رهگذری که …
سید احمد پورموسویان
بسم الله الرحمن الرحیم
رهگذری که …
از دالان پر پیچ و خم عالم جماد و نبات گذشته و به سر منزل حیوانیت رسیده است دیده به این جهان میگشاید …
رشد میکند و با به کار بستن ابزار حیات و قوای بدنی و تجهیزات طبیعی غرائز و پدیدههای او ظاهر و آشکار میگردند …
یکی از آنها غریزه حب ذات است … این رهگذر حس میکند حیات دارد و خود را علاقهمند به حیات مییابد … لذا آنچه را که پایههای زندگی او را تثبیت میکند دنبال کرده و به دست میآورد و از هرچه زیانآور و نسبت به حیات او خطرناک است گریزان بوده و با آنها میجنگد … از حقوق حیاتی خود دفاع کرده و با تجاوزکاران به حقوق خویش، به مقابله برمیخیزد … از نظر تجهیزات طبیعی این جذب و دفع در هر موجود زنده جهان به ودیعه گذارده شده خواه مور ضعیف یا نهنگ کوهپیکر باشد. و روی همین محاسبه کلی هر یک به قسمی مجهز شدهاند … یکی با دندان یکی با چنگال دیگری با نیش زهردار یکی حمله و دیگری فرار … و خلاصه هریک با مزاحمین زندگی خود میجنگد …
این رهگذر … یگانه هدف خود را حیات خود دانسته و میخواهد این زندگی توأم با لذت و شادی باشد از درد میگریزد از غم فرار میکند از رنج ناراحت میگردد میخواهد زندگیش با رفاه و آسایش باشد و روی همین اصل با همه قوای خود به مبارزه برمیخیزد تلاش میکند جنگ مینماید تا ایجاد راحتی و شادی و خرمی برای خود بنماید زیرا به حیات خود علاقه دارد …
اما متأسفانه؛
هنوز آفتاب زندگی سر نزده غروب میکند … و تاریکی مرگ نزدیک میشود … و از این آفتاب درخشان بر پیشانی بشریت شعاعی لرزان و پریدهرنگ چون زمستانی سرد و غمانگیز تابیده و گویا این پرتو کوچک میخواهد با این شب تار بجنگد و آن را از میان بردارد … اما متأسفانه شب مرگ فرا میرسد و روز زندگی با همه لذتها پایان میپذیرد … کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ المَوْتِ، قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم قال النبی؟ص؟ اذکروا هادم اللذات فقیل و ما هو یا رسول الله؟ فقال الموت.
کاروان تکامل: ([۱])
… در صحنه جهان هستی همه موجودات قدم به قدم رو به کمال میروند خاک گل و گیاه میشود عناصر ساده زمین به انواع مواد آلی و محصولات و مأکولات تبدیل میگردد مواد زمینی نفت، طلا، نقره و برلیان میشود در اعماق دریاهای بیکران و در دل سخت خاک انواع جواهر درخشنده و تابناک به وجود میآید … آری در عصر ما مسأله تکامل انواع یک اصل مسلّم و امری محقق شناخته شده است. خواه تکامل تدریجی را قبول نماییم (چنانکه حق هم همین است) خواه تکامل دفعی را در هر صورت اصل موضوع تکامل امری است مسلّم (و بحث و تحقیق در این مسأله که تکامل تدریجی است یا دفعی بر عهده دانشمندان زیستشناسی است).
انسان هم که از این رهگذر بیبهره نیست قطعاً مستثنیٰ نخواهد بود. بشر هم با این قافله همگام و با این کاروان همقدم است و با این اصل مسلّم طبیعی همآهنگ میباشد و یقیناً به تکاملی که شایسته آن است میرسد تکاملی همهجانبه که در تمامی شئون زندگی او منعکس میگردد … زیرا تکامل یکجانبه موجب سقوط و اضمحلال و نابودی است. آری انسان بالفطره عاشق کمال است و شیفته تعالی. (و انه لحب الخیر لشدید) …
قرآن بیوگرافی این سیر تکاملی را چنین بیان میفرماید: و همانا آدمی را از گل خالص آفریدیم. پس آنگاه او را نطفه گردانیده و در جای استوار (صلب، رحم) قرار دادیم آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشتپاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشانیدیم و او را پیکری کامل کردیم. (مؤمنون از آیه ۱۳) و او است که شما را به صورتهای گوناگون در رحمهای مادران نقشبندی میکند.
پس از آن (به دمیدن روح پاک) خلقی دیگر انشاء نمودیم. آفرین بر قدرت کامل بهترین آفریننده. (مؤمنون) و خدا شما را از بطن مادران بیرون آورد در حالی که هیچ نمیدانستید به شما چشم و گوش و قلب (به تدریج) اعطا کرد (نحل آیه ۷۸) و به انسان تعلیم نطق و بیان فرمود (الرحمن ۵) …
همینطور این حرکت ذاتی طبیعی آهستهآهسته و تدریجاً پیش میرود … و کمالات یکی پس از دیگری نصیب آدمی میگردد … تا اینکه به حد فاصل بین این عالم و عالم دیگری میرسد … این منزل انسان طبیعی مادی زندانی در چهارچوبه مادیات را به عالمی ماوراء حس و مافوق طبیعی مرتبط میسازد و نهایت تکامل انجام میپذیرد. سرانجام این حرکت مرگ است. و این منزل و آن فاصل موت میباشد … اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیّدة …
اینجا سرود جانبخش مرگ از لبان پویندگان جاده تکامل که با آرامی آن را به پایان رسانیده و بهسوی دروازه ابدیت در حرکتند شنیده میشود که:
سلام بر تو ای نگهبان دروازه ابدیت ای نجاتبخش آسمانی ای پیک خدایی که برای ابلاغ مهر و محبت و امید به سوی جهانیان فرستاده شدهای ای راهنمایی که موجودات را از جاده ظلمانی زندگی به طرف سرچشمه صفا و نور ابدی میبری زیرا وظیفه تو نابودکردن نیست … آری وقتی که دیدگان بشریت از دیدار روشنایی این آفتاب زندگی فروماند قدرت غیرمتناهی تو فرارسیده و آنها را بر روی آفتابی تابندهتر و بزرگتر یعنی حیات جاوید میگشایی … ای سرانجام کمال تو میآیی … میآیی و بندهایی که تن ناتوان بشریت را به روح او پیوند داده است گشوده و او را از این وادی تیره که دنیا نامیده شده به سوی عالمی مجهول که سرآغاز و سرانجام بشریت است میبری …
یا ایها الناس انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه … انا لله و انا الیه راجعون … اینجا سرانجام تکامل است …
باید بررسی کرد …
ای انسان خودبین … ای بشر کوتاهفکر و خامطبع … چرا فقط به خودت مشغولی و بس چرا به آسمان نگاه نمیکنی؟! قرص فروزان ماه که با زیبایی سحرآمیز خود از دور ستارگان را در وادی بیکران افلاک رهبری میکند … و در گردش پایانناپذیر خود برفراز کوهها و بالای دریاها راهپیمایی کرده و بر علفهای درختان روپوشی سیمین میپوشاند … ستاره درخشان آسمانی که دیدگان کوتهبین تو آن را جز به چشم اختری بیحاصل نمیبیند … و او بزرگترین معمای جهان آفرینش است. دیوانهوار در این راه مرموز پیش رفته و لحظهای در این حرکت دوّارانگیز خود به جای نمیایستد … اختران درخشان صحنه گردونی که گذشت زمان تاریخ پیدایش آنها را از تو پنهان داشته … این مشعلان فروزان هستی که به اراده خداوندی در ظلمتکده این جهان افروخته شدهاند … ستاره تابناک بامدادی که سر از گوشه آسمان نیلگون به درمیکند … قرص خورشید که در آسمان لاجوردین پهناور ظاهر شده و نور خود را بیدریغ برای روشن کردن جهان هستی نثار میکند … بادی که از فراز کوهها و فضای دشتهای خاموش با ناله غمانگیز میگذرد …
ای انسان غفلتزده مغرور چرا به اطراف خویش نمینگری؟! امواج کوهپیکر آبی که چون دیوی خشمگین در دریاها به غرش میآیند … آبهایی که به زیر تختهسنگهای عظیم میخروشد و امواج خود را بر سینه آنها میساید … چمنهای سرسبز و گلهای رنگارنگ و درختهای کهنسالی که سر برافراشتهاند کره زمین سرگردان و منزوی که بر سرنوشت ساکنین خود میگرید و در ميان اِتِر بيکران و دل ظلمتى عظيم پيش مىرود و بدانسو که خود هم نمیداند پيش مىرود… روزگار حسودی که دقایق مستی و خرمی و خوشی را برای همیشه ناپدید میگرداند … جمله موجودات و عناصری که در عالم هستی و قلمرو طبیعتند … فضای لایتناهی و بیکرانی که کرات با آن عظمت چون پر کاهی در درون آن در گردشند …
ای بشر: خودپرستی و غرور چنان از جاده حقیقت به دورت انداخته که یک دقیقه هم به خود نمیآیی (ماغرّک بربک الکریم) …
ای انسان چشم باز کن و ببین که تمامی این موجودات از کوچکترین آنها که اتم باشد گرفته تا بزرگترین آنها که کهکشانهای عظیم آسمانی باشند همه و همه از مبدئی مجهول سرچشمه گرفته و به سرانجامی نامعلوم رهسپارند … هیچیک بر خلاف قوانین طبیعت رفتار نمیکنند … هر آغازی با انجامی همراه است (سنة الله التی قدخلت من قبل و لنتجد لسنة الله تبدیلا) آری آسمانها با همه عظمت خود … اختران تابناک کرات بینهایت … موجودات بیشمار، تمامی راه فناء میپیمایند و به دیار فراموشی میشتابند … دریاها دم به دم تبخیر شده و از بین میروند … آری انتهای این جاده مرگ است … و همه را به کام خود فرومیکشد … (و الی الله المصیر)
ای انسان پس از آنکه آخرین آه سرد از سینه تنگ به درآمد … و با دیدگانی اشکبار با آنها که یک عمر دوست میداشتی وداع جاودان کردی و چشمهای خویش را برای ابد به روی هم گذاردی و بدین ترتیب جاده بین گهواره و گور را پایان رسانیدی … در گورت مسکن میدهند. علی علیه السلام میفرماید: الموت معقود بنواصیکم.([۲])
پس بیا و درباره این حقیقت قدری بیندیش … و این مرگ را بررسی کن چون سزاوار مطالعه دقیق است … و به گفته فیلسوف شهیر بلژیک موریس مترلینگ در کتاب مرگ: «در زندگی و جهان ما فقط یک حقیقت قابل تأمّل وجود دارد و آن هم مرگ است» … .
علوم و فلسفه به این بررسی چقدر رسمیت میدهند؟
قطعاً روزی به انتهای این راه خواهیم رسید … خواه و ناخواه روزی در این پرتگاه سقوط خواهیم نمود پس چرا حاضر نیستیم بررسی کنیم و ببینیم وقتی که آخرین لحظات زندگی را طی کردیم چه میشویم؟
آیا از انسان چه باقی میماند؟ زندگی یا نابودی؟ اگر نابودی است پس نتیجه این زندگی عجیب چیست؟!
عدهای از کوتهفکران حاضر نیستند به خود زحمت تفکر و کاوش علمی بدهند. اینها میگویند این مسأله لاینحل است و مطالعه درباره آن اتلاف وقت میباشد … این عناصر کودکمنش حاضر نیستند احتمال دهند که روزی قضیه مرگ مانند قضایای ديگر طبیعت چون فیزیولوژی و پسیکولوژی روشن شود … از کجا میدانند که در پس این تیرگی دم واپسین زندگی نوینی نباشد؟! اصولاً پیشرفت علوم حسی و فلسفه تجربی این جرأت را از بشر گرفته است که وارد مطالب پیچیده و غامض گردد … دکتر آلکسیس کارل میگوید: «خطای دیگر ما این است که قسمتی از حقیقت را از فهرست جدا میکنیم و این ناشی از چند علت است: ما بیشتر راغبیم قضایايی را مورد مطالعه قرار دهیم که به آسانی تجربهپذیرند و با وسائل ساده زودتر به نتیجه میرسند و به مسائل دشوار توجه نمیکنیم. فکر ما راه حلهای قطعی و مطمئن را بیشتر میپسندد و مسائل مورد مطالعه را بر حسب وضوح و سادگی تکنیک آنها انتخاب میکند و به اهمیت موضوع توجه ندارد به همین دلیل فیزیولوژیستهای حاضر بیشتر دقت خود را به کیفیات فیزیکوشیميایی موجودات زنده معطوف میدارند و جنبههای فیزیولوژی و روانی آن را فراموش میکنند.»([۳]) کاوش و جستجوی از اشیاء مجهول فطری هر انسان است … حس کنجکاوی از چیزهای نامعلوم در وجود بشر به ودیعه گذارده شده است … هر انسانی در موقع رو به رو شدن با مرگ عزیزی یا هنگام اندیشیدن به سرنوشت خویش دچار غم و اندوهی جانکاه شده و با ناامیدی و بیاختیاری سؤال میکند: این داستان زندگی چیست؟ این مرگ چه چیز است؟ آيا این جداییها ابدی است؟! ای رهبران فکری بشر … ای دانشمندان و فلاسفه … ای پیشروان قافله آدمیّت! برای این سؤالات چه جوابی دارید؟!
مسأله مرگ بزرگترین مسألهای است که تاکنون افکار بشری را به خود متوجه نموده است. چون پایان سیر همه رهروان زندگی است … مرگ هم مانند تولد عبارت از استحاله زندگی بوده و قسمتی از قانون طبیعت میباشد … مرگ مانند تولد از خواص وجود ما است. پس بنابراین امری است طبیعی … لکن تشریفاتی که برای آن قائل شدهاند یا بهتر بگوییم ابهام و پیچیدگی آن او را در نظرها غیرطبیعی جلوه داده و منظرهای حزنانگیز به آن بخشیده است … در هر حال شکی نیست که روزی خواهیم مرد و اجزاء بدن ما متلاشی و تجزیه و تحلیل خواهد شد. این میلیونها ذرات تغذیه نبات و حیوان میشوند و در پیکری جمع و ترکیب میگردند. این مطلب در قانون تکامل عمومی مسلّم است زیرا تکامل قانون طبیعت است و صحت این قانون در تمام قضایای کره زمین یگانه کرهای که مورد مطالعه مستقیم ما است به ثبوت رسیده است … این را هم باید تصدیق نماییم که در مقابل اسراری عجیب قرار گرفتهایم. در عین حال وظیفه ما کاوش و بررسی و پیجویی از حقیقت است … از عنوان مطلب دور شدیم … خواستیم مقدار رسمیت این بررسی را از نظر علوم و فلسفه به دست بیاوریم … و اینک میگوییم:
هر دانشمند و یا فیلسوفی که میخواهد واقعیتی را کاملاً بشناسد باید مفهوم مقابل آن را به طور روشن بررسی نماید … این قانون از دیر زمانی است که مورد توجه افکار در شناسایی هر حقیقتی قرار گرفته و امروز به عنوان یک مورد مسلّم از قانون تکاپوی اضداد معرفی شده است … این قانون با جمله کهنسال «تعرف الاشیاء باضدادها» (اشیاء را با اضداد آنها میتوان شناخت) معروف گشته و در تمامی ادراکات بشری مورد تصدیق بوده و حتی از جنبه اتيمولوژى (ريشهشناسى) هر روز بر استحکام آن افزوده میگردد و چون مفهوم مقابل مرگ که زندگی و حیات است مجهول میباشد و این تاریکی باعث مجهول شدن حقیقت مرگ است لذا قضیه مرگ از آن پدیدههایی است که از جنبه شناسایی در قلمرو علم و فلسفه غیررسمی شناخته شده است. و اگر حقیقت حیات و پدیده زندگی را میشناختیم میتوانستیم با یک فرمول آسانی معنای مرگ را درک نماییم و آن اینکه: تطورات آفرینش – زندگی = مرگ.([۴])
لکن از جهت دیگر این بررسی غیررسمی است و آن جهت عبارت از این است که اندازه رسمیت هر موضوعی در نظر فلسفه و علم به اندازه ثبوت قطعی یا اطمینانی یا احتمالی آن موضوع میباشد.
مثلاً وجود قوه جاذبه و یا قوه الکتریسته و یا ترکیب هوای زمین از اکسیژن، نیتروژن، آرگون، نئون، زنون، کریپتون به علاوه مقداری بخار آب و معادل سه قسمت از دههزار قسمت اسیدکربونیک و یا ترکیب آب از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن حقایقی هستند کاملاً رسمی و اگر مقدار نهایت رسمیت را صددرجه بدانیم اینها همه همان مقدار رسمیت را دارند. ولی بعضی قضایا غیررسمی بوده و نسبت صحت آنها کمتر از قرار مذکور است اگرچه توانستیم با فرمول سابق حقیقت مرگ را ذکر کنیم اما با مسألهای مبهمتر و تاریکتری روبهرو گشته و با اسرار بعد از مرگ برخورد مىکنيم و لذا باز هم مقدار رسميت بررسى مرگ از نظر علم و فلسفه بیارزش و غیرقابل محاسبه است و ما برای روشن شدن مطلب به تفصیل درباره این دو جهت بحث مینماییم:
جهت اول
حیات چیست؟
خواننده عزیز ممکن است با دیدن این عنوان «حیات چیست؟» گمان کند میخواهیم بحثی در پیرامون زندگانی محدود بشر کرده و عمر چندساله انسانی را بررسی کنیم و راجع به روح و نمودهای او مطالبی عرضه بداریم … لکن باید دانست که مراد ما از این عنوان تحقیق در معنای حیات عمومی و مطلق نمودها است …
معنی پدیده زندگی و حقیقت حیات یکی از مشکلترین مسائلی است که هنوز علم و دانش بشری موفق به کشف اسرار آن نشده است … گرچه در اثر تلاشهای خستهکننده در قرون اخیر در رشتههای مختلف بیولوژی متجاوز از ده نظریه راجع به این معما مورد مطالعه قرار گرفته است … اما هریک از این نظریهها بررسی از حقیقت حیات نبوده بلکه با عینکهای مختلفی انجام پذیرفته است … و چه بهتر که یاد کنیم از جمله فیزیولوژیست فرانسوی کلود برناد آنجا که میگوید: «زندگی قابل تعریف نیست بلکه آن را از علائم و آثارش میتوانیم بشناسیم یعنی موجود زنده را از موجود غیرزنده تمیز دهیم» …
پیشرفت علوم حسی و قوانین تجربی چنان بشر را ترسانیده که به کلی حاضر نیست ادراکات و مسائلی که از حیطه تجربه و قلمرو حس خارج است جزو مباحث علمی قرار گیرند … و میخواهد آنها را با قوانین خشک و ساده مکانیکی تفسیر و تشریح نماید … و روشن است که ما نمیتوانیم خود را در چهارچوبه این قوانین محصور و زندانی کنیم زیرا بشر منحصر در احوالات معین مادی نیست که همه جهات او را زیر عینک فیزیولوژی تماشا کرد. بلکه مسائل مربوط به روانشناسی را باید به کلی از مسائل فیزیولوژی ممتاز دانست … مثلاً قوانین کلی مکانیکی میگوید هریک از تخیلات و تفکرات دارای مراکز مادی میباشند … و این مطلبی است مسلّم و غیرقابل انکار اما اجتماع حوادث ضد و نقیض زندگی در یک مرکز مادی مطلبی نیست که بتوانیم آن را با قوانین فیزیولوژی تشریح و تفسیر کنیم … گرچه خود علمای فیزیولوژیست هم مانند دانشمندان پسیکولوژی به این مطلب معتقدند که مواد محسوسه زندگی مانند سلولها دارای محصولات غیرمادی میباشند. و با گفتن فرمول: «خواص زندگی کیفیتهایی (چگونگیها) است که از کمیتها (مقدارهای مادی) ایجاد میگردد» خود را راحت کرده و قناعت نمودهاند … و البته اگر این فرمول از این حالت وسیع فلسفی به یک فرمول ریاضی تبدیل یابد میتوان گفت که مشکلات زندگی حل خواهد شد اما متأسفانه هنوز این تبدیل رخ نداده است … زیرا این کیفیت قابل سنجش و تفسیر با قوانین کمیتها نمیباشد برای توضیح این معنی دقت کنید: شما وارد اتاقی میشوید میبینید دورنمایی به دیوار نصب شده است نزدیک میروید دقت میکنید خطوط درهم و برهمی همراه رنگهای گوناگونی که همه حقایق مادی هستند مشاهده مینمایید اینها کمیتهایی هستند که برای شما یک کیفیت خوشآیندی را ایجاب میکنند و آن کیفیت این است که این دورنما عبارت است از دریاچهای آرام در زیر آسمان لاجوردین و هیچ صدایی به گوش نمیرسد حتی زمزمه پاروی قایقرانان. موجهای کفآلوده به کناری جمع شده صخرهها خاموش گویا نسیم فرحبخشی شاخههای درختها را خم نموده و چمنها را نوازش میدهد … نور سیمین ماه سطح این دریاچه را نقرهگون کرده منظرهای شاعرانه به وجود آورده است در کنار این دریاچه تپهای است که سر بر فراز آبها خم نموده و پیشانی پرچینش بر امواج سیمگون سایه انداخته و دست نسیم شاخههای علف آن را به لرزش میآورد در پای گلبنی زیبا چشمهای کوچک از زمین بیرون آمده و همچون عشاق پریشان قطرات اشک از دیده فرومیریزد … این کیفیت توسط احساس ما تولید میگردد حال از شما میپرسم که آیا این کیفیت را میتوان با قوانین آن کمیتها سنجید و تفسیر نمود؟! در صورتی که حقیقت زندگی علاوه بر انعکاس آن در احساس ما خود دارای پدیدهای است به عنوان کیفیت که در خارج از احساس وجود دارد مثلاً در موجود زنده محافظت بر ذات، تمایل به بقاء، خوی و عادت تولید مثل و احساس و عاطفه و اراده و اختیار و امثال اینها وجود دارد و اینها کیفیتهایی هستند که وجود خارجی داشته و پدیدههایی میباشند غیر مادی … با توجه به این مطالب این موضوع مسلّم میشود که مواد زندگی حقایقی هستند که خواص غیرقابل کمیت نتیجه داده و عقیده علماء بیولوژی و به ویژه دانشمندان فیزیولوژی و ژئولوژی مبنی بر اینکه: «حدود بحث از حوادث زندگی عبور ننموده و فقط در تشریح وقایع محسوسه متوقف میگردد» صددرصد منطقی و قابل پذیرش است … و بالنتیجه ثابت میشود که بیانات علمی و فلسفی دانشمندان راجع به حقیقت حیات و پدیده زندگی نارسا و کوتاه میباشد … پس ناگزیریم که جمله کلود برناد را تذکار و تکرار کنیم: «زندگی قابل تعریف نیست بلکه آن را از علائم و آثارش میتوانیم بشناسیم یعنی موجود زنده را از موجود غیرزنده تمیز دهیم» … .
و با اینکه ما در نیمه دوم قرن بیستم زندگی میکنیم و پیشرفت علوم و ترقی و کمالات افکار محیّرالعقول است باز مطالعه جمله کلود برناد انسان را به یاد شعر ابوالعلاء میاندازد و میفهماند که هنوز از اولین پیچ زندگی عبور نکردهایم او میگوید:
الذی حارت البرية فیه | حیوان مستحدث من جماد |
چیزی که مردم راجع به آن متحیرند عبارت از زندگانی است که از جماد سرچشمه گرفته است.
پس از روشن شدن این مطالب و دقت در مضامین گذشته معلوم شد که حقیقت زندگی شناخته نشده و روی این حساب حقیقت مرگ هم نامعلوم خواهد ماند … و برای تتمیم این بحث «حیات» مطالب زیر را مطالعه فرمایید …
سرچشمه حیات:
همانطور که اشاره کردیم مراد از حیات در این مباحث یک معنای عامی است که زندگانی همه موجودات محکوم به قوانین رشد و نمو را شامل گردد …
معنای حیات را هرچه بدانیم و از پدیده زندگی هر مفهومی را درک کنیم اولین سؤال را که عبارت است از:
این حیات کِـی پیدایش یافته و سرچشمه آن چیست؟ باید جواب بگوییم:
و بعد از روشن شدن قسمت دوم این سؤال قسمت اول هم خود به خود روشن میشود:
یکی از مطالب مسلّم و غیرقابل تردید این است که موجودات زنده و جاندار به نام نبات و حیوان یک نوع آثار و دارای یک سلسله فعالیتها و وسائل و دستگاههای مختلف بوده که وجود آنها در بقاء هر نوع جانداری ضروری میباشد و این آثار و فعالیتها در نوع دیگر موجودات که آنها را بیجان و مرده مینامیم دیده نمیشود از این آثار و مشخصات میتوان حرکت، تنفّس، تبادل ماده و انرژی، قابلیت تأثر و عکسالعمل در برابر عوامل خارجی، تولید مثل، تأمین بدل مایتحلل، مادهسازی ساختمان شیمیايی مخصوص نمو و تکامل پیچیدگی ساختمان و افسردگی و پیری، محافظت بر ذات و در نوع عالی آنها (انسان) علاوه بر اینها: اراده، اختیار، عاطفه و … را به عنوان مظاهر حیات و آثار زندگی و از مشخصات موجود زنده نام برد … عمده قسمتهای مزبور به قرار زیر توضیح داده میشود:
حرکت و جنبش:
جنبش و حرکت مخصوصی که در حیوانات وجود دارد یکی از آثار بارز حیات میباشد. این حرکت احتیاج به وسائلى دارد و چون کیفیت و کمیت حرکت در حیوانات مختلف میباشد لذا سلسله اعصاب و اعضاء دیگر که عوامل و وسائل حرکتند در همه آنها یکسان نیست … قدر مسلّم این است که همه حیوانات این وسائل را دارند و در واقع سلسله اعصاب به منزله خطوط مخابراتی بوده از مرکز مخصوص خود دستورات لازم را به اعضاء مختلف داده و حرکت حیوان را کنترل مینمایند.
تنفّس:
یکی از مظاهر حیات در موجودات زنده موضوع تنفس است. تنفس هم در حيوانات وجود دارد و هم در نباتات اين تنفس در حقيقت عمل تصفيه را در بدن حيوان به عهده دارد. دستگاه تنفس در بدن تصفيه خون کرده و دفع مواد سمي بدن و خون نموده و بسيار بجاست که آن را تصفيهخانه و پالايشگاه بدن ناميد. دستگاه تنفسی با دستگاه خون و قلب همکاری میکنند مثلاً خون شریانی هنگامی که از بطن چپ با فشار به سوی اقصی نقاط بدن حرکت مىکند حامل ماده حیاتی اکسیژن است و در مقابل گاز سمی کربنیک را از آنها باز میگیرد احتیاج بدن به این ماده حیاتی که از راه تنفس تأمین میشود به مراتب بیشتر از نیازمندی آن به مواد غذائی است و مقاومت بدن در مقابل فقدان مواد غذائی بیشتر از مقاومت آن در مقابل کمبود اکسیژن میباشد زیرا انسان میتواند لااقل یک روز گرسنه به سربرد در صورتی که نمیتواند بیشتر از پنجدقیقه بدن را از استنشاق اکسیژن محروم بدارد پس دستگاه تنفس را میتوان حساسترین دستگاههای بدن دانست همانطوری که احتیاجات غذائی بدن حیوانات با یکدیگر اختلاف دارد احتیاجات بدنی آنها نسبت به ماده حیاتی اکسیژن نیز تفاوت دارد از این جهت هر اندازه احتیاج سلولهای بدن حیوانی به این ماده حیاتی بیشتر باشد تنفس آن سریعتر و شماره حرکت شُشها نیز زیاد خواهد بود چنانکه در اطفال و حیوانات کوچک و پیران به علت احتیاج بیشتر بدن آنها به اکسیژن (عدم مقاومت آنها در برابر کمبود آن) تعداد حرکات ریه و تنفس بیشتر است … و برای نمونه چند مورد از آنها را از نظر خوانندگان محترم میگذرانیم:
در انسان ابتدای تولد ۴۴ مرتبه در دقیقه
در انسان پنجسالگی ۲۶ مرتبه در دقیقه
در انسان ۱۵ ـ ۲۰ سالگى ۲۰ مرتبه در دقیقه
در انسان ۲۰ ـ ۲۵ سالگى ۲۰ مرتبه در دقیقه
در انسان ۲۵ ـ ۳۰سالگى ۱۶ مرتبه در دقیقه
در انسان ۴۰ ساگی ۱۸ مرتبه در دقیقه
در اسب ۱۰ تا ۱۲ مرتبه در دقیقه
در سگ ۱۵ تا ۲۵ مرتبه در دقیقه
در گربه ۲۴ مرتبه در دقیقه
در خرگوش ۵۵ تا ۶۰ مرتبه در دقیقه
در موش ۱۵۰ مرتبه در دقیقه
تبادل مادّه و انرژی:
حیوانات جاندار برای ادامه حرکت و جنبش خود نیازمند به قوه و انرژی میباشند و در اثر فعالیتهای حیاتی مقداری از مواد بدنی خود را مصرف مىنمايند و انرژی مورد احتیاج را تأمین و قسمتهای از دست رفته بدن را تعمیر میکنند؛ روی این حساب هریک از جانداران دارای دستگاهی هستند که مقداری از مواد داخل را گرفته و انرژی بدن را تأمین و قسمت از دسترفته را تعمیر مینماید و روشن است که مواد زائدی هم میماند و باید توسط دستگاه دیگری دفع گردد تمامی این دستگاهها را دستگاه گوارش میگویند … و در بعضی از حیوانات این دستگاه بسیار ساده به طوری که تمامی این اعمال فقط به وسیله یک دستگاه کوچک انجام میگیرد ولی در بعضی حیوانات کاملتر و مجهزتر بوده و دارای قسمتهای مختلف که هریک عهدهدار یکی از اعمال (هضم، جذب، تبديل ماده به انرژى، تولید مواد لازم، دفع) مذکور میباشند …
تولید مثل:
مسلّم است که حیوانات هریک نوع در مقابل شرایط و عواملی تاب مقاومت نیاورده و از بین میروند ولى برای بقاء نوع و نسل خود احتیاج به تولید مثل دارند و الا نسل آنها از بین رفته و نوع آنها منقرض خواهند شد زیرا در علوم طبیعی ثابت شده که افراد هر نوع از انواع حیوان جز از نوع خود به وجود نمیآیند.
تولید مثل در پارهاى از حيوانات مانند حشرات و زنبورها و مورچگان و ماهىها و دوزيستان (مانند قورباغه) از راه تخمگذارى و در جانوران تکسلولیها به صورت تقسیم و در پستانداران از قبیل اسب و گوسفند و میمون و … از راه تولد و بچهزایی انجام میگیرد. در هر صورت حيوان و جاندار هر اندازه که کوچک باشد دستگاه توليد مثل را به منظور بقاء نوع لازم دارد.
در تيره اول و سوم تولیدمثل از آمیزش یاخته نر به نام اسپرماتوزوئید و یاخته ماده به نام اوول به عمل میآید و تخمی که از آمیزش این دو یاخته به وجود میآید پس از تقسیمات متوالی در طی مراحل متعددی تبدیل به جانوری از نوع جانور تولیدکننده تخم میگردد. (این تکامل در حیوانات قسم اول در خارج از بدن ولی در دسته سوم در داخل تخمدان به عمل میآید).
بعضی از حیوانات مانند زالو و نرمتنان هر دو دستگاه تناسلی را داشته و به تنهایی میتوانند یاخته نر و ماده را تولید کنند و در دسته دیگری که بیشتر از طبقه حشرات میباشند تخمکهایی به وجود میآید که بدون عمل لقاح به نمو خود ادامه داده و جانوری مثل جانور تولیدکننده خود میگردد و و در حیواناتی که دوجنسی هستند که یکی تولید یاخته نر و دیگری یاخته ماده تولید میکند همیشه تولید مثل از راه عمل لقاح و جفتگیری انجام میگیرد که از آن تخم به وجود آمده و تخم پس از طی مراحلی به صورت جانور ماده یا نر درمیآید.
پروتوپلاسم که جزئی از سلول زنده است([۵]) و به صورت مایع لزج و شفاف قسمت عمده موجود زنده را تشکیل میدهد و به نوبه خود دارای تشکیلات شایان توجهی است. پروتوپلاسم از قسمتهای مختلف که هر کدام از آنها شامل بخشهای متعدد و هریک دارای وظائف خاصی میباشد تشکیل یافته است. قسمتهاى عمده آن عبارت است از هيالوپلاسم و دوثوپلاسم و مثاپلاسم و هر يک از اين سه قسمت طبق مشاهده به توسط ميکروسکوپ الکترونى که هر جسم را تا ۰۰۰/۱۰۰ بزرگ نشان مىدهد شامل قسمتهاى مختلف مىباشد.
مواد ساختمانی پروتوپلاسم:
در ساختمان موجود زنده بیش از ۶۰ عنصر به کار رفته که مهمترین آنها ئیدروژن، کربن، آزت، سدیم، فسفر، گوگرد، فلوئر، پتاسیم، کلسیم، آهن، ید، سيلیسیم و غیره میباشند. لکن در تشکیل ساختمان پروتوپلاسم از همه بیشتر چهار عنصر ئیدروژن، کربن، آزت، اکسیژن دخالت دارند حتی وزن نسبی قسمتی از عناصر را در بدن انسان سنجیده و محاسبه کردهاند مثلاً آهن را در حدود ۵ — ۱۰۰۰۰۰ و روی را در حدود ۲ –۱۰۰۰۰۰ و مس را در حدود ۴ — ۱۰۰۰۰۰ و منگنز را در حدود ۵ — ۱۰۰۰۰۰۰۰ وزن بدن انسان بالغ تعیین کردهاند …
حیات در سرچشمه وجود حیوان:
این حیوانات غولپیکر جاندار که بدن آنها از تعداد بیشماری سلول تشکیل شده است در ابتداء از نطفهای بسیار ساده و کوچک به وجود آمدهاند و پس از طی مراحلی به صورت حیوانی دهمیلیون میلیارد سلولیمیرسد.
نطفه: تخم یا نطفه در اثر آمیزش دو سلول جنسی یکی نر به نام اسپرماتوزوئید و یکی ماده به نام اوول([۶]) به عمل میآید. یاخته نر در دستگاه مخصوص جنسی نر ساخته شده و تقریباً دوکی شکل و طول آنها در حدود ۲۰۰ میکرون میباشد. سلول ماده نيز در دستگاه مخصوص تخمدان جنس ماده تولید شده و معمولاً کروی شکل و قطرشان به ۲۰۰ تا ۳۰۰ میکرون میرسند. در علم امبریولوژی (جنینشناسی) کیفیت ترکیب سلول نر با ماده و مراحل نمو تخم را مفصل بحث کردهاند.
اوول معمولاً بیش از یک اسپرماتوزوئید را نمیپذیرد یعنی پس از آنکه سلول نر داخل سلول ماده میشود سایر اسپرماتوزوئیدی که در اطراف تخم میخواهند وارد آن شوند با نيروى مرموزى رانده مىشوند و همیشه فقط یک اسپرماتوزوئید به درون اوول وارد میگردد.
تخم در ابتدای مراحل نمو شکل دانهتوتی داشته و سلولهای آن با هم شبیه هستند و از حیث ظاهر هیچگونه اختلافی در میانآنها مشاهده نمیشود ولی پس از مدتی تدریجاً به تناسب کاری که باید در بدن جنین انجام یابد تغییراتی در آنها پدید آمده و هر دسته از سلولهای بدن جنین برای همان عمل آماده میشوند و بدینوسیله اعضاء و دستگاههای بدن جنین به طور تدریج ظاهر میگردد …
باز هم تولید مثل:
برای اینکه با آثار حیات و مظاهر زندگی بیشتر آشنا شوید به سراغ یک جهان بزرگ از موجودات کوچک و حیوانات ذرهبینی میرویم:
موجوداتی در عالم هستند که با چشم عادی (غیرمسلح) دیده نمیشوند. این حيوانات در آب و هوا و اماکن مختلفه وجود دارند. اگر یک قطره آب را زیر میکروسکوپ قرار دهیم میبینیم تعداد زیادی از آنها گویا در دریاچهای شناور و برای خود غوغا و جنجالی در این محیط پهناور دارند.
معروف است که تا حدود صدسال پیش بشر از وجود آنها اطلاعی نداشت و نخستین کاشف این راز پاستور (۱۸۲۱ _ ۱۸۹۵) شیمیدان مشهور فرانسوی بود که با آزمایشها و تحقیقات علمی به وجود آنها پی برد.([۷])
دستهای از این حیوانات را با میکروسکوپهای معمولی که هر جسمی را چند هزار مرتبه بزرگتر نشان میدهد میتوان دید که باکتری نامیده میشوند. ولی پارهای از آنها با قویترین میکروسکوپها قابل رؤیت نبوده بلکه با وسائل مخصوصی به نام میکروسکوپهای الکترونی آنها را مشاهده کرد و آنها را ویروس مینامند.
ابعاد باکتریها از میکرون تا چند میکرون فرق میکنند. مثلاً اگر تعداد دو هزار از این جانداران را مانند سربازان به خط کنیم شاید طول این صف طولانی (!) یک میلیمتر باشد که باید برای مشاهدهکردن این صف دقت به خرج داده چشم را بازتر کنیم.
باکتریها از راه ازدواج تولید مثل نمینمایند بلکه از راه تقسیم دوتایی این عمل صورت میگیرد. یعنی یک باکتری بعد از رشد کافی از وسط فرورفتگی پیدا کرده این فرورفتگی افزایش یافته تا این باکتری به دو قسمت تقسیم شده و تشکیل دو باکتری مثل هم میدهند و هریک از این دو به همین ترتیب منقسم شده و همینطور این عمل ادامه پیدا میکند …
اگر شرایط محیط مناسب باشد هر باکتری در ظرف نیمساعت به حد کافی رشد و نمو کرده و تولید مثل میکند و در هر نیمساعت تعداد آنها دوبرابر میگردد … و اگر همینطور ادامه یابد باکتریهای حاصله از تقسیم یک باکتری مزبور در مدت ۲۴ ساعت اول بالغ بر ۱۰۰ هزار میلیارد خواهد شد … البته این حساب تقریبی است ولی با محاسبه دقیق تعداد باکتریهای حاصله در مدت ۲۴ ساعت به ۲۵۰ هزار میلیارد میرسد زیرا به حساب تصاعدی([۸]) در مدت ۵ ساعت اول ۱۰۰۰ عدد تولید شده و در عرض ۵ ساعت دوم این عدد به ۱۰۰۰۰۰۰ و پس از ۵ ساعت سوم به یک میلیارد و در ۵ ساعت چهارم به ۱۰۰۰ میلیارد و خلاصه بعد از چهار ساعت باقیمانده (هشت تا نیمساعت) تعداد آنها در حدود ۲۵۰ هزار میلیارد میشود برای به دستآوردن حجم باکتریها میگوییم که اگر فرض کردیم هر باکتری میلیمتر است (یک میکرون) هزار عدد آنها یک میلیمتر میشود بنابراین یک قوطی کوچکی که عرض و طول و عمق آن یک میلیمتر باشد و آن را یک میلیمتر مکعب مینامند گنجایش یک میلیارد از آنها را خواهد داشت … و هر سانتیمتر مکعب ۱۰۰۰ میلیمتر مکعب بوده تعداد یکهزار میلیارد از آنها معادل با حجم یک سانتیمتر میباشد. و خلاصه حجم ۱۰۰ هزار میلیارد باکتری مساوی با ۱۰۰ سانتیمتر مکعب میشود … روی این محاسبه دقیق در ظرف ۴۸ ساعت حجم این باکتریها از یک کیلومتر مربع تجاوز کرده و در مدت دو سه روز به مقدار حجم کره زمین افزایش مییابد … ممکن است شما با مطالعه این قسمت دچار حیرت و شگفتی عجیبی شوید و خواسته باشید چیزی (!) بگویید لکن قبل از اینکه شما چیزی بگویید میگویم در اول بحث از محاسبه کلمه اگر را دو مرتبه بخوانید به این معنی که اگر شرائط مساعد بود چنین میشود ولی در مواقع و شرائط عادی که موانع زیادی سر راه وجود دارد چنین تکثیر مثلی امکانپذیر نیست … این موانع تولید مثل باکتریها را متوقف ساخته و آنها را نابود میسازد و از جمله موانع میتوان خود باکتریها را دانست چون بزرگترین دشمن خودشان خود آنهایند و به دست خود وسیله نابودی خویش را فراهم مینمایند …
بدن این موجودات به طور شگرفی از قسمتی آب و املاح مختلف تشکیل یافته و تمام فعالیتهای حیاتی آنها مخصوصاً تغذیه و تنفس در وجود جانداری که سرتاپای آن میلیمتر یا کمتر است نهفته میباشد.
وظیفه سنگین باکتریها:
حال ببینیم این حیوانات چه فایده وجودی داشته و بالاخره فعالیتهای حیاتی و انرژی آنها در چه راهی مصرف میشود این حیوانات دو دستهاند دستهای زیانآور و دستهای بیزیان و هر دو دسته خدمتگذار صمیمی و واقعی هستند. دسته دوم و بیزیان وظیفه سنگین به عهده دارند یعنی دو مشکل زندگی ما را حل کرده که از دست دیگران برنمیآید. یکی اینکه لاشهها و کثافات و فضولات و مدفوعات را از صورت فعلی آن درآورده و آنها را در لابراتوارهای طبیعی خود تجزیه نموده تبدیل به مواد حیاتی مانند کربن آزت ئیدرژن و اکسیژن میکنند. رفع و حل مشکل دیگر این است که برای جانداران ایجاد گازهای مزبور را نموده که اگر این فعالیت نبود اولاً کثافات و لاشههای مرده سراسر عالم را میگرفت و دیگر اینکه گازهای مذکور نبود اینطور که حیوانات با تمام قوا به جان این مواد حیاتی افتادهاند و شب و روز آنها را به تاراج میبرند قاعدتاً میبایست در عرض مدتی کمبود مواد حیاتی و قحطی سراسر جهان را فراگرفته و بالاخره همه نیست و نابود شوند. راستی چه وظیفه طاقتفرسایی است که این باکتریها به عهده دارند زیرا هم فاسد را از بین برده و هم جای مواد حیاتی مصرف شده را پر میکنند. روی این میزان مواد حیاتی در اثر وجود جانداران مستهلک شده و رو به نقصان رفته و از طرف دیگر سازمان مجهزی دوباره مواد حیاتی ساخته و تحویل میدهد خود را در انباری از خود ذخیره دارد …
قسمت دیگر باکتریها که زیانآور شناخته شدهاند؛ موقعی که نام میکروب برده میشود نظر محدود ما متوجه آنها میشود … میکروبها انواع مخصوصی دارند و مرض مخصوصی را تولید میکنند و به نام همان مرض هم خوانده میشوند، مانند میکروب وبا، میکروب حصبه، میکروب سل و … جای اینها در هوا و غذاهای فاسد و محلهای کثیف بوده و از راه منافذ بدن وارد بدن شده مشغول رشد و نمو میشوند ولی در بدن موجوداتی وجود دارند که همیشه به حال آمادهباش بوده و به وسیله وسائل و قوای دفاعی به طور طبیعی قسمت مهم فعالیتهای میکروبها متوقف میماند … این موجودات که به نام گلبول سفید نامیده میشوند تعداد زیادی در خون وجود داشته و همیشه منتظر هستند که به مجرد ورود دشمن (میکروب) به نقطه مورد تجاوز هجوم آورده اول به میکروبخواری پرداخته و میکروبها را به هاضمه بدن خود راهنمایی نموده و آنها را نابود مینمایند … گلبولهای سفید پیکری لزج و حالتی کشدار داشته و هنگام حمله به میکروب از یکطرف بدن استطاله پیدا کرده حلقهوار میکروب را دربرگرفته و سپس تحلیل میروند. این موجودات تنها به میکروبخواری قناعت نکرده سمپاشی را شروع کرده و به وسیله ترشح موادی از خود محیط میکروب را مسموم میکنند و این سم در نابودی میکروبها تأثیر فراوانی دارد. (باید دانست که میکروبها هم از خود سمپاشی کرده و برای نابودی گلبولها مواد مسمومی ترشح میکنند و در واقع سمپاشی گلبولها برای مقابله با سممیکروبها بوده و از اینجا است که امروز برای مقابله با امراض از خاصیت پادتنسازی گلبولهای سفید استفاده و واکسن و سرم تهیه میکنند) … ضمناً بدانید که گلبولهای سفید چنان اطلاعات وسیع فنی دارند که در مورد هر میکروبی پادتن مخصوص به آن میکروب را ترشح کرده و بدینوسیله عقل انسان را متوجه قدرت لایتناهی و علم و حکمت آفریننده خود میکنند. ممکن است در این جنگ گلبولها شکست خورده عقبنشینی کنند. لکن این مدافعین از خودگذشته در غدههای لنفاوی و طحال سنگربندی کرده سر راه مهاجمین را میگیرند … و از دستگاه سازنده گلبول (طحال) هر دم قوای تازهای وارد میدان میشوند. اگر بدن در حالت طبیعی باشد پیروزی گلبولهای سفید صددرصد بوده و اگر بدن از نظر قدرت دفاعی ضعیف باشد میکروبها سنگرها (طحال و جگر و غدههای لنفاوی) را نیز تسخیر کرده در این موقع وضع بیمار خطرناک میشود.
ممکن است اعتراض کنید بگویید در اول بحثِ باکتریها گفتید زیانآور و بیزیان این موجودات خدمتگزاران واقعی و صمیمی هستند. ولی ما دیدیم که این قسمت چقدر باعث خونریزی و نبرد و اخلالگرایی در کشور تن میباشند و لذا به عنوان جواب از این انتقاد میگوییم:
یکی از عوامل ترقی در تمام شئون زندگی ایجاد رقابت و آمادگی و مبارزه بین رقیبها بوده و پیشرفتهای علمی و اقتصادی و سیاسی معلول رقابت اجزاء تشکیلدهنده آنها میباشد. در کشورهای مترقی و دموکراتیک بیش از یک حزب سیاسی وجود دارد و هریک برای به دست آوردن زمام سیاست و برای عقبزدن دیگران از صحنه، فعالیت و کوشش نموده و همین هم در پیشرفت سیاست تأثیر به سزایی دارد.
برای اینکه چرخهای سیاست یک مملکت با سرعت بیشتری به گردش درآید بین کارگران اقتصادی و تولیدکنندگان ایجاد رقابت کرده و از این عامل استفاده میکنند …
وجود میکروبهای مضر برای این است که گلبولهای سفید بیشتر فعالیت کرده و با مبارزه و کوشش فراوان بر رشد و ترقی بدن بیفزایند … و روی مقدمهای که ذکر شد جای تعجب نیست که پیشرفت و نمو بدن هم معلول رقابت اجزاء تشکیلدهنده آن با عوامل تخریبی باشد … یکی از دانشمندان میگوید اگر میکروبهای مضر وجود نداشت اندازه قد انسانی از ۸۰ سانتیمتر تجاوز نمیکرد.
جهانی دیگر از موجودات کوچک:
جانداران دیگری هستند که با میکروسکوپهای عادی هم قابل رؤیت نبوده و با میکروسکوپالکترونیک که قدرت بزرگ کردن آن چندین برابر میکروسکوپهای عادی است تحت بررسی قرار میگیرند و حتی این موجودات را زیر میکروسکوپ الکترونیک از راه رنگ کردن و استفاده از اشعه و جریان الکترونها بررسی میکنند.
این موجودات ویروس([۹]) نامیده شده و برای اندازهگیری ابعاد آنها میکرون که واحد باکتریها بود جوابگو نبوده و لذا واحدی دیگر به نام نانومتر که میکرون یعنی میلیمتر را انتخاب کردهاند. ویروسها به مقدار ۲۰ تا ۱۰۰ نانومتر بوده ولی با این همه ریزی دارای فعالیت حیاتی و از خواص و آثار موجود زنده که شرح داده شد برخوردار میباشند … مثلاً یکی از این مظاهر حیاتی که تولید مثل است در این حیوانات بسیار شگفتانگیز میباشد زیرا به مراتب سریعتر و حیرتآورتر از تولید مثل باکتریها است. چون باکتریها در مدت نیمساعت رشد و نمو کرده و به مرحله تقسیم (تولید مثل) میرسند و لذا با حساب تصاعدی تعداد آنها در ظرف ۲۴ ساعت در حدود صدهزار میلیارد (۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۱۰۰) میشود …
لکن در مورد ویروسها که در عرض یکدقیقه و نیم به کمال رشد رسیده و برای تولید مثل مهیا میشود یعنی ۲۰ بار سریعتر از باکتریها آماده تقسیم میگردند، در مدت بیست و چهار ساعت چه صحنه وحشتزایی به وجود میآید.
البته باز به یاد داشته باشید که کلمه «اگر» را هم اینجا به کار ببرید یعنی اگر شرایط مساعد باشد و علاوه ویروسهایی هستند به نام باکتریوفاژ که باعث نابودی باکتری شده و همین ذرات بسیار ریز موجب بیماری باکتریها میگردند … کرسی موریسن میگوید: «از این عجیبتر آنکه در هر دو عالم نباتی و حیوانی از همان روزی که حیات آغاز گردید جنس نر و ماده به وجود آمد تا بدینوسیله هر طبقه از موجودات موافق خصایص و سنن خود تولید مثل نمایند و نسل آنها ادامه یابد …»([۱۰]) و قرآن میگوید: سبحان الذی خلق الازواج کلها مماتنبت الارض و من انفسهم و مما لایعلمون([۱۱]) (شاید مراد از لایعلمون آنهایی بود که شرح دادیم چون انسان آن وقت آشنای به این عوالم نبوده و شاید چیزهایی باشد که هنوز نمیدانیم.)
محافظت بر ذات:
یکی از آثار زندگی و خواص حیات خاصیت «محافظت بر ذات است» موجود زنده به وسیله این خاصیت خود را از تأثیر عوامل محیط حفظ کرده و بر کنار میدارد. موجود جاندار در هر محیطی که واقع شود با یک نیرویی کاملاً داخلی خود را آماده زندگی در آن محیط کرده و تجهیزات داخلی خود را طوری فراهم میسازد که بتواند با عوامل مخالف آن محیط مبارزه نموده و به نفع بقاء خود در آن محیط استفاده میکند …
خوی و عادت:
وقتی که موجود زنده در مقابل یک عامل مزاحمی قرار گرفت و در خارج از محیط خود با عاملی خلاف خوی خویش برخورد نمود سخت متأثر و ناراحت میشود … و تعادلش به هم میخورد ولی کمکم عادت کرده و یک نوع مصونیتی در برابر عوامل خارجی کسب میکند این مصونیت در اثر فعالیت داخلی که محافظت بر ذات است میباشد. یک گیاه یا یک حیوان بلکه عضوی از بدن موقعی که در محیط نامناسبی قرار گرفت تا حدی که وسائل برایش فراهم است و در برابر این عامل ناهموار که حیات و بقاء و تعادلش را دچار مخاطره کرده است تدریجاً خود را طوری مجهز میسازد که بتواند در آن محیط و در برابر آن عامل مقاومت کند. دست یک نفر عمله چون با خشت مناسبتی ندارد در اولین مرحله تماس این دست نرم و لطیف تاب مقاومت نمیآورد ولی تدریجاً همین دست در اثر یک نیروی داخلی در نسجهای آن تغییرات مناسب با خشت پیدا میشود که بتواند در مقابل این محیط مقاومت نماید.
انطباق با محیط:
یکی دیگر از آثار روشن حیات در موجودات زنده اصل «انطباق با محیط» است این اصل را دانشمندان الهی و مادی قبول داشته و کسی نمیتواند منکر شود. چون هر موجود زندهای برای تهیه غذا و مسکن و تربیت فرزند و دفاع از دشمن به وسائلی مناسب با محیط خویش مجهز و به مقیاسی بزرگ از نظر قوای طبیعی و اعضاء بدنی و سایر لوازم زندگی با محیط خود منطبق میباشد.
این اصل از نظر الهیّون بزرگترین دلیل بر وجود خداوند قادر و توانا بوده و بهترین برهان برای آفرینش است … فرعون به موسی و هارون که او را به خدای واحد دعوت میکردند گفت: فمن ربکما یا موسی؟ خدای شما کیست؟ حضرت موسی فرعون را متوجه همین اصل انطباق نموده و گفت: ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی (الذی اعطی کل شیء حتی صورته اللتی قدر له ثم هداه الی مطعمه و مشربه و منکحه و مسکنه)([۱۲]) خدای ما کسی است که به هر موجودی آنچه در خور او بوده عطا کرده و او را به استفاده از ابزار و قوای خود در زندگی راهنمایی کرده است. امام صادق علیهالسلام هم در بیانات توحیدی خویش به مفضل راجع به خلقت طیور اشاره به این اصل فرموده است: فجعل کل شیء من خلقه مشاکلاً للامر الذی قدر انیکون علیه؛ و درباره حیوانات بلندپا و انطباق آنها با محیط و شرائط حیات میفرماید: این پرنده اغلب در آبهای کمعمق شکار خود را به دست میآورد. فتراه بساقین طویلین کأنه ربیئة فوق مرقب و هو یتأمل مایدب فی الماء فاذا رأی شیئاً مایتقوت به خطا خطوات رقیقاً حتی یتناوله این پرنده با دو پای بلند خود مانند دیدهبانی است که از برج بلند مراقب و ناظر حرکات جنبندگان آبی است همین که شکار خود را مشاهده کرد آهسته به سمت آن حرکت کرده و آن را طعمه خود میسازد. اگر پاهایش کوتاه بود شکمش به آب میرسید و در نتیجه آبها تکان خورده کرمها متفرق شده شکارش از دست میرفت. (فخلق له ذلک العمودان لیدرک بهما حاجته و لایفسد علیه مطلبه).([۱۳])
و باز هم در زمینه انطباق میفرماید: مفضل میبینی که هر پرنده پابلند دارای گردن درازی هم هست تا بدینوسیله در تهیه غذا و تأمین زندگی توانا باشد: و ربما اعین مع طول العنق بطول المناقیر لیزداد الامر علیه سهولة چه بسا علاوه بر گردن بلند منقار درازی هم داده شده تا زندگی برایش آسانتر و شرایط حیاتیش مهیاتر و با محیطش منطبقتر باشد.
فرضیه تحول:
پیروان مکتب لامارک و داروین و هواخواهان فرضیه تحول، انطباق با محیط را مولود یک عده عوامل طبیعی و معلول احتیاج و وراثت پنداشتهاند. لامارک چنین میگوید: «پرنده زمینی وقتی محیطش عوض میشود و منطقه زندگیش به باطلاقی یا به دریا مبدل میگردد برای تأمین زندگی و ادامه حیات باید در آبها جستجو کند و غذای خود را در بین لجنها و آبها به دست آورد ناچار انگشتهای خود را باز میکند و از پوست بین انگشتان به منظور شنا و کوشش حیات استفاده مینماید؛ همچنین گردن خود را برای رساندن به کرمها دراز میکند؛ رفتهرفته این کوششها عضو را تقویت کرده و در نسلهای بعد کمکم پرورش یافته و به حکم وراثت به فرزندان منتقل میشود. در نتیجه این فعالیت پرنده خشکی با محیط آب منطبق شده و زندگی میکند.
عامل انطباق:
همانطوری که بیان کردیم اصل انطباق را همه دانشمندان چه الهی و چه مادی پذیرفتهاند ولی فرق بین این دو مکتب این است که الهیون عامل انطباق را حکمت خالق و آفریننده موجودات دانسته (انا کل شیءخلقناه بقدر) ولی مادیون (طرفداران فرضیه تحول) انطباق را معلول احتیاج و فعالیتهای عضوی و در نسل بعد ناشی از قانون وراثت میدانند … ما اینجا برای نمونه یک بیان از امام صادق علیهالسلام بزرگرهبر الهیین و یک بیان از لامارک یکی از رهبران مکتب تحول ذکر میکنیم. و هر دو هم راجع به انطباق مثال زرافه را ذکر کردهاند امام صادق علیهالسلام در توحیدی که میفرماید برای مفضل پس از مقداری شرح درباره آفرینش زرافه ساختمان عجیب او را یکی از نشانههای قدرت نامحدود آفریننده آن معرفی نموده و فرمود: فاما طول عنقها و المنفعة لها فی ذلک فان منشأها و مرعاها فی غیاطل ذوات اشجار شاهقة ذاهبة طولاً فی الهواء فهی تحتاج الی طول العنق لتتناول بفیها اطراف تلک الاشجار فتقوت من ثمارها … محیط پرورش و منشأ پیدایش این حیوان در جنگلهای انبوه و زمینهای پر از درختهای سر به آسمان کشیده بود. برای ادامه حیات و چریدن برگهای درختان احتیاج به گردن درازی داشت تا بتواند از برگ و میوه آنها تغذیه نماید و بدین وسیله حیات خود را حفظ کند.
لامارک راجع به تغییر شکل حیوان در مورد تغییر محیط برای انطباق با شرائط جدید میگوید:
هنگامی که شرایط تغییر میکند برای حیوانات حوائجی پدید میآورد که در صورت عدم ارضاء آنها دچار مرگ و نیستی میگردند از اینرو برای اینکه نیازهای خود را برآورند حیوانات به عادتی جدید خو میگیرند. و برای این کار پارهای از اعضاء را بیشتر به کار میبرند. اعضائی که بر اثر این عادات جدید بیاستفاده میمانند راه ضعف و نابودی را پیش میگیرند در طی مدتی طولانی این تغییرات موروثی میشوند؛ و حتی هنگامیکه شرایط مولد آنها از میان رفته باز به حال خود میمانند. اجداد زرافه در اراضی صحرائی که کمعلف بوده زندگی میکردهاند ناچار بودهاند از برگ درختان هم تغذیه کنند بر اثر کوششهای فراوانی که برای دستیافتن به شاخ و برگ درختان به کار میبردهاند رفتهرفته گردن آنها دراز شده است و به خاطر همین درازی گردن زرافه میتواند سرش را تا ارتفاع ششمتر بالا ببرد با این قبیل اعمال تأثیر شرایط توانسته است طرح ساختمان حیوانات را تغییر دهد.([۱۴])
پس از دقت در این گفتار فرق بین این دو مکتب روشن میشود که مکتب الهی میگوید اصل انطباق مسلم است و انطباق با محیط به واسطه استفاده از محیط برای ادامه حیات است. مکتب فرضیه تحول هم همین را میگوید. لکن مکتب الهی میگوید چون غذای زرافه باید از برگ درختان تأمین شود خداوند بزرگ از اول او را به سلاح چرای درختان مجهز فرموده است. ولی مکتب فرضیه تحول میگوید: محیط زندگی زرافه کمعلف بوده و ناچار باید برای سیرکردن خود از برگ درختان نیز کمک بگیرد برای رسیدن به برگها فعالیت کرده کمکم گردنش دراز شده و در طی مدت طولانی فرزندان این حیوان درازی گردن را از آباء خود ارث بردهاند. البته اشکالات و نقضهای علمی دانشمندان امروز بر این فرضیه زیاد است و در کتاب مذکور هم به پارهای از آنها اشاره شده است …([۱۵])
داروین در بنیاد انواع به اصل تنازع و انتخاب انسب تکیه نموده است. او تغییرات بدن حیوان را کوشش و فعالیت نمیداند بلکه آن را یک امر تصادفی که احیاناً موجب انطباق بهتری با محیط زندگی حیوان شده و صاحبش را به عنوان موجود انسب و شایستهتر نگاهداری میکند میداند.
در کتاب مذکور مینویسد: موضوع اساسی فرضیه داروین به دو کلمه بستگی دارد قابلیت تغییر و انتخاب انسب (ص ۵۹) به علت جنگی عمومی که برای موجود روی میدهد تغییرات مضر از میان میروند و بر اثر انتخاب انسب انحرافهای مساعد محفوظ میمانند و نیرومند میگردند (ص ۱۱).
در فرضیه داروین این تغییرات تصادفاً بیآنکه رابطهای با نوع زندگی داشته باشند پدید میآیند و هیچ صفت انطباقی اجباری ندارند تنها انتخاب انسب با حفظ اعضاء مفید و حذف تغییرات مضر یا خطرناک رفتهرفته نوعی انطباق که در اینجا نمودی فرعی است به وجود میآورند. (ص ۱۲۵)([۱۶])
آن بود بیان امام صادق علیهالسلام درباره اصل انطباق و این بود بیان این دو فرضیه و کلمات دانشمندان را هم در پاورقی مطالعه کنید. آنوقت قضاوت بفرمایید و برای اینکه کمکی به شما کرده باشیم کلامی را از دانشمند ژنوی درباره جهشها و انطباق نقل مینماییم او میگوید:
حقیقتی واضح است که موجودات زنده به مقیاس بزرگ با محیط خود منطبق میگردند. یعنی در شرایط ممکن خود میتوانند زندگی کنند.
ولی غیر از این انطباق کلی توجه علمای طبیعی از دیرباز به پارهای از انطباقات جزئی و قابل ملاحظه معطوف گردیده است. باید به خاطر سپرد که در این زمینه قسمت اعظم افکار هنوز هم از اصول آفرینش سرچشمه میگیرند هر نوع چون موضوع یک عمل خاص خالق بوده آنچه مفید و لازم بوده به او داده شده است «برناردن دوسنپیر» میگفت هیچ حیوانی فاقد عضو مفید نیست و هیچ حیوانی عضو غیرمفید ندارد بسیار از طبیعیدانان به این عقیده گرویده و از آن دفاع کردهاند. (ص ۱۲۳)
خلاصه خاصیت انطباق با محیط در موجود زنده مسلّم است و این پدیده از فعالیت داخلی سرچشمه میگیرد. ولی در موجودات بیجان این خاصیت به هیچوجه وجود ندارد. یعنی اگر موجود بیجان در محیطی قرار بگیرد که عوامل نابودی او فراهم است این موجود مرده از خود فعالیتی برای حفظ و بقاءخود بروز نمیدهد و عملاً در مقام مبارزه با عوامل محیط برنمیآید.
ارتباط با محیط:
یکی از مشخصات بسیار محسوس حیوانات این است که همه آنها با محیط خارج خود ارتباط دارند و این موضوع از جمله شرایط عمومی حیوانات میباشد. در وجود حیوان دستگاههایی میباشد که وسیله ارتباط با محیط بوده و به نام حواس نامیده میشود. تنوع حس و کیفیت وسائل و دستگاههای آن در حیوانات مختلف متفاوت است.
تا اینجا قسمتهای عمده آثار زندگی و مظاهر حیات را تا اندازهای که وضع عمومی این کتاب اجازه میداد توضیح داده و تشریح نمودیم و با مطالعه دقیق و تأمل در مضامین گذشته این مطلب مسلّم میشود که حیات جاودانی و سرمدی است چون ما دیدیم آثار حیات در زمانهای بیحساب و اعصار بیشمار دائماً در تجلی بوده و تاریخ پیدایش خود را ورق به ورق بر چهره ازمنه نوشته و سرگذشت خود را در دل سنگهای خارا نقش کرده است. آغاز پیدایش حیات هم مانند حقیقت حیات برای دانشمندان مجهول است؛ همینقدر مسلم است که هر جنبشی که از جنبنده جانداری دیده میشود موجد آن حیات است. حیات است که ذرات خاک را به مصرف رسانیده و بنا به ناموس طبیعت هر روز شگفتیهای جدید ایجاد مینماید. حیات است که بر اوضاع و احوال متغیر آب و زمین و هوا غلبه کرده و در هر گوشهای به صورت نبات یا حیوان متجلی میشود.([۱۷]) و بر عناصر بیجان طبیعت پیروز میگردد ترکیبات آنها را عوض کرده و به وضع و ترکیب تازهای درمیآورد.
آری حیات جاودانی و لایتناهی است و میتوان زمان پیدایش حیات را مساوی با آغاز آفرینش دانست.
برگشت به مطلب:
ابتدای بحث از حیات میخواستیم جواب این سؤال را «حیات کی پیدایش یافته و سرچشمه آن چیست؟» بدهیم و وعده کردیم ضمن بحثهای آتیه قسمت اول این سؤال روشن خواهد شد و به وعده خود وفا کردیم یعنی شما دانستید که نمیتوانید نقطهای از زمان را خالی از حیات ببینید تا انگشت آنجا گذاشته و بگویید ابتدای پیدایش حیات اینجا است! و لذا وارد قسمت دوم از سؤال میشویم:
سرچشمه حیات:
یکی از فرقهای مسلمی که بین مخلوقات و خالق آنها وجود دارد و کسی نمیتواند انکار کند این است که مخلوق محدود و خدا نامحدود، مخلوق متناهی و پروردگار غیرمتناهی است. پس باید مراد خود از کلمه لایتناهی و جاوید و سرمدی که درباره حیات استعمال کردیم بیان کرده و توضیح دهیم. زیرا حیات هم مخلوق خدا بوده و مسلماً ابتدائی داشته است: الذی خلق الموت و الحیاة الآیة و فقط خداست که قدیم بوده و ازلی و ابدی است. کان الله و لمیکن معه شیء. کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام. کل شیء هالک الا وجهه …
این بینهایت و یا نامتناهی و یا نامحدودی که ما در مورد بعضی از امور استعمال میکنیم منظور فقط فهمانیدن عظمت و بزرگی مطلب بوده و اینکه از قدرت حساب کردن عاجزیم میباشیم. مثل ما در این مورد درست مثل همان داستانی است که ژرژگاموف در کتاب «یک دو سه بینهایت» از دو نفر شریفزاده مجارستانی نقل میکند که روزی با هم شرطبندی کردند که هر کدام بزرگترین عدد را بگوید شرط را برده است. یکی از آنان گفت خوب تو اول بزرگترین عدد را بگو. رفیقش چند دقیقه به مغز خود فشار آورد و بزرگترین عددی را که به فکرش رسید به زبان آورد و گفت سه. نوبت رفیق اول شد. او پس از یک ربع ساعت فکر کردن گفت من هرچه فکر میکنم عددی بزرگتر از سه نمیتوانم پیدا کنم تو شرط را بردهای! و یا اینکه مینویسد: جهانگردانی که آفریقا را دیدهاند تأکید میکنند که در زبان بعضی از قبایل هوتانتو از قبایل آفریقا عددی بزرگتر از سه پیدا نمیشود مثلاً اگر از یکی از آنها سؤال کنید: تعداد فرزندان شما چقدر است؟ هرگاه عدد آنها از سه تجاوز کند میگوید: خیلی! و جز این تعبیری ندارد.
امروز با این پیشرفت علم و صنعت که احتیاج بشر را به اعداد زیاد کرده بزرگترین عددی که در زندگی با آن سر و کار دارد یک میلیون میلیارد است و شاید هم خیلی کم مورد نیاز واقع میشود ولی این عدد بسیار ناچیز است زیرا عبارت است از عدد یک که پانزده صفر در طرف راستش باشد. در هر سر سوزنی میلیونها اتم جا میگیرد پس اتمهایی که کره زمین را تشکیل داده بینهایت و نامتناهی است؟! نه بلکه اتمهای تمام کرات شمسی و تمام کرات آسمان تا آنجا که با قویترین تلسکوپهای جهان دیده میشود محدود میباشند زیرا آنها را حساب کردهاند و میگویند تعداد آنها از عدد ۳ که ۷۴ صفر در طرف راستش باشد تجاوز نمیکند آیا این عدد همان نامتناهی است؟ نه این عدد هم بینهایت و نامحدود نیست اگر هفتصدهزار صفر بگذارند باز هم محدود است. اگر صدها هزار کیلومتر صفر بگذارند باز هم متناهی و محدود است، لکن ما در عمل و گفتارمان با اینگونه موارد و کمتر از آن معامله نامتناهی و بینهایت میکنیم. اما باید دانست که واقعاً نامتناهی نبوده بله محدود و متناهی هستند و لذا میتوانیم کلام پاسکال دانشمند معروف قرن ۱۷ میلادی فرانسه را خوب بفهمیم که در ۴۰۰ سال پیش گفت بشر در طبیعت چیست؟ عدمی در مقابل بینهایت، بینهایتی در مقابل عدم! مرکزی است در میان عدم و وجود.
روی این میزان روشن میشود که حیات اولاً مخلوق بوده و قطعاً محدود و متناهی است و مسلماً ابتدائی دارد گرچه به آن نامتناهی و بینهایت یا جاوید و سرمدی بگوییم پس سرچشمه حیات و منشأ زندگی چیست؟
مطالعه دقیق در بحثهای طولانی گذشته (آثار حیات و مظاهر زندگی) این نتیجه را به ما میبخشد که کاملاً زندگی و حیات را نیرویی مخصوص و کمالی علیحده و فعلیتی علاوه دانسته که در ماده پیدا میشود و آثار و مظاهری متنوع از خود بروز میدهد. زیرا حیات نقاش و طراح و مهندس و مصور است.
و فهمیدیم که این آثار و خواص حیاتی در موجود زنده وجود دارد و در موجودات بیجان یافت نمیشود. و ناچاریم جمله کرسی موریسن را که «ماده از خود قوه ابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقشهای تازه و موجودات بدیع به عرصه ظهور میآورد. بدون وجود حیات، عرصه پهناور زمین عبارت از بیابانی قفر و لمیزرع و دریایی مرده و بیفایده میشد. ماده بدون حیات جامد و بیجنبش و حرکت است و تنها خاصیت آن این است که حیات را به صورت جانداران مختلف متجلی میسازد و سلسله وجود زندگان را الیالابد ادامه میدهد»([۱۸]) تصدیق نماییم. نه اینکه کورکورانه به این حقیقت اعتراف کنیم بلکه زحماتی که دانشمندان در موضوع حیات و تحقیقاتی که آنها در خواص و پدیدههای مخصوص زندگان عملی ساختهاند اصالت نیروی حیاتی را صددرصد مسلّم و قطعی نموده است و حتی دانشمندان هم در گفتههای خود اشاره به اصالت نیروی زندگی کرده و همه آثار حیاتی را معلول همین نیرو دانستهاند، و لذا برای نظریه لامارک و دانشمندانی امثال او مبنی بر اینکه نیروی حیات اصالت نداشته بلکه زندگی خاصیت ترکیب اجزاء ماده است، ارزشی باقی نمیماند ولی برای روشن شدن مطلب به این بحث میپردازیم.
برای اینکه بدانیم ماده در ذات خود فاقد حیات و زندگی است اما همینکه استعدادی در ماده پیدا شد حیات افاضه شده و در ماده پیدا میشود؛ ماده در حرکت تکاملی خود به کمالی میرسد که فاقد آن بود و خواص و آثاری پیدا میکند که فاقد آنها بوده، اشاره اجمالی به مطالب زیر را لازم میدانم.
ماده چیست؟
ماده چیزی را گویند که زمان و مکان داشته باشد و قابل تقسیم و تجزیه باشد. درباره ماده تجدید نظرهایی بین دانشمندان علم فیزیک در مدت دوران تاریخ ابراز شده و آنچه که از تحقیقات علمی اخیر استفاده میشود این است که ماده عبارت است از توده فشرده ماده و قوه. دکتر تقی ارانی راجع به حقیقت ماده میگوید: ماده دائماً در تغییر است عامل مولد این تغییرات را قوه مینامند هر دستگاه که میتواند کاری انجام دهد میگویند دارای انرژی است و لو اینکه انواع انرژی کار، مکانیک، حرارت، نور، الکتریسیته و انرژی شیمیایی با هم اختلاف دارند اما اساس آنها یکی است که همان وجود قوا در آحاد ماده است.
مصالح ساختمانی این جهان مادی عبارت از اتم است از پیوستن این واحدها (اتمها) اجسام و موجودات عالم طبیعت به وجود آمده است. آری اتم سرحد عالم ماده است.
اتم چیست؟
کوچکترین موجودی که تاکنون در دسترس ما قرار گرفته اتم و اجزاءآن است. این موجود به اندازهای کوچک است که حتی با نیرومندترین میکروسکوپهای الکترونی (که موجودات را چندین دههزار برابر بزرگ نشان میدهد) قابل مشاهده و رؤیت نیست و فقط با آثار گوناگونی که ضمن آزمایشها روی شیشههای عکاسی و مانند آن ظاهر میشود و با محاسبات علمی و ریاضی بشر به وجود حیرتآور و پرقدرت او راه یافته است.
بحث در پیرامون اتم از زمانهای بسیار پیش مورد توجه متفکرین بوده و در تاریخ اینطور مشهور است که اول کسی که نظریه ترکیب موجودات را از اجزاء بسیار کوچک غیرقابل تجزیه اظهار داشته دموکریت (ذیمقراطیس)، از حکمای یونان قدیم، بوده و در قرن پنجم قبل از میلاد زندگی میکرده است. ولی پیرروسو در کتاب «از اتم تا ستاره» فیلسوف یونانی به نام لوقیوس را پیش از ذیمقراطیس طرفدار این نظریه دانسته و ذیمقراطیس را شاگرد لوقیوس که پس از استادش طرفدار این نظریه بوده میداند و بعد از او هم ابیقورس را طرفدار این نظریه میشمرد.
در هر حال ذیمقراطیس معتقد بود که تمام موجودات از این ذرات تشکیل یافته و اختلاف اتمها باعث تنوع و تمایز آنها شده است مثلاً اتمهایی که تشکیل سرکه میدهند مانند قلابهای نوکتیز بوده و ترشی که از خواص سرکه است از برخوردن این اجزاء با زبان تولید میشود. ولی اتمهای شیرینی و روغن گرد و لزج میباشند. ذیمقراطیس این ذرات را قابل تجزیه ندانسته و بدین سبب به اسم اتم که معنایش «نشکن» است نامیده شده و موقعی که این فلسفه از یونانی به عربی ترجمه شد این کلمه به کلمه جزء لایتجزی ترجمه گردید. و اینک در فلسفه نظریه ذیمقراطیس را به عنوان نظریه جزءلایتجزی یاد میکنند. این نظریه مورد انتقادات زیادی واقع شده و در عین حال طرفدارانی هم داشته که با بحثهای پوچی (از نظر ما) از آن پشتیبانی میکردند.
مدتی این نظریه بدون دلیل بود تا در سالهای اخیر در اثر کاوشهای علمی نظریه اتم ثابت و جزء مسلمات علمی بشر درآمد. در سال ۱۹۱۹ اولین کسی که توانست دل اتم را بشکافد روترفورد بود. او توانست اتم نشکن را بشکند و به دنبال او تحقیقات درباره اتم وسیعتر شده و وارد مراحل تازهتری گردید لکن در تمام این مدت همان نام اتم مانند اسمی بیمسمی باقی ماند.
اتم با آن کوچکی از اجزاء متعددی تشکیل یافته که عمده آنها سه قسمت است و در حکم ارکان اتم به شمار میرود و آنها عبارتند از: پروتون (دارای بار الکتریکی مثبت) نوترون (از نظر خاصیت الکتریکی خنثی است) الکترون (دارای بار منفی و گاهی نگاتون هم نامیده میشود). پروتون و نوترون به طور اجتماع در مرکز قرار گرفته و هسته اتم را تشکیل میدهند. ذرات الکترون هم در فاصلههای معینی در اطراف هسته به سرعت سرسامآوری در گردشند دانشمندان هسته ساختمان اتم را تشبیه به ساختمان منظومه شمسی و حرکت الکترونها را به حرکت سیارات نمودهاند با این فرق که حرکت الکترونها از حرکت سیارات سریعتر است! تعداد ذرات هسته و الکترونها و فاصله آنها و خلاصه مداراتشان در اتمها متفاوت است. لکن میان وزن اتمی و تعداد پروتونها و الکترونهای اتمها یک تناسب و حساب دقیقی برقرار است که به این صورت فرمول ریاضی میتوان درآورد:
عدد اتمی = عده الکترونها = عده پروتونها .
وزن اتمی = عده پروتونها + عده نوترونها.
پروتون که یکی از اجزاء هستهای اتم است به اندازهای کوچک است که هرگاه ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ (هزار میلیارد) تا ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ (دههزار میلیارد) از آنها را کنار هم بگذاریم به اندازه یک سانتیمتر شده و اگر کسی بخواهد آنها را بشمرد و در هر ثانیه هم ۱۰۰ اتم شماره کند و دائماً مشغول باشد ۳۰۰ تا ۳۰۰۰ سال (به اختلاف اتمها) وقت لازم است. قطر هر اتم در حدود (یک دهمیلیونم) میلیمتر است و قطر ذرات آن برابر با (تا یک میلیونم) قطر خود اتم یعنی (یک صدمیلیاردم) میلیمتر میباشد. به اندازهای اجزاء اتم نسبت به اتم کوچک است که اگر یک دانه اتم را به اندازه یک گنبد بزرگی فرض کنیم حجم الکترونهای آن به اندازه یک دانه غباری میشود که فقط دو دهم میلیمتر قطر آن است. و باز از شگفتیهای اتم وزن آنها است که از نهایت ناچیزی قابل درک نیست. وزن الکترونها به حسب گرم (فراموش نکنید که هر گرم کیلوگرم است) مطابق با این عدد است: ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۹/۰
حجم یک اتم بیش از هزار برابر حجم یک پروتون میباشد و تمام این حجم پر نیست. فاصله میان الکترونها و هسته که نسبت به حجم هسته بسیار وسیع است کاملاً خالی میباشد. اگر قطر یک اتم را یک کیلومتر (۱۰۰۰ متر) فرض کنیم. یک متر آن به وسیله هسته و پروتون اشغال شده و الکترونها در فاصله یک کیلومتری به دور هسته گردش میکنند و بقیه یک فضای خالی است … پس روشن شد که قسمت مهم حجم اتم خلأ بوده و ماده اصلی بسیار کوچک است. ژولیو دانشمند معروف میگوید: «اگر فضای خالی میان اتمهای بدن یک انسان را از بین ببریم و تمام اجزای اتمهای آن را به وسیلهای مثلاً فشار فوقالعاده به هم بچسبانیم همین بدن انسان به قدری کوچک میشود که به زحمت میتوان آن را مشاهده کرد. عجیبتر آنکه این جسم بسیار کوچک وزن اولیه خود را از دست نخواهد داد یعنی وزن آن برابر با وزن بدن اصلی مثلاً همان ۷۰ کیلوگرم خواهد بود.»([۱۹])
و اگر فرضاً تمام اجزاء و ذرات اتمی کره زمین (با حجمی برابر ۱۰۸۳۳۲۰۰۰۰۰۰۰ کیلومتر مکعّب) در هم فشرده شود تمام حجم آن با آن همه عظمتی که دارد به اندازه یک نارنج شده که در عین حال وزنش برابر وزن کنونی زمین یعنی ۵۹۷۴ میلیارد میلیارد (۱۰۱۸×۵۹۷۴) تن میشود.
الکترونها سبکوزن و دارای بار منفی هستند. و در فاصلههای معینی اطراف هسته مرکزی حرکت میکنند الکترون اتم ئیدروژن (سادهترین اتمها) یکی بوده و در هر ثانیه سههزار کیلومتر سرعت سیر دارد ولی اتم اورانیوم که الکترونهای متعددی دارد سرعت آنها در ثانیه به ۲۰۱۱۶۴ کیلومتر میرسد.
ولی ممکن است که تحت شرایط خاصی سرعت الکترونها زیادتر گردد و برای این مقصد از بارهای الکتریکی زیاد استفاده کرده به طوری که بدین وسیله سرعت الکترونها تا ۱۶۰ هزار کیلومتر در ثانیه افزایش مییابد.
در زمانهای گذشته گمان میکردند که اتم از چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش سازنده جهان مادی تشکیل یافته است و این چهار عنصر بسیط بوده و دارای اجزاء نیستند. اما در اثر آزمایش علمی معلوم شد که اولاً عناصر منحصر به چهار عنصر نبوده و تاکنون ۱۰۴ عنصر کشف شده و ثانیاً این عناصر چهارگانه قابل تجزیه بوده و خود از عناصر بسیط دیگری پدید آمدهاند. این عناصر کشف شده از حیث تعداد ذرات هستهای و الکترونها با هم تفاوت داشته و همین تفاوت باعث اختلاف اتمها شده است. اتم هیدروژن که دارای یک الکترون و یک پروتون بوده تا میرسد به اتم اورانیوم که ۹۲ الکترون در مدارات متعدد دور هسته مرکزی که دارای ۱۳۶ تا ۱۷۴ نوترون و پروتون میباشد در گردش بوده و بعد از عنصر اورانیوم عناصر دیگری کشف شده که دارای الکترونهای بیشتری هستند.
نکات جالب اتم:
نکاتی در این عالم بینهایت کوچک وجود دارد که ما را متوجه اسراری بزرگ از نظر صنعت و آفرینش و علم و حکمت پروردگار مینماید و لذا به بعضی از آنها که بسیار جالب است اشاره میکنیم:
تولد و مرگ:
در اتم اورانیوم و پارهای از اتمهای مشابه آن از قبیل رادیوم موضوع جالبی دیده شده است و ضمن آزمایشهای مربوط به اکتشاف رادیواکتیویته مشاهده شده که اورانیوم دائماً از خود تشعشع (انرژی) بیرون میفرستد که منبعی جز خود جسم رادیواکتیو برای آن نبود (تولد) و باز مشاهده گردیده که از این جسم گازی به نام رادون متصاعد شده که نصف این گاز متولد شده از رادیوم در مدت چهار روز به کلی از بین میرود (مرگ).([۲۰])
نظم اتمها:
تعداد الکترونها در ۱۰۴ عنصری که کشف شده روی حساب معین و نقشه واحدی تدریجاً از عدد یک شروع شده به بالا میرود به طوری که توانستهاند آنها را دستهبندی کرده و تحت جدولی به نام جدول مندلیف تنظیم کنند.[۲۱]
نظم مدارات اتم:
گفتیم اتمهایی که دارای یک الکترون هستند آن الکترون در یک مدار معینی و فاصله معلوم دور هسته مرکزی در گردش است … و اتمهایی که دارای الکترونهای متعددی هستند. دارای مدارات متعدد میباشند هر مداری گنجایش ۸ عدد الکترون را داشته و به افزایش الکترونها مدارات نیز افزایش مییابد. (دقت کنید)
قوه جاذبه و دافعه:
«بار» الکتریسیته مثبت و «بار» الکتریسیته منفی عاشق و معشوق میباشند یعنی هر جسمی که حامل الکتریسیته مثبت است با دیگری که حامل الکتریسیته منفی است نزدیک شود آن دو جسم به سوی یکدیگر حرکت کرده تا در آغوش هم قرار گیرند و جرقهای جستن میکند.
و چون الکترونها حامل بار منفی و پروتونها دارای بار مثبت هستند قهراً باید یکدیگر را به خود کشند و این حرکت حیرتزا تبدیل به سکون مرگباری گردد. اما اینطور نشده و نمیشود زیرا این تعادل شگفتانگیز روی یک حساب دقیق پایدار است.
در اثر گردش دورانی الکترونها به دور هسته یک قوه دیگری به نام قوه گریز از مرکز تولید شده و این قوه قوه جاذبه هسته مرکزی را تعدیل مینماید. این قوه که با سرعت حرکت متناسب است همواره جسم متحرک را از هسته مرکزی به عقب رانده و از طرفی هم هسته مرکزی با قوه جاذبه که در اثر نزدیکی دو بار الکتریکی تولید شده الکترونها را به شدت به طرف خود میکشاند.
این نظام عجیب که برای حفظ موجودیت اتم در درون آن حکومت میکند به اندازهای اسرارآمیز است که انسان دچار حیرت میگردد زیرا باید سرعت سیر الکترونها به اندازهای باشد که قوه دافعه متولد شده از آن درست به اندازه قوه جاذبه مرکزی بوده و الا اگر کمتر باشد الکترونها به هسته نزدیک شده و دستگاه اتم از کار میافتد و اگر قوه دافعه بیشتر شد الکترونها به زودی فرار کرده و اتم تجزیه میشود.
نیروی اتم([۲۲])
یک نیرو و انرژی خارقالعاده در دل هسته اتم که از ذرات پروتون و نوترون تشکیل یافته نهفته است و میتوان این هسته را به انرژی متراکم تعبیر نمود. و از این جهت است که وقتی این نیرو از هسته اتم آزاد شود تولید یک انرژی عظیمی میکند که آثار خارقالعادهای ایجاد مینماید. این نیرو به طوری اسرارآمیز در درون ذرات هسته اتم مهار شده که آزاد کردن آن به سادگی صورت نگرفته بلکه از ماشینهای الکتریکی استفاده میشود. و چون کیفیت انفجار اتمی از اسرار علمی و جنگی دول بزرگی که به آن پی بردهاند میباشد لذا در اختفاء آن کوشیده و فقط اطلاعات مجملی در نوشتههای دانشمندان بهچشم میخورد.
با مطالعه دقیق در اوراق گذشته و آشنا شدن با جهان ماده و دیدن کوچکترین ذره اتمی میتوانیم با کرسیموریسن همصدا شده بگوییم: ماده جز بر طبق قوانین و نظامات خود عملی انجام نمیدهد ذرات و اتمها تابع قوانین مربوط به قوه جاذبه زمین و فعل و انفعالهای شیمیایی و تأثیرات هوا و الکتریسیته هستند. ماده از خود ابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقشهای تازه و موجودات بدیع به عرصه ظهور میآورد (راز آفرینش انسان ص ۵۱).
تحقیقات وسیع و دامنهدار امروز این فکر خام را که جهان صرفاً ماشینی است و خلقت جز جمع و تفریق و تألیف و ترکیب ذرات چیزی نیست باطل ساخته و دیگر اجازه نمیدهد کسی مانند هگل ادعا کند و بگوید هوا و آب و مواد شیمیایی و زمان به من بدهید و من با آن انسان خلق میکنم. زیرا ما نمیتوانیم جهان را در ماده و حرکت حسی و عرضی ماده محصور کنیم چون یکی از لوازم ساختن جهان نیرویی اصیل به نام حیات میباشد.
شما با مطالعه جهان ماده و اسرار شگفتانگیز اتم متوجه شدید که اگر هزاران سال از گردش الکترونها به دور هسته مرکزی بگذرد باز نیرویی از آن متولد نمیشود به نام حیات؛ بلکه تا این نیرو از خارج به او افاضه نگردد از آن حال جمود تغییر نیافته و تحولی در آن رخ نمیدهد.
اصالت نیروی حیات به اندازهای جلوه کرده که دانشمندان بدون قصد کاوش و پیجویی از او بدان رسیدهاند مثلاً داروین که نظریه تکامل انواع را پیریزی کرد بدون آنکه خودش توجه داشته باشد در ضمن این بنای فلسفی به اصالت و استقلال نیروی حیات قائل گردید. او نظریه خود را روی انتخاب طبیعی تصادفی (بدون قصد) قرار داده اما در حقیقت تکامل انواع به واسطه اصالت نیروی حیات است. و حتی داروین ناچار دید که به قول خودش «برای طبیعت زنده» شخصیت قائل بشود و به طوری تحقیقات او و بیانات علمیش مردم را به اصالت و استقلال حیات متوجه میساخت که به خودش گفتند: تو از انتخاب طبیعی مانند یک قوهای فعال و قدرتی ماوراءالطبیعی صحبت میکنی. به هر حال نظریه استقلال و اصالت حیات نظریهای است صددرصد علمی و قطعیبودن آن را هم تحقیقات دانشمندان مسلم نموده است. الذی خلق الموت و الحیاة …
عقدهگشایی:
ممکن است بگویید اگر نیروی حیات به این روشنی و مسلمی اصالت و استقلال خود را نشان میدهد پس چرا عدهای از دانشمندان از قبیل لامارک منکر آن شدهاند؟ …
ما برای شما اصالت و استقلال حیات را روشن و برهانی ساختیم. و اینک برای جواب این سؤال عقده انکار آن دانشمندان را میگشاییم. اگر در نوشتههای این دانشمندان دقیق شوید میبینید بزرگترین مانع از قبول کردن اصالت و استقلال زندگی برای آنها دؤیت و جدایی بین حیات و ماده است. آنها گمان کردهاند که قبول کردن اصالت و استقلال حیات لازمهاش انکار پارهای از مطالب مسلم علمی و تجربی است. اگر حیات استقلال داشته باشد باید در همهجا یکسان باشد. اگر قائل به اصالت حیات شوند باید به انفصال و جدایی وجودی قوه حیات از ماده و آثار ماده اعتراف کنند. لازمه استقلالی بودن حیات این است که حیات با محیط و عوامل محیط بستگی نداشته و از عوامل محیط متأثّر نشود. و مسلم است که اینها خلاف مشاهدات علمی است لذا راهی جز انکار اصالت و استقلال نیروی زندگی ندیدند. برای اینکه بدانید این عقده بزرگترین مانع بوده این جملات را از لامارک دانشمند زیستشناس معروف بشنوید: «زندگی جز کیفیت فیزیکی نیست همه کیفیات حیات به عللی فیزیکی یا شیمیایی بستگی دارد و منشأ آنها در ساختمان ماده جاندار است». ببینید عقده انکار خود را چطور بیان میکند. او گمان میکند که اگر نیروی زندگی اصالت داشته باشد باید با علل فیزیکی و شیمیایی بستگی نداشته و منشأی در ساختمان ماده جاندار نداشته باشد.
اینها در ارتباط نیروی حیات و ماده دچار اشتباه شدهاند. زیرا از دکارت تبعیت کرده و نحوه ارتباط را از طریق فلسفی او گرفتهاند. چون دکارت بین جسم که خاصیتش بُعد داشتن است و نفس که خاصیتش فکر و شعور میباشد دوگانگی قائل شده و یک دیوار بسیار قطور بین این دو ایجاد کرده است به طوری که حیات مستقل در غیر انسان منکر شده و همه حیوانها (غیر از انسان) را صرفاً یک ساختمان ماشینی دانسته و منکر احساس و ادراک در آنها شده و میگوید:
حیوان درکی ندارد احساس لذت و الم ندارد اینکه ما میبینیم در موقع معین حرکت میکنند و صدا میکنند از روی احساس و اراده نیست. این ماشینها را طوری ساختهاند که در مواقع معین این آثار را ظاهر میکنند و ما خیال میکنیم که از روی احساس و اراده میکنند.
این بود عقده و مانع بزرگ برای قبول نکردن اصالت و استقلال حیات … و ما درباره این عقده و جهات حل آن در آینده نزدیک بحث خواهیم کرد تا این عقده گشوده شود. ولکن در اینجا با کمال اختصار و بدون به کار بستن اصطلاحات فلسفی یک اشاره اجمالی کرده و میگذریم:
راجع به ارتباط جان با ماده نظرهای گوناگونی است که هریک دارای نقائص علمی بوده و قابل قبول نیست فقط یک نظریه وجود دارد که آن هم از طرف فیلسوف شهیر اسلامی ملاصدرا شیرازی اظهار شده است و آن نظریه عبارت است از قبول کردن حرکت جوهری. و با مطالعه این نظریه خیلی از مطالب علمی روشن و مشکلات واضح میگردد.([۲۳]) ولی مشکلاتی دیگر فراهم میسازد که متأسفانه با اساس توحید تصادم دارد.
توضیح اینکه: علاوه بر حرکت دیالکتیک (حرکتی که از داخل موجود سرچشمه میگیرد) و حرکت مکانیک (حرکتی که در اثر عوامل خارجی صورت میگیرد) حرکتی وجود دارد به نام حرکت جوهری. این حرکت بسیار عمقی بوده و بر جوهره عالم حکمفرما است. و این حرکت نامحسوس اصل حرکتهای ظاهری و محسوس است. و هر حرکتی که در ماده صورت میپذیرد را از همین حرکت باید فرض نمود. روی این حساب، بین طبیعت و ماوراء طبیعت هیچ دیواری وجود ندارد زیرا موجود مادی این استعداد را دارد که یک موجودی در دامن خویش پرورش دهد که همافق با ماوراء طبیعت باشد. یک موجود مادی میتواند در اثر تکامل به موجودی غیرمادی تبدیل یابد. پس ارتباط بین ماده و حیات ارتباطی جوهری و طبیعی است. حیات خاصیت و اثر ماده نیست؛ کمالی است جوهری که از برای ماده ایجاد میگردد و همانطوری که اشاره کردیم این نظریه با مشکلاتی روبرو میشود که لاینحل خواهد ماند و با توجه به جهاتی که جای بحث آنها جای دیگری است این نظریه تصحیح میگردد و اجمال آن این است که حیات از خود موجود مادی استخراج میشود.
تکرار اشتباه:
ممکن است کسی اشتباه سابق را به شکلی دیگر بگوید و به این بیان اعتراض کند که درست است که ماده بیجان در حال انفراد خاصیت حیاتی ندارد اما ممکن است که در اثر ترکیب و تألیف و فعل و انفعال اجزاء ماده در یکدیگر خاصیت حیاتی تولید شود …
ما از ایشان سؤال میکنیم که آیا اگر چند جزء مادی با یکدیگر ترکیب شوند و در یکدیگر اثر متقابل گذارند، خاصیتی که تولید و پیدا شده چگونه است آیا قوهای عالیتر از خواص اجزاء است یا نه؟!
