جستجو کردن
Close this search box.

۱۱-۲ مواعظ ماه مبارک ۱۲۹۲ آقای شریف طباطبائی – چاپ – قسمت دوم

مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ – قسمت دوم

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي

اعلي الله مقامه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۳ *»

موعظه پانزدهم  ( ۱۵ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون که خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود خود را خواست تعریف کند از برای خلق تا خلق بتوانند او را بشناسند. و باز ان‌شاء‌الله بناتان بنای دقت باشد و هیچ به تقلید راه مرو بلکه فکر کن که هرکس می‌خواهد خودش را بشناساند به مردم، خودش را باید ظاهر کند برای مردم تا بشناسند او را، کسی در پرده غیب نشسته کسی چه خبر دارد هست یا نیست. پس چون خداوند عالم خدایی بود دانا و عالم و حکیم و خلق را برای شناختن خود آفریده بود خود را نبرده بود در پس پرده غیب. خود را خواست بشناساند به مردم تا مردم بشناسند او را و تو می‌دانی ان‌شاء‌الله ذات او را نمی‌شود شناختش. ذات خداوند عالم به هیچ‌ وجه من الوجوه شناخته نمی‌شود چرا؟ دلیل و برهانش خیلی واضح است و آسان به همان دلیلی که خدا دیده نمی‌شود چرا دیده نمی‌شود، آنچه دیده می‌شود رنگ‌ها است رنگ محتاج است که روی جسمی باشد آنچه دیده می‌شود رنگ‌ها است و خدا رنگ نیست. خدا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۴ *»

شنیده نمی‌شود آنچه شنیده می‌شود صدا است و صدا محتاج به این است که روی جسمی باشد. خدا بو نیست که با شامه درک شود جسمی باید باشد که بو داشته باشد. خدا طعم نیست چرا که طعم محتاج است که روی جسمی باشد. هرچه با جلد بدنش می‌فهمد حرارت و برودت و نرمی و زبری است و خدا زبری نیست و نرمی نیست خدا گرمی و سردی نیست از این جهت نمی‌شود شناخت خدا را. و به طوری که در ظاهر می‌توانی فکر کنی در باطن هم می‌توانی اگر اهل باطن باشی و اگر نباشی هم به ظاهر تنها اکتفاء مکن.

اما در باطن هم اگر اهل باطنی از همین حرف‌ها می‌توانی پی ببری ان‌شاءالله که خدا محدود و صاحب طرف نیست. پس رنگ‌هایی که دیده می‌شوند اطراف دارند چنان‌که رنگ سیاهی منتهی شده به رنگ سفیدی. حالا چشم تمیز می‌دهد که تا فلان جاش سیاه است همچنین صداهای پست و بلندی در عالم هست صداها را موازنه می‌کند گوش. و همچنین بوها و طعم‌ها و گرمی‌ها و سردی‌ها. پس چیزها به قاعده‌ای که عرض کردم و ان‌شاء‌الله بعضیتان شاید فراموش نکرده باشید عرض کرده‌ام چیزها همه کناره دارند، چون کناره دارند ادراک ایشان احاطه می‌کند به آنها. باز ان‌شاء‌الله فکر کن اگر از روی ظاهر برداری بروی به عالم باطن خواهی فهمید ببین در ظاهر جسم چطور می‌فهمی فهم هم همین‌طور می‌فهمد. پس در عالم جسم اگر عکس چیزی کوچک بشود و در چشم بیفتد به اندازه‌ای که چشم احاطه به آن کند، نه اینکه او احاطه به چشم داشته باشد. اگر به اندازه‌ای باشد که او احاطه به چشم داشته باشد چشم او را نمی‌بیند. و این در نزدیکی و دوری پیدا می‌شود ببین انگشتی را اگر نزدیک چشم بگیری دیده نمی‌شود به جهتی که احاطه به چشم می‌کند. دور که می‌گیری از چشم کوچک می‌شود چشم احاطه به او دارد او را می‌بیند. پس عکس اگر آن‌قدر کوچک شد که افتاد در عدسی چشم، و عدسی قد و پهناش زیادتر از آن چیز است آن چیز دیده می‌شود چون احاطه به او می‌کند او را ادراک می‌کند. و اگر عکس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۵ *»

بزرگ‌تر باشد نزدیکتر که می‌آری بزرگتر می‌شود از آن عدسی دیگر چشم نمی‌تواند تمیز او را بدهد به جهتی که قد و پهنای او بیشتر از قد و پهنای عدسی است و عدسی به او احاطه پیدا نمی‌کند پس او را درک نمی‌کند.

این را بدانید هرجا ادراک کننده‌ای هست و ادراک شده‌ای هست، ادراک کننده تا احاطه نکند به ادراک شده البته او را نمی‌تواند شناخت. و چیزها همه شناخته می‌شوند به جهتی که نفس انسان به یک جهتیش احاطه پیدا می‌کند از همان جهت شناخته می‌شود، چون جمیع مخلوقات کناره دارند و اطراف دارند، به زبان ملایی محدودند و مرکبند، چون محدودند و مرکبند نفس انسان می‌تواند اطراف او را نگاه کند دیگر یا نگاه چشمی یا نگاه عقلی، می‌تواند نگاه کند می‌تواند احاطه کند به اطراف او پس او را بیابد و بفهمد.

دیگر حالا فکر کن ببین آیا خدای تو کناره دارد که بتوانی بشناسیش خدا اگر مانند خلق کناره داشت که خلق بود. و خلق را خلق گفتند به جهتی که کناره دارد، یعنی نهایت دارند یعنی حدی دارند یعنی حصاری دور ایشان را گرفته که از آن بیرون نمی‌روند، یا بگو از حد خودش نمی‌تواند تجاوز کند از طرف خودش نمی‌تواند بیرون رود. پس خود شخص از وجود خودش نمی‌تواند بیرون رود. حد خودش بعینه مثل دیوارهای ظاهری است مثل کسی که در برجی او را حبس کرده باشند. همین‌طور خدا جمیع مخلوقات را در حصار کرده همه را صاحب صورت کرده نمی‌توانند از صورت خود بیرون روند. همچنین همه را صاحب حد کرده نمی‌توانند از حد خود بیرون روند. دیگر هرکس منطق خوانده باشد می‌داند چه عرض می‌کنم.

می‌گویند باید حد جامع افراد باشد مانع اغیار باشد. حدی است دور شخص را دارد جامع افراد است یعنی جمیع اجزای او در نزد او است، همچنین حد آن است که مانع باشد اغیار را غیر را نگذارد در حد خودش. مثل اینکه دیوار نمی‌گذارد چیزی دیگر داخل بشود به جهتی که حد است. پس بایستی که خلق خلق را بشناسند و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۶ *»

چون خلق کناره دارند این کناره‌ها می‌شود که نفس احاطه کند به اطراف و کناره‌های آنها، حالا ذات خدا چنین نیست. دیگر دقت کنید و فکر کنید من هیچ نمی‌خواهم تقلید مرا کنید در این مسائل فکر کن اگر فهمیدی خوب اگر نفهمیدی امروز نشد فردا فردا نشد پس فردا، می‌بینی خودت نمی‌فهمی بپرس تا بگویم. من زبان علمی حرف نمی‌زنم من زبان فارسی حرف می‌زنم توی خیالات دور و دراز میفت، فکر مکن که این مسأله خدا است خدای به آن بزرگی را من چطور می‌توانم بشناسم من چه کار دارم به این مسأله. نه فکر کن ببین تو خدا داری پیغمبر داری امام داری خدا خدای کل است همه باید بشناسند او را عالم و عامی همه باید بشناسند او را. پیغمبر  پیغمبر کل است همه باید او را بشناسند عالم و عامی باید پیغمبر بشناسند. امام امام کل است همه باید امام بشناسند خواه عالم خواه عامی. مکرر عرض کرده‌ام که هیچ بزرگ نیاید به نظرتان زبان عربی، که کسی که عربی خوانده باشد خیال کنید این خیلی نقل دارد نه خیر زبان عربی نقلی نیست قاطرچی عرب هم زبان عربی راه می‌برد و حکایتی هم نیست، همه عرب‌ها عربی حرف می‌زنند، پس هیچ بزرگی ندارد در پیش خدا زبان عربی و کسی که زبان عربی حرف می‌زند. بله بزرگ است در پیش خدا کسی که او را بشناسد. و کسی که او را شناخت آن کسی است که از او بترسد. کسی که از خدا نمی‌ترسد خدا را نشناخته اگرچه ضرب ضربوا هم راه ببرد، عمامه هم سرش باشد عمامه‌اش هم خیلی گنده باشد. پس انسان همیشه باید سعی کند خداش را بشناسد خدایی که باید شناخت هیچ مخصوص حکماء نیست هیچ مخصوص علماء نیست هیچ مخصوص اهل ریاضت نیست. ببینید پیغمبران که می‌آمدند به آن کفاری که بر آنها مبعوث می‌شدند آیا هیچ می‌گفتند بیایید ریاضت بکشید که بفهمید ما حقیم.

باری پس عرض می‌کنم که خدای شما باید کناره نداشته باشد چرا؟ ببین هر چیزی که کنار دارد کنار چیزی دیگر به او چسبیده نیست، کنار چیزی دیگر مال این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۷ *»

نیست. هر چیزی که اطراف دارد و حدی دارد، حد چیزهای دیگر را ندارد. چون که ندارد نمی‌تواند به آن حد بدهد، حدش را پس نمی‌تواند خلق کند نمی‌تواند خالق باشد. پس خالق اگر محدود باشد نمی‌تواند خلق کند ماسوای خودش را. دیگر دقت کنید که شبهه ابن‌کَمّونه که می‌گویند و بزرگش می‌کنند و بادش می‌کنند و توی کتاب‌ها می‌نویسند و اشکال می‌کنند که به چه دلیل خدا یکی است، و بعضی هم از جوابش عاجز می‌مانند؛ کجا می‌افتد و چطور رفع می‌شود.

دقت کنید ان‌شاء‌الله پس عرض می‌کنم که خدا یکی است به چه دلیل؟ به این دلیل که محدود نیست چرا محدود نیست؟ ان‌شاء‌الله تو با چشم می‌بینی محدود نیست چرا که هرچه محدود شد حدی دیگر را ندارد، و به آن جهت که محدود به حد خاصی است حدود دیگر را ندارد و چون ندارد نادار نمی‌تواند عطا کند چیزی را که ندارد و خدا خودش در ذات خودش این حدها را ندارد اما در ملک خودش دارد. هر غنیی در ملک خودش مال دارد خدا هم در ملک خودش این حدود را دارد. در ذاتش حدی برای او نیست، لکن در ملکش جمیع حدود را او خلق کرده. از پیش پاتان بردارید مسأله را و در آن فکر کنید، همیشه در آنچه آسان است فکر کن. هیچ بار طالب این مشو که مسأله بسیار دقیقی را بروَم بفهمم. مسأله دقیق اگر دقیق نبود که همه کس فهمیده بود و اگر دقیق شد که تو نمی‌توانی بفهمی.

پس فکر کن ببین جمیع آنچه هست خدا است خالق آن و نسبت جمیع خلق به او علی السوی است. حالا اگر تو بخواهی از راهی از راه‌ها مملکت او را بشناسی در جسم فکر کن که یکی از آن چیزهایی است که در مملکت او است. پس فکر کن ببین آتش محدود است به حد حرارت و یبوست و آب محدود است به حد سردی و تری. ببین این دو تا هیچ‌کدام نمی‌توانند خالق یکدیگر باشند این دو تا را که فهمیدی تمام ملک خدا را خواهی فهمید. ببین چرا آتش نمی‌تواند خلق کند آب را و چرا آب نمی‌تواند خلق کند آتش را، به اندک فکری خواهی یافت ان‌شاء‌الله که آب ندارد گرمی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۸ *»

و خشکی را و آتش چیزی را که می‌خواهد همان گرمی و خشکی است، و آب آن را ندارد چون ندارد نمی‌تواند عطا کند. مثل اینکه گدای بی‌پول عطا نمی‌تواند بکند. به همین‌طور آب خلقت آتش نمی‌تواند بکند به جهتی که ندارد گرمی و خشکی را. به همین‌طور آتش هم نمی‌تواند خلقت آب کند چرا که آب چیزی را که می‌خواهد سردی و تری است و آتش آن را ندارد چون ندارد نمی‌تواند به این بدهد. پس نمی‌تواند خالق آب باشد دیگر از این راه بیابید که کل چیزهایی که در ملک خدا است جمیعش را خدا مرکب و صاحب طرف آفریده و فردیت و وحدت را مخصوص خودش قرار داده، و هیچ‌کس را فرد نیافریده فرد او است احدیت مال خودش است بساطت مال خودش است به کسی دیگر نمی‌دهد آن را لکن بمضادته بین الاشیاء علم ان لا ضد له بترکیبه بین المرکبات علم ان لا ترکیب له همین که صاحبان طرف را با طرف و حد می‌کند معلوم است که خودش حد نداشته. حالا راهش چه چیز است راهش آن‌قدر وسیع است که از آسمان و زمین وسیع‌تر است، وسیع‌تر است از مابین مشرق و مغرب نزدیک‌ترین راه‌ها است. پس هر صاحب طرفی، صاحب حدی و صاحب سمتی صاحب طرفی دیگر را نمی‌تواند خلق کند چرا که حد آن دیگری را ندارد.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله بسیاری از مردم چیزها گفته‌اند. خیلی صاحبان کتاب را می‌خواهم عرض کنم که شبهه کرده‌اند که خدا یکی است به چه دلیل؟ بله مثل اینکه آفتاب یکی است نهایتش این است که آفتاب یکی است که جفتش ممکن هست اما حالا خدا خلق نکرده جفت آفتاب را، اما خدا یکی است که جفتش ممکن نیست و جفتی برای خود خلق نکرده و نخواهد کرد. و حال آنکه این یکی نیست که خدا را توحید کنی. در عالم خلق یکی به‌هم نمی‌رسد ابداً، اگر کسی می‌گوید به‌هم می‌رسد، کو؟ دست من بدهد. پس منبر مثلاً یک منبر است اما این پایه جدا آن پایه جدا هر جزئیش را که نگاه کنی غیر از جزئی دیگر است باز خورده خورده‌هاش را که نگاه می‌‌کنی جزء جزء است. هر خورده‌ای غیر خورده‌ای دیگر است

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۹ *»

در عالم خلق یکی خلق نشده این یکی‌هایی که می‌بینید اینها یکی‌های خلقی است. این است که من کانت حقایقه دعاوی فکیف لاتکون دعاویه دعاوی کسی که حقیقتش هیچ نیست ادعاش هم هیچ نیست. پس هیچ یکی خدا نیافریده ابداً چرا به جهتی که یک خودش بوده. پس آنچه را آفریده جفت آفریده از اجزاء آفریده هر چیزی را که فکر کنی اجزاء دارد، اجزای ظاهریِ آن ریز ریزهایی است که به‌هم چسبیده و ساخته شده، و اجزای باطنی دارد که کسور او است. چنان‌که آفریده‌ این یک را و این یک به عدد ذرات موجودات کسر دارد دیگر اینها را حکماء برمی‌خورند، و عوام هم اگر فکر کنند این‌قدر را می‌فهمند که یک نصف دو تا است و همین یک ثلث سه است و ربع چهار است پنج‌یک پنج است، و هکذا به عدد ذرات موجودات که بشماری می‌بینی همین یکی کثرت توش افتاده و می‌بینی هر یکی از اینها هم منشأ اثرند. پس یک شخص در هر نسبتی اثری دارد حکمی دارد که در نسبتی دیگر آن حکم را ندارد همین شخص را نسبت به پسرش که می‌دهی این مالک او می‌شود او مملوک این می‌شود. و اگر دقت کردی می‌یابی که حلال‌ها و حرام‌ها و جمیع احکام شرعی و عرفی جمیعاً متعلق به این حیوث و اعتبارات است. و اینکه محض حیث می‌گیرند حکماء و می‌گویند اینها حیوث و اعتبارات است شما بدانید که احکام متعلق به همین‌ها است.

باری پس عرض می‌کنم که هر چیزی که در عالم حد واقع شده غیری دارد و این شخص دارای او نیست چون دارای او نیست آن را به او نمی‌تواند بدهد. پس آن خدایی که خالق کل است دیگر طرف ندارد. توحید درجات دارد درجه اول اول که لابد و ناچار هر کسی باید اعتقاد کند که دیگر از این کمتر نمی‌شود اعتقاد کرد این است که اعتقاد کنی که خدا مثل هیچ چیز نیست آیا خدا مثل آسمان است نه مثل زمین است نه مثل دریا است نه مثل صحرا است نه مثل روح است نه مثل بدن است نه مثل غیب است نه مثل شهاده است نه پس چطور است نمی‌دانم این درجه اول

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۰ *»

است. نهایت اگر آدم این‌قدر توحید کرد دیگر از آدم نمی‌پرسند که چرا توحیدت را یاد نگرفتی اما توحید درجات دیگر هم دارد از اینجا می‌گذرد می‌رود بالا تا به جایی می‌رسد که واقعاً می‌بیند بی‌طرفی را که اندازه و طرفی براش نیست، حالا شما مقام پستش را اقلاً از دست ندهید. پس خدا حدی و نهایتی برای او نیست تا حدی گذاردی به پاش عاجزش می‌کنی چرا که حدی دیگر بیرون وجود او است چون بیرون وجود او است خالق او نیست.پس آن کسی که خالق کل اشیاء است حدی را فرو نگذارده که آن را خلق نکرده باشد، پس خدا محبوس نیست. اما کل خلق محبوسند، در حدی که دارند محبوسند هر چیزی نمی‌تواند خودش خودش نباشد. مثلاً زید نمی‌تواند زید نباشد و خودش خودش نباشد مضطر است که زید باشد و خودش خودش باشد. و در حد خودش و حصار خودش محبوس است هیچ چیز خودش از خودش نمی‌تواند تبری کند. و تمام خلق را خدا مجبور و مضطر کرده که مرکب باشند و محدود باشند.

پس خداوند عالم هیچ حدی از برای او نیست و هیچ نهایتی برای او نیست. پس خلق محدود را حالا فکر کنید و اینها مقدمه برای مطلبی دیگر است که عرض کنم. پس این خلق اگر چیزی را بخواهند ادراک کنند یا باید ببینندش یا باید صداش را بشنوند یا بوش را یا طعمش را یا حرارت و برودت و زبری و نرمیش را ادراک کنند یا خیالش را بکنند یا تعقلش را بتوانند بکنند. فکر که می‌کنی می‌بینی خلق محدودند در هر عالمی به حسب خودش یا به مشرقش می‌توانی بروی یا به مغربش می‌توانی بروی یا به زمینش یا به آسمانش. این است که می‌فرمایند حضرت امیر که رجع من الوصف الی الوصف و دام الملک فی الملک انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شکله الطریق مسدود و الطلب مردود طلب بی‌نهایت نمی‌شود کرد، کدام طرف می‌توانم بروم بی‌نهایت را پیدا کنم کجا نیست که تو بروی و به او برسی پس همه جا هست. پس کجا هست که هرجا بروی به او نمی‌رسی پس هیچ جا نیست که نباشد. لفظ صحیح درستش همان است که به ضرب شمشیر اسلام به گردن مردم گذارده‌اند. حرف‌های

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۱ *»

حق توی بازارها گفته می‌شود خدا همه جا هست و هیچ‌جا نیست.

فکر کنید که آن چیزی که همه جا هست و هیچ جا نیست چطور می‌شود او را طلب کرد، خدایی که هم توی مسجد است و هم بیرون است یعنی چه، کجا بروم بگردم او را پیدا کنم. پس چیزی که طرف ندارد بدان که در پرده غیب ننشسته چنان‌که در شهاده ننشسته. پس ذات خدا به همان دلیلی که رنگ نیست به همان دلیل صدا هم نیست، به همان دلیلی که شهاده نیست به همان دلیل غیب نیست، به همان دلیل که جسم نیست به همان دلیل روح نیست، خدای به حق این‌طور است بالای عرش هم ننشسته که بروند به او برسند. غالب مردم وقتی این لفظ‌ها را می‌شنوند که پیغمبر رفت به معراج می‌پرسی کجا رفت؟ خیال می‌کنند رفت آن بالای آسمان، و خدا آنجا نشسته بود به او نزدیک شد. خوب خدا آنجا نشسته بود آنجا اگر نشسته باشد که مکان می‌خواهد خدای تو مکان ندارد.

پس عرض می‌کنم که خدا مکان آفرین است خدایی که خدای مسلمین است و خدای اهل حق است خدایی است که هرچه هست همه را او خلق کرده پس مکان را خدا خلقش کرده، مکان یک چیزی است که باید خلقش کنند. همچنین خدا در وقتی نیست، وقت یک چیزی است که باید خلقش کند خدا و خدا خلقش کرده. اما غالب مردم وقتی که می‌شنوند که خدا بود و هیچ نبود، خیال می‌کنند یعنی سال‌های پیش بود خیلی پیش از مردم و این خلق هم نبودند و خدا نمی‌دید اینها را بعد خلق اینها را کرد و آن وقت اینها را دید. تو ان‌شاء‌الله دقت کن ببین خدا آن پیش‌ها بود یعنی چه؟ «پیش» هم چیزی بود پیش را هم خدا خلق کرده است. چنان‌که پیشش را می‌روی پسش را هم برو. خدا خدا بود و خدا خدا هست الآن و بعد از این هم خدا خدا است و خواهد بود پیشش پیش نیست چرا که خدای قبل آفرین قبل ندارد بعد ندارد قبل را آفریده بعد را آفریده وسط را آفریده آنچه را هم آفریده خلق او است. پس ذات خدا قبل از قبل است و پیش از همه پیش‌ها است و بعد از همه بعدها است، و هیچ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۲ *»

قبلی از برای او نیست و هیچ بعدی از برای او نیست گذشته برای او نیست آینده برای او نیست. یک نظر که می‌کنی می‌بینی از زمان آدم و پیش از آدم آنچه پیش‌ها گذشته با آنچه که حالا هستند با اینهایی که می‌آیند تا روز قیامت و تو انتظار می‌کشی که بیایند جمیع اینها در یک مجلس پیش او حاضرند. کی پیش او حاضر شدند همیشه پیش او حاضر بوده‌اند وقت ندارد، وقت را هم همین‌جور خلق کرده است.

پس ذات خدا قبل از خلق نیست. خلق قبل دارند پیش از خلق دیگر قبل نیست. پس خدا قبل و بعد ندارد پیش و پس ندارد مکان و زمان و جسم و روح را همه را خلق کرده و همه را صاحب طرف هم خلق کرده همه را غیر هم خلق کرده. مکان را خلق کرده غیر از زمان زمان را خلق کرده غیر از مکان، رنگ غیر از جامه است جامه غیر از رنگ است اینها مقترن به یکدیگرند دقت کنید ان‌شاء‌الله لکن ذات او این‌جور نیست. اگر می‌خواهید او را بشناسید در خلق فکر کنید اینجا را که فهمیدی آنجا را خواهی فهمید. آنجا هرچه فکر کنی گم می‌شوی مگر راهش را به دست بیاری راهش را که به دستت دادم خودت می‌روی به منزل می‌رسی. خلق نهایت دارند و اطراف دارند چون خلق با اطرافند ابعاض دارند. ببینید ابعاضشان را، هرچه بیشتر روی هم می‌ریزی اجزاء را شیء بزرگتر می‌شود. اجزاء هرچه بیشتر روی هم ریخته شد معلوم است بزرگتر می‌شود. خدا اکبر من کل شیء است کفر است چرا که اگر این‌طور باشد معنیش این می‌شود اجزاش از همه چیز بیشتر است. پس خدا بزرگ است یعنی خدا بزرگ‌آفرین است خدا کوچک‌آفرین است خدا کوچک و بزرگ را هر دو را خلق می‌کند پس الله اکبر معنیش این نیست که خدا بزرگتر از هر چیزی است. این است که امام تفسیر می‌فرمایند الله اکبر را به این‌طور که الله اکبر من ان یوصف یعنی خدا نه بزرگ است به این معنی که پهناش زیادتر از چیزهای دیگر باشد. پس خدا بزرگتر از این است که بتوانند خلق تحدید او را بکنند توصیف او را بکنند. خلق همه طرف دارند حالا که طرف دارند آیا خلق می‌تواند طرفی به خدا بدهد و خدا را محدود کند حاشا،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۳ *»

نمی‌توانند خلق. چرا که خلق کوچکتر از اینند که خدای خود را توصیف کنند یا بگو تعریف کنند خدای خود را. لکن خدا خود را توصیف می‌کند برای خلق اما نه آن طوری که خلق را برای خلق توصیف کرده. خلق را برای خلق به طور خلق توصیف کرده. ببین آتش را وصف کرده برای تو که گرم است سوزنده است حالا خدا خودش را چطور توصیف کرده آیا گفته است آبم آتشم هوایم زمینم آسمانم؟ خودش بر غیر این‌طورها خود را وصف کرده هیچ این‌جور وصف‌ها وصف او نیست. وصف او وصفی است که لایق خود او است. وصف خود او این است که ترکیبی در او نیست ترکیب که در او نشد نه بالای جایی نشسته نه زیر جایی نشسته. نه پشت پرده‌ها قایم شده نه بیرون پرده‌ها. و والله هم ظاهر است هم باطن است، هم بیرون است هم اندرون است. پس حدی و نهایتی و اندازه‌ای از برای او نیست پس در همه جا داخل است یا من یحول بین المرء و قلبه خدا کسی است که حایل می‌شود میان مردم و دل آنها. اقلاً باید خدا را مثل خودت خیالش نکنی، ببین خودت اینجایی نمی‌توانی حایل شوی جای دیگر را. خودت همیشه در پرده صورت خود گرفتاری، همه خلق را خدا محبوس خلق کرده و هیچ جا نمی‌توانند بروند. خدا خودش محبوس نیست همه جا می‌آید همه جا می‌رود، و هیچ جا نمی‌آید هیچ جا نمی‌رود رفتن ندارد آمدن ندارد، پس ذات خدا را نمی‌توان شناخت.

مثلی عرض کنم چنان‌که بزرگان همیشه مثل فرمایش می‌کردند فرض کن بروی در بیابانی منزل کنی حالا آن منزلی را که در بیابان گرفته‌ای اگر تعریف بخواهی بکنی چطور تعریف می‌کنی، آن کسی که اهل شهر است وقتی می‌خواهد تعریف خانه خود را بکند می‌گوید خانه ما چند اطاق دارد هر اطاقی چند در دارد چند طاقچه دارد حوض چطور دارد باغچه چطور دارد به آن طوری که هست تعریف می‌کند خانه خود را. آن کسی که منزل در شهر دارد این‌طور تعریف خانه خود را می‌کند. حالا کسی که منزلش در بیابان است وقتی که تعریف می‌کند از خانه خود می‌گوید ما خانه‌ای داریم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۴ *»

منزلی داریم که اطاق ندارد خانه ما اطاقش دیوار ندارد دیوارش طاقچه ندارد، اینها مثل است برای شناختن خدا. آنجا هم می‌گویند خدا شناخته نمی‌شود نه اینکه شناخته نمی‌شود به این معنی که مردم می‌فهمند. باز مثلی فرمایش کردند که روی کاغذ می‌نویسی «نمی‌توانم بخوانم» این کاغذ را به دست کسی که ملا نیست می‌دهی می‌گوید نمی‌توانم بخوانم همین را به دست کسی می‌دهی که ملا است می‌گوید نمی‌توانم بخوانم. حالا اگرچه هر دو یک‌طور گفتند، اما حالا هر دوی اینها یک طور شدند؟ این که ملا خواند و ناملا نخواند. او خواند در نهایت دقت و همه حروفش را شناخت، این هیچ حرف نشناخت. همچنین بنویسند روی کاغذ که «نمی‌توان شناخت او را». این کلمه نون دارد میم دارد یاء دارد تاء واو الف نون تا آخرش همه را دارد. حالا آن کسی که ملا است نمی‌شناسد حروفش را پس اگر کسی این حروف را شناخت و توانست بخواند این کلمه را از روی بصیرت که «من نمی‌توانم بشناسم خدا را» اگر چنینی بدان که عارفی و الا همه حیوانات هم نمی‌شناسند خدا را. و اگر زبان داشته باشند می‌توانند بگویند که من نمی‌توانم بشناسم خدا را، لکن این چه مصرف دارد معرفت نشد توحید نشد. پیغمبر آخرالزمان می‌گوید من نمی‌توانم بشناسم خدا را جهال هم می‌گویند، حالا مثل همند حاشا. بلکه او می‌تواند بخواند که نمی‌توانم بشناسم و حروفش را می‌شناسد کلماتش را می‌شناسد و هرکس بر خلافْ رفته باشد ردش می‌کند و جهال نمی‌شناسند و نمی‌توانند بخو انند.

باری دیگر ملتفت باشید که چگونه خدا خلق را از برای خلق به طور حد بیان کرده خودش بی‌حد است. تو نمی‌توانی در بی‌حد فکر کنی حالا که نمی‌توانی در حد فکر کن ببین چیزی که طرف دارد می‌آید تا جایی که طرف او است دیگر از طرف خودش نمی‌تواند جای دیگر برود. می‌آید تا آن جایی که از آنجا نمی‌تواند برود جای دیگر، پس چیزهایی که صاحبان طرف هستند در جای دیگر نمی‌توانند بروند چرا که محبوسند در حد خودشان و طرف خودشان، اما آن چیزی که طرف ندارد از پی آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۵ *»

مگرد که به او نمی‌رسی. کجا می‌روی، بروی آن طرف عرش آنجا هم به طرفی می‌رسی. پس اگر می‌خواهی او را پیدا کنی او همه جا حاضر است همه جا ناظر است. پس چیزی که بی‌طرف شد طرفی دیگر دور او را نگرفته حالا که طرفی دور او را نگرفته چیز بی‌طرف در همه طرف‌ها داخل است، چیز بی‌اندازه در همه اندازه‌ها کار می‌کند، چیزی که مکان ندارد در همه مکان‌ها حاضر است چیزی دور او را نگرفته جایی نیست که نباشد. کسانی که طرف دارند در مکانی که می‌نشینند آن مکان دورشان را می‌گیرد اما آن کسی که طرف ندارد وقتی که در مکان نباید بنشیند مکان نمی‌تواند دورش را بگیرد، او دور مکان را گرفته به طوری که مکان باقی نمی‌ماند. همچنین در همه زمان‌ها باید باشد پس زمانی نمی‌تواند تغییر بدهد او را به خلاف صاحبان طرف که زمان‌ها تغییر می‌دهد آنها را و مکان‌ها دور او را می‌گیرد.

باری پس خدای شما بدانید این‌طور نیست. همین قدری که اقل مرتبه مسلمانان می‌خواهیم باشیم که وقتی می‌میریم توی قبر یک جوابی داشته باشیم خدای ما طرف ندارد، و خدای بی‌طرف این‌طور نیست که پرده‌ای کشیده باشد پشت پرده بلکه همه جا حاضر است همه جا ناظر است. پس چنین خدایی از شدت ظهور مخفی شده و از بس پیدا است ناپیدا است. آفتاب با وجودی که خلقی از خلق‌های خدا است نگاه به او نمی‌توانی بکنی نگاه می‌کنی و چشم را می‌زند واقعاً چشم را کور می‌کند. وقتی نور آفتاب این‌طور است چگونه به نور خدا می‌توانی نگاه کنی پس عمیت عین لاتراک کسی تو را نمی‌تواند ببیند و ندیده تو را. پس تویی ظاهر در همه چیز تویی ظاهر در همه جا تویی ظاهر در همه وقت تویی حاضر در هر مکان. و اگر خدا این‌طور تعریف نکرده بود خلق نمی‌توانستند بشناسند او را، و این‌طور تعریف کرده تا اینکه شناخته‌اند او را.

فکر کن ببین تو هرچه را بخواهی ببینی تعریف او را می‌بینی توصیف او را می‌بینی، سنگی را بخواهی ببینی یا ساکنِ آن را می‌بینی یا متحرک. سنگی را بخواهی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۶ *»

بشناسی یا جایی گذارده است و ساکن است یا در هوا است و حرکت می‌کند می‌رود. هر چیزی به صفت خودش شناخته می‌شود و هر چیزی صفت خودش غیر از او است. خدا هم همین‌طور خود را شناسانیده چرا که خلق همین را می‌توانستند بکنند کار دیگر از ایشان نمی‌آمد. پس وصف کرده خدا خود را و خود او غیر از وصف او است مثل اینکه سنگ غیر از سکون است سنگ غیر از حرکت است، مثل اینکه تو خودت غیر از حرکت تو هستی، پس خود تو هستی و حرکت نمی‌کنی، ذات تو حرکت ندارد ذات تو سکون ندارد سکون کار شخص است حرکت کار شخص است کار هیچ‌کس جزء ذات هیچ‌کس نیست. ذات هیچ‌کس جزء کارش نیست خدا هم جزء کار خودش نیست، ذات هر کسی غیر از کار او است. در اینجاها که نگاه می‌کنی که می‌بینی آنجا هم همین‌طور است. هرکس را که دیدی او را یا نشسته بود یا ایستاده بود یا راه می‌رود یا ساکن بود غیر از این محال است و خلق نکرده خدا چنین چیزی در ملک که نه متحرک باشد نه ساکن، هرچه هست یا متحرک است یا ساکن نهایت حرکت‌ها معنی‌ها دارد سکون‌ها معنی‌ها دارد.

پس عرض می‌کنم همین طوری که در معاملات خودمان می‌بینی که هرکس را می‌شناسی به صفتش می‌شناسی و آنهایی که نحو و صرف خوانده‌اند خیلی آسان است براشان، هر مبتدائی را به خبرش می‌شناسی. هر شخصی را که تو می‌بینی یا در حال ایستادگی می‌بینی و این ذات او نیست، به دلیل اینکه این را به همش می‌زند و چیزی دیگر می‌سازد. یا در حال نشستگی است و نشستگی ذات او نیست صفت آن شخص است خبر آن شخص است، چرا که نشستگی را به‌هم می‌زند اما خودش به‌هم نمی‌خورد. پس اینها صفاتند و هرکس که شناخته شد به صفاتش شناخته می‌شود نیست کسی که به ذاتش شناخته شود. هیچ‌کس و هیچ چیز نیست که به ذاتش شناخته شود آنچه را می‌شناسی به صفت می‌شناسی و چون خلق این مقدورشان بوده این‌طور خلق کرده، طور دیگر خلق نکرده که ببینی او را در غیر صفتش، هرچه را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۷ *»

می‌خواهی فکر کن. سنگی را انسانی را زمینی را آسمانی را در هرچه می‌خواهی فکر کن یک چیزی باشد که در صفت جلوه‌گر نباشد خدا خلق نکرده و نیست چنین چیزی. و اگر کسی بگوید که آیا خدا قادر است که سنگی خلق کند که نه ساکن باشد نه متحرک؟ می‌گویم خدا قادر هست خدا می‌تواند همه کار بکند لکن هنوز نکرده چنین کاری و نمی‌کند چرا که محال است. و هرچه را خلق کرده ممکن بوده که خلق کرده حالا ببین چکار کرده، ببین که داخل محالات است چیزی موجود باشد و نه متحرک باشد و نه ساکن، چیزی باشد و صفت نداشته باشد.

پس هر چیزی صفتی دارد و هر چیزی که شناخته شد به صفتش شناخته می‌شود. پس این است امر ممکنی که خدا خلق کرده و تکلیف کرده به آنچه مقدورش بوده، او را هم همین‌طورها خلق کرده. و صفات ائمه همان اسماء الله است اسماء الله ذوات ائمه است. پس هرکس ایشان را شناخت خدا را می‌تواند بشناسد و خدا را شناخته هرکس جاهل به ایشان شد جاهل به خدا شده اگرچه هزار کتاب حکمت بنویسد. هزار بنویسد که خلق حادثند و حادث محدث می‌خواهد و محدث خدا است همچو محدثی هیچ خدا نیست. آن محدثی آن خدایی که پیغمبر دارد آن پیغمبری که وصی و جانشین و خلیفه دارد آن خدا خدای به حق است. باقی چیزها هواهای مردم است آنها را روز قیامت می‌آرند می‌برند به جهنم آتش می‌زنند.

پس بدانید که خدای به حق آن خدایی است که والله جلوه نکرده برای خلق مگر در وجود ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین پس به ایشان خدا شناخته شد و والله اگر ایشان نبودند خدا شناخته نمی‌شد. و همین که عرض می‌کنم لفظ حدیث است می‌فرماید به ما خدا عبادت کرده شد و اگر ما نبودیم خدا عبادت کرده نمی‌شد، به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‌شد. در آن دعای ماه رجب که هر روزه باید خواند می‌فرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک خدایا تو را قسم می‌دهم به آن آیات و علاماتت که هیچ جا نیست که آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۸ *»

آیات و علامات نباشد. در آسمان هست در زمین هست در آفاق هست در انفس هست سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق این آیاتی که خدا در آفاق آورده در زمین آورده کیست آن آیات این آیات همان آیاتی هستند که باز در آن دعا شرح می‌فرماید که فبهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت خدایا به آن آیات و علامات پر کرده‌ای آسمان خود و زمین خود را تا اینکه ظاهر شد که خدایی جز تو نیست. حالا خدا را قسم می‌دهد در آن دعا که خدایا به آن آیات و علامات که هیچ جا نیست که نباشد یعرفک بها من عرفک لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک آن آیات آیاتی است که هر کسی تو را شناخت به آنها شناخت هر کسی که جاهل به تو شد آنها را نشناخته بود که تو را نشناخت پس السلام علی من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله هرکس ایشان را شناخت خدا را شناخت هرکس جاهل به ايشان شد جاهل به خدا شد، اگرچه خاء و دال بگوید اگرچه کتاب حکمت بنویسد اگرچه در کتاب حکمت خودش بنویسد عالم متغیر است و هر متغیری حادث است و هر حادثی محدث می‌خواهد. تو چه می‌دانی که محدث خدا است بلکه تلگرافی داشته باشد که این آسمان‌ها را بگرداند. خدا می‌داند اینها هنوز شبهه را نفهمیده‌اند چه جای اینکه جوابش را بدانند این خیالاتی که من خودم خودم را نساخته‌ام و پدرم هم خود را نساخته این خیالات هزار شبهه برمی‌دارد که جوابش را کسی نمی‌تواند بگوید. هزار چیز هست در دنیا که اثر دارد و خدا هم نیست.

