رد لزوم وحدت ناطق شیعی – قسمت اول
از مصنفات
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم میرزا محمد باقر شریف طباطبائی
اعلی الله مقامه
۱ـــ جواب سؤالات ميرزا کريم کرمانی ……………………………………………. ۲
۲ـــ جواب سؤالات علیمحمد نراقی ……………………………………………. ۲۰
۳ـــ جواب تعليقه آقا عبدالعلی سيرجانی ………………………………………. ۳۶
۴ـــ بخشی از اسحاقيه …………………………………………………………… ۳۸
۵ـــ جواب سؤالات سيد محمد پشت مشهد کاشانی ……………………….. ۶۰
۶ــ ايضاح …………………………………………………………………………….. ۶۶
۷ـــ موضح …………………………………………………………………………… ۱۱۰
۸ـــ توضیح …………………………………………………………………………. ۱۳۳
۹ـــ التصریح (جواب الحاج محمدصادقخان الکرمانی) …………………. ۲۲۹
۱۰ـــ پاسخ به ايرادات محمدعلی رفسنجانی ………………………………… ۲۶۱
۱۱ـــ برهان بيستودويم (جلد دوم درّه نجفيه) ………………………….. ۳۳۶
۱۲ـــ بخشی از جواب حاج میرزا حسن موسوی اصفهانی ………………… ۴۳۲
۱۳ـــ بخشی از جواب شيخ محمّد طالقانی ………………………………….. ۴۴۹
۱۴ـــ جواب ملاعلیرضا …………………………………………………………… ۴۵۳
۱۵ـــ بخشی از جواب میرزا حسنعلیخان نائینی …………………………… ۴۵۸
۱۶ـــ جواب میرزا محمد اصفهانی ……………………………………………… ۵۴۱
۱۷ـــ بخشی از جواب سؤالات اهل نائین ……………………………………. ۵۵۰
۱۸ـــ جواب ميرزا محمدحسن ………………………………………………… ۵۸۵
جواب
سؤالات
ميرزا کريم کرمانی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳ *»
بسمه تعالی
سرآغاز برخوردهای خصمانه طرفداران محمدخان کرمانی مبدع بدعتِ لزوم وحدت ناطق شيعی با عالم ربانی مرحوم حاج محمّدباقر شريف طباطبائی يگانه معارض با اين بدعت
در مکتب استبصار شيخ المشايخ المتألهين الشيخ احمد بن زينالدين الاحسائی+
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و رهطه المخلصین و لعنة اللّٰه علی اعدائهم اجمعین.
و بعد چنین گوید بنده خاکسار محمّدباقر بن محمّدجعفر عفی اللّه عن جرائمهما که در این اوان محنتاقتران تعلیقهای از کرمان از بعضی از اخوان رسید که شنیده بودند بعضی نسبتها را به این حقیر از بعضی مردم و درصدد سؤال برآمده که آیا آن نسبتها صدق است یا کذب. پس سؤالات ایشان را عنوان مینمایم و در تلو هریک جوابی عرض میکنم.
سؤال اول: به تواتر میگویند که در کربلای معلّی علی مشرفها السلام جنازه مرحومهای را آورده بودند که سرکار نماز او را بکنید فرموده بودید زیر دو پایه عقب جنازه را چیزی بگذارند که به طور ملحود بشود. جمعی سبب را پرسیده بودند فرموده بودید عمل آقای مرحوم هم بر این بوده. این عمل به چه سبب و سندش به آقای مرحوم به چه جهت؟ مفصّل مرقوم فرمایید تا آسوده شویم.
جواب: در زمانی که در لنگر بودیم چند دفعهای اتفاق افتاد که من حاضر بودم در وقتی که آقای مرحوم میخواستند نماز کنند بر جنازه، چنین میکردند که میّت مثل ملحود باشد من هم بدون رجوع به جامع و هدایة العوام عملم بر این بود که هرجا اتفاق میافتاد که نماز میّتی بکنم چنین میکردم چون خود این عمل را مشاهده کرده بودم از آقای مرحوم و یقین داشتم که عمل ایشان حجت است و میدانستم که یقیناً از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴ *»
اخبار چنین فهمیدهاند و گمانم این بود که این عمل را همه رفقا مشاهده کردهاند و مسلّمی کل شده تا آن روز که در کربلا این عمل را گفتم و کردم بعد قال قال شد معلوم شد که همه این عمل را ندیده بودند یا غافل بودهاند یا اینکه شاید در اواخر این عمل را نمیکردهاند. آن وقت رجوع کردیم به جامع دیدیم که عبارت جامع هم همینطور بود که میت را در حال نماز مثل ملحود بگذارند. بعد شخصی از رفقا گفت که این مسأله را یکوقتی کسی از آقای مرحوم پرسید جواب فرمودند که مراد از ملحود این است که سر به طرف راست قبله باشد و پا به طرف چپ قبله. باز رجوع به جامع کردیم از عبارتی از عبارتهای جامع معلوم شد که میت را در قبر هم حتم نیست که روی او را به جانب قبله کنند بلکه مستحب مؤکدی است. پس جمع شد دو عمل با عبارت جامع. من هم بعد از آن بنای عمل را به طور متعارف مردم گذاردم که قال قالی در میان نباشد و السلام.
سؤال دویم: از قِبَل سرکار نقل میکنند که فرمودهاید مسائل دینیه را از توحید تا ارش خدش از کتاب و سنت بیرون میآورم و هرکس با من باشد گمراه نخواهد شد. اگر فرمایش سرکار است بفهمیم، اگر نیست بدانیم.
جواب: اما فقره اول، چنین سخنی را یادم نیست که گفته باشم و لکن امر چنین است و مسائل توحید را تا ارش خدش میتوانم از کتاب و سنت بیرون آورم و این مسأله اختصاصی به حقیر ندارد و هرکس در امر دین اصولاً و فروعاً چیزی بگوید باید از کتاب و سنت باشد و هرکس غیر از این کند بیجا کرده.
اما فقره دویم را به بعضی از رفقا بعد از مرحوم آقا اعلی اللّه مقامه عرض کردم چون اضطرابی داشتند و خواستم رفع اضطراب ایشان را بکنم عرض کردم که حجت خداوند جلّشأنه همیشه بالغ و واضح بوده و بعد از این هم بالغ و واضح خواهد بود اضطرابی نباید کرد چنانچه حجتهای سابقه را بدون اضطراب شناختیم و تصدیق کردیم به همانطور حجتهای لاحقه را بعون اللّه خواهیم شناخت و تصدیق خواهیم کرد انشاءاللّه و تفصیل این مسأله را در ضمن سؤالات بعد عرض خواهم کرد.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵ *»
سؤال سیم: مذکور میشود که در راه کربلای معلی سرکار به نعش مطهر آقای بزرگوار مرحوم بیاعتنائی میکردید، سبب چه بوده؟
جواب: اگر مراد از بیاعتنائی این است که خدماتی که لایق ایشان بوده به انجام نرسانیدهام حق است و واللّه العظیم که در حال حیات ایشان و بعد از موت و در عرض راه و در کربلای معلی و الآن و بعد از این خدمات لایقه ایشان را به انجام نرسانیدهام و میدانم که نمیتوانم به انجام رسانم. از خدمات ایشان گذشته که یک خدمت از خدمات ایشان را واللّه العظیم در خدمت ایشان و ائمه طاهرین؟عهم؟ و پیغمبر آخر الزمان؟ص؟ و خداوند عالم جلّشأنه در جمیع مواطن مقر و معترفم که به انجام نرسانیدهام. اگر ایشان از من عفو کنند از کرم خود ایشان است و اگر مرا بگیرند از روی استحقاق به عدل است. و اگر مراد از بیاعتنائی، بیاعتنائی قلبی است پناه میبرم به خدا از این بیاعتنائی. و بیاعتنائی به ایشان را بعد از معرفت ایشان اگر بگویم که اعتقادم چیست میترسم که ضعفا و معاندین وحشت کنند. بر این زندهام و بر این میمیرم و بر این مبعوث میشوم و محشور میشوم ان شاء اللّه تعالی و کار مفتری را حواله به خود ایشان میکنم و السلام.
سؤال چهارم: مذکور میشود که در مراجعت از کربلاء ابتدا زبان به تکفیر میرزا محمدخان سلطان گشادهاید و حال آنکه ایشان مسلم و شیعه و شیخی هستند. صدق است یا کذب؟ آقا میرزا یوسف را هم میگویند تکفیر کردهاید و طلبکاران ایشان را شورانیدهاید به سر ایشان به طوری که هرچه داشتهاند به قیمت ارزان بردهاند و ایشان لابد و لاعلاج عیال خود را رها کرده از وطن خود فرار نموده. تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.
جواب: اما فقره تکفیر جناب مستطاب آقا میرزا یوسف و سرکار میرزا محمدخان سلطان افترا است. و اما اینکه طلبکاران را شورانیدهام اگر چنین کاری را من کرده باشم خود دانم و خدای خود و اگر راضی به چنین چیزی بودهام یا بعد از این باشم باز
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶ *»
رجوع من به خدا و خدا است دانای بر آنچه در قلب من است و او است قادر بر هرچه بخواهد بکند و خواهد کرد آنچه بخواهد. و تفصیل حال ایشان را نمینویسم به جهت آنکه حاصلی به جز اینکه شقاق و نفاق در میان زیاد شود ندارد و ایشان آنچه با من کردند اگر امر ایشان منحصر به همین باشد که با من کردهاند من واللّه از امر ایشان گذشتم و در دل ندارم که بدی به ایشان برسد نعوذ باللّه و اگر من بدی به ایشان کردهام و نمیگویم که نکردهام و خدا میداند که من در حق جمیع رفقا قاصر و مقصّرم و امید عفو از همه آنها دارم و اگر عفو نکنند میدانم که صدمه خواهم خورد دیگر امر با خدا است و شفعای روز قیامت. انا للّه و انا الیه راجعون.
سؤال پنجم: میگویند حلیله پسر را بر پدر و حلیله پدر را بر پسر حلال دانستهاید و فتویٰ دادهاید و فرمودهاید فتوای آقای مرحوم هم بر این بوده و حال آنکه هیچیک از علماء قائل به این قول نیستند. شخصی هم به فتوای سرکار این عمل را کرده اگر صدق است دلیلش را بفرمایید و الّا تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.
جواب: اما فقره اول، نه حلیله پدر را بر پسر حلال میدانم و نه حلیله پسر را بر پدر، نه مدخوله و نه معقوده.
اما فقره دویم که گفتهاند شخصی عمل کرده، در اینجاها هم همین صحبتها داشته شد و گفتند جناب مستطاب آقا میرزا یوسف به این فتویٰ عمل کرده و کیفیت این بود که در میان ورثه مرحوم آقا عبدالصمد خانهزادی بود و آن خانهزاد را صیغه خوانده بودند از برای پسر آقا میرزا یوسف. آقا میرزا یوسف یک وقتی به من گفتند که این صیغه را من نخواندم و من وکیل نکردهام کسی را که بخواند. عرض کردم مرحوم آقا عبدالصمد این کار را کردهاند؟ گفت نه. گفتم پس که صیغه خوانده؟ گفت نمیدانم. گفتم شما امضای او را میکنید حالا یا نه؟ گفتند امضا نمیکنم. پس این صیغه باطل است به جهت اینکه غیر از پدر و جد کسی نمیتواند از برای پسر زن بگیرد. بعد جناب آقا میرزا یوسف رأیشان قرار گرفت که خودشان به آن خانهزاد نکاح
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷ *»
کنند آمدند که من صیغه را جاری کنم و چون خانهزاد محل نزاع بود آقا میرزا یوسف ادعا میکرد که مال ورثه است، والده ایشان ادعا میکرد که مخصوص من است. چون چنین بود من عرض کردم من نمیکنم من رجوع به این امر ندارم خود دانید. خودشان رفتند و نمیدانم با کی صیغه خواندند و نکاح کردند. بعد از سفر کربلا حضرات رأیشان بر این قرار گرفت و بستند این مسأله را به من که آقا میرزا یوسف که به غیر مدخوله پسر نکاح کرده به فتوای من بوده، این است وقایع والسلام.
سؤال ششم: میگویند رفقای همدان و آن سمت اغلبشان سرکار را کامل و رابع مشایخ+ میدانند و هرکس از شیخیه تصدیق آنها را نکند درصدد اذیت و تکفیر و قتل او برمیآیند و به سرکار هم که عرض میکنند مسامحه میکنید و آنها را منع نمیفرمایید بلکه ضمناً از حرکات آنها راضی هستید. صدق است یا کذب، تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.
جواب: عرض میشود که من عالم به غیب نیستم و خود را کامل و رابع مشایخ+ نمیدانم و احدی را هم سراغ ندارم که مرا کامل و رابع مشایخ بداند و درصدد تکفیر و قتل کسی که شریک ایشان نیست برآید و چنین سخنان را کسی به من نگفته و جرأت نمیکند که بگوید چرا که من در مجالس بسیار و محافل بیشمار انکار کمال خود را اظهار کردهام و اصرار نمودهام و چیزی که محل شک و شبهه باشد باقی نگذاردهام. و همینها را که در همینجا مینویسم باز مردم اینجا و سایر جاها و کرمان خواهند دید. پس بدانند که واللّه من هرگز ادعای کاملیت و مانند مشایخ+ بودن را نکردهام و نخواهم کرد انشاءاللّه. بلکه من خود را قابل نمیدانم که در سلک سایر علمای رفقا محسوب کنم چه جای آنکه در سلک مشایخ خود را محسوب دارم. اگر کسی غرضی ندارد که این است اقرار من و اعتقاد من و کسی که غرض دارد رجوع او با خداوند عالم جلّشأنه والسلام.
سؤال هفتم: میگویند سرکار گاهی فحش عرضی میدهید و این از سیرت علماء نیست. صدق است یا کذب، مرقوم فرمایید تا معلوم شود.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸ *»
جواب: نوعاً بدانید که به هیچ وجه ادعای عصمت ندارم و احدی از علماء ادعای این مقام را نکرده و غیر معصوم معلوم است که نوعاً معصیتکار است و غیر معصوم سهو دارد خطا دارد نسیان دارد عصیان دارد و احدی از علماء نیست که ادعا کند که من محفوظم از جمیع اینها و لکن احدی از علماء نیست که تجویز کرده باشد فحش عرضی را یا سایر گناهان را. البته غیر معصوم لغزشی دارد و معلوم است که سیرت علماء و اتقیاء بر تقوی و پرهیزکاری است و سیرت ایشان هیچیک از معاصی نیست. گاهگاهی اگر لغزشی داشته باشند آن لغزش، سیرت و عادت ایشان نیست و آن لغزش لممی است که خداوند در قرآن استثناء فرموده در آنجا که میفرماید الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الّا اللمم و لمم را در بسیاری از اخبار به همین معاصی گاهگاه تفسیر فرمودهاند به طوری که بر متتبع اخبار مخفی نیست. آیا سراغ دارید احدی از غیر معصومین؟عهم؟ را که شهوت و غضب و غفلت و سهو و نسیان و خطا نداشته باشند و اینها فلتاتی است و لممهایی است که از برای غیر معصومین هست. و شخص غیر معصوم اگر ادعا کند که این فلتات از برای او نیست سفاهت محض است و غفلت محض. بلکه در بعضی از اخبار هست که کسی که فلتهای از او ظاهر نشود او را منافق نامیدهاند چنانچه بر متتبعین مخفی نیست و لکن درِ دهن مردم را نمیتوان بست میگویند هرچه میخواهند. نعوذ باللّه من شرور انفسنا و من شر کل ذی شر والسلام.
سؤال هشتم: میگویند والده ماجده خود را زدهاید و پهلوی ایشان را شکستهاید و این از عادت علماء نیست. صدق است یا کذب، در صورت صدق سببش چیست؟ تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.
جواب: در مسأله سابق عرض کردم که غیر معصوم نمیتواند ادعا کند که من غضب ندارم. و یکوقتی نزاعی در میان بود که اهل خانه با والده نزاع داشتند و آنچه کردم که ایشان را از صرافت بیندازم آرام نمیگرفتند. کاسه آبی در دستم بود میخواستم بیاشامم از شدت غضب آن کاسه را انداختم. آن کاسه خورد به پرده درِ
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹ *»
اطاق و پرده آویزان بود و اتفاق والده پشت آن پرده ایستاده بود و آن کاسه از پشت پرده به یک عضوی از اعضای والده گرفت. والده هم داد بسیاری کرد و لکن جایی از او عیب نکرد. این وقایع اتفاق افتاد و از این قبیل چیزها اتفاق میافتد و بسا آنکه واقعاً چیزی به جایی بخورد و بشکند یا آنکه بسا بخورد به کسی و بمیرد. موسی؟ع؟ لگدی زد به آن شخص معروف و آن شخص مرد و خداوند ایراد نگرفت آن را به موسی و موسی غضب کرد و الواح را از دست خود انداخت و ریش هارون را گرفت و کشید و حال اینکه هارون تقصیری نداشت و اینها منافی عصمت موسی نشد. و هرکس غضبی از او ظاهر نشود دلیل نفاق او است و دلیل حماقت او است.
باری زبان بدگو را نمیتوان بست. نمیدانم چرا این حکایت در این زمان باعث عیب من شد و حال آنکه این حکایت هفت هشت سال قبل از این اتفاق افتاد و در عرض این مدت ایرادی نبود و حالا ایراد شد! عبرت بگیرید که از اینجور ایرادات را تا حال احدی بر احدی نگرفته. کم ترک الاول للآخر. نمیدانم بعد از این چه خواهد شد. اعاذنا اللّه من شرور انفسنا و من شر کل ذی شر.
سؤال نهم: میگویند سرکار مدعی قطبیت هستید و معرضین و مخالفین خود را از شیخیه بد میدانید. اگر صدق است دلیل و برهان را بفرمایید تا ما هم تصدیق کنیم و الّا تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.
جواب: در سؤالات قبل عرض کردم که من هرگز خود را در عداد علمای رفقای شیخیه حساب نکردهام و نمیکنم چه جای مقام قطبیت که اقطاب واقعی این ادعا را نکردند والسلام.
سؤال دهم: میگویند حکم بغیر ما انزل اللّه نعوذ باللّه از سرکار گاهی سر میزند صدق است یا کذب؟ مرقوم فرمایید تا معلوم شود.
جواب: مدتی است در همدان در مجلس عام و خاص حرف زدهام و استفتاها از حضرات بالاسریه یا به جهت امتحان یا به جهت حاجت شده و جواب نوشتهام و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰ *»
ایرادات معاندین دین مبین را به انواع دلیلها در چندین رساله نوشتهام و همه در دست مردم است و احدی از معاندین نتوانسته ایرادی بگیرد و حکم بغیر ما انزل اللهی اثبات کند، محض افترا است. عرض کردم زبان مردم را نمیتوان بست میگویند چیزی را که معاندین نتوانستهاند بگویند، کم ترک الاول للاخر.
سؤال یازدهم: میگویند سرکار فرمودهاید که در حیات آقای مرحوم از خود وجود آن بزرگوار لذت میبردم و حظ میکردم و مسائلی که برایم مشکل میشد در خواب خدمت شیخ مرحوم میرسیدم و عرض میکردم یا خود جواب میفرمودند یا رجوع میفرمودند به آقای مرحوم. تفصیل را مرقوم فرمایید تا معلوم شود.
جواب: الحمد للّه رب العالمین که نگفتهاند که من گفتهام که در حیات آقای مرحوم از وجود ایشان حظ نمیکردم و لذت نمیبردم و الّا زبانشان میتوانست از این سمت حرکت کند و گویا اینقدر را هم گفتند از برای اینکه بعد نتیجه بدی بگیرند و الّا نمیگفتند. من چنین چیزی نگفتهام و حالت من چنین نبوده. بلی یکوقتی پیش از آنکه به خدمت آقای مرحوم مشرف شوم در خواب خدمت شیخ مرحوم رسیدم و از مسائلی چند سؤال کردم و جواب فرمودند که من نفهمیدم. وقتی هم بیدار شدم نفهمیدم تا اینکه به خدمت آقای مرحوم رسیدم و به حسب اتفاق یک روزی همان مسائل خواب مرا بیان فرمودند و بیانی فرمودند که من آن وقت آنچه را در خواب دیده بودم فهمیدم و این خواب را نقل کرده بودم. دیگر این تفصیلی که شما نوشتهاید صورت وقوع ندارد.
سؤال دوازدهم: بفرمایید که در ملک، حاکم ظاهر از جانب امام عصر عجل اللّه فرجه یومنا هذا پس از مشایخ کبار هست یا نیست؟ اگر نیست که بنیان علم شیخ مرحوم گسیخته خواهد شد و حال آنکه محکمات فرمایشات مشایخ بر اثبات این مطلب است و اگر هست لازمه صفاتش که کمتر از آن نمیشود چیست؟ مستدعی هستیم این فقره را مفصّل به طور محکم بدون متشابهات مرقوم فرمایید که خیلی ضرور است.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱ *»
جواب: از جمله مسائلی که اتفاقی است در میان اهل جمیع ادیان آسمانی چه جای اهل اسلام و ایمان این است که از برای خداوند امری و نهیی در میان خلق بر خلق هست و بدیهی است که جمیع مردم علماء نیستند پس علماء باید بدانند امرهای خدا را و عمل کنند و بگویند از برای جاهلین به لغتی که آنها بفهمند و حجت خداوند همیشه باید بالغ و واضح باشد و معقول نیست که خداوند عالم حجت خود را ابلاغ نکند و مع ذلک از خلق امتثال اوامری که در نزد او است خواسته باشد و امری را بر کسی واضح نکند و مجمل بگذارد و آنگاه از خلق بخواهد که چرا امری را که من مجمل گذاردم شما واضح نفهمیدید. و از هیچ عاقلی چنین امری سر نمیزند چه جای خداوند علیم حکیم غنی. پس هرچه را از خلق خواسته ابلاغ فرموده و واضح کرده و هرچه را نخواسته نرسانیده و هرچه را مجمل خواسته نخواسته واضح باشد و نباید خلق از پی وضوح آن بروند چنانکه آنچه را ظاهر و واضح کرده نباید انکار کنند.
و به طور حصر عقل اگر عاقلی فکر کند و فریب داوول شیطان را نخورد مییابد که امورات نوعاً از سه قسم خارج نیست، چه در اصول دین چه در فروع آن: یا معلوم است یا مجهول است یا مشکوک و مظنون و معقول نیست خداوند عالم حکیم عادل بخواهد از خلق که چرا مجهولات شما معلوم نیست و معلومات شما مجهول نیست و مشکوکات و مظنونات شما معلوم و مجهول نیست و جمیع این حالات حالات قهریه است که انسان نمیتواند که معلوم خود را مجهول کند و مجهول خود را معلوم و مشکوک و مظنون خود را معلوم و مجهول کند و لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها و لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها و این ادله ادلهای است محکمه که هیچ تشابهی در او نیست و از ضروریات اهل جمیع ادیان آسمانی است خصوص اهل اسلام و ایمان و از همین مطلب خداوند در قرآن بیان فرموده که منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب و اخر متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم و در همین مطلب پیغمبر؟ص؟ بیان کرده و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲ *»
فرموده امر بیّن رشده فیتّبع و امر بیّن غیّه فیجتنب و شبهات بین ذلک من اقتحم فی الشبهات وقع فی الهلکات.
و سرّ این مطلب در جمیع مراتب و مقامات ساری است چه در اصول چه در فروع و چه در خود اشخاص و چه در اقوال و احوال ایشان. پس محکمات همیشه معلومات است و آن معلومات ضروریات دین و مذهب است که به آنها باید سنجید هر حق و باطلی را و هر محکم و متشابهی را و علم به آن ضروریات مخصوص علماء نیست و امری است عام در میان اهل حل و عقد، خواه عالم باشند یا عامی و اگر امری بود مخصوص علماء و سایر اهل حل و عقد خبر از آن نداشتند نمیتوانستند تمیز دهند عالم به حقی را از عالم باطلی. پس به آن ضروریات عامه که مشترک است در میان علماء و سایر اهل حل و عقد باید اهل حل و عقد تمیز دهند اشخاص را پس هرکس که مطابق است اقوال و افعال و اعمال او با آن ضروریات باید حق دانند و هرکس مخالف است باید باطل دانند اگرچه مخالفت او در یک جزئی از جزئیات باشد. مثل آنکه فرض کنید شخص عالم باشد به جمیع علوم و عامل باشد به جمیع اعمال شرعیه به طوری که هیچ نقصی در اقوال و افعال او نباشد، اینها که سهل است چنین فرض کنید که به غیر از امور ظاهریه در امور باطنیه هم تصرف داشته باشد و اخبار به غیب کند و از ضمایر مردم خبر دهد و تصرف در بعضی موارد بکند و خارق عادات اظهار کند و مع ذلک کله بگوید که مسح را مثلاً کف پا باید کشید نه روی پا، اهل حل و عقد باید بدانند که این شخص با وجود همه آن فرضها که شد شخصی است مبدع در دین و کافر است و مخلد در آتش جهنم اگرچه اهل حل و عقد نتوانند به پایه و مایه علم و عمل و کردار و رفتار او برسند.
و لکن این امر محل اعتنای بسیار بسیاری از مردم نیست و گویا این مردم مطلقا معنی اسلام و ایمان و دینی و مذهبی نفهمیدهاند و همین که کسی را صاحب علمی و عملی دیدند به او میگروند اگرچه در بسیاری از اعمال مخالف ضرورت دین و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳ *»
مذهب عمل کند چنانچه میبینید که معروف شده که ناقص میزان کامل نیست و کامل میزان ناقص است پس اگر کامل مثلاً شراب خورد، ناقص نباید بر او ایراد گیرد چرا که او بهتر میداند و ناقص نمیداند و همچنین در سایر مخالفات ضروریات و غافلند از این معنی که ضروریات را خداوند عالم جلّشأنه مخصوص کاملین نکرده که ناقصین از او بیخبر باشند. پس ناقص اگرچه ناقص است همین که دید کاملی شراب خورد و شراب را حلال دانست باید او را تکفیر کند و اگر او را تکفیر نکرد خود کافر خواهد شد و علم او در این ضرورت مانند علم همان کامل است و کامل بیشتر از ناقص نمیداند آن علم را و کاملی که از جانب خدا است حلال خدا را حرام نمیکند و حرام خدا را حلال نمیکند. پس ناقص نباید بگوید من چه میدانم حلال چیست و حرام چیست کامل هرچه را که گفت حلال است حلال است و هرچه را گفت حرام است حرام است. حلالی را که ناقص نداند حلال است از ضروریات دین و مذهب نیست و حرامی را که ناقص نداند حرام است از ضروریات دین و مذهب نیست و آنچه را که ناقص میداند که حلال است یا حرام است و از دین و مذهب هست یا نیست همان داخل ضروریات است و باید ناقص به آن متمسک شود و تخلف از آن نکند و گمراه نشود و مغرور نشود به کمال شخص کاملی که خلاف آن را میکند.
پس اگر ضروریات را کسی گرفت، آن هرگز گمراه نخواهد شد و آن ضروریات قائممقام خداوند عالم جل شأنه و قائممقام پیغمبران و اوصیای ایشان؟عهم؟ است و در میان خواص و عوام و کاملین و ناقصین در جمیع عصرها و در جمیع جاها بوده و خواهد بود که یک سر مویی تخلف از آنها نمیتوان کرد و هرکس نجات یافته در هر عصری و در هر مکانی به متابعت همین ضروریات نجات یافته و هرکس گمراه شده به تخلف یکی از این ضروریات گمراه شده. عبرت بگیرید که پیغمبران به ضرورت انبیای سابق احتجاج میکردند چنانکه خداوند عالم جلّشأنه در حکایت عیسی میفرماید یا بنی اسرائیل انی رسول اللّه الیکم مصدّقاً لما بین یدیّ من التوریة و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴ *»
میفرماید و قفّینا علی آثارهم بعیسی بن مریم مصدقاً لما بین یدیه من التوریة و همچنین باز عبرت بگیرید که پیغمبر آخر الزمان؟ص؟ با آنکه معجزات جمیع انبیای سلف از دست او جاری شد و علاوه خارق عاداتی چند اظهار فرمودند که از آنها ظاهر نشده بود، مع ذلک کلّه دلیل حقیت خود را تابعیت خود از برای انبیای سلف قرار داده و احتجاج میکند و میگوید و هذا کتاب انزلناه مبارک مصدّق الذی بین یدیه و میگوید قل ماکنت بدعاً من الرسل و میگوید تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم و باز در قرآن میفرماید قالوا یا قومنا انا سمعنا کتاباً انزل من بعد موسی مصدقاً لما بین یدیه و باز در قرآن فرموده یا ایها الذین اوتوا الکتاب آمنوا بما نزّلنا مصدقاً لما معکم.
پس در هر عصری به قدر اقامه حجت خداوند از برای ناقصین چنین کاملینی در میان خلق قرار داده که مطابق است اقوال و اعمال ایشان با آن ضروریاتی که در دست ناقصین است چنانکه در اخبار متواتره رسیده انّ لنا فی کلّ خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین و این عدول عدولی نیستند که در ظاهر عادل باشند و در باطن فاسق، چرا که ائمه؟عهم؟ شهادت بر عدالت ایشان دادهاند و از صفات ایشان یکی این است که باید عالم باشند و راههای شبهات را بدانند تا بتوانند نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را به طوری که طالبین حق که ناقصند بفهمند به سنجیدن به ضروریاتی که در دست خودشان است که این شخص راستگو است، اگرچه کسانی که طالب حق نیستند انکار او را بکنند چنانکه انکار هر نبیی و وصیی و حجتی را در هر عصری از اعصار فرقهای از فرق کردند و حال آنکه حجت خداوند عالم تمام بود و امر او واضح و هویدا و این مطلب دخلی به مقام نقابت و نجابت کلیه ندارد و تفصیل حال را آقای مرحوم در ارشاد العوام بیان فرمودهاند و به قدری که ضرور بوده باقیهای باقی نگذاردهاند که کسی دیگر خود را به زحمت بیندازد و بیانی بکند. به آن کتاب مبارک رجوع بفرمایید و ببینید که چقدر اصرار فرمودهاند و ابرام نمودهاند با دلیل و برهان که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵ *»
معرفت نقباء و نجبای کلیه معرفتی است نوعی که در دنیا چنین اشخاصی هستند به ضروریات دین و مذهب به طورهایی که در آن کتاب مبارک هست و معرفت شخص آنها لازم نیست به طورهایی که در آن کتاب مبارک هست و ضرور نیست که من عرض بکنم. پس کسانی که در میان خلق باید ظاهر باشند و تکلیف مردم را به مردم برسانند دخلی به آن جماعت ندارند که در پرده غیبند و مردم به معرفت آنها جاهلند.
پس انشاءاللّه در دین خود محکم باشید و همیشه محکمات را امام قرار دهید و به داوولهای شیطانی مضطرب مباشید. انّ کید الشیطان کان ضعیفاً و کید او اوهن از بیت عنکبوت است چرا که بیت عنکبوت یک جوهریتیدارد و کید شیطان هیچ اصل ندارد و مضطربین را مضطرب میکند. واللّه متحیرم در تحیر متحیرین و اضطراب مضطربین که آیا در کدام مسأله از مسائل دین و مذهب متحیرند؟ آیا در امری که خدا اظهار نکرده مضطربند که چرا اظهار نکرده یا در امری که اظهار کرده مضطربند که چرا اظهار کرده یا در مشکوکات و مظنونات متحیرند که چرا مشکوک و مظنون است؟ پس انسان عاقل متدین آنچه را که خدا اظهار کرده میگیرد به طور اطمینان بدون اضطراب و آنچه را که اظهار نکرده طالب آن نیست بدون اضطراب و آنچه را که مشکوک و مظنون قرار داده میگذارد مشکوک و مظنون باشد بدون اضطراب. پس هیچ اضطرابی ضرور نیست در هیچ امری از امرهای الهی.
پس میدانیم خدایی داریم که مالک ملک است و میدانیم که حجتهایی چند فرستاده که بعضی از آنها را باشخاصهم شناختیم و بعضی را نشناختیم و اسمهای آنها را هم نمیدانیم و اضطرابی نداریم در اسمهای آنها که نمیدانیم و میدانیم که پیغمبر آخر الزمانی؟ص؟ آمد و از دنیا رحلت فرمود و همچنین یازده خلیفه او آمدند و رحلت فرمودند و خلیفه دوازدهم عجلاللّهفرجه زنده است و در دنیا است و اضطرابی نداریم که آیا در کجا است و به چه نحو سلوک میکند و میدانیم که از برای او شیعیانی کامل است و ایشان هم مثل خود او غایبند و ایشان را باشخاصهم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶ *»
نمیشناسیم چنانکه خود امام؟ع؟ را بشخصه نباید بشناسیم و اضطرابی نداریم. و اما عدولی که باید در میان باشند همیشه بودهاند و همیشه خواهند بود پس اضطراب در کجا است؟ بلی طبیعت حیوانی به داوولهای شیطان فریب میخورد و دست و پای او سست میشود و لامحاله میلغزد طبیعت موش این است که چون گربه را دید دست و پای او سست میشود و از حرکت میافتد تا اینکه گربه او را میرباید و اگر مسارعت به سوراخش میکرد گربه نمیتوانست او را صید کند.
یکوقتی در منزل نایب السلطنه در بغداد نشسته بودیم صدای قال قال اطفال عرب بلند شد. پرسیدم این چه غوغاست؟ گفتند نگاه کن و ببین. نگاه کردم دیدم مرغانی چند که در هوا در بلندی میپرند و این اطفال داد میزنند. دیدم که مرغی افتاد در میان شط، اطفال او را گرفتند. بعینه داوولهای شیطان مثل دادهای اطفال عرب است و طبیعت ضعفاء همان طبیعت حیوانات است که هیچ فکر و رویّه ندارند که به کار برند که ما در هوای بلند پرواز میکنیم و آن اطفال دستشان به ما نمیرسد و نمیتوانند ما را صید کنند.
باری آنچه معلوم است و از ضروریات دین و مذهب است بگیرید و راه روید بدون اضطراب و آنچه غایب و مجهول است بگذارید غایب و مجهول باشد بدون اضطراب و آنچه مشکوک و مظنون است بگذارید مشکوک و مظنون باشد بدون اضطراب. و اگر کسی گمان کند که بنابراین باید هیچ جاهلی تعلم نکند و هیچ سائلی از عالمی سؤال نکند و بر حال خود باقی باشد، پس عرض میکنم که باز رویه و فکر خود را به کار برید و به داوولهای شیطانی مغرور مشوید و مضطرب نگردید. بعد از اینکه خداوند شخص عالمی متدینی را به قواعد ضروریات که در دست ناقصین است به ناقصین شناساند و آن شخص گفت به ایشان که از برای شما مسائلی چند اتفاق میافتد و شما نمیدانید احکام آن مسائل را و باید بیایید از من یاد بگیرید آن وقت ایشان مجملاً عالم شدهاند و میدانند که نمیدانند و میدانند که باید بروند و یاد
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷ *»
گیرند. و باز آن قاعدهای که عرض کردم خواهی یافت که در همهجا جاری است پس در میان علمای رفقا فکر کنید که آیا خلافی هست یا نیست و خود را به دست مریدان نادان مدهید که چه اعتقاد دارند و چه میگویند. هرکسی به هوی و هوس خودش چیزی میگوید و اظهار اعتقادی میکند بیدلیل و برهان، و آن نیست مگر همان داوولهای شیطانی که عرض کردم. پس از خود علماء سؤال کنید که آیا تو با عالمی دیگر در ضروریات دین و مذهب مخالفتی داری یا نداری؟ اگر گفت دارم که آن ضروریات در دست خود شما هست آن اشخاص را به آن ضروریات بسنجید هرکدام مطابق ضروریات میگویند حقند و هرکدام مخالف میگویند باطل. و اگر گفت ما در ضروریات دین و مذهب خلافی نداریم، جان شما فارغ به هرکدام دلتان میخواهد رجوع کنید و مسائل نظریه را از ایشان بپرسید و به قول ایشان عمل کنید اگرچه در نظریات مخالفات با یکدیگر داشته باشند و نظریات از عهد ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین تا حال و بعد از این محل اختلاف بوده و هست و خواهد بود و ضروریات در جمیع قرون و اعصار محل اتفاق بوده و هست و خواهد بود و آنها در دست شما است هر حق و باطلی را به آنها بسنجید هرگز گمراه نخواهید شد به حول و قوه خداوند عالم و چیزی که در ناقصین شرط است اگر طالب حق باشند این است که غرض و مرض را پیشه خود نکنند و واقعاً بخواهند حق و باطل بفهمند. پس هر ناقصی که در خود یافت که غرض و مرض ندارد و طالب فهم حق و باطل باشد البته خداوند عالم او را هدایت خواهد کرد و محال است در حکمت خداوند عالم جلّشأنه که او را هدایت نکند چنانکه فرموده و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و باز تدبر بفرمایید که معنی مجاهده این نیست که کسی خود را به در و دیوار بزند و ریاضاتی چند بکشد که خدا او را هدایت کند بلکه این مجاهداتی که معروف در میان حکماء و صوفیه است همینها سبب گمراهی و بیدینی ایشان شده و همینها داوولهای شیطانی است که نگذارده ایشان هدایت یابند به راههای خدا. عبرت بگیرید که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸ *»
انبیاء میآمدند در میان مردم و مردم جاهل و غافل بودند و هیچ ریاضتی نکشیده بودند و انبیاء؟عهم؟ به اصرار تمام جهل ایشان را رفع میکردند و غفلت ایشان را مبدّل به تذکر میکردند و ایشان را هدایت میفرمودند. پس هریک که غرض و مرض نداشتند ایمان میآوردند و هریک که غرض و مرض داشتند انکار میکردند.
پس همیشه بدانید که به امر واضحی باید اقرار کرد و بدانید که هرکس انکار امر واضحی را کرد کافر میشود و امری که مجهول و مشکوک و مظنون است باید به حال خود باشد از این است که میفرمایند ان الناس اذا جهلوا وقفوا و لمیجحدوا لمیکفروا و بسا شیطان در مشکوکات و مظنونات و مجهولات فریب میدهد که تو چون جاهلی یا شاکّی یا ظانّی پس کافری و چون انسان را به این حالت داشت انسان را منضجر و کسل میکند و مأیوس و ناامید میکند و خود مأیوسی و ناامیدی یک کفر بزرگی است که شیطان حیله کرده و به داوول خود را ظاهر کرده که تو چون جاهل و شاکّ و ظانّی پس کافری. پس ان شاء اللّه همیشه مشق کنید که محکمات را از دست ندهید و از پی متشابهات که آنها مشکوکات و مظنونات و هواها و هوسها و اعتقادات اشخاص بسیاری از اهل غرض و مرض است نروید تا نجات یابید ان شاء اللّه تعالی.
سؤال سیزدهم: بفرمایید علم سرکار، منبع و آبخورش از منبع و آبخور علم مشایخ اعلی اللّه مقامهم هست یا نیست و اگر هست همین علم کفایت اهل این زمان را میکند و به همین سبب خدا حجت بر اهل این زمان خواهد کرد یا نیست و خدا هم حجتش تمام نیست؟ سرکار را به روح مطهر مشایخ کبار قسم میدهم به طور محکم بدون متشابهات مرقوم فرمایید تا تکلیف خود را بدانیم.
جواب: علم من قابل این نیست که کسی سؤال کند که منبعی دارد یا ندارد و اگر چهار کلمه الف بائی یاد گرفتهام معلوم است از برکت وجود مشایخ بوده و هست و اما حجت خدا به آنچه من راه میبرم تمام میشود یا نه، اگر امر منحصر به من بود و شما اینقدر اصرار میفرمودید جا داشت و لکن شما قطع نظر از من بکنید و سایر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹ *»
علمای رفقا هستند و علمشان کفایت میکند اگرچه همه روایت از مشایخ باشد چنانکه در زمان حضور امام؟ع؟ سؤال کردند از ایشان که بعد از غیبت امام عصر ماها چه کنیم؟ فرمودند که آنچه در دست است نگاه دارید و منتظر باشید تا او ظهور کند.
سؤال چهاردهم: التماس دعا از سرکار داریم که خداوند عواقب امور ما را به خیر گرداند و بر ولایت دوستان خود و براءت از دشمنان خود زنده بدارد و بمیراند و محشور فرماید که در حضور مشایخ کرام روسیاه نباشیم. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب. یا اللّه یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک. اللّهم لاتجعلنا من المعارین و لاتخرجنا من حد التقصیر.
جواب: ان شاء اللّه دعاگو هستم و التماس دعا از شما دارم و در احادیث وارد است که در زمان غیبت امام؟ع؟ بخوانید این دعا را: یا اللّه یا رحمن یا رحیم یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک و همچنین: اللهم عرّفنی نفسک فانک ان لمتعرِّفنی نفسَک لماعرف نبیَک اللهم عرِّفنی نبیَک فانک ان لمتعرِّفنی نبیَک لماعرف حجتک اللهم عرّفنی حجتک فانک ان لمتعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی مداومت کنید و همیشه متذکر باشید و توقع من از شما اینست که اگر کسی مرا تفسیق و تکفیر کند و درباره من هر بدی که بخواهد بگوید شما متعرض او مشوید اگر همه نزاعها بر سر همین است ما مصالحه کردیم. اوقات خود و دیگران را تلخ نکنید در مباحثه با مردم هرکس هرچه هست هست. اگر کسی جوهری دارد از انکار مردم جوهر از دست او نخواهد رفت و اگر کسی جوهر ندارد به اثبات مردم جوهردار نخواهد شد. والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته و صلی اللّه علی محمّد و آله و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.
تمام شد در روز جمعه پنجم شهر جمادی الثانیة من شهور سنه ۱۲۹۲
حامـــــــداً مصلّیـــــــاً مستغفــــــــراً.
جواب
سؤالات
علی محمّد نراقی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱ *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله الذی جعل اوامره بالغة و ان ضل عنها الضالون و حججه واضحة و ان عمی فیها الاکثرون و السنته ناطقة و ان صمّ عن سماعها المنکرون و دلائله لائحة و ان تحیر فیها المتحیرون و سبله للراغبین الیه شارعة و ان حاد عنها الزائغون فکذب العادلون بالله و ضلّوا ضلالاً مبیناً فصمّ بکم عمی فهم لایعقلون لاتعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور فلا لامر الله یعقلون و لا من اولیائه یقبلون حکمة بالغة فماتغن النذر عن قوم لایؤمنون و صلی الله علی محمد و آله الهادین و شیعتهم المهتدین و لعنة الله علی اعدائهم المعاندین.
و بعد چون بعضی از برادران دینی سؤالی نموده و جوابی خواسته بودند سؤال او را عنوان کرده و جواب را در تلو آن ذکر میکنم تا انشاءالله باعث تذکر او شود.
سؤال اول: بفرمایید که در زمان حیات آقای مرحوم تلامذه و تبعه آقای مرحوم به چه دلیل و برهان خدایی ایشان را مسلّم و اعلم از جمیع تلامذه مرحوم سید و قائممقام آن بزرگوار میدانستند به طوری که منکر ایشان را منکر شیخ و سید! میدانستند و تابع ایشان را تابع آن دو بزرگوار؟ آیا آن دلیل و برهان امروز هم هست و اگر هست کدام است؟
جواب: مختصر آنکه به همان دلیل که تلامذه سید مرحوم دانستند که ایشان اعلم تلامذه شیخ مرحوم هستند تلامذه آقای مرحوم هم دانستند که ایشان اعلم تلامذه مرحوم سیدند، و به همان دلیل که تلامذه شیخ مرحوم دانستند که ایشان اعلم علمای عصر خودند.
این بود جواب مختصر و اگر بخواهید بدانید که تلامذه اعلمیت جمیع مشایخ+ را از کجا دانستند، پس بدانید که چون تلامذه ایشان بیانات سایر علماء را چه در کتب ایشان و چه در مجالس درس ایشان دیده و شنیده بودند پس اولاً که سایر علماء را به جامعیت مشایخ+ نیافتند پس یافتند که بعضی از ایشان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲ *»
استادند در علوم ادبیه و از سایر علوم بیبهرهاند و بعضی استادند در علم اصول فقه و فقه و از سایر علوم بیخبرند و بعضی استادند در علوم ریاضیه و از سایر علوم بینصیب و بعضی از علوم غریبه حظی دارند و از سایر علوم محروم ولکن ایشان را یافتند که از همه علوم خبر دارند و اهل هر فنی مسائل مشکله در فن خود را از ایشان سؤال میکردند و رفع اشکال خود را در جوابهای ایشان مییافتند چنانکه کتابهای ایشان در جوابهای سؤالات منتشر در آفاق است. پس چون تلامذه ایشان از ایشان دیدند که در همه علوم ماهرند و سایر علمای عصر ایشان را دیدند که چنین نبودند دانستند که ایشان اعلم علمای عصر خودند و علاوه بر اینکه ایشان را در همه علوم استاد یافتند در تحقیقات خود ایشان خطائی نیافتند مگر آنکه روایتی از غیر کرده باشند و آن غیر خطائی کرده باشد و حال آنکه سایر علماء هر یک در همان فنی که استاد بودند خطاها داشتند و اهل همان عصر بر خطای یکدیگر واقف بودند پس این هم دلیل مهارت ایشان بود در علوم.
و همچنین بنای سایر علماء نبود که در فنون علوم دلیل و برهان از کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و احادیث ائمه؟عهم؟ اقامه کنند مگر در علم فقه و تفسیر خصوصاً در علم حکمت که گفتند الحکمة هی العلم بحقایق الاشیاء علی ما هی علیه بقدر الطاقة البشریة سواء طابق الشرع ام لمیطابق و مشایخ ما+ در اغلب مواضع در فنون علوم استدلال از کتاب و سنت کردند خصوص علم حکمت که اشرف علوم است که به محکمات کتاب و سنت استدلال کردند و این فضلی بود از خداوند عالم که به ایشان انعام کرده بود در میان اهل عالم و ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء. پس چون در مسائل اصول دین و فروع آن در علم حقیقت و طریقت و شریعت به محکمات کتاب و سنت استدلال کردند پس ردکننده بر ایشان ردکننده بر محکمات کتاب و سنت شد. بلکه از این مقام بالاتر رفتند و مطالب نظریه را به ضروریات دین و مذهب اثبات کردند پس ردکننده بر ایشان مخالف ضروریات دین و مذهب شد پس
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳ *»
از این جهت دانستیم که ایشان اعلم علمای عصر خود بودند.
و اگر خواسته باشید بر اقوال سایر علمای ظاهر و باطن واقف شوید به طور اختصار در جواب سؤالات جناب مستطاب آقا ابوالقاسم اشاره کردهام رجوع بفرمایید و شکر نعمت علوم مشایخ را+ بجا آورید.
و اما اینکه فرموده بودید که آیا آن دلیل امروز هم هست یا نیست، و اگر هست کدام است؟
پس بدانید که خداوند عالم جلشأنه ابلاغ حجت و ایضاح آن را همیشه کرده و همیشه میکند و معقول نیست که خداوند عالم جلشأنه مرادات خود را از بندگان خود مخفی بدارد و ایشان را تکلیف به امری کند که از ایشان مخفی داشته است و جمیع عقول این مطلب را میفهمند و به ضرورت جمیع ادیان این مطلب چنین است و کتاب و سنت از برای همین نازل و وارد شده و ارسال رسل؟عهم؟ از برای همین است که طالبان حق بدانند مراد خداوند را درباره خود. پس هرکس در مسائل دین و مذهب از کتاب و سنت رسول و احادیث ائمه هدی؟عهم؟ گفت و از محکمات استدلال نمود نه از متشابهات بلکه اهل حق را خداوند چنان خلق فرموده که بتوانند از ضروریات استدلال کنند و آن ضروریات محکمتر است از محکمات کتاب و سنت چرا که کتاب و سنت به ضروریات محکم میشود بدون عکس. پس هرکس بعد از ضروریات شکی داشته باشد نعوذبالله خارج است از اهل دین و مذهب فبأی حدیث بعد الله و آیاته یؤمنون و این ضروریات به تقریر خداوند عالم مقرر شده و اگر کسی بنای شک در آنها گذارد نمیدانم به کدام خارق عادت شک او زائل خواهد شد و حال آنکه جمیع معجزات انبیای اولین و آخرین و اوصیای مقربین و اولیای مکرمین با هم جمع شده تا آنکه این ضروریات را تقریر کرده، نعوذبالله من الشک فیها و قبح الزلل و به نستعین.
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم | تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال |
و السلام علی من عرف الکلام و وصل الی المرام.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴ *»
سؤال: و از برای این آراء مختلفه متشتته پیدا شده بعضی میگویند شرطش نص خاص از ولیّ سابق است بعضی میگویند باید به جمیع علوم کائناً ماکان آگاهی داشته باشد تا زرگر از اسرار زرگری خود سؤال کند و نجار از نجارت خود و کذلک، بعضی میگویند دوره علم گذشته و او باید مردم را تکلیف به عمل نماید و تصنیف و تألیف نفرماید و از این شبههها القاء میکنند که عرض کردنش باعث دردسر سرکار عالی است. استدعا اینکه این مطلب را به طور عامیانه بیان فرمایید لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیّ عن بینة.
جواب: بدانکه امور ادیان از دو قسم خارج نیست: یک قسم آن امری است که محل اتفاق کل اهل دین است و یک قسم محل اختلاف است، و به طور حصر عقل میفهمیم که امر سیومی و قسم سیومی در میان نیست که نه محل اتفاق باشد و نه محل اختلاف چنانکه حضرت کاظم علیه و علی آبائه و ابنائه السلام در رساله خود بیان فرموده. پس امری که محل اتفاق است امریست که خواص و عوامی که از روی بصیرت دینی دارند مطلعند بر آن امر مثل وجوب نماز یومیه، اما کسانی که اینقدر را هم ندانند محل اعتنا نیستند چرا که یا شعور این معنی را ندارند مثل اطفال پس مستضعفند یا شعور دارند و از بیمبالاتی از پی تحصیل دین نمیروند پس بیدینند و اعتنائی به مستضعفان و بیدینان در امور دینیه نیست. پس آن امری که محل اتفاق است و به خواص و عوام رسیده ضروریات دین و مذهب است که هرکس تخلف از آنها کرد کافر است به طوری که شرح و بسط آن را در رساله میزان بیان کردهام. پس هر امری که به ضرورت ثابت شد واجب است اثبات آن و هر امری که نفی شد به ضرورت واجب است ردکردن آن. و اما امری که محل اختلاف است اختلاف در آن به ضرورت ادیان مضر به امر دین نیست و جماعت مختلفین را از دین بیرون نمیکند مثل آنکه در مقدار کُر اختلاف کردهاند و تفاوت فاحش در مقدار بهم رسیده.
پس از این مقدمه بدان که آن اختلافی که فرقهای را از فرقه دیگر جدا میکند
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵ *»
اختلاف در ضروریات است. پس هر کس از یکی از ضروریات دین خارج شد کافر است مثل آنکه بگوید نماز یومیه واجب نیست و ترک آن جایز است و اگر جماعتی به این قول قائل شوند فرقهای شوند غیر فرقه اسلام اگرچه به سایر واجبات و سایر ضروریات با فرقه اسلامیان مطابق باشند به خلاف آنکه کسی بگوید کُر کیلی است که از هر یک از طرف طول و عرض و عمق سه وجب و نیم است که حاصل ضرب چهل و دو وجب و هفت ثُمن وجب است و کسی دیگر بگوید از هر سمتی سه وجب است که حاصل ضرب بیست و هفت وجب است. پس به این اختلاف این دو شخص و مقلدین این دو شخص دو فرقه نمیشوند بلکه یک فرقهاند و یک دین دارند و محبت هر یک بر دیگری واجب است و عداوت هر یک با دیگری به جهت این اختلاف کفر است.
پس در دین خود بر بصیرت باشید و هرکس خلاف ضرورت اسلام و ایمان کرد با حلال دانستن آن خلاف او را کافر بدانید و هرکس در غیر ضروریات خلاف کرد و به ضروریات عمل کرد او را خارج از دین نکنید که خود از دین خارج شوید نعوذبالله.
پس چون این مطلب را دانستید بدانید که آنان که گفتهاند شرطش نص از سابق است کلامی است مجمل. پس اگر مراد این است که شرط تصدیقکردن مکلفین یکی از علماء را نص عالم سابقی است و شرط تصدیق آن سابق سابقی دیگر است و هکذا تا امر منتهی شود به معصوم؟ع؟ به نص خاص، این معنی به ضرورت فرقه اثناعشریه باطل است و هرکس قائل به این قول شود از فرقه اثناعشریه خارج است چرا که عالم به غیوب و مطلع بر عواقب امور و ضمائر خفیه در صدور، خداوند عالم است جل شأنه و الله یعلم المفسد من المصلح و هو یعلم حیث یجعل رسالته. پس بر او است که نص کند به رسالت هر رسولی و ولایت هر امامی و ولیی و نص او به وحیی است در نزد هر سابقی بر لاحقی و چنین نصی در این امت مرحومه در نزد رسولخدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ است و غیر از ایشان کسی پیغمبر نیست که از جانب خداوند عالم جلشأنه وحی به او شود درباره شخص معین و همچنین کسی امام
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶ *»
معصوم نیست که در نزد او سپرده شده باشد نصی درباره شخصی خاص. از این جهت معقول نیست که حجتی را خلق جاهل به عواقب امور بتوانند تعیین کنند و تعیین شخص بر خدا و رسول خدا و ائمه هدی؟عهم؟ است و بس. پس کسی که غیر از ایشان است نمیتواند نصی درباره احدی بکند نهایت شخصی میتواند مطلع شود بر علم و عمل شخصی دیگر لکن این شخص بر حالت علم و عمل باقی خواهد ماند بعد از این یا تغییر حالی از برای او روی خواهد داد، نمیداند و چه میداند که ظاهر این شخص با باطن او یکی است یا نیست؟ و همه این امور را خداوند عالم جلشأنه میداند و او وحی به سوی پیغمبر خود میکند و پیغمبر در نزد اوصیای خود میسپرد. پس ایشان بر هر شخصی نصی فرمودند متبع بود و نصوص خاصه در تعیین اشخاص معینه در غیبت صغری منقطع شد و نیابت خاصه مخصوص وکلای اربعه حضرت قائم صلوات الله و سلامه علیه بود و وکیل چهارم نصی بر احدی نکرد و بعد از آن مرحوم هر کسی ادعای نیابت خاصه کند نفس ادعای او تکذیبی است از خداوند جلشأنه که او را تکذیب کرده مثل آنکه هر کس ادعای نبوت و امامت کند بعد از ائمه طاهرین سلام الله علیهم نفس ادعای او مکذب او است. از این جهت گفتیم که هرکس در زمان غیبت کبری متمسک به نص خاص شود و همان نص را دلیل حقیت خود قرار دهد بر باطل است چرا که نص خاص به فوت وکیل چهارم در غیبت صغری منقطع شد و از همین علت گفتیم که بعضی از طوائف که دلیل و برهانشان بر حقیت شخص معینی از مرشدین محض تمسک به نص مرشدی سابق است اگرچه آن مرشد جاهل باشد به رسوم دین و مذهب و اگرچه فاسق باشد و اگرچه مخالف مذهب باشد و شیعه نباشد، نفس این دلیل مکذب ایشان است و ابطالی است از خداوند عالم جلشأنه که در نفس دلیل خود ایشان قرار داده از برای طالبین راه حق و این جماعت خودشان غافلند که خداوند جلشأنه خودشان را به ادعای خودشان ابطال فرموده و در استحکام آن دلیل میکوشند و هر قدر بیشتر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷ *»
کوشیدند بطلان ایشان ظاهرتر خواهد شد از برای مؤمنین اگرچه خود ایشان و تابعین ایشان غافل باشند از ابطال خداوند عالم جلشأنه مر ایشان را الحمد لله.
و بد نیست که بعضی از سلاسل سند اجازات ایشان را بنویسم تا باعث تذکر طالبان حق گردد انشاءالله تعالی و آن سلسله اجازهای است که مرحوم میرزا ابوالقاسم قمی علیهالرحمة در کتاب جواب و سؤال خود ذکر کرده و آن این است:
پیر ما کامل و مکمل بود | قطب وقت و امام عادل بود | |
گاهِ ارشاد چون سخن گفتی | دُرِ توحید را نکو سفتی | |
نافعی بود نام عبدالله | رهبر رهروان آن درگاه | |
صالح بربری روحانی | پیر پیر من است تا دانی | |
پیر او هم کمال کوفی بود | کان کمالش بسی کمال افزود | |
باز باشد ابوالفتوح سعید | که سعید است آن سعید شهید | |
از ابیمدین او عنایت یافت | به کمال از ولی ولایت یافت | |
مغربی بود مشرقی به صفا | آفتابی تمام مه سیما | |
شیخ ابیمدین است شیخ سعید | که نظیرش نبود در توحید | |
دیگر آن عارف وجود بود | کنیت او ابوسعید بود | |
بود در اندلس ورا مسکن | پس کرم کرد روح او با من | |
پیر او بود شیخ ابوالبرکات | به کمال و جمال و ذات و صفات | |
باز ابوالفضل بود بغدادی | افضل فاضلان به استادی | |
شیخ او احمد غزالی بود | مظهر کامل جمالی بود | |
خرقهاش پاره بود او بکر است | زانکه استاد او ابوبکر است | |
پیر نساج شیخ ابوالقاسم | مرشد عصر ذاکر دائم |
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸ *»
مظهر لطف حضرت واهب | بندگی ابوعلی کاتب | |
پیر او شیخ کاملش دانند | بوعلی رودباریش خوانند | |
پیر او هم جنید بغدادی | مصر معنی دمشق دلشادی | |
پیر او خال او سری سقطی | محرم حال او سری سقطی | |
باز شیخ سری بود معروف | چون سری سر او به او مکشوف | |
او ز موسی جواز احسان یافت | کفر بگذاشت راه ایمان یافت | |
یافت در خدمت امام به حال | بود ز بوّاب درگهش ده سال | |
شیخ معروف را نکو میدان | شیخ معروف طائیش میخوان | |
پیر داوود بود شیخ طبیب | عجمی بود از عرب به نصیب | |
پیر بصری ابوالحسن باشد | شیخ شیخان انجمن باشد | |
یافت از صحبت علی ولی | گشته منظور بندگی علی | |
خرقه او هم از رسول خداست | این چنین خرقهای لطیف کهراست |
پس عبرت بگیرید از این طریقه که هیچ منافات ندارد که مرشد ایشان سنی باشد مثل غزالی و حسن بصری چنانکه غزالی را تصریح کرده که:
خرقهاش پاره بود او بکر است | زانکه استاد او ابوبکر است |
و بعضی از ایشان در غزالی و حسن بصری خواسته دست و پایی کند گفته شاگرد این دو نفر، شیعه بودند و اگر این دو نفر سنی بودند البته شاگرد شیعه سر به قدم سنی نمیگذارد پس یقیناً این دو نفر در باطن شیعه بودهاند اگرچه در ظاهر سنی بودند. و این عجب دلیلی است که میشود این دلیل را برگردانید که شاگرد آن دو نفر سنی بودهاند که پیر ایشان یقیناً سنی بوده و اگر شاگرد سنی نباشد مرشد سنی از برای خود اختیار نمیکند. ولکن حق واقع این است که چون طریقه جماعتی که وحدتوجودی هستند یا وحدتموجودی هستند منافات ندارد که مرشد ایشان بر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹ *»
خلاف مذهب حق باشد چرا که بنابر طریقه ایشان یک وجود است که به این اشکال خلقی بیرون آمده و آن یک وجود وجود حق است چنانکه در صریح نثر و نظم ایشان این مطلب ظاهر است و بعضی از نظمهای ایشان را که مرحوم میرزای قمی در کتاب سؤال و جواب خود ذکر کرده این است:
در مرتبهای جسم است، در مرتبهای روح است
در مرتبهای جان است، در مرتبهای جانان
در مرتبهای جام است، در مرتبهای باده
در مرتبهای ساقی، در مرتبهای رندان
در مرتبهای شاه است، در مرتبهای درویش
در مرتبهای بنده، در مرتبهای سلطان
در مرتبهای فرعون، در مرتبهای موسی
در مرتبهای کفر است، در مرتبهای ایمان
در مرتبهای مخمور، در مرتبهای سرمست
در مرتبهای غمگین، در مرتبهای شادان
در مرتبهای تورات، در مرتبهای انجیل
در مرتبهای مصحف، در مرتبهای فرقان
در مرتبهای یعقوب، در مرتبهای یوسف
در مرتبهای مصر است، در مرتبهای کنعان
در مرتبهای آب است، در مرتبهای کوزه
در مرتبهای قطره، در مرتبهای عمان
در مرتبهای عقل است، در مرتبهای نفس است
در مرتبهای حیوان در مرتبهای انسان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰ *»
در مرتبهای دوزخ، در مرتبهای جنت
در مرتبهای زندان، در مرتبهای بستان
در مرتبهای طه، در مرتبهای یس،
در مرتبهای حم، در مرتبهای سبحان
در مرتبهای دریا، در مرتبهای چشمه
در مرتبهای جوی است، در مرتبهای باران
این مرتبهها از ذوق من با تو بیان کردم
گر ذوق همی خواهی این گفته ما میخوان
هم جسمی و هم جانی هم اینی و هم آنی
هم سید و هم بنده با خلق نکو میدان
پس بنابراین این طریقه گاهی حق به صورت شیعه باشد و گاهی به صورت سنی باشد یا به صورت غیر از ایشان، منافات ندارد. ولکن بنا بر مذهب حق این است که به غیر از خداوند عالم جلشأنه کسی مطلع بر غیوب نیست مگر به وحی او و وحی در نزد پیغمبر است؟ص؟ و در نزد ائمه معصومین؟عهم؟ سپرده شده و کسی غیر از ایشان نمیتواند نص کند و از آن جایی که حضرات حقشان را در هر خوب و بدی میبینند اعتنای زیادی به خوبان ندارند و قیدی از ایشان به پای خود نمیبندند از این جهت در سلسله این سند یافتی که مقید نشد به حضرت موسی؟ع؟ و از او تجاوز کرد و به معروف طائی متصل کرد تا سند را متصل به حسن بصری کرد و موافق قاعده اهل حق این بود که چون سند متصل شد به حضرت کاظم؟ع؟ متصل شود به حضرت صادق؟ع؟ و از ایشان به حضرت باقر؟ع؟ تا برسد به پیغمبر؟ص؟ پس از جهت لاقیدی از طریق دیگر سند را متصل کرد اگرچه به سنی متصل شد. و این حیله را از راه قیاس بر مردم مشتبه کردهاند که چون ائمه؟عهم؟ باید هر لاحقی از سابقی منصوص باشد و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱ *»
بعد از نص بر لاحق دیگر امر امر او است و مفترض الطاعه است اگرچه امری را بر خلاف امام سابق بگوید و بکند و بر مردم نیست که بعد از نص اعتراضی کنند که تو چرا بر خلاف سابق حکم کردی، حضرات هم خواستند که مرفه الحال باشند در هر حال و کسی از مریدان اعتراض نکند به ایشان که چرا تو جاهلی یا فاسقی، این دستاویز را به دست آوردند که ما منصوص از شیخ سابقیم و دلیل حقیت ما نص سابق است و شما را نمیرسد که بعد از نص سابق اعتراض به جهل و نادانی و فسق و فجور ما بکنید چرا که شما چون ناقص بودید محتاج شدید به کاملی و کامل سابق مرا کامل قرار داد از برای شما و کامل میزان ناقص است و ناقص میزان کامل نیست پس کامل به هر صفت و صورت که هست همان حق است چنانکه ائمه؟عهم؟ کامل بودند و سایر مردم ناقص بودند و نمیرسید ناقصین را که اعتراض بر امام کامل؟ع؟ کنند در صفات او و این حیلهای است از روی قیاسکردن کاملان خود را به ائمه؟عهم؟ و هم لایقاس بهم احد. و اگر تدبر در این سلسله سند کنید خواهید یافت که این طایفه اعتقاد به مرشدبودن ائمه؟عهم؟ ندارند و ایشان را پیر طریقه خود نمیدانند مگر حضرت پیغمبر و حضرت امیر علیهما و آلهما السلام را. چرا که اگر اعتقاد به ارشاد ایشان داشتند معروف را به حضرت کاظم یا حضرت امام رضا؟عهما؟ متصل میکردند و بعد از اتصال سند به امام دیگر محتاج نبودند که متصل کنند سند را به طائی تا برسد به حسن بصری و اگر اتصال سند را تا پیغمبر؟ص؟ میخواستند باید از امامی به امامی متصل کنند تا برسد به آن حضرت. پس معلوم شد که به غیر از پیغمبر؟ص؟ و حضرت امیر؟ع؟ باقی ائمه؟عهم؟ را پیر طریقه نمیدانند. و بعضی میگویند که شاید ائمه؟عهم؟ را از پیر بودن بالاتر دانستهاند از این جهت سند را متصل به طائی و حسن بصری کردهاند و این گمان اگر واقعیت داشت باید پیغمبر؟ص؟ و حضرت امیر؟ع؟ را بالاتر دانند چرا که مقام ایشان بالاتر از مقام سایر ائمه؟عهم؟ است که ایشان را پیر طریقه خود ندانستهاند نعوذ بالله.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲ *»
پس نص به این معنی که عرض شد بدانید از تلبیس ابلیس لعین است ولکن نص سابق بر لاحق در حق غیر معصومین به معنی دیگر بسیار معین است بر تصدیق چنانکه سیرت علمای اخیار بر اجازات و استجازات شده، پس چون شخص عالم از اهل خبره علم است هرگاه اجازه داد و خبر داد از علم تلامیذ خود به آسانی تمام میتوان تصدیق تلامذه او را در علم کرد ولکن مادام که تلامذه بر قواعد اسلامیه و ایمانیه که ضروریات اسلام و ایمان است جاری شوند و تخلف از آنها نکنند اگرچه در یک امر جزئی باشد. پس اگر تخلف از یکی از آنها کردند دیگر نص سابق و اجازه او بیمصرف خواهد شد. پس اصل در تصدیق اهل حق موافقت ایشان است با ضروریات دین و مذهب و نص و اجازه از برای حسن ظن مردم و آسانی امر ایشان معین خوبی است و اگر در آنچه عرض کردم تدبر کنید تصدیق خواهید کرد که حق همین است که عرض شد.
و اما اینکه به جمیع علوم کائناً ماکان آگاهی داشته باشد تا زرگر از اسرار زرگری خود از او سؤال کند تا آخر سؤال، پس آنچه لازم است که بدانند این است که در مسائل دین و مذهب از توحید گرفته تا ارش خدش باید عالم باشد و به دلیل و برهان الهی رفع هر شبهه را بتواند بکند حتی آنکه اگر زرگر در زرگری خود با زرگری دیگر اختلاف کنند در چیزی از زرگری که دخلی به دین و مذهب داشته باشد باید رفع اختلاف را بکند.
اما اینکه عالم به ماکان و مایکون باید باشد، هرکس به غیر از ائمه طاهرین سلام الله علیهم این ادعا را بکند نفس ادعای او تکذیب خداست مر او را و پیغمبران؟عهم؟ نتوانستند چنین ادعائی بکنند چه جای غیر ایشان و بعضی از ملحدین این ادعاها را میکنند و نفس ادعای ایشان ابطال خدای عزوجل است مر ایشان را.
اما اینکه دوره علم گذشته و دوره دوره عمل است، نزد هر عاقلی معلوم است که عمل بدون علم بیحاصل است و حدیث کالقوس بلا وتر در همین مطلب است و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۳ *»
عامل بلاعلم را مانند خری که به آسیا بسته باشند فرمودهاند و این حیله بعضی از اهل تصوف است که میگویند ما اهل حالیم و اهل قال نیستیم و این تدبیر را از برای عذر جهل خود قرار دادهاند.
سؤال: بفرمایید اینکه مکرر در درس فرمایش شده که علم شیخ مرحوم از سم بیش بدتر است اگر عمل همراه او نباشد مراد از عمل چیست در این مقام؟
جواب: علم شیخ مرحوم علم آلمحمد؟عهم؟ است که به طور حکمت بیان شده و علوم سایرین از علم مجادله غالباً تجاوز نکرده و علم حکمت علم کشف و عیانی است بالاترین کشفها و عیانها و اتمام حجت بر مستمعین میکند به طوری که شبههای از برای ایشان باقی نماند. پس اگر کسی بعد از دانستن این علم عمل به مقتضای آن نکرد بدتر خواهد بود از کسی که عمل به مقتضای علم مجادله نکرده چرا که کشف امر واقع از برای او شده و از برای او نشده. پس اگر به علم حکمت دانستی که خدا شاهد است بر حال تو و مخالفت کردی در حضور چنین خدایی جل جلاله به عذابی گرفتار شوی که صاحب علم مجادله نشود چرا که او مشاهده انوار جلال را نکرده و مانند کسی است که در غیاب کسی بیادبی کرده به خلاف شخص اول که در حضور کرده و علاوه بر این مطلب در علم شیخ مرحوم علم تأویل به دست میآید و تأویل در غیر موضع هر حقی را باطل و هر باطلی را حق میکند نعوذ بالله و به نستعین.
سؤال: و نسبت میدهند به آقای مرحوم که فرمودند مدت پنجاه سال زحمت کشیدم حاصل زحمتم دو کلمه شده است: کلمه اول آن است که علامت حیوان اکل و جماع است و علامت انسان علم و عمل و هر دو را نهایتی نیست و کلمه دویم آن است که قطب جمیع علوم را یافتم و آن معرفت شخص کامل است و قطب جمیع اعمال را یافتم و آن محبت شخص کامل است. بفرمایید مراد از این شخص کامل قائممقام آقای مرحوم است یا هرگاه قائممقام آقای مرحوم معلوم نشده باشد بنده یکی از عدول که ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین فرمودهاند بشناسم و محبت به
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۴ *»
او داشته باشم به این دو کلمه رسیدهام یا خیر. بیان فرمایید و استدعا اینکه این دو مطلب را مفصل بیان فرمایید لیتذکر من له قلب و السلام.
جواب: این نوع از بیانات در کلمات بزرگان هست اگرچه لفظ آن کم و زیادی داشته باشد. و مراد این است که هر چیزی را به حدود و صفات آن باید شناخت و حدود و صفات انسان علم است به مأمور به از جانب خداوند عالم جلشأنه و عمل به مقتضای آن است و معلوم است که تمام علم به مأمور به را از عالمی باید آموخت و اگر عالمی را نشناسیم نتوانیم علم به مأمور به تحصیل کنیم و نه هر عالمی عالم است به اصطلاح خدا و رسول؟ص؟ انما یخشی الله من عباده العلماء و لیس لمن لمیخشک علم. پس معرفت شخص عالم ربانی خائف عامل عادل، قطب جمیع علوم است و جمیع علوم را از او باید اخذ نمود نه از سایر متشبهین به علماء که فساد همه روی زمین از ایشان برخاسته و همچنین محبت چنین شخصی قطب جمیع اعمال است و مضمون ولیّ لمن والاکم آنقدر در آیات و اخبار و زیارات هست که از حد تواتر تجاوز کرده به حد ضرورت رسیده چنانکه مضمون عدو لمن عاداکم چنین شده. در تعقیب نماز در صفت حضرت امیر؟ع؟ است من لااثق بالاعمال و ان زکت و لااراها منجیة لی و ان صلحت الا بولایته و الایتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسلیم لرواتها و من لمیحب محب علی لمیحبه؟ع؟ و محبه محب محبه؟ع؟ و محبته قطب جمیع الاعمال لانها لنتقبل بدونها و ان زکت و لنتصعد الی الله تعالی و ان صلحت و الراد علی مثله راد علی الائمة؟عهم؟ و رادهم راد علی رسول الله؟ص؟ و راده راد علی الله عزوجل مشرک به تعالی.
و اما قائممقامی که گفتهاید اگر مراد این است که شخص جامعی مانند هر یک از مشایخ عظام+ که هر یک جامع بودند در علم و عمل که تا حال احدی از اشخاص معروفه تمکین آن مقام را از برای خود نکردهاند و همه از خود، آن مقام را نفی کردهاند و چیزی که خداوند آن را مخفی داشت کسی نمیتواند آن را تحصیل کند و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۵ *»
تحصیل کننده خائب و خاسر است. و اگر مراد عدولی هستند که نفی میکنند از دین محمد و آلمحمد؟عهم؟ تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را همه آن عدول قائممقامند در این امر مادام که از ضرورتی از ضروریات ایمان خارج نشوند و دلیل و برهان از ضروریات و کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و اخبار اهلبیت؟عهم؟ بر مطلب حق اقامه کنند. پس هرکس معرفت ایشان را داشته باشد به قطب جمیع علوم حقه فائز شده و هرکس اخذ از ایشان کند اخذ کرده از ائمه اطهار؟عهم؟ و از رسول خدا؟ص؟ و از خدای تعالی و هرکس رد کند بر ایشان رد کرده بر ایشان؟عهم؟ و هرکس محب ایشان باشد محب ایشان است؟عهم؟ و به قطب اعمال فائز شده به شرط آنکه خود را به یکی از ایشان نبندد از برای بهانه تخلف از دیگری و اظهار دوستی به یکی از ایشان نکند به جهت بهانه عداوت دیگری و اعانت یکی از ایشان نکند به جهت اهانت دیگری و نصرت یکی را نکند به جهت بهانه دستاویز خذلان دیگری و همچنین در باقی امور که چنین کسی مانند کسی است که به ادعای دوستی با حضرت پیغمبر؟ص؟ دشمنی با حضرت امیر میکند و دستاویزی در عداوت میخواهد که در یک دل دو دوستی ناید خوش و به ادعای دوستی به حضرت امیر؟ع؟ دشمنی با حسنین؟عهما؟ میکند و هکذا تا آخر ائمه؟عهم؟ و چنین کسی البته در ادعای دوستی خود با هر کس که دوستی کند کاذب است و دشمن خدا و رسول؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ و مشایخ فخام عظام+ است. و السلام علی من عرف الکلام و وصل الی المرام.
تمام شد در شب اول ماه ربیعالمولود نجوماً سنه ۱۲۹۳
حامــــــداً مصلیــــــاً مستغفــــــــراً.
جواب
تعليقه
آقا عبدالعلی سيرجانی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۷ *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
و اما آنکه مرقوم شده بود که چیزی که باعث اضطراب است این است که از فرمایشات مشایخ+ چنین فهمیدهام که در هر عصری از اعصار عالمی و حاکمی ظاهر باید باشد و به قدری که مردم محتاجند از امور ظاهر و پنهان داشته باشد و به آن مبارک وجود امر مدینه منتظم شود و حاجات خلق را برآورد و اظهار چنین شخصی بر خدا است به طوری که هر عاقل منصف بفهمد و معلوم است که خداوند حکیم کوتاهی نکرده و نمیکند، یقیناً این مطلب منافاتی با پنهان بودن بعضی از بزرگان ندارد چرا که چنانکه تصرفات ایشان در باطن است خودشان هم در باطنند. اقرار به وجود ایشان داریم و امر ایشان هرقدر عظیم باشد اعظم از امر امامت نیست و چون اقتضای غیبت شد غایب شدند. اما در احتیاجات ظاهره که البته باید در هر عصری عدولی چند از جانب او ظاهر و مشهور باشند که رفع غایله انتحال مبطلین و تأویل جاهلین و غلو غالین را بکنند امر چنین اشخاص هم مخفی نخواهد ماند و بر خدا است تعریف ایشان و بر ما است اذعان. و ایشان کسانی هستند ظاهر که از هر شبههای میتوانند جواب داد و در باطن هم که اهل باطن درکارند. اگر احیاناً اقتضائی بهم رسید که خود را به کسی بشناسند میشناسانند و الّا در پرده غیب مشغول کار خود هستند مانند خود غوث اعظم عجلاللّهفرجه.
سعی بفرمایید در همه احوال آنچه را که خداوند عالم جلّشأنه اظهار فرموده شما اذعان کنید و بنای تراشیدن بت از برای خود نگذارید که اهل باطل همیشه از برای خود تراشیدند بتهای ظاهری و باطنی را و اهل حق همیشه تابع امر الهی بودند والسلام علی من عرف الکلام و وصل الی المرام. حرّره محمّدباقر از همدان در سلخ شوال ۱۲۹۴.
بخشی از
اسحاقيه
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۹ *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم
فرمايش فرمودهاند: و باز از جمله اشکالات و سؤالات من بنده است که مسلّمى اين سلسله جليله شيخيه کثّرهماللَّه بلکه غالب ملل و نحل است که در هر عصرى بايد وليّى باشد در ميان خلق ظاهر و محسوس و مشهود و ملموس که اسوه خلق باشد. چه اگر بنا بود کسى ظاهر نباشد بايستى به امام غائب بتوان اکتفا نمود. و اين اختصاصى به اين سلسله ندارد بلکه عرفاء و صوفيه هم همين را مىگويند چنانکه ملّاى روم در مثنوى مىگويد:
پس به هر عصرى وليّى قائم است | تا قيامت آزمايش دائم است | |
پس امام حقِّ ناطق آن ولى است | خواه از نسل عمر خواه از على است |
و همچنين ديگران. به هرحال، معالتنزل که ثابت شد به دليل که فلانبنفلانِ نبى نبوّت او را نمىتوان تسليم کرد مگر به تسديد اللَّه جلشأنه و اينکه از آن نبى افعال خدايى سر زند که مايه عجز خلق باشد، و همچنين هروصيى بعد از نبيّى يا به نص خاص بايد وصايت داشته باشد يا به افعال و اعمال آن نبى که از آن سرزند. و على هذه فقس ما سواها، و هلمّ جرّا؛ تا مىرسد به اين علمای اعلام يعنى شيخ جليل و سيد نبيل و آقاى مرحوم+.
حال عرض مىکند که اين وصى يا ولى يا نقيب يا نجيب يا مرشد يا مجتهد يا غير ذلک هرچه باشد بايد به چه شناخته شود؟ در اين دَور از هرکه جويا مىشوى که بايد چنين شخصى باشد که وسيله نجات باشد و راه معرفت ائمه و انبياء و خدا باشد و اسوه خلق باشد؟ مىگويد بلى. چون مىگويى به چه بايد شناخت؟ هيچ نمىگويد. يا اگر چيزى گويد مىگويد به هرچه ولى سابق را شناختى. من اکنون در اين عصرم و هنوز ولى نشناختهام و اکنون طالبم، چه کنم؟ اگر به علم بايد بشناسم که نه
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۰ *»
مرا آن تميز است که بفهمم، و نه علم يکى و دوتا است و نه منحصر به سلسله حقّه، چنانچه بالعيان و المشافهه مشاهده مىکنيم که بسيار از مخالفين مذهب در فنون شتّىٰ و علوم عديده مختلفه يد طولىٰ داشتهاند و شَقّ شعر کردهاند. و اگر به چيز ديگر بايد بفهمم آن چيست؟ اگر تقوى است، که آنقدر شبهه و تلبيس بسيار شده که ريا از تقوى شناخته نمىشود. و معالتسليم که فهميده شود به همين نمىتوان اکتفا نمود، به جهت اينکه اين تقوى بفرده مايه اختيار يکى از علماء بر همه روى زمين نمىشود، و نمىتوان اعتقاد کرد که فلان مثلاً امروز اسوه خلق است و راه معرفت خدا و رسول است. چه اگر به همين تنها مىشد اکتفا کنى چرا امروز جميع اين سلسله جليله کثراللَّهامثالهم در تفحص و تفتيشاند؟ و اختلاف در ميان ايشان است؟ چه بحمداللَّه علمای متّقى و متزهّد و پرهيزکار و بردبار در ميان ايشان بسيار است که در تقواى ايشان شبهه نمىتوان کرد. پس معلوم شد که چيزى ديگر به کار است.
و چون بدين مثابه با کسى صحبت کنى و بحث بدينجا انجامد، گويد بلى چنين کسى لازم است. اگر از او جويا شوى که تو خود آن شخصى؟ مىگويد نه. مىگويى او را مىشناسى؟ مىگويد نه. نمىدانم چه بايد کرد؟ و اينهمه از جهت اين است اگر ادعا کند که من هستم يا بگويد که فلان است مىترسد که از خودش يا او آثار ائمه؟عهم؟ و افعال ايشان را بجويند، آنوقت آن شخص يا بايد چنين کند و مأمور نباشد و يا از عهده برنيايد.
پس به اين علم و تقوى که نمىتوان شناخت. و اينگونه کارها هم که از اشخاصى که مظنون است که داراى اين مقامند سرنمىزند، پس چه بايد کرد؟ و اين بدان ماند که مريضى مرض مهلک داشته باشد و بىدوا، و عقب مداوا رود، از هرکس جويا شود که دواى من چيست؟ همه گويندش که اين مرض تو مرضى است مهلک، ولکن هر دردى را دوائى و هر سقم و علّتى را شفائى هست و تو را طبيبى در کار است و معالجه مرض تو را مثلاً دارويى کند که در مرتبه سيّوم گرم و خشک است و بدين
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۱ *»
صفت و رنگ و بو و طعم و خاصيّت است. بعد مريض بگويد اى شخص تو خود آن طبيب هستى و اين دارو را دارى؟ بگويد خير. کسى را مىشناسى که اين دارو نزد آن يافت شود؟ بگويد نه. پس چه بايد کرد؟ جواب اين است که برو بمير! سبحاناللَّه! جگر انسان را اينگونه سؤال و جوابها مىشکافد و آخر هم هيچ به دستش نمىآيد.
به هرحال، مستدعى آنم که مرحمت فرموده بيان بفرماييد که آن شخص را به چه بايد شناخت؟ و اگر بنا شد که جمعى مدعى اين مقام باشند به چه تميز بايد داد؟ و بر فرض اينکه همه در يک عرصه باشند آيا ناطق يکى بايد باشد يا همه؟ سرکار را به روح مطهّر مشايخ+ که مرحمتى فرموده جوابى شافى و خطابى کافى بفرماييد و مرا از اين گرداب غم نجات بخشيد. بيّنوا توجَروا.
عرض مىشود که اميد است که چنانکه در سؤال نهايت دقت را به کار برديد در جواب هم به دقت نظرى فرماييد. من کوتاهى در بيان نمىکنم انشاءاللَّه اگرچه سرکار اصرار هم نکنيد چه جاى اصرار و تأکيدکردن به ارواح ابرار عليهم رحمةاللَّه الرّحيم الودود الغفّار.
پس عرض مىکنم که بسى بايد واضح باشد از براى امثال سرکار که معقول نيست بر طبق منقول که خداوند عالم جلشأنه بخواهد چيزى را از عباد خود و آن مراد را در نزد خود اراده کند و به ايشان نرساند و نفهماند و از ايشان مخفى دارد. پس چون خلق نادان به آن مراد عمل نکنند از ايشان مؤاخذه کند؛ و حال آنکه هيچ سلطان ظالمى چنين کار نکند، چرا که اين عمل لغوى است. بر فرض اينکه کسى چنين ستمى را روا دارد چيزى را که کرده ستمى بوده و مراد او به عمل نيامده.
بارى، امر الهى در ميان خلق بايد امرى باشد ظاهر و بيّن و آشکار به طورى که از هرکس خواسته به او رسانيده به طور وضوح و علانيه و آشکار. و چون او اعلم عالمين و اقدر قادرين و ارحم راحمين و اکرم اکرمين است امر او بايد آسانترين امرها و واضحترين واضحات باشد و عقل و نقل از هر صاحب عقلى و نقلى بر اين مطلب شاهد است.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۲ *»
پس فکر کنيد که آيا معقول است که علم و قدرت و رحم و کرم او مخصوص اهل عصرى از اعصار باشد و در عصرى ديگر تغيير کرده و جاهل و عاجز و قسىّ و بخيل شده؟ پس در عصرى معجزات و خارق عادات از براى اهل آن اظهار کرده تا خلق آن زمان بر يقين شدند در امر او، و در عصرى ديگر خلق را مهمل گذارده و امر خود را مخفى داشته از ايشان، تا آنکه عقلاى اهل آن عصر حيران و سرگردان شدهاند که آيا امر او کدام است و حق از جانب او در کجا است؟ يا آنکه او هميشه خدا است و هميشه راه او واضحترين راهها بوده و هست، اگرچه خلقى بسيار و جمعى بىشمار از آن راه کناره کرده و مىکنند، و هميشه او ارحمالراحمين بوده و هست در موضع عفو و رحمت از براى کسانى که در راه واضح او سالک شدند، و هميشه اشدّالمعاقبين بوده و هست در موضع نکال و نقمت مر کسانى را که از راه واضح او اِعراض کرده و مىکنند.
پس متذکر باشيد که اگرچه فرقههاى بسيار در عالم هستند بايد حق و اهلحق در اين ميان معلوم باشند به طور وضوح، و باطل و اهل آن بايد معلوم باشند به طور وضوح؛ چرا که هريک از طرفين اگر معلوم نباشد مستلزم معلومنبودن ديگرى است عقلاً و نقلاً. و تعجب آنکه هريک از فرقههاى مختلفه ادعاى حقّيت مىکنند و انکارى از حق ندارند و اثبات آن را مىکنند، و هريک ديگرى را باطل مىدانند و انکار از آن دارند و درصدد ابطال آنند. و تعجب بر تعجب مىافزايد که در ميان هريک از فرقههاى مختلفه علماء و حکماء و زهّاد و عبّاد و اصحاب رياضات و ارباب مکاشفات و دانايان به تأثير کلمات و حروف در تحبيب و تبغيض و خرابى و آبادى و وسعت و ضيق و دفع اعراض و دفع امراض و تببندىها و آسانى وضع حملها و غرايب و عجايب يافت مىشوند. و در ميان همه طوايف يافت مىشوند متبوعانى چند که تابعان خود را دعوت به خدا و رسولى و آخرتى مىکنند و صفات حميده را مدح و وصف و امر به آنها مىکنند و صفات قبيحه را مذمّت و نهى از آنها مىکنند.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۳ *»
و اگر بعضى از کسانى که در لباس متبوعيتند([۱]) فسق و فجور علانيه داشته باشند و مال مردم را به حيلهها جلب مىکنند و از رشوههاى علانيه باک ندارند؛ از اين قبيل باز در ساير طوايف هم يافت مىشوند بدون تفاوت، و معذلک کلّه بايد در ميان، امر الهى واضح و لايح باشد، مثل آنکه بطلان باطلان بايد ظاهر و آشکار باشد.
با آنچه عرض شد و با آنهايى که خود سرکار ايراد فرموده بوديد، در بادى نظر چنان مىنمايد که با اين حال محال است که کسى بر حقيقت حال واقف شود. چرا که اگر دليل حقّيت علم و تقوى است که به قول سرکار عوامى که علم ندارند چه کنند و بر چند علم اطلاع يابند؟ و اگر دليل، تقوى است، به قول سرکار همه صاحبان تقوى هستند، و اگر دليل اظهار خارق عادت است که باز به قول سرکار در اين اعصار خارق عادتى از براى عموم مردم درميان نيست. و آنچه فرمودهايد امرى است بديهى در نزد عقلاى عالم که دينشان محض غفلت اتّباع آباء نيست.
و علاوه بر آنچه فرمودهايد مىتوان فرض کرد و بسا آنکه وقوع آن را يافت که در ميان اين فرقههاى مختلفه عالمى يافت شود داراى علوم بسيار، که چون عامى نظر کند که ساير علماء هريک در علم خودشان از او سؤال کردند مجاب شدند و سکوت کردند؛ پس عامى اگرچه خود عالم نباشد پس چون سکوت ساير علماء و تسليم ايشان را از براى او ديد مىفهمد که او داراى علوم بسيار است. و البته در ميان هر طايفهاى قواعد و رسومى است، پس ديد که آن عالم به آن قواعد و رسوم راه مىرود، خواهد دانست که او متّقى و پرهيزکار است. و پرهيزکارى هرطايفهاى معلوم است که بايد درسترفتارى به قواعد و رسوم همان طايفه باشد اگرچه با قواعد و رسوم ساير طوايف مختلف باشد.
پس بنابراين در بادى نظر امر مشکلتر شده که خارق عادتى در ميان هيچيک از طوايف به طور عموم صورت وقوع ندارد، که طالب حق در هرطايفهاى ديد، ايشان را برحق و ماسواى ايشان را بر باطل داند.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۴ *»
و اگر اصحاب حِيَل مانند بعضى از اهل تصوّف بگويند که ما صاحب خارق عادت هستيم ولکن نه از براى هرکس، بلکه از براى کسى که قابل باشد. چنانکه در ميان ايشان معروف است که مريدان مشاهده خارق عادات را از مرشد کردهاند چون که قابل بودهاند، اگرچه ديگران مشاهده نکردهاند چون قابل نيستند.
پس جواب از اين قبيل حيلهها اين است که از اين قبيل حيلهها در ميان ساير طوايف هم به هم مىرسد و در ميان همه طوايف مرشدان و مريدان هستند. پس اگر دليل حقّيت شما اين حيلهها است بايد نوعاً جميع طوايف برحق باشند پس باطل و اهل باطل کيانند؟ و اگر ادعا کنند که ماها چنين حيلهها را داريم و ساير طوايف ندارند، محض ادعا است؛ چرا که در ميان هرطايفهاى يافت مىشوند جمعى که از براى آسانى وضع حمل چيزى بنويسند و زنها را مريد خود کنند، و تببند به کسى دهند و آن ضعيف را مريد خود کنند. و از اين قبيل است ساير اوراد و اذکارى که تعليم مىکنند. اين اوراد و اذکار در ميان جميع طوايف يافت مىشود. و البته از براى امثال سرکار امر مشتبه نيست.
و در ميان هرطايفهاى احياناً گاهگاهى از براى مرشدان و مريدان رؤياى صادقه يافت مىشود. به اين معنى که مريد مرشد را در حالى خواب ببيند و چون به خدمت او رسد او را بر آن حال يابد. يا مرشد مريد را در خواب يا مانند خواب بيند ــ که به اصطلاح ايشان عالم کشف و مشاهده ايشان است ـــ و چون مريد به خدمت او برسد او خبر دهد که تو را در عالم بالا بر فلان حال يافتم، و مريد تطابق حال خود را با خبر مرشد بيابد.
بارى، اگر بخواهيد بدانيد که همه اينها حيلهها است و دخلى به امر حق و باطل ندارد، متذکر باشيد که مردمان زرنگ حيلهباز در هرطايفهاى يافت مىشوند، و چهبسيار حيلهها را به حدس به کار مىبرند، پس هرجا که حدسشان صائب نشد که نقلى نيست امر را مشتبه مىکنند که حدسى زديم مانند حدس ساير مردم و صائب
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۵ *»
نشد. و اگر اتفاق يک حدسى از ايشان صائب شد که مريدان با مرشد حالها مىکنند و آن حدس صائب را منتشر مىکنند.
بارى، پس اگر متذکر باشيد که خارق عادات پيغمبران و امامان؟عهم؟ از براى عموم غافلان و جاهلان بود که همه مشاهده مىکردند، خواه قابل بودند و اقرار مىکردند و ايمان مىآوردند، و خواه قابل نبودند و ايمان نمىآوردند و مىگفتند «ان هذا الّا سحر مستمر» پس متذکر باشيد که از اين قبيل حيلهها در ميان همه طوايف يافت مىشود، و اينها برخلاف راه و رسم پيغمبران و امامان؟عهم؟ است، و خارق عادات ايشان به طور عموم بوده، و هرگز به احدى نگفتند که تو بايد قبل از ديدن خارق عادات از ما، اخلاص و ارادت به ما پيدا کنى و حسن ظنى به ما داشته باشى تا قابل شوى که ما از براى تو خارق عادتى اظهار کنيم. بلکه قبل از آنکه مردم اخلاص و ارادت به ايشان به هم رسانند به طور عموم اظهار خارق عادت مىکردند، و به واسطه آن خارق عادت بعضى از مردم اخلاص و ارادت به ايشان به هم مىرساندند و بعضى بر ضلالت باقى مىماندند و مىگفتند که اين خارق عادت سحرى است مستمر.
بارى، خارق عادتى به طور عموم که عادت پيغمبران و اوصياى ايشان؟عهم؟ بود که در ميان هيچيک از طوايف نيست، و علوم و قواعد و رسوم هم که در ميان جميع طوايف يافت مىشود، و پرهيزکارى هرطايفهاى هم که در ميان هرطايفهاى يافت مىشود. پس بنا بر اين که امرى است واقع که بر عاقلى پوشيده نيست، تميزدادن ميان حق و باطل در بادى نظر امرى است بسيار مشکل، بلکه در بادى نظر محال است تميزدادن آندو از يکديگر.
پس اگر مىخواهيد که اين امر محال ممکن شود و اين امر مشکل آسان گردد، متذکر شويد که بعد از اثبات اينکه فلان پيغمبر است بلاشک و باقى مردم بايد امت اين پيغمبر باشند بلاشک و هرکس متابعت او کند ناجى است بلاشک و هرکس ايمان به او نياورد هالک است بلاشک؛ اين امر محال صورت امکان و وقوع مىگيرد و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۶ *»
اين امر مشکل آسان مىشود.
پس چون يافتيد به بيانى که گذشت که پيغمبر آخرالزمان؟ص؟ برحق و باحق بود، و اوصياى معروف او همه برحق و باحق بودند و حق بر گرد ايشان دور مىزد و ايشان بر گرد حق دور زدند به طور يقين عقلى، و کسانى که به ايشان ايمان نياوردند بر باطل بودند و هستند به دليل عقلى يقينى به طورى که گذشت نه به تعبّد؛ چرا که دليل تعبّدى در اصلِ اختيار دين و مذهب دليل کفّار و منافقين است که گفتند انّا وجدنا آباءنا على امة و انّا على آثارهم مهتدون و خداوند عالم جلشأنه ايشان را به قول خود ردّ فرمود که أولو کان آباؤهم لايعقلون شيئاً و لايهتدون. و دليل تعبّدى جاى آن بعد از آن است که به دليل عقلى يقينى ثابت شود حقّيت حجتى؛ پس بعد از ثبوت حجّيت او به دليل عقل، آنگاه اگر آن حجت امرى و نهيى کرد و محجوجين راه حسن و قبح امر مخصوصى را ندانند سهل است، پس بايد تعبّداً به امر حجتِ ثابت يقينى به دليل عقل عمل کنند و همچنين بايد تعبّداً از منهيات او احتراز کنند.
پس متذکر باشيد که کار حجت اين است که وضع ناموس کند در ميان مردم، پس واجب کند بعضى از اعمال را و حرام کند بعضى را و مستحب و مکروه قرار دهد بعضى را و مباح کند بعضى را و حلال کند بعضى چيزها را و حرام کند بعضى را و قواعد و قوانين وضع کند که از آن تخلف نکنند، پس محتاج است به اظهار خارق عاداتى چند تا اثبات کند که اين امور را از جانب کسى در ميان آوردهام که خلق عاجزند مثل او کارى کنند. پس چون خلق ديدند خارق عادات را يقين کردند که اين کار کار خداى ايشان است، چنانکه يقين دارند که خلق آسمان و زمين و جماد و نبات و حيوان و انسان کار خداى ايشان است. پس چون ساير مردم خارق عادات را ديدند فهميدند که متابعت حجت لازم است.
پس متذکر باشيد که هيچيک از تابعين در متابعت خود مر حجت را احتياج به خارق عادت ندارند، و دليل حقّيت ايشان متابعت ايشان است مر حجت را، و دليل
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۷ *»
حقّيت حجت خارق عادت است. پس هريک از امت دليل حقّيتشان متابعت حجت بايد باشد نه چيزى ديگر، چنانکه دليل حقّيت حجت خارق عادت بايد باشد.
پس متذکر باشيد که کسانى که از امت خود را مىدانند و دليل حقّيت خود را به غير از متابعت حجت چيزى ديگر قرار مىدهند، و آن چيز را هم به طور عموم اظهار نمىکنند بلکه به اصطلاح خودشان از براى کسى که قابل باشد اظهار مىکنند، اين جماعت تابع حجت ثابت من عنداللَّه نيستند اگرچه خارق عادت عامّى هم اظهار کنند، و دجّالصفت دور عالَم را پا زنند. و امثال اين خرافات را در ميان انداختهاند که احمقانى چند را مسخّر کنند و به کام دل بدون اضطراب به مشتهيات خود برسند که مريدان نتوانند ايرادى به او بگيرند در استعمال آن مشتهيات؛ چرا که به گمان خام خود حقّيت او را به خارق عادت فهميدهاند، پس او هرچه مىکند درست است و کامل ميزان ناقص است و ناقص ميزان کامل نيست، چنانکه پيغمبر هرچه مىکند همان درست است و او ميزان است و مردم ناقصند و بايد مطيع او باشند و ايرادى در کارهاى او به او نگيرند.
پس قدرى هوش خود را جمع کنيد و در دين خود بابصيرت باشيد که تابعين پيغمبر چه احتياجى به خارق عادت دارند در متابعت او؟ و خارق عادت از براى همين است که صاحب آن بخواهد حلالى يا حرامى يا واجبى يا حرامى و احکامى در ميان خلق آورد. آيا احدى از امت مىتوانند که حلال خدا را به اظهار خارق عادت حرام کنند؟ يا حرامى را حلال کنند؟ يا امر واجبى را حرام کنند؟ يا مستحبى را مکروه کنند؟ يا مکروهى را مستحب کنند؟ يا مباحى را مستحب و مکروه و واجب و حرام کنند؟ يا يکى از اين اقسام را تغيير دهند؟
پس اگر امت نتوانند مطلقاً تغييرى در امور دينيه دهند خارق عادت را از براى چه امرى بايد اظهار کنند؟ و متابعت که تکليف ايشان است که محتاج به خارق عادت نيست. بلى، چيزى که هست اين است که دليل حقّيت ايشان متابعت
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۸ *»
است، پس بعد از متابعت اگر کرامتى را خداوند عالم جلشأنه به ايشان عطا فرمود نورى است على نور، نه آنکه آن دليل حقّيت ايشان باشد، بلکه دليل حقّيت ايشان همان متابعت ايشان است و بس.