با توضیح کامل به این عبارت میگوییم: اجتماع چند جزء مادی با یکدیگر اثرش این است که هر کدام از اینها مقداری از اثر خود را به دیگری داده و مقداری از اثر دیگری را بگیرد و بالنتیجه یک مزاج متوسط پیدا شده و نمیشود خاصیت تولیدشده را منافی با مجموع آثار اجزاءو کیفیت متوسط آن آثار دانست (بلکه فرضش محال است الاناء یترشح بما فیه) و مسلّم است که خاصیت حیاتی با آثار این اجزاء مغایر بوده و قطعاً نیروی حیات از اجتماع آنها تولید نمیگردد. آری میتوان گفت که ترکیب این اجزاء سبب میشود که یک زمینه عالی و استعدادی شگرف در ماده ایجاد شده و یک نیرویی فوق نیروهای مادی و عالیتر از آثار این اجزاء فراهم شده و به عنوان یک کمال جوهری به آن اجزاء وحدتی واقعی بخشیده و بالتبع خاصیتهای حیاتی پیدا میشوند.
در هر صورت نظریه اصالت و استقلال نیروی حیات نظریهای است که با تحقیقات علمی و کاوشهای تجربی کاملاً تأیید آن شده است. و ثابت میکند که اصالت حیات و استقلال زندگی جنبه ماوراء طبیعی داشته و الا اگر معلول ماده بود این جنبه را دارا نمیبود گرچه از خود ماده استخراج گردیده باشد.
ایجاد حیات:
«حیات با کوششی تزلزلناپذیر به کالبد ماده جان میبخشد و در عین انجام این امر خطیر هیچگونه تبعیضی قائل نمیشود».([۲۴])
خواننده عزیز از مطالعه مطالب گذشته صدق این جمله بر شما ثابت شد و آنچه که دانستید عبارت شد از اینکه حیات وجود دارد؛ حیات مستقل از ماده و نیرویی اصیل است. ماده در حرکت استکمالی خود واجد کمالی به نام حیات میشود که قبلاً فاقد آن بوده است. اینک میخواهیم درباره ایجاد حیات بحث کنیم.([۲۵])
همه ما در عالم نظمی را مشاهده میکنیم خللناپذیر. موجودی مادی را میبینیم حیات ندارد ولی کمکم دارای حیات میشود. برزگری را میبینیم دانه گندمی را زیر خاک کرده پس از اندکی، حیات پیدا میکند؛ همینطور سایر موجودات. در هر حال این مطلب مسلّم است که حیات نبوده، بود میشود و وجود مییابد و لذا میتوانیم بگوییم که موجود زنده خلق و ایجاد میشود. زیرا دارای فعالیّتها و آثار خاصی میگردد که قبل از این فاقد آنها بود. پس حیات فیضی است که در اثر تحولات ماده و تکامل آن از عالم ماوراء طبیعی به آن ماده افاضه میشود.
قرآن این تحولات و نظام را به عنوان تطورات آفرینش مینامد. ما لکم لاترجون لله وقارا و قدخلقکم اطواراً (چه میشود شما را که عظمت الهی را از یاد میبرید و حال آنکه او شما را مرحله به مرحله آفرید) در جای دیگر حرکت تکاملی موجودی مادی را به عنوان آفرینش و خلقت یاد میفرماید: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین. ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا لحماً ثم انشأناه خلقاً آخر فتبارک الله احسن الخالقین. (ما انسان را از مایه گل آفریدیم. بعد او را به صورت نطفه در قرارگاهی محکم و محفوظ قرار دادیم بعد نطفه را به صورت خون بسته آفریدیم. بعد خون بسته را به صورت گوشت بریده بریده خلق نمودیم، بعد آن را به صورت استخوان آفریدیم بعد استخوان را جامه گوشت پوشانیدیم سپس آن را مخلوقی دیگر کردیم. پس بزرگ است خدا که بهترین آفرینندهها است) و تحولات و تطورات در رحم را به نام آفرینش و تکامل خلقت ذکر میفرماید: یخلقکم فی بطون امهاتکم خلقاً من بعد خلق فی ظلمات ثلث (شما را در شکمهای مادرانتان میآفریند آفریدنی بعد آفریدنی در میان سه تاریکی). اینها نمونههایی بود از آیات بسیاری که نظام معین جاری را به عنوان خلقت و آفرینش و ایجاد یاد میکند. تطورات جنین، شکافتهشدن دانه، روییدن گیاه و سبزشدن درختها، همه اینها در قرآن به عنوان خلقی بعد خلق و آفرینشهای پی در پی الهی یاد شده است.
قرآن حیات را هم یک نظام کلی و معین دانسته و از مراحل تکاملی موجودات زنده میداند. و آن را بهعنوان خلقی عزیز و گرانبها و ایجادی بس گرامی ذکر میکند: خلق الموت و الحیاة. خدایی که مرگ و زندگی را آفرید) ابراهیم به نمرود میگوید: ربی الذی یحیی و یمیت. (خدای من همان است که حیاتدادن و حیاتگرفتن در دست او است). آیات دیگری هست که خدا را محیی و ممیت میداند و این عمل (جاندادن و جانگرفتن) را مستقیماً به خدا نسبت داده و غیر خدا را از این عمل بیرون میکند. و حتی انبیائی که مرده را جان میدادهاند و به ظاهر عمل احیاء (جاندادن) به دست آنها انجام میپذیرفته است قرآن میگوید این احیاء هم مستقیماً از خود انبیاء نبوده بلکه با اجازه خدا صورت میگرفته است. …و رسولاً الی بنیاسرائیل انی قدجئتکم بآیة من ربکم انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیراً بأذن الله و ابریء الاکمه و الابرص و احیی الموتی بأذن الله. (آل عمران ۴۹) و درباره حیات انسان میفرماید: کیف تکفرون بالله و کنتم امواتاً فاحیکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون. (چگونه به خدا کفر میورزید و حال آنکه او است که شما را که بیجان بودید زنده کرد و بعد میمیراند و بعد زنده میکند سپس به سوی او بازگشت میکنید). و در مورد خلقت حضرت آدم (اولین انسان مخلوق) بیاناتی دارد که فقط جنبههای قدرتی و علم و حکمت و محکمی صنعت و بیان مطالب اخلاقی داشته و هیچ به حیات او استدلال نکرده و ایجاد حیات را منحصر در انسان اول و یا حیوان اول نمیکند بلکه ایجاد حیات از نظام کلی عالم هستی بوده همیشه دست قدرت الهی در کار و با اراده الهی حیات در ماده مستعد وجود مییابد. به این دو بیان قرآن توجه کنید: ۱_ فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین (هرگاه خلقت او را [آدم را] تمام کردم و از روح خود در او دمیدم پس شما برای او سجده کنید) (سوره ص و حجر) ۲_ و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم. (شما را آفریدیم بعد به شما صورت دادیم بعد به فرشتگان گفتیم که به آدم سجده کنید). (سوره اعراف) الذی احسن کل شیء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین ثم سواه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون (خدایی که هر چیزی را نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل شروع کرد و بعد نسل او را از چکیدهای از آب پستی قرار داد بعد آن نسل([۲۶]) را تمام و کامل کرد و از روح خود در آن دمید و از برای شما گوش و چشمها و دلها قرار داد تا او را سپاسگزاری کنید). بعد از دقت در این دو بیان روشن میشود که بیان اول که راجع به آفرینش انسان اول است و بیان دوم که مربوط به انسانهای بعدی است هر دو مثل هم بوده و سه مطلب را برای هر دو آفرینش ثابت میکند: اول تمام شدن خلقت، دوم ایجاد حیات در هریک جداگانه، سوم تعظیم به حیات و نسبت دادن به خدا (روحی _ روحه) و اراده الهی.([۲۷])
این بیان قرآن بود راجع به ایجاد حیات در خصوص انسان و اینکه حیات عبارت است از نهایت تکامل یک موجود مادی و ما میتوانیم از این مورد مخصوص، منطق قرآن را درباره مطلق حیات به دست آوریم و بگوییم: حیات فیضی است که از عالم بالا به مواد مستعد افاضه شده و باز این فیض از آنها گرفته میشود. این فیض روی حسابی معین و نظمی کامل از عالمی بالاتر از افق محسوسات سرچشمه گرفته و در موجود زنده ایجاد میگردد. پس تطورات حیات تطورات ایجاد و تکمیل میباشد خواه بگوییم پیدایش حیات در روی کره زمین بهطور خلق الساعة صورت گرفته و یا تدریجاً موجود شده است. لکن این مطلب مسلّم است که موجود مادی فاقد این نیرو بوده و بعد از طی مراحل کمال این فیض کمال و کمال نوری به او افاضه میشود و باز مسلّم شد که قوانین حیات به هر شکلی که باشد همان قوانین آفرینش است.
اشکالی دیگر:
تحقیقات دانشمندان ثابت کرده که در موجودات بیجان یک مقدار انرژی مشخص و معین وجود دارد و روی این حساب موجود شدن و معدوم شدن آنها عبارت است از مجموع جمع و تفریقهای اجزاء ماده و نقل و انتقال انرژیها نه خلق و ایجاد. در مورد حیات هم میگوییم: ممکن است که برای حیات یک نوع انرژی خاصی فرض کنیم که در نتیجه جمع و تفریق و انتقال انرژیهای حیاتی و تمرکز آنها در مورد خاصی یک موجود بیجان جاندار شود. نه خلق و ایجادی را اعتراف کرده و نه اراده خدایی دخالت نموده است.
این اشکال به این محکمی(!) از یک فکر مادی سرچشمه میگیرد. و در جواب میگوییم: بر فرض که ما در مورد موجودات بیجان خلق و ایجاد را منکر شدیم و پیدایش آنها را جز جمع و تفریق اجزاء ماده و نقل و انتقال انرژیها ندانستیم؛ در مورد موجودات جاندار تمام دانشمندان منکر این مطلب میباشند. زیرا یکی از خصوصیات حیات این است که برای همه آن یک مقدار ثابت و معینی فرض نمیتوان کرد و زنده شدن موجود بیجان را با نقل و انتقال انرژی حیات از نقطهای به نقطه دیگر توجیه نمود. حیات دائماً رو به افزایش است و اگر عدهای جاندار تلف شد نیروی حیات در نقطه دیگری متمرکز نمیشود. حیات از سرچشمه غیب افاضه شده و موجود بیجان را جاندار میکند و باز به غیب بازگشت مینماید. روی این محاسبه دقیق حیات یک نوع بسطی است که از مافوق نیروهای مادی سرچشمه میگیرد و مرگ هم یک نوع قبضی است که مانند حیات سرچشمهاش مافوق درجه وجودی طبیعت میباشد … الذی خلق الموت و الحیوة و خلاصه کلام در این موضوع همان است که کرسی موریسن میگوید: حال ممکن است بگویید در این فصل از همه مقوله گفتگو کردیم جز از کیفیت تکوین حیات و از ظهور آن بر روی کره ارض. حقیقت امر این است که مؤلّف این کتاب هم اطلاع صحیحی در این خصوص ندارد اما معتقد است که حیات نشانهای از قدرت بیچون الهی است و به هیچوجه جنبه مادی ندارد.([۲۸])
قدرت بشر:
یکی از مباحث مهمی که امروز مطرح است این است که آیا بشر میتواند یک موجود زنده جانداری بسازد.
این بحث خیلی از افکار را به خود متوجه ساخته و در اطراف آن گفتگوهایی کردهاند. امروز توانستهاند گندم مصنوعی از مواد شیمیایی بسازند اما نیروی حیات را نتوانستهاند به او بدهند به طوری که اگر بکارند سبز شود و دانه بدهد و یا اینکه نطفه حیوان را توانستهاند در محیطهای مناسب و جامع شرائط رشد و نمو دهند اما نتوانستهاند خود نطفه را ساخته که حیوانی از آن به وجود بیاید؛ ولی دانشمندان مشغول کاوش در اطراف این مطلب میباشند.
اگر فرض کردیم که روزی رسید و بشر با قدرت علمی خود تمام رموز و پیچیدگیهای ساختمان موجودات زنده را حل کرد و توانست تمام تاریکیهای این راه را روشن سازد، در صورتی که میگویند: «چیزی که از خلقت زمین و سیارات و منظومههای شمسی و از همه کائنات بالاتر و مهمتر است ماده پروتوپلاسم است»([۲۹]) در هر صورت فرض کردیم موفق شد و به این پیروزی رسید و قانون خلقت جانداران را کشف کرد و ترتیب ترکیب اجزاء ماده را به دست آورد و یک مادهای عیناً مانند ماده زنده طبیعی ساخت. قطعاً این ماده مصنوعی حیات پیدا خواهد کرد و درست مانند ماشینهای جوجهکشی است. با شرایط کاملاً آماده قطعاً حیات ایجاد میگردد. اما نباید اشتباه کرد که بشر خالق حیات شد؛ بلکه بشر شرایط را مهیا کرد و وسائل را طوری ترتیب داد که این ماده مستعد افاضه حیات شد و مسلم است که هرگاه شرائط یک افاضه کاملاً آماده گردید محال است افاضه صورت نگیرد و این کلام ما با آنجا که گفتیم جان دادن و جان گرفتن در دست خدا است و دائماً دست قدرت الهی در کار است منافاتی ندارد زیرا در اینجا بشر نهایت کاری را که کرده شرایط حیات را فراهم نموده نه اینکه حیات آفریده باشد. بشر ماده را قابل کرده برای پذیرش حیات و خدا هم حیات را افاضه میفرماید. کما اینکه بشر میتواند شرایط حیات در یک موجود زنده را از بین ببرد و فوراً خدا هم این فیض را از آن موجود میگیرد پس احیاء و اماته (جان دادن و جان گرفتن) در اختیار خداست و با دست او انجام میپذیرد. و به عبارت علمی بشر فاعل حرکت است نه مفیض وجود و نباید خواننده عزیز از این عبارات اینطور استنباط کند که از خدا کاری جز افاضه حیات بر نمیآید و بعضی کارها را به اختیار بشر گذارده است. بلکه هدف این بود که قدرت بشر را نشان بدهیم در مورد ایجاد حیات نه اینکه بخواهیم کارهای خداوند متعال را محدود سازیم.
و خلاصه مطلب اینکه دخالت بشر در ایجاد حیات مانند دخالت پدر و مادر است در ایجاد حیات فرزند از طریق تناسل. و دخالت کشاورز است در ایجاد حیات دانههای گندم از طریق کاشتن آنها أ فرأیتم ما تمنون؟! أ انتم تخلقونه ام نحن الخالقون؟
نتیجه گفتار:
تا به اینجا بحث در پیرامون حقیقت حیات و پدیده حیات و پدیده زندگی و آثار و مظاهر حیات پایان پذیرفت و تا جایی که وضع کتاب اجازه میداد مسائل مربوط به حیات را توضیح داده و تشریح نمودیم؛ تا شاید بتوانیم پردهای از چهره پوشیده این پدیده بالا زده و در نتیجه شناسایی این حقیقت پدیده مرگ را هم بشناسیم. اما متأسفانه نتوانستیم دری به این عالم پنهان بگشاییم و رازی از آن عالم اسرار بیرون اندازیم و پی به حقایق آن ببریم. گفتیم یکی از راههای حقیقتشناسی شناختن مفهوم مقابل آن است و از ابتداء وعده کردیم که بهطور تفصیل در این جهت یعنی مفهوم مقابل مرگ بحث نماییم. و این مطالب مفصل را نوشتیم؛ اما باز هم نمیتوانیم مرگ را بشناسیم. البته اگر به یاد داشته باشید در پاورقی صفحه۱۱@ عنوان کردیم که قانون مذکور «تعرف الاشیاء باضدادها» در شناختهای تفصیلی اجراء میشود اما در شناسایی اجمالی پیروی از این قانون لازم نیست.
و ما با مطالعه صفحات قبل اجمالاً با مرگ آشنا شدیم. که اولاً مرگ عبارت است از قبض حیات و ثانیاً سرچشمه مرگ عالمی است مافوق طبیعت و جهانی است مافوق نیروهای مادی. مرگ هم مانند حیات ایجاد میشود. الذی خلق الموت و الحیوة (خدایی که آفرید مرگ و زندگی را) از این آیه شریفه به دست میآید که مرگ هم مانند حیات خلق و ایجاد میگردد و اگر مرگ را عدم الحیاة یا مفاهیمی از این قبیل بدانیم با منطوق و ظاهر آیه مخالفت کردهایم زیرا ظاهر آیه مرگ را مخلوق معرفی میکند و شیء عدمی مورد کلمه خلقت قرار نمیگیرد به این معنی که یک شیء معدوم را مخلوق نمیتوانیم بگوییم: عن زرارة عن ابیجعفر؟ع؟ قال الحیوة و الموت خلقان من خلق الله فاذا جاء الموت فدخل فی الانسان لمیدخل فی شیء الا و خرجت منه الحیوة.([۳۰])
و همانطوری که در ایجاد حیات دست قدرت الهی در کار بوده و خداوند بزرگ با اراده خود حیات و زندگی را ایجاد مینماید مرگ را هم ایجاد و خلق میفرماید. مرگ هم مانند حیات ابتدائی داشته و قهراً ازلی و ابدی نیست.
بعضیها ممکن است گمان کنند که مرگ در رتبه متأخر از حیات بوده و تا موجود زندهای بیجان نشود مرگ تحقق نمیپذیرد این گمان بیجاست زیرا ما گفتیم که مرگ هم مانند حیات مخلوقی است مستقل. و حتی قبل از پیدایش حیات در موجود زنده مرگ وجود داشته است. و در آیه مذکور کلمه موت مقدم بر حیات ذکر گردیده و در آیات دیگری هم در مورد انسان این نکته به چشم میخورد: کیف تکفرون بالله و کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم و از این بیان روشن میشود که مرگ هم یکی از مراحل تطورات خلقت است. و در آفرینش وجود چنین مرحلهای لازم میباشد. و جمله ابتدای بحث از مرگ را تکرار میکنیم که مرگ هم مانند تولد جزو قوانین طبیعت و از خواص موجودات زنده است. و روی این حساب مرگ هم مانند تولد امری است طبیعی گرچه در نظر ما به واسطه ابهام و پیچیدگی حقیقت آن غیرطبیعی جلوه میکند.
آری عدهای از متفکرین و دانشمندان قلم در دست گرفته و خواستهاند حقیقت مرگ را نشان دهند اما خواننده بعد از تمامکردن آن کتابها در فکری عمیق فرو میرود که چرا از مرگ چیزی نفهمید، و خود مرگ را نشناخت! و این درک نکردنِ معنی و حقیقت مرگ نه تقصیر خواننده است و نه تقصیر نویسنده. زیرا خواننده مطلبی راجع به خود مرگ در آن کتابها نمیبیند و نویسنده هم چیزی از مرگ نمیداند. و از این جهت میگوییم آنانی که ادعای تشریح این پدیده را نمودهاند حرفی گزاف گفتهاند و نتوانسته از عهده اثبات این ادعا برآیند و حقیقت مرگ را تشریح کنند. پس ارزش علمی و فلسفی جمله پانزده کلمهای امیرمؤمنان علی۷ روشن میشود که: کم اطردت الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر فابی الله الا اخفاءه هیهات علم مخزون (روزگاری از حقیقت مرگ بررسی و کاوش کردم. مشیت خداوندی آن را پنهان داشته است دور باد تفکرات از شناسایی آن، او از معلومات مخفی و مخزون است (نهجالبلاغة با توضیح محمد عبده ج۱ ص۱۵۷).
بعد از وفات پیغمبر۹ دو نفر یهودی به منظور تحری حقیقت به مدینه آمده پرسشهایی تنظیم کرده از ابوبکر جواب خواستند. خلیفه و جانشین قلابی از پاسخ آنها عاجز شده و به پیشگاه علی۷ راهنمایی شدند و پاسخ خواستند جواب شنیدند و مسلمان گشتند در میان پرسشهای تنظیمشده این سؤال به چشم میخورد: «فما اثنان غائبان» (دو چیزی که وجود دارند ولی دیده نمیشوند چیست؟) امام۷ فرمودند: الموت و الحیوة لایوقف علیهما. (آن دو چیز مرگ و زندگی است و کسی بر حقیقت این دو آگاه نخواهد شد). (بحارالانوار)
حقیقت همین است که این یکهتاز میدان زندگی و مرگ بیان میدارد. و مفهوم مقابل این بیان این است که حیات هم از معلومات مخفی و مخزون است. و تفکرات از شناسایی حقیقت آن دور میباشد شما گمان نکنید ما سخنی بیجا و گزاف میگوییم. زیرا اعترافات صریح دانشمندان طبیعی ما را وادار به این سخن میکند در کتاب فیزیولوژی حیوانی چنین میخوانید: برای حیات تعریفی نیست ولی با مشاهده و آزمایش به آثار و تظاهرات حیات و چگونگی این تظاهرات پی برده میشود. یکی از دانشمندان طبیعی میگوید: ما سلول را تجزیه و تحلیل میکنیم و میفهمیم جزء دیگری هم دارد که سبب قوام این اجزاء است اما چیست نمیدانیم. دیگری میگوید: احوال حیات در واقع مثل یک دریای دوردستی است که امواج او دیده میشود و ما تنها از شعاع آن استفاده میکنیم. این سخنان را در باب حیات، که همگی به جهل خود نسبت به حیات اعتراف کردهاند، مطالعه کنید.
اگر نظریههایی که درباره حیات از طرف علماء زیستشناسی به دست ما رسیده مطالعه کنید شما هم تصدیق خواهید کرد. اینک نمونهای از آنها را مینگاریم: حیات مجموعه اعمالی است که علیه مرگ مقاومت مینماید. عدهای از آنها حیات را یک مجموعه تشکیلاتی دانستهاند که موجب جذب و تحلیل غذا و دفع فضولات به خارج میشود. این دانشمندان حقیقت حیات را زیر عینک مطالعه آثار حیات مشاهده کرده و در تعریفات خود راجع به حقیقت حیات، آثار حیات و مظاهر زندگی را تعریف میکنند. یکی از دانشمندان کشور در کتابش مینویسد:
معنای حیات: پس حیات یعنی احتیاج. تا وقتی که احتیاج و اشتهاء هست فعالیت هست یعنی زندگی هست. به تدریج که احتیاج و اشتهاء و میل کم میشود موجود رو به پیری میرود. نهایت اشتهاء و شوق و ذوق و عشق در جوانی است. منتهای فعالیت و نشاط زندگی هم در جوانی است. وقتی همه اشتهاها و ذوقها و آرزوها خاموش شد مرگ است، مثل جمادات.
این دانشمند هم معنای حیات را همان آثار حیات دانسته ذوق و شوق و عشق و فعالیت و احتیاج را خود حیات میداند. در صورتی که با مطالعه صفحات گذشته معلوم میشود که اینها مظاهر حیات و آثار حیاتند نه حقیقت حیات. آری، آمدن مرگ باعث میشود فعالیتها خاموش شود و ذوق و شوق و اشتها از بین برود. لکن نه از این جهت که مرگ آمده بلکه حیات یعنی مبدء این آثار گرفته شده و این موجود مادی دارای شرایط حیات نبوده. چون مراحل تکاملی خود را پیموده دیگر باید آخرین مرحله تطور خود را هم ببیند و آن مرگ است.
لکنت دونوعی در کتاب سرنوشت بشر میگوید: «پیدایش و اختراع مرگ در طبیعت یکی از وقایع بسیار مهم خلقت و افزار کار نیرومندی برای تکامل بوده است».
مرگ برای تطورات آفرینش و تحولات خلقت لازم است و بدون مرگ نتایج فعالیتهای حیاتی و پیمودن مدارج کمال صورت نمیپذیرد. و پاسکال میگوید: «اگر مرگ نباشد حیات بشر به مراتب بغرنجتر جلوه میکند زیرا بدون وجود بشر اسرار مرگ را نمیتوان کشف کرد».
پس برای پیمودن مسیر تکامل، هم حیات لازم است و هم مرگ. این دو مرحله از ضروریترین قوانین خلقت است، و از خواص موجود زنده بهشمار میرود.
تا به اینجا درباره جهت اول از شناسایی مرگ صحبت نمودیم. و برای شناختن اجمالی مرگ این فرمول ریاضی را کافی میدانیم که: تطورات آفرینش – زندگی = مرگ.
جهت دوم:
به توسط این فرمول مرگ را شناختیم و مفهومی از این حقیقت درک نمودیم. آیا میتوان بحث از مرگ و بررسی از این حقیقت را رسمیت داد و از نظر علم و فلسفه آن را رسمی شناخت؟ جواب منفی است زیرا با مسائلی مبهمتر و حیرتآورتر از مرگ برمیخوریم و اسرار پیچیده مرگ آن را غیر رسمی جلوه میدهد.
و اینک با کمک خدای بزرگ وارد تحقیق جهت دوم میشویم (در این جهت درباره سهبخش باید بحث کنیم ۱ــ پیش از مرگ ۲ــ مرگ ۳ــ پس از مرگ).
بخش اول:
دورنمای دنیا:
یکی از غرائزی که در وجود هر انسانی به ودیعه گذارده شده است غریزه و حس کنجکاوی و کاوش از مجهولات میباشد این غریزه از موقعی که کودک با جهان خارج از خود روبهرو میشود شروع به فعالیت کرده و تا دم مرگ دست از فعالیت و پشتکار خود بر نمیدارد. از اولین برخورد کودک با اشیاء خارج از خود میتوانیم مظاهر این غریزه را بهطور کامل مشاهده کنیم که به شکلهای گوناگونی ظهور مینمایند قبل از به سخن درآمدن کودک این مظاهر به شکل خندههای معنیدار و نگاههای ملتمسانه او به پدر و مادر و زیر و رو کردن اشیاء بوده موقع فراگرفتن سخن به شکل سؤالهایی جلب توجه میکند، کمکم سؤالها به شکل ادامه تحصیلات و کنجکاوی از حقایق زندگی و پدیدههای جهان هستی و پیگردی از مجهولات و ادامه آموختن معلومات بروز کرده تا دم مرگ انسان از قلمرو حکومت این غریزه نمیتواند بیرون برود.
از طرفی همه معلومات خویش را در ظرف حافظه خود نگهداری میکند. این معلومات زنجیرهوار تا دم مردن با هم ارتباط کامل دارند و به توسط تداعی معانی هر روزی بر مشکل و مجهولی دست یافته و بر معلومات خود میافزاید.
چون معلومات ما از راه حواس برای ما ایجاد شده است لذا گفتهاند من فقد حساً فقد علماً و مسلماً در این تماشای جهان خارج و محسوسات و معلوماتِ خود به خطاهایی برخورد میکنیم که تدریجاً علماً و عملاً با آنها آشنا میشویم، ما را نسبت به جهان خارج خود دو دل و بدگمان مینماید. از اینجهت در فکر برمیآییم که واقعیات را از وهمیات جدا سازیم. در اینجا دو مکتب پیدا شده یکی به نام رئالیسم و یکی به نام ایدهآلیسم.([۳۱])
اولی این مطلب را مسلم میداند که خارج از من جهانی هست که در وی کارهایی به حسب خواهش خود انجام میدهم. ولی دومی میگوید واقعیتی نیست. و چون با این کلمه واقعیتهای بسیاری را تصدیق کرده شکلش را عوض میکند و میگوید علم به واقعیت ندارم. بعضی از پیروان این مکتب دقیقتر شده و میبینند که در همین سخن فکر را تصدیق نمودهاند. یعنی در جملهای به این شکل «واقعیتی خارج از خودمان (ما و فکر ما) وجود ندارد». عدهای گام فراتر نهاده و میگویند جز خود و فکر خود چیزی نمیدانیم. خطرناکتر از اینها کسانی هستند که مطلق واقعیت حتی واقعیت خود را هم منکر میشوند، و جز شک و تردید چیزی اظهار نمیدارند. البته پوشیده نماند که برای ابطال نظریه اینها دلایل بسیاری در دست هست زیرا همین که با ما شروع به سخن کردند حقایق و واقعیات زیادی را بدون توجه تصدیق مینمایند مانند: متکلم هست، مخاطب هست، کلام هست، دلالت هست، اراده هست، استماع هست، توجه هست، تأثیر هست و روی این حساب علت و معلول مطلق هست و …
بزرگترین دستاویز اینان برای اثبات واقعی نبودن دنیای خارج خطای حواس انسانی است. بیان آنها را در این زمینه با توضیح و جواب آن در پاورقی ذکر نمودیم و لذا در اینجا اجمالاً اشاره کردیم. آری این مسلک منکر یک امر بدیهی است زیرا هر کسی که به طور قهقری به روزهای گذشته خود نگاه کند و از روزهای اولیه زندگی و هستی خود بهیاد بیاورد، آن اولین روزی که دیده باز کرده و زشت و زیبای این جهان خارج را مشاهده نموده و همینطور به جلو بیاید قطعاً این حقیقت را تصدیق میکند که: خارج از من دنیایی است که من در آن به میل خود همه کار کرده و میکنم.
پس آنچه را که میبینیم و حس میکنیم حقایقی هستند مسلم و واقعیتهایی هستند موجود در خارج، لکن آنچه را که ما میبینیم حقیقت آن اشیاء نبوده مناظری است خیالی که در حواس ما به شکلهای مختلفی درک میشوند. ما فولادی را سخت و صلب میپنداریم و حال آنکه الکترونها و هستههای اتمی این فولاد به اندازه یکصدهزارم حجم این قطعه فولاد را هم اشغال نکرده و بقیه فضائی است خالی خالی. و چون الکترونها که اطراف هسته خود در گردشند و قوای جاذبه بین این ذرات مانع از نفوذ هر شیء بیگانهای میباشند ما نمیتوانیم دست خویش را وارد این حفرههای فراخ نماییم. این قطعه فولاد را که ما با ابعاد محدودی فرض کرده و رنگ مخصوصی برای او پنداشتهایم در حقیقت نه رنگی دارد و نه وزنی و نه سختی و نه چیزی دیگر فقط و فقط خزینهای است از تمرکز یک مقدار انرژی. همینطور تمام موجودات این جهان هستی، یک قطره آب، تنه درخت، کوههای سر بهفلککشیده، یک مورچه و … آری حواس ما است که چیزی را صدا و چیز دیگری را رنگ و جسمی را نرم و دیگری را سخت احساس مینماید. پس حقیقت این جهان هستی همان یک مشت تودههای متکاثف انرژی است که در دل هستههای اتمی عالمِ وجود نهفته شده است و این مظاهر و آثار گوناگونی را که ما درک میکنیم و احساس مینماییم و نامش را دنیا میگذاریم پردهای است که دست توانای حواس ما آن را رنگآمیزی نموده است.
(آن زمانی که این حواس از ما گرفته شد و توانستیم با بیحواسی این عالم را درک نماییم و به قیافه واقعی جهان هستی نگاه کردیم آن وقت است که حقیقت آن را دیده و واقعیت این دنیا را مییابیم: و لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید.
آن روز است که میبینیم این انرژی بیرنگ و بو و این قدرت بیبعد و وزن مظهری است از اراده پروردگار و اثری است از خواسته خداوند لایزال: انما امره اذا اراد شیئاً انیقول له کن فیکون.
روی این حساب دقیق چقدر بیجا میکند بشر که به این مظاهر فریبنده چند روزه دل میبندد و در مقابل این آثار خیالی اینقدر خود را گم کرده و همهچیز را حتی اراده خود را از دست میدهد و اسیری به تمام معنی و بردهای واقعی میگردد نمونهای از بیان این واقعیت را از لسان قرآن بشنوید: یعلمون ظاهراً من الحیوة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون (میدانند ظاهری از زندگی دنیا را [و از حقیقت آن اطلاعی نداشته و در نتیجه] از آخرت آگاهی ندارند). (سوره روم آیه ۷). و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون. («ظاهر» زندگی دنیا هوسرانی و بیهودگی و بازیچهای بیش نبوده و زندگی خانه آخرت است اگر بدانند). (سوره عنکبوت آیه ۶۴) فلاتغرنکم الحیوة الدنیا و لایغرنکم بالله الغرور (مبادا بفریبد شما را زندگی دنیا و این فریبندگی شما را به خدا مغرور نماید). (سوره لقمان آیه ۳۳)
خداوند در مورد کسانیکه به زندگی ظاهری دنیا دلبسته و هر کاری را که توانستهاند انجام داده و دنیادار به تمام معنی بودهاند وعده آتش داده و در پایان آیه میفرماید: و حبط ما صنعوا فیها و باطل ما کانوا یعملون آنچه در دنیا انجام دادهاند تباهی و هر کاری که کردهاند باطل و بیحقیقت بوده است. (سوره هود آیه ۱۶).
در قرآن مثالی زده شده که فریبندگی انسان را در مقابل این مظاهر خیالی و آثار فریبنده دنیایی کاملاً بیان داشته و فساد این مناظر و تباهی این صحنههای زندگی را روشن مینماید و این واقعیت معنوی را به شکل یک صحنه محسوس طبیعی جلوه میدهد. میگوید: انما مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض ممایأکل الناس و الانعام حتی اذا اخذت الارض زخرفها و ازّیّنت و ظن اهلها انهم قادرون علیها اتیها امرنا لیلاً او نهاراً فجعلناها حصیداً کان لمتغن بالامس کذلک نفصل الایات لقوم یتفکرون. همانا مثل زندگانی دنیا مانند آبی است که از آسمان فرستادیم پس آمیخته شد با آن روییدنی زمین از آنچه مردم و چهارپایان میخورند. تا هنگامی که گرفت زمین زیور خود را و بیاراست خویش را و اهل دنیا گمان کردند که قدرتمند و با نیرو هستند در این دنیا [اما ناگهان موقعی فرا رسید که پرده را بالا بزنیم و واقعیت دنیا را نشان دهیم] امر ما درباره دنیا آمد در شب و یا روزی. پس تباهش ساختیم به طوری که گویی مسکون و آباد نبوده است دیروز و اینچنین آیات خود را تفصیل میدهیم برای کسانی که تفکر میکنند. (سوره یونس آیه ۲۴)
اینهمه اصرار قرآن در بیهوده نشان دادن زندگی دنیا برای این است که دلبستگی به دنیا باعث عقبماندن از قافله تکامل نگشته و موجب بدبختی انسان نگردد. زیرا این عمر، پایانپذیر بوده مرگ سر میرسد، زندگی دنیایی تمامشدنی است. قطعاً خواهیم مرد اگرچه تمام دنیا از آن ما باشد. به این کلام دلربای قهرمان زندگی و مرگ یعنی امیرالمؤمنین علی۷ گوش فرا دارید:
اوصیکم عباد الله بتقوی الله الذی البسکم الریاش و اسبغ علیکم المعاش و لو ان احداً یجد الی البقاء سلماً او الی دفع الموت سبیلاً لکان ذلک سلیمان بن داود۸ الذی سخر له ملک الجن و الانس مع النبوة و عظیم الزلفة فلمااستوفی طعمته و استکمل مدته رمته قسی الفناء بنبال الموت و اصبحت الدیار منه خالیة و المساکن معطلة و ورثها قوم آخرون و ان لکم فی القرون السابقة لعبرة این العمالقة و ابناء العمالقة این الفراعنة و ابناء الفراعنة این اصحاب مدائن الرس([۳۲]) الذین قتلوا النبیین و اطفأوا سنن المرسلین و احیوا سنن الجبارین این اللذین ساروا بالجیوش و هزموا بالالوف و عسکروا العساکر و مدنوا المدائن. (نهجالبلاغه فیض خطبه ۱۸۱ ص ۵۹۴).
(سفارش میکنم شما را ای بندگان خدا به پرهیزکاری و ترس از خدایی که لباس آراسته به شما پوشانید و وسایل زندگانی را برایتان فراهم کرد [پس چرا با معصیت و کفران نعمتهای او از او دوری کرده و به دنیا دل بستهاید در صورتی که] اگر کسی برای ماندن در دنیا وسیله به دست میآورد یا برای برطرف نمودن مرگ راه مییافت آنکس سلیمان فرزند داود۸ بود که بر جن و انس تصرف و پادشاهی داشت، علاوه بر مقام پیغمبری و منزلت بزرگ. [پس از نظر مهیا بودن جمیع وسایل دنیوی برای او و باقی بودنش در دنیا مانندی نداشت ولی] چون روزی مقدر خود را به کار برد و مدت زندگانی را به پایان رساند کمانهای نیستی با تیرهای مرگ او را از پای درآوردند و شهرها از او خالی و خانهها تهی ماند و دیگران آنها را به میراث بردند و شما را در روزگارهای گذشته عبرتی است. کجایند عمالقه و فرزندانشان([۳۳]) کجایند فراعنه [پادشاهان مصر] و فرزندانشان کجایند مردم شهرهای رس([۳۴]) که پیغمبران را کشتند و احکام فرستادگان خدا را خاموش کردند و شیوههای گردنکشان را زنده کردند؟ کجایند کسانی که با لشکرها به هر طرف رفته هزاران را شکست میدادند و سپاهها گرد آورده شهرها به پا میکردند؟
آری دلبستگی به دنیا مغرور شدن به مظاهر زندگی و فریبخوردگی در برابر آثار فریبنده و خیالی این جهان هستی انسان را از غرض آفرینش و هدف خلقت بازداشته و بشر را در تنگنای مادیات زندانی و در چهارچوبه زخارف دنیایی محبوس و در دست شهوات و پلیدیها اسیر مینماید. مقصود ما از این مطالب توجه دادن انسان است به واقعیت و حقیقت این دنیا. و اینکه مبادا این بشر فریب این مناظر فریبنده را خورده ارزش انسانی خویش را از دست بدهد. و لذا یگانه پیروز بر دنیا و آخرت امیرالمؤمنین۷ با یک جمله طلائی و کلامی نورانی ۱۶ کلمه خود پیروز بر دنیا را آزادمرد معرفی مینماید آنجا که میگوید: الاحر یدع هذه اللماظة لاهلها انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلاتبیعوها الا بها (آزادمردی هست که این پسمانده گذشتگان را برای اهلش واگذارد نه یافت نمیشود چنین کسی). و نظر به اینکه این جهان هستی و این دنیای فانی را استقلالی نبوده و نظر پروردگار از آفرینش این نشأه ذات این عالم نمیباشد ما هم وظیفه نداریم همّ خود را همین عالم قرار داده و جدیت در بهدست آوردن زخارف آن بنماییم، بلکه این عالم مقدمه جهان دیگری است که به مراتب کاملتر و این نشأه مقدمه پیروزی در آن نشأه میباشد. علی۷ میفرماید: الدنیا خلقت لغیرها و لمتخلق لنفسها.
و برای اینکه در این پیکار مقدس و مبارزه با این مناظر خیالی و تسلط این مظاهر فریبنده بر قوای عقلی ما پیروز گردیم، یگانه راهی که داریم توجه به پایان یافتن عمر و فانی شدن این آثار شگرف و نابودی این مناظر میباشد. لذا علی۷ میگوید: اذکروا انقطاع اللذات و بقاء التبعات.([۳۵]) در خاطر بیاورید موقع جداشدن از این لذتها و خوشیهای زندگی را و باقی ماندن نتایج بدی را که به دست آوردید. از اینجهت فرمودند: الموت خیر واعظ (بهترین پندگو مرگ است).
به روز مرگ چشم دل شود باز | برافتد پرده و روشن شود راز | |
عیان گردد که آن جام زر اندود | هم از روز نخست از می تهی بود | |
به جای می در آن خواب و خیالی | امیدی حسرتی هجری وصالی | |
ز آن هم شست باید عاقبت دست | زهی میخانه و میخواره مست |
اینجا است که ما به خواننده عزیز حق میدهیم که با مطالعه این قسمت قیافه مبهوتی گرفته و این سؤالات را زیر لبهای خود زمزمه کند که: آیا زندگانی دنیایی چون شعلهای است که چند روزی پرتوافشانی کرده و خاموش میشود؟ پس این قضایای زندگی چیست؟ در این آفرینش چه غرضی بوده؟ و خلاصه منظور از آمدنم چه بود؟ و اینک ما برای نجات خواننده عزیز از این دریای بیکران تفکر این بحث را شروع میکنیم:
خالق را ارادهای هست؟!
یکی از خصائص انسان عاقل پیجویی از علل اشیاء است. هر چیزی را که میبیند در فکر برمیآید که از علت طبیعی آن با خبر شود. از وقتی که بشر متوجه موجودات عالم و جهان هستی که خود هم جزئی از آن است شد با اصل مسلّم علت و معلول آشنا گشته است؛ زیرا پدیده و موجودی در جهان هستی قطعاً بدون علتی لباس هستی و وجود نخواهد پوشید.
یکی از اشتباهات بعضی الهیّون در این است که هر کجای حوادث که علت طبیعی آن روشن نبود و با قوانین ظاهری مادی تفسیر نشد فوراً به سراغ خدا رفته و اراده خدایی را پیش کشیده و میگوید اینجا دیگر اراده خدایی در کار است. مثلاً موقعی که میخواهند موضوع حیات را با اراده الهی مرتبط سازند و این مسأله را با توحید مربوط کنند، مسأله آغاز حیات را پیش کشیده و این سؤال را مطرح میکنند که حیات و زندگی اولین بار به چه وسیله پیدا شد؟ و چون راهی و علتی برای پیدایش حیات در اولین مرتبه پیدا نمیکنند میگویند: او دیگر با نفخه الهی به وجود آمده است. این دسته از الهیون میخواهند از جنبه منفی معلومات خود خدا را ثابت کنند. یعنی هر کجا پای علمشان لنگ شد و چراغ ضعیف دانش آنها خاموش گشت و با یک مجهولی روبهرو شدند پای خدا را به میان میکشند همیشه خدا را در میان مجهولات خود میجویند. زیرا هرگاه علت طبیعی یک چیزی بر آنها مجهول ماند فوراً متوسل به این جمله شده و میگویند: این با اراده خدا موجود شده است.([۳۶])
و از این طرز تفکر و منطق بیجا (که هر موقع موضوعی با حساب قوانین مادی تفسیر نشد و علت طبیعی آن را کشف نکردند فوراً آن را استناد به ماوراء طبیعت داده و اصولاً تأثیر ماوراء الطبیعه را در طبیعت در مواردی میدانند که استثنائی رخ داده و نظمی بههم خورده و یک علت ماوراءالطبیعی جانشین علتی مادی گردیده باشد) است که بعضی از مادیها سوء استفاده نموده و برای اثبات اینکه منشأ خداپرستی و افکار مذهبی بیاطلاعی انسان از قوانین طبیعی است چند دستی به این جمله چسبیدهاند.
انگلس که از پایهگذاران کمونیسم بینالمللی میباشد میگوید: دین ناشی از عقل قاصر و محدود بشری است! به عقیده مادیها انسان در دورانهای اولیه در زندگی خود به حوادثی از قبیل: باد و باران و رعد و برق و طوفان و زلزله و آفات و بلاها برخورد کرده و چون از توجیه و تفسیر آنها به علل طبیعی عاجز مانده ناچار برای پیدایش این حوادث به یک نیروی غیبی به نام خدا معتقد شده و او را منشأ تمام حوادث جهان دانسته است. مثلاً چون علت اصلی آمدن باران و یا وزش باد، روییدن گیاه و امثال اینها در نظرش پنهان بوده فکر میکرده است که سبب آمدن باران و روییدن گیاه و وزش باد خداوند است. غافل از اینکه باران نتیجه تبخیر آب دریاها و روییدن گیاه معلول فراهم شدن شرایط حیات (حرارت، آب و مواد غذائی) و یک عده قوانین طبیعی زیستی است. خلاصه اینکه مادی میگوید: بیاطلاعی بشر از رموز خلقت و علل طبیعی حوادث گوناگون او را وادار نموده تا به خدا و ماوراء طبیعت اعتقاد پیدا کند ولی تدریجاً بشر علل طبیعی را کشف کرد و دانست که هر معلول طبیعی، علت طبیعی دارد و هیچگونه احتیاجی به خدا و نیروی غیبی نیست لذا هر اندازه پایه علوم محکمتر شود و اسرار خلقت آشکارتر گردد پایه و اساس دین سستتر خواهد شد و اضافه میکنند که خداپرستان به علل طبیعی معتقد نبوده و به جای آن به خدا معتقدند روی همین عقیده است که بسیاری از مادیها علم را نقطه مقابل دین قرار میدهند. مثلاً میگویند: تفسیر طبیعی فلان موضوع از نظر علم چنین است و از نظر دین چنان. البته این نوع منشأجویی برای پدیده دین و خداپرستی ناشی از چند علت است که میتوان از جمله بیاطلاعی از منطق دین (مخصوصاً اسلام) و سوء نیتها و بیراههرویها و طرز تفکر بعضی از خداپرستها را نام برد.([۳۷]) اما واقع مطلب این است که خداپرستان و اصل منطق تمام حوادث را معلول علل طبیعی دانسته و در نظر آنان موجودات با تأثیر متقابل و روی میزان و سنن طبیعی قرار گرفتهاند. لکن فرقی که با مادیها دارند این است که همه این علل و عوامل طبیعی و قوانین ثابته در جهان هستی را متکی به یک نیروی غیبی و ماوراء طبیعی دانسته و معتقدند پدیدآورنده آنها او است و یکی از راههای اثبات خدا در گفتههای پیشوایان دینی و خود قرآن (آن کتابی که هنوز مطالعه نشده است) طریق بیان علل طبیعی بوده و اینطور استفاده میشود که خداوند متعال بنا دارد هر پدیده و موجودی را از طریق علل و اسباب ایجاد کند مانند این جمله که به عنوان روایت در کتابهای دینی ما به چشم میخورد: ابی الله انیجری الاشیاء الا بالاسباب (ابا دارد خدا که جاری کند شیئی را مگر از راه سبب آن).
از این بیان استفاده میشود که طریق خداشناسی از نظر دین و پیشوایان دینی از جنبه مثبت علوم تعقیب شده و به ما میفهمانند که هیچگاه علت ماوراء طبیعی جانشین علت طبیعی نشده و آن عالم (ماوراء الطبیعه) هم برای خود حساب و قانونی دارد. و اگر بنا باشد یک علت ماوراءالطبیعی جانشین علت طبیعی گردد در نتیجه مادی بوده و همدرجه با ماده و طبیعت شده و ماوراء الطبیعه گفته نمیشود. روی این حساب جملات زیر برای ما خیلی ارزنده است: هرشل میگوید: هر قدر دائره علم وسیعتر میگردد استدلالات دندانشکن و قویتری برای وجود خداوند ازلی و ابدی به دست میآید. در واقع علماء زمینشناسی و ریاضیدانها و دانشمندان فلکی و طبیعیدانها دست به دست هم دادهاند و کاخ علم یعنی «کاخ باعظمت خدا» را محکم برپا ساختهاند.([۳۸])
ما این دسته از الهیون که خداوند را در حوادث اتفاقی جهان هستی (اتفاق از نظر آنها و الا هیچ حادثهای اتفاقی نبوده بلکه طبق یک نظم صحیح و معلول یک سلسله عللی میباشد که از نظر آنها مجهول است) جستجو میکنند رسماً در اشتباه دانسته و میگوییم: پردهبرداری از علل طبیعی نه تنها ما را نسبت به خدا متزلزل نمیکند بلکه هرچه علوم مادی پیشرفت نماید جنبههای خداشناسی و عقیده به مبدأ در ما محکمتر میشود و هرچه این دانشمندان در مراکز تحقیقات خود بیشتر زحمت میکشند، بدون توجه خودشان، راه خداشناسی را صافتر و هموارتر مینمایند.
ولی اشتباه مادیین خیلی شگفتانگیزتر و حیرتآورتر است. زیرا آنها هم در ضمن مطالعات و تحقیقات خود به جایی میرسند که از توجیه آن با اصول مادی و تجربیات خویش عاجز میمانند. مثلاً در مورد مثال مذکور (حیات) فرضیههایی اظهار میدارند که برای خودشان هم غیر قابل قبول میباشد.
این دانشمندان در اثر جنایات دربار پاپ و پیروان دروغی مذهب حضرت مسیح۷ که علماء را تحت فشار سختی قرار داده زنجیر به دست و پای آنها بسته قدرت حرفزدن را از آنها گرفته بود، چون نشر علم و توسعه دانش با منافع شخصی آنها منافات داشت. همچنین این روحانینماهای مذهبی امپراطوران وقت را تحت نفوذ خود قرار داده و بدینوسیله هرچه بیدادگری از دستشان برآمد نسبت به دانشمندان عملی ساختند که واقعاً تاریخ را ننگین نمودند از عقاید خرافی زمان خود به ستوه آمده شروع به نهضتهای علمی نمودند و اولین انتقام خود را انکار خداوند و بعد هم جسارت به خداپرستان قرار دادند. روشنفکران هم که حاضر به پذیرفتن معارف کلیسا نبوده و زیر با خرافات آنها نمیرفتند به تبعیت از دانشمندان پرداختند. از طرفی هم آزادیخواهان که از روشهای دیکتاتوری و حکومتهای ظالمانه به ستوه آمده بودند از فرصت استفاده کرده و به پشتیبانی دانشمندان شتافتند. عوض اینکه این سه نیروی حساس با آئین خرافی پاپ مبارزه کنند و به منظور انتقامجویی با اربابان کلیسا پیکار کنند، به جبران صدماتی که از آنها دیدهاند، به کلی منکر خدا شدند. و وقتی عدهای از ماتریالیستهای متعصب وارد این مبارزه شدند آب و رنگ علمی به مبارزه خود داده همه ادیان آسمانی و معتقدات مذهبی و مقدسات دینی را شدیداً مورد حمله قرار دادند.
البته عدهای هم از این دانشمندان طبیعی پیدا شدند که جداً طرفداری از خداپرستی کرده و کلماتی ارزنده دارند. آری ما هر دو دسته (الهیون نامبرده و مادیهای کجرو) را در اشتباهی سخت میدانیم. زیرا آنچه را که ما طبیعت مینامیم و دانشمندان به کشف آنها به کمک علوم به خود میبالند و همه اسراری که در پشت پرده طبیعت از نظر آنها پنهان است همه و همه را فعل خدا دانسته و مظاهر اراده و مشیت خدا میباشند و از خود هیچگونه استقلال و اختیاری ندارند اینها و همه علل طبیعی هستند که ما را به وجود آن مبدأ بزرگ و هستیبخش این جهان هستی رهبری کرده و گواه بر وجود خداوندی حکیم و توانا میباشند. ولی آقایان طبیعی و دانشمندان مادی، طبیعت کور و کر و فاقد شعور و اراده را که به قدر یک کودک یکساله هم عقل و هوش و اراده و اختیار ندارد و عللی که فاقد شعور و فهم و ادراکند و تصادف فاقد عقل را منشأ و مبدء این جهان هستی دانسته و واقعاً جای تعجب است که این دانشمندان حتی شعور ذاتی و وجدان خود را هم زیر پا گذاردهاند. ما برای اینکه روشن شود خالق جهان هستی دارای اراده و عقل و حکمت است به این بحث ادامه میدهیم.
تاریخ مادیگری و شالوده عقاید آن:
ریشه مکتب مادیت (ماتریالیسم) از ماقبل تاریخ بوده و در هر زمانی عدهای به این عنوان یافت میشدهاند. ولی از تواریخ چنین استفاده میشود که اساس این مکتب در قرن ششم و هفتم قبل از میلاد پیریزی شده و عدهای از فلاسفه که عبارتند از طالس ملطی (۶۲۴ ــ ۵۶۰ یا ۵۶۷ قبل از میلاد)، هرقلیطوس (هراکلیت ۵۳۵ ـ ۴۷۵ قبل از میلاد)، ذیمقراطیس (دموکریت ۴۶۰ ق.م پایهگذار مکتب اتمیسم)، اپیکور (ابیقور ۳۴۶ ق.م که هم ماتریالیست (معتقد به اصول مادی) و هم اِولوسیونیست (معتقد به اصول تکامل) و هم فیلانتروپیست (انساندوست و خوشبین به نوع بشر) و هم آتئیست (ملحد و منکر خدا) بوده است). اینطور در تاریخ بشر مضبوط میباشد([۳۹]) (مکتب مادیگری در قرن ۱۸ و ۱۹ جهشی به طرف جلو کرده و دستهای از دانشمندان علوم طبیعی و افرادی مانند شوپنهاور (۲۲ فوریه ۱۷۸۸ در دانتزیک آلمان ـ ۱۸۶۰) و ژان ژاکروسو (۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ در ژنو جنوب غربی سوئیس ـ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸). جزو پیروان این مسلک محسوب شده([۴۰]) ولی این جهش تا اواخر قرن ۱۹ نتوانست ادامه یابد و از این موقع شروع به عقبنشینی کرده و تدریجاً از تعداد طرفداران آن کم شد. میتوانیم اساس عقاید مادیها را در چهار اصل زیر عنوان کنیم:
۱ـــ چیزی جز ماده و آثار آن در عالم وجود ندارد. (بحث از حقیقت ماده و آثار آن را در صفحه @ گذراندیم).
۲ـ جهان مجموعهای است از علل و معلول مادی و هر چیز و هر حادثهای قابل توجیه و تعلیل به علل مادی است.
۳ـــ همه موجودات به طور دائم علت و معلول یکدیگرند، یعنی هر معلولی به نوبه خود علت و هر علتی به نوبه خود معلول علت دیگری است و همه پدیدهها و حوادث در تغییر و تحول میباشند اما قدر مشترک موجودات جهان یعنی ماده ازلی است.
۴ــ خورشید و ماه و ستارگان، زمین و آسمان، در و دیوار جهان هستی و بالاخره عالم و اجزاء آن معلول تصادف و اتفاق است و هیچ نقشه و فکری در ساختمان سازمان هستی به کار نرفته. (و جهان طبیعت از پیوستن یک سلسله علل غیرمتفکر و فاقد شعور و اراده به وجود آمده است).
دلایل مادیها:
یکی از تمایلات انسانی این است که در بحثهای علمی میل دارد سخنان طرفین را شنیده و آنها را با یکدیگر بسنجد. و اصولاً بحثهایی که به شکل مناظرات است بیشتر جلب توجه اشخاص را مینماید به طوری که بعضی از نویسندگان کتابهای خود را به صورت گفتگوهای چندنفره درآوردهاند. علاوه بر این طرز بحثهای علمی و آزاد این است که انسان نظریات طرفین را ملاحظه کند و تجزیه و تحلیل بنماید. لذا قرآن یکی از صفات پسندیده پیروان خود را در این عبارت خلاصه کرده و همین اصل مسلّم را تذکر میدهد: الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه (کسانی که سخنان را شنیده [و بعد از سنجش] بهترین آنها را انتخاب و تبعیت مینمایند)، و در حدیث هم آمده که: خذوا الحق من اهل الباطل و لاتأخذوا الباطل من اهل الحق کونوا نقاد الکلام.([۴۱]) خلاصه حسن اقتباس هم در نظر عقل و هم دین کاری سزاوار تقدیر و تمجید است.
(روی این میزان صحیح ما لازم میدانیم استدلالات ماتریالیستها را ذکر کرده و بعد از تجزیه و تحلیل آنها بحث توحیدی خویش را شروع کنیم). باید دانست که اعتراضات مادیها دو نوع متمایز است «یکی استدلالات علمی و دیگری ایراد» که گاهی با تمسخر خداپرستها همراه است و چون قسمت دوم ارزش بحثی ندارد از آن صرفنظر کرده فقط استدلالهای ایشان را بیان مینماییم:
دلیل اول؛ چون خدا را نمیبینیم به او ایمان نمیآوریم:
این دلیلی است که از دیر زمانی در کلمات منکرین خدا به چشم خورده و در زمان انبیاء و پیشوایان دینی هم این اعتراض میشده است و خلاصه آن اینکه انسان چگونه میتواند موجودی را که با حواس خود درک نکرده بپذیرد و به او ایمان آورد. شما میگویید خدا نه جسم دارد نه مکان دارد نه زمان دارد و … آیا چنین موجودی را با چه وسیلهای میتوان درک کرد؟ ما تنها به چیزی ایمان میآوریم که حواس ما عاجز از درک آن نباشد اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. و با عبارت علمی اینطور میگویند: ما به چیزی اعتراف میکنیم که علم برای ما ثابت کند. موجودات ماوراءطبیعت، خدا، روح، مَلَک و … را علم ثابت نکرده و ما چیزی را که علم ثابت نکند قبول نداریم …
پاسخ: به مناسبت پاسخ به این دلیل اشاره به بعضی مطالب را لازم میدانیم:
علم ـــ فلسفه:
سالهای متمادی جوامع علمی شرق و غرب به عنوان فلسفه در افکار توأم با اعتباریات و حقایقی آمیخته با وهمیات غرق بوده و یک حقیقت مطلقی را به نام وجود، مورد کاوش خویش قرار داده بودند به طوری که حتی مطالعه در طبیعیات را هم از همین نقطه نظر مورد دقت قرار میدادند. این طرز تفکر در تمام شئون علمی بشری حکومت میکرد تا اینکه قرن هفدهم رسید. یک قیام علمی و جنبشی بینظیر از طرف دانشمندان شروع شد. این دانشمندانی که از بحث در حقیقت وجود و اصالت وجود یا ماهیت خسته شده بودند و نتوانستند حقایق جهان را بفهمند نهضتی نموده و علوم طبیعی را پایهریزی کردند. از آن موقع دنبال یک حقیقت دیگری رفته و همهچیز را زیر عینک آن قرار داده و آن را به نام موجود نامیدند. این طرز تفکر چنان در ممالک غربی همهجانبه شناخته شد که حتی مسائل ماوراءالطبیعی را هم خواستند از این نقطهنظر مورد بررسی قرار دهند. آن افراط و این تفریط باعث شد که میان علم و فلسفه فرسنگها فاصله ایجاد گردد.
هر مطلبی که واقعیت مادی داشت و تحت اصول تجربی و قوانین حسی قرار میگرفت، عنوان علم پیدا کرد ولی فلسفه در نظر آنها یک عده مطالب پوچ و بیواقعیت و آمیخته با تحیر و حیرت شناخته شد. و اگر از یکی از آن دانشمندان این سؤال میشد که فلسفه یعنی چه؟ فوراً جواب میداد یعنی پراکندهگویی! یعنی تناقضگویی! حتی بعضی از آنها موقع نوشتن کتاب در ابتدای مقدمه میگوید: من فیلسوف نیستم نمیخواهم یاوهسرایی کنم! و …
ما نمیخواهیم از مسائل فلسفی دفاع کنیم ما میگوییم هم آنها در اشتباه بودند و هم اینها. ما یک عده مسائلی داریم که فقط از راه تفکر فلسفی و اسلوب فکری که در فلسفه مورد استفاده است (قیاس عقلی) موفق به حل آنها میشویم و یکدسته موضوعاتی است که جوابگوی آنها اسلوب فکری و طرز تفکری است که در علوم مخصوصاً قسمت طبیعیات (اسلوب تجربی) مورد استفاده میباشد. اگر کسی بخواهد مسائل دسته اول را از این طریق و یا موضوعات دسته دوم را از آن طریق بررسی کند در اشتباه بوده و قطعاً به نتیجه مثبت و آرامش فکری نخواهد رسید. این عقبافتادگی شرق و پیشتازی غرب در قسمت مادیات و دوری او از ایمان و اخلاق نیست مگر معلول این طرز تفکری که بیان داشتیم. برای روشنشدن مطلب، ما قلمرو فلسفه و علم را با بیان روشن و ساده برای خواننده عزیز تشریح مینماییم:
فلسفه و احتیاج به آن:
البته همانطوری که نوشتیم تهاجم به مسائل فلسفی مخصوصاً جنبه متافیزیک آن غیرقابل انکار است. و علت اساسی آن را هم در کتب مختلفه نوشتهاند که اگر خواسته باشیم وارد این بحث شویم کلام طولانی و باعث ملالت خواهد شد.
نظر به اینکه بین مسائل علوم و فلسفه اختلاط فاحشی رخ داده است نمیتوانیم برای فلسفه یک تعریف خالی از جدلهای فنی و مطلوب افکار مانند تعریفهایی که برای افراد علوم نمودهاند پیدا کنیم. البته در کلمات بزرگان از فلاسفه این نوع تعریفها به چشم میخورد: فلسفه عبارت از تکمیل نفس انسانی است از راه معرفت حقایق موجودات ـــ تنظیم عالم با نظام عقلی به مقدار طاقت بشری (صدر المتألهین) ـ فلسفه شناسائی حقیقت موجود است به اندازه طاقت بشری و علوم رسیدگی به پدیدههای موجود است (بعضی از پیشینیان و متأخرین) ــ فلسفه عبارت از تحلیل انتقادی است از عقل بشری (جون لوک) ـ فلسفه بحث در طبیعت بشری است ( برکلی- دیوید هوم) ــ فلسفه درس تحلیل احساس است (کندیاک) ـ و … این تعریفات و غیر اینها اگر چه از طرف بزرگانی (از نظر فلسفه) گفته شده است و وظیفه ما هم احترام به گفتار بزرگان میباشد اما این جمله ارسطو: «با اینکه هم افلاطون و هم حقیقت را دوست دارم ولی وظیفه مقدس به من فرمان میدهد که حقیقت را ارجح بدانم» مانع میشود از جمود بر این جملات و تحقیق و تحلیل نکردن این کلمات و لذا میگوییم این تعریفهایی که نقل شد هیچیک نمیتوانند تشخیص اختصاصی هریک از دو قلمرو علم و فلسفه را عهدهدار شوند چون بعضی از اینها شامل علوم تحقیقی میشود و بعضی از علوم به کلی اجنبی است. در هر صورت چون مسائل علوم و فلسفه به یکدیگر مخلوط شدهاند ما نمیتوانیم یک تعریف مطلوبی (جامع افراد و مانع اغیار) به دست بیاوریم. از طرفی هم اختلاف واقعی میان مراتب علوم و فلسفه مسلم است. پس ما از این جهت بحث صرفنظر کرده و کلیةً میگوییم فلسفه از سایر علوم دارای دو امتیاز است: یکی کلی بودن موضوع و دیگری توجه به جنبههای علت و معلولی.
و حالا احتیاج افکار بشری را به فلسفه بیان میکنیم تا خواننده عزیز بتواند با مطالعه آن راهی به درک مفهوم فلسفه پیدا نماید:
۱ـ با مطالعه گفتار بزرگان و تعیینکنندگان حدود علمی بشری و کتب علمی و فلسفی و بررسی خواص ذاتی انسان سهمطلب مسلّم میشود: اول: انسان دارای حس کنجکاوی و پیگردی لایتناهی بوده و نمیشود آن را محدود ساخت. دوم: علوم توانایی ارائه واقعیتی که افکار را کامیاب بسازد نداشته و نخواهد داشت. سوم: برای رفع تشویش و جوابگویی به افکار بشری لزوم اعتقاد به یک عده مفاهیم عالیه ضروری میباشد.
۲ـ ما در جهان هستی که دارای موجودات بسیار و پدیدههای بیشماری است (خود ما هم جزیی از آنیم) بسا میشود چیزی را راست و پابرجا دانسته و بعد میفهمیم که دروغ بوده و یا به عکس چیزی را نیست و دروغ گمان کرده و بعد روشن شود که وجود داشته و دارای خواص و آثاری است. از این جهت لازم است که ما حقایق (به اصطلاح فلسفه) یعنی موجودات واقعی را از اعتباریات و وهمیّات (موجودات خیالی) تمیز دهیم.([۴۲])
۳ــ ما خواه و ناخواه غریزه کنجکاوی و کاوش از هرچیز که در دسترس ما قرار بگیرد را داریم و بحث از علل وجود آنچیز میکنیم و علاوه بر این در هر رشته از علوم که برای رفع نیازمندی زندگی وارد شویم ثابت کردن هر خاصه و پدیدهای برای یک موضوعی، محتاج به ثبوت قبلی آن موضوع میباشد.
تعریف حقیقی فلسفه:
یک سلسله بحثهای عمیق و برهانی و یک عده مفاهیم عالیهای که بتواند افکار بشری را کامیاب ساخته و وجود حقیقی اشیاء را ثابت کند و علل و اسباب وجودی آنها را تشخیص دهد و چگونگی و مرتبه وجود آنها را بیان نماید فلسفه نامیده میشود.
علم و احتیاج به آن:
منظور از علم در اصطلاح امروز آن دسته از معلوماتی است که درباره ساختمان موجودات طبیعی و آثار آنها بحث میکند. و اصولاً موضوع خارجی دارد. یعنی موضوع هریک از علوم طبیعی موجود یا موجودات خاصی میباشد. روش بحث این علوم این است که یک یا چند موضوع را مفروض الوجود گرفته و آنگاه مشغول کاوش و جستجوی در آثار آن میشود ولی نمیتواند راجع به بود و نبود آن موضوع اظهار نظری کرده بلکه این مطلب را به دیگر (حس یا برهان عقلی یعنی فلسفه) ارجاع میدهد.
با این بیان اجمالی فرق بین علم و فلسفه روشن میشود. و فرق گذاردن بین این دو مفهوم برای شخص متفکر در این زمان لازم است. زیرا لفظ فلسفه که ریشه یونانی دارد و سابقاً به یک علم عامی گفته میشد که شامل تمام معلومات نظری و عملی بود (تقریباً با علم مرادف بود) لکن اخیراً از زمانی که در عدهای از علوم اسلوب برهان و قیاس عقلی جایش را به اسلوب تجربی داده لفظ فلسفه از علم جدا شده و هریک معنای جداگانهای را دربرگرفتند.
البته باید در نظر داشت که اصطلاحات دانشمندان جدید به حسب اختلافشان در باب فهم و عقل انسان و حدود توانایی قوای مدرکه او فرق دارد. کسانی که هم اسلوب قیاس عقلی و هم اسلوب تجربی را معتبر میدانند به مسائلی که محصول تجربیات بشر است علم و به آنهایی که فقط جنبه تعقلی دارد فلسفه میگویند. از قرن هفدهم به این طرف گروهی از دانشمندان به کلی ارزش قیاس عقلی را انکار کرده و تنها اسلوب تجربی را صحیح میدانند. از مطلب دور نشویم میخواهیم راجع به احتیاج افکار به علم بحث کنیم و لذا میگوییم: همانطوری که علم برای کاوشهای خود نیازمند به فلسفه است (اثبات موضوع در مورد جستجوی علم) فلسفه هم در پارهای از مسائل خویش متوقف بر دستهای از مسائل علوم میباشد که از نتایج آنها استفاده کرده و مسألهای را که جنبه فلسفی دارد انتزاع نماید.
قلمرو فلسفه و علم:
از تعریفی که برای فلسفه کردیم میتوانیم حدود قلمرو آن را هم به دست بیاوریم. نظر فلسفه اطلاق دارد و منحصر در یک موجود و یا چند موضوع نیست. و چون دارای چنین نظر وسیعی میباشد حدود قلمرو آن هم از سایر علوم وسیعتر میباشد. آری بحثهای فلسفی عبارتند از بحثهایی که به اثبات وجود و عدم اشیاء میپردازد.
علوم انسانی هریک در اطراف موضوع بحث خویش کاوش کرده و نمیتواند در مطلق وجود و یا عدم بحث کرده و جستجو نماید. البته میتواند اثبات وجود مادی و یا نفی وجود مادی را بکند. پس موقعی که موضوع هریک از علوم مادی باشد نفی و اثبات آن علم از دایره ماده تجاوز نکرده و حق دخالت در غیر ماده چه اثبات و یا نفی را ندارد. لذا ممکن است که علمی یک موضوعی را ثابت کند ولی فلسفه به اثبات او اعتنائی نکرده و یا به نفی چیزی نظر دهد لکن فلسفه به نفی او قانع نشود.
اینجا سؤالی پیش میآید که این همه پیشرفت در علم بشر آیا هنوز هم محدود است؟ البته محدودبودن علم بشر از دیرزمانی مورد کاوش بوده است ولی نه به این صورت که بین دانشمندان جدید مورد بحث قرار گرفته. در گذشته دانشمندان اشارهای کرده و میگذشتند که حقایق عالم بیپایان و قوه تفکر بشر محدود است پس علم کل نصیب انسان نمیگردد و یا (درباره حقیقت هستی و وجود میگویند) وجود قابل معلوم شدن به علم حصولی (تحصیلی) نیست و آنچه با این علم معلوم میشود از قبیل ماهیت است، و امثال این جملات لکن روشن است که نظر اینها این نیست که مستقلاً وارد بحث تعیین حدود علم شوند و هدفشان با هدف دانشمندان جدید مختلف میباشد. در هر صورت این مسأله که در بین دانشمندان جدید مطرح است کاملاً ابتکاری و نتیجه توجه خاصی است که به عالم انسان و ادراکات ذهنی او شده است. دانشمندان جدید در اینباره دو نظریه دارند که به طور اجمال توضیح داده میشود.
اول: عدهای از دانشمندان معتقدند که قدرت قضاوت فکری بشر محدود به فنومنها یعنی ظواهر و عوارض طبیعت و تعیین روابط و مناسبات آنها بوده و این ظواهر و عوارض همانهایی هستند که قابل احساس و تجربه میباشند.
دوم: گروهی دیگر از دانشمندان جدید این محدودیت را منکر شده و معتقدند که در ماوراء محسوسات نیز میتوان قضاوت کرد.
در هر حال چه میزان قضاوت فکری را محدود به محسوسات بدانیم و یا اجازه بالارفتن از محسوسات و قضاوت در ماوراء حس را هم به او بدهیم این مطلب مسلم است که با این پیشرفت فوقالعاده علوم طبیعی و این ترقی همه جانبه علوم حسی و تجربی باز هم قادر به درک کلیه حقایق عالم هستی نبوده و نمیتواند چنین ادعائی را هم بکند.([۴۳])
یکی از پدیدههای جهان هستی که از همهچیز نزدیکتر به ما است خود ما هستیم. هنوز علوم بشری نتوانستهاند حقیقت وجود ما را به تمام معنی درک کند و قسمتهای مجهول آن بیشتر از قسمتهای معلوم آن میباشد.
دکتر الکسیس کارل میگوید: «علومی که از موجودات زنده به طور عموم و از آدمی بهخصوص بحث میکنند اینقدر پیشرفت نکرده و هنوز در مرحله توصیفی باقی ماندهاند. حقیقت اینکه «انسان» یک مجموعه سراپا راز و مبهم است که نمیتوان او را به سادگی درک کرد و هنوز وسائلی که بتوان او را در «اجزاء» و «کلیاتش» مطالعه نمود و روابطش را با دنیای خارج دریافت نیز در دست نیست». و باز میگوید: «در واقع جهل ما از خود زیاد و نواحی وسیعی از دنیای درونی ما هنوز ناشناخته مانده است و بیشتر پرسشهایی که محققین و مطالعهکنندگان زندگی انسان طرح میکنند بدون پاسخ میماند. چگونه مولکولهای اجسام شیمیایی در ساختمان پیچیده و گذران سلولها سهم میگیرند و زندگی خود را در خود نگه میدارند؟ چگونه ژنهای موجود در هسته سلولهای جنسی خصایص ارثی را انتقال میدهند؟ سلولها با اجتماع خود به شکل بافتها و اندامها چطور به سر میبرند؟» (انسان موجود ناشناخته ترجمه دکتر پرویز دبیری ص ۴۲).
اینها هنوز نتوانستهاند معنای زندگی و حقیقت حیات را بفهمند یک نفر از علمای طبیعی میگوید: «احوال حیات در واقع مثل یک دریای دوردستی است که امواج آن از دور دیده میشود ولی از اسرار آن خبری در دست نیست».
یک نفر دیگر میگوید: «ما سلول را تجزیه و تحلیل میکنیم و تمام اجزاء آن را تشخیص میدهیم ولی میدانیم یک نیروی مرموز دیگری هم دارد که سبب قوام این اجزاء است اما چیست، نمیدانیم. میتوانیم تمام این اجزاء پراکنده را گرد هم آورده و صورت اول را تشکیل دهیم ولی از زنده نمودن آن عاجزیم».
آیا با یکچنین علم محدود میتوانیم همهچیز را بدانیم؟ آیا میدانیم در کرانههای آسمانهای بیکران و در شکم تاریخ زمین و در اعماق دریاهای پهناور چه خبر بوده؟ و چه هست و چه نیست؟
قطعاً نه! زیرا ما و معلومات ما محدودیم و قلمرو آن بسیار کم است.
باز هم به اعترافات دانشمندان توجه کنید:
فلاماریون میگوید: «ما فکر میکنیم اما همین فکر چیست؟ و راه میرویم ولی این عمل عضلات ما چیست؟ هیچکس آن را نمیداند. من اراده خود را یک قوه غیرمادی میبینم ولی در عین حال هر وقت اراده میکنم دستم را بلند کنم میبینم آن اراده غیر مادی من دست مرا که عضو مادی است حرکت میدهد این مطلب چطور صورت میگیرد و آن واسطهای که به توسط آن قوای عقلی من نتیجه مادی میدهد چیست؟ کسی پیدا نمیشود که جوابی از این سؤال بدهد. جواب دهید به من ای آقایان! لکن کافی است که من میتوانم دهسال از مجهولات سؤال کنم ولی شما هیچیک از آنها را نتوانید جواب داد». (قوای طبیعی مجهول فلاماریون).
شارت ریشیه استاد دانشکده طب فرانسه میگوید: در عین اینکه انسان باید علوم امروز را احترام زیاد بگذارد این موضوع را نیز حتماً باید معتقد باشد که علوم امروز هر قدر توسعه و صحت پید کند باز دائماً نواقص فاحشی دارد. و بعد مثالهای متعددی راجع به نقاط مجهول علوم امروز زده و میگوید: «اگر از یک فرد بربری یا یک دهقان مصری یا دهاتی روسی سؤال درباره معلومات او از جهان طبیعت بکنیم یک عشر مطالبی را هم که در کتابهای ابتدائی مینویسند، نمیداند و من میدانم روزی بیاید که علمای عصر ما در مقابل آنها مانند دهاتیها باشند در مقابل اساتید دانشگاه فرانسه». بعد تفصیل بیشتری میدهد درباره اینکه علوم ما چیزی جز ظواهر طبیعت نبوده و اسرار و رموز آن از ما مخفی است سپس اضافه میکند که: «بنابراین دانشمند حقیقی کسی است که در آن واحد هم جسور و هم متواضع باشد. یعنی متواضع باشد چون علوم ما اندک و ناچیز است و جسور باشد زیرا راه به سوی عوالم مجهوله در برابر ما باز است!» (مقدمه شارت ریشیه فرانسوی بر کتاب نمودههای روحی).
«سزاوار نیست ما تنها به علوم طبیعیه اکتفا کنیم بلکه ما باید به قوانین و نوامیس عالیه که نتیجه همین علوم طبیعیه است منتقل بشویم. اگر فیزیک به ما میآموزد که حرارت نتیجه حرکت اجزاء است قوانین کلیه، حقیقت حرکت و اقسام و کیفیات آن را که خود حرارت و نور مولود آن است تشریح و تعلیل میکند» (از فرانسوا باکون فلسفه نو ص ۷۶).
«افسانه سِرّ بزرگ (معمای خلقت) هنوز لاینحل است حتی نمیتوان مطمئن بود که این راز در آخر کار هم گشودنی باشد. آنچه تاکنون از کتاب طبیعت خواندهایم بسیار چیزها به ما آموخته است و ما به اصول زبان طبیعت آشنا شدهایم ولی با اینهمه میدانیم که در مقابل مجلداتی که خوانده و فهمیده شده هنوز از راه حل و کشف کامل خیلی دوریم» (از اینشتین، خلاصه فلسفه نظریه اینشتین صفحه ۱۱ ـ ۱۲). و امثال اینگونه اعترافات از دانشمندان زیاد نقل شده و بیشتر از آنچه نقل شد لازم نیست. حال با مطالعه این جملات باز هم سؤال میکنیم که قلمرو علوم طبیعی و منطقه نفوذ علوم حسی و تجربی محدود هست یا نه؟ مسلم جوابش مثبت است (زیرا قلمرو این علوم همان موجودات مادی است و روی این میزان نمیتوانند چیز غیر محدود را با ابزار محدود و طبیعی درک کنند. ما خدا و بلکه اصولاً ماوراء طبیعت را از قلمرو علوم طبیعی خارج میدانیم. و اصلاً ممکن نیست آنها را با مقیاس علوم طبیعی بسنجیم). و همانطوری که برای هریک از رشتههای علوم طبیعی ابزار کار مخصوصی درست شده که در رشته دیگر به کار نمیآید و همچنانکه دانشمندان متخصص هر رشته از این علوم حق قضاوت و اظهار نظر در همان رشته تخصصی خود را دارند، از این جهت تمام متفکرین معتقدند که مسائل عالیه فلسفی را نمیتوان با علوم طبیعی توضیح داد و تفسیر نمود زیرا قدرت توضیح و تفسیر آنها را ندارند فقط میتوانند سکوت اختیار کرده و به نفی یا اثبات آنها نظری ندهند.
اگوست کنت پایهگذار فلسفه تحققی (پوزیتیویسم) میگوید:
«چون ما از آغاز و انجام موجودات بیخبریم نمیتوانیم وجود موجود سابق یا لاحقی را انکار کنیم همچنانکه نمیتوانیم آن را اثبات کنیم. خلاصه اینکه فلسفه حسی به واسطه جهل مطلق در این قسمت از هر گونه اظهار نظری خودداری میکند. همینطور علوم فرعی که اساس فلسفه حسی است باید از قضاوت درباره آغاز و انجام موجودات خودداری کند. یعنی علم و حکمت خدا و وجود او را ما انکار نمیکنیم و بیطرفی خود را در میان نفی و اثبات حفظ مینماییم». (کلماتی در پیرامون فلسفه حسی).
آنچه را که علوم طبیعی ثابت میکنند و یا نفی مینمایند از مادیات و یا از خواص ماده است، و خداپرستان خدای خود را از ماده و عواض آن منزه میدانند بلکه او را آفریننده ماده میشناسند. لذا آنچه را که ابزار و اساس کار مادی به عنوان خدا معرفی کند در نظر خداپرستان خدا نیست.
پس این دلیلی که این آقایان برای نفی خدا آوردند در حقیقت پرده از روی کوتاهفکری خود برداشته و اعتراف به عجز خود نمودهاند. و این اشتباهی را که مرتکب شدهاند از آن جهت است که میخواهند خالق موجودات و آفریننده جهان هستی را زیر میکروسکوپ یا پشت تلسکوپ یا زیر آلات جراحی خویش مشاهده نمایند و البته انتظار نابجایی است زیرا اولاً خود این معلومات محدود است و نقاط تاریک و گوشههای مجهول آن بیشتر قابل مقایسه نبوده و ثانیاً قلمرو علوم طبیعی هم محدود به ظواهر طبیعت و آثار مادی موجودات میباشد. پس خوب است این جمله را پس بگیرند که: موجودات ماوراء طبیعت (خدا، ملک، روح و …) را چون علم ثابت نمیکند قبول نداریم.
شناختن موجودات:
برای شناختن هر موجودی (مادی یا غیر مادی) لازم است پی آثار او رفته و با شناختن آثار و یا اثری از آن به وجود آن موجود یقین پیدا کنیم زیرا اگر فرض کردیم موجودی در عالم هست ولی اثری ندارد قطعاً باید دانست که نمیتوانیم آن را بشناسیم چون خود موجود در منطقه مغز و فکر ما داخل نشده و مغز ما ظرف موجودات نمیشود. مثلاً اگر بخواهید جسمی را با چشم تمیز دهید و به وجود او پی ببرید اول چشم را به طرف آن موجود قرار داده شعاع نور بر آن میتابد و از مردمک چشم اشعه نورانی بر نقطه خاصی که موسوم به شبکیه است منعکس میگردد اعصاب بینایی آن را گرفته و به مغز میرسانند و در نتیجه شما آن موجود را میبینید. و همینطور صداها و احساس اشیاء بدینوسیله صورت میگیرد یا مثلاً اعصاب زیر جلد به وسیله تماسی که با اشیاء میگیرند اطلاعاتی به مغز داده و انسان درک میکند. پس روی این میزان ادراک یک جسم از راه اثر آن (رنگ، صوت، ضخامت، صلابت و …) میباشد.
این همه آثار صنعت و مظاهر قدرت و دلائل حکمت که سراسر جهان هستی را فراگرفته کافی نیست برای اینکه به وجود صانع حکیم و قادر آنها ایمان بیاورید در صورتی که شما برای شناختن بعضی موجودات به یک اثر از آن هم قناعت کرده و وجود او را ثابت میدانید. مثل اینکه برای اثبات این مطلب که در دههزار سال پیش جمعیتی در فلان نقطه از زمین دارای اوضاع و احوال چنین و چنان بودهاند به یک اثر اکتفا کرده یعنی یک کاسه چینی و یا سفالی زنگ زده که از زیر طبقات زمین به دست آمده برای ثبوت آن کافی است و حال آنکه هزاران آثار شگفتانگیز و حیرتزا را برای اثبات و شناختن خدا کافی ندانسته و میگویید با چشم ندیدیم یا با گوش نشنیدیم، زیر چاقوی تشریح مشاهده نکردیم. مگر موجودات عالم منحصر در محسوسات ما و یا آنچه که میبینیم میباشد؟!
در زمانهای پیش ممکن بود یک نفر دانشمند مغرور جواب مثبتی به این سؤال بدهد اما امروز که علوم مادی پیشرفت بیشتری کرده به هیچ متفکر باهوش اجازه نمیدهد که جواب مثبت بدهد بلکه باید جوابش صددرصد منفی باشد زیرا علم ثابت کرده که موجوداتی که در عالم قابل احساس نیستند به مراتب از آنچه تاکنون درک شده بیشترند و واقعاً معلومات در مقابل مجهولات حکم صفر را دارند برای نمونه اشارهای به چند مورد میکنیم:
۱ـ اتمی را که بیان کردیم با آن ساختمان مخصوص و با آن نیروی فوقالعاده برای هیچیک از حواس ما قابل درک نیست در صورتی که همه موجودات جهان طبیعت از اتم تشکیل یافته است. گفتار دانشمندان در گذشته درباره اتم از حدود تئوری و فرضیه تجاوز نمیکرد در عین حال کسی پیدا نشد که گفته آنها را انکار کند.
۲ـ محدوده امواج ارتعاشات نور که برای ما قابل درک است، در هر ثانیه از ۴۵۸ هزار میلیارد تا ۷۲۷ هزار میلیارد میباشد اما پایینتر و مافوق این مقدار هرچه در فضا از امواج ارتعاشات موجود است با چشم معمولی برای ما قابل درک و دیدن نیست.([۴۴])
۳ــ همین کره مسکونی ما یعنی کره زمین دارای حرکاتی است که از جمله آنها جزر و مدی میباشد که بر قشر زمین وارد میشود. و در اثر آن روزی دوبار طبقه رویین زمین در زیر پای ما به اندازه ۳۰ سانتیمتر بالا میآید ولی نه تنها حس نمیکنیم بلکه نشانهای هم که در ما به وجود این حرکت (جزر و مد) راهنمایی کند نیست.
۴ـ امواج صوت را فقط در فاصله ۳۲ مرتبه در ثانیه تا ۳۶ هزارمرتبه در ثانیه میتوانیم با گوش درک کنیم و بیشتر و کمتر از آن را هرچه هست با این گوش نمیتوانیم درک نماییم.
۵ـ این هوائی که اطراف ما را احاطه کرده است دارای وزنی است که فوقالعاده سنگین است به طوری که هر انسان به اندازه ۱۶ هزارکیلوگرم از آن را تحمل میکند. و همیشه تحت فشار عجیبی میباشد ولی چون این فشار در برابر فشار درونی بدن خنثی میشود برای انسان ناراحتکننده نیست و تا قبل از گالیله([۴۵]) این موضوع را کسی نمیدانست و بر همه مخفی بود و کسی تصور نمیکرد که هوا وزن و آن هم وزن سنگینی داشته باشد و حالا هم که از نظر علم ثابت است باز هم حواس ما آن را درک نمیکند.
۶ــ عدهای موجودات هستند که تعداد آنها به مراتب از انسان بیشتر است و با چشم غیرمسلح دیده نمیشوند (ویروسها و باکتریها) و شاید در اثر پیشرفت علم انسان پی به موجودات دیگری هم که اکنون مجهول است ببرد.
۷ــ این رنگهایی که حس میکنیم بر اثر امواج نور پیدا میشود یعنی نور آفتاب یا نورهای دیگر مرکب از رنگهای گوناگون است که روی هم تشکیل رنگ سفید را میدهند و چون به جسمی میتابد آن جسم قسمتهای مختلفی از رنگهای آن را در خود هضم کرده و بعضی از آن را هم برمیگرداند. آنچه برمیگردد همان است که ما میبینیم و از این جهت اجسام در تاریکی دارای هیچ رنگی نیستند. و از طرف دیگر اختلافات و تغییر رنگها نتیجه شدت و ضعف ارتعاش امواج نور است. به این معنی که اگر شدت ارتعاش در هر ثانیه به ۴۵۸ هزار میلیارد برسد رنگ سرخ را تشکیل و در ۷۲۷ هزار میلیارد رنگ بنفش را و پایینتر و بالاتر از این دو رنگهای فراوانی است که برای ما قابل درک نیستند ولی حدس زده میشود که بعضی حیوانات بعضی از آنها را ببینند.
پس نمیتوانیم محسوس نبودن چیزی را دلیل بر نبودن آن گرفته و با مجرد حس نکردن حق انکار نداریم کما اینکه قبل از کشف اتم یا موجودات ذرهبینی و یا قوه الکتریسته و یا قوه جاذبه و امثال اینها که دنیا را پر کرده کسی حق انکار آنها را نداشت، گذشتگان میگفتند: «عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود» البته عقل سالم و وجدان بیدار هم اجازه نفی و اثبات در یکچنین شرائط (محدودیت علوم بشر و اصولاً علوم طبیعی) را نمیدهد.
کامیل فلاماریون میگوید: «مردم در وادی جهل و نادانی زندگی میکنند و نمیدانند که این ترکیب جسمانی انسان نمیتواند او را به حقایقی رهبری کند و این حواس پنجگانه در هر چیز او را فریب میدهد و یگانه چیزی که انسان را به حقایق میرساند عقل و فکر و دقت علمی است». بعد اموری که حواس انسان از درک آنها عاجز است یکیک بیان کرده و محدودیت حواس انسان را یک به یک ثابت کرده و میگوید: «پس نتیجه این شد که عقل و علم امروزه ما حکم قطعی مینماید به اینکه قسمتی از حرکات ذرات و هوا و اشیاء و قوائی موجود است که ما نمیبینیم و نمیتوانیم به هیچیک از این حواس پنجگانه آنها را احساس کنیم. بنابراین ممکن است در اطراف ما اشیاء دیگری غیر از اینها موجود باشند و موجودات زنده و صاحب حیاتی وجود داشته باشند که ما نتوانیم آنها را احساس کنیم من نمیگویم هست بلکه میگویم ممکن است باشد زیرا نتیجه بیانات سابقه این شد که ما نمیتوانیم هرچه را احساس نکردیم بگوییم نیست پس وقتی به دلیل علمی کاملاً بر ما ثابت شد که این حواس ظاهره قابلیت ندارند همه موجودات را بر ما مکشوف سازند بلکه گاهی ما را فریب داده و خلاف واقع را به ما نشان میدهند نباید تصور کنیم که تمام حقیقت موجودات منحصر است به آنچه ما احساس میکنیم در صورتی که باید خلاف آن را معتقد باشید و بگوییم ممکن است موجوداتی باشند که ما نمیتوانیم آنها را احساس کنیم چنانکه قبل از اکتشاف میکروب کسی خیال نمیکرد میلیونها میکروب در اطراف هر جسمی موجود باشد و زندگی هر صاحب حیاتی میدان جولان آنها قرار گیرد. نتیجه اینکه این حواس ظاهره قابلیت این را ندارند که واقع و حقیقت موجودات را به ما نشان دهند و یگانه چیزی که دقایق علمی را کاملاً معرفی مینماید عقل و فکر ما است». (اسرار مرگ)
روش امام؟ع؟:
این روشی را که ما در جواب این دلیل انتخاب کردیم (علوم طبیعی بلکه اصولاً علوم بشری محدود بوده و موجودات منحصر در این محسوسات نبوده و آثار بزرگترین دلیل بر وجود صانع است) در کلمات و طرز استدلالهای پیشوایان دینی ما هم به چشم میخورد و ما برای نمونه یک روایت را از نظر خواننده عزیز میگذرانیم.
کلینی از دانشمندان عالیقدر شیعه است در کتاب اصول کافی باب «حدوث العالم و اثبات المحدث» روایتی نقل میکند از هشام بن حکم که در مصر شخصی به نام عبدالملک که منکر عالم آخرت (ماوراء حس) و ربوبیت پروردگار جهان هستی بود([۴۶]) مطالبی درباره امام صادق۷ شنیده به طرف مدینه حرکت کرده تا با آن حضرت۷ مصاحبهای (مناظره) انجام دهد وقتی که به مدینه رسیداطلاع یافت که حضرت به طرف مکه حرکت فرموده است. هشام میگوید ما هم در خدمت آن حضرت به مکه رفته بودیم. آن مرد آمد و با ما در هنگام طواف مصادف شد. و بعد از یک مناظره کوتاهی (که چون مربوط به بحث نبود از ذکرش خودداری شد) حضرت۷ ساعت ملاقات را بعد از تمام شدن طواف تعیین فرمود … (از اینجا از زبان خود هشام بشنوید) … فلما فرغ ابوعبد الله۷ اتاه الزندیق فقعد بین یدی ابیعبدالله۷ و نحن مجتمعون عنده فقال ابوعبدالله۷ للزندیق أتعلم ان للارض تحتاً و فوقاً قال نعم. قال فدخلت تحتها قال لا قال فمایدریک ماتحتها؟ قال: لاادری الا انی اظن ان لیس تحتها شیء! فقال ابوعبدالله۷ فالظن عجز لما لایستیقن. ثم قال ابوعبدالله۷ أفصعدت السماء؟ قال: لا. قال فتدری ما فیها؟ قال لا. قال عجباً لک لمتبلغ المشرق و لمتبلغ المغرب و لمتنزل الارض و لمتصعد السماء و لمتجز هناک فتعرف ماخلفهن و انت جاحد بما فیهن و هل یجحد العاقل ما لایعرف؟ قال الزندیق ماکلّمنی بهذا احد غیرک! فقال ابوعبدالله۷ أفانت من ذلک فی شک؟ فلعله هو و لعله لیس هو؟ فقال الزندیق و لعل ذلک. فقال ابوعبدالله۷ ایها الرجل لیس لمن لایعلم حجة علی من یعلم و لاحجة للجاهل یا اخا اهل مصر تفهّم عنی فانا لانشک فی الله ابدا. اما تری الشمس و القمر و اللیل و النهار تلجان فلایشتبهان و یرجعان قداضطرا لیس لهما مکان الا مکانهما فان کانا یقدران علی انیذهبا فلمیرجعا و ان کانا غیر مضطرین فلم لایصیر اللیل نهاراً و النهار لیلاً اضطرا والله یا اخا اهل مصر الی دوامهما و الذی اضطرهما احکم منهما و اکبر. فقال الزندیق صدقت. ثم قال ابوعبدالله۷ یا اخا اهل مصر ان الذی یذهبون الیه و یظنون انه الدهر ان کان الدهر یذهب بهم لم لایردهم و ان کان یردهم لم لایذهب بهم القوم مضطرون یا اخا اهل مصر. لم السماءمرفوعة؟ و الارض مرفوعة؟ لم لاینحدر السماء علی الارض؟ لم لاتنحدر الارض فوق طبقاتها؟ و لایتماسکان و لایتماسک من علیها. قال الزندیق امسکهما الله ربهما و سیدهما. قال فآمن الزندیق علی یدی ابیعبدالله۷ الحدیث.
… و پس از فراغ از طواف آن زندیق حضور امام ششم رسید و جلو آن حضرت نشست و ما هم گرد آن حضرت بودیم. امام۷ فرمود: تو میدانی که زمین زیر و رویی دارد؟ زندیق گفت آری. حضرت فرمود زیر زمین رفتهای؟ زندیق گفت نه. فرمود پس چه میدانی زیر زمین چیست؟ گفت نمیدانم ولی گمان میکنم زیر زمین چیزی نیست. فرمود: گمان اظهار عجز کردن است نسبت به چیزی که نتوانی به آن یقین یابی. امام۷ فرمود: به آسمان بالا رفتی؟ زندیق گفت نه. فرمود میدانی در آن چیست؟ گفت نمیدانم. فرمود: از تو عجب است که نه به مشرق رسیدی و نه به مغرب نه به زیر زمین فروشدی و نه به آسمان بالا رفتی و نه به آنجا گذر کردی تا بفهمی چه آفریدهای دارند و تو منکر هرچه در آنها است هستی. آیا خردمند چیزی را که نداند منکر آن میشود؟ زندیق گفت هیچکس با من جز تو چنین سخن نگفته است. امام فرمود پس تو در این شک داری! شاید که آن همان باشد و شاید هم نباشد؟ زندیق گفت شاید همینطور است. فرمود ای مرد کسی که نمیداند دلیلی بر شخص دانا ندارد و نادان که دلیلی در دست ندارد. ای برادر مصری از طرف من این مطلب را خوب بفهم که ما هرگز درباره خدا تردیدی نداریم مگر نمیبینی خورشید و ماه و شب و روز فرود شوند و بیاشتباه و کم و بیش برگردند ناچار و مسخر و مجبورند. جز مدار خود مکانی ندارند اگر میتوانستند میرفتند و برنمیگشتند. اگر ناچار نبودند، چرا شب روز نمیشود و روز شب نمیگردد. ای برادر مصری، به خدا مجبورند و ناچار و مسخرند که به وضع خود ادامه دهند و آنکه آنها را مسخر و مجبور کرده است از آنها کارش محکمتر و خودش حکیمتر و بزرگتر است. زندیق گفت درست میفرمایید. امام فرمود ای برادر مصری به راستی آنچه را شما بدان گرویدهاید و گمان میکنید که دهر و طبیعت است اگر دهر است که مردم را میبرد چرا آنها را برنمیگرداند؟ اگر آنها را برمیگرداند چرا نمیبرد؟ (چون دهر و طبیعت و تصادف کر و کور و فاقد شعور است و در کردارشان حکمتی نبوده و ترجیحی بین ایجاد و اعدام نمیفهمند و چون چنین است اگر این عالم ساخته تصادف و طبیعت کور و کر است باید در نظام عالم اختلال رخ دهد و چون نداده پس خالقی حکیم حاکم بر آن است). ای برادر مصری همه ناچارند و مجبور راستی چرا آسمان افراشته شده و زمین هموار و زیر پا نهاده شده؟ چرا آسمان بر زمین نمیافتد و زمین بالای طبقات آسمان فرود نمیرود؟ و به یکدیگر نچسبیده و کسانی که در آنها هستند به هم نمیچسبند؟ زندیق گفت خدا، پروردگار و بزرگتر آنها نگهشان داشته است. پس زندیق به دست حضرت مؤمن شد. تا آخر حدیث.
