز . و هرکس طالب هواى خود است چاره او نخواهد شد، چنان‌که در زمان حضور حجج؟عهم؟ چاره ايشان نشد.

و بسا غافلى که از روى غفلت گمان کند که در عصر حضور و ظهور حجج؟عهم؟ مردم آسوده بودند و شبهاتى در ميان مردم نبود، و در عصر رحلت و غياب ايشان حقّ واقع بر مردم مخفى است و شکوک و شبهات دامنگير مردم است. و غافل است که حجت الهى هميشه بر مکلّفين تمام است، و اگر حجج؟عهم؟ بعضى رحلت فرموده‏اند و بعضى غايب شده‏اند، قائم‏مقامى و جانشينى در ميان مکلّفين از براى خود قرار داده‏اند که آن قائم‏مقام مثل خود معصومين؟عهم؟ محفوظ و معصوم است از جهل و وهم و شک و گمان و غفلت و خطا و سهو و نسيان، و آن قائم‏مقامْ ضروريات دين و مذهب است که در زمان غيبتْ قائم‏مقام حجج الهى است. چرا که به دليل عقل و نقل ثابت است که مرادات الهيه درباره جميع مکلّفين در جميع اعصار به ايشان رسيده. و به دليل عقل و نقل ثابت است که خداوند عالم جلّ‏شأنه اجلّ و اکرم از اين است که مرادات خود را درباره مکلّفين به مکلّفين نرساند. و بسى واضح است که چيزى که به جميع مکلّفين در زمان غيبت رسيده همان ضروريات دين و مذهب است و بس، چرا که آنچه به جميع مکلّفين نرسيده مخصوص کسانى است که به ايشان رسيده، و امر خاصّ غير امر عامّ است بالبداهه.

بارى، اگر کسى از اهل بصيرت شد و طالب حقّى شد که آن حق از جانب حجج؟عهم؟ بايد برسد، مى‏داند ــ  خصوص بعد از بيان‌کردن مطلب ــ  که ضروريات دين و مذهب مانند قرآن مجيد است در ميان امت پيغمبر؟ص؟، و مى‏داند که چنان‌که قرآن با عترت پيغمبر؟ص؟ همراه است چنان‌که فرمود انّى تارک فيکم الثَقَلين کتاب‌اللّه و عترتى اهل‌بيتى لن‏يفترقا حتى يردا علىّ الحوض ما ان تمسکتم بهما

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۲ *»

لن‏تضلّوا بعدى، به همين‏طور اهل‌حق هميشه با فرقان ضروريات همراهند و هرگز از هم جدا نشوند تا روز قيامت. و مى‏داند که اگر وحدت ناطق شيعى از مذهب شيعه بود مانند وحدت هرامامى در عصر خود معلوم هرعالم و عامى بود و به حدّ ضرورت مذهب رسيده بود مانند وحدت هرامامى؛ و امرى مخفى نبود از اول ظهور اسلام تا اين زمان که محتاج به اين شود که اهل الحاد در اين زمان اظهار کنند آن امر مخفى را. و مى‏داند که امرى که مخفى بوده تا اين زمان و در اين زمان بعضى از ملحدين آن را اظهار مى‏کنند، آن امر بدعتى است ظاهر در مذهب شيعه اثناعشرى که پيش از اين ملحدين، در اين قرون و سنين که از زمان حضور حجج؟عهم؟ گذشته احدى از علماى شيعه در هيچ کتابى ننوشته‏اند. و عجب‏تر آنکه اهل ساير بدعت‌ها چنين بدعتى را تا اين زمان اظهار نکرده بودند، و اين بدعتِ تازه در ميان بدعت‌ها مخفى بود تا اين آخرالزمان که اين بدعت هم ظاهر شد. کم ترک الاول للآخر، اعاذنا اللّه من مُضِلّات الفتن و به نستعين اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضّالين.

اين بود مجملى کافى در بطلان لزوم وحدت ناطق شيعى از براى طالبين حق. و مناسب است که خرافات بعضى از جزئيات الحادات اين ملحدين را مکشوف سازم تا موجب زيادتى بصيرت طالبان حق و اتمام حجت بر غافلان گردد.

اما اينکه گفته: «پس معلوم شد از اين فرمايش که اگر خود اين کاملين پنهان شدند و بنا شد فقيهى يا حکيمى را نايب خود کنند آن هم واحد است نه مختلف؛ اين فرمايش ايشان است.»

عرض مى‏کنم که اين الحاد افتراى محض است که نسبت به مشايخ کبار+ داده و گفته که اين فرمايش ايشان است. چرا که مراد از کاملين شيعه يا نقباء هستند يا نجباء، پس اگر مراد نقباء باشند از براى هر امامى دوازده ‌نقيب است به عدد نقباى بنى‌اسرائيل، و اگر مراد نجباء باشند از براى هر امامى؟ع؟ هفتاد نفر نجيب است. و در

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۳ *»

صورتى که خود ايشان در هر زمان متعدد باشند معنى ندارد که نايب ايشان يک‌نفر فقيه يا حکيمى باشد که آن هم واحد باشد. حتى آنکه شيخ‌مرحوم­ بسيار اصرار دارند در ضعف قول جماعتى از اصوليين که تقليد اعلم و افضل را واجب دانسته‏اند، و مى‏فرمايند که اگر تقليد غيراعلم جايز نبود بايد علماى ابرار در هر زمانى منع کنند مردم را از تقليد مفضول، چرا که امر به معروف و نهى از منکر واجب است بر علماء. پس اگر تقليد مفضول جايز نبود يکى از منکَرات بود و نهى از آن مثل نهى از ساير منکَرات واجب بود، و حال آنکه در هرعصرى علماى بسيار بوده بلکه در يک‌شهر علماى بسيار بوده‏اند و همه صاحبان فتوی و حکم بوده‏اند و احدى از ايشان متعرّض احدى نبوده که چون من از تو اعلم و افضل هستم و تو مفضولى بايد من فتوى بدهم نه تو و من بايد حاکم شرع باشم نه تو. پس سيرت علماء بر اين بوده که علمائى که شرايط اجتهاد در ايشان جمع است همه صاحب فتوى و حکم باشند اگرچه در شهر واحد علماى بسيار باشند. پس نمى‏دانم که اين فقهاى متعدد در روى زمين بلکه در شهر واحد کدام‏يک نايب کاملين بايد باشند و کدام نايب نيستند؟ و اين نايب واحدى که اهل الحاد مى‏گويند بايد از صدر اسلام يا از صدر غيبت تاکنون منع کند جميع علماى اسلام و ايمان را از نيابت‌کردن و فتوى‌دادن و حکم‌کردن، و خود بوحدته متصدى فتوى و حکم شود.

و مناسب است که عبارت شيخ‌مرحوم­ را بعينها نقل کنم تا موجب زيادتى بصيرت طالبان حق شود. پس بعد از آنکه ذکر مى‏کنند دليل بر عدم لزوم تقليد اعلم را، مى‏فرمايند: «فاذا عرفت ما اشرنا اليه ظهر لک ان معرفة الفاضل مشکلة فى ‌الواقع و اما ظهورها فى الظاهر فهو مبنىّ على الشهرة و على بادى الرأى ليس على الاطلاع الحقيقىّ و ذلک لانّک لو استبطنت کثيراً من العلماء وجدت زيداً افضل من عمرو ببعض مسائل النحو و بالعکس فى البعض الاخر و فى سائر العلوم کذلک بل لو جمعت علماء الوقت فى کلّ وقت و استخبرت احوالهم رأيتهم مختلفين فى الفضل فى علم واحد بل فى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۴ *»

مسئلة واحدة مثلاً مبحث الامر فى علم الاصول کلّه مما يحتاج اليه المجتهدون فمنهم افضل فى کونه للوجوب او للندب او غير ذلک و مفضول فى دلالته على الفور و عدمه و آخر افضل فى دلالته على التکرار و عدمه و آخر بالعکس و اذا نظرت اليهم فى ما استوضحوا من المسائل رأيت شخصاً افضل فى الطهارة او فى مسئلة منها باعتبار دليلها او فروعها و آخر فى الصلوة فاضلاً او مفضولاً او بالعکس. و الحاصل الفاضل فى تحصيل الدليل و فى تحصيل المدلول و فى کيفية الاستعمال و فى التحفظ و الاحتراز و الاحتياط و بذل الجهد و امثال ذلک مما يکون منشأ للفضل معرفته على الحقيقة فى غير المعصوم؟ع؟ او من غير المعصوم؟ع؟ لاتکاد توجد و فى‌الواقع ان معرفته بالاستبطان على‌ الحقيقة هى منشأ الترجيح لا مطلق الشهرة او فى شى‏ء خاص ولکن الجواب مبنىّ على فرض حصول المعرفة بالفاضل و المفضول فى ما فيه ترجيح المقلّد فنقول المفروض ان المجتهدَين کل واحد منهما مطلق لا اشکال فى صحة اجتهاده و لا توقّف لاحد فيه لاستجماعه للشرائط المعتبرة فى صحة الاستفتاء و الحکم و المشهور وجوب الرجوع الى الفاضل لان المقلّد قديحصل له الظن بالحکم و انما وجب عليه الرجوع الى الفقيه لترجيح ظن الفقيه على ظنه عند نفسه و رجوعه الى الفاضل طريق الى قوّة ظنه و ترجيحه على ظنّه فى رجوعه الى المفضول فکان تعيّن ظنه القوى جارياً مجرى تعيّن قوىّ ظن المجتهد على ضعيفه و لقوله «أفمن يهدى الى الحقّ احقّ ان‏يتبع» و للاتفاق على صحة تقليد الفاضل و لقول الصادق؟ع؟ فى مقبولة عمر بن حنظلة الحکم ماحکم به اعدلهما و افقههما و اصدقهما فى الحديث و قوله؟ع؟ فى رواية داود بن الحصين فقال ينظر الى افقههما و اعلمهما باحاديثنا و اورعهما فينفذ حکمه و لايلتفت الى الاخر. و قال آخرون لايجب بل يجوز له الرجوع الى من شاء لان المعروف من عامة الناس من المکلفين عدم اعتبار ذلک بل يأخذون عن کل من عُرف بذلک المقام من غير اعتبار الفاضل من المفضول و العلماء فى کل عصر مع اطلاعهم و مشاهدتهم لذلک لم‏ينکروا على المقلدين بل المعروف من طريقة اصحاب الائمة؟عهم؟ ذلک و کذلک الائمة؟عهم؟. و

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۵ *»

لايقال ان سکوت العلماء اعمّ من الاقرار على ذلک لانا نقول انهم کانوا ينهون عن تقليد من ليس بعالم و من ليس بعدل و هو دليل رضاهم و اقرارهم على ذلک.

و الذى يقوى فى نفسى الثانى لانه هو المعروف من طريقة هذه الفرقة المحقة فى سائر الاعصار خصوصاً فى زمان ائمتهم؟عهم؟ لانهم يأمرون عامة شيعتهم بالرجوع الى علمائهم من غير استفصال و لا بيان حال بل کل من عرفوا منه العلم و الصلاح احالوا عوام شيعتهم على اخذ معالم دينهم منه مثل جواب الکاظم؟ع؟ لعلىّ بن سويد فيما  کتب اليه و اما ما ذکرت يا على ممن تأخذ معالم دينک فلاتأخذنّ معالم دينک من غير شيعتنا الحديث و مثل ما فى التوقيع عن الحجة؟ع؟ و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانهم حجتى عليکم و انا حجة اللّه هـ  و المراد بهم العلماء الذين يحکمون بدينهم و يأخذون عنهم لا مطلق الرواة کما هو ظاهر لانهم؟عهم؟ کثيراًما يأمرون الذين سقط اليهم من علومهم ان‏ينتصبوا للافتاء لعوام اتباعهم کقول الباقر؟ع؟ لابان بن تغلب اجلس فى مسجد المدينة و اَفتِ الناس فانّى احبّ ان‏ارى فى شيعتى مثلَک و امر الصادق؟ع؟ لمعاذ الهراء بالجلوس فى المسجد للافتاء و لم‏يعيّن الرجوع الى الافضل و قدکان کثير من الاصحاب ممن انتصب للافتاء بامرهم؟عهم؟ مثل يونس بن عبدالرحمن و محمّد بن مسلم و الحارث بن المغيرة و زکريا بن آدم و ابى‏بصير و زرارة بن اعين و صفوان بن يحيى و المفضل بن عمر و على بن حديد و عبداللّه بن جندب و منصور بن حازم و نوح بن شعيب و عبداللّه بن ابى‏يعفور و حمران بن اعين و حريز بن عبداللّه و الريان بن صلت و غيرهم مجتمعين و متفرقين مع ما بينهم من التفاوت المقطوع‌به مثل زرارة و اخيه حمران و لم‏يتعيّن زرارة مع انه افقه و اعلم و اوثق و من تتبّع احوال الائمة؟عهم؟ مع اصحابهم لم‏يتوقف فى الجواز و تعدّد القضاة فى البلد الواحد يشعر بالجواز و هو کثير الوقوع فى اغلب الازمان او کلّها و ما ذکره الاولون لاينهض بالحجية.»

تا آنکه مى‏فرمايند: «و الوجه جواز الرجوع الى المفضول مطلقاً اذا کان تامّاً صالحاً للاستفتاء بلانقص حال انفراده لان العلماء يجوّزون تقليد هذا المفضول مع عدم ملاحظة

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۶ *»

عروض المتفاضلين فى وجه التقليد لاستجماعه الشرايط فلو حکموا مع الملاحظة بالمنع من تقليده و قداجازوا ذلک قبل الملاحظة فليس لنقص لحق المفضول مانع من تأهله لذلک لذاته بالنسبة الى حکم نفسه و لا بالنسبة الى حکم مقلّده و انما ذلک لشى‏ء عرض لمقلده عند عروض اعتبار المتفاضلين فى وجه تقليده و ليس ما عرض موجباً للنقص فيما هو اهله بوجه‌ما بالنسبة الى حکم نفسه بل هو على حکم اعتباره قبل عندهم و لا فى نفس الامر و کذلک بالنسبة الى حکم مقلده فى ظنه لانه قبل ان‏يجد الفاضل فى تقليده للمفضول على کمال الاطمينان به لقوة ظنه و بعد وجدان الفاضل فانما حصل له توسعة و زيادة على الکفاية ظاهراً و فى نفس الامر و ليست تلک الزيادة و التوسعة بجاعلين ما هو کافٍ ليس بکافٍ فان الزيادة و التوسعة کما فى الفاضل لا نقص فى المفضول و على هذا جرت عادة السلف من الطرفين خصوصاً ما کانت عليه عامة الشيعة و قداقرّوا عليه عامة اتباعهم و ما ورد عنهم؟عهم؟ مما ظاهره خلاف ذلک فمأوّل بشى‏ء من نوع ما اشرنا اليه سابقاً و اللّه سبحانه ولىّ التوفيق.»

و چون حاصل مطلب در کتاب مستطاب «ارشاد» مذکور است بهتر اين است که از ترجمه فارسى اين عبارات شريفه اکتفا به ذکر عبارات ارشاد شود که مى‏فرمايند: «پس نه اين است که ما کليةً بگوييم تقليد غير ايشان جايز نيست بلکه جميع علماى شيعه را مى‏توان تقليد کرد و نوعاً اطاعت ايشان لازم است و عدول از ايشان به غير ايشان جايز نيست. اما قول به اينکه تقليد شخص خاصّى لازم است و تقليد غير آن روا نيست از مذهب ما نيست و هرگز ما نگفته‏ايم که تقليد و اطاعت غير نجباء و نقباء روا نيست. حتى آنکه ما مثل ساير علماء هم نمى‏گوييم که هرگاه دو فقيه باشند يکى افضل از ديگرى واجب است تقليد افضل، بلکه موافق طريقه ما جايز است ترک تقليد فاضل و اخذ به قول مفضول.

ولکن ما را در اين نکته‏اى است که بايد آن را ايراد کرد، و آن آن است که آن‏کس که انسان بايد به قول او عمل کند خالى از آن نيست که آن شخص يا بنفسه و بشخصه مفترض‏الطاعه است از جانب خداوند عالم مانند امام حجت معصوم، يا آنکه بنفسه

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۷ *»

مفترض‏الطاعه نيست بلکه به جهت حکايت او است قول مفترض‏الطاعه بشخصه را. اگر آن شخص بنفسه و بشخصه مفترض‏الطاعه است در اين هنگام عدول از قول او به غير او جايز نيست و روا نيست که مفضول را مفترض‏الطاعه بشخصه دانند و فاضل را واگذارند. و اين قول قول جماعتى از سنّيان است که با وجودى که حضرت‌امير را؟ع؟ افضل از ابوبکر مى‏دانند جايز مى‏دانند امامت مفضول را و واگذاردن افضل را. و اگر آن شخص بنفسه مفترض‏الطاعه نيست بلکه راوى است از مفترض‏الطاعه، در اين هنگام چون خود آن راوى بنفسه مفترض‏الطاعه نيست و عمل به روايت او مى‏کنيم و طاعتْ طاعت شخص مفترض‏الطاعه است، در اين هنگام مناط، يقين به قول شخص مفترض‏الطاعه است؛ از روايت هرکس که يقين حاصل شد قول مفترض‏الطاعه معلوم مى‏شود، ديگر خصوصيتى براى راوى نيست. پس جايز است عمل‌کردن به روايت مفضول و ترک روايت فاضل، و فاضل عنداللّه درجه او بلندتر است و اين دخلى به روايت ندارد. پس از اين جهت است که ما عمل به روايت هريک از علماء را جايز مى‏دانيم اگر ثقه و عدل باشد خواه فاضل باشد و خواه مفضول. ولکن با وجود اين مى‏گوييم که هرگاه دونفر دعوا داشته باشند و مدّعى کسى را اختيار کند به جهت حکومت و مدّعىٰ‏عليه کسى را و آن دو حاکم اختلاف در حکم نمايند، چون نصب حاکم به جهت رفع نزاع است آن‌وقت هريک افضلند بايد آن ديگرى هم عمل به قول او کند و حکم مفضول را واگذارند.

بالجمله، از مذهب نيست که امروز تقليد نجيب يا نقيب واجب است و جايز نيست تقليد غير ايشان. بالجمله، از آنچه عرض شد معلوم شد که اطاعت نجباء و نقباء لازم است چنان‌که اطاعت غير ايشان از علماء لازم است چرا که همه راوى قول امامند.»

تا آنکه مى‏فرمايند: «بارى، از آنچه عرض کرديم معلوم شد که مناطِ صحّت عمل و لزوم طاعتْ قطع به قول معصوم است، از هرجا که حاصل شد متّبع است خواه يک‌نفر باشد خواه زياده.» تمام شد فرمايش ايشان.

و چون تصريحات ايشان را که با دليل و برهان در «جواب نظام‌العلماء» مرقوم

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۸ *»

فرموده‏اند در رساله «موضح» و ساير رسائل ذکر کرده‏ام در اينجا به همين‏قدر اکتفا شد، به قدرى که افتراى اهل الحاد معلوم شود که به ايشان نسبت داده‏اند که ايشان امر نطق را در ميان شيعيان منحصر به فرد مى‏دانند، و حال آنکه ايشان به لعنى که بر نمرود و شدّاد و فراعنه و مانند آنها مى‏کنند لعن مى‏کنند کسى را که امر نطق يا حکومت را منحصر به فرد داند در ميان شيعيان.

اما اينکه گفته: «بلکه عرض مى‏کنم همه مردم اين سخن را اقرار دارند و اَحدى انکار نمى‏کند، و اگر کسى انکار کرد او را بى‏دين مى‏خوانند؛ هرطايفه‌اى مقلّد هرکسى هستند او را برحق مى‏دانند و بهتر مى‏دانند، و عمل ايشان دليل اين است که همه مردم بايد رجوع به او کنند. نمى‏بينى دوستند با دوستان او و مقلدين او و دشمنند با دشمنان او؟ پس همين دليل اين است که مى‏گويند ناطق بايد يکى باشد.» تا آخر خرافات او.

پس چون فارغ شد از افتراى بر مشايخ+ شروع کرد در افتراى بر همه مردم به طورى که گفت احدى انکار ندارد که بايد ناطق يکى باشد و همه مردم انکار کننده را بى‏دين مى‏خوانند. و واللّه که اگر جمعى تمکين اين الحادها را نکرده بودند و اين خرافات منحصر بود به همان گوينده آنها، اين خرافات قابل اعتنا و جواب‌دادن نبود چرا که از شدت ظهور بطلان، بطلانِ آن بر هرعامى صاحب‏شعورى واضح است چه جاى علماى اعلام و حکماى عالى‏مقام. ولکن چون معاندين اهل‌حق بسيارند بسا آنکه چون مشاهده کنند جمعى از صاحبان عصا و عبا را که تمکين اين خرافات را کردند گمان کنند که اصل اين خرافات از مشايخ عظام است، و از براى ضعفاى ناس جلوه دهند که طريقه آن بزرگواران اين است که اين ملحد در آخرالزمان الحاد کرد؛ و غافل شوند از حال اين صاحبان عصا و عبا که به جز هيئت ظاهر چيزى ديگر ندارند، چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه از حال ايشان خبر داده اذا رأيتهم تعجبک اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم کأنّهم خشب مسندة يحسبون کل صيحة عليهم هم العدو فاحذرهم قاتلهم اللّه انىٰ يؤفکون.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷۹ *»

و واللّه که اگر نمى‏ديدم که بسيارى از مردم از اين خرافات ساکتند، و بسيارى ملامت‏کنندهِ متعرض اين الحادات، و جمعى تمکين‏کننده آنها، اوقات خود را صرف تعرض آنها نمى‏کردم. ولکن مصيبتم بسيار عظيم شده که ناچارم که قدرى از اوقات خود را صرف اظهار بطلان اين الحادات کنم، تا بعضى از مردم روزگار که مشاهده مى‏کنند ساکتين و ملامت‏کنندگان را گمان نکنند که اين بدعت از صاحب آن تعدّى کرده، و بدانند که اين بدعتى است ظاهر که اهل الحاد در اين آخرالزمان ابراز دادند. و کم ترک الاول للآخر.

و اعتذار از ساکتين و ملامت‏کنندگان رجوع‌نکردن به احاديث اهل بدعت است يا عدم اطلاع ايشان به صدور آنها است، و الّا بر هر مطّلعى لازم است که در دفع و رفع آنها مسامحه نکند. حتى آنکه در احاديث، لجام آتشين در دهان مسامحين سزاوار است، و ثواب تعرّض رفع و دفع آنها از ثواب جهاد با کفار افزون است.

پس عرض مى‏کنم که چه‏بسيار واضح است اين افترا بر عوام‌الناس که از هرکس که اندک‏بصيرتى در دين و مذهب داشته باشد بپرسى که آيا جميع خلق روزگار بايد تقليد کنند از همين شخص عالمى که تو تقليد از او مى‏کنى؟ يا جايز است در دين و مذهب که بعضى از مردم تقليد کنند عالمى ديگر را؟ خواهد گفت که چه‏بسيار علماء در ساير بلاد هستند که من آنها را نمى‏شناسم، و چه‏بسيار از عوام‌الناس در ساير بلاد هستند که آنها ايشان را مى‏شناسند و تقليد از ايشان مى‏کنند، و چه‏بسيار عوام‌الناس که در ساير بلاد هستند که اين شخص عالمى را که من از او تقليد مى‏کنم نمى‏شناسند چه جاى آنکه بتوانند تقليد از او کنند. بلکه عرض مى‏کنم که بسيار اتفاق افتاده و مى‏افتد که در يک‌شهر چندين نفر از علماى جايزالتقليد يافت مى‏شوند که بعضى از مردم شهر تقليد از بعضى ايشان مى‏کنند و بعضى ديگر از بعضى ديگر تقليد مى‏کنند، و از هريک بپرسى که تقليد از کدام‏يک از علماء مى‏کنى؟ جواب مى‏گويد از فلان‌عالم، و هرگز احدى از عوام با ديگرى نزاع نمى‏کند که تو چرا تقليد

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۰ *»

نمى‏کنى از آن عالمى که من تقليد از او مى‏کنم؟ بلکه هريک علانيه مى‏گويند که از عالِم مخصوصى تقليد مى‏کنند، و هرگز با مقلدين ساير علماء دشمنى نمى‏کنند به اين جهت که تقليد از ساير علماء مى‏کنند، و هرگز دشمنى نمى‏کنند با ساير علماء از اين جهت که ساير مردم تقليد از ايشان مى‏کنند. و از هريک از عوامّى که بصيرتى داشته باشند بپرسى که آيا از اصول دين شما يا از فروع دين شما اين است که همه خلق بايد تقليد کنند همين عالمى را که شما از او تقليد مى‏کنيد؟ جواب خواهند گفت که چنين چيزى نه از اصول دين ما است و نه از فروع آن. و خواهند گفت که هرکس مسائل دينيه خود را خود نمى‏داند بايد آن مسائل را از يکى از علمائى که او را به علم و ديانت مى‏شناسد اخذ کند. و هرگز احدى از عوام صاحب‌بصيرت نمى‏گويد که ناطق بايد يکى باشد، و آن ناطق آن‏کسى است که من تقليد از او مى‏کنم.

بارى، اين هم افترائى بود که به همه عوام‌الناس بست و خود را در نزد همه آنها رسوا کرد و همه بطلان قول او را دانستند.

بارى، چون فارغ شد از افتراى به عوام‌الناس شروع کرد به افترابستن به همه علماى روزگار و گفت که: «خود فقهاء کلامشان اين است، چرا که همه خود را مفتى مى‏دانند و به رأى خود عمل مى‏کنند و تقليد غيرى را نمى‏کنند. اگر غيرى را فقيه مى‏داند و جايز مى‏داند تقليد او را و در شهر هست چنين فقيهى مع‌ذلک اين فقيه سخن مى‏گويد معلوم است که اهل دنيا است، چرا که آن يکى کفايت مردم را مى‏کرد اين يکى بى‏فايده سخن مى‏گويد، پس ما را رجوع به اين نيست، مگر اينکه هردو برادر دينى باشند و رئيس ايشان را حکم کند که هردو سخن گويند، او هم برحسب صلاح حکم مى‏کند نه زياده و نه کمتر. به هر‌حال، خود حالت اين فقهاء دليل اين است که قول هريک اين است که به فتواى او عمل کنند نه ساير. خداوند مى‏فرمايد ان کثيراً من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الّا الذين آمنوا.»

اين هم افترائى بود که به همه علماء بست و خود را در نزد همه علماء رسوا کرد،

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۱ *»

و حال آنکه احدى از علماى اخبارى و اصولى از صدر اسلام تا اين زمان محنت‏اقتران نگفته که من به تنهايى بايد سخنگو باشم و احکام الهى را من بايد بيان کنم نه ديگرى، اگرچه خود را مفتى و جامع‏الشرايط بداند و تقليد از غير نکند.

و اما اينکه گفته: «اگر غيرى را فقيه مى‏داند و جايز مى‏داند تقليد او را و در شهر هست چنين فقيهى مع‌ذلک اين فقيه سخن مى‏گويد معلوم است که اهل دنيا است، چرا که آن يکى کفايت مردم را مى‏کرد اين يکى بى‏فايده سخن مى‏گويد، پس ما را رجوع به اين نيست.»

نعوذباللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعين از اين سوء ادبى که نسبت به علماى ابرار کرده و جسارت نسبت به ايشان ورزيده که چون فقيهى شناخت فقيهى ديگر را و سخن گفت دليل است که او از اهل دنيا است و ما را رجوعى به او نيست. کدام دليل از کتاب و سنت و عقل و اجماع قائم است که اگر دو ‌نفر عالم و فقيه در شهرى هر دو سخن گفتند يکى از ايشان اهل دنيا است و رجوع به او نبايد کرد؟ و از کجا معلوم شود که کدام‏يک از ايشان از اهل دنيا هستند و رجوع به او نبايد کرد؟ اگر محض سخن‌گفتن هر دو دليل است بر اينکه يکى از ايشان از اهل دنيا است، آيا اگر ابوبصير و زراره در مجلس واحد هر دو روايت مى‏کردند از حضرت صادق؟ع؟، يکى از ايشان نعوذباللّه از اهل دنيا بود و ما را رجوعى به او نبود؟ يا اگر چندنفر از ابوبصير يا زراره يا از هر دو روايت مى‏کردند احاديث را از براى مردم در شهرى از شهرها همه ايشان از اهل دنيا بودند و ما قبول نمى‏کرديم احاديث را از ايشان و رجوع به ايشان نمى‏کرديم مگر رجوع به يک‌نفر ايشان؟ و آيا اگر در زمان غيبت امام‌زمان عجل‌اللّه‌فرجه علماى بسيار در عصر واحد در شهر واحد احاديث را از براى مردم روايت مى‏کردند دليل اين بود که به غير از يک‌نفر ايشان باقى از اهل دنيا بودند و ما را نبايد رجوعى به ايشان باشد و نبايد قبول کنيم احاديث را از ايشان، به جهت آنکه همه سخن گفته‏اند و بى‏فايده بوده روايت ايشان، مگر روايت يک‌نفر که کافى بوده؟ آيا تمام بلاد روى زمين در يک‌موضع

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۲ *»

زمين است، و تمام شهرهاى روى زمين يک‌شهر است، که چون در آن موضع و در آن شهر يک‌نفر سخن گفت کفايت کند اهل آن موضع و اهل آن شهر را؟ و آيا اهل يک‌شهر از زن و مرد همه در يک‌مجلس جمعند که چون يک‌فقيه سخن گفت کفايت کند همه آنها را، که اگر فقيهى ديگر سخن گفت بى‏فايده باشد؛ و چون بى‏فايده سخن گفته از اهل دنيا شده و رجوع ‌کردن به او جايز نيست؟ و آيا فقهاى متعدد همه مانند يکديگرند در جميع فتاوى، که چون يکى از ايشان فتاوى خود را گفت ديگرى هم اگر فتاوى خود را بگويد بى‏فايده و مکرر شود؟ بلکه از براى هر فقيهى فتاوى مخصوصى است، به طورى که يافت نمى‏شود در ميان جميع فقهاء از صدر اسلام تا اين زمان به بعد دو نفر فقيه که در نظريات در جميع فتاوى مانند يکديگر باشند. و اين اختلاف اختلافى است که ائمه؟عهم؟ به امر الهى در ميان شيعيان خود انداخته‏اند چنان‌که فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بينکم و مصلحت هر فقيهى و مقلدين او اين است که به فتاوى او عمل کنند. و اگر غير از اين مراد الهى بود غير از اين قرار داده بود. پس بنابراين اگر دو فقيه در مجلس واحد هريک از فتاوى خود سخن گويند سخن هريک در حق خود او و مقلدين او بى‏فايده نخواهد بود، بلکه هريک به تکليف خود عمل کرده‏اند و اداى تکليف خود را نموده‏اند.

و از الحاد ملحدين چنين معلوم مى‏شود که فقيهِ به حق آن کسى است که به غير از خود کسى را فقيه نداند تا سخن‌گفتن او فايده داشته باشد، و اگر احياناً کسى را فقيه دانست و او سخنگو است بايد خود سکوت کند که اگر با اين حال سکوت نکرد و سخن گفت اهل دنيا است و نبايد شيعيان به او رجوع کنند. چنان‌که گفته‏اند: «پس همين دليل اين است که مى‏گويند ناطق بايد يکى باشد. خود فقهاء کلامشان اين است. مگر آن فقهاء که مرجعشان يک‌نفر ديگر باشد. چرا که همه خود را مفتى مى‏دانند و به رأى خود عمل مى‏کنند و تقليد غيرى را نمى‏کنند. اگر غيرى را فقيه مى‏داند و جايز مى‏داند تقليد او را، و در شهر هست چنين فقيهى، مع‌ذلک اين فقيه سخن مى‏گويد

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۳ *»

معلوم است که اهل دنيا است. چرا که آن يکى کفايت مردم را مى‏کرد اين يکى بى‏فايده سخن مى‏گويد. پس ما را رجوع به اين نيست. مگر اينکه هردو برادر دينى باشند و رئيس ايشان را حکم کند که هردو سخن گويند.»

پس عرض مى‏کنم که اولاً اين استثنائى که کرده و گفته: «مگر اينکه هردو برادر دينى باشند،» تا به آخر، الحادى است که بر طريقه خود جارى شده که هميشه در هرعصرى ناطق و رئيس يک‌نفر است نه بيشتر، پس اگر او اذن داد چندنفر فقيه را که تکلم کنند بنا بر الحادى که درصدد اظهار آن است عيب ندارد.

و همين استثناى او هم يک نوع الحادى است به رنگى ديگر، چرا که معنى ندارد که بعضى از فقهاء برادر دينى باشند و بعضى برادر دينى نباشند انما المؤمنون اخوة. و اگر مرادش اين است که چندنفر فقيه در نزد يک‌فقيهى تحصيل فقه کرده‏اند تا فقيه شده‏اند؛ که اين مطلب اختصاصى به بعضى از فقهاء ندارد که آنها اگر به حکم معلّمشان سخن گويند عيبى لازم نيايد و ديگران اگر سخن گويند عيب لازم آيد، که به غير از يک‌نفر ايشان باقى فقهاء از اهل دنيا باشند. و جميع فقهاى روزگار در نزد يک‌فقيهى تحصيل فقه کرده‏اند و اجازه تفقّه از استادان خود گرفته‏اند و همه مفتى هستند در حق خود و مقلدين خود. و چنين کارى را مشايخ ما هم مانند ساير علماء+ کرده‏اند که هم اجازه گرفته‏اند و هم اجازه داده‏اند. و اگر دو سخنگو در يک‌زمان نبايد باشد شيخ‌مرحوم­ در حيات خود اجازه به سيدمرحوم­ نبايد بدهند، و سيدمرحوم در حيات خود نبايد اجازه به آقاى‌مرحوم! بدهند. و نعوذباللّه بايد سخن سيدمرحوم در حال حيات شيخ‌مرحوم و سخن آقاى‌مرحوم در حيات سيدمرحوم+ بى‏فايده باشد، و بايد ملحدين را رجوعى به سيد و آقاى‌مرحوم! ــ  چنان‌که در واقع نيست ــ  در ظاهر هم نباشد، چرا که سخن هريک در زمان حيات سابق بى‏فايده بوده بنابر الحاد ملحدين. نعوذ باللّه من بوار العقل و به نستعين.

و اگر بگويند که سيدمرحوم در حال حيات شيخ‌مرحوم! از خود فتوايى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۴ *»

نداشت و فتواى شيخ‌مرحوم را از براى مردم روايت مى‏کرد، و همچنين آقاى‌مرحوم در حال حيات سيدمرحوم فتوايى نداشت و فتواى سيدمرحوم را از براى مردم روايت مى‏کرد، عرض مى‏کنم که کسى که در حيات فقيه سابقى صاحب فتوى نباشد معقول نيست که فقيه سابق اجازه به او بدهد، و هر صاحب فتوايى مکلّف است به فتواى خود عمل کند، و هر اجازه‏دهنده‏اى اجازه مى‏دهد که مردم تقليد از او کنند. و مردم در حيات سيدمرحوم تقليد از آقاى‌مرحوم مى‏کردند، و در حيات شيخ‌مرحوم تقليد از سيدمرحوم مى‏کردند. پس بنا بر الحادى که کرده‌اند در حيات شيخ‌مرحوم­ سخن‌گفتن سيدمرحوم بى‏فايده بوده، چرا که فرمايش شيخ‌مرحوم کفايت اين مردم را مى‏کرد. و در حيات سيدمرحوم سخن‌گفتن آقاى‌مرحوم بى‏فايده بوده، چرا که فرمايش سيدمرحوم کفايت اين مردم را مى‏کرد.

و اگر بگويند که چون فتاوى ايشان مختلف نبود از اين جهت بى‏فايده نبود، که چه‏بسيار واضح است که در ميان جميع علماى شيعه يافت نمى‏شود دو نفر صاحب فتوى که هريک در مسائل نظريه در جميع فتاوى خود با ديگرى مطابق باشد. اينک آب قليل را به محض ملاقات نجاست ــ  چنان‌که مشهور است ــ  شيخ‌مرحوم و سيد مرحوم! نجس مى‏دانستند و آقاى‌مرحوم­ بدون تغيير در اوصاف ثلثه پاک مى‏دانستند. و کشمش جوشيده را شيخ‌مرحوم حرام و نجس مى‏دانستند و آقاى‌مرحوم حلال مى‏دانستند. و در ماه‌رمضان مدت‌ها به عدد عمل مى‏کردند و شيخ‌مرحوم و سيدمرحوم موافق مشهور به رؤيت هلال قائل بودند.

بارى، الحاد ايشان ايشان را بر اين داشت که پرده حياى ايشان دريده شد که باکى و مبالاتى به افترابستن نداشته باشند، تا اينکه تصريح کنند و بگويند: «به هرحال، خود حالت اين فقهاء دليل اين است که قول هريک اين است که به فتواى او عمل کنند نه ساير.»

پس عرض مى‏کنم چه‏بسيار واضح است اين افترا که از علماء و فقهاء گذشته

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۵ *»

که بسيارى از عوام‌الناس هم مى‏دانند که قول هيچ‏يک از فقهاء اين نيست که به فتواى او عمل کنند نه به فتواى سايرين، بلکه عمل جميع ايشان از صدر سلف تاکنون اين است که هرفقيهى که هرکس را به درجه فقاهت يافت اجازه فقاهت را به او مى‏دهد. و بسا فقيهى که به جمعى بسيار از تلاميذ خود و تلاميذ غير خود اجازه فقاهت و اجتهاد مى‏دهد. و ثمره اين اجازات و فايده آنها همه اين است که ساير مردم و عوام‌الناس تمکين کنند مجازين را به اجازه مجيزين، از براى آنکه مجيزين به جهت سبقتى که دارند قول ايشان محل اعتناى ساير مردم است. و سيرت علماء و فقهاء بر اين جارى شده که اجازه مى‏دهند و اجازه مى‏گيرند از براى همين‌که مردم اعتنا کنند و قبول کنند احکام مجازين را در حلال و حرام و قضايا و احکام. و اگر قول احدى از فقهاء اين بود که مردم به فتاوى او عمل کنند نه به فتواى ساير فقهاء، اجازه فقاهت به سايرين نمى‏داد. اينک يک‌کتابى که تخميناً به قدر ده‏هزار بيت است که اغلب خطوط آن به خط شيخ‌مرحوم­ است در نزد من حاضر است که اجازات بسيار از فقهاى عالى‏مقدار گرفته‏اند و اجازات بسيار خود ايشان به ساير فقهاء داده‏اند. و سيدمرحوم و آقاى‌مرحوم! اجازات داشتند و اجازات به جمعى دادند، و فتاوى ايشان با فتاوى مجازين مختلف بود، و تقليد افضل را هم واجب نمى‏دانستند چنان‌که عبارات شريفه ايشان را بعينها نقل کردم. ولکن گويا ملحدين قناعت دارند به تمکين بعضى از امثال خود که اعتنائى به رسواشدن در نزد جميع فقهاء و علماء و عوام‌الناس نکرده و افتراها به همه ايشان بسته. نعوذ باللّه من زلّة الاقدام بارخاء عنان الاقلام و الافتضاح لدى الخواص و العوام.

بارى، پس چون فارغ شد از افتراى بر خواص و عوام شروع کرد به افتراى بر ائمه انام؟عهم؟ و گفت: «در اخبار شاهد اين مطلب هست که مؤمن کسى است که امام‌زمان خود را شناخته باشد. مراد از امام‌زمان حجت است که همان شخص باشد که عرض شد.»

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۶ *»

عرض مى‏کنم که گويا اين مطلب را از حديث شريف من مات و لم‏يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية خواسته استدلال کند. و بسى واضح است که امام زمانى که در اين حديث مذکور است خالى از دو حال نيست که آن را يا به طور خصوص معنى کنيم يا به طور عموم، و قسم سيّومى متصور نيست. پس اگر به طور خصوص معنى کنيم که دخلى به مطلب اهل الحاد ندارد، چرا که امامت در قريش بايد باشد و در عترت طيّبه طاهره پيغمبر؟ص؟. و اگر به طور عموم معنى کنيم و پيشوايان دين و مذهب و پيش‌قَدَمان در علوم و افعال دينيّه را هم داخل کنيم، چه‏بسيار واضح است که در دايره تشيع هرگز نبوده شخصى بخصوص که معرفت او واجب باشد به اهل شرق و غرب عالم، که هرکس او را نشناسد مردن او مردن جاهليت باشد، و هرکس او را بشناسد مؤمن باشد؛ نه در زمان حضور ائمه‌طاهرين؟عهم؟ و نه در زمان رحلت و غياب ايشان؟عهم؟. به خلاف امامت خود ايشان که هرکس از اهل شرق و غرب عالم ايشان را نمى‏شناخت و مى‏مرد، مردن او مردن اهل جاهليت بود. اما در بزرگان و پيشوايان شيعه چنين نيست که شخصى بخصوص از ايشان را اگر اهل شرق و غرب عالم نشناسند مردن ايشان مردن جاهليت باشد. و چه‏بسيار از آن بزرگواران بودند و هستند که معروف نيستند مانند نقباء و نجباء و ابدال و رجال‌الغيب که نوعاً مى‏دانيم که بوده‏اند و هستند، و اشخاص ايشان معروف نيست و معروف نبوده مگر در نزد آحادى از مردم. و خداوند عالم جلّ‏شأنه اجلّ و اعدل از اين است که کسى را به مردم نشناساند و به نشناختن او مردن آنها را مردن جاهليت شمارد.

بلى، اگر اين حديث را به طور عموم معنى کردى که هرکس که مسائل دينيّه خود را نداند و عالمى از علماى به حق را نشناسد ــ  از راه بى‏مبالاتى به دين و مذهب خود نه آنکه عالم به‌حقى در دنيا ظاهر نيست ــ  و بميرد، مردن او مردن جاهليت خواهد بود. چرا که خود که مسائل خود را ندانسته و از عالمى هم فرا نگرفته، پس جاهل مرده.

و اگر اين امام‌زمان را شخصى بخصوص از شيعيان بگيرى که اهل شرق و غرب

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۷ *»

عالم اگر او را نشناسند مردن ايشان مردن جاهليت باشد، بدعتى و امر محالى را خواسته‏اى اظهار کنى. چرا که چنين شخصى را اگر فرض کنى که در شهرى موجود شد اهل بلاد بعيده از کجا بدانند که چنين شخصى در کدام شهر است؟ و بسا آنکه آن شخص بيايد در شهرى و بميرد و خبر آمدن و مردن او به اهل بلاد بعيده نرسد، چه جاى کتب و مسائل صادره از او. و اگر فرض کنى يک‌وقتى کتب او به اهل بلاد بعيده برسد بسا بعد از مردن او است به چندين سال، و حال آنکه اهل هر بلدى در حين تکليف مکلّفند که اخذ مسائل دينيّه خود را از شخص عالمى بکنند.

خداوند به قدر جوى حيائى اگر به اهل بدعت داده بود به اين حديث اثبات وحدت ناطق شيعى نمى‏کردند. و تا شخصى منصوص مانند اميرالمؤمنين؟ع؟ از جانب شخصى مخصوص مانند پيغمبر؟ص؟ معيّن نباشد معقول نيست که در دايره اسلام در شرق و غرب عالم معروف گردد، و چون معروف نشد معقول نيست که احکام او معلوم گردد. و معقول نيست که اهل شرق و غرب عالم از جانب خداوند عالم مأمور باشند به معرفت شخصى مجهول در نزد ايشان، که اگر او را نشناسند مردن ايشان مردن اهل جاهليت شود. نعوذ باللّه من بوار العقل.

بلى، اهل شرق و غرب عالم مأمورند که بشناسند عالمى از علماى اهل‌بيت؟عهم؟ را تا اخذ مسائل دينيّه خود را از او کنند، يا خودْ عالم به مسائل دينيّه خود باشند. پس اگر علماى شيعه را پيشوايان و امامان گفتى انحصار ايشان را به واحد نتوانى اثبات کرد، بلکه عدد معيّنى از براى ايشان نتوانى اثبات کنى. نمى‏دانم که در آخرالزمان چه بدعت‌هاى تازه‌اى در دين و مذهب احداث خواهد شد. اعاذنا اللّه و جميع المؤمنين من مُضلّات الفتن فى جميع المواطن بمحمّد و عترته الطاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين.

بارى، پس چون فارغ شد از افتراى بر خدا و رسول؟ص؟ و ائمه‌طاهرين؟عهم؟ و فقهاى اعلام و تابعين ايشان از عوام‌الناس، شروع کرد به افتراى بر جميع خلق و گفت: «بلکه عرض مى‏کنم اين سخن اجماعى عامّه خلق است. در يک‌مُلک يک‌سلطان بيش

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۸ *»

روا نيست، در يک‌شهر بيشتر از يک‌حاکم نيست، در يک‌محله بيش از يک‌کدخدا نيست، در يک‌خانه بيش از يک‌کدبانوچه نيست؛ بلکه مى‏گويند در خانه اگر کدبانو متعدّد شد خانه ناروب مى‏ماند. بلکه عرض مى‏کنم آهوها چون گلّه مى‏شوند يکى جلو مى‏رود باقى از عقب او، مورچه‏ها چون دسته مى‏شوند يکى جلو است و باقى عقب، و کذلک مارها چون دسته شوند يکى از آنها شاه مارها است و اگر يکى بر آن ياغى شود لامحاله او را مى‏کشند، و در زنبور عسل آياتى است که خداوند دانا است، و اگر کسى نظر کند به عبرت خواهد فهميد. و همچنين اگر در همه ملک نظر کنى اين مسئله را مى‏فهمى.»

عرض مى‏کنم که اگر سکوت ساکتين و ملامت بعضى از معاصرين و تمکين بعضى از ارباب غرض موجب درازى زبان معاندين نبود که نسبت چنين بدعتى را به جميع سلسله دهند، حيف از کاغذ و قلم بود که در تعرّض جواب اين خرافات صرف شود، و اوقات اشرف از اين بود که اعتناى به اين خرافات شود. ولکن از براى رفع نسبت اين بدعت ناچارم که چيزى بنويسم.

پس عرض مى‏کنم که اوّلاً امور الهيه و احکام او را قياس به طبايع منحرفه مخلوقات کردن بسى خطا است، و اول من قاس ابليس لعنه‌اللّه. بلى، سلطانى که طبع او قاهر است و نمى‏تواند سلطانى ديگر را در مملکت ببيند و مى‏خواهد اهل مملکت او جميعاً در تحت سلطنت او ذليل باشند، درصدد دفع سلطانى ديگر برمى‏آيد تا بالاخره هريک غالب شدند سلطنت خواهند کرد. و همچنين طبع استيلاء و استعلاء و تکبّر و حسد در اغلب مخلوقات غالب است که هرکس در هرکارى که به آن مشغول است دوست مى‏دارد استقلال در آن کار را و نمى‏تواند ديد کسى ديگر را که در آن کار شريک او باشد، چنان‌که معروف است که همکار همکار را نمى‏تواند ديد؛ خصوص که آن کار کارى باشد که منافع دنيوى و رياست دنيوى در آن کار باشد، پس هر همکارى مى‏خواهد که تمام منافع را خود ببرد، يا رياست را مخصوص به خود کند، پس البته حسد خواهد برد بر کسى که او هم مثل او طالب است تمام منافع را خود

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۸۹ *»

ببرد، و بر کسى که او هم مثل او طالب است که تمام رياست مخصوص او باشد. پس از اين جهت دو سلطان يا بيشتر در مملکتى گنجايش ندارد، و دو حاکم يا بيشتر در شهرى نگنجند، و دو کدخدا يا بيشتر در يک‌محله و دو کدبانو و بيشتر در يک‌خانه نگنجند، و موجب نزاع و جدال خواهد بود؛ که اولاً طبع حسد مهيّج آن اشخاص متعدد خواهد بود، و ثانياً اختلاف تدبيرات در نظم مملکت و شهر و خانه موجب اختلال خواهد بود، و ثالثاً از باب آنکه هريک به اميد آنکه آن ديگرى مواظب امرى است مسامحه در تدبير و تنظيم خواهد کرد، و جميع اينها موجب اختلال در نظم مملکت و شهر و خانه‏ها خواهد بود.

ولکن اگر فرض کنى که سلاطين متعدد و حکّام و کدخدايان و کدبانوهاى متعدد خالى از حسد و مسامحات و اغراض باشند، هرقدر در مملکتى و شهرى و خانه‌اى بيشتر باشند امور آن مملکت و شهر و خانه منظم‏تر خواهد بود، که اگر احياناً يکى از ايشان غفلتى ورزيد در امرى از امور ديگرى متذکر خواهد بود. و امر الهى در ميان علماى عدول از اين قبيل است نه از قبيل سلطنت و حکومت و رياست دنيوى. چرا که عدول نافين از جانب خدا و رسول و ائمه‌طاهرين؟عهم؟ به شهادت خدا و رسول و ائمه ‌طاهرين؟عهم؟ خالى از اغراض و امراضند و حسد در پيرامون ايشان راه ندارد و تکاهل و تسامحى در امور تکليفيه الهيه ندارند، چرا که همه ايشان عالم و عادلند به شهادت معصومين؟عهم؟ که فرمودند انّ لنا فى کلّ خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين.

و اگر بگويى که اگرچه ايشان عالم و عادل هستند و تکاهل و تسامحى در امور الهيه ندارند، ولکن اختلاف انظار و اختلاف فتاوى در ميان ايشان هست و اين اختلاف انظار و فتاوى موجب اختلال امور ساير مردم خواهد بود.

عرض مى‏کنم به طورى که سابقاً عرض شد که اختلافى که در انظار و فتاوى علماى عدول ابرار است اختلاف در امور عامه ضروريه نيست، و اين اختلاف

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۰ *»

اختلافى است در نظريات، و اين اختلافى است که فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بينکم. و با اين اختلاف در فتاوى در ميان علماء، ائمه‌طاهرين؟عهم؟ امر کرده‏اند عوام‌الناس را که از ايشان اخذ کنند مسائل دينيه خود را، چنان‌که فرمودند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانّهم حجتى عليکم و انا حجة اللّه. پس مردم مأمور و مرخّصند از جانب ائمه‌معصومين؟عهم؟ که از هريک از ايشان بخواهند اخذ مسائل دينيه خود را بکنند. و هيچ‏يک از اين علماى عدول ادعاى اين را ندارند که لازم است بر جميع خلق روى زمين اطاعت من و اخذ جميع مسائل از من. بلکه ادعاى هريک اين است که هرکس خود به نفس خود مى‏داند مسائل خود را و مى‏تواند از کتاب و سنت استنباط کند، خود او شخصى است مثل ما. و هرکس خود بنفسه نتواند استنباط احکام الهى را از کتاب و سنت کند بايد اخذ کند از يکى از کسانى که مى‏توانند استنباط کنند. پس در چنين حالى اختلالى در ميان ساير مردم باقى نخواهد بود، هرطايفه‏اى از هريک از علماى عدول که بخواهند، اخذ کنند مسائل دينيّه خود را و جدالى در ميان نيست.

جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان‌هاى مردان خداست

و هيچ‏يک از علماء سلطان عُرفى مملکتى و حاکم شهرى و کدخداى محله و کدبانوى خانه‌اى نيستند که اختلاف پسنديده خدا و رسول و ائمه‌طاهرين؟عهم؟ موجب اختلال در نظم مملکت و شهر و محلّه و خانه‏ها شود. دو برادر دينى در يک خانه منزل دارند و اخذ مى‏کنند مسائل دينيّه خود را از دو عالم عادل که برادر دينى هستند و اختلاف در نظريات هم دارند.

و اگر گويى در صورتى که در ميان علماى عدول حسدى و غرضى نيست، در ميان ائمه‌طاهرين؟عهم؟ هم که البته تحاسد و تباغضى نيست، پس چه مانع است که ائمه متعدد در يک زمان همه ايشان ناطق باشند مانند علماى عدول که همه در زمان واحد حاکم شرعند؟

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۱ *»

عرض مى‏کنم که قياس‌کردن حال ائمه؟عهم؟ به حال ساير مردم خطا است چرا که خود ايشان؟عهم؟ فرمودند لانقاس بالناس و هريک از ائمه؟عهم؟ حجت بودند بر جميع خلق، و از جمله خلق يکى امام لاحق است که مأموم امام سابق است۸. و هرامامى در زمان خود مى‏تواند نسخ کند هرحديثى را که بخواهد از احاديث ائمه سابق بر خود، چنان‌که شيخ حرّ ; بابى مخصوص در وسائل از براى اين مطلب عنوان کرده و احاديث آن را ذکر کرده. و چنين امرى و چنين نسبتى در ميان علماى عدول واقع نيست، بلکه در ميان پيغمبران سابق هم واقع نيست که هر سابقى امام لاحق باشد مگر در بعضى از ايشان مانند نوح و سام و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و موسى و هارون.

بارى، قياس حال سلاطين و حکّام و کدخدايان و کدبانوها و تحاسد و تباغض و اغراض و امراض ايشان از بخل و کبر و ساير جهالات، و اعمال و احوال ايشان را جارى‌کردن در شأن علماى عدولِ خالى از اين عيب‌ها بسى غلط و خطاء است. و حال آنکه به اين دليل عليل معلوم مى‏شود که در يک‌مملکت يک‌سلطان و در يک‌شهر يک‌حاکم و در يک‌محله يک کدخدا و در يک‌خانه يک کدبانو بيشتر نباشد، نه آنکه در جميع ممالک روى زمين يک‌سلطان و در جميع شهرها يک‌حاکم و در جميع محلّات يک‌کدخدا و در جميع خانه‏ها يک‌کدبانو باشد. باز به اين دليل عليل به عدد خانه‏ها کدبانوها ضرور است و به عدد محلّات هر شهرى کدخداها و به عدد شهرها حکّام و به عدد ممالک سلاطين متعدّد، فوقع الحق و بطل ما کانوا يعملون و غلبوا هنالک و انقلبوا صاغرين و ان منعهم الاستکبار ان‏يصيروا ساجدين و ابوا اِباء ابليس لربّ العالمين.

پس چون فارغ شد از قياس‌کردن حال علماى ابرار به حال سلاطين و حکّام جور و کدخدايان و کدبانوهاى جهّالِ باغرض و مرض، شروع کرد به قياس‌کردن حال علماى ابرار را به حال حيوانات؛ و حال آنکه حال حيوانات را هم به افتراى به حيوانات نسبت به آنها داده. پس مى‏گويد: «بلکه عرض مى‏کنم آهوها چون گلّه مى‏شوند يکى جلو مى‏رود باقى از عقب او، مورچه‏ها چون دسته مى‏شوند يکى جلو است

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۲ *»

و باقى عقب و کذلک مارها چون دسته شوند يکى از آنها شاه مارها است و اگر يکى بر آن ياغى شود لامحاله او را مى‏کشند، و در زنبور عسل آياتى است که خداوند دانا است و اگر کسى نظر کند به عبرت خواهد فهميد.»

عرض مى‏کنم که بايد مکرّر عذر بخواهم از اعتناکردن به اين خرافات و ضايع‌کردن مرکّب و کاغذ. ولکن چه کنم با کسانى که بسا همين خرافات را دستاويز خود کرده نسبت آنها را به مشايخ عظام دهند و اينها را از طريقه ايشان پندارند.

پس عرض مى‏کنم که از کجا دانستى که آن آهويى که جلو مى‏رود يا مورچه‏اى که جلو مى‏رود، همان آهو و مورچه معيّنى است که سلطان و حاکم باقى است؟ بلکه به حسب اتفاق آهويى و مورچه‏اى جلو است و باقى در عقب؛ و در دفعه ديگر آهويى ديگر و مورچه‏اى ديگر در جلو است و باقى در عقب. و بنا بر اين دليل عليلِ تو باز هردسته‌اى يکى در جلو است اگر جلو است، نه آنکه جميع آهوها يک‌سلطان دارند و جميع مورچه‏هاى روى زمين يک‌مورچه جلوى آنها. و تو مى‏خواهى به اين دليل عليل اثبات کنى که در ميان جميع شيعيان در روى زمين از اهل شرق و غرب عالم بايد يکى ناطق و رئيس و مؤسس باشد نه بيشتر. و مقصود تو اين نيست به تصريح خود تو که در هراقليمى يک‌ناطقى و در هرشهرى يک‌ناطقى و در هرمحله‏اى يک‌ناطقى و در هرخانه‏اى يک‌ناطقى بايد باشد.

بارى، پس بعد از اين‌همه خرافات خواسته دليل از کتاب و سنت بياورد، مى‏گويد: «پس عرض مى‏کنم خداوند مى‏فرمايد يوم نبعث من کلّ امة بشهيد و جئنا بک على هؤلاء شهيداً يعنى روزى که مبعوث مى‏کنيم از هر امتى شهيدى را و تو را بر آن جماعت شاهد مى‏آوريم. و شهيد خاص به انبياء نيست بلکه بر شيعه هم اطلاق مى‏شود، چنان‌که خداوند فرموده است و کذلک جعلناکم امةً وسطاً لتکونوا شهداء على الناس و يکون الرسول عليکم شهيداً و خطاب به امت است، و جماعت امت پيغمبرْ اهل حقّند و اهل حق اين بزرگوارانند لامحاله و ايشان وسط هستند پس شهداء هستند.»

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۳ *»

عرض مى‏کنم که گويا خواسته اين آيه شريفه را شاهد بياورد: فکيف اذا جئنا من کلّ امة بشهيد و جئنا بک على هؤلاء شهيداً، پس به اشتباه يوم نبعث را تا به آخر گفته و معنى فارسى کرده، و چنين آيه‏اى که ترجمه کرده در قرآن نيست! و تعجب آنکه آيه دويّم را شاهد از براى اين آورده که شهيد خاصّ به انبياء نيست و گفته خطاب به امت است.

پس اولاً عرض مى‏کنم که خطاب در اين آيه شريفه به ائمه‌طاهرين؟عهم؟ است چنان‌که در تفسير آيه شريفه از خود ايشان رسيده، و از نفس آيه شريفه هم معلوم مى‏شود که خطاب به جماعت مخصوصى است که ايشان شاهدند بر مردم. و اگر خطاب به عموم امت بود ديگر کسى باقى نمى‏ماند که شاهد بر او باشند و همه شاهد بودند بدون مشهودٌعليهم. بارى، امت وسط ائمه؟عهم؟ هستند که شاهدند بر خلق و پيغمبر؟ص؟ شاهد است بر ايشان؟عهم؟. و در صورتى که شيعيان را هم داخل در شهداء قرار بدهيم همه شيعيان بزرگ شاهدند بر مردم، و اين مطلب دخلى به مطلب اهل الحاد ندارد که مى‏خواهند وحدت ناطق در ميان شيعيان اثبات کنند.

پس متذکر باش که اگر مراد از آيه شريفه فکيف اذا جئنا من کلّ امة بشهيد اين است که از براى هرپيغمبر مرسلى امتى است و شهيد هر امتى پيغمبر ايشان است، پيغمبران مرسل در يک عصر متعدد بودند و هريک شهيد بر امت خود بودند، و پيغمبر ما؟ص؟ شهيد است بر پيغمبران. و چنان‌که شهداى متعدد در زمان‌هاى متعدد بر امت‌هاى متعدد جايز است و واقع، شهداى متعدد در مکان‌هاى متعدد بر امت‌هاى متعدد جايز و واقع است. چنان‌که سيدمرحوم­ در «حجةالبالغة» و ساير رسائل خود تصريح به اين مطلب فرموده‏اند.

و اگر مراد از کل امت را امت پيغمبران اولى‌العزم و صاحبان شريعت قرار دهيم که به تصريح سيدمرحوم­ پيغمبران صاحب شريعت شش‌نفرند: آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد صلى اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين. و بنابراين آدم شهيد است بر امت خود و نوح بر امت خود و ابراهيم بر امت خود و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۴ *»

موسى بر امت خود و عيسى بر امت خود و محمّد صلى اللّه عليه و آله و عليهم بر ايشان و بر امت خود. پس از براى شش‌امت شش‌پيغمبر و شش‌شهيد است و اين مطلب دخلى به مطلب اهل الحاد ندارد.

و اگر مراد از کلّ امةٍ را هرجماعتى قرار دهيم که در زمان‌هاى متعدد و مکان‌هاى متعدد واقعند، پس بنابراين از براى هر پيغمبر صاحب شرعى امت‌هاى بسيار است در زمان‌هاى متعدد و مکان‌هاى متعدد. مثل آنکه پيغمبران بنى‌اسرائيل بعد از موسى در زمان‌هاى متعدد در مکان‌هاى متعدد واقع بودند و همه به شرع موسى عمل مى‏کردند و امت‌هاى ايشان همه امت موسى بودند. و مثل آنکه بعد از پيغمبر؟ص؟ بايد جميع خلق امت او باشند، و جماعتى که در عصر او بودند امتى بودند، و جماعتى که در عصر حضرت‌امير؟ع؟ بودند امتى بودند، و جماعتى که در عصر حضرت امام‌حسن؟ع؟ بودند امتى بودند، و همچنين هر جماعتى که در عصر هر امامى از ائمه اثناعشر؟عهم؟ بودند امتى بودند؛ و هريک از ائمه؟عهم؟ شهيد بودند در عصر خود بر امتى و جماعتى از امت‌هاى پيغمبر؟ص؟، و هريک از ائمه؟عهم؟ صاحب امر بودند به طورى که جميع خلق بايد اطاعت کنند او را، مثل آنکه جميع خلق بايد اطاعت کنند رسول‌خدا را؟ص؟ چنان‌که خداوند امر فرموده ياايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى‌الامر منکم و به اتفاق شيعه بلکه بعضى از سنّى‌ها چنان‌که عبارت ايشان گذشت اولواالامرى به غير از ائمه اثناعشر؟عهم؟ نيست و اطاعت احدى بر خلق لازم نيست غير از اطاعت ايشان، مگر به امر ايشان که امر فرموده‏اند که روايت امر ايشان را از ثقات اصحاب ايشان قبول کنيم، و اطاعت غير ايشان در غير روايت امر ايشان بر احدى از اهل شرق و غرب عالم لازم نيست، و اطاعت احدى از روات ثقات بدون اطاعت راوى ثقه ديگر در غير موضع تعارض هرگز معين نبوده.

پس هريک از شيعيان امين ايشان در هر امرى از امور ايشان از براى هريک از شيعيان ايشان امر ايشان را مى‏رسانْد لازم بود قبول آن در زمان حضور ايشان و در زمان

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۵ *»

رحلت و غيبت ايشان، و هرگز امر الهى مخصوص به يکى از شيعيان ثقات بدون ديگران نبوده. حتى آنکه اگر در مقامى هم ترجيحى وارد شده، در مقام تعارض و اختلاف اخبار است نه در غير آن. پس اگر شيعيان بزرگ ايشان را هم من حيث‌التابعية شهيد بگيريم بر کسانى که از او قبول مى‏کنند، همه بزرگان شيعه شهيدند بر قبول‏کنندگان، هريک در هرزمانى که واقعند به قدرى که تابعند، و هريک در هرمکانى که واقعند به قدرى که تابعند. و تعدد شهداى عديده را در عصرهاى متعاقبه و عدم انحصار شهادت به شخص واحد شيعى را که بسى واضح است که اهل الحاد هم نمى‏توانند منکر شوند در زمان‌هاى متعدده. پس در هرزمانى امتى واقعند و شهيدى دارند. پس در زمان‌هاى متعدده امت‌هاى متعدده و شهداى متعدد واقع هستند و رسول‌خدا؟ص؟ شهيد است بر ايشان.

و سخنى که هست در اين است که چنان‌که در زمان‌هاى عديده شهداى عديده بر امت‌هاى عديده هست، آيا در مکان‌هاى عديده هم شهداى عديده بر امت‌هاى عديده در عصر واحد جايز است؟ يا در عصر واحد شهيد بايد واحد باشد، و شهداى متعدد چون مختلفند موجب فساد خواهند بود بنا بر گمان اهل الحاد؟

پس عرض مى‏کنم که بنابر اينکه جايز باشد که جماعتى را که در اول عصر غيبت امام؟ع؟ واقع هستند امتى بناميم و از براى ايشان يکى از شيعيان بزرگ را شهيد قرار دهيم، و بعد از وفات او بزرگى ديگر از شيعه را قرار دهيم که شهيد باشد بر مردم، و بعد از وفات او شهيدى ديگر بر مردم از شيعيان بزرگ قائم شود، و همچنين از عقب هرشهيدى شهيدى ديگر قائم شود و هر جماعتى امتى باشند، پس اين شهداء متعدد را بر امت‌هاى متعدد گواه بگيريم و رسول‌خدا را؟ص؟ شهيد بر ايشان بگيريم؛ و اين مطلب منافات نداشته باشد که همه اين جماعت‌ها و همه اين امت‌ها امت پيغمبر؟ص؟ باشند و امت واحده باشند؛ به همين معنى جايز است که در مکان‌هاى متعدد هم در هرمکانى و در هرشهرى جماعتى باشند و آن جماعت را امتى بناميم و از

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۶ *»

براى هرامتى شهيدى از بزرگان شيعه را قائم بدانيم و جمع ايشان را شهداء بدانيم و رسول‌خدا؟ص؟ را بر ايشان شهيد بدانيم.

و اگر کسى گمان کند که شهداء متعدد در عصرهاى متعدد فسادى بر وجود ايشان مترتب نيست، ولکن در عصر واحد فساد بر وجود ايشان مترتب است؛ چنان‌که سلاطين متعدد در عصر واحد در مملکت واحده، وجود ايشان موجب فساد است و در ازمنه متعاقبه فسادى بر وجود ايشان مترتب نيست، عرض مى‏کنم سلاطين متعدد در عصر واحد و مملکت واحده فساد بر وجود ايشان مترتب است، به جهت آنکه هريک از ايشان تمام مملکت را مى‏خواهد متصرف شود و اهل تمام مملکت را مى‏خواهد مطيع و منقاد و رعيت خود کند؛ پس البته نزاع و جدال و فساد واقع خواهد شد. اما شهداى متعدد که همه مروّج دين پيغمبرند؟ص؟ و تخلف از فرمايش او نمى‏کنند، و هيچ‏يک نمى‏خواهند که تمام مملکت روى زمين را تصرف کنند، و هيچ‏يک نمى‏خواهند که تمام امت پيغمبر؟ص؟ از اهل شرق و غرب مسائل دين او را از او اخذ کنند بوحدته و از غير او اخذ نکنند؛ و اجازه هريک از علماء از براى سايرين از صدر سلف به بعد شاهد اين است که هريک جايز مى‏دانند اخذ مسائل دينيّه را از غير خودشان از کسانى که اجازه به ايشان مى‏دهند. و معنى اجازه و فايده آن اين است که شخصِ مجاز آنچه از مسائل دينيّه را خود فهميده از براى مردم بيان کند، نه آنکه کتاب شخص مجيز را از براى مردم بخواند و فتاوى او را بيان کند و از فتاوى خود دم نزند؛ چرا که اين کار را هر صاحب‌سوادى مى‏کند. پس به شهادت جميع علماى اسلام سلفاً و خلفاً هر صاحب‌فتوايى جايز مى‏داند اخذکردن مسائل را از صاحب‌فتواى ديگر، اگرچه فتاوى اشخاص عديده البته مختلف خواهد بود در مسائل نظريه.

پس در اين صورت که شهداى متعدد همه برادران دينى باشند و محبت هريک از ايشان جزء دين هريک از ايشان باشد و هريک در احترام هريک کوتاهى نکنند و هريک اهانت هريک را از دين خود ندانند بلکه موجب فسق دانند، نزاعى و جدالى و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۷ *»

فسادى در تعدد ايشان متصور نيست؛ مگر آنکه فرض کنى يکى از اشباه علماء خود را به صورت علماء جلوه دهد و نزاعى با اهل‌حق داشته باشد. و اين فرض از محل سخنى که داريم خارج است، و سخن در شهداى متعدد است که همه عالم و عادل و برادر دينى هستند نه علماى سوء و اهل دنياى دنيّه.

بارى، پس اگر مراد از آيه شريفه فکيف اذا جئنا من کلّ امة بشهيد را مخصوص پيغمبران و امت‌هاى ايشان قرار دهى که شاهد اهل الحاد نخواهد بود. و اگر به طور عموم هرطايفه‌اى از امت پيغمبر؟ص؟ را امتى قرار دهى و شهيدى از براى آن طايفه قرار دهى، پس چنان‌که طايفه طبقه سلف شهيدى دارند و طايفه طبقه خلف شهيدى دارند و همچنين در هرطبقه‌اى شهيدى هست، و همه شهداء از اهل حق و اهل دين و برادر دينى هستند با اختلاف فتواى هريک با سايرين در نظريات؛ همچنين طايفه‏اى که در شرق عالم واقعند شهيدى دارند و طايفه‌اى که در غرب عالم واقعند شهيدى دارند، و طايفه‌اى که در شهرى واقعند شهيدى دارند و طايفه‏اى که در شهر ديگر واقعند شهيدى دارند، بلکه ممکن است که در شهر واحد طوايف متعدد در محلّات متعدد واقع باشند و از براى هريک عالمى از علماى اهل‌بيت؟عهم؟ و شهيدى از شهداى ايشان باشد، و با اختلاف فتاوى در بعضى از نظريات هريک مصدّق و مجيز هريک باشند بدون نزاع و فسادى چنان‌که در اغلب اعصار اتفاق افتاده.

بارى، اعاذنا اللّه من مضلّات الفتن و به نستعين. نمى‏دانم که در آخرالزمان چه فتنه‏هاى عظيم ظاهر مى‏شود که غافلان نمى‏دانند که ظاهر شد يا نشد، و عاقلان بايد پناه ببرند به خداوند عالم از شرّ آنها.

بارى، از اين قبيل الحادها را ظاهر کردند، تا آنکه گفتند: «و اما درباره نقباء و نجباء اگرچه مثل ساير خلق اختلاف جارى نيست اما اختلاف دارند، چرا که همه در يک درجه و مقام نيستند هرکسى مقامى دارد پس لامحاله اختلاف حاصل مى‏شود. مثل اينکه سلمان و ابوذر بود با اينکه هردو نقيب بودند بنابر قولى، و لامحاله مردم بعضى ميل

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۸ *»

به سلمان مى‏کنند بعضى ميل به ابوذر و هردو واجب‏الاطاعه هستند، پس اختلاف حاصل مى‏شود و اين اختلاف اسباب اختلاف خلق است.»

عرض مى‏کنم که نقباء و نجباء و امثال سلمان و ابى‏ذر+ اختلاف در صورت و هيئت دارند، که بسى واضح است که اختلاف در صورت و هيئت در ميان افراد و اشخاص نوع ائمه؟عهم؟ و نوع انبياء و نوع نقباء و نجباء و نوع ساير مردم هست. و محض اينکه شخصى بلند است و شخصى کوتاه و شخصى سفيدتر است و شخصى گندمگون و شخصى پير است و شخصى جوان و امثال اين اختلافات که دخلى به مسائل دينيه ندارد، موجب اختلاف عقلاى اهل عالم نيست که سبب نزاع و جدال و فساد ايشان واقع شود. و اگر احياناً يک جاهلى گفت که اطاعت فلان‌شخص لازم است به جهت آنکه بلندتر است، و جاهلى ديگر گفت اطاعت فلان‌شخص لازم است به جهت آنکه کوتاه‏تر است، عقلاى اهل عالم را اعتنائى به سخن آنها نخواهد بود و مى‏دانند که اين سخن از جهالت برخاسته، و مى‏دانند که اطاعت بعضى اشخاص را بايد به دليل و برهان الهى کرد چنان‌که تخلف از گفته بعضى اشخاص را بايد به دليل و برهان الهى کرد. چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه وجود دليل و برهان را دليل صدق و عدم برهان را دليل کذب قرار داده و فرموده قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين.

پس بنابراين خواستيم بدانيم که در ميان سلمان و ابى‏ذر چه اختلافى هست؟ که بعضى از مردم تابع سلمان شوند و ميل به او کنند و اِعراض از ابوذر کنند و تخلّف کنند از او، و بعضى از مردم تابع ابوذر شوند و ميل به او کنند و از سلمان اعراض کنند. آيا سلمان و ابوذر در خدا و صفات او اختلاف دارند؟ يا در نبوت پيغمبر؟ص؟ و صفات او اختلاف دارند؟ يا در ولايت و امامت ائمه‌طاهرين؟عهم؟ اختلاف دارند؟ يا در وجوب اطاعت خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ اختلاف دارند؟ يا در حلالى و حرامى و امرى از امور خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ اختلاف دارند؟ آيا جواب مسائل مردم را يکى از پيش خود مى‏گويد و ديگرى از خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ مى‏گويد؟ آيا نه اين است که اختلافى که

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹۹ *»

موجب نزاع و فساد است اختلافى است که مردم آن را مى‏فهمند، خصوص اختلافى که در ميان رؤساى اهل روزگار واقع است. مثل اختلاف بت‏پرستان با اهل توحيد، و مثل اختلاف مجوس با يهود که موسى را به نبوت قبول ندارند، و مثل اختلاف يهود با نصارى که عيسى را به نبوت قبول ندارند، و مثل اختلاف همه اينها با اهل اسلام که پيغمبر؟ص؟  را به رسالت قبول ندارند، و مثل اختلاف عامّه با خاصّه که اميرالمؤمنين؟ع؟ را بلافصل خليفه رسول‌خدا نمى‏دانند، و مثل اختلاف کيسانى و ناووسى و زيدى و اسماعيلى و فطحى و واقفى که به دوازده ‌امام؟عهم؟ قائل نيستند.

بارى، بايد از اهل الحاد پرسيد که اختلاف در ميان سلمان و ابوذر يا اختلاف در ميان امثال سلمان و ابوذر چيست که بعضى مردم به طريقه سلمان و بعضى به طريقه ابوذر روند و با يکديگر نزاع کنند؟ پس بعضى بگويند همه مردم بايد به طريقه سلمان سلوک کنند و بعضى بگويند همه مردم بايد به طريقه ابوذر روند، پس نزاع ايشان سبب جدال و فساد شود.

بارى، عقلاى اهل عالم مى‏دانند که هيچ‏يک از امثال سلمان و ابوذر هوايى از خود ندارند و اگر امرى مى‏کنند امر خدا و رسول و ائمه‌طاهرين؟عهم؟ است و اگر نهيى مى‏کنند نهى خدا و رسول و ائمه‌طاهرين؟عهم؟ است. و بر فرضى که امثال ايشان در بعضى از نظريات اختلاف نظر داشته باشند هريک تصديق مى‏کنند ديگرى را که نظر تو درباره خود تو و درباره کسانى که از تو اخذ مى‏کنند از جانب خداوند عالم مجرىٰ و ممضىٰ است و لايکلّف اللّه نفساً الّا ما آتيٰها و لايکلّف اللّه نفساً الّا وسعها حکم محکم خداست جلّ‏شأنه. و محض اينکه در باطن مقام سلمان بالاتر از مقام ابوذر است در نزد خداوند عالم جلّ‏شأنه، که مردمانى که در مقام هيچ‏يک از ايشان نيستند خبر از مقام ايشان ندارند سبب نزاع و جدال ايشان نخواهد بود، بلکه سبب نطق سلمان و سکوت ابوذر نخواهد بود. بلکه از سلمان اگر سؤال کنند مسئله‌اى از مسائل دينيه را جواب مى‏گويد از گفته خدا و رسول و ائمه‌هدى؟عهم؟، و از ابوذر اگر سؤال کنند جواب

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۰ *»

مى‏گويد از گفته خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ بدون وساطت سلمان. مگر آنکه گفته ائمه؟عهم؟ را به روايت سلمان شنيده باشد، چنان‌که سلمان هم اگر چيزى را به روايت ابوذر شنيده باشد ذکرى از او مى‏کند. و آنچه از قول شيخ‌مرحوم و آقاى‌مرحوم! ذکر کردم در اين باب کافى است از براى طالبان حق، و از براى غير ايشان فلاتغنى الآيات و النذر عن قوم لايؤمنون.

بارى، اهل الحاد اصرارى در انتشار بدعت خود دارند تا آنکه مى‏گويند: «اگر گويى متعددين در يک‌عصر بر يک‌وتيره راه روند و به يک صورت و سيما ظاهر شوند، مى‏گويم يکى هست و کافى است. اگر مى‏گويى به اختلاف ظاهر شوند، مى‏گويم اسباب اختلافِ خلق است. حتى آنکه اگر در هيچ باب اختلاف نشود مگر اينکه يکى پير باشد يکى جوان در اختلاف خلق بس است، پيرها ميل به پير مى‏کنند و جوان‌ها ميل به جوان.»

عرض مى‏کنم که معذرتى که مکرّر عرض شد اگر در ميان نبود واللّه حيف از يک صفحه کاغذ بود که صرف جواب اين خرافات گردد، چه جاى صرف اوقات. پس عرض مى‏کنم که متعددين بر يک‌وتيره راه روند؛ اگر وتيره وتيره دين و مذهب است که البته بايد هيچ‏يک تخلف از امر و نهى و حکم الهى نکنند، و چنين اشخاص به اِخبار و شهادت اهل عصمت؟عهم؟ در دنيا هستند چنان‌که فرمودند انّ لنا فى کل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين.

پس چون به شهادت اهل‌عصمت؟عهم؟ همه ايشان عادلند در ظاهر و باطن و در خلوت و در جلوتشان، هيچ‏يک خلاف عدالتى از ايشان سر نخواهد زد؛ پس همه بر وتيره دين و مذهب سلوک خواهند کرد. و اگر مقصود اين باشد که در امور مباحه‏اى که فعل و ترک آن را خداوند عالم جلّ‏شأنه مرخص فرموده و دوست داشته که به رخصت‌هاى او عمل شود چنان‌که دوست داشته که به عزيمت‌هاى او عمل شود، که البته متعددين در آن امور مختلف خواهند بود، و اين اختلاف را خود معصومين؟عهم؟ هم داشتند، و مردم مأمور نيستند که در اين اختلافات نزاع کنند و بعضى بعضى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۱ *»

خصال مباحه را سبب جرح دانند و بعضى آن را سبب تعديل دانند.

اما متعددين همه به يک صورت و سيما ظاهر شوند که در بنى‌نوع انسان يافت نشده دو شخص مانند يکديگر مثل دو گنجشک. و باز هرگز امر الهى اين نبوده که قامت و هيئت دليل حقّيت و بطلان شود، مگر چيزى که خارج از اقتضاى نوع باشد مانند زايدالخلقه و ناقص‏الخلقه. و مردم مأمور نيستند که قبول کنند سخن کسى را که سرخ و سفيد است و قبول نکنند سخن کسى را که گندمگون است، بلکه مأمورند که قبول کنند روايت هرکسى را که از اهل دين و مذهبشان باشد و ثقه و امين باشد، و توقف کنند در خبر هر فاسقى تا صدق و کذب آن معلوم شود.

اما اينکه گفته: «يکى هست و کافى است.»

نمى‏دانم که اين دليل عقل است يا دليل نقل! و حال اينکه از صدر اسلام تاکنون در يک شهر علماى متعددين بوده و هستند، چه جاى روى زمين از شرق و غرب عالم. و وجود ايشان در هر زمان و روايت و حکايت ايشان و ظهور فتاوى و احکام مستنبطه ايشان مکذِّب اين الحاد است.

و چه‏بسيار شبيه است اين قول به فعل آن شخصى که هميشه يک‌چشم خود را مى‏بست و با يک چشم نگاه مى‏کرد، به او گفتند چرا چنين مى‏کنى؟ گفت يک چشم در ديدن کافى است و با دو چشم ديدن اسراف است و اسراف حرام است و جايز نيست. به او گفتند پس چرا خدا دو چشم آفريده و اسراف کرده؟ گفت من بايد اسراف نکنم خدا خود داند با کرده خود!

حال چنين است که خداوند عالم جلّ‏شأنه در هر زمان علماى صاحب حکم و فتوى بسيار آفريده، حتى اهل باطن را متعدد آفريده و از براى هر امامى؟ع؟ دوازده نقيب و هفتاد نجيب و فقهاى بسيار آفريده، و خود دانسته و خلقت خود. ولکن به نظر اهل الحاد وجود يکى کافى است و او است ناطق و دهان باقى را بايد بست که ناطق نشوند که اگر ناطق شدند لامحاله از اهل دنيا خواهند بود و مردم را رجوعى به ايشان نبايد

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۲ *»

باشد. چنان‌که عبارت اهل الحاد گذشت که گفت: «اگر فقيهى در شهرى بداند که فقيهى ديگر هست و سخن گفت از اهل دنيا است و ما را به او رجوعى نيست.»

بارى، کفايت‌کردن چيزى و کفايت‌نکردن را امثال اهل الحاد نمى‏دانند. پس دو چشم و دو گوش را صانع عالم جلّ‏شأنه دانسته که ضرور است و زياد نيست، و وجود انبياى مرسل متعدد را و وجود علماى متعدد را دانسته که ضرور است و خلق کرده. عالِمى که در ايران است و هنوز اهل هندوستان نمى‏دانند که او در دنيا هست يا نيست چگونه از براى اهل هندوستان کافى است؟ و بر فرضى که او را بشناسند مسائل و حوادث واقعه هر صبح و شام خود را چگونه عرضه دارند و جواب بشنوند؟ و بر فرضى که کتابى داشته باشد که بتوان آن را به هندوستان برد و عمل کرد، بسا آنکه تا کتاب او به هندوستان رسد صاحب کتاب مرده باشد؟ و کدام کتاب از کدام عالِم در اسلام يافت مى‏شود که تمام مسائل اصول و فروع دين در آن باشد و جواب شبهه جميع شبهه‏کنندگان در آن باشد که از ايران به هندوستان رود از نزد ناطق واحد ايرانى، و کسى ديگر آن کتاب را در هندوستان از براى مردم بخواند و مراد آن ناطق واحد را از براى مردم بيان کند؟

بارى، خداوند اگر يک جوى حيا به اهل الحاد مى‏داد چنين خرافات را نمى‏نوشتند و خود را نزد خواص و عوام رسوا نمى‏کردند.

اما اينکه گفته: «حتى آنکه اگر در هيچ باب اختلاف نشود مگر اينکه يکى پير باشد يکى جوان در اختلاف خلق بس است، پيرها ميل به پير مى‏کنند و جوان‌ها ميل به جوان.»

نمى‏دانم که ارسال رسل و انزال کتب و اظهار معجزات و وضع حدود از براى همين است که مردم به ميل‌ها و هواهاى خود اختلاف‌ها کنند و بعضى پيرها را پسند کنند و بعضى جوان‌ها را، و بعضى سياه‌ها را و بعضى سفيدها را؟ يا ارسال رسل از براى اين است که فرموده و ماکان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللّه و رسوله امراً ان‏يکون لهم الخيرة من امرهم پس خداست مالک رقاب و له الخلق و الامر، و له الحکم. پس

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۳ *»

اگر او جلّ‏شأنه نوحِ هزارساله را رسول خود قرار داد بايد جميع مردم اطاعت کنند او را، و نمى‏رسد جوانان را که بگويند طبع ماها با نوح پير کهن مناسبت ندارد. و اگر يحيى را در حال طفوليت مبعوث کند نمى‏رسد پيران را که بگويند دور است از ريش سفيد ما که اطاعت کنيم طفلى را. پس اختلاف ميل‌ها و هواها و طبيعت‌هاى اهل روزگار دخلى به امر الهى ندارد.

بارى، خداوند اگر يک جوى حيا را در اهل الحاد گذارده بود ما و آنها همه در راحت بوديم؛ رضاً بقضاء اللّه. و بنابراين خرافت بافته‌شده اگر خداوند ناطق واحدِ جوانى را هم حاکم بر کلّ مردم قرار دهد پيران اطاعت او نخواهند کرد، پس باز اختلاف و فساد در دنيا باقى خواهد بود. و اگر پير ناطق واحدى را حاکم قرار دهد بر کلّ مردم جوانان اطاعت او را نخواهند کرد، پس باز اختلاف باقى خواهد بود؛ و خداوند عالم جلّ‏شأنه رفع اختلاف نتوانسته بکند بنا بر اين بِناى سست‏بنيان. پس بهتر آنکه از براى پيران پيرى و از براى جوانان جوانى را حاکم کند، و با آن دو حاکم عهد کند و از آن دو عهد بگيرد که با يکديگر نزاع نکنند و هردو برادر دينى و دوست يکديگر باشند.

بارى، باز هم خدا حيائى عنايت فرمايد و الّا با اين حالت چه مى‏توان کرد، که در امرى که در ميان تابعين هيچ رسولى نبوده و بدعتى است در نزد جميع طوايف اين‌همه اصرار در اظهار آن دارند؟ حتى آنکه گفته‏اند: «و اما در مقام صلحاء مسلّماً اختلاف بيشتر است و اسباب شقاق و نفاق در خلق بيشتر مى‏شود و اين اسباب فساد است. و خود فقهاء ملتفت اين مطلب شده‏اند و در فتواى خود نوشته‏اند که اگر مرافعه نزد يکى بگذرد جايز نيست نزد ديگرى مرافعه روند، چرا که مى‏دانند که اختلاف مى‏شود. و در فتاوى که اختلاف مى‏افتد چقدر شقاق و نفاق ميان خلق پيدا شده است! چه جاى چيزهاى ديگر که اسباب اختلاف کلى است. و در حديث مى‏فرمايد که اهل حق اختلاف ندارند و اهل باطل اختلاف دارند.»

عرض مى‏کنم که کاش يک‌عاقلى نظر مى‏کرد به اين خرافات و عبرت مى‏گرفت

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۴ *»

از حال تابعين اين اباطيل. بارى، آيا مقام صلحائى که مى‏گويد اختلاف بيشتر است، غير از علماى صالحين از براى استنباط مسائل دين و مذهب است؟ يا علماى صالحين که شرايط استنباط احکام و مسائل دين در ايشان جمع است؟ پس اگر غير صالحين مقصود او است که اسم غيرصالح را صالح گذاردن کوسه ريش‏پهن گفتن است، و کسانى که صالح از براى استنباط احکام و مسائل دين نيستند از محل سخن خارجند و داخل عوامى هستند که بايد مسائل دينيه خود را از عالمى اخذ کنند. و اگر مقصود او از صلحاء، علماى صالح از براى استنباط احکام و مسائل دينيه است، که ايشان عدولى هستند از براى حفظ‌کردن دين و آئين؛ چنان‌که فرموده‏اند که انّ لنا فى کلّ خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين. و معقول و منقول نيست که چنين اشخاصى با اين اوصاف، اختلافى در دين بيندازند که از دين نباشد و موجب فساد دين شود. اما اختلافى که در فتاوى دارند که آن اختلاف را ائمه‌طاهرين؟عهم؟ از روى عمد به امر الهى در ميان علماى تابعين خود انداخته‏اند و فرموده‏اند نحن اوقعنا الخلاف بينکم و بعضى از احاديث خود را عمداً مختلف فرموده‏اند، که چنين اختلافى موجب حفظ دين است نه فساد و شقاق و نفاق. و علماى ابرارى که در ميان شيعيان هستند با اينکه در فتاوى اختلاف دارند ــ  و دو نفر عالم يافت نشده که در جميع مسائل اصول و فروع هيچ اختلاف نداشته باشند ــ  نهايت دوستى و اتحاد را با هم دارند، و همه مى‏خوانند اين آيه شريفه را که فرموده و لاتجعل فى قلوبنا غلّاً للذين آمنوا. و شقاق و نفاق و جميع خصال ذميمه از ساحت ايشان دور است.