پس اميد است که بعد از تذکّر به اين مطلب متذکر باشيد که در ميان علماى امت از زمان معصومين؟عهم؟ الىالآن الى بعد الآن خارق عادت به طور عموم در اثبات حقّيت ايشان نيست، و تمام دليل حقّيت ايشان متابعت ايشان است مر معصومين؟عهم؟ را؛ که اگر احدى از ايشان به قدر بلعم باعورا علم داشته باشد و به قدر دجّال خارق عادت بتواند اظهار کند، و متابعت نکند پيغمبر را در يکى از امور مسلّمه آن پيغمبر، آن شخص يا بلعمى است دويم، يا دجّالى است دويم.
پس اگر متذکر شديد که دليل حقّيت امت متابعت است و بس، و دليل متابعت خارق عادت پيغمبر است، پس فکر کنيد در ميان فرقههاى مختلفه که همه خود را نسبت مىدهند به متابعت آن پيغمبر و بيابيد که کداميک در ادعاى خود صادقند و کدام کاذب؟ پس چون در ميان فِرَق اسلام فکر کرديم يافتيم که در اول امر دو فرقه شدند: پس بعضى گفتند که بعد از پيغمبر؟ص؟ مردم محتاجند به شخصى عالم و معصوم از جهل و نادانى به احکام الهى و معصوم از مخالفت در افعال و اعمال و امر و نهى و حکم به مقتضاى وحى الهى و احتراز از حکم بغير ماانزل اللَّه. و چنين حکمى البته بايد مستنبط از کتاب الهى باشد، چنانکه نص صريح کتاب است که فرموده ولو رَدّوه الى الرسول و الى اولىالامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم. و چنين شخص عالم مستنبِط معصوم صاحب امر را خدا مىشناسد و بس، پس بايد خداوند عالم جلشأنه وحى کند به پيغمبر؟ص؟ که چنين شخصى بعد از تو کيست، و پيغمبر هم؟ص؟ به وحى الهى که ماينطق عن الهوىٰ ان هو الّا وحى يوحىٰ برساند به مردم و بشناساند به ايشان آن شخص را. و يافتيم بر طبق اين دليل عقل امرى را که پيغمبر؟ص؟ اظهار کرد و نص کرد و نصب کرد به جاى خود بعد از خود
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۴۹ *»
اميرالمؤمنين؟ع؟ را در غديرخم و در مواضع بسيارى ديگر که احاديث آن مواضع از طُرُق موافق و مخالف از حدّ تواتر گذشته و رسيده.
و يافتيم جماعتى ديگر را در مقابل اين جماعت که گفتند در خلافت بعد از پيغمبر اتفاق و اجماع امت بر شخصى کفايت مىکند، و اجماع کردند برخلافت شخصى ديگر غير از اميرالمؤمنينِ منصوص منصوب از جانب پيغمبر؟ص؟، و اعتنا نکردند به نص و نصب رسولخدا؟ص؟. و اگر احياناً کسى به آن نصوص حجت اقامه کرد بر ايشان تأويل کردند آن نصوص را به طورى که منافاتى با خلافت اجماعيه ايشان نداشته باشد.
پس چون فکر کرديم در امر اين دو فرقه، يافتيم دليل و برهان فرقه اول را مطابق با عقل و نقل از کتاب و سنت. و يافتيم که اجماع و اتفاق مردم بر خليفهشدن شخص جاهل غيرمعصومى، او را عالم و مستنبِط و معصوم و صاحب امر خلافت و حکمرانى بماانزلاللَّه نمىکند، چنانکه نکرد به طورى که بعد از خلافت او هم نشد که خود او يا تابعين او ادعاى علم و استنباط و عصمت را از براى او بکنند. و از اين جهت که به چنين خليفهاى اکتفا کرده بودند، درصدد تجهيل و نقص و عدم عصمت ساير پيغمبران هم برآمدند به تمسکجستن به آيات و اخبار و افعالى متشابه تا آنکه الىالآن به همين عقيده باقى ماندهاند.
پس چون چنين يافتيم اختيار کرديم دينى و مذهبى را با دليل و برهان عقل و نقل که مطابق با عقل و نقل بود، و ترک کرديم راهى را که دليل و برهان عقل و نقل نداشت، و دليل عقل و نقل در بطلان داشت. پس بعد از اين اعتناء نخواهيم کرد به علم و عمل طرف مقابل، اگرچه يافت شود در ميان ايشان عالمى که به قدر بلعم باعور علم داشته باشد و اگرچه به قدر دجال خارق عادت اظهار بتواند بکند. پس بعد از اين چه اعتنائى است به علم و تقوى و زهد و پرهيزکارى و عبادات ايشان. و دانستيم که اگر کسى پيغمبر از جانب خدا نباشد و خارق عادات نداشته باشد و عالم به حلال و حرام و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۰ *»
احکام الهى نباشد، معقول نيست که به اتفاق و اجماع مردم بر بزرگى او، او پيغمبر از جانب خدا شود و صاحب خارق عادات گردد و عالم به احکام الهى شود. و معقول نيست که شخص جاهل غيرمعصومى بعد از پيغمبر، اولىالامر و مستنبِط و معصوم گردد. و چنانکه عقلاً و نقلاً اعتنائى به اقوال و اعمال تابعين پيغمبرِ تراشيده نيست، بر همان نسق اعتنائى به اقوال و اعمال تابعين حجتِ تراشيده نيست بدون تفاوت.
پس بر همين نسق فکر کنيد در کار و بار و اقوال و اعمال و کردار و رفتار هر جماعتى که مستمرّاً حجتى منصوص منصوب از جانب خداوند عالم جلشأنه ندارند. پس اعتنائى مکنيد به اقوال و اعمال ايشان، اگرچه در ميان آنها يافت شود عالمى مثل بلعم و متصرفى مثل دجال. پس داخل شويد در دايره جماعتى که مستمرّاً حجت منصوص منصوبى زنده از جانب خداوند عالم جلشأنه به همراه کتاب خدا دارند که دين ايشان اين است که فرمودهاند انّ لنا فى کلّ خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين و فرمودهاند انّا غيرمهملين لمراعاتکم و لا ناسين لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء.
پس چون داخل در اين دايره شديم يافتيم که مدعى اين علم و عدالت جماعتى بسيارند، پس بعضى از ايشان را يافتيم که تصديق از بعضى دارند و بعضى را يافتيم که تصديق بعضى را ندارند و بسا آنکه در شدت انکارند از بعض. پس جويا شديم تا بيابيم که حق در اين ميان با کدام است و کدام بر باطلند؟ و دانستيم به دليل عقل يقينى مطابق با نقل که حق از جانب خداوند عالم جلشأنه در ميان خلق بايد معلوم باشد، و حق که معلوم شد باطل هم البته معلوم خواهد شد، چرا که ماذا بعد الحق الّا الضلال دليل عقل است که در نقل است. و دانستيم به دليل عقل مطابق با نقل که حق غير معلومالحقّيه در ميان خلق بىفايده است و تمسک به آن ممکن نيست و چنين چيزى از جانب خداوند عالم جلشأنه نيست، و باطل غير معلومالبطلان در ميان خلق واضح نيست پس احتراز از آن نتوان کرد.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۱ *»
و دانستيم که علامت حق در ميان تابعان پيغمبر صاحب خارق عادات، خارق عادت نيست؛ چرا که تابعان، تحليل حلالى و تحريم حرامى نبايد بکنند چنانکه تحليل حرامى و تحريم حلالى نبايد بکنند که محتاج به خارق عادت شوند. پس جويا شديم که آيا علامت حقى که در ميان خلق بايد واضح باشد و خارق عادت هم نبايد باشد چيست، که آنچيز خليفةالخلفاء است در ميان خلق، بلکه خليفه خداست در ميان خلق؟ و چون به دليل عقل مطابق با نقل دانستيم که حق غير معلومالحقّيه در ميان خلق از جانب حق نيست جلشأنه، و اگر کسى چنين حقى غيرمعلومى را نسبت به خدا داد خدا را نشناخته، و آنچه را که به او نسبت داده هوايى است خدا ناميده شده که امر بىفايده و تکليف مالايطاق را قرار داده و لايکلّف اللَّه نفساً الّا ما آتاها و لايکلّف اللَّه نفساً الّا وسعها دليل عقل است که در نقل است.
پس جويا شديم از آن علامت حقى که در ميان خلق است و به ايشان داده است خداوند عالم جلشأنه و در وسع ايشان قرار داده غير از خارق عادت؛ پس يافتيم که چيزى که در ميان خلق است و به ايشان داده شده به حصر عقل و نقل دو امر است: يکى محل اتفاق و يکى محل اختلاف. و آنچه محل اتفاق است در اصطلاح ضروريات دين و مذهب ناميده شده، و آنچه محل اختلاف است نظريات ناميده شده؛ و چون به عقل و نقل رجوع کرديم قسم سيّومى نيافتيم که در ميان خلق باشد. پس متمسک شديم به اين دو امر محصور در ميان خلق، پس دانستيم که هرکس داخل در دايره امر متفقعليه است در دايره ايمان داخل است و حق با او است و او با حق است، و هرکس خارج از آن دايره است در ضلالت است و ماذا بعد الحق الّا الضلال. و اما امور نظريه محل اختلاف است و فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بينکم و اختلاف فتاوى از علماى ابرار در اين امور است، و از اين قبيل اختلاف در عصر معصومين؟عهم؟ بوده تا حال و خواهد بود در استقبال، و اختلاف در اين امور دليل بطلان نيست، و علماى مختلفين در فتوا در امور نظريه صاحبان مذاهب مختلفه
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۲ *»
نيستند و همه يک مذهب دارند و همه در طريقه مستقيمه سالک و ثابتند. اما در ضروريات اختلاف جايز نيست و مخالف هريک از آنها مخالف خدا و رسول و ائمههدىٰ؟عهم؟ است اگرچه در علم مانند بلعم باعورا باشد و در تصرف مانند دجّال.
پس اين است حق ثابت مقرّر از جانب خداوند عالم جلشأنه، و هيچ حقى از جانب او نيست مگر همين که جميع خارق عادات از جميع صاحبان خارق عادات از براى اثبات همين بود و بس، و مقصود از خارق عادات همين بوده و بس. و خارق عادات مقصودبالعرضند از براى وضع و اثبات ضروريات که مقصودبالذّاتند، و هريک از اين ضروريات محکمترند در نزد عاقل هوشيار از هريک هريک خارق عادات، چرا که هريک از ضروريات به واسطه جميع خارق عادات اثبات شده و هريک از خارق عادات به واسطه جميع ضروريات اثبات نشدهاند. و خداوند عالم جلشأنه از وراء صاحبان خارق عادات محيط است، و اين ضروريات در حضور او ثابتند و او شاهد است و مطلع که خلق او به آن ضروريات متمسکند.
پس اگر وسوسه رود که شايد اين ضروريات از جانب او نيست، رفع آن وسوسه به اين مىشود که اگر از جانب او نبودند و او نمىخواست که اينها در ميان خلق باشند و حال آنکه مىتوانست آنها را از ميان ببرد، بايد از ميان بردارد. پس چون برنداشت دانستيم که او خواسته که اينها در ميان باشند، و عمداً خواسته نه به طور غفلت، پس آنها مقرّر و ثابتند از جانب او يقيناً به دليل عقل مطابق با نقل أولميکف بربّک انّه على کلّ شىء شهيد الا انّهم فى مرية من لقاء ربّهم الا انّه بکلّ شىء محيط. قل کفىٰ باللَّه شهيداً بينى و بينکم و من عنده علم الکتاب. فبأىّ حديث بعد اللَّه و آياته يؤمنون. انّا للَّه و انّا اليه راجعون. و الحمدللَّه الذى هدانا لهذا و ماکنّا لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه.
پس متذکر باشيد که هيچ راه حقى در عالم به غير از اين راه نيست، و هر راهى غير از اين راه، حق نيست، بلکه چاهى است قعير که عمق آن رفته الى قعر السعير و ماذا بعد الحق الّا الضلال فانّىٰ تصرفون. و اين است شارع عام و بدر تمام و شمس ظلام از براى
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۳ *»
خواص و عوام نجىٰ بها من نجىٰ عن بيّنة و هلک بها من غوىٰ و هوىٰ عن بيّنة.
و امر ضروريات بر غيرمستضعفين مخفى نيست. پس متمسکين به آنها و خارجين از آنها بر غيرمستضعف مخفى نخواهد ماند. و چنانکه ضروريات را خداوند عالم جلشأنه شارع عام قرار داده از براى سالکين طالبين راه حق، سالکين در آن را هم ظاهر فرموده از براى ناظرين به حق، و خارجين از آن راه را هم بطلان و خروجشان را واضح فرموده ليهلک من هلک عن بيّنة و يحيىٰ من حىّ عن بيّنة تا نتوانند بگويند در روز قيامت انّا کنّا عن هذا غافلين.
و نمونهاى از خروج خارجين را از اين صراط مستقيم عرض مىکنم از براى سرکار، و باقى را محوّل مىکنم به فهم نقّاد آن ذکاوتشعار، به جهت اختصار و اکتفا به ميسور و اشتغال به اهمّ امور.
پس عرض مىکنم که از جمله ضروريات در ميان شيعه اثناعشريه اين است در مَثَل که مسح را بايد به پشت پا کشيد. پس اگر فرضاً کسى را يافتيد که در جميع علوم ماهر است و به جميع اعمال شرعيه عامل و زاهد و عابد و صاحب خارق عادت به قدر دجال، و بگويد مسح را بايد به کف پا کشيد، همين در کفر و زندقه او کافى است که خارج شده از امر مسلّمىِ ثابت من عنداللَّه جلشأنه. پس اين مَثَل سرمشقى باشد از براى تميزدادن اهل حق از باطل. و شاربالخمر دائمالسکر که خمر را حلال نداند کافر نيست اگر به باقى ضروريات اقرار دارد و شفاعتى لاهل الکبائر من امتى در حق او ثابت است. و کسى که خمر را حلال داند کافر است و مخلّد در آتش جهنّم اگرچه هرگز شرب خمر نکند.
پس متذکر باشيد که مُقِرّين به جميع ضروريات دين و مذهب مؤمنند و اهل حقّند، اگرچه فسّاقشان فسّاقند و عدولشان عدول، و علماشان علماء، و عوامشان عوام. و کسى که خمر را يا حرامى بيّن را حلال داند کافر است اگرچه هرگز شرب خمر نکند و به جميع اعمال شرعيه عامل شود و عالم به جميع علوم باشد، و زاهد در دنيا و راغب به عبادات و رياضات و مکاشفات و مُظهر خارق عادات به قدر دجال باشد.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۴ *»
و از جمله خروج از دايره ايمان اين است که شخصى مُقِرّ به جميع ضروريات دين و مذهب را کافر داند اگرچه جاهل و فاسق باشد چه جاى عالم عادل، اگرچه شخص اول عالم و عابد و زاهد باشد.
و از جمله خروج از دايره ايمان اين است که بگويند در حق شخص عالم عاملى، که در علم و عمل او نقصى نيست ولکن در دل کافر است.
و از آن جمله است که کسى ادعا کند نيابت خاصه را در غيبت کبرىٰ از براى خود يا کسى ديگر.
و از آن جمله است عدول متعددين در هر خَلَفى را منحصر در فرد دانستن، اگرچه به حسب اتفاق روزگار منحصر شود به فرد.
و از آن جمله است خارجندانستن چنين اشخاص را از دايره ايمان.
و از آن جمله است شکداشتن در کفر اين اشخاص.
و از آن جمله است دوستى با اين اشخاص بدون اقتضاى تقيّه.
و از آن جمله است جواز دوستى با دشمنان عدول نافين از دين تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را بدون تقيّه.
و از آن جمله است متمسکشدن به يکى از عدول و دشمنىکردن با باقى عدول به بهانه اينکه امر علم و عدالت در هر زمانى منحصر به فرد است، پس فلانشخص خاص آن فرد است پس باقى داخل غالين يا مبطلين يا جاهلينند.
و از آن جمله است تصديق چنين جماعتى و دوستى ايشان بدون تقيّه.
و از آن جمله است تمکين چنين جماعتى بدون تقيّه.
و از آن جمله است که شخص خود بنفسه ادعاى اختصاص علم و عدالت را صريحاً به خود نکند ولکن در تلويحات او باشد اين ادعا. و علامت آن اينکه بشناسد جماعتى را که ايشان تصريح به رمز و تلويح او مىکنند و او ايشان را منع نکند. و چون مىداند که ايشان مقصود او را به عمل مىآورند و امر را منحصر به او مىدانند، ضمناً
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۵ *»
اعانت کند ايشان را به قول به اينطور که فلان و فلان مردمانى دانا و متديّن و متّقى و پرهيزکار و زيرک و اهل سرّند. و همچنين اعانت کند ايشان را به مال که اشتغال به امرى ديگرى و تفرقه حواس نداشته باشند تا بتوانند على ماينبغى ترويج امر او را به تصريح بکنند، چرا که خود بنفسه نتواند تصريح کند به جهت موانعى که از براى او موجود است. پس اگر چيزى ظاهر شود از آن جماعتى که مدح کرده ايشان را برخلاف مدح او، بناى اصلاح آن را مىگذارد و رفو مىکند خرق ايشان را، و وصله مىکند پاره ايشان را.
پس چنين شخصى البته مدعى انحصار امر است به خود و همين بس است در خروج او از دايره ايمان و اسلام. چرا که در دايره رعيت از زمان حضور معصوم؟ع؟ تا بعد الى يومالقيامة امر منحصر به رعيت واحد نيست، و مدّعى خارج است از دايره اسلام و ايمان، و يکى از منتحلين مبطلين و جاهلين به آيين اسلام و دين و از جمله مأوّلين است از روى جهل خود به تصريحى که از زبانهاى متعدد در مکانهاى متعدد در حال واحد مىکند.
و عجب حيلهاى به کار برده که خود يکزبان بيش ندارد و در يکحال و يکمکان بيش از يکمقصود نتواند اظهار کند، و آن هم به طور تصريح موانعى بسيار دارد، پس محتاج به تلويح شده؛ پس بهتر آنکه مقصود را بدهد به اشخاص عديده به تلويح خود. و چون مىداند که آنها تصريح مىکنند در حال واحد در مکانهاى متعدده در بلاد عديده در نزد احمقان مانند خود بىخبر از راه و رسم دين و مذهب و آئين، و خود بنفسه درصدد توصيف و مدح آن مصرّحين برآيد و بگويد فلان و فلان مردمان حکيمى زيرکى مطلبفهمند.
پس متذکر باشيد که انحصار امر به شخص واحد مخصوص پيغمبر است؟ص؟ و مخصوص امام است؟ع؟، و در زمان هريک حواريينِ متعدد بودند. فکر کنيد که در يکزمان بسا هفتاد و بسا بيشتر پيغمبر به هم مىرسيد، چه شد که در دايره رعيت بايد امر تمام رعيت محوّل به شخص واحدى شود که خود ايمن از جهل و غفلت و سهو و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۶ *»
نسيان و خطا و لغزش نيست؟ و اگر کسى مدّعى عدم اين نقصها است در دايره رعيت، که همين بس است در خروج او از دايره اسلام و ايمان، اگرچه به زبانهاى متعدده از اشخاص متعدده ادعا کند، و خود بنفسه به جهت مانعى تصريح نکند و درصدد مدح آن اشخاص مصرِّحين کوشد. پس آن اشخاص هرقدر در لعن و تکفير و تفسيق و تجهيل و نقص ساير عدول کوشند، و هرقدر در غلوّ در حق او و مدحهاى گزاف در حق او کوشند، او در حق ايشان بگويد که ايشان مردمانى هستند از اهل علم و حکمت و تقوى و پرهيزکارى، و بيچارهِ بىخبر از راه و رسم ديندارى نمىداند که
ذرّه بينانند در عالم بسى | واقفند از کار و بار هرکسى |
و نمىداند که خداوند عالم جلشأنه او را رسوا کرده در نزد طالبان حق، و عدول رسوايى او را برملا کردهاند به عنايت امامزمان عجّلاللَّهفرجه و سهّل مخرجه.
بارى، چنين اشخاص در هر زمانى بودهاند و بعد از اين هم خواهند بود، و عدول نافين کارشان اين است که در مقابل چنين اشخاص نفى کنند غلوّ غاليان را در حق ايشان و پرده منتحلين مبطلين را بدرند و تأويل جاهلين را باطل کنند از براى طالبان حق، اگرچه اقتضا نکند که اسم کسى را ببرند.
عبرت بگيريد در کتابهاى حکماى عدول نافين مثل کتب مشايخ کبار+ که تصريح به اسم اهل عصر خود نکردند و نوعاً قدح کردند در مواضعى که بايد قدح کنند، و مقدوحينْ معروف طالبين حق شدند.
پس کسى گمان نکند که بايد تصريح به اسم کفّار و منافقين کرد تا مردم پيرو ايشان نشوند. اينهمه کفّار و منافقين را خداوند عالم جلشأنه مذمت فرموده و لعن کرده و بعضى را «کمثل الحمار» ناميده و بعضى را «کمثل الکلب» ناميده و بعضى را «يغوث» و «يعوق» و «نسر» ناميده، و صريحاً اسم نبرده مگر قليل از کسانى که مانعى نبوده از تصريح به اسم او مانند فرعون و قارون و هامان. و همچنين بر اين منوال جارى شدند مقتبسين از اين مشکوٰة که تصريح به اسم قليلى که موجب فساد نبود کردند و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۷ *»
در بسيارى از جاها به نوع بيان حق از باطل اکتفا کردند، و از آن نوع طالبان حقيقتِ مُرّ حق به مطلب خود رسيدند.
و چيزى را که بايد تصريح کنم اين است که متذکر باشيد که اين امور در صورت علم و قدرت آن شخص بود، ولى اگر نداند که مريدان در حق او غلوّ مىکنند، يا بداند و منع کند و نپذيرند، يا نتواند منع کند، البته گناهى بر او نيست و وِزر مريدان وبال خودشان خواهد بود. و اگر نعوذباللَّه راضى به فعل آنها است ليحملوا اوزاراً مع اوزارهم شامل حال او است. پس نه هرکسى که درباره او چيزى گفته شد وزر آن وبال او است. مردم عيسى را خدا و پسر خدا گفتند، و حضرتامير را؟ع؟ خدا گفتند. پس انشاءاللَّه مواقع هر کلامى را متذکر خواهيد بود.
بارى، فکر کنيد در ضروريات دين و مذهب و بسنجيد به آنها اهل حق و اهل باطل را، و هرکس مطابق با آنها شد حق است و هرکس مخالف شد بر باطل است. و مباشيد مانند بسيارى از احمقان که تمسک مىکنند از براى خود قول کسى را درباره کسى ديگر، و مىگويند چون فلانکس صاحب عمامه و عصا و ردا است و مرد صادقى است و مىگويد فلانکس کافر است پس ما هم بايد او را کافر بدانيم، چرا که ما بايد تقليد کنيم از عالم مجتهد، و مجتهد چنين حکمى کرده که فلانشخص کافر است. و البته تابعين آن شخص هم در مقابل مىتوانند جواب دهند که متبوع ما هم صاحب عمامه و عصا و ردا است و عالم است و ما بايد تقليد از او کنيم، و او مىگويد که متبوع شما کافر است، پس ما هم تقليد بايد بکنيم و بگوييم متبوع شما کافر است.
بارى، متذکر باشيد که از اين قبيل حرفهاى زنانه، دين خدا نيست؛ و دين خداوند عالم جلشأنه ضروريات است که آنها را در ميان عوامالناس و علماء مشترک قرار داده و به همه رسانيده، و امرى است بالغ و واضح در ميان غيرمستضعفين. و انّ اللَّه بالغ امره همين امر است که عامى و عالم مىتوانند به آن امر بسنجند عوام و علماء را، پس هريک از عوام و علماء با آن امر مطابق شدند عامى و عالم بايد حکم کنند که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۸ *»
مطابقين با ضروريات دين خوبانند و مؤمنان، و همچنين مىتوانند بفهمند که هرکس مخالف شد با ضروريات دين کافر است، عامى باشد يا عالم. و اين است دين خداوند عالم جلشأنه در هر زمان و مکان.
و از اين است که معذور نيستند عوام مجوس و يهود و نصارى و عامّه و هفتاد و دو فرقه از فرقههاى هالکه اسلام در تابعشدن از براى علماى خودشان، و همه بايد به ضرورياتى که در ميان خود دارند تميز دهند اهل حق را از اهل باطل و تابع حق شوند و باطل را ترک کنند، و به غير از ضروريات چيزى ديگر ندارند. و علماى ايشان صاحب خارق عادتى نيستند، و اگر احياناً صاحب خارق عادتى هم مانند دجال پيدا شد، چون مخالف است با ضروريات بايد او را بد بدانند. اين است دين خدا و غير از اين خداوند عالم جلشأنه دينى قرار نداده که عوام و علماء بتوانند آن را بفهمند. و السلام على من عرف الکلام و وصل الى المرام.
و ختم مىکنم کلام را به مشکى که آن اين است که عدول نافين عدولى هستند که خداوند عالم جلشأنه ايشان را به صفت عدل و علم مشاهده کرده در ظاهر و باطن و به پيغمبر خود؟ص؟ خبر داده که ايشان عدولند، و پيغمبر؟ص؟ خبر داده به ائمه طاهرين؟عهم؟ که ايشان عدولند، و ائمه طاهرين؟عهم؟ خبر دادند و فرمودند انّ لنا فى کل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين.
پس متذکر باشيد که ايشان دانايانى هستند که جواب از شبهاتى که وارد بر دين مىشود مىتوانند بدهند، و نفى تحريفها و تأويلهاى جاهلانه و انتحال مبطلين را از دين مىتوانند بکنند. پس اگر علماء نبودند نمىتوانستند چنين امور را متصدى شوند. پس تمام جاهلانِ از اين امور را طرح کنيد. و همچنين چون عدولند، فسّاق و فجّار را طرح کنيد تا امر برسد به جماعتى قليل که محل تحيّرند. پس بدانيد که ايشان چون عدولى هستند واقعى، تکالب و تحاسدى در ميان ايشان نيست، پس بايد همه با هم کمال الفت را داشته باشند مانند الفتى که در ميان امامان؟عهم؟ بود و مانند الفتى که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۵۹ *»
در ميان پيغمبران؟عهم؟ بود. پس اگر ديديد که تکالبى يا تحاسدى يا تکفيرى يا تفسيقى يا اهانتى در ميان است بدانيد که همه اين جماعت برحق نيستند، پس بعضى از منتحلين مبطلين داخلند. و همه اين جماعت بر باطل نيستند چرا که حقّى در عالم به اتفاق عقول و ضروريات از منقول بايد باشد.
و تميزدادن و سنجيدن به ضروريات کارى است در نهايت آسانى که عالم و حکيمِ دقيق و عامىِ غيرمستضعف در آن مساوى است. پس جدا کنيد حق را از باطل به موافقت و مخالفت ضروريات. و اگر غير از آنچه عرض شد بخواهيد حقى پيدا کنيد ممتاز از باطل و باطلى ممتاز از حق، نخواهيد يافت و هميشه مضطرب خواهيد بود نعوذباللَّه، و عذرى نخواهيد داشت بعد از اين در نزد حجج ربالعالمين. وفّقنا اللَّه تعالى لما يحبّ و يرضىٰ بحرمة المصطفىٰ و المرتضىٰ و الزهراء و اولادهم الانجبين حجج اللَّه فى الآخرة و الاولىٰ صلوات اللَّه و صلوات ملائکته و انبيائه و رسله عليهم اجمعين.
پس بدانيد که جميع اهل حق به اين ميزان سنجيده شدند از عصر حضور معصوم؟ع؟ تا بعد، و جميع اهل باطل به همين ميزان در وزن خفيف شدند، و اختصاصى به مشايخ ما+ و اعداى ايشان ندارد.
و اما ناطق بايد يکى باشد يا بيشتر؟ عرض شد که تکالب و تحاسدى در ميان اين عدول نيست، اگر احياناً همه در بلدى باشند و در آن بلد يکناطق کفايت کند، ديگران ممنون او خواهند شد که اين زحمت از دوش آنها رفع شده، و لغو است که ناطقين متعدد در يکبلد يکمطلب را بگويند. و اگر احياناً در بلادى متباعده واقع شدند و بايد چيزى گفت خواهند گفت.
و صلّى اللَّه على محمد و آله الطيّبين و اوليائهم المکرّمين
و لعنة اللَّه على اعدائهم اجمعين
و قدتمّ فى يوم الاربعاء من اواسط الجمادىالاولىٰ من سنة ۱۲۹۵
حامــــداً مصليـــــاً مستغفـــــــراً.
جواب
سؤالات
سيد محمّد پشتمشهد کاشانی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۱ *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّٰه و سلام علی عباده الذین اصطفیٰ.
و بعد اگرچه عبارت سؤال مفصل ذکر شده و مختلف چرا که بعضی از آنها در اثبات لزوم وجود حجتی است در زمین از جانب خدا مطلقا خواه آن حجت نبی باشد یا وصی نبی باشد یا خلیفه او، بدون اختصاص به زمانی دون زمانی و بعضی از آنها در اثبات وجود مبارک امام عصر عجلاللّهفرجه است و بعضی در اثبات لزوم وجود خلفاء و راویان اخبار و حمله احکام و آثار است در غیبت آن بزرگوار و فی الجمله ذکر ترتّب مقام بعضی بر بعضی، ولی مقصود از نقل عبارات مفصله از کتاب مبارک ارشادالعوام و رجوم الشیاطین ظاهراً همان است که در آخر سؤالات در تعلیقه شریفه ذکر فرمودهاید و لفظش این است که بیان فرمایید که مراد از حاکم ظاهر که در همه ارشاد و سایر کتب است در این زمان کیست؟ آیا ظاهر است و مشهور یا خائف است و مغمور؟ و آنکه در رجوم الشیاطین میفرماید بعد از رحلت حاکم سابق بایستد به طور ظاهر امر او مردی پستتر باشد آیا خلف مساوی در درجه، ظاهر است در این زمان یا آنکه مخفی است؟ مشروحاً مطلب را بیان فرمایید در امروز تکلیف چیست. هرگاه خود سرکار هستید بدانیم و هرگاه دیگری را یافتهاید بفرمایید که بدانیم تا امروز در اختلاف رفقا سالم بمانیم. زیاده سوء ادب است وــالسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
عرض میشود که شکی نیست در هر عصر و زمان از جانب خداوند حکیم منان در میان این خلق نادان به جهت نظم عباد و تعمیر بلاد و آموختن صلاح و فساد وجود حجت عالم عادل معصومی لازم است خواه آن حجت نبی باشد یا وصی نبی و یومنا هذا حجت عدل معصوم از جانب خداوند در میان خلق امام عصر عجلاللّهفرجه است و او است که نظم عباد میدهد و تعمیر بلاد و تدبیر ملک میکند و او است متصرف و اینگونه امور منافاتی با غائب بودن آن بزرگوار ندارد و هو الحیّ الذی یکون
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۲ *»
محل عنایة الله و محل نظره و لاجله تدور السموات و یسکن الارض و یکون العلة الغائیة فی بقاء العالم و لولاه لیفنی العالم البتة و هو القلب الذی یکون مظهر الروح فیحیی به العالم لا غیر.
و اما نقباء و نجباء شکی در این نیست که هستند و متعدد هم هستند و موافق روایتی در هر عصری دوازده نقیب و موافق روایتی سی نفر نقیب هستند و همچنین حدیث است که در هرعصری هفتاد نفر نجیب هستند ولی جمیع آنها مخفی و غایبند به همان دلیلی که امام ایشان غایب است و هیچیک از آنها به وصف نقابت و نجابت ظاهر نیستند و چه میشود که امام؟ع؟ به جهت مصالحی چند بعضی از ایشان را به صفت علم و حکمت میان خلق فرستادند که کسی ایشان را نشناسد چرا که به یک ملاحظه ايشان اسم مبارک آن بزرگوارند و حدیث است که در زمان غیبت کسی تفوّه به اسم مبارک آن بزرگوار نکند. خلاصه ایشان در زمان غیبت باید از انظار خلایق مخفی باشند به همان ادله که در کتاب مبارک ارشاد العوام ذکر شده. و اما کسانی که ظاهرند و در مرئیٰ و مسمع خلقند و مردم ایشان را میبینند و میشناسند و با مردم معاشرت میکنند و مجالست میکنند عدولی چند هستند که از جانب امام؟ع؟ در میان این مردم حافظ دین مبین و مروج شریعت سید المرسلین صلوات اللّه علیه و آله اجمعین و مبین معارف و احکام و شارع حلال و حرامند چنانکه در صفت ایشان امام؟ع؟ میفرماید: ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین پس ایشان باید عالم باشند به راههای شکوک و شبهات ملقات در قلوب اهل دین و ایمان و عارف باشند به مکرها و حیلهها و تسویلات جنود شیاطین تا بتوانند رفع آنها را بکنند. و این را هم باید دانست که ايشان حافظ دينند و رافع شکوک و شبهات، و رفع مفاسد و اختلاف وارده در دين و مذهب را میکنند نه هر مفسده و اختلافی که در هر جای ملک واقع شود مثل آنکه پادشاهی ظالم و جابر باشد و بر رعایای خویش ظلم کند یا آنکه سلطانی با سلطانی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۳ *»
جنگ کند و به این واسطه مفاسدی چند در ملک پیدا شود و هیچیک از حجج الهی که حجت اصل هم بودند حتی ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین رفع اینگونه مفاسد را نکردند و از زمان حضرت آدم؟ع؟ تاکنون اینگونه مفسدهها و ظلمها و جورها در ملک بوده و هست پس رفع اینگونه مفاسد با ایشان نیست و اگر وقت رفع اینگونه امور شده بود خود امام؟ع؟ ظاهر میشد و آن بزرگوار اولی بود از دیگران خلاصه اینگونه اشخاص همیشه بودند و الآن هم هستند و در میان مردم ظاهرند و مشهود و ایشان متعدد هستند چنانکه عبارت حدیث دلالت بر تعدد ایشان میکند.
ولی متحیرم که کسانی که از پی شخص کامل میگردند و نقیب و نجیب میخواهند پیدا کنند، نقیب و نجیب را از برای چه میخواهند. اگر به جهت این میخواهند که معارف دین خود را از ایشان فرا گیرند و مسائل حلال و حرام را از ایشان بیاموزند و اگر غالین و مبطلین و جاهلین، تحریف و الحاد و تأویل در دین کنند رفع آنها را بکنند و اگر شکوک و شبهات که در دین وارد آید دفع نمایند که این عدول هم اینگونه کارها را میکنند چنانکه خداوند عالم جلّشأنه ایشان را برای این کارها خلق کرده و در اینگونه امور احتیاج به نقیب و نجیب نیست. چرا که آن بزرگواران شأنشان اجلّ و اعظم از این کارها است و به کارهای اعظم از اینها مأمورند و اگر نقیب و نجیب میخواهند که اگر فقیر شوند آنها را غنی کنند و علم اکسیر به آنها بدهند یا اگر مریض شوند فی الفور بدون دوا و غذا و طبیب رفع مرض آنها را بکنند و اگر منصبی بخواهند فی الفور دعا کنند که خداوند به او بدهد و از این قبیل کارها، که هیچ عصری و زمانی هیچ حجتی از حجتهای خداوند تابع هوی و هوس و خواهشهای مردم نبودهاند و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض.
و اگر کسی بگوید اگر امر چنین است پس مشایخ اعلی اللّه مقامهم و رفع فی الخلد اعلامهم چه بودند؟ عرض میکنم که مشایخ ما+ هیچیک ادعای نقابت و نجابت نکردند حتی آنکه لعن میکردند کسانی را که نسبت نقابت و نجابت را به
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۴ *»
ایشان میدادند و بر فرض تسلیم جواب، جواب این فقره سابقاً ذکر شد که ایشان به صفت علم و حکمت ظاهر بودند لا غیر و از این گذشته نصی و دلیلی از کتاب و سنت بر اینکه یومنا هذا باید هادیان و پیشوایان نقباء و نجباء باشند نداریم. پس نمیدانم که بعضی را چه بر این داشته که میخواهند نقیب و نجیب پیدا کنند و حال آنکه سابقاً عرض شد که آنچه این مردم در دین و مذهب اصولاً و فروعاً محتاجند، عدولی که در میان هستند کفایت میکنند.
و اما آنکه مرقوم شده بود که آیا خلف مساوی در درجه، ظاهر است در این زمان یا اینکه مخفی است؟ عرض میشود که حقیر تاکنون تالی مشایخ+ و مساوی ایشان را نیافتهام و خود را هم معاذ اللّه که تالی و مساوی آن بزرگواران بدانم حتی اینکه اگر مرا در سلک دوستان و موالیان خود محسوب دارند فخرها میکنم و ینبغی انیفخر به.
و اما آنکه از احوال خود حقیر استفسار نموده بودید مختصر عرض کنم که حقیر در مسائل دین و مذهب از مسائل توحید الی ارش الخدش خود را محتاج به احدی از علماء معروفه نمیدانم و اگر کسی بخواهد شک و شبهه در دینم بکند از عهده او بحول اللّه و قوته برمیآیم و در رفع شکوک و شبهات و جمع اختلاف احادیث و آیات و حل مشکلات آنها محتاج به احدی از علماء معروفه بحمد اللّه نیستم و مع ذلک ادعاء نقابت و نجابت هم ندارم و خود را پستتر از آن میدانم که نسبت به آن بزرگواران بدهم. و این چند کلمه را محض اینکه خواسته بودید عرض کردم و الا بنای رجز خوانی ندارم.
و اما جواب سؤال دیگر که مرقوم داشته بودید که در حدیث وارد است که به جابر نمودند ملکوت ارض را که به حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علی نبینا و آله و علیه السلام ننمودند با آنکه در قرآن است و کذلک نری ابرهیم ملکوت السموات و الارض، اختلاف حدیث و آیه را بیان فرمایید،
عرض میشود تمام علم ملکوت سموات و ارض مخصوص محمّد و آل محمّد صلوات اللّه علیهم است و بس و اما انبیاء علی نبینا و آله و علیهم السلام هریک به
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۵ *»
قدر رتبه و مقام و سعه و احاطه خود از آل محمّد؟عهم؟ که در جمیع عوالم خلق من الدرة الی الذرة لسان ترجمان خداوند جل شأنه میباشند فرا میگیرند. پس خداوند به واسطه محمّد و آل محمّد؟عهم؟ نمود به حضرت ابراهیم؟ع؟ ملکوت السموات و الارض را و لکن نه جمیع آنها را. پس آنچه را که به جابر نمود از آن عوالمی بود که به حضرت ابراهیم؟ع؟ ننموده بودند و حدیث شریف منافاتی با آیه مبارکه ندارد. و چون به واسطه کثرت مشاغل فرصت تفصیل نبود اتکالاً علی فهمک الشریف به همین مختصر اکتفــا نمود. و صلـی اللّه علی محمّد و آله الطاهریــن و لعنــــة اللّه علــی اعدائهم اجمعیــن.
حرّره فی عاشر شهر ربیع المولود من شهور سنة ۱۲۹۵
حامداً مصلّیاً مستغفراً.
ايـضــاح
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۷ *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
و لعنة اللّٰه علی اعدائهم الجاحدین.
و بعـد؛ چون سؤالاتی چند رسید از جانب سنیالجوانب عمدة الخوانین العظام مهدیقلیخان و شُکراللهخان اعاذهما اللّه عن کل ملحد خوّان، پس هر سؤالی را مصدّر داشته و جوابی در تلو آن نگاشته و امید است که مفید فایده شود ایشان و غیر ایشان را از کسانی که خداوند عالم جلشأنه خواسته هدایت ایشان را انک لاتهدی من احببت ولکن اللّه یهدی من یشاء، فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.
سؤال اول: تا به حال اعتقادی ماها اینطور بود و به قدر عقل ناقص خود، چه از کتب مشایخ+ و چه از درسها و موعظههای ایشان و چه از السنه و افواه جمیع سلسله علیّه شیخیه، چنین شنیده و فهمیده بودیم که همیشه اوقات ناطق یا کامل یا عالم به هر اسم و رسم باشد باید حتماً و حکماً منحصر به فرد باشد، و علماء و فضلائی که در عصر آن ناطق هستند باید حاکی و راوی از آن ناطق باشند.
جواب: خداوند عالم جلشأنه به برکت امام زمان سلام اللّه علیه و علی آبائه الکرام حفظ کند در این آخرالزمان دوستان او را از مکر ماکرین و کید کائدین و تغییر ملحدین و تأویل جاهلین و تحریف غالین و انتحال مبطلین آمین یا رب العالمین. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب. خداوندا حفظ کن مرا به برکت جمیع حافظینی که خود قرار دادهای تا بگویم آنچه را که ایشان گفتهاند و نگویم چیزی را که ایشان نگفتهاند و اعتقاد کنم به چیزی که ایشان اعتقاد به آن کردهاند. اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۸ *»
پس عرض میکنم که اولاً فرمودهاید در کتب مشایخ+ دیدهاید که همیشه اوقات، ناطق یا کامل یا عالم به هر اسم و رسم باشد، باید حتماً و حکماً منحصر به فرد باشد، و علماء و فضلائی که در عصر آن ناطق هستند باید حاکی و راوی از آن ناطق باشند. پس اگر مراد شما از کتب مشایخ کتب شیخ مرحوم و سید مرحوم و آقای مرحوم+ است، ما هم آن کتب را دیدهایم و اگر بیشتر از شما ندیده باشیم کمتر از شما ندیدهایم، و چنین چیزی که شما نوشتهاید در هیچیک از کتب عربی و فارسی ایشان نیست؛ بلکه خلاف آنچه را که نوشتهاید در بسیاری از کتب ایشان موجود است. پس اگر شما راست نوشتهاید باید نشان دهید و اگر من راست میگویم باید خلاف نوشته شما را از کتب ایشان نشان دهم، تا معلوم شود که کدامیک تابع ایشانیم و کدامیک خود را به ایشان بستهایم، و بدنامکننده نکونامی چند شدهایم. و بهتر آن است که خود را به ایشان نبندیم و خودسر به هر راهی بخواهیم برویم. و اما خود را به ایشان بستن و افترا به ایشان بستن سودی نخواهد بخشید. و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.
پس عرض میکنم عبارتی که برخلاف این افترای عظیم است، عبارت کتاب مستطاب «ارشاد» است در جلد چهارم در آخر باب سیّوم که میفرمایند: «چون بزرگان شیعه متعددند و یکی نیست، فیضها در ایشان متفرق است ولی از ایشان بیرون نیست. و همچنین چون پیغمبران متعدد بودند، فیضها در ایشان متفرق بود و هرکسی صاحب فیضی بود و باب امری، بعضی به بعضی محتاج بودند چنانکه موسی به خضر محتاج بود. و اما امام چون یکی است، باب جمیع فیضهای خداست و بابیت او بابیت کلیه است و هیچ فیض نیست که به او نرسیده باشد و به هرکس هرچه برسد از او میرسد. و اما اکابر شیعه متعددند. و آنچه به ما نسبت میدهند بعضی از مخالفان که میگوییم که در هر عصری حکماً کامل باید یکی باشد افترای محض است و ما چنین اعتقادی نداریم. آن کاملی که یکی است و باید یکی باشد، حجت معصوم است بعد از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۶۹ *»
پیغمبر؟ص؟ که در هر عصری یک امام باید باشد. و چگونه شود که شیعه کامل یکی باشد و حال آنکه انبیای کامل متعدد در اعصار سابقه در یک وقت بودند، و الآن چهار پیغمبر زندهاند. پس چگونه شود که بايد شیعه یکی باشد و حال آنکه وحدت، صفت مرکز است و مرکز جز امام نباشد. و از واحد که گذشت مقام کثرت است و انبیای اربعه از این جهت متعدد شدند، و کثرت شیعه از ایشان بیشتر است. و بعد از این، مطلب به تفصیل خواهد آمد.»
و بعد در فصل بیان اعداد این بزرگواران میفرماید: «پس عرض میکنم که در کتاب عوالمالعلوم از کتاب بصائرالدرجات نقل کرده است به سند متصل از حضرت ابیعبداللّه؟ع؟ که فرمود که چون خدا خواهد که خلق کند امامی، میگیرد به دست خود شربتی از زیر عرش و میدهد آن را به ملکی از ملائکه که میرساند آن را به امام که امام بعد، از آن شربت موجود شود. پس چون چهل روز از آن بگذرد میشنود صدا را در شکم مادر خود و چون متولد شود، حکمت به او داده شود و بر بازوی راست او نوشته شود «و تمّت کلمة ربک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته و هو السمیع العلیم». پس چون به او میرسد یاری میکند خدا او را به سیصد و سیزده ملک به عدد اهل بدر و با او خواهند بود هفتاد مرد و دوازده نقیب. اما هفتاد نفر را میفرستد به سوی آفاق که دعوت کنند مردم را به سوی آنچه دعوت میکردند پیشتر، و قرار دهد خدا برای او در هر موضعی مصباحی که میبیند به آن مصباح اعمال ایشان را. تمام شد حدیث شریف. و این حدیث صریح است در اینکه عدد نقباء دوازده است و عدد نجباء هفتاد.» این بود مجملی از فرمایش ایشان و هرکس طالب بیش از این است به کتاب مبارک «ارشاد» رجوع نماید.
پس این بود عبارت کتب مشایخ+ که از صریح اخبار آلمحمد؟عهم؟ فرمایش فرمودند. و صریحاً فرمودند که وحدت، صفت مرکز است و او امام است؟ع؟ و بس در هر زمان، و ماسوای ایشان متعددند در هر زمان حتی پیغمبران و الآن چهار پیغمبر زندهاند در یک وقت. و صریحاً فرمودند عدد شیعیان بزرگ از پیغمبران بیشتر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۰ *»
است. و صریحاً فرمودند عدد نقباء دوازده است و عدد نجباء هفتاد در عصر هرامامی. و صریحاً فرمودند آنچه به ما نسبت میدهند بعضی از مخالفان که میگوییم که در هر عصری حکماً کامل باید یکی باشد افترای محض است و ما چنین اعتقادی نداریم.
پس شما در کدام کتاب از کتب ایشان دیدهاید که ایشان فرمایش فرمودهاند که کامل و عالم به هر اسم و رسم حتماً حکماً باید منحصر به فرد باشد؟ آیا راضی شدید که مانند مخالفان افترا به ایشان ببندید؟ پس فرق میان شما و مخالفان این شد که مخالفان خود را به ایشان نبستند و افترا به ایشان بستند، و شما خود را به ایشان بستید و افترا به ایشان بستید، و دستاویزی به دست مخالفان دادید که بتوانند بگویند که این جماعت، کامل و عالم را منحصر به فرد میدانند ولکن در نزد بیگانگان حیله میکنند که میگویند ما منحصر نمیدانیم. حال فکر کنید که ضرر شما بیشتر است بر مشایخ+ یا ضرر مخالفان؟
باری، در کتب مشایخ+ چنین چیزی که نسبت دادهاید نیست، و اين افترای محضی است که بستهايد به ايشان. اگر باز هم بخواهید افترا به ایشان ببندید، مختارید. افترابستن کاری است آسان تا سزای آن چه باشد! اما درسها و موعظههای ایشان هم گویا مثل کتابهای ایشان باشد، و باز افترابستن آسان است.
اما آنچه از السنه و افواه جمیع سلسله علیه شیخیه شنیدهاید و فهمیدهاید، کذبی است واضح و افترائی لائح. چرا که شماها جمیع اهل این سلسله را ندیدهاید و سخن ایشان را نشنیدهاید. گویا مراد شما از السنه و افواه جمیع سلسله، السنه و افواه یک و دویی است که مانند گربههای دزد، گاهی در سر سفره و خوانهای احسان این سلسله حاضر شده، چیزی که مأکول انسان نبوده ربودهاند و آن را به خاک و خاکستر ناپاک اندودهاند و با لعاب بالوعه دهان خود در حال بلع مخلوط کرده و خبیث گشته در گوشه و کنار بنای قیکردن را گذاردهاند، العیاذبالله. الحذر الحذر که دین خود را از دهان ایشان بگیرید و به آن مغرور شوید! چرا که در اخبار آلمحمد؟عهم؟ است که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۱ *»
هرکس اخذ کند دین خود را از دهان مردم، زایل کنند دین او را مردمانی دیگر. و کسی که بگیرد دین خود را از کتاب خدا و سنت رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ پس زایل شود کوهها و او در دین خود متزلزل نشود.
پس با دین خود بازی نکنید و قدری فکر کنید و فرمایش علمای ابرار را سرمشق کنید که فرمودند وحدت، صفت مرکز است و او امام؟ع؟ است که باید در هر عصری یک امام، قائم باشد. پس در زمان رسولخدا؟ص؟ خود او بود قائم به امر الهی و جمیع مردم باید از او اخذ کنند، چرا که خداوند عالم جلشأنه او را قائممقام خود قرار داد در ادای آنچه اراده داشت به خلق برساند. پس فرمود: ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا و فرمود فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلّموا تسلیما و بعد از ایشان در نزد شیعه اثنیعشری ائمه دوازدهگانه صلوات الله علیهم بودند که هریک در زمان خود قائم بودند به امر الهی و اشخاصی بودند معین از جانب خداوند عالم جلشأنه که باید هریک در زمان خود مرجع جمیع خلق باشند. چنانکه فرموده و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ولو ردّوه الی الرسول و الی اولیالامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و در زمان هریک از ایشان تمام خلق باید راوی قول و فعل و تقریر ایشان باشند از برای هرکس که بخواهد از ایشان بگیرد. پس هرکس هرکس را ثقه و امین دانست از او گرفت قول و فعل و تقریر ایشان را؟عهم؟ و هرکس بر همین نسق او را ثقه و امین دانست از او گرفت، و این امر بر نسق واحد جاری بود در زمان حضور و غیاب ایشان. پس بسا کسی که یک حدیث روایت میکرد از ایشان، و بسا کسی هزار حدیث میدانست و بسا کسی بیشتر و بسا کسی کمتر. و بسا کسی که روایت میکرد حدیثی را که معنی آن را نمیدانست، و بسا کسی که معنی حدیث را از راوی آن بهتر میدانست، چنانکه پیغمبر؟ص؟ فرمودند ربّ حامل فقه الی من هو افقه. پس از این جهت بسا متعلمی که از راوی عالمتر شد و بسا متأخرین که از متقدمین مقدم شدند.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۲ *»
پس امر بر این نسق بود از اول اسلام الی زماننا و بعد از این الی یوم القیام، و هرگز بنا نبود در میان شیعه اثنیعشری که در هر زمانی یکی از شیعیان در میان ایشان ناطق و حاکم باشد بر سایرین بدون روایت. و هرگز بنا نبود که جمیع روایات را یکی از شیعیان روایت کند بدون واسطه از امام؟ع؟ و سایرین تماماً روایت کنند از آن یک نفر نه کسی دیگر. حتی آنکه کتابهایی که در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ نوشته شد از راویهای بسیار در آن کتابها روایت شده. اینک کتاب بصائرالدرجات حاضر است که در زمان حضور معصومین؟عهم؟ نوشته شده و از راویهای متعدد بسیار روایت شده، و کتاب کافی در زمان غيبت صغری نوشته شده و از راویهای بسيار روايت شده، و کتاب منلایحضر و سایر کتابهای صدوق علیهالرحمه در اوائل غیبت کبری متصل به غیبت صغری نوشته شده و از راویهای متعدد بسیار روایت شده، و همچنین کتاب تهذیب شیخ طوسی علیهالرحمه در اوائل غیبت کبری نوشته شده و از راویهای بسیار روایت شده، و همچنین است جمیع کتابهای جمیع علمای شیعه که در امور دین و مذهب نوشته شده، در تمام آنها از راویهای متعدد روایت شده. و کتابی یافت نمیشود که در امور دینیه نوشته شده باشد که تمام آنچه در آن نوشته شده روایت از راوی واحد باشد. اگر سواد عربی ندارید که کتابهای عربی را بخوانید کتابهای فارسی علماء بسیار است، پس آنها را بخوانید تا بدانید صدق آنچه را که عرض کردم.
و همچنین اگر واقعاً طالبید که حقیقت این امر را بیابید قدری فکر کنید که در میان شیعه اثنیعشری هرگز چنین چیزی بود که بگویند واجب است بر تمام خلق که تقلید کنند از شخص واحدی؟ چه در زمان حضور ائمه طاهرین سلامالله علیهم و چه در زمان وفات و غیبت ایشان؟
پس قدری شعور خود را به کار برید و فکر کنید که آیا در زمان حضور امام؟ع؟ واجب بود بر جمیع مردم که مسائل دینیه خود را از یکی از شیعیان و راویان اخذ کنند
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۳ *»
و از دیگری نگیرند. پس همه از سلمان بگیرند و از دیگری نگیرند، يا از اباذر بگيرند و از ديگری نگيرند؟ یا آنکه از مقداد بگیرند یا از عمّار و از دیگری نگیرند؟ یا آنکه جایز بود بر مردم که از هریک از ایشان بگیرند؟ آیا جمیع مسائل مردم را به سلمان فرمایش میفرمودند و سلمان به دیگران میفرمود؟ یا آنکه به مقداد و اباذر و عمار هم میفرمودند، و مردم از همه ایشان مسائل دینیه خود را اخذ میکردند. و همچنین در زمان هر امامی؟ع؟ فکر کنید که آیا هر امامی در زمان خود تمام مسائل دینیه مردم را به یکنفر میفرمود و باقی مردم از آن یکنفر میگرفتند؟ یا آنکه آن یکنفر واحد که تمام مردم باید از او اخذ مسائل دینیه خود را بکنند خود امام؟ع؟ بود و بس، و بنای شیعه این بود که هرکس از امام؟ع؟ روایت کند و امین باشد، از او اخذ کنند؟ حتی آنکه در غیبت صغری که در هر وقتی یکی از وکلای امام؟ع؟ در میان مردم بود، هیچیک از وکلاء نفرمودند که تمام مسائل دینیه خود را باید از ما فرا بگیرید، بلکه میفرمودند که هرکس را که ثقه و امین دانستید مسائل خود را از او اخذ کنید. و از این است که کلینی علیهالرحمه که در زمان وکلاء کتاب کافی را نوشت در مدت بیستسال روایاتی که در کتاب است از ثقات متعدده و امنای بسیار و کتب معتبره نوشت، و هیچیک از وکلاء به او نفرمودند که باید آنچه مینویسی از ما بشنوی و بنویسی. و از این است که خود امام زمان؟ع؟ در توقیعی که از برای شیخ مفید علیهالرحمه نوشتند، نوشتند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانّهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه یعنی در حوادث واقعه و مسائل دینیه خود رجوع کنید به راویان حدیث ما به جهت آنکه ایشان حجت منند بر شما و من حجت خدایم، و نفرمودند رجوع کنید به یک نفر از ایشان. پس قدری هوش خود را جمع کنید و گوش به حرف جهال نکنید و رجیع گربههای دزد را قوت خود قرار ندهید، و فکر کنید که شخصی مانند شیخ مفید علیهالرحمه که در بزرگی و علوّ شأن او همین بس است که با وجودی که در غیبت کبری بود، چندین توقیع از امام زمان عجلاللّه فرجه از برای او آمد و نفرمودند که جمیع
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۴ *»
مردم رجوع کنند به تو، چرا که توقیع از برای تو آمده و تو حجتی بر ایشان و من حجت خدایم. بلکه فرمودند که رجوع کنید به راویان حدیث ما به جهت آنکه ایشان حجت منند بر شما و من حجت خدایم.
باری، در زمان همین شیخ جلیل، سید مرتضی و سید رضی و شیخ طوسی علیهمالرحمه بودند و همه راوی بودند از راویان متعدد و همه حجتِ حجتِ خدا؟ع؟ بودند، و هیچ عذری از برای مردم باقی نگذاردند که بتوانند بگویند که امر الهی بر ما واضح نبود، از این جهت امر او بر ما مشتبه شد و ما در شبهه باقی ماندیم و در حیرت زیستیم و با حیرت مردیم. بلکه امر الهی به طوری بود و هست که خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده لله الحجة البالغة و امام؟ع؟ فرمود یعنی از جانب خداست حجت واضحه. و حجت واضحه هیچ خفائی در آن نیست و راه اشتباهی در آن نیست، بلکه به طوری است که امام زمان؟ع؟ خبر داده که راویان احادیث همیشه در دنیا هستند، و سایر ائمه طاهرین؟عهم؟ خبر دادهاند و فرمودهاند انّ لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. و عدد این عدول را در بصائرالدرجات در زمان هر امامی تا هفتاد معین فرموده، و در «ارشاد» آن حدیث را به فارسی ترجمه فرموده و همان عبارت را در این مختصر ذکر کردم.
و عذری از برای احدی باقی نیست در تحیر خود به طوری که امام زمان عجلاللّه فرجه فرموده لا عذر لاحد من موالینا فی التشکیک فیما یرویه عنا ثقاتنا یعنی هیچ عذری باقی نیست از برای احدی از دوستان ما در تشکیک در آنچه روایت میکنند از ما امینان و راویان حدیث ما. و از این حدیث چنین معلوم میشود که هرکس شک کند در حقیّت روایت ثقه امین، از دوستان ایشان نیست. و دوستان ایشان کسانی هستند که عذری از برای ایشان باقی نیست بعد از روایت راویان ثقه امین.
پس بدانید که هریک از عدول نافین در روایت باقی روات ثقات، عذری ندارند و در حقیّت آن شبههای ندارند. پس هریک هرچه روایت کنند سایرین آن را حق
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۵ *»
میدانند و قبول میکنند و میدانند که ردّ روایت راوی ثقه امین، ردّ قول ائمه طاهرین؟عهم؟ است. و میدانند که ردّ قول ائمه طاهرین؟عهم؟ ردّ بر قول خداوند عالم جلشأنه است. و میدانند که ردّ قول خداوند عالم جلشأنه در حدّ شرک به او است. پس از اینجهت هیچیک روایت هیچیک را ردّ نکنند. و هرکس این مطلب را نداند داخل در جرگه این عدول نافین نیست البته، چرا که عدول نافین اگر علم نداشته باشند در حفظ دین از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین پس نتوانند نفی کنند از دین مفاسد مفسدین را. پس باید این عدولی که ائمه طاهرین؟عهم؟ خبر دادهاند که در هر خلفی حفظ دین میکنند علمای راسخین در احقاق حق و ابطال باطل باشند، و بعد از علم و دانایی باید عادل هم باشند چرا که اگر فاسق باشند شاید به هویٰ و هوس و غرض و مرض خود از روی فسق احقاق حقی و ابطال باطلی نکنند. پس باید ایشان عادل حقیقی باشند به طوری که خداوند عالِم السر و العلانیه ایشان را عادل ببیند و ائمه طاهرین؟عهم؟ که شاهد بر خلقند، ایشان را عادل ببینند. پس چنین عدولی و چنین علمائی نیستند مانند سایر مفسدین از فرق ملحدین از غالین و مبطلین و جاهلین مأوّلین که تأویل کنند لفظ متشابهی را به معنی باطلی. چنانکه عادت اهل باطل بر این است که در مطلب باطل خود مستمسک شوند به لفظ متشابهی از کتاب و سنت و تابع آن شوند، و حجت اهل حق این است که به محکمات کتاب و سنت متمسک شوند. و حالت این دو فرقه همیشه چنین بوده و همیشه چنین خواهد بود. چنانکه خداوند عالم جلشأنه از حال این دو فرقه خبر داده و فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون امنّا به کلّ من عند ربنا و مایذّکّر الّا اولوا الالباب ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهّاب یعنی خداست کسی که فرو فرستاده بر تو کتاب را، بعضی از آن کتاب آیات
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۶ *»
محکمات است آنها اصل کتاب است و آیات دیگر متشابهات است. پس کسانی که در دلهای ایشان است میل به باطل پس تابع میشوند متشابهات کتاب را به جهت طلب باطل و بهانه اینکه ما به کتاب عمل کردیم و آنچه را که اختیار کردیم از کتاب خدا فهمیدیم، و حال آنکه نمیداند معنی آن آیات را مگر خدای تعالی که گوینده آنها است و راسخان در علم، میگویند ایمان آوردیم به کتاب خدا، کلّ آن از جانب پروردگار ما است. و متذکر نمیشوند مگر صاحبان عقول که باید متمسک شد به محکمات کتاب و نباید مستمسک شد به متشابهات آن. و مستمسکشدن به متشابهات کار کسانی است که در دل خود میل به باطل دارند، پس میگویند ای پروردگار ما حفظ کن دلهای ما را و میل مده آنها را به باطل بعد از آنکه هدایت کردی ما را به اینکه متمسک شویم به محکماتی، مستمسک نشویم به متشابهات؛ مانند اهل باطل که دلهای ایشان را میل دادی به باطل چونکه میل کردند به آن فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم و ببخش به ما رحمت هدایت خود را به درستیکه تویی بخشاینده و بس.
باری، پس قدری فکر کنید که محکمات کتاب چه امری است که باید متمسک به آن شد و گمراه نشد؟ پس فکر کنید که آیا معقول است که چیزی که محل اختلاف است، آن چیز را خداوند حکیم محکم قرار داده که از آن تخلف نکنند، یا باید محکمِ کتاب چیزی باشد که محل اتفاق باشد؟ و بسی واضح است که چیزی که محل اختلاف است محکم نیست و خود آن را باید به محکمی سنجید و حق و باطل را تمیز داد. پس محکم کتاب آن چیزی است که محل اتفاق است. و امید است که اگر کسی غرضی نداشته باشد، انکاری از این مطلب نکند.
پس باید دانست که امری که محل اتفاق است در میان طبقات خلق مختلف است. پس بعضی از مسلّمیات هست که در میان علماء معروف است و عوام بهره از آن ندارند مگر آنکه از علماء بپرسند، و چنین امری چیزی نیست که عوام بتوانند به آن متمسک شوند و حق و باطلی را از یکدیگر جدا کنند. پس امری در میان ایشان باید
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۷ *»
باشد تا بتوانند به آن امر، حق و باطلی را تمیز دهند و حق را بگیرند و باطل را ترک کنند. و تا چنین امری در میان خود ایشان نباشد نتوانند به حق برسند و از باطل کناره کنند. و نمیتوانند اکتفا کنند به سؤالکردن از عالمی و تقلیدکردن او چرا که در میان جمیع طوایف از حق و باطل علماء یافت میشوند، پس عالم هر طایفه دعوت میکند مردم را به دینی که خود او دارد و بسا آنکه دین خود او دین باطلی باشد. پس باید از جانب خداوند حکیم جلشأنه امری در میان خود عوام باشد و آن امر، امر محکم الهی باشد و آن امر، میزانی باشد که بتوانند به آن میزان بسنجند علمای هر طایفه را تا بتوانند اطاعت کنند اهل حق و علمای برحق را و کناره کنند از باطل و از علمای باطل.
و اگر تفصیلی بیش از این بخواهید و طالب حق باشید، رجوع کنید به رساله اسحاقیه و ابطالالباطل و میزان و امثال آن تا بابصیرت شوید در دین حق. و در این رساله به اشاره اکتفا میکنم چرا که تفصیل تمام مطالب در تمام رسائل لائق نیست.
پس فکر کنید که چنین امری که در میان عوام معروف باشد و آن امر، امر الهی باشد بسیار است. و جاهل مباش و تابع بعضی از جهال مشو که میگویند عوام چه میدانند حق چیست که تابع آن شوند، و باطل کدام است که از آن کناره کنند؟ آیا نمیبینید که عوام میدانند نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکوة از دین خداست و میتوانند به این موازین بسنجند علمای حقی چند را و علمای باطلی چند را؟ پس اگر احیاناً عالمی از علماء گفت که یکی از اینها از دین خدا نیست عوام میتوانند بفهمند که خود او بیدین است، و نباید بگویند که او شخص عالمی است و ماها عوام و او بهتر میداند.
پس از این قبیل امور دینیه هست که در میان عوام و علماء معروف است و اختصاصی به علماء ندارد که عوام از آنها بیخبر باشند. و چنین امور است که به اصطلاح آنها را ضروریات دین و مذهب مینامند و هرکس موافق است با آنها، مؤمن و موافق است، و هرکس مخالف است با آنها، کافر و منافق است.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۸ *»
پس فکر کنید که اگر از مذهب شیعه اثنیعشری این بود که همیشه در هر عصری حتماً حکماً باید یک نفر از علماء رئیس و حاکم بر کل علماء و عوام باشد نه بیشتر، و منحصر باشد به او امر شریعت و حکومت، هرآینه این مطلب داخل واضحات و اوضح ضروریات مذهب شیعه میشد. مانند آنکه امر امامت در مذهب شیعه اوضح ضروریات مذهب است که باید یکی از دوازده نفر صلوات الله علیهم قائم به امر الهی باشد و منحصر باشد امر به او، و باقی ساکت باشند و او ناطق باشد به تنهایی.
پس فکر کنید آیا انحصار امر به شخص واحد ناطق عالمی از علمای شیعه و سکوت سایرین در کدام عصر بوده؟ در عصر حضور معصومین؟عهم؟ یا در اعصار بعد؟ پس اگر واقعاً شما طالب حقّید و غرضی ندارید که چهبسیار واضح است که لازمدانستن انحصار امر شریعت و حکومت به شخص واحد شیعی و منحصر دانستن امر به او حتماً و حکماً در هر زمان، از بدعتهای تازه است که صاحبان بدعتهای سابق چنین بدعتی را تا حال ابراز نداده بودند. «کم ترک الاول للآخر» چهبسیار بدعتها که در آخرالزمان پیدا خواهد شد که هوش صاحبهوش از سرش میرود. هیچ گمان نمیکردیم که چنین بدعتها در عالم پیدا شود و محل تحیر عاقلی شود چه جای تصدیق آن. لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یسمعون حکمة بالغة فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. انا للّه و انا الیه راجعون.
تتمه سؤال اول: و این فقره را منافی با آن احادیثی که در تعدد کاملین و عدول صادر شده بود نمیدانستیم. به جهت اینکه از مشایخ خود همچو فهمیده بودیم که این کاملین و عدول، از خود میلی و هویٰ و هوسی ندارند و طالب ریاستی نیستند؛ به اقتضای زمان، یکی از اينها که ناطق شد مابقی صامتند. به این معنی که دعوتی به سوی خود ندارند ولی در هرجایی که هستند هرکس سؤالی از ایشان بکند جواب میدهند.
ولی چنان میبینیم که سرکار بالکلیه این فقره را ردّ میفرمایید بلکه معتقد به
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۷۹ *»
این مسأله را خارج از ضرورت مسلمین میدانید، به اینطوری که در رساله میرزا اسحٰقخان مرقوم فرمودهاید. و نگاه میکنیم میبینیم طرف مقابل، این مسأله را به دلیل و برهان ثابت کردهاند، بلکه در کتاب «برهان قاطع» این مطلب را به بیستوهفت دلیل ثابت فرمودهاند. استدعا داریم که التفات فرموده حق مسأله را به دلیل و برهان ثابت فرمایید که رفع شبهات جاننثاران گردیده و جواب طرف مقابل هم داده شود.
جواب: اما اینکه فرمودهاید که این کاملین و عدول، از خود میلی و هویٰ و هوسی ندارند و طالب ریاستی نیستند، حق است و صدق؛ به طوری که در احادیث بسیار در کتاب «بصائرالدرجات» که در عصر حضور ائمه طاهرین سلام الله علیهم نوشته شده و همچنین در سایر کتب هست که فرمودند انّ لنا فی کلّ خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین پس چنانکه در هر زمانی محرّفین غالین و گرگان در لباس میش و تأویلکنندگان جاهلین هستند که همیشه خرابی دین از ایشان بوده و هست، البته در مقابل ایشان جماعتی باید باشند که دانا و عالم باشند و بتوانند نفی کنند از دین ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم تحریف و انتحال و تأویل این مفسدین را؛ و خداوند حکیم جلّشأنه اجلّ از این است که مفسدین در دین را بیافریند و در مقابل ایشان مصلحین نیافریند، تا بالمرّه دین آسمانی از روی زمین برداشته شود و جمیع مردم مرتد شوند از دین خدا. چنانکه در اخبار است که اگر باقی نماند بعد از غیبت قائم؟ع؟ علمای هادین دالّین به سوی دین خدا، هرآینه مرتد شوند مردم از دین خدا.
و معلوم است که باید این عدول نافین هادین، عدول واقعی باشند که خداوند عالم جلّشأنه و سایر شهود بر خلق، ایشان را عالم و عادل مشاهده کنند، نه آنکه گرگانی چند باشند و جلوه در محراب و منبر کنند و در خلوت کاری دیگر کنند. دلیل وجود خوبان، وجود بدان است چرا که خداوند حکیم جلّشأنه عالم را بر باطل نیافریده چنانکه فرموده ربّنا ماخلقت هذا باطلا.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۰ *»
و اما اینکه فرمودهاید که به اقتضای زمان، یکی از اینها که ناطق شد مابقی صامتند به این معنی که دعوتی به سوی خود ندارند، پس عرض میکنم که کاش عبارت خود را معنی نفرموده بودید آنوقت من میتوانستم یک معنی صحیحی از برای عبارت شما بکنم چنانکه انشاءالله بعد از این خواهید دانست؛ ولکن چون عبارت خود را معنی کردهاید که سایرین دعوتی به سوی خود ندارند ولی در هرجایی که هستند هرکس هر سؤالی از ایشان بکند جواب میدهند، پس عرض میکنم که هیچیک از شیعیان دعوتی به سوی خود ندارند و جمیع ایشان باید راوی و حاکی باشند از ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم، و کسی که راوی از ایشان نباشد و دعوت کند مردم را به سوی خود بدون روایت، او داعی به سوی شیطان است نه به سوی خدا. چرا که خداوند عالم جلّشأنه آنچه را که از خلق خواسته تمام آن را وحی کرده به سوی پیغمبر؟ص؟ و تمام آن سپرده شده در نزد ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم، و از ایشان به سایر خلق نرسیده مگر به واسطه اقوال و افعال و تقریرات ایشان، و تمام اینها نرسیده مگر به واسطه روایت. پس باقی خلق جمیعاً باید راوی و حاکی از ایشان باشند در دین و مذهب خود.
پس از فرمایش شما چنین معلوم میشود که آن شخص واحد ناطق شیعی در هرزمان دعوت به سوی خود باید بکند و سایر عدول باید ساکت باشند. و اگر احیاناً در جایی جوابی از سؤالی دادند، از قول آن شخص واحد شیعی روایت کنند، نه آنکه خود روایت کنند از ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم. و این مطلب را من به محض خیال خود به شما نسبت نمیدهم و افترائی به شما نمیبندم، بلکه عبارت صریح خود شما پیش از این عبارت این بود که همیشه اوقات ناطق یا کامل یا عالم به هر اسم و رسم باشد باید حتماً حکماً منحصر به فرد باشد و علماء و فضلائی که در عصر آن ناطق هستند باید حاکی و راوی از آن ناطق باشند.
پس عرض میکنم که چنین دینی را تا به حال هیچکس اختراع نکرده بود و در
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۱ *»
آخرالزمان اختراع شد. نعوذباللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین. شما اگر خودتان هم فکر کنید بدون اینکه از کسی سؤال کنید خواهید دانست که از زمان معصوم؟ع؟ تا بعد هرگز چنین اتفاق نیفتاده که تمام علماء و فضلاء و راویان از یکنفر شیعی روایت کنند، و از این غفلتی که کردهاید بیرون خواهید آمد و از این گفته خود خجالت خواهید کشید؛ و اگر این مطلب را از کسی دیگر شنیدهاید یا در کتابی دیدهاید، بیشعوری صاحب این مطلب را خواهید فهمید. دیگر اگر بخواهید از روی عمد چنین دینی را اختیار کنید مختارید. همینقدر بدانید و غافل نباشید که چنین دینی از آسمان نیست و دخلی به وحی پیغمبران آسمانی ندارد و انّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انّکم لمشرکون.
آیا فکر نمیکنید که آن ناطقی را که گفتهاید خالی از این نیست که آنچه را میگوید از خود میگوید بدون واسطه بشری و بدون روایت از ائمه طاهرین سلام الله علیهم به واسطهها و بیواسطه، پس چنین شخصی به وحی شیطانی تکلم میکند. و علاوه بر این چنین شخصی را نخواهید یافت چرا که هیچ منافقی تاکنون نتوانسته چنین ادعائی کند در میان شیعه اثنیعشری، پس بیبزرگ خواهید ماند.
و یا این است که آن ناطقی را که گفتهاید تمام احادیث از تمام ائمه سلام اللّه علیهم به او رسیده بدون واسطه سایر راویان، پس باز چنین کسی را در میان علمای شیعه نخواهید یافت، پس باز بیبزرگ خواهید ماند.
و یا این است که آن ناطقی را که گفتهاید تمام احادیث را باید او روایت کند از ناطقی سابق بر خود نه از راویان بسیار. و یا اینکه او باید تمام احادیث را روایت کند از راویان بسیار، و سایر علماء و فضلاء و عدول از او روایت کنند، پس باز چنین کسی را نخواهید یافت و بیبزرگ خواهید ماند. اگرچه این قسم آخر که ناطق واحد باید روایت کند از راویان بسیار و دیگران روایت نکنند مگر از او، مطلب شما به عمل نخواهد آمد، چرا که خود آن ناطق از راویان متعدد گرفته و ناطق واحدی نداشته سابق بر خود؛ پس
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۲ *»
چه شده که چون نوبت به خود او رسیده باید او تمام احادیث را روایت کند نه غیر او؟ و منحصر باشد روایتکردن به او و سایر عدول باید روایت کنند از او؟!
باری، به هر اسم و رسم که میگویید که همیشه اوقات باید یکی از علمای شیعه ناطق باشد و حتماً و حکماً باید امر منحصر به او باشد و سایر عدول باید تابع او باشند، صحیح نیست. آیا فکر نمیکنید در این غفلتی که کردهاید که چنین ناطقی منحصر به فرد را میخواهید اثبات کنید از برای حکومت در میان مردم، و معلوم است که حاکم در میان مردم باید ظاهر باشد، پس چنین ناطقی از رجالالغیب که نخواهد بود پس باید معروف و مشهود مردم باشد، چرا که اگر مردم او را نشناسند نتوانند بروند نزد او به حکومت و نتوانند اخذ مسائل دینیه خود را از او کنند، و سایر عدول نتوانند روایات و احکام را از او بگیرند و به دیگران برسانند. پس اگر چنین شخصی از رجالالغیب است که ثمره حکومت و هدایت خلق به عمل نخواهد آمد. پس البته چنین شخصی در هر زمان باید معروف و مشهود خلق باشد، تا ثمره و فایده وجود او در میان خلق به عمل آید. و ناطق ساکت و حاکم غائب و هادی غیرمعروف که معقول نیست مگر آنکه تصرفات، تصرفات غیبیه باشد مثل افعال الهیّه و تصرفات ملائکه و رجالالغیب. و منظور شما این نیست. چرا که اگر منظور این است که در هر زمان ناطق باید یکنفر باشد اگرچه شخص او مشهود و معروف نباشد، و اگر اسم او را ناطق و حاکم گذاشتیم محض اصطلاحی است که کردهایم اگرچه معنی نداشته ظاهراً چرا که در باطن او حاکم است و حکم باطنی میکند اگرچه مردم ندانند که حکم کرد و نشناسند او را و اصطلاح کردهایم که چنین شخصی را ناطق بگوییم و معنی معروف آن را اراده نکردهایم، پس عرض میکنم که چنین فردی که منحصر است تمام احکام و امور به او خداوند عالم است جلّشأنه له الخلق و الامر و له الحکم وحده لاشریک له و الیه ترجعون و در این صورت خلق محتاج به انبیاء هم نخواهند بود چه جای اوصیاء؟عهم؟ چه جای علماء و حکماء.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۳ *»
و با قطعنظر از این مطلب تنزل کرده میگوییم چنین شخص واحدی که منحصر است تمام امور از حکومت و هدایت به او، امام زمان است عجلاللّهفرجه. پس دیگر شما خود را به زحمت نیندازید که حاکمی یا ناطقی که منحصر باشد امر به او، غیر او، اثبات کنید بدون دلیل با رأی علیل خود.
و اگر بگویید که مقام امام؟ع؟ مقام امامت کلیه است و مقام ایشان بالاتر از آن است که دست کوتاهقامتان این خلق به دامان او برسد و خلق ادراک مقام ایشان را نمیتوانند بکنند، پس حکمت اقتضا کند که حاکمی همجنس خود داشته باشند. و حاکمی که از جنس مردم است همان یکی از بزرگان شیعه است که در هر زمانی یکی از ایشان امام آن زمان است و امر حکومت و هدایت منحصر است به او و دیگران باید تابع و شیعه او باشند، پس عرض میکنم که آیا شما به آن پیغمبری که اعتقاد دارید پیغمبری است که مقام او را ادراک نکردهاید و او پیغمبر کلّی است و پیغمبر آخرالزمان یکی از بزرگان شیعه است؟ و آیا به آن امیرالمؤمنینی که اعتقاد دارید امامت او امامت کلّیه است و دست خلایق به او نمیرسد، یا دست تمام خلق به او رسیده و تمام خلق اقرار به امامت او کردهاند؟ ولکن آن امیرالمؤمنینی را که شما امیرالمؤمنین میدانید و خوارج با او دشمنند یکی از بزرگان شیعه بود؟ و همچنین نسبت به هریک از ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم چنین سؤالی را از شما میکنم تا امر برسد به صاحبالامر عجلاللّهفرجه.
پس عرض میکنم که آیا صاحبالامر شما، صاحبالامر کلّی است و امامت او امامت کلّیه است که احدی انکار امامت او را نکرده یا احدی او را نشناخته تا اقرار و انکاری کند؟ و آن شخصی که متولد شد از حضرت عسکری؟ع؟ و نرجس خاتون یکی از بزرگان شیعه بود که شیعه اقرار به امامت او کردند و دیگران انکار کردند؟ یا آنکه صاحبالامر و امام زمان و امام دوازدهم همان شخص متولد از امام حسن علیه و علی آبائه السلام است که مردم او را دیدند، و امامحسن؟ع؟ او را به بسیاری
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۴ *»
شناسانید، و او است کسی که مردم او را خواهند دید و خواهند شناخت و اقرار میکنند به امامت او جمعی و نجات مییابند، و انکار میکنند امامت او را جمعی بعد از شناختن و آنها را هلاک خواهد کرد، و او است امامی که در زمان خود امر امامت منحصر است به او و او حاکم و هادی خلق است وحده لاشریک له فی الحکومة و الهدایة؟
و اگر میگویید که با وجود ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم خلق محتاجند به حاکم ناطقی که ظاهر و مشهود باشد بعد از ارتحال ائمه و غیاب امامزمان؟عهم؟ که از رجالالغیب نباشد، و در هر زمانی چنین شخصی از بزرگان شیعه باید باشد، و حتماً و حکماً باید او مرجع جمیع مردم باشد و امر منحصر به او باشد، و او مشهور و معروف در میان مردم باشد، و مردم مأمورند که او را بشناسند تا بتوانند اخذ مسائل از او نمایند و احکام او را در میان خود جاری کنند و رفع حاجات خود از او نمایند، پس عرض میکنم که قدری فکر کنید که آیا چنین شخصی که حاکم بر کل مردم است و جمیع مردم باید محکوم حکم او باشند، باید اثبات کند حکومت خود را و انحصار امر را به خود بر مردم تا مردم تابع او شوند؟ یا به محض آنکه ادعا کند که من رئیسم بر شما، مردم باید تمکین او را بکنند؟ و گمان نمیکنم که بگویید به محض ادعای انحصار امر به او مردم باید تمکین از او کنند. و آیا نه این است که باید به دلیل و برهان اثبات کند انحصار امر را به خود؟ و آیا نه این است که دلیل و برهان او باید از کتاب و سنت و اتفاق و اجماع و دلیل عقل باشد؟ چرا که اصول ادلّه این چهارند نه چیزی دیگر، و دلیل آفاق و انفس هم در این چهار باید باشد. و آیا نه این است که باید محکمات این ادله را بر اثبات انحصار امر به او اقامه کند، نه متشابهات آنها را، و نه به فال و خواب و امثال اینها؟ و آیا نه این است که اگر در هر زمانی از زمانها یک نفری از این حکّام، اثبات انحصار امر را به خود کرده بود به دلیل کتاب و سنت و اتفاق و عقل، مخفی نمیماند امر او، و او مشهور و معروف میشد در عصر او، و ادله و براهین و کتب او مشهور و معروف میشد در عصر او؟ و آیا نه این است که خبر او به طبقه بعد از او هم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۵ *»
میرسید، و کتب او در عصر لاحق مشهور و معروف اهل آن عصر میشد؟ و آیا نه این است که حاکم عصر دویّم هم چنین کاری که حاکم عصر اول کرد میکرد، و خبر او و کتب او به اهل عصر سیّم میرسید؟ و همچنین آیا نه این است که خبر هر حاکم سابقی و کتب او به اهل عصر لاحق میرسید، مثل خبر علمای سابق و کتب ایشان که به اهل این عصر رسیده؟ و آیا نه این است که آن اشخاص و کتب ایشان و ادله انحصار امر به ایشان مشهور و معروف اهل این زمان میشد؟ مانند آنکه کتب علمای سابق در این زمان مشهور و معروف است و فتاوی ایشان و مطالبشان معلوم است.
بلکه میخواهم عرض کنم که بر فرضی که حاکم هر عصری دلیل و برهان هم نداشت و کتابی در انحصار امر به او ننوشته بود و به محض ادعا مردم تمکین از او کرده بودند، باز خبر ایشان به اهل عصر لاحق میرسید، مانند خبر سلاطین زمانهای سابق که به اهل عصر لاحق رسیده؛ نهایت دلیل و برهانشان معلوم نبود. ولکن اینقدر که هریکی در عصر خود ادعای انحصار امر را به خود کرده و جمیع شیعیان در آن عصر تمکین از او کردهاند بدون دلیل و برهان مخفی نمیماند. مانند آنکه ادعای سلطنت سلاطین سابق و تمکین رعیت از ایشان مخفی نمانده، و ادعای انحصار حکومت شخص واحد بر کلّ شیعه کمتر از ادعای انحصار سلطنت شخص واحد بر کل رعیت نیست. پس چه شد که ادعای انحصار سلطنت شخص واحد بر رعیت به اهل عصر لاحق رسید و ادعای انحصار حکومت شخص واحد و عدم جواز حکومت غیر او مخفی ماند؟
باری، پس اگر فکر کنید بطلان آنچه را که نوشتهاید خواهید فهمید بدون سؤالکردن از غیر. پس اولاً فکر کنید که چرا دلیل و برهان حاکم هرعصری بر انحصار امر به او و عدم جواز حکومت غیر او مگر به اذن او، نه از کتاب خدا و نه از احادیث ائمه هدیٰ؟عهم؟ و نه از اتفاق و نه از عقل، در کتاب او نیست؟ و حال آنکه در عرض هزارسال و کسری فکر کنید که چندین حاکم شرع بودهاند در میان شیعه، و چندین
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۶ *»
کتاب باید در میان باشد که در همه آنها این مطلب باشد که در مذهب شیعه اثنیعشری این است که بعد از ائمه اثنیعشر؟عهم؟ در هر زمانی باید حتماً و حکماً یکی از علمای شیعه ناطق و حاکم بر کل علماء باشد، و سایر علماء جمیعاً باید از جانب او باشند و مروّج احکام و علوم او باشند، و احدی از علماء بدون اطلاع او و بدون روایت و حکایت از او نباید تنطّق کند به علم مسألهای از مسائل دینیه و حکومت کند در حکمی از احکام شرعیه، به دلیل فلان آیه قرآن و فلان حدیث و فلان دلیل عقل و فلان اتفاق و اجماع.
و از این گذشته که در همه کتابهای آن ناطقین و حکّام چنین چیزی نیست در یکی از آنها هم نیست؛ و حال آنکه این مطلب مطلب عمدهای است مانند امر ولایت ائمه طاهرین؟عهم؟. چرا که جمیع مردم محتاجند به مسائل دینیه خود، و مرجع جمیع مسائل باید آن ناطق و حاکم و رئیس بر کل باشد؛ و تا او معلوم نباشد، جمیع امور دینیه شیعه معوّق خواهد ماند.
و کسی گمان نکند که چنین امری را نباید در کتابها نوشت؛ چرا که اگر به جهت عظمت این مطلب نباید نوشت، عظمت آن از عظمت امر امامت ائمه طاهرین؟عهم؟ بیشتر نیست و حال آنکه در اثبات امامت کتابها نوشته شده. و اگر به جهت وضوح است، وضوح امر امامت از این کمتر نیست. و از این گذشته که در هیچ کتاب از کتب حکّام و ناطقین سابقین دلیل و برهان از کتاب و سنت محکم و از اتفاق محقّق و عقل نیست، که آیه و حدیث متشابهی هم و ادعای اتفاق غیرمحقّقی و ادعای دلیل عقلی هم نیست. و از این گذشته که بیدلیل و بیبرهان هم در هیچ کتابی نیست. و از این گذشته ادعای چنین امری را احدی از علمائی که مدار دین و ایمان بودهاند نکردهاند. و از این گذشته سایر ملحدینی که بودهاند در هر زمانی از غالین و مبطلین و مأوّلین چنین ادعائی را نکردهاند. حتی آنکه در کتاب مسمّیٰ به «انسان کامل» ادعای پیغمبری و رسالت را به مرشدین صوفیه داده و گفته که فلان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۷ *»
مرشد به مرید خود گفت «اشهد بانّی رسولاللّه» اما نگفته که شهادت ده به اینکه رسولی به غیر از من در این زمان نیست و رسالت منحصر است به من در این زمان.
باری، پس اگر جاهلید عالم شوید، و اگر غافلید متذکر شوید، و اگر تعمد میکنید به چیزی که از آسمان نیست مختارید. و بدانید که اگر بنای فکر را بگذارید از گفته خود خجالت خواهید کشید، چرا که در هیچ زمانی به هیچ زبانی چنین چیزی گفته نشده بود حتی از اهل باطل و انّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انّکم لمشرکون. ولکن شیطان هرقدر استاد باشد در اضلال، مسلط است بر اولیای خود و انما سلطانه علی الذین یتولّونه و الذین هم به مشرکون اما در نزد غیر اولیای او بسیار ضعیف است کید او و بسیار سست است مکر او و بسیار واضح است کذب او و انّ کید الشیطان کان ضعیفاً و ان هو الّا کنسج العنکبوت و اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون.
و امید است که بعد از دیدن این رساله متذکر شوند طالبان حق، اگرچه سودی نخواهد بخشید به کسانی که عمداً بخواهند از راهی بروند و بهانهای به دست آورند. اگر معجزات جمیع صاحبان معجز را عرضه کنند بر کسی که خداوند عالم جلّشأنه هدایت او را نخواسته هدایت نخواهد شد. ولو فتحنا علیهم باباً من السماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون.
و اگر کسی متذکر باشد میداند که جمیع معجزات صاحبان معجز جمع شده تا ضروریات دین و مذهب را ثابت کرده، که مکلفین نتوانند عذر بیاورند که ما راه را نمیدانستیم؛ و میداند که آنچه نوشتهام در این رساله منتهی به ضروریات دین و مذهب است. دیگر اگر کسی بخواهد بیاعتنائی کند مختار است.
باری، و اما چیزی که هست این است که آنچه از معقولات و منقولات برمیآید خداوند عالم جلّشأنه به مقتضای مصالح خلق با ایشان معامله میکند، و حکمت او چنین اقتضا کرده که اگر مصالح خلق تغییر کند احکام را تغییر دهد چنانکه خود او
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۸ *»
فرموده ان اللّه لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم. پس به این جهت بسا آنکه در زمانی مصلحت خلق چنین باشد که حجتهای بسیار در میان خلق باشند، و بسا آنکه در زمانی دیگر مصلحت تغییر کند و اقتضای حجتهای بسیار نباشد و کمتر حجتها بفرستد، و بسا آنکه مصلحت تغییر کند و زمانی مانند اول زمان ظهور پیغمبر؟ص؟ اقتضا کند که یک حجت اصل در میان خلق باشد مثل وجود خود آن بزرگوار؟ص؟، و بسا آنکه مصلحت تغییر کند و زمانی اقتضا کند که حجت اصل از میان مردم غایب شود مثل زمان غیاب امامزمان عجلاللهفرجه، و بسا آنکه زمانی اقتضا کند که نواب خاص از جانب ایشان درمیان خلق باشند مثل زمان غیبت صغری، و بسا آنکه مصلحت خلق تغییر کند و مصلحت خلق در زمانی چنین اقتضا کند که نائب خاص تعیین نکنند و به نواب عام اکتفا کنند مثل زمان غیبت کبری.
و در هر زمان و در هر حال خداوند عالم جلّشأنه عالم است به مصالح خلق خود، و از برای او است در جمیع زمانها امری و حکمی، و او است هادی و راهنمای خلق به سوی خود، و او است که حجت او رسیده است بر جمیع خلق، و او است که واضح است دین او بر هر متدینی در هر زمانی، اگرچه اظهار تحیر از جمعی متحیرین در هر زمانی بوده و خواهد بود، چنانکه انکار منکرین در هر زمانی بوده و خواهد بود، چنانکه الحاد ملحدین در هر زمانی بوده و خواهد بود.
جهان تا بوده اینش کار بوده | نه زامروزش چنین رفتار بوده |
باری، عبرت بگیرید که در مدت هشتهزار سال و کسری که از زمان حضرت آدم علی نبینا و آله و علیهالسلام میگذرد، در هفتهزار سال آن تخمیناً یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر بر خلق مبعوث شد که چون قسمت کنی عدد پیغمبران را بر این مدت خواهی یافت که در عرض مدت هر صدسالی هزار و هفتصد و هفتاد پیغمبر تخمیناً در میان خلق بودند؛ و حال در مدت یکهزار سال و کسری است که هیچ پیغمبری در میان خلق نیست. و امید است که بدانی که بعد از این هم تا زمان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۸۹ *»
رجعت، پیغمبری در میان خلق نخواهد آمد. پس اقتضای زمان قبل چنان بود و اقتضای آخرالزمان چنین شد. و در اوائل الف هشتم چنان اقتضا کرد که ائمه؟عهم؟ آشکار در خلق باشند، و در زمان غیبت چنین اقتضا کرد که امام زمان عجلاللهفرجه از نظرها پنهان باشد. و در جمیع اوقات و در هر حال حجت خداوند عالم جلّشأنه بالغ و واضح و آشکار است.
و بسا بیخبری که گمان کند که البته در زمانی که در هر صدسالی، هزار و هفتصد و هفتاد پیغمبر در میان خلق باشند دین الهی واضحتر است در آن زمان بر خلق آن زمان از زمانی که هزار سال و بیشتر هیچ پیغمبری در میان خلق نیست، و دین خدا در این زمان پنهان است. و بسا متحیری که گمان کند که دین الهی در زمان حضور ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم واضحتر بود بر اهل زمان حضور ایشان، و در زمان غیاب، دین خدا پنهان است. و گویا میبینم جمعی کثیر و جمّی غفیر را که از بدیهیات ایشان است که ظهور و خفای دین الهی البته در ظهور و خفای حجج یکسان نیست، و البته ظهور دین الهی در حضور پیغمبری یا وصیّ پیغمبری آشکار است از برای اهل آن زمان، و البته در زمان غیاب مسلّماً به آن وضوحی که در زمان حضور بود، نیست. و گویا تعجب کنند از اینکه عرض شد که دین الهی همیشه واضح بوده و هست، و حجت الهی هميشه بالغ و لايح بوده و هست.
پس اگر کسی به محض عادت نخواهد جاری شود و به محض تقلید نخواهد قناعت کند، فکر کند که آیا خداوند عالم جلّشأنه همیشه دینی در میان خلق قرار داده؟ یا در بعضی از اعصار از برای بعضی مردم قرار داده؟ پس اگر در بعضی اعصار از برای بعضی از مردم قرار داده، پس از برای آنها که دینی قرار نداده و تکلیفی نکرده تکلیفی ندارند، لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها. پس باید مانند حیواناتِ بیصاحب، عنانی از برای ایشان نباشد، پس بگویند و بکنند آنچه بخواهند. و اگر خداوند عالم جلّشأنه از برای جمیع مکلفین قرار داده دینی را در جمیع اوقات، آیا آن دین واضح
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۰ *»
است یا مخفی؟ پس اگر واضح است چنانکه خداوند قرار داده، که مطلب من حاصل است. و اگر مخفی است، سؤال میکنم که آیا خداوند عالم جلّشأنه میداند که دین مخفی از برای خلق قرار داده یا نمیداند؟ و کسی نمیتواند بگوید که نمیداند. پس سؤال میکنم که آیا چیزی را که خداوند عالم جلّشأنه مخفی داشت مخلوقی از مخلوقات میتواند آن را پیدا کند یا نمیتواند؟ و گمان نمیکنم که عاقلی بگوید که چیزی را که خدا مخفی داشت مخلوقی میتواند آن را آشکار کند یا آن را پیدا کند؟ و اگر چنین است که خدا دین خود را مخفی قرار داده و میداند که خلق نمیتوانند آن را بیابند، معقول و منقول نیست که اسم چنین چیزی را دین بگذارند که هرگز خلق نتوانند آن را بیابند؛ و لازمه چنین گمانی جبر و ظلم و لغو افتاده.
باری، اگر کسی متذکر این مطلب باشد که دین الهی همیشه باید ظاهر و واضح باشد و نباید محل تحیر اهل دین باشد، خواهد دانست که آنچه محل تحیر است از دین الهی نیست، و دین الهی آن دینی است که حیرتی در آن نیست. باری، برویم بر سر مطلب.
پس از آنچه گذشت معلوم شد که ظهور حجتهای خدا در این دنیا به اقتضای مصالحی چند است که خداوند عالم جلّشأنه میداند و بس. پس در هر زمانی که اقتضا کرد بیشتر باشند، بیشترند، و هر زمانی که اقتضا کرد کمتر باشند کمترند. و زیادتی و کمی حجج حتم نیست که در همه زمانها مساوی باشند. حتی آنکه قبل از اسلام هم حتم نبود که در عرض مدت هفتهزار سال، در هر هزاری مساوی هزاری دیگر ظاهر باشند، و در هر صد، مساوی صدی دیگر ظاهر باشند؛ بلکه ممکن بود که در صدی یکهزار و هفتصد و هفتاد ظاهر باشند چنانکه اشاره به آن شد، و ممکن بود در صدی دیگر دو هزار نفر از صد و بیست و چهار هزار نفر ظاهر باشند.
پس چون این مطلب را در کسانی که باشخاصهم باید معروف خلق باشند
* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۱ *»
یافتی، پس بدانکه در کسانی که به اوصاف باید شناخته شوند، امر واضحتر است که عدد ایشان حتم نیست که در جمیع اوقات زمان، مساوی باشد. و علمای شیعه در زمان غیبت باید به اوصاف شناخته شوند. پس به اقتضای زمانی ممکن است که بسیار باشند، و به اقتضای زمانی دیگر ممکن است که کم باشند. اگر در زمانی بسیار شدند لازم نیست که در زمان بعد هم بسیار باشند، و اگر در زمانی کم شدند لازم نیست که در زمان بعد هم کم باشند. و ممکن است در زمانی منحصر به فرد شود. و نمیشود که یکنفر نباشد، چرا که اگر آن یکنفر هم در میان خلق ظاهر نباشد، جمیع مردم مرتد شوند از دین خدا؛ چرا که غالیان محرّف و گرگان به لباس میش و جاهلان مأوّل و ملحدان مردم را گمراه خواهند کرد. چنانکه فرمودند که از برای خداست ولیّی در نزد هر بدعتی و حیلهای که در ایمان شود، که آن ولیّ نطق میکند به الهام الهی و ردّ میکند کید کائدین و حیله آنها را. پس عبرت بگیرید از کار خدایی ای صاحبان بصیرت!
باری، پس چون در عصری یکچنین ولیّی از جانب خداوند عالم جلّشأنه برخاست و به الهام الهی رفع کرد از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین و الحاد ملحدین را، نباید گفت که همیشه باید لامحاله یکنفر چنین کاری را بکند، و اگر دو نفر و بیشتر چنین کردند لامحاله یکنفر ایشان در واقع برحق است و باقی بر باطلند. یا باید باقی راوی و حاکی از یک نفر باشند و الّا بر باطلند. اگرچه به اقتضای یکوقتی یک نفر از اولیای خدا حفظ کرده باشد دین خدا را از کید کائدین، و سایر مؤمنین هم تابع او شده و از او روایات کرده و کتابهای او را از برای مردم معنی کرده باشند. و این مطلب منافاتی ندارد با اینکه در همان زمان اولیای دیگر هم باشند از برای خداوند عالم جلّشأنه که بتوانند حفظ کنند دین او را از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین، ولکن چون ببینند آن ولیّ خدا کفایت کرد، و رفع کرد آنچه را که باید رفع کرد، ایشان ساکت شوند و مشغول آنچه مأمورند از جانب خدا باشند. یا اگر یکی از ایشان در جایی دیگر واقع شد که خبر ولیّ اول به آنجا نرسیده و در آنجا بدعتی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۲ *»
برپا شده او هم رفع میکند آنچه را که باید رفع کرد و روایت هم از ولیّ اوّلی نمیکند.
و چهبسیار واضح است که اولیای خدا و شیعیان بزرگ ائمه هدیٰ؟عهم؟ که هادیان خلق و حافظان دین خدایند طالبان دنیای دنیّ نیستند، و گرگان در لباس میش نیستند، و جاهلان به دین و آئین الهی نیستند، و حسد بر یکدیگر نمیبرند، و دکانی مقابل دکانی به اصطلاح باز نمیکنند؛ پس اگر یک نفر ایشان رفع و نفی کرد از دین آنچه را که باید نفی کرد دیگران درصدد توهین و اخلال امر او نیستند، و آیه و لاتنسوا الفضل بینکم را همه خواندهاند و معنی آن را همه میدانند و عمل به مقتضای آن همه میکنند، چرا که همه عالمند و همه عادلند، و هیچیک جاهل به آئین دین نیستند و هیچیک فاسق نیستند، چرا که جاهل و فاسق را خداوند عالم جلّشأنه و ائمه طاهرین؟عهم؟ هادی خلق قرار ندهند و کور را عصاکش کوران نکنند.