با توجه کامل به این حدیث و دقت در مضامین آن روشن میشود که حضرت صادق۷ چه روشی را در قانع کردن این شخص منکر ماوراء طبیعت و ربوبیت خداوند پیش گرفتند. ابتدا حضرت او را معترف فرمود به اینکه موجودات منحصر در محسوسات (ظاهر این زمین و ظاهر این آسمان) ما نیست. در مرحله دوم معلومات بشری از حدود ظواهر مادیات تجاوز نکرده است. در مرحله سوم این نظمی که در عالم مشاهده میکنیم بزرگترین راهنما و نشانههایی هستند که دلالت بر وجود آفریدگار آنها دارند و آثاری میباشند که وجود صانع حکیمی را اثبات مینمایند. و چون روش استدلال بسیار محکم و غیرقابل انکار است آن مرد ایمان آورد؛ زیرا وجدان بیدار و عقل سالم اقتضاء میکند که در مقابل منطق صحیح و دلیل مسلم حسی اعتراف به این واقعیت بکند، به اینطور که درست است که من خدایم را نمیبینم و یا اینکه ابزار علوم مادی و اصول تجربی، خدا را به ما نشان نمیدهند، ولی با توجه به این سه مقدمه ناچارم که به وجود خدا اعتقاد ورزم و چنین انتظاری هم نداشته باشم. چون او خالق جهان طبیعت و موجودات میباشد و هرگز ممکن نیست او را و کلیةً ماوراء طبیعت را محدود به اصول تجربی و علوم طبیعی کنیم زیرا قلمرو این علوم و اصولاً حواس ما محدود است.
یک بیان لطیف:
امام صادق۷ درباره محدودیت حواس انسان یک بیان لطیف و زیبایی دارد که نباید از ذکرش خودداری کرد؛ قال۷ ابن آدم لو اکل قلبک طائر لمیشبعه و بصرک لو وضع علیه ابرة لغطاه ترید انتعرف بهما ملکوت السموات و الارض ان کنت صادقاً فهذه الشمس خلق من خلق الله فان قدرت انتملأ عینیک منها فهو کماتقول. (کافی).
دلیل دوم:
با مسلّم بودن علل طبیعی و حاکمیت قوانین لایتغیر بر عالم هستی جای اعتقاد به خدا نمیماند!
این آقایان منشأ خداپرستی و علت پیدایش عقاید مذهبی را بیاطلاعی انسان از قوانین طبیعی و علل پیدایش موجودات میدانند. و روی همین زمینه میگویند اگر ما توانستیم علل طبیعی موجودات را پیدا کنیم و اعتراف به قوانین طبیعی کردیم دیگر نمیتوانیم به موجودی فوق آن علل به نام خدا معتقد شویم زیرا مسلم است که علل و قوانین طبیعی در عالم مؤثرند و همه حوادث و موجودات جهان هستی محکوم قوانین لایتغیر میباشند از این نظر دیگر جای اعتقاد به قدرتی فوق طبیعت و مؤثر دانستن عللی فوق علل طبیعی باقی نمیماند.
فرید وجدی در کتاب علی اطلال المذهب المادی جلد اول ص ۴۲ مینویسد: دکتر بخنر آلمانی در کتاب قوه و ماده میگوید: «کسانی که به وجود قوه آفرینندهای خارج از ماده و طبیعت قائل هستند و میگویند او عالم را از ذات خود یا از عدم آفریده است مطلبی بر خلاف اصول اساسی علوم طبیعی که بر پایه تجربه واقع شده است میگویند».
کارمیل فلاماریون در کتاب خدا در طبیعت ص ۱۱۲ مینویسد: ملسکوت (یکی از مادیها) میگوید: «اگر یک موجود معین و مشخص ماده را از نظر خاصی تحت تسلط درآورد و بر آن حکومت کند در آن موقع قانون لزوم طبیعت از بین میرود و هر اثری نتیجه اتفاق و به عبارت دیگر نتیجه یک اراده خودسرانه میگردد».
فرید وجدی در دائرةالمعارف خود (ماده اله) مینویسد: هودسن نتل (یکی دیگر از مادیها) میگوید: «هرچه در عالم هستی است از ذرات پراکنده در فضا گرفته تا عقل انسان همه محکوم قوانین لایتغیر هستند بنابراین آفریدگاری در جهان نیست».
این بود نمونهای از کلمات این دسته از مادیها.
پاسخ:
خود این دلیل دارای چند قسمت است که به طور اجمال جواب هر یک را میدهیم:
۱ــ منشأ ایمان به خدا عدم اطلاع بر قوانین طبیعی است.
این قسمت را اجمالاً در صفحه @ اشاره کرده و به جواب اجمالی آن هم پرداختیم، ولی اینک بحث را دومرتبه آغاز میکنیم.
منشأ خداپرستی:
این دانشمندان دانسته یا ندانسته بزرگترین تهمت را به خداپرستان میزنند. زیرا منطق خداپرستان اینطور نیست آنها هم مانند همه افراد دیگر از انسانها حتی دیوانهها بلکه حتی حیوانات معترف به قانون علیت بوده و عمومیبودن آن را در همه جریانات و حوادث جهان هستی مسلّم میدانند. در کلمات پیشوایان دینی و کتب مقدسه آسمانی مخصوصاً قرآن مجید مردم را متوجه به علل طبیعی اشیاء و قانون علیت در همه موجودات مینمایند مثلاً و تری الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج (زمینی را که میبینی خشک و افسرده است پس چون باران بر روی آن میفرستیم جنبش و حرکت نموده و برویاند از هر گیاه نر و مادهای که خوشنما باشد. سوره حج آیه ۴). و یا این آیه شریفه: الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحاباً فیبسطه فی السماء کیف یشاء و یجعله کسفاً فتری الودق یخرج من خلاله (خدایی که میفرستد بادها را تا برانگیزاند ابر را و سپس پهن گرداند آنها را در آسمان آن طوری که خواست او است و بعد ابرها را قطعه قطعه میگرداند. پس میبینی باران را که از خلال آنها بیرون میآید. سوره روم آیه ۴۷). در آیه اول روییدن گیاهان و تغییر زمین را معلول باران و آب معرفی کرده و در آیه دوم اشاره به علت حرکت ابر به سوی آسمان شده که وزش بادها است و همچنین اشاره به علت طبیعی بارش باران روی حسابی منظم و خاص فرموده و نشانه قدرت و عظمت و شناسایی خدا دانسته و سلسله علل طبیعی را وسیله معرفت و شناختن او میداند.
آری فرق خداپرستان با مادیها این است که مادیها میگویند با اعتراف به قوانین طبیعی جای اعتقاد به خدا باقی نمیماند! ولی خداپرستان میگویند ما از همین طریق (شناختن علل و قوانین طبیعی) به خدای خود ایمان میآوریم. زیرا ما این علل و عوامل طبیعی و قوانین مسلمه و لایتغیر در طبیعت را متکی به یک قدرت غیبی و ماوراء طبیعی دانسته و معتقدیم که پدیدآورنده آنها همین قدرت (خدا) میباشد.
عقل سالم به بشر اجازه نمیدهد که با خود گمان کند که اگر روزی بشر موفق شد به کشف اسرار جهان آفرینش و با نوک قلم علم همه رموز را شکافت و به علل طبیعی موجودات آشنا شد دیگر از ایمان به خدا بینیاز است و جایی برای این اعتقاد نمیماند زیرا خداپرستان معتقدند که هرچه علم پیشروی کند شناختن خدا برای افکار بشری آسانتر و جاده خداپرستی صافتر خواهد شد. بشر در گذشته از یک برگ گل جز ظاهری رنگین و معطر چیز دیگری نمیفهمید و از خود جز پوست و استخوان چیزی دیگر درک نمیکرد و از جهان پهناور هستی جز محیط محدود زندگی خود چیزی را ندیده بود و خلاصه از رموز شگفتانگیز خلقت کاملاً بیاطلاع بود. اما امروز با پیشرفت این علوم اندر دل هر ذره رازی جسته و در هر برگ گلی صدها رمز نهفته میبیند. بنابراین نه تنها پیشرفت علوم با خداشناسی منافات نداشته بلکه بهترین طریق و وسیله خداشناسی است. و به همین جهت در کلمات بزرگان دین و کتابهای آسمانی بشر را دعوت به تفکر در موجودات مادی کرده و کسانی را که از این مطالعه لذتبخش سرباز میزنند سرزنش نمودهاند.
فرید وجدی در دائرةالمعارفش (جلد اول صفحه ۵۰۳) مینویسد: نیوتن در ضمن سخنان مبسوطی در اینباره میگوید: «ما با مطالعه گوش میفهمیم که سازنده آن قوانین مربوط به صوت را کاملاً میدانسته و سازنده چشم از قوانین پیچیده مربوط به نور و رؤیت کاملاً با خبر بوده و از مطالعه نظم افلاک پی به آن حقیقت بزرگی که آنها را بر طبق نظم مخصوصی اداره میکند میبریم».
مونت نتل در دائرةالمعارف خود چنین مینویسد: «اهمیت علوم طبیعی تنها از این نظر نیست که عقل ما را سیر میکند. بلکه اهمیت آن بیشتر از این جهت است که عقل ما را به اندازهای بالا میبرد که عظمت خدا را درک میکنیم و ما را به احساسات اعجاب و اجلال ذات او زینت میدهد».
عقل سالم کجا به بشر اجازه میدهد که حتی ساختمان کوچک خانه خودش را مولود تصادف بیشعور و طبیعت بیعقل و فاقد اراده بداند در حالی که میبیند هزاران دست با عقل و اراده و فکر در کار بوده تا ساختمان به این کوچکی درست شده است. در این صورت آیا میتواند با مشاهده این عالم پهناور و دیدن آثار علم و قدرت و فکر و اراده در نظام حیرتآور جهان آفرینش باز هم تصادف کور و کر و علل طبیعی فاقد اراده و عقل را طراح و سازنده این سازمان عظیم بداند؟! آری ندای درونی و وجدان بیدار همراه قضاوت عقل سالم با آشنا شدن به علل طبیعی موجودات پی به وجود خدا و مبدء علم و قدرتی فوق آنها میبرد.
پس روشن شد که این آقایان چه تهمت ناروایی را به خداپرستان زدهاند. و روی این میزان باید گفت سرچشمه ایمان و منشأ خداپرستی عقل بشر و فکر و علم بوده نه جهل او. ولی مادیها عکس این علت را گرفته و خود علت واقعی را رها کردهاند. و ما معتقدیم هرقدر علم قدم فراتر گذارد و عقل و فکر بشر کاملتر گردد خداشناسی هم به همان اندازه تکامل یافته و طرز این شناسایی هم صحیحتر و کاملتر خواهد شد.
نمونهای از این حقیقت:
چون گفتیم در کلمات پیشوایان مذهبی ما این طریق را (توجهدادن به علل طبیعی) وسیله خداشناسی معرفی کردهاند به یک نمونه از آن اشاره میکنیم:
کلینی در اصول کافی کتاب توحید مینویسد: قال هشام فکان من سؤال الزندیق ان قال: فما الدلیل علیه؟ فقال ابوعبدالله۷: وجود الافاعیل دلت علی ان صانعاً صنعها الا تری انک اذا نظرت الی بناء مشید مبنی علمت ان له بانیاً و انکنت لمتر البانی و لمتشاهده؟ قال: فما هو؟ قال: شیء بخلاف الاشیاء الخبر. (هشام به سخنان خود ادامه میدهد. آن مرد زندیق بر پرسشهای قبلی خود افزود که: چه دلیلی بر وجود خدای یگانه است؟ امام۷ فرمودند وجود افعال دلیلی است که سازندهای آنها را ساخته آیا نمیبینی که هرگاه به ساختمانی نگاه کنی و آن ساختمان را محکم و ساختهشده ببینی فوراً متوجه سازنده و بنّای آن میشوی؟ گرچه خودت بنّا را ندیده و مشاهده نکردهای! زندیق گفت حقیقت آن خدا چیست؟ امام۷ فرمود: چیزی است بر خلاف همه موجودات). کاملاً دقت کنید با توجهدادن حضرت این شخص مادی را به یک علت طبیعی و بیدارکردن وجدان خوابیده او را و اینکه قانون علیت عمومیت دارد و روی این میزان پس عالم به این پهناوری هم دارای آفرینندهای است حکیم و با اراده اگرچه او را نبینی … و علاوه این قدرت و نیرو و این صانع عالم موجودی است بر خلاف تمام این جهان مادی و علل طبیعی. (و میتوان این بیان را به صورت یک فرمول درآورد که قابل تردید نباشد همانطوری که: ۸ = ۴ + ۴ قابل شک نیست و آن فرمول این است که: این عالم مصنوع بوده و دستگاهی است که ساخته شده + و هر مصنوعی صانع و هر بنائی سازندهای غیر از خود لازم دارد = پس برای عالم صانع و آفرینندهای است بر خلاف آن) و خداپرستی که چنین طرز تفکری دارد میداند که دستگاه منظم خلقت معلول تصادف نخواهد بود.
داروین میگوید:عقل رشید و فکر سلیم کمترین شبههای ندارد که محال است این جهان پهناور با اینهمه آیات روشن و شواهد متقن با اینهمه نفوس ناطقه و عقول مفکره در اثر تصادف و اتفاق کور و نادان به وجود آمده باشد زیرا تصادف نابینا قادر نیست نظام منظم به وجود آورد و سازمان حکیمانهای بیافریند. به نظر من این بزرگترین برهان بر وجود خداوند است. من از براهین دیگری که میتواند خداوند جهان را اثبات نماید بحث نمیکنم زیرا ممکن است تنها همین برهان بسیاری از اهل فضل و تحقیق را قانع نماید». (اصل الانواع صفحه ۲۶).
در ماه اکتبر ۱۶۰۹ ستارهای بسیار درخشان در آسمان ظاهر شد. ظهور این ستاره تشویشی در بین دانشمندان نجومی ایجاد کرد چون با نظم کواکب مخالف به نظر میرسید و تا آن روز هم کواکب متغیره مورد توجه واقع نشده بودند. از این جهت بعضی با نظریه تصادف و اتفاق وجود این ستاره را توجیه کرده و برخی با نظریههای دیگر خود را قانع میکردند. در همین ایام روزی داستانی در خانه کپلر دانشمند معروف فلکی اتفاق افتاد که ذکر آن بیمناسبت نیست. «دیروز هنگامی که در بحر تفکر غوطهور شده بودم ناگهان مرا برای صرف غذا دعوت نمودند. زن جوان من در روی میز یک ظرف سالاد قرار داد. من به او گفتم: آیا باور میکنی اگر از بدو خلقت عالم تا به حال ظرفهای فلزی، برگهای کاهو، دانههای نمک، قطرات روغن و سرکه و قطعات تخممرغهای پخته از هر طرف بدون نظم و ترتیب در فضا منتشر باشند، تصادف و اتفاق بتواند آنها را با یکدیگر مخلوط نموده و از اختلاط آنها چنین سالادی را ترتیب دهد؟ همسرش جواب داد به طور یقین علاوه بر اینکه به این خوبی نمیتوانست سالادی آماده کند بدین مطبوعی هم آن را نمیتوانست تهیه نماید». (خدا در طبیعت صفحه ۱۵۸). فکر عمیق کپلر و این سؤال او از همسرش به او اجازه نمیداد که ظهور این ستاره را به طور قطع معلول تصادف بداند. البته بعداً این مشکل حل شد و معلوم گشت یک قسم از کواکب در تغییر صورت میباشند.
سرچشه ایمان:
من نمیدانم این آقایان واقعاً نمیدانند (پس بسیار کماطلاعند و در مورد بیاطلاعی اظهار نظر غلط است) و یا دانسته و خود را به نفهمی میزنند (که در این صورت سوء نیت و اعمال غرض در تحقیقات علمی کاری است خطا).
چرا برای سرچشمه ایمان و منشأ خداپرستی بیاطلاعی انسان را از علل طبیعی معرفی میکنند؟ مگر اینها تاریخ را ندیدهاند و اگر خود را فراموش کردهاند به حالات ملل گذشته و فعلی توجهی کنند و به توسط حفاریها (زمین شکافی) از روحیات و اوضاع ملتهای قبل تاریخ اطلاع پیدا کرده آنوقت دراینباره اظهار نظر نمایند.
برای اینکه مطالعه در تاریخ (از اولین دوران آن) و در حفاریها این مطلب را مسلم میکند که در بین تمام افراد انسانی از غنی و فقیر و عالم و جاهل مترقی و وحشی خلاصه هر کسی را که میتوانیم انسان بخوانیم یک حقیقت مطلقی حکومت میکرده و همه خود را تحت نفوذ آن احساس میکردهاند.
این حقیقت مطلق اعتقاد به یک قدرت مافوق قدرتهای بشری و توجه به یک مبدء عالیتر از طبیعت میباشد. و موقعی که سرچشمه این اعتقاد را بررسی میکنیم متوجه یک نیروی درونی و یک غریزه ذاتی میشویم که در همه انسانها به طور یکنواخت حکومت میکند این غریزه ذاتی که به عنوان فطرت نامیده میشود از اعماق دل آدمی انسان را وادار به خضوع در مقابل قدرتی فوق قدرتها و مبدئی بالاتر از جهان هستی میکند. اگر این فطرت از پیرایههای فلسفی و علمی و تبلیغات سوء مادیگری محفوظ بماند قهراً متوجه آن موجود که «خدا» نامیده میشود شده و او را حاکم بر جهان هستی و دنیای محسوس خود که خودش هم جزئی از آن است مییابد. البته چون بشر در دنیا به خودش واگذاشته شده و مختار است: در انتخاب معبود هم مختار است. روزی که فکرش رشد نکرده بود به سنگ و چوب کمکم به اجداد و آباء و بعد به آسمان و خورشید و موقعی هم که فکرش کاملاً رشد کرد به خدای یگانه و بزرگ سر تسلیم فرود آورده است. فروید، جامعهشناس معروف و صاحب فرضیهای که بعدها به صورت مکتبی درآمد و بنای فرضیه خود را فروریختگی امیال جنسی قرار داد موقعی که بومیان جزیره «استرالیا» را جزء ملل کاملاً وحشی و آدمخواران میشمرد در پیرامون عقیده آنها به موجودی به نام توتم (این واژه توسط محقق انگلیسی جی.لونگ در سال ۱۷۹۱ از زبان سرخپوستان شمال آمریکا به صورت توتام اقتباس شد) چنین مینویسد: «توتم (که شکلی از اعتقاد به مبدء است) بدواً جدّ اصلی و نخستین قبیله و بعداً روح محافظه و کمککار آن به شمار میرود که به آنها حکمت و حل معماها و مشکلات را الهام میکند و در موقع خطر، کودکان (اهل قبیله) را میشناسد و آنها را پناه میدهد از این رو فرزندان یک توتم در تحت وظیفه مقدسی که در صورت عدم انجام و سرپیچی از آن سخت از جانب توتم کیفر خواهند دید قرار دارند». (روانکاوی ص ۱۹).
محمد فرید وجدی دانشمند مصری در دائرةالمعارف (ماده وثن صفحه ۶۲۹) مینویسد: «اعتقاد به مبدء همراه به وجود آمدن انسان متولد شد». و باز در چند سطر بعد مینویسد: «هرچه بیشتر (به وسیله حفاری و زمینشکافی) در بقایای پیشینیان جستجو میکنیم میبینیم وثنیت و بتپرستی هویداترین مدرکات و معقولات آنها است».
دلیل دیگری که میتوانیم بر فطریبودن ایمان و غریزیبودن خداشناسی ذکر کنیم این است که انبیاء عظام: همیشه مردم را دعوت به خدای واحد میکردند. و هیچوقت و در هیچ زمانی سابقه ندارد که آنها را دعوت به عبادت خدایان کرده برای مردم وجود خدا را ثابت کنند، بلکه آنها را آشنای با خدای حقیقی و آفریننده بزرگ هستی میکردند و آنها را از عبادت مخلوقات بازمیداشتند. اولین کلمهای را که پیغمبر ما محمد بن عبدالله۹ برای مردم آورد و آنها را دعوت به آن میکرد این بود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا این جمله دارای دو جنبه است یکی جنبه نفی خدایان و دیگری جنبه اثبات خدای واحد و جالب اینکه جنبه نفی مقدم بر جنبه اثبات است.
البته یکی از مشکلات این جادهپیمایی انسان همین است که در مصداق خدا اشتباه میکند. از طرفی هم خود را ناچار میبیند که ندای درونی خود را اجابت کند. لذا هر موجودی که جلب توجه او را نموده فوراً او را خدا میداند. حافظ میگوید:
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها | ||
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها | ||
ولی رفع این مشکلات به دست با کفایت انبیاء و اولیاء: شد و آنها مردم را از پرستش موجودات و مخلوقات بازداشته و خدای واقعی را به مردم معرفی میکنند.
علی۷ میفرماید: فبعث الله فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول.
اگر افتاد در کارم به راه عشق مشکلها | ||
خوشم کاندر کف ساقی سحر حل معما شد | ||
قرآن هم منشأ دینی و سرچشمه ایمان را فطرت معرفی میکند: فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون.
اینشتین متفکر نامی غرب میگوید: «حس دینی جهانی قویترین و شریفترین سرچشمه تحقیقات علمی است. دیانت من عبارت از ستایش ناقابل نسبت به روح فایق لاحدی است که خود را ظاهر میسازد تا بتوانیم او را با مشاعر ضعیف خود درک کنیم. آن ایمان عمیق درونی و وجود یکچنین قدرت شاعر فایق که خود را در جهان غیر قابل درک ظاهر کرده اعتقادات ما را نسبت به خدا را تشکیل میدهد». (ارتباط انسان-جهان)
ژانژاکروسو میگوید: «راه خداشناسی منحصر به عقل و شکوک و توهمات او نیست بلکه شعور فطری بهترین راهی است برای اثبات این موضوع». (ارتباط انسان-جهان).
حضرت حسین۷ در دعای عرفه میفرماید: اوجبت علیّ حجتک بان الهمتنی معرفتک حجت خود را بر من تمام کردی به همینکه شناسایی خودت را از درون دل به من الهام نمودی و علی۷ میفرماید: و فاطرهم علی معرفة ربوبیته (خدا سرشت مردم را بر شناسایی خود قرار داده است).
در مکتب تشیع: نشریه سالیانه (اردیبهشت ۱۳۳۸ ـ شوال ۱۳۷۸) مقالهای را از یک مجله پاریسی مورخ اکتبر ۱۹۸۵ (آبانماه ۱۳۲۷) تحت عنوان حس دینی یا بعد چهارم روح انسانی نوشته تانهگیدوکهنهتن، ترجمه و اقتباس آقای مهندس بیانی نقل میکند که به یک قسمت آن اشاره میکنیم:
طی دو قرن مردم باختر گمان میکردند که فقط به مدد نبوغ بشر میتوان تمام مسائل حیات اجتماعی و فردی را حل کرد. یا دست کم میتوان گفت که علوم تجربی و دستگاههای بزرگ فلسفی مبتنی بر آن علوم مانند «پوزیتویسم» (فلسفه تحقق) یا «مارکسیسم» چنین امیدی را تجویز میکرد. ولی شکست کلی یا جزئی این دستگاههای فلسفی، جهات وحشتآور برخی از ترقیات علمی و عجز علم از حل کامل تمام مسائل انسانی، اکنون دنیای مغرب را پس از یک بحران یأسآمیز و مشاهده حزنآور نتایج غیرمعقول و غیرقابل قبول به پرسش و بررسی مجدد درباره ارزشهای دینی وادار کرده است. معذلک شکست ساینتیسم([۴۷]) یا هر دستگاه فلسفی دیگر فقط یکی از علل خارجی این رویداد است. این امر میتواند پریشانی دنیای جدید مغرب را توجیه کند ولی برای بیان علت احتیاج مبرم بشر به نظم و همآهنگی، و سبب تشنگی عقل به اطلاق و کلیت در عالم منطق و احساس، کافی نیست. و به طریق اولی نمیتواند چگونگی اخلاص در ایمان بشر را به یک اصل عالی که به اقتضای طبیعتش وراء جهان آزمایش طبیعی قرار دارد بیان نماید پس سرچشمههای حس دینی چه میتواند باشد؟
در قرن حاضر پیشرفتهای علوم درباره تجربه دینی منجر به اکتشافاتی شده است که به سبب اهمیت آنها میتوان هماکنون درباره مسأله مورد بحث نتایج طراز اولی به دست آورد. از طرفی تاریخ به اتکاء تعداد معتنیٰبه اسناد و مدارک جدیدی که توسط دانشمندان جامعهشناسی و باستانشناسی و مردمشناسی جمعآوری شده است، حس دینی را به سبک تازهای تجزیه و تحلیل میکند که با توجیهات سابق کاملاً مغایر است.
@مقدار یک پاراگراف خوانده نمیشود ص۱۳۰ نسخه فتوکپی از روی اصل@
حس دینی یکی از عناصر اولیه ثابت و طبیعی روح انسانی است. اصلیترین و ماهویترین قسمت آن به هیچیک از رویدادهای دیگر قابل تبدیل نیست، بلکه نحوه ادراک از فطرت و وراء عقل است که یکی از چشمههای آن از ژرفای روان ناخودآگاه فوران میکند و نسبت به مفاهیم زیبایی (مربوط به هنر) و نیکی (مربوط به اخلاق) و راستی (مربوط به علم)، مفهوم دینی یا به طور صحیحتر مفهوم مقدس، مقوله چهارمی است که دارای همان اصالت و استقلال سه مفهوم دیگر است: عن محمد بن حکیم قال قلت لابیعبدالله۷ المعرفة من صنع من هی؟ قال۷: من صنع الله لیس للعباد فیها صنع (الکافی).
فطرت خوابیده:
اینکه گفتیم نیروی فطرت در زوایای قلب و اعماق دل و روان، انسان را به طرف خدا میکشاند موقعی است که فطرت پاک و بیآلایش باشد و یا به بیان روشنتر به خواب نرفته باشد. زیرا این حقیقت قابل انکار نیست که شرایط مختلفه یعنی محیط، تربیت، تبلیغات و سایر عوامل در تأثیرگذاری بر فطرت نقش مؤثری را ایفا میکنند. @مقداری خوانده نمیشودص۱۳۱@ رسولخدا۹ میفرمایند: کل مولود یولد علی الفطرة الا ان ابواه یهودانه و ینصرانه … ولی در بعضی شرایط است که فطرت به خواب رفته و متوجه خدا نیست و اینجا است که احتیاج به تازیانهای دارد که با نواختن آن بر پیکر فطرت خوابیده دومرتبه جان در آن دمیده شود. این تازیانه همان ضعف انسان است در مقابل قدرتهای طبیعی (زلزله، طوفان و …) هنگامی که خود را در مقابل قدرتهای طبیعی مقهور یافت و به تمام معنی خود را بیچاره دید و ملجأ و پناهی در وسایل مادی نیافت و امیدش از جهان هستی یکسره قطع شد، فطرت از خواب برخاسته و با توجه به اینکه بیچارگی انسان حکایت از قدرت خالق او میکند او را با نیروی فوقالعادهای مرتبط کرده و دست انسان را به دامان کسی میاندازد که قدرت او فوق قدرتهای مادی بوده و او را یگانه مقتدر و حاکم بر جهان طبیعت معرفی میکند.
این قدرت بیپایان همان خدا است که بر جان جهان مسلط بوده و تمام قدرتها از سرچشمه قدرت او به وجود آمدهاند. در تاریخ و بلکه در دوران زندگی با اشخاصی برخورد کردهایم که هنگام قدرت و عظمت ازخدا غافل و هنگام شکست و ناتوانی و گرفتاری در تنگنای ناملایمات با رغبتی شگرف متوجه به مبدء لایتناهی گشته و از جان و دل به پرستش او میپردازند.
قرآن اشاره به این حقیقت کرده و میگوید: و اذا مس الانسان ضر دعا ربه منیباً الیه. (هرگاه ضرری متوجه انسان گشته خدای خود را میخواند و به طرف او باز میگردد).
باز به کوچه هوس طفل مذاق مدعی | ||
بیادبانه میرود سیلی روزگار کو؟ | ||
ماکس مولر میگوید: «احساس غیرمتناهی موجب تولد عقیده و دین میگردد». روایات هم طرز تفکر ائمه و پیشوایان دینی ما را نشان میدهد که خداشناسی و ایمان، دارای ریشه فطری و حس روانی بوده و خوف از خطرات و احساس ضعف، محرک فطرت خوابیده میباشد.([۴۸]) و برای نمونه یکی از آنها را از نظر خوانندگان عزیز میگذرانیم:
قال رجل للصادق۷ یابن رسول الله دلنی علی الله ما هو؟ فقداکثر علیّ المجادلون و حیرونی فقال له ابوعبدالله۷: هل رکبت سفینة قط؟ قال نعم قال۷ و هل کسرت بک حیث لاسفینة تنجیک و لاسباحة تغنیک؟ قال نعم قال۷ فهل تعلق قلبک هنالک ان شیئاً من الاشیاء قادر علی انیخلصک من ورطتک؟ قال نعم قال الصادق۷ فذلک الشیء هو الله القادر علی الانجاء حیث لامنجی و علی الاغاثة حیث لامغیث (معانی الاخبار).
[دقت کنید] مردی به امام صادق۷ عرض کرد مرا به خدا راهنمایی کن که چه چیز است؟ عدهای با من مجادله کرده و مرا سرگردان مینمایند. [راه خداشناسی چیست؟] حضرت فرمود: آیا تا به حال در کشتی نشستهای؟ گفت آری. فرمود: تا به حال شده که کشتی تو در میان امواج آبهای دریا بشکند و کشتی دیگری برای نجات تو نبوده و شناوری هم برای خلاصی تو نباشد؟ گفت آری چنین حادثهای برایم رخ داده است فرمود: هنگامی که امیدهای طبیعی و انتظارت از وسایل مادی قطع شد آیا قلبت به یک موجودی که فوق قدرتهای مادی باشد متوجه شده است که بتواند تو را از ورطه هلاکت نجات دهد؟ گفت آری حضرت فرمود همین موجود مافوق موجودات و همین قادر بر نجات تو و همین فریادرسی که جز او فریادرس و نجاتبخشی تصور نمیکنی خدا است. ببینید امام۷ با نشان دادن یک صحنه از بیچارگی و ضعف انسان در مقابل قوای مادی و بیدارشدن فطرت خوابیده انسان و اینکه توجه به خدا از اعماق دل آدمی انجام میگیرد این حقیقت را ثابت فرمود که توجه به خدا فطری بوده یا روشنتر احساس وجود مبدء و پشتیبان نهایی، از غرائز ذاتی و خصوصیات روانی و پدیدههای روحی بشر بوده و به علاوه در برخورد با حوادث خوفناک که امیدهای مادی را قطع میکند، بزرگترین محرک فطرت خوابیده میباشد.
در خاتمه این بحث دانستن این موضوع لازم است که نباید حساب فطرت را با عادات و رسوم یکی فرض کرد و همانطوری که در اثر تبلیغات و شرایط محیط عادت و رسمی در میان ملتی به وجود میآید فطرت هم معلول تبلیغات و شرایط محیط بوده و جمعیتی که تحت این شرایط و تبلیغات قرار نگرفتهاند فطرت را احساس نخواهند کرد؛ زیرا عادات و رسوم اصولاً متغیر و ناپایدار بوده و ممکن است با عوض شدن شرایط و یا عوامل ضد آن عادات و رسوم آنها از بین رفته و یکدسته از عادات دیگر جای آنها بنشیند؛ اما فطرت یا به عبارت صحیحتر غریزه خداپرستی جزو ذات انسانی بوده و بستگی به هیچ شرط از شرایط مادی ندارد همانطور که گرسنگی تابع هیچ شرطی نیست به مجرد گرسنهشدن انسان میل به غذا دارد در هر کجای دنیا که باشد و هرگونه تبلیغاتی که بر علیه گرسنگی و نفی آن بشنود ابداً در او مؤثر نیست، فطرت هم چنین میباشد. اما در ضعف و شدت تأثیر، آن عوامل و شرایط مؤثر هستند ولی در طرف مقابل فطرت، یعنی انحراف از قلمرو مستقیم این غریزه، وضع، استثنائی و ناپایدار بوده و موقتی میباشد.
این بود جواب قسمت اول از دلیل دوم «منشأ خداپرستی به خدا عدم اطلاع بر قوانین طبیعی است»، اما قسمت دوم از دلیل:
۲ـ وقتی که ثابت شد قوانین طبیعی در عالم هستی مؤثرند دیگر به خدا احتیاج نیست! دانشمندان مادی با این قسمت از دلیل خود میخواهند بگویند: اعتقاد به علل طبیعی با اعتقاد به وجود خدا جمع نمیشود زیرا با هم متضاد بوده و باید یکی از این دو را انتخاب کرد و وقتی که ما ثابت کردیم که فقط قوانین طبیعی و علل مادی در جهان هستی مؤثرند دیگر به خدا احتیاجی نیست.
یک اشتباه بزرگ:
اینها گمان میکنند «خدا» یعنی یک موجود قادری که در خارج از طبیعت قرار گرفته و بیگانه به تمام معنی است. و این جهان طبیعت تحت یک عده شرایط و قوانین منظم در گردش است. ولی گاهی اوقات اعمالی از خدا سرزده که موجب میشود قانون لزوم طبیعت از بین رفته و هر اثری نتیجه اتفاق و به عبارت دیگر نتیجه یک اراده خودسرانه میگردد. (همانطوری که ملسکوت میگفت).
پس بنابراین اعتقاد به وجود خدا مستلزم بینظمی در جهان هستی بوده و چون نظم معین و قوانین مسلمی بر جهان طبیعی حکومت میکند پس خدایی وجود ندارد.
باز از کلمات اینها برمیآید که تصور این دانشمندان نسبت به آفریدگار این است که خدا همهچیز را بدون واسطه خلق کرده و از مجرای طبیعی هیچ عملی را انجام نمیدهد و مسلماً نتیجه قبول کردن خدایی به این شکل انکار قوانین مسلم طبیعی و اسباب علل مادی است.
آن گمان و این تصور نتیجهاش این شد که اعتقاد به خدا متضاد با قبول کردن علل و قوانین طبیعی در نظر آنها جلوه کند. و این اشتباه بزرگ از اینجا ناشی شده که این دانشمندان به خود زحمت بررسی کلمات و عقاید خداپرستان را نداده و در یک موضوعی که اطلاع درستی ندارند اظهار نظر نمایند. این آقایان قوانین طبیعی را یک سلسله قوانین پایدار و غیرقابل تغییر دانسته که به ذات خود موجود شده و این جهان هستی محکوم آنهایند. و مرادشان هم از این قوانین همان است که همه موجودات این جهان تحت فرماندهی آنها بوده و تخطی از این قوانین برای هیچیک میسر نیست.
در این صورت سؤال میکنیم: این قوانین منظم آیا خود به خود تنظیم شده و بدون اراده و نقشهای بدینصورت درآمده یا آنکه در تنظیم آنها فکر و عقل و شعوری بیپایان وجود داشته است؟
اگر دارای عقلی سالم و وجدانی بیدار باشند خواهند گفت نظام دقیقی که در قوانین طبیعت حکومت میکند بزرگترین دلیل است بر اینکه این قوانین منظم معلول تصادف نبوده و خود به خود به این صورت درنیامده است؛ بلکه یک اراده مطلق و قدرتی فوق این قوانین باعث پیدایش آنها شده است پس بهتر از همه این است که این دانشمندان مراجعه به عقاید صحیح خداپرستان نموده و ببینند مراد از خدا چه موجودی است؟ خداپرستان میگویند: خداوند موجودی است به تمام معنی مخالف با موجودات و مخلوقات، دارای قدرتی بینهایت در عین حالی که چنین توانایی دارد باز هم کاری بر خلاف حکمت انجام نمیدهد و خدا با اینکه به تمام معنی غیر از موجودات است از آنها جدا نبوده و در همهجا هست. و هیچ مکان و زمانی از او خالی نبوده و در عین حال از مکان و زمان عاری است. تمام قوانین طبیعی فعل خدا است و گواه صادق بر وجود او میباشند. خداوند برای هر حادثهای از حوادث این جهان سببی قرار داده و از مجرای اسباب طبیعی آثاری را به وجود میآورد و این اسباب و علل نشانهای از قدرت بیپایان و مظهر اراده او هستند. پس قوانین طبیعی و نظام دقیق آنها حاکی قدرتی فوق آن قوانین است که پدیدآورنده آنها دارای قدرتی بالاتر از همه بوده و اینها محکوم اراده و قدرت اویند.
روی این جهت قبول قوانین طبیعی منافاتی با اعتقاد به وجود چنین خدایی نداشته بلکه همین قوانین طبیعی است که ما را با چنین خدایی آشنا میکند.
اینشتین میگوید: «به دشواری میتوانید کسی را پیدا کنید که در بین افکار علمی و عمیق دارای احساسات مذهبی خاصی به خود نباشد اما آن مذهب با مذهب مردم سادهلوح تفاوت دارد حس مذهبی او غالباً به صورت یک حیرت مجذوبانه در مقابل هماهنگی قوانین طبیعی است که این هماهنگی حکایت از یک عقل دارای عظمتی مینماید که با مقایسه آن تمام تفکرات و اعمال وجود انسانی یک انعکاس کاملاً ناچیزی است». (ارتباط انسان-جهان ج ۱صفحه ۶۹)
در اینباره روایات فراوانی از طرف پیشوایان دینی ما رسیده که کاملاً خدا را معرفی کردهاند و اگر سرتاسر آنها را بررسی کنید جملهای که بر خلاف منطق و علم باشد نخواهید یافت. اینک نمونهای از آن را از نظر خواننده عزیز میگذرانیم:
۱ـ عن مولانا الصادق۷ انه سئل عن قول الله عزوجل «الرحمن علی العرش استوی» قال۷ استوی من کل شیء فلیس شیء اقرب الیه من شیء لمیبعد منه بعید و لمیقرب منه قریب استوی من کل شیء. (کتاب توحید)
(کسی از امام صادق۷ راجع به این آیه الرحمن علی العرش استوی سؤال کرد حضرت فرمود خدا تسلط بر تمام موجودات دارد [و چون بیرون از عالم نیست داخل و خارج برایش مساوی است. چون از مکان و زمان عاری است] و همه آنها برایش مساوی است. چیزی نزدیکتر به او از چیز دیگر نبوده دور نسبت به او دور نیست و نزدیک نسبت به او نزدیکتر نمیباشد [همهچیز از این نظر برایش مساوی است].
۲ـ عن مولانا الهادی النقی۷ قال: الاشیاء کلها له سواء علماً و قدرةً و ملکاً و احاطةً.
(از امام هادی۷ [دهمین پیشوای ما] نقل شده که فرمود: تمامی اشیاء برای خداوند متعال از حیث علم خدا به آنها و قدرت خدا درباره آنها و مملوکبودن همه در برابر مالکیت خدا و احاطه آفریدگار آنها به آنها مساوی هستند).
۳ـ قال مولانا الکاظم؟ع؟: الارادة من المخلوق و مایبدو له بعد ذلک من الفعل و اما من الله عزوجل فارادته احداثه لاغیر ذلک لانه لایروی و لایهم و لایتفکر و هذه الصفات منفیة عنه و هی من صفات الخلق فارادة الله تعالی هی الفعل لاغیر یقول له کن فیکون بلالفظ و لانطق بلسان و لاهمة و لاتفکر و لاکیف لذلک کما انه بلاکیف. (کتاب توحید).
(امام موسی کاظم۷ هفتمین پیشوای ما میفرماید: اراده [خواستنی که در نظرهای ما است و معمول بشری است] و آنچه بعد از اراده وجود دارد یعنی کردار، متعلق به حالات مخلوق است. اما اراده خدا همان احداث و ایجاد او است نه چیز دیگر. زیرا پروردگار بدون پیشبینی و تصمیم و تفکر خلق ایجاد میکند [به خلاف بشر] و این صفات در خدا وجود ندارد بلکه از صفات مخلوق میباشد. پس اراده خدا یعنی فعل خدا هرگاه بخواهد خلقی و ایجادی را به مجرد خواستن، خلق و ایجاد میشود بدون به کار بردن لفظی یا سخنی به توسط زبانی و نه هم همت و تصمیمی و نه هم تفکر و کیفیتی. [زیرا اینها همه صفات مخلوق است] برای آفرینش خود کمااینکه ذات مقدس خودش هم بدون کیفیت است).
تا اینجا اینطور استفاده میشود از روایات که خداوند متعال از جهان هستی بیگانه نبوده و خارج از عالم طبیعت نیست زیرا از زمان و مکان عاری است پس با مخلوق خود رابطه خالقیت و مالکیت و معیت و احاطه داشته و نسبت همه برای او مساوی است در عین حال اینکه به تمام معنی غیر از موجودات میباشد. جهان طبیعت فعل خدا بوده و مظهر اراده و مشیت او هستند، دارای قدرتی است فوق قدرتهای مادی و نیروهای طبیعت بلکه سرچشمه همه قدرتهای دیگر است.
۴ـ عن مولانا الصادق؟ع؟ قال: قیل لامیرالمؤمنین۷ هل یقدر ربک انیدخل الدنیا فی بیضة من غیر انتصغر الدنیا او تکبر البیضة؟ قال۷ ان الله تعالی لاینسب الی العجز و الذی سألتنی لایکون … (کتاب توحید).
(امام صادق۷ فرمود: به امیرالمؤمنین۷ گفته شد: آیا خدای تو میتواند دنیا را در تخممرغی جا دهد بدون کوچک کردن دنیا و بزرگ کردن تخممرغ؟ حضرت در جواب فرمود: قدرت خدایی چون عین ذات اوست انتها ندارد و نمیشود آن را اندازهگیری کرد. نمیشود نسبت نتوانستن [عجز] را به خدا بدهیم [زیرا قدرت او فوق النهایة است] ولی چون خداوند حکیم است و بر خلاف مقتضای حکمت کاری نمیکند و این کار غیرممکن است و محال ذاتی است لذا قدرت خدا به این عمل تعلق نمیگیرد).
و با این بیان میفهمانند که خدا گرچه دارای قدرت لایتناهی است که همهچیز را شامل شده و هیچ موجودی پیدا نمیشود که در آنجا عاجز باشد لکن با چنین قدرتی بر خلاف مقتضای حکمت و قانون علیت و رعایت علل و اسباب طبیعی، کاری را انجام نمیدهد، و آن طوری که ملسکوت میگوید «یک اراده خودسرانه» کاملاً اشتباه است.
۵ـ و من کلام علی۷ الدال علی وجوده بخلقه و بمحدث خلقه علی ازلیته و باشتباهم علی ان لاشبه له … (نهج البلاغة)
(از کلمات امیرالمؤمنین۷ است که پروردگار بزرگ، آفرینش را بزرگترین دلیل بر وجود خود قرار داده و به واسطه پیدایش موجودات ازلیت و همیشگی بودن خود را روشن ساخته و به وسیله همشکلی و مشابهت مخلوق یگانگی و بیشبیه بودن خود را نشان داده است). به این معنی که قوانین لایتغیر خلقت و اصول مسلمه مادی و علل و اسباب آفرینش همه و همه حاکی از قدرتی فوق خود و ارادهای حاکم بر خود بوده و نظام دقیق آنها بزرگترین نماینده عقل و شعور و قدرت و اراده خالق خویش میباشد. زیرا اینها از خود اختیار و اراده و هوش و استقلال نداشته و تمامی آنها با خاموشی خود فریادهای بلند برای اثبات وجود مبدء با علم و قدرت خود میزنند، و فی کل شیء له آیة.
یک بیان جالب: از بیان این آقایان به خوبی روشن میشود که آنها این قوانین و علل و نظم معین را از لوازم لاینفک عالم طبیعت دانسته و لذا برای آنها چنین مقامی (مقام خدایی) را قائل شدهاند. ولی با نظر دقیق به جاهایی که این قوانین تخلف کرده و اصلاً دقت در خود این قوانین روشن میشود که این قوانین از لوازم حتمی عالم طبیعت نبوده بلکه به قدرت خدا بر اجزاء عالم حاکم گردیده است. امام صادق۷ مشغول بیان قوانین لایتغیر و تفسیر علل طبیعی عالم به منظور توضیح درسهای توحیدی بودند که مفضل عرض کرد یا مولای ان قوماً یزعمون ان هذا من فعل الطبیعة فقال سلهم عن هذه الطبیعة أ هی شیء له علم و قدرة علی مثل هذه الافعال ام لیست کذلک فان اوجبوا لها العلم و القدرة فمایمنعهم من اثبات الخالق فان هذه صنعته و ان زعموا انها تفعل هذه الافعال بغیر علم و لا عمد و کان فی افعالها ما قد تراه من الصواب و الحکمة علم ان هذا الفعل للخالق الحکیم و ان الذی سموه طبیعة هو سنة فی خلقه الجاریة علی ما اجراها علیه. (البحار)
دلیل سوم:
عالم قدیم است نه حادث. و از این جهت احتیاج به آفریننده ندارد.
توضیح دلیل: یکی از مطالب مسلمه این است که نقیض شیء علت آن شیء نمیشود و چون عدم نقیض وجود است، پس عدم یعنی نیستی، علت وجود یعنی هستی نخواهد بود. و علاوه بر این هر چیزی که بخواهد حادث شود باید در زمان و مکان باشد اما قبل از عالم که نمیتوان زمان و مکانی فرض کرد تا ظرف حدوث عالم باشد. پس نتیجه این شد که عالم حادث نبوده و قدیم و ازلی میباشد و روی این میزان احتیاج به علت ندارد چون همیشگی است و چیزی علت میخواهد که حادث شود و پیدایش یابد.
پاسخ:
قبل از جواب دانستن یک مقدمه ضروری به نظر میرسد:
افراد ممکن الوجود (که از ذات خود هستی ندارند) دارای دو جنبه میباشند: ماهیت و وجود. ماهیت همان قدر مشترکی است که میان وجود شیء و عدم آن فرض میشود مثلاً موقعی که میگوییم عالم وجود نداشته و حالا وجود پیدا کرده است همان نسبتی را که میان دو حالت وجود و عدم فرض میکنیم ماهیت نامیده میشود به عبارت دیگر ماهیت امری است اعتباری که نسبت آن به وجود و عدم مساوی بوده (یعنی قابلیت دارد که هم لباس وجود بپوشد و یا معدوم فرض شود) و از ملاحظه وجود و عدم چیزی و مقایسه آن دو حالت با یکدیگر ماهیت انتزاع میشود.
این آقایان چون انس ذهنی دارند به اینکه مراد از کلمه «از» علت میباشد و در موارد مختلفه همان معنی سبب را میدهد مانند: لباس از پنبه است، میز از چوب است و خانه از آجر و گل است. در این مورد هم همان معنی را از کلمه «از» اراده کرده و دچار این اشتباه شدهاند. ولی باید دانست که کلمه «از» در همهجا به معنی علت و سبب نبوده بلکه در اینجا به معنی حدوث و پیدایش به کار رفته و در نتیجه معنی علت را نمیدهد تا اشکال وارد باشد. با ضمیمه این مقدمه چنین نتیجه میگیریم که مراد از کلمه: عالم حادث است و از عدم به وجود آمده است این است که خداوند ماهیت عالم را از حال عدم به حال وجود آورد یعنی معدوم را موجود ساخت. چیزی را از نیستی به هستی آورد، و این قابل هیچگونه تردیدی نیست.
علاوه بر این، اشکال بر آقایان مادیها هم وارد میشود: زیرا آنها میگویند اصل ماده عالم ازلی بوده و این تغییر و تحولات و صورت بندیها بعداً درست شده و میشود؛ یعنی هیچچیز از عالم کم نشده و چیزی بر او اضافه نگشته و آنچه که کم و زیاد میبینیم در صورت و حالات این ماده اصلی است (دقت کنید). پیدایش صورتهای مختلفه بر ماده ازلی عالم همان حدوث صورتها بوده و از نیستی به هستی میگرایند … اگر راجع به ماده به ما ایراد میکنند و برای نفی خدا دلیل میآورند و این دلیل را هم غیر قابل جواب میپندارند ما هم به آنها درباره صورت ماده اعتراض کرده و همین حدوث صورتها را دلیل بر وجود خدا میآوریم. هر جوابی که آنها در مورد صورت ماده عالم بدهند ما درباره پیدایش خود ماده عالم خواهیم داد زیرا صورت و کیفیات هم دارای وجودند، و صورتها و حالات و تطورات عالم هم مسبوق به عدم بوده یعنی از نیستی به هستی راه یافتهاند.([۴۹])
و اما قسمت آخر دلیل که میگفتند هر چیز حادثی احتیاج به زمان و مکان دارد و چون قبل از عالم، زمان و مکانی نبوده پس عالم قدیم و ازلی است: در پاسخ این قسمت لازم است با بیانی ساده و صرف نظر از گفتار پرپیچ و خم فلاسفه اشاره مختصری به زمان و مکان کرده و معنی این دو را توضیح دهیم.([۵۰])
آنچه از کلمات فلاسفه و تحقیقات دقیق آنها به دست میآید این است که زمان از مقدار حرکت به وجود آمده و از مقایسه دو چیز با یکدیگر مکان پدیدار میگردد. به طوری که اگر فرض کنیم در عالم حرکتی وجود نداشت و همه موجودات عالم ساکن بودند ابداً زمانی وجود نداشت، و اگر دو جسم هم وجود نداشت قطعاً مقایسهای بین آن دو نبود و در نتیجه مکان هم وجود نمییافت. روی این زمینه روشن میشود که زمان و مکان از خواص و لوازم ماده بوده که بعد از پیدایش آن پیدا شدهاند نه قبل از آن. پس مجموع عالم نه دارای زمانی است و نه مکان زیرا چیزی خارج از عالم نبوده تا به آن سنجیده شده و منشأ و انتزاع حرکت و در نتیجه زمان گشته و همچنین از مقایسه آن دو با یکدیگر مکان پدید آید.
بعد از روشن شدن معنای زمان و مکان میگوییم عالم حادثی است که قبل از حدوث آن نه مکان وجود داشته و نه زمان زیرا این دو از لوازم جسم بوده ومعقول نیست قبل از پیدایش جسم لازمهاش وجود داشته باشد. پس جمله «هر حادثی محتاج به زمان و مکان است» درباره حوادثی است که در عالم پیدایش مییابند که با حادث دیگری سنجیده میشود. (این ساختمان بیستسال قبل حدوث یافته … این عمارت کهنهتر از دیگری است) و خلاصه زمان و مکان از خصوصیات عالم است لذا معنی ندارد که قبل از عالم وجود داشته باشد و مجموع عالم هم بینیاز از زمان و مکان میباشد.
تا به اینجا درباره ادله مادیین راجع به نفی خدا و سازنده جهان و اثبات تصادف مطالبی نوشته و پاسخ دادیم و در ضمن جوابها روشن شد که این عالم بزرگترین دلیل بر وجود صانع قادر و توانایی است که بر تمامی عقول تجلی کرده و کسی نمیتواند او را انکار کند. پس ادعای ما ثابت گشته و محتاج به ذکر دلیل نیستیم لکن به مقدار مختصری که با طرز استدلالهای الهیین هم آشنا شوید اشارهای میکنیم.
دلایل الهیین:
الهیین در کتابهای خود دلایل فراوانی برای اثبات وجود خداوند عالم ذکر کردهاند که دستهای از آنها جنبه فلسفی داشته و چون برای افکاری عمومی قابل هضم نیست ما در اینجا به آنها استدلال نکرده و فقط آن دستهای که ساده و روشن است و افکار متوسط هم میتوانند آنها را درک نمایند متذکر میشویم.
قبل از وارد شدن در بیان این دسته از دلایل تذکر یک نکته بسیار ضروری به نظر میرسد.
فوق بداهت:
در میان ادراکات بشری یک سلسله قضایایی است که بدیهیات نامیده میشوند. در این قضایا راجع به ثبوت یا عدم ثبوت آنها نیازی به برهان و دلیل نبوده و تمامی افکار ثبوت یا عدم آن را درک میکنند. مثل اینکه انسان درک میکند آفتاب روشن است. انسان جماد صرف نیست. در قضیه اول ثبوت روشنی برای آفتاب و در دوم عدم ثبوت جمادیت برای انسان مورد ادراک تمامی افکار بوده کسی در آن تردیدی ندارد. در این نوع قضیهها با وجود بداهت و روشنی آن باز هم احتیاج به تصور موضوع (آفتاب در اول و انسان در دوم) و تصور محمول و حکم (روشنی در اول و جمادی در دوم) و ارتباط بین این دو (خواه ثبوت و یا عدم ثبوت) میباشد. در بعضی قضایای بدیهیه دیگر یک تصور بوده ولی مرکب از صورت اجمالی و تفصیلی میباشد مثلاً یک قضیه ریاضی (۸ = ۴ + ۴) از یک تصور که دارای یک صورت اجمالی (۸) و یک صورت تفصیلی (۴ + ۴) میباشد تشکیل شده ولی بعضی قضایای بدیهیه وجود دارد که موضوع و محمول و ارتباط، همگی یکی بوده و هیچگونه تفاوتی بین این سه مفهوم در آن وجود ندارد، این نوع قضیه را میتوان درجه فوق بداهت داد.
در میان ادراکات بشری فقط یک قضیه وجود دارد که میتوان آن را از دسته سوم دانست و آن هم داستان اثبات صانع و آفریدگار جهان است. در این قضیه تصور موضوع و محمول و ارتباط با هم یکی بوده هیچگونه تفاوتی با هم ندارند. میگوییم: خدا هست. مفهوم خدا و مفهوم هست و مفهوم ارتباط بین این دو یکی است و نمیتوان هریک را جداگانه فرض نموده و شرایط قضایای بدیهیه را بر آن جاری ساخت؛ روی این میزان اثبات صانع از قضایای ریاضی هم بدیهیتر است.
ممکن است کسی اشکال کند که اگر واقعاً اثبات صانع به این بداهت است پس چرا در میان افکار بشری مواردی پیدا میشود که انکار صانع را نمودهاند؟
جوابی که میدهیم بسیار اجمالی بوده و با مراجعه به گفتار گذشته و آینده روشنتر میشود و آن اجمال اینکه اصولاً هر چیزی که خیلی بدیهی و هویدا شد بیشتر مخفی شده و پنهان میگردد. درباره وجود و تعریفی که در کتب فلسفه به چشم میخورد چنین میگویند:
مفهومه من اعرف الاشیاء | و کنهه فی غایة الخفاء |
مفهوم هستی هرچند از نظر ادراک فکری بسیار بدیهی و روشن است لکن این بداهت موجب خفا گشته و درک ذات آن در نهایت پنهانی است. در هر صورت با کمی توجه حتی منکرین مبدء جهان هستی هم این حقیقت را دریافته و از بداهت آن، آن را خواهند یافت. أ فی الله شک فاطر السموات و الارض، آیا درباره خدا شکی است؟ و او آفریننده آسمان و زمین است. جمله أ فی الله شک نمیخواهد بگوید که واقعیت خدا مورد شک است بلکه میگوید انکار خدا زاییده ناتوانی ادراک شما است و خفاء ذات او از جنبه ادراکی شما میباشد. متوجه بداهت آن شوید تا ثبوت آن را دریابید. بیش از این در این باره سخنی نمیگوییم و اینک به اصل مطلب برمیگردیم.
دلیل اول: «آفرینش»
تردیدی نیست در اینکه هریک از ما به موجودات این جهان پهناور برخورد کردهایم و لااقل نسبت به وجود خودمان هیچ شکی نداریم. حال درباره این موجود و اصل و منشأ پیدایش او چهار نحوه تفکر در میان افکار بشری سراغ داریم ۱ـ جهان خواب و خیالی بیش نیست. ۲ــ خود به خود از عدم برخاسته است. ۳ــ جهان ازلی بوده و پیدایش برای او فرض نشود. ۴ــ جهان هستی آفریده شده است.
(درباره نظریه اول مطالبی در بحث ایدهآلیسم گذراندیم). و روی این فرض به گفته فرانک آلن([۵۱]) «اصلاً مسألهای برای حل کردن وجود ندارد جز مسأله متافیزیکی ضمیر و خودآگاهی آدمی که آن خود نیز در این حالت وهمی و خواب و خیالی بیش نخواهد بود. مسأله وهمی بودن جهان اخیراً در علم فیزیک به دست سرجیمزجینز در کتاب «جهان اسرار آمیز» از نو زنده شده و او در آن کتاب مدعی است که «جهان از لحاظ مفاهیم فیزیک جدید قابل تصور به صورت مادی نیست و دلیل آن به نظر من این است که جهان تنها به صورت مفهوم ذهنی درآمده» بنا به این گفته ممکن است کسی بگوید که: «قطارهای راهآهن خیالی ظاهراً از مسافران وهمی بر فراز پلهای غیر مادی ساخته شده از مفاهیم ذهنی از روی رودخانههای بیواقعیت عبور میکنند» …
و اما نظریه دوم که این جهان ماده و انرژی خود به خود و اتفاقی از عدم برخاسته و آفرینشی در کار نبوده است کاملاً پوچ و بیمعنی و از نظر علمی و عقل سالم انسانی محال به نظر میرسد. ما راجع به ادله آنها گفتگو کردیم و اینک وارد مبحث خود یعنی اثبات خالق و صانع شدهایم ولی اینجا گفتیم این نظریه به نظر عقل سالم محال میآید لازم است توضیح دهیم و آن اینکه:
اگر در کیسهای صددانه سر نوشابه که روی آنها را از ۲ تا ۱۰۰ شمارهگذاری کرده باشید بریزید و طوری آنها را به هم بریزید که یقین کنید کاملاً مخلوط شده است بعد دست خود را داخل کیسه کرده و به امید اینکه در اولین مرتبه دست شما تصادف میکند با شماره ۱، اتفاقاً شماره ۱ بیرون آمد. (این احتمال بدیهی است که یک احتمال از صد احتمال است) در دفعه دوم دست را داخل کیسه برده و به امید بیرون آمدن شماره بعد شماره ۲ بیرون میآورید: این احتمال یک احتمال در ۹۹ احتمال بوده و روی این حساب بیرون آمدن ۱ و ۲ پشت سر هم تقریباً یک احتمال در مقابل دههزار احتمال است ( = × ) برای دفعه سوم دست داخل کیسه شده و احتمال بیرون آمدن شماره ۳ یک احتمال در ۹۸ احتمال است. یعنی احتمال پشت سر هم بودن ۱ و ۲ و ۳ تقریباً یک احتمال در مقابل یک میلیون احتمال است ( = × × ) پس احتمال بیرون آمدن شمارهها پشت سر هم تا شماره صد یک احتمال در مقابل یک عددی است نامتناهی (عدد ۱ که دویست صفر در طرف راستش باشد) خواهد بود.([۵۲])
برای اینکه عظمت این عدد را به دست بیاورید این فرض را دقت کنید:
افراد بشری که امروز در روی کره زمین زندگی میکنند در حدود سهمیلیارد است (البته در یاد دارید که هر میلیاردی هزارمیلیون است) هریک از افراد بشر را به کره دیگر برده (سهمیلیارد) که آنجا تولید مثل کنند یکی از این افراد در آن کره زمین اختصاصی خود به اندازه افراد فعلی انسان تولید مثل کردند (یعنی تعداد آنها عبارت است از عدد ۹ که ۱۸ صفر در طرف راست آن بگذارند چون فرض این است که هر انسان سهمیلیارد انسان به وجود آورده است).
باز هریک از این افراد را در یک کره برده و یک کره دیگری به آنها داده و باز هریک به اندازه مجموع نفرات قبل تولید مثل نمایند حالا عدد آنها مساوی است با عدد ۱۸ که ۳۶ صفر در طرف راستش قرار دهند.
بعد از این فرض دوباره فرض کنید: به آنها میگویند: کره زمینی است خیلی زیبا و قشنگ در میان این کره زیبا جزیرهای است بسیار خوشمنظر به نام جزیره (کوبا)([۵۳]) میخواهیم این جزیره را به یکی از افراد انسانها (۳۶ با ۱۸ صفر) بدهیم و بدانید که قرعهکشی کرده و به نام هرکس قرعه افتاد این جزیره زیبای بینظیر را به او خواهیم داد ـ حالا تصور اینکه این قرعه به نام من که نویسندهام یا شما که خوانندهاید اصابت کند یک احتمالی است در مقابل بینهایت یعنی (۰= ) اما اگر یادتان نرفته این بینهایت همان عدد ۳۶ است با ۱۸ صفر. وای به آن وقتی که عددی باشد دارای ۱۰۰ یا ۲۰۰ صفر! حالا در مورد بحث ما (به ترتیب شمارهها بیرون آید) احتمال تصادف و اتفاق مساوی است با صفر به این معنی که این احتمال احتمالی است محال.
فرض کنید این موجودی که مورد تصدیق ما قرار گرفت (جهان هستی یا لااقل خود ما) دارای صد جزء است که کاملاً مرتب مشغول کار و هریک از این اجزاء غیر از دیگری بوده و وضعی مخصوص به خود دارد اکنون آیا احتمال به وجود آمدن این موجود از روی تصادف و اتفاق درست مساوی با صفر نیست؟ و یا اینکه این موجود دارای صد فردی است که همه از حیث اجزاء مانند هم باشند و احتمال این صد فرد از روی تصادف درست همان یک احتمال از عددی است بینهایت یعنی محال.
حالا آیا میتوان این همه موجودات منظم و هزارها آثار شگرف خدایی را به علل مادی و تصادف فاقد شعور و اراده نسبت داد؟
اما نظریه سوم یعنی ازلی بودن عالم اولاً دلیل این نظریه را جواب گفتیم و بر فرض که جوابی نداشته باشد این نظریه را با نظریه چهارم میسنجیم میبینیم نظریه سوم کاملاً بیدلیل بوده ولی نظریه چهارم دارای دلایل فراوانی است که میخواهیم ذکر کنیم. علاوه بر این قانون ترمودینامیک (حرارت ـ حرکت) این نظریه را باطل میسازد. ترمودینامیک میگوید: «جهان پیوسته رو به وضعی پیش میرود که تمامی اجسام آن به درجه حرارت پست مشابهی میرسد به طوری که انرژی قابل مصرف نمانده و زندگی در این حالت غیرممکن خواهد بود».
اگر جهان هستی آغاز نمیداشت و از قدیم موجود بود باید روی حسابهای دقیق علمی پیش از این حالت رکود پیدا کرده و مرگ و نبودی جان آن نشیند … و چون چنین نیست پس مسلماً این عالم را اولی بوده و قطعاً آغازی داشته و روی این میزان، آفرینش ثابت شده و سه نظریه دیگر محکوم به سستی گشته و پایههای آنها متزلزل میشوند.
یکی از خواص ذاتی هر انسانی توجه به علت و معلول است. یعنی هرگاه انسان حرارتی حس کرد و یا دودی را مشاهده نمود بلادرنگ متوجه علت آن (آتش) میگردد، و همچنین سایر معلولها.
در نتیجه وجود این خاصیت هرگاه مصنوعی را در عالم مشاهده میکند فوراً به صانع و سازنده آن پی میبرد حتی دیوانهها و وحشیها همین که هواپیمایی را دیدند و یا ساختمانی را مشاهده نمودند متوجه سازنده و مخترع هواپیما و مهندس ساختمان میشوند گرچه این مقدار معرفت نسبت به علت و صانع بسیار کم است ولی در هر صورت پیجویی از علل اشیاء و توجه به صانع و انتقال ذهن از دیدن مصنوع به سازنده آن غریزی انسان بوده و تردیدی در این نیست.
انبیای الهی در دعوت خود روی این غریزه زیاد تکیه کرده و برای تکمیل این شناسایی اجمالی دعوتهای خود را دنبال میکنند. قرآن درباره جهان آفرینش و عالم هستی اطلاق صنع کرده و لفظ صنع (ساخته شده) به کار برده است،صنع الله الذی اتقن کل شیء.([۵۴])
و در همین موارد هم لفظ خلقت و آفرینش را استعمال کرده است. نتیجه اینکه جهان هستی مصنوع خدا بوده و آفریدهشده او است، و همین که مصنوع شد قطعاً به صانع آن هم معرفت اجمالی پیدا میشود. أ فی الله شک فاطر السموات و الارض ـ آیا درباره شناسایی خدا تردیدی است؟ و او آفرید آسمانها و زمین را. وقتی که حضرت موسی و هارون۸ به امر الهی برای راهنمایی فرعون آمدند فرعون گفت خدای شما کیست؟ قال و من ربکما یا موسی؟ قال ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی ـ خدای ما کسی است که هر موجودی را به شایستگی خود آفرید و او را هدایت کرد.
برهان علمی: «امکان و وجوب»؛
البته این دلیل به زبان ساده و روش قرآن (که دور از اصطلاحات پر پیچ و خم فلسفی است) به همین روشنی بود که بیان نمودیم، لکن در کلمات دانشمندان الهی و پیشینیان از علمای «علم کلام» به شکل علمی بیان شده است که ما هم اشارهای به آن مینماییم:([۵۵])
خواجه نصیرالدین طوسی که از دانشمندان معروف شیعه است در کتاب تجرید خویش میگوید: الموجود ان کان واجباً فهو و الا استلزمه لاستحالة الدور و التسلسل …
توضیح دلیل با بیانی که افکار متوسط هم آن را دریابند عبارت است از اینکه: آن موجودی که هستی آن را قبول کردیم از دو حالت بیرون نیست یکی اینکه این موجود به ذات خود موجود بوده و هستی آن از خود او است در این صورت مدعی الهیین ثابت شده که موجودی را سراغ دارند که وجودش از ذات خودش بوده و معلول هیچ علتی نبوده و سایر موجودات از وجود او است و خدا یا «واجبالوجود» نامیده میشود.
دیگر اینکه این موجود هستی از خود نداشته و از دیگری گرفته است، و شکی نیست که آن دیگری که هستی به اولی بخشیده موجود میباشد. سؤال میکنیم آیا این موجود دومی وجودش ذاتی است و علتی برای وجودش نیست (که مدعی الهیین ثابت شود) یا اینکه علت دارد و وجودش ذاتی نمیباشد اگر وجودش از خود او است که مدعیٰ ثابت شده و اگر وجودش از دیگری است سؤال را در موجود سومی انتقال میدهیم و همینطور هرچه بالا روید …
اگر این سلسله علتها در یکجا متوقف شد و علةالعلل شناخته گشت یعنی به موجودی رسید که وجودش ذاتی و هستی از خویش داشته اعتراف به خدا و «واجب الوجود» نمودهایم و اما اگر این سلسله علل به نامتناهی کشیده شده مرتب به طرف بینهایت جلو برود سر از «تسلسل» درآورده و آن هم بر طبق براهین عقلی و علمی و شهادت وجدان باطل محض است.([۵۶])
در کتابهای فلسفی و علمی راجع به بطلان «تسلسل» دلایل زیادی ذکر شده که در بین آنها دو دلیل قانعکنندهتر به نظر میرسد که به طور اجمال اشاره میکنیم:
۱ـ هر عقل سالمی گواه بر این است که یک سلسله علت و معلول که هر کدام در وجود خود محتاج و نیازمند به دیگری است و این سلسله علت و معلول تا بینهایت پیشرفت کرده و به یک موجود ثابت و دارای هستی ذاتی منتهی نگردیده است، در عالم تحققپذیر نبوده و قطعاً از اجتماع بینهایت «نیستی و احتیاج» «هستی و استغناء» به وجود نخواهد آمد، زیرا عقل سؤال میکند: که یک سلسله امور محتاج و فاقد هستی چطور یکدفعه مستغنی شده و دارای وجود گشتهاند؟ این استغناء و وجود از کجا پیدا شد؟ آیا ممکن است از اجتماع بینهایت «صفر» عددی تولید گردد؟ مسلماً جواب منفی خواهد بود. پس تسلسل علت و معلول باطل و وجود یک ذات مستغنی که هستی او از خود او است ثابت میشود.
۲ـ راه اول راه عقلی بوده و در راه دوم به سراغ فطرت سالم و وجدان بیآلایش میرویم. آن فطرتی که هنوز از گفتگوهای فلسفی و قیل و قال علمی آسوده مانده و تغییر شکل نداده است.
کودکی است، تازه با دنیای خارج از خود آشنا شده. وجود هر چیزی جلب توجهش را میکند. آب، باران، کوه، دشت، رعد، برق و … روزی روی دامن مادر نشسته با ناز مخصوصی به خود میپرسد: من از کجا آمدم؟ مادر با نوازش گرمی میگوید: تو به واسطه پدرت به وجود آمدی. پدرم از کجا؟ پدرت از پدرش. پدر پدرم از کجا؟ جواب میشنود همینطور میرود بالا تا مادر میگوید: پدر همه حضرت آدم است. پدر آدم کیست؟ او را خداوند خلق کرده است و پدر ندارد. این فطرت سالم به این مقدار قانع نمیشود و به پرسش خود ادامه میدهد که: پدر خدا کیست؟ اینجا یک جواب قانعکننده به کودک خود داده و او را از پیجویی علل آرام کرده و تسلسلی که به نظر فطرت کودک باطل جلوه میکرد مسلّمش شمرده و میگوید: خدا وجودش ذاتی بوده و همه موجودات را او آفریده است و هستی از خویش دارد.
بدیهی است که اگر سلسله علل (پدرها) تا بینهایت پیشروی کرده بود و در جایی (وجود خدا) نمیایستاد فطرت و روح کودک قانع نمیشد. و اگر بگویند موجود سابقی علت برای موجود لاحق و موجود لاحق علت وجود سابق است خواهیم گفت این دور است و دور از نظر تمام دانشمندان باطل میباشد زیرا دور عبارت است از توقف چیزی بر چیز دیگر و توقف همین شیء دوم بر شیء اول و لازمه این صورت این است که یک شیء در یک زمان هم موجود باشد و هم معدوم ـ و قطعاً محال و ممتنع میباشد ـ یکی از دانشمندان شیعه در ارجوزه کلامی خود میگوید:
امکان هذا العالم الموجود | مستلزم لواجب الوجود | |
و کل شیء صامت او ناطق | منه ینادی بوجود الخالق([۵۷]) |
استدلال امام۷ و دیگران:
قبلاً صورت روشن این استدلال را نقل کردیم. دلیل بر این مطلب عباراتی است که در استدلالهای پیشوایان دینی به چشم میخورد و در کتاب آسمانی ما قرآن هم این نوع استدلال زیاد یافت میشود و ما برای نمونه اشارهای میکنیم: و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض لیقولنّ الله. اگر از کسانی که متوجه خلقت آسمانها و زمین شدهاند بپرسید: سازنده و آفریننده این جهان هستی کیست؟ (فوراً بعد از این توجه) میگویند خدا «واجب الوجود» است.
شیخ صدوق و کلینی از دانشمندان برجسته شیعه هستند، در دو کتاب خود (به ترتیب) توحید و کافی این روایت را نقل میکنند: دخل رجل علی مولانا الرضا۷ فقال یابن رسول الله ما الدلیل علی حدوث العالم؟ فقال۷ انت لمتکن ثم کنت و قدعلمت انک لمتکون نفسک و لاکونک من هو مثلک.
مردی خدمت امام رضا۷ رسیده عرض کرد ای فرزند رسول خدا۹ چه دلیلی دارید بر اینکه عالم آفریده شده و دارای صانع و آفرینندهای است؟ حضرت فرمود: تو نبودی بعد به وجود آمدی و قطعاً میدانی که خودت این هستی را به خویشتن ندادهای و نه هم امثال تو به تو دادهاند. (پس سلسله علل پیش میرود تا به موجودی میرسد که خودش هستی داشته و از کسی به او بخشیده نشده است).
این استدلال کمکم به شکلهای گوناگونی درآمده و در علم کلام هم به صورتهای مختلفی بیان شده است گاهی به صورت «امکان و وجوب» و گاهی به صورت «حرکت و محرک» و گاهی به صورت «حدوث و قدم» به چشم میخورد … دیگران هم از این استدلال استفاده کرده و برهانی جداگانه دانستهاند.
دکارت دانشمند فرانسوی (۱۵۹۶-۱۶۵۰) در یکی از براهین سهگانه خود برای توحید از راه فقر و احتیاج و عدم استقلال در وجود (که معنی امکان همین بوده و از لوازم او است) که وجود پروردگار را ثابت میکند او چنین میگوید: «من فکر میکنم که آیا هستی من مستقل است یا طفیلی هستی دیگری است؟ ولی میبینم اگر هستی من مستقل بود یعنی خود باعث وجود خویش میبودم همه کائنات را به خود میدادم و شک و خواهش در من نمیبود و «خدا» بودم. اما من که عوارض را نمیتوانم به خود بدهم چگونه هستی به خود بخشیدهام؟! بعلاوه اگر من توانایی داشتم که به خود هستی بدهم البته باید بتوانم هستی خود را نیز دوام دهم و حال آنکه این قدرت را ندارم و دوام هستی من بسته به وجود دیگری است و آن دیگری یقیناً خدا است. یعنی وجود کامل قائم به ذات است و چون قائم به ذات است البته جمیع کمالات را بالفعل دارد نه بالقوة زیرا که کمال بالقوة عین نقص است». (سیر حکمت در اروپا ج ۱ صفحه ۱۱۱).
اگر در این استدلال دقت کنید میبینید همان «امکان و وجوب» است که به صورت «فقر و احتیاج» بیان شده است. باز هم برای اثبات این مطلب جملهای را از دانشمند شیعه فیض کاشانی در کتاب علمالیقین صفحه ۷ نقل میکنیم:
«فصل: و من الدلائل التی قیلت فی انیة الصانع للکل انه لو لمیوجد الغنی بالذات لمیوجد المستغنی بالغیر فلمیوجد موجود اصلاً لان ذلک الغیر علی هذا التقدیر مستغن بالغیر فاما انیتسلسل او یدور و علی التقدیرین جاز انتفاء الکل بان لایوجد شیء منها اصلاً فلابد من مرجح یرجح وجودها و هو الله الغنی بالذات، والله الغنی و انتم الفقراء».
بازگشت این استدلال هم به استدلال قبلی مسلم است و توضیح و شرح آن موجب تطویل خواهد بود و لذا خودداری شد.
ما تنها نیستیم!:
پس آفرینش بزرگترین راهنمای خداپرستی و بالاترین نشانه وجود صانع و آفریدگار میباشد و برای اینکه گمان نکنید تنها ماییم که چنین سخن راستی را میگوییم اعترافاتی از دانشمندان علوم طبیعی را در اینجا ذکر میکنیم تا عمومی بودن این دلیل روشن گردد.
«خدا همان ناموس ازلی است که همگی کائنات وجود و ترقی خود را از او میگیرند» (جوردن).
در کتاب اثبات وجود خدا از دانشمند فیزیولوژی مارلین بوکس کریدر نقل میکند: آلبرت اینشتین که وجود یک قدرت خالقه را قبول داشت آن را چنین تعریف میکند «در عالم مجهول نیروی عاقل و قادری وجود دارد که جهان گواه وحدت او است چنانکه در اول مقاله متذکر شدم من اسم این نیرو را خدا گذاشتهام. من در این دنیا ماده و نیروی ازلی نمیبینم و آفرینش جهان را نتیجه تصادف نمیدانم و به نظر من در آفرینش جهان هیچ عامل مجهول حتی مرموز وجود ندارد. من در آفرینش جهان مشیت پروردگار قادر متعال را میبینم و بس. و عقیده من شاید غیر منطقی نباشد. آیا بشری که هوش و استعدادش محدود است میتواند بگوید که فلان موضوع با عقل و حق وفق میدهد و فلان موضوع دیگر نمیدهد؟ در هر صورت عقیده خود را ابراز نمودم و همیشه در این عقیده ثابت خواهم بود».
در همان کتاب صفحه ۵۴ مینویسد: «ایمان به خدا مایه مسرت و روشنی قلب هر بشر است. اما دانشمندان که علاوه بر دلایل روحانی در نتیجه مطالعه پدیدههای طبیعی دلایل علمی نیز برای درک مفهوم آفریدگار به دست میآورند مسرت و حظ بیشتری نصیبشان میگردد». (والتر اوسکارلند برگ دانشمند فیزیولوژی و بیوشیمی).
«خدا همان خورشید یگانهای است که اشعه جاودانیش موجودات را مدد و حیات میبخشد». (دائرةالمعارف فرید وجدی. از لوکوردیز).
«ما از میان این همه اسرار که هرچه بیشتر تحقیق میکنیم بر غموض و ابهام آن میافزاید یک حقیقت واضح و قطعی را درک میکنیم و آن حقیقت این است که فوق انسان یک نیروی ازلی و ابدی وجود دارد که همگی اشیاء از او پدید آمدهاند». (فرهنگ قصص قرآن از هربرت اسپنسر).
«خلقت به هر نحوی انجام شده به دست خالق بوده و وجود خدای متعال پایه اساسی هر فرضیه است و جواب سؤالاتی که تا حال پاسخی به آنها داده نشده یک کلمه است و آن کلمه خدا است» … (اثبات وجود خدا ص ۴۳ دونالد هانری پورتر دانشمند فیزیک و ریاضی).
«در سالهای اخیر در نتیجه مطالعات علمی دلایل جدیدی برای اثبات صانع به دست آمده که دلایل فلسفی سابق را تأیید و تقویت میکند. البته دلایل سابق برای ایمان به خدا کافی و برای کسی که تعصب را کنار میگذاشت بیش از حد نیاز و لزوم بودند ولی من به عنوان یک شخص مؤمن از اضافه شدن دلایل جدید به دلایل قدیمی از دو لحاظ خوشوقتم نخست اینکه دلایل مزبور از صفات خداوندی مفاهیم روشنتری میدهند. دیگر آنکه چشم عدهای از دانشمندان با وجدان ولی بدبین را باز کرده و آنها را مجبور میکنند که به خدا ایمان آورند … اخیراً در کشور ما نهضتی در توجه به مذهب ایجاد شده و مذهب برای خود راه وسیعتری باز نموده و این راه نه تنها در خلاف جهت علوم نیست بلکه درست به موازات راهی است که علوم در آن پیشرفت میکنند و مسلم است که دلایل علمی جدید که وجود صانعی را ثابت و ایجاب میکنند در این مورد مؤثر بودهاند» (ادوارد لوترکیل دانشمند جانورشناس و حشرهشناس و رئیس اداره زیستشناسی در دانشگاه سانفرانسیسکو).
البته نمیتوانیم انکار کنیم که در میان این دانشمندان عدهای یافت شده و میشوند که انکار مبدء عالی را نموده و صانع عالم را قبول نکردهاند. و شاید هم بعضی از افکار متوسط این را اشکالی دانسته و به صورت اعتراض به الهیین بگویند. اما نباید انکار آنان را معلول آشنایی با قوانین طبیعی و آگهی بر اسرار جهان آفرینش دانست. زیرا همانطور که گفتیم و شاید هم ملاحظه کردید دستگاه آفرینش بزرگترین نشانه و روشنترین دلیل بر وجود مبدء و صانع عالم بوده و هرکس توجه کند این حقیقت را درمییابد.
ولی باز هم تردیدی نیست در اینکه این انکار دارای علت و یا عللی میباشد و لذا ما هم به آن علل اشاره کرده تا شما بدانید که انکار آنها معلول آشنایی با قوانین طبیعی و جهان آفرینش نمیباشد.
۱ـ دینی که در کشورهای این دانشمندان رواج داشت و خدایی را که کلیسا بر آنها تحمیل کرده بود به کلی با اصول علمی وفق نداده هیچ عقلی حاضر به پذیرفتن این موجود خیالی به نام «خدا» نبود. این دانشمندان نمیتوانستند باور کنند که این آفرینش شگفتانگیز از پرتو وجود او باشد. کتابهای تحریفشده انجیل و تورات، خرافاتی که به نام مذهب بین مردم رایج شده بود و سختگیریهای پاپها نسبت به دانشمندان باعث شد که عدهای از دانشمندان منکر آفریننده شده و به اصول ماتریالیسم (مادیگری) گرویدند([۵۸]) لذا اینها با این نهضت ضد دینی خواستند آن خدای ساختگی کلیسا را از خدایی عزل کرده و خرافات را از بین مردم زائل ساخته و انتقامی از پاپها و کشیشها بگیرند.
اشتباهی که این دانشمندان مرتکب شدند این بود که بین مفهوم دین واقعی و خدای واقعی با آنچه که از طرف کلیسا بر آنها عرضه شده بود فرق نگذاشته دنبال تحقیقات عمیق و شناسایی کامل خدا و دین از روی کلمات خداپرستان نرفته و به فکر انتقام برآمدند، و روش مخالفتآمیز با سران مذهبی وادارشان کرد که همهچیز را زیر پا گذاردند. آنچه که آنها را در این مبارزه ضد دینی بیشتر تهییج میکرد این بود که گمان میکردند که به وسیله پیشرفت علوم طبیعی توانستهاند اسرار جهان هستی را دریابند و معمای آفرینش برایشان حل شده و نقطه تاریکی در معلوماتشان نمانده است. بدیهی است چنین فکری با اعتقاد به وجود خدا و دینی که بر خلاف علم و عقل است (خدا و دین کلیسا) سازش نداشته لذا فکر میکردند باید هرچه بیشتر افکار مذهبی و آثار دینی را کوبید و نابود کرد.
۲ـ نظر به اینکه این دانشمندان متخصص در علوم مادی میباشند میخواهند همهچیز را با این عینک دیده و بالنتیجه به آن ایمان آورند؛ غافل از اینکه هر علمی مقیاسی مخصوص به خود داشته و نمیشود آن را در علم دیگر مقیاس قرار داد ولی نظر افراطی این آقایان موجب انکار خدا و اصولاً ماوراء طبیعت و حس شده است. زیرا خدا و دنیای ماوراء طبیعت از قلمرو اصول مادی و قوانین طبیعی خارج است و نمیتوان هر حادثهای را به علتی مادی تفسیر نمود خدایی که خالق جهان ماده است نمیتوان او را اسیر در دستگاه مادی و تجربی کرد. اما این آقایان میگویند: «تا خدا را هنگام تشریح زیر چاقوی جراحی خود مشاهده نکنم به وجود او ایمان نمیآورم». و یا میگوید: «تصور چیزی که زمان و مکان را اشغال نکند و از تغییر مصون بماند عملاً غیر ممکن است»([۵۹]) علت این انکار نیست مگر این طرز تفکر.
۳ـ اصولاً آقایان در محیط خود جلوهای از حقیقت ندیده و دین صحیح و عقیده درستی نیافتهاند مخصوصاً اسلام. چون از طرف سایر ادیان جداً از پیشروی اسلام جلوگیری به عمل میآید و مطالبی هم که از اسلام در دست آنها است به اندازهای سطحی بوده و موضوعاتی بر خلاف واقع در آن مطالب یافت میشود که نمیتوان بر آنها اعتماد کرده و از آنها اتخاذ سند نمود. چون این مطالب توسط یک عده مستشرقینی تهیه شده که یا مغرض بودهاند و یا اینکه خیلی سطحی مطالعات خود را انجام دادهاند.([۶۰])
این بود خلاصه بحث از دلیل اول الهیین.
دلیل دوم … هدایت تکوینی:
آفریدگار جهان هریک از موجودات را به مقتضای شرایط محیط نشو و نمای آنها ابزاری عنایت کرده و آنها را در بهرهبرداری از آن ابزار و وسایل راهنمایی نموده است.
حضرت موسی۷ موقعی که میخواهد خدای را برای فرعون معرفی کند میگوید: ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی. خدای ما کسی است که اولاً به موجودات خلقت و آفرینش آنها را عطا فرموده و علاوه آنها را در بهرهبرداری از وسایل آفرینش راهنمایی فرموده است.
همه دانشمندان الهی و مادی به این مطلب اعتراف کردهاند که هر موجودی به شایستهترین اسباب و ابزار زندگی مناسب با محیط خویش مجهز بوده و مهمتر آنکه همه حیوانات و حشرات کوچک به طرز استفاده از ابزارهای زندگی رهبری و هدایت شدهاند.
شما وقتی که به موتورهای یک کارخانه نگاه میکنید میبینید که انواع موتورها در این کارخانه از زیر نظر مهندس خارج شده و هریک قابل استفاده در محیط مخصوص به خود میباشد. موتور ماشینهای سواری آماده بهرهبرداری در جادههای صاف و هموار، موتورهای باربری در دستاندازهای عادی و جاده ناهموار و موتور زرهپوش و تانک بسیار نیرومند و آماده عبور از تپهها و گردنههای بزرگ. اینها دلالت بر عقل و نقشه و اراده و شعور مهندس این موتورها دارد.
هریک از موجودات جهان هستی به وسایل مخصوص زندگی خویش مجهز و با طرز استفاده آن آشنایند: و به گفته کرسی موریسن: «بهترین دلیل وجود قادر متعال همین انطباق کامل و مطلق با محیط است که بدون آن حیات انسانی در این عالم غیرمقدور میشد». (راز آفرینش انسان صفحه ۴).
خلاصه اینکه هدایتهای تکوینی طبق سنن آسمانی به امر الهی با بهترین وضعی و روشنترین مظاهر در نظام آفرینش بر قرار شده است.
ممکن است خواننده عزیز با مطالعه صفحات گذشته قدری احساس خستگی کند لذا در اینجا وارد بحث از نمونههای این هدایت شده تا قدری با تغییر روش بحث خستگی و ملالت رفع گردد.
قبل از وارد شدن در این بحث توجه به یک نکته تا اندازهای مهم را ضروری میدانیم و آن اینکه دانشمندان علوم طبیعی وقتی که به یک موجود تازه و یا اثری از آثار موجودی پی بردند مشغول تحقیقات خستهکنندهای شده و به کاوش آن فایده میپردازند که این اثر برای چیست؟ به چه منظور در این موجود پیدا شده؟ به طوری تفحص و جستجوی خود را ادامه میدهند. و مدتها بلکه عمر خود را صرف این گمشده کرده تا راهی به نتیجه این اثر و فایده آن باز کنند. اینها گرچه حاضر نیستند بگویند خدا این موجودات را خلق کرده و در زندگی آنها را رهبری فرموده است ولی با این عمل به شعور و اراده و عقل آفریننده این موجودات اعتراف کرده و با پیشروی علم پرده از این معما برداشتهاند. اینها میگویند طبیعت فلانموجود را برای فلانموضوع ساخته، طبیعت این عضو را به فلان موجود برای فلان منظور داده، طبیعت برای دفع فلانخطر فلانچیز را درست کرده و امثال این عبارات در کلمات آنها به چشم میخورد که با دقت در مضامین آنها روشن میشود که عیناً همان مطالبی است که خداپرستان درباره خدا میگویند این اعتراف تصریح دارد به اینکه در خلقت و آفرینش این موجودات عقل و شعور و اراده و نقشه حکومت داشته و نمیشود آنها را به تصادف فاقد عقل و شعور و علل کر و کور نسبت داد. امام صادق۷ میفرماید: (درباره خلقت طیور) فجعل کل شیء من خلقه مشاکلاً للامر الذی قدر انیکون علیه … (خدا هر عضوی از اعضاء آنها را مناسب با کاری که برای آن کار تقدیر شده قرار داده است) … پس تغییر نام نباید بین این دو دسته اینقدر فاصله ایجاد کند. آن میگوید طبیعت و این میگوید خدا. در صفات که یکی هستند پس چه بهتر است در این عصری که همه متوجه این حقیقت شدهاند بعضی از مقلدین شرقی و غربزده ایرانی هم دست از این تقلید کورکورانه برداشته برای یک اجتماع سالمتری، خداپرستی و اصول دینی و مقررات مذهبی را دنبال کنند. در زمان گذشته بشر میتوانست هدایتهای تکوینی را در بعضی موجودات مشاهده کند و از خیلی اسرار غافل بود اما امروز که دانشمندان موفق شدهاند با وسایل علمی خود مقداری از نکات نهفته آفرینش و اسرار درونی خلقت را کشف کنند نمونههای بیشتری از این نشانههای خدایی به جوامع بشری ارائه دادهاند. قرآن هم با یک جمله خود این حقیقت را گوشزد میکند: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق (در آینده آیات و نشانههای خود را در مجموع جهان هستی و در ساختمان انسانی بیشتر نشان خواهیم داد تا روشن بشود که آن حقیقت (توحید) مسلم است). زیستشناسی عمومی (بیولوژی عمومی که از ساختمان موجودات حیّه (نباتات و حیوانات) گفتگو کرده و قسمتهای مختلفی چون فیزیولوژی (وظائف الاعضاء) طبقهبندی وراثت از آن منشعب میشود) نسبت به خود توانسته موفقیتهای شایانی به دست آورده و تجلیاتی از این هدایتها را در جهان هستی برابر چشمها مجسم سازد.
هدایت تکوینی در سلّول([۶۱])
همانطوری که قبلاً یادآور شدیم سلول واحد ساختمانی هر موجود زندهای بوده و در حیوانات پر یاخته، رشد و نمو و تقسیمات متوالیه سلول است که اندام قوی به آنها میدهد. شرح این موضوع را بیان داشتهایم اینک میخواهیم هدایت تکوینی الهی را در این موجود زنده بسیار ریز مطالعه کنیم و لذا به سراغ یکی از دانشمندان معروف نسجشناسی (بافتشناسی) و جنینشناسی دنیا رفته دانشمندی که زندگی سلول را در خارج از بدن مورد تحقیقات عمیق و تجربیات دقیق قرار داده است … این دانشمند دکتر آلکسیس کارل نام دارد([۶۲]) و در کتاب انسان موجود ناشناخته صفحه ۶۶ مینویسد: «کالبدشناسان و فیزیولوژیستها از مدتها پیش خصایص عمومی بافتها و اندامها را میشناسند ولی جز اخیراً به تحلیل و شناسایی خواص سلولی موفق نشدهاند. به کمک طریقههایی که کشت بافتهای زنده را در آزمایشگاه ممکن میسازد اطلاعات بیشتر و عمیقتری از زندگی سلولی به دست آمده است. در این موقع سلولها از خود خصایص شگفتانگیز و قدرت مسلمی نشان میدهند که گرچه در شرایط عادی زندگی نهان است با تأثیر برخی حالات فیزیکو شیمیائی محیط ظاهر میشود». و در صفحه ۶۸ مینویسد: «سلولها نیز مانند جانوران نژادهای گوناگونی دارند و در عین حال به وسیله خواص ساختمانی و خصایص عملی خود مشخص میگردند». و در صفحه ۶۹ مینویسد: «وقتی انواع مختلف سلولها را در آزمایشگاه رشد دهند خصایص آنها نیز مانند نژادهای مختلف میکروبی آشکار میگردد. هر دسته سلول یک رشته صفات مخصوص به خود دارد که حتی اگر سالیان دراز از بدن موجود جدا باشد باز آنها را نگاه میدارد». و در صفحه ۱۰۲ میگوید: «سلولها حتی در میان توده بیشمار خود به شکل بافت یا عضو باز خاطره وحدت اصلی خود را از یاد نمیبرند و از پیش وظائفی را که باید بعدها در مجموعه بدن عهدهدار شوند میدانند در تجارب آزمایشگاهی اگر سلولهای بافت پوششی را چند ماه در خارج بدن نگهداری کنند زیاد میشوند ولی همیشه پهلوی هم به مثل موزائیک یعنی به همان شکلی که در بدن میبینیم قرار میگیرند. همچنین گلبولهای سفید زنده در خارج بدن میکروبها و گلبولهای قرمز خارجی را میخورند در حالی که بدنی در میان نیست تا آن را از هجوم این عوامل زیانبخش مصون بدارند. از خصایص عوامل زنده یکی این است که فطرتاً وظیفه خود را میشناسند. سلولها در خارج از بدن میتوانند تشکیلات بافت مخصوص خود را تهیه کنند بدون اینکه در این راه هادی و هدفی داشته باشند. مثلاً اگر یک قطره خونی که در مقداری پلاسمای مایع قرار دادهایم چند گلبول قرمز به علت قوه ثقل به پایین سرازیر و به شکل نهر کوچکی روانه شود به زودی دورادور این جویبار کنارهای تشکیل و به وسیله رشتههای فیبرین پوشیده میشود و جویبار به شکل لوله باریکی درمیآید که گلبولهای قرمز از آن عبور میکند سپس گلبولهای سفید در سطح این لوله گسترده میشوند و با دنبالههای خود آن را احاطه میکنند و منظره مویرگی به آن میدهند و به این ترتیب گلبولهای خون بدون آنکه قلب یا جریان خون و یا بافتهایی که به خون نیازمند است وجود داشته باشد جزئی از دستگاه گردش خون را میسازند».