پس عرض می‌کنم که خدای به حق والله خود را نشناسانیده مگر به رخساره‌های پیغمبران و امامان و حجت‌های خودش چنان‌که والله آن خدا با هیچ‌کس حرف نزده مگر با زبان پیغمبر، پیغمبر که حرف می‌زند همان حرف‌ها کلام خدا است که خدا حالا از زبان پیغمبر می‌خواهد بگوید، پس کلام پیغمبر کلام خدا است. والله همین‌طور حکمش حکم خدا است صلحش صلح خدا است جنگش جنگ خدا است بیعت او بیعت با خدا است اطاعت او اطاعت خدا است به همین‌طور بندگی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰۹ *»

او یعنی اطاعت او اطاعت خدا است. بندگی خدا را بدون اطاعت پیغمبر والله نمی‌توان کرد اگرچه هزار ریاضت بکشد که بندگی خدا نشده.

در زمان موسی شخصی بود بسیار مرتاض خیلی ملا بود خیلی حکیم بود خیلی هم عبادت می‌کرد و ریاضت می‌کشید و دایم این مشغول علم و ریاضت خودش بود، و اگر گاه‌گاهی چیزی از خدا تمنا می‌کرد تمناش به عمل نمی‌آمد این خلاف توقعش هم می‌شد خشمناک شد گفت نمی‌دانم این چه سری است که اینهایی که به تو گرویده‌اند اینها مردمان جاهلی هستند مرتاض هم نیستند عبادت هم نمی‌کنند یا کم می‌کنند، و اگر وقتی چیزی از تو خواستند به آنها می‌دهی و ما که این همه ریاضت می‌کشیم و عبادت می‌کنیم یک دعای ما را مستجاب نمی‌کنی سبب چیست؟ به موسی عرض کرد و موسی سؤال کرد از خدا که خدایا سبب این چه چیز است که این مردکه، عالم که هست مرتاض که هست علم که دارد حکیم که هست دعاش را مستجاب نمی‌کنی، و دعای این مردمانی که نه علم دارند نه حکمت دارند نه ریاضتی می‌کشند نه عبادتی می‌کنند مستجاب می‌کنی؟ وحی آمد که این از غیر باب تو می‌خواهد داخل به من شود من راهش نمی‌دهم صداش را نمی‌شنوم گوش هم به صداش نمی‌دهم، پس دعاش مستجاب نمی‌شود. لکن آن جهال را که دعاشان را مستجاب می‌کنم به جهت این است که شک در حقیت تو نداشته‌اند چون شک در حقیت تو ندارند از این جهت دعاشان را مستجاب می‌کنم لکن این هرچه مرتاض باشد هرچه علم داشته باشد این شاک است در تو و از غیر باب تو می‌خواهد بر من داخل شود این است که دعاش مستجاب نمی‌شود. موسی آمد و براش گفت و آن هم توبه کرد.

باری راه خود را خدا منحصر کرده از باب انبیاء و اولیاء؟عهم؟ اینها را هم که می‌گویم هر یکیش به یک جایی می‌خورد بخورد. خیلی از حکماء توی کتاب‌هاشان می‌نویسند که اگر انسان خودش خدا را بشناسد چه احتیاجی به پیغمبر دارد، و ببینید چقدر نامربوط است. چرا که هیچ‌کس از پیش خدا نیامده که خبر از خدا بیاورد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۰ *»

هرکس بگوید که من از پیش خدا آمده‌ام و خبر از خدا دارم بدون واسطه پیغمبر همین دلیل این است که دروغ می‌گوید. پس پیغمبرانند زبان خدا و وحی را خدا در دل ایشان می‌گذارد و ایشانند که نفخ روح الله در ایشان شده و در وجود هیچ حکیمی نفخ روح الله نشده لکن در بدن انبیاء و اولیاء خدا نفخ کرده روح خود را و نفخت فیه من روحی فرموده. در آدم نفخ کرد از روح خود آن وقت خطاب کرد به ملائکه که فقعوا له ساجدین کور شوید خضوع کنید خشوع کنيد برای آدم، چرا که روح الله جلوه کرده در او.

باز اگر نظر کنی ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت پس ببین چشمت می‌بیند اما بی‌روح نمی‌تواند ببیند پس روحت می‌بیند، ببین گوشت می‌شنود اما بی‌روح نمی‌تواند بشنود پس روحت می‌شنود، دستت حرکت می‌کند اما بی‌روح نمی‌تواند حرکت کند پس روح حرکت کرده. والله به همین‌طور آنهایی که حجت خدایند هیچ شرک شیطانی بدانید در ایشان نیست، آنها محضْ خالصند برای خدا. شیطان در وجود آنها هیچ شراکت نتوانسته بکند. و همین‌طور خدا در قرآن حکایت کرده که شیطان گفت لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین جمیعشان را گمراه می‌کنم مگر آن عبادی که مخلصین هستند خالصند، جرأت نمی‌کنم پیش ایشان بروم در آنها راه ندارم. پس ایشان لِلّهند و فی اللّهند، این است که چون می‌بینند، خدا می‌بیند. می‌شنوند خدا می‌شنود می‌آیند خدا آمده می‌روند خدا رفته زیارتشان می‌روی زیارت خدا رفته‌ای، جمیع آن چیزهایی که شنیده‌ای و جمیع آنچه بعد از این بشنوی کائناً ما کان که نسبت به خدا می‌دهی باید نسبت به ایشان داد. مثلاً خدا نظر التفات به فلان کرد وقتی ایشان نظر التفات به کسی کردند خدا نظر التفات کرده و هکذا جمیع کارها، چرا که ایشان قلبشان محل مشیت خدا است هرچه را خدا بخواهد قلب ایشان را حرکت می‌دهد و از اعضاء و جوارح ایشان ظاهر می‌کند ارادة الله فی مقادیر اموره تهبط الیکم اراده‌های خدا همه نازل شود در قلب شما همه از قلب شما سر بیرون می‌آورد در اعضاء و جوارح.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۱ *»

پس بدان ان‌شاء‌الله که حجت خدا آن حجت‌های اصل را عرض می‌کنم که ائمه طاهرینند سلام الله علیهم که جمیع منسوبات به ایشان منسوب به خدا است حتی آن چیزهایی که درست لایق نیست و نمی‌توان نسبت داد به خدا، آنها هم نسبت داده می‌شود. حتی خون‌هاشان را در زیارت می‌خوانی یا ثار الله و ابن ثاره و الوتر الموتور ای خون خدا و پسر خون خدا و آن خون ریخته شده‌ خدا. ثار و وِتر و ذَحْل به معنی خون است؛ و همه را از ایشان، خدا نسبت به خود داده. به جهت آنکه روح وقتی نشست در بدنی تعلق به خون می‌گیرد تعلق به رگ و پی و جمیع چیزهای بدن می‌گیرد. پس جمیع چیزهایی که نسبت به این روح داده می‌شود معلوم است باید نسبت داد اگرچه مال بدن باشد. همچنین روحی که در بدن حجج سلام الله علیهم می‌باشد روح الله است لکن روح الله می‌گویم نه ذات خدا. ذات خدا را روح الله اسم نمی‌گذارند اسم ندارد. این روح الله روح القدس است مثل اینکه عیسی را روح الله گفتند و حال آنکه نه او روحی است در بدن خدا نعوذبالله نه خدا روحی است نعوذبالله در بدن عیسی. پس چطور است؟ روحی است که مال خدا است مستولی بر کل ارواح است اسم آن را روح الله گذارده‌اند آن روح را خدا در بدن هرکس دمید او حجت می‌شود. این است که می‌فرماید که روح همیشه همراه ما هست و این روح هرگز سهو نمی‌کند خطاء نمی‌کند خواب نمی‌رود خسته نمی‌شود. و این روح همیشه همراه حجج هست.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۲ *»

موعظه شانزدهم  ( ۱۶ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

.

عرض شد که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود پس خواست طور شناختن خود را بیان کند از برای خلق، چرا که خلق جاهل بودند و نمی‌دانستند که چطور باید بشناسند خدای خود را پس خدا بیان فرمود خود را در هر عالمی به حسب خودش. و در عالم الفاظ این لفظ‌ها است که فرموده الله نور السموات و الارض و می‌بینی که مرتبه‌ها براش بیان فرموده و ملتفت باشید بیان خداوند عالم را. و به اندک فکری ان‌شاء‌الله خواهید یافت بیان خداوند عالم را، در ظاهر کلمات و حروفی است که گفته می‌شود و نوشته می‌شود که خدا باید خود را تعریف کند و بیان کند تا مردم بشناسندش، چنان‌که هرکس بخواهد خود را بشناساند باید حرفی بزند تا او را بشناسند. هرکس حرفی می‌زند هوا را می‌برد در دهان و در جوف و این هوا را تکه تکه می‌کند و حروف و کلمات می‌سازد و از دهان بیرون می‌آورد و خودش را تعریف می‌کند که من چنین کسی هستم. حالا دیگر دقت کنید که خدا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۳ *»

این‌جور اعضاء‌ برای او نیست. و خدا است خالق کل اشیاء پس حرفی که می‌خواهد بزند حرف خلق می‌کند کلماتی و حروفی خلق می‌کند و ترکیب می‌کند می‌گویند این گفته گفته خدا است. پس به اعتباری جمیع آنچه را خدا خلق کرده جمیعش گفته‌های خدا است و خدا گفته. و گفته‌های خدا همین است که الف را خلق می‌کند باء را خلق می‌کند الف را خدا گفته باء را خدا گفته، به همین‌طور قرآن را خدا گفته یعنی خلق کرده قرآن را. دیگر به اندک فکری ان‌شاء‌الله می‌یابید که قرآن خلق خدا است چرا که قرآن کلام خدا است و کلام خدا غیر از ذات خدا است و قرآن تعریف خدا است و حروف و کلماتی است که خدا خلق کرده آنها را و آن را کلام خود قرار داده کلام هر کسی غیر از ذات هر کسی است و تعریف هر کسی غیر از ذات او است.

دیگر دقت کنید و از دست بدهید آنچه را پیشترها یاد گرفته بودید. پیشترها چیزها گفته بودند ملا مکتبی‌ها برامان و والله خودشان نمی‌دانستند و این درس‌ها را نخوانده بودند، آن پیشترها این درس‌ها نبود. پس چه بود «ابجد» بود «هوز» بود «حطی» بود آنها را می‌خواندند برای ما و ما یاد می‌گرفتیم و دیگر معنی نداشت. و اجماعی بود میان ملا مکتبی‌ها که اینها معنی ندارد اینها کلماتی است توقیفیه و اگر کسی بگوید معنی دارد می‌گویند خرق اجماع کرده. باری این‌جورها می‌گفتند لکن شما بدانید که حرف بی‌معنی بی‌معنی است حرف‌ها را همه را برای معنی‌ها خلق کرده‌اند مقصود بالذات همه معنی‌ها است. لفظ چون معنی‌نما بود لفظ را آوردند تا معنی را بنماید مثل آینه. لفظ چون می‌نمود معنی را این لفظ را آوردند تا معنی را بیان کند و الا خود لفظ معنی ندارد، مثل اینکه خود آینه رنگی ندارد شکلی ندارد هیچ ندارد. به همین‌طور الفاظ خودشان هیچ معنی ندارند وقتی معنی توشان افتاد آن وقت یک ثمری دارد. اگر معنی نداشته باشد ثمر نخواهد بخشید دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله. پس یک‌جور از بیانات خدا بیاناتی است لفظی، همین‌طور که در قرآن و احادیث و احادیث قدسیه بیان کرده و یک‌جور الفاظ دیگر هست که به اصطلاحات علماء آنها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۴ *»

را الفاظ کونیه می‌گویند. پس یک‌جور الفاظ دیگری هم هست که خدا خلق کرده ــ به طور مثل توی راهت می‌اندازم تا ان‌شاء‌الله خودت فکر کنی و بیابی ـــ  پس یک دفعه لفظ آفتاب را برای تو می‌گویند می‌گویند آفتاب چیز زردی گردی درخشنده‌ای نورانی است، یک دفعه بالاتر از این بیان می‌کنند آینه‌ای می‌گیرند زیر آفتاب و آفتاب عکسش را می‌اندازد در آینه و تو را می‌برند می‌گویند توی این آینه نگاه کن و ببین تعریف آفتاب را، و لفظ آفتاب را که تعریف خود را کرده است. حالا ببین اینی که توی آینه است چگونه تعریف آفتاب را می‌کند و بیان می‌کند و حالا دیگر فرق نمی‌کند چه بگویند به زبان که آفتاب زرد است گرد است درخشان است که تعریف آفتاب را کرده‌اند، و چه آینه‌ای بگذارند در زیر آفتاب و عکس آفتاب در آن بیفتد که تعریف آفتاب را کرده‌اند. باز اینی هم که توی آینه است آفتاب آسمانی نیست اما زرد است مثل او گرد است مثل او درخشان است مثل او نورانی است مثل او به طوری که لافرق بینک و بینها هیچ فرق میان این عکس و میان خورشید آسمانی نیست. پس آن یک‌جور بیان است که خدا در آینه می‌کند برای شناسانیدن آفتاب. و خدا به همین‌طور خود را شناسانیده در آینه وجود ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین تعریف فرموده خود را به همین‌طوری که آفتاب آسمانی در توی آینه تعریف کرده خود را به این‌طور که منم گرد منم زرد منم درخشان و ببین که هیچ فرق مابین این اسم و آن مسمی نیست. یا بگو هیچ فرق میان این صفت و آن موصوف نیست پس آنچه در آینه است صفت آفتاب آسمانی است، یا بگو مَثَل او است یا بگو مِثْل او است یا بگو ظاهرکننده آفتاب است و حکایت کننده آفتاب است. و آنچه در زمین است آینه است خود آینه از عناصر روی زمین است و هیچ از خود ندارد این آینه هیچ جا را روشن نمی‌کند آینه کاری که می‌کند همین است که حکایت می‌کند از آفتاب، یعنی آن طوری که آفتاب هست همان‌طور می‌نمایاند آفتاب را. دقت کنید که خیلی مطلب‌های بلند را توی اين لفظ‌های ظاهر عرض می‌کنم اگر دقت کنید به دستش می‌آرید.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۵ *»

پس آینه هیچ آفتاب نیست و از آسمان نیامده اما وقتی مواجه شد و مقابل شد با آفتاب خودش گم می‌شود، وقتی نگاه می‌کنی در آینه دیگر رنگی از آینه نمی‌بینی قرص را می‌بینی چرا که خودش گم می‌شود «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته» پس عالی در دانی که جلوه می‌کند دانی از خود بی‌خود خواهد شد. چنان‌که وقتی عکس آفتاب در آینه می‌افتد آینه نابود خواهد شد آنچه دیده می‌شود آفتاب است، و مع‌ذلک آفتاب آسمانی هم نیست. و اگر اینهایی را که عرض می‌کنم به دست بیارید ان‌شاء‌الله دیگر غلو نخواهید کرد و تقصیر نخواهید کرد. پس تو اگر در اطاقی نشسته باشی و بگویی من آفتاب آسمانی را می‌بینم دروغ می‌گویی به جهتی که مانع هست و پیدا نیست. ولکن اگر آینه گذارده باشند مقابل آفتاب آسمانی و تو در اطاق باشی و آن آینه با تو برابر باشد حالا دیگر آفتاب را می‌بینی، اگر از تو بپرسند آفتاب چه رنگ است سرخ است یا زرد می‌گویی چه رنگ است، ظلمانی است یا نورانی است می‌گویی همچنین سرد است یا گرم می‌گویی. در آینه نگاه می‌کنی و می‌گویی چرا که مو به مو نموده آفتاب را، هر طوری آفتاب هست در بودن خودش در آینه هم همان‌طور است. پس هر کاری را که آفتاب آسمانی کرده است همینی که در این آینه است می‌کند پس می‌توانی بگویی که هیچ فرقی میان آفتاب آسمانی که من او را نمی‌بینم و این شیشه‌ای که عکس آفتاب در آن افتاده نیست، الا اینکه او اصل است این فرع او مسمی است این اسم است این حکایت می‌کند از او و او اصلی است که مَحکیٌّ‌عنه است.

پس ان‌شاء‌الله از این بیانات خواهی یافت که غیر از سلسله انبیاء و اولیاء خدا را نمی‌نمایانند. هر کسی که دین و مذهبی دارد وقتی دقت کند می‌بیند اینهایی که عرض می‌کنم پیش پا افتاده است، و بدیهی است که اگر غیر از سلسله انبیاء و اولیاء اگر غیر از این حجت‌های خدا کسی ادعا کند من از پیش خدا آمده‌ام باید تکذیبش کرد و همین قول خودش مکذبش است، به همین قول دارد فریاد می‌کند که من

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۶ *»

دروغگو هستم من کافر هستم که بعد از صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و بعد از پیغمبر آخرالزمان [به] پیغمبری قائل شده‌ام یا برای خود ادعا کرده‌ام، یا اینکه گفته بعد از ائمه طاهرین و بعد از حجج معصومین سلام الله علیهم اجمعین حجتی دیگر هست همین قول خودش مکذب خودش است. خوب ملتفت باشید چه عرض می‌کنم دیگر هر حرفی هم گوشه‌اش به جایی بخورد بخورد عمداً عرض می‌کنم که بخورد.

پس بعد از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ کسی فرض کنید بیاید و از ضمایر مردم فرضاً خبر بدهد یا کوه را حرکت دهد یا شق القمر کند آسمان را برگرداند ماه را برگرداند لکن همین‌قدر بگوید که من پیغمبری هستم از جانب خدا، تو اگر ایمان داری به پیغمبر آخرالزمان باید به این شخص بگویی تو کافری و نجس و از سگ نجس‌تری. چرا که پیغمبر آخرالزمان یقیناً پیغمبر آخرالزمان بوده و او فرموده بعد از من پیغمبری نخواهد آمد پس اینی که ادعای پیغمبری می‌کند معلوم است سحر کرده جلددستی کرده، و این چیزها در ملک خدا هست پس دروغ می‌گوید. پس نباید گروید به شخصی که دارد فریاد می‌کند که من کافرم، و همین که گفته من بعد از پیغمبر پیغمبرم معنیش این است که من کافرم. چرا که پیغمبر؟ص؟ گفته که پیغمبری بعد از من نیست.

پس دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله مسأله‌ایست در میان فقهاء خیلی معروف است که علم سحر را واجب است تعلیم گرفتن، برای چه؟ برای اینکه شاید یک کسی بیاید ادعای پیغمبری کند سحر هم بکند. حالا ما می‌خواهیم که این را باطل کنیم یا دروغش را ظاهر کنیم پس ما هم باید راه ببریم سحر را که در مقابل او خارق عادت بکنیم تا او را باطل کنیم، و این اشتباه بزرگی است کرده‌اند. می‌خواهم عرض کنم که کسی که بعد از پیغمبر آخرالزمان می‌آید و می‌گوید منم پیغمبر همین قول خودش او را باطل کرده. اگر کسی اعتقاد به پیغمبر آخرالزمان دارد که دیگر سحری نمی‌خواهد بداند گیرم کسی آمد و هزار خارق عادت هم بر دستش جاری شد تو باید تکذیبش کنی، چرا که پیغمبر گفته پیغمبری بعد از من نیست و اگر اعتقاد به پیغمبر نعوذبالله

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۷ *»

نداری که برو پیغمبری پیدا کن. فرق نمی‌کند عامی باشد یا عالم باشد، دیگر فرق نمی‌کند عامی باشد یا عالم هرکس مسلمان است همین که پیغمبر آخرالزمان را پیغمبر می‌داند اگر کسی خلاف این پیغمبر گفت و ادعائی کرد باید او را باطل بداند، چرا که همین خلافش قول این است که من کافرم.

شما ببینید که این «باب» آمد توی دنیا مردم تابعش شدند که هزار مزخرف به‌هم بافت هزار از ضروریات وازد. خاطرتان جمع باشد در هر زمانی اگر گاوی هم صدا کند مردم همراهش می‌روند، سگی صدا کند مردم می‌روند. سامری گوساله را ساخت مردم با چشمشان دیدند که او را از طلا ساخت و چیزی به دهانش زد صدایی از دهان ‌آن گوساله بیرون آمد، همه بنا کردند سجده‌کردن پیش آن گوساله. بابا چه خبر است، سامری گاوی ساخته این گاو صدا می‌کند مردم هم همه می‌آمدند سجده می‌کردند. مردم چون اعتقاداتشان تقلید پدر و مادرشان است هیچ بار دین و مذهبی از روی دلیل و برهان به دست نیاورده‌اند. این است که اگر گاو صدا بکند او را می‌پرستند، خر صدا کند می‌پرستند. شما ببینید که نوح با آن همه دستگاه می‌آید ادعای نبوت می‌کند از او نمی‌پذیرند، اما گاو می‌پرستند. پس بدانید که مردم گاو پرستند خرپرستند که پیغمبر را به پیغمبری قبول نمی‌کنند و گاو را به خدایی قبول می‌کنند. غالب اهل روزگار این طورند  شما خلاف توقعتان هم نشود، کاری کنید که مثل آنها نباشید وقتی در دنیا پیدا شود مذهبی که یزید را بپرستند چه توقع دارید از این مردم، کُرد یزیدی پیدا می‌شود. بابا، یزید هیچ ادعا نداشت و اینها او را می‌پرستند. و هکذا یک طایفه‌ای پیدا می‌شوند شیطان پرست شده‌اند، نمانده نامربوطی که این مردم خبیث قالب نزنند. شما سعی کنید که دین و مذهبی که دارید پدر و مادری نباشد، که آنها حرفی زده‌اند ما باید تابع آنها باشیم. اگر این‌طور قرار گذاردی طایفه دیگر پیدا می‌شوند حرف‌های دیگر می‌زنند. پس همیشه بناتان این باشد که دین و مذهب را از روی یقین بگیرید طوری باشد که شکی و شبهه‌ای در آن راه نداشته باشد، من چهار

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۸ *»

کلمه چهار روز می‌زنم تمام نخواهد شد، بعد باز شبهه داری بیا بپرس.

خلاصه حرف سر اینها نیست، پس خدا هم مانند کارهای سایر مردم کاری می‌کند، کار خلق این است که وقتی می‌خواهند تعریف کنند خود را کاری می‌کنند، فعلی از ایشان سر می‌زند عربیش که می‌کنی می‌گویی فَعَلَ، یا می‌گویی به مشیتش ابراز داد. پس ببینید طور لفظ تنها با بیانی که نزدیک به واقع باشد فاصله‌اش ببین چقدر است خیلی فاصله دارد. پس وقتی تو می‌گویی آفتاب زرد است و ندیده باشد کسی آفتاب را نمی‌داند که چطور زرد است. چرا که زردی درجات دارد اگر ندیده باشند آفتاب را به محض گفتن نمی‌توانند که تصور کنند آفتاب را، می‌گویی گرد است نمی‌توانند آن طوری که در خارج است تصور کنند. می‌گویی نورانی است کسی که ندیده باشد آفتاب را درست نمی‌تواند بفهمد پس نورانی بودن آفتاب به بیان نخواهد آمد، آن طوری که در واقع است نمی‌توان تصور کرد. چرا که لفظی است می‌گویی، لفظ برای معنی‌های مختلف و درجات مختلف گفته می‌شود. لکن ببین آن بیان دویمی که آفتاب می‌کند که آینه زیرش می‌گذاری و عکس در آن می‌افتد این بیان دویمی چقدر واضح‌تر است از آن بیان لفظی، پس آنچه در آینه است مو به مو می‌نماید آفتاب را و جمیع اجزای او مطابق جمیع اجزای آفتاب است. پس این است ظاهر آفتاب و این است ظهور آفتاب و هیچ فرقی مابین آفتاب و این نیست مگر آنکه او اصل است این فرع او است ظهور او است. در همین مثل‌ها خیلی مطلب‌های بزرگ را می‌توان فهمید یعنی برای کسانی که بفهمند. حالا اگر دو آینه در اینجا بگذاری برابر آفتاب اینجا دو آفتاب پیدا است پس اینجا می‌توانی بگویی که دو آفتاب جلوه کرده برای ما. اما خودش یکی است در آسمان، اما اینجا دو آینه بگذار سه آینه بگذار چهار آینه بگذار آینه به هر عددی که می‌خواهی بگذار در هر آینه‌ای آفتابی پیدا است. لکن همه اینها شهادت می‌دهند که آفتاب یکی است. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس آیینه‌ها شهادت می‌دهند که آفتاب یکی است بلکه آفتاب در پیش آیینه‌ها از برای

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱۹ *»

کسانی که همجنس آیینه‌ها هستند شهادت داده. شهد الله انه لا اله الا هو همین‌طور شهادت است. پس آفتاب در پیش آيینه‌ها شهادت داده، چه شهادت داده؟ آن طوری که بوده خود را ظاهر کرده، برای کسانی که همجنس آینه‌اند گفته که منم درخشنده منم تابنده منم روشن‌کننده منم گرم‌کننده منم رویاننده گیاه‌ها، این‌طور تعریف خود را کرده. پس برای او جلوه‌ها بسیار است و وجود او یکی است به شهادت خود او یا به شهادت آیينه‌ها. این آیینه‌ها همه یک چیز را می‌نمایانند در هر یک از آینه‌ها یک چیز زرد گرد درخشنده نورانی است همه هم مطابق با آفتاب است همه یک مطلب آورده‌اند یک بیان کرده‌اند. این آیینه‌ها مثل ملائکه هستند انبیاء هستند اولیاء هستند که شهادت می‌دهند که خدا یگانه است خدا از پس این آیینه‌ها نمایان است. یا بگو خدا در کمینگاه نشسته و کمینگاه او این آیینه‌ها هستند ان ربک لبالمرصاد. خدا در انبیاء و در امامان شما در حجت‌های خدا در کمین نشسته و عمداً در کمین می‌نشیند تا ببیند اطاعت او را راستی راستی می‌کنند یا نه، و کیست که اگر چیزی را نداند مثلاً نمی‌رود یاد بگیرد نمی‌خواهد یاد بگیرد، می‌خواهد خرغلط بزند برای خودش هزار کار می‌کند در حضور او بی‌ادبی می‌کند، چرا که خدا را در آنجا نمی‌بیند لکن خدا است آنجا در کمین نشسته. و تعجب مکنید از این که خدا در انبیاء و اولیاء در کمین می‌نشیند سینه‌تان را وسعت بدهید.

فکر کنید ببینید بسا گداهایی که توی کوچه‌ها گدایی می‌کنند تقوی و طهارتشان چقدر است، نه طهارتی نه نمازی نه پاک و پاکیزگی هیچ ندارند همین‌قدری است که اسمش مسلمان است و توی کوچه گدایی می‌کند، و تو چیزی به او می‌دهی صدقه‌ای به او می‌دهی و او می‌گیرد خدا در قرآن می‌فرماید ان الله یأخذ الصدقات حالا وقتی در کمین اینها بنشیند در کمین خیلی جاها می‌نشیند. فکر کن ببین تو می‌دهی نان را به دست این شخص معصیت‌کار، آخر آيا نه این است که اصل گدایی معصیت است، و دیگر معلوم است نه نمازی نه طهارتی گدایی هم که می‌کند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۰ *»

با وجود همه اینها همین که اسمش مسلمان است خدا در کمین این نشسته است، برای چه در کمین نشسته؟ از برای آنانی که می‌خواهند زکوة بدهند خدا باید بگیرد زکوة را چون باید قبول کند پس باید آنجا باشد که بگیرد.

نمی‌دانم چه عرض می‌کنم و چه می‌شنوی خیلی معمّای غریب عجیبی است. پس خدا اگر خواست عمل کسی ضایع نباشد و قبول کند آن عمل را، و هرکس در هر درجه‌ای که هست در هر رتبه‌ای که عملی برای خدا می‌کند خدا باید قبول کند و واقعاً باید قبول کند، و قبول واقعی که هیچ مجاز توش نیست این است که در کمین گداها بنشیند پس می‌آید پیش گداها در کمین می‌نشیند دستش را توی دست گدا می‌کند و صدقه را می‌گیرد. این است که حدیث دارد که چیزی که به فقیر می‌دهی وقتی دادی آن را بگیر و ببوس و دوباره به او بده. و این به جهت این است که به دست خدا رسیده و مبارک شده حالا باید بوسید.

پس خدا را ببینید که در جمیع درجات عکس خود را انداخته حتی آنکه عکس خود را در درجات گداهای بی‌دین بی‌تقوای جاهل انداخته تا اینکه اخذ صدقه بکند. و دیگر ببینید که آن کسی که اخذ صدقه باید بکند معلوم است که باید رتبه‌اش پست باشد تا چرک مال را به او بدهند آن جلوه‌ای‌ هم که در آنجا می‌کند همان‌جور باید باشد. و اگر آن مؤمن متقی پرهیزکار باید گدایی کند که لایق او نیست، این است که در بسیاری از اخبار فرموده‌اند به بزرگان شیعه تصدق نباید داد چرا که آنها از آل‌محمدند حالا که از آل محمدند به آنها تصدق جایز نیست دادن.

باری ملتفت باشید ان‌شاء‌الله پس عرض می‌کنم خداوند صریحاً در قرآن می‌فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق أولم‌یکف بربک انه علی کل شیء شهید در آسمان در زمین در همه جا آیاتمان را گذاشته‌ایم. دیگر فکر کنید که چگونه این آیات را در آسمان و زمین گذاشته و چطور باید پیدا کرد آن آیات را اگر همین‌طور نگاه کنیم که در است دیوار است زمین است آسمان است

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۱ *»

دیگر آیه‌ای نمی‌بینیم. پس دقت کنید راهش را به دست بیارید و تا راهش به دستتان نیاید نمی‌توانید پیدا کنید و باید راهش را به دست داد.

پس عرض می‌کنم که بدانید که این آیاتی که اظهار کرده در ملک خود، بیاناتی است که بیان کرده. و همان‌جور بیانی است که در آینه مثل زدم نه لفظ‌های ظاهری، این لفظ‌های ظاهر اگر آن معنی را نداشته باشد هیچ ثمر ندارد والله و آن معنی را اگر به دست بیاری، آفتاب را اگر در آینه دیدی می‌شود گفت که آفتاب را دیده‌ای آفتاب را زیارت کرده‌ای آفتاب را ملاقات کرده‌ای، و الا همین‌طور بایستی حرفی بزنی حرف جزو هوا می‌شود صدا جزو هوا است. این است که می‌فرمایند یک‌پاره جاها، که فلان صدا را می‌برند بالا خطاب می‌رسد که آن را برگردانید برمی‌گردانند می‌زنند به مغز آن کسی که کرده. از بعضی را می‌برند تا آسمان اول برمی‌گردانند می‌زنند به مغزش، بعضی را می‌برند تا آسمان دویم از آنجا برمی‌گردانند به مغزش می‌زنند و هکذا. پس بدان که آن جاهایی که به الفاظ تنها اکتفاء کرده‌اند، یا آن خیالات واهی، ملاها اکتفاء کرده‌اند اگر آنها را می‌آری توی کار بدان که معنی ندارد صدا است نماز نیست آوازها را بلند می‌کنند قرائت‌ها می‌کنند جمعیت‌ها می‌کنند صف کشیده‌اند ولکن همه‌اش صدا است چیزی دیگر نیست.

خدا همه مطلبی را توی قرآن بیان فرموده، می‌فرماید ماکان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة معنی مکاء و تصدیه این است که وقتی می‌خواهند خر آب بخورد شوت می‌زنند، یا اینکه از میان گله، گوسفندی را می‌خواهند بیرون برود دستی می‌زنند، پس دستی به دستی می‌زنند یا چوبی به چوبی می‌زنند اینها مکاء است و تصدیه. پس می‌فرماید خدا که این نمازها مغرور نکند شما را که می‌کنند، عند البیت هم می‌کنند توی مسجدالحرام جمع می‌شوند، یا توی هر مسجدی جمع می‌شوند شما را مغرور نکند اینها. پس بدانید که اینها اهل حق نیستند صدایی می‌کنند صفیری است که برای آب خوردن می‌زنند معنی توش نیست، نماز نیست طاعت نیست به هیچ وجه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۲ *»

من الوجوه طاعت نکرده‌اند طاعت برای آن کسی است که در آیینه ببیند عکس آن مبدء را که می‌خواهد خطابات کند با او، مناجات کند با او. و ببین تو که حرف می‌زنی به هوا حرف می‌زنی به آیینه حرف می‌زنی؟ ببین اگر عکس افتاد در آینه حالا تو می‌توانی قطع نظر از آینه بکنی و رو به آفتاب کنی و بگویی تویی زرد وحدک لاشریک لک، تویی گرم وحدک لاشریک لک تویی تنها نورانی کننده، تویی تنها روشن کننده. پس اگرچه اسمهاشان را متعدد می‌گویی لکن توی این آینه آفتاب را می‌بینی، توی آن آینه آفتاب را می‌بینی، توی آن آینه آفتاب را می‌بینی.

پس عرض می‌کنم که خداوند عالم جلوه فرموده، یعنی خلقی کرده یعنی عکسی انداخته. باز ملتفت باشید این را که چیزی که عکس می‌اندازد یک نوع ترکیبی درش باید باشد و ذات بحت باتْ را بدانید که عکس هم ندارد تعریف هم ندارد. آنجا اگر کسی فهمید، که بیان نیست حرف نیست اشاره نیست. لکن جاهایی که حرف می‌آید آنجا را داریم حرف می‌زنیم، نه این است که همه مطالب را در یک مجلس می‌توان گفت. پس در درجه‌ای از درجات هست که خدا خود را تعریف کرده حالا در آن درجه چطور تعریف کرده به این‌طور که مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة در آنجا عرض کردم آفتابی است در آسمان منزل او ولکن خواست جلوه کند در زمین، پس آینه‌ای در زیر خود گرفت پس جلوه کرد آن آفتاب در زمین باز جلوه کرد معنیش این نیست که خودش آمده تا روی زمین و حالا دیگر در آسمان نیست؟ بلکه او در آسمان هست و ظاهر شده چیزی در آینه که من می‌بینم، اثرش اثر او است شکلش شکل او است طبعش طبع او است. پس بگو آن نور آفتاب درگرفته در انیت این آینه و انیت آینه گم شده و ظاهر شده نور آفتاب، مثل اینکه نور آتش در می‌گیرد در انیت دودِ چراغ، و چراغ همین‌طور روشن می‌شود بدون تفاوت.

وقتی انسان حکمت یاد گرفت مطلب را در آتش هم می‌بیند در چراغ هم می‌بیند در هر زنده‌ای آن را می‌بیند. پس آتش می‌آید دود را از خود بی‌خود می‌کند. دود

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۳ *»

چیست آن چیز تاریک سیاه آن دود اسمش است. حالا ببین وقتی که آتش در آن درگرفت دیگر دود گم است اصل دود طبیعتش طبیعت خاک است و رنگش سیاه است و سرد است. وقتی آتش در او است سیاهی او پیدا نیست سردی او پیدا نیست مقهور است این سردی و سیاهی پیش آتش به هیچ‌وجه نمایشی برایش نیست به طوری که هرکس نظر می‌کند آتش می‌بیند هیچ‌کس نمی‌گوید من دودی را می‌بینم. اگر بپرسند چه پیدا است می‌گوید آتش پیدا است غیر از آتش هیچ نمایشی برای دود نیست. پس آتش است که قائم شده مقام دود و همان جایی که دود ایستاده همان‌جا آتش ایستاده. اما آتش دود را از خود بی‌خود کرده به طوری که دود دارد فریاد می‌کند که من از خود هیچ چیزم باقی نماند چرا که من تاریک بودم، حالا هیچ تاریکی در من نیست من سرد بودم حالا هیچ سردی در من نیست من سیاه بودم حالا هیچ سیاهی در من نیست پس من حال از خود بی‌خود شدم و عنان اختیار من حالا دیگر در دست من نیست «ماانطق عن الهوی» واقعاً حالا دیگر آینه حرف نمی‌تواند بزند نمودار نمی‌تواند باشد. پس می‌گوید نطق من از هوىٰ نیست من اگر چیزی بگویم من نگفته‌ام آتش گفته اگر من کاری بکنم من نکرده‌ام آتش کرده. اگر من روشن می‌کنم اطاق را من روشن نکرده‌ام آتش روشن کرده اگر حرفی می‌زنم «ماانطق عن الهوی» آتش حرف زده هیچ حولی هیچ قوه‌ای هیچ رنگی هیچ شکلی هیچ طبعی در این دود باقی نمانده مگر اینکه تمامش از آتش است. پس خاصیت این دود چه چیز است که اینجا باشد دقت کنید و اسرار این را بیابید که این آتش در این دود باید در بگیرد، پس با وجودی که همه روشنایی‌ها از آتش است همه گرمی‌ها از آتش است همه تأثیرها از آتش است پس این دود چکاره است؟ دود رنگش که پیدا نیست شکلش که پیدا نیست اثرش که پیدا نیست پس اینجا چه خاصیت دارد؟ خودت دقت کن ان‌شاء‌الله ببین اگر این دود اینجا متصل به فتیله ما نبود آتش درش اینجا در نمی‌گرفت، و اگر آتش اینجا در نمی‌گرفت آتش در عالم خودش که بود هیچ اطاق ما روشن نمی‌شد و گرم نمی‌شد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۴ *»

عبرت بگیرید که خدا این مثل را برای خود زده از برای اینکه اسرار می‌خواهد بیان کند نه محض تمثیل‌های ظاهری است پس آتش توی چوب هست چنان‌که خراط‌ها دو چوب را به دم هم می‌دهند آتش از آن می‌جهد، آتش در سنگ و چخماق هست آتش توی قندهای صلب هست در جاهای صلب خیلی جاها هست پس آتش در همه جا هست واقعاً حتی در توی آب‌ها آتش هست. آنهایی که سفری کرده‌اند دریایی دیده‌اند باد کمی که می‌آید اگر کشتی روانی باشد در روی آب نمونه هست از آتش، مثل این فسفرها.