و اما اينکه گفته که: «خود فقهاء ملتفت اين مطلب شده‏اند.»

عرض مى‏کنم که البته فقهاء ابرار ملتفت هستند که اگر کسى که شرايط استنباط احکام الهى در او جمع است و نظر کرد در حديث ائمه‌طاهرين؟عهم؟ و مسئله و حکمى را فهميد ردّ بر او ردّ بر خداست. چنان‌که فرموده‏اند انظروا الى من کان منکم قدروى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۵ *»

حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حَکَماً فانى قدجعلته عليکم حاکماً  الا فمن ردّ عليه فکأنّما بحکم اللّه استخف و علينا ردّ و الرادّ علينا کالرادّ على اللّه و هو فى حدّ الشرک باللّه. ولکن اهل الحاد اين مطلب را نفهميده و ملتفت نشده‏اند و مطلبى را که واضح مى‏کند بطلان الحاد ايشان را در الحاد خود خواسته‏اند جارى کنند.

و از اين مطلب معلوم مى‏شود که هريک از فقهاى ابرار امضاى فتاوى ساير فقهاء را مى‏کنند و حکم هريک را در هر مرافعه‌اى جايز مى‏دانند، و جايز نمى‏دانند که مرافعه را اعاده کنند در نزد فقيهى ديگر مگر در صورتى که اشتباه فقيهى واضح شود.

و اما اينکه گفته که: «در حديث مى‏فرمايد که اهل حق اختلاف ندارند و اهل باطل اختلاف دارند.»

پس اين مطلبْ باطل‌بودن خود او و تابعين او را خوب واضح مى‏کند که اهل حق هرگز اختلاف در دين و مذهب خود ندارند و همه تصديق از يکديگر دارند. پس نقباء و نجباء و صلحاء و فقهاء همه تصديق يکديگر را در حقيّت دارند اگرچه اختلاف نظر در نظريات به جهت اختلاف احاديث داشته باشند.

و اگر اهل الحاد بگويند که اختلاف دليل بطلان است اگرچه در نظريات باشد. رفع الحاد آنها را مى‏کند اختلاف فتاوى مشايخ عظام+. و اهل الحاد نمى‏توانند نسبت به مشايخ بى‏ادبى کنند که اختلاف ايشان دليل بطلان ايشان است مگر آنکه پرده نفاق را دريده انکار مشايخ کنند.

بارى، اين حديثى را که گفت دليل بطلان خود او است که اختلاف را درميان نقباء و نجباء و صلحاء و فقهاء جارى کرد، و حال آنکه جميع ايشان برحقند؛ پس اختلاف ندارند که برحقند، اگرچه اختلاف در فتاوى داشته باشند به جهت اختلاف احاديث. و اين اختلاف دليل حقّيت ايشان است، چرا که در اين اختلاف پيروى ائمه‌طاهرين؟عهم؟ افتاده که فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بينکم. پس اختلاف فتاوى، امتثال امر معصومين؟عهم؟ است و محبوب خدا و رسول و ايشان؟عهم؟ است.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۶ *»

و اگر اهل الحاد اکتفا در اختلاف به پيرى و جوانى هم کرده و اين اختلاف را موجب فساد گرفته‏اند، بر شخص عاقل متديّن مخفى نيست که از اين قبيل اختلافات موجب فساد نيست سهل است که محبوب خدا و رسول و ائمه‌طاهرين؟عهم؟ است؛ اگرچه اهل الحاد گفتند پيرها ميل به پير خواهند کرد و جوان‌ها ميل به جوان.

پس عرض مى‏کنم که بر فرضى که پيرها ميل به پير کنند و جوان‌ها ميل به جوان، اگرچه سخنى است در نهايت سستى که شخص بابصيرت مکلّف که مى‏خواهد احکام الهى را اخذ کند پيرى و جوانى را مناط اخذ و ترک خود قرار دهد؛ ولکن با قطع نظر از سستى اين سخن عرض مى‏کنم که بعضى مردم ميل به پير کنند و بعضى ميل به جوان و از هردو اخذ مسائل کنند همين امر محبوب خدا و رسول و ائمه‌طاهرين؟عهم؟ است که از همه علماء و فقهاء و روات ثقات اخذ مسائل شود. و هرگز از دين خدا و رسول او و ائمه‌هدى؟عهم؟ اين نبوده که يک‌نفر ناطق در ميان اهل شرق و غرب باشد يا پير يا جوان، که اگر دو ناطق شدند اگر هيچ اختلافى هم نداشته باشد مگر در پيرى و جوانى پيرها ميل به پير  و جوان‌ها ميل به جوان کنند و اين دو طايفه اختلاف کنند و فساد در عالم ظاهر شود. نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الضلال و الزلل و به نستعين.

و اما اينکه گفته: «اخبارى چند وارد شده است در تعدّد عدول در هر قرن و عصر، و چند حديث در تعدد علماء، و پاره‏اى است که دلالت مى‏کند بر هدايت‌کردن هفتادنفر در هر عصر، و پاره‏اى است که دلالت مى‏کند که خدا در هرجايى چراغى گذارده؛ عرض مى‏کنم هيچ‏يک اختلاف ندارند ابداً چنانچه سابقاً گذشت. اما متعددين پاره‏اى جهات خدمتشان متعدد است مثل ارکان، هرکسى مأمور به خدمت خود است و رجوعى به کار و شغل ديگرى ندارد و هيچ ضرر نمى‏رساند.»

عرض مى‏کنم که به خيال بدمآل خود خواسته که احاديثى که در تعدد علماء و نقباء و نجباء و فقهاء وارد شده رفع منافات آنها را بکند با خيال بدمآل خود که به

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۷ *»

لزوم وحدت ناطق شيعى قائل شده و تعدد ناطق را سبب اختلاف و فساد خيال کرده و احاديثى که در شأن ائمه معصومين؟عهم؟ وارد شده به طور قياسِ خود عموم داده و در مطلب بدعت خود جارى کرده؛ و حال آنکه آقاى‌مرحوم­ در جواب نظام‌العلماء و ساير رسائل خود تصريح فرموده‏اند که انحصار امور دينيه را به شخص خاصّى دانستن ايجاب ما لم‏يوجبه اللّه است و آيه و حديثى در اين باب نيست و قائل آن مُبدع در دين خداست.

بارى، مقصودش از ارکانى که جهات خدمتشان متعدد است چهار پيغمبر زنده است که خضر و الياس و ادريس و عيسى على نبينا و آله و عليهم‌السلام باشند. پس گفته چون هريک مشغول به امرى هستند که دخلى به ديگرى ندارد ضرر ندارد که متعدد باشند.

پس به طور مدارا عرض مى‏کنم که در صورتى که جهات خدمت متعدد شد بنا بر خيال شما ضرر ندارد که اشخاص متعدد مشغول باشند و وحدت ناطق خادمى لزوم ندارد؛ پس عرض مى‏کنم که هيچ ضررى ندارد که عالمى در ايران مشغول استنباط احکام الهى باشد و ايرانيان اخذ مسائل دينيه خود را از او کنند و عالمى ديگر در هندوستان مشغول استنباط احکام الهى باشد و اهل هندوستان اخذ مسائل دينيه خود را از او کنند، چنان‌که از صدر سلف تا بعد چنين بوده. و اغلب حال اهل يک‌عصر اين است که عالمى که در ايران است نمى‏شناسد عالمى را که در هندوستان است، بلکه عالمى که در بلدى و شهرى است کماينبغى نمى‏شناسد عالمى را که در شهرى ديگر است. و اينکه علماى زمان سلف معروف اهل بلاد شده‏اند به جهت باقى‌ماندن کتب ايشان و انتشار آنها است در بلاد. و علماى اهل يک‌عصر به ندرت مطلع مى‏شوند به فتاوى يکديگر و نمى‏توانند بفهمند که در اين ميان کيست که بايد ناطق باشد بوحدته تا ديگران سکوت کنند، که مبادا به گمان اهل الحاد اهل دنيا شوند و اعراض از ايشان لازم شود.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۸ *»

بارى، پس اگر جايز شد که در ايران عالمى باشد و در هندوستان عالمى ديگر، جايز است که علماى متعدد در بلاد عديده باشند و هريک جهت خدمتشان نشر دين الهى در آن بلد مخصوص باشد. و بر همين نسق ضررى نمى‏رسد که علماى متعدد در بلد واحدى باشند و هيچ‏يک مقلّد ديگرى نباشند و جهت خدمتشان استنباط احکام الهى از براى خود و مقلّدين و آخذين از خود باشد. و در صورتى که پيغمبران زنده هريک بوحدته نتوانند جامع جميع فيوض مفاضه از امام‌زمان؟ع؟ باشند و هريک فيض مخصوصى را حامل باشند، شيعيانى که رتبه ايشان نور رتبه پيغمبران و اثر ايشان است نمى‏توانند جامع جميع فيوض مفاضه شوند و فيوض در ايشان منتشر خواهد بود، چنان‌که در کتاب مستطاب «ارشاد» در مقام ابواب تصريح به اين مطلب فرموده‏اند.

بارى، اما اينکه در رفع منافات خيالى خود گفته که: «پاره‏اى هستند که پنهان هستند و ميان مردم نيستند، گيرم هزار نفر باشند چه نقل است؟»

پس عرض مى‏کنم که اين تصريح است به اينکه مقصود او از اثبات وحدت ناطق شيعى در ظاهر است، چنان‌که بعد از اين هم تصريح مى‏کند.

و اما اينکه گفته: «پاره‏اى در ميان مردم هستند؛ نهايت دليل بر اين دلالت دارد که عدول مشغول ترويج امر دينند، نفرمودند که همه دعوت مى‏کنند به طور استبداد. و بلاشک ايشان درجات دارند پايين‏تر تمکين از بالاتر مى‏کند و بالاترى حجت پايين‏ترى است، و همه نفى مى‏کنند از دين تحريف و تأويل باطلين را، ولى پست‏تر به امر بالاتر. همه لامحاله بر گرد مرکزى حرکت مى‏کنند، مرکز ايشان ناطق است. و اگر يک‌وقتى زمان اقتضا نکرد که مرکز ايشان بروز کند يکى از آنها که زمان مقتضى باشد ناطق مى‏شود. اما آنها که بالاتر از ناطقند که زمان مقتضى نيست نطق کنند، اگر هم در مورد خاصى کس مخصوصى را هدايت کنند ضرر به نوع نمى‏رساند، و آنها که پست‏تر از ناطقند که مطيع او هستند، و اگر مساوى دارد به طور علانيه نطق نمى‏نمايد، و در جايى احياناً اگر حاجتى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰۹ *»

افتد يک‌کلمه بگويد و نصرتى از دين نمايد ضررى بر حال ناطق ندارد و به اين واسطه اسم او ناطق نمى‏شود با اينکه نفى کرده از دين تحريف غالين را؛ چرا که مراد از ناطق آن رئيس و سائسى است که نطق مى‏کند. و اى بسا اکابر الآن هم در عالم باشند و در موردى خاص کسى را هم هدايت کنند و نفى کنند از دين تأويلات را و رفع کنند شبهات را، ولکن نه به طورى که دعوتى علانيه نمايند، و بسا کسى آنها را هم نشناسد. ولکن ناطق آن‌کس است که معروف و مشهود باشد و دعوت عام نمايد، و چه عيب وارد مى‏آيد؟ و به اين حرف ميان همه اخبار جمع مى‏شود.»

عرض مى‏کنم که بسى واضح است که اصرارى دارد که در ميان شيعيان ناطق بايد يکى از ايشان باشد نه بيشتر، و او کسى است که معروف و مشهود باشد، و بايد دعوت او عام باشد و رياست عامه و سياست کليه با او باشد. پس اگر زمان اقتضا کرد که شخصى از شيعيان که مرکز سايرين است دعوت کند، خود او دعوت مى‏کند به طور عموم و او است ناطق واحد به اصطلاح اهل الحاد. و اگر زمان مقتضى نشد که خود مرکز ناطق شود، شخصى ديگر را نائب‏مناب و قائم‏مقام خود مى‏کند که او ناطق باشد، و باز ناطق يک‌نفر خواهد بود نه بيشتر، و باز او بايد معروف و مشهود باشد و بايد دعوت عام نمايد و رئيس کل و سائس کل باشد، و مستقل در امر و مستبد به رأى خود باشد و از جانب کسى ديگر سخن نگويد که اگر احياناً کسى ديگر سخنى گفت و هدايتى کرد و رفع شبهه‏اى از کسى کرد از جانب ناطق واحد کرده، يا اگر از جانب او هم نکرده باشد چون امرى جزئى از او صادر شده نصرتى از دين کرده در محل خاصى و ضررى به رياست کليه رئيس کل و ناطق واحد نداشته، و اسم ناصر جزئى و هادى جزئى ناطق نشده و ناطق همان شخص واحدى است که تعدد او جايز نيست. مثل اينکه سلطان اسم پادشاه است که در يک‌مملکت دوپادشاه نگنجد، اگرچه حکّام از جانب سلطان تسلطى داشته باشند و امر سلطان را به تسلط خود منظم کنند ولکن اسم ايشان سلطان نخواهد بود. مثل اينکه اگر کسى ديگر هم غير از حکّامِ منصوب

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۰ *»

امدادى در امر سلطنت کند سلطان نخواهد بود، و سلطان همان شخص واحدِ پادشاه است و بس، اگر سلطان به نفس نفيس خود سلطنت کند. پس اگر به جهت اقتضاى مصلحتى خود سلطان پنهان شود و ولى‏عهد خود را بر تخت سلطنت نشاند، باز امر سلطنت با ولى‏عهد است و او شخص واحدى است نه متعدد؛ چرا که سلطان اصل که مقام او بالاتر از ولى‏عهد است که به اقتضاى مصلحت پنهان شده و زيردستان ولى‏عهد هم که مطيع او هستند، و برادران و همدوشان ولى‏عهد هم که البته بايد بر تخت سلطنت قرار نگيرند چرا که مورث فساد خواهد بود. پس هميشه بايد يک‌نفر رئيس و سائس کل باشد نه بيشتر، خواه سلطان اصل باشد يا ولى‏عهد او.

پس عرض مى‏کنم بنابراين استدلالى که شنيدى، چنين امرى و چنين نظمى مخصوص به زمانى دون زمانى نخواهد بود و در جميع زمان‌ها بايد اين نظم جارى باشد که هميشه در دايره اسلام يا در دايره ايمان يک‌نفر بيشتر ناطق نباشد و آن يک‌نفر دعوت عام داشته باشد يعنى اهل شرق و غرب عالم بايد مطيع و منقاد او باشند و همگى صادر از امر او باشند بدون واسطه، اگر در محضر او حاضر باشند؛ و به واسطه سفراى او در هر مکان، اگر در محضر او حاضر نباشند؛ و او رياست کليه بر همه داشته باشد و سياست کل با او باشد، و تصرفات جزئيه در بعضى از بلاد و عباد که صادر از ساير علماء و فقهاء است در جنب تصرفات آن ناطق واحد مستهلک باشد، به طورى که با وجود تصرفات جزئيه ايشان اسم ناطق بر ايشان صدق نکند. مثل اينکه با وجود تصرفات و تسلط هرحاکمى در هربلدى اسم سلطان بر ايشان صدق نمى‏کرد و سلطان همان يک‌نفر پادشاه بود.

نهايت اگر مردم روزگار اطاعت آن ناطق واحد را نکردند خالى از اين نيست که يا او را شناخته‏اند و اطاعت نکرده‏اند يا نشناخته اطاعت نکرده‏اند؛ پس اگر شناخته اطاعت نکرده‏اند مردن ايشان مردن اهل جاهليت خواهد بود و مردن کفر و نفاق خواهد بود، و اگر نشناخته اطاعت نکرده‏اند باز مردن ايشان مردن جاهليت خواهد بود

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۱ *»

ولکن مردن کفر و نفاق نخواهد بود، و شايد از براى ايشان نجاتى حاصل شود. چنان‌که از همين قبيل سخن‌ها از اهل الحاد صادر شده.

پس عرض مى‏کنم که اگر طالب حقّى هستى هوش خود را جمع کن و نظر کن در اين خرافات و بسنج آنها را با واقع و با حال جميع علماء و فقهاى اعصار گذشته تا به حال، و بدان حقيقت اين بدعت تازه‏اى را  که در آخر الزمان پيدا شد. و چنين فرض کن که من کتابى ننوشته‏ام، ولکن فکر کن که هرگز از صدر اسلام تا اين ايام احدى از شيعيان بود که ادعاى انحصار نطق را نسبت به خود بکند، و خود را صاحب دعوت عام داند، و ساير علماء و فقهاء را صادر از امر خود داند، و سکوت جميع علماء و فقهاى روى زمين را در عصر خود واجب داند؟ و دليل او اين باشد که من کفايت تمام امور اين خلق را مى‏کنم پس هرکس با وجود نطق من نطق کند سخن او بى‏فايده است، و هر سخنگويى در عصر من از اهل دنيا خواهد بود، و من مفترض‏الطاعه هستم بر جميع مردم بعد از ائمه اثناعشر؟عهم؟، و من مستبدم به رأى خود و جميع مردم بايد مطيع من باشند، و من رئيس و سائس کل مردم هستم، و هر عالمى و هر فقيهى که بدون امر من سخنى گويد از اهل دنيا است چرا که سخن من کفايت تمام اين مردم را کرده پس سخنگوى ديگر بى‏فايده سخن گفته، مگر آنکه کسى و عالمى و فقيهى به امر من سخنى بگويد، پس چون به امر من سخن گفته گويا همان سخن مرا گفته و ناطق در اين صورت متعدد نشده، پس ناطق منم و بس. چرا که کسانى که بالاتر از من هستند که صلاح در نطق ايشان نيست و کسانى که از من پست‏ترند که بايد مطيع من باشند، و اگر احياناً کسى يافت شود که بتواند کفايت کند امور مردم را با وجودى که من در دنيا هستم و کفايت مردم را مى‏کنم سخن او بى‏فايده و لغو است، و لغو و بى‏فايده از اهل آخرت سر نزند. پس هرکس از علماء و فقهاء بدون امر من سخن گويد از اهل دنيا است نه از اهل آخرت، مگر آنکه آن عالم و آن فقيه نداند که من در دنيا هستم و کفايت مردم را مى‏کنم.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۲ *»

بارى، پس اگر اندکى شعور خود را به کار بردى خرافات اهل الحاد را به آسانى خواهى فهميد. و اجازات علماى ابرار و فقهاى عالى‏مقدار از صدر سلف تا حال از براى مجازين در همه اين اعصار ــ  با اختلاف فتاوى مجيزين با فتاوى مجازين ــ  رسواکننده اهل الحاد است. و اجازات جميع مجيزين اين است که هرکس شرايط استنباط احکام الهى در او جمع شد مى‏تواند فتوی دهد و استنباط کند و سخن گويد، يکى باشد يا هزار. و هرگز با وجود جمع شرايط استنباط در جمعى، نطق منحصر به واحدى نبوده.

و مباش مثل اهل الحاد که مى‏گويند واجب نيست که شخص ادعاى ظاهر کند که من چنينم، و شايد تقيه کند از اين سخن، چنان‌که گاهى ائمه طاهرين؟عهم؟ هم امامت خود را از روى تقيه انکار مى‏کردند.

پس عرض مى‌کنم که اگر امور دينيّه را در جميع مواضع و در جميع اعصار حجج الهى؟عهم؟ تقيه مى‏کردند بايد هيچ حقى از ايشان تعدى نکند و به اهل زمان‌هاى بعد نرسد. پس در يک‌مجلسى اگر ائمه طاهرين؟عهم؟ امامت خود را انکار کردند، چنان ادعاى امامت ايشان بر اهل روزگار واضح بود که فهميدند که آن يک‌مجلس مجلس تقيه بوده. و ادعاى امامت ائمه اثناعشر؟عهم؟ در ميان مردم چنان ظاهر بود که اهل خلاف هم دانستند ادعاى امامت ايشان را. پس انحصار امر نطق به يک‌نفر از شيعيان هم اگر از مذهب شيعه بود اگر يک‌مجلسى هم تقيه مى‏کردند اين امر مخفى نمى‏ماند تا اين زمان که اهل الحاد آن را ظاهر کنند، و شيعيان خودشان از خودشان تقيه نمى‏کردند، و هريک از علماى شيعه از عالمى ديگر تقيه نمى‏کرد، و علماى شيعه از عوام شيعه که تسليم امر ائمه خود؟عهم؟ را داشتند تقيه نمى‏کردند. و دشمن شيعيان ايشان از دشمن خود ائمه؟عهم؟ بيشتر نبود، و امامت ائمه؟عهم؟ با تقيه‏ها از علماء و عوام شيعيان مخفى نماند؛ پس چه شد که انحصار امر نطق شيعيان ايشان به يک‌نفر نه بيشتر ــ  با اينکه دشمنشان کمتر از ائمه؟عهم؟ بود ــ  بر علماء و عوام مخفى ماند، تا اين زمان که اهل الحاد بدعت خود را ظاهر کنند؟!

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۳ *»

بارى، اگر کسى طالب حق است و خود باطل‏تراش نيست که بطلان اين خرافات از ظلمات بحر لُجّىّ تاريک‌تر است، و اگر کسى باطل‏تراش است که خداوند دين خود را حفظ خواهد کرد و سزاى اهل باطل را به ايشان خواهد رسانيد.

اما اينکه گفته: «اما آنچه وارد شده است که امام هفتادمرد را به اطراف مى‏فرستد و همه نوکرند و خادم و از جانب او سخن مى‏گويند، تعدد ناطقين لازم نمى‏آيد. و اگر اين هفتادنفر به امر کامل به اطراف بروند و موعظه کنند و درس دهند تعدد لازم نمى‏آيد.»

پس عرض مى‏کنم که امام؟ع؟ موافق حديثى هفتادنفر مرد را به اطراف مى‏فرستد و همه ايشان شيعه و تابع امام خود؟ع؟ هستند و همه خادم اويند و به امر او ترويج امر الهى را مى‏کنند. و در زمان ظهور امام‌زمان عجل‌اللّه‌فرجه سيصدوسيزده نفر که همه از جانب او حکّام و صاحبان عَلَم و رايتند در اطراف زمين حکومت مى‏کنند؛ و تعدّد ناطقين هم لازم نمى‏آيد چرا که هيچ‏يک از ايشان از خود چيزى نمى‏گويند و همه از جانب امام؟ع؟ دعوت مى‏کنند، و هيچ‏يک دعوت عامه از براى خود ندارند. و دعوت عامه مخصوص امام؟ع؟ است، و امام است ناطق واحد و حاکم واحد و مطاع واحد و تمام خلق مطيع و محکوم و مأمورند، که از جمله آنها حکّام و هداة منصوب از جانب اويند.

پس به اين معنى احدى از شيعيان خواه مقربين و سابقين در ايمان و خواه لاحقين و تابعين، هيچ‏يک مطاع کل خلق و امام کل خلق و داعى کل خلق و ناطق به تمام اوامر متعلقه به کل خلق نيستند، و جميع اين صفات به طور حقيقت و به طور عموم مخصوص امام؟ع؟ است بدون اضافه و بدون خصوصيت نسبت به قومى دون قومى و نسبت به مکانى دون مکانى.

اما اينکه گفته: «اگر اين هفتادنفر به امر کامل به اطراف بروند و موعظه کنند و درس دهند تعدد لازم نمى‏آيد.»

پس عرض مى‏کنم که چون شخص کامل شيعى را ناطق فرض کرده و نطق را

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۴ *»

منحصر به او دانسته و فرض کرده که او هفتادنفر به اطراف فرستد که همه از جانب او دعوت کنند نه از جانب خود، تعدد آنها را منافى قول خود ندانسته؛ چرا که هيچ‏يک ادعاى اينکه حاکم بر کلّ خلقند و رئيس و سائس کلّند ندارند. به خلاف آن کامل که ادعاى حکومت و مطاعيت و رياست و سياست کل خلق را در عصر خود دارد، پس او است ناطق واحد مستبدّ، و باقى جميعاً مطيع اويند. و اين الحادى است که به خيال خود کرده و بدعتى است واضح. چرا که احدى از شيعيان خواه کامل ايشان و خواه ناقص ايشان ادعاى مطاعيت کلّ خلق را در عصر خود نداشته و ندارند و همه ايشان خود را مطيع امام خود؟ع؟ مى‏دانند و هريک هرقدر از امر امام؟ع؟ را حکايت و روايت کنند به هرمعنى که باشد، حکايت و روايت ايشان چون از خود ايشان نيست و از امام؟ع؟ است متّبَع است و ردّ بر ايشان ردّ بر امام؟ع؟ است و ردّ بر امام؟ع؟ ردّ بر خداست و در حد شرک به خداست. و از همين باب است که ردّ ناقصين از شيعيان در حکمى که به واسطه حکايت و روايت کرده‏اند ردّ بر امام؟ع؟ است. و از همين باب است که مشايخ ما+ جايز دانسته‏اند اخذ از مفضول از شيعيان را با وجود فاضل، چنان‌که عبارت «ارشاد» و عبارت شيخ‌مرحوم­ را بعينها ذکر کردم.

بارى، الحادى کرده و خود به همين الحادى که کرده جارى نشده، چرا که به طور صريح مى‏گويد که اگر متعددين هيچ خلافى نداشته باشند مگر در پيرى و جوانى همين در اختلاف مردم بس است که بعضى ميل به پيران کنند و بعضى ميل به جوانان و اين اختلاف موجب فساد است. و جواب اين خرافات گذشت، و از اين قبيل خرافات را بعد از اين هم مى‏گويد و جواب او ان‌شاءاللّه خواهد آمد.

اما اينکه گفته: «و اگر بر کسى شبهه شود که امام ناطق است الآن، پس همه عدول از جانب او مى‏گويند. عرض مى‏کنم ناطق به ظاهر که نيستند مسلّماً و ناطق غائبند، و هرگاه ناطق غائب يکى باشد و متکلمين ظاهرْ متعدد، اختلاف رفع نمى‏شود. اگر مى‏شود، در بالاتر مى‏بايستى به طريق اولى چنين باشد. پيغمبر؟ص؟ هميشه حىّ است

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۵ *»

و ناطق، مى‏بايستى پس از آن سرور ائمه متعدد ناطق باشند. چرا در اين‌همه حديث فرمود که چنين چيزى نمى‏شود؟ و همچنين خدا هادى است و ناطق، چرا که در يک عصر دو پيغمبر مرسل نمى‏فرستد. همچنين امام ناطق است و در يک‌زمان دو ناطق نمى‏گذارد. مگر امام نمى‏دانست که به دو ناطق عيب مى‏کند يا نمى‏کند؟ اگر عيب نمى‏کرد چرا يک‌نايب در هر زمان معين فرمود آن‏وقت که نوّاب بودند؟ پس از ايشان چرا بر همان شيخ مفيد توقيع مى‏آمد؟ مگر فقهاء ديگر نبودند؟»

عرض مى‏کنم اما اينکه گفته امام؟ع؟ ناطق به ظاهر نيستند. اگر مقصودش اين است که امام؟ع؟ از براى احدى از مردم ظاهر نيست پس ناطق به ظاهر نيستند، پس مردم ناطق ظاهر مى‏خواهند، و آن ناطق ظاهر همان ناطق خيالى اختراعى خودش است؛ که اين مطلب باطل است. چرا که در غيبت صغرى جمع بسيارى خدمت آن حضرت عجل‌اللّه‌فرجه مى‏رسيدند و ايشان ناطق به ظاهر بودند از براى ايشان. و هريک از وکلاى آن حضرت به خدمت ايشان مشرف مى‏شدند و عرض‌ها و عريضه‏هاى مردم را مى‏رسانيدند و توقيعات و جواب‌ها مى‏گرفتند و به صاحبانش مى‏رسانيدند. و با وجود ظهور خود امام؟ع؟ از براى جمع کثيرى و ناطق‌بودن خودشان مطلوب اهل الحاد به عمل نخواهد آمد، که چون او غايب است و مردم ناطق به ظاهر مى‏خواهند پس ناطق اختراعى بايد يکى باشد.

پس ناطق واحد که بايد دعوت عام کند و مطاع جميع خلق باشد و جميع خلق بايد مطيع او باشند همان امام است؟ع؟وحده، و احدى از شيعيان او چنين ادعائى را ندارند، حتى وکلاى آن حضرت ادعاى امامت کليه را نداشتند و با اينکه به خدمت او مشرّف مى‏شدند ادعاى نطق کلّى را نداشتند. و محض اينکه عامه مردم به خدمت ايشان نمى‏رسيدند ناطق‌بودن ايشان زايل نمى‏شد، چنان‌که حضرت موسى بن جعفر۸ مدت هفت‌سال يا سيزده‌سال در محبس هارون بودند و عامه شيعيان خدمت ايشان نمى‏رسيدند، و مع‌ذلک آن حضرت ناطق بودند و ناطقى ديگر از

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۶ *»

شيعيان که منحصر باشد نطق به او در ميان نبود. و در واقع در همه اعصار جميع مردم خدمت ائمه؟عهم؟ نمى‏رسيدند و بعضى خدمت ايشان مشرّف مى‏شدند و هريک از ايشان ناطق بودند و مطاع کل خلق، و در ميان شيعيان ايشان کسى نبود که مطاع کل خلق باشد و نطق منحصر به او باشد. پس همچنين در زمان غيبت کبرى هم اگرچه عامه مردم خدمت ايشان نمى‏رسند ولکن موالى آن حضرت در خدمت ايشان هستند، چنان‌که سيدمرحوم­ حديث شريف نعم المنزل طيبة و ما بثلثين من وحشة را به همين‏طور معنى فرموده‏اند که موالى آن حضرت در غيبت کبرى در خدمت ايشان هستند. بارى، پس خود ايشان ناطقند و امام و مطاع کل خلق، و احدى از شيعيان ايشان ادعاى مقام ايشان را ندارد.

اما اينکه گفته که: «هرگاه ناطق غايب يکى باشد و متکلمين ظاهرْ متعدد، اختلاف رفع نمى‏شود و بايستى ائمه متعدد ناطق باشند.»

قياس حال ائمه؟عهم؟ را به حال شيعيان و قياس حال شيعيان را به حال ايشان کردن قياس مع الفارق است و جايز نيست. چرا که هريک از ائمه؟عهم؟ در عصر خود مطاع جميع خلقند حتى مطاع امام لاحق؟ع؟، و احدى از شيعيان مطاع جميع خلق نيستند، بلکه به قدر حکايت و روايت و درايت از براى بعضى از خلق مطاعند.

و اما اينکه گفته: «و همچنين خدا هادى است و ناطق، چرا که در يک عصر دو پيغمبر مرسل نمى‏فرستد.»

پس افتراى واضحى است که بر خداوند عالم جلّ‏شأنه بسته و  من اظلم ممن افترىٰ على اللّه کذباً را مصداق گشته. شريعت آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى على نبينا و آله و عليهم‌السلام را پيغمبران مرسل متعدد در زمان واحد به خلق مى‏رساندند، و حضرت لوط در زمان حضرت ابراهيم بود و هردو مرسل بودند، و ارسلنا اليهم اثنين فکذّبوهما فعزّزنا بثالث فقالوا انا اليکم مرسلون تکذيب مى‏کند قول اهل الحاد را، چرا که در زمان واحد و بلد واحد هرسه پيغمبر مرسل بودند که شرع عيسى را رواج مى‏دادند.

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۷ *»

و اگر اهل الحاد بگويند که ابراهيم و عيسى ناطق بودند نه لوط و مرسلون به شهر انطاکيه، به جهت آنکه تابع بودند نه متبوع. عرض مى‏کنم که محض تابع‌بودن شرع يک‌متبوعى، حجت قائم الهى از ناطق‌بودن نمى‏افتد. آيا نه اين است که ابراهيم؟ع؟ که صاحب‌شرع بود هميشه زنده نبود در طول شرع خود، که او هميشه ناطق باشد و کسانى که بعد از او شرع او را بيان مى‏کردند مثل اسماعيل و اسحاق و يعقوب و يوسف همه ناطق بودند. و در زمان واحد بعثت ابراهيم مخصوص به چهل‌خانه بود اگرچه شرع او عام بود، و لوط مبعوث بر سه‌شهر بود. و يونس چنان‌که خداوند فرموده و ارسلناه الى مائة الف او يزيدون مبعوث بر همان صدهزار بود، و در ميان ايشان ناطق و حاکم بود، و از براى ساير مردم رسولى ديگر و ناطق و حاکمى ديگر بود. و در مدين شعيب رسول و حاکم و ناطق بود و موسى در مصر مبعوث بر بنى‌اسرائيل بود پيش از آنکه فرار کند از مصر و شعيب را ملاقات کند، و بعد از فرار کردن از مصر مدتى شبانى مى‏کرد از براى شعيب تا آنکه بعد برگشت به مصر و فرعون و جنود او را غرق کرد. و موسى و شعيب هردو پيغمبر مرسل بودند. بلکه موسى و هارون و يوشع همه ايشان مرسل بودند در يک زمان.

بارى، خداوند در زمان واحد دو پيغمبر مرسل نفرستاده، افتراى واضحى است از اهل الحاد.

و اما اينکه گفته: «همچنين امام ناطق است و در يک زمان دو ناطق نمى‏گذارد.»

مقصودش اين است که چنان‌که خداى غائب ناطق دو پيغمبر مرسل در يک‌زمان نمى‏فرستد، همچنين امام غائب ناطق در يک‌زمان دو ناطق نمى‏گذارد. و الحمدللّه که افتراى او بر خداوند عالم جلّ‏شأنه واضح است. و اگر مقصودش دو پيغمبر اولى‌العزم است و به اشتباه گفته دو پيغمبر مرسل، که پيغمبر اولى العزم در همه زمان‌ها نبايد باشد. و از زمان آدم تا زمان نوح مطلقاً پيغمبر اولى‌العزمى نبود، و نوح اول اولى‌العزم‌ها بود، و بعد از او تا زمان ابراهيم اولى‌العزمى نبود و بعد از او به غير از موسى و عيسى و پيغمبر؟ص؟ اولى‌العزمى نبود.

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۸ *»

و اما امام؟ع؟ در يک زمان دو ناطق نمى‏گذارد. پس اگر مراد از ناطق آن شخصى است که از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه مطاع است بر جميع کسانى که غير او هستند، و جميع کسانى که غير او هستند بايد مطيع او باشند؛ که چنين شخصى به غير از پيغمبر؟ص؟ و ائمه اثناعشر صلوات‌اللّه عليهم‌اجمعين هريک در عصر خود، احدى از شيعيان ايشان چنين ادعائى را ندارند. حتى پيغمبران زنده که مقام هريک از ايشان از مقام جميع شيعيان بالاتر است، و مقام ايشان مقام مؤثر است و مقام جميع شيعيان مقام اثر و پست‏تر است، مقام ناطق به اين معنى را ندارند. و اين مقام مخصوص به خود امام‌زمان عجل‌اللّه‌فرجه است که مطاع است بر جميع کسانى که غير اويند، و جميع خلق مطيع اويند حتى پيغمبران زنده. پس ناطق به اين معنى، که به غير از خود امام‌زمان؟ع؟ در اين عصر هيچ‏کس نيست، و ايشان در ميان مردم ــ  نه يک‌نفر و نه بيشتر ــ  چنين ناطقى قرار نداده‏اند.

و اما ناطق به اين معنى که از جانب او نطق کند در ميان مردم به احکام الهى در حوادث، که خود ايشان؟ع؟ فرموده‏اند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانّهم حجتى عليکم و انا حجة اللّه و حجةاللّه ناطق واحد او است بوحدته، و روات حديثِ ايشان حجت‌هاى ايشان و ناطقين از جانب ايشان هستند و متعددند.

اما اينکه گفته: «مگر امام؟ع؟ نمى‏دانست که به دو ناطق عيب مى‏کند يا نمى‏کند؟ اگر عيب نمى‏کرد چرا يک نايب در هر زمان معين فرمود، آن‏وقت که نوّاب بودند؟ پس از ايشان چرا بر همان شيخ مفيد توقيع مى‏آمد؟ مگر فقهاء ديگر نبودند؟»

پس عرض مى‏کنم که اولاً امر وکالت دخلى به اين مطلب بدعتى که اختراع کرده‏اند ندارد، و ائمه؟عهم؟ در حضور خودشان بدون غياب هم وکيل تعيين مى‏فرمودند. چنان‌که عثمان بن سعيد العَمرى وکيل حضرت امام‌حسن عسکرى؟ع؟ بود در حضور آن حضرت، و خود آن حضرت ناطق بودند و عَمرى ناطق نبود مگر به نطقى که ساير روات ناطق بودند. و على بن مهزيار وکيل حضرت امام‌رضا و امام

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱۹ *»

محمّدتقى و امام على‌النقى؟عهم؟ بود در بعضى از نواحى، و هريک از ايشان؟عهم؟ در عصر خودشان خودشان ناطق بودند و على بن مهزيار ناطق نبود مگر به نطق عام که ساير شيعيان ايشان هم ناطق و راوى بودند.

و ثانياً امر وکالت انحصار به يک‌نفر هم نداشت در يک‌عصر، چنان‌که ابراهيم بن مهزيار در زمان عَمرى وکيل بود. چنان‌که محمّد پسر او نقل کرده که پدرم در وقت احتضار امانتى به من داد و علامتى براى آن قرار داد که به غير از خدا کسى نمى‏دانست، و به من گفت که هرکس از اين علامت خبر داد امانت را به او تسليم کن. پس بعد از وفات پدرم بيرون رفتم به سمت بغداد و وارد شدم در خانى، پس چون روز دويّم شد، آمد شيخى و دقّ‌الباب کرد. به غلام گفتم ببين کيست؟ گفت شيخى است. گفتم داخل شو، پس داخل شد و نشست و گفت منم عَمرى، تسليم کن به من مالى که در نزد تو است و آن فلان‏قدر است با فلان‌علامت. پس تسليم کردم به او مالى را که پدرم گفته بود.

و در کتب رجال مضبوط است که علّامه نوشته از قول ابن‌طاوس; در «ربيع الشيعة» که اسم کتاب او است که گفته ابراهيم بن مهزيار از سفراى حضرت صاحب؟ع؟ و از جمله ابواب معروفين آن حضرت است که اثناعشرى اختلاف نکرده‏اند که آن ابواب، ابواب امام؟ع؟ هستند. و همين ابراهيم بن مهزيار از اصحاب حضرت جواد و حضرت هادى۸ هم بوده، چنان‌که در کتب رجال مضبوط است.

و از کتاب «ربيع الشيعة» نقل شده که احمد بن اسحاق رازى از وکلاء حضرت‌قائم؟ع؟ بود. و ايوب بن نوح بن دراج النخعى وکيل حضرت‌هادى و حضرت عسکرى۸ بود. و ابرٰهيم بن محمّد الهمدانى وکيل حضرت‌جواد و حضرت‌هادى۸ بود و از اصحاب حضرت امام‌رضا؟ع؟ بود تا زمان امام على‌النقى؟ع؟. و على بن ابراهيم بن ابان الرازى الکلينى المعروف بعلان المکنّىٰ بابى‌الحسن وکيل بود در ناحيه مقدسه. و محمّد بن على بن ابراهيم بن محمّد الهمدانى هر چهار وکيل بودند در

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۰ *»

ناحيه مقدسه، چنان‌که در کتب رجال نقل شده از قاسم بن محمّد بن على بن ابراهيم بن محمّد الهمدانى که گفته محمّد بن على وکيل ناحيه بود و پدر او على وکيل ناحيه بود و جد او ابراهيم وکيل ناحيه بود و جد پدرش وکيل ناحيه بود. و در کتب رجال مضبوط است که همين قاسم بن محمدى که مذکور شد در عصر خود با او بود ابوعلى بسطام بن على و عزيز بن زهير و او يکى از بنى‌کشمرد است، و هرسه ايشان وکلاء بودند در موضع واحد به همدان، و رجوع مى‏کردند در اين امر به سوى ابى‌محمّد حسن بن هارون بن عمران الهمدانى و اطاعت مى‏کردند امر او را، و از جانب او اطاعت مى‏کردند امر پدر او را هارون. و اين حسن و پدر او هارون دو وکيل بودند.

بارى، به غير از عثمان بن سعيد و محمّد بن عثمان و حسين بن روح و على بن محمّد السمرى که وکلاء ناحيه مقدسه بودند، وکلاى ديگر هم بودند که بعضى متعاقب بعضى بودند، و بعضى در عصر واحد در موضع واحد چنان‌که دانستى. پس معلوم شد که محض امر وکالت و وکيل‌بودن شخصى از جانب امام؟ع؟ شخص ناطق واحدى که اهل الحاد مى‏گويند نمى‏شود که منحصر شود امر نطق به آن يک‌نفر، چرا که نطق منحصر است به امام؟ع؟ و بس. و اما نطق عام را که جميع علماى زمان حضور ائمه؟عهم؟ و علماى زمان غيبت همه دارند.

اما اينکه گفته: «چرا بر همان شيخ‌مفيد توقيع مى‏آمد؟ مگر فقهاء ديگر نبودند؟»

عرض مى‏کنم که همه صاحبان بصيرت مى‏دانند که يکى از کارهاى وکلاى آن حضرت؟ع؟ اين بود که عرايض مردم را به خدمت آن حضرت مى‏رسانيدند و حضرت جواب مى‏نوشتند از براى صاحبان عرايض، و جواب‌هاى آن حضرت همه توقيعاتى بود از براى صاحبان عرايض، و توقيعات متعدد از براى اشخاص متعدد در زمان غيبت صغرى مى‏آمد. پس اگر توقيعات آن حضرت دليل است، که دليل بر تعدد اشخاص است نه وحدت آنها. و در همان توقيعات است که فرموده‏اند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانّهم حجتى عليکم و انا حجة اللّه پس مناط رجوع

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۱ *»

را روايت حديثشان قرار داده‏اند، پس هرکس روايت کرد حديث ايشان را او است حجت ايشان. پس توقيع شيخ‌مفيد عليه‌الرحمة دلالت نکرد که او بوحدته ناطق است و فقهاى ديگر ساکتند. و اگر فقهاى ديگر ساکت بودند اهل الحاد خبر نمى‏شدند که در زمان مفيد فقهاى ديگر بودند. و اگر مناط انحصار نطق به شخص واحد توقيع است، بايد در همه زمان‌ها از براى هرناطقى که در هرعصرى است توقيع بيايد، و حال آنکه از براى سيدمرتضى و شيخ‌طوسى عليهماالرحمة که در همان زمان‌ها بودند و از براى ساير علماء و فقهاى ساير اعصار توقيع نيامد، و حال آنکه بسا آنکه در ميان ايشان بودند اشخاصى که در علم و فضل و تقوىٰ مقدم بودند بر شيخ‌مفيد عليه‌الرحمة.

و بر فرضى که شيخ‌مفيد عليه‌الرحمة چنان در علم و تقوىٰ سبقت گرفت بر اهل عصر خود که محل نظر عنايت خاصى واقع شد که ديگران واقع نشدند، اين مطلب دليل لزوم انحصار نطق به او نخواهد بود، بلکه ساير فقهاء هم بودند به اعتراف اهل الحاد که توقيعى از براى ايشان نيامده بود و ايشان فقاهت مى‏کردند و شيخ‌مفيد عليه‌الرحمة ايشان را منع نمى‏کرد از نطق و فقاهت.

بلکه عرض مى‏کنم بر فرضى که امام؟ع؟ در يک زمانى امر حکومت شرعيه را منحصر کنند به شخصى معين و باقى مردم را منع کنند از حکومت، باز چنين امرى در ساير زمان‌ها جارى نمى‏شود، و قياس حال اهل ساير اعصار را به عصر واحدى کردن کار ابليس است. آيا نه اين است که در زمان نوح، نوح پيغمبر اولى‌العزم بود و لازم نبود که سام و پيغمبران؟عهم؟ بعد از او اولى‌العزم باشند، تا زمان ابراهيم؟ع؟ که آن حضرت از اولى‌العزم بود و لازم نبود که اسماعيل و اسحاق و ساير پيغمبران از اولى‌العزم باشند، تا زمان موسى على نبينا و آله و عليه‌السلام که از اولى‌العزم بود و هارون و يوشع و ساير پيغمبران بنى‌اسرائيل از اولى‌العزم نبودند تا زمان عيسى على نبينا و آله و عليه‌السلام که او از اولى‌العزم بود، و بعد از او اولواالعزمى نبود تا زمان

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۲ *»

پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ که ايشان از اولى‌العزم بودند و پيغمبرى به ايشان ختم شد که تا روز قيامت پيغمبرى نخواهد آمد. و قياس نبايد کرد زمانى را که پيغمبر اولى‌العزمى نيست به زمانى که پيغمبر اولى‌العزمى هست، چنان‌که نبايد قياس کرد زمانى را که پيغمبرى در آن زمان نيست به زمانى که پيغمبرى در آن هست، چنان‌که نبايد قياس کرد زمانى را که امامى در آن ظاهر نيست به زمانى که امامى در آن ظاهر است.

بارى، اما اينکه گفته: «خلاصه، اين امر واضح است.»

عرض مى‏کنم که بلى واضح است بطلان آن! و ماتغنى الآيات و النذر عن قوم لايؤمنون. انا للّه و انا اليه راجعون.

اما اينکه گفته: «اگر کسى گويد در زمان سلف انبياء متعدد بودند. عرض مى‏کنم اولاً اين شرع را بر شرع سابق نمى‏توان قياس کرد.»

عرض مى‏کنم که شما تعدد ناطقين را موجب اختلاف مردم و موجب فساد نظم عالم گرفتيد، حتى آنکه پيرى شخصى و جوانى شخصى را کافى در اختلاف و وقوع فساد دانستيد؛ پس چه شد که تعدد ناطقين در زمان سلف موجب اختلاف و وقوع فساد نيست و در اسلام هست؟

و اما اينکه گفته: «و ثانياً متعددين، جمعى که مبعوث نبودند، جمعى مبعوث بر خانه خود بودند يا ده‌نفر يا بيست‌نفر. اگر بنا شد بيست‌نفر رجوع به او کنند و سايرين به او رجوع نکنند چه ضرر دارد؟ حرف در اين است که همه اين امت يک امتند و مأمورند بالاجماع که از راوى حديث بگيرند و هريک هريک حجت بر همه هستند الّا من شاء اللّه.»

پس عرض مى‏کنم که فقهاى متعدد يا علماى متعدد هم در اسلام و ايمان هستند و بعضى از مردم رجوع به يکى از ايشان مى‏کنند مانند آن بيست‌نفرى که گفتى، و اين بيست‌نفر رجوع به عالمى ديگر نمى‏کنند؛ و بعضى ديگر رجوع به اين يکى نمى‏کنند و رجوع مى‏کنند به عالمى که در بلد خود ايشان است و نمى‏شناسند عالمى را که در بلد ايشان نيست. چه ضرر دارد؟

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۳ *»

اما اينکه گفته که: «حرف اين است که همه اين امت يک امتند.»

پس عرض مى‏کنم که اين حرف در شرع پيغمبرانِ صاحب شرع از آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ همه‏جا جارى است. بعد از آدم تا زمان نوح على نبينا و آله و عليهماالسلام شرعى غير از شرع آدم در ميان نبود، و از زمان نوح تا زمان ابراهيم۸ شرعى غير از شرع نوح در روى زمين نبود، و از زمان ابراهيم تا زمان موسى۸ شرعى غير از شرع ابراهيم در ميان نبود، و از زمان موسى تا زمان عيسى شرعى از جانب خدا غير از شرع موسى در ميان نبود، و همچنين از زمان عيسى تا زمان رسول‌خدا؟ص؟ شرعى به غير از شرع عيسى نبود، و از زمان رسول‌خدا؟ص؟ تا روز قيامت شرعى به غير از شرع پيغمبر؟ص؟ در ميان نخواهد بود. پس چنان‌که ضررى تصور نکردى که پيغمبرانى که صاحب شرع نبودند متعدد باشند، و ده‌نفر از يکى و بيست‌نفر از يکى و صدهزار نفر يا زياده از يکى اخذ کنند شرع پيغمبر صاحب شرع را، و ضررى تصور نکردى؛ همچنين ضررى متصور نيست که شرع پيغمبر؟ص؟ را به واسطه اشخاص عديده مردم بياموزند. و حال آنکه علماى اين امت و فقهاى ايشان بلکه نقباء و نجباى ايشان هرقدر عالم و عادل باشند، علم و عدل ايشان به علم و عصمت احدى از پيغمبران معصوم؟عهم؟ نخواهد رسيد. چه شد که در پيغمبران معصوم که تکلم نمى‏کنند مگر به وحى الهى بدون واسطه بشر، تعدد ايشان ضررى نداشت؟ و حال آنکه پير و جوان در ميان ايشان بود. و تعدد کسانى که وحى الهى را به واسطه بشرى بايد بفهمند و به واسطه روات و وسائط عديده بايد اخذ کنند، بايد يکى از ايشان ناطق باشد، و ديگران با اينکه خودشان مانند همان يک‌نفر به واسطه روات مى‏دانند مراد الهى را درباره خودشان بايد ساکت باشند؟ و پيرى و جوانى ايشان کفايت در اختلاف مردم و وقوع فساد کند؟ و حال آنکه از صدر سلف تا به حال علماى متعدد در روى زمين بوده‏اند و وجود ايشان از براى رفع خلاف و فساد بوده و تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را نفى و رفع کرده‏اند؛ و تا اين زمان بدعتى مانند بدعت تازه شما عنوان آن هم نبوده

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۴ *»

حتى در ميان اهل ساير بدعت‌ها، چه جاى وقوع آن. کم ترک الاول للآخر. اعاذنا اللّه من مزالّ الاقدام و مضالّ الاحلام و طغيان الاقلام و به نستعين.

اما اينکه گفته که: «همه امت پيغمبر؟ص؟ مأمورند بالاجماع که از راوى حديث بگيرند و هريک هريک حجت بر همه هستند الّا من شاء اللّه.»

عرض مى‏کنم که همه امت آدم مأمور بودند که شرع آدم را به واسطه دانايان اخذ کنند، و همه امت نوح مأمور بودند که شرع او را به واسطه دانايان اخذ کنند، و همه امت ابراهيم مأمور بودند که شرع او را از حاملان آن اخذ کنند، و همه امت موسى و عيسى مأمور بودند که شرع ايشان را به واسطه حاملان آن اخذ کنند، چنان‌که همه امت پيغمبر؟ص؟ مأمورند که شرع او را از حاملان و راويان آن اخذ کنند. پس چه شد که در انبياى سلف جايز شد که پيغمبران متعدد در عصر واحد حامل شرع پيغمبر صاحب شرع شوند و هر قومى پيغمبرى مخصوص داشته باشند؟ و جايز نشد که علماى متعدد در عصر واحد حامل و راوى شرع پيغمبر؟ص؟ باشند، و هريک در بلدى و در طايفه‏اى بيان کنند شرع او را از براى اهل آن بلد و از براى کسانى که خود بنفسه نتوانند احکام الهى را بفهمند؟ چنان‌که از صدر سلف تا به حال اين است سيرت علماء و عوام امت پيغمبر؟ص؟. و چه شد که اگر فقيهى دانست که فقيهى ديگر در شهر هست بايد سکوت کند و از فقاهت خود دم نزند، که اگر با اينکه مى‏داند فقيهى ديگر در شهر هست و سکوت نکرد و اظهار فقاهتى کرد و بيان حکمى از احکام را نمود و فتوايى داد معلوم مى‏شود که اهل دنيا است و بايد امت پيغمبر؟ص؟ رجوعى به او نداشته باشند؟ و چه شد که يک پيغمبر کفايت اهل روى زمين را نمى‏کرد که در هرقومى رسولى مبعوث بود و پيغمبران متعدد در عصر واحد بودند از براى اقوام متعدد؛ و فقيه واحد و عالمى واحد کفايت تمام امت پيغمبر؟ص؟ را که در روى زمين منتشرند مى‏کند؟ و نطق فقيهى و عالمى ديگر بى‏فايده و لغو است، و سخن‌گفتن او دليل اين است که او طالب دنيا است و نبايد به او رجوع کرد؟ آيا وسعت علم و دانايى

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۵ *»

پيغمبران سلف کمتر بود به شرع صاحب شرع از فقيه و عالمى از علماى اهل اسلام؟ يا علم سياست و رياست يکى از آنها کمتر بود از علم سياست و رياست علماى اهل اسلام؟ آيا جدّ و جهد علماى اسلام بيشتر است در هدايت مردم از يکى از پيغمبران سلف؟ با اينکه پيغمبران سلف جميعشان معصوم بودند از کسالت و مسامحه‌کردن در رسانيدن دين الهى.

آيا مشايخ ما+ همه پيغمبران را در درجه بالاتر از درجه جميع علماى شيعه نمى‌دانند؟ و مقام ايشان را مقام مؤثر و مقام جميع شيعيان را مقام اثر نمى‏دانند؟ و مقام شيعيان هرقدر بلند شود و مقام پيغمبرى از پيغمبران هرقدر پست باشد نسبت به پيغمبرى ديگر، نه اين است که مقام شيعيان پست‏تر است از مقام جميع پيغمبران از هرجهتى، چه از علم و چه از قدرت و چه از قوت نفس و چه از عصمت؟ پس چه شد که پيغمبران متعدد بايد شرع پيغمبر صاحب شرع را برسانند و يک‌نفر ايشان از عهده نشر تمام شرع بر تمام مردم برنيامد؟ و چه شد که سخن و نطق پيغمبرى را پيغمبرى ديگر بى‏فايده ندانست، و فقيه و عالم شيعه بايد نطق فقيه و عالمى ديگر را بى‏فايده داند و او را از اهل دنيا شمارد؟

بارى، سخن باطل مانند خارخسک است به هرپهلوى آن دست زنى خارى دارد. کى بر همه امت پيغمبر؟ص؟ واجب بود اطاعت هريک هريک از راويان؟ و کى هريک هريک راويان حجت بودند بر جميع امت پيغمبر؟ص؟؟ آيا اگر جمعى از امت پيغمبر؟ص؟ خودشان راويان باشند، هريک بايد حجت بر خود بداند راوى ديگرى را که همان روايت او را روايت مى‏کند؟ پس چگونه تصور شود که هريک هريک از راويان حجت باشند بر جميع امت پيغمبر؟ص؟؟ و بر فرضى که کسى به اين دور محال تکلّم کند مطلب او از دستش خواهد رفت. پس جميع راويان هريک هريک حجتند بر جميع امت، و ناطق واحدِ اختراعى معدوم شد. جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۶ *»

و اما اينکه گفته: «الّا من شاء اللّه.»

اگر مرادش اين است که بعضى از امت هستند که هريک هريک از راويان حجت بر ايشان نيستند، که مطلب او باز به عمل نيامد که ناطق آن کسى است که دعوت عام داشته باشد و احدى ديگر ناطق نباشد و همه محجوج باشند و او حجت. و همين‌که جايز شد که هريک هريک راويان حجت بر جميع امت پيغمبر؟ص؟ باشند، و يافت شود در ميان امت يک‌نفرى که هريک هريک راويان حجت بر او نيست؛ عقل و نقل تجويز دو نفر و سه‌نفر و ده‌نفر و صدنفر و بيشتر را مى‏کنند، که هريک هريک از راويان حجت بر ايشان نباشند. و کدام راوى است در ميان اهل اسلام و ايمان که حامل جميع احکام صادره از رسول‌خدا باشد از محکمات و متشابهات، به جز اهل عصمت و طهارت سلام‌ اللّه عليهم ‌اجمعين؟ و کيست که حجت بر تمام امت پيغمبر؟ص؟ باشد به غير از ايشان؟ و چگونه چنين امرى را نسبت به راوى مى‏توان داد؟ و حال آنکه پيغمبران مرسل به غير صاحبان شرع عام، احدى از ايشان حجت بر جميع امت صاحب شرع نبوده.

و اما اينکه گفته: «و ثالثاً همان انبياء متعددين در هر عصرى قطبى حى داشتند و بر گرد او حرکت مى‏کردند.»

عرض مى‏کنم که بر گرد قطب حرکت‌کردن چه منعى از نطق ايشان مى‏کرد؟ که هر پيغمبر مرسلى که مبعوث بر قومى بود در ميان آن قوم نطق مى‏کرد، و نطق منحصر به قطب ايشان نبود. و با اينکه هريک مى‏دانستند که سخنگويى در ميان قومى هست، در ميان قومى ديگر سخن مى‏گفتند و سخن ايشان بى‏فايده نبود. و هيچ‏يک از ايشان از اهل دنيا نبودند به اين جهت که سخن مى‏گفتند در ميان مردم، مانند علماى متعددين و فقهاى صاحبان فتاوى که هريک با اجتماع شرايط فتوى در ميان امت پيغمبر و شيعه اميرالمؤمنين صلوات ‌اللّه عليهما و آلهما سخن مى‏گفتند و مى‏گويند و همه ناشر احکام الهى هستند و بودند و سخن هيچ‏يک بى‏فايده نبوده و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۷ *»

نيست. بلى، در هر عصرى غالين و منتحلين و مبطلين و گرگان ظاهر در لباس ميش بوده‏اند و خواهند بود، و وجود عدول در هر زمان از براى رفع غائله ايشان است چنان‌که صادقين؟عهم؟ خبر داده‏اند و فرموده‏اند انّ لنا فى کل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين.

و اما اينکه گفته: «و اگر کسى شبهه کند که عدول مؤمنين با هم برادر دينى هستند و متّفقند؛ اولاً عرض مى‏کنم که آن حديث سابق جواب اين را داد. و بر فرض اتفاق بر فرض محال، مردم که متفق نيستند لامحاله هرکس ميل به يکى مى‏کند، آن‏وقت وجهه مختلف مى‏شود و امر ملک فاسد مى‏شود. از اين گذشته مسلّم است از فرمايش مولاى من که جمع بسيار متفق مى‏شوند اگر روى ايشان به يک‌نفر باشد و الّا به رياضت و عمل به علم طريقت متفق نمى‏شوند. پس ميان عدول يکى بايد باشد که همه بالاتفاق رو به او کنند تا آسوده شوند و متحد، و الّا مختلف شوند. اگر نقيبند قطبى دارند، اگر نجيبند قطبى دارند، اگر عالمند اعلمى دارند.»

عرض مى‏کنم که اگر مقصودش از عدول مؤمنين عدولى است که امام؟ع؟ فرموده که انّ لنا فى کل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين، که البته برادر دينى هستند و البته متّفقند و هيچ اختلافى که موجب خللى در دين ايشان باشد در ميان ايشان نخواهد بود، چرا که به شهادت معصومين؟عهم؟ که کاشف از شهادت خداست و کفى به شهيداً که عالمند به جميع مسائل دينيه خود و به مقتضاى علم خود عاملند، چرا که به شهادت معصومين؟عهم؟ عادلند و برخلاف علم خود عمل نمى‏کنند که موجب فسقى در ظاهر و باطن نعوذباللّه درباره ايشان شود. و دليل علم ايشان به جميع مسائل دينيه خود آنکه وجود و ايجاد ايشان در هر عصرى از براى همين است که نفى کنند از دين آل‌محمّد؟عهم؟ هر غلوى را که هر غالى غلو کرده باشد، و هر انتحالى را که هر مبطلى به خود گرفته باشد و به لباس اهل حق ظاهر شده باشد، و هر تأويل و معنى باطلى را که جاهل ملحدى از

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۸ *»

براى لفظى ظاهر کرده باشد. پس تا کسى به نفس خود عالم به جميع مسائل دينيه نباشد و حق آن را نداند، نفى باطل را از آن نتواند کرد، خواه شبهات در توحيد و صفات او باشد يا در نبوت و صفات آن يا در ولايت و صفات آن يا در تولّى و صفات آن يا در باطن و قيامت و معاد و جنت و نار و جزئيات آنها يا در ظاهر و حلال و حرام و احکام خمسه و جزئيات آنها. پس ايشانند هاديان خلق به سوى حق، و معقول و منقول نيست که هاديان از جانب معصومين؟عهم؟ خود گمراه باشند و ندانند مسائل دينيه خود را، چنان‌که معقول و منقول نيست که فاسق باشند در ظاهر و باطن و برخلاف علم خود عمل کنند. پس به شهادت معصومين؟عهم؟ درباره ايشان همه ايشان اهل حق و داعى و هادى به سوى حقند، و اهل حق با يکديگر در مسائل دينيه خود اختلاف ندارند و البته اتفاق دارند. حتى در مسائل نظريه که اختلاف در آنها محبوب معصومين؟عهم؟ است، چنان‌که فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بينکم، هريک از عدول اختلافى با هريک دارند همه مصدّق يکديگرند در آنچه به نظر هريک رسيده در حق خود او، و اختلافى که موجب خللى در دين ايشان باشد در حق ايشان معقول و منقول نيست، و اختلافى چنين دليل بطلان است و هيچ‏يک از ايشان از اهل باطل نيستند پس همه برادر دينى و متفقند البته.

و درباره چنين اشخاص گفتن «و بر فرض اتفاق بر فرض محال، مردم که متفق نيستند» نمى‏دانم که چرا فرض اتفاقِ ايشان بر فرض محال شد؟ بلکه امر واقعِ بدون فرض و امر واجبِ واقع در ميان ايشان بدون فرضِ امکان چه جاى فرض محال، اتفاق ايشان است. و اگر اتفاق ايشان محال است، چگونه اتفاق کنند بر لزوم وحدت ناطقى که شما مى‏خواهيد اثبات کنيد؟ پس اين سخن شما ردّ است بر خود شما.

بارى، ولکن اهل الحادى که در اختلاف، هيئت ظاهر و پيرى و جوانى را کافى دانسته‏اند محال دانسته‏اند اتفاق عدول مؤمنين و اتفاق اهل حق را. و غافلند از اينکه اختلاف در هيئت اگر مناط اختلاف در دين باشد چنين اختلافى در ميان پيغمبر و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲۹ *»

اميرالمؤمنين صلوات ‌اللّه عليهما و آلهما هم بود، و چنين اختلافى در ميان جميع اهل حق واقع است. و تا اين زمان احدى از اهل بصيرت چنين اختلافى را مناط اختلاف در دين قرار ندادند مگر اهل الحاد آخر الزمان. و تمام بيان در موضعى که پيرى و جوانى را موجب اختلاف مردم دانسته بود گذشت.

بارى، و اگر مقصود از عدول مؤمنينى که گفته، عدول مؤمنين ظاهرى است که در هرموضعى که حاکم شرعى حاضر نيست جمع مى‏شوند و اصلاحى در ميان مردم مى‏کنند؛ که چنين عدولى علماء و هاديان خلق نيستند و عوامند و از محل سخن بيرون.

اما اينکه از فرمايش بزرگان دين+ خواسته شاهد بياورد که فرموده‏اند که جمع بسيار متفق مى‏شوند اگر روى ايشان به يک‌نفر باشد.

پس عرض مى‏کنم که فرمايش ايشان از عين حکمت و صواب فرمايش شده، به طورى که فرمايش ايشان در علوم ظاهر بلکه کسب‌هاى ظاهر هم جارى است چه جاى علوم باطنه و ترقيات اهل حق. و چه‏بسيار واضح است که کسى از مطالعه کتاب طب طبيب نمى‏شود و بايد در نزد طبيب خدمت کرد و دقايق و نکات طب را آموخت، و به محض مطالعه کتب فلسفه و دانستن قواعد و اصطلاحات ايشان کسى صاحب‌عمل نخواهد شد مگر آنکه در نزد اوستاد صاحب‌عمل خدمت کند و درس بخواند و بالمشاهده ببيند که اوستاد چه مى‏کند، آن‏وقت ممکن است که او هم اوستاد شود. و در هرکسبى از کسب‌هاى ظاهرى به محض يادگرفتن اصطلاحات کسى کاسب نخواهد شد تا آنکه مدتى در خدمت اوستادى شاگردى کند. پس بر همين نسق فقه را بالمشاهده بايد از فقيه آموخت و حکمت را از حکيم نه از کتب فقه و حکمت بدون اوستاد.

پس اگر جمعى از ناقصين بخواهند به درجه کمال برسند، به محض مطالعه کتب علم شريعت و طريقت نمى‏توانند به درجه کمال رسند بلکه به مضمون حديث

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳۰ *»

شريف من تزهّد بغير علم جُنّ فى آخر عمره او مات کافراً بسيارى از رياضت‌ها سبب ماليخوليا و جنون و کفر خواهد شد. و جمعى اگر بخواهند از پيش خود از روى کتب شريعت و طريقت مرتاض شوند مجتمع نخواهند شد و به حسب اختلاف امزجه‏اى که دارند دموى ايشان امورى را که مناسبت با خون دارد اختيار خواهد کرد مثل معاشرت با مردم و مباشرت با زنان و صلح با مردم و تفرّج در باغات و بيابان‌ها و امثال اينها، و به فهم خود اين امور را از اخبار مى‏فهمد که خوب است. و بلغمى ايشان امورى را که مناسبت با بلغم دارد اختيار خواهد کرد مثل کسالت و مداهنه و مسامحه در امور و صلح با هرکس و غضب‌نکردن با هيچ‏کس و امثال اينها. و صفراوى ايشان امورى که مناسبت با صفرا دارد اختيار خواهد کرد مثل استعلا و تکبر با هرکس و بخل و غضب‌کردن و معاشرت‌نکردن و مدارانکردن و امثال اينها. و سوداوى ايشان امورى که مناسبت با سودا دارد اختيار خواهد کرد مثل انزوا و دورى از مردم و در خلوت‌بودن و معاشرت‌نکردن و منع و بخل‌کردن و امثال اينها. و هر طايفه‌اى آن امورى که مناسب طبع ايشان است شواهد آن را از کتب شريعت و طريقت و احاديثى که وارد شده خواهند يافت، پس مجتمع بر نحو سلوک نخواهند شد مگر آنکه جميعاً اوستادى را تصديق کنند که به امر او سلوک کنند نه به طبع خود. پس اگر اوستاد امر کرد هرطايفه‏اى را که از مقتضيات طبع خود بگذرند بگذرند، به امر واحدى مجتمع خواهند شد و ايشان را رجوعى به رأى و عقل خود نخواهد بود، پس در آن حال مى‏توانند سلوک کنند. و در همين خلاف نفس‌هاى خود اعتدالى از براى ايشان حاصل شود که موجب ترقى ايشان گردد. و چنين جماعتى ناقصين خواهند بود که نبايد خودسر سالک شوند. و اين سخن درباره عدولى که ائمه معصومين؟عهم؟ شهادت به علم و عدالت واقعى ايشان داده‏اند که به مقتضاى خون و بلغم و صفرا و سودا عمل نمى‏کنند ندارد، و عدالت ايشان از اقتضاى اعتدال ايشان است که حاصل شده از خلاف نفس‌هايى که کرده‏اند و به درجه علم و تعليم و هدايت‌کردن خلق رسيده‏اند.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳۱ *»

پس فرمايش ايشان دخلى به بدعت‌هاى تازه اهل الحاد ندارد، و در ميان شيعيان هرگز نبوده که از دين و مذهب خود قرار دهند که يکى ناطق باشد نه بيشتر.

اما اينکه گفته: «اگر نقيبند قطبى دارند، اگر نجيبند قطبى دارند، اگر عالمند اعلمى دارند.»

عرض مى‏کنم که مسئله قطب‌داشتن و اعلمى در ميان بودن دخلى به اين بدعت تازه ندارد که بايد لامحاله قطب ناطق باشد و باقى ساکت، و اعلم ناطق باشد و غيراعلم ساکت، که اگر ساکت نشد بر فرضى هم که با هم در يک‌درجه باشند دليل اين شود که از اهل دنيا است، و اهل دين نبايد به او رجوع کنند. کدام قطب و کدام اعلم از رسول‌خدا؟ص؟ اشرف و اقرب و اعظم؟ و حال آنکه مدت چهل‌سال در اين دنيا بودند و هيچ ادعاى نبوت نفرمودند، و ناطق در آن مدت اوصياى عيسى بودند که به درجاتى بسيار که از حد شمار بيرون است پست‏تر بودند از قطب حقيقى عالم امکان؟ص؟. پس اين مطلب که بايد قطب يا اعلم ناطق باشد به اين‏طورى که اهل الحاد الحاد کرده‏اند هرگز نبوده فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرين و الحمد للّه رب العالمين.([۱])

 

 

 

 

 

بخشی از

جواب

 

حـاج ميـــرزا

حسن موسوی اصفهانی

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳۳ *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی رسوله الامین و آله الطیبین الطاهرین

و شیعتهم المنتجبین([۲]) و المسلّمین لهم اجمعین

و لعنة اللّه علی اعدائهم ابد الابدین.

و بعد انّ الجناب السید السند و العلم المعتمد المعظم المفخّم الممجّد الممتحن المیرزا محمّدحسن الاصفهانی سلّمه اللّه و حفظه من شوائب الفتن قدارسل الیّ مسائل عدیدة و امرنی بالاستعجال فی الجواب مع علمه بالاشتغال فی جمیع الاحوال و فی مثل تلک الحال لایمکن الجواب علی التفصیل لرفع الحجاب لکل مستور ولکنّه سلّمه‌اللّه اراحنی لسعته بالاشارة و هی کافیة لاولی الدرایة و لایغنی غیرهم الف الف عبارة فجعلت کل واحدة من مسائله بعد قال و جوابی بعد اقول لحصول المأمول و من اللّه التوفیق بوساطة آل الرسول صلوات اللّه علیهم اجمعین.

قال سلّمه اللّه بالفارسیة: عرضی که دارم این است که وارده‏ای از آقای مرحوم به اینجاها آمده است شاید آنجاها هم آورده باشند، ظاهراً صریح به وحدت ناطق شیعی است، آیا از آن جناب است یا خیر؟ و در صورت بودن، مراد چیست؟ و همچنین چند نفر از ثقات چنین روایتی می‏کنند معنی آنها چیست؟ اگرچه می‏دانم در صورت صدور از متشابهات است زیرا که برخلاف ضرورت است و باید رد به محکمات کرد که آن نفی‌های صریح باشد، ولی می‏خواستم از سرکار معنی آن را شنیده باشم تا آنکه بر بصیرت باشم. چنان‌که آیه و عصی آدم ربه فغوی از متشابهات است زیرا که ظاهر معنی آن منافی ضرورت است، ولی سر جای خود معنی صحیح موافق حق دارد، و همچنین هر متشابهی همین حکم را دارد. و بیشتر تمسّک مثبتین

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳۴ *»

به این وارده و آن سخن‌های مسموعی است. سزاوار است که از سرکار که همه‌جور نوشته‏ای در ردّ این قول صادر شده، در جواب این وارده و آن روایات هم چیز مفصّلی صادر شود که عذری برای احدی نماند، و دوستان سرکار از جواب دشمنان عاجز نباشند. حقیر به عقل قاصر ناقص، پاره‏ای چیزها به نظرم آمده ولی اعتماد ندارم مگر به آنچه از سرکار بشنوم، و فرمایشات سرکار است که موجب قطع و یقین است. البته مرحمت فرموده بدون تأخیر جواب مخصوصی با همین چاپار مرقوم فرمایید که زیاد زیاد لازم است.

عرض می‏شود که تعجب کردم از مثل آن جناب که فرموده‏اید عبارت وارده ظاهرش صریح در وحدت ناطق شیعی است. وافتنة شوهاء خرقاء استعظمت علی الارض و السماء! واللّه که عبارت وارده به طور تشابه و احتمال هم دلالت بر وحدت ناطق شیعی ندارد چه جای صریح. و واللّه که اگر این بدعت تازه را که در میان جمیع بدعت‌ها تازگی دارد نشنیده بودید و نظر می‏کردید در آن، به خیال شما خطور نمی‏کرد چنین خیالی. ولکن بعد از ظهور این بدعت و سبقت‌گرفتن آن شبهه خبیثه فرموده‏اید که ظاهرش صریح در وحدت ناطق شیعی است اگرچه از متشابهات است، مانند آیه شریفه و عصی آدم ربّه فغوی. و واللّه که بعد از بیان خواهید فهمید که الحاد ملحدین باعث این شده که فرموده‏اید از متشابهات است، اگرنه این کلام بانظام بر طبق سایر کلمات محکمات آن بزرگوار است اعلی اللّه مقامه و انار برهانه.

و گویا جناب شما از این عبارت که فرموده‏اند: «فاعلم انه یجب ان‏یکون فی کل خلف رجل من الشیعة» تا آخر، چنین خیالی از برای شما خطور کرده که صریح است در وحدت، چرا که «رجل» واحد است. و عرض کردم که اگر این بدعت تازه در میان نیامده بود چنین خطره‏ای از برای شما واقع نشده بود، چنان‌که سال‌های دراز دیدید این حدیث را که فرمودند: انظروا الی رجل منکم قد روی حدیثنا و هیچ خطره‏ای به ذهن شما خطور نکرده بود که ظاهر این حدیث دلالت بر وحدت ناطق

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳۵ *»

شیعی دارد، ولکن چون از متشابهات است باید آن را به طوری معنی کرد که رفع تشابه از آن بشود و معنی محکم آن معلوم شود. چنان‌که در همین وارده همین حدیث انظروا الی رجل منکم را شاهد آورده‏اند. و از روزی که این حدیث شریف صادر شده تا این زمان در کتاب احدی از علماء نیست که ظاهر این حدیث، صریح است در وحدت ناطق شیعی، ولکن از متشابهات است. بلکه جمیع علماء حتی ملحدین زمان‌های سابق احتمال ندادند که چون لفظ رجل مفرد است و رجل واحد است این حدیث متشابه است و ظاهر آن دلالت بر وحدت ناطق شیعی دارد، اما معنی محکم آن تعدّد است. بلکه جمیع علمای ابرار و سایر اشرار دانستند که این حدیث حدیثی است محکم و هیچ احتمال دلالت بر وحدت ندارد، و مراد واضح و لائح از این حدیث این است که هرکس که از شیعه باشد و روایت کند حدیث ایشان را و نظر کند در حلال و حرام ایشان و عارف شود به احکام ایشان، باید راضی شد که او حَکم باشد در میان ما. و ابداً به خیال احدی خطور نکرد که چون لفظ رجل واحد است باید امور دین را از شخص واحد گرفت و نمی‏توان از اشخاص عدیده گرفت. پس امر چنین بود تا این زمان محنت‏اقتران که اهل بدعت تازه پیدا شدند و لفظ رجل را چه در وارده و چه در حدیث دلیل بر وحدت ناطق شیعی قرار دادند، تا آنکه جمعی تصدیق ایشان کردند و بعضی سکوت کردند و بعضی جمع مابین قولین کردند، و امثال جناب‌عالی آن را از متشابهات گفتند، و جناب‌عالی از من خواسته‏اید که رفع تشابه از آن بکنم و معنی محکم آن را بیان کنم انا اللّه و انا الیه راجعون.

پس بهتر آنکه همان وارده را که فرموده‏اید ذکر کنم و شواهد از عبارات آن عرض کنم، تا جناب‌عالی و امثال آن جناب بدانید که عبارات وارده صریح است در تعدد و احتمال دلالت بر وحدت به طور تشابه هم در آن نمی‏رود، چه جای الحاد و ادعای دلالت محکمه بر مدّعای باطل ظاهر البطلان.

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳۶ *»

قال اعلی اللّه مقامه و انار برهانه:([۳])

«بسم اللّه الرحمن الرحیم. اعلم ان الدانی اذا اعتدل مزاجه و صحّ توجهه و منهاجه و فارق الاضداد شابه اوائل جواهر علله فسأل بلسان حاله الافاضة و الامداد من بواطن افعال علّته فالقت العلّة فی هویته مثالها فاظهرت عنه افعالها و ذلک بقدر سعة قابلیّته و ضیقها فالمثال لذلک الدهن اذا اعتدل مزاجه و قلّت رطوباته اللزجة و ما فیه من المائیة لمسّ([۴]) النار الرحمانی او الرحیمی و صحّ توجهه و منهاجه الی النار و فارقت الاضداد الطبیعیة شابه یبسه(۳) و خفته و حرارته و لطافته النار و سأل ان‏یکون وجهاً لها و یظهر فیه الاضاءة و الاشراق فلما رأت النار تحمّله الاسرار(۴) و مفارقته الاغیار و هتکه الاستار القت فی هویّته مثالها و وجهها فاظهرت عنه افعالها فکلّست و احرقت و احمت و اضاءت و جفّفت به بقدر سعة قابلیته فلو کلّس جمیع ما فی العالم مرّة واحدة لصارت شعلة واحدة و حکت جمیع وجوه النار و شئونها و ظهوراتها من حیث تعلقها بها ولکن الشعلة الصغیرة ایضاً تحکی جمیع شئون النار و ظهوراتها الّا انها بقدرها و ذلک کالقطرة و البحر فجمیع ما فی البحر فی القطرة و یعرف نوع البحر من القطرة الّا ان القطرة قطرة  و تنفد و البحر لاینفد و النوع واحد و کالجمرة فانها تحکی النار و نیران النمرود ایضاً تحکی الّا ان الجمرة جمرة و یغلب علیها حفنة ماء و النیران نیران لایغلب علیها جابیة.

فاذا عرفت ذلک فاعلم ان مراتب الاشخاص تختلف کذلک باختلاف قلّة توجّههم و کثرته و صفاء طویّتهم و کدورتها و مفارقتهم الاضداد و ملازمتها و سعة قلوبهم و ضیقها فلرب شخص او اشخاص اعتدل مزاجهم و صلح(۵) منهاجهم و فارقوا الاضداد و شابهوا اوائل جواهر عللهم فالقت العلة صفته و هی نور اللّه الذی خلقوا منه فی هویّاتهم فاظهرت منها افعالها فصاروا بذلک من المتوسمین و ارباب الافئدة و اولی‌الالباب ولکن

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳۷ *»

مرءاة قوابلهم صغیرة فکانوا بذلک من نوع المتوسّمین فلایدرکون جمیع الحقائق الملکوتیة([۵]) فی آن واحد بنظر واحد لصغر المرءاة. نعم یدرکون ذلک بانظار مختلفة و التفاتات کثیرة فهؤلاء یغفلون و لهم الغفلة و السهو و الخطاء و النسیان لکن فی جهات عنها غافلون و لایحتمل الغفلة و السهو و الخطاء و النسیان فیما توجهوا الیه و عزموا معرفة کنهه فانه ینطبع فیهم لامحالة، مثال ذلک المرآة الصغیرة توجّه بها نحو السماء فلاینطبع فیها الّا  کواکب معدودة فتخطی فیما لم‏ینطبع فیها لانّها بالاستدلال و لاتخطی فیما انطبع فیها لانها بالعیان و الکشف ولکنّها جوهرة یمکن انطباع اجزاء(۲) الفلک فیها اذا توجهت بها الی کل جزء جزء فایّ جزء واجهها ینطبع فیها و تحکیه من غیر خطاء لامحالة و هؤلاء تختلف احاطتهم بالاشیاء بسبب صغر قوابلهم و کبرها و لکل درجات مما عملوا ولکن کلما کسروا قوابلهم تحت الاعمال و التکالیف لطفت و رقّت فانبسطت و توسّعت فحکت ازید مما کانت تحکی فی الاول یعنی فی النظرة الواحدة و الالتفات الواحد فحینئذ ربّ اصغر کسر قابلیته تکسیراً انعم من تکسیر ذلک الاکبر فتقدم علیه بذلک و صار اکبر من الذی کان اکبر منه و لربما عمل الصغیر علی ما کان یعمل و قصّر الکبیر او عاقه شی‏ء فتقدم علیه الصغیر. و بالجملة هذا الطریق کحلبة الرهان و هما فرساه و السبقة مغفرة من اللّه و الداعی هو اللّه سبحانه یقول «و سارعوا الی مغفرة من ربکم» و یقول «سابقوا الی الخیرات» و لربّ شخص منهم سار سیراً حثیثاً و بلغ فی طرفة عین و لربّ من قصّر فی المشی(۳)  کما قال علی؟ع؟ «و لیسبقنّ سبّاقون کانوا قصّروا و لیقصرنّ سبّاقون کانوا سبقوا».

ثم لرب رجل سارع فی المشی و سابق الاقران فی الرهان و کسر قابلیته بالتکالیف و الاعمال تکسیراً ناعماً بحیث لطفت و رقّت حتی فارقت الصور و الحدود المعنویّة و النهایة فصار حینئذ یحکی تمام الاسماء و الصفات و تمام المثال الملقی فی آن واحد

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳۸ *»

فلایعزب عن علمه مثقال ذرّة فی السموات و لا فی الارض و یری کل شی‏ء بحقیقته بل هو حینئذ کلی کل شی‏ء و محرّک المتحرّکات و مسکّن السواکن و الناطق بالالسن و الناظر بالاعین و السامع بالآذان و الباطش بالایدی فلایخفی علیه شی‏ء فی الارض و لا فی السموات و هو العلیم الحکیم و مَثَل هذا الشخص سماء الدنیا التی انطبع فیها جمیع البروج و الکواکب و الانوار فی آن واحد و هو عالم بجمیعها لایحتاج الی التفات خاص و نظر بخلاف المرءاة و الجابیة و البحر فانها لاتحکی الّا مقادیر معلومة.

و هل یمکن ان‏یتعدد امثال هذا الشخص ام لا نعم یتعدّد و یمکن التعدّد لانّ تعدّد اولئک تعدّد الصورة ولکنهم متّحدون فی الطینة و النور و ذلک کالحسن و الحسین؟عهما؟ بل رسول اللّه؟ص؟ و علی و الحسن و الحسین؟عهم؟ فی عصر واحد فانّ کلّ واحد منهم کان صاحب هذا المقام و انما تعدّدوا فی الصورة و کانت انوارهم واحدة لان المثال الملقی لا تعدّد فیه و انما تتعدّد الهویات و تلک الهویّات من حیث الظاهر کانت متعددة و هی بنیة کل واحد منهم فی ظاهر الحیوة الدنیا و انما لطف و رقّ البخار الصاعد من العلقة الکائنة فی تجویف قلب کل بنیة حتی یساوی([۶]) فی لطافته محدب العرش فخرج عن الحدود الصوریة الفلکیة و المعنویة العرشیة فاستدار علی نفسه استدارة الشی‏ء علی قطبه فانطبع فیه جمیع المثال الملقی و هو الجسم الکلی و مثال ذلک لو وضعت(۲)  کرة مزججة بحیث ینطبع فیها کل ما یحاذیها لانطبع فیها جمیع ما فی السموات السبع بکبرها و کواکبها و انوارها فمادامت المرءاة مصوّرة بالصورة المحدودة فی الوضع لاینطبع فیها الّا مقداراً معلوماً سواء کان الحد صوریاً او معنویاً و اما اذا خرج عن الحد فی الوضع و ان کان محدوداً فی المقدار کالکرة المزججة انطبع فیها کل شی‏ء لانها تحاذی کل شی‏ء فلطیفة(۳) الجسم العرضی اذا لطف و رقّ بحیث یساوی(۴) محدب العرش انطبع فیه تمام الجسم الکلی و ان کان صغیر المقدار و لما علمت انه لایمتنع تعدد المحدودات

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳۹ *»

المقداریة فلایمتنع تعدد الکرات المزججة الحاکیة جمیع الافلاک و انما تفاوتها فی الکبر و الصغر فی انفسها([۷]) و لا تفاوت بینهما فی الحکایة فحینئذ یمکن ان‏یکون فی عصر واحد شخصان یحیطان بجمیع الاشیاء التی فی رتبتهما و ما دونهما خبراً ولکن لایمکن ان‏یکون کلاهما ناطقین بل احدهما ناطق و الآخر صامت وجوباً و المراد بالناطق المعبِر المؤدی کوناً و شرعاً و الصامت العالم غیر المعبّر المؤدّی نعم له قوة التعبیر و الاداء کالحسین؟ع؟ فی عصر الحسن؟ع؟ و کالصوامت من الائمة فی عصر النواطق و ذلک لتقدم الناطق مقاماً فهو المعبّر للصامت و من دونه فلو نطق الصامت لروی عنه و لایفتی عن نفسه.

و ان قلت قد یکون الصامت افضل من الناطق کالاخیرین؟عهما؟ فکیف نطق المفضول و صمت الفاضل، قلت اذا صار کذلک فلاینطق الناطق الّا عن الصامت و ان لم‏یسند فان الفیض یصل اولاً الی الفاضل ثم الی المفضول و المفضول یروی عن الفاضل ولکن حکم الظاهر اقتضی سکوت الفاضل فی الظاهر کسکوت النبی؟ص؟ قبل البعثة و نطق اوصیاء عیسی؟ع؟. فاذا لم‏یطق البصر رؤیة نفس الشمس تلقی شعاعها فی الهواء و تحتجب بالهباء فتنطق الهباء و تسکت الشمس ولکن الهباء تعبر(۲) عن الشمس و تروی(۳) عنها ابداً  ألیس ان الائمة؟عهم؟ لاینطقون عن انفسهم ابداً و انما یروون عن النبی؟ص؟ و وصایتهم(۴) فهکذا کل مفضول یروی عن الفاضل و ان لم‏یسند لصفاء مرءاته و فنائه فی المسندالیه و انما یسند الراوی لا المرسل و یسند المرسل لا المفتی اذا افتی(۵) فی القاضی بالحق.

فاذا عرفت ذلک فاعلم انه یجب ان‏یکون فی کل خلف رجل من الشیعة یحکی جمیع فتاوی الحجة المعصوم الحیّ؟ع؟ یعنی فتاویه فی الولایتین جمیعاً لاستمحال

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴۰ *»

الطفرة و بینونة المبدء و المنتهی و عدم المناسبة و عدم اطلاع المنتهی علی مرادات المبدء بنفسها کعدم([۸]) اطلاع الجوارح علی مرادات النفس من دون واسطة الروح البخاری مع ان المبدء موجود کامل و الاعضاء موجودة فلابد من برزخ واسطة یسمع عن الامام؟ع؟ و یؤدی الی المأموم لیمتثلوا امره و یرکعوا برکوعه و یسجدوا بسجوده و لولا هذا المنبّه لم‏یطلع المأموم علی رکوع الامام و سجوده فلم‏یرکع و لم‏یسجد فکثرة لطافة ذلک الواحد الحجة متباینة مع کثافة نفوس الکثرة فابتغی(۲) بینهما من واسطة معبّر.