سلولها در محیط خارج از بدن وظیفه خود را به نحو کامل انجام میدهند. معلوم میشود این موجودات ناچیز هم به لوازم حیات و وسایل زندگی مجهز بوده و راه ادامه حیات را یاد دارند. این موجودات راه کمال خود را دانسته و چون رو به کمال خود باید بروند در خارج بدن یعنی محیط لابراتوار نیز وظایف خود را از یاد نبرده و آنچه عهده دارند انجام میدهند. عجیبتر اینکه این موجودات که در محیط عادی خود از وظایف سرپیچی نمیکنند در شرایط غیرعادی هم دست از فعالیت نکشیده و برای ادامه زندگی با تمام قوای خود در کوشش و جنبشنند.
دانشمند مزبور در کتاب نامبرده (صفحه ۶۹ ـ ۶۶) مینویسد: نژادهای مختلف سلولی به واسطه طرز حرکت و چگونگی اجتماع و منظره کولونیهای خود و میزان رشد و مواردی که ترشح میکنند و غذای خاصی که به آن نیازمندند و همچنین شکل ظاهری خود مشخص میگردند. قوانین اختصاصی هر مجموعه سلولی یعنی هر عضوی با خواص فردی سلولها بستگی دارد. اگر سلولها منحصراً خواصی را که کالبدشناسان شناختهاند دارا بودند نمیتوانستند بدن را بسازند. با موفقیتهای تازهای که در جریان زندگی عادی و در موارد بیماری پیش میآید سلولها به کمک خصایص عادی با خواص بیشمار پوشیدهای که تنها در برابر تغییرات فیزیکوشیمیائی محیط آشکار میشود مواجه میگردند و به صورت اجتماعات متراکمی در میآیند که ترتیب آن بر حسب مصالح و احتیاجات ساختمانی و عملی بدن تنظیم میشود».
«سلولها مطلقاً تابع شرایط محیط خود هستند و دائماً موجد تغییراتی در این محیط میشوند و یا خود تحت تأثیر محیط تغییر میکنند و در حقیقت سلولها از محیط خود لایتجزی هستند و چگونگی ساختمان و اعمال آنها به وسیله وضع فیزیکی و فیزیکوشیمایی و شیمیایی مایعی که آنها را احاطه کرده است تعیین میگردد».
در اثر اختلاف شرایط محیط زندگی سلول، فعالیتهای او هم مختلف بوده در حال عادی و غیر عادی اعمال حیاتی و طرز کار آنها تفاوت پیدا میکند. در مواقعی که بدن در بحران و حالات غیر عادی قرار میگیرد سلولها با خواص پوشیدهای فعالیتهایی به نفع بدن انجام میدهند.
همین مقدار درباره هدایت تکوینی یک موجود ذرهبینی کافی است حال سؤال میکنیم:
آیا این وظیفهشناسی و این آشنایی با وضع محیط و این فعالیتهای مختلف حیاتی منشأش طبیعت نادان و تصادف و اتفاق کور و فاقد عقل و هدف میباشد؟ و یا اینکه در اثر این هدایتها پی به موجودی میبریم که دارای علم و اراده و واجد کمال و دارای احاطه و با هدف بوده و سلول را راهنمایی به طرز بهرهبرداری از قوای خود در محیط زندگیش نموده است؟ این همان کسی است که موسی به فرعون گفت: ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی …
البته باید دانست که هنوز کاملاً نتوانستهاند پرده از روی همه اسرار سلول بردارند و به ساختمان پیچیده و نیروی حیاتی آن کاملاً پی ببرند. یکی از راهها که برای پی بردن به ترکیب شیمیایی سلول است تجزیه آن بوده یعنی سلول را جزء جزء کرده و اجزاء آن را مورد بررسی قرار دادهاند و از این راه به اجزاء تشکیلدهنده آن پی برده ولی مسلم است که با شکستن این موجود ذرهبینی مرگش را فراهم نموده و حالت مرگ با حالت حیات تفاوت فاحشی دارد از اینرو است که موفق به شناخت کامل آن نشدهاند @البته امروزه با کمک بعضی انواع میکروسکوپ میتوانند سلول زنده را هم بررسی کنند ولی با این وجود به همه اسرار سلول پی نبردهاند.@این قسمت در نسخه اصل نبود@
هدایت تکوینی در گیاهان:([۶۳])
امروز در اثر پیشرفت علوم طبیعی دانشمندان توانستهاند تا حدود زیادی به رموز و دقایق موجودات آشنا شده و ارمغانهای سودمندی برای ما تهیه نمایند. زیستشناسی گیاهی توانسته است در اثر تحقیقات شایان و سودمند خود طرز رشد و نمو و تغذیه و تولید مثل و بررسی ساختمان گیاهان و طبقهبندی آنها را به جوامع بشری معرفی نماید؛ به وسیله میکروسکوپ قسمتهای بسیار ریز و دقیق ریشه و ساقه و برگ و گل و دانه را مورد مطالعه قرار داده و با طرز ساختمان جالب هریک از این اندامها آشنا شدهاند. توسط تجزیههای مختلف به عناصر اصلی سازنده گیاهان پی بردهاند. اینک راهنماییهای الهی را در این عالم آرام و خاموش مطالعه کنید:
دو نوع اصلی از گیاهان یکی گیاهان گلدار و دیگری گیاهان بیگل میباشد. قسم اول دارای ریشه و ساقه و برگ و گل بوده و عالیترین گیاهان میباشند. گلهای رنگارنگ انواع میوهها و سبزیجات و غلات و حبوبات و قسمت مهمی از گیاهان طبی همه جزء این دسته میباشد. قسم دوم گیاهانی هستند که فاقد گل بوده و لذا طرز تولید مثل در آنها به خلاف قسم اول میباشد. این دسته دارای اقسام مختلفی بوده بعضی ریشه و ساقه و برگ داشته ولی گل ندارد بعضی ساقه و برگ داشته اما ریشه و گل در آنها نیست.
گیاهان پر سلولی گیاهان عالی نامیده میشوند. پیکر این گیاهان از عده زیادی سلول تشکیل شده به طوری که یک برگ درخت سیب تقریباً از پنجمیلیون سلول ساخته شده است این سلولها همه از لحاظ شکل و ساختمان یکنواخت نبوده بلکه دارای انواع مختلفی که هر نوع عهدهدار وظیفه مخصوصی هستند میباشد. هر دسته از سلولهایی که دارای شکل و ساختمان متحدی باشند، «بافت» نامیده میشود و در پیکر حیوانات بافتهای متعدد و متنوعی وجود دارد مانند بافت استخوان، بافت عضلانی، بافت خونی، بافت عصبی و … بافتهای پیکر گیاهان متعدد بوده و مهمترین آنها عبارتند از:
بافت محافظ: که بافت پوششی نامیده میشود سطح بیرونی گیاه را فراگرفته و مثل حصار محکمی اجزاء درونی گیاه را از نفوذ عوامل نامساعد مانند سرمای زیاد، گرمای زیاد و خشکی هوا محفوظ میدارد و لذا در مناطق بسیار سرد و یا بسیار گرم رشد آن بیشتر است. این بافت بسیار ضخیم و دارای مقاومتی عجیب است. و شامل دو قسمت بشره و چوبپنبه میباشد. این بافت در بعضی گیاهان برای محافظت بیشتری به صورت کرکها و در بعضی دیگر برای اینکه آلت دفاعی در برابر حمله جانوران باشد به شکل خارها درآمده است (مثل گلسرخ و گل نسترن). البته چون این بافت نفوذناپذیر است و رابطه درونی گیاه را با محیط خارج قطع میکند اشکالی تولید کرده و از طرفی وجود آن هم قابل اهمیت میباشد یعنی اگر مثل سیب و گلابی و هندوانه و خربزه و امثال اینها را پوست کنده و در هوا بگذاریم خواهیم دید که دیری نمیگذرد که طراوت خود را از دست میدهند و فاسد میشوند و همین مثل برای درک اهمیت و فواید این بافت کافی است. برای رفع این اشکال این بافت دارای روزنههایی میباشد و روی همرفته دو قسمند:
۱ـ روزنههای هوایی: این روزنهها در سطح زیرین و بالایی برگ و در بشره ساقههای جوان دیده میشود و برای عبور هوا و دیاکسید کربن و بخار آب میباشند و هوا از این مجراها وارد اندام داخلی گیاه میشود و در سطح گیاه فراوان است. به طوری که یک برگ درخت سیب بیشتر از چهارصدهزار روزنه دارد.
۲ـ روزنههای آبی: بر کنار برگ گیاه و یا در انتهای رگبرگهای آن روزنههایی مخصوص خروج آب زیادی گیاه وجود دارد.
بافت زنبوری یا پارانشیم: چون سلولهای این بافت ششگوشه در پهلوی هم مانند لانه زنبور قرار گرفته «بافت زنبوری یا پارانشیم» نامیده میشود. این بافت در وجود گیاهان بسیار دارای ارزش است و بر دو نوع میباشد:
۱ـ پارانشیم سبزینهدار: در گیاهان عالی جز در اندامهایی که از تابش نور آفتاب محرومند وجود دارد. که در اثر داشتن سبزینه غذاسازی گیاهان را عهدهدار است به این معنی که مواد غذائی محصول فعالیت دستگاههای ساختمان گیاه را به گیاه میرساند.
۲ـ پارانشیم اندوختهدار: پس از آنکه قسمتی از غذا صرف تغذیه گیاه شد بقیه آن را همین بافت پسانداز کرده که نمونه آن در سیبزمینی که نشاسته ذخیره شده و یا ریشه چغندر و ساقه نیشکر که قندی است اندوخته گردیده و مواد چربی که در دانه کرچک ذخیره شده است مشاهده میگردد.
بافت استحکامی: ابتدائی که گیاه به صورت نهالی نرم و قابل انعطاف است به آسانی خم و راست میشود اما چون به درختی تنومند تبدیل یافت مانند ستونی استوار میشود این استحکام در اثر پیدایش بافتهای استحکامی یا نگاهدارنده در پیکر آن است. میشود این بافت را در حقیقت استخوانبندی گیاه دانست و بر حسب سن و نوع گیاه متفاوت میباشد.
بافت هادی یا آوندی: این بافت به صورت لولههای هدایتکننده غذا در سراسر پیکره گیاهان میباشد و دارای دو نوع است:
۱ــ آوندهای چوبی: ریشه گیاه آب و سایر مواد لازم را از زمین گرفته و چون هنوز قابل استفاده نیست و باید تغییراتی در آن داده شود و شیره خام نامیده میشود این آوندهای چوبی که به شکل لولههای ظریفی در سراسر اندام گیاه امتداد دارد و به حسب نوع گیاه شکلهای مختلفی از قبیل نردبانی، مارپیچی، حلقوی و … هستند، شیره خام نامبرده را از ریشه به برگها رسانیده و در برگها یک سلسله تغییراتی در شیره خام رخ داده و تبدیل به «شیره پرورده» میشود.
۲ــ آوندهای آبکش: تقریباً برابر با آوندهای چوبی لولههای دیگری در پیکره گیاهان وجود دارد که «آوندهای آبکش» نامیده شده و وظیفه آنها این است که شیره پرورده گیاهی را به سراسر اندام گیاه حتی ریشهها میرسانند.
در اینجا نکتهای به چشم میخورد که جلب توجه دانشمندان را نموده و در اعجابی سخت قرار داده است و آن اینکه این آوندها مواد غذایی را از ریشه تا چند متر بر خلاف قوه جاذبه زمین بالا میبرند و به برگها میرسانند آیا این موضوع معلول چه عاملی است؟ در اینباره مطالب مختلفی گفته شده است.
دانهای که طبق شرایط و در محیطی مساعد از لحاظ حرارت و رطوبت کاشته شود پس از مدتی متورم شده و بعد از چند روز پوسته آن پاره و یک جوانه ظریفی که به طرف زمین متمایل است از آن خارج میشود. این جوانه ریشه و اولین اندام گیاه میباشد. بعد جوانه دیگری متمایل به بالا از دانه میروید این میله ساقه و دومین اندام گیاه است کمکم صفحات سبز و لطیف و زیبا بر روی ساقه نمایان گشته که هریک را برگ نامند و سومین اندام گیاه میباشد. دیری نمیپاید که پس از تغذیه از زمین و تنفس از هوا و پرورش در پرتو نور آفتاب یکی از مظاهر زیبای طبیعت جلوهگر شده و آن گل یا چهارمین قسمت گیاه نامیده میشود. اینک نکات مختصری از این چهاربخش را یادآور میشویم و قبلاً باید دانست که عناصری که تاکنون در گیاهان تشخیص داده شده به بیست و دو عدد بالغ میگردد و چون دهعنصر از آن در همه گیاهان موجود است «عناصر اندامساز» نامیده میشوند و آنها عبارتند از: کربن، اکسیژن، هیدروژن، ازت، گوگرد، فسفر، پتاسیم، منیزیوم، کلسیم و آهن.
ریشه:
ریشه علاوه بر اینکه مواد غذایی را از دل آب و خاک بیرون میکشد موجب ثبات و استقرار گیاه در زمین نیز میشود. آن میله اولی که از دانه بیرون میآید ریشه اصلی بوده و پس از مدتی انشعابات کوچکی به نام ریشههای فرعی در ردیفهای متعددی ظاهر میگردد. اینها از ریشه اصلی ظریفتر و بیشتر به طور مایل در خاک فرو میرود. تعداد ردیفهای ریشه فرعی در هر گیاه مشخص بوده مثلاً در نخود سه، در چغندر چهار و در هویج پنج ردیف ریشه فرعی دیده میشود. در انتهای ریشه تارهای نازکی که تارهای کشنده نامیده میشود وجود دارد که مواد غذایی را به درون خود میکشند و در هر نوع گیاه مواد مخصوص و مورد نیاز همان گیاه را جذب میکنند. در انتهای هر شعبهای از ریشه برجستگی کوچک چوبپنبهای به نام کلاهک قرار داشته و برای حفظ ریشه از صدمههایی که در اثر برخورد با قسمتهای سخت زمین متوجه ریشه میگردد میباشد. از هدایتهای الهی در ریشه این است که در امتداد قوه جاذبه زمین پایین رفته به طوری که اگر گیاه را معکوس قرار دهند ریشه این راه تکوینی خود را دست نداده و به جانب زمین متمایل و پس از پیمودن منحنی کوچکی خود را به زمین میرساند. علت این امر وجود هورمون اکسین در ریشه میباشد. از شگفتیهای ریشه نیروی فوقالعاده او است که با تمام موانعی که بر سر راه او پیش میآید مبارزه کرده و با نشان دادن شدت عمل از زیر دیوارهای سنگین عبور کرده و سنگهای بزرگی را از جا میکند. و همچنین با ترشح اسید سنگها را سوراخ میکند.
ساقه:
اندام هوایی گیاه را ساقه میگویند. در ایام جوانی رنگ آن سبز ولی کمکم این طراوت را از دست داده به رنگ تیرهای و قهوهای مبدل میشود. طول ساقه در گیاهان پست از چند میلیمتر و سانتیمتر تجاوز نکرده و در درختان معمولی به چند متر و در عدهای از درختان کهن مثل بلوط و بائوباب (که در مناطق حاره میروید) بیشتر از چهل متر است.([۶۴]) ساقه دارای اقسام متعددی بوده بعضی آنها راست و به سمت بالا میروند و بعضی چون استحکام ندارند روی زمین کشیده شده میخزند و بدین جهت ساقه خزنده نامیده میشوند و بعضی دیگر برای اینکه بتوانند در هوا استوار بایستند دور گیاهان دیگر یا اجسام مجاور خویش پیچیده و به همین جهت به آنها ساقه پیچیده میگویند طرز پیچش ساقه در یک نوع گیاه ثابت و مشخص بوده مثلاً لوبیا از راست به چپ و نیلوفر از چپ به راست دور میزند. دستهای از آنها هم نه آنقدر استحکام داشته که در هوا استوار بماند و نه روی زمین خزیده و نه هم به اجسام مجاور میپیچد بلکه رشتههایی پیچمانند و نازک از آن خارج شده و به دور اجسام همجوار پیچیده باعث بالابردن ساقه در هوا میگردند. این نوع ساقه را ساقه بالارونده گویند. از هدایتهای الهی در ساقه این است که بر خلاف جاذبه زمین رو به بالا نمو کرده به طوری که اگر گیاهی را معکوس کرده میبینید ساقه پس از طی منحنی کوچکی متوجه بالا و مشغول نمو میشود که به علت هورمون اکسین میباشد البته ساقه درخت در طی نمو خود دارای انشعاباتی میشود که به آنها شاخه میگویند.
برگ:
شکل هندسی برگ در هر نوع گیاه به شکل مخصوصی است در بعضیها مانند بزرگ زنبق خنجری شکل و در پارهای مثل برگ مو به شکل پنجه و در دستهای به شکل بیضی میباشد. برگهایی که لبه آنها دندانه داشته باشد برگ دندانهای و اگر دندانه نداشته باشد برگ صاف نامیده میشود. در وسط برگ رگبرگ اصلی قرار گرفته و انشعابات زیادی از آن سرچشمه میگیرد. در سطح زیرین برگ خطوط برجستهای نمایان بوده که رگبرگ میباشد. رگبرگها دارای اشکالی مختلف میباشند و کلیةً انشعاباتی هستند از آوندهای چوبی و آوندهای آبکش که در سراسر صفحه برگ امتداد یافته و بهترین کمککار برگها در انجام وظایف آنها میباشند. برگ دارای سه عمل میباشد: ۱ـ تعرق: لولههایی که برای رسانیدن شیره خام که از ریشه گرفته میشود در سراسر پیکر گیاه گسترش مییابد. و از طرفی شیره خام غالباً مشتمل بر آبی است که از اندازه نیازمندی گیاه بیشتر است و قهراً باید دفع گردد و مقدار لازم بماند. از این جهت یکی از کارهای مهم برگ تعرق است که آب زیادی شیره خام را به صورت بخار از دست میدهد. برگها به وسیله روزنههایی که دارند این عمل را انجام میدهند. شدت تعرق با تعداد روزنهها و ضخامت برگها ارتباط مستقیم دارد برای اینکه تعداد روزنه برگها دانسته شود کافی است که بدانید یک برگ درخت سیب بیشتر از چهارصدهزار روزنه دارد. هر قدر روزنهها زیادتر و ضخامت برگ کمتر باشد تعرق شدیدتر خواهد بود. در برگهایی که از کرک پوشیده شده (برگ زیتون و برگ سنجد و …) شدت تعرق کمتر و لذا برگهای مناطق کوهستانی و بیابانهای کم آب معمولاً ضخیم و پوشیده از کرکها است، تا از تبخیر زیاد جلوگیری شود و آب در درون گیاه برای رفع نیازمندی آن بماند. درختانی که در مناطق پر آب میرویند دارای برگهای پهن و نازک بوده تا عمل تبخیر به آسانی انجام پذیرد. عمل تعرق در روزها زیاد و در شبها بسیار ناچیز است. خشکی هوا، وزیدن باد، گرما و روشنایی در شدت تبخیر بسیار مؤثر است.
۲ــ تنفس: یکی از روشنترین خصوصیات موجودات زنده تنفس است که به وسیله آن اکسیژن هوا را جذب کرده و گازکربنیک که مادهای است بالنسبه سمی دفع میشود تمام جانداران و کلیه گیاهان در این خصوصیت مشترکند حتی گیاهانی که در آب زندگی میکنند از اکسیژن محلول در آب استفاده مینمایند. شدت تبادلات تنفسی به حسب عوامل درونی (سن و حالت فیزیولوژیکی گیاه) و متناسب با عوامل برونی (شرایط محیط) تغییر میکند و اشاره به این دو نکته لازم به نظر میرسد:
مهمترین عوامل درونی:
اول سن گیاه: گیاهان در دوران زندگی خود شدت تنفسشان یکنواخت نبوده بلکه در دو نوبت به حداکثر میرسد: در رستنیهای یکساله حداکثر تنفس یکی در آغاز روییدن دانه و دیگری به هنگام شکفتن گلها است. در گیاهان چندساله باز شدت تنفس در دو مرحله است یکی موقع شکفتن جوانهها و یکی هنگام باز شدن گلها زیرا در این دو موقع (شکفتن جوانه ـ باز شدن گلها) فعالیت حیاتی شدت یافته گیاه به اکسیژن بیشتری نیازمند است.
دوم انواع گیاه: شدت تنفس در انواع گیاهان تفاوت پیدا میکند به طوری که در اغلب گیاهانی که برگهای یکساله دارند بیشتر از گیاهانی است که برگشان همیشگی میباشد. مثلاً درخت کاج و شمشاد که خزان ندارند تنفس کمتر از گیاهان معمولی است.
سوم نازکی برگ و تعداد روزنهها: برگهای جوان در هنگام بهار در اثر نازکی و فعالیت زیادتری که دارند شدت تنفس آنها بیشتر از پاییز است (چون ضخیم شدهاند) و هرچه شماره روزنهها بیشتر باشد. عمل تنفس بیشتر خواهد بود.
مهمترین عوامل برونی گرما و رطوبت هوا موجب شدت تنفس گشته اما شدت نور به طور کلی با شدت تنفس نسبت معکوس دارد به این معنی که هرچه نور شدیدتر شود تنفس کمتر میشود. لذا در شبها تنفس گیاهان شدیدتر است. باید دانست که عمل تنفس را کلیه سلولهای گیاهی انجام میدهند ولی در برگ شدت آن بیشتر میباشد.
۳ــ کربنگیری یا فتوسنتز:([۶۵])
گیاهان سبز در مقابل روشنایی گازکربنیک محیط خود را جذب نموده آن را به کربن و اکسیژن تجزیه مینمایند اکسیژن را در هوا رها ساخته و کربن را برای کمک انرژی نورانی([۶۶]) جزء وجود خود میسازند. هرگاه در محیط گیاه سبز گاز کربنیک زیاد شود عمل کربنگیری افزایش مییابد که شدت کربنگیری به تعداد روزنههای برگ گیاه و گرمای هوا مخصوصاً به نور بستگی تامی داشته به طوری که با نور زیاد شدت یافته و در نور کم از شدت آن کاسته میشود و در تاریکی متوقف میگردد.
بیان امام؟ع؟:
پیشوایان دینی ما همیشه با توجه دادن مردم به رموز و دقایق خلقت و راهنماییهای الهی در موجودات انسان را به بهرهبرداری از قوای طبیعی خود، در راه خداشناسی و ایمان به مبدء عالم و حکیم و با هدف تشویق نموده و معرفت اجمالی بشر را نسبت به خدا (شناختن صانع از دیدن صنعت) به مرحله تفصیل میرسانند.
امام صادق۷ در ضمن بیانات توحیدی خود به مفضل میفرماید: فکر کن که خداوند در هر برگی رشتههایی مانند رگهای بدن از هر طرف کشیده و فواید و مصالحی در آنها قرار داده است اگر انسان بخواهد یکی از این برگها را بسازد در صورتی که وسایل و اسباب کار هم داشته باشد با تحمل زحمتها و صرف وقت زیاد از عهده ساختن یک برگ برنمیآید. ولی خداوند حکیم در اندک وقتی در فصل بهار آنقدر گل و برگ و درخت و سبزه و شکوفه پدید میآورد که وصف ندارد. (بحارالانوار ج ۲)
گل:
فصل بهار فصل پیدایش چهارمین اندام گیاه است. در این فصل بر فراز شاخههای درختان و بوته گیاهان مظاهر زیبای طبیعت یعنی گلها جلوهگری میکنند. گلها با برگهای رنگارنگ زیبا و عطرهای دلاویز خود جلب توجه هر صاحبدلی را نموده و روح و روان او را مسحور خویش میسازند.
اما لطایف و دقتکاریها و راهنماییهای الهی در لابهلای این برگها به مراتب از جمال ظاهری آنها زیباتر و باشکوهتر و فرحافزاتر میباشد. که اینک تشریح میشود.
گل در قسمت مهمی از گیاهان عهدهدار بقاء نسل و نوع آنها بوده و در حقیقت مانند دستگاه تناسلی جانوران میباشد. گل بر سر شاخهای به نام «دم گل» قرار گرفته و انتهای آن متورم موسوم به طبق گل (نهنج) میباشد. گل از خارج به داخل شامل قسمتهای زیر میباشد:
۱ـ کاسه گل: قسمت خارجی گل که از برگهای سبز رنگی تشکیل یافته کاسبرگ نامیده میشود. کاسه برگها وظیفه پوشاندن و حفاظت اندام داخلی گل در هنگام غنچه بودن است. و لذا مقاومت او بیشتر است تعداد آنها در انواع گلها تفاوت داشته و گاهی به رنگهای زیبایی درمیآید (مانند: گل لاله، زنبق، سوسن).
۲ـ جام گل: تعدادی برگهای ظریف و رنگین به نام گلبرگ اجتماع نمودهاند. شماره آنها در انواع گیاهان متفاوت است. ولی طرز قرار گرفتن آنها نسبت به کاسه برگ همیشه ثابت است. یعنی گلبرگ با کاسبرگ یک در میان بوده یک گلبرگ وسط دو کاسبرگ واقع میگردد. کاسه گل و جام گل وظیفهشان حفاظت قسمتهای اصلی و داخلی گل است و به وسیله رنگها و بوی خوش خود جلب توجه پروانگان و حشرات را مینمایند.
۳ـ نافه گل: در میان جام گل پرچمهای ظریفی است که نافه نامیده شده است تعداد آنها به حسب انواع گلها تفاوت میکند اما در یک نوع گل همیشه ثابت است در تعداد نسبتاً زیادی از گلها پرچم وجود دارد. در نخود و لوبیا ۱۰ پرچم طویل و در گیلاس و توتفرنگی ۲۰ پرچم متوسط و در گل سرخ و خشخاش عده زیادی پرچم کوتاه میباشد پرچم از میلهای که بر فرازش برآمدگی کوچک و زردرنگی به نام افسر یا بساک وجود دارد تشکیل یافته است میله که بیشتر به شکل استوانه است وظیفهاش رساندن مواد غذایی به بساک بوده و لذا لولههای چوبی و آبکش که راه جریان مواد غذائی میباشند در درون آن قرار دارد. پرچم به طور کلی اندام آمیزش نر است و لذا نقش مهمی به عهده بساک گذارده شده است. بساک کلیه کوچکی است و دارای چهار حفره مملو از دانههای بسیار ریزی است که به آنها دانههای گرده میگویند. این دانهها کاملاً شبیه با نطفه نر حیوانات بوده و همان عمل را هم انجام میدهند. دانهها مشتمل بر مقداری مواد قندی و نشاستهای و چربی بوده در وسط دانه دو هسته یکی کوچک و دیگری بزرگ وجود دارد کوچکتر را هسته زاینده و بزرگتر را هسته روینده نامند. وظیفه این دو در عمل لقاح بیان خواهد شد. البته دانههای گرده بسیار ریزند و با چشم غیر مسلح نمیتوان به قسمتهای مختلف آن پی برده لذا با میکروسکوپ ریزهکاریهای آن را دیدهاند. شکل دانهها در انواع گیاهان متفاوت (هرم، مثلث، کره، بیضی) است شیارهایی که بر سطح آنها وجود دارد یکسان نبوده و هر نوع گیاه وضع مخصوص و مشخصی دارد.
۴ـ مادگی گل: وسط پرچمها روی محور گل یک برآمدگی به چشم میخورد که مادگی گل (اندام آمیزش ماده) محسوب میشود و مشتمل بر سه قسمت است:
اول: کلاله در ناحیه فوقانی مادگی برجستگی مخصوصی است که رویش را کرکهای ریزی پوشانیده و ماده مغذی و چسبناکی از آن تراوش میکند وظیفه این ماده چسبناک جذب و نگهداری دانه گرده و کمک به رویانیدن آن است.
دوم: خامه لوله باریکی که رابطه بین کلاله و تخمدان است دیواره داخلی این لوله از بافت مخصوصی به نام بافت راهنما (انتقال دهنده) مفروش شده و عمل خامه که انتقال دادن دانه گرده است به داخل تخمدان بدینوسیله آسان میشود. علاوه در بافت راهنما مقدار زیادی مواد پسانداز شده وجود دارد که بعدها به مصرف روییدن و نمو دانه گرده میرسد.
سوم: تخمدان در قسمت پایین مادگی که متصل به ناحیه تحتانی گل است یک قسمت برجستهای دیده میشود که تخمدان و بخش اصلی مادگی را تشکیل داده است در داخل آن دانههای ریزی به نام تخمک وجود دارد که به وسیله برآمدگی بسیار ریزی به نام جفت به دیواره تخمدان اتصال دارند. و کاملاً شبیه نطفه ماده حیوانات و عهدهدار همان وظیفه در عمل لقاح میباشند. تخمکها به حسب انواع گیاهان شکلهای مختلفی داشته و دارای ساختمان دقیق به طوری که در هر نوع گیاهی شکل ثابت و مخصوصی دارند. داخل تخمدان در بعضی گیاهان یک حفره (تخمدان یک خانهای) و در بعضی چند خانهای است (در تیره مرکبات (پرتقال) تخمدان پنجخانهای تا دوازدهخانهای وجود دارد).
عمل گل:
کار اصلی گل عمل آمیزش و تشکیل دانه و میوه است. پس از شکفتن بساک دانه گرده بر اثر وزن خود و توسط باد یا حشرات و غیره بر روی کلاله گل همنوع خود قرار میگیرد و از مواد غذائی که بر روی آن قرار دارد تغذیه میکند از آن پس داخل لوله خامه راه پیدا کرده در حالی که هسته روینده در جلو و هسته زاینده بعد از آن قرار دارد در طول لوله خامه با جذب مواد غذائی به رشد خود ادامه میدهد. و با طی طول خامه به تخمدان رسیده و در مدت رشد آن هسته روینده صرف روییدن آن شده از بین میرود و هسته زاینده با تخمزای «تخمک» ترکیب شده و تخم به وجود میآید. این عمل، لقاح (بارور شدن) نامیده میشود.
پس از لقاح گل پژمرده شده کاسه گل و جام گل و پرچمها ریخته و جامه و کلاله خشک شده و تخمدان نمو کرده بدل به میوه میشود و تخمکهای تلقیح شده به دانه مبدل میگردد. گاهی لقاح به واسطه بوی مخصوصی که شکوفهها در هوا پخش میکنند حاصل میگردد. حشرات به ویژه مگس را به درون حقهای که از «کاس گل» پدید آمده جلب نموده و در نتیجه پر و بال زدن مگس در درون حقه عمل لقاح انجام میشود یعنی دانههای گرده بر روی کلاله قرار میگیرند در این هر دو صورت عمل تلقیح را که در گیاهشناسی «گردهافشانی» گویند به طور مستقیم انجام میگیرد و اما گردهافشانی غیر مستقیم این است که: دانه گرده یک گل روی کلاله گل دیگری از همین نوع قرار گرفته و نمو نماید و بیشتر گیاهان به این وسیله آمیزش میکنند. و این روش وسائلی دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
۱ــ وزش باد: در تیرههای غلات و کاج چون پوشش گل آنها کوچک بوده و زیبایی ندارد حشرات متوجه آنها نشده و لذا تعداد زیادی دانه گرده در شکوفه آنها به وجود میآید که باد بتواند به آسانی آنها را به مسافتهای خیلی دور برده پخش نماید و به اندام آمیزشی ماده برساند و عمل لقاح انجام پذیرد.([۶۷])
۲ـ جریان آب: در بعضی از گیاهان گلدار که در آب میرویند عمل لقاح بر سطح آب انجام میشود. به این ترتیب که گل آنها بر روی آب شکفته گشته و به وسیله جریان آب دانه گرده از گلی به گل دیگر از همان نوع انتقال مییابد.
۳ــ دست انسانی: مثلاً در خرما که درختی دوپایه است (اندام نر و ماده هر یک در درخت جداگانهای است) کشاورز خوشه گلهای نر خرما را در فصل بهار چیده و در میان خوشه گلهای ماده قرار میدهد.
۴ـ حشرات: بسیاری از گیاهان دیگر هستند که در اثر زیبایی و رنگارنگ بودن برگهایشان جلب توجه حشرات را نموده این جانوران هم مفتون آنها گشته از این گل به آن گل پرواز کرده و با بدن کرکدار خود دانه گرده را حمل مینمایند و به اندام آمیزشی (کلاله) میرسانند. زنبور عسل از شهد و عطر گلها عسل ساخته و دانههای گرده را نیز برای ساختن موم لانه خود به کار میبرد. این حشره برای به دست آوردن غذای خود و تهیه مصالح ساختمانی خود تکاپو و فعالیت میکند و در عین حال وسیله آمیزش و لقاح گیاهان را نیز فراهم مینماید. حشرات دیگر که برای غذا یا یافتن جایگاهی مناسب تخمریزی خود جستجو میکنند از شهد گلها و غذای سرشاری که در شکوفهها ذخیره شده است استفاده میکنند و در ضمن لقاح و آمیزش گیاهان را فراهم مینمایند. در قسمتی از تیره ثعلبیان که دارای گلهای قشنگ و رنگین بوده و در فصل بهار دامنه کوه و دشت را دلانگیز و زیبا میسازد برای تحقق عمل لقاح ابتکار حیرتزایی به کار رفته است. یکی از گلبرگهای آن تغییر شکل داده و کمی پهن شده و در پایین آن حفرهای که نوش لذتبخشی از آن تراوش میشود به وجود میآید. و آن حفره پر از شهد میگردد. و پرچم آن گل دارای مایع چسبنده مخصوصی است. حشراتی که برای خوردن این شهد لذتبخش در دل گل میروند دانه گرده به سر حیوان چسبیده بدینوسیله به گل دیگری انتقال یافته و عمل لقاح انجام میگیرد. این هم گردهافشانی غیر مستقیم است. نکته جالب توجه و شگفتآور آفرینش و یکی از مظاهر راهنماییهای تکوینی الهی این است که: برای تحقق لقاح که اساس پیدایش دانه و میوه است باید دانه گرده یک نوع گیاه روی کلاله گلی از همان نوع قرار گیرد تا کلاله آن را قبول کند و الا کلاله دانه گرده غیر نوع خود را نمیپذیرد).
همانطوری که در عالم حیوانات قانون وراثت حاکم است: انسان از انسان، اسب از اسب، و … زاییده میشود همچنین در عالم گیاهان این قانون جاری بوده و در هسته سلول جنسی گیاهان عاملی وجود دارد که عهدهدار حفاظت صفات هر نوع گیاه در طی قرون متمادی و محیطهای مختلف میباشد. (مانند ژن در هسته سلول جنسی حیوان که عامل انتقال صفات پدر و مادر است به فرزندان در گیاه هم آنها عامل انتقال صفاتند) گندم از گندم بروید جو ز جو …!
این نکته هم قابل توجه است: همه میدانیم که موجودات جانداری که روی کره زمین را اشغال کردهاند شدیداً نیازمند به غذا میباشند. و ناچارند برای ادامه حیات خویش از عناصری که در دل آب و زمین قرار گرفته استفاده کنند از طرفی هم روشن است که عناصر نهفته درون آب و خاک و هوا به همین صورت قابل استفاده و تغذیه حیوانات نیست اینجا است که اهمیت گیاهان برای تأمین مواد غذایی حیوانات معلوم شده و مسلم میشود که انسان بدون واسطه گیاه نمیتواند از این عناصر استفاده کامل نماید. و حتی خود گیاه هم اگر مواد خارجی را جذب نکند رشد و نموی نخواهد کرد. افزایش وزن و حجم اندامهای گیاهان بدون جذب این مواد امکانپذیر نخواهد بود. پس از این جهت گیاه هم مانند حیوان باید غذایی از محیط خارج خود جذب کرده و در وجود خویش هضم کرده و بدینوسیله به زندگی خود ادامه دهد. (دقت فرمایید): یکی از نمونههای بارز راهنماییهای تکوینی پروردگار در وجود گیاهان دستگاه و کارگاههای تغییردهنده مواد اولیه است. در گذشته گمان میکردند گیاهان غذای خود را آماده و پرداخته از زمین جذب میکنند و هیچ عمل دیگری جز جذب را برای گیاهان قائل نبودند. لکن دانشمندان امروز با تحقیقات روزافزون علمی و کاوشهای پیدرپی و پر دامنه خود به این نتیجه رسیدهاند که: گیاهان کارگاههایی هستند که در درون خود مواد اولیه را تغییرات بسیار مهمی داده و به وضع قابل استفادهای درمیآورند مانند دستگاه هاضمه حیوانات که مواد غذایی را تغییرات زیادی داده سپس جذب میکنند. همچنین موادی که از خارج گرفته میشود در درون گیاه تغییراتی پیدا میکند و مسلم شده است که اندامهای گوناگون گیاه در این تحولات نقش بزرگی را ایفا میکنند.
پیوندزدن بزرگترین دلیل بر این است که تجزیه و ترکیب شیمیایی در اندام مختلف گیاه وجود داشته و روشنترین دلیل بر هدایتهای ربانی است. چون پیوند زدن این است که شاخهای را از درخت معینی روی شاخه یا ریشه درخت دیگر به نحوی قرار دهند که این دو گیاه با هم جوش خورده و از فعالیتهای حیاتی یکدیگر بهرهمند میشوند. مثلاً اگر شاخه درخت سیب را به درخت گلابی پیوند زنیم و بین این دو یکنوع همزیستی مصنوعی ایجاد نماییم باز هم شاخه درخت سیب سیب داده و شاخه درخت گلابی گلابی بار میآورد. حتی اگر شاخه درخت گلابی را که میوه شیرینی دارد به درخت گلابی وحشی پیوند زنیم شیره خام که از زمین به داخل گیاه جذب میشود مورد استفاده تمام اندامهای گیاه نامبرده واقع میگردد. ولی شاخه پیوند میوه شیرین و شاخه اصلی همان میوه تلخ را بار میآورد. این مطلب روشن میکند که هریک از شاخههای درخت لابراتوار و آزمایشگاه شگفتی است که مواد جذب شده را به صورت مخصوصی درمیآورد.
همین مقدار از دانستنیهای عالم گیاهان برای نزدیک شدن به مقصد «خالق عالم هستی دارای علم و هدف و اراده است» کافی به نظر میرسد. و اگر فرصتی پیش آمد در قسمتهای دیگر این عالم باز هم بحث خواهیم کرد.
نتیجه:
با مطالعه این صفحات ما سؤال میکنیم: آیا این همه گلهای رنگارنگ و شکوفههای رنگین و میوههای گوناگون و دانههای غذایی و این همه مناظر بهجتزا و فرحانگیز که سطح زمین را زینت بخشیدهاند معلول تصادف کر و کور است؟ این مظاهر زیبا و حیاتبخش که هر سال سر از خاک برمیآورند و از این خاک تیرهای که زیر پای ما قرار دارد میرویند و این لابراتوار مجهزی که منشأ اختلاف در میوهها است از علل مادی و اتفاق فاقد شعور و اراده سرچشمه میگیرد البته اگر دارای عقلی سالم و وجدانی بیدار باشید با ما همصدا شده و در جواب این سؤالات و امثال اینها زیر لب این آهنگ جانبخش و منطق فطرت را زمزمه میکنید که: ان الله فالق الحب و النوی یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی ذلکم الله فانی تؤفکون. (شکافنده دانه و هسته خدا است. زنده را از ماده مرده پدید آورده و مرده را از زنده به وجود میآورد این است پروردگار شما کجا روگردان میشوید).
انواع و اقسام هستههای غذائی و میوهها هنگامی که زیر زمین در محیطی مناسب و شرایط مساعد قرار گرفتند شکافته شده و به صورت ریشه و ساقه و برگ و گل و میوه درمیآیند. و در اثر این تحولات موجودات بیجان و مرده زمین به صورت موجودات زندهای (گیاهان) شده که دارای گلها و شکوفهها و میوههای گوناگون و متنوع میباشند. آری خدا است که دانه را میشکافد دست قدرت او است که اساس پیدایش این همه مناظر زیبا و مواهب طبیعت است.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار | ||
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار([۶۸]) | ||
ابونواس شاعر روشندل عرب میگوید:
تأمل فی نبات الارض فانظر | الی آثار ماصنع الملیک | |
علی قضب الزبرجد شاهدات | بان الله لیس له شریک |
(در گیاهان تأمل و دقت کن و آثار صنع خدا را ببین. روی شاخههای سبز درختان گواهان وجود خدا و دلایل توحید آشکار و هویدار است).
با توجه کامل به تشریح سلولهای نر و ماده([۶۹]) در این عالم خاموش که موافق سنن و خصایص خود تولید مثل مینمایند که نسل آنها ادامه یابد میتوان به یکی از دلایل روشن توحید و بارزترین راهنمایی تکوینی پی برد.
اگر خدا راهنماییهای تکوینی خود را به عالم گیاه عنایت نکرده بود و عمل تغذیه را در آن قرار نداده بود([۷۰]) و این کارگاه شگفتانگیز مواد غذایی را برای حیوانات تهیه نمیکرد، این همه عناصر مفید باید در دل آب و خاک و هوا بماند و به مصرف نرسد. پس آن قدرتی که این همه آثار عقل و شعور در این گیاهان قرار داده دارای هدف و نقشه و واجد کمال و حکمت میباشد. ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی اینک بحث را با ذکر اعتراف جالبی از دانشمندان گیاهشناس خاتمه میدهیم:
«جرالدت دن هرتاک» دکتر در فلسفه و متخصص الیاف نباتی و آفات مزارع کشت و پنبه و توارث نباتی است تحت عنوان «نشان خدا در گیاهان» مطالبی میگوید:
«افراد یک نوع گیاه دارای ساقهها و برگها و گلهای مخصوصی است که میتوان آنها را در بین هزاران نوع دیگر شناخت هرچند در نتیجه انتخاب طبیعی و مراقبت و انتخاب بشر انواع مرغوبی از نباتات به وجود آمده که چند سال پیش نمونهای از آنها وجود نداشت و به احتمال قوی در سالهای آینده نیز انواع بهتر و مرغوبتری به وجود خواهد آمد اما نکته قابل توجه این است که با وجود این همه مواظبت و کوشش بشر و عوامل مفید و مضر محیط و طبیعت هرگز نوع نباتی تغییر پیدا نمیکند و هر نوع در اساس خود ثابت و پابرجاست و این نکته شایان توجه دلیل مشیت بالغه پروردگار توانا است. یکی از دلایل ثابت و لایتغیر ماندن نوع نبات به دست آمدن نمونهای از گندم و دانههای دیگر گیاهی است که از ازمنه ماقبل تاریخ باقی ماندهاند این دانهها که متعلق به چندهزار سال پیش است با دانههای موجود فعلی هیچگونه فرقی ندارند. از اینجاست که باید صریحاً گفت که مسلماً خدایی وجود دارد که دائماً از خلال قوانین ثابت و مرموزی که جهان گیاهان را اداره میکند ظاهر میشود. و ظهور و تجلی وی از این راهها است:
۱ـ نظم و ترتیب: که نمو، تولید مثل، تقسیمات سلولی و تشکیل اجزای مختلف گیاه همیشه به طور منظم و ثابت انجام مییابد.
۲ـ پیچیدگی: هیچ ماشین مصنوع بشری قابل مقایسه با ماشین پیچیده و شگرف یک نبات ساده نیست.
۳ـ زیبایی: زیبایی ساقه برگ و گل نباتات چیز خدایی است که هیچ مجسمهساز ماهر و هیچ نقاش چیرهدست نمیتواند مجسه یا تابلویی بدان زیبایی تهیه کند.
۴ـ توارث: هر گیاهی نظیر خود را تولید مثل میکند و این تولید مثل کاملاً روی مشیت و برنامهای انجام میگیرد چنانکه هر جا بکارند و هر طور پرورش بدهند «گندم از گندم بروید جو ز جو» به عقیده من این همه مظاهر جالب وخیرهکننده دلیل وجود آفریدگاری است که حکمت بالغه و قدرت نامتناهی دارد».
هدایت تکوینی در جانوران:
در بحثهای گذشته «هدایت تکوینی در گیاهان» با اسرار شگرفی روبهرو شدیم و حقایقی از آن جهان آموزش دانستیم و اینک وارد بحث از عالم جانوران میشویم. اسرار حیرتزا و مظاهر هدایتهای الهی در سراسر این عالم درسهای توحیدی به ما داده و ما را با موجودی دارای عقل و شعور، اراده و هدف، صاحب علم و حکمت آشنا میسازد در وجود انواع جانوران تجهیزات حیاتی مناسب با شرایط محیط خود به کار رفته تا در پرتو آنها بتوانند به زندگی خود ادامه داده و از خصایص حیاتی بهرهمند شوند. وسائل مخصوصی که نیازمندیهای هریک را (دریایی، هوایی، صحرایی و …) برطرف بسازد از حیوانات ریز که فقط با میکروسکوپ دیده میشوند گرفته تا حیوانات غولپیکر بدون تردید ما را به این حقیقت رهبری میکند که این جهان پهناور هستی را خالقی قادر دارای ادراک و شعور و هدف و اراده است که با تدبیر خود سرنوشت هریک از طبقات آنها را مشخص میکند که چگونه زندگی کنند و چطور برای خود مسکن و آشیانه فراهم سازند و به چه نحو دشمنان خود را شناخته و راه دفاع و فرار را دانسته و به چه مواد غذایی نیاز داشته و از چه خوراکیها باید اجتناب کنند فرزندان خود را چطور تربیت کرده و خلاصه به هریک از طبقات جانوران وسایل مورد نیاز را عنایت کرده و آنها را به طرز زندگی و بهرهبرداری از وسایل طبیعی خود رهبری نموده است و علاوه لوازم حیات و ابزار زندگی هریک را چه آنهایی که در اعماق زمین و دریاها و یا در سطح زمین و یا اوج فضای بیکران زندگی میکنند فراهم ساخته و عوامل مورد نیاز همه را ایجاد فرموده است.
قرآن ما را به این حقیقت توجه داده و میگوید: و ما من دابة الا علی الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها. (هیچ جنبدهای نیست در زمین مگر اینکه روزی او را خدا فراهم کرده و خدا میداند محل رفت و آمد و قرارگاه او را).
تنوع جانوران:
چون کره زمین دارای شرایط حیاتی است لذا مرکز تجمع جانوران بوده و محل روییدن گیاهان شده است همانطوری که در گیاهان تنوع وجود دارد حیوانات هم دارای انواع زیاد و تنوع دامنهداری میباشند.
ولی متنوعترین طبقه سلسله جانوران حشراتند.([۷۱]) سایر حیوانات با همه تنوعی که دارند مجموع شماره آنها به پایه حشرات نمیرسد. در سال ۱۹۴۸ میلادی آماری منتشر شد که نام ۶۸۶ هزار نوع حشره شناخته شده در آن ثبت بود و بعد از آن سالیانه شش یا هفتهزار حشره دیگر به این شماره افزوده میگردید. حشرهشناسان میگویند که اگر روزی نام همه این موجودات ثبت شود شماره آن به دهمیلیون بالغ میگردد. (جهان حشرات).
دانشمندان تا کنون انواع گوناگون سوسک را به سیصد هزار تخمین زدهاند. (جهان حشرات) انواع زنبور را به چهارهزار و پانصد نوع بالغ میدانند. (زنبور عسل) و به بیشتر از هفتهزار نژاد از مورچه پی بردهاند (مورچگان).
این تنوع سرسامآور و حوصله و علاقه و کوشش دانشمندان سبب گردید که هریک مطالعات خود را در نوع مخصوصی انجام داده و در رشته تخصصی خود کتابهایی تألیف کنند. لذا دستهای مورچهشناسند و گروهی زنبورشناس و مؤسساتی به نام حشرهشناسی به وجود آمد و تنها در مؤسسه حشرهشناسی آمریکا (در واشنگتن) طبق نوشته موریس مترلینک بیستهزار کتاب درباره مورچه وجود دارد که بعضی از آنها از هشتجلد متجاوز است. و لذا ما هم طبقه حشرات را پیش کشیدهایم و قسمتی از زندگی آنها را تشریح مینماییم.
زنبور عسل:
با مطالعه زندگی زنبور عسل یک حقیقت غیرقابل انکار برای ما روشن میشود و آن اینکه زنبوران عسل یکدسته از والاخدمتگزاران صدیق عالم انسانی میباشند.
۱ــ این حشره کوچک یکی از لذیذترین غذاهای ما را که عسل نامیده میشود فراهم میکند. زنبور عسل برای به دست آوردن عسل که شیره و عصاره گلهای رنگارنگ و شکوفههای معطر است، با همکاری هزارها زنبور دیگر جدیت عجیبی به خرج میدهد. میدان کار این حشره باهوش معمولاً از فاصله یک کیلومتر از کندوهای آنها تجاوز نمیکند. ولی گاهی برای تهیه عسل تا هفت یا هشت کیلومتر پرواز میکند. سرعت پرواز زنبور عسل بین هشت تا دوازده کیلومتر در ساعت است. برای هر چهارصد گرم عسلی که به دست میآید زنبور عسل دستکم هشتادهزار بار از کندو به صحرا میرود و برمیگردد. اگر این آمد و رفتها را به هم بپیوندیم و مسافت هر نوبت رفتی را یک کیلومتر در نظر بگیریم مسافتی که زنبور عسل برای به دست آوردن چهارصدگرم عسل میپیماید دو برابر دور کره زمین است. یعنی این حشره پرکار برای گرد آوردن نوشی که چهارصد گرم عسل از آن ساخته میشود به اندازه مسافت دوبار گردیدن به دور کره زمین را پیموده است. (جهان حشرات)
هر زنبوری در مدت عمر خود در حدود ۱۳۵ گرم عسل تولید مینماید. مجله تندرست مینویسد: «هنوز متخصصین فن زنبورشناسی کاملاً نمیدانند چطور شیره گل تبدیل به عسل میشود همینقدر میدانند زنبورها پس از مکیدن شیره و مراجعت به کندو زبان خود را متصل بیرون میآورند که گویا به این ترتیب آب شیره گل را تبخیر مینمایند. و به این وسیله ماده تبخیری که در بدن آنها وجود دارد قند را به عسل تبدیل مینمایند». عسل یک نوع نبوده و اختلاف انواع آنها با محیط و آب و هوای منطقه زندگی زنبورها و گلهایی که شیره آنها را میمکند کاملاً مربوط بوده و از این جهت است که رنگ و عطر عسلها تفاوت دارند.
عسل در حدود هشتاد درصد قند دارد قند طبیعی و زنده که بدون اشکال از طرف بدن جذب شده فوراً داخل خون میشود و به مصرف بافتها و ماهیچههای بدن میرسد. عسل منبع ویتامینهای «آ» «ب» «ث» بوده و دارای مواد معدنی و عطرهای مخصوصی است. عسل علاوه بر اینکه به خوبی هضم میشود در تسهیل هضم غذاهای دیگر هم مؤثر میباشد عسل برای هر شخصی در هر سنی مفید بوده و انسان را جوان نگه میدارد. استعمال همه روزه عسل قوای انسانی را حفظ مینماید. لذا فیثاغورث حکیم به شاگردان خود میگفت: «تا میتوانید عسل و نان بخورید». بقراط میگفت: «اگر میخواهید عمر طولانی نمایید باید عسل بخورید». زنبورها بیش از چهل تا پنجاهروز عمر نمیکنند. به خلاف ملکه کندو که پنجسال عمر مینماید و این طول عمر در اثر خوردن غذاهای شاهانه به نام ژله است. و در این عسلهایی که ما میخوریم از این ژله به اندازه کافی به میزان مختلف وجود دارد. «عسل غذایی است کاملاً ضد عفونی شده و در آن هیچ میکروبی نمیتواند زیست کند. از قبرهای فراعنه مصر عسلهای کهنه به دست آوردهاند که از ۳۳ قرن قبل باقی مانده و به مرور زمان سیاه و غلیظ شده ولی کاملاً پاک یعنی بیمیکروب میباشد». (مجله تندرست)
۲ـ این حشره، موم هم که مورد استفادههای صنعتی ما است برای ما درست میکند. (بحث از موم خواهد آمد).
۳ــ گردهافشانی این حشره هم در داستان خلقت شگفتانگیز است، که شرح آن را بیان داشتیم گرچه حشرات دیگر هم در گردهافشانی سهیمند لکن زنبور عسل بیش از همه موجب این نقل و انتقال میگردد به طوری که لقاح نصف بیشتر گیاهان به دست آن صورت میگیرد و دانشمندان پی بردهاند که در برابر هر پنجتومان عسل و مومی که زنبورها درست میکنند دست کم به اندازه یکصدتومان ما را در کار زراعت کمک مینمایند. (جهان حشرات)
بنابراین علاوه بر عسل و موم بیشتر میوههای لذیذ خود را مدیون زحمات این حیوان میباشیم.
شهر کندو:
در درون تاریک این کشور «کندو» فعالیت و کار تمدن و نظام کامل حکومت مقتصد و نبوغ خارقالعاده به چشم میخورد. افراد هر کندو از سیهزار تا هشتادهزار بالغ میشود و این تفاوت با اوضاع محیط و پرورش کندو بستگی دارد. افراد همه در یک رتبه نیستند بلکه دستههای متمایزی بوده که کلیةً به سه طبقه جداگانه منقسم میشوند: ملکهها، نرها و کارگرها. این دستهها نه تنها از نظر کار و وظیفه متفاوتند بلکه از لحاظ ساختمان جسمی هم تفاوت اساسی دارند. اینک درباره آفرینش زنبور کارگر بحث کرده و آیات و نشانههای خدایی و راهنماییهای الهی را در وجود این حشره فعال مطالعه میکنیم.
جثه زنبور کارگر از ملکه و جنس نر کوچکتر بوده و پنج چشم دارد. دو چشم در دو طرف سرش قرار گرفته و هریک بیش از ششهزار عدسی است یعنی دستگاه بینایی زنبور در یک نگاه میتواند دوازدههزار تصویر ایجاد کند در حالی که دستگاه بینایی ما در یک نگاه میتواند دو تصویر به ما تحویل دهد. علاوه بر این دو چشم سه چشم دیگر در سهگوشهای که در میان دو چشم مرکب (چشمهایی که دارای عدسی متعددی است) میباشد واقع گردیده است. زنبور کارگر نه بینی دارد نه گوش اما شاخکهای آن دارای هزارها عضو بسیار کوچک میباشد که حس بویایی و شنوایی در آن به کار رفته است. این شاخکها را موهای بسیار ریزی فراگرفته که زنبور را در پیدا کردن راه تاریک کندو کمک مینماید. شاخکها کار زبان را انجام میدهند زیرا هنگامی که دو زنبور به هم میرسند شاخکهای خود را به یکدیگر میمالند و به این وسیله تفاهم میانشان انجام میگیرد. به علاوه صداها و زمزمههای زنبوران یکی از وسایل پخش اخبار است. این مطلب به این ثابت میشود که در موقع بروز یک خطر (بازنگشتن ملکه به کندو، سقوط کندوی عسل، ورود یک دشمن، دخول یک ملکه بیگانه به کندو، نزدیکشدن یک حشره غارتگر و یا پیدا شدن گلهای لطیف) مانند برق این اخبار در میان آنها منتشر شده و در نتیجه دست به اقدام میزنند. زمزمه زنبوران هنگام برخورد با خطر به اندازهای با حالت عادی تفاوت دارد که مربی زنبور فوراً متوجه شده که زنبورها احساس خطر نمودهاند. شگفتانگیزتر از همه اینها پاهای زنبور کارگر است که تمام ابزار کار این حشره در آنها تهیه شده و انواع کارهایی که انجام میدهد به وسیله تجهیزاتی است که در پاهای او قرار گرفته است. بر پاهای عقب این زنبور سبدهایی از موی زبر ساخته شده که گردهای را که از گلها به دست میآورد و جزء غذای خود میسازد در آن ذخیره میکند وبالاخره آلت دفاعی دارد که نیش گفته میشود و آن را هنگام دفاع در تن دشمن فرو میکند و از آن زهری خارج میشود اما برای این حشره که مهیای تهیه نوش است و سراسر زندگیش مسالمتآمیز میباشد. حالت دفاع و جنگ یک حالت استثنائی بوده و لذا نیش خود را بیش از یکبار نمیتواند به کار برد و به محض اینکه نیش در جسمی فرو برد نیش در بدن مانده و خود زنبور هم پس از لحظهای میمیرد. این حشره بسیار قانع است یعنی دو یا سه گل برای تغذیه یکشبانه روز او کافی است و میتواند آذوقه چند هفته از دویست سیصد گل تهیه نماید. پس این فعالیت خستگیناپذیر برای رفع گرسنگی نیست. بلکه برای عشق به فعالیتی است که در درون این حشره به کار رفته است. و در سایه همین عشق است که کارگران یک کندو چهلپنجاه کیلو عسل تهیه میکنند. اگر فرد تنبلی در میانشان یافت شود او را تبعید میکنند که این بیماری به دیگران تأثیر نکند. انواع کارها را در میان خود با نظم دقیقی تقسیم نمودهاند. خلاصه در این محیط، کار و فعالیت با سکوت و نشاط عجیبی برگزار میشود.
خارج کندو:
کارگران کارهای زیادی دارند ولی به طور کلی دو قسم است یک قسم کارهایی است که در داخل کندو انجام میدهند، یک قسم هم کارهایی است که در خارج از کندو به منظور تحصیل لوازم زندگی صورت میگیرد. اول طلوع آفتاب عدهای از پیشاهنگان خبر روز را به کندوی عسل میرسانند و ابلاغ میکنند که امروز فلان درخت شاخ و برگ کرده گلهای یاس و نیلوفر شکفته است.
همین که این اخبار انتشار مییابد چندهزار زنبور به طرف درختها و گلها سرازیر میشوند هر کدام از یک نوع گل که دوست دارد استفاده میکند زیرا شما هرگز نمیبینید که یک زنبور روی گلهای مختلف بنشیند هر نوع از زنبور یک نوع گل را که دارای رنگ و خاصیت معینی است دوست میدارد اگر شما در آن وقت خط سیر آنها را تماشا کنید میبینید مانند رشته طلایی به خط مستقیم به محلی که آن را نشان کردهاند میروند. اگر درست دقت کنید در کارهایی که روی شاخهها انجام میدهند خواهید دید که زنبوران کارگر در بین خود یک تقسیمبندی کاملی قایل شده و هرچند دسته روی یک گل مخصوص قرار میگیرد. هر روز با تقسیمات منظم از گلهای مختلف استفاده میکنند به طرزی که بتوانند در مدت بسیار کم مقدار زیادی عسل فراهم سازند. هنگامی که غذای لازم را از عصاره گلها به دست آوردند به طرف منزل برمیگردند. پاسبانان دم در با نهایت احترام از آنها استقبال کرده و آنها با آهنگهای جالب خود با پاسبانان مشغول صحبت شده و آذوقههای شیرین را به دست گروه باربر که در مقدم آنها قرار گرفتهاند تحویل میدهند این بارهای سنگین گاهی به پشت و زمانی در ساقهای پای آنها است که سعی دارند هرچه زودتر آن را تحویل داده و مجدداً بدون اینکه بدانند در داخل منزل چه خبر است از همان راهی که آمدهاند برمیگردند. بدون یک دقیقه فوت وقت مثل کسانی که با عجله برای اجرای فرمان آمدهاند بارها به زمین گذاشته و بدون توجه به سر و صدای دوستان خود برای اجرای وظیفه مقدس خود رهسپار میشوند.
موادی را که زنبور کارگر از خارج کندو به دست میآورد یکسان نبوده گروهی شیره مخصوصی را که بیشتر از درخت گیلاس و درخت تبریزی به دست میآید جمع کرده و در سبدهایی که به پا دارند انبار میکنند و با خود به کندو آورده و همانطوری که ما دیوار خانهها را گچ میمالیم زنبورها هم دیوار خشن کندو را با این شیره صیقل میدهند و با این شیره نیز شانه عسل را در جای خود محکم مینمایند. دسته دیگری نوش را که مایع شیرینی است و در گلها و شکوفهها است به دست آورده و آن را در کیسه مخصوصی که کیسه عسل نامیده میشود در بدن خود ذخیره میکنند تا به عسل تبدیل شود. علاوه بر این زنبور گرد زردرنگی نیز از گلها میگیرد و در سبدهایی که به پا دارند جمع کرده و این گرده را با نوش و مقداری عسل به هم میآمیزند و از آن کلوچهای میسازند که زنبورها آن را بسیار دوست دارند و با اشتهای تمام میخورند.
داخل کندو:
موقعی که کارگران مخصوص تهیه آذوقه در خارج از کندو مشغول کار و فعالیتند عدهای هم در داخل کندو بوده و هر دسته به نوعی از کارهای داخل اشتغال دارند. یعنی جمعی از دههزار تخم و هجده هزار پیله و سی و شش هزار نوزاد و پنج و شش هزار شاهزاده خانم توجه و مراقبت نموده غذایشان را آماده میسازند و در موقع مقتضی مانند خدمتکار با وفا به انجام وظیفه میپردازند. جمع دیگری برای تنظیم هوای داخل کندوی عسل میکوشند. در برابر مدخل کندو جمع میشوند و بالهای خود را به حرکت درمیآورند حرکت بالهای زنبور تا چهارصد بار در ثانیه سرعت میگیرد و این حرکت جریان بادی ایجاد میکند که درون کندو را خنک و مطلوب میسازد. در فصل سرما نیز در بال و پرهای آنها حالتی است که با به هم زدن متناوب آن مختصر حرارتی ایجاد میشود و سردی داخل کندو را خنثی مینماید. دسته دیگری بر سر حجرههای محتوی عسل همین عمل «تهویه» را انجام میدهند تا آبی که در عسل وجود دارد بخار شده و به اصطلاح عسل «برسد» برخی دیگر از زنبورها نیز موظفند هوای نزدیک خانه نوزادان را یکدست و مطبوع نگه دارند. کاری دیگر که در داخل کندو انجام میپذیرد موضوع دفاع است در این زمینه از انجام هیچگونه وسایلی که بتوانند کوتاهی ننموده گاهی سنگربندی کرده یعنی ستونهایی از موم ساخته که حشرات موذی قادر نباشند از وسط آن به داخل مملکت آنها راه یابند. علاوه مأموران مجهزی در مدخل کندو به عنوان قراول پاس میدهند هنگامی که بیگانهای به این مملکت اسرارآمیز قدم بگذارد با جدیت هرچه تمامتر قراولها جلوگیری میکنند و اگر از عهده شکست دشمن برنیایند فریادهایی که حاکی از اعلام جنگ است طنینانداز میشود و وضع غیرعادی گشته و در نتیجه جدیت و فعالیتی که مخصوص این حشره است مرده یا زنده دشمن را از مرز مملکت میگذرانند. مثلاً دیدهاند که حشره بزرگی که ابوالهول حشرات نام داشته و شبیه پروانه است و کارش خوردن عسلهای زنبوران عسل میباشد موقعی که بخواهد نزدیک کندو شود با زمزمهای نامفهوم داخل کندو میگردد. ولی قراولان که برای حفاظت ایستادهاند داخل کندو شده و وضعی غیرعادی به وجود میآورند و تا شکست قطعی این دشمن از پای نمینشینند.
موضوع جالب دیگر اینکه این حشره علاقه سرشاری به نظافت و پاکیزگی داشته به طوری که هیچگاه روی پلیدی و کثافت نمینشیند و اگر یکی از زنبورها مرتکب چنین جرمی شود قراولان نه تنها از داخل شدن او به کندو جلوگیری مینمایند بلکه او را کشته تا درس عبرتی برای دیگران باشد. و نظر به همین اهتمام در امر نظافت است که دستهای از کارگران را مأمور پاکیزگی داخل کندو کردهاند و با کمال دقت این وظیفه را انجام میدهند. بعضیها برای تحقیق این موضوع یک موش کوچکی را داخل کندو کردهاند به محض اینکه موش قدم به محوطه گذاشت اطراف او را گرفته و بنا به وظیفه دفاع از ورود بیگانه قیام کرده او را میکشند و بعد از کشته شدن چون ماندن موش مرده موجب مسمومیت کندو میشود او را در گوشهای از کندوی عسل مانند قبر بدنش را از موم میپوشانند. موریس مترلینک میگوید: «من خودم در سال گذشته یکی از کندوهای عسل را دیدم که سهتا از این قبرها داشت کارگران باهوش دو سه حلزون را که بچهها برای تفریح به داخل کندو انداخته بودند شکل قبری ساخته آنها را در داخل آن با موم پوشاندند.
پرورشدهندگان حشرات برای اینکه درباره تقسیم کار در بین زنبوران تحقیق بیشتری به عمل آورند با زحمتهای زیاد بال و پر هر نوعی از آنها را که به کار معینی مشغولند رنگ کرده و پس از دقت و تحقیق به دست آوردهاند که هر دستهای حرفه و کار معینی داشته و به کار دیگر اصلاً نمیپردازند. در کندو هزارها خانه زیبا صدها انبار ذخایر و دهها خیابان و راهرو موجود است مرکز کندو اقامتگاه پادشاه بوده و چند قصر هم مخصوص شاهزادهخانمهای جوان است که «ملکه»های آینده خواهند شد.
مصالح ساختمانی:
همانطوری که ما در بنای ساختمانهای خویش نیازمند به مصالح ساختمانی و مهندس و عمله هستیم زنبوران هم چنین احتیاجی را داشته لذا برای مصالح ساختمانی خویش از موم استفاده میکنند. موم که از پر مرغ نازکتر است ماده سفیدرنگ و لطیفی است که درباره آن گفتهاند: «موم روح عسل و عسل روح گل است» و به قدری لطیف است که وزن پانصد خانه از شهر زنبور عسل بیشتر از یک مثقال نمیشود. موریس مترلینگ میگوید: «برای ما مشکل است که بدانیم این موم چگونه و به چه ترتیب در گرده زنبور عسل تراوش میکند». «هوبر» برای نخستین بار با حوصله زیاد این موضوع را تحت مطالعه قرار داده و درباره آن ۲۵۰ صفحه مطالبی نوشته که فهم و درک آن چندان آسان نیست. همینقدر معلوم است که موم از عسل به دست میآید و یک کیلوگرم موم محصول ۴ تا ۲۰ کیلوگرم عسلی است که زنبور میخورد ولی در اثر چه فعل و انفعالات شیمیایی عسل در شکم این حشره اسرارآمیز تبدیل به موم میشود معلوم نیست. این اندازه معلوم است که در فاصله ۱۸ تا ۲۴ ساعت چیزهایی که مانند صدف بسیار لطیف است از شکافهای مخصوصی که در اطراف شکم زنبور عسل موجود است تراوش میکند.
زنبوران یک ماده دیگری که آن را «چسب زنبوری» میگویند و بیشتر از درخت گیلاس و درخت تبریزی به دست میآید تحصیل میکنند و دیوارهای کندو را به وسیله آن صیقل داده و آن را در پایهبندی شانههای عسل به کار میبرند یعنی شانه را به توسط آن در جای خود محکم مینمایند و جلو پنجرههای خود را نیز با همین ماده مسدود کرده مانع نفوذ روشنایی آفتاب میشوند این حشره میل دارد در تاریکی کار کند و با کمک چشمهای اسرارآمیز و نیرویی که در نیشهای او قرار دارد در تاریکی به آسانی راه میرود.
بنّائی شگرف:
کندوهایی که برای زنبوران تهیه میبینند همه یکسان نیستند لکن این حشره فعال طبق اسلوب مخصوصی خانههای مورد نیاز خود را چنانکه لازم است میسازد. حتی در شکاف درختها و دل کوهها برای خود لانههای مجهزی بنا میکند. هنگامی که میخواهند شهر جدیدی تشکیل دهند و خود را در داخل کندوی جدیدی که یک قطره عسل و یک گرم موم در آن وجود ندارد میبینند در این وقت دیده میشود که میان آنها سر و صدای عجیبی به وجود آمده و شروع به رفت و آمد کرده و یک تقسیم کلی انجام میگیرد. عده زیادی از زنبورها مثل اینکه فرمانبر کسی باشند از پایین به بالای ساختمان صعود کرده همین که به قله آن رسیدند دستهای که ابتدا خود را به آنجا رسانیدهاند با پاهای خود به آنجا بند میشوند دسته بعدی به آنها میچسبند و به همین ترتیب تا به شکل خط زنجیر آویزان میشوند کمکم این زنجیرها زیاد میشود و بر عرض و طول میافزاید تا اینکه به صورت یک پرده متحرک و غالباً مثلثی شکل درآمده و رأس این مثلث در یک نقطه بالا ثابت میماند و قاعده آن تا یک سوم ارتفاع کندوی عسل پایین میآید چند ساعت متمادی به همین حال میمانند. بقیه زنبورها یعنی آنها که در پایین کندو توقف کردهاند بنا را از بالا به پایین مورد دقت قرار داده بدون اینکه آلت و ابزاری به کار برده باشند و به این ترتیب اندازهگیری دقیق به عمل میآید و اکنون موقع مشغول شدن به کار است و لذا یکی از زنبوران بالا میرود و مقداری از چسب زنبوری که همراه دارد به قله منزل میچسباند البته باید توجه داشت که زنبوران عسل خانه خود را به عکس میسازند یعنی از بالا شروع میکنند و پایه آن را در بالا قرار میدهند وقتی این کار انجام گرفت قطعات دیگر موم را که به طور ذخیره بین شاخهای خود نگاه داشته بر روی این قطعه موم در قسمت پایینتر میچسباند و از آنجا به سوی گروه زنبوران سرازیر میشود. بلافاصله زنبور دیگری جای آن را میگیرد و کار آن را از هرجا که مانده ادامه میدهد. یعنی مقداری بر بنا اضافه میکند سپس آن هم مانند اولی پی کار خود رفته سومی و چهارمی و همچنین یکی پس از دیگری جای یکدیگر را میگیرند و هر کدام برای تکمیل ساختمان میکوشند. و با این ترتیب قطعهای از موم که هنوز شکلی به خود نگرفته در بالای کندو جای میگیرد و نخستین سنگ ساختمان استوار میگردد.
در این موقع یک نوع از زنبورها از بین جمعیت جدا میشوند و به طرف قطعه موم میروند. اینها مهندس هستند یکی از آنها محل کندو را در نظر گرفته نقشهکشی میکند و محل نخستین حجره را تعیین پس از آن مصالح اولیه را که در اختیار دارد مورد استفاده قرار میدهد پس از آنکه مقداری از بنا را بالا برد پست خود را رها کرده یکی دیگر که با بیصبری تمام منتظر است جای او را میگیرد و عقب کار او را گرفته زنبور سوم کار نیمهتمام دوم را تکمیل میکند و در همان حال دسته دیگر با همان اسلوب و برنامه در قسمت دیگر مشغول ادامه ساختمان میشوند. پس از اینکه اولین حجره ساخته شد زنبوران بنا کننده در قسمت دیگر قطعات موم را میچسبانند بعد به ترتیب قطعه سوم و چهارم و پنجم تا به آخر به کار گذاشته میشود این قطعات به طوری منظم و پشت سر هم قرار داده شده و حساب مهندسی آن به قدری دقیق است که وقتی تمام حجرهها ساخته شد زنبورها میتوانند به راحتی از فواصل آن بالا و پایین بروند. باید زنبورها در نقشه خود قطر هریک از حجرهها را در نظر بگیرند و وسعت دهانهها غالباً بیش از ۲۲ تا ۲۳ میلیمتر نخواهد بود. و در عین حال وسعت کوچهها برای عبور و مرور به قدر ۱۱ میلیمتر است. ضمناً باید توجه داشت که زنبور عسل چهارنوع سلول (حجره) برای خود میسازد اول سلولهای سلطنتی که حجرههای متعددی بوده و تعلق به ملکه و شاهزادهخانمها دارد. دوم سلولهای نسبتاً بزرگ برای پرورش جنس نر و مخصوص انبار آذوقه در فصلهای فراوانی گل. سوم سلولهای کوچک که مورد استفاده کارگران و محل پرورش تخمها و نوزادان است. این قسمت تقریباً هشت دهم شانههای کندو را تشکیل میدهند و بالاخره برای اینکه سلولهای بزرگ و کوچک را به هم مربوط سازند در فواصل آن یک عده سلولهای رابط ساخته میشود. در این شاهکار صنعتی یعنی حجرههای منظم لانه از زنبور عسل به اندازهای دقت به کار رفته که نسبت بزرگی و کوچکی سلولهای قسم اول و دوم و سوم حد معینی دارد به طوری که وقتی که برای نخستینبار میخواستند برای اندازهگیریهای دقیق مقیاسی در نظر بگیرند حشرهشناس معروف «رآمور» پیشنهاد کرد که این مقیاس را میتوان درجهبندی سلولهای زنبور عسل به دست آورد. قطر هریک از سلولها دارای اندازه بسیار دقیق است در جلو هر سلول که برای انبار ساخته شده لبههایی تعبیه شده که مانع ریزش عسل شود علاوه بر این مهندسی آنها به طوری است که هریک از سلولها به یکدیگر قفلبندی شده است و به طوری کلی در ساختمان این حجرهها همهگونه محکمکاری فنی را در نظر گرفتهاند. موریس مترلینگ میگوید: دکتر «راید» گفته است که مهندسین میدانند تنها سه روش علمی در هندسه برای تقسیم فواصل منظم و ارتباط آنها و ایجاد اشکال بزرگ و کوچک در دست است این سه وسیله عبارتند از مثلث قائم الزاویه، مربع و مسدس و به طوری که دیده میشود ساختمان حجرههای زنبور عسل از روی روش سوم یعنی مسدس منظم ساخته شده است و این شکل برای استحکام بنا مناسب است. بعد موریس مترلینگ میگوید که ساختمان حجرههای زنبور عسل یکی از شاهکارهای دقیق صنعتی است و در نظر ما از بهترین مظاهر تکامل آنها به شمار میآید. و هیچ موجود زندهای حتی انسان نتوانسته است در مرکز زندگی خود چیزی را که زنبور عسل به وجود آورده بسازد. حجرههای زنبور عسل همیشه ششگوشند و دانشمندان میگویند چنین حجرهای با کمترین مواد ساختمانی بیشترین جا را فراهم میکند. طنطاوی میگوید: وسیعترین شکلها یعنی شکلی که نسبت به اشکال دیگر جای بیشتری را فراهم میکند شکل استوانهای است و اشکال دیگر به هر نسبت که به استوانهای نزدیک باشند به همان نسبت گنجایش بیشتری خواهند داشت و در مورد زنبور عسل برای رعایت نکاتی شکل مسدس انتخاب شده زیرا اگر حجره به شکل مربع ساخته میشد چون حجم بدن زنبور تقریباً استوانهای است در این صورت زوایای لانه خالی و بیمصرف میماند و اگر کاملاً استوانهای ساخته میشد هنگامی که حجره به یکدیگر متصل میشد بین حجرهها فرجهها و فاصلههایی به وجود میآمد و آنها نیز ضایع و بیمصرف میماند و در میان شکلهای هندسی جز مسدس هیچ شکلی نیست که هم گنجایش بیشتر داشته باشد و هم هنگام انضمام به یکدیگر فرجههایی به وجود نیاید لذا زنبورها مسدس را انتخاب کردهاند. خلاصه دانشمندان هرچه دقت بیشتر در طرز ساختمان لانه زنبور عسل به کار بردهاند بیشتر غرق اعجاب و حیرت گردیدهاند.
نبوغ این حشره در مقابل حشرات دیگر به واسطه قدرت مغزی او است زیرا حشرهشناسان مغزهای حشرات را زیر میکروسکوپ مورد مطالعه قرار دادهاند میگویند مغز زنبور عسل برابر با یکصد و هفتاد و چهارم وزن تمام بدن آن است و در مورد مورچه این وزن به یک دویست و نود و ششم بالغ میشود و در مورد سایر حشرات به نسبت کوچکی میرسد. و لذا قدرت مغزی او که اساس این همه پیروزیها است در رتبه اول قرار دارد.
ملکه کندو:
ملکه از لحاظ جثه از سایر زنبوران عسل درشتتر است و دارای موقعیت خاصی میباشد و طبق اصطلاح «پلین» حشرهشناس مشهور دارای اسکورت منظمی است که همیشه از آن مراقبت میکنند نوازشش مینمایند، خوراکش میدهند و از او تا پای جان دفاع میکنند. حجرههایی که باید در آنها تخمگذاری کند حاضر و آماده میسازند تا وقتی که زنده است حوادث نامطلوب هرچه باشد ممکن نیست انتظام زندگی زنبوران را به هم بزند. هزاردفعه خانه آنها را خراب کنید ذخایر غذایی و نوزادان آنها را از بین ببرید هزارها فرد از آنها را بکشید تا ملکه باقی است سایر زنبورهایی که ماندهاند با عجله و شتاب تمام کارها را در میان خود قسمت کرده با هوش سرشار و شدت عمل سرسامآور مرمت کرده و بینظمیها را منظم و انضباط را برقرار میسازند. ولی اگر ملکه بمیرد نخست در بالینش مراسم سوگواری را برپا میدارند سپس آنقدر از خوردن غذا خودداری میکنند تا همه بمیرند. اگر ملکه آنها را بگیرند و قبلاً هم جانشینی برای او تعیین نشده باشد (چون طبق پیشبینی خدادادی این حشره جانشین ملکه را تعیین میکند) اوضاع به طور کلی به هم میخورد آشفتگی و اغتشاش عجیبی رخ میدهد. مأمورین که مشغول ساختن خانهها میباشند از کار دست کشیده زنبورانی که برای مکیدن گلها رفتهاند از کار برگشته و دیگر پی کار نمیروند. قراولان پستهای خود را رها میکنند. در این وقت است که غارتگران خارجی به آسانی داخل شده گنجینههای غذائی را بدون مانع غارت مینمایند به تدریج شهر عظیم زنبور عسل رو به فقر و ویرانی گذاشته ساکنین آن از میان میروند یا اینکه غذاها در انبارها ذخیره شده چیزی نمیخورند اما اگر قبل از اینکه تمام اهل شهر به این بدبختی دچار شوند ملکه را زنده و سالم به آنها پس بدهند بلافاصله مراسم احترام درباره آن برپا داشته در مسیر راهش دستهای تشکیل میدهند و برای آن آواز میخوانند. (شاید همین آوازها سرود ملی است که به مناسبت بازگشت ملکه خوانده میشود) و با سر و صدا و تشریفات خاصی آن را به مقر سلطنت، هدایت میکنند و به زودی نظم و آرامش برقرار شده هر دستهای مجدداً به کار مخصوص خود میپردازد و دست غارتگران را هرچه زودتر کوتاه میکنند و خلاصه ملکه آنقدر عزیز و محترم است که زنبوران همیشه سعی میکنند که پشت به ملکه واقع نشوند. و اگر غذا کم باشد با فداکاری عجیبی آخرین قطره غذای خود را به او داده و خودشان از گرسنگی میمیرند. هنگامی که ملکه پیر و از کار افتاده میشود باز هم از آن پرستاری میکنند و قراولان دم در اجازه نمیدهند که یک ملکه جوانتر در حریم سلطنت آن نفوذ کند وقتی مشاهده شد که کاملاً سالخورده شده و نمیتواند به وظیفهخود (تولید فرزند) عمل کند در این صورت با صبر و حوصله تمام چندین ملکه جوان را تحت پرستاری و توجه قرار میدهند تا یکی از آنها به جای ملکه انتخاب شود و چون ملکههای جوان به رشد معمولی خود رسیدند ملکه سالخورده از مقام سلطنت معزول میشود و در گوشه تاریک یکی از حجرهها قرار داده میشود و تا آنجا که ممکن است از آن پرستاری میکنند و آنقدر در آن گوشه میماند تا از بین میرود. ملکه هیچ کاری انجام نمیدهد جز تخمگذاری در هر حجرهای که مخصوص تخمگذاری تهیه شده است یک تخم میگذارد و در یک روز میتواند سههزار تخم بگذارد موقعی که فصل تخمگذاری تمام میشود ملکه در حدود یکصدهزار تخم گذاشته است. تخمها او کلیةً سهنوع است یک نوع را در خانههایی نسبتاً بزرگتر میگذارد تا ملکههای آینده باشند نوع دیگر را در خانههایی که نسبتاً کوچکتر است گذارده که طبقه نرها هستند و نوع سوم کارگرانند که اکثریت خانههای کندو از این نوع است. کار عده مخصوصی از کارگران منحصر به مراقبت از تخمها و تربیت نوزادان است در مدتی که دیگران برای تهیه آذوقه رفتهاند این دسته مخصوص تقریباً از دههزار تخم هجده هزار پیله و سی و ششهزار بچه کوچک و پنج یا شش هزار شاهزاده توجه و مراقبت میکنند غذاهای آنها را مرتب و در موقع مقتضی مانند خدمتکار با وفا تقدیم میدارند اینها از روز اول برای این کار پر مشقت انتخاب شدهاند پرورشدهندگان زنبوران برای اینکه این زنبوران را بشناسند با زحمت زیاد بال و پرهای آنها را رنگ میکنند تا بین انبوه زنبورها زنبورهای عسل شناخته شوند در آزمایشهای متعدد دیدهاند که آنها همیشه به این کار اشتغال دارند پس از آنکه سهروز از تخمگذاری گذشت تخمها به صورت شفیره درمیآیند غذای شفیره در ابتدا شیره سفیدرنگی است که از زنبورهای کارگر تراوش میکند. پس از چند روز عسل و نواله (زنبور کارگر گرد زرد رنگی را از گلها گرفته و در سبدهایی که در پای خود دارد جمع کرده بعد آنها را با نوش شیرین که هنوز به صورت عسل درنیامده و مقداری عسل مخلوط میکند و نواله درست مینماید) نیز به این غذا اضافه میشود. پس از چند روز شفیرهها آنقدر بزرگ میشوند که ظرفیت همه حجره را پر میکنند در این مرحله دیگر به شفیرهها غذا نمیدهند و سر حجرهها را با ورقه لطیفی از موم میپوشانند شفیرهها در این حجرههای سربسته تغییر شکل میدهند و به صورت نوچه درمیآیند. این دوره نیز چند روزی میپاید و آنگاه زنبورها که رشد خود را تمام کردهاند سقف حجره خود را سوراخ میکنند و بیرون میآیند. تمام این جریانها از آغاز تخمگذاری تا هنگامی که زنبورها از کندو بیرون میآیند و قدرت پرواز کردن پیدا میکنند سههفته طول میکشد.
رفته رفته در اثر تخمگذاری ملکه و نوزادانی که از این تخمها به دنیا میآیند محیط کندو پر ازدحام و خفقانآور شده در این هنگام ملکه قصد یافتن منزلی میکند. بیشترکارگرها در این عزیمت با او همراهی کرده اما پیش از آنکه کندوی کهنه را ترک گویند آن اندازهای که میتوانند از عسلهایی که در آن ذخیره کردهاند میخورند. اوضاع داخل کندو غیرعادی به نظر میرسد. رفت و آمدهای عجیبی به چشم میخورد. گویی هنگام حرکت جشن تودیع گرفتهاند. یک صبح روشن بهاری ملکه با لشکر کارگران خود کندو را ترک میگوید و بر شاخه درختی فرود میآید کارگرها نیز به آن و به یکدیگر میچسبند تا جایی که قطعه نسبتاً بزرگی را تشکیل میدهند. در اینجا است که کندودار آنها را دستهجمعی میگیرد و به کندوی تازه میبرد. از طرف دیگر در کندوی سابق ملکهای که برای جانشینی ملکه سابق معین شده بر تخت سلطنت مینشیند و به وظیفه لازم خود قیام میکند و در صورتی که ملکههای متعدد وجود داشته باشد همگی از حجرهها پای بیرون مینهند و بر سر تخت و تاج جنگ سهمگینی آغاز میکنند و این جنگ فقط میان ملکهها است زنبوران دیگر دخالت نمیکنند تنها به تماشا کردن قناعت مینمایند آنقدر رقیبها با یکدیگر میجنگند تا یکی بر دیگری غالب شود و دیگری مغلوب شده و از پای درمیآید. آنوقت آن زنبور فاتح و پیروز بدون معارض بر تخت مینشیند.
جنس نر:
در هر کندو معمولاً چهارصد تا پانصد زنبور از جنس نر وجود دارد. هیکل آنها از زنبور کارگر درشتتر و هریک دارای ۱۳ هزار چشم میباشند و بدنش چون مخمل از مویهای ریز پوشیده است جنس نر جز یک نقش عمده در زندگی زنبوران نقشی دیگر ندارد و آن «بارور کردن ملکه» است. نه در داخل کندو عملی انجام داده و نه در خارج کندو برای تهیه غذا تلاشی نمیکند. وقتی که میخواهد عمل لقاح انجام گیرد ملکه پرواز کرده و به طرف آسمان پر میگشاید و تا جایی که مقدور اوست اوج گرفته زنبورهای نر هم به دنبال آن پر میگشایند. هنگامی که دلیرترین و زورمندترین زنبور نر دیگران را پشت سر گذاشت و به ملکه رسید عمل آمیزش در دل آسمان انجام میگیرد و زنبور نر بلافاصله میمیرد و ملکه به کندو بازگشته و آماده تخمریزی میشود بقیه زنبورهای نر هم به کندو مراجعت کرده و به زندگی خود ادامه میدهند. اما همین که پاییز نزدیک شد و آذوقه آنها رفته رفته رو به تمامی میگذارد زنبورهای کارگر دیگر نمیتوانند تحمل کنند که حاصل دسترنج آنها را زنبوران نر بخورند. لذا یک روز صبح مانند اینکه فرمانی صادر شده تمام کارگران ساکت و آرام به صورت جلادان خونخوار درآمده و ناگهان صاعقهآسا به زنبوران نر حملهور گشته و با نیشهای مسموم به زندگی آنها خاتمه میدهند. زنبوران نر که خود را در مقابل یک ارتش مهیب و نیرومندی میبینند قدرت فرار نداشته و اگر هم بخواهند فرار کنند نیشهای پی در پی دشمنان به آنها فرصت نمیدهد. بعضیها در همان دقایق اول میمیرند و دسته دیگری که هنوز مختصر جانی دارند تحت مراقبت قراولان نگهداری میشوند تا از گرسنگی تلف شوند. و دسته سومی که موفق به فرار میشود در خارج کندو میمیرند و پس از این جنگ خونین اجساد مردگان از سطح کندو پاک شده و خاطره آنها فراموش میشود.([۷۲])
آغاز توجه بشر به زندگی اسرارآمیز زنبوران عسل در حدود صدسال پیش است و تقریباً پنجاهسال پیش (تاریخ تألیف حدود ۱۳۴۲ هـ ش میباشد) با کندوهای مصنوعی که کندوهای شیشهدار مخصوصی است و بالاخره چندسال است که با تکامل میکروسکوپ توانسته پرده از روی اعضای زنبور کارگر و ملکه و جنس نر برداشته و نکات آموزنده و با ارزشی را در اختیار ما بگذارند … لکن در حدود ۱۴۰۰ سال قبل پیشوایان دینی ما را متوجه این نکته نموده و دعوت به مطالعه جهان دقیق خلقت کردهاند. امیرالمؤمنین۷ میفرمایند: و لو فکروا فی عظم القدرة و جسیم النعمة لرجعوا الی الطریق و خافوا عذاب الحریق ولکن القلوب علیلة و البصائر مدخولة أفلاینظرون الی صغیر ماخلق کیف احکم خلقه و اتقن ترکیبه اگر مردم در بزرگی قدرت و نعمتهای با عظمت خدای جهان اندیشه کنند به راه مستقیم توحید برمیگردند و از مسئولیت و عذاب الهی میترسند ولی دلها بیمار و بصیرتها معیوب است. آیا در مخلوقات ریز و کوچک دقت و تأمل نمیکنند تا ببینند خداوند چگونه آفرینش آنها را محکم و ترکیب و تشکیل آنها را متقن نموده است؟ (نهج البلاغة از خطبه ۲۲۷)
نتیجه مطالعه در جهان اسرارآمیز موجودات ریز این است که انسان با خود میاندیشد که به موجب کدام نیرویی این تقسیمبندی در کارها به عمل آمده چه قدرتی به دایهگان دستور داده که نوزادان و تخمها را پرورش دهند؟ پیش خدمتکاران ملکه و مراقبین دخول و خروج در کجا درس خواندهاند؟ مأموران درجه حرارت از کجا به این موضوع پی بردهاند؟ نگهداری تعادل هوای داخل کندو را از کجا آموختهاند؟ معماران و مهندسین ساختمانها از کدام دانشکده فارغ التحصیل شدهاند؟ مأمورین تنظیف کوچه و خیابان و معبر زنبوران از چه کسی این سلیقه را جهت رعایت بهداشت عمومی به دست آوردهاند؟ به مأمورین نعشکش چه کسی دستور داده که لاشههای مردگان را حمل و نقل کنند؟ قراولان مخصوص شب و روز برای پاس خانه و جلوگیری از ورود بیگانگان تحت نظر کی ورزیده شدهاند؟ به کارگرانی که برای تهیه آذوقه و لوازم زندگی به مکیدن گلهای مخصوصی میپردازند چه کسی دستورات لازم را داده است؟ چه کسی به دستهای از آنها یاد داده است که مقداری «اسید فورمیک» را با کمک نیشهای خود به منظور حفظ و نگهداری عسل با خود بیاورند؟ آیا این همه راهنماییهایی که در وجود این حشرات کوچک وجود دارد از یک منبع قدرت و علم و یک نیروی غیبی دارای اراده و شعور و ادراک سرچشمه گرفته است یا از تصادف کور و کر؟!
آیا میتوانیم این هدایتها و امثال اینها را مانند ساختن حجرههای ششضلعی و به کار بردن مصالح معینی و طبق نقشههای فنی و … یک عادت اکتسابی بدانیم (همانطور که لامارک گفته است)؟ و اگر چنین بگوییم دانایان عالم به ما میگویند که در علم وراثت ثابت شده که صفات اکتسابی از دایره عالم بیرون است و غیرممکن است که این صفات اکتسابی از اسلاف به اعقاب منتقل گردد و علاوه بر فرض که این اعمال را از نسلهای پیش فراگرفتهاند باز اشکال برمیگردد چون بسیار بعید است که آنها در نتیجه عادت و تمرین این دقایق شگفتانگیز را کسب کرده باشند. پس ناچاریم که بگوییم این همه اسرار دارای منشأی ذاتی و هدایتهایی است تکوینی که از یک منبع غیبی و نیرویی صاحب حکمت و علم و ادراک و شعور سرچشمه گرفته است. و جز این هم راهی نداریم و قرآن هم همین مطلب را گوشزد میکند آنجا که میگوید: و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتاً و من الشجر و مما یعرشون ثم کلی من کل الثمرات فاسلکی سبل ربک ذللاً یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس ان فی ذلک لآیة لقوم یتفکرون. (خدای تو به زنبور عسل وحی کرد که از کوهها و درختان و سقفهای رفیع منزل گیرید و سپس از انواع میوهها تغذیه کنید (اینها راههایی است که خدای آنها در آنها قرار داده و به آنها گفته) راه پروردگارتان را بپویید آنگاه از درون آنها شربت شیرینی به رنگهای مختلف بیرون میآید که در آن شفای مردمان است. و در این موضوع نشان قدرت خدا برای متفکران پدیدار است. (سوره نحل آیه ۶۸ – ۶۹)
(دقت کنید) تمام اسرار و دقایق و اعمال حیرتانگیز این حشره را قرآن به عنوان الهام الهی معرفی میکند. و الهام الهی همان راهنماییهای تکوینی است که در خلقت آنها سرشته است.
دلیل بر غریزی بودن این اعمال و تکوینی بودن این راهنماییها و فطری بودن این دقایق این است که این حشره در هیچیک از مراحل زندگی خود از این قوانین تخلف نمیورزد. و تا پای جان برای انجام وظیفه و احترام به قانون فطری پافشاری میکند. همین زندگی یکنواخت و این قانون دقیق و کامل است که حشرهشناسان را در منشأ آن حیران ساخته به طوری که موریس مترلینگ میگوید «ما نمیتوانیم یکی از هزار اسرار زندگی آنها را درک نماییم وی علاوه میکند که حتی داروین هم که عمری را به مطالعه در عالم حیوانات گذرانیده است وقتی در مقابل این اسرار واقع میشود در هر قدم گیجتر شده راه خود را گم میکند و در عالمی از اسرار ناشناخته دست و پا میزند».