پس اگر در زمانی بنای توهین و اخلالی درمیان آمد البته گرگانی چند به لباس الحاد درآمدهاند، و بر خداوند عالم جلّشأنه است که با زبان اهل حق اظهار جهل و فسق و انتحال ایشان را از برای طالبان حق بکند که شبههای از برای ایشان باقی نماند. و اما کسانی که خودشان از اعوان گرگانند و بازار آشوب را طالبند و گرد گله توتیای چشم ایشان است، که خود میدانند چه میکنند و میکنند آنچه میکنند و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون. و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عمایعمل الظالمون انما یؤخّرهم لیوم تشخص فیه الابصار. مهطعین مقنعی رءوسهم لایرتدّ الیهم طرفهم و افئدتهم هواء.
باری، اگرچه همینقدرها که عرض شد کفایت کرد از برای طالبین حقِ مسأله در مسأله مسئوله، ولکن به جهت زیادتی بصیرت طالبان حقِ مسأله عرض میکنم که چنانکه دانستید که عدد اشخاص در زمانهای متعدده کم و زیاد میشود و به اقتضای هر زمانی هر عددی از ایشان موجود است، متذکر شوید که علومی هم که باید در عالم ظاهر شود به اقتضای حاجت اهل عالم است. پس بسا علمی که در زمانی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۳ *»
پنهان باشد به جهت عدم اقتضای آن زمان و در زمانی دیگر ظاهر شود به جهت احتیاج خلق و اقتضای زمان و امتحان خلق و جداکردن حق از باطل و خبیث از طیّب. و علم تمام این اقتضاءات در نزد خداست، و هر وقت هر علمی را که اقتضا کرد ظاهر میکند. پس هر وقت علمی ظاهر شد، خلق باید بدانند که زمان ظهور آن علم رسیده و زمان چنین اقتضا را کرده. و اگر در زمان قبل، آن علم ظاهر نبوده باید بدانند که زمان، اقتضای این علم را نداشت، و خداوند عالم جلّشأنه از روی حکمت و تدبیر خود در زمان قبل ظاهر نکرد و در زمان بعد ظاهر کرد.
پس متذکر باشید که در زمانهای سابق علومی که بود، علم لغت و صرف و نحو و منطق و کلام و اصول و فقه و حکمت یونانیان و حساب و عدد و حروف و جفر و رمل و کیمیا و لیمیا و هیمیا و ریمیا و سیمیا و نجوم و هیئت و طب و امثال اینها که کتابهای بسیار در هر علمی از آنها بود، و از برای هر علمی عالمی بود، و اهل حق در هر طبقه علوم حقه را تحصیل کردند و به مقتضای آنها در محل عمل، عمل کردند و از عموم علوم باطله احتراز کردند، به طوری که احتیاج به تفصیل و بیان نیست تا زمان شیخمرحوم اعلیاللهمقامه و رفع فی الخلد اعلامه. پس آن جناب حکمتی را اظهار کرد در عالم که دخلی به حکمت یونانیان نداشت، چرا که حکمت یونانیان به قول خود اهل آن حکمت علم به حقایق اشیاء بود به قدر طاقت بشر، خواه مطابق باشد با شرع انبیاء خواه مخالف باشد با شرایع ایشان، و اما حکمت شیخمرحوم حکمتی بود مطابق با شرع که دلیل و برهان او همه از کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و احادیث ائمه هدیٰ؟عهم؟ بود. و به طوری مطابق با شرع بود که گاهگاهی که در میان تلامیذ و متعلمین مباحثه اتفاق میافتاد و بعضی میگفتند مطلب شیخ چنین است و بعضی میگفتند مراد او چنان است، میفرمودند مراد من آن چیزی است که در بازار مسلمین است. پس هرکس مراد مرا با آنچه در بازار مسلمین است مطابق یافته مطلب مرا فهمیده، و هرکه مخالف یافته مراد مرا نفهمیده. و تو میدانی که آنچه در بازار
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۴ *»
مسلمین است ضروریات دین و مذهب است، چرا که نظریات و چیزی که محل اختلاف علماء است، میزان حق و باطل نیست که بفرمایند مراد من همان است که در بازار مسلمانان است. پس حکمت او حکمتی بود مطابق با ضروریات دین و مذهب، چه جای محکمات آیات کتاب و محکمات احادیث. و حکمتی بود که محکمِ هر علمی بر آن شاهدی بود، و از شئون آن بر هر علمی دلیلی بود، و از آفاق و انفس و غیب و شهاده بر آن شاهدی بود، و از شئون آن بر هر علمی برهانی بود، و محتوی بود بر دلیل حکمت و دلیل موعظه حسنه و دلیل مجادله، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه امر فرموده و فرموده ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن و به آن حکمتی که آورد، این دلیلهای سهگانه را در هر مقامی و در هر علمی جاری ساخت، خصوص در علم توحید و مقامات آن و در مقام نبوت و صفات آن و در مقام ولایت و صفات آن و آثار و شئون آن، و در مراتب وجود و لوازم آن از اول ماخلق بنفسه و اول ماخلق به بنفسه و ثانی ماخلق بهما بنفسه و همچنین الی منتهی الخلق و الی الآثار و الاشباح و اشباحالاشباح الی ما لانهایة له، و شرح سرّ نزول و صعود اشیاء و تعیین مراتب آنها، و شرح حال اصول و اعراض در هر مقام، و شرح مبدأ و معاد و کیفیت آن کما بدأکم تعودون، و تفریق در میان اصل و بدل، و اشاره قول خداوند عالم جلّشأنه را واضحکردن کما قال اما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض. باری، لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل انتنفد کلمات ربی ولو جئنا بمثله مددا.
گر نویسم شرح آن بیحدّ شود | مثنوی هفتاد من کاغذ شود |
پس این بود علم آن بزرگوار که در نهایت اجمال اشاره به آن کردم که در عالم اظهار کرد، و بسیاری ندانستند که چه اظهار کرد و اقلّ قلیلی خبردار شدند. و اما آنچه را که در باطن داشت و اظهار نکرد، او میداند و آنکه به او داد و ایمان آوردیم به همانطور که بود. سرّ الحبیب مع الحبیب لایطّلع علیه الرقیب.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۵ *»
و چهبسیار واضح است که نوع علم او غیر نوع علم سایر علماء بود، و گویا در اینقدر از مطلب موافق و مخالف موافق باشند مگر سفیهی که هیچ اعتنائی به قول او نباشد. پس اگر کسی بخواهد بداند که نوع علم او غیر نوع علم سایر علماء است، فکر کند که هر عالمی در هر عصری که چیزی نوشت و صاحب فنی از فنون علم بود، کسانی دیگر هم بودند که در همان علم کتابها نوشتند یا در عصر او یا در اعصار سابقه. پس لغت را همه لغویین نوشتند، و علم صرف و نحو و معانی و بیان را همه صرفیین و نحویین و اهل معانی بیان نوشتند، و منطق و کلام و حکمت را همه منطقیین و متکلمین و حکماء نوشتند، و فقه و اصول را همه فقهاء و اصولیین نوشتند، و همچنین نجوم و طب و هر علمی که در عالم هست همه اهل فنون آنها همه را نوشتند، و در واقع لاحقین از سابقین اخذ کردند یا بالمشافهه یا به مطالعه کتابهای آنها. و اگر کسی از لاحقین، صاحب فنون عدیده شد، آن فنون از خود او نبود و مانند سمسار متاعهای مردم را در نزد خود جمع کرده بود، و علم شیخمرحوم از خود او بود، و نه در کتابی از کتب علمای سابق بود و نه در عصر او کسی عالم به آن علم بود. پس علم او مخصوص خود او بود و منحصر بود علم او به او، که خداوند عالم جلّشأنه به واسطه واسطههای خود صلواتالله و سلامهعلیهم به او انعام فرمود و ذلک من فضل اللّه علینا و علی الناس ولکنّ اکثر الناس لایشکرون.
پس متذکر باشید که سایر علومی که در عالم بود منحصر به ایشان نبود، و سایر علماء نباید حتماً حکماً از ایشان اخذ کنند و از ایشان روایت کنند. و از برای هر علمی در عصر ایشان علمای بسیار بودند، و متعلمین بسیار از آن علماء اخذ میکردند و در نزد ایشان درس میخواندند، ولکن هرکس طالب علم شیخمرحوم بود البته باید از خود او اخذ کند و از او روایت کند، چرا که منحصر بود علم او به خود او که نفی کرد به علم خود از دین خدا تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین و الحاد ملحدین و کید کائدین را، و حفظ کرد دین خدا را از شبهات ایشان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۶ *»
در توحید و صفات آن و نبوت و ولایت و صفات آنها و مبدأ و معاد و لوازم آنها، و اظهار کرد از فضائل آلمحمد صلواتاللهعلیهم با دلیل و برهان از کتاب و سنت، و حق هر حقی را که اظهار فرمود همه با دلیلها از کتاب و دلیلها از سنت بود به طوری که در کتابهای او موجود است و احتیاج به تفصیل و بیان نیست. و خداوند عالم جلّشأنه از وجود بانمود او اظهار کرد در عالم علمی را برخلاف عادت سایر علماء در علومشان، چنانکه هر صاحبشعوری میفهمد و میداند که علوم سایر علماء مأخوذ از علمای دیگر بود و علم او از کسی دیگر نبود، و این خارق عادتی بود که خداوند عالم در وجود مبارک او در عالم اظهار فرمود که در واقع شبههای در آن راهبر نبود. هر خارق عادتی را سحر مستمر گفتند کفار و منافقان، و دانایی و علم را نمیتوانند بگویند سحری است مستمر.
باری، و علم او علمی بود که مخالفین او نتوانستند در هیچ مقامی او را ردّ کنند و بر قول او خدشهای گیرند، و خواستند اظهار خلاف خود را بکنند پس لابد شدند و بنای افترا را بر او گذاردند و بر افتراهای خود ردّ کردند. پس گاهی گفتند که ائمه؟عهم؟ را خالق و رازق خلق میداند، و گاهی گفتند به معاد جسمانی قائل نیست، و گاهی گفتند انکار معراج جسمانی میکند. و او از این افتراها پناه به خدا میبرد و تبری از آنها میکرد، چنانکه شماها میدانید و میبینید که در این عصر هم چون مخالفین نمیتوانند ایرادی واقعی وارد آورند، افتراها میبندند.
باری، بعد از شیخمرحوم کسی که علم مخصوص به او را از او اخذ کرد به طوری که او میخواست و خدا میخواست سیدمرحوم بود!، و سایر تلامیذ آن بزرگوار به آنطوری که او میخواست نتوانستند اخذ کنند. چنانکه معروف است از خود آن بزرگوار که فرمودند: «سیدکاظم یفهم و غیره مایفهم» و فرمودند که شیخعلی گمان میکند که امر من به او میرسد بعد از من، و چنین نیست.
باری، در اینکه در میان تلامیذ شیخمرحوم کسی مانند سیدمرحوم! نبود،
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۷ *»
محل اتفاق جمیع منسوبین به ایشان است، و در اینکه علم مخصوص به شیخمرحوم منحصر به سیدمرحوم بود، سراغ ندارم احدی از شیخیه انکاری داشته باشد. و همچنین بعد از سیدمرحوم در اینکه احدی مانند مرحوم آقای بزرگوار، علم مخصوص به شیخ و سید! را اخذ نکرد در نزد امثال ماها محل اتفاق بود، چنانکه در بسیاری از نوشتجاتی که سیدمرحوم درباره آن بزرگوار نوشته بودند معلوم و واضح بود که علم شیخ و سید کماینبغی مخصوص ایشان شده، و منحصر بود امر مخصوص به ایشان؛ اگرچه بعضی از اهل سلسله چنین گمان کردند که ایشان در بعضی از موارد، در بعضی از مسائل حِکمیه برخلاف سابقین رفتهاند، و ظواهر بعضی از نوشتجات آن بزرگوار را با ظواهر بعضی از نوشتجات سابقین مخالف دیدند، و در واقع چنین نبود که گمان رفته بود ولکن،
سخنها چون به وفق منزل افتاد | در افهام خلایق مشکل افتاد |
و مااختلفوا الّا من بعد ماجاءهم العلم.
باری، در اینکه علم مخصوص به شیخمرحوم منحصر به خود آن بزرگوار بود در عصر او، و منحصر به سیدمرحوم بود در عصر او، و منحصر به آقای بزرگوار بود در عصر او ما را سخنی نیست. و نه این است که چون علم مخصوصی را خداوند جلّشأنه به ایشان عطا فرمود و کسی دیگر آن علم را نداشت، از اهل حق نبود یا از اهل جاهلیت بود، چنانکه بعضی از مفترین این اعتقاد را نسبت به این طایفه میدهند. و بسا آنکه در عصر مشایخ+ بودند علمای بسیار که مرجع مردم بودند، و خلق بسیاری تقلید از ایشان میکردند، و خود ایشان و مقلّدینشان شیعه اثنیعشری بودند، و محبت ایشان بر جمیع شیعیان واجب بود، و همه باید بخوانند از روی اعتقاد اوالی من والاکم و اعادی من عاداکم.و بسا آنکه نمیدانستند که آن علم مخصوص به مشایخ چه علمی است. چنانکه معروف است که کتاب «شرح فوائد» را در عصر شیخمرحوم دادند به آقا
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۸ *»
سیدعلی مرحوم از برای اینکه آن مرحوم ایرادی به شیخمرحوم وارد آورد، آن مرحوم کتاب را از اول تا آخر مطالعه کرد، بعد به تلامیذ خود فرمود که هیچ نفهمیدم که او چه نوشته. و بعضی اصرار کردند که بلکه او یک سخن ناشایستی درباره شیخمرحوم بگوید، آن مرحوم قسمها یاد کرد به حق خدا و به حق یکیک از ائمه هدیٰ؟عهم؟ که من هیچ از کتاب او نفهمیدم، پس به کدام تمسک درباره او بد بگویم؟ و چهبسیار از علمای شیعه و مقلّدین ایشان در آن عصر در اطراف و شهرهای دور بودند که اسم مرحوم شیخ را نشنیده بودند و همه برحق بودند.
پس قدری فکر کنید و بابصیرت در دین خود راه روید و بابصیرت سخن گویید. آیا در زمان شیخمرحوم، مرحوم آقا سیدعلی و امثال او مانند بحرالعلوم و شیخجعفر و آقا سیدمهدی باید تقلید کنند از شیخمرحوم و راوی باشند از جانب او؟ و چون چنین نکردند از اهل حق نبودند و شیعه اثنیعشری نبودند، و مدار شیعه در آن زمان بر وجود ایشان نبود؟ و آیا معرفت یکنفر مخصوص که امر منحصر به او باید باشد از برای ایشان نبود؟ و هریک از ایشان اگر چنین چیز را میدانستند و خود را صاحب آن میدانستند، چرا هریک مردم و سایر علماء را دعوت به این امر نکردند؟ و اگر دیگری را صاحب آن امر میدانستند چرا تمکین از او نکردند؟ و چرا شیخمرحوم تعظیم و تکریم از ایشان میکرد؟ و چرا اجازه از ایشان میگرفت و اجازه به ایشان میداد؟ و اگر امر دین منحصر به فرد بود، شیخمرحوم اکتفا به آن فرد نکرد و از دیگران هم اجازه گرفت؟ آیا شیخمرحوم آن شخص مخصوص که امر دین منحصر به او بود، قبل از آنکه شیخ مرحوم قائم به آن امر شود نمیشناخت؟ و اگر میشناخت چرا روایات خود را از او نقل نکرد و تابع او نشد و به سوی او دعوت نکرد، تا زمانی که خود او قائم به آن امر شد؟ و چرا بعد از آنکه قائم به آن امر شد، جمیع علماء را دعوت به آن امر نکرد که جمیعاً از او روایت کنند و از دیگری روایت نکنند؟ و اگر از بعضی تقیه کرد، چرا از بعضی دیگر تقیه کرد؟ آخر این امر از برای بعضی که بود، و جمیع مردم و جمیع علماء که بیدین
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۹۹ *»
نبودند، و چنین انحصاری که در جمیع زمانها در میان شیعه بود مخفی از جمیع علماء نبود و از جمیع آنها نباید تقیه کرد، و امری که همیشه در میان جماعتی باشد، همه باید خبر داشته باشند؛ و چون همه خبر دارند، محل تقیه نخواهد بود.
باری، به مضمون آیه شریفه قل الحق من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر از راههای عدیده حق را بیان کردم، تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.
سخنی که هست که هیچ تقیهای در آن نیست و حجت الهی بر آن قائم است این است که چون شیخمرحوم را خداوند عالم جلّشأنه مخصوص به آن علم خاص خود کرد و در میان شیعه او را عَلَم کرد، و با آن علمی که منحصر بود در او، و او منحصر بود به آن، و احدی خبر از آن علم نداشت مگر چیزی را که از او آموخت؛ دارای علومی که سایر علماء دارای آن بودند بود و در آن علوم مانند سایر علماء استاد بود، و اگر اعلم از سایر علماء نبود در آن علوم مشترکه، کمتر از ایشان نبود. و اینقدر که او مانند سایر علماء استاد بود محل اتفاق موافق و مخالف است. و با اینکه دارای علم مخصوص و دارای علوم مشترکه بود، صاحب تقویٰ و ورع هم بود مانند سایر علماء، و اگر اتقی و اورع نبود، کمتر نبود. و از قراری که بعضی از علمای معاصر و مواظب او در حالات او نوشته اینکه در مدت عمر هرگز نافله را نشسته نکرد و تمام نوافل را ایستاده بجا میآورد، حتی در حال مرضهای صعب که مانند محتضر افتاده بود، پس چون وقت نماز میشد بر میخاست و نوافل با فرایض ایستاده بجا میآورد، و بعد از فراغ از نماز، باز میافتاد مانند محتضر.
باری، با چنین علم و چنین عبادت در میان خلق ظاهر شد به طوری که مغمضی در علم و عبادت او نبود. به طوری که هرکه خواست بر او ایرادی کند از هیچ راهی نتوانست بر او ایراد کند، تا آنکه لابد و ناچار شد که اول بر او افترائی بست و بعد بر افترای بسته خود، ایراد کرد، و برای غافلان جلوه داد که ایراد بر او گرفته. و هرقدر از آن افتراها در عصر خود او به او رسید، او تبری کرد از آنها و جواب داد، به طوریکه الآن
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۰ *»
کتابهای او موجود است که تبری کرده و جواب داده. و مجمل و مختصر جوابهای او این بود که آنچه در بازار مسلمانان است، همان معتقَد و منظور من است. هرکس از عبارات من میفهمد همانی را که در بازار مسلمانان است، مقصود مرا یافته، و هرکس برخلاف آنچه در بازار مسلمانان است گمان کرد، مقصود مرا ندانسته.
باری، و هرقدر از آن افتراها به خود او نرسید و به مشایخ بعد رسید، ایشان تبری از آن افتراها کردند، و مراد شیخمرحوم را بیان کردند و جواب دادند، و کتابهای ایشان موجود است. و میتوان ادعا کرد و از عهده برآمد که جمیع ایراداتی که کردهاند و موجب نقصی در ایمان است، جمیع آنها افتراهایی است بستهشده. پس چنین شخصی را بددانستن و جایزدانستن افتراها بر او بستن و بر افتراها ایرادکردن و در نزد غافلان جلوهدادن، از دین هیچ پیغمبری نبوده و نیست، بلکه از دین هیچ متدیّنی نبوده، اگرچه اصل دین او از ادیان باطله باشد. و در آخرالزمان بعضی از گمراهان چنین افتراها را بر چنین شخصی جایز دانستند و بر افتراهای خود ایراد کردند و در نزد غافلان جلوه دادند، و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند و با که کردند. و ان ربّک لبالمرصاد و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عما یعمل الظالمون و انما یؤخّرهم لیوم تشخص فیه الابصار.
باری، و نوع حالات سایر مشایخ هم بر همین منوال بود که هریک در عصر خود وحید و فرید بودند و محل امتحان مردم واقع شدند، و خبر ایشان شرق و غرب عالم را گرفت و کتب ایشان منتشر شد، و تا جایی که خبری از مذهب شیعه در آنجا بود، خبر ایشان رسید با اینکه نه دولتی زیاد داشتند که به جهت ثروت مشهور شوند، و نه یاوری بسیار داشتند که به آن جهت معروف شوند، و نه جنگی و جدالی و شمشیرکشی کردند که به آن جهت معروف شوند. و بسیاری از علماء بودند که دولت و ثروت و قضاوت و بسط و قبض داشتند و معذلک امر ایشان منتشر نشد به طوریکه امر مشایخ منتشر شد. و اگر هم انتشاری داشت در عصر ایشان بود، و بعد از وفات به تدریج ذکر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۱ *»
ایشان از زبانها افتاد، و هیچیک محل امتحان خلق واقع نشدند. و مشایخ را خداوند عالم جلّشأنه محل امتحان خلق قرار داد و خلق را دو فرقه کرد، پس فرقهای تصدیق کردند ایشان را و فرقهای افتراها بستند، و بر افتراهای خود ایرادات گرفتند و آنها را جلوه دادند، و بعضی از مقلدین هم تابع ایشان شدند.
پس اگر عاقلی فکر کند خواهد یافت که امر مشایخ+ امری بود الهی که ایشان را مخصوص به علمی قرار داد که مردم بیخبر بودند از آن، و دارای علوم مشترکه قرار داد، و بدون اسبابی ظاهری، خلق را به وجود ایشان به دو فرقه کرد. باری، همینقدر از بیان از برای طالب حق کافی است. و کسی که عمداً بخواهد از راه باطلی برود، خداوند عالم جلّشأنه هم او را منع نمیکند.
و اما اینکه فرموده بودند که حقیر در رساله «اسحاقیه» به کلی انحصار را انکار کردهام، جواب این است که در همان رساله عرض کردهام که ممکن است به اقتضای یک زمانی، امر منحصر شود به یکنفر؛ و این مطلب غیر از آن است که در هر زمان باید امر منحصر باشد به شخص معین. و امید است که بعد از دیدن این رساله شبههای از برای طالبین حق باقی نماند.
و اما اینکه فرمودهاید طرف مقابل این مسأله را در «برهان قاطع» به بیست و هفت دلیل اثبات کردهاند، پس عرض میکنم که من هنوز برهان قاطعی ندیدهام، شاید مراد صاحب آن را شما برنخورده باشید، و شاید علم مخصوص به مشایخ+ را منحصر به ایشان دانستهاند، و هریک از ایشان را در عصر او منحصر به علم خود و علم او را منحصر به او دانستهاند. ولکن به آنطوری که شما نسبت دادید که در کتب دیدهاید و از السنه و افواه شنیدهاید، بر فرضی که بیست و هفت دال و لام و یاء بر اثبات آن مطلب باطل باشد، بر بطلان هریکی از آنها بیست و هفت دلیل محکم هست از کتاب خدا و سنت ائمه هدیٰ؟عهم؟ و ضرورت مذهب شیعه و ضرورت اسلام و ضرورت ادیان و اتفاق عقول و دلیل آفاق و دلیل انفس، که چون جمیع ادله را
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۲ *»
حساب کنی هفتصد و بیست و نه دلیل محکم بر بطلان مطلبی است که شما گفتهاید. بلکه تعداد ادله به اعتباری از اینها هم میگذرد و ردّ آن مطلب متشابه را میکند، بر فرضی که آیه متشابهی یا حدیث متشابهی بر آن مطلب باطل باشد؛ و معذلک فائدهای از برای کسی که میل به باطل دارد نخواهد بخشید. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. ولو فتحنا علیهم باباً من السماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون. و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.
جهان تا بوده اینش کار بوده | نه زامروزش چنین رفتار بوده |
گوساله گاو را به خدایی زود قبول میکنند، و موسی را با آنهمه معجز به پیغمبری قبول ندارند.
علم المحجة واضح لمریده | و اری القلوب عن المحجة فی عمیٰ |
|
و لقد عجبت لهالک و نجاته |
موجودة و لقدعجبت لمن نجیٰ |
من یرد اللّه انیهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد انیضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً کأنما یصّعّد فی السماء. و لاحول و لاقوّة الّا باللّه.
سؤال دویم: ایراد میکنند که سرکار، بندگان اجل اکرم اعظم افخم آقائی آقا محمدخان را تکفیر فرمودهاید. و این فقره را جمیع رفقا روایت میکنند، و در بعضی درسها و موعظههای سرکار هم نسبت کفر به ایشان داده شده است. از آنجمله در درسی که در اینجا حاضر است فرمایش شده است در آنجایی که اثبات ضروریات را میفرمایید: «اگر یکی از ضروریات را کسی وا زند، کافر و مرتد است از دین اسلام. و حال آن کسی که میگوید و سؤال میکند که شیطان به لباس علم در آمده و از ضرورت مشایخ هم تخلف نمیکند، آنکه تصدیق چنین کسی را کرده و الم أحسب الناس انیترکوا در جوابش نوشته، چنین کسی البته کافر و بیدین است.» اگرچه اسم کسی را سرکار نبردهاید، ولی ما میبینیم سائلی در این فقره به غیر از آقا باقر صبّاغ و مسئولی به غیر از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۳ *»
آقائی آقا محمدخان کسی دیگر مشخص و معلوم نیست. با وجود اینکه سرکار در همه کتابهای خود فرمودهاید که اگر کسی به آن کُرد صحرایی که از اول عمرش تا به آخر نماز نکرده باشد و روزه نگرفته باشد، ولی همینقدر که ادعای اسلام میکند به او بگوید کافر، خودش کافر شده است، و از ضرورت مسلمین خارج شده است؛ و اگر کسی در کفر آن شخص توقف کند، آن هم کافر است. اگر چنانچه آقايی آقای محمدخان خارج از ضرورت شده است مرقوم بفرمایید تا به آن اعتقاد ورزیم.
جواب: عرض میشود در اینکه ضروریات دین الهی حجت است، و محکماتِ کتاب و سنت و محکماتِ هر دلیلی از متشابهاتِ آنها به واسطه ضروریات جدا شده، گمان نمیکنم که کسی بتواند خود را به دین الهی نسبت دهد و بگوید ضروریات دین حجت نیست و تمسک به آنها نباید کرد، و معتقد به آنها نباید شد. و حال آنکه این ضروریات هریک هریک به جمیع معجزات صاحبان معجز ثابت شده، به طوریکه اگر کسی مانند دجال خارق عادات اظهار کند و مخالفت با یکی از این ضروریات کند، صاحبان دین الهی میفهمند که آن خارق عادت سحری بوده از جانب شیطان و از جانب خداوند عالم جلّشأنه نیست. و شخص عاقل متدیّن میداند که عظمت هریک هریک از ضروریات دین الهی از هریک هریک خارق عادات بیشتر است.
و اما خارج از ضروریات دین کافر است یا ممکن است که بر ایمان باقی باشد؟ فیالجمله تفصیلی باید عرض کنم و آن این است که اغلب مردمی را که میبینید بصیرتی در دین و مذهب خود ندارند، و ضرورت دین را از غیر آن تمیز نمیدهند و نمیفهمند از ضرورت دین مگر صوتی که به گوش ایشان میرسد و داخل جهال و مستضعفیناند در این مطلب، و معذلک داخل در دایره مسلمانانند. مانند همان کُردهای صحرایی که شما گفتهاید. پس چنین اشخاص که هرّی از برّی تمیز نمیدهند و داخل در دایره مسلمینند، مسلمند و پاکند و کافر نیستند اگرچه فاسق باشند و اگرچه از روی نادانی و جهالتی که دارند مخالفت کنند بعضی از ضروریات
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۴ *»
را، و حلالی را بگویند حرام است و حرامی را بگویند حلال است، و واجبی را بگویند واجب نیست و حرامی را بگویند حرام نیست، و ضرورتی را بگویند قبول نداریم. پس چنین اشخاص مستضعف جهّال که خروج از دین و دخول در آن را تمیز نمیدهند، و چون لفظ ضرورتی را شنیدهاند و بسا لفظ آن را به زبان جاری کنند و سؤال و جوابی در میان خود کنند و نه سؤالشان را میفهمند نه جوابشان را، چنین اشخاص اقرارشان به ضروریات دین مانند انکارشان است و انکارشان مانند اقرارشان. و نباید آنها را تکفیر کرد اگر انکاری از ایشان شنیده شد، چرا که نمیفهمند چه میگویند. مثلی است معروف که شخصی سر به آب گذارده بود و آب میخورد. کسی به او گفت به اینطور آبخوردن عقل را کم میکند، جواب داد که عقل چیست؟ به او گفت بخور از برای تو عیب ندارد. و واقعاً کسی که چیزی را نفهمد، تکلیف ندارد، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه فرموده لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها. و از این جماعت که گذشتی بعضی از مردمی دیگر هستند که هرّی از برّی تمیيز دادهاند و مجملاً میدانند که ضرورت دین الهی حجت خداست ولکن تفصیل ضروریات را نمیداند، یا اگر هم میداند غافل است و چیزی میگوید که در واقع مخالفت با ضرورتی دارد ولکن او غافل بوده یا جاهل بوده و اشتباهی کرده. چنین شخصی هم معذور است به جهل و غفلت خود، و کافر نیست به محض مخالفت و خروج از ضرورت. ولکن قول چنین شخصی متّبَع نیست در نزد کسی که به اشتباه او برخورده و متذکر خروج او شده از ضرورت، بلکه در محلی باید ردّ او را بکند و اشتباه او را واضح کند و خروج او را از ضرورت برساند که بدعتی در دین خدا در مقابل ضرورت باقی نماند. و بسا آنکه ضرورتی بسیار واضح باشد مثل وجوب نماز و کسی مخالفت آن نکند، و بسا ضرورتی به این سرحد واضح نباشد مثل وجوب دوستی دوستان خدا و دشمنی دشمنان او.
باری، پس متذکر باشید که خارج از ضرورت دین وقتی کافر است که بداند آن ضرورت، ضرورت است و متذکر هم باشد و غافل نباشد که آن ضرورت است، و بدون
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۵ *»
عذری و تقیهای مخالفت کند آن را آنگاه کافر شود، و از این جهت میتوان قولی که مخالف یکی از ضروریات دین باشد گفت کفر است، و بسا آنکه صاحب آن قول کافر نباشد چرا که شاید از روی جهل یا غفلت یا تقیه گفته. و از این جهت شیخ مرحوم در مقاماتی چند میفرمایند فلان قول کفر است و از دین خدا نیست، و اگر صاحب آن قول شیعه اثنیعشری است نمیفرمایند که او کافر است، بلکه تصریح فرمودهاند که کافر نیست، چرا که چون شیعه است و اعتقاد او این است که هرچه را امام؟ع؟ بگوید حق است، پس اگر امام؟ع؟ به او گفت غفلت کردهای و به راه کج رفتهای قبول خواهد کرد، پس چنین کسی کافر نیست اگرچه قول، کفر باشد. پس این قاعده را ضبط کنید و کافر را از مؤمن جدا کنید.
پس هرکس ضرورتی از دین خدا را بداند ضرورت است و غافل هم نباشد و انکار کند آن ضرورت را، آنگاه کافر است. اما اگر جاهل باشد، یا غافل باشد و ضرورتی را از روی نادانی و غفلت انکار کند و خارج شود از ضرورت از روی نادانی و غفلت کافر نیست. و از همین قاعده است که در بسیاری از جاها نوشتهام که آن شخص جاهل صحرانشین که میگوید من شیعه و دوست ائمه دوازدهگانه؟عهم؟ هستم، مؤمن است اگرچه جاهل باشد و مسائل خود را نداند و ضرورت دین را از غیر آن جدا نکند، و اگرچه فاسق باشد و همان نمازی را که میداند باید بکند، نکند. و اگر شخص ملّايی چنین شخصی را بگوید کافر است، خود آن شخص ملّا کافر میشود که تکفیر مسلمی را کرده، مگر آنکه آن شخص ملّا هم مثل همان شخص بیابانی جاهل باشد به راه و رسم مسلمانی یا غافل باشد.
پس بدانید که این است دین من و چنین است آئین من در ظاهر و باطن و دنیا و آخرت، و هرکس غیر از این که تصریح کردم چیزی درباره من بگوید یا بنویسد از من نیست. و آنچه از من است این است که جهّال شیعیان اثنیعشری و علماشان و فسّاقشان و عدولشان و ناقصشان و کاملشان، جمیعشان مؤمنند و هیچیک کافر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۶ *»
نیستند مگر کسی که یکی از ضروریات دین الهی را یا بیشتر، انکار کند از روی عمد، بدون جهل و غفلت. پس بگوید نماز یومیه واجب نیست یا روزه ماه رمضان واجب نیست، یا شراب مسکر حرام نیست، یا دزدی حرام نیست و امثال اینها. پس چنین شخصی را من کافر میدانم اگرچه در علم به قدر بلعم باعورا ماهر باشد، و اگرچه به قدر دجّال خارق عادات اظهار کند. و هرکس غیر از جاهلین و غافلین، در کفر چنین کسی شک کند، او را هم کافر میدانم. و هرکس غیر از جاهلین و غافلین در کفر آن شخص دوّیم هم شک کند او را هم کافر میدانم. پس مادام که احتمال بدهم خروج کسی را از ضرورتی از ضروریات دین الهی از روی جهل و نادانی یا از روی غفلت و سهو، اگر چیزی درباره او بگویم جهل او را اظهار میکنم یا غفلت و سهو او را بیان میکنم و خروج او را از ضرورت واضح میکنم، و تکفیر او را نمیکنم تا بدانم که خروج او از ضرورت از روی علم و عمد است.
پس بعد از دیدن این رساله از این قبیل سؤال از من نکنید که من تا هستم انشاءاللّه و لاقوة الّا باللّه بر این عقیده هستم درباره جمیع مؤمنین. چرا که میدانم که اگر تکفیر کنم نعوذباللّه کسی را که کافر نیست خودم کافر میشوم اعاذنا اللّه مما کره اللّه تعالی چرا که در حدیث است که من کفّر مؤمناً فقدکفر احدهما.
باری، امید است که حالت من بعد از دیدن این رساله بر بیغرضان معلوم شود نسبت به همه مردم. ولکن چون شما بخصوص اسمی از نوّاب مستطاب اجل اکرم اعظم افخم آقای محمدخان اعاذه اللّه من طوارق الحدثان برده بودید، پس بدانید که من در خدمت ایشان و سایر آقازادگان از بزرگ و کوچکشان کوچکم و همه را آقایان و بزرگان بر خود میدانم، و چیزی که رائحه نقصی در ایشان باشد من در دل خود هم نمیخواهم خیال کنم، چه جای آنکه اظهار کنم و چه جای تکفیر ایشان نعوذبالله. خداوند به فضل و کرم خود در مقابل قصورات و تقصیرات من درباره ایشان، در عوض به ایشان کرامت کند و از قصورات و تقصیرات من درگذرد.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۷ *»
اما در اینکه کسی یکی از ضروریات دین الهی را وا زند از روی عمد به طوریکه مکرر عرض کردم، کافر و مرتد است؛ بدانید که احدی از مسلمین بابصیرت در این مطلب شک ندارند و ضرورت مشایخ+ در نزد بابصیرتان همان ضرورت دین الهی است نه چیزی دیگر. و هرکس با ضرورت دین الهی مطابق سلوک کرد، دلیل این است که به توفیق الهی سلوک کرده و شیطان را در او راهی نبوده. دیگر صبّاغی یا صنّاعی این مطلب را نداند، دلیل این نیست که از روی عمد آن صبّاغ خارج از ضرورت شده. و چون تفصیلی در این باب گذشت محتاج به اعاده نیستم. شما در نوع دلیل و برهان قدری اگر فکر کنید، راه شبههای از برای شما باقی نخواهد ماند.
سؤال سیّوم: میگویند سرکار متمسک به آیات متشابهه قرآن شده نسبت معصیت به حضرت موسی دادهاید، در رساله میرزا کریم میفرمایید که اینجور کارها از انبیاء سرمیزند. حضرت موسی لگد زد به آن شخص معروف و آن شخص مرد، خداوند ایراد نگرفت آن را به موسی؛ و موسی غضب کرد، الواح را از دست انداخت و ریش هارون را گرفت و کشید و حال آنکه تقصیری نداشت و آنها معصیت موسی نشد. میگویند آیا معصیت بالاتر از قتل نفس چیزی دیگر هست؟ پیغمبری مثل موسی، بیجهت و بیسبب ریش حضرت هارون را بگیرد، آیا این معصیت نیست؟ پس چهچیز معصیت است؟ پس این آیاتی که نسبت معصیت به پیغمبران داده شده است، آیات متشابهه است؛ چرا باید سرکار متمسک به آن بشوید و در همچو جایی ابراز دهید؟ نمیدانیم مراد چه بوده است؟ استدعا آن است که التفات فرموده به تفصیل جواب این سؤالات را مرقوم فرموده ارسال فرمایید. اگرچه خیلی جسارت کردیم ولی چه کنیم، معذوریم به جهت اینکه در اینجور ایرادات، شبهه از برای شخص میآید تا رو به عالم نکند و شبهات خود را عرضه ندارد، رفع نخواهد شد. لهذا جاننثاران به تکلیف خودمان عمل کردیم انشاءاللّه سرکار هم به تکلیف خود عمل خواهید فرمود.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۸ *»
جواب: خدا انصاف بدهد به بیانصافان و شعوری بدهد به طالبان تا عبرت گیرند از راه و رسم ظالمان که مطلب حقی را چطور به صورت باطل جلوه میدهند. و تعجب از شماها که میفرمایید از برای ما شبهه روی میدهد. آیاتی از قرآن را که من در عصمت پیغمبران ذکر کردهام و شاهد آوردهام که غضبکردن موسی؟ع؟ معصیت نبود و گرفتن او ریش هارون را معصیت نبود، و کشتن قبطی معصیت نبود، و خداوند عالم جلّشأنه این اعمال را معصیت نشمرد و منع نکرد موسی را از آن کارها و ایرادی بر او نگرفت؛ دشمن به چه زبانها از برای شما نقل کرده که فلانی نسبت معصیت را به حضرت موسی داده. گاهی مانند یهودان خود را نسبت به موسی میدهند و در ظاهر عصبیت از موسی میکشند، و به افترا به من نسبت میدهند که من به موسی بیادبی کردهام. بهتر آن بود که خودتان آن رساله را دیده بودید تا عبرت میگرفتید از راه و رسم این بیمروّتان که مطلب را به عکس به نظر شماها جلوه دادهاند. تمام استدلال من این بوده که پیغمبران یقیناً معصومند در نزد شیعه اثنیعشری و معصیت نمیکنند یقیناً پس کارهای ایشان جمیعاً کارهایی است که طاعت خداست اگرچه قتل نفس باشد. هیچ کار موسی عجیبتر نیست از کار خضر که طفل غیربالغی را گرفت و کشت به طوریکه موسی وحشت کرد از کار او و معصیت نبود. پس اگر موسی؟ع؟ نصرت کند مؤمنی از بنیاسرائیل را در نزاع او با شخص کافری قبطی، و لگد زند به قبطی و او به درک واصل شود، چه گناهی است بر موسی؟ آیا نه این بود موسی جنگهای بسیار کرد و جمع بسیاری از کفار را به درک فرستاد؟ پس چرا غافلید که میگویید چه معصیتی از قتل نفس بالاتر؟ و حال آنکه جهاد در راه خدا و کشتن، از شرایع عمده انبیاء خدا بوده. و چه معصیتی است بر موسی که چون برگشت به سوی قوم خود، دید که ایشان سجده میکنند از برای گوساله، پس غضب کرد و الواح را از دست انداخت و ریش خلیفه خود را گرفت و کشید و گفت چرا در میان گوسالهپرستان زیستی که در حضور تو مردم گوسالهپرستی کنند؟ و چرا نیامدی در
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۰۹ *»
جایی که من بودم؟ و هارون هم تقصیری نکرده بود، پس عذر خود را خواست که اگرچه من نباید در میان گوسالهپرستان بمانم تا در حضور من گوسالهپرستی کنند، ولکن در میان این جماعت بودند جمعی که نپرستیدند گوساله را، و من ترسیدم که اگر از میان قوم بیرون روم آنها هم گوسالهپرست شوند يا آنها متفرق شوند، و تو بگویی چرا متفرق کردی بنیاسرائیل را؟ پس از این جهت از میان قوم بیرون نرفتم و از عقب تو نیامدم. پس چون عذر موجّهی داشت موسی عذر او را پذیرفت. پس موسی به امر الهی غضب کرد و ریش هارون را گرفت و کشید به سوی خود و بجا بود کار او، و هارون معذرت خواست و بجا بود معذرت او، و هردو از جمله عباد مکرمون بودند که خداوند در حال آنها فرموده بل عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون.
باری، آیا انسان صاحبشعور ایراد میکند بر کسی که در کتاب خود نوشته که از این قبیل کارها در میان انبیاء اتفاق افتاده و معصیت نبوده، و خداوند عالم جلّشأنه آنها را معصیت نشمرده و ایرادی به صاحبان آن کارها نگرفته؟ باری، عداوت با اهل حق، مردم را به این بیشعوری هم میکند! بکنند آنچه را که میتوانند، انا للّه و انا الیه راجعون. وقایة اللّه خیر من توقّینا و لاحول و لاقوة الّا باللّه و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
و قد تمت الرسالة المسماة بـ «ایضاح» فی عصر یوم الثلثاء الرابع من شهر ذیالقعدة
من شهور سنة ۱۲۹۶ حامداً مصلیاً مستغفراً.
موضـح
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱۱ *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین
و لعنة اللّٰه علی اعدائهم ابد الٰابدین.
اما بعـد؛ مخفی نماند که چون خداوند عالم جلّجلاله و عمّنواله نعمت خود را عامّ و حجت خود را تمام و امر خود را بالغ و راه به سوی خود را واضح قرار داده در میان خلق خود، به طوری که هیچ نقصی در حکمت او نیست، و هیچ ناتمامی و نارسایی در حجت و امر او نیست، و هیچ خفائی از برای راه به سوی او معقول و منقول نیست؛ پس در زمان حضور معصومین؟عهم؟ حجت خود را به واسطه ایشان بر خلق تمام کرد و به حدّ کمال رسانید و الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا را نازل فرمود، اگرچه منافقان در میان خلق بودند و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند. چنانکه سلمان علیهالرحمة به زبان فارسی گفت، و دست بر دست زده این دُرّ را میسفت. و چون منافقان دیدند که راه احتجاجی بر اهل حق ندارند و خواستند گِلی بر روی آفتاب تابان بمالند، چارهای جز این ندیدند که باب افترای بر خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ را بر روی خود مفتوح کردند. به رسول خدا؟ص؟ بستند که چنین گفته و به ولیّ او؟ع؟ بستند که چنان کرده؛ تا به این سرحد رسانیدند که حضرت امیر صلواتاللّهعلیه غسل جنابت نمیکند و شبها دزدی میکند. و در عاقبت کار از برای تابعان ایشان هم معلوم و آشکار شد افتراهای بزرگانشان، به طوری که بسا آنکه در این زمان انکار کنند آن افتراها را و نسبت دهند که خود شیعه این افتراها را از زبان بزرگان ایشان بستهاند.
باری، بر همین منوال به اتفاق عقل و نقل سنة اللّه التی قدخلت من قبل فلنتجد لسنة اللّه تبدیلا و لنتجد لسنة اللّه تحویلا خداوند عالم جلّشأنه حجت خود را بر خلق تمام فرمود و به حدّ کمال رسانید، و راه به سوی خود را واضح کرد به وجود راویان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱۲ *»
اخبار و ناقلان آثار در قرون و اعصار رحلت و غیاب حجج؟عهم؟. پس در هر عصری عدولی چند از جانب ایشان در میان خلق بودند که نفی کردند از دین ایشان تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را به طوری که راه احتجاجی از برای غالین و مبطلین و جاهلین و سایر خلق باقی نماند.
و از جمله آن عدول، مرحوم شیخ احمد احسائی و مرحوم سید و مرحوم آقای کرمانی اعلیاللّهمقامهم و انار برهانهم و رفع فی دار الخلد اعلامهم و سایرین بودند، که نفی کردند از دین مبین ائمه طاهرین صلواتاللّه علیهم اجمعین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را، به طوری که احدی از ایشان نتوانستند خدشهای بر آن عدول بگیرند و راه احتجاجی از برای ایشان باقی نماند. و خواستند گِلی بر روی آفتاب بمالند و آبی گل کنند تا بتوانند ماهی بگیرند، پس اقتدا کردند به پیشوایان خود و «کم ترک الاول للآخر»، پس ناچار شدند تا آنکه باب افترای بر آن عدول را بر روی خود مفتوح کردند. پس بعضی از ایشان گفتند که آن عدول غلو کردهاند در دین و حضرت امیر؟ع؟ را خدا میدانند. و بعضی گفتند که آن عدول به معاد جسمانی قائل نیستند. و بعضی گفتند که به معراج جسمانی قائل نیستند. و به بعضی گفتند مال مردم را بر خود حلال میدانند. و به بعضی گفتند که زن مردم را بر خود حلال میدانند. و به بعضی چیزهای دیگر گفتند که یکوقتی آن افتراها جمع شد و شمرده شد سی افترا بود، و از مرحوم آقای بزرگوار سؤال شد و ایشان رسالهای در رفع آن شبهات مرقوم داشتند و اسم آن را «سیفصل» گذاشتند و تبری از آن افتراها فرمودند و راه حق را به مردم نمودند.
و از جمله افتراهایی که مخالفین بسته بودند این بود که آن عدول میگویند که بعد از ائمه طاهرین؟عهم؟ حاکم شرع و ناطق در میان خلق باید یکنفر باشد، که اهل شرق و غرب عالم باید رجوع کنند به آن یکنفر، و امر شرع منحصر باشد به او و حکومت و امر و نهی جمیع مردم باید منحصر به او باشد، و باقی مردم باید صادر از امر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱۳ *»
آن یکنفر باشند. نهایت بعضی روایت بايد کنند قول او را از برای بعضی دیگر، و بعضی باید روایت بعض را بشنوند و اطاعت کنند. و این افترا هم مانند سایر افتراها رسید به مشایخ+ و تبرّی کردند از آن مانند تبرّی از سایر افتراها، و در کتب ایشان ثبت و ضبط بود، تا در این زمان محنتتوأمان که رسالهای به نظر رسید که در آن رساله، این افترا را خواسته بود اثبات کند در حق خود که قائل به این قول است.
پس این خاکسار به یکی از کسانی که در لباس اهل علم بود گفتم که این قول قول مشایخ ما+ نیست، و به حسن ظنی که به شعور و انصاف او داشتم گمان میکردم که تصدیق مرا خواهد کرد. او در مقابل عرض من گفت که این مطلب افترای بر آن عدول نیست و در کتاب خود، همین مطلب را اثبات کردهاند به زبان عربی. و بعضی میگویند که صاحب این رساله فارسی، عمداً همان عبارت عربی ایشان را بعینها ترجمه کرده به زبان فارسی، و ننوشته است که من ترجمه کردهام عبارت عربی مشایخ را به جهت امتحان مردم، تا بعضی انکار کنند او را و بعد معلوم شود که انکار بر او انکار بر عبارت عربی مشایخ است.
باری، آن شخص و امثال او در مجالس و محافل آن افترا را گفتگو کرده و نسبت به مشایخ+ دادند، تا آنکه به تدریج اين افترا منتشر شد در اطراف و رسید به بلاد بعیده، به طوری که بعضی از اهل بلاد بعیده از این حقیر سؤال کردند و جواب نوشتم، و از قول بعضی از مشایخ+ شاهد آوردم و عبارت ایشان را بعینها نوشتم و جای آن عبارت را نمودم که در کدام موضع از کدام کتاب است. و از آنجمله رسالهای نوشتم و مطلب حق را در آن واضح کردم و آن را به «ایضاح» نامیدم، پس دوست داشتم که رسالهای دیگر بنویسم و عبارت عربی بعضی از مشایخ+ را بعینها در آن نقل کنم، و حاصل معنی آن عبارات را به فارسی ترجمه کنم و آن را «موضح» آن ایضاح بنامم، تا آنکه هرکس عربی میداند عبارت عربی را مطالعه کند و هرکس عربی نمیداند عبارت فارسی را ملاحظه کند، و بداند که حکومت شرعیه انحصاری در فرد ندارد، و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱۴ *»
این قول قول عدول نافین نیست و افترائی است به ایشان بسته شده، و ساحت ایشان منزّه و مقدس و مبرّا است از این قبیل نسبتها.
چنانکه بعضی از اجلّاء همین مطلب را از بعضی مردم شنیده و به مرحوم نظامالعلماء حاج میرزا محمود; نوشته و از ایشان دفع این فساد را خواسته، و ایشان همان نوشته او را فرستادهاند خدمت یکی از مشایخ اعلیاللّهمقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه و انار برهانه و رزقنا اذعانه و از ایشان رفع این غائله را خواستهاند. پس آن بزرگوار عبارت آن شخص را بعینها نقل فرموده، و در تلو هر فرقه جوابی فرمایش فرمودهاند با دلیل و برهان. پس عبارتی که فرمایش فرمودهاند این است که میفرمایند: «و قدبعث الیّ کتاباً آخر لبعض السّادة و قدتعرّض علیّ او علی اخوانی و اصحابی احبّ الجواب عنه.» یعنی: جناب نظامالعلماء فرستاد از برای من نوشتهای دیگر را که بعضی از آقایان به او نوشته بود، و به تحقیق که متعرض من یا متعرض برادران و اصحاب من شده بود در آن نوشته، دوست داشتم که جواب او را بنویسم.
باری، پس عبارت آن بزرگوار که مشتمل است بر نقل از نوشته آن شخص و جواب خود ایشان با ترجمه آنها نقل میشود، و ابتدای آن این است که میفرمایند: «و قدبعث الیّ کتاباً آخر لبعض السادة و قدتعرّض علیّ او علی اخوانی و اصحابی احبّ الجواب عنه هنا فیالجملة. قال مکاتباً مخاطباً له ایّده اللّه: یا نظامالعلماء و معلّم الفضلاء قداشتهر بین اجلاف الطلاب و یزعم البعض انهم من المنتسبین الی اتباع السید السند و العالم الربانی المعتمد حاج سیدکاظم المرحوم قول باطل و کاسد و کذب و افتراء و غلط علی ما ینقل عن بعضهم انّه یجب انیکون فی زمان الغیبة عالم عارف یأخذ و یستفیض کلّ ما وصل الی الامام؟ع؟ من العلوم و الاحکام و سائر الفیوضات بالتمام ثم یفیض هو الی ما دونه من الرعیة و المکلفین حسب استعدادهم.»
حاصل معنی بعضی از این عبارات که مدخلیت به اصل مقصود سائل دارد این است که: مشهور است در میان بعضی از طلاب که گمان میکنند خود را از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱۵ *»
منتسبین تابعین سیدمرحوم قولی باطل و کاسد و دروغ و افترا و غلط بنابر آنچه نقل میشود از ایشان، و آن قول باطل این است که میگویند واجب است که در زمان غیبت امام؟ع؟ عالمی باشد عارف که اخذ کند و مستفیض شود جمیع آنچه میرسد به امام؟ع؟ از علمها و احکام و سایر فیضها بالتمام. پس آن عالم افاضه کند به کسانی که پستترند از او از مکلفین به حسب استعداد و قابلیتشان.
«اقول: بعد الاغماض عن اعجمیة عباراته و رکاکة الفاظه یظهر من عباراته انه سمعه بالنقل عنهم و اشتهر بین الناس و رب مشهور و لا اصل له لاسیما فی هذا الاوان الذی قدکثـر فیه الافتراء و الکذب و البهتان و شهادات بالزور و عدم العیان و وقع بین المسلمین التخاصم و التشاجر و التنازع و التحاور و استحل بعض الافتراء علی البعض استیصالاً له و اطفاءً لنائرته فکیف یجوز مع هذه الاحوال القبول للاقوال و الاصغاء الی قیل و قال.
ثم ان هذا القول من ایّ رجل کان غلو قطعاً فی حق الشیعة و اصعاد للشیعة الی مقام الامامة. و کیف نقول بهذا القول و نحن الذین نروی انه لمیظهر من فضائلهم و علومهم الی جمیع الشیعة الّا الف غیرمعطوفة و نروی عدة اخبار ان الامام لایوصف و نقول ان حقیقة الشیعة من شعاع اجسادهم الشریفة فکیف یمکن اننقول ان واحداً من الشیعة یصل الیه کل ما وصل الی الامام فضلاً عن الرعیة فان هذا القول الّا غلو فی الدّین و تجاوز عن الحد بالیقین فان صدق الرواة فالمرویعنه قدغـلا و کفر و ان کذب الرواة فحسابهم علی اللّه لو یشعرون.»
حاصل جواب آن بزرگوار این است که از عبارات این معترض چنین معلوم میشود که آنچه را که نسبت داده، از مردم شنیده نه آنکه در کتاب مشایخ یا غیر ایشان دیده، و گفته که در السنه و افواه چنین مشهور است. پس جواب فرموده که بسا مشهوری که اصل نداشته باشد و کذب باشد بخصوص مشهوری که در این زمان مشهور شود که افترا و کذب و بهتان و شهادتهای دروغ بدون مشاهده در آن بسیار شده، و واقع شده در آن زمان در میان مسلمانان تخاصم و تشاجر و تنازع و گفتگو، و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱۶ *»
حلال میدانند در آن زمان بعضی از مردم افترا و بهتان را بر طرف مقابل به جهت ضایعکردن و بیپاکردن و خاموشکردن ذکر او. پس چگونه جایز است با این احوال قبولکردن اقوال مردم درباره یکدیگر؟ و چگونه جایز است گوشدادن و اعتناکردن به قیل و قال این مردم؟
پس بعد از همه این حرفها جواب این است که این قولی را که این معترض نسبت داده غلو است قطعاً درباره شیعه از هرکس باشد و بلندبردن و بلندکردن شیعه است به مقام امامت. و چگونه ما قائل به این قول میشویم و حال آنکه ماییم کسانی که روایت میکنیم که ظاهر نشده از فضائل و علوم ائمه طاهرین؟عهم؟ از برای جمیع شیعه مگر یک الف ناتمام. و روایت میکنیم بسیاری از اخبار را که مقام امام به وصف درنیاید. و میگوییم که حقیقت شیعه خلق شده است از شعاع بدنهای شریف ائمه؟عهم؟. پس چگونه ممکن است که بگوییم که میرسد به یکی از شیعیان جمیع آنچه رسیده است به امام؟ع؟، چه جای آنکه بگوییم از او سرریز میکند و به رعیت میرسد. پس نیست این قول مگر غلو در دین و تجاوز از حدّ به یقین.
پس اگر حکایتکنندگان صدق گفتهاند و صدق روایت کردهاند از آن کسی که روایت کردهاند، پس آنکس غلو کرده و کافر شده؛ و اگر به دروغ حکایت کردهاند حساب ایشان با خداست.
«قال و لابد و انیکون هذا العالم معلوماً مشخصاً بعینه و لایجوز لاحد انیأخذ الاحکام و المسائل الّا عن هذا العالم بواسطة او غیر واسطة و یجب علی کل احد انیعرفه و یأخذ عنه فمن لمیعرفه او لمیأخذ عنه فلیس له دین و سمّوه بالرکن الرابع.»
حاصل ترجمه آنکه آن شخص معترض نسبت داده که آن جماعت میگویند که آن عالمی که جمیع فیضها به او میرسد و از او باید به غیر او برسد، باید لامحاله معلوم باشد و مشخص باشد بعینه، و جایز نیست از برای احدی اینکه اخذ کند احکام و مسائل خود را مگر از آن عالم، به واسطه یا بدون واسطه. و واجب است بر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱۷ *»
جمیع مردم که او را بشناسند و از او اخذ کنند. پس کسی که او را نشناخت یا از او اخذ نکرد، پس دینی از برای او نیست؛ و نامیدهاند آن شخص عالم را به رکن رابع.
«اقول ایضاً فی جوابه ان صدق الرواة فالقائل بهذا القول مبطل و عن حلیة العقل عاطل و ان کذب الرواة فحسابهم علی اللّه و کیف یعقل صحة هذا القول و لیس الیوم فی جمیع الشیخیة من یدّعی هذا المقام فعلی هذا هم بانفسهم یکفّرون انفسهم فانّا واللّه لمنعرف شخصاً یجب الرجوع الیه دون غیره غیر مولانا الحجة محمد بن الحسن صاحبالامر صلوات اللّه علیه و لانعرف رجلاً من الشیعة یجب رجوع الکل الیه دون غیره فعلی هذا کل معاشر الشیخیة کفار بفتوی انفسهم.
و هذا القول محال من وجه آخر؛ فان ذلک العالم لایخلو اما انیفتی بالکتاب و السنّة و هما حجة علی ما یفتی به فذلک لیس بخاص برجل دون غیره و جمیع فقهاء الشیعة یفتون بالکتاب و السنّة و یجوز الاخذ عنهم و لیس فی الکتاب و السنّة تعیین شخص خاص فی زمان خاص بل امروا بالاخذ عن الرواة الثقات عموماً. قال الحجة؟ع؟ وــاما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه و فی الحنظلیة المقبولة انظروا الی رجل منکم قدروی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکماً فانی جعلته علیکم حاکماّ الخبر. فالرجل الخاص لیس حجة فیهما علی وجوب طاعته بخصوصه فی زمانه فاذ لمیکن حجة من کتاب و سنة فلابد و انیکون من معجزة و من الذی له المعجزة الیوم علی وجوب طاعته ثم لماذا یأتی بالمعجز أیأتی بالمعجز علی وجوب تقلیده فمایفتی من کتاب و سنة و اجماع فذلک لایحتاج الی معجز و کل من یفتی بها یجوز الاخذ عنه و لا خصوصیة لواحد خاص دون غیره و ان کان یأتی بمعجز علی وجوب طاعته فی جمیع الامور و ان لمیکن فی کتاب و لا سنة فان کان یتمشی هذه الطاعة فی هذا الزمان فما بال صاحبالعصر عجلاللّهفرجه لایظهر بنفسه و یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً و ان کان لایتمشی فما ثمرة المعجزة و اظهار الشخص وجوب طاعته هذا و لو ادّعی رجل هذا المقام و لمیأت
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱۸ *»
بمعجز لمیثبت حقیّته ولو اتی به لاجتمع علیه الخلق من کل ناحیة و لامحالة ینازعه السلاطین فان لمیغلب علیهم قتل من یومه کماقتل الباب المرتاب و اعوانه و ان غلب علیهم و یقدر علی ذلک فما بال صاحب الزمان؟ع؟ لایظهر و واللّه لایرتفع رایة قبل ظهوره الّا و نکست و لایأخذ احد بیعة قبل بیعته الّا و کانت بیعة کفر و نفاق و قدفصّلنا حرمة الجهاد فی زمان الغیبة فی کتابنا «ازهاقالباطل» و لایحلّ لاحد خروج و لا بیعة و لا رفع رایة و لا جهاد حتی یخرج القائم المنتظر عجّلاللّهفرجه حتی ان بعض الفقهاء ترکوا کتاب الجهاد فی تصنیفهم الفقه لعدم الفائدة فی تحقیق مسائله.
فتبین و ظهر انّ هذا القول محال انیصدر من عالم هذا و هل یتفوّه بذلک ذو مسکة ان رجلاً واحداً فی طهران او اقصی بلاد الهند مثلاً فی بیت لایعرفه احد و لمیقـم علی خصوصیته نص و لا اثر و لا معجز و لا دعوة ظاهرة یجب علی کل احد انیأخذ عنه هل کلّف العباد بعلم الغیب او یجب علیهم انیجدوه بعلم الجفر و الرمل و لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها فهل هذا الّا خبط عشواء و هل هذا الّا زور و بهتان و هل یتفوّه بهذا عاقل و هل محض وجود رجل فی اقصی بلاد الهند غیرمعروف باسم و لا نسب و لا حسب سلب الدین عن کل من لمیعرفه او من لمیأخذ عنه نعوذبالله من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین.
و الذی نقوله ان وجود اکابر الشیعة فی کل عصر مما نطـق به الکتاب و السنة و دلیل العقل القاطع و اجماع المذهب کماشرحنا فی «الزامالنواصب» فوجب علی کل من اطلع علی دلیله الاعتقاد به و تولّیهم و التبرّی من اعدائهم علی جهة الاجمال و اصطلحنا علی ذلک بالرکن الرابع و لا مشاحّة فی الاصطلاح.
و الذی قلنا فی اول «الزامالنواصب» ان معرفة الارکان لازمة و جاحدها بعد البیان کافر و جاهلها ضالّ فانما عنینا به ان لمیعرف الاربعة ضالّ سواء جهلها معاً او جهل واحداً منها. اما الجهل بالثلاثة فظاهر و اما الجهل بالرابع فان غرضنا من جهله نوعاً کماصرحنا به فی جملة کتبنا و سجّلنا علیه فی مباحثاتنا. و المراد بالنوع ان فی شیعة آلمحمد؟عهم؟ فی کل عصر خیار بهم یدفع اللّه عن العباد و یعمر البلاد و ینزل الارزاق و ببرکاتهم و دعائهم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۱۹ *»
یلطف اللّه بسائر الخلق فانهم المطیعون للامام فی امر و نهی و هم المتقون الصالحون الخیّرون الفاضلون المنقادون لساداتهم المتبعون فهم المستحقون لاسم الشیعی و المشایعة التامة الذین منهم الانبیاء الاحیاء الاربعة و النقباء و النجباء فمن لمیعرف ان فی الشیعة فی کل عصر مؤتمّاً حقیقیاً بالامام و هو مشایع حقیقی له فقدضـل فی معرفة امامه اذ قال بامام بغیرمأموم و بمنیر بلاشعاع و لمنقـل انه کافر او مشرک بل هو من ضعفاء المسلمین الضالین فی معرفة هذه المسألة بخصوصها لا فیما یعرفه من امور دینه و لیس هذا الضلال یخرجه عن الدین و الضلال هو فقدان السبیل فالجاهل بایّ سبیل کان، ضالّ من ذلک السبیل و انما قلنا ذلک لادلة ذکرناها هناک و لمنرد شخصاً بخصوصه معاذ اللّه اناکون من الجاهلین و ان اوجب علی العباد ما لمیوجبه اللّه سبحانه و الدلیل علی عدم معرفة شخص بخصوصه عدم بعثه داعیاً یدعو الی نفسه و یظهر علی یده آیة و معجزة.
فمن اوجب الیوم علی الناس معرفة شخص بخصوصه فقد ابدع فی الدین و حکم بغیر حکم رب العالمین و غیّر سنة خیر النبیین و آله الطاهرین علیهم صلوات المصلّین و من لمیحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون لقدصدق الرجل ان هذا الاعتقاد کفر و شرک.»
حاصل معنی فرمایش آقای مرحوم اعلیاللّهمقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه و انار برهانه و رزقنا اذعانه این است که در جواب آن معترض میفرمایند که اگر حکایتکنندگان صادقند در اینکه کسی اعتقادش این باشد که لابد یکی از شیعیان باید مشخص و معلوم باشد بعینه، و جایز نباشد از برای احدی اخذکردن مسائل و احکام دین را مگر از آن شخص معین به واسطه یا بدون واسطه، و واجب باشد بر جمیع مردم شناختن او و اخذ مسائل از او و هرکس او را نشناسد یا اخذ مسائل از او نکند بیدین باشد، و آن شخص معین رکن رابع دین باشد؛ پس اگر حکایتکنندگان صادق باشند پس هرکس به این اعتقاد باشد باطل است و از زیور عقل و دانش عاطل و بیبهره است. و اگر حکایتکنندگان کاذبند و دروغگو، پس حساب ایشان بر خداست. و چگونه معقول است صحت این قول و این اعتقاد نسبت به طایفه
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۰ *»
شیخیه؟ و حال آنکه در میان جمیع ایشان یافت نمیشود احدی از علماء که ادعا کند که من آن کسی هستم که باید جمیع مردم از من اخذ مسائل و احکام دینیه خود را کنند به واسطه یا بدون واسطه، و جایز نیست اخذ مسائل و احکام از غیر من.
پس بنابراین نسبتی که این شخص معترض به افترا به شیخیه نسبت داده شیخیه باید به فتوای خود ایشان، خود ایشان کافر باشند و فتوای خود ایشان تکفیر خود ایشان کند؛ چرا که در میان ایشان یافت نمیشود عالمی که بگوید جمیع مردم باید از من اخذ مسائل کنند نه از دیگری. پس بنابراین که یافت نشد مدعی این مقام جمیع شیخیه باید بیدین باشند به فتوای خودشان. و ما واللّه نشناختهایم شخصی را که واجب باشد رجوع به او و جایز نباشد رجوع به غیر او، غیر از مولای خود حجت خدا بر جمیع خلق محمد بن الحسن صاحبالامر صلواتاللّهعلیه. و نمیشناسیم کسی را در میان شیعه که واجب باشد رجوعکردن جمیع مردم به او نه به غیر او. پس بنا بر این افترائی که بستهاند جمیع مَعاشر شیخیه کفارند به فتوای خودشان.
و این قول و این اعتقاد محال است از وجهی دیگر و آن وجه این است که آن عالم مشخص معین خالی از این نیست که حکم کند به کتاب و سنت، یا آنکه حاکمبودن خود را باید به معجزهای اثبات کند. پس اگر به کتاب و سنت حکم میکند و تمسک حکمهای او کتاب و سنت است، و کتاب و سنت حجت خداست و آن شخص به تمسکش به کتاب و سنت حاکم بر مردم شده؛ پس هرکس که تمسک کرد کتاب و سنت را، قول او حجت است. و تمسکجستن به کتاب و سنت اختصاصی به عالم معینی ندارد، و معقول نیست که تمسکجستن شخصی معین به کتاب و سنت حجت باشد و تمسکجستن شخصی دیگر حجت نباشد، و حال آنکه طور و طرز تمسکجستن اشخاص عدیده مانند یکدیگر باشد. و جمیع فقهای شیعه فتوی میدهند به کتاب و سنت، و جایز است اخذ مسائل و احکام از ایشان، و یافت نمیشود در کتاب و سنت تعیین شخص خاصی در زمان خاصی.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۱ *»
بلکه ائمه؟عهم؟ امر کردهاند مردم را که اخذ کنند مسائل و احکام دینیه خود را از راویان امین به طور عموم. حضرت حجت؟ع؟ فرموده «و اما حادثههایی که واقع میشود که در آن حادثهها مسائل و احکامی است دینیه، پس رجوع کنید در آنها به راویان حدیث ما، به جهت آنکه ایشان حجت من هستند بر شما و من حجت خدا هستم.» و در حنظلیه مقبوله است که فرموده «نظر کنید به سوی کسی که از شیعه باشد و از جمله شما شیعیان باشد که روایت کرده حدیث ما را و فکر و نظر کرده در حلال ما و حرام ما و دانسته احکام ما را، پس راضی باشید به او که حَکم باشد از برای شما، پس به درستیکه من قرار دادهام او را حاکم بر شما.» تا آخر حدیث. پس شخص خاص نیست حجتی در کتاب و سنت بر وجوب طاعت او بخصوصه در زمان او. پس در صورتی که حجتی نباشد در کتاب و سنت بر وجوب طاعت شخص خاصی، پس لابد است که معجزهای داشته باشد که معجزه او دلالت کند که او بخصوصه حاکم است بر جمیع مردم نه دیگری. و کیست امروز صاحب معجزهای در میان شیعه که معجزه او دلالت کند که او حاکم است بر جمیع مردم نه دیگری؟ و با قطع نظر از این مطلب میگوییم که معجزه را از برای چه امری بیاورد؟ آیا معجزه اظهار کند از برای وجوب تقلید او؟ که بسی واضح است که چیزی که دلیل آن کتاب خدا و سنت ائمه هدیٰ؟عهم؟ و اجماع شیعه باشد که چنین چیزی محتاج به معجزه نیست، و هرکسی که فتوی دهد به کتاب و سنت و اجماع جایز است اخذکردن مسائل و احکام از او، و هیچ خصوصیتی ندارد این امر به یکنفر خاصی نه غیر او. و اگر میآورد معجزه را از برای اینکه اثبات کند وجوب طاعت خود را بر مردم در جمیع امور اگرچه احکام آن امور در کتاب و سنت نباشد؛ پس اگر چنین طاعتی در این زمانها ممکن است و اظهار معجزه روا است و باید کرد در این زمانها، پس چه شده است صاحبالعصر را عجلاللّهفرجه که به نفس نفیس خود ظاهر نشده که معجزه اظهار کند و مملوّ کند زمین را از عدل و قسط چنانکه مملو شده است از ظلم و جور؟ و اگر روا نیست که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۲ *»
چنین باشد، پس چه فایدهای است در اظهار معجزه و اظهارکردن آن شخص مفروض وجوب طاعت خود را بر مردم؟
و بعد از آنچه گفته شد میگوییم که اگر آن شخص ادعا کند وجوب طاعت خود را بر جمیع مردم و نیاورد معجزهای را، که حقیت او ثابت نخواهد شد. و اگر معجزه را اظهار کند البته جمع شوند در نزد او جماعتی از هر ناحیهای، و لامحاله سلاطین با او منازعه خواهند کرد. پس اگر غالب نشود بر سلاطین که همان روز اول، او کشته خواهد شد چنانکه باب مرتاب و اعوان آن ناباب کشته شدند. و اگر غالب شود بر سلاطین و میتواند غالب شود، پس چه شده است صاحبالزمان را؟ع؟ که ظاهر نمیشود؟ و واللّه بلند نمیشود عَلَمی قبل از ظهور او مگر آنکه سرنگون خواهد شد. و نمیگیرد احدی بیعتی را از مردم قبل از ظهور او، مگر آنکه آن بیعت، بیعت کفر و نفاق خواهد بود. و به تحقیقکه تفصیل دادیم ما حرامبودن جهاد را در زمان غیبت، در کتاب خود «ازهاقالباطل»؛ و حلال نیست از برای احدی خروجکردن و بیعتگرفتن و بلندکردن عَلم و جهادکردن تا آنکه بیرون بیاید قائم منتظر عجلاللّهفرجه. حتی آنکه بعضی از فقهاء ننوشتهاند مسائل جهاد را در کتابهای خود به جهت بیفایده بودن تحقیق مسائل جهاد در زمان غیبت.
پس آشکار و ظاهر شد اینکه این قول محال است که صادر شود از عالمی از علمای شیعه. پس این مطلب را نگاه دار و فراموش مکن. و بعد از آنچه گفته شد فکر کن که آیا تفوّه میکند به این قول باطل هیچ صاحبشعوری که اندک شعوری داشته باشد؟ که شخص واحدی در تهران یا در اقصی بلاد هند باشد مثلاً در خانهای، و هیچکس او را نشناسد و دلیلی قائم نشده باشد بر خصوصیت او و معجزی و دعوتی ظاهر نکرده باشد، و معذلک واجب باشد بر جمیع مردم که از او اخذ مسائل و احکام دینیّه خود را کنند نه از غیر او؟ آیا مردم مکلفند که به علم غیب تمکین از او کنند؟ و آیا واجب است بر ایشان که به علم جفر یا به علم رمل او را پیدا کنند؟ و حال آنکه تکلیف
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۳ *»
نکرده است خداوند عالم نفسی را مگر به چیزی که به او داده. پس خبط صاحب این قول نیست مگر مثل خبط عشواء و مثل خبط شتری که به زیر پای خود نظر نمیکند و راه میرود بر بلندیها و پستیها و سرنگون میشود. و نیست این قول و این اعتقاد مگر زور و دروغ و بهتان. و آیا تنطّق میکند به این قول هیچ عاقلی؟ و آیا محض وجود شخصی در اقصی بلاد هند غیرمعروف به اسم و حسب و نسب، سلب میشود دین از هرکسی که او را نشناسد، یا از او اخذ مسائل و احکام دینیّه نکند؟ پناه میبریم به خدا از زایل شدن عقل و قباحت لغزش در دین و به او استعانت میجوییم و بس از این نسبتها.
و آن چیزی که ما میگوییم این است که بزرگان شیعه در هر عصری موجودند به دلیل کتاب و سنت و دلیل عقل و اجماع مذهب، چنانکه شرح دادیم در «الزامالنواصب». پس واجب است بر هرکس که مطلع شود بر دلیلی، اعتقاد کند به آنچه آن دلیل دلالت کرده، و واجب است دوستی با بزرگان شیعه و دشمنی با دشمنان ایشان به طور اجمال. و اصطلاح کردیم و این مطلب را رکن رابع نامیدیم، و لامشاحّة فی الاصطلاح. و چیزی که گفتیم در اول کتاب «الزامالنواصب» که معرفت ارکان لازم است و منکر آن بعد از بیان کافر است و جاهل به آن ضالّ است و گمراه؛ پس این است و جز این نیست که مراد و مقصودمان از این عبارت این است که هرکس نشناسد این چهار را که اول معرفت خدا و دویّم معرفت رسولخدا؟ص؟ و سیّم معرفت ائمه هدیٰ؟عهم؟ و چهارم معرفت بزرگان شیعه، گمراه است، خواه این چهار را هیچیک نشناسد یا بعضی از این چهار را نشناسد. اما جهل به سه رکن از این ارکان که معلوم است که ضلالت و گمراهی است. و اما جهل به رکن چهارم، پس به درستیکه غرض ما این است که هرکس بزرگان شیعه را نشناسد نوعاً گمراه است چنانکه تصریح کردهایم در کتابهای خود و مسجّل کردهایم در مباحثههای خود. و مراد ما از نوع این رکن این است که شخص بداند که در میان شیعیان در هر زمان هستند
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۴ *»
جمعی از بزرگان و نیکان، که به واسطه ایشان خداوند عالم دفع میکند از عباد فساد را، و به واسطه ایشان تعمیر میکند بلاد را، و نازل میکند ارزاق را، و به برکتهای ایشان و دعا و استغفار ایشان خداوند عالم لطف خود را به سایر خلق شامل میکند، به جهت آنکه ایشانند مطیعان امام؟ع؟ در امر و نهی او، و ایشانند متّقی و صالح و خیّر و صاحبفضل، و ایشانند منقاد سادات خود و تابعان حقیقی ایشان و مستحق اسم شیعه به طور حقیقت، و مشایعت را به طوری که شاید و باید کردهاند از برای امام؟ع؟. و از جمله این بزرگان و شیعیان، پیغمبران چهارگانهاند که زندهاند که عیسی و ادریس و الیاس و خضر علیهمالسلامند، و از جمله ایشان نقباء و نجباء هستند. پس کسی که نداند که در میان شیعیان در هر زمان هستند کسانی که پیروی کردهاند امام؟ع؟ را در هر جهت، و مشایعت کردهاند او را حقّ مشایعت، پس گمراه است در معرفت امام؟ع؟. چرا که قائل شده به امامی که مأموم حقیقی ندارد و قائل شده به منیری که نور ندارد. و نگفتیم که او کافر است یا مشرک است، بلکه او از جمله ضعفای مسلمین است که گمراهند در دانستن این مسأله بخصوص، نه اینکه گمراهند در آن مسائلی که میدانند. و این گمراهی که مسألهای بخصوص را نداند او را خارج نمیکند از دین. و معنی این گمراهی، نیافتن راه این مسأله است؛ پس هرجاهلی به هرمسألهای گمراه است از راه آن مسأله. و گفتیم آنچه را که گفتیم به دلیلهایی که ذکر کردیم آنها را در آن کتاب، و اراده نکردیم از رکن رابع شخص مخصوصی را. پناه میبرم به خدا اینکه از جاهلان باشم و سخن جاهلانه بگویم، و اینکه واجب کنم بر مردم چیزی را که خدا واجب نکرده بر ایشان.
و دلیل بر اینکه واجب نیست معرفت شخص مخصوصی، مبعوثنکردن خداست شخص مخصوصی را که دعوت کند مردم را به نفس خود، و ظاهر کند معجزهای را بر دست او. پس کسی که امروز واجب کند بر مردم شناختن شخص مخصوصی را پس به تحقیق که بدعت کرده در دین و حکم کرده به غیر حکم ربّ العالمین و تغییر داده سنت خیرالنبیّین و آل طاهرین او را علیهم صلوات المصلّین.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۵ *»
و من لمیحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون و کسانی که حکم نکنند به آن حکمی که خدا نازل کرده پس آن جماعت کافرانند. هرآینه به تحقیق که راست گفته این شخص معترض که این اعتقاد کفر و شرک است.
«قال العیاذباللّه هو نازلة منزلة الولی و الامام؟ع؟ کما لایقبل شهادة التوحید و الرسالة الّا بالولایة کذلک لایقبل الشهادة و المعرفة بالولایة الّا بمعرفة هذا الذی ینحتونه و یقولون به و یفهم من بعضهم انه ینحصر فی واحد و من بعضهم لاینحصر بل یتعدّد بقدر الحاجة.»
حاصل معنی سخن این شخص معترض این است که: آن شخصی را که میگویند باید شناخت، نازل منزله ولی و امام؟ع؟ میشود. چنانکه قبول نمیشود شهادت به توحید و رسالت مگر به ولایت، همچنین مقبول نمیشود شهادت و معرفت به ولایت مگر به معرفت این شخصی را که میتراشند و اعتقاد به او میکنند. و فهمیده میشود از بعضی از ایشان که آن شخص منحصر است به یکنفر، و بعضی میگویند منحصر به واحد نیست بلکه متعدد میشود به قدر حاجت.
«اقول اذا ثبت عدم جواز القول بوجوب المعرفة الشخصیة لشیعیّ کامل فجواب هذا القول ظاهر ولکن لاشکّ فی انه کما لايقبل شهادة التوحید و الرسالة الّا بالولایة کذلک لاتقبل الشهادة بالولایة الّا بولایة اولیائهم و البراءة من اعدائهم کماقال امیرالمؤمنین؟ع؟ محبّک من احبّک و احبّ من احبّک و ابغض من ابغضک و مبغضک من ابغضک و ابغض من احبّک و احبّ من ابغضک و قدمـرّ الاخبار الدالّة علی وجوب ولایة اولیائهم و البراءة من اعدائهم و ان العدوّ للشیعیّ مع العلم بانه شیعیّ موالٍ لآلمحمد؟عهم؟ ناصب فعدم النصب من شروط التشیع. ثم لاشکّ ان اولی الاولیاء بالولایة الصلحاء و الاتقیاء و العلماء و العرفاء ثم اصلح الصلحاء و اتقی الاتقیاء و اعلم العلماء و اعرف العرفاء اولی بالولایة ممن هو انزل منهم بدرجة و قدثبت بالکتاب و السنة ان اشرف الشیعة من کل جهة الارکان و النقباء و النجباء نوعاً و ان لمنعرف اعیانهم فنحن نقول یاربّ انا نوالی اولیاء آلمحمد؟عهم؟ جمیعهم ولکن نوالی خواص الشیعة و خصّیصیهم کسلمان و ابیذر و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۶ *»
المقداد و عمّار و اضرابهم فی کل عصر اکثر من الباقین لشدة خلوصهم فی آلمحمد؟عهم؟ فمن لمیوال الاولیاء کماذکرنا لایقبل ادعاؤه الولایة لآلمحمد؟عهم؟.
و اما وجوب معرفة الشخص الخاص فلا و ربّ محمد ربّ العزة فانا لانوجب ما لمیوجبه اللّه و لمیرد به کتاب و لا سنة و لمیرد کتاب و لا سنة فی تعریف اشخاص خاصة باعیانهم فی کلّ عصر. ان افتریته فعلیّ اجرامی و انا بریء مما تجرمون.
و اما عددهم فانّا لمنقل بتفرد الشیعی الکامل و لمیقل به مشایخنا نعم روی فی العوالم ان النقباء مع کل امام اثناعشر و العلماء سبعون و روی نعم المنزل طَیْبَةُ و ما بثلثین من وحشة فنحن نقول بتعددهم ولکن لانعرفهم و لانعلم مواضعهم و لانوجب معرفة اشخاصهم فان عرف احد واحداً منهم احیاناً فبفضل اللّه و الّا فلایجب شرعاً بل الرکن الرابع هو ولایة الاولیاء و یدخل فیهم هذه الفقهاء ایضاً و یجب تولاهم و البراءة من اعدائهم نعم افقه الفقهاء هم النجباء و النقباء فنعرف نوعهم بالصفة و لانعرف شخصهم بالتعیین و اللّه علی ما نقول وکیل و صفاتهم ما روی فی الکافی فی باب صفات المؤمن فی حدیث همّام فمن شاء فلیراجع.»
حاصل معنی فرمایش آن بزرگوار اعلیاللّهمقامه و انار برهانه و رزقنا اذعانه این است که: در وقتی که ثابت شد جایزنبودن اعتقادکردن به وجوب معرفت شخصیه از برای شیعه کامل، پس جواب این شخص معترض ظاهر و معلوم است. چرا که ایراد او در صورتی وارد بود که کسی واجب داند شناختن شخص کاملی را یا جمعی از کاملین را، و در صورتی که ما واجب ندانیم شناختن احدی از کاملین شیعه را به اشخاص و اعیان ایشان، ایرادی وارد نخواهد آمد بر ما. ولکن شک نیست در اینکه چنانکه مقبول نبود شهادت به توحید و رسالت مگر به ولایت و دوستی اهلبیت؟عهم؟ همچنین مقبول نخواهد بود ادعای دوستی ایشان مگر به دوستی دوستان ایشان و بیزاری از دشمنان ایشان. چنانکه امیرالمؤمنین؟ع؟ فرموده که دوست تو آنکسی است که تو را دوست دارد و دوست دارد کسی را که تو را دوست دارد و دشمن دارد
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۷ *»
کسی را که تو را دشمن دارد، و دشمن تو کسی است که تو را دشمن دارد و دشمن دارد کسی را که تو را دوست دارد و دوست دارد کسی را که تو را دشمن دارد. و به تحقیق که گذشت اخباری که دلالت میکرد بر واجببودن دوستی با دوستان ائمه طاهرین؟عهم؟ و بیزاری از دشمنان ایشان، و گذشت حدیثی که دلالت داشت بر اینکه دشمن شیعه ناصب است با اینکه بداند که او دوست آلمحمد؟عهم؟ است. پس نبودن نصب از جمله شروط تشیع است چرا که شیعه ناصب معقول نیست.
پس شک نیست که سزاوارتر به دوستی و لایقتر، صلحاء و اتقیاء و علماء و عرفای شیعه هستند. و سزاوارتر به دوستی صالحترین صالحین و متقیترین متقین و عالمترین علماء و عارفترین عرفاء هستند، و لایقترند به دوستی از کسانی که یکدرجه پستترند از ایشان. و به تحقیق که ثابت شده به کتاب و سنت که اشرف شیعیان از هر جهت پیغمبران چهارگانهاند که زندهاند و نقباء و نجباءاند نوعاً، اگرچه نشناسیم اشخاص پیغمبران چهارگانه و نقباء و نجباء را به اعیان ایشان. پس ما میگوییم یا ربّ ما دوست میداریم جمیع دوستان آلمحمد؟عهم؟ را ولکن خواص شیعیان و خصّیص ایشان را مثل سلمان و ابیذر و مقداد و عمار و امثال ایشان را در هرعصری بیشتر دوست میداریم به جهت شدت خلوص ایشان در دوستی آلمحمد؟عهم؟. پس کسی که دوست ندارد دوستان ایشان را چنانکه ذکر کردیم مقبول نخواهد بود ادعای دوستی را که به آلمحمد؟عهم؟ میکند.
و اما واجبدانستن معرفت شخص خاصی از شیعیان، پس چنین نیست که به ما نسبت دادهاند مفترین به ربّ محمد ربّ عزت؟ص؟ قسم، به جهت آنکه ما واجب نمیکنیم چیزی را که خدا واجب نکرده و وارد نشده به وجوب آن کتابی و نه سنتی، و وارد نشده کتابی و نه سنتی در شناسانیدن اشخاص معین به اعیان ایشان در هرزمان. ان افتریته فعلیّ اجرامی و انا بریء مما تجرمون.
و اما عدد آن اشخاص بزرگوار نوعاً، پس به درستیکه ما اعتقاد نکردهایم و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۸ *»
نگفتهایم و قائل نیستیم به تفرد شیعه کامل و یکنفر بودن آن و قائل نشدهاند به تفرد شیعه کامل مشایخ ما. بلی در کتاب عوالم روایت شده که نقباء با هر امامی دوازده نفرند و علماء هفتاد نفر. و روایت شده که خوب منزلی است طیبه و نیست در میان سینفر وحشت. پس ما قائلیم و معتقدیم به تعدد ایشان ولکن نمیشناسیم ایشان را و نمیدانیم در کجا هستند، و واجب نمیکنیم و واجب نمیدانیم شناختن ایشان را. پس اگر احدی یکی از ایشان را احیاناً شناخت پس به فضل خدا بوده و الّا واجب نیست شرعاً شناختن ایشان. بلکه مراد ما از رکن رابع، همان دوستی دوستان آلمحمد؟عهم؟ است. و داخل دوستان ایشانند همین فقهای معروف، و واجب است دوستی ایشان و بیزاری از دشمنان ایشان. بلی افقه فقهاء نجباء و نقبايند، پس میشناسیم نوع ایشان را به صفت و نمیشناسیم اشخاص ایشان را معیناً. و اللّه علی ماـنقول وکیل. و صفات ایشان آن است که روایت شده در کتاب کافی در باب صفات مؤمن در حدیث همّام پس هرکس بخواهد به آن رجوع کند.
«قال و تتبّعت و اطلت النظر لیس لهذا القول عین و لا اثر فی کلام الشیخالمرحوم و لا السیدالمرحوم و المراد من النفی من کلامهما بطلان الاسناد الیهما لا انه ان کان فی کلامهما یکون القول به جائزاً و صحیحاً فان هذا القول باطل و غلط و کفر و ان بالفرض المحال یکون فی کلامهما و الحمدللّه و لیس فی کلامهما هذا الغلط و الفاسد الکاسد.»
حاصل معنی سخن معترض این است که من تتبع کردم و بسیار دقت کردم در کتب شیخمرحوم و سیدمرحوم! و نیافتم اثری در کلمات ایشان که دلالت کند بر اینکه معرفت شخصیه شخص معین یا اشخاص معینه واجب باشد. و مراد من از نفیکردن و نیافتن چنین مطلبی در کلام ایشان این است که ایشان چنین چیزی را نگفتهاند و هرکس نسبت به ایشان بدهد دروغ گفته، و مراد من این نیست که اگر در کلام ایشان چنین چیزی بود صحیح بود، به جهت آنکه آن قول باطل و غلط و کفر است اگرچه بر فرض محال در کلام ایشان هم باشد. و الحمدللّه که نیست در کلام
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۲۹ *»
ایشان چنین غلط فاسد کاسدی.
«اقول صدق الرجل لیس فی کلامهما اعلیاللّهمقامهما و انار فی العالمین برهانهما فمن نسب الیهما القول بوجوب المعرفة الشخصیة فقدافتری علیهما و بهتهما کما افتری علیهما البابیّون الفجرة الکفرة فهذا القول لیس منهما و لا الیهما و قداساء الرجل بهما انار برهانهما و قدس ساحتهما حیث اشعر بانه لو صدر عنهما کان کفراً و کان الحریّ انیکتفی بانه لیس منهما و ساحتهما اقدس من صدور هذا القول عنهما.»
حاصل معنی کلام آن بزرگوار این است که میفرمایند: این معترض در این قول صادق است و راست میگوید که در کلام شیخمرحوم و سیدمرحوم! نیست اثری که دلالت کند بر وجوب معرفت شخصیه کاملین. و به تحقیق که افترا بستند به آن دو بزرگوار و تهمت زدند به ایشان جماعت بابیّه فجره کفره، پس این قول صادر نشده از ایشان و راجع نیست به سوی ایشان. و به تحقیق که سوء ادب کرده این مرد نسبت به ایشان که به فرض محال گفته که اگر چنین قولی از ایشان هم بود کفر بود، چرا که ساحت ایشان مقدس است از اینکه چنین قولی را بر فرض محالی هم نسبت به ایشان دهند. پس سزاوار بود که اکتفا کند به همین و بگوید که ساحت ایشان اقدس است از صدور این قول فاسد از ایشان.
«قال و دلیل بطلان هذا القول انه ان کان اهمّ و انفس و اعلی و اغلی من الاعتقاد بالولایة لان هذا مناط صحته لابد انیشتهر ازید من اشتهار الولایة.»
حاصل معنی سخن این مرد این است که دلیل بطلان این قول این است که اگر این اعتقاد مهمتر و نفیستر و بلندتر و عزیزتر بود از اعتقاد به ولایت چرا که مناط صحت ولایت بود لابد مشهورتر میشد در میان شیعه از اشتهار خود ولایت.
«اقول لقدجادل بالتی هی اسوء فان المجادلة بالتی هی احسن انیـردّ الانسان الباطل بالحق لا بباطل آخر فیکون مثل ذلک المبطل و الوجه فی بطلان دلیله انه لایلزم من کونه شرط صحة الولایة انیکون اهمّ و انفس و اعلی منها فان معرفة النبی شرط صحة
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳۰ *»
التوحید و لیست باعلی من التوحید و لا بأهمّ منه و انفس و معرفة الولایة شرط صحة معرفة التوحید و النبوة و لیست بأهمّ و لا اعلی و لا انفس منهما نعم هی شرط صحتهما کما ان الوضوء شرط صحة الصلوة و لیس بأهمّ منها و طهارة الثیاب شرط صحتها و لیست بأهمّ منها و لا اعلی و اشرف فلیس الشرط اهمّ من المشروط بل الشرط ابداً فرع المشروط و المشروط هو المقصودبالذات فقدردّ باطلاً بباطل. و کذا قوله و لابد انیشتهر ازید من اشتهار الولایة فان الشرط ابداً اخفی من المشروط فانه المقصودبالتبع و الاعتناء بالمشروط اکثر من کل نفس و ذلک بیّن و لو قال کان لابد و انیشتهر بین الشیعة حتی یعرفه جمیع الموالین کان صدقاً و حقاً ولکن بطلان ذلک المذهب واضح و الحمدللّه غنی عن الدلیل. و لاشک ان وجوب معرفة الشخص الشیعیّ الکامل لیس من الدین و لا من المذهب و هو خلاف ضرورة الاسلام و المذهب و کفی فی بطلان قولٍ عدم قیام دلیل علیه فی المذهب و عدم قائل به مع بقاء الحق فی اهله.»
حاصل معنی فرمایش آن بزرگوار این است که این مرد دلیلی که آورده بر ردّ این قول باطل دلیل باطلی است و دلیل باید حق باشد تا باطل را باطل کند، و اگر دلیل باطل باشد بر مطلب باطلی هردو در باطلبودن مانند یکدیگرند، پس این مرد باطلی را به باطلی ردّ کرده. و راه بطلان دلیل او این است که لازم نیاید از بودن چیزی شرط صحت ولایت اینکه آنچیز اهمّ و انفس و اعلی باشد از ولایت، به جهت آنکه معرفت پیغمبر شرط صحت توحید است و اشرف از توحید نیست، و معرفت ولایت شرط صحت توحید و نبوت است و اشرف از توحید و نبوت نیست و شرط صحت آنها است چنانکه وضو شرط صحت نماز است و اشرف از نماز نیست، و پاکبودن لباس شرط صحت نماز است و اشرف از نماز نیست. پس شرط مهمتر از مشروط نیست بلکه شرط همیشه فرع مشروط است، و مشروط مقصودبالذات است. پس این مرد باطلی را به باطلی ردّ کرده. و همچنین دلیل باطلی آورده که گفته که اگر چنین بود مشهورتر باید باشد از اشتهار ولایت، به جهت آنکه شرط همیشه مخفیتر است از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳۱ *»
مشروط، چرا که آن مقصودبالتبع است و اعتناء به مشروط بیشتر است در نزد هر نفسی، و بسی واضح است این مطلب.
ولکن اگر گفته بود اگر این قول مطلب حقی بود باید مشهور شود به طوری که همه دوستان بدانند، قول صدقی و دلیل حقی آورده بود بر ردّ باطل. ولکن باطلبودن آنچه را که خواسته ردّ کند واضح است الحمدللّه که محتاج به دلیلآوردن نیست. و شک نیست که وجوب شناختن شخص شیعه کامل نه از دین است و نه از مذهب، و واجبدانستن شناختن شخص کامل شیعی خلاف ضرورت اسلام و خلاف ضرورت مذهب است. و کفایت میکند در بطلان این اعتقاد، نبودن و یافتنشدن دلیلی بر آن در مذهب شیعه، و یافتنشدن قائلی به این قول در میان شیعه، با اینکه همیشه حق در میان اهل حق باید باقی باشد.
باری، به انتها رسید فرمایشات آقای مرحوم اعلی اللّه مقامه و انار برهانه. پس امید است که متذکر شوند بیغرضان از فرمایش آن بزرگوار و شهادت صریح ایشان، که در کتاب و سنت و در کتب مشایخ سابق بر خود+ یافت نمیشود آیهای یا حدیثی یا کلامی که موهم این باشد که در هر زمان امر حکومت شرعیه باید منحصر باشد به یک نفر از شیعیان، و همان یک نفر باید ناطق باشد و بس، و باقی مردم باید صامت و ساکت باشند، خواه راوی از آن یکنفر باشند یا نه.
پس نطق را به هرطور که معنی کنند و صمت را به هرطور معنی کنند و با هر سرشی بخواهند بچسبانند، با این فرمایشات این بزرگوار و تصریح ایشان که در کتاب و سنت نیست و در کلام مشایخ نیست، نخواهد چسبید.
و بعد از اینهمه تأکیدها و لعنها به صاحب این مذهب شکی از برای احدی باقی نخواهد ماند. چنانکه در اواخر همین رساله میفرمایند: «اللّهم العن من ابدع فی الدین او غیّر شرعاً من الشرع المبین.» تا اینکه میفرمایند: «و العن من اوجب علی المؤمنین الیوم الرجوع الی واحد دون غیره من الفقهاء العالمین العاملین و العن من زعم ان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳۲ *»
من لمیعرفه و لمیأخذ عنه لیس من اهل الدین.» یعنی: خداوندا لعنت کن کسی را که در دین بدعت کرده یا آنکه تغییر داده شرعی را از شرع مبین، و لعنت کن کسی را که واجب کرده بر مؤمنین در این زمان رجوعکردن به شخص واحدی را نه غیر او از فقهاء عالمین عاملین، و لعنت کن کسی را که گمان کرده که هرکس نشناسد آن شخص واحد را و اخذ مسائل از شخص واحد نکند از اهل دین نیست.
پس همانا که میخواهند افترائی را که دشمنان به ایشان بستند به دشمنی، اینها به دوستی ببندند، به طوری که از هر راهی عاجز بمانند بگویند ما از لحنالقول ایشان چنین فهمیدهایم که در همه زمانها امر شریعت منحصر بوده به یکنفر و باقی مردم یا تابع و مقلد بودهاند یا صامت و ساکت، یا از حال بزرگان چنین فهمیدهایم. حالِ چنین اشخاص بسیار شبیه است به حال بعضی از صوفیان که چون از جهالت خود از اقامه دلیل و برهان عاجز بمانند آهی میکشند و به سقف خانه نگاهی میکنند و میخوانند که:
ما درون را بنگریم و حال را | نی برون را بنگریم و قال را |
پس اگر این دلیل، دلیل است که ما از حال و رفتار و گفتار فلانبزرگ نوعاً روی همرفته مسأله را فهمیدهایم، اگرچه ظاهر کلام او در کتابهای او برخلاف آن مسأله باشد، طرف مقابل هم میتوانند بگویند که ما هم از حال و رفتار و گفتار او نوعاً روی همرفته چنین فهمیدهایم که همان بزرگ کلامی را که در کتابهای خود نوشته با دلیل و برهان، ظاهر او با باطن او یکی بوده، و ظاهر و باطن او برخلاف مسأله شما بوده. باری،
علم المحجّة واضح لمریده |
و اری القلوب عن المحجّة فی عمیٰ |
|
و لقدعجبت لهالک و نجاته |
موجودة و لقدعجبت لمن نجیٰ |
و السلام علی من اتبع الهدیٰ.
تمام شد در عصر روز پنجشنبه نوزدهم ماه ذیحجة الحرام
از شهور سنه هزار و دویست و نود و شش
حامداً مصلیاً مستغفراً.
توضيح
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳۴ *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
حمد خداوندی راست که نقصانی در حجت او نیست، و درود مر حجتهای او راست که به طوری که او خواست زیستند و لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون، لاسیما افضل و اکرم ایشان محمّد بن عبداللّه؟ص؟ که ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ و ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ، و دوری از رحمت او دوران را سزاست که تابع ایشان نشده و اتّخذوا الٰههم هویٰ.
و بعـد؛ چنین گوید بنده خاسر محمدباقر که در این اوان محنتاقتران نوشتهای رسید از بعضی از برادران ایمانی سرکار عمدة الاعاظم و الاعیان نصراللّه خان خزل نصره اللّه علی من خذله من اعوان الشیطان، و در ضمن آن اظهار تحیری کرده بود از دیدن بعضی از مطالب در مطلب نهم از جلد چهارم از کتاب مستطاب «ارشـاد» و عباراتی چند از رساله مبارکه «هدایةالصبیان» و بعضی عبارات از بعضی از رسائل این حقیر باقصور و تقصیر، و در تطبیق جمله آنها از این حقیر سؤالی نموده بود و اصرار و الحاحی در آن کرده بود؛ و چون عبارات منقوله هریک در موضع آن مضبوط بود، به جهت ملاحظه اختصار و اشتغال، ایراد ننمود و اکتفا نمودم به ذکر مطالبی چند که رفع تحیر ایشان و سایر طالبان حق بشود انشاءاللّه تعالی فانه یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء الی صراط مستقیم. پس در ضمن مقدماتی چند به طور اختصار آن مطالب عرض میشود، و مناسب است که این رساله را مسمّیٰ به «توضیـح» کنم چرا که رساله ایضاح و رساله موضحی در این باب سابقاً نوشته بودم و سرکار سائل تطبیق مطلب آنها را خواسته بودند.