و ان قلت ذلک الواحد بنفسه ظهر فی کل مقام فلایحتاج الی معبّر آخر عنه و یبلّغ بنفسه، قلت ذلک الواسطة هو الظهور الواحد فی الوسط ولکن ظهوره غیره و هو غیر ظهوره فاذا تفصّلت الاشیاء فی عالم الظهور ظهرت الواسطة فی مظهر آخر الاتری ان اللّه لا تعطیل لمقاماته فی کل مکان و لیس لغیره من الظهور ما لیس له و هو علی کل شی‏ء شهید و مع ذلک ظهر نبی قائم مقامه معبّر عنه و هو بعینه شهوده فی ذلک المقام ثم ظهر ولی مع وجود النبی؟ص؟ و بلوغه کل مکان لان الولی شهود النبی فی ذلک المقام فظهر کل واحد من الانبیاء فی مقامهم علی(۳) انهم شهود الولی فی هذا(۴) المقام کذلک شهود الحجج فی مقام الواسطة بین المبدء و المنتهی هو رجل من الشیعة یروی عنهم فی الولایتین مسنداً او مرسلاً او فتوی باختلاف مراتب الوساطة فاعلی الوسائط یقضی بقضائهم و من دونه من یفتی و هو تعبیر القضاء و من دونه من یروی و هو تعبیر الفتوی و خبر تدریه خیر من الف ترویه ثم یسمع من الراوی من یسمع و القی السمع و هو شهید و لایمکن ان‏یأتی عصر و لیس فیه قاض بقضائهم بلسان من یقضی له لتفهیمه(۵) و ذلک لان لسانهم باطن العربیة و حدیثهم صعب مستصعب لایحتمله الّا ملک مقرّب من العالین او نبی مرسل او مؤمن ممتحن ولکن یعرف حدیث المؤمن الممتحن من هو دونه وهکذا و الحکم حکمان حکم اللّه و حکم اهل الجاهلیة فمن لم‏یمتثل حکم(۶) اللّه و یعمل به فقد عمل بحکم اهل

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴۱ *»

الجاهلیة و من لم‏یتفقّه فی الدین فهو اعرابی فلابد من التسلیم بحکم([۹]) حکم اللّه بل من لم‏یعرف حکم اللّه فلعلّه یأخذ عن حکم اهل الجاهلیة فیکفر من حیث لایدری فانظروا الی رجل منکم قدروی حدیثهم فی الکونین و نظر فی حلالهم و حرامهم و عرف احکامهم فارضوا به حکماً ولکن هذا الخلق المنکوس ابوا الّا التحاکم الی الطاغوت و قد امروا ان‏یکفروا به مع انه جعل بینهم و بین القری المبارکة قری ظاهرة و امروا بالسیر فیها و قد اتینا علی ما اردنا. ان افتریت فعلیّ اجرامی و انا بری‏ء مما تجرمون و السلام علی من اتبع الهدی.»

بسی واضح است که در این رساله شریفه اثبات وساطت در میان مبدء و منتهی می‏فرمایند، و کیفیت صعود دانی را به سوی مبدء عالی به طور اجمال بیان می‏فرمایند، و اشاره می‏کنند به لزوم واسطه در کون و شرع هردو، چرا که طفره در وجود محال است. و چنان‌که در شرع مرادات الهیه معلوم نمی‏شود مگر به وسائط در میان مبدء و منتهی، در کون اشیاء هم واسطه ضرور است. و به طور نوع اشاره می‏فرمایند که واسطه باید مناسبتی با مبدء و منتهی داشته باشد، تا فیض را از مبدء تلقّی کند و به منتهی برساند در ولایتین که شرع و کون باشد.

تا آنکه می‏فرمایند: «فاذا عرفت ذلک فاعلم انه یجب ان‏یکون فی کل خلف رجل من الشیعة یحکی جمیع فتاوی الحجة المعصوم الحیّ؟ع؟ یعنی فتاویه فی الولایتین جمیعاً.»

پس متذکر باشید که مراد از حجت معصوم حیّ؟ع؟ هریک هریک از ائمه؟عهم؟ منظور است، هریک در عصر حیات خود او. چنان‌که خود ایشان تصریح می‏کنند و می‏فرمایند: «فظهر کل واحد من الانبیاء فی مقامهم علی انهم شهود الولی فی هذا المقام کذلک شهود الحجج فی مقام الواسطة بین المبدء و المنتهی هو رجل من الشیعة یروی عنهم فی الولایتین.» پس تصریح می‏فرمایند که شهود حجج؟عهم؟ رجلی است از شیعه، چنان‌که انبیاء شهود ولی مطلق بودند، و ولی مطلق شهود نبی مطلق بود، و نبی مطلق شهود علیم قدیر مطلق بود. پس معلوم شد که واسطه‌ای در میان هریک از ائمه؟عهم؟ در

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴۲ *»

حیات هریک ضرور است در میان ایشان و سایر خلق در ولایتین، و آن واسطه مردی از شیعه است. و وجوب و لزوم وجود او در میان امام معصوم حیّ؟ع؟ و میان سایر خلق اختصاصی به زمان غیبت امام؟ع؟ ندارد، بلکه چنان‌که در زمان غیبت چنین واسطه‌ای ضرور است در زمان حیات هریک از ائمه؟عهم؟ ضرور بوده، چنان‌که تصریح فرمودند و فرمودند: «یجب ان‏یکون فی کل خلف رجل من الشیعة» یعنی در هر زمانی باید مردی از شیعه واسطه باشد در میان امام معصوم زنده؟ع؟ و میان سایر خلق در ولایتین تشریع و تکوین، و نفرمودند که در زمان غیبت باید چنین رجلی حاکی ولایتین باشد و بس. و دلیل این مطلب را محال‌بودن طفره قرار دادند در وجود چنان‌که فرمودند: «لاستمحال الطفرة و بینونة المبدء و المنتهی.» و بسی از برای اهل حق واضح است که هریک از ائمه؟عهم؟ در حال حیات مبدء هستند و خلق در منتهی واقعند، و واسطه حاکی از مبدء در میان او و سایر خلق لازم است، لاستمحال الطفرة بین الوحدة و الکثرة. چنان‌که به این مطلب آیه نازل شده که می‏فرماید: و جعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها قری ظاهرة و قدّرنا فیها السیر سیروا فیها لیالی و ایاماً آمنین. و بالاتفاق آیه شریفه مخصوص زمان غیبت نیست و به طور عموم در هریک از ائمه؟عهم؟ و سایر خلق جاری است. و در این رساله شریفه هم همین مطلب را صریحاً فرمایش فرمودند.

پس چون این مطلب واضح شد بسی واضح می‏شود از برای طالبان([۱۰]) حق که از برای هریک از ائمه؟عهم؟ در زمان حیاتشان دوازده نقیب است که هریک حاکی ولایتین هستند، و از برای هریک از ایشان هفتاد نجیب است در حیاتشان که ایشان را به اطراف می‏فرستند، و قطب و غوث جمیع ایشان وجود مبارک امام معصوم حیّ؟ع؟ است که قریه مبارکه است، و او است مرکزی که وحدت صفت او است و بس، و در حول او انبیای متعدد سائرند چنان‌که در حول غوث اعظم این زمان عجل اللّه فرجه خضر و الیاس و ادریس و عیسی؟عهم؟ سائرند، و در حول این چهار، دوازده نقیب

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴۳ *»

سائرند، و در حول این دوازده نقیب، هفتاد نجیب سائرند، و سایر مردم در حول ایشان سائرند. و گاهی این دوازده نقیب در عصر واحد بودند چنان‌که حضرت پیغمبر؟ص؟ دوازده نقیب تعیین فرمودند، و فرمودند چنان‌که از برای موسی دوازده نقیب بود بر طبق او دوازده نقیب معیّن کردم و اسماء ایشان را در بعضی از رسائل نوشته‏ام. و در کتاب مبارک «ارشاد» حواریین حضرت پیغمبر؟ص؟ را در عصر او شمرده‏اند، و حواریین حضرت امیر؟ع؟ را در عصر او، و همچنین حواریین سایر ائمه؟عهم؟ را شمرده‏اند، اگر بخواهید رجوع کنید.

و از این جهت که نقباء را ابدال می‏نامند چنان معلوم می‏شود اجتماع ایشان در عصر واحد نه به طور تدریج است، بلکه این عدد دوازده در عصر واحد باید موجود باشد، پس چون یکی از ایشان ارتحال کرد یکی از نجباء را خداوند عالم جلّ‏شأنه ترقی می‏دهد و به مرتبه نقابت می‏رساند و او را بَدَل قرار می‏دهد از برای آن‌که رحلت فرموده، چنان‌که مشایخ+ تصریح فرموده‏اند بخصوص مرحوم سید­؛ اگرچه در اول درجه ظهور امام؟ع؟ فی‌الفور جمیع دوازده موجود نباشند و بعد از مدتی موجود شوند. و معلوم است که امر ایشان اعظم از امر ولایت نیست و حال آنکه حضرت امیر؟ع؟ بعد از سی‌سال از تولد حضرت پیغمبر؟ص؟ ظاهر شدند، ولکن این عدد دوازده باید از برای هریک از ائمه؟عهم؟ کامل شود اگرچه مدتی طول بکشد. و این عدد چون عددی است که دوره عدد شهور سنین و دوره بروج بر آن است، باید از برای هر امامی؟ع؟ کامل شود. و در زیادبودن این عدد منافاتی نیست چنان‌که نعم المنزل طیبة و ما بثلثین من وحشة دالّ است که نقباء سی‌نفرند، چنان‌که سید مرحوم­ فرموده‏اند، و چنان‌که محل اتفاق است که در ظهور امام عجل اللّه فرجه سیصدوسیزده نفر باید مجتمع شوند و هریک از ایشان صاحب عَلَم و لوا هستند، چنان‌که فرمودند که هر عَلَمی که پیش از ظهور امام؟ع؟ بلند شود آن علم بدعت و ضلالت است.

باری، در اینکه نقبای متعدد که هریک حاکی امام معصوم؟ع؟ هستند

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴۴ *»

در ولایتین، از برای اهل حق شکی نیست. و ناطق در میان ایشان باید یکی از ایشان باشد نه بیشتر، اگر مراد از نطق، روایت ظاهری است که بطلان این سخن حاجت به بیان ندارد، چرا که حواریین هریک از ائمه؟عهم؟ روایت می‏کردند. و اگر مراد این است که حکایت باطنی و تخلّق به اخلاق امام؟ع؟ را باید در ولایتین تشریع و تکوین داشته باشند، که اگر فرض کنی که بعضی دارا نیستند که نقیب نخواهند بود پس باز همه باید ناطق باشند. و اگر مراد ناطق و صامتی است که در حدیث است که در هر زمانی باید ناطقی و صامتی باشد و ناطق باید یکی باشد نه بیشتر، چنان‌که محمّد؟ص؟ ناطق بود و بس و علی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه و آله صامت بود در عصر او، و امیر المؤمنین؟ع؟ ناطق بود در عصر خود و امام حسن؟ع؟ صامت بود، و امام حسن؟ع؟ ناطق بود در عصر خود و امام حسین؟ع؟ صامت بود، و همچنین هر امام سابقی ناطق بود و امام لاحق صامت بود تا آخر ائمه؟عهم؟؛ که بسی واضح است که به این معنی احدی از نقباء بلکه احدی از انبیاء اربعه هم ناطق نیستند، بلکه احدی از ایشان صامت لاحق به ناطق سابق نیستند، چرا که ناطق و صامت باید از یک درجه و از یک طینت باشند، و احدی از مخلوقات در طینت ائمه؟عهم؟ شراکت ندارند. پس به این معنی که ائمه؟عهم؟ ناطقند احدی ناطق نیست، بلکه احدی صامت لاحق که باید بعد ناطق شود نیست؛ چنان‌که شیخ مرحوم­ تصریح فرموده‏اند که حضرت حجت عجل اللّه فرجه ناطقی است که صامتی از برای او نیست، چرا که آخر اوصیای پیغمبر؟ص؟ است. چنان‌که در بدء، حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه‌السلام ناطق بود و صامتی از برای او نبود تا وقتی که شیث متولد شد، پس بدء و ختم مطابق شد.

و اگر مراد از ناطق امام معصوم و حیّ؟ع؟ باشد، و مراد از صامت، مأموم مطلق باشد که من جمیع الجهات اقتدای حقیقی کرده باشد، پس به این معنی از برای امام زمان عجل اللّه فرجه مأموم حقیقی هست چرا که شرط امامت اقتدای در افعال و اقوال بلکه احوال است و انما جعل الامام لیؤتمّ به، پس به این معنی جمیع شیعیان کامل

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴۵ *»

صامتند و احدی از ایشان هرگز ناطق نخواهند شد و هرگز امام معصوم نخواهند شد، و امام معصوم همیشه باید یکی باشد و شرط مأمومیت یکی‌بودن نیست. پس چنان‌که در نماز جماعت امام باید یکی باشد و مأموم از یکی تا صدهزار و بیشتر جایز است، پس به این معنی آقای مرحوم­ می‏فرمایند که از برای امام زمان هم عجل اللّه فرجه صامت هست و می‏فرمایند: «و نحن له صامتون و فینا الناطق؟ع؟» ولکن به این معنی، صامتونِ هیچ‏یک هرگز ناطق نشوند و همیشه صامتون هستند و مأمومون هستند، و هرگز امامِ معصومِ مطاعِ جمیعِ ماسوای خود نشوند، به خلاف هریک از ائمه؟عهم؟ که هریک در عصر خود مطاع جمیع ماسوای خود هستند؛ حتی آنکه امام صامت لاحق؟ع؟ و جمیع انبیای مرسلین و ملائکه مقرّبین و جن و انس مطیع ایشانند، و باید مطیع باشند به امر الهی که فرموده اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم.

باری، از برای طالبان حق بسی واضح است که می‏خواهند اثبات کنند نوع واسطه را نه آنکه می‏خواهند اثبات کنند شخص واحدی را، اگرچه لفظ واسطه را مفرد فرموده باشند، و لفظ رجل را مفرد فرموده باشند، و لفظ شیعه را مفرد فرموده باشند. مثل آنکه امام؟ع؟ لفظ رجل را مفرد فرموده و فرموده: انظروا الی رجل منکم آیا نمی‏بینید که می‏فرمایند: «فاعلی الوسائط یقضی بقضاهم و من دونه من یفتی و هو تعبیر القضاء و من دونه من یروی و هو تعبیر الفتوی.» پس همه باید قاضی و مفتی و راوی در میان خلق باشند، و مراد یک قاضی و یک مفتی و یک راوی نیست. و حجت صدق بر این مدعی اینکه در جمیع قرون و اعصار از برای هریک از ائمه؟عهم؟([۱۱]) راویان بسیار بودند و مفتیان بسیار بودند و قاضیان بسیار بودند، و در هیچ‏وقت نبود از برای هیچ‏یک از ائمه؟عهم؟ که یک قاضی باشد نه بیشتر و یک مفتی باشد نه بیشتر و یک راوی باشد نه بیشتر، اگرچه بر فرضی هم که چنین اتفاقی افتاد دلیل بر لزوم وحدت ناطق در همه اعصار نیست و امری است که اتفاق افتاده است. نعوذ باللّه من بوار العقل و التعمد فی الالحاد و الافتضاح بین العباد و به نستعین.

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴۶ *»

و اما روایاتی که فرموده‏اید اگرچه از اشخاص ثقات شنیده باشید، و لکن اشخاص اگرچه ثقات باشند ربّ حامل فقه الی من هو افقه، و ربّ حامل فقه و لیس بفقیه حدیث است. و بر جناب شما مخفی نیست که موارد سخن را کسانی که لحن‏فهم نیستند نمی‏فهمند اگرچه روایتشان دروغ نباشد، و از همین است که فرمودند ربّ حامل فقه و لیس بفقیه و فرمودند انا لانعدّ الرجل فقیهاً حتی یلحن فیعرف اللحن. پس بسا آنکه شخص بزرگی در مجلسی نشسته و در مجلس او حاضرند کسانی که سابقاً در نزد عالم سابقی تلمّذ کرده‏اند و آن کسان هم خود را عالم می‏دانند؛ و اگر خود را به درجه آن بزرگ عالم ندانند، خود را به اصطلاح ده و نه او می‏دانند، و شخصی از آن بزرگ سؤالی می‏کند و آن کسان سبقت در جواب سؤال می‏کنند و آن بزرگ می‏بیند که جواب بر وفق صواب نیست، پس می‏گوید ناطق باید یکی باشد، تا به طور احترام آنها سکوت کنند تا خود جواب بر وفق صواب فرمایش کند، و چنین سخنی دخلی به مطلب اهل الحاد ندارد.

و بسا آنکه امور جمع کثیری مربوط باشد به شخص بزرگی که او متصدی نظم امور ایشان است و اصلاح و افساد امور ایشان را مردم از چشم او می‏بینند و نسبت به او می‏دهند، پس او می‏گوید که اگر امر منحصر به شخص نبود مرا چکار بود که با حکام و سلاطین جور معاشرت کنم و این معاشرت نیست مگر از برای اصلاح امور مسلمین. و معنی این فرمایش این نیست که امور جمیع خلق روی زمین باید راجع به من باشد و من از جانب خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ مطاع و حاکمم بر جمیع خلق و احدی غیر از من نباید مطاع احدی باشد، و اگر هم مطاع است نسبت به کسی، باید مطیع من باشد و من مطاع مطلق هستم.

و بسا آنکه شخصی در صنعتی و علمی استاد باشد مثل آنکه میر استاد بود در خط، پس میری بگوید خوشنویسی منحصر است به من؛ و معنی این سخن این نیست که خوشنویسی دیگر نباید باشد و همیشه خوشنویسی باید منحصر به شخص واحد باشد، و اگر چندین خوشنویس باشند در روی زمین بعضی از مردم میل به

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴۷ *»

بعضی از خوشنویسان خواهند کرد، پس این امر موجب اختلاف است و اختلاف موجب فساد است و فساد از جانب خدا نیست، پس باید همیشه یک نفر خوشنویس باشد از جانب خدا تا خلق اختلاف نکنند.

و بسا آنکه کسی در علوم بسیاری و در علم شریعت و طریقت و حقیقت استاد باشد و بگوید: فلیشرّقوا و لیغرّبوا واللّه لن‏تجدوا الحق الّا تحت هذا المنبر. و معنی این فرمایش این نیست که حق نباید در جایی دیگر باشد و همیشه باید حق منحصر به شخص واحد باشد. بلکه معنی این فرمایش این است که حال چنین شده که من استاد شده‏ام در علوم دینیه مثل آنکه میر استاد شد در صنعت خط، و مقصود این نیست که نباید کسی دیگر خوشنویس شود و نباید کسی دیگر استاد در علوم دینیه شود، بلکه علوم دینیه را باید جمیع علماء عالم شوند، ولکن حال چنین اتفاق افتاده که سایر مردم به جهت قصور یا تقصیر استاد نشده‏اند و یک‌نفر استاد شده و قصوری نداشته و تقصیری نکرده.

و از این قبیل فرمایشات اگر از شخص بزرگی صادر شود معانی آنها از این قبیل است که عرض شد، و این قبیل معانی دخلی به معنی وجوب و لزوم انحصار امری در شخصی ندارد. مثل آنکه هریک از ائمه؟عهم؟ در عصر خودشان، منحصر بود مطاعیت به فردی از ایشان و حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمودند: فلیشرّق الحکم و لیغرّب واللّه لایوجد الحقّ الّا هیهنا و اشار بیده الی صدره. و معنی این فرمایش این است که امامت منحصر است به من و امامی دیگر در شرق و غرب عالم نباید باشد، و اگر کسی دیگر ادعای امامت کند کاذب است. و تفاوت این مطلب با آن معنی‌ها که به آنها اشاره شد بسیار است، اگرچه صورت لفظ یک‏طور باشد. و امید است که بر امثال آن جناب مشتبه نشود خصوص بعد از بیان، و اگر احیاناً باز چیزی محل اشتباه باشد اعلام فرمایید تا ان‌شاءاللّه رفع شود.([۱۲])

 

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴۸ *»

بسمه تعالىٰ

مرحوم آقاى حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائى­  در نامه‌اى که در جواب مرحوم حاج ميرزا حسن موسوى اصفهانى رحمه‌الله مرقوم داشته‌اند، و دستخط شريف خود آن بزرگوار­ موجود است، درباره بدعت وحدت ناطق شيعى مطالبى فرموده‌اند که به مناسبت ذکر مى‌شود. مى‌فرمايند:

. . . . و اما جواب از فقرات مرقومه و وحدت ناطق شيعى و ساير خرافات اين است که در روى زمين خرافات و مزخرفات  بسيار است و عمر شخص عاقل عزيزتر است از آنکه صرف خرافات شود. و در تمام اوقات، مؤمن عاقل کسى است که بداند حجت الهى ناتمام و ناقص نيست و امر او واضح و ظاهر است از براى عموم مکلّفين، پس بداند که آن امر واضح ظاهر محل شک و شبهه نيست به طورى که اگر جن و انس جمع شوند نتوانند در آن خدشه کنند. پس آن امر واضح را بگيرد و در ظاهر و باطن سلوک کند و هيچ اعتنائى به خرافات اهل باطل نکند.

و عرضى که شد آسان بود در نوشتن و خواندن، اما عامل به آن را والله از گوگرد احمر کمتر مى‌دانم و هيچ خيرى در مردم روزگار نمى‌بينم و همه زمان‌ها را متشابه مى‌بينم، مانند زمان حضرت‌امير روحى‌فداه که به هفت‌نفر راضى شد و نيافت و هريک از ائمه؟عهم؟ در زمان خود به هفت‌نفر قناعت داشتند و نيافتند پس اکتفا به انزوا کردند. شما هم اگر از اهل خرافاتيد خود دانيد و جواب خداى خود، و اگر طالب امر او هستيد که مثل نوره کمشکوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة کأنّها کوکبٌ درّىّ الى قوله نورٌ على نور لا ظلمة فيه و لا شبهة تعتريه و کذب العادلون بالله و ضلّوا ضلالاً بعيداً. و السلام على من اتبع الهدىٰ و اجتنب سبيل الردىٰ.

 

 

بخشی از

جواب

 

شيخ محمّد طالقانی

 

 

 

 

 

 

 

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۵۰ *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّٰه و السلام علی عباده الذین اصطفیٰ و اللعنة علی من سلک سبیل الردی.

و بعـد؛ چون جناب مستطاب فواضل‏انتساب فضائل‏اکتساب شیخ محمّد طالقانی‌الاصل رشتی‌المسکن اعانه اللّه بتوفیقه مسائلی چند را مرقوم داشته و به نگاشتن جواب اصراری فرموده و مرا به اشتغال به امور مهمّه وانگذاشته، ناچار فرمایش ایشان را عنوان کرده و در تلو آن جوابی عرض می‏نمایم والله الموفق للصواب.

فرموده‏اند: اولاً بیان بفرمایید واحد ناطق بودن در ملک به غیر از امام؟ع؟ فساد و عیبی که دارد چه‌چیز است؟ جواب مفصّل بفرمایید، حواله به کتب دیگر نفرمایید.

عرض می‏شود که از جواب مفصّل مرا معاف بدارید چرا که تفصیل یک مطلب را در همه نوشتجات مکرر نوشتن امری است بی‏فایده، و در این مطلب متجاوز از بیست رساله نوشته شده و ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

و جواب مختصر نافع این است که هر فساد و عیبی که مترتب است بر قول کسی که بگوید در شبانه‏روز نماز واحد است و یک رکعت نماز کافی است نه هفده رکعت، همان فساد و عیب مترتب است بدون تفاوت بر قول کسی که می‏گوید بعد از ائمه؟عهم؟ باید ناطق واحد باشد نه متعدد. و هر دلیلی که شما در نماز اقامه ‏کنید که باید هفده رکعت باشد و اکتفا به یک رکعت‌کردن بدعت است و موجب ارتداد از دین و مذهب، من همان دلیل را بعینه اقامه کنم در اینکه بعد از ائمه؟عهم؟ در هر عصری علمای عدیده بوده و هریک از ائمه؟عهم؟ خود مرادات الهیه را از برای خلق روایت می‏کرده‏اند، و هرگز نبوده که جمیع علمای اسلام و ایمان رجوع کنند به یک ناطقی در میان خود و آن یک نفر بخصوص از ائمه؟عهم؟ روایت کند نه بیشتر.

پس اگر شما بگویید که به کتاب و سنت ثابت شده که نماز هفده ‌رکعت است نه یک رکعت، من هم می‏گویم به کتاب و سنت ثابت شده که همیشه علمای تابعین ائمه؟عهم؟ متعدد بوده‏اند، و هرگز بیان مرادات الهیه منحصر به شخص واحدی نبوده که

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۵۱ *»

باقی علما و سایر مردم از او اخذ کنند و او به تنهایی از امام؟ع؟ اخذ کند. و اگر آیه و حدیث آن را مطالبه کنید خواهم خواند آیه شریفه فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلّهم یحذرون و روایت خواهم کرد حدیث شریف انّ لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.

و اگر بگویید اجماعی علماء و فقهاء است که نماز هفده ‌رکعت است نه یک‌رکعت، می‏گویم که اجماعی جمیع علماء و فقهای اسلام و ایمان است که هرکس شرایط فقاهت در او جمع باشد می‏تواند فقاهت کند و حرام است بر او تقلید، و امر فقاهت ظاهری یا فقاهت باطنی هرگز منحصر به یک‌نفر از رعیت و یک‌نفر از امت نبوده. و اگر هم بالفرض امر فقاهت منحصر به یک‌نفر شود نه این است که انحصار به یک‌نفر از دین و مذهب است، بلکه به حسب اتفاق روزگار چنین شده. مثل آنکه اگر فرض کنید که تمام روی زمین کافر شوند مگر یک‌نفر، نه این است که دین الهی چنین است که باید یک‌نفر بیشتر در روی زمین مؤمن نباشد.

و اگر بگویید که به ضرورت اسلام و ایمان نماز هفده رکعت است نه یک رکعت، می‏گویم به ضرورت اسلام و ایمان تابعین پیغمبر و ائمه؟عهم؟ در عصر خود ایشان و در عصر بعد متعدد بوده‏اند و هرگز بنا نبود که جمیع مردم از یک‌نفر از رعیت و امت مرادات الهیه را اخذ کنند و به غیر از همان یک‌نفر احدی از خود پیغمبر و از خود ائمه؟عهم؟ اخذ نکند.

و اگر بگویید که آیه شریفه و ما امرنا الّا واحدة و امثال آن دلیل است بر اینکه یک‌ناطق بیش نیست، می‏گویم که نماز هم امری از امرهای الهی است پس چرا این آیه را دلیل قرار نمی‏دهید که نماز باید یک رکعت باشد نه زیاده؟

اگر بگویید که اگر این آیه و امثال آن دلیل بود بر اینکه نماز یک‌ رکعت است نه هفده رکعت، از اول صدر اسلام تا به حال یکی از علما استدلال کرده بود، و این مسأله که نماز آیا یک رکعت است یا هفده ‌رکعت محل اختلاف واقع شده بود، می‏گویم که اگر بعضی از این قبیل آیات دلیل وحدت ناطق شیعی بود از صدر اسلام تا

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۵۲ *»

به حال اقلاً یکی از علمای محل اعتنا قائل به این قول شده بود، و این مسأله محل اختلاف شده بود که آیا در میان رعیت باید یک حاکم و ناطق بیشتر نباشد یا آنکه جایز است که در عالم حاکم شرع بسیار باشند و در هر بلدی حاکم شرعی لازم است، و نمی‏شود که تمام اهل روی زمین در جمیع امور دینیه خود به دور عالم بگردند که آیا حاکم شرع و ناطق به امر الهی در کجاست و در کدام بلد است.

باری، این مسأله چنان از ادیان و اهل ادیان دور بوده که تا این زمان محنت‏اقتران محل اختلاف هم نبوده، و محل گفتگوی علمای اسلام و ایمان در هیچ طبقه نبوده. حتی آنکه اهل باطل از هفتاد و دو گروه چنین الحادی را در اسلام نکردند، تا این زمان محنت‏اقتران که الحاد اهل الحاد بالا گرفت و دنیا را در هرج و مرج دیدند و حبّ ریاست عامه خلق پرده‏ای شد بر روی چشم ایشان که حیا نکردند از عامه خلق و این الحاد را ابراز دادند.

باری، اگر کسی طالب حق است که حق از آفتاب ظاهرتر و واضح‏تر است، و اگر کسی خود بنفسه از جمله اهل الحاد است که قدرت الهی هم تعلق نگرفته که اهل الحاد را از الحادشان منع کند، چنان‌که تعلق نگرفته که باطلِ تمام اهل باطل را از ایشان منع کند. پس در صورتی که خداوند عالم جلّ‏شأنه مهلت دهد کفار را و امر کند رسول خود؟ص؟ را به مهلت‌دادن چنان‌که فرموده و مهّل الکافرین امهلهم رویدا باقی اهل حق چه کنند جز متابعت خدای خود جلّ‏شأنه و اقتدای به رسول خدا؟ص؟؟ فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون چنان‌که از زمان آدم تا خاتم؟ص؟ تا روز قیامت همیشه امر الهی و حجت او بالغ و ظاهر و واضح بوده و خواهد بود به طوری که احدی از خلق حجتی بر خدا نداشته‌اند و نخواهند داشت، و همیشه اهل حق بوده‏اند و خواهند بود و همیشه اهل باطل بوده‏اند و خواهند بود و خفائی از برای امر الهی معقول و منقول نیست و

علم المحجة واضح لمریده   و اری القلوب عن المحجة فی عمی
و لقد عجبت لهالک و نجاته   موجودة و لقد عجبت لمن نجی([۱۳])

 

 

 

جواب

 

ملا عليرضــا

 

 

 

 

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۵۴ *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

و لعنة اللّٰه علی اعدائهم اجمعین.

و بعـد، چنین گوید این بنده مقصّر قاصر محمّدباقر غفر اللّه له و لوالدیه و لجمیع المؤمنین و المؤمنات که چون جناب مستطاب قدوة الاحباب الانجاب لبّ‌الالباب المولی الولی الملاعلی‏رضا ارضاه اللّه تعالی بما یحب و یرضی فرمایشی فرموده بودند، پس فرمایش جناب ایشان را بعینه عنوان می‏کنم و بعد از آن جواب آن را ان‌شاءاللّه تعالی عرض خواهم کرد.

فرموده‌اند: اشکالی که بر فهم ناقص این عبد رو داده این است که چنان فهمیده‏ام که در ردّ حاج ملاحسینعلی، خدایگان اعظم­([۱۴]) بعد از آنکه جواب‌های او را می‏فرمایند در خصوص شخص واحد می‏فرمایند این مطلب از حکمت اولیه است نه حکمت ثانویه. این عبد چنان می‏دانم که این شخص واحدی که اثبات آن را می‏فرمایند از حکمت اولیه است، حجت غیرمعصوم است. هرگاه این مطلب صحیح باشد که حجت غیرمعصوم مقتضای حکمت اولیه وحدت آن است دلیلی که مقتضی این مطلب باشد چیست؟ آیا همان دلیلی است که مقتضی حجت معصوم است؟ و آن دلیل جاری می‏شود در این مطلب یا خیر؟ یا آنکه اصل این مطلب که وحدتِ حجتِ غیرمعصوم باشد مراد نبوده است از حکمت اولیه؟ مستدعی هستم دستخطی مرحمت فرموده که رفع شبهه از این روسیاه شده باشد.

عرض می‏شود که عبارت آن بزرگوار­ در آن رساله این است که می‏فرمایند: «باری، و من باز مصرّم بر مضمون عبارت خود چرا که ایشان معلوم است که در توحید و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۵۵ *»

نبوت و امامت حرفی ندارند حرفی که هست در رکن رابع است و بعد از اینکه مسأله‏ای از مسائل دینی به کتاب و سنت و دلیل عقل و امثله آفاقیه و انفسیه و ضرورت مذهب و اتفاق ملل و مذاهب ثابت شود بدیهی است که معرفت آن لازم است بر هر مؤمنی. مگر نیست که ایشان واجب می‏دانند معرفت یکی از مجتهدین را بر جمیع شیعه؟ اگر بگویند که ما شخص بخصوصی را لازم نمی‏دانیم، می‏گویم مگر ما شخص بخصوصی را لازم دانسته‏ایم و فریضه کرده‏ایم بر هر مؤمنی؟ اگر بگوید بلی، واللّه افترا بسته است و احدی در کتابی از کتب ما ندیده و از قول ما نشنیده و به محض افترا است هرکس می‏گوید. ما رکن رابع را ولایت اولیاء اللّه و برائت از اعداء اللّه می‏دانیم چنان‌که از ائمه ما؟عهم؟ رسیده و در حدیث امام زین‌العابدین است؟ع؟. و معرفت اولیاء اللّه را باعیانهم و اشخاصهم واللّه واجب ندانسته‏ایم و تکلیف مالایطاق به خلق نکرده‏ایم. بلی، معرفت نوع اولیاء را گفته‏ایم لازم است که ولیّ چطور کس است و صفات او چیست، و عدوّ چطور کس است و صفات او چیست و دوستی ایشان واجب است و دشمنی مخالفان ایشان لازم است و همه بحث‌های مصنف به همین‏قدر ساقط شد.

باری، چنان‌که ایشان می‏گویند که معرفت یکی از مجتهدین برای هرکس واجب است و انکار احدی از ایشان با وجودی که خودش هم نمی‌داند کفر است چرا که به منزله این است که بگوید دین پیغمبر را؟ص؟ نباید آموخت و ترک فرایض اسلام را کند و شک نیست که انکار بعد البیان است پس کفر است چنان‌که در حدیث عمر بن حنظله است و کسی که هیچ مجتهدی نشناسد و خود هم دین خود را نداند ضالّ است و از راه حق دور افتاده و این امر منکری نیست و خود ایشان هم درباره خود همین ادعا را دارند و شناختن یک مجتهد معین را واجب می‏دانند نه شخص واحد را و ما نگفته‏ایم که باید یک نقیب معینی یا مشخصی را شناخت و یکی از نجباء را معیّناً او مشخّصاً باید شناخت. واللّه افترا بسته‏اند مگر آنکه مقام نجباء را بسطی دهیم چنان‌که گاهی بسط می‏دهیم و ادنی مقام آنها را مقام اجتهاد دانیم آن‏وقت مضایقه نیست که بگوییم معرفت

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۵۶ *»

شخصی معین از ایشان واجب است یعنی یکی از نوع ایشان به طور بداهت. این است قول ما و این قول این‌همه معرکه نمی‏خواهد.»

تا آنکه آن بزرگوار­ می‏فرمایند: «و ظاهراً ایشان گمان کرده‏اند که بنده مانند آنکه امام در هر عصری شخصی معین است و معرفت آن یک شخص بعینه و شخصه لازم است، رکن رابع را هم به این‏طور اثبات کرده‏ام و شخصی را نشانده‏ایم معین و او را رکن رابع کرده‏ایم و جمیع روی زمین را گفته‏ایم که باید این‏کس را بشناسند و انکارش کفر است و جهلش ضلال. هیچ خر چنین عمل نمی‏کند و این عمل بجز نفهمی و بی‏دینی چیزی نیست که شخصی را بدون دعوت و حجت و معجز و بعثت و نصی از خدا و رسول نصب کنند و طاعتش را فریضه و انکارش را کفر و جهلش را ضلال نامند، مگر آنکه انسان خر محض باشد مانند بابیه خبیثه.»

تا آنکه آن بزرگوار­ می‏فرمایند: «این بحث‌ها و فحش‌ها برای آن است که گمان فرموده‏اند که من معرفت شخص نقباء و نجباء را واجب دانسته‏ام و واللّه که عین تهمت و افترا است.» تا آنکه آن بزرگوار­ می‏فرمایند: «همه فغان ایشان به جهت این بود که چنین یافته‏اند که من می‏گویم معرفت شخصی واجب است و در این عصر هم خود من باید صاحب این امر باشم.» تا آنکه می‏فرمایند: «نمی‏دانم باعث این‏همه عداوت و حسد چیست و سبب این‏همه افترا و تهمت چه؟ نمی‏دانم مصنف که این گمان‌ها را فرموده است چرا از کتاب‌های من عبارتی بیرون نیاورده است که دالّ بر این ادعا باشد و بفرماید در فلان‏جا تصریح کرده‏ای؟ چرا یک عبارت که دالّ بر آن باشد که من گفته باشم که معرفت شخص عینی نقباء واجب است از من و کتاب من نقل نکرده است که حجت بر من باشد؟»

پس از این قبیل فرمایشات در این رساله و سایر کتب ایشان خصوص در کتاب «ارشاد» بسیار است، و در هیچ‏یک از رسائل ایشان یافت نمی‏شود که به وحدت شخص شیعی قائل شده باشند. چنان‌که خود ایشان تصریح فرمودند که در کتاب من

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۵۷ *»

یافت نمی‏شود چنین مطلب باطلی، و اگر بود باید مصنف یک عبارت از من نقل کند تا بر من حجت باشد. و تصریح فرمودند که گویا مصنف چنین گمان کرده که بنده مانند آنکه امام در هرعصری شخصى معین است رکن رابع را در هر عصری شخص معینی می‏دانم. و در چند موضع تصریح فرمودند که هیچ خری چنین چیزی نمی‏گوید.

پس از تصریحات ایشان بدانید که قائل به وحدت ناطق شیعی یا حاکم شیعی نیستند نه در احکام اولیه و نه در احکام ثانویه، و هیچ احمقی چنین چیزی نگفته بود، تا این زمان‌ها که اين بدعت تازه هم در دین پیدا شد و «کم ترک الاول للآخر» نعوذ باللّه من مُضلات الفتن.

اما آنچه فرموده‏اند که از احکام اولیه است و در احکام ثانویه نیست، ظهور شخص نقباء و نجباء است از برای عموم مردم که در احکام اولیه الهیه ظهور اشخاص ایشان در میان مردم باید باشد، و در احکام ثانویه نباید ظاهر باشند. مانند آنکه در حکمت الهیه و احکام اولیه، ظهور امام؟ع؟ است در میان انام مانند ظهور آباء کرام او؟عهم؟، و در حکمت ثانویه و احکام ثانویه لازم است که غائب باشند از انظار عموم مردم. بر همین نسق شخص نقباء و شخص نجباء باید در زمان غیبت از انظار عموم مردم مخفی باشند، چرا که زمان زمان احکام ثانویه است. اگرچه در زمان جریان احکام اولیه، ظهور اشخاص ایشان به اعیان ایشان از تمام حکمت بود در میان مردم.

و همین‏قدرها از برای امثال جناب شما کافی است اگرچه ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. اعاذنا اللّه و ایّاکم من هذه المحن فی هذه الفتن المبتدعة فی آخرالزمان و هو المستعان و لاحول و لاقوة الّا باللّه.

و قد تمّ فی غرّة شهر رجب المرجب من شهور سنة ۱۳۰۰

حامـــــــداً مصلیـــــــاً مستغفـــــــراً.

 

 

بخشی از

جواب

 

ميرزا حسنعلی‌خان نائينی

 

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۵۹ *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و الصلوة علی رسوله الامین و آله المیامین

و لعنة اللّٰه علی اعدائهم المبدعین فی الدین الی یوم الدین.

و بعـد؛ چنین گوید این بنده خاکسار محمّدباقر غفر اللّه له و لجمیع المؤمنین که چون تعلیقه‏ای رسید از جانب سنی‌الجوانب رکن رکین و امین مکین متین باتمکین عمدة الاعیان و زبدة الارکان فی ممالک الایران المولی الاولی الولی المیرزا حسنعلی النائینی ایّده اللّه لسرّه الخفی و نوره الجلی و حفظه من شرّ کل شریر شقی انسی او جنی، پس هر فقره‏ای از عبارات آن را مقدّم می‏دارم و جوابی در تلو آن عرضه می‏دارم و توفیق صواب را به واسطه آل رسول؟ص؟ از خداوند عالم جلّ‏شأنه امیدوارم و لا قوة الّا باللّه.

فرموده‏اند:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی نبیّنا محمّد و آله الطاهرین.

و بعد با اینکه الحمدللّه به مفاد علم المحجة واضح لمریده سالکان مسلک یقین در راه شرع مبین، جادّه ضروریات دین مبین را در دست دارند و حتی‌الامکان خود را بر صراط مستقیم ملت بیضاء ثابت می‏نمایند، محض زیادتی اطمینان و رجم شیطان شکوک و شبهات از قلوب اهل ایمان این بنده تبه‏روزگار حسنعلی بن محمّدعلی الحسنی الحسینی النائینی برخی مطالب را که به اذهان دوستان راه یافته، و عباراتی که ظاهر آنها را بر وحدت ناطق دلیل دانسته‏اند، و کلماتی چند را که از قائلین بر آن قول شنیده معروض می‏دارد، و استدعا می‏نماید که به طور وضوح و عوام‏فهم جواب‌ها را بعد از هر سؤالی مرقوم فرمایيد که ان‌شاء‌اللّه تعالی رفع شبهات بشود.

عرض می‏شود که ضروریات دین و مذهب محکم‌تر است از جمیع دلیل‌ها و برهان‌ها، پس هر دلیل عقلی که با آنها مطابق شد دلیل است از جهت مطابق‌بودن آن

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۰ *»

با ضروریات دین و مذهب، و هر دلیلی که مخالف و منافی آنها است دلیل جهل است نه دلیل عقل. و معنی هر آیه‏ای از آیات قرآن و معنی هر حدیثی از احادیث حجت‌های خداوند رحمن؟عهم؟ که مطابق است با ضروریات دین و مذهب حق است، و هر معنی که مخالف و منافی ضروریات است باطل است و تأویل شخص جاهل است و مقصود خدا و رسول او؟ص؟ و خلیفه‏های او؟عهم؟ نیست. و هر آیه محکمی از قرآن به واسطه ضروریات دین و مذهب محکم شده، و هر آیه متشابهی از قرآن به واسطه ضروریات متشابه شده، و مکلّفین مأمور شده‏اند که محکمات را بگیرند و از پی متشابهات نروند و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم.

و اگر ضرورتی در میان نبود که به واسطه آن محکمات قرآن از متشابهات آن جدا شود و تمییز یابد معلوم نمی‏شد که کدام از آیات محکمات است و باید گرفت و کدام از متشابهات است و باید رد کرد آنها را به محکمات، پس در آن صورت همه از متشابهات بود و هرکس می‏توانست که از برای هوای نفس خود آیه‏ای بخواند و بگوید این آیه دلیل من است و معنی این آیه همین مطلبی است که من می‏گویم، و کسی دیگر می‏توانست که آیه‏ای دیگر بخواند و مطلب شخص اول را رد کند و بگوید معنی این آیه همین مطلب من است و مطلب من آن است که شخص اول بر باطل است، و شخص اول نیز بر شخص دویم می‏توانست رد کند به همان‏طوری که او او را رد کرد، پس معلوم نبود که حق با کدام است و کدام بر باطلند. اما چون ضرورتی در میان است که دیگران هم از آن خبر دارند و به آن ضرورت محکمات قرآن از متشابهات آن جدا شده، دیگران خواهند یافت که کدام‏یک به محکمات قرآن متمسّک شده‏اند و کدام‏یک در قلب او زیغ و میل به باطل است و تابع متشابهات شده. و همچنین معنی هر حدیثی که مطابق با ضروریات است مقصود حجت‌های الهی؟عهم؟ است و هر معنی که مخالف ضروریات و منافی با آنها است مقصود حجت‌های الهی؟عهم؟

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۱ *»

نیست، و به واسطه ضروریات باید فهمید که کدام‏یک از معنی‌ها مقصود خدا و رسول او و خلفای او؟عهم؟ است و کدام از هوای نفس امّاره است، و به واسطه ضروریات دین و مذهب محکمات احادیث از متشابهات آنها جدا شده تا مکلّفین به محکمات عمل کنند و متشابهات را ردّ به محکمات کنند. و همیشه در هر زمانی و در هر مکانی در هر دینی و در هر مذهبی علامت اهل حق آن دین و مذهب تمسّک به محکمات آن دین و مذهب بوده و هست و خواهد بود، و همیشه علامت اهل باطل در هر دینی و مذهبی پیروی متشابهات آن دین و مذهب بوده و هست و خواهد بود، و همیشه به واسطه ضرورتی محکمات از متشابهات ممتاز شده. به دلیل همین آیه شریفه هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب و اخر متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم و دلیل آنکه همیشه چنین بوده آیه شریفه قل ماکنت بدعاً من الرسل و آیه شریفه سنة اللّه التی قد خلت من قبل فلن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً و آیه شریفه أحسب الناس ان‏یترکوا ان‏یقولوا آمنا و هم لایفتنون و لقد فتنّا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین.

و از این است که در «ارشادالعوام» در مسأله معراج و در مسأله معاد و در هرجا که محتاج بوده‏اند که متشابهی بگويند، اصرار فرموده‏اند که محکم قول من این است که آنچه در مساجد و مجالس و بازار مسلمین رواج است و از ضروریات دین و مذهب است همان دین من است که به آن زنده‏ام و بر آن می‏میرم و به آن محشور می‏شوم ان‌شاءاللّه تعالی، و هرچه مخالف است من از آن بیزارم. و بعد می‏فرمایند چیزی که حاصلش این است که مؤمن تصدیق می‏کند این قول مرا و منافق تأویل می‏کند. و در جایی دیگر می‏فرمایند: و دشمن حمل می‏کند این قول را به حیله من.

باری، و از این است که سید نبیل از شیخ جلیل! حکایت می‏کند که چون در یزد عبارت‌های مختلف به مذاق اهل هر فنی از شیخ مرحوم­ دیده شد و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۲ *»

مردم یزد بنای بدگویی را گذاردند، شیخ مرحوم­ شخصی را معین فرمودند که برود بر روی منبر و برساند به مردم این قول محکم شیخ مرحوم­ را که آنچه طایفه شیعه اثناعشریه برآنند و در مساجد خود می‏گویند همان است عقیده من، و آنچه مخالف است با آنها من از آن بیزارم.

باری، به طوری که فرموده‏اید علم المحجة واضح لمریده و محجّه واضحه و عَلَم واضح همان ضروریات دین و مذهب است و بس که محکمات کتاب و سنت به واسطه آن از متشابهات جدا می‏شود، و هرکس مقصودش فهمیدن حق است به طور وضوح می‏فهمد. و اری القلوب عن المحجّة فی عمی چرا که امر واضحی را انکار می‏کنند. و مراد از «عمی» نادانی نیست بلکه مراد گمراهی و ضلالت است، به دلیل آنکه بعد می‏فرمایند:

و لقد عجبت لهالک و نجاته   موجودة و لقد عجبت لمن نجی

باری، اگر کسی طالب نجات خود باشد و متمسّک شود به ضروریات دین و مذهب که امرِ بالغ واضح است که به جمیع مکلّفین رسیده است به طور وضوح، خواهد فهمید هر بدعتی را که تازه داخل کرده‏اند در این امور بالغه واضحه، و خواهد فهمید هر بدعتی را که تازه چیزی از این امور بالغه واضحه کم کرده‏اند. و گمان نکنید که کسی بتواند به مجاهدات و ریاضات و مکاشفات دلیلی محکم‌تر از ضروریات به دست آورد، چرا که هر مجاهده‏ای و هر ریاضت و هر مکاشفه‏ای که برخلاف ضروریات باشد حقیقت ندارد و سرابی است که به آب مشتبه شده و مالیخولیایی است که عارض شده، اگرچه صاحب این مالیخولیا نداند که مالیخولیا چیست، یا آنکه نداند که گرفتار است به این ناخوشی. و حال آنکه اغلب غصه‏ها از برای حالات اموات گذشته از دنیا از ناخوشی مالیخولیا حاصل شده، و اغلب آرزوهای بی‏حاصل بی‏معنی از ناخوشی مالیخولیا است.

و کار مالیخولیا می‏کشاند به آنجا که شخص مریض به رأی‌العین ببیند

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۳ *»

چیزهایی را که مطلقا بی‏اصل و بی‏اثر و بی‏فایده است، که فرو می‏رود در آب و یقین نمی‏تواند بکند که در زیر آب رفته و غسل کرده و باز اعاده می‏کند و باز یقین نمی‏کند، و وضو می‏سازد و آب بر اعضای خود می‏ریزد و جاری می‏شود و اعضا شسته می‏شود و یقین نمی‏کند که آب به اعضای او رسیده، و همه وساوسی که هست و مردم وسواس دارند از مالیخولیا است.

و بسا آنکه اتفاق افتاده که شخص در میان آب سگ‏بچه‏ای دیده و هرقدر خواسته آب بیاشامد نتوانسته بیاشامد چرا که سگ‏بچه در میان آن دیده، و اتفاق افتاده که در میان غذاها سوزن دیده و خیال کرده که معاشرین سوزن در میان غذا ریخته‏اند که به حلق او فرو رود و بمیرد، پس از غذا خوردن بازمانده و هرقدر معاشرین قسم یاد کرده‌اند که تو خیال کرده‏ای باور نکرده، تا آنکه به او گفته‏اند که آیا فلان شخص که دوست تو است و مرد راستگو و پرهیزکاری است اگر به تو بگوید که در میان غذا سوزن نیست باور می‏کنی که ناخوشی و خیال کرده‏ای؟ و او گفته که اگر او گفت باور می‏کنم. پس چون او را حاضر کردند او گفته که در میان این غذا سوزن نیست و تو چون ناخوشی خیال کرده‏ای، پس او در جواب گفته که من تو را مرد راستگو و پرهیزکار و دوست خود می‏دانستم، حال فهمیدم که تو هم مانند سایر مردم دروغگویی و دشمنی با من داری و می‏خواهی که من غذا بخورم و سوزن‌ها به حلق من فرو رود و بمیرم. باری، اعاذنا اللّه و ایّاکم من هذه الامراض و الاعراض و المهالک بحق محمّد و آله صلوات اللّه علیهم اجمعین.

فرموده‏اند: می‏گویند این اضطرابی که بعد از فوت مرحوم مبرور آقا­ همه علماء و رفقای سلسله داشتند جهتش این بود که طبایع مجبول بر این بود که یک‌نفر رئیس داشته باشیم و در فقدان او مضطرب بودیم. و با وصف آنکه جواب داده می‏شود که طبایع مردم دلیل نیست، باز سخنی از این سست‏تر می‏گویند.

عرض می‏شود که بعد از فوت هر عالمی که جمعی از او تقلید می‏کنند آن

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۴ *»

جماعت متردّد خواهند شد که آیا تقلید کدام‏یک از علماء را بکنند، تا آنکه تفحص کنند از احوال علماء تا آنکه بفهمند که کدام‏یک شرایط فتوی و زهد و تقوی در او جمع است پس تقلید از او خواهند کرد. و بسا آنکه همه بر شخص واحد اجتماع نکنند و بعضی تقلید کنند عالمی را و بعضی دیگر عالمی دیگر را. پس اگر مراد از اضطراب مردم همین تردیدی است که از برای مقلدین هر عالمی بعد از فوت او بهم می‏رسد، که این امر تازگی ندارد و دلیل اینکه باید یک نفر مرجع کل مردم باشد که در شرق و غرب دنیا منزل دارند نه بیشتر، نیست. و اگر مرادشان این است که منحصربودن رجوع جمیع مردم شرق و غرب عالم به شخص واحدی مجبول طبایع اهل سلسله بوده نه بیشتر، و مسلم بوده در میان سلسله که لازم است که مرجع جمیع مردم یک شخص باشد نه بیشتر و واجب است که به این عقیده باشند، و عقیده جمیع اهل سلسله این بوده در حال حیات یکی از علماء؛ از ایشان بپرسید که آیا چنین عقیده‏ای از ابتدای زمان ائمه طاهرین؟عهم؟ بوده تا به حال، یا چنین عقیده‌ای از زمان غیبت صغری یا غیبت کبری بوده تا به حال، یا در همین اوقات چنین عقیده‌ای از برای شما بهم رسیده و تمام شیعه اثناعشریه برخلاف این عقیده بوده‏اند؟ پس اگر بخواهند این عقیده را از زمان ائمه؟عهم؟ یا از زمان غیبت صغری و کبری بگویند در میان شیعه اثناعشری بوده تا به حال، که جمیع شیعه اثناعشری مکذّب ایشان خواهند بود، و رسوایی ایشان در این دروغ چنان واضح است که احتیاجی به بیان و سؤال و جوابی ندارد. و اگر بگویند که چنین عقیده‌ای در میان شیعه اثناعشری نبوده و از برای ایشان تازه بهم رسیده، که باز تازگی چنین عقیده‌ای بر هیچ عاقلی و هیچ مکلفی مخفی نیست. و معنی بدعتی که شنیده‏اید که باید صاحب آن بدعت را فحش گفت و با او معاشرت نکرد همین است که چیز تازه‏ای در مذهب اثناعشری زیاد کنند که پیش‌تر نبوده، یا تازه چیزی را از مذهب اثناعشری کم کنند که پیش‌تر نبوده. و لفظ «بدعت» عربی است و فارسی آن «تازه» است. و حکم اهل بدعت در میان شیعه اثناعشری معروف است.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۵ *»

و اما اینکه فرموده‏اید که هر جوابی به ایشان می‏گویی یک حرف سست‏تری می‏زنند، حق است، و حدیث است که فرمودند زبان مردم را نمی‏توان بست، و همیشه اهل باطل، باطل را می‏گویند اما برهان ندارند. قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.

فرموده‏اند: و نیز بیان می‏نمایند که مرحوم آقا­ در جایی مرقوم فرموده‏اند که اگر صدچشم بر یک‌چیز نگاه کنند، و از صاحبان چشم‌ها جویا شوند که چه می‏بینید متفقاً جواب می‏دهند که فلان‌چیز را می‏بینیم. و اگر چشم‌های مزبور هرکدام بر چیزی نگرند، چون سؤال شود هریک به طور اختلاف جواب می‏دهند. پس از این مطلب نتیجه می‏گیرند که اگر مردم نظرشان به یک نفر نباشد، در اقوال و افعال مختلف خواهند شد، و در ظهور اختلاف باز محتاج به کسی هستیم که رافع اختلاف باشد.

عرض می‏شود که اصل مَثَل کلامی است محکم و «کلام الملوک ملوک الکلام» ولکن همیشه عادت اهل حق این بوده و خواهد بود که کلام محکم را محکم بگیرند، و اگر در مقابل کلام متشابهی باشد حمل کنند معنی آن را به معنی محکم. و همیشه عادت اهل باطل این بوده و خواهد بود که کلام متشابهی را به هوای نفس خود معنی می‏کنند، و اگر در مقابل کلام محکمی هست حمل می‏کنند آن را به همان معنی کلام متشابهی که به طور دلخواه خود معنی کرده بودند، و اعتنائی به معنی حقیقی کلام محکم نکنند، پس کلام محکم را هم متشابه قرار می‏دهند و همیشه تابع متشابهات می‏شوند. چنان‌که اهل حق در مقابل اهل باطل کلام متشابه را حمل به کلام محکم می‏کنند، پس همیشه تابع محکمات می‏شوند و هرگز از پی متشابهات نمی‏روند. و بیان حال اهل حق و اهل باطل در محکم قرآن است که فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربنا و مایذّکّر الّا اولوا الالباب. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۶ *»

پس مضمون این آیات دلالت می‏کند که همیشه اهل زیغ و میل به باطل تابع متشابهات می‏شوند و از پی محکمات نمی‏روند، و همیشه اهل حق پناه می‏برند به خداوند عالم جلّ‏شأنه و دعا می‏کنند که خداوند قلوب ایشان را میل به باطل ندهد بعد از آنکه هدایت کرد ایشان را به سوی محکمات و رد متشابهات به محکمات. پس چنان‌که سابق بر این عرض کردم که هیچ محکمی محکم‌تر از ضروریات دین و مذهب نیست، چرا که به واسطه آنها محکمات کتاب و سنت از متشابهات آنها جدا شده، که اگر ضروریات در میان نبودند محکمات از متشابهات ممتاز نبودند پس آنگاه جمیعاً متشابهات بودند. پس بنابراین دلیل محکم که بالاتر از جمیع دلیل‌ها است معنی این کلام این است که خداوند عالم جلّ‏شأنه خدای واحدی است که اختلاف در فرمان لازم‌الاذعان او نیست و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً. و پیغمبر او؟ص؟ پیغمبری است که اختلافی در اقوال او نیست و اوصیای او؟عهم؟ اشخاص معلومی هستند که هیچ‏یک با دیگر اختلاف ندارند و اختلاف در اقوال ایشان نیست، پس اگر خلق زیغی و میل به باطلی در دل‌های ایشان نباشد پس جمیع ایشان با هم متفق خواهند بود و اختلافی در میان ایشان نخواهد بود اگرچه در مسائل نظریه اختلاف داشته باشند، پس هریک تصدیق می‏کنند باقی را در نظرِ ایشان از برای خود ایشان و هیچ‏یک جایز نمی‏دانند که احدی از ایشان از مفاد نظر خود دست بردارد و به مفاد نظر غیر خود که آن را مفید ندانسته متمسّک شود، پس در این صورت اختلاف از میان ایشان مرتفع شود. و اما اگر میل به باطل و زیغی در دل‌های ایشان باشد هریک به حسب هوای نفس خود و میل به باطلی که دارد محکمات کلام الهی را به طور دلخواه خود معنی می‏کند و از پی آن می‏رود. و البته میل‌های مردم مختلف خواهد بود و هواهای نفس بر یک نسق نیست، پس البته مختلف خواهند شد برحسب اختلاف هواهای دل‌های ایشان و تحسبهم جمیعاً و قلوبهم شتّی.

باری، پس چون این مطلب تمسّک به ضروریات دین و مذهب معلوم شد

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۷ *»

حقیّت آن، و متمسّک‌نشدن به آنها معلوم شد بطلان آن، پس عرض می‏کنم که هرگز در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ از دین و مذهب ایشان این نبود که جمیع مردم رجوع کنند به یکی از شیعیان ایشان و امور دینیه خود را از او اخذ کنند و امر دین را منحصر در همان یک نفر دانند، خواه ظواهر امور دینیه و خواه بواطن آنها. بلکه بسا آنکه در حضور هریک از ایشان؟عهم؟ جمعی بودند از شیعیان بزرگ و حاکیان و راویان ظاهری و باطنی، و هرگز امر نفرمودند جمیع مردم را به رجوع کردن به یکی از ایشان نه غیر او. با اینکه دائره شیعیان غیر از دائره خود ایشان بود و دائره ایشان؟عهم؟ دائره امامت بود و دائره شیعیان دائره مأمومیّت بود، و در امامت، وحدت شرط بود و در مأموم وحدت هرگز شرط نبود چه در ظاهر امر ایشان چه در باطن، اگرچه مأمومین بعضی نزدیک‌تر بودند به امام؟ع؟ و بعضی دورتر چه در ظاهر چه در باطن. و هرگز شرط مأمومیت وحدت نبوده چه در ظاهر چه در باطن، اگرچه به حسب اتفاق یک‏وقتی یکی از مأمومین حاضر بود و اقتدا می‏کرد و باقی حاضر نبودند چه در ظاهر چه در باطن؛ پس شرط دانستن وحدت مأموم بدعتی است چه در ظاهر  چه در باطن و ایجاب ما لم‏یوجبه اللّه است چه در ظاهر چه در باطن. و همچنین بعد از ارتحال ایشان؟عهم؟ و همچنین بعد از غیاب غائب روحی‌فداه و علیه و علی آبائه الکرام السلام هرگز شرط مأموم‌بودنِ مأموم را وحدت قرار نداده‏اند چه در ظاهر چه در باطن، اگرچه فی علم اللّه به حسب اتفاق روزگار یک‏وقتی بیش از یک‌نفر حاضر نبوده چه در ظاهر چه در باطن. و شاهد این مدعا اینکه هرگز در زمان حضور ایشان؟عهم؟ و در زمان رحلت ایشان و زمان غیاب غائب ایشان؟عهم؟ تا به حال که هزار و کسری سال می‏گذرد مطلقا عنوانی از چنین بدعت تازه‌ای نبوده، حتی آنکه مبتدعین که در هر زمانی بودند چنین بدعتی را در میان نیاوردند، تا این زمان محنت‏اقتران که بدعت تازه‏ای از زبان ملحدین سکنه ارض سادسه بروز کرد.

و هرکس بگوید چنین نبوده تا به حال، بیاورد یک حکایتی از یک مبدع در دینی

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۸ *»

که در یک زمانی شرط مأمومیت مأموم را چه در ظاهر چه در باطن، وحدت قرار داده بود، چه جای اهل حق. و اگر نتوانستند حکایتی از مبدعی در مطلب خود بیاورند، لابد و ناچار شوند که اقرار کنند که این بدعت وقت آن همین زمان بوده، و در زمان‌های سابق شیطان اقتضائی را از برای چنین بدعتی نمی‏دیده تا آنکه چشم دل او به دیدار این مبدع تازه روشن گردید و جای مناسبی از برای اظهار و ابراز این تازه دید پس او را مانند جان شیرین در بر کشید و در سینه او این تخم را گذارد باض و فرّخ فی صدورهم و دبّ و درج فی جحورهم فنطق بالسنتهم و نظر باعینهم بانّه لابد فی دائرة الشیعة المأمومین من قطب واحد غیرمتعدد من جنسهم و مأموم واحد هو امام سائر الشیعة. نعوذ باللّه من بوار العقل و ارتفاع الحیاء الذی هو من لوازم الایمان و به نستعین.

معروف است که شخصی رفت نزد عطاری و از او خرید چرسی را و با او شرط کرد و اهل بازار را شاهد گرفت که اگر به اصطلاح چرس او گُل نکرد پولش را از عطار پس بگیرد. پس چرس را گرفت و پولش داد و روانه شد و استعمال کرد و به حمام رفت و نوره کشید، در آن بین‌‌ها چرس گُل کرد و او را به این خیال انداخت که چرس گل نکرد، پس به همان هیأت نوره‏کشیده از حمام بیرون آمد و رفت و ریش عطار را گرفت که پول مرا پس بده که چرس تو بد بود و گل نکرد. پس شخص عطار روی خود را به سوی اهل بازار کرد گفت حضرات شهود مشاهده کنید که آیا چرس من گل کرده یا نه؟! پس اهل بازار ریش او را از دست آن چرسی خلاص کردند.

و چه‌بسیار مشتاقم به چنین بازاری که مشاهده کنند که آیا امری که از صدر اسلام تا قبل از زمان این ملحدین ابداً در هیچ کتابی و در هیچ حکایتی نبوده مطلقا و احدی از عالم و عامی و حکیم و سفیه نشنیده و ندیده، و در این زمان شخص معیّنی پیدا شده و این بدعت تازه را ابراز داده، آیا چنین تازه‏ای تازگی ندارد و بدعت در دین نیست؟ و واللّه اهل بازار با اینکه مشاهده کردند چنین تازه‏ای را به جز زبان ملامت بر من که تو چرا می‏خواهی ریش خود را از دست این ملحد خلاص کنی نصرتی دیگر

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶۹ *»

نکردند، و مرا از دست او خلاص نکردند. انا للّه و انا الیه راجعون. و ان‌شاءاللّه تعالی این شکایت و این گله را از ایشان در روز قیامت در حضور پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ و آل او؟عهم؟ و اولیای ایشان خواهم کرد. کفی باللّه شهیداً و بمحمد حاکماً و بآله ناصراً و باولیائهم مصدّقاً صلوات اللّه علیهم اجمعین.

اما اینکه اگر مردم نظرشان به یک‌نفر نباشد در اقوال و افعال مختلف خواهند شد، و در ظهور اختلاف باز محتاج به کسی هستیم که رافع اختلاف باشد، پس در این مطلب تدبّر کنید که اختلافی که نباید در دین و مذهب باشد کدام اختلاف است؟ پس اگر کسی غافل شد الحاد ملحدین مانند سراب به نظر او جلوه خواهد کرد، و اگر متذکر شوید و فکر کنید خواهید یافت که در میان جمیع علمای اسلام و علمای شیعه همیشه اختلافی بوده، و اگر بخواهید در میان این همه علماء دو نفر پیدا کنید که در جمیع مسائل اصول و فروع مطابق باشند پیدا نخواهید کرد، و حال آنکه جمیع علمای شیعه برحق بوده‏اند با اینکه هریک اختلافی با دیگری داشته‏اند و آن دیگری هم اختلاف با دیگری داشته و همچنین، به طوری که احصا نتوان کرد. پس چرا همه این اختلاف‌ها در میان اهل حق بوده از صدر اسلام تا این زمان و بعد از این و خداوند رفع نکرده؟

و اگر کسی خیال کند که او رفع کرده و در هر زمانی یکی از علماء رافع خلاف بوده نهایت باقی علماء یا از روی انکار و عصیان یا از روی نافهمی یا از روی غفلت از او نپذیرفته‏اند، پس عرض می‏کنم که اگر محطّ نظر در علمای به حق است که عدول نافین از جانب ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین این احتمالات در حق ایشان راهبر نیست. چرا که وجود ایشان از برای همین است که تعلیم کنند مردم را، پس نافهم و نادان نباشند. و وجود ایشان از برای متذکر ساختن غافلین است، پس خود غافل نباشند. و وجود ایشان از برای امر به معروف و نهی از منکر است، پس عاصی نباشند. پس با این حال با هم اختلاف دارند و دو نفر در میان ایشان یافت نمی‏شود که

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۰ *»

در جمیع مسائل اصول و فروع دین با هم مختلف نباشند. اما اگر فرض شود که یکی از صاحبان خرقه و دستار از روی عصیان انکار اهل حق داشته که او محل گفتگو نیست. از برای جمیع پیغمبران و حجت‌های الهی؟عهم؟ منکرین بوده که صاحب خرقه و دستار بوده‏اند. اما محل گفتگوی ما، علمای برحقند که همه با هم اختلاف دارند و همه هم برحق بوده‏اند. و ائمه طاهرین؟عهم؟ به فرمان رب‌العالمین جلّ‏شأنه عمداً اختلاف در میان ایشان انداخته‏اند چنان‌که فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بینکم و از خود پیغمبر؟ص؟ مروی است که فرمود اختلاف امتی رحمة.

باری، اختلاف در نظریات که محبوب خدا و رسول و ائمه طاهرین؟عهم؟ بوده و ایشان قرار داده‏اند از روی عمد بدون غفلت بلکه از روی حکمت، که رافعی ضرور نیست، و متصدی رفع، مبدعی است در دین و مذهب و از جرگه علمای عدول نافین از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین بیرون است، و خود یکی از مبدعین است که جمیع عدول نافین اظهار بدعت او را می‏کنند به طوری که جمیع مکلّفین حقیّت و حقیقت آن را بفهمند، و بعد از فهمیدن یا تصدیق کنند اگر طالب حق باشند یا تکذیب کنند اگر خود مانند مبدعین باشند.

و اگر کسی خیال کند که اختلافات در میان علمای بر حق در یک زمان نبوده، بلکه عالمی در زمان سابقی مسائلی چند گفته از برای اهل زمان خود و عالمی دیگر در زمان بعد در مسائلی چند با او خلاف کرده از برای اهل زمان بعد، و بر همین نسق عالمی دیگر هم که بعد آمده در مسائلی چند با علمای سابق خلاف کرده، و هرگز در هیچ زمانی نبوده که علمای متعدد در یک زمان باشند و با هم اختلاف داشته باشند مگر آنکه جمیع ایشان بر باطل بوده‏اند مگر همان یک نفری که رافع خلاف همان بوده.

پس عرض می‏کنم که همین قول بدعتی است تازه که از سایر بدعت‌ها بیشتر تازگی دارد، که جمیع علماء و جمیع عوام که مکلّف باشند می‏دانند که در جمیع زمان‌ها حتی در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ در یک عصر علمای متعدد بودند که

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۱ *»

همه ایشان هم برحق بودند با هم اختلاف در نظریات داشتند، و دو نفر یافت نشد که در جمیع مسائل اصول و فروع دین و مذهب با هم متفق باشند. پس این سخن که جمیع اقسام اختلاف را باید رفع کرد و حاکمی و رافعی ضرور است که رفع کند، بدعتی است تازه که تازگی دارد و از سایر بدعت‌ها ممتاز شده که شیطان آن را از برای دوستان خود ذخیره کرده بود و به کام دل رسید در این زمان محنت‏اقتران که با زبان هرزه‏درای خود اظهار کرد، که اگر متعددین هیچ خلافی نداشته باشند مگر همین‌که بعضی جوان باشند و بعضی پیر، همان جوانی جوان و پیری پیر کفایت می‏کند در اختلاف مردم که پیران میل به پیر کنند و جوانان میل به جوان، و در اختلاف ایشان فساد است و رفع آن لازم است، پس باید یکی از ایشان لازم‌الاذعان باشند نه هردو. حتی این مطلب باطل خود را در میان سلمان و ابوذر! جاری کرده که اگرهر دو ناطق باشند بعضی مردم میل به سلمان کنند و بعضی میل به اباذر علیهماالرحمة و فساد حاصل شود و رفع آن لازم است، پس باید یکی از ایشان ناطق باشد و همه مردم از همان یک بپذیرند تا فسادی در میان ایشان روی ندهد. و واللّه اگر این قول سست را نمی‏خواست به مشایخ کبار+ نسبت دهد و دستاویزی به دست معاندین دهد قابل نمی‏دانستم که به آن اعتنائی کنم و جواب ابلهان همان خاموشی بود و بس. پس شما را و باقی صاحبان شعور از اهل هر دینی و مذهبی را گواه می‏طلبم که آیا چنین بدعتی تازه در هیچ تاریخی دیده‏اید، و از هیچ‏کس شنیده‏اید؟ و از شما می‏پرسم ای اهل بازارِ شعور که چرس گُل کرده یا نکرده؟!

باری، پس اختلافی که باید رفع کنند از دین عدول نافین از جانب ائمه طاهرین؟عهم؟ در هر خلفی و هر عصری، اختلاف در ضروریات دین و مذهب است که بسا آنکه بعضی از غالین و منتحلین و جاهلین آیه متشابهی یا حدیث متشابهی را مستمسک شوند و اظهار بدعتی در دین و مذهب کنند، پس باید عدول نافین با دلیل و برهان به طوری که مکلّفین بفهمند اگرچه عوام باشند رفع کنند آن بدعت را، مثل

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۲ *»

آنکه شیخ مرحوم­ در کتاب خود نقل می‏کند که بعضی از کسانی که خود را از اهل باطن می‏شمارند و می‏خواهند لواط را حلال کنند، می‏گویند که ما از باطن آیه شریفه او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً چنین فهمیده‏ایم که لواط با تزویج مثل نکاح با تزویج جایز است، اگرچه اهل ظاهر نفهمند این مطلب را و لواط را مطلقا حرام بدانند، ولکن ما می‏فهمیم که تزویج حقیقت در لفظ «زَوّجتُ» است که صیغه تزویج است پس مردان را با مردان می‏توان تزویج کرد به عقد و صداق، و معنی آیه شریفه او یزوّجهم ذکراناً همین است در نزد اهل باطن اگرچه اهل ظاهر نفهمند. و شیخ مرحوم­ در همین مطلب باطل می‏فرمایند که عوام الناس باید بدانند که اهل حق خلاف ضرورت اسلام نخواهند کرد، و جواز تزویج مردان به مردان به عقد و صداق خلاف ضرورت اسلام است، اگرچه ملا نباشند و راه استدلال مستدلّین را ندانند.

باری، در کتاب جوامعی که چاپ شده به تفصیل این مطلب هست به آن رجوع کنید تا در دین خود بر بصیرت شوید و متذکر باشید، که نگویید که چون به آیه قرآن استدلال کرده‏اند از برای حلّیّت لواط به عقد و صداق، معلوم می‏شود که قائلین به این عمل قبیح مسلمان بوده‏اند و قرآن را قبول داشته‏اند از این جهت به آیه قرآن استدلال کرده‏اند، پس در این صورت حلّیّت و حرمت لواط در میان مسلمین محل اختلاف است و بعضی از علمای ظاهر مطلقا آن را حرام می‏دانند و بعضی از علمای باطن به عقد و صداق حلال می‏دانند، نهایت آنکه اهل ظاهر تقلید از اهل باطن نمی‏کنند و اهل باطن تقلید از اهل ظاهر نمی‏کنند. پس امید است که متذکر باشید که لواط در نزد اهل حق مطلقا حرام است و حرمت آن به حد ضرورت رسیده است در ظاهر و باطن، و جماعتی که جایز می‏دانند آن را به عقد و صداق مسلمان نیستند، اگرچه از برای مشتبه‌کردن امر خود آیه قرآن را بخوانند و به آن متمسّک شوند. پس در میان مسلمانان حرمت لواط مطلقا معلوم است، و کفر قائلین به جواز آن به عقد و صداق و مسلمان‌نبودن آنها معلوم است، و هرکس که آنها را کافر نداند خود او هم کافر

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۳ *»

است. و متذکر باشید که این مطلب مخصوص به لواط نیست، هرکس خلاف کند هریک از ضروریات دین و مذهب را و به آیه متشابهی یا حدیث متشابهی مستمسک شود کافر است و از مسلمانان نیست، و هرکس هم که او را کافر نداند او هم کافر است مگر آنکه مستضعف باشد یا آنکه از راه بی‏اعتنائی به دین و مذهب از این مطلب غافل باشد، و الّا شخص مکلّفِ مستبصرِ معتنی به دین و مذهب باید او را کافر بداند، و اگر کافر ندانست خود خود را هلاک کرده و حجت الهی بر او تمام است.

فرموده‏اند: از جناب حاجی سیدجعفر ساکن یزد روایت می‏کنند و خود این بنده هم از ایشان شنیدم که گفتند مرحوم شیخ فرموده‏اند: «هذا الامر الذی بلغ اعنان السماء سبب اثارته انا» و این امر را امر وحدت ناطق می‏گیرند. می‏گوییم همان دوستی دوستان خدا و دشمنی دشمنان خدا است که رکن چهارم ایمان است، توجیهات دیگر می‏نمایند.

عرض می‏شود که سید مرحوم عریضه‏ای به شیخ مرحوم عرض کرده بودند و شیخ جواب ننوشته بودند تا مدت یک‌سال بل متجاوز، سید مرحوم بعد از انتظار بسیار باز عریضه‏ای عرض کرده بودند و اظهار از این فرموده بودند که مدت‌ها است که عریضه عرض کرده‏ام و به انتظار جواب بوده‏ام و سرافراز نشده‏ام. شیخ مرحوم­ جوابی نوشته‏اند و دو وجه از برای ننوشتن جواب فرمایش فرموده‏اند: یکی اینکه به سبب عروض ناخوشی تا یک‌سال نمی‏توانستم جواب بنویسم و هیچ نمی‏نوشتم مگر از روی تقیّه و لابدّی که به مشقت جوابی می‏نوشتم، و چون تو را مانند نفس خود می‏دانستم و تقیه از تو نداشتم جواب تو را ننوشتم. و وجهی دیگر در ننوشتن جواب تو این است که: «اردت ان‏اعیبها لان هذا الغبار الذی بلغ اعنان السماء سبب اثارته انا» و مرادشان از این وجه دوم بسی واضح است که مانند آنکه سبب اثاره غبار و بخار زمین آفتاب عالمتاب است، سبب اثاره غبار عداوت‌های مردم روزگار و حقدها و حسدهای ایشان آفتاب عالمتاب وجود مبارک آن بزرگوار­ بود. پس چون نمی‏خواستند که عنان آن غبارهای عداوت خلق روزگار منصرف به سوی سید

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۴ *»

مرحوم­ شود، تعمد کردند به ننوشتن جواب تا مردم روزگار چنان پندارند که چندان خصوصیتی در میان ایشان نیست و در باطن مضمون:

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

به عمل آید. و اردت ان‏اعیبها لحفظها عن الغصب من الملک الذی یأخذ کل سفینة صحيحة غصباً. اما با همه این غبارها که تمام روی زمین را فرو گرفته، و تا جایی که اسمی از اسلام رفته غبار عداوت‌ها موجود شده و شب و روز آرام را از مردم روزگار بریده و همه به هر حیله که می‏توانند به کار می‏برند که بلکه بتوانند ایرادی بر او وارد آورند، پس بعد از همه سعی‌های خود و پذیرفتن بعضی حیله بعض را نتوانستند ایرادی بر او بگیرند تا لابد و ناچار شدند و باب حلّیّت افترا را بر او بر روی خود گشودند، و حال آنکه حرمت افترا در اسلام بر مؤمنین از جمیع حرمت‌ها در نزد خدا عظیم‌تر بود چنان‌که فرموده ان الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر ما اکتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبیناً. و در اصول کافی است که من آذی لی ولیّاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها.

باری، اعتنائی به آیات و اخبار نکردند و این حیله را به کار بردند که افترا به او بستند و گفتند که او ائمه طاهرین؟عهم؟ را خدا می‏داند، و به بعضی گفتند که به معاد روحانی قائل است و منکر معاد جسمانی است، و به بعضی گفتند که به معراج روحانی قائل است و منکر معراج جسمانی است، و به بعضی گفتند که ذات خدا را دانا و عالم به مخلوقات نمی‏داند و علم خدا را حادث می‏داند، و این افتراها را و امثال این افتراها را شما می‏دانید که به شیخ مرحوم­ بستند تا بتوانند اظهار عداوت خود را بکنند. و به تدریج این افتراها از برای مردم واضح شد، چرا که این افتراها به خود ایشان رسید و آن‏قدر نوشتند و گفتند که من بیزارم از این عقاید باطله، که تمام گوش‌های معاندین و موافقین پر شد. و مکرر نوشتند و گفتند که عقاید من همین عقایدی است که در مساجد و منابر شیعه اثناعشری معروف است و هر عقیده‏ای برخلاف آنچه معروف در میان شیعه اثناعشری است من از آن عقیده بیزارم و قائل به

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۵ *»

آنها را کافر می‏دانم. و سید مرحوم و آقای مرحوم! لاتعدّ و لاتحصی در مجالس و محافل و درس‌ها و موعظه‏ها و کتاب‌های خود این افتراها را که درباره شیخ مرحوم­ می‏گفتند گفتند و نوشتند، و جواب‌ها و اظهار بیزاری‌های شیخ مرحوم را گفتند و نوشتند، و همچنین خود ایشان اظهار بیزاری‌های خود را از جمیع عقایدی که برخلاف آنچه در بازار مسلمانان و مساجد و منابر و مجالس و محافل ایشان است کردند.

اما این افترا را که ناطق باید در میان جمیع شیعه یک‌نفر باشد نه بیشتر، نه به شیخ مرحوم بستند و نه به سید مرحوم! و این ذخیره شیطان باقی مانده بود از برای آقای مرحوم­. پس معاندین به او بستند و به او رسید و در کتاب‌های بسیار خصوص در جواب نظام‌العلماء با دلیل و برهان و اصرار و ابرام، اظهار تبرّی از این افترا فرمودند، و لعن‌هایی که شدّاد و نمرود و فرعون و رؤسای ضلالت و یزید و شمر مستحق بودند بر صاحب چنین عقیده‏ای کردند. پس بعضی از بی‏غرضان باور کردند، و معاندین این لعن‌ها و دلیل‌ها و برهان‌ها را حمل بر حیله و توریه و تقیّه او کردند. و این ذخیره را شیطان خواست که از دست نرود و سعی او بی‏حاصل نشود، و دید که از زبان معاندین که ابراز داد چندان چنگی به دل او نزد و به کام خود چنان‌که می‏خواست نرسید، پس صورت خود را تغییر داد و به طور نفاق به صورت دوستی ظاهر شد، و این زهر هلاهل را در کام او ریخت و ظاهر او را مانند مار با نقش و نگار و نرم و ملایم ساخت، و در سینه او تخم‌ها کرد و از زبان او اظهار کرد که شیخ مرحوم و سایر مشایخ+ از برای همین مطلب آمده بودند و الّا پس فرقی در میان شیخی و سایر شیعه اثناعشری نخواهد بود! و نمی‏دانم که در کدام مسجد و کدام منبر و کدام مجلس شیعه اثناعشری و در کدام بازار ایشان این عقیده معروف بود؟ و آیا هیچ ملحدی و هیچ مبدعی چنین ادعائی را کرده بود قبل از این کام‏دهنده شیطان، و حال آنکه هر باطلی ذکرش در دنیا هست و اهل حق شنیده‏اند و از آن اعراض کرده‏اند، و این بدعت تازه ذکری هم در دنیا نداشته تا آنکه ملحدین این زمان از زمین

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۶ *»

ششم حرکت کردند و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند، بلکه غلط گفتم که دانسته کردند. و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.

فرموده‏اند: می‏گوییم بالصراحه رساله مفصل در جواب نظام‌العلماء و سپهسالار اول و رساله اصفهانیه و اغلب جاهای کتاب مستطاب «ارشادالعوام» مرقوم فرموده‏اند که عقیده من نیست که باید امر منحصر در فرد باشد، و لعن و توبیخ فرموده‏اند قائل این مذهب را، جواب می‏دهند که اینها را محض تقیه فرموده‏اند و اینها متشابهات است. هرچه می‏گوییم کسی که بر چندین هزار بابیه ردها نوشته با دلیل و برهان، و همچنین کتاب‌ها نوشته در اثبات مدعاهای خود با دلیل و برهان، و ردها نوشته بر چندین‏هزار از منکرین مقصود خود با دلیل و برهان از انواع دلیل‌ها، و تقیه از همه این جماعت هزار اندر هزار نکرده، چگونه در انحصار امور شریعت و طریقت و حقیقت به ناطق واحد تقیه کرده و این‌همه لعنت‌های گوناگون بر معتقد به آن عقیده کرده؟ این جواب‌های ماها کفایت نمی‏کند و ساکت نمی‏شوند.

عرض می‏شود: اما اینکه فرموده‏اید که در کتاب‌های متعدد نوشته‏اند که مذهب و عقیده من انحصار امور دینیه در شخص واحد نیست و لعن‌های غلاظ فرموده‏اند بر کسی که این عقیده را دارد حق است و صدق، و تمام لعن‌های آن بزرگوار­ راجع است بر این ملحدینی که با شما در این باب گفتگو کرده‏اند، و امر نطق در امور دینیه را منحصر به فرد دانسته‏اند. و در هر جایی به یک زبانی این مطلب را ابراز می‏دهند. و به هر حیله‏ای و به هر معنی که بخواهند منحصر کنند امر دین را در شرق و غرب عالم به یکی از شیعیان، برخلاف ضرورت اسلام و ایمان گفته‏اند و خارج از دایره اسلام و ایمان شده. و همه اهل اسلام و همه اهل ایمان و همه مکلّفین می‏دانند که هرگز امری از امور شرع و کون مخصوص یکی از شیعیان نبوده، و هرگز یکی از شیعیان مفیض کل مردم نبوده، چنان‌که در بعضی از جاها این مطلب را این ملحدین اظهار کرده‏اند. و حال آنکه در «ارشاد» تصریح فرموده‏اند که هیچ پیغمبری

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۷ *»

هم این مرتبه را ندارد چه جای شیعیان که از نور پیغمبران خلق شده‏اند. و این مقام را از برای مرکز ثابت می‏کنند، و تصریح می‏فرمایند که مرکز حقیقی در هر عصری یکی از ائمه؟عهم؟ است و احدی غیر از او چنین نیست.

باری، و هرگز چنین نبوده که یکی از علمای شیعه حاکم بر کل علمای شیعه و حاکم بر کل عوام شیعه باشد، چنان‌که در بعضی از جاها این‏طور می‏گویند. و هرگز نبوده که حکم اعلم بر غیراعلم جاری باشد، چنان‌که در بعضی از جاها به این زبان الحاد کرده‏اند که تقلید اعلم را دیگران هم غیر از ماها گفته‏اند. و حال آنکه آن جماعتی از اصولیین که این را گفته‏اند هرگز نگفته‏اند که اعلم حاکم بر کل مردم است نهایت آنکه گفته که عوام‌الناس باید تقلید کنند از اعلم. و هرگز نگفته‏اند که علمائی که تقلید بر ایشان حرام است باید تقلید کنند از اعلم، یا آنکه لازم است بر ایشان که روایت کنند قول اعلم را از برای عوام مقلدین.

و در بعضی از جاها امر نطق و انحصار آن را در شخص واحد در ظاهر گفته‏اند نه در باطن، و تصریح کرده‏اند که در باطن و غیب هزار نفر هم که باشند موجب فساد نخواهند بود، اما در ظاهر اگر متعدد باشند مردم اختلاف خواهند کرد، و اگر هیچ اختلاف نباشد مگر همین‌که یکی پیر باشد و یکی جوان بعضی مردم پیر را اختیار کنند و بعضی جوان را اختیار کنند، و در اختلاف مردم فساد است و رفع فساد را حاکم واحد باید بکند، و آن حاکم جایز نیست که متعدد باشد چرا که مردم مختلف خواهند شد.

و در بعضی جاها به این زبان گفته‏اند که ما نگفته‏ایم که باید در ظاهر، حاکم شرع و کون یکی باشد نه بیشتر؛ بلکه قطب جمیع علماء و حکماء و نقباء و نجباء را گفته‏ایم یکی است و متعدد نیست و او معروف کسی هم نباید باشد. اگر به حسب اتفاق کسی شناخت او را شناخت، کسی هم او را نشناخت نشناخت. و از آنجایی که دروغگو حافظه ندارد فراموش کرده که در همان کتابش نوشته که آن حاکم ناطق باید در ظاهر باشد، و حکام در عالم غیب هزار نفر هم اگر باشند باعث اختلاف مردم نخواهند بود.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۸ *»

باری، خرافات این جماعت ملحدین واللّه از برای شخص بیدار از مطالبه پول چرس در بازار از شخص عطار سست‏تر و رسواتر است. واللّه که این نیست مگر آنکه حجت الهی باید چنان ظاهر باشد که هر مکلّفی بفهمد، و چنان‌که احقاق حق اهل حق بر خدا است ابطال باطل اهل باطل با او است، و او می‏دارد ایشان را که این ادعاها بکنند که هیچ مردی و زنی و هیچ مکلّفی و مقلّدی نتواند بگوید که من ندانستم که باطل است و از پی او رفتم. بلکه واللّه مرد و زن و همه مکلّفین و مقلّدین می‏فهمند که این ادعای باطلی و بدعتی تازه است که تا این زمان نبوده و از همین شخص ملحد معیّن ظاهر شده، و هرکس تقلید از او کرده مانند همان جماعتی است که عمداً تابع رؤسای ضلالت شدند.

و کسی نگوید که تو از کجا دانستی حالت ایشان را که قسم یاد کردی که چنین است، علم غیب که نداری، شاید امر بر بعضی مشتبه شده باشد. پس عرض می‏کنم که واللّه مدعی علم غیب نیستم ولکن عقیده خود را عرض می‏کنم، و عقیده من این است که حجت الهی تامّ و کامل است و نقصان ندارد و امر او بالغ و واضح است و به هر مکلّفی رسیده است و از برای او واضح شده است. لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیّ عن بیّنة.