ششمین پیشوای ما امام صادق۷ منشأ این قانون طبیعی و سرچشمه این راهنماییهای تکوینی را قدرت پروردگار معرفی میکند آنجا که به مفضل میگوید: در زنبور عسل دقت کنید و در دقایق زندگی اجتماعی آن فکر کنید. اگر در طرز تحصیل ذخائر غذائی و ساختن خانه ششگوشه منظم و اعمال حیرتانگیز دیگر این حیوان درست دقت کنید موضوع بسیار جالبی خواهید دید. نتایج فعالیت این حشره بسیار گرانبها و حیرتانگیز است و عجیبتر این است که موجودی که این همه عجایب را انجام میدهد حیوانی است که حتی نمیتواند به وجود و موقعیت خود پی ببرد تا چه رسد به نتایج این اعمال شگفتانگیز و این خود دلیلی است روشن که اینها همه به الهام خداوند دانا و توانا است و این حشره فعال مسخر قدرت لایزال الهی است». (بحارالانوار)
این بود یک دوره اجمالی از زندگی حیرتزای زنبور عسل و باز هم میتوانیم نمونههای دیگری را به طور اجمال از نظر شما بگذرانیم. (دقت کنید)
۱ــ «حشره آموفیل» خودش کرم نمیخورد و علفخوار است. ولی بچههای او در آغاز محتاج به خوراک کرم هستند. به این جهت «آموفیل» کرمها را نیش میزند. و با زهر مخصوص خود آنها را فلج و بیحس میکند ولی نمیکشد تا وقتی تخمهای حشره به عرصه برسند بتوانند از این کرمها تغذیه کنند. «آموفیل» میداند اگر کرم پیش از آنکه تخمها و بچههای او برسند کشته شود متعفن گردیده و به کار تغذیه آنها نخواهد خورد. «آموفیل» کشف کرده است چنانکه به قدر کافی کرمها بیحس و فلج نشوند به حال آمده و فرار میکنند. و در هر دو مورد تخمهای آموفیل به واسطه نداشتن غذا تلف میشوند به این جهت کرم را طوری نیش میزند که نمیرد ولی بیهوش شود». (آخرین تحول صفحه ۷۴)
۲ــ زنبور قرمز ملخ را شکار میکند و آن را در گودالی میاندازد و به نقطه حساس بدن آن نیشی میزند و آن را بیهوش میکند و به جای گوشت تازه آن را نگهداری کرده بعد در نقطه مناسبی از بدن ملخ شروع به تخمگذاری میکند همینکه بچهها از تخم درآمدند از گوشت ملخ تغذیه میکنند بدون آنکه یکدفعه آن را بکشند زیرا در این صورت خود آنها هم تلف خواهند شد زنبور باید این عمل را با نهایت صحت و دقت انجام داده باشد و الا نسلی به وجود نمیآید. و باید دانست که زنبور پس از این عمل سوراخی در زمین میکند و با نهایت خوشحالی وارد آن شده و در همانجا جان میسپارد.
این حشره هنوز نمیداند که بچههای او بعد از او چه میکنند او هنوز شکل فرزندان خود را ندیده است و اصلاً نمیداند که دارای فرزندی و اعقابی هست. علم هنوز نتوانسته است برای این اعمال توجیهی بکند. و آیا ما میتوانیم آنها را مولود تصادف کر و کور و ماده بیشعور و ادراک پنداریم؟!
۳ــ یک قسم از عنکبوتهای آبی لانه گردی شبیه توپ از تارهای خود میسازد و آن را به جسمی بسته در زیر آب میاندازد سپس خود بر سطح آب آمده موهای زیر شکم خود را پر از هوا میکند و به زیر لانه رفته هوا در آن میدمد و در واقع آن را باد میکند و آنقدر این عمل تکرار میشود تا لانه او مثل توپ باد کرده آنوقت در این لانه تخم میگذارد و بچههای خود را بزرگ میکند و به این وسیله آنهارا از خطرات هوایی محفوظ میدارد این عمل عنکبوت متضمن یک سلسله اقدامات دقیق عملی از نساجی و مهندسی گرفته تا ساختمان و عملیات دریایی میباشد آیا ممکن است همه این کارها بر سبیل تصادف انجام گیرد؟ بر فرض که بگوییم ممکن است اما وجود عنکبوت همچنان معمایی لاینحل به حال خود باقی میماند.
۴ــ بسیاری از حیوانات مانند خرچنگند که هر وقت پنجه یا عضوی از آنها قطع شود سلولهای مربوطه فوراً فقدان آن عضو را به او خبر میدهند و در صدد جبران آن برمیآیند ضمناً به مجرد آنکه عمل تجدید عضو مفقود خاتمه یافت سلولهای مولد از کار میافتند و مثل آن است که خود به خود میفهمند که چه وقت موقع خاتمه کار آنها رسیده است. اگر یکی از حیوانات اسفنجی را که در آب شیرین زیست میکنند از میان دو نیم کنیم هر نیمه آن به تنهایی خود را تکمیل میکند و به صورت فرد کامل درمیآید. سر یک کرم خاکی قرمز را ببرید، روز دیگر سر دیگری برای خودش درست میکند.
۵ــ قدیمیترین جانوران کره زمین مورچه است اگر مبدء پیدایش او را بخواهیم باید هزارمیلیون بلکه دو هزار میلیون سال به عقب برگردیم در احجاری که از دوره سوم حیات کره زمین باقی مانده لاشههای متحجر مورچه به مقدار زیادی یافت میشود تنها در منطقه دریای بالتیک (دریایی است که از اقیانوس اطلس منشعب شده است) واقع در شمال اروپا ۱۱ هزار و هفتصد و یازده نوع لاشه متحجر (فسیل که در اصطلاح زمینی است عبارت از آثار و بقایای موجودات حیوانی یا نباتی که از عهد قدیم در طبقات زمین باقی مانده و متحجر گردیده است میباشد) به دست آمده است این لاشهها از میلیونها سال قبل به این طرف باقی مانده است. موریس مترلینگ میگوید: «عجیب آنکه وضع زندگی مورچگان چندمیلیون سال قبل با وضع زندگی مورچگان امروز فرق نداشته در صورتی که مورچگان امروز چون میلیون سال بعد از پدران خود به وجود آمدهاند باید زندگی بهتر و عالیتری داشته باشند». ویلر دانشمند بزرگ مورچهشناس میگوید: این موضوع که طی میلیونها سال تفاوت محسوسی در وضع زندگی مورچه حاصل نشده در خور توجه است زیرا نشان میدهد که تکامل تدریجی (تبدل انواع) به طوری که برخی از دانشمندان حیوانشناس و علم الحیات ما میگویند صحت ندارد بلکه به عکس به طوری که کتابهای آسمانی میگویند جانوران یکمرتبه و به همین شکل که ما امروز مشاهده میکنیم (بدون طی مراحل تدریجی برای تکامل) به وجود آمدهاند». بدن مورچه از سهبخش اصلی تشکیل یافته است:
سر: «در ناحیه سر یک سلسله اعضاء حساس مانند مغز که مرکز احساسات است و چشمها و شاخکها و دهان قرار گرفته است مورچه دارای پنج چشم است که سهچشم در روی پیشانی و دو چشم طرفین سر دارد. دهان مورچه دارای آروارههای نیرومندی است که دانههای خشک را میتواند خرد کند و آلت دفاعی او به شمار رفته و آب دهانش با زهر مخصوصی آغشته به طوری که جای گزیده آنها ورم میکند شاخکهای مورچه یکی از اعضای حساس او به شمار میرود استشمام بوها به وسیله آن انجام میگیرد یکی از دانشمندان میگوید: شاخکها به چندین بند قسمت میشود و هفتبند آخر این عضو مرکز حس شامه است و هریک از این بندها مخصوص استشمام رایحهای است مثلاً بوی منزل به وسیله بند آخر استشمام میگردد و بوی کارگران خانواده به وسیله بند ماقبل آخر و بوی رد عبور مورچگان دیگر که روی زمین در مسیر خود باقی میگذارند به وسیله بند سوم. وقتی که آخرین بند عضو را قطع کنند مورچه نمیتواند منزل خود را پیدا کند و در نتیجه وارد خانه دیگری میشود و مورد حمله و هجوم قرار میگیرد. و وقتی که بند مخصوص استشمام بوی رد عبور مورچگان را قطع نمایند دیگر نمیتواند رفیقان خود را پیدا کند و سرگردان میشود. در یکی از بندها حس بوییدن «ملکه» متمرکز گردیده به طوری که اگر آن را قطع کنند دیگر مورچه قادر نیست که وجود ملکه را احساس کند و پس از آن هیچ توجهی به ملکه ندارد. یکی دیگر از این بندها مخصوص تشخیص دوست و دشمن است و اگر آن را قطع نمایند دیگر این حیوان دوست را از دشمن تشخیص نمیدهد. در نتیجه از محبت دوستان برخوردار نمیشود و گرفتار جفای دشمنان میگردد بوی منزل و مسکن به نوبه خود به چند بوی دیگر تقسیم میشود و بدینوسیله مورچه هریک از سکنه خانه خود را میشناسد». (مورچگان از موریس مترلینگ).
سینه: سینه کوچک مورچه بعد از سر حساسترین قسمت بدن او است در این قسمت عضلات و اعصابی مثل رشته کابل به هم پیچیده و همین اعضاء پولادین است که او را این اندازه فعال و نیرومند ساخته شش پای او که میتواند به سرعت از فراز و نشیبها عبور کند به این قسمت اتصال دارد.
شکم: شکم که مرکز جهاز هاضمه است قسمت سوم بدن این حشره را تشکیل میدهد دستگاه هاضمه این حشره به اندازهای قوی است که تمام غذاها را جذب کرده و علاوه در شکم این حشره کیسهای است که میان آن مواد غذایی و بعضیها زهر مخصوصی قرار داده شده که در موارد احتیاج مورد استفاده واقع میگردد.
اجتماع مورچه به چهارطبقه تقسیم میشود: نر، ماده، کارگر، ارتش. مورچههای نر و ماده کمی قبل از دوران آمیزش دارای بال شده و بعد از آمیزش بالها فرو میریزد (چون در مورچه هم عمل لقاح در فضا انجام میگیرد مانند زنبور عسل) یکی از ابتکارات مورچه اهلی کردن جانوران است نوعی از این جانوران به نام شته است که ما آن را روی اغلب درختان میوه دیدهایم. شتهها از شیره نباتی گیاهان تغذیه میکنند و آن را با کمال مهارت به عسل مخصوصی تبدیل مینمایند. مورچگان به عسل نامبرده پی بردهاند و آن را به حدی دوست دارند که داروین آنها را «حشرات شهدخوار» نامیده است مورچگان برای اینکه این عسل را که خودشان به تولید آن قادر نیستند همیشه در اختیار داشته باشند شتهها را اسیر میکنند و به تربیت و رام کردن آنها میپردازند همانطور که انسان حیوانات را اهلی میکند تا از او استفاده برد. مورچگان انواع دانههای غذایی را از خارج حمل میکنند و در داخل خانه خود در انبارهای مخصوصی ذخیره مینمایند و بعداً با فرصت و حوصله به صورت مایع خاصی در آورده و میخورند ولی برای اینکه همیشه در شهر خود غذای سالم و تازه و فراوان داشته باشند و در ضمن از زحمت حمل و نقل نیز آسوده باشند دست به ابتکار دیگری زده به کشت و زرع گیاه مخصوصی به نام قارچ پرداختهاند. کودهای شیمیایی که برای کشت قارچ به مصرف میرسد از برگ درختان و خاک لانه و آب دهان و مدفوع خودشان، از هریک مقداری معین، آن کود مخصوص را میسازند. گرمی و سردی هوا و خشکی و رطوبت محل کشت همه در روییدن قارچ تأثیر دارند و انسانهایی که قارچ میکارند در دهمرتبه کشت اقلاً در پنجمرتبه آن به مقصود میرسند اما مورچه به اندازهای در این فن مطلع است که در هر دفعهای که میکارد محصول مطلوب را به دست میآورد. البته دسته مخصوصی عهدهدار کشت و زرع قارچ میباشند. گاهی از اوقات مزارع متعددی که تعداد آنها از سی تجاوز میکند در بالای یکدیگر قرار میگیرند. موریس مترلینگ میگوید: «این مزرعههای زیر زمینی به اندازهای زیبا و خوشمنظر است که ما در روی زمین نظیر آن را نداریم من بعضی از این باغها و مزارع را در کالیفرنیا (واقع در آمریکا) و در لابراتوار یکی از دوستان خود زیر ذرهبین دیدم و فکر میکنم که هیچ زمانی نمیتوانم توصیف زیبایی و صفای آن را نمایم مگر اینکه خواننده خود ببیند». علاوه بر همه این موضوعات جالب شگفتآورتر از همه، نوعپرستی و محبت مورچه است. مورچهشناسان میگویند: «مورچه فداکارترین، نوعپرستترین و سخاوتمندترین جانوران کره خاک است». مورچه یک عضوی دارد به نام کیسه این عضو معده او نیست بلکه ظرفی است که در مجاورت شکم قرار گرفته و محل تجمع آذوقه است این کیسه به وسیله عضلات محکم و قابل ارتجاعی ساخته شده و مورچه میتواند مقدار نسبتاً زیادی غذا را در آن جا دهد. غذایی که در این کیسه ذخیره شده است یک مایع غلیظ شیرینی است یعنی غذای آماده ولی تا وقتی که مورچگان دیگر غذا نخورند و سیر نشوند مورچهای که دارای این کیسه میباشد از غذای آن استفاده نخواهد کرد و در صورتی که غذا در لانه یافت نشود مورچگان دیگر از همین کیسه استفاده میکنند وقتی که مورچه از کیسه خود به مورچگان دیگر غذا میخوراند طوری لذت میبرد که شاید ما از خوردن غذاهای لذیذ آن لذت را نمیبریم. فداکاری در جهان مورچگان صحنههای تماشایی دارد مثلاً در لانه مورچگان بیش از ۲۰ نوع کارگر وجود دارد که هریک به یک رشته کار مخصوصی مشغولند ولی از یک نوع آنها به عنوان انبار استفاده میشود. به این نوع مورچه که دارای کیسه نسبتاً بزرگی هستند آنقدر شهد نباتات میخورانند که شکم آنها مانند بادکنک کوچکی پر از شهد میشود و دیگر توانایی حرکت ندارد آنگاه این انبار جاندار را مدتها به سقف لانه میآویزند تا مورچگان دیگر از شهدی که در کیسه آن ذخیره شده بخورند. مورچهشناسان میگویند: «مرکز ثقل سعادت و خوشی مورچه در آن است که مورچگان دیگر احساس خوشی و راحتی بکنند». موریس مترلینگ میگوید: «اگر از من سؤال کنند که کدامیک از تمدن مورچه و زنبور عسل و موریانه از حیث اخلاق و نوعپرستی به دیگران مزیت دارد من بدون درنگ میگویم مورچه بالاتر از دو حشره دیگر است زیرا هرچند زنبور عسل و موریانه برای هموطنان خود زحمت میکشند ولی آن اندازه نوعپرستی و احسان که در زندگی مورچه هست در زندگی آن دو جانور یافت نمیشود». بعد اضافه میکند که: متأسفانه در عصر و زمان ما حس نوعپرستی و احسان در افراد بشر روز به روز به ضعف میرود در گذشته مردم نوعپرستتر از امروز بودند بیش از امروز به درد یکدیگر میرسیدند امروز ما کمتر از پدران خویش از مصائب و بدبختیهای یکدیگر متأثر میشویم سپس میگوید: تنها عاملی که میتواند این حس را تقویت کند و بشر را به خیر و احسان و محبت کامل نسبت به دیگران وادار کند «مذهب» است اگر معتقدات مذهبی از میان برود رحم و عطوفت انسانی نیز از میان نوع بشر رخت برخواهد بست.
موضوع جالب دیگری که در زندگی مورچه به چشم میخورد ارتش مهیب و منظم او است به طور کلی سلاح جنگی او عبارت از شاخکها است. شکل شاخکها در انواع مختلف مورچگان تفاوت دارد بعضی به شکل گاز انبر و بعضی به شکل شمشیر و برخی دندانهدار (اره) است و بعضی شبیه به نیزه خیلی تیز میباشد. بعضی از مورچهها دارای کیسه مخصوصی هستند که زهر نیرومندی در آن انباشته شده و این زهر را به شکل گاز مورد استفاده قرار میدهند. و این گاز به قدری مؤثر است که وقتی به طرف دشمن پرتاب شود سربازان دشمن را آناً از پا درمیآورد. یک نوع مورچه سواری در آفریقا است که بسیار سلحشور بوده شاخکهای آن به شکل داسهای بزرگ و تمام بدن آن مثل اینکه زرهپوش است به طوری که هیچیک از اسلحه مورچگان دیگر به بدن او کارگر نمیشود ولی اتفاقاً این پهلوانان قادر به تهیه غذای خود نبوده علاوه احتیاج شدیدی به مورچگانی دارند که در دهان اینها غذا بگذارند لذا برای تأمین این احتیاج میجنگند و مورچههای دیگر را به اسیری و غلامی میبرند تا غذا تهیه کرده به آنها بدهند.
فطرت هر انسانی با مطالعه این همه آثار خدایی و راهنماییهای تکوینی تصدیق به وجود خالقی با اراده و نیرویی غیبی صاحب عقل و ادراک را ضروری و بدیهی میداند. پیشوایان بزرگ اسلام هم که برای تکمیل این معرفت اجمالی آمدهاند بشر را دعوت به مطالعه کتاب آفرینش نموده تا در هر کلمهای آثار شگرف الهی را بخوانند. گاهی با کلماتی هیجانانگیز انسان را متوجه اجرام آسمانی و یا موجودات متنوع زمینی کرده و به منظور خواندن درس توحید کتاب یک یک موجودات را به اندازه استعداد بشری ورق زدهاند و گوشزد فرمودهاند که در مقصود شما کوچک و بزرگ تفاوتی ندارد. از انبوه ستارگان و مجموعه کهکشانها گرفته تا موجودات ریز و ذرهبینی و حیوانات کوچک و دقیق همه و همه آثار او (خدا) بوده و شما را با خدای جهان هستی آشنا میکند: امام علی۷ میفرماید: و ما الجلیل و اللطیف و الثقیل و الخفیف و القوی و الضعیف فی خلقه الا سواء درشت و ریز، سنگین و سبک، نیرومند و ضعیف در خلقت پروردگار یکسان است). (نهج البلاغة)
و همانطوری که موجودات بزرگ از راهنماییهای فطری و هدایتهای تکوینی برخوردارند همچنین موجودات کوچک و حتی سلولهای نامرئی هم مورد فیض الهی بوده و عنایات خدا شامل حال آنها میباشد بلکه مطالعه در موجودات کوچک و ذرهبینی و آشنایی با زندگی شگفتانگیز آنها ما را با عظمت خالق جهان هستی و قدرت بیپایان او بیشتر آشنا میسازد علی۷ آن خداشناس واقعی میفرماید: و ما الذی نری من خلقک و نعجب له من قدرتک و نصفه من عظیم سلطانک و ما تغیب عنا منه و قصرت ابصارنا عنه و التهت عقولنا دونه و حالت سواتر الغیوب بیننا و بینه اعظم.
(خدایا آنچه را که آفریدهای و با چشم میبینیم ما را از قدرت بیپایانت به حیرت و عجب میآورد و آنها را نشانهای از اقتدار بزرگ تو میدانیم ولی چیزهایی را خلق کردهای که از ما پنهان است چشمهای ما از دیدنش ناتوان و عقلهای ما از ادراکش نارسا است و پردههای غیب آنها را از ما پوشیده است. این موجودات بزرگ نهفته و پنهانی به مراتب از مخلوقاتی که مشاهده میکنیم شگفتانگیزتر است).
روی این حساب علی۷ قرنها پیش از آنکه حشرهشناسان مشهور و مورچهشناسان قدم به این عالم بگذارند از عجایب آفرینش مورچه سخن گفته و بشر را برای پی بردن به این حقایق ارزنده ترغیب و تشویق مینماید، او میفرماید: انظروا الی النملة فی صغر جثتها و لطافة هیئتها لاتکاد تنال بلحظ البصر و لا بمستدرک الفکر کیف دبت علی ارضها و صبت علی رزقها تنقل الحبة الی حجرها و تعدها فی مستقرها (در خلقت مورچه دقت کنید در عین اینکه دارای جثهای ریز و کوچک و اندام نازکی است به طوری که با نگاه به گوشه چشم دیده نمیشود بلکه باید بادقت او را نگاه کرد تا دیده شود و به اندیشه درک نمیگردد چگونه مسیر خود را میپیماید و برای به دست آوردن روزی میشتابد و دانه را به لانهاش حمل نموده و آن را در انبار ذخیره میکند). «نهج البلاغة» آری دقایق و اسرار حیرتانگیز سازمان وجودی این حشره نمونه جالبی از قدرت بیپایان خدا است. امروز در نتیجه ساختن لانههای مصنوعی علمای مورچهشناس هرچند به قسمت مهمی از اسرار زندگی آنها پی بردهاند ولی هنوز پیشرفت علوم پرده از روی اسرار زندگی اجتماعی و شئون آن برنداشته و همچنان در ابهام باقی است و لذا ارزش گفتار حضرت علی۷ در این زمینه بهتر واضح میشود. میفرمود: و لو فکرت فی مجاری اکلها و فی علوها و سفلها و ما فی الجوف من شراسیف بطنها و ما فی الرأس من عینها و اذنها لقضیت من خلقها عجباً و لقیت من وصفها تعباً فتعالی الذی اقامها علی قوائمها و بناها علی دعائمها (در اعضایی که برای این حیوان به منظور خوردن غذا و هضم کردن آن قرار داده و در قسمت بالا و در قسمت پایین اندام آن و آنچه در درون آن جثه کوچک گنجانیده شده و آنچه در سر این حشره از چشم و گوش و عضوهای دیگری که موجود است اگر در همه اینها اندیشه و فکر کنی از آفرینش آن تعجب کرده و در مقام توصیف و تعریف به رنج ومشقت دچار میگردی. بزرگ است آن خدایی که این پیکر مرموز را روی این دست و پای فعال قرار داده و این سازمان شگرف را برافراشته است). «نهج البلاغة»
آری این تقسیم کار دقیق طرز ساختن لانه جمعآوری مواد غذایی مراقبت و نگهداری آن تربیت نوزادان اهلی کردن حشرات ایجاد مزارع و خلاصه برنامه دقیق زندگی این حشره قطعاً مولود مغز کوچک او نبوده و جز به الهام الهی و هدایتهای تکوینی قابل تفسیر و تعلیل نیست. منشأ این نظم و انضباط حیرتانگیز و این اسرار شگرف عنایت خداوندی بوده و از منبع قدرت و حکمت او سرچشمه گرفته است. امام صادق۷ میفرماید: در زندگی مورچه دقت کنید و از این راه درس توحید بخوانید ببینید مورچگان چگونه زندگی اجتماعی خود را در سایه تشریک مساعی و تعاون اداره میکنند؟ چگونه مواد غذایی را به لانه خود حمل کرده و در نگهداری آن میکوشند بشر آن اندازه جدیت و همت به خرج نمیدهد چگونه برای خود لانه میسازند و نوزادان خود را تربیت و مراقبت میکنند؟ و چون این زندگی پر تشکیلات جز به راهنمایی نیروی غیبی ممکن نیست لذا زندگی اسرارآمیز مورچه دلیل روشنی بر وجود خداوند است». (بحار الانوار).
درسهای توحیدی:
مطالعه در زندگی سراسر جانوران به ما درسهایی از توحید و خداشناسی داده و ما را به خدای بزرگ و علم و قدرت بیپایان او آشنا میسازد. این مطالعه در عین اینکه لذتبخش است بسیار شگفتانگیز میباشد ما برای خاتمه این بحث آماده شدهایم لکن ناگزیریم از اینکه مطالبی جالب را که از زندگی حیوانات آموختهایم و هدایتهای تکوینی الهی را که در این مطالعه به دست آوردهایم به عنوان درسهای توحیدی بیان نماییم:
۱ــ تمدن آنها:
بعضیها گمان میکنند زندگی حیوانات از زندگی ما پستتر بوده و یا لااقل یکسان است همانطوری که ما به دنیا نگاه میکنیم آنها هم به دنیا به همین نظر چشم دوختهاند. ولی تحقیقات علمی دانشمندان روی این گمان خط قرمز (بطلان) کشیده و ثابت کرده همانطوری که خلقت آنها با ما فرق دارد زندگی آنها و طرز نظر آنها هم به زندگی فرق دارد. درباره عجایب زندگی جانوران و شعور حیوانی و تمدن خیرهکننده آنها که ماوراء اطلاعات کنونی ما است صفحات زیادی میتوان انگاشت. اما از آنچه ذکر شده و میخواهیم ذکر کنیم به خوبی روشن میشود که ما هنوز اندر خم یک کوچهایم. و بسیاری مسائل هست که آنها دانسته ولی ما نمیدانیم و باید در آینده آنها را بیاموزیم. ما هنوز باید به وسیله اختراعات جدید حواس فعلی خود را به درجه کمال سایر حیوانات رسانیده و مراحل بسیاری را پیموده تا به سر حد کمال برسیم. البته عنایت خداوندی است که هر قدرتی که حیوانات دارند و ما فاقد آن هستیم وسیلهای خواهد بود که نبوغ و قوه خلاقه ما را برانگیزد و ما را به پیش برد.
مثلاً انسان به وسیله اختراع تلسکوپ اجرام آسمانی را مورد مطالعه قرار داده و قوه دید چشم خود را معادل هزارها برابر بالا برده است. و بدون این آلت قوه دید انسان بسیار محدود است. اما عقابها و کرکسها و قرقیها دارای چشمهای تلسکوپی بوده و به توسط آنها مسافتهای دور را میبینند.
انسان به قوت اختراعات مکانیکی توانسته است جانداران نامرئی را به وسیله میکروسکوپ (ذرهبینهای نیرومند) مشاهده کند. و در احوال و خواص آنها تحقیق نماید ولی حشرات ریز دارای چشمهای میکروسکوپی بوده که میزان قدرت آنها به مراتب بیشتر از چشمهای ما است و به وسیله آن چشمها موجودات ریز را میبینند.
ما شبهای ظلمانی را به وسیله تشعشع مصنوعی که در لامپهای چراغ در اثر نیروی برق ایجاد میکنیم تبدیل به روز روشن کردهایم اما غالب حیوانات در شبهای تاریک راه خود را پیدا میکنند گربه در تاریکی بهتر از انسان میبیند چشم او به مقتضای روشنی و تاریکی تغییر کرده مردمک چشم آن در روشنی کوچک و در تاریکی بزرگ میشود تا آنکه نور به اندازه معین و لازم وارد چشمش شود این تغییر به اندازهای سریع انجام میگیرد که شگفتانگیز است. جغد در شبهای تار موش کوچکی را که در میان علفهای صحرا میرود به آسانی میبیند. چشم جانوران این دنیا از دو تا هست تا چند هزار و کیفیت دید آنها هم با یکدیگر به کلی فرق دارد. تعداد چشمهای بعضی حشرات سهعدد چشم بسیط (هریک دارای یک سطح) و دو عدد چشم مرکب میباشد که هریک از چند چشم تشکیل شده است در حشره موسوم به لیبریا تعداد این چشمها به دوازده و در مورچه به دویست الی چهارصد چشم میرسد و در حشره اسفنکس کولفولغولای (که شبیه به شبپرده بوده و آفت پنبه میباشد) به تعداد حیرتآوری میرسد یعنی بیست و هفت هزار چشم. ماهی معمولی اسکالوپ (یک نوع از ماهیان) عده زیادی چشمهای زیبا مثل چشمان خود ما دارد که پیوسته برق میزند و دلیل آن این است که هریک از این چشمها نورافکنهای براقی دارد. زنبور عسل گلهای رنگارنگ را به شکل و رنگی که میبینیم نمیبیند بلکه آنها را به وسیله نور ماوراء بنفش مشاهده میکند و این نور خود بر زیبایی و جلوه گل میافزاید. در قلمرو دید ما از تموجات ساده چشم گرفته تا صفحات عکاسی همهجا مناظر زیبایی یافت میشود که منشأ نشاط دلها میباشد. و ما تازه شروع به درک آن زیباییها کرده و امید است روزی به وسیله اختراعات تازه استفادههای بیشتری از قلمرو نور بنماییم. چنانکه هم اکنون توانستهاند از ارتعاشات حرارت سیارهای دوردست را کشف کرده و حتی آن را بسنجند.
۲ــ حس جهتیابی:
بعضی از حیوانات غریزه خانه و لانه دارند. از فاصلههای زیاد راه خانه خود را پیدا میکنند. این موضوع توجه دانشمندان زیستشناس را به خود جلب کرده و هنوز هم آزمایشهای دقیق به حل این مسأله غامض علمی موفق نشده است. موضوع جهتیابی نوعی از حیوانات مطلبی است که تجربیات مکرر آن را ثابت کرده است.
چلچلهای که در آستانه خانه شما آشیانه میسازد. در فصل زمستان به قشلاق رفته اما همینکه طلیعه بهار آشکار شد به لانه خود باز میگردد. در سرمای دیماه خیلی از پرندگان به سمت جنوب و نواحی گرمسیر پرواز کرده و بیشتر آنها صدها فرسخ فاصله را در زمین و بر فراز دریاها میپیمایند اما راه خانه خود را گم نمیکنند در بحبوحه تندبادهایی که تنه درختان میشکند و فضا در اثر گرد و غبار ظلمانی است زنبور عسل راه کندوی خود را به سهولت پیدا میکند.
شما اگر کبوتری را در جعبه سربسته بگذارید و مسافتی بسیار بعید آن را ببرید، همینکه پای او را گشوده در هوا چرخی میزند و یکسر به سوی آشیانه خویش مراجعت میکند. زیستشناسان در این زمینه تجربیات بسیاری کردهاند مثلاً چند زنبور عسل را با رنگ مخصوصی نشان کرده و در یک صندوقی جا داده و چند کیلومتر آنها را از کندو دور بردهاند بعد سر صندوق را گشوده زنبورها همگی بیرون پریده و یکی دو بار در هوا چرخ زده و بعد راه کندو را پیش گرفته و همگی به کندوی خود رسیدند. ماهی آزاد سالها در دریا زیست میکند و چون موقع تخمگذاری او میرسد به رودخانهای که از آنجا به دریا آمده برمیگردد. و عجیب اینکه از حاشیه رودخانه بالا رفته و به نهری که خود سابقاً در آن متولد شده است میرود همانجایی که محل نشو و نمای او بوده میرسد و در آنجا تخمریزی مینماید و اگر او را از مسیر خود منحرف سازند و در غیر نهری که در موطن آن است بیندازند خود او این اشتباه را متوجه شده و با جریان آب برگشته در صورت لزوم گاهی بر خلاف جریان آب شنا کرده و خود را به نهر اصلی میرساند و بعد از تخمریزی دو مرتبه به دریا برمیگردد. بچههای آن پس از آنکه از تخم درآمدند تا دو سال در رودخانه میمانند و سپس به طرف دریا روانه شده مدت دو سال یا بیشتر در دریا مانده تغذیه و رشد میکنند و چون هنگام تخمریزی آنها فرا میرسد به همان رودخانه و زادگاه خود سرازیر میشوند. و حتی زیستشناسان برای آزمایش این موضوع باله عدهای از ماهیهای جوان را چیده و نشان کردند و همین ماهیهای نشان شده برای تخمریزی به موطن اصلی خود برگشتند. عجیبتر و غامضتر از موضوع ماهی آزاد مارماهی است. این حیوان در هر کجای عالم باشد خود را به اقیانوس در جنوب جزایر برمودا (حوالی جزایر هند غربی) رسانیده و در اعماق ژرف اقیانوس تخمریزی کرده و همانجا میمیرد. دستهای از مارماهیها که از اروپا به این نقطه میآیند هزاران فرسنگ مسافت را در دریا طی میکنند. بچههای مار ماهی که از تخم بیرون میآیند و خود را در میان امواج بیکران آب مشاهده میکنند و از هیچ کجای عالم خبری ندارند برای مراجعت به وطن آباءخود آماده گشته و با عبور از دریاهای بیپایان و پیروزی بر امواج سهمگین اقیانوسها خود را به نقطه اصلی و نقطهای که والدین آنها در آنجا بودهاند میرسانند. به طوری که همه دریاچهها و نهرهای جهان پر از مارماهی است. این جوان ناآزموده پس از تحمل این همه مشقات در موطن اصلی خود نشو و نما کرده و چون به سن رشد رسید و هنگام تخمریزی او رسید طبق قانون لاینحل دور و تسلسل حاکم بر آنها به نزدیکی جزایر هند غربی برگشته و تخم میریزد و میمیرد.
خلاصه درباره حس جهتیابی حیوانات آزمایشهای بسیاری به عمل آمده و این موضوع مسلم گردیده است لکن تا کنون راه حلی برای اینکه چگونه حیوانات راه را پیدا میکنند به دست نیامده و نظریههایی از طرف دانشمندان اظهار شده است. بنا به نظریه بعضی دانشمندان پرندگان مدار «قوه مغناطیسی» را که از قطب شمال به قطب جنوب کشیده شده است حس کرده و از روی آن برای پیدا کردن راه استفاده مینمایند. و نظریههای دیگر هم هست که هنوز به ثبوت علمی نرسیده است.
۳ــ تجهیزات حیاتی:
در وجود هریک از جانوران اعم از دریایی و صحرایی و هوایی از ریزترین آنها گرفته تا نهنگان غولپیکر دریایی و بالاخره هر موجود زندهای برای اینکه بتواند به زندگی خود ادامه بدهد مجهز به وسایل مخصوصی است که نیازمندیهای خویش را به وسیله آنها برطرف میگرداند. تجهیزاتی که در انواع طبقات جانوران به کار رفته بدون تردید ما را به این حقیقت رهبری میکند که جهان را آفریدگاری است با علم و حکمت و تدبیر و قدرت بیپایان که سرنوشت و مقدرات هر طبقهای از حیوانات را که چه طرز زندگی کنند چطور برای خود آشیانه و مسکن سازند، دشمنان خود را شناخته راه فرار و دفاع را دانسته به چه نوع مواد غذایی احتیاج داشته نوزادان را چگونه تربیت کرده و خلاصه هر طبقهای را به آنچه مورد نیاز آن است رهبری نموده است. و به هریک از جانوران چه آن دستهای که در سطح پهناور زمین زیست کرده و چه طبقاتی که در اعماق دریا یا اوج فضای بیکران زندگی میکنند و به طور کلی به هر موجود زندهای وسایل حیاتی و عوامل مورد نیاز و تجهیزات مناسب با محیط هریک را عنایت فرموده است. اینک به طور اجمال به بعضی از این وسایل حیاتی اشاره میشود.
حس شامه:
سگ دارای حس شامه بسیار قوی است. و بدینوسیله تشخیص میدهد که چه حیوانی از نزدیکیهای او گذشته است و صاحب خود را از بوی او شناخته و دنبال او میافتد. بوی شکار را استشمام کرده و پی او میدود. سگ علاوه بر حس بوی شکار از علفهایی هم که شکار از روی آنها رد شده بوی شکار را حس میکند ولی انسان آن را درک نمینماید. و در بسیاری از پستانداران حس شامه فوقالعاده قوی است و به طور کلی حس شامه در این نوع پستانداران بیش از دستگاه بینایی اهمیت دارد. لکن دستگاه بینایی پرندگان نیرومندتر از دستگاه بویایی است. آلت حس شامه حشرات در شاخکهای آنها است که در جلو سر آنها قرار دارد و بینی ندارند. اگر پروانه مادهای را در جایی قرار دهیم فوری چند پروانه نر دور او جمع میشوند زیرا آنها از چندین متر بوی پروانه ماده را حس میکنند. البته هنوز انسان موفق به اختراع آلتهایی که حس شامه ضعیف خود را تقویت کند نشده و هنوز راهی را که بتواند از آن راه در صدد تحقیق این امر برآید کشف ننموده است.
حس سامعه (شنوایی):
همه حیوانات دارای حس سامعه بسیار حساس و دقیقی هستند که قوت شنوایی آن خیلی بیشتر از حس سامعه محدود و ضعیف انسانی است سگ حس شنوایی بسیار نیرومند داشته و صداهای بسیار خفیفی را درک میکند. زیستشناسان تا چندی قبل گمان میکردند که ماهی حس شنوایی ندارد. لکن بعد از آزمایشهای متعددی به اشتباه خود پی بردند و فهمیدند که علاوه بر داشتن این حس، طوری این حس قوی است که صداهای خیلی خفیف را درک میکند که انسان به زحمت آنها را میشنود. صدای حرکاتی که در زمین در اثر زلزله ظاهر میشود حیوانات حس کرده و لذا قبل از ظهور زلزله سگها به صدا آمده اسبها مضطرب شده و مرغان فریاد میکشند. انسان ذاتاً حس شنوایی تیزی مانند بسیاری از حیوانات نداشته و به وسیله اختراعات توانسته است امواج صدا را از مسافتهای بسیار دور بشنود.
تفاهم حیوانات:
حیوانات ظاهراً دارای یک قسم حس استدراک یا «تلپاتی» بوده بدینوسیله مطالب خود را به یکدیگر میفهمانند. حشراتی که دارای زندگی اجتماعی هستند مانند زنبور عسل، مورچه،([۷۳]) موریانه مطالب را از همدیگر میفهمند. اسب به وسیله شیهه کشیدن و کوبیدن دست بر زمین مطالب خود را به اسبهای دیگر میفهماند و آنها هم ملتفت میشوند. مرغ جوجههای خود را با صدای خویش اخبار میکند و آنها را دور هم جمع مینماید. طنین مخصوص قورباغهها همه گفتگو و جواب و سؤال آنها است که به این وسیله انجام میپذیرد.
جیرجیرک بالها یا پاهای خود را به هم میمالد و صدای آن در شبهای صاف و آرام تا مسافت بسیار دور میرسد این جیرجیرکها برای صدا زدن جفت خود ششصد تن هوا (یک کیلومتر راه) را به حرکت درمیآورد. و جفت او هم با یک وسیله فیزیکی دیگر جواب معاشقات او را میدهد. پروانه مادهای را در پنجره اتاق بگذارید، این حشره زیبا علائم خفیفی از خود پخش کرده و پروانه نر از مسافتی بسیار دور که برای انسان مشکل است باور کند این علائم را میگیرد و رازهای درونی خود را برای همسر خود میفرستد. و هر چه شما کوشش کنید تا در این خبرگزاری شگرف ایجاد اختلالی بکنید قطعاً موفق نمیشوید.
آیا این موجود به این ضعیفی و کوچکی با خود دستگاه فرستنده دارد؟ و آیا آن پروانه نر در شاخکهای خود (که به شکل آنتن است) دستگاه گیرنده دارد؟ هنوز نمیدانیم. انسان امروز به وسیله اختراع تلفن و رادیو و تلگراف توانسته است از راه دور با یکدیگر ارتباط پیدا کرده و این اختراعات عجیب وسیله ارتباط فوری انسانها میگردند. ولی بدیهی است که این وسایل بدون برق و سیم و توقف در مکان مخصوص نتیجه مطلوب را نمیبخشند. آری اینجا است که باید تصدیق کنیم که پروانه فرسنگها از ما جلوتر است و تا زمانی که مغز ما قادر نیست خودش عمل رادیویی را انجام دهد. باید به حال پروانه حسرت بخوریم.
یک نیروی دیگر:
یک حس شگفتانگیز در بعضی از حیوانات کشف شده که واقعاً حیرتآور است. در ماهیها یک نیروی عجیبی است که هنگام نزدیکشدن به صخره خطر تصادم با آن را به توسط این حس مرموز درک کرده و حتی در تاریکیها هم چنین تصادم را پیشبینی نموده و خود را حفظ میکنند. شبپره در شبها کاملاً میبیند. و چون در روشنایی نور از دیدن محروم است روزها را استراحت کرده و برای تأمین احتیاجات زندگی خود از تاریکی شب استفاده میکند و به فعالیت میپردازد.
این تجهیزات در موجودات زنده بزرگترین نشانهای است بر صنعت آفریدگار جهان که صاحب تدبیر و خرد و علم و حکمت است. گرچه تمام موجودات این عالم از کوچک گرفته تا بزرگ آنها هریک به نوبه خود آیتی است از آیات الهی اما جهات حیرتآور و نکات شگفتانگیز جهان جانوران به اندازهای جالب است که قرآن آن را نشانه مخصوص خدا دانسته و میگوید: و فی خلقکم و مایبث من دابة آیات لقوم یوقنون. (در آفرینش شما انسانها و کلیه جاندارانی که در روی زمین در جنبشند نشانههای مخصوص خداشناسی برای اهل ایمان پدیدار است). پیشوایان دینی ما هم به عنوان تنظیم برنامه خداشناسی بشر به انواع مختلف جانورانی که در روی زمین زندگی میکنند و آفرینش هریک از آنها که نشانهای از قدرت و حکمت پروردگار جهان و تطبیق زندگی آنها با اوضاع و شرایط محیط که نشانه دیگری است توجه نموده و بدینوسیله خدای عالمیان را معرفی نمودهاند. علی۷ با توجه به زندگی شبپره و بیان حقیقت زندگی او به تمجید ذات مقدس پروردگار پرداخته و با این بیان صانع او را معرفی میفرماید، میگوید: فسبحان من جعل اللیل لها نهاراً و معاشاً و النهار سکناً و قراراً. (منزه است خداوندی که شب را به جای روز وسیله روزی و روز را وسیله استراحت و آرامی شبپره گردانیده است). پس باید بعد از توجه به این هدایتهای تکوینی الهی و راهنماییهای غریزی که در وجود این موجودات زنده از طرف صانع و خالق آنها نهاده شده به وجود چنین صانعی ایمان آورده و به علم و حکمت و تدبیر او یقین نماییم. آری باید ما هم با موسی و هارون همزبان شده و در مقابل فرعون گمراهی و بیدینی بگوییم: ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی.
اشکال:
اشکالی که به خداپرستان شده که به مناسبت دلیل دوم در اینجا ذکر میشود و به جواب آن میپردازیم:
در گوشه و کنار جهان هستی چیزهایی به نظر میرسد که هیچ فایدهای برای آنها متصور نیست و وجود اینها حکایت میکنند که در آفرینش این جهان هدف و مقصودی نبوده و هیچ فکر و نقشهای در کار نیست.
بعد اضافه میکنند که: «در اعماق زمین و همچنین در ته غارهای تاریک حیواناتی دیده میشود که علاوه بر آنکه وجود آنها اثری ندارد دارای چشمهای نابینایی هستند که در زندگی آنها مسلماً مؤثر نیست. همچنین در بدن انسان یا بعضی حیوانات اعضائی دیده میشود که زاید به نظر میرسد و فایدهای ندارند. مثلاً در بدن مردها دو پستان کوچک و بیفایده است که ظاهراً هیچگونه اثری بر آنها مترتب نیست».
بخنر آلمانی میگوید: «اگر خلقت و ایجاد عوالم مختلفه و مسکن و مأوای انسان و حیوانات به عهده یک نیروی پدیدآورنده بوده و در ید قدرت و اختیار او انجام گرفته باشد این فضای وسیع که خالی از هر چیز و فاقد هر عنصر قابل استفاده است و آن را کواکب و سیارات عرصه تاخت و تاز و جولانگاه خود قرار دادهاند برای چه منظوری خلق شده و چه استفادهای دارد. چرا کرات دیگر منظومه شمسی مانند کره مسکونی ما طرف استفاده انسان نیست و قابل سکونت برای بشر نمیباشد؟»
پاسخ:
اگر مورچهای از بالاترین طبقه یک آسمانخراشی بر روی زمین بیفتد هیچ تأثیری در اجتماع نمیگذارد. اما کوچکترین انحراف و یکقدم کجروی از افرادی که خود را رهبر فکری یک جامعه میدانند (و شاید هم چنین باشد) در آن اجتماع اثرات غیرقابل انکار خواهد گذارد و نتایج بدی عاید آن جامعه خواهد گشت.
آقایان مادیها در این مباحث (دانسته یا ندانسته) چنان منحرف شدهاند که حتی از مبانی خود هم فراموش کرده در هر جا سخنی و اصولی دارند که با جای دیگر متضاد است. اگر فراموش نکرده باشید در دلایل آنها این مطلب به چشم میخورد: «قوانین مسلم و لایتغیر طبیعی در همه عالم حکمفرما است و نظم مادی در همه جای جهان هستی وجود دارد و لذا اعتقاد به وجود خدا لازم نیست». «ولی در این اشکال میخواهند بگویند در گوشه و کنار جهان چیزهایی دیده میشود که فایده ندارد یعنی از قوانین طبیعی و اصول مادی خارج است» این ضد و نقیضگویی نتیجه و معلول چه علتی است؟ هرچه شما حساب کنید. اشتباه اینها این است که خود را مقیاس قرار داده و لذا به این محکمی اشکال را بیان مینمایند. زیرا چون در بعضی چیزها فایدهای ندیدهاند میگویند پس فایدهای در آنها نیست و این از غرور بیجای آنان سرچشمه میگیرد چقدر خوب بود میگفتند ما در آنها فایدهای ندیدهایم و یا بیخبریم. مگر عالم هستی برای شما تنها خلق شده و خداوند جز شما مخلوقی ندارد که هر چیزی که در عالم هستی وجود دارد باید فایده آن مستقیماً به شما برسد و اگر نرسد و چنین نبود بگویید «چون آسمان پهناور جولانگاه انسان نیست پس بیفایده است».
شاید در آنجاها موجودات زندهای باشند که از آنها بهره میبرند و بر فرض اگر مسلم شد که بعضی موجودات و یا بعضی از اعضاء موجودی بدون فایده است و در زندگی او دارای حیاتی نیست آیا میتوانیم آن همه دلایل محکم توحیدی و آفرینشهای الهی و هدایتهای تکوینی و تجهیزات حیاتی را نادیده گرفته و فقط به همین موجود یا عضو بیفایده چسبیده و بخواهیم بدینوسیله نفی خدای بزرگ و قدرت بیپایان او را بنماییم.
آری برای ما آفرینش یک سلول و راهنماییهای تکوینی او با ملاحظه حساب احتمالات و قضاوت عقل سالم و داوری وجدان بیدار کافی است که وجود پروردگار و قدرت نامتناهی او را ثابت کنیم و بفهمیم که همین یک موضوع معلول تصادف فاقد شعور و ادراک نیست.
این موضوع دلیل آفرینش است:
مادیها چنان اعتقاد محکمی به قوانین مادی و اصول طبیعی (تا سر حد خدایی) دارند که میگویند: «عالم هستی ناچار باید منظم بوده و این منظم بودن ضروری و خاصیت لاینفک جهان است» این طرز تفکر باعث شده که نتوانند قبول کنند که در سراسر عالم ممکن است یکجا خالی از نظم و حکومت قوانین لایتغیر مادی پیدا شود. زیرا این قوانین و نظم را از لوازم لاینفک عالم طبیعت میدانند. ولی همین موجودات به ظاهر غیر منظم دلیل این است که قوانین مادی و نظم حاکم بر جهان هستی از لوازم ذاتی موجودات و عالم طبیعت نبوده و از یک قدرت فوقالعاده و ارادهای مافوق همه آنها سرچشمه گرفته است. در گفتار پیشوایان بزرگ این مطلب کاملاً بررسی شده و این موجودات به ظاهر ناقص و یا اعضاء زاید در موجودات را بزرگترین نشانه آفرینش دانستهاند، و تذکر دادهاند که قوانین ثابت و لایتغیر مادی به قدرت و اراده خدای بزرگ بر جهان هستی حکومت میکنند و لذا جاهایی که به ظاهر از زیر حکومت این قوانین سرباز زدهاند برای این است که تدبیر و قدرت بیپایان او را به ما نشان دهند. زیرا مسلم است که وجود هر چیزی را به وسیله ضد آن درک میکنیم. اگر شبی نبود حقیقت نور و روز را نمیتوانستیم بفهمیم. اگر مرضی نبود سلامتی قابل درک نبود و … بنابراین اگر این اعضاء بیفایده و یا موجودات ناقص نبود فوائد سایر اعضاء و اهمیت سایر موجودات غیرقابل ادراک بود. (دقت فرمایید).
قال المفضل: فلم صار بعض الناس یفقد شیئاً من هذه الجوارح فیناله مثل ما وصفته یا مولای؟ قال۷: ذلک للتأدیب و الموعظة لمن یحل ذلک به و لغیره بسببه کما قدیؤدب الملوک الناس للتنکیل و الموعظة فلاینکر ذلک علیهم بل یحمد من رأیهم و یصوّب من تدبیرهم.
موقعی که امام صادق۷ در بیانات توحیدی خود سخنش درباره اعضاء ناقص بعضی از افراد انسان میرسد مفضل (طرف گفتار امام۷) سؤال میکند که چرا بعضیها مبتلا به چنین اعضای ناقصی میشوند؟! امام۷ در جواب میفرمایند که علاوه بر جهات اخلاقی و نتایجی که این اعضای ناقص و بیفایده در افرادی که دارای اعضای کامل هستند ایجاد میکنند که آنها از این نعمتهای خدادادی حسن استفاده را بنمایند: اساساً خود این اعضاء میفهماند که سازنده این جهان را عقل و شعور و اراده و نقشه و هدفی است که به وسیله نشان دادن این نواقص و اعضاء به ظاهر بیفایده کمال تدبیر و عظمت قدرت و اراده نامتناهی خویش را ظاهر گردانیده است.
و ما هم با توجه به این نکته حقیقت قدرت پروردگار و عظمت تدبیر او را درک میکنیم و آنگاه میفهمیم که اگر تمام موجودات این عالم بیفایده بود و یا تمامی افراد انسانی دارای چشمهای نابینا بودند و یا تمامی بدن انسان عضوی بیفایده بود آنوقت چه میشد؟ و حالا که اینطور نیست چطور است؟
دلیل دیگر اینکه این موجودات بیفایده و این اعضای ناقص دلیل بر آفرینش جهان هستی است این است که ما از همین اعضای زاید بیفایده با هدف و نقشه و مقصود آفریننده آنها آشنا شویم که این بینظمی را باز در کمال نظم و تدبیر انجام داده است تا عظمت آفرینش و قدرت بینهایت و علم و حکمت او را درک کنیم. زیرا این اعضاء بیفایده به طور منظم در یک سلسله معینی از موجودات وجود دارد که مثلاً تمام مردها دارای دو پستان کوچک بیفایده هستند. همین اعضای زاید ما را به قدرتی راهنمایی میکنند که تمام کارهای او از روی تدبیر و حکمت و نظم کامل انجام میگیرند.
البته تمام این حرفها موقعی است که ما قبول کنیم که این اعضای زاید کاملاً بیفایده بوده و تابع نظم عمومی آفرینش نیستند. زیرا روشن شد و در دلیل سوم هم کاملاً روشن میشود که بینظمی در هیچ کجای عالم به چشم نخواهد خورد.
دلیل سوم: همآهنگی موزون یا «طبیعی»:
این دلیل بسیار روشن و کاملاً متین است. زیرا عقل را راضی و وجدان را قانع میسازد. و از دیر زمانی است که مورد توجه دانشمندان الهی بوده است. این دلیل دارای دو مقدمه است که اجمالاً ذکر میشود:
۱ـ در همه جای جهان هستی هماهنگی موزون و نظم طبیعی به چشم میخورد.
۲ـ اینچنین هماهنگی و حساب منظم ما را به سازنده حکیم و مبدء عاقل خویش راهنمایی میکند. نتیجه این دو مقدمه این است که: جهان هستی دارای مبدئی توانا و سازندهای دانا است که این هماهنگی موزون و نظم دقیق را طبق نقشه و تدبیر و هدف خاصی ایجاد کرده است. و الان هم بر آن حکومت دارد.
و ما قبل از اینکه وارد بحث از مقدمه اول و توضیح آن شویم توضیح مقدمه دوم را متذکر میشویم.
همآهنگی حکایت از عقل میکند:
اصولاً تصادف (بنفسه و طبیعتاً) غیر ثابت و غیر منتظر و دور از هرگونه حساب و شمارش به نظر میآید و ما در هر کجا قوانین ثابت و هماهنگی لایتغیری مشاهده کردیم عقل سالم و وجدان بیدار فوراً حکم میکند که اینجا نقشه و هدفی در کار بوده و قطعاً نیرویی دارای علم و شعور بر آن حکومت میکند([۷۴]) و نمیتواند معلول تصادف فاقد عقل و شعور باشد.
اگر وارد یک عمارتی بشوید میبینید مواد مخصوص ساختمانی (آهن، چوب، سنگ، سیمان) به مقدار معین و با طرز خاصی بر روی هم چیده شده تا به این شکل درآمده است. اگر در یکی از جراید خواندید که در فلان منطقه سیل بنیانکنی آمده و چند ده را خراب کرده است شما هم سوار اتومبیل شخصی شده به طرف سیلزدگان حرکت میکنید موقعی که به آنجا میرسید میبینید اثری که از سیل به جا مانده است مقداری خاک با چوب و سنگ و آجر روی هم ریخته است. هنگامی که از شما درباره این دو منظره دیدنی توضیح میخواهند شما بدون تأمل در مقام قضاوت برآمده میگویید: وقتی که وارد عمارت شدم و اطرافم را نگاه کردم فوراً در پرتو خرد و حکومت وجدانم دریافتم که شخصی دارای عقل و شعور و با ادراک کامل و نقشه معین و هدف روشنی مقداری معین از مصالح مخصوص ساختمانی با نظم و هماهنگی موزون و طرزی مخصوص آن مواد را به این شکل درآورده است. اما همین که به محل سیلزدگان رسیدم و با دیدن آن منظره فهمیدم قطعا سیل آمده است یعنی آبهای خروشان از این محل گذشتهاند و آب هم که نه عقل دارد و نه شعور و نه نقشه و نه هدفی و لذا مواد ساختمانی را به آن حالت درهم وبرهمی درآورده است.
فرق بین این دو منظره این است که در اول نظم کامل و حساب دقیق از در و دیوار عمارت هویدا است و این نظم و هماهنگی دلیل این است که یک سازنده دانا و با نقشه و هدفی آن را به وجود آورده است. ولی در منظره دوم بینظمی و هرج و مرجی از آن متجلی میباشد و بزرگترین دلیل است بر اینکه سازنده این تلّ (محل سیلزده) کاملاً بیشعور و فاقد ادراک و نقشه و هدف بوده است. (البته اگر نظر به طور سطحی و فقط با عوامل نهایی باشد).
پس بنابراین جهان هستی با این نظم دقیق و هماهنگی شگفتانگیز نمیتواند ساخته شده دست تصادف کور و کر و اتفاق فاقد شعور و عقل و خلاصه مولود یک سلسله علل فاقد ادراک و فکر و نقشه باشد.
مقدمه اول:
در توضیح این مقدمه میگوییم: در هر گوشهای از جهان دستگاههای منظم تحت برنامه دقیق و حساب مرتب مشاهده میشود و هر نوعی از موجودات با صفوف منظم و هماهنگی موزونی زیر فرماندهی نیروی واحدی به سوی هدفهای خاصی در حرکتند. هیچ جای جهان پهناور هستی درهم و برهم نبوده بلکه در یک خط سیر معینی سیر کرده تا به مقاصد خاصی که در سرنوشت آنها مقدر شده است برسند. این نظم طبیعی و هماهنگی و ارتباط در میان همه اجزاء جهان طبیعت حکومت داشته و در اولین نظر به چشم میخورد. برای تشریح این سه عبارت میگوییم:
یک سلسله قوانین خاصی و شرایط دقیقی بر همه اجزاء این عالم حتی کوچکترین آنها حکومت میکند و برای اینکه موجود زندهای پدید آید باید دست به دست هم بدهند و آن موجود برای بقاء خود و ادامه زندگی باید تا آخرین لحظه حیات از پرتو هدایت آن قوانین بهرهمند گردد. مانند دانه و هستهای که در زمین مساعد کاشته شده که پس از رشد اندکی سر از خاک درآورده و باز طبق شرایط خاصی مانند تنفس و تغذیه و تولید مثل و سایر فعالیتهای حیاتی موفق به میوه دادن گردد. پس روشن شد که باید تحت نظارت کامل یک سلسله قوانین منظم و شرایط مخصوصی هریک از موجودات اداره شود تا بتواند به کمال مخصوص به خود برسد و بدیهی است که سرپیچی از این قوانین موجب نابودی آن خواهد شد.
موجودات این جهان هریک دارای آثار مخصوصی هستند که با وجود آن آثار موجود و با عدم آنها معدوم میباشد. اثر و خاصیت آتش سوزانیدن است (البته در شرایط مساعد) مگر اینکه قدرتی مافوق قوانین طبیعی آن را از مسیر اصلی و عادی خود منحرف سازد. این آثار و این خواص مظهری از مظاهر نظم جهان طبیعت میباشند.
همکاری اعضای یک موجود در راه معین به سوی یک هدف مشخص نمونهای از هماهنگی طبیعی و نظم جهان هستی است مثلاً بدن انسان که یکی از موجودات این جهان است همه اعضای آن در راه ادامه حیات و زندگی با یکدیگر همکاری کرده و به این طریق به طرف یک هدف عالی و مشترکی رهسپارند.
علاوه بر همکاری اعضای یک موجود، هماهنگی عمومی در میان همه موجودات عالم به شکل اتحاد و اتفاقی شگرف حکمفرما است و در حقیقت عمل هر کدام مکمل عمل دیگری است. این هماهنگی نه تنها در یک کره است بلکه در میان کرات مختلف منظومه شمسی هم به چشم میخورد یک چنین همکاری عمومی و هماهنگی وسیع و دامنهدار بزرگترین نشانه حکومت نظم و قانون بر جهان هستی است.
با این توضیح اجمالی درباره نظم جهان هستی و ضمیمه آن با مقدمه دوم «هماهنگی و نظم حکایت از عقل و فکر میکند» روشن میشود که وظیفه هر فردی تحقیق درباره هماهنگی و نظم جهان طبیعت میباشد. زیرا به این وسیله خالق جهان را بهتر شناخته و ایمانش نسبت به او محکمتر میشود.
شما ببینید دانشمندان گذشته که علوم آنها درباره دستگاه آفرینش از ظواهر آن تجاوز نمیکرد و کرات را منحصر به کره زمین دانسته و به اسرار شگفتانگیز موجودات و حتی خود آشنا نبودند قطعاً با دانشمندان امروز که مقداری اسرار را از پشت پرده ابهام درآورده و نظم جهان را کاملاً دریافتهاند از نظر معرفت عالم و شناسایی دستگاه آفرینش در یک درجه نمیباشند و در نتیجه خداشناسی و درک عظمت و قدرت بیپایان اینها هم با آنها در یک پایه نخواهد بود؛ زیرا روشن است که آنکس که جهان را جهانی بزرگ و به همان نسبت منظم و دقیق میداند ایمانش از آن کس که جهان را در قالب کوچکی فرض کرده و به همین مقدار به نظم آن پی برده بیشتر است. پس برای اینکه ایمان خود را به پدیده آورنده جهان هستی و آشنایی با قدرت بیپایان او و معرفت خود را درباره عظمت خالق بیشتر کنیم باید راجع به نظم و هماهنگی جهان هستی تفکر کرده تا بیشتر نظم جهان را دریابیم.
و اینک وارد بحث نمونهای از نظم و هماهنگی در جهان هستی میشویم.
هماهنگی در آسمان:
هریک از افراد انسان چه پیشینیان و چه آنهایی که الان در روی کره زمین این زندان متحرک و منزلگاه تنگ و کشتی بیبادبان که در امواج حوادث زمان سرگردان است زندگی میکنند و چه افرادی که بعد از این قدم به عرصه این جهان پهناور میگذارند گاهگاهی سر بلند کرده و در پهندشت فضا آسمان را با هزاران اختر فروزنده میبیند که در مسیر جاودانی خویش پیش رفته و لحظهای در این گردش از پای نمیایستند هنگامی که قرص خورشید در پس پرده افق پنهان میگردد و غوغای دوار انگیز زمین جای خود را به آرامش عمیق میسپارد، نیروی مرموزی از عالم بالا شب زندهداران را به سیر در دنیای اسرار برمیانگیزاند. در آن موقعی که جسم خسته با فرسودگی به سوی استراحت میگراید روح مشتاق به دعوت فرشتگان عالم بالا سر از بستر خواب برداشته و از پی پرواز در فضای بیکران خلقت بال و پر میگشاید. ستاره درخشان آسمان که همدم آسایش و سکوت است، اختران فرزونده آسمان در گردش پایان ناپذیر خود از فراز کوهها گذشته و در بالای دریاها راه میپیمایند. قرص درخشان ماه که به آهستگی در پی پرده ابری تیره نهان میشود و خلاصه این قبه بلورین بیانتها که به ظاهر در سکوت عجیبی به سر میبرد، همه مظاهر گوناگون آفرینش بوده که آیینه جلال و جاودانی آفریدگار خویشند زیرا هماهنگی شگفتانگیز و نظم حیرتزایی که در آنها حکومت میکند نشانه عظمت و قدرت بیپایان خدای خود بوده و بزرگترین راهنمای وجود اویند.
آری خورشید تابنده، ماه و ستارگان درخشان، طلوع و غروب و کسوف و خسوف آنها و … به اندازهای جالب و طربانگیز و زیبا است که از اولین روز پیدایش انسان فکر او متوجه عالم بالا شده و نظر کنجکاو آن درباره اسرار و پیبردن به دقایق آسمان لحظهای آرام نگرفته و برای درک نقشه و وضع آن میاندیشیده است.
البته این مطالعه مانند مغز خود بشر رو به تکامل میگذارد تا اینکه توانسته پردههای جهل را بالا زده و گرههای بیشمار آن را بگشاید. امروز به وسیله اختراع وسائل و ابزار مطالعه جهان بالا ارمغانها و کادوهای بسیار ارزندهای برای بشر فراهم آوردهاند.
و باید دانست که تکمیل ابزار فلکی و محاسبات ریاضی دو عامل پیشرفت علوم نجومی و آبرومندی علم هیئت کنونی است زیرا تا حدود قرن ۱۶ میلادی دانشمندان تنها به وسیله نیروی ضعیف و ناتوان چشم اوضاع آسمان را مطالعه مینمودند. و این وضع تا زمان گالیله منجم مشهور ایتالیایی([۷۵]) بیشتر دوام نیافت. زیرا او اولین کسی بود که با چشم مسلح به آسمان نگاه کرد. و بعد از گالیله دوربینهای نیرومند و تلسکوپهای بزرگ اختراع شد و محاسبات ریاضی هم در حل مشکلات آسمان نقش مهمی را ایفا مینمود. و در صفحات آینده خواهید دید که اگر فرمولهای ریاضی و محاسبات و اعداد نبود تصور عظمت جهان بالا به اندازهای مشکل بود که افکار محدود ما از درک آن عاجز بود.
ثوابت و سیارات:
ستارگان آسمان به دو دسته تقسیم شدهاند. آن ستارگانی که دارای وضع ثابت و حرکات یکنواختی هستند ثوابت نامیده میشوند. این قسم را میتوان به قندیلهایی که به طاقی کوبیده باشند و آن را حرکت دهند تشبیه کرد اگر چند شب متوالی به آسمان نگاه کنید هر ستارهای که به شما چشمک زد و مثل این است که نورش ضعیف و قوی میگردد جزو ثوابت میباشد. اما آنهایی که دارای حرکات و اوضاع مختلف بوده و حالتی یکنواخت ندارند به این معنی که همیشه فاصله و نسبت آنها با سایر ستارگان یکسان نبوده و دائماً در تغییر میباشند سیارات نام دارند. و فقط پنج عدد از این ستارگان را میتوان با چشم دید. و اگر به آسمان نگاه کنید میبینید آنها در یک حالت بوده و مثل این است که خیره خیره به شما نگاه میکنند. اختلاف سیارات با ثوابت معلول نزدیکی سیارات و دوری ثوابت نسبت به ما میباشد.
بطلمیوس (۹۰ـــ ۱۶۸ میلادی) برای توجیه عالم بالا نظریه (افلاک نهگانه) را اظهار داشته و میگفت زمین مرکز عالم بوده و هریک از ستارگان در وسط فلک شفافی قرار گرفته است و همراه آن به دور زمین میگردند. و ترتیب آنها از این قرار است: ۱ـ فلک ماه ۲ـ فلک عطارد ۳ـ فلک زهره ۴ـ فلک خورشید ۵ـ فلک مریخ ۶ـ فلک مشتری ۷ـ فلک زحل ۸ـ فلک ثوابت ۹ـ فلک الافلاک (اطلس) و طبق عقیده این دانشمند تمام ستارگان ثوابت در فلک هشتم جای دارد و در فلک الافلاک هیچ ستارهای وجود نداشته و لذا آن را فلک اطلس نامند و تنها زحمت این فلک حرکت شبانهروزی عالم میباشد.
بنا به عقیده بطلمیوس هریک از افلاک هشتگانه دارای حرکت مخصوصی بوده و هر کدام طی سالهای متمادی یکدور دور کره زمین گردش میکنند و فلک اطلس با حرکت سریع و شبانهروزی خود تمام این افلاک را با خود و در خود به حرکت درآورده و سایر افلاک به متابعت فلک اطلس در مدت ۲۴ ساعت یکدور به دور کره زمین میگردند. این نظریه عالم را محدود به فلک اطلس دانسته و ماورای آن موجودی را قبول ندارد و تا قرن ۱۵ میلادی یعنی ۱۳۰۰ سال بهترین نظریه علمی درباره آسمانها محسوب میشد.
۵۰۰ سال قبل:
تقریباً پانصد سال قبل در قرن ۱۵ میلادی در اثر مطالعات کوپرنیک لهستانی([۷۶]) و اظهار نظریه او اساس هیئت بطلمیوس متزلزل شد. در نظریه کوپرنیک زمین از مرکزیت ۱۳۰۰ ساله خود عزل گردید و خورشید جای آن قرار گرفت و لذا زمین هم یکی از ستارگان سیار به دور خورشید شناخته شد. افکار کوپرنیک نظریه بطلمیوس را جزء خرافات درآورده و طومار افلاک نهگانه را درنوردیده گرداند زیرا او ستارگان را اجسامی معلق در فضا معرفی کرد لکن دلیل واضحی برای اثبات آن نداشت. کپلر منجم و ریاضیدان آلمانی([۷۷]) و گالیله به وسیله دوربین اختراعی خود نظریه کوپرنیک را تأیید کردند. شخصی به نام راویله به کمک دوربین گالیله از افکار او پشتیبانی کرد و اساس هیئت جدید به این شکل بنا گردید. مرکز جهان (منظومه شمسی) خورشید و عطارد و زهره و زمین و مریخ و مشتری و زحل (این شش ستاره) به دور آن گردش میکنند و بعضی از ستارگان به دور این سیارات میگردند و آنها اقمار نامیده میشوند مثلاً کره ماه به دور زمین گردش کرده و از اقمار زمین محسوب میگردد. اما ستارگان ثوابت هر کدام برای خود عالمی داشته و در این فضای بیکران در نقطه خیلی دور از ما در گردشند». در سال ۱۷۸۱ ویلیام هرشل انگلیسی([۷۸]) ستاره دیگری به نام اورانوس کشف کرد. و بر تعداد منظومه شمسی یکی افزوده گشت در شبهای صاف این ستاره با چشم نیرومند دیده میشود و دارای ۴ قمر است. بیشتر از ۱۰۰ سال قبل به همکاری دو دانشمند فلکی به نام هال([۷۹]) و لوریه([۸۰]) ستاره دیگری موسوم به نپتون کشف گردید و با چشم غیر مسلح دیده نمیشود و دارای یک قمر است و در سال ۱۹۳۰ یعنی ۳۲ سال قبل توسط دکتر لاول([۸۱]) آمریکایی ستاره دیگری به نام پلوتون کشف شد و بدینوسیله تعداد ستارگان منظومه شمسی به ۹ عدد رسید و اینک درباره عظمت آنها بحث میکنیم.
سیارات:
۱ــ خورشید Lesoleile)): این کرهای که مبدء گرمی و کانون حیات و رخشندگی است محور منظومه شمسی بوده و یک میلیون و سیصدهزار مرتبه از زمین بزرگتر میباشد. فاصله خورشید تا زمین ۱۵۰ میلیون کیلومتر تعیین شده است برای درک عظمت خورشید همین مقدار کافی است که بدانید: ماه با فاصله متوسط ۳۸۶ هزار کیلومتر با زمین است اگر این دو کره به داخل خورشید راه یابند ماه میتواند به آسانی دور زمین بگردد بدون اینکه هیچکدام از حدود سطح خورشید خارج شوند بلکه هنوز تا محیط آن فاصله زیادی خواهند داشت. درجه حرارت در سطح کره خورشید شش هزار درجه و در مرکز آن از یک میلیون تجاوز میکند.([۸۲])
۲ـــ عطارد Mepcupe)): این ستاره با خورشید طلوع کرده و با او غروب مینماید و لذا رخسار آن را کمتر میبینیم. ولی در بعضی روزها هنگام طلوع و غروب خورشید دیده میشود. حجم این ستاره از ماه بزرگتر و از زمین کوچکتر و در فاصله ۵۸ میلیون کیلومتری از خورشید با ۴ قمر خود دور آفتاب گردش میکند. نزدیکترین سیارات به خورشید عطارد بوده و در فضای لایتناهی در خلال امواج آن مبدء نور میدود.
۳ـ زهره Venus)): این کوکب زیبا در نزدیکی خورشید طلوع و غروب کرده و چون طلوع آن نشانه نزدیکشدن طلوع صبح است به ستاره صبح نامیده میشود. فاصله آن با خورشید ۱۰۸ میلیون کیلومتر بوده و چندین برابر از عطارد بزرگتر ولی مقدار مختصری از زمین کوچکتر است. روزنامه کیهان ۲۴ اردیبهشت ۱۳۴۰ مینویسد: «دانشمندان شوروی از روی انحراف امواج سیاره زهره معین کردهاند که زهره در مدتی برابر ۱۰ روز کره زمین یکبار دور خود میگردد و بدین ترتیب مسألهای که تا به حال تاریک بود روشن کردهاند. کشف حرکت وضعی زهره به وسیله امواج رادیویی صورت گرفته است. امواجی را که دانشمندان روسی به ستاره زهره فرستادهاند پس از ده روز منعکس گردیده است».
۴ـ زمین Laterre)): این کره خاکی با همه مناظر شگفتانگیز و حوادث گوناگون خود با قطری ۱۲۰۰۰ کیلومتر با داشتن یک قمر، در فاصله ۱۵۰ میلیون کیلومتری به خورشید به دور خورشید گردش میکند و بدین سبب از سیارات منظومه شمسی محسوب میشود (مقصود از حرکت و یا سکون زمین در گفتار حکمائی که از انبیاء گرفتهاند به خوبی روشن نیست و لذا از تحقیق در این زمینه خودداری گردید).
۵ـ مریخ Mars)): این سیاره حجمش از زمین کوچکتر و در فاصله ۲۲۷ میلیون کیلومتر با دو قمر به دور خورشید میگردد. امتیازاتی که این کره نورانی دارد همسایگی او با کره ماه و دیگر احتمال دارا بودن شرایط حیات میباشد.
۶ــ مشتری Jupiter)): این کره بزرگ ۱۳۰۰ برابر زمین و فاصله او با خورشید ۷۷۷ میلیون کیلومتر میباشد. سرعت سیر آن به دور خود در هر نه و نیم ساعت یک دور بوده و در مدت ۱۲ سال یکدور به دور آفتاب میگردد. و دارای ۱۱ قمر است که همه به دور آن گردش میکنند بین دو ستاره مریخ و مشتری سیارات کوچکی متجاوز از ۱۰۰۰ عدد با قطری از ۱۰۰ تا ۴۰۰ کیلومتر وجود دارد که همه با هم به دور خورشید میگردند. احتمال میدهند اینها بقایای ستاره بزرگی است که منفجر شده و به این شکل درآمده است.
۷ــ زحل Saturne)): این سیاره از مشتری کوچکتر و صدها برابر زمین است با چشم دیده میشود و در مدت ۱۰ ساعت و ۱۵ دقیقه به دور خود میگردد. در فاصله ۱۴۱۶ میلیون کیلومتری از خورشید قرار گرفته و در هر ۲۹ سال یکمرتبه به دور خورشید میگردد. و دارای ۹ قمر میباشد.
۸ـ اورانوس Uraanus)): این ستاره دهها برابر از زمین بزرگتر و در فاصله ۲۸۶۵ میلیون کیلومتری با ۴ قمر خویش به دور خورشید گردش میکند و در مدت ۸۴ سال این گردش صورت میگیرد. این همان ستارهای است که ویلیام هرشل انگلیسی در سال ۱۷۸۱ آن را کشف کرد.
۹ـ نپتون Neptune)): این ستاره به مراتب از زمین بزرگتر و در فاصله ۴۴۴۰ میلیون کیلومتری از خورشید قرار گرفته و با یک قمر خود به دور آفتاب میگردد. مدت این گردش ۱۶۴ سال میباشد. این سیاره بالغ بر صدسال قبل به وسیله دو فلکشناس (هال و لوریه) کشف گردید.
۱۰ـ پلوتون Plotone)): این ستاره از زمین و حتی از ماه هم کوچکتر است زیرا شعاع کره ماه در حدود ۱۷۳۷ کیلومتر و شعاع این سیاره ۱۶۰۹ کیلومتر است و در فاصله حیرتآوری تقریباً ۴۰ برابر زمین (۵۹۲۹) به دور خورشید میگردد. آخرین سیاره منظومه شمسی پلوتون است که به وسیله دکتر لاول آمریکایی در ۳۲ سال قبل کشف گردید. (۱۹۲۱ میلادی).
ثوابت:
هنگامی که هوا صاف باشد در دو نیم کره شمالی و جنوبی زمین در حدود ۶۰۰۰ از ستارگان ثوابت دیده میشود لکن در اثر موانع و عوارض جوی در هر نیمکرهای معمولاً بیش از ۲۰۰۰ عدد دیده نمیشود ولی با چشم مسلح و تلسکوپهای نیرومند بزرگ صدها میلیون از این ستارگان را میشود مشاهده کرد.
برای تعیین فاصله سیارات مقیاس را کیلومتر قرار دادهاند. ولی در ثوابت در اثر زیادی فاصله نور را مقیاس دانسته و باید بدانید که سرعت نور در هر ثانیه ۳۰۰ هزار کیلومتر است به این معنی که ذرات یا امواج نور در هر ثانیه ۳۰۰ هزار کیلومتر به خط مستقیم راه میپیمایند.
روشنتر بگویم: اگر هواپیمایی که سرعت آن مطابق سرعت نور باشد یک ثانیه دور کره زمین در طول خط استوا (۴۰ هزار کیلومتر) بگردد بعد از یک ثانیه هفتمرتبه دور زمین گردش خواهد کرد. و اگر شما بخواهید راهی را که نور در مدت یک دقیقه میپیماید پیاده بروید و در هر روزی هم دهفرسخ راه بپیمایید (پیمودن یک دقیقه راه نوری) ۸۴۰ سال طول خواهد کشید؛ روی همین میزان: نور خورشید با ۱۵۰ میلیون کیلومتر فاصله از ما در مدت ۸ دقیقه به ما میرسد و نور ماه در ۱ و ثانیه به ما میرسد. حالا میتوانید تصور کنید که حرکت نور در یک روز چه مقدار است؟! حالا کاملاً دقت فرمایید ستاره «پروکسیما» که نزدیکترین ثوابت به زمین است ۵۲ ماه نوری از زمین فاصله دارد! نور ستاره «شعراء» در ظرف نه سال نوری به زمین میرسد. نور بعضی از ثوابت در مدت ۱۷۰۰۰ سال نوری به زمین میرسد و برخی از آنها در ظرف سهمیلیون سال نوری طول میکشد! این فاصلههای شگفتانگیز جزو افسانه و یا توهمات شاعرانه نیست بلکه طبق محاسبات ریاضی است که ابداً قابل تردید نمیباشد. حدی که برای عالم هستی تعیین کردهاند این است که اگر اشعه نور بخواهد از یک قطب جهان هستی به قطب دیگر آن حرکت کند باید ۱۰۶۸ میلیون سال نوری راهپیمایی نماید. روشنتر: نور با سرعت ۳۰۰ هزار کیلومتر در ثانیه این راهپیمایی را در مدت ۱۰۶۸ میلیون سال انجام میدهد!
اکنون جا دارد شما بگویید: این چه محدودیتی است برای عالم قائل شدهاند؟ بلکه کمتر از قائلین به غیرمتناهی بودن عالم نیست!
نظم طبیعی و تجلی هماهنگی:
برای اینکه عظمت عالم بالا را درک کرده و نظم طبیعی هماهنگی جالب آن را دریابید و در نتیجه عظمت قدرت بیپایان آفریننده و حکمت و علم خالق آن بر شما هویدا گردد. به چند موضوع زیر اجمالاً اشاره مینماییم:
۱ــ شبها اگر به آسمان نگاه کنید میبینید نوار سفیدرنگی در گوشههای آسمان وجود دارد نام این نوارها «کهکشانها» است که در اثر مسافت زیاد به این صورت دیده میشوند. دانشمندان فلکی به وسیله دوربینهای نجومی ثابت کردهاند که هرکدام از آنها جهان وسیع و پهناورند. همین منظومه شمسی ما با این بزرگی و عظمت جزئی از اجزاء کهکشانها بوده و خورشید یکی از کواکب متوسط آن میباشد فاصله دوقطر این کهکشان را «نور» در حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ میلیون سال طی مینماید.
۲ـ در شبهای صاف اگر به آسمان توجه نمایید ستارگان را به صورت ابرهای رقیق و کمرنگ دیده که سحابی نامیده میشوند. و هریک برای خود عالم جداگانهای داشته که نزدیکترین آنها به زمین «المرأة المسلسلة» Andromede)) است و چند ستاره آن دیده میشود. این سحابی از کهکشانی که حامل منظومه شمسی است به مراتب بزرگتر و در فاصله ۹۰۰ هزار سال نوری از زمین قرار دارد.
۳ــ در شبهای بیابر تودهای از ستارگان مشاهده میشوند که با وضع مخصوصی تشکیل صورتی مخصوص داده و اگر نگاه کنید چند ستاره بیش نخواهید دید که به شکل مخصوصی دور هم قرار گرفتهاند. دانشمندان نجومی قدیم برای هریک از آنها اسمی گذارده و اکنون هم به همان اسم شناخته میشوند. از جمله آنها صورت «الجاثی علی رکبتیه» است که ما چند ستاره بیش نمیبینیم ولی پشت دوربینهای نجومی در حدود ۳۰۰۰۰ ستاره است و فاصله آنها از زمین ۳۶ هزارسال نوری است.
۴ــ مطابق با محاسبات دقیق در هر روز ۳۵۰۰۰۰ میلیون تن از حجم خورشید تبدیل به حرارت و انرژی گشته و جالب این است که این نقصان فاحش در طی سالیان متمادی کمترین اثر محسوسی در نور و حرارت آن نکرده است. شما بگویید که حجم و وزن این کره سوزان باید به چه اندازه باشد که هر روزی ۳۵۰۰۰۰ میلیون تن از آن کاسته شود ولی تأثیر محسوسی در وزن و حرارت آن نگذارد.
۵ـ یکی از نکات جالب جهان بالا موضوع حرارت ستارگان است. زیرا برای جوش آمدن آب ۱۰۰ درجه حرارت کافی است و اگر بیشتر شد آب تبدیل به بخار میگردد. در سابق گفتیم که درجه حرارت سطح خارجی خورشید ۶۰۰۰ درجه و سطح داخلی آن از میلیونها هم تجاوز میکند. در مقابل این حرارت همهچیز حتی جماد و فلز هم تبدیل به بخار میشود. در سطح ستارگان جدی، شعری حرارت به ۸۰۰۰ و ۱۱۰۰۰ درجه رسیده و در داخل آنها از میلیونها درجه تجاوز مینماید.
۶ــ در هیئت بطلمیوس هریک از ستارگان در دل یکی از افلاک نصب شده و آنها به متابعت از حرکت افلاک میگردند. پس روی این نظریه قرار گرفتن ستارهها در جاهای معین معلول همان افلاک بود. لکن در هیئت کپرنیک که اساساً منکر افلاک شده داستان قرار گرفتن ستارگان در جاهای معین شگفتانگیز است. نیوتن منجم معروف برای توجیه معلق ماندن ستارگان در میان جو قانون جاذبه عمومی را اظهار کرد([۸۳]) و حرکت و گردش نجوم را در تحت یک قانون منظم کلی گنجانید. میگوید: «قانون جاذبه عمومی به ضمیمه قوه «گریز از مرکز» بر تمامی سیارات حکمفرما است و در هریک از اجرام بالا این دو قوه به طور متعادل وجود دارد و از طرفی چون قوه جاذبه نسبت مستقیم با حجم دو جسم و نسبت معکوس با مجذور فاصله دو جسم دارد به همین دلیل وزن هریک از سیارات متناسب با فاصله و سرعت سیر آنها است بنابراین اگر تساوی بین این دو ناموس برقرار نبود یعنی مثلاً قوه جاذبه بیشتر از قوه دافعه میشد جسم بزرگتر کوچکتر را به خود جذب میکرد و اگر قوه دافعه زیادتر میشد سیارات تدریجاً از مرکز خود دور شده و نابود میگردیدند».
نتیجه میگیریم که در اجرام سماوی این دو نیرو به طور متساوی حکمفرما است که اگر کوچکترین تخلفی روی دهد یعنی قوه جاذبه و یا نیروی گریز از مرکز کم و زیاد گردد و به طور کلی اگر سیارات فاصله یا حجم یا سرعت سیری را که دست قدرت برای آنها تعیین کرده از دست بدهند وضع آنها به کلی به هم میخورد.
۷ـ حرکت سیارات که روی یک حساب معین و دقیقی به طور یکنواخت انجام میگیرد به طوری که طی هزاران سال کمترین تغییری در وضع آنها دیده نمیشود یکی از شواهد هماهنگی و نظم میباشد.
۸ـ نظم طبیعی چنان در عالم هستی حکمفرما است که بدّ دانشمند معروف آلمانی که در قرن ۱۸ و ۱۹ زندگی میکرده فواصل سیارات را تحت یک قانون معینی درآورد. او میگفت: «فاصله هر سیارهای از خورشید بدون قاعده نیست بلکه هریک از سیارات طبق یک حساب دقیق در فاصله معینی قرار گرفتهاند. و همین دانشمند به اتکاء این قانون توانست جای ستاره «نپتون» را تعیین نماید. و بعداً منجمین به وسیله تلسکوپ ستاره نامبرده را در همانجا مشاهده کردند».
۹ـ داستان خسوف و کسوف از موضوعات شگفتانگیز عالم بالا است. زیرا میشود وقوع آنها را از سالهای قبل دقیقاً پیشبینی نمود. و این خود حاکی از نظم طبیعی و میزان دقت گردش کواکب است. به طور کلی در هر ۱۸ سال و ۱۱ روز: ۴۳ مرتبه کسوف و ۲۸ مرتبه خسوف واقع میشود و پس از گذشتن این مدت باز کسوف و خسوف در اوقات معینی تکرار میگردد. یعنی در هر ۱۸ سال و ۱۱ روز خورشید و ماه و زمین در وضع متناسبی مشابه جریان قبل قرار میگیرند.
درس توحید:
با مطالعه این مقدار مختصر از عظمت و نظم و هماهنگی جهان بالا خواهی نخواهی در مقابل عظمت آفریدگار و قدرت لایتناهی و علم و حکمت بیپایان او خضوع پیدا میکنیم و اعتراف به بزرگی خالق و نامحدود بودن علم و حکمت او مینماییم. نظم و هماهنگی و عظمت و شگفتی عالم بالا به اندازهای روشن است که هیچ عقلی نمیتواند در آن تردید نماید. این هماهنگی موزون و نظم طبیعی به خوبی حکایت میکند که صانع آن نیرویی توانا و دانا و موجودی فوق همه آنها است و به اندازهای این ادراک واضح و بدیهی است که نیازمند به تلسکوپهای بزرگ و کوچک و مطالعه در رصدخانههای جهان نیست؛ زیرا ابتدائیترین خردها هم این عظمت و هماهنگی را درمییابند. جملهای را از یک بادیهنشین نقل میکنند که در مقام استدلال به وجود خداوند بزرگ گفته است و آن اینکه: البعرة تدل علی البعیر و اثر الاقدام علی المسیر فسماء ذات ابراج و الارض ذات فجاج اما لاتدلان علی الصانع البصیر!
(اگر در بیابانی باشیم و مدفوع شتری را ببینیم و یا اثر قدمی را مشاهده کنیم فوراً حکم میکنیم که از اینجا شتری گذشته و انسانی عبور نموده است آیا آسمان با اینهمه برجها و زمین با تمام پستی و بلندیها راهنمای به یک سازنده و نشانه یک موجود مقدس و بینایی نیستند؟!)
انتقال از اثر به مؤثر فطری و جود ذات هر انسانی است حتی دیوانگان به منظور سیری نان میخورند و همین دلیل است بر اینکه او نان را مؤثر میداند. سید رضی در ضمن شرح اخبار فطرت میگوید: و هذا یدلک علی ان فطرة ابن آدم ملهمة معلمة من الله بان الاثر دال دلالة بدیهیة علی مؤثره بغیر ارتیاب. (اصولاً به فطرت انسانی از طرف خدا الهام و تعلیم شده است که اثر راهنمای به مؤثر خود بوده و این راهنمایی برای وجدان یک مطلب بدیهی غیرقابل تردید است).
قرآن مجید و کلمات پیشوایان دینی ما با توجه به این اصل فطری ما را متوجه عالم بالا نموده و با جملاتی جالب عظمت و نظم هماهنگی جهان بالا را تذکر دادهاند و اینکه آفریننده این جهان یک نیروی غیبی در کمال قدرت و دانایی بوده که به اراده و مشیت او این جهان هستی موجود شده و با قدرت او باقی و پایدار است و نمیتوان این همه هماهنگی و نظم طبیعی را معلول تصادف کور و کر و اتفاق فاقد عقل و شعور دانست. نظم و حساب در هر کجا باشد، حکایت از هدف و نقشه مینماید. نظم شگفتانگیز و هماهنگی حیرتزایی که در جهان بالا به چشم میخورد بزرگترین دلیل بر وجود هدف و نقشه و فکر و علم سازنده خود میباشد. قرآن نظم طبیعی را شاهد زندهای بر وجود هدف دانسته و میگوید ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ماخلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار (همانا در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز نشانههای روشنی برای خردمندان است آنهایی که در هر حال ایستاده و نشسته و خفتن خدا را یاد کرده و همیشه در آفرینش آسمانها و زمین فکر نموده (پس از دیدن آثار قدرت و نشانههای عظمت و مشاهده نظم طبیعی و هماهنگی موزون آنها میگویند) پروردگارا این دستگاه با این عظمت را بیهوده نیافریدهای (و قطعاً دارای هدف و نقشهای بودهای) پاک و منزهی ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار «سوره آل عمران ۱۹۰ــ ۱۹۱»).
هماهنگی در وجود انسان:
مطالعه نظم و هماهنگی عمومی در بدن انسان بینهایت لذتبخش است؛ زیرا اولاً نزدیکترین موجودات عالم به ما خود ما هستیم و لذا درک حقیقت انسان و آشنایی با نظم طبیعی و هماهنگی موزون آن فرحبخش میباشد و ثانیاً انسان را در اثر داشتن نظام شگفتانگیز و دقایق آفرینش میتوان به عنوان مجموعه اسرار خلقت نامید و در این صورت مطالعه آن باعث پی بردن به اسرار توحید است. ثالثاً انصاف نیست که ما با عالم بالا و سایر موجودات جهان هستی آشنایی یافته ولی از خود کاملاً بیگانه باشیم. رابعاً این مطالعه چون نیازی به محاسبات پر پیچ و خم ریاضی نداشته و نظم طبیعی و هماهنگی و نقشه در وجود او به طور روشنی جلوهگر است، نه تنها خواننده را کسل نکرده بلکه طربانگیز میباشد.
یکی از علومی که درباره انسان مطالعات ارزنده و تحقیقات دقیقی نموده است. علم فیزیولوژی است یعنی وظائف الاعضاء که با طرز کار دستگاههای بدن و رابطه آنها با یکدیگر و وظیفه هر کدام سر و کار داشته و تحقیقات خود را معطوف به این موارد نموده است.([۸۴]) در فیزیولوژی حیوانی اعمال حیاتی انسان به سه قسمت تقسیم شده است و آنها عبارتند از: ۱ـ اعمال تغذیه که به وسیله مجموع دستگاههای گوارش و جذب و گردش خون و تنفس و دفع انجام میگیرد. ۲ـ اعمال ارتباطی که توسط دستگاه مخصوص مغز و سلسله اعصاب تأمین میشود. ۳ـ اعمال تولید مثل که به وسیله دستگاه تناسلی انجام میپذیرد. عموماً در بدن انسان سازمانهایی وجود دارد که هر کدام مرکب از اعضاء متعددی بوده و عهدهدار یک قسمت از اعمال حیاتی انسان میباشد.
چون بحث ما پیرامون نظم عمومی و هماهنگی همه جانبهای بدن انسان است موضوع بحث را دستگاههایی قرار میدهیم که نتیجه کار آنها عمومی بوده و محصول آن مربوط به تمام بدن میباشد (دستگاه گوارش ـ دستگاه گردش خون ـ دستگاه تنفس ـ دستگاه ارتباطی) و اگر از سازمانهایی که جزئی بوده مانند چشم، گوش و … صرفنظر کردیم علاقهمندان میتوانند به کتابهای مربوطه مراجعه کنند. قبل از اینکه وارد این مطالعات شویم لازم است خاطر خواننده عزیز را به موضوع جالب زیر توجه دهیم و آن این است که بدن انسان معمولی که از تعداد دهمیلیون میلیارد سلولهای گوناگون تشکیل یافته در ابتدای امر چنین نبوده بلکه به صورت نطفه بسیار ساده و کوچکی به وجود آمده و پس از پیمودن مراحل متعددی به شکل انسان دهمیلیون میلیارد سلولی درآمده است. نطفه اولیه او در اثر آمیزش دو سلول جنسی (نر ـ اسپرماتوزوئید ـ ماده ـ اوول) در رحم مادر به عمل آمده و پس از تقسیمات متوالی به سرعت رشد کرده و به شکل جنین ظاهر گردیده است. جنین هم پس از طی مراحل زیادی به صورت طفل کامل انسانی شده.
اگر مطالعاتی که در صدد انجام آنیم انجام گیرد و انسانی با وجدان بیدار و فطرت دستنخورده و منحرف نشده در دستگاههای مختلف بدن دقت کند و خلقت اولیه خویش را در نظر آورد و کیفیت پیدایش خود را کاملاً بررسی نماید، جداً از خودخواهی و غرور دست برداشته در مقابل آفریننده بزرگ هستی سر تعظیم فرود آورده و میگوید: ربنا ما خلقت هذا باطلاً (خدایا قطعاً این آفرینش شگفتانگیز تو بیهوده و بیهدف نیست و حتماً منظوری در آن داشتهای!)
و در اثر این خودشناسی و آشنایی با اینهمه شگفتیها و اسرار آفرینش که در سازمان وجودی به کار رفته و فعالیتهای خستگیناپذیر دستگاههای مختلف بدن که ضامن بقاء و ادامه زندگی او است و بالاخره معرفت نعمتهای بیپایان و شگرفی که آسایش و نیازمندیهای او را تأمین کرده و … قهراً حس حقشناسی در او تحریک شده و خود را ناچار میبیند که در برابر عظمت و لطف بیپایان آفریدگار خود خضوع کند و با عشقی توأم با خشوع، بزرگی غیرمتناهی او را در اعماق روح خود احساس نماید. لذا علی۷ آن پیشوای خداشناسان میگوید: من عرف نفسه عرف ربه (هرکس خودش را شناخت آفریدگار خویش را شناخته است).