مقدمه اول: که در آن توضیح و تصریح است به طوری که هیچ تقلیدی و ندانستنی در آن نیست و غیرمستضعفین را در دین خود بابصیرت میکند، این است که معقول و منقول نیست که دینی را که خداوند عالم جلّشأنه از خلق خود خواسته
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳۵ *»
آن را از خلق پنهان دارد، و با اینکه پنهان داشته از ایشان خواسته باشد. و چون پنهان بوده و ندانستهاند و به مقتضای آن عمل نکردهاند مؤاخذه کند که چرا عمل نکردید به آنچه من از شما پنهان کرده بودم. پس متذکر باشید که دین خداوند عالم جلّشأنه باید دینی باشد واضح و آشکار.
مقدمه دویّم: که در آن توضیح و تصریح است و هیچ تقلیدی و نادانیی در آن نیست این است که معقول و منقول اهل دین این است که جمیع مسائل دینیه را که خداوند عالم جلّشأنه از خلق خواسته به واسطه پیغمبران خود به خلق رسانیده، و به غیر از پیغمبران کسی خبر از مسائل و احکام الهی ندارد مگر به واسطه پیغمبران؟عهم؟. و بسی واضح است که دین اسلام به واسطه پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ باید به خلق برسد، و بعد از آن بزرگوار به واسطه خلفاء و اوصیاء او؟عهم؟، و بعد از ایشان به واسطه حاملان و راویان. و در هر مرتبه و در هر طبقهای، ابتدای تعلیم مسائل و احکام از جانب خداست، و بعد از تعلیم الهی و تعریف او، بر خلق لازم است تعلّم و تصدیق و اذعان و عمل به مقتضای آن.
پس متذکر باشید که هر امری که به واسطه پیغمبر؟ص؟ و به واسطه ائمه طاهرین؟عهم؟ و به واسطه حاملان و راویان از ایشان به شما نرسیده، از جانب خداوند عالم جلّشأنه نیست، و چیزی که از جانب او نیست ضلالت و گمراهی است و ماذا بعد الحق الّا الضلال.
مقدمه سیّوم: این است که باید متذکر باشید که در کتاب خداوند عالم جلّشأنه و در سنت پیغمبر؟ص؟ و در احادیث ائمه طاهرین؟عهم؟محکماتی چند و متشابهاتی چند هست، که از روی اراده و عمد بدون غفلت هردو قسم را فرمودهاند نه از روی جهل و غفلت، چنانکه فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّالکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳۶ *»
عند ربنا و مایذّکّر الّا اولواالالباب ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب. و چنانکه فرموده و ماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الّا اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیّته فینسخ اللّه ما یلقی الشیطان ثم یحکم اللّه آیاته و اللّه علیم حکیم لیجعل ما یلقی الشیطان فتنة للذین فی قلوبهم مرض و القاسیة قلوبهم و ان الظالمین لفی شقاق بعید و لیعلم الذین اوتوا العلم انه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و ان اللّه لهادی الذین آمنوا الی صراط مستقیم و لایزال الذین کفروا فی مریة منه حتی تأتیهم الساعة بغتةً او یأتیهم عذاب یوم عقیم.
حاصل معنی این آیات آنکه میفرماید: خداست آنکسی که فرو فرستاد بر تو قرآن را بعضی از آن آیات محکماتی است که آنها اصل کتاب و مراد خداست، و بعضی دیگر از آن آیاتی است متشابه. پس آن کسانی که در دل میل به باطل دارند تابع میشوند آن آیات متشابهه را به جهت طلب فساد و فتنه و به بهانه آنکه این فساد را از کتاب خدا فهمیدهایم، و حال آنکه معنی آن آیات متشابهه را نمیداند کسی مگر خدا و راسخان در علم، میگویند ایمان داریم به تمام قرآن و کل آن از نزد پروردگار ما است، و متذکر نمیشوند مگر صاحبان عقل که میگويند ای پروردگار ما میل مده دلهای ما را به باطل که بهانه خود قرار دهیم آیات متشابهه را که مراد تو از آنها معلوم نبود، بعد از آنکه ما را هدایت کردی به آیات محکمات که اصل کتاب و مراد تو از آنها معلوم بود، و ببخشا بر ما از نزد خود رحمت هدایت خود را، به درستی که تویی بخشاینده و بس.
و در فقرات آیات بعد میفرماید که: نفرستادیم ما پیش از تو رسولی و نبیّی و محدَّثی را مگر آنکه چون دعوت کردند القاء کرد شیطان در دعوت ایشان شیطنت خود را، پس باطل میکند خدا آنچه را که شیطان القاء کرده پس محکم میکند آیات خود را از برای مؤمنین، و خداست دانا و حکیم که محکم میکند آیات خود را از برای مؤمنین و خذلان میکند منافقین را که از محکمات آیات اعراض کنند، و آیات متشابهه را بر حسب میل خود معنی کنند و آنها را بهانه خود قرار دهند در نفاق و فساد
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳۷ *»
خود. و خداوند عالم جلّشأنه تعمد کرده در این امر که آیات محکمات را از برای مؤمنین قرار داده، و شیطان را مهلت داده تا القاء کند در آیات متشابهه شیطنت خود را، تا بگرداند آنچه را که شیطان القاء کرده آزمایش از برای کسانی که در دلهای ایشان مرض و میل به باطل است و قساوت دارد دلهای ایشان از قبولکردن حق. و به درستی که این جماعت ظالمین در شقاقی بعیدند و دورند از اهل حق، و ایشان را جدا کرد خدا از اهل حق تا بدانند کسانی که خداوند ایشان را دانا کرده که اصل مراد خداوند آنها است که در محکمات آیات است، و میدانند که مراد از متشابهات، مخالفت با مراد از محکمات ندارد و کل آنها از نزد خدای واحد است و اختلافی در آنها نیست و کل آنها از نزد پرورنده تو است، پس ایمان میآورند به او پس خاضع و خاشع میشود دلهای ایشان از برای او، و به درستی که خدا هدایتکننده است کسانی را که ایمان آوردهاند به سوی راه راست، نه کسانی را که میل به باطل دارند پس آنها را گمراه خواهد کرد. پس چون میل به باطل کردند آنها را میل به باطل داد چنانکه فرموده فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم. و همیشه کسانی که کافر شدند و میل به باطل کردند در شکّند در امر حق تا آنکه بیاید ایشان را ساعت انتقام بغتةً بلامهلت، یا بیاید ایشان را عذاب روز عقیم. و ممکن است که مراد از ساعت انتقام، ساعت ظهور امام عجلاللّهفرجه باشد، و مراد از روز عقیم روز قیامت باشد که عقیم است و امر تازهای در آن احداث نشود و چیز تازهای در آن تولد نکند، و وجدوا ما عملوا حاضرا.
باری، مرادم از ذکر این مقدمه و ایراد این آیات شریفه و ترجمه آنها این بود که طالبان حق قدری بابصیرت شوند و بدانند که آیات محکمات همیشه هست مثل آنکه آیات متشابهات همیشه هست، و همیشه مؤمنان متمسک میشوند به آیات محکمات و همیشه منافقان مستمسک میشوند به آیات متشابهات، و همیشه اهل حق دعوت میکنند به آیات محکمات و همیشه اهل باطل در دعوت اهل حق القاء شیطنت میکنند، و آیات متشابهات را در مقابل محکمات میخوانند. و نه این است
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳۸ *»
که آیات در یکوقتی محکم و متشابه داشت، و نه این است که یکوقتی خداوند جلّشأنه منسوخ کرد القای شیطان را و محکم کرد آیات خود را، بلکه همیشه منسوخ میکند القای شیطان را و همیشه شیطان القاء میکند شیطنت خود را، و همیشه خداوند مهلت میدهد شیطان و اولیای او را تا جدا شوند از حزب خدا و اولیای او. لیمیز اللّه الخبیث من الطیّب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض فیرکمه جمیعاً فیجعله فی جهنم.
و سبب اینگونه مهلتها و آزمایشها و فرستادن آیات محکمات و آیات متشابهات را اگر بخواهید بدانید در مقدمه آینده قدری فکر کنید تا بر بصیرت شوید انشاءاللّه.
مقدمه چهارم: چون در احوال اغلب اهل روزگار تفکر کنید خواهید یافت که اهل هر دین و هر مذهب، در دین و مذهب خود به اقتضای عادت و طبیعت خود ساکنند، و اعتنائی به رسوم و عادات و عبادات خود دارند و اعتنائی به رسوم و عادات و عبادات اهل دین و مذهبی دیگر ندارند، و وحشت دارند از رسوم و عادات و عبادات اهل غير دین و مذهب خود و انس دارند به رسوم و قواعد و عادات و عبادات خود، به طوری که اغلب اهل روزگار نه در اُنسهای خود دلیلی دارند و نه در وحشتهای خود دلیلی دارند، به جز سکون و اطمینان در رسوم و قواعد خود و وحشت و اضطراب از رسوم و قواعد غیر خود. مانند آنکه اغلب طباع انس دارند به زندگان و دلیلی در انس خود ندارند، و وحشت دارند از مردگان و دلیلی در وحشت خود ندارند. و حالت این جماعت را خداوند عالم جلّشأنه حکایت کرده و فرموده که میگویند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون و انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون.
پس چون حالت مردم چنین است خداوند عالم جلّشأنه حتم فرموده در حکمت خود که جدا کند کسانی را که با دلیل و برهان الهی ایمان میآورند از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۳۹ *»
کسانیکه بیدلیل و برهان تابع و مقلد آباء خودند. از این جهت امتحان میکند خلق را از برای جداکردن مؤمن از غیرمؤمن به اقامه دلیل و برهان در هر طبقهای از طبقات خلق و در هر دایرهای از دواير، چرا که چون در طبقه اول فرضاً با دلیل و برهان ایمان آوردند، اولادی که در طبقه دویم واقع میشوند و از اول طفولیت تا بعد به تربیت پدران بزرگ میشوند، البته انس دارند به گفتار و کردار و رفتار پدران خود و وحشت دارند از خلاف آنها. پس در طبقه دویم باید آزمود اولاد را که آیا دین ایشان محض پیروی پدران است یا آنکه به جهت دلیل و برهان الهی است؟ پس چون خداوند عالم جلّشأنه آزمود اولاد را، پس بعضی از ایشان که واقعاً طالب راه نجات خودند هرچه دلیل الهی اقتضا کرد میکنند، و بعضی دیگر که به محض حمیت و عصبیت تابع آباء خودند اعتنائی به دلیل الهی نکنند و به تقلید خود باقی بمانند. و همچنین چون در طبقه دویم خداوند عالم جلّشأنه آزمود ایشان را و جدا کرد مؤمن را از غیرمؤمن، باز حالت اولاد مؤمنین در طبقه سوّم به طوری است که عرض شد. پس باز امتحانی دیگر میکند خداوند لیمیز اللّه الخبیث من الطیّب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض فیرکمه جمیعاً فیجعله فی جهنم.
و بر همین نسقی که یافتید در هر طبقهای امتحانی باید باشد از برای جداکردن خبیث از طیّب. و از این است که خداوند عالم جلّشأنه فرموده أحسب الناس انیترکوا انیقولوا آمنّا و هم لایفتنون و لقدفتنّـا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین و حاصل معنی آنکه آیا گمان کردند مردم اینکه واگذارده شوند به همینکه بگویند ما ایمان آوردیم و ایشان آزموده نشوند که راست میگویند و صادقند در گفته خود یا دروغگویند؟ و حال آنکه آزمودیم کسانی که پیش از ایشان بودند و راستگو را از دروغگو جدا کردیم، پس البته باید جدا کند خدا و بداند کسانی را که در ایمان خود صادقند و البته باید جدا کند دروغگویان را. پس از این جهت امتحان الهی در هر طبقهای از طبقات خلق برپا بوده و خواهد بود از برای جداکردن
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۰ *»
خبیث از طیّب. و از این جهت خداوند عالم جلّشأنه مسلمانان را امتحان کرد بعد از رحلت پیغمبر؟ص؟ و جدا کرد صادقان را از کاذبان به وجود حضرت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، پس سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و امثال ایشان جدا شدند از سایر مردم و معلوم شد که ایشان صادق بودند در ایمان به خدا و رسول؟ص؟ و سایرین منافق بودند و در ادعای ایمان به خدا و رسول او؟ص؟ کاذب. و بر همین نسق در دايره کسانی که ایمان آوردند به خدا و رسول و وصی او؟عهما؟، باز چون اولاد ایشان به حسب عادت اغلب اهل روزگار جاری شدند، خداوند عالم جلّشأنه امتحان کرد ایشان را به امام حسن؟ع؟ پس هرکس مطیع و منقاد او شد معلوم شد که در ایمان به سابقین صادق بود، و هرکس تخلف کرد معلوم شد که در ادعای ایمان به سابقین کاذب است. و همچنین در میان جماعتی که به حضرت امامحسن؟ع؟ ایمان آوردند و اولادی از ایشان به عمل آمد و از روی تقلید جاری شدند، خداوند عالم جلّشأنه آزمود ایشان را به حضرت امام حسین؟ع؟، پس هرکس مطیع آن حضرت شد معلوم شد که در ایمان به سابقین صادق است و هرکس تخلف کرد مانند کسانی که خود را بستند به زید پسر امام حسن؟ع؟ کاذب است در ایمان به سابقین؟عهم؟. و همچنین چون در این دائره باز بنای تقلید شد، خداوند عالم جلّشأنه امتحان کرد ایشان را به حضرت سجاد؟ع؟ پس هرکس اطاعت کرد او را معلوم شد که در ایمان به سابقین صادق است، و هرکس تخلف کرد مانند کسانی که خود را بستند به محمد بن حنفیه معلوم شد که کاذب است در ادعای ایمان به سابقین؟عهم؟. و بر همین نسق در هر دايرهای همینکه بنای تقلید شد و بر حسب عادات خود جاری شدند امتحانی از جانب خداوند عالم جلّشأنه در میان آمد تا صادقان را از کاذبان جدا کرد، مانند کسانی که مطیع حضرت امام محمدباقر؟ع؟ شدند و مانند کسانی که خود را بستند به زید بن علی. و مانند کسانی که مطیع حضرت امام جعفر صادق؟ع؟ شدند و کسانی که خود را بستند به یحیی بن زید، و مانند کسانی که مطیع حضرت امام موسی بن جعفر؟عهما؟ شدند و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۱ *»
کسانی که خود را بستند به اسماعیل، و مانند کسانی که مطیع حضرت امام رضا؟ع؟ شدند و کسانی که خطّابیه شدند.
پس امتحانات الهیه در هر مرتبهای درمیان آمد تا آنکه امر امامت ختم شد به وجود مبارک امام دوازدهم حضرت قائم عجلاللّهفرجه و سهّل مخرجه، علیه و علی آبائه الکرام صلوات الملک العلّام. پس در این طبقات به نصوص و معجزات خداوند عالم جلّشأنه اتمام حجت خود را کرد به طوری که عذری از برای احدی از اهل طبقهای از طبقات باقی نماند که بتوانند بگویند که خداوندا حجت تو بر ما تمام نبود و ناقص بود و دین تو واضح نبود، از این جهت هر طایفهای به راهی رفتیم و هر فرقهای بنا بر سلیقه و عقل خود شخصی را بزرگ خود قرار دادیم.
و بسی واضح است که حجت خداوندی تمام و دین او واضح بود و یک دین بود و دینهای متعدد از برای مردم در اسلام قرار نداده بود، و هرکس از آن دین واحد تجاوز کرد و دینی دیگر از برای خود اختیار کرد و شخصی دیگر غیر از اشخاص معینه از جانب خدا و رسول؟ص؟ را از برای خود مطاع قرار داد حجتی در قرارداد خود بر خداوند عالم جلّشأنه نداشت.
و اگر شخص عاقل باشد و مجنون نباشد و غرض و مرضی نداشته باشد و متردّد شود در میان تصدیق خدا که میگوید دین من یک دین است و آن دین واضحی ظاهری است، و در میان تصدیقکردن خلق که میگویند دین خدا دینهای متعدد است در اسلام، یا آنکه اگر واحد است واضح و ظاهر نیست و مخفی است، البته شخص عاقل تصدیق خواهد کرد خدای اصدق صادقین را و تکذیب خواهد کرد این خلق منکوس را، مگر همان جماعتی را که مطابق با قول خدای خود به قول خدای خود متمسّکند و تمام مذاهب باطله را میدانند که باطل است و دین خدا را میدانند که دین واحدی است و راه آن واضح و ظاهر و آسان است.
باری، در نوع آنچه تا به حال عرض کردم کسی نمیتواند ایرادی بگیرد مگر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۲ *»
مجانین، و اگر هم کسی در دل خود چنین بیابد که دین خدا واضح نیست الحمدللّه نمیتواند به زبان جاری کند و بگوید که واضح نیست. پس همه طوایف میگویند که دین او واضح و حجت او تامّ و کامل است، نهایت هر طایفهای از طوایف مختلفه میگویند آن دین تامّ کامل در نزد ما است نه در نزد دیگران. و باز شخص عاقل میداند که اگر دین واحد الهی دینی باشد که هر طایفهای از طوایف مختلفه گمان کنند که در نزد ایشان است نه در نزد غیر ایشان، باز دین خدا مخفی خواهد بود و حجت او بر خلق تمام نخواهد بود و دین او واضح نخواهد بود. و اگر خداوند عالم جلّشأنه به چنین دینی راضی بود که در واقع واضح نباشد ولکن هر طایفهای چنین گمان کنند که همانی که در نزد ایشان است دین او است، باید ارسال رسل نکند و معجزات بر دست ایشان جاری نکند و ایشان را به زحمت معاشرت با این خلق منکوس مبتلا نکند. یا آنکه همه دینهای مختلفه را دین خود قرار دهد در اسلام، و جمیع مذاهب را از برای صاحبان آنها امضا کند. و به اتفاق جمیع اهل مذاهب حقه و باطله، و به اتفاق عقول جمیع اهل مذاهب حقه و باطله، جمیع ادیان و مذاهب برحق نیست. و هریک از اهل ادیان و مذاهب حقه و باطله میگویند که دین ما دین الهی است و باقی ادیان ادیان باطله است و باقی مذاهب مذاهب شیطان است، مگر جمعی از کسانی که صلح کل دارند و اختلافات مذاهب و ادیان را جنگ زرگری میانگارند و میگویند:
چون ز بیرنگی اسیر رنگ شد | موسیی با موسیی در جنگ شد | |
چون به بیرنگی رسی کان داشتی | موسی و فرعون دارند آشتی |
و چنین خرافتی به اتفاق جمیع اهل ادیانی که خود را به یک پیغمبری نسبت میدهند، و به اتفاق عقول جمیع ایشان از جانب خداوند عالم جلّشأنه نیست و خرافتی است شیطانی که از اثر مالیخولیا برخاسته.
باری، پس شخص عاقل باید متذکر شود که مبنای هر دین و مذهبی که بر این شد که حق و دین حق مخفی است و باید آن را به خواب و فال پیدا کرد یا به اجتماع
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۳ *»
جمعی بر امری و شخصی باید پیدا کرد، آن دین و مذهب باطل است؛ چرا که خواب و فال و اجتماع بر امری در جمیع طوایف حقه و باطله یافت میشود. حتی آنکه بسیاری از اهل باطل در مکاشفات خود که آن را اعلی از جمیع دلیلها گمان کردهاند، اهل حق را برحسب اعوجاج آینه نفس خود به صورتهای بد و اهل باطل را به صورتهای خوب مشاهده کردهاند و میکنند. چنانکه یکی از عامه که خود را از اهل کشف میداند میگوید که در عالم مکاشفه دیدم پیغمبر را که در دست راست او اوّل و در دست چپ او ثانی نشسته بودند، و در پشت سر دیدم علی را عریان که دستی را بر قبل خود و دستی را بر دبر خود گذارده و سر در گریبان فکر فرو برده پس سرپایی به او زدم و گفتم هنوز در انتظار خلافتی؟ و همچنین یکی دیگر از ایشان که شاگردانی چند داشت، شبی ایشان مطالعه میکردند بعضی از کتابها را که در آنها احادیثی چند بود که دلالت داشت بر حقیت مذهب شیعه به طوری که اضطرابی در ایشان به هم رسید در مذهب خودشان. چون صبح شد رفتند به حضور مرشدشان به رسم همهروزه، پس چون نظر مرشدشان به ایشان افتاد گفت چه شده شما را که من شما را به صورت خنزیر میبینم؟ ایشان دانستند که مرشدشان از قلب ایشان خبردار شده پس اضطراب ایشان رفع شد، و در دل خود توبه کردند که احتمال حقیت در مذهب شیعه ندهند. پس مرشدشان نظر کرد به ایشان و گفت الآن صورت شما برگشت و به صورت انسان شدید.
باری، مقصود آنکه متذکر شوند مؤمنان که حجت خداوندی جلّشأنه همیشه بر خلق تمام بوده و نقصی در آن نبوده و نخواهد بود و امر او واضح بوده و خواهد بود، و امتحانات و آزمایشات الهی همیشه در میان بوده و خواهد بود، و در آن امتحانات جدا شدند کاذبان از صادقان و خواهند شد و لنتجـد لسنة اللّه تبدیلاً و در جمیع طبقات بهانهای از برای کسانی که در فتنه ساقط شدند موجود بود، چنانکه فرموده الا فی الفتنة سقطوا. مثل آنکه بهانهای داشتند کسانی که از امیرالمؤمنین علیهصلواتالمصلین
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۴ *»
اعراض کردند که خلفای ایشان از شیوخ اهل اسلام بودند و پدرزن و داماد پیغمبر بودند و دین او را رواج دادند و دشمنی با پیغمبر نداشتند، و چون مردم پدرکشتگی داشتند با حضرت امیر؟ع؟ اطاعت و انقیاد از برای او نداشتند در اول امر و به آن شیوخ مایلتر بودند. و همچنین زیدیّه بهانهای داشتند که زید از اولاد پیغمبر و حضرت امیر و امام حسن؟عهم؟ بود، و امتثال امر او لازم بود و تخلف از او جایز نبود. و کیسانیّه بهانه داشتند که محمد حنفیه فرزند دلبند رشید حضرت امیر؟ع؟ بود و تخلف از امر او جایز نبود. و زیدیّه منسوب به زید بن علی بهانه داشتند که هریک از فرزندان حضرت امیر و فاطمه؟عهما؟ که شمشیر بکشند اطاعت ایشان بر شیعیان لازم است، و باید شیعیان امداد کنند او را تا ریاست به خانواده حضرت امیر و فاطمه؟عهما؟ قرار گیرد.
باری، بهانه را خداوند عالم جلّشأنه قطع نکرده و نمیکند چنانکه در ترجمه آیه شریفه و ماارسلنا من قبلک من رسول گذشت. پس متذکر شوید که با آنکه حجت الهی بر خلق تمام است و امر او واضح است امتحانات الهی در میان است و بهانه منقطع نخواهد بود.
مقدمه پنجم: از جمله امور واضحه در میان شیعه اثنیعشری این است که اهل حق در میان شیعه تابعان ائمه طاهرین علیهمالسلامند، و دلیل و برهان ایشان در حقیّتشان نصوص و معجزات ائمه ایشان است، پس خود ایشان محتاج به معجزهای نیستند. و دلیل و برهان ایشان بر هر مسألهای از مسائل دینیه، قول ائمه ایشان است؟عهم؟ خواه بیواسطه از خود ائمه؟عهم؟ شنیده باشند مانند شیعیانی که در عصر حضور ائمه؟عهم؟ بودند و خواه به واسطه، مانند شیعیانی که در اعصار بعد واقع شدهاند. پس بسی واضح است که در میان شیعه اثنیعشری حقی نیست مگر در قول ائمه؟عهم؟ حتی آنکه اگر آیهای از آیات قرآن را هم بخواهند متمسک شوند باید تفسیر آن آیه را از احادیث ائمه؟عهم؟ بگویند و آیه قرآن را تفسیر به رأی خود نکنند. و مذهب
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۵ *»
شیعه اثنیعشری بر این بوده و هست از عهد ائمه؟عهم؟ تا بعد، تا روز قیامت.
و به طوری که در بیان سابق گذشت معلوم شد که در آیات و اخبار محکماتی چند و متشابهاتی چند هست، و بسی واضح است که در میان شیعه اثنیعشری اگر کسی بخواهد بدعتی اختراع کند نمیتواند بگوید که من شیعه نیستم و اقوال ائمه را قبول ندارم، ولکن مستمسک میشود به آیه متشابهی یا به حدیث متشابهی، و آنچه در دل دارد از حیلههای شیطانی در پس پرده آن متشابه میگذارد و آن را القا میکند بر اولیای شیطان. چنانکه در مقدمات سابقه معلوم شد به نص آیات صریحه که همیشه امتحانات و آزمایشهای خداوندی جلّشأنه در میان است، و همیشه اهل باطل مستمسک به آیات متشابهه میشوند. پس باید متذکر باشند صاحبان بصیرت که هیچ باطلی در عالم نیست مگر آنکه اهل آن باطل به یک آیه متشابهی یا حدیث متشابهی میتوانند مستمسک شوند، چنانکه در ترک نماز که حرمت آن از ضروریات دین و مذهب است توانستند و استدلال کردند به آیه شریفه و لذکر اللّه اکبر یعنی ذکر و یاد خدا بزرگتر است. پس گفتند اگرچه نماز بزرگ است، چرا که فرموده و انها لکبیرة ولکن ذکر خدا از نماز بزرگتر است؛ پس سالک به سوی خدا اگر نماز نکند و ذکر کند خدا را و به یاد او باشد کاری بهتر از نماز به عمل آورده. و در جواز عشقبازی با امارد گفتند که به اتفاق عقل و نقل خداوند عالم چیزی را به عبث و لغو خلق نمیکند، و از برای هر چیزی فایده و ثمری هست، و در اینکه صاحبان سلیقههای مستقیمه و مردمان زیرک دانا در دل خود مییابند محبت امارد را شکی نیست، پس معلوم است در عشق ایشان ترقیاتی است از برای نفس انسانی که در سایر اعمال نیست؛ چرا که انسان را یکجهتی میکند و از اشتغال و توجه از کثرات باز میدارد و تمام توجه و شغل او را منحصر به یکی میکند، و از این یک متصل به یک حقیقی میشود که آن خداست. پس عشقبازی با امردان، موجب قرب و اتصال به خداست.
باری، اگر بخواهم تمام خرافات اهل باطل را عرض کنم و آیات و احادیثی که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۶ *»
مستمسک شدهاند به آنها ذکر کنم، موجب ملال حال خود و سایر عقلای عالم است. و همینقدری را هم که عرض کردم خدا شاهد است که با ملالت خاطر بود، ولکن از برای آنکه متذکر شوند بعضی غافلان لابد شدم در ذکر اینقدر از قبایح استدلال اهل باطل، تا متذکر شوند اهل تذکر که همیشه در هر دایره از دوایر و در هر طبقه از طبقات، اهل باطلِ آن طبقه به متشابهات آیات و اخبار استدلال بر باطل خود میکنند، چرا که نمیتوانند به طور ظاهر از آن دایره خارج شوند. و اهل حق همیشه در دایره خود متمسک به محکمات آیات و اخبار میشوند در ردّ اهل باطل و
متاع کفر و دین بی مشتری نیست | گروهی این گروهی آن پسندند |
و امید است که اگر در مقدمات گذشته قدری فکر کنید تصدیق کنید که امر به همین نسقی است که عرض شد.
پس بعد از ذکر این مقدمات، شروع میکنیم در ذکر عبارات سائل حفظهاللّه و جوابی مختصر از هریک از آنها؛ اگرچه مقدمات مذکوره جواب کلّی است از برای ایشان.
فرمودهاند: چون در کتاب مبارک ایضاح فرمایش فرموده بودند از اینگونه سؤالات از من نکنید حسبالامر نباید سؤال شود، لکن در صورت احتیاج و لابدی باید سؤال نمود. جاهل چارهای غیر از سؤال ندارد و الّا در ضلالت و گمراهی خواهد مرد.
عرض میشود که حق با شما است و جاهل البته باید سؤال کند و عالم البته باید جواب بگوید. اما آنچه که در ایضاح دیدهاید که عرض کردهام از اینگونه سؤالات از من نکنید، چون مطلب را به طوری عرض کرده بودم که بسیار واضح بود، عرض کردم که از شدت وضوح، خودتان مطلب را بدانید و از من سؤال نکنید. و روی خطاب به سوی طالبان بیغرض بود که بعد از دیدن آن رساله، دیگر محتاج به سؤال از اینگونه مطلب نبود، اگرچه میدانستم که فایده از برای صاحبان غرض نخواهد داشت مگر خسران. و این مطلب اختصاصی به جواب و سؤال اشخاص معین ندارد چرا که شما میدانید که دلیل و برهان پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ واضحترین دلیلها بود و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۷ *»
از حال منکران خداوند جلّشأنه خبر داده که قالوا قلوبنا غلف یعنی گفتند دلهای ما در غلافها است و نمیفهمیم مطلب تو را.
باری، همینقدر بدانید که منعی از برای سؤال نیست و تمام تکلیف جاهل سؤال است، و شما به تکلیف خود عمل کردهاید و معذرتی که اظهار کردهاید رعایت ادب را منظور داشتهاید. پس عرض میکنم که اگر سؤال نمیکردید، مطلب به همانطورها بود که خود شما تا آخر عبارت مرقوم داشتهاید.
فرمودهاند: عرض میشود در باب ناطق کتابهای متعدد در این مسأله دیده میشود با دلیل و برهان، شاهد هم از کتاب مبارک «ارشادالعوام» خود آقا روحنافداه هم فرمودهاند که بعد عرض میشود، چارهای غیر سؤال نداشت. بناءً علی هذا امید عفو دارد که اگر عبارت عرض، غلطی یا نقصی داشته باشد سرکار اغماض فرموده اصلاح در عبارت و الفاظ بفرمایید؛ اصل مطلب که در نظر هست. لکن سرکار را به حق خدا و جمیع انبیاء و اولیاء و مشایخ+ قسم میدهم که جواب مسائل را مرقوم بفرمایید، یا کتابی که از برای طالبین همه به کار بخورد، یا اینکه مکتوبی که ادای تکلیف خود چاکر شود که عقیده صحیح و از دوست دوستان آلمحمّد؟عهم؟ محسوب شود و ناجی.
عرض میشود که هر مطلبی که دلیل و برهان به همراه آن است باید قبول کرد و محلّ تحیر نباید باشد، چه از کتاب مبارک «ارشاد»، چه از کتاب خدا و سنت ائمه هدیٰ؟عهم؟؛ به شرط آنکه آن دلیل و برهان از محکمات باشد نه از متشابهات. و در بعضی از مقدمات گذشت که هر مطلب باطلی را میتوان دلیل و برهان متشابهی از برای آن آورد، چنانکه چند مسأله اهل باطل را به جهت عبرتگرفتن شما عرض کردم.
اما اینکه فرمودهاید: در رساله ایضاح عرض کردهام که بعد عرض میشود. پس بدانید که چیزی در ایضاح فروگذاشت نشد و آنچه باید بعد عرض شود، عرض شد. سرکار گویا به طور دقت در آن نظر نکردهاید، و اگر به دقت نظر کرده بودید محتاج به
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۸ *»
این سؤالات نمیشدید. باری، اما اصراری که در قسمدادن فرمودهاید، پس بدانید که اصرار من در بیانکردن حق بیش از سرکار است در فهمیدن آن، و البته کوتاهی در آن نیست. و میدانم که اگر یکنفر را نجات دهم گویا جمیع مردم را نجات دادهام، و اگر تقصیر در حق یکنفر کنم که به آن جهت هلاک شود، گویا همه مردم را هلاک کردهام. و اول عهدی که خداوند عالم جلّشأنه از خلق گرفته این است که اول عهد گرفته از علماء که بیان کنند حق را از برای نادانان، و بعد از نادانان عهد گرفته که چون دانایان بیان کردند، شما بپذیرید. باری، پس خاطر عاطر شریف را اضطرابی نباشد در اینکه شاید بیانی ناتمام باشد.
فرمودهاند: عرض میشود در باب ناطق که باید منحصر به فرد باشد از کرمان کتابهای متعدد در اثبات این مطلب آمده به دلیل و برهان آیات و احادیث که علماء متعدد بوده و هستند، لکن ناطق یکی است و باقی ساکت؛ اگر هم نطقی نمایند حاکی و راوی از ناطق هستند.
عرض میشود که دلیل و برهان از آیات و احادیث بر لزوم وجود علمای ابرار در جمیع اعصار بیشمار است، و محل اتفاق عقل و نقل است به طوری که در کتب علمای اخیار بخصوص در کتاب مستطاب «ارشاد» مضبوط است. اما لزوم انحصار به فرد در جمیع اعصار و باقی علمای ابرار حاکی و راوی از آن یکنفر، در هیچ دینی و مذهب حقی نبوده و نخواهد بود. اگرچه ممکن است که به مقتضای مصلحت در یک عصری منحصر به یکنفر بشود؛ و نه این است که چیزی که ممکن شد در یک عصری، واجب و لازم شود در جمیع اعصار. و چون تفصیلی از مجمل در رساله «ایضاح» و رساله «موضح» عرض کردهام، در این رساله به محض اشاره اختصار میکنم که متذکر شوید که جمیع علمای شیعه و عدولی که در هر عصری باید باشند باید متمسک باشند به اقوال و احادیث ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم و از نزد خود چیزی نگویند؛ حتی آنکه اگر آیهای از قرآن بخوانند، باید تفسیر آن آیه را از احادیث
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۴۹ *»
ائمه؟عهم؟ بکنند نه به رأی خود؛ و اگر دلیل عقلی اقامه کنند، باید آن دلیل مطابق محکمات احادیث ایشان باشد؛ و اگر از اجماع و ضرورت دلیلی بیاورند، باید آن دلیل مطابق محکمات احادیث باشد؛ و اگر از آیات آفاق و انفس دلیلی بیاورند، باید مطابق محکمات احادیث باشد.
باری، پس متذکر شوید که اگر علمای عدول نافین باید نفی کنند از دین ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را، و تمسک ایشان جمیعاً به احادیث محکمه باید باشد، پس حجّیت در قول محکم امام؟ع؟ است، و حجتبودن علمای عدول به جهت آن است که متمسکند به قول محکم معصوم؟ع؟ نه از جهتی دیگر. پس اگر علمای عدول همه متمسکند به قول محکم معصوم؟ع؟، همه حجت میشوند از جانب معصوم؟ع؟ به جهت تمسکشان به قول او. پس معنی ندارد که یکی از ایشان مطاع باشد و باقی علمای عدول، مطیع آن یکنفر باشند و ساکت باشند، یا اگر نطقی کنند از جانب آن یکنفر نطق کنند و حاکی و راوی از جانب او باشند، چنانکه در رساله «موضح» قول آقای مرحوم را نقل کردم.
و اگر فرض کنید که باقی عدول نمیتوانند نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را به کتاب و سنت، و یکنفر میتواند، پس از این جهت باید حاکی و راوی از آن یکنفر باشند، پس متذکر باشید که آن باقی در این صورتی که فرض کردید علماء نیستند اگرچه عدول ظاهری باشند. بلی، در این صورت مفروضه، ایشان مقلدین آن یکنفرند و حاکی و راوی از او. ولکن علمای عدولی که در احادیث روایت شده نیستند و به مرتبه حفظکردن دین از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین نرسیدهاند. نهایت حالت ایشان حالت مسألهگویی است که از روی کتاب عالمی مسائل را از برای مقلدین میخواند، و خود گوینده و شنوندگان جمیعاً مقلدین آن شخص عالمند. و اصل این فرض درباره
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۰ *»
عدول نافین از دین که در اخبار ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم وارد شده جاری نیست، چرا که آن عدول جمیعشان از کتاب خدا و احادیث ائمه هدیٰ؟عهم؟ میتوانند استدلال کنند و حفظ کنند دین را از آنچه شیطان القاء کرده. پس معنی ندارد که بعضی مقلد بعضی باشند و حاکی و راوی از بعض باشند، اگرچه هریک تعظیم و تکریم هریک را باید بکنند. و اگرچه بعضی داناتر و عالمتر از بعض باشند. پس آن کسانی که اعلمند تعظیم غیراعلم را باید بکنند، و کسانی که غیر اعلمند تعظیم و تکریم اعلم را باید بکنند، و به مقتضای آیه کریمه و لاتنسوا الفضل بینکم باید اعتراف کنند به اعلمبودن او، چرا که فرض این است که حقیقةً همه عالمند و حقیقةً همه عادلند، و معنی ندارد که شخص عالم عادل انکار کند فضل کسی را که میداند که او افضل و اعلم از خود او است. و در چنین صورت فرضی که عرض شد از برای بعضی زبانهای الحادی چند است:
پس به زبانی میگویند که در صورتی که شخص افضلِ اعلمی در میان باشد معلوم است که تمکین او لازم است بر جمیع مردم، خواه مقلدین عوام، خواه علمائی که در علم به درجه او نرسیدهاند؛ و همین است معنی آنکه باید در هر زمانی امور دینیه منحصر باشد به یکنفر.
و به زبانی میگویند که جواز تقدیم مفضول بر فاضل و افضل از مذهب عامه است، پس در مذهب خاصه روا نیست تقدیم مفضول بر افضل؛ پس امور دینیه منحصر است به افضل، و جمیع مفضولین باید حاکی و راوی از افضل باشند و از خود چیزی نگویند، مانند مسألهگویی که از خود درایتی ندارد و تمام قول او باید روایت از افضل باشد.
و به زبانی میگویند که مفضولین باید به اذن افضل چیزی بگویند و بدون اذن او جایز نیست چیزی بگویند، و این است معنی آنکه امور دینیه باید در هر زمان منحصر به فرد باشد و باقی علماء راوی و حاکی از او باشند.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۱ *»
و به زبانی میگویند که عنوان این مسأله که آیا تقلید اعلم واجب است یا واجب نیست، در میان علماء مشهور است و عنوان تازهای و بدعتی نیست که تازه در میان آمده باشد. پس بنابر قولی که تقلید اعلم واجب است جمیع مفضولین باید از قول اعلم تکلم کنند نه از قول خود، و این است معنی آنکه ناطق در هر عصری باید یکنفر باشد و باقی ساکت.
و به زبانی میگویند که عدول متعددین لامحاله در میان ایشان اختلافی هست، و رفع این اختلاف را خداوند عالم جلّشأنه باید کرده باشد، و کتاب و سنت الفاظ است و هریک از مختلفین میتوانند مستمسک به لفظی شوند؛ پس رافع اختلاف باید شخصی باشد ناطق تا حکم کند در میان جماعت مختلفین. و این است معنی آنکه میگوییم ناطق باید شخص معینی باشد و باقی مردم بايد جمیعاً تابع و راوی و حاکی از او باشند.
و به زبانی میگویند که در هر زمانی یک شخص باید مؤسس باشد و باقی مردم جمیعاً باید تابع تأسیس او باشند، و نمیشود که اشخاص متعدده مؤسس باشند، چرا که اشخاص متعدده سلیقههای مختلف و طبعهای مختلف دارند، و مقتضای طبعهای مختلف تأسیسات مختلف است، و تأسیسات مختلف را در میان امت واحده گذاردن تکلیف مالایطاق است یا عسر و حرج است در بعضی از موارد، و هیچیک از جانب خداوند عالم جلّشأنه نیست. پس لازم است که در هر زمانی مؤسس واحدی در میان مردم باشد نه زیاده، و جمیع مردم باید تابع او باشند و سایر علماء باید راوی و حاکی از جانب او باشند.
و به زبانی میگویند که مردم چون اختلاف طبایع دارند و مقتضٰیِ اختلاف، نزاع و جدال است، و مقتضٰیِ نزاع و جدال هلاکت است؛ پس حاکمی از جانب خداوند عالم جلّشأنه لازم است در میان مردم که مردم را به سیاست خود به عدل بدارد که نزاع نکنند و هلاک نشوند. و اگر حکّام متعدد در میان مردم باشند احکام ایشان به
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۲ *»
جهت اختلاف سلیقهها و اختلاف طبعهای ایشان مختلف خواهد بود، و اختلاف احکام در میان جماعت واحده تکلیف مالایطاق و عسر و حرج شدید است و از جانب خداوند عالم نیست. پس واجب است که در هر زمانی شخص واحدی حاکم باشد بر جمیع خلق تا حکم او واحد باشد و خلق بتوانند عمل به مقتضای حکم واحد بکنند و در عسر و حرج واقع نشوند، چنانکه بر هر قومی پیغمبری مبعوث بود و در آخرالزمان پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ شخص واحدی بود، و در هر زمانی بعد از او امام واحدی حاکم بر خلق بود، و در هیچ زمانی دو امام حاکم بر خلق نبودند با وجودی که در یک زمان ائمه متعدد بودند، مثل زمانی که آلعبـا؟عهم؟ در میان خلق بودند، و مثل زمانی که حضرت امیر و حسنین و سجاد؟عهم؟ در میان خلق بودند، و مثل زمانی که حضرت امامحسین و علیبنالحسین و محمّدبنعلی؟عهم؟ در میان خلق بودند. پس با اینکه اختلاف طبایع در ایشان مضمحل بود، همیشه یکی از ایشان ناطق و حاکم بود. پس با وجودی که اختلاف طبایع در میان شیعیان ایشان موجود است، به طریق اولی باید یکی از شیعیان حاکم بر جمیع مردم باشد و باقی تابع حکم او و باقی علماء راوی و حاکی از جانب او.
و به زبانی میگویند که در اینکه جایز است که بعضی از شیعیان را امام بگویند شک نیست، مثل امام جماعت و مثل امام جمعه. پس احادیثی که وارد شده که امام در هر عصری یکی باید باشد مراد این است که شیعه ناطق باید یکی باشد، و باقی مردم تابع او باشند و سایر علماء حاکی و راوی از او باشند. حتی آنکه آن احادیثی که وارد شده که امام در هر عصری باید یکی باشد از آلمحمّد؟ص؟ باز مراد این است که یکی از شیعیان ناطق باشد و امام زمان و امام اهل زمان خود باشد، و باقی مردم تابع باید باشند و سایر علماء حاکی و راوی از او باشند؛ چرا که شیعیان از آلمحمّدند؟ص؟ چرا که فرمودهاند سلمان منّا اهلالبیت و فرمودهاند شیعتنا منّا و فرمودهاند انتم من آلمحمّد فقال الراوی من آلمحمّد؟ قال؟ع؟ من آلمحمّد؟ص؟. پس چنانکه یکی از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۳ *»
آلمحمد باید امام خلق باشد نه زیاده، باید یکی از شیعیان امام زمان باشد نه زیاده. بلکه موافق حکمت این است که مراد از امام زمان همیشه یکی از شیعیان باشد نه ائمه طاهرین؟عهم؟، چرا که جمیع ائمه دوازدهگانه امامند از برای اهل جمیع روزگار، و در هر عصری ایشان دوازده هستند نه آنکه در هر عصری یکی از ایشان امام آن عصر است و یازدهنفر دیگر ایشان هریک امام یازده عصر باشند؛ پس چون جمیع دوازده، ائمه همه عصرها هستند، در هر عصری آن امام واحدی که باید امام اهل آن عصر باشد، یکی از شیعیان است که باید مؤسس باشد و باقی مردم تابع باید باشند؛ چرا که معرفت جمیع ائمه اثنیعشر بر اهل جمیع اعصار واجب است، پس در هر عصری که باید امام آن عصر را شناخت و واجب است معرفت او که هرکس او را نشناسد و بمیرد مردن او مثل مردن اهل جاهلیت است چنانکه فرمودند من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة، مراد معرفت یکی از شیعیان است که نطق و تأسیس منحصر به او است، و او است امام زمانی که یکی است، و واجب است که یکی باشد نه متعدد و نه دوازده، و باقی مردم باید تابع او باشند و سایر علماء حاکی و راوی از او، یا باید ساکت باشند.
و به زبانی میگویند که خداوند عالم جلّشأنه فرموده که یوم نبعث فی کلّ امة شهیداً علیهم من انفسهم و جئنا بک شهیداً علی هؤلاء پس در هر امتی یک شهید مبعوث است از جنس مردم نه زیاده، و ائمه از جنس مردم نیستند و شیعیان از جنس مردمند، و پیغمبر؟ص؟ شهید است بر جمیع این شهداء. و در اینکه شیعیان بزرگ شهیدند بر خلق شک نیست؛ و شهید کسی است که غائب نباشد، پس کسی که غائب نیست و در هر عصری باید باشد، یکی از شیعیان بزرگ است نه زیاده چرا که لفظ شهید مفرد است، و باقی شیعیان باید ساکت باشند یا حاکی و راوی از او.
و به زبانی دیگر میگویند که همهچیز در ظاهر قرآن نیست بلکه بعضی چیزها در باطن قرآن است و من اصغی الی ناطق فقدعبـده در حدیث است، و کسی که گوش داد به سخن سخنگویی پس به تحقیق که او را عبادت کرده و گوشدهنده عابد است و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۴ *»
سخنگو معبود او است، و معبود به معنی الٰه است و الٰه یکی است به دلیل آنکه خداوند عالم جلّشأنه فرموده لو کان فیهما آلهة الّا اللّه لفسدتا.
باری، از این قبیل سخنان در میان مردم آخرالزمان که فتنه ایشان روزبهروز در زیادتی است استماع میشود که از باب «الغریق یتشبّث بکلّ حشیش» کلماتی چند را از کتاب و سنت و کلام مشایخ+ دستاویز کردهاند و روپوش خود قرار میدهند تا بتوانند خود را به اهل حق ببندند، چرا که نمیتوانند بگویند که مطلبی را ادعا میکنیم که دلیل و برهان از کتاب و سنت و کلام مشایخ+ ندارد. پس از باب ناچاری به متشابهاتی چند مستمسک میشوند چنانکه عادت اهل باطل در هر طبقه همین است، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه خبر داده و فرموده و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.
باری، جواب از جمیع این مزخرفات و خرافات در رساله «ایضاح» گفته شده، و در رساله «موضح» کلام آقای مرحوم را ترجمه کردهام که ایشان تصریح فرمودهاند که دلیل بر انحصار امور دینیه به شخص واحد در کتاب خدا و احادیث ائمه هدیٰ؟عهم؟ نیست. پس مدعی این امر باید به معجزه اثبات کند انحصار امر را به شخص واحد و معجزهای هم که در میان نیست. و اگر وقت مقتضی شده که معجزهای اظهار شود و مردم به سبب معجزه بفهمند انحصار امر را به شخص واحد، چرا امام زمان به نفس نفیس خود عجلاللّهفرجه ظاهر نشدهاند؟ و در کتاب مستطاب «ارشاد» در سرّ پنهانبودن نقباء و نجباء قبل از ظهور امام؟ع؟ در چند فصلِ متصل به تفصیل دلیلها ذکر فرمودهاند، و انتشار آن کتاب مستطاب کفایت کرده از نقلکردن من.
باری، نمیدانم که بعد از تصریح آن بزرگوار چنانکه در رساله «موضح» نوشتهام که فرمودهاند دلیلی از کتاب و سنت بر این مطلب نیست، و این نسبت را حضرات بابیه خذلهماللّه به مشایخ+ دادند از برای مقصود خودشان، و در کتاب مشایخ+ چنین چیزی نیست؛ عذری از برای مصدّقین ایشان باقی نیست. ولکن
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۵ *»
دلیلی که چنه مردم را بخشکاند که نتوانند در باطل خود به متشابهی تکلم کنند هنوز خداوند عالم جلّشأنه هم اقامه نفرموده، و ایشان را مهلت داده مانند مهلت رئیس ایشان الی یوم الوقت المعلوم.
باری، و اگر جواب از هریک این خرافات مزخرفات را بخصوص بخواهید، پس عرض میکنم که:
جواب از صورت اول که بر فرضی که شخص اعلم و افضلی در میان علماء مسلّم شد، به طوری که سایر علمای عدول علم و فضل او را بیش از خود دانستند، بنابر فتوای جمیع علمای شیعه از اعلم و غیراعلم، غیراعلم به فتوای خود باید عمل کند و حرام است بر او تقلید اعلم. بنابر آنکه اصل تقلید جایز باشد، اما بنابر آنکه اصل تقلید جایز نباشد که بسی معلوم است غیراعلم و اعلم هردو به کتاب و سنت عمل کردهاند و هیچیک مقلد نیستند.
باری، پس بنابر اتفاق جمیع علماء تقلید غیراعلم اعلم را جایز نیست، و بر غیراعلم واجب است که به فتوای خود عمل کند نه به فتوای غیر خود از اعلم و غیراعلم. پس در این صورت معنی ندارد که غیراعلم تابع اعلم باشد و حاکی و راوی از او باشد، مگر آنکه از او سؤال کنند که فتوای غیر تو در این مسأله چیست؟ آنگاه اگر میداند فتوای غیر خود را نقل میکند. و آنچه را که عرض کردم، به اصطلاح، سر شما را نبستم؛ چرا که چیزی که در کتاب نوشته شد معلوم است که به دست غیر سائل هم خواهد افتاد، و شخص عاقل جوابی نمینویسد که سائل ساکت شود ولکن در نزد سایرین رسوا گردد.
اما جواب از صورت دویم این است که اصل عنوان این مسأله که آیا تقدیم مفضول بر فاضل جایز است یا جایز نیست، در اثبات خلیفه رسول خداست؟ص؟ که بعضی از عامه جایز دانستهاند، و بعضی از ایشان و جمیع شیعه جایز ندانستهاند. و کسانی که جایز دانستهاند گفتهاند که فاضل و افضل باید متابعت کند مفضول را در
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۶ *»
حال مصلحت. و کسانی که جایز ندانستهاند، در هر حالی متابعت فاضل را لازم دانستهاند. و این مطلب دخلی به اینکه در میان تابعین فاضل و مفضولی یافت شود، ندارد. پس فاضل باید به قول معصوم عمل کند چنانکه مفضول باید به قول معصوم عمل کند نه به قول فاضل، بلکه خود فاضل حرام میداند که مفضول به قول او عمل کند بنابر قول به اجتهاد و تقلید؛ مگر آنکه مفضول عامی باشد. پس این صورت که از اصل محل نزاع خارج است.
و اما جواب از صورت سیوم که مفضولین باید به اذن فاضل تکلم کنند یا عمل به فتوای خود کنند، پس اگر مراد از اذن این است که چون مفضول مسائلی را که از کتاب و سنت و سایر ادله فهمیده عرضه کند بر فاضل، فاضل تصدیق او خواهد کرد و او را اجازه خواهد داد؛ شک نیست که امر چنین است. و اگر مراد این است که تا فاضل اذن ندهد مفضول نتواند به فتوای خود عمل کند، و نتواند جواب از مسأله سائلی بگوید مگر آنکه اذن از فاضل بگیرد، یا آنکه قول فاضل را از برای غیر حکایت و روایت کند نه فتوای خود را و نه فتوای سایر مفضولین را، پس چنین مطلبی باطل و خارج از ضرورت ایمان بلکه خارج از ضرورت اسلام است. چرا که حقی که در میان خلق باید باشد منحصر است به امری که از جانب خداوند عالم جلّشأنه به ایشان رسیده باشد و آن امر منحصر است در آنچه پیغمبر؟ص؟ تبلیغ کرده باشد، و آنچه را که او تبلیغ فرموده منحصر است به چیزی که ائمه؟عهم؟ بیان کرده باشند به قول و فعل و تقریر خود، و آنچه را که ایشان بیان کردهاند در احادیث ایشان است. پس حق ثابت از جانب خداوند عالم جلّشأنه در احادیث ایشان است و بس. پس هرکس از احادیث ایشان دلیل محکمی بر مطلبی آورد، آن حقی است از جانب خداوند عالم جلّشأنه، خواه آن شخص فاضل باشد یا مفضول و اعلم باشد یا غیراعلم. و هیچ فاضلی در دایره شیعه نگفته و نخواهد گفت به مفضول که دلیلی را که تو بر مطلبی آوردهای از احادیث محکمه آلمحمّد؟عهم؟ باید به اذن من باشد، و اگر من اذن ندهم دلیل تو باطل
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۷ *»
است و دالّ بر مطلب تو نیست، اگرچه از احادیث محکمه آلمحمّد؟عهم؟ باشد، چرا که شرط حقبودن دلیل تو و شرط دلالتکردن آن بر مطلب تو اذن من است. مانند آنکه شرط تأثیر منتر این است که صاحب منتر اذن دهد که منتر را بخوانند، پس اگر کسی منتر را خواند و صحیح هم خواند، اگر اذن از صاحب منتر نداشته باشد آن منتر تأثیر نکند.
باری، و اگر کسی شنیده باشد که بعضی از علماء گفتهاند که واجب است بر مقلدین که تقلید کنند از یک مجتهدی، که اگر عمل کنند بدون تقلید عمل ایشان فاسد است اگرچه عمل مطابق احادیث محکمه اتفاق افتاده باشد، میگویم که اصل این مطلب خواه صحیح باشد یا نباشد در میان مقلدین و مجتهدی جاری است و مدخلیّتی به علمائی که مقلد نیستند ندارد، و عالم غیراعلم مقلد اعلم نیست، و عالم مفضول مقلد فاضل نیست؛ چرا که به فتوای جمیع علماء و اجماع و اتفاق ایشان تقلید بر او حرام است و باید خود به فتوای خود عمل کند از روی محکمات کتاب و سنت، اگرچه فاضل و غیرفاضلی خبر نداشته باشند که او از ادله محکمه کتاب و سنت بر مطلبی دلیلی آورده و به مقتضای دلیل خود عمل کرده، و هیچ اذنی از سایر علماء نگرفته.
و اگر کسی شنیده باشد که بعضی از علماء گفتهاند که تقلید اعلم واجب است، باز عرض میکنم که اصل این مطلب خواه صحیح باشد یا نباشد در میان مقلدین و مجتهد جاری است، نه در میان علمائی که هیچیک تقلید از دیگری نمیکنند. و از آنچه گذشت به طور اشاره حکم مابین مقلدین و مجتهد هم معلوم شد از برای بابصیرتان. و انشاءاللّه بعد از این هم از قول بعضی از مشایخ+ ذکر خواهم کرد به طور صریح.
اما در باب اعلم و غیراعلم و فاضل و مفضول، در میان علمای غیرمقلدین مطلب به طوری بود که عرض کردم. و با اینکه میدانم کتاب به دست اهل خبره
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۸ *»
خواهد افتاد چیزی نمینویسم که زبان سائل را به اصطلاح بسته باشم. و به مقتضای قل الحق من ربک فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر حق مسأله را بیان کردم. و معلوم شد که مفضول و غیراعلم که مقلد نیست از فاضل و اعلم، نباید راوی و حاکی از افضل و اعلم باشد، یا آنکه به اذن او عمل به فتوای خود کند. بلکه فاضل و مفضول و عالم و اعلم، همه باید به ادله محکمه کتاب و سنت و سایر ادله محکمه عمل کنند.
و اما جواب از صورت چهارم که آیا تقلید اعلم واجب است یا نیست؟ پس عرض میکنم که حق این مطلب را انشاءاللّه بعد از این از کتاب مستطاب «ارشاد» عرضه خواهم داشت. و چیزی را که باید در این موضع عرض کنم این است که علمائی که تقلید از یکدیگر نمیکنند و همه به مرتبهای رسیدهاند که اهل استنباط احکام الهی از ادله آن شدهاند خواه اعلم و خواه غیراعلم، هیچیک معنی ندارد که تقلید از دیگری کنند. چرا که فرض این است که همه، ادلّه احکام الهی را میدانند و همه از اهل استنباطند. پس اگر بعضی چنین استنباط کردند که تقلید اعلم واجب است، و بعضی چنین استنباط کردند که تقلید غیراعلم هم جایز است، آیا نه این است هریک از فریقین در فهم خود مستقلند و تقلید از یکدیگر نباید بکنند به اتفاق و اجماع فریقین؟ پس چنانکه آنهایی که تقلید اعلم را واجب میدانند تقلید نمیکنند کسانی را که تقلید غیراعلم را جایز میدانند، کسانی که تقلید غیراعلم را هم جایز میدانند تقلید نمیکنند از کسانی که جایز نمیدانند؛ پس هریک از فریقین به فتوای خود عمل میکنند و از روی فتوای خود فتوی میدهند نه از روی فتوای غیر، و هریک فتوای غیر را ردّ میکنند و ردّ مینویسند؛ پس در چنین صورتی هیچ معنی ندارد که یکی از اهل استنباط از استنباط خود ساکت شود، و استنباطی را که ردّ میکند و ردّ بر آن مینویسد از برای مردم بیان کند، و حاکی و راوی از مخالف خود باشد؛ و حال آنکه میشود که شخص اعلم تقلید غیراعلم را جایز داند. چنانکه بعد از این عبارت کتاب مستطاب «ارشاد» را از برای شما نقل خواهم کرد انشاءاللّه.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۵۹ *»
و میشود که فتوای غیراعلم هم همین باشد، و میشود که بر خلاف یکدیگر باشند، و میشود که بعضی از علمای اعلم و غیراعلم فتوی دهند که تقلید اعلم واجب است، و میشود که بعضی از علمای اعلم و غیراعلم فتوی دهند که تقلید غیراعلم جایز است. باری، علمای مستنبطین معنی ندارد که بعضی ساکت باشند یا حاکی و راوی از مخالف خود باشند، ولکنّ الغریق یتشبّث بکلّ حشیش.
اما جواب از صورت پنجم که در میان عدول اختلافی هست و رفع این اختلاف را خداوند عالم جلّشأنه باید کرده باشد، پس عرض میکنم که چنین فرض میکنند که اختلافی را که خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ خواستهاند که در میان عدول نافین باشد، باید خداوند عالم جلّشأنه رفع کند؛ چنانکه فرمودند: نحن اوقعنا الخلاف بینکم. و احادیث بسیار بر این معنی وارد شده است. مثل آنکه یکی از علمای عدول نافین کشمش را که به آتش گرم شود نجس و حرام داند، و یکی از ایشان حرام داند و نجس نداند، و یکی از ایشان حلال و پاک داند. پس چنین اختلافی در احکام ثانویه از جانب خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ همیشه بوده و خواهد بود، و مراد الهی است. و معقول نیست که خداوند عالم جلّشأنه چیزی را که خواسته و به آن راضی است رفع کند. حتی آنکه در زمان حضور معصومین؟عهم؟ چنین اختلافات را از روی عمد میانداختند، چنانکه حضرت صادق؟ع؟ در یک مجلس از یکمسأله سهنفر سؤال کردند و سهجواب مختلف فرمایش کردند.
باری، پس اختلافی که مراد خدا و مرضیّ او است جلّشأنه، که نباید رفع شود؛ و اما اختلافی که مراد و مرضیّ خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ نیست و باید رفع شود، که در زمان غیبت امامزمان عجلاللّهفرجه بلکه در بعضی از احیان زمان حضور، همین علمای عدول نافین را خداوند عالم جلّشأنه قرار داده از برای رفعکردن آن خلافها؛ چنانکه فرمودند ان لنا فی کلّ خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. پس بنابراین خود این عدول اختلافی که باید رفع
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۰ *»
شود از میان ایشان با یکدیگر ندارند، و هریک از ایشان مصدّق هریک هستند، و اختلافی در اصل دین و مذهب تشیع ندارند، و هریک دوستی هریک را جزء دین و مذهب خود میدانند.
و اگر فرض کنید که شخصی نتواند رفع کند از دین ائمه طاهرین؟عهم؟ تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را، که چنین شخصی داخل عدول نافین نیست؛ و عدول نافین هریک از ایشان میتواند نفی کند از دین جمیع شبهات ملحدین را. و عدد ایشان در هر عصری در احادیث هست به طوری که در رساله «ایضاح» از عبارت کتاب مستطاب «ارشاد» ایراد کردهام. و ایشان همه عالم و همه عادلند، به علمی و عدلی که خداوند عالم جلّشأنه میبیند ایشان را بر آن حال، و رسولخدا و ائمه هدیٰ؟عهم؟ شاهدند و مشاهده میکنند ایشان را بر آن حال؛ و خبر دادهاند که در هر زمانی ایشان هستند. و ایشان اجلّ و اعظمند از اینکه تقلید کنند از یکدیگر، یا حاکی و راوی باشند از یکدیگر؛ چرا که اگر بعضی نتوانند استنباط احکام الهیه و امور دینیه را از ادله مقرّره آنها بکنند، از این دایره خارجند. و اگر میتوانند استنباط کنند همه داخلند، و حکایت و روایت از یکدیگر در حق ایشان معنی ندارد، مگر آنکه هریک روایت و حکایت کنند احادیث ائمهطاهرین؟عهم؟ را از طبقه سابق بر خود، یا از کتاب سابقین، یا از کتاب معاصرین، یا از لفظ معاصرین، که خود ایشان هم روایت و حکایت کنند از عدولی دیگر. و این مطلب اختصاصی به بعضی از عدول دون بعض ندارد، بلکه همه در این امر شریکند. حتی آنکه آن ناطقی هم که فرض کنید امر دین منحصر است به او، او هم باید از راویان عدول اخذ کند احادیث را، چرا که احادیث به او به طور وحی نرسیده.
باری، چیزی که در این میان میتوان گفت این است که چون همه این عدول للّه و فیاللّه عمل میکنند نه از روی هوای نفس، و همه زاهدند در دنیا و راغبند به سوی آخرت، پس هریک در محل حاجت و به قدر حاجت و به قدری که خداوند عالم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۱ *»
جلّشأنه ایشان را امر فرموده خواهند کرد، و مانند اهل این روزگار طالب جیفه این دنیا و ریاست و هوای نفس نیستند، پس در هر زمانی و مکانی به قدر اقتضای آن زمان و مکان حرکت میکنند. پس اگر یکی از ایشان در یک زمانی کفایت اهل آن زمان را کرد باقی خود را معاف میدارند، و اگر یکی از ایشان کفایت اهل یک مکانی را کرد باقی خود را در امر آن مکان معاف میدارند، و ممنون آن کسی هستند که خود را به بلای معاشرت این خلق منکوس مبتلا کرده. پس ممکن است که به حسب اقتضا و حاجت اهل یک زمانی یکی از ایشان معروف باشد و باقی معروف نباشند. و ممکن است که به حسب اقتضا و حاجت اهل یک مکانی یکی از ایشان در آن مکان معروف باشد و باقی غیرمعروف. و اگر احیاناً یکنفر در زمانی یا مکانی کفایت نکرد دو نفر معروف خواهند شد، و اگر آندو هم کفایت نکردند بیشتر؛ چنانکه میفرماید و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جاءها المرسلون اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذّبوهما فعزّزنا بثالث فقالوا انّا الیکم مرسلون. و از این حاجت و اقتضا در هر زمان و مکان، خداست دانا، و شهودی که شاهدند بر خلق آسمان و زمین، و باقی خلق نمیدانند. پس اگر یکنفر در یکزمان و مکان کفایت کرد و خدا میداند که کفایت کرده، همان یکنفر را معروف میسازد. و اگر دانست که یکنفر کفایت نمیکند، بیشتر از یکنفر را معروف میکند. و خلق نمیتوانند حکم کنند بر خداوند عالم جلّشأنه که چون در یکزمانی یکنفر را معروف کردی، باید در همه زمانها همیشه یکنفر را معروف کنی. و چون در یکزمانی جمعی را معروف کردی باید در جمیع زمانها جمعی را معروف کنی.
و اگر کسی شعوری داشته باشد از سبک آیه شریفه میفهمد که خداوند عالم جلّشأنه نخواسته خبری از حال این رسل داده باشد و بس، بلکه خواسته بگوید که ما در هر زمان و مکانی حجتهای خود را به قدر احتیاج اهل آن زمان و مکان ظاهر میکنیم. پس اگر یکی از ایشان کفایت نکرد، دیگری را به امداد او میفرستیم. و اگر آن دو نفر هم کفایت نکردند، سیومی را به امداد آنها میفرستیم و همچنین. پس از این
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۲ *»
جهت فرمود و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جاءها المرسلون اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذّبوهما فعزّزنا بثالث فقالوا انّا الیکم مرسلون. و اگر به محض اِخبار از حال سابقین میخواست خبری بدهد، میفرمود «و اذکر اذ ارسلنا الیهم اثنین» چنانکه در جاهایی که خواسته از احوال سابقین خبری داده باشد و بس فرموده و اذکر عبدنا ایّوب اذ نادیٰ ربه. و اذکر عبادنا ابرٰهیم و اسحٰق و یعقوب اولیالایدی و الابصار. و اذکر اسمٰعیل و الیسع و ذاالکفل و کلّ من الاخیار و سبک اینجور آیات در اِخبارِ صرف است، و اما و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریة در تعلیم و حکمت آموختن به امت است نه محض اِخبار و بس. مثل آنکه میفرماید و اضرب لهم مثلاً رجلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعناب تا آخر آیات. و ضرب امثال را از برای تعلیم امور کلیه میآورد چنانکه فرموده و تلک الامثال نضربها للناس و مایعقلها الّا العالمون یعنی این مثلها را میزنیم از برای مردم و تعقل نمیکند آنها را مگر علماء.
باری، پس و اضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جاءها المرسلون اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذّبوهما فعزّزنا بثالث فقالوا انا الیکم مرسلون یعنی از برای قوم خود بزن مثل را، و آن مثل اصحاب قریه انطاکیه است در وقتی که آمد نزد ایشان رسولان خدا در وقتی که فرستاده بودیم به سوی ایشان دو نفر را، پس تکذیب کردند آن دو را، پس قوت دادیم آن دو را به فرستادن رسول سیومی، پس گفتند به درستی که ما رسولان خداییم به سوی شما. پس در صورتی که یک رسول خدا در زمانی و مکانی نتوانست به انجام رساند رسالت خود را، رسولی دیگر را به امداد او میفرستد خداوند عالم جلّشأنه تا آنکه به تصریح این آیه سهنفر را در یک زمان و یک مکان فرستاد تا آنکه مراد ایشان به عمل آمد.
آیا چه گمان دارید در امر شیعیان که همیشه باید یکنفر ناطق باشد در هر عصری و باقی ساکت؟ آیا نه این است که پیغمبران خدا هرقدر درجه ایشان در مقام خودشان پست باشد، نسبت به شیعیان بالاترند؟ و پیغمبران در مقام مؤثرند، و شیعیان در مقام اثر ایشان واقعند؟ پس در صورتی که کسانی که در مقام مؤثر واقعند در
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۳ *»
یک زمان و در یک مکان چند نفر ایشان باید به امداد یکدیگر رسالت خود را به انجام رسانند، پس کسانی که هفتادمرتبه، مرتبه ایشان پستتر است از پیغمبران، ممکن است که هفتادنفر از ایشان در یک زمان و در یک مکان به امداد یکدیگر احکام الهی را به انجام رسانند، و بعضی مقلد بعض نباشند. مثل آنکه پیغمبران بعضی مقلد بعض نبودند که راوی و حاکی از بعض باشند، و به همه ایشان ملک نازل میشد، و به امر ملک میکردند آنچه میکردند. پس علمای غیرمقلدین هم به امر امام؟ع؟ میکنند آنچه میکنند و بعض مقلد بعض نیستند که راوی و حاکی از مثل خود باشند، و اگر راوی و حاکی از غیر شدند پس مقلدند نه عالم، و اگر مقلد شدند خودشان در تکالیف خود جاهلند و خودشان از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین ایمن نیستند، و خودشان در شباک ابلیس گرفتارند و کسی باید ایشان را از شباک ابلیس نجات دهد، پس داخل در دایره عدول نافین نخواهند بود. و فرض این است که عدول نافین باید خودشان از دام شیطان رسته باشند تا بتوانند مردم را از دام او نجات دهند.
و اگر خیال کنی که بنابراین فرض، هریک از عدول میتوانند که تمام مردم را از دام ابلیس نجات دهند، پس یکنفر ایشان کفایت میکند در نجات جمیع مردم پس نطق باقی عدول لغو خواهد شد، پس از این جهت که خداوند عالم جلّشأنه لغوکار نیست همیشه یکی از ایشان ناطق است و کفایت میکند و نطق باقی لغو است، پس البته باقی ساکت خواهند بود یا راوی و حاکی از آن یک نفر. و اگر چنین خیالی در نظرت جلوه کرد مغرور مشو، و با تذکر فکر کن که آیا کدامیک از شیعیان زبان ایشان فصیحتر است از زبان پیغمبران؟ و آیا کدامیک از ایشان علمش و حکمتش بیشتر است از پیغمبران؟ و آیا کدامیک تدبیر او بیشتر است از تدبیر پیغمبران؟ و آیا قوت نفس کدام بیشتر است از قوت نفس پیغمبران؟ و آیا تصرف کدام بیشتر است از تصرف پیغمبران؟ و آیا معجزه کدام بیشتر است از معجزه پیغمبران؟ و همچنین در
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۴ *»
سایر صفات حسنه. پس چه شد که در یکزمان و یکمکان سهنفر از ایشان باید به امداد یکدیگر به انجام رسانند احکام الهی را، و لغو نبود وجود سهنفر، و یکنفر و دو نفر نتوانستند به انجام رسانند امر الهی را، و چون سیومی امداد کرد، به انجام رسید؟ پس بر همین نسق ممکن است که یک نفر عدل با علم و فضلی که دارد نتواند به انجام رساند امر احکام الهی را.
و سرّ این امر این است که اگرچه هریک از پیغمبران سهگانه شرایط پیغمبری در او جمع بود و نقصانی در او نبود، ولکن طبیعت خلق روزگار در اعصار، مختلف است، و خداست جلّشأنه مطلع بر آن طبایع. پس بسا آنکه اهل زمانی یا اهل مکانی چون یک نفر سخنی گفت اعتنائی به سخن او نکنند، پس چون اعتنا نکردند گوش به سخن سخنگو ندهند، پس نفهمند که چه میگوید؛ پس چون دو نفر و سهنفر و بیشتر گفتند یک مطلب را اعتنا کنند، پس چون اعتنا کردند گوش دهند، پس چون گوش دادند خواهند فهمید که مطلب چیست، و خواهند فهمید که سخن هریک تامّ و کامل بود و حق و صدق بود و در هیچیک نقصانی نبود، و نقصان در خود خلق بود که پرده طبع ایشان حائل شد که اعتنا به سخن یک سخنگو نکردند، پس رفع حجاب طبع ایشان به تعدد اشخاص پیغمبران شد. و بسا آنکه در زمانی و مکانی اعتنا به سخن یک نفر هم بکنند و پرده طبیعت ایشان کمتر حاجب فهم آنها باشد، و خداست مطلع بر احوال مردم. پس هرگاه در زمانی و مکانی دانست که اعتنا به سخن یک سخنگو میکنند اکتفا میکند به فرستادن یکنفر.
و این اختلاف طبایع در اعصار به تفاوتهای فاحش است، حتی آنکه در سیر و سلوک و لباس و معاش و مسکن و مأوای هریک از حجتهای خداوندی جلّشأنه تفاوتها است که برخلاف یکدیگر به نظر میآید. آیا نبود که حضرتامیر صلواتاللّهعلیه با لباس خشن و غذای جَشِب مشغول آبیاری زراعات مردم میشدند، و به مزدِ کسب خود معاش خود را میگذرانیدند. و حضرت امامحسن؟ع؟
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۵ *»
اینطور سلوک نمیکردند، ولکن حلمها اظهار میفرمودند در نزد ناملایمات که حضرت امامحسین؟ع؟ متحمل نمیشدند.
باری، مقصود آنکه مصالح هر زمانی و مکانی را خداوند عالم جلّشأنه دانا است، و در هر زمانی و مکانی حجج خود را اظهار میکند به طوری که حکمت او اقتضا کند، و خلق نمیتوانند حکم کنند بر او و ایجاب کنند چیزی را که او ایجاب نفرموده.
اما جواب از صورت ششم که در هر زمانی باید مؤسس واحدی باشد، پس این مطلب در نوع حجتهای اصل جاری است، و در احکام اولیه الهیه از حتمیات است؛ ولکن در حجتهای فرع و حجتهای حجت اصل، مانند شیعیان بزرگ که حجتهای حجت اصلند که امامزمان؟ع؟ باشد جاری نیست، خصوص در احکام ثانویه الهیه. آیا نه این است که در احکام اولیه باید حجت معصوم از جمیع گناهان و از سهو و خطا و نسیان و سایر نقصها در میان خلق ظاهر باشد، تا خلق او را مشاهده کنند و با او مجالست و معاشرت و مکالمت کنند تا قطع اعذار ایشان را به زبان بیان و ابلاغ و به افعال و معجزات بکند، پس در میان ایشان امر الهی را جاری کند، و امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود الهیه نماید؟ ولکن در احکام ثانویه این امر جاری نشد، و امام معصوم از هر نقصی عجلاللّهفرجه غائب شد. بلکه در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ از وقتی که غصب خلافت شد، امور الهیه محوله به ایشان هم از ایشان گشت و تغیّرت البلاد و من علیها پس ایشان از تصرف ظاهری ممنوع شدند. و اگر احکام ثانویه برپا نشده بود باید در هر عصری یکی از ایشان فرمانفرمای خلق باشند تا روز قیامت، چرا که حجت معصوم از جمیع نقصها ایشانند و بس، و احدی از شیعیان ایشان ادعای عصمت از جمیع نقصها و سهو و نسیان و خطا را در جمیع امور در جمیع احوال نکرده و نمیکند. و مدعی چنین امری نفس ادعای او دلیل بطلان او است، و خود او مکذب خود او است به ادعای خود.
و مؤسس حقیقی کسی است که اولاً علم به جمیع جهات تأسیس خود داشته
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۶ *»
باشد، و ثانیاً باید در تأسیس هر اساسی غفلتی و سهوی و نسیانی و خطائی از برای او نباشد. و چنین امری را احدی از شیعیان ادعا نکرده و نخواهد کرد، و نفس ادعای مدعی مکذّب خود او است. و مؤسس چنین تأسیسی در اسلام به جز پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ کسی دیگر نیست اولاً، و حامل این تأسیس به جز ائمه طاهرین کسی دیگر نیست. و گمان نمیکنم که کسی در اسلام بتواند ادعای تأسیس در یکی از احکام ظاهره و باطنه بکند، چه جای تأسیس در جمیع احکام مگر آنکه از اسلام خارج شود.
و این مطلب در میان علمای مذهب اثنیعشری محل اتفاق است، که به مضمون آیه شریفه ماکان لهم الخیرة من امرهم و به مضمون آیه شریفه اللّه یخلق ماــيشاء و یختار جمیع احکام شریعت و طریقت و حقیقت از برای اهل ظاهر و باطن از نبی و امت و از امام و شیعه و از عالم و عامی، تمام باید از جانب خدا باشد؛ و هیچ خِیَرهای از برای احدی از خلق نیست، نه درباره نفس خود و نه درباره غیر. و تمام احکام ظاهره و باطنه در هر مرتبهای از مراتب باید از نزد خداوند عالم جلّشأنه باشد. و به اتفاق عقل و نقلِ اهل اسلام و ایمان احکام الهیه وحی نشده در آخرالزمان مگر به پیغمبر؟ص؟ و بعد از او پیغمبری نخواهد آمد. پس جمیع احکام الهی از زمان او تا روز قیامت در نزد او است و بس، و او است مؤسس به وحی الهی و بس، و وحی تأسیسی به وجود مبارک او؟ص؟ ختم شده، و به مضمون ما آتیٰکم الرسول فخذوه و ما نهیٰکم عنه فانتهوا باید جمیع احکام الهی را از او گرفت و بس، و جمیع آن احکام در کتاب او است و حامل و شارح آن ائمه طاهرینند؟عهم؟ و بس، که همیشه ایشان با کتاب و کتاب با ایشان است تا آنکه هردو وارد شوند بر پیغمبر؟ص؟ بر لب حوض کوثر؛ چنانکه این مطلب به طرق مختلفه و الفاظ مختلفه با اتحاد مطلب از خاصه و عامه روایت شده از آن حضرت؟ص؟ که فرمودند انی تارک فیکم الثَقَلین کتاب اللّه و عترتی اهلبیتی لنیفترقا حتی یردا علیّ الحوض ما ان تمسکتم بهما لنتضلّوا بعدی. پس از این جهت
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۷ *»
که ائمه؟عهم؟ حامل و عالم و شارح کتابند و خلفای خدا و رسولند، ایشان را هم مؤسس بگوییم منعی نیست. و همچنین شیعیان بزرگ ایشان را که حامل فضائل و راوی آنها هستند و به قدر مرتبه خود که اثر مرتبه ائمهطاهرین؟عهم؟ است و خلیفه خلیفه و حجت حجتند، میتوان ایشان را هم مؤسس نامید و مانعی نیست. ولکن لزوم وحدت شیعه، و انحصار امور دینیه به آن شخص، و رجوع جمیع مردم به او، و حکایت و روایت سایر شیعیان بزرگ از او، و نطق از جانب او، مانند لزوم رجوع جمیع مردم به امام؟ع؟ و لزوم حکایت و روایت از او، از مذهب شیعه نیست. و قیاسکردن حال شیعه را به حال امام؟ع؟ در مذهب شیعه جایز نیست. چرا که اولاً قیاسکردن در مذهب شیعه جایز نیست، چه جای قیاس معالفارق. آیا نه این است که امام؟ع؟ حجت اصل است و قول خود او حجت است اگرچه روایت از امامی دیگر نکند، و لازم است ایمان به اینکه قول او حق است مانند لزوم به حقیت قول امام سابق و سایر حجتهای سابقه؟ اما شیعه قول او حجت است اگر روایت از امام خود کند، و اگر از امام روایت نکند قول خود او بدون روایت حجت نیست، نهایت آنکه اگر شیعه ثقه و امین شد میدانیم که بدون روایت حکمی نمیکند، و چون اطمینان به او داریم میدانیم که قول امام؟ع؟ را از برای ما روایت کرده، نهایت اگر لفظ روایت را هم روایت نکرده باشد آنچه را از روایت فهمیده از برای ما گفته، و مراد امام؟ع؟ را نقل به معنی کرده و از برای ما بیان کرده. پس از این جهت که اطمینان به او داریم بسا آنکه از او نپرسیم که لفظ حدیث را از برای ما بگو، ولکن چون میدانیم که حکمی که میکند و فتوایی که میدهد از روی هوای خود او نیست و حکم امام؟ع؟ و فتوای او را از برای ما میگوید، میدانیم که حکم او حکم امام؟ع؟ است و فتوای او فتوای او است و قول او قول او است و ردّ بر او ردّ بر امام؟ع؟ است و انکار او انکار او است، و ردّ بر امام؟ع؟ ردّ بر خداست و ردّ بر خدا در حد شرک به خداست جلّشأنه. پس اگر راوی ثقه یک روایت کند از امام؟ع؟ و کسی ردّ کند بر او ردّ بر امام؟ع؟ کرده، و اگر صد روایت کند و کسی ردّ
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۸ *»
کند، ردّ بر امام؟ع؟ کرده. پس در چنین صورتی که شیعیان عدول قولی و حکمی ندارند مگر قول و حکم امام؟ع؟، معنی ندارد که بعض راوی و حاکی از بعض باشند. مانند آنکه همه راوی و حاکی از امام علیهمالسلاماند، اگرچه به واسطه روات سابق باشد. و معنی ندارد که یکی از شیعیان حجتِ اصل باشد و باقی راوی و حاکی از او، یا حاکمِ اصل باشد و باقی رعیت و تابع. مگر آنکه فرض کنید که باقی، روایات امام؟ع؟ را ندانند، پس در این صورت از عدول نافین نخواهند بود، بلکه مقلدین خواهند بود. و اصل فرض مسأله این است که عدول نافین از علماء باشند، و همه راوی و حاکی از امام؟ع؟ باشند.
باری، اما جواب از آنکه اشخاص مختلفه تأسیسات مختلفه خواهند کرد و تکلیف مالایطاق لازم خواهد آمد، پس میگوییم که شیعیان عدول تأسیسی از هوای نفس خود ندارند و در اصل دین و مذهب و ضروریات آنها هم که اختلاف ندارند که مردم را به اختلاف بدارند و تکلیف مالایطاق لازم آید. و اگر اختلافی در نظریات داشته باشند، در صورتی که همه ایشان از قول امام؟ع؟ روایت کنند و امام؟ع؟ از روی عمد اختلاف در میان ایشان انداخته باشد، مانند آنکه حضرتصادق؟ع؟ در مجلس واحد از مسأله واحده سهجواب مختلف میفرمودند، که نقصی لازم نیاید، خصوص در احکام ثانویه، و تکلیف مالایطاقی را لازم ندارد. چرا که هر عدلی، خود او و مقلدین او عمل میکنند به آنچه به او رسیده و فهمیده، و همچنین سایر عدول و مقلدین ایشان عمل میکنند به آنچه به ایشان رسیده و فهمیدهاند، و در واقع هیچ اختلافی با هم ندارند. چرا که هریک از ایشان به دیگری بگوید که من فلان مسأله را برخلاف تو فهمیدهام از قول امام؟ع؟، آن دیگری میگوید که تکلیف تو همان است که فهمیدهای از قول امام؟ع؟ و نباید به فتوای من عمل کنی، چنانکه من نباید به فتوای تو عمل کنم. و جمیع عدول در نظریات اتفاق دارند که هریک باید متمسک به ادله نظریه خود باشند از کتاب و سنت.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۶۹ *»
باری، و اگر کسی گمان کند که منظور از تأسیس این است که حکومت کلیه و ریاست عامه از برای یکنفر باید باشد که او رئیس و حاکم بر کل خلق باشد به طور ظاهر، و دو سلطان در یک مملکت نگنجد، و حکّام متعدد در یک ولایت نتوانند حکومت کنند، و خانهای که دو کدبانو دارد ناروب خواهد ماند، پس عرض میکنم که از این قبیل استدلال در آیات و اخبار و اقوال علماء و حکماء هست، ولکن هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. پس فکر کنید که آیا چنین حکومت عامهای از برای کیست؟ و در چه عالمی جاری است؟ و در احکام اولیه است یا در احکام ثانویه؟ ولکن الغریق یتشبّث بکل حشیش و یتحرّک لسانه بما لایتعقل فی جنانه قل سمّوهم ام تنبئونه بما لایعلم فی الارض ام بظاهر من القول.
پس بعضی از این قبیل استدلال در نوع حکومت است، و بعضی مخصوص معصومین؟عهم؟ است، و بعضی در احکام اولیه است، و بسا آنکه در احکام ثانویه تغیرات پذیرفته. آیا نه این است که حکومت کلیهای که شائبه جهلی و غفلتی و سهوی و نسیانی و عصیانی در آن راهبر نباشد مخصوص ائمه طاهرین؟عهم؟ است؟ به طوری که محل اتفاق است در میان شیعه اثنیعشری که جهاد که اعظم امور حکومت ظاهری است مخصوص معصوم حقیقی؟ع؟ است، و باید در رکاب او جهاد کرد. و همچنین اقامه حدود مانند رجم و حد و قتل و امثال اینها، بنابر اختیار مشایخ و جمعی از محققین علماء رضواناللّهعلیهم مخصوص معصوم؟ع؟ است. و عمده چیزی که در حکومت ظاهری در کار است جهاد و اقامه حدود است. و اگر از این قبیل امور مخصوص معصوم؟ع؟ باشد و شیعیان بدون اذن خاصی نتوانند متصدی شوند، پس عمده امر حکومت ظاهری از ایشان مسلوب میشود. پس مراد از حاکمی واحد که باید متصدی این قبیل امور شود معصوم حقیقی؟ع؟ خواهد بود نه شیعیان ایشان. و همچنین است امر در هر موضعی که عصمت حقیقی شرط آن است. پس از این قبیل بیانات چه در کتاب باشد و چه در احادیث و چه در کلام علماء، مراد
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۰ *»
معصوم حقیقی است؟ع؟. و چون بعد از غصب خلافت، وضع اوّلی تغییر کرد، در وضع ثانوی این امور از اهل آن منصرف شد و متصدی نشدند. حتی آنکه به غیر از حضرتامیر؟ع؟ سایر ائمه؟عهم؟ نتوانستند که نماز جمعه که یکی از واجبات بزرگ اسلام بود بجا آورند، و حدّی از حدود را ظاهراً جاری کنند.
باری، هر دلیلی که دلالت کند بر لزوم وحدت سائس و مؤسس و حاکم و ناطق و حجت و امثال اینها، جمیعاً از برای معصوم حقیقی؟ع؟ است نه شیعیان تابع، اگرچه بعضی افضل و اعلم از بعضی دیگر باشند. و بسی واضح است که عدول نافین بابصیرتند در دین خود، و میدانند که افضل را باید تصدیق کرد، و آیه و لاتنسوا الفضل بینکم را فراموش نمیکنند، و اگرچه به جهت مصلحت زمانی از باب امتحان الهی معروف در میان مردم یکی باشد و منحصر شود نطق و بیان به او.
اما جواب از صورت هفتم که خلقِ مختلفالطبایع همیشه حاکم واحدی میخواهند؛ اگرچه جواب از این صورت در عنوان سابق معلوم شد، ولکن مختصری عرض میکنم که اگر وضع اول تغییر نکرده بود، و احکام اولیه در میان خلق جاری بود، و غصب خلافت در هر عصری نشده بود، و دولت باطل غلبه نکرده بود در عالم، که بسی واضح است در نزد شیعه اثنیعشری که در هر عصری حاکمِ واحدِ منحصر به فردِ معصوم از جمیع نقائص یکی از ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم بودند، و در این زمانها امامزمان عجلاللّهفرجه غائب نبودند و در میان مردم ظاهر بودند، و حکّام را از برای اجرای احکام به اطراف میفرستادند؛ اما بعد از تغیّر وضع اوّلی و طریان احکام ثانویه و غیاب غائب عجلاللّهفرجه که معلوم است که حکومت ظاهری و نظم عباد و بلاد با سلاطین است. و همین امور طاریه سبب صدور احادیث مختلفه است، و فرمودند نحن اوقعنا الخلاف بینکم. و مکرّر عرض شد که عدول نافین در ضروریات دین و مذهب نزاعی ندارند و همه بابصیرتند در دین و مذهب خود، اما اختلافی که به جهت اختلاف اخبار و انظار دارند، که به اتفاق جمیع ایشان چنین اختلافی به جهت
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۱ *»
مصالح ازمنه و امکنه و امزجه است و باید در میان باشد، و هریک از عدول تصدیق میکنند باقی را و نزاعی ندارند که حاکمی بخواهند که در میان ایشان حکم کند، اگرچه به اقتضای مصلحتِ یکزمانی و مکانی یکی از ایشان حاکم شرع باشد، و نطق منحصر به او شود.
و اما استدلال به اینکه چون در هر عصری از اعصارِ حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ یکی از ایشان ناطق بودند، پس همیشه در میان شیعیان ایشان هم باید یکی از ایشان ناطق باشد به طریق اولی، پس عرض میکنم که بسی واضح است در نزد عاقلان که این قیاس به طریق اولی نیست، و قیاس حال غیر معصوم به معصوم است و قیاس معالفارق است، و قیاس معالفارق را اصحاب قیاس هم جایز نمیدانند چه جای علمای اثنیعشریِ عدول نافین که مطلقا قیاس را جایز ندانستهاند در امور جزئیه دینیه، چه جای امر کلی که جمیع امور دینیه راجع به آن شود که تمام خلق باید تابع باشند، نهایت بعضی مقلّد صرفند و بعضی راوی و حاکی از برای ایشان.
اما جواب از صورت هشتم که لفظ امام بر شیعیان گفته میشود، پس عرض میکنم که لفظ امام در لغت و عرف و شرع گفته میشود بر هر مقدّمی از خوب و بد و مؤمن و کافر، و آیه شریفه یوم ندعوا کلّ اناس بامامهم بعد از تفسیر ائمه طاهرین؟عهم؟ شاهد صدقی است بر مدعا، که فرمودند امام دو امام است: امامی که دعوت میکند مردم را به آتش، چنانکه فرموده و جعلناهم ائمة یدعون الی النار و یوم القیمة لاینصرون و فرموده و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا.
باری، در اینقدر از سخن محل سخن نیست و نزاعی نیست، ولکن به این استدلال باید همیشه امام جماعت هم در هرعصری یکنفر باشد نه بیشتر، چرا که لفظ امام بر او صدق میکند و امام باید یکی باشد در هر عصری، و همچنین امام جمعه باید همیشه در هر عصری یکی باشد، و امام شنبه باید یکی باشد، و همچنین ائمه علوم و سایر مقدّمین در هر امری باید همیشه یکنفر باشند، چرا که لفظ امام بر او
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۲ *»
صادق است، و حدیث وارد است که امام باید در هر عصری یکی باشد. و به این استدلال باید جمیع امامها معصوم باشند، چرا که لفظ امام بر ایشان صدق میکند و در حدیث است که امام در هر عصری باید معصوم باشد، پس همه ایشان باید معصوم باشند. و به این استدلال لفظ امام بر ایشان صدق میکند، و در حدیث است که ائمه باید از قریش باشند پس همه باید قُرَشی باشند. باری، انسان عاقل از ردّ کردن این خرافات خجالت میکشد، نمیدانم که چرا خود مستدلّین به اینگونه خرافات خجالت نمیکشند؟ گویا مشعر خجالت در آنها نیست!
و اما اینکه گفتهاند که اگرچه در حدیث هم باشد که امام از آلمحمد صلواتاللّهعلیهم باید در هر عصری یکی باشد، اگرچه منظور این باشد که ائمه طاهرین؟عهم؟ باید در هر عصری یکی از ایشان قائم به امر الهی باشد در میان مردم، ولکن این حدیث شامل شیعیان هم هست چرا که شیعیان از آلمحمدند؟عهم؟، پس عرض میکنم که گویا انکار عدول نافین متعدد را در هر عصری نداشته باشند، و این عدول همه از آلمحمدند؟عهم؟ چنانکه در حدیث است که کسی به اینطور صلوات فرستاد که اللّهم صلّ علی محمد و اهلبیت محمد فرمودند بگو اللّهم صلّ علی محمد و آلمحمد تا شیعیان ما هم داخل در صلوات بشوند. پس همه عدول داخل در صلوات هستند، و امر منحصر به یکی از ایشان نیست؛ و اگرچه یکی از ایشان مقربتر باشد و افضل و اعلم باشد و مقدم باشد از این جهت بر باقی، مانند سلمان بنابر قولی، و مقداد بنابر قولی، و باقی او را بر خود مقدم بدانند و مقدم بدارند، ولکن نباید باقی راوی و حاکی از جانب او باشند و خود نتوانند راوی و حاکی از امام؟ع؟ باشند، یا به اذن او روایت کنند از امام؟ع؟. و اگر گمان کنی که در زمان حضور امام همه میتوانستند راوی از امام؟ع؟ باشند، ولکن در زمان غیبت یکی باید از جانب امام؟ع؟ روایت کند و باقی عدول باید راوی و حاکی از آن یکنفر باشند، میگویم که شما یکنفر را پیدا کنید و اسم ببرید از علمای شیعه در زمان غیبت که تمام احکام دینیه را او به تنهایی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۳ *»
بیان کرده باشد، و عدولی چند در عصر او باشند که بتوانند نفی کنند به علم خود از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و معذلک ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن یکنفر باشند. و اگر نتوانستید پیدا کنید پس به بطلان این تأویلهای جاهلانه اقرار کنید.
باری، بعد از همه این عرضها، عرض میکنم که نمیگویم چنین امری محال است و ممکن نیست که در یک زمانی به اقتضای حکمت و مصلحت الهی، یک امری از امور دین محوّل به شخص خاصی شود، و منحصر باشد آن امر مخصوص به شخص مخصوص، و باقی مردم در آن امر تابع باشند اگر اغماض نکنند.
و اما جواب از اینکه ائمه طاهرین؟عهم؟ ائمه جمیع اعصارند نه اینکه هر یکی امام عصری هستند، پس عرض میکنم که اگرچه جمیع ائمه طاهرین؟عهم؟ امام اهل جمیع اعصار هستند، و معرفت جمیع ایشان واجب است بر جمیع اهل روزگار، ولکن از برای امام هر زمانی؟ع؟ خصوصیتی است که در امام سابق و لاحق؟عهما؟ آن خصوصیت نیست، و واجب است بر اهل هر عصری که امام آن عصر را بشناسند و او را حاکم از جانب خدا بر خود بدانند، و به حکم او جاری شوند نه به حکم امام سابق و لاحق؟عهما؟. آیا نه این است که در هر عصری شیعیان به قول و فعل و تقریر امام آن زمان؟ع؟ باید عمل کنند، و از امر او صادر شوند، و روی ایشان به سوی او باشد، و گوش ایشان به فرمان او؟ پس اگر امر به جهاد کند جهاد کنند در رکاب او، و اگر صلح کند صبر کنند و سبقت بر او نجویند. و همچنین واجب است بر اهل هر زمانی که امر و نهی امامزمان خود را درباره خود بدانند، و به اوامر او عمل کنند و از نواهی او اجتناب کنند. و واجب نیست بر ایشان که اوامر و نواهی امام سابق و لاحق را بر اهل زمان سابق و لاحق بدانند، اگرچه بدانند؛ چرا که تکلیف ایشان همان است که امتثال اوامر امام زمان خود؟ع؟ را بکنند، و از نواهی او منزجر شوند. پس اگر احیاناً امام زمان سابق؟ع؟ جهاد کرد و ایشان دانستند که او جهاد کرده، نمیتوانند جهاد کنند مگر به امر امام
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۴ *»
زمان خود؟ع؟. و اگر امام سابق مانند امامحسن؟ع؟ صلح کرد و خانهنشین شد، اهل زمان امام لاحق مثل امامحسین؟ع؟ نمیتوانند صلح کنند به بهانه آنکه امامحسن؟ع؟ صلح کرد و ما باید اقتدا کنیم به او، چرا که او امام ما بوده. و همچنین است حال اهل هر زمانی نسبت به امام لاحق؟ع؟ که اگرچه احکام او را هم بدانند نباید عمل کنند به آن احکام مگر به امر امامزمان خود؟ع؟؛ خواه احکام زمان گذشته و خواه احکام زمان آینده. و این است که اخبار آلمحمد؟عهم؟ مانند قرآن ناسخ و منسوخ دارد، چنانکه اصحاب حدیث بابی مخصوص در این خصوص عنوان کرده و احادیث روایت کردهاند، و یکی از اسباب نسخ، قیام قائم در مقام سابق است.
باری، پس معلوم شد که اگرچه جمیع ائمه؟عهم؟ امامان جمیع اهل روزگارند، ولکن معرفت امام هر زمانی خصوصیتی به اهل آن زمان دارد که ائمه سابقه و لاحقه؟عهم؟ آن خصوصیت را ندارند. و از این است که بعضی از اکابر فرمودهاند که ما در این زمان به احادیث ائمه ماضیه؟عهم؟ عمل میکنیم به جهت آنکه امامزمان ما عجلاللّهفرجه ما را امر کرده که به آن احادیث متمسک شویم، اگرچه جمیع ایشان را ائمه خود میدانیم، ولکن باید به امر و اذن امامزمان خود عجلاللّهفرجه به احادیث ائمه سابقه متمسک شویم. نه آنکه بدون امر و اذن او مستغنی هستیم از او، و میتوانیم اکتفا کنیم به احادیث ائمه ماضیه؟عهم؟ بدون احتیاج به امر امامزمان عجلاللّهفرجه.
باری، پس اینکه گفتهاند که جمیع ائمه؟عهم؟ ائمه جمیع اهل روزگارند، و حکمت اقتضاء میکند که مراد از امام زمانی که در اخبار وارد شده که من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة مخصوص معرفت شیعه است که امر منحصر است به او، چنین نیست؛ اگرچه حدیث، شامل معرفت عدلی از عدول نافین بشود و اسم امام بر او هم صدق کند، ولکن شیعه عدل هرقدر بزرگ باشد، و به هر مقام بلندی رسیده باشد، راوی و حاکی است از امام خود؟ع؟. و اگر متعدد شدند، همه راوی و حاکی از امامند؟ع؟ نه راوی و حاکی از یکدیگر، مگر روایت هر سابقی برای لاحقی که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۵ *»
اختصاصی به یکنفر ندارد، و میشود راوی اعلم و افضل باشد از مرویٌّعنه چنانکه فرمودند ربّ حامل فقه الی من هو افقه. و بسا آنکه به عکس اتفاق افتد و هریک روایت کنند از روات عدیده.
و اما جواب از صورت نهم که آیه شریفه یوم نبعث فی کل امة شهیداً علیهم من انفسهم و جئنا بک شهیداً علی هؤلاء را تمسک در مطلوب خود قرار میدهند، پس عرض میکنم که ائمه؟عهم؟ اگرچه از جنس مردم نیستند ولکن در مقام تعریف و تعرّف در لباسی از جنس بشر بیرون آمدهاند، و آیه شریفه انما انا بشر مثلکم و آیه شریفه هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلو علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و امثال این قبیل آیات بسیار است، و خلق مکلّفند به معرفت کسی که میتوانند بشناسند، چنانکه فرموده لایکلّف اللّه نفساً الّا وسعها و لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتاها پس مکلّفند که رسول خدا را بشناسند؟ص؟ و مکلّفند که دوازدهامام؟عهم؟ را بشناسند. پس اول شهیدی که خداوند عالم جلّشأنه او را قرار داده پیغمبر است؟ص؟، و بعد از او ائمه طاهرین؟عهم؟ شهداء بر خلقند، و بعد از ایشان شیعیان، از ارکان گرفته تا نقباء و نجباء و علماء، هر طبقهای در مقام خود. پس اختصاص شهید به یکی از شیعیان معنی ندارد، بلکه همه شیعیان بزرگ در مقام خود شهیدند. و اما غائب شهید نیست، سخن غریبی است. بلی، مردم شهید بر غائب نیستند، ولکن غائب عجلاللّهفرجه شهید است بر خلق و خلق به مرئیٰ و مسمع او هستند. و تفصیل این مطالب در کتب فارسی و عربی مشایخ+ کفایت کرده الحمدللّه.