باری، اما اینکه فرموده‏اید که ملحدین می‏گویند که این‌همه اصرارها و ابرام‌های مؤکد با دلیل و برهان و مؤکد به لعنت‌های رنگارنگ، محض تقیّه و توریه است و از متشابهات است، عرض می‏کنم که همیشه در هر زمانی اهل باطل عادتشان این بوده و خواهد بود که محکمات را متشابهات بنامند، و متشابهات را محکمات بگویند و از پی آن متشابهات بروند به نص صریح آیه شریفه و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم. و چنان‌که شیخ مرحوم­ در رساله جواب شیخ موسی که از کاظمین سؤال کرده می‏فرمایند: «اعلم غير معلّم انّ فی الارض الثالثة سکاناً شأنهم القاء الشبهة و الشکوک و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷۹ *»

التمویهات علی الناس قد قیّضوا لقرنائهم من الناس الذین یعشون عن ذکر الرحمن یکلّمون الناس باللسان الملحد فی اسماء اللّه قدحقّت علیهم الضلالة و الغوایة فاغووا انّهم کانوا غاوین و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً.» تا اینکه می‏فرمایند: «و اولئک الملحدون یظهرون باطلهم الذی بنوا اساسه علی زیغ قلوبهم و ابتغاء الفتنة و ابتغاء التأویل و ابرزوه فی صورة الحق و یأوّلون المحکم علی طبق زیغهم فی زبرج وقارهم و متلوّن عفافهم الاتسمع قول اللّه «و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوة الدنیا و یشهد اللّه علی ما فی قلبه و هو الدّ الخصام» و هذا الشخص من اولئک الملحدین الذین یتکلّمون بلسان اهل التصوف.» تا اینکه می‏فرمایند: «و یقولون لیس مراد الشارع؟ع؟ من جمیع اشاراته الّا هذه و کذبوا بل مراد الشارع؟ع؟ هذه الاشیاء المعروفة عند العوام.» تا اینکه می‏فرمایند: «فان ارتبتم فارجعوا الی العلماء الذین نصبهم اللّه لتشیید الدین و ازالة انتحال المبطلین و راجعوا الکتب التی جمعها الاصحاب شکر اللّه سعیهم فی الرجعة فانّها تشدّ القلوب الضعیفة لما فیها من ذکر العلامات و بیان الایات و فی حدیث المفضل بن عمر المشهور عن الصادق؟ع؟ فی شأن الصاحب؟ع؟: ثم یغیب فی آخر یوم من سنة ستین و مأتین فلاتراه عین احد حتی یراه کل احد و کل عین.»

باری، مقصود این بود که متذکر باشید که عادت اهل باطل این است که محکم را متشابه و متشابه را محکم قرار دهند و الحاد خود را به کار برند از برای همجنس‌های خود، چنان‌که شیخ مرحوم­ تصریح فرموده. پس عبرت بگیرید که اصرارهای آقای مرحوم­ را با دلیل‌های محکم و بر‌هان‌های متقن و مؤکد به تأکیدات لعنت‌های مغلظ که همه آنها مطابق است با کتاب محکم و حدیث محکم و مطابق است با اجماع علمای اسلام و ايمان و مطابق است با ضروريات اهل اسلام و اهل ایمان از علماء گرفته تا عوام‌الناس، چنین مطلبی را از متشابهات می‏شمارند و تقیّه و توریه اسم می‏گذارند و بدعت تازه‏ای که در میان بدعت‌های موجوده در دنیا تازگی دارد و مخصوص خود ایشان است و هرگز مدعی باطلی هم ادعا نکرده تا زمان این

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۰ *»

مبدع تازه چه جای اهل حق، چنین مطلبی را محکم اسم می‏گذارند. «بر عکس نهند نام زنگی کافور» پس متذکر شوید قدرت خداوند عالم را جلّ‏شأنه که چگونه رسوا می‏کند اهل باطل را به طوری که باطل‌بودن آن را هر زن مکلّفی بفهمد، چه جای مرد مکلّف و چه جای مردمان صاحب‌شعور، و چه جای علمای ابرار و حکمای اخیار. و در ابتدای شروع به امر معاد در «ارشاد» می‏فرمایند که آنچه از ما می‏شنوید بسنجید آن را به ضروریات دین و مذهب که در مجالس و محافل و مساجد و منابر و بازار مسلمین معروف است، و آنچه می‏گوییم الحمدللّه با آنها سنجیده شده، و با آن زنده‏ام و بر آن می‏میرم و با آن محشور می‏شوم ان‌شاءاللّه تعالی. و در همان موضع می‏فرمایند که مؤمن تصدیق می‏کند این مطلب را و منافق تأویل می‏کند. باری، گویا آن لعنت‌های رنگارنگ که در آن کتاب‌ها دیده‏اید مستحقّی و موضعی نداشته باشد مگر قائلین و معتقدین به همان عقیده‏ای که در آن کتاب‌ها مذکور است.

اما اینکه فرموده‏اید که این جواب‌های ماها کفایت نمی‏کند و ساکت نمی‏شوند، عرض می‏کنم که جواب‌های سرکار که سهل است فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون کفایت ایشان را نکرده و نخواهد کرد و ساکت نخواهند شد، و کفایت ایشان را به غیر جهنم کسی نمی‏کند. ذرنی و المکذّبین اولی النعمة و مهّلهم قلیلاً ان لدینا انکالاً و جحیماً و طعاماً ذا غصّة و عذاباً الیماً.

فرموده‏اند: می‏گویند اغلب از حیوانات مثل شیر و مار و زنبور عسل و غیرها رئیس و سائس دارند، انسان چرا نباید داشته باشد؟ جواب می‏دهیم که بزرگ و پادشاه ظاهری و باطنی ماها امام زمان عجل‌اللّه‌فرجه می‏باشد که مصلحت در ظهور نمی‏دانند. و امروزه رافع اختلاف، علمای عدول هستند، و پادشاه عصر و حکام ولایات هم رافع ظلم و تعدی و سبب نظم و نسق شهرها می‏باشند. این جواب‌ها را یصحّ السکوت علیها نمی‏دانند.

عرض می‏شود که بهترین جواب ابلهان خاموشی است، و دهان اهل باطل را

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۱ *»

خداوند عالم با قدرت کامله خود نبسته و باطل خود را می‏گویند. و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عما یعمل الظالمون. و لایحسبنّ الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین ولکن از جهت آنکه زبان معاندین را باید بست که قیاس نکنند اقوال این ملحدین را به کلام بانظام بزرگان دین+، در جواب ایشان بفرمایید که آیا در جمیع روی زمین یک شیری است که رئیس جمیع شیرها است، یا در هر بیشه‏ای شیری رئیس است؟ و بیشه‏ها بسیار است و شیرهای بزرگ بسیار. و آیا در جمیع روی زمین یک مار رئیس جمیع مارها است یا هر دسته‏ای رئیسی دارند؟ و دسته‏های بسیار دارند و رئیس‌های بسیار. و آیا جمیع زنبورهای عسل در روی زمین یک پادشاه دارند یا هر کندویی پادشاهی دارد؟ و کندوهای عسل بسیار، و پادشاهان بی‏شمار است از برای زنبورهای عسل. الغریق یتشبّث بکل حشیش، فبهت الذی کفر فما له من محیص و لا مفرّ.

بلی، از برای هر امامی؟ع؟ دوازده نقیب و هفتاد مرد است، که آن هفتاد مرد از عدولند و ایشان را می‏فرستد به اطراف بلاد از برای هدایت مردم به قدر احتیاج مردم. اگر از حدیث ائمه طاهرین؟عهم؟ باید گفت که این است مضمون حدیث، و در هیچ حدیثی و در هیچ آیه‏ای نیست که دلالت کند که از صدر اسلام تا به حال یک وقتی بود که جمیع اهل شرق و غرب عالم مأمور بوده‏اند که از یک نفر از شیعیان اخذ احکام الهی کنند نه بیشتر، یا آنکه باید جمیعاً معتقد باشند که یک نفر از شیعیان مفیض جمیع اهل شرق و غرب عالم است نه بیشتر، اگرچه شخصِ او را نشناسند و ندانند که در کجا است. پس ناطق واحد شیعی را به هر حیله‏ای که خواهند اثبات کنند مبهوت خواهند شد به اقامه دلیل و برهان و کتاب و سنت و اجماع و ضرورت و از دائره شیعه اثناعشری خارج خواهند بود و مخالف خواهند بود با ضروریات ایشان که از همه دلیل‌ها محکم‌تر است، و به طور الحاد خود را به شیعه اثناعشری می‏چسبانند که دامی از برای صید اولیای خود داشته باشند انما سلطانه علی الذین یتولّونه و الذین

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۲ *»

هم به مشرکون. انما یدعو حزبه لیکونوا من اصحاب السعیر و اگر صادق بودند در ادعای تشیع، یک آیه محکمی یا یک حدیث محکمی یا یک‌نفری از صدر اسلام تا به حال در دست داشتند که در این مطلب با ایشان شریک باشد. و عرض کردم که چنین بدعتی را تا این زمان از زبان سایر مبدعین در دین هم، آن رئیس بزرگ ایشان از زبان احدی بروز نداده بود، تا این زمان که محل مناسبی از برای ابراز این بدعت تازه به دست آن لعین اول آمد ابراز داد ولکن انّ کید الشیطان کان ضعیفاً  اضعف و اوهن من بیت العنکبوت مع انه من اوهن البیوت. پس تعجب کنید از آن مگس‌هایی که به این تارها بند شده‏اند، که واللّه مگس‌های ظاهری که به تار عنکبوت گرفتار می‏شوند به تار این ملحدین گرفتار نیستند. و مگس عسل در شرق و غرب عالم کندوهای بسیار و سلاطین بی‏شمار دارند، و سلطان واحدی که جمیع سلاطین کندوها از او فیض‏یاب شوند یا همه صادر از حکم او شوند ندارند، و از افترای این ملحدین مبرّا هستند و به زمزمه‏های خود لعن‌ها می‏کنند بر مفتری خود.

باری، امید است که ساده‏لوحی بر من اعتراض نکند که با اینکه ملحدین ادعای تشیع دارند، تو چرا ایشان را می‏خواهی خارج از این دایره کنی، و ایشان را به الحاد نسبت می‏دهی و سوء ادب می‏کنی؟ چرا که اگر باید درباره ملحدین رعایت کرد ادب را ملحدی در روی زمین باقی نخواهد ماند، و تمام بدعت‌های ایشان به حسن سلوک با ایشان معروف خواهد شد، پس معروف‌های الهی منکر و منکرات بدعت‌های ایشان معروف گردد، و دین و مذهب حق از میان مردم برود و از روی زمین مرتفع شود. پس از این جهت کسی هم که میل کند که بدعت‌های ایشان را تأویل کند و عورت ایشان را بپوشاند، خود او هم به نوع دیگر از اهل بدعت خواهد بود. فلعن اللّه المبدعین و المائلین الیهم و المأوّلین لاباطیلهم الی یوم الدین.

و اگر ساده‏لوحی که اعتنائی دارد به شیخ مرحوم­ از این عرض‌های من وحشت کند، رجوع کند به کلام او که خیر الکلام است بعد از کلمات ائمه

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۳ *»

طاهرین؟عهم؟ تا بفهمد که طور و طرز اهل حق با اهل باطل چطور است، و چگونه از لجام آتشین می‏پرهیزند در میل‌کردن به اهل باطل و تأویل‌کردن اباطیل ایشان و اظهارنکردن باطلشان. پس ای ساده‏لوح گوش ده به کلام آن بزرگوار­ که در کتاب خود فرموده، که عبارت سؤال و جواب ایشان را بعینها نقل می‏کنم تا بر بصیرت شوی اگر طالب حق باشی، و حجت الهی بر تو سخت‏تر شود اگر میل به باطل داشته باشی. پس نظر کن که می‏فرماید: «قال ایّده اللّه تعالی: و منها قولکم فی افاداتکم و اکثر رسائلکم و اجوبتکم کل‏ما یمتنع فی الممکن فهو فی الواجب واجب، بظاهره یقتضی کون الکلیة جاریة فی جمیع جهات التعریف و صحّ فیه ان التجلّی فی اقلیم الامکان یمتنع ان‏یکون لذوات الموجودات الّا فی الذوات للآثار و الصفات و کلها من قبیل التعیّنات بالافعال و الظهورات منها و حینئذ لایخلو اما ان‏یکون فی الواجب واجباً علی مقتضی تلک القضیة الکلیة فعلی هذا یصحّ العبارات التی لاکثر اهل العقول من الاثنی‏عشریة من غیر تنافر بین کلامکم و کلامهم مع انّکم لاترضون به و اما ان ‏لایکون فی الواجب واجباً فیبطل استدلالکم بتلک القضیة الکلیة فلایصحّ ان‏یقال ان کل‏ما یمتنع فی الممکن فهو فی الواجب واجب و ان کنت اعرف ان التردید بهذا النحو من سوء الادب الّا انّ مقام السؤال لتحقیق الحال لاطمینان البال یقتضی ذلک و المرجوّ من الحکیم العطوف و الکریم الرءوف العفو ثم العفو.

اقول: انما قلنا ذلک اذ الممتنع صفة کمال بحسب مفهومه و کذلک الجائز، لان الممتنع اذا کان نقصاً لم‏یجز اثباته للحق تعالی مثل ان الانسان یمتنع ان‏یکون متحرکاً ساکناً فی حال واحدة و هذا لایجوز علی اللّه تعالی لان الحرکة الانتقال و السکون اللبث و کذلک مثل الاقبال و الادبار لانهما الانتقال و انما نعنی ما لم‏یکن نقصاً فی نفسه کالظهور و البطون و القرب و البعد و ما اشبه ذلک فانه ممتنع فی الخلق و یجب فی الخالق. ثم انما قلنا ذلک بتنبیه اهل العصمة؟عهم؟ لنا علی ذلک فانه تعالی لایجری علیه ما هو اجراه و لایلحقه ما هو ابداه علی ان الذی اشرت الیه خلاف ما قلنا لان التجلی بنفس الذات یجوز

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۴ *»

علی المخلوق فیمتنع فی الخالق و انت تضطرّ الی خلاف ما ذکرت انت لانک تقول من عرف نفسه فقد عرف ربّه و لایعرف احد نفسه معرفة تکون هی معرفة ربه حتی یعرفها بذاتها بعد کشف جمیع سبحاتها من غیر اشارة و لو انّ نفسه ظهرت له بشی‏ء من شئونها من افعالها و آثار افعالها لم‏یعرفها بالکنه فاذا لم‏یعرفها بالکنه لم‏یعرف ربّه فلم‏تکن معرفة نفسه معرفة ربّه.

فان قلت یلزم ان‏تکون النفس هی الرب او تعدد المعرفتین، قلت لایلزم شی‏ء منهما لان حقیقة النفس هی وصف اللّه سبحانه نفسه لعبده فاذا عرف الوصف عرف اللّه فالنفس حقیقتها آیة اللّه التی بها یعرف ای وصفه الذی تعرّف به للعبد. قال تعالی: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم» و لم‌يقل سنريهم ذاتنا فی الآفاق و فی انفسهم و لایلزم تعدّد المعرفتین لان معرفة اللّه هی معرفة وصفه نفسه لعبده فافهم فلاتمتنع ذوات الموجودات ان‏تتجلی و تظهر فی اقلیم الامکان بذاتها بل ذلک ممکن لها فیمتنع ذلک فی حق الواجب فلایبطل استدلالنا بتلک القضیة الکلیة و اخبار ائمتنا؟عهم؟ ناطقة به.

و قولک فعلی هذا یصحّ تصحیح العبارات التی لاکثر اهل العقول من الاثنی‏عشریة من غیر تنافر بین کلامکم و کلامهم مع انّکم لاترضون به، فیه اولاً ان هؤلاء الذین اشرت الیهم لیسوا من اهل العقول المستقیمة و ان کانوا من اهل العقول المعوجّة و لیسوا من الاثنی‏عشریة و ان‏تسمّوا بسماتهم و قالوا بقولهم فی الفروع و لهذا حکم العلماء بکفرهم لانهم ائتمّوا بامامهم ممیت الدین و ذلک لانهم یقولون ان علم اللّه مستفاد من المعلومات و لیس له ان شاء فعل و ان شاء ترک و انما معنی الاختیار فی حقه هو القصد الی ما یفعل و الرضا به و قالوا الفعل یده الیمنی و الانفعال یده الیسری فذاته الفاعلة و المنفعلة لانها واحدة و الکثرة شئون فصحّ انه ما اوجد الّا نفسه و لیس الّا ظهوره و قالوا انّ تکلمه تعالی عین ذاته و قالوا ان الاشیاء جمیعها کل شی‏ء منها مرکب من وجود هو اللّه سبحانه و من ماهیة موهومة فجمیع الخلائق وجودها هو اللّه سبحانه و حدودها و اعراضها موهومة ماشمّت رائحة الوجود حتی ان بعضهم یقول انا اللّه بلا انا.»

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۵ *»

تا آنکه می‏فرمایند: «قولی غیر قولهم، دینی غیر دینهم، قل اللّه ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون مع ما ورد من النهی عن المیل الیهم و التشبّه بهم و التسمّی باسمائهم لغیر تقیّة و تأویل کلامهم و ورد من البراءة ممن مال الیهم و اوّل کلامهم فکیف یصحَّح قولهم مع مخالفته لدین الاسلام و لمذهب النبی و آله؟ص؟ فافهم.»

پس ملتفت باشید که اهل بدعت از جمله شیعه اثناعشری نیستند اگرچه خود را به این اسم بخوانند، و میل به ایشان نباید کرد و شبیه به ایشان نباید شد، و تأویل نباید کرد کلام ایشان را به طور خوب، چه جای آنکه تصحیح کنند آن را. چنان‌که شیخ مرحوم­ تصریح فرموده. حتی آنکه فرموده‏اند قول من قول ایشان نیست و دین من دین ایشان نیست. و در احادیث بسیار فرموده‏اند که لعن کنید اهل بدعت را و فحش بگویید به ایشان. لعنهم اللّه بعدد ما فی علمه.

فرموده‏اند: و نیز می‏گویند ضرورت اسلام چه‌چیز است؟ می‏گوییم آنچه را که بتوان در بازار مسلمانان گفت. جواب می‏دهند که رکن رابع را هم که گفتیم مردم منکر شدند و این طايفه را بد دانسته‏اند، می‏گوییم مقصود ما را از رکن رابع همین حرف‌های شما دانستند که بدگویی کردند، و الّا چیزی نبود که اختراعی باشد. جواب می‏دهند که وحدت ناطق خلاف ضرورت نیست. گاهی می‏گویند بعضی چیزها جزء ضرورت نبود کم‏کم داخل ضرورت اسلام شده است.

عرض می‏شود که سرکار حق فرموده‏اید، ضرورت اسلام آن چیزها است که در میان جمیع مکلّفین از اهل اسلام متداول باشد، و عوام مسلمانان هم آنها را می‏دانند و در آن مسائل ضروریه محتاج به تقلید از علماء نیستند. و همه علمای اهل اسلام تصریح کرده‏اند که عوام مسلمانان در ضروریات اسلام نباید تقلید کنند از مجتهدی و از فقیهی. و مسائل ضروریه اهل اسلام چنان متداول است در میان اهل اسلام، و چنان در مجالس و محافل و مساجد و منابر و کوچه و بازار ایشان به طور علانیه منتشر است، که اگر سایر اهل ملت‌ها بخواهند تاریخی در احوال اهل اسلام بنویسند اگرچه

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۶ *»

مجوس و یهود و نصاری باشند می‏توانند بنویسند، چنان‌که نوشته‏اند. و ضرورت هر طايفه‏ای در میان آن طايفه چنان متداول بوده که تاریخ‏نویسان از طائفه‏ای دیگر آنها را نوشته‏اند. و امثال کتاب «دبستان‌المذاهب» در دنیا بسیار نوشته شده. و همچنین است ضروریات مذهب شیعه اثناعشری به طوری در میان ایشان متداول است و در مجالس و محافل و مساجد و منابر و کوچه و بازار ایشان منتشر است، که اهل حل و عقد سایر ادیان هم از آن باخبرند چه جای مکلّفین از عوام ایشان که اعتنائی به دین و مذهب خود داشته باشند، و چه جای علمای ابرار و حکمای اخیار ایشان. و همه فقهای ایشان از اصولیین و اخباریین تصریح کرده‏اند که عوام نباید در مسائل ضروریه اهل ایمان تقلید کنند از مجتهدی و فقیهی. و بسی واضح است از برای هر صاحب بصیرتی که امری از امور الهی که باید به جمیع مکلّفین برسد البته خداوند آن امور را به ایشان رسانیده، پس در میان ایشان منتشر و متداول گشته. و البته معصومِ مأمور به رسانیدن آن امور به خلق کوتاهی و مسامحه نکرده، به طوری که احدی از مکلّفین یافت نمی‏شود که بتواند در مقابل خداوند عالم جلّ‏شأنه و در مقابل حجت‌های معصومین او؟عهم؟ بایستد و بگوید که شما اموری را که از من خواسته‏اید به من نرسانیده‏اید.

باری، قل فللّه الحجة البالغة و ان اللّه بالغ امره و با این حال فرموده فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون و زبان کفار و منافقین را لال نکرده که نتوانند زبان خود را حرکت دهند در کفر و نفاق خود. و از همین است که در جواب شما گفته‏اند و کفر و نفاق خود را از برای شما ظاهر کرده‏اند که رکن رابع را هم مردم منکر شدند و ما را بد دانستند. و اصل مقصود ایشان این است که ضرورت دین و مذهب را از میان بردارند تا بتوانند به آسانی به کام دل خود برسند و هرچه می‏خواهند بگویند و بنویسند، و بعضی از همجنس‌های خود را صید کنند.

پس گاهی اصل ضرورت دین و مذهب را می‏خواهند امر سستی قرار دهند، پس می‏گویند و می‏نویسند که ضروریات دین و مذهب محل اختلاف است در میان

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۷ *»

علماء که آیا حجت است یا حجت نیست، و چیزی که خود محل اختلاف شد در میان علماء که آیا حجت است یا حجت نیست پس البته حجت نخواهد بود.

و گاهی می‏گویند و می‏نویسند که تمسّک‌کردن به ضروریات دین و مذهب خلاف ضرورت است. و عجب خرافت و هذیانی است که متمسّک به ضروریات را مخالف ضروریات گفته! و نمی‏دانم که ضروریاتی که مخالف آن متمسّک به ضروریات است کدام ضروریات است! قدری در این سخن فکر کنید و عبرت گیرید که خداوند عالم جلّ‏شأنه به چه سرحد رسوا می‏کند اهل باطل را به زبان و قلم خود ایشان، و اصرار و ابرام خود ایشان در انتشار کتابشان در میان اهل عبرت.

و گاهی می‏گویند و می‏نویسند که ضروریات دین و مذهب حجت هست، ولکن عوام چه می‏دانند که ضروریات کدام است، و دانستن ضروریات مخصوص اوحدی زمان است. و گویا مرادش از آن اوحدی زمان، همان ناطق واحدی است که باید متعدد نباشد، که اگر متعدد باشد فساد و اختلاف لازم آید. پس عبرت بگیرید از این خرافت دیگرشان که چیزی که دانستن آن مخصوص اوحدی زمان است و دیگران نمی‏دانند آن را و چه می‏دانند که آن چیست، ضرورت دین و مذهب نامیده آن را. و عبرت بگیرید که خداوند عالم جلّ‏شأنه چگونه رسوا می‏کند اهل باطل را به طوری که احدی از مخلوقات نمی‏تواند او را با زبان و دست و قلم و کتاب خود آن ملحد آن‏طور او را رسوا کند.

و از این عجب‌تر،  کاش بر یک نسق جاری می‏شد و در همان‏جا رسوا بود. پس گاهی دیگر می‏گوید و می‏نویسد از برای امثال خودش که به انتشار ضرورت دین و مذهب می‏خواهند انکار کنند انحصار نطق را به ناطق واحد. آیا شیخ مرحوم از برای همین آمده بود که بگوید آنچه اطفال و پیرزال‌ها می‏گویند

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۸ *»

حق است؟ پس عبرت بگیرید که خود او گفته و نوشته که ضروریات دین و مذهب را اطفال و پیرزال‌ها هم می‌دانند و شيخ مرحوم­ نيامده که بگويد آنچه اين اطفال و پيرزال‌ها می‏گویند حق است. پس عبرت بگیرید از رسواکردن خداوند عالم جلّ‏شأنه اهل باطل را به این سرحد که بگوید ضروریات دین و مذهب را اطفال و پیرزال‌ها هم می‏دانند، پس نمی‏دانم که چگونه دانستن ضروریات مخصوص اوحدی زمان بوده که اطفال و پیرزال‌ها هم آن را دانسته‏اند! پس این خرافت یعنی چه که مردم چه می‏دانند ضروریات کدام است، و دانستن آن مخصوص اوحدی زمان است؟

آیا عبرت می‏گیرید که این ملحد مانند همان شخص چرس‏کشیده است که در حمام نوره کشید و با بدن نوره‏کشیده از حمام بیرون دوید و به بازار رسید و گریبان عطار را گرفت که تو شرط کردی که اگر چرست گل نکند پول مرا پس دهی و اهل بازار را بر این مطلب شاهد گرفته‏ام، پس پول مرا بده که چرس تو گُل نکرده. و ای خوشا به حال آن عطار که رو کرد به اهل بازار و گفت ای حضرات نگاه کنید و ببینید که چرس در این شخص با این حال گُل کرده و اثر کرده، یا اثر نکرده؟ و گریبان خود را از دست آن چرسی خلاص کرد و راحت شد. و حال آنکه آن چرسی نوره‌کشیده بر یک نسق جاری بود و مطالبه پول خود را می‏کرد، و گاهی نمی‏گفت پول مرا باید بدهی، و گاهی نمی‏گفت که نباید پول مرا بدهی، و گاهی نمی‏گفت چرست گل نکرده، و گاهی نمی‏گفت که چرست گُل کرده. و همه اهل بازار از او به خنده آمدند و احدی اعتنا به او نکرد مگر از برای خنده. و عبرت بگیرید که با همه این خرافت‌ها جمعی از اصحاب عمامه و ردا و عصا و خرقه و دستار و تسبیح در این بازار روزگار به همراه این ملحد افتادند، و زبان ملامت را بر روی من گشادند که تو چرا می‏گویی که این خرافت‌ها خرافت است؟ و چرا می‏خواهی کشف عورت او را بکنی؟! ای مردم بی‏انصاف و ای شریکان با این ملحد ناپاک! آیا من کتاب او را نوشتم، و آیا من تهمتی بر او بستم؟! و آیا من کتاب او را در بلاد منتشر کردم، یا او و چرسیان بدتر از او این خرافت‌ها را منتشر می‏کنند، و کتاب‌های او را نسخه‏ها می‏کنند و به اطراف بلاد می‏فرستند؟ و چون البته در بلد شما هم فرستاده‏اند و خود دیده‏اید و به واسطه من آن

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸۹ *»

کتاب‌ها به شما نرسیده و به واسطه امثال خود او به شما رسيده، من از اتهام افترای بر او مبرّا خواهم بود. پس به عبرت بنگرید که شهر نی‏سواران را آباد کرده و هرکس بر نی سوار نیست او را دیوانه می‏دانند. ای کاش بازاری مثل بازار آن عطار سراغ داشتم که با اهل آن بازار بنشینم، و از دور از روی عبرت بر این نی‏سواران بنگریم. آه آه شوقاً الی رؤیة من کان له سمع و بصر او القی السمع و هو شهید.

اما اینکه گفته‏اند که رکن رابع هم که گفتیم مردم منکر شدند و این طایفه را بد دانستند، پس عرض می‏کنم که می‏خواهند برسانند که رکن رابع هم خلاف ضرورت بود و مشایخ کردند، و مردم ایشان را بد دانستند با اینکه ما می‏دانیم که مشایخ مردمان خوب بودند. پس اگر خلاف ضرورت‌کردن بد بود، ایشان نمی‏کردند.

باری، از این قبیل خرافات را از برای من هم نوشته‏اند و مرا نصیحت کرده‏اند که تو چرا به نی سوار نمی‏شوی و به نی‏سواران بد می‏گویی. نمی‏دانم که این نی‏سواران چرسی کتاب‌های فارسی مشایخ+ را نخوانده‏اند و نخوانده‏اند که رکن رابع را به ده دلیل اثبات کرده‏اند که یکی از آن ده دلیل، ضرورت اهل ایمان و اسلام است؟ بلکه از ضرورت اهل ایمان و اسلام تجاوز کرده و به اتفاق ملل و نحلی که در عالم هست اثبات آن رکن رکین را می‏کنند. چگونه می‏توان گفت که چون معاندین به ایشان بد گفتند از این جهت بود که ایشان خلاف ضرورت اهل ایمان و اسلام را کرده بودند؟ و نمی‏دانم که این‌همه اصرار و ابرام که مشایخ+ دارند لاسیّما در «ارشاد» که آنچه موافق ضرورت اسلام و ایمان است حق است و آنچه مخالف ضرورت اسلام و ایمان است باطل است، این چرسیان نی‏سوار چه گمان کرده‏اند در این همه اصرار و ابرام ایشان؟ آیا گمان می‏کنند که اصرارها و ابرام‌های ایشان محض حیله است و از برای بستن زبان مردم است در ظاهر، و در باطن خلاف ضرورت‌ها کرده‏اند و باک نداشته‏اند؟ چنان‌که آدم امینی در تهران در منزل خودش از برای من گفت، که یکی از این چرسیان نی‏سوار در همین منزل گفت که شیخ مرحوم در هزار جا خلاف ضرورت

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۰ *»

اهل اسلام و ایمان را کرده. با اینکه می‏دانیم که او آدم خوبی بود و بد نمی‏گفت و بد نمی‌کرد، و با این حال در هزار جا خلاف ضرورت اهل اسلام و ایمان را کرده.

باری، واللّه مشایخ+ را نشناخته‏اند، و ساحت ایشان را از مخالفت ضرورت منزّه ندانسته‏اند، و ایشان را قیاس به نفوس شقیّه خود کرده‏اند. و چنان‌که خلاف ضرورت کردن در نزد ایشان امر آسانی بوده و کرده‏اند، خیال کرده‏اند که مشایخ+ هم می‏کرده‏اند. و چنان‌که خودشان گاهی از برای ستر عورت خود می‏گویند که خلاف ضرورت نباید کرد و دائماً خلاف می‏کنند، اصرارها و ابرام‌های مشایخ+ را هم به طور قیاس به نفوس شقیه خود حمل به اطوار خود کرده‏اند.

باری، واللّه ساحت مشایخ+ منزّه است از خلاف ضرورت کردن. و واللّه معاندین نتوانستند ایرادی بر ایشان وارد آورند که در نزد عقلای روزگار رسوا نشوند، پس ناچار شدند که از روی عناد بر ایشان افترائی بستند، و بعد از افترابستن بر افترای بسته خودشان بدها گفتند و ردها نوشتند. و چون رجوع به افتراهای ایشان کنی معدودی است، مانند آنکه گفتند ائمه؟عهم؟ را خدا می‏دانند، و به معاد جسمانی و معراج جسمانی قائل نیستند، آنگاه بر این افتراهای بسته خود بدها گفتند. اما نگفتند که شیخ مرحوم در هزار جا خلاف ضرورت کرده، و از رسوایی بستن هزار افترا ترسیدند. اما این چرسیان نی‏سوار، پرده حیا را دریدند و رئیس خود ابلیس لعین را به کام دل رسانیدند، و در ظاهر مانند گرگان ظاهر در پوست میش به لباس دوستی ظاهر شدند و ظاهر خود را به نقش و نگاری نرم و ملایم مانند مارها ساختند و زهر بدتر از زهرمار را که در کام داشتند به کار بردند و مردمانی چند را هلاک کردند و به درک اسفل مسکن منافقین رسانیدند، و انما یدعو حزبه لیکونوا من اصحاب السعیر.

و از باب آنکه «الکفر ملة واحدة»، چه شبیه شد حال ایشان به حال آن کسانی که چون نتوانستند اثبات عصمت از برای رؤسای خود کنند از شدت و کثرت تجاهر آن رؤساء در کفر و شرک و فسق و فجور، گفتند که پیغمبران خدا هم معصوم نیستند، و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۱ *»

آیات متشابه را شاهد آوردند. این ملحدین هم چون که باب خلاف ضرورت کردن را بر روی خود گشودند و دیدند بابی است وسیع که بعد از فتح آن همه‌چیز می‏توان گفت و همه‌کار می‏توان کرد، گفتند که شیخ مرحوم­ در هزار جا خلاف ضرورت کرده. و گفتند تمسّک به ضرورت خلاف ضرورت است. و گفتند ضرورت را اوحدی زمان می‏داند و عوام چه می‏دانند ضرورت چیست. و گفتند تمسّک به ضرورت محل اختلاف است که آیا حجت است یا حجت نیست.

باری، اما اینکه گفته‏اند که وحدت ناطق هم خلاف ضرورت نیست؛ اگر بازاری سراغ کردم مثل بازار آن عطار، به اهل آن بازار خواهم گفت که آیا وحدت ناطق شیعی خلاف ضرورت هست یا نیست؟ خدا نصیب کند که در چنین بازاری وارد شوم، و بگویم آیا چنین چیزی تازه هست یا تازگی ندارد؟ اگر تازگی ندارد که البته از صدر اسلام تا به حال در میان اهل بازار اسلام و ایمان متداول بوده و متداول است و متداول خواهد بود، و اگر چنین بوده و هست و خواهد بود که البته اهل بازار می‏دانند و محل انکار احدی از اهل بازار نخواهد بود. ولکن این ملحدین چون ضرورت را مخصوص اوحدی زمان می‏دانند و اهل بازار را از آن بی‏خبر می‏دانند، به این الحاد خود می‏گویند که وحدت ناطق شیعی خلاف ضرورت نیست چرا که اوحدی ایشان آن را گفته، و دیگران که چه می‏دانند ضرورت چیست؟ و اعتنائی به ایشان نیست.

و اما اینکه گفته‏اند که بعضی چیزها جزء ضرورت نبوده و کم‏کم داخل ضرورت شده، به ایشان بگویید که آیا آن چیزهایی که جزء ضرورت نبوده و کم‏کم داخل ضرورت شده، خلاف ضرورت بوده و داخل ضرورت شده و خلاف ضرورت کم‏کم ضرورت شده؟ یا آن چیزها منافات با ضرورت نداشته و خلاف ضرورت نبوده و کم‏کم داخل ضرورت شده؟ پس اگر بگویند که بعضی چیزهای خلاف ضرورت کم‏کم داخل ضرورت شده، ضرورت خود ملحدین مقصود ایشان است و دخلی به ضرورت بازار مسلمین و مؤمنین ندارد، و اهل بازار مسلمین و مؤمنین همه می‏دانند بدعت ایشان را

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۲ *»

و می‏دانند چرس هوای نفس ایشان گل کرده، و البته نی‏سواری در نزد نی‏سواران مشهور گشته و همه بر نی سوار شده‏اند و کسی که نی‏سوار نیست در نزد ایشان مجنون است. و یقولون انّه لمجنون و ما هو الّا ذکر للعالمین که بسی واضح است که هر بدعتی در نزد اهل آن بدعت کم‏کم مشهور خواهد شد و متداول خواهد بود، و دخلی به مسلمین و مؤمنین نخواهد داشت.

و اگر مقصود این نیست که خلاف ضرورتی یک‌وقتی ضرورت شود ولکن ضرورت‌ها به تدریج ضرورت شده، که اختصاصی به بعضی از چیزها ندارد که ملحدین گفته‏اند، چرا که قبل از اسلام هیچ ضرورتی از اسلام در میان نبود پس چون پیغمبر؟ص؟ آمدند و نمازی از برای مردم قرار دادند بسیاری از مردم نمی‏دانستند که نماز برقرار شده و کم‏کم به همه مسلمین رسید که نماز برقرار شده و به حد ضرورت رسید. و همچنین روزه به تدریج به همه مسلمین رسید و متداول شد. و همچنین جمیع ضروریات اسلام و ایمان به تدریج و تکریر، ضروریات شده و در اول ابراز آنها را بعضی از مردم می‏دانستند و بعضی نمی‏دانستند. الحال هم چنین است که اطفال را به مکتب برند و به تدریج اصول دین و فروع دین تعلیم ایشان کنند، و قبل از تعلیم نمی‏دانند و بعد از تعلیم هر روزی بعضی را یاد می‏گیرند.

باری، بر اهل بازار اسلام و ایمان، امور متداوله در میان ایشان مخفی نیست و هرکس خلاف کند چرس خلاف او را همگی گل‏کرده خواهند دید. نعوذ باللّه من بوار العقل و به نستعین بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.

فرموده‏اند: و اما دلائلی که از کتب مشایخ عظام و نوشتجات ایشان+ و نوشتجات بندگان عالی می‏آورند اولاً از کتاب حجةالبالغة که از جمله رسائل کتاب مستطاب مجموعةالرسائل مرحوم مبرور سید­ است، و دلیل می‏آورند که در صفحه بیست‌ودویم از آن رساله می‏فرمایند در حق نوّاب اربعه در زمان غیبت صغری:

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۳ *»

«و کانوا اولئک الاربعة نوّاباً عنه؟ع؟ فی وقت الغیبة متناوبین متبادلین لا مجتمعین و هم عثمان بن سعید العمری» الی آخر. و در صفحه بیست‌وچهارم می‏فرمایند: «ثم ان هذا النائب الذی هو الحجة علی قسمین قسم عام و قسم خاص» تا جایی که می‏فرمایند: «و هذا القسم من النائب هو الذی یقع فیه الاختبار و الامتحان و حکم هؤلاء کحکم المخصوصین المنصوصین من الابواب الاربعة.» پس این نائب زمان غیبت کبری را هم می‏گویند باید مثل نواب اربعه متناوبین متبادلين غیرمجتمعین باشد.

عرض می‏شود که،

یا ناعی الاسلام قم فانعه قدمات عرف و بدا منکر

عبرت بگیرید که خداوند عالم جلّ‏شأنه چگونه رسوای خاص و عام می‏کند اهل باطل را به اصرار خود ایشان و ابرام مؤمنین. یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی‌الابصار. پس قدری فکر کنید و نظر به احوال و اطوار و سیرت علمای گذشته تا حال نمایید از ابتدای زمان غیبت کبری تا به حال، که آیا می‏توانید پیدا کنید یکی از علمای شیعه اثناعشری را که چنین قیاسی را کرده باشد؟ بلکه اگر قدری فکر کنید نخواهید یافت در میان اهل باطل که هرگز مبدعی چنین بدعتی را در عالم ظاهر کرده باشد. و واللّه خواهید یافت که این بدعت در میان تمام بدعت‌ها تازگی دارد که ابلیس لعین آن را ذخیره کرده بود از برای این ملحدین، تا قیاس کنند تناوب و تبادل را از برای علمای زمان غیبت کبری به تناوب و تبادل نوّاب اربعه. و حال آنکه احدی از اهل قیاس از زبان اول من قاس، چنین قیاسی را نکرده چه جای کسانی که قیاس را در دین حرام می‏دانند. همان است که عرض شد که این قیاس را اول من قاس از برای این ملحدین ذخیره کرده بود.

سیّد نبیل­ به نفس نفیس خود تصریح به مقصود خود فرموده‏اند، و بعد از آنکه علامت علم و علامت عمل ایشان را بیان می‏فرمایند و می‏فرمایند در علم باید به محکمات کتاب و محکمات احادیث و محکمات دلیل عقل استدلال کنند و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۴ *»

همچنین به محکمات دلیل آفاق و انفس، و در هیچ موضعی نباید به متشابهات استدلال کنند چرا که استدلال به متشابهات عادت اهل زیغ و اهل باطل است، و در عمل باید عامل باشند به مقتضای احکام الهیه و مطلقا تخلف از آنها نکنند؛ می‏فرمایند: «فاذا عرف جمیع الاحکام و نظر فی الحلال و الحرام راویاً حدیثهم مقتفیاً اثرهم مقبلاً الیهم قاصراً نظره فیهم معرضاً عن کل ما سواهم متنحیّاً عن کل شی‏ء لاینسب الیهم مفوّضاً اموره الیهم معتمداً فی کل الاحوال علیهم سائلاً من اللّه التوفیق بهم فهو النائب و الباب و الشیعة و الحجاب و هو المرجع للرعیة و هو الحاکم فی البریّة فاذا حکم بحکم فهو منهم فمن ردّ علیه فقد ردّ علیهم و من ردّ علیهم فقد ردّ علی اللّه و هو علی حد الشرک باللّه و هذا فی کل شی‏ء من العلم الظاهری و الباطنی لانه لمّا استنارت قابلیته تحملت لظهورات المثال الملقی فی هویته و تلک الظهورات لیست عند من کثفت قابلیّته و خبث اعماله فاذا تکلّم هذا الشخص بشی‏ء من الاسرار یصدّق و لایُنکر علیه لانه لایقول شیئاً یخالف ما علیه عامّة المسلمین الموحّدین و ان لم‏یدرکوا وجه المطابقة کما ان مولانا و سیدنا القائم عجل اللّه فرجه یخبر اصحابه بکلمة فیتفرّقون عنه؟ع؟ سوی الوزیر و احدعشر نقیباً فاذا تفرقوا و جالوا الارض و لم‏یجدوا ملجأ غیره یأتونه مسلّمین قابلین لعقلهم بانه معصوم لایخطأ فکذلک اذا وجدت شیعتهم یتخلّقون باخلاقهم و یتأدّبون بآدابهم و لایخالفونهم باقوالهم و اعمالهم فتظهر فیهم نقطة مثالهم فیصدر عنهم مثل اقوالهم و اعمالهم فی مقام لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک و هذا التصدیق و الاذعان لایکون الّا بعد الاختبار بالعلامات المذکورة مع انّ المخلصین من الشیعة لم‏تظهر منهم ما هو صریح مخالفة عقول الخلق و لایظهرون الحکمة لغیر اهلها کیف و انّ اذاعة سرّهم؟عهم؟ من افسق الفسوق و افجر الفجور و هؤلاء الابواب الانجاب لایتجاهرون الی ذلک.

بالجملة، فهؤلاء الابواب حکمهم حکم الابواب المخصوصین المنصوصین فی‌ کل باب و مخالفتهم مخالفة اولئک تخرج المخالف عن حد الایمان و تدخله فی حد

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۵ *»

الکفر و النفاق و یکون حال المخالفین لهم فی الغیبة الکبری کحال المخالفین فی الغیبة الصغری فیکون حالهم حال الشلمغانیة و الحلاجیة و النميریة و الشریعیة و الکرخیة و امثالهم من الکفرة اللئام و الفجرة الخارجین عن دین الاسلام لمخالفة اولئک الاعلام و هذا الاختبار لم‏یزل دائماً حتی یکون الامر کما قال امیرالمؤمنین؟ع؟ فی الحدیث المتقدم عن ابن نباتة انه یفنیهم الاختبار و الامتحان حتی لایبقی من الشیعة الّا  کالملح فی الطعام او کالکحل فی العین فهم الذین لایضرّهم الفتنة و لایؤثر فیهم وقوع المحنة.»

پس در این کلمات محکمات فکر کنید که این نوع از نوّابی که در زمان غیبت کبری مانند نوّابی که در غیبت صغری بودند هستند، هرگز نخواهند گفت در علم و عمل خود چیزی را که مخالف باشد با آنچه عامه مسلمین موحدین می‏گویند. و آنچه را که عامه مسلمین موحدین می‏گویند که اختصاصی به حکماء و علمای ایشان ندارد، بلکه عامه ایشان می‏گویند از حکماء و علمای ایشان گرفته تا عوامی که مستضعف نباشند و مکلّف باشند، به غیر از ضروریات دین و مذهب چیزی دیگر نیست. و این است میزانی که شیخ مرحوم و سید مرحوم و آقای مرحوم+ در بسیاری از کتب خود قرار داده‏اند از برای احقاق حق خود و احقاق هر حقی و ابطال هر باطلی در مقابل هر حقی در ظاهر و باطن. و متذکر باشید و غافل نباشید که در هر زمانی حقی و باطلی هست و در هر زمانی اختبار و امتحانی هست چنان‌که می‏فرمایند که «هذا الاختبار لم‏یزل دائماً». و متذکر باشید و غافل مباشید که همیشه اهل حق در علم و عمل خلاف ضرورت دین و مذهب نمی‏کنند، و همیشه اهل باطل خلافی در علم و عمل خود با ضرورتی از دین و مذهب می‏کنند. چنان‌که عبارت شیخ مرحوم­ را قبل از این عرض کردم، و چنان‌که سید مرحوم­ در همین رساله می‏فرمایند، چنان‌که در بسیاری از رسائل خود فرموده‏اند: «فاذا رأیت فیهم ما یخالف ذلک تبرّء منهم فانّهم اعداء الدین و خصماء النبیین و خلفاء الشیاطین هذا الذی ذکرنا هو علامة الحق فی العلم و اما العلامة الثانیة و هی العمل و هو ان‏یکون جمیع اعماله

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۶ *»

و اقواله مطابقة لما علیه الشریعة الغرّاء النبویّة العامّة للمخلوقین کلّها فلاینکر شیئاً منها بادعاء انّ الباطن غیر الظاهر و انّ هذه الاعمال لاهل الظاهر و اما المطلوب من العارفین فاخلاص القلب و لطافة السرّ لا هذه الاعمال المشترکة فیها العوام و سایر الخلق فان ذلک من صفات الفسقة اهل الجور.»

و در همین رساله می‏فرمایند چنان‌که در بسیاری از رسائل فرموده‏اند: «و نعتقد فی العلماء المجتهدین اصحابنا الماضین المرضیّین من اهل الغیبة الصغری الی الغیبة الکبری من مبدئها الی منتهی زماننا هذا کالمفید و علم الهدی و الشیخ الطوسی و ابن طاوس و المحقق و العلامة و ابن البراج و الشهیدین و سایر علمائنا الفقهاء هم اساطین الدین و الحکام علی المؤمنین و انّ طاعتهم واجبة علی مقلّدیهم.» تا اینکه می‏فرمایند: «و اما قولک ادام اللّه تسدیدک ان‏تثبت ما انتم علیه و تنفی جمیع ماعداه، فجوابه انّ الذی نحن علیه فهو الذی ذکرناه و اثباته معلوم بالضرورة من الدین و انکار شی‏ء من هذه المذکورات اما انکار للضروری او للوازمها و اما نفی جمیع ماعدا ما نحن فیه فاعلم انّ ماعدا ما نحن علیه من الامور التی ذکرناه من العقاید لا شک انّه کفر اذ ماذا بعد الحق الّا الضلال.» تا اینکه می‏فرمایند: «و لا ریب ان انکار ضرورة الاسلام کفر و لا ریب انّ منکر ما ذکرناه کفر فان لم‏ینکروها لکنهم لم‏یجروها فی امرنا فلا ریب ان ذلک فسق کالذی یری وجوب الصلوة ثم لایصلیها.»

و در رساله جبل عاملی می‏فرمایند: «قال سلّمه اللّه تعالی ما الفرق بین اهل الحق من اهل الباطن و اهل الباطن من اهل الباطل فبان الاشتباه فی کلامهم کثیر. اقول الفرق بینهم فی العلم و العمل و الاعتقاد اما الاعتقاد فان‏ لایخرج عن معتقد الفرقة الناجیة المحقّة مما اتفقوا علیه اذ لا شک انهم علی الحق و الحق لایخرج منهم حتی تقوم الساعة کما قال النبی؟ص؟ و قد اقرّهم علی ذلک و الّا لکان مغریاً بالباطل حاشاه عن ذلک فاذا القول بوحدة الوجود و انه تعالی کالبحر و الخلق کالامواج و انه تعالی کالماء و الخلق کالثلج و ان بسیط الحقیقة کل الاشیاء و انه الکل فی وحدته و انه لیس له ان شاء فعل و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۷ *»

ان شاء ترک و ان مشیته احدیة التعلق و ان الفعل و القبول له یدان فهو الفاعل باحدی یدیه و القابل بالاخری و ان الفاعل عین القابل و الاعیان الثابتة عینه غیر المجعولة و ان الکفار يتنعّمون فی النار و ان فرعون مات علی الایمان و هو ناج یوم القیامة و امثال هذه الاعتقادات الفاسدة من القول بحسن الغناء و انه من الاغذیة الظاهرة و الباطنة و عشق المُردان و تخیّل صورة المرشد حال العبادة و غیرها من الاقاویل الباطلة التی تخالف ما علیه الفرقة المحقّة الناجیة دلیل علی ان صاحبها لیس من اهل الحق من اهل الباطن و ان استند فی اقاویله ببعض الاخبار المتشابهة و الموضوعة فان الاخبار و الآیات مهما خالفت ما علیه الفرقة المحقّة الشیعة من الاثنی‏عشریة وجب تأویلها ان صحّ ورودها من اهل العصمة؟عهم؟.

و اما فی العمل فبان‏یعمل الواجبات و المندوبات بسرّ الاخلاص و التوجه و یترک المحرّمات و المکروهات بل و المباحات و یحفظ السرّ عن تصرف الخطورات و الحالات و یواظب علی ظاهر الشریعة علی کمال التوجه و الاخلاص و لایتهاون بشی‏ء من ذلک و یکون جامعاً للصفات التی ذکرها امیرالمؤمنین؟ع؟ فی حدیث همام.

و اما فی العلم فبان ‏لاینطق فی مسألة الّا و له علیها دلیل من القرآن من محکمات آیاته لا متشابهاته و له ایضاً دلیل من السنة المحکمة المسلّمة المقبولة الغیر المردودة المحفوفة بالقرائن التی تلزمه العمل علیها ان لم‏تکن من المتواترات المعلومة و یکون له ایضاً علیها دلیل من العقل القطعی الواضح الصریح المویَّد بنور اللّه و یکون له ایضاً دلیل من العالم من الآفاق و الانفس من الامثال التی ضربها اللّه سبحانه للناس و ان ‏لایکون طالباً للریاسة و سالکاً سبیل اللجاج و العناد و ان‏ لایکون له انس بطائفة دون اهل العصمة؟عهم؟ و ان لايکون عنده قاعدة مأخوذة من غير اهل العصمة؟عهم؟ و ان‏یکون باقیاً علی الفطرة الصحیحة غیرملتفت الی جهة و الی قول لایرجع الی الکتاب و السنة و یستدلّ علی کل مسألة بالادلة الثلثة من دلیل الحکمة و دلیل الموعظة الحسنة و المجادلة بالتی هی احسن.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۸ *»

فاذا اجتمعت هذه الشروط فی العارف بالنسبة الی کل مسألة من المسائل العلمیّة من الاصولیة و الفروعیة فهو المؤمن الذی امتحن اللّه قلبه للایمان و شرح صدره للاسلام فهو علی نور من ربّه و هو القریة الظاهرة للسیر الی القری المبارکة و هو المأمور باتباعه و المحظور عن مخالفته و هو المعنیّ حقیقةً فی قوله؟ع؟: انظروا الی رجل منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حَکماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم‏یقبل منه فکأنّما بحکم اللّه استخفّ و علینا ردّ و الرادّ علینا کالرادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه. فاذا وجدته یدّعی الباطن و هو فاقد تلک الشرایط کلّها او بعضها فی کل المسائل التی یدّعیها او بعضها فانّه الکاذب المفتری و هو من اهل الباطل من اهل الباطن فلایجوز الاقتداء به و الاخذ عنه و ان اتی بالامور الغریبة الخارقة للعادات و الاشیاء المتموهة التی تشبه الکرامات من احکام علوم السحر و الشعبدة من علم الهیمیا و الریمیا و السیمیا و اللیمیا و تفصیل الامر فی هذا المطلب علی اکمل ما ینبغی یطلب فی شرحنا علی الخطبة الشریفة الطتنجیّة فی الجلد الثانی فانّ ما فیه تذکرة لمن نظر و اعتبر و تبصرة لمن استبصر.»

و در رساله سیّد امجدعلی می‏فرمایند: «قال سلّمه اللّه تعالی: و اقول ان غرض السائل سلّمه اللّه تعالی عن المعایب مطلقا من الاسئلة الاربعة الاول ان‏یمتاز طریقتکم من الاخباری و الاصولی الفریقین من فرق ثلثة و سبعین و لمّا کان جنابکم تابعاً للمتبوع الحقیقی بواسطة قول المعصوم؟ع؟ تضرب للسائل الحق و الباطل اقتضاء لقوله تعالی: «کذلک یضرب اللّه الحق و الباطل» الی آخر الآیة. اقول: انما قال ذلک لانّه سلّمه اللّه رأی ما کتبنا فی جواب من سألنا عن الادلة الاربعة.» تا اینکه می‏فرمایند: «و اما جعلکم الاخباری و الاصولی فریقین من الفرق الثلثة و السبعین و جعل طریقتنا ممتازة عنهما لتکون فرقة ثالثة فغیر صحیح کیف و قد حکم رسول اللّه؟ص؟ علی الکل بالنار و الهلاک و الکفر الّا فرقة واحدة منهم کما قال؟ص؟ اتفاقاً من المسلمین ستفترق امّتی علی ثلثة و سبعین فرقة، فرقة فی الجنة و الباقون کلّهم فی النار و کیف یمکن ان‏یجعل الاخباری و الاصولی

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹۹ *»

من هذه الفرق المختلفة التی نجاة احداهما مستلزمة لهلاک الاخری مع ان ربهم واحد و نبیّهم واحد و کتابهم واحد و قبلتهم واحدة و ائمتهم واحدة هم الائمة الاثناعشر؟عهم؟ و کذا سایر اعمالهم و عباداتهم و لم‏یخالف الاخباری و لا الاصولی شیئاً یخالف اجماع المسلمین لیکفروا او اجماع الفرقة الاثنی‏عشریة لیخرجوا عن مسلکهم و بعض الاختلافات الواقعة فیهم لایخرجهم عن وحدتهم بل کلهم فرقة ناجیة واحدة من الفرقة الشیعة الاثنی‏عشریة و اختلافهم فی بعض الجزئیات انما هو من جهة عیب السفینة.» تا اینکه می‏فرمایند: «و لیس اختلافهم فی الضروریات حتی یؤدّی الی ما قلت.» تا اینکه می‏فرمایند: «فکلّها فرقة واحدة من الفرقة الناجیة التی فی الجنة.»

و در رساله کشف‌الحق می‏فرمایند: «و لمّا علم اعلی اللّه شأنه جهل الناس و عدم سعة دایرتهم و عدم اقتدارهم للجمع و التوفیق و ملاحظة العلوم من النقطة التی قال امیرالمؤمنین؟ع؟: العلم نقطة کثّرها الجاهلون جعل لهم میزاناً و هو انّ کل مذهب و اعتقاد و قول و فعل یخالف ما علیه الفرقة المحقّة فهو باطل عاطل فاسد و زور یجب الاعراض عنه و کل ما یوافق ما هو المعروف بین الفرقة المحقّة فهو الحق الذی لا محیص عنه فوجب الاخذ له و الدیانة له لان رسول‌اللّه؟ص؟ قال: لاتزال طائفة من امتی علی الحق حتی تقوم الساعة و لیس اولئک الّا الشیعة بالادلة القاطعة من العقل و النقل فاذا خالف قول ما علیه الفرقة الناجیة باجمعهم یلزم اما ان‏لایکونوا علی الحق او یکون ذلک القول باطلاً و الاول باطل للنص النبوی و الاجماع فثبت الثانی فاذا وجدتم شیئاً من کلامی علی حسب ما هو المتفاهم عند الفرقة المحقّة فاجعلوه اصلاً محکماً و ما لم‏تعرفوا علی وجه المطابقة فاعلموا انه ان صحّ انّه من کلامی لم‏یخالف ما علیه الفرقة قطّ و لایختلف کلماتی ابداً فاجعلوه من المتشابهات و ردّوا علمه الیّ و نصّ بذلک فی اغلب رسائله حتی فی یزد امر واحداً ان‏یصعد المنبر و یعلم الناس بما ذکر و یقول انّی بری‏ء من کل قول و مذهب یخالف ما علیه الفرقة الناجیة و کلماتی تبعاً لکلمات ساداتی؟عهم؟ مختلفة الالفاظ متّفقة المراد الّا انهم صلوات اللّه علیهم ربّما یقولون بالتقیة و امّا شیخنا فلا موجب له للتقیّة.»

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۰ *»

و آقای بزرگوار­ در اواخر جلد ثانی طریق‌النجاة می‏فرمایند: «بالجملة ان الذی علیک اذا حکیت الصحّة و اذا ادّعیت فعلیک الحجة الواضحة و لا حجة فی الدنیا الّا فی قول اللّه الحق و یکشف عنه ضرورة العقلاء او ضرورة الملّیین او ضرورة الاسلام او ضرورة المذهب فهذه الضرورات الاربع هی حجة اللّه فی عصرنا علی متعلّقاتها و علی لوازم تلک المتعلقات او ما یتفرّع علیها او ما یرجع الیها اذا کانت لازمة او متفرّعة او راجعة الیها بالضرورة و اما الکتاب فهو حجة اذا کان معناه ضروریاً و کذا السنة فانک ان تعدّیت الضروری جاء الاختلاف و ذهب الحجیة اللهم الّا ان‏یقام علی شی‏ء فیها حجة ضروریة فیؤخذ بها و ان لم‏تکن بنفسها ضروریة و ان حجة اللّه هی الحجة الواضحة و للّه الحجة البالغة فلیس لاحد من القائلین بطرف من طرفی الاختلاف حجة علی الآخر الّا بالضروری. قال اللّه تعالی: «و ان تنازعتم فی شی‏ء فردّوه الی اللّه و الرسول» فالرد الی اللّه الرد الی کتابه المستجمع علی تأویله و الرد الی الرسول؟ص؟ الردّ الی السنة الجامعة غیر المختلف فیها لا غیر.

نعم اذا قامت الحجة الضروریة علی جواز الاخذ بشی‏ء یجب الاخذ به و ان لم‏یکن ذلک الشی‏ء ضروریاً ففیه الحجة فان ادّعیت مسألة و اقمت علیه الحجة من احد الضروریات الاربع وجب علی خصمک التسلیم کائنةً ما کانت و ان لم‏تقم فلا حجة لک علیه و یجوز له مخالفتک اذ لا حجة لک علیه و لاتحتاج الی جدال و خصومة و ان لم‏یکن لک برهان علی مدّعاک بخصوصه و لک برهان علی طاعة رجل او موافقة امر ینظر ثانیاً فی صحّة الروایة عن ذلک الرجل او فی الموافقة فان صحّت وجب القبول بلا منازعة و الا فلا حجة لک و لااجوّز لک المخاصمة من غیر برهان فان اللّه قد ذمّ قوماً یجادلون من غیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر فایّاک و ایّاها و علی ما ذکرنا بطل التنازع و جاء الاتفاق و التوافق و ان اللّه عزّ و جلّ وضع الحکم لرفع التنازع و قال وضع المیزان الّا تطغوا فی المیزان و قال اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم و قال و لو ردّوه الی الرسول و الی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم فمع الحاکم بالحق لایجوز الجدال و انما القول قول من یوافقه الحاکم و الحاکم الیوم هو الضرورات الاربع.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۱ *»

فان غرّکما الشیطان و تنازعتما فی کون ما یدّعی من الضروریات فذلک من تغریره و نزغه فلاتطیعاهما فان الامور الضروریة بدیهیة و لاتحتاج الی نزاع فما یمکن ان‏یشتبه الامر فیه فلیس بضروری و ما لیس بضروری فلیس بحجة عامّة و لست بنبیّ مطاع یجب ان‏تطاع فی کل ما تقول فلاتتوقع ان‏تطاع بلا حجة و لا حجة الّا ما کان عن اللّه علی یقین عامّ و تبیّن من ذلک انه لا حاجة الی الجدال فی کل حال فمع الحجة المسلّمة فلا جدال و بلا حجة فلا مقال و لا حول و لا قوة الّا باللّه المتعال.»

باری، اگر بخواهم تمام شواهد مدّعا را از کتب علمای اعلام و مشایخ عظام+ ذکر کنم، خصوص از کتاب مستطاب «ارشاد»، خصوص در مقام ردّ بر مبدعین در دین و اهل تصوف و در مسأله معراج و معاد، باید کتاب مفصّلی بنویسم و از برای طالبین نجات همین‏قدرها کافی است. و اما از برای کسانی که به سعی تمام می‏خواهند خود را هلاک کنند و دیگران را گمراه، که کتاب مفصّل هم از برای آنها حاصلی نخواهد داشت. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

پس به طالبین نجات خود عرض می‏کنم که این شواهد را از کتب مشایخ+ ذکر کردم تا آنکه اگر جاهل باشید به اصل مطلب عالم شوید، و اگر غافل باشید متذکر گردید و ان الذکری تنفع المؤمنین و سیذّکّر من یخشی و یتجنّبها الاشقی. پس از فرمایشات ایشان متذکر شوید که ضروریات دین و مذهب مسائلی است که جمیع مکلّفین از علماء گرفته تا عوام باید آنها را بدانند، و کسانی که اعتنائی به دین و مذهب دارند می‌دانند بلکه کسانی که خارج از دايره دين و مذهبند و معاشرتی با اهل دین و مذهب دارند می‏دانند. و آن ضروریات در کوچه و بازار مسلمین و مؤمنین اموری است متداول، و در مجالس و محافل و مساجد و منابر ایشان مانند امور بدیهیه است که احتیاجی به فکر زیاد و جولان خاطر ندارد و از امور بدیهیه دینیه و مذهبیه است، و اموری است که عمومی دارد و در نزد مکلّفین در کوچه و بازارشان منتشر است، که اگر احیاناً کسی بخواهد یکی از آن امور بدیهیه دینیه و مذهبیه را در بازار

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۲ *»

اهل دین و مذهب انکار کند که از دین و مذهب است یا بخواهد بگوید که محل خلاف است یا بخواهد بگوید که مسلّم نیست، اهل بازار دین و مذهب او را استهزاء می‏کنند و او را مانند همان شخص چرسی می‏دانند که از شدت تأثیر چرس در او، ادعا می‏کرد که چرس تأثیر در او نکرده، و مکشوف‌العوره با بدن ملوّث از نوره که هنوز آنها را نشسته و می‏خواهد پول خود را از عطار پس بگیرد از برای آنکه چرسش گُل نکرده، و اهل بازار را به شهادت می‏طلبد و اعانت از ایشان می‏جوید در استرداد پول خود از عطار. و مشاهده اهل بازار کافی است از برای آن شخص عطار. و مضحکه عجیبی است از برای اهل بازار مسلمانان که آن شخص مکشوف‌العوره ملوّث به نوره عمامه‏ای هم بر سر بگذارد و تحت‌الحنکی هم بیاندازد و عصایی هم به دست بگیرد و تسبیحی به دست دیگر بگیرد و به زبان هم مشغول ذکری شود، و با این حال بخواهد از شخص عطار استرداد پول خود کند. و چون عطار تکاهل ورزد آن چرسی در نزد اهل بازار اظهار تظلم کند و ایشان را به اعانت خود طلبد، و ایشان را به خدا و رسول قسم دهد که او را یاری کنند در استرداد پول خود، و آیات و احادیثی که نهی از کتمان شهادت شده از برای ایشان بخواند و ایشان را به شهادت طلبد و از عذاب‌های الهی بترساند. و از این عجیب‌تر آنکه جماعتی بسیار بر این حالت وارد بازار مسلمین و مؤمنین شوند، و همه با این حالت‌ها اظهار تظلم کنند و مردم را به شهادت طلبند و طلب اعانت کنند.

و واللّه عجب‌تر این است که چنین جماعتی با این حالت‌ها به مسجدها روند و بر منبرها برآیند و مردم را دعوت به حالت خود کنند، و آیات و احادیث بخوانند و مردم را از مخالفت خود بترسانند، و اظهار تظلم خود را از منکرین حالات خود کنند و گریه و زاری کنند که چرا همه مردم کتمان شهادت می‏کنند در حق ما، و چرا انکار هیأت و گفتار و کردار ما را دارند؟ که گویا مخالفت ما را از دین خود قرار داده‏اند. آخر مگر ماها بندگان خدا نیستیم، مگر قرآن و حدیث از برای شما نمی‏خوانیم، مگر به مسجد

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۳ *»

نمی‏رویم، و با این حالات که شما مشاهده می‏کنید نماز جماعت نمی‏کنیم و روزه نمی‏گیریم و گریه و زاری نمی‏کنیم، و مگر شما را به دین خدا دعوت نمی‏کنیم و از عذاب آخرت نمی‏ترسانیم؟ پس چرا مخالفت می‏کنید ما را و از خدا نمی‏ترسید و از خدا و رسول شرم نمی‏کنید؟ و جواب خدا و رسول را چه خواهید گفت در فردای قیامت در حضور انبیاء و اولیاء و ملائکه مقرّب خدا؟ باری، فالیوم الذین آمنوا من الکفّار یضحکون علی الارائک ینظرون هل ثوّب الکفار ماکانوا یعملون.

پس قدری در عبارات این بزرگواران تدبر کنید و بدانید که ضروریات دین و مذهب اموری است منتشر در جمیع مکلّفین و مخصوص به علماء نیست که سایر مردم از آنها بی‏خبر باشند. و آن امور عامّه، اکبر حجت‌های خدا است در این زمان‌ها و خلفای خلفای خدا؟عهم؟ است در روی زمین در میان اهل دین، و میزانی است کلی الهی که هر عقلی و هر آیه قرآنی و هر حدیثی را باید به آنها سنجید به طوری که هر معنی که موافق است با آنها باید دانست که مراد خداوند عالم جلّ‏شأنه همان است. و هر معنی که مخالف آنها است خواه معنی عقلانی باشد و خواه احتمالات لفظیه لغویه باشد و خواه احتمالات عرفیه عادیه باشد کائناً ماکان بالغاً مابلغ پس همین‌که مخالف شد با آنچه در بازار اسلام و ایمان و مساجد و منابر اهل اسلام و ایمان به طور عموم در میان علماء و عوام منتشر و متداول است، آن معنی بدعتی است از بدعت‌ها که مبدعی اختراع کرده آن را. و آن ضروریات حکام الهی هستند در روی زمین از برای مؤمنین، و غیر از آنها حاکمی دیگر در میان نیست به تصریح آقای بزرگوار­ در اواخر مجلد دویم «طریق‌النجاة» و رساله «درّه‌یتیمه» و رساله «بیّنه» و «ارشاد» و سایر کتب آن بزرگوار­، مگر حاکمی که مطابق باشد حکم او با این ضروريات.

پس متذکر باشید که اگر این ملحدین مبدعین گاهی بنویسند که تمسّک به ضروریات محل اختلاف است که آیا حجت هست یا حجت نیست، و چیزی که خودش محل اختلاف است حجت نخواهد بود، بدعتی است که تازه اختراع

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۴ *»

کرده‏اند، و چنین بدعتی تا این زمان در میان سایر مبدعین هم نبوده چه جای در میان اهل دین و مذهب، و همیشه در میان ایشان تمسّک به ضروریات دین و مذهب محل اتفاق بوده و خواهد بود که حجت است، و به حد ضرورت رسیده که منکر یکی از آنها خارج از دایره اهل حق است. و این مطلب را اگر بخواهند انکار کنند باید مانند آن عطار از اهل بازار مسلمین و مؤمنین پرسید که آیا تمسک به ضروریات دین و مذهب حجت بوده و خواهد بود، یا محل اختلاف است که آیا حجت هست یا حجت نیست؟ و خود سرکار عالی از اهل بازار مسلمین و مؤمنین هستید ان‌شاء‌اللّه، و من از خود شما می‏پرسم مانند همان عطار که از اهل بازار پرسید.

و اگر گاهی بنویسند که تمسّک‌کردن به ضرورت، خروج از ضرورت است و آن ضرورت میزان نیست با آنکه شیخ مرحوم و سید مرحوم و آقای مرحوم+ تصریح فرموده‏اند که آن میزان است و خروج از ضرورت نیست، پس مانند همان عطار از خود سرکار که ان‌شاءاللّه از اهل بازار مسلمین و مؤمنین هستید می‏پرسم که آیا موافقت ضرورت مخالفت ضرورت است، هیچ معنی دارد یا هیچ معنی ندارد؟ و از خود سرکار می‏پرسم که آیا این بدعت، بدعت تازه‏ای نیست که در میان سایر مبدعین هم نبوده تا این زمان چه جای در میان مؤمنین؟

و اگر گاهی نوشتند که دانستن ضرورت مخصوص اوحدی زمان است و عوام الناس چه می‏دانند که ضرورت چیست، مانند همان عطار از خود سرکار که اهل بازار ابرار اخیارید ان‌شاءاللّه می‏پرسم که آیا هیچ معنی دارد این هذیان که فهم ضرورت مخصوص اوحدی زمان باشد و دیگران آن را ندانند؟ و اگر مخصوص اوحدی زمان است که مخصوص او است دیگر چرا ضرورت اسم او شد؟ و باز از خود سرکار می‏پرسم که آیا این هذیان بی‏معنی تازگی ندارد که تا این زمان در میان سایر مبدعین در دین هم نبوده چه جای در میان اهل ایمان؟ پس آنچه در میان بازارتان منتشر و متداول است جواب بفرمایید.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۵ *»

و اگر گاهی نوشتند که خدا مبتلا  کند آن کسی را که می‏خواهد به انتشار ضرورت بر ما ردّ کند به درد خود، آیا شیخ مرحوم آمده بود که بگوید که آنچه اطفال و پیرزال‌ها می‏گویند حجت است و هرچه غیر از آنها است باطل است؟ پس از خود سرکار می‏پرسم که خود به عبارتی که از خود شیخ مرحوم­ نقل کردم رجوع بفرمایید و اگر بخواهید رجوع بفرمایید به همان رسائلی که ذکر کردم و فرمایش خود ایشان را مطالعه بفرمایید، و جواب مرا بفرمایید که آیا آنچه مخصوص اوحدی زمان بود و عوام نمی‏دانستند آن را چگونه اطفال و پیرزال‌ها دانستند آنها را؟! و از خود سرکار که از اهل بازار مسلمین و مؤمنین هستید می‏پرسم که آیا شیخ مرحوم­ آمده بودند که آنچه برخلاف ضروریات دین و مذهب است بگویند؟ و به قول یکی از این خرافت‏گویان شیخ در هزار جا خلاف ضرورت کرده، و از خود شما می‏پرسم که آیا معاندین شیخ مرحوم­ پنج شش خلاف ضرورت را بیشتر به افترا به شیخ مرحوم­ بستند؟ و تا این زمان احدی از معاندین نگفتند که شیخ مرحوم در هزارجا خلاف ضرورت کرده مگر شش‏انگشتی و این جماعت که به لباس دوستی و به زبان الحاد این نسبت را دادند و افترا بستند، و خروج از هزار ضرورت را خروج از دین ندانستند، و مانند وضوی بی‏بی تمیز خالدار که از سدّ اسکندر محکم‌تر بود خروج از دین نپنداشتند هزار خلاف ضرورت را. پس از خود سرکار که از اهل بازار اخیارید می‏پرسم که خلاف ضرورت را خصوص در هزارجا خروج از دین و مذهب ندانستن، خروج از دین و مذهب هست یا نیست؟ و از خود سرکار می‏پرسم که این بدعت، بدعت تازه‏ای نیست که تازگی دارد در میان تمام بدعت‌هایی که تا به حال شنیده بودید؟

و اگر گاهی بگویند که بسا خلاف ضرورت دینی و مذهبی که موجب فسق هم نباشد چه جای کفر، مثل آنکه شخصی طالب دین محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ باشد و استفراغ وسع کند و مطلبی را برخلاف ضرورت دین و مذهب بیابد، پس در این صورت عدالت چنین شخصی هم زائل نشده و فاسق هم نشده چه جای آنکه کافر

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۶ *»

شود، نهایت اگر کسی فهمید که او خلاف ضرورت کرده به او اقتدا نکند. پس من مانند همان شخص عطار از خود سرکار که ان‌شاءاللّه تعالی از اهل بازار ابرار هستید می‏پرسم که آیا استفراغ وسع را به اصطلاح اصولیین در مسائل نظریه باید به کار برد یا در مسائل ضروریه؟ و از خود سرکار می‏پرسم که آیا مسائل ضروریه که به اتفاق جمیع مکلّفین از علماء و عوام از جانب خدا است و حق است محل استفراغ وسع است، یا محل استفراغ وسع مسائلی است که محل اختلاف است؟ پس شخص مجتهد بذل جهد می‏کند و مسأله را موافق بعضی از مختلفین و مخالف بعض دیگر می‏فهمد و اختیار می‏کند و فتوی می‏دهد. و در مسائل ضروریه دینیه همه علماء را عقیده این است که محل استفراغ وسع نیست، و در آن مسائل عوام الناس محتاج به تقلید نیستند و محل تقلید ایشان مسائل نظریه‏ای است که محل اختلاف است، و جماعت مختلفین همه از اهل حقند و هیچ‏یک خلاف ضرورت دینی و مذهبی را نکرده‏اند، و همگی خلاف‏کننده را خارج از دایره دین و مذهب می‏دانند. چنان‌که سید مرحوم­ در اختلاف میان اخباری و اصولی صریحاً فرمایش فرمودند که هیچ‏یک خلاف ضرورتی نکرده‏اند که حقیت احد طرفین مستلزم بطلان طرف مقابل باشد بلکه طرفین هردو از اهل حقند، و اختلاف ایشان در نظریاتی است که امام؟ع؟ آن اختلاف را از روی عمد در میان ایشان انداخته، پس آن اختلاف محبوب خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ است نه مبغوض ایشان و نباید رفع شود.

باری، و اگر گاهی گفتند که ضرورت دین و مذهب هم یکی از دلیل‌ها است و حجت است، ولکن این مسأله لزوم وحدت ناطق شیعی که ما می‏گوییم از جمله مسائل نظریه است نه از جمله مسائل ضروریه، پس چون اصل این مسأله محل نظر است سهل است که ما بعد از استفراغ وسع خود لزوم وحدت ناطق شیعی را فهمیده باشیم و به آن معتقد باشیم و دیگران نفهمیده باشند و معتقد نباشند. پس اگر به این حیله بخواهند که دست‏آویزی به دست آورند از برای این بدعت تازه خود که میان

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۷ *»

تمام بدعت‌هایی که تا این زمان شنیده بودید تازگی دارد، باز از خود سرکار که از اهل بازار مسلمین و مؤمنین هستید می‏پرسم و از همه مسلمین و مؤمنین می‏پرسم که آیا لزوم وحدت ناطق شیعی در زمان این ملحدين لزوم بهم رسانیده یا همیشه در میان اهلِ دین و مذهب لازم بوده؟ پس اگر بگویند که همیشه از صدر اسلام تاکنون در میا‏ن اهل اسلام و ایمان وحدت ناطق شیعی در میان شیعه اثناعشری لزوم داشته، پس باید این مطلب از جمله ضروریات دین و مذهب باشد. پس این سخن ایشان که این مطلب نظری است و ما چنین فهمیده‏ایم و دیگران نفهمیده‏اند، سخنی است بی‏معنی در نهایت سخافت و خرافت. و اگر بگویند که همیشه در میان علمای دین و مذهب متداول بوده اگرچه در میان عوام‌الناس معروف نبوده، باز این مطلب محل اتفاق علماء و اجماعی ایشان خواهد بود. پس باز این سخن بی‏معنی است که این مسأله نظری است بلکه مسأله اجماعی خواهد بود. و اگر چنانچه مطلبی و مسأله‏ای به حد ضرورت دین و مذهب رسید، البته جمیع مکلّفین از آن خبر دارند. و اگر چنانچه مطلبی و مسأله‏ای به حد اتفاق و اجماع علماء رسید البته همه علماء از آن خبر دارند، پس چه شده احدی از مکلّفین و احدی از علمای دین و مذهب چنین خرافتی را تا این زمان نشنیده‏اند؟

و اگر بگویند که این مطلب نظری است و محل اختلاف است نهایت ما لزوم وحدت ناطق شیعی را فهمیده‏ایم و معتقد شده‏ایم و دیگران نفهمیده‏اند و معتقد نشده‏اند، از ایشان می‏پرسیم و اگر ایشان را قابل پرسش ندانیم از اهل بازار مسلمانان و مؤمنان می‏پرسیم که آیا نه این است که مطلبی و مسأله‏ای که محل اختلاف و نظر است همیشه در میان علمای دین و مذهب مطرح است، و بعضی اثبات آن را می‏کنند و بعضی نفی آن را می‏کنند؟ پس لزوم وحدت ناطق شیعی و عدم لزوم وحدت و جواز تعدد در کدام‏یک از زمان‌ها از صدر اسلام گرفته تا این زمان محنت‏اقتران این گفتگو در میان علمای اسلام و ایمان مطرح بوده، و بعضی از علماء

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۸ *»

به لزوم وحدت ناطق شیعی قائل و معتقد بوده‏اند و بعضی قائل و معتقد بر تعدّد بوده‏اند؟ و حال آنکه مسائل نظریه‏ای که محل اختلاف است در میان علمای اسلام و ایمان اغلب علماء مطلع می‏شوند چه جای علمائی که محطّ انظار و مرجع  علماء و عوام باشند و تمام مسائل نظريه‌ای که محل اختلاف است در ميان علمای متقدمین و متأخرین و متأخرین متأخرین عنوان آن مسائل در کتب علماء ثبت و ضبط است، و در میان علماء خصوص علمائی که مرجعیّتی دارند معروف است. پس از خود سرکار که ان‌شاءاللّه تعالی از اهل دیار اسلام و ایمان هستید می‏پرسم که عنوان این اختلاف و نظر در کدام‏یک از کتب علمای متقدمین و متأخرین ثبت است؟ و اگر بفرمایید که از همه کتب علماء خبر ندارم، عرض می‏کنم سؤال کنید از عالمی که می‏دانید خبر از کتب دارد و مطالبه کنید از او که عنوان این نظر و اختلاف را در هر موضعی از هر کتابی دیده به شما بنمایاند.

و اگر بگویند که لزوم وحدت ناطق شیعی به حد ضرورت نرسیده و محل اتفاق و اجماع علمای شیعه هم نبوده، و محل گفتگو و اختلاف علمای شیعه هم نبوده و از این جهت در هیچ کتابی عنوان اختلافی هم نیست، ولکن چون که ما طالب دین آل‌محمّد؟ص؟ بوده‏ایم و استفراغ وسع خود را کرده‏ایم و غرضی نداشته‏ایم و میان خود و خدای خود چنین مطلبی را یافته‏ایم که ناطق شیعی باید حتماً یک نفر باشد، چرا که در تعدد ناطقین اختلاف واقع خواهد بود و اختلاف موجب فساد است و فساد از جانب خدا نیست، نهایت دیگران هم غرضی نداشته‏اند و استفراغ وسع خود را کرده‏اند و تعدّد ناطقین را موجب اختلاف و فساد ندانسته‏اند، پس از این جهت که ما و مخالف ما، طرفین، آل‌محمّد؟ص؟ را قبول داریم و رجوع طرفین به ایشان است و غرض از طرفین مرتفع است، پس بنابراین که در میان ما و طرف مقابل این مطلب محل اختلاف شده صدق خواهد بود که این مسأله نظری است، اگرچه محل نظر و اختلاف سایر علمای اسلام از صدر اسلام تاکنون نبوده و در این زمان مخصوص

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰۹ *»

محل اختلاف واقع شده. نهایت احتمال خطا در طرفین می‏رود، پس اگر خطائی هم شده باشد از کسانی که قائل و معتقد به لزوم وحدت ناطق شیعی شده، بدعتی و الحادی در دین نکرده‏اند و خطا امری است مقسوم در میان معتقد به لزوم وحدت ناطق شیعی و میان طرف مقابل.

پس می‏پرسم مانند آن عطار از خود سرکار که از اهل دیار اسلام و ایمان هستید که آیا مسأله‏ای که از صدر اسلام تا به حال نه به طور ضرورت و نه به طور اجماع علمای متقدمین و متأخرین و نه به طور اختلاف هرگز ذکری از آن در میان علماء و عوام نبوده، و تازه در این زمان عنوان شده و بعضی به لزوم وحدت ناطق شیعی قائل شده‏اند، اگر چنین چیزی بدعت نیست پس معنی بدعت و اهل بدعت که از صدر اسلام تاکنون در میان است چیست؟ آیا معنی بدعت در دین این نیست که چیزی که جزء دین نبوده هرگز نه به طور ضرورت و نه به طور اتفاق و اجماع علماء و نه به طور اختلاف در میان ایشان، جزء دین قرار دهند؟ یا چیزی که جزء دین بوده به طور ضرورت یا به طور اجماع علماء یا به طور اختلاف در میان ایشان از دین بردارند؟ آیا گمان می‏کنید که اهل بدعت باید جمیع امور دینیه را تغییر دهند تا اهل بدعت شوند؟ یا آنکه اگر یکی از امور ضروریه را هم تغییر دادند اهل بدعت خواهند بود؟ آیا نه این است که جمیع هفتاد‌وسه فرقه اهل اسلام پیغمبر؟ص؟ را قبول دارند و همه قرآن را قبول دارند و همه مذهب خود را و مطلب خود را از قرآن استدلال می‏کنند، و هیچ‏یک انکار پیغمبر؟ص؟ و انکار قرآن را ندارند؛ و حال آنکه به اتفاق جمیع ایشان به غیر از طایفه‏ای که صلح کل دارند هفتادودو فرقه اهل اسلام را هالک می‏دانند و یک فرقه را ناجی می‏دانند، و حال آنکه هیچ‏یک از طوائف هالکه جمیع امور دین را انکار نکرده‏اند. و سبب هلاکت آنها همان است که بعضی از چیزهایی که جزء دین بوده انکار کرده‏اند، یا بعضی از چیزهایی که جزء دین نبوده داخل کرده‏اند.

پس امید است که صاحبان شعور بدانند که اگر یک امری را هم کسی در دین

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۰ *»

زیاد کند یا کم کند بدعت کرده، بلکه اگر زیاد و کم هم نکند و تغییر دهد باز بدعت کرده. مثل آنکه در جمیع امور دینیه موافق اهل دین باشد مگر همین‌که بگوید مسح را باید به کف پا کشید در وضو نه بر روی پا، پس از طوائف هفتاد و دو فرقه هالکه محسوب خواهد بود. پس اهل بازار اسلام تصدیق مرا خواهند کرد اگرچه اهل غیر این بازار مانند آن شخص چرسی اظهار تظلّم هم از دست عطار خواهند کرد چه جای تصدیق. و نعوذباللّه که چرسیان متعدد باشند و زبان ملامت و تظلّم بر روی انسان بگشایند. و کاش کشف عورت ایشان و ملوّث‌بودن بدنشان مانند آن شخص چرسی بود که باز از روی تکرّم به مضمون آیه شریفه و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً مغمضی در ایشان بود، چرا که آن شخص چرسی نمی‏گفت که کشیدن چرس حلال است نهایت متجاهر به فسق بود، اما متجاهر به کفر نبود که استدلال کند از برای عطار و اهل بازار که کشیدن چرس حلال است!

پس از خود سرکار می‏پرسم که چه شده که اگر کسی متجاهر به جمیع فسوق باشد کافر نیست، ولکن اگر کسی مطلقاً فسوق ظاهره از او ظاهر نشود ولکن بگوید یکی از محرماتی که حرمت آنها به حد ضرورت رسیده حرام نیست کافر است و مبدع در دین است؟ مثل آنکه مطلقاً شارب‌الخمر نباشد ولکن بگوید شرب خمر حلال است، و مطلقاً زنا نکند ولکن بگوید زنا حلال است، و مطلقاً لواط نکند ولکن بگوید لواط حلال است اگرچه بر وجه معیّنی باشد، مثل آنکه شیخ مرحوم­ نقل می‏کند که بعضی از مردم که خود را از اهل باطن می‏دانند گفته‏اند که آیه مبارکه او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً دلالت می‏کند که لواط با مردان به عقد و صداق جایز است مثل آنکه نکاح با زنان به عقد و صداق جایز است، چرا که لفظ تزویج، حقیقت است در اجرای صیغه‏ای به صداق. پس آیه شریفه دلالت می‏کند که تزویج ذکران به صداق مثل تزویج اناث به صداق جایز است. پس متذکر باشید و غافل مباشید که این جماعت از اهل اسلام خود را حساب می‏کنند، و به قرآن استدلال می‏کنند بر حلیّت لواط بر وجه تزویج و صداق، و ادعا می‏کنند که از اهل باطنند و می‏گویند حلیّت لواط بر وجه

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۱ *»

تزویج و صداق در میان اهل اسلام محل اختلاف است، پس جمیع اهل ظاهر مطلقاً لواط را حرام می‏دانند ولکن بعضی از اهل باطن لواط را به عقد و صداق جایز می‏دانند، پس این مسأله در نزد اهل اسلام نظری است، و احدی از طرفین را بر دیگری ایراد و تکفیری نباید باشد چرا که اهل ظاهر به طور ظاهر حرمت لواط را مطلقاً از آیه قرآن فهمیده‏اند، و اهل باطن حلیّت لواط را بر وجه عقد و صداق از آیه قرآن فهمیده‏اند، و همه این جماعت از اهل قرآن و از اهل اسلامند و هیچ‏یک از طرفین خارج از اهل اسلام نیستند. پس از خود سرکار مانند آن شخص عطار می‏پرسم که اگر کسی به جمیع شرایع اسلام عمل کند ولکن به جواز لواط بر وجه معیّنی قائل باشد، سرکار که از اهل بازار ضرورت اسلام هستید او را مسلمان می‏دانید، به این دلیل که خودش ادعای اسلام می‏کند و به جمیع شرایع اسلام عمل می‏کند؟ یا او را مبدع در دین اسلام می‏دانید و از دائره اسلام خارج می‌دانید؟ به این دلیل که لواط مطلقاً در میان اسلام حرام است و به حد ضرورت رسیده حرمت آن، و فائده‏ای ندارد ادعای اسلامِ مجوّز لواط و عمل‌کردن او به سایر شرایع اسلامیه؟ فاختر لنفسک ما یحلو.