دستگاه گوارش:
انسان مانند سایر حیوانات برای جنبش و حرکت خود نیازمند به قوه و انرژی میباشد. از طرفی در اثر فعالیتهای حیاتی مقداری از مواد بدن خود را صرف مینماید. انرژی مورد نیاز خود را از این راه تأمین میکند و قسمتهای از دسترفته را تعمیر و مرمت مینماید. پس در وجود او باید دستگاهی باشد که با دریافت مواد لازم از محیط خارج خود انرژی از دسترفته را تأمین نموده و قسمتی را هم صرف تجدید موارد از بین رفته ساختمان بدن کند و مواد زائدی که پس از تغییرات باقی مانده است دفع نماید. این دستگاه به نام دستگاه گوارش نامیده میشود. از این بیان موقعیت این دستگاه هم روشن شد که با تعطیل آن در شرایط عادی ادامه حیات برای انسانی امکانپذیر نمیباشد. در این دستگاه کارگاههای فرعی که با نظم و هماهنگی عجیبی مشغول انجام وظیفه هستند وجود دارد و چون مواد خارج مستعد برای هدف این دستگاه نیستند با تشکیلات شگفتانگیزی آن مواد را به شکل مخصوصی درآورده و آماده برای بهرهگیری مینمایند. و به صورتی که قابل ورود به خون و تغذیه سلولها باشد تبدیل میکنند. اینک به شرح قسمتهای جالب این آزمایشگاه فوقالعاده شگرف میپردازیم:
۱ــ در آستانه گوارش (دهان) ۳۲ دندان محکم به وسیله دو فک نیرومند و سهجفت غده بزاقی با نظارت و هدایت کامل زبان غذا را آماده هضم مینمایند. فک با بالا و پایین آمدن و فشار عجیب دندانها غذا را بریده و دریده و خورد میکنند([۸۵]) زبان اولاً غذاهای وارده را مانند یک کارشناس زبردست بررسی کرده صالح، ناصالح، ترش و شیرین و شور و تلخ و … آن را از هم تمیز داده و با هدایت غذا از این طرف دهان به آن طرف دهان غذا نرم شده و به وسیله ترشح از چشمههای بزاقی([۸۶]) مایع لزج مخصوصی ترشح میکند و باعث میشود که غذا کاملاً جویده و نرم گشته و با راهنمایی زبان به عقب رانده میشود و آنهایی که هنوز کاملاً جویده نشدهاند دوباره تحویل دندانها داده میشوند. جست و خیزهای زبان به اندازهای سریع انجام میشود و وظیفه خود را چنان بدون اشتباه انجام میدهد که واقعاً شگفتآور است. یعنی تا به حال نشده که غذاهای جویده شده را عوض به عقب راندن به جلو براند و …
زبان در مرحله بلع غذا هم مؤثر بوده و بعد از پایین رفتن غذا مانند یک مأمور نظیف به وسیله حرکات مخصوص گوشه و کنار دهان را پاک کرده و لای دندانها را تمیز مینماید. غذایی که از این مرحله گذشته در اثر ترشحات بزاقی قسمتی از فعل و انفعالات لازمه روی آن انجام میگیرد. برای این غذایی که از این مرحله گذشته و به صورت گلوله لغزندهای بدون مانع وارد دستگاه گوارشی گردد و عمل مکانیکی بلع انجام گیرد باید راههای حلق کاملاً کنترل و مسدود شود و غذا به راهی که منتهی به معده است هدایت گردد. این راهها عبارتند از مجرای تنفس یا نای (قسمت جلو گردن و حلق) و مجرای بینی و مجرای گوش. مأمورینی که برای نگهبانی این مجاری تعیین شدهاند به اندازهای وظیفهشناس و حساسند که در شبانهروز از این وظیفه غفلت نکرده و مانند سربازان آماده به خدمت تحت فرماندهی واحدی با هماهنگی و نظم شگرف شروع به کار میکنند یعنی: «اپی گلوت» دریچه غضروفی مدخل حنجره و مجرای ششها یعنی نای را گرفته. زبان کوچک به طور افقی جلو مجرای بینی آویزان شده و بالاخره عضلات و ماهیچههای مخصوصی مجرای بینی را کاملاً مسدود میکنند. در این موقع نوک زبان به سقف دهان تکیه کرده لقمه غذا را به عقب رانده و حنجره بالا آمده و به وسیله انقباض ماهیچههای حلق که یک نوع عمل مکانیکی و انعکاسی میباشد غذا به سرعت از حلق عبور کرده و وارد مری (که راه مفتوح است) شده و به این وسیله عمل بلع انجام میگیرد. اگر کوچکترین راهی به یکی از مجاری بینی و گوش و مخصوصاً مجرای ششها باز باشد ایجاد زحماتی کرده و حتی ممکن است در اثر ورود یک تکه غذا به مجرای ششها منجر به مرگ انسانی شود و لذا مأمورین در شب و روز کاملاً بیدار و آماده به خدمت بوده که مبادا قطره آبی و یا لقمه غذایی وارد این مجاری ممنوعه شود.
۲ــ لوله مری پس از دریافت غذا در اثر حرکات مخصوص ماهیچههای دیواره آن لقمه را به معده تحویل میدهد. معده شروع به فعالیت کرده و عمل مکانیکی خویش را آغاز مینماید. معده باید همهطور غذا (زودهضم و دیرهضم) را هضم و طبخ کرده و به صورت مایع رقیق و قابل جذب درآورد. معده با حرکات مخصوص شبیه به حرکت کرم که از فمالمعده شروع شده و به بابالمعده پایان میپذیرد غذا را به این طرف و آن طرف رانده و در نتیجه اجزاء آن به کلی درهم آمیخته و به صورت رقیقتری درمیآید. غدد معده (در حدود ۶ تا ۷ میلیون بوده و در هر سانتیمترمربع از جدار معده تعداد ۱۲۰۰ عدد آنها مفروش است و هر کدام برای خود سازمان مخصوصی داشته که زیر میکروسکوپ میشود آنها را تشریح کرد) که در هضم غذا با معده همکاری کاملی دارند با ترشح مواد لازمه اعمال انجام شده را تکمیل و خلاصه غذا با مواد مزبور و شیره معده مخلوط گشته و یک سلسله فعل و انفعالات شیمیایی در معده روی آن انجام میگیرد. بدینوسیله غذا با تغییریافتن صورت حالتی هضم شده به خود گرفته به شکل مایع رقیقی به نام کیموس معدی درمیآید.
۳ــ در مدتی که معده مشغول هضم غذا است «بابالمعده» بسته است. بابالمعده مانند مرزبان معده و رودهها است. وقتی که غذا به اندازه کافی هضم شد بابالمعده به دفعات متعدد و متوالی باز میشود و در هر دفعه مقداری از «کیموس معده» را وارد اولین قسمت رودهها (اثنیعشر) مینماید. اینقدر این عمل را هر نیمساعت یکبار تکرار میکند تا اینکه معده کاملاً خالی گردد. اینجا است که غدههای مهم بدن دست اندر کار شده و مواد غذایی را که وارد اثنیعشر شدهاند برای جذب آمادهتر مینمایند. «لوز المعده» (پانکراس) شیره مخصوصی ترشح نموده و از مجرای مخصوصی به اثنیعشر میریزد و کبد که از بزرگترین غدد بدن است مایعی به نام صفرا تولید کرده که در کیسه مخصوصی جمع میشود و به توسط مجرای دقیقی وارد اثنیعشر میگردد به این ترتیب که صفرا ابتداء در مجرای شیره پانکراس وارد شده و با آن مخلوط شده و یکجا به اثنیعشر وارد میشوند. غدد رودهای هم شروع به فعالیت نموده و عمل همکاران خود را به وسیله ترشح شیره رودهای تکمیل مینمایند. و در نتیجه غذا در روده کاملاً هضم شده و به صورت مایع قابل جذبی که کیموس رودهای نامیده میشود در میآید. کیموس رودهای که در طول روده باریک در حرکت است از جدار روده عبور نموده و وارد خون میشود و این عمل، جذب نامیده میشود. در جدار درونی روده تعداد بیشماری از برآمدگیهای مخصوصی به نام «پرزها» (خملها) وجود دارد که مواد غذایی را از کیموس رودهای جذب کرده و تحویل رگهای بسیار نازکی به نام رگهای موئین داده و آنها مواد دریافتشده را به شبکههای خون هدایت مینمایند. در هر سانتیمتر مربع از دیوارههای داخلی روده تعداد ۲۵۰۰ خمل وجود دارد که هریک دارای دستگاه جداگانهای میباشد. البته باید دانست که عمل جذب آنها یک عمل مطلق ساده نبوده و همه محتویات روده را جذب نمیکنند بلکه این عمل به صورت انتخابی انجام میشود به این معنی که تنها آن قسمت موادی که به درد خون و بدن میخورد و با هدف دستگاه گوارش موافقت دارد جذب میکنند. بدینترتیب غذا جزء بدن میشود.
۴ــ مقداری از کیموس رودهای باقی میماند زیرا همه آن قابل جذب نبوده (که یا هضم نشده و یا قابل هضم نمیباشد) و به وسیله دریچه مخصوصی وارد روده بزرگ گشته و این دریچه از مراجعت مواد نامبرده جلوگیری میکند. روده بزرگ مواد دفعی را که حداکثر در حدود ۱۹ ساعت تا ۲۴ ساعت نگهداری کرده؛ ضمن اینکه ممکن است مقداری از مواد قابل جذب مخصوصاً آب را که در محتویات آن وجود داشته در طول اقامت مواد مزبور جذب کند؛ با ترشحات مخصوصی امر دفع را آسان کرده و مواد دفعی را آماده برای بیرون راندن مینماید.
نکته جالب:
غذاهایی که ما میخوریم معمولاً از یک عده مواد سادهای ترکیب یافته که آنها را غذای ساده حقیقی نامیده و به ششدسته تقسیم میشوند: آب، املاح معدنی، پروتیدها، گلوسیدها، لیپیدها و ویتامینها که در علم غذاشناسی درباره خواص و آثار هریک از اینها بحث جداگانهای کردهاند. ما وقتی که خواص و آثار هریک از اینها را با نیازمندیها و سلولهای دستگاههای بدن مقایسه مینماییم متوجه هماهنگی شگرفی شده که حاکی از یک هدف واحد در آفرینش آنها و نقشه واحدی که این دو را به هم پیوند داده است میشویم. نکته جالبتر اینکه بیشتر غذاها خاصیت دارویی داشته که وجود نقشه و هدف و در نتیجه عقل و فکر و علم و توانایی خالق آنها را روشنتر مینماید پس نتیجه میگیریم که: اینهمه آثار شگرف و هماهنگی و نظم بینظیری که در این دستگاه «گوارش» دیده میشود مانند اینکه دیگ معده در هنگام خالی بودن به اندازه یک مشت بسته بیش نیست ولی میتواند بیش از پنجلیتر آب و هر نوع غذا را در خود بپذیرد و با فعالیت دائمی و همکاری یاران خود آنها را درهم و برهم کرده و هضم نماید، ۶ و یا ۷ میلیون غدد معده که هریک دستگاه جداگانه و شگفتانگیزی دارند، عمل انتخاباتی خملها که هرگز در مأموریت خود راه خطا نرفته و خلاف نظم و قانون نمیکنند. و بالاخره کارگاهها و اعضاء مختلف این دستگاه که مثل چرخها و پیچ و مهرههای یک ساعت بلکه دقیقتر و حیرتانگیزتر از ساعت (زیرا چرخها و اعضاء این دستگاه جاندار و از مواد لطیف و بسیار دقیق تشکیل یافته است) و کار و فعالیت خستگیناپذیر آنها که شب و روز در خواب و بیداری و … در حال آماده باش بوده و حاضر به خدمت میباشند. و همکاری بینظیری که هرکدام کار دیگری را تسهیل و تکمیل نموده و همه با یکدیگر به سوی یک هدف معینی گام برمیدارند، این اسرار و نظام شگفتانگیز و هماهنگی بیمانند آیا ممکن است از علل فاقد شعور و طبیعت کر و کور و قوانین بیهدف و فاقد ادراک و طبق یک سلسله پیشآمدهای کاملاً تصادفی و پیشبینی نشده پدید آمده باشد؟ و یا اینکه این نظام و نکات جالب ما را به یک خالق بزرگ و عقل و علم بیپایان و قدرت و عظمت نامتناهی راهنمایی میکند؟ اگرچه بعضیها بخواهند از این اعمال منظم و هماهنگ تغافل کنند و درباره اهمیت این اعمال حیاتی و به وجود آورنده آن فکر نکنند ولی در عین حال عقل سالم و وجدان بیدار به عظمت آفریننده آنها آشنا میشود.
دستگاه گردش خون:
یک کشور دهمیلیون میلیاردی گرسنه.
ما در بحثهای گذشته که راجع به آثار حیات نمودیم (تولید مثل) اشاره کردیم که تعداد سلولهای بدن انسان را میتوانیم با یک عدد تقریبی که معادل با دهمیلیون میلیارد است (۱۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰) نشان دهیم که برای شماره آنها با سرعتی عجیب (در هر ثانیه ۱۰۰۰ عدد بشمریم) ۳۰۰ هزار سال شب و روز و هفته و ماه و سال لازم است. در همانجا گفتیم که هریک از سلولها واحد زندهای بوده که دارای اعمال حیاتی از قبیل تغذیه، هضم، جذب، دفع، تحریک و تولید مثل میباشند.
دستگاه گردش خون که با نقشه و هندسه شگرفی در تمام پیچ و خمهای اعضاء کوچک و بزرگ بدن لولهکشی شده است مایعی به نام خون را به طور دائم در تمام بدن گردش داده و بدینوسیله تمامی سلولهای بدن انسان را یعنی دهمیلیون میلیارد موجود زنده را غذا و شستشو داده و جیره به آنها رسانیده و کمکهای حیاتی مینماید. لذا میتوان این دستگاه را یکی از مهمترین دستگاههای بزرگ بدن دانست. دستگاه گردش خون مواد غذایی لازم را از رودهها و هوای لازم را از ریهها دریافت داشته و ضمن عبور از کبد مقداری از مواد قندی لازم را نیز از آنجا گرفته آنگاه با نظم و دقت حیرتآوری دهمیلیون میلیارد سلول بدن را کامیاب میسازد. جالب اینکه این دستگاه شگرف این وظیفه سنگین را در هر دقیقه دوبار انجام داده یعنی در هر دقیقه دوبار به هرکدام از این دهمیلیون میلیارد سلول بدن سرکشی کرده و به آنها که جیرهخواران زودرنج و کمطاقت بوده و همیشه چشم به راه مراحم او هستند مواد غذایی و حیاتی لازم را رسانیده و مواد دفعی را از آنها دریافت میکند.
این دستگاه علاوه بر این وظیفه سنگین بهداشتی، رساندن مواد حیاتی از انواع مواد غذایی و آب و هوا برای تمام کارگاههای بزرگ و کوچک بدن را عهدهدار بوده و مانند یک سازمان پخش ارزاق در این کشور گرسنه انجام وظیفه مینماید. دستگاه گردش خون جیره غذایی سلولها و کارگاهها را به وسیله لولههایی که در سرتاسر کشور تن پخش شده و بعضی به اندازهای ظریف و باریک است که از مو هم باریکتر میباشد (گرچه مویرگ نامیده شدهاند) و به توسط مأمورین فعالی که در اختیار دارد به همه رسانیده و این مأموریت سنگین را در پیچ و خمهای تاریک تن و لابهلای طبقات ظریف و حساس مغز و پردههای بسیار نازک چشم و … به خوبی انجام میدهد. اینک نظم طبیعی و هماهنگی موزون و دقت شگفتآور این دستگاه شرح داده میشود: دستگاه گردش خون دارای سهقسمت قابل توجه است که عبارتند از:
۱ــ خون از مواد مختلف و عناصر گوناگون فلز و شبه فلز ترکیب شده که همواره به طور ثابت آن ترکیب محفوظ است نمک، آب، فسفات، سدیم، پتاسیم، کلسیم، آهن، مقداری قند و چربی و گازهای مختلف را میتوان از جمله مواد خون نام برد. برای تعدیل ترکیب خون قسمتی از دستگاههای بدن همکاری نموده زیرا کم و زیاد شدن این مواد با بیماریها و ناراحتیهایی همراه است. به طور متوسط یک سیزدهم وزن بدن انسان را خون تشکیل داده و بنابراین انسانی که ۷۸ کیلوگرم وزن داشته باشد تقریبا ۶ لیتر خون دارد و کسی که ۶۵ کیلوگرم وزن او است در حدود ۵ لیتر خون دارا میباشد. در خون سهدسته موجودات زنده به نام «گلبولهای قرمز» و «گلبولهای سفید» و «پلاکت» وجود دارد که قسمت مهمی از خون را تشکیل میدهند. این موجودات به تعداد زیادی در یک مایع زرد رنگی به نام «پلاسما» شناورند و کثرت گلبولهای قرمز است که رنگ آن را همیشه سرخ نشان میدهد. هر گلبول قرمز مانند یک دانه عدسی است که به ضخامت ۲ میکرون و به قطر ۷ میکرون بوده و در هر میلیمتر مکعب خون تقریباً تعداد ۵ میلیون گلبول قرمز وجود دارد([۸۷]) بنابراین در ۵ لیتر خون (که به طور متوسط خون بدن انسان است) بالغ بر ۲۵ میلیون میلیون یعنی ۲۵ هزار میلیارد میشود([۸۸]) و اگر آنها را در سطحی مفروش نمایند به اندازه ۳۰۰ متر مربع را فرا میگیرد! و کار آنها همان کار مهم خون است یعنی عمل انتقال گازهای تنفسی را انجام میدهند.
گلبولهای سفید که سربازان مسلح و همواره آماده به خدمت بوده و در موقع هجوم میکروبها با تمامی قوا از این کشور دفاع مینمایند و چه بسا ممکن است منجر به فداساختن جان خود گردند تعدادشان از تعداد گلبولهای قرمز کمتر بوده یعنی در حدود یک هفتصدم آن میباشد و لذا در هر میلیمتر مکعب از خون تقریباً ۶ تا ۸ هزار از آنها وجود داشته و به این ترتیب این ارتش مجهز در یک انسان معمولی و متوسط بیش از دهمیلیارد میباشند.([۸۹]) (شرح بیشتر را در گذشته بیان داشتهایم).
۲ـ لولههای بزرگ و کوچک که برای تقسیم عادلانه خون در بدن به کار رفته و به نام «رگها» نامیده میشود. طرز ساختمان و موقعیت آنها در گردش خون اهمیت فراوانی دارد. معمولاً سهنوع رگ در بدن دیده میشود: سرخرگها، سیاهرگها، مویرگها.
سرخرگها لولههای قابل ارتجاعی بوده و خون را از قلب گرفته و از خود عبور میدهند و از این جهت میتوانند باز و بسته شده و عمل قلب را تکمیل نموده و خون را با فشار به جلو برانند. این نوع رگها را «شریان» گویند و معمولاً در اعماق بدن وجود داشته و پس از مرگ در اثر خالی ماندن و انتقال خون آنها به سیاهرگها به صورت لولههای زردرنگی درمیآیند. سیاهرگها (وریدها) که نوع دیگر از رگها است که خون تیرهرنگ در آنها به سوی قلب جریان دارد رنگ آنها قرمز و قابلیت ارتجاع آنها کمتر است. مهمترین سیاهرگهای بدن چهار سیاهرگ گردن و دو سیاهرگ زبرین و زیرین قلب میباشد. مویرگها که در اثر نازکی و ظرافت به این اسم نامیده شدهاند به تعداد فوقالعاده زیادی در تمامی قسمتهای بدن پخش شده و عدهای از آنها به اندازهای نازک و باریکند که با چشم دیده نمیشود. قطر مویرگها معمولاً از ۶ تا ۱۲ میکرون بوده یعنی با چشم غیرمسلح دیده نشده و باید ۱۰۰ تا ۱۵۰ عدد آنهارا به هم پیچیده تا رشتهای به قطر یک میلیمتر تشکیل یابد. نکته جالب اینکه عمل جذب و دفع سلولها به وسیله مویرگها انجام میگیرد به اینطور که مواد غذایی و حیاتی از دیواره مویرگها به خارج نفوذ کرده و مواد دفعی و سمی نیز به داخل آنها نفوذ مییابد.
۳ــ مرکز دستگاه گردش خون قلب است که تقریباً گلابی شکل بوده و حجم آن در هرکس به اندازه یک مشت بسته او میباشد. و چون اندام حساسی است و دارای اهمیت فوقالعادهای بوده در جای محفوظی از بدن واقع شده است به این ترتیب که میان دو دیواره محکم استخوانهای پشت و قفسه سینه بین دو شش در طرف چپ بدن قرار گرفته و به توسط سرخرگها و سیاهرگهای بزرگ از بالا آویزان است. ساختمان این عضو پیچیده و بسیار دقیق بوده و تشریح کامل آن از حوصله کتاب بیرون است و لذا فقط به قسمتهایی از آن اشاره میشود:
قلب کلیةً دارای چهار حفره است. دوتای آن در قسمت بالا و دو حفره در قسمت پایین قرار دارد حفرههای بالا به نام «دهلیز» و تحتانی به نام «بطن» نامیده میشود. این حفرهها به طرز عجیبی با هم ارتباط دارند. به این ترتیب که دهلیز فوقانی سمت راست به وسیله دریچه سهلختی با بطن راست ارتباط داشته و البته دیوارهها و گنجایش حفرهها با هم تفاوت داشته بطنها هم ضخیمتر و هم بزرگترند خصوصاً بطن چپ که با دیواره ضخیم و ظرفیت بیشتر نقش اصلی دستگاه گردش خون را ایفا میکند. دو بطن و دو دهلیز به وسیله دیوارهای از هم جدا شده و یک بطن و یک دهلیز در یک طرف و یک بطن و یک دهلیز دیگر در طرف دیگر قرار دارند. پس قلب به دو بخش راست و چپ تقسیم شده و اعمال این دو بخش هم کاملاً از هم جدا میباشند. نکته جالب شگفتانگیز قلب این است که هنگامی که طفل هنوز در رحم است دو حفره تحتانی قلب او یعنی بطنها به وسیله سوراخی به هم راه داشته و جریان خون در بدن او بر خلاف گردش خون در بدن انسان کامل است اما همین که متولد شد و اولین استنشاق را از هوای خارج به عمل آورد فوراً سوراخ مزبور گرفته شده و جریان خون وی طبیعی میگردد. البته رابطه علت (استنشاق) و معلولی (بسته شدن آن دریچه) این موضوع به صورت اسرارآمیزی است ولی هدف آن روشن است. زیرا جدایی و استقلال بطنها برای این است که خون کثیف را به طرف ریه رانده و دیگری خون صاف و تمیز را به طرف تمام سلولهای بدن برای تغذیه بفرستد. این اختلاف موقعی است که دستگاه تنفس بدن به کار افتاده باشد ولی قبل از آن کودک از خون تصفیه شده رحم مادر استفاده کرده و راهی برای تنفس ندارد این استقلال موضوع ندارد، پس درسی روشنتر از این برای توحید میخواهید؟
قلب چگونه کار میکند؟
کارهای اساسی قلب را میتوان به دو قسمت زیر خلاصه کرد:
۱ــ پس از آنکه خون پاکیزه و تصفیه شده در اثر حرکتهای مخصوص حفرههای فوقانی به وسیله سیاهرگهای شش وارد دهلیز چپ که در واقع میتوان آن را تحویلدار قلب دانست میشود؛ دهلیز چپ به توسط انقباض و جمع شدن (با باز شدن دریچه) خون محتوی خود را مستقیماً به بطن چپ (حفره پایین) خالی کرده و بطن چپ نیز که به منزله «وکیل خرج» قلب است در اثر جمع شدن و انقباض شدید خون را به وسیله لوله بزرگی به نام «سرخرگ آئورت» با فشار تمام به داخل شریانها و مویرگهای بدن میفرستد و بدینوسیله خون در لولههای پر پیچ و خم و ریز بدن به راه افتاده و عادلانه در تمام قسمتهای بدن تقسیم میشود. این مأموریت پر زحمت و سنگین بطن چپ و انقباض با فشار زیاد که سیل خون را به تمام نقاط بدن براند ایجاب میکند که ساختمان آن نیز از جهت استحکام و ظرفیت متناسب با این وضع باشد. به این معنی که دیوارههایش باید محکم باشد تا هنگام انقباض فشار بیشتری را بتواند تحمل کند و حجمش هم بیشتر بوده تا در هر مرتبه مقدار زیادی خون در رگها به جریان افتد.
۲ــ خون حامل مواد غذایی و حیاتی که با سرعت و نشاط سیلآسا در بدن منتشر گردیده و به تمام سلولها مواد زندگی رسانیده بار دیگر به طرف قلب روانه شده به وسیله دو مجرای مخصوصی به نام «سیاهرگ زبرین» و «زیرین» وارد دهلیز راست میگردد. در این بازگشت خون شفافیت خویش را از دست داده علاوه بر اینکه مواد غذایی همراه ندارد حامل مواد سمی که از سلولها باز گرفته است میباشد و لذا تیرهرنگ بوده و خلاصه سرعت آن در سیاهرگها نصف سرعت آن در سرخرگها است.
از عواملی که خون را در سیاهرگها به جریان انداخته و آن را به قلب میرساند میتوان عوامل زیر را یادآور شد: «انقباض بطن چپ» و «فشار مخصوص قفسه سینه» و «فشار ناحیه شکم در هنگام دم زدن» و «فشار واکنش قلب» و «ضربان سرخرگها» و «جاذبه زمین». لکن عمده اینها همان انقباض بطن چپ است.
دهلیز راست با یک انقباض، خون کثیف را به بطن راست رانده و سپس به وسیله انقباض دیوارههای بطن راست خون به طرف ریهها رانده میشود و بعد پس از عبور از سرخرگ ششی در مویرگهای بیشمار ریهها پخش شده و در آنجا تصفیه گشته با نشاط تازه و رنگی باز به دهلیز چپ قلب باز میگردد و مشغول فعالیت حیاتی خود میشود. لذا خون دو گردش دارد یکی بزرگ و طولانی که از بطن چپ آغاز و در تمام بدن انجام گرفته و در بطن راست پایان مییابد و یکی گردش کوچک که از بطن راست شروع و پس از تصفیه در ششها در دهلیز چپ خاتمه میپذیرد. قلب مانند دو دستگاه تلمبه خودکار به توسط ضربانات متوالی این دو گردش خون را اداره مینماید. خوب دقت کنید این هماهنگی متعاقب چگونه منظم انجام میگیرد:
اول دهلیزها با یک حرکت و انقباض مشترک جمع شده و محتویات خود را در یک آن به بطنها میریزند. بطنها هم با یک حرکت مشترک خونهای محتوی را به داخل سرخرگها میرانند. پس خون تیره بطن راست به داخل سرخرگ ششی و خون روشن و حامل مواد حیاتی به داخل سرخرگ آئورت رانده میشود. در این موقع ماهیچههای دهلیزها و بطنها که منقبض شده بوده رها شده و یک انبساط موقتی در قلب برقرار و در نتیجه این واکنش خون کثیف وارد دهلیز راست و خون روشن و تصفیه شده داخل دهلیز چپ میگردد پس از این دو مرحله باز دهلیزها شروع به فعالیت کرده و پشت سر آن بطنها منقبض شده و بار دیگر آرامش و انبساطی در قلب ایجاد گشته و سپس ضربان سوم آغاز میگردد. و همینطور …
در سابق گفتیم انقباض بطنها (حفرههای پایین) و طرز ساختمان باعث میشود که جمعشدن آنها شدیدتر و نسبتاً طولانیتر بوده و لذا دهلیزها (حفرههای فوقانی) استراحت بیشتری دارند.
ضربان قلب همان انبساط حفرههای آن است که در هر دقیقه به تعداد زیادی حاصل میگردد. ضربان قلب در اشخاص در سنین مختلف متفاوت است. و مطالعه دقیقی روی ضربان قلب به توسط ابزاری به نام «کاردیوگراف» انجام گرفته مثلاً در طفل یکساله به طور متوسط در هر دقیقه ۱۳۰ بار و در سهساله هر دقیقه به طور متوسط ۱۰۰ بار و در دهساله در هر دقیقه به طور متوسط ۹۰ بار و از دهسالگی تا ۵۰ سالگی هر دقیقه به طور متوسط ۷۰ بار میباشد. و همینطور با زیادشدن سن تعداد ضربانات رو به افزایش نهاده و به حدود ۸۰ بار در دقیقه میرسد. آشنایی با این اختلاف ضربان قلب در سنین مختلف و قوس صعودی و نزولی آن از آغاز تا پایان عمر درسی دیگر از توحید بوده و حکمت خالق آن را به ما نشان میدهد! زیرا این اختلاف مولود میزان نیازمندی غذایی و حیاتی انسان بوده یعنی هر اندازه احتیاجات غذایی و حیاتی سلولهای بدن بیشتر باشد به همان اندازه دوران خون سریعتر و ضربانات قلب بیشتر است تا بدینوسیله گردش خون سریعتر انجام گرفته و نیازمندیهای سلولها را زودتر رسیدگی نماید لذا در سنین کودکی که سلولهای بدن ضعیفتر و لطیفتر و به همین نسبت مقاومتشان در برابر گرسنگی و تشنگی کمتر است گردش خون سریعتر و در سنین جوانی ملایمتر و باز هنگام پیری سریعتر میشود. همچنین هنگام فعالیت سلولها به واسطه ورزش و مانند آن جریان خون سریعتر میگردد؛ زیرا انرژی بیشتری را نیازمند بوده و لذا ضربانات قلب رو به افزایش میگذارد و خواهد آمد که دستگاه تنفسی هم با دستگاه گردش خون همکاری کرده و عمل تصفیه نیز سریعتر انجام میگیرد. این مطلب در هنگام کارهای سنگین کاملاً محسوس میباشد. و همچنین تعداد ضربانات قلب در حیوانات مختلف تفاوت داشته و سر آن مقدار مقاومت و اندازه نیازمندیهای غذایی سلولهای بدن حیوانات میباشد.
درست دقت کنید این قلب که به اندازه یک مشت بسته انسان و دارای وزنی برابر ۵۰ تا ۳۰۰ گرم میباشد مانند پمپی با قدرت فوقالعاده عجیبی در شبانهروز هر لحظه مشغول فعالیت بوده و آنی از این کار خستهکننده باز نمیایستد. این موتور با هماهنگی و صدای موزونی که از نزدیک سینه شنیده میشود با ضرباتی پشت سر هم در شبانهروز بیش از دههزار مرتبه باز و بسته شده و لذا در مدت سیسال بیشتر از یکمیلیارد (۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰) بار این عمل تکرار میگردد یعنی یکدور گردش کامل خون در بدن در ظرف نیمدقیقه با ۳۰ مرتبه ضربان قلب صورت گرفته و در هر دقیقه دو مرتبه خون بدن از قلب عبور میکند. اگر مقدار خون بدن را ۵ لیتر حساب کنیم در هر دقیقه ۱۰ لیتر و در هر شبانهروزی بیش از ۱۴ هزار لیتر از قلب گذشته که در عرض سیسال متجاوز از ۵۰ میلیون لیتر یعنی بیش از ۵۰۰۰ تن خون میشود.
روشنتر: مقدار خونی که در ظرف یک شبانهروز قلب شما بیرون میدهد به اندازهای است که میتواند یک تانکر نفتکش را پر کند. با در نظر گرفتن گوشتی بودن قلب این قدرت حیرتآور و فعالیت طاقتفرسا که حتی آهن و پولاد و سنگ هم تاب تحمل انجام چنین وظیفهای را ندارند جداً شگفتانگیز است. جالبتر اینکه حرکات قلب و ضربان آن به طور خودکار بوده یعنی بدون رابطه با مراکز عصبی میتواند مدتی به ضربان خود ادامه دهد. و از این جهت است که اگر قلب حیوانی را از سینه او خارج نماییم تا مدتی ضربان داشته و اگر در مایعی شبیه به ترکیب خون وارد شود بر ضربانات آن تا مدت بیشتری افزوده میشود. پس عوامل حرکت و دستگاه ضربان در خود ساختمان قلب به کار رفته و در عین حال رابطه با بدن، حرکات آن مربوط به خود میباشد و اسباب خارجی فقط در تنظیم حرکات آن مدخلیت دارند. باید دانست که دانشمندان علوم طبیعی درباره حرکت خودکاری قلب دو نظریه دارند. ۱ـ نظریه موسوم به نظریه «میوژن» که طبق این نظریه عواملی در قلب وجود دارد که میتواند مستقیماً به طور منظم انقباض تولید نماید. ۲ــ نظریه معروف به نظریه «نوروژن» است که بنابر آن انقباض قلب معلول تحریکات حاصله از سلولهای عصبی میباشد که در قلب وجود دارد. نکته عجیب دیگر اینکه تنظیم حرکات قلبی به وسیله اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک صورت گرفته که اولی تندکننده و دومی کندکننده حرکات قلب میباشد.
حالا خواننده عزیز درست در دستگاه لولهکشی کشور تن (رگها) و در مایع حامل مواد غذایی و حیاتی دهمیلیون میلیارد سلول (خون) و طرز کار تلمبه خودکار (قلب) دقت کنید و نظم عجیب و هماهنگی کامل آن را در نظر بگیرید ببینید آیا عقل و وجدان شما به شما اجازه میدهد که این همه مظاهر نظم طبیعی و هماهنگی موزون را معلول تصادف کور و کر و اتفاق فاقد شعور بدانید؟! و یا آنکه از مشاهده این نظام شگفتانگیز و این ریزهکاریها و اندازهگیریهای دقیق که بزرگترین نشانه برای وجود آفرینندهای توانا و خالقی دانا و صانعی حکیم میباشد متوجه میشوید که خالق و سازنده آنها دارای عقل و شعور و قدرتی بیپایان و عظمتی نامتناهی است؟ اگر لولهکشی یک شهر را در نظر بگیرید که به تمام کوچهها و خانهها لولههای فرعی کشیده شده آیا عقل شما اجازه میدهد که این طور فکر کنید که دست تصادف و علل فاقد شعور طبیعی بدون هیچ هدفی چنین دستگاهی را به وجود آورده است؟ یا اینکه یقین میکنید که لولهکشی مزبور زیر نظر کارشناسان فنی و مهندسین و کارگران طبق نقشه و روی یک هدف معین و مشخصی به وجود آمده و علاوه هر یک از مصالح آن مانند آهنآلات و وسائل دیگر آن هرکدام به نوبه خود در کارخانههای متعددی که همه معلول فکر و عقل انسان است درست شده است؟ در صورتی که لولهکشی کشور تن در اثر ظرافت و لطافت و نیروی شگرفی که در هر دقیقه دو مرتبه تعداد دهمیلیون میلیارد سلول را رسیدگی کرده به مراتب از لولهکشی یک شهر حیرتآورتر و شگفتانگیزتر است. آیا هیچ عاقلی میتواند حکم به تصادف و به کار نرفتن عقل و فکر در آن بکند؟
دستگاه تنفس:
ما در مظاهر حیات و آثار زندگی مقداری درباره این دستگاه و اهمیت آن بحث نمودیم. و چون زمینه بحث اینجا (مطالعه نظم و هماهنگی در وجود انسان) با آنجا (مطالعه آثار حیات) فرق دارد طرز بحث هم متفاوت میشود و لذا کسی اعتراض نکند که تکرار شده و این بحث همان بحث است درست است که موضوع در هر دوجا یکی است (دستگاه تنفس) اما چون هدف در مطالعه این قسمت آشنایی با نکات توحیدی و اسرار آفرینش و مطالعه نظم عجیب و هماهنگی شگرف آن است از این جهت اشکالی متوجه ما نمیگردد.
احتیاج شدید سلولهای بدن انسان به اکسیژن به اندازهای است که اگر به مقدار ۵ دقیقه از این ماده حیاتی محروم بماند مساوی با مرگ او خواهد بود و چون خونی که حامل این ماده است پس از یک دور گشتن در همهجای بدن فاقد اکسیژن گشته و در مقابل مسمومیت پیدا نموده و حامل گاز دیاکسیدکربن میباشد نیازمند به تصفیه است؛ دستگاه تنفس در بدن عهدهدار تصفیه خون و دفع گاز سمی از خون بوده و لذا میتوان آن را پالایشگاه تن نامید. عامل اصلی این تصفیه عضوی است که معروف به جگر سفید یا شش یا ریه میباشد. وزن آن به طور متوسط در مردان ۱۲۰۰ گرم و در زنان ۹۰۰ گرم است([۹۰]) ششها که به صورت دو توده ارتجاعی اسفنجی شکل دیده میشود و در پشت قفسه سینه در دو طرف جای دارند دارای تعداد زیادی از حفرههای بسیار کوچک بوده که به نام کیسههای هوایی نامیده میشوند. این کیسهها سبب زیادی گنجایش ششها شده به طوری که همین توده کوچک وسعتی برابر با ۲۰۰ متر مربع دارد. به این معنی که اگر دیوارههای حفرهها را باز کرده و در یک سطح واحد مفروش شوند زمینی را که میپوشانند به طول ۲۰ متر و عرض ۱۰ متر میشود ششها در حال عادی به طور متوسط ۵/۴ لیتر گنجایش داشته و در افراد مختلف تفاوت میکند. ممکن است در بعضی کمتر و در بعضی بیشتر از آن مقدار بوده و همین تفاوت موجب اختلاف بسیاری از حالات روحی و جسمی میگردد. گنجایش ششها را به وسیله دستگاه مخصوصی به نام «اسپیرومتر» اندازهگیری مینمایند. در دیواره ششها مویرگهای زیادی وجود دارد که همه از دو سرخرگ ششی که خون تیره را از قلب به ششها میآورند منشعب گشته این مویرگها که در کیسههای هوایی ششها پهن شده دائماً با آنها در تماس بوده و هنگامی که در اثر تنفس هوا وارد کیسههای مزبور میگردد مبادله میان خون و هوا صورت میگیرد. یعنی مواد حیاتی هوا از جدار کیسههای هوائی نفوذ کرده و از دیواره نازک مویرگها نیز گذشته وارد خون میشود و سموم خون هم تحویل حفرهها داده شده و به وسیله «بازدم» از راه حلق و بینی به خارج فرستاده میشود. و به این ترتیب در هر دم و بازدم مقداری خون تصفیه شده و از مویرگها کمکم به هم پیوسته و جمع میشود و سپس به وسیله چهار سیاهرگ ششی به قلب (دهلیز چپ) باز میگردد.
هنگامی که هوا از راه بینی و دهان به ششها هدایت شده (دم) کیسههای هوایی پر شده و حجم ششها افزوده میگردد و پس از مبادله و عمل تصفیه ششها به حالت عادی برگشته و حفرهها خالی شده و هوای مسموم به خارج رانده میگردد (بازدم). حرکت ریهها (همان باز و بستهشدن) مانند حرکت قلب حرکتی خودکار و دائمی است یعنی در تمام مدت عمر انجام میگیرد و شب و روز خواب و بیدار برایش یکسان است با این فرق که انسان میتواند حرکت آن را به اختیار خود کنترل نموده ولی حرکت قلب به کلی از کنترل ما خارج است.
درسهای خداشناسی:
ما در مطالعه دستگاه تنفسی بدن به نکات جالب توحیدی و دقائق عجیب آفرینش برخورد میکنیم که آشنایی با آنها بر شناخت ما نسبت به پروردگار بزرگ افزوده شده و آشنایی ما با قدرت بیپایان و عظمت نامتناهی او تکمیل میگردد. البته این نکات دقیق و این نظامهای شگفتانگیز بسیار هستند ولی ما به چند مورد آن اجمالاً اشاره مینماییم:
۱ــ همانطوری که احتیاجات بدنی حیوانات نسبت به مواد غذایی متفاوت است احتیاجات بدنی آنها هم نسبت به ماده حیاتی اکسیژن نیز مختلف میباشد ورودی میزان به مقدار احتیاجات سلولهای بدن، تنفس و تعداد حرکات ششها متفاوت میگردد. هر اندازه احتیاج سلولهای بدن حیوانی به این ماده حیاتی بیشتر باشد تنفس او سریعتر و مقدار حرکات ششها هم افزایش مییابد. این موقعشناسی ریهها ما را به یکی از نمونههای روشن هماهنگی موزون و نظام دقیق آفرینش راهنمایی مینماید.
۲ــ هر اندازه ضربان قلب به منظور تأمین مواد حیاتی سلولها زیادتر شود به همان اندازه حرکات و فعالیت دستگاه تنفس سریعتر شده و برای تسریع در تصفیه خون با قلب تشریک مساعی نموده و بدینوسیله با همکاری و هماهنگی این دو دستگاه احتیاجات سلولهای بدن برآورده میشود. این معنی در هنگام ورزش، دویدن زیاد، انجام کارهای سنگین، وحشت و اضطراب و … کاملاً محسوس بوده و مسلم است که تعداد ضربانات قلب همراه با تعداد تنفس هر دو بالا میرود. زیرا سلولها در اثر فعالیت زیاد و احتراق مواد حیاتی تولید مواد سمی و انیدریدکربنیک نموده و برای اعمال حیاتی بیشتر نیازمند به اکسیژن و مواد غذائی بیشتری میباشد لذا باید مواد سمی به طور سریعی جمعآوری گردیده و خون مسموم سریعتر تصفیه شود و مواد غذائی و اکسیژن زودتر به سلولها برسد و این مشکل به توسط همکاری و هماهنگی شگفت بین این دو دستگاه حل میگردد.
۳ــ ششها یعنی عضو لطیف اسفنجی شکل دارای قدرت حیرتزایی است که در هر دقیقه به طور متوسط ۲۰ مرتبه و در هر شبانهروزی در حدود ۲۸۸۰۰ مرتبه باز و بسته میشود. در سال در حدود چهارهزار تن خون را تصفیه نموده و از خود عبور میدهد. در یک عمر متوسط ممکن است ۲۵۰ هزار تن خون در آن تصفیه گردد. این قدرت عجیب و این فعالیت طاقتفرسا چنان برای این عضو ظریف طبیعی است که هرگز اتفاق نیفتاده که ما در تنفس و فعالیت ریههای خود در حال عادی احساس خستگی نماییم.
۴ــ ممکن است در هوای مجاور انسان گرد و خاک باشد و در نتیجه هوا کثیف و غبارآلود گردد. لذا برای اینکه هوا با کثافات خود وارد ریهها نشود و تولید زحمت ننماید در مجرای طبیعی ورود هوا تجهیزاتی به کار رفته و اقدامات احتیاطی شده که چنین مشکلی پیش نیاید و آن اینکه در دو حفره بینی (مجرای طبیعی هوا) موهایی وجود دارد که در مسیر هوا شبکهای تشکیل دادهاند و هوا ضمن عبور از آنها تا اندازهای تصیفه شده و کثافات خود را از دست میدهد. یا ممکن است هوای مجاور سرد و خشک باشد اگر به همین وضع داخل ریهها گردد تولید سرماخوردگی و امراض ریوی نماید لذا لوله بینی همواره در اثر جریان اشک که از گوشه چشم دائماً وارد آن میشود به اندازه متناسبی گرم و مرطوب است که هوای تنفسی را برای ورود به ریهها آماده و متناسب میگرداند. از این جهت است که از نظر بهداشتی باید حتیالامکان از تنفس از راه دهان خودداری نموده و فقط با بینی تنفس کرد. آیا این تجهیزات حیاتی و این نظم طبیعی معلول یک نیروی غیبی و قدرتی بیپایان نیست؟!
گازها:
هوای روی زمین از اکسیژن، نیتروژن، آرگون، نئون، زنون، کریپتون و به علاوه مقداری بخار آب و معادل سهقسمت از دههزار قسمت گاز کاربونیک ترکیب یافته است.
در اثر وجود این گازهای ارزنده است که الوان قرمز و آبی و سبز و … را بر روی در و دیوار وجود مشاهده میکنیم. از پرتو وجود گاز آرگون است که اشعه نورانی الکتریسیته دنیا را روشن نموده و تمدن انسانی را به این پایه از ترقی رسانیده است ۷۸ درصد هوا از نیتروژن و ۲۱ درصد آن از اکسیژن تشکیل شده است. فشارهای محیط بر سطح زمین به اندازه نیمتن در هر اینچ مربع است. بقیه موجودی گاز اکسیژن به صورت ذخیره در قشر زمین جمع شده و هشت دهم آبهای عالم را هم همان گاز تشکیل میدهد اکسیژنی که مادةالمواد همه جانداران کره زمین است. از هیچ منبع دیگری جز هوای زمین به دست نمیآید و میتوان آن را نمونه کاملی از نظام شگرف عالم خلقت دانست.
وقتی که آتشی افروخته میگردد، چوب که خود مرکب از اکسیژن و کربن و ئیدروژن است بر اثر حرارت تجزیه شیمیایی گردیده و کربن با نهایت سرعت با اکسیژن آمیخته و تشکیل گازکربونیک (co۲) میدهد. دود عبارت از کربن خالص و ترکیب نشده است تناسب عجیبی بین اکسیژن و گازکربونیک وجود دارد تا باعث وجود حیات حیوانی و نباتی شده ولی اهمیت حیاتی گازکربونیک هنوز در نظر عده زیادی از مردم مکتوم و پنهان است. این گاز سنگین و غلیظ و نزدیک به سطح زمین قرار دارد. و تجزیه آن به اکسیژن و کربن به زحمت و اشکال انجام میگیرد.
در اثر احتراق غذا در سلولها گازکربونیک تولید شده و داخل ریهها میگردد و با تنفسهای بعدی از بدن خارج میشود. پس کلیه جانوران اکسیژن استنشاق نموده و گازکربنیک بیرون میدهند.
و طبق آزمایشهای امروز که روی هوای «بازدم» و «دم» به عمل آمده معلوم شده است که هوایی که هنگام دمزدم وارد ششها میشود بیش از ۲۰ درصد اکسیژن و مقدار کمی «انیدریدکربنیک» دارد در صورتی که موقع بازدم اکسیژن آن به ۱۶ درصد تنزل مییابد و مقدار «انیدریدکربنیک» نیز افزوده میشود و این خود دلیل روشنی است بر اینکه داخل ششها این دو نوع گاز مبادله میشود.
نباتات از همین مقدار کم گاز کربونیکی که در هوا موجود است تنفس کرده و زندگی آنها بسته به همان است. گاز ئیدروژن با آنکه تنفس نمیشود اما از جمله واجبات بوده و بدون آن آب وجود خارجی پیدا نمیکند و مسلم است که قسمت اعظم مواد وجودی نباتات و جانوران را آب تشکیل میدهد. اکسیژن و ئیدروژن و گازکربونیک و کربن چه در حالت تنهایی و چه در حال ترکیب با یکدیگر از شرایط اولیه حیات جانداران شمرده میشود و اصولاً مبنای زندگانی در روی زمین بر آنها استوار است. نیتروژن گازی است نیمهساکن یعنی سرعت جنبش و حرکت سایر گازها را ندارد. و این نکته بر اهمیت آن افزوده است. خاصیت این گاز تعدیل اکسیژن است. و آن را به نسبتی که مناسب زیست انسان و حیوان باشد تقلیل میدهد.
اگرچه سکون نیتروژن و غیرفعال بودن آن آن را بیفایده جلوه داده و اگرچه از نظر شیمیایی هم با وضعی که دارد همینطور بیفایده است ولی در عین حال ۷۸ درصد از هوای محیط را در زمین همین گاز تشکیل میدهد و مانند یک نگهبان کارآزموده حفاظت هوای محیط ما را به عهده دارد. بدون وجود این گاز تغییرات نامطلوب و سوئی در هوای ما رخ میداد لکن باید دانست که با همه این مطالب باز هم نیتروژن به درجه اکسیژن از نظر اهمیت حیاتی نخواهد رسید. دستهای از مواد شیمیایی هست که نیتروژن جزء اعظم آنها را تشکیل داده و آن را نیتروژن مخلوط میتوان نامید و این همان گازی است که نباتات مصرف میکنند و قسمتی از مواد غذایی ما را هم تشکیل میدهد. و بدون آن انسان از گرسنگی میمیرد. البته باید دانست که نیتروژن مخلوط به دو طریق داخل خاک میگردد و خاصیت کود را برای گیاه پیدا میکند و بدون وجود مقداری نیتروژن هیچ نباتی که دارای خاصیت غذایی باشد از زمین نمیروید. یکی اینکه به وسیله بعضی باکتریها در ریشه قسمتی از نباتات مثل لوبیا و عدس و امثال اینها وجود دارد و نیتروژن هوا را میخورند و آن را به صورت نیتروژن مخلوط درمیآورند و پس از خشکیدن ساقه نباتات نیتروژن آن وارد خاک میشود. طریق دیگر اینکه هر وقت برقی در آسمان میجهد مقدار کمی اکسیژن را با نیتروژن مخلوط کرده و قطرات باران آنها را به داخل زمین میرسانند. ولی این دو طریقه برای تقویت خاک کافی نبوده و لذا پس از اینکه زمینی را به مدت طولانی زراعت کردند قوت خود را از دست میدهد و کشاورزان برای رفع این مشکل زمین را به نوبت خود یا به «آیش» کشت و زرع مینمایند. شما با همین مقدار مختصر، تأثیرات عمیق نیتروژن را با همه کمی آن نسبت به کل حجم زمین در زندگانی موجودات این کره به دست آوردید که بدون آن انسان و غالب حیوانات از بین میرفتند. اخیراً چون استنباط کردهاند که ممکن است در اثر ازدیاد جمعیت بشری در روی زمین قحط و غلا پیش آمده و زندگی بشر تهدید شود دانشمندان شروع کردهاند به تحصیل نیتروژن مخلوط از هوا. و فهمیدند که میشود این کود مصنوعی آلی را به مقادیر هنگفتی از هوا به دست آورد و در نتیجه ترس نابودی بشر در اثر قحطی از بین رفت. از جمله راههای به دست آوردن نیتروژن مخلوط ایجاد طوفانهای برقی مصنوعی است. یک قوه بزرگ سیصد هزار اسبی به کار افتاده و قوس و قزح الکتریکی در فضا ایجاد نموده و بر اثر وجود آن مقدار معتنابهی نیتروژن مخلوط عاید زمین میگردد. آیا این همه ذخائر طبیعی و گرانبها که در جهان هستی به چشم میخورد و یا بعد از این بشر متوجه آنها میشود را میتوان معلول عللی فاقد ادراک و فکر و تصادف بیشعور دانست؟!
دستگاه ارتباطی (اعصاب):
پیچیدگی و لطافت این دستگاه و از طرفی وظیفه سنگین و طاقتفرسای آن نمونه بارزی از نظم طبیعی و نظام شگفتانگیز آفرینش است؛ زیرا این قسمت حساس و لطیف از بدن عهدهدار حرکت و حس که دو رکن اساسی زندگی است میباشد حتی حرکات غیرارادی دستگاههای مختلف بدن مثل معده و امثال آن وابسته به این دستگاه است به طوری که اگر لحظهای از کار بایستد انسان از حرکت و حس باز مانده و حرکت همه دستگاههای بدن متوقف میگردد. این دستگاه مجهز مخابراتی با خطوط منظم و رشتههای دقیق در تمام بدن منتشر است و کوچکترین تأثیر عوامل خارجی و داخلی در آنها منعکس شده و برقآسا به مرکز (مغز) مخابره میگردد. مطالعه درباره این دستگاه و تحقیق در آن از حوصله این کتاب خارج است ولی تا جایی که وضع عمومی این کتاب اجازه دهد از نکات عجیب آن بحث میکنیم.
۱ــ انسان برای ادامه حیات ناچار است که با جهان خارج و محیط زندگی خود ارتباط داشته تا بدینوسیله از اوضاع خارج و شرایط محیط زندگی خویش آگاه شود. سلسله اعصاب عهدهدار این وظیفه میباشد. دستگاه ارتباطی انسان از سهقسمت اصلی تشکیل یافته و آنها عبارتند از: «اعصاب»، «مغز» و «نخاع». اعصاب یا «پیها» در بدن انسان دو نوع میباشد و مجموع آن دو را سلسله اعصاب گویند.
یکی سلسله اعصابی که منشأ کلیه حرکات ارادی بدن بوده و «اعصاب مغزی و نخاعی» نامیده میشود. این نوع از اعصاب رابط بین انسان و محیط خارج میباشد. و باید دانست که عصبهای دماغی از هم جدا بوده و اعصاب دماغی مغزی که ۱۲ جفت هستند مستقیماً از مغز خارج شده به اعضاء مختلف بدن از قبیل چشم و گوش و زبان و … اتصال پیدا مینمایند و رابطه آنها را با مغز برقرار میسازند. اما اعصاب نخاعی از سهقسمت تحتانی مغز به نام «نخاع شوکی» سرچشمه گرفته و تعداد آنها ۳۱ جفت بوده و از سوراخهایی که بین مهرهها وجود دارد منشعب میگردد. کارگاههای حواس (چشم و گوش و زبان و …) که هریک دستگاه شگفتانگیزی دارند با مغز همکاری نموده و ارتباط انسان را با خارج برقرار میسازند. این سازمان اطلاعات با وسائل مختلف مجهز بوده و مأموریت خود را در کمال صمیمیت و مهارت انجام داده و اطلاعات خود را به مرکز (مغز) گزارش میدهد.
این حواس علاوه بر انجام مأموریتهای شخصی یک نوع همکاری سری و عمیق دارند زیرا در یک مورد همه با هم کار کرده و جریانات مربوطه را به مغز گزارش داده و مغز هم در آن واحد همه آنها را گرفته و دستورات لازم را صادر میکند. یعنی موقع گرفتن اخبار چشم از اطلاعات گوش هم غفلت ندارد و با استفاده از یک سیستم «تناوبی سریع» با اطلاعاتی که از سایر حواس میرسد به دقت گوش داده و حکم صادر میکند. فرامین و دستورات مراکز عصبی به توسط اعصاب دیگری به نام «اعصاب حرکتی» به اعضاء مختلف بدن انتقال یافته و اعصابی که انعکاسات عوامل را به مرکز هدایت مینمایند عصبهای مخصوصی به نام «اعصاب حسی» میباشند.
دوم سلسله اعصابی که به طور غیر ارادی تمام حرکات غیر ارادی اعضاء و دستگاههای بدن را اداره نموده و حرکات مربوط به گردش خون و تنفس و دستگاه گوارش به وسیله آنها کنترل و صورت میگیرد. این دسته از اعصاب دو قسمند: «سمپاتیک» و «پاراسمپاتیک» قسم اول کارشان تند کردن حرکات دستگاههای غیر ارادی بدن «معده و قلب و ششها و غدد و …» بوده و مانند گاز اتومبیل مأمور تشدید فعالیتهای آنها هستند. این قسم از اعصاب توسط یک سرویس عصب با دستگاه مرکز نخاع و مغز ارتباط داشته و بدین وسیله یک هماهنگی کاملی در میان اعصاب برقرار میشود. کار قسم دوم (اعصاب پاراسمپاتیک) درست نقطه مقابل اعصاب سمپاتیک بوده و تضعیف حرکات اعضاء و دستگاههای غیرارادی به عهده آنها است و حکم ترمز اتومبیل را دارند. تعادل کامل و نظم دقیق دستگاههای بدن معلول تعادل این دو قسم از اعصاب خودکار بوده که بدون توجه انسان به طور غیرارادی و خودکار این نقش مهم را ایفا میکنند و اگر این تعادل دقیق در این دو قسم اعصاب نبود بینظمی عجیبی سراسر وجود انسان را فرامیگرفت و در نتیجه تمام دستگاههای بدن از کار و فعالیت باز میماندند.
۲ــ مغز که فرمانده کل قوای بدن و مرکز و پایتخت سلسله اعصاب است در محل محفوظی یعنی جمجمه به طرز عجیبی قرار دارد. این عضو کوچک و ظریف مدیر تمام قوی و دستگاههای بدن در روابط فیما بین آنها و بالاتر از همه رابط بین بدن و جهان خارج و وسیله تفکر و فعالیتهای روحی انسان است.
این دستگاه به اندازهای دقیق و شگفتانگیز است که هنوز قسمتی از آن برای متخصصین فن پوشیده است. مغز از دو قسمت «مخ» و «مخچه» تشکیل یافته و به وسیله پیاز مغز یا «نخاع» (مغز تیره) مربوط میگردد. حجم مغز انسان به طور متوسط تقریباً ۱۵۰۰ سانتیمتر مکعب و وزن متوسط آن در حدود ۱۵۰۰ گرم میباشد. ولی در زنان و بعضی از افراد کوچکتر و سبکتر و در پارهای بزرگتر و سنگینتر است.
۳ــ عمدهترین و بزرگترین قسمت مغز «مخ» است. مخ عضو بسیار لطیفی است به وسیله ماده خاکستری رنگی به ضخامت چند میلیمتر پوشیده شده و با یک شکاف بزرگ به دو ناحیه متمایز «دو نیمکره مخ» تقسیم میگردد. و لذا شکل ظاهری آن شباهت زیادی به مغز گردو دارد. و به وسیله رشتههای مخصوصی این دو نیمکره به هم مربوط میباشند. در قسمت سطح مخ پستی و بلندیها و شیارهای عجیبی وجود دارد که آن را بسیار چینخورده نموده است. مخ مرکز هوش و اراده و شعور و حافظه بوده و بسیاری از اعمال روحی([۹۱]) از قبیل ترس و خشم و نگرانی و … با آن رابطه دارد.
در بعضی آزمایشها که روی حیوانات انجام گرفته این مطلب تأیید شده است. در آزمایشی که درباره کبوتر به عمل آمده مخ کبوتر را بیرون آوردهاند مشاهده شده که آن کبوتر زنده مانده لکن شعور خود را به کلی از دست داده و چیزی را از محیط خود درک نمینماید. اگر به هوا پروازش دهند میتواند پرواز کند ولی از موانع بیخبر و بدون توجه به در و دیوار و درخت میخورد. اگر دانه در دهانش گذارند بلع کرده و میتواند مدتی به زندگی خود ادامه دهد. ولی اگر دانه را جلو او بریزند نمیفهمد و لذا از گرسنگی و تشنگی میمیرد. زیرا لب به آب و دانه نمیزند و این برای آن است که اعصاب مربوط به حرکت دستگاه گوارشی و امثال آن خودکار بوده و بدون مراکز اداره و حس میتوانند چرخهای دستگاههای خودکار بدن را به گردش درآورد. در آزمایش دیگری مخ سگ را بیرون آورده و دیدند که این حیوان تا مدت ۱۸ ماه زنده مانده لکن حافظه و هوش و خشم و ترس و … را از دست داده و فرقی بین دوست و دشمن نمیگذارد. و از آزمایشهای مربوط به مغز انسانی به دست آمده که ضایعاتی که در مخ پیدا میشود با نقصان هوش و حافظه همراه بوده و چهبسا که منجر به جنون میگردد. و خلاصه از دست دادن این عضو حساس با از دست دادن درک و شعور مطلق همراه میباشد.
۴ــ مخ دارای مراکزی است که هر کدام آنها منطقه قسمتی از فعالیتهای ادراکی میباشد. در علوم طبیعی این منطقههای مختلف کاملاً مشخص شده که قسمتهای زیر از جمله آن مراکز به شمار میرود:
الف) مراکز حسی که در آن مراکز حرکات سر و گردن، تنه و دستها و پاها از هم متمایز میشوند.
ب) مراکز حسی که شامل منطقههای شنوایی و بینایی و چشایی و بویایی و لامسه است.
ت) مراکزی که شامل مناطق خاطرههای حواس است.
ث) مراکزی که از مناطق خاطره معانی و تکلم و کتابت تشکیل یافته است.
ج) مراکز ارتباطی که احساسات متعدده مناطق مختلفه را به هم ارتباط میدهد.
منطقه مربوط به حافظه و خاطرات را میتوان از شگفتانگیزترین آنها نام برد. در آنجا خاطرات یک عمر به صورت پروندههای منظمی بایگانی شده و انسان میتواند در ظرف چند ثانیه تأمل و مراجعه، تمام پروندههای بایگانی شده را زیر و رو کرده و حوادث گذشته را به طور کلی و یا اوضاع یک شخص را مطالعه کند. تمام دانشها و فرآوردههای علمی و تحقیقات انسان در همین قسمت ناچیز درج شده و شخص دانشمند بیشتر از چند ثانیه به تفحص و جستجو نیاز نداشته و کتاب یا مطلب مورد نظر خود را به دست آورده و غالباً به محض اراده کردن مقابل فکر وی مجسم میگردد. در بعضی از جراحیها یک قسمت از مراکز حافظه شخصی را برداشته شخص مورد آزمایش جریان چندسال از عمر خود را به کلی فراموش کرده مثل کسی که در آن سالها ابداً وجود نداشته از کارها و اوضاع و حوادث آن کاملاً بیاطلاع شده و هرچه فکر میکرده چیزی به دست نمیآورده است.
۵ــ برای تجدید نشاط سلولها، تعمیر قسمتهای فرسوده بدن، پر کردن جای خالی قوای از دست رفته و آماده کردن بدن برای فعالیتهای جدید حیاتی خواب نقش عمدهای را به عهده دارد. خواب یکی از لوازم زندگی است. حالتی است که در اثر از کار افتادن بعضی از مراکز عصبی و مغزی در انسان پدید میآید. هنگامی که انسان خوابیده است تنها یک قسمت از مراکز دماغی از فعالیت بازمانده و بقیه دستگاهها مشغول کارند لکن فعالیتهای آنها به طور محسوسی سبکتر است. و لذا در این حالت استراحت میکنند. در موقع خواب حواس پنجگانه انسان از کار افتاده ولی سایر قسمتهای بدن با هماهنگی عجیبی به کار خود ادامه میدهند. و خوابهایی که انسان میبیند با فعالیتهای سایر قسمتهای مغز و بدن بیارتباط نیست ولی از یاد نبرید که فعالیتهای روحی است که به وسیله این قسمتها انجام میشود و جریان خواب دیدن و رؤیا اصولاً دارای جنبه روحی و متافیزیکی بوده و نمیشود آن را صرفاً یک مسأله مادی دانسته و سبب آن را بیداری و فعالیت قسمتی از سلولهای مغزی فرض کرد.([۹۲])
نمونه روشن از هماهنگی:
یکی از مطالعات ارزنده و سودمندی که ما را به نمونه روشنی از نظم طبیعی و هماهنگی موزون هدایت کرده و بسیار قابل توجه خوانندگان عزیز است موضوع کنترل و موازنه و تقدیر در موجودات است. ما به طور اجمال در اینباره مطالبی را از نظر شما میگذرانیم.
۱ــ اگر موازنه و اندازهگیری در اکسیژن، این ماده حیاتی، نبود و عوض ۲۱ درصد ۵۰ درصد میبود تمام مواد سوختنی این عالم به حالت احتراق درمیآمد و اگر مثلاً ضربه برقی با درختی تصادم میکرد کافی بود که جنگلی را دچار حریق و انفجار نماید. و اگر مقدار اکسیژن موجود در هوا به ۱۰ درصد تخفیف مییافت البته حیات میتوانست در طی قرون متمادی خود را با آن تطبیق کند اما از بسیاری عناصر که امروز اساس تمدن ما را تشکیل میدهد مثل آتش اثری دیده نمیشد. اگر اکسیژن آزاد که جزء بسیار کوچک و ناچیزی از مواد متشکله زمین را تشکیل میدهد به کلی جذب گردد و یا معدوم شود آن وقت است که زندگی حیوانی از روی زمین رخت میبندد. قبلاً اشاره کردهایم که همه نباتات ساختمان اصلی وجودشان ترکیبی از آب و کربن است. حیوانات دیاکسیدکربن دفع میکنند و اکسیژن مصرف مینمایند و نباتات اکسیژن دفع میکنند. اگر اندازهگیری و این تعادل عجیب نبود یعنی حیوانات همه اکسیژنها را مصرف کرده و نباتات هم کلیه اکسید کربنها را آنوقت نسل هر دو دسته به سرعت رو به انقراض رفته و نابود میشد.
۲ـ این اندازهگیری و موازنه، در عالم حیوانات شگفتانگیزتر و بسیار حیرتزا است. مثلاً حیواناتی که قدرت تولیدمثل زیاد دارند مانند مگس و موریانه و میکروبها، یا دارای عمر کوتاهی هستند و یا عوامل نابودکننده آن از قبیل گرما و سرما و حیوانات دیگری که دشمن آنهایند زیاد است. مگس با آمدن آذرماه غالباً از بین رفته و تاب تحمل سرما را ندارد. برای میکروبها عوامل نابودکننده بسیار است آنها هم دشمنانی مانند سرما و گرما در کمین دارند. حشرات با جثه کوچک خود دارای قوه و نیرویی هستند که قدرت هیچ حیوانی به آنها نمیرسد. یک زنبور کافره ۱۵ برابر وزن خود قدرت کشش دارد. و قدرت زنبور معمولی ۲۴ برابر وزن خود است. بعضی از انواع مورچه میتواند سنگریزههایی را به وزن ۱۰ تا ۲۰ برابر وزن خود از سوراخ بیرون اندازد در صورتی که قدرت یک اسب مساوی است با بلند کردن ثلث وزن خود و قدرت انسان را وقتی با قوهسنج (دینامومتر) اندازه بگیریم مطابق است با قدرت لازم برای بلند کردن پنج ششم وزن خودش. حالا فکر کنید که اگر بنا بود اینها با این قدرت تولیدمثل و نیروی فوقالعاده عمری طولانی کرده و در میدان زندگی آزادانه فعالیت کنند قطعاً سالیان درازی بود که زندگی انسان و بسیاری از حیوانات را به پایان رسانده بودند. اگر موریانه بنا نبود در شرایط مخصوص (هوای گرم) رشد و نمو کند و در مناطق معتدل و سردسیر هم نمو میکرد و اگر دشمن خونخواری مثل مورچه در کمین نداشت با قدرت عجیب در تولید مثل و نیروی شگرف در تخریب خود امروز روی سطح زمین را فقط ساختمانهای موریانه گرفته بود. اگر درندگان میتوانستند تولید مثل فراوانی بکنند زندگی انسان و بیشتر حیوانات با خطر بزرگی روبهرو میشد.
۳ــ کرسی موریس در کتاب راز آفرینش انسان فصل دوازدهم صفحه ۱۳۱ مینویسد: «چقدر شگفتآور است طریقه کنترل و موازنه در این عالم! در نتیجه همین موازنه، طبیعت مانع آن شده است که حیوانات هر قدر هم بزرگ یا درنده و سبع باشند بتوانند بر دنیا تسلط یابند. فقط انسان این موازنه طبیعت را به هم میزند. و نباتات و حیوانات را از محلی به محلی دیگر منتقل مینماید. و اتفاقاً به فوریت هم جریمه این شوخچشمی خود را میدهد. زیرا آفات نباتی و امراض حیوانی خسارت جبرانناپذیر به او میزنند». بعد از ذکر مثالی سخن خود را ادامه داده میگوید: «چه شده است که پشه مالاریا سطح جهان را فرا نگرفته است باعث انهدام نسل انسانی نشده است در حالی که پشه حتی در نواحی قطبی نیز فراوان است؟ یا چه شده است که پشه تب زرد که در موقعی که تا نزدیکیهای نیویورک آمده بود دنیا را ویران نکرد؟ یا چه شده است که مگس خوابآور طوری آفریده شده که جز در مناطق گرمسیر استوایی نمیتواند زیست نماید و به این جهت نسل آدمی را از روی زمین برنداشته است؟ کافی است به یاد آوریم که در طول زمان با چه آفات و امراضی دست به گریبان بودهایم و چگونه تا دیروز وسیله مدافعه در مقابل آنها نداشته از هیچیک از اصول بهداشت نیز اطلاعی نداشتهایم آنوقت متوجه میشویم که وجود ما به چه طرز حیرتآوری محفوظ و مصون مانده است». و باز مثالی ذکر کرده و سپس میگوید: « انسان با همه ضعف و ناتوانی و با وجود احتیاج مبرمی که به وسایل دفاعی و حفاظتی داشته است در طول زمان باقی مانده است. حشرات مانند انسان دارای ریه نیستند و از مجرای لولههایی که در بدن آنها تعبیه شده تنفس میکنند و وقتی حشرهای رشد میکند و بزرگ میشود لولههای او به همان تناسب بزرگ نمیشود و بالنتیجه هیچ حشرهای نمیتواند از چند سانتیمتر بزرگتر شود و بالهای خیلی بزرگ درآورد. به عبارت دیگری بر اثر کیفیت ساختمان وجود حشرات و طریقه تنفس آنها هرگز هیچ حشره خیلی بزرگ به وجود نمیآید و همین کنترل و تعادل مانع از آن میشود که حشرات بر سطح زمین مسلط و مستولی شوند. اگر جز به خاطر این کنترل جسمانی بود انسان نمیتوانست در دنیا زیست کند زیرا چطور ممکن بود انسان اولیه بدون دفاع در مقابل پشهای به بزرگی شیر یا عنکبوتی به اندازه پلنگ تاب مقاومت بیاورد. در زندگی حیوان و حتی نبات مثالهای بسیاری میتوان ذکر کرد که حاکی از همآهنگ شدن آنها با محیط بر اثر کنترل و تعادل میباشد. بدون این تعادل هیچیک از این دو نمیتوانستند زنده بمانند» بعد از چند سطر مینویسد: «انسان پس از میلیونها سال زندگی در روی زمین تازه پی به کیفیت عمل و خواص غدههای «اندوکربن» برده و فهمیده است که این غدهها به منزله آزمایشگاههای کوچکی هستند که مهمترین ترکیبات شیمیایی را در بدن انسان به وجود میآورند و سرمنشأ نشاط و فعالیتهای او میشوند به علاوه این مواد با همه خاصیت نیروبخش خود که یک جزء از یک میلیارد جزء آن، تأثیرات بسیار عمیق در وجود انسانی دارد، طوری در بدن تعبیه شده است که خود موجب کنترل و تعدیل اثرات خودش میشود. چنانکه همه میدانند اگر این ترشحات عجیب تعادل خود را در بدن انسان از دست بدهند انسان دچار امراض صعب دماغی مغزی و بدنی میشود و هرگاه این کیفیت توسعه یابد و مورد ابتلای مردم عالم شود آن وقت تمدن بشری از بین خواهد رفت و نسل انسانی اگر هم باقی بماند به درجه حیوانی تنزل خواهد کرد. وقتی به قضیه بسیار غامض و پیچدرپیچ کنترل و تعادل در عالم بیاندیشیم و توجه نماییم که بدون این تعادل ادامه زندگی غیرممکن است آن وقت میبینیم بقای انسان متضمن یک رشته قضایای مسلّم ریاضی است که طرفداران فرضیه تصادف و اتفاق باید تأمل و اندیشه عمیق درباره آن بکنند».
آنچه را از این دلیل میآموزیم:
خلاصه این دلیل را یادآور میشویم.
هریک از موجودات و دستگاههای گوناگون جهان هستی را مورد مطالعه قرار میدهیم نظم طبیعی و هماهنگی موزون را در همه آنها میبینیم. از موجودات بینهایت ریز گرفته تا آسمانها و کهکشانهای بینهایت بزرگ هیچیک درهم و برهم نبوده بلکه سراسر عالم هستی تحت قوانین منظم و اندازهگیریهای دقیقی اداره شده و میان این دستگاهها و پدیدههای آنها همواره هماهنگی شگرفی برقرار میباشد. هر موجودی در یک خط سیر معینی به طرف مقصد مشخصی رهسپار و همه از نظام طبیعی و تقدیر و موازنه حیرتانگیزی که همه جهان هستی را فرا گرفته است حکایت مینمایند. اگر در وضوح این مطلب تردیدی دارید برگردید و مطالعات خود را از سر بگیرید. تا ببینید این مطلب کاملاً واضح است (مقدمه اول).
نظم طبیعی و هماهنگی موزون همواره حاکی از یک منبع عقل و شعور و علم و هدف و فکر و قدرت میباشد، و هر دستگاهی که دارای نظام و هماهنگی باشد نمیتواند معلول تصادف کور و کر و علل فاقد شعور و عوامل بیهدف و بیعقل و فکر باشد (مقدمه دوم).
پس بنا به این میزان صحیح و حساب دودوتا چهارتا چنین نتیجه میگیریم که همه موجودات کوچک و بزرگ جهان و تمامی دستگاههای عالم هستی معلول یک مبدأ بزرگ و صاحب قدرت و ادراک کامل و دانایی بینهایت است که از روی هدف و با اراده کامل چرخهای عظیم آفرینش را به گردش درآورده است. این دستگاههای حیرتآور و مجموعه علل و قوانین طبیعت نمونهای از قدرت بیپایان و نموداری از اراده و مشیت کامل آفریدگار دانای جهان میباشند که سرچشمه عالم هستی و پدیدآورنده سلسله عالم و نظمدهنده قوانین طبیعت است.
آری کسانی که به این مطالعه موفق شدهاند در بررسیها و مطالعات علمی خود با یک الهام فکری و عقل تجربی به یک نظم دقیق و حساب منظم در جهان و پدیدههای آن ایمان دارند. گرچه بعضی خواستهاند از اعتراف به وجود خدای دانا و توانایی تغافل نمایند لکن در عمل کاملاً به وجود او اعتراف نموده و یک خالق و سازنده با هدفی را عملاً قبول کردهاند زیرا اگر موجودی و یا پدیدهای را مورد دقت قرار میدهند دنبال علل و اسرار آن میگردند و برای دانستن عوامل وجودی آن به جستجو و کنجکاوی میپردازند و سعی و کوشش میکنند که هدف وجود آن را دریابند. همین خود دلیل این است که آنها به نظم طبیعی و هدف موجودات و پدیدههای آنها ایمان دارند و لو زبان آنها به این حقیقت اعتراف نکند. خلاصه از میان میلیونها احتمال یک احتمال هم نمیرود که این همه نظم دقیق و هماهنگی شگفتانگیز به طور اتفاق و پیشآمدهای طبیعی بر جهان حاکم شده باشد و اگر غیر این بدانیم بر خلاف قضاوت عقل و وجدان و منطق ریاضی استدلال کردهایم. امیرالمؤمنین علی۷ در ابیاتی که منسوب به او است میگویند:
امسیٰ دلیل الهدی فی الارض منتشرا | و فی السماء جمیل الحال معروفا |
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
عالم به زیر پرچم توحید میرود | توحید پرچمی است کسی خم ندیده است |
منطق دین:
یکی از دلائلی را که دین در مورد اثبات وجود پروردگار بیان مینماید همآهنگی موزون و نظم طبیعی در موجودات میباشد. در قرآن میخوانیم: انا کل شیء خلقناه بقدر در همه موجودات جهان هستی حتی ذرات نادیدنی اندازهگیری صحیح و محاسبه دقیق وجود دارد و این تقدیر و اندازهگیری بزرگترین نشانه و راهنمای وجود صانع حکیم و دانا و توانایی است که کسی نمیتواند در آن تردیدی بنماید. موقعی که این آیه قرآن بر پیغمبر بزرگوار اسلام نازل شده است اطلاعات بشر از نظم جهان آفرینش و هماهنگی آنها بیاندازه محدود و ناچیز بود. و بیشتر از آنچه را که چشم کمقدرت و غیرمسلح خود در حیوانات مشاهده میکرده آگاهی نداشته. ولی غافل از آنکه واقعیتها و حقایق و نظام شگفتانگیزی بر کلیه موجودات عالم حکمفرما است که با چشم عادی دیده نشده و اهمیت آنها برای کسی درک نگردیده است. آری این جمله انا کل شیء خلقناه بقدر، در ۱۴ قرن قبل در میان مردمی نادان و بیسواد طنینانداز شد و امروز یکیک از مصادیق آن از جهان غرب به طرف جامعه بشری به ارمغان آورده میشود. این دلیل برای اثبات وجود آفریدگار دانا و توانا و با هدف و فکر به اندازهای ارزنده و محکم است که به مجرد توجه به این دلیل مدلول آن که ایمان به صانع حکیم و قادر است بلادرنگ در دل آدمی جایگزین میگردد. شما به این نمونه توجه کنید: داروین که مکتبش در نفی خدای دانا و توانا، ارزندهترین مکاتب مادی است در نامهای که در سال ۱۸۷۳ به بعضی از دانشمندان آلمانی نوشته است اینطور میگوید: عقل رشید و فکر سلیم کمترین شبههای ندارد که محال است این جهان پهناور با این همه آیات روشن و شواهد متقن با اینهمه نفوس ناطقه و عقول مفکره در اثر تصادف و اتفاق کور و نادان به وجود آمده باشد زیرا تصادف نابینا قادر نیست نظام منظم به وجود آورد و سازمان حکیمانهای بیافریند. به نظر من این بزرگترین برهان بر وجود خداوند است. من از براهین دیگری که میتواند خداوند جهان را اثبات نماید بحث نمیکنم زیرا ممکن است تنها همین برهان بسیاری از اهل فضل و تحقیق را قانع نماید» (اصلالانواع صفحه ۲۶)
اینشتین دانشمند و مفکر مشهور جهانی میگوید: «به دشواری میتوانید کسی را پیدا کنید که در بین افکار علمی و دقیق دارای احساسات مذهبی خاصی به خود نباشد. اما آن مذهب با مذهب مردم سادهلوح تفاوت دارد. حس مذهبی او غالباً به صورت یک حیرت مجذوبانه در مقابل هماهنگی قوانین طبیعی است که این هماهنگی حکایت از یک عقل دارای عظمتی مینماید که با مقایسه آن تمام تفکرات و اعمال وجود انسانی یک انعکاس کاملاً ناچیزی میباشد». (ارتباط انسان ـ جهان ج ۱ صفحه ۶۹)
اولیاء بزرگوار اسلام مردم را متوجه به آفرینش و نظام دقیق آن و نکات توحیدی موجودات نموده و به منظور تکمیل معرفت اجمالی انسانها حقایقی را گوشزد نمودهاند. امام صادق۷ به مفضل میفرماید: «کیست که ششها را آنسان آفریده که بدون هیچ درنگ پیوسته هوای خارج را بگیرد و به تمام نقاط بدن برساند؟ ریه اگر اندکی از حرکت باز ایستد و هوای پاک و صاف خارج را به بدن نرساند آدمی تلف گردد آیا ممکن است این امور که هریک مصلحتی بزرگ و حکمتی سترگ دارد خود به خود و بدون هیچ خالقی حکیم به این نظم و ترتیب صحیح موجود شود». (توحید مفضل)
و باز میفرماید: «در هضم غذا اندیشه کن بنگر چه قدرتی جز دست پروردگار میتواند چنین کارخانه دقیق و مهمی بنا کند و به کار اندازد تا به وسیله آن موجودات زنده بتوانند به زندگی خود ادامه دهند. غذا از دهان وارد معده میشود و بعد از تغییراتی که در آن پیدا شد خلاصه مواد آن به وسیله رگهای باریکی به جگر میرسد. خداوند این رگها را چون صافی بیافرید که غذای صاف شده را تحویل گرفته و به کبد برساند مبادا در آن سنگینی و یا زبری باشد و به جگر که عضوی حساس و لطیف است آسیبی وارد آید. چون صاف شده غذا به ترتیبی که گفته شد به جگر رسید در آنجا به قدرت پروردگار مواد غذایی از مواد سمی جدا میشود مواد غذایی به وسیله رگهای بسیاری به تمام نقاط بدن میرسد. قسمتی از مواد سمی به کیسه صفرا و قسمت دیگر به سپرز میرود. رطوباتی که باید دفع گردد در مثانه جمع و به صورت بول خارج میگردد که اگر در این قسمت اخلالی گردد مواد سمی در خون ریخته شخص بیمار میشود و بالاخره وجود فضولات در بدن و عدم خروج آن منجر به هلاکت انسان میگردد. خداوند این خلقت عجیب را در رحم مادر که دور از دست و چشم هرکس بود بیافرید تا کودک به هنگام زادن کامل باشد». (توحید مفضل)
ما تا اینجا با بیان سه دلیل از ادله الهیین اثبات وجود پروردگار دانا و توانایی را نمودیم و روشن شد که با کوچکترین توجه به آفرینش و هدایتهای تکوینی در موجودات و نظام حیرتانگیز و هماهنگی شگفت در جهان هستی محال است به حکم قطعی عقل صحیح و قضاوت صریح وجدان که این همه مظاهر عقل و فکر و نمونههای روشن هدف و اراده، از راه اتفاق و تصادف به وجود آمده باشد. و بدون تردید مبدأ عالِم و توانایی نقشه جهان هستی را طرح کرده و هرچیزی را با حساب دقیق و نظم شگرفی در جای خود قرار داده است. در این صورت شما درباره فروید و پیروان او چه قضاوت میکنید که در چنین عصر پیشرفت علمی لب به سخنانی بگشایند که علم و دانش بر آنها بخندد زیرا او میگوید: «هیچ مذهبی با دلیل همراه نیست (مذهب توهمی است که قدرت خود را در نتیجه استقبال از امیال غریزی ما کسب میکند)». (فروید و فرویدیسم صفحه ۱۵۰) آیا این همه دلایل روشن که در مورد یک اصل از اصول ادیان (مثلاً اثبات وجود خدا) اقامه شده و اینقدر افکار بزرگ بشری در مقابل این دلایل خضوع کرده در نظر آقای فروید دلیل محسوب نمیشود؟ پس دلیل یعنی چه؟ امروز هزاران دانشمند الهی جهان با در دست داشتن ادله قطعی و غیرقابل انکار مشغول پرستش خدای توانا و حکیم میباشند آیا همه آنها دارای توهماتی هستند به نام مذهب؟ واقعاً اگر خواننده عزیز بشردوست باشد باید زارزار بر حال این دسته از دانشمندان گمراه گریه کند و اسفناکتر حال افرادی است که چشم و گوشبسته به دنبال این گمراهان به راه افتاده و با آنها همآواز میشوند. چقدر خوب بود میآمدند سری هم به گفتار دانشمندان الهی میزدند آنوقت اگر دلیلی نمییافتند این سخن نابهجا را میگفتند که: هیچ مذهبی با دلیل همراه نیست.
عجب از گمشدگان نیست عجب | دیو را دیدن و نشناختن است |
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
چشم باز و گوش باز و این عمی | حیرتم از چشمبندی خدا |
اشکال:
عالم تدریجاً منظم شده است.
اشکالی که مادیین در مورد این دلیل سوم میکنند این است که: عالم یکمرتبه با این نظم به وجود نیامده تا برای وجود خدا دلیل باشد. بلکه با تصادف هزاران موجود غیرمنظم و بیفایده پیدا شده و صدها وجود ناقص و غیرموزون در ابتدای عالم بوده و در طی میلیاردها سال کمکم نواقص تحلیل رفته و با هزاران تغییر و تحول جهان تدریجاً تکامل پیدا نموده و امروز به این صورت رسیده است روشنتر اینکه موقعی میتوانیم با این دلیل راهی به توحید پیدا کرده و اثبات خدا نماییم که این نظم از روز اول با جهان همراه بوده و همینطور منظم به وجود آمده باشد؛ در صورتی که امکان دارد که نظم فعلی مولود یک سلسله تکاملهای تدریجی بوده و بنابراین هیچ مانعی ندارد که جهان مولود تصادف باشد.([۹۳])
پاسخ:
ما درباره نظم و هماهنگی کاملاً بحث کردیم و روشن نمودیم که کوچکترین نظم و حساب و سادهترین هماهنگی دلیل بر عقل و فکر و نمونهای از اراده و قدرت و هدف است حالا این نظم به هر شکلی که باشد (تدریجی و یا دفعی). تا چه رسد به اینکه در هر موجودی ما نظم طبیعی و هماهنگی شگرفی را مشاهده کنیم.
اگر شما با اتومبیل که هر روز از مسیر منزل عبور میکنید دیدید که زمینی مسطح را نقشهکشی کردهاند و دیدید که نقشه کاملاً مرتب و منظم برای اطاق و سالن و حوض و باغچه و … کشیده شده روز بعد هنگام عبور میبینید با مصالح مخصوص ساختمانی زیربنا ریخته شده روز سوم میبینید پایههای بنا مستقیماً بالا آمده روز چهارم موقع عبور میبینید روی اتاقها و سالنها به طور منظم پوشیده شده همینطور تا اینکه یک کاخ مجلل و باشکوه و کاملاً منظم و مرتب ولی تدریجاً درست شده است آیا میتوانید بگویید که هر روز تصادف کر و کور و علل فاقد شعور به طور اتفاق این ساختمان منظم را به وجود آوردند؟ خوب است که ما این دلیل را در قالب ریاضی ریختیم و به علاوه حساب احتمالات را برای شما بیان کردیم. روی این حساب احتمال تصادف در ساختمان این کاخ برابر با یک احتمال است در برابر بینهایت احتمالها یعنی صفر در مقابل بینهایت.
به اضافه اینکه عقل این اشکال را بجا نمیداند و وجدان آن را نمیپذیرد این اشکال یعنی دلیل شما اخص از مدعی است. و چنین دلیلی در مقابل دلیل محکم ما تاب مقاومت ندارد.
در توضیح این قسمت میگوییم: نظم در موجودات دو قسم است یک قسم نظمی است که با بودن آنها بقاء و حیات موجودات تأمین شده و فقدان و نبودن آن باعث نابودی و فنای موجودات است و قسم دوم نظمی که ضامن کمالات موجودات است یعنی در حیات و بقاء موجودات مدخلیتی نداشته ولی بودن آن کمال موجود را تأمین مینماید. تکامل تدریجی میتواند قسم اول از نظم را توجیه کند و بگوید این نظم تصادفی به وجود آمده یعنی موجوداتی که دارای شرایط بقاء نبوده از بین رفته و این موجودات فعلی چون دارای شرایط بقاء و نظم حیات هستند باقی ماندهاند. لکن تکامل تدریجی در مورد قسم دوم از نظم کوتاه است و نمیتواند آن را توجیه نماید. زیرا این قسم از نظم هیچگونه ربطی به اصل بقاء و حیات موجودات نداشته ولی کمال موجودات در سایه آن تأمین میشود. و نبود آن موجب نابودی موجودات نمیشود بلکه فقدان آن زندگی موجود را با زحماتی مواجه میگرداند. مثلاً اگر در لولههای بینی انسان موهایی نبود که از ورود گرد و غبار جلوگیری کند و یا دهان دارای سهدسته دندان (ثنایا، انیاب و طواحن) برای بریدن و پاره کردن و نرم نمودن غذا نبود، اگر غدههای چربی در کنار پیاز مو نبود، اگر مژگانهای چشم برای جلوگیری گرد و غبار و تیرگی مردمک برای جمعآوری امواج نور و قدرت فوقالعاده تحدب عدسیها برای تطبیق با مناظر دور و نزدیک نبود اگر لالههای گوش و زوایای زیاد آن برای جمعآوری امواج صوت نبود و اگر و اگر و صدها اگر … نبودند هرگز نسبت به حیات و بقای انسان صدمهای وارد میشد؟ و آیا زندگی او مختل مانده و در معرض نابودی قرار میگرفت؟ مسلّم است که جواب منفی است البته زندگیش توأم با ناراحتیهایی بود و از مزایای فعلی بهرهمند نشده و به عبارت روشنتر اینچنین دارای کمالات نبود. حالا انصاف دهید که آیا قانون تکامل تدریجی میتواند وجود این مزایا را توجیه نماید؟! و از اینطور نمونهها در وجود هر موجودی میتوانید بیابید و خلاصه دائره هماهنگی موزون و نظم طبیعی جهان هستی خیلی وسیعتر از محور بحث تکامل تدریجی است. زیرا این بحث مبتنی بر موضوع «انتخاب طبیعی» و «بقای اصلح» و در نتیجه از بین رفتن موجودات ناقص و نامنظم بوده و این جهت فقط در قسمتی محدود از نظم عالم مشاهده میشود یعنی شرایط بقاء و حیات میتواند مصداق این نظریه باشد اما در کمالات و ریزهکاریهای دقیق و نظام شگفتانگیز که در حیات و بقاء مدخلیتی ندارند مصداق این قانون نمیباشند. گذشته از همه اینها ما باید لااقل یک نمونه ناچیزی هم از موجودات نامنظم سابق در لابهلای فسیلها و طبقات زمین مشاهده کنیم ولی خوشبختانه علم دیرینشناسی بر خلاف این مطلب هرچه جلوتر میرود و موجودات گذشته را زیر نظر میگیرد نظم عمومی را در همه آنها مشاهده میکند اگرچه بعضی از آنها با موجودات فعلی تفاوت دارند ولی هر کدام از آنها در حد خود منظم و مرتب میباشند. پس چه بهتر است از این اشکال هم چشم بپوشید زیرا اگر بدان معتقد شوید بر خلاف منطق ریاضی و حساب احتمالات و خلاف قضاوت عقلی و وجدانی خود عقیدهمند شدهاید و بسیار بجا است که در این هماهنگی و نظام حیرتانگیز دقت کرده و به جای به کار بردن کلمه خجلتآور تصادف و علل طبیعی بگویید: الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمین سپس سزاوار است با الهیین در این ترانه خداپرستی همآواز شوید:
هرجا که روم روی دلآرای تو بینم | ||
هر سو نگرم قامت رعنای تو بینم | ||
در شمع و گل و بلبل و پروانه و گلزار | ||
مهر و مه و اختر رخ زیبای تو بینم | ||
مهر تو نه مهریست که از دل بتوان برد | ||
من خلق جهان عاشق و شیدای تو بینم | ||
مشتاق جمال تو نه تنها شده موسی | ||
کاندر دل هر ذره تمنای تو بینم | ||
ذات تو چه مرموز و عجیب است و پر اسرار | ||
عالم همه را غرق تماشای تو بینم | ||
یک بیش نباشی و نداری تو سرایی | ||
با اینهمه هرجا نگرم جای تو بینم | ||
تنها نبود (بهجتی) آشفته ز عشقت | ||
هر جان و دلی خسته ز سودای تو بینم([۹۴]) | ||
آخرین شبهه:
«بلاها و آفتها»:
آخرین دلیل مادیها و یا اشکال آنها بر الهیین که در حقیقت شبهه است نه دلیل اینکه: ما نمیتوانیم این جهان را مخلوق یک خالق حکیمی و مصنوع یک آفریدگار دانایی بدانیم. و همچنین نمیتوانیم همهچیز و همهجای آن را دارای اسرار و حکمت حساب کنیم. زیرا گاه و بیگاه حوادثی که دور از علم و حکمت است و جز مفسده و زیان نتیجهای ندارد مانند بلاهای گوناگون از قبیل زلزله، آفات و بیماریهای مسری پیدا میشود و زندگی عدهای را دستخوش نابودی قرار میدهد. خلاصه اگر چرخهای جهان هستی در اختیار یک مبدأ دانا و توانایی باشد باید این جهان در مرحله کاملتری قرار گرفته و از وجود بلاها و آفتهای گوناگون و بالاخره از هرچه که نقص و ضرر است خالی باشد.
پاسخ:
اصولاً برای قضاوت در یک حادثه لازم است انسان به قبل و بعد آن و محیط وقوع و نتایج زائیده از آن کاملاً آگاه باشد تا بتواند قضاوت کند و آن حادثه را سودمند و یا زیانآور بداند و در این مطلب تردیدی نیست. ولی چون علم ما و خود ما محدود هستیم دسترسی به چنین آگاهی نداشته و نمیتوانیم از کلیه شؤون مربوط به یک حادثه اطلاع یابیم. از این جهت قضاوت ما درباره یک حادثه (تا چه رسد به همه حوادث) کاملاً سطحی است و نمیشود این قضاوت را صددرصد صحیح دانست زیرا قاضی با علمی محدود و سطحی در آن قضاوت کرده است. شما فکر میکنید در همین هوایی که استنشاق میکنید و یا در یک سلول از دهمیلیون میلیارد سلول بدنتان دقت کنید ببینید چقدر نظام شگفتانگیز به کار رفته است یک سلول که طول آن یکپنجم میلیمتر است دارای بیش از ۲۲ فلز با نسبتهای معین میباشد. و مانند ما دارای قوای جذب و دفع و تغذیه و هاضمه و تولید مثل (سریعتر از انسان) است. در هر گوشهای نظمی و در همهجا هماهنگی حکومت میکند. حالا با این نظام غیرقابل انکار و از طرفی محدودیت علم و فکر ما آیا میتوانیم بگوییم فلان سیل و یا طوفان و زلزله و … همه مضر بوده و جز مفسده نفعی نداشته است؟ و یا آنکه ما چه میدانیم که این طوفان از موقعی که به شکل نسیمی حرکت کرده چقدر خدماتی انجام داده تا به اینجا رسیده که نتایج آن خدمات عمومی بوده و فقط در این نقطه کوچک یک خرابی مختصر آن هم به نظر ما به بار آورده است؟ آیا روزی نخواهد رسید که دانش و علوم ما برای این نوع حوادث منافع قابل توجهی را کشف نمایند؟ طفلی که اشک میریزد و گریه میکند و چون نوزاد است موجب ناراحتی پدر و مادر و عواطف هر انسانی میشود آیا با قضاوت سطحی میتوانیم بگوییم چرا گریه در وجود او قرار داده شده و حال آنکه بیفایده و بلکه دردآورنده و زیانآور است؟ در صورتی که امام صادق۷ میگوید: ای مفضل بدان گریه کردن اطفال منافعی دارد زیرا در مغز اطفال رطوباتی است که اگر باقی بماند تولید امراضی از قبیل نابینایی و غیر آن خواهد نمود. گریه این رطوبات را از سر و مغز آنها خارج میکند و با آن صحت و سلامت بدن و چشم آنان تأمین میشود و چهبسا پدر و مادر طفل از گریه طفل ناراحت شده و سعی کنند او را آرام سازند غافل از آنکه گریه برای سلامتی او بهتر و نیکوتر است همینطور چه مانعی دارد که در بسیاری از موجودات منافع با ارزشی باشد که آنان که در عالم معتقد به هدف نیستند (یعنی عالم را روی هدف ندانسته و معلول تصادف میدانند) از آن منافع بیخبر باشند». (توحید مفضل)
و از نظر علم هم ثابت شده که رطوبات در مغز کودک زیاد است و راهی برای بیرون شدن ندارد جز گریه و الا موجب بیماریهای خطرناکی مانند کوری و امراض دیگر میشود. البته غدههای اشک مواد خود را از خون میگیرند ولی کمشدن آب در یک نقطه خاص از بدن (خون) تأثیر مستقیمی در بقیه بدن منجمله مغز دارد. علاوه بر این گریه بچه یک ورزش کاملی برای او محسوب میشود زیرا برای ادامه حیات حرکت و ورزش کند. در غیر این صورت اعضاء او از کار افتاده و یا لااقل رشد و نمو نمیکند و چون طفل نوزاد قدرت حرکت ندارد ناچار یک نوع حرکت غیرارادی او را از این جهت کمک کرده و گریه او این احتیاج را برطرف مینماید. زیرا گریه موجب فعالیتهای همه دستگاههای بدن بوده ضربان قلب زیاد گردش خون سریع حرکت ریهها و تنفس تند شده و رگها مملو از خون میگردند. در این صورت آیا ما میتوانیم سطحی و به همین سادگی در مورد کلیه حوادث و وقایع و بلاها و آفتها قضاوت کنیم؟ ویلیام کردکس که از علمای انگلستان و دارای کشفیاتی در قسمت اتم است میگوید: «از میان تمام صفاتی که مرا در مطالعات روحی کمک کرد و طریق کشف بسیاری از اسرار طبیعی را برای من آسان ساخت و شاید آن اکتشافات برای من غیرمنتظره بوده است این است که: من اعتقاد کامل و راسخی به نادانی خود دارم».([۹۵])
«اولیفرلودچ» که مطالعات او در کشف «تلگراف بیسیم» مؤثر بوده است میگوید: «آنچه ما میدانیم در مقابل آنچه لازم است بدانیم هیچ است بعضی این مطلب را بدون عقیده و ایمان میگویند اما من با اعتقاد کامل این مطلب را اظهار میکنم».([۹۶])
پس به طور خلاصه باید دانست که تمام حوادثی که در ظاهر به شکل بلاها و آفتها جلوه کرده و میکنند وقتی که نسبت به مجموع جهان سنجیده شوند خدمات و نتایج درخشانی دارند که نفع آن عمومی بوده و اگر هم یکی دو نفر در مقابل و ظاهراً دچار زیانی میشوند آن هم حتماً به مصلحت آنها بوده است و جا ندارد که ما سطحی و با علم محدود خود به آنها درباره آنها قضاوت نماییم و نفع و زیان آنها را با قیاس به خود بسنجیم. علاوه بر همه اینها اصولاً بلاها و گرفتاریها برای راهنمایی به نظم همیشگی و نظام دائمی عالم است و برای اینکه ما متوجه این نظام دقیق بشویم گاهگاهی گوشهای از این نظم به همخورده تا چهره هماهنگی و قوانین ثابت طبیعت را از لابهلای آن حوادث ببینیم. گذشته از اینها اصولاً بشر روحی طاغی داشته و به مجرد احساس راحتی و بینیازی جسور شده و سرکشی مینماید. اما گرفتاریها و بلاها در واقع تازیانهای است که برای تأدیب به جان بشریت نواخته میگردد و او را از سرکشی و طغیان بازمیدارد. امروز هم که جامعه ما در چهارچوبه بلاها و گرفتاریها قرار گرفته است انشاءالله مقدمه بیداری بشریت را فراهم مینماید.