و اما شیعیان به قدر اقتضای حکمت الهی در صلاح هر زمان یا واحد یا متعدد ظاهر خواهند بود، و هیچیک راوی و حاکی از یکدیگر نیستند مگر به همان معنی که اختصاصی به اعلم و غیراعلم ندارد و ربّ حامل فقه الی من هو افقه.
و اما جواب از صورت دهم که آیه شریفه لو کان فیهما آلهة الّا اللّه لفسدتا را میخوانند که ناطق باید یکی باشد، چرا که در حدیث است که من اصغیٰ الی ناطق
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۶ *»
فقدعبده فان کان الناطق ینطق عن اللّه فقدعبد اللّه و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقدعبد ابلیس پس بنا بر مضمون این حدیث کسی که گوش داد به سخن سخنگویی او را عبادت کرده، پس گوشدهنده عابد است و سخنگو معبود است، و معبود به معنی اللّه است و اللّه یکی است پس معبود یکی است پس ناطق یکی بايد باشد. پس اگرچه دلیلی در ظاهر آیه قرآن نباشد که دلالت کند بر لزوم وحدت ناطق در هر زمان، ولکن بعد از منضمّکردن این حدیث به این آیه، در باطن، این آیه دلالت میکند بر لزوم وحدت ناطق در هر زمان.
پس عرض میکنم که باب واسعی را از برای خود مفتوح کردهاند از برای استدلال بر هر مطلبی که بخواهند. پس آیهای از آیات قرآن را بر مطلب خود بخوانند، و اگر کسی بگوید که این آیه دلالت بر مطلب تو ندارد، بگوید آیات قرآن ظاهری دارد و باطنی دارد، پس اگرچه این آیه در ظاهر دلالت ندارد، در باطن دلالت دارد، و اهل باطن میدانند که دلالت دارد اگرچه اهل ظاهر ندانند. مانند آنکه شیخمرحوم در رساله رشتیّه در سؤال و جواب چهارم میفرمایند که بعضی از صوفیه در مقابل آلمحمّد؟عهم؟ ادعاهای عظیمه میکنند که ما از بواطن و اسرار قرآن چیزها میدانیم که اگر بخواهیم هزارهزار علم بیان میکنیم که دلیل کلّ آنها از قرآن باشد، تا آنجا که میفرمایند: «و لیقولون انما نهی ذلک العوام حتی ان منهم من جوّز نکاح المردان بالعقد و الصداق و استدلّ علیه ان التزویج حقیقة شرعیة فی العقد و الصداق و ذلک مماقال فی محکم کتابه «او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً». فلو قلت له لیس هذا مراد الله لقال لک انی قدقلت لک ان هذه الاشیاء من العلوم و ادلتها لاتفهمها العوام و تنکرها و انما هی للخواص.» الی ان قال: «ففیه بأس کثیر و ضلال کبیر و ذلک لان هذا الشیخ اذا کان المرید یعلم انه لیس بمعصوم بل یجوز علیه الخطاء فالواجب فی الحکمة انیقبل المرید کل ما لایخالف الضرورة من الدین و المذهب اذا عرف من شیخه دلیله و یردّ کل ما خالف الضرورة من الدین و المذهب.» میفرمایند که آنها میگویند که نهی شده است این
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۷ *»
اسرار و بواطن از عوام. حتی آنکه بعضی از ایشان نکاح مُرْدان([۲]) را جایز دانستهاند به عقدکردن و صداق قراردادن، و استدلال کردهاند بر این مطلب به اینکه تزویج، حقیقت شرعیه است در عقد و صداق، و این مطلب را خدا در محکم کتاب خود گفته که تزویج میکند ذکران را یعنی مُردان را و اناث را یعنی زنان را. پس اگر به او بگویی که تزویج مردان به عقد و صداق مراد خدا نیست، میگوید که من به تو گفتم که از این قبیل علوم و دلیلهای آن را عوام نمیفهمند و انکار میکنند آنها را و آنها مخصوص خواص است. تا اینکه میفرمایند: پس در این چیزها بأس کثیر و ضلال کبیر است، به جهت آنکه هرگاه مرید دانست که شیخ او معصوم نیست و جایزالخطاء است پس واجب است بر او در حکمت که قبول کند از شیخ خود آنچه را که مخالف ضرورت دین و مذهب نیست، و ردّ کند هرچه را که مخالف ضرورت دین و مذهب است.
باری، پس متذکر باشید که ضرورت دین و مذهب میزان خداست که در میان خلق گذارده که حق و باطل و اهل حق و اهل باطل به آن سنجیده شوند، و عذری از برای عوام که میخواهند مرید شوند یا تقلید کنند یا تابع شوند باقی نماند در ارادت و تقلید و تابعبودنشان از برای اهل باطل، که بتوانند بگویند در روز قیامت که خداوندا ماها عامی بودیم و نمیفهمیدیم، و مرشد ما عالم بود و میفهمید، و او گفت که تزویج مردان جایز است، و آیه قرآن از برای ما خواند که تو گفتهای تزویج میکند ایشان را چه ذکران باشند ایشان و چه اناث؛ پس از این جهت ماها که عوام بودیم تابع شدیم و عقد کردیم پسران را، و صداق دادیم و نکاح با ایشان کردیم. پس متذکر باشید که اگر بنا باشد که ضرورت دین و مذهب میزان نباشد از برای عوام و خواص و حجت نباشد، باید عوام معذور باشند در لواطکردن از فاعل و مفعول، اگر به عقد و صداق باشد. و خواص آیه قرآن هم میتوانند بخوانند از برای عوام، چنانکه شیخمرحوم فرمودند.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۸ *»
باری، اگر ضرورت دین و مذهب میزان نباشد، از برای هر کفر و فسقی میتوان آیه و حدیث خواند، و جمیع اهل باطل در جمیع باطلهاشان میتوانند آیه و حدیث بخوانند. باری، پس بنابر اینکه از این قبیل استدلال صحیح باشد که ناطق چون معبود است و معبود به معنی الله است و الله واحد است، پس ناطق باید واحد باشد، و باطن این آیه لو کان فیهما آلهة الّا اللّه لفسدتا دلیل این مطلب باشد، میتواند شخص گدایی به آیه قرآن استدلال کند که گدایی باید منحصر به فرد باشد، و آن فرد هم کسی است که میتواند دلیل بر انحصار را از آیه قرآن بیاورد، و آنکس منم که میگویم خداوند فرموده المیعلموا ان اللّه هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات آیا نمیدانند که به درستیکه خدا همان خدا قبول میکند توبه را از بندگان خود و میگیرد همه صدقات و زکاتها را؟ و معلوم است که خدا یکی است، پس گیرنده صدقات باید یکی باشد! و اگر انصاف دهی خواهی گفت که تکلّف در استدلال این گدا کمتر است از استدلال کسی که دلیل انحصار امور دینیه را به یک نفر از آیه لو کان فیهما آلهة الّا الله لفسدتا قرار داده، چرا که این گدا بدون تکلّف آیه خواند که خداست گیرنده صدقات و او یکی است، پس گدا باید یکی باشد. اما آن مستدلّ، ناطق را معبود کرد و معبود را خدا کرد، و لقمه را به دور سر گردانید و گفت که خدا یکی است پس باید ناطق یکی باشد. و با اینکه تکلّف در استدلال این گدا کمتر است از تکلّف در استدلال این مستدلّ، حدیث بسیار هم بر این مضمون وارد شده که چون صدقه را به دست گدا دادی آن صدقه را پس بگیر از آن گدا و ببوس، چرا که آن صدقه به دست خدا رسیده و بعد بده آن صدقه را به گدا.
باری، از این قبیل استدلال ثکلیٰ میخندد. و تعجب آنکه جمعی اصرار هم دارند که این استدلال صحیح است، و حال آنکه سستی این قبیل استدلال بر هیچ عاقلی که مستضعف نباشد مخفی نیست، ولکن مردم کاری به دست محکم و سست ندارند و از برای کارهای خود یک بهانهای میخواهند. پس بهانه بعضی هم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۷۹ *»
همین است که چون ناطق معبود است و معبود به معنی خداست و خدا یکی است، پس ناطق باید یکی باشد. و آیه قرآنی و حدیثی هم در این باب خوانده باشند، و اسم آن را دلیل از قرآن و حدیث نامیده باشند. خدا کند که به این نسقی که جاری شدهاند، نگویند و استدلال نکنند که ناطق معبود است و معبود خداست پس ناطق خداست. و خدا کند که رفتهرفته بر این نسق نگویند که چون تا اینجا آمدی و انسی به این سرّ پنهانی پیدا کردی ملتفت باش که خدا عالم است به جمیع چیزها و لایعزب عنه مثقال ذرة فی الارض و لا فی السماء، و خدا قادر بر هر چیزی است و خالق هر چیز قل اللّه خالق کل شیء، پس ناطق باید معبودی باشد فرد یکتا عالم بکل شیء و قادر علی کل شیء و خالق کل شیء، و همچنین سایر اسماء حسنیٰ همه اسم ناطق است. و کسی که باک ندارد که وحدت الهی را از برای ناطق اثبات کند، باک از اثبات سایر صفات الهی نخواهد داشت. و اگر خود او به این سرحد بیباک نباشد چون قاعده را به دست مردم داد و بسیاری به جز بهانه در بیباکی چیزی دیگر نمیخواهند بیباکیها خواهند کرد.
باری، پس اگر عاقلی فکر کند خواهد یافت که صفت وحدت الهی دخلی به خلق ندارد، چنانکه صفت علم و قدرت او و سایر صفات او دخلی به خلق ندارد، و او نه شریکی در ذات دارد نه در صفات و نه در افعال و نه در عبادت، و نه شبیهی و مثیلی در این مقامات دارد. پس چنانکه علم بینهایت او را کسی ندارد، و قدرت مطلقه او را کسی ندارد، وحدت او را هم کسی ندارد، و وحدت او را دلیل وحدت کسی نمیتوان قرار داد، بلکه دلیل وحدت او دلیل کثرت خلق او است چنانکه فرمودند؟عهم؟ بمضادّته بین الاشیاء علم ان لا ضدّ له و فرمودند بترکیبه بین الاشیاء علم ان لا ترکیب له و فرمودند بتجهیره الجواهر علم ان لا جوهر له و فرمودند ان اللّه سبحانه لمیخلق شیئاً فرداً قائماً بذاته دون غیره للذی اراد من الدلالة علیه، پس جمیع صفات او از وحدت و غیرها مخصوص خود او است بدون شریکی و شبیهی و مثیلی از خلق.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۰ *»
پس اگر در عالم خلق واحدی یا متعددی باید اثبات کرد، باید از ادله خلقی باشد نه از ادلهای که صفات الهی را از برای خدا باید اثبات کرد. پس اگر دلیلی اقامه شد که پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ باید یکی باشد، یا هریک از ائمه؟عهم؟ در عصر خود باید یکی و امور الهیه منحصر باشد به او و بس، و سایر مردم باید مطیع و منقاد هریک در عصر خود باشند، و همه مردم باید حاکی و راوی از آن یکنفر باشند، ادلّه این امور ادلّه رسالت و خلافت و ولایت است به طوری که هریک از آن ادلّه در محل خود مذکور است. و با اینکه بسیاری از صفات ایشان منسوب به خدا میشود مثل آنکه اطاعت ایشان اطاعت خداست جلّشأنه، و تخلف از ایشان؟عهم؟ تخلف از خداست جلّشأنه، و حکم ایشان حکم خداست، و قول ایشان قول خداست جلّشأنه، عبادی هستند مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون، و در هیچ مقامی شریک با خدا جلّشأنه نیستند. ولکن،
سخنها چون به وفق منزل افتاد | در افهام خلایق مشکل افتاد |
باری، پس بعضی از صفات اولیای او جلّشأنه منسوب به او میشود، مثل آنکه فرموده خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزکّیهم بها، پس چون گرفت صدقات را و به مصارف آن رسانید خداوند جلّشأنه فرمود المیعلموا ان اللّه هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات، و چون صدقات را در محلّی که خدا گفته بود صرف کرد، میگوید به دست خدا رسیده.
باری، پس معنی این حدیث شریف من اصغی الی ناطق فقدعبده ان کان الناطق ینطق عن اللّه فقدعبد اللّه و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقدعبد ابلیس و امثال او این است که هر حکایتکنندهای که نقل میکند قول غیر را، آن قول قول غیر است نه قول راوی، اگرچه آن قول را تو از زبان راوی شنیده باشی. پس اگر راوی ثقه و امین باشد و بگوید به تو که فلان شخص گفت که بیا، پس لفظ بیا را اگرچه از زبان راوی شنیدی ولکن در حقیقت این قول قول آن کسی است که راوی از آن روایت
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۱ *»
کرده. پس اگر تو اطاعت کنی راوی را و بروی نزد آن شخص، در حقیقت اطاعت آن شخص را کردهای و راوی واسطه بوده، و اگر مخالفت راوی را کردی در حقیقت مخالفت کردهای آن شخصی را که از او روایت کرده، چرا که قول راوی قول خود او نبود و قول غیر را نقل کرده بود. پس از این جهت قول پیغمبر؟ص؟ که ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ بود، قول خدا بود، و حکم او حکم خدا، و اطاعت او اطاعت خدا، و مخالفت او مخالفت خدا جلّشأنه. و همچنین قول ائمه طاهرین؟عهم؟ و احادیث ایشان که معصومند از تکلمکردن از روی هویٰ، قول پیغمبر؟ص؟ و قول خدا جلّشأنه بود. و همچنین از شیعیان ایشان هریک ثقه و امین باشند و احکام ایشان را بیان کنند و احادیث ایشان را حکایت کنند، حکم ایشان و قول ایشان حکم و قول ائمه؟عهم؟ است، و اطاعت ایشان اطاعت ایشان؟عهم؟ است، و مخالفت ایشان مخالفت ایشان؟عهم؟، و قول و حکم و اطاعت و مخالفت ایشان قول و حکم و اطاعت و مخالفت رسول خداست؟ص؟، و قول و حکم و اطاعت و مخالفت رسولخدا؟ص؟ قول و حکم و اطاعت و مخالفت خداست جلّشأنه. پس از این جهت فرمودند من کان منکم ممن قدروی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانی قدجعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلمیقبل منه فانما استخفّ بحکم اللّه و علینا ردّ و الرادّ علینا الرادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه و امامزمان عجلاللّهفرجه فرمودند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه یعنی هرکس که از شما شیعیان باشد و از جمله کسانی باشد که روایت کرده حدیث ما را و نظر کرده در حلال ما و حرام ما و فهمیده احکام ما را، پس باید راضی شوند به حَکمبودن او، پس به درستی که من قرار دادهام او را حاکم بر شما، پس هرگاه حکم کرد به حکم ما و قبول نشد از او پس جز این نیست که به حکم خدا استخفاف شده و بر ما ردّ شده، و ردکننده بر ما ردکننده است بر خدا، و ردکردن بر خدا در حدّ شرک به خداست. و معنی حدیث دویم این است که میفرماید اما حوادثی که واقع میشود،
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۲ *»
پس رجوع کنید در آن حادثهها و احکام آنها به سوی راویان حدیث ما، به جهت آنکه ایشان حجتهای من هستند بر شما و منم حجت خدا.
باری، پس متذکر باش که چون قول راوی، قول آن کسی است که از او روایت کرده نه قول خود او در حقیقت، پس اصل حجت، احادیث و آیات مشروحه مفسره به احادیث است در میان جمیع شیعیان، و شیعیان چون روایت میکنند آن آیات و احادیث را، قول ایشان حجت شده از جهت روایت، که در واقع قول ایشان قول خدا و رسول؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ است نه قول خود ایشان. پس بنابراین معنی ندارد که روایت یکی از اين راویان حجت باشد، و روایات جمیع راویانی که غیر او هستند حجت نباشد. و این ترجیح بلامرجح را هرکس بدهد خود با زبان خود داد میکند که من بیدلیل و برهان سخن گفتهام، ولکن خدا گوش شنوایی عطا کند. پس قول جمیع ثقات و روایت جمیع ایشان حجت است، چرا که قول ایشان در حقیقت قول خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ است نه قول خود ایشان، مگر آنکه کسی چنین خیال کند که بعضی از راویان، ثقه و امین و صادق نباشند و مطمئن به قول بعضی نشویم که آیا در روایت خود صادق است یا کاذب؛ پس در چنین صورتی باید رجوع کرد به صادقین چنانکه فرموده و کونوا مع الصادقین. ولکن چنین صورتی خارج از صورت مطلب اول است، چرا که صورت مطلب اول و فرض مسأله این بود که عدول متعددی باشند و همه ثقه و امین و صادق باشند، پس یکی از ایشان ناطق باشد و باقی ساکت یا راوی و حاکی از جانب او باشند، پس در این صورت معنی ندارد که یکی حجت باشد و باقی حجت نباشند مگر آنکه راوی و حاکی از همان یکنفر باشند، و حال آنکه همه راوی و حاکی از معصومند؟ع؟ و همه ثقه و امین و صادقند.
پس باید عبرت بگیرند مؤمنان از کارهای خدایی که بطلان اهل باطل را از زبان خود اهل باطل جاری میکند با اصرار و ابرام و تکرار و نقل در محافل و نُقل مجالس کردن. پس با این حال و وضوح بطلان این مقال اگر کسی پیروی ایشان کرد چهبسیار
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۳ *»
واضح است که خود او هم از روی عمد بدون غفلت میخواهد که از راه باطل برود، و حجت خدا ناقص نبوده و امری بر او مشتبه نشده. و چنین جماعتی را کسی نمیتواند هدایت کند، حتی آنکه خدای قادری که میتواند ایشان را هدایت کند هدایت نکرده و لو شاء لهدیٰکم اجمعین.
باری، جمعی در این باطل عاطل واضح اصرار بسیاری دارند، حتی آنکه شنیدم که میگویند که چون لفظ من کان منکم مفرد است، و لفظ نظر فی حلالنا و حرامنا فعل مفرد است، و عَرَفَ احکامنا فعل مفرد است، و فلیرضوا به ضمیر مجرور مفرد است، و حَکَماً مفرد است، و ضمیر منصوب جعلته مفرد است، و حاکماً مفرد است، و حکم بحکمنا فعل مفرد است، و فلمیقبل منه ضمیر مجرور مفرد است، معلوم است که ناطق و حاکم باید مفرد باشد و امور دینیه منحصر به او باشد.
حتی آنکه شنیدم تحقیقکنندهای از ایشان در حدیث امامزمان عجلاللّهفرجه که فرمودند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجةاللّه گفته است که اگرچه در این حدیث، روات جمع است و جمع متعدد است، و ضمیر فانهم ضمیر جمع است و جمع متعدد است، مراد امامزمان عجلاللّهفرجه این نیست که در یک عصر مردم رجوع کنند به راویان متعدد، بلکه مراد این است که اهل هر عصری رجوع کنند به ناطق واحد و حاکم واحد، ولکن چون اعصار متعاقبه است و در هر عصری ناطقی است، پس ناطقهای متعدد در عصرهای متعدد را امام؟ع؟ در این حدیث جمع بسته و متعدد فرموده، و مراد او این نیست که میتوان در عصر واحد رجوع کرد به راویان متعدد.
حتی آنکه شنیدهام که میگویند احادیثی که وارد شده به این مضمون که ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین مراد از لفظ خلف که لفظ مفرد است، همان ناطق واحد است که عدولی متعدد باید راوی و حاکی از آن خلف واحد باشند، و خلف به معنی زمان مقابل سلف نیست
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۴ *»
بلکه به معنی خلیفه است. پس معنی حدیث این است که از برای ما در هر خلیفه واحدی عدولی چند است.
باری، پس باید عبرت گرفت از این خرافات که اگر همان ناطق واحد خلف، مرجع این عدول متعدد است چرا باید این عدول نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را؟ خود آن خلف و ناطق واحد چرا این کار را نمیکند؟ و این کار را چرا واگذار به متعددین کرده؟ پس اگر این متعددین میتوانند که از کتاب و سنت نفی کنند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را که این کار را میکنند، و احتیاجی به آن ناطقی که خود او هم از کتاب و سنت این کار را میکند ندارند. و اگر این عدول به این درجه علم نرسیدهاند که بتوانند از کتاب و سنت این کار را بکنند، و باید هنوز درس بخوانند خدمت آن ناطق واحد تا بعد به درجه علمی برسند که بتوانند این کار را بکنند، که هنوز داخل در عرصه علمای عدول نیستند و نمیتوانند این کار را بکنند، پس چرا آن ناطق واحد واگذارد این کار را به ایشان؟ و اگر مراد از خلف، زمان است و در هر زمانی از برای ائمه طاهرین؟عهم؟ شیعیان متعدد است که هریک هریک علمی دارند که میتوانند از کتاب و سنت این کار را بکنند، که میکنند و حاکمی و ناطقی ضرور ندارند. و اگر یکی از این عدول هم افضل و اعلم باشد، به سایرین نخواهد گفت که شما باید مقلد باشید از من، و خواهد گفت که بر شما حرام است تقلیدکردن از من و غیر من. حتی آنکه نمیتواند به سایر عوام هم حکم کند که واجب است بر شما که تقلید کنید از من چرا که من اعلم و افضل از سایرینم، چرا که در میان علماء یافت میشود کسی که خود را اعلم از سایرین بداند، یا مقلدین، او را اعلم و افضل از سایرین بدانند و فتوای او این باشد که تقلید مفضول و غیراعلم جایز است. و نه این است که جمیع علمائی که خود را اعلم و افضل میدانند فتوای ایشان این است که تقلید اعلم و افضل واجب است. و همچنین نه این است که جمیع مفضولین فتوای ایشان این باشد که تقلید
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۵ *»
اعلم و افضل واجب نیست، و تقلید مفضول و غیراعلم جایز است. بلکه بعضی از فرقه اول تقلید اعلم و افضل را واجب میدانند، و بعضی واجب نمیدانند و تقلید مفضول و غیراعلم را جایز میدانند. و بعضی از فرقه دویم تقلید اعلم و افضل را واجب میدانند، و بعضی واجب نمیدانند و تقلید مفضول و غیراعلم را جایز میدانند. پس بنابراین احدی نمیتواند حکم کند که سایر عوام هم تقلید اعلم و افضل کنند، چرا که در میان هردو فرقه افضل و مفضول و اعلم و غیراعلم هستند جماعتی که تقلید مفضول و غیراعلم را جایز میدانند.
و مناسب است که در این موضع فرمایشی از شیخمرحوم عرض کنم که در رساله فقهیه میفرماید: «الثانیة: یجوز تقلید المجتهد المفضول مع وجود الفاضل ام لا و ان عرفناها منکم لکن نحبّ اننعرف الدلیل القاطع وفقکماللّه.» یعنی آیا جایز است تقلید مجتهد مفضول با بودن مجتهد فاضل یا نه؟ و اگرچه دانستهایم این مسأله را از شما لکن دوست میداریم که بدانیم دلیل قاطع این مسأله را.
پس در جواب میفرمایند که «بدانکه فاضلی که ترجیح میدهند مشهور قول او را بر قول مفضول، معرفت آن بسا مشکل باشد.» بعد بیاناتی چند میفرمایند که ترجمه آن به کار بسیاری نمیآید تا اینکه میفرمایند: «پس اگر فهمیدی آن چیزی را که ما اشاره کردیم به آن، ظاهر شد از برای تو که معرفت فاضل مشکل است در واقع. و اما معرفت او به محض شهرت و در بادی نظر، اطلاع و معرفت حقیقی نیست، چرا که اگر تو تفحص کنی از حال بسیاری از علماء مییابی زید را افضل از عمرو در بعضی از مسائل علم نحو، و مییابی عمرو را افضل از زید در بعضی دیگر از مسائل نحو، و همچنین است حال در سایر علوم. بلکه اگر جمع کنی علمای یکوقت را و استخبار کنی از حال ایشان میبینی ایشان را مختلف در فضل در علم واحد، بلکه مختلف میبینی ایشان را در مسأله واحده. مثل آنکه مبحث امـر در علم اصول جمیع آن از جمله چیزی است که همه مجتهدین به آن محتاجند، پس بعضی از علماء افضلند
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۶ *»
در اینکه امر از برای وجوب است یا از برای ندب یا غیر این، و مفضولند در اینکه دلالت آن از برای فور است یا نیست. و مییابی بعضی دیگر را که افضلند در دلالت امر بر تکرار و عدم آن، و مییابی بعضی دیگر را به عکس. و اگر نظر کنی به سوی ایشان در آنچه اجتهاد میکنند میبینی شخصی را که افضل است در مسائل طهارت یا در یکی از مسائل طهارت، و مییابی شخصی دیگر را که افضل است در مسائل نماز و مفضول است در مسائل طهارت.
و حاصل مطلب اینکه فاضل در تحصیل دلیل و در تحصیل مدلول و در کیفیت استعمال و در محافظتکردن خود و احتراز از مسامحه و احتیاطکردن و بذل جهد و امثال اینها از چیزهایی که مناط فضل است دانستن جمیع اینها به طور حقیقت در غیر معصوم؟ع؟ یا از جانب غیر معصوم؟ع؟ نزدیک نیست که یافت شود. و در واقع شناختن فاضل این است که به طور حقیقت فاضل باشد در جمیع چیزهایی که مناط فضل است، نه محض شهرت و نه محض اینکه شخصی در یکچیزی فضل داشته باشد. ولکن جواب را باید گفت. بنابر فرض اینکه فاضلی و مفضولی شناخته شدند اگرچه شناختن مشکل باشد.
پس میگوییم مفروض این است که هریک از دو مجتهد مطلق اشکالی در صحت اجتهاد او نیست، و احدی از علماء توقفی در این معنی ندارد، چرا که هریک از فاضل و مفضول مستجمع شرایط صحت استفتاء و حکم هستند. و مشهور وجوب رجوعکردن به فاضل است، و دلیل ایشان این است که ممکن است که از برای مقلّد حاصل شود مظنهای به حکمی از احکام و معذلک باید تقلید کند از عالمی، چرا که ترجیح میدهد مظنه مجتهد را بر مظنه خود، پس باید به مظنه مجتهد عمل کند که ترجیح داده بر مظنه خود، و رجوعکردن او به فاضل راهی است به سوی قوت مظنه خود و ترجیحدادن او این مظنه را بر مظنه رجوعکردن به مفضول، پس تعیّن ظن قوی او مانند تعیّن ظن قوی مجتهد است بر ظن ضعیف او، و به دلیل قول خدا که فرموده
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۷ *»
أفمن یهدی الی الحق احقّ انیتبع، و به دلیل اینکه بالاتفاق رجوعکردن به فاضل صحیح است، و به دلیل قول حضرتصادق؟ع؟ که در مقبوله فرمودند که حکم آن است که حکم کرده به آن عادلتر و عالمتر و صادقتر آن دو نفر در حدیث، و به دلیل روایت داود بن حصین که فرمود نظر کند به سوی افقه و اعلم به احادیث ما و اورع آن دو نفر پس نافذ کند حکم او را و ملتفت نشود به حکم آن دیگری.
و بعضی دیگر گفتند که واجب نیست رجوعکردن به فاضل بلکه جايز است رجوعکردن به هریک از فاضل و مفضول، به دلیل آنکه معروف در میان جمیع مکلفین است ملاحظهنکردن اینکه فاضل کی است و مفضول کدام، بلکه اخذ میکنند مسائل خود را از هرکس که بدانند که به درجه فقاهت رسیده بدون ملاحظه فاضل و مفضول. و علماء در هر عصری با اطلاعشان به این معنی منع نمیکنند مقلدین را، بلکه معروف از طریقه اصحاب ائمه؟عهم؟ این بوده که ملاحظه فاضل و مفضول نکنند، و همچنین ائمه؟عهم؟ این ملاحظه را نمیفرمودند.»
تا اینکه میفرمایند: «و ائمه؟عهم؟ امر میکردند عامه شیعیان خود را به رجوعکردن به علماء خود بدون تفصیل بیان فاضل و مفضول، مثل جواب حضرتکاظم؟ع؟ که فرمودند: اخذ مکن معالم دین خود را از غیر شیعه ما، و مثل آنچه در توقیع از حضرت حجت؟ع؟ رسیده که فرمودند: و اما حوادثی که واقع میشود پس رجوع کنید در احکام آنها به سوی راویان حدیث ما به جهت آنکه ایشان حجت من هستند بر شما و منم حجت خدا. و مراد از کسانی که باید رجوع کرد به ایشان علماء هستند نه مطلق راویان، چنانکه معلوم است؛ به جهت آنکه ائمه؟عهم؟ بسیاری بود که امر میفرمودند کسانی را که بهره از علم ایشان داشتند که فتوی دهند در احکام از برای عوام اتباع خود، مثل قول حضرتباقر؟ع؟ که فرمودند به ابان بن تغلب که بنشین در مسجد مدینه و فتوی بده از برای مردم چرا که من دوست میدارم که ببینم در میان شیعیان خود مثل تو را، و امر کرد حضرتصادق؟ع؟ معاذ را به نشستن در مسجد از برای
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۸ *»
فتویدادن، و معین نفرمود رجوعکردن به افضل را. و به تحقیق که بودند بسیاری از کسانی که قابل فتوی بودند از اصحاب به امر ائمه؟عهم؟ مثل یونس بن عبدالرحمن و محمد بن مسلم و حارث بن مغیره و زکریا بن آدم و ابیبصیر و زرارة بن اعین و صفوان بن یحیی و مفضل بن عمر و علی بن حدید و عبداللّه بن جندب و منصور بن حازم و نوح بن شعیب و عبداللّه بن ابییعفور و حمران بن اعین و حریز بن عبداللّه و ریان بن صلت و غیر ایشان، با اینکه مابین ایشان تفاوت در فضل بود به طور یقین، مثل زراره و برادرش حمران، و معین نشد زراره با اینکه او فقیهتر و صادقتر بود از برادرش. و کسی که تتبع کرده باشد در احوال ائمه؟عهم؟ با اصحابشان توقف نمیکند در جایزبودن رجوعکردن به مفضول. و تعدد حکّام شرع در بلد واحد دلالت میکند بر جایزبودن رجوعکردن به مفضول. و وقوع این امر بسیار اتفاق افتاده در اغلب زمانها یا کلّ زمانها. و چیزهایی را که گفتهاند کسانی که واجب دانستهاند رجوعکردن به افضل را، مقابلی نمیکند با دلیل کسانی که واجب ندانستهاند.»
باری، تا آنکه میفرمایند: «و الوجه جواز الرجوع الی المفضول مطلقاً اذا کان تامّاً صالحاً للاستفتاء بلا نقص حال انفراده لان العلماء یجوّزون تقلید هذا المفضول مع عدم ملاحظة عروض المتفاضلین فی وجه التقلید لاستجماعه الشرائط.» حاصل ترجمه اینکه جمیع علماء فتوی میدهند که جایز است تقلید کسی که مستجمع شرایط فتوی باشد در حالی که آن شخص منفرد باشد، پس اگر یافت شد کسی که افضل از او باشد نقصی در مفضول حادث نشده در مستجمعبودن در شرایط فتوی در حق خود او و در حق مقلد او، پس مانعی از برای رجوعکردن حادث نشده.
و مرحوم آقا در فصلی از مقام سیّم کتاب مستطاب «ارشاد» میفرمایند: «اما قول به اینکه تقلید شخص خاصی لازم است و تقلید غیر آن روا نیست از مذهب ما نیست، و هرگز ما نگفتهایم که تقلید و اطاعت غیر نجباء و نقباء روا نیست، حتی آنکه ما مثل سایر علماء هم نمیگوییم که هرگاه دو فقیه باشند یکی افضل از دیگری، واجب
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۸۹ *»
است تقلید افضل. بلکه موافق طریقه ما جایز است ترک تقلید فاضل و اخذ به قول مفضول. ولکن ما را نکتهایست که باید آن را ایراد کرد و آن آن است که آنکس که انسان بايد به قول او عمل کند خالی از آن نیست که آن شخص یا بنفسه و بشخصه مفترضالطاعه است از جانب خداوند عالم مانند امام حجت معصوم، یا آنکه بنفسه مفترضالطاعه نیست بلکه به جهت حکایت او است قول مفترضالطاعه بشخصه را. اگر آن شخص بنفسه و بشخصه مفترضالطاعه است، در این هنگام عدول از قول او به غیر او جایز نیست و روا نیست که مفضول را مفترضالطاعه بشخصه دانند و فاضل را واگذارند. و این قول جماعتی از سنیان است که با وجودی که حضرتامیر را؟ع؟ افضل از ابوبکر میدانند، جایز میدانند امامت مفضول را و واگذاردن افضل را. و اگر آن شخص بنفسه مفترضالطاعه نیست بلکه راوی است از مفترضالطاعه، در این هنگام چون آن راوی بنفسه مفترضالطاعه نیست و عمل به روایت او میکنیم و طاعت طاعت شخص مفترضالطاعه است، در این هنگام مناط یقین به قول شخص مفترضالطاعه است، از روایت هرکس که یقین حاصل شد قول مفترضالطاعه معلوم میشود دیگر خصوصیتی برای راوی نیست. پس جایز است عملکردن به روایت مفضول و ترک روایت فاضل، و فاضل عنداللّه درجه او بلندتر است و این دخلی به روایت ندارد.
پس از این جهت است که ما عمل به روایت هریک از علماء را جایز میدانیم اگر ثقه و عدل باشد خواه فاضل باشد و خواه مفضول. ولکن با وجود این میگوییم که هرگاه دو نفر دعوا داشته باشند، و مدعی کسی را اختیار کند به جهت حکومت و مدعیٰعلیه کسی را، و آن دو حاکم اختلاف در حکم نمایند؛ چون نصب حاکم به جهت رفع نزاع است آنوقت هریک افضلند باید آن دیگری هم عمل به قول او کند و حکم مفضول را واگذارند. بالجمله، از مذهب نیست که امروز تقلید نجیب یا نقیب واجب است و جایز نیست تقلید غیر ایشان.
بالجمله، از آنچه عرض شد معلوم شد که اطاعت نجباء و نقباء لازم است
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۰ *»
چنانکه اطاعت غیر ایشان از علماء لازم است، چرا که همه راوی قول امامند، مگر در هنگامی که کسی باشد که از قول او به جهت عدم عدالت و وثاقت علم حاصل نشود به قول امام، در آن هنگام عمل به قول او نتوان کرد و متعین شود عمل به قول آن که ثقه است و عدل است و علم به قول امام از فتوای او حاصل شود. و در هنگام منازعه دو حَکَم بدیهی است که علمای نجباء و نقباء اعدل و اوثقند از غیر و حکم ایشان متعین میشود. و همچنین هرگاه به واسطه مخالفت نجیب و نقیب با علمای ظاهر، هرگاه ایشان براهین آوردند که معلوم شود اشتباه علماء در آن و در آن هنگام علم به قول ایشان حاصل نشود، باز متعین شود عمل به قول ایشان. چنانکه هرگاه دو نفر از قول فقیه روایتی کنند یکی بگوید من علم دارم قول فقیه این است و ثقه و عدل هم باشد، و یکی دیگر بگوید که من شک دارم یا تزلزل دارم و وثاقت او هم زیاده باشد یا نباشد، در این هنگام قول آنکس که از روی بَتّ میگوید، متعین میشود؛ چرا که خود آن راوی متزلزل است در نقل خود، و برای خودش هم روا نیست که به روایت خود عمل کند.
باری، از آنچه عرض کردیم معلوم شد که مناط صحت عمل و لزوم طاعت، قطع به قول معصوم است، از هرجا که حاصل شد متّبَع است، خواه یکنفر باشد و خواه زیاده.»([۳]) تمام شد عبارت آن بزرگوار.
و مقصود از ایراد قول شیخمرحوم و آقایمرحوم! این بود که بدانید که مذهب ایشان این نبوده که در هر عصری امور دینیه منحصر است به شخص واحد و ناطق واحد، و باقی عدول باید راوی و حاکی از آن شخص واحد باشند اگرچه آن شخص واحد افضل و اعلم از سایرین باشد.
و مقصودی دیگر این بود که به اعتقاد شما، شیخمرحوم و سیدمرحوم و آقایمرحوم+ هریک در عصر خود افضل و اعلم علمای عصر خود بودند، و اختیار
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۱ *»
ایشان این است که در صورت اجتماع علماء و تعدد ایشان و در صورتی که بدانیم که بعضی از ایشان افضل و اعلم از سایرین هستند لازم نیست رجوع به افضل و جایز است رجوعکردن به مفضول، چه جای آنکه معلوم نباشد افضل از مفضول، و چه جای آنکه واجب بدانند در هر عصری انحصار امور دینیه را به ناطق واحدی، و لازم شمارند حکایت و روایت سایر عدول را از آن ناطق واحد. بلکه در صریح عبارت «ارشاد» بود به طوری که گذشت که در صورتی که نجیب و نقیبی هم در میان خلق باشند و کسی ایشان را بشناسد، جایز است که مسائل دینیه خود را از غیر او اخذ کنند، اگرچه آن غیر، مفضول باشد و اگرچه از علمای ظاهری باشد، مگر در صورت اختلاف احکام.
باری، اگر کسی از روی عمد نخواهد گمراه باشد که راه حق همیشه واضح بوده و خواهد بود، و اگر بخواهد از روی عمد گمراه شود که خدای قادر علیالاطلاق هم مانع از او نخواهد شد.
باری، از جمله خرافات مسموعه این است که لفظ امامی که در بعضی احادیث هست مثل حدیث من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة مفرد است، پس در هر زمانی یک امام ناطق باید شناخته شود. و این یک امام ناطق، یکی از شیعیان است، چرا که ائمهطاهرین؟عهم؟ دوازده نفرند و همه را باید شناخت نه یکی از ایشان را.
پس عرض میکنم که اگرچه جواب این فقره گذشت ولکن به جهت زیادتی توضیح عرض میکنم: الفاظ و اسماء اجناس مثل لفظ رجل و مرأه ــ مثل آنکه میگویند مرد قویتر از زن است و مراد این نیست که یک مرد مخصوص قویتر از یک زن است ــ و همچنین لفظ رسول و امام و شهید و شاهد و امثال اینها از جامد و مشتق از برای منفرد و متعدد گفته میشود، و آیه شریفه و اجعلنا للمتقین اماماً شاهد صدق این مطلب است که خداوند عالم جلّشأنه از ائمهطاهرین؟عهم؟خبر داده که میگویند خداوندا قرار ده ما را که از برای متقین امام باشیم، و نفرموده «و اجعلنا للمتقین ائمة».
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۲ *»
پس لفظ امام چه از برای ائمهطاهرین؟عهم؟ باشد و چه از برای شيعيان ايشان باشد و چه از برای غیر ایشان دلالت بر وحدت نکند، و میشود که مراد متعدد باشد یا واحد. و در صورتی که امام را به معنی شیعه بگیریم انحصاری را نمیرساند، و معلوم است که اگر کسی مسائل دین خود را نداند و بداند که نمیداند، و از عالمی از علمای شیعه آن مسائل را اخذ نکند و مسامحه کند، با اینکه میتواند اخذ کند، و بر این حال بمیرد، مثل اهل جاهلیت مرده؛ و انحصاری را مقتضی نیست.
باری، و از جمله خرافات مسموعه این است که میگویند حدیث است که در هر زمانی باید ناطقی منفرد باشد و ساکتی، پس در زمان ائمه طاهرین؟عهم؟ ناطق اگر پیغمبر بود؟ص؟ صامت امیرالمؤمنین؟ع؟ بود و اگر امیرالمؤمنین ناطق بود، امامحسن؟عهما؟ صامت بود، و همچنین در باقی ائمه؟عهم؟. پس در میان شیعیان ایشان هم باید در هر زمانی یک ناطق و یک صامتی باشد تا صدق کند که در هر زمان ناطق و صامتی هست.
پس عرض میکنم که اگرچه هدایت نخواهد یافت کسی که خدا نخواسته اگرچه مشافهةً از قول خود معصوم؟ع؟ دعوتی را بشنود چه جای دیگران، ولکن در رساله صالحیه از شیخمرحوم سؤال شده «قال: ورد ان لکل زمان امامین صامت و ناطق فمن الصامت و من الناطق زمن الغیبة؟» شیخمرحوم میفرمایند: «این حکم مختص به ماسوای طرفین است، چرا که ممکن نیست. آدم علی نبینا و آله و علیه السلام اول ماخلق بود و خلق شد حوّا؟عها؟ از او و نبود در آن زمان صامتی با او، به جهت آنکه شیث پسر او؟ع؟ اول ائمه صامتین بود و او در آخر اولاد آدم؟ع؟ به دنیا آمد، به جهت آنکه صامت باید از اولاد آدم باشد و اولاد آدم متأخر بودند از او. پس به تحقیق که گذشت بر آدم؟ع؟ زمانی چند و او امام ناطق بود به جهت آنکه حجت بود بر حوّا؟عها؟ پیش از آنکه تولید کند ولدی را. این بود حکم افتتاح، پس لازم شد که حکم اختتام هم چنین باشد. پس حدیث مشارالیه عامّ نیست و مطلق نیست حکم آن. پس بفهم سرّ امر را در افتتاح
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۳ *»
تکلیف و حجتهای خدا، و نظیر آن را در اختتام.» تمام شد کلام آن بزرگوار. و به تصریح آن بزرگوار، مراد از امام ناطق و صامت امام معصوم است نه دیگران، اگرچه لفظ امام و لفظ ناطق و لفظ صامت بر هر امامی و ناطقی و صامتی صدق کند. ولکن آن امام ناطق و صامتی که در حدیث است، مراد معصومین علیهمالسلامند. و در میان معصومین هم در طرفین حکم این حدیث جاری نیست، و به تصریح این بزرگوار، عموم و اطلاقی ندارد. پس آدم؟ع؟ مدتی صامتی معصوم با او نبود اگرچه حوّا؟عها؟ امت او بود. و افتتاح امر چنین بود، پس در اختتام هم امام معصوم؟ع؟ ناطق است عجلاللّهفرجه و امام معصوم صامتی با او نیست، با اینکه رجالالغیب مانند خضر؟ع؟ به خدمت او میرسند و با ایشان نطق میکند، و با اینکه خضر؟ع؟ معصوم است، صامتی از برای امامزمان عجلاللّهفرجه نیست، چرا که ناطق و صامت باید از یک جنس باشند و خضر و امامزمان عجلاللّهفرجه از یک جنس نیستند، چرا که جمیع انبیاء و مرسلین، سوای خاتمالمرسلین صلوات اللّه علیه و آله و علیهماجمعین از فاضل طینت ایشان و نور ایشان خلق شدهاند، و ایشان منیرند و منیر و نور آن از یک جنس نیستند، مثل اینکه اثر هیچ مؤثری از جنس مؤثر خود نیست بلکه منیر اصل است مانند آفتاب، و نور فرع است مانند پرتو آفتاب.
باری، از این قبیل خرافات زیاد شنیده میشود که نباید شخص عاقلی آنها را بنویسد، ولکن ملحدین ناچارند که خود را به جایی ببندند که بهانه داشته باشند از برای اعتنای بعضی، چرا که بدون اینکه خود را به جایی ببندند محل اعتنای احدی نیستند. پس بعد از آنکه خود را به جایی بستند و محل اعتنا شدند، میگویند از این قبیل خرافات را که اگر به گوش عاقلی برسد البته بیزاری از ایشان جوید.
فرمودهاند: و در کتاب مبارک «ارشادالعوام» هم در جلد چهارم در مطلب نهم در اثبات لزوم وجود شیعه به اجماع شیعه و سنی مرقوم فرمودهاند، این است عبارت آنکه: «باری، این امر که در هر عصری باید کسی باشد که محل رجوع عباد باشد جمیع
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۴ *»
شیعه و سنی اتفاق دارند و در این به طور اجمال خلافی نیست نهایت هر فرقهای بزرگ را به طور مذهب خود مقرر داشتهاند. و چون در اصول مذهب ما معلوم است که در مذهب ما تقدیم مفضول بر فاضل روا نیست و به این دلیل ردّ خلافت خلفاء را کردهایم و آیات از قرآن بر این معنی داریم که «أفمن یهدی الی الحق احقّ انیتّبع ام من لایهدّی الّا انیهدی» و چنانکه فرمود «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» و آیات بسیار به این معنی که پیش از این ذکر کردهایم و از مذهب ماست که خدا ترجیح بلامرجح نمیدهد و در مذهب ما معلوم است که آن شخص مأمور به اطاعت و فرمانبرداری او در هر عصری افضل اهل آن عصر باید باشد و هرکس افضل اهل عصر است او باید مطاع کل باشد و همه باید صادر از امر و نهی او شوند و تولّای او را ورزند و نمیشود که عالم کاملی در هرعصری نباشد چرا که وجود او لطف است و خداوند لطف را دریغ نمیدارد.»
تا بعد از آن میفرمایند: «اگر گویی این دلیل اثبات وجود امامی را میکند در هر عصر، ما وجود امام را انکار نداریم، گویم این دلیل اثبات وجود پیغمبر را هم میکند و اثبات وجود امام را هم میکند و اثبات وجود شیعه را هم میکند چرا که راه استدلال یکی است.»
عرض میشود که سرکار سائل گویا این عبارات را شاهد آوردهاند از برای آنچه قبل از این فرمودند که ناطق باید منحصر به فرد باشد و باقی ساکت، و اگر هم نطقی نمایند حاکی و راوی از ناطق هستند. پس عرض میکنم که اگر کسی بخواهد مطلبی را اثبات کند و شاهدی را از برای مدعای خود از قول کسی دیگر بیاورد، میتواند که یک عبارتی از آن دیگری به دست آورد که آن عبارت شاهد او باشد اگر پیش و پس آن عبارت را بیندازد و قطع نظر کند از طریقه و مذهب آن شخصی که عبارت او را شاهد آورده، چنانکه عبارت شیخمرحوم را از برای شما نقل کردم که فرمودند بعضی به این آیه شریفه او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً استدلال کردهاند بر جواز لواط به عقد و صداق. و از حال این قبیل اشخاص خداوند عالم جلّشأنه در اول اسلام خبر داده و فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّالکتاب و اخر متشابهات
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۵ *»
فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم چنانکه در مقدمه گذشت.
پس عرض میکنم که این عبارتی را که نقل فرمودهاید اگر با عبارت بعد منضم کنید و قطع نظر از عبارت بعد نکنید، یا عبارت بعد را چنانکه بعضی تأویل به رأی خود میکنند شما تأویل نکنید و متذکر ضروریات دین و مذهب باشید، هیچ دلالت بر وجوب و لزوم انحصار امور دینیه به شخص واحد نکند. چرا که میفرمایند که: آن شخص مأمور به اطاعت و فرمانبرداری او در هر عصری افضل اهل عصر باید باشد، و هرکس افضل اهل آن عصر است او باید مطاع کل باشد و همه باید صادر از امر و نهی او شوند و تولّای او را ورزند. و نمیشود که عالم کاملی در هر عصری نباشد، که وجود او لطف است و خداوند لطف را دریغ نمیدارد، و احادیث متواتره از ائمه خود؟عهم؟ داریم که هر عصری باید خالی از عالم نباشد. پس در هر عصر علماء باید باشند که سایر مردم تعلم از آنها کنند. و باز از اصول مذهب است که آن علماء باید افضل از سایر مردم باشند چنانکه دانستی. پس در هر عصری علمائی که افضل از همه مردم باشند باید حکماً باشند و شک نیست که نباید آن علماء از آن جمله باشند که خدا میفرماید «ان هم الّا کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» چرا که آن انعام واجبالاطاعه عباد و بلاد نشوند و امام میفرماید «الناس کلهم بهائم الّا المؤمن» و میفرماید مؤمن کمتر از گوگرد احمر است. پس علمای واجبالاطاعه باید مؤمن باشند تا بهائم نباشند و آنها کمند و کمتر از گوگرد احمر. من نمیگویم، در اصول کافی است باز کن کتاب را و ببین.
پس علمای مؤمنین در هر عصری هستند و خدا ایشان را تفضیل داده است بر سایرین و سایرین را امر به اطاعت ایشان کرده است چنانکه آیات قرآنی و اخبار به آن شهادت میدهد و همه را شنیدی. پس چون به اجماع شیعه و سنی بزرگی ثابت شد که باید در هر عصری باشد که مردم محفوظ باشند و دینشان محفوظ ماند، و به اصول مذهب یافتی که باید فاضل باشد و افضل از کلّ باشد و انسان باشد، یعنی مؤمن باشد و عالم باشد،
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۶ *»
پس آنچه ما خیال داشتیم که در این مطلب اثبات کنیم به اتفاق شیعه و سنی ثابت شد.»
باری، اگر کسی در تمام عبارت نظر کند و نخواهد به میل خود بعضی از فقرات را دلیل خود قرار دهد و بعضی را اعتنا نکند، یا تأویل کند بر حسب میل خود، میبیند که در چند موضع میفرمایند که در هر عصری علمائی هستند که افضل از سایر مردمند و مؤمنند و عادلند. و شکی از برای عاقلی باقی نماند که مرادشان اثبات لزوم انحصار امور دین به شخص واحدی نیست که جمیع مردم از عالم و عامی تابع او باشند، نهایت علماء راوی و حاکی از جانب او باشند از برای عوام.
و اگر غافلی چنین خیال کند که در میان علمای متعددین لامحاله یکی از ایشان افضل و اعلم از سایر علماء خواهد بود، در هر عصری و هر دایرهای لامحاله مرکزی هست، و در صورتی که افضلی در هر عصری یافت شد اطاعت او لازم است بر سایر علمای مفضولین و سایر عوام، پس ثابت میشود به این دلیل که امور دینیه منحصر است در هر عصری به آن شخص افضل که مرکز دایره مفضولین و سایر عوام است، و مفضولین باید راوی و حاکی از آن شخص افضل باشند یا باید ساکت باشند.
پس عرض میکنم در اینکه مفضولین اگر یافتند شخص افضل از خود را باید تمکین افضلیت او را بکنند، چرا که خداوند عالم جلّشأنه فرموده و لاتنسوا الفضل بینکم و مفضولین این آیه را خواندهاند و معنی آن را دانستهاند، و چون فرض مسأله این است که آن مفضولین عدولند و اغماض در حق افضل نمیکنند شک نیست. و اما مفضولین باید راوی و حاکی از افضل باشند یا ساکت باشند به این دلیل که چون امام؟ع؟ در هر عصری چون افضل است از جمیع مردم، جمیع مردم باید تابع او باشند، نهایت آنکه بعضی از مفضولین علماء هستند و بعضی عوام، پس مفضولین اگر علماء هستند یا باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن امام افضل باشند، چنین مطلبی در میان افضل و سایر مفضولین که جمیعاً شیعه اثنیعشری هستند خلاف ضرورت شیعه اثنیعشری است که از جمیع دلیلهای الهی بالاتر و محکمتر است، و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۷ *»
احدی از علمای شیعه اثنیعشری چنین مطلبی را نگفته و نخواهد گفت، و قائل به چنین مطلبی داخل در دایره شیعه اثنیعشری نیست و خارج است از ضرورت ایشان، اگرچه خود را در نزد عوام داخل در دایره شیعه اثنیعشری کند.
و چیزی که بعضی از علمای اثنیعشری گفتهاند این است که در صورتی که عوام یافتند افضل و مفضولین را باید تقلید از افضل کنند نه از مفضولین، و اما بنا بر اختیار مشایخ+ که تقلید عوام هم از افضل لازم نیست. و اما مفضولین باید راوی و حاکی از افضل باشند یا ساکت باشند، احدی از علمای شیعه چنین چیزی نگفته و نخواهد گفت چرا که این مطلب خلاف ضرورت مذهب است و ساحت علمای شیعه از این منزهتر است که خلاف ضرورت مذهب خود کنند، و خلافکننده داخل در عرصه اهل ضرورت نیست.
باری، پس به طوری که از عبارت شیخمرحوم و آقایمرحوم! یافتید به طور تصریح ایشان با دلیل و برهان، که تقلید مفضولین جایز است اگرچه عوام افضلی را هم بشناسند، پس در صورتی که به اعتقاد شما مشایخ+ افضل و اعلم از علمای عصر خود باشند و خود ایشان با دلیل و برهان جایز بدانند از برای عوام رجوعکردن به مفضولین را، بسی واضح خواهد شد از برای شما که ایشان برخلاف مذهب خود نمیروند و نمیگویند که مفضولین باید حکماً يا ساکت باشند یا راوی و حاکی از شخص افضل باشند. و در صورتی که با دلیل و برهان ثابت کنند که مقلدین عوام میتوانند تقلید کنند از مفضولین نه از افضل، بسی واضح است که نمیفرمایند مفضولین حکماً باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از شخص افضل باشند، چرا که فرض مسأله این است که مفضولین مقلد نیستند و خودشان داخل عرصه علمائی هستند که تقلید بر ایشان حرام است، و به اتفاق علمای شیعه باید عمل کنند به قول خودشان. و بسا آنکه مسألهای را که فهمیدهاند برخلاف افضل فهمیده باشند، مثل آنکه افضل کشمش جوشیده را حرام و نجس داند و مفضول کشمش جوشیده را حلال
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۸ *»
و پاک داند؛ پس چگونه میتوان تصور کرد که مفضول باید ساکت شود از حلالبودن و پاکبودن کشمش، یا راوی و حاکی شود از افضل؟ و حال آنکه فتوای افضل و مفضول این است که مفضول باید عمل به فتوای خود کند و از برای مقلدین خود فتوای خود را بیان کند، بلکه لازم است بر او که در مقام استدلال بر حلالبودن و پاکبودن کشمش جوشیده اثبات کند فتوای خود را و ردّ کند فتوای شخص افضل را در حرامبودن و نجسبودن کشمش جوشیده. پس چگونه معقول است که بر او واجب باشد که روایت و حکایت کند چیزی را که مردود خود او است و فتوای خود او برخلاف آن است؟ مگر آنکه نقل کند که فتوای شخص افضل این است که کشمش جوشیده حرام و نجس است. و چنین نقلی را افضل هم میکند که فتوای شخص مفضول این است که کشمش جوشیده حلال و پاک است. و گویا منظور شما چنین نقلی و روایت و حکایتی نباشد، چرا که چنین نقلی اختصاص به مفضول یا افضل ندارد.
باری، پس متذکر باشید که آن شخص افضلی که باید جمیع مردم مطیع او باشند و مفضولین از علماء باید راوی و حاکی از قول او باشند یا ساکت باشند، پیغمبر خداست؟ص؟ و هریک از ائمه هدیٰ علیهمالسلامند در عصر خود. و اما در میان شیعیان بعضی افضل باشند و بعضی مفضول، نباید مفضول حکماً ساکت باشد یا راوی و حاکی از جانب افضل باشد. و به فتوای خود افضل باید مفضول مستقل باشد و از کتاب و سنت تکلیف خود و مقلدین خود را بفهمد و بیان کند و عمل کند، و خلاف این مطلب خلاف ضرورت مذهب شیعه اثنیعشری است و من یتّبع غیر سبیل المؤمنین نولّه ما تولّی.
و امید است که شما بدانید که اهل حق برخلاف ضرورت مذهب تکلم نمیکنند، و چیزی را که خدا واجب قرار نداده و واجب نکرده واجب نمیکنند، چنانکه در رساله «موضح» عبارت ایشان را ترجمه کردهام. و ایشان حفظ ضرورت مذهب را از جمیع مردم بیشتر میکنند، و مانند ثقلین که از یکدیگر جدا نمیشوند تا وارد شوند بر لب حوض کوثر،
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۱۹۹ *»
ایشان هم با ضرورت مذهب جدا نمیشوند تا وارد شوند در فِنای حجةاللّه اکبر؟ص؟.
و از این است که در بسیاری از مواضع اصرار میکنند که دین و مذهب و طریقه ما آن چیزی است که در بازار مسلمین رواج است. پس اگر احیاناً کلام متشابهی از ما ببینید، بدانید که مراد ما از آن کلام همان چیزی است که رواج بازار مسلمین است. و بدانید که آنچه را برخلاف آنچه در بازار مسلمین است از کلام ما یافتید، مراد ما نیست. چنانکه در جلد اول در مطلب چهارم از کتاب مستطاب «ارشاد» در فصلی در ذکر معراج میفرمایند: «بدانکه اولاً واجب است در این مسأله و باقی مسائل هم که این مقدمه را بدانی که حضرت پیغمبر؟ص؟ تشریففرمای این عالم شدند در وقتی که مردم بعضی بت میپرستیدند و بعضی سنگها را میپرستیدند و بعضی درختها را میپرستیدند و بعضی حیوانات را میپرستیدند مانند گاو و امثال آن و بعضی آفتاب و ماه و ستارگان را میپرستیدند و بعضی آتش میپرستیدند و همچنین همه در وادی ضلالت حیران و سرگردان، و در میان عرب ظاهر شد که عصبیّت و حمیّت و کبر آنها از همهکس بیشتر بود و تعصب بتها و طریقه جاهلیت خود را از همهکس بیشتر میکشیدند. پس آن بزرگوار آمد و طریقه حقه و ملت بیضاء را در میان مردم آشکار کرد و خوردهخورده کارش به بیزاریجستن از آنها رسید و اظهارکردن کفر آنها و نجاست آنها و لعن بر آنها و بر خدایان آنها و خوردهخورده امرش به مقاتله رسید و جهاد کرد و با ضرب شمشیر امر خود را ظاهر کرد و بالاتر از سیاهی رنگی دیگر نباشد، و بالاتر از کشت و کشار امری دیگر نیست. پس چیزی که در دین خدا باشد و واجب باشد اعتقاد مردم فرو نگذارد. وقتیکه جهاد و قتل را بر خود گذارده بود دیگر خوفی نداشت که امری را پنهان کند. پس همه آنچه واجب بود و از دین خدا بود و میبایست مسلم به آن اعتقاد کند در میان مردم ظاهر کرد و به ضرب شمشیر به گردن ایشان گذاشت و مردم هم داخل در امر شدند و خوردهخورده امر دین خود را آشکار کرد تا آنکه وحی نازل شد و آیه آمد که «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» یعنی امروز کامل کردم برای شما دین شما را و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۰ *»
تمام کردم بر شما نعمت خود را و پسندیدم برای شما اسلام را که دین شما باشد. پس اگر چیزی مانده که فرمایش نشده بود، این آیه بیجا بود. پس تمام آنچه بر مسلمین واجب بود فرمایش رفت و از اینجهت فرمودند که حلال محمّد حلال الی یوم القیمة و حرام محمّد حرام الی یوم القیمة پس حلال او حلال است تا روز قیامت و حرام او حرام است تا روز قیامت و شریعت او آخری شریعتها است و سنت او آخری سنتها و کتاب او آخری کتابها.
پس چون این مسأله محقّق شد، پس عرض میشود که هر مسألهای خواه بزرگ و خواه کوچک و خواه مشکل و خواه واضح، خواه در معرفتها و خواه در سایر امور که مخالف این کتاب و این سنت و اجماع این مسلمین باشد باطل و از درجه اعتبار ساقط است. میزانی در میان مردم گذاردهاند که اجماع مسلمین باشد. هر حرفی را باید با این ترازو سنجید، اگر درست است و با هم موافق است معلوم است که از جانب پیغمبر است و معلوم است که از جانب خداست و حق است. و هرچه با اجماع این مسلمین مخالف است معلوم است که با قول پیغمبر مخالف است و مخالف قول خداست.
و اگر جاهلی گوید که اجماع مسلمین چه دلالت بر قول پیغمبر دارد؟ میگویم به او چنانکه تو چین را ندیدهای ولکن از تواتر قول مردم و کسان بیغرض بسیار شنیدهای یقین داری که ولایت چین هست و شک در این نداری و هرکس بگوید نیست البته سفیه و بیعقل است در نزد تو و در این شبهه نیست، همچنین هرگاه جمیع مسلمین در عصری طوری را دین خود قرار دادهاند و اتفاق بر آن دارند و آن را از دین اسلام میدانند و آن را طریقه پیغمبر میدانند چگونه یقین نمیشود که اتفاقی اینها دین پیغمبر است؟ص؟؟ شک در این نمیکند مگر کسی که مبتلا به وسواس باشد و الّا همان قسم که به سیرت سلاطین سلف علم به هم میرسانیم، همان قسم به سیرت پیغمبر؟ص؟ علم به هم میرسانیم و در این شک نیست. پس معلوم شد که اتفاق مسلمین برحق است و مخالف ایشان باطل است البته و از طریقه و سنت پیغمبر؟ص؟ خارج است. پس کدام
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۱ *»
ترازو از این محکمتر و عدلتر و کدام شاهد و گواه از این بهتر؟ سبحاناللّه، مردم جاهل در بعضی مسائل از ما کرامت میخواهند. جمیع معجزات پیغمبر دلیل حقیّت قول ما است وقتی که ما موافق اجماع مسلمین سخن بگوییم دیگر کرامت برای چه میخواهند؟
باری، همین قاعده را در دست بگیر و قول هرکس را که میشنوی به این ترازو بسنج و مقدار هرکس را به همین قاعده که ذکر شد بدان. اگر کسی در این دین است که میزان همین است و اگر از این دین خارج است پس او داند و کار خود، ما را با او کاری نیست و از برای او اطاعتی نه. و همچنین هر مطلب که از ما میشنوی طلب میزان کن که به حول و قوه خداوند به این میزان سنجیده شده است و در این ترازو راست است. و آنچه شنیدهای که فرمودهاند که بر هر حقی حقیقتی است و بر هر صوابی نوری است، همین شریعت است حقیقت هر حقی و همین است نور هر صوابی. و این مطلب را اگرچه همهکس ادعا میکنند لکن خداوند تو را عقلی داده است و به قدر عقل تو تو را تکلیف کرده است تو همین قدر از روی غفلت و بیفکری تقلید کسی را مکن و فهم خود را به کار بر و عقل خود را حاضر کن و خود به عقل خود بسنج که لامحاله خداوند عالم آنقدر که از تو خواسته است به تو خواهد رسانید و به تو خواهد فهمانید، و مقدار هرکس را به قول او بفهم نه آنکه قول مردم را تسلیم کنی که میگویند که فلانی عالم است؛ بلکه گوینده احمق باشد، تو چرا اطاعت احمقان نمایی؟ پس این فصل را بدان و زیور گوش خود گردان.»([۴])
و همچنین در جلد دویّم در قسمت دویّم همین کتاب مستطاب میفرمایند: «و همچنین باز یکپاره معنیها هست که لفظ محکم معیّن آن معنی را میرساند، و بعضی از معنیها هست که لفظ محکم آن معنی را نمیرساند و باید لفظ متشابه گفت تا آن معنی فهمیده شود. و محکم آن باشد که موافق حق معلوم باشد و متشابه آن است که به ظاهر موافق حق نباشد بلکه شبیه به باطل باشد و هرکس میشنود از آن گمان باطل کند
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۲ *»
ولکن در حقیقت حق است و باطل را در آن راه نیست. پس در این هنگام هرکس از آن لفظ متشابه موافق محکم حق معلوم فهمد، آن را فهمیده و هرکس از آن باطل فهمد آن را نفهمیده. و از برای لفظ و معنی قسمهای بسیار است چه فایده که این کتاب به جهت عوام است و الّا همه آن قسمها را بیان میکردم تا بدانی که هر کلامی چه خاصیت دارد و همینقدر در اینجا کافی است.
مجملاً که کسی که در نهایت فصاحت و بلاغت است باید لفظی گوید که آن مطلبی که در دل دارد واضح شود، پس چارهای ندارد مگر آنکه لفظهای متشابه در کلامش باشد، ولکن تکلیف شنوندگان است که اگر متشابه را بفهمند خدا را حمد کنند بر نیکی فهم خود و اگر نفهمند آن را به محکمها ردّ کنند و از پی متشابه به طور ظاهر نروند. و از این جهت است که در کلام خدا با وجود فصاحت و بلاغت کلام متشابه هست و خدا در قرآن میفرماید آیهای که معنی آن آن است که خدا کتاب را نازل کرد بعضی از آن آیههای محکم است و آنها اصل کتاب است و بعضی دیگر متشابه است، آنها که ایمان دارند میدانند که آن متشابهها هم حق است و موافق محکمها است و اما کسانی که در دل ایشان میل به باطل است پیروی متشابهها را میکنند به جهت فساد و تأویلکردن آن به طور میل خود و نمیداند معنی آن متشابهها را مگر خدا و صاحبان علم که ائمه و شیعیان خاص باشند. و همچنین در کلامهای پیغمبر هم محکمی است مثل محکم کلام خدا و متشابهی است مثل متشابه کلام خدا. و اینکه در کلام ایشان متشابه هست از راه عجز ایشان نیست در بلاغت و در بیان، بلکه از جهت آن است که بعضی مطلبهای حق هست که نمیتوان آنها را بیان کرد مگر به لفظ متشابه. و همچنین در کلامهای ائمه؟عهم؟ محکم و متشابه است و همچنین در کلامهای علمای شیعه محکم و متشابه هست و از راه عجز در بیان نیست. ولکن مطلبی میبینند که لفظی در این عالم ندارد مگر لفظ متشابه و نمیتوان آن را بیان کرد مگر به لفظ متشابه از این جهت در کلامهای خود متشابه دارند، و با وجود این دایم فریاد میکنند که از پی متشابهات نروید
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۳ *»
مگر آنکه آنها را با محکمها مطابق کنید و یکی ببینید. لکن بعضی از دشمنان که خیال فتنه دارند و فساد را طالب میباشند از پی متشابهها رفتهاند و آنها را به طور باطل و کفر معنی میکنند و مردم را از راه حق میگردانند و نسبت بد به صاحب آن کلام میدهند. و بعضی دیگر که دلهای ایشان میل به باطل دارد آن کلامها را سند خود میسازند و از پی باطل میروند و بنای عالم بر همین بوده و هست تا خدا غیر این خواهد.
باری، پس آنچه از کلامهای ما در این کتاب یا در کتابهای دیگر یا در درسهای عام و خاص بشنوید که متشابه است معاذاللّه که ظن بد برید و خیال باطل نمایید و از راه میل به باطل آنها را به طور میل خود معنی کنید یا آن را دستاویز قدح ما سازید. چرا که ما را چنانکه کلام متشابه هست کلام محکم هم هست و متشابه کلام ما موافق محکم کلام ما است. و چنانکه در مسأله معراج عرض کردم اصل و مرجع جمیع حرفها و اعتقادهای ما محکمات کتاب خدا و محکمات سنت رسول؟ص؟ و اجماع مسلمانان است که در بازارها و مسجدها و مجمعهای خود میگویند. پس هرچه با اجماع و ضروری مسلمانان راست و درست باشد آن اعتقاد ما است و به آن در دار دنیا زیست داریم و به آن میمیریم و به آن محشور میشویم انشاءاللّه و هرچه مخالف اجماع مسلمانان است و شیعیان، ما از آن مذهب بیزاریم به سوی خدا و رسول و ائمه و اولیاء؟عهم؟. این محکمی که چندین مرتبه نوشتهام و گفتهام. پس مؤمن این حرف را تصدیق میکند و منافق از پی متشابه کلام میرود.»([۵]) تمام شد کلام بانظام آن برگزیده مَلِک علّام و کلام الملوک ملوک الکلام.
پس متذکر باش و غافل مباش که علامت مؤمن این است که تصدیق کند کلام محکم را، و علامت منافق همین است که از پی کلام متشابه رود و برخلاف کلام محکم معنی کند، چه جای آنکه کلام متشابهی هم در میان نباشد و خود او اختراعی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۴ *»
کند. و همیشه علامت مؤمن تصدیق محکم بوده، و همیشه علامت منافق از پی کلام متشابه رفتن بوده. و کلام این بزرگوار مطابق کلام خداست جلّشأنه که میفرماید: هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّالکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.
پس چون علامت مؤمن و علامت منافق را فهمیدید سعی کنید که خود منافق نشوید و از پی کلام متشابه نروید و تابع منافقین نشوید و آیه من یتولّهم منکم فانه منهم را متذکر باشید تا از ایشان محسوب نشوید. و برحذر باشید از ایشان بیش از آنکه از شیر درنده در حذرید، چرا که هلاک دنیای فانی با هلاکت عالم جاوید همسری نکند.
پس چون علامت مؤمنین و علامت منافقین را به دست آوردید پس متذکر شوید که آن اجماع و ضروری مسلمین و مؤمنین را که میفرمایند در بازارها و مسجدها و مجمعها مردم میگویند چیست؟ آیا آن اجماع اجماع حکماء و علماء است که عوام از آن خبر ندارند؟ پس چگونه در بازارها و مسجدها و مجمعها میگویند؟ یا آن اجماع اجماع مسلمین و مؤمنین است که در بازارها و مسجدها و مجمعها میگویند و به غیر از مستضعفین از طفلها و پیرهای خرف و سفهای مردم همه مسلمین و مؤمنین در آن اجماع شریکند از حکماء و علماء گرفته تا عوامالناس بابصیرت، از اینجهت در بازارها و مسجدها و مجمعها گفته میشود. و چنین اجماعی را به اصطلاح، اتفاق مسلمین و مؤمنین و ضرورت دین و مذهب میگویند.
پس متذکر شوید که آیا چنین ضرورتی را که میفرمایند به آن زیست میکنیم در دنیا و به آن میمیریم و به آن محشور میشویم انشاءاللّه، حجت خدا هست یا نیست؟ و محکمی است که جمیع محکمات کتاب و سنت به آن محکم شده یا محکم نیست؟ و اگر محکم شد و محکمتر از هر محکمی شد متمسک به آن و مصدق آن محکم است یا نیست؟ و مخالف آن مخالف با خدا و رسول؟ص؟ و ائمه هدیٰ؟عهم؟ هست یا نیست؟ و اگر مخالف شد اعتنائی به مخالفت او هست یا
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۵ *»
نیست؟ و حکم او چیست؟ پس متذکر باشید و غافل مباشید که آیا در کدام بازار و کدام مجمع مسلمین و مؤمنین در کدام عصر به غیر از ائمه طاهرین؟عهم؟ امور دینیه منحصر بوده به شخص واحد شیعی و جمیع مردم تابع او بودهاند، نهایت آنکه علمای آن عصر راویان و حاکیان از آن یکنفر شیعی بودهاند؟ و در کدام بازار و کدام مسجد و کدام مجلس و کدام عصر اعتقاد شیعه اثنیعشری این بوده که جمیع امور دین و مذهب باید منحصر باشد به یکنفر از شیعیان و همان باید ناطق یا حاکم باشد، و جمیع علمای عصر او باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از او باشند؟ و اگر متذکر شوید خواهید فهمید که اگر بنای مذهب شیعه اثنیعشری این بود که معتقد باشند به اینکه در هر عصری به غیر از ائمه طاهرین؟عهم؟ باید یکنفر از شیعیان ناطق یا حاکم یا امام باشد و سایر علمای شیعه باید ساکت یا راوی و حاکی از آن یکنفر باشند، مانند آنکه هریک از ائمه؟عهم؟ در عصر خود ناطق و حاکم و امام بودند و جمیع مردم باید تابع باشند و از خود ساکت باشند و راوی و حاکی از امام؟ع؟ باشند، این مطلب در میان جمیع شیعه اثنیعشری معروف بود، و در بازار و مسجد و مجلس ایشان امری مسلّمی میشد که محل اتفاق خاص و عام ایشان بود، مانند آنکه امر انحصار امامت و قیام به امر سیاست در میان ایشان معروف است و محل اتفاق خاص و عام ایشان است که باید منحصر به یکی از ائمه طاهرین؟عهم؟ باشد، و معروفتر بود در نزد خاص و عام ایشان از نماز و روزه و خمس و زکوة و حج و جهاد، چنانکه امامت هریک از ائمه طاهرین؟عهم؟ در نزد خواص و عوام در بازارها و مسجدها و مجلسهای ایشان معروفتر است از سایر اموری که باید از امام؟ع؟ صادر شود.
و مگو که عوام چه میدانند که در هر زمان امور دین و مذهب منحصر به شخص واحد بوده و سایر علمای شیعه یا ساکت یا راوی و حاکی از او بودهاند، و شاید در نزد علمای شیعه و خواص ایشان این امر معروف بوده، چرا که اولاً عرض میکنم که از خود علماء سؤال کنید که آیا چنین امری معروف در میان ایشان بوده و هست، یا نبوده و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۶ *»
نیست؟ و ثانیاً عرض میکنم که امر شیعیان بزرگ و پیشوایان از امر امامت ائمه طاهرین؟عهم؟ بالاتر نیست، پس چه شد که امر امامت ایشان در نزد خواص و عوام در بازار و مسجد و مجلس ایشان معروف همه ایشان شد، و امر انحصار امور دینیه به شخص واحد شیعی، معروف در میان ایشان نشد؟ و ثالثاً عرض میکنم که بر فرضی که انحصار امور دینیه به شخص واحد شیعی امر دقیقی بوده که عوامالناس بیبهره ماندهاند، پس امر به این دقت که گوشزد عوام نشده معلوم است که مکلفٌبه عوام نبوده و نیست، و لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتيٰها اوضح شاهدی و اصدق صادقی است. پس چنین امر دقیقی، امر عامی نخواهد بود مانند امر امامت ائمه طاهرین؟عهم؟. و اگر مانند امر امامت ائمه طاهرین؟عهم؟ نیست و نباید عوامالناس بفهمند و اعتقاد کنند، دیگر دلیل و برهان اقامهکردن از برای ایشان از برای امری که نمیتوانند بفهمند معنی ندارد. و اگر باید بدون دلیل تقلید از علمای خود کنند که در عسر و حرجی که در دین نیست واقع خواهند شد، چرا که بر فرضی که یکی از علماء ادعا کند انحصار امور دینیه را به خود یا به غیر خود، دیگری این مطلب را ردّ میکند؛ پس عوامالناس بدون دلیل و برهان تصدیق کدامیک را بکنند و تکذیب کدام را؟ و اگر جمعی که در لباس علمند اثبات کنند امری را، جمعی دیگر هم نفی میکنند همان را؛ پس عوامالناس که سخن مثبِت و نافی را نمیفهمند تصدیق کدام طرف و تکذیب کدام طرف را باید بکنند؟
پس متذکر باشید که آن امر عامی که تکلیف خواص و عوام است همان است که در بازار و مسجد و مجمع مؤمنین است، و آن امر محکمتر از جمیع محکمات دین است به طوری که باید خواص و عوام به آن در دنیا زیست کنند و به آن بمیرند و محشور شوند. چنانکه تصریح فرمودند که چندین دفعه گفتهام و نوشتهام، و تصریح فرمودند اعلیاللّهمقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه که مؤمن تصدیق میکند و منافق از پی متشابه کلام ما میرود. اعاذنا اللّه و ایاکم من النفاق و وفّقنا علی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۷ *»
الاتفاق الی یوم التلاق.
پس اگر عوامالناس بتوانند بفهمند که هرکس خوردن خمر را در اسلام بدون ضرورتی حلال داند باطل است و از ضرورت مسلمین خارج است، اگرچه لفظ خمرٍ لذّة للشاربین در قرآن باشد، و حلالکننده خمر به این آیه استدلال کند، میتوانند بفهمند که در میان شیعیان در بازار و مسجد و مجمع ایشان هرگز واجب و لازم نبوده که امور دینیه منحصر به شخص واحد باشد و باقی علمای عدول حتماً ساکت یا راوی و حاکی از او باشند، اگرچه در امکان باشد که در یکزمانی عالمی منفرد یافت شود که سایر علماء در نزد او تلمّذ کنند، یا اذعان به افضلیت و اعلمیت او کنند. باری، و همچنین اگر عوام غیرمستضعف میتوانند بفهمند که ترک نماز بدون عذر از برای مکلفین جایز نیست، یا میتوانند بفهمند که نماز پنج رکعتی در میان نمازهای یومیه نیست، و هرکس بگوید یکی از نمازهای یومیه پنج رکعتی است مبتدع است در دین، میتوانند بفهمند که هرکس بگوید در میان شیعیان امور دینیه باید منحصر باشد به یکی از ایشان و سایر عدول نافین باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن شخص منفرد باشند، خارج شده از آنچه در بازار و مسجد و مجمع مسلمین متداول است. و آنچه متداول است ضرورت ایشان است، و چنین قائلی از ضرورت ایشان خارج شده.
بلکه اگر کسی متذکر باشد خواهد یافت که اگر چنین چیزی در میان شیعه بود، معروفتر بود در میان ایشان از معروفبودن اینکه نماز یومیه از چهاررکعتی بیشتر نیست و از دو رکعتی کمتر نیست. بلکه معروفتر بود از هر حلال معروفی و از هر محرّم معروفی، و از هر واجب معروفی و از هر حرام معروفی و از هر مستحب معروفی و از هر مکروه معروفی و از هر مباح معروفی، چرا که چنین شخصی باید مرجع کل مردم باشد از علماء گرفته تا عوامالناس. و باید هر حلالی و هر محرّمی و هر واجبی و هر حرامی و هر مستحبی و هر مکروهی و هر مباحی و هر مسألهای از مسائل جزئیه اینها از او صادر شود، و باقی علماء چنانکه فرمودید باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از او باشند.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۸ *»
پس چنین شخصی معروفتر از هر معروفی در هر زمانی باید باشد در میان شیعه، به طوری که جمیع غیرمستضعفین او را بشناسند. و ممکن نیست که حاکم بر کل مردم که مردم صادرند از امر او معروف نباشد و امرهای او معروف باشد. هر سلطانی در هر اقلیمی معروفتر است از پیشکاران او و خود او معروفتر است از احکام او، و هر حاکمی در هر بلدی معروفتر است از گماشتگان او، چه شده که امور دینیه همیشه منحصر بوده به شخص واحدی ناطق و حاکم بر کل، و باقی یا ساکت بودهاند یا راوی و حاکی از او بودهاند یا تابع و مقلد بودهاند، و آن شخص معروف نبوده؟ و در بازار مسلمین و مساجد و محافل احکام دینیه از او منتشر بوده و روایات و حکایات همه از او بوده و خود او معروف نبوده، تا این زمان محنتاقتران که سرکار فرمودهاید که باید ناطق یکنفر باشد، و باقی عدول باید یا ساکت باشند یا راوی و حاکی از او باشند؟ و اگر کسی میگفت در همین زمان باید چنین باشد ولکن سابق بر این چنین نبود، قباحت قول او کمتر بود از اینکه بگوید در جمیع زمانها چنین بوده و خواهد بود. نمیدانم سخنی از این سخن سستتر عاقلی میتواند تصور کند؟ و آیا ثکلیٰ به این سخن نمیخندد؟
باری، ضروریات هر دین و مذهبی چنان معروف است در میان مردم که خبر آنها به کسانی که خارج از آن دین و مذهبند رسیده چه جای کسانی که داخلند در آن. عبرت بگیرید که بسیاری از عامه و یهود و نصاری و مجوس میدانند که مذهب شیعه اثنیعشری این است که دوازده امام دارند، و امامان خود را معصوم میدانند، و هر امامی را در عصر او ناطق و حاکم بر کل میدانند و سایر شیعیان را در عصر او تابع او میدانند، و امور دینیه را منحصر به او میدانند و باقی تابعین را ساکت یا راوی و حاکی از او میدانند. بلکه بسیاری از اهل ادیان خارجه بسیاری از فروع مذهب ایشان را میدانند و میدانند که نمازهای یومیه را در پنج وقت واجب میدانند، و روزه ماه رمضان را واجب میدانند، و حج و جهاد و خمس و زکوة را واجب میدانند، چه جای
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۰۹ *»
داخلین در مذهب شیعه از اهل بصیرت.
پس چه شد که چنین مطلبی که در هر زمانی بوده، در بازارهای شیعه و مساجد و محافل ایشان مذکور نبوده؟ تا حال هم که سرکار فرمایش کردهاید، چرا بر شما معلوم نشده که محتاج شدهاید به سؤال از آن؟ و اگر چنین چیزی که مرجع جمیع امور دینیه است در میان شیعه بود، اول همان معروف میشد و بعد سایر امور دینیه. مثل آنکه اولچیزی که تعلیم اطفالشان میکنند این است که خدا یکی است و پیغمبر او محمدبنعبداللّه است؟ص؟ و امامان دوازدهاند؟عهم؟ و بعد سایر ضروریات دین و مذهب را تعلیم میکنند به طوری که در بازار و مسجد و مجمعشان متداول است.
باری، در خانه اگر کس است این حرف بس است و اگر کسی نیست که حکمة بالغة فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون، انا للّه و انا الیه راجعون.
و اما اینکه فرمودهاند که: «اگر گویی این دلیل اثبات وجود امامی را میکند در هر عصر، ما وجود امام را انکار نداریم؛ گوییم این دلیل اثبات وجود پیغمبر را هم میکند و اثبات وجود شیعه را هم میکند چرا که راه استدلال یکی است.» بسی واضح است که مرادشان از یکیبودن راه مسأله این است که حجتی از جانب خداوند عالم جلّشأنه باید در میان خلق باشد، خواه آن حجت پیغمبر باشد یا امام باشد یا شیعه باشد. و مرادشان این نیست که خصائص پیغمبری را از برای امام ثابت کنند و خصائص امام را از برای شیعه ثابت کنند. آیا نه این است که یکی از خصائص پیغمبر؟ص؟ این است که پیغمبر آخرالزمان باشد، و به واسطه او فیض وحی الهی به جمیع خلق برسد از امام گرفته تا رعیت، و این امر از خاصه او است؟ص؟ که در امام؟ع؟ نیست، و امام باید به واسطه او مطلع شود به وحی الهی؟ و همچنین آیا نه این است که از جمله خصائص امام؟ع؟ این است که معصوم باشد از هر جهلی و غفلتی و سهوی و نسیانی و خطائی و عصیانی و نقصانی و عالم باشد به ماکان و مایکون الی یوم القیمة، و هیچیک از شیعیان ایشان چنین نیستند، بلکه هیچ پیغمبری به غیر پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ دارای
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۰ *»
جمیع خصائص ائمه؟عهم؟ نیستند. و آیا نه این است که ایشان مفترضالطاعهاند و شیعه مفترضالطاعه نیست مگر به قدر روایت و حکایت و درایتی که از ایشان بکند؟ پس وحدت در هر عصری مخصوص پیغمبر؟ص؟ و سایر ائمه طاهرین؟عهم؟ است که مرکز حقیقی ملک خدایند چنانکه در «ایضاح»، عبارت کتاب مستطاب «ارشاد» را نقل کردم.
و بسا آنکه چون لفظ شیعه مفرد است مثل لفظ پیغمبر و امام، استدلال کنند بر وحدت ناطق و حاکم شیعه؛ و جواب از این قبیل خرافات گذشت. و لفظ شیعه بر جمیع شیعه اطلاق میشود، مثل آنکه لفظ امام بر جمیع ائمه؟عهم؟ اطلاق میشود که خداوند فرموده و اجعلنا للمتقین اماماً. و بعد از تصریح در کتاب مستطاب «ارشاد» که وحدت مخصوص مرکز حقیقی و امام است چنانکه در رساله «ایضاح» نقل شد، شبهه باقی نخواهد ماند از برای طالب حق. اگر عبارت «ارشاد» حجت است که تصریح فرمودهاند که وحدت مخصوص امام؟ع؟است. أفتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض؟
فرمودهاند: و در کتاب مبارک «هدایةالصبیان» هم میفرمایند: «باید دانست که امر این رکن از دین، سابق بر این از جور ظالمین مخفی بود و ایشان را کسی نمیشناخت ولکن علم ايشان در میان بود به قدر تمامشدن حجت خدا، تا در این زمان که خداوند مصلحت در اظهار این امر دانست و ظاهر کرد شخص ایشان را. و اول ظاهرشدن امر این رکن چهارم در دين به واسطه جناب شیخ احمد بن زینالدین الاحسائی بود. پس آن بزرگوار به حول و قوه الهی در عالم اظهار کرد و حجت خدا را تمام کرد جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء المحسنین. و بعد از آن بزرگوار، جناب سیدکاظم بن سیدقاسم رشتی اجلاللّهشأنه. پس آن دو بزرگوار به حول و قوه خداوند احکام دین را از فروع و اصول در همه عالم پهن کردند به طوری که شهری نماند از شهرها مگر آنکه علم و معرفت ایشان به آنجا رسید و بندگان به واسطه آن دو بزرگوار آزمایش شدند و هرکس علم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۱ *»
و حکم ایشان را قبول کرد نجات یافت و هرکس قبول نکرد گمراه شد. و باید دانست که خداوند بعد از ایشان باز زمین را خالی نگذارده و نخواهد گذارد تا ظهور امام؟ع؟.» و خود سرکار در کتاب مبارک «ایضاح» فرمودهاند که علم مرحوم شیخ منحصر به خود شیخ بود، و بعد به سیدمرحوم و بعد به آقای بزرگوار بود، منحصر بودند. در کتاب مبارک «میزان» هم فرمودهاند در سایر کتب و درس که هرکس امام زمان خود را نشناسد و بمیرد جاهل مرده بلکه کافر. حال عقل قاصر این حقیر نمیتواند که این فرمایشات را تطبیق نماید و تکلیف زمان حال خود را بداند که ناجی باشد و رستگار.
و باز در «ایضاح» فرمودهاند که شیخمرحوم میفرمود علم من چیزی است که در بازار مسلمین است، و ضرورت میزان حق و باطل است. حقیر که سهل، اکثر مردم خیلی از ضروریات علمی و غیره را نمیدانند که تمیز بدهند. ضروری بدیهی را که ماها میفهمیم کسی از مسلمین تجاوز نمیکند چه جا که از سلسله جلیله باشد، مثل نماز و روزه و بعضی حلال و حرام را، که شخص بداند حق و باطل کدامند. مثلاً اگر کسی بگوید شراب حلال است یا نماز ظهر سه رکعت، یا مسح را زیر پا باید کشید و باقی بدیهیات ضروری را اختلاف بدهد که همهکس میداند خلاف است، لکن کسی در زمانِ حال انکار این بدیهیات را نکرده حتی سنّی، چگونه باید تمیز داد؟
مجدداً جسارت مینماید سرکار را به خدا و اشخاصی که عرض شد قسم میدهد الآن جوابی شافی و تکلیفی کافی از این مطالب که عرض شد برای حقیر معین و مرقوم بفرمایند که به آن متمسک شده دست به دامان سرکار زده و انشاءاللّه ناجی باشد. در باب ناطق هرگاه همینطور است و منحصر است بفرمایند صحیح است و الّا متعدد باید باشد، یا ردّی بر این قول هست به دلیل عقلی و آفاقی و انفسی و حکمت، بطلان قول را مرقوم فرمایند و عقیده را که باید چه قسم دین ورزید و اعتقاد نمود. به جهت اینکه به فهم ناقص خود از این کتب و این عبارات اینطور اعتقاد
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۲ *»
حاصل کرده بود که منحصر است شخص ناطق، و به یکنفر باید تقلید کرد و دین ورزید. بدیهی است نقباء و نجباء و علماء متعدد بوده و هستند لکن ناطق را منحصر دانسته تا به حال، استدعای جواب کافی دارد.
عرض میشود که اگرچه جواب از این سؤال از آنچه گذشت معلوم شد، ولکن باز به طور اختصار عرض میکنم که مراد هرکسی را از تمام عبارت او باید فهمید، نه آنکه سابق و لاحق عبارت را قطع نظر کنند و عبارت وسط را گرفته استدلال کنند. آیا نه این است که اللّه لا اله الّا هو الحیّ القیوم یک مطلب حقی است اگر تمام عبارت را بخوانی و معنی کنی؟ ولکن اگر اللّه را از اول عبارت بیندازی و الّا هو الحیّ القیوم را از آخر عبارت بیندازی، و کلمه لا اله را بخوانی و معنی کنی و بگويی که «لا» نفی جنس «اله» را کرده، مطلب مطلب باطلی خواهد شد که مراد گوینده تمام عبارت نبوده؟ آیا نه این است که سابق بر این عبارتی که نقل فرمودهاید این است که میفرمایند: «پس به این جهت خدا در میان خلق از شیعیان در هرعصری چندنفری را انتخاب کرده است و علوم ائمه؟عهم؟را به ایشان تعلیم کرده و ایشان را در میان خلق قرار داده که مردم آنها را ببینند و دین خود را از ایشان یاد بگیرند و از جهالت و نادانی بیرون آیند.» تا آخر عبارت که میرسد به آن عبارتی که سرکار نقل فرمودهاید؟
و بسی واضح است که این چندنفری را که خدا انتخاب کرده در هرعصری که مردم ایشان را ببینند و دین خود را از ایشان بگیرند، همه باید عالم باشند و متدین باشند تا بتوانند تعلیم مردم کنند. و بسی واضح است که باید ناطق باشند و ساکت نباشند، چرا که با سکوت نمیتوان تعلیم کرد. و بسی واضح است که این چندنفری که منتخبند در میان خلق که علوم ائمهطاهرین؟عهم؟ نصیب ایشان شده نباید هیچیک مقلد و جاهل و عامی باشند، چرا که جمیع مقلدین محتاجند در مسائل دینیه خود به این چندنفری که خدا ایشان را انتخاب کرده به علوم آلمحمد؟عهم؟، پس معنی ندارد که جمیع این چندنفر راوی و حاکی باشند از یکنفر ایشان، اگرچه آن
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۳ *»
یکنفر افضل و اعلم از کل آنها باشد؛ چرا که به فتوای خودِ افضل تقلیدکردن حرام است بر مفضولین، و به فتوای خودِ افضل واجب است بر مفضولین که مستقل باشند در فتاوی خود. پس معنی نخواهد داشت که ناطق یکی از ایشان باشد و باقی حاکی و راوی از جانب او باشند. و این مطلب محل اتفاق و اجماع جمیع علمای شیعه اثنیعشری است. بلکه از محل اتفاق علمای ایشان گذشته و بسا صاحبان بصیرت از مقلدین هم از این معنی باخبر باشند. بلکه بر سایر مقلدین هم واجب نیست که حاکی و راوی و مقلد از یک شخص معین باشند اگرچه آن شخص افضل باشد، چنانکه عبارت مرحوم شیخ و آقای مرحوم! را از برای شما نقل کردم.
اما اینکه میفرمایند: «و باید دانست که امر این رکن دین سابق بر این از جور ظالمین مخفی بود و ایشان را کسی نمیشناخت ولکن علم ایشان در میان خلق بود به قدر تمامشدن حجت خدا.» تا آخر عبارت، بسی واضح است که در میان خلق بعد از ائمه طاهرین؟عهم؟ سابقین و مقربین حضرت ربالعالمین بوده و هستند، ولکن بسا آنکه از سبقت و تقرب ایشان اهل عصری بیخبر باشند و ایشان را باشخاصهم نشناسند، و ایشان در میان خلق جلوه کنند و ظاهر شوند به صفت علم و عدلی که ایشان متحملند، و به قدر اتمام حجت علم خود را ظاهر کنند و سبقت و تقرب خود را از جور ظالمین مخفی دارند، پس علم ایشان در میان خلق باشد و علوّ مقام ایشان مخفی باشد. و این است معنی مخفیبودن ایشان، مثل آنکه حضرت یوسف علینبینا و آله و علیهالسلام را برادران او میدیدند و او را نمیشناختند تا وقتی که خود را به ایشان شناسانید. و این خصلت یوسف با قائم آلمحمد صلی الله عليه و آله و عجل اللّه فرجه خواهد بود چنانکه در اخبار وارد شده، تا وقتی که خود را به خلق بشناساند.
و بسا آنکه بعضی از مردم چون شنیدند که رجالالغیبی در دنیا هستند، گمان کنند که رجالالغیب باید مثل جن از نظرهای انس مخفی باشند. باری، رجالالغیب در میان خاص و عام مردم معروفند و در السنه و افواه مشهور، ولکن باشخاصهم از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۴ *»
عامه خلق مستورند. و بسا آنکه گاهگاهی از برای بعضی از مردم ظاهر شوند و خود را به ایشان بشناسانند، مانند خضر علینبیناوآله و علیهالسلام که در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ ظاهر میشد و میفرمودند که خضر بود، و بسا آنکه در این زمانها هم در بیابانی و ورطهای خود را به بعضی از مردم بشناساند.
باری، شیخمرحوم اعلی الله مقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه یکی از آن رجالی بود که اگر فرض کنید در زمان سابق بر عصر خود به دنیا آمده بود مخفی بود و مثل سایر علمای آن زمان سلوک میفرمود، مثل آنکه سایر رجالالغیب مخفی بودند. ولکن چون مشیت الهی بر این قرار گرفت که علم مخصوص به او و امثال او را در عالم ظاهر کند و زمان مقتضی ظهور آن علم شد، خداوند عالم جلّشأنه شخص او را شخص اول ظاهرکنندگان علمِ مخصوص قرار داد. و به طوری که در رساله «ایضاح» عرض کردهام علم او منحصر به خود آن بزرگوار بود، و علومی که در میان علماء بود دارا بود، و میدانست علومی را که سایر علماء دارا بودند و نمیدانستند سایر علمای ظاهر علمی را که منحصر به خود آن بزرگوار بود، مگر آنکه از خود ایشان اخذ کنند. چنانکه معروف است که بعضی از طلاب در زمان او به مرحوم آقای آقا سیدعلی رضواناللّهعلیه عرض کردند که آن بزرگوار بعضی چیزهای نالایق در کتاب خود نوشته، و کتاب «فواید» یا شرح آن را خدمت آن بزرگوار دادند که مطالعه کند، بلکه قدحی در او کند. پس آن جناب آن کتاب را مطالعه فرمودند و به طلاب فرمودند که از اول تا به آخر این کتاب مطالعه کردم، و قسم یاد کردند به حق خدا و رسولخدا؟ص؟ و یکیک از ائمه هدیٰ؟عهم؟ که من نفهمیدم مراد او را، پس شما چه دانستید مراد او را و بطلان مراد او را؟ دست از من بردارید که من قدح نمیکنم در کلامی که مراد را از آن نفهمم و محل قدحی در آن نیابم.
باری، و علم مخصوص آن جناب را چنانکه در رساله «ایضاح» عرض کردهام احدی مانند سیدمرحوم از او اخذ نکرد در میان علمای ظاهر، و از آن بزرگواران
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۵ *»
علم مخصوص را احدی مانند آقایمرحوم اخذ نکرد در میان علمای ظاهر.
باری، اما بندگان به واسطه این بزرگواران آزمایش شدند، به جهت آنکه آن بزرگواران دارای علوم سایر علماء بودند خصوص علم مسائل دینیه، و سایر علمای معروف دارای علم مخصوص به خود ایشان نبودند. پس هرکس تصدیق کرد ایشان را در علوم مشترکه و تسلیم کرد ایشان را در علم مخصوص به خودشان نجات یافت، و هرکس قبول نکرد و انکار کرد ایشان را در علوم مشترکه هلاک شد. چنانکه هرکس انکار کند علم و حکم عالمی از علمای اهلبیت؟عهم؟ را که صاحب علم و حکم شرع باشد هلاک شود، چنانکه این مطلب به الفاظ مختلفه و معنی واحد در اخبار آلمحمد؟عهم؟ وارد شده که ردّکننده بر شیعیان ایشان ردّکننده بر ایشان است، و ردکننده بر ایشان ردکننده بر رسولخداست؟ص؟، و ردکننده بر رسولخدا ردکننده بر خداست جلّشأنه، و ردّ بر خدا در حدّ شرک به خداست جلّتعظمته. باری، و مراد از این ردّ، ردّ انکار است نه ردّی که علمای ابرار به جهت اختلاف اخبار و انظار در مسائل نظریه بر یکدیگر میکنند.
باری، و اما در علمی که مخصوص خود ایشان بود و سایر علمای معروف دارای آن علم نبودند، بعد از آنکه آن بزرگواران در مجالس عدیده گفتند و در مواضع عدیده نوشتند که مراد ما در هرمسألهای که بیان کردهایم آن چیزی است که در بازار مسلمین و مساجد و محافلشان معروف است که ضرورت مسلمین و مؤمنین باشد، همان است مراد ما از بیان ما، و هرکس غیر از آن معروف را از بیان ما فهمید مراد ما را نفهمیده، خواه در معاد جسمانی یا در معراج جسمانی یا در فضائل ائمهطاهرین؟عهم؟ یا در سایر مسائلی که حقیقت آن را بیان کردهایم، دیگر مجال انکاری از برای احدی باقی نگذاردند. نهایت اگر نفهمیدند بیان ایشان را، باید سکوت کنند و توقف نمایند و بگویند ما نمیفهمیم، و نباید تکذیب و انکار کنند ایشان را، و باید حمل کنند قول ایشان را بر صحت. چنانکه واجب است که عمل جمیع مسلمین را حمل بر صحت
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۶ *»
کنیم مادامیکه آن عمل متحمل وجه صحیحی باشد. و واجب بود بر مردم که مصداق این آیه شریفه واقع نشوند که فرموده بل کذّبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لمّایأتهم تأویله پس تسلیم علم ایشان و حمل بر صحتکردن آن بعد از تصریح و تکریر که مراد ما همان امور متداوله در میان مسلمانان است واجب بود. و در صورتی که عمل مسلمین را اگرچه عامی باشند و اگرچه جاهل باشند و اگرچه فاسق باشند باید حمل بر صحت کرد، مادام که راه احتمال صحتی در آن باشد، بسی واضح است که قول و فعل شخص مسلم مؤمن عادل عالم متقی پرهیزگار را باید حمل بر صحت کرد، نه آنکه اعتراف او را به جمیع ضروریات دین و مذهب حمل بر فساد و حیله کنند، و به افترا او را منکر یکی از ضروریات دین و مذهب قرار دهند، و باب وجوب افترابستن بر او را بر روی خود و امثال و اتباع خود مفتوح کنند و در باب عداوت او داخل شوند، پس در چنین صورتی هلاک خواهند شد.