پس متذکر باشید و غافل مباشید که به طوری که عبارت طریق‌النجاة را از برای شما نقل کردم که تصریح فرموده‏اند که آیات قرآن و احادیث به واسطه ضرورت، محکم آنها از متشابه آنها امتیاز یافته، و مؤمنان به محکمات آنها عمل می‏کنند و منافقان از پی متشابهات آنها می‏روند. و چون ضروریات اسلام و ایمان اموری است مبذول در میان اهل اسلام و ایمان و به عوام‌الناس رسیده و حجت الهی را بر ایشان تمام کرده، چنان‌که به علماء رسیده و حجت الهی را بر ایشان تمام کرده، شیخ مرحوم­ در جواب سؤالات فرموده‏اند که عوام‌الناس باید بسنجند مرشدین را به میزان ضرورت، پس اگر مرشدی خلاف ضرورت می‏کند نباید مرید شوند و متابعت کنند او را به این دلیل که مرشد شخص عالمی است و ما جاهلیم و او کامل است و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۲ *»

ما ناقصیم، و عالم میزان جاهل است نه جاهل میزان عالم و کامل میزان ناقص است نه ناقص میزان کامل؛ چرا که ضروریات دین و مذهب اموری است مبذول در میان جاهل و عالم و ناقص و کامل، و ناقص می‏تواند خروج شخص مدعی را از دائره اسلام بفهمد چنان‌که می‏تواند داخلِ در دائره اسلام و ایمان را بشناسد. و در «ارشاد» بر همین نسق در ردّ صوفیه و تکفیر و تنجیس ایشان بیان می‏کند. پس متذکر باشید که هیچ‏یک از صوفیه و سایر مبدعین در دین نمی‏گویند که ما مسلمان نیستیم و شرایع اسلام را قبول نداریم، بلکه خود را از بزرگان و پیشوایان اهل اسلام و ایمان می‏دانند، و همه زبان‌های علمی دارند، و ادعای این دارند که راه و رسم سلوک را ایشان باید تعلیم کنند. و با این حال مشایخ+ می‏فرمایند که عوام‌الناس معذور نیستند در متابعت ایشان، چرا که خروج ایشان را از یکی از ضروریات می‏توانند بفهمند و باید ایشان را به ضروریات بسنجند و مغرور به علم و سلوک و ریاضات ایشان نشوند.

پس متذکر باشید و غافل مباشید که ادعای ایشان که مسأله وحدت ناطق شیعی از جمله مسائل نظریه است، بعینه مانند استدلال کسانی است که تجویز لواط را بر وجه مخصوصی داخل مسائل نظریه شمرده‏اند. و بر اهل بازار اسلام و ایمان مخفی نیست که تجویز لواط مطلقاً کفر و ارتداد است، اگرچه قائلین خود را از اکابر اهل اسلام بشمارند و از اهل باطن بدانند. پس متذکر باشید و غافل مباشید که این ملحدین تازه بدتر از سایر ملحدین در بازار مسلمین و مؤمنین رسوایند، و گاهی ضرورت دین و مذهب را محل اختلاف می‏نامند، و گاهی تمسّک به آنها را خروج از ضرورت می‏گویند، و گاهی دانستن آنها را مخصوص اوحدی زمان می‏گویند و می‏گویند عوام‌الناس ضروریات دین و مذهب چه می‏دانند، و گاهی می‏گویند شیخ مرحوم­ آمده بودند که بگویند آنچه را که اطفال و پیرزال‌ها می‏گویند حق است، حق است؟ و گاهی می‏گویند بعد از استفراغ وسع خلاف ضرورت موجب فسق هم نیست چه جای کفر، و گاهی می‏گویند ضروریات یکی از ادله است و تمسّک به آنها

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۳ *»

باید کرد، ولکن وحدت ناطق شیعی از ضروریات نیست و از مسائل نظریه است و ما لزوم وحدت او را یافته‏ایم و دیگران نیافته‏اند. و این‌همه دست و پا از برای همین است که بلکه به یک‏طوری بر یک احمقی امر خود را مشتبه کنند. و حال آنکه جمیع صاحبان بصیرت که از اهل بازار اسلام و ایمانند این خرافت‌ها را می‏فهمند، مانند آنکه خرافت تجویز لواط را می‏فهمند. مگر آنکه کسی مانند مجوّزین لواط بخواهد به آرامی جان و دل خود لواط کند، و دانسته و فهمیده از روی شهوت نفس مانند مجوّزین تقلید از ایشان کند و سخن ایشان را بگوید و دلیلی مثل دلیل ایشان دستاویز خود کند.

پس از خود سرکار مانند همان عطار می‏پرسم که از صدر اسلام تا به حال هرگز شنیده‏اید و در هیچ کتابی دیده‏اید که ناطق شیعی باید یکی باشد نه بیشتر؟ و چون آن‏یک از میان رفت باید یکی دیگر بدل از او شود نه بیشتر؟ حتی آنکه امام؟ع؟ به یک نفری بفرمایند که فلان‌کار مخصوص را بکن و به دیگری نفرمایند، این دلیل نمی‏شود از برای آنکه چون او به یک نفر فرمود همیشه باید یک نفر تعیین شود نه بیشتر. و حال آنکه از برای امام؟ع؟ دوازده نقیب و هفتاد مرد است که ایشان را می‏فرستد به اطراف زمین از برای هدایت مردم چنان‌که در احادیث است. و هرگز قبل از این ملحدین از صدر اسلام تا به حال احدی از حکماء و علماء و فقهاء نگفته و ننوشته که ناطق شیعی باید یک نفر باشد نه بیشتر. پس چه بدعت از این تازه‏تر که تازه ابلیس لعین به زبان این ملحدین جاری کرده و به کام دل خود رسیده؟ اهل بصیرت می‏دانند که شیعیان هرقدر قوی باشند از پیغمبران قوتشان بیشتر نیست، و هرقدر دانا و حکیم باشند از پیغمبران داناتر و حکیم‌تر نیستند. و از مسائل معروفه شیخ مرحوم­ است که پیغمبران در مقام مؤثر واقعند و جمیع شیعیان در مقام اثر ایشان واقعند. و حال آنکه سید مرحوم­ تصریح می‏کنند که امر الهی در میان پیغمبران به طور تناوب و تبادل نبوده، چنان‌که در رساله غریّه می‏فرمایند: «کما روی انّ الکتاب المنزل من السماء مائة و ثلثة‌عشر کتاباً و کان ما انزل علی زردشت النبی المبعوث علی المجوس

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۴ *»

کتاباً مکتوباً علی ثلثین الف جلد ثور و بالجملة طرق تلقی الوحی لهم؟عهم؟ کثیرة یطول بذکره الکلام و لاینافی ذلک کله کونهم علی شریعة واحدة من اولی الشرایع کما ذکرنا لانّ الوحی کان یأتیهم علی مقتضی تلک الشریعة و ان اختلفت بالاجمال و التفصیل و التبیین و التعیین حسب تغییر الموضوعات الجزئیة کما انّ العلوم و الاحکام و الاقوال التی ترد علی آل‌محمّد؟عهم؟ بواسطة الملک لکنّها لاتخالف شریعة النبی؟ص؟ بل هی علی طبق تلک الشریعة الّا ان الحکم فی الاوصیاء حکم المبادلة و البدلیة بخلاف الانبیاء اذ کلّهم او اغلبهم کانوا معاصرین و مؤدّین و مبلّغین عن اللّه تعالی تلک الشریعة حیث ما اقتضت المصلحة ان‏یکون کل اصحاب الشریعة الناسخة او الاولیة یبلّغون بانفسهم کما بلغ بعضهم مثل نوح و رسول اللّه؟ص؟ و ذلک لکون ولایتهم و نبوّتهم خاصّة فلاتعمّ حسب ما اقتضت قابلیّاتهم فی عالم الاجابة فی عالم الانوار فافهم ان کنت تفهم و اما محمّد؟ص؟ فهیهات فقد انقطع دونه الکلام و فحم عنده البیان و هو صاحب الولایة الکبری و النبوة العظمی فتعمّ کل شی‏ء.»

پس در این بیانات محکمات نظری گمارید و تدبر فرمایید که چگونه تصریح فرموده‏اند که امر تبلیغ در آل‌محمّد؟ص؟ به طور مبادله و بدلیّت بوده، به خلاف پیغمبران که اغلب ایشان معاصر بودند و همه مؤدّی و مبلّغ از جانب خدای تعالی بودند آن شریعتی را که از صاحب شریعت بود. و امر تبلیغ و ادای رسالت و رسانیدن امر الهی و افاضه فیض به خلق، منحصر به یکی از ایشان نبوده. چنان‌که در «ارشاد» تصریح به این مطلب فرموده و فرموده فیض‌های الهی در پیغمبران منتشر است و هریک فیضی مخصوص را می‏رسانند، و هیچ‏یک تمام فیض‌ها را نمی‏توانند به خلق برسانند. و بعد می‏فرمایند در صورتی که امر فیض‌ها را در پیغمبران منحصر به یکی از ایشان ندانیم، چگونه در شیعیان منحصر به شخص واحد می‏دانیم؟ و می‏فرمایند که این افترائی است که بر ما بسته‏اند، و آن‏کسی که منحصر است امر فیض‌ها به شخص او، او مرکز حقیقی است، و مرکز به غیر از امام؟ع؟ کسی دیگر نیست. پس اگر طالب

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۵ *»

باشید رجوع کنید به آخر باب سیوم از جلد چهارم «ارشاد» و تفصیل مطالب را بیابید.

و سید مرحوم­ که فرموده‏اند حکم نوّاب عام که در زمان غیبت کبری هستند مثل حکم نواب خاص است که در غیبت صغری بودند، مقصودشان این است که چنان‌که امتحان کلّی واقع شد به وجود مبارک نواب خاص در غیبت صغری و هرکس تخلّف کرد از ایشان کافر و مشرک بود، به همین‏طور در غیبت کبری هرکس تخلف کند از حکمی که نواب عام می‏کنند کافر و مشرک است. و حدیث شریف انظروا الی رجل منکم قدروی حدیثنا تا آخر را شاهد می‏آورند، و مقصودشان این نیست که چنانچه در غیبت صغری هر نائب خاصی بعد از نائب خاصی دیگر بود و نیابت خاصه منحصر به یک شخص بود، در غیبت کبری هم باید نواب عام هریکی بعد از دیگری باشند، پس امر نیابت عامه در زمان هریکی منحصر به شخص واحدی باید باشد.

و اگر بفرمایید که به طور احتمال این عبارت که حکم نواب عام حکم نواب خاص است، می‏شود که مقصودشان این باشد که نیابت عامه هم مثل نیابت خاصه منحصر به شخص واحدی بايد باشد و چون پای احتمال در ميان آمد اصل اين مطلب که نطق بايد منحصر به شخص واحد باشد، نظری خواهد شد. و چون نظری شد امر آسان می‏شود، پس هرکس امر نطق را منحصر به شخص واحد دانست تکلیف او همین که به فهم خود عمل کند، و هرکس منحصر به شخص واحد ندانست او هم به فهم خود معتقد باشد، مانند سایر مسائل نظریه که علماء در آنها اختلاف‌ها کرده‏اند و هریک به فهم خود فتوی می‏دهند و عمل می‏کنند. چنان‌که بعضی از همین ملحدینی که در نظرند و مخالفت ضرورت اسلام و ایمان را در نزد اهل اسلام و ایمان مانند لجام در دهن خود دیده‏اند که نمی‏توانند برخلاف آنها دم زنند، این حیله را به کار می‏برند که اصل این مطلب که باید نطق منحصر به شخص واحد باشد نه بیشتر، به جهت این عبارتی که سید مرحوم­ فرموده که حکم نواب عام حکم نواب خاص است نظری شده. و بنا بر این حیله خواسته‏اند که به اصطلاح پشکلی داخل

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۶ *»

مویز کنند و خود را از علماء محسوب دارند، و بگویند که جمع میان دو قول مختلف را می‏توانیم کرد، پس ما محاکمه کرده‏ایم و رفع نزاع نموده‏ایم. اذا رأیتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم کأنّهم خشب مسنّدة، دزدانی هستند معاینه آدم، ولکن در نزد صاحبان بصیرت و شعور، هیأت پشکل با مویز و دزدان راهزن از اهل قافله مخفی نیست. اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا فاذا هم مبصرون اگرچه اخوانهم یمدّونهم فی الغیّ ثم لایقصرون.

پس اگر احتمال چنین چیزی به القای این شیاطین ملحدین مسّ کرد شما را، تدبّر کنید و متذکر شوید تا مبصر گردید. پس متذکر شوید اقوال جمیع مشایخ+ را که به اصرار و ابرام و تکرار میزان به دست شما داده‏اند در فهم مقصودشان، و فرموده‏اند که هر احتمالی که به فهم شما برسد که مخالف ضروریات است مقصود ما آن نیست، و همه مقصودمان همان ضروریاتی است که در مساجد بر منابر و مجالس و محافل و کوچه و بازار مسلمین و مؤمنین منتشر است. پس با این میزان قویم و صراط مستقیم که ان‌شاءاللّه در دست خود سرکار و سایر اخیار است بسنجید عبارت سید مرحوم­ را و مسّ شیاطین را از خود دور کنید و ایشان را از خود برانید، که اگر مقصود آن بزرگوار­ این بود که امر نیابت عامه در غیبت کبری منحصر به شخص واحدی بوده در عصر خود او و بعد از رحلت او به شخصی دیگر، و بر همین نسق در جمیع عصرها، و در هر عصری مردم امتحان می‏شدند به همان یک‌نفر مانند آنکه در غیبت صغری امتحان شدند به یکی از نواب خاص، پس اگر مقصودشان این بود که باید این مطلب به طوری متداول و منتشر باشد در میان شیعه از عالمشان گرفته تا عوامشان، مثل آنکه سایر ضروریات در میان علماء و عوام متداول و منتشر است. پس متذکر شوید که امتحان الهی در همه اعصار بوده و خواهد بود. پس اگر در غیبت کبری در هر زمانی مردم امتحان شده بودند به یکی از علماء نه بیشتر، چنان‌که امتحان شدند به یکی از نواب خاص در عصر او نه بیشتر، باید خبر این امتحانات عدیده در

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۷ *»

هزار سال در نزد شما که ان‌شاءاللّه از اهل دیار اسلام و ایمانید متداول و منتشر باشد، به طوری که محتاج به سؤال از کسی نباشید، یا آنکه اگر هم غفلتی باشد به اندک تدبّری رفع غفلت شود. مانند آنکه امتحان شلمغانیه و حلاجیه و غیر ایشان به هریک از نواب خاص به اندک رجوعی و تدبّری از برای شما معلوم می‏شود. بلکه عرض می‏کنم که اگر امتحان به نواب عام در غیبت کبری همیشه به واسطه یک شخصی از علماء بود نه بیشتر، شما احتیاجی به تدبّری نداشتید، چرا که خودتان و آباء شما در غیبت کبری واقعید، پس نباید تدبّر کنید که آیا امر چگونه است به خلاف حال غیبت صغری که چون در آن زمان نبوده‏اید تدبّری باید بکنید که امتحان به چطور بوده. و در همه زمان غیبت کبری منتشر و متداول این بوده و خواهد بود که هریک از علمای جامع‌الشرایط را کسی ردّ کند رد بر ائمه؟عهم؟ کرده و ردّ بر حکم خدا کرده و ردّ بر حکم خدا شرک به خدا است.

پس مانند آن عطار از خود سرکار می‏پرسم که امتحان مردم در غیبت کبری همیشه در هر عصری به یکی از علماء بوده نه بیشتر، یا به همه علمای جامع‌الشرایط بوده؟ پس اگر همیشه در هر زمانی به یکی از ایشان بوده نه بیشتر، باید وضوح و ظهور این مطلب از جمیع ضروریات بیشتر باشد، چرا که تمام احکام الهیه‏ای که به حد ضرورت رسیده مانند نمازهای یومیه راجع به آن شخصی است که باید مردم به آن امتحان شوند، و او است مرجع جمیع احکام و مرجع جمیع مردم از برای امتحان. و اگر مرجع جمیع مردم نباشد معقول نیست که به او امتحان شوند، و بعضی تابع و بعضی غیر تابع شوند. مانند آنکه هریک از نواب خاص، معروف مکلّفین بودند، پس مکلّفین هریک تابع شدند مؤمن شدند و هریک بعد از معرفت مخالفت کردند کافر شدند. پس متذکر باشید که امتحان همیشه باید در میان باشد و همیشه امتحان از برای جدا کردن حق از باطل است، و از برای جدا کردن اهل حق از اهل باطل است لیمیز اللّه الخبیث من الطّیب و المنافق من المؤمن. و تا شخصی معروف و مشهور در

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۸ *»

میان خبیث و طیّب و منافق و مؤمن نباشد، معقول نیست که خبیث خبیث شود و طیّب طیّب، و منافق منافق و مؤمن مؤمن گردد. پس امتحانی که در هر عصری حتماً باید باشد اگر در زمان غیبت کبری به وجود یک شخص بود نه بیشتر، این مطلب مخفی نمی‏ماند از ابتدای غیبت کبری تا این زمان که کسی از آن در این مدت خبردار نباشد، و مردم امتحان نشوند تا اینکه این ملحدین عوامل شیاطین بیایند و شیطان رئیس خود را به کام دل برسانند. ان کید الشیطان کان ضعیفاً.

و اگر بفرمایید که سید مرحوم­ اگرچه فرموده‏اند که امر الهی در میان پیغمبران به طور تناوب و تبادل نبود، ولکن در باب نواب اربعه تصریح فرموده‏اند که به طور تناوب و تبادل بود، پس تو از چه راه گفتی که در صورتی که امر در پیغمبران به طور تبادل نبوده، در شیعیان هم که مقام ایشان پست‏تر است از مقام پیغمبران به طور تبادل نیست؟ پس عرض می‏کنم که بعد از آنکه مشایخ+ ضروریات را میزان قرار دهند از برای مقصود خودشان از کلماتشان، امر بر طالبین حق در نهایت آسانی خواهد بود و راه شبهه و اشکالی از برای ایشان باقی نخواهد ماند. و خود سرکار می‏دانید که هرگز امر روایت و حکایت از ائمه طاهرین؟عهم؟ به طور تبادل نبوده چه در زمان حضورشان و چه در غیابشان، و این مطلب را به ضرورت دین و مذهب خود می‏دانید. و سرّ این مطلب این است که به غیر از پیغمبران اولی‌العزم احدی از ایشان مطاع سایر پیغمبران نیست، و هیچ‏یک نباید در جمیع امور دینیه خود مطیع احدی دیگر باشند مگر آن دیگری از جمله اولی‌العزم باشد. و همچنین احدی از شیعیان مطاع مطلق نیستند که سایر شیعیان همه مطیع او باشند اگرچه خودشان در علم و عمل مساوی او باشند. بلکه اگر بعضی اعلم و افضل باشند و بعضی مفضول، مفضول نباید مطیع افضل باشد اگر شرایط فتوی در مفضول جمع باشد. و این مطلب در میان اخباری و اصولی محل اتفاق است که مفضول نبايد مطيع افضل باشد و در ميان اصوليين محل اتفاق است که همین‏قدری که شخص شرائط فتوی در او جمع

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱۹ *»

شد بر او حرام است تقلید غیر، اگرچه آن غیر از او افضل باشد. و بعضی از اصولیین که تقلید اعلم را واجب دانسته‏اند نسبت به عوام این را گفته‏اند نه نسبت به مجتهدی که شرایط فتوی در او جمع باشد و مفضول باشد. پس مفضول مطیع افضل و مقلّد او نباید باشد، و افضل مطاع او و حاکم بر او نباید باشد به اتفاق جمیع اصولیین. و مشایخ عظام+ و جمعی از محققین اصولیین تقلید اعلم را نسبت به عوام هم واجب ندانسته‏اند.

پس بنابراین مطلب احدی از علماء و حکماء مطاع مطلق نیستند در هیچ امری تا منحصر شود نطق و حکم به او، و بعد از رحلت او باز امر منحصر شود به واحدی دیگر بعد از او به طور تبادل؛ به خلاف حکم ائمه طاهرین؟عهم؟ که هر سابقی از ایشان مطاع مطلق و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی پیغمبران و حتی امام لاحق؟ع؟. پس پیغمبر؟ص؟ مطاع مطلق است و تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی پیغمبران حتی اولی‌العزم ایشان مانند عیسی حتی ائمه طاهرین؟عهم؟ و امیرالمؤمنین و حسنین؟عهم؟ که در عصر او بودند. و بعد از او امیرالمؤمنین؟ع؟ مطاع مطلق است و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی عیسی و حسنین؟عهم؟ که در عصر او بودند. و بعد از او امام حسن مجتبی مطاع مطلق است و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی حضرت سیدالشهداء؟عهما؟. و همچنین است امر در تسعه از اولاد امجاد او؟عهم؟ که هر سابقی مطاع مطلق و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی امام لاحق؟ع؟، تا برسد امر به تاسع الغائب  عجّل‌اللّه‌فرجه پس او است مطاع مطلق و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی پیغمبران مانند خضر و الیاس و ادریس و عیسی علی نبیّنا و آله و علیهم‌السلام. پس از این جهت امر الهی در ایشان به طور تبادل باید باشد، و در غیر ایشان این امر جاری نیست حتی در پیغمبران، چنان‌که سید مرحوم­ تصریح فرمود.

اما تناوب و تبادلی که در باب نوّاب اربعه فرموده‏اند، مقصود ایشان این نیست

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۰ *»

که هریک از نوّاب اربعه در عصر خود مطاع مطلق بودند و جمیع خلق باید مطیع هریک از ایشان باشند در عصر او حتی الانبیاء و حتی سایر شیعیانی که در علم و عمل مساوی بودند با ایشان، اگرچه آنها معروف نبودند یا معروف بعضی از مردم بودند، اگرچه مفضول بودند، و مفضول‌بودن ایشان معلوم نیست. و در همان زمان غیبت صغری دوازده وکیل و نائب بودند که اسم‌های سامی ایشان را در بعضی از رسائل ذکر کرده‏ام، و بسیاری از ایشان در یک عصر و در یک مکان بودند چنان‌که پنج‌نفر از ایشان در همدان بودند و هیچ‏یک مطاع مطلق نبودند که جمیع خلق باید مطیع ایشان باشند، اگرچه ردّ بر هریک از ایشان ردّ بر خدا و در حکم شرک به خدا بود. و این مطلب اختصاصی به سفرای آن حضرت روحی لموالیه الفداء عجّل اللّه فرجه هم نداشت بلکه ردّ بر ابن‌بابویه و علی بن ابراهیم و کلینی رضوان اللّه علیهم و امثال ایشان که در زمان غیبت صغری واقع بودند ردّ بر خدا و در حد شرک به خداوند عالم جلّ‏شأنه بود، چنان‌که ردّ بر محمّد بن مسلم و زرارة بن اعین و امثال ایشان که در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ بودند ردّ بر خدا و در حد شرک به او بود، چنان‌که ردّ بر هریک از علماء و فقهائی که در زمان غیبت کبری واقعند مانند شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی که شرائط فتوی در ایشان جمع بود ردّ بر خدا و در حد شرک به او است، بلکه حضرت بقیةاللّه فی الارض صلوات اللّه علیه و علی آبائه الکرام عجّل اللّه فرجه به طور عموم فرموده‏اند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانّهم حجتی علیکم و انا حجّة اللّه. پس هریک از روات حدیث امام؟ع؟ من حیث الروایة و الحکایة و التبعیة حجت امام؟ع؟ هستند بر کسانی که باید آن روایت را از ایشان اخذ کنند، و باز فرموده‏اند لا عذر لاحد من موالینا فی التشکیک فیما یرویه عنا ثقاتنا پس رد بر هریک از علماء و شیعیان تابعان و راویان امناء ایشان که حجت ایشانند و ایشان حجت خدایند جل‌جلاله، رد بر ایشان است و رد بر ایشان رد بر خدا و در حد شرک به او است. و حال آنکه هیچ‏یک از ایشان مطاع مطلق و مطاع جمیع من‏سوای خود نیستند و در

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۱ *»

نظریات هریک با دیگر در یک مسأله‏ای اختلاف دارند، و بسا آنکه ردّ می‏کنند قول مخالف خود را و اثبات می‏کنند مدعای خود را در نظریات و نسبت به هیچ‏یک، جمیع مردم مطیع نبودند.

باری، قدری در این مطلب تدبّر کنید و بیابید که امر واقعی را عرض کردم و محض ادعای بی‏برهان عرضی نکردم. و اعظم براهین این مطلب، ضروریات دین و مذهب است که خود سرکار باتدبر می‏توانید بفهمید، و آیات و اخبار محکمه در این مطلب از گنجایش این مختصر افزون است. پس متذکر شوید و غفلت نورزید که معنی نیابت خاصه که نواب خاص امام؟ع؟ داشتند یا وکالت و سفارتی داشتند نیابت عام نبود، به این معنی که چون منوب‏عنه که هریک از ائمه طاهرین؟عهم؟ بودند مطاع مطلق بودند و جمیع خلق مطیع ایشان بودند حتی امام لاحق؟ع؟، نائب ایشان هم باید مطاع مطلق باشد و جمیع مردم باید مطیع او باشند، بلکه نیابت هر نائبی و وکالت هر وکیلی و سفارت هر سفیری در امر خاصی بوده که هریک از ائمه طاهرین؟عهم؟ چنین نوابی خاص داشته‏اند. آیا نه این است که عَمری در زمان حیات حضرت عسکری؟ع؟ وکیل و نائب آن حضرت بود و بعد از رحلت او؟ع؟ وکیل حضرت قائم عجل اللّه فرجه شد، و چنان‌که منوب‏عنهِ اول که حضرت عسکری؟ع؟ بود مطاع مطلق بود عمری که وکیل او بود مطاع مطلق نبود، بلکه وکالت او در امر خاصی بود همچنين وقتی که وکيل حضرت قائم عجل الله فرجه شد وکيل در امر خاصی بود نه آنکه مطاع مطلق بود، و باید جمیع نقبای آن حضرت مطیع عمری باشند یا در باطن مستفیض از او باشند. بلکه از برای هر امامی؟ع؟ دوازده نقیب بوده که همه از او مستفیض می‏شدند، و هریک مشغول به خدمتی بودند که آن خدمتِ مخصوص شغل او بود و خدمتی دیگر را دیگری مشغول بود. مثل آنکه محمّد بن مسلم مشغول به خدمت خود بود و زرارة بن اعین مشغول به خدمت خود، و موافق اخبار خود ایشان از برای هر امامی دوازده نقیب و هفتاد مرد نجیب است که ایشان را

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۲ *»

به اطراف زمین می‏فرستند از برای هدایت مردم و هریک مشغول به خدمت خود هستند. و در ظهور امام عجل اللّه فرجه سیصد و سیزده نقیب است که هریک صاحب رایت و علم هستند و هریک در قطری از اقطار زمین حکومت دارند و هریک مشغول به خدمت خود هستند، و هیچ‏یک مطاع مطلق نیستند و مطاع مطلقی نیست مگر خود امام؟ع؟ که جمیع نقباء و نجباء بلکه انبیاء زنده همگی مطیع او هستند، و هریک در هر خدمتی که مشغول هستند چون از دنیا رحلت کردند دیگری باید به جای او مشغول خدمت او شود، و چون او هم از دنیا رحلت کرد باید دیگری مشغول خدمت او گردد. پس از این جهت نقباء و نجباء را ابدال گویند، چرا که هریک بعد از مردن بَدَلی دارند. و پیغمبران را ابدال نمی‏گویند چرا که ایشان در مدت ظهور امام؟ع؟ زنده‏اند و نمی‏میرند که بدلی بخواهند، چنان‌که سیّد نبیل­ تصریح به همین مطلب فرموده‏اند.

پس متذکر باشید و غافل نباشید که تناوب و تبادلی که در میان نواب خاص بلکه نواب عام واقع است در خدمتی مخصوص است، و تناوب و تبادلی که در میان ائمه طاهرین؟عهم؟ است این است که هر لاحقی بعد از سابق خود مطاع مطلق است و جمیع خلق باید مطیع او باشند حتی پیغمبران. و اما تبادلی که در میان پیغمبران سلف نیست چنان‌که سید مرحوم­ فرموده‏اند این است که به غیر از اولی‌العزم ایشان احدی از ایشان مطاع مطلق نیستند و هریک مطاع قومی هستند، و به این معنی که هر امامی؟ع؟ مطاع مطلق است و جمیع مخلوقات باید مطیع او باشند پیغمبران اولی‌العزم هم مطاع مطلق نیستند به غیر از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟. طأطأ کل شریف لشرفکم و بخع کل متکبّر لطاعتکم و ذلّ کل شی‏ء لکم و اللّه علی ما نقول وکیل.

فرموده‏اند: و همچنین از کتاب مستطاب «ارشادالعوام» دلیل می‏آورند از جلد چهارم بعد از اتمام مباحثه هشام و شامی که می‏فرمایند: «خدا می‏داند که خلق بسیار غافل نشسته‏اند و ابداً فکر در امر خود نمی‏کنند. اگر بگویند ما خود رافع خلافیم خلاف

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۳ *»

خودشان از چیست؟ خلاصه، در این مجلّد محنتم عظیم شده. اگر نگویم به کلی تکلیف ادا نمی‏شود و اگر بگویم کسی نمی‏پذیرد.» الی آخر. اگر مقصود از حاکم علماء بودند و هستند که بعد از غیبت امام عصر عجل اللّه فرجه تا زمان مرحوم شیخ­ علمای ابرار بوده‏اند، و در زمان خود مرحوم آقا­ نیز علمای شیخیه و غیرشیخیه بودند. و رکن رابع هم که در کتاب‌ها از «هدایةالصبیان» گرفته تا کتاب‌های مفصّل عربی و فارسی تماماً بالصراحة بیان شده بود که دوستی دوستان خدا و براءت از اعداء است. پس این محنتی که عظیم شده چه‌چیز بوده است که به تصریح بیان نفرموده‏اند؟ و به طور تقیّه و کنایات و ابهام و اجمال و اشاره ذکر فرموده‏اند؟

عرض می‏شود که اگر می‏توانستم تصور کنم که بیش از این خداوند عالم جلّ‏شأنه و مااوضح برهانَه می‏شود که رسوا کند اهل باطل را که به هیچ وجه شائبه حقی در آنها راهبر نباشد از برای طالبان، می‏گفتم که خدایا از این رسواترشان کن.

اما اینکه فرموده‏اید اگر مقصود از حاکم علماء بودند و هستند که بعد از غیبت امام عصر عجل اللّه فرجه تا زمان شیخ مرحوم­ علمای ابرار بودند تا آخر آنچه گفته‏اند؛ از خود سرکار که اهل دیار اسلام و ایمان هستید مانند آن شخص عطار می‏پرسم: سخن از این سست‏تر می‏توان گفت؟ و آیا می‏توانید تصور کنید که کسی ادعای تدیّن کند و خود با زبان خود به این سرحد خود را در نزد صاحبان شعور رسوا کند؟ و واللّه نیست مگر آنکه خداوند عالم جلّ‏شأنه و مااوضح برهانَه خواسته که ایشان را با زبان خودشان در نزد صاحبان شعور و طالبان راه راست رسوا کند. یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی‌الابصار. از خود سرکار می‏پرسم که اگر مقصود از حاکم، علمای ابرار که بعد از غیبت امام عصر عجل اللّه فرجه تا زمان شیخ مرحوم­ بوده‏اند نیستند، آیا مقصود این است که بعد از زمان غیبت تا این زمان‌ها حاکمی از جانب خدا در میان مردم نبود و شیخ مرحوم­ اول‏حاکمی بود که در میان مردم ظاهر شد؟ قدری در این خرافت فکر کنید که از این سست‏تر سخنی

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۴ *»

از هیچ‏یک از اهل ادیان باطله سر زده؟ تا به این زمان که شیطان از زبان این ملحدان اظهار کرد و به کام دل خود رسید، و پیش از اینها محل مناسبی از برای ابراز این الحاد نمی‏دید فاعتبروا یا اولی‌الابصار. چه شد که از زمان آدم گرفته تا خاتم؟ص؟حاکم الهی در میان مردم بود و اول حکام الهی آدم علی نبیّنا و آله و علیه‌السلام بود، و هر پیغمبری و هر وصی پیغمبری حکام الهی در میان مردم بودند و پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ و خلفای او؟عهم؟ حکام الهی بودند در ميان مردم و حکام نصب می‏کردند در میان مردم و آن حکام منصوب جمعی از علماء ابرار بودند؛ پس چه شد که علمای ابرار بعد از غیبت هیچ‏یک حاکم نبودند، و مردم از زمان غیبت تا این زمان‌ها بی‏حاکم بودند تا این زمان‌ها حاکم از برای ایشان آمد؟

از خود سرکار مانند آن عطار می‏پرسم که آیا نه این بود که بعضی از معاندین بی‏عقل این تهمت را به این طایفه علیّه بستند که ایشان جمیع علماء را از صدر اسلام تا بعد برحق نمی‏دانند و مشایخ خود را برحق می‏دانند و بس، و این افترا به مشایخ بزرگوار رسید و بیزاری‌ها از این افترا به سوی خدا جستند و کتاب‌ها نوشتند، و در آن کتاب‌ها لعنت‌هایی که سزاوار نمرود و شدّاد مردود و فرعون و رؤسای ضلالت و یزید و شمر لعین بود بر صاحب این عقیده کردند؟ بلی، اگر از خود سرکار مانند آن عطار بپرسم که چنین ادعائی را از زمان آدم تا خاتم؟ص؟ احدی از اهل ادیان باطله کرده بود، خواهید فرمود که چنین ادعائی مخصوص این ذخیره ابلیس با تلبیس است که او را در نهایت از خود راضی کرده بود. اعاذنا اللّه و ایاکم من مضلات الفتن و به نستعین.

از خود سرکار می‏پرسم مانند همان شخص عطار که آیا این سخن خلاف ضرورت اسلام و ایمان نیست؟ و آیا مشایخ بزرگوار+ میزان ضرورت را از برای شما نصب نکرده‏اند؟ و آیا نگفته‏اند که محکم قول ما این است که هیچ متشابهی در آن نیست که آنچه مخالف ضرورت اسلام و ایمان است مقصود ما نیست؟

باری، اگر مقصود این ملحدین از حاکم و ناطق و رئیس و کامل و اهل باطن و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۵ *»

مفیض بر جمیع خلق یا جمیع مردم، یکی از شیعیان است و بس نه بیشتر، که از برای هر امامی؟ع؟ دوازده نقیب و هفتاد نجیب است که چون یکی از ایشان رحلت فرماید بَدَلی از برای او باید باشد که خدمتی را که او می‏کرد به انجام رساند. و حکم احدی از اهل باطن و حکم احدی از اهل ظاهر این نبود که نباید مانندی داشته باشد، و مطاع کل و مفیض بر جمیع خلق یا جمیع مردم همان امام؟ع؟ است و بس که مرکز حقیقی است. و اگر مراکز اضافیه را می‏خواهند بگویند که وحدت صفت ایشان نیست، چنان‌که در آخر باب سیوم در جلد چهارم «ارشاد» تصریح فرموده‏اند و صفت وحدت را از پیغمبران هم سلب کرده‏اند چه جای شیعیان.

باری، اما محنت عظیم آن بزرگوار­ و محنت جمیع اهل حق این است که حق را با دلیل‌ها و برهان‌های بسیار واضح و آشکار می‏کنند در جمیع قرون و اعصار و ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون، و آن بزرگوار­ اثبات رکن رابع را به ده نوع دلیل که در هر نوعی ادلّه بسیار ذکر فرموده‏اند فرمودند و ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

فرموده‏اند: و نیز می‏گویند مرحوم مبرور آقا­ در جواب مرحوم حاجی محمّدعلی رئیس مرقوم فرموده‏اند در سؤالی که مرحوم حاجی کرده که «الی من الغایة و المفزع؟» جوابی که مرقوم فرموده‏اند مشهور است و این بنده نیز نسخه آن را دارم، مرقوم فرموده‏اند: «و اما آنکه فرمودید الی من الغایة و المفزع؟ یقول اللّه سبحانه الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و لابد لهذا الامر من مستقرّ و لایحسن منّا التعیین و ستعلمنّ نبأه بعد حین والسلام.» دلیل می‏آورند که چون خود مرحوم آقا ناطق بودند و حاجی سؤال کرده به طور تصریح بیان نفرموده‏اند که من هستم، کنایه فرمایش شده. و این امر اگر امر وحدت ناطق نبود و باید از علماء اخذ کرد، چندان اضطراب نداشت که حاجی سؤال کند و مرحوم آقا­ می‏فرمایند: «و لابدّ لهذا الامر من مستقرّ» الی آخر العبارة.

عرض می‏شود که متذکر باشید و غافل نباشید که جمیع فسادهایی که در دین و مذهب پیدا شده از زمان آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ همیشه از کسانی که در باطن گرگان

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۶ *»

بودند در لباس میشان در عالم پیدا شده، نه از جهّال محض و نه از سلاطین و اتباع ایشان که به قهر و غلبه سلطنت می‏کنند. پس متذکر باشید که موبدان و هیربدان و ملاهای مهابادیان و مجوس مانع شدند که مردم ایمان بیاورند به پیغمبران برحقی که از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه مبعوث شدند، و همچنین ملاهای یهود مانع شدند که مردم ایمان به عیسی بیاورند نه جهّال و سلاطین ایشان، و همچنین ملاهای نصاری مانع شدند که مردم ایمان به پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ بیاورند نه جهّال و سلاطین ایشان، و همچنین ملاهای اسلام و امثال صاحب کشّاف مانع شدند که مردم شیعه نشوند و سنّی باشند نه جهال و سلاطین ایشان، و همچنین هر فسادی و هر فتنه‏ای که در دین و مذهب واقع شده و واقع خواهد شد همه از کسانی بوده و خواهد بود که گرگان در لباس میشند و زبانی علمی دارند و اسمی از خدا و رسولی می‏برند و اسمی از حق و آخرتی می‏برند و همه ادعای حقیت می‏کنند و مردم را به حق دعوت می‏کنند و از باطل می‏ترسانند، و نصیحت می‏کنند مردم را که باید طلب کنید نجات خود را و خود خود را هلاک نکنید. و متذکر باشید و غافل نباشید که نخواهید یافت هیچ باطلی را که بگوید من باطلم و دعوت می‏کنم مردم را به باطل. پس متذکر باشید و غافل نباشید که:

ای بسا ابلیس آدم‏رو که هست پس‌ به هر دستی ‌نباید داد دست

و تعجب آنکه همین شعر را همه می‏خوانند. پس متذکر باشید و غافل مباشید که با همه این فتنه‏ها حجت الهی بالغ و واضح است و نقصی در آن نیست و احدی از مکلّفین معذور نیست در گمراهی خود، چرا که همیشه از آدم گرفته تا خاتم؟ص؟ تا بعد هرگز اهل باطلی به راه باطل نتوانسته برود، مگر آنکه چیزی از حق را گرفته و چیزی از حق را وازده. پس متذکر باشید و غافل مباشید که آن چیزی را که وازده اگر معلوم مکلّفین نباشد که از دین و مذهب است، حجت الهی در آن هنگام تامّ نخواهد بود. پس به مقتضای تمامیت حجت الهی باید آنچه را که وازده معلوم جمیع مکلّفین

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۷ *»

باشد که از دین و مذهب است تا حجت بالغ و واضح و تامّ گردد. و چنین چیزی که جمیع مکلّفین می‏دانند که جزء دین و مذهب است نام نامی آن و اسم گرامی آن ضروریات دین و مذهب است، که هرکس مطابق آنها است حق و اهل حق است و هرکس مخالفت کند یک چیزی از آنها را، او باطل و اهل باطل است. و همه مکلّفین به آسانی هرچه تمام‌تر می‏توانند این مطلب را بیابند و تمییز حق از باطل دهند و باطل را از حق جدا کنند و از این جهت فرمودند:

علم المحجّة واضح لمریده   و اری القلوب عن المحجّة فی عمی
و لقد عجبت لهالک و نجاته   موجودة و لقدعجبت لمن نجی

پس بنابراین از خود سرکار مانند آن عطار می‏پرسم، چرا که خودتان مکلّف هستید و از اهل دیار اسلام و ایمانید ان‌شاءاللّه، که آیا در میان شیعیان از صدر اسلام گرفته تاکنون ذکری از لزوم وحدت ناطق شیعی بود یا نبود؟ و اگر ذکری از لزوم آن بوده که نباید خود سرکار ندانید که محتاج شوید که از من سؤال کنید. پس اگر وحدت ناطق شیعی لازم بوده که مرا که انکار شدید از این مطلب دارم وازنید و اعتنائی به سخن من نکنید، و اگر ذکری از لزوم وحدت ناطق شیعی در هیچ عصری نبوده تا آنکه ابلیس مقام تلبیس را در آخرالزمان به دست آورد و این بدعت تازه را از زبان مریدان خود اظهار کرد و به کام دل خود رسید، پس باید بدانید که آن کسانی که میزان فهم عبارات خود را ضروریات دین و مذهب قرار داده‏اند خلاف ضرورت را قصد نکرده‏اند، و دشمنان ایشان افترا به ایشان بستند در زمان خود ایشان و خود ایشان کتاب‌ها نوشتند و لعن‌ها به صاحب این عقیده کردند و درِ زبان دشمنان خود را بر روی خود بستند، پس چون ابلیس با تلبیس دید که کام او روا نشد به لباس دوستی ظاهر شد و خود را کامروا کرد.

باری، مراد مرحوم حاجی محمدعلی رئیس طلب حق بود مثل سایر طالبین حق در هر عصر و زمان و چون می‏دانست که ای بسا ابلیس آدم‏رو که هست، نخواست

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۸ *»

که دست به دست او دهد و طالب حق و اهل حق بود و می‏دانست که ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین خواست مفزعی را از برای خود به دست آورد که از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین ایمن شود، و این امری بود اهمّ از جمیع امور دین و مذهب چرا که بنابر مضمون همین حدیث شریف همیشه غالین و منتحلین و مبطلین و مأوّلین و جاهلین که خود را به لباس میش بیرون می‏آورند هستند در این دنیا، و کار عدول نافین از جانب ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم همین است که نفی کنند از دین ایشان آنچه از ایشان نیست. و آن بزرگوار هم­ که اصرار او بیش از سایر مشایخ+ در استقرار میزان ضروریات دین و مذهب است نوید می‏دهد به طالب سائل و هر طالب حقی به این آیه شریفه و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا. و چون نوّاب عام را بعد از غیبت صغری باید به اوصاف شناخت نه به نص، چرا که به نائب آخر زمان غیبت صغری امر شد از جانب امام زمان عجل‌اللّه‌فرجه که نص بر کسی مکن و فرمودند للّه امر هو بالغه از این جهت فرمودند تصریح از من خوب نیست. و آن امری که می‏فرمایند «و لابدّ لهذا الامر من مستقرّ » همان امری است که امام زمان عجل‌اللّه‌فرجه فرموده للّه امر هو بالغه و این عبارت اقتباس از آیه شریفه است که فرموده لکل نبأ مستقرّ و البته هر خبری باید به خبیری بسته باشد و از خبیری صادر شود، چنان‌که هر فعلی باید از فاعلی صادر شود.

پس متذکر باشید و غافل مباشید که آن امری که امام زمان عجل‌اللّه‌فرجه فرمودند للّه امر هو بالغه در غیبت کبری اگر امر وحدت ناطق شیعی بود، نباید خداوند حکیم هادی جلّ‏شأنه آن امر را به مکلّفین نرساند. و اگر امر وحدت ناطق شیعی بود، نهایت امام زمان عجل‌اللّه‌فرجه نخواست به نص تعیین کند و خواست که خداوند او را به صفات بشناساند، باید از آن زمان تا به حال همیشه در هرعصری وحدت ناطق شیعی را به صفات شناسانیده باشد به همه مکلّفین چه جای علمای محققین. و اگر

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲۹ *»

چنین چیزی از دین الهی بود، مخفی نمانده بود تا آنکه ابلیس با تلبیس از کمینگاه بیرون آید بعد از هزار سال و این بدعت تازه را در میان تمام بدعت‌های گوناگون خود تازه قرار دهد.

اگر  کسی طالب حق است که واللّه حق در همین مطلب از روز روشن‌تر است، و اگر کسی طالب حق نیست و می‏خواهد بدعتی کرده باشد یا تابع مبدعی شده باشد که در صورتی که خداوند عالم جلّ‏شأنه با قدرت کامله او را مهلت دهد و املی لهم انّ کیدی متین گوید، و به پیغمبر خود؟ص؟ امر فرماید که و مهّل الکافرین امهلهم رویدا شخص عاقل خود را به تعب نیندازد، و فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون را ورد خود سازد.

فرموده‏اند: و ایضاً این عبارات عریضه مرحوم مبرور آقا­ را که به مرحوم مبرور سید­ نوشته‏اند و نسخه آن کم است، هرگاه دلیل بیاورند در جواب چه بگوییم؟ که نوشته‏اند در حق مرحوم مبرور شیخ­ که: «علمنا من نصّه انّه قال فی ابنه الشیخ علی ان علیّاً یزعم انّ الامر بعدی یرجع الیه هو متوهّم، الامر بعدی یرجع الی فلان و سمّاک و من البین ان هذا الامر لم‏یکن امر عیاله و لا اخذه و لا عطاؤه و لا دنیاه و هو الامر المطلق و هو ما له من الامر و النقابة و القطبیة و قد رأینا انّ الامر بعده الیک ظاهر و لا ناطق بعلمه سواک و ان کان الناطقون کثیرین و لکن نطقهم من نطقک و لم‏یستفد من الشیخ غیرک و کلّ من علم بعده علم منک فانک نائبه الجلی­.» تا جایی که در همان عریضه مفصّله عرض می‏کنند: «فمن ولی الامر بعدک فانّی اعتقد اعتقاداً جزماً انّ من لم‏یعرف شیخ زمانه لم‏یعرف امامه یقیناً.» و نیز می‏نویسند که: «فالمرجوّ منکم ان‏تنصّوا علی الشیخ الذی بعدکم.» در سه‌چهار سال قبل هم بنده این عرض را نموده در جزء عرايض این بنده جوابی مرقوم فرموده بودند که مقصود تکلیف خودشان بوده، اگر تکلیف آن مرحوم­ نوع دیگر بوده چه دلیل بیاوریم و چه نحو جواب بگوییم؟

عرض می‏شود که جواب ابلهان خاموشی است ذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۰ *»

یلاقوا یومهم الذی کانوا یوعدون. و ذر الذین یلحدون فی آیات اللّه. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. انک لاتهدی من احببت و لکن اللّه یهدی من یشاء. پس خود سرکار سعی کنید که عقاید خود را با دلیل و برهان الهی محکم کنید کالجبل لایحرّکه العواصف، و مباشید از اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح، و با اقامه دلیل و برهان ضرورت دین و مذهب که اعظم امور الهیه و قائم‏مقام خدا و رسول او؟ص؟ و ائمه معصومین؟عهم؟ است که معصوم از هر جهل و غفلت و خطا و سهو و نسیان است عذری از برای مکلّفی باقی نمانده که بتواند بگوید که امر الهی به من نرسیده بود و نفهمیده بودم و حجت الهی بر من تمام نبود، و حجت من بر خدا تمام بود که امر خود را به من نرسانده بود پس من معذور بودم.

باری، با اقامه حجج الهیّه مقرّره بین العباد المکلّفین که ضروریات دین و مذهب باشند محتاج به چیز دیگر نیستید و قطع جمیع اعذار شده. و بعد از آنکه مشایخ+ این موازین قسط را از برای مکلّفین قرار دادند تأکیداً للامر و توضیحاً له که مراد ما از جمیع عبارات و کلماتی که داریم همان معانی است که به ضرورت اسلام و ایمان به مکلّفین رسیده، قطع عذر را از ایشان کرده‏اند، که هر احتمالی که در عبارات و کلمات ایشان برود که برخلاف ضروریات باشد آن احتمال مقصود ایشان نبوده، چنان‌که هر احتمالی که در آیات و احادیث است که برخلاف ضروریات دین و مذهب است مراد الهی و مقصود ائمه طاهرین؟عهم؟ نیست. و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.

پس اولاً عرض می‏کنم که اين عریضه‏ای را که فرموده‌ايد، این حقیر از خود آن بزرگوار­ شنیدم که فرمودند که نسخه اصل آن که در نزد خودم بود شستم و هرکس نسخه‏ای دارد بشوید، چرا که آن عریضه به دست دشمنان خصیم شدید افتاده و آنچه خواسته‏اند زیاد و کم کرده‏اند که بتوانند ایرادی بر من وارد آورند.

و ثانیاً عرض می‏کنم چنان‌که مکرر عرض کردم که هر معنی و احتمالی که برخلاف

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۱ *»

ضروریات دین و مذهب است به تصریح خود ایشان مقصود ایشان نیست، و لزوم وحدت ناطق شیعی خلاف ضرورت اسلام و ایمان است پس مقصود ایشان نیست.

و ثالثاً عرض می‏کنم که اگر نقطه علم شیخ جلیل­ در نزد شیخ‌علی نباشد و در نزد سید نبیل باشد، لزوم وحدت ناطق شیعی را نمی‏رساند از ابتدای غیبت کبری بلکه از ابتدای اسلام تا این زمان در هر عصری. پس دانستن سید مرحوم­ و ندانستن شیخ‏علی مرحوم و غیر او، چه دخلی به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری دارد که مخالف ضرورت دین و مذهب است؟ بلکه در قلب مثل سلمان چیزی باشد که امثال ابوذر! ندانند آن چیز را، چه دخلی به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری دارد که مخالف است با ضرورت دین و مذهب؟ و بر فرضی که مثل سلمانی تعلیم کند آنچه در قلب او است به ابی‏ذر و بس و تعلیم دیگران نکند، چه دخلی دارد به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که سلمان­ نقیب باشد و نقابت او را کسی نداند مگر ابوذر، چه دخلی به لزوم وحدت ناطق شیعی دارد که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که شیخ مرحوم نقیب باشد و نقابت او را سید مرحوم بداند و دیگران ندانند، چه دخلی دارد این مطلب به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که سید مرحوم تالی شیخ مرحوم باشد و بداند که او نقیب است و احدی دیگر نداند، و سید مرحوم مکلّف باشد که اقرار کند به نقابت او و احدی دیگر نداند و مکلّف به اقرار کردن به نقابت او نباشد، چه دخلی دارد این مطلب به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که سید مرحوم به نقطه علم شیخ مرحوم واقف شد و خود او هم دارا شد آنچه را که شیخ مرحوم دارا بود و کسی واقف شد به آنچه او دارا است و دیگری واقف نشد، چه دخلی دارد این مطلب به لزوم وحدت ناطق شیعی که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟ و بر فرضی که آقای بزرگوار­

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۲ *»

بعضی از مقامات را در سید مرحوم واقف شد و مکلّف بود به اقرار به وجود آن مقامات در وجود سید مرحوم، و احدی دیگر واقف بر آن مقامات نشد و مکلّف بر اقرار به وجود آن مقامات در او نبود، چه دخلی دارد این مطلب به لزوم وحدت ناطق شیعی در هر عصری که خلاف ضرورت دین و مذهب است؟

پس اگر مرادشان از لزوم وحدت ناطق شیعی، ناطق ظاهری است که مانند آن شخص عطار از خود سرکار که از اهل دیار مسلمین و مؤمنین ابرارید می‏پرسم که آیا از صدر اسلام تا این ایام به غیر از این ملحدین لئام سراغ دارید که یکی از شیعیان، حاکم و مطاع بر کل مردم باشد و جمیع مردم باید مطیع او باشند؟ پس بعضی احکام او را به سایرین برسانند و بعضی دیگر قبول کنند، پس راویان و حاکیان و حاکمان از جانب او باشند، و بعضی محکوم و مطیع، و حاکم و مطاع جمیع، همان شخص واحد باشد و بس؟

و اگر مرادشان از لزوم وحدت ناطق شیعی مُمِدّ و مفیض بر جمیع مردم باشد، چنان‌که بعد از آنکه رسوایی ایشان را در این قول شنیع سخیف بیان کردم به طوری که نتوانستند روپوشی از برای خود قرار دهند، گفتند و نوشتند که مراد ما از وحدت ناطق وحدت قطب دایره شیعیان است، چرا که قطب هر دایره‏ای باید یکی بیش نباشد. و مرادمان از نطق آن شخص، نطق ظاهری نیست بلکه مرادمان از نطق، نطق حکمی است، و مقصود افاضه آن قطب است به جمیع مردم، و اصطلاح کرده‏ایم که افاضه را به لفظ نطق بیان کنیم. و اگر گفته‏ایم که باقی مردم باید راوی و حاکی از همان شخص واحد باشند نه از کسی دیگر، مرادمان روایت و حکایت ظاهری نیست بلکه مرادمان حکايت و روايت حَکَمی است و مرادمان اين است که جمیع مردم باید مستمدّ و مستفیض از آن شخص واحد باشند نه بیشتر، و اصطلاح کرده‏ایم که استمداد و استفاضه را به لفظ روایت و حکایت ذکر کنیم، چنان‌که اصطلاح کرده بودیم که شخص ممدّ مفیض بر جمیع مردم را به لفظ ناطق و حاکم بیان کنیم.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۳ *»

باری، پس عرض می‏کنم که خواستند ستری بر عورت خود بپوشانند، عورتشان مکشوف‏تر شد و خواستند بهتر کنند بدتر شد، و خدای عالم‌السرّ و الخفیّات غیرمغری به باطل بطلان ایشان را بیشتر برملا کرد و عذری از برای احدی از مکلّفین باقی نگذارد در متابعت این الحاد. پس چون که نمی‏توانند از نفاقی که دارند قول صریح مشایخ+ را وازنند مناسب است که عبارت ایشان را بعینها عرضه دارم تا بُهِتَ الذی کفر و لایبقی له مفرّ به عمل آید. پس در آنچه نقل می‏شود تدبّر فرمایید و متذکر شوید و از غفلت بیرون آیید.

در جلد چهارم از کتاب مستطاب «ارشاد» در صفحه صدوهشتم از چاپ تبریز می‏فرمایند: «پس باب کلّی در همه ملک خدا محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است چنان‌که سابقاً در تفسیر آیه و أتوا البیوت من ابوابها گذشت و اما باب‌های جزئی از برای آنها مراتب بسیار است. اول مرتبه ابواب جزئیه مقام انبیاء است که نسبت به آل‌محمّد؟عهم؟ جزئی بودند و هریک باب فیضی از فیض‌ها بودند و قادر بر تربیت و افاضه بر کل نبودند مگر حضرت نوح؟ع؟.» تا آنکه می‏فرمایند: «و اما غیر او احدی را آن‏طور مقام و علوّ نبود اگرچه حضرت ابراهیم و موسی و عیسی اولواالعزم و بزرگ بودند.» تا آنکه می‏فرمایند: «و اما در میان شیعیان نیز باب‌ها هستند ولی جزئی. وقتی که انبیاء جزئی باشند ایشان به طریق اولی جزئیند پس نشود که هیچ‏یک از ایشان عالم به جمیع علوم و قادر بر جمیع تصرفات باشند چرا که این مقام مخصوص آل‌محمّد؟عهم؟ است.» تا آنکه می‏فرمایند: «و اما انبیاء گذشته که چنان‌که شنیدی عالم بر جمیع اشیاء نبودند چنان‌که هدهد دانست چیزی را که سلیمان ندانست و مورچه دانست چیزی را که باز سلیمان ندانست و خضر؟ع؟ دانست آنچه را که موسی علی نبیّنا و آله و علیه‌السلام نمی‏دانست و هردو ندانستند آنچه را که آن صیّاد دانست و حضرت باقر؟ع؟ پنج عالم به جابر بن یزید جعفی نمودند و فرمودند که اینها ملکوت زمین است و ابراهیم آنها را ندیده و انبیائی بودند که از ایشان چیزی می‏پرسیدند و نمی‏دانستند تا مدتی ریاضت بکشند تا آنکه در

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۴ *»

خواب یا بیداری به آن ملهَم شوند. حال وقتی که در انبیاء امر چنین بوده، در سایر رعیت چه خواهد بود؟ پس ملتفت مشو به قول جماعتی که گمان می‏کنند که مشایخ ما یا دیگران عالم بر جمیع و قادر بر جمیع اشیاء بودند که آنها غالیند در دین خدا و خدا و رسول از ایشان بیزار است بلکه ایشان بندگانی بوده‏اند برگزیده و محبوب و مطیع خدا و خداوند به ایشان انعام کرده بود علوم بسیار از شرایع و معارف و غرائب و صاحبان دعوات مستجابه بودند و در نزد ائمه خود؟عهم؟ مقرّب بودند. بلی نزدیک‌تر از سایرین معروفین بودند و نمی‏گویم ایشان را امثال و اقران نبود اگرچه در خفاء باشند و نمی‏گویم اقرب از ایشان به ائمه کسی دیگر نبود چرا که احتمال می‏رود که در خفاء از ایشان اکمل یا مساوی با ایشان جمعی دیگر باشند.»

و در صفحه صد و سیزدهم می‏فرمایند: «باری، برویم بر سر مطلب؛ چون بزرگان شیعه معدودند و یکی نیست، فیض‌ها در ایشان متفرق است ولی از ایشان بیرون نیست و همچنین چون پیغمبران معدود بودند، فیض‌ها در ایشان متفرق بود و هرکسی صاحب فیضی بود و باب امری و بعضی به بعضی محتاج بودند چنان‌که موسی به خضر محتاج بود و اما امام چون یکی است باب فیض جمیع فیض‌های خدا است و بابیت او بابیت کلیه است و هیچ فیض نیست که به او نرسیده باشد و به هرکس هرچه برسد از او می‏رسد و اما اکابر شیعه متعددند. و آنچه به ما نسبت می‏دهند بعضی از مخالفان که ما می‏گوییم که در هر عصری حکماً باید یکی باشد افترای محض است و ما چنین اعتقادی نداریم. آن کاملی که یکی است و باید یکی باشد حجت معصوم است بعد از حضرت پیغمبر؟ص؟ که در هر عصری یک امام باید باشد و چگونه شود که شیعه کامل یکی باشد و حال آنکه وحدت، صفت مرکز است و مرکز جز امام نباشد و از واحد که گذشت مقام کثرت است و انبیای اربعه از این جهت متعدد شدند و کثرت شیعه از ایشان بیشتر است.» تمام شد موضع حاجت از کتاب مستطاب «ارشاد».

پس در این عبارات موافق با ضروریات دین و مذهب تدبّر کنید و غافل مشوید از

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۵ *»

تصریحاتی که می‏فرمایند که وحدت، صفت مرکز است و مرکز به غیر از ائمه؟عهم؟ کسی دیگر نیست. و متذکر باشید که در چند موضع تصریح می‏فرمایند که وحدت مخصوص ائمه؟عهم؟ است، یعنی از جمله صفات خاصه به ایشان؟عهم؟ که در کسی دیگر یافت نمی‏شود. و تصریح می‏فرمایند که حکم وحدت در پیغمبران هم جاری نبود چه جای شیعیانی که تعددشان از پیغمبران بیشتر است. و متذکر باشید که چون بنای مخالفین و معاندین مشایخ+ این بود که بعضی از مسائل که مخالف ضرورت دین و مذهب بود به طور افترا به مشایخ+ می‏بستند، چرا که لابدّ و ناچار بودند در ابراز عناد خود به افترابستن، چرا که چاره‏ای به جز این از برای خود نداشتند و در سایر مسائل نمی‏توانستند قدحی کنند و اظهار عنادی نمایند، پس بعض مسائل که خلاف ضرورت دین و مذهب بود به افترا به ایشان بستند مثل معاد روحانی و انکار معاد جسمانی و انکار معراج جسمانی. و از آن جمله افتراها این بود که ایشان امور دین و مذهب را منحصر به خود می‏دانند و منحصر به شخص واحد می‏دانند، و این افترا نیز به ایشان رسید مثل سایر افتراها و ایشان ردها نوشتند و اظهار افترای حضرات را فرمودند مثل اظهار سایر افتراها، خصوص در رساله نظام العلماء و در هر موضع مناسبی اظهار آن افتراها را فرمودند که از آن جمله عباراتی بود که از کتاب مستطاب «ارشاد» نقل شد.

پس متذکر باشید و غافل مباشید که بر فرضی هم که در موضعی عبارت متشابهی یافت شود باید آن عبارت را به میزانی که خودشان از برای مردم قرار داده‏اند سنجید، و آن میزان، ضروریات دین و مذهب است. پس هر معنی که مخالف آنها است، به تصریح خود مشایخ+ می‏دانیم که مقصود ایشان نیست، چه جای آنکه در موضعی متشابهی هم در میان نباشد، مثل همین عبارات منقوله از کتاب مستطاب «ارشاد» که تصریح است که وحدت از جمله صفات خاصه به ائمه طاهرین؟عهم؟ است که پیغمبران هم آن صفت را ندارند، چه جای شیعیان که تعدد در ایشان بیشتر است.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۶ *»

پس متذکر باشید و غافل مباشید که اگر مقصود این ملحدین از لزوم وحدت ناطق شیعی حکومت ظاهری است که باید حاکم الهی که از شیعیان است باید یکی باشد نه بیشتر، چنان‌که در بسیاری از جاها به همین تصریح کرده‏اند و گفته‏اند که مقصود ما از لزوم وحدت ناطق وحدت حاکم ظاهر است، چرا که در باطن اگر هزار نفر هم باشند موجب فسادی نخواهند بود، اما در ظاهر اگر حکام الهی متعدد باشند بعضی از مردم میل به بعضی از ایشان می‏کنند و بعضی دیگر میل به بعضی دیگر خواهند کرد، و اگر بر فرض محال هیچ اختلافی هم در میان این حکام نباشد مگر همین‌که بعضی پیر باشند و بعضی جوان، پس پیرها میل به پیرها کنند و جوانان میل به جوانان و اختلافات پیدا خواهد شد و در اختلافات فسادها است. پس باید حاکم ظاهر یکی باشد تا اختلاف نباشد تا فساد در میان نماند.

باری، پس من مانند همان شخص عطار از خود سرکار که اهل دیار اسلام و ایمان هستید، و از سایر ابرار اخیار می‏پرسم که آیا از صدر اسلام تاکنون ذکری از لزوم وحدت ناطق شیعی و وحدت حاکم شرع در میان بوده؟ مگر در این زمان محنت‏اقتران که ابلیس باتلبیس این بدعت تازه را که در میان تمام بدعت‌ها تازگی دارد آورده؟ و امیدم از سرکار و سایر اخیار به قدر امید آن عطار از اهل بازار هست که انصاف دهید و کتمان نکنید.

و اگر بگویند که حکومت ظاهر مقصود ما نبوده، با اینکه خودشان تصریح کرده‏اند که مقصود ما حاکم ظاهر است چرا که در عالم غیب هزار نفر اگر باشند موجب خلاف و فسادی نخواهد بود، عرض می‏کنم که:

اذا قالت حذام فصدّقوها فان القول ما قالت حذام

تدبر کنید و متذکر شوید و غفلت را از سر بیندازید از تصریحی که در چند موضع از عبارت «ارشاد» است که فیض‌ها در پیغمبران منتشر است چرا که متعددند، چه جای شیعیان که کثرت آنها از پیغمبران بیشتر است و هیچ‏یک از ایشان

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۷ *»

فیض‏بخش جمیع مردم نیستند، و آن یک نفری که فیض‏بخش تمام مردم است همان امام؟ع؟ است، و این صفت وحدت از خاصه ایشان است.

و اگر بگویند چنان‌که می‏گویند که قطب هر دایره‏ای از جنس آن دایره است و ائمه؟عهم؟ در مقام مؤثرند و از جنس دایره رعیت نیستند، پس قطب دایره رعیّت باید از جنس رعیت باشد، عرض می‏کنم که تصریحاتی که در کتاب مستطاب «ارشاد» است که همه آنها مطابق با ضروریات محکمات دین و مذهب است که شنیدید، و برخلاف گفته این ملحدین تصریحات در کتاب مستطاب «ارشاد» است که موافق آیه شریفه قل انما انا بشر مثلکم پیغمبر؟ص؟ و آل او؟عهم؟ در هر عالمی از عوالم ملک خداوند عالم جلّ‏شأنه لباسی از جنس آن عالم به خود گرفته‏اند تا اهل آن عالم بتوانند ایشان را بشناسند، و وحدت که از خواص ایشان است با همان لباس بشری ایشان است و آن لباس از جنس رعیت و قطب ایشان و پیغمبر ایشان و امام ایشان است، و سایر پیغمبران و شیعیان وحدت از صفات ایشان نبود مگر نوح؟ع؟ از جهتی چنان‌که تصریح فرمودند. پس اگر کسی طالب حق است که همین تصریحات بس است و او را کفایت می‏کند، و اگر طالب حق نیست و خود از جنس ملحدین است که فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون، فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی کانوا یوعدون.

و اما اینکه فرموده‏اید که در یک رساله‏ای نوشته‏ام که مطلب مخصوصی تکلیف شخص خاصی بوده، منظور این است که صاعدین در درجات غیبیه و ترقیات مانند صاعدین در درجات ظاهره است ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت. و آیه شریفه هم درجات عند اللّه اشاره به این معنی است و رفیع‌الدرجات ذوالعرش. پس کسی که شروع می‏کند در صعود، در اول امر پای خود را به درجه اول و پله اول سُلّم می‏گذارد و چشم او به درجه اول است، و بر همین نسق باید صعود کند تا به عرش و عرشه و صاحب عرش برسد. پس بسا آنکه عالمی که در شُرف نجابت است مکلّف باشد که نجیبی را بشناسد و این تکلیف دیگران نیست، و بسا نجیبی که در شُرف مقام نقابت

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۸ *»

است مکلّف شود که نقیبی را بشناسد، و بسا نقیبی که در مقام برزخیت است که مکلّف شود که شخص یکی از ارکان را بشناسد، و بسا آنکه ارکان مکلّف باشند که غوث اعظم را بشخصه بشناسند، و غوث اعظم همان حضرت بقیةاللّه فی الارض است روحی لموالیه الفداء و علیه و علی آبائه آلاف الصلوة و السلام و الثناء، که وحدت از صفت خاصه او است عجل اللّه فرجه و سهّل مخرجه. العاقل یکفیه الاشارة. و این مطلب داخل مسلّمیات است و دخلی به مطلب این ملحدین ندارد که می‏خواهند دل ابلیس را به این بدعت تازه خود به دست آورند. اعوذ باللّه منه و من اتباعه و اشیاعه و اعوانه و اولیائه و باللّه استعین الی یوم الدین بعونه.

فرموده‏اند: و ایضاً هرگاه عبارت این تعلیقه بندگان‌عالی را که بعد از فوت آقا­ به جناب آقا سید‌محسن سلّمه اللّه تعالی مرقوم شده دلیل نمایند «فان لکل علم مقرّ و لکل نبأ مستقرّ فسوف تعلمون کما صرّح به المشایخ+ فان وجدتموه قبل وجداننا فعلیکم بالاخبار و الهدایة من باب الاخوّة.» چه جواب داده شود؟ اگر مقصود از اخبار، اخبار به علماء است که علماء متعدد بوده و هستند، و هرکس از هریک از علمای ابرار این طایفه اخذ مسائلی نماید بنا به فرموده بندگان‌عالی جایز است، پس اخبار از که بدهند؟ نقیب و نجیب هم که علم به وجود ایشان لازم و واجب است و شخصاً نباید آنها را بشناسیم، پس مقصود از لفظ اخبار چه‌چیز بوده است؟

عرض می‏شود که المؤمن قلیل، المؤمن قلیل، المؤمن قلیل، المؤمن اقلّ من الکبریت الاحمر و هل رأی احدکم الکبریت الاحمر و الناس کلّهم بهائم الّا المؤمن.

ای بسا ابلیس آدم‏رو که هست پس به هر دستی نباید داد دست

و تفصیل جواب در دو فقره سابق گذشت، دیگر زیاده بر این نزد عاقلان بیجا است. مبدعین در دنیا بسیار، و صاحب بدعت تازه که این بدعت منحصر به او است هرگز مطلوب اهل حق نبوده و نخواهد بود بعون اللّه تعالی، چرا که آنها اضلّ از بهائمند و خرمگسان در گرد آنها بسیار. نعوذ باللّه من شرّ الاشرار و کید الفجّار و لاحول و لا قوة الّا

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳۹ *»

باللّه العلیّ العظیم. بلی هرگز به وحدت ناطق شیعی معتقد نبوده‏ام و همیشه به آنچه در بازار مسلمین و مجالس مؤمنین منتشر بوده از ضروریات دین و مذهب معتقد بوده‏ام و خارج نشده‏ام، و به توفیق الهی امیدوارم که خارج نشوم و ماکنّا لنهتدی لولا ان هدانا اللّه.

فرموده‏اند: برخی شعرهای مثنوی مرحوم آقا­ را دلیل مطلب خود می‏آورند که:

پس رحی جو، پس رحی جو، پس رحی وز رحی گو، وز رحی گو از رحی

و همچنین تفصیل ماهی و آب و نار و شعله و غیر اینها، و می‏گویند اگر مقصود وحدت ناطق نبود چرا این‏قدر تأکید و اصرار در ثبوت این مطلب می‏فرمودند؟

عرض می‏شود که کسی که آیه شریفه لو کان فیهما آلهة الّا اللّه لفسدتا را دلیل مطلب خود قرار می‏دهد، می‏خواهید که اشعار مثنوی را دلیل قرار ندهد بر لزوم وحدت ناطق شیعی؟! جواب این سخن‌ها همان است که در کتاب مستطاب «ارشاد» است و بعضی از عبارت‌های آن را نقل کردم و میزانی که خود ایشان در ابتدای مسأله معراج و در ابتدای مسأله معاد در «ارشاد» به دست داده‏اند که مقصود ما از عبارات متشابهه همین ضروریات دین و مذهب است که در بازار و مجالس اهل حق منتشر و متداول است. می‏فرمایند که مؤمن تصدیق خواهد کرد و منافق تأویل. پس خود سرکار از اهل دیار حق هستید، مانند همان شخص عطار از سرکار و سایر اهل دیار می‏پرسم که از صدر اسلام تا حال در میان علماء و عوام اهل اسلام و ایمان منتشر و متداول لزوم وحدت ناطق شیعی بوده یا نبوده؟ پس اگر منتشر بوده که قبل از آن بزرگوار­ بوده و بعد از ایشان هم البته باید در میان مردم منتشر باشد، پس این مطلب اختصاصی به آن بزرگوار­ نخواهد داشت و همه علماء و همه حکماء و همه عقلاء بلکه همه مکلّفین از عوام‌الناس به این مطلب معتقد خواهند بود، و خود سرکار و امثال سرکار از خبره این مطلب هستید. و اگر از صدر اسلام تاکنون چنین بدعتی نبوده، پس بدانید که مقصود آن بزرگوار­ نبوده و این بدعت تازه را این ملحدین تازه اختراع کرده‏اند. و مقصود آن بزرگوار­ همه همانی است که همیشه در

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴۰ *»

میان اهل حق منتشر و متداول بوده که باید حق را از اهل حق طلب کرد نه از ناحق که مدعی حق است، و همیشه مدعیان حق بسیار بوده‏اند و همیشه اهل حق کم بوده‏اند، و همیشه اهل حق تحریص و ترغیب به طلب حق از اهل حق کرده‏اند، و همیشه از مبطلین و منتحلین و غالین و مأوّلین و جاهلین مردم را تحذیر کرده‏اند، و مضمون این حدیث شریف که انّ لنا فی کلّ خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین از صدر اسلام تاکنون تا روز قیامت در میان اهل حق منتشر بوده و هست و خواهد بود، اگرچه لفظ حدیث را بعضی از مکلّفین نشنیده باشند. اعاذنا اللّه من شرّ المبدعین و تحریفهم و انتحالهم و غلوّهم و تأویلهم و جهلهم بحق محمّد خاتم النبیین و اوصیائه الهادین و اولیائهم التابعین صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.

باری، متذکر باشید و غافل مباشید که باید محکمات قرآن و متشابهات آن را و محکمات احادیث و متشابهات آنها را و محکمات اقوال مشایخ+ و متشابهات آنها را به ضروریات دین و مذهب سنجید، و محکمات را از متشابهات تمیز داد و محکمات را باید گرفت و متشابهات را باید ردّ به محکمات کرد. و همیشه اهل حق این است سنّتشان، و همیشه اهل باطل برخلاف این است عادتشان. یعنی محکمات را ردّ به متشابهات می‏کنند چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده و فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّ‌الکتاب و اخر متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا و مایذّکّر الّا اولواالالباب ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب. از این است که شیخ مرحوم و جمیع اهل حق+ در ادله ثلثه حکمت و موعظه و مجادله، محکمات آیات و احادیث را دلیل قرار داده‏اند نه متشابهات را. در خانه اگر کس است این حرف بس است.([۱۵])

 

 

جواب

 

ميرزا محمّد اصفهانی

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴۲ *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی اشرف خلقه محمّد و آله الطیّبین الطاهرین

و اللعنة علی اعدائهم الملحدین الی یوم الدین.

و بعد جناب مستطاب سلالة الانجاب و نقاوة الاطیاب المیرزامحمّد سلّمه اللّه تعالی الجواد الوهّاب لازال کاسمه محمداً و رسمه من رسوم آل‌محمّد صلوات اللّه علیهم سؤالی فرموده بودند، پس سؤال جناب ایشان را بعینه نقل نموده و بعد از آن جواب را عرض می‏کنم تا جواب بر نظم صواب مطابق آید و باللّه التوفیق الی الرحیق و هو خیر رفیق.

فرموده‏اند: در کتاب «توضیح» در اواخر کتاب می‏فرمایند: «در میان علمای ظاهر در عصر او غیر او را ناطق به آن علم نیافتیم و ناطق به علم مخصوص خود، خود او بود و بس. و بعد از آنکه او ناطق به علم مخصوص به خود شد الفاظ علم او را بسیاری شنیدند و حفظ کردند، ولکن در میان علمای ظاهر و آخذین از او کسی مانند سید مرحوم­ واقف بر نقطه علم منحصر به او نشد و شارح علم او نبود به طوری که او بود. و همچنین در میان علمای آخذین از سیّد مرحوم­ اگرچه جمع بسیاری الفاظ علم منحصر به او را شنیدند و حفظ کردند، ولکن کسی را نیافتیم که مانند آقای مرحوم­ واقف بر نقطهِ علمِ منحصر به او بشود و شرح و بسط آن را کند. چنان‌که مروی است از خود سید مرحوم­ که درباره آن بزرگوار فرمودند که چشم مرا روشن کرد و کمر مرا راست کرد و بر نقطه علم واقف شد. باری، پس اگر مقصود شما از انحصار و نطق به شخص واحد این است که ناطق به علم مخصوص شیخ مرحوم­ خود او بود و بس، و بعد از او کسی مانند سید مرحوم­ ناطق به آن نبود، و بعد از او کسی مانند آقای مرحوم­ ناطق به آن علم مخصوص نبود، حق است و صدق و نیافتیم کسی را غیر از ایشان+ در آن علم نطقاً و کتباً شرح و بسط دهند.» تا آخر.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴۳ *»

عرض می‏شود که این علم را منحصر فرمودید، آیا این علم مطابق با ضروریات بود یا خیر؟ اگر مطابق با ضروریات بود به چه سند می‏فرمایید علم منحصر به خود ایشان؟ دلیل انحصار چیست؟ دیگر آنکه آیا این نطق را که نسبت به ایشان داده‏اید آیا این نطق حق است یا باطل؟ اگر حق است سبب چیست که الحال بطلان او را ثابت می‏فرمایید؟ و اگر باطل است به چه سند حقیّت او را ثابت می‏فرمایید؟ دلیل حقیّت و بطلان را مرقوم فرمایید. و آیا این ناطقیت مطابق با ضرورت است یا نه؟ به همان‏طور که فرموده‏اید اگر مطابق با ضرورت است چرا دیگران مقرّ و معترف نیستند؟ و اگر مطابق با ضرورت نیست سبب حقیّت چیست؟ بیّنوا توجروا.

جواب: اما اینکه فرموده‏اید که آیا این علمِ منحصر، مطابق با ضروریات بود یا خیر؟ پس عرض می‏کنم که به تصریح خود ایشان به طوری که در بسیاری از رسائل به عربی و فارسی نقل کرده‏ام چنان‌که در همین رساله «توضیح»، توضیح شده و دیده‏اید، مطابق است علم ایشان با جمیع ضروریات دین و مذهب، به طوری که به تصریح خود ایشان اگر کلام متشابهی از ایشان به حسب ظاهر، ریبه خلاف ضرورت در آن رود، خود ایشان ضروریات را میزان کلمات متشابهه قرار داده‏اند و تصریح فرموده‏اند که آنچه برخلاف ضروریات فهمیده شود مردم بدانند که مراد و مقصود ما نیست، و آنچه مقصود ما است همان است که در میان مسلمین و طایفه محقّه در مساجد و منابر و مجالس و محافل ایشان متداول است، و آنچه برخلاف ضرورت ایشان باشد ما از آن بیزاریم و معتقد به آن را کافر و مخلّد در جهنم می‏دانیم.

اما اینکه فرموده‏اید اگر مطابق است با ضروریات پس سند انحصار چیست؟ کلامی است به حسب ظاهر بسیار متین، چرا که ضروریات دین و مذهب بر عوام مستبصرین در دین مخفی نیست چه جای علماء و حکماء که از اهل دین و مذهبند. پس در این صورت علم شیخ مرحوم­ منحصر به خود او بود معنی نخواهد داشت. پس علم او علمی بود که همه علماء و حکماء بلکه عوام مستبصرین

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴۴ *»

هم می‏دانستند، پس منحصر به خود ایشان نخواهد بود. پس این فرمایش جناب شما بسیار متین است به حسب ظاهر و محل سؤال است و لایق جواب باصواب، چرا که چون بسیاری از معاندین که شنیدند یا در کتابی از مشایخ ما+ دیدند که گفته‏اند و نوشته‏اند که مطالب و مقاصد ما همان‌ها است که در بازار اسلام و ایمان متداول است، این کلام بانظام آن اعلام را حمل بر حیله کردند و گفتند اگر مطالب شما همان مطالب متداوله است پس چرا خود را سرِ زبان‌ها انداخته‏اید؟ و چرا مثل سایر علما نیستید که بر سرِ زبان‌ها نیفتاده‏اند؟ پس همانا که شما مطالبی دیگر در دل دارید و ادعای مطابق بودن آنها را با ضروریات، پرده خود قرار داده‏اید تا به این حیله بتوانید در میان اهل ضروریات راه روید. و به همین‏طور رئیس‌الملحدین از برای اشعث طماع ابن‌هبنّقه که شما او را می‏شناسید و در اصفهان بلکه در طهران سفاهت او و حکایت او نقل مجالس و نقل محافل اهل ظرافت است، نوشته بود که آیا شیخ مرحوم از برای همین آمده بود که بگوید آنچه را پیرزال‌ها می‏گویند؟ پس چه بر این داشته فلانی را که به انتشار ضروریات می‏خواهد ردّ بر ما بنویسد؟ که شاید جناب شما هم همان نوشته آن ملحد را از برای این سفیه ابن‌السفیه دیده باشید. پس لازم است که مراد از انحصار علم شیخ مرحوم­ را به خود ایشان بیان کنم، تا معنی آن میزانی که خود ایشان قرار داده‏اند و در میان گذارده‏اند بدانید و مانند معاندین آن میزان را حمل بر حیله نکنید، و مانند این ملحدین بی‏اعتنا به ضروریات دین و مذهب نشوید که مخالف ضروریات را فاسق هم ندانید چه جای کافر، در صورتی که آن مخالف ادعا کند که قصد و نیّت من متابعت آل‌محمّد است، پس اگر احیاناً متابعت ایشان را در مخالفت یکی از ضروریات یافتم و خلاف کردم، متابعت کرده‏ام، نهایت اگر کسی دیگر این مخالفت مرا خلاف متابعت دانست اقتدا به ما نکند ولکن ما را فاسق هم نداند چه جای کافر.

باری، پس عرض می‏کنم که اولاً مراد من از انحصاری که در توضیح یا غیر آن نوشته‏ام این است که خداوند عالم جلّ‏شأنه علمی به شیخ مرحوم­ کرامت کرده

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴۵ *»

بود که علم مشاهده و عیان بود، و علم به حقایق اشیاء بود بقدر الطاقة البشریة، و علم او مثل علم عمیان و فیل نبود. چنان‌که معروف است که کورانی چند به فیلی رسیدند و اسم فیلی شنیدند پس رفتند نزد فیل و دست‌های خود را به فیل می‏مالیدند. پس دست یکی از آنها به خرطوم فیل مالیده شد گفت فیل مانند همیانی است که یک طرف آن وسیع و یک طرف آن تنگ است، و یکی دستش به دست و پای آن مالیده شد گفت فیل مانند تنه درخت است، و یکی دستش به شکم فیل مالیده شد گفت فیل مانند صندوق است. پس هر علمی که از روی عیان نیست مانند علوم عمیان است و علم به حقایق اشیاء نیست، اما علم صاحبان چشم به فیل، علم مشاهده و عیان است. و صاحب چشم می‏داند که هرکس فیل را مانند همیان گفته چشم نداشته و دست او به خرطوم فیل خورده، و فیل به آن‏طوری که کوران گفتند نیست. و در حق هریکی صادق است که بخوانی: علمت شیئاً و غابت عنک اشیاء.

و اغلب اهل روزگار خصوص اهل باطل، علوم ایشان علوم عمیان است و العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یحبّ و انما یخشی اللّه من عباده العلماءُ و لیس لمن لم‏یخشک علم. پس در نظر غیر  [اهل] حق، علم به حقایق اشیاء به هم نرسد، و علم به حقایق اشیاء را خداوند عالم جلّ‏شأنه به محبوبین خود و به خائفین از خود می‏دهد نه به غیر ایشان و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً.

پس چنین علمی را که علم حکمت الهی باشد خداوند عالم جلّ‏شأنه به شیخ مرحوم­ کرامت فرموده بود، که مسائل دقیقه لطیفه نظریه را چه در توحید و صفات آن و چه در نبوت و صفات آن و چه در امامت و صفات آن و چه در ولایت و صفات آن، و چه در سایر مسائل نظریه دقیقه دینیه، چه در ظاهر چه در باطن به طوری می‏دانست که با ضروریات دین و مذهب مطابق بود. از این جهت فرمود که مراد من از کلماتم همان ضروریات دین و مذهب است، پس اگر در کلام متشابهی از من احتمال رود که خلاف ضرورت دین و مذهب باشد بدانید که مراد من نیست. مثل آنکه چون

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴۶ *»

خواستند حقیقت مسأله معاد را بیان کنند و حقیقت آن مسأله از مسائل نظریه بسیاربسیار مشکل بود، و خواستند بیان کنند که بعضی از اخلاط غریبه که دخلی به بدن اصلی انسانی ندارد با انسان محشور نخواهد شد، مثل اینکه در همین دنیا چون آن اخلاط غریبه بر اخلاط اصلیه غریزیه غلبه کرد شخص مریض می‏شود، و طبیب آن اخلاط غریبه را به واسطه منضجات و مسهلات و مقیّئات و حُقَن و فتائل از بدن اصلی و از اخلاط غریزیه اصلیه دور می‏کند.

پس چون معاندین از این قبیل بیانات را از شیخ مرحوم­ دیدند و شنیدند، از برای عوام‌الناس تلبیس کردند که شیخ مرحوم به معاد جسمانی قائل نیست، و می‏گوید جسم انسانی به معاد برنمی‏گردد. پس چون عناد ایشان به او رسید فرمود که معاد جسمانی را هرکس انکار کند من هم او را کافر می‏دانم و آن را اثبات می‏کنم. و به طوری اعتقاد به معاد جسمانی دارم که اگر جسم اصلی انسانی را در این دنیا بکشند و در عالم برزخ نیز بکشند و در عالم محشر و روز قیامت نیز بکشند به قدر خردلی کم و زیاد نخواهد شد، و من همین بدن محسوس ملموس در این دنیا را محشور می‏دانم. اما آنچه را که گفته‏ام محشور نمی‏شود آن اعراض غریبه است که در همین دنیا هم زیاد و کم می‏شود. و میزانی که به دست شما می‏دهم این است که دین من در جمیع مسائل آن چیزی است که محل اتفاق فرقه محقّه اثناعشریه است. و آنچه اتفاقی ایشان است که در میان فرقه ناجیه در مساجد و منابر ایشان متداول است این است که جسم انسانی در معاد محشور است، و من مطابق همان امر متداول اثبات جسم انسانی را کرده‏ام. پس اگر کسی غرضی ندارد و رجوع کند به آن کلماتی که من در بیان تصفیه اعراض و تنقیه امراض گفته‏ام و چنین گمان کند که از آن قرار باید جسم اصلی هم عود نکند، بداند که مراد مرا نفهمیده. و مراد من در جمیع مسائل دقیقه‏ای که بیان کرده‏ام مطابق است با ضروریات دین و مذهب.

باری، علمِ منحصر به خود ایشان که علم نظری و دقیق و علم حکمت است

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴۷ *»

مطابق است در جمیع مواضع با ضروریات دین و مذهب، و چون علم نظری است مخصوص به خود صاحب‌نظر است.

و اما مراد به انحصاری که گفته شده، پس اگر کسی غرضی نداشته باشد و عمداً نخواهد انکار حق کند و از روی [عمد] نخواهد خود را هلاک کند و به حدود کلام من نظر کند، خواهد یافت که من در چندین موضع لفظ «ظاهر» را نوشته‏ام، و گفته‏ام در میان علمای ظاهر در عصر او کسی را ناطق نیافتم. و این قیدی که به لفظ ظاهر عرض کرده‏ام از برای همین است که مبادا کسی گمان کند که من هم العیاذباللّه مانند بعضی از ملحدین نطق را منحصر دانسته‏ام به شیخ مرحوم­، اگرچه در علم مخصوص به خود او باشد. پس از این جهت عرض کرده‏ام در میان علمای ظاهر، نطق، منحصر به خود شیخ مرحوم­ بود. و معنی این سخن این نیست که نطق به علم باید منحصر به او باشد و نباید متعددین نطق کنند، تا مثل جناب شمایی سؤال کند که به چه سند منحصر کردی نطق را به شیخ مرحوم­؟ پس این انحصاری را که من عرض کرده‏ام داخل بدیهیات عقلای عالم است از دوست و دشمن، که به این نسقی که شیخ مرحوم­ نطق کرد احدی غیر از او را ما نیافتیم که مانند او نطق کند، و نیافتن ما غیری را دلیل این نیست که نباید کسی دیگر به همان نسق نطق کند، و دلیل این نیست که یک جایی و شهری که ما خبر از آنجا نداریم کسی دیگر بر نسق او­ نطق کرده باشند، و همه هم مانند شیخ مرحوم­ برحق باشند. چنان‌که از همین قبیل عرض من در کتاب مستطاب «ارشاد» می‏بینید. چنان‌که در صفحه صد و نهم از کتاب چاپ تبریز می‏فرمایند: «حال وقتی که در انبیاء امر چنین بوده در سایر رعیت چه خواهد بود؟ پس ملتفت مشو به قول جماعتی که گمان می‏کنند که مشایخ ما یا دیگران عالم بر جمیع و قادر بر جمیع اشیاء بودند، که آنها غالیند در دین خدا، و خدا و رسول از ایشان بیزارند. بلکه ایشان بندگانی بوده‏اند برگزیده و محبوب و مطیع خدا و خداوند به ایشان انعام کرده بود علم بسیار از شرایع و معارف و غرائب، و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴۸ *»

صاحبان دعوات مستجابه بودند و در نزد ائمه خود؟عهم؟ مقرّب بودند، بلی مقرّب‌تر و نزدیک‌تر از سایرین بودند. و نمی‏گویم ایشان را امثال و اقران نبود اگرچه در خفاء باشند. و نمی‏گویم اقرب از ایشان به ائمه کسی نبود چرا که احتمال می‏رود که در خفاء از ایشان اکمل یا مساوی با ایشان جمعی دیگر باشند. و آنچه از فضل ایشان من می‏گویم چیزی است که مخالف و مؤالف همه گواهی می‏دهند. اگر شک دارند اینک کتب ایشان در علوم مختلفه حاضر است حاجت به شاهدی دیگر نیست. و در سایر احوال ایشان قدری در کتاب «هدایةالطالبین» نوشته‌ام هرکس خواهد به آن رجوع کند.