باری پس آتش همه جا هست لکن آتشِ همه جایی ببین هیچ اطاق را روشن می‌کند نه، عبرت بگیرید از این مثل خدا همه جا هست اما خدایی که همه جا هست هیچ‌کس خبر از او ندارد، چرا که مردم در عالم خلق واقع شده‌اند و مخلوقند و کثیف. پس خلق گرمی آتش می‌خواهند که گرم شوند سردی آب می‌خواهند که سرد شوند حالا خدا در مقام الوهیت خود بله همه جا هست، و «داخل فی الاشیاء» خدا همه جا هست اما ببین جایی که کسی خدا را نمی‌تواند ببیند، نمی‌تواند کسی منتفع از او شود همان انبیاء منتفع از او می‌شوند و بس. در همان آتش فکر کن ببین آتش همه جا هست چرا همه جا روشن نیست. فرض کن همین‌طور حرارتی پیچیده باشد در اطاقی، و در آن اطاق چوب‌های تر گذارده باشی و در آن میانه چوب خشکی باشد و باقی چوب‌های دیگر در میان آن حرارت تر باشد. حالا وقتی بنا باشد که چوب‌ها دربگیرد اول چیزی که در می‌گیرد به این حرارت آن چوب خشک است و در واقع درگرفتن کبریت‌ها هم از همان باب است. پس آتش همه جا هست لکن بعضی جاها نزدیکند به عالمی که عالم آتش آنجا است و آتش در آنجا است چون نزدیکند به اندک تحریکی آن آتش از گریبانشان سر بیرون می‌آرد. پس در این کبریت‌ها آتش نزدیک‌تر است و در باقی چیزها و سایر جاها دورتر است آتش را بخواهی از آن غیب به عالم شهود بیاری حرکتی به این کبریت بده حرکت که دادی اندک حرارتی پیدا می‌شود این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۵ *»

حرارت باقی را احداث می‌کند تا آن وقت آن حرارت دست به گردن شود با این حرارت و از عالم غیب سر بیرون آورد، وقتی کبریت روشن شد دیگر فتیله هم روشن می‌شود کم‌کم چوب‌ها هم روشن می‌شوند. و بدانید که این مثلی بوده نزدیک به مطلب که خدا همین مثال را برای خود اختیار فرموده، و فرموده مثل نوره کمشکوة مثل نور خدا مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد این چراغ چطور چراغی است چراغی است که درگرفته از آتشی که آ‌ن آ‌تش در درخت زیتونی است زیتون روغنی است و این چراغ از آن زیتون روشن شده. لکن دقت کنید ببینید که این زیتون اگر نبود آتش هیچ رنگی نداشت دیگر دقت کنید ببینید که با وجودی که آتش در همه جا هست نمی‌سوزاند هیچ جا را، با وجودی که آتش در همه جا هست گرم نمی‌کند هیچ جا را. وقتی در زیتون درمی‌گیرد، هم می‌سوزاند هم گرم می‌کند هم روشن می‌کند و همین اشاره را در قرآن کرده می‌فرماید یکاد زیتها یضیء و لو لم‌تمسسه نار.

وقتی نگاه می‌کنی در حقیقت زیت اضائه می‌کند وقتی بشکافی مطلب را خواهی دانست که این رنگ و شکلی که ظاهر است اگر دود نبود این رنگ و شکل نبود. چرا که روشنایی آتش وقتی آن روشنایی با تاریکی دود مخلوط شد رنگ شعله قرمز می‌شود و اگر روشنایی غلبه کند رنگ شعله زرد می‌شود، و این را می‌توانی ببینی در شعله‌ها و در چراغ‌ها و اگر روشنایی غلبه کرد سفید می‌شود. آن نورِ خودِ آتش آن‌قدر براق است که اگر دودی در میانش نباشد اگر دود نباشد و آتش در جان او در نگیرد، آتش هیچ رنگ ندارد ابداً دیده نمی‌شود شعاعی ندارد به هیچ وجه من الوجوه. و اگر کسی دقت کند خواهد یافت که تأثیر آتش در نفس خودش هیچ نیست و تأثیر آتش در جاهای معین است، آتش که درمی‌گیرد در چوب آن وقت می‌سوزاند در آهن که درگرفت آن وقت می‌سوزاند. و اگر فکر کنید در این بیانی که عرض می‌کنم جمیع جواهر را تأثیرش را خواهید یافت که هیچ چیز خودش در ذات خودش تأثیرش ظاهر نیست بعد باید ظاهر شود در جایی تا تأثیر آن بروز کند. پس تأثیرات آتش در دود باید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۶ *»

ظاهر شود اگر دود نبود هیچ رنگی شکلی برای آتش نبود این مثلی بود عرض کردم حالا دیگر برو بر سر مطلب آن مطلبی که در دست بود.

پس ببین در آنجا هم اگر ائمه نبودند والله هیچ‌کس از خدا هیچ خبری نداشت مگر خاء و دال و الف، و خاء و دال و الف خدا نیست مثل اینکه روی کاغذ می‌نویسی خدا و اینی که روی کاغذ است خدا نیست، آن خدایی که باید پرستید نیست، آن خدایی را که باید پرستید والله اگر نبودند ائمه سلام الله علیهم این خلق هیچ نمی‌فهمیدند که خدا را باید پرستید. پس جمیع قدرت خود را گذارده در ائمه طاهرین و جمیع علم خود را گذارده در ائمه طاهرین به جهتی که خود را می‌خواهد تعریف کند. تو می‌گویی خدا است قادر بر هر کاری و والله اگر ائمه نبودند تو چه می‌دانستی که خدا است قادر بر هر کاری، بعد از آنی که آتشی درگرفت در دودی، و تو به تجربه به دست آوردی که چوبی را هم اگر خراطی کنی آتش از آن بیرون می‌آید. تجربه کردی که سرب و آهن که زیاد داغ شد آب می‌شود بعد از اینها استدلال می‌کنی که آتش همه جا هست و هر جایی را که علاجی کنی سری بیرون می‌آورد.

همچنین اگر اینهایی که ظاهرند نبودند تو خبر نداشتی از خدا، نمی‌دانستی خدایی هست. پس بعد از آنی که آمدند در میان و کارهای خدایی از دستشان جاری شد آن وقت تو فهمیدی خدایی هست و کارها می‌کند. پس بدان که ظهور خدا نیست مگر در نزد ایشان. جمیع قدرت خود را گذارده در ایشان جمیع علم خود را گذارده در ایشان همان طوری که مثلش را عرض کردم. پس ببینید که اگر یک کاری را کسی خیال کند که نتوانند آن کار را بکنند دلیل این است که صاحب نور نتوانسته آن کار را بکند. اگر در آینه نظر کنی [آفتاب] نصفش گرفته و نصفش باز باشد دلیل این است که آفتاب آسمانی نصفش گرفته است و نصفش باز است، اگر در آینه آفتاب تمامی است دلیل این است که آفتاب آسمانی تمام است. پس ببینید که آن چیزی که به شما نموده‌اند در وجود ایشان نموده‌اند. خوب ملتفت باشید اگر کسی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۷ *»

خداشناس باشد و از راه خداشناسی برآید می‌داند به ذات خدا هیچ خلقی نمی‌تواند برسد، چرا؟ اشاره بسیار کرده‌ام به جهت آنکه خدا باید محدود نباشد و چیزی که محدود نیست محبوس در حبسی نیست توی دیواری محبوس نیست در هیچ جا محبوس نیست، و چون محبوس نیست یک شده و چون بی‌نهایت است جفت ندارد وحده لاشریک له است. پس دوتا نیست چرا دوتا نیست اگر دوتا باشد خودتان فکر کنید دلیل آن را خودتان درست کنید.

پس ببین که خدا خدایی است که محبوس نیست خلق‌ها هم در صورت‌های خودشان حبسند چون هر کسی در صورت خودش حبس است و همه در صورت‌هاشان محبوسند. پس خلق بسیارند این یک این دو این سه این چهار می‌توانی بشماری هرچه بخواهی لکن آن کسی که هیچ جا محبوس نیست دیگر جفتی برای او نیست. حالا خدا شریک ندارد جفت ندارد معنیش را برخواهی خورد از همین‌هایی که عرض کردم. پس خدا خدایی است بی‌نهایت خدای بی‌نهایت هیچ غیری برای او نیست هیچ‌کس در حضور او حاضر نیست بلکه حضور نیست هیچ نیست مگر او وحده لاشریک له در آنجا هیچ درجاتی نیست که بروی بالا سیر کنی هیچ آمدی، رفتی، معامله‌ای نیست ابداً. لکن بعد از اینکه این را دانستی بدان که خداوند شاهنشاهی برای مملکت خودش آفریده و مملکت را مملکت آن شاهنشاه قرار داده.

دیگر خودت فکر کن ببین شاهی که خدا خلق می‌کند باید تسلط داشته باشد و مملکتی که خلق می‌کند باید در زیر فرمان آن سلطان باشد. پس آن سلطان سلطانی است که مسلط است بر ملک اگر مسلط نباشد با رعیت چه فرق دارد؟ رعیت هم که مسلط نیستند پس اسم آنها را هم سلطان بگذار. سلطان آن است که مسلط باشد و مملکت آن است که در تصرف سلطان باشد، مالک آن است که مالک باشد مملوک آن است که مملوک باشد. پس خداوند سلطانی آفرید و به آن سلطان تسلط داد که در

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۸ *»

جمیع مملکت بتواند تصرف کند به هر قسمی که بخواهد. مثل همین پادشاه‌های ظاهری که در هر جایی از مملکتشان بخواهند تصرف می‌کنند مع‌ذلک پادشاه را خدا نمی‌گوییم پادشاه پادشاه است، رعیت باید کور شود رعیتی و کوچکی از پادشاه بکند. پس پادشاهی خدا خلق کرد برای این رعیتِ خلق، و این رعیت تمامش نوکر پادشاهند. حالا تمام این رعیت و این پادشاه همه مخلوق خدایند مخلوق هستند باشند، مخلوقیتشان برای خدا فایده نمی‌بخشد اطاعتشان برای سلطان فایده می‌کند برای خودشان.

و این را دانسته باشید که رعیت باید اطاعت سلطان بکند اگر نکند سلطان قادر است قاهر است مالت را می‌برد چوبت می‌زند زندانت می‌کند زنت را می‌برد بچه‌ات را می‌برد، مسلط است هر کاری بخواهد می‌کند. به همین‌طور مسلط‌های باطنی تسلط دارند و هر کار بخواهند می‌کنند چنان‌که کرده‌اند و می‌کنند. والله در باطن دایم مشغول این کارها هستند لکن مردم غافلند خوابند دائماً والله می‌گیرند می‌بندند چاق می‌کنند ناخوش می‌کنند می‌میرانند، دایم مشغول این کارها هستند و لایشغلهم شأن عن شأن پس آن امراء، امرای ملکند والیان مملکتند خدا ملک را مسخر ایشان کرده آسمان مسخر ایشان است زمین مسخر ایشان است. تعجب مکن، سلیمان یکی از پیغمبران بود پیغمبر بزرگی هم نبود از پیغمبران وسط بود داود پدرش از او متشخص‌تر بود غرض پیغمبر بزرگی نبود مع‌ذلک جن و انس و وحش و طیر و سباع و باد و خاک همه در اطاعتش بودند و از امر او نمی‌توانستند تخلف کنند. حالا همین‌طورها باطناً بدان ائمه طاهرین سلطنت دارند آنها را خدا در ابتدای خلقت خلق کرده و آنها را آنجا پادشاه خلق کرده بود، دیگر جمیع خلق نوکر ایشان و رعیت ایشانند نهایت مخلوق خدا هستند دیگر مملکت مملکت ایشان است و ایشانند متصرف در ما کان و ما یکون، جمیع خلق عبادت باید بکنند نوکری باید بکنند رعیتی باید بکنند برای کسی، این سلطان را خدا براشان قرار داده، جمیع خلق جهالند عالمی برای ایشان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲۹ *»

خلق کرده که بروند رفع جهل خود را پیش او بکنند. پس جمیع خلق پیغمبر آخرالزمان پیغمبر ایشان است جمیع خلق اوصیای این پیغمبر امامان ایشانند حجت‌های خدایند بر ایشان. ببین می‌فرماید الحمدلله رب العالمین خدا خدای عالمین است و می‌فرماید که تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً مبارک است آن خداوندی که قرآن را نازل کرده بر بنده خود که پیغمبر جمیع عالمین باشد. پس ببین که این عالمینی که خدا خالق او است پیغمبر می‌خواهند. پس مبارک است آن خداوندی که قرآن را نازل کرده بر بنده خود پیغمبر تا اینکه نذیر باشد بر آن عالمین، همان عالمینی که خدا خدای آنها است پیغمبر و آلش حجتند بر آنها پس ایشانند سلطان مقتدر به طورهایی که عرض کرده‌ام.

و ان‌شاء‌الله شما این را دانسته‌اید که سلطانی که تصرف در مملکت ندارد سلطان نیست. والله امامی که اطلاع بر رعیتش نداشته باشد و از دل اینها خبر نداشته باشد چه امامی است چنین کسی امام نیست. این است که مکرر عرض کرده‌ام بدانید آن طوایفی که در دنیا هستند و چنین حجتی قائل نیستند بدانید که باطلند. پس اگر از یهودی‌ها بپرسی که پیغمبر شما عالم به ما کان و ما یکون است می‌بینی قائل نیستند، نصاری قائل نیستند که عیسی عالم به ما کان و ما یکون است در میان هر طایفه‌ای که بگردی چنین حجتی قائل نیستند. اهل حق همیشه بدانید آن جماعتی هستند که قائلند که هر حجتی که از جانب خدا می‌آید بر رعایای خودش باید مطلع باشد. شبانِ گوسفندان باید بشناسد گوسفندان خود را، شبانی که گوسفندان خود را نمی‌شناسد شبان نیست. شبان جای مناسبشان را باید بداند جاهایی که گرگ هست بداند که گوسفندان را آنجا نبرد از گرگ آنها را حفظ کند. معلوم است گوسفند عقلش نمی‌رسد که کجا گرگ است نباید برود، شبان باید باهوش باشد از سمتی ببرد گوسفندان را که احتمال گرگ در آن سمت نرود. پس والله حجت‌ها جمیعاً شبان‌ها هستند از این جهت هم عمداً خدا پیغمبران را به شبانی امر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۰‍ *»

می‌کرد، و مشق می‌کردند که عادت کند نفوس آنها به اینکه با بی‌شعورها بسازد. با آن گوسفندها ساختند تا نفهمیِ مردم را بتوانند متحمل شوند. پس پیغمبران که می‌آمدند در اول مشق می‌کردند، و الا با آن علو همت انبیاء بیایند در میان این خلق طاقت نمی‌آوردند. پس در اول مشق‌ها می‌کردند زحمت‌ها می‌کشیدند تا طبیعتشان عادت کند، باید با جهال بنشینند با عصاة بنشینند با کفار بنشینند با منافقین بخندند بنشینند. لکن باید به خود ببندند، خنده‌شان را می‌کنند در ظاهر لکن توی دلشان گریه می‌کنند. همین‌قدر این را بدان که هر حجتی برای هر خلقی که حجت شده دیگر بسا کسی هست که هزار نفر رعیت دارد بسا کسی که دو هزار رعیت دارد بسا کسی که سه هزار رعیت دارد بسا کسی بیشتر دارد، مختصر آنکه برای قومی که حجت است باید مطلع باشد بر آنها اگر مطلع نباشد بر آنها حجت نیست. می‌فرماید امام که خدا بزرگتر از این است که حجت کند کسی را بر اهل آسمان و زمین و چیزی از آسمان و زمین را از او مخفی بدارد. اگر چیزی را مخفی بدارد از آنها کوسه ریش‌پهن می‌شود به او می‌گویند چه حجیتی داری بر ما، چه امری را رسانیده‌ای به ما تو که نمی‌دانی چه به ما رسیده و چه به ما نرسیده. پس حجت باید شاهد باشد و عالم باشد به جمیع رعایای خود و جمیع مصالحشان را بداند جمیع مضارشان را بداند. پس اولاً باید دانا باشد بعد از آن باید متصرف باشد در رعایا که اهل خیر را به خیر برساند چنان‌که اهل شر را هم والله شخص حجت آنها را به شر می‌رساند. و ایشانند نعمة الله علی الابرار و ایشانند نقمة الله علی الفجار، ایشانند باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۱‍ *»

موعظه هفدهم  ( ۱۷ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود از این جهت بیان فرمود و تعریف فرمود و ظاهر کرد از برای خلق معرفت خودش را و شناساند به آنها یعنی آنهایی که باید بشناسند. پس یک‌دفعه به لفظ تنها بیان فرموده و آن اینهایی است که توی قرآن بیان کرده و یک‌دفعه معنی‌ها را بیان می‌فرماید. و این را بدانید که معنی چیزی نیست که کسی آن را ببیند، چه بسیاری از مردم که خیال می‌کنند معنی کلام، ذات خدا است. شما ان‌شاء‌الله فکر کنید خودتان بفهمید تقلید کسی را نکنید معنی چیزی است که پنهان در لفظ است مثل روح در بدن. پس معنی در لفظ چنان‌که در اخبار هم وارد شده مانند روحی است در بدن چنان‌که روح دیده نمی‌شود از بدن لکن آثارش از بدن ظاهر می‌شود. چرا که می‌بینیم بدن بی‌روح حرکت ندارد بدن که حرکت می‌کند می‌گوییم روح دارد، اما ببینیم روح کجا نشسته؟ ما نمی‌دانیم. صدای او را نمی‌شنویم رنگ او را نمی‌بینیم مگر اینکه بروز بدهد خودش را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۲‍ *»

از بدنی. به همین‌طور که فکر می‌کنید ان‌شاء‌الله می‌یابید که جمیع معنی‌ها از روح است می‌آید. به همین‌طور که فکر می‌کنید در الفاظ، خواهید یافت که الفاظ بدنند و بدن بی‌روحند. لفظ بی‌معنی، بی‌معنی است.

لفظ معنی‌دار آن است که معنی داشته باشد. چه بسیار مردم که ظاهربینند ظاهر کسی را می‌بینند بدنش را می‌بینند خبر از روحش ندارند پس آنهایی که اهل باطنند یا بگو اهل معنیند آنها معنی را یاد می‌گیرند، لفظ تنها را یاد نمی‌گیرند. لفظ تنها همان برای بچه‌ها خوب است که بچه‌اند می‌روند مکتب الفاظ یاد می‌گیرند دیگر هیچ معنی نمی‌خواهند. لکن انسان عاقل دانا می‌گوید که چه مصرف از اینکه آدم صورت الف را یاد بگیرد گیرم یاد گرفت، حالا صورت الف را یاد می‌گیرد لکن معنی را نمی‌داند. و چه بسیاری از مردم که به لفظ تنها اکتفاء می‌کنند اگرچه در معاملات دنیایی هیچ‌کس به هیچ لفظی اکتفاء نکرده. جمیع اهل دنیا جمیع الفاظی که می‌گویند جمیعش معنی دارد. اگرچه فهم نداشته باشند، هرچه کم شعور باشد وقتی که می‌گوید آب همه کس می‌فهمد که چه می‌خواهد. هرچه کم شعور باشد وقتی که می‌گوید نان همه کس می‌فهمد. حتی طفل که می‌گوید ننه، مادرش را می‌خواهد نون و هاء را نمی‌خواهد. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله حالا دیگر ببینید مردم چقدر پس پس رفته‌اند و الله از بچه‌ها بچه‌تر شده‌اند از حیوان گمراه‌تر شده‌اند چنان‌که خدا فرموده ان هم الا کالانعام بل هم اضل الاغ بیچاره را خدا عقل در او خلق نکرده عقل را خدا توی سر انسان خلق کرده، و این انسان‌ها را ببینید که چقدر این عقل را منکوس کرده‌اند که از حیوانات پست‌تر شده‌اند. در معاملات دنیایی هر حرفی را که می‌زنی می‌بینی معنی از آن می‌خواهند اما در خدا و رسول و دین و ایمان و قبر و آخرت که حرف می‌زنی می‌پرسی بنده کیستی؟ بنده خدا. دیگر بنده خاء و دالی است که می‌گوید حالا بپرسی که خدا چطور چیزی باید باشد نمی‌داند. امت کیستی امت پیغمبر، از پیغمبر هم پائی یاد می‌گیرد و یائی و غینی و میمی و رائی یاد می‌گیرد دیگر هیچ معنی ندارد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۳‍ *»

پس بدانید که مراد از الفاظ جمیعاً معنی‌ها است مادامی که لفظی را در قرآن یا حدیث ببینی و معنیش را نفهمی مثل این است که ندیده باشی آن را، این است که در اخبار فرمایش فرموده‌اند حدیث تدریه خیر من الف ترویه یک حدیث را بفهمی بهتر است از هزار حدیث که روایت کنی و معنیش را ندانی. باز فرموده‌اند که یک حدیث را معنیش را بدانی برای تو بهتر است از جمیع دنیا و ما فیها، بهتر است آن یک حدیث از همه دنیا و آنچه در آن است.

پس ان‌شاء‌الله از پی این بروید که حرف‌هاتان بی‌معنی نباشد. خدا می‌گوییم معنی داشته باشد پیغمبر می‌گوییم معنی داشته باشد دوازده امام داریم باید معنی داشته باشد. امام بودند یعنی چه؟ یعنی پیش‌نماز بودند این که معنیش نیست. بسا آنکه می‌ترسیدند بگویند ما امامیم حضرت کاظم سیزده سال در حبس بودند نماز جماعت نمی‌کردند، همچنین ائمه اغلبشان نماز جماعت می‌ترسیدند بکنند. پس فکر کنید که امام معنیش چه چیز است و ان‌شاء‌الله فکر کنید و معنی تمام لفظ‌های توی قرآن را پی ببرید که وقتی که قرآن می‌خوانید معنی‌هاش را بدانید و بفهمید. و این‌قدر نمونه عرض کنم و بدانید که ذات خدا معنی الفاظ نیست. چرا که معنی در لفظ بعینه روح است در بدن. و شما بدانید که خدا روح نیست که خلق بدن او باشند و جمیع معنی‌های قرآن روح‌هایی است در بدن این کلمات اگرچه الله باشد که خدا مثل روح در بدن این کلمه نیست. چه بسیار احمق‌ها که می‌بینی عمامه‌شان گنده است و خیلی هم باد دارند و خیال می‌کنند که خدا معنی الفاظ است. همیشه اهل دین و مذهب از دست این آخوندها در عذاب بودند. مردکه عمامه به سر اما فهم کمتر از خر، به قدر خری فهم ندارد.

و اگر دقت کنی هیچ حرفی نخواهی یافت که خدا معنیش باشد. خدا مگر پس پرده نشسته که مانند روحی باشد در بدن خلق؟ ذات خدا را هیچ نهایتی نیست. اول فکر کن در چیزهایی که نهایت دارند اینها را به دست بیار اگر این را فهمیدی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۴‍ *»

ان‌شاء‌الله آن را خواهی دانست. پس ببین که بدن نهایت دارد می‌بینی نرفته روح بشود، بدن رفته تا مکان خودش آنجا ایستاده دیگر روح نشده روح هم اندازه دارد کناره دارد روح هم در عالم خودش است آمده تا مکان خودش ایستاده و بدن نشده. و تو می‌بینی روحی هست و بدنی هست روح اگر بی‌نهایت بود آمده بود در عالم شهاده و اگر در عالم شهاده آمده بود دیده می‌شد. و بدن اگر بی‌نهایت بود رفته بود تا عالم غیب و اگر تا عالم غیب رفته بود دیده نمی‌شد. پس عالم غیب نهایت دارد به جهتی که می‌فهمی که هست غیب، اما نمی‌فهمی که چطور چیزی است. مثل اینکه روحِ خودت را می‌فهمی که هست اما نمی‌فهمی که چطور چیزی است. پس عالم غیب نهایت دارد، یعنی در عالم خودش در پرده غیب منزل دارد نیامده در عالم شهاده همین‌طور عالم شهاده نهایت دارد نرفته تا عالم روح، و روح نیست. و می‌فهمی غیبی هست و شهاده‌ای هست چنان‌که در بدن خودت که فکر می‌کنی می‌فهمی.

پس بدان که معنی و لفظ هم همین‌طور است لفظ را همه کس می‌گوید اما ملا معنی می‌فهمد عامی معنی آن را نمی‌فهمد. ملا می‌گوید الف باء جیم دال و می‌داند چه معنی دارد و عامی نمی‌داند. پس معنی یک امری است پنهان در لفظ یعنی در عالم حد و در عالم صورت و در عالم نهایت منزل دارد چنان‌که لفظ در عالم نهایت منزل دارد. و آنچه را که خدا خلق کرده جایی براشان خلق کرده همه در جاهای خودشان منزل دارند، به جز ذات خودش که او جای بخصوصی ندارد منزلی ندارد. لکن این لفظ‌ها تمامش معنی باید داشته باشد معنیش هم باید خلقی از خلق‌های خدا باشد، چرا که خدا معنی خلق خود نیست پس ببینید الله نور السموات و الارض لفظی است که با مرکب روی کاغذ می‌نویسند و معنی باید داشته باشد یا هوائی است که آن را می‌گیرند می‌برند در جوف و از آن حروف می‌سازند و می‌گویند الله نور السموات و الارض این هم می‌شود حرفی لفظی آیه‌ای می‌شود از آیات قرآن اینها صورت ظاهرش است که با حواس ظاهره می‌فهمی و معنی باید داشته باشد. حالا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۵‍ *»

چنان‌که لفظ ظاهرش ذات خدا نیست که روی کاغذ می‌نویسندش چنان‌که در ظاهر می‌فهمی همین‌طور هم ان‌شاء‌الله فکر که می‌کنی معنی باطنش هم ذات خدا نیست لکن چنان‌که لفظ ظاهرش کلام خدا است و ذات خدا نیست باطنش هم ذات خدا نیست. نمی‌دانم چه چیز عرض می‌کنم و شما چه چیز می‌شنوید.

پس لفظ ظاهرش کلام خدا است به طوری که بی‌وضو نمی‌توان دست بر آن گذارد، اگر پات را دراز کنی رو به قرآن به نیت بی‌احترامی البته کافر می‌شوی با وجودی که مرکبی بیش نبود کاتب هم آن را نوشته، مع‌ذلک چون کلام خدا است بی‌احترامی به آن بی‌احترامی به خدا است کافر به آن کافر به خدا است هرکس بی‌ادبی به آن کند بی‌ادبی به خدا کرده مسلمان‌ها گردنش را می‌زنند. پس چنان‌که لفظِ ظاهر منسوب به خدا است و بی‌وضو دست به او نمی‌توان گذاشت باید آن را زیر پا نگذاری فرق سر بگذاری پس باید او را شفیع خود قرار دهی، این است که در شب‌های بزرگ در شب‌های قدر باید قرآن را بر سر بگذاری و او را شفیع خود کنی در پیش خدا با وجودی که خودت قرآن را نوشته‌ای با مرکب روی کاغذ نوشته‌ای مرکبش را خودت ساخته‌ای، همچنین کاغذش را فرنگی ساخته. پس ان‌شاء‌الله ملتفت باشید اینهایی را که عرض می‌کنم که چیزهای بزرگ بزرگ است دارم عرض می‌کنم، پس با وجودی که خودت مرکب را ساختی و خودت روی کاغذ نوشتی که الله نور السموات و الارض کلام خدا است و آن شفیع تو است و به واسطه آن تقرب به خدا می‌جویی و آن را فرق سر می‌گذاری.

پس ان‌شاء‌الله از روی ظاهر فکر کنید، معنی‌های باطن را بیابید. توی قرآن فکر کنید آن معنی‌هایی که در اندرون این قرآن است خلقی از خلق‌ها هستند، و آن معنی‌ها خدا نیستند اما والله جمیع معاملات با آن معنی‌ها معاملات با خدا شده. چطور ظاهرش را فکر کردی و فهمیدی باطنش هم به همین‌طور است. فکر کن ببین چطور شده این خطی که این روی کاغذ نوشته اسمش کلام خدا شده بی‌احترامی به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۶‍ *»

این کفر شده و سبب مخلد بودن در آتش جهنم شده، که تا ملک خدا هست و تا ندارد انتهاء ندارد اگر کسی بی‌احترامی به ظاهر این قرآن بکند مخلد در آتش جهنم باشد. حالا ببینید باطنش را کسی بی‌احترامی کند چه خواهد شد؟ ببین روح چه نسبت دارد به بدن؟ اگر روح نباشد بدن هیچ حیاتی هیچ حسی هیچ حرکتی هیچ دیدی هیچ شنیدی شامه‌ای ذائقه‌ای لامسه‌ای ندارد کلوخی است افتاده بی‌مصرف، روح که آمد اینجا نشست مشخصش می‌کند معنیش می‌کند وقتی که روح آمد همه چیز می‌آرد وقتی روح رفت بدن هیچ‌کاره است بی‌معنی است. پس آنجا هم همین‌طور است پس با وجودی که ظاهر قرآن آن طورهایی بود که دانستی، فکر که می‌کنی خواهی دانست که معنی‌های قرآن نسبت به این قرآن همین نسبت را دارد و والله بالاتر [از] این نسبت را دارد. چگونه نه و حال آنکه می‌فرماید مؤمن اشرف از قرآن است بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم و خدا می‌داند که قرآن حقیقی همانی است که در سینه‌ها نوشته شده و این قرآن را از روی آن قرآن می‌خوانند. آ‌ن قرآن است، این هم قرآن است. نهایت یک پاره‌ای را از روی این قرآن‌ها حفظ می‌کنند یک پاره‌ای را از روی قرآن‌های پیش حفظ می‌کنند. دیگر اینهایی را که عرض کردم معمّا بود معنیش را باید به دست آورد.

پس تمام اثر در معنی است چرا که معنی در لفظ مانند روح است در بدن. حرمت برای بدن نیست جمیع حرمت برای آن روح است هر جایی بدنِ کسی را حرمت می‌دارند برای روح او است، چون یک وقتی با فلان روح قرین بوده باید حرمت آن را داشت. اگر روح نباشد مثل سایر کلوخ‌ها است که افتاده وقتی که روح تعلق گرفت به بدنی و آن روح شریف کریمی است این بدن را هم شریف و کریم می‌کند. زیارتش می‌روی زیارت آن روح رفته‌ای قبرش را تعمیر می‌کنی به جهت احترام آن روح است. و چنان‌که در ظاهر می‌فهمی تمام معنی‌ها در عالم غیب است و لفظ وسیله است برای معنی، همان‌طور در باطن هم که فکر می‌کنی الفاظ ظاهر وسیله بوده.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۷‍ *»

باری پس همین‌قدر را ملتفت باشید و دقت کنید و من همیشه اصرار می‌کنم که دقت کنید برای این است که تقلید دلم نمی‌خواهد بکنید. چرا که می‌بینم این عالِم را این یکی تقلید می‌کند، آن عالم را آن یکی دیگر تقلید می‌کند چهار نفر تقلید مرا می‌کنند چهار نفر تقلید دیگری را می‌کنند او مرا لعن می‌کند دیگر بسا آنکه من هم بی‌ادبی به او بکنم. پس خودتان فکر کنید که آنچه می‌گویید از روی بصیرت باشد. به محضی که یک کسی عمامه بر سر گذارد این حالا این حرفش مقبول باشد، این ثمری ندارد برای شما. پس دقت کنید و یکی از دقت‌هاتان همین باشد که تمام معنی لفظ‌ها را بدانید که جاشان در عالم خلق است. معنی‌ها جاشان در عالم خلق است آب می‌گویی الف است و الف و باء این لفظش است و مخلوقی است از مخلوقات معنیش هم آن آبی است که توی جو است آن هم مخلوقی است از مخلوقات آتش می‌گویی الف است و تاء و شین مخلوق است معنیش هم آن چیزی است که اطاق را گرم می‌کند اطاق را روشن می‌کند آن هم مخلوق است. معنی‌ها مخلوقند لفظ‌ها مخلوقند مقصود مخلوق است مراد مخلوق است جمیع اینها مخلوقند رجع من الوصف الی الوصف و دام الملک فی الملک انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شکله کلام حضرت امیر است. معلوم است سدّ فاقه خلق به چه باید بشود خودتان فکر کنید ببینید خلق حاجت به چه دارند؟ گرسنه‌اند غذا می‌خواهند بخورند تشنه‌اند آب می‌خواهند بیاشامند هیچ‌کدام از اینها ذات خدا نیست. ذات خدا مگر آب است که آن را بیاشامند مگر ذات خدا غذاست که آن را بخورند، پس ببینید که خدا سدّ فاقه خلق را به خلق کرده حالا مردم به خدا محتاجند معنیش چه چیز است معنیش این است که نان را خدا خلق کند اینها بخورند، محتاجند که سد فاقه‌شان بشود خلقی خلق کرده که سد فاقه‌شان را بکند. و الا خدا را نباید خورد خدا را نباید آشامید. همه جا در اینجا در قیامت هرکس هر وقت به هرجا می‌رسد به نعمتی می‌رسد به مخلوقی می‌رسد. هیچ جا به ذات خدا کسی نمی‌تواند برسد به جهتی که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۸‍ *»

ذات خدا را نهایت نیست چون نهایت نیست برای ذات خدا پس برای او غیری نیست. هر جایی که اسمی است مسمايی می‌خواهد پس بی‌نهایت نیست چرا که غیری هست. شیخ مرحوم می‌فرماید از کتاب من مطلب مرا از لفظ با لفظ بی‌لفظ اگر فهمیدی فانت انت مطلب مرا فهمیده‌ای. و خدا می‌داند که جمیع کلمات حکمت همین‌طور است خدا است بی‌نهایت. حالا تو خدا را فکر کن یا خیر می‌خواهی در خدا فکر نکنی خدا باشد جسمی را فکر کن، اینجا به جهت مشق فکر کن.

ببین می‌گویی جسم بی‌نهایت است حالا جسم توی آتش هست و می‌بینی که هست حالا که آنجا هست آیا همان‌جا ایستاده و صورت آتش دورش را گرفته؟ نه نگرفته آنجا هم هست جسم توی آب هست و می‌بینی که هست حالا آیا همان‌جا ایستاده و صورت آبی دورش را گرفته؟ نه توی عناصر نشسته است می‌بینی در عناصر هست حالا آیا همان‌جا است و جای دیگر نیست؟ نه می‌بینی توی آسمان هم هست. این راه فکر است که به دستت می‌دهم پس جسم بی‌نهایت است جسم چون بی‌نهایت است آتش جفت جسم نیست و غیر جسم نیست و عین جسم هم نیست. پس جسم یک چیزی است بی‌نهایت، در آسمان جسم است در زمین هم جسم است در آب هم جسم است در آتش هم جسم است با چشم هم دیده می‌شود، تعجب اين است که چيز به اين پنهانی‌با چشم هم ديده می‌شود. ببین آب را، نیست صاحب طول و عرض و عمق؟ با چشم می‌بینی این طرف دارد و آن طرف دارد و آن طرف دارد. آتش هم همین‌طور هوا هم همین‌طور آسمان هم همین‌طور خاک هم همین‌طور پس آن جسم صاحب طول و عرض و عمق نسبت به اینها بی‌نهایت است، و این نمونه‌ایست که هرکس اینجا را مشق کند آنجا را خوب می‌فهمد. پس این جسمی است که نسبت به او آسمان و زمین علی السوی است این کجا نشسته هیچ جا ننشسته، کجا ننشسته هیچ جا نیست ننشسته باشد. داخل است در همه جا خارج است از همه جا، نه در صورت آب نشسته نه در صورت آتش نشسته. و اصطلاح ما این شده که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳۹‍ *»

توی سردی و تری که آمد اسم او را آب می‌گوییم توی گرمی و خشکی که آمد اسم او را آتش می‌گذاریم. اما ذات جسم نه در آب نشسته نه در آتش نشسته. اگر جسم در آب نشسته بود همه عالم آب بود، پس همه در توی سردی و تری باید باشند. اگر در آتش نشسته بود همه در گرمی و خشکی بودند. تعجب این است که با وجودی که آنجا ننشسته ما می‌بینیم آنجا نشسته. کلمات متضاده در حکمت باید گفت پس با وجودی که آنجا ننشسته فکر کن ببین کیست که در آنجا نشسته؟ جسم است که آنجا نشسته اینها را اگر اینجا یاد بگیری دیگر آن فقراتی را که در توحید فرمایش کرده‌اند در جمیع خطبی که از ائمه رسیده برخواهی خورد.