باری، و اما آنچه در رساله «ایضاح» نوشتهام همین است که در اینجا نوشتم، و آنچه در رساله «میزان» به تفصیل نوشتهام چیزی نیست که محل تحیر باشد که شخص بعد از معرفت ائمهطاهرین؟عهم؟ یا خود مسائل دینیه خود را میداند یا نمیداند، پس اگر میداند و عمل به مقتضای آن میکند ناجی و رستگار است، و اگر نمیداند باید از دانایی بیاموزد، و اگر نه خود میداند و نه از دانایی میآموزد نمیتواند عمل کند، و چون ندانست و عمل نکرد و بر این حال مرد، مردن او مردن جهالت و جاهلیت و اهل جاهلیت خواهد بود، و صادق است بر او مضمون این حدیث که فرمودند من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة. و چون تفصیل این مطلب در رساله «میزان» هست در اینجا محتاج به تفصیل نیست.
و در رساله «میزان» و غیر آن مراد من و غیر من از اهل حق این نبوده و نیست که بعد از ائمهطاهرین؟عهم؟ در هر عصری باید یکی از شیعیان ناطق و حاکم در میان خلق باشد و جمیع خلق تابع او باشند، نهایت بعضی از علمائی که هستند یا باید ساکت
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۷ *»
باشند یا راوی و حاکی از آن یکنفر معین، و باقی خلق مستمع از آن راویان و حاکیان از آن شخص منفرد باشند چنانکه سرکار شما فرمودهاید و متحیر شدهاید که آیا آن شخص منفرد کیاست که جمیع مردم باید تابع او باشند که مبادا اگر او را نشناختید هلاک شوید. پس عرض میکنم که چنین شخصی را در میان اهل حق نخواهید یافت، چرا که اهل حق هرگز به ادعای باطل دعوت نخواهند کرد.
اما آنکه در رساله «ایضاح» نوشتهام که مشایخ+ فرمودهاند که میزان حق و باطل آن است که در بازار مسلمانان است، که عبارت «ارشاد» را بعینها نقل کردم، و عبارت شیخمرحوم را ترجمه کردم و تفصیل دادم.
اما اینکه اکثر مردم از ضروریات علمی و غیر آن بیخبرند، پس عرض میکنم که اکثر مردم چنانکه میدانید در قید دین خود نیستند، حرفی در این نیست؛ و اکثری از مردم مسائل علمیه را نمیدانند، صدق است؛ ولکن صاحبان بصیرت ایشان که مستضعف نباشند و در قید دین خود باشند، البته حجتی از جانب خداوند عالم جلّشأنه باید در میان ایشان قائم باشد، اگرچه عامی باشند و عالم نباشند، تا نتوانند بگویند که ما عامی بودیم و حجت تو را ای خدا نمیشناختیم، و ادعای حقّیّت را جماعت بسیاری میکردند و بسا آنکه هریک ادعای حقیت را درباره خود میکردند و ادعای بطلان را درباره دیگران میکردند، پس ما ندانستیم که حق با کدام است و کدام بر باطلند، پس از این جهت متحیر در دین خود ماندیم. یا آنکه بدون دلیل و برهانی از جانب تو به جهت صلاح و صرفه دنیای خود، یا به جهت هویٰ و هوس خود بعضی تابع بعضی شدیم.
باری، پس از جهت قطع عذر جمیع خلق، خداوند عالم جلّشأنه امر عامی را در میان عوام غیرمستضعف و سایر علماء و حکماء برقرار کرد تا رفع عذر ایشان را کرده باشد. و چنین امر عامی را به اصطلاح، ضرورت دین و مذهب مینامند که هرکس موافق با آنها شد، حق است از علماء و حکماء و عقلاء و عوامالناسِ بابصیرت، و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۸ *»
هرکس مخالف آنها است بر باطل است از علماء و حکماء و سفهاء و عوامالناس.
باری، اما اینکه فرمودهاید اگر کسی بگوید شراب حلال است یا نماز ظهر سهرکعت است یا مسح را زیر پا باید کشید و امثال اینها، که همهکس میداند خلاف است. لکن کسی در زمان حال انکار اینها را نکرده حتی سنی، پس چگونه باید تمیيز داد؟ پس عرض میکنم که ضروریات دین و مذهب همه از همین قبیل چیزها است که فرمودید، و همه آنها و هریک از آنها میزان حق و باطل است. و لازم نیست که کسی از جمیع آنها خارج شود تا معلوم شود که از اسلام خارج شده، بلکه اگر از یکی از آنها هم خارج شود از اسلام خارج شده. و لازم نیست که از یک ضرورت معینی مانند حرمت شراب و وجوب نماز خارج شود تا معلوم شود که از اسلام خارج شده، بلکه از هریک خارج شود از اسلام خارج شده. و از این جهت شیخمرحوم فرمودهاند که مرید عامی باید مرشد را به ضرورت دین و مذهب بسنجد و قبول نکند از او چیزی را که مخالف ضرورت دین و مذهب است. چنانکه عبارت آن بزرگوار را از برای شما ترجمه کردم. و از این جهت است که آقایمرحوم در کتابهای خود در بسیاری از مواضع این مطلب را فرمودهاند. و از جمله آنها است که در کتاب «جامع» در باب پنجم در مطلب اول در مسأله ششم، بعد از آنکه اقسام کفّار نجس را بیان میکنند، میفرمایند: «و کذلک کلّ من انکر ضروریّاً من ضروریات الاسلام من اهل الاسلام و من ضروریات المذهب من اهل المذهب.» حاصل معنی آنکه همچنین است حکم هرکس که ضرورتی از ضروریات اسلام را انکار کند از اهل اسلام، و هرکس که ضرورتی از ضروریات مذهب را انکار کند از اهل مذهب.
باری، پس اینکه فرمودهاید که اکثری ضروریات علمی و غیره را نمیدانند که تمیز دهند در میان حق و باطل، پس متذکر باشید و غافل مباشید که مستضعفین را از اطفال و پیرهای خرف و سفهاء، از مقام تمییز میان حق و باطل خارج کنید. و کسانی که شعوری دارند و حقی میشنوند و طالب آن هستند، و باطلی میشنوند و آن را
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۱۹ *»
طالب نیستند، و میخواهند حق را تصدیق کنند و از باطل وحشتی دارند داخل کنید. پس بدانید که اگر در میان این جماعت نباشد یک امر مسلّمی از جانب خداوند عالم جلّشأنه که در میان عوام و خواص مسلّم باشد و در میان ایشان مشترک باشد، و عوام بدانند آن را چنانکه علماء میدانند، آنگاه حجت خداوند عالم جلّشأنه ناقص خواهد بود. چرا که علماء بسیارند، و بسا آنکه عالمی بگوید به عوامالناس که پیروی فلانعالم را نکنید که او مبدع در دین خداست، و بسا آنکه فلانعالم هم به عوامالناس بگوید که پیروی شخص اول را نکنید که او مبدع در دین خداست. پس متذکر باشید که در این هنگام عوامالناس باید چه کنند؟ تصدیق هریک را به محض ادعا بکنند بدون دلیل و برهان الهی، بیجاست و در نزد خداوند عالم جلّشأنه معذور نخواهند بود. پس باید یک امری باشد از جانب خداوند عالم جلّشأنه مشترک در میان عوامالناس و سایر علماء به طوری که همه بتوانند آن را بفهمند تا حجت ناقص نباشد، و اسم چنین امر عامی را ضرورت اسلام و ضرورت مذهب مینامند. مثل حرمت شراب و حلّیت سرکه و وجوب نماز و حرمت زنا و امثال اینها. و امثال اینها امری نیست که مخفی و مشکل باشد که سرکار و امثال سرکار از صاحبان بصیرت آنها را نتوانند بفهمند.
اما حاصل آنکه فرمودهاید که اگر کسی خلاف ضرورتی را بکند همهکس میفهمد که خلاف کرده، لکن کسی در زمان حال انکار ضروریات نکرده حتی سنی، پس چگونه باید تمییز داد میان حق و باطل؟ پس عرض میکنم که از زمان آدم تا خاتم؟ص؟، تا قیام قائم عجلاللّهفرجه، تا قیام قائمین در رجعت، تا قیام قیامت احدی از آحاد مکلفین از علماء و حکماء گرفته تا عوامالناس غیرمستضعف کسی نجات نیافته مگر به تمسک به ضروریات الهیه، و احدی هلاک نشده مگر به مخالفت از آنها یا بعضی از آنها. پس اگر جاهلید عالم شوید و اگر غافلید متذکر شوید تا تصدیق کنید و نجات یابید، و تکذیب نکنید که هلاک شوید.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲۰ *»
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم | تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال |
بلی، سنی هم نگفته که نماز واجب نیست، ولکن گفته که خلیفه رسولخدا؟ص؟ را ما باید تعیین کنیم به اجماع خود نه به تعیین رسولخدا؟ص؟ و اختیار خدا جلّشأنه، و این مطلب خلاف ظاهر و صریح قرآن مسلّم در میان اهل اسلام است که فرموده و ماکان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله امراً انیکون لهم الخیرة من امرهم و فرموده و من لمیحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون، و نصب خلیفه ایشان بما انزل اللّه نبود به اعتراف خود ایشان، و به اجماعِ ادعائی خود ایشان بود و آن اجماع هم محقّق نشد. و همچنین است حال کسانی که عداوت کردند با امثال شیخمرحوم و حال آنکه شیعه بودند و عالم بودند و عادل بودند و متقی و پرهیزکار بودند، بر فرضی که اعلم و اعدل و اتقی و اورع و ازهد اهل عصر خود از سایر علماء ظاهر نبودند؛ و اصرار و تکرار کردند که مراد ما از بیان ما همان است که در بازار مسلمانان است و در مساجد و مجامع ایشان معروف خاص و عام است، یعنی مقرّیم به جمیع ضروریات دین و مذهب و منکر یکی از آنها را کافر میدانیم چه جای منکر جمیع آنها را، و به این زیست میکنیم در دنیا و به این عقیده میمیریم و به این عقیده محشور میشویم انشاءاللّه؛ و معذلک با ایشان عداوت کردند و افتراها به ایشان بستند. آیا عداوت با مقرّین به جمیع ضروریات دین و مذهب، خلاف ضرورت دین و مذهب نبود که کردند؟ و آیا به ضرورت دین و مذهب افترا بر مقرّین به جمیع ضروریات دین و مذهب بستن خلاف ضرورت دین و مذهب نبود که بستند؟ و آیا با علم و تقوی و ورع و مواظبت ایشان به مستحبات چه جای واجبات و اجتناب ایشان از مکروهات چه جای محرمات و اشتغال ایشان به نشر علم فضائل آلمحمد؟عهم؟ و عبادات و فراغ از مباحات، اعتراف ایشان را به جمیع ضروریات دین و مذهب حمل بر حیلهکردن خلاف ضرورت دین و مذهب نبود؟ که گفتند و میگویند که آنچه به زبان بیان میکنند حق است و آنچه در کتابشان نوشتهاند حق است، ولکن در دلشان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲۱ *»
منکر ضروریات اسلامند و معاد و معراج را روحانی میدانند و ائمه؟عهم؟ را خدا میدانند؟ آیا خبردادن از دل از برای مخلوق بیخبر از دل، مخالف ضرورت دین و مذهب نیست؟ اگرچه نگفته باشند که شراب حلال است یا نماز واجب نیست. و آیا شما نمیتوانید بفهمید که خلاف ضرورت دین و مذهب کردهاند، اگرچه نگفتهاند زنا حلال است؟
پس بر همین نسق اگر فکر کنید خواهید یافت که نجات جمیع اهل نجات در دنیا و آخرت به تمسک به ضروریات دین و مذهب بوده و خواهد بود، و جمیع اهل هلاک به مخالفت یکی از ضروریات هلاک شدند و میشوند.
و اما اینکه در باب ناطق فرمودهاید هرگاه همینطور است و منحصر است بفرمایید صحیح است و الّا متعدد باید باشد، یا ردّی بر این قول هست به دلیل عقلی و آفاقی و انفسی و حکمت، بطلان قول را مرقوم فرمایید، و عقیده را که باید چه قسم دین ورزید و اعتقاد نمود، عرض میکنم که بعد از تصریح آقایمرحوم چنانکه در رساله «ایضاح» و «موضح» و در همین رساله گذشت، آیا شکی از برای طالبین تابعین حق باقی خواهد ماند؟
باری، همینقدر بدانید که اصل این مطلب مطلبی نیست که باید حتماً اعتقاد کنید که در هر زمانی بعد از ائمهطاهرین؟عهم؟ باید ناطق منحصر به فرد باشد و باقی مردم تابع، نهایت آنکه سایر علماء راوی و حاکی از آن یکنفرند. بلکه ممکن هست که فرض کنید در یکوقتی یا یکبلدی منحصر شود احکام شرع و امور شرعیه الهیه اصولاً و فروعاً به عالم واحدی که باقی علماء شاگردان او باشند و هنوز به درجه استقلال در فتویٰ نرسیده باشند، پس مقلد آن عالم باشند. نهایت آنکه چون از سایر عوامالناس بهتر میدانند و بر فتاوی آن عالم مطلعند، روایت و حکایت کنند از برای عوامالناس فتاوی آن عالم وحید را. و اما اگر به درجه استقلال به فتویٰ رسیده باشند و عادل باشند، که معقول و منقول نیست که باید حتماً ساکت باشند یا راوی و حاکی از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲۲ *»
آن وحید باشند. اگرچه آن وحید، افضل و اعلم از سایرین باشد و ایشان مفضول باشند. و همچنین حتم نیست که البته باید اعتقاد کنید که در جمیع زمانها و مکانها بعد از ائمهطاهرین حکماً باید ناطقین متعدد باشند، و ممکن نیست که ناطق واحد باشد. بلکه ممکن است که وحیدی یافت شود، و ممکن است که ناطقین متعدد یافت شوند و همه عدول باشند، و همه عالم مستقل به احکام الهیه اصولاً و فروعاً باشند. و بر هیچیک از این دو صورت به تنهایی نباید دلیل و برهان اقامه کرد، نه از کتاب و نه از سنت و نه از عقل و نه از آفاق و نه از انفس و نه از حکمت. و جاهل است کسی که بر یک طرف متصدی اقامه دلیل میشود و طرفی دیگر را ردّ میکند. چرا که به حسب مصالح اوقات و امکنه، این مطلب تفاوت میکند. و دلیل جمیع آنچه گفته شد در مقدمات گذشت، و ضرورت اسلام و ایمان که در بازار و مساجد و مجامع مسلمین و مؤمنین است همین است.
اگر سرکار یا کسی دیگر بفرمایید که ما که سهل، اکثری از مردم ضروریات علمی و غیرها را نمیدانند، پس چطور تمیز دهند میان حق و باطل به میزان ضروریات؟ عرض میکنم بنابر فرضی که سرکار فرمودهاید که ضروریات متداوله در بازار و مساجد و مجامع مسلمین و مؤمنین را نمیدانید یا نمیتوانید بفهمید، مطالبه دلیل و برهان آفاقی و انفسی و عقلی و حِکمی را کردن بسی واضح است که بیثمر خواهد بود و نخواهید فهمید. ولکن آنچه عرض شد جواب فرض سرکار بود و نه این است که خواستم بیادبی کنم که سرکار نمیفهمید، بلکه البته میدانم که میفهمید ولکن غافلید و متذکری باید که باعث تذکر سرکار شود که بدانید که در طرفین این فرض دلیلی از کتاب و سنت و عقل و آفاق و انفس و مجادله و موعظه و حکمت نیست، اگرچه اغلب آیات و احادیث دلالت بر تعدد دارد، و اغلب زمانها در اغلب بلاد علمای ناطقین مستقلین متعدد بودهاند.
اما اینکه فرمودهاید به فهم ناقص خود از این کتب و این عبارات اینطور اعتقاد
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲۳ *»
حاصل کرده بود که منحصر است شخص ناطق، و به یکنفر باید تقلید کرد و دین ورزید؛ بدیهی است که نقباء و نجباء و علماء متعدد بوده و هستند، لکن ناطق را منحصر دانسته تا به حال. پس عرض میکنم اما تعدد نقباء و نجباء و علمای مستقلین در فتویٰ و تقلیدنکردن هیچیک از ایشان از یکدیگر، و روایت و حکایتنکردن هیچیک از یکدیگر، و حکایت و روایت جمیع ایشان از ائمهطاهرین؟عهم؟ اگرچه به واسطه باشد، و اگرچه واسطه مفضول باشد، و ربّ حامل فقه الی من هو افقه حدیثی است متواتر مابین عامه و خاصه؛ حق است و صدق.
اما ناطق را یکی دانستهاید، پس اگر مراد شما این است که در میان شیعیان یکی از ایشان بر جمیع خلق حاکم و ناطق است از جانب خدا یا از جانب ائمههدی؟عهم؟، و سایر نقباء و نجباء و علمای مستقلین در فتویٰ باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از جانب او باشند و نتوانند روایت و حکایت کنند خودشان از ائمههدی؟عهم؟ به واسطه سایر رواتی که غیر آن ناطقند، و همه روایات را او باید بکند با درایت، و سایرین باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از جانب او، و سایر خلق جمیعاً باید تقلید کنند از همان یکنفر و بس اگرچه فتاوی او را از زبان سایر علماء بشنوند، که بسی واضح است که چنین مطلبی را احدی از علمای شیعه ادعا نکرده و هرگز اهل حق ادعا نخواهند کرد چرا که این مطلب خلاف ضرورت دین است. و اهل باطل هم نتوانستهاند ادعای این مقام را بکنند الحمدللّه چه جای اهل حق، به طورهایی که مکرر عرض کردم و در رساله «ایضاح» تفصیلی دادم.
و اگر مراد سرکار این است که در میان علمای شیعه که صاحبان کتاب و معروف و مشهورند در میان ایشان و مستور و پنهان نبودهاند، هریک هر علمی را که دارا بودند منحصر به خود آنها نبود بلکه آن علم را از دیگری اخذ کرده بودند و آن دیگری از دیگری وهکذا، و در این میان به عنایت خاصه الهیه و تعلیم خاص ائمهطاهرین؟عهم؟ شیخ مرحوم ظاهر شد در میان خلق که آن علوم متداوله در میان علماء را دارا
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲۴ *»
بود و به علاوه علمی داشت مخصوص به خود او که سایر علمای معروف آن علم مخصوص را نداشتند مگر کسانی که از خود او اخذ کردند، پس آن علم مخصوص منحصر بود به خود آن بزرگوار؛ پس این مطلب حق است و صدق و درست یافتهاید. و چون سایر علمای معروف از آن علم مخصوص نداشتند اگرچه دارای سایر علوم بودند، و مأنوس نبود علم مخصوص او در نزد سایر علماء، از این جهت مکرر میفرمود که هرکس مطلب مرا از بیان من مطابق یافت با ضروریات دین و مذهب، به طوری که در بازار مسلمانان و مساجد و مجامع متداول است، مراد مرا یافته و هرکس مطلب مرا از بیان من مخالف یافت با آنچه در میان اهل ایمان متداول است، مراد مرا نیافته و خیالی از نزد خود از برای خود بافته. و این فرمایش را مکرر میفرمودند تا تلامیذ و آخذین از او مغرور به خیالات خود نشوند و اعتقاد نکنند مگر به امری که مطابق با ضروریات دین و مذهب است، و به خیالات خود تأویل کنند امور یقینیه الهیه را، که مبادا گمراه شوند. پس حجت خدا را به این فرمایش تمام کرد. پس هرکس تأویل نکرد نجات یافت، و هرکس اعتناء به این فرمایش نکرد و تأویل کرد هلاک شد لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیّ عن بینة.
و همچنین به این فرمایش تمام کرد حجت خدا را بر سایر علمائی که علم منحصر به او در نزد ایشان مأنوس نبود، که مبادا گمان کنند که حقایق بیانات مخصوصه به خود او با ظواهر آنچه در دست دارند از امور یقینیه الهیه مخالف است. پس نجات یافت هرکس که تصدیق کرد قول مؤمن عالم عادل متقی پرهیزکار را، چرا که خود او بر مراد خود آگاهتر بود از سایر مردم، و تصریح کرد که حقیقت مراد و مقصود من موافق است با ضروریات دین و مذهب و مخالف با آنها نیست، و آنچه مخالف با آنها است من آنها را باطل میدانم چنانکه شما باطل میدانید، به طوری که عبارت «ارشاد» را نقل کردم که فرمودند به آنچه متداول است در بازار و مسجد و مجمع اهل حق معتقدیم و به آن زیست میکنیم در دنیا و به آن میمیریم و به آن محشور میشویم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲۵ *»
انشاءاللّه. و هلاک شد کسی که اعتناء نکرد به این فرمایش و حمل کرد این فرمایش را به مکر و حیله، و حال آنکه تصریح کرده بودند که محکم قول ما همین است، و حمل کردند محکم قول ایشان را بر فساد و حال آنکه به ضرورت اسلام و ایمان، فعل مسلم و مؤمن را باید حمل بر صحت کرد مادام که احتمال وجه صحتی در آن باشد. پس خارج شدند از ضرورت اسلام و ایمان و مخالفت کردند آیه قرآن را که فرموده و لاتقولوا لمن القی الیکم السلام لست مؤمناً، و گفتند که او در دل خود منکر بعضی از ضروریات است اگرچه در ظاهر قول خود اصرار و تکرار کند که من مخالف ضرورت اسلام و ایمان را هالک میدانم و از او بیزارم. باری، چون شرح و بسط این مطلب را در رساله «ابطالالباطل» دادهام در اینجا به همینقدر اکتفا میکنم.
و همچنین به این فرمایش تمام کرد حجت خدا را بر سایر عوام غیرمستضعف، پس نجات یافت هرکس کلام محکم او را حمل بر صحت کرد و هلاک شد کسی که بدون دلیل تصدیق و تقلید معاندین او را کرد. و حال آنکه علم او از علم معاندین کمتر نبود، و تقوای او از تقوای معاندین کمتر نبود، بلکه زیادتی علم او از علم معاندین چنان ظاهر و واضح و مشهور و معروف بود که خود آن معاندین هم نتوانستند انکار کنند، و کتب منتشره او در میان عباد و بلاد در ادای شهادات کفایت میکند. و مواظبت او در عبادات و عدم غفلت او از مستحبات به طوری بود که احدی از معاندین نتوانستند ایرادی به او گیرند با شدت عنادی که داشتند، و اعتراف به عجز خود از ادای اینهمه عبادات به عمل خود کردند. پس برای عوام غیرمستضعف عذری باقی نماند در تصدیق معاند او و عداوت با او، و حال آنکه عداوتکردن با شخص عالم متقی پرهیزکار شیعی ناشر و شارح فضائل آلمحمد؟عهم؟ خروج از اوضح ضروریات دین و مذهب را لازم دارد، و مخالف است با فقرات ادعیه و زیارات متواتره، بلکه از حدّ تواتر تجاوز کرده و معنی آنها به سرحد ضرورت مذهب رسیده که سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم و ولیٌ لمن والاکم و عدوٌ لمن عاداکم. پس عداوت و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲۶ *»
تهمت بر چنین شخصی اگر رواست، چرا عداوت و تهمت بر سایر علمای ابرار شیعه روا نیست؟ و اگر عداوت و تهمت با هیچیک روا نیست، چرا بر چنین شخصی روا شده؟ آیا چه داشتند سایر علمای ابرار که او نداشت؟ و آیا به کدام صفت حمیده متصف بودند که او متصف نبود؟ پس چه شد که ردّ بر سایر علمای ابرار و عداوت و تهمت بر ایشان به ضرورت دین و مذهب ردّ بر خدا شد و در حد شرک به خدا شد، و ردّ بر چنین شخصی که اگر اعلم از سایرین نبود علم او کمتر از علم ایشان نبود، و اگر اورع و ازهد و اتقی و اجهد از سایرین نبود زهد و ورع و تقویٰ و جهد او در عبادات از ایشان کمتر نبود، ردّ بر او به ضرورت دین و مذهب ردّ بر خدا نشد و در حد شرک به خدا نشد؟ و چه شد که عداوت با او و تهمت و افترای بر او مباح شد و منافی تقوای معاندین او نشد؟ و حال آنکه در احادیث است که خداوند عالم در قدسی فرموده که من آذیٰ لی ولیاً فقد ارصدنی بالمحاربة و دعانی الیها و در قرآن فرموده ان الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر ما اکتسبوا فقداحتملوا بهتاناً و اثماً مبیناً. و کفایت میکند در این مطلب قیام ضرورت دین و مذهب.
پس چون چنین شخصی را متصف به صفت علم و عمل یافتیم، بلکه اعلم و افضل و اتقی و اورع از علمای ظاهر در عصر او یافتیم، و اصرار و تکرار قول صریح محکم او را دانستیم که گفت آنچه با ضروریات دین و مذهب مطابق است عقیده من است و آنچه مخالف با آنهاست من از آن بیزارم؛ ردّ بر او را ردّ بر خدا و در حد شرک به خدا دانستیم، و اذیت و عداوت با او را اذیت و عداوت با خدا و رسول و ائمههدی؟عهم؟ دانستیم، و دوست داشتیم او را و دشمن داشتیم دشمن او را و دوست دشمن او را، تا با ضرورت دین و مذهب مطابق باشیم و مانند معاندین او از ضرورت دین و مذهب خارج نشویم. و علم مخصوص به خود او را منحصر به او دانستیم، چرا که در میان علمای ظاهر در عصر او غیر او را ناطق به آن نیافتیم و ناطق به علم مخصوص خود او، خود او بود و بس. و بعد از آنکه او ناطق به علم مخصوص به خود
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲۷ *»
شد الفاظ علم او را بسیاری شنیدند و حفظ کردند، ولکن در میان علمای ظاهر و آخذین از او کسی مانند سیدمرحوم واقف بر نقطه علم منحصر به او نشد و شارح علم او نبود به طوری که او بود. و همچنین در میان علمای آخذین از سید مرحوم اگرچه جمع بسیار الفاظ علم منحصر به او را شنیدند و حفظ کردند، ولکن کسی را نیافتیم که مانند آقای مرحوم واقف بر نقطه علم منحصر به او شود و شرح و بسط آن را کند، چنانکه مروی است از خود سیدمرحوم که درباره آن بزرگوار فرمودند که چشم مرا روشن کرد و کمر مرا راست کرد و بر نقطه علم واقف شد.
باری، پس اگر مقصود شما از انحصار نطق به شخص واحد این است که ناطق به علم مخصوص شیخمرحوم خود او بود و بس، و بعد از او کسی مانند سید مرحوم ناطق به آن نبود، و بعد از او کسی مانند آقایمرحوم ناطق به آن علم مخصوص نبود، حق است و صدق. و نیافتیم کسی را غیر از ایشان+ در آن علم نطقاً و کتباً شرح و بسط دهند.
اما آنکه فرمودهاید تقلید را چنین دانسته بودید که از آن شخص ناطق واحد باید کرد، چنین نیست. چرا که امر تقلید منحصر به یکنفر هرگز نبوده، و لازمدانستن تقلیدکردن جمیع مردم از شخص معیّنی با وجود موجودبودن اشخاص متعدد که همه علماء و عدولند و شرایط فتویٰ در ایشان جمع است، خلاف ضرورت دین و مذهب است، و تقلید هریک را میتوان کرد. و هیچیک از مشایخ+ چنین چیزی را فرمایش نمیفرمودند، چنانکه عبارت شیخمرحوم را از برای شما ترجمه کردم، و عبارت «ارشاد» را نقل کردم. چگونه جمیع مردم باید از شخص معیّنی تقلید کنند که بسا اسم آن شخص معین را نشنیده باشند؟ و سیدمرحوم در حیوٰة شیخمرحوم! به فتوای خود عمل میکرد نه به فتوای شیخ مرحوم، و آقایمرحوم در حیوٰة سید مرحوم! به فتوای خود عمل میکرد نه به فتوای مرحوم سید، و هریک از مشایخ+ اجازات متعدده به اشخاص متعدده داده بودند که مستقل در فتاوی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۲۸ *»
خود باشند. و سید مرحوم در حیوٰة خود در اجازه آقای مرحوم تصریح فرمودهاند که بر کافّه مقلدین جایز است تقلید او و لازم است اطاعت او در آنچه از اخبار استنباط کرده است. پس اگر تقلید از خود سیدمرحوم در حیوة او باید بکنند و منحصر به ایشان بود تقلیدکردنِ جمیع مقلدین در عصر او، چگونه تصریح میفرمودند که تقلید کنند از غیر او؟ و هریک از مشایخ+ جایز میدانستند تقلید از هر عالمی که شرایط فتویٰ در او جمع باشد، و به این جهت اجازات متعدده به اشخاص عدیده دادند.
باری، شاید سرکار چیزی دیدهاید در کتاب کسی که علم مخصوص به خود شیخمرحوم را منحصر به خود او گفته، و به دقت در آن کتاب نظر نکردهاید و چنان دانستهاید که گفته در هر زمانی باید لامحاله تقلید کرد از شخص معینی و سایر علماء باید ساکت باشند یا راوی و حاکی از آن یکنفر باشند. و امید است که بعد از تفصیل و توضیح بر مطلب واقف شوید انشاءاللّه تعالی.
و السلام علی من عرف الکلام و وصل الی المرام و احترز عن متشابهات الکلام
و اجتنب عن مزالّ الاقدام. و کفایت کرد از برای صاحبان انصاف
و تمام شد در روز هفتم ماه جمادیالاولی سنه ۱۲۹۷
حامداً مصلیاً مستغفراً
تمّـــــــــــــت.
التصريح
جواب
الحاج محمّدصادقخان الکرمانی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۰ *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
به عرض عالی میرساند که در باب امر توحید آنچه مرقوم فرموده بودید عین واقع بود، و بسیط حقیقی بینهایت و فوق مالانهایت است و چیزی نیست با او که صفت او شود یا موصوف او، به همانطورها که سرکار اشاره فرمودهاید. اما آنچه از بعضی عبارات این حقیر به نظر رسیده تمام مرادم این است که اگر کسی مواقع صفات را نشناسد و متمسک به ایشان نشود و به مقتضای امر و نهی ایشان صادر نشود، اگرچه بداند که غیر از هستِ حقیقی نیستِ حقیقی است، و غیر از وجودِ حقیقی عدمِ حقیقی است، و عدمِ حقیقی ثانیِ وجودِ حقیقی نیست، چرا که نیست که ثانی شود پس به غیر از وجود چیزی نیست؛ نجاتی از برای او نیست، و اقرار به وجود آنکسی که ارسال رسل و انزال کتب کرده نکرده. و تمام نجات در اقرار به وجود کسی است که ارسال رسل و انزال کتب کرده، و به مقتضای امر او جاریشدن نه چیزی دیگر اللّه الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء سبحانه و تعالیٰ عماــیشرکون و هو فی غوامض مسرّات سریرات الغیوب و کل معبود مما دون عرشه الی قرار ارضه السابعة السفلیٰ باطل مضمحل ماعدا وجهه الکریم.
و الذی نسبته الی جمیع الاشیاء علی حدّ سواء بحیث لمیوجد سواه هو اوجد و اظهر فی الجمیع من انفسها بحیث یرتفع التفضیل، هو هو لا شیء سواه و یریٰ فی کلّ شیء و لا یُریٰ غیره و لا يَریٰ غيره فی جمیع الموارد المهلکة و غیرالمهلکة ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انّک انت الوهّاب و ذلک هو السرّ المبهم و الرمز المنمنم لا ما لایجهله شیء اذ لا شیء معه یجهله و لایعلمه شیء اذ لیس معه شیء یعلمه و لایسلک الیه شیء اذ لیس شیء یسلک الیه و لا سلوک و لا مسلک و لا الی و لا ضمیر و لا لا و لا واو فتدبروا رحمکم اللّه تجدوا کذلک. و انتم و الحمدللّه
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۱ *»
غیرمحتاجین الی البسط و الاشارة کافیة لکم و انتم اهلها و الحمدللّه.
و اما البدن الاصلی و حقیقته فتذکّروا انه من المرکبات المجردة لا المادّیة و جمیع التعبیرات المکتوبة و غیرالمکتوبة کلّها من العوالم المادّیة فلذلک لاتوجد مصادیقها المتبادرة الی الاذهان فی العوالم المجرّدة فلابد من تکریرها و تردیدها بصورة النفی مرة و الاثبات مرة لدی التعبیر عنها و التعلیم. فمن عرف بعد ذلک فهو هو و قلّ من عرف و زعم الاکثرون انهم یعلمون و لایعلمون الّا ظاهراً من الحیوة الدنیا المادّیة و قاسوا بالقیاس المادّی و وقعوا فی الالتباس و هم یحسبون انهم یحسنون صنعاً و اخذتهم العزة و غرّتهم الغرة و الغیرة لو اشیر الی غفلتهم و جهلهم و حسبهم ماـیحسبون و نحن فی فراغ من البال عما یستحسنون و الحمدللّه فلاجل ذلک زعم الراجعون الی الکتب و الکلمات ما زعموا فمنهم من وجدها متناقضة و منهم من وجدها ناقصة و منهم من تمسّک ببعض و زعم انه المراد و اوّل البعض الاخر و منهم من تمسّک بالاثبات و اوّل النفی و منهم من تمسّک بالنفی و اوّل الاثبات. و قلّ من عرف و وضع کل کلمة موضعها و تنبّه ان المعلم الذی خلَقه اللّه تعالی للتعلیم ماقصّر فی التعلیم و التنبیه و وضع فی بیانه و کتابه الکلیات المتفرعة علیها الجزئیات الممیزة بین المعین و السراب لاهل الجواب المموّهة لاصحاب الجراب فمن کان من اهل السراب لاینفعه الجواب بل لایسمع الصواب و قنع بالجراب و التذّ من السراب و نادیٰ باعلیٰ صوته الشراب الشراب.
بالجملة فمن الکلیات المبهمة المفصلة المرموزة المصرّحة ان کل ما تشیر الیه باحد آلات الاشارة الحسیة المادّیة فهو مادّی غیر مجرد و البدن الاصلی من عالم المجرد فذلک سم ابرة اوسع ممابین السماء و الارض.
و منها ان کل ما تجد اجزاءه باقیة بعد فنائه فهو موجود بعد اجزائه و کل ما کان کذلک فهو من المرکبات الدنیویة سواء تراها مترتبة کوجود والد و ولده او غیرمترتبة کوجود زید و عمرو و سواء تری فیها حالتها الزمانیة او تری فیها الانسانیة المعرّفة
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۲ *»
بالحیوان الناطق التی لیس فیها ترتّب و لها بالنسبة الیها دهریة ثابتة و هی مع مظاهرها فانیة.
و منها ان کل ما تجد کل واحد من اجزائه مستقلاً غیرمحتاج فی بقائه الی جزء آخر فهو من المرکبات الدنیویة الفانیة کالجمادات المرکبة من العناصر الاربعة فان کل عنصر مستقل فی بقائه غیرمحتاج الی عنصر آخر کما تری فاذا عاد جماد من الجمادات عاد عود ممازجة یعنی عاد ناره الی النیران و هواؤه الی الاهویة و ماؤه الی المیاه و ترابه الی الاتربة و انعدم صورته و بطل مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشیماً تذروه الریاح. و لعلّک عرفت من الایة الشریفة ان النباتات و الحیوانات حالها کحال الجمادات فی المآل مطلقاتها و مقیداتها و زمانیاتها و دهریاتها کلها فانیة و هی کلها زمانیة غیر باقیة و دهریاتها دهریة اضافیة غیرحقیقیة کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماءا فانظر الی الایة السابقة بنظر الدقة تجد فناءها البتة بمؤثراتها و آثارها و قدصرّح بذلک امیرالمؤمنین علیهصلواتالمصلّین فی حدیث الاعرابی، فکل ما تجده کذلک فهو کذلک کائناً ما کان بالغاً ما بلغ.
و منها ان کل مرکب باقٍ مایکون اجزاؤه موجودة دفعة واحدة لا استقلال لواحد منها بدون الاخر کالجسم المرکب من المادة و الصورة فمادته مادة غلیظة جسمانیة و صورته صورة غلیظة جسمانیة و حدودها الکمّ و الکیف و الرتبة و الجهة و المکان و الزمان الجسمانیة و هی کلها موجودة دفعة واحدة لیس لشیء منها استقلال بدون الاخر فلاجل ذلک امتنع فناء الجسم عادة و ان انعدم موالیده من الجمادات الی الحیوانات. فمن یک ذافهم یشاهد ماقلنا و علی اللّه قصد السبیل و منها جائر.
و اما معنی ایاب الخلق الیکم و حسابه علیکم و انا للّه و انا الیه راجعون و امثالها فهو الایاب و الرجعة عود المجاورة لا الممازجة علی النسق المحکم و الامر المتقن و ان وجد بعض العبارات بملاحظات علی سبیل التشابه مشیراً الی التمازج لیهلک من هلک عن بیّنة و یحییٰ من حیّ عن بیّنة اقتباساً من الکتاب هو الذی انزل علیک
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۳ *»
الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّالکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم. بالجملة، فالمحکم هو الذی قلت هو عود المجاورة لا الممازجة.
و اما ما سألتم من انّها رجوع الاثار الی المؤثر ام رجوع المتکمّلین الی المکمّل؟ فهما یجتمعان و لاینافی وقوع احدهما و وجوده وقوع الاخر ألمتر السیوف راجعة الی السیف المطلق و هی مصنوعة للسیّاف مملوکة له ولو لمیکن السیّاف لمیکن السیوف المقیدة و السیف المطلق و کلاهما مصنوعان مملوکان للسیّاف لاتنقطع النسبتان ابداً و کل واحدة موجودة فی موضعها ابداً من عرف مواقع الصفة بلغ القرار من المعرفة.
و اما لزوم اتحاد الناطق فی جمیع الازمان بالنسبة الی جمیع الاشخاص نبیّاً کان او اماماً؟عهما؟ او شیعیّاً فیجب الرجوع الیهم فی فهم هذه المسألة کسائر المسائل.
اما اتحاد النبی؟ص؟ و انحصار الامر و رجوعه الیه فذلک واضح اوضح من جمیع مسائل الدین بحیث صار من اوضح ضروریات المسلمین فلما جعل اللّه معرفته؟ص؟ تکلیفاً علی جمیع المسلمین بلّغ امره الیهم اجمعین بحیث لمیوجد احد من المسلمین لمیصل الیه امره و لمیوجد منکر بینهم. و کذلک الحال فی خلیفته؟ع؟ فلما جعله امیراً للمؤمنین و هادیاً للخلق اجمعین بعد النبی الامین بلّغ امره الیهم اذ لایکلف اللّه نفساً الّا ماآتاها فسلّم له من سلّم و انکره من انکر فصار امره؟ع؟ ضروریاً بین المؤمنین بایصال ربالعالمین لا خفاء فیه بین المسلمین و ان جحد الجاحدون و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم فان کان فیهم طفل غیرممیّز او مجنون او کبیر خرف فاعذرهم اللّه بقوله الّا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لایستطیعون حیلة و لایهتدون سبیلا فالمستضعفون فی کل طبقة غیرمکلفین عقلاً و نقلاً و لیس خروجهم من بین المسلمین مانعاً لصیرورة امره؟ع؟ ضروریاً بین المؤمنین و لاعذر لاحد من المکلفین فی الشک فی امره او التوقف او الانکار فی حقه؟ع؟ و کذلک حال کل امام من الائمة من ولده؟ع؟ فی زمانه.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۴ *»
فلما کان معرفته و انحصار الامر فیه تکلیف جمیع الخلق المکلفین جعل اللّه امره بینهم ظاهراً واضحاً لاخفاء فیه بایصال ربّالعالمین و هو بالغٌ امره و واضحةٌ حجته و سبیله، فاقرّ بذلک من اقرّ و انکر من انکر و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم و لمیکن جحودهم مانعاً من صیرورة امرهم؟عهم؟ ضروریاً بین المؤمنین صغیرهم و کبیرهم و عالمهم و عامیهم و عربهم و عجمهم و رجالهم و نسائهم و ان کان فیهم المستضعفون الذین لایستطیعون حیلة و لایهتدون سبیلا.
فکل من تعلق به التکلیف من اللّه سبحانه وصل امره سبحانه الیه اذ لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتاها و لاعذر لاحد من المکلفین فی الشک و التوقف و الانکار لامرهم؟عهم؟ و لاعذر لعامیّ من عوام الناس غیرمستضعف فی الشک و التوقف فیهم و الانکار لهم بالتمسک بشک علماء العامة و توقفهم و انکارهم لهم؟عهم؟ و ان کانوا کبیضاوی و ابنعربی کحال عوام الیهود غیرالمستضعفین فی الشک فی امر النبی؟ص؟ و توقفهم و انکارهم له بالتمسک بشک علمائهم و توقفهم و انکارهم له؟ص؟ کما ورد عن اهلالعصمة؟عهم؟ فی تفسیر قوله تعالی و منهم امّیّون لایعلمون الکتاب الّا امانیّ لتساوی علم عوامّهم و علمائهم فی معرفة النبی؟ص؟ و یعرفونه کمایعرفون ابناءهم فلا عذر لعوامهم فی تقلید علمائهم فی تکذیب النبی؟ص؟ و انکارهم. و کذلک حال جمیع طبقات العوام فی الشک و التوقف و الانکار لاهل الحق فی کل طبقة. و لابد لکل عامّی غیرمستضعف من اجتهاد فی نفسه فی تقلید عالم علی بَصیرة و یقین من غیر ظن و تخمین. و کل من قلّد غیر اهل الحق حاله کحال عوام الیهود و النصاری و غیر اهل الحق فی تقلید علمائهم فلو جاز تقلید العوام للعلماء و اجازه اللّه تعالی لهم لکان جمیع عوام غیر اهل الحق من المؤمنین و ذلک خلاف جمیع اهل الادیان الحقة و الباطلة و خلاف عقول جمیع العقلاء.
بالجملة، فلاتغفلوا و تذکّروا و تدبّروا هل تجدون غیر ذلک؟ فاعلموا بالعلم القطعی العقلی ان کل ما کلف اللّه به عامة الخلق جعله بینهم ضروریاً بحیث لاعذر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۵ *»
لاحدهم فی الشک و التوقف و الانکار له و ان کان عامّیاً غیرمستضعف کامر التوحید و النبوة و الامامة و الولایة لاهل الحق و البراءة من اعدائهم و وجوب طاعتهم و حرمة التخلف عنهم فی امرهم و نهیهم فی عقائدهم و وجوب الصلوة و الصوم و الزکوة و الخمس و الحج و الجهاد و حرمة الخمر و المیسر و المیتة و الدم و لحمالخنزیر و نکاح المحارم و المحصنات و اکل اموال الیتامی و الناس بغیر حق و قتل الناس بغیر حق و الزنا و اللواط و الفواحش ما ظهر منها و ما بطن فجعلها اللّه کلها اموراً عامة و تکلیفاً لکل مکلّف فی العمل فجعلها ضروریاً من الدین یساوی فیها العالم و العامی فان انکر واحداً منها العالم فالعامی البصیر غیرالمستضعف مکلف بتکفیره فان لمیعتقد کفره فیصیر بنفسه کافراً و کذا العکس.
فما زعم بعض الجهلة الظاهر فی لباس الطلبة المموّه للفجرة من ان العامی مایعرف ضروریات الدین و مایدری الضروری و غیرالضروری و انما یعلمها العالم الفقیه و یمیّز الحق و الباطل بها دون العامی فانما هو تمویه اظهره اللّه تعالی بلسانه و اکّده باصراره و ابطله و فضحه لدی الطالبین للحق لیحقّ الحق و یبطل الباطل و لو کره المشرکون.
علم المحجّة واضح لمریده | و اری القلوب عن المحجّة فی عمیٰ | |
و لقدعجبت لهالک و نجاته | موجودة و لقدعجبت لمن نجیٰ |
و العجب کل العجب من عجبه لجعل ضرورة الدین و المذهب میزاناً لتمییز الحق و الباطل و قال انّ جعل الضروری میزاناً هو خلاف الضرورة فماادری ان لمیجعل الامر المتفقعلیه میزاناً لتمییز الحق و الباطل فکیف یعقل او ینقل انیجعل الامر المختلففیه میزاناً؟ و امور الادیان امران لاثالث بینهما بحصر العقل و النقل امر لااختلاف فیه و امر فیه اختلاف فاعتبروا یا اولیالابصار من احقاق اللّه تعالی الحق و ابطال اللّه تعالی الباطل بلسان اهل الحق و الباطل بهذه الصراحة من غیر سترة و غبار. فلعلّه موّه بان نفس الضرورة من غیر ناطق بها غیر ممیز للحق و الباطل فلعلّه یشعر بان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۶ *»
الکتاب و السنة من غیر ناطق بهما غیر ممیز فکیف اذعن بحجّیة الکتاب و السنة و جعلهما میزاناً و جعل میزان الضرورة خلاف الضرورة؟ فسبحان من افضح الباطل بافضح الفضائح و اقبح القبائح. أفماتدری ان الحجة فی محکم الکتاب و محکم السنة لا فی متشابههما؟ أفلایصیر المحکم محکماً و المتشابه متشابهاً بالضرورة و لولاها لمیمیّز المحکم من المتشابه؟ و هی الصورة الانسانیة التی هی اکبر حجةاللّه علی خلقه فی مقام البیان و هی الجسر الممدود بین الجنة و النار و الحجة علی کل جاحد من تمسّک بها نجیٰ و من تخلّف عنها هویٰ و هی القاضیة الفاصلة بین الحق و الباطل قضت لکل حق بالحقیة و علی کل باطل بالبطلان حتی قضت بین المختلفین فی اختلافهم الذی اوقع المعصوم؟ع؟ بین الناس بان تکلیف کل واحد هو ما استنبطه من الکتاب و السنة و ادّاه نظره منهما و هی القاضیة علی کل ناظر فی حلالهم و حرامهم عارف لاحکامهم بانها احکام اللّه و هی القاضیة بوجوب اتباعها علی الناظر و علی الآخذ عنه و هی القاضیة بان مخالفتها عصیاناً فسق ان کانت فی الوجوب و الحرمة و هی القاضیة بان مخالفتها استحلالاً کفر و شرک ولو من نفس الناظر. فالعدول الذین شهد اللّه و رسوله و الائمة؟عهم؟ بعدالتهم و علمهم لنفی تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین غیر جاهلین و لا غافلین عن ذلک اذ الجاهل الغافل لایقدر علی الهدایة و حفظ الدین عن کل غائلة.
فالقول بان المستفرغ فی وسعه ان اجتهد فی شیء من الاحکام و اخطأ و خالف ضرورة من الضروریات غفلة لیس بفاسق فضلاً عن انیکون کافراً، لو سامحنا فی حقّه جارٍ فی غیر العدول الذین جعلوا لحفظ الدین عن کل ما القی الشیاطین فیه فالمخطئ مقصّر فی اجتهاده لامحالة اذ لاشک ان کل واحد من ضروریات الدین و المذهب سبیل اللّه تعالی الواضح للسالکین و بمقتضیٰ قوله و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا لمیخطئ المجاهد لصدق الوعد المؤکد باللام و النون المؤکدة فالمخالف للضرورة اما جاهل او غافل او کافر و هم غیر العدول الذین شهد اللّه و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۷ *»
رسوله؟ص؟ و الائمة؟عهم؟ بعدالتهم و عدم تقصیرهم و علمهم و عدم جهلهم و غفلتهم.
فالقول بعدم حجیة الضروریات کلّها و عدم وقوع الافتتان و الامتحان بها خروج من الدین اما جهلاً او غفلةً او عمداً قل فللّه الحجة البالغة و قال؟ع؟ ای الواضحة. و الواضحة لکل مکلف غیرمستضعف طالب للدین معتنٍ به هو الامر الشامل لجمیعهم لا الامر المخصوص ببعض دون بعض و هو المسمّیٰ بضرورة الدین و المذهب و لاجل ذلک روی عن الشیخ الاوحد متواتراً بل متجاوزاً عن التواتر بانّ مراداتی من کلماتی المشکلة او المتشابهة هی ما علیه اهل السوق من المسلمین، و قداصرّ علی ذلک و ابرم و کرّر و اکّد فی الارشاد و غیره اناراللّه برهانه و قال و قدحمل المعاند ذلک الکلام علی الحیلة و اوّله المنافق و صدّقه الموافق المؤمن و قداوردت بعض کلماتهم+ فی «التوضیح».
بالجملة، فالعاقل المدبّر البصیر یعلم انّ کلّ من ضلّ عن السبیل سبیل الحق من الاولین و الآخرین و غویٰ و هلک و هویٰ فقدضلّ بمخالفته عن الحجة البالغة و المحجة الواضحة فان الناس اذا جهلوا وقفوا و لمیجحدوا لمیکفروا و الجحود لایکون الّا عن الامر الواضح و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم و الامر الواضح البالغ لکل مکلف هو الامر العامّ الشامل لا المخصوص ببعض دون بعض و المخصوص مخصوص بالذی خصّ به و هو ایضاً بالضرورة اختص به کماعرفت انشاءاللّه.
فاذا علمت ذلک و تذکّرت ما هنالک علمت ان المؤمن المتدیّن لایستبدّ بعقله الناقص الّا ما وافقه العقول المستقیمة و لایقول بقول الّا ما یوافق الاقوال السلیمة المعصومیة و لایقول علی اللّه الّا الحق و الحق هو ما قال اللّه و قال رسوله و الائمة؟عهم؟ و محکم اقوالهم هو المتّبع و اتباع متشابهها هو الزیغ.
فتدبّروا فیما سألتم بأنه لو کان وجوب وحدة الناطق و لزوم التمسک بها فی الدین فی غیر الائمة المعصومین؟عهم؟ فی کل قرن و حین لعامة المکلفین المؤمنین مما نزل به الروح الامین علی الامین و نطق بها او اودع الائمةالطاهرین؟عهم؟ لاشاعوا و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۸ *»
اذاعوا حتی بلغت جمیع اسماع المکلفین کوجوب القول و لزوم الاعتقاد بوحدة کل واحد منهم؟عهم؟ فی عصره و لصارت ضرورة من ضروریات المذهب کما صارت وحدة کل واحد منهم من ضروریات المذهب فلو صارت کذلک لماخفیت علی العوام فضلاً عن العلماء الاعلام کما لاخفاء عند العوام الذین غیرمستضعفین لاجل الطفولیة او لاجل الخرافة و الجنون و السفاهة و غیر من لایطلب الحق و لایعتنی به من الفسقة الفجرة وجوب الصلوات الیومیة و عدد رکعاتها و هیئاتها و تقدّم القیام علی الرکوع و الرکوع علی السجود و السجود علی التشهد و امثالها و وجوب صوم شهر رمضان و ابتداؤه من آخر اللیل و انتهاؤه آخر الیوم و وجوب الحج مع الاستطاعة و وجوب الخمس و الزکوة و وجوب الجهاد مع الامام؟ع؟ و حرمة المیتة و الدم و لحم الخنزیر و الکلب و السباع و الخمر و المیسر و امثال ذلک و حرمة الزنا و اللواط و حرمة نکاح ماـنکح الآباء و الامهات و البنات و الاخوات و العمّات و الخالات و بنات الاخ و بنات الاخت و امهات الرضاعة و الاخوات من الرضاعة و امهات النساء و الربائب و حلائل الابناء و الجمع بین الاختین و المحصنات و حلّیة ماوراء ذلک و حرمة مال الغیر الّا عن تراضٍ و حرمة القتل بغیر حقّ و الظلم و الفساد و الغصب و السرقة و القطع و امثال ذلک من الامور التی یجب علی کلّ مکلف الدیانة بها و العمل بمقتضاها.
فتدبّروا فی ذلک کیف جعلها اللّه ضروریاً من الدین و المذهب حتی لاخفاء فیها عند العوام الذین لمیقرءوا کتاباً و لمیعرفوا خطاباً فکیف خفی علیهم و علی العلماء و الحکماء البلغاء فی طول هذه المدة التی هی قریبة من ثلثمائة بعد الالف لزوم وحدة الناطق فی دائرة الرعیة. و لعمری لو کانت هذه الفریة من دین اللّه تعالی لصارت من اوضح الضروریات بین العوام فضلاً عن العلماء الاعلام حتی یحتاج سائل انیسأل عنها فکیف لایحتاج سائل انیسأل الیوم عن حرمة نکاح المحارم التی هی واحدة من التکلیفات العامة التی یکلّف بها جمیع المکلّفین و یحتاج الی السؤال عن وحدة الناطق الذی یرجع الیه جمیع امور الدین بین المؤمنین؟ و واللّه لو لمیکن
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۳۹ *»
شیء من الادلة فی بطلان هذا المطلب الّا احتیاجکم الی السؤال عنه و خفائه عنکم لکفیٰ فی بطلانه و عدم کونه من عند اللّه تعالی فانه علی زعم مدعیه مرجع جمیع المکلّفین و الحاکم بجمیع الاحکام بعد الائمةالطاهرین؟عهم؟ فلم لمیعرفوه و لایعرفونه و واللّه لمیدّع الی هذه الازمان مدّعٍ منتحل باطل فضلاً عن اهل الحق و کم ترک الاول للآخر حتی قال به القائل و اغترّ به الغافل و اتّبعه الجاهل الجائر و علی اللّه قصد السبیل و منها جائر و سأل عنه السائل و استحیی عن جوابه العاقل وافتنة شوهاء خرقاء استعظمت علی اهل الارض و السماء کظلمات فی بحر لجّیّ یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض فلم لمیکتب فیها کتاب و لمیجر فی خطاب من صدر الاسلام الی هذه الایام؟ و قدکتب فی جمیع امور الدین من المعتقدات و الاحکام العملیة کتب عدیدة بالفارسیة و العربیة من صدر الاسلام الی الیوم. فکتب فی التوحید و النبوة و الامامة و الولایة و الاحکام فی جمیع القرون و الاعصار و لمیکتب فی مدّعاهم کتاب واحد من مبدعٍ واحد بآیة متشابهة او حدیث متشابه فضلاً عن اهل الحق و آیة محکمة و سنة غیرمتشابهة. و لادلیل عند اهل الحق الّا المحکم هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن امّالکتاب و اخر متشابهات فأما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم.
فتذکّروا و تدبّروا فی امر هذا الباب المرتاب حیث قام و اراد الادعاء استحییٰ عن انیدّعی لنفسه انحصار النطق به و الحکومة بین الناس اجمعین حتی اضطرّ علی ادعاء الامامة فقال انا الامام المنتظر الذی انتم منتظرون فأوّل الایات و الاخبار و ادّعیٰ و لمیقل ان الناطق المؤسس فی جمیع القرون و الاعصار واحد غیر الائمةالاطهار؟عهم؟ و انا ذلک الواحد لما رأیٰ من ظهور بطلان هذا الادعاء لدی الخواص و العوام و قدسلب من مدعی ذلک الحیاء و ادّعیٰ فلما سئل عنه بان هذا الواحد انت ام غیرک عرفته ام لمتعرفه توحّل و قال ماکنت ذلک الناطق و ماعرفته فهل الناس مکلّفون بمعرفة
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۰ *»
غیرمعروف بینهم یرجعون الیه فی امور دینهم جمیعاً؟ فهل الناس مکلّفون بمعرفة رجالالغیب باعیانهم؟ و قداراد انیثبت الناطق الواحد بین الرعیة و انحصار امور الدین الیه و عدم خلوّ زمان منه لغیاب الامامالمنتظر عجلاللّهفرجه. فتدبّروا فی ذلک فلم لمیدّع احد من العلماء؟ و لم لمیعرفه احد من المکلفین الی هذه الایام التی اخبر بها المنادی بین الانام باعلیٰ صوته مکرراً غیرمرة و انتم حاضرون مشاهدون سامعون مستمعون بان الفتنة و الفساد بعدی اشدّ و اشدّ من الفتنة بعد السیدالنبیل و قیام الباب المرتاب؟ فهل الفتنة بعده التی هی اشدّ من قول من یقول بان الضروریات من الدین و المذهب هی الموازین القسط یوزن بها کلّ حق و باطل فماــوافقها حق و ما خالفها باطل؟ او قول من یقول جعل الضروریات الموازین خلاف الضرورة من المذهب او من الدین؟
و قداحببت اناورد فی هذا المقام کلاماً من ذلک البحر القمقام فان کلام الملوک ملوک الکلام و اوضح للاحتجاج عند اهل اللجاج الّا انیعرضوا عن ذلک المنهاج بالمرة لتعلموا و تعرفوا ان الموازین القسط هی الضروریات من الدین او المذهب و اللّه المستعان و علیه التکلان.
قال اعلی اللّه مقامه و انار برهانه و وفّقنا لاذعانه و ابعدنا عن انکاره فی الدرّة الیتیمة: «و من اسباب الیقین الیوم ضروری المسلمین و هذا خاصّ لمن آمن بمحمد؟ص؟ فاذا دخلت فی الاسلام بیقین و عرفت نبوة محمد؟ص؟ فعلیک انتطمئن بما اجتمعت الامة و تطمئن قهراً ان لمتکن مخاطراً بنفسک و لمیکن فی نفسک عیب مما قدمضیٰ. فعوّد نفسک بالسکون عند ضروری المسلمین فلو تردّدت عندها خرجت عن الاسلام البتة و کنت مستحقّاً للهلاک الابدی فانه قداقام اللّه الحجة و وجب علیک القبول سواء اقرّت به الملل ام لمتقرّ قام دلیل عقلیّ ضروریّ علیه ام لمیقم حَسَسْتَهُ ام لمتحسسه فاسکن یرحمک اللّه عند ضروریات الاسلام و ان لمیکن لک علیها دلیل عقلی و سلّم تسلیم العبد الذلیل و لاتطلب دلیلاً عقلیاً او تصدیق سائر الملل او تقول هذا ینقاد و هذا لاینقاد و هذا
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۱ *»
نعقله و هذا لانعقله او هذا مسلّم و هذا غیرمسلّم و هذا ممکن و هذا غیرممکن فتکون من الهالکین و قدقامت علیک الحجة بیقین فتدبّر و انظر لنفسک.
و من اسباب الیقین لنا الیوم ضروری الشیعة و ذلک مخصوص بنا فمن دخل فی مذهب الشیعة بیقین و بصیرة فعلیه انیأخذ بما اجتمعت علیه الشیعة و یحصل له الیقین و سکون القلب و الاطمینان ان دخل فی مذهبنا عن بصیرة فمن شکّ فی ضروریاتنا فهو منبئ عن دخوله من غیر یقین او وساوس و خطرات من الشیاطین فمن لمیخاطر بنفسه و لایرید انیلقیها الی التهلکة وجب علیه عدم الالتفات الی المخالف فان الریب فیها یوجب الشک و الشک یوجب الکفر نعوذباللّه. فلاتطلب علیها دلیلاً عقلیاً و لاتجعله شرط سکون قلبک فان ما کل ما یتمنی المرء یدرکه «و مااوتیتم من العلم الّا قلیلاً» و لمیؤت الانسان الضعیف علم کل شیء. و ان اتاک متشابهات من الادلة التی مضت فلاتعادلها بها فتضطرب فیها بل خذها بتسلیم و سکون و اطمینان. فان عرفت الدلیل العقلی علیها فهو و الّا فاترک الادلة و خذ به و استرح. و کم من عالم هلک فی هذه البوادی و یحسبون انهم من الحکماء «الا انهم هم السفهاء ولکن لایشعرون» فالمؤمن لایرتاب فی الضروریات و لایعدل عنها الی المتشابهات و هو مسلم مؤمن و ماارتدّ فرقة من فرق الاسلام من اثنتین و سبعین فرقة الّا لمخالفتهم هذه القاعدة الشریفة «و ممن خلقنا امة یهدون بالحق و به یعدلون» فخذ بضروریات الشیعة کلّاً سواء حسسته ام لمتحس عقلته ام لمتعقل قام علیه ضروری الملل و المسلمین ام لمیقم فانه الحجة الکافیة و القول الثابت و یثبت اللّه من یشاء بالقول الثابت و یضل من یشاء و هو العدل الحکیم.
و من اسباب الیقین ضروریّ العلماء و حفظة الدین و الملازمین لآثار رسولاللّه؟ص؟ و الائمة؟عهم؟ فان من المسائل ما هو عامالبلوی یحتاج الیه عامة الخلق و منها ما لیس کذلک بل هو مودع عند مستحفظی الدین و کلّ من دخل فی عرصتهم یریٰ ذلک المطلب عیاناً کما ذکروا فالحق انه اذا حصل یحصل العلم و الیقین بقول الحجة بلا ارتیاب و یقوم للّه الحجة به علی عباده فما کان کذلک یجب الاخذ به سواء حسسته ام لا عرفته بدلیل
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۲ *»
عقلی ام لا قام علیه ضروری الملة و المذهب ام لا فبهذا الیقین یکتفی و ان لمیقیموا علیه دلیلاً عقلیاً. فایاک ایاک انتعوّد نفسک لطلب الدلیل العقلی او ضروری الملة و المذهب علیه فان وجدته و الّا انکرت المطلب و رددت.
و من اسباب الیقین عدم الضرورة فی الامور العامّة البلوی التی یحتاج الیها جمیع المکلّفین المتدیّنین فان کان امر من الامور التی تعمّ به البلوی و لیس ضرورة علی حکم فیه فلاحکم فیه قطعاً اذ محال فی سیاسة الحجة المعصوم؟ع؟ انیکون له حکم فی امر شایع و لایبلّغه الی المکلّفین و لایشیّعه فیهم شیوع ذلک الامر فعدم الضرورة علی حکم للامور العامة دلیل عدم الحکم فی الواقع. فایاک انتُحدِث لها حکماً و الحجة اهمله عن علم رحمة من غیر نسیان و لاتُحدِث حکماً بمقتضی عقلک و لاتُکمِّل دین اللّه بزعمک و لاتشارک نبی اللّه فی نبوته.
و لیتنی علمت ان ما اختلفوا فیه من المسائل الکلامیة و الاصولیة هل یختلفون فی الضروریات او فی غیرالضروریات؟ فان کان اختلافهم فی الضروریات فسوءة لمخالفها و ان کان اختلافهم فی غیرالضروریات فاین الدلیل الضروری علی جواز استبدادهم بعقولهم فیما لمیبلغ العقول کنهها؟ و بأی شیء حصل لهم القطع من غیر انهائها الی الضروریات؟ و ان اکتفوا بالظن فما الحجة علی اکتفائه؟ و ان خصّوا بالیقین فایّ حجة لهم علی غیرهم و ایّ تشنیع؟ و للّه الحجة البالغة فلو شاء لهداهم اجمعین. ألیس ارسال الرسل و نطقهم فی کل جزئی ادلّ دلیل علی عدم رضاء اللّه بعملهم بعقولهم و قولهم هذا ینقاد و هذا لاینقاد.
بالجملة، هذه اسباب حصول الیقین فی الامور الظاهرة و الاحکام الشرعیة فمن ادّعیٰ شیئاً و اقام علیه حجة من هذه الحجج وجب علی جمیع المعترفین بنوع تلک الحجة قبولها و حرم علیهم ردّها و یتمّ کلمة اللّه علیهم و یبلغ حجته و ما لمیقم علیه حجة کذلک فان اقام علیه حجة هی لازمة هذه الحجة بالضرورة فقدتمّت کلمته و بلغت حجته و وجب علی من اقیمت علیه قبوله و الّا فلاحجة للمدعی علی غیره و وسع غیره الانکار له و الردّ علیه هذا من امر التوحید فما دونه الی ارش الخدش فما فوقه. و اما من
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۳ *»
حدّث نفسه بيقین بادلّة غیرضروریة او بلازم تلک الحجج لزوماً غیرضروری فهو حجة علیه لا علی غیره و یتمّ کلمة اللّه علیه و یسع غیره الردّ علیه و الانکار له کائناً ما کان و لاـ لوم علیه. ولکن من علم ان العقول ما لمتکن موزونة بالقطعیات غیرمعتبرة لاتستیقن استیقاناً لاتزول عنها و لاتحول و لربما تستیقن الیوم بزعمها شیئاً ثم تتحول عنه غداً الی غیره و لیس بیقین ما تحوّل الانسان عنه و هو عند اخذه به یجوّز علی نفسه التحوّل عنه و مخالفته للواقع فان هو الّا ظن و «انّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً». فمن علم ذلک لایکاد یستیقن بما استبدّ به عقله و یخالفه غیره و لعله اعلم منه و اعقل و قدجرّب نفسه فی التحولات و یعلم علماً قطعیاً بما فی عقله من الاصباغ اللّهم الّا انیعرف شیئاً قریباً من البداهة و سکت عنه آخرون او قال بخلافه قائل و قوله مخالف للضرورة و دلیله مخالف للضروری فیمکن حینئذ انیحصل له یقین فی بعض الاحیان.
بالجملة، غرضنا من رسم هذه المقدمات ان الواجب علی المؤمن انیکون علی یقین من جمیع امور دینه بحیث اذا قال له ربّه علی الصراط «ءاللّه اذن لکم ام علی اللّه تفترون» یقول بجرأة انت اذنت لنا هذا هو الیقین فیعمل بماحکم علیه الیقین حتی انه لو حکم الیقین له بالاخذ بالظن فهو الیقین و لاتثریب علیه بالاخذ بذلک الظن. و من لمینته امره الی الیقین فهو ممن لایستیقن بنجاة نفسه و لیس بمتدیّن بدین البتة اذ غایة الدین الیقین بالنجاة و لیس هو بمتعبد للّه سبحانه اذ لایدری هل هذا الذی هو علیه عبادة اللّه ام عصیانه و هل یرضی اللّه به عنه او یدخله به النار غایة الامر انه یظن رضی اللّه سبحانه و النفس لاتسکن عند الظن الخالص و لاترکن الیه الّا فی الامور التی لاتتقید بها کثیر تقیّد و ذلک اجماعی المذهب بل و الملة بل الملل بل العقلاء فان کل من یجوّز الاخذ بالظن یطلب علی جواز الاخذ بالظن دلیلاً قطعیاً و نحن قلنا بجواز الاخذ بمقتضی الیقین کائناً ماکان فلیکن ظناً و اما الظن بدءاً و عوداً فمما لاتسکن الیه النفس بتةً و لاتستقرّ و لایمکن تعبّد اللّه به و قدجبلت العقول علی ذلک.
فنقول مسائل هذا المذهب یومنا هذا علی ثلثة اقسام: قسم ما هو ضروری بینهم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۴ *»
سواء کان من باب انهم عقلاء او من اهل الملل او من المسلمین او من المؤمنین و فیه الحجة بلاخلاف و هو حجة عامة علی اهل جمیع هذا المذهب و من انکره خرج عن المذهب و ارتدّ و کان من الکافرین.
و قسم لیس بضروری اهل المذهب ولکن ضروری حملة الدین و مستحفظی الشرع المبین لان العامة غیرمحتاجین الیه کُلّاً فلمیضبطوه و لمیحفظوه ولکن المستحفظین حفظوه بلانکیر بینهم و هم مُجْمعون علیه متفقون علی روایته ففیه ایضاً الحجة و یحصل العلم بقول الحجة؟ع؟ الّا ان هذا بعد الدخول فی عرض المستحفظین و الاطلاع علی اصولهم و روایاتهم و الفحص عنهم فمن نظر فی اصل من اصولهم او سمع من راوٍ منهم شیئاً لایعلم ان ذلک مما اجمعوا علیه او اختلفوا فیه الّا انه اذا اخذ به لمیخالف الاجماع و دخل فیه و صار من اهله فان ذلک الاصل لایخالف الاجماع و ذلک الراوی لایروی خلاف الاجماع بعد استکمال سائر الشروط و هذا العلم یومنا هذا اسهل حصولاً لاجتماع الاصول و ضبط اقوال العلماء بخلاف الصدر الاول. بالجملة، من حصل له هذا العلم ففیه ایضاً الحجة.
و قسم فیه اختلاف و سبیل طالبه الحجة علیه و لاشک ان هذا المختلففیه لایکاد انیکون من الضروریات لوجود الاختلاف فمن اقام دلیلاً علی مطلبه مما یلزم الضرورة بالضرورة ففیه الحجة و لایمکن التخلّف عنه و من لمیُقم فلاحجة له علی غیره فان حصل له یقین کما ذکرنا یکون حجة علیه و الّا فلیس للّه فیه حجة علی عباده و حجج اللّه لاتقوم بالظن المحض اللّهم الّا انیقوم دلیل قطعی علی جواز الاخذ بالظن فهو ظنّ مرکب و لا بأس بالاخذ به اذ هو عمل بالقطع فکل الکلام فی سبیل الیقین بهذا القسم من الدین و هو اکثر مسائله.
فاقول لاشک فی ان النبی؟ص؟ بشر مثلنا بعث فی مکة و عامل الناس بالبشریة فقام؟ص؟ و دعا الناس الی اللّه و شرع الشرائع و حدّث الناس بالحلال و الحرام و من البدیهیات انه لمیکن یحضره فی کل حین کل امته و الناس متفرقون فی برّهم و بحرهم و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۵ *»
بلادهم و بوادیهم و انما یحضره آحاد الناس حیناً بعد حین و کل واحد کان یسمع منه شیئاً و یؤدیه الی من لمیسمع شفاهاً و من البیّن انه لمیأمر امته کلهم بالاستماع شفاهاً مع ما فیه من العسر الظاهر المنفی عن الملة السمحة السهلة و لو کانوا مأمورین بذلک لصار ذلک من الضروریات و اذ لیس فلیس فکان جواز الاخذ بقول الرواة من الضروریات فی الملة و المذهب و علم انه مما قرّره و من دینه الذی ارتضاه و من البیّن انه لمیوجب علی امته الاخذ بالخبر المتواتر دون غیره مع ما فیه من تعطیل اکثر الشرائع و عدم حصول التواتر فی اکثرها و لو کان هذا واجباً علی الامة لشاع و ذاع حتی ملأ الاصقاع و طرق الاسماع و صار من الضروریات فانه ممایعم به البلوی و یحتاج الیه المخدّرات فی الحجال حتی بنات التسع المکلفات و اذ لیس فلیس لزوم الاخذ بالخبر المتواتر دون غیره من دین النبی المختار قطعاً فیجوز الاخذ بأخبار الآحاد قطعاً و هو من دینه الذی ارتضاه قطعاً.
و ان قیل نعم لایجب الاخذ بالخبر المتواتر دون غیره ولکن ایّ مانع من الاخذ بالخبر المحفوف بالقرائن القطعیة لوجوب الاخذ بالعلم، قلت من البیّن ان القرائن القطعیة علی مایقولون ما([۶]) کان یمکن لکل مکلّف و منهم بنات التسع و العجائز بل النسوان بل کثیر منهم من عوام الخلق مع تفرقهم فی البراری و القفار و الجبال و انما کان یأتی واحد منهم و یسأل النبی؟ص؟ و یذهب و ینذر قومه و اَنّیٰ لهم هذه القرائن التی زعمتموها من اسباب القطع و فی اعصار الائمة؟عهم؟ کان ذلک ابعد حصولاً لشدة تفرق الشیعة فی اطراف الارض و انما کان یذهب الراوی و یخبر من یصل الیه و یأخذ عنه من یثق بخبره و کفاک عدم ضرورة علی تحصیل القرائن القطعیة التی تزعمونها بل عدم ورود روایة واحدة و الاخبار کلّها متفقة علی الاخذ بخبر الثقة و سیرة السلف شاهدة بذلک و المراد بالاخذ بالعلم هو العلم الشرعی.
فاذا نحن قطعنا ان دین اللّه الاخذ بروایة الثقة و رأینا اللّه یقول «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم» و الاخبار المتظافرة نادیة
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۶ *»
بالاخذ بخبر الثقة و السیرة و التتبع شاهدة بذلک و طبیعة العالم لایقتضی غیر ذلک قطعنا ان دین الشارع الاخذ بخبر الثقة هذا و رأینا الشارع قدانزل خبر الثقة فی موارد کثیرة منزلة العلم و اکتفیٰ به فعلمنا علماً قطعیاً ان دین اللّه الاخذ بخبر الثقة و الاکتفاء به و یکفیک عدم ورود نص واحد فی تحصیل هذه القرائن و عدم امکانه لکل مکلف فالمراد بالعلم هو العلم الشرعی کالاکتفاء بامانة کل ذیصنعة فی الاسلام و ذلک هو العلم الشرعی و حسبک به.
و من البیّن ان الرواة لمیکونوا یأتون بکل روایة عن مشافهة الحجة؟ع؟ و انما یأتون بلاواسطة و بواسطة و بوسائط قلّت او کثرت و هذه التعنعن فی الروایات کلها من تلک الایام. و من البیّن انهم لمیکلفوا جمیع الامة فی عصرهم بمعرفة کل الوسائط الذین کانوا فی عصرهم او سوالف عصرهم و لمیرو عنهم حدیث واحد اٰمر بذلک فضلاً عن احادیث و فضلاً عن انیکون ذلک ضروریاً ولو کان ذلک من دینهم لصار وجوب ذلک ضروریاً اعظم من الصلوة و الزکوة اذ الیه حاجة جمیع الامة حتی المخدرات فی الحجال حتی بنات التسع و العجائز و ابناء خمسعشرة و اذ لیس حتی انه لمیرو حدیث واحد فلیس من دینهم.
و اما حدیث خذ بما یقول اعدلهما فهو فی المشافهة للمرویّله هذا و الوسائط فی بلاد مختلفة و اعصار متقادمة و قدطال المدیٰ الی تولد الحجة؟ع؟ قریباً من مأتین و سبعاً و ستین سنة و الی قریب سبعین سنة کان یخرج منه التوقیعات و فی کل هذه المدد اتت الروایات معنعنة و لمیصدر عن الحجج؟عهم؟ حدیث واحد یأمرون شیعتهم بمعرفة الوسائط و الفحص عن احوالهم و لمیکتب کتاب فی الرجال و لمیأمروا برسم احوال رجال زمان کل واحد منهم و لمیعرّفوا الرجال بانفسهم الّا بعضهم للضرورة و لتجویز الاخذ عنه اذا شافه المرویله مع انه من العسر المرفوع عن دین اللّه علی الیقین کما تری من عسر معرفة احوال رجال عصرک مع تفرق بلادهم بل معرفة علماء عصرک بل هو من الممتنعات العادیة فکذلک فی تلک الاعصار. فلمیأمروا الامة بمعرفة الرجال المتقادمین
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۷ *»
او غیرالمشافهین المتفرقین بالبداهة و الضرورة. و کیف کان بنات التسع او ابناء خمسعشرة فی البصرة مثلاً اذا الرجل یروی عن حسن الکوفی و حدّثه فی الکوفة عن حسین المکی و حدّثه بمکة عن جعفر المدنی و حدّثه بمدینة عن کاظم الحلّی و حدّثه بحلّة عن الحجة مثلاً یمکنهم انیعرفوا هؤلاء الرجال فی البلاد و قدمات منهم بعض و بقی بعض و لمیکن الناس معتنین بضبط احوالهم کیومنا هذا بالنسبة الی اهل عصرهم.
فتبیّن ان معرفتهم بالوسائط کان من الحرج و العسر المنفیّین و کفاک انه لو کان ذلک من دین اللّه و لازماً لکل احد فی کل خبر لکان من الضروریات الاوّلیة فی الاسلام فانه مما یعمّ به البلوی فی کل مسألة لکل احد فی کل عصر فکان ظهوره اعظم من الصلوة و الزکوة و الحج فانها لیست جاریة فی کل مسألة لکل احد فی کل عصر و اذ لیس فلیس من دین اللّه وجوب الفحص عن احوال الوسائط مع انه محال معرفتهم علی الیقین و الاکتفاء بالظن لیس علیه دلیل ضروری قطعی و کفاک فی عدم وجوبه اصلاً الذی عرفت بسبب عدم کونه ضروریاً مع انه یعمّ به البلوی فیجوز الاکتفاء بمعرفة المشافه قطعاً و الباقی علیه لا علینا کما ان علیه مدار الاسلام فی احوال جمیع الانام انّهم امناء اللّه علی الحلال و الحرام فکل ذیصنعة فی صنعته امین اللّه لیس لاحد الفحص عن متقادم وسائطه الی مبدأ تکوّن ما بیده و لولا ذلک لماقام للاسلام سوق و لذا روی المسلمون عدول بعضهم لبعض فان کان الحجّام فی الاسلام مؤتمناً فما بال رواة الاخبار الثقات لیسوا بمؤتمنین فی الاسلام و لست استدلّ بهذا ولکنّی استخرج عجبک به. فاذ لمتقم ضرورة علی وجوب معرفة الوسائط جاز الاکتفاء بالراوی المشافه مع الشرائط و علیه کان بناء الدین کما عرفت فهم الامناء علی الروایات کسائر ارباب الصناعات.
و من البیّن ان الفاسق لایصدق علی اللّه و لا علی رسله و لایطمئن النفس الی خبره مع العلم بفسقه و قدقال اللّه تعالی «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا» و قدورد ذلک فی الاخبار و دلّ علیه صحیحالاعتبار و لا خفاء علیه و لا غبار و ذلک جبلّة النفوس و ضروری الملة بل الملل بل العقلاء. فالواجب انیکون الراوی ممن تثق به و بخبره و بموافقة هذه
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۸ *»
الضرورة و الکتاب المستجمع علی تأویله وردت روایات آمرة بالاخذ بروایة الثقة المأمون و من الواجب انیکون الراوی معتقداً بصحة خبره عن المعصوم؟ع؟ و الّا فلایصدق الّا علی سماعه عمن یروی و حینئذ لابد و انتنظر فیمن یروی عنه ان امکن او تطلب القرائن علی صحة خبره و اما اذا روی معتمداً علی صحته عن المعصوم؟ع؟ معتقداً به فذلک مما لایحتاج فی الاسلام الی فحص آخر عنه البتة.»
الی ان قال اعلی اللّه مقامه و انار فی العالمین برهانه:
«و من تتبع فی الآثار عرف بلا غبار ان سیرة المسلمین و الشیعة فی السلف کانت ذلک و علیه عملهم و قدقرّرهم الحجج؟عهم؟ فی کل تلک الاعصار علی ذلک و کیف لمیقرّروا و لمیرد حدیث واحد بلزوم مراجعة الرجال و الاخذ بالمتواتر و ترک الآحاد و تحصیل القرائن المذکورة ولو کان ذلک واجباً علی جمیع المسلمین لشاع و ذاع حتی ملأ الاصقاع و طرق الاسماع و صار اشدّ بداهة من وجوب الصلوة و الزکوة و لمیکن فی جمیع تلک الایام اجتهاد و تقلید حتی یتکلّف هذه التکلّفات المجتهدون و یأخذ الباقون عنهم تقلیداً بل کان العالم الامام؟ع؟ و الرعیة مقلدون و الرواة حکاة احکامهم و کل من کان یسأل عن مسألة ان کان یعلم روایة یرویها له و الّا یقول له لاادری و کذلک کانت السیرة. فلو کانت هذه التکلّفات واجبة علی الکلّ لکانت اوضح عندهم من الصلوة فان بها تعرف الصلوة و غیرها.» انتهی ما اردت ایراده من کلامه اعلی اللّه مقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه فی تلک الرسالة الشریفة التی اهديٰها الی طالبی الحق و الیقین فانظروا فی کلماته و اقتبسوا انواراً من مشکاته.
فتدبّروا فیما سألتم من لزوم اتحاد الناطق فی کل عصر و وجوب انحصار رجوع الناس کلهم الیه فی جمیع امور دینهم من مشارق الارض و مغاربها لیکون حاکماً بینهم فیما اختلفوا فیه. و الفرض ان ذلک الواحد الناطق الحاکم غیر الائمة المعصومین؟عهم؟ و هو محل السؤال فتذکّروا و تدبّروا فی ذلک انه مما یعمّ به البلوی ام لا فان لمیکن مما یعمّ به البلوی فهو ناطق لبعض و حاکم علی بعض و مرجع لبعض دون بعض فذلک ادحاض
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۴۹ *»
لحجة من اوجب اتحاد الناطق و انحصار الحکومة فیه فلامحیص لموجب اتحاده و انحصار الحکومة فیه من انیقول بأنه ممایعمّ به البلوی لانه مرجع جمیع الناس من الحکماء و العلماء و العوام من الرجال و النساء و الولدان بنی خمسعشرة و المخدّرات فی الحجال و بنات التسع لانهم کلّهم مکلّفون بالاتفاق و لجمیعهم مسائل شرعیة من امر التوحید الی ما دونه الی ارش الخدش فما فوقه و لامحیص لموجب اتحاده انیقول انه اعم من جمیع ممّا یعمّ([۷]) به البلوی بعد الرسالة و الامامة الخاصة بالائمةالطاهرین؟عهم؟.
فتذکّروا و تدبّروا فی کلماته المحکمة التی کتبها لطالبی الحق و الیقین لایراث الیقین و ابعادهم عن الریب و الشک و التخمین اعلیاللّهمقامه. فان کان الاخذ بالتواتر و ترک الآحاد مما یعمّ به البلوی کما صرّح به مراراً کثیرة فوجوب اتحاد شیعی و لزوم انحصار جمیع امور المکلفین به اعم منه و من جمیع ممّا یعمّ(۲) به البلوی فانه المرجع العامّ و الحاکم فیما اختلف الناس فیه اجمعون و الحکم فی مسألة التواتر و الآحاد و غیرها ممایختلف فیه. و ان کان التواتر مما یعمّ به البلوی اعم من الصلوة و الزکوة و الحج و امثالها کما صرّح به مراراً کثیرة ظهور عموم البلوی من وجوب اتحاد الناطق الشیعی غیرخفیّ عند کل ذیمسکة من العقل. و کل ذیمسکة یعرف انه اعم الاشیاء بلوی بعد الرسالة و الامامة الخاصة بالائمة؟عهم؟.
فتذکّروا و لاتغفلوا من ان الاخذ بالتواتر و ترک الاحاد و الاخذ بالخبر المحفوف بالقرائن القطعیة و ترک ماسواها مع شیوعهما بین العلماء الاعلام و اختیار جمع کثیر و جمّ غفیر من اعاظم الاعلام لهما کالسیدالمرتضی علمالهدی و اشتهارهما عند جمیع الفقهاء اذ لمیکن فیهما ضرورة من المسلمین او المؤمنین مع کونهما مما یعمّ به البلوی لیسا من الدین بالیقین. و دلیل ذلک و برهانه المورث للیقین عدم کونهما ضروریاً بین المسلمین و المؤمنین و عدم علم بنات التسع و بنین(۳) خمسعشرة سنة لکونهم جمیعاً مکلّفین کما صرّح به مراراً کثیرة فما ظنک بل فما یقینک بالذی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۰ *»
هو اعم من کل ما هو عامالبلوی؟ فاین ضرورة من المسلمین و این ضرورة من المؤمنین و این علم بنات التسع و البنین لخمسعشرة سنة بوجوب اتحاد ناطق شیعی بین المؤمنین و لزوم رجوع جمیع المختلفین فی جمیع الاختلافات الیه وحده لا الی غیره حتی النحّاس و الحدّاد فی صنعة النحاس و الحدید؟ و جمیع الصانعین فی صنائعهم لو اختلفوا یجب علیهم الرجوع الی ذلک الواحد او الی الذین اجاز لهم ذلک الواحد وحده لاغیر. فاین علم ذلک النحّاس و این علم ذلک الحدّاد و این علم جمیع اهل المکاسب بذلک الفرد الذی هو الناطق المؤسس الحاکم الذی لاثانی له فی النطق و التأسیس و الحکم سویٰ من عیّنهم و اجاز لهم فی النطق و الحکم بین الناس اجمعین فی شرق الارض و غربها؟
فبأیّ معنی یفسر النطق و التأسیس و الحکم و بأیّ حشیش تمسّک مدعی ذلک فقولوا فی جوابه انک اوجبت ما لمیوجبه اللّه تعالی فان ماادّعیت اعم من جمیع ماهو یعم البلوی. فان کان ما ادعیته و اوجبته حقاً فاین علم جمیع المکلفین به؟ و این علم بنات التسع و البنین لخمسعشرة سنة؟ و این علم اهل المکاسب و الصنایع من المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات فی جمیع القرون و الاعصار فی جمیع الاماکن و البلاد و البراری التی یسکنونها؟ و این اجماع العلماء و این اتفاق الفقهاء علی ماادعیت؟ و این القائل به بین المسلمین و این القائل به بین المؤمنین و این القائل به بین المنتحلین المبدعین سواک و سوی من تبعک؟ نعوذباللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین. فان هو الّا بدعة فی الدین و المذهب اذ لمیکن علیه دلیل من ضروری الدین و المذهب اذ هو اعمّ من جمیع ما هو عامالبلویٰ و ان هو الّا ایجاب ما لمیوجبه اللّه تعالی.
فلو ادعیٰ ایجاب اللّه تعالی مع عمومالبلوی و لمتجد من عندک بنفسک اثراً منه و لا خبراً فاعلم بانه ایجاب له و افتراء علی اللّه سبحانه اذ انت بنفسک واحد من المسلمین و واحد من المؤمنین و انت بنفسک اهل ضروری المسلمین و اهل ضروری
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۱ *»
المؤمنین فلو کان ادعاؤه حقاً فلماذا احتجت الی السؤال عنه؟ و لم لااستغنیت بعلمک عن السؤال عنه؟ و ماکنت طفلاً غیرمکلف غیرممیز و لا کبیراً خرفاً غیرشاعر و لا سفیهاً ضعیفاً و لا غیرمعتنٍ بالدین و الحمدللّه کمن لایبالی بدین و لا مذهب الذین لمیشاءوا و لایشاءون انیعرفوا الحق و الباطل لیتمسّک بهم المدعی بانهم مسلمون بل مؤمنون و لایدرون الضروری من المسلمین او المؤمنین نعم اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون و مااقول اولئک هم الکافرون.
بالجملة، فمرة قال المستمسکون بهذه البدعة الکاشفون لهذه السوءة التی قدغفل عنها اهل البدع الی هذه الازمان و کم ترک الاول للاٰخر ان ضروریات الدین و الذهب مما علمه جمیع المکلفین فایّ فخر و اعتناء بها عند الکاملین.
و مرة یقولون ما للعوام و فهم الضروریات و الاستدلال بها و وزن الحق و الباطل بها شأن العلماء الماهرین و شأن العوام هو التقلید من اصحاب ذلک الناطق الواحد و اجماعهم علیه. و تغافلوا عن ان لکل معلّم جمع من المتعلمین قداجمعوا بان معلّمهم من اهل الحق فهل یقلد العوام اصحاب ذاک او اصحاب ذلک.
و مرة یقولون جعل الضروریات میزاناً لتمییز الحق و الباطل و اهل الحق و اهل الباطل او لتمییز الشخص الکامل خلاف الضرورة و المیزان غیر ذلک. و قدعلمت مما قال حیث قال ان جمیع الفرق من الاثنتین و سبعین تخلفوا عن هذه القواعد حتی صاروا هالکین. و صرّح الشیخ بان الضروریات میزان المریدین فی اختیار المرشدین، کما اوردت عبارته فی التوضیح و لایجوّز للمریدین انیتمسکوا بمرشد مخالف للضروری فالمریدون ان لمیدروا الضروری فکیف یمکن لهم الوزن به.
و مرة ادعیٰ ان جمیع الفقهاء یقولون بما ادعاه و لعله اعرف بالفقهاء من انفسهم حتی عرف منهم ذلک و هم بانفسهم لایعلمون بل ینکرون.
بالجملة، فاعتبروا یا اولیالابصار من ابطال اللّه تبارک و تعالی الباطل و اجرائه
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۲ *»
علی لسان اهله باصراره و تکراره ولکن:
لقداسمعت لو نادیت حیاً | ولکن لاحیوة لمن تنادی | |
علم المحجة واضح لمریده | و اری القلوب عن المحجة فی عمیٰ | |
و لقدعجبت لهالک و نجاته | موجودة و لقدعجبت لمن نجیٰ |
و ایّ علم المحجة اوضح من الضروریات و ایّ شیء اوضح بطلاناً من مخالفها و لولا ذلک لمااخضرّ للحق عود و لمابقی له عمود اذ کل ماسواها من الحق وزن و یوزن بها حتی صار حقاً و جمیع انحاء الباطل وزن و یوزن بها حتی صارت باطلةً.
و ان قلت فعلی ما ذکرت لابد لکل ما هو عام البلوی من المسائل الدینیة من قیام ضرورة من المسلمین او المؤمنین و ان کان کذلک فلایخفی شیء مما هو عامالبلویٰ علی احد من المسلمین و المؤمنین الذین هم غیرالمستضعفین و غیر غیرالمبالین بالدین و ان کانوا عوام غیرعالمین و کل ما لمیقم علیه ضرورة من الدین و المذهب مما هو عامالبلوی من المسائل الدینیة فهو بدعة و ضلالة فی الدین فما المراد من تلویحات المشایخ+ بل تصریحاتهم بان امر الرکن الرابع من الدین قدکان خفیّاً من جور الظالمین فی قرون و سنین کامر امارة امیرالمؤمنین؟ع؟ و خفائه فی سنین الی ان نزل بها الروح الامین علی رسول رب العالمین مع انهما کانا مما یعم بهما البلوی بل اعم من کل ماهو عامالبلوی لانهما یعمّ بلواهما المکلفین جمیعاً حتی العوام و عموم بلوی کثیر من المسائل مخصوص بالعلماء کما لایخفی فان کان کذلک فقدخفی علی المکلفین امر فی قرون و سنین ماقام علیه ضرورة من الدین و المذهب حتی ظهر فاذا ظهر صار الی ما صار. فاذا کان کذلک فقدقام الاشکال بان کل ما ظهر بعد حین لمیکن علیه قیام من ضرورة السابقین فهو بدعة فی الدین غایة الامر ان امر امارة امیرالمؤمنین؟ع؟ قدسهل علینا الجواب بان الضروریات صارت ضروریات باخبار النبی؟ص؟ و قبل اخباره لمتکن شیئاً مذکوراً و قدبقی الاشکال فی خفاء الرکن الرابع فی قرون و سنین و ظهوره بعد حین، فهل کان بدعة نعوذباللّه ظهرت لميکن قبل
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۳ *»
ظهورها قیام ضرورة من المسلمین و المؤمنین علیه ام یکون حقاً و یجوز انیظهر حق عامالبلوی لمیکن علیه قیام ضرورة قبل ظهوره. فما المراد من کلامه ان التواتر مما هو عامالبلوی حتی تحتاج الیه المخدرات فی الحجال و بنات التسع فاذ لمیقم علیه ضرورة حتی تعلم المخدرات و بناتالتسع فلیس من دین اللّه.
فاقول و باللّه المأمول بوساطة آل الرسول؟ص؟ لرفع هذا الاشکال و دفع هذا الاعضال الذی هو للاقدام مزالّ و للاحلام مضالّ و کم من ذیمقال له قیل و قال فی الطرفین الیمین و الشمال و هما المضلة و الطریق الوسطی هی الجادة و النمرقة الوسطی هی المخدّة فاستمع لما یلقی الیک و انتظر لما یحضر لدیک فانه لیس بمائدة جوعها طویل و شبعها قلیل ان لمتکن من الاکثرین و تکون من الاقلین.
فله جوابان للاکثرین و الاقلین فاما الذی للاقلین فقدمرّ و کفاهم ان کانوا صادقین فی تصدیق المهدیّین الهادین الذین هم المشیّدون لهذا الرکن من الدین. و الذی نقلت لک کلامه واحد من المشیّدین المصرّین المبرمین و قدقال ما قال من غیر سؤال سائل و جواب ذیمقال من غیر تقیة و تعمیة ابتداء بانعامه و احسانه الی طالبی الیقین بتهیئة اسباب مورث([۸]) للیقین فعدّ من اسبابه قیام ضرورة المسلمین و المؤمنین و قدعدّ من اسبابه عدم قیام ضرورة علی مسألة من مسائل الدین مماهو عامالبلوی للمکلفین من العلماء و العوام اجمعین حتی بناتالتسع من النسوان و بنی الخمسعشرة من البنین دلیلاً علی عدم دلیل و القائل به قائل بغیر دلیل و هو خارج عن السبیل سبیل المؤمنین و من تولّی عن سبیل المؤمنین نولّه ما تولّی.
فهل زعم زاعم من المسلّمین له انه قداقام برهانه علی غیره و هو بنفسه مخالف لما هو علیه من الدلیل ام ضالّ فی المسألة نعوذباللّه اشتبه علیه الامر ام هو الرءوف الرحیم الهادی المبتدئ بالانعام و الاحسان و اللّه یحب المحسنین و کذا حال السابقین+ فذلک هو المحکم من دینهم و مذهبهم و دیدنهم فی طریقتهم و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۴ *»
حقیقتهم و ظاهرهم و باطنهم.
و اما الجواب العام فلاشک ان الناس مختلفون فی تحمل الشرایع اما لانسهم بما هم علیه و وحشتهم من خلافه او لطبعهم او لبخلهم او لحسدهم و حقدهم او لبعد شیء عند اذهانهم و غرابته لدیهم او غیر ذلک و ذلک ظاهر عند کل عاقل و قدعلم اللّه تعالی جمیع ذلک فاقتضی حکمته انیعلّمهم شرایعه شیئاً بعد شیء و انیکلّفهم بالامور الشاقّة شیئاً بعد شیء لیستأنسوا بالتدریج و یتحملوا امراً لمیتحملوه قبل ذلک فلاجل ذلک اکتفی رسوله؟ص؟ بامره تعالی بقوله لاالهالّااللّه فقال قولوا لاالهالّااللّه تفلحوا و لمیأمرهم بشیء من الشرایع حتی انتشر امره و استأنسوا بها و صارت الکلمة بینهم ضرورة مسلّمة ثم امرهم بشهادة محمدرسولاللّه حتی استأنسوا بها ثم امرهم باقامة الصلوة فاحتملوها شیئاً بعد شیء و استأنسوا بها لعدم زیاد([۹]) مشقة فیها و عدم ضرر فی ابدانهم و اموالهم حتی صارت ضرورة مسلّمة بینهم ثم امرهم بالصیام بعد الصلوة لما فیه من المشقة و الجوع و العطش فتکلّفوه شیئاً بعد شیء و استأنسوا به و صار بینهم ضرورة معلومة مسلّمة و لمیقتض الحکمة تکلیف شیء غیره ثم امرهم بایتاء الزکوة زکوة الفطر تکملة لصیامهم ثم بایتاء الزکوة و الضرر فی الاموال ثم بالجهاد و الضرر فی الابدان فلو حملهم علی جمیع ذلک دفعة واحدة ابتداءاً لمااحتملوا شیئاً منها و انکروا علیه یوم اول.
بالجملة، و ذلک معلوم عند کل عاقل لاسیما عند العالم الخبیر المطلع علی سیرته؟ص؟ و لمیظهر امر خلیفته خوفاً من استکبارهم و حقدهم و حسدهم اذ کل صندید من صنادیدهم قدعدّ نفسه من رجال دولة الاسلام و سیداً عظیماً بین الانام لقربهم الظاهر فی الخارج و الداخل و هم اهل الحل و العقد ظاهراً و طرف الشوری و المصلحة فی الامور المهمّة الاسلامیة و قدعظم علیهم اشدّ العظمة امارة امیرالمؤمنین؟ع؟ و تمکینهم له و اذعانهم بانهم مرءوسون و لاشیء اعظم علی انفسهم من ذلک فلاجل
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۵ *»
ذلک اخّره الی آخر عمره؟ص؟ و خاف علی نفسه من اظهاره حتی نزل بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لمتفعل فمابلّغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس. بالجملة، و جمیع ذلک
ذلک معلوم بادنیٰ تدبر و الحمدللّه.
و مما هو غریب عن اذهانهم بعید عن افکارهم و احلامهم امر رجعة محمد و آله؟ص؟ جمیعاً و رجعة کل ماحض من الایمان و الکفر الی هذه الدنیا و لمّا حان حین اظهارها لعامة المؤمنین لغرابتها و بعدها عن احلامهم و عدم تحملهم لها فلاجل ذلک مااخبروا جمیع المشاهدین لهم؟عهم؟ فاخبروا واحداً بعد واحد من المسلّمین المتحمّلین و ماحان حین اظهارها لعامة المؤمنین الّا بعد مضیّ قرون و سنین حتی وصل اخباره الی جمیع العلماء و تلقّوها بالقبول و اثبتوا و احتجوا علی العامة بصریح القرآن و یوم نحشر من کل امة فوجاً فکانت غیرمعلومة عند الجمیع و اختلفوا فیها حتی صارت ضرورة بین المؤمنین.