باری، غرض آن بود که عرض کنم مردم یاوه‏گو در هر طریقه‏ای بسیار بوده‏اند و هستند، و طبع غالب مردم از اقتصاد و عدل ابا دارد و بر ایشان تفریط و افراط آسان و اعتدال دشوار. پس انکار آن بزرگواران را به زودی می‏کنند و غلوّ در ایشان هم به زودی می‏کنند، ولکن راه اعتدال را که بگویند آنچه خدا و رسول گفته است و درباره ایشان ادعا کنند آن‏قدر که خودشان ادعا کرده‏اند نمی‏توانند بروند.» تمام شد موضع حاجت از آن کتاب مستطاب.

پس قدری فکر کنید در این فرمایش که فرموده‏اند: «بلی مقرّب‌تر و نزدیک‌تر از سایرین بودند. و نمی‏گویم ایشان را امثال و اقران نبود اگرچه در خفاء باشند.» تا آخر فرمایش ایشان. پس متذکر شوید که می‏فرمایند مقرّب‌تر و نزدیک‌تر از سایرین بودند یعنی از سایرین که ظاهر بودند، نه از جمیع سایرین. بلکه احتمال دادند که شاید کسانی که در خفاء بودند و ظاهر نبودند آنها اکمل یا مساوی باشند. پس متذکر شوید و بدانید که من هم عرض کرده‏ام در میان علمای ظاهر در عصر او غیر او را ناطق به آن علم نیافتیم. و دوست و دشمن جمیعاً می‏دانند که در عصر او بیانات مخصوصه به خود او منحصر به خود او بود، و جمیع مصدّقین او می‏دانند که آنها مطابق با ضروریات دین و مذهب بود. و معنی این کلام این نیست که چنین علمی را احدی غیر از ایشان نداشت، بلکه احتمال می‏رود که جمعی در خفاء بودند که چنین علمی را داشتند و اظهار آن را نکردند. و باز معنی این کلام این نیست که باید چنین علمی را

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴۹ *»

یک‌نفر داشته باشد و دیگران باید حتماً چنین علمی را نداشته باشند؛ اگرچه ما نیافتیم کسی دیگر را در میان علمای ظاهر که علم او را داشته باشد. و این مطلب داخل بدیهیات اولیه است که علم هر عالمی منحصر به خود او است، و دلیلی واضح‏تر از بدیهی را طالب نباشید. پس سند من که علم مخصوص به ایشان را منحصر به ایشان گفته‏ام بدیهی است و دوست و دشمن آن را قبول دارند، نهایت دوستان می‏گویند که آن علمِ مخصوص، مطابق با ضروریات دین و مذهب بود و دشمنان می‏گویند که اختراعی بود و مطابق با ضروریات نبود.

و آنچه از نوشتجات این ملحدین برمی‏آید می‏خواهند خود را به لباس نفاق درآورند، و در لباس تلبیسِ دوستی بگویند که آن علم مخصوص به خود ایشان با ضروریات دین و مذهب مطابق نبود. پس در عقیده خود می‏خواهند شریک با معاندین باشند، و مع‌ذلک خود را در لباس نفاق از دوستان می‏شمارند که واللّه از معاندین دورترند از علم شیخ مرحوم­ و ضررشان بدتر است از ضرر معاندین اعاذنا اللّه من شرورهم و مما فی صدورهم و ما فی صدورهم اکبر.

حتی آنکه این عقیده رسوخی کرده در بعضی از ساده‏لوحان و بر او مشتبه شده، و در مقام ساده‏لوحی و اشتباه از درِ نصیحت با من درآمده و از روی یکرنگی و محرمانه ــ به گمان خود ــ به من نوشته که مشایخ بسیاری از مسائل را بر خلاف ضرورت دین و مذهب نوشته‏اند، و تو خود مسأله مخصوصه‏ای را بر خلاف ضرورت پرسیده‏ای و یکی از مشایخ برخلاف ضرورت جواب تو را گفته، و اگر آن سؤال و جواب بر خلاف ضرورت نیست چرا آن رساله مخصوصه را پنهان داشته‏ای؟ و چرا بیرون نمی‏آوری تا همه مردم بخوانند؟ و نوشته که تمام علم باطن باطن دخلی به ضروریات ندارد و بر خلاف آنها است. خداوند از او عفو کند و او را هدایت کند که من می‏ترسم که او از همین دعای من در حق او از من مکدّر شود. و من هم باز دعا می‏کنم که خداوند او را هدایت کند که غافل است از اینکه جمیع علوم از سه قسم خارج نیست چنان‌که

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵۰ *»

خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده و امر کرده پیغمبر خود؟ص؟ را و فرموده ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن و شیخ مرحوم­ همین سه قسم از علم را شرح می‏فرمایند در کتب خود، خصوص در «فوائد» و شرح آن. و می‏فرمایند مستند هریک از این [علوم] ثلثه، کتاب و سنت است. و می‏فرمایند از کتاب و سنت آنچه محل اختلاف و احتمال است مستند نیست، چرا که آن رفع خلاف نکند، پس مطلب ثابت نشود و حق و باطل معلوم نگردد و از یکدیگر جدا نشود. پس مستند در هریک از این علوم ثلثه باید کتاب و سنتی باشد که محل اتفاق باشد و مستجمعٌ علی تأویله باشد. و نمی‏دانم که چیزی که محل اتفاق و مستجمع علی تأویله از کتاب و سنت است به غیر از ضروریات دین و مذهب کدام است؟ پس هر مطلبی که منتهی به ضروریات دین و مذهب نشد آن مطلب باطل است، و هر مسأله نظریه چه در توحید خدا و چه در نبوت و چه در امامت و چه در ولایت و چه در علم ظاهر و چه در علم باطن و باطن‌باطن و فضائل و مقامات تا منتهی به ضروریات نشود و مطابق با آنها نباشد باطل است. و برهانی خداوند عالم از برای خلق قرار نداده مگر ضروریات محکمات و فرموده قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین. و هر مطلبی که برهان ضروریات دین و مذهب بر آن نیست کذب است و صاحب آن کاذب است به تصریح الهی که موافق است با آن جمیع عقول اهل حق.

باری، پس متذکر باشید که علم مخصوص و منحصر را که عرض کرده‏ام علم نظری است، و در میان علمای ظاهر آن‏قدر آن نظری دقیق بوده که احدی غیر ایشان از علمائی که ظاهر بوده‏اند و کتابی نوشته‏اند و به ما رسیده، نتوانسته‏اند آن مطلب را به طور ایشان بگوید و بنویسد. و این خبری را که می‏دهم خبر اطلاع خودم است، و احتمال می‏دهم که شاید کسی دیگر هم بیانی مثل بیان شیخ مرحوم­ کرده، یا شاید یک کسی کتابی هم مثل کتاب او نوشته اما به ما نرسیده. و کسانی را هم که می‏شناسم می‏دانم که کسی دیگر را سراغ ندارند به قدری که می‏دانم، و علم غیب را

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵۱ *»

ادعا نمی‏کنم. و این مطلب دخلی به مطلب ملحدین ندارد که می‏خواهند بگویند که از زمان آدم تا خاتم تا بعد همیشه باید ناطق یک نفر باشد و بیشتر نباید باشد. پس منحصربودن نطق شیخ مرحوم­ در علمِ منحصر به خود او به خود او، خبری است که من داده‏ام از وقوع امری در دنیا، و شاهد صدق این خبر، دوست و دشمن او. مانند آنکه خبر دهم که خطّ میر منحصر بود به خود میر و کسی دیگر به آن خوبی خط ننوشت، و شاهد صدق این خبر، جمیع اهل خبره خط. و این مطلب غیر آن است که ملحدی بخواهد اثبات کند که از زمان آدم تا بعد همیشه باید خوشنویس یک نفر باشد نه بیشتر. پس فرق در میان قول من با قول ملحدین بعینه فرق میان ایمان و کفر است. پس غافل مشوید و فریب ملحدین را مخورید.

و اما اینکه فرموده‏اید: آیا این نطق را که نسبت به ایشان داده‏اید، آیا این نطق حق است یا باطل؟ اگر حق است سبب چیست که الحال بطلان آن را ثابت می‏فرمایید؟ و اگر باطل است به چه سند حقیّت آن را ثابت می‏فرمایید؟

پس عرض می‏کنم آن نطقی را که خبر از آن داده‏ام و می‏دهم که مطابق است با ضروریات دین و مذهب. و در اینجا مراد و مقصودم را نوشتم، و در سایر رساله‏ها قبل از سؤال شما نوشته‏ام. همین میر و خطّ میر را مثل زده‏ام که حق است و صدق، و باطل ندانسته‏ام و هرگز باطل نخواهم کرد. و اما به غیر این معنی که عرض کردم و در سایر رساله‏ها عرض کرده‏ام به طوری که ملحدین گفته‏اند و می‏گویند که از زمان آدم الی یومنا هذا الی بعد، همیشه در هر زمانی یک نفر ناطق بوده نه بیشتر، پس این معنی را به شرح و بسط مختلف باطل کرده‏ام و باطل می‏کنم، و آن را خلاف ضرورت جمیع ادیان می‏دانم و اثبات می‏کنم. و چنین بدعتی را شیطان قبل از این ملحدین در دنیا به زبان ملحدین سابق اظهار نکرده بود تا در این زمان محنت‏اقتران که موضع مناسبی دید و به کام دل رسید، و این بدعت را در میان بدعت‌های گذشته تازه در میان آورد. و در اثبات بدعت‌بودن آن تقریباً پنجاه رساله نوشته شده به طوری که هرکس نخواهد

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵۲ *»

از روی عمد با اصرار تمام به جهنم برود، یکی از رسائل در اظهار بطلان و اثبات بدعت‌بودن آن کافی است. و اما کسانی که از روی عمد با اصرار تمام می‏خواهند به جهنم بروند، که خود جناب شما فکر کنید که همیشه حجت الهی تامّ و کامل و ظاهر و واضح و آشکار بوده و خواهد بود، و همیشه در دنیا کفّار و منافقین بوده‏اند و خواهند بود، و خداوند عالم جلّ‏شأنه با قدرت کامله آنها را از جهنم برنگردانیده و فرموده فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.

و اما اینکه فرموده‏اید: و آیا این ناطقیت مطابق با ضروریات است یا نه؟ به همان‏طور که فرموده‏اید اگر مطابق است با ضرورت، چرا دیگران مقرّ و معترف نیستند؟ و اگر مطابق با ضرورت نیست سبب حقّیت چیست؟

پس عرض می‏کنم چنان‌که عرض کردم که شیخ مرحوم­ در کتاب‌های خود نوشته‏اند و در «فوائد» و «شرح‌فوائد» بیش از همه‏جا اثبات فرموده‏اند، و سید مرحوم و آقای مرحوم! در بسیاری از کتب همین عبارت شیخ مرحوم­ را شاهد آورده‏اند و شرح و بسطی داده‏اند، و آن عبارت این است که علم بر سه قسم است، چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده و امر فرموده پیغمبر خود را که دعوت کند مردم را به آن علوم ثلثه و فرموده ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن و می‏فرمایند مستند هریک از این علوم ثلثه کتاب و سنت است. و می‏فرمایند هر آیه و حدیثی که معنی آنها محل اختلاف است و هرکسی معنی می‏کند آنها را به نظر خود برخلاف کسی دیگر، آن آیات و آن احادیث مستند نیست و اثبات مطلبی را نمی‏توان کرد به آنها، چرا که هریک از مختلفین می‏گویند ما از آیات و احادیث چنین فهمیده‏ایم که خود فهمیده‏ایم برخلاف آنچه دیگری فهمیده، پس احدی از مختلفین حجتی بر دیگری ندارد که تو چرا مثل من نفهمیده‏ای؟ پس در این صورت حجت احدی بر دیگری تمام نشود. پس مستند باید کتاب و سنتی باشد و آیه و حدیثی باشد که معنی آنها محل اتفاق مختلفین باشد که مختلفین در معنی آن آیه

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵۳ *»

و حدیث اختلافی نداشته باشند، پس در این صورت اگر احدی از مختلفین چنین آیه و حدیثی را مستند خود قرار داد که در معنی آن اختلاف نیست، مطلب او ثابت می‏شود و دیگران هم باید تمکین کنند و حجت الهی بر دیگران هم تمام شده و نباید خلاف کنند. پس می‏فرمایند کتاب و سنتی باید مستند باشد در هریک از علوم ثلثه که معنی آنها محل اتفاق باشد و خلافی در معنی آنها نباشد. پس اگر آن معنی که محل اتفاق است، محل اتفاق علما است و عوام‌الناس از آن خبر ندارند، اسم چنین اتفاقی را اجماع علما می‏گویند. و اگر از آن معنی عوام هم می‏دانند مانند نماز یومیه آن اتفاق را ضرورت می‏گویند.

باری، مشایخ ما اعلی اللّه مقامهم و انار فی العالمین برهانهم در هریک از این علوم ثلثه که خواسته‏اند اثبات مطلبی را از برای غیر خود بکنند، به آیاتی از قرآن که معنی آنها محل اتفاق است یا احادیثی که معنی آنها محل اتفاق است مستند شده‏اند، و چنین آیات و احادیث را مستند خود و مستند غیر قرار داده‏اند. و هر مطلبی که نظری بوده و خواستند آن مطلب نظری خود را از برای غیر خود اثبات کنند و حجت الهی را بر او تمام کنند، از برای آن مطلب نظری آیات و احادیثی که معنی آنها نظری نبوده یعنی معنی آنها محل اتفاق بوده شاهد آورده‏اند و آنها را مستند خود کرده‏اند. پس از این جهت مطالب خود را که خواسته‏اند از برای غیری اثبات کنند منتهی به ضروریات دین و مذهب کرده‏اند. پس چون چنین کردند حجت الهی تمام شد و مطلب ایشان ثابت شد.

و اما اینکه فرموده‏اید که اگر مطابق ضرورت است چرا دیگران مقرّ و معترف نیستند؟ پس عرض می‏کنم که خداوند عالم جلّ‏شأنه و تمّ‌برهانه و بلغ‌امره و وضح‌حکمه هم همین سؤال را از دیگران می‏کند که چرا مقرّ و معترف نشدید؟ و در جمیع قرون و اعصار حجت الهی به واسطه پیغمبران و اوصیای پیغمبران؟عهم؟ و اتباع ایشان از علمای برحق ذی‌شان تمام و بالغ و واضح بوده و خواهد بود، و از برای هر

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵۴ *»

پیغمبری منکرینی بوده، و از برای هر وصی پیغمبر منکرینی چند بوده، و از برای هر عالم برحقی معاندین چند بوده، چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده و فرموده و ماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّته و فرموده و جعلنا لکل نبی عدواً من المجرمین و فرموده فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. انا للّه و انا الیه راجعون. اعاذنا اللّه من الفتن و آمننا من المحن بمحمد و آله و شیعتهم الممتحن صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین الهادین المهتدین و لعنة اللّه علی اعدائهم اکتعین من الاولین و الآخرین و آخرالآخرین الملحدین المبتدعین الی یوم الدین.

و قدفرغت منها عصر یوم العاشر من شهر ربیع‌الثانی من شهور سنة ۱۳۰۲

حامــــــــداً مصلیــــــــاً مستغفـــــــــراً.

 

 

 

بخشی از

جواب

 

سؤالات اهل نائيـن

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵۶ *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

و لعنة اللّٰه علی اعدائهم اجمعین.

و بعـد؛ چنین گوید این خاکسار تبه‏روزگار محمّدباقر عفی‌اللّه‌عنه که در این اوان محنت‏اقتران مسائلی چند رسید از بعضی از اعاظم و اعیان که پایه شرافت ظاهر و باطن ایشان بیش از آن بود که در بیان آید، پس مبادرت در امتثال فرمایش ایشان نمودم، هریک از مسائل را مصدّر ساخته جواب را در تلو آن عرض می‏کنم.

فرموده‏اند: مستدعی است که معنی این حدیث را بفرمایید به طوری که عالم و عامی از آن بهره‏مند شوند. قال الصادق؟ع؟ من عبد اللّه بالتوهم فقدکفر و من عبد الاسم و المعنی فقداشرک و من عبد المعنی بایقاع الاسماء علیه بصفاته التی وصف بها نفسه فعقد علیه قلبه و نطق به لسانه فی اسراره و علانیته فاولئک هم المؤمنون.

عرض می‏شود که حدیثی که در اصول کافی است فی الجمله تفاوتی دارد با آنچه نقل فرموده‏اید و آن این است من عبد اللّه بالتوهم فقدکفر  و من عبد الاسم دون المعنی فقدکفر  و من عبد الاسم و المعنی فقداشرک و من عبد المعنی بایقاع الاسماء علیه بصفاته التی وصف بها نفسه فعقد علیه قلبه و نطق به لسانه فی سرّ امره و علانیته فاولئک اصحاب امیرالمؤمنین حقاً و فی حدیث آخر اولئک هم المؤمنون حقاً.

باری، در این باب چند حدیث به اختلاف الفاظ و مضمون واحد رسیده، و الفاظ این احادیث در میان مردم مبذول و معنی آنها مستور، به طوری که در نزد غیر اهل حق یافت نمی‏شود و حال آنکه انّ هذا لفی الصحف الاولی صحف ابرٰهیم و موسی. و اذا قرأت القرءان جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالاخرة حجاباً مستوراً و جعلنا علی قلوبهم اکنة ان‏یفقهوه و فی آذانهم وقراً و اذا ذکرت ربّک فی القرءان وحده ولّوا علی ادبارهم نفوراً.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵۷ *»

پس اگر می‏خواهید معنی این حدیث را بدانید سعی کنید که مضمون آیه درباره شما نباشد. پس متذکر باشید که هرکس معنی این حدیث را نداند البته به توهّم حرکت می‏کند، پس بخوانید آیه نور را و عبرت بگیرید از تعبیراتی که خداوند عالم جلّ‏شأنه در وصف خود فرموده و فرموده اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح تا آنکه فرموده رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه پس متذکر شوید که از مشکوة گرفته تا رجال صلوات اللّه علیهم اجمعین، مثل و وصف و اسمند از برای او و او خود را به این‏طور وصف کرده، و هرکس از غیر وصف او او را ستود، او را نستوده و رو به سوی او ننموده قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاً ما تدعوا فله الاسماء الحسنی. فادعوه بها. قال؟ع؟ نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امر اللّه ان‏تدعوه بها. من اراد اللّه بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم و من قصده توجّه بکم و السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه. فان کنت من اهل الدیار فاطلب الدیّار من الدار لا اله الا اللّه الواحد القهّار.

پس متذکر باشید که مراد از اسماء تماماً اسماء مشتقه است حتی لفظ جلاله مما هو مشتق، فاعرض عن الجوامد کائنة ماکانت بالغة مابلغت و ذر الذین یلحدون فی اسمائه. اسماء سمّیتموها انتم و آباؤکم ماانزل اللّه بها من سلطان. فالاسم المشتق هو القائم مقام اللّه فی الاداء فمن عبده بغیره فقدهوی و لم‏یعبد شیئاً، و من عبده منفصلاً عنه معزولاً فقدهوی و لم‏یعبد شیئاً، و من عبدهما معاً فقداشرک، و من عبده بایقاع القائم علیه فهو من اصحاب القائم حقاً و هو المؤمن حقاً. فانت اذا عرفت النسبة بینک و بین اسمک القائم و امثاله عرفت النسبة بین کل اسم و مسمّاه و کل لفظ و معناه.

پس فکر کنید در قائمی که اسم شما است مانند قاعدی که اسم شما است، یا مانند متحرکی که اسم شما است و ساکنی که اسم شما است، پس در اینکه هریک از اینها غیر دیگری است شک نیست، چنان‌که در اینکه غیر شما در آنها کسی دیگر ظاهر نیست شک نیست، چنان‌که در اینکه هریک غیر ذات شما است شک نیست.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵۸ *»

چرا که اگر ذات شما متحرک بود ساکن نبود چنان‌که متحرک ساکن نیست، و اگر ساکن بود متحرک نبود چنان‌که ساکن متحرک نیست، و بسی معلوم است که متحرک و ساکن دوتا است و شما دوتا نیستید و یکی هستید و آنها دو هستند و یک نیستند، و مع‌ذلک غیر شما نیستند چرا که غیر شما کسی در آنها ظاهر نیست، و عین شما نیستند چرا که شما متعدد نیستید و آنها متعددند، و این متعددین اجزاء و ابعاض شما نیستند چرا که اگر ابعاض شما بودند بایستی شما موجود نشوید بدون وجود آنها، مانند آنکه سکنجبین موجود نشود مگر به وجود سرکه و انگبین با هم، و حال آنکه شما هستید و متحرک نیست و شما هستید و ساکن نیست، پس این دو مانند سرکه و انگبین نیستند از برای سکنجبین. پس هوش خود را جمع کن که اینها اجزاء و ابعاض تو نیستند، تو هم کلّ آنها نیستی. و همچنین شما روح پنهان در آنها نیستید، چرا که شما در آنها ظاهرترید از خود آنها و روح پنهان است و ظاهر نیست. و همچنین شما ظاهر آنها نیستید که آنها در شما پنهان باشند چرا که آنها ظاهرند. پس شما نه عین آنهایید نه غیر آنها، نه کل آنهایید نه جزء آنها، نه باطن آنهایید نه ظاهر آنها، نه غیب آنهایید نه شهود آنها، نه روح آنهایید نه بدن آنها. و شما شمایید و اینها نیستید، چرا که شما یک نفرید و اینها اینهایند و شما نیستند چرا که آنها متعددند و متعدد یک نیست و یک متعدد نیست.

پس اگر این مطلب را دانستید خواهید دانست که اگرچه ذات شما متحرک نبود چنان‌که ساکن نبود، ولکن شما تا بودید یا متحرک بودید یا ساکن، و نبود وقتی که شما باشید و نه متحرک باشید و نه ساکن، اگرچه در ذات خود نه متحرک بودید نه ساکن و در متحرک متحرک بودید نه در ساکن و در ساکن ساکن بودید نه در متحرک. پس اگر کسی شما را در متحرک یا در ساکن که دو اسم شما هستند نبیند و توجه به واسطه اسم شما به شما نکند، شما را نشناخته و توجه به شما نکرده، اگرچه اسم جامدی غیرمشتق از شما به زبان جاری کرده و گفته من زید را می‏شناسم و او را

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵۹ *»

عبادت می‏کنم. ولکن مسمّايی که اسم مشتقی ندارد، مسمّی نیست و محض توهّمی است بی‏معنی. پس از این جهت فرمودند من عبد اللّه بالتوهّم فقد کفر لانه عبد التوهم و التوهّم لیس بالٰه فقدکفر و لم‏یعبد شیئاً و المعبود هو اللّه الرحمن قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاً ما تدعوا فله الاسماء الحسنی. فادعوه بها و کذا من عبد الاسم زعماً منه بانه هو المسمّی فقدکفر و لم‏یعبد شیئاً کالمتوهّم لانّ الاسم الموجود من مسمی غير موجود فهو متوهّم غیر المعبود و من عبد الاسم و المعنی زعماً بانهما اثنان متباینان فقداشرک لان الاسم و المسمّی لیسا باثنین متباینین کماعرفت انک متحرک و المتحرک غیرمباین عنک و من عبد المعنی بایقاع الاسماء علیه فاولئک هم المؤمنون حقاً و اولئک اصحاب امیرالمؤمنین علیه صلوات المصلین فانه؟ع؟ من اللّه کالمتحرک منک و لیس بینه و بین اللّه بینونة عزلة بل هو اسمه و هو المسمّی. فان کنت ممن سبقت له من اللّه الحسنی تشاهد ما قلنا و من لم‏یجعل اللّه له نوراً فما له من نور و السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه. من یطع الرسول فقداطاع اللّه.

فرموده‏اند: عرض دیگر. مستدعی است بیان فرمایید که آیا در این زمان بر جمیع فرقه شیخیه کثّر اللّه امثالهم واجب است معرفت شخص مخصوصی که آن شخص واسطه فیما بین حضرت حجت عجل‌اللّه‌فرجه و ایشان باشد؟ یا خیر، همین‌که اقرار داشته باشد به وجود مبارک نقباء و نجباء و علماء و وسائط، ناجی خواهد بود؟ و نیز بفرمایند که اگر معرفت عالمِ فردی لازم است به کدام علامت باید او را شناخت و به اصطلاح گول جهّال را نخورد؟

عرض می‏شود که بر جمیع شیعه اثناعشریه واجب است که مسائل دینیه خود را تحصیل کنند. پس اگر خود از کتاب خدا و سنت ائمه هدیٰ؟عهم؟ می‏توانند استنباط کنند می‏کنند، و اگر خود نتوانند استنباط کنند باید اخذ کنند از کسانی که می‏توانند استنباط کنند. چنان‌که حضرت حجت عجل‌اللّه فرجه فرموده اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانّهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه. و چنین

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۰ *»

واسطگان معقول نیست چنان‌که منقول نیست که مخفی و مستور و غیرمشهور باشند، و کفایت نمی‏کند اینکه بدانیم چنین اشخاص در دنیا هستند ولکن غیر معروفند. بلی واسطگانی چند در میان امام زمان عجل‌اللّه‌فرجه و مردم هستند که مانند خود امام؟ع؟ غائبند، پس معرفت ایشان باعیانهم واجب نیست مثل وساطت و معرفت خود امام؟ع؟ که واجب است اعتقاد به وساطت او و واجب نیست معرفت عینی او، مثل وساطت ارکان اربعه و وساطت رجال‌الغیب از نقباء و نجباء و امثال ایشان. پس همین‏که می‏دانید و اعتقاد دارید که ایشان واسطه امام علیه‌السلام‌اند چنان‌که امام؟ع؟ واسطه خدا است در میان او و سایر خلق، و وجه الانتفاع بهم فی غیبتهم کانتفاع الناس بالشمس اذا جلّلها السحاب، این اعتقاد کافی است.

و اما آن‌کسی که از رجال‌الغیب نیست و باید او را بشناسید تا بتوانید اخذ مسائل دینیه خود را از او کنید انظروا الی رجل منکم قدروی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکماً فانی قدجعلته علیکم حاکماً الا فاذا حکم بحکمنا فلم‏یقبل منه فکأنما بحکم اللّه استخف و علینا ردّ و الرادّ علینا کالرادّ علی اللّه و هو فی حدّ الشرک باللّه و ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. و از این حدیث معلوم می‏شود چنان‌که بدیهی است که در هر زمان بعضی از جهّال یافت می‏شوند که آیات کتاب و احادیث را تأویل جاهلانه می‏کنند، و بعضی یافت می‏شوند که به ادعای باطلی دینی را به خود می‏بندند، و بعضی یافت می‏شوند که به تحریف خود غلوّ می‏کنند، و بسی واضح است که چنین اشخاص از عوام‌الناس نیستند چرا که عامی صرف نمی‏تواند آیات و اخبار را به تأویل جاهلانه معنی کند، و دینی به خود ببندد که مردم تابع او شوند، و آیه و حدیثی به غلوّ معنی کند و مردم را به غلوّ اندازد. پس از این قبیل اشخاص البته به لباس علماء خواهند بود ولی گرگانند در لباس میش. پس اگر در مقابل این جماعت نباشند علمائی چند عدول از جانب خدا و ائمه هدیٰ؟عهم؟ که نفی کنند از دین ایشان

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۱ *»

تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را البته ایشان سایر مردم را مرتد از دین خدا و ائمه هدیٰ؟عهم؟ خواهند نمود. و معلوم است که چنان‌که محرّفین و مأوّلین و منتحلین ظاهرند در میان مردم به جهت اضلال و ارتداد ایشان، علمای عدول هم باید ظاهر باشند از برای هدایت مردم و رسوا کردن مضلّین.

و این دو نوع داعی چنان‌که واضح است که در هر زمانی هستند، به نص قرآن خداوند خبر داده که امر چنین است که می‏فرماید و ماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّته و در حدیث است که من رسول و لا نبی و لا محدّث الّا اذا تمنّی القی الشیطان و می‏فرماید و کذلک جعلنا لکل نبی عدوّاً شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً ولو شاء ربک مافعلوه فذرهم و ما یفترون. و لتصغی الیه افئدة الذین لایؤمنون بالآخرة و لیرضوه و لیقترفوا ما هم مقترفون و می‏فرماید و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل اللّه ان‏یتّبعون الّا الظن و ان هم الّا یخرصون. و در حدیث است که اگر باقی نمی‏ماندند بعد از غیبت قائم شما عجل‌اللّه‌فرجه علمائی چند که حفظ کنند قلوب ضعفای شیعیان ما را مانند حفظ‌کردن سکّانی کشتی اهل کشتی را، هرآینه مرتد می‏شدند مردم از دین خدا.

باری، پس در اینکه در طرفین جمعی هستند در مقابل یکدیگر و هریک مشغول به عمل خود، به نص کتاب و سنت و مشاهده ظاهر است. و این امری است جاری و سنتی است ساری که لن‏تجد لسنة اللّه تبدیلاً و لن‏تجد لسنة اللّه تحویلاً. أحسب الناس ان‏یترکوا ان‏یقولوا آمنّا و هم لایفتنون و لقدفتنّا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین.

و بسی واضح است که این افتتان و امتحان در هر زمان در میان جماعتی اتفاق خواهد افتاد که ظاهراً بر یک طریقه باشند، چرا که اهل هر طریقه‏ای فریفته به اهل طریقه خود می‏شوند نه به طریقه دیگران اگرچه محض عصبیت ایلی و قبیله‏ای باشد. چنان‌که مشاهده می‏کنید که غالباً اهل اسلام اعتنائی به ایرادات و شبهات یهود و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۲ *»

نصاری نمی‏کنند از عالم و جاهلشان و به واسطه آن ایرادات از اسلام بیرون نمی‏روند، و همچنین شیعه اثناعشری اعتنائی به ایرادات و شبهات عامه و سایر فرق نمی‏کنند از عامی و عالمشان و دست از مذهب خود برنمی‏دارند، اگرچه بعضی از ایشان نتوانند جواب از ایرادات و شبهات خصم را بدهند. پس از این جهت در هر امتی امتحان در میان خود ایشان واقع شد. پس قوم موسی امتحان به سامری شدند که از قوم موسی بود، و اهل اسلام امتحان به سامری و گوساله اهل اسلام شدند نه به سامری و گوساله یهود. پس اگر قدری در امتحان خداوندی جلّت‌حکمته فکر کنید خواهید یافت که از این قبیل است. و بسیار به طور ندرت اتفاق افتد که اهل طریقه‏ای را به اهل طریقه دیگر خداوند جلّت‌حکمته امتحان کند. و عقلای عالم می‏فهمند که امر خداوندی چنین است و از برای ایشان همین‏قدر از بیان کافی است، و شغل من و ملالت خوانندگان مانع از تفصیل بیش از این است.

پس فکر کنید که چون اهل حق و باطل در مقابل ایستادند اهل باطل می‏توانند به لباس اهل حق ظاهر شوند و گرگان در لباس میش باشند که سایر مردم که تابع باشند نتوانند بفهمند که کدام برحقند و کدام بر باطلند، پس در تحیر بمانند و توقف کنند و تابع هیچ‏یک نشوند، یا آنکه لاعن‌شعور تابع طرفی شوند. پس اگر قدری در این امر فکر کردید خواهید یافت که اگر خداوند جلّت‌حکمته راضی به توقف مردم بود در اختیار حق و باطل، یا راضی بود که لاعن‌شعور به هر سمتی بروند، ارسال رسل و انزال کتب و اظهار خارق عادات نمی‏کرد. پس خواهید یافت که علامت اهل حق باید واضح باشد که مشتبه به اهل باطل نشوند، و علامت اهل باطل باید واضح باشد که مشتبه به اهل حق نشوند، و اگر محل اشتباهی در میان بماند باید خدا را حجتی بر خلق نباشد و بتوانند بگویند خداوندا تو اهل حق را شبیه به اهل باطل قرار دادی و اهل باطل را به لباس اهل حق جلوه دادی به طوری که ما نتوانستیم تمییز دهیم، پس متحیر و متوقف شدیم هزار سال، و در ظرف این مدت در توقف مردیم یا لاعن‌شعور

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۳ *»

پیرو یک طرف شدیم، و چون می‏دانیم که تو عادلی و تکلیف مالایطاق نمی‏کنی و ظلم نمی‏نمایی و تو اولایی که عذر موجّه ما را قبول کنی پس البته ماها معذوریم در نزد تو. پس اگر قدری در این امر فکر کردید خواهید یافت که اگر امر الهی چنین بود ارسال رسل و انزال کتب و اظهار خارق عادات لغو بود، و تعالی الحکیم عن ذلک علواً کبیراً کذب العادلون باللّه و ضلّوا ضلالاً مبیناً.

و بسا آنکه اهل شبهات متمسک شوند در معذرت از تحیر و توقف در اهل حق و باطل، به این حدیث که اگر حق خالص بود پنهان نمی‏ماند بر صاحب شعوری ولکن گرفته می‏شود قدری از حق و قدری از باطل و مخلوط و ممزوج می‏شود و ظاهر می‏شود این ممزوج پس حق پنهان می‏شود و شیطان مسلط می‏شود بر دوستان خود. و به این حدیث که شبهه را شبهه گفته‏اند به جهت آنکه شبیه است به حق. پس اگر از این قبیل متشابهات را از اهل شبهه شنیدید بدانید که می‏خواهند به اصطلاح آبی گل‏آلود کنند که ماهی بگیرند، که مبادا خلجانی در خیال اتباع ایشان شود که از ایشان روگردان شوند. پس به ایشان می‏گویند که نباید امر حق واضح باشد، تا اگر خلجانی از برای اتباع روی داد از باب وساوسی باشد که اعتنای به آن لازم نباشد. و امید است که طالبان حق بدانند که حق مخلوط به باطل، باطل است و از جانب خداوند نیست. و مراد از این قبیل احادیث همین است که اهل باطل به لباس اهل حق خود را جلوه می‏دهند و آیه و حدیثی می‏خوانند و تأویلی می‏کنند، پس در این هنگام شیطان مستولی می‏شود بر اولیای خود و بهانه‏ای به دست ایشان می‏دهد و ایشان را گمراه می‏کند. و نه این است که خدای قادر حکیم جلّ‏شأنه حق و باطل را ممزوج کرده و به خلق خود رسانیده به طوری که طالبان حق نتوانند تمییز دهند، و با این حال بخواهد از ایشان که حق را اقرار کنند و باطل را انکار. پس متذکر باشید که حق باید از روز روشن‌تر باشد و باطل باید از شب تاریک‌تر باشد که عذری و بهانه‏ای از برای اهل باطل باقی نماند تا حجت بر ایشان تمام باشد، چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه در مقام

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۴ *»

اظهار حق و باطل می‏فرماید و مايستوى الاعمى و البصير و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور و هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون.

پس متذکر باشید که واقعاً امر حق باید از روز روشن‌تر باشد و امر باطل باید از شب ظلمانی‏تر باشد، چرا که اگر روزی به حسب اتفاق ابر شد و چنین معلوم شد که شب است و مردم نماز مغرب را کردند، هلاک نشده‏اند و نماز ایشان مقبول است. و اگر به حسب اتفاق شبی مهتاب چنین معلوم شد که صبح صادق است و مردم نماز صبح را به جای آوردند، هلاک نمی‏شوند و نماز ایشان مقبول است. ولکن اگر حجتی از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه برخاست و مردم را دعوت کرد و به او نگرویدند، البته هلاک خواهند شد همیشه، و اگر منافقی از جانب شیطان برخاست و به لباس تلبیس مردم را دعوت به خود کرد و به او گرویدند مخلّد در عذاب خواهند بود.

پس از این جهت لازم شد در حکمت که حقی که از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه است حقی باشد که در حقیقتِ واقع از جانب او باشد، نه آنکه در واقع از جانب او نباشد و امر خود را در ظاهر بر مردم مشتبه کرده باشد. و همچنین لازم شد در حکمت که باطلی که از جانب شیطان است واضح‌البطلان باشد، نه آنکه احتمالی برود که از جانب خداست. و این امر جاری است در هر زمان و هر حجتی که از جانب خداست و هر مدعی که در مقابل هر حجتی ادعا کند، خواه آن حجت پیغمبری باشد که در مقابل او لامحاله عدوی هست، چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه خبر داده و فرموده و جعلنا لکل نبی عدوّاً شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غروراً و خواه آن حجت وصی پیغمبر باشد، و خواه عدول روات حاملان و علمای حکات ناقلان باشند، چنان‌که خداوند عالم جلّ‏شأنه می‏فرماید و ماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی و در قرائت اهل‌بیت؟عهم؟ است و لا محدّث الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّته فینسخ اللّه ما یلقی الشیطان ثم یحکم اللّه آیاته و اللّه علیم حکیم. لیجعل ما یلقی الشیطان فتنة للذین فی قلوبهم مرض و القاسیة قلوبهم و ان الظالمین

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۵ *»

لفی شقاق بعید. و لیعلم الذین اوتوا العلم انّه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و ان اللّه لهادی الذین آمنوا الی صراط مستقیم. و لایزال الذین کفروا فی مریة منه حتی تأتیهم الساعة بغتة او یأتیهم عذاب یوم عقیم.

پس در این آیات تدبّر کنید و بدانید که در دعوت هر پیغمبری و رسولی و نبیّی و وصیّی و ولیّی که محدّثند، شیاطین جن و انس القای زخرف قول خود را می‏کنند چنان‌که فرموده و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انکم لمشرکون پس مشرکان اطاعت می‏کنند مجادلان از جانب شیاطین را، و نسخ و نفی می‏کند خداوند عالم جلّ‏شأنه به واسطه اهل حق زخرف قول ایشان را از برای مؤمنان و او است کافی در هدایت مؤمنان به سوی راه راست ألیس اللّه بکاف عبده. پس محکم می‏کند آیات خود را از برای مؤمنان و باقی می‏گذارد زخرف قول را از برای کافران که فتنه‏ای باشد از برای ایشان. و از این جهت در کتاب خود محکمی قرار داده از برای مؤمنان و متشابهی قرار داده از برای بهانه کافران و جدا  کردن ایشان از مؤمنان لیمیز اللّه الخبیث من الطیّب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض فیرکمه جمیعاً فیجعله فی جهنم.

و از حال مؤمنان و کار و بار کافران خبر داده و احقاق حق مؤمنان و ابطال باطل کافران را به کلمات خود فرموده، لیحق اللّه الحق بکلماته و لیبطل الباطل به واضح‏ترین بیانات، چنان‌که فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا و مایذّکّر الّا اولوا الالباب. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهّاب. او است کسی که فرو فرستاده بر تو قرآن را بعضی از آن آیاتی است محکمات آنها اصل قرآن است، و اسم آنها فرقان است یعنی چیزی است جداکننده حق از باطل که واجب است عمل‌کردن به آن، چنان‌که از حضرت صادق؟ع؟ مروی است که قرآن تمام کتاب است از محکم و متشابه، و فرقان محکمی است که واجب

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۶ *»

است عمل‌کردن به آن. پس مؤمنان متمسّک می‏شوند به آن محکمِ جداکننده حق از باطل، و اما کسانی که در دل‌های ایشان میل به باطل است پس تابع می‏شوند متشابه قرآن را که جداکننده حق از باطل نیست. چرا که می‏خواهند از پی باطل بروند و همان را طالبند که فسادی کنند در مقابل اهل حق و فتنه‏ای برپا کنند، و حال آنکه تأویل آن آیات متشابه را نمی‏داند مگر خدا و راسخان در علم، می‏گویند ایمان آوردیم به کلّ قرآن و می‏دانیم که کلّ محکمات و متشابهات از نزد پروردگار ما است، و اختلافی و منافاتی در میان محکمات و متشابهات نیست لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً و متذکر این مطلب نمی‏شوند مگر صاحبان عقل، و می‏گویند ای پروردگار ما میل مده دل‌های ما را به باطل مثل آنکه میل دادی دل‌های کسانی که غرض و مرض داشتند به باطل فلمّا زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم بعد از آنکه فهمانیدی به ما این امر را و هدایت فرمودی ما را که محکمات را بگیریم و از پی متشابهات نرویم، و منّت گذار و ببخش به ما از جانب خود رحمتی که ما باقی باشیم بر هدایت تو و میل نکنیم به باطل، به درستی که تویی عطاکننده و بس.

پس قدری در آنچه ذکر شد فکر کنید تا آن حقی که از روز روشن‌تر است و باطلی که از شب ظلمانی‏تر است معلوم شود، پس فکر کنید و عدول نافین را از منتحلین جدا کنید و تابع عدول شوید و به فریب منتحلین مغرور مشوید. پس جهّال را طرح کنید چرا که عدول باید علماء باشند تا بتوانند به علم خود تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را از دین به دلیل زايل کنند، پس بنابراین اغلب اهل روزگار مطروحند و کاری به ایشان ندارید از کسبه و عمله و اکره و تجّار و عمّال و حکّام و سرباز و سرکرده‏ها و امثال ایشان. و همچنین فسّاق و فجّار را طرح کنید چرا که علماء باید عدول باشند تا بتوانید از ایشان اخذ کنید و مطمئن شوید، پس اغلب اهل روزگار را طرح خواهید کرد و محل تحیر شما نخواهند بود. و همچنین ارباب علومی که علم ایشان مدخلیّتی به علم دین و مذهب ندارد طرح کنید مثل طبیبان و منجّمان و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۷ *»

اصحاب فال و جفّار و رمّال و امثال ایشان. و همچنین طرح کنید جماعتی را که همه دلیل و برهان ایشان آه‌کشیدن و به سقف نگاه‌کردن است و به اصطلاح خود ارباب حالند نه اصحاب مقال، چرا که شما هرگز پیغمبر ساکت و امامان آه‏کش جاهل نداشته‏اید که نوّاب ایشان و تابعانشان حال و آه تحویل کنند، و باید با دلیل و برهان چنان‌که در کتب آسمانی و قرآن است تکلم کرد و حقی را اثبات و باطلی را نفی کرد. و بسی واضح است که این جماعت اگر بخواهند یک خریدی و فروشی کنند مسائل صحت و فساد بیع و شرىٰ را باید از غیر بیاموزند، و اگر در نمازی شک کنند یا در سایر عبادات اگر متدین باشند باید مسائل خود را از غیر اخذ کنند، و اگر متدین نباشند که واضح‏تر است امر ایشان که محل تحیر شخص عاقلی نخواهند بود پس مطروح خواهند بود.

و همچنین کسانی که خودشان در مسائل دینیّه خود بر یقین نیستند و دلیل و برهان به زعم خود بر عدم یقین خود اقامه می‏کنند، در نزد کسی که طالب یقین است باید مطروح باشند. چرا که با اصرار تمام با دلیل و برهان به زبان خود اقرار دارند که یقین ندارند، و به طوری اصرار دارند که انکار اصحاب یقین را به اصرار تکرار می‏کنند و سخریه و استهزاء به صاحبان یقین می‏کنند.

و همچنین کسانی که از علم توحید و صفات آن و نبوت و صفات آن و ولایت و صفات آن و قیامت و لوازم آن بی‏خبرند مطروح خواهند بود، چرا که نفی شبهات را در این مراتب به نادانی نتوان کرد و عدول باید عالم باشند و معرفت داشته باشند به این مراتب، تا بتوانند اثبات حق هر مقامی را در آن مقام کنند و نفی باطل هر مقامی را در آن مقام کنند. پس چون اغلب اغلب اهل روزگار طرح شدند به نادانی و جهالت و فسق و فجور و دنیاطلبی و ریاست و حکم به غیر ما انزل‌الله و شهادت زور و رشوه‌خوردن به طوری که حالشان بر عاقلی پوشیده نیست، امر طالب حق و اهل حق در نهایت سهولت خواهد شد که در هر عصری حجت خداوند از روز، روشن‌تر ظاهر خواهد بود.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۸ *»

پس بعد از آنکه از روی شعور دانستید که رجال‌الغیبی که خداوند عالم جلّ‏شأنه عمداً ایشان را مخفی داشته معقول و منقول نیست که معرفت شخصی عینی ایشان واجب باشد، اگرچه می‏دانیم و اعتقاد داریم که در این دنیا هستند مانند خضر و الیاس و ادریس و عیسی؟عهم؟ و سایر بزرگان، که موافق بعضی اخبار دوازده و موافق بعضی اخبار سی‌نفر و موافق بعضی اخبار هفتاد‌ نفرند؛ پس عدد ایشان هرقدر باشد بسی واضح است که واجب نیست شخص مخفی را در عالم شهاده شناخت. و حالت ایشان حالت یوسف است که معروف برادران خود نبود اگرچه او را می‏دیدند و با او معامله می‏کردند، تا وقتی که خواست خود را به یکی از ایشان شناساند و از باقی مخفی بود تا وقتی که خواست خود را به جمیع برادران خود شناسانید. پس همچنین است حال رجال‌الغیب که در میان مردم راه می‏روند و معامله می‏کنند ولکن کسی ایشان را نمی‏شناسد که چه‌کاره‏اند. پس اگر احیاناً خواستند خود را به یک‌نفری خواهند شناساند تا وقتی که زمان اقتضا کند که خود را به همه مردم بشناسانند. و در زمان غیبت امام عجل اللّه فرجه خود را به جمیع مردم نخواهند شناساند. پس به هرکس خود را شناسانیدند بر او هم واجب است که بشناسد، و از هرکس مخفی شدند واجب نیست که او بشناسد.

و متذکر باشید که همیشه بر خداست که ابتدا کند به تعریف حجت خود و بر خلق است که بعد از فهمیدن اذعان کنند. مثل آنکه پیغمبران خود را فرستاد و ادعا کردند و اثبات حقیت خود را کردند ابتداءً، بعد از تعریف و توصیف واجب شد تصدیق و ایمان به ایشان. و هرگز بنای اهل حق این نبود که پیش از آمدن پیغمبری طلب کنند او را و به فال‌ها و خواب‌ها و حدس‌ها و هواها و هوس‌های خود تعیین کنند شخصی را که این است پیغمبر خدا. پس بر همین نسق است تمام اموری که خداوند جلّ‏شأنه از بندگان خود می‏خواهد. پس اول تعریف می‏کند و بعد از تعریف او مردم باید اذعان کنند. و هرکس بخواهد به خواب و فال و حدس و هویٰ و هوس خود

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶۹ *»

چیزی از برای خود بتراشد می‏تراشد، ولکن در نزد خداوند عالم خائب و خاسر خواهد بود. اسماء سمّیتموها انتم و آباؤکم ماانزل اللّه بها من سلطان و سلطان او همیشه ابتدا می‏کند به تعریف و اقامه دلیل و برهان و مردم بعد از آن باید اذعان کنند. پس هرکس برخلاف این طریقه خواست از برای خود چیزی بتراشد برخلاف راه خدا سالک خواهد بود و ماذا بعد الحق الّا الضلال. من آنچه شرط بلاغ است با تو می‏گویم، فاختر لنفسک ما یحلو. انّا هدیناه السبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً. انّ علینا جمعه و قرءانه ثم انّ علینا بیانه فاذا قرأناه فاتّبع قرءانه. انک لاتهدی من احببت ولکن اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و لا حول و لا قوة الّا باللّه العلی العظیم.

پس رجال‌الغیب را کائناً من کان واگذارید تا خود ایشان ابتدا به تعریف خود کنند. و اما کسانی که از عدولند و عالمند و وجود ایشان از برای نفی تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین است که بعد از طرح اغلب مردمی که واضح است که ایشان نیستند، جماعت معدودی باقی خواهند ماند که متصدی کار خود هستند، و اگر کسی به نفاق بخواهد خود را از آن جمله جلوه دهد خداوند عالم جلّ‏شأنه در نهایت ایضاح او را رسوا خواهد کرد.

ثوب الریاء یشف عمّا تحته و ان التحفت به فانک عاری
علم المحجّة واضح لمریده   و اری القلوب عن المحجّة فی عمیٰ
و لقدعجبت لهالک و نجاته   موجودة و لقدعجبت لمن نجیٰ

و مضمون این اشعار منسوب به اهل‌بیت اطهار؟عهم؟ شعار تمام اخیار ابرار است.

پس متذکر باشید که به نفاق و ریا و حیله‏بازی صدا را می‏توان ضعیف کرد و گام‌ها را می‏توان نزدیک به هم برداشت و ملایمت با مردم به کار برد و ذکری از خدا و رسول بر زبان جاری کرد و سالوسی تحویل نمود، اما به هیچ حیله عالم نمی‏توان شد. و اگر اهل حیله می‏توانستند که به حیله عالم شوند به طوری که بتوانند نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و اظهار کنند چنین امر بزرگی را و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۰ *»

در باطن منافق باشند، حجت خداوندی ناقص بود و امر الهی واضح نبود و تعالی اللّه عن ذلک علواً کبیراً. پس بدانید و یقین کنید که هرکس خود را جلوه داد که از عدول است و چهار کلمه ضرب ضربوا را اظهار کرد نخواهد توانست که شبهات از دین رفع کند، و خداوند می‏دارد او را که خود شبهه در میان آورد که رفع آن شبهه موقوف به دفع عدول نافین باشد، بلکه او را می‏دارد که خلاف ضروریات دین و مذهب آشکار کند به طوری که طالبان حق بفهمند که از عدول نافین نیست. و عدول نافین در هر زمان مصدّق یکدیگرند لامحاله چرا که همه عالمند، و هریک از علم دیگری خبردار شد البته می‏فهمد علم او را، و چون عادل است البته تصدیق او را خواهد کرد، و چون او را از عدول یافت البته دوستی او را می‏ورزد.

پس معقول و منقول نیست که عدول مصدِّق یکدیگر نباشند چه در یک زمان و مکان جمع شوند و چه در ازمنه و امکنه عدیده، پس چون مصدّق یکدیگر شدند و دوستی یکدیگر را جزء ایمان خود دانستند سایر مردمی که می‏خواهند اخذ مسائل از ایشان کنند در راحت خواهند بود، از هریک بگیرند دیگری را نزاعی نیست که چرا از من نگرفته‏اید؟ چرا که معقول و منقول نیست که سن بیرکشی و من بیرکشی به اصطلاح در میان ایشان باشد، و ایشان مصدِّق و صدیق و مکرِّم و معظِّم یکدیگرند، مانند آنکه ائمه سلام اللّه علیهم مصدّق و صدیق و مکرّم و معظّم یکدیگر بودند، و مانند آنکه انبیاء و اوصیای ایشان جمیعاً مصدّق و صدیق و مکرّم و معظّم یکدیگر بودند.

و اگر احیاناً در مسأله‌اى نظری اختلافی در میان ایشان یافت شد هریک مأمورند از جانب خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ که به نظر خود عمل کنند، چرا که ائمه ایشان؟عهم؟ فرموده‏اند نحن اوقعنا الخلاف بینکم. و آن خلاف خلافی نخواهد بود که موجب تفسیق یا تکفیر یکدیگر شود، چرا که فرض این است که همه عالمند به مسائل دین و مذهب و همه عادلند پس همه می‏دانند که در ضروریات اتفاق دارند و همه می‏دانند که در نظریات هریک باید به نظر خود عمل کنند، پس شاید بعضی مثلاً

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۱ *»

کشمش جوشیده را حرام دانند و نخورند، و بعضی علاوه بر حرمت نجس بدانند، و بعضی حلال و طیّب دانند. پس هریک به نظر خود عمل کنند، و هریک تصدیق باقی را در نظر خود خواهند کرد و تفسیق و تکفیر و تجهیل یکدیگر را نخواهند نمود.

پس اگر کسی یافت شد که به لباس میش ظاهر شد و خواست در یکی از عدول تفسیق و تکفیر و تجهیلی کند خداوند عالم فسق و کفر و جهل او را بر مردم ظاهر خواهد کرد تا متحیر نباشند. پس اگر افترائی به ایشان بست و ایشان تبرّی کردند معلوم می‏شود که مفتری، فاسقی است بی‏مبالات، پس به افترای خودِ او خدا او را رسوا کرده که مردم اعتنائی به او نکنند. و اگر تکفیری کرده و دلیل آن را بیان نکرد یا به افترا مطلبی را نسبت داد و افترای خود را دلیل خود قرار داد و عدول تبرّی از آن افترا کردند، باز خداوند او را به زبان خود رسوا کرده. مانند جمیع افتراهايى را که به مشایخ عظام+ بستند و آن افتراها را دلیل تکفیر خود قرار دادند، و گفتند که ایشان به معراج جسمانی یا معاد جسمانی قائل نیستند به بهانه آنکه ما از کلام ایشان چنین می‏فهمیم، و هرقدر ایشان گفتند که مقصود ما این نیست که معراج یا معاد جسمانی نیست، و ما هم منکر معراج و معاد جسمانی را کافر می‏دانیم گفتند مقصود شما انکار است چرا که ما از کلام شما چنین می‏فهمیم، و هرقدر اصرار کردند که ما مقصود خود را می‏دانیم که انکار نیست گفتند مقصود شما انکار هست ولکن تقیه می‏کنید، و هرقدر اصرار کردند که شما که عالم به غیب و عالم به ضمایر نیستید و ما خود عالمیم به ضمایر خود و چنین قصدی نداریم، این ادعائی که شما می‏کنید در کدام دین از دین‌ها چنین ادعای بی‏معنی مجری بوده؟ فائده نبخشید.

باری، چون این مطلب را در رساله ابطال‌الباطل و رساله ردّمسئول شرح و بسطی داده‏ام و ملال حال مانع از تفصیل است پس در اینجا طول نمی‏دهم، و ان‌شاءاللّه از برای امثال سائل اشاره کافی است و اگر هم خواستند به آن رسائل مفصله رجوع خواهند فرمود.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۲ *»

باری، مقصود این است که متذکر باشید که هرکس خواست در مقابل عدول نافین چیزی بگوید که موجب قدحی در ایشان شود، خداوند عالم جلّ‏شأنه او را در نزد طالبان حق رسوا خواهد کرد به همان گفته او، که راه شبهه‏ای از برای ایشان باقی نمانَد.

بلی، چیزی که پای‏بند مردم شده که چنان گمان می‏کنند که متحیرند این است که می‏شنوند که دو نفر با یکدیگر مختلفند و رجوع به اقوال طرفین نکرده خود را متحیر می‏بینند، و غافلند که باید رجوع کنند به اقوال طرفین تا بیابند که حق با کدام است و کدام بر باطلند، و الّا خداوند عالم جلّ‏شأنه تحیری در دین خود قرار نداده و حق و باطل را مخلوط قرار نداده که موجب تحیر کسی شود. بلی، چون رجوع به اقوال طرفین نکنند البته متحیر خواهند بود. بر خداست که احقاق حق کند از برای هر طالب حقی به زبان اهل حق، و بر خداست که ابطال باطل کند از برای طالب حق به زبان اهل باطل و اهل حق، و بر طالبان حق است که رجوع کنند به اقوال طرفین تا تحیری از برای ایشان باقی نماند. پس اگر کسی به اقوال طرفین رجوع نکرد و در تحیر ماند چنین کسی غافل است که طالب حق نیست، و بر خدا نیست که چنین کسی را از تحیر بیرون آورد الّا ما رحم ربّی.

باری، پس متذکر باشید و رجوع کنید در محل اختلاف تا واضح شود بر شما که خداوند در احقاق حق و ابطال باطل اهمال نفرموده. و چون فسادهای عمده و امتحان‌های خداوندی جلّ‏شأنه غالباً در میان اهل یک طریقه است به طوری که اشاره به آن کردم، باید متذکر باشید که اهل هر باطلی تمام اقوال او باطل نخواهد بود، چرا که خود را ناچار داخل در طریقه می‏کند تا بتواند فساد کند. پس متذکر باشید که نظر خود را همیشه در محل اختلاف قرار دهید نه در بعضی مسائل مشترکه، مثل اینکه اگر در اقوال مشترکه خاصه و عامه رجوع کنید نخواهید فهمید که حق با کدام است، مثل اینکه طرفین می‏گویند خدا یکی است و پیغمبر محمّد بن عبداللّه؟ص؟ است و نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکوة واجب است. پس اگر کسی به اقوال مشترکه رجوع کرد بسا آنکه طرفین را خوب خواهد دانست و متحیر در اختلاف ایشان خواهد

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۳ *»

شد. ولکن چنین رجوع‌کردنی از غفلت او است. و باید متذکر شد که به محل اختلاف طرفین رجوع کند نه به محل اتفاق، مثل آنکه باید رجوع کند به اقوال طرفین در مسأله خلافت بعد از پیغمبر؟ص؟ که بعضی می‏گویند خلیفه خود را خود باید تعیین کند، و بعضی می‏گویند لازم نیست که خود تعیین کند و رعیت هم می‏توانند تعیین کنند، آن‌گاه طالب حق به آسانی خواهد فهمید حق را و قبول خواهد کرد، و خواهد فهمید باطل را و کناره خواهد کرد، اگرچه اهل حق را چهار نفر بیابد و اهل باطل را جمع کثیری بیابد. پس همیشه این مطلب را متذکر باشید تا به آسانی تمام اهل حق و اهل باطل را از یکدیگر جدا کنید. و اقوال مشترکه، دام‌های شیطان است که در میان اهل باطل انداخته از برای ربودن اولیای خود، و مؤمن باید زیرک و دانا باشد که به دام گرفتار نشود. در خانه اگر کس است این حرف بس است.

فرموده‏اند: عرض دیگر، در صورتی که مردم مکلّف به شناختن و معرفت شخص کاملی باشند، خود او باید به هر طریقه که بخواهد در میان خلق ظهور نماید یا بدون اظهار، مردم مکلّف به شناختن همچو کسی باید باشند؟

عرض می‏شود که جواب از این مسأله در جواب سابق گذشت که همیشه بر خداوند عالم جلّ‏شأنه است بیان، با دلیل و برهان، به اوضح بیان، اَبْیَن از مشاهده و عیان. پس بعد از آن بر مردم است اذعان. و این امر جاری است از جانب خداوند عالم جلّ‏شأنه در میان خلق از امر نبوت گرفته که ابتدای تمام شرایع است تا خلافت تا ولایت، و همچنین از توحید گرفته تا ارش خدش. و از جمله حیله‏های اهل حیله است که باید شخص کاملی را پیدا کرد اگرچه به خواب‌دیدن و فال‌گرفتن و همت‌طلبیدن از برای مناصب و جلب منافع و دفع مضار، و دعاگرفتن از برای آسانی وضع حمل و حصول حمل و تب‏بندی و منترخوانی و دم‏بندی و امثال اینها باشد. و چون مردم روزگار طالب این‏جور امورند هریک از هرکس از این قبیل آثار را دیدند او را کامل از برای خود گرفتند و دعوت به سوی او کردند، و کاملان بسیار در روزگار پیدا شدند!

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۴ *»

و مؤمن دانای زیرک بابصیرت می‏داند که از این امور در میان جمیع طوایف هست و مناط حقیّت و بطلان نیست. و مناط حقیّت، بابرهان تکلم‌کردن است و برهان منحصر است به برهان الهی و برهان الهی نیست مگر در نزد پیغمبر؟ص؟ و او نسپرده آن را مگر در نزد اوصیای خود؟عهم؟، پس برهان منحصر است در اخبار اوصیاء؟عهم؟ که شرح‏کننده کتاب خداست و بیان‏کننده مراد او است. و دلیل عقل حاکم است بر این مطلب که برهان الهی نزد خود او است، و او وحی نکرده مگر به پیغمبر؟ص؟ و او نسپرده مگر نزد اوصیای خود؟عهم؟ و اوصیاء؟عهم؟ بیان نکرده‏اند مگر در اخبار خود. و آنچه در اخبار به حد ضرورت رسیده این است که تمام امور الهی را باید خداوند عالم جلّ‏شأنه ابتدا کند به تعریف و بیان، و بعد از بیان بر خلق است اذعان. و چون در عنوان سابق بعضی از آیات و اخبار آن را عرض کردم در اینجا اعاده نمی‏کنم، و دلیل عقل بر آنچه عرض شد گواه است چنان‌که گذشت.

فرموده‏اند: از کلمات مشایخ عظام+ و از فرمایشات جناب‌عالی چنین برمی‏آید که علماء و عدول باید متعدد باشند، و از حدیث شریف هم چنین برمی‏آید که انّ لنا فی کل خلف عدولاً الی‌آخر و لفظ عدول معلوم است که جمع است و همچنین لفظ رواة در حدیث دیگر که می‏فرماید فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا مانند لفظ عدول جمع راوی است و به لفظ مفرد ادا نشده است. و در زمان قبل از بعثت ظاهری حضرت ‌رسول؟ص؟ هم در یک عصر انبیای متعدد بودند، و نقباء و نجباء هم در یک زمان مثل حضرت سلمان و ابوذر متعدد می‏شدند، و فی‌الحقیقه هریک از علماء یا رفقای شیخیه هرگاه امروزه بگویند باید امر منحصر به شخص واحد باشد، تقویت قول طرف مخالف این فرقه حقّه را نموده‏اند. زیراکه آنها همیشه حرفشان این بود که مرحوم آقا­ در «ارشاد» و سایر کتب، امر را انحصار به خود داده‏اند و مرحوم آقا­ از این اسناد تبرّی می‏جستند و در مواعظ و درس‌ها می‏فرمودند و در رسائل می‏نوشتند که نباید انحصار داشته باشد.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۵ *»

حالا مقصود این حقیر به حق خدا حاجت است نه حجت و می‏خواهد چیزی بفهمد، در این صورت مقصود از این عبارت آقای مرحوم­ که به مرحوم مبرور سیّد­ نوشته‏اند چه بوده؟ آیا می‏رسد که امر منحصر است یا خیر؟ یا اینکه اگر برسد که امر منحصر است، می‏تواند بود که در آن عصر مثلاً منحصر بوده و پس از آن لزومی ندارد که منحصر باشد یا نه؟ و هی هذه العبارات: «و مما یجب عرضه علیک ان الله سبحانه قال لنبیّه؟ص؟ «انک میّت و انهم میّتون» و هذا امر کائن فان کان کائن علیک لاارانا اللّه فمن ولی الامر بعدک فانی اعتقد اعتقاداً جزماً ان من لم‏یعرف شیخ زمانه لم‏یعرف امامه یقیناً فان الشیخ سبیل الامام و وجهه و تعریفه و من لم‏یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة.» اگرچه انحصاری از این عبارات معلوم نمی‏شود، ولی اگر انحصاری هم نداشت این‏قدر اضطراب لازم نبود. و البته بعد از فوت مرحوم سید­ در میان شاگردهای مرحوم شیخ و سید! یک نفر را که از او تقلید بتوان کرد در صورتی که خود مرحوم آقا­ حامل آن علوم نبودند، می‏توانستند پیدا کنند و رفع اضطرابشان به وجود او بشود. پس معلوم است که امر عظیم بوده و می‏فرماید: «و لابد لمعرفة کلّ شیخ من نصّ شیخ السابق علیه او تصریح نفس شیخ الزمان بعد ما عرفت صدقه و نحن الآن قدمنّ اللّه علینا بتصدیقکم» تا اینکه می‏رسد به جایی که عرض می‏کنند: «فالمرجوّ منکم ان‏تنصّوا علی الشیخ الذی بعدکم.» چون مطالب ایشان بلند است و افهامِ قاصره متحمل آنها نیست لهذا جسارت کرد، و امیدِ زیارتِ جوابِ این مطالب را رساله‏مانندی که فی‌الجمله شرح و بسطی داشته باشد دارد، که مطلب در نهایت سهولت ان‌شاءاللّه معلوم شود.

عرض می‏شود که سؤالی خوب و بیانی مرغوب فرمودید، چرا که در این زمان محنت‏اقتران مردم گویا خودسرند و هریک خود را مستبد و مستقل به رأی خود دانسته‏اند و هریک مستغنی شده از سؤال‌کردن و جواب‌شنیدن. تحقیقاتی چند به گمان خود دارند و فکر نمی‏کنند که چه شد که در زمان حیاتِ بزرگان محتاج بودند به

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۶ *»

سؤال‌کردن و درس‌خواندن و مسائل دین و مذهب را یاد‌گرفتن، و به محض همین‏که بزرگان دین به جهت امتحان الهی از دنیا رفتند مردم مستغنی و مستقل و مستبد به رأی خود شدند. لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یسمعون فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. الحمدللّه که دیدیم کسی را که خودسر نبود و امید است که دنیا خالی از امثال ایشان نباشد، که بخواهند واقعاً دینی داشته باشند و به هویٰ و هوس خود راه نروند و از آنچه عرض می‏کنم منتفع شوند و مرا در آخرت از انتفاع خود بهره‏ور کنند. پس بهتر این است که از کلام خود بزرگان چیزی بنویسم چرا که «کلام الملوک ملوک الکلام» و در کلام ایشان نوری است که رفع ظلام را بهتر می‏کند و البته حجت را بهتر تمام می‏کند. لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة.

در جلد چهارم «ارشاد» در مقام رفع غلوّ غالیان در صفحه صد و  دهم از کتاب چاپ تبریز فرمایشات می‏فرمایند تا می‏رسند به صفحه صد و  دوازدهم؛ پس می‏فرمایند: «آیا نمی‏بینی که مطلق انسان در رتبه بالاتر است از حیوان یقیناً و فیض‌ها اول به انسان می‏رسد یقیناً و از او نشر کرده به حیوانات می‏رسد و مع‌ذلک اناسی احوالات حیوانات را نمی‏دانند؟ پس چه لازم کرده است که محیط به همه مادون و اطوار و احوال و افعال و اقوال ایشان باشند؟ این نیست مگر از راه غلوّ که بعضی دارند. و اما در این مسأله که اول همه فیض‌ها به ایشان می‏رسد پس از ایشان به سایرین، شک نیست اما چون متعدد می‏باشند فیض‌ها در ایشان منتشر است و هریک دارای همه فیض‌ها نیستند بلکه هریک صاحب فیضی هستند و بعضی به بعض محتاجند مانند فقیهی که علم نجوم را از منجم اخذ کند و منجمی که علم فقه از فقیه گیرد پس آنها هم جماعتی هستند و به قدر اختلاف صورتشان اختلاف در نفوس ایشان هست و هریک قابل فیضی شدند.

بلی، فیض‌های خدا از این طبقه باید بیرون نباشد اما هریک صاحب همه‌چیز نیست چرا که مشاهده دیدیم که هریک صاحب همه نبودند و در امری محتاج به دیگری بودند. و مانند آن احمقان هم نمی‏گویم که مصلحت در اظهار جهل در آن مادّه بوده

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۷ *»

است چرا که اگر این باب را کسی مفتوح کند باید بتوان جاهل مطلقی را هم کامل خواند و هرچه نداند بگوییم از راه مصلحت است، و همچنین فاسقی مطلق را ولیّ کامل خواند و هرچه عصیان کند بگوییم از راه مصلحت است. و به این‏طور بنای دین و ایمان از هم خواهد پاشید. و این همانا از شبهات صوفیه ملعونه است که می‏گویند اگر مرشد شراب در محراب خورد باید گفت مصلحت است و هرچه نداند مرید باید بگوید که مرشد صلاح در جواب نمی‏داند پس دیگر نمی‏دانم تمیز مابین عالم و جاهل و فاسق و عادل به چه چیز است؟ و حدود خدا از برای کیست؟ پس می‏گوییم که ما خود را چنین نافهم نکرده‏ایم و میزان ما کتاب خدا و سنت رسول است.»

تا آنکه می‏فرمایند: «و اما آنکه احمقان می‏گویند که این راست، ولی متابعت خدا و رسول را تو جاهلی و نمی‏فهمی، مرشد کامل است او بهتر می‏داند، جواب می‏گویم من احمق نیستم شریعت رسول خدا امروز دو قسم است بعضی از آن محل اتفاق مسلمین است و ضروریست که دین رسول خداست، بعضی محل اختلاف است و هرکس در آن طوری گفته است. مثلاً نماز محل اتفاق مسلمین است که واجب است دیگر فهمی نمی‏خواهد من می‏دانم واجب است مرشد هم می‏داند پس اگر نماز را انکار کرد یا عمداً ترک کرد کافر است و نجس مانند سگ.»

تا آنکه می‏فرمایند: «پس معلوم شد که آنکه می‏گویند که مرید بااخلاص کسی است که اگر مرشد را ببیند که در محراب شراب می‏خورد از اخلاص خود برنگردد، واللّه جمعی خر را دیدند و افسار کردند.»

تا آنکه می‏فرمایند: «باری، برویم بر سر مطلب. چون بزرگان شیعه معدودند و یکی نیست فیض‌ها در ایشان متفرق است ولی از ایشان بیرون نیست. و همچنین چون پیغمبران معدود بودند فیض‌ها در ایشان متفرق بود، هرکسی صاحب فیضی بود و باب امری، بعضی به بعضی محتاج بودند چنان‌که موسی به خضر محتاج بود. و اما امام چون یکی است باب جمیع فیض‌های خداست و بابیت او بابیت کلیه است و هیچ فیض نیست که به او

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۸ *»

نرسیده باشد و به هرکس هرچه برسد از او می‏رسد. و اما اکابر شیعه متعددند و آنچه به ما نسبت می‏دهند بعضی از مخالفان که می‏گوییم که در هر عصری حکماً کامل باید یکی باشد افترای محض است و ما چنین اعتقادی نداریم. آن کاملی که یکی است و باید یکی باشد حجت معصوم است بعد از پیغمبر؟ص؟ که در هر عصری یک امام باید باشد. و چگونه شود که شیعه کامل یکی باشد؟ و حال آنکه انبیای کامل متعدد در اعصار سابقه در یک وقت بودند و الآن چهار پیغمبر زنده‏اند، پس چگونه شود که باید شیعه یکی باشد؟ و حال آنکه وحدت، صفت مرکز است و مرکز جز امام نباشد و از واحد که گذشت مقام کثرت است و انبیای اربعه از این جهت متعدد شدند و کثرت شیعه از ایشان بیشتر است.»

و در صفحه صد و  بیست‌‌ونهم از جلد چهارم از چاپ تبریز می‏فرمایند: «در بیان اعداد این بزرگواران در هر عصری که آیا در هر عصری چند نفر نقیب و چند نفر نجیب است. حق مقام این است که مشایخ رضوان اللّه علیهم چون قرار ایشان بر این بوده است که چیزی تا منصوص نباشد و شاهدی از اخبار اهل‌بیت؟عهم؟ برای آن نداشته باشند نگویند و در کتاب خود ذکر نکنند، برای این بزرگواران عددی بخصوص به طور یقین ذکر نکرده‏اند مگر آنکه اکتفا به آن یک حدیث کرده‏اند به طور ابهام که در شأن امام عصر؟ع؟ رسیده است که فرمودند: نعم المنزل طیبة و ما بثلثین من وحشة یعنی خوب جایی است طیبه و هرگاه در جایی سی‌نفر باشند دیگر تنها نیستند. می‏فرمایند که از این حدیث مظنون می‏شود که سی‌نفر از شیعیان همیشه با آن حضرت هستند و چون تا به مقام نقابت فايز نباشند مشکل است که دائم با آن حضرت باشند پس احتمال می‏رود که نقباء در هر زمان سی‌نفر باشند. و به همین‏قدر اکتفا کرده‏اند و عددی یقینی برای نقباء و نجباء ذکر نفرموده‏اند و گویا حدیثی به نظر مبارکشان نرسیده و از این جهت سکوت فرموده‏اند یا مصلحت در ابراز آن ندیده‏اند و از این جهت تعیین نفرموده‏اند. به هر حال این ناچیز به حدیث نص بر اعداد ایشان برخورده آن را به رشته تحریر می‏آورم، و دلیل عقل و کتاب هم بر آن مساعدت و تأییدی می‏نماید.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷۹ *»

پس عرض می‏کنم که در کتاب عوالم‌العلوم از کتاب بصائرالدرجات نقل کرده است به سند متصل از حضرت ابی‏عبداللّه که فرمود که چون خدا خواهد که خلق کند امامی را می‏گیرد به دست خود شربتی از زیر عرش و می‏دهد آن را به ملکی از ملائکه که می‏رساند آن را به امام که امام بعد از آن شربت موجود شود. پس چون چهل‌ روز از آن بگذرد می‏شنود صدا را در شکم مادر خود و چون متولد شود حکمت به او داده شود و بر بازوی راست او نوشته شود «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدِّل لکلماته و هو السّمیع العلیم» پس چون به او می‏رسد یاری می‏کند خدا او را به سیصد و سیزده ملک به عدد اهل بدر و با او خواهند بود هفتاد مرد و دوازده نقیب. اما هفتاد نفر را می‏فرستد به سوی آفاق که دعوت کنند مردم را به سوی آنچه دعوت می‏کردند پیش‌تر و قرار دهد خدا برای او در هر موضعی مصباحی که می‏بیند به آن مصباح اعمال ایشان را.»

تا آنکه در صفحه صد و سی‌ودویم همان کتاب می‏فرمایند: «و حال سخن در این است که آیا اطاعت همان نقیب و نجیب لازم است و باید از سایر علماء اعراض کرد یا آنکه طاعت هریک طاعت دیگری است؟ حق در مسأله این است که طاعت هریک طاعت دیگری است چرا که نقباء و نجباء خود امر به طاعت علمای ظاهره فرموده‏اند و طاعت ایشان طاعت خداست و عصیان ایشان عصیان خداست و علمای ظاهر هم تصدیق لزوم اطاعت ایشان را دارند اگرچه وصف نجابت و نقابت را ندانند. اما از این باب که ایشان اعلم علماء و افضل فضلایند شک در لزوم طاعت ایشان ندارند، بلکه موافق فتوای بعضی از علماء که با وجود افضل تقلید مفضول را جایز نمی‏دانند با تمکّن انسان از طاعت ایشان تقلید و اطاعت غیر ایشان از این جهت جایز نیست. پس نه این است که ما کلیّةً بگوییم تقلید غیر ایشان جایز نیست بلکه جمیع علمای شیعه را می‏توان تقلید کرد و نوعاً اطاعت ایشان لازم است و عدول از ایشان به غیر ایشان جایز نیست.

اما قول به اینکه تقلید شخص خاصی لازم است و تقلید غیر آن روا نیست از مذهب ما نیست و هرگز ما نگفته‏ایم که تقلید و اطاعت غیر نقباء و نجباء روا نیست.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸۰ *»

حتی آنکه ما مثل سایر علماء هم نمی‏گوییم که هرگاه دو فقیه باشند یکی افضل از دیگری واجب است تقلید افضل بلکه موافق طریقه ما جایز است ترک تقلید فاضل و اخذ به قول مفضول.

و لکن ما را نکته‏ایست که باید آن را ایراد کرد و آن آنست که آن‏کس که انسان باید به قول او عمل کند خالی از آن نیست که آن شخص یا بنفسه و بشخصه مفترض‌الطاعه است از جانب خداوند عالم مانند امام حجت معصوم، یا آنکه بنفسه مفترض‌الطاعه نیست بلکه به جهت حکایت او است قول مفترض‌الطاعه بنفسه و بشخصه را. اگر آن شخص بنفسه و بشخصه مفترض‌الطاعه است در این هنگام عدول از قول او به غیر او جایز نیست و روا نیست که مفضول را مفترض‌الطاعه بشخصه دانند و فاضل را واگذارند. و این قول جماعتی از سنیان است که با وجودی که حضرت امیر را؟ع؟ افضل از ابوبکر می‏دانند جایز می‏دانند امامت مفضول را و واگذاردن افضل را. و اگر آن شخص بنفسه مفترض‌الطاعه نیست بلکه راویست از مفترض‌الطاعه در این هنگام چون خود آن راوی بنفسه مفترض‌الطاعه نیست و عمل به روایت او می‏کنیم و طاعت طاعت شخص مفترض‌الطاعه است، در این هنگام مناط یقین به قول شخص مفترض‌الطاعه است، از روایت هرکس که یقین حاصل شد قول مفترض‌الطاعه معلوم می‏شود دیگر خصوصیتی برای راوی نیست پس جایز است عمل‌کردن به روایت مفضول و ترک روایت فاضل و فاضل عند اللّه درجه او بلندتر است و این دخلی به روایت ندارد. پس از این جهت است که ما عمل به روایت هریک از علماء را جایز می‏دانیم اگر ثقه و عدل باشند.»

تا آنکه در صفحه صد و سی‌وششم از همان کتاب می‏فرمایند: «حال از جمله تکالیف یکی معرفت شخص نقباست و شخص نجباء که الی‌الآن مخفی بوده و خداوند صلاح در ابراز آن ندانسته است پس ما هم باید از این مسأله ساکت باشیم و شخصیت ایشان را طلب نکنیم و چه می‏دانیم که اگر بشناسانند به ما عمل به تکالیف ایشان می‏کنیم یا نه و از عهده امر و نهی آنها برمی‏آییم یا نه.»

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸۱ *»

تا آنکه در صفحه صدوسی‌وهفتم می‏فرمایند: «و منع از آن نمی‏کنم که کسی دعا کند که خداوند او را به شرف ملاقات یکی از اکابر دین مشرّف فرماید اگر صلاح داند و از این مضایقه نیست. و شخصیت نقباء و نجباء را خداوند الی‌الآن ابراز برای عامه مکلّفین نداده پس از ما عموماً نخواسته است معرفت اشخاص آنها را. و محضِ بودن چنین اشخاصی را ابراز داده و حجت بر آن اقامه فرموده در کتاب و سنت و عقول چنان‌که مبنای این جلد بر آن است. پس باید کلیةً وجود آنها را اقرار کرد مثل اینکه کلیةً احوال رجعت را تعریف کرده‏اند و واجب است ایمان به آن، اما جزئیات آن را تعریف نفرموده حال واجب نیست.»

تا آنکه در صفحه صد و سی‌ونهم می‏فرمایند: «حال این جهال از همه‏جا بی‏خبر که هرّ از برّ تمیز نداده‏اند و شعور ایشان به هیچ خیری و شرّی نرسیده و هنوز به قدر حیوانی و به قدر گربه‏ای خود را تنظیف و تطهیر نمی‏توانند کرد شور طلب حق بر سرشان افتاده عشق هندوستان بر سرشان می‏افتد و عشق روم و فرنگ در کانون سینه ایشان شعله‏ور شده بوق و چماقی برداشته قطع بیابان‌ها مانند وحشی می‏کنند. نمی‏دانم از پی چه می‏روند؟ و که ایشان را امر کرده است به این حرکات؟ آیا خدا باید حجت بفرستد و امر و نهی نماید یا ایشان باید قطع بیابان‌ها کنند و حجت برای خود پیدا کنند؟ و آیا اگر ایشان در خانه بنشینند خدا را بر ایشان حجتی است و خدا احتجاجی بر ایشان خواهد کرد؟ و آیا در هیچ عصری مردم مأمور بودند که به عالم بگردند و رسول پیدا کنند یا بگردند و امام پیدا کنند یا بگردند و شریعتی پیدا کنند؟ و این جهال از این معنی غافلند که حق را خدا باید تعریف کند و حجت را خدا باید اقامه نماید و طلب، مستعدکردن نفس است برای قبول حق و اگر نفس اماره تو اصلاح نشده هرجا برود اماره است و در هرجا که ولی باشد از تو متنفّر و گریزان است. و اگر نفس تو اصلاح شد امام حاضر و ناظر است در همه‏جا وقتی که تو را صالح بیند هرکس را بخواهد از اولیای خود به نزد تو فرستد و تو را هدایت نماید.»

تا آنکه در صفحه صد و چهل‌وپنجم همان کتاب می‏فرمایند: «پس ولایت‏گردی

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸۲ *»

و قلندری و شور طلب نیست مگر شور حماقت و جنون و پرسه‌زدن و گدایی‌کردن و تضییع عیال نمودن و آخر بی‏دین شدن. واللّه هدایت کردم و نصیحت نمودم اگر بفهمی. و اما اگر مشهور شد عالمی در بلدی از بلاد شیعه به علم و رفع شبهات غالین را نمود و دفع تلبيسات ملحدین را فرمود و ابطال دعوت منتحلین را کرد و علمش منتشر شد باید به سوی او رفت و شدّ رحال نمود و از علمش مستفیض شد. و اینجاست که فرمودند اطلبوا العلم ولو بالصین یعنی طلب کنید علم را اگرچه به چین باید رفت. و اگر در بلد خودت عالمی است کافی، ضرور نیست که شدّ رحال کرده به غربت روی. و اگر دیدی در میان علماء اختلاف شد و بعضی بعضی را لعن کردند و تکفیر نمودند و از یکدیگر تبرّی کردند، آن‌گاه هم بر تو لازم می‏شود که طلب نمایی و فحص کنی تا بدانی که حق در آنچه نزاع دارند با کدام‏یک است و کدام‏یک را باید متابعت کرد و روا نیست که لاعن‌شعور یکی را متابعت کنی.»

تا آنکه در همین صفحه می‏فرمایند: «باری، پس چون تفکر کنی به این‏طور که گفتم خواهی فهمید که شناختن نقباء و نجباء امروز ممکن نیست و سؤال از شناختن اعیان ایشان جایز نیست و جواب از ایشان حلال نیست زیرا که ایشانند اسم مقدس همایون امام زمان که در زمان غیبت ذکر اسمشان روا نیست و احادیث بسیار رسیده است که ذکر اسم ایشان جایز نیست. و اسم حقیقی کینونی امام ایشانند چرا که اسم کسی صفت او است و صفت کسی نور او است و نور او شعاع او و شعاع امام؟ع؟ شیعه او است. پس ذکر اسم ایشان روا نیست و اصرار بر شناختن ایشان جایز نه. اگر کسی به عنایت خاصّه الهی یکی از ایشان را شناخت معلوم است که قابل بوده و به او خدا شناسانیده و هرگاه نشناسانید معلوم است که قابل نبوده، و چون قابل نیست اصرار روا نیست و کسی هم اگر بداند به او نخواهد گفت.»

تا آنکه در صفحه صد و چهل‌وششم می‏فرمایند: «پس قریه‏های ظاهره را دانستیم که هشت قریه است و از نزد ما تا نزد امام هشت منزل است و الآن مردم بعضی در قریه اوّلند

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸۳ *»

و بعضی دویّم و بعضی سیّم و ایشان قلیلند قلیل، و کمتر از ایشان کسانی‌اند که مشرف بر قریه چهارم شده‏اند.» تا آخر فرمایشات ایشان اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه.

پس در این فرمایشات قدری فکر کنید تا بدانید که عدد نقباء و نجباء و علماء متعدد است به طوری که خود فرمودید. و این امر منافاتی ندارد که مرحوم آقا از مرحوم سیّد! چیزی را خواسته باشند که عامه مردم قابل آن نباشند و مکلّف هم نباشند. و ایشان از تکلیف خود سؤال فرموده‌اند از منزل دویّم و سیّم و امثال آنها. و دلیل انحصاری در آن منازل هم نیست اگرچه یک‌نفر هم کافیست چنان‌که تمام این مطالب در ضمن فرمایشات منقوله معلوم می‏شود.

فرموده‏اند: یکی از فرمایشات آن بوده که فرمودند که امروز کسی را واسطه میان امام؟ع؟ و خود نمی‏دانم، آیا مشارالیه در خبر خود صادق است یا خیر؟ و هرگاه اعتقاد این خاکسار هم درباره شما این‏طور باشد صحیح است یا خیر؟

عرض می‏شود که من عرض کرده‏ام کسی را نمی‏شناسم، و عرض نکرده‏ام کسی را در میان خود و امام؟ع؟ واسطه نمی‏دانم نعوذباللّه. ارکان اربعه؟عهم؟ و نقباء و نجباء و علماء و صلحاء و ملائکه، جمیع ایشان را واسطه می‏دانم در میان خود و امام زمان؟ع؟ ولکن هیچ‏یک از ایشان را باعیانهم نمی‏شناسم. و نشناختن من نقص من است نه کمال من. سرکار هم بر همین اعتقاد باشید.

 

 

 

 

جواب

 

الميرزا محمّدحسن

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸۵ *»

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی خیر خلقه

محمّد و آله الطیبین الطاهرین و شیعتهم التابعین

و لعنة الله علی اعدائهم الی یوم الدین.

و بعد یقول المقصّر القاصر محمّد الباقر غفر الله له و لوالدیه و لجمیع المؤمنین و المؤمنات ان الجناب السید السند و العماد المعتمد المتمجد المتعظم الممتحن المیرزا محمدحسن حفظه الله من المحن سألنی بل امرنی بجواب عن المسئلة المخترعة المبتدعة التی لم‌تظهر الی هذا الاوان فی زمن من الازمان من آدم الی خاتم علیه و آله و عليه‌السلام من مظاهر الشیطان من اهل الطغیان الی هذه الازمان و کم ترک الاول للآخر اعاذنا الله و جمیع المؤمنین من هذه الداهیة الدهماء التی یضحک منها الثکلیٰ فالعجب کل العجب من اجتماع جمع علیها و هم یحسبون انهم یحسنون صنعاً و لنعم ما قال من علیه صلوات المتعال:

علم المحجة واضح لمریده   و اری القلوب عن المحجة فی عمیٰ
و لقد عجبت لهالک و نجاته   موجودة و لقد عجبت لمن نجیٰ

و هی التی اخبر عنها المخبرون الصادقون المصدّقون و لعلکم من السامعین بآذانکم مشاهدةً و شفاهاً من افواههم الطیّبة مراراً کثیرة ان الفتنة بعدی اشدّ و ادهیٰ و اعظم من الفتنة التی برزت بعد السید النبیل الهادی الی السبیل­ من خروج الباب المرتاب و خزعبلاته و مبتدعاته الواضحة لدی اولی الالباب و ربما سئل عنه­ بانه ایّة فتنة اشدّ و ادهیٰ من خروج الباب المرتاب و دعاویه الباطلة الواضحة بطلاناً لدیٰ اولی الالباب و تغییراته الظاهرة و تبدیلاته الواضحة لجمیع ما ‌جاء به خاتم الانبیاء؟ص؟ فقال­ ان الآخذین من السید­ لم‌یتعلموا علم التأویل ما یتعلم منی الآخذون و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸۶ *»

فعلوا ما فعلوا من الاختراعات فکیف بمن هم اعلم و اوسع علماً منهم اذا شرّعوا و ابتدعوا بعلم التأویل ثم اتبعها بقوله­ ان الباب المرتاب و مردته لم‌یعلموا بان دعاویهم تجرّهم الی الهلاک بایدی السلطان فتعلّم هؤلاء ان الخروج علی السلطان یجرّ الی الهلاک فیمنعون انفسهم من مخالفة السلطان و یفسدون فی الدین بالسنة اهل الالحاد لیّنة و یقولون انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولکن لایشعرون فهم فی غمرتهم حتی حین فسوف یعلمون.