بازگشت:
سفری طولانی بود. در این مسافرت با آیات و نشانههای خدا برخورد کردیم. به جواب منکرین خدا پرداختیم. هر چند این مسافرت طولانی و خستهکننده بود ولی ارمغانهای ارزندهای با خود آوردیم که رنج این مسافرت را هموار نموده و بسیار خرسندیم. آن ارمغان این است که علیرغم مادیین ما ثابت کردیم که جهان آفرینش را خالقی است حکیم و آفرینندهای است دانا و توانا. چهار اصل مادیها که سایر گفتارشان از این چهار اصل سرچشمه میگیرد و ما در ابتدای بحث «خالق را ارادهای هست؟» به آن اشاره کردیم اینک باطل شده مییابیم و میتوانیم خلاصه آنچه گذشت را در ضمن چهار اصل بیان کنیم:
۱ــ مافوق جهان هستی نیرویی است دانا و توانا که عالم هستی را بنا نموده است.
۲ــ همه حوادث و موجودات این جهان را با علل طبیعی و قوانین مادی نمیتوان تفسیر کرد.
۳ــ در ساختمان این جهان نقشه صحیحی به کار رفته و روی این میزان سازنده آن دارای هدف است.
۴ــ این دستگاه آفرینش و این هدایتهای تکوینی و این نظام دقیق و هماهنگی موزون از روی تصادف به وجود نیامده است.
ما این بیانات مفصل را نمودیم تا ثابت کنیم که خالق و آفریننده جهان صاحب اراده و فکر و عقل است و قطعاً در بنای عالم آفرینش و ساختمان جهان هستی با اراده و روی نقشه و هدفی دست به کار شده است. و هیچ تردیدی در این نیست. و ما کاملاً این مطلب را ثابت نمودیم. با در نظر گرفتن این مطالب و ضمیمهکردن آنها به آنچه تحت عنوان «دورنمای دنیا» متذکر شدیم این سؤال پیش میآید که: هدف از آفرینش چیست؟
بدیهی است که آنهایی که معتقد به وجود آفریدگار دانا و حکیمی هستند اولین سؤالی که در مورد آفرینش و خلقت دارند همین است که هدف و غرض از خلقت چیست؟ و روی این حساب باید گفت ابتدائیترین و در عین حال عمدهترین مسائلی که مورد توجه فطرت انسانی بوده و نهاد هر انسانی نیازمند به حل آن است همین پرسش است.
زیرا ما در کارهای عقلانی خود (اعم از اجتماعی و فردی) هدفها و اغراضی را در نظر داشته و اگر غیر از این باشد یعنی در کوچکترین کاری از کارهای خود هدف و غرضی نداشته باشیم دانایان جهان ما را سرزنش میکنند که چرا کار بیهودهای انجام دادهایم. لذا حال خدا را با خود که او هم یک فاعل مختار و دانا و حکیمی است قیاس نموده و همین مقایسه باعث میشود که لب به این پرسش باز کرده و بگوییم: غرض و هدف پروردگار جهان هستی از آفرینش چه میباشد؟ البته صحت و سقم این مقایسه از نظر فنی مورد بحث نیست و ما این مقایسه را صحیح فرض نموده و جواب خود را چنین بیان میکنیم: هدف و غرض با کارهای ما ارتباط کامل دارد. اثر مناسبی که از هر کاری عاید ما میشود و در انتهای آن کار قرار دارد و میتوان آن را مرز آن کار دانست غرض نامیده میشود. مثلاً ما غذا میخوریم تا به وسیله خوردن غذا سیر شویم. غذاخوردن کاری است که ما انجام میدهیم و بلافاصله به غرض این کار یعنی سیری میرسیم. هنگامی که گرسنه میشویم یعنی اعضاء و قوای درونی ما حس نیازمندی میکنند با جنب و جوش خود ما را وادار مینمایند تا ابزار و وسایل را به کار انداخته و با انجام حرکات مخصوص (غذا خوردن) خود را به مورد حاجت رسانیده و نقص وجودی خویش را تکمیل نموده و نیازمندی آنها را برطرف سازیم. پس رابطه بین سیری با غذاخوردن این است که هدف و غرض و انتهای آن است و رابطه آن با ما این است که کمالی برای ما است و به وسیله او نقص ما برطرف شده و تکمیل میشویم.
شما میتوانید همه افعال اختیاری و کارهای ارادی انسان را با همین مثال سنجیده و این مطلب را در مورد همه کارهای او مسلم بدانید.([۹۷]) ما میتوانیم این موضوع را در همه اجزای عالم هستی مشاهده کنیم. هریک از موجودات عالم هرگز کاری بدون هدف و غرض انجام نمیدهند. یک حشره، یک درخت، یک بوته گندم و حتی یک سلول از سلولهای جانداران همه و همه با قوای موجود در خود و سازش با محیط بیرون از خود همآهنگ شده و برای دریافت هدفهای کمالی خویش و به نفع خویش حرکتهای مخصوصی انجام میدهند. و بعد از اتمام حرکت نتیجه و هدف جای آن مینشیند. یعنی کمال مطلوب ضمیمه وجودش میگردد. همین مقایسه را در مورد انواع موجودات انجام داده و باز میبینیم هر نوعی از انواع مانند نوع انسان نوع درخت نوع حیوان و … همین حال را دارند و دائماً با انجام حرکات مخصوصی یک عده مقاصد و هدفهای کمالی خویش را تعقیب نموده و با تحصیل آنها نواقص خود را برطرف میسازند. و پس از دریافت صحت این مقایسه مجموعه عالم هستی را مورد مطالعه قرار میدهیم میبینیم که این موضوع بدون تردید در مجموع جهان طبیعت به چشم میخورد. خلاصه میتوانیم اینطور نتیجه بگیریم که: هر حرکتی از سویی است به سوی دیگر. حرکت یعنی حالت وسط دو جهت که جهتی را به جهت دیگر وصل مینماید. جهتی که مورد خواست این حرکت است هدف و یا غرض آن حرکت نامیده میشود و بدینوسیله نقیصه شیء متحرک تبدیل به کمال میگردد. اصلاً بدون تصور غرض حرکت مفهومی ندارد و هرگز نمیشود غرض با حرکت رابطهای نداشته و اتفاقاً پدید آید. انکار و یا تردید در این مطلب انکار و تردید در عمومیبودن قانون علیت خواهد بود.
از طرفی این جهان پهناور هستی از کوچکترین ذره اتمی تا بزرگترین کهکشانهای آن در اثر ارتباط کامل و هماهنگی مرتبی که با هم دارند واحد بزرگی را تشکیل میدهند([۹۸]) و لذا جهان طبیعت با همه شئون و واقعیت خود دائماً در تغیر و تحول بوده و یک حرکت کلی را به وجود میآورد([۹۹]) و ما هم ثابت کردیم که هر حرکتی مقصدی دارد و قطعاً به مرزی میرسد که در آنجا هدف جانشین آن حرکت شده و این جهان گذران مبدل به جهانی ثابت و آرام میگردد. نواقص این جهان در آن وقت تکمیل شده و به عبارت علمی تمام قوههای آن به فعلیت میرسد([۱۰۰]) در آن هنگام پرگار روزگار به نقطه آخر رسیده و با تشکیل یک دائره ثابت و کاملی به گردش خود پایان میدهد. در آن روز ادراک چهاربعدی شده و پدیدههای هستی در آن موقع گرد دیروز و فردا نمیباشد.
از مجموع آنچه گفتیم این نتیجه به دست میآید که: هدف و غرض در هر کاری هم با آن کار ارتباط داشته و هم با فاعل (بهجا آورنده) آن کار و ارتباط با آن کار این است که همان کار تبدیل به غرض شده و هدف جای آن مینشیند و در انتهای آن حرکت و فعل قرار دارد. و اما ارتباط آن هدف با بهجا آورنده آن کار این است که جزء وجود فاعل شده و نقص را مبدل به کمال مینماید. اگر این مطلب برای شما روشن نشده دومرتبه و سهمرتبه مطالبی که نوشتیم مطالعه کنید تا روشن شود و بعد از روشنشدن میپرسیم. آیا مراد از سؤال «هدف از آفرینش چیست؟» ارتباط هدف آفرینش را با خود آفرینش سؤال میکنید و یا ارتباط آن را نسبت به فاعل و بهجا آورنده آفرینش (خدا) مورد پرسش قرار دادهاید؟ و اینک جواب میدهیم و هر دو صورت را در نظر میگیریم. اما صورت اول: هدف و غرض فعل و کار خدا (آفرینش) چیست؟
شکی نیست که جهان هستی فعل خدا است و غرض و غایت این فعل یعنی جهان ناقص. جهان کامل و کاملتری میباشد. اولیاء بزرگوار دینی و رجال الهی از راه وحی غایت و هدف جهان را به دست آورده و به عنوان معاد بیان کردهاند.
و اما در صورت دوم یعنی این پرسش که آیا: فاعل و آفریننده جهان چه غرضی از فعل خود داشته و با انجام این کار چه نقیصهای را از خود برطرف نموده است؟ جواب این سؤال را شما میتوانید از دلایل الهیین که ما ذکر نمودیم به دست آورید؛ و آن اینکه ما خدا را وجودی میدانیم تمام و کمال محض و روی موازین علمی و مباحث برهانی نقص و حاجتی در وجود او نمیباشد تا به وسیله انجام کاری نقص خویش را برطرف نموده و نیازمندی خود را مرتفع سازد. لذا قیاس ما در مورد فاعل فعل عمومیت نداشته به این معنی که ما در کارهای خود احساس نقص کرده و با انجام کارهای خویش نقایص ذاتی خود را برطرف میسازیم و تبدیل به کمال مینماییم ولی پروردگار و آفریننده جهان هستی چون وجودی است کامل بدون هیچ نقصی و فعلیت محض است بدون هیچ قوایی که بعد به مرحله فعلیت برسد، در کارها و افعال خود غرضی جز تکامل مخلوق خود ندارد. در روایات هم رسیده که هدف خدا از آفرینش منفعت رسانیدن به دیگران است.
من نکردم خلق تا سودی کنم | بلکه تا بر بندگان جودی کنم |
پس معلوم شد که خلقت جهان هستی که ما هم جزئی از آنیم به منظورم رسیدن به کمال و تمامیت است همه موجودات این جهان به سوی هدف و مقصدی بزرگ روان هستند و تمامی آنها کمال ذاتی خود را طالب میباشند. و مرگ هریک به نوبه خود مرزی است که موجود ناقص را با کمال آن موجود مربوط میسازد. لذا لازمه آفرینش این است که مرگ هم جزو مراحل تطور موجودات باشد و روزی به این مرز مشترک برسد. قرآن میگوید: و لقد کنتم تمنون الموت من قبل انتلقوه فقدرأیتموه و انتم تنظرون (و همانا آرزوی مرگ را داشتید قبل از اینکه آن را دریابید و مسلماً یافتید او را در حالی که نظر میکردید. (سوره آلعمران آیه ۱۳۸) شاید مراد از آرزوی مرگ تمنای تکوینی باشد زیرا در دنیا کسانی هستند که از نظر روحیات و پرورش خود نه تنها انتظار و آرزوی مرگ را نداشته بلکه از مرگ گریزانند و در آیه خطاب جمع است. در هر صورت آرزوی ملاقات با مرگ از خصایص آفرینش است و جهان هستی مشتاق دریافت چنین موقعیتی میباشد. زیرا آن وقت است که موفق به دریافت کمالات خود شده و قوهها هم به مرحله فعلیت رسیده است. قرآن میگوید: قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون.
اگر در دنیا فقط با عالم شهود و ظاهر سر و کار داریم هنگام دریافت مرگ کامل شده هم درک شهود کرده و هم عالم غیب را ادراک مینماییم و از کوششهای خود با خبر گشته قوههای ذاتی را به شکل فعلیتها مشاهده مینماییم.
به انتظار آن روز
بخش دوم
مرگ
نیرومندترین قدرتها:
ما در بیان موجودات عالم نیروهای فراوانی میبینیم که هریک مقهور نیروی مافوق خود میباشند. خاک با خصایص خدادادی دارای قوه شگرفی است لکن در مقابل قدرت گیاه مغلوب بوده و تاب مقاومت نمیآورد. زیرا ما مشاهده میکنیم که یک ریشه لطیف و نازک گیاهی میتواند محکمترین زمینها را شکافته و با نیروی عجیب خود پیش رفته و با تمام موانع مانند سختی زمین محکمی سنگ و … بجنگد و بر آنها غالب آید. قطرات آب با همان نرمی و لطافت خود چنان نیرومندند که میتوانند سنگهای سخت را سوراخ نمایند. گیاه به توسط ریشههای خود که در اعماق زمین فرورفته است مواد غذائی خود را از دل خاک مکیده و با تجزیه و تحلیل کامل مواد مورد نیاز خود را از زمین به دست میآورد. و به وسیله برگهای خود از هوا مواد حیاتی را گرفته و با کمال افتخار و غروری به زندگی خود ادامه میدهد، ولی همین گیاه نیرومند باز مقهور قدرتی مافوق خویش بوده و در برابر نیروی حیوان کاملاً ضعیف و زبون میباشد. یک زنبور عسل روی یک گل زیبا و محصول زحمات یک گیاه قوی نشسته با کمال قدرت و شجاعت مشغول مکیدن شیره آن گل میشود. چهارپایان از محصولات درختان تنومند در کمال شهامت استفاده کرده و با تکبر عجیبی از دسترنج نباتات تغذیه میکنند و جالب اینکه نباتات قدرت عکسالعمل نشان دادن نداشته و بیچاره به تمام معنی میباشند. لکن خوشبختانه این حیوان مقتدر که هیچ ترحمی نسبت به گیاهان ضعیف نمیکند و با کمال بیباکی آنها را استثمار مینماید، آری همین حیوان، در مقابل قدرت انسانی کاملاً ناچیز بوده و مقهور قدرت غریب انسانی میباشد! این موجود دارای قدرت و نیروی شگرفی است که میتواند بر همه جهان هستی تسلط بیابد. این حیوان دوپا و یا اشرف مخلوقات از نیروی حیرتانگیز اتم گرفته تا فضای لایتناهی را مسخر نموده است. با کمال اقتدار بر خاک حکومت کرده و با نیرومندی عجیبی بر گیاهان غالب آمده و با کمال قساوت حاکم بر حیوان گشته است و خلاصه میتوان او را مقتدرترین مخلوقات آفریدگار دانست. شما تا اینجا دیدید که قدرت خاک در گیاه و قدرت گیاه در حیوان و قدرت حیوان در انسان هضم شده و هر نیرویی نسبت به نیروی مافوق خود ناچیز و ضعیف میباشد.
اما متأسفانه میبینیم قدرت عجیب انسانی هم مقهور یک نیروی شگرف دیگری است که نه تنها بر نسل انسان بلکه بر نسل جهان هستی حکومت داشته بلکه قلمرو حکومت او را ابتداء و انتهائی نیست! این نیروی فوقالعاده مقهور هیچ قدرت دیگری نبوده و همه قدرتها در مقابل آن قدرت نیست محض است. این نیرو در آخرین لحظات زندگی هر انسانی به طور روشن جلوهگری کرده و قدرت خارقالعاده خود را نشان میدهد عزیزترین چیزها را از انسان میگیرد. یعنی جان او را که همهچیز را برای همین زندگی میخواست از او میستاند آری مرگ نمونهای از قدرت بیپایان و مظهری از نیروی مرموز هستی است. انسان هرچه در علوم طبیعی پیشرفت نماید، هرقدر بر اختراعات و قدرت صنعتی خود بیفزاید ناچار است در مقابل این نیرومندترین قدرتها زانو بزند، خواهی نخواهی به حکم قوانین ثابت و لایتغیر طبیعت همه قدرتها در مورد قانون تمرکز قویٰ ناچیزند هیچ تاب مقاومت نداشته و به تمام معنی ضعیف و نیست میباشند. کسی را از مرگ گریزی نیست. در هر مرحله زندگی که بوده و هرگونه وسایل دفاعی و ابزار علمی که در اختیار داشته باشد، ناچار و ناگزیر است که در مقابل آن نیرو ناچیز باشد و هضم در آن قدرت گردد. اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة. عالم هستی گردابی است تیره و همه موجودات ذرات ناچیزی هستند که در آن شناورند. این گرداب سهمگین مقهور قدرت و حقیقت مطلقی است که همه قدرتها و مظاهر هستی از او سرچشمه گرفته است. کودکی پای بر زمین میگذارد و گرد و غباری بر هوا بلند مینماید. جهان هستی نیز غبار ناچیزی است که از صحرای عدم برخاسته و لختی در فضای وجود به گردش درآمده است.
مرگ مقدمه وصل ما است به این حقیقت مطلق. هنگام طلوع خورشید فروزان شمع ناچیز را خاموش میکنند و بدینوسیله دوران هجران سپری شده بال و پر زنان به سر منزل جاودانی خود میشتابیم رخت از این خاکدان تیره به در برده و به بارگاه جلال خداوندی پرواز میکنیم. هیچ نیرویی نمیتواند از این سفر اجباری امتناع ورزد! … فلولا اذا بلغت الحلقوم و انتم حینئذ تنظرون و نحن اقرب الیه منکم و لکن لاتبصرون. فلولا ان کنتم غیر مدینین. ترجعونها انکنتم صادقین. پس شما ای بشر نیرومند: آنگاه که نفس به شماره میافتد و روح به حنجره میرسد و محتضر جان میدهد. و شما خیره خیره نگاه میکنید. چرا روح او را برنمیگردانید؟ (اگر در مقابل نیرویی فوق همه نیروها ضعیف نیستید) چرا از جان دادن محتضر جلوگیری نمیکنید؟ در لحظه جان سپردن ما از شما به او نزدیکتر بوده ولی شما نمیبینید (ما در جان او و شما نفوذ داریم و لکن شما به جسد او نزدیک هستید). آری قرآن آمدن مرگ را نمونهای از قدرت بیپایان خدا دانسته و با ندای وجدان و قضاوتِ دل ما همآهنگی نموده و وجود یک حقیقت مطلق و موجودی بس نیرومند را به ما معرفی میکند آنجا که میگوید: الله یتوفی الانفس حین موتها (خدا است که هنگام مرگ جانها را میگیرد) و باز میگوید: کلا اذا بلغت التراقی و قیل من راق و ظن انه الفراق و التفت الساق بالساق الی ربک یومئذ المساق (نه آن طوری است که شما گمان میبرید. آن وقت که جان به گلو میرسد و بیمار داران در جستجوی داروی شفابخشند و خود بیمار مسلم میداند که هنگام جدایی فرارسیده است و در شدت سختی و تلخی جان سپردن میباشد (به حکم حتمی آفرینش و تسلط آن نیروی قوی و فوق نیروها) هنگام جان دادن به طرف پروردگارت رانده میشود!) بشر به هر مقدار که قوی و نیرومند گردد و هر اندازه که به وسیله اختراعات و پیشروی علوم ترقی نماید نخواهد توانست کوچکترین موجود و ذرهای از ذرات عالم را از مسیر آفرینش و قواعد ثابت جهان هستی منحرف سازد. و این اختراعات شگرف برای این است که از جریان قوانین خلقت استفاده کرده و نمیتواند بر خلاف این جریان قواعد آفرینش اختراعی انجام دهد و در واقع این قوانین آفرینش همان مشیت پروردگار آنها است که طبق اراده و مشیت و خواست او در همه اجزای عالم حکومت مینماید و همانطوری که قدرت او بیپایان و فوق همه قدرتها است اراده و مشیت او هم بالاتر از همه ارادهها و مشیتها میباشد. مرگ که تحت نظام قهار این دستگاه انجام میگیرد، به اراده و خواست همان نیروی نامرئی و بیزوال است که حیات را میبخشد. همان قدرتی که بر همه این جهان و قوانین ثابت آن حکومت دارد جان انسان و بلکه هستی همه موجودات را بخشیده و با اراده و مشیت خود باز از آنها میستاند.([۱۰۱]) پس خواهی نخواهی مرگ فرا میرسد([۱۰۲]) اینجا است که طرفداران فلسفه مادی از توجیه این پدیده عاجز مانده و نمیتوانند آن را با اصول مادی و قوانین طبیعی تفسیر نمایند. زیرا در دقتهای فراوان خود و کاوشهای بیپایان در اعماق وجود و هستی نخواستهاند به غیر از مشتی ماده و جسم ایمان آورده و قدرتی مافوق آن را بپذیرند! لذا با تمسخر و استهزاء فریاد میزنند ای بشر خامطبع و کوتاهفکر که برای رهایی از حل معمای وجود دل به مبدئی خوش کرده و به حقیقت مطلقی ایمان آوردهای، تو ای انسان نادان گمان داری که در دل گور تیره حیاتی تازه در انتظار توست؟ تو گمان میبری که در این سیر دوارانگیز طبیعت دارای زندگی جاودانی خواهی شد؟([۱۰۳]) چه خیال کودکانهای!.
شما در جواب اینها نه پای عقل را پیش آورید و نه براهین منطقی را متذکر شوید. بگذارید این دو هم با آرامی پای پس کشیده و بگریزند. اما پس از سکوت منطق و عقل آیا دل این گفته را میپذیرد؟ آیا در بالای مرحله عقل ادراکی حقیقی به نام وجدان وجود ندارد که از این دو کاملتر و بزرگتر است؟ آیا الهام روحی نیست و احساسی که بر دل حکومت کند و بر خلاف عقل هرگز خطا نکند وجود ندارد؟ آری همین حس مرموز درونی است که به ما میگوید: در بالای همه قدرتها. فوق تمامی اراده و خواستهها نیرویی است که همه عالم هستی و طبیعت در قلمرو حکومتی او است. و حقیقتی است که جمله کائنات تحت الشعاع او هستند. آری ای آقایان مادی یک لحظه دیدگان خویش را فرو بندید تا این حقیقت خیرهکننده را دریابید. آیا وجدان شما به شما که یک فاعل علمی هستید اجازه میدهد که کاری بدون نتیجه انجام دهید؟ و یا آنکه در هر کاری اول نظر به نتیجه آن نموده و طبق نقشه و روی هدف آن کار را انجام میدهید؟ ما وقتی که به آفرینش حیرتزا و نظام شگفتانگیز و مناظر بهتآور و فراز و نشیبهای سحرانگیز هستی مینگریم و با همه ضعف خود مظاهر یک قدرت بیپایانی را مشاهده میکنیم چگونه ممکن است که در ورای این عالم بیکران خلقت حقیقتی عالیتر و پرشکوهتر از کلیه حقایق مادی نبینیم؟ و به وجود قادری مطلق و یک فاعل علمی ایمان نیاوریم؟ و در این صورت آیا میتوانیم بگوییم که کار او (آفرینش) بدون هدف و نتیجه بوده و آنطوری که شما معتقدید پس از این شب تیره در انتظار طلوع صبحی درخشنده و زیبا ننشینیم و پس از این دوران هجران به بازیافتن حقیقتی به وسیله همین مرگ و مقدمه وصال امیدوار نباشیم؟ کدام وجدان سالم و عقل صحیحی این منطق نارسا را خواهد پذیرفت؟ و ما به لطف خدا علت انکار و استبعاد شما را دریافتهایم و اینک راجع به آن با شما سخن میگوییم.
میزبان ناشناس:
ای میزبان ناشناس: به اراده چه نیرویی از سرای ملکوتی خود دور شده که در این کالبد خاکی و موزون خانه گیری؟ ای روح مرموز که در عین شناسایی هنوز حقیقت تو را ندانستهایم. ای حقیقتی که به همه ما نشاط داده و ما را وادار به فعالیت میکنی و همین که رخت بربستی ما را فرومایهترین موجودات میسازی تا اینکه در گوری تنگ مسکن گیریم. آخر چرا حقیقت خود را به ما نمیشناسانی؟ چرا سؤالات ما را پاسخ نمیگویی؟ ما با این پرسشها همیشه رنج میبریم زیرا راهی به حل این معماها نداریم و هر کسی را هم که خبری شد خبری باز نیاورد! یکی از سؤالات ما که بسیار بر ما گران تمام شده و حل نشدن آن همه افکار را آزرده ساخته است رشته مرموزی است که تو را با این تن خاکی پیوند داده است. این پیوند به اندازهای مرموز است که برای عدهای غیرقابل قبول درآمده و تو را محصول عالی همین ماده میدانند. ولی ما میبینیم که تو باز این رشته را گسسته و برای همیشه پیوند با این زندگانی ناپایدار را میگسلی و با بیاعتنائی به این گردش و تسلسل دوارانگیز مینگری و لبخند میزنی.
اما در این تردیدی نداریم که با اراده قادر مطلقی بدین منزلگه تیره فرود آمدهای و در تن ما مسکن گزیدهای و باز میدانیم که بعد از جدایی دارای منزلگه تازهای خواهی بود. آری پس از جدایی به آغوش رحمت خداوندی پناه برده در آنجایی که مسکن و ملجأ همیشگی و مأوای جاودانی تو است آرام میگیری.
اما افسوس ما میمیریم و هنوز معنی تولد را ندانستهایم. ما نیست میشویم اما هنوز به حقیقت هستی راه نیافتهایم ای کاش آمده بودی و لااقل اصالت خود را از ماده نشان میدادی تا دیگران اینقدر درباره تو ستم نکنند. دستهای از متفکرین چون حقیقت با عظمت تو را درک ننمودهاند درباره تو قضاوتهای ناروایی کردهاند.
و اگر کسی با دیده تحقیق به این داوریها رسیدگی نماید انصاف میدهد که چقدر نسبت به مقام ملکوتی تو ستم روا داشتهاند. اینک خلاصه سخنان آنان را از نظر خواننده عزیز میگذرانیم.
برای انسان روح و شعوری جز همین افکار تراویده از مغز و خواص دماغی وجود ندارد و به مرگ بدن آنها هم از بین میروند. آنها میگویند: هوش یکی از قوای ماده محسوب میشود و بس که در نتیجه فعالیت عصبی ایجاد میگردد (هرمن شفلر). حیات فقط یک شکل مخصوص مکانیکی میباشد و بس (ویرشو از اطباء و مردان سیاسی پروس). «انسان یکی از ترکیبات تولید ماده میباشد و بس»، «روح عبارت است از مجموع وظایف دماغیه» (بختر آلمانی). قوا و استعدادات روحی فقط عملیات و وظایف ماده مغزی میباشند و بس رابطه این عملیات و وظایف با مغز تقریباً به منزله همان رابطه است که بول با کلیتین دارد (کارل وگت آلمانی). حس طبیعی و وجدان فقط تأثیر و احساس حرکات مادی میباشد و بس که در اعصاب با جریانات الکتریکی ارتباط داشته و به وسیله مغز محسوس میگردد (ملسکوت). روح خود چیزی جز محصول عالی ماده نیست و شعور و فکر ما هرقدر که به نظر ما مارواء ادراک و عالی به نظر آید چیزی جز محصول یک عنصر مادی و جسمانی یعنن مغز نیستند (فردریک انگلیس از پیشوایان کمونیسم و سوسیالیسم انقلابی). فکر همان روح است. در نظر ماتریالیستها اندیشه و فکر بدون مغز و بدون جسم موجود نیست. در نظر ماتریالیستها روح بدون ماده نمیتواند موجود باشد و از اینجا نتیجه میگیریم که روح بیمرگ مستقل از جسم وجود ندارد (ژرژ پولیستر استاد دانشکده کارگری پاریس راجع به فلسفه مارکسیسم). فقط با مغز میتوان فکر کرد. مغز ماده و فکر یکی از خواص این ماده است. روح مجموعهای از خواص ماده است. (دکتر تقی ارانی)
اینها با این سخنان میخواهند بگویند که نفس و حقیقت انسانی جز همین اجزاء محسوسه از قبیل گوشت و پوست و استخوان و رگ و پی و خون و مغز چیز دیگری نیست. افکار را محصول مغز و دماغ دانسته و برای آنها وجود مستقل از ماده قائل نمیباشند. و گاهی هم از همین افکار تعبیر به روح انسانی میکنند. چنانکه حیات و شعور و فهم و عقل و خلاصه منشأ اصلی تمام ادراکات را به نام آثار و خواص دماغی تعبیر و تفسیر نموده و همه را محصول ماده و مغز سر آدمی میدانند و با تعبیرات دیگر قریب به همین تعبیرات حقیقت دیگری را جز ماده و خواص آن انکار نمودهاند.
ما درباره استقلال حیات به طور عمومی در ابتدای کتاب بحث کردیم. در اینجا میخواهیم درباره استقلال روح انسانی از بدن او گفتگو کنیم. باید دانست که قبل از ورود در این بحث لازم است طرز پیوند و ارتباط روح را با بدن به دست آوریم و یک طرز تفکر صحیحی در این مورد داشته باشیم تا بتوانیم درباره استقلال روان از ماده بحث نموده و ببینیم که آیا روح از خواص ماده است و مانند سایر پدیدههای مادی در حال انفراد بوده و یا نتیجه مزاج و ترکیب عناصر مادی میباشند؟ و یا اینکه ماده جسمانی تا در حد مادیت است فاقد این خواص بوده و این آثار هنگامی پیدا میشود که ماده در ذات خود متکامل شود و آثار و خواص روحی مربوط به آن درجه از وجود و واقعیت میباشد؟ (کاملاً دقت کنید):
در نظریه معروف و منسوب به افلاطون میخوانیم: روح جوهری است قدیم که قبل از بدن موجود است بعداً که بدنی آماده میشود روح از مرتبه خود تنزل میکند و به بدن تعلق میگیرد. در این نظریه دوئیت بین روح و بدن مسلم شناخته شده و علاقه و ارتباط بین آن دو را عرضی و ارتباطی دانسته مثل ارتباط مرغ با قفس و راکب با مرکوب. و هیچ نوع علاقه و ارتباطی که دلیل یک نوع وحدت و اتصال باشد وجود ندارد. ارسطو شاگرد افلاطون متوجه شد که استاد و پیشینیان عمده نظر را رؤیت روح قرار داده و درباره وحدت و پیوند روح و بدن کمتر توجه کردهاند لذا اساس نظریه استاد را در هم شکست و ارتباط روح و بدن را به طور عمیقتری بیان داشت و گفت علاقه بین روح و بدن مانند علاقه بین ماده و صورت میباشد با این تفاوت که چون قوه عاقله مجرد است صورتی است که با ماده بوده نه در ماده. در این نظریه روح حادث شناخته شده نه قدیم. در آغاز کار، قوه و استعداد محض بوده و هیچگونه علم قبلی برایش حاصل نیست همه اطلاعات خود را در همین جهان از قوه به فعل میرساند. در فلسفه ابنسینا همین معنی را با اندکی اختلاف میبینیم. در این دو نظریه از دوئیت و بیگانگی که در فلسفه افلاطون بوده به مقدار زیادی کاسته شده و پایه آن دو روی نظریه معروف ماده و صورت و کون و فساد که ارسطو مبدع آن است گذاشته شده است.
در این نظریه هم هر چند نسبت به دوئیت روح و بدن کمتر توجه شده و در عوض یک نوع ارتباط و علاقه واقعی و جوهری برای آن دو قائل است ولی در اثر پیچیدگی کیفیت تصور علاقه طبیعی بین ماده و صورت آن را مبهم ساخته و در عین حال خالی از اشکالهای مهمی هم نمیباشد. بعد از انقلاب عمومی و تحول فکری در اروپا درباره روح و بدن نظر جدیدی به وجود آمد و طرح خاصی برای دوگانگی روح و بدن از طرف دکارت فیلسوف معروف ابراز شد و بعدها افکار متوجه رد و قبول و اصلاح همین طرح گردید. دکارت پس از تحقیقات زیادی خود را ناچار میبیند که سهحقیقت را اعتراف کند: خدا، نفس و جسم. زیرا دید که نفس فکر و شعور دارد ولی بُعد ندارد. و جسم بُعد دارد اما فکر و شعور ندارد. لذا معتقد شد که نفس و بدن دوچیزند. دکارت چون قائل به تصورات فطری و ذاتی است([۱۰۴]) از همان ابتدای امر نفس را در قسمتهای امر بالفعل میداند.([۱۰۵]) و از طرفی هم در این نظریه راجع به علاقه و ارتباط روح و بدن کوتاهی شده است و لذا میتوان این نظریه را هم یک نوع تقهقر نظریه افلاطون دانست. البته معلوم است که این مسأله چیزی نیست که بتوان از آن چشمپوشی کرد و تنها به بیان اختلاف بین روح و بدن پرداخت. اهمیت این مسأله با مراجعه به کتب فلسفی و تحقیقات و کاوشهای پیدرپی دانشمندان در کشف این رابطه معلوم میگردد. در اثر این تحقیقات علمی است که مکتبهای مختلف به وجود آمده و نظریههای گوناگونی پیدا شده است. عدهای نمودهای روانی و پدیدههای نفسانی را خاصیت عادی و طبیعی ترکیبات میدانند. و منکر هر نوع دوئیت بین روح و بدن شدهاند. دستهای جسم@۳۳۲ و حقیقت و نمایشی برای روح دانستهاند و از این راه دوئیت روح و بدن را (به خیال خود) از میان برداشته و گروهی هم از این تلاشهای خسته شده و تحقیق در پیرامون این مسأله را از قدرت بشر خارج دانستهاند. ولی تحقیقات دانشمندان در رشتههای دیگر علوم مخصوصاً فیزیولوژی و پسیکولوژی نتایج شگرف و قابل توجهی را به ثمر رسانید که زمینه را برای تحقیق در این مسأله کاملاً فراهم نمود. گرچه خود این دانشمندان در تحقیقات خود توجهی به ماهیت مسائل روحی و کیفیت علاقه بین روح و بدن نداشتهاند، این مسأله در میان فلاسفه اسلامی دورههای بعد از ابنسینا هم مستقیماً مورد بحث قرار نگرفت ولی تحقیقاتی در عمومیترین و اساسیترین مسائل فلسفی یعنی مسائل وجود([۱۰۶]) انجام گرفت که به طور غیرمستقیم در روی بیشتر مسائل فلسفه مانند مباحث حرکت، دوئیت و وحدت روح و بدن و غیره اثر مهمی گذارد. ملاصدرا که یکی از قهرمانان این تحول در مسائل وجود به شمار میرود در تحقیقات خود و اصولی که پایهریزی نمود اینطور نتیجه گرفت که علاوه بر حرکات ظاهری و عرضی و محسوس که بر سطح عالم حکمفرما است حرکتی دیگر که نامحسوس است بر جوهره عالم حکومت میکند. این حرکت بسیار عمیق و اصیل بوده و سایر حرکتها از این حرکت سرچشمه میگیرند اگر ماده و صورتی باید فرض نمود از همین راه باید فرض کرد. پیدایش انواع جسمانی روی قانون حرکت است نه کون و فساد.([۱۰۷]) روی این میزان روح و نفس هم به نوبه خود محصول قانون حرکت میباشند مبدء تکون نفس ماده جسمانی است. زیرا ماده میتواند در دامن خود موجودی بپروراند که با ماوراءالطبیعة در یک درجه باشد. اصلاً مانعی نیست از اینکه یک موجود مادی در مراحل ترقی و تکامل خود به موجودی غیر مادی تبدیل شود.([۱۰۸]) پس نظریه افلاطون در مورد پیدایش نفس و نوع علاقه او با بدن به هیچوجه صحیح نیست و همینطور نظریه ارسطو در مورد نوع رابطه روح و بدن بلکه علاقه و پیوند روح و بدن طبیعیتر و جوهریتر از اینها است. پس علت اساسی انکار استقلال روح از بدن ندانستن جنبه ارتباط و علاقه این دو میباشد و وقتی که روشن شد نحوه پیوند این دو جوهر چطور است تصور استقلال هریک کاملاً روشن خواهد بود ولی همانطوری که سابقاً اشاره کردیم حرکت جوهری مطابق اصول و مبانی ملاصدرا در بنبستهایی قرار میگیرد که آن را غیر قابل قبول میسازد و اگر طبق اصول صحیحی این حرکت تشریح گردد راه را هموار ساخته و رفع بسیاری از مشکلات میگردد و در جای مناسب بحث خواهیم کرد. امروز دیگر جای تردیدی برای اصالت روح و استقلال آن از ماده نمانده است زیرا تحقیقات دانشمندان در جنبههای روانی انسان بدون توجه ایشان منتهی به اصالت روح و استقلال آن شده است. فروید دانشمند روانشناس و مبتکر پسیک انالیز که انقلابی در روانشناسی پدید آورد در مطالعات و آزمایشهای خود به این نتیجه رسید که بررسیهای علمای فیزیولوژی و تشریح از مغز و پیچ و خمهای آن برای امراض عصبی کافی نیست. این دانشمند به یک دستگاه شعور مخفی پی برد که این شعور و خودآگاهی معمولی انسان نسبت به آن شعور مخفی بسیار سطحی میباشد. وی متوجه شد که علل روحی ناشی از عقدهها خود دارای اصالت بوده و به نوبه خود منشأ امراضی میگردد. در طریق معالجه آنها باید از طریق روحی و باز کردن آن عقدهها وارد شد. تا احیاناً عوارض جسمانی مرض هم رفع گردد.
بعضی از شاگردان فروید مانند یونگ در نتیجهگیری از نظریههای روانشناسی کاملاً با استاد خود مخالفت کرده و تا اندازه زیادی جنبه اصالت روح را در این نظریهها روشن ساختند و به نظریه فروید جنبه ماوراء الطبیعی دادند. البته روشن است که فروید نظرش این نبوده که اصالت و استقلال روح را ثابت کند([۱۰۹]) لکن این مطلب کاملاً از نظریههای او به دست میآید.
قرآن میگوید: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین. ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثم انشأناه خلقاً آخر فتبارک الله احسن الخالقین. همانا انسان را از گل خالص آفریدیم پس آنگاه او را نطفه گردانیده و در جای استوار (صلب ـ رحم) قرار دادیم. آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشانیدیم سپس او را مخلوقی دیگر کردیم پس بزرگ است خدا که بهترین آفرینندهها است. و اگر برای شما تردیدی در این موضوع باقی مانده است این بحث زیر را با دقت مطالعه کنید.
استقلال روان:
آنچه را که ما از معارف عالیه قرآن و انوار تابناک وحی و گفتار اولیای بزرگوار اسلام و تحقیقات رهبران مکتب مقدس اهلبیت عصمت: استفاده کردهایم این است که: روح و بدن هر دو مستقل بوده و در پیدایش هیچیک تبعیت از دیگری ننموده و هر دو مخلوق خالق بزرگ و قادر مطلقی است که از جنس هیچیک از این دو نمیباشد. هریک از روح و بدن دارای حیاتی هستند که به آنها افاضه گشته است([۱۱۰]) و روح در اثر عبودیت و خضوع در مقابل آفریدگار خود لیاقت یافته برای فیض خداوند متعال. که خدا به او علم را افاضه میکند و به وسیله همین علم است که روح کامل شده و هرچه عبودیت او بیشتر گردد افاضه علم زیاده شود و در نتیجه کمال روح افزایش مییابد. حقیقت روح قدر مسلم جسمی است رقیق که مورد احساس واقع نمیشود و دارای حیاتی است زاید بر خود و نحوه تعلق آن حیات به روح معلوم نیست. این روح روحی است که فقط در نوع انسان یافت میشود ولی حیوانات از این روح بیبهره هستند.
علمی که به روح افاضه میگردد کاملاً مستقل از روح بوده زیرا ما میبینیم که قبل از دریافت این فیض جاهل است ولی از افاضه علم عالم میگردد. کما اینکه عقل هم مانند علم حقیقتی است جدای از روح و در اثر بندگی حق به او افاضه میشود. و ما روح بیعقل زیاد داریم مانند دیوانگان که روح آنان فاقد عقل و نیروی خرد است. اینها کمالاتی است که به روح عطا میگردد. و پدیدههایی است که بعد از تکامل روح از او به ظهور میرسد.
پس از این بیان روشن میگردد که روح و بدن و علم حقیقتهایی هستند ممتاز و مستقل و هیچیک تبعیت از دیگری نمینمایند. بدن عبارت است از مجموع همین اجزاء و اعضای مادی و خواص ویژه به خود. حقیقت روح جسم لطیف و رقیقی است که غیر از این اجسامی است که ما میبینیم و خواص و آثارش هم غیر از آثار و خواص اجسام میباشد و در ذات و کمالات خود محتاج به خداوند غنی بالذات است.
ما برای اینکه استقلال روح را از بدن کاملاً دریابیم ناچاریم به نظریات دانشمندان مادی درباره روح مراجعه کنیم و پس از رسیدگی به ادله آنان ببینیم آنها از روی چه مدرک و دلیلی به این مطلب چسبیده و استقلال روح را انکار و تبعیت آن را از بدن قطعی شمردهاند. قبل از اینکه در توضیح دلیلهای آنها بپردازیم تذکر چند موضوع را لازم میدانیم و آن اینکه:
۱ــ باید در نظر داشت که دانشمندان مادی برای ارعاب طرف یک دسته مسائلی را که در علم فیزیک و یا فیزیولوژی و یا پسیکولوژی مطرح است در بحثهای خود پیش آورده و روی آن مسائل میخواهند نتیجه بگیرند و طرف اگر به این مسائل وارد نباشد جداً مرعوب شده و تابع افکار آنان خواهد شد.
۲ـ یکی از چیزهایی که دانشمندان قدیم و جدید آن را ثابت کردهاند وجود یک سلسله عوامل مادی خاصی که از ظرف ذهن خارجند و با وضع و کیفیت مخصوصی در پیدایش ادراکات دخالت دارند، میباشد دانشمندان علوم طبیعی همواره کیفیت و چگونگی این عوامل را مطرح نموده و هریک به نوبه خود نظریاتی اظهار داشتهاند. در علم فیزیک مباحثی راجع به نور و صوت و … و اینکه امواج نور چگونه به چشم وارد شده و اعصاب چشم را متأثر ساخته و یا امواج صوتی در چه شرایطی اعصاب گوش را متأثر مینمایند مطرح میباشد و برای این دانشمندان ثابت شده که اعصاب انسان و حیوان مانند سایر دستگاههای بدن وظیفه خاصی داشته و اعمال مخصوصی انجام داده و از عوامل خارجی متأثر گردیده و عکسالعملهایی از خود نشان میدهند. ولی از انجام یافتن فعالیتهای عصبی کسی حضوراً آگاه نیست و هر اطلاعی در اثر کشفیات علمی دانشمندان است این دو مطلب مورد قبول عامه دانشمندان (رئالیست) بوده و کسانی که اعتقاد به دنیای خارج دارند چه روحی و چه مادی همه در این مطلب اتفاق نظر دارند.
از طرفی هرکس حضوراً و بالبداهة به وجود یک سلسله امور ذهنی که آنها را علوم و ادراکات مینامند یقین دارد. حتی ایدهآلیستها که در وجود جهان خارج تردید دارند و ادراکات خویش را یکسره باطل و غیر مطابق با واقع میدانند نمیتوانند در وجود این ادراکات تردید نمایند. پس وجود یک سلسله امور ذهنی که هر انسانی حضوراً از آنها آگاه است بدیهی بوده و احتیاج به دلیل ندارد.
۳ـ همانطوری که امور جهان تابع اصول و قواعد معینی بوده و رابطه علیت و معلولیت بین آنها حاکم است امور روحی و نفسانی هم از این قانون مستثنی نبوده و تحت قوانین معینی میباشند. رابطه علیت و معلولیت بین این امور یا بین هریک از آنها و مواد بدنی و عوامل خارجی برقرار است. روانشناسی جدید مطابق اصول و روش خود (مشاهده و تجربه) همین قوانین را بیان مینماید.([۱۱۱])
از این مقدمات این مطلب روشن شد که روحیون و مادیون نسبت به وجود ادراکات، انجام یافتن یک سلسله عوامل خارجی، انجام یافتن فعالیتهای عصبی و وجود یک سلسله قوانین روحی اختلافی ندارند. دانشمندان روحی میگویند خواص امور روحی قابل انطباق بر خواص عمومی ماده نمیباشند. فعالیتهای عصبی مقدمه پیدایش یک عده امور غیرمادی است نه عین آن امور. اما دانشمندان مادی درست به حقیقت این مطلب و ادعا توجه نکرده و عوض اثبات اینکه آنچه ما درک میکنیم عین فعالیتهای عصبی است از مطلب خارج شده مباحثی را از کتب فیزیک و یا فیزیولوژی و یا روانشناسی که اصولاً موضوع بحث از قلمرو آنها خارج است ذکر میکنند، (زیرا این علوم مطابق اسلوب مخصوص خود یعنی مشاهده و تجربه موضوع ماهیت و چگونگی امور روحی را از بحث خود خارج مینمایند) که اصلاً ارتباطی با مدعای روحیون ندارد. دکتر ارانی در جزوه «بشر از نظر مادی» میگوید: «موقع فکر کردن تغییرات مادی در سطح دماغ بیشتر میشود خون متوجه دماغ میگردد. مغز بیشتر غذا میگیرد و بیشتر مواد فسفری پس میدهد به طوری که در ادرار شخص فکر کننده مقدار این ماده بیشتر میشود. موقع خواب که مغز کار زیاد انجام نمیدهد کمتر غذا میگیرد این خود دلیلی بر مادی بودن آثار فکری است». فیلیسین شاله در قسمت متافیزیک از «بروسه» که از علمای فیزیولوژی و دارای عقاید مادیت است نقل میکند که گفته است: «من به وجود روح معتقد نخواهم شد مگر آنکه آن را در زیر چاقوی تشریح خود کشف کنم». خوب در این طرز تفکر و یا طرز استدلال دقت کنید گویا اصلاً از اصل موضوع دانسته یا ندانسته غفلت دارند. و بحث را روی چه موضوعات بدیهی میبرند. و واضح است که دانشمندان مادی نتوانسته اطلاع درستی از عقاید دانشمندان روحی به دست آورده و حقیقت مطلب را دریابند … آنها میگویند:
«آثاری را که شما از روح میدانید مولود جهاز عصبی است» یکی از دلایل و یا به اصطلاح ما شبهات آنها راجع به اصالت ماده این است که از تجربههای علمی و اصول مسلّم طبیعی به دست آمده که آثار روحی خاصیت جهاز عصبی میباشد و منشأ دیگری برای ادراک مثلاً به نام عقل وجود نداشته و تنها ماده و مجموعهای از خواص ماده است و همین مجموع خواص ماده است که عقل یا روح و امثال اینها خوانده میشود. دلیل روشن بر این مطلب این است که زیاده و نقصان قوای روحی از کیفیت مزاج و صحت و مرض و ضعف و قوه بدن تبعیت کرده و هرچه بدن سالمتر باشد آثار روحی مثل فکر و ادراک و … بهتر کار میکنند و هرچه بدن ناتوانتر باشد این آثار ضعیفترند. در اثر اختلال قوای بدنی قوای روحی مختل شده مثلاً در موقع بیماری تن، عقل ضعیف و حافظه از بین میرود و با اختلال مغز شعور و ادراک اختلال مییابد. در اثر تخدیر اعصاب حواس از کار مانده و با داروهای مخصوص تحریک میگردند.
پاسخ: … عمد است یا اشتباه؟
نمیدانم این دانشمندان تعمد دارند یا اشتباه میکنند که مراد دانشمندان روحی و کسانی را که قائل به استقلال روان هستند اینطور توجیه نمودهاند. مگر اینها منکر ارتباط آثار روحی با سلسله اعصاب شدهاند. این تجربیات که نفی روح و یا استقلال آن را نمینمایند. این مطالب مانند این است که بگوییم: بینش آدمی با دوربین به نسبت بزرگی و کوچکی عدسی دوربین و شدت و ضعف تحدب آن و کیفیات وقوع آن در برابر چشم فرق میکند. و یا اینکه بگوییم: دستگاه گیرنده رادیو تحت شرایط معین از نظر ساختمان و اوضاع هوا و طرز به کار انداختن آن در یک درجه مخصوص میتواند صوت را بگیرد و ما آن را بشنویم و در صورت فقدان شرایط یا اختلال اندکی گرفتن امواج صوت غیرممکن و یا به آن نحو و حد خاص انجام نمیپذیرد. در این دو صورت آیا میتوانیم قبول نماییم که منشأ حقیقی بینش و بیننده همان دوربین و منشأ واقعی شنونده و شنیدن همان دستگاه گیرنده است؟ قطعاً جواب منفی است تا چه رسد به اینکه بگوییم: بیننده و یا شنونده خاصیت اثر دوربین و یا گیرنده میباشد؛ زیرا آنها میگفتند که در واقع متفکر و مدرک و ارادهکننده یعنی روح عبارت است از خواص جهاز عصبی. فقط مطلبی را که از این شبهه میتوانند به ثبوت برسانند این است که سلسله اعصاب در حکم اسباب و آلت و ابزار کار است برای روان که به وسیله آنها اعمالی را انجام میدهد و البته کسی هم انکار این مطلب را نخواهد نمود. همانطوری که دوربین و گیرنده وسیله در بینش و شنودن بودند.
میدانند یا نمیدانند؟
این دانشمندان گمان نمودهاند آنهایی که میخواهند استقلال روان انسانی را به ثبوت برسانند به کلی از همهچیز غفلت کرده به طوری که اگر مطالبی را (مانند آنچه در شبهه بیان شده) به آنها گوشزد کنند از این مدعا چشم پوشیده و با مادیون همفکر خواهند شد! عجیب است که میدانند و نمیخواهند اظهار کنند یا واقعاً نمیدانند که تبعیت قوای روحی از قوای بدنی و اینکه درست کار کردن و نادرستی آنها ارتباط مستقیمی با دستگاههای بدنی دارد، دلیل بر عدم استقلال روح از بدن نخواهد شد. آقایان هم قبول دارند که چشم و گوش در دیدن و شنیدن شرط میباشند ولی چشم و گوش بیننده و شنونده نخواهند بود بلکه آلت حسند. پس بنابراین چرا نمیخواهند بپذیرند که اجزاء دماغی و سلسله اعصاب مغزی و صحت مزاج و یا بیماری آنها همه و همه در قوای روحی به نحو چشم و گوش در بینایی و شنوایی مؤثرند؟ مگر کسانی که قائل به استقلال روان هستند منکر ارتباط و دخالت قوای بدنی میباشند؟ که شما میخواهید این مطلب را ثابت نمایید؟ حتی فلاسفهای که معتقد به تجرد نفس شدهاند چون نتوانستهاند وجود این ارتباط را انکار نمایند تعدد قوای روحی را ثابت کردهاند و هر قسمت را به قسمتی از مراکز دماغ نسبت میدهند. دین اسلام که قائل به استقلال روان است در عین حال یک برنامه بسیار وسیعی در حفظ صحت بدن و نگهداری نیروی بدنی تنظیم نموده است که هیچیک از دانشمندان مادی به اینقدر دقت و اهمیت نرسیده و نمیرسند. میتوان گفت قسمت مهمی از تکالیف شرعی را اموری تشکیل میدهند که دخالت در حفظ قوای بدن و نگهداری تندرستی دارند و روشنتر: سلسله اعصاب، صحت بدن، نیروهای بدنی، مانند شرایط هستند برای اعمال روحی. مثل سیم و لامپ برق و کلید که شرایط برای عبور قوه الکتریسته بوده و قطعاً روشنی معلول لامپ و کلید و سیم نیست، بلکه اینها شرایطند.
هیچیک از دانشمندان عمومیت تأثیر و تأثر روح و بدن را انکار ننموده و در بین آنها ارتباط و پیوستگی کامل را همواره ملحوظ داشتهاند.
۱ـ فلاسفه قدیم یونان موضوع «تکامل تدریجی» را عنوان کرده و لامارک و داروین خواستند با دلائل علمی آن را ثابت نمایند … و مادیهای افراطی هم از این طرز تفکر سوء استفاده کرده به سراغ پیدا کردن اجداد اسبها و آدمها رفته حتی مسلّم گرفتند که انسان از نسل میمون میباشد … لکن این موضوع (تکامل تدریجی) امروز از بین رفته و به جای آن موضوع «تکامل دفعی» آمده است و باید دانست که از دیرزمانی است که دانشمندان روی این موضوع بحث و کنجکاوی میکردهاند که آیا یک موجود زنده با تمامی اعضاء و جوارح خود در تخمک زن یا سلول نطفه مرد وجود داشته منتها ریز و کوچک و بعدها رشد و نمو نموده است؟! و یا آنکه مادهای که منشأ یک موجود زنده است از اول یکنواخت و ساده بوده و بعد قسمت شده و به صورت اعضاء و جوارح گوناگون درمیآید؟ واقعاً جای تعجب است که در عصر جدید قریب دو قرن اکثریت دانشمندان تابع عقیده اول بودهاند … به طوری این خیال قوت گرفت که مالپیگی در ۱۶۸۹ تخممرغ را قبل از اینکه مرغ روی آن بنشیند مورد مطالعه قرار داد و اظهار داشت که حتی شکل جوجه را نیز در آن دیده است (تاریخ علوم صفحه ۳۸۸ چاپ سوم) و حتی دیگری (فرانسوا رو پلانتار منشی آکادمی علوم مون پلیه) برای اثبات اینکه اساس بشریت در داخل تخم نر (اسپرماتوزوئید) است نه تخم ماده اظهار میدارد که دلیل این موضوع این است که من در زیر میکروسکوپ یک اسپرماتوزوئید را امتحان کرده دیدم که یک آدم کوچک و کامل از داخل آن بیرون آمد (تاریخ علوم صفحه ۳۸۸) … آری عده زیادی از دانشمندان قرن هفدهم بدون هیچ تجربه و دلیلی این تئوری «تشکیل قبلی» را به وجود آوردند و به گفته پییرروسو نویسنده تاریخ علوم: «آیا این مطالب را باور کردند بلی حیاتشناسان به این شوخیهای بیمعنا و شجاعانه ایمان آوردند و بحث بسیار شدیدی شروع شد که «آیا اساس بشریت در داخل تخم حوا وجود داشته است یا در داخل اسپرماتوزوئید آدم». تا اینکه میگوید: «با این حال تئوری تشکيل قبلی که به وسیله دانشمندان بزرگی از قبیل هالروشارل بونه ستوده شده بود تقریباً غالب دانشمندان بزرگ را هواخواه خود کرده بود و حتی کوویه (دانشمند بزرگ زیستشناس نیمه دوم قرن هجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم) هم نیز بعدها خود را از پیروان آن دانست) اما علت اینکه دانشمندان زیادی قائل به این تئوری شدهاند چیست معلوم نیست و پییرروسو فقط میگوید به این شوخیهای بیمعنی … ولی شاید نظر اینها از این فرضیه برای این است که میخواهند از این راه ثابت کنند که هر موجود زندهای مخلوق خدا است … و چرا برای اثبات این معنی به این تئوری پرداختهاند؟ باز هم معلوم نیست و شاید برای مفهوم آفرینش جز این معنی معنایی نمیدانند در هر صورت خواننده عزیز بداند که از شاهکارهای آفرینش و از قدرت کامل و بیپایان خداوند این است که از مادهای ساده و بسیط موجودی متنوع دارای اعضای مختلف پیدا میشود و بهترین شاهد بر تسخیر الهی و هدايت خدایی است که در متن اشاره شده است.
[۲]ـ النواصی جمع ناصیة مقدم شعر الرأس … نهج البلاغه با توضیح محمد عبده ج ۲ صفحة ۲۰.
[۳] انسان موجود ناشناخته ص۳۶
[۴]ـ و باید دانست که این قانون در مورد شناسایی تفصیلی است ـ اما در شناسایی اجمالی به شناختن مفهوم مقابل احتیاجی نیست.
[۵]ـ همانطوری که یک ساختمان بزرگ دارای واحدهای کوچکی از قبیل سنگ و آجر با نظم معینی تشکیل میشود، بدن جانداران هم با نقشه و نظم خاصی از واحدهای کوچکی تشکیل میشود با این فرق که واحدهای ساختمان بدنی جانداران هریک به نوبه خود دارای حیات و واحدی مستقل حیاتی هستند و این واحدها یکسان نبوده بلکه هر عضوی را واحدهای مخصوصی تشکیل داده و همه با هم همکاری داشته و با هم بیگانه نیستند … به طور کلی ساختمان تمام موجودات زنده روی زمین از جانداران تکیاختهای گرفته تا حیوانات بزرگ و غولپیکر دریایی همه و همه از این واحدهای زنده به وجود آمده است. این واحد زنده که به نام سلول و یاخته نامیده میشود اساس و شالوده حیات نباتی و حیوانی میباشند برای اینکه اندازه یک سلول را متوجه شوید باید بدانید که اگر یک میلیمتر ناچیز را به ۱۰۰۰ قسمت تقسیم کنیم یک قسمت آن را یک میکرون (۱ – ۱۰۰۰ میلیمتر) مینامند.
سلولها معمولاً به اندازه چند میکرون و در بعضی موارد بزرگی آنها از چند دهم میکرون تجاوز نمیکند بعضی از آنها هم به اندازه ۱-۵ میلیمتر یا ۱-۲ میلیمتر بوده و لذا اگر دقیق شویم با چشم عادی (غیرمسلح) میتوانیم آنها را مشاهده نماییم چون چشم انسان میتواند تا ۱-۱۰ میلیمتر را مشاهده کند. لکن مشاهده قسمتهای دیگر آنها که از قلمرو دید ما خارجند احتیاج به دستگاه مخصوصی دارد.
یک سلول را تشریح کردهاند و برای مطالعه و تشریح آن از دستگاه مخصوصی به نام میکروتوم و رنگهای حیاتی استفاده کردهاند و لذا به قسمتهای زیادی از ساختمان اسرارآمیز سلول پی برده و فعالیتهای حیاتی آن را مطالعه کردهاند …
البته این نکته را از نظر دور ندارید که منظور ما از ذکر این مطالب تنها بحث علمی خشک نیست بلکه هدف ما از تشریح این مطالب خیلی عالیتر از آن است ما میخواهیم وجود حیات را در پدیدههای این جهان که در علوم طبیعی تحقیق شده است ثابت کنیم و علاوه بر این طبق همان تحقیقات ثابت میشود که نظام دقیق و حیرتآوری بر جهان حکومت میکند که بزرگترین دلیل بر وجود یک منبع قدرت و علم و عقل بیپایان است. اگرچه بعضی از دانشمندان و متخصصین در این علوم از این حقیقت روشن چشمپوشی کرده و از نتایج واضح توحیدی آن غافل و یا صرف نظر کردهاند. و لذا برای اینکه به هدف ما بیشتر نزدیک شوید مطالب زیر را بخوانید:
سلول که شالوده حیات و ساختمان بدنی جانداران است یک موجود ساده و بسیط نیست بلکه ساختمان آن از قسمتهای مختلفی تشکیل یافته است. به طور کلی هر سلول دارای سهقسمت مهم است غشاء (پوسته خارجی)، مادهای شفاف مانند سفیده تخممرغ به نام سیتو پلاسم و هسته (در وسط) و باز هر یک از این قسمتها ساده نبوده بلکه دارای اجزاء شایان توجه است و در عین حال ساختمان یاختهها بسیار ظریف بوده به طوری که اگر هزار پوسته سلول را روی هم بچینیم یکمیلیمتر خواهند شد و روی این محاسبه هر غشاء در بعضی سلولها یک میکرون است. دانشمندان با رنگآمیزی اجزاء سلولها آنها را زیر میکروسکوپ مورد تشریح قرار داده و با سوزنهای بسیار ظریفی سلول را میشکافند در پارهای از آنها از دستگاهی به نام میکروتوم برای قطع و برش سلول استفاده کرده و بعد برشهای حاصله را رنگآمیزی میکنند. و بعضی موارد به وسیله ابزار و آلات مخصوصی بدون قطع و برش رنگ را به قسمتهای داخلی تزریق کرده و از بیرون غشاء بیرنگ اجزاء داخلی رنگ شده را مطالعه مینمایند.
سلول هم مانند حيوانات پر یاختهای اعمال حیاتی از قبیل تغذیه هضم جذب دفع تحریک و تولید مثل را به خوبی انجام میدهد سلول برای اینکه مواد غذایی مورد نیاز محیط خود را قابل جذب کند مادهای به نام دیاستاز یا آنزیم از خود ترشح نموده و آنها را در خارج هضم نموده و مواد هضم شده را به داخل جذب و زوائد را از خود دفع و بیرون میکند. مقداری از مواد جذب شده برای تأمین انرژی و حرارت سلول رسیده و مقدار دیگر برای ترکیبات مختلف در نمو سلول بهکار میرود. عمل تولید انرژی را در سلول کاتابولیسم Catabolisme)) و ماده سازی را آنابولیسم Anabolisme)) و تمامی اعمالی را که روی مواد غذائی جذب شده انجام میدهد به نام متابولیسم (Metabolisme) مینامند.
قابلیت تحریک سلولها در مقابل عوامل محرک مختلف است زیرا هر نوعی از آنها در مقابل آن عوامل یک نوع مخصوصی عکسالعمل نشان میدهند. مثلاً در سلولهای ماهیچهای عکسالعمل به صورت انقباض و انبساط و در یاختههای غدهای به صورت ترشح و در سلولهای عصبی به صورت هدایت انجام میگیرد.
سلول وقتی که در اثر تغذیه به آخرین حد نمو میرسد به طوری که نمیتواند از آن حد تجاوز کند یک سلول به دو سلول زنده تبدیل گردیده و هر کدام جداگانه به اعمال حیاتی خود ادامه میدهند و این همان تولید مثل سلول است که از راه تقسیم انجام میپذیرد … در میان جانداران بعضیها هستند که بدن آنها از یک سلول ساخته شده و آنها را تکیاختهای يا تک سلولی نامند و دارای انواع مختلفی بوده که از نظر وسائل حرکت به چند دسته تقسیم میگردند مانند مژهداران، آمیبها، تاژکداران و امثال اینها. اما اگر خواسته باشیم تعداد سلولهای بدن یک انسان را به دست آوریم باید یک عدد خیلی بزرگی را که قدرت تصور و شماره آن را هم نداریم کمک بگیریم این عدد تقریبی عبارت است از: گذاردن ۱۶ صفر کنار عدد یک یعنی معادل با دهمیلیون میلیارد (۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۱۰) به طوری که اگر بخواهیم این عدد را شماره کنیم و با سرعتی عجیب (در هر ثانیه یک توده ۱۰۰۰ عددی شمرده شود) بیش از ۳۰۰ هزار سال شب و روز و ماه و سال وقت لازم است.
[۶]ـ یاختههای جنسی انسان با اینهمه کوچکی و ظرافت شامل ۴۶ عدد رشتههای کوچکی به نام کروموزم و هر کدام از این کروموزمها از ذرات متعددی به نام ژن ترکیب یافتهاند و ژنها نقش مهمی را در ساختمان سلول زنده به عهده دارند یعنی این ذرات بسیار ریز حامل حالات و صفات پدر و مادر بوده و مبنای مادی اختصاصات ارثی به شمار میروند و اگر دو اوول (تخمک) با دو اسپرماتوزوئید ترکیب شوند نوزادها دوقلو میشوند.
[۷]ـ اما طبق مدارک دینی ما حضرت امام رضا۷ از وجود این حیوانات خبر داده و این مدارک صدها سال پیش از تولد پاستور در دسترس همه قرار داشته است. کلینی رضواناللهعلیه در کتاب کافی این روایت را نقل میکند که فتح بن يزيد جرجانى از حضرت رضا؟ع؟ درخواست مىکند که حضرت معنی اینکه خدا لطیف است را تفسیر فرماید. حضرت مىفرمايد: یا فتح انما قلنا اللطیف للخلق اللطیف لعلمه بالشیء اللطیف او لاتری وفقک الله و ثبتک الی اثر صنعه فی النبات اللطیف و غیر اللطیف و من الخلق اللطیف و من الحیوان الصغار و من البعوض و الجرجس و ما هو اصغر منها ما لاتکاد تستبینه العیون بل لایکاد یستبان لصغره الذکر من الانثی و الحدث المولود من القدیم فلمارأینا صغر ذلک فی لطفه و اهتدائه للفساد و الهرب من الموت و الجمع لمایصلحه و ما فی لجج البحار و ما فی لحاء الاشجار و المفاوز و القفاز و افهام بعضها عن بعض منطقها و مایفهم به اولادها عنها … الخبر.
(ای فتح بن یزید اینکه میبینی به خدا میگوییم لطیف برای این است که خدا دارای خلقی لطیف بوده و به مخلوقات دقیق علم دارد. آیا نمیبینی آثار آفرینش را در گیاهان کوچک و غیر کوچک و حیوانات ریز مانند پشه و کوچکتر از پشه و کوچکتر از آنها آن حیواناتی که هرگز چشم آنها را نمیبیند و از نهایت کوچکی نر و ماده و نوزاد و بزرگ آنها از هم تمیز داده نمیشود … این حیوانات در میان امواج دریاها و پوست درختان و در بیابانها زندگی میکنند … در این کلمات دقت کنید ببينید که حضرت در ۱۴ قرن قبل این مطالب را بیان فرموده که این وسائل تشریح و آزمایشی امروز نبوده است … آن وقت اقرار میکنید که اینها با دستگاه الهی ارتباط کامل دارند …
[۸]ـ این محاسبه را نباید با عمل جمع و ضرب معمولی و متعارف اشتباه کرد بلکه این افزایش سرسامآور از راه تصاعد هندسی است که در هر مرتبه عدد موجود دوبرابر افزایش مییابد …
[۹] Virus
[۱۰]ـ راز آفرینش انسان صفحه ۶۴
[۱۱]ـ سوره یس آیه ۳۹
[۱۲]ـ تبیان.
[۱۳]ـ بحارالانوار.
[۱۴]ـ جزوه چه میدانم «بنیاد انواع» صفحه ۵۵ تألیف امیل گوینو استاد دانشگاه ژنو.
[۱۵]ـ ما برای نمونه دو اصل فرضیه لامارک (اول احتیاج و فعالیت. دوم وراثت صفات اکتسابی) را از نظر دانشمندان امروز مورد بررسی قرار میدهیم:
سخن کودکانه
استاد دانشگاه ژنو میگوید:
فرضیه لامارک امروز واقعاً کودکانه مینماید بیگمان بر اثر استعمال ممکن است عضوی نمو کند یا از نمو باز ماند یا مفاصل نرم و چالاک شوند یا آنکه سخت و جامد گردند یا پارهای از اعمال انعکاسی کامل شوند یا به کلی از میان بروند ولی چگونه میتوان باور کرد که استخوان پا بر اثر تمرین دراز یا کوتاه ضخیم یا نازک میگردد؟ باز چگونه میتوان پذیرفت که بر اثر شنای زیاد در مدتی مدید دستهای ما به بال شنا مبدل شود. بر اثر جهیدن در هوا یا باز کردن بازوان بازوها به صورت بال و پر بیرون آیند؟ میگویند تغییر خیلی به کندی انجام میگیرد و برای دیدن نتیجه آن عمر چندین نسل لازم است ولی اگر اجداد پرندگان که بر اثر احتیاج ناچار بودهاند غذای خود را در هوا بیابند پیش از آنکه بال و پر داشته باشند برابر عمر چندین نسل در هوا جهیده باشند. چه احتیاجی آنها را به انجام مجدد این کوششهای بیهوده وامیداشت زیرا نخستین امکان پرواز در آینده بسیار دوری به دست میآید. پیروان این فرضیه از یاد میبرند که اگر اجداد زرافه بر اثر کوشش گاهی میتوانستند به کوچکترین شاخهها برسند بچههای آنها که نمیتوانستند خود را تا این درجه بلند کنند بایستی اجباراً نابود شده باشند همه جای این فرضیه از ابهام و دلایل نامحتمل پوشیده است (ص ۵۶، نقل از کتاب مذکور)
اصل دوم:
باید به یاد بیاوریم که فکر لامارک (۱۸۲۹ ـ ۱۷۴۴) در تاریخی بر جهانیان عرضه گردید که دانشمندان از ساختمان یاخته موجودات زنده و نمودهای توالد و تناسل و وراثت بیخبر بودند. (ص ۵۴)
تغییراتی که بر اثر تأثیر محیط در بدن افراد روی میدهد و قابلیت تغییر فردی را پدید میآورد نمیتواند موروثی باشد در عوض خصایص (ژنونیتها) انواع ابتدائی یا نژادها هم موروثیند و هم ثابت. باید از این فکر که «صفات رفتهرفته موروثی میشوند» چشم پوشید. (ص ۷۴) هیچ طبیعیدان وارسته و بیغرضی که به نتایج تجربی و قضایای تحقیقی بیش از فرضیهها ارزش قائل باشد نمیتواند به وراثت صفات اکتسابی معتقد باشد و بر پایه این اصل غلط فرضیه درباره تکامل پدید آورد. (ص ۵۹)
[۱۶]ـ بر فرضیه داروین در بنیاد انواع اشکالات علمی زیاد شده لکن جملهای را از استاد دانشگاه ژنو از کتاب نامبرده نقل میکنیم این استاد میگوید: بر فرضیه داروین خورده بسیار گرفتهاند نخست اینکه تنازع بقاء همیشه با آن بیرحمی که داروین میپندارد همراه نیست بیگمان تعادل حیوانات از قربانیهایی فراوان پدید آمده ولی عمده کشتارها و ویرانیها هیچ رابطهای با تغییرات مفید یا زیانبخش اعضاء افراد ندارد. اگر یک جفت قورباغه هزاران تخم و نوزاد پدید آورند به طور متوسط دوتای آنها زنده میمانند باقی را یا افراد دیگر میخورند یا ابر اثر انگلها و بیماریها از میان میروند این ویرانیها بدون هیچ رابطهای با اینکه فلان فرد دمی کوتاه یا دراز یا پوستی روشنتر یا تاریکتر و دستگاه تنفسی کاملتر یا ناقصتر و شیره هضمی کم و بیش مؤثر داشته باشد انجام گرفتهاند و این نابودی دستهجمعی بدون انتخاب انسب به وقوع پیوسته است. هیچکس نمیتواند بپذیرد که شاخی درازتر از چند میلیمتر و پرده پایی به ضخامت دو یا سه میلیمتر میتواند صاحب خود را از گزند حوادث برهاند. تاریخ بقاء میدان مسابقه المپیک نیست و نمیتوان آن را به مسابقه اسبدوانی که درازی سر اسب هم در پیروزی دخیل است تشبیه کرد. (ص ۶۲)
این استاد پس از بحث طولانی در اطراف فرضیه داروین و انتقاد از آن، به این مطلب اشاره مینماید که طرفداران این نظریه برای اینکه سر و صورتی به این فرضیه بدهند در اصل فرضیهها تغییراتی دادهاند باز هم آن تصرفات نتوانسته مطلب را مستدل نماید تا اینکه میگوید:
نتیجه: پیروان داروین و لامارک در فرضیه آنان کم و بیش تصرفاتی کردهاند وجه مشترک لامارکیسم با لامارکیسم جدید و داروینیسم با داروینیسم جدید این است که هر دو میخواهند تکامل را به صورتی پیوسته جلوه دهند تغییر شکل به آهستگی و تدریجاً و با تغییرات بسیار کوچک و با صور نامحدود رابطهها انجام میگیرد. دیرینهشناسی برعکس به ما میآموزد که تکامل اساساً ناپیوسته است و هیچکس تاکنون دستههای بیشمار رابطهها را که این دو فرضیه قائل به وجود آنان هستند نیافته است. این دو فرضیه قدیمی هر دو از بیان اینکه چگونه اعضاء جدید ظاهر شدهاند عاجزند. تنها ادعای آنها این است که درباره پیدایش اعضاء جدید از روی قسمتهایی که اکنون هم وجود دارد اظهار عقیده میکنند. ولی باید گفت وجود یک عضو هراندازه هم لازم باشد هیچگاه انتخاب انسب نمیتواند آن را پدید آورد. استعمال یا عدم استعمال نمیتواند در یک ساختمان عالی اندامی نو بیافریند.
کوشش لامارک در این راه که چون حلزونها اعضائی برای سیاحت جهان خارجی ندارند احتیاج، شاخکهایی بر سر آنها رویانده است. آن علت غائی کودکانه را به یاد میآورد که هیچکس نمیتواند چنین علتی را بپذیرد.
بالاخره وجه مشترک دیگر این دو فرضیه آن است که تغییراتی که مورد بحث آنها است موروثی نیست. آثار استعمال یا عدم استعمال و واکنشهای مستقیم در برابر عوامل محیط و تغییرات فردی هیچکدام از راه ارث به اخلاف منتقل نمیشوند هیچ تکاملی با این عوامل انجام نگرفته است. (ص ۶۳)
[۱۷]ـ عالم نباتات هم یکی از شگفتیهای جهان آفرینش بوده و اسرار حیات در آن حیرتآور است و چون وضع محدود کتاب اجازه بررسی و تشریح آن را نمیدهد لذا با کمال اختصار اشارهای میکنیم: نباتات نیز مانند حیوانات دارای یک سلسله قوانین کلی بوده که تمامی گیاهان از آن برخوردار بوده و در ساختمان آنها به طور دقیق ملحوظ گردیده است؛ کربنگیری، تنفس، مبادله آب، جذب مواد غذائی، تغذیه، ذخیره قسمتی از مواد غذائی، ترشح مواد زائده، تولید مثل، تشکیل میوه از جمله آثار حیات و مظاهر آن بوده که در گیاهان به وسیله دستگاههای مخصوص و وسائل متعدد با نظم و دقت اسرارآمیزی انجام میگیرد.
[۱۸]ـ راز آفرینش انسان ـــ تألیف کرسی موریسن ــ ترجمه محمد سعیدی صفحه ۵۱ …
[۱۹]ـ و در مجله جهان شگفتیها میخوانید: ماده را ما در نهایت سفتی و صلابت میبینیم ولی مردان علم میگویند که اگر خلأ موجود در ذرات تشکیلدهنده جسم منتفی و برطرف شود و همه هستهها و الکترونهای اتمی در یک مجموعه متشکل گرد هم آیند آنچه که از جسم یک انسان عادی و معمولی به دست ما میآید چیزی است که از شدت کوچکی بدون وسیله و با چشم عادی دیده نخواهد شد.
[۲۰] با این بیان و تحقیق ارزش علمی و تجربی گفته لاوازیه: «هیچچیز از عدم ایجاد نمیشود و هیچچیز از بین نمیرود» مساوی با صفر است اما متأسفانه هنوز فرهنگ این دو اصل باطلشده را در کتابهای کلاسیک باقی گذارده است.
[۲۱] دمیتری ایوانویچ مِندِلیف (Dmitri Mendeleev) روسیه متولد ۱۸۳۴ متوفی ۱۹۰۷ ترتیبدهنده جدول تناوبی (جدول دوری) اهمیت سیستم مندلیف یا جدول پریود از این نظر است که نه تنها یک سیستم و یا یک تئوری است بلکه نمود روشن و دقیقی از رابطه کم و کیف عناصر گوناگون وجه تشابه و اختلاف آنها و علت آن و نیز علت دگرگونیهای مختلف کیفیت آنها را در روی زمین در اعماق و در اتمسفر آن بیان و توجیه مینماید. و لذا کشف این حقیقت توسط مندلیف یکی از بزرگترین پیروزیهای دانش کلیةً و علم شیمی خصوصاً به شمار میرود. زیرا در زمان او تنها شصت و دو عنصر شناخته شده بود و اوزان آنها با روشهای غیر دقیق تعیین گردیده بود و از خواص آنها کمتر اطلاعی در دست بود. عدهای از عناصر مختلف در ظاهر خیلی به یکدیگر شبیه و عدهای که واقعاً بههم نزدیک بودند در ظاهر خیلی با هم اختلاف داشتند. در چنین شرایطی مندلیف توانست رابطه و تشابه بین گروهی از عناصر مختلف را درک کند و پیشبینی نماید که کدام عناصر به هم نزدیکند. او توانست آنچه را که در گذشته در زمینه شیمی گفته شده بود بههم پیوند داده و آن را به صورت یک رشته زنده و سودمند درآورده و چهره واقعی طبیعت را از خلال آن ببیند. در آن زمان اطلاع علمی در جهان و دانستن اصول و قوانین حاکم در طبیعت به نحو مخصوصی لازم بود زیرا شناخت قانونی که همه اجزاء طبیعت را در کنترل داشته باشد گام نخست در پیشرفت علم بود کشف رابطه عناصر شیمیایی احتیاج به دانشمندی داشت که این اصل را دریابد و او مندلیف بود که از عهده این کار خوب برآمد. مندلیف روی این جدول تنظیمی خود بیست سال کار کرد تا توانست در سال ۱۸۶۸ آن را بر جهانیان عرضه بدارد و امروز پس از گذشت یک قرن هنوز به عنوان اساسیترین قانون در علم شیمی شناخته میشود. ف انگلس فیلسوف مشهور آلمانی در یکی از کتابهای خود درباره او مینویسد: مندلیف با استفاده ناخودآگاه از قانون ارتباط تغییرات کم و کیف هگل در دانش شیمی چنان فتح درخشانی در این زمینه از علوم بهدست آورد که با جرأت تمام میتوان آن را همطراز کار لو وریه (Le Verrier) در محاسبه مدار نپتون بهشمار آورد. (کتاب جدول مندلیف صفحه ۱۷)
[۲۲]ـ راجع به انفجار این نیرو اطلاعات مجملی در دست است آنطوری که از کتاب آزمایشهای اتمی صفحه ۱۵۶ استفاده میشود این است که انفجار در بمب اتمی به این صورت انجام میگیرد که دو یا چند قطعه از ماده قابل انفجار اتمی را (U 235) ناگهان به هم نزدیک میکنند تا جرم آنها برابر مقداری شود که فیزیکدانها آن را جرم بحرانی میگویند و آن وقت بدون آنکه انرژی از خارج به آن بدهند انفجار به خودی خود شروع میشود و در نتیجه مقدار فوقالعاده زیادی انرژی که بیشتر آن به شکل حرارت است رها میگردد.
اولین آزمایشی که برای انفجار بمب اتمی به عمل آمد در سال ۱۹۴۵ در صحرای لمیزرع مکزیک بود که سر و صدای عجیبی به راه انداخت این بمب کوچک را با وسائل مخصوصی در بالای برج سنگین فولادی نصب کرده و از فاصله دور آن را منفجر کردند. در اثر این انفجار برق و صدای عظیمی برخواسته و ابری به ارتفاع ۱۲ کیلومتر به شکل قارچ از آن متصاعد شد. دانشمندان بعد از انفجار محل آزمایش را بررسی نموده مشاهده کردند که برج فولادین ذوب شده و در اثر حرارت فوقالعاده تبخیر و به کلی از بین رفته است.
در همین سال دو بمب اتمی در جنگ ژاپن از طرف آمریکائیها به کار رفت که یکی (از اتمهای اورانیوم شماره اتمی ۹۲ وزن اتمی ۲۳۸) روی شهر هیروشیما و دیگری (اتمهای پلوتونیوم شماره اتمی ۹۴ وزن اتمی ۲۳۹) را سهروز بعد از انفجار شهر نامبرده روی شهر ناکازاکی پرتاب نمودند. و البته این دو بمب از نوع کوچک بوده و آثار آنها را دقت کنید:
شهر بزرگ هیروشیما که دارای ۲۴۵۰۰۰ نفر بود در اثر انفجار بمب اولی ویران و ۷۰۰۰ نفر نابود شدند و به همین اندازه هم مجروح گردیدند. چند دقیقه بعد از انفجار، شهر به کلی عوض شده و به شکل ویرانهای که از هر طرف نالههای جانخراش به گوش میرسید درآمد قطعات متلاشی شده مردان و زنان و کودکان در همهجا به چشم میخورد عدهای هم که نمرده بودند دارای زخمهای هولناکی شده و جمعی هم حالتی شبیه به جنون پیدا کردند.
در شهر ناکازاکی که ۲۲۰۰۰۰ نفر جمعیت داشت در حدود سی الی چهل هزار نفر نابود و به همین مقدار مجروح و عده زیادی هم به امراض گوناگونی که از انفجار اتمی تولید میگردد مبتلا شدند.
و ژاپنیها بعد از پنجروز در مقابل آمریکاییها تسلیم بلاشرط گردیدند.
این بود اولین استفاده بشر از این نیروی خارقالعاده که میتوانست در راه منافع زندگی به کار برده و نتایج بسیاری به نفع مصالح بشر بهرهبرداری کند. و البته این از نوع کوچک بود اما امروز …
خطرناکترین قدرتهای تخریبی و سلاحهای آتشزای اتمی که از بمب اتم شدت انفجار و تخریبش بیشتر است بمبهای هیدروژنی هستند که قدرت تخریبی و انرژی تولید شده از آنها هزار برابر انرژی حاصله از انفجار اتمی میباشد. برای انفجار این بمبهای آتشزا چندین میلیون درجه حرارت لازم است که آن هم به وسیله انفجار یک بمب اتمی حاصل میگردد. به این معنی که برای انفجار یک بمب هیدروژنی ابتدا باید یک بمب اتمی منفجر کنند تا در اثر حرارت آن انفجار هیدروژنی انجام پذیرد … و این بود نمونهای از بشردوستی آمریکا!
و این است سادهلوحی و فریبخوردگی این بشر که با دیدن این مظالم و با مشاهده این جنایات هنوز هم به این استعمارگر حرفهای و خائنی که با ماسک بشردوستی و با شعار «اتم در خدمت صلح» بر این ملت ستمدیده حکومت میکند خوشبین میباشد.
[۲۳]ـ گرچه بعضی ملاصدرا را در این موضوع مبتکر نمیدانند ولی این را باید قبول کرد که طرز ورود و خروج در این بحث و استفاده آن از گذشتگان کاملاً ابتکاری است.
[۲۴]ـ راز آفرینش صفحه ۵۳
[۲۵]ـ یکی از قوانین مسلّم آفرینش و جهان طبیعت این است که همواره فردی از فرد دیگر از نوع خود متولد میگردد انسان از انسان، گندم از گندم و … به وجود میآید … و این قانون خللناپذیر بوده و حتی یک مورد استثنائی هم ندارد. غیرممکن است از یک توده خاک خالص یک انسان یا موجود زنده دیگری وجود یابد بلکه همیشه مبدء تکون یک موجود زنده موجود زنده دیگری است. نوعاً آنهایی که میخواهند درباره ایجاد حیات بحث کنند به سراغ اولین موجود زنده و ابتدای کار رفته و از او جویا میشوند که آیا هریک از این انواع بیشمار منتهی به یک فرد معین که او مبدء این نوع است میشوند؟ و یا اینکه همه این انواع یک اصل و ریشه داشته و با هم فامیل میباشند؟ در هر دو صورت آن فرد اولی خواه یک فرد برای یک نوع یا یک فرد برای همه انواع (یک حیوان تکسلولی) باشد. آن فرد از چه راه و به چه وسیلهای موجود زنده شده است؟ آیا اعجازی رخ داده یا تصادفی به وقوع پیوسته و یا دست الهی از آستین به درآمده است؟ در اینجا الهیون به سراغ اراده خدا و قدرت آفریدگار رفته و این کار استثنائی را مربوط به اراده او دانسته و بلکه بزرگترین دلیل برای اثبات خدا همین مورد استثنائی را میدانند. و مادیون ناچار میشوند شروع به فرضیه ساختن کرده و یک عده نظریاتی اظهار میدارند که قبول آنها برای خودشان هم مشکل به نظر میرسد. این طرز تفکر الهیون است که هرگاه راهی از علل طبیعی نیافتند و مطلب مجهول ماند به سراغ قدرت ماوراء الطبیعی رفته میخواهند یک علت فوق طبیعت را جای یک علت طبیعی بنشانند مثلاً داروین (البته مخفی نماند که داروین خودش الهی بود گرچه بعضی از مادیها مانند نیچه و امثال او از نظریه او برای مرام مادی خود استفاده و بهره سرشاری بردند) بعد از آنکه اشتقاقات انواع را در ذهن خود به نحوی حل کرده و میرسد به یک یا چند موجود زندهای که ابتدا روی زمین پیدا شده بدون آنکه از دیگری مشتق شوند میگوید اینها دیگر با نفخه الهیه حیات پیدا کردهاند. کرسی موریسن میگوید: بعضی میگویند جرثومه حیات از یکی از سیارات گریخته و پس از آنکه در طول ازمنه و قرون متمادی در جو هوا سرگردان بوده است بالاخره بر روی کره زمین فرود آمده است این عقیده قابل قبول نمیتواند باشد زیرا جرثومه حیات محال است در برودت مطلق فضا زنده بماند و تازه به فرض آن هم که از این مرحله جان به در برد اشعه کونیه که در فضا پراکنده است آن را تلف خواهد کرد اگر باز از این مرحله گذشته باشد آن وقت باید بر حسب تصادف در نقطه بسیار مساعدی مثل اعماق دریاها که شرایط عدیده با هم در آن جمع شده و محیط مناسبی فراهم آورده است فرود آمده باشد. بعد از همه این مشکلات باز این سؤال پیش میآید که اصل حیات چیست؟ و در سیارات دیگر چگونه پدید آمده است؟ امروز ثابت و مسلّم شده که هر قدر محیط مناسب و مساعد به حال حیات باشد ممکن نیست بتواند ایجاد حیات نماید همچنین با هیچ نوع امتزاج و ترکیب مواد شیمیایی نمیتوان جرثومه حیات را به وجود آورد مسئله حیات هنوز از مسائل لاینحل علمی است. بعضیها میگویند ذره بسیار کوچکی از مادهای که با هیچ میکروسکوپی دیده نمیشود با ذرات کثیره اتم جمع آمده موازنه آنها را به هم زده و با جمع و تفریق اجزاء آنها صورت حیات به خود گرفته است. اما با این حال هیچکس تاکنون مدعی نشده است که به وسیله فعل و انفعالها موجب تکوین حیات شده باشد؟ (راز آفرینش انسان صفحه ۶۰)
کرسی موریسن با این بیانات میخواهد اولاً ثابت کند که دست الهی در پیدایش حیات دخالت تامه دارد. و ثانیاً ما برای اثبات ایجاد حیات نباید به دنبال موجود زنده اولیه برویم زیرا بر فرض که ثابت کردیم جرثومه حیات در روی زمین آمده ولی با این سؤال روبرو میشویم که در سیارات دیگر چگونه پدید آمده است؟ در هر صورت این طرز تفکر از الهیون تا اندازهای کارشان را مشکل میکند و چه بهتر که برای اثبات ایجاد حیات به دنبال اولین موجود زنده نروند و بحث ابتدای پیدایش حیات را به میان نکشند و ما هم چون متوجه بودیم بحث پیدایش حیات را ضمنی روشن ساخته و درباره ایجاد حیات مستقلاً بحث نمودیم.
[۲۶]ـ علاوه بر سیاق قبل و بعد آیه مفسرین ضمیر «سواه» را به نسل ارجاع دادهاند.
[۲۷]ـ فرید وجدی دانشمند مصری در دائرة المعارف خود برای اثبات خداپرست بودن ژانژاکروسو کلماتی از او نقل میکند که از آن کلمات این جمله است: بنابراین من معتقدم که اراده او (خدا) وجود را به حرکت آورد و مردگان را زنده میگرداند.
[۲۸]ـ راز آفرینش انسان صفحه ۶۷.
[۲۹]ـ میدانید آن چیست که از خلقت زمین و سیارات و حتی از همه کون و مکان به استثناء عقل کلی که خالق و آفریننده آن است ـــ اگر به آفرینش معتقد باشیم ـــ بالاتر و مهمتر است؟ این شیء مهم که هستی عالم امکان مدیون آن است ذره بسیار کوچک و نامرئی است به نام پروتوپلاسم یا جرثومه حیات که جسمی نرم و شفاف است و قوه حرکت دارد و از آفتاب کسب نیرو میکند. (راز آفرینش صفحه ۵۸).
[۳۰]ـ بحارالانوار جلد ۶ (نقل از تحف العقول جلد ۱ صفحه ۷۲)
[۳۱]ـ رئالیسم از کلمه رئل به معنای واقعی مشتق شده است. این کلمه در فلسفه اسکولاستیک که به فلسفه اصحاب مدرسه (در قرون وسطی) معروف است به روشی گفته میشد که برای کلی واقعیتی مستقل از افراد قائل بود. زیرا در میان اصحاب مدرسه یگانه بحثی که شغل شاغل آنها محسوب میشد مبحث کلی (مانند انسان) بود که آیا کلی موجود است یا نه؟ بر فرض وجود، وجودش خارجی است یا ذهنی؟ بر فرض وجود خارجی آیا وجودش مستقل است یا نه؟ آنهایی که کلی را واقعیت مستقل از افراد میدانستند رئالیست یا واقعیون نامیده میشدند و کسانیکه هیچ نحوه وجودی برای کلی قائل نبودند (نه در خارج و نه در ذهن) و کلی را لفظی خالی میدانستند نومینالیست یا اسمیون و دسته سومی که برای کلی وجود ذهنی و وجود خارجی در ضمن افراد قائل بودند ایدهآلیست یا تصوریون گفته میشدند ولی رئالیسمی که اخیراً در اصطلاحات فلسفی به کار میرود به معنای اصالت واقعیت خارجی بوده و در مقابل ایدهآلیسم که به معنای اصالت ذهن یا تصور است قرار میگیرد و منظور ما همین معنی است.
ایدهآلیسم: کلمه ایده اصلاً یونانی میباشد و به معانی مختلفی از قبیل ظاهر، شکل، نمونه و امثال اینها بوده و از اصل یونانی «ایده ئیو» که به معنای دیدن است مشتق میباشد. اول کسی که این کلمه را استعمال کرد افلاطون بود که در مورد یک سلسله حقایق مجرده که امروز در لسان ما به عنوان مُثل افلاطونی معروف است استعمال نموده است و آن طوری که در کتب تاریخ فلسفه به دست میآید این کلمه تا اواخر قرن هفدهم تنها به این مسلک گفته میشده ولی بعد موارد استعمال زیادی پیدا کرده به طوری که گفته شده است شاید هیچیک از لغات دنیا اینقدر معانی مختلف به خود ندیده است. و معنای اصطلاحی که اخیراً شیوع یافته و مادیین هم در کتب خود طبق همان معنی ایدهآلیسم را تعریف میکنند این است که ایده به معنی تصورات ذهنی اعم از حسی و خیالی و عقلی است و ایدهآلیسم مسلکی که ایده یا تصورات ذهنی را اصیل میداند، (یعنی این تصورات صرفاً مصنوع خود ذهن بوده و وجود خارجی ندارند. این مسلک جهان خارجی را هیچ در هیچ دانسته) و نقطه مقابل رئالیسم که به معنای اصالت واقعیت است قرار میگیرد. اینها میگویند: جمیع معلومات انسان از راه احساس به دست میآیند و احساس دلیل بر واقعیت وجود محسوس نمیباشد زیرا همهکس میداند که حواس ما گاهی یک چیز را مختلف نشان میدهد و البته ممکن نیست یک شیء واقعی به طور مختلف وجود داشته باشد و گاهی یک چیز را به نحوی نشان میدهند که یقین داریم دروغ است مثل قطرات باران و شعله جواله که اولی را به شکل خط عمودی و متصل به زمین و آسمان و دومی را به شکل دایره آتش میبینیم. پس معلوم میشود که احساس دلیل بر وجود واقعی محسوس نیست و چونکه جمیع معلومات ما راجع به دنیا منشأ حسی دارند و از راه حس به دست آمدهاند پس هیچ یک از آنها ارزش واقعی ندارند. خوب به این سفسطه و مغلطهکاری توجه کنید میبینید که میخواهد وجود دنیای خارج را انکار نماید و این انکار یک امر بدیهی است زیرا تمامی اذهان حتی خود آنها به چنین سفسطهای اذعان دارند. و چون چنین است ارزش علمی ندارد ولی بدون جواب هم نیست و برای روشنی ذهن شما اشارهای کرده میگذریم: اولاً حواس ما در نشاندادن کیفیت یا ماهیت محسوسات فرضاً خطاء کنند، اما در دلالت آنها بر وجود خارجی محسوسات خطاکار نیستند. و ثانیاً: حس (مجرد احساس) خطابردار نیست لکن این خطاهایی که ما و شما میگوییم خطاء در حکم است که ذهن در مقام قضاوت و حکم مرتکب میشود و الا خود حس که منشأ اصلی تمام معلومات است خطاء نمینماید البته جوابهای دیگری هم داده شده است.