خدا به هرکس از خود او نزدیک‌تر است و مع‌ذلک آن‌قدر دور است از او که از او چیزی دورتر نیست و نه نزدیک است نه دور است. پس جسم را خدا بی‌نهایت آفریده، بی‌نهایت است یعنی نسبت به این اجسام بی‌نهایت است و الا نسبت به روح نهایت دارد و غیر روح است، نسبت به اینهایی که می‌بینی بی‌نهایت است. حالا کجا هست فکر که می‌کنی می‌بینی که او نیست جایی که نباشد. باز فکر کن ببین کجا است که او باشد و ببین چگونه کلمات ضد می‌گویی هم می‌گویی هست هم می‌گویی نیست. و خیلی‌ها مسامحه می‌کنند و هستش را اثبات می‌کنند نیستش را اثبات نمی‌کنند به این جهت می‌گویند «بسیط الحقیقة ببساطتها کل الاشیاء» همه جا او است، این را اثبات می‌کنند اما هیچ جا نیست را و نفیش را نمی‌گویند. پس آن بی‌نهایت همه جا هست و هیچ جا نیست پس نمی‌توان جسم را دید. و اگر دقت کنید می‌یابید که باید خودش خودش را ببیند. درست فکر کن ببین غیر از جسم کیست که جسم را ببیند پس جسم بیننده‌ای ندارد که بتواند او را ببیند با وجودی که می‌بینی جسم را که اظهر از اویی نیست و از هر چیزی ظاهرتر است، پس با وجودی که دیده نمی‌شود چیزی مگر آنکه جسم با او دیده می‌شود مع‌ذلک اگر کسی بگوید جسم دیده می‌شود کافر می‌شود یعنی دروغ گفته، چرا که آنچه می‌بینم من دیوار را می‌بینم من لباس را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۰‍ *»

می‌بینم. این لباس اگر جسم بود او چه چیز بود اگر او جسم بود این چه چیز بود. حالا در اصل مسأله فکر کن. پس خدا را بدانید که نهایت از برای او نیست چون نهایت برای او نیست ندارد غیری. خدا آن است که غیر نداشته باشد حالا دیگر خدا متغیر نیست معنیش معلوم شد. آن پیشتری‌ها که می‌گفتند خدا متغیر نیست یعنی ثابت است مثل اینکه یک سنگی که جایی گذارده شد می‌گویند ثابت است و جابجا نمی‌شود. و متغیر آن است که مثل آب انگور وقتی ترش است شیرین می‌شود می‌گویند تغییر کرد یا شیرین است ترش می‌شود می‌‌گویند تغییر کرد. پس متغیری که مردم می‌گویند آن است که حالتش تغییر کند به حالتی دیگر برود و ثابتی که مردم می‌گویند آن است که ساکن باشد یک جا و حالتش نگردد به حالتی دیگر این است معنی متغیر و ثابتی که مردم می‌گویند. لکن شما چنین مباشید و گول مخورید در مثل معنی متغیر و ثابت عرض می‌کنم که این ساکن غیر از متحرک است و آن متحرک غیر از ساکن است. پس این ساکن قبول کرده غیریت متحرک را پس متغیر است یعنی قبول غیریت را کرده، و آن متحرک قبول کرده غیریت ساکن را پس متغیر است یعنی قبول غیریت کرده. پس هم ساکن متغیر است هم متحرک متغیر است. هم ثابت‌ها متغیر است هم متغیرها متغیر. هم عالم باقی متغیر است چرا که غیر دارد غیر او دنیا است، هم عالم فانی متغیر است چرا که غیر دارد غیر او عالم باقی است. هم روح متغیر است چرا که غیر از بدن است هم بدن متغیر است چرا که غیر از روح است. اما ذات خدا متغیر نیست یعنی غیر ندارد آخرت غیر دارد غیرش دنیا است دنیا غیر دارد غیرش آخرت است بنده غیر دارم غیر من ایشان، ایشان غیر دارند غیر ایشان بنده.

اما خدای بی‌نهایت اگر غیر داشته باشد این‌طور می‌شود که این رفته تا پیش آن غیر و محدود به آن غیر شده پس این متغیر آن متغیر و خدا متغیر نیست. پس خدای بی‌نهایت غیر ندارد به هیچ وجه من الوجوه پس آن خدایی که غیری با او نیست هیچ‌کس که با اویی نیست پس هیچ معامله با اویی نمی‌کنی حالا دیگر رأی العین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۱‍ *»

آدم می‌بیند بلکه هزار مرتبه والله بالاتر از رأی العین پس معامله به هیچ وجه من الوجوه با ذات خدا نیست چنان‌که نمونه‌ این را خدا در پیش خودتان گذارده این را می‌بینید که با ذات هیچ کس هیچ معامله‌ای نیست. پس اگر با زید هم بخواهی معامله کنی یا برمی‌خیزد و با او معامله می‌کنی یا می‌نشیند و با او معامله می‌کنی و این نشسته صفت زید است این ایستاده صفت زید است.

پس ذات خدا محل سخن نیست محل معامله نیست چرا که غیری نیست. پس محل معاملات خلق او هستند خلق معامله با یکدیگر دارند الا اینکه این خلق‌ها بعضی از معاملاتشان از روی عقل و شعور است بعضی از معاملاتشان از روی سفاهت است. معامله‌های سفاهتی را خدای ملک وامی‌زند و می‌گوید صحیح نیست، و معاملاتی که از روی عقل و شعور باشد می‌گوید صحیح است. و هر معامله‌ای که غیر از روی دستورالعمل او باشد از روی سفاهت است، هر معامله‌ای که به غیر دستور العمل او باشد کائناً ما کان بالغاً ما بلغ چه معاملات ظاهری چه معاملات باطنی کلش را این باطل می‌کند و یک جایی هست که به زور شمشیر یا به زور علم باطل بودنش را به گردن مردم می‌گذارد. پس هرچه را امر کرده این صاحب ملک باید امر کرده باشد. و این صاحب ملک مخلوقی است از مخلوقات به طور ظاهر فکر کنید در این پادشاه خودمان این پادشاه صاحب این مملکت است ببینید می‌خواهد زیادش می‌کند می‌خواهد خرابش می‌کند. حالا پادشاه خدا نیست لکن خدا قرار داده که ملک بی‌پادشاه نباشد. باز خودتان فکر کنید در پادشاه و مملکتش ببینید کسی که پادشاه شد باید تصرف کند در مملکت خود به هر طوری که بخواهد. پس پادشاه صاحب اختیار مملکت است و خدا هم نیست والله ملک خدا همه جا صاحب اختیار دارد پس یک پادشاهی خدا آفریده که او فرمان‌فرمای مملکت است، و هرکس اطاعت این فرمان‌فرما را کند البته نجات می‌یابد به شرطی که خودت فکر کنی و بیابی. ببین کسی را که خدا مسلط بر مملکت آفریده اگر تو پیش خودت بنشینی و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۲‍ *»

فکر کنی که این پادشاه پیغمبر من نیست امام من نیست حالا این پادشاه اگر امری می‌کند وازنیم چطور می‌شود؟ و بسا احمق‌ها که این فکرها را کرده‌اند و به این واسطه بحث‌ها بر علماء کرده‌اند که چرا گفته‌اند اطاعت پادشاه را باید کرد و تخلف نباید کرد؟ واقعاً ببین اگر خدا پادشاهی را مسلط کند و آن پادشاه حکم کند که نماز مکن اگر چنین حکمی کرد نمی‌توان نماز کرد. فرض کنید که پادشاهی باشد کافر، مثلاً بروی در بلاد کفر و پادشاه آنجا کافر است و آنجا اگر بخواهی قواعد اسلامی را جاری کنی به تقدس راه روی گردنت را می‌زند. در آنجا نمی‌توانی به قواعد اسلامی راه روی خدا چنین قرار داده که جایی که مسلطی هست تو اطاعت باید بکنی اگرچه بگوید نماز مکن، اگرچه مثلاً نعوذبالله بگوید شراب بخور. و این در هر دین و مذهبی هست که هرکس مسلط است هر مسلطی همین که کسی مسلط است و تو اطاعتش را نمی‌کنی می‌کشد تو را.

حالا ببین اگر خدا اذنت داده که بروی و کشته شوی برو و کشته شو اطاعت آن مسلط را مکن تو را می‌کشد [بکشد] و اگر اذنت نداده پس اطاعت کن. پس هر مسلطی را خدا قرار داده که حکمش مطاع باشد اگرچه در دین و مذهب خلاف تو بگوید. پس اگر بروی در بلاد کفر و سلطان آنجا تو را امر کرد به خلاف شرعی، از آنجاها را می‌گویم و الا این سلاطین به خلاف شرع امر نمی‌کنند. چرا که این سلطان خودش مسلمان است. لکن در آن بلاد سلطان یک فرمانی نوشت که خلاف شرع است حالا یک کسی آمد حماقت ریشش را گرفت گفت این سلطان ملا نیست که من تقلیدش را بکنم و حکم او را وازد، او همان حکمی که کرده باید بشود سوار و سرباز می‌فرستد خانه‌ات را خراب می‌کند تو را می‌گیرند می‌بندند می‌کشند، و تو مأموری که حفظ کنی جانت را حفظ کنی مالت را حفظ کنی عیالت را، پس اگر حکم کرد پادشاه باید مطاع باشد.

حالا دیگر اگر فکر کنی خواهی یافت ان‌شاء‌الله که آن پادشاهی را که مسلط

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۳‍ *»

آفریده‌اند و شارعش هم قرار داده‌اند آن پادشاه حقیقی است، هم عالم است هم صاحب زور است هم حکیم است هم صاحب حکم است هم صاحب سیف است هم صاحب علم است. حال که چنین شد او هر حکمی که کرد مُمضیٰ است هرکس خلاف حکم او را بکند چون زور دارد؛ و خدا چنین خلقش کرده خدا زورش داده. نمی‌توان گفت حالا چرا فلان‌کس پول دارد من ندارم، خدا پول به او داده، فلان‌کس خیلی چیزها می‌داند من نمی‌دانم خدا به او داده چرا فلان‌کس قوت دارد من ندارم خدا به او داده آنجا هم همین‌طور. پس فکر کن ببین خدا شاهنشاهی از برای مملکتی آفریده و والله شاهنشاه مخلوق است مملکت هم مخلوق است، هر دو مخلوقِ یک خدایند شاهنشاه چه کار می‌کند امر می‌کند حکم می‌کند فقیر می‌کند غنی می‌کند. دیگر اگر شاهنشاهی باشد که به محض خواهشش چیزها موجود شود به محضی که بگوید «کن» هرچه بخواهد بشود، به هرکس بگوید فقیر شو فقیر می‌شود به هرکس بگوید غنی شو غنی می‌شود به هرکس بگوید بمیر می‌میرد و به هرکس بگوید زنده شو زنده می‌شود، و پادشاه اگر همچو پادشاهی شد دیگر نمی‌شود جایی دیگر رفت.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله و بشناسید این شاهنشاه را و والله جمیع ائمه شما همین‌جور سلاطین بودند و این سلاطینند که از جانب خدا می‌آیند. و البته باید تو یقین داشته باشی که از جانب خدا آمده‌اند این یکی. بعد باید بدانی که این معصیت هم نمی‌کند چرا که آن خدایی که می‌داند که ما معصیتکار هستیم و ما معصیت می‌کردیم و می‌خواست رفع معصیت از ما کند برای همین پادشاهی را پیش ما فرستاد آن پادشاه باید خودش معصیت نداشته باشد. اگر معصیتکار باشد تقصیر برمی‌گردد به خدا. بعد باید سهو نداشته باشد و اگر جایز باشد که سهو داشته باشد باز تقصیر برمی‌گردد به خدا. تقصیر خود خدا است که چنین حاکمی برای ما فرستاده که سهو می‌کند، و حکم او را و امر او را درست به من نمی‌رساند. به همین‌طور باید خطا نکند باید فراموش نکند. بعد از همه اینها باید از من خبر داشته باشد اگر خبر ندارد که من

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۴‍ *»

کجا خوابیده‌ام چطور هدایت می‌کند مرا؟ پس باید رعیتی که دارد ‌آن شیعه‌ای که دارد از حال همه باخبر باشد. اگر باخبر نباشد نمی‌تواند به اصلاح بیارد حال مردم را، چرا که آن کسی که از جانب خدا می‌آید طبیبی است که از جانب خدا آمده نجات بدهد مردم را، والله دائماً مشغول نجاتند برای اهل نجات. و والله «لایشغلهم شأن عن شأن» دائماً به جهنم می‌برند فرقه‌ای را و دائماً به بهشت می‌برند فرقه‌ای را.

حالا دیگر بیاب معنی قسیم جنت و نار را که اسم امیرالمؤمنین است یعنی چه؟ و به طوری این امر را پیغمبر انداخته در میان مردم که جمیع سنی‌ها این را می‌گویند که علی قسیم جنت و نار است. و والله جمیع امامان شما قسیم جنت و نارند و هر امامی در زمان خودش قسمت می‌کند جنت را و نار را برای هر که باید برود. پس متصرف است در وجود مردم پس می‌برد آنهایی را که دلش می‌خواهد پیش خودش، و ولکی هم نمی‌خواهد بلکه همجنس‌های خود را و شیعیان خود را می‌برد. به هر تدبیری که هست به بیان است بیان می‌کند به معالجه است معالجه می‌کند اگر کفایت نمی‌کند عمله می‌گیرد اکره می‌گیرد، پادشاه است. پادشاه بی‌وزیر پادشاه نیست پادشاه بی‌وکیل پادشاه نیست پادشاه بی‌لشکر پادشاه نیست پادشاه بی‌مملکت پادشاه نیست اگر جمیع اسباب سلطنت را دارد پادشاه است، یکی از اسباب سلطنت را اگر نداشته باشد ناقص است. و آنها سلطان ناقص که نقصی داشته باشند نمی‌فرستند پس متصرفند در ما کان و ما یکون برای اینکه قسیم باشند برای جنت و نار. پس می‌برند شیعیان خود را به بهشت در جوار قرب خودشان منزل می‌دهند. و می‌برند دشمنان خود را به جهنم، زندان ائمه طاهرین سلام الله علیهم جهنم است. و از روی آن قاعده که عرض کردم که با بصیرت باشید اگر بیابید بسیار بسیار برخواهید خورد.

بعضی خیال می‌کنند که مردم در زمان پیغمبر آسوده بودند خدمت پیغمبر می‌رسیدند پیغمبر را می‌دیدند نه شکی داشتند نه شبهه‌ای، نه ریبی نه مظنه‌ای نه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۵‍ *»

وهمی و بر یقین بودند، چرا که معجزات را که از پیغمبر دیده بودند خدمت پیغمبر هم می‌رسیدند دیگر شکی براشان نمی‌ماند. و همچنین در زمان امامان خدمت امامان می‌رسیدند و شکی براشان نمی‌ماند. عرض می‌کنم والله هیچ فرق نمی‌کند زمان غیبت با زمان حضور. والله ‌آن حجتی که خواب بوده و از مردم غافل بوده یا غایب شده و از مردم غافل است آن حجت نیست یکی از جلوه‌های آن حجت آن است که ظاهر بود. یکیش در زمین است یکیش در آسمان است در مشرق است در مغرب است در هر ذره ذره ملک آن حجت باید باشد. پس آن پیغمبر را اگر چنین می‌شناسی او را شناخته‌ای. آنی که حرف می‌زد اینجا یک جلوه‌ای از جلوه‌های او بود در شب معراج که معراج کرد وقتی می‌رفت در معراج به ذرات جمیع موجودات عبور کرد، بلکه هنوز هم او در معراج باشد تو چه می‌دانی؟ باری اگر چنین حجتی قائل هستی که هدایت می‌کند اهل هدایت را و گمراه می‌کند کسانی را که می‌خواهند گمراه شوند حجت را شناخته‌ای و اگرنه که نشناخته‌ای.

و این را بدان که همیشه باطل باید از حق جدا شوند، نظم ملک بر این قرار داده شده که اگر حجت نیاید در میان مردم؛ اگر حجت نمی‌آمد کسی ایمان نمی‌آورد و کسی هم کافر نمی‌شد. پس بدانید که همیشه شعبه باطل باید از بدن حق جدا شود از پیراهن خودش سر بیرون آرد. پس همیشه در هر زمانی حقی است و باطلی است، و محل اشکال اینجا شده که باطل‌ها یاد می‌گیرند از اهل حق طور و طرز آنها را، و یاددادن طور و طرز اهل حق کار اهل حق است و آنها باید بگویند. پس همیشه آنها می‌گویند سیاق راه رفتن میان مردم این جوری است که ما راه می‌رویم. آنهایی هم که اهل باطلند یاد می‌گیرند همان‌طور عبائی دوش می‌گیرند عصا به دست می‌گیرند منبر می‌روند موعظه می‌کنند اسم خدا و پیر و پیغمبر می‌برند. اهل باطل همیشه کارشان این بوده هیچ بار آن عمر بازیگر نبوده هیچ بار خنجری به کمرش نزده بود. بسا آنکه مردم خیال کنند که عمر به این شکل بوده خیر عمر عمامه داشت عبا داشت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۶‍ *»

عصا داشت خدا می‌گفت پیغمبر می‌گفت گریه می‌کرد نماز می‌کرد شعور داشت اگر شعور نداشت نمی‌توانست این همه فساد کند. خواست ریاست کند وقتی می‌دید که راه ربودن مردم در این چیزها است سعی می‌کرد مثل پیغمبر راه می‌رفت مثل امیرالمؤمنین راه می‌رفت هر طوری که آنها راه می‌رفتند او هم همان‌طورها راه می‌رفت. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله و ملتفت این باشید که منافق اگر می‌توانست در جمیع حالات مثل مؤمن به طور نفاق راه برود حجت خدا تمام نبود، لکن خدا طوری قرار داده که آن کسی که می‌چسباند خود را

ثوب الریاء یشفّ عما تحته و ان التحفت به فانک عار

آن کسی که نمی‌ترسد و می‌لرزاند دستش را، آن کسی که طالب حق نیست و می‌گوید من طالب حقم و انکار حق می‌کند مردم می‌فهمند اینها را، کسانی که غرض و مرض ندارند می‌فهمند. آنی که می‌ترسد می‌بینی بی‌اختیار رنگش زرد می‌شود، آنی که زردی به صورتش مالیده یا گرسنگی به خود داده که ضعیف شود یا پاش را عمداً حرکت می‌دهد این معلوم است می‌خواهد تقلید کند.

این را بدانید که خدا قرار داده است که اهل باطل نتوانند در جمیع کارهاشان مثل اهل حق راه روند، اگر اهل باطل در جمیع سلوکشان و رفتارشان مثل اهل حق راه می‌رفتند حجت بر خلق تمام نبود، چه کنند بیچاره‌ها نمی‌توانستند تمیز بدهند. پس به این جهت خدا حتم کرد در ملک خود که اهل باطل را نگذارد به طور اهل حق راه روند و نمی‌گذارد. لامحاله یا در علمشان نقصان هست یا در عملشان که مردم بفهمند. اگر خیلی کم‌شعور هم باشند اقلاً رشوه خوریش را که می‌بینند. این خلاف شرع‌ها که می‌کنند می‌بینند مال مردم خوریش را که می‌بینند. این‌طور کرده که عامی هم بفهمد که این اهل دنیا است می‌فرمایند الدنیا جیفة و طالبها کلاب هرکس طالب دنیا است در پیش خدا و رسول این سگ است سگ را خدا امام مسلمین قرار نمی‌دهد طالب دنیا در پیش خدا و رسول و به اصطلاح آنها سگانند و نجسند و چنان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۷‍ *»

نجسی که به هیچ آبی پاک نمی‌شوند مگر آتش جهنم او را بسوزاند.

باری پس عرض می‌کنم که همیشه اهل حق در دنیا بوده‌اند نمی‌شود این زمین و این آسمان و این اوضاع بگردد و همه‌اش برای همین باشد که بخورند و بیاشامند و جماعی بکنند و به لهو و لعب راه بروند، و اگر ذکری از خدا بشود استهزائی کنند و اگر نشود که مشغول کار خود باشند. بسیار شده در مجالسی که بزرگان([۱]) هستند اگر کسی برخیزد نماز کند استهزاء به او می‌کنند که خوب است تقدس مکن. تقدس مکن یعنی چه اینها همه استهزای به خدا و رسول است. این است که عرض کرده‌ام که تا بتواند آدم این‌جور مجالس نرود و اگر می‌خواهد برود وقتی برود که اینها حاضر نباشند. پس اگر ذکری از خدا و رسول و قیامت و آخرت می‌شود همه‌اش به سخریه و استهزاء است، اگر نترسند فحش هم می‌دهند بیرونش هم می‌کنند. و اگر آن ذکرها نباشد که همه‌اش اکل و شرب و لهو و لعب است و غافل از خدا و پیر و پیغمبرند. حالا این زمین و آسمان بگردد برای این‌جور الواطی که می‌بینید، خدا اگر همچو خدایی است و همچو خدایی را می‌شود پرستید که این خدا از شیطان هم بدتر است که خلقی را خلق کند که نه بپرستند او را و نه توجهی به او داشته باشند نه اطاعتی از او کنند. می‌فرماید خدا اکتفاء می‌کند به وجود یک نفر باقی دیگر خرغلط می‌زنند بزنند به جهنم نقلی نیست. به جهت این یک نفر خدا این زمین و آسمان را می‌گرداند و از همان یک نفر مطلوبش حاصل شده.

پس بدانید که در هر زمانی اهل حق بوده‌اند لکن مخذول و منکوب بوده‌اند، پول زیاد نداشته‌اند لشکر و سپاهی نداشته‌اند، و مادام که دولت دولت باطل است همین اوضاع است. و والله جنگ‌هایی هم که انبیاء می‌کرده‌اند حرکت مذبوحی بوده است همین که صدایی از حق در دنیا بلند شد دست کشیدند. آن جنگی که اهل حق

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۸‍ *»

می‌کنند واقعاً  آن وقتی است که صاحب الامر تشریف می‌آرند عجل الله تعالی فرجه آن وقت ابتدای جنگ و جدالشان است. آن وقت معلوم می‌شود که آن جنگ‌هایی که اهل حق می‌کردند بازی بود و حرکت مذبوحی بود به قدری که صدایی توی دنیا از حق بلند باشد.

باری پس بدانید که حجت خدا باید تصرف داشته باشد حجت نمی‌شود تصرف نداشته باشد و بخوابد برای خودش یک گوشه‌ای و خبر از رعیت نداشته باشد پس باید تصرف داشته باشد تا پاک و بی‌عیب باشد سهو و نسیان و خطا و جهل و نسیان نداشته باشد. پس باید اولاً عالم باشد بعد باید سهو و نسیان و خطا نداشته باشد بعد باید تصرف داشته باشد تصرف هم دیگر به اندازه رعیت خودش باید داشته باشد. و شما ان‌شاء‌الله ائمه و پیغمبر خودتان را می‌شناسید و می‌دانید که پیغمبر پیغمبر است از وقتی که مبعوث شده تا حالا که سنه هزار و دویست و کسری است بر جمیع اینهایی که آمده‌اند و رفته‌اند و هستند مبعوث بود. پس تصرف در همه اینها باید داشته باشد یا بگو از اول ملک پیغمبر بوده و هست و خاتم هم بوده و هست، و تا آخر ملک پیغمبر خو اهد بود و تا روز قیامت نبیی نخواهد آمد و اوصیای او هم در همه این حالات بر همه این مردم امامند و خلیفه اویند در هر حالی. پس ایشانند متصرف در ما کان و ما یکون دائماً و الآن متصرفند و هر تصرفی که می‌شود ایشان می‌کنند.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴۹‍ *»

موعظه هجدهم  ( ۱۸ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود پس خود را از برای خلق تعریف کرد توصیف کرد تا بتوانند او را بشناسند، اگر تعریف نکرده بود نمی‌توانستند او را بشناسند. و تعریف خدا غیر از ذات خدا است. فکر کنید در کارهای خودتان و ببینید که چیز تازه‌ای نیاورده خدا مخلوقات را خلق کرده و سر به‌هم داده. در عالم خلق یک‌پاره قواعد قرار داده که کسی که خود را تعریف می‌کند حرف می‌زند، و کلام هر کسی غیر آن کس است. پس ان‌شاء‌الله از روی ظاهر فکر کنید تا باطن را بیابید کلام خدا هم غیر از ذات خداست و خدا خود را تعریف کرده کلامی نازل کرده قرآنی فرستاده. فکر که می‌کنید می‌یابید که چنان‌که قرآن ظاهری این طور است قرآن باطنی هم این طور است، پس بیان خدا غیر از ذات خداست. بیان ظاهرش این است که ظاهراً می‌بینی و باطن را بدان بر طبق این ظاهر است. همیشه این قاعده را داشته باش آنچه از پیش خدا آمده پیش خلق، برای آن ظاهری است

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۰‍ *»

برای آن باطنی است. لفظی است و معنيی از برای آن لفظ هست. ظاهر قرآن از پیش خدا آمده باطنش هم از پیش خدا آمده، ظاهر تنها بدون اینکه معنی قرآن را ملاحظه کنید بی‌مصرف خواهد بود. پس آن لفظی که هیچ معنی ندارد برای آن بهتر از این نمی‌شود گفت که معنی ندارد. پس معنی دارد کلمات خدا و ظاهر دارد کلمات خدا و باطن دارد. نمی‌شود لفظ بی‌معنی چنان‌که نمی‌شود معنی بی‌لفظ باشد. پس هیچ ظاهری بی‌باطن نمی‌شود هیچ باطنی بی‌ظاهر نمی‌شود.

دیگر مردم قسمت کرده‌اند اینها را برای خودشان بعضی به ظاهر اکتفاء کرده‌اند و باطن را ترک کرده‌اند هی دنگ بکوب هی نماز کن و اعتقاداتت فاسد باشد ثمری نمی‌کند. عمل بدون علم صاحبش مانند خری است که آن را به آسیا بسته باشند. خر، معنی هیچ راه نمی‌برد همین زحمت می‌کشد از صبح تا شام هی دور می‌زند بسا آنکه خیال کند راه رفته اما شخص عاقل که نگاه می‌کند می‌بیند یک قدم نزدیک به جایی نشده و یک قدم دور از جایی نشده همان‌جایی که اول بوده حالا هم همان‌جا است. پس شخصی که به ظاهرِ تنها می‌خواهد اکتفاء کند هرچه می‌خواهد دنگ بکوبد هرچه می‌خواهد روزه بگیرد هرچه می‌خواهد حج کند انفاق کند اعمال خیر کند، جمیع این کارها را سنی‌ها هم می‌کنند سنی‌ها نماز می‌کنند بیش از شماها روزه می‌گیرند بیش از شماها جمیع این کارها را می‌کنند بیش از شماها. و شماها ان‌شاء‌الله باید اعتقادتان این باشد که آنچه می‌کنند بی‌مصرف است و هرکس نداند بی‌مصرف است و خیال کند فایده‌ای براشان دارد خودش هنوز مسلمان نشده است. کسی که مسلمان شد و حقی یافت می‌داند که با اعتقاد فاسد این کارها بی‌حاصل است. پس آنانی که به ظاهر تنها اکتفاء می‌کنند والله هیچ باطنی ندارند وقتی که می‌میرد مخیرش می‌کنند که می‌خواهی یهودی باش برو توی دسته یهودی‌ها می‌خواهی نصاری باش برو توی دسته نصرانی‌ها می‌خواهی مجوس باش برو توی دسته مجوسی‌ها. پس کسانی که به ظاهر تنها اکتفاء می‌کنند مسلمانند و احکام

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۱‍ *»

مسلمانان برای آنها جاری باید باشد. و احکام این دنیا غیر از احکام توی قبر است احکام این دنیا احکامی است که خدا قرار داده برای کسانی که به قلوب مردم مطلع نیستند. این‌جور مردم حکمی می‌خواهند، حکمشان این است که هرکس اظهار اسلام کرد بگو مسلمان است هرکس اظهار ایمان کرد گفت من شیعه‌ام بگو شیعه است هرکس نماز می‌کند بگو نماز می‌کند هرکس روزه می‌گیرد بگو روزه می‌گیرد. حالا در باطن شاید اصلش نماز نکرده نیت نماز نداشته و خم و راست شده و نماز بی‌نیت نماز نیست. اگر بخواهی شهادت بدهی که این نماز نکرده دروغ گفته‌ای چرا که ظاهرش که می‌بینیم نماز می‌کند ما هیچ‌کاری به باطنش نداریم، به جهتی که خودمان اهل باطن نیستیم اهل غیب نیستیم ما اهل ظاهر بودیم. برای ظاهر خدا حکمی قرار داده که هر که گفت من مسلمانم او را مسلمان بدانیم پاک بدانیم مالش را بر دیگران حرام بدانیم زنش را بر دیگران حرام بدانیم بچه‌اش را بچه مسلمان بدانیم.

باری پس کسی که به ظاهر این دنیا اکتفاء می‌کند چنین کسی تا در روی زمین راه می‌رود مسلمان است وقتی هم مرد در قبرستان مسلمانان هم دفنش می‌کنند همان مسلمان‌های ظاهر، آن طرف قبر دیگر عالم معنی است اگر معنی توی لفظ‌ها هست آنجا به کار می‌خورد اگر نیست دست خالی است آنجا. و هرکس به ظاهر تنها اکتفاء کند بدانید که معنی‌ها آن سمت است، و آنجا که معنی نداری بی‌معنی محشور می‌شوی بی‌معنی که محشور شدی مخیرت می‌کنند میان فرق باطله داخل هر دسته‌ای که می‌خواهی بشو با آنها محشورت می‌کنند.

همچنین عرض می‌کنم باطن بی‌ظاهر هم همین‌طور است لکن شما دقت کنید و با بصیرت باشید. و من همیشه اصرار می‌کنم که دقت کنید برای این است که دلم نمی‌خواهد تقلید مرا کنید تقلید هیچ‌کس را نکنید شعور داشته باشید. بدن چیزی است ظاهر، باطنش روحی است در غیب این بدن علامت اینکه اينجا باطنی هست این ظاهر است که این بدن باشد، علامت اینکه باطنی هست در غیب این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۲‍ *»

بدن همین که این بدن چشمی دارد که می‌بیند گوشی دارد که می‌شنود. ببین یک چیزی در این بدن هست که وقتی بیرون رفت نمی‌تواند کاری کند پس یک روحی یک باطنی برای این بوده که جمیع کارهای این بدن از آن بود حالا ببین اگر این بدن روح نداشته باشد و ما گول بخوریم و به ظاهر تنها اکتفاء کنیم و بگوییم زید آن است که ابروش چنان باشد بینیش چنان باشد دهنش چنان باشد، اگر این بدنش روح نداشته باشد نه می‌بیند نه می‌تواند بشنود نه بو می‌فهمد نه طعم می‌فهمد نه سرما و گرما می‌فهمد مرده است، و اگر مرده باشد گند می‌کند عفونت می‌کند زید نیست به هیچ‌وجه من الوجوه. همچنین از آن طرفش فکر کنید ببینید روح اگر بدنی نداشته باشد روح نه می‌بیند نه می‌تواند بشنود نه می‌تواند بو بفهمد نه می‌تواند طعم بفهمد. اندکی دقت کن ببین الآن که روح توی بدن تو است چشمش را  هم می‌گذاری الآن هم نمی‌بیند، همین حالا گوشش را بگیری نمی‌شنود همین الآن بینیش را بگیری بو نمی‌فهمد زبان بار بگیرد همین الآن طعم چیزها را نمی‌فهمد، اگر رطوبت دست و پا را بگیرد انسان بسا گرمی را نفهمد سردی را نفهمد. پس بدانید ان‌شاء‌الله که دین حق و مسأله حق کدام است حق یعنی چیزی که راست و صدق باشد دروغ توش نباشد. پس بدانید که هرجا بدنی هست روحی باید باشد هرجا روحی هست بدنی باید باشد روح بی‌بدن هیچ‌کار نمی‌تواند بکند بدن بی‌روح هیچ‌کار نمی‌تواند بکند. اکتفاء کردند بعضی مردم به ظاهر تنها پس روح ندارد اعمالشان پس اعمالشان مرده است حالا مرده چه کار می‌کند کاری که می‌کند عفونت می‌کند واقعاً  گند می‌کند. نماز بی‌معنی عمل بی‌روح ثمره‌اش این است که عُجب می‌کند. با خود می‌گوید که من چقدر مرد مقدسی هستم که نماز می‌کنم. پس من حالا همچو کسی هستم که تا من بخواهم از خدا که فلان‌کس را هلاک کند هلاک می‌کند پول بخواهم پولم می‌دهد عجبی دارد به واسطه این نمازی که کرد. همچنین تکبر می‌کند که من دیشب فلان‌قدر نماز کرده‌ام سایر مردم باید گوش به حرف من بدهند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۳‍ *»

باری و همچنین آنانی که به عکس رفته‌اند روح را می‌گیرند باطن را به خیال خودشان می‌گیرند و ظاهر را ترک می‌کنند آن هم همین‌طور است. فکر کن ببین روح تا توی بدن ننشیند نمی‌تواند ببیند روح تا توی گوش قرار نگیرد نمی‌تواند بشنود تا توی زبان ننشیند نمی‌تواند چیزی بگوید نمی‌تواند طعم بفهمد تا در بینی ننشیند نمی‌تواند بو بفهمد. پس بعضی از آن سمت افتادند و اهل باطن خود را نامیدند و والله خیالی کردند و از باطن هیچ ندارند و بعضی از این طرف افتادند و ظاهر را گرفتند و از باطن غافل ماندند و این ظاهر هم هیچ ثمری براشان نکرد. لکن شما دقت کنید و بدانید که مسأله حق این است که باطن بی‌ظاهر خدا خلق نکرده و ظاهر بی‌باطن خدا خلق نکرده. پس ظاهری را که بی‌باطن گمان می‌کنند همه‌اش خیال خودشان است و باطنی را که بی‌ظاهر گمان می‌کنند خیال خودشان است. و باطن با ظاهر همه جا قرین خواهد شد.

پس ان‌شاء‌الله فکر کنید و بدانید که از برای این قرآن معنی‌ها است ظاهرش اگرچه حروف است و کلمات، معنی‌ها و باطنش هم حروفند کلماتند آیاتند. یک کلمه از ظاهر یک کلمه از باطن توش گذاشته است یک سطری از ظاهر یک سطر از باطن توش گذاشته است یک صفحه‌ای از ظاهر یک صفحه‌ از باطن توش گذاشته است. تا مثالی عرض نکنم بسا ندانی چطور باطن در این ظاهر گذارده شده.

پس عرض می‌کنم که ظاهراً می‌بینی که خدا خود را وصف کرده است که الله نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است یا نورانی کننده آسمان و زمین است. و مثل این نورش چطور است و معلوم است نورش هم غیر ذاتش است، و مثل این نورش مانند چراغی است که در چراغدانی باشد که آن چراغدان در شیشه‌‌ای باشد که آن شیشه و آن مردنگی مانند کوکب رخشانی باشد، و این چراغ و این مردنگی و این چراغدان در خانه‌های چندی است این‌طور خدا خود را توصیف کرده است. و بدان به حسب ظاهر که آن خدایی که همچنین چراغی و مردنگی ندارد و چنین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۴‍ *»

مشکاتی ندارد و چنین خانه‌هایی ندارد خدای مسلمانان نیست خدای صاحب قرآن نیست، چرا؟ دیگر دقت کن ان‌شاء‌الله ببین پیش یهودی‌ها می‌روی می‌گوید خدا هست. یهود می‌گوید خدا هست نصاری می‌گوید خدا هست گمان نمی‌کنم که نصاری بگوید خدا نیست یا یهود بگوید خدا نیست حتی آنکه بت‌پرست‌ها هم می‌گویند خدا هست.

پس عرض می‌کنم درست دقت کن و فرق میان تو و سایر حیوانات همین است که تو انسانی و با شعور باید حرف بزنی، به طور شعور باید کاری بکنی و او حیوان است باید به طور طبیعتش راه رود فرق انسان و حیوان همه همین است حیوان گرسنه که شد هر علفی که پیشش ببرند می‌خورد خواه حلال باشد خواه حرام باشد. اما انسان چنین نیست انسان اگر غذای حرام پیشش ببرند نمی‌خورد غذای حلال پیشش ببرند می‌خورد. فکر می‌کند شعورش را به کار می‌برد فرق میان انسان و حیوان این است که حیوان به طور طبیعت و دلخواه خودش راه می‌رود. و وقتی تعبیر بیاری از حالت حیوان این می‌شود که از حیوان می‌پرسی چرا از این راه می‌روی می‌گوید دلم خواست چرا فلان را خوردی به جهتی که گرسنه شدم، چرا به فلان ماده جستی دلم خواست. اما انسان این‌جور نیست از او که می‌پرسی چرا از این راه می‌روی باید بگوید خدای من گفته چرا فلان‌جا نگاه کردی بگوید خدای من گفته چرا فلان غذا را خوردی بگوید خدای من گفته و هکذا در جمیع کارهاش.

پس دقت کنید ان‌شاء‌الله و ملتفت باشید که کلمه خیلی مختصری بود عرض کردم و خیلی معنی داشت. پس عرض می‌کنم که علامت کارهای خودتان را می‌خواهید بدانید که کدام از کارها کار خودتان است، و علامت کارهای حیوانی که آنها کدام است مغشوش نشود و خیلی از مردم مغشوش کرده‌اند خیال می‌کنند هرچه از این بدن صادر شد از انسان صادر شده و حال آنکه خیلی کارها از این بدن صادر می‌شود که از انسان صادر نشده.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۵‍ *»

پس عرض می‌کنم که ملتفت باشید و یادتان نرود که کارهایی که از حیوانی سرمی‌زند علامتش این است که می‌پرسی چرا فحش می‌دهی می‌گوید من مزاجم کج‌خلق است از این جهت فحش می‌دهم. یا اینکه من میل به فلان غذا دارم از آن جهت می‌خورم یا از فلان‌کس بدم می‌آید از آن جهت فحشش می‌دهم، این طبیعت حیوان است چرا که طبع حیوان بر این سرشته شده که وقتی که گرسنه می‌شود بخورد وقتی سیر می‌شود نخورد. با هر چیزی که همجنس او است رفاقت کند از هر چیزی که از جنس او نیست نفرت کند و وحشت داشته باشد. و این حیوان را مرکب انسان قرار داده مبتلاش کرده انسان را و او را سوار این حیوان کرده و برای این حیوان طبیعت‌ها قرار داده. لکن کارهای خودت را می‌خواهی بدانی کدام است کارهای خودت آن کارهایی است که وقتی که می‌پرسند از تو که چرا این کار را می‌کنی جوابش را این‌طور می‌گویی که خدا گفته یا می‌گویی پیغمبر گفته یا می‌گویی امام گفته. چرا نماز می‌کنی خدا گفته چرا روزه می‌گیری پیغمبر گفته چرا خمس می‌دهی امام گفته، و هکذا.