و کذلک امر الرکن الرابع و الضیاء اللامع لما کان بعیداً عن اذهان اغلب الناس بان معرفة اشخاص غیر اشخاص الائمة الطاهرین؟عهم؟ رکن من ارکان الدین و کیف لایکون غریباً بعیداً عن اذهان اغلب الناس و قدخلیٰ اغلب الروایات المحدّدة للایمان عنه و قدحدّده([۱۰]) فی اغلب الروایات بالشهادتین و الصلوة و الصیام و الخمس و الزکوة و الحج و الجهاد و ولایة الائمة؟عهم؟ بعد ذلک لعدم تحمل الناس و قدعظم علی الاکثرین ولایة الائمة الطاهرین؟عهم؟ مع التصریح من اللّه تبارک و تعالی فی محکم کتابه دون المتشابه قل لااسألکم علیه اجراً الّا المودة فی القربیٰ فکیف لایکون مودة غیرهم غریبة بعیدة عن الاکثرین بانتکون رکناً من ارکان الدین؟ نعم هی مودوعة عند المؤمنین الممتحنین فی جمیع القرون و السنین و هم بانفسهم مأمورون بنشر امر آخر من امور الدین بین المؤمنین کنشر اثبات خلافة امیرالمؤمنین و ولایة الائمة الطاهرین و امامتهم؟عهم؟ و بعض فضائلهم الظاهرة و نشر احکام الطهارة و الصلوة و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۶ *»
الصیام و الحج و الخمس و الزکوة و الجهاد و البیع و الشریٰ من العبادات و المعاملات حتی استحکم جمیع ذلک و حان حین اظهار امر الرکن الرابع و النور الساطع بین عامة المؤمنین بعد ان کان بین الخاصة محفوظاً مضبوطاً من غیر نکیر و قدخفی علی عامة المؤمنین فیالجملة لعدم کتب کتاب فی ذلک لاشتغال العلماء بکتب سایر امور الدین و نشرها حتی حان حین اظهاره و کتبه و نشره و اثباته بآیات عدیدة محکمة و روایات کثیرة محکمة و اجماع من العلماء بوجوب ولایة اولیاء اللّه و اولیاء الائمة؟عهم؟ و عداوة اعدائهم لوقوعهما فی کثیر من الادعیة و الزیارات و الروایات سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم و ضرورة من المذهب و ضرورة من المسلمین و ضرورة من الملل فی نوع ذلک لا اشخاصهم و دلائل من العقول و آیات الآفاق و الانفس و یکون جمیع ذلک محکماً غیرمتشابه و فی کل واحد من تلک الادلّة بدلیل الحکمة و الموعظة الحسنة و المجادلة بالتی هی احسن.
و کان اول المشیّدین لهذا الرکن الشیخ الاوحد اعلی اللّه مقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه فقام بین المؤمنین المکلفین من الحکماء و العلماء الی التابعین مصدقاً لما بین ایدیهم و ماکان بدعاً منهم و جاء بامور من الحقائق و الاسرار و فضائل الائمة الاطهار علیهم صلوات الملک الجبّار ما لمیأت به احد من العالمین العارفین و اقام علیها براهین مما بین ایدیهم من محکم الکتاب دون متشابهه و محکم السنة غیر متشابهها و محکم العقول و محکم الاجماع و محکم الضروریات من المذهب و الدین و محکم دلیل الآفاق و الانفس بالادلة الثلثة فی کل واحد منها من محکمها دون متشابهها و اتمّ الحجة و اظهر المحجة.
فکلما خفی علی احد مطلب من مطالبه و زعم زاعم خلاف مراده نادیٰ باعلیٰ صوته ان مرادی ما هو بین المسلمین فی الاسواق فمن زعم غیر ذلک من عبارتی لمیفهم مرادی و نطق بینهم بما لمیمکن لاحد من معاندیه ردّه و انکاره حتی اضطروا فی عنادهم و عتوّهم الی خرق وسیع و عمل شنیع و هو فتح باب الافتراء علیهم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۷ *»
لیستمسکوا به فی انکاره و تکذیبه و تکفیره.
فمرة قالوا انه منکر للمعاد الجسمانی فاذا وصل الیه ذلک الافتراء قال المنکر للمعاد الجسمانی کافر مخالف لضرورة الاسلام مخلد فی نار جهنم و مرادی من عباراتی هو ما علیه المسلمون فی الاسواق و هو المعاد الجسمانی. فحملوا محکم کلامه علی الحیلة فقالوا انه فی قلبه منکر للمعاد الجسمانی لما یفهم من عباراته و قال صریحاً بین الناس مرادی هو المعاد الجسمانی لاجل الالتباس. و تارة قالوا انه منکر للمعراج الجسمانی فاذا وصلت الیه تلک التهمة قال کما قال فی المعاد الجسمانی. و مرة قالوا بانه غالٍ فی الائمة؟عهم؟ و جعلهم آلهة فاذا وصل الیه ذلک البهتان العظیم قال اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له فی ذاته و صفاته و افعاله و عبادته و اشهد ان محمداً عبده و رسوله؟ص؟ و اشهد ان علیاً امیرالمؤمنین ولیّه و الائمة؟عهم؟ اولیاؤه و شهد بذلک فی اذانه باعلیٰ صوته و اقامته و صلواته بینهم فحملوا جمیع ذلک علی الحیلة و قالوا للناس بانه فی قلبه اعتقد الوهیتهم لاجل الالتباس.
فاشاعوا هذه الشنیعة و اذاعوها بین الخلیقة للتوحیش و التفریق حتی شاعت و ذاعت و ملأت الاصقاع و الاسماع الی هذا الزمان و اللّه اعلم دوامها([۱۱]) و استمرارها الی ایّ زمان و ان هی الّا لاجل عدم تمکنهم فی الایراد علیه و ذلک ادلّ دلیل علی انه کان مع الحق و الحق معه یدور معه حیثما دار.
و کذلک حال السید النبیل و السند الجلیل! بالنسبة الی الناس و المعاندین و کم ترک الاول للآخر کما لایخفیٰ ذلک علی ذیمسکة طالب للحق.
فان قیل فعلی ذلک لمیأت المشایخ+ بخلاف ما علیه المسلمون و المؤمنون من الضروریات و هی معلومة عندهم فما معنی خفاء امر الرکن الرابع من قبل و ظهوره عند قیام الشیخ الاوحد فان لمیکن فحدث فشرّ الامور محدثاتها و ان کان من قبل فما معنی خفائه؟
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۸ *»
فاقول و باللّه المأمول بوساطة آلالرسول؟ص؟ اما ظهوره ببیان غریب و شرح الکتاب و السنة و اظهاره الاسرار و الحقایق منهما ما لمیظهر من احد من العلماء من صدر الاسلام الی زمانه فمما لایخفی علی المعاند المفتریعلیه فضلاً عن المؤمن الموافق فخفاء امره قبل ظهوره و اظهاره مما لا شک فیه و لا ریب یعتریه فذلک هو الامر المخفی قبل ظهوره و اظهاره و هو الظاهر بعد اظهاره و کفی ذلک بانه کان مخفیاً فصار ظاهراً فذلک ظاهر امره فاللّه سبحانه و تعالی اعلم حیث یجعل امره و جعله فرقاناً بین الحق و الباطل و دخل المدینة علی حین غفلة من اهلها فطفق مسحاً بالسوق و الاعناق و تمسک بما تمسکوا به و اخذ بما اخذوا و ترک ما ترکوا و لمیأت ببدعة فی شیء من الاشیاء التی لایجوز فیها البدعة حتی لمیقدر المعاندون علی ردّه و ردعه حتی اضطروا فی عنادهم الی الاستمساک بخرق وسیع و عمل شنیع و هو فتح باب التهمة و الافتراء علیهم.
و ما اشبه حاله بحال رسولاللّه؟ص؟ فی تحدّیه بکتاب یکون حروفه و کلماته بین ایدی الناس و لهم التصرف فیها بالتأخیر و التقدیم و الترکیب فرکّب منها کتاباً عجزوا عن الاتیان بمثله فکذلک قام و اتمّ الحجة علیهم مصدّقاً لمابین ایدیهم آخذاً بما اخذوا تارکاً ما ترکوا بحیث اضطروا الی فتح باب الافتراء علیهم([۱۲]) و لمیمکنهم الاخذ بماخالفهم فی الاخذ و الترک أفلمیکن الافتراء حراماً فی دین اللّه؟ أفلمیصر حرمته ضرورة بین المسلمین؟ أفلمیخرجوا عن ضرورة الدین فی انکاره و تکفیره؟ ألمتکن العداوة للعلماء حراماً فی الدین؟ ألمتصر حرمتها ضروریاً بین المؤمنین؟ ألمیکن المقرّ بجمیع ضروریات الدین و المذهب مؤمناً ولو کان عامیاً فاسقاً؟ ألمیکن تکفیر المؤمن العامی الفاسق المقرّ بجمیع ضروریات من الدین و المذهب خروجاً من ضروری الدین و المذهب؟ ألیس البهتان علیه حراماً؟ فکیف کان الامر اذا کان المؤمن المقرّ بجمیع الضروریات عالماً؟ و کیف یکون ان کان عادلاً؟ و کیف یکون ان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۵۹ *»
کان تقیاً؟ و کیف یکون ان کان اتقیٰ و اورع و اعلم؟ و قدفعلوا ما فعلوا و کم ترکوا للآخرین و سیفعلون بعد حین و ذلک ظاهر امره و اما باطنه فلمیجز لمن یعلمه التصریح به فضلاً عمن لایعلمه فلنقبض العنان و اللّه المستعان.
و ان قیل فلعل لزوم اتحاد الناطق و وجوب الاعتقاد به مما خفی قبل ظهوره و اظهاره و ظهر بعد اظهاره، فاقول اما کونه واحداً و علمه منحصر به فمما لایحتاج الی السؤال و الجواب و قدامتحن اللّه به و بعلمه من عرفه، عرفه من عرفه ببرهانه و انکره من انکره ببهتانه.
اما وجوب الاعتقاد بلزوم اتحاد الناطق فی کل عصر و زمان قبله و بعده فقدعرفت مما تقدم بانه خلاف ضرورة الدین و المذهب و کفیٰ فی خلافه عدم قیام ضرورة بین المسلمین و المؤمنین علی لزومه و وجوبه. و وقوع شیء فی وقت و زمان لایوجب استمراره فی کل زمان ألمتر الی وقوع ظهور الائمة الماضیة؟عهم؟ فی عصرهم و عدم استمراره فی زمن الغیبة و وقوع شیء فی وقت لایوجب وجوده فی الازمنة الماضیة بدلیل استصحاب القهقریٰ نعوذ باللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین. فکم من عالم غنی کان کذیالثمانین و کم من عالم فقیر کان کاغلب العلماء المساکین.
بالجملة، نسبة هذه العقیدة بهم کذّبها عدم تصریح منهم+ فی کتبهم مع انه کان مما یعم به البلویٰ فضلاً عن تصریحهم بخلاف ذلک کما اوردت فی «الایضاح» و «الموضح» من کتاب «الارشاد» و «جواب نظامالعلماء» و قدانکر ذلک فی «جواب الملّاحسینعلی» اشد الانکار حتی سلبه عن الحمار فهل بقی بعد ذلک شک لاولی الابصار؟ فلو اتقی فی جمیع ذلک تُقیٰة فلم لمیتّق من ادّعی الاقتفاء و سعیٰ فی نشر هذه الخرقاء؟ فهل سکن بعدهم الغبار و قلّ الاشرار ام قلّ الابرار و غلب الاشرار؟ فکأنه نظر فی بیته الذی سکن فیه فی اللیل خالیاً عن الاغیار و لمیر صحن الدار فی النهار و وجود الاغیار.
بالجملة، و من الناشرین لهذه النشرة تمسک لحقیّة هذه البدعة بانا کنّا
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶۰ *»
راجعین الی مرجع واحد و مقلدین لشخص واحد معرضین عن سائر الاشخاص و کان ذلک المرجع الواحد یقرّرنا و یصدّقنا فی ذلک فکان حقاً مقرّراً مصدّقاً، و هو غافل فی دعواه بان جمیع الراجعین المقلدین لعالم من العلماء و فقیه راجعون الی شخص واحد و فقیه واحد و قدقرّرهم علی ذلک و صدّقهم و لمیقل احد من العلماء و التابعین بوجوب الرجوع الی شخص واحد دون غیره. ألمیجوّز المشایخ+ الرجوع الی غیر انفسهم و اجازاتهم و اجوبتهم فی هذه المسألة مکذّبة لمدّعݫݫݫݫݫݬݬٍ بلا بیّنة.
و منهم من تمسک ببعض الکلمات کقولهم لایکون لقوم الّا حاکم واحد و لاینطق فی قوم الّا ناطق واحد. و معلوم ان الشخص الواحد لایقلّد عالمین مختلفین فی مسألة واحدة. و کذلک المقلدون لایقلّدون عالمین مختلفین فی مسألة فقال واحد بوجوب عمل و قال آخر بحرمته و قال واحد بنجاسة شیء و حرمته و قال آخر بطهارته و حلّیته کالزبیب المغلیّ ما لمیذهب الثلثان من مائه. و لمیقل احد من العلماء و التابعین بلزوم رجوع جمیع المکلفین الی ناطق واحد و الی حاکم شرع واحد. و کفیٰ فی جمیع ذلک عدم قیام ضرورة من المسلمین او المؤمنین فضلاً عن قیام ضرورة منهم علی خلافه لانه مما یعم به البلویٰ و اعم من کل ما هو عامالبلویٰ بعد الامامة الخاصة بالائمة الطاهرین؟عهم؟ و قدعرفت مما مرّ من کلامه فی «الدرة الیتیمة» و کفی بذلک دلیلاً و وضح سبیلاً و من لمیجعل اللّه له نوراً فما له من نور و الی اللّه ترجع الامور و ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون انا للّه و انا الیه راجعون.
و قدوقع الفراغ من هذا التصریح بعد التوضیح فی عصر یوم الخمیس الرابع و العشرین
من شهر شوالالمکرم من شهور سنة ۱۲۹۷ حامداً مصلیاً مستغفراً و الحمدللّه
و صلّی اللّه علی محمّد و آله و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
تـــمّــــــــــــــــــــــــــت.
پـاسـخ
به ايرادات
محمّدعلی رفسنجانی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶۲ *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّٰه علی کل حال بعد حال فی ریــب المنون
انّا للّٰه و انّا الیه راجعون.
و بعـد؛ چنین گوید بنده خاسر محمّدباقر غفر اللّه له که در این اوان محنتاقتران خطابی باعتاب و کتابی مستطاب که بابی بود باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب رسید از جناب مستطاب قدسیالقاب قدوسیانتساب المولی المعظّم الولی الحاج میرمحمّدعلی رفسنجانی کرمانی سلّمه اللّه تعالی و ابقاه و جعل اولاه لاخراه و جعلها خیراً من اولاه که خود را به زحمت انداخته و بعضی از عرايضی که این حقیر به بعضی از آقایان عرض کرده بودم بعد از مصیبت جانگدازی جمع فرموده و مناقضاتی چند در آنها یافته و از این حقیر رفع آنها را خواسته بودند. چون امتثال امر آن جناب لازم بود و در عدم امتثال بیاعتنائی به فرمایش ایشان مینمود، در مقام امتثال با نهایت اعتناء که شیوه من نسبت به آن جناب بود برآمد؛ و الّا نه آن عرايض قابل زحمت جمعکردن ایشان بود و نه قابل اعتراض و نه اعتنائی به جوابدادن از آنها، چرا که عمر کوتاهتر از آن است که اوقات قلیله آن صرف اینگونه امور گردد. و اگر اعتراضات خود را از برای خود این حقیر فرستاده بودند و به عریضهای جواب آن جناب عرض میشد، بسا آنکه احدی به غیر از حقیر و آن جناب مطلع بر ایراد و جواب آن نمیشد و حسن و قبح ایراد و جواب آن معلوم نبود، و به زعم حقیر خوشتر مینمود؛ ولکن جناب ایشان رساله خود را از برای جمعی که مانند خود آن جناب درصدد اظهار خرابی کار این حقیر ناقابل بودند فرستاده بود، و ایشان درصدد انتشار نسخ عدیده از آن شده و یکی از آن نسخ را از برای حقیر فرستادند. و صحت و سقم آن را هم ندانسته که آیا همه عبارات ایرادات منسوب به آن جناب است یا نیست، لابد درصدد جواب از ایرادات مذکوره برآمدم خواه از جناب ایشان باشد در واقع یا از دیگران.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶۳ *»
و چون ایراد تمام عرایض معروضه به آقایان مجموعه در آن رساله و ایرادات بر آن تطویل بلاطائل بود همه آنها را ایراد ننمود، چرا که اگر احیاناً کسی طالب آن باشد خود آن رساله منتشر است و احتیاج به آن نیست که در رساله جداگانه ذکر آنها مکرر شود. پس خلاصه چند فقره از آن رساله را مانند فهرستی قرار دادم و جوابی از برای هر فقرهای عرض میکنم.
ـــ خلاصه مطلب اول آن جناب آنکه: بعد از آن مصیبت عظمیٰ در بسیاری از عرايض معروضه به جماعت متعدده از آقایان درصدد تفحص از شخص کاملی بودهای و سلب کمال را از خود نمودهای، و با کمال اضطراب و تحیر و تفحص از هریک از آقایان مسألت کردهای که هرگاه یافتند شخص کاملی را از باب حق اخوّت تو را خبر دهند. و این طلب و تفحص و اظهار تحیر منافات دارد با عرايض دیگر تو که به بعضی از آقایان معروض داشتهای به این مضمون که من متحیرم در تحیر متحیرین که آیا در چیزی که از جانب خداوند عالم به ایشان رسیده متحیرند، یا در چیزی که نرسیده؟ پس در چیزی که رسیده که تحیری در آن معقول نیست، چنانکه در چیزی که از جانب خداوند عالم جلّشأنه نرسیده تحیری معقول نیست. فلم تقولون مالاتفعلون کبر مقتاً عند اللّه انتقولوا ما لاتفعلون.
پس خود تو در زمانی که به آن شدت از اشخاص عدیده تفحص میکردی، در امری که از جانب خداوند عالم جلّشأنه رسیده بود تفحص میکردی یا از چیزی که نرسیده بود؟ پس همانا که در هر نوع عرايضی مقصودی داشتهای و درصدد اضلال جمعی بودهای، یا آنکه لاعن شعور در هریکی از آن عرايض چیزی نوشتهای و اغتشاش و اختلال حواس مانع از آن بوده که متناقض ننویسی.
ـــ و خلاصه مطلب دیگر آن جناب آنکه: تو در بعضی از عرايض خود گفتهای که در هر عصری عدولی چند متعدد از علمای شیعه در میان خلق هستند که به هریک از آنها میتوان رجوع کرد در مسائل دینیه، و واجب نیست که به شخص معیّنی رجوع
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶۴ *»
کرد. پس اگر چنین میدانستی که در هر عصری عدول متعدد یافت میشوند که رجوع به هریک جایز است، چرا در بعضی از عرایض نوشتهای که رجوع کنید به کتاب «جامعالاحکام»؟ باید بنویسی که رجوع کنند به آن عدولی که معتقد بودی به ایشان، نه به کتاب «جامع». پس همانا که در اوائل امر بر صرافت بودی که باید رجوع کرد به شخص منفردی معیّن، و چون صاحب کتاب «جامع» رحلت کرده بود، امر کردی که به کتاب «جامع» رجوع کنند تا آنکه شخص کاملی ظاهر شود. و بعد از آن از صرافت خود افتادی به جهت اغراضی، و گفتی به هریک از عدولی که در هر عصری هستند میتوان رجوع کرد اگر اختلافی در ضروریات دین و مذهب نداشته باشند. یا آنکه در اختلال حواس کارَت به آنجا انجامیده که نمیدانی که هرجایی چیزی میگویی که هریک منافی دیگری است.
ـــ خلاصه مطلب دیگر آن جناب آنکه: در جواب بعضی از اشخاص نوشتهای که اگر عدول متعددین هریک با دیگری در ضروریات دین و مذهب متفقند اگرچه در مسائلی که به حد ضرورت نرسیده مختلف باشند، که به هریک میتوان رجوع کرد. و اگر در ضروریات دین و مذهب مختلفند پس به موافق ضرورت رجوع کنید و به مخالف رجوع نکنید، پس سؤال کنید تا مخالف معلوم شود. پس فرمودهاند که آیا احدی از اهل باطل میگوید که من مخالف ضرورت هستم تا شخص طالب حق بیابد از قول او که او بر باطل است؟ حتی آنکه سنّی نمیگوید که من مخالفت میکنم ضرورت اسلام را. پس فرمودهاند که آیا چنین سخنی از عاقلی سرمیزند؟ پس نیست این قبیل سخنها مگر از اختلال حواس. و بسیار در این مقام اظهار تعجب و تأسّف از این سخن فرموده.
ـــ خلاصه مطلب دیگر آن جناب آنکه: در بعضی از عرایض نوشتهای که شخص کاملی را نیافتهایم ــ به صیغه جمع ــ بعد از رحلت مشایخ+. باید بنویسی که نیافتهام، پس شاید کسی غیر از تو شناخته باشد شخص کامل را و لیس لمن لایعلم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶۵ *»
حجة علی من یعلم، و عدم وجدان دلیل عدم وجود نمیشود. پس نباید طعن بزنی بر کسانی که یافتهاند شخص کاملی را.
ـــ خلاصه مطلب دیگر آن جناب آنکه: چرا ما را تکفیر کردهای؟
ـــ خلاصه مطلب دیگر آن جناب آنکه: در بعضی از عرایض خود نوشتهای که محتاج نیستی در مسائل دینیه خود و اختلاف اخبار به علمای ظاهر؛ و معروف است که سنگ بزرگ برداشتن علامت نزدن است. تو اختلاف اقوال خود را رفع کن، ما مصالحه میکنیم به تو رفع اختلاف را از مواقع اختلاف دیگر. و فرمودهاند که این ادعای بزرگی است که کردهای و این ادعا ادعای قطبیت است.
ــ خلاصه مطلب ديگر آن جناب آنکه: طالب دنيايی که چنين رفتارها را داری.
ـــ خلاصه مطلب دیگر آن جناب آنکه: سابق بر این من کلمات تو را با سِرِش میچسباندم تا حال که از عهده نمیتوان برآمد.
ـــ خلاصه مطلب دیگر آن جناب آنکه تعجب کردهاند که من به کتاب مستطاب «ارشاد» تمسّک جسته و گفتهام که نقباء و نجباء در زمان غیبت امام علیه و علی آبائه السلام مخفی هستند، چرا که مبنای کتاب «ارشاد» و جلد چهارم آن بر لزوم ظهور نقباء و نجباء است در زمان غیبت. و بعضی از فقرات «ارشاد» و «هدایةالصبیان» را نقل فرمودهاند، و عباراتی را که این حقیر از «ارشاد» نقل کردهام حمل بر تقیه فرمودهاند، و اظهار تعجب بسیاری از حالت من کردهاند.
باری، این بود خلاصه مطالب آن جناب که باید به امر خود او امتثال کرده جواب عرض کنم.
اما در باب عرایضی که خود را به زحمت انداختهاند و نقل فرمودهاند، درست نقل کردهاند و آن عبارات جمیعاً در عرایض بوده و من الان کما فی السابق در تفحص از شخص کاملی هستم و از هرکس که گمان کنم که خبری از او دارد در نزد او تفحص خواهم کرد، و اگر شناختم او را امیدوارم که خداوند عالم جلّشأنه مرا موفق کند به
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶۶ *»
یافتن حضور او اگرچه باید به چین رفت. ولکن مانند مجانین قبل از دانستن اینکه او در چین است به چین نمیروم که شاید در چین باشد؛ چرا که شاید در بلدی که من هستم باشد و نخواهد خود را به امثال من بشناساند، و به شاید شاید شخص عاقل حرکت نکند. چنانکه در باب صوفیه در چند موضع در کتاب مستطاب «ارشاد» بیان میفرمایند، که از جمله آنهاست آنچه در فصلی است که از مطلب دویم از جلد چهارم است که در اول فصل میفرمایند: «در لزوم معرفت این بزرگواران. بدانکه حکمت الهی را اقتضا آن شده که مردم را در بدو خلقت نادان آفریند.» تا به آخر. و مقصودم این نیست که شاهدی از برای امثال جناب مستطاب معترض بیاورم چرا که امثال ایشان البته مطلعند بر مطالب «ارشاد»، ولکن مقصود آن است که کسانی که مواضع شواهد را نمیدانند موضعی را که عرض میکنم از کتاب «ارشاد» بدون زحمت به دست آورده در آن نظری گمارند.
باری، پس تفحصی که من در بعضی از عرایض خود کردهام الآن در آن تفحص هستم، و اظهار تحیری که کردهام الآن هم در آن تحیر باقی هستم، و خداوند عالم جلّشأنه بهتر میداند که طالب شرفیابی خدمت او هستم یا نیستم، و شکایت میکنم در نزد او مانند آنکه شکایت میکنم از فقد نبیّمان و غیبت ولیّمان و بسیاری عدوّمان و کمی عددمان یا شکایت نمیکنم.
و این تفحص و این تحیر به هیچ وجه من الوجوه منافات ندارد با آنچه در عرایض و نوشتجات خود عرض کردهام که من متحیرم در تحیر متحیرین که آیا در چیزی که از جانب خداوند عالم جلّشأنه به ایشان رسیده متحیرند؟ یا در چیزی که از جانب او جلّشأنه به ایشان نرسیده؟ و حال آنکه تحیر در هیچیک معقول و منقول نیست. چرا که تحیر در چیزی منافات با نداشتن تحیر در چیزی دیگر ندارد که منافاتی لازم آید. آیا نه این است که پیغمبر؟ص؟ متحیر بود در آنچه متحیر بود، و از خداوند عالم جلّشأنه مسألت مینمود که ربّ زدنی فیک تحیراً؟ و مراد از این تحیر آن نبود که من تکلیف خود
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶۷ *»
را نمیدانم و تو امر خود را به من نرساندهای، بلکه در امر الهی هیچ تحیری از برای او نبود و تکلیف خود را میدانست. و از جمله تکلیفهای او این بود که سؤال کند که خداوندا تحیر مرا در خود زیاد و علم مرا در خود زیاد کن. و معنی این سؤال اين نیست که من جهلی دارم به تکالیف خود یا امری از امور دین تو بر من معلوم نیست.
باری، پس اگر کسی خواند این دعا را که اللّهم انا نشکو الیک فقد نبیّنا و غیبة ولیّنا و کثرة عدوّنا و قلّة عددنا شکایت نکرده که من پیغمبر را؟ص؟ نمیشناسم و ولیّ خود را نمیشناسم و در دین خود متحیرم. و منافاتی نیست در میان آنکه شخصی متحیر نباشد در امور دینیه و مسائل شرعیه خود، و متحیر باشد که آیا چه شده که باید پیغمبر؟ص؟ مفقود باشد و امام؟ع؟ غائب باشد و دشمن غالب باشد و او مغلوب باشد، و در مغلوبیت و مظلومیت خود تضرع و زاری کند به درگاه خداوند عالم جلّشأنه و عرض کند فصلّ علی محمّد و آلمحمّد و اعنّا علی ذلک بفتح منک تعجّله و بضرّ تکشفه و نصر تعزّه و سلطان حقّ تظهره و رحمة منک تجلّلناها و عافیة منک تلبسناها برحمتک یا ارحمالراحمین. و نباید به او بحث کرد که اگر تو در دین خود متحیر نیستی چرا این دعا را میخوانی؟ و اگر متحیر هستی چرا گفتهای که در دین خود متحیر نیستم، و متحیرم در تحیر کسی که اظهار تحیر در دین خود میکند؟
باری، چون جناب مستطاب معترض اعتراضی فرموده بودند که تو در بعضی از نوشتجات خود اشاره به مضمون این دعای افتتاح کردهای، دلیل است بر تحیر تو و حال آنکه تصریح کردهای که من متحیر نیستم. در جواب ایشان اشاره به مضمون این فقره شد تا معلوم شود که منافاتی نیست در اینکه من طالب شناختن شخص کاملی باشم و در دین خود هم متحیر نباشم، و در تحیر کسانی که در دین خود متحیرند اظهار تحیر کنم و اقتدا کنم به امام خود؟ع؟ که فرموده:
علم المحجة واضح لمریده | و اری القلوب عن المحجة فی عمیٰ | |
و لقد عجبت لهالک و نجاته | موجودة و لقد عجبت لمن نجیٰ |
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶۸ *»
و متذکر کنم اهل حق را که در دین خود متحیر نباشند. پس اگر این است گناه من به زعم جناب شما، پس این گمان را به یقین مبدّل فرمایید که من این عمل را طاعت میدانم نه گناه، پس البته نادم نشوم از آن.
و اما اینکه فرمودهاید از قراری که تو گفتهای که نباید متحیر بود در دین پس نباید تفحص کرد، پس عرض میکنم که از آنچه گذشت مقصود من معلوم شد که انسان عاقل نباید در دین خود متحیر باشد، و این مطلب منافات با تفحص از چیزی که مأمورٌبه است ندارد، ولکن از راهی که خداوند عالم جلّشأنه قرار داده نه از راهی که خود به هوای خود قرار دهیم. و آن راهی را که خداوند جلّشأنه قرار داده این است که به طور کلّی در کلّی امور دینیه و جزئی آن، چه از امور اعتقادیه چه از امور عملیه، بر خداوند عالم جلّشأنه است تعریف و بیان و بر خلق است اذعان بعد از تعریف و بیان او جلّشأنه. چنانکه در همین فصل مذکور میفرمایند: «پس خداوند عالم تا اتمام حجت خود را به خلق ننماید از ایشان مؤاخذه نفرماید و روز قیامت مطالبه آن را ننماید چنانکه دانستی. پس معلوم شد که این امر هم که امر رکن رابع باشد موقوف به تعریف الهی است و تا خداوند تعریف ننماید بر کسی حتم نیست، و کسی را نیست که برود و برای خود تحصیل نماید چرا که محال است تحصیل آن. و معنی طلب نه آن است که صوفیه سیاحت را پیشنهاد خود کردهاند مانند نصاریٰ و به هند و فرنگ میروند و خود را طالب مینامند، چرا که این امر را کدّ و جهدی ضرور نیست هر وقت خداوند صلاح عباد و بلاد را در اظهار امری میبیند اظهار میکند. آیا در زمان رسول کسی را جایز بود که به سیاحت روم و فرنگ رود که میخواهم کسی را بیابم که قاعده روزه به من بیاموزد؟»
تا اینکه میفرمایند: «باری، پس همیشه باید منتظر خدمت بود و سعی کرد که اگر خدمتی صادر شد به انجام رسد. و کجا بنده ایمن است که طلب خدمت کند و او را خدمتی بگویند و از عهده نتواند برآید و به این واسطه هالک شود و مفتون گردد؟ باری، اعوذ باللّه من مضلات الفتن رضینا بقضاء اللّه و اسلمنا لامر الله و نسأله التوفیق علی اداء
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۶۹ *»
مرضاته و اجتناب مساخطه. حال از جمله تکالیف یکی معرفت شخص نقباست و شخص نجباء که الی الآن مخفی بوده و خداوند صلاح در ابراز آن ندانسته است پس ما هم باید از این مسأله ساکت باشیم و شخصیت ایشان را طلب نکنیم.» تا آخر فصل.
و در فصل بعد میفرمایند که: «نوع صوفیه خذلهمالله را این ناخوشی در سر است که جنونی بر سر ایشان میزند و خود را به لباس قلندری آراسته کرده مانند وحش در بیابانها میگردند و در شهرها به اصطلاح پرسه میزنند که ما طالب حقّیم و طالب شخص مرشد کامل. جمعی که ضعیفند میگردند در بلاد و بر همان طلب خود باقیند نفهمیده و هیچ اختلاف ملل و مذاهب در ایشان اثری نمیکند، و جمعی که قدری شعور دارند این اختلاف ملل و مذاهب عالم را که میبینند و آن ممیّزه را هم که ندارند و میبینند اهل حیل و شعبدههای بسیار و آراء و اقوال بیشمار و در کلّ حیران گشته به کلّی از مذاهب عالم معرض شده بیدین محض میشوند.»
تا آنکه میفرمایند: «و حال این جهال از همهجا بیخبر که هرّ را از برّ تمیز ندادهاند و شعور ایشان به هیچ خیری و شرّی نرسیده و هنوز به قدر حیوانی و به قدر گربهای خود را تنظیف و تطهیر نمیتوانند کرد، شور طلب حق بر سرشان افتاده عشق هندوستان بر سرشان میافتد و عشق روم و فرنگ در کانون سینه ایشان شعلهور شده بوق و چماقی برداشته قطع بیابانها مانند وحشی میکنند. نمیدانم از پی چه میروند و که ایشان را امر کرده است به این حرکات؟ آیا خدا باید حجت بفرستد و امر و نهی نماید یا ایشان باید قطع بیابانها کنند و حجت برای خود پیدا کنند؟ و آیا اگر ایشان در خانه بنشینند، خدا را بر ایشان حجتی است و خدا احتجاجی بر ایشان خواهد کرد؟ و آیا در هیچ عصری مردم مأمور بودند که به عالم بگردند و رسول پیدا کنند، یا بگردند و امام پیدا کنند، یا بگردند و شریعتی پیدا کنند؟ و این جهال از این معنی غافلند که حق را خدا باید تعریف کند و حجت را خدا را باید اقامه نماید و طلب، مستعدکردن نفس است برای قبول حق و اگر نفس امّاره تو اصلاح نشده هرجا برود امّاره است و در هرجا که ولیّ باشد از تو متنفّر و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۰ *»
گریزان است و اگر نفس تو اصلاح شد امام حاضر و ناظر است در همهجا وقتی که تو را صالح بیند هرکس را بخواهد از اولیای خود به نزد تو فرستد و تو را هدایت کند. احتیاج به آن نیست که در بیابانها بروی.» باری، تا به آخر فصل از همین قبیل فرمایشات میفرمایند.
و مقصود از نقل این قبیل فرمایشات این است که کسانی که تسلیمی از برای آنها دارند متذکر شوند که معنی طلبی که در نزد خدا و رسول؟ص؟ ممدوح است، مستعدکردن نفس است از برای قبولکردن آنچه از جانب خداوند عالم است جلّشأنه. پس هر امری که از جانب او ظاهر شده باید تسلیم کرد و هرچه ظاهر نشده باید مستعدّ تسلیم بود تا ظاهر شود، و اگر امری معهود و موعود باشد و هنوز ظاهر نشده باشد باید در انتظار بود مانند ظهور امام عجّلاللّهفرجه و در هر حالی باید مترقّب بود و از علامات آن متذکر بود تا وقت برسد. و اگر کسی در نزد ظهور علامتی از علامات عامه یا در وقت تذکر این امر اظهار اشتیاقی کند، یا در طول غیبت اظهار تحیری کند، یا از کثرت اعداء و غلبه و فتنه و فساد آنها اظهار حزنی کند و به خداوند عالم جلّشأنه شکایت کند و تعجیل ظهور را از او درخواست نماید ــ چرا که خود او این را قرار داده ــ این مطلب دلالت نکند که آن شخص در مسائل دینیه خود که تکلیف او است در زمان غیبت مضطرب و متحیر است.
و اگر چنین شخصی به کسی گفت که من تعجب دارم از کسی که در زمان غیبت بر شک و شبهه است در دین خود و مسائل آن، چرا که هر امری را که خداوند عالم جلّشأنه خواسته اظهار کند که اظهار کرده و تحیر و اضطرابی در آن نیست، و هر امری را هم که نخواسته اظهار کند که از روی عمد اظهار نکرده و هنوز وقت اظهار آن نرسیده پس در آن هم که تحیر و اضطرابی نیست، چنانکه عقل و نقل محکم شاهد این معنی است؛ نباید اعتراض کرد بر او که تو در یک مقامی اظهار انتظار و اشتیاق و تحیری کردهای و در مقامی دیگر تعجب از تحیر کسی کردهای که در دین خود در تحیر و اضطراب بوده.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۱ *»
باری، و از برای اعتراض جناب مستطابِ معترض جوابی دیگر است اگرچه صورت وقوع نداشته باشد، و آن جواب این است که فرض کنیم ــ چنانکه جناب مستطاب معترض فرض کرده ــ که در یک امر مخصوصی کسی در وقتی از اوقات متحیر باشد و نداند و در وقتی دیگر از تحیر بیرون آید و بداند، پس در حین تحیر اظهار تحیر کند و بعد از آنکه از تحیر بیرون آمد اظهار عدم تحیر خود را کند و اظهار تعجب از تحیر متحیرین کند، باز این شخص در نزد خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ و مؤمنین و عقلای عالم مورد ملامت نیست، و لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها دلیلی کافی است. و نباید او را به آیه شریفه لِمَ تقولون ما لاتفعلون ملامت کرد. چرا که آنچه را که مؤمن میداند از جانب خداوند عالم است باید عمل کند و امر کند مردم را به عملکردن به آن؛ نه چیزی را که نمیداند و تکلیفی در آن ندارد در وقتی از اوقات، پس در وقتی دیگر دانست آن را و امر کرد کسی را به آن. و باز آیه شریفه در حق کسی جاری نیست که در دو موضع و در دو مطلب در مطلبی که ندانسته اظهار نادانی کرده و در مطلبی که دانسته اظهار دانایی کرده.
و جناب مستطاب معترض از شدت مرحمت و لطفی که با این خاکسار داشتهاند و به ضلالت و اضلال این خاکسار راضی نبودهاند، خواستهاند که به این آیه شریفه مرا بترسانند و متذکر کنند که مبادا گمراه شوم یا کسی را گمراه کنم. پس به ایشان عرض میکنم که جزاکم اللّه عنی خیر الجزاء، و امیدوارم بتوفیق اللّه که این آیه را در موضع خود مدّ نظر کنم و در مقام غفلت و مخالفت خود نادم باشم و در مقام استغفار برآیم يا به شفاعت شافعان مشفّع فایز شوم، و ما توفیقی الّا باللّه و هو حسبی و نعم الوکیل.
و اما اغتشاش و اختلال حواس را که در چنین زمانی که مثل جناب مستطاب معترض که به قول خود ایشان سنگ مرا به سینه میزدند و کلمات متناقضه مرا با سِرش به هم میچسباندند چنین رسالهای درباره من بنویسند و چنین آیات عتابآمیز
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۲ *»
را به من خطاب کنند، جای اختلال و اغتشاش حواس خواهد بود که اگر حواس مختل نشود جای تعجب است، و موافق عادت باید هوش از سر بپرد و اگر نپرید نیست مگر به حفظ الهی و ماکنّا لنهتدی لولا انهدانا اللّه و لاحول و لاقوة الّا باللّه و اعترف بحضرته بجمیع ما کرهه الصادرة عنی بحضرته و اسأله الستر عنها عن جمیع خلقه حتی لایتکلّم فی حضوره احد بهذه الآیة و امثالها شماتةً انه عفوّ غفور رحیم و بالاجابة جدیر و انه علی کل شیء قدیر.
اما جواب از فقره دیگر که حاصل آن این است که اگر به عدول متعددین در هرعصری معتقد بودی، چرا بعد از وقوع آن مصیبت عظمیٰ مردم را امر کردی به رجوعکردن به کتاب «جامع»؟ و چرا امر نکردی ایشان را به رجوعکردن به یکی از آن عدول متعددینی که زنده بودند در آن عصر؟ پس عرض میکنم که به عدول متعددین معتقد بودم و معتقد هستم انشاءاللّه بعد از این و اقتدا کردهام به ائمه طاهرین سلاماللّه علیهماجمعین و به علمای تابعین ایشان به امر خدای ربالعالمین که فرموده اولئک الذین هدی اللّه فبهدیٰهم اقتده و ایشان را هم در یک درجه نمیدانم پس درجه اول عدالت، عدالت خداست و درجه بعد عدالت ائمههدیٰ؟عهم؟ و درجه بعد درجه انبیاء، بعد درجه اوصیاء، بعد درجه نقباء، بعد درجه نجباء، بعد درجه فقهاء، بعد درجه صلحاء. و در صورتی که تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض در میان باشد حالت غير انبیاء؟عهم؟ معلوم است، چنانکه در کتاب مستطاب «ارشاد» در جلد چهارم در فصل مخصوصی میفرمایند در بیان اعداد این بزرگواران در هر عصری که آیا در هرعصری چند نفر نقیب و چند نفر نجیب است، تا آنکه میفرمایند: «و با او خواهند بود هفتاد مرد و دوازده نقیب، اما هفتاد نفر را میفرستد به سوی آفاق که دعوت کنند مردم را» تا آخر فصل. و این عبارت تصریحی است از ائمهطاهرین؟عهم؟ و تصریحی است از تابعین ایشان که دعوتکنندگان خلق هفتادنفرند و چون نجباء هفتادنفر شدند معلوم است که علمائی که به رتبه نجابت نرسیدهاند بیشتر خواهند
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۳ *»
بود. و بسی واضح است که دعوتکنندگان تا ناطق نباشند نتوانند دعوت کنند، پس بسی واضح است که دعوتکننده خلق را یکیدانستن و ناطق را منحصر به فرد دانستن مخالف است با تصریح ائمهطاهرین؟عهم؟ و با تصریح تابعین ایشان. پس نمیدانم که غرض جناب مستطاب معترض چه بوده که به من طعن زدهاند؟ اگر به جهت این است که من رجوعکردن به کتاب «جامع» را جایز دانستهام و نوشتهام که رجوع کنید به آن و از این تجویز استنباط فرمودهاند که من در آن وقت ناطق و دعوتکننده خلق را منحصر به یکنفر میدانستهام، استنباط از خود ایشان است. و بسی واضح است که من خودم مقصود خود را از جناب مستطاب ایشان بهتر میدانم و گمان نمیکنم جناب ایشان را با من در این مطلب ایرادی باشد. پس من خودم تصریح میکنم که من هرگز در میان شیعیان دعوتکننده و ناطق را منحصر به فرد ندانستهام و به حفظ و هدایت الهی بعد از این هم امیدوارم که از این خرافت بیمعنی محفوظ بمانم.
اما اینکه فرمودهاند چرا امر نکردی مردم را که رجوع کنند به یکی از آن عدول متعددین نه به کتاب «جامع»؟ پس عرض میکنم که اگرچه اعتقاد دارم به تعدد نقباء و تعدد نجباء و تعدد دعوتکنندگان خلق به سوی خدا جلّشأنه و تعدد ناطقین برحق، ولکن معرفت ایشان باشخاصهم و اعیانهم را خداوند عالم جلّشأنه بر من واجب نفرموده تا آنکه هریک از ایشان خود را به من بشناساند و من او را بشناسم و تمکین از او کنم. و حال شیعیان را قیاس به حال ائمهطاهرین؟عهم؟ نمیتوان کرد، چرا که معرفت ایشان به حسب و نسب و اعیانهم و اشخاصهم واجب است، و معرفت شیعیان ایشان الّا نادری باعیانهم و اشخاصهم واجب نیست بلکه باید خود را به صفات مذکوره در اخبار بشناسانند و خلق هم باید ایشان را به آن صفات مذکوره در اخبار بشناسند. و دلیل این مطلب در آیات و اخبار بسیار است و معنی آنها از حدّ تواتر تجاوز کرده و به سرحدّ ضرورت اسلام و ایمان رسیده. پس اگر من نشناسم کسانی را که خود را به صفات مذکوره در آیات و اخبار به من نشناسانیدهاند، چه ایرادی بر من
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۴ *»
است؟ و اگر کسی که خود را به صفات مذکوره در آیات و اخبار به من شناسانیده و من تمکین از او کردهام چه ایرادی بر من وارد است؟
و اگر جناب مستطاب معترض بفرمایند که از این جماعت متعددین لابد باید یکی را بشناسی که رجوع به او کنی و مردم را به سوی او دلالت کنی، نه به کتاب «جامع»، عرض میکنم که اگر من بشناسم جمعی از ایشان را چه جای یکنفر از ایشان، و بدانم که فتوای جمیع ایشان این است که مسائل دینیه و احکام آنها جمیعاً از مسائل توقیفیه است که باید از کتاب و سنت اخذ شود و باید جمیع آنها به روایت راویان اخبار و ناقلان آثار و حاملان انوار به ما برسد، و چون روایت با درایت راوی ثقه امین به ما رسید به مقتضای آن عمل میکنیم که در حقیقتِ امر اطاعت کردهایم خدا و رسول؟ص؟ و ائمههدیٰ را؟عهم؟، چنانکه بسی واضح است که اگر کسی به کسی پیغامی داد به واسطه کسی، اطاعت شخص واسطه اطاعت شخص پیغامدهنده است چنانکه مخالفت او مخالفت شخص پیغامدهنده است، و بسی واضح است که شخص واسطه اگر صادق است و به صدق پیغام را رسانیده، صدق او صدق است در حال حیات و ممات او و نه این است که صدق او در حال حیات او صدق باشد و چون بمیرد صدق او مبدّل به کذب شود، و اگر واسطه صادق نیست که در حیات و ممات کاذب است. پس در صورتی که معقول و منقول نیست که صدق صادق کذب شود در حالت ممات، پس صدق او در حال حیات و ممات یکسان خواهد بود و کذب نخواهد شد، پس پیغامی را که رسانیده از پیغامدهنده است نه از خود او، و پیغامدهنده به سلامت باشد و زنده باشد، باید به مقتضای پیغام او عمل کنیم، و پیغامآورنده و واسطه و راوی را مدخلیتی در نفس پیغام پیغامدهنده نیست مگر وساطتی را که در میان کرده، و آن وساطت بعد از ممات از او سلب نشده چرا که صدق او بر حال خود باقی است و مبدّل به کذب نشده بعد از ممات.
و اگر کسی گمان کند که درایت شخص واسطه مدخلیت به خود واسطه دارد
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۵ *»
اگرچه روایت و پیغامی که داد از پیغامدهنده بود نه از خود واسطه، عرض میکنم که درایت او هم مانند روایت او است که در حق خود و در حق کسی که به او میرساند مجریٰ و ممضیٰ است، چرا که مرادات الهیه به عقل و نقل معانی الفاظ است نه لفظی بیمعنی، و لفظ بیمعنی را معقول و منقول نیست که خداوند عالم جلّشأنه حجت خود قرار دهد. و از این جهت در نقل اخبار و رسانیدن پیغام، نقل به معنی را ائمه اطهار؟عهم؟ تجویز فرمودهاند، و ناقلین لفظ را بعینه بدون تغییر و متوغّلین در این را از متقشّفین شمردهاند، و در ادای شهادات و اقامه آنها به هرطوری که احقاق حقوق میشود واجب فرمودهاند که ادای شهادت شود نه به طوری که احقاق حقوق نشود و حقوق ضایع شود چرا که تضییع حقوق حرام است، پس تغییر الفاظ به قدر احقاق حقوق از واجبات است و عدم تغییر به قدر تضییع حقوق از محرمات است.
باری، مقصود آنکه درایات کسانی که بنای طریقه ایشان استنباط از روایات است مانند روایات بلکه محکمتر از لفظ روایات متّبع است مادام که درایت دارِئی دیگر برخلاف درایت اول نشود، و در صورت اختلاف درایات و عدم ترجیح درایتی بر درایتی، مانند اختلاف روایات و عدم ترجیح روایتی بر روایتی خواهد بود، و بایّهما اخذت من باب التسلیم وسعک حکم آن است از جانب شارع؟ع؟.
باری، در صورتی که فتاوی عدولی چند را بر جواز رجوع به کتاب «جامع» دانسته باشم و خودم هم این مطلب را از روی بصیرت یافته باشم، و آن کتاب متداول باشد در میان مردم و کتابی دیگر به آن اعتبار در میان مردم متداول نباشد و عدول از آن به کتابی دیگر اگر مرجوح نباشد راجح نباشد در نزد من، و من تجویز کنم رجوع به آن را بدون رجوع به عدولی که فتاوی ایشان تجویز رجوع به آن کتاب است، چه ایرادی بر من وارد است؟ و استنباطی که جناب مستطاب معترض از این تجویز من فرمودهاند مراد من نبوده. و بسی واضح است که من مراد خود را از جناب مستطاب معترض بهتر از او میدانم، چرا که من واقف بر ما فی الضمیر خود هستم و جناب
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۶ *»
ایشان واقف نیستند. و احتمال خطای استنباط ایشان در نزد خود ایشان هست به جهت عدم احاطه ایشان بر ظاهر و باطن من، و احتمال خطای مراد من در نزد من نیست چرا که من محیطم بر مراد خود.
اما جواب از اعتراض دیگر آن جناب که حاصل آن این است که به بعضی نوشتهای که اگر در میان عدول اختلافی در ضروریات دین و مذهب نیست که از هریک میتوانید اخذ مسائل کنید، و اگر اختلاف هست پس سؤال کنید و از موافق ضرورت دین و مذهب اخذ کنید و از مخالف اعراض کنید، پس عرض میکنم امیدوارم که بعد از تأمل، خود آن جناب واقف شوند بر مسارعت در انکار امری آشکار که حقّیت آن اوضح من الشمس فی رابعة النهار است در میان جمیع اهل ادیان و مذاهب حقه و باطله در جمیع قرون و اعصار بدون تأمل. و مطلبی که عرض شده چنان مطلب حقی است که اگر جمع شوند جن و انس و پشت بر پشت یکدیگر گذارند نتوانند خدشه بر آن بگیرند، و جناب مستطاب شما بدون تأمل مسارعت فرمودهاید در انکار از روی تعجب. و از آنجایی که دوستی سابق را ملاحظه فرمودهاید اظهار تأسف بر حال کثیرالاختلال من کردهاید، و حال آنکه تعجب و تأسف من بر حال آن جناب خدا شاهد ما فی البال است بسیاربسیار زیاده از تعجب و تأسف آن جناب است، و خدا شاهد است که نمیخواهم در مقابل سخنان سخت شما سخن سختی گفته باشم و خاطر شریف را برنجانم و از باب کلوخانداز را پاداش سنگ است بیادبی در خدمت آن جناب کنم. و اگر نه از روی تعجب و تأسف واقعی بود و به امید اينکه شاید بعد از این تدبری به کار برید، در مقابل این فرمایشات هیچ عرضی نمیکردم و همان سخنان سخت شما بر من آسانتر بود از رنجانیدن خاطر شما. پس امیدوارم که بدانید که نمیخواهم ملالی و غبار نقاری به خاطر شریف رسانم، ولکن این پستا و این سبک شما با من قطع نظر از من، از برای شما هیچ خیری و حسنی ندارد.
پس در این عرضی که من کردهام قدری فکر کنید که آیا میتوانید پیدا کنید در
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۷ *»
جمیع اهل ادیان و مذاهب و اهل عالم که نزاعی در میان باشد و گفتگوی اختلافی بشود، و آن چیزی که محل نزاع و اختلاف است معلوم نباشد و تحریر محل نزاع نشود؟ خواه نزاع دنیوی باشد یا نزاع دینی یا نزاعی دیگر؛ مگر آنکه مجانین و سفهاء از روی هویٰ و هوس و غرض و مرضِ عصبیت و حقد و حسد نزاعی کنند، و آن چیزی که محل نزاع است معلوم نباشد و محل نزاع، نفس هویٰ و هوس و عصبیت و حقد و حسد باشد.
باری، پس به طور حصر جماعت متعددین یا نزاعی دارند یا ندارند. پس اگر نزاعی ندارند که شخص خارجی محتاج نیست به اینکه تصدیق کند بعضی را و تکذیب کند بعضی دیگر را، و تصدیق بعض تصدیق بعضی دیگر است و تکذیب بعضی تکذیب بعضی دیگر. مثل آنکه جماعتی همگی بگویند خدا یکی است و پیغمبر محمّد بن عبد اللّه؟ص؟ است و امامان دوازدهاند.
و اگر نزاعی دارند از دو قسم خارج نیست: یکی آنکه نزاعی دارند بر سر امری که آن امر محل فسق و کفر و بطلان نیست، مثل آنکه بعضی کشمش جوشیده را نجس و حرام دانند و بعضی پاک و حرام دانند و بعضی حلال دانند، پس چنین اختلافی هم که موجب تحیر کسی نباید باشد، و هیچیک از این اقوال مختلفه در شیء واحد دلیل فسق و کفر و بطلان احدی از صاحبان اقوال نیست.
و اگر اختلاف در میان متعددین اختلافی است که آن امری که محل اختلاف است موجب کفر و ایمان و حقّیت و بطلان است مثل اختلاف یهود و نصاریٰ که محل اختلاف که عیسیٰ است، اقرار و انکار او موجب کفر و ایمان و حقّیت و بطلان است. و مثل اختلاف ایشان با اهل اسلام که محل اختلاف که پیغمبر آخرالزمان است؟ص؟ اقرار و انکار او موجب کفر و ایمان و حقّیت و بطلان است. و مثل اختلاف هریک از طوائف هفتاد و سه فرقه اسلام با دیگری که محل اختلاف در نزد مختلفین معلوم است. و در هریک از این طبقات و دوائر و مذاهب خواه حق خواه باطل اموری چند است که محل اتفاق اهل آن دایره است، و اموری چند است که محل اختلاف اهل آن
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۸ *»
دایره است چنانکه فرمودند امور الادیان امران امر لا اختلاف فیه و امر فیه اختلاف پس در هر مذهبی و در هر دایرهای امری که محل اتفاق است اهل آن دایره به آن مستمسکند، و کسی که از آن امر مسلّم که محل اتفاق ایشان است خارج شود آن شخص از اهل آن دایره نخواهد بود، اگرچه از همه امور اتفاقیه ایشان تخلف نکند. و هرکس تخلف نکرد داخل اهل آن دایره است، به اتفاق جمیع عقول و اقوال اهل ادیان حقه و باطله.
و مَثَل اموری که در آن اختلاف نیست در میان شیعه اثناعشری مثل عصمت انبیاء و ائمهطاهرین؟عهم؟ در عقاید، و وجوب نماز و روزه به نحو خاص ایشان در اعمال، و مثل حرمت خمر و زنا و لواط از اموری که محل اتفاق ایشان است. پس هرکس از اهل این دایره، خارج از امور مسلّمه ایشان نشد داخل در این دایره است، و هرکس خارج شد از یکی از امور مسلّمه ایشان خارج است از این دایره اگرچه از جمیع امور مسلّمه خارج نشده باشد، و اگرچه به جهت جهل و غفلت خود یا از جهت استضعاف کافر نباشد، ولکن بعد از علم و تذکر و تبصّر کافر هم خواهد شد. و ارتداد در هر دایرهای همین است که کسی بعد از علم و تذکر و تبصّر از یکی از امور مسلّمه کل اهل دایره خارج شود، و به غیر از این معنی از برای ارتداد باقی نخواهد ماند.
و مَثَل خارجشدن از دایره شیعه اثناعشری تجویز لواط است که اگر یکی از علمائی که احتمال نرود جهل و غفلت و استضعاف در او، تجویز کند لواط را اگرچه نگوید من شیعه نیستم و اگرچه نگوید که من تخلف از امور مسلّمه میکنم و اگرچه بگوید لواط به طور خاصی جایز است و از امور مسلّمهای که نباید از آن تخلف کرد نیست و اگرچه بگوید که آیه او یزوّجهم ذکراناً و اناثاً دلیل جواز لواط است به عقدکردن و صداقدادن، خارج است از دایره تشیع و کافر است. و نمیتواند متعذّر شود که من از ظاهر یا باطن اين آیه چنین استنباط کردهام و چنین یافتهام که لواط به عقد و صداق جایز است. چنانکه شیخمرحوم نقل فرموده این مطلب را از بعضی از مرشدین و فرموده عوام باید اعراض کنند از چنین مرشدی چرا که ضرورت حرمت
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۷۹ *»
مطلق لواط به دست ایشان است.
باری، پس اگر فرض کنیم دو نفر عالم را یا بیشتر که از هیچیک از ایشان فسق و فجور ظاهره بروز نکرده و هردو معروف به علم باشند در میان شیعه، حالت ایشان نسبت به شخصی که عالم نیست و میخواهد اخذ کند مسائل دینیه خود را از ایشان خالی از این نیست که آن دو شخص عالم ساکتند درباره یکدیگر به جهت آنکه سخنی درباره یکدیگر ندارند، یا به جهت آنکه خبری از یکدیگر ندارند به جهت بُعد بلد هریک از دیگری؛ پس در این صورت شخصی که میخواهد اخذ مسائل دینیّه خود را از عالم عادلی بکند از هریک که بخواهد اخذ میکند چرا که هریک را عالم و عادل دانسته، و فرض این است که ترجیحی از سمتی نباشد.
و اگر آن دو شخص عالم عادل درباره یکدیگر ساکت نباشند خالی از این نیست که تصدیق یکدیگر را میکنند در جواز اخذ مسائل از ایشان، پس در این صورت هم شخصی که میخواهد اخذ مسائل کند اخذ میکند از هریک که بخواهد. و اگر هریک از ایشان منع میکند اخذ مسائل را از دیگری، در این صورت شخصی که میخواهد اخذ مسائل کند از یکی از ایشان، نمیتواند اخذ کند از احدی از ایشان، چرا که هریک منع میکند جواز اخذ مسائل را از دیگری و شخص مکلّف بدون دلیل نمیتواند تصدیق کند یکی از ایشان را در تکذیب دیگری. و فرض این مسأله در صورتی است که عالم عادل مسلّمی دیگر هم غیر از مختلفین در میان نباشد، چرا که بر فرضی که عالم عادل مسلّمی در میان باشد شخص مکلّف اخذ مسائل خود را از او میکند و محتاج نیست که بفهمد که حق با کدامیک از مختلفین است، و در چنین صورتی میشود که همه مختلفین بر باطل باشند و هریک به جهت غرضی که دارند تکذیب یکدیگر را میکنند. ولکن در صورتی که شخص مکلّف میداند که حق از میان آن دو شخص عالم یا بیشتر بیرون نیست، ولکن نمیداند که با کدامیک از مختلفین است در انکار دیگری، و فرض هم این است که ناچار است که اخذ مسائل
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۰ *»
را از یکی از ایشان بکند و بدون دلیل هم نمیتواند تصدیق کند عالمی را در تکذیب دیگری، و باز فرض مسأله در صورتی است که علم مختلفین معروف باشد که اگر یکی معروف به علم باشد و دیگری نباشد بسا آنکه شخص عالم معروف میگوید که آن دیگری عالم نیست و این صورت از فرض مسأله بیرون است، و فرض مسأله در صورتی است که مختلفین همه معروف به علم باشند و حق هم از میان ایشان بیرون نباشد و شخص طالب حق نداند که حق با کدامیک است در ابطال دیگری؛ پس در چنین صورتی باید شخص طالب حق سؤال کند از این مختلفین که اختلاف شما در چیست و چیزی که محل اختلاف شما است کدام است؟ و بسی واضح است که محل اختلاف باید چیزی باشد که حق و باطل به آن معلوم شود نه چیزی که حق و باطل به آن معلوم نشود، مثل اختلاف در حلّیت و حرمت و طهارت و نجاست کشمش جوشیده. و بسی واضح است که چیزی که حق و باطل به آن معلوم میشود حقِ معلومی است در میان اهل حق از جانب خداوند عالم جلّشأنه از برای اتمام حجت خود بر جماعت مکلّفین از حکماء و علماء گرفته تا عوام غیرمستضعفین، چرا که تمامبودن حجت خدا مخصوص حکماء نیست که بر علماء تمام نباشد و مخصوص حکماء و علماء نیست که بر عوام غیرمستضعفین تمام نباشد. پس میزان حق و باطل، دقايق حکمیه نیست که علماء از آن محروم باشند و دقایق علمیه نیست که عوام از آن بیبهره باشند، اذ لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها و دقایق علمیه به عوام نرسیده و دقایق حکمیه به علماء نرسیده. پس میزانی که عوام غیرمستضعفین باید به آن تمیز دهند حکمای حق را از حکمای باطل و علمای حق را از علمای باطل، میزانی باید باشد که به ایشان دادهاند و میتوانند به آن میزان بسنجند اهل حق و اهل باطل را. و دلالت میکند بر این مطلب اتفاق جمیع عقول و اتفاق جمیع نقلهای آسمانی که از جانب خداوند عالم جلّشأنه نازل شده.
پس باید متذکر شد که میزانی که تمام اهل حق و تمام اهل باطل به آن سنجیده
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۱ *»
میشوند میزانی است مفهوم و معلوم در میان اهل حق و باطل، که اهل حق آن را اخذ میکنند و به آن تمسک میجویند و نجات مییابند و اهل باطل از روی عمد به راه باطل میروند و حجت خداوند عالم جلّشأنه بر همگی تمام است. پس باید متذکر بود که میزانی که اهل حق و اهل باطل به آن باید سنجیده شوند به جز ضروریات دین و مذهب چیزی نیست، که مخصوص حکماء و علماء نیست و عوام هم آن را میدانند و خداوند عالم جلّشأنه به جهت اتمام حجت به ایشان رسانیده و فهمانیده.
و اگر کسی فرض کند که عوام غیرمستضعفین چه میدانند ضروریات دین و مذهب را که آنها را میزان قرار دهند؟ عرض میکنم که اگر ضروریات دین و مذهب را نتوانند بفهمند، بسی واضح است که در نفهمیدن دقایق حکمیه و مسائل علمیهݘ مخصوص به حکماء و علماء اولی هستند به ندانستن و نفهمیدن، پس باید حجت خداوند عالم بر عوام غیرمستضعفین تمام نباشد و از ایشان دینی و مذهبی و تصدیق اهل حقی و تکذیب اهل باطلی را نخواسته باشد، اذ لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها دلیل عقل است که در نقل است.
پس خدمت جناب مستطاب معترض عرض میکنم که اگر جناب شما میتوانید میزانی به غیر از ضروریات دین و مذهب بسازید، آن را بسازید و به ما بنمایانید تا ما با شما موافق شویم! و اگر نتوانستید میزانی به غیر از ضروریات دین و مذهب بسازید ــ و اگر جن و انس جمع شوند و پشت بر پشت یکدیگر گذارند نتوانند به غیر از میزان ضروریات دین و مذهب میزانی بسازند ــ زبان طعن را بر کسی که به آن قسطاس مستقیم راه میرود ببندید و خود را در نزد عقلای عالم رسوا نکنید و جانی به سلامت به در برید و خود را به سعی خود هلاک نکنید.
پس باید متذکر شد که هرگاه شخص طالب حق متردّد شد در میان دو شخص عالم یا بیشتر، و میداند که حق از میان این جماعت بیرون نیست چرا که از جانب خداوند عالم جلّشأنه حقی در روی زمین هست و ربّنا ماخلقت هذا باطلاً شاهد این
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۲ *»
است، در صورتی که احدی از ایشان بگوید که اخذ مسائل دینیه از آن دیگری جایز نیست و آن دیگری هم بگوید که اخذ مسائل از شخص اول جایز نیست، پس در این صورت شخص غیرمستضعف که دین او این نیست که بگوید انا وجدنا آباءنا علی امّة و انّا علی آثارهم مقتدون میپرسد از هریک از مختلفین که چرا جایز نیست رجوعکردن به طرف مقابل؟ پس اگر جواب یکی این است که تو نمیفهمی چرا که عالم نیستی و من میفهمم چرا که عالمم و میدانم که رجوع به آن جایز نیست و تو باید تقلید کنی مرا بدون دلیل، طرف مقابل هم به همان طریق خواهد گفت. پس شخص طالب حق در تردید خود باقی خواهد ماند. و اگر غیرمستضعف است باید بداند که این سخن سخن اهل حق نیست و باید بداند که گوینده چنین سخنی از اهل حق نیست.
و اگر یکی از ایشان بگوید که من از کلمات طرف مقابل چنین یافتهام که منکر یکی از ضروریات دین و مذهب است مثل انکار علم و قدرت و حکمت و عدل خداوند و مثل انکار صدق انبیاء و اوصیای ایشان و مثل انکار معاد و معراج و جسمانیبودن آنها و مثل انکار وجوب هر واجب معلومالوجوبی و مثل انکار هر حرام معلومالحرمهای و مثل انکار هر مستحب معلومالاستحبابی و مثل انکار هر مکروه معلومالکراههای و مثل انکار هر مباح معلومالاباحهای، پس در چنین صورتی به جناب مستطاب معترض عرض میکنم که آن شخص طالب حق غیرمستضعف چه باید بکند؟ تصدیق کند چنین شخصی را مانند کسانی که تصدیق کردهاند اهل باطل را در ادعای افترای به اهل حق؟ یا باید از طرف مقابل بپرسد که میگویند تو انکار داری بعضی از ضروریات دین و مذهب را؟ پس اگر طرف مقابل جواب داد که من منکر یکی از ضروریات دین و مذهب را باطل و کافر و مخلد در آتش جهنم میدانم و از منکر یکی از ضروریات دین و مذهب بیزارم و مُقرّ و معترفم به جمیع ضروریات، و من در هیچ کتابی از کتابهای خود و در هیچ بیانی از بیانات خود انکار ضرورتی از ضروریات دین و مذهب را نکردهام، و در کتابها و خطابهای خود تصریح کردهام
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۳ *»
که منکر یکی از ضروریات کافر است و مخلد در آتش جهنم و جایز نیست که مرجع مردم باشد در اخذ مسائل دینیه.
پس چون شخص طالب حق از طرف مقابل چنين سخنان شنید و در کتابهای او بر طبق سخنان او مطالب را دید، چنانکه بسیاری از طالبين حق از مشایخ ما+ چنین سخنان را شنیدند و در محکمات کتابهای ایشان مطالب را مطابق بیان ایشان دیدند، و حضرات معاندین در مقابل این تصریحات گفتند که ظاهر بیان ایشان حق است و در کتابهای ایشان هم مطابق بیان خود نوشتهاند و حق است، ولکن علماء از زوایای کلام ایشان و خفایای بیان ایشان دانستهاند که ایشان در دل خود انکار دارند بعضی از ضروریات دین و مذهب را. و هرقدر مشایخ+ اصرار و تکرار کردند که اگر شما از متشابهات کلام ما چیزی خیال کردهاید که انکار ضرورتی در آن است، آن خیال خیال خود شما است که از متشابهات کلام ما خیال کردهاید، و محکم کلام ما این است که ضروریات دین و مذهب حق است و منکر یکی از آنها کافر است و مخلد در آتش جهنم است و ما از او و اعتقاد او بیزاریم، پس بدانید که مراد ما از کلام متشابه ما همان است که در کلام محکم ما است، و کلام محکم ما این است که آنچه در بازار مسلمین و مساجد و محافل ایشان از ضروریات است همه آنها حق است از معاد جسمانی و معراج جسمانی و اینکه خدا یکی است و احدی از خلق خدا نیست و پیغمبر؟ص؟ عبد او است و رسول او است و حضرتامیر؟ع؟ بنده و ولی او است و جمیع ائمه؟عهم؟ و جمیع پیغمبران عبادی هستند از او مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون مرزوقون مربوبون لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً؛ حضرات معاندین دست از عناد برنداشتند و گفتند اعتقاد شما این است که معاد و معراج جسمانی نیست و ائمه؟عهم؟ را خدایان میدانید و ایشان را خالق و رازق و محیی و ممیت خلق میدانید، چرا که از بعضی از کلمات شما چنین فهمیده میشود.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۴ *»
و هرقدر مشایخ+ اصرار کردند که بدیهی است که خود ما بهتر میدانیم که چه نوشتهایم و چه قصد کردهایم و قصد ما نیست آنچه را که شما فهمیدهاید، و آنچه شما فهمیدهاید کفر است و ما از آن بیزاریم، فایدهای نبخشید و گفتند اینها را از راه حیله میگویید، و اگر حیله نبود نباید در کلام خود متشابه بگویید و باید جمیع کلام خود را محکم بگویید. و هرقدر مشایخ+ اصرار کردند که کلام متشابه در کتاب خدا و احادیث ائمههدیٰ؟عهم؟ بسیار است و بسیاری از مطالب است که باید به کلام متشابه بیان شود، و ما پیروی کردهایم در مطالبی که باید به کلام متشابه گفته شود خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ را، باز فایدهای نبخشید و دست از عناد خود برنداشتند و برخلاف ما انزل اللّه و برخلاف ضروریات دین و مذهب احکامی چند درباره مشایخ+ جاری کردند، چنانکه امروز جاری میکنند و کم ترک الاول للاخر.
پس به جناب معترض عرض میکنم که اگرچه معاندین نگفتند که ما خلاف ضرورت دین و مذهب میکنیم، ولکن خلاف ضرورت دین و مذهب را به طوری کردند که بر احدی از غیرمستضعفین که اختلاف مابین به گوش ایشان رسیده بود مخفی نماند. پس از این جهت بسیاری از علماء و عوام تصدیق کردند مشایخ+ را و اعراض کردند از معاندین از روی بصیرت و شعور، و بسیاری از روی عمد و شعور بدون خفای امری بر ایشان پیروی کردند معاندین را لیهلک من هلک عن بیّنة و یحییٰ من حیّ عن بیّنة.
پس خدمت جناب مستطاب معترض عرض میکنم اینکه فرمودهاید کسی نمیگوید که من خلاف ضرورت میکنم حق است و البته چنین است که فرمودهاید. بلکه احدی از اهل باطل نمیگوید من بر باطلم و دعوت به سوی باطل میکنم، حتی بتپرست نمیگوید که بتپرستی نباید کرد بلکه میگوید که بتپرستی حق است و باید کرد و کسی که بتپرستی نمیکند بر باطل است، و یهود نمیگوید که یهودیت در این زمان باطل است و همچنین نصاریٰ و همچنین هفتاد و دو فرقه اسلام هیچیک
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۵ *»
نمیگویند که دین و مذهب ما باطل است، بلکه هریک میگویند که هرکس بر غیر طریقه ما است بر باطل است. پس همچنین کسی هم که خلاف ضرورت دین و مذهب و آئین ائمه طاهرین؟عهم؟ میکند نمیگوید من خلاف ضرورت میکنم، ولکن هرکس خلاف ضرورت کرد کسانی که مستضعف نیستند میفهمند که خلاف ضرورت کرده. پس حجت خداوند عالم جلّشأنه بر غیرمستضعف تمام است. و کسی که از روی عمد پیروی میکند مخالف ضرورت را بر تعمّد خود آگاه است و او هم مانند همان متعمّد در خلاف ضرورت میخواهد که پیروی کند. و کسی که خداوند عالم او را حفظ کرد میداند که نباید پیروی کرد مخالف ضرورت را و پیروی نمیکند. لیهلک من هلک عن بیّنة و یحییٰ من حیّ عن بیّنة دلیل عقلی است که در کتاب خداست جلّشأنه.
و به اتفاق جمیع عقول و اتفاق جمیع ادیان و مذاهب آسمانی حجت خداوند عالم جلّشأنه باید تمام باشد از اعلیٰ گرفته تا ادنای غیرمستضعفین از حکماء و علماء و عوامالناس. و به اتفاق عقول و ادیان، احدی را بر خداوند عالم جلشأنه حجت نیست که بتواند بگوید خداوندا امری که تو از من خواستهای به من نرسانیدهای چه در عقاید و چه در اعمال، و من چون آن امر را نمیدانم متحیرم و نمیتوانم به مقتضای امری که نمیدانم عمل کنم. و کسی که این مطلب را ندانسته در هیچ دینی بر بصیرت نخواهد بود، و کسی که این مطلب را دانست و به مقتضای آن سلوک کرد گمراه نخواهد شد. و ماکان اللّه لیضیع ایمانکم. و شواهد این مطلب در کتاب خداوند عالم جلّشأنه بسیار است و از امثال جناب معترض مخفی نیست چنانکه فرموده للّه الحجة البالغة و ائمه؟عهم؟ فرمودند ای الواضحة و فرموده انّ علینا للهدیٰ و فرموده انّ علینا بیانه و فرموده انّا هدیناه السبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً و فرموده و هدیناه النجدین و فرموده و علی اللّه قصد السبیل و منها جائر.
اما جواب از مطلب دیگر آن جناب که در بعضی از عرایض خود نوشتهای که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۶ *»
شخص کاملی را نیافتهایم ــ به صیغه جمع ــ و باید بنویسی که نیافتهام، و شاید کسی غیر از تو شناخته باشد شخص کامل را و لیس لمن لایعلم حجة علی من یعلم. و عدم وجدان دلیل بر عدم وجود نیست، پس نباید طعن بزنی بر کسانی که یافتهاند شخص کاملی را.
پس عرض میکنم که جناب مستطاب معترض اگر قدری از آن سِرِشهایی را که در رساله خود نوشتهاند که با آنها کلمات تو را به هم میچسباندم به کار برده بودند محتاج به اعتراض نمیشدند مطلقاً. و معلوم بود که شخصی که از من جویا شده که آیا امروز کامل کیست؟ خود او هنوز کاملی را نمیشناخته من هم که نمیشناختم، پس من و او نمیشناختیم و عیب نداشت که به او بنویسم نیافتهایم. و بسی واضح است در نزد من و کسانی که جناب معترض را میشناسند که شأن جناب ایشان بالاتر است از اینکه کسی ایشان را متهم کند به نادانی که نداند از این قبیل سخنان متداول است در نزد خواص و عوام که به لفظ جمع تعبیرآوردن از شخص، جایز و بیعیب و نقص است. ولکن چون جناب ایشان بر خود زحمتی گذاردهاند و تعمّدی در ایرادجستن میخواهند بکنند این تعمّد هم به نظر ایشان خالی از حُسنی نبوده.
پس عرض میکنم خدمت ایشان که قبایح اعمال و اقوال من بیش از این است که شما محتاج شوید به اینکه به اینگونه عبارات من نکته بگیرید، اینگونه قبایح داخل محاسن کارهای من است اگرچه به نظر جناب شما مَساوی آمده. حسنات الابرار سیّئات المقرّبین و من کانت محاسنه مساوی فکیف لاتکون مساویه مساوی و من کانت حقائقه دعاوی فکیف لاتکون دعاویه دعاوی.
اما اینکه فرمودهاند لیس لمن لایعلم حجة علی من یعلم، حق است خدا کند که ایشان یا غیر ایشان عالم شده باشند و شناخته باشند شخص کاملی را، بلکه یک وقتی به جهت آشنایی قدیم دعائی و توجهی فرمایند در حق این عاصی تبهروزگار، چرا که عصاة را به دعای مغفرتی از عصیان خلاصکردن کار نيکان و پیغمبران عظیمالشأن و اوصیای ایشان؟عهم؟ و مقرّبان است.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۷ *»
اما طعنی که فرمایش فرمودهاند افترائی است روبروی من بر من بستهاند و به من ایراد گرفتهاند. پس عرض میکنم که جناب شما در حق من مختارید آنچه را بر من پسندید همان پسند من است.
اما جواب از مطلب دیگر آن جناب که چرا ما را تکفیر کردهای؟ پس عرض میکنم که این فقره مثل همان فرمایش سابق ایشان افترائی است که روبروی من به من بستهاند، و بر آن افترای بستهشده ایراد فرمودهاند. من مُقرّین به ضروریات دین و مذهب را مؤمن میدانم و مکفّر ایشان را کافر میدانم اگرچه ایشان فاسق و جاهل باشند چه جای عالم و عادل ایشان. ولکن تمام التماس و الحاح من در نزد ایشان این است که اگر من در نوشتجات خود نوشته باشم که خارج از ضروریات دین و مذهب خارج است و متعمّد به خروج کافر است، این عبارت مرا حمل بر خود نکنند و بگویند ما را قصد کرده. چرا که خارج خارج است، داخل بدیهیات تمام مردم است. و با تعمد به خروج کافر است، داخل ضروریات اهل دین و مذهب است. اگر این عبارت را من نگویم خداوند عالم جلّشأنه قائم میکند اهل حق را که به این امر قیام نمایند، سکوت من بیثمر خواهد بود.
پس جناب معترض و امثال ایشان سعی کنند که از ضروریات دین و مذهب خارج نشوند که خواه کسی بگوید یا نگوید که خارج خارج هست و متعمّد به خروج کافر هست، اگرچه من از او بترسم و به او بگویم که تو مؤمنی و مؤمن کاملی. گویا در نظر شریف جناب مستطاب معترض و امثال ایشان باشد که شخصی در کرمان پیغام داد به آقایمرحوم که بر روی منبر لعن مکن ناصبی را، فرمودند چرا لعن نکنم؟ گفت به جهت اینکه مردم گمان میکنند تو ما را لعن میکنی. در جواب فرمودند من لعن میکنم ناصبی را، شما هم لعن کنید ناصبی را تا مردم گمان نکنند که من لعن میکنم شما را، چنانکه این توقع را در همدان هم شخص بزرگی از من کرد و من چند روزی امتثال او را کردم. حال التماس و الحاح من در نزد جناب مستطاب معترض و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۸ *»
امثال ایشان این است که پیروی نکنند آن جماعت را در حق من و پیروی کنند پیشوایان خود را.
بِاَبِه اقتدی عدیّ فی الکرم | و من یشابه اَبَه فماظلم |
اما جواب از خلاصه مطلب دیگر آن جناب که در بعضی از عرایض خود نوشتهای که محتاج نیستی در مسائل دینیه خود و اختلاف اخبار به علمای ظاهر، و معروف است که سنگ بزرگ برداشتن علامت نزدن است. تو اختلاف اقوال خود را رفع کن تا ما مصالحه کنیم با تو رفع اختلاف را از مواضع سایر اختلافها.
پس عرض میکنم که این سنگی را که من برداشتهام به سینه خود میزنم نه به پهلوی مردم، پس مردم از هر جهت آسوده باشند. و اما رفع اختلاف را از اقوال خودم نمیتوانم بکنم چرا که سالبه به انتفاء موضوع است، و جناب مستطاب معترض و امثال ایشان اگر تعمّد نخواهند بکنند در اینکه چیزی گفته باشند و گِلی بر روی آفتاب به اصطلاح مالیده باشند و مبارزهای کرده باشند، آن محکمی را که با میزان الهی و ضروریات دین و مذهب مطابق آمده با هیچگونه منشاری نمیتوان جدا کرد، و سرشهای جناب مستطاب از برای خود او باقی خواهد ماند از برای چسبانیدن نامربوطهای دیگران و ان اللّه سیبطله ان اللّه لایصلح عمل المفسدین و الحمد للّه ربّ العالمین.
اما جواب از مطلب دیگر آن جناب که اینکه گفتهای محتاج به علمای ظاهر نیستم در مسائل دینیه خود، ادعای مقام قطبیت است که کردهای، چرا که مرکز است که محتاج به اجزاء دایره نیست. پس عرض میکنم که من خودم معنی عبارت خود را بهتر از جناب مستطاب معترض میدانم، و جناب ایشان هرقدر دانا و دقیق باشند داناتر از من نیستند به مقصود من از کلام من. پس عرض میکنم که من چنین مقصودی را که جناب معترض فرمودهاند قصد نکردهام و مراد من نبوده. و اگر فرمایش کنند که چنین عبارتی به نظر من از متشابهات است و چرا باید تو کلام متشابهی بگویی که بعضی از مردم که میخواهند چیزی درباره تو بگویند به آن تمسّک کنند،
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۸۹ *»
عرض میکنم که تمام التماس و الحاح من هم در نزد جناب مستطاب شما و امثال شما آن است که اقتدا نکنید به معاندین در راه و رسم ایشان که گفتند چرا باید در کلام کسی به غیر از خدا و ائمههدیٰ متشابهی باشد که مردم از پی آن بروند؟ و باید تمام کلام، محکم باشد تا احدی گمان بدی نکند.
و عرض دیگر من این است که این عبارت را اگر جناب مستطاب معترض و امثال ایشان نخواهند بهانه خود قرار دهند و نخواهند با منشار جفا آن را فاسد کنند، محکم است و متشابه نیست. چرا که من عرض نکردهام به احدی از خلق محتاج نیستم که بنا بر بهانه جناب مستطاب معترض ادعای قطبیت کرده باشم، بلکه عرض کردهام به علمای ظاهر محتاج نیستم در اخذ مسائل دینیه خود از ایشان. و اگر این ادعا ادعای قطبیت است باید جمیع کسانی که تقلید از غیر خود نمیکنند قطب عالم باشند یا ادعای قطبیت داشته باشند، و بسی واضح است و در میان علمای ظاهر متداول است و از جمله بدیهیات است که هرکس که در مسائل دینیه خود تقلید از غیر خود نکند مستغنی است از آن.
پس عرض میکنم که اینهمه تعمّد را در بهانهجویی چرا باید بکنید؟ آیا در وقتی که به قول خود جناب مستطاب شما سنگ مرا به سینه میزدید و کلمات نامربوط مرا با هزار سرش به هم ربط میدادید و اظهار لطفهای گوناگون با من میکردید هرگز به طور تشابه شما را دعوتی کردم؟ و اگر مثل شمایی را با آنهمه لطفها و محبتها دعوتی نکردم، کسانی دیگر را که در لطف و مرحمت مانند شما ندیدهام چگونه دعوت میکنم؟ و جای دعوت دیگر کجا است که میتوان دعوت کرد؟ پس چرا باید به این شدت بهانهجویی بکنید؟ کفایت میکند در آنچه عرض کردم خود شما و خدای شما و جمیع شهود مطلعین بر ظاهر و باطن من و شما.
اما جواب از خلاصه مطلب دیگر آن جناب آنکه از اهل دنیایی و در دنیاداری اگر اینگونه سلوک نکنی از برای تو بهتر خواهد بود. پس عرض میکنم که سؤال میکنم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۰ *»
از خداوند عالم جلّشأنه از زبانی که من با آن زبان معصیت نکردهام خدای خود را که محبت دنیا را از دل من بیرون کند و به جای آن محبت محمّد و آلمحمّد؟ص؟ و اولیای ایشان را داخل کند، تا آنکه هیچ غلّی از مؤمنی در آن باقی نماند. پس التماس و الحاح من در نزد کسانی که مرا میشناسند و لطفی با من دارند این است که این دعا را در حق من بکنند و با زبانی که از معصیت کلیل است و با قلبی که از جرمهای خود علیل است در درگاه رب جلیل خود به واسطه ائمه نبیل خود؟عهم؟ مسألت میکنم که اللّهم اخرج حبّ الدنیا عن قلبی. اللّهم انی اسألک ایماناً تباشر به قلبی و یقیناً صادقاً حتی اعلم انه لنیصیبنی الّا ما کتبت لی و رضّنی من العیش بما قسمت لی یا ارحمالراحمین.
و اما دنیاداری را، حق به جانب شما است که راه نبردهام و مشق آن را نکرده، و واللّه مهلتی در خود نیافتم که مشق کنم، اگرچه به قول آن جناب دنیا را دوست میدارم و نمیخواهم دوست بدارم ولکن بلیّةٌ عَرَضَت. اما رفتارهایی که از من دیدهاید و موافق قاعده نبوده موقوف است که قاعده بیاموزم و بعد به آن قاعده رفتار کنم، و از اول شباب تا به حال که مهلت در خود نیافتم، از حال به بعد هم بخواهم قاعده بیاموزم و بعد به آن قاعده رفتار کنم عمر را کوتاهتر از آن میدانم. پس به هرطوری که پنجاه و کسری گذشته قلیلی هم که باقی مانده خواهد گذشت. معروف است که اسبی را که در چهلسالگی سَوَغان([۱۳]) میگیری از برای میدان آخرت به کار میآید.
اما جواب از خلاصه مطلب دیگر آن جناب مستطاب که اظهار تعجب کردهاند که من به کتاب مستطاب «ارشاد» تمسّک جسته و گفتهام که نقباء و نجباء در زمان غیبت امام علیه و علی آبائه الکرام السلام مخفی هستند، چرا که مبنای کتاب «ارشاد» و جلد چهارم آن بر لزوم ظهور نقباء و نجباء است. و اصرار زیادی و نصایح بسیاری برادرانه به برادران فرمودهاند که مبادا غافل شوند از این معنی که نقباء و نجباء
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۱ *»
باید در زمان غیبت ظاهر باشند.
پس عرض میکنم که اگر گناه من در نزد آن جناب این است که به کتاب «ارشاد» تمسّک جستهام، هنوز که نادم از این گناه نیستم و این را هنوز طاعت میدانم اگرچه در نزد آن جناب گناه باشد، حسنات الابرار سیّئات المقرّبین. پس اگر بعد از این مانند آن جناب یافتم که گناه است توبه میکنم به توفیق الهی. باری، کلام محکم حکیم را با اقامه دلیل و برهان بر آن حمل بر تقیهکردن هنوز در نزد من نه معقول است نه منقول. در مواضع تقیه دلیل و برهان اقامه نمیکنند تا از همان راه تقیهبودن آن معلوم شود.
باری، عبارت کتاب مبارک «رجومالشیاطین» را نقل میکنم تا علانیه معلوم شود که از روی تقیه فرمایش نفرمودهاند، چرا که با دلیل و برهان فرمایش میکنند به طوری که ابالسه از قلوب مؤمنین بیرون روند و مطرود شوند. چنانکه وضع آن کتاب مبارک از برای طرد ابالسه است از قلوب مؤمنین، و دفع و رفع وساوس ایشان در هر مرتبه و مقام از جهات مختلفه، از توحید گرفته تا حقوق اخوان. در نجمی از نجوم آن کتاب مبارک میفرمایند که: «به درستی که خدای سبحانه حَکمی است عادل و تکلیف نمیکند نفسی را مگر آن چیزی را که به او داده، و نمیگیرد مگر کسی را که متاع او در نزد او است و تکلیف نمیکند مگر به آنچه در وسع او است، پس هرگاه ظاهر کرد ولیّی را و دلیل واضحی و حجت بالغهای برپا کرد بر بودن آن ولیّ در هر رتبه و مقامی که هست، تکلیف میکند مردم را به معرفت آنچه دلیل بر آن اقامه کرده و حجت خود را به آن تمام کرده، و سؤال میکند از بندگان از آن. و اگر ظاهر نکرده ولیّی را با دلیل و برهان، سؤال نمیکند از بندگان که چرا او را نشناختید؟ به جهت آنکه قرار نداده از برای خلق ضعیف مشعری را که به آن مشعر برسند به معرفت، بدون تعریف او، و در وسع ایشان نیست که بدون آنکه خدا ظاهر کند چیزی را برای ایشان، ایشان آن را بیابند. «و ماکنّا لنهتدی لولا انهدانا اللّه. و ما کنّا معذِّبین حتی نبعث رسولاً و للّه الحجّة البالغة» و حجت بالغه آن است که تعریف و بیان کند از برای جاهل تا آنکه او عارف و دانا شود مانند سایر عارفان و دانایان،
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۲ *»
و خداوند گمراه نمیکند قومی را بعد از آنکه ایشان را هدایت کرده به سوی ولیّ سابقِ معروفی تا آنکه بیان کند و تعریف کند از برای ایشان با دلیل و برهان ولیِّ لاحق را و بشناساند آن لاحق را به ایشان، پس در چنین هنگامی که شناسانید ولیّ لاحق را به ایشان و نمود راه را به ایشان یا شاکرند به آن پس هدایت میکند ایشان را به واسطه ایمانشان به آن ولیّ، و یا میپوشانند چیزی را که خدا ظاهر کرده پس لعن میکند ایشان را به واسطه قبولنکردن و پوشانیدن و گمراه میکند او را از راه راست. و اما اگر ظاهر نکرد ولیّی را پس واجب نیست بر احدی شناختن او «ماجعل علیکم فی الدین من حرج» و قرار نداده بر شما بندگان حرجی را و ممکن نیست بندگان را طلبکردن آن ولیّ و تفحصکردن از او «یرید اللّه بکم الیسر و لایرید بکم العسر».
پس اولیای بزرگ، اسمهای حجتند عجّلاللّهفرجه و صفات او هستند و به تحقیق که پنهان کرده خدای سبحانه اسم او را عجّلاللّهفرجه در زمان غیبت در وقتی که غالب شد فرعونِ باطل بر اهل زمین و متفرق کرد اهل آن را، و پنهان شدند ایشان از ترس فرعونِ باطل و عساکر او، صاحب این اسم را نام نمیبرد مگر کافری. و روایت شده که شما نمیبینید شخص او را و حلال نیست از برای شما ذکرکردن او را به اسم او. و در حدیثی میفرمایند اگر دلالت کنی ایشان را به اسم، شایع خواهند کرد آن را و اگر بدانند مکان او را دلالت میکنند بر او تا بشناسند او را فرعونیان.
پس اگر خداوند اراده فرموده به مشیت نافذه خود پنهانکردن صفت حجت و اسم او را و کفرِ کسی که اسم برد او را، پس اراده نکرده در این روزها از بندگان اینکه بشناسند او را. و کیست کسی که بتواند اظهار کند کسی را که خدا اراده کرده پنهانبودن او را؟ و کیست آنکسی که بتواند مطلع شود بر امری که خدا آن را پنهان کرده؟ پس واجب نیست بر مردم و مکلّف نیستند که اسم خاص را بشناسند اگرچه مکلّفند که اقرار کنند به وجود آن و ایمان به آن بیاورند. و اگرچه تکلیف اوّلی واقعی، وجوب معرفت شخص او بود ولکن تکلیف نفسالامری ثانوی، عدم وجوب است.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۳ *»
پس به آنچه به تعب میاندازند اصحاب ما در طلبکردن اسم، جز این نیست که ظلم بر نفس خود میکنند و اراده میکنند امری را که خدا اراده نکرده، و صورت نخواهد گرفت این کار ابداً. پس در صورتی که خود ولیّ خود را نشناسانیده و خدا او را نشناسانيده و حضرت حجت عجّلاللّهفرجه و ولیّ سابق نصّی بر او نکردهاند، و از برای مردم هم که مشعری نیست که به آن مشعر بدون اظهار و بیان سابقین به معرفت او برسند، پس از کجا ممکن است از برای ایشان شناختن او؟ و به هر دلیلی که ادعا میکنند در شناختن او، آن دلیل خالی است از دلیل و حجتی که خدا قرار داده و اقامه کرده بر پل صراط، و گفته آیا خدا اذن داده مر شما را یا افترا بستهاید بر خدا؟ پس ندارند جوابی را که بگویند خداوندا تو گفتی و تو اذن دادی. تابع نمیشوند مگر مظنه و گمان خود را، و نیستند ایشان مگر تخمینکنندگان به گمان. و به تحقیق که عهد گرفته است بر ایشان عهد کتاب خود را که نگویند بر خدا مگر حقّی را که او گفته، و عهد گرفته که نگویند چیزی را که نمیدانند. قال سبحانه «و لاتقف ما لیس لک به علم انّ السمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسئولاً».
پس آنچه را که گفتیم پیش از این از وجوب معرفتِ سابق و شکر نعمت او و سایر احکامی که ذکر شد، جز این نیست که جمیع آنها حکم اوّلی بود نه حکم ثانوی. بلی، اگر موانع رفع شود حکم اوّلی واقع است. و کفایت میکند از برای مؤمنین امروز اقرار به این احکام اوّلیه، و همین اقرار به وجود ایشان هم درجه بلندی است از برای ایشان که نمیرسد به آن درجه بلند مگر کسی که خدا عهد او را گرفته بر آن، و عطا کرده آن را به او و نوشته آن را در قلب او و تأیید کرده او را به روحی از جانب خود، پس تسلیم کن برای آن و شکر کن خدا را بر آن.»
و در کتاب مستطاب «ارشاد» بعد از تفاصیل بسیار میفرمایند: «باری، پس همیشه باید منتظر خدمت بود و سعی کرد که اگر خدمتی صادر شد به انجام رسد. و کجا بنده ایمن است که طلب خدمت کند و او را خدمتی بگویند و از عهده نتواند برآید و به
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۴ *»
این واسطه هالک شود و مفتون گردد. باری، اعوذ باللّه من مضلات الفتن رضینا بقضاء اللّه و اسلمنا لامر اللّه و نسأله التوفیق علی اداء مرضاته و اجتناب مساخطه.
حال از جمله تکالیف یکی معرفت شخص نقباء است و شخص نجباء که الی الآن مخفی بوده و خداوند صلاح در ابراز آن ندانسته است، پس ما هم باید از این مسأله ساکت باشیم و شخصیت ایشان را طلب نکنیم و چه میدانیم که اگر بشناسانند به ما، عمل به تکالیف ایشان میکنیم یا نه و از عهده امر و نهی آنها برمیآئیم یا نه.»
تا آنکه حکایت میکنند خواب معروف را، پس میفرمایند: «پس بهتر همان است که شخص تا میتواند خود را از غرضها و مرضها و خودپسندیها پاک کند و مستعد امر و نهی خدا باشد هرقدر از حق را که ابراز داد او هم دست بر دیده قبول گذارد و امتثال نماید و هرقدر را که پنهان داشت و مصلحت در ابراز او ندانسته از آن ساکت بوده و سؤال و جسارت ننموده منتظر خروج امر و نهی باشد.»
تا آنکه میفرمایند: «پس سؤال نباید کرد و توکّل باید نمود و منتظر امر و نهی او بود تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. و منع از آن نمیکنم که کسی دعا کند که خداوند او را به شرف ملاقات یکی از اکابر دین مشرّف فرماید اگر صلاح داند و از این مضایقه نیست و شخصیت نقباء را و نجباء را خداوند الی الآن ابراز از برای عامّه مکلّفین نداده پس عموماً نخواسته است معرفت اشخاص آنها را و محض بودن چنین اشخاص را ابراز داده و حجت بر آن اقامه فرموده در کتاب و سنت و عقول چنانکه مبنای این جلد بر آن است پس باید کلیةً وجود آنها را اقرار کرد مثل اینکه کلیةً احوال رجعت را تعریف کردهاند و واجب است، اما جزئیات آن را تعریف نفرموده حال واجب نیست. پس آنچه مقصود ما است در این مجلد آن است که قوم ما اقرار کنند که چنین اشخاصی در دنیا بودهاند و هستند و عجب است که کسی بگوید که در دنیا مؤمن خالص نیست.»
و در فصلی دیگر میفرمایند: «بدانکه جمیع ضلالتها که دامنگیر مردم میشود از آن است که نسنجیده کاری میکنند و نفهمیده سخنی میگویند و در امر معاش و معاد
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۵ *»
خود ابداً تفکر نکرده به اصطلاح بیگُدار به آب میزنند و از این جهت به خرابیهای دنیا و آخرت مبتلا شدهاند. و من به قدر تتبع خود کم دیدهام کسی از روی شعور و تدبر و تفکر و حکمت کاری کند بلکه آنچه به بادی نظر ایشان میآید میگویند و میکنند اگر مطابق حکمت شد از اتفاقات حسنه روزگارش میدانند و اگر نشد آن را بدبختی میشمرند و میگویند طالع مساعدت ننمود و آنها را هم من حیث لایشعرون میگویند.
حال بیا در امر طلب کاملین و معرفت نجباء و نقباء تأمل کن که آیا باید در این زمان ظاهر باشد یا نه؟ اگر باید ظاهر باشد آیا به وصف نقابت و نجابت باید ظاهر شود تا مفید فائده شود یا به هر صورت که هست اگرچه او را نشناسند و از او بهرهای نبرند و او هم ادعا نکند؟ و اگر باید به وصف نقابت و نجابت بروز کند و ادعا کند آیا آن وصف علامتی است در بشره آنها که معلوم میشود که راست میگویند؟ یا حدیثی خاص مجمععلیه به اسم و نسب ایشان آمده؟ یا آیه محکمی به اسم و نسب ایشان هست که باید به آنها شناخته شوند؟ یا آنکه باید به علامتی دیگر شناخته شوند؟ اگر بايد به علامتی ديگر شناخته شوند آن علامت چیست؟ آیا علم و تقویٰ است؟ که این دو علامت را علمای ظاهر هم دارند و علم همین علماء هم از فهم عوام افزون است و تمیز مابین آن و زیاده از آن را نمیدهند پس از کجا بدانند که این راست میگوید، از علمای ظاهر است یا از نقباء یا از نجباء. و این دو علامت به تنهایی علامت علمای ظاهر است و علمای ظاهر پیشتر هم بودند. نمیبینی که علم و عمل دلیل صدق نبی نمیشود برای مردم چرا که نبوت ادعائی است بالاتر از علم و عمل پس علم و عمل دلیل آن نمیشود. بلی برای نجباء علم و عمل دلیل نجابت میشود ولکن هرگاه علمش چنانکه سابقاً بیان شد از روی انکشاف باشد و او را امتحانها است که سابقاً عرض شد.
اما نقباء که مقامشان فوق این مقام است و علم و عمل دلیل ایشان نمیشود چرا که دلیل هر ادعا از جنس همان ادعا است. آیا باید به ادعای علوم ظاهر و تقویٰ شناخته شوند یا به امری دیگر که کرامتی و خارق عادتی باشد؟ آیا باید که اظهار کرامتش مقرون
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۶ *»
به ادعایش باشد یا نباشد، و آیا میآید که چه کند؟ میآید که مردم تقلیدش کنند و بنشیند و مرافعه کند میان مردم؟ و این خدمت را این علماء هم به انجام میرسانند، یا میآید برای خدمتی دیگر؟ بعد از آنکه آمد مردم را به طریقه خود و متابعت خود میخواند یا نمیخواند؟ اگر نمیخواند چه سود؟ و اگر میخواند بیدلیل متابعت او خواهند کرد یا از او طلب دلیل میکنند؟ اگر طلب دلیل کردند خواهد آورد یا نه؟ و اگر آورد تصدیق کرده همه ایمان به او میآورند ــ و به هیچ پیغمبری و امامی نیاوردند ــ یا نمیآورند؟ اگر نیاورند آیا کافر میشوند یا نمیشوند؟ و آیا عدوّ او و اتباع او میشوند یا نمیشوند؟ و اگر عدوّ شوند درصدد دفع او و اتباع او برمیآیند یا نمیآیند؟ اگر برآمدند صبر کند تا کشته شود خودش و اتباعش؟ و این حکایت بیش از یکروز و دو روز طول نمیکشد مگر آنکه او و اتباع او را تمام خواهند کرد یا حبس میکنند به حبس مخلّد و به بلاد و جزایر بعیده میفرستند و ثمره دعوتش تمام میشود. یا آنکه از خود دفع کند؟ و اگر از خود دفع کند به سیرت سایر انبیاء و اولیاء باید سلوک کند و به اسباب ظاهره از خود دفع کند؟ یا آنکه ایشان را معدوم کند مثلاً؟ اگر باید به اسباب ظاهره دفع کند، اسباب ظاهره مقاوم اوضاع سلاطین روم و فرنگ میخواهد که با ایشان بتواند محاربه کند و با این دهنفر متابع چگونه تواند با کلّ سلاطین روم و فرنگ و هند زند؟ حضرتامیر؟ع؟ چهلنفر اتباع برای خودش نتوانست پیدا کند و حضرت امامحسن؟ع؟ در مسجد ندا کرد و چهلنفر یاور خواست کسی نصرت او نکرد مگر معدودی و چهلنفر میسر نشد و از این جهت صلح کرد و حضرت امامحسین؟ع؟ نیافت اصحابی مگر هفتاد و دو نفر و باز او و اتباعش کشته شدند به جهت حکمتی چند که سبب دعوا شد و سایر ائمه؟عهم؟ هفدهنفر دوست خواستند و مهیا نشد. پس چگونه این شخص که یکی از بندگان ایشان است میتواند که آنقدر اصحاب صفا و وفا پیدا کند که با سلاطین روم و فرنگ محاربه کند؟
و اگر گویی که پس چون بود که این شخص خبیث که خروج کرد جمع کثیری به او گرویدند و از برای او جان دادند و دعوا کردند، چگونه میگویی یافت نمیشود؟ میگویم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۷ *»
آن شخص خبیث بر باطل بود و مردم را به طمع انداخت و نوید داد که من پادشاه میشوم و عالَم را میخورم و به شما میخورانم و شما اگر هم کشته شدید چهلروز دیگر زنده میشوید و باز دنیا را میخورید. و گذشته از اینها بر گرد ابوبکر و عمر بیشتر از آن جمع شدند و بر گرد حضرتامیر؟ع؟ چهار نفر ماندند و باقی امت از مهاجر و انصار علی مصرّیهم علی الارتداد لعائن اللّه الجبّار رفتند به گرد ابوبکر. این حکایت رسمی است قدیم و عادتی معهود است. همیشه مردم از پی باطل میرفتهاند و از حق معرض بودهاند. و دیدم در این روزها جمعی بیایمانان یا ضعیفالایمانان را که به وحشت افتاده بودند از اجتماع مردم بر آن و این را آیت حق میانگاشتند و اینکه جمعی ایستادند تا کشته شدند بسیار عظیم میشمردند و این نبود مگر از ضعف ایمان ایشان. اگر صدهزار گنجشک بریزد به صحرائی و چرا کند و کسی بگوید که دانه بخورید و آنها هم میخورند و مشغول به خوردن بوده و هستند، آیا این از کرامت گوینده است یا آنکه طبع خود گنجشکان است؟ بل گنجشکان خود به طبع خود میخورند و این کرامتی نیست. و اگر پادشاهی عزم سفر کند و برود و در حین رفتن صاحب حیلهای بگوید برو تو را مرخص کردیم، این از قوت نفس آن صاحب حیله است که سلطانی با لشکری حرکت کردند؟ نه واللّه بلکه طبع خود سلطان میل کرده بود و لشکر مطیع او بودند و رفتند و دخلی به قوت نفس این حیلهباز ندارد.