[۳۲]ـ سئل امیرالمؤمنین عن اصحاب مدائن الرس فیما رواه الرضی عن آباءه الی جده الحسین فقال انهم کانوا یسکنون فی مدائن لهم علی نهر یسمی الرس من بلاد المشرق (هو نهر الارس فی بلاد اذربیجان) و کانوا یعبدون شجرة صنوبر مغروسة علی شفیر عین تسمی روشاب (یقال غرسها یافث بن نوح) و کان اسم الصنوبرة شاهدرخت و عدة مدانیهم اثنیعشرة مدینة اسم الاولی آبان و الثانیة آذر و الثالثة دی و الرابعة بهمن و الخامسة اسفندارمز و السادسة فروردین و السابعة اردیبهشت و الثامنة خرداد و التاسعة مرداد و العاشرة تیر و الحادیة عشرة مهر و الثانیة عشرة شهریور فبعث الله لهم نبیاًَ ینهاهم عن عبادة الشجرة و یأمرهم بعبادة الله فبغوا علیه و قتلوه اشنع قتل حیث اقاموا فی العین انابیب من رصاص بعضها فوق بعض کالبرانج ثم نزعوا منها الماء و احتفروا حفرة فی قعرها و القوا نبیهم فیها حیاً و اجتمعوا یسمعون انینه و شکواه حتی مات فعاقبهم الله بارسال ریح عاصفة ملتهبة سلقت ابدانهم و قذفت علیهم الارض مواد کبریتیة متقدة فذابت اجسادهم و هلکوا و انقلبت مدائنهم . (نهجالبلاغة با توضیح محمدعبده ج ۱ صفحه ۲۰۸)
[۳۳]ـ عمالقه گروهی از اولاد عملیق بن لاوذ بن ارم بن سالم بن نوح پادشاه یمن و حجاز بودند که با دولت بیحدی که داشتند منقرض و نابود شدند.
[۳۴]ـ رس نام چاه بزرگی بود که مردم در کنار آن گرد آمده و درخت صنوبر را که شاهدرخت نامیده میشد و آن را یافث بن نوح کاشته بود پرستش میکردند و خدا آنها را هلاک کرد.
[۳۵]ـ نهج البلاغه حکم فیض صفحه ۱۲۸۸.
[۳۶]ـ ملاصدرا در ردّ امام فخر رازی در جلد چهارم اسفار در مبحث «سعادت و شقاوت حسی» بعد از نقل بعضی از استدلالات فخر رازی در باب اثبات صانع و نیز روش تفسیری او در قرآن کریم و انتقاد از آن میگوید: «و اعجب الامور ان هؤلاء القوم متی حاولوا اثبات اصل من اصول الدین کاثبات قدرة الصانع او اثبات النبوة و المعاد اضطروا الی ابطال خاصیة الطبائع و نفی الرابطة العقلیة بین الاشیاء و الترتیب الذاتی الوجودی و النظام اللائق الضروری بین الموجودات التی جرت سنة الله علیها و لاتبدیل لها و هذه عادتهم فی اثبات اکثر الاصول الاعتقادیة کما فعله هذا الرجل امام اهل البحث و الکلام». (عجیبترین چیزها این است که متکلمین در مقام اثبات توحید یا نبوت یا معاد خود را ناچار میبینند که خواص معینه طبایع را انکار کرده و درصدد نفی نظم ضروری عِلّی و معلولی و ترتیب وجودی موجودات که حکم صریح عقل است و سنت قطعی ذات باری است و قابل تبدیل نمیباشد برآیند. و اساساً روش این دسته همیشه همین بوده و هست.
[۳۷]ـ یک پیرزنی میخواست برای من ثابت کند که برنامههای فرهنگ ایران استعماری و منظور از تنظیم آنها بیدین کردن محصلین است دلیلش را هم چنین میگفت که: آنها در کتابهای کلاسیک میگویند باران نتیجه بخارشدن آب دریاها است! نه تنها این پیرزن اینطور فکر میکند بلکه همانطوری که اشاره شد بعضی از دانشمندان الهی اصلاً طرز تفکرشان اینچنین است. برای اثبات مطلب صفحه ۶۰ را از کتاب راز آفرینش انسان مطالعه کنید.
[۳۸]ـ ممکن است اینجا کسی اشکال کند که اگر قانون علیت اینقدر عمومیت دارد پس معجزات انبیاء: که ناقض کلیت قانون علت و معلول میباشد چه صورت دارد زیرا عقل قضاوت میکند که در جهان طبیعت هیچ پدیده و حادثهای بدون علل طبیعیه تحققپذیر نیست و هر موجود تازهای یک سلسله اسباب و عوامل مخصوصه دارد که وجودش زاییده وجود آنها است.
برای جواب این اشکال باید به بحث نبوت مراجعه کرده و در آنجا کاملاً در اینباره تحقیق نمود ولی ما به طور اجمال اشارهای کرده و میگذریم.
البته تردیدی در این نیست که انسان با سرشت خدادادی خود از برای هر پدیدهای علتی اثبات میکند و هرچه به چشمش بخورد در پی کنجکاوی از علت پیدایش وی برمیآید و هر صدایی که به گوشش برسد برگشته و از سبب وی بحث و تفتیش میکند. همه این کنجکاویهای علمی همه و همه روی اساس اعتقاد به قانون علیت عمومی است. هرگز فطرت انسانی حاضر نیست بپذیرد که یک امری بدون جریان قبلی پیدایش یابد. هرگز انسان رابطه عمومی میان حوادث و اجزای این عالم را قابل بطلان ندانسته نه انسان بلکه این مطلب (عمومیبودن علیت) جزو مرتکزات فطری هر حیوانی است حیوانی که برای سیری به طرف علف و برای سیرابی به طرف آب و برای تناسل به طرف جفت خویش حرکت میکند، این نیست مگر وجود رابطه میان حوادث و اجزای این جهان، قرآن هم برای حوادث طبیعی عللی ذکر میکند و قانون علیت عامه را تصدیق مینماید. آیاتی که دلالت دارد بر حرکت ابرها بر اثر وزش باد و ریزش باران به وسیله ابر و زندهشدن زمین بر اثر باران و روییدن گیاهان و روزیگرفتن انسان بر اثر آن همچنین حرکت کشتیها به وسیله جریان بادها و روشنی جهان به وسیله خورشید و ماه و … این حکم فطری (عمومیت علیت و معلولیت) را قبول کرده به این معنی که هر زمان سببی با جمیع شرایط لازمه موجود گردد و مانعی هم در میان نباشد معلول و مسبب آن به اذن خداوند متعال وجود پیدا میکند و همچنین هرگاه معلولی موجود شود از وجود علتش حکایت میکند.
از طرف دیگر امروز اعمالی بر خلاف جریان عادی و طبیعی که به اصطلاح خوارق عادات نامیده میشوند در گوشه و کنار جهان دیده و شنیده می گردند که قابل تردید نمیباشد. مرتاض هندی شیشه را میخورد روی شیشههای خورد شده میخوابد و اتومبیل از روی او میگذرد ماشین باری از روی شکمش گذشته و آسیبی به او نمیرساند با دست قسمتی از آهن را جدا ساخته با پای برهنه از روی آتش میگذرد، به وسیله طنابی که به کمر بسته از حرکت اتومبیل جلوگیری میکند. با موی سر یک گاری حامل مقداری آهنآلات را به حرکت درمیآورد و … و علوم طبیعی (حسی و تجربی) قادر به پذیرفتن موضوعات خارق العاده نبوده و بحثهای آن علوم اینها را قبول نخواهند کرد زیرا متکی به همان ظواهر محسوسه علت و معلول طبیعی بوده و از آزمایشهای حسی و فرضیات علمی امروز که برای تعلیل حوادث به کار میرود گرفته شدهاند. به هر حال علوم طبیعی نمیتوانند خارق عادات را انکار کنند (زیرا محققالوقوع است) و نه میتوانند اثبات نمایند چون این موضوعات از منطقه و قلمرو علوم طبیعی بیرون میباشند. ناچار دانشمندان علوم مادی بر اثر دیدن این خوارق عادات که فرضیههای علمی آنان برای توجیه آنها کافی نیست فرضیه تازهای تصویر کرده به این بیان که: اینگونه تأثیرات به واسطه امواج مرموزی است که ریاضتهای شاق نفسانی آنها را به تسخیر مرتاضان درآورده و در اختیارشان قرار میدهد. البته این فرضیه هنوز کاملاً به ثبوت نرسیده است. قرآن هم ضمن بیان سرگذشتهای پیشینیان صحبت از حوادث و اعمالی به میان میآورد که بر خلاف جریان عادی طبیعت و نظام معمول علت و معلول آن میباشد. از طرف دیگر قرآن همه علل را منتسب به خدا میداند. به این معنی که اسباب و علل در تأثیرات خود استقلالی نداشته و مؤثر حقیقی ذات پاک خدا است همانطور که میگوید: الا له الخلق و الامر (بدانید آفرینش و فرمان به دست خدا است). لله ما فی السموات و الارض (آنچه در آسمانها و زمین است مال خدا است). قل کل من عند الله (بگو همه آنها از طرف خدا است). این قبیل آیات ثابت میکنند که همهچیز ملک خدا بوده و احدی با او در آنها شرکت ندارد و هر گونه بخواهد در آنها تصرف میکند و کسی هم حق تصرف در آنها را ندارد مگر با اجازه خدا تازه بعد از اجازه باز هم مستقل در تصرف نبوده بلکه به اتکاء خدا تصرف میکند. بنابراین اگر اسباب سببیتی پیدا کردهاند از ناحیه پروردگار بوده و در عین حالی که مالک تأثیر شدهاند مستقل نیستند. قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء (بگو خدایا تویی مالک سلطنت که به هرکس بخواهی میدهی و از هرکس بخواهی باز میستانی)، له ما فی السموات و الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه (مال او است آنچه در آسمانها و زمین است کیست که بدون اذن او نزدش شفاعت کند؟)، ثم استوی علی العرش یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه (سپس عرش را تحت تسلط خود قرار داد، تدبیر امور میکند هیچ شفاعتکنندهای بیاذن او وجود ندارد).
از این مطالب چند موضوع معلوم شد که عبارتند از:
الف) هر پدیده و حادثهای که در جهان هستی پیدایش مییابد معلول عللی طبیعی بوده و این قانون (علیت) عمومی است و قرآن هم این قانون و کلیت آن را تصدیق میکند.
ب) در جهان اعمالی بر خلاف جریان عادی طبیعی به نام خوارق عادات مسلماً وجود دارد ولی علل آنها برای بشر هنوز کشف نشده است. قرآن هم خوارق عادات را تصدیق کرده و از مطالعه آیاتی به این مضمون و من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قدجعل الله لکل شیء قدرا (هرکس خداترس شود خدا راهی برای او میگشاید و از جایی که گمان ندارد او را روزی میدهد و کسی که بر خدا توکل کند خدا کفایت امر او را خواهد نمود زیرا فرمان خدا بر هر چیز نافذ است و خدا برای هر چیز اندازهای قرار داده است). و آیه و الله غالب علی امره و لکن اکثر الناس لایعلمون (خدا بر کار خود مسلط است اما بیشتر مردم نمیدانند) استفاده میشود که خداوند متعال برای تمام اشیاء اعم از مادی و خارق عادت، اندازه و حدود و ارتباطاتی را با سایر اشیاء مادی قرار داده که در واقع راه وصول به آنها به وسیله ایجاد این شرایط و ارتباطات، در اختیار خدا است نه در اختیار اشیاء و همواره مطیع و منقاد امر الهی هستند. و معلوم میشود که قرآن با این بیان وجود رابطه علیت در میان اشیاءرا پذیرفته منتهی زمام علیت تمام علل را به دست خدا دانسته و به هر طرف که بخواهد میبرد. و بالاخره ثابت میشود که در جهان هستی یک سلسله روابط حقیقی و علل واقعی در میان هر چیز و وجودات سابق بر آن موجود است اما نه به این صورت که ما از ظواهر آنها خیال میکنیم بلکه صورت واقعی آن علل و ارتباطات را خدا میداند و بس. و چون دانشمندان مادی پایبند اصول حسی و تجربی خود بوده و از طرفی خوارق عادات را به اندازهای مشاهده میکنند که قابل انکار نیست ناچار شدهاند آنها را مستند به جریان امواج مرموز الکتریسیته مخصوصی دانسته و به این فرمول قناعت کنند که ریاضتهای مشکل یک نوع قدرت روحی در انسان ایجاد میکند که با آن میتواند امواج مرموز الکتریسیته نیرومندی را که در اختیار دارد در جهات مختلفی به کار اندازد و بالنتیجه خارق عادتی را به وجود آورد.
ج) در قرآن معلولات مادی را منتسب به خدا دانسته و او را فعال مایشاء در تصرف کردن اشیاء و اسباب و مسببات میداند.
از این مقدمات چنین نتیجه میگیریم که قطعاً معجزاتی در عالم واقع شده و پیغمبران بزرگواری مانند نوح و هود و صالح و ابراهیم و لوط و داود و سلیمان و موسی و عیسی و محمد؟عهم؟ کارهایی بر خلاف جریان عادی طبیعت انجام دادهاند ولی نه به این معنی که قانون علیت تخلف یافته و مواردی استثناء یافته و کارهایی بر خلاف حکم و قانون عقلی واقع شده است؛ زیرا این مطلب از سنن لایتغیر الهی بوده و هرگز تخلفپذیر نیست. بلکه منظور این است که کارهایی بر خلاف جریان عادی طبیعی به وقوع پیوسته و از یک سلسله عوامل غیر عادی که از جهان ماوراء ماده سرچشمه میگرفته پدید آمدهاند. بنابراین معجزه هم محکوم کلی بودن قانون عمومی علت و معلول است. لکن در عین حال از قلمرو نفوذ سنن جاریه طبیعی و قوانین عادی جهان مادی بیرون بوده و علوم حسی و تجربی قادر به تعلیل آن نیستند. البته روی این بحث عقلی و مقدمات قطعی که ما بحث کردیم مسلم میشود که معجزه، ما را با جهان ماوراء ماده مرتبط کرده و وجود خداوند قادر توانایی را برای ما معرفی کرده که همه قدرتهای مادی ساخته شده او است، و آن طوری که در اشکال توهم شده بود نیست زیرا که قبول معجزه نقض قانون علیت نبوده بلکه با قبول معجزه اعتقاد به وجود علل و اسباب درباره حوادث جهان هستی بیشتر میشود و حتی آنجاهایی را که علوم طبیعی از تعلیل آنها عاجز است معتقدین به معجزه برای آنها عللی غیر عادی دانسته و عواملی غیر طبیعی قائلند.
[۳۹]ـ اما به طور قطع نمیتوان این فلاسفه را تماماً مادی دانست. بانگون در کتاب تاریخ فلسفه درباره طالس میگوید: او معتقد بود که هر تحول مادی تحت تأثیر عوامل روحانی است ـ و درباره هراکلیت میگوید: او میگوید مافوق این کائنات متحول یک عقل الهی ثابت لایتحول وجود دارد ـ و درباره ذیمقراطیس گوید: ذیمقراطیس مادی نیست بلکه او اعتقاد به وجود روح دارد ـ و دانشمند مصری فرید وجدی در کتاب علی اطلال المذهب المادی فلاسفه بالا و دسته دیگری مانند «اناکزیماندرو» و «اناکزیمین» و «امبیدوکل» و «لوسیپ» و … را نام میبرد و چنین میگوید: این فلاسفه را مادی پنداشتند در صورتی که همه خداپرست بودند ـ روی این حساب ما باید سیر مادیت را از زمان ظهور سوفسطائیون (شکاکین) بدانیم که بعد از دموکریت به وجود آمدند و میتوانیم بروتاغوراس (۴۴۰ قبل از میلاد) که صریحاً خدای جهان را انکار کرد و کرتماس که خدایان را غیر از مخترعات خیالیه چیز دیگری نمیدانست و بطرس بومباتیوس فیلسوف قرن شانزدهم ایطالیائی که هواخواه جدی ماهیت بوده و کتابی در سنه ۱۵۱۶ نشر داد و در آن کتاب بر علیه نظریه ارسطو راجع به خلود نفس چنین میگوید: قول به خلود نفس اقتضاء میکند که آن نفس زنده باشد بدون جسد و این محال است ـ از آنها محسوب داریم.
[۴۰]ـ ویل دورانت مؤلف تاریخ فلسفه در صفحه ۲۵۲ فصل هفتم تحت این عنوان «شوپنهاور و عصر او» راجع به انحطاط اروپا مطالبی را متذکر شده تا اینکه در صفحه ۲۵۴ مینویسد: «آیا بلیه جهانی انتقامی بود که خدای عادلی از قرن عقل و الحاد میگرفت؟! آیا این یک ندائی بود که عقول نادم و پشیمان را دوباره به تعظیم در برابر فضایل دین سابق و امید و احسان دعوت میکرد؟ «شله گل» و «نووالیس» و … اینطور فکر میکردند: آنها همچون کودکانی که پس از ولخرجی و صرف تمام پول خود از برگشتن به خانه خود خوشحال میشوند از برگشت به ایمان قدیم خوشحال بودند ولی عده دیگری جواب تلختری دادند و گفتند هرج و مرج و اضطراب اروپا ناشی از اضطراب و بیثباتی عالم است و یک نظم الهی و امید بهشتی وجود ندارد. «بایرون» و «هاینه» و فیلسوف مورد بحث ما (شوپنهاور) چنین فکر میکردند …». ولی با مطالعه کلماتی که از شوپنهاور نقل شده ما نمیتوانیم او را مادی دانسته زیرا صدور آن کلمات از شخصی مادی بعید میباشد مثلاً میگوید: «چگونه عقل را مادیون با ماده معرفی میکنند؟ در صورتی که خود ماده را به وسیله عقل خواهیم فهمید» … غرض ما از ذکر این پاورقی این است که بگوییم چون مادیگری اساس صحیح و پایه محکمی ندارد لذا کمتر کسی است که به خرافات و شبهات آنها اعتقاد پیدا کند حتی آنهایی هم که در تاریخ محکوم به مادیگری شدهاند و یا مادیهای خوش دست و پنجه آنها را مادی معرفی کردهاند بیاساس است و اینک دنباله مطلب:
ما یک عده مدارکی در دست داریم که خداشناسی ژان ژاکروسو را ثابت کرده و علاوه بر اینکه نفی مادیبودن او را میکند او را از طرفداران جدی مکتب «متافیزیک» قلمداد مینماید مقداری از آنها را ذکر میکنیم:
ژان ژاکروسو میگوید: «راه خداشناسی منحصر به عقل و شکوک و توهمات نیست بلکه شعور فطری بهترین راهی است برای اثبات این موضوع». دانشمند مصری فرید وجدی در دائرةالمعارف خویش ژان ژاکروسو را خداپرست دانسته و میگوید: ژان ژاکروسو اعتراف به عقیده توحید را چنین شروع کرد که: ماده محسوسه گاهی متحرک و زمانی ساکن است و … تا اینکه میگوید: چیزی که محقق است این است که ما در حالی که جزئی از همین وجودیم به شعور کلی آن شاعر نیستیم و وجود در این حرکات منظم متلائم که خاضع در برابر یک سلسله قوانینی است، پابرجا و ثابت بوده و آن حریت و آزادی که در حرکات ارادی انسان و حیوان میباشد در اینجا دیده نمیشود … و میگوید: نیوتن قانون جاذبه عمومی را کشف کرد ولی جذب تنها وجود را به یک جای درهم فشرده بیحرکت سوق میدهد و در نتیجه بر نیوتن لازم آمد که به این ناموس قوه دیگری به نام قوه دفع اضافه نماید … بعد از کلماتی ادامه داده میگوید: دکارت به ما بگوید که چه ناموس طبیعی این هوای پر هیجان را که او درباره آنها سخن گفته به دوران انداخته است؟ نیوتن باید به ما نشان بدهد آن دستی که کواکب را چنان دفع میکند که بر مماسات مدارات خود بگردند … بعد میگوید: هر قدر در حوادثی که قوای طبیعت آن را پدید میآورد و آنچه را که در برابر آن پدیدهها قرار میگیرد امعان نظر نموده و در کیفیت تأثیر بعضی بر بعضی دیگر تأمل نمایم از رهگذر انتقال از نتیجهای به نتیجهای دیگر برایم ثابت میشود که ناچار باید سبب اولی از اراده بهرهمند باشد. بعد از چند جمله اظهار عقیده میکند که: بنابراین من معتقدم که اراده او (خدا) وجود را به حرکت آورده و مردگان را زنده میگرداند … لیکن شما به من میگویید که او کجا است؟ در جواب میگویم موجود است در آسمانهایی که آنها را به حرکت آورده در کواکبی که به ما نورافشانی میکنند و نه فقط در من است بلکه در آن گوسفندی که میچرد و مرغی که میپرد و سنگی که به زمین میافتد و برگ درختی که باد آن را به این طرف و آن طرف میبرد در همهجا هست … بنابراین چقدر این فرضیهها از عقل به دور است، این فرضیههایی که میپندارند که این نظام بدیع متلائم الاجزاء نتیجه یک حرکت کوری است که در ماده بر حسب اتفاق به وجود آمده است … اینها هر کار میخواهند بکنند ولی محال است که من آنچنان که میبینم نظام مستمری را برای موجودات درک کنم ولی حکمتی را که به این نظام بخشیدهاند درک ننمایم. من کسی نیستم که بتوانم معتقد باشم به اینکه ماده مرده میتواند موجودات زندهای نتیجه دهد ضرورت کور بتواند کائنات عاقلی بیافریند چیزی که عقل ندارد بتواند موجودات مدرکی ایجاد کند … ممکن است خواننده گرامی با مطالعه کلماتِ ژانژاکروسو بگوید: پس چرا این دانشمند را مادی معرفی کرده با وجود اینکه این کلمات بزرگترین دلیل بر خداپرستی او است؟! در جواب میگوییم منشأ مادی معرفی کردن او مخالفتهایی بود که با کلیسا و خرافات آن نمود. فروغی میگوید: عقاید روسو مخصوصاً آنچه در کتاب امیل (Emile) بیان کرده بود، البته میان ارباب سیاست و اولیاء مسیحیت غوغا به پا کرد کتاب را سوزانیدند و نویسنده را تعقیب کردند و او همچنان متواری و دربهدر بود تا در ۱۷۷۸ میلادی در شصتوششسالگی به عالم طبیعت بازگردید و زندگی پرازشش به پایان رسید و چندی از وفاتش نگذشت که معتقدانش بسیار شدند و به تلافی سختیهایی که در زندگی کشیده بود از او قدردانی و تجلیل کردند تا آنجا که جسدش را به پانتئون (Pantheon) که مجهزترین مدفنهای فرانسه است انتقال دادند … نظر به اینکه آثار قلمی و علمی روسو از عوامل بزرگ انقلاب فرانسه به شمار میرود او را پیغمبر بزرگ انقلاب بزرگ فرانسه میخواندند. یکی از مهمترین آنها کتاب قرارداد اجتماعی یا پیمان اجتماعی است.
[۴۱]ـ بحارالانوار جلد ۲ صفحه ۹۶.
[۴۲]ـ از نظر بعضی حکمای اصطلاحی: حقایق عبارتند از مفاهیمی که در خارج دارای واقعیت هستند. اعتباریات: مفاهیمی که در خارج مصداق نداشته (و حال آنکه هرچه در ذهن میآید خواه و ناخواه عکسی است از وجود خارج آن، حال ظرف خارج متفاوت است) ولی عقل برای آنها مصداق اعتبار مینماید. مثلاً اگر هوشنگ و پرویز و شاهپور و داریوش و … در یک صف بایستند عقل ما دو نوع ادراک دارد یکی افراد نامبرده را فرداً فرد درک میکند دیگری اینکه مجموعی افراد را درک کرده و به عنوان انسانها مینامد. ادراک عقل نسبت به افراد ادراک حقیقیه است ولی ادراک او نسبت به مجموع اعتباری است زیرا مجموع مصداق و واقعیت خارجی ندارد و آنچه واقعاً در خارج است افراد است. وهمیات: مفاهیمی را گویند که هیچگونه مصداق و واقعیتی در خارج نداشته و باطل محض است مثل تصور غول. فلسفه سعی میکند که با میزانهای علمی دقیق حقایق را از دو دسته دیگر جدا کند و این محل لغزش فلاسفه است که تشخیص امور اعتباری حقایقنما میباشد. دانشمندان جدید اروپا هم که خواستهاند مصنوعات ذهنی را از حقایق جدا سازند دچار لغزشهایی شدهاند به طوری که بعضی از آنها تا سر حد ایدهآلیسم پیش رفته که جمیع مفاهیم را مصنوع ذهن دانستهاند و بعضی دیگر احیاناً مسلک شک را انتخاب کردهاند.
[۴۳]ـ یکی از چیزهایی که بسیاری از افکار بشری و متفکرین را شکنجه میدهد این است که انسان چون محدود است و علم و دانش او هم محدود میباشد نمیتواند به تمامی حقایق جهان هستی آگاه شده و اسرار را شکافته و واقعیت آنها را دریابد. این شعر را نسبت به ابوعلی سینا میدهند که گفته است:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت | یک موی ندانست ولی موی شکافت | |
اندر دل من هزار خورشید بتافت | آخر به کمال ذرهای راه نیافت |
و این مضمون از سقراط معروف است که:
تا بدانجا رسید دانش من | که بدانم همی که نادانم |
و یکی از کلماتی که پیغمبر اسلام با اینکه اعلم خلایق است بارها تکرار میفرمود این است: رب زدنی علماً این مطلب مسلم است و غیرقابل تردید اما در جهان مکتبی وجود دارد که ادعای وصول به حقیقت را کرده و با معتقد شدن به یک عده وهمیات مدعی رسیدن به حقایق جهان هستی را میکند و به عبارت علمی میگوید: اگر اصالت را با وجود و موجود را واحد شخصی دانستی اعلم از همهکس بوده و به حقیقت عالم رسیدهای … گرچه الف را از باء نشناسی. این مکتب به نام وحدت موجود مشهور گشته و کتابهای زیادی در آن نوشته شده و طرفداران فراوانی داشته است. البته علت اساسی فراوانی هواخواهان آن را میتوان در دو موضوع خلاصه کرد: یکی اینکه مطالب و مباحث این مکتب اصولاً روی خیالبافی و شعرگویی و لطیفهسرایی بوده و چون افکار انسانی به این قریحهپردازیها بیشتر علاقه دارد در بزمهای آنان شرکت کرده و خود را طرفدار و هواخواه این مکتب معرفی کردهاند. دیگر اینکه این مکتب گاهی صریحاً و گاهی با کنایه، لغویت احکام دینی و تکالیف آسمانی را برای خود گوشزد میکند و سؤال و جواب و عقاب و ثواب و اصولاً معادی را که ادیان و عقول سالم ضرورت آن را بیشتر تذکر میدهند برای هواخواهان این مکتب بیمورد است. اینها با کمال وقاحت و بدون وحشت میگویند: «اذا جاءت الحقیقة بطلت الشریعة» و تحفة الاخیار (ص ۱۱۶) از حلاج نقل میکند که او میگوید: «ان المرء قائم علی بساط الشریعة ما لمیصل الی مقام التوحید و اذا وصل الیه سقطت عنه الشریعة». خلاصه به نظر و عقیده اینها بعد از رسیدن به مقام وحدت و وصول به حقیقت عبادات و تکالیف از انسان ساقط شده و شریعت برای چنین فردی بیمعنی است؛ در صورتی که مولا امیرالمؤمنین علی۷ با اینکه میگفت: لو کشف الغطاء ماازددت یقیناً اگر پردهها بالا رود بر یقین من نمیافزاید در عین حال از انجام تکلیف و رعایت احکام الهی تا آخرین لحظه زندگی فروگذاشت نکرد. ای خواننده عزیز، مکتبی که اینقدر آزادی به انسان بدهد و تا این اندازه جلو انسان را باز گذارد قطعاً هواداران فراوانی پیدا خواهد کرد. رسیدن به حقیقت برای این انسان محدود با معلومات محدود قطعاً محال است و ما ناچاریم برای ارضاء حس کنجکاوی و تکاپوی از حقیقت به همین مطالعات سطحی خود ادامه بدهیم. امروز دانشمندانی که به مطالعه اسرار شگفت خلقت مشغولند روز به روز به عجز خود در مقابل مجهولات و اسرار نهفته عالم هستی بیشتر اعتراف و اقرار میکنند.
[۴۴]ـ تفاوت اجزاء نور را امروز به جامعه غربی نسبت میدهند و حال آنکه امام صادق۷ در چهارده قرن قبل به این حقیقت اشاره فرموده است. (رجوع شود به اصول کافی باب ابطال الرؤیه)
[۴۵]ـ جای بسی تأسف است که عوامل استعمار چنان همهچیز ما را گرفته که حتی از معارف دینی هم بیاطلاع ماندهایم. میگویند در سال ۱۶۴۳ (۳۲۱ سال قبل) گالیله وزن هوا را حدس زد. و بعد از او دو شاگردش «ویویانی» و «توریچلی» سنگینی هوا را ثابت کردند. اما کشف این سر و بیان این راز را امام چهارم ما حضرت زینالعابدین۷ در ۱۳۱۶ سال قبل (امام در سال ۳۸ هجری متولد شده و بنابراین اگر در سن ۳۰ سالگی صحیفه سجادیه را انشاء فرموده باشد ۶۸ = ۳۰ + ۳۸ و الان هم که ۱۳۸۴ است که میشود ۱۳۱۶ = ۶۸ – ۱۳۸۴ در ضمن یکی از دعاهای صحیفه سجادیه فرمود: سبحانک انت تعلم وزن الفیء و الهواء منزهی تو خدایی که میدانی مقدار وزن سایه و هوا را. (ملحقات صحیفه سجادیه).
[۴۶]ـ فیض کاشانی که از دانشمندان شیعه است در ضمن بیان این حدیث میگوید در قاموس (کتاب لغت) مینویسد: الزِندیق (به کسر) از طائفهای است که قائل به دو خدا بوده و یا قائل به نور و ظلمت میباشد یا زندیق کسی است که ایمان به آخرت (عالم ماوراء حس و طبیعت) و ربوبیت خدا ندارد و یا کسی که کفر باطنی و به ظاهر مؤمن بوده و یا عربی زندیق است. تا اینجا کلام قاموس تمام میشود. و دانشمند مذکور درباره معنای این جمله سخن خود را ادامه داده تا اینکه میگوید: و ظاهر این است که مراد به زندیق در اینجا همان معنای سوم است همچنانکه از سیاق حدیث هم به دست میآید. (و ما هم در ترجمه همان معنای سوم را انتخاب نمودیم).
[۴۷]ـ ساینتیسم Scientisme به مکتبهای فلسفی مبتنی و متظاهر به تبعیت علم گفته میشود.
[۴۸]ـ یکی از اشتباهاتی که فروید (Freud ـ ۱۹۳۹ ـ ۱۸۵۶) دانشمند روانشناس معروف در مورد منشأ پیدایش دینی مرتکب شده این است که بین سرچشمه ایمان و منشأ دین (یعنی فطرت و احساس باطنی) با محرک فطرت (یعنی خوف و ترس) فرق نگذارده محرک فطرت را سرچشمه دین میداند زیرا عقیده او چنین است: مذهب با اصول و احکام و سمبولیسم خود از لحاظ روانشناسی رفع زیان نگرانیها و دلواپسیها که به وسیله کمپلکسهای هر شخصی ایجاد شده نمیکند. به عبارت دیگر علت تکوین مذهب مبنی بر دو پدیده زیر است: الف) تشویش و اضطراب انسان در برابر تحریکهای غریزی خود. ب) ترس انسان در برابر نیروهای خصمانه طبیعت. به این ترتیب فروید بر خلاف رناک عامل عقل را در تکوین مذهب دخالت نمیدهد و آن را یک امر نفسانی میداند». (اندیشههای فروید صفحه ۸۶) ولی با مطالعه دقیق صدق گفتار ما و اشتباه این دانشمند به خواننده عزیز روشن خواهد شد و هیچ انسان باشعوری حاضر نیست بپذیرد که ایمان اینشتین و پاستور و داروین و برکس و … مولود تحریک غرائز و یا معلول ترس آنها در برابر زلزله و طوفان و رعد و برق آسمانی باشد.
[۴۹]ـ در کلمات پیشوایان دینی هم یکی از راههای اثبات صانع عالم و در نتیجه حدوث عالم توجه به حدوث صور میباشد. شیخ صدوق که از دانشمندان بزرگوار شیعه است در کتاب توحیدش مینویسد: عن مولانا الصادق۷ انه سأله ابوشاکر الدیصانی ماالدلیل علی حدوث العالم فقال الصادق۷ نستدل علیه باقرب الاشیاء قال و ما هو؟ فدعا الصادق۷ ببیضة فوضعها علی راحته فقال هذا حصن ملموم داخله غِرقیء رقیق لطیف به فضة سائله و ذهبة مائعة ثم تنفلق عن مثل الطاوس ادخلها شیء فقال لا قال فهذا الدلیل علی حدوث العالم. (بحارالانوار).
[۵۰]ـ راجع به مبحث زمان و مکان میتوانید به کتب فلسفه مراجعه کرده و در ضمن روشنشدن آنچه ما گفتیم پی به اشتباهات بعضیها ببرید که در اثر شدت ارتباط موجودات خارجیه با حرکت عده زیادی در موقع تعریف حقیقت عالم مفهوم حرکت را معرفی کردهاند، ولی واقع این است که حرکت عمومیترین قانون موجودات است نه حقیقت آنها. و باز عدهای که راجع به نسبیت مطالبی نوشتهاند زمان را که هم مولود حرکت و هم منشأ انتزاع آن حرکت میباشد حقیقت جسم خارجی دانسته و میگویند حقیقت جسم خارجی زمان است ولی حق همان است که گفتیم به این معنی که حرکت قانون موجودات است نه حقیقت آنها و زمان هم بُعد مستقلی است در مقابل ابعاد مکانی.
[۵۱]ـ فرانک آلن (FrankAllen) استاد فیزیک زیستی دکتر از دانشگاه کورنل استاد فیزیک زیستی دانشگاه مانیتوبا- کانادا ۱۹۴۴ ــ ۱۹۵۴ متخصص در رؤیت الوان مبحث فیزیولوژیکی نور تهیه هوای مایع و تغییراتی که در انسان یا غدهها پیدا میشود. دارنده نشان طلایی از انجمن پادشاهی کانادا.
[۵۲]ـ این حساب حساب احتمالات نامیده میشود و در سال ۱۶۵۴ توسط بلزپاسکال (Blais pascal) دانشمند معروف فرانسه به وجود آمده و امروز در بسیاری از علوم مخصوصاً فیزیک مورد استفاده است.
[۵۳]ـ کریستف کلمب موقع کشف آمریکا گفت: «تا به حال چشمم سرزمینی به این زیبایی (کوبا) ندیده است» (کتاب جنگ شکر در کوبا، مقدمه آن).
[۵۴]ـ البته در قرآن راجع به مصنوعات بشری هم لفظ صنع در قرآن آمده است مثل: ان اصنع الفلک باعیننا (درباره نوح) یا: و علّمناه صنعة لبوس (درباره داود) لکن فرق بین این دو مصنوع این است که مصنوعات بشری تغییر صورت دادن در ماده است (آهن را هواپیما و سنگ را ساختمان کردن) ولی مصنوعات الهی ایجاد کردن ماده و صورت است.
[۵۵]ـ این دلیل نزد علما «اسپیریتوالیسم (Spiritualism روحی و احدی) اهمّ براهین محسوب میشود.
[۵۶]ـ مراد از علت فعل اولی و کلی خداوند بوده نه ذات مقدس او ولی فلاسفه به این نکته توجه نکردهاند زیرا علیت از صفات حادث است و گذشته از آن بین علت و معلول سنخیت لازم است و این هر دو درباره ذات خداوند ممتنع میباشد.
[۵۸]ـ به کتاب تورات سِفر پیدایش و خروج آن مراجعه کنید ببینید خدایی که معرفی کردهاند موجودی است ضعیف جاهل بیخبر از حوادث و کشتیگیر و مغلوب و غذا میخورد و آب میآشامد دارای پسرانی هوسباز و … میباشد. و باز به مظالم کلیسا و جنایتهای آنها مراجعه کنید … آن وقت حق به این دانشمندان خواهید داد.
[۵۹]ـ اصول مقدماتی فلسفه ــ ژرژپولیستر.
[۶۰]ـ منتسکیو نویسنده معروف فرانسه در قرن ۱۸ در کتاب شانزدهم فصل دوم از مجموعه روح القوانین بحث خود را به اینجا میرساند که: «در ممالک گرمسیر غریزه جنسی شدید است و به همین دلیل اطفال به زودی بالغ میشوند از گفته پریدو دلیل میآورد که محمد۹ در سن پنجسالگی خدیجه را به حباله نکاح درآورد و در هشتسالگی با وی همخوابه شد! مترجم کتاب آقای مهتدی پس از اینکه این اظهار را ناشی از کمال بیخبری پریدو قلمداد کرده میگوید: به نظر میرسد که او خواسته یک واقعه خارقالعاده و شنیدنی را نقل کند و مبالغه در تأثیر آب و هوائی نموده است و الا هرکس مختصر اطلاعی از تاریخ زندگی پیغمبر اسلام۹ داشته باشد میداند که مطلب هرگز چنین نبوده است». این یک قضیه ساده تاریخی است تا چه رسد به معارف دینی و اصول مذهبی.
و انلون نویسنده معروف هلندی در کتاب داستان بشر در فصلی که راجع به پیغمبر اسلام و پیدایش آیین او نگاشته مینویسد: بعد از ابوبکر عمر بن الخطاب جانشین او گردید و بعد اشاره به فتوحات او کرده و میگوید: و شهر دمشق را پایتخت اولین سلطنت اسلامی قرار داد بعداً اضافه کرده و میگوید: بعد از عمر خلافت به علیبنابیطالب رسید در صورتی که از هر بچه مسلمانی که بپرسید خواهد گفت علی۷ بعد از عثمان به خلافت رسید و علاوه عمر دمشق را پایتخت قرار نداد. این نمونهای بود از تحقیقات مستشرقین و تأسف اینجا است که روشنفکران ما هم از آنها میگیرند و نوشتههای آنان را دلیل خود میدانند.
[۶۱]ـ کوچکترین واحدی که در پیکر موجودات زنده (حیوان و گیاه) به کار رفته است و ساختمان وجودی آنها را تشکیل میدهد «سلول» نامیده میشود بحث از خصوصیات آن گذشت تقریباً دو قرن از کشف این موجود میگذرد و برای نخستینبار (نیمه قرن هفدهم میلادی) دانشمندی به نام رابرت هوک هنگامی که در راه تکمیل میکروسکوپ کوشش میکرد قطعهای چوبپنبه را در زیر میکروسکوپ قرار داده دید قطعه نامبرده از حجرههای کوچک و میانتهی که به لانه زنبور شباهت داشت به وجود آمده است لذا به هریک از این حجرات نام سلول داد زیرا سلول در لغت لاتین به معنای حجره کوچک است تا اینکه رفته رفته معلوم شد که اندامهای کلیه موجودات زنده حیوان و گیاه از همین موجود به نام سلول ساخته شده است. در نیمه قرن اول نوزده دانشمند دیگری به نام روبرت برون موفق به کشف هسته سلول شد و دهسال بعد به وسیله دانشمند جانورشناس فرانسوی به نام دوژاردن قسمتهای دیگر سلول کشف گردید.
[۶۲]ـ در کتاب تاریخ علوم صفحه ۷۰۶ درباره شخصیت این دانشمند مینویسد: «شورانگیزتر از همه این اکتشافات کشف جنینشناسی بزرگ الکسیس کارل است. او موفق گردید که به طور کامل نسجها را پرورش دهد و حتی توانست قطعهای از قلب جوجهای را مدت سیسال تمام در انستیتوی راکفلر در نیویورک حفظ کند».
[۶۳]ـ گیاهشناسی از اولین روزی که بشر به فکر شناختن جهان خارج خود شده اهمیت فراوانی داشته و روی همین جهت امروز علوم طبیعی را به سه قسمت اساسی: گیاهشناسی، جانورشناسی و زمینشناسی تقسیم نمودهاند. گیاهانی که بر روی صحنه گیتی یا در اعماق دریاها یا در قله کوهها وجود دارند، چه آنهایی که با چشم غیرمسلح دیده نمیشوند و چه آنهایی که عظیمترین موجودات عالم را تشکیل میدهند دارای انواع زیادی هستند و آنهایی که تاکنون شناخته شدهاند از صدهزار متجاوز بوده و هریک دارای آثار مخصوصی میباشند. این طبقهبندی بر اساس اندامهای گیاه مثل ریشه و ساقه و برگ و گل انجام گرفته و از این جهت در ابتداء آنها به دو قسمت اصلی و سپس هر قسمت را به چند قسم تقسیم نمودهاند. البته مطالعه در عالم گیاهان به عنوان آشنا شدن با آفریننده متعال و خدای دانا و حکیم، با هدف و نقشه میباشد، زیرا:
هر گیاهی که از زمین روید وحـــــــده لاشریک له گوید
[۶۴]ـ بزرگترین نبات جهان درختی است به نام جرالشرمن در کالیفرنیا که طول آن در حدود نود متر و فضایی که به وسیله شاخ و برگ آن اشغال شده تقریباً هزار و پانصد متر مکعب است. آن طوری که علمای گیاهشناسی حدس میزنند این درخت کهن و غولپیکر یکی از بزرگترین موجودات زنده کنونی در روی زمین است.
[۶۵]ـ کربن عنصری است که خالص آن به صورت الماس و ناخالصش به صورت ذغال و ذغالسنگ دیده میشود. گازکربنیک گاز بالنسبه سمی است که از تنفس جانوران پیدا شده و سمیت آن به واسطه کربنی است که دارد. گیاههای سبز در برابر نور خورشید انیدریدکربنیک (مرکب از اکسیژن و کربن) محیط را جذب کرده اکسیژن را دفع و کربن را نگه میدارند و از ترکیب این کربن با مواد معدنی و آب که از زمین جذب کردهاند مواد آلی گوناگون میسازند. چون این ترکیب تحت تأثیر نور انجام میگیرد فتوسنتز نامیده میشود. ماده سبز (سبزینه سلولهای قسمت سبز گیاهان) که کلروفیل نامیده میشود مقداری انرژی نورانی از خورشید جذب کرده و در نتیجه تبدیل انرژی نورانی به انرژی شیمیایی است که مواد آلی ساخته شده و در سلولها قرار میگیرد ـ مواد آلی ترکیباتی است که در ساختمان موجودات زنده به کار رفته و انواع زیادی داشته که مهمترین آنها عبارتند از: قندها، چربیها و پروتئینها.
[۶۶]ـ انرژی نورانی را میتوانیم با ذکر مثالی تصور کنیم ـ ساعتی را که کوک کنیم فنر آن جمع شده و دارای استعدادی شده عقربهها و چرخها را مدتی به حرکت میآورد در این صورت فنر دارای انرژی ذخیرهای است و به تدریج تغییر شکل داده به صورت انرژی جنبشی درمیآید. کلیةً انرژیهای مختلف حرارتی، نورانی، الکتریکی، میکانیکی، (ذخیرهای و جنبشی) قابل تبدیل به یکدیگر میباشند. از مطالب فوق روشن میشود که تنفس و کربنگیری با هم فرق دارد زیرا تنفس در گیاهان مانند حیوانات دائمی است یعنی در روز و شب این عمل انجام میشود. اکسیژن گرفته گازکربنیک پس میدهند. اما کربنگیری در روشنایی انجام گرفته و لذا در روزها اثر تنفس در گیاهان چندان محسوس نیست چون کربنگیری عکس تنفس است.
[۶۷]ـ تعداد این دانه گردها زیاد است و کافی است بدانید که در یک بوته از ۳۰ تا ۵۰ میلیون دانه گرده پدید میآید و اگر درخت کاج را در ایام بهار تکان دهید فضای اطراف در اثر دانه گرده زرد رنگ میشود.
[۶۸]ـ سعدی.
[۶۹]ـ در گذشته بشر موضوع نر و ماده را منحصر در دائره حیوانات میدانست و در عالم گیاهان فقط در مورد درخت خرما با این حقیقت آشنا بود. ولی اخیراً با پیشرفت علم به این راز بزرگ آفرینش پی برد که گل دستگاه تولید مثل است و محتوی اعضاء نر و ماده بوده کیسه مخصوصی برای پرورش سلول نر و محفظه معینی برای تولید سلول ماده دارد. و با مقدمات حیرتزایی از ترکیب این دو سلول گیاه بارور میشود. این حقیقت را بشر در قرون اخیر کشف کرد در صورتی که قرآن کتاب آسمانی ما این حقیقت را در چهارده قرن قبل طی آیات چندی خاطرنشان میسازد در سوره شعراء گوید: او لمیروا الی الارض کم انبتنا فیها من کل زوج کریم (آیا در زمین به دیده عبرت نگاه نمیکنند که ما هر نوع گیاه پر سود را جفت رویانیدیم) گذشتگان چون آشنای به این حقیقت نبودند در تفسیر این آیه اشتباه کرده جفت را به معنای نوع گرفتهاند. قرآن موضوع نر و ماده را حقیقتی عمومی دانسته و درباره همه موجودات عالم اطلاق کرده است در سوره ذاریات میگوید: و من کل شیء خلقنا زوجین (از هر چیزی جفت آفریدیم) و امروز ثابت شده که همه موجودات از اتم تشکیل یافته و اتم هم جفت است یعنی از دو نیروی الکتریکی مثبت و منفی به وجود آمده است و شاید این آیه اشاره به همین حقیقت باشد. در جای دیگر میفرماید: سبحان الذی خلق الازواج کلها مماتنبت الارض و من انفسهم و ممالایعلمون (یس ۳۵).
[۷۰]ـ این حقیقت روشن را هم از زبان حضرت صادق۷ بشنوید: گیاه هم مانند حیوان محتاج به خوراک است و از طرفی معمولاً نمیتواند مانند حیوان حرکت کند و مواد غذایی خود را تهیه کند لذا خداوند حکیم برای آن ریشهای قرار داده تا به این وسیله مواد غذایی مورد نیاز را از خاک برگیرد و به شاخ و برگ و میوه برساند. ریشهها علاوه بر اینکه خوراک شاخ و برگ را تأمین میکنند وسیله برجاماندن درخت و گیاه نیز میباشند چنانکه طنابهای خیمه در اطراف کشیده شده و وسیله ثابت ماندن خیمه است ریشهها نیز عامل تثبیت گیاه و درخت هستند. درختان عظیم مانند چنار و نخل و صنوبر که اینطور در برابر بادهای سخت مقاومت مینمایند به علت استوار بودن ریشه آنها در زمین میباشد. (بحارالانوار)
[۷۱]ـ برای شناختن حشرات پاهای آنها را میشمرند زیرا حشرات ششپا دارند. و عنکبوتها و کنهها که هریک هشت پا دارند گرچه گاهی در زمره حشرات نامبرده میشوند ولی واقعاً از آن دسته نیستند و چون حشرات دارای اسرار و امتیازات مخصوصی هستند لذا علم مستقلی به نام حشرهشناسی به وجود آمده و دانشمندان عمر گرانبهای خود را برای پی بردن به اسرار خلقت و طرز زندگی آنها صرف کرده و ارمغانهای ارزندهای برای بشریت فراهم آوردهاند.
[۷۲]ـ در نوشتن مطالبی که در این قسمت ذکر شد از کتابهای: زنبور عسل (از موریس مترلینگ فیلسوف بلژیکی) و تفسیر @۲۰۷ (دانشمند مصری) و جهان حشرات (از فردیناند لین) و اجتماعات حشرهها (از برتامورس) استفاده گردید.
[۷۳]ـ مجله درسهایی از مکتب اسلام در شماره دوم سال پنجم در قسمت «بررسی مطبوعات» زیر عنوان:
«حقیقت تازهای از قرآن کریم» مینویسد: مجله مشیر در یکی از شمارههای اخیر خود خبر جالبی از مطبوعات علمی آمریکا نقل کرده که خلاصه آن این است: «ممکن است زبان مورچگان در آینده جزء برنامه تحصیلات بعضی از دانشگاهها بشود. تا امروز کسی نمیدانست که مورچگان صدا دارند و صحبت میکنند ولی امروز محقق شده مورچگان نه فقط صدا دارند بلکه با یکدیگر صحبت میکنند صدای مورچه به مناسبت اینکه امواجی مخصوص از صدا میباشد از مسافت دور به وسیله مورچه دیگر شنیده میشود. و میکروفونهای دقیق امروز نمیتوانند صدای مورچه را در لابراتوارهای فیزیک ضبط کنند و «تن» صدای مورچه گوناگون است و مثل ما گاهی بلند و گاهی آهسته صحبت میکنند».
مکتب اسلام پس از نقل این خبر مینویسد: قرآن کریم چهارده قرن پیش به مسئله صحبت کردن مورچگان با یکدیگر اشاره نموده و در ضمن بیان داستان برخورد حضرت سلیمان با مورچگان فرموده است: حتی اذا اتوا علی وادی النمل قالت نملة یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لایشعرون. (سوره نمل آیه ۱۸) ترجمه «وقتی (سلیمان و سپاه وی) قدم در وادی مورچگان نهادند مورچهای گفت: ای گروه مورچگان به لانههای خویش درآیید مبادا که سلیمان و سپاهیانش پایمالتان کنند در حالی که ملتفت نیستند». تا کنون مفسرین در تفسیر این آیه دچار زحمت میشدند و ناچار بودند از ظاهر آیه دست بردارند و حرف زدن مورچه را به یک نوع ارتباط خاص (بدون صدا) و یا به اصطلاح معروف به زبان حال مورچه تأویل کنند اما پس از کشف علمی اخیر ناچار به تأویل این آیه شریفه نیستیم و با قطعی شدن این کشف تازه این مطلب را یکی از مطالب جالب قرآن میدانیم.
[۷۴]ـ این بیان به این شکل در کلمات دانشمندان الهی بیسابقه و کاملاً ابتکاری است.
[۷۵]ـ گالیلو گالیله Galileo-Galilei)) در سال ۱۵۴۶ در پیز متولد شد تا سن ۱۹ سالگی اوقات خود را به مطالعه عمیق در ادبیات یونان و لاتین گذرانید و در ۸ ژانویه سال ۱۶۴۲ از دنیا رفت. روزی در یکی از مراسم کلیسا شرکت کرد و چهل چراغی که در بالای سرش نوسان میکرد توجه او را جلب نمود این مطلب گرچه ساده بود اما این متفکر بزرگ و امثال او هیچ مطلب را بیهوده و هیچ نمودی را ساده نمیانگارند و از مطالب ساده و نمودهای عادی درسهای بزرگی میگیرند و از سقوط سیب از درخت یا چهلچراغ بالای سر است که نیوتن قانون جاذبه عمومی را کشف کرد و گالیله قانون سقوط اجسام را به دست آورد. گالیله به وسیله اختراع خود که دوربین بود به طرف جهان بالا خیره شد و درباره سیارات به مطالعه مشغول شد و نظریاتی درباره آنها اظهار نمود گالیله با دوربین خود دید که ماه بر خلاف نظر ارسطو که آن را کرهای صاف و صیقلی میدانست تماماً پوشیده از کوهها و درههایی است که نور خورشید برجستگیهای آن را مشخصتر گردانیده است. ستارههای بسیاری کشف کرد که تا آن زمان شناخته نشده بودند و متوجه شد که لکه متحد الشکل کهکشان گرد و غباری از ستارگان بوده و چهارقمر کوچک را که به دور سیاره مشتری در حال حرکت است و لکههای خورشید را با چشم خود دید. گالیله نتایج مشاهدات خود را به شکل کتابی به نام «قاصد آسمان» در سال ۱۶۱۰ انتشار داد. عدهای او را تحسین و دستهای به او اعتراض کرده که چرا تعداد سیارات را هفت نمیداند و حال آنکه تعداد فلزات هفت و شمعدان معبد دارای هفت شاخه و در کله آدمی هفت سوراخ بوده و … آیا میشود ستارگانی باشد و بطلمیوس از وجود آنها خبر ندهد؟! البته روشن است که جواب همه اینها همه این است: که خود شما بیایید و با این دوربین اختراعی من به آسمان نگاه کنید تا آنچه من دیدهام شما هم ببینید تا اینکه در سال ۱۶۳۲ بین گالیله و ارباب کلیسا تصادمی ایجاد شد به طوری که منجر به زندانی شدن گالیله و محکومیت او در محکمه تفتیش عقاید گردید.
در زندان مشغول تجسسات در مکانیک گشته و در سن هفتادسالگی علم دینامیک که از موضوع ایجاد حرکت به وسیله نیرو گفتگو میکند را به وجود آورد.
روی این زمینه مخالفین دیگر مجال مباحثه را نداشتند و از طرفی هم محیط او کمکم تبدیل به محیط صلح و آرامش گردید و این دانشمند پیر در حالی که نیروی بینایی خود را از دست داده بود و جهانی به او با دیده احترام مینگریست به حیات پر افتخار خویش خاتمه داد و چشم از جهان بربست.
[۷۶]ـ کوپرنیک Copernik)) در ۱۹ فوریه ۱۴۸۳ در شهر تورن Thorn)) لهستان متولد شد خودش میگوید: من تصمیم گرفتم که تمام آثار فلاسفه یونانی را مطالعه کنم و ملاحظه نمایم که آیا هیچکدام از ایشان برای کرات آسمانی حرکتی غیر از آن حرکات که در دانشگاهها پذیرفته شده است در نظر گرفتهاند یا نه؟ در آثار سیسرون Ciceron)) چنین یافتم که: نیستاس Nisetas)) زمین را متحرک میدانسته است و در آثار پلوتارک نیلولائوس دیدم که چنین عقیده دارد زمین: «دارای حرکت دورانی است و مسیر آن روی دایره مایلی است که به نظر ظاهر بین ما ماه یا خورشید بر روی آن حرکت میکنند» در سال ۱۵۰۴ کپرنیک با عقیده فیلولائوس موافق شده و قبول کرد که در مدت بیست و چهار ساعت یکبار به دور خود حرکت میکند. پس خورشید در مرکز کره سماوی ساکن و زمین در مدت یکسال به دور آن حرکت میکند. ستارگان به عقیده کپرنیک همه نقاط درخشان ثابتی بوده و سیارات مانند زمین به دور خورشید دوران میکنند. کپرنیک به اندازهای علاقه به صلح و آرامش داشت که تا مدت چهلسال افکار و عقاید خود را منتشر نساخت و به این وسیله دانشمند بردبار میخواست طوفان آینده را که حدس زده بود حتیالمقدور ساعت شروع آن (جنگ) را به تأخیر اندازد و بالاخره بر تردید خود غلبه کرده و نسخه خطی کتاب خود را به دانشمند جوانی به نام رتیکوس Rheticus)) از اهل ویتمبرگ داد. او شاگردی فداکار برای کوپرنیک بود و با عجله زیاد کتاب را به چاپخانه فرستاد و نظارت در چاپ آن را به عهده یکی از دوستانش به نام آندره اوسیاندر گذارد. تقریباً هفتادسال از سن کوپرنیک میگذشت و هنوز فرصت کافی برای مشاهده کتاب چاپی خود به دست نیاورده بود که در روز ۲۴ مه ۱۵۴۳ چشم از جهان فروبست.
[۷۷]ـ ژان کپلر در روز ۱۶ مه ۱۵۷۱ در ویل (وورتمبرگ) متولد شد. پییرروسو نام کپلر را قانونگذار آسمان گذارده است. زیرا کپلر موفق به اختراع سه قانون شد که نیوتن با مجهز بودن به این قوانین توانست قانون جاذبه عمومی را کشف کند و با همین قوانین منجمین معاصر حرکات سیارات را پیشبینی کرده و مسیر آنان را ترسیم میکنند و آن سه قانون عبارتند از: قانون اول: هر سیاره در گردش به دور خورشید یک مسیر بیضی شکل را طی میکنند. قانون دوم: هر قدر سیاره روی این مسیر به خورشید نزدیکتر باشد حرکت آن سریعتر است. قانون سوم: اگر سال را به منزله واحد زمان و فاصله زمین از خورشید را واحد طول فرض کنیم مجذور مدت دوران یک سیاره به دور خورشید مساوی با مکعب فاصله آن از خورشید است. پس به مدد این قانون میتوان با در دست داشتن مدت دوران هر سیاره به دور خورشید فاصلهاش را از خورشید معین کرد. کپلر کتابی درباره حرکات سیارات نوشت و در سال ۱۶۰۹ چاپ و منتشر گردید. و در ۱۵ نوامبر سال ۱۶۳۱ در شهر رایتسبون از دنیا رفت.
[۷۸]ـ ویلیام هرشل WiliamHerschel)) منجم معروف انگلیسی در ۲۵ نوامبر ۱۷۳۸ در هانوور که آن وقت جزو متصرفات انگلستان بود متولد شد. تا ۱۴ سالگی گوسفند میچرانید. و تا ۱۸ سالگی در دسته موسیقی قراولان پادشاهی کار میکرد و بعد از کشف ستاره اورانوس شهرت جهانی یافت و رئیس جامعه پادشاهی و عضو آکادمی علوم فرانسه گردید و از تمام مزایا و افتخارات قانونی که یک دانشمند میتوانست برخوردار باشد برخوردار شد و در عین حال ساده و متواضع و نیکوکار بود و در ۱۵ اوت ۱۸۲۲ در سن ۸۴ سالگی بدرود حیات گفت.
[۷۹]ـ Hale)).
[۸۰]ـ Leverrier)).
[۸۱]ـ Lowell)).
[۸۲]ـ یکی از موضوعاتی که مدتها است افکار دانشمندان فلکی را به خود جلب کرده و آنها را وادار به مطالعات عمیقی در اطراف آن نموده «حیات در منظومه شمسی» است. بعد از تحقیقات فراوان مسئله حیات در غالب ستارگان در نظر دانشمندان به یک بحث خیالی و شعری شبیهتر است تا یک مبحث علمی. زیرا شرایط حیات را در آنها نیافته و روی این زمینه آنها را غیر قابل سکونت تصور میکنند. خلاصه و نتیجه مطالعات علمای فلکی و دانشمندان علم هیئت را برای آشنایی با این مسئله از نظر خواننده عزیز میگذرانیم:
کره داغ و آتشین خورشید با حرارتی معادل ۶۰۰۰ درجه به هیچوجه قابل سکونت نبوده و هیچ موجودی در مقابل این حرارت نیروی مقاومت ندارد. کره زیبای ماه فاقد هوا و آب و به طور کلی مواد حیاتی است و چون چنین است قابل سکونت نبوده و نمیتواند خود را تعدیل کند (زیرا هوا ندارد) و لذا در روزها بسیار گرم به طوری که درجه حرارت آن در حدود ۱۰۰ درجه بوده و شبها بسیار سرد و درجه سرما ۸۰ تا ۱۰۰ درجه زیر صفر است. ستاره عطارد هم در اثر نزدیکی به خورشید حرارتی معادل ۳۰۰ درجه داشته و لذا اتمهایی را که تشکیل فضا و هوا میدهند از دست داده است. و از طرفی سطح آن را ابرهایی احاطه نموده که ممکن است با طوفانهای آتشفشانی توأم باشد پس در این ستاره هم حیات وجود ندارد. روی کره زهره را بخارهای غلیظ و ابرهای متراکم پوشانیده و در اثر نزدیکی به خورشید حرارتش بیشتر از زمین است. دو دانشمند منجم آمریکایی به نام آدامس Adams)) و دونهام Dunham)) در سال ۱۸۴۳ به وسیله مطالعات خود در طیف ستاره زهره گازکربنیک کشف کرده و میگویند حالت جوانی زمین هم به همین منوال بوده و ممکن است در آینده کره زهره به وضع فعلی زمین درآید. بنابراین میتوان گفت که فعلاً این ستاره قابل سکونت نیست. در کره مشتری در اثر فاصله زیاد از خورشید یخبندان و همیشه سرما بوده و از این جهت قابل سکونت نیست. تنها ستارهای در اثر فاصله متناسب با خورشید و نزدیکی آن با زمین نمیتوان با اطمینان خاطر حیات را از او سلب و یا اثبات نمود مریخ است. پییرروسو در کتاب نجوم بیتلسکوپ صفحه ۳۴ میگوید: «من نمیتوانم با یقین کامل این موضوع را به شما بگویم اما با کمال تأسف باید اعتراف کنم که وجود آنها به شدت محل تردید است و با این حال نمیتوان قطعاً اعلام داشت که مریخ مسکون نیست زیرا کره مریخ شامل کمی هوا، مقدار مختصری آب و نباتات فراوانی است …» و اینکه آیا کره مریخ اکنون دارای ساکنینی میباشد مورد اختلاف شدید منجمین است. لاول منجم باذوق آمریکایی و شیاپارلی و ژورژفوریه موافق با وجود مجاری و حتی ساکنینی در کره مریخ بوده ولی بسیاری از مشاهیر منجمین که مجهز به دوربینهای نیرومندی هستند مشاهده مجاری از خطای دید که منشأش نقص آلات نجومی است میدانند.
این بود نتیجه مطالعات عمیق دانشمندان فلکشناس درباره مسئله حیات در ستارگان. البته این مطلب روشن است که این دانشمندان در این تحقیقات مقیاس را بشر و حیات او در زمین قرار دادهاند و چنین نتایجی گرفتهاند و مسلم است که این مقیاسگیری صحیح نیست زیرا ممکن است موجودات آسمانی با همان شرایط مخصوص که در سیارات وجود دارد متناسب بوده و میتوانند تحت آن شرایط زندگی کنند.
[۸۳]ـ ارتباط و هماهنگی موجودات با یکدیگر از مطالبی است که از قدیم مورد توجه دانشمندان بوده با این تفاوت که آنها نمیتوانستند نحوه ارتباط و طرز بستگی اجزاء عالم را به یکدیگر به دست آورده و برای اثبات آن دلیل واضحی اقامه کنند تا اینکه نیوتن (۱۶۴۲ ـ ۱۷۲۷) انگلیسی و ریاضیدان مشهور موفق به کشف قانون جاذبه عمومی گردید ـــ افتادن سیب از درخت چنان تأثیر عمیقی در روح نیوتن گذارد که گفت: چرا ماه مثل سیب نمیافتد؟ و با آزمایشهای زیاد متوجه عمومیت جاذبه شد ـ ولی جریان جاذبه در ۱۴ قرن قبل به وسیله پیشوایان بزرگوار ما به جامعه بشری گوشزد شده است و متأسفانه ما مسلمانهای غفلتزده توجه به این حقیقت نداشته و اگر هم به آن کلمات رجوع کردهایم تأویلهای خنکی برای آنها قائل شده و زحمت مطالعه و آزمایش را به خود نداده تا اینکه دیگران موفق به کشف آن شدند. در هر صورت در کتابهای روایتی و مدارک دینی ما که صدها سال قبل نوشته شده این کلمات ضبط است و برای نمونه ذکر میکنیم. پیغمبر اکرم۹ میفرماید: فهذا الذی نشاهده من الاشیاء بعضها الی بعض یفتقر لانه لا قوام للبعض الا بمایتصل به لاحتیاج الآخر الیه کما تری البنا محتاجاً بعض اجزائه الی بعض و الا لمینتظم و یستحکم و کذلک سائر ما نراه. حضرت رضا۷ میفرماید: و لمیخلق شیئاً فردا قائماً بنفسه و میفرماید: و الخلق یمسک بعضه بعضاً. قرآن میگوید: الله الذی رفع السموات بغیر عمد ترونها. (خدا است که برافراشته است آسمانها را بدون ستونی که ببینید آنها را. سوره رعد آیه ۲) درگذشته اگر میخواستند این ستونهای نامرئی را معنی کنند قدرت خدا را در نظر گرفته و میگفتند مراد قدرت او است. اما امروز معنای آن کاملاً روشن میشود که ستون نامرئی همان قوه جاذبه است امام رضا۷ میفرماید: فثم عمد لکن لاترونها … در همینجایی که هستیم ستون است لکن شما نمیبینید آن را.
[۸۴]ـ علومی که درباره انسان مشغول تحقیق و مطالعه هستند بسیار است. ولی سه علم بسیار جالب و دارای اهمیت زیادی میباشند و آنها عبارتند از: ۱ــ علم فیزیولوژی ۲ــ علم تشریح (که در اجزاء و اعضای ساختمان بدن و دستگاههای مختلف آن گفتگو میکند). ۳ـ علم پسیکولوژی (روانشناسی، که از کیفیات روانی و قوانین آن بحث میکند). و البته ما در ضمن مطالعه قسمتهای بعد تا مقداری هم با تشریح اجزاء بدن آشنایی خواهیم یافت و خواننده عزیز باید در یاد داشته باشد که منظور از مطالعات آشنایی با مظاهر هماهنگی این موجود و زیادی شناخت خدا است.
[۸۵]ــ ۳۲ دندان تا حدود سیسالگی تکمیل و در دو طرف آروارهها با نظم و نقشه مخصوصی قرار میگیرند. و به سهدسته ممتاز تقسیم میشوند بدین ترتیب ۸ عدد آنها که به نام ثنایا نامیده میشوند برای بریدن غذا ۴ دندان در دو طرف ثنایا واقعند و به نام انیاب خوانده میشوند و چون تیزند مأمور دریدن غذا هستند. بعد ۸ عدد دندانهای آسیای کوچک در دو طرف انیاب و ۱۲ دندان آسیای بزرگ که پهن و دارای برجستگیهایی هستند و مانند سنگ برای ساییدن غذا مورد استفاده قرار میگیرند. یکنفر از دانشمندان میگوید: «خداوند به انسان ۳۲ دندان داده تا هر لقمه را به تعداد دندانها ۳۲ مرتبه بجود».
[۸۶]ــ سهجفت چشمه بزاق کاملاً حساسند به طوری که به محض اینکه انسان غذا را دید یا تصور آن را کرد شروع به فعالیت کرده و مایع مخصوص بزاق را ترشح میکنند این ترشح در هر روزی حدود ۳۰۰ گرم تا ۱۱۰۰ گرم بوده و تقریباً در سال بالغ بر سیصد کیلوگرم میشود. یک جفت از آنها در انتهای دهان و ابتدای حلق و یک جفت در فک زیرین و یک جفت در زیر زبان جا دارد و جالب اینکه هر کدام بزاق مخصوصی از خود بیرون میدهند که با دیگری تفاوت دارد. این مایعات علاوه بر اینکه به دهان آمادگی دائمی میبخشند در نرم کردن غذا و لغزندگی آن و آسانی بلع و در امر هضم تأثیر فراوانی دارند.
[۸۷]ــ البته این تعداد برای حال عادی است و ممکن است در موقع خطر و در اثر عوامل کم و زیاد گردد.
[۸۸]ــ این عدد نشان میدهد که گلبولهای سرخ بدن انسان بیش از ۸ هزار برابر جمعیت روی زمین است زیرا آنها بیش از ۳ میلیارد نمیباشند.
[۸۹]ـ این ارتش مجهز بدن انسان دهبرابر سکنه روی زمین سرباز در اختیار دارد.
[۹۰]ــ نظر به اینکه قریب یکسال از آزادی غیرقانونی (از نظر قوانین اساسی مملکتی) و تساوی زنان در ایران میگذرد. و در این مدت و قبل آن (یکسال) روحانیت و ملت با ایجاد مجالس و انتشار اعلامیه و بیانات مستدل گویندگان مخالفت خود را با این عمل اظهار داشته و اینکه این عمل مخالف با قانون اساسی مملکتی و نصوص صریح قرآن است گوشزد نموده لکن هیئت حاکمه که طبق قانون اساسی باید مجری افکار مراجع تقلید بوده و مروج مذهب مقدس جعفری۷ باشد با لجاجت عجیبی و اعمالی در کمال وقاحت این کار را انجام داده و نتایج شومی را دید. ولی هنوز هم نمیخواهد از خواب خرگوشی خویش بیدار گشته و گذشته را تدارک نماید. در هر صورت برای اینکه خواننده عزیز متوجه شود که این عمل علاوه بر جنبه ضد قانونی و ضد دینی خود ضد طبیعی هم میباشد اشارهای میکنیم:
اصولاً اختلاف ساختمانی بدن بین زن و مرد تنها در این نیست که وزن جگر سفید به طور متوسط در مرد ۱۲۰۰ گرم و در زن ۹۰۰ گرم است بلکه ساختمان این دو جنس از نظر کمّی و کیفی در سایر اعضاء رئیسه و غیر رئیسه بدن نیز اختلاف داشته مخصوصاً در مغز که مرکز فعالیتهای فکر و رشد عقلانی محسوب میشود. از طرفی عادلانهترین قوانین درباره هر موجودی طبیعیترین آنها است یعنی قانون باید با سازمان وجودی و فطری آن موجود موافق باشد. اگر کسی از اسب بخواهد که عمارتی را حمل نموده و از فیل بخواهد که کار اسب تازی را انجام دهد قطعاً اشتباه کرده زیرا بر خلاف مقتضای آفرینش آن دو انتظار داشته زیرا هریک متناسب با مقتضیات خود خلق شدهاند. روی این میزان و نظر به تفاوت فاحش بین مرد و زن از حیث آفرینش و قدرتهای روحی و رشد عقلانی و قوای بدنی قانون عادلانهای که بخواهد خط مشی زندگی این دو جنس را تعیین کند و پایه مقررات اجتماعی و سیاسی و حقوقی و خانوادگی و … آنها را مشخص نماید باید بر اساس خواستههای فطری آن دو استوار بوده و جوابگوی نیازمندیهای طبیعی آنها باشد و اگر قانونی بخواهد یک خواسته از خواستههای فطری آنها را نادیده گیرد یا به مقتضای آن حکم نکند و زن را در آنچه تنها موافق با طبیعت مرد است شرکت دهد مسلماً به هردو ظلم کرده زیرا زن را از مسیر طبیعی خویش منحرف نموده و مرد را هم از حقوق مشروع و طبیعی خود محروم کرده است. از این بیان فرق بین قوانین عادلانه و قوانین متساوی روشن میشود که در قوانین عادلانه به نداهای سازمان وجودی آنها پاسخ داده شده در صورتی که در قوانین متساوی کمال ستمکاری وجود دارد. احکام دینی قوانینی هستند عادلانه که طبق مقتضای درونی هر موجودی در نظر گرفته شده است.
[۹۱]ــ از این بیانات و آنچه بعد گفته میشود نباید چنین نتیجه گرفت که مافوق مغز انسان و قوای مادی دماغی چیز دیگری به نام روح وجود ندارد. و روح همان فعالیتهای مکانیکی قسمتهای مغز میباشد (ما در آینده درباره روح بحث خواهیم کرد). و منظور ما از این بیانات این است که حالات روحی و افکار و حافظه و … با مغز و قسمتهای مختلف دماغ از جهاتی ارتباط دارد. نه اینکه فعالیتهای فکر و روحی معلول مغز و قوای مادی دماغی است حتی آنهایی که به روح مجرد از ماده هم معتقدند نمیتوانند مدخلیت این اعضاء را در فعالیتهای روحی انکار کنند. زیرا مسلم است که با فقدان یا نقصان قسمتی از اعضاء مغز قسمتی از فعالیت مخصوص به آن متوقف میگردد. ما معتقدیم که روح انسانی در داخل و خارج بدن به وسیله اعضاء فعالیت کرده و سلسله اعصاب ابزار کار او هستند. و خلاصه آنچه از بحثهای فیزیولوژی به دست میآوریم این است که اعمال روحی از جهاتی به این دستگاهها مربوط است نه اینکه فعالیتهای روحی صرفاً همان خواص فیزیکی و شیمیایی ماده مغز و سلسله اعصاب است و اشتباه مادیین در اینجا درست مانند اشتباه ایشان است در مورد علل طبیعی جهان و اعتقاد به وجود خدا و اینطور خیال کردهاند که اعتقاد به خدا یعنی انکار علل و عوامل طبیعی است . (شرح مبسوط درباره این دلیل را بیان کردهایم).
[۹۲]ــ ارتباط خواب و رؤیا با فعالیتهای مغز و سایر دستگاههای بدن غیرقابل انکار است ولی باید میزان آن را در نظر گرفت. زیرا حل این مسأله بدون در نظر گرفتن مسأله روح و اصول متافیزیکی خالی از اشکال نیست. و لذا در توجیه آن دچار اشکال و اشتباه شدهاند. مثل اینکه عدهای آن را یک مسأله صددرصد مادی دانسته و فروید و پیروانش آن را جانشین تمام خواهشهای دل و آرزوهای نهانی پنداشتهاند و عمده عامل آن را غریزه جنسی میدانند فروید در کتاب «رویا» میگوید: «افکار و تمایلات شهوانی که طفل پنهان کرده و پس رانده است بعدها در بزرگی عوامل قوی رؤیا خواهد بود» تحقیق اینکه این حرفها تا چه اندازه دور از منطق و تجربه و وجدان میباشد از موضوع بحث خارج است.
[۹۳]ـ این اشکال که میشود آن را همان نظریه داروین «انتخاب طبیعی» ولی به طور عام دانست (زیرا داروین این مطلب را در جانداران فقط معتقد بود لکن در این اشکال آن را به همهچیز و همه موجودات تعمیم دادهاند) از زمانهای قدیم مطرح بوده است صدرالمتألهین آن را از انباز قلس حکیم معروف یونان در قرن پنجم قبل از میلاد در حدود ۲۴۰۰ سال قبل نقل میکند. (اسفار). و امروز مادیها زیاد روی این نظریه (تکامل تدریجی) تکیه کردهاند و دنیدیدرو (۱۷۱۳ ــ ۱۷۸۴ از فلاسفه قرن ۱۸ میلادی) طرفدار این نظریه است آنجا که میگوید: موجودات کنونی را مینگریم و آنها را کامل مییابیم و غافلیم که چقدر ناقص در طبیعت پیدا شده تا وجود به این درجه از حیات رسیده است».
[۹۴]ـ مکتب تشیع سالیانه شماره ۱ صفحه ۴۲ شعر از آقای محمدحسین بهجتی و البته مراد از «تو» در اشعار آیات جلال و کمال خداوندی است.
[۹۵]و۲ــ آفریدگار جهان صفحه ۲۹۳ نقل از علی اطلال المذهب المادی صفحه ۱۳۶ و ۱۳۷.
[۹۷]ـ البته نباید گمان کرد که غرض فقط در افعال و کارهای ارادی است و کارهای طبیعی از این قانون مستثنی میباشند. بلکه باید دانست که در هر کاری اعم از ارادی و غیرارادی (طبیعی) غرض و هدف مسلم است زیرا هریک از عوامل طبیعی در کارهای طبیعی خود مجهز به قوائی شدهاند تا به توسط آنها رفع نیازمندیهای طبیعی خود را نموده و با انجام آن کار حاجت و نیاز خود را برطرف و نقیصه خود را تکمیل نمایند. نتیجه این فعالیت رابطه مستقیم و منظمی با همان فعالیت و با خود او دارد. پس وجود و یا عدم شعور در کلی بودن این قانون مدخلیتی ندارد. البته در نامگذاری فرق گذاردهاند یعنی در مورد افعال ارادی تعبیر به غرض و در غیر ارادی تعبیر به غایت نمودهاند ولی با یک نظر دقیق و کنجکاو و یک دید وسیع فلسفی مطلب روشن میشود که رابطههای نامبرده تغییری نیافته هم در مورد یک عامل طبیعی و هم یک عامل زنده ارادی این رابطهها وجود دارند.
[۹۸]ــ ارتباط کامل بین اجزاء هستی او را به شکل یک واحد عظیمی درآورده است. این مطلب از دیرزمانی است مورد توجه دانشمندان و فلاسفه بوده و پیشینیان و متأخرین هم وجود این ارتباط را قبول نموده ولی در هر زمانی نحوه ارتباط را مختلف میدانستهاند. در قدیم میگفتند عوالم به یکدیگر مرتبط هستند، مانند یک نفر انسان (زیرا در انسان روح و جسم و قوای او همه با هم ارتباط دارند). حاجی سبزواری در منظومهاش گوید:
ان السماء کله احیاء | و الشمس قلب غیرها الاعضاء | |
و العنصری ثقیلاً او خفیفاً | بجنب الافلاک بدا طفیفا | |
بل جعل القوم اولوا الفطانة | عناصراً کحجر المثانة | |
فبالنظام الجملی العالم | شخص من الحیوان لا بل آدم | |
لکنّ لا رأس له و لاذنب | کما له لیس تشهٍ و غضب |
ولی دانشمندان جدید آن ارتباط را در اثر قوه جاذبه میدانند.
[۹۹]ـ این موضوع طبق دلایل محکم فلسفی ثابت و مسلم شده است.
[۱۰۰]ـ در اینجا این مطلب به ذهن خواننده میرسد که آیا این ثبات و سکون جنبه نسبی دارد و یا اینکه این کمال دارای جنبه نفسی و حقیقی میباشد؟ روشنتر: آیا این حرکت کلی جهانی با رسیدن به هدف و غرض و تبدیلیافتن به سکون و آرامش نسبی میباشد یعنی ممکن است از جهات دیگر در حرکت بوده و در تکاپو باشد و یا اینکه جهان آینده و با رسیدن به هدف و غرض ثبات نفسی وحقیقی پیدا نموده و تغییر و تحول در آنجا نیست؟ البته جواب این است که نتیجه کاملاً پیچیده است و مخصوصاً برای ما که همهچیز را در تحول و تغییر میبینیم هضم این مطالب آسان نمیباشد. ولی در عین حال طبق براهین روشن و مستدل فلسفی و علمی این جهان گذران را سر منزلی است آرام که با همه افراد خود در اثر تلاش و کوشش به آن سر منزل رسیده و نتیجه کوشش خود را به صورت فعلیت خواهند یافت و از این بیان لزوم معاد جسمانی روشن میگردد.
[۱۰۱]ـ ممکن است پارهای از کوتهفکران بگویند: که طبیعت طبق قوانین ثابت و منظم موجودات زنده را میپروراند و سپس میمیراند. نبات و حیوان و انسان فرزندان طبیعت بوده و به دست خود او هم نابود میشوند. دلیلی ندارد که مردن فرزندان دهر به دست یک خدای ابدی باشد. البته نظیر این اشکال را درباره حیات متذکر شدیم و جواب هم دادیم و باز اینجا توضیح میدهیم که: مراد شما از کلمه طبیعت چیست؟ اگر منظورتان مواد اولیه و عناصر اصلی عالم است که روشن و بدیهی است که ماده بیجان و مرده که حتی در مقابل ریشه نازک یک گیاه هم تاب مقاومت ندارد چگونه میتواند چنین قدرتی از خود نشان داده و روح انسانی را بگیرد. و هرگز هم نخواهد توانست و مسلم است که مراد شما هم از کلمه طبیعت ماده بیجان نخواهد بود. و اما اگر مقصود شما از کلمه طبیعت یک حقیقت مجهول و راز پنهانی است که چون حقیقت او را نشناختهاید با گفتن کلمه طبیعت خود را راحت میکنید که در کمال نیرومندی دارای یکچنین تسلط و حکومتی است و همه قدرتها در قدرت او هضم شده و نابود بوده ما هم با شما موافقیم. لکن شما نام این حقیقت توانا را طبیعت میگذارید و ما او را خدا مینامیم. و روی این میزان نه جدال لازم است و نه کشمکش. زیرا بحث لفظی است و ما میخواهیم بحث عمیق معنوی بنماییم و باید دانست که این اشکال تازگی ندارد. قرآن هم اشاره به این اشکال کرده آنجا که از قول منکرین خدا نقل کرده و میگوید: و مایهلکنا الا الدهر (فقط روزگار و طبیعت است که جان ما را میستاند) و قرآن هم جواب آنها را داده به اینکه میراندن و زنده گردانیدن (اماته و احیاء) به قدرت بیپایان خدا انجام میگیرد.
[۱۰۲]ـ ابن خلکان مورخ معروف در شرح حال فیلسوف شرق ابوعلی که کتابهای طبی او مورد استفاده دنیای اروپای فعلی است مینویسد: «وقتی فیلسوف احساس کرد که زندگیش نزدیک به پایان و آفتاب عمرش در شرف غروب است دست از معالجه خود کشید و گفت: آن نیرویی که مأمور تدبیر و حفظ مزاج و بنیه من بود دست از کار کشیده و از این جهت کوشش در علاج بیحاصل است سپس برای توبه غسل بهجا آورد و از گناهان و خطاها استغفار کرد و هرچه داشت از ساخته و خواسته به نیازمندان انفاق کرد و حقوق مردم را یکسره بپرداخت و غلامان خود را آزاد ساخت و در سهشبانهروز یک ختم قرآن همیخواند تا با کمال آرامش خاطر و اطمینان ضمیر، چشم از این جهان فانی بربست و به دیدار رحمت باقی الهی و نعمتهای جاودانی آن جهان بگشود» ولی نجات او مسلم نیست چون بر طریقه حقه نبوده است.
[۱۰۳]ــ ما درباره زندگانی جاویدان و اثبات حیات ابدی در آینده «کتاب دورنمای رستاخیز» بحث خواهیم نمود.
[۱۰۴]ـ مسائل مربوط به علم (ادراک) در فلسفه قدیم و جدید هر دو بسیار حائز اهمیت است به طوری که فلاسفه و دانشمندان اروپایی در چهارقرن اخیر بیشتر همت خود را صرف تحقیق در این مسائل نمودهاند و آنها عبارتند از: ارزش معلومات، راه حصول علم و تعیین حدود علم. این سه مسأله محور مسائل فلسفی اروپا به شمار میرود. در مسأله دوم (راه حصول علم) گفتگو در این است که مبدء و منشأ اولی علم بشر چیست؟ و ادراکات ابتدائی یعنی عناصر اولیه ادراکات به چه کیفیت و از چه راه پیدا میشوند؟ این مسأله در اروپا از قرن شانزدهم به بعد مشاجره عظیمی به پا کرده است. دانشمندان اروپایی در این مسأله دو دسته شدهاند عقلیون و حسیون. دسته اول ادراکات ذهنی را بر دو قسم میدانند یک قسم آنهایی است که مستقیماً از راه حواس وارد ذهن شده و قسم دیگر آنهایی است که عقل از پیش خود آنها را ابداع نموده و آنها فطری و خاصیت ذاتی عقل هستند. به عقیده اینها اینگونه تصورات هیچ منشائی جز خود عقل ندارند و قبل از هر حس و احساسی برای عقل حاصل میباشند و اگر فرض کنیم که هیچ صورت محسوسهای وارد ذهن نشود باز ذهن از خود و پیش خود واجد این تصورات است. دکارت که سردسته این طایفه است پارهای از مفاهیم و تصورات را از قبیل وجود و وحدت و حتی بعد و شکل و حرکت و مدت را نام برده و میگوید این تصورات هیچگونه استنادی به حس نداشته و فطری و ذاتی عقل است. مرحوم فروغی میگوید: «دکارت فقط همان مفهومات فطری را اساس علم واقعی میداند».
[۱۰۵]ـ اعتراض بجایی که بر نظریه دکارت وارد شد. و در اولین مرتبه هم از طرف اروپاییان اظهار شد، این بود که دکارت تنها به بیان جنبه دوئیت و اختلاف روح و بدن پرداخته است و درباره ارتباطی که بین روح و بدن وجود دارد هیچگونه توضیحی نداده که چطور این دو جوهر که در کمال تباین و جدایی هستند (به قول خود دکارت) با یکدیگر مرتبط شدهاند؟
[۱۰۶]ـ مسائل وجود مبحث واقعیت و هستی و مسائل مربوط به آن است که موضوع فلسفه شناخته شده است و از همین نظر است که فلسفه به شکل فن مستقلی درآمده است و از سایر فنون که تحت عنوان «علم» درآمده و هریک با نام مخصوص خوانده میشود تمایز پیدا کرده است. پس ما میتوانیم فلسفه را به نام علم وجود بنامیم در مقابل علم اعداد، علم نفس، علم حیوان و … مسائل وجود فصلی است که حکمای اسلامی در دورههای اخیر در فلسفه باز کردهاند و همت زیادی مصروف تحقیق در اطراف آنها نمودهاند زیرا معتقدند که اصول و قواعد اصلی که به منزله کلید گشایش مبانی و مسائل فلسفی است در اینجا به دست میآید و با در دست داشتن این کلیدها میتوان در سایر مباحث نتایج قطعی به دست آورد. باید دانست که بحث در وجود دارای سابقه ممتدی بوده و همه مکاتب یونانی قدیم هریک طبق روش خویش در وجود بحث کردهاند و در قسمت متافیزیک و یا فلسفه اولی و یا علم اعلی که قسمتی از دائرةالمعارف ارسطو را نامیدند و خود ارسطو این قسمت را مجزا قرار داده بر محور وجود میچرخد. ارسطو در مقاله جیم رساله مابعدالطبیعة که به کتاب حروف معروف است تصریح کرده که مباحث این قسمت اعم از موضوعات طبیعی و ریاضی و غیره میباشد و مترجمین عربی هم آن معنای اعم را در ترجمه کتاب حروف به کلمه هویت ترجمه کردهاند. بعدها حکمای اسلامی به جای کلمه هویت کلمه موجودات را استعمال کرده و شاید ابونصر فارابی اولین کسی است که با این تعبیر مطلب را در رسالات خویش ادا کرده باشد. خلاصه بحث از وجود و موجود از قدیم مورد نظر دانشمندان بوده است ولی مسائل وجود که در فلسفه اسلامی است به تدریج وارد فلسفه اسلامی شده تا آنکه به صورت اساسیترین مسائل فلسفی درآمده به طوری که یکباره سرنوشت فلسفه را در دست گرفته است. این مسائل بیش از آن اندازه که با منابع یونانی و غیر یونانی ارتباط داشته از آراء متکلمین و افکار عرفاء سرچشمه میگیرد و البته بعد از ورود در فلسفه مورد تجزیه و تحلیلهای حکیمانه واقع شده است. علت اینکه امروز در فلسفه اروپایی این مسائل به صورتی که مفهوم حکمای شرق است مورد توجه واقع نشده و اگر مسائلی هم به این اسماء نام میبرند فقط در لفظ اشتراک دارند و از لحاظ معنی متباین هستند (مثل اصالت الوجود در اصطلاح قدیم و جدید) از این جهت است که رابطه فلسفه اروپایی با فلسفه اسلامی از منابع دهقرن قبل یا بیشتر و یا بعدتر سرچشمه نگرفته و در دهقرن پیش این مسائل به این صورت و کیفیت وجود نداشته است.
[۱۰۷]ـ قسمتی از کلام ملاصدرا: ما به الخروج من القوة الی الفعل و هو الفرد التدریجی من المقولة کما جاز انیکون کیفاً او غیره من الاعراض فجاز انیکون جوهراً صوریاً مادیاً متجدد الوجود و الهویة لا المهیة و برهان کون طبیعة الجسمانیة جوهراً سیال الوجود متجدد الذات و الهویة مذکور فی الاسفار الاربعة الی آخره.
[۱۰۸]ـ در مسأله نفس میگوید: ان للنفس الانسانیة مقامات و درجات کثیرة من اول تکونها الی آخر غایتها و لها نشأة ذاتیة و اطوار وجودیة و هو فی اول نشأتها التعلیقیة جوهر جسمانی ثم یتدرج شیئاً فشیئاً فی الاشتداد و یتطور فی الاطوار الخلقیة الی انتقوم بذاتها و ینتقل عن هذا الدار الی دار الاخرة فترجع الی ربها فهی جسمانیة الحدوث روحانیة البقاء و اول مایتکون فی نشأتها صورة طبیعیة ثم نفس حساسة علی مراتبها ثم مصورة ثم مفکرة ثم ذاکرة ثم ناطقة ثم یحصل لها العقل النظری بعد العملی علی درجاتها بالقوة الی حد العقل بالفعل و العقل الفعال و هو روح الهی المضاف الی الله فی قوله: قل الروح من امر ربی.
[۱۰۹]ـ ولی متأسفانه تا به اینجا که فروید شایستگی خود را در این تحقیقات به ثبوت رسانیده و وارد نتیجهگیری فلسفی شده و چون شایستگی این قسمت را نداشته به طرز نامطلوبی فرضیههایی میسازد که شایسته مقام او نیست در هر صورت ارزش تحقیقات این دانشمند همینها است.
[۱۱۰]ـ مراد از روح نفس انسانی است و باید تصدیق کرد که تعبیرات جامع و کامل نبوده و نظر به اینکه در السنه همین تعبیرات شایع بود ما هم دنبال نمودیم.
[۱۱۱]ـ اثبات اینکه روح و امور روحی خاصیتهای مخصوص ماده را ندارند و قوانین مادی بر آنها حکومت نمیکند مستلزم این نیست که روح و امور روحی از قید هرگونه علت و قانون آزاد بوده و تابع هیچ قاعدهای نمیباشد تا اینکه بهانه به دست بعضی از مادیون افتاده و نسبتهای ناروایی به روحیون بدهند. ولی در عین حال برخی از ایشان لب به سخنان ناشایستی گشوده و مطالبی را نسبت دادهاند که به کلی بیاساس است. دکتر تقی ارانی در پسیکولوژی پس از طرح تغییر سبک تحقیقات علمی در اروپا از قرن ۱۸ به بعد صفحه ۶ مینویسد:
«این اصل کلی از این به بعد در تمام تحقیقات علمی حکمفرما شد که تحقیق علم عبارت است از جستجوی دقیق و عمیق. جستجوی دقیق و عمیق وقتی انجام میگیرد که انسان علم را با عمل توأم نموده تغییراتی را که به وسیله امتحانات و تجربیات علمی معین میکند به وسیله تفکر به یکدیگر مربوط نماید و روابط علت و معلولی آنها را بفهمد» و بعد از چند سطر میگوید: «از همان زمان راسیونالیستهای (Rationaiste) قرن ۱۷ (هوبس ــ سپینوزا ــ لایپ نتز) و غیره عقاید علمی راجع به روح و تغییرات آن به کلی عوض شد و این فلاسفه برای اولین دفعه بیان کردند که تمام تغییرات روحی در تحت یک سلسله قوانین ثابت و معین است و بر خلاف آنچه مذاهب و ادیان قرون وسطی ادعا میکردند روح آزاد نیست و به خودی خود نمیتواند اثری ظاهر سازد و رابطه علت و معلول که در علوم دیگر مخصوصاً علوم طبیعی مشاهده میشود در علم روح نیز کاملاً و به طور دقیق حکمفرما است. (هوبس) مطابق با قانون نیوتون در مکانیک قانون جبر را در روح کشف کرد بدین معنی که هیچ قضیه روحی بدون سبب تولید نشده بیعلت نیز از میان نمیرود» خواننده عزیز موضوع اینکه امور روحی تحت یک سلسله قوانین ثابت و معین است یا اینکه هیچ قضیه روحی بدون سبب تولید نشده و بیعلت از میان نمیرود و یا روابط امور روحی با امور بدنی یا با امور خارج از بدن جزء ابتدائیترین مسائل علم الروح به شمار رفته و از چندین هزار سال قبل مطرح نظر دانشمندان روحی بوده و همه مذاهب و ادیان به این حقایق توجه داشتهاند. و اینکه این دانشمند مادی میگوید برای اولین دفعه در قرن هفدهم به بعد این مطلب گفته شده است حرف پوچی است، حق بوده لااقل ایشان نظریه ملاصدرا را که مورد قبول فلاسفه بعدی بوده و روح را عالیترین محصول ماده یعنی مولود یک سلسله ترقی و تکامل ذاتی طبیعت میداند و بدین وسیله دیوار بین عالم طبیعت و ماوراء طبیعت را برمیدارد میدید گرچه به آن ترتیبی که ملاصدرا این نتیجه را به دست میآورد اشکالاتی فراهم میسازد که طرز تشریح او را ناصحیح مینمایاند.