فتفکر ایها العاقل فی الفتنة الموعدة التی هی اشدّ من فتنة الباب المرتاب أهی اتّباع المحکمات التی بها احکمت الآیات المحکمات من المتشابهات و تمیّزت المتشابهات من المحکمات من الکتاب و السنة و هی الضروریات من الدین و المذهب التی ان تعدّیتها لم‌یبق لک میزان توزن به و تمیّز المحکمات من المتشابهات فلم‌یبق لک محکم و لا متشابه ففیه الهرج و المرج فلاتجد حقاً من باطل ام هی اتّباع المتشابهات التی اخبر الله تعالی بقوله اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا الله و الراسخون فی العلم فاختر لنفسک ما یحلو.

فان اخترت الاخیر لاتحتاج الی میزان و لا الی تميیز حق من باطل و ان اخترت الاول فزن بضروریات دینک و مذهبک القولین القول بلزوم وحدة الناطق الشیعی المفیض علی من سواه بایّ معنی من المعانی قصد اما ظاهراً بان امر و نهیٰ فی جمیع الاوامر و النواهی التی انزلها الله تعالی المتعلقة بالکافة من المکلفین من اهل الشرق و الغرب و الجنوب و الشمال و لزوم کون من سواه کائناً من کانوا من العلماء و الحکماء و العقلاء و العوام و الجهال رواة و حکاة عنه الی غیره و اما باطناً فهو المفیض بوحدته علی من سواه دون غیره کائناً من کانوا من النقباء و النجباء و الحکماء و العلماء و الفقهاء و العوام و الجهال و ان لم‌یر المصلحة فی ظهوره فی هذه الدنیا و نطقه بین ظهرانی العباد فی قرن من القرون و عصر من الاعصار، باستدلالات اوهن من بیت

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸۷ *»

العنکبوت و هو من اوهن البیوت بانّ لکل دائرة مرکز و لکل کرة قطب واحد تدور علیه سائر النقاط و الدوائر و الکرات.

و الجواب عن هذه الخرافات علی زعمهم الفاسد و وهمهم الکاسد ان کل شیء کرة یدور علی علته و قطبه من جمیع الجهات و علته و قطبه نقطة واحدة یدور علیها الشیء من جمیع الجهات کما قال الشیخ الاوحد­ فی الفوائد و شرحه فقال: «اعلم ان المتجلی اعنی العلة نقطة واقفة ساکنة ای قائمة بنفسها یدور علیها التجلی الذی هو  کرة مجوفة لفعل التجلی یعنی ان التجلی هو الاثر و هو المفعول کرة مجوفة لان علتها فی باطنها فلذا کانت مجوفة.» الی ان قال­ «و قس علیه کل شیء بنسبة حال ذاته و عوارضها و الفرع یدور علی اصله و فرعه یدور علیه کما ان الاصل یدور علی اصله اذ النسبة واحدة فکل عالم کرة واحدة و کل نوع منه ای من ذلک العالم کرة واحدة و کل صنف من ذلک النوع کرة واحدة و کل شخص من اشخاص تلک الاصناف کرة واحدة و کل جزء من اجزاء تلک الاشخاص کرة واحدة وهکذا و حکم دورة کل جزء منفرداً و منضماً الی غیره حکم ما تقدم من الاسراع و الابطاء و الذاتیة والعرضیة.» انتهی کلامه­ فلعلّک اذا نظرت الی ما اشرنا الیه من کلامه­ عرفت ان المراد من القطب الذی یدور علیه الکرة من جمیع الجهات هو العلة و هو‌ المؤثر کماصرح به­ و لعلک عرفت ان العلل الاضافیة متعددة و کل علة مخصوصة بمعلولها خاصة و کل معلول مخصوص بعلته خاصة فتعدد علی حسب تعدد المعلولات من غیر زیادة و لا نقصان.

ثم لعلک عرفت ان معنی وحدة النقطة و وحدة العلة و وحدة القطب لیست مما تتبادر الی الاذهان الناقصة التی ارادت الالحاد فی الاستدلالات بها علی لزوم وحدة الناطق الشیعی لان المعلول اذا کان مطلقاً فقطبه مطلق و ان کان کلیاً فقطبه کلی و ان کان صنفیاً فقطبه صنفی و ان کان شخصیاً فقطبه شخصی و ان کان جوهریاً فقطبه جوهری و ان کان عرضیاً فقطبه عرضی کما صرح­ فی موضع بیان رءوس

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸۸ *»

المشیة المتعلقة باحداث الاشیاء و لیس لهذا المعنی مدخلیة فی الاستدلال علی لزوم وحدة الناطق الشیعی بوجه من الوجوه فلایبقی مجال الالحاد بشیء من ذلک.

ثم لعلک عرفت ان تلک الوحدات و الاقطاب تنتهی الی الوحدة المطلقة الحقیقیة التی هی المشیة فهی المتعددة المتکثرة و وحداتها اضافیة لا حقیقیة و الحقیقیة مخصوصة بما خلق بنفسه و لا مدخلیة لها فی مطلب الملحدین و المخلوق بنفسه هو المشیة الواحدة و هی امر الله تعالی الذی قال و ما امرنا الّا واحدة.

و ان قلت ان مرادهم من وحدة القطب هی وحدة النقطة التی وقعت وسط الدوائر و الکرات و هی واقعة لیست لوقعتها کاذبة، فقلت لعمرک انهم لفی سکرتهم یعمهون و قدخرّوا بذلک ابعد مما بین السماء الی الارض لان نقطة‌ الوسط ابعد النقاط من المبدء الفیاض کما تری ان النقطة التی وقعت فی تخوم الارضین ابعد النقاط الی المحیط الذی هو العرش و کل دائرة او کرة تکون اقرب الی تلک النقطة تکون ابعد من العرش فلاحراک لها لوقوعها فی البعد الابعد فلاتستفیض من العرش و لاتفیض الی شیء من الفرش. هذا و تلک النقاط المفروضة و تلک المراکز و الاقطاب ایضاً متعددة بتعدد الامکنة و الازمنة فلاصفهان قطب و لطهران قطب و لکل بلد قطب و لکل قریة من القری قطب وهکذا فی الزمان لکل یوم قطب هو الظهر مثلاً و لکل اسبوع قطب هو الجمعة مثلاً و لکل شهر قطب هو النصف منه و لکل سنة قطب وهکذا فصارت الاقطاب بهذا الاعتبار متعددة.

و ان قلت ان هذا الاعتبار معتبر کمایوجد فی عبارات الحکماء، قلت نعم یوجد ذلک لتقریب الاذهان الناقصة و تجسیم المعقولات بالمحسوسات ولکنه من المتشابهات التی غرّت اهل الزیغ فی الالحاد نعوذ بالله من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین.

فان قلت بهذا الاعتبار تنتهی تلک الاقطاب الی القطب ا لواحد و تلک الاقطاب اقطاب اضافیة و القطب الحقیقی ذلک الواحد، قلت مع الاغماض عن الاعتراض

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸۹ *»

الذی من المحکمات بان النقطة هی المحاطة بجمیع الدوائر و الکرات ابعد من جمیعها من المبدء الذی هو العرش ان القطب الحقیقی ا لذی لا ثانی له فی جمیع الملک هو واحد لایتعدد بتعدد الامکنة و الازمنة و قدصرح المشایخ+ فی مواضع عدیدة بان القطب الحقیقی هو محمد و آله؟عهم؟ فی کل مرتبة من الدرّة الی الذرّة و لیس لاحد من الانبیاء غیر نبینا صلی الله علیه و آله و علیهم‌السلام مقام القطب الحقیقی فضلاً عن غیرهم الذین دونهم فی الرتبة. فان اردت الرجوع الیها فاطلبها من مظانها من کتبهم فان ابیت الا البیان فانظر الی هذه العبارة من الارشاد لتکون انموذجاً لک ان‌شاءالله تعالی فقال­ فی القسم الرابع فی الباب الثالث من قبیل الباب الرابع:

«باری، برویم بر سر مطلب. چون بزرگان شیعه معدودند و یکی نیست فیض‌ها در ایشان متفرق است ولی از ایشان بیرون نیست و همچنین پیغمبران چون معدود بودند فیض‌ها در ایشان متفرق بود و هرکس صاحب فیضی بود و باب امری، بعضی به بعضی محتاج بودند چنان‌که موسی به خضر محتاج بود. و اما امام چون یکی است باب جمیع فیض‌های خدا است و بابیت او بابیت کلیه است و هیچ فیض نیست که به او نرسیده باشد و به هر کس هرچه برسد از او می‌رسد. و اما اکابر شیعه متعددند.

و آنچه نسبت می‌دهند بعضی از مخالفان که می‌گوییم که در هر عصری حکماً کامل باید یکی باشد افترای محض است و ما چنین اعتقادی نداریم آن کاملی که یکی است و باید یکی باشد حجت معصوم است بعد از حضرت پیغمبر؟ص؟ که در هر عصری یک امام باید باشد. و چگونه شود که شیعه کامل یکی باشد و حال آنکه انبیای کامل متعدد در اعصار سابقه در یک‌وقت بودند و الآن چهار پیغمبر زنده‌اند پس چگونه شود که باید شیعه یکی باشد و حال آنکه وحدت صفت مرکز است و مرکز جز امام نباشد و از واحد که گذشت مقام کثرت است و انبیای اربعه از این‌ جهت متعدد شدند و کثرت شیعه از ایشان بیشتر است. و بعد از این، مطلب به تفصیل خواهد ‌آمد.» تمام شد آنچه از فرمایش آن بزرگوار بود­.

اذا قالت حذام فصدّقوها فان القول ما قالت حذام

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۰ *»

پس در حدود این کلام بانظام تدبر کنید و گوش به مزخرفات و خرافات اهل الحاد ندهید و مهیای جواب عتاب الهی باشید در وقتی که بگوید ءالله اذن لکم ام علی الله تفترون. پس متذکر شوید که می‌فرمایند انبیاء خداوند عالم جل‌شأنه با تقرب و جلالتی که در نزد خدا دارند به طوری که احدی از بزرگان شیعه به رتبه ایشان نمی‌رسند و ایشان در مقام مؤثرند و بزرگان شیعه هرقدر بزرگ باشند در مقام اثرند با این حال انبیای متعدد در زمان واحد واقع بودند و الحال چهار نفر از ایشان زنده‌اند. پس فکر کنید که آیا احتمال تقيه در این فرمایش می‌رود؟ و آیا چنین نیست که انبیای متعدد در وقت واحد بودند؟ و صریح قرآن است که می‌فرماید و ما ارسلنا من رسول الّا لیطاع باذن الله پس انبیای مرسلین جمیع ایشان مطاعند به اذن خداوند عالم جل‌شأنه و با این حال لزومی ندارد که یکی از ایشان در زمان واحد مطاع باشد نه بیشتر، و می‌شود که پیغمبران متعدد در زمان واحد باشند و هریک مطاع قومی باشند چرا که چنان‌که فرمودند هیچ‌یک از ایشان در مقام مرکز حقیقی نیستند که بتوانند دارای تمام فیض‌های الهی باشند پس هریک دارای فیضی هستند که آن فیض مخصوص به قومی است. پس در صورتی که هیچ‌یک از پیغمبران در مقام مرکز حقیقی نباشند و دارای تمام فیض‌های الهی نباشند چه گمان خواهید کرد درباره بزرگان شیعه که به طوری که فرمودند تکثر و تعدد در ایشان بیشتر است و فیض‌های الهی در ایشان منتشر است چنان‌که صریحاً فرمایش فرمودند. و گمان نکنید مانند اهل الحاد که پیغمبران اگرچه در یک‌وقت متعدد بودند ولکن مرجع ایشان یکی از ایشان بود و باقی تابع همان یک‌نفر بودند، چرا که صریحاً فرمودند که هیچ‌یک از ایشان در مقام مرکز حقیقی نبودند تا بتوانند مرجع سایر پیغمبران شوند پس هریک از ایشان مرجع و مطاع قومی بودند. و این امر در ائمه ما؟عهم؟ واقع نیست بلکه امام؟ع؟ چون در مقام مرکز حقیقی واقع است دارای جمیع فیض‌های الهی است و از همین است که باید یکی باشد نه بیشتر چرا که یکی از ایشان چون در مرکز حقیقی واقع است دارای جمیع

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۱ *»

فیض‌های الهی است و وحدت به طوری  که فرمودند از صفت او است و مخصوص به او است و احدی از پیغمبران و سایر بزرگان شیعه این صفت وحدت را ندارند و هیچ‌یک دارای جمیع فیض‌های الهی نیستند و احدی را قیاس به احدی از ایشان نمی‌توان کرد و خود ایشان فرموده‌اند که قیاس به مردم نمی‌شویم. و هرکس صفت خاصه ایشان را که صفت وحدت است از برای غیر ایشان ثابت کند قیاس کرده ایشان را به سایر ناس و سایر ناس را قیاس به ایشان کرده و تابع ابلیس شده که او اول من قاس است.

و باید متذکر شوید در فرمایش این بزرگوار­ که می‌فرمایند صفت وحدت صفت مرکز است و صفت حجت معصوم؟ع؟ است که احدی از پیغمبران با اینکه معصوم هستند در این صفت شراکتی با امام؟ع؟ ندارند. و باید متذکر شوید که مراد این بزرگوار­ که می‌فرماید که چون امام؟ع؟ در مرکز حقیقی واقع است یکی است نه بیشتر، این نیست که همیشه باید یک امام؟ع؟ در دنیا ظاهر باشد نه بیشتر چرا که واضح است که در زمان پیغمبر؟ص؟ حضرت‌امیر و حضرت امام‌حسن و حضرت امام‌حسین؟عهم؟ بودند و در زمان حضرت‌امیر ؟ع؟ حسنین و حضرت‌سجاد؟عهم؟ بودند و در زمان حضرت‌سجاد حضرت‌باقر و حضرت‌صادق؟عهم؟ بودند و همچنین در زمان سایر ائمه؟عهم؟ هر امام سابقی با امام لاحق در یک زمان بودند. پس در وقت واحد و زمان واحد امامان متعدد بودند و همه ایشان معصوم بودند و همه ایشان مطاع مردم بودند و هرکس انکار عصمت و مطاع‌بودن هر یک از ایشان را می‌کرد کافر می‌شد و با این حال می‌فرمایند که امام باید یکی باشد در یک زمان نه بیشتر و صفت وحدت صفت امام؟ع؟ است که مرکز حقیقی است و سایر خلق این صفت را ندارند. و این فرمایش هم چیزی نیست که ایشان به استنباط خودشان فرموده باشند و علمای دیگر چیزی دیگر گفته باشند بلکه این مطلب از خود ائمه؟عهم؟ به طوری به دوستان ایشان رسیده که همه علمای شیعه می‌دانند بلکه عوامی که فی الجمله بصیرتی داشته باشند این مطلب را می‌دانند.

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۲ *»

پس باید متذکر شوید که فرق است در میان موجودبودن پیغمبران متعدد در یک زمان و میان موجودبودن امامان متعدد در یک زمان و کم کسی متذکر فرق در این میان می‌شود. پس البته باید متذکر شد و اهل الحاد را از خود دور کرد و الحاد آنها را از برای خود آنها گذارد. پس فرق این است که اگرچه در زمان پیغمبر؟ص؟ چهارنفر یا پنج‌نفر از ایشان موجود بودند و همه ایشان هم معصوم و مطاع بودند ولکن تا رسول‌خدا؟ص؟ در دنیا بودند ایشان مطاع مطلق بودند و مطاعیت مطلقه مخصوص ایشان بود و ایشان یکی بودند و حضرت‌امیر و حضرت فاطمه و حسنین؟عهم؟ اگرچه معصوم و مطاع بودند ولکن مطیع پیغمبر؟ص؟ بودند پس مطاعیت کلّیه مخصوص به یک‌نفر بود؟ص؟ و همچنین در زمان حضرت‌امیر؟ع؟ اگرچه حضرت فاطمه و حسنین؟عهم؟ معصوم و مطاع بودند ولکن مطاعیت کلّیه مخصوص حضرت‌امیر؟ع؟ بود و حضرت فاطمه و حسنین؟عهم؟ مطیع ایشان بودند پس مطاعیت کلّیه مخصوص یک‌نفر بود نه بیشتر و همچنین در زمان حضرت امام‌حسن؟ع؟ اگرچه امام‌حسین و حضرت سجاد معصوم و مطاع بودند ولکن مطاعیت کلّیه مخصوص امام‌حسن؟ع؟، و حضرت امام‌حسین و حضرت سجاد؟عهما؟ مطیع حضرت ا مام حسن؟ع؟ بودند پس مطاعیت کلّیه مخصوص یک‌نفر بود نه بیشتر، و همچنین بود این مطلب در میان همه ائمه؟عهم؟ پس هر امام سابقی مطاعیت کلّیه داشت و امام لاحق مطیع امام سابق بود پس مطاعیت کلّیه همیشه در میان ائمه؟عهم؟ منحصر به یک‌نفر و وحدت از صفت خاصه به او بود اما در پیغمبران و سایر بزرگان شیعه و سایر حکماء و علماء و فقهاء این امر جاری نیست چنان‌که صریحاً فرمودند که انبیای متعدد در یک‌وقت بودند و هیچ‌یک در مقام مرکز حقیقی نبودند پس لزومی نداشت که یکی از ایشان مطاع پیغمبران دیگر باشد بلکه هر یک مطاع قوم خود بودند و امر در میان ائمه ما؟عهم؟ چنین نبود چنان‌که تصریح کردند.

پس باید متذکر شد که پیغمبران اولی‌العزم؟عهم؟ غیر پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ هیچ‌یک مرکز حقیقی ملک خدا نبودند از این جهت اگر پیغمبری هم به کتاب

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۳ *»

پیغمبری دیگر عمل می‌کرد مثل پیغمبران بنی‌اسرائیل که به تورات عمل می‌کردند هریک به وحی خاص به خود مستقل بودند در عمل‌کردن به تورات نه این بود که باید موسی همیشه زنده باشد و امر الهی منحصر به او باشد و او مطاع کلّ باشد و سایر انبیای بنی‌اسرائیل مطیع او باشند و هرگز مطاع از دنیا رفته را مطاع زندگان نمی‌گویند و الّا باید مطاعیت کلّیه مخصوص پیغمبر؟ص؟ باشد بعد از رحلت از دنیا، و انتقال به حضرت‌امیر؟ع؟ نکند. پس متذکر باشید که موسی علی نبینا و آله و عليه‌السلام بعد از رحلت او از دنیا مطاعیت کلّیه از برای پیغمبران بنی‌اسرائیل که بعد از او زنده بودند نداشت و در میان پیغمبران بنی‌اسرائیل که در یک‌زمان زنده و موجود بودند هیچ‌یک مقام مرکزبودن حقیقی را نداشتند تا بتوانند دارای جمیع فیض‌های الهی واقع شوند تا مطاع سایر پیغمبران گردند و امر الهی منحصر به یک پیغمبر باشد و سایر پیغمبران مطیع او باشند و مطاعیت کلّیه مخصوص به یک‌نفر از ایشان باشد چنان‌که فرمودند. و در صورتی که پیغمبران مرسل در مقام مرکز حقیقی ملک نباشند بلکه پیغمبران اولی‌العزم غیر از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ مرکز حقیقی ملک نباشند، چه گمان خواهید برد به شیعیان بزرگ که نسبت به انبیاء در مقام اثر واقعند و انبیاء در مقام مؤثر؟ پس باید متذکر شد که وحدت از صفات مرکز حقیقی ملک خدا است جل‌شأنه و مرکز حقیقی متعدد نمی‌شود و غیر از مرکز حقیقی هرکه هست در اطراف مرکز واقع است و اطراف تکثر و تعدد را لازم دارد پس در مقام عقل مرکز ائمه‌طاهرین؟عهم؟ هستند و بس و در مقام پیغمبران و مقام روح ائمه ما؟عهم؟ مرکزند و بس نه سایر پیغمبران و در مقام نفس کلّیه الهیه ایشان مرکزند و بس نه سایر بزرگان شیعه بلکه بزرگان مطیع ایشان هستند نه مطاع، و اگر مطاع مادون خود باشند مطاعیت اضافیه را دارند نه مطاعیت کلیه مرکزی را مثل سایر پیغمبران سوای پیغمبری. و در مقام طبیعت کلیه و مقام جن ایشانند مرکز حقیقی، و جن باید مسلمان و مؤمن شوند به ایشان و جنی دیگر مقام مطاعیت کلیه را ندارد از برای سایر جنیان، و ایشانند حجت الهی بر جنیان. و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۴ *»

همچنین تا تشریف‌فرمای عالم دنیا و عالم جسم شده‌اند و ایشان هستند حجت الهی بر خلق آسمان و زمین و ایشانند مرکز حقیقی نه غیر ایشان از سایر جمادات و نباتات و حیوانات و اناسی و بسائط آسمان و زمین. این است دین خداوند عالم جل‌شأنه در این مسأله. و کتاب‌های بسیار در دفع و رفع این بدعتِ تازه نوشته شده که هر یک از آنها کافی است از برای طالب حق ولکن لاتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون ذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی یوعدون.

و اما ما سألت من اختلاف الروایات ظاهراً فی ان فى بعض الاحیان لم‌یجد الامام؟ع؟ سبعة اشخاص او سبعة‌عشر لنصرته و فی ان لکل امام؟ع؟ اثنی‌عشر نقیباً و سبعین رجلاً نجیباً فلااشکال فی الجمع بینها و لا اختلاف فیها و الحمدلله لان عدم وجدان السبعة و السبعة‌عشر کان فی بعض الاحیان فی زمن امام واحد و وجدان الاثنی‌عشر و السبعین کان من اول عصر الامام؟ع؟ الی آخره الاتری ان امیرالمؤمنین؟ع؟ قعد عن الجهاد حین لم‌یجد سبعة و قام به حین وجد. و هذا القدر کافٍ لک ان‌شاء‌الله فانک لاتحتاج الی التفصیل و الحمدلله ظاهراً و باطناً.

و قدتمّت فی عصر یوم الاربعاء العاشر من شهر جمادی‌الثانیة

حامــــداً مصلیــــــاً مستغفــــــراً

 

 

 

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۵ *»

بسمه تعالى

 

جواب سؤالات میرزا کریم کرمانی

سؤال ۱: نقل شده است در کربلاء هنگام نماز میت، جنازه را به هیئت خاصی قرار داده‌اید …….. ۳

جواب: عمل، مطابق عمل آقای مرحوم بوده است …………………………………………… ۳

توضیحی درباره هیئت ملحود ……………………………………………………  ۴

سؤال ۲: فرموده‌ايد تمام مسائل دینیه را از کتاب و سنت استخراج می‌کنید و هر کس با شما باشد گمراه نخواهد شد …………………………………………………………………………  ۴

جواب: درباره فقره اول: می‌توانم و اختصاصی به حقیر ندارد ………………………………….. ۴

فقره دوم را بعد از رحلت آقای کرمانی­ به بعضی گفتم و تفصیل مسأله خواهد آمد …..  ۴

سؤال ۳: به جنازه آقای مرحوم کرمانی­ بی‌اعتنائی کرده‌اید ………………………………. ۵

جواب: بی‌اعتنائی به معنای قاصر بودن از خدمت آری؛ خدمات لایقه را نمی‌توانم به انجام رسانم؛ اما اگر بی‌اعتنائی به معنای بی‌اعتنائی قلبی باشد، پناه می‌برم به خدا از این بی‌اعتنائی ………. ۵

سؤال ۴: میرزا محمدخان سلطان و آقا میرزا یوسف را تکفیر کرده‌اید و طلبکاران را علیه آقا میرزا یوسف شورانیده‌اید ……………………………………………………………………….. ۵

جواب: تکفیر مذکور افتراست و اگر طلبکاران را شورانیده باشم خود دانم و خدای خود و من در حق جمیع رفقا قاصر  و مقصرم …………………………………………………………………. ۶

سؤال ۵: حلیله پسر  را بر  پدر و حلیله پدر را بر پسر حلال دانسته‌اید و کسی هم به این فتوا عمل کرده …….. ۶

جواب: خیر؛ حلال نمی‌دانم هيچ‌‌يک را، به من بَسته‌اند این مسأله را [نقل تفصیل جریان] ……… ۷

سؤال ۶: اغلب رفقای همدان، شما را کامل و رابع مشایخ می‌دانند و هر کس تصدیق نکند اذیت و تکفیر می‌کنند ……………………………………………………………………………. ۷

جواب: چنین سخنانی را کسی به من نگفته و جرأت نمی‌کند که بگوید؛ من خود را قابل نمی‌دانم که در سلک سایر علماء رفقا محسوب کنم ……………………………………………………. ۷

سؤال ۷: گاهی فحش عرضی می‌دهید ……………………………………………………..  ۷

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۶ *»

جواب: ادعای عصمت ندارم، احدی از علماء فحش عرضی یا سایر گناهان را تجویز نکرده، درِ دهان مردم را نمی‌توان بست ……………………………………………………………….  ۸

سؤال ۸: والده خود را زده و پهلوی ایشان را شکسته‌اید ………………………………………. ۸

جواب: ادعای عصمت ندارم، موسی؟ع؟ لگدی زد به آن شخص معروف و آن شخص مُرد و خدا ایراد نگرفت، و اين جریان مربوط به هفت هشت سال قبل است و تا حال ایراد نبوده! زبان بدگو  را نمی‌توان بست [نقل مفصل جریان] …………………………………………………………  ۹

سؤال ۹: ادعای قطبیت دارید ……………………………………………………………… ۹

جواب: در سؤالات قبل عرض کردم؛ هرگز خود را در عداد علماء رفقاء شیخیه حساب نمی‌کنم چه جای مقام قطبیت که اقطاب واقعی این ادعا را نکردند ………………………………………  ۹

سؤال ۱۰: حکم به غیر ما انزل الله از شما سر می‌زند ……………………………………………. ۹

جواب: محض افتراست، زبان مردم را نمی‌توان بست ……………………………………….. ۱۰

سؤال ۱۱: زمان حیات آقای مرحوم­ از خود وجود آن بزرگوار لذت می‌برده‌اید و در خواب خدمت شیخ مرحوم می‌رسیدید …………………………………………………………………… ۱۰

جواب: چنین چيزى نگفته‌ام، بله يک وقتى شیخ مرحوم­ را در خواب دیدم [تفصیل جریان] …..  ۱۰

سؤال ۱۲: در ملک، حاکم ظاهر از جانب امام عصر؟عج؟ پس از بزرگان هست یا نیست؟ اگر نیست بنیان علم شیخ مرحوم­ گسیخته خواهد شد و اگر هست لازمه صفاتش که کمتر از آن نمی‌شود چیست؟ ………  ۱۰

جواب: خدا امر و نهیی دارد و علماء آن را می‌دانند و به جاهلان می‌رسانند به طوری که حجت خدا همیشه واضح و بالغ باشد …………………………………………………………………  ۱۱

آنچه را مجمل خواسته، نباید خلق از پی وضوح آن بروند …………………………..  ۱۱

امور، به حصر عقلی سه قسم است: معلوم، مجهول، مشکوک و مظنون ……………… ۱۱

سرّ این مطلب در جمیع مراتب و مقامات ساری است …………………………….  ۱۱

معلومات، محکمات و ضروریات است و هرکه مخالف ضروریات باشد مبدع در دین و کافر است …. ۱۲

این امر، محل اعتنای بسیار بسیاری از مردم نیست ……………………………….. ۱۲

بررسی جمله «ناقص میزان کامل نیست» ………………………………………… ۱۳

ضروریات قائم مقام خداوند و پیغمبران و اوصیاء ایشان است …………………….  ۱۳

پیغمبران به ضرورت انبیاء سابق احتجاج می‌کردند ……………………………… ۱۳

در هر عصر به قدر اقامه حجت، خداوند از برای ناقصین چنین کاملینی در میان خلق قرار
داده که اقوال و اعمالشان مطابق ضروریات است …………………………………  ۱۴

در ظاهر و باطن عادلند …………………………………………………………. ۱۴

عالِمند و راه‌های شبهات را می‌دانند ……………………………………………. ۱۴

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۷ *»

معرفت نقباء و نجباء معرفت نوعی است ………………………………………… ۱۵

معرفت نوعی به وجود عدول داریم و اضطرابی نداریم ……………………………..  ۱۵

تمثیلی برای داوول‌ها [مترسک‌ها]ی شیطان …………………………………….. ۱۶

مجهول و مشکوک و مظنون را بر حال خود باقی گذارید یعنی چه و اینکه این سخن تشویق
به جاهل ماندن نیست …………………………………………………………. ۱۶

بررسی حالت‌های اختلاف میان علماء مکتبی؛ در  صورت اختلاف در نظریات به هر
کدام می‌شود مراجعه کرد ……………………………………………………….. ۱۷

سؤال ۱۳: منبعِ علم شما علم مشایخ است یا خیر؟ و آیا همین علم اهل این زمان را کفایت خواهد کرد یا خیر؟ ………………………………………………………………………………  ۱۸

جواب: علم من قابل نیست و هرچه یاد گرفته‌ام از برکت وجود مشایخ است ………………….. ۱۹

امر منحصر به من نیست؛ علماء رفقاء هستند و علمشان کفایت است، اگرچه همه روایت
از مشایخ باشد …………………………………………………………………. ۱۹

سؤال ۱۴: التماس دعا از سرکار داریم که خداوند عواقب امور ما را به خیر گرداند ………………. ۱۹

جواب: دعاگو هستم و التماس دعا دارم، دعای غریق و دعای اللهم عرّفنی نفسک… را بخوانید، توقع من از شما این است که اگر کسی مرا تفسیق و تکفیر کند و درباره من هر بدی که بخواهد بگوید، شما متعرض او مشوید …………………………………………………………………… ۱۹

 

جواب سؤالات علی‌محمد نراقی

سؤال ۱: به چه دلیل و برهان خدایی، شاگردان و تابعان سید مرحوم­، آقای مرحوم­ را مسلّم و اعلم از جمیع تلامیذ سید مرحوم­ و قائم‌مقام آن بزرگوار دانستند و منکر ایشان را منکر شیخ و سید! دانستند؟ و آیا آن دلیل امروز هم هست؟ …………………………………………  ۲۱

جواب مختصر: به همان دلیل که شاگردان سید مرحوم­ دانستند که ایشان اعلم شاگردان شیخ مرحوم­ هستند ………………………………………………………………………  ۲۱

جواب مفصل: شاگردان شیخ مرحوم و سید مرحوم! سایر علماء را به جامعیت مشایخ+ نیافتند …  ۲۱

در تحقیقات مشایخ+ خطائی نیافتند …………………………………….  ۲۲

مشایخ+ در اغلب مواضع در فنون علوم از کتاب و سنت استدلال کردند ……  ۲۲

مطالب نظریه را به ضروریات دین و مذهب اثبات کردند ………………………. ۲۲

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۸ *»

امروز هم آن دلیل هست و خداوند همیشه ابلاغ حجت و ایضاح آن را کرده و می‌کند …. ۲۳

ضروریات محکم‌تر است از محکمات کتاب و سنت  …………………………. ۲۳

سؤال ۲: [در ادامه سؤال قبل و مسلّم و اعلم بودن پس از شیخ مرحوم:] شرطش نصّ خاص از ولیّ سابق است؟ یا آگاهی به جمیع علوم؟ یا اینکه دوره علم گذشته و باید مردم را به عمل تکلیف کند؟ ……. ۲۴

جواب: امور ادیان دو قسم است: آنچه محل اتفاق است و آنچه محل اختلاف است ………….  ۲۴

آنچه فرقه‌ای را از فرقه‌ای جدا می‌کند اختلاف در ضروریات است …………………. ۲۴

«نص از ولیّ سابق» کلام مجملی است؛ اگر مراد این است که شرط تصدیق مکلفین یکی از علماء را نص عالِم سابقی است و همین‌طور تا معصوم، کلام باطلی است …………………  ۲۵

نص در این امت مربوط به رسول خدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ است …………………. ۲۵

این بزرگواران بر هر شخصی نصی فرمودند، متّبع است و نصوص خاصه در تعیین
اشخاص مشخص، در غیبت صغری منقطع شد ………………………………… ۲۶

باطل بودن ادعاء بعضی طوائف به صرف تمسک به نص مرشد سابق ……………… ۲۶

اشعاری درباره سلسله سند اجازات بعضی طوائف صوفیه ……………………….. ۲۷

توجیهات بعضی درباره غزالی و حسن بصری …………………………………… ۲۸

مرشد این طوائف به هر مذهبی می‌تواند باشد ……………………………………. ۲۸

اشعار میرزای قمی درباره عقیده این طوائف ……………………………………… ۲۹

طبق قاعده، سند امامان به هم متصل باید باشد؛ اما این طوائف از راه حیله، امر مراشد را
به امر ائمه معصومین؟عهم؟ و امام سابق و لاحق قیاس کردند ……………………….. ۳۰

توضیحی درباره «ناقص میزان کامل نیست»  …………………………………….. ۳۱

این طوائف صوفیه، جز حضرت رسول و حضرت امیر؟عهما؟ را پیر طریقه نمی‌دانند [و پاسخ
شبهه‌ای در این‌باره] ……………………………………………………………. ۳۱

معنای صحیح نص سابق بر لاحق در حق غیر معصومین: به معنای تصدیق در علم، در
بحث اجازات و استجازات است تا وقتی که مستجیز  بر قواعد اسلامی و ایمانی و
ضروریات جاری شود ………………………………………………………….. ۳۲

این عدول و علماء در مسائل دین و مذهب باید عالم باشند و به دلیل و برهان الهی هر
شبهه‌ای را بتوانند رفع کنند …………………………………………………….. ۳۲

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹۹ *»

جز معصومین؟عهم؟ اگر کسی ادعای علم ما کان و ما یکون را داشته باشد نفس ادعاى او،
تکذیب خداست او را ………………………………………………………….. ۳۲

دوره علم نگذشته و عمل بدون علم بی‌حاصل است …………………………….. ۳۲

سؤال ۳: علم شیخ مرحوم­ از سمّ بیش بدتر است اگر عمل همراه او نباشد یعنی چه؟ ………….. ۳۳

جواب: الف؛ علم شیخ مرحوم­ علم آل‌محمد؟عهم؟ و علم حکمت است ……………….. ۳۳

عمل نکردن به علم حکمت، بدتر از عمل نکردن به علم مجادله است ……………. ۳۳

توضیحی درباره علم به شاهدبودن خدا از طریق علم حکمت و عمل نکردن به این علم ….. ۳۳

ب؛ در علم شیخ مرحوم­ علم تأویل به دست می آید و تأویل در غیر موضع، هر حقی
را باطل و هر باطلی را حق می‌کند ………………………………………………. ۳۳

سؤال ۴: سؤال از فرمایش آقای مرحوم­: «مدت پنجاه سال زحمت کشیدم، حاصل زحمتم دو کلمه است…» ………………………………………………………………………….  ۳۳

جواب: هر چیزی را به حدود و صفات آن باید شناخت …………………………………….. ۳۴

حدود و صفات انسان علم است به مأمورٌبِه و عمل به مقتضای آن ………………… ۳۴

این علم را از عالم واقعی باید گرفت و معرفت این عالم ربانی قطب جمیع علوم است [و
توضیح مطلب] ……………………………………………………………….. ۳۴

قائم مقام آقای مرحوم­ به معنای شخص جامعی همچون ایشان؟ یا به معنای علماء
عدول [و توضیح مطلب] ………………………………………………………. ۳۴

 

جواب تعلیقه آقا عبدالعلی سیرجانی

در هر عصر عالم و حاکم ظاهر باید باشد، منافاتی با پنهان بودن بعضی از بزرگان ندارد (تصرفشان همچون خودشان در باطن است) ………………………………………………………… ۳۷

اقرار به وجود ایشان داریم؛ امرشان اعظم از امر امامت نیست (که چون مقتضای غیبت شد، غائب شدند)… ۳۷

در احتیاجات ظاهری در هر عصری عدولی ظاهر و مشهود هستند ………………………….  ۳۷

بنای تراشیدن بت از برای خود نگذارید؛ اهل حق همیشه تابع امر الهی بودند ………………..  ۳۷

 

بخشی از اسحاقیه

سؤال: در هر عصری ولیّی است مشهود؛ امروز چگونه او را باید شناخت؟ به علم و تقوا؟ و چرا امروز جمیع سلسله در تفحص از اویند و اختلاف میانشان است و میان مدعیان این مقام چگونه باید

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۰ *»

تمیز داد؟ و بر فرض که همه در یک عرصه باشند آیا ناطق یکی باید باشد یا همه؟ ……………. ۳۹

جواب: معقول و منقول نیست که خدا از بندگان چیزی بخواهد و آن مراد را به ایشان نرساند؛ بلکه امر الهی باید ظاهر و بیّن باشد در هر عصری …………………………………………………… ۴۱

بیان حال فرقه‌ها: هر کدام خود را بر حق دانسته و دیگری را بر باطل و در هر فرقه علماء و حکماء و زهاد است و در هر فرقه تابع و متبوعی است ……………………………………………….. ۴۲

بررسیِ راه علم و تقوا و خارق عادت و رؤیاهای صادقه و حدس صائب در شناسایی حق …….. ۴۳

خارق عادت پیغمبران و امامان که عادت ایشان بود در میان هیچ‌یک از طوایف نیست ……… ۴۵

راه حل برای شناخت اهل حق: پس از اثبات نبوت یک نبی، تابعان ناجیند؛ مسأله درباره نبوت رسول خدا؟ص؟ نیز چنین است ……………………………………………………………  ۴۵

دلیل تعبدی در اصل اختیار دین و مذهب دلیل کفار و منافقین است [توضیح جایگاه دلیل عقلی و دلیل تعبدی] ………………………………………………………………………….  ۴۶

حجت، واضع ناموس [شریعت و قانون] است و تابعان در متابعت به خارق عادت احتیاج ندارند و دلیل حقّیتشان متابعت است، حتی در میان علماء امت ………………………………….. ۴۶

بررسی متابعان رسول خدا؟ص؟ پس از رحلت ایشان تا زمان‌های بعد ………………………… ۴۸

لزوم وارد شدن در هر جماعتی که مستمراً حجت منصوص منصوب زنده از جانب خدا به همراه کتاب خدا دارند …………………………………………………………………………. ۵۰

آنچه در میان خلق است یا محل اتفاق است (ضروریات) یا محل اختلاف است (نظریات) …..  ۵۰

رفع این وسوسه که شاید ضروریات از جانب خدا نباشد ……………………………………. ۵۲

امروز ضروریات بر غیر مستضعفین مخفی نیست؛ نمونه‌هایی برای خروج از ضروریات ……….  ۵۳

از جمله خلاف ضرورت‌ها ادعای انحصار علم و عدالت است …………………………….. ۵۴

انحصار امر به شخص واحد، مخصوص پیغمبر؟ص؟  و امام؟ع؟ است ………………………. ۵۵

عدول نافین این غلوها و انتحال‌ها و تأویل‌ها را از بین می‌برند؛ اگرچه اقتضا کند که اسم کسی را نبرند … ۵۶

بزرگان هم در قدح کردن، اسم نبردند و خدا هم در قرآن از بعضی اسم نبرده؛ ولی مقدوحین، معروفِ طالبین حق می‌شوند ……………………………………………………………………. ۵۶

در صورتی که شخص غلو  را در حق خود بشنود و رد نکند مشمول وزر مریدان و لیحملوا اوزارهم مع اوزارهم است ……………………………………………………………………………  ۵۷

میزان سنجش، ضروریات است؛ نه قول کسی درباره کسی و نه عِمامه و عصا و رداء و …  …….  ۵۷

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۱ *»

عوام مجوس و یهود و نصاری و عامه و هفتاد و دو فرقه هالکه، معذور نیستند و باید به ضروریاتی که در میان خود دارند اهل حق را از باطل تمیز دهند ………………………………………….. ۵۸

عدول نافین صفت علم و عدل را در ظاهر و باطن دارا هستند و نسبت به هم تکالب و تحاسد ندارند ….  ۵۸

تمیز دادن و سنجیدن به ضروریات کاری است در نهایت آسانی ……………………………. ۵۹

ناطق یکی است یا بیشتر؟ اگر همه در یک بلد باشند یک ناطق کفایت است و لغو است که ناطقین متعدد در یک بلد یک مطلب را بگویند …………………………………………………… ۵۹

 

جواب سؤالات سید محمد پشت مشهد کاشانی

سؤال ۱: مراد از حاکم ظاهر که در ارشاد و سایر کتب است در این زمان کیست؟ ظاهر است یا خیر؟ خلفِ مساوی در درجه ظاهر است در این زمان یا مخفی؟ امروز تکلیف چیست؟ ……………  ۶۱

جواب: در هر زمان حجت عالم عادل معصومی لازم است ………………………………….. ۶۱

نقباء و نجباء متعددند و مخفی؛ به همان دلیل که امام ایشان غائب است ………… ۶۲

به وصف نقابت و نجابت مخفیند؛ اگرچه ممکن است به صفت علم و حکمت میان
خلق باشند چرا که اسم امام زمانند ……………………………………………… ۶۲

عدول ظاهری هم میان خلق هستند …………………………………………….. ۶۲

تحیر از آنانی که از پی شخص کامل می‌گردند؛ از برای چه به دنبال چنین شخصی هستند؟ …. ۶۳

بزرگان به صفت نقابت و نجابت ظاهر نشدند ……………………………………  ۶۳

تاکنون تالی مشایخ و مساوی ایشان را نیافته‌ایم ………………………………….. ۶۴

حقیر در مسائل دین و مذهب؛ از مسائل توحید الی ارش خدش، خود را محتاج به احدی
از علماء معروفه نمی‌دانم ………………………………………………………. ۶۴

سؤال ۲: «کذلک نری ابرٰهیم ملکوت السموات و الارض» چگونه با حدیث جابر جمع می‌شود که به وی نشان دادند آنچه به ابراهیم ننمودند ……………………………………………………….  ۶۴

جواب: تمام علم ملکوت سموات و ارض مخصوص محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است؛ انبیاء به قدر و رتبه و مقام خود می‌گیرند …………………………………………………………………  ۶۴

ابراهیم جمیع آنها را ندید و جابر دید از آن عوالمی که به ابراهیم ننموده بودند ……….  ۶۵

 

رساله ایضاح

سؤال ۱، بخش اول: تا به حال طبق فرمایشاتی بزرگان، ناطق یا کامل یا عالم به هر اسم و رسم را حتماً و

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۲ *»

حُکماً منحصر به فرد می‌دانستیم و بقیه علماء و فضلاء را حاکی و راوی از آن ناطق ………….. ۶۷

جواب: نقل عبارتی از کتاب ارشادالعوام در ردّ این سخن (ج۴، آخر باب سوم) ……………….  ۶۸

شرح حال دزدان از کتب بزرگان؛ مانند گربه‌های دزد بر سر سفره ……………………  ۷۰

وحدت صفت مرکز  است ………………………………………………………  ۷۱

زمان حضور ائمه و غیاب ایشان؟عهم؟ …………………………………………….  ۷۱

وکلاء منع نکردند اخذ از  وکلاء ديگر  را، و حضرت حجت؟ع؟ هم منحصر در فرد نفرمودند ……  ۷۲

عدول نافین و وجود علماء سوء (و چنگ زدن به متشابهات) ……………………..  ۷۴

نیاز به شناخت محکمات ……………………………………………………..  ۷۶

اگر قرار بود انحصار امر به یک نفر از مذهب شیعه باشد، داخل واضحات و ضروریات
می‌شد؛ در کدام زمان چنین بوده؟ ……………………………………………..  ۷۸

سؤال ۱، بخش دوم: این اعتقاد را منافی با احادیث تعدد کاملان و عدول نمی‌دانستیم چرا که دریافته بودیم عدول از خود میلی ندارند و اگر یکی ناطق شد دیگران تبعیت می‌کنند؛ ولى شما انکار می‌کنید. از طرف دیگر، مسأله با ۲۷دلیل در کتاب «برهان قاطع» ثابت شده است ………….  ۷۸

جواب: عدول از خود میلی و هویٰ و هوسى ندارند، صحیح است (با توجه به روایات) ………… ۷۹

عبارت سائل که: «به اقتضاء زمان یکی از اینها ناطق شد مابقی صامتند یعنی دعوتی به
سوی خود ندارند» ……………………………………………………………… ۸۰

هیچ یک از شیعیان به سوی خود دعوت ندارند و جمیع، حاکی ائمه و راوی از ایشانند ….. ۸۰

چنین اعتقادی در آخرالزمان اختراع شد …………………………………………. ۸۰

وجوه مختلفی که برای این ناطق متصوَّر است؛ ناطق باشد: ……………………….  ۸۱                                                            ـــ  بدون واسطه بشری و روایت ائمه

ـــ  احادیث ائمه به او رسیده؛ بدون وساطت سایر راویان

ـــ  احادیث را روایت کند از ناطق سابق

ـــ  احادیث را روایت کند از راویان و علماء و فضلاء بسیار و عدول از او
روایت کنند

ناطق واحد از رجال الغیب است؟ و آیا لفظ ناطق اصطلاحی است بدون معنی؟! …. ۸۲

شخص واحدی که تمام امور منحصر به اوست خدا خواهد بود و نیازی به انبیاء نیست یا
اینکه امام زمان؟عج؟ است ……………………………………………………. ۸۲

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۳ *»

این سخن معنا نخواهد داشت که بگویید مقام امامت کلیه است و بالاتر از مقام ما؛ پس
باید حاکمی همجنس ما باشد …………………………………………………  ۸۳

اگر بگویید به حاکم ناطقی نیازمندیم بعد از ارتحال ائمه یا در غیاب امام؛ گوییم: ….. ۸۴

ـــ  ادعای این مقام بدون دلیل است یا با دلیل؟

ـــ  آیا نه اینکه دلیل باید از کتاب و سنت و اجماع و دلیل عقل باشد؟

ـــ  آیا نباید برای ادعاء خود از محکمات این دلایل استفاده کرد؟

ـــ  آیا نه این است که اگر در هر  زمانی کسی این کار را می‌کرد کتابش و
قولش مخفی نمی‌ماند؟ …………………………………….  ۸۵

ـــ حتی آنکه اگر در زمانی کسی بی‌دلیل چنین ادعائی می‌کرد
سخنش مشهور می‌شد مانند شهرت پادشاهان

ـــ  پس چه شد که ادعای انحصار سلطنت شخص واحد بر رعیت، به
اهل عصر لاحق رسید و ادعای انحصار حکومت شخص واحد و
عدم جواز حکومت غیر او مخفی ماند؟

ـــ در عرض هزار سال و کسری چند حاکم شرع بوده است و چندین
کتاب بايد باشد که این مطلب در  آن باشد ولی نیست

ـــ طبق گفته خصم، این امر مانند ولایت ائمه است؛ چرا که جمیع مردم محتاجند
به مسائل دینیه ولی در یک کتاب سابقین هم ذکری از آن نیست ………… ۸۶

ـــ  عظمت و وضوح بحث امامت بیشتر از این مسأله است و با این
حال درباره امامت کتاب‌ها نوشته شده و درباره این مسأله خبری نیست

ـــ سایر ملحدان زمان‌های گذشته هم چنین ادعائی مطرح نکرده‌اند
(اشاره به عبارات کتاب انسان کامل) ……………………….. ۸۶

معجزات صاحب معجزه‌ها، ضروریات دین و مذهب را ثابت کرده است …………. ۸۷

اشاره به تغییر مصالح خلق در هر زمانی؛ به گونه‌ای که شاید در زمانی یک کامل باشد و
زمانی کاملان زیادی؛ ولی امر متوقف بر یکی نیست در هر زمانی …………………..  ۸۷

[تفصیل مسأله درباره حضور پیامبران در زمان‌های مختلف و پاسخ به شبهاتی در این‌باره:]
وقتی عدد کسانی که بأشخاصهم باید معروف خلق باشند (انبیاء) حتم نیست که در هر
زمانی مساوی باشد، امر در اشخاصی که بأوصافهم باید شناخت واضح‌تر است …….  ۹۰

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۴ *»

بحثی درباره علوم مشایخ+ که آن علوم، منحصر به ایشان بود: …………………  ۹۲

آشکارایی علوم مناسب زمان‌هاست …………………………………………….  ۹۲

علم شیخ مرحوم­ مطابق ضروریات و بازار مسلمین است ……………………. ۹۳

توضیحی درباره علم شیخ مرحوم­ ………………………………………….. ۹۴

علم شیخ مرحوم­ مخصوص خود او بود …………………………………….  ۹۵

در زمان شیخ مرحوم­ صاحبان علوم دیگر بودند و مرجع بودند برای سائلان ……. ۹۵

دشمنان وقتی نتوانستند ایرادی بگیرند افتراء بستند……………………………… ۹۶

جایگاه سید مرحوم و آقای مرحوم! بعد از شیخ مرحوم­ ………………….. ۹۶

اشاره به گمان برخی که مطالب حِکمیِ آقای کرمانی­ را خلاف سابقین می‌دانستند …. ۹۷

علم مخصوص به شیخ مرحوم­ در عصر او منحصر به ایشان بود و در عصر سید
مرحوم­ منحصر در سید مرحوم و منحصر به آقای بزرگوار در عصر ایشان ……….. ۹۷

سایر علماء غیر از بزرگان، بر حق بودند بلاشک …………………………………… ۹۷

سؤال‌هایی که همه دفع وحدت ناطق است؛ آیا: …………………………………. ۹۸

علماء همه به شیخ مرحوم­ مراجعه داشتند؟

معرفت آن يک نفر بخصوص را نداشتند؟

علماء مردم را امر به یک نفر کردند؟

اگر دیگری را دارای این مقام می‌دیدند چرا تمکین نکردند؟

اجازه گرفتن شیخ مرحوم­ را قبول دارید؟ این به چه معناست؟

شیخ مرحوم­ ناطق سابق داشتند؟ پس چرا از او روایت نمی‌کردند؟

شیخ مرحوم­ تقیه کردند؟ پس چرا از اهلش هم تقیه کردند؟

خلاصه قول درباره شیخ مرحوم و سایر مشایخ+ …………………….. ۹۹

امر مشایخ+ امری بود الهی که ایشان را مخصوص به علمی قرار داد و محل
امتحان خلق ………………………………………………………… ۱۰۰

جواب فقره دیگر سؤال؛‌ در اسحاقیه عرض کرده‌ام که ممکن است به اقتضاء زمانی امر به یک نفر منحصر شود؛ و این مطلب غیر از این است که در هر زمان باید امر منحصر باشد به شخص معین …………  ۱۰۱

جواب فقره دیگر سؤال که در برهان قاطع ۲۷ دلیل اقامه شده؛ بر بطلان هر دلیل از ۲۷دلیل ، ۲۷دلیلِ محکم است …………………………………………………………………………….  ۱۰۱

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۵ *»

سؤال دوم: محمدخان را تکفیر کرده‌اید ……………………………………………………. ۱۰۲

جواب: بررسی جایگاه ضروریات و اینکه منکر ضروری، اگر جاهل و غافل است کافر نمی‌شود و الّا  کافر است ………………………………………………………………………………  ۱۰۳

شیخ مرحوم­ نمی‌فرمود فلانی کافر است؛ می‌فرمود فلان قول کفر است؛ چرا که شاید
آن شخص شیعه باشد و اعتقاد او این باشد که هرچه امام بگوید حق است ……….  ۱۰۵

درباره محمدخان؛ چیزی که رائحه نقصی در آن باشد من در دل خود نمی‌خواهم خیال
کنم چه جای تکفیر …………………………………………………………… ۱۰۶

سؤال سوم: در رساله میرزا کریم نسبت معصیت به موسی؟ع؟ داده‌اید ………………………  ۱۰۷

جواب: کلام من تحریف شده [و توضیح مطلب] ………………………………………….  ۱۰۷

 

رساله موضح

افتراء بستن بر معصومان؟عهم؟ ……………………………………………………………..  ۱۱۱

افتراء بستن بر بزرگان+ ……………………………………………………………….. ۱۱۲

یکی بودن حاکم و ناطق بعد از ائمه؟عهم؟ از افتراهاست …………………………………….. ۱۱۲

رد این افتراء و جواب یکی از اشباه علماء! ………………………………………………..  ‌۱۱۳

نامه نظام العلماء به مرحوم آقای کرمانی­ و جواب ایشان ………………………………. ۱۱۴

متن رساله جواب نظام العلماء؛ [بخش اول] متن عربی  ……………………………………  ۱۱۴

[ترجمه=] برخی می‌گویند در زمان غیبت امام؟ع؟ واجب است عالم و عارفی باشد که همه فیض‌ها را از امام بگیرد و به مادون برساند …………………………………………………………  ۱۱۵

[بخش دوم] متن عربی  ………………………………………………………………….  ۱۱۵

[ترجمه=] این، مشهوری است بدون اصل و غلو است و از ما نیست ………………………..  ۱۱۵

[بخش سوم] متن عربی ………………………………………………………………….  ۱۱۶

[ترجمه=] راویان این ادعاء یا صادقند یا کاذب؛ اگر صادقند که هر کس را این ادعا باشد باطل است و اگر کاذبند حساب ایشان بر خداست ……………………………………………………  ۱۱۹

کسی از شیخیه چنین ادعائی ندارد ………………………………………………………. ۱۱۹

طبق این ادعا باید شیخیه به فتوای خودشان کافر باشند! جز حجة بن الحسن؟ع؟ کسی را نمی‌شناسیم که واجب باشد رجوع به او و جایز نباشد رجوع به غیر او ………………………..  ۱۲۰

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۶ *»

این شخص عالم [واحد] اگر از کتاب و سنت حکم می‌کند که اختصاصی به او ندارد و اگر معجزه دارد، امروز صاحب معجزه کیست و معجزه از برای چه؟! و اگر زمان اظهار معجزه است چرا صاحب العصر ظاهر نشوند؟ ……………………………………………………………………… ۱۲۰

اگر معجزه بیاورد، یا غالب است یا مغلوب [و بیان مفاسد هر دو  صورت] …………………… ۱۲۲

هیچ صاحب شعوری چنین ادعائی نمی‌کند …………………………………………….. ۱۲۲

نظر صحیح درباره بزرگان شیعه و تعدد ایشان در هر عصری و توضیح اصطلاح رکن رابع و اینکه ارکان هم جزو رکن رابعند ……………………………………………………………………..  ۱۲۳

معرفت شخص مخصوصی واجب نیست ……………………………………………….. ۱۲۴

[بخش پنجم] متن عربی ………………………………………………………………..  ۱۲۵

[ترجمه=] معترض می‌گوید: این شخص را برخی به منزله امام دانسته و بعضی منحصر به یک نفر می‌دانند ……………………………………………………………………………….. ۱۲۵

[بخش ششم] متن عربی ………………………………………………………………… ۱۲۵

[ترجمه=] جواب معترض ظاهر و معلوم است: شناختن شخص کامل یا جمعی از ایشان واجب نیست؛ ولی قبولی دوستى اهل بیت، دوستی با دوستان ایشان و بیزاری از اعداء ایشان است ……………. ۱۲۶

دوستی دوستان مراتب دارد ……………………………………………………………..  ۱۲۷

معرفت شخص خاصی از شیعیان را واجب ندانسته‌ایم …………………………………… ۱۲۷

قائل به تفرد شیعه کامل نیستیم؛ احادیثی به تعدد ایشان اشاره دارد ………………………..  ۱۲۷

مراد ما از رکن رابع دوستی دوستان آل‌محمد؟عهم؟ است و فقهاء هم داخل دوستانند …………. ۱۲۸

افقهِ فقهاء نجباء و نقبایند و ایشان را به صفت می‌شناسیم؛ همچون صفاتی که در حدیث همّام است … ۱۲۸

[بخش هفتم] متن عربی ………………………………………………………………… ۱۲۸

[ترجمه=] معترض می‌گوید این ادعا در کتب شیخ مرحوم و سید مرحوم! یافت نشد …… ۱۲۸

[بخش هشتم] متن عربی ……………………………………………………………….. ۱۲۹

[ترجمه=] آری؛ در کتب این دو بزرگوار این ادعا وجود ندارد؛ بلکه افتراء به ایشان است همچون افتراهای بابیه؛ این قول، کفر است ……………………………………………………….. ۱۲۹

[بخش نُهم] متن عربی ………………………………………………………………….. ۱۲۹

[ترجمه=] معترض مى‌گويد: اگر این اعتقاد مهم‌تر از ولایت بود و شرط صحت ولایت، میان شیعه باید از خود ولایت مشهورتر می‌شد ……………………………………………………….. ۱۲۹

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۷ *»

[بخش دهم] متن عربی …………………………………………………………………. ۱۲۹

[ترجمه=] این سخن مجادله بالتی هی اسوء است، چرا که شرط مهم‌تر از مشروط نیست و شرط همیشه مخفی‌تر از مشروط است …………………………………………………………. ۱۳۰

این گفته صحیح است که اگر این قول و ادعا مطلب حقی بود باید مشهور می‌شد …………… ۱۳۱

نطق و  صمت به هر معنا، با این نفى‌ها و تأکیدها و لعن‌ها، به بزرگان دین نمی‌چسبد ……….  ۱۳۱

افترائی که دشمنان به دشمنی به بزرگان بستند، برخی به دوستی می‌بندند …………………. ۱۳۲

می‌گویند از لحن القول چنین می‌فهمیم! این سخن همچون حالات بعضی صوفیان است ….. ۱۳۲

 

رساله توضیح

مقدمه اول: دین خدا بر مکلفین پنهان نیست …………………………………………….. ۱۳۴

مقدمه دوم: دین خدا به وسیله انبیاء رسیده و در آخرالزمان به وسیله رسول خدا؟ص؟  و ائمه طاهرین؟عهم؟ و حاملان و راویان از ایشان. و هرچه از این طریق نباشد گمراهی است …………  ۱۳۵

مقدمه سوم: بررسی محکمات و متشابهات و ذکر آیات و ترجمه آنها در این باره …………….. ۱۳۵

مقدمه چهارم: مردم طبق «انا وجدنا آباءنا علی امة…» جاری شده‌اند ………………………. ۱۳۸

خداوند در هر طبقه‌ای افرادی را که با دلیل و برهان ایمان می‌آورند از عمل‌کنندگان کورکورانه جدا می‌فرماید و در هر زمانی چنین بوده ………………………………………………………. ۱۳۹

در زمان تک‌تک ائمه؟عهم؟ و رسول خدا؟ص؟  خداوند خلق را امتحان کرد که آیا در هر طبقه‌ای صحیح جاری می‌شوند یا نه؛ و اگر صحیح جاری شدند و امام بر حق را قبول کردند روشن می‌شود که در ادعای خود نسبت به سابقان از امامان راستگو هستند تا زمان حضرت مهدی؟ع؟ …………..  ۱۴۰

دین خدا واضح است [و پاسخ به شبهاتی در این باره] …………………………………….. ۱۴۱

عاقل می‌داند که دین حق با خواب و فال پیدا نمی‌شود [اشاره به مصادیق تاریخی درباره خواب و فال] …. ۱۴۳

امتحانات الهی باعث جدایی صادقان از کاذبان می‌شود و البته هر منحرفی بهانه‌ای دارد و بهانه منقطع نخواهد شد ……………………………………………………………………..  ۱۴۴

مقدمه پنجم: شیعه اثناعشری تابع ائمه؟عهم؟ است و دلیل و برهان او، نصوص و معجزات ائمه اوست و اگر شیعه‌ای بخواهد امری را بگوید و بیاورد چاره‌ای ندارد جز تمسک به قول ائمه؟عهم؟ ……… ۱۴۴

اگر  کسى بخواهد بدعتی گذارد، متشابهات از قرآن و کلام عترت را می‌گیرد [اشاره به مصادیقی در این‌باره] …… ۱۴۵

[بخشی از سؤال] در کتاب مبارک «ايضاح» فرموده‌اید از این گونه سؤالات از من نکنید ………. ۱۴۶

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۸ *»

[جواب] جاهل باید سؤال کند و عالم باید جواب بگوید؛ آنچه گفته بودم درباره طالبان بی‌غرض بود يعنى بعد از ديدن آن رساله احتياج به سؤال نيست ………………………………………. ۱۴۶

[بخش دیگری از سؤال] در باب ناطق کتاب‌های متعددی دیده می‌شود و با دلیل و برهان و از کتاب ارشاد هم شاهد آورده می‌شود. قسم می‌دهم شما را که جواب مسائل را مرقوم بفرمایید ………. ۱۴۷

[جواب] هر مطلبی که دلیل و برهان به همراه دارد باید آن را قبول کرد ………………………. ۱۴۸

اصراری که در قسم دادن فرموده‌اید؛ اصرار من در بیان کردن حق بیش از سرکار است در فهمیدن آن ….. ۱۴۸

درباره وجود علماء ابرار در جمیع اعصار آیه و حدیث بی‌شمار است و لزوم انحصار، در هیچ دین و مذهب حقی نبوده و نخواهد بود  ………………………………………………………… ۱۴۸

حجیت علماء و عدول به حجیت کلام امام است و معنی ندارد که یکی مطاع باشد و دیگر علماء مطیع ….. ۱۴۸

اگر عدولی باشد که نافین نباشند، چاره‌ای جز تقلید از آن یک نفر ندارند و البته دیگر علماء عدولِ مذکور در حدیث نیستند؛ حالت مسأله‌گو  را دارند ……………………………………….. ۱۴۹

در این صورت باید طبق «و لا تنسوا الفضل بینکم» اعتراف به اعلم بودن وی کنند …………… ۱۵۰

در چنین فرضی (وجود عالم و اعلم و فاضل و افضل) زبان‌های الحادی چند است تقریرهای مختلف از وحدت ناطق:] ………………………………………………………………. ۱۵۰

(۱) معلوم است باید همه به شخص افضل اعلم مراجعه کنند و این است معنی آنکه باید
در هر زمانی امور دینیه منحصر باشد به یک نفر ………………………………….. ۱۵۰

(۲) مذهب خاصه بر خلاف مذهب عامه تقدیم فاضل و افضل بر مفضول است و همه
مفضولین باید حاکی و راوی از افضل باشند و مانند مسأله‌گو  باشند ……………… ۱۵۰

(۳) مفضولین به اذن افضل چیزی بگویند و بی‌اذن او جایز نیست سخن بگویند ….. ۱۵۰

(۴) مراد همان تقلید اعلم است که امروزه میان علماء مشهور است ………………… ۱۵۱

(۵) عدول متعددین اختلاف می‌کنند، چرا که برداشت ایشان از الفاظ کتاب و سنت
مختلف است پس بايد رافع خلاف، شخصی باشد ناطق که در میان جماعت مختلفین
حکم ‌کند …………………………………………………………………………. ۱۵۱

(۶) در هر زمانی یک شخص باید مؤسس باشد و جمیع مردم باید تابع او باشند و علماء
راوی و حاکی از او  …………………………………………………………….. ۱۵۱

(۷) مردم مختلف‌الطبایعند و نیاز به رافع نزاع دارند و باید یک حاکم در هر زمانی در میان
باشد همچون انبیاء که بر هر قومی پیغمبری مبعوث بود و رسول خدا شخص واحدی بود و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۰۹ *»

در هر زمانی یک امام ناطق بود و مابقی صامت با اینکه طبایع آنها اختلاف نداشت. پس با وجود
اختلاف طبایع شیعیان به طریق اولی باید یکی از شیعیان حاکم بر جمیع مردم باشد …..  ۱۵۱

(۸) احاديثى که وارد شده که امام در هر عصرى يکى بايد باشد، مراد شیعه ناطق است و
حتی آنکه فرمودند در هر زمان یکی از آل‌محمد باید باشد منظور وی است، چرا که شیعیان
از آل‌محمدند و همان‌گونه که یکی از آل‌محمد در هر زمان باید باشد یکی از شیعیان باید
امام زمان باشد چرا که موافق حکمت است که امام زمان او باشد وگرنه ائمه طاهرین که
امام همه زمان‌ها هستند و معرفت همه ائمه واجب است اما «من مات و لم یعرف امام
زمانه» شيعه ناطق است و علماء راوی و حاکی از اویند یا ساکتند ……………….. ۱۵۲

(۹) «یوم نبعث فی کل امة شهیداً علیهم» یعنی در هر امتی شهیدی مبعوث است نه زیاده و
ائمه از جنس مردم نیستند و آن شهید باید از جنس مردم باشد و شیعیان از جنس مردمند
و آن شیعه شهید است و یکی است و غائب نیست …………………………….  ۱۵۳

(۱۰) اصغاء عبادت است و گوش‌دهنده عابد و سخنگو معبود. و معبود به معنی اله است و
اِله یکی است! ……………………………………………………………….. ۱۵۳

این قبیل سخنان میان مردم آخرالزمان زیاد است و پاسخ این مزخرفات و خرافات پیش از
این داده شده؛ ولی دلیلی که مانع تکلم مردم از تمسک به متشابهات باشد، هنوز خداوند
اقامه نفرموده است ……………………………………………………………. ۱۵۴

جوابِ صورت (۱): اجماعی است که غیر اعلم باید به فتوای خود عمل کند بنابر آنکه
اصل تقلید جایز  باشد؛ اما بر آنکه اصل تقلید جایز نباشد که معلوم است غیر اعلم و اعلم هر دو به کتاب و سنت عمل کرده‌اند و هیچ یک مقلد نیستند …………………… ۱۵۵

جوابِ (۲): اصل قضیه افضل و مفضول درباره اثبات خلیفه رسول خداست و این مطلب
به اینکه میان تابعان فاضل و مفضولی یافت می‌شود، ارتباطی ندارد و فاضل و مفضول هر
دو باید به قول امام؟ع؟ عمل کنند بنا بر قول به اجتهاد و تقلید؛ مگر آنکه مفضول عامی
باشد که از محل نزاع خارج است ……………………………………………… ۱۵۵

جواب (۳): اگر اذن به معنای اجازه مشهور است که شک نیست که امر چنین است و اگر
منظور این است که تا فاضل اذن ندهد مفضول نتواند به فتوای خود عمل کند و جوابی از
مسأله‌ای گوید یا آنکه قول فاضل را حکایت کند نه فتوای خود و سایر مفضولین را، این
قول باطل و خارج از ضرورت اسلام و ایمان است [بیان علت خروج این قول از ضرورت] ….  ۱۵۶

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۰ *»

وجوب تقليد از مجتهد و تقليد از اعلم درباره مقلد و مجتهد است، نه علماء اعلم و غیر اعلم و
فاضل و مفضول؛ چرا که علماء غیر اعلم و مفضول باید به فتوای خود عمل کنند ….  ۱۵۷

جواب (۴): [عبارتی از ارشاد که بعد ذکر می‌شود] علمائی که به حد استنباط حکم شرعی
رسیده‌اند تقلید یکدیگر را نمی‌کنند و به فتوای خود عمل می‌کنند، حتی در تقلید اعلم
ممکن است اختلاف‌هایی در فتوا داشته باشند که باز هم عامل به فتوای خودند ….  ۱۵۸

صُوَر مختلف فتاوای علماء درباره تقلید اعلم  ………………………………….. ۱۵۹

جواب (۵): اختلافی  که خدا و رسول و ائمه خواسته‌اند نبايد خدا رفع کند چنان‌که
فرموده‌اند «نحن أوقعنا الخلاف بینکم» اما آن اختلاف که محبوب خدا نیست، عدول نافين
رفع می‌کنند: «ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون…» و چنين اختلافى با يکديگر ندارند …… ۱۵۹

این عدول اعظم و اجلّند از اینکه تقلید یکدیگر کنند؛ چرا که خود مستنبط احکامند …..  ۱۶۰

اگر در زمان و مکانی وجود یکی از این عدول کفایت کرد، معروف می‌شود و باقی سکوت خواهند
کرد و گرنه سکوت نمی‌کنند با توجه به آیه «و اضرب لهم مثلاً… فکذّبوهما فعزّزنا بثالث» ……. ۱۶۰

توضيحى درباره سبک آیات اِخبار صرف و سبک آیات تعلیم و آموختن حکمت …. ۱۶۲

چرا با اینکه عدول دارای عدل و علم واقعی هستند یک نفرشان کفایت نمی‌کند؟ به علت
اينکه طبایع مردم در هر زمان مختلف است و یکی از طبایع آن است که از یک نفر شنیدن
تأثیری نمی‌گذارد و اما اگر از افراد مختلف شنید با آنکه تک‌تک ایشان کامل سخن
می‌گویند، تأثیر می‌‌گذارد؛ حتی تفاوت سیر و سلوک و لباس و معاش انبیاء و اولیاء که
متفاوت بوده و هست،‌از این باب است ………………………………………… ۱۶۳

جواب (۶): تأسیس فقط از آنِ رسول خداست و با شهادت ایشان وحی تأسیسی قطع شد ….. ۱۶۵

مؤسس حقیقی ……………………………………………………………….. ۱۶۵

از باب حامل بودنِ ائمه کتاب را و شارح بودنشان، ایشان را هم مؤسس می‌دانیم …..  ۱۶۶

همچنین شیعیان بزرگِ ایشان را که به قدر رتبه خود اثر مرتبه ائمه هستند را هم مؤسس
می‌دانیم؛ اما نه به معنای آنکه لزوم وحدت شیعه و انحصار امور دینیه به آن شخص پیش
بیاید؛ چرا که این امر، مخصوص ائمه است که هر یک مستقلاً هر فرمایشی بفرمایند حجت
است؛ اما شیعه هر فرمایشی بفرماید باید نقل از حجت معصوم باشد لفظاً یا معنیً …….. ۱۶۷

عدول از هوای خود تأسیس ندارند و راوی قول امامند و اگر اختلافی در نظریات است خود
ائمه چنین خواسته‌اند ………………………………………………………… ۱۶۸

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۱ *»

اگر کسی معنای تأسیس را حکومت کلیه و ریاست عامه بداند و بگوید چنین مقامی
مخصوص یک نفر است چرا که دو پادشاه در اقلیمی نگنجد، متوجه نشده که هر سخن
جایی و هر نکته مقامی دارد؛ چنین حکومت کلی که شائبه هیچ نقصی در آن نمی‌رود
مخصوص ائمه است و در زمان غیبت امام جهاد و اجرای حدود طبق نظر برخی از علماء
موضوعیت ندارد و در وضع ثانوی جایگاهی ندارد ………………………………. ۱۶۹

جواب (۷): آنچه امروز شاهدیم احکام ثانویه است اما اگر احکام اولیه جاری بود بسی
واضح است نزد شیعه اثناعشری که در هر عصری حاکم واحد منحصر به فرد معصوم از
جمیع نقایص يکى از ائمه طاهرین بودند ……………………………………….  ۱۷۰

قیاس امر نطق در شیعه به امر نطق در معصومین؟عهم؟ قیاس مع الفارق است که اصحاب
قیاس آن را جایز نمی‌دانند چه جای اثناعشری چرا که ایشان قیاس در امور جزئیه را جایز
ندانسته‌اند چه جای امر کلی …………………………………………………… ۱۷۱

جواب (۸): امام یعنی مقدّم از خوب و بد و مؤمن و کافر؛ ولی به این استدلال، باید امام
جماعت در هر عصری یکی باشد چرا که لفظ امام بر او صدق می‌کند و امام باید در هر عصر
يکی باشد و ائمه علوم هم بنابراین حدیث باید در هر عصری یکی باشند و همه امام‌ها باید
معصوم باشند چرا که در حدیث است امام در هر عصری باید معصوم باشد و باید همه از قریش
باشند چرا که در حدیث است که ائمه بايد از قريش باشند و بر اینها اسم امام صدق می‌کند ……. ۱۷۱

حدیثِ «از آل‌محمد باید در هر عصری یکی باشد» شامل شیعیان می‌شود؟ گویا انکار عدول
نافین متعدد را در هر عصر نداشته باشند و این عدول همه از آل محمدند و ایشان هم در
صلوات داخلند (… و آل‌محمد) و امر منحصر به یکی از ایشان نیست و اگر مقدم و افضل
هم باشد مانند سلمان به قولی و مقداد به قولی نباید دیگران حاکی و راوی از او باشند ….  ۱۷۲

اگر گمان رود در زمان حضور همه می‌توانستند راوی از امام باشند ولکن در زمان غیبت
یکی باید از جانب امام روایت کند و باقی حاکی باشند، یک نفر  را پیدا کنید و اسم ببرید
از علماء شیعه که در زمان غیبت تمام احکام دینیه را به تنهایی بیان کرده باشد ….. ۱۷۲

ممکن است مصحلت اقتضا کند و منحصر شود آن امر مخصوص به شخص مخصوص ….. ۱۷۳

ائمه طاهرین؟عهم؟ ائمه جمیع اعصارند و معرفت همه ایشان واجب و «من مات و لم‌یعرف
امام زمانه…» منظور شیعه ناطق است. [جواب:] درست است که ائمه؟عهم؟ امامان همه زمان‌ها
هستند ولی از برای امام هر زمانی خصوصیتی است که در امام سابق و لاحق آن
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۲ *»

خصوصیت نیست و واجب است که اهل هر عصری امام زمان خود را بشناسند و به حکم
او جاری شوند [ذکر مصادیق تفاوت احکام هر یک از ائمه؟عهم؟]  …………………. ۱۷۳

از این است که بعضی اکابر فرموده‌اند ما به احادیث ائمه گذشته عمل می‌کنیم چرا که
امام زمان ما را امر به چنین عملی فرموده‌اند و باز هم به امر امام زمان است ………… ۱۷۴

حدیث «من مات و لم‌یعرف امام زمانه…» اگرچه شامل معرفت عدلی از عدول نافین
بشود و اسم امام بر او هم صدق کند ولکن شیعه عدل هرقدر بزرگ باشد و به هر مقامی
رسیده باشد راوی و حاکی است ………………………………………………. ۱۷۴

جواب (۹): ائمه؟عهم؟ از جنس مردم نیستند ولی در مقام تعریف و تعرف در لباسی از
جنس بشر بیرون آمده‌اند: «انا بشر مثلکم» و خلق مکلفند رسول خدا؟ص؟  و ائمه طاهرین؟عهم؟
را بشناسند و اول شهید رسول خدا است و بعد ائمه و بعد شیعیان از ارکان تا علماء هر
طبقه در مقام خود. پس شهید اختصاص به یکی از شیعیان ندارد ……………….. ۱۷۵

غائب شهید نیست، سخن غریبی است؛ بلی مردم شهید بر غائب نیستند ولکن
غائب؟عج؟ شهید است بر خلق و اما شیعیان به قدر اقتضاء حکمت الهی در
صلاح هر زمان، واحد یا متعدد ظاهر خواهند بود  ……………………………….. ۱۷۵

جواب (۱۰): با اين‌گونه تأويلات باب واسعی  را  از براى خود گشوده‌اند ………………… ۱۷۵

عبارات شیخ مرحوم در رساله رشتیه درباره تأویلات باطله ………………………………… ۱۷۶

ضرورت دین و مذهب میزان است و تأویلات و بواطن آیات باید به آن ارجاع داده شود؛ و گرنه شخص گدا هم با توجه به آیه «أ لم‌یعلموا ان الله یأخذ الصدقات…» برای خود وحدت ثابت می‌کند و این تأویل تکلف کمتری در آن است؛ گذشته از آنکه در حدیث است که صدقه را از گدا بگیرید و ببوسید… ……… ۱۷۸

این اثبات وحدت برای ناطق راه را باز می‌کند که کم‌کم دیگر صفات معبود را هم برای ناطق بگویند ……. ۱۷۹

صفت وحدت الهی دخلی به خلق ندارد؛ چنانکه صفت علم و قدرت و سایر صفات او دخلی به خلق ندارد: وحدت او را دلیل وحدت کسی نمی‌توان قرار داد  ……………………………… ۱۷۹

اثبات واحد یا متعدد در عالم خلق باید از ادله خلقى باشد نه صفات الهی و یکی بودن رسول خدا؟ص؟ يا یکی بودن ائمه؟عهم؟ در هر عصر   از ادله رسالت و خلافت و ولایت است ………….. ۱۸۰

توضیح اینکه چگونه بعضی از  صفات اولیاء به خدا منسوب می‌شود ………………………. ۱۸۰

معنی حدیث «من اصغی الی ناطق…»؛ راوی نقل قول غیر می‌کند… ………………………. ۱۸۱

حجت کلام امام و رسول است و راوی فقط روایت می‌کند و معنی ندارد که روایت یکی از راویان حجت

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۳ *»

باشد و روایت جمیع راویانی که غیر او هستند حجت نباشد و این ترجیح بلا مرجح است ……….. ۱۸۲

ممکن است بعضی راویان صادق نباشند [جواب:] در چنین صورتی باید به راوی صادق مراجعه کرد «و کونوا مع الصادقین» ولی این صورت خارج از فرض اول است؛ چرا که فرض اول تعدد عدول و ثقه بودن همه ایشان بود …………………………………………………………………. ۱۸۲

از دلایل وحدت ناطق: مفرد بودن عبارات احادیث در این باره، تأویل حدیث «اما الحوادث الواقعة…» و تأویل حدیث «ان لنا فی کل خلف عدولاً…» …………………………………. ۱۸۳

جواب …………………………………………………………………………………  ۱۸۴

ذکر عبارتی از رساله فقهیه شیخ مرحوم­ در جواز تقلید مفضول ………………………..  ۱۸۵

ذکر عبارتی از ارشادالعوام در  این‌باره …………………………………………………….. ۱۸۸

مقصود از ذکر این دو عبارت: ۱ــ مذهب بزرگان این نبوده که در هر عصری امور دینیه منحصر به شخص واحد است ۲ــ بزرگان دین اگرچه افضل و اعلم عصر خود بودند ولی قولشان این است که می‌توان به مفضول مراجعه کرد ……………………………………………………………  ۱۹۰

از دلایل وحدت ناطق: مفرد بودن لفظ امام در حديث «من مات و لم‌یعرف امام زمانه…» …….. ۱۹۱

جواب این دلیل [بررسی مفرد بودن بعضی تعبیرات] ……………………………………….  ۱۹۱

از دلایل وحدت ناطق: وجود امام ناطق و صامت در هر زمانی! پس در میان شیعیان ایشان هم باید در هر زمانی یک ناطق و یک صامت باشد تا صدق کند که در هر زمان ناطق و  صامتی هست …….. ۱۹۲

جواب: از رساله صالحیه شیخ مرحوم­ که این حدیث را برای حجت معصوم می‌دانند و می‌فرمایند مطلق نیست و در افتتاح و اختتام استثناء است  ………………………………. ۱۹۲

سؤال: نقل عبارتی از جلد چهارم ارشادالعوام«باری این امر که در هر عصری باید کسی باشد…» …… ۱۹۳

جواب: قبل و بعد عبارت را در نظر بگیرید ………………………………………………… ۱۹۴

در چند موضع می‌فرمایند که در هر عصری علمائی هستند که افضل از سایر مردمند و مرادشان اثبات انحصار امر دین به شخص واحدی نیست ………………………………………………………. ۱۹۵

اجازه مشایخ به رجوع به مفضول …………………………………………………………  ۱۹۷

عمل مفضول به فتوای خود ……………………………………………………………… ۱۹۷

شخص افضلی که باید جمیع مردم مطیع او باشند و مفضولین از علماء باید راوی و حاکی از قول او باشند یا ساکت باشند، پیغمبر خداست و هر یک از ائمه در عصر خود و اما در میان شیعیان بعضی افضل باشند و بعضی مفضول، نباید مفضول حکماً ساکت باشد یا راوی از جانب افضل باشد و به

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۴ *»

فتوای خود افضل باید مفضول مستقل باشد ………………………………………………  ۱۹۸

دین و مذهب و طریقه ما آن چیزی است که در بازار مسلمین رواج دارد …………………….. ۱۹۹

عبارت مطلب چهارم از جلد اول کتاب ارشادالعوام و قسمت دوم از جلد دوم این کتاب …….. ۲۰۱

علامت منافق تمسک به متشابهات است ……………………………………………….. ۲۰۳

این اجماع که تمسک به آن لازم است اجماع علماء است یا اجماع عموم مسلمین؟ و در کدام بازار و مسجد مؤمنین و مسلمین امر دین را منحصر به یک نفر می دانند؟ ……………………….. ۲۰۵

شبهـه: عوام چه می دانند که در هر زمان امور دین منحصر به یک نفر است و سایر علماء شیعه یا ساکتند یا راوی و حاکی از اویند و شاید نزد علماء معروف بوده  ……………………………. ۲۰۵

جواب: از خود علماء سؤال کنید که آیا چنین امری بین ایشان معروف بوده یا نه  …………….. ۲۰۵

امر شیعیان بالاتر از امر امامت نیست؛ چطور آن این‌همه مشهور شد و امر انحصار امور دینیه به شخص واحد شیعی در میان ایشان معروف نشد؟ ………………………………………… ۲۰۵

بر فرضی که وحدت ناطق شیعی امر دقیقی است و عوام بى‌بهره‌اند، چرا این امر را گوشزد ایشان می‌کنید؟ ….. ۲۰۶

نکاتی درباره علم عوام الناس به ضروریات و جایگاه وحدت ناطق شیعی در این میان ………. ۲۰۷

اگر کسی می‌گفت در همین زمان باید چنین باشد ولکن سابق بر این چنین نبود، قباحت قول او کمتر از این بود که بگوید در جمیع زمان‌ها چنین بوده و خواهد بود …………………………. ۲۰۷

ضروریات دین و مذهب چنان مشهور است که خارجان از دين نیز می‌دانند چه جای داخلان؛ پس این مطلب اگر در هر زمانی بوده چرا محل سؤال واقع شده؟ و حال آنکه باید جزء تعالیم اطفال قرار می‌گرفت ……….. ۲۰۸

شبهـه: این دلیل اثبات وجود امام را می‌کند و برای امر پیغمبر و شیعه هم به کار می‌رود  ………. ۲۰۹

جواب: بسی واضح است که منظور عبارت ارشاد از این جمله که «چرا که راه استدلال یکی است» این است که حجت باید باشد یا پیغمبر یا امام یا شیعه و مرادشان خصائص پیغمبری نیست که بخواهند برای امام ثابت کنند یا خصائص امام را برای شیعـه ………………………………. ۲۰۹

پاسخ به این دلیل وحدت ناطق که: لفظ شیعه مفرد است …………………………………. ۲۱۰

سؤال: از عبارت هدایة‌الصبیان، ایضاح و میــزان …………………………………………… ۲۱۰

جواب: در هدایة‌الصبیان می‌فرمایند که خدا در هر عصری چند نفری را انتخاب کرده… …….. ۲۱۲

رجال الغیب بأشخاصهم از عامه خلق مستورند نه اينکه مانند جن مخفی باشند …………… ۲۱۳

در میان ایشان این شیخ مرحوم­ بودند که به این سمت شناخته شده‌اند  ………………  ۲۱۴

بعد از شیخ مرحوم، سید مرحوم و آقای مرحوم+ بودند که تماماً علم مخصوص شیخ را اخذ کردند …. ۲۱۴

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۵ *»

سبب آزمایش خلق به ایشان …………………………………………………………….. ۲۱۵

منظور از رد کننده بر شیعیان؛ این رد، ردّ انکار است نه ردّی که علماء ابرار به جهت اختلاف اخبار و انظار در مسائل نظریه بر یکدیگر می‌کنند …………………………………………………. ۲۱۵

علمی که مخصوص خود ایشان بود به تدریج بیان کردند و نباید دیگران به علت نفهمیدن تکذیب و انکار کنند ……………………………………………………………………………..  ۲۱۵

واضح است که قول و فعل شخص مسلم مؤمن عادل را باید حمل بر صحت کرد نه آنکه اعتراف او را به جمیع ضروریات دین و مذهب حمل بر فساد و حیله کنند ……………………………… ۲۱۶

منظور از عبارت کتاب میزان و مشمول «من مات و لم‌یعرف امام زمانه‌»شدن چگونه است …… ۲۱۶

منظور از عبارت میزان در رجوع به شخصی، اثبات وحدت ناطق نبوده  …………………….. ۲۱۶

پاسخ به فقره سؤال درباره بی‌خبری مـردم از ضرورت ………………………………………. ۲۱۷

اگر شخص از يکى از ضروريات هم خارج شود از اسلام خارج شده و لازم نيست که ضرورت معينى باشد ….  ۲۱۸

نیاز رجوع رعیت به ضروریات ……………………………………………………………  ۲۱۹

نجات از آدم تا خاتم به ضروریات بوده و هست …………………………………………… ۲۱۹

خلاف ضرورت‌های سنّی ……………………………………………………………….. ۲۲۰

اشاره به اینکه دشمنی با مقرّ به ضروریات خلاف ضرورت است ……………………………. ۲۲۰

سؤال: بالاخره آیا ناطق واحد است یا متعدد؟  …………………………………………….. ۲۲۱

جواب: همین‌قدر بدانید که اصل این مطلب، مطلبی نیست که حتماً باید اعتقاد کنید که در هر زمانی بعد از ائمه طاهرین باید ناطق منحصر به فرد باشد؛ بلکه ممکن است چنین شود و بر تعدد آنها و امکان یکی بودن در عصری به تنهایی دلیلی اقامه نمی‌شود چرا که به حسب مصالح اوقات و امکنه متفاوت می‌شود ………………………………………………………………….. ۲۲۱

منظور از وحدت ناطق؛ معنای باطل: در میان شیعیان یکی از ایشان بر جمیع خلق حاکم و ناطق است از جانب خدا یا از جانب ائمه هدی؟عهم؟ و سایر نقباء و نجباء و علماء مستقلین در فتوا، باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از جانب او باشند ………………………………………… ۲۲۳

منظور از وحدت ناطق؛ معنای حق: علماء شیعه، هر یک هر علمی را که دارا بودند منحصر به خود آنها نبود بلکه آن علم را از دیگری اخذ کرده بودند و آن دیگری از دیگری و هکذا، و در این میان به عنایت خاصه الهیه و تعلیم خاص ائمه طاهرین؟عهم؟ شیخ مرحوم­ ظاهر شد و علاوه بر علوم متداول علم مخصوص به خود را هم داشت …………………………………………………….. ۲۲۳

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۶ *»

توضیحاتی درباره جایگاه علمی و شرعی شیخ مرحوم­ و سؤال از بی‌انصافان درباره آن جناب …….. ۲۲۴

لوازم و آثار این کلام شیخ مرحوم­ که: هر کس مطلب مرا از بیان من مطابق یافت با ضروریات دین و مذهب، مراد مرا یافته و هرکس مطلب مرا مخالف با متداول اهل ایمان یافت، مراد مرا نیافته ……… ۲۲۴

اگر مقصود از انحصار نطق به شخص واحد این باشد که علم مخصوص شیخ را فقط خود ایشان داشتند و بعد از ایشان فقط سید مرحوم­ و بعد از ایشان فقط آقای مرحوم­ صحیح است ………. ۲۲۶