پس دقت کنید دیگر آنهایی که سالکند، ان‌شاء‌الله و تمامتان باید سالک باشید چرا که همه می‌میریم و همه باید رو به آخرت برویم. سالک هیچ فریب شیطان را نباید بخورد به هیچ وجه من الوجوه. پس ملتفت باشند آنهایی که سالکند، که بسا حیله‌ها می‌کند شیطان از برای آنها تسویلات می‌کند که حالا که نماز کردی چه می‌دانی که از برای خدا بود یا از برای خدا نبود. دیگر دقت کن ان‌شاء‌الله همین که نماز می‌خواهی بکنی اگر می‌خواهی ببینی که نمازت برای خدا است یا برای ریاء است یا برای این است که مردم بشنوند و بگویند فلان مرد مقدسی است زکاتت بدهند زهر مار کنی، اگر این را می‌خواهی بفهمی هر وقت هر عملی می‌خواهی بکنی آن اول دفعه جلو نفس خودت را بگیر و به او بگو این عمل را ترک کن این عمل را مکن ببین نفس در جواب تو چه می‌گوید چه جواب می‌دهد پس ببین جواب نفس چه چیز است. مثلاً حالا می‌خواهی ببینی نماز را برای چه می‌کنی با خودت بگو من امروز صبح نماز نمی‌کنم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۶‍ *»

ببین نفس چه جواب می‌دهد اگر نفس جوابت را این‌طور می‌دهد که این چه کار است می‌کنی جواب خدا را چه می‌دهی جواب پیغمبر را چه می‌گویی این نماز را بدان برای خدا می‌کنی. اما اگر جواب را این‌طور می‌دهد که اگر نماز نکنی مردم می‌بینند می‌گویند تارک الصلوة شده است مردم چنین و چنان می‌گویند اگر این‌طور جواب داد بدان که برای مردم بوده این نماز. و همچنین با خود بگو روزه برای چه می‌گیری، شب نشسته‌ای خیال کن که فردا روزه‌ام را می‌خورم ببین نفس چه جواب می‌گوید. اگر گفت جواب خدا را چه می‌گویی بدان برای خدا است روزه‌ات. با خود بگو توی کوه راه می‌روم و می‌خورم که کسی نبیند اگر دیدی که جواب می‌گوید که خدا که می‌بیند بدان برای خدا است. اگر گفت مردم می‌گویند فلان کس روزه می‌خورد و چنین و چنان می‌گویند بدان که برای مردم بوده. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس جمیع کارهای خدایی را عرضه کن بر نفس اگر می‌خواهی تجربه‌اش کنی خیال ترکش را عرضه کن همان جوابی که اول دفعه می‌گوید اگر برای خدا است معلوم می‌شود اگر برای مردم است معلوم می‌شود.

خلاصه منظور این است که کارهایی که خدا خواسته از خلق جمیع فرمایشاتی که شده ظاهری دارد و باطنی دارد. بعضی از ظاهرهاش اینها است که عرض می‌کنم پس از جمله ظاهرهای این آیه این است و این را بدانید که خدایی که قرآن نازل کرده و صاحب قرآن است او را باید شناخت. آن خدایی که یهودی می‌پرستد آن خدا خدای مسلمانان نیست خیالی کرده و خیال خودش را گفته خدا همچنین خدای نصاری خدا نیست به دروغ اسمش را خدا گذارده‌اند می‌گوید خدا داریم اما می‌گوید خدایی را می‌پرستیم که محمد را مبعوث نکرده به پیغمبری. یهود می‌گوید خدا داریم اما می‌بینید که خدایی را می‌گوید که پیغمبر ما را مبعوث نکرده پس خدای مسلمانان خدایی است که قرآن فرستاده، و از برای پیغمبر آخرالزمان فرستاده. خدای به حق خدایی است که بعد از این پیغمبر دیگر پیغمبری نخواهد فرستاد و بعد از این ائمه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۷‍ *»

معروفه امامی نخواهد فرستاد بعد از این قرآن دیگر کتابی نازل نخواهد کرد. حالا ببین توی این قرآن خود را چطور تعریف کرده دیگر دقت کنید، پس عرض می‌کنم در قرآن این‌طور تعریف کرده خود را می‌فرماید الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة خدا نور آسمان و زمین است و مثل نور خدا مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد که آن چراغ در توی شیشه‌ای باشد این‌طور خدا تعریف خود را کرده. پس بدان ان‌شاء‌الله آن خدایی که چراغی ندارد و چراغدانی ندارد و مردنگی ندارد خدای به حق نیست. خدای به حق آن است که چراغی روشن کرده در عالم امکان و ‌آن چراغ را در مردنگی و شیشه‌ای گذارده و آن مردنگی را در چراغدانی قرار داده. مردم فکر نمی‌‌کنند که بادی که نبوده و باد که نیست مردنگی و چراغدان نمی‌خواهد. پس بدان که محض آیه نیست و زور نباید زد که حکمتی از آن بیرون آورد بلکه واقعاً حکمت فرمایش کرده و معنی ظاهری باید داشته باشد. حالا کو آن چراغی که فرمایش کرده پس در ظاهر قرآن همین که دقت می‌کنی والله این ظاهر تو را برمی‌دارد می‌برد پیش باطن. قرآن هدایت می‌کند انسان را به شرطی که فکر کنی در آن، وقتی که فکر در آن می‌کنی برمی‌دارد تو را و به مقصود می‌رساند. پس حالا باطنش را ان‌شاء‌الله فکر کن پس ببین خدا است نور آسمان و زمین دقت کن باز به حسب ظاهر در آن قرآن بزرگتر فکر کن بعد از ظاهر پی به باطن ببر ببین آن خدایی که روشن کننده آسمان و زمین است چطور روشن کرده با آن چراغ روشن کرده. پس آن چراغی که روشن کرده آسمان و زمین را آن چراغ آفتاب است که خلق کرده آن را پس خدا آفتابی خلق کرده که روشن کرده آسمان و زمین را آن چراغ آفتاب است که خلق کرده آن را. پس خدا آفتابی خلق کرده که روشن کرده آسمان و زمین را، پس خدا همین که آفتابی خلق کرد به وجود همین آفتاب گفته برای تمام خلق که منم روشن کننده آسمان و زمین. حالا ان‌شاء‌الله دقت کنید که به باطنش برسید پس اگرچه این قرص آفتاب حروف و کلمات ظاهر نیست که به آن خدا تکلم کرده باشد اما تو فکر کن ببین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۸‍ *»

عجب کلمه‌ایست که خدا گفته، عرب نگاه می‌کند می‌خواند عجم نگاه می‌کند می‌خواند ترک نگاه می‌کند می‌خواند پس لفظ ظاهرش این است که خدا بیان کرده الله نور السموات و الارض این لفظ ظاهر را عرب‌ها می‌فهمند برای عجم‌ها باید ترجمه کرد يعنی خدا روشنی آسمان و زمین است. اما معنی آن را یک درجه از پی آن برو، پس ببین که معنی چنان واضح‌تر و ظاهر تر است از لفظ که هم عرب آن را می‌فهمد هم عجم هر طایفه‌ای می‌فهمند. ببین به این قرص آفتاب نگاه کند عرب می‌بیند روشن کرده آسمان و زمین را و می‌فهمد عجم می‌فهمد ترک می‌فهمد حیوانی نگاه کند می‌بیند روشن است نباتات متأثر می‌شوند از این کلمه. پس خدا همین که خلق می‌کند آفتاب را، به زبان فصیح بلیغ گفته که منم روشن کننده آسمان و زمین و اگر خدا آفتاب را فانی کند آن وقت خدا مظلم است و تاریک کننده آسمان و زمین است. نباید ذات خدا بیاید ظاهر شود که اطاق ما را روشن کند با وجودی که خدا است روشن کننده اطاق ما اما روغنى آفریده فتیله‌ای آفریده آتشی آفریده این فتیله روشن شده پس می‌گوییم خدا است روشن کننده این اطاق؛ این‌طور که چراغی خلق کرده و تو را دانا کرده که این روغن و این فتیله و این آتش را نزدیک هم ببر تا روشن بشود همین که چراغ روشن شد خدا است روشن کننده. همین که به واسطه آتش اطاق تو گرم شد اگرچه آتش گرم کرده اطاق را اگرچه چراغ روشن کرده اطاق را لکن خدا است گرم‌کننده و خدا است روشن کننده، در جمیع ملک این قاعده جاری است. پس ببین تو غذا می‌خوری اگر نخوری غذا گرسنه می‌مانی اگر هزار نماز بکنی که سیر بشوی نمی‌شوی. پس تو غذا می‌خوری و غذا تو را سیر می‌کند مع‌ذلک می‌گویی الحمدلله، همچنین آب می‌خوری و سیراب می‌شوی و می‌گویی الحمدلله خدا مرا سیراب کرد هیچ تملق آب را نمی‌کنی می‌گویی خدا ما را سیراب کرده. دیگر دقت کنید که کسی که ملتفت این معنی باشد که ذات خدا همه جا هست به سرّ امر و حقیقت آن برخواهد خورد. و بسا آنکه خیلی از مردم نمی‌دانند چه می‌خواهم بگویم لکن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵۹‍ *»

خیلی‌هاتان از آن عرض‌هایی که کرده‌ام نزدیک به مطلب شده‌اید.

پس عرض می‌کنم که خدا چون در همه جا هست از جمله جاها یکی چراغ است پس خدا است روشن کننده اطاق ما، از جمله جاها یکی این قرص نان است که می‌خوریم خدا است سیر کننده ما، به همین‌طور خدا همه جا هست و هیچ جا نیست هرکس هر کاری بکند به خواهش او شده به مشیت و اراده او شده پس حقیقةً او کرده. همچنین خدا است خالق وحده لاشریک له خلق می‌کند آنچه هست. حالا از جمله چیزهایی که هست یکی تویی یکی کارهای تو است یکی قرص آفتاب است یکی نور آفتاب است تمامش را باید خدا خلق کرده باشد، وکیلی نداشته باشد وزیری نداشته باشد.

دقت کنید که خیلی حقایق از اینها به دست می‌آید خدای وحده لاشریک له که هیچ‌کس کمک او نیست هیچ‌کس وکیل او نیست هیچ‌کس وزیر او نیست همه چیزها را او خلق کرده حالا از جمله چیزها یکی چراغ است یکی نور چراغ است. خدا است خالق وحده لاشریک له هیچ‌کس کمکش نکرده در خلقت چراغ و در خلقت نور چراغ. اما باز دقت کن ببین که با وجودی که خدا است وحده لاشریک له خالق چراغ و نور چراغ، نور از کجا بیرون آمده چشمت را باز کن ببین از پیش چراغ آمده، می‌خواهی تجربه کنی چیزی روی چراغ بگذار ببین چگونه نور چراغ پیدا نیست. اگر بخواهی نور چراغ را روشن‌تر کنی ببین که هیچ نمی‌توانی مگر آنکه چراغ را روشن‌تر کنی تا دست کنی و فتیله را بیرون بیاری یا روغن چراغ را زیادتر کنی روشن‌تر می‌شود. اگر بخواهی نور روشن را کدرتر کنی باید کاری بکنی که چراغ ضعیف‌تر بشود، می‌خواهی چراغ ضعیف‌تر بشود فتیله را باید پایین بیاری روغنش را کم کنی. دیگر دقت کن ان‌شاء‌الله و ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت همه جا مثل هم است به همین‌طور تو را خدا خلق کرده کارهای تو را هم خدا خلق کرده. پس با وجودی که خدا است وحده لاشریک له که خلق می‌کند نماز تو را و او است خالق تو، باید نماز کنی تا خدا خلق

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۰‍ *»

کرده باشد نماز تو را. در کارهای دیگر هم همین‌طور فکر کن همه را باید خدا خلق کند خدا خالق شرّ است خدا خالق خیر است، خدای مسلمین خلق کرده و می‌کند نور و ظلمت را، خلق می‌کند خیر و شر را، حالا که چنین است پس خدا است خالق تو و خالق کارهای تو، و مع‌ذلک که خدا تو را و کارهای تو را خلق کرده است هیچ منافات ندارد که تو کارهای خودت را بکنی، او است خالق وحده لاشریک له و خلق کرده است هر چیزی را. ببین خدا است وحده لاشریک له روشن کننده عالم اما قرص آفتاب را اگر خلق نکرده بود عالم روشن نمی‌شد. دیگر دقت کنید در اینها بلکه فریب خیلی مردم را نخورید که در پیش مردم خیلی بزرگند و صاحب کتاب بوده‌اند و بعضی چیزها نفهمیده‌اند و نوشته‌اند، گفته‌اند اگر کسی بگوید آتش می‌سوزاند کافر می‌شود کسی بگوید آفتاب روشن می‌کند کافر می‌شود. لکن شما دقت کنید و ببینید اگر آفتاب عالم را روشن نمی‌کند چه روشن می‌کند؟ ذات خدا روشن می‌کند معنی ندارد، از ذات خدا که می‌گذریم خود قرص هم که روشن نکرده! تعبیر می‌آرد می‌گوید عادة الله بر این جاری شده که این قرص از اینجا که درمی‌آید عالم روشن شود! دیگر بپرس که این روشنایی هیچ ربطی و خصوصیتی به آفتاب ندارد و خدا همین‌طور علی العمیاء عادتش را بر این جاری کرده که آفتاب که درآمد اینجا روشن شود، اینها دیگر جواب ندارد.

دقت کنید ببینید اگر هیچ ربطی این نور با آن شمس ندارد و شمس او را ظاهر نکرده، که وجود شمس بی‌حاصل است و خلقتش لغو است و خدای لغوکار خدا نیست. و اگر این نور ربطی و نسبتی با آفتاب دارد پس آفتاب باید باشد و نور باید از آفتاب بتابد و خدا است خالق آفتاب و نور آفتاب. پس ان‌شاء‌الله فکر کن که خدا است وحده لاشریک له خالق آنچه غیر خودش است هیچ جا نه وکیلی نه وزیری نه شریکی برای او نیست. لکن حالا که خودش خالق است آیا کار مردم کار مردم نیست چرا، باز کار مردم کار مردم است. نماز مردم نماز مردم است هرکس نماز کند ثوابش را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۱‍ *»

به خود او می‌دهند زنای مردم زنای مردم است هرکس زنا کند از خود او مؤاخذه کنند ریش خود او گیر است. حالا ببینید که کار اسلام را چقدر خراب کرده‌اند به این حرف‌ها که می‌گویند اگر کسی بگوید آتش می‌سوزاند یا بگوید آفتاب روشن می‌کند کافر می‌شود چرا که امرها همه باید از خدا باشد. شما دقت کنید فکر کنید ببینید اگر هیچ اثری از هیچ‌کس نباید باشد مگر از خدا ببینید چقدر کار اسلام و کار دین‌های آسمانی خراب می‌شود به این حرف.

پس از این قرار هیچ‌کس معصیت نمی‌کند پس زنا هم کار خدا است، این زناکار هیچ کاری نکرده بلکه خدا خودش زنا کرده به گردن مردکه انداخته که ببرد جهنم عذابش کند، از این قرار نمی‌تواند بگوید چرا زنا کردی جواب می‌گوید من نکرده‌ام. همچنین کفر و فسق، کافر کارش این است که کفر بگوید فاسق کارش فسق است حالا کفر از کافر نیست فسق از فاسق نیست یعنی چه؟ بلکه کار هر کسی فعل او است خاصیت او است از او سر می‌زند. اگر اینها همه کار خدا است پس کفار زوری دارند می‌گویند خدایا کفر را تو خلق کرده‌ای کار تو است چرا ما را عذاب می‌کنی، فسق‌ها فجورها نجاسات خباثات همه را تو خلق کرده‌ای چرا گردن ما می‌گذاری؟ پس خدا خلق می‌کند هر چیزی را بر آن طوری که باید آفرید پس باید اول را اول آفرید دویم را دویم آفرید سیم را پشت سر دویم و هکذا دقت کنید. انسان را باید انسان آفرید کار انسان را باید کجا بیافریند تا انسان را نیافریند کار انسان را نمی‌آفریند، کار انسان را به واسطه انسان می‌آفریند. نور چراغ را که خلق می‌کند به واسطه چراغ خلق می‌کند و مع‌ذلک او است خالق وحده لاشریک له، هر چیزی اثری دارد و اثر آن چیز مال او است حقیقةً واقعاً با وجودی که خدای وحده لاشریک له خالق کل است.

پس اگر اثر چیزی را نسبت به چیزی ندهی در دین حق و در مذهب حق آن است کفر واقعی حقیقی، این است که فرمودند ادنی الشرک ان تقول للنواة حصاة و تدین الله به هسته خرما را باید هسته خرما گفت هسته خرما را نباید سنگریزه گفت.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۲‍ *»

سنگریزه را باید سنگریزه گفت نباید هسته خرما گفت، این سنگریزه است آن هسته خرما است او باید ربطی به خرما داشته باشد. پس هر چیزی را خدا خود او را خود او آفریده و واجب کرده بر خلق که هیچ چیز را تغییر ندهند از جای او. پس هر چیزی را همان‌طور باید بنامند که هست.

باری پس زید را خلق کرده و زید نماز می‌کند و خدا است خالق نماز و خالق روزه و خالق زید، و زید روزه می‌گیرد و زید حقیقةً روزه گرفته این است که در قیامت می‌فرمایند سيجزیهم وصفهم یعنی هرکسی هر کاری کرده اگر نماز کرده نماز به او می‌دهند نمازش را به صورت اصلی خود او به او می‌دهند. روزه گرفته روزه‌ او را به او می‌دهند. پس هر چیزی را که خدا خلق می‌کند اثری از برای او لامحاله قرار می‌دهد و اثر او فایده وجود او است. این هم نظری است از نظرها که هرکس این نظر را داشته باشد می‌داند که خدا کار بی‌فایده نمی‌کند یعنی چه. پس اثر هر صاحب اثری فایده وجود او است، دیگر اگر خوب است فایده خوبی اگر بد است فایده بدی. و این را ملتفت باشید که مقصود اصلی از این‌جور بیان ملایمت مردم است که انس بگیرند به حق وقتی انس گرفتند دیدند خدا همه جا همین کار کرده است آن وقت اصل مطلب را می‌گویند.

پس وقتی که دیدی نور آفتاب بسته به آفتاب است و نور چراغ بسته به چراغ است خواهی یافت که چراغ اگر قوت داشته باشد نورش خیلی قوی می‌شود چراغ اگر ضعیف باشد نورش ضعیف می‌شود. از بیرون چراغ نمی‌توان نور چراغ را قوی کرد از بیرون چراغ نور چراغ را نمی‌توان ضعیف کرد. بخواهی نور چراغ را قوی کنی نمی‌شود مگر آنکه دست به فتیله او بزنی یک کاری در خود چراغ بکنی نورش قوی می‌شود، یا یک کاری بکنی در خود چراغ نورش ضعیف می‌شود. پس خدا این‌طور آفریده که کار هر کسی مال خودش باشد سيجزیهم وصفهم در جمیع عالم‌ها خدا این‌طور قرار داده برای هر چیزی اثری قرار داده. در عمل‌های ظاهری هست روغنی که اگر به بدن بمالند و در آتش روند نمی‌سوزاند این اثر را دارد. هست وردی که اگر بخوانند و در آتش روند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۳‍ *»

آتش نمی‌سوزاند و آن همانی بود که خطاب شد به آتش که یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابرهیم. هر شخص کاملی هم بخواند بر آتش نمی‌سوزاند چنان‌که می‌بینی دعائی هست که به تب می‌خوانی تب از بدن بیرون می‌رود.

پس عرض می‌کنم که ملک خدا وضعش بر این شده که هر چیزی اثری دارد همه جا هم ربط می‌دهی اثرها را به مؤثر خودشان و قبول می‌‌کنند و نقلی هم نیست بگویی فلفل گرم کرد هیچ‌کس نمی‌گوید کافر شدی هیچ‌کس نمی‌پرسد به اذن خدا یا بی‌اذن خدا، معلوم است کی گرمش کرده هیچ نمی‌خواهد بپرسی که به اذن خدا گرمی می‌کند یا بی‌اذن خدا. بگویی بنفشه سرد است تبرید کرد همه کس قبول می‌کند نمی‌پرسد به اذن خدا یا بی‌اذن خدا. دقت کنید در جمیع جاها اعمال را که نسبت به صاحبانش می‌دهی بی‌حرف قبول می‌کنند اما ببینید که شیطان چنان پا پی مردم شده که هرچه از آنها بگویی قبول می‌کنند، و آن چیزی را که اگر قبول کنند نجاتشان در آن است قبول نمی‌کنند. عمل هر کسی را نسبت به صاحبش بدهی حرفی ندارند اما تا بگویی حضرت امیر فلان کار را می‌تواند بکند فی الفور می‌گوید به اذن خدا یا بی‌اذن خدا. چرا نمی‌پرسی فلفل گرم می‌کند به اذن خدا یا بی‌اذن خدا چرا نمی‌پرسی چراغ به اذن خدا اطاق ما را روشن می‌کند یا بی‌اذن خدا کرسی در زمستان آدم را گرم می‌کند به اذن خدا یا بی‌اذن خدا؟ و تا می‌گویند حضرت امیر فلان کار را کرد فی الفور می‌پرسی به اذن خدا یا بی‌اذن خدا!

حالا ان‌شاء‌الله فکر کنید و مباشید از جمله نواصب پناه بر خدا نعوذبالله از حالت نواصب، هر نجسی را هر کثیفی را که فکر کنی باز راه طیبی درش هست مگر ناصب. می‌فرمایند خدا خلقی خلق نکرده که از سگ نجس‌تر باشد و ناصب ما اهل‌بیت نجس‌تر است از سگ، چرا که سگ پاسبانی خانه مؤمن را می‌کند اقلاً. لکن آن ناصبی پدرسوخته هیچ طیبی درش نیست نواصب اینجا را وامی‌زنند. اگر بگویی آفتاب روشن کرد بله هیچ‌کس حرفی ندارد چراغ روشن کرد اطاق را کسی حرفی ندارد،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۴‍ *»

اما حالا امیرالمؤمنین یک کاری بکند می‌پرسد به اذن خدا یا بی‌اذن خدا اگر مدارا کند و اگر مدارا نخواهد بکند که اگر کسی اسم علی را ببرد بدش می‌آید او را بد می‌گوید و اظهار عداوت خود را می‌کند. یک خبیثی بود از این نواصب، سر راه درویشی به او گلاب داده بود گفته بود یا علی. آن خبیث کج‌خلق شده بود و آن گلاب را ریخته بود که حالا دیگر این گلاب نجس است! آخر چرا؟ بله گلاب که دادی گفتی یا علی چرا نگفتی یا الله بگو یا الله، مگر علی چکاره است که تو یا علی می‌گویی. ای خبیث همه یا الله‌ها را اگر توی یا علی بگویی یا الله است اگرنه یا الله نیست. خدا جمیع قدرت‌های خود را توی یا علی گذارده اگر یا علی گفتی یا الله گفتی یا رحمن گفتی یا رحیم گفتی یا کریم گفتی. به همین گفتن یا علی جمیع جوشن کبیر خوانده شده جمیع اسم‌هایی که در جمیع کتاب‌های آسمانی است خوانده‌ای. اگر یا علی نگفتی هرچه یا الله بگویی یا رحمن بگویی به جمیع اسم‌هایی که در جمیع کتاب‌های آسمانی است او را بخوانی شیطان را دعوت کرده‌ای و خدا را نخوانده‌ای.

باری برویم بر سر مطلب مطلب این بود که اول خدا تو را خلق می‌کند بعد از تو هر کاری که از دست تو جاری می‌شود آن را خلق می‌کند. و کار کار تو است و تو کرده‌ای اگر کار خوب است همه مردم تعریف تو را می‌کنند، تو کرده‌ای، خدا هم خلق آن کرده. اگر بد است تو بد کرده‌ای همه هم ملامت تو را می‌کنند، خدا هم خلق آن کرده. حالا ببین خدا خلق کرد مُلکی را وقتی که خلقش می‌کرد ابتدا کرد به یک جایی آن اول ما خلق الله است. حالا آن اول ما خلق اللهش به طوری که سنی‌ها و شیعه‌ها قبول داشته باشند کیست آن پیغمبر خدا است؟ص؟ هنوز سنی‌ها در گلدسته‌های بغداد فریاد می‌کنند که السلام علی اول ما خلق الله. پس به اتفاق شیعه و سنی پیغمبر؟ص؟ اول ما خلق الله است. و اهل‌بیت او ــ‌ــ تو که شیعه هستی ان‌شاء‌الله می‌دانی که ـــ از طینت اویند از جنس اویند اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة باید قبول داشته باشی. زیارت‌ها را که قبول داری ان‌شاء‌الله حالا پیغمبر اول ماخلق

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۵‍ *»

الله است ائمه ما هم سلام الله علیهم از جنس اویند پس آنها هم اول ماخلق اللهند. حالا دویم ما خلق را که می‌خواهد خلق کند و خالق هم هست کجا خلق کند حالا دویم را نه این است که پس از اول می‌آفریند؟ ببین اول چراغ را آفریده دویم نور چراغ را، نور چراغ بسته به کجا است به چراغ، به چراغ اگر بسته نباشد که فعلش لغو می‌شود. والله بسته به اول ما خلق الله است جمیع ما خلق، از دویمش گرفته تا جمیع آنچه خلق کرده. و والله چنان‌‌که چراغ را که حرکت می‌دهی همه نورهاش حرکت می‌کند و اگر چراغ ساکن شود همه نورها ساکن می‌شود به همین‌طورها والله بکم تحرکت المتحرکات و سکنت السواکن هرچه هرجا جنبیده والله ایشان حرکت داده‌اند و تعجب نیست و هرچه هرجا ساکن شده ایشان ساکن کرده‌اند هرچه هرجا هست ایشان عمداً برداشته‌اند آنجا گذاشته‌اند و کم کسی است که اعتقاد درست داشته باشد. اگر بداند شخص که آنچه هست در ملک خدا وضع خدای حکیم است و این حکیم اسمی است از اسم‌های خدا مثل «الله نور السموات و الارض» که خدا است نور آسمان و زمین وقتی قرصی آفریده که روشن می‌کند آسمان و زمین را می‌گویی خدا است نور آسمان و زمین، و همچنین خدا است حکیم وقتی حکیمی آفرید از کجا فهمیدی خدا است حکیم؟ وقتی که امیرالمؤمنین را خلق کرد در زیارتش می‌خوانی و انه فی امّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم و تعجب این است که در آن زیارت می‌فرماید که خدا در محکم قرآن می‌فرماید و انه فی امّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم ملتفت باشید آیه متشابه آن است که احتمال معنی دیگری هم در آن برود و محکم آن است که احتمال معنی دیگر در آن نرود. حالا در زیارت حضرت امیر است که خدا در محکم کتــاب فرمـــــوده و انه فی امّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم پس آن است خداوند حکیم که کار را به حکمت می‌کند هر چیزی را عمداً سر جاش می‌گذارد اما طوری شده که به این اعتقاد بخواهی راه بروی با این مردم با این طبایع مشکل است. تو سعی کن اعتقادت را صحیح کن حالا اگر عمل صحیح نیست سهل است خدا ما را معصوم خلقت نکرده حالا که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۶‍ *»

معصوم خلق نکرده گاهی معصیت می‌کنی گاهی هم توبه می‌کنی امید نجاتی هست، اصل اعتقاد را سعی کن صحیح باشد. پس بدان جمیع این ملک کار خدا است پس بحث مکن بر خدا چرا که باید روز روز باشد باید شب شب باشد. دیگر حالا چرا گرانی شد چرا من فقیر شدم چرا من فلان چیز را ندارم، دقت کن که ان‌شاء‌الله از روی بصیرت باشد اعتقادت را صحیح کن و بدان که آنچه در ملک می‌شود او می‌کند بحث نباید کرد، به جهتی که او حکیم است خدا می‌کند لکن با اسباب. پس خدا یک فاعلی در ملک آفریده مالک ملکی آفریده و او را اول ماخلق الله قرار داده. مالک ملک باید جلو ملک در دست او باشد باید متصرف باشد در مملکت اگر متصرف نباشد که مالک نیست. لکن ملتفت این باید باشید که مالک است یعنی چه؟ خلق بیشترشان اسم‌هاشان جامد است مشتق نیست لکن اسم‌هایی که خدا دارد جمیعش اسماء مشتقه است، مشتقه است یعنی معنی دارد. حالا که معنی دارد خدا است خالقِ مالک الملک و آن مالک الملک را شاهنشاه مملکت قرار داده و چنان‌که این پادشاه ظاهری خدا نیست و او را خدا پادشاه قرار داده، به همین‌طور مالک الملک را هم خلق کرده و او هم خدا نیست و خدا او را شاهنشاه مملکت خود قرار داده.

پس هرچه در این ملک در هر جایی که هست بدان که جمیع را امام تو در سر جاهاش می‌گذارد، بعینه مثل اینکه چراغ نور خودش را سر جاهاش می‌گذارد. فرقی که هست این است که امر چراغ و نور چراغ اموری است طبیعی ولکن امام امامی است با شعور امامی است با دانش امامی است حکیم هرچه را یک جایی می‌گذارد از روی حکمت می‌گذارد. و والله باید بکم تحرکت المتحرکات و سکنت السواکن را درباره او بخوانی و بدانی که هرچه حرکت می‌کند او حرکت می‌دهد هرچه ساکن می‌شود او ساکن می‌کند. و والله هرچه وضع شده او در سر جای خودش وضع کرده همین که کسی این را اعتقاد داشته باشد دیگر هرچه معصیت کرده باشد آخر یک وقتی متذکر می‌شود توبه انابه پشیمانی برای او دست می‌دهد امید نجاتی برای او هست. پس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۷‍ *»

بدانید که جمیع وضع عالم وضع او است و هر چیزی را در جایی وضع کرده از روی حکمت بوده، الا اینکه شیطان در این وضع دخل و تصرف می‌کند تغییر می‌دهد شیطان فطرت اولیه و خلقت اولیه را. اگرچه خلقت شیطان هم باز از وضع حکیم است و تبارک آن حکیمی که چنین سگی دارد. و والله که وجود این سگ هم از روی حکمت است سگ را می‌کنند به شکم دشمنان که آنها را به معصیتشان بیندازد، به شکّشان می‌اندازد به کفرشان می‌اندازد و لآمرنهم فلیغیرن خلق الله کارش این است که تحریف کلم از مواضعش کند.

پس بدانید که وجود این سگ از وضع حکیم است، برای اینکه در ذات خدا در ذات آن مالک الملک در ذات مبدأ، نیست اقتضائی که کسی را بخصوص نجات دهد یا کسی را بخصوص هلاک کند. مملکتی را خلق کرده هرکس به قدر قابلیتی که دارد در آن درجه‌ای که هست از او چیزی خواسته. در آن درجه‌ای که هستی ببین یک خوبی می‌فهمی عمل کن به همان خوبی، در آن درجه یک بدی می‌فهمی ترک کن هرکس در هر کسبی در هر کاری در هر درجه‌ای که هست، طبیب در طبابتش کاسب در کسبش نوکر در نوکریش هرکس در هر طبقه که هست در آن طبقه یک خیری هست همان‌ها را گفته‌اند بکن، در آن طبقه یک شری هست همان‌ها را گفته‌اند ترک کن هیچ جا جبری در ملک خدا نیست، زوری نیست. نه جبراً کسی را هدایت می‌کنند نه جبراً کسی را گمراه می‌کنند بلکه امر را اولاً به طور فضل جاری می‌کنند در ملک، بعد به طور عدل قسمت می‌کنند. ببینید باران به طور عدل یک پارچه از بالا به زمین می‌آید در هر زمینی به اقتضای آن زمین گیاه می‌روید. از بالا باران یک پارچه می‌آید به طور عدل نسبتش به همه زمین‌ها یکسان است اختلاف رنگ‌ها و شکل‌های گل‌ها و لاله‌ها از اختلاف قابلیت‌ها است.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۸‍ *»

موعظه نوزدهم  ( ۱۹ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

خداوند عالم چون خلق را از برای شناختن خود آفریده بود پس خود را از برای خلق تعریف فرمود. و عرض کردم که می‌بینید که هر کسی که تعریف می‌کند از خودش دیگر فرق هم نمی‌کند ملتفت باشید ان‌شاء‌الله به ظاهرِ حرف‌ها تا باطنش را هم خدا ان‌شاء‌الله نصیب کند. پس هر کسی که تعریف کند کسی را حرفی می‌زند کاری می‌کند تا تعریف کند خود را به آن حرف‌ها یا به آن کارها معلوم است یک کاری می‌کند. پس خدا به هر طوری که خود را تعریف کرده باید همان‌طور او را شناخت. و من در اینها اصرار می‌کنم برای این است که بسیار بسیاری از خلق غافلند از این حرف‌هایی که من می‌زنم.

خیال می‌کنند خدا را غالب مردم مثل رجلی که آن رجل ایستاده جایی حرف می‌زند و خود را تعریف می‌کند. هر طوری که هرکس خیال کند خدای خودش را وقتی می‌خواهد تعریف کند خود را به حرف باید تعریف کند، یا بگو به فعلش باید تعریف

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶۹‍ *»

کند یا بگو به مشیتش باید تعریف خود را کند. پس چنان‌که حرف‌های ظاهری و اینهایی که توی این قرآن نوشته است این حرف‌ها مخلوقی است از مخلوقات، این تعریف‌های لفظی مخلوقی است از مخلوقات و خدا خلق کرده این قرآن را و آن را نسبت به خود داده و این را کلام خود خوانده. باز ملتفت باشید ان‌شاء‌الله در واقع جمیع آنچه را خدا خلق کرده جمیعش کلماتی است که خداوند نوشته. و ملتفت این معنی باشید آنچه را که خدا خلق فرموده جمیعش را فرمایش کرده کأنه نمی‌بینی در ملک چیزی را مگر آنکه آن را خدا فرموده. و همین را خدا در قرآن خبر داده و فرموده انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون هر چیزی را که مشیت خدا تعلق بگیرد که خلق کند خدا هرچه را که می‌خواهد خلق کند می‌گوید بشو آن هم می‌شود، آن بشویی که می‌گوید حرف او است کلمه او است.

دیگر ملتفت باشید ان‌شاء‌الله و کسی که تصدیق این فرمایش را داشته باشد البته می‌داند که جمیع خلق کلمات اللهند. پس خدا جمیع خلق را به قول خودش آفریده و جمیع خلق کأنه قول او هستند و کلمات او هستند، پس کأنه جمیع ماسوی الله کتاب بزرگی است که خدا آن را نوشته است با قلم قدرت، و این کتاب کتاب خدا است. یک دفعه می‌گویند خدا گفته است حرف‌ها را به زبان بی‌زبانی، یک‌دفعه می‌گویند همه زبان‌ها زبان او است و جمیع خلق کلمات اویند که آنها را با قلم قدرت نوشته است بر صفحه ملک. این قرآن را ببین کاتب قلم را برمی‌دارد بر روی کاغذ می‌نویسد حروف و کلماتی را اینها اسمش می‌شود قرآن. و این کاتب حولش قوه‌اش ادراکش جمیع آنچه دارد مال خدا است. پس خدا خواسته است پس خدا اذن داده است پس خدا گفته است پس خدا تکلم کرده به جمیع خلق. یا بگو نوشته به قلم قدرت جمیع خلق را کجا نوشته شده در سر جاهاشان نوشته شده. حالا آن جاشان را اسمش را لوح محفوظ گذارده‌اند و به این نظر جمیع خلقند علم خدا و این علم‌ها را خدا در لوح محفوظ که سینه امام تو است نقش کرده یا بگو از دست او جاری کرده

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۰‍ *»

پس جمیع خلق کلمات خدا هستند جمیع خلق آیات خدا هستند سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق حالا کسی بگوید من نگاه می‌کنم در آفاق و انفس و آیات و کلماتی نمی‌بینم می‌گویم می‌بینی و نمی‌توانی بخوانی چرا که خط‌ها مختلف است، خط مسلمان را یهودی نمی‌تواند بخواند. پس خداوند عالم نوشته است به قلم قدرت چه نوشتن واضحی چه نوشتن ظاهری جمیع مخلوقات را. پس بر رخساره آفتاب نوشته که این آفتاب نورانی است. و این حرف‌ها هم باز همان‌جورِ حرف‌های دیروزی است ملتفتش باشید. پس با قلم قدرت نوشته است بر رخساره آفتاب که این آفتاب نورانی است ببین چه خطی بر این آفتاب نوشته با قلم قدرت خود نقش کرده که هر عامی و عالمی می‌خواند این خط را.

دیگر اینها را اگر اصطلاحاتش را یاد بگیری خواهی دانست معنی آن حرف را که وقتی حضرت امیر تشریف می‌آورد عصای خود را می‌گذارد بر پیشانی کافر نقش می‌شود هذا کافر حقاً و بر پیشانی هرکس که مؤمن است نقش می‌شود مؤمن حقاً ببینید چطور نقش می‌شود که همه، عالِم و عامی آن را می‌توانند بخوانند. پس خدا با قلم قدرت نوشته است بر جبهه آفتاب: آفتاب آفتابی است نورانی و روشن کننده است زمین و آسمان را به طوری که هر ترکی هر عربی هر فارسی می‌توانند آن را بخوانند. بلکه حیوانات می‌توانند بخوانند. ببینید با چه قلم قدرتی نقش کرده! با قلمی نقش کرده که همه کس می‌خواند آن را. به لغت دیگری حرف نزده به لغتی که همه کس مطلبش را می‌فهمد پس خدا به آفتاب گفته نورانی باش به قلم قدرت نوشته بر جبهه آفتاب که نورانی باش و آفتاب نورانی شده. حالا به چه زبانی این را گفته به آفتاب به چه قلمی بر جبهه آفتاب این را نوشته قلم دیگری را برنمی‌دارد بر آفتاب بنویسد یا زبان دیگری را نمی‌گیرد به آفتاب بگوید نورانی باش، به زبان خودِ آفتاب به آفتاب گفته.

دقت کنید ان‌شاء‌الله و ملتفت باشید این حرف‌ها را که پیش مردم دیگر که ببری غریب است و دور است از ذهن‌ها. پس عرض می‌کنم که هرچه را می‌خواهد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۱‍ *»

خلق کند به زبان خود او به خود او می‌گوید بشو، هر کس انس داشته باشد به حرف‌ها، این حرف‌ها غریب نیست پیش او. پس خداوند عالم از نیستی عالم هستی را آفریده زمین آفریده لوح قلم عرش کرسی اول ما خلق الله آخر ما خلق الله همه را خدا خلق کرده، از نیستی خلق کرده. حالا خدا به هرچه گفته بشو زبان بخصوصی برنمی‌دارد و به او بگوید، بلکه با زبان خود او به او می‌گوید. تعجب این است که هرچه را می‌خواهد خلق کند خدا با خود او خود او را خلق می‌کند. و اگر حالا نمی‌فهمی سهل است مطلب عمده‌ایست خیلی باید گوش داد تا مطلب معلوم شود. پس خدا به زبان خود آفتاب به آفتاب گفته بشو و آن وقتی است که آفتاب را خلق کرده. و معلوم است که آفتاب را نورانی خلق کرده آفتاب را از زغال نباید خلقش کرد. نور خود آفتاب را بخواهید فکر کنید دقت کنید ان‌شاء‌الله پس خود آفتاب را به نور خلق می‌کند. و نور چیزی نیست که از جای دیگری بیاورند به آفتاب بدهند. خدا احتیاج ندارد به اینکه چیزی از جای دیگری بردارد به چیزی بدهد، این کار خلق است خلق چون محتاجند و خیلی چیزها ندارند از جاها باید بار کنند چیزها برای جای دیگر لکن خدا احتیاج ندارد به جایی از ملک خود، نباید بار کند چیزی از جایی بیارد هرچه را بخواهد خلق کند لا من شیء خلق می‌کند.

پس خدا جمیع چیزها را به قلم قدرت نوشته هر چیزی را در سر جای خود، و به زبان گویای خود که به غلط می‌گویند به زبان بی‌زبانی به هر چیزی گفته بشو. زبان بی‌زبانی زبان آتش است که به چوب می‌گوید بسوز. زبانی است که همه کس سرش می‌شود زبان خدا یک جور زبانی است که عربی نیست که عرب‌ها بفهمند باقی مردم نفهمند، ترکی نیست که ترک‌ها بفهمند باقی نفهمند فارسی نیست که فارس‌ها بفهمند باقی نفهمند. بلکه زبانی است که عرب‌ها نگاه می‌کنند می‌فهمند آفتاب نورانی است فارس‌ها نگاه می‌کنند می‌فهمند آفتاب نورانی است. هرکس نگاه کند به آفتاب می‌فهمد که خدا چه گفته و می‌تواند بخواند این کلام خدا را. حتی آنکه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۲‍ *»

حیوانات می‌فهمند حتی آنکه نباتات گرم می‌شوند می‌فهمند پس خدا این‌طور تکلم می‌کند. حالا بعد از آنی که ملتفت این معنی شدی بسا آنکه شبهه‌ای برایت بیاید که از این قرار جمیع آنچه خدا خلق کرده و جمیع کلمات کلام خدا است چرا که همه را خدا خلق کرده، پس دیگر چرا قرآن را می‌گویی کلام خدا است و باقی را نمی‌گویی؟ کلام مردم را هم خدا خلق کرده است آنها هم کلام خدا باشد. عرض می‌کنم که یک‌پاره چیزها هست که خدا آنها را مخصوص خود قرار داده خوب ملتفت باشید بلکه یاد بگیرید ان‌شاء‌الله.

عرض می‌کنم یک پاره کارها هست که آن کارها را خدا مخصوص خود قرار داده و آنها کارهایی است که خلق نمی‌توانند بکنند، و یک پاره‌ها هست که از دست خلق جاری کرده مثل اینکه کارهای تو را خدا از دست تو جاری می‌کند پس تو نماز می‌کنی تو روزه می‌گیری تو عبادت می‌کنی تو معصیت می‌کنی. حالا کارهایی را که چنین مقدر کرده که از دست خلق جاری شود آن کارها را نسبتش را به خلق هم می‌دهد. فلان‌کس نماز کرد فلان‌کس زنا کرد فلان‌کس صلوات فرستاد فلان‌کس فحش گفت، لکن با وجودی که این کارها از خلــق صادر شده خــــدا است خالق وحده لاشریک له و الله خلقکم و ما تعملون خدا خلق کرده انسان را و خلق کرده عمل انسان را هل من خالق غیر الله مگر به غیر از خدا خالقی هست حاشا و کلا. پس چون خلق به حول و قوه‌ای می‌کنند هر کاری را که می‌کنند از آن جهتی که خودشان می‌کنند به خودشان می‌توان نسبت داد. و از آن جهتی که آنچه در ملک کرده می‌شود همه به حول و قوه خدا است نسبت به خدا داده می‌شود. لکن یک پاره کارهای دیگر هست که آنها را نسبت به خلق نمی‌دهد چرا که از دست خلق برنمی‌آید، مثل خلق کردن زمین و آسمان مثل روشن کردن زمین و آسمان اینها از دست خلق برنمی‌آید، اما نماز خودتان چون این را می‌توانيد بکنيد؛ کارهای خلقش را نسبت به خلق می‌دهند نسبت به خدا هم می‌دهند خدا خالق اين حرف است که زده می‌شود نسبت به خلق هم می‌دهند و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۳‍ *»

تخلقون افکاً هم فرموده یعنی شماها دروغ خلق می‌کنید پس این کارهایی که از خلق صادر می‌شود به حول و قوه خدا گاهی نسبتش به خلق داده می‌شود گاهی نسبتش به خدا. و بعضی کارهای دیگر هست که مخصوص خود خدا است یعنی خدا قدرتشان نداده که آن‌جور کارها کنند و نمی‌توانند بکنند مثل خلقت زمین مثل خلقت آسمان خلقت دنیا خلقت آخرت. البته اهل زمین و آسمان نمی‌توانند خلق کنند همین‌طور اهل دنیا و آخرت نمی‌توانند دنیا و آخرت خلق کنند آن‌جور کارها را خدا نسبت به خود می‌دهد. اما نماز تو را نسبت به تو می‌دهد زنای تو را نسبت به تو می‌دهد.

بعد از آنی که این را ملتفت شدید پس بدانید که این قرآن را که می‌گویند کلام خدا است یعنی سایر خلق عاجزند از چنین سخن گفتنی و نمی‌توانند این‌طور حرف بزنند اگرچه سایر خلق کلمات الله هستند لکن در کلمه خدا بودن مشرک شده‌اند. پس هم می‌توان کارهاشان را نسبت به خدا داد هم می‌توان نسبت به خودشان داد به خلاف قرآن که تمامش کلام خدا است و هیچ خلقی به آن تکلم نکرده مگر بعد از آنی که او حرفش را زد و گفت، مردم دیدند که عاجزند از آن جور تکلم کردن و دیدی که کسی نمی‌تواند این‌طور حرف بزند از این جهت حالا مخصوص می‌کنی که قرآن کلام خدا است.

حالا به این اصطلاح که آمدی و فکر کردی باز هم ان‌شاء‌الله دقت کن پس یک دفعه روی کاغذ می‌نویسی که آفتاب نورانی است این یک جور بیانی است، یک دفعه به لفظ می‌گویی آفتاب نورانی است صدایی است از دهن بیرون می‌آید یک دفعه به خود قرص نگاه می‌کنی و به همین نگاه کردن و نشان دادن گفته‌ای که آفتاب نورانی است، این هم یک جور بیان است که آفتاب نورانی است یعنی خود او را نشان تو می‌دهند تو می‌فهمی نورانی است. حالا خداوند عالم هم وصف فرموده خود را به طوری که همه کس بفهمد. پس به زبان عربی که می‌خواست حرف بزند این قرآن را نازل کرد و یک پاره بیان‌ها کرد که عرب‌ها فهمیدند لکن یک طوری هم تکلم کرده که بفهمد هر کسی.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۴‍ *»

باز ملتفت مقدمه دیگر باش تا مطلب را عرض کنم این را داشته باشید که آنچه می‌فهمید بدانید که مخلوقی است از مخلوقات، ذات خدا را بدانید که نمی‌توانید فهمید به جهتی که آنچه را که می‌فهمی تو، مفهوم تو است و تو فهیم اویی و فاعل اشرف است از مفعول. پس آنچه را که تو می‌فهمی مفهوم تو است و تو فهمیده‌ای او را و تو که فهمیده‌ای متشخص‌تر بوده‌ای که فهمیده‌ای پس بدان عجالةً که ذات خدا مفعول هیچ‌کس نیست مفهوم هیچ‌کس نیست می‌فرماید لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و می‌فرماید سبحان ربک رب العزة عما یصفون خدا منزه است از هر وصفی که بکنی. وصف ذات نیست ذات وصف ندارد آنچه که وصف کنی خلقی است از خلق‌های خدا. پس فلان چیز نورانی است مثلاً  آفتاب نورانی است آفتاب مخلوقی است از مخلوقات، آتش گرم است آتش خلقی است از خلق‌های خدا، زمین پست است زمین خلقی است از خلق‌ها آسمان بلند است آسمان خلقی است از خلق‌ها جسم در عالم ظاهر است مخلوقی است از مخلوقات عقل در عالم غیب است مخلوقی است از مخلوقات. پس آنچه را که می‌فهمی بدان جمیعش در عالم خلق است و این قاعده قاعده‌ایست خیلی آسان، اگر یاد بگیری خیلی از فضائل ائمه؟عهم؟ را برمی‌خوری.

دیگر حالا توی این دعاها که می‌خوانی در سحرها ملتفت خواهی شد که چه می‌خوانی، فکر کن ببین ذات خدا یک جاییش بیشتر نیست یک جاییش کمتر ذات خدا جزء جزء و تکه تکه نمی‌شود که یک جای آن طوری باشد یک جای آن طوری دیگر. پس بهای خدا را که سؤال می‌کنی که خدایا از تو سؤال می‌کنم به آن روشن‌ترین روشنایی‌های تو، به آن پر بهاترین بهاهای تو، از تو سؤال می‌کنم به همه بهاهای تو همچنین می‌خوانی که خدایا سؤال می‌کنم از تو به واسطه آن جمالت که از همه جمال‌هایت جمیل‌تر است مقبول‌تر است و حال آنکه جمیع جمال‌های تو جمیل است لکن اجملـــی دارد همه‌اش افعل التفضیل دارد در جمیع دعاها و خطبه‌ها،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۵‍ *»

بدان که اینها جمیعش والله فضائل امیرالمؤمنین است لکن مردم برنمی‌خورند. حالا احمقی خیال کند که این فضائلی که شما می‌گویید به خطبة البیان استدلال می‌کنید. می‌گویم فضائل امیرالمؤمنین نه این است که جمیع تمسّکش به خطبة البیان باشد که حالا کسی بگوید سندش صحیح نیست. لکن آیا قرآن هم نخوانیم زیارت هم نخوانیم آیا دعا هم نخوانیم! فکر کن ببین: از حضرت امیر آمده نمازی که باید کرد یا از کسی دیگر؟ آنچه را می‌باید کرد همه‌اش از پیش حضرت امیر آمده و همه آنها فضائل حضرت امیر است صلوات الله و سلامه علیه. پس وقتی که می‌گویی الله اکبر تا آخر نماز همه‌اش فضائل امیرالمؤمنین است.

خوب الله اکبر یعنی چه دقت کنید ان‌شاء‌الله باز عرض می‌کنم که چون خلق جمیعشان از خورد خوردها پیدا شده‌اند خلق چون از ریز ریزها و خورد خوردها جمع شده‌اند خوردها را هرچه بیشتر روی هم بریزی بزرگتر می‌شود، روی هم نمی‌ریزی یا کمتر می‌ریزی کوچک می‌شود. پس خرمن گندم از دانه دانه‌های گندم زیاد البته باید بیشتر بشود بیشتر که شد بزرگتر می‌شود و هرچه از دانه‌ها برداشته شود کمتر می‌شود و کوچکتر، بدن خودت هم همین‌طور هرچه اجزاش بیشتر می‌شود چاق‌تر و بزرگ‌تر می‌شود هرچه اجزاش کمتر می‌شود لاغرتر و کوچک‌تر می‌شود. پس چیزی که بزرگتر است از چیزی آن چیزی است که اجزای او بیشتر است و چیزی که از چیزی کوچک‌تر است آن چیزی است که اجزای او کمتر است. حالا خدا بزرگتر است، الله اکبر است یعنی چه؟ اگر همچو خیالش می‌کنی که ترکیبش باید بیشتر باشد از هر چیزی چرا که هرچه اجزاء بیشتر است ترکیب بیشتر، و اگر چنین بود باید خدا محتاج‌تر از خلق باشد و همین‌طورها خیال می‌کنند مردم خدا را. پس ملتفت باشید که به لفظ ظاهر آسان این قاعده است عرض می‌کنم که هرجا فکر کنی مسأله را به این قاعده خواهی یافت. پس آن جایی که یک علم بزرگتری است و علمی کمتر از آن هست بدان آن توی عالم خلق است اگرچه کل علم‌های او نافذ است. هر جایی که قدرتی است و قدرتی انفذ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۶‍ *»

بدان در عالم خلق است، هرجا که عظمتی است و عظمتی است اعظم جای آن در عالم خلق است. پس یک جایی را می‌بینی خدا نوری دارد و نور انوری دارد نوری دارد مثل چراغ نوری دارد مثل آفتاب، و نور آفتاب انور است از نور چر اغ بدان جاش در خلق است چرا که ذات خدا نورانی‌تر نیست. به این قاعده که فکر می‌کنی ان‌شاء‌الله خواهی دانست که جمیع اسم‌هایی که در عالم خلق است همه اسم‌های خدا است بعضی اجزاشان بیشتر است بزرگتر است اکبر شده اعظم شده بعضی اجزاشان کمتر است اکبر و اعظم نشده‌اند.

پس آنچه را که می‌خوانی در دعاها دعای جوشن بخوان دعای کمیل بخوان دعای سحر بخوان اللهم انی اسألک برحمتک التی وسعت کل شیء از تو سؤال می‌کنم به آن رحمتی که فراگرفته است هر چیزی را، آن رحمت ذات خدا نیست. دقت که می‌کنی می‌یابی که یک خلقی است از خلق‌های خدا اسمش رحمة الله است شما هم گاهی اسم پسرهاتان را رحمة الله می‌گذارید. پس چیزی را خلق کرده است خدا در ملک و اسم او را رحمة الله گذارده و جمیع خلق در این رحمة الله غوطه‌ورند. و اگر فکر کنی به اندک فکری خواهی یافت که این رحمت ذات خدا نیست چرا که ذات خدا مکان خلق نیست که خلق در او غوطه‌ور شوند، و حال آنکه در رحمت خدا خلق غوطه‌ور می‌شوند راه می‌روند او است آن نبأ عظیمی که هم فیه مختلفون پس جمیع رحمت‌هایی که می‌شنوی و می‌خوانی که خدایا تو را به آن رحمتت که فراگرفته هر چیزی را به آن علمت که نافذ است و انفذ است به آن قدرتت که مستولی است به آن مشیت نافذه‌ات تا آخر دعای سحر و باقی دعاها جمیعش را بدانید توی ملک خدا است و مخلوق خدا است. هر چیزی که غیر از ذات خدا است مخلوق خدا است، از جمله مخلوقات یکی اسماء الله است: هو الله العالم القادر القاهر المحیی الممیت اینها همه اسم‌هایی است که خلق کرده.

یک اسم قادری دارد خدا که کوچک است آن قدرتی که کوچک است این چه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۷‍ *»

کار می‌تواند بکند همین نماز می‌تواند بکند. دیگر این اسم خدا زمین نمی‌تواند خلق کند این قادر بزرگی می‌خواهد که زمین خلق کند. پس هر وقت خدا می‌خواهد زمین و آسمان را خلق کند، خلق می‌کند قادر بزرگی را، ملکی است از ملائکه و اگر ملک بگویی وحشت ندارد می‌توان گفت. پس خدا وقتی خواست خلق را خلق کند ملک عظیمی آفرید و به او گفت بگو «کن» و او گفت «کن» و جمیع ما کان و ما یکون موجود شد. در قرآن هم همین‌طور گفته فرموده انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون نگفته «انما الله اذا اراد شیئاً»، «انما الله اذا اراد شیئاً» کلام فصیح نیست و خدا این‌طور نمی‌فرماید. لکن خدا است اشارات در کلام خود گذارده و می‌گذارد برای طالبین حق، البته امر او، امر می‌کند و می‌گوید کن وقتی گفت کن آن وقت فیکون.

پس عرض می‌کنم که زبان خدا زبانی است فصیح و مخصوص خدا است و جمیع ما کان و ما یکون را به آن زبان تکلم کرده و آفریده یا بگو یک قلم بسیار بزرگ بسیار عظیم چهارده بندی مخصوص خود آفریده، به او گفته بنویس آن قلم گفت چه بنویسم فرمان رسید که بنویس ما کان و ما یکون را، قلم هم این فرمان را امتثال کرده و نوشته. اگر اسم ملک باشد اسم قلم باشد اسم امر باشد بگویی هیچ دعوا توش نیست. همین که اسم صاحبش را می‌خواهی ببری بگویی خدا به امیرالمؤمنین گفت بگو کن و او گفت کن، واعمراه بلند می‌شود. چرا که نواصب ارث از عمر می‌برند و الا فکر کنید ببینید در جمیع احادیث شیعه و سنی هست که به قلم گفتند بنویس و حدیث معروف است. و در جمیع کتاب‌ها هست که خدا به قلم قدرت خود نوشت ما کان و ما یکون را هیچ دعوایی توش نیست. یا به آن ملک گفت بگو کن و آن ملک گفت کن و همه موجود شد اینها هیچ دعوايی توش نیست. اما نعوذبالله اگر بگویی آن قلم حضرت امیر است یا اینکه قلم در دست او است و والله که در دست او است و او می‌گرداند ما کان و ما یکون را چرا؟ دلیل آن را عرض می‌کنم ان‌شاء‌الله منظور اینکه اگر گفتی قلم حضرت امیر است یا در دست او است واعمراه بلند می‌شود.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۸‍ *»

پس حضرت امیر را بدانید که اول مخلوقات است و سنی و شیعه این را قبول دارند که پیغمبر آخرالزمان اول موجودات است. و تو اگر شیعه باشی این را می‌دانی که ائمه سلام الله علیهم با پیغمبر از یک نورند از یک روحند از یک طینتند اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة این چهارده نفس مقدس این چهارده معصوم سلام الله علیهم همه یک نورند یک روحند یک طینتند. پس همه‌شان اول ما خلق الله هستند پس وقتی اول ما خلق الله شدند لایسبقهم سابق و لایفوقهم فائق و این را توی زیارتشان می‌خوانی در زیارت جامعه و در خیلی از زیارات پس هیچ سبقت گیرنده‌ای بر ایشان سبقت نگرفته. پس آن ملکی که خدا به او فرمود بگو کن یا باید ايشان باشند یا باید نوکر ایشان باشد، بالاتر از ایشان البته نیست. چرا که ایشان را اول آفریده خدا و پیش از اول معقول نیست چیزی باشد. خدا ایشان را اول آفریده دویم پشت سر اول است. پیش از اول، اگر چیزی دیگر خیالش کنی یا ملک یا قلم یا چیز دیگری هرچه خیال کنی که او اول است و آن وقت این یکی را بگویی اول دروغ است. چرا که اول وقتی اول است که آن طرفش هیچ چیز نداشته باشد و همه ملک به او ابتدا شده باشد چنان‌که در زیارت می‌خوانی بکم فتح الله و بکم یختم به شما فتح کرد خدا ملک خود را به شما گشود در خلقت مملکت خود را، چنان‌که آخر هم به شما ختم خواهد کرد، پس شما هم اولید هم آخرید. و چه حرف خوبی بود که آفتاب زد. یک وقتی ابابکر و عمر و حضرت امیر و دو سه نفر دیگر در وقت طلوع آفتاب از مدینه بیرون رفتند و عمر حاضر بود حضرت سلام کردند به آفتاب آفتاب به زبان فصیحی بلیغی جواب حضرت امیر را گفت به این لفظ که السلام علیک یا اول السلام علیک یا آخر السلام علیک یا ظاهر السلام علیک یا باطن السلام علیک یا من هو بکل شیء علیم همه هم شنیدند دست‌پاچه هم شدند که این چه حرفی بود دویدند پیش پیغمبر. ابابکر و عمر و اینها وحشتی کردند رفتند پیش پیغمبر که آفتاب یک‌پاره حرف‌ها درباره علی می‌زد که ما تا حال چنین حرف‌ها نشنیده بودیم، ما اعتقاد به آن بکنیم یا نه؟ فرمودند آفتاب

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷۹‍ *»

چه می‌گفت؟ عرض کردند گفت یا اول یا آخر یا ظاهر یا باطن فرمودند این حرف معنی دارد و تو معنیش را برنخورده‌ای. اینکه گفت «یا اول» یعنی اول کسی که اسلام آورده و اینکه گفت «یا آخر» یعنی آخر کسی که چه می‌کند و به طور سرهم بندی جوابش را دادند دهنش را بستند. ولکن شما ان‌شاء‌الله می‌دانید که ایشانند اسم خداوند عالم و خدا است اول و خدا است آخر و خدا است ظاهر و خدا است باطن. پس خدا است وحده لاشریک له اول و آخر و ظاهر و باطن، اما اینها که چهار تایند خدا یکی بیشتر نیست و این چهار تا همین طوری که ظاهرش چهار تا است باطنش هم چهار تا است. پس ایشانند اسم الاول خدا، ایشانند اسم الآخر خدا ایشانند اسم الظاهر خدا، ایشانند اسم الباطن خدا و ایشانند والله آن اسماء حسنی چنان‌که حضرت صادق سلام الله علیه فرمودند نحن والله الاسماء الحسنی و «الاسماء الحسنی» می‌فرماید همه اسم‌های حسنی را می‌گوید ماییم آن اسماء حسنی التی امرکم الله ان تدعوه بها آن اسماء حسنايی که خدا امر کرده او را به آن اسم‌ها بخوانند توی قرآن خدا امر کرده قل ادعوا الله بگو یا الله بگو یا رحمن یا بگو اسمی دیگر از اسم‌ها را و خدا را به آن اسم‌ها بخوان قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایاً ما تدعوا فله الاسماء الحسنی هریک از این اسم‌ها را که حاجتی دستش داری بخوان. حالا حضرت صادق فرمایش می‌فرماید نحن والله الاسماء الحسنی التی امرکم الله ان تدعوه بها. پس ایشانند والله اسماء حسنی و ایشانند والله معنی این اسم‌های مرکبی، و اینها اسم اسمند و اسم حقیقی نیستند اینها اسم آن اسم‌های حقیقی هستند. اسم حقیقیِ صاحب تأثیر  آفتاب است. مثل اینکه آفتاب که می‌گویی الف و فاء و تاء و الف و باء ‌اسم است برای آفتاب اما آن که روشن می‌کند آفتاب حقیقی است. پس آفتاب حقیقی آن آفتابی است که روشن کننده است، اسم‌های حقیقی خدا والله همین‌طور است. اسمی دارد خدا القادر که با آن اسم هرچه خدا می‌خواهد می‌کند، و همچنین اسمی دارد خدا العالم که آنچه خلق کرده پیشتر دانسته و آنچه خلق می‌کند بعد از این از روی علم و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۰‍ *»

دانش خلق می‌کند. و هکذا به همین‌طور جمیع اسم‌هایی که هست کائناً ما کان. اگر اندک فکری به کار بری خواهی یافت که اسم غیر از صاحب اسم است حالا که غیر شد پس اینهایند اسماء حسنای خدا.

و اگر کسی شبهه کند که بنابراین هر جایی هرچه را خدا خلق کرده باید اسم خدا باشد به همان قاعده که عرض کردم جواب او را باید گفت، پس عرض کردم بعضی از کارها هست که بعضی از خلق می‌توانند بکنند پس آن کارها را گاهی به خدا نسبت می‌دهی گاهی به چیزی دیگر بعضی کارها هست که مخصوص خدا است و نسبتش را به غیر خدا نمی‌توان داد پس می‌گویی خدا زید را خلق کرده و نسبتش را به خدا می‌دهی و گاهی هم نسبتش را به چیزی دیگر می‌دهی.

یا به این‌طور بگو که بعضی کارها هست که به واسطه منیری و مبدئی جاری می‌شود. پس نور چراغ مباشرش چراغ است پس از دست چراغ نور چراغ را صادر کرده و خدا است وحده لاشریک له خالق چراغ و خالق نور چراغ، پس این نور چراغ را می‌توانی بگویی از چراغ است و نسبتش را به چراغ بدهی، و می‌توانی بگویی خدا خلق کرده است و نسبتش را به خدا بدهی. لکن یک پاره کارها است که دیگر به کسی نمی‌توان نسبت داد خودش می‌کند و بس آن‌جور کارها مخصوص خودش است. پس عرض می‌کنم باز به یک لحاظ که نظر می‌کنی جمیع خلق حرف‌های خدا هستند، خدا همچو حرف می‌زند خلق که می‌کند می‌گویند حرف زد. همین مطلب را به یک لغت دیگر می‌گویند که خدا به قلم قدرت این خلق را و این کلمات را نوشت، گاهی به حرف تعبیر می‌آرند حرفش می‌گویند گاهی تعبیر می‌آرند به کلمه و می‌گویند خدا با این قلم نوشت جمیع این کلمات را، پس جمیع خلق کتاب الله است. حالا بعد از آنی که جمیع خلق کلمه شدند و کتاب شدند، پس دیگر چه اختصاص دارد به ائمه سلام الله علیهم که کلمات الله و کتاب الله باشند آن قاعده را که عرض کردم از دست ندهید.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۱‍ *»

پس بعضی خلق به واسطه بعضی خلق پیدا شده‌اند آنها مخصوص خدا نیستند. گاهی نسبت به خدا دارند گاهی نسبت به خلق پسر به واسطه پدر پیدا شده نسبتش را به پدر می‌دهند گاهی هم نسبتش را به خدا می‌دهند چرا که الله خالق کل شیء و اگر دقت کردید و امر را بردید در جایی که آن طرف‌ترش هیچ نیست آنجا دیگر لایسبقه سابق در آن جاهایی که سابقی دارند مبادی دارند. گاهی نسبتشان را به مبادی خودشان می‌دهند گاهی نسبتشان را به خدا می‌دهند گاهی نسبتشان را به ماء می‌دهند و می‌فرمایند و من الماء کل شیء حیّ گاهی هم نسبت به خدا می‌دهند. و اگر امر رفت به جایی که دیگر آن طرف ندارد فکر کنید ببینید او را از چه درست می‌باید بکنند او از چیزی درست نشده چرا که لایسبقه سابق، پس این مخصوص خدا ‌می‌باید باشد. این است که می‌فرماید الحمدلله رب العالمین محمد لله است؟ص؟ مخصوص خدا است. مردم مخصوص خدا نیستند از غیر  هم داخل دارند، بسا آنکه شرک شیطان هم باشند.

پس ایشانند مخصوصین به خدا و اگر مقام عصمتشان را بخواهی به دست بیاری بدان که ایشانند مخصوصین خدا و والله هیچ چیزشان مخصوص خودشان هم نیست مال خودشان نیست سابقی نیست که به آن سابق بتوان نسبت داد ایشان را. اما خدا «سابق» اسمش نیست چرا که خدا آن پشت خلق، آن بالاها نرفته بنشیند و شماها ان‌شاء‌الله دانسته‌اید که سابق بر چیزی نیست چنان‌که لاحق به چیزی نیست، روی جایی نمی‌نشیند مکان نمی‌خواهد رتبه نمی‌خواهد. سابق ملک خدا هم که معلوم است سابق ملک خدا است و ایشانند والله سابقین، پس منسوب به هیچ‌کس نیستند مگر والله منسوب به خدا. چون منسوب به خدایند پس کارهای ایشان کارهای خودشان نیست. پس ایشان قدرة اللهند، ایشان علم اللهند ایشان حکمة اللهند ایشان رحمة اللهند این است که فرموده و مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی به همین‌طور بگو «مارأیت اذ رأیت ولکن الله رأی، ماقلت اذ قلت ولکن الله قال» هرچه بگوید، خدا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۲‍ *»

گفته لکن ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی این قول پیغمبر همین‌طور وحیی است که از آسمان آمده و بر زبان خدا جاری شده زبان او زبان خودش نیست زبان خدا است. پس ایشانند معصومین مطهرین که به هیچ وجه من الوجوه خود را مملوک خلق خدا نکرده‌اند، نه مملوک خودشانند نه مملوک غیر پس مملوک خدا بوده‌اند مخصوص خدا بوده‌اند. پس ظاهرشان ظاهر خدا است باطنشان باطن خدا است افعالشان افعال خدا است اقوالشان اقوال خدا است. حالا می‌خواهی خدا را دوست بداری معنیش این است که ایشان را دوست بداری پس بدان که هرکس ایشان را دوست داشت خدا را دوست داشته اگر می‌شناسی ایشان را خدا را می‌شناسی والله، هر لفظی که می‌خواهی بگو اگر می‌شناسی چهارده معصوم را خدا را می‌شناسی هرکس نمی‌شناسد ایشان را والله خدا نمی‌شناسد. و اگر خدایی هم می‌گوید خاء است و دال و الف هیچ کاری از او نمی‌آید و آن خدا را می‌برند به جهنم می‌سوزانند.

پس عرض می‌کنم که راه خدا مخصوص راه ایشان است و ایشانند والله راه خدا و سبیل اللهند و هرکس در آن راه افتاد والله به خدا رسید و هرکس از راه ایشان نرفت والله به خدا نرسید اگرچه خدا هم گفته باشد هر گونه دقتی می‌خواهد کرده باشد. اگرچه هزار خوانده باشد «العالم حادث و الحادث لایحدث نفسه فالحادث لابد له من محدث فله محدث» بدانید که این مزخرفات والله نیست توحید، و نمی‌رساند کسی را به مطلب مگر آن طوری که خدا خودش را وصف کرده، توحید نیست مگر آن طوری که خدا خودش را وصف کرده. حالا ببینید خدا توی کدام کتابش فرموده است که «العالم متغیر و کل متغیر حادث و الحادث لابد له من محدث» در هیچ کتابی از کتاب‌های آسمانی این‌جور خود را وصف نفرموده هیچ جا نیست، مگر قواعدی که قواعد منطقی است، و قواعد حکمی است که خیال می‌کنند دلیلی عقلی است. مگر آنها در کتاب‌های آسمانی هست؟ نه والله و والله اینها دلیل عقل نیست، برای آنها عقلی نیست و خدا را نشناخته‌اند همه نکراء است همه شیطنت است. هر طوری که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۳‍ *»

خود را خدا شناسانیده او را باید به همان‌طور شناخت. و والله تعریف نکرده است خود را مگر به ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین چنان‌که فرمودند بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‌شد.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۴‍ *»

موعظه بیستم  ( ۲۰ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون که خداوند عالم خلق را آفریده بود از برای اینکه او را بشناسند پس خود را تعریف فرمود از برای خلق تا اینکه فایده وجودشان به عمل بیاید. پس عرض کردم که جمیع راه‌ها را ان‌شاء‌الله فکر کنید، در قاعده‌ای که انبیاء آورده‌اند. هیچ مغرور مشوید به کتاب هیچ صاحب کتابی و به قول هیچ قائلی مگر اینکه بدانی از انبیاء است و از ائمه هدی است سلام الله علیهم. پس آنهایند راه‌های به سوی خدا آنها هستند جماعتی که خدا خلق کرده آنها را به طوری که دیدند اول خلقت خود را و اول خلقت جمیع مردم را، از این است که مطلعند بر جمیع چیزها می‌فرماید در قرآن ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ماکنت متخذ المضلین عضداً بدانید ظالمین و مضلین را خدا عضد خود و بازوی خود قرار نداده و ایشان را شاهد و گواه نگرفته بر خلق خودشان و بر خلق مردم. پس معلوم است که کسانی که مضلین نیستند و معصوم و مطهرند خدا ایشان را گواه و شاهد بر خلقت خودشان گرفته و این معمّا بود که عرض کردم حالا معنیش را هم عرض می‌کنم.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۵‍ *»

پس ایشان را شاهد بر خلقت خودشان کرده و شاهد بر خلقت مخلوقات کرده پس ایشان شهداء شده‌اند بر خلق، هر شهادتی پیش خدا بدهند قبول است چون مشاهده می‌کنند جمیع چیزها را و هیچ چیز مخفی نیست از ایشان چون مشاهده می‌کنند. علمشان علم چشمی است کأنه که می‌بینند با چشم. علمشان علمی نیست که از روی استدلال بخواهند چیزی بفهمند پس جمیع ما کان و جمیع ما یکون در نزد ائمه شما سلام الله علیهم نزد ایشان بعینه مانند کف دست تو است در نزد تو، هرجاش را بخواهی ببینی به آسانی می‌توانی. دقت کنید ان‌شاء‌الله و ملتفت باشید چرا که هر روزه فضائل را نمی‌شود مکرر گفت پس ایشانند شاهد بر این خلق و می‌بینند خلق را مثل اینکه تو کف دست خود را می‌بینی. و ایشانند متصرف در ما کان و ما یکون هر طوری که دلشان بخواهد و والله به همان آسانی که تو دستت را حرکت می‌دهی ایشان جمیع اين ملک را حرکت می‌دهند، و والله آسان‌تر از این. چرا که دست بسا رطوبتی گرفته باشد رعشه‌ای داشته باشد و آن طوری که تو می‌خواهی آن را حرکت نتوانی بدهی، لکن والله در مملکت خدا خلق نشده کسی که بتواند خلاف حکم ایشان کند و جمیع خلق را خدا مطیع و منقاد ایشان آفریده سخّر لهم ما فی السموات و ما فی الارض و ببینید که در قرآن چقدر از این آیات هست، فکر کنید که برای کیست که خدا مسخر کرده معلوم است برای صاحب اینها است و شاید پنجاه آیه این‌جورها باشد که برای شما خدا مسخر کرده دنیا را آخرت را آسمان را زمین را همه را می‌فرماید برای شما مسخر کردیم. این «شما» کیست؟

آیا این «شما» ماییم، این «شما» این خرهایند این گاوهایند نه والله. پس ایشانند والله آنهایی که خدا مسخر کرده برای ایشان جمیع آنچه در آسمان و زمین است. و ایشانند که شاهدند و کل را ملاحظه می‌کنند و در آنها تصرف می‌کنند. و از این قبیل عرض‌ها که عرض می‌کنم بسا آنکه یک‌پاره شبهات برای یک‌پاره ذهن‌ها پیدا شود پس بد نیست سؤالی که شده عرض کنم جوابش را.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۶‍ *»

پس یکی از آن سؤالاتی که به کار این مطلب می‌خورد این است که فرق چیست میان خالق و فاعل؟ خدا خالق است مردم دیگر چرا خالق نیستند دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله که معنیش را بیابید که هر چیزی را در سر جاش بگذارید. پس عرض می‌کنم که ائمه سلام الله علیهم فاعلند و متصرفند در جمیع آنچه خدا خلق کرده است و مع‌ذلک نمی‌گوییم خالقند و هرکس هم بگوید خالقند من تکفیرش را هم می‌کنم. پس عرض می‌کنم. عجالةً به جهت آنکه انسی بگیری وحشت نداشته باشی اولاً مثلی عرض کنم ببین تو کارهای خودت از دست خودت جاری می‌شود و کار هر کسی از دست خود او جاری می‌شود، پس هر کسی در کار خودش فاعل است ولکن خداوند عالم خالق است. پس می‌شود کسی فاعل باشد و خالق نباشد. پس من فاعل نماز هستم من نماز کرده‌ام من روزه گرفته‌ام هرکس هر کاری بکند او کرده مع‌ذلک کسی خالق نماز و روزه نیست. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله یک جایی هست که به طور مجاز فاعل را خالق می‌گویند یا خالق را فاعل می‌گویند این پاتان را نگیرد این‌ به طور مجاز است و تخلقون افکاً دروغ را مردم خلق می‌کنند و این قاعده است در زبان عرب که هر کسی که مسلط بر کاری است او را خلّاق آن کار می‌گویند فاعل نمی‌گویند. و از بس دروغگویان مسلطند بر دروغ خدا فرمود به آنها که تخلقون افکاً اینها راه حقیقت نیست اینها مجاز است. راه حقیقت را که می‌خواهی به دست بیاری تا بدانی که معنی خالق چیست که بر خلق گفته نمی‌شود آن کدام است قل الله خالق کل شیء و هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شیء شرکاء فعل که دارند اما خلقی یعنی خلق کردنی ندارند، فاعلِ کار هستند. همه کس فاعل است لکن هیچ‌کس خالق نیست دقت کنید که فرق میان فاعل و خالق را بیابید.

پس عرض می‌کنم مقدمه‌ای را و عرض کرده‌ام و خیلی آسان است پس عرض می‌کنم که به قاعده بسیار آسانی عرض شد که مقیدی خالق مقیدی نمی‌تواند باشد. آتش خلق نمی‌تواند بکند آب را، چرا؟ راهش خیلی واضح است آب چیزی که ضرور

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۷‍ *»

دارد تری و سردی است و آتش ندارد تری و سردی را چون محدود است. یعنی گرمی و خشکی دور آتش را گرفته نگذارده برود توی برودت و رطوبت چون ندارد تری و سردی را نمی‌تواند به آب بدهد. آدمی که پول ندارد نمی‌تواند پول به کسی بدهد آدمی که علم ندارد نمی‌تواند علمی به کسی تعلیم کند کسی که قوت ندارد نمی‌تواند به کسی قوت بدهد. همچنین آب خالق آتش نیست، چرا؟ به جهتی که آب هم محبوس است در توی صورت سردی و تری و ندارد گرمی و خشکی را چون ندارد گرمی و خشکی را نمی‌تواند به آتش بدهد پس نه آب می‌تواند خالق آتش باشد نه آتش می‌تواند خالق آب باشد. دقت کنید و ان‌شاء‌الله این دو کلمه را که عرض کردم ضبطش کنید و حفظش کنید که آسان است، و به همین قاعده که بیایی می‌یابی که زید و عمرو هم همین‌طورند زید در صورت خودش محبوس است عمرو در صورت خودش محبوس است. اگر فکر کنی خواهی یافت که راه آسانی است یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر راه خدا همیشه آسان است هیچ مشکل نیست.

پس بدانید که هرکس محبوس شد در حبسی بیرون آن محبس نیست. پس نمی‌تواند عطا کند چیزی را که ندارد پس هرکس محبوس در حبسی شد خالق نمی‌تواند باشد به جهت آنکه در حبس خودش ممنوع است محبوس است. حالا از این قاعده می‌یابی که زمین خالق آسمان نیست به جهتی که اینجا محبوس است، آسمان خالق زمین نیست به جهتی که آسمان آنجا محبوس است. همچنین پسر خالق پدر نیست پدر خالق پسر نیست مادر خالق بچه‌اش نیست بچه‌ خالق مادرش نیست، به همین‌طور روح خالق بدن نیست بدن خالق روح نیست و مع‌ذلک فاعل هستند هر یکی را می‌بینی سر جای خودشان کاری دارند مزاجی دارند خاصیتی دارند. پس از روی این قاعده که عالم و عامیتان می‌فهمید خواهید یافت که آن کسی که خالق خلق است نباید مثل آتش محبوس باشد توی صورت حرارت و یبوست، نباید مثل آب محبوس باشد توی صورت برودت و رطوبت. خالق نباید محبوس باشد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۸‍ *»

توی صورت آسمان که آنجا باشد و در زمین نباشد، نباید محبوس باشد توی صورت زمینی که اینجا باشد آنجا نباشد. نباید محبوس باشد در عالم غیب نباید محبوس باشد در عالم شهاده به جهتی که هر محبوسی نمی‌تواند پا جای دیگر بگذارد. دقت کنید که خیلی مسأله آسانی واضحی است، و به قدر ملک خدا وسیع است این مسأله. پس جمیع خلق را خدا توی این قاعده آفریده است.

پس آن کسی که خالق کل است آب نیست مثل آب نیست مثل آتش نیست. خالق مثل روح نیست مثل بدن نیست، وقتی این‌طور هست چقدر آسان می‌شود مسأله. لکن حکماء چون نگرفته‌اند توحید را از اخبار آل‌محمد؟عهم؟ اینها را نفهمیدند، نزدیک شدند به مطلب لکن نفهمیدند، نمونه‌ای به دستشان آمد درست تحقیق نکردند؛ گفتند چه گفتند:

خود اوســت لیلــی و مجنــون و وامــق و عذرا

بـه راه خویـش نشستـــه در انتــظار خود اسـت

گفتند «بسیط الحقیقة ببساطتها کل الاشياء» گفتند خود او است زمین خود او است آسمان خود او است هوا، آتش آب سگ خوک گرگ هرچه که هست همه خود او است، لکن تو ببین به چه دلیل آسانی من عرض می‌کنم که همان حکیم به آن بالغی نمی‌تواند ردش کند. و والله که جمیع خلق اگر جمع شوند جمیع جن و انس جمع شوند پشت به پشت یکدیگر گذارند که رد کنند نمی‌توانند ردش کنند چرا که دلیل دلیل خدایی است نمی‌شود ردش کرد.

پس هرکس محبوس به حبسی است خالق نمی‌تواند باشد، به چه دلیل؟ به دلیلی که آب خالق آتش نیست آتش خالق آب نیست، این برادر خالق آن برادر نیست آن برادر خالق این برادر نیست، این سنگ خالق آن سنگ نیست آن سنگ خالق این سنگ نیست این درخت خالق آن درخت نیست آن درخت خالق این درخت نیست اینها را خیلی خوب می‌فهمیم. پس ببینید که آن خدایی که خالق کل

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۸۹‍ *»

است نه سنگ است نه درخت است نه زمین است نه آسمان است. نه اینکه امر را برگردانی چنان‌که برگردانیدند و قهقری برگشتند گفتند خود او است روح، خود او است بدن، خود او است صحرا خود او است دریا خود او است حیوان خود او است نبات خود او است جماد. لکن شما دقت کنید دقت که می‌کنی با چشم می‌بینی که خود او نیست روح، خود او نیست بدن، صحرا نیست دریا نیست حیوان نیست نبات نیست جماد نیست آن آخر آنچه که خیال کنی نیست، خدا هیچ خلق نیست. حالا برو این را توی بازار مسلمانان بگو همه کس از تو قبول می‌کند خدا هیچ محتاج نیست اما خلق سرتاپاشان احتیاج است خدا را هیچ‌کس نتوانسته حبس کند اما خلق جمیعاً محبوسند، هر کدام مکانی دارد خدا مکان ندارد. خلق جمیعشان مخلوقند خدا هیچ مخلوق نیست، خلق مرکبند خدا هیچ مرکب نیست خلق از اجزاء و ریزه ریزه‌ها پیدا شده‌اند و خدا از اجزاء و ریزریزها پیدا نباید بشود. خلق باید چیزها برای خود پیدا کنند خدا نباید چیزی برای خود پیدا بکند، سرتاپای خلق همه احتیاج و فقر و فاقه و ابتلاء است خدا هیچ احتیاج ندارد هیچ فقر و فاقه و ابتلاء برای او نیست. بیرون است از جمیع اینها پس خدایی که بیرون است از جمیع حبس‌ها و دیوارها و از جمیع صورت‌ها، آن خدای بیرون، آن سبوح قدوس، همین سبوح و قدوس «بیرون از جمیع» فارسیش است. این بیرون از جمیع را که عربیش می‌کنی سبوح قدوس رب الملائکة و الروح، فارسیش که می‌کنی می‌گویی پاک است منزه است بیرون است از جمیع. پس خدای بیرون از جمیع حدود او می‌تواند هر چیزی را در حد خود قرار دهد، و خدای بیرون از جمیع حدود دارای حدود است. دقت کنید ان‌شاء‌الله که معنیش در ذهن بنشیند.

پس آن خدایی که از همه محبس‌ها بیرون است تعجب این است که محبس دارد کجا آنجا که محبس است، آن اطاق را آنجا ساخته زمین را آنجا ساخته آسمان را آنجا ساخته آب را آنجا هوا را آنجا خاک را آنجا پس خدای بیرون از هر چیزی هر کسی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۰‍ *»

و هر چیزی را در سر جای خود قرار داده و خودش بیرون از همه است، دارای همه چیز بود در سر جای آنها. دیگر دقت کن ان‌شاء‌الله بلکه یک گوشه‌اش را بفهمی اگر یک گوشه‌اش را فهمیدی همه‌اش را خواهی فهمید. ببین طوری بیان می‌شود مطلب که مثل چراغی است که به دست بگیری و بروی، پیش پات را می‌بینی که روشن است یک قدم دیگر هم بروی باز روشن است یک قدم دیگر هم برداری باز روشن است تا چراغ در دست داری الی غیر النهایه بروی باز روشن است.

پس خدای بیرون از هر حدی هیچ انتظار ندارد در خلقت خلق، انتظار نباید کشید که یک وقتی خلق را خلق کند. مردم چنین خیال می‌کنند یک فضائی خالی بود هوائی بود که هیچ چیز در آن نبود خدا را هم خیال می‌کنند مثل شخصی که او را نمی‌شود دید. مثل اینکه کسی جن را نمی‌بیند خیال می‌کنند که خدا بود و دورش را هم خیال می‌کنند هیچ نبود. این خدا بود یک جایی آنجا را هم جای تاریکی خیال می‌کنند دور این خدا هم هیچ خلق نبود، این خدا دلش تنگ شد حوصله‌اش تنگ شد یا خیر جود و کرمش به هیجان آمد صدایی مثل صدای توپ از دهنش بیرون آمد و این مخلوقات پیدا شدند. لکن شما دقت کنید خدا خدای بیرون از هر حدی است، از جمله دیوارها و حدها و حصارها از جمله محبس‌ها یکی “اوقات” است. می‌بینی امروز دیروز نیست امروز فردا نیست امروز اینجا حبس است فردا در فردا حبس است دیروز در دیروز حبس بود، همچنین امسال امسال است در سر جای خودش محبوس پارسال پارسال بود در سر جای خودش محبوس سال دیگر سال دیگر است و هکذا سالش را قرن کن هر قرنی همان قرن است. وقت‌ها جمیعشان در سر جای خودشان حبسند نمی‌توانند از جای خودشان حرکت کنند، امروز هیچ نمی‌تواند برود به دیروز امروز نمی‌تواند به فردا برود وقت‌ها این‌طورند. مکان‌ها هم همین‌طورند مثل اینکه مکان نمی‌تواند از جای خود به جای دیگر برود، پس هر چیزی را به همین‌طوری که عرض کردم خواهی یافت مانند همین روزی که مثل زدم. پس این روز در سر جای

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۱‍ *»

خودش است همیشه کی بود که امروز که امروز است در سر جای خودش امروز نباشد امروز هرگز دیروز نبوده و نیست و نخواهد بود، چنان‌که امروز هرگز فردا نبوده و نیست و نخواهد بود امروز محبوس است در وسط دیروز و فردا و از اینجا نمی‌تواند به جای دیگر برود. به همین‌طور فکر که می‌کنید در ساعاتش در دقایقش هر ساعتی در همان ساعت است هر دقیقه‌ای در همان دقیقه است جمیعشان سر جای خود مرسومند هیچ حرکت نمی‌توانند بکنند محبوسند در آنجا.

پس تمام خلق محبوسند در مقامات خودشان و خدای خالق کل که هر چیزی را سر جای خودش گذارده می‌داند. پس امروز را خدا خلق کرده در سر جای خودش، کی خلق کرده؟ امروز. دیروز را خلق کرده سر جای خودش کی خلق کرده؟ دیروز. امروز دوازده ساعت است در ساعت اول ساعت اول را خلق کرده در ساعت دویم ساعت دویم را خلق کرده پس خدا دارای جمیع مملکت است و هر چیزی را در سر جای خودش دارا است. و این خدای بیرون از حد، محبوسین را محبوس کرده و هر چیزی را در مقامی قرار داده به طوری که یک سر مو پیش و پس نمی‌توان کرد یک سر مو امروز فردا نیست یک سر مو فردا امروز نیست، چنان‌که دیروز هم یک سر مویی امروز نبود به همین‌طور جمیع خلق. همین حالتی را که عرض می‌کنم اگر فکر کنی خواهی یافت این چراغ را که دست می‌گیری و می‌روی به مطلب می‌رسی.

پس خالق را ان‌شاء‌الله حالا دیگر دقت کنید خالق یعنی کسی که از لوث خلق بیرون باشد یعنی از صفات خلق بیرون باشد از کارهای خلق بیرون باشد. پس خلق همه‌شان محبوسند خدا هیچ حبس نیست خلق همه‌شان مرکبند خدا هیچ مرکب نیست همه‌شان محدودند خدا هیچ محدود نیست، خلق همه مکان دارند خدا هیچ مکان ندارد خلق وقتی دارند عمری دارند هر چیزی به حسب خودش، لکن خدا عمر ندارد عمر آفرین است. آن خدایی که در “وقت پیش” بوده آن خیالی است که کرده‌اند آن خدای خیالیشان است خدای خیالی را خوب است ببرند به جهنم آتشش بزنند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۲‍ *»

خدای ملک بیرون است از جمیع اوقات پس هیچ عمری برای او نیست عمر را هم طوری خیال می‌کنند می‌گویند خدا ازلی است یعنی همیشه بوده و ابدالابد هم خواهد بود و در واقع این‌طورها نیست. نباید خدا عمر داشته باشد خدا عمرآفرین است عمرش کجا بود، مکان آفرین است مکان ندارد، عمر آفرین است عمر ندارد جسم آفرین است روح آفرین است نور آفرین است نور نیست ظلمت آفرین است ظلمت نیست خیر آفرین است خیر نیست. توی همین مسأله که می‌آیی می‌یابی که خدا را خیر نمی‌توان گفت چنان‌که شر نمی‌توان گفت خدا خیر آفرین است خدا شرآفرین است خدا خوب آفرین است خوبش نمی‌توان گفت، بد آفرین است بدش نمی‌توان گفت، دقت کن که اگر یاد گرفتی می‌بینی چقدر وسیع است راه.

پس بدان ان‌شاء‌الله خالق یعنی کسی که هیچ حبس نباشد در هیچ مقامی از مقامات و آنچه خلق فرموده اين خالق همه را در یک مکانی قرارشان داده روح را در غيب قرار داده جسد را در شهاده قرار داده رنگ را روی جامه قرار داده جامه را توی رنگ قرار داده. پس خدای خالق خلق نه در جایی است نه بر جایی است نه با جایی است نه بی‌جایی است نه نزدیک است نه دور است نه ظاهر در جایی است نه پنهان از جایی است، نه ظاهر است نه باطن است. پس خالق بودن مخصوص همچو کسی است که بیرون باشد از جمیع حدود هل من خالق غیر الله. معقول نیست خالقی غیر از خدا این را که گفتی کأنه گفته‌ای که بسیط حقیقی هیچ ترکیب برای او نیست سر مویی اگر بگویی ترکیب برای او هست همان‌قدر بسیط نیست بسیط طوری است که یک سر مو مرکب نیست یک سر مو محتاج نیست به عکس هم برگردید همین‌طور بگویید مقید مرکب یک سر مو بسیط نیست خلق یک سر مو خدا نیستند خلق همیشه خلق است هیچ خدا نیست خدا هم خدا است هیچ خلق نیست. به همین‌طور بسیط هم بسیط است هیچ مرکب نیست مرکب هم مرکب است هیچ بسیط نیست. پس بدانید که هیچ خدا خلق نیست و دقت کنید و گمراه نشوید مثل

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۳‍ *»

اینکه همه گمراه شدند خیلی زور زدند و چیزها گفتند و خود را اهل کشف و حال خیال کردند و گفتند خود او عین خلق است. دیگر به این مضمون شعرها ساختند و خواندند و نوشتند توی کتاب‌هاشان و خدا می‌داند جمیعش کفر است و زندقه. جزاشان همین که خدا ببردشان در جهنم مخلدشان کند مگر دیگر خدا عفوشان کند و بخواهد ببخشد یعنی آنهایی‌شان را که شیعه باشند بسا آنکه خدا از ایشان عفو کند اما آنهایی که شیعه نیستند که یقیناً به درک خواهند رفت.

باری پس به زبان ملایی بسیط و مرکب بگو این مرکب یک سر مو اگر بسیط باشد مرکب نیست بسیط اگر یک سر مو مرکب باشد بسیط نیست، بسیط آن است که هیچ مرکب نباشد مرکب آن است که هیچ بسیط نباشد. به زبان خودمان که می‌گوییم، می‌گوییم خدا هیچ خلق نیست خلق هیچ خدا نیستند خدا هیچ محتاج نیست خلق سرتاپاشان احتیاج است، خدا قادر است خلق همه‌شان عاجزند. پس خدا است خالق کل شیء وحده لاشریک له و والله خالقی نیست در ملک به جز او. معقول نیست دو خالق چرا که معقول نیست دو بسیط، چرا که اگر دو باشند این سر جاش است آن سر جاش است این محبوس است آن محبوس است نه این خدا است نه آن خدا است. پس دو خالق دو خدا محال است ممتنع است هل من خالق غیر الله آیا خالقی غیر  از خدا هست؟ حاشا محال است خالقی باشد غیر از خدا آنچه در ملک هست جمیعشان محبوسینند در سر جای خودشان، اما حالا که همه‌شان در سر جای خود محبوسند، حالا که محبوس شدند آیا هیچ کار هم نمی‌توانند بکنند یا کاری از ایشان می‌آید، شکی در این نیست که هر چیزی و هر کسی کار خودش را می‌کند. پس آتش سر جای خود محبوس است و می‌سوزاند چوب را چنان‌که آب سر جای خودش محبوس است و گیاه می‌رویاند، آفتاب در سر جای خودش است و روشن می‌کند و هکذا. پس ببینید که هیچ خلقی خالق نیست به جهتی که خلق محدودند اما فاعل هستند پس باز به زبان ملایی فاعل اعم است از خالق و غیر خالق،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۴‍ *»

و خالق اسم خاص است خالق اسم آن کسی است که از جمیع حدود بیرون باشد خدا این‌طور اصطلاح کرده است گفته هل من خالق غیر الله نه، نیست خالقی غیر از خدا اما فاعل در ملک هست.

پس ان‌شاء‌الله آنجایی که جدا می‌کنی میان خالق و فاعل آنجا را پیدا کن و بدان کجا استعمالش می‌کنی خالق یعنی کسی که از جمیع حدود بیرون باشد و کسی که از حدود جمیع خلق بیرون است او نمی‌شود دو تا باشد. اما فاعل می‌شود دو تا باشد ده تا باشد صد تا باشد هزار تا باشد بلکه به عدد ذرات موجودات خدا فاعل آفریده چرا که هر چیزی کاری از او می‌آید کارش فعل او است، پس فاعلین در ملک خدا بسیارند. دیگر حالا ان‌شاء‌الله از آنچه عرض کردم دانستید که ما اگر فضائلی برای ائمه می‌گوییم می‌گوییم کار از ایشان می‌آید گم نشوید بدانید نمی‌گوییم ایشان خالق آسمان و زمینند، لکن والله جمیع زمین و آسمان در دست ایشان مثل فلقه جوزی است.

قنبر می‌گوید رفتم به در خانه مولای خود روزی قنبر آمد به در خانه حضرت امیر در زد. فضه آمد پشت در قنبر پرسید که مولا در کجا است؟ فضه گفت مولا در بروج است گفت چه می‌گویی گفت گفتم مولا در بروج است یک پاره کارها هم گفت که آنجا می‌کند. قنبر اینها را که شنید خیلی کج‌خلق شد به فضه گفت اگر مولا آمد چغلیت را می‌کنم مولا در بروج است یعنی چه این حرف‌ها چه چیز است که می‌زنی؟ در این بین‌ها مولا بیرون آمد هنوز قنبر کج‌خلق بود گفت خدمت حضرت که این کافره چیزها می‌گوید فرمودند چه می‌گوید؟ عرض کرد می‌گوید تو رفته‌ای به بروج و چه و چه و چه می‌کنی و آن کارها را گفت حضرت فرمودند این گران آمد بر تو این به نظر تو بزرگ آمد؟ عرض کرد بسیار. حضرت دستی کشیدند به صورت او می‌گوید چشمم را واکردم دیدم جمیع زمین و آسمان توی کف مولا گذارده هر طوری که دلش می‌خواهد آن را حرکت می‌دهد آن وقت فهمیدم که فضه بیشتر از من فهمیده بود هیچ هم عُجب و تکبر نمی‌کرد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۵‍ *»

ان‌شاء‌الله فکر کنید که راه طبیعیش را به دست بیارید که خیلی آسان است نهایت می‌گویی من نمی‌فهمم نفهم لکن فکر کنید ببینید که بدن به این کوچکی که داری می‌بینی روح آن را حرکت می‌دهد و اگر غذا بخوری و چاق‌تر بشوی و بدن بزرگتر شود باز همان روح اولی این را حرکت می‌دهد هرچه بزرگتر هم بشود باز همان روح آن را حرکت می‌دهد، حتی آنکه اگر بدنی بسازد خدا به قدر یک کوه همان روحی که به بدن یک ذرع و نیمی تعلق گرفته در آن بدن بگذارد آن روح را توی آن کوه بگذاری حرکت می‌دهد آن را. مردم فکر نمی‌کنند در مسائل، روح در عالمی نشسته که مزاحم با این جسم نیست. پس چون از عالم بالا است اگر آینه کوچکی مقابل آن بگیری توی آینه کوچک پیدا می‌شود، آینه بزرگتر بگذاری بزرگتر پیدا می‌شود آینه کوچکتر بگذاری کوچکتر پیدا می‌شود. پس عرض می‌کنم که نسبت به روح بدن را هرچه تقویت کنی روح همان روح اولی باشد او بیشتر کار خود را در این بدن ظاهر می‌کند.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله همان شخص واحد را می‌بینی وقتی ورزش نکرده قوت ندارد وقتی ورزش می‌کند قوت دارد. و حال آنکه روحش هیچ عوض نشده اگر نافهم بود حالا هم نافهم است اگر فهم داشت حالا هم فهم دارد روح یک روح است بدن ورزش می‌کند رگ و پی و گوشت و پوست سخت می‌شود، به جهتی که رطوبت‌ها کم می‌شود رطوبت‌ها که کم شد اعصاب سخت می‌شود پوست‌ها که سخت و صلب شد می‌تواند طاقت بیارد همین که اعصاب پاره نشد روح برمی‌دارد. وقتی بدن ناخوش است این رطوبت غالب می‌شود کأنه رگ و پی می‌خواهد پاره شود نمی‌تواند بردارد. دیگر اینها را برای عوام نمی‌شود تفصیل داد اشاره بس است.

پس حالت روح را بدانید این است که بدنش را اگر بزرگ کنی همان روح می‌جنباند او را، بدنش را کوچک کنی همان روح می‌جنباند پس روحی که تعلق می‌گیرد به بچه شتر همان روح به بزرگتر هم تعلق می‌گیرد. حالا شترش را تو به قدر کوهی فکر کن. باز بدن جمیع این زمین را اگر خدا رگ و پی قرار بدهد و زنده کند باز

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۶‍ *»

یک روحی که توی بدن مورچه است در این بدن بیاید می‌تواند آن را حرکت دهد، همان روح مورچه را خدا می‌آرد می‌نشاند توی این بدنِ زمین، به طوری که همان مورچه به آن کوچکی حرکت می‌کرد این بدن هم حرکت می‌کند هیچ فرق نمی‌کند. باز فکر کنید اگر خدا مشیتش قرار بگیرد که این رگ‌ها و پی‌ها را به آسمان هم متصل کند و یک روح مورچه‌ای در آنها قرار بدهد همه را حرکت می‌دهد و کاملین همین‌طورها شده‌اند. پس راهی پیدا کرده‌اند راهش به دستشان بوده و سیر کرده‌اند و عمل کرده‌اند تا آن‌طور شده‌اند روحشان محبوس در بدن والله نیست، روح متخلصی دارند و محبوس در بدن واحد نیستند. پس در دو بدن می‌توانند بنشینند در سه بدن می‌توانند بنشینند در چهل بدن می‌توانند بنشینند. ملائکه خواستند که زیارت حضرت امیر را کنند در آسمان‌ها خدا صورتی برای آنها خلق کرد به صورت حضرت امیر، آن صورت حضرت امیر بود این هم صورت حضرت امیر بود و نه خیال کنید که این اصل بود و آن فرع نه خیر. بلکه خودش بود هم آن صورت هم این صورت و اگر به صورت اصلی خود ظاهر شوند جمیع خلق اگر جمع شوند طاقت نمی‌آرند که ببینند ایشان را والله می‌سوزند جمیعاً.

یک وقتی خواست سیدالشهداء که ببینند او را یعنی خواهش کردند که بعضی از مقامات خود را به آنها نشان دهند در میانه خودشان دو نفر سه نفر را انتخاب کردند فرمودند طاقت نمی‌آرید آنها اصرار کردند تا اینکه ایشان یک لمحه نمودند خود را به طوری شد که یکیش افتاد و مرد آن یکیش هم پیر شد و ریشش سفید شد و طاقت نیاوردند. پس خود حضرت امیر را عرض کردم به قاعده کلی ان‌شاء‌الله ملتفت باشید حجت خدا اگر متصرف نباشد در ملک مثل این است که جاهل باشد و خدا پیغمبری بفرستد که اگر از او چیزی بپرسی بگوید نمی‌دانم می‌گویند آمدی برای چه. دیگر حالا من نمی‌دانم، نشد، معقول نیست پیغمبر اسمش باشد. اگر این پیغمبر [است] جایز است سنگ هم پیغمبر باشد، رد بر صوفیه چرا می‌باید کرد که خود را اهل

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۷‍ *»

حال می‌گیرند پس تو اگر اهل حالی سنگ هم اهل حال باشد چه فرق داری با سنگ. حالا حال را به فال باید بیان کرد حال را به سکوت باید بیان کرد، جمیع حجج حرف می‌زدند پس ما اهل حالیم که نشد. سنگ‌ها هم اهل حالند سگ و خوک هم اهل حالند پس حجت خدا باید عالم باشد باید دانا باشد به حلال و حرام، و حلال و حرام را هم باز اشاره کنم تا ملتفت باشی خیال نکنی که چند تا چیز را حلال کرده پیش خودش چند تا چیز را حرام کرده پیش خودش، و [به] پیغمبر گفته آنها را و او می‌آید خبر می‌آورد خدا هیچ حاجتی به حلال ندارد هیچ حاجتی به حرام ندارد.

فکر کنید ببینید این خلق آخر یک چیزی می‌خورند هر کسی که یک چیزی می‌خورد یا سازگارش است یا سازگارش نیست حالا پیغمبر آمده می‌گوید آنچه سازگارت است بخور آنچه سازگارت نیست مخور. پس نه این است که عسل تنها شفا است یا سم تنها هلاکت است خیر. اگر فکر کنی ان‌شاء‌الله خواهی یافت که به عدد ذرات موجودات خدا رضا دارد به عدد ذرات موجودات غضب دارد. دیگر اگر فکر کنی در اینها مسأله خیر و شر توش افتاده هیچ چیز برای خدا خیر نیست که خدا خیر آفریده باشد هیچ شری برای خدا نیست که خدا شر آفریده باشد چرا که نیست چیزی که تمامش شر باشد و نیست چیزی که تمامش خیر باشد. خدا عسل آفریده تو را هم آفریده، برادرت را هم آفریده تو صفراوی مزاجی برادرت بلغمی مزاج است. عسل برای شخص بلغمی شفا است پس حلال است برای او و باید بخورد و همین عسل برای شخص صفراوی سم است و هلاکت است و نباید بخورد همین را شارع اسمش را حلال و حرام گذارده. پس خدا نیافریده چیزی را که اسمش را سم بگذارد بلکه اگر پاپی بشوی همین سم الفار چیز بدی نیست به قدر یک نخودش سم است لکن اندازه‌ای از آن را در معجون می‌کنند دواء است. هر دوائی همین‌طور است عسل هم مقداری از آن شفا است زیادترش می‌کشدت، سم هم مقداریش شفا است مقداریش می‌کشد نان همچنین است آب همچنین است هر چیزی همچنین است.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۸‍ *»

دیگر دقت کن ان‌شاء‌الله وقتی فکر کنی خواهی یافت که خیر و شر در خلقت اولیه نیست اصلاً ابداً، خلقت اولی که خدا خلق کرده است آسمان و زمین و غیب و شهاده را خلقت دویم اقتران اشیاء است به یکدیگر. حالا اقتران تو با عسل: تو فلان مقدار از عسل را اگر بخوری نفع دارد برای تو این اسمش می‌شود حلال اگر به فلان مقدار بخوری بسا ناخوشی محرقه و مطبقه برای تو بیارد پس ضرر دارد برای تو پس حرام است. پس به مقدار معینی حلال است یک خورده ضرر که دارد مکروه می‌شود اگر ضرر آن‌قدر شد که بکشد اسمش حرام می‌شود. همین‌طور که فکر کنی خواهی یافت که خدا نجس آفریده یعنی چه؟ فکر کنید ان‌شاء‌الله آیا خدا نجس آفریده یعنی خدا وقتی نجاست خلق می‌کند خود خدا نجس می‌شود نعوذبالله چنین چیزی که نیست، آیا ملائکه نجس می‌شوند یا جن‌ها نجس می‌شوند نه بلکه نجاست را قرار داده‌اند برای انسان. حتی بدن حیوانات نجس نمی‌شود اینها را داشته باشید که در فقه خیلی به کار می‌آید، بدن حیوانات نجس نمی‌شود اگر درست تحقیق بخواهید بکنید. دیگر حالا انسان غایب باشد و وقتی برمی‌گردد پاک است می‌گوییم شاید شسته باشد حیوان را چرا می‌گویی پاک است. من می‌گویم موش دهن گربه را نجس نمی‌کند دهن ‌آدم را نجس می‌کند پس نجاست برای انسان نجس است. برای انسان گفتند که بول مقارن با او که شد اسمش نجس می‌شود. حالا این بول بد است، کجا؟ دقت کنید لمسش به بدن و رخت انسان در حال نماز بد است نه اینکه بول بد است بول را ملحش می‌کنند نقره از آ‌ن می‌سازند. فضله، قاذورات بله بد است کی؟ وقتی که توی زیر جامه تو باشد. اما خودش چرا بد است مردم روغنش را می‌گیرند طلا می‌سازند اکسیر می‌سازند. سگ بد است اما فکر کن چه چیزش بد است وقتی که انسان با رطوبت با او ملاقات می‌کند بد است اثری دارد که باید برود آن را بشوید اما سگ خودش بد است توی ملک معنی ندارد. اگر نبود سگ خیلی کارها زمین بود خیلی گله‌هاشان را گرگ می‌خورد. دیگر از روی همین قاعده که بیایی می‌یابی که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹۹‍ *»

کفار و منافقین و شیاطینی که در دنیا هستند چرا نباید در جایی که مؤمنین هستند بروند، و با آنها مخلوط نباشند؟ به جهت اینکه مؤمنین جمیعشان که کامل نیستند از آنها متأثر می‌شوند اگر نمی‌شدند منافقی پیدا نمی‌شد هی منافق زیاد می‌شود و زیاد می‌شود. پس وقتی که کفار داخل مسجد می‌شوند خورده خورده اینها هم یاد می‌گیرند از آنها کم‌کم وحشت از آنها نمی‌کنند با یکدیگر مس می‌کنند کم‌کم انس می‌گیرند. از این جهت که انس نگیرند می‌فرمایند در مسجد مسلمین کفار نباید که داخل شوند. خلاصه برویم سر مطلب.

پس ان‌شاء‌الله ملتفت باشید که خداوند دو جور خلق خلق کرده و فراموش نکنید. پس خلقی است که خدا ابتداء خلق کرده و خلقی کرده در نزد اقتران اشیاء پس ببینید پادشاه و رعیت را هر دو را خدا خلق کرده در این خلقت اولی خیر و شری نیست. اما وقتی که سلطان نفسی دارد قوی و رعیت نفسی دارد ضعیف سلطان به رعیت می‌گوید تو باید مطیع من باشی. حالا اگر کسی مطیع شد مطیع را کجا خلقت می‌کنند ملتفت باشید مطیع را خلق می‌کنند نه آن جایی که پادشاه و رعیت خلق می‌کنند. بلکه پادشاه وقتی خلق شد برای خودش مخلوقی است سلطان اسمش نیست رعیت هم خلق شدند آنها هم مخلوقند رعیت اسمشان نیست. سلطان سلطنت که کرد اسمش سلطان می‌شود سلطان را آنجا خلق می‌کنند، هرکس مطیع شد المطیع را در اطاعت سلطان خلقش می‌کنند چنان‌که عاصی را در مخالفت سلطان خلقش می‌کنند. و اگر به این قاعده بیایی می‌بینی همه جا این‌طور است خدا زیدی آفریده عمروی آفریده نه خوب اسمشان است نه بد. اگر زیدش پیغمبر شد و عمروش امت اگر عمرو ایمان آورد به او خدا هم خلقش می‌کند مؤمن، همان ساعت خلقش می‌کند. و اگر به او کافر شد همان ساعت خلقش می‌کند کافر، آنجا کفرش را خلق می‌کند. پس ملتفت امورات وضعیه باشید پس خدا به اختیار خلق افعال خلق را خلق می‌کند اختیارشان را هم خلق کرده و خلقت خود خلق سابق است بر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۰‍ *»

افعالشان نه مؤمنند نه کافرند نه خیر دارند نه شر. وقتی که مقترن با یکدیگر شدند خیر و شر پیدا شد. البته وقتی خدمت کردی غنی را پول به آدم می‌دهد، خدمت کردی عالمی را علم تعلیم می‌کند، رفتی پیش دکان عطاری معطر می‌کند تو را، رفتی در بیت الخلاء و پیش جیفه متعفن می‌شوی. کِی متعفن شد؟ وقتی مقترن شد با جیفه.

پس اصل دواها در اول امر خلقت شده‌اند خیری نیست در آنها و شری نیست، خیر و شر یعنی نفع و ضرر خلق و آن در نزد اقتران اشیاء است و این اقتران اشیاء را شرع اسمش گذارده‌اند. و این مسأله را داشته باشید که از مخصوصات ماها است همین مسأله را که یافتید فرق میان کون و شرع را خواهید یافت. پس در کون مؤمنی نیست کافری نیست، در کون همه مخلوقند همه مساوی پیش خدا ایستاده‌اند آسمان مخلوق است و هیچ مخلوق‌تر از زمین نیست زمین هم مخلوق است هیچ مخلوق‌تر از آسمان نیست، جن و انس همه مخلوقند هیچ‌کدام مخلوق‌تر از دیگری نیستند نور مخلوق است ظلمت هم مخلوق است. حالا نور مخلوق‌تر است نه پس در مخلوقیت خیری نیست شری نیست مقدمی نیست مؤخری نیست لکن وقتی این خلق دور هم جمع شدند البته یکی قوتش بیشتر است یکی کمتر است یکی علم دارد یکی ندارد یکی پول دارد یکی ندارد و اینها اقتران با یکدیگر کردند وقتی که چنین شد لامحاله تأثیر در یکدیگر می‌کنند خلقت این تأثیر اسمش شرع است.

پس ان‌شاء‌الله هم معنی خالق معلوم شد هم معنی فاعل. فاعل را هم به خدا می‌گویند هم به خلق لکن خالق را به خدا باید گفت و به خلق نمی‌توان گفت هل من خالق غیر الله پس خیر و شر را هم ملتفت باشید و به طور کلی عرض می‌کنم هیچ چیز نخواهی یافت که یک جاش شر باشد یا یک جاش خیر باشد. مثل اینکه بهشت و جهنم را هم مردم همین‌طورها خیال می‌کنند. جهنم یک گودالی است یک گوشه‌ای بهشت هم باغی است در یک جای دیگر هیچ این‌طورها نیست. و الله جمیع بهشت منافع خلق است و جمیع جهنم مضار خلق است پس آتش توی گودال می‌خواهد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۱‍ *»

باشد سر منار می‌خواهد باشد، اگر به اندازه استعمال کردی بهشت می‌شود آتش در زمستان در کرسی بهشت است و اگر آتش را بیندازی توی لحافت جهنم می‌شود، چرا که آتش می‌گیرد و می‌سوزد و خود تو هم می‌سوزی. به همین‌طور آب را اگر به اندازه خوردی همه‌اش بهشت است به اندازه به زراعت دادی بهشت است. اگر به اندازه جاری نکردی زراعتت را ضایع کردی به عذاب گرفتار شدی جهنم است، به عمارت خود بستی خراب کرد عمارتت را جهنم است، خودت زیاد خوردی ناخوش شدی جهنم است. جمیع عذاب‌های خدا تأثیر بعض اشیاء است در بعض و جمیع نعمت‌های خدا تأثیر بعض اشیاء است در بعض. پس جمیع خیر در نزد اقترانات اشیاء است به یکدیگر و جمیع شر در نزد اقترانات اشیاء است به یکدیگر خالق کل خیر و شر همه خدا است. نه خیرات چیزی است که نفع به او برساند و نه شرور چیزی است که ضرر به او برساند.

لکن مردم چون فکر ندارند عقل ندارند یعنی فکر نمی‌کنند و عقلی که خدا به ایشان داده به کار نمی‌برند خدا را که خیال می‌کنند خیال می‌کنند مثل یک آدمی که حبس شده توی بیابانی و هیچ چیز هم دور و برش نبود، آن وقت خیال می‌کنند یکی را خوب خلق کرد یکی را بد. چون این‌طور خیال می‌کنند می‌گویند خوب این خدا اگر خلق نکرده بود هیچ سمی هیچ ماری که بهتر بود. می‌بایست شیطان را خلق نکند این همه خلق را شیطان ببرد به جهنم برای چه خوب است؟ خوب بود اصلاً خلق نکند شیطان را خلق هم همه‌شان بروند به بهشت. این‌جور خیالشان است به این جهت می‌گویند تقصیرها همه از خدا است که شیطان را خلقش می‌کند زورش می‌دهد اسم اعظمش هم تعلیم می‌کند مهلتش هم می‌دهد پس همه تقصیر او است. بله خدایی که مردم خیال می‌کنند البته مقصر است و تقصیر هم دارد چشمش هم کور شود، چرا که آن خدا نیست.

خدا کسی است که سبوح است قدوس است لیس کمثله شیء است در سمتی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۲‍ *»

نیست که در سمتی دیگر نباشد. خدا است بسیط وحده لاشریک له در نزد او خیر و شر همه خیرند همه موجودند، همه مخلوقات مخلوقند همه یک پارچه سؤال کرده‌اند از خدا و خدا عطا کرده خلقت هر چیزی را. و الا در نزد خدا یکی پیش‌تر باشد یکی پس‌‌تر باشد این‌طورها نیستند. لکن وقتی که خلقی برپا باشد حالا بعضی از این خلق‌ها متصرِّفند بعضی از اینها متصرَّفند. روح خلقی است از خلق‌ها بدن هم خلقی است از خلق‌ها اما روح خلقتش طوری است که وقتی آمد توی بدن دست و پا و اعضاء و جوارح زنده می‌شوند به حرکت درمی‌آیند. وقتی روح بیرون رفت بدن همچو خلقتی است که نمی‌تواند زیست کند همین‌طور است جمیع مملکت خدا.

پس یک روحی خدا خلق کرده که آن روح من امر الله اسمش است روح الله است. عیسی را روح الله می‌گویند در آدم روح الله دمیده شده می‌فرماید نفخت فیه من روحی در انبیاء روح خدایی دمیده شده در سایر مردم دمیده نشده. عرض کردم سرّ این را که با وجودی که جمیع خلق نسبتشان به خدا علی السوی است که چطور شده بعضی را نسبت به خدا می‌دهند بعضی را نسبت نمی‌دهند، عرض کردم که بعضی کارها و چیزها را خدا می‌تواند بکند و خلق نمی‌توانند بکنند آنها منسوب به خدا است مخصوص خدا است. پس یک روحی است که در بدن مردم نیست در بدن انبیاء است آن روح مخصوص خدا است چرا مخصوص شده؟ به جهت آنکه روحی است که عالم بکل شیء است قادر علی کل شیء است خبر می‌دهد که دیشب چه کردی فرداشب چه می‌کنی خبر می‌دهد از حالا تا قیامت را که چه می‌شود و چه خواهد شد پس این روح روحی است که در جمیع اشخاص نیست این روح در بعضی اشخاص هست هر جایی آثار آن را بیابی بدان آنجاها هست و جای دیگر نیست. آنجاهایی که مشترک است روح، هم نسبتش را به خدا می‌توان داد هم به خلق. اما روح من امر الله آن روحی است که در انبیاء است آن مال خدا است وحده لاشریک له، روح الله است. روح الله مخصوص خدا است جمیع اسماء حسنايی که در شب قدر در دعای جوشن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۳‍ *»

کبیر خوانده‌ای جمیع اسماء حسنايی را که می‌خوانی حیّ هست قادر هست عالم هست سمیع هست بصیر هست هی قطار کن بخوان جوش کبیر را از اول تا آخر جمیع اینها صفت آن روح است، و این روح مال خدا است ملک خدا است چشمش چشم خدا است گوشش گوش خدا است آمدش آمد خدا رفتش رفت خدا معامله‌ با او معامله با خدا و والله جمیع ائمه شما سلام الله علیهم اجمعین دارای آن روحند. اگر این‌طور شناختی ایشان را که جمیع منسوبات به ایشان منسوب به خدا است حالا امام شناخته‌ای و اگر فلان بن فلان را می‌شناسی نشناخته‌ای چرا که از این‌جور اسم‌ها بسیار است در دنیا و امام هم نیستند. این است که فرمودند یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة الله عزوجل و معرفة الله عزوجل معرفتی معرفت من به نورانیت معرفت خدای عزوجل است و معرفت خدای عزوجل معرفت من است به نورانیت. ملتفت باشید که ان معرفتی بالنورانیة  گفته. نگفته که معرفت من همین است که بدانی من مدنی هستم و من مکی هستم من فلان بن فلانم، به این معرفت‌ها همه کس می‌شناخت ایشان را لکن معرفت امام به نورانیت آن است معرفت خدا و معرفت خدا معرفت امام به نورانیت است.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۴‍ *»

موعظه بیست‌ویکم  ( ۲۱ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض کردم مکرر که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود از این جهت تعریف فرمود خود را در ملک، در نزد خلق از برای خلق خود را تعریف فرمود چرا که اگر خود خود را تعریف نمی‌کرد کسی نمی‌شناخت او را. چنان‌که این حرف هم حرف تازه‌ای نیست هرکس خودش خودش را نشناساند به مردم نمی‌شناسند او را، نمی‌تواند کسی دیگر بشناسد او را. پس چون خدا را نمی‌شناختند خدا خود را تعریف فرمود تا بشناسند او را، اما تعریف‌های خدا در هر عالمی به یک طوری است چنان‌که تعریف هر کسی در هر عالمی یک طوری است.

دیگر دقت کن تو اگر بخواهی بشناسانی شخصی را یک دفعه با زبان می‌شناسانی می‌گویی فلان شخص قدش یک ذرع و نیم است. یک دفعه بخواهی بهتر بشناسانی آن شخص را بهتر از بیان و زبان بخواهی بشناسانی چرا که بسا آنکه در مجلس تو باشند جماعتی که لغت تو را نفهمند بسا آنکه تو فارسی حرف می‌زنی آنها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۵‍ *»

عرب باشند یا زبانی دیگر داشته باشند حالا بخواهی آن مراد خود را بیان کنی از برای مردم که با اختلاف لغت‌ها بفهمند مراد تو را، نقشی مى‌کشى مطابق آن مراد خودت به هر صورتی که هست و آن نقش را تو نشان می‌دهی و می‌گويی آنی که من می‌خواهم تعریفش را کنم همچو صورتی دارد این هم یک جور تعریف است. یک دفعه بهتر از این می‌خواهی نشان بدهی می‌خواهی مو به مو بنمایی مطلوب خود را، حرکاتش را سکناتش را خُلقش را خویش را آینه‌ای اگر بگیری آن وقت ببین که مو به مو بیان می‌کند آنچه در آینه است از آن شخصی که در خارج است. رنگش بعینه رنگ او است شکلش شکل او است چشمش چشم او است ابروش ابروی او است قدش قد او است همه چیزش بعینه او است. وقتی این می‌جنبد می‌دانی که او جنبیده که این می‌جنبد، وقتی او می‌ایستد می‌دانی او ایستاده که این ایستاده. دقت کنید ببینید هیچ فرقی میان آنچه در آینه است و آنچه در خارج است نیست مگر اینکه آنچه در خارج است آن اصل است و آنچه در آینه است فرع است. آن یکی مَحکیٌّ‌عنه است این حکایت از او می‌کند، آن یکی حقیقت است این راه به سوی حقیقت است. و ببین که می‌خوانی از برای آنچه در آینه و آنچه در خارج است می‌گویی که هیچ فرقی میان شما دو تا نیست، کأنه که شما دو تا نیستید.

درست ملتفت باشید ببینید که هر چیزی که غیر چیزی شد لامحاله یکی باید سفید باشد یکی باید سیاه یکی باید بلند باشد یکی کوتاه هرچه که غیر چیزی شد این‌طور است. حالا دیگر دقت کن به دقت هرچه تمامتر فکر کن ببین آنچه در آینه است مانند آنی است که در خارج است. آن شخصی که در  [مقابل] آینه است در یک مکانی ایستاده در آینه هم که نگاه می‌کنی آنی هم که در آینه است بعینه در همان مکان ایستاده. اگر آن شخصی که در خارج است چیزی بالای سرش آویزان باشد آنی هم که در آینه است همان چیز بالای سرش آویزان است، آن دست راستش هرچه هست دست راست این هم همان است دست چپش هرچه هست دست چپ شکل در آینه هم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۶‍ *»

همان است، همچو گمان نکنی که آنچه در آینه است غیر آنی است که در بیرون است.

دقت کن ببین مکانش مطابق با مکان او است دوری و نزدیکیش مطابق با او است رنگش رنگ او است شکلش شکل او است حرکتش حرکت او است سکونش سکون او است به طوری که تو هرچه دقت کنی فرق نمی‌توانی بگذاری. دقت کنید که خیلی مطالب بلند توی این حرف‌ها است که عرض می‌کنم، دیگر حالا پیش مردم نبوده بله نبوده. پس هرچه خواهی دقت کنی که چیزی پیش آن شخص خارجی باشد که در آینه نباشد نیست لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک فرقی میانه تو و آنها نیست مگر اینکه آنها بندگان تو و خلق تو هستند آنها اسمند تو مسمی. به آنچه در آینه است می‌گویی هیچ فرقی نیست مابین تو و شاخص خارجی مگر اینکه تو اسمی آن مسمی، تو حکایت‌کننده‌ای از او او محکی‌عنه، تو فرعی او اصل و هکذا. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله باز در آنچه در آینه است فکر کنید ظاهرش را که عرض کردم که دیدی درست است پس عرض می‌کنم که ببین جمیع خُلق آنچه در آینه است خُلق آن شخصی است که در بیرون است خوی این خوی آن است. با هر که معامله کند آن شخص خارجی نگاه که می‌کنی می‌بینی اینی که در آینه است دستش را پیش آورد همان کار را کرد، با هرکس هر نوع سلوکی که می‌کند می‌بینی آنی هم که در آینه است همان‌طور سلوک کرد حالا آنی که در آینه است روح ندارد شکلی است لکن حالا تو فرض کن که خدا روحی هم در آن دمید ـــ خدا که می‌تواند بکند ــ  فرض چنین کن که خدا روحی هم در آن دمید. حالا ببین این روح دارد آن روح دارد دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس ببینید که هیچ فرقی میان آنچه در آینه است و آنچه در خارج است نیست. تو اگر شخص خارجی را نبینی و همانی که در آینه است ببینی می‌توانی اکتفاء کنی به همان. بلکه اگر مکان تو در جایی باشد و آینه‌ای گذارده باشد برابر تو و آن شخص خارجی در روی بامی باشد یا جایی باشد که غایب از تو باشد تو دستت به دامان او نمی‌رسد مقامش بلند است می‌خواهی او را ببینی تماشا کن به آنچه در آینه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۷‍ *»

است، نگاه که کردی مو به مو می‌نمایاند او را خُلق او را خوی او را معاملات او را. تو دیگر دقت کن خداوند عالم ذات او را که معلوم است تو نمی‌بینی و اگر در اینها که عرض می‌کنم دقت کنید دیگر هیچ شکی هیچ شبهه‌ای برای هیچ‌کس جاهل عالم فقیه حکیم اصلاً باقی نمی‌ماند.

پس عرض می‌کنم تو ذات خدا را ندیده‌ای و نمی‌توانی ببینی تو صدای خدا را نمی‌توانی بشنوی خدا صدا ندارد که بشنوی امر او را خبر نداری نمی‌دانی رضای او را غضب او را همچنین آن چیزهایی را که دوست می‌دارد نمی‌دانی چیزهایی را که دشمن می‌دارد نمی‌دانی حالا در جمیع آنچه در نزد خدا است اگر فکر کنی ان‌شاء‌الله خواهی یافت که آنچه در نزد خدا است نزد او است و هیچ در نزد تو نیست پس بیان می‌کند او که چیست که در نزد من است حالا یک بیانش را عربی بیان کرده فرموده الله نور السموات و الارض و این‌طور بیان مخصوص یک جماعت است، عربی می‌گویی عرب‌ها می‌فهمند باقی دیگر نمی‌فهمند. اما عکسی که در آینه بیندازی به شرطی که روحی هم در آن عکس باشد و همین‌طور کرده خدا و نفخت فیه من روحی روح دمیده در آن عکس‌ها، والله در این عکس‌هایی که انداخته میان مردم روحی دمیده است و به طوری است که هیچ فرق میان آنها و خدا نیست. پس ببینید که چه تعریفی است کرده خدا میان خلق که او را می‌بینند و صدای او را می‌شنوند معاملات با او می‌کنند و اگر غیر از این کرده بود تو خبر نداشتی از او و حجت تمام نبود. پس بدانید که خدا حجت را این‌طور تمام می‌کند که همجنس خلق را در میان خلق می‌فرستد آشکار می‌کند برای خلق تا چشمشان ببیند او را گوششان بشنود صدای او را با او بتوانند مصافحه کنند معانقه کنند معامله کنند معاشرت کنند بروند بیایند زیارت کنند اقرار کنند انکار کنند مؤمن بشوند کافر بشوند، اگر غیر از این بود نمی‌شد. پس خدا چون خدای حکیمی بود و چون خلق از رتبه الوهیت خبر نداشتند و نمی‌توانستند مطلع از او شوند از این جهت اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء اذ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۸‍ *»

کان لاتدرکه الابصار و لاتحویه خواطر الافکار و لاتمثله غوامض الظنون فی الاسرار لا اله الا هو الملک الجبار. پس واداشت او را در آن مقامی که اگر بنا بود خدا بایستد در جایی چطور می‌ایستاد؟ همان‌طور واداشت او را. حضرت امیر در صفت پیغمبر می‌فرماید و بدانید که فرق نمی‌کند پیغمبر با امیرالمؤمنین جمیع امامان شما بدانید که حالتشان این‌جور است یک طوری باید باشد صفاتشان که هر کدام را بخواهی اسمشان را ببری این‌طورند، هیچ فرقی میان خدا و ایشان نیست مگر اینکه خدا خدا است و ایشان بنده او. از این مرتبه که گذشتی چنان‌که خودشان فرمودند نزّلونا عن الربوبیة و قولوا فی فضلنا ما شئتم ما را خدا نگویید بسیط نگویید آنها بالبداهه چهارده‌تایند، و چهارده بسیط معقول نیست و خدا بسیط است ذات خدا ذاتی است یگانه نمی‌شود چهارده تا باشد و ایشان چهارده تا هستند. لکن وقتی که تنزل دادی ایشان را از مقام ذات خدا و اقرار به این کردی که ایشان بنده خدایند حالا که بنده خدایند دیگر قیاسشان نکنی به سایر مردم بگویی مردم چشم دارند اینها هم چشم دارند مردم گوش دارند اینها هم گوش دارند، اگرچه مثل سایر مردم راه می‌روند می‌خورند می‌آشامند می‌روند می‌آیند لکن قیاس مکن ایشان را به احوال خودت و سایر مردم، بلکه والله پس از رتبه الوهیت که عرض کردم همین‌قدر مگو که خدایند مخلوق خداشان بدان بعد از آنی که گفتی مخلوق خدایند، حالا دیگر بگو آمده‌اند خدا نشان مردم بدهند برای کی برای عرب‌های تنها برای عجم‌ها برای ترک‌ها؟ بلکه برای اینکه نشان ما کان و ما یکون بدهند خدا را. پس آمدند در میان جمله کاینات یعنی در میان جمیع آنچه خدا خلق کرده چرا که جمیعاً بندگان او هستند همه می‌خواهند خدا را بشناسند و خدا برای همین خلقشان کرده، و می‌دانی که ذات را هم نمی‌توان شناخت ذات هیچ‌کس را نمی‌توان شناخت ذات هیچ‌چیز را نمی‌توان شناخت هرچه را بشناسی در صفتش می‌شناسی. پس زید را می‌بینی یا در حالتی که ایستاده می‌بینی یا در حالتی که نشسته می‌بینی اما زید یک کسی است که در توی ایستاده نیست در توی نشسته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰۹‍ *»

نیست. زید آن است که تو او را هیچ نمی‌بینی آن چیزی که می‌بینی از زید یا خوابیده می‌بینی یا بیدار یا نشسته می‌بینی یا ایستاده یا متحرک می‌بینی یا ساکن یا حرف می‌زند یا ساکت است، لامحاله در یکی از اینها او را می‌بینی.

دقت کنید ببینید معاملاتی که خدا کرده با خلق همین‌جور است، پس خدا مثل سایر مردم البته ذاتش شناخته نمی‌شود. فکر کنید ببینید هر جایی که توانستید بشناسید چیزی را جاش کجا است؟ هیچ‌کس را ذاتش را نمی‌توانید بشناسید هرکس هرچه را شناخته لامحاله صفتش را شناخته. حتی سنگی را اگر ببینی یا در حال سکون می‌بینی یا در حال حرکت، حرکت ذات او نیست سکون ذات او نیست ذات سنگ نه در این است نه در آن است هم در این است هم در آن است. پس خداوند عالم صفت خود را نشان داده به خلق حالا این صفت اگر مطابق با او نباشد که دروغ است صفت او نیست و خدا نمی‌آید جو  نشان مردم بدهد و بخواهد که گندم بشناسید، یا گندم نشان بدهد و بخواهد جو بشناسید. خدا آنچه را خواسته از خلق همان را نشان داده و به ایشان فهمانیده نه چیزی دیگر را. پس بدانید والله به قول مطلق به قول کلی بدانید که والله فرقی میان ایشان که حجت خدا هستند با خدا نیست مگر همین یک کلمه که خدا خدا است و ایشان حجت خدایند. دیگر اگر از این کلمه چشم بپوشی هیچ فرقی مابین ایشان و خدا نیست هرچه که از ایشان بخواهی همانی است که از خدا خواسته‌ای و هرچه از خدا بخواهی همانی است که از ایشان خواسته‌ای. هر کمالی را که بخواهی نسبت به خدا بدهی باید نسبت به ایشان بدهی و هر کمالی را که نسبت به ایشان بدهی همان کمال خدا است. و والله هر نقصی که نسبت به ایشان بدهی نسبت به خدا داده‌ای و گفته‌ای که این نقص را خدا دارد و هرچه نسبت به خدا بدهی نسبت به ایشان داده‌ای، هرچه نسبت به ایشان بدهی نسبت به خدا داده‌ای چرا که خدا خودش را هیچ جا تعریف نکرده مگر در ایشان. پس ایشانند خبر دهندگان از خدا ایشانند که خبر می‌دهند که خدا چنین است و چنان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۰‍ *»

است. حالا چطور خبر می‌دهند آیا این خبر را به زبان می‌دهند که زبان یا عربی است یا فارسی است یا ترکی یا هندی، لامحاله یک لغتی است به هر زبانی که حرف زده باشد زبان‌های دیگر نمی‌فهمند. پس به یک زبانی حرف زده که فارس‌ها بفهمند عرب‌ها بفهمند ترک‌ها بفهمند هرکس به هر زبانی بود فهمید. پس جمیع مخلوقات فهمیده‌اند لغاتشان را.

مثلی است مکرر عرض کرده‌ام شما ببینید اگر آفتاب بخواهد به لغتی حرف بزند که همه مردم بفهمند چطور حرف می‌زند، لغتی است که هر کسی که چشم داشته باشد می‌خواند آن لغت را پس همه کس می‌بیند که آفتاب روشن است پس آفتاب به همه کس گفته منم روشن‌کننده. حالا دیگر یک کسی فارسی است وقتی که توانست بخواند به فارسی تعبیر می‌آرد یک کسی عرب است به عربی تعبیر می‌آرد ترک است به ترکی تعبیر می‌آرد و هکذا انسان است به لغت انسانی تعبیر می‌آرد حیوان است به لغت حیوانی تعبیر می‌آرد نبات است به لغت نباتی جماد است به لغت جمادی و همه شاهدند. پس آفتاب شهادتی داده در نزد این خلق، چه شهادت داده «شهد انه نورانی» شهادت داده که نورانی است. در آفتاب که فهمیدید مسأله را آنجا هم بعینه همین‌ حرف‌ها است که گفته می‌شود شهد الله انه لا اله الا هو خدا شهادت داده که منم خدایی که غیر از من خدایی نیست چنان‌که در آفتاب عرض کردم. پس شهادت می‌دهد آفتاب که منم نورانی‌کننده می‌گوید منم جاری‌کننده نهرها منم رویاننده گیاه‌ها. واقعاً اگر آفتاب نبود آب‌ها همه یخ کرده بود هیچ آبی جاری نمی‌شد. پس می‌گوید آفتاب به زبانی که همه کس می‌تواند بفهمد که منم جاری کننده آب‌ها منم رویاننده گیاه‌ها منم که برگ‌ها و گل‌ها را از درخت‌ها بیرون آورده‌ام رگ‌ها را در این برگ‌ها قرار داده‌ام. می‌بینی آفتاب یک خورده پایین‌ می‌آید گیاه‌ها چگونه زرد می‌شوند چگونه خشک می‌شوند، پس بدانید که همین آفتاب است که دارد فریاد می‌کند در میان مردم که انا مورق الاشجار انا مونع الثمار انا مجری الانهار

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۱‍ *»

برای آفتاب هرچه از اینها بگویی مردم هیچ وحشت نمی‌کنند لکن تا بشنوند که حضرت امیر اینها را گفته می‌بینی وحشت‌ها می‌کنند و داد و بیداد که حضرت امیر چنین چیزی نگفته اینها را بسته‌اند به پای حضرت امیر، خیر نبسته‌اند بابا تو ببین آ‌فتاب فریاد می‌کند که منم جاری‌کننده نهرها منم رویاننده گیاه‌ها منم برگ آورنده درخت‌ها. اگر آفتاب نباشد هیچ گياهی نیست اگر گیاه نباشد هیچ حیوانی نمی‌شود باشد. و والله همین آفتاب است که تربیت می‌کند جمیع انسان و حیوان و نبات و جماد را این آ‌فتاب را خدا مربی خلق کرده.

و اگر دقت کنی یک معنی آیه واقعاً حقیقةً به طور تأویل همین است الله نور السموات و الارض یک معنی ‌آیه به طور تأویل این است که همین آفتاب تربیت‌کننده آسمان و زمین است. فکر کن ببین در زمستان یک نی دو  نی آفتاب پایین می آید چقدر خراب می‌شود عالم، گیاه‌ها را می‌خشکاند هوا را سرد می‌کند پس آفتاب می‌تواند ادعا کند و بگوید که منم جاری کننده نهرها منم رویاننده گیاه‌ها منم شیرین‌کننده میوه‌ها منم تلخ‌کننده میوه‌ها، منم رنگ‌کننده گل‌ها منم که خاصیت به دواها می‌دهم منم که تربیت می‌کنم حیوانات را منم که تربیت می‌کنم انسان‌ها را آنچه از دست هر انسانی جاری می‌شود شمس می‌تواند ادعا کند که من کرده‌ام. اگر شمس نبود واقعاً انسان نبود حیوان نبود نبات نبود جماد نبود پس آفتاب واقعاً هم ادعا می‌کند که منم که این کارها را می‌کنم. پس این آفتاب ادعا می‌کند که منم که می‌بینم همه جا را، کجا همه جا را می‌بیند؟ در حقیقت با همین چشم شما می‌بیند. او اگر نباشد هرچه به کسی نگاه کنی او را نمی‌بینی، به همین‌طور آفتاب می‌گوید منم که می‌شنوم صداها را می‌شنوم بوها را می‌فهمم طعم‌ها را و هکذا دقت کنید ان‌شاء‌الله اینجاها چون منکری ندارد به آسانی می‌توانید بفهمید، اینجا زودتر فهمیده می‌شود اینجا که فهمیده شد آنجاها خوب فهمیده خواهد شد. یعنی کسانی که غرض و مرض ندارند خوب می‌فهمند پس این آفتاب می‌تواند بگوید من در مشرق حاضرم در

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۲‍ *»

مغرب حاضرم، ظاهرش را که می‌بینید باطنش را هم فکر کنید بیابید. دقت کنید ببینید. روزها که آفتاب پیدا است که آب‌ها جاری است اما شب‌ها هم اگر اثر آفتاب نباشد حرارت آفتاب که نیست معلوم است همه آب‌ها یخ می‌کند، پس شب‌ها هم آفتاب کار خود را می‌کند پس تربیت می‌کند جمیع گیاه‌ها را همین آفتاب. و گیاه‌ها که تربیت شدند خورده خورده حیوانیت پیدا می‌شود حیوان وقتی به شکل دوپا درآمد انسان به او تعلق می‌گیرد. پس می‌تواند این آفتاب ادعا کند که من در مشرقم من در مغربم «انا الذی لایشغلنی شأ‌ن عن شأن» همه جا تصرف می‌کنم به همه امداد می‌کنم« انا الواقف علی الطتنجین انا الناظر فی المشرقین و المغربین».

پس بدانید ان‌شاء‌الله که امام شما کمتر از این آفتاب نیست امام شما تربیت می‌کند اهل عالم را. اهل عالم را اگر خدا نمی‌خواست تربیت کند این آفتاب را خلق نمی‌کرد، حالا که خلق کرده آفتاب را به این واسطه بیرون می‌آورد نباتات را حیوانات را. حیوان که درست شد پس آفتاب همه جا می‌شنود همه جا می‌بیند. حالا دیگر ان‌شاء‌الله معنی حجت را بدان دیگر حجت یا پیغمبر اسمش است یا امام اسمش است.

مختصر آنکه حجت همچو کسی است که مربی خلق باشد. و اگر همین‌طور اسمش حجت باشد و معنی نداشته باشد که حجت نیست مثل این حجة‌الاسلام‌های این زمان است که نه حجت است نه اسلامی هست. شیخ الاسلامی داشتیم یک وقتی کسی آمده بود درِ خانه او در زده بود، چون اهل خانهِ او شیخ مطلق به او می‌گفتند دیگر شیخ الاسلامی نمی‌گفتند، کسی آمد در زد کنیزی رفت گفت کیست گفت شیخ الاسلام خانه تشریف دارند آن کنیزک گفت اگر شیخ را می‌خواهی خانه هست اما اسلامی می‌خواهی اینجا نیست. اگر شیخ را می‌خواهی هست اسلام نیست. وقتی دقت می‌کنی حجت‌هاش هم همین‌طور است در حقیقت حجةالاسلامی منصب امام است، و اینها غصب کرده‌اند جمیع مناصب ائمه طاهرین را و به دروغ این نسبت را به خود می‌دهند و خودشان هم می‌دانند که دروغ می‌گویند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۳‍ *»

باری بدان ان‌شاء‌الله که حجت خدا آن کسی است که در مشرق باشد در مغرب باشد، اگر در مشرق نیست اهل مشرق بی‌حجتند اگر در مغرب نباشد اهل مغرب بی‌حجتند، در زمین نباشد اهل زمین بی‌حجتند در آسمان همین‌طور. جایی که حجت نیست همچو جایی را خلقش نمی‌کنند خلقتش بی‌ثمر است. خدا خلق کرده برای ثمری می‌فرماید ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون می‌فرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف من گنجی بودم پنهان پس دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق کردم خلق را که شناخته شوم پس خلق را برای معرفت خود و عبادت خود آفریده. ببین در این حدیث خلق را می‌فرماید که برای معرفت خلق کردم دیگر جن و انس را هم نمی‌فرماید جمیع خلق را برای معرفت خود آفریده. چون برای معرفت بود و تا خود را بیان نمی‌کرد کسی او را نمی‌شناخت به این جهت بیان می‌کند خود را و اگر بیان نکند شناخته نخواهد شد. پس اگر می‌خواهی بدانی کجا خود را بیان کرده ببین کجا عکسش را انداخته، عکسش را در این چهارده آینه انداخته برای ماها یعنی این طایفه مسلمانان. آن پیشترها برای امت‌های پیش در انبیاء عکس خود را انداخته بود.

باری برای ماها در این چهارده تا عکس خود را انداخته پس اینها، هم در آسمانند هم در زمین هم در دنیا هم در آخرت هرجا بروی باید پیش روی تو باشند و هستند مقدمکم امام طلبتی و حوائجی و ارادتی فی کل احوالی و اموری هر سمتی که رو به خدا بخواهی بروی ایشان آنجا حاضرند، امام تو هستند.

پس بدانید ان‌شاء‌الله که به واسطه امام خدا فیض می‌دهد به جمیع مردم. حرف‌های دیروز که عرض می‌کردم یادت نرود دیروز فرق میان دهنده و خالق را عرض کردم هیچ وحشت هم ندارد. ببین خدا است خالق رعیت و پادشاه، اما پادشاه خالق رعیت نیست به همین‌طور جمیع خلق رعایای ایشانند و ایشانند پادشاه کل خلق. راوی عرض می‌کند خدمت حضرت امام رضا سلام الله علیه که شما گفته‌ايد مردم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۴‍ *»

بندگان شما هستند؟ فرمودند چنین چیزی دو معنی دارد یک معنیش را ما گفته‌ایم یک معنیش را ما نگفته‌ایم اگر بندگان مایند یعنی ما خالق ایشان هستیم این را ما نگفته‌ایم اما اگر بندگان مایند یعنی جمیعاً باید اطاعت ما را بکنند بله راست است جمیع خلق بندگان طاعت مایند، و هیچ عجبی نیست بر در حرم‌هاشان در زیارتشان می‌خوانی عبدک و ابن عبدک  المقر بالرقّ و التارک للخلاف علیکم پس بدانید که اطاعت را در چه جایی باید کرد، تا یک کسی به سیادت در میان مردم ننشیند نمی‌شود اطاعت کرد. اگر خدا هیچ قاصدی نفرستاده بود هیچ نبیی نفرستاده بود امامی نفرستاده بود اصلاً نمی‌شد اطاعت او بکنی. وقتی رسول فرستاد حالا دیگر من یطع الرسول فقد اطاع الله وقتی همجنسی آمد در میان نشست و امری کرد و نهیی کرد حالا دیگر باید اطاعت کرد. پس حجت خدا تمام نخواهد شد مگر اینکه قائم مقامی در میان خلق اظهار کند و آن قائم مقام ظاهرش مثل سایر مردم باشد. بعینه مثل آینه و شاخص، در آینه که نگاه می‌کنی می‌بینی رنگی دارد همان‌جور رنگ‌ها می‌بینی شکلش همان‌جور شکل‌ها. فرقی که دارد این است که می‌گوید «یوحی الیّ انما الهکم اله واحد» فرق میان آینه و سایر در و دیوار این است که در و دیوار محرومند از دیدار آن شخص غایب لکن آینه تکلم می‌کند می‌گوید «انما انا بشر مثلکم» من سنگی هستم جمادی هستم مانند شما مع‌ذلک من می‌خورم چنان‌که شما می‌خورید می‌آشامم چنان‌که شما می‌آشامید هیچ فرقی میان من و شما نیست الا اینکه «یوحی الیّ انما الهکم اله واحد» به شما همچو وحیی نشده پس آینه می‌گوید عکس شاخص من در من افتاده در شما نیفتاده.

فکر کن ببین آینه‌ای به اندازه‌ای که عکس توش افتاده شاخص را می‌نماید و آن‌قدر از آینه اصلاً نمودار نیست. بلکه عرض می‌کنم که آینه را اگر درست بریده باشند ــ و آن آینه‌ها را درست بریده‌اند ـــ آینه را اگر به اندازه‌ شاخص بریده باشند وقتی عکس در آن می‌افتد هیچ به جز شاخص پیدا نیست، هیچ آینه اصلاً نمودار نیست. و در این حرف‌ها که می‌زنم کار دارم دستش که این‌همه اصرار می‌کنم. پس در این آینه‌ها که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۵‍ *»

نگاه می‌کنی شاخص مقابل یک جاش هست و باقی جاهاش مقابل جاهای دیگر است، پس این آینه‌ها در واقع شاخص را تغییر می‌دهند و در واقع مشرکند، چرا که این را می‌نمایانند چیز دیگر را هم می‌نمایانند. لکن آینه وجود حجت‌های خدا هیچ نمی‌نمایاند مگر خدا را، طوری هستند که هیچ زیادتی ندارند از اطراف عکس شاخص، به هرجا که نگاه کنی همه جاش حق است ظاهرش حق است باطنش حق است از همه جهت حق‌نمایند. پس به طوری ظاهر می‌شوند میان مردم که اگر او می‌آمد که خودش ظاهر بشود همان‌طور ظاهر می‌شد، و حالا هم خودش ظاهر شده است.

پس بدان ان‌شاء‌الله که انکار فضیلت صاحبان فضائل والله انکار صفات خدا است پس هرکس بگوید ایشان نمی‌بینند جایی را بعینه گفته که خدا نمی‌بیند جایی را، اگر بگوید مطلع نیستند از چیزی گفته خدا مطلع نیست از چیزی هر که بگوید ایشان نمی‌شنوند چیزی را گفته خدا نمی‌شنود اگر بگوید ایشان نمی‌توانند کاری بکنند گفته خدا نمی‌تواند. پس حالا دیگر علی باشد و ابوبکر هم باشد این شرک است برای خدا. و والله شرک به خدا همین‌طور است نه به غیر این‌طور، و الا چطور شرک به خدا می‌شود آورد، هیچ‌کس نمی‌تواند خدا را خیال کند که شریکی برای او قرار بدهد. جمیع ایمان و کفر را خدا در وجود حجت قرار داده پس کسی که او را سید کل دانست او موحد است به خدا، و هرکس گفت نقلی نیست قسمت می‌کنیم هر دو باشند مشرک می‌شود به خدا، همچنین هرکس او را انکار کند کافر به خدا شده و الا دیگر کفر به خدا هیچ معنی ندارد.

پس ان‌شاء‌الله فکر کنید در شناختن امامان، دیگر در دعاها در این دعای افتتاح که در این شب‌ها می‌خوانند می‌خوانی اللهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و کثّر به قلتنا و اعزز به ذلتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا و اجبر به فقرنا و سدّ به خلتنا و یسّر به عسرنا و بیّض به وجوهنا و فکّ به اسرنا و انجح به طلبتنا و انجز به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۶‍ *»

مواعیدنا و استجب به دعوتنا و اعطنا به سؤلنا و بلّغنا به من الدنیا و الآخرة امالنا و اعطنا به فوق رغبتنا هرچه دلت می‌خواهد باید از او بخواهی دیگر راهی نیست، آنچه را حاجت داری که به تو گفته‌اند برو پیش خدا پیش خدا که می‌خواهی بروی او را پیش روی خود باید بداری، از زبان امام باید سؤال کنی. این است که عرض کرده‌ام که وقتی سؤال می‌کنی از خدا که اللهم انی اسألک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهیّ امام تو باید پیش روی تو باشد و به آن واسطه سؤال می‌کنی از خدا به طوری که کأنه او سؤال می‌کند.

پس امامتان را ان‌شاء‌الله بشناسید و مباشید مثل سایر مردم که خیال می‌کنند امام را که همان یک ذرع و نیم قد بوده و حالا مرده، مثل آن بی‌دین بی‌مذهب ملعون که عصاش را انداخته بود گفته بود اگر از این عصا کاری ساخته می‌شود از علی هم کاری ساخته می‌شود. و امیرالمؤمنین والله می‌شنود و می‌بیند آنچه را او گفته، توی همین زیارت‌ها است که امیرالمؤمنین «سامع السر و النجوی» است حاضر هر ملأ است و منتهای کل حاجت است. پس بدانید ان‌شاء‌الله چنان‌که قبول دارند سنی و شیعه این را اگر من دروغ بگویم دروغ من زود فاش می‌شود جمیع شیعه و سنی اتفاق دارند که ساقی حوض کوثر حضرت امیر است. و این حوض کوثر حوضی است که به عدد موجودات در اطراف آن ظرف چیده شده و امیرالمؤمنین هر کسی که بر سر آن حوض می‌آید او را از آن حوض آب می‌دهد، جمیع موجوداتی که مؤمن باشند همه را آب می‌دهد. حالا ببینید این خلق اگر صد هزار باشند صد هزار کاسه می‌باید به آنها بدهد اگر همچو شخصِ یک ذرع و نیمی خیال کنی امام را، به که آب بدهد؟ نمی‌شود داد. و حال آنکه او در حال واحد در آن واحد به اهل مشرق و مغرب آب می‌دهد حتی آنکه به اهل جمیع روزگاری که آمده‌اند و رفته‌اند همه را آب می‌دهد. هر که به او ایمان آورده و ایمان به حوض او آورده او را آب می‌دهد. و هرکس ساقی نداند او را از سنی‌ها کمتر خواهد بود چرا که آنها ساقی حوض کوثر می‌دانند آن حضرت را پس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۷‍ *»

یک نفر است و آب می‌دهد به جمیع مؤمنینی که در علم خدا هستند چه آنهایی که پیش بوده‌اند چه آنهایی که حالا هستند چه آنهایی که بعد می‌آیند، در آن واحد حضرت امیر همه را از حوض کوثر سیراب می‌کند، همه را در یک آن و همه را هم از دست مبارک خود آب می‌دهد اگر همه جا نباشد چطور می‌تواند همه را در یک آن آب بدهد. امام زمانت الآن همین‌جور است هرکس هر حاجتی دارد عرض می‌کند به خدا به واسطه آن بزرگوار، و آن بزرگوار باز حوض کوثر به دست او است آنچه مؤمن بخواهد از حوض کوثر به او می‌دهد می‌فرماید انا اعطیناک الکوثر کوثر را خدا به پیغمبر داده و پیغمبر به ایشان داده.

دیگر حوضِ هرچه می‌خواهد باشد حوض علم باشد حوض معرفت باشد حوض هدایت باشد مختصرش آنکه حوض کوثر حوض خیر است هرچه خیر در ملک هست، آن حوض یک آبی دارد که خیر اسمش است. هرچه را که می‌دانی خیر است نماز خیر است روزه خیر است خوردن آشامیدن عبادات طاعات اخلاق اعتقادات همه خیر است آنچه خیر است در آن حوض است. پس آن حوض حوضی است که جمیع خیرات در این حوض جمعند دیگر کاسه‌های مختلف بر سر این حوض گذارده هرکس یک جور کاسه‌ای دارد و ساقی این حوض لایشغله شأن عن شأن. اگر تا حال همچو امامی اعتقاد نکرده بودید بدانید امام نداشته‌اید آن امامی که خبر نداشته باشد از حال رعیت ابابکر است آیا عمر است که مخدرات فی الحجال افقه از عمرند یا «عَلیٰ تخوُّفٍ» را لغتش را راه نمی‌برد. و اگر می‌خواهی شیعه باشی شیعه امامش عالم است امامش قادر است. شیعه همه جا امامش مطلع است همه جا امامش حاضر و ناظر است.

پس امام خود را امام زمان خود را بشناس صلوات الله علیه بدان آنچه طلب می‌خواهی بکنی از خدا در مشرق و مغرب عالم باید از او بخواهی در زمین و آسمان و البته از ایشان طلب می‌کنند آنهایی که مؤمنند، یا انکار می‌کنند یا مشرکند. لکن تو بخواه از خدا که مشرک نباشی از این جهت قرار داده‌اند که در هر نمازت بخوانی غیر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۸‍ *»

المغضوب علیهم و لا الضالین مغضوب‌علیهم کسانی هستند که حجت براشان تمام شده و انکار کرده‌اند یهودی شده‌اند کافر هم شده‌اند. پس تو در هر نماز باید از خدا بخواهی که تو را داخل آنها نکند که اگر داخل آنها شدی آنها خوب نمی‌شود باشند. و همچنین باید از خدا بخواهی که تو را داخل ضالین نکند ضالین داخل مستضعفین هستند که اتمام حجت نشده بر آنها نتوانسته‌اند راهی پیدا کنند لایستطیعون حیلة و لایهتدون سبیلاً  تو در هر نمازی دو دفعه باید خواهش کنی از خدا که خدایا من نباشم از کفاری که حجت براشان تمام شده، نباشم از ضالین یعنی از بی‌خبران، بخواه از خدا که لا عن شعور نباشی در معرفت. چرا که منکرین که البته مغضوب‌علیهم هستند و خدا غضب کرده بر ایشان، و بخواه که از بی‌خبران و گمراهان نباشی پس بدان این را و در هر نمازی هم قصدش را بکن که نباشی از منکران و نباشی بی‌معرفت و بی‌خبر از معرفت ایشان. و اگر منکر شدی انکار صفات خدا را کرده‌ای و این نقلی نیست حتی در فقهای ظاهر این را فرموده‌اند که هرکس رد کند به این ملاهای ظاهری ـــ که هیچ راه نمی‌برند ـــ  می‌فرماید رد کرده بر ما و هر که رد کند بر ما رد کرده بر رسول خدا و هر که رسول خدا را رد کند به خدا مشرک شده است و رد بر خدا کرده است.

دقت کنید و امام خود را به طوری بشناسید که ردی براش نتوان کرد آن امامی که رد براش می‌شود کرد ابابکر است عمر است دیگر هرچه می‌خواهی اسمش بگذار. پس فکر که می‌کنید خواهید دانست که امام آن کسی است که دانا باشد علمش مثل علم خدا باشد لافرق بینه و بینها. بدانید که هیچ فرق میان علم امام و علم خدا نیست و بدانید که اینها را نواصب ندارند، به این حرف‌ها ببینید که هر بحثی که دارند جواب داده می‌شود. می‌گویند اگر علم امام به قدر علم خدا باشد پس چه فرق میان امام و خدا خواهد بود، اگر قدرت امام به قدر قدرت خدا باشد چه فرق میان او و خدا خواهد بود؟ پس بدانید که همین فرق بس است که او خدا است و این خلق او است پس نزّلونا عن الربوبیة و قولوا فی فضلنا ما شئتم پس بدان که ایشانند والله چشم خدایی که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱۹‍ *»

همه جا را می‌بینند ایشانند والله گوش خدایی که هر صدایی را می‌شنوند، ایشانند دل خدا و ذات خدا که بر همه جا مطلعند. ایشانند دست خدا نه همین دست ظاهری بلکه قدرت خدا هستند در هر کاری، ایشانند مشیت خدا ایشانند رخساره خدا در هر جایی در هر عالمی. همچو چیزی را