حال این حرکات و یاغی و طاغی شدن و شرارت نمودن و مال مردم خوردن و جنگ و جدال کردن در سجیّه خود این مردم بوده و هست. به محض آنکه کسی بگوید میکنند. این خبیث نه، یک پسری هم اگر برخیزد مردم حمایت میکنند. پس چه تعجب میکنی که مردم متابعت آن را کردند و یاغی بر سلطان زمان شدند؟ همینکه کسی از خدا نترسید از این قبیل کارها بسیار میکند. قوت نفس آن است که مردم را از راه شرارت باز داری و برخلاف طبیعت حمل نمایی. سنگ خودش از بالا به پایین میآید قوت نفسی و رخصتی از تو نمیخواهد اگر قوت نفس تو سنگ را از پایین بالا برد تو راست میگویی. و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۸ *»
از همین جهت بود که مردم بالطبع طالب ارتداد بودند و هستند، به محضی که ابوبکر گفت از این طرف آيید و بهانهای پیدا شد که انسان ترک حیا کند رفتند و پیش از آن که نمیرفتند حیا و خوف مانع بود. حال واللّه العلی الغالب که این مردم را حیا و خوف منع میکند، اگر اسبابی پیدا شود چنانکه شد، برمیگردند به جاهلیت اولیٰ بالطوع و الرغبه و هیچ قوت نفسی نمیخواهد خود کمک حال خود را میکنند. بلی قوت نفس، نگاهداشتن مردم است که مرتد نشوند و بر اسلام بمانند.
برویم بر سر مطلب، پس اگر نقباء و نجباء ادعا کنند و حجت آورند و از خود دفع نکنند، روز اول کشته و بسته خواهند بود. و اگر دفع کنند اعوان میخواهند و اعوان حق کم است و کمتر از گوگرد احمر است خدا میفرماید «و ما اکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین» یعنی اکثر مردم اگرچه تو حریص باشی که ایمان بیاورند، ایمان نیاورند و بعد آنها را که ایمان آوردهاند فرموده است که «و مایؤمن اکثرهم باللّه الّا و هم مشرکون» که حاصلش آن است که اکثر آنها هم که ایمان آوردهاند مشرکند و از این است که حضرتصادق؟ع؟ فرمود زن مؤمنه از مرد مؤمن کمتر است و مرد مؤمن کمتر از گوگرد سرخ است و فرمود نه هرکس به ولایت ما اقرار کرد مؤمن است بلکه ایشان را برای انس مؤمنین آفریدهاند و حضرتامیر؟ع؟ فرمود وحشت مکن در راه حق از کمی اهلش که مردم بر سر خوانی جمع شدهاند که سیری آن کم و گرسنگی آن بسیار است.
باری، از آنچه عرض شد معلوم شد که نقباء و نجباء را یاوری نیست مگر کم و اظهار و ادعای ایشان بیفایده محض است. پس این ایام محنتانجام از حکمت نیست که احدی از ایشان ابراز کند و اگر میشد خود امام؟ع؟ بروز میفرمود و غیبت خود امام هم از همین جهت است چنانکه در جلد سیّوم دانستی.
و اگر گویی برای من ظاهر شوند و اتمام حجت به من نمایند و من ایشان را متابعت میکنم، گویم مَثَلی به خاطرم رسید مناسب که طفلی بر دوش غلام سیاهی مهیبی بود شبِ تاریک و گریه میکرد غلام گفت چرا گریه میکنی من به همراهی تو هستم مترس. گفت من
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۲۹۹ *»
از خود تو در هراسم تو میگویی مترس که من همراهم. ایشان از نفوس مثل من و تو گریزانند و تو هم به خاطرت میرسد. وانگهی که نقیبی برحسب هوای خود تصور میکنی و اوامر و نواهی بر حسب میل خود از او فرض میکنی میبینی که اطاعت خواهی کرد اما اگر او آمد حکایت آن خواب است که سابقاً عرض شد و مطلقاً متحمل نشده کافر خواهی شد.
و اگر گویی که من همه را فرض کردهام و از سر همه گذشتهام، گویم انسان میتواند فرض کند ته دریا را و به جای ماهی خود را تصور کند اما رفتن آنجا به فعل مشکل است. تصور میان آتش رفتن آسان است ولی رفتن مشکل. و از اینها همه گذشته اگر کاملی هست در دنیا او تو را بهتر از تو میشناسد و صلاح و فساد تو را بهتر میداند اگر صلاح تو را در شناسانیدن خود میدید میشناساند حال ندیده و نکرده. و اگر اصرار داری و این را نمیپسندی اولِ مخالفت و خودپرستی و هواپرستی تو است دیگر چه میگویی؟ چرا که قطعاً کاملین هستند و قطعاً خود را به تو نشناسانیدهاند و قطعاً از جانب خدا مأمور نبودهاند حال اگر لِمَ و لانسلّم داری، اول مخالفت تو است برای ایشان و ایشان هنوز نیامده تو مخالفت داری اگر بیایند چه خواهی کرد؟ وانگهی که چه میتوانی بکنی مگر آنکه لج کرده به در خانه ارباب حیل و زندقه بروی و برای خود شیخی بتراشی.
باری، از آنچه عرض شد معلوم شد که این ایام ایام ظهور امر نقباء و نجباء نیست به طور عموم و به دعوت عام و خروج ایشان در این اوقات ممکن نیست و هرکس که در زمان غیبت خروج کرده رایتی برافراشت و بیعتی از مردم خواست، رایتش رایت ضلالت و بیعتش بیعت کفر و نفاق است. پس معرفت شخصی به طور عموم این روزها ممکن نیست و اما خصوص مضایقه نیست که یکی را در بلدی ببینند که مانند آن غلام سیاه نباشد و از او نترسند که قبول نکند و کافر شود و صلاحیت در آن ببینند و خود را به او بشناسانند و او را به طریق مستقیم هدایت بفرمایند و تقویت او کنند تا تعدیل ظاهرش به شریعت و روحش به طریقت و فؤادش به حقیقت بشود و او را به رتبه کمال رسانیده از اخوان خود نمایند. و در حکایت یوذاسف و آمدن بلوهر به هدایت او با آنهمه حجب و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۰ *»
دربان و اوضاع مانعه و خود را به آن شناسانیدن و هدایتنمودن عبرتی است و تسلّايی است برای قلب طالب. و همچنین در رفتن حضرت عیسیٰ به آن شهر به جهت هدایت آن پسر بخصوصه و گفتن او به اصحابش که من در این شهر گنجی سراغ دارم میروم که آن را بیاورم و رفت و آن پسر را هدایت کرد و آورد، در این قصه اطمینانی است برای شخص طالب. و این سنت همیشه جاری و مستمر بوده و در هیچ مذهبی بنا نبوده که مردم بگردند برای خود حق پیدا کنند بلکه حق بایستی خود را به مردم بشناساند. خدا میفرماید انّ علینا بیانه یعنی بیان آن بر ما است و میفرماید «و ما کنّا معذِّبین حتی نبعث رسولاً» یعنی ما هیچ قومی را مؤاخذه نخواهیم کرد تا آنکه رسولی به نزد آن قوم بفرستیم و میفرماید «للّه الحجّة البالغة» یعنی برای خداست حجت رسیده به خلق.
باری، از اینها همه گذشته تکلیف مالایطاق لازم میآید چرا که اگر آن شخص کامل در بلدی معین بود مردم میرفتند و او را میدیدند و حال که باید او را پیدا کرد و او هم آدمی است پا دارد و سفر و حضر و حرکت و سکون دارد، حال تو کجا میروی اولاً که شاید همان روز که عزیمت سفر کردی و نقل مکان کردی او وارد همان بلد تو شده و تو خبر نداری به کجا میروی؟ و دیگر آن بلدی که عزمش را داری شاید به محض ورود تو از آنجا بیرون رفته است به قصد بلدی دیگر و شاید به بلادی رفته که عمر تو وفا به وصول به آنها نمیکند، شاید در جایی از دست دشمنی محبوس است یا گریخته و در جزیرهای پنهان شده. از اینها همه گذشته در بلدی دههزار خانه است اگر یکنفر میگریزد و پنهان میشود حاکم مستقل او را نمیتواند پیدا کند حال تو وارد ولایت میشوی چه میکنی، کجا میروی؟ آيا به در خانهها میروی مانند دلالان و جار کامل میزنی؟ بالای منار میروی فریاد میکنی؟ در مساجد و مجامع به منبر میروی میپرسی؟ و که تو را دلالت کند؟ اگر او خود را پنهان کرده که اهل بلدش به طریق اولی نمیدانند که او در چه کار است و اگر ابراز داده و دعوت کرده که از کسی پنهان نمیماند و معروف میشود. پس ولایتگردی و قلندری و شور طلب نیست مگر شور حماقت و جنون و پرسهزدن و گداییکردن و تضییع عیال نمودن و آخر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۱ *»
بیدین شدن، واللّه هدایت کردم و نصیحت نمودم اگر بفهمی.
و اما اگر مشهور شد عالمی در بلدی از بلاد شیعه به علم و رفع شبهات غالین را نمود و دفع بلیّات ملحدین را فرمود و ابطال دعوت منتحلین را کرد و علمش منتشر شد، باید به سوی او رفت و شدّ رحال نمود و از علمش مستفیض شد و اینجاست که فرمودند اطلبوا العلم و لو بالصین یعنی طلب کنید علم را اگرچه به چین باید رفت و اگر در بلد خودت عالمی است کافی ضرور نیست که شدّ رحال کرده به غربت روی. و اگر دیدی در میان علماء اختلاف شد و بعضی بعضی را لعن کردند و تکفیر نمودند و از یکدیگر تبرّی کردند آنگاه هم بر تو لازم میشود که طلب نمایی و فحص کنی تا بدانی که حق در آنچه نزاع دارند با کدامیک است و کدامیک را باید متابعت کرد و روا نیست که لاعنشعور یکی را متابعت کنی چرا که هست و نیست هردو راست نیست و لامحاله یکی از آندو بر باطل میباشند و اگر متنازعٌفیه از جمله مسائلی است که لابدّمنه است باید فحص کرده طلب نمایی و لاعنشعور تصدیق یکی را در تکفیر دیگری ننمایی و کلام هردو را بشنوی و حق و باطل را بفهمی. و اگر در بلدی باشی که در آنجا مطلقاً عالمی نباشد و خودت هم عالم نباشی بعد از آنکه دانستهای که دین اصولی و فروعی دارد و باید طلب کرد باید البته از آنجا مهاجرت کنی و به بلدی روی که در آنجا عالمی است و از او طلب دین و معرفت بنمایی. و در این موضع است قول خدای تعالی «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلّهم یحذرون» و این غیر از آن است که انسان نفهمیده و نسنجیده سر به بیابان کرده در میان کفار و مشرکان و ملحدان سالها بگردد و نجس بخورد و نجس بپوشد و با انجاس ارجاس سالها معاشرت کند. بلکه این معاشرت با اهل تقویٰ و دین است و آن کسانی که محل احتمال تدیّن است و میان اینها فرق بسیار است.
باری، پس چون تفکر کنی به اینطور که گفتم خواهی فهمید که شناختن نقباء و نجباء امروز ممکن نیست و سؤال از شناختن اعیان ایشان جایز نیست و جواب از ایشان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۲ *»
حلال نیست زیرا که ایشانند اسم مقدس همایون امامزمان که در زمان غیبت ذکر اسمشان روا نیست و احادیث بسیار رسیده است که ذکر اسم ایشان جایز نیست و اسم حقیقی کینونی امام ایشانند چرا که اسم کسی صفت اوست و صفت کسی نور اوست و نور او شعاع او و شعاع امام؟ع؟ شیعه او است پس ذکر اسم ایشان روا نیست و اصرار بر شناختن ایشان جایز نه. اگر کسی به عنایت خاصه الهی یکی از ایشان را شناخت معلوم است که قابل بوده و به او خدا شناسانیده و هرگاه نشناسانید معلوم است که قابل نبوده و چون قابل نیست اصرار روا نیست و کسی هم اگر بداند به او نخواهد گفت.
بلی، امروز همینقدر را خداوند اظهار فرموده و خواسته مردم بشناسند که کلیّةً چنین اشخاص هستند و تصدیق امر ایشان لازم است و تولّی ایشان واجب چنانکه میدانند امامی غایب هست و شناختن او به طور صفت واجب و تولّی او لازم است اما بشخصه او را نمیشناسند.» تمام شد عبارات کتاب مستطاب «ارشاد» و چند مطلب از عبارات «رجومالشیاطین» چنانکه نجمی از آن گذشت.
و از این عباراتِ با ادلّه و براهین معلوم میشود به طور قطع و یقین بدون شائبه گمان و تخمینِ خلاف، که هرکس مستضعف نباشد میفهمد و بعد از فهم یا شاکر میشود یا کفور.
پس یکی از مطالب که مبنای جلد چهارم بر آن است و بسی واضح است اثبات لزوم وجود نقباء و نجباء است در هر عصری از اعصار در روی زمین و علامات ایشان و درجات ایشان.
و مطلبی دیگر که به طور صریح تصریح فرمودهاند این است که اقرار به ایشان به طور کلّیه لازم است، اما اشخاص ایشان اسمهای مبارک امامزمان علیه و علی آبائه الکرام السلام میباشند و در زمان غیبت پنهان خواهند بود مانند خود امام عجلاللّهفرجه.
و مطلبی دیگر آنکه چون در زمان غیبت پنهان هستند هیچیک از ایشان دعوت عامی نخواهند داشت که جمیع مکلّفین روی زمین را دعوت کنند.
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۳ *»
و مطلبی دیگر آنکه اگر کسی قابل و مستعدّ امر و نهی ایشان شد و هریک از ایشان مصلحت آن شخص را در شناختن ایشان بشخصه دید امتناعی و مضایقهای از این نیست که شخصِ خود را به او بشناسانند.
و مطلبی دیگر آنکه حرام است بر کسی که یکی از ایشان را شناخت به عموم مردم بشناساند او را و نمیشناساند او را به عموم مردم مگر کافر، چنانکه عبارت نجم مبارک را ذکر کردم.
و مطلبی دیگر آنکه اگر کسی در زمان غیبت دعوت کرد مردم را به اطاعت خود و رایتی برپا کرد، آن رایت رایت کفر و ضلالت و نفاق و بدعت خواهد بود.
و مطلبی دیگر آنکه احکام شناختن این بزرگواران به اعیان و اشخاص ایشان از احکام اوّلیه واقعیه است نه از احکام ثانویه نفسالامریه، و لزوم ظهور ایشان و اقرار جمیع مکلّفین به ایشان از احکام اولیه است، اما در احکام ثانویه جعلها اللّه عالیها سافلها و تغیّرت البلاد و من علیها، لازم نیست بر جمیع مکلّفین مگر اقرار به اینکه چنین اشخاص غیرمعروف به اعیان در عالم هستند مانند وجود مبارک خود امامغائب؟ع؟ و مانند وجود مسعود عیسیٰ و ادریس و خضر و الیاس علی نبینا و آله و علیهمالسلام، و واجب نیست بر عموم مکلّفین شناختن هیچیک از ایشان به اعیان و اشخاص ایشان، بلکه جایز نیست سؤال از هیچیک از ایشان بعینه و شخصه و ظلم بر نفس است طلبکردن ایشان. و در این حکم ثانوی اگر کسی به حسب استعداد و قابلیت خود شناخت یکی از ایشان را ابراز نخواهد داد، چرا که چنین شخصِ مستعدِ قابلی میداند که فعل حرام نکند و میتواند خود را از فعل حرام حفظ کند، چرا که اگر هنوز نمیداند که چنین ابرازی حرام است یا بعد از دانستن نتواند خود را از این فعل حرام حفظ کند قابل این نخواهد بود که نقباء و نجباء خود را به او بشناسانند، چرا که ایشان اعرفند به حال این مردم از خود این مردم.
مطلبی دیگر آنکه نیست از برای مکلّفین اداتی و مشعری که به آن مشعر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۴ *»
بشناسند نقیب و نجیب را مگر آنکه خود ایشان بشناسانند خود را به کسی به صفات نقابت و نجابت، و به حدس و گمان نمیتوان ایشان را شناخت. و نعوذباللّه من مضلات الفتن که چون این باب مفتوح شد هرکسی از برای خود میتراشد شیخی را به حدس و گمان خود. و فرمودند مگر آنکه کسی لج کند و از برای خود شیخی بتراشد.
پس امید است که بعضی از عقلای عالم به عبارات «ارشاد» و «رجومالشیاطین» نظر کنند و این مطالبی که عرض شد علانیه در مواضع آن ببینند و بدانند که تحریف کلمات را از مواضع آن که کرده، و محکمات کلام ایشان را چهکس ردّ به متشابهات برخلاف گفته خداوند عالم جلشأنه کرده، و از پی متشابهات که رفته.
پس مناسب است که عبارات جناب مستطاب معترض را در این باب در معرض عرض درآورم و حاکم در میان خود و جناب مستطاب ایشان را خود ایشان و سایر آقایان بلکه سایر اخوان غیرمستضعفین قرار میدهم. و اللّه علی ما نقول کفیل و علیه قصد السبیل و منها جائر و هو حسبی و نعم الوکیل.
میفرمایند: «مجملاً، بعد از عبارت مذکوره در جواب جناب سائل مستطاب فرمایش و نگارش شده: «و هیچیک از آنها به صفت نقابت و نجابت ظاهر نیستند، و چه میشود که گاهی امام؟ع؟ به جهت مصالحی چند بعضی از ایشان را به صفت علم و حکمت میان خلق فرستد و کسی ایشان را نشناسد. چرا که به یک ملاحظه ایشان اسم مبارک آن بزرگوارند و حدیث است در زمان غیبت کسی تفوّه به اسم آن بزرگوار نکند. خلاصه، ایشان در زمان غیبت باید از انظار خلایق مخفی باشند به همان ادلّه که در کتاب مبارک «ارشادالعوام» ذکر شده.» حقیر مؤلف عرض میکند که این عبارات سرکار خالی از تشابه نیست و مختلطالمعنی و مشوّش و غیر ظاهرالدلاله بر مراد است، زیراکه اگر مراد سرکار از عبارت سابقه و این عبارت این است که ظهور نقباء و نجباء در این زمان غیبت به وصف و اسم نقابت و نجابت جایز نیست، که این معنی مابین جمیع شیخیه مسلّم است و احدی را انکار و تأملی در آن نیست، و عبارات بسیار از کتاب
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۵ *»
مبارک «ارشاد» و سایر کتب حضرت استاد هم مؤید و دلیل این معنی است. و این معنی منافاتی با ظهور و شهود ایشان ندارد و دلالتی بر اینکه حکماً و بتّاً از انظار اهل روزگار باید مخفی و پنهان باشند ندارد. و در این صورت دیگر حقیر معنی آن کلمه عبارت سرکار را نمیفهمم که در فقره سابقه فرمودهاید: «ولی جمیع آنها مخفی و غایبند.» و همچنین این کلمه را از این فقره نمیفهمم که فرمودهاید: «خلاصه، در زمان غیبت باید از انظار خلایق مخفی باشند.» و اگر مراد سرکار از عبارت سابقه و این عبارت تالیه آن این است که اصلاً و ابداً در زمان غیبت جایز نیست احدی از اشخاص نقباء و نجباء ظاهر باشند و در مرئیٰ و مسمع خلق مشهود و حاضر، پس دیگر در این صورت معنی این عبارت سرکار را در فقره ثانیه اصلاً و ابداً نمیفهمم که فرمودهاید: «و چه میشود که گاهی امام؟ع؟ به جهت مصالحی چند، بعضی از ایشان را به صفت علم و حکمت در میان خلق فرستد.»
ــ و اولاً عرض میکنم که همینقدر که سرکار تجویز ظهور بعضی از ایشان را در بعضی قرون و ازمان فرمودید به سبب اقتضای بعضی مصالح، چه مانع از اینکه بعد از بروز و ظهور شیخبزرگوار همواره آن مقتضیات و مصالح تا هنگام ظهور امام؟ع؟ موجود باشد و یکی از آن بزرگواران ظاهر و مشهود؟
ــ و ثانیاً عرض میکنم آیا سرکار عالم به آن مصالح و مقتضیات که سبب فرستادن امام؟ع؟ بعضی از آن اعلام را در میان اَنام در بعضی قرون و اعوام میباشید یا خیر؟ اگر عالم میباشید قربة الی اللّه ما را هم تعلیم فرمایید که هروقت دیدیم آن مصالح موجود شد یقین کنیم یکی از آن بزرگواران ظاهر و مشهود است و درصدد تفحّص و تجسس از او برآییم، و هروقت دیدیم آن مصالح مفقود است یقین به خفاء و غیبت آن بزرگواران داشته باشیم و فارغالبال و مرفّهالحال و آسوده و آرام محروم و مأیوس و ناکام در گوشهای بخوابیم، چنانکه شاعر گفته: ٭دلم در کنج غم از ناامیدی داشت آرامی٭ و اگر سرکار عالم به آن مصالح نمیباشید پس شاید همواره در جمیع اعصار و قرون غیبت آن
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۶ *»
بزرگواران مصالح موجود باشد و بعضی از آن بزرگواران ظاهر و مشهود، زیراکه سرکار مدعی علم غیب نمیباشید. پس دیگر چگونه سرکار سلب کلی از ظهور و شهود آن اخیار فرمودهاند، و مرقوم داشتهاند: «خلاصه، ایشان در زمان غیبت باید از انظار خلایق مخفی باشند.»
ــ و ثالثاً عرض میکنم که اگر مراد سرکار از این عبارات و کلمات همین بوده نفی میکند این معنی را بسیاری از فرمایشات مرحوم آقایبزرگوار، زیراکه آنها صریح است بر لزوم ظهور نقباء و نجباء در جمیع ازمنه غیبت. چنانکه در عبارت منقوله از رساله «هدایةالصبیان» تصریح فرمودهاند و فرمودهاند: «و آن جماعت که حکّام خدایند در میان خلق دو گروهند: یک گروه را نقباء میگویند» تا آنجا که فرمودهاند: «و گروه دیگر را نجباء میگویند» تا آنجا که فرموده: «و این دو گروه پیشوایان خلق میباشند در دنیا و آخرت پس در دنیا حکّام و معلّمانند.» حقیر مؤلف عرض میکنم که معلوم است تعلیم، مستلزم ظهور ایشان است زیراکه در پرده غیب بودن با تعلیمکردن درست نمیآید.
باری، تا آنجا که آن بزرگوار فرموده: «و اوّل ظاهرشدن این رکن که رکن چهارم دین است به واسطه جناب شیخ احمد پسر شیخ زینالدین احسائی بود.» تا آنجا که فرموده: «و بعد از آن بزرگوار ظاهرکننده امر، جناب سیدکاظم پسر سیدقاسم رشتی بود اجل اللّه شأنه و انار برهانه.» تا آنجا که فرموده: «و باید دانست که خداوند بعد از ایشان باز زمین را خالی نگذارده و نخواهد گذارد تا ظهور امام.»
حقیر مؤلف عرض میکنم که این فرمایشات آن بزرگوار صریح است بر اینکه حکماً باید معلّمان و پیشوایان خلق از جمله نقباء و نجباء بوده باشند، و حکماً در جمیع ازمان غیبت بعضی از ایشان ظاهر میباشند، و اینکه شیخ جلیل بزرگوار و سید نبیل عالیمقدار از جمله آن نقباء اخیار و نجباء والا تبار بودهاند، و همیشه تا ظهور امام؟ع؟ یکی از آن بزرگواران اقلاً باید ظاهر باشند در میان خلق و دسترس خلق و ملموس و محسوس خلق بوده باشند. و نمیرسد سرکار و سایر اهل روزگار را که مدعی غیبت و خفای این دو بزرگوار
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۷ *»
شوند در ایام و اعصار حیات و اَعمار ایشان. و همچنین در رساله جواب مرحوم مبرور سید جلیلالشأن آقا میرزا زینالعابدین شیرازی فرمودهاند: «اعلم ان الشیخ اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه هو مبدء المشیّدین لبنیان الرکن الرابع.» تا آنجا که فرموده: «لما کان الشیخ مبدء الرکن الرابع الضیاء اللامع ظهر بالاجمال فینبغی حینئذ من شارح لذلک الاجمال و موضح لذلک المقال فرفع صوته السید اجل اللّه شأنه و انار برهانه و شدّ فی نار التعفین حتی یتذکر اصحاب الظن و التخمین و یشربوا الماء المعین من عین الیقین فاجهدوا رحمکماللّه فی طلب النار الثالث ان شئتم انتکونوا من الصاعدین و ایّاکم و الفتور من طلبها فتکونوا من الغابرین.» حقیر مؤلف عرض میکنم که کلام مولای ما شاهدی واضح و صریح، و ناطقی صادق و فصیح بر تعاقب و تواتر آن نیران و توالی و تتابع آن آتش تابان [است] در هر عصر و زمان.
و اما آنچه فرمایش شده: «به همان ادلّه که در کتاب مبارک «ارشادالعوام» ذکر شده.» عرض میشود که حاشا و کلّا که در کتاب مبارک «ارشادالعوام» دلیلی بر لزوم خفاء یا جواز خفاء جمیع کاملین علماء ذکر شده باشد. بلکه در کتاب مستطاب مذکور ادلّه برخلاف آنچه شما میفرمایید ذکر شده، و ادلّه بسیار بر لزوم و ظهور و حضور آن بزرگان به انواع و اقسام بیان و چندین شاهد و برهان اقامه شده.
و عرض میشود که الیحال بنای علمای این سلسله شیخیه و قرار ایشان، خاصه مبنای امر سرکار و امثال سرکار بر مغالطه و اغراء مردم به باطل و اضلال و اغواء هر عامی جاهل نبوده، و پناه میبرم به خداوند عالم از سوء ظن و بدگمانی به سرکار و امثال سرکار. و خود سرکار و جمیع کبار و صغار این سلسله شیخیه میدانند که اصل بنیان و اساس و عنوان این جلد چهارم از کتاب مستطاب «ارشادالعوام» در اثبات لزوم وجود مسعود و ظهور و شهود بزرگان و کاملان شیعه و تولّا و ولای آن بزرگواران میباشد، و تعبیر از آن به رکن رابع آوردهاند و این معنی را اصلی از اصول دین خود دانستهاند. و معهذا کلّه سرکار میفرمایید: «خلاصه، ایشان در زمان غیبت باید از انظار خلایق مخفی باشند به همان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۸ *»
ادلّه که در کتاب مبارک «ارشادالعوام» ذکر شده.»
عرض میشود چرا سرکار خود را اسباب وقوع شک و شبهه در قلوب ضعفاء موالین قرار میدهید؟ چرا آنچه در کتاب «ارشاد» است و وضعش از برای آن مطلب و مراد است سرکار نسبت خلاف آن را به آن کتاب میدهید، و بر مولای خود نسبت خلاف آنچه فرموده میدهید. و واللّه این سزای احسانات و انعامات آن بزرگوار به سرکار و سایر علمای شیخیه نیست که امروز ضعفاء دوستان و موالین آن بزرگوار را به هر قسم ممکن شود از یکدیگر متفرق نماییم و نهایت سعی را در القاء شکوک و شبهات در قلوب ایشان معمول داریم. آخر در کجا و کدام باب و فصل از کتاب مبارک «ارشاد» مذکور است چیزی که دلیل باشد بر لزوم خفاء کاملین علماء در زمان غیبت؟ و چرا سرکار امر را به مشتبهکاری میگذرانید و تحریف کَلِم را از مواضع خود که خداوند عالم در قرآن مذمت فرموده و محرِّفین را توبیخ و ملامت نموده متصدی میشوید؟ زیراکه این معنی خصوصیتی به همان آیات قرآن ندارد، بلکه در هرجا و هرمکان و هر مطلب و هر بنیان که این معنی صورت گیرد و وقوع پذیرد البته صاحب آن ملوم و مذموم است و به خلاف دیانت و امانت محکوم. پس اگر تکتک در آن کتاب مبارک عنوانی از عدم ظهور و بروز این بزرگان به وصف و اسم نقابت و نجابت شده باشد و دلیلی بر اثبات این معنی اقامه شده باشد، چه دخلی به لزوم غیبت و خفاء ایشان به کلّی در زمان غیبت دارد؟ و چه منافاتی دارد عدم ظهور ایشان به وصف نقابت و نجابت، با لزوم ظهور و شهودشان مثلاً به علم و حکمت؟ و چه ملازمه مابین لزوم عدم ظهور به وصف نقابت و نجابت، و لزوم خفاء و غیبت ایشان به طور کلیّت؟
باری، از جمله آنچه در آن کتاب مستطاب مذکور و صریح است بر لزوم وجود آن بزرگواران در هرعصر و قرن و زمان این است که فرموده است آن بزرگوار در ضمن فصلی از فصول جلدچهارم آن کتاب: «بدانکه خدایی که حاجت بنده را به اکل قرار میدهد و شهوت اکل میآفریند و انسان را مجبول بر آن میکند لامحاله غذای عدل
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۰۹ *»
مناسب میآفریند و آفریده، و همچنین در سایر امور. پس از برای جمیع دواعی نفس، امور حقّه هست و معتدل آن است که طالب آن باشد. و از آن جمله محل سخن است که به غیر از خدا باید برای این خلق حاکم محسوسی و وزیر مشهودی باشد، حاکمی خواهند که صولتش حافظ نوع باشد و وزیری خواهند که معاشر و مباشر باشد و حاجات خود را به او بگویند و او را وسیله و شفیع خود قرار دهند.» و در فصلی دیگر فرموده: «بدانکه این مطلب هم در طبایع مردم مجبول است که حاکم هزار سال قبل به کار امروز نمیآید و امر عالم به حاکم گذشته از دنیا رفته منضبط نمیشود و این خلق مختلفالطبع به اینکه یکوقتی حاکمی در دنیا بوده مجتمع نشوند. و حاکم در دنیا مثل روح است در بدن و تنِ امسال استقرار نمیگیرد به اینکه صدسال قبل روح داشت و زنده بود و اخلاطش مجتمع نشوند و بدنش صحیح نماند. و حاکم در بدن ملک مانند روح است در ملک بدن چنانکه پیش فهمیدی. و از این برهان باید بفهمی که در هر آنی ملک، حاکمِ موجودِ زنده و فرمانفرمای حاضر میخواهد.»»
پس جناب مستطاب معترض در این باب از این قبیل چندین عبارت از کتاب مستطاب «ارشاد» نقل میکنند تا آنکه این عبارت را از آن کتاب نقل میکنند که میفرمايند: «پس اگر انصاف باشد مخالفین ما را زبان از تکذیب و تکفیر ما در کام کشیدن و دهان از غیبت ما بستن و درِ عناد و لجاج را بر روی ما نگشودن و شقّ عصای مسلمین ننمودن از جمله واجبات است و غیر این کردن فسقی ظاهر است و نفاقی باهر.»
پس جناب مستطاب معترض میفرمایند که: «حقیر فقیر مؤلف عرض میکنم که حقیر با سرکار که فرمودهاید: «خلاصه، ایشان در زمان غیبت باید از انظار خلایق مخفی باشند.» و با اصحاب و اتباع سرکار که عمل به فرمایش سرکار کرده و میکنند مصالحه میکنم اصالةً از جانب خود، و حسبةً و وکالةً از جانب سایر رفقا و اصحاب خود، به اینکه سرکار و تابعین سرکار همین توقعی را که مرحوم آقای بزرگوار از مخالفین و منکرین فرمودهاند درباره ما معمول فرمایید، و همان طریقه را که آن بزرگوار به دلیل موعظه حسنه از
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۰ *»
ایشان خواهش فرموده با ما سلوک نمایید و از انکار ما و ردّ بر ما و طعن و قدح ما ساکت باشید و خاموش؛ و دیگر سایر حقوق اخوّت و مصادقت همه پیشکش و فراموش.»
پس جناب مستطاب معترض عباراتی چند از کتاب مبارک «ارشاد» ذکر میکنند تا آنکه میفرمایند: «باری، و از این قبیل فرمایشات در مطاوی و فحاوی آن کتاب مستطاب بسیار است، بلکه بنیان آن کتاب که معادل دههزار بیت است از برای اثبات همین مطلب و مرام است پس چگونه احصا و استقصاء جمیع آن در این مختصر معروضه ممکن است و لهذا ذکر زیاده بر این موجب اطناب و اکثار است و منافی با قصد اختصار، و بسا آنکه سرکار را مورث ملالت و انضجار باشد.
ولکن حاصل عرض حقیر این است که چرا سرکار فکر نمیفرمایید که لامحاله این مرد سائل این فرمایشات آن بزرگوار مرحوم و سایر نظاير و امثال این فرمایشات را در آن کتاب و سایر کتب آن بزرگوار دیده و مطلب و مقصد را از آنها یافته و فهمیده، پس چگونه در جواب او فرمایش کردهاند: «خلاصه، ایشان در زمان غیبت باید از انظار خلایق مخفی باشند به همان ادلّه که در کتاب مبارک «ارشادالعوام» ذکر شده»؟ و چرا فکر نمیکنید که این قبیل جوابها اسباب سوء ظن سائلین و غیر ایشان از کسانی که مطلع بر سؤال و جواب شوند به سرکار میشود؟ و چرا خود سرکار باعث سوء گمان و ظن مردم به خود میشوید؟ و چرا از حدیث شریف اتّقوا مواضع التهم فراموش فرمودهاید؟ کدام اسباب اتهام بدتر و بیشتر از رسم این قبیل جوابها؟ و چهکس از سرکار اولی و اقرب است به عملکردن به مقتضای احادیث و اخبار؟ آیا نه این است که خداوند عالم فرموده انما یخشی اللّه من عباده العلماء و واللّه که همین کارهای سرکار و متعارضنویسیهای سرکار موجب قصور و فتور ارادت و اخلاص جمعی کثیر و جمّی غفیر از مخلصین سرکار شده و به کلّی از ارادتورزی در حضرت سامی منصرف و منحرف شدهاند و همه اینها اسباب بدنامی و اتّهام جناب سامی شده. من بنده که علماللّه خیلی از جهت سرکار غصه میخورم و کدورت و اندوه میبرم و متحیر و متفکرم که چه روی داده و چه پیش
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۱ *»
آمده که در این دوسهسال اینهمه متناقضات و متعارضات از سرکار به ظهور رسیده و میرسد؟ باری، عجالةً چارهای جز آنکه فهم خود را تخطئه و توبیخ نمایم نیست.
به هر حال، بعد از عبارت مرقومه از عبارات جواب فرمایش شده: «و اما کسانی که ظاهرند و در مرئیٰ و مسمع خلقند و مردم ایشان را میبینند و میشناسند و با مردم معاشرت و مجالست میکنند، عدولی چند هستند که از جانب امام؟ع؟ در میان این مردم حافظ دین مبین و مروّج شریعت سیدالمرسلین صلواتاللّه علیه و علی آله اجمعین و مبیّن معارف و احکام و حلال و حرامند، چنانکه در صفت ایشان امام؟ع؟ میفرماید انّ لنا فی کلّ خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.» تا آنجا که فرمایش شده: «خلاصه، اینگونه اشخاص همیشه بودهاند و الآن هم هستند در میان مردم ظاهر و مشهور. و ایشان هم متعدّد هستند چنانکه عبارت حدیث دلالت بر تعدّد ایشان میکند. ولی متحیرم که کسانی که از پی شخص کامل میگردند و نقیب و نجیب میخواهند پیدا کنند، نقیب و نجیب را از برای چه میخواهند؟»
حقیر مؤلف عرض میکند که ذکر این عبارات بعد از عبارات سابقه سرکار صریح است بر اینکه این عدولی که در این حدیث شریف ذکر شده غیر از نقباء و نجباء میباشند و مرتبه و درجه این عدول پستتر و مادون رتبه نجباء و نقباء میباشد، و ایشان هم در جمیع قرون و اعصار متعدد و بسیار و مشهود و ملموس و دسترس جمیع اخیار و اشرار میباشند و سهلالمنال از برای اهل جمیع بلاد و امصار؛
بناءً علی هذا اولاً عرضِ حقیر خدمت سرکار این است که بعد از آنکه به زعم سرکار وصول به آن عدول میسور و مقدور همهکس در هرحال میباشد، پس دیگر تفحص و تجسس سرکار بعد از وفات مرحوم آقایبزرگوار از بسیاری از رفقاء و اخوان از شخص عالم کامل بزرگوار، و اظهار اختلال احوال و تراکم کلال و ملال و آنهمه داد و فریاد سرکار از برای چه بوده؟ و سرکار متفحّص و متفقّد از که بودهاید؟ و با وجود ظهور و شهود اینهمه علماء نافین عدول، و لزوم غیبت و خفاء آن نقباء و نجباء اعلام در زمان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۲ *»
غیبت امام؟ع؟، دیگر اینهمه اصرارهای سرکار در تجسس عالم کاملی بزرگوار در مکاتبتی که به هرکس مرقوم فرمودهاند چنانکه بعضی از آن را سابقاً عرض کردم.»
تا آنکه فرمودهاند: «در همه آنها با نهایت اهتمام تمام طالب و مستفسر از شخص عالم کاملی تامّ بودهاند، این تفحصها و تجسسها از برای چه بوده؟ و چرا مردم را از آنچه خود مرتکب شدهاید منع فرمودهاند؟ و دیگر چرا در تعلیقهای که بعد از وفات آن بزرگوار مقارن همان اوقات به رفقاء کربلای معلی مرقوم فرمودهاید نوشتهاید: «فاهتداء العبد موقوف علی هدایة الرب و هدایة الرب مقدم علی اهتدائنا بجمیع معانیهما فانتظروا انا معکم منتظرون فان لکل علم مقرّ و لکل نبأ مستقر فسوف تعلمون کما صرّح به المشایخ+ فان وجدتموه قبل وجداننا فعلیکم بالاخبار و الهدایة من باب الاخوّة و الاجر العظیم لقوله سبحانه «و من احیاها فکأنما احیی الناس جمیعاً» و ان وجدنا قبلکم نخبرکم به انشاءاللّه.» تا آخر فرمایشات.
واللّه نهایت تعجب است که سرکار در رسالهای مطلبی را با دلیل و برهان اثبات میفرمایید، و در رساله دیگر همان مطلب را با نهایت اصرار و ابرام و با ادلّه و براهین تمام انکار مینمایید. و در یک رساله با نهایت تذلّل و خشوع و مسکنت اظهار حیرت و ضلالت و طلب هدایت میفرمائید، و در رساله دیگر با نهایت عزّت و جبروت و جلالت و هزار طمطراق و عظمت متعرض و متصدی هدایتکردن جهّال و ضلّال انام و عوام میشوید. واللّه نمیدانم رفقاء کربلاء را امر به انتظار به چهچیز فرمودهاید و خود منتظر چهچیز بودهاید؟»
باری، بعد از نوشتن از این قبیل ایرادات و اظهار تعجبات بسیار از حالت این خاکسار، جناب مستطاب معترض فرمودهاند: «باری، حاصل عرض حقیر این است که چرا سرکار برخلاف و نقیض فرمایش آن مشایخ کبار+ چیزی بنگارید؟ نمیدانم سرکار این کتب و صحف را ملاحظه و مطالعه نفرمودهاید یا فرمودهاید و فراموش کردهاید؟ و عذر سرکار هم مقبول است که الانسان یساوق النسیان. ولکن این را هم نمیفهمم و راه
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۳ *»
چاره و اعتذار را مسدود میبینم که چطور انسان از اصول دین و ارکان طریقه و آئین خود فراموش میکند، و یکباره آن محکم اساس و بنیان ملّت و ایمان او را از یاد و هوش میرود؟ به هرحال علی العجاله که سرکار مشت خود و جمعی از احباب و اصحاب را در نزد بسیاری از دوستان و دشمنان باز فرمودهاید و اسباب خجالت و شرمساری و سرشکستگی و خاکساری امثال این بنده شدهاید. خاصّه این بنده ضعیف که از همهکس سنگ ارادت و اخلاص و بندگی سرکار را بیشتر به سینه میزدم و تا مدتها و سالها و ماهها با هزار من سریشم، فرمایشات سرکار را توجیه و تأویل میکردم و حمل بر محامل صحیحه نموده به عنف بر گردن مردم میگذاردم و ایشان را اسکات و الزام مینمودم، تا اینکه ديگر عاجز و خاسر شدم و از جواب ایرادات و اعتراضات مردم پا در گِل و منکسر. خاصّه از این رساله جواب عالیجاه سلیلالاعیان میرزا اسحاقخان سلّمهاللّه که یکباره پشتم را شکست و دهان و زبان توجیه و تأویل و بیانم را بست، و همینطور خجل و شرمسار و منفعل در نزد احباب و اغیار فی آناء اللیل و اطراف النهار میباشم؛ و حال آنکه از نزدیک و دور و دوست و دشمن همه را در حق سرکار حسن ظن بود، و وثوق و اعتماد به تقویٰ و تدیّن و انصاف سرکار، ذهنیِ هر مرد و زن.
باری، این عرضها را که میکنم و این حسرتها و حیفها را که میخورم همه از محض دلسوزی و اخلاصکیشی و ارادتاندیشی خدمت سرکار است، و الّا چرا با دیگرانم نیست کاری؟ به هر حال، در همین عبارت مذکوره منقوله از سرکار در جواب آن بیچاره سائل مبتلای گرفتار، سرکار فرمایش کردهاید: «ولی متحیرم که کسانی که از پی شخص کامل میگردند و نقیب و نجیب میخواهند پیدا کنند، نقیب و نجیب را از برای چه میخواهند؟».
پس عجالةً در جواب جناب مستطاب معترض عرض میکنم مختصری از عبارت کتاب مستطاب «ارشاد» را تا قدری هم جناب مستطاب ایشان از راه ارادت و اخلاص به صاحب آن کتاب مستطاب اظهار تأسف و اندوه فرمایند، و کمتر از این
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۴ *»
عبارت رساله «اسحاقیه» شرمسار باشند. پس آن بزرگوار میفرمایند: «باری، از آنچه عرض شد معلوم شد که نقباء و نجباء را یاوری نیست مگر کم و اظهار و ادعای ایشان بیفایده محض است. پس این ایام محنتانجام از حکمت نیست که احدی از ایشان ابراز کند، و اگر میشد خود امام؟ع؟ بروز میفرمود و غیبت خود امام هم از همین جهت است چنانکه در جلد سیّوم دانستی.» تا آخر فصلی که در همین رساله گذشت.
و همچنین گذشت نجمی از نجوم که در آن نجم فرمودند: «پس آنچه به تعب میاندازند اصحاب ما در طلبکردن اسم، جز این نیست که ظلم بر نفس خود میکنند و اراده میکنند امری را که خدا اراده نکرده و صورت نخواهد گرفت این کار ابداً. پس در صورتی که خود ولیّ، خود را نشناسانیده و خدا او را نشناسانیده و حضرت حجت عجلاللّهفرجه و ولیّ سابق نصّی بر او نکردهاند و از برای مردم هم که مشعری نیست که به آن مشعر بدون اظهار و بیان سابقین به معرفت او برسند، پس از کجا ممکن است از برای ایشان شناختن او؟ و به هر دلیلی که ادعا میکنند در شناختن او، آن دلیل خالی است از دلیل و حجتی که خدا قرار داده و اقامه کرده بر پل صراط و گفته آیا خدا اذن داده مر شما را یا افترا بستهاید بر خدا؟ پس ندارند جوابی را که بگویند خداوندا تو گفتی و تو اذن دادی. تابع نمیشوند مگر مظنه و گمان خود را و نیستند ایشان مگر تخمینکنندگان به گمان.» تا آخر آن نجم ثاقب.
باری، جناب مستطاب معترض از اینگونه اظهار حسرتها و شرمساریهای گوناگون را درباره این خاکسار میفرمایند، و در ضمنِ هرحسرتی عباراتی چند از قبیل عبارات مذکوره میفرمایند. تا آنکه میفرمایند: «و باز عرض کند که آنچه در همان مکتوب فرمایش شده که: «شکّی هم ندارم که صاحب این امر الآن در دنیا هست ولکن او را نمیشناسم.» مراد سرکار از آن امر چیست و از صاحب امر کیست؟ و چطور شد که یقین به وجود او و انتظار معرفت او و تفحّص و طلب شرفیابی خدمت او، مبدّل به یقین به لزوم خفاء و غیبت و عدم امکان ظهور و مشهودیت او شد؟» تا آنکه فرمودهاند: «آیا
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۵ *»
مقصود سرکار این بوده که بعد از اِخبار ایشان سرکار را و اطلاع سرکار آن عالم کامل را لعن نمایید و او و جمیع اتباع و اصحاب و مصدّقین و احباب او همه را تکفیر نمایید؟ بلکه هرکس بتّ بر کفر ایشان نداشته باشد و در امر ایشان بر حیرت و شک باشد آن را هم تکفیر نمایید؟ و مقصود سرکار از استخبار و اخبار چه بوده؟»
تا آنکه جناب مستطاب معترض فرمودهاند: «حقیر مؤلف عرض میکنم که سرکار چرا مغالطه میفرمایید؟ و چرا مردم را به خود بدگمان میکنید؟ ادعای نقابت و نجابت نکردن چه منافاتی دارد با نقابت و نجابت؟» تا آنکه فرمودهاند: «و این مراتب و واقع این مطلب بر جنابعالی مخفی و مستور نیست، و میترسم بر سرکار که علاوه بر اتهام در نزد علماء اعلام و فضلاء ذویالاحلام در نزد خداوند عالم هم مستدرج و محسوب در زمرهای باشید که فرموده است یریدون لیطفئوا نور اللّه. و کدامیک از شیخیه قدیماً و جدیداً مدعی ظهور آن بزرگواران به وصف و اسم نقابت و نجابت بوده و هست، که سرکار فرمودهاید ایشان به صفت علم و حکمت ظاهر بودند لاغیر؟ و حقیر باز عرض میکنم که چه منافات مابین ظهور به صفت علم و حکمت لاغیر، و اینکه در واقع هم از جمله نقباء و نجباء باشند؟ و یومناهذا کسی مدعی لزوم ظهور کسی به وصف و اسم نقابت نیست که سرکار هی نفی این معنی را میکنید. و همه مطلب مدعین، لزوم ظهور یکی از علماء کاملین است. و کامل کسی است که مقامش فوق مقام علمای ظاهره است و علمش مأخوذ به غیر از طرق تعلّمات متعارفه و عملش فوق عمل صلحاء و علماء اهل عصر خود بوده باشد.»
تا آنکه جناب مستطاب معترض فرموده: «مجملاً عرض میشود که بعد از این فقره عبارت مرقومه فرمایش شده: «و از این گذشته نصّی و دلیلی از کتاب و سنت بر اینکه یومناهذا باید هادیان و پیشوایان نقباء و نجباء باشند نداریم.» عرض میشود میرسد کسی را که بر سرکار ایراد و اعتراض نماید و بگوید هم نص از کتاب بر این معنی هست و هم نص از سنت و هم از اقوال مشایخ اعلام+.»
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۶ *»
بعد عباراتی چند از کتاب مستطاب «ارشاد» نقل میکنند تا آنکه میفرمایند: «حقیر مؤلف عرض میکنم که در خلال فصول و ابواب آن کتاب مستطاب از این قبیل عبارات دالّه بر اینکه در هر عصری ظهور و شهود بزرگان کاملان لازم است بسیار است. و اینکه عنوان این جلد چهارم آن کتاب به اسم سامی و نام گرامی نقباء و نجباء اجلّاللّه شأنهم و انار فی العالمین برهانهم میباشد بر احدی پوشیده و پنهان نیست، و همه دانسته و فهمیدهاند که استدلالات دهگانه در آن کتاب مستطاب همه از برای وجود و شهود مسعود ایشان بوده، و جمیع ادلّه و استدلالات و براهین و شواهد آفاق و انفس و اخبار و آیات بر یک مستدلّعلیه بوده،
عباراتنا شتّی و حسنک واحد |
و کلّ الی ذاک الجمال یشیر |
|
فعبّرت عن قصدی بلیلی و تارةً |
بهند و ما لیلی عنیت و لا هندا |
و همه داد و فریادهای سابق و لاحق و غوغاها و ضوضاهای گذشته و بالفعل همه بر سر ظهور و شهود ایشان بوده و هست، که به زعم اهل روزگار موجب اضرار گلهدار است؛ و الّا کسی را با وجود کسان غایب و مستور از انظار کار و بیکار نیست و اینهمه خود را به در و دیوار زدنها برای همین است که چرا ظاهر و آشکار میباشند؟ به هرحال در سایر کتب و مصنفات این بزرگوار و سایر مشایخ ابرار اعلیاللّهمقاماتهم از این قبیل عبارات بسیار است که دلالتش بر لزوم ظهور این بزرگواران در جمیع قرون و اعصار، صریح و آشکار است.»
پس جناب مستطاب معترض عباراتی چند از کتاب مستطاب «ارشاد» و غیر آن نقل میفرمایند تا آنکه میفرمایند: «عرض میشود بر سرکار و هر منصف متدین، ظاهر و باهر است که محض اثبات وجود این بزرگواران در هر عصر در پرده غیب محتاج به نوشتن کتاب مفصلی نیست، و از برای بودن ایشان در استار خفاء و حجاب اینهمه تأکید و اصرار و چندین قسم اقامه اصناف و انحاء ادلّه و شواهد در کار نه. و شما خود میدانید که آن بزرگوار، متعلّم از ائمه اطهار؟عهم؟ بوده و متأسّی به ایشان، و همانطور که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۷ *»
آن بزرگواران در فرمایشات و کلام خود مخرج از برای خود قرار میگذاردهاند، این بزرگوار هم پرورده دست همایون ایشان است و در هرجهت و هرباب تابع و مشایع ایشان. و شما میدانید و بنده شما که لحنالقول آن بزرگوار را فیالجمله میفهمیم، و هردو میدانیم که مقصود آن بزرگوار از عدول از لفظ «ظهور» و «شهود» به «وجود» در اینجا که فرموده «فی اثبات وجودهم» چه بوده، لهذا دیگر مغالطهکردنمان با یکدیگر خالی از قباحت و رکاکت نخواهد بود، خاصه با علم ما و شما به اینکه خداوند عالم فرموده بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق و فرموده لیحقّ الحق و یبطل الباطل و فرموده ان اللّه لایصلح عمل المفسدین. باری، بعد از عبارت مرقومه، آن بزرگوار فرموده: «فصل: فی الاستدلال علیه من الکتاب» پس معلوم میشود که آن بزرگوار آیاتی چند را دلیل میدانستهاند بر لزوم شهود ایشان در هر عصر.»
پس جناب مستطاب معترض عباراتی چند و احادیثی چند ذکر میفرمایند و بعد میفرمایند: «عرضی دیگر؛ انشدکم باللّه الذی لا اله الّا هو و شما را به حق همان خدا میخوانم که ما و شما را از عدم ایجاد نموده و مرجع و برگشت امور ما به سوی او است، که اگر یکی از علمای بالاسریه همین عبارات و فرمایشات و استدلالات سرکار را بعینها عنوان کند و در مقام ردّ بر اصل طریقه شیخیه و بطلان بنیان شیخمرحوم برآید، جناب شما او را چه جواب میدهید؟ و با این فرمایشات سرکار فرق شیخی و بالاسری کدام است؟»
تا آنکه فرمودهاند: «و واللّه که با وجود این فرمایشات در عبارات سرکار نهایت تعجب است که دیگر خود سرکار اینقدر داد و فریاد دارید؟ و چرا مردم را بر فطرت و حالت خود باقی نمیگذارید؟ زیرا که به زعم سرکار عدول که متعدد و ظاهر و مشهورند، بگذارید هرکس از هرکدام میخواهد تقلید و اطاعت کند. دیگر سرکار اساطین و ارکان سلسله را چرا تکفیر میکنید؟ و اتباع و اصحاب و احباب ایشان را چرا نسبت به کفر و زندقه میدهید؟ و همه اینها همان فتنهها است که بزرگان از بعد از خود ما را اخبار
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۸ *»
فرمودهاند. و از قرار فرمایش سرکار و بودن عدول نافین بسیار در جمیع قرون و اعصار و سهولت دسترسی و وصول به آن اعاظم اخیار از برای جمیع اهل روزگار، و لزوم غیبت و خفاء نقباء ابرار و نجباء والاتبار، دیگر آن فتنه عظیمهای که مرحوم آقایبزرگوار مکرر در مجالس و محافل بسیار ماها را از آن تحذیر و اخبار میفرمودند کدام است؟ و بروز و ظهور آن فتن و محن در کدامین ایام و اعوام؟ و حقیر و سرکار هردو آن مجالس شریفه را مکرّر از مخاطبین و حضّار بودهایم، و از استماع آن فرمایشات قرین هزاران هراس و آزار.
واللّه نمیدانم و همی حیران و سرگردانم که ما و شما بعد از این بزرگوار چگونه و چرا در نهایت آسایش و اطمینان و سکونیم، و به این دوروزه جیفه گندیده این دنیا اینهمه مغرور و مفتون؟ که یکباره آن مواثیق و عهود، ما را به کلی فراموش شد، و همواره جمیع کلیّات و مسلّمیات و ضروریات دین و آئینمان از یاد و هوش. مجملاً بعد از عبارت مرقومه فرمایش فرمودهاید: «و اما آنکه مرقوم شده بود که آیا خلف مساوی در درجه ظاهر است در این زمان یا آنکه مخفی است؟ عرض میشود که حقیر تاکنون تالی مشایخ+ و مساوی ایشان را نیافتهام، و خود را هم معاذاللّه تالی و مساوی اين بزرگواران دانم، حتی آنکه اگر مرا در سلک دوستان و موالیان خود محسوب دارند فخرها میکنم و ینبغی انیفتخر به.»
پس جناب مستطاب معترض ایرادی چند بر این عبارت خاکسار به زعم خود وارد آوردهاند تا آنکه فرمودهاند: «و اگر مدعی میشوید که به زعم سرکار ادلّهای چند در کتاب مبارک «ارشادالعوام» اقامه شده بر لزوم خفاء نقباء و نجباء در زمان غیبت، و آنها برهان است که امثال آن مشایخ در این زمان باید از انظار خلق مخفی و پنهان باشند؛ عرض میشود که بعد از ظهور و شهود آن سهبزرگوار و اقرار سرکار که ایشان مدعی نقابت و نجابت نبودند، پس آن برهان که مدعی آن از «ارشاد» شدهاید نفی ظهور امثال آن سهبزرگوار را نمیکند، و آن اقرار سرکار که تالی و مساوی ایشان را ندیده و نیافتهاید با وجود بتّ سرکار بر ظهور بسیاری از عدول در این عصر و جمیع اعصار، سرکار را ملجأ و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۱۹ *»
مضطر میکند بر اقرار بر اینکه مقام این سهبزرگوار فوق مقام عدول ظاهره مشهوده در میان بوده؛ پس چرا دیگر طالبین و متفحّصین از امثال و اشباه و نظایر آن سهبزرگوار را توبیخ و ملامت میفرمائید و گاه سخریه و استهزاء میکنید؟».
بعد جناب مستطاب معترض میفرمایند که: «تو درباره خود نوشتهای: «و اما آنکه از احوال خود حقیر استفسار نموده بودید، مختصراً عرض میکنم که حقیر در مسائل دین و مذهب از مسائل توحید الی ارش الخدش خود را محتاج به احدی از علمای معروفه نمیدانم. و اگر کسی بخواهد شک و شبههای هم در دین بکند از عهده جواب او بحول اللّه و قوّته برمیآیم، و در دفع شکوک و شبهات و جمیع اختلافات احادیث و آیات و حل مشکلات آنها محتاج به علمای ظاهر نیستم.»
پس جناب مستطاب معترض اعتراضاتی چند از زبان خود و غیر خود ایراد میفرمایند تا آنکه میفرمایند: «ولکن خود حقیر هم عرض میکنم که حمد خدا را که به سرکار این مبلغ از علوم و معارف و حکمت عنایت فرموده، ولکن این معنی موجب تمکین و تسلیمنکردن از شخص عالم کاملی نمیشود.
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد |
که چندسال بهجان خدمت شعیب کند |
ای واللّه،
کی شود بی پیر سالک مستقیم |
گرچه باشد خود رسولی چون کلیم |
|
تا نکردی خدمت خضر و شعیب |
کی عیان گشتی بر او اسرار غیب |
و علم اللّه که اگر سرکار خود را مستند به بزرگان فرموده بودید یا بفرمائید و اظهار عبودیت کما فی السابق نمایید، در دنیا و آخرت علوّ شأن و رفعت مکان سرکار مضاعف و یکبرهزار خواهد شد. دیگر خود سرکار مختارید و ابصر به کار خود از این خاکسار.
به هر حال، بعد از عبارت مرقومه فرمایش شده: «و معذلک ادعای نقابت و نجابت هم ندارم و خود را پستتر از آن میدانم که نسبت به آن بزرگواران بدهم و این کلمه را محض اینکه خواسته بودید عرض کردم و الّا بنای رجزخوانی ندارم.»
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۰ *»
پس جناب مستطاب معترض ایراداتی چند به زعم خود وارد آوردهاند. تا آنکه فرمودهاند: «عصمنا اللّه و ایاکم من مهاوی الخبط و الختل و مواقع العثرة و الزلل. باری، و دیگر از این قبیل عبارات مذکوره و متعارضات مختلفه متناقضه مزبوره در رسائل و مکاتیب سرکار بسیار است که احصاء و استقصای جمیع آنها و ذکر همه آنها موجب کسالت و ملالت این ذرّه بیمقدار است و طبع شریف سرکار را هم مورث نفرت و انضجار و منافی با قصد ایجاز و اختصار.
اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم | که دلآزرده شوی ورنه سخن بسیار است
|
و البته زیاده بر قدر معروض مذکور، ناظران و خوانندگان را هم باعث ملال و کلال خواهد بود لهذا به همینقدر اکتفا شد. ثم السلام علی عباد اللّه الذین اصطفیٰ و علی من اتّبع الهدیٰ و تحرّز عن متابعة الهویٰ و خشی عواقب الغیّ و الردیٰ.» تمام شد اعتراضات جناب مستطاب معترض به تمامشدن کتاب او و الحمدللّه ربالعالمین.
و علم اللّه و کفیٰ که اگر جناب ایشان این اعتراضات را با آنچه در ضمن آنها فرمایش فرمودهاند از برای خود من فرستاده بودند و طالب انتشار آن نبودند، من جمیع اعتراضات و طعنهای گوناگون ایشان را به جان و دل بر جان خود میگذاردم و به جز عبرت در میان خود و خدای خود که آن هم پنهان بود چیزی دیگر در پیش من نبود و چیزی در جواب ایشان نمینوشتم، و اگر هم مینوشتم به طور عریضه مختصری از برای تذکر ایشان در میان خود و ایشان. ولکن چون رساله خود را فرستاده بودند در نزد جماعتی از امثال و اقران خود که در انتشار آن سعی بسیار داشتند که بلکه به این واسطه مرا در نزد بعضی از همگنان خود ضایع کنند، و غافل از آنکه اگر در نزد من جوهری است به گفتن جمع کثیری که سفال است سفال نشود و اگر سفال است به گفتن بعضی که جوهر است جوهر نگردد؛ بسیاربسیار سعی در انتشار آن کردند که مبادا من ستر آن را بکنم. تا آنکه نسخهای از آن به من رسید دیدم که خود ایشان مرا امر فرمودهاند به جواب، پس امتثال امر ایشان لازم بود. و علاوه بر آن اگر جواب نمینوشتم
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۱ *»
بسا آنکه بعضی گمان میکردند که اصل مطلب ایشان حق بوده و جواب نداشته که من جواب نتوانستهام بگویم، پس به واسطه ننوشتن جواب، بعضی از مطلعین بر آن کتاب گمراه میشدند. پس به مضمون آیه مشروحه به شرح ائمهطاهرین؟عهم؟ و من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فکأنما قتل الناس جمیعاً و من احیاها فکأنما احیا الناس جمیعاً قدمِ امتثال را به واسطه قلم در میدانِ صفحاتی چند جولانی دادم.
پس روی خود را به سوی عقلای اهل روزگار کرده ــ اگرچه بعضی از ایشان در اصل طریقه از برای خود طریقی داشته باشند ــ پس در خدمت ایشان عرض میکنم که در صورتی که من تصدیق صاحب کتابی را داشته باشم و مطلبی را از آن کتاب از برای مصدّقی دیگر از برای صاحب آن کتاب نگاشته باشم، آیا میرسد مصدّقی دیگر را از برای صاحب آن کتاب که بر من ایراد کند که چرا تو برخلاف صاحب آن کتاب چیزی گفتهای و نوشتهای؟ و حال آنکه آنچه را که نوشتهام خود آن شخصی که ادعای تصدیق صاحب آن کتاب را میکند مطلع بوده، و خود او عبارت مرا نقل کرده و طعنهای گوناگون را بیپروا به من زده؟ آیا در هیچ طریقهای اینگونه رویّه معمول است یا آنکه این رویّه مخصوص است به صاحب آن؟ اگر از گوشه و کنار چیزی شنیده بود و عبارت مرا ندیده بود و نقل نکرده بود، و از سادهلوحی طعنه به من زده بود و کتابی از گفته مردم بر ردّ من نوشته بود و استهزاءهای گوناگون کرده بود، تعجب از حال او کمتر بود؛ ولکن با اینکه عبارت مرا نقل کرده و برطبق عبارت من عبارت صاحب کتابی را که ادعای تصدیق او را میکند نقل کرده، و با این حال اینهمه طعنها را به من زده بسیار محل تعجب است. و علاوه بر همه اینها آنکه خود او هم تصدیق مرا از جانب خود و از جانب سایر مصدّقین صاحب آن کتاب کرده، و با این حال زبان خود را به طعنهای گوناگون بر من دراز کرده، تعجبها بر تعجبهای اهل روزگار افزوده.
پس باید عبرت گیرند عبرتگیرندگان عالم که این شخص مکرّر در این رساله خود ایراد بر من گرفته که چرا نوشتهای که نقباء و نجباء به وصف نقابت و نجابت
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۲ *»
باید در زمان غیبت امام؟ع؟ مخفی باشند؟ و خود او تصدیق مرا کرده و گفته که اگر مراد تو این است که ظهور نقباء و نجباء در این زمان غیبت به وصف و اسم نقابت و نجابت جایز نیست، که این معنی مابین جمیع شیخیه مسلّمی است و احدی را انکار و تأملی در آن نیست، و عبارات بسیار از کتاب مبارک «ارشاد» و سایر کتب حضرت استاد هم مؤیّد و دلیل این معنی است. پس خدمت عبرتگیرندگان عالم عرض میکنم که نظر کنید و ببینید که خود او تصدیق مرا کرده از جانب خود و از جانب جمیع مصدّقین صاحب «ارشاد»، و گفته که اگر مراد تو این است، که احدی از طایفه انکار این معنی را ندارد و امری است مسلّمی کلّ ایشان. پس آیا گناه من در نزد ایشان این است که تو چرا امری که با دلیل در کتابهای مسلّمی بوده و مسلّمی کلّ طایفه بوده نوشتهای؟
ان کان ذنبی حبّ آل محمد | فذلک ذنب لست عنه اتوب |
پس جناب مستطاب معترض میگوید که این معنی منافاتی با ظهور و شهود ایشان ندارد و دلالتی بر اینکه حکماً و بتّاً از انظار اهل روزگار باید مخفی و پنهان باشند ندارد. پس در جواب عرض میکنم که ظهور با عدم ظهور و شهود با عدم شهود منافات ندارد سخن غریبی است، و هست و نیست در موضع واحد از جهت واحده و اجتماع نقیضین از جمیع جهات و تفوّهکردن به آن در نزد عقلای روزگار سخن عجیبی است، و صدور اینگونه سخن از جناب مستطاب معترض گمان نبود و نیست. و عدم ظهور به وصف نقابت و نجابت که احدی از طایفه انکار آن را ندارد، و عبارات بسیار با دلیل در کتابهای مسلّمی هست و جناب مستطاب معترض یکی از آن کسانی هستند که انکار این معنی را ندارند و در همین عبارت خود اقرار کردهاند و من هم با ایشان موافقت کردهام، آیا گناه من چیست و سزاوار اینهمه طعنها چرا شدهام؟
و اگر خود جناب ایشان یا غیر ایشان بگویند که مراد جناب ایشان این نیست که تو غریب و عجیب شمردی، ولکن مراد جناب ایشان این است که به وصف نقابت و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۳ *»
نجابت ظاهر نیستند ولکن به وصف علم و عمل ظاهرند اگرچه در نزد خود و خدای خود نقیب و نجیب باشند؛ که جناب مستطاب معترض خود ایشان همین مطلب را از من نقل میکنند و اظهار نفهمیدن از روی ایراد میکنند، چنانکه میفرمایند: «پس در این صورت معنی این عبارت سرکار را در فقره ثانیه اصلاً و ابداً نمیفهمم که فرمودهاید: «و چه میشود که گاهی امام؟ع؟ به جهت مصالحی چند بعضی از ایشان را به صفت علم و حکمت در میان خلق فرستد.»
پس در جواب جناب مستطاب معترض عرض میکنم که اگر مراد شما از اعتراض این است که چرا من نفی ظهور ایشان را به وصف نقابت و نجابت کردهام؟ که خود شما هم فرمودید که احدی از طایفه انکار این معنی را ندارد. پس اعتراض شما بر من چیست؟ و اگر مراد شما این است که اگرچه عدم ظهور به وصف نقابت و نجابت محل اتفاق است ولکن ظهور به علم و عمل باید باشد، پس سبب نفهمیدن فقره ثانیه که اصلاً و ابداً نمیفهمید که من گفتهام به علم و حکمت ظاهر میشوند چیست؟ و اینهمه طعن و طرد از برای کیست؟ و اگر مراد شما چیزی دیگر است، که از عبارت شما چیزی دیگر معلوم نیست. پس همانا که خواستهاید چیزی گفته باشید و گفتهاید و خود را در نزد عقلای عالم رسوا کردهاید. و طعنهایی که به من زدهاید اگر بدون ذکر این قبیل اعتراضات بود محل این بود که بعضی از مردم بگویند شاید او بر معایبی چند مطلع بوده و طعن زده اگرچه ما آن معایب را ندانیم، ولکن بعد از ذکر کردن سبب طعنهای خود و اطلاع عقلای عالم بر اینکه قلمی را حرکت دادهاید و چیزی نوشتهاید، و سببی از برای استحقاق اینهمه طعن را بر من نیابند و بیابند که سببی که نوشتهاید از هرجهتی که بخواهید سبب قرار دهید خود شما به اقرار و اصرار خودتان موافقی هستید که با اصرار اظهار مخالفت میکنید، و اصل مخالفت شما معلوم نیست که در چیست؛ نمیدانم که عقلای روزگار این نوع سلوک را چه اسم خواهند گذارد؟ ولکن خود من چون خود را میشناسم و به عیوب خود مطلع هستم و بهتر از شما
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۴ *»
و بیشتر در امر خود بر بصیرتم و میدانم که شما کمی از بسیار و اندکی از بیشمار و مشتی از خروار آن عیوب را هم نمیدانید، این طعنهای شما بر من گران نیست و خود را مستحق بیش از اینها میدانم و امیدوارم که همین طعنهای شما عذابی باشد دنیوی که خداوند عالم جلّشأنه به زبان شما جاری ساخته از برای تذکّر من که شاید از کردار بد نادم شوم، بلکه به توفیق او تائب گردم و نجات یابم و لاحول و لاقوة الّا باللّه.
و اگر خود جناب شما یا کسی دیگر بفرمائید که مراد این است که نقباء و نجباء در زمان غیبت به وصف نقابت و نجابت بروز نمیکنند و احدی از طایفه انکار این معنی را ندارند، ولکن چون به وصف علم و عمل بروز میکنند لازم است بر مکلّفین که اعتقاد کنند به نقابت و نجابت ایشان و ایشان را توصیف کنند به وصف نقابت و نجابت، اگرچه خود ایشان به وصف نقابت و نجابت ظاهر نشده باشند و ادعای نقابت و نجابت نکرده باشند؛ چنانکه جناب مستطاب فرمودهاید که بسیاری از فرمایشات مرحوم آقایبزرگوار صریح است بر لزوم ظهور نقباء و نجباء در جمیع ازمنه غیبت، و عبارت رساله «هدایةالصبیان» را شاهد آوردهاید، تا آنجا که فرمودهاید: «حقیر مؤلف عرض میکنم که معلوم است تعلیم، مستلزم ظهور ایشان است، زیراکه در پرده غیب بودن با تعلیمکردن درست نمیآید.»
پس در جواب جناب شما عرض میکنم که در صورتی که ظاهر به علم و عمل باشند البته تعلیم میکنند و علم و عمل ایشان مخفی نخواهد بود، ولکن نقابت و نجابت ایشان مخفی خواهد بود مادام که خود ایشان اظهار آن را نکردهاند. و در زمان غیبت اظهار آن را نخواهند کرد از برای عامه خلق، مگر آنکه کسی را مانند آن غلام سیاهی که مرحوم آقایبزرگوار مثل آوردهاند نیابند پس او را مطلع بر مقام نقابت و نجابت خود کنند. و این معنی را ظهور به نقابت و نجابت از برای عامّه خلق و عامّه مکلّفین نباید نامید. و کسی که مثل آن غلام سیاه نباشد و ایشان را بشناسد بروز نخواهد داد و میداند که نمینامد کسی ایشان را به وصف نقابت و نجابت مگر
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۵ *»
کافری، و میداند حرامبودن توصیف ایشان را به صفت نقابت و نجابت. و چنین کسی که غلام سیاه نبوده و قابل شناختن ایشان بوده اینقدر قوّه ماسکه از برای او هست که بتواند خود را نگاه دارد از کفر و معصیت عظیمه محرّمه، و اگر اینقدر قوّه ماسکه از برای او نبود خداوند عالم جلّشأنه او را محروم میکرد از شناختن ایشان، و ایشان خوب میدانستند که خود را به او نشناسانند در زمان غیبت، و مانند جناب مستطاب شما نبود آن شخص عارف که در کتاب خود با اصرار هرچهتمامتر بنویسد و بخواهد آن را در بلاد منتشر کند و بگوید: «حقیر مؤلف عرض میکنم که این فرمایشات آن بزرگوار صریح است بر اینکه حکماً باید معلّمان و پیشوایان خلق از جمله نقباء و نجباء بوده باشند، و حکماً در جمیع ازمان غیبت بعضی از ایشان ظاهر میباشند. و اینکه شیخ جلیل بزرگوار و سید نبیل عالیمقدار از جمله آن نقباء اخیار و نجباء والاتبار بودهاند و همیشه تا ظهور امام؟ع؟ یکی از این بزرگواران اقلاً باید ظاهر باشند و در میان خلق و دسترس خلق و ملموس و محسوس خلق بوده باشند.»
پس در جواب جناب شما عرض میکنم که اگر شما مانند آن غلام سیاه نیستید که نقباء و نجباء از امثال شما در هراسند و از ترس امثال شما پنهان شدهاند که مبادا شما کافر شوید، و به جهت عدم ماسکه ایشان را به وصف نقابت و نجابت بنامید و ایشان را به قتل رسانید؛ چرا باید کتابی در این باب به مخالفت خود ایشان و مخالفت خدا و رسول؟ص؟ و مخالفت ائمهطاهرین؟عهم؟ به محض اینکه اعتراضی به من کرده باشید نوشتهاید و آن را در میان بلاد و عباد منتشر کردهاید، و جناب شما و امثال شما سعی در انتشار آن دارید به جهت آنکه اعتراضی بر من کرده باشید تا باعث قتل و قمع و قلع و قطع ایشان شوید؟
و اگر بفرمايید که مرحومشیخ و مرحومسید! از دنیا رحلت فرمودند و سبب قتل و قطعی لازم نخواهد آمد، عرض میکنم که جناب شما تصریح میفرمائید که همیشه تا ظهور امام؟ع؟ یکی از این بزرگواران اقلاً باید ظاهر باشند و در میان خلق و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۶ *»
دسترس خلق و ملموس و محسوس خلق بوده باشند، پس چون کتاب خود را در میان عباد و بلاد و دوست و دشمن منتشر کردید و سعی در انتشار آن نمودید، و جمیع کسانی که مطلع شدند که طریقه شما این است که اقلاً یکی از نقباء و نجباء را تا ظهور امام؟ع؟ لازمالظهور میدانید و او را ملموس و محسوس و دسترس خود و خلق میدانید، و او را معلّم خلق میدانید و رجوع به او را متحتّم میدانید و رجوع جمیع خلق را به او لازم میدانید ــ چنانکه تصریحات میکنید ــ پس او را در میان بلاد و عباد و دوست و دشمن میشناسانید. و جمیع مطلعین بر کتاب شما خواهند دانست که هرکس را که شما رجوع به او میکنید و مردم را دعوت به سوی او میکنید نقیب و نجیب میدانید. پس آنگاه حرمت اسمبردن او کجا خواهد رفت؟ و جای کافری که اسم او را به زبان ببرد و آن اسم را منتشر کند کجا خواهد بود؟ و عبارت «رجومالشیاطین» قبل از این گذشت اگر خواهی رجوع کن به آن.
و مقصودم از ذکر عبارت «رجومالشیاطین» و بیان این مطلبی که عرض کردم این نیست که نعوذباللّه جناب مستطاب معترض کافر است یا فاسق است، چرا که ذکر کرده اسم امام؟ع؟ را و حرام است ذکر اسم او در زمان غیبت و ذکر نمیکند اسم مبارک او را مگر کافری، و نقباء و نجباء اسم حقیقی او هستند و کسی که ایشان را ذکر کرد در نزد مردم و ایشان را شناسانید به مردم کافر است یا فاسق، چرا که سبب قتل ایشان خواهد بود؛ بلکه تمام مقصودم بیان مطلب حق است و بس. و جناب مستطاب معترض نمیشناسد نقباء و نجباء را، چرا که ایشان خود را به امثال جناب معترض نمیشناسانند که سبب قتل خود شوند و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة را بهتر از مردم امتثال میکنند و به امثال جناب معترض خود را نمیشناسانند که کتابی را بنویسد و منتشر کند در میان دوستان ضعیف کم و دشمنان قوی بسیار تا همه ایشان را بشناسند و ایشان را به قتل رسانند. پس جناب مستطاب معترض در محل مخالفت این احادیث ناهیه از ذکر اسم مبارک نخواهند بود. و همچنین کسی که ریشخند
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۷ *»
دردمندانه جناب معترض و امثال او را به ریش برداشته و تصدیق و تقریر جناب معترض را درباره خود میکند، از قتل ایمن خواهد بود؛ چرا که اگر در حقیقت نقیب یا نجیب بود خود را به چنین شخصی نمیشناسانید که او را به دوست و دشمن بشناساند که مبادا او را به قتل رسانند و غایت خلقت خداوند عالم جلّشأنه از میان برود.
و حالِ اشخاصی که از این قبیل ریشخندها را به ریش برمیدارند حالِ آن جماعت مشّاقان است که علم اکسیری در نزد ایشان نیست و تمام مقصود ایشان این است که حریصان احمق را تسخیر کنند، و به بهانه آنکه این عمل دواهایی چند ضرور دارد که باید خرید و خرجی در کار است مداخلی چند کنند از برای مخارجی چند، و حریصان احمق هم که همیشه در دنیا هستند اگر یکی از این مشّاقان مأیوس شد دیگری هست و باز این ادعاها بیمنفعت نخواهد بود. ولکن صاحب اکسیر چه احتیاج دارد که خود را به حریصان احمق بشناساند؟ و بسا آنکه مایه اکسیر او یکهزار دینار بیش نباشد، و بر فرضی که بیش هم باشد شخص مطمئن به عمل خود اگرچه به کسب و گدایی باشد میتواند مبلغی به دست آورد و اکسیر بسازد، و احمقان حریص را خبر نکند که مبادا او را به مهلکه بیندازند.
باری، مقصود آنکه جناب مستطاب معترض و امثال ایشان و ناشرین فرمایشات ایشان از مریدان و مرادان ایشان، جمیعاً در مهد امن و امان خواهند بود و محل حکم اخبار ناهیه از ذکر اسم امام؟ع؟ نخواهند بود در نزد عقلای عالم، و نقباء و نجباء در زمان غیبت مخفی خواهند بود. و اگر احیاناً یکی از ایشان کسی را مثل آن غلام سیاه نیافت و مطمئن شد از او و خود را به او شناسانید، او بروز نخواهد داد اگرچه بند از بند او را جدا کنند، چرا که اگر او را بکشند غایت خلقت خداوندی از عالم برداشته نخواهد شد ولکن اگر نقباء و نجباء را بکشند غایت خلقت باقی نخواهد ماند، پس از این جهت جان خود را به فدای ایشان خواهد کرد و اگر چنین جاننثار نبود خود را به او نمیشناسانیدند. و تفصیل این مطالب در «ارشاد» و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۸ *»
«رجومالشیاطین» و سایر کتب بسیار است و فصلی از «ارشاد» و نجمی از «رجومالشیاطین» گذشت و از برای شخص متدیّن کافی است و ماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.
باری، اما اینکه جناب مستطاب معترض به عبارت رساله «هدایةالصبیان» مستمسک شدهاند در لزوم ظهور نقباء و نجباء، و اقلاً لزوم ظهور یکی از ایشان در جمیع ازمان، پس عرض میکنم که چنانکه خود جناب مستطاب معترض نقل میکنند از آن رساله، اول ظاهرشدن امر این رکن که رکن چهارم دین است به واسطه جناب شیخ احمد پسر شیخ زینالدین احسائی بود و پیشتر مخفی بود. پس جناب مستطاب معترض اگر لزوم ظهور یکی از نقباء و نجباء را از ابتدای تشیید بنیان شیخمرحوم میگرفتند، قدری تدبّر ایشان معلوم میشد؛ ولکن بدون تدبّر با تصریح عبارت رساله مذکوره که پیشتر مخفی بوده، جناب ایشان بفرمایند در جمیع ازمنه غیبت اقلاً یکی از ایشان باید ظاهر و محسوس و ملموس خلق باشد، بسیار بعید است، اگرچه از عجله ایشان بعید نیست. و اگر عجله نمیکردند باید بدانند که اگر در همه ازمنه غیبت باید ظاهر باشند، پس این عبارت که پیشتر مخفی بودهاند معنی نخواهد داشت. ولکن جناب مستطاب معترض به همین قانع شدهاند که چیزی از برای اعتراض گفته باشند، دیگر آیا اعتراض وارد خواهد آمد یا نه، دربند نیستند مثل امثال ایشان.
و آنچه ذکر شد که اگر لزوم ظهور نقباء و نجباء را از ابتدای تشیید شیخ مرحوم میگرفتند عجله ایشان کمتر ظاهر بود، محض اظهار عجله ایشان بود؛ نه آنکه مرادم این است که مراد از عبارت «هدایةالصبیان» این است که بفرمایند و تعلیم صبیان و غیر ایشان کنند که باید بشناسید نقباء و نجباء را باشخاصهم در زمان غیبت، و بشناسانند به ایشان که شیخمرحوم و سیدمرحوم و کسی که بعد از ایشان است تا ظهور امام؟ع؟ اعلیاللّهمقامهم باشخاصهم نقباء و نجباء هستند، اگرچه
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۲۹ *»
شیخمرحوم و سیدمرحوم! را هم از جمله نقباء و نجباء بدانند ولکن نمیخواهند ایشان را به دوستان ضعیف کم و دشمنان قوی بسیار بشناسانند تا آنکه بدانند همیشه مرجع و مقتدای این طایفه تا ظهور امام؟ع؟ نقباء و نجباءاند اگرچه نگویند که ما نقباء و نجبائیم؛ چرا که بالقطع و الیقین نمیخواهند خود را در معرض نهی از تسمیه اسم امام؟ع؟ درآورند و ایشان را به مردم بشناسانند که ایشان را تا ظهور امام؟ع؟ در معرض قتل درآورند، و هرگز غافل از این معنی نبودهاند. و چگونه غیر از این احتمال میرود و حال اینکه در چندین مواضع از کتابهای خود خصوص در «ارشاد» و «رجومالشیاطین» آن اخبار ناهیه را ذکر میفرمایند و تصريح میفرمايند که مراد از اسم اشخاصی هستند که اگر شناخته شوند کشته خواهند شد.
پس مراد ایشان از این قبیل عبارت که اول مشیّدین این رکن شیخمرحوم است، این است که اولکسی که بیان کرد که معرفت حاصل نشود به طور حقیقت از برای کسی مگر به معرفت نورانیت، شیخمرحوم بود و مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنّها کوکب درّیّ یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لاشرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضیء تا آخر آیه شریفه. پس اول معرفت بیان است پس معرفت معانی است پس معرفت ابواب پس معرفت امامت است پس معرفت ارکان پس معرفت نقباء پس معرفت نجباء است. پس چنانکه معرفت بیان و معانی و ابواب و امامت و ارکان در زمان غیبت امام؟ع؟ به اشخاص و اعیان واجب نیست و کسی که ادعای رؤیت کند کاذب است و تکذیب او لازم است در زمان غیبت، و کسی که ادعای ظهور ایشان کند در زمان خفای ایشان از عقلای عالم شمرده نشود و حال آنکه معرفت ایشان رکنی از ارکان دین است، و مدعی رؤیت و ظهور رسوا و بیدین است؛ همچنین معرفت نقباء و نجباء هم مثل معرفت ارکان اربعه که انبیاء علی نبیّنا و آله و علیهمالسلام باشند رکنی از ارکان دین است و مدعی رؤیت و ظهور ایشان در اعصار غیبت ادعای او مکذّب او است به زبان خود او در نزد اهل حق که
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۳۰ *»
ظلمت بطلان او مانند شب تاریک، تاریک است و تاریکی او از زبان بیان خود او از برای صاحبان بصیرت روشن است روشنتر از روز. و دلیل و برهان این معنی در فصل مذکور «ارشاد» و نجم مذکور گذشت، اگر طالبی به آن رجوع کن تا بیابی که شکی در آنچه معروض شد نیست.
و معنی عبارت «هدایةالصبیان» و سایر عباراتی که از سایر کتب نقل شود این نیست که باید در هر زمان نقباء و نجباء یا یکی از ایشان اقلاً ظاهر باشند، و مکلّفین اقلاً یکی از ایشان را در هر زمانی باید بشناسند؛ اگرچه ایشان در میان خلق راه روند مانند یوسف که در میان برادران خود راه میرفت و با ایشان معامله و مکالمه میکرد و ایشان او را بشخصه نمیشناختند تا وقتی که گفت انا یوسف و هذا اخی. و این است خصلت یوسف که در امامزمان عجلاللّهفرجه هست که مردم او را بشخصه نمیشناسند و او در میان مردم راه میرود، و بسا آنکه تکلّم میکند با ایشان و معامله میکند و او را نمیشناسند تا وقتی که بگوید انا انا انا المنتظر، عجلاللّهفرجه.
باری، کلمات کتاب مستطاب «ارشاد» متناقض نیست، و کلمات «ارشاد» با «رجومالشیاطین» متناقض نیست، و کلمات ایندو با «هدایةالصبیان» و غیر آن متناقض نیست. و در موضعی مرادشان این نیست که ظهور نقباء و نجباء در زمان غیبت امام؟ع؟ لازم است، و در موضعی مرادشان این نیست که آنچه لازمالظهور است مخفی است یا آنچه لازمالخفاء است لازمالظهور است.
پس هر عبارتی از ایشان که دلالت کند بر لزوم ظهور نقباء و نجباء، در احکام اوّلیه است، چنانکه در آن احکام اوّلیه لزوم ظهور امام مفترضالطاعه معصوم مبرّا از هر نقصی است.
و هرعبارتی از ایشان که دلالت کند به لزوم خفاء نقباء و نجباء در زمان غیبت در حکم ثانوی است، چنانکه در حکم ثانوی لزوم خفاء امامعصر است عجلاللّهفرجه.
و این مطلبی که عرض شد محض استنباط نبود بلکه صریح قول خود ایشان
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۳۱ *»
است، چنانکه در نجمی از کتاب «رجومالشیاطین» که گذشت میفرمایند: «و کیست آنکسی که بتواند مطلع شود بر امری که خدا آن را پنهان کرده. پس واجب نیست بر مردم و مکلّف نیستند که اسم خاص را بشناسند اگرچه مکلّفند که اقرار کنند به وجود آن و ایمان به آن بیاورند. و اگرچه تکلیف اوّلی واقعی وجوب معرفت شخص او بود ولکن تکلیف نفسالامری ثانوی عدم وجوب است پس به آنچه به تعب میاندازند اصحاب ما در طلبکردن اسم جز این نیست که ظلم بر نفس خود میکنند.» تا آنکه میفرمایند: «پس آنچه را که گفتیم پیش، از وجوب معرفت سابق و شکر نعمت او و سایر احکامی که ذکر شد، جز این نیست که جمیع آنها حکم اوّلی بود نه حکم ثانوی. بلی، اگر موانع رفع شود حکم اوّلی واقع است.» و در فصل «ارشاد» گذشت که فرمودند: «حال، از جمله تکالیف یکی معرفت شخص نقباء است و شخص نجباء که الیالآن مخفی بوده.» و تمام فصل «ارشاد» گذشت، اگر خواهی رجوع کن به آن تا بدانی که آنچه عرض کردم محض استنباط نبود بلکه تصریح خود آن بزرگوار بود. پس مؤمن تصدیق میکند که امر چنین است و معاند این کلمات ایشان را حمل بر تناقض و حیله میکند، و منافق تأویل میکند به حسب میلی که به باطل دارد. چنانکه همین بیان را آن بزرگوار در «ارشاد» ذکر میکنند و در رساله «توضیح» نقل کردهام عبارت آن را.
پس معلوم شد که جناب مستطاب معترض آنچه در اعتراض خود فرمودهاند: «و اما آنچه فرمایش شده به همان ادلّه که در کتاب مبارک «ارشادالعوام» ذکر شده، عرض میشود که حاشا و کلّا که در کتاب مبارک «ارشادالعوام» دلیلی بر لزوم خفاء یا جواز خفاء جمیع کاملین ذکر شده باشد»، بعد از تصریح در کتاب مستطاب «ارشاد» و «رجومالشیاطین» چنانکه گذشت بیاصل است، و حاشا و کلّا که من افترائی بسته باشم. ولکن جناب مستطاب معترض بسی واضح است که افترای افترابستن به من بستهاند، و کتاب «ارشاد» الحمدللّه در اغلب بلاد منتشر است. و جناب مستطاب
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۳۲ *»
معترض اگرچه در این موضع لزوم خفاء یا جواز خفاء جمیع کاملین فرمودهاند، ولکن مرادشان از جمیع کاملین، جمیع نقباء و نجباء است چنانکه در بسیاری از مواضع رساله تصریح فرمودهاند، و بعضی از عبارات او گذشت.
و الحمدللّه که در «ارشاد» و «رجومالشیاطین» تصریح فرموده بودند بر لزوم خفاء نقباء و نجباء در زمان غیبت از برای عامّه مکلّفین، مگر از برای کسی که مانند آن غلام سیاه نباشد، و کسی که مانند آن غلام سیاه نیست و شناخت ایشان را بروز نخواهد داد. اما کاملین که به علم و عمل و کمال در زمان غیبت ظاهر باشند و معروف در میان مردم، البته همیشه بودهاند و همیشه خواهند بود. و بسا آنکه در واقع در نزد خود و خدای خود از جمله نقباء و نجباء باشند و احدی از مکلّفین نداند که ایشان نقباء و نجبايند، مگر کسی که از او در هراس نباشند مانند آن غلام سیاه.
و اما اینکه جناب مستطاب معترض عبارت آقایمرحوم را شاهد آوردهاند از برای لزوم ظهور نقباء و نجباء در جمیع قرون و اعصار، به هیچوجه دلالت بر مطلب باطل ایشان ندارد. چرا که چنانکه گذشت تصریح خود آن بزرگوار ــ بدون استنباط ــ نقباء و نجباء اسم مبارک امامزمان عجلاللّهفرجه میباشند، و آن اسم مبارک را ظاهر نمیکند در زمان غیبت مگر کافری، و حرام است ذکر آن اسم مبارک. و نقباء و نجباء خود را به کافر و معصیتکار نمیشناسانیدند که آنها بتوانند ابراز دهند، و اگر خود را به کسی شناسانیدند، آنکس متّقی خواهد بود و قوّه ماسکه از برای او هست به قدری که اگر بندبند او را از هم جدا کنند بروز نخواهد داد. و البته ایشان در زمان غیبت از امثال غلامان سیاه در هراسند به طوری که حکایت همین غلام سیاه را صریحاً در «ارشاد» از برای همین مطلب فرمایش کردهاند.
پس اگر در رساله مرحوم میرزا زینالعابدین فرمودهاند: «اعلم ان الشیخ اعلی الله مقامه و رفع فی الخلد اعلامه هو مبدء المشیّدین لبنیان الرکن الرابع.» تا آنجا که فرمودهاند: «لمّا کان الشیخ مبدء الرکن الرابع الضیاء اللامع ظهر بالاجمال فینبغی
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۳۳ *»
حینئذ من شارح لذلک الاجمال و موضح لذلک المقال فرفع صوته السید اجل اللّه شأنه و انار برهانه و شدّ فی نار التعفین حتی یتذکّر اصحاب الظن و التخمین و یشربوا الماء المعین من عین الیقین فاجهدوا رحمکماللّه فی طلب النار الثالثة ان شئتم انتکونوا من الصاعدین و ایّاکم و الفتور من طلبها فتکونوا من الغابرین»، بسی واضح است که نخواستهاند بشناسانند به مردم اسم امام؟ع؟ را در زمان غیبت او، و غافل نبودهاند از حرمت ذکر او. و اگر نقیبی یا نجیبی را هم میشناختند نمیفرمودند کیست. و اگر خود هم نقیب بودند یا نجیب، از امثال غلامان سیاه در هراس بودند و خود را به ایشان نمیشناسانیدند. و هر نقیب و نجیبی که در زمان غیبت خود را به کسی شناسانید از آنکس مطمئن بود که بروز نخواهد داد.
هرکه را اسرار حق آموختند | مهر کردند و دهانش دوختند |
و هرکس در میان داد کند که من نقیب و نجیب را میشناسم و شما را دعوت به سوی او میکنم، به صدای بلند داد میکند در نزد هوشمند که من دروغگویم، اگرچه نگوید که دروغ میگویم. و جمیع اهل باطل در نزد اهل حق داد میکنند و فریاد میزنند که ما اهل باطلیم، اگرچه چنین صدایی را غافلان نشنوند و به عکس بشنوند که جمیع اهل روزگار داد میکنند که ما برحقّیم.
باری، پس از تصریحات آقایبزرگوار معلوم شد که نقباء و نجباء اسم امام؟ع؟ میباشند و در زمان غیبت او جایز نیست شناسانیدن ایشان را به مردم، و خود ایشان این امر را بهتر از غیر خود حفظ میفرمایند و امتثال میکنند و خود را پنهان میدارند از عامّه مکلّفین، سوای امینی که از او مطمئن باشند که بروز نخواهد داد. و شیخمرحوم و سیدمرحوم! همین مطلب را نوشتهاند، و سیدمرحوم در تعلیقه خود به مرحومآقا! که معروف است همین مطلب را نوشتهاند. پس اگر گناه من این بوده در نزد جناب مستطاب معترض که گفتهام نقباء و نجباء در زمان غیبت مخفی خواهند بود، این گناه را به اذن ائمهطاهرین؟عهم؟ کردهام، چرا که ایشان را
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۳۴ *»
مفترضالطاعه میدانم و اقتدا به مشایخ کبار+ کردهام به امر الهی که فرموده اولئک الذین هدی اللّه فبهدیٰهم اقتده.
پس چهبسیار مناسب است که توقّعی را که جناب مستطاب معترض اصالةً از جانب خود، و حسبةً و وکالةً از جانب امثال خود از من کردهاند و فرمودهاند: «توقّعی را که مرحوم آقایبزرگوار از مخالفین و منکرین فرمودهاند درباره ما معمول دارید»، من این توقّع را از جناب مستطاب معترض و امثال او بکنم، که در صورتی که نمیتوانید در نوشتجات من چیزی پیدا کنید که تفاصیل آن در نوشتجات مشایخ+ نباشد، چرا باید اینهمه ناسزاها را بر من روا دارید و در رساله بنویسید و در انتشار آن سعیها کنید، و به فالی که از کتاب مثنوی ملّای روم است و همان فال دالّ برخلاف مقصود شما است، شما خلاف فال خود هم کرده اینهمه ناسزا را بر من روا دارید. چرا که مبنای پستای این مقام از مثنوی این است که طعن میزند به کسی که اهل کاری نیست و آن را به خود میبندد، میگوید اشعاری چند را تا آنکه میگوید:
شیر را بچّه همی ماند به او | تو به پیغمبر چه میمانی بگو؟ |
پس به این فالِ دالِّ برخلاف مقصودِ جناب مستطاب معترض و امثال او، و به خوابی که از بخار معده برخاسته ــ تا آن خواب هم آیا مثل فال او دالّ برخلاف مقصود او نباشد ــ اینهمه طعن و ناسزا را به من روا داشتن روا نیست. ولکن من این توقع را از جناب مستطاب معترض و امثال او نمیکنم و جای توقع را نمییابم پس ایشان مختارند. و به ایشان عرض میکنم که آنچه فرمودهاید کمی از بسیار است و اندکی از بیشمار. و این معنی محض خفض جناح نیست. و اگر جایز بود بروزدادن گناهان مخفی، اندکی از بسیار را از برای شما میگفتم تا نقل مجلس شما باشد که هی بگوئید از برای یکدیگر و بخندید. و واللّه خفض جناح نمیکنم، و واللّه گناهان خود را احصا نمیتوانم کرد و بسیاری را فراموش کردهام و میدانم خدای من فراموش نکرده و کرام الکاتبین آنها را نوشتهاند. یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح یا من لمیؤاخذ بالجریرة و
«* رسائل رد لزوم وحدت ناطق شيعي صفحه ۳۳۵ *»
لمیهتک الستر یا عظیمالعفو یا حسنالتجاوز یا واسع المغفرة یا باسطالیدین بالرحمة یا صاحب کلّ نجوی و منتهیٰ کل شکویٰ یا کریمالصفح یا عظیمالمنّ یا مبتدءاً بالنعم قبل استحقاقها یا ربّنا و یا سیّدنا و یا مولانا و یا غایة رغبتنا اسألک یااللّه انلاتشوّه خلقی بالنار بشفاعة محمّد و آله الاطهار صلواتک علیهم فی جمیع الاطوار فی الاکوار و الادوار کما انت اهله انتصلّی علیهم اجمعین یا ارحمالارحمین و یا اکرمالاکرمین.
و متعرض بعضی از مطالب جناب مستطاب معترض نشدن با حالتی که از او و امثال او مشاهده میشود، از جهت عزیزبودن حیات است در صرفکردن بیش از این، پس خود دانند و خدای خود. و انّک لاتهدی من احببت ولکن اللّه یهدی من یشاء و للّه الامر من قبل و من بعد هو بالغه و لاحول و لاقوة الّا باللّه العلیّ العظیم و صلّی اللّه علی رسوله النبی الکریم و آله الکرام الاکرمین من کلّ کریم و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.
و قد تمّ فی الرابعةعشرة من شهر جمادیالآخرة من سنة ۱۲۹۷
حامـــــداً مصلیــــاً مستغفـــــراً
تمّـــــــــــــت.
([۴]) ارشادالعوام، ج۱، ص۴۴۳ تا ۴۴۶
([۵]) ارشادالعوام، ج۲، ص۱۶ تا ۱۸
([۷]) و (۲) ما يعمّ. ظ (۳) بنی. ظ
([۱۳]) رياضت دادن اسب جهت شرکت در مسابقه.