تقلید را منحصر به یکی کردن صحیح نیست ……………………………………………. ۲۲۷

 

التصریـح (جواب الحاج محمدصادق خان الکرمانی)

بسیط حقیقی بی‌نهایت و فوق بی‌نهایت است و چیزی با او نیست که صفت او شود یا موصوف او ….. ۲۳۰

جایگاه شناخت مواقع صفات و بی‌ثمر بودنِ شناخت وجود، بدون شناخت مواقع صفات ….. ۲۳۰

البدن الاصلی و حقیقته ………………………………………………………………… ۲۳۱

معنی «ایاب الخلق الیکم و حسابه علیکم» و «انا لله و انا الیه راجعون»  …………………….. ۲۳۲

رجوع الآثار الی المؤثر ام رجوع المتکملین الی المکمل …………………………………… ۲۳۳

مسئلة اتحاد الناطق؛ اتحاد النبی؟ص؟ و انحصار الامر و رجوعه الیه واضح …………………. ۲۳۳

کذلک الحال فی خلیفته؟ع؟ …………………………………………………………..  ۲۳۳

معرفته و انحصار الامر فیه تکلیف جمیع الخلق المکلفین ……………………………….. ۲۳۴

امره؟ص؟  بینهم ظاهر  واضح؛ تکلیف العوام غیر المستضعفین  ……………………………. ۲۳۴

ردّ ما زعم بعض الجهلة من ان العامی لایعرف الضروریات [تفصیل فی المسئلة] …………… ۲۳۵

تفصیل فی القول بان المستفرغ فی وسعه ان اجتهد فی شیء من الاحکام و اخطأ و خالف ضرورة من الضروریات غفلةً لیس بفاسق ………………………………………………………….. ۲۳۶

تفصیل فی القول بعدم حجیة الضروریات ………………………………………………. ۲۳۷

کلام الشیخ الاوحد­ بأن مراداتی من کلماتی المشکلة او المتشابهة هی ما علیه اهل السوق من المسلمین …………………………………………………………………………….. ۲۳۷

لو کان وجوب وحدة الناطق فی غیر الائمة المعصومین لاشاع المعصومون؟عهم؟ و اذاعوا و لصارت من الضروریات ……………………………………………………………………………. ۲۳۷

الباب المرتاب استحیی عن ان یدعی لنفسه انحصار النطق به حتی اضطر علی ادعاء الامامة ………  ۲۳۹

هذا الناطق الواحد غیر معروف و لایدعی احد من العلماء هذا المقام و لم‌یعرفه احد من المکلفین ……  ۲۴۰

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۷ *»

الفتنة التی اشد من الفتنة بعد السید و قیام الباب المرتاب ………………………………..  ۲۴۰

عبارات من رسالة‌ الدرة الیتیمة للمرحوم الحاج محمدکریم الکرمانی­ …………………. ۲۴۰

اسئلةٌ حول الناطق الواحد فی غیر الائمة المعصومین علی منظور رسالة الدرة الیتیمة؛ هل هذا الادعاء مما یعم به البلوی ام لا [و تفصیل فی مسئلة عام البلوی و الاخذ بالتواتر  و ترک الآحاد] ……. ۲۴۸

هذا الادعاء ایجاب ما لم‌یوجبه الله و اعم من جمیع ما هو  یعم البلوی، بدون قائل من العلماء و المــؤمنین و المسلمین ………………………………………………………………….. ۲۵۰

رد اقوال المدّعین فی الضروریات ………………………………………………………… ۲۵۱

ان قلت: ما المراد من تلویحات المشایخ بل تصریحاتهم بان امر الرکن الرابع قد کان خفیاً  کأمر  امارة امیرالمؤمنین و خفائه مع انهما کانا مما یعم بهما البلوی ………………………………….. ۲۵۲

جواب للاقلین …………………………………………………………………………  ۲۵۳

جواب عام للأکثرین ……………………………………………………………………  ۲۵۴

دور الشیخ الاوحد­ فی تشیید الرکن الرابع ……………………………………………  ۲۵۶

تقوّلات الاعداء علی الشیخ الاوحد­ ………………………………………………… ۲۵۷

دور السید النبیل­ …………………………………………………………………. ۲۵۷

ان قیل: فعلی ذلک لم‌یأت المشایخ بخلاف ما علیه المسلمون و المؤمنون من الضروریات فما معنی خفاء امر الرکن الرابع ……………………………………………………………………. ۲۵۷

الجواب ……………………………………………………………………………….  ۲۵۸

ان قیل: فلعل لزوم اتحاد الناطق و وجوب الاعتقاد به مما خفی قبل ظهوره و اظهاره و ظهر بعد اظهاره …….  ۲۵۹

الجواب: وجوب الاعتقاد بلزوم اتحاد الناطق فی کل عصر و زمان قبله و بعده خلاف ضرورة الدین …… ۲۵۹

نسبة‌ هذه العقیدة بهم+ کذّبها عدم تصریح منهم+ فی کتبهم فضلاً عن تصریحهم بخلاف ذلک …. ۲۵۹

جواب عن شبهة فی مسئلة‌ التقلید ………………………………………………………. ۲۶۰

معنی بعض کلماتهم+ کالقول بأن الحاکم واحد ………………………………………  ۲۶۰

 

پاسخ به ایرادات محمدعلی رفسنجانی

محمدعلی رفسنجانی و ردیه او بر مرحوم آقای شریف طباطبایی­ ……………………  ۲۶۲

علت نگارش این جوابیه ………………………………………………………………..  ۲۶۲

خلاصه مطالب محمدعلی رفسنجانی ………………………………………………….. ۲۶۳

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۸ *»

مطلب اول: از طرفی در صدد تفحص از شخص کامل بوده‌اید و از طرفی گفته‌اید متحیرم در تحیر متحیرین که آیا در چیزی که از جانب خدا به ایشان رسیده متحیرند یا در چیزی که نرسیده …..  ۲۶۳

مطلب دوم: از طرفی گفته‌اید در هر عصر عدولی متعدد از علماء شیعه هستند که به هر یک می‌توان رجوع کرد و از طرفی نوشته‌اید به کتاب جامع الاحکام رجوع کنید؛ پس در اوایل بر این عقیده بوده‌اید که باید به شخص منفردی رجوع کرد! …………………………………………………… ۲۶۳

مطلب سوم: این سخن صحیح نیست که اگر عدول متعددین در نظریات با هم اختلاف دارند، به هر یک می‌توان رجوع کرد و اگر در ضروریات مختلفند پس به موافق ضرورت رجوع کنید ……….. ۲۶۴

مطلب چهارم: تعبیر «شخص کاملی را نیافته‌ایم» صحیح نیست! شاید کسی یافته باشد؛ باید بنویسید «نیافته‌ام!» ……………………………………………………………………. ۲۶۴

مطلب پنجم: چرا ما را تکفیر کرده‌اید؟! …………………………………………………..  ۲۶۵

مطلب ششم: نوشته‌اید در مسائل دینیه و اختلاف اخبار به علماء ظاهر محتاج نیستید و سنگ بزرگ برداشتن علامت نزدن است و این ادعای قطبیت است! …………………………….  ۲۶۵

مطلب هفتم: طالب دنیایید که چنین رفتارهایی دارید! …………………………………..  ۲۶۵

مطلب هشتم: مطالب شما را با سریش می‌چسباندم! ……………………………………..  ۲۶۵

مطلب نهم: تعجب از استشهاد به کتاب ارشادالعوام! …………………………………….  ۲۶۵

جواب مطلب اول: الآن هم در تفحص از شخص کاملم؛ اما نه مانند مجانین و صوفیه ………. ۲۶۶

تفحص و تحیری که اشاره کردید با هم منافات ندارد ……………………………  ۲۶۶

اشاره به فقراتی از دعای افتتاح ………………………………………………..  ۲۶۷

نقل بخشی از جلد چهارم ارشادالعوام در بحث شناختن کامل دین ……………… ۲۶۸

معنی طلب کامل، مستعد کردن نفس است …………………………………….. ۲۷۰

جوابی دیگر از مطلب معترض …………………………………………………  ۲۷۱

جواب مطلب دوم: الآن نیز به تعدد عدول معتقدم با در نظر گرفتن درجات ایشان طبق آیات قرآن و تصریح کتاب ارشادالعوام ………………………………………………………………. ۲۷۲

علت ارجاع به کتاب جامع‌الاحکام …………………………………………… ۲۷۳

عملکرد عدول متعددین و اشاره به صدق صادق در حیات او و پس از ممات ……. ۲۷۴

درایت شخص واسطه همانند روایت اوست ……………………………………. ۲۷۴

توضیح دیگر در علت ارجاع به کتاب جامع الاحکام …………………………… ۲۷۵

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱۹ *»

جواب مطلب سوم: مطلبی که گفته‌ام حق است و تعجب از حال معترض …………………  ۲۷۶

محل نزاع باید مشخص باشد …………………………………………………. ۲۷۶

نزاع جماعت متعددین از دو قسم خارج نیست ………………………………..  ۲۷۷

مثَل اموری که در آن اختلاف نیست در شیعه اثناعشری و مثَل خارج شدن از دایره ایشان ….. ۲۷۸

فرض‌های مختلف مسأله: دو عالم یا بیشتر که هر دو عادلند و معروف به علم و ساکت
درباره یکدیگر یا اینکه ساکت نیستند و مصدّق یکدیگرند یا مانع تقلید از دیگری …  ۲۷۹

محل اختلاف باید چیزی باشد که حق و باطل به آن معلوم شود ………………….  ۲۸۰

میزان سنجش اهل حق و اهل باطل ضروریات دین و مذهب است ………………   ۲۸۱

اگر غیر از ضروریات میزانی هست، معرفی کنید …………………………………  ۲۸۱

مختلفین باید در ردّ طرف دیگر دلیل آورند و باید دید ضروریات دین را قبول دارد یا خیر ……… ۲۸۲

بزرگان+ فرموده‌اند ما منکر ضروریات نیستیم؛ بیان عناد معاندان ……………. ۲۸۳

اگرچه شخصی که بر باطل است نمی‌گوید بر باطلم؛ ولی غیر مستضعفان می‌یابند که
خلاف ضرورت کرده است …………………………………………………… ۲۸۴

حجت خدا بر همه تمام است به تصریح آیات عدیده ………………………….. ۲۸۵

جواب مطلب چهارم: منظور از کنایه جمع، سائل و مسئول بوده است؛ گذشته از آنکه این قبیل تعبیرات متداول است …………………………………………………………………. ۲۸۵

جواب مطلب پنجم: مقرّین به ضروریات دین و مذهب را مؤمن می‌دانم و مکفّر ایشان را کافر …… ۲۸۷

جواب مطلب ششم: این سنگی است که بر سینه می‌زنم نه به پهلوی مردم ………………… ۲۸۸

از این کلام (به علماء محتاج نیستم) قطبیت را اراده نکرده‌ام و اگر کلام را از متشابهات
می‌دانید، به راه و رسم معاندان اقتدا نکنید ……………………………………. ۲۸۸

نگفته‌ام به احدی از خلق محتاج نیستم؛ و به این بهانه جناب معترض، باید جمیع
کسانی که تقلید از غیر خود نمی‌کنند قطب عالم باشند یا ادعای قطبیت کنند ….. ۲۸۹

جواب مطلب هفتم: در حق من دعا کنید؛ اللهم اخرج حب الدنیا من قلبی؛ مشق دنیاداری نکرده‌ام ……  ۲۸۹

جواب مطلب هشتم: تمسک به کتاب ارشادالعوام را گناه نمی‌دانم …………………………. ۲۹۰

ترجمه عباراتی از رجوم الشیاطین، تا معلوم شود عبارات کتاب ارشادالعوام تقیه نیست …  ۲۹۱

نقل عباراتی از کتاب ارشادالعوام ……………………………………………… ۲۹۳

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۰ *»

نتایج عبارات رجوم الشیاطین و ارشادالعوام؛ هر کس مستضعف نباشد می‌فهمد و بعد از
فهم یا شاکر می‌شود یا کفور ……………………………………………………. ۳۰۲

وجود نقباء و نجباء در هر عصر و اقرار به وجود ایشان کلیتاً و اینکه در زمان غیبت دعوت ندارند ……  ۳۰۲

نقل عبارات معترض ………………………………………………………….  ۳۰۴

جواب اعتراضات با نقل عباراتی از ارشادالعوام و رجوم الشیاطین ……………….. ۳۱۳

نقل عبارات معترض ………………………………………………………….  ۳۱۴

اشاره مجدد به علت نگارش این جوابیه ………………………………………..  ۳۲۰

آیا عاقلان دیده‌اند که وقتی عبارت کتابی را برای مصدقی نقل کنم آن مصدق بگوید چرا
خلاف صاحب آن کتاب گفته‌ای و نوشته‌ای؟! ………………………………… ۳۲۱

معترض قبول دارد که نقباء و نجباء به وصف نقابت و نجابت در زمان غیبت مخفیند  …..  ۳۲۱

نقد سخن معترض که: این معنی منافاتی با ظهور و شهود ایشان ندارد ……………………..  ۳۲۲

نقد سخن معترض بر این فقره که «و چه می‌شود که گاهی امام؟ع؟ به جهت مصالحی چند بعضی از ایشان را به صفت علم و حکمت در میان خلق فرستند» ……………………………….  ۳۲۳

با ظهور به علم و عمل، امر تعلیم انجام می‌شود اگرچه به نقابت و نجابت می‌شود برای بعضی بروز کنند …… ۳۲۴

خطاب به معترض؛ چرا کتابی در شناساندن اشخاص بزرگان نشر کرده‌اید؟! و باعث قتل و قطع بزرگان می‌شوید؟ ………………………………………………………………………   ۳۲۵

کاملان اسم امامند و ذکر اسم امام در زمان غیبت جایز نیست …………………………….. ۳۲۶

نَه معترض و نه امثال او از مريدان و مرادان ايشان، اسم امام نیستند و اسم امام را نشناخته‌اند و در نتیجه مشمول احادیث ناهیه از ذکر اسم مبارک نخواهند بود! …………………………….. ۳۲۶

نقد سخن معترض در توضیح عبارت هدایة الصبیان ……………………………………. ۳۲۸

توضیح عبارت هدایة الصبیان؛ شیخ مرحوم­ اول مشیدین این رکنند یعنی اول کسی که بیان کرد که معرفت حاصل نشود به طور حقیقت از برای کسی مگر به معرفت نورانیت …………..   ۳۲۹

معنی عبارات بزرگان این نیست که باید در هر زمان نقباء و نجباء یا یکی از ایشان اقلاً ظاهر باشند … ۳۳۰

حکم اولی ظهور نقباء و نجباء است و حکم ثانوی خفاء ایشان در زمان غیبت ……………..   ۳۳۰

عبارات رجوم الشیاطین و ارشادالعوام در این باره …………………………………………  ۳۳۱

نقد سخن معترض در لزوم ظهور نقباء و نجباء در جمیع قرون و اعصار ……………………. ۳۳۲

توضیح عبارت مرحوم آقای کرمانی­ در رساله مرحوم میرزا زین العابدین ………………. ۳۳۲

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۱ *»

خلاصه‌ای از نتیجه بحث در ظهور و خفاء نقباء و نجباء ………………………………… ۳۳۳

جواب سخن معترض که: توقعی را که مرحوم آقای بزرگوار­ از مخالفین و منکرین فرموده‌اند درباره ما معمول دارید؛ من این توقع را از جناب معترض و امثال او می‌کنم ………………… ۳۳۴

 

برهان بیست‌ودوم (جلد دوم دره نجفیه)

مراتب ناطق واحد …………………………………………………………………….. ۳۳۷

قیاس مع الفارق در مسأله وحدت ناطق ……………………………………………….. ۳۳۷

شیعیان راوی و حاکی امامند و مفترض‌الطاعه بالاصل نیستند ………………………….. ۳۳۷

آراء مبدع وحدت ناطق در باب ضرورت ………………………………………………… ۳۳۸

نقل عباراتی از «اسحاقیه» محمدخان …………………………………………………… ۳۳۹

نقل عباراتی از کتاب مبارک طریق‌النجاة ………………………………………………… ۳۴۱

ضروریات چهارگانه کاشف از قول خداوند است: ضرورتِ عقلاء، ملیین، اسلام و مذهب ….. ۳۴۱

کتاب و سنت حجت است وقتی معنای آن ضروری باشد ………………………. ۳۴۱

بعد از ضروری، اختلاف است؛ طرفین نزاع باید به ضروری احتجاج کنند ………… ۳۴۱

ممکن است شیئی ضروری نباشد؛ ولی حجتی ضروری برای اخذ به آن اقامه شود ..  ۳۴۱

در صورت اقامه حجت ضروری خصم باید ملتزم شود ………………………….. ۳۴۱

اگر شخص برهانی در خصوص مسأله‌اى نداشته باشد ولی برهانی بر اطاعت کسى یا امری
داشته باشد ………………………………………………………………….. ۳۴۱

شک در ضروریات از تغریرات شیطان است …………………………………… ۳۴۲

آنچه که ممکن است امر آن مشتبه شود، ضروری نیست ………………………… ۳۴۲

خلاصه و ترجمه عبارت طریق‌النجاة ………………………………………….. ۳۴۲

عبارت رساله دره یتیمه و جامع ………………………………………………………… ۳۴۴

علت سخن ملحدان در ردّ لزوم پیروی از ضرورت ……………………………………….. ۳۴۴

مثالی برای توضیح فرمایش آقای مرحوم­ به این مضمون که حجت و امتحان در ضروریات است …. ۳۴۵

کسی را نمی‌رسد که بگوید استفراغ وسع کردم و مسأله‌ای را ضروری نیافتم ………………… ۳۴۶

استفراغ وسع در نظریات است نه در ضروریات ………………………………………….. ۳۴۶

پاسخ به سخن مبدع وحدت ناطق که: «که گفته امتحان را باید به ضرورت کرد…» ………… ۳۴۶

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۲ *»

پاسخ یک: بنابر قاعده ایشان خلاف ضرورت همراه استفراغ وسع و با هدف متابعت اهل بیت موجب فسق و کفر نمی‌شود؛ حال اگر فقیهی با همین شرایط خلاف کرد، نباید موجب فسق شود. پس مطلب حاصل نشد که خواستند امتیاز حق و باطل را به غیر ضروریات اثبات کنند و مخالفت ضرورت را با شرایط مذکوره موجب کفر و فسق ندانند …………………………………….. ۳۴۷

پاسخ دوم: آیا خلاف ضرورتی دون ضرورتی موجب کفر است؟ با توجه به این الحاد اگر کسی با نیت مذکوره خلاف تمام ضرورت‌ها را کرد کافر و فاسق نشده است و اگر این را بگویند می‌گوییم امور ضروریه اسلامیه و ایمانیه مسائل و اموری نیست که نیاز به استفراغ وسع داشته باشد در هر طبقه نزد اهل آن طبقه ………………………………………………………………………….  ۳۴۷

لازمه این سخن صلح کل است؛ بررسی ادیان و اهل باطل در امکان تمسکشان به قول مبدع وحدت ناطق ……………………………………………………………………….. ۳۴۹

مخالفت با ضرورت جمع نمی‌شود با استفراغ وسع؛ ذکر مثال ……………………………… ۳۵۰

نتایج سوء بازشدن باب خلاف ضرورت با نیت مذکور …………………………………….. ۳۵۱

این قاعده الحادیه برخلاف سلوک همه ادیان است‌ مگر صلح کلی‌ها …………………….. ۳۵۲

تعریف ضرورت: امر عامی  که محل اتفاق تمام مکلفین است ضرورت می‌نامند …………… ۳۵۳

برخی نام خلاف ضرورت بر کار خود نگذارده‌اند؛ بلکه گفته‌اند اهل ظاهر این مطلب را نفهمیده‌اند …..  ۳۵۳

فهرستی از اقوال مبدع در بحث ضرورت ………………………………………………… ۳۵۳

نقل جریان افتراء بر آقای مرحوم­ ؛ نظر آقای مرحوم­ درباره ادله سه‌گانه ……………. ۳۵۴

پاسخ به اقوال مبدع در باب ضرورت؛ صورت اول: با قصد متابعت خلاف کردن، موجب فسق هم نیست؛ جواب: جواب این صورت گذشت ……………………………………………… ۳۵۵

صورت دوم: حجیت ضرورت محل اختلاف است؛ جواب: کذب محض است؛جواب از آنچه بعضى گفته‌اند اشخاص مختلف‌الطبع بر امر واحدی اتفاق نمی‌کنند …………………….  ۳۵۵

این در مسأله اتفاق و اجماع که از ادله فقه است مطرح شده؛ نه در بحث ضرورت …………. ۳۵۵

صورت سوم: ضرورت را اوحدی زمان می‌داند؛ جواب: ضرورت را طبق تصریح وی پیرزال‌ها نیز می‌دانند و آنی که مخصوص اوحدی است نام آن ما به الاجتماع نیست و البته از این سخن غرضی به نفع خود داشته است ………………………………………………………………..  ۳۵۵

صورت چهارم: آیا عالمی بزرگ آشکار شد برای اینکه بگوید ضرورت حجت است؟ جواب: با تصریحات شیخ مرحوم­ و سید مرحوم­ و آقای مرحوم­ در  این‌باره چه خواهد کرد ……………. ۳۵۶

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۳ *»

پاسخ به این شبهه که صفات ائمه؟عهم؟ و مسائل فقهیه به حد ضرورت نرسیده ولی تخلف جایز نیست ………………………………………………………………………………..  ۳۵۷

پاسخ شبهه مسائل فقهیه: ضروری است که احکام به وسیله پیغمبر؟ص؟  و ائمه؟عهم؟ به سایر خلق می‌رسد و اوامر و نواهی توسط راویان در زمان حضور یا غیبت به خلق می‌رسد و ضروری است که اتفاق فقهاء تخلف از آن جایز نیست …………………………………………………… ۳۵۷

پاسخ شبهه صفات ائمه؟عهم؟: ضروری است که ائمه؟عهم؟ معصومند و صفات کمالیه لازمه مرتبه امامت است ………………………………………………………………………….. ۳۵۷

طرح مسأله وحدت ناطق از جمله بدعت‌هایی که از صدر اسلام تا این ایام نبود …………… ۳۵۸

نقل عباراتی از اسحاقیه محمدخان؛ در فرمایشات آقای مرحوم­ ذکر شده که ناطق یکی است!؛ کلام فقهاء نیز چنین است! …………………………………………………………….  ۳۵۸

«امام زمان» در حدیث، به معنای حجت است که همان شخص باشد! …………………… ۳۵۹

دلایل آفاق و انفس؛ حاکم در ملک، شهر، محله، خانه، گَلِه آهو و…! ……………………… ۳۵۹

«يوم نبعث من کل امة بشهید» شهید، خاص انبیاء نیست و بر شیعه نیز اطلاق می‌شود! ……. ۳۶۰

نقل عباراتی دیگر از اسحاقیه؛ در اقبال به نقیبی دون نقیبی اختلاف به وجود می‌آید! ……….. ۳۶۰

اگر در هیچ باب اختلاف نشود، پیری و جوانی سبب اختلاف است؛ فقهاء گفته‌اند که مرافعه اگر نزد فقیهی رفت نزد دیگری نرود تا اختلاف نشود! …………………………………………….. ۳۶۰

نقل عباراتی ديگر از اسحاقیه؛ جمعِ احادیث دالّ بر تعدد عدول با مسأله ناطق!؛ مراد از ناطق رئیس و سائس است که نطق می‌کند! …………………………………………………………… ۳۶۱

ناطق آن کسی است که معروف و مشهود باشد و دعوت عام نماید! ………………………… ۳۶۱

هفتاد نفری که امام می‌فرستند به اطراف، به امر کامل به اطراف می‌روند! …………………… ۳۶۲

امام، ناطق ظاهر نیست و نمی‌توان به او اکتفا کرد!؛ امام ناطق است و در یک زمان دو ناطق نمی‌گذارد! …………………………………………………………………….  ۳۶۲

سه پاسخ مبــــدع درباره تعدد انبیــاء در امت‌های گذشته: ۱ــ این شرع با شرع سابق قیاس نمی‌شود! ۲ــ متعددین مبعوث هم اگر بودند بر گروه‌های محدودی مبعوث بودند؛ سخن در این است که همه اين امت یک امتند و مأمور به اخذ از راوی! ۳ــ انبیاء در هر زمانی قطبی داشتند! …………… ۳۶۲

اگر کسی گوید عدول متفقند…! ……………………………………………………….. ۳۶۳

عدول باید قطبی داشته باشند؛ نقباء قطبی دارند و نجباء قطبی و علماء اعلمی …………… ۳۶۳

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۴ *»

ذکر قاعده‌ای کلی در تقدیم و تأخیر بیان امور دینی ………………………………………. ۳۶۳

توضیح قاعده ضمن ذکر مصادیق؛ معرفت اصول دین و مذهب مقدم است بر معرفت فروع …… ۳۶۴

اگر مسأله وحدت ناطق شیعی صحیح بود باید از سایر امور دینیه جزئیه مشهورتر باشد ……… ۳۶۶

میان علماء خبری از مسأله انحصار حکومت، ریاست یا سیاست شرعیه در یک نفر نبوده است …. ۳۶۷

تقلید اعلم یا غیر اعلم دخلی به وحدت ناطق ندارد؛ ذکر اختلافات در این مسأله و بیان نظر بزرگان ….. ۳۶۷

امور دین لازم نیست که منحصر به شخص واحد شیعی باشد؛ اگرچه به حسب اتفاق ممکن است …… ۳۶۸

در غیبت صغری علاوه بر وکلاء، علماء نیز فعالیت داشتند و صاحب فتوا بودند …………… ۳۶۸

اختلاف میان فتاوی از جانب ائمه؟عهم؟ است و همیشه وجود دارد؛ با نقل مثال و مصداق ….. ۳۶۹

اختلافی که میان اهل حق نباید باشد اختلاف در ضروریات دین و مذهب است ………….. ۳۶۹

بزرگان+ و علماء در کتاب‌های خود به مسأله عدم اختلاف در ضروریات تصریح فرموده‌اند ….. ۳۷۰

برای حق میزانی قرار داده شده که ضروریات است و تفاوتی در زمان حضور و غیبت ندارد؛ قائم مقام حجج، ضروریات دین و مذهب است؛ در زمان غیبت ضروریات به مکلفین رسیده و چیزی که نرسیده مخصوص آنهایی است که به آنها رسیده (امر خاص غیر امر عام است) ……………. ۳۷۱

حق بر طالب حق آشکار است؛ اگر وحدت ناطق شیعی از مذهب شیعه بود مانند وحدت هر امامی در عصر خود معلوم هر عالم و عامی بود و به حد ضرورت مذهب رسیده بود ……………….. ۳۷۲

شروع بررسی و رد فقره‌های نقل شده از اسحاقیه ………………………………………….  ۳۷۲

(۱) «نائب کاملین هم واحد است نه مختلف؛ این فرمایش ایشان است!» …………………. ۳۷۲

جواب: خود کاملین که نقباء‌ و نجباء ‌باشند، ۱۲ و ۷۰ نفرند؛ معنی ندارد نائب آنها یکی باشد  ……. ۳۷۲

استشهاد به قول شیخ مرحوم­ در ضعف قول جماعتی از اصولیین که تقلید اعلم و
افضل را واجب دانسته‌اند …………………………………………………….. ۳۷۲

نقل عبارت شیخ مرحوم­ و ترجمه آن از کتاب ارشادالعوام درباره واجب‌نبودن رجوع
به افضل مگر در بعض احوال …………………………………………………. ۳۷۳

(۲) «همه مردم بر یکی بودن ناطق اقرار دارند!» …………………………………………… ۳۷۸

جواب: اگر صاحبان عصا و عبا به این خرافات اعتنا نکرده بودند، قابل اعتنا و جواب دادن نبود …. ۳۷۸

بدیهی عوام‌الناس است که تنوع مراجع تقلید و علماء زیاد است و مشکلی نیست …… ۳۷۹

(۳) «عمل فقهاء که به رأی خود عمل می‌کنند دلیل این است که قول هر یک این است که به فتوای او عمل کنند نه سایرین!» ………………………………………………………………. ۳۸۰

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۵ *»

جواب: اینکه گفته «سخن گفتن فقیهی با وجود فقیهی دیگر اهل دنیا بودن وی را می‌رساند» سوء ‌ادب به علماء است ……………………………………………………………………. ۳۸۱

بیان شقوق اختلاف علماء، حتی در یک بلد و شهر و جواز سخن گفتن همه  …….. ۳۸۱

اینکه گفته «سخن گفتن فقیه دوم بی‌فایده است مگر آنکه برادر دینی هم باشند» نیرنگ
دیگری است؛ چرا که همه فقهاء برادر دینی یکدیگرند  …………………………. ۳۸۳

سخن گفتن بزرگان+ در زمان حیات بزرگ قبلی نشان عدم وحدت ناطق است؛ پاسخ
به شبهاتی در این باره ……………………………………………………….. ۳۸۳

اینکه گفته «قول هر یک این است که به فتوای او عمل کنند» افتراست و اصلاً مبحث
«اجازه» دالّ بر عدم این قول است …………………………………………….  ۳۸۴

(۴) «مراد از «امام زمانه» حجت است که همان شخص باشد که عرض شد!» …………….. ۳۸۵

جواب: اگر مراد از امام زمانه خاص باشد، ائمه طاهریند؟عهم؟ و اگر عام باشد و شامل پیشوایان دین و مذهب شود، هرگز شخصی بخصوص نبوده که معرفت او بر همه واجب باشد؛ تفصیلی در این باره …………  ۳۸۵

(۵) دلایل وحدت ناطق! [دلایل آفاق و انفس!] …………………………………………. ۳۸۷

جواب: امور الهیه و احکام او را نباید به طبایع منحرفه قیاس کرد. موارد مذکور (وجود یک سلطان در یک ملک، یک حاکم در یک شهر، یک کدبانو در یک منزل) به علت طبع حسد در پادشاه و حاکم و کدبانو است و اولاً وجود چند نفر، مهیّج طبع حسد است و ثانیاً اختلاف تدبیرات موجب اختلال نظم است و ثالثاً هر کدام به امید دیگری مسامحه کرده و انجام نمی‌دهند. اما اگر این علل نباشد، وجود چند حاکم بهتر است. و وجود علماء نافین از این باب است نه از باب وجود سلاطین ظاهری …………… ۳۸۸

اختلاف انظار این علماء از باب نحن اوقعنا الخلاف بینکم است ………………… ۳۸۹

امر ائمه؟عهم؟ مانند سایر مردم نیست که آنها هم همه در یک زمان ناطق باشند و ایشان هر
یک در زمان خود حجت بودند بر تمام خلق و از جمله خلق یکی امام لاحق است …. ۳۹۰

در میان پیغمبـران سابق هم چنين نیست که هر سابقی امام لاحق باشد مگر در بعضی ….. ۳۹۱

طبق این دلیل، در هر محله‌ای یا شهری باید ناطقی باشد و حال آنکه ادعا آن است که
روی زمین ناطق یکی باشد ……………………………………………………. ۳۹۱

جلو افتادن آهو  یا مورچه پيش‌آهنگ شاید نوبتی باشد نه آنکه سلطان باشد؛ گذشته از آنکه طبق
این دلیل در هر گروهی ناطقی هست و حال آنکه ادعا آن است که در میان شیعیان روی
زمین از اهل شرق و غرب عالَم باید یکی ناطق و رئیس و مؤسس باشد؛ نه بیشتر …… ۳۹۲

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۶ *»

(۶) دلایل وحدت ناطق! [دلیل نقلی فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید] …………………….. ۳۹۲

جواب: اشتباه در نقل آیه ……………………………………………………………….. ۳۹۲

خطاب در این آیه به ائمه طاهرین؟عهم؟ است …………………………………… ۳۹۳

اگر هم شیعیان داخل باشند، ارتباطی به وحدت ناطق ندارد؛ تأملاتی بر تعبیر «من کل امة» … ۳۹۳

تعدد شهداء مانند تعدد سلاطین نیست ……………………………………….  ۳۹۶

خلاصه بحث درباره آیه شریفه ………………………………………………… ۳۹۷

(۷) «نقباء و نجباء هم با هم اختلاف دارند!» ……………………………………………. ۳۹۷

جواب: غیر از اختلاف در هیئت و صورت، سلمان و اباذر! چه اختلافی با هم دارند؟! ….. ۳۹۸

(۸) «اگر متعددین در یک عصر به یک وتیره راه روند یکی هست و کافی و اگر به اختلاف ظاهر شوند اسباب اختلاف است! حتی اختلافی مانند پیری و جوانی اسباب اختلاف است!» …………. ۴۰۰

جواب: نقد این سخن ……………………………………………………………………  ۴۰۰

«یکی هست و کافی است» دلیل عقل است یا نقل؟ …………………………….. ۴۰۱

مثال کسی که از یک چشم استفاده می‌کرد! …………………………………….. ۴۰۱

پیری و جوانی میل و هوس خلق است و آن را در شریعت راهی نیست؛ نوح نبی باشد یا
یحیی، پیر و جوان باید تبعیت کنند ……………………………………………. ۴۰۲

اگر پیری و جوانی موجب اختلاف است پس ناطق واحد اگر پیر باشد جوانان از او گریزانند
و اگر جوان باشد پیران اطاعت او نخواهند کرد ………………………………….. ۴۰۳

(۹) «اختلاف در مقام صلحاء بیشتر است! فقهاء نوشته‌اند که مرافعه را نزد یکی از فقهاء برید، نزد دیگری نبرید! که در حدیث است اهل حق اختلاف ندارند» ………………………………. ۴۰۳

جواب: بخش اول، سخن بی‌ربط و باطلی است و دو بخش دیگر بطلان الحاد اوست چرا که روشن می‌شود فقهاء به ناطق بودن یکی قائل نیستند و طبق حدیثی که گفته همه اهل حقند و اختلاف در نظریات و فتاوی دلیل بطلان نیست …………………………………………………….  ۴۰۳

بعضی مردم میل به پیر می‌کنند و بعضی میل به جوان و از هر دو اخذ مسائل می‌کنند؛
همین امر محبوب خدا و رسول؟ص؟  و ائمه طاهرین؟عهم؟ است ……………………  ۴۰۶

(۱۰) «جمعِ احادیث تعدد عدول: متعددین، پاره‌اى جهات خدمتشان متعدد است مثل ارکان!» ….  ۴۰۶

جواب: احادیثی که در شأن ائمه معصومین؟عهم؟ وارده شده، به طور قیاس خود عمومیت داده و در مطلب بدعت خود جاری کرده است ……………………………………………………. ۴۰۶

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۷ *»

طبق این سخن تعدد علماء و مستنبطان احکام در بلاد مختلفه و حتی در بلد واحدی
مشکلی ندارد ……………………………………………………………… ۴۰۷

(۱۱) «پاره‌ای هستند که پنهان هستند و میان مردم نیستند؛ گیرم هزار نفر باشند چه نقل است!» ……… ۴۰۸

جواب: تصریح به اینکه مقصود او اثبات وحدت ناطق شیعی در ظاهر است ……………….. ۴۰۸

(۱۲) «پاره‌ای در میان مردم هستند … چرا که مراد از ناطق آن رئیس و سائسی است که نطق می‌کند و ای بسا اکابر الآن هم در عالم باشند… ولکن ناطق آن کس است که معروف و مشهود باشد و دعوت عام نماید!» ……………………………………………………………………………  ۴۰۸

جواب: توضیح ادعای مبدع وحدت ناطق ……………………………………………….. ۴۰۹

بنابراین استدلال، چنین امری و چنین نظمی مخصوص به زمانی دون زمانی نخواهد بود و
در جمیع زمان‌ها باید این نظم جاری باشد که همیشه در دایره اسلام یا در دایره ایمان یک
نفر بیشتر ناطق نباشد و آن یک نفر دعوت عام داشته باشد یا بی‌واسطه یا باواسطه ….. ۴۱۰

از صدر اسلام تا قبل از این مبدع، عالِمی چنین ادعائی برای خود یا غیر خود نداشته است ……. ۴۱۱

سخن اهل الحاد: واجب نیست که شخص ادعای ظاهر کند که من چنینم و شاید تقیه کند از این سخن! چنان‌که گاهی ائمه طاهرین؟عهم؟ هم امامت خود را از روی تقیه انکار می‌کردند ………. ۴۱۲

اگر ائمه در همه جا تقیه می‌فرمودند که حق به دست ما نمی‌رسید؛ بلکه در مجلسی
بالفرض تقیه می‌فرمودند و شیعه درمی‌یافت که آن مجلس، مجلس تقیه بوده است. پس انحصار امر نطق به یک نفر از شیعیان هم اگر از مذهب شیعه بود اگر یک مجلسی هم تقیه می‌کردند این امر مخفی نمی‌ماند و دشمنان شیعیان از دشمنان خود ائمه؟عهم؟ بیشتر نبودند و امامت ائمه با این‌همه تقیه مخفی نماند؛ پس چه شد وحدت ناطق مخفی ماند تا این زمان که اهل الحاد بدعت خود را آشکار کردند؟ …………………………..  ۴۱۲

(۱۳) «امام ۷۰ نفر را بفرستند … اگر این ۷۰ نفر به امر کامل به اطراف بروند تعدد ناطقین پیش نمی‌آید!» …. ۴۱۳

جواب: نقد کلام او و اینکه فرضی است که کرده و الحاد و بدعت است و خود به همین الحادی که کرده جاری نشده؛ چرا که پیری و جوانی را سبب اختلاف می‌داند و از طرفى ناطق واحد پیر یا جوان قائل شده است ………………………………………………………………………… ۴۱۳

(۱۴) «اگر بر کسی شبهه شود امام ناطق است الآن پس همه عدول از جانب او می‌گویند، عرض می‌کنم ناطق به ظاهر که نیستند مسلماً و ناطق غائبند و هرگاه ناطق غائب یکی باشد و متکلمین ظاهر متعدد اختلاف رفع نمی‌شود…!» …………………………………………………… ۴۱۶

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۸ *»

جواب: امام زمان در غیبت صغری ناطق ظاهر بودند  ……………………………………… ۴۱۵

وکلاء حضرت ادعای وحدت در ناطقیت نداشتند ……………………………… ۴۱۵

در زمان هیچ یک از ائمه؟عهم؟ نطق منحصر به شیعه‌ای نبوده است ……………….. ۴۱۶

خود ایشان ناطقند و امام و مطاع کل خلق و احدی از شیعیان ایشان ادعاء مقام ایشان را ندارد …. ۴۱۶

گفته او که: «خدا ناطق است و در یک عصر دو پیغمبر مرسل نمی‌فرستد» دروغ است چرا
که تعدد انبیاء مرسل در یک زمان واقع شده است  ………………………………. ۴۱۶

محض تابع شرعی بودن، حجت قائمِ الآن از ناطق بودن نمی‌افتد  ………………… ۴۱۶

نقدی بر سخن وی که «امام ناطق است و در یک زمان دو ناطق نمی‌گذارد»  ………. ۴۱۷

حتی انبیاء موجود چنین ادعائی برای خود ندارند؛ چه جای شیعیان که اثر ایشانند و این
مقام مخصوص به خود امام زمان؟عج؟ است …………………………………. ۴۱۸

ناطق به این معنی (مطاع جميع خلق) به غیر از خود امام زمان؟ع؟ در این عصر هیچ‌کس
نیست و ایشان در میان مردم نه یک نفر و نه بیشتر، چنین ناطقی قرار نداده‌اند و اما ناطق به
این معنی که از جانب او در میان مردم نطق کند به احکام الهی در حوادث که خود
ایشان؟عهم؟ فرموده‌اند «اما الحوادث الواقعة…» و حجة الله ناطق واحد اوست بوَحدته و
روات حدیث ایشان            حجت‌های ایشان و ناطقین از جانب ایشان هستند و متعددند  …. ۴۱۸

امر وکالتِ از امام؟ع؟ دخلی به این بدعتی که اختراع کرده‌اند ندارد ………………. ۴۱۸

امر وکالت در یک عصر انحصار به یک نفر هم نداشت؛ تفصیل مطلب با ذکر مصادیق …. ۴۱۹

توقیعات متعدد از جانب امام می‌آمد و این توقيعات دلیل تعدد اشخاص است نه
وحدت آنها …………………………………………………………………… ۴۲۰

اگر مناط انحصار نطق به شخص واحد توقیع است باید در همه زمان‌ها از برای هر ناطقی
که در هر عصری است توقیع بیاید و حال آنکه نیامد  …………………………….. ۴۲۱

بر فرضی امر حکومت شرعی را در زمانی امام به یکی منحصر کند، نباید به سایر زمان‌ها کشاند …… ۴۲۱

قیاس حال اهل سایر اعصار به عصر واحدی کار ابلیس است ……………………. ۴۲۱

(۱۵) «اگر کسی گوید در زمان سلف انبیاء متعدد بودند…! [۳ جواب داده است]» …………. ۴۲۲

پاسخ به جواب۱: چطور شد که تعدد ناطقین در این عصر موجب اختلاف و فساد است و در امت‌های قبل نباشد؟ ………………………………………………………………….. ۴۲۲

پاسخ به جواب۲: بین دو شریعتِ صاحب شریعت، همه از آن شریعت موجود تبعیت می‌کردند

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲۹ *»

حتی انبیائی که بر ده یا بیست نفر مبعوث بودند. پس چنان‌که ضرری تصور نکردی که پیغمبرانی که صاحب شرع نبودند متعدد باشند و همه تبعیت کنند شرع موجود را، همچنین ضرری متصور نیست که شرع پیغمبر؟ص؟ را به واسطه اشخاص عدیده مردم بیاموزند؛ چه شد که انبیاء معصوم جایز است تعددشان و کاملان دین و علماء که دونِ ایشانند جایز نشد …………………….. ۴۲۲

توضیح مطلب ضمن فقره او که: «همه امت پیغمبر؟ص؟ مأمورند بالاجماع که از راوی حدیث بگیرند» …….. ۴۲۴

طبق این قول که همه راویان حجتند بر جمیع امت، ناطق واحدِ اختراعی معدوم شد ……….. ۴۲۵

پاسخ به جواب۳: بر گرد قطب بودن منافاتی با ناطق بودن ندارد؛ اگر می‌دانستند که سخنگویی در میان قومی هست، در میان قومی دیگر سخن می‌گفتند …………………………………… ۴۲۶

(۱۶) «اگر کسی شبهه کند که عدول مؤمنین با هم برادر دینی هستند و متفقند… جواب: ۱ــ آن حدیث سابق جواب این را داد، ۲ــ بر فرض اتفاق بر فرض محال مردم که متفق نیستند گروهی این پسندند و گروهی آن، ۳ــ مسلم است از فرمایش مولای من که جمع بسیاری متفق می‌شوند اگر روی ایشان به یک نفر باشد» …………………………………………………………………. ۴۲۷

جواب: عدول متفقند و وجود و ایجاد ایشان برای نفی انتحال و تأویل باطلان و منتحلان است و ایشان هادیانند از جانب خدا و با هم اختلاف ندارند و اختلافشان در نظریات محبوب معصومین؟عهم؟ است  ………… ۴۲۷

اینکه گفته «بر فرض محال» اگر اتفاق ایشان محال است، چگونه اتفاق کنند بر لزوم وحدت
ناطقی که شما می‌خواهید اثبات کنید؛ پس این سخن شما رد است بر خود شما ……….. ۴۲۸

اگر اختلاف در هیئت مناط باشد، میان رسول خدا؟ص؟ و امیرالمؤمنین؟ع؟ هم بود و
همیشه وجود دارد ……………………………………………………………. ۴۲۸

فرمایش آقای مرحوم­ صحیح است و بجاست برای رعیت و مردم عادی چرا که
ایشان بدون مراجعه به استاد نمی‌توانند ترقی کنند و اگر هم برداشتی داشته باشند، رنگ
بلغم و سودا و صفرا و دم بر آن غالب است؛ ولی عدول نافین فوق این اخلاط اربعه‌اند؛ چرا
که به شهادت ائمه؟عهم؟ علم و عدالت واقعى را دارایند و در میان شیعیان هرگز نبوده که از
دین و مذهب خود قرار دهند که یکی ناطق باشد نه بیشتر  ………………………. ۴۲۹

قطب بودن یا اعلم بودن دخلی به ناطق بودن ندارد؛ مثل آنکه رسول خدا؟ص؟  که قطب و
اعلم بودند، تا چهل سال ادعاء نبوت نفرمودند و ناطق در آن مدت اوصیاء عیسی بودند
که به درجاتی بسیار پست‌تر بودند از قطب حقیقی عالم امکان؟ص؟ ؛ پس این مطلب که
باید قطب یا اعلم ناطق باشد به این طوری که اهل الحاد الحاد کرده‌اند هرگز نبوده  …….. ۴۳۱

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۰ *»

بخشی از جواب حاج میرزا حسن موسوی اصفهانی

 

سؤال: وارده‌ای از آقای مرحوم­ است که ظاهراً صریح در وحدت ناطق است، اگرچه متشابه است ……………………………………………………………………………… ۴۳۳

جواب: تعجب است که ظاهر وارده را صریح در وحدت ناطق دانسته‌اید …………………..  ۴۳۴

اگر این بدعت نبود، این احتمالات هم به خیال نمی‌آمد ………………………. ۴۳۴

عبارت «یجب ان یکون فی کل خلف رجل من الشیعة» دلالت بر وحدت ناطق ندارد؛
همان‌طور که عبارت «انظروا الی رجل منکم…» دلالتی بر این بدعت ندارد ………. ۴۳۴

معنای صحیح حدیث «انظروا الی رجل منکم» و اشاره به مصائب بدعت وحدت ناطق …… ۴۳۵

متن وارده مرحوم آقای کرمانی­ …………………………………………… ۴۳۶

خلاصه‌ای از متن وارده: در این رساله (وارده) اثبات وساطت میان مبدء و منتهی و
کیفیت صعود دانی را به سوی مبدء عالی به طور اجمال بیان می‌فرمایند و اشاره می‌فرمایند به لزوم واسطه در کون و شرع و محال بودن طفره  ……………………… ۴۴۱

توضیحاتی درباره فقره «فاعلم انه یجب ان یکون فی کل خلف رجل من الشیعة یحکی جمیع فتاوی الحجة المعصوم الحیّ؟ع؟» ……………………………………… ۴۴۱

مراد از حجت معصوم حیّ، هر یک هر یک از ائمه؟عهم؟ منظور است به قرینه عبارات دیگر …. ۴۴۱

ترجمه عبارت و بیان جایگاه ولی مطلق، انبیاء و شیعه ………………………….  ۴۴۱

اشاره عبارت وارده به لزوم واسطه و محال‌بودن طفره، با توجه به آیه قُری «و جعلنا بینهم و بین القری التى بارکنا فيها قرىً ظاهرة» …………………………………………… ۴۴۲

وحدت صفت مرکز است و او وجود مبارک امام معصوم حیّ؟ع؟ است و از برای او ارکانند و
نقباء‌ و نجباء ………………………………………………………………… ۴۴۲

نقباء را ابدال می‌نامند و در عصر واحد باید دوازده نقیب موجود باشد و بیان کیفیت امر در صورت رحلت یکی از ایشان ………………………………………………….. ۴۴۳

توضیحی درباره عدد نقباء ……………………………………………………. ۴۴۲

«ناطق در میان نقباء باید یکی از ایشان باشد نه بیشتر» گزاره باطلی است؛ احتمالات مختلف ناطق و صامت ………………………………………………………. ۴۴۴

توضیح عبارت «و نحن له صامتون و فینا الناطق؟ع؟ » …………………………. ۴۴۵

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۱ *»

می‌خواهند نوع واسطه را اثبات کنند نه آنکه می‌خواهند شخص واحدی را اثبات کنند؛ توضیحی درباره لفظ مفرد …………………………………………………….. ۴۴۵

توضیحاتی درباره نوع مسموعاتِ از مرحوم آقای کرمانی­ که برخی از آن وحدت ناطق برداشت کرده‌اند ……………………………………………………………… ۴۴۶

مؤمن عاقل کسی است که بداند حجت الهی ناتمام و ناقص نیست و امر او واضح و ظاهر است از برای عموم مکلفین و محل شک و شبهه نیست ……………………….. ۴۴۸

 

بخشی از جواب شیخ محمد طالقانی

اینکه ناطق واحد در ملک غیر از امام؟ع؟ باشد، چه فساد و عیبی دارد؟ ……………………. ۴۵۰

همان فسادی که بر این قول مترتب است که در شبانه‌روز نماز، واحد است و یک رکعت نماز کافی است! …..  ۴۵۰

عدم وحدت ناطق، با کتاب، سنت، اجماع علماء و ضرورت اسلام و ایمان اثبات شده است …… ۴۵۰

آیه «و ما امرنا الا واحدة» به وحدت ناطق ارتباطی ندارد ……………………………………. ۴۵۲

مسأله وحدت ناطق، از ادیان و اهل ادیان دور است ……………………………………… ۴۵۲

حق واضح است و قدرت الهی تعلق نگرفته که اهل الحاد را از الحادشان منع کند …………. ۴۵۲

 

جواب ملاعلیرضا

سؤال از عبارات مرحوم آقای کرمانی­ در رد ملاحسینعلی تویسرکانی و ارتباط آن با وحدت ناطق و اینکه آیا وحدت ناطق شیعی از احکام اولیه است و عدم آن از احکام ثانویه؟ …………….. ۴۵۴

جواب: نقل عبارات مرحوم آقای کرمانی­ از رساله مذکور ……………………………… ۴۵۴

در هیچ‌یک از کتاب‌های مرحوم آقای کرمانی­ تأیید وحدت ناطقی شیعی نیامده است …. ۴۵۶

ظهور شخص نقباء و نجباء برای عموم از احکام اولیه است و عدم ظهور ایشان از احکام ثانویه؛ همچون ظهور امام؟ع؟ میان مردم و غیبت امام ………………………….. ۴۵۷

 

بخشی از جواب میرزا حسنعلی‌خان نائینی

بخش اول سؤال: اگرچه جاده ضروریات دین مبین در دست است ………………………… ۴۵۹

برخی مطالب به اذهان دوستان راه یافته و عباراتی که ظاهر آنها را بر وحدت ناطق دلیل دانسته‌اند، و کلمات قائلین به آن را معروض می‌دارم ………………………………………………….  ۴۵۹

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۲ *»

جواب: ضروریات دین و مذهب محکم‌تر است از جمیع دلیل‌ها و برهان‌ها و مهم، مطابقت با ضروریات است ……………………………………………………………………….. ۴۵۹

ضروریات مشخص‌کننده محکمات و متشابهاتِ آیات و روایات است …………… ۴۶۰

در هر زمانی و مکانی و هر دینی و مذهبی، علامت اهل حق آن دین و مذهب تمسک به
محکمات آن دین و مذهب بوده است ………………………………………….. ۴۶۱

بزرگان هنگام بیان متشابهات، می‌فرمایند محکم قول ما همان است که در مساجد و
مجالس و بازار مسلمین رواج دارد؛ بیان حکایتی از شیخ مرحوم­ ……………… ۴۶۱

و اری القلوب عن المحجة فی عمی؛ مراد از «عمی» گمراهی و ضلالت است  ……… ۴۶۲

با توجه به ضروریات است که هر  بدعتی شناخته می‌شود ………………………… ۴۶۲

هر مجاهده‌ای و هر ریاضت و مکاشفه‌ای که برخلاف ضروریات باشد، مالیخولیایی است
که عارض شده؛ توضیحی درباره مالیخولیا و آثار آن ……………………………… ۴۶۲

بخش دوم سؤال: علت اضطراب بعد از فوت مرحوم آقای کرمانی­ این بود که طبایع مجبول بر این بود که یک نفر رئیس داشته باشیم …………………………………………………… ۴۶۳

جواب: بعد از فوت هر عالمی، مقلدان او متردد خواهند شد که از کدام‌یک از علماء تقلید کنند؛ این اضطراب تازگی ندارد ………………………………………………………………….. ۴۶۳

اگر مراد این است که منحصر بودن رجوع جمیع مردم شرق و غرب عالم به شخص واحدی
مجبول طبایع اهل سلسله بوده، باید پرسید از چه زمانی چنین بوده؟! …………….. ۴۶۴

بخش سوم سؤال: فرمایشی از مرحوم آقای کرمانی­ نقل می‌کنند که اگر صد چشم بر یک چیز نگاه کنند، متفقاً یک چیز را می‌بینند و اگر هر کدام بر چیزی نگرند، اختلاف خواهند داشت و از این کلام نتیجه می‌گیرند که مردم بايد نظرشان به یک نفر باشد ……………………………….. ۴۶۵

جواب: مثَلی است در جای خود محکم؛ ولی باید کلام متشابه را حمل بر محکم کرد ……….  ۴۶۵

بیان مضمون آیات قرآن درباره محکمات و متشابهات و وظیفه در قبال متشابهات …….. ۴۶۶

لزوم وحدت در دائره مأمومیت (شیعه) در ظاهر و باطن، بدعت است …………….. ۴۶۷

مثَلی برای اهل بدعت و ردکنندگان آن؛ شخص عطار و مشتری و اهل بازار  ……….. ۴۶۸

اختلافی که نباید در دین و مذهب باشد کدام اختلاف است؟؛ تأیید اختلاف در نظریات
از جانب شرع و از بین بردن اختلاف در ضروریات ……………………………….. ۴۶۹

در یک عصر علماء متعدد بوده‌اند و در نظریات اختلاف بوده است ……………….. ۴۷۰

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۳ *»

پس این سخن که جمیع اقسام اختلاف را باید رفع کرد و حاکمی و رافعی ضرور است که
رفع کند، بدعت است …………………………………………………………. ۴۷۱

بعضی اقوال مبدع لزوم وحدت ناطق در بحث حل همه اختلافات ……………….. ۴۷۱

اختلافی که عدول نافین باید از بین ببرند، اختلاف در ضروریات دین و مذهب و
تمسک‌های به متشابهات است ………………………………………………… ۴۷۱

نمونه‌ای از تمسکات به متشابهات درباره آیه «او یزوجهم ذکراناً و اناثاً» و تفصیل مسأله ….. ۴۷۲

بخش چهارم سؤال: عبارت شیخ مرحوم­ را دلیل بر وحدت ناطق می‌گیرند که: «هذا الامر الذی بلغ اعنان السماء سبب اثارته انا» ………………………………………………………. ۴۷۳

جواب: توضیح علت بیان این فرمایش: جریان نامه‌نگاری سید مرحوم­ و دو علت پاسخ ندادن شیخ مرحوم­ …………………………………………………………………….. ۴۷۳

انواع افتراها را به شیخ مرحوم­ و سید مرحوم­ بستند و افتراء وحدت ناطق را به
مرحوم آقای کرمانی­ بستند و ایشان پاسخ فرمودند ………………………….. ۴۷۴

بخش پنجم سؤال: تصریحات مرحوم آقای کرمانی­ در رد وحدت ناطق در رساله جواب نظام‌العلماء و سپهسالار و اصفهانیه و ارشادالعوام را تقیه و توریه می‌دانند و ما جواب می‌گوییم و نمی‌پذیرند ….. ۴۷۶

جواب: مسأله لزوم وحدت ناطق را مرحوم آقای کرمانی رد کرده و قائل را لعن کرده‌اند ……….. ۴۷۶

قائلین به لزوم وحدت ناطق در هر جایی به زبانی مطلب را ابراز می‌دهند؛ اشاره به چند
تعبیر آنها و نقد آن  …………………………………………………………….. ۴۷۶

حجت الهی ظاهر است و خدا احقاق حق و ابطال باطل می‌کند: لیهلک من هلک عن بینة… …. ۴۷۸

اشاره به فرمایشات شیخ مرحوم­ در رساله جواب شیخ موسی کاظمینی در حالات
اهل بدعت و تمسک به متشابهات  ……………………………………………. ۴۷۸

جواب‌های شما که سهل است؛ فما تغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون ………….. ۴۸۰

بخش ششم سؤال: در اثبات وحدت ناطق، به شیر و مار و زنبور عسل و… مثال می‌زنند که رئیس و سائس دارند و ما می‌گوییم رئیس انسان‌ها امام زمان؟عج؟ است ………………………….. ۴۸۰

جواب: هر گروهی از حیوانات، رئیسی دارند؛ ولی ادعا در لزوم وحدت ناطق، وحدت ناطق در هر گروه نیست ….. ۴۸۱

احادیث، تعدد نقباء و نجباء را می‌رساند و از صدر اسلام کسی معتقد نبود که یک نفر از
شیعیان مفیض جمیع اهل شرق و غرب عالم است اگرچه شخص او را کسی نشناسد …. ۴۸۱

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۴ *»

اگر صادق بودند در ادعای تشیع، یک آیه محکمی یا حدیث محکمی یا سخن یک نفری از
صدر اسلام را در دست داشتند ………………………………………………… ۴۸۲

اگر کسی گوید چرا با ملحدین سوء ادب داری، گویم اگر باید درباره ملحدین رعایت کرد
ادب را ملحدی در روی زمین باقی نخواهد ماند و تمام بدعت‌های ایشان به حسن سلوک با
ایشان، معروف خواهد شد …………………………………………………….. ۴۸۲

نقل عباراتی از شیخ مرحوم­ در طور و طرز اهل حق با اهل باطل که پس از پاسخ به پرسشی
می‌فرمایند: قولی غیر قولهم، دینی غیر دینهم قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون ……….  ۴۸۳

بخش هفتم سؤال: می‌گویند ضرورت اسلام چه چیز است؟ و می‌گویند رکن رابع را هم که گفتیم مردم منکر شدند و وحدت ناطق خلاف ضرورت نیست و اینکه بعضی چیزها جزء ضرورت نبود کم‌کم داخل ضرورت شد …………………………………………………………………….. ۴۸۵

توضیح «ضروریات» …………………………………………………………… ۴۸۵

با این سخن که می‌گویند رکن رابع را هم که گفتیم مردم منکر شدند، اصل مقصودشان این
است که ضرورت دین و مذهب را از میان بردارند ……………………………….. ۴۸۶

اقوال مختلف قائلان لزوم وحدت ناطق درباره ضروریات ………………………… ۴۸۶

تناقض‌گویی درباره ضروریات: می‌گویند ضروری را اوحدی زمان می‌داند و از طرفی اطفال و
پیرزال‌ها را عالم به ضروریات می‌دانند‌! ………………………………………… ۴۸۷

اشاره‌ای به مثَلی که پیش از این بیان شد: عطار و مشتری و اهل بازار  …………….. ۴۸۸

با این سخن که می‌گویند رکن رابع را هم که گفتیم مردم منکر شدند، می‌خواهند برسانند
که رکن رابع هم خلاف ضرورت بود و مشایخ کردند و اگر خلاف ضرورت کردن بد بود،
ایشان نمی‌کردند! …………………………………………………………… ۴۸۹

اثبات رکن رابع با دلایل ده‌گانه از جمله ضرورت اهل ادیان و اهل ایمان و اسلام ……  ۴۸۹

شخصی در تهران گفت شیخ مرحوم در هزارجا خلاف ضرورت کرده است! سخنی که
منکران بزرگان نگفته‌اند ……………………………………………………….. ۴۸۹

اینکه گفته‌اند وحدت ناطق هم خلاف ضرورت نیست، باید از اهل بازار (که در مثَل بیان
شد) پرسید ……………………………………………………………………. ۴۹۱

اینکه بعضی چیزها جزء ضرورت نبوده و بعد ضرورت شده، منظور این است که قبلاً
خلاف ضرورت بوده و کم‌کم ضرورت شده یا منظور چیز دیگر است؟ ………………  ۴۹۱

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۵ *»

بخش هشتم سؤال: دلایلی که بر وحدت ناطق می‌آورند از جمله از کتاب الحجة‌البالغة و عبارت «و کانوا اولئک الاربعه نواباً عنه؟ع؟ فی وقت الغیبة متناوبین متبادلین» ……………………….  ۴۹۲

جواب: لزوم وحدت ناطق شیعی، بدعتی است که میان تمام بدعت‌ها تازگی دارد …………. ۴۹۳

بیان سید مرحوم­ درباره علامت علم و عمل کاملان و اینکه در علم باید به محکمات
کتاب و احادیث و دلیل عقل استدلال کند …………………………………….. ۴۹۳

نقل عباراتی از رساله الحجة البالغة در  این‌باره ………………………………….. ۴۹۴

این نوع از نوابی که در زمان غیبت کبری هستند، هرگز نخواهند گفت در علم و عمل خود
چیزی که با آنچه عامه مسلمین موحدین می‌گویند مخالف باشد  ……………….. ۴۹۵

نقل عبارتی دیگر از رساله الحجة‌البالغة در این باره ………………………………. ۴۹۵

نقل عباراتی از رساله جبل عاملی ……………………………………………….  ۴۹۶

نقل عباراتی از رساله سید امجدعلی ……………………………………………  ۴۹۸

نقل عباراتی از رساله کشف الحق ………………………………………………. ۴۹۹

نقل عباراتی از کتاب طریق‌النجاة ……………………………………………….. ۵۰۰

نتیجه این عبارات و دیگر عبارات بزرگان در این‌باره: ضروریات دین و مذهب مسائلی
است که جمیع مکلفین از علماء گرفته تا عوام باید آنها را بدانند  ………………….. ۵۰۱

بیان بعضی حالات ملحدین …………………………………………………… ۵۰۲

نتیجه عبارات بزرگان دین: امور عامه و ضروریات، اکبر حجت‌های خداست در این
زمان‌ها و خلفاء خلفاء خداست ……………………………………………….. ۵۰۳

نقل اقوال مختلف ملحدان در باب ضروریات و رد آن ……………………………. ۵۰۳

پاسخی به این قول که مسأله لزوم وحدت ناطق شیعی از جمله مسائل نظریه است؛ بیان
شقوق مسأله …………………………………………………………………… ۵۰۶

کم و زیاد کردن و تغییر دادن امری از امور دین، بدعت است ………………………. ۵۰۹

اگر کسی خلاف ضرورتی قائل شود حتی اگر فسق ظاهری نداشته باشد کافر است و مُبدِع ….. ۵۱۰

میزان سنجش مرشد و هر یک از صوفیه و مبدعین، ضروریات است؛ اگرچه به زبان نگویند
که منکر ضرورتیم؛ چرا که خروج ایشان را از یکی از ضروریات می‌توان فهمید  ……….. ۵۱۱

اشاره دیگری به تناقض‌گویی ملحدان در امر ضروریات …………………………… ۵۱۲

از صدر اسلام کسی قائل به لزوم وحدت ناطق شیعی نبوده است …………………. ۵۱۳

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۶ *»

شیعیان نسبت به انبیاء در مقام اثرند؛ اشاره به عبارات رساله «غریه» درباره اینکه امر الهی
در میان پیغمبران به طور تناوب و تبادل نبوده است برخلاف امر آل‌محمد؟عهم؟ …….. ۵۱۳

اشاره به مباحث کتاب ارشاد درباره امر انبیاء و شیعیان ………………………….. ۵۱۴

معنای عبارت سید مرحوم­ که حکم نواب عام در زمان غیبت کبری مثل حکم نواب
خاص است در غیبت صغری، این است که امتحان به وجود این نواب است  تخلف از
حکم نواب عام، مشرک و کافر است و ارتباطی به وحدت ناطق ندارد ……………… ۵۱۵

اگر گفته شود از عبارت سید مرحوم­ احتمال می‌توان داد که این مسأله نظری باشد،
پاسخ گذشت؛ گذشته از آنکه باید به محکمات مراجعه کرد و در طول هزار سال و در زمان
غیبت کبری، از این مسأله خبری نبوده است ……………………………………. ۵۱۵

سید مرحوم­ اگرچه فرموده‌اند که امر الهی در میان پیغمبران به طور تناوب و تبادل
نبوده؛ ولی در باب نواب اربعه آن را تصریح فرموده‌اند، به چه معناست؟ …………… ۵۱۸

جواب: امر روایت در میان شیعه به طور تبادل نبوده است و در میان پیغمبران، به غیر  از اولواالعزم، احدی مطاع سایر پیغمبران نبوده‌اند و احدی از شیعیان نیز مطاع
مطلق نیستند ………………………………………………………….. ۵۱۸

اشاره به بحث افضل و مفضول؛ تقلید اعلم نسبت به عوام است و شخص حائز شرایط فتوا
حرام است از دیگری تقلید کند ………………………………………………… ۵۱۸

مطاع مطلق، ائمه طاهرین؟عهم؟ هستند که هر سابقی از ایشان مطاع مطلق و جمیع خلق
مطیع اویند حتی امام لاحق ……………………………………………………. ۵۱۹

تناوب و تبادلی که درباره نواب اربعه فرموده‌اند، در خدمتی مخصوص است؛‌ نه مانند ائمه
طاهرین؟عهم؟ که هر لاحقی بعد از سابق خود مطاع مطلق است؛ و تفصیل مسأله ……. ۵۱۹

تبادلی که در میان پیغمبران سلف نیست، این است که به غیر از اولی‌العزم ایشان احدی از
ایشان مطاع مطلق نیستند و هر یک مطاع قومی هستند ………………………….. ۵۲۲

بخش نهم سؤال: دلیل می‌آورند از جلد چهارم ارشاد، از فرمایشات بعد از نقلِ مباحثه هشام و شامی. اگر مقصود مرحوم آقای کرمانی­ علماء است، که تا حال بوده‌اند و اگر منظور رکن رابع است، که بالصراحة بیان شده است، پس این فرمایش که «در این مجلد محنتم عظیم شده» اشاره به وحدت ناطق است ……………………………………………………………………………. ۵۲۲

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۷ *»

جواب: تصور نمی شود که اهل باطل از این رسواتر شوند!  …………………………………. ۵۲۳

اگر مقصود علماء ابرار نباشد، آیا مقصود این است که بعد از زمان غیبت تا حال حاکمی از
جانب خدا نبوده و شیخ مرحوم­ اول حاکمی بود که ظاهر شدند؟! …………… ۵۲۳

برخی به بزرگان افتراء‌ بستند که شما علماء را بر حق نمی‌دانید و بزرگان از این افتراء‌
بیزاری‌ها جستند ……………………………………………………………… ۵۲۴

این تأویل‌ها خلاف ضرورت است ……………………………………………… ۵۲۴

رد نظریه وحدت ناطق شیعی با توجه به روایاتِ تعدد نقباء و نجباء ……………….. ۵۲۴

محنت عظیم آن بزرگوار­ و محنت جمیع اهل حق این است که حق را با دلیل‌ها و برهان‌های
بسیار واضح می‌کنند و آن بزرگوار­ رکن رابع را به ده نوع دلیل اثبات فرموده‌اند ………. ۵۲۵

بخش دهم سؤال: فرمایش مرحوم آقای کرمانی­ در جواب حاجی محمدعلی رئیس را دلیل وحدت ناطق می‌دانند که فرموده‌اند: لابد لهذا الامر من مستقر و لایحسن منا التعیین و ستعلمن نبأه بعد حین و السلام. …………………………………………………………………….. ۵۲۵

جواب: جمیع فسادهایی که در دین و مذهب پیدا شده از کسانی است که در باطن، گرگان بودند در لباس میشان ………………………………………………………………………….. ۵۲۵

جایگاه ضروریات دین و مذهب ……………………………………………….. ۵۲۷

در میان شیعیان از صدر اسلام تاکنون ذکری از لزوم وحدت ناطق شیعی بوده است؟! …. ۵۲۷

مراد مرحوم حاجی محمدعلی رئیس طلب حق بود مثل سایر طالبین حق  ………… ۵۲۷

مرحوم آقای کرمانی­ نوید می‌فرماید به طالبِ سائل به آیه شریفه «و الذین جاهدوا
فینا لنهدينهم سبلنا» و عبارت «لابد لهذا الامر من مستقر» همان امری است که امام زمان
فرمود «لله امر هو بالغه» و تفصیل این عبارت  ……………………………………. ۵۲۸

بخش یازدهم سؤال: بعضی عبارات عریضه مرحوم آقای کرمانی­ به سید مرحوم­ اشاره به وحدت ناطق دارد ……………………………………………………………………… ۵۲۹

جواب: جواب ابلهان خاموشی است، فما تغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون… شما عقاید خود را با دلیل و برهان الهی محکم کنید ……………………………………………………….. ۵۲۹

جایگاه ضروریات دین …………………………………………………………. ۵۳۰

مرحوم آقای کرمانی­ درباره این عریضه فرموده‌اند آن را بشویید چرا که عریضه به دست
دشمنان افتاده و آنچه خواسته‌اند زیاد و کم کرده‌اند ……………………………… ۵۳۰

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۸ *»

هر معنی و احتمالی که خلاف ضروریات دین و مذهب است، مقصود ایشان نیست
همچون لزوم وحدت ناطق که خلاف ضرورت است ……………………………… ۵۳۰

[ناظر به عبارات عریضه:] اگر نقطه علم شیخ مرحوم­ نزد شیخ علی (فرزند ایشان)
نباشد و نزد سید مرحوم­ باشد، وحدت ناطق را نمی‌رساند؛ اشاره به بعضی موارد
درباره کاملان که از آنها وحدت ناطق به دست نمی‌آید …………………………… ۵۳۱

منظور آنها از لزوم وحدت ناطق شیعی، ناطق ظاهری است یا ناطق شیعیِ مُمِدّ و مفیض بر
جمیع مردم؟ و نقد آن …………………………………………………………. ۵۳۲

نقل فرمایشاتی از جلد چهارم ارشادالعوام درباره مقام ابوابیت کلیه محمد و آل‌محمد؟عهم؟
و جایگاه انبیاء و کاملان در این میان ………………………………………….. ۵۳۳

از جمله نتایج این عبارات: وحدت صفت مرکز است …………………………… ۵۳۴

«امور دین و مذهب را منحصر به خود می‌دانید» یکی از افتراهای مخالفان بوده است و
بزرگان جواب فرموده‌اند ………………………………………………………..  ۵۳۵

متشابهاتِ فرمایشات را باید به میزانی که برای مردم قرار داده‌اند سنجید و آن، ضروریات
دین و مذهب است …………………………………………………………… ۵۳۵

نقد این نظر که لزوم وحدت ناطق شیعیِ ظاهری مراد است ………………………. ۵۳۶

نقد این نظر که قطب هر دایره‌ای از جنس آن دایره است و ائمه در مقام مؤثرند و از جنس
دایره رعیت نیستند …………………………………………………………… ۵۳۷

صاعدین در درجات غیبیه و ترقیات، مانند صاعدین در درجات ظاهره است و شناخت
آنان متفاوت است ……………………………………………………………. ۵۳۷

بخش دوازدهم سؤال: اگر از عبارتِ جواب آقا سید محسن سؤال شود که: «فان لکل علم مقر و لکل نبأ مستقر…» چه باید گفت؟ ………………………………………………………….. ۵۳۸

جواب:  هرگز به وحدت ناطق شیعی معتقد نبوده‌ام و همیشه به آنچه در بازار مسلمین و مجالس مؤمنین منتشر بوده از ضروریات دین و مذهب معتقد بوده‌ام ……………………………… ۵۳۸

بخش سیزدهم سؤال: برخی از اشعار مثنوی مرحوم آقای کرمانی­ را دلیل خود می‌آورند؛ چه باید گفت؟ …………………………………………………………………………. ۵۳۹

کسی که آیه شریفه «لو کان فیهما آلهة الا الله…» را دلیل مطلب خود قرار می‌دهد،‌
می‌خواهید اشعار مثنوی را قرار ندهد؟! …………………………………………. ۵۳۹

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳۹ *»

جواب این سخنان، فرمایشات کتاب ارشادالعوام است و ضروریات دین و مذهب؛ شیخ
مرحوم­ و جمیع اهل حق دلائل ثلاثه حکمت، موعظه حسنه و مجادله را دلیل قرار داده‌اند
نه متشابهات را ………………………………………………………………… ۵۳۹

 

جواب میرزا محمد اصفهانی

سؤال از عبارات رساله توضیح: علمی که به بزرگان منحصر کرده‌اید، مطابق با ضروریات است یا خیر؟ و اگر مطابق است، به چه دلیل منحصر است به ایشان؟ نطقی که به ایشان نسبت داده‌اید، نطق حق است یا باطل؟ اگر حق است، چرا اَلحال بطلان او را ثابت می‌کنید؟ ناطقیت مطابق با ضرورت است یا نه؟ اگر مطابق است، چرا دیگران مقرّ و معترف نیستند؟ ………………….. ۵۴۲

جواب: علوم بزرگان، مطابق با ضروریات دین و مذهب است  …………………………….. ۵۴۳

توضیحی دیگر درباره مطابقه با ضروریات؛ مخالفان بزرگان گفتند که آنچه می‌گویید غیر از
چیزی است که در دل دارید  …………………………………………………… ۵۴۳

علم شیخ مرحوم­ علم مشاهده و عیان بود نه مثل علم عمیان و فیل ………… ۵۴۴

اشکالات مخالفین بر فرمایشات شیخ مرحوم­ در مسأله معاد و پاسخ ایشان­ ……. ۵۴۶

علم منحصر به خود ایشان که علم نظری و دقیق و علم حکمت است، در جمیع مواضع مطابق
است با ضروریات و چون علم نظری است مخصوص به خود صاحب‌نظر است ……….. ۵۴۶

مراد به انحصاری که گفته شده، در «ظاهر» منظور است و معنی این سخن این نیست که
نطق به علم باید منحصر به ایشان باشد  ………………………………………… ۵۴۷

نقل فرمایشی از جلد چهارم کتاب ارشادالعوام در این‌باره ………………………… ۵۴۷

توضیح عبارت ارشادالعوام که «بلی مقرب‌تر و نزدیک‌تر از سایرین بودند و نمی‌گویم ایشان را
امثال و اقران نبود اگرچه در خفاء باشند.» ………………………………………. ۵۴۸

ملحدین به لباس نفاق می‌گویند علم مخصوص به خود ایشان با ضروریات دین و مذهب
مطابق نبود ……………………………………………………………………. ۵۴۹

شخصی نامه‌ای نوشته که مشایخ بسیاری از مسائل را برخلاف ضرورت دین و مذهب
نوشته‌اند!؛ ردّ این سخن ……………………………………………………….. ۵۴۹

علمی که مخصوص و منحصر  به بزرگان کرده‌ایم، علم نظری است، و این انحصار، اطلاع
خودمان است شاید کسی کتابی مثل کتاب ایشان نوشته اما به ما نرسیده است، ذکر مثالی
برای مطلب: خطِ میر و انحصار خطش به او  …………………………………….. ۵۵۰

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۴۰ *»

نطقی که به بزرگان نسبت داده‌ایم، مطابق ضروریات است و غیر از لزوم وحدت ناطق است
که در  ردش رساله‌ها نوشته شده است ………………………………………….. ۵۵۱

فرمایشات بزرگان+ بر اساس سه علمی است که خدا خبر داده است (حکمت،
موعظه و مجادله) و مستند هر یک محکمات کتاب و سنت است، و تفصیل مطلب ….. ۵۵۲

اینکه چرا دیگران به علوم بزرگان که مطابق ضروریات است مقرّ و معترف نیستند، سؤالی
است که خدا هم از دیگران می‌کند که چرا مقرّ و معترف نشدید؟  ………………… ۵۵۳

 

بخشی از جواب سؤالات اهل نائین

سؤال: معنی این حدیث را بفرمایید: قال الصادق؟ع؟ من عبد الله بالتوهم فقد کفر… ………. ۵۵۶

جواب: نقل حدیث از اصول کافی ………………………………………………………. ۵۵۶

الفاظ این احادیث در میان مردم مبذول و معنی آنها مستور است ………………… ۵۵۶

اشاره به آیه نور و اشاره به «الاسماء الحسنی» و فقراتی از زیارات در این‌باره ………… ۵۵۷

مراد از اسماء تماماً اسماء مشتقه است …………………………………………. ۵۵۷

توضیح مطلب ضمن مثال «قائم» ……………………………………………… ۵۵۷

توضیح عبارات حدیث ………………………………………………………..  ۵۵۹

سؤال: در این زمان بر جمیع شیخیه واجب است معرفت شخص مخصوصی؟ …………….. ۵۵۹

جواب: جمیع شیعه باید مسائل دینیه خود را تحصیل کنند یا به استنباط یا به مراجعه به کسی که بتواند استنباط کند؛ این واسطگان مخفی نیستند ……………………………………….  ۵۵۹

واسطگانی هستند که مخفیند و معرفت ایشان بِاَعیانهم واجب نیست ……………. ۵۶۰

حدیث «انظروا الی رجل منکم…» درباره آن کسی است که از رجال‌الغیب نیست و باید او را
بشناسید و مسائل دینیه را از او اخذ کنید ……………………………………….. ۵۶۰

برخی آیات و روایات را تأویل جاهلانه می‌کنند؛ اینها به لباس علمایند ……………. ۵۶۰

علماء سوء و عدول نافین، دو نوع داعیند که در هر زمانی هستند به نص آیات و روایات …. ۵۶۱

امتحان در هر زمان در میان جماعتی اتفاق خواهد افتاد که ظاهراً بر یک طریقه باشند، و
تفصیل مطلب …………………………………………………………………  ۵۶۱

علامت اهل حق و اهل باطل باید واضح باشد …………………………………… ۵۶۲

اشاره به بعضی تلبیس‌های اهل شبهات و سوء استفاده‌‌های ایشان از روایات ……… ۵۶۳

 

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۴۱ *»

امر حق باید از روز روشن‌تر باشد و امر باطل باید از شب ظلمانی‌تر باشد ……………. ۵۶۴

حقِ از جانب خدا، باید حقی باشد که در حقیقتِ واقع از جانب او باشد؛ نه آنکه در واقع از
جانب او نباشد و امر خود را در ظاهر بر مردم مشتبه کرده باشد؛ تفصیل مطلب …….. ۵۶۴

بررسی اقشار مختلف برای شناخت عدول نافین ………………………………… ۵۶۶

رجال‌الغیب؛ معرفت شخصی عینی ایشان واجب نیست و حالت ایشان حالت یوسف
است که معروف برادران خود نبود ………………………………………………. ۵۶۸

همیشه بر خداست که ابتدا کند به تعریف حجت خود و بر خلق است که بعد از فهمیدن
اذعان کنند …………………………………………………………………… ۵۶۸

رجال‌الغیب را واگذارید تا خود ایشان ابتدا به تعریف خود کنند، و اما عدول نافین جماعت
معدودی هستند که متصدی کار خودند و اگر کسی به نفاق بخواهد خود را از آن جمله
جلوه دهد، خدا او را رسوا می‌کند ………………………………………………. ۵۶۹

عدول نافین مصدِّق یکدیگرند و مردم از هر یک بگیرند دیگری را نزاعی نیست و در مسائل
نظریِ اختلافی، به وظیفه خود مأمورند …………………………………………… ۵۷۰

اگر کسى يافت شد که به لباس میش ظاهر شد و خواست در یکی از عدول تفسیق و تکفیر
و تجهیلی کند ………………………………………………………………… ۵۷۱

در اختلاف، مردم بايد به اقوال طرفین مراجعه کنند تا بیابند که حق با کدام است …. ۵۷۲

اهل هر باطلی، تمام اقوال او باطل نخواهد بود چرا که خود را ناچار داخل در طریقه می‌کند
تا بتواند فساد کند …………………………………………………………….. ۵۷۲

سؤال: در صورتی که مردم مکلف به شناختن و معرفت شخص کاملی باشند، خود او باید به هر طریقه که بخواهد در میان خلق ظهور نماید یا بدون اظهار، مردم مکلف به شناختن همچو کسی باید باشند؟ …………………………………………………………………………… ۵۷۳

جواب: همیشه بر خداست بیان، با دلیل و برهان، پس از آن بر مردم است اذعان و اینکه شخص کاملی را باید پیدا کرد، از جمله حیله‌های اهل حیله است ………………………………. ۵۷۳

سؤال: روایات دلالت بر تعدد عدول دارد و از طرفی منحصر کردن امر، تقویت قول مخالفان است که به مرحوم آقای کرمانی­ نسبت دادند و ایشان رد فرمودند؛ ولی فرمایش مرحوم آقای کرمانی­ در عریضه به سید مرحوم را چه باید توضیح داد که: «و مما یجب عرضه علیک…فمن ولی الامر بعدک فانی اعتقد اعتقاداً جزماً ان من لم‌یعرف شیخ زمانه لم‌یعرف امامه یقیناً…»  …………. ۵۷۴

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۴۲ *»

جواب: لزوم سؤال کردن و جواب شنیدن و درس ‌خواندن و تفصیلی در این‌باره …………….. ۵۷۵

نقل عباراتی از جلد چهارم ارشادالعوام در مقام رفع غلوّ غالیان ……………………………. ۵۷۶

اشاره به تعدد نقباء و نجباء و علماء در فرمایشات مرحوم آقای کرمانی­ ………. ۵۸۳

آقای مرحوم­ چیزی را خواسته‌اند که عامه مردم قابل آن نبوده‌اند و مکلف هم نبوده‌اند؛
ایشان از تکلیف خود سؤال فرموده‌اند از منزل دوم و سوم و دلیل انحصاری در آن منازل
نیست اگرچه یک نفر هم کافیست  …………………………………………….. ۵۸۳

سؤال: نقل شده فرموده‌اید امروز کسی را واسطه میان امام؟ع؟ و خود نمی‌دانم  ……………… ۵۸۳

جواب: گفته‌ام کسی را نمی‌شناسم و عرض نکرده‌ام کسی را واسطه نمی‌دانم نعوذ بالله ……… ۵۸۳

 

جواب المیرزا محمدحسن

سؤال میرزا محمدحسن از لزوم وحدت ناطق شیعی و اشاره به بیان مرحوم آقای کرمانی­ درباره انحراف بعد از رحلتشان ……………………………………………………………….. ۵۸۵

فتنه شدیدتر از فتنه باب، آیا تبعیت از محکمات است یا تبعیت از متشابهات؟  ………….. ۵۸۶

لزوم وحدت ناطق شیعی، به هر معنایی از معانی ــ  ناطق ظاهری یا باطنی ــ  را باید با ضروریات سنجید …………………………………………………………………………… ۵۸۶

استدلال اهل شبهه به فرمایش شیخ مرحوم­ در کتاب الفوائد و شرح الفوائد …………..  ۵۸۷

بررسی قطب و علت و مؤثر و اشاره به علل اضافیه متعدده ……………………………….. ۵۸۷

قطب‌های اضافی و نسبی، غیر از مسأله وحدت ناطق است ……………………………..  ۵۸۷

اگر بگویی مرادشان از وحدت ناطق، وحدت نقطه‌ای است که وسط دوائر و کرات است، باید گفت آن نقاط دور، چگونه واسطه فیض باشد؛ گذشته از آنکه متعدد است به تعدد مکان‌ها و زمان‌ها ……. ۵۸۸

اگر بگویی این اعتبار در کلمات حکماء یافت می‌شود، باید گفت برای تقریب ذهن است و تجسیم معقولات به محسوسات و از متشابهات است …………………………………………… ۵۸۸

اگر گویی آن قطب‌ها به قطب واحدی باز می‌گردد و قطب حقیقی یکی است، گذشته از آنکه نقطه‌ای که از جانب همه دوائر و کرات احاطه شده، دورترین آنهاست به مبدء، باید گفت قطب حقیقی در همه ملک، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند در هر مرتبه‌ای ……………………… ۵۸۸

نقل عباراتی از جلدچهارم کتاب ارشادالعوام در این‌باره ………………………………….. ۵۸۹

جایگاه امام، انبیاء و شیعیان ……………………………………………………………. ۵۹۰

«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۴۳ *»

طبق آیه «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله» می‌شود در زمان واحد چند نبی باشند و همه مطاع …. ۵۹۰

این قول باطل است که اگر پیغمبران در یک زمان هم متعدد باشند، مرجع ایشان یکی است …. ۵۹۰

وحدت، صفت مرکز است و امام؟ع؟ است که در مقام مرکز حقیقی واقع است و نباید صفت خاصه ایشان را قیاس کرد ……………………………………………………………………… ۵۹۰

توضیحی درباره این جمله که امام؟ع؟ در مرکز حقیقی واقع است و یکی است نه بیشتر ……… ۵۹۱

فرق است میان موجود بودن پیغمبران متعدد در یک زمان و میان موجود بودن امامان متعدد در یک زمان و تفصیل مطلب ………………………………………………………………….. ۵۹۲

پیغمبران اولی‌العزم، غیر از رسول خدا؟ص؟  هیچ یک مرکز حقیقی ملک خدا نبودند …………. ۵۹۲

بررسی مطاعیت اضافیه ……………………………………………………………….. ۵۹۳

سؤال: در روایات است که برای هر امامی دوازده نقیب و هفتاد نجیب است؛ چگونه است بعضی احیان امام؟ع؟ هفت نفر یا هفده نفر برای نصرتش نمی‌یافت؟ …………………………….. ۵۹۴

جواب: دوازده نقیب و هفتاد نجیب، از اول عصر امام؟ع؟ است تا آخر آن و در یک زمان ممکن است که همه ایشان موجود نباشند ……………………………………………………………. ۵۹۴

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

([۱]) تاريخ نگارش: يکشنبه اواسط ماه صفر سنه ۱۳۰۰ هـ ق.

([۲]) المخلصين. خ‌ل

([۳]) وارده‏ای که در اینجا نقل شده با وارده مطبوعه کرمان اختلافاتی داشت که آن موارد را در پاورقی یادآور شده و با رمز «ط» مشخص نموده‏ایم.

([۴]) بمسّ. ط                      (۳) بيبسه. ظ                         (۴) للاسرار. ط                                 (۵) صحّ. ط

([۵]) الکونیة. ط                         (۲) جميع اجزاء. ط                       (۳) و قصّر و قصّر. ط

([۶]) ساوی. ط          (۲) صنعت. ط               (۳) فلطيفه. ط                  (۴) ساوی. ط

([۷]) انفسها. ط                                                              (۲) يعبر. ط                                             (۳) يروی. ط

(۴) بوسائطهم. ط                                                      (۵) فنی.ط

([۸]) لعدم. ط                                         (۲) فابتغ. ط                                          (۳) مع. ط

(۴) ذلک. ط                                         (۵) ليفهمه. ط                                    (۶) حکم حکم. ط

([۹]) لحکم. ط

([۱۰]) طالب. خ‏ل

([۱۱]) اطهار سلام اللّه علیهم. خ‏ل

([۱۲]) تاريخ نگارش: روز شنبه اول شهر رمضان سنه ۱۳۰۰ هـ ق.

([۱۳]) تاريخ نگارش: ۵ ربيع‌المولود سنه ۱۳۰۰ هـ ق.

([۱۴]) مرحوم آقای حاج محمّد کریم کرمانی­ در رساله جواب ملاحسینعلی تویسرکانی. مجمع‌الرسائل ۱۵

([۱۵]) تاريخ نگارش: ۲۸ شعبان‌المعظم سنه ۱۳۰۱ هـ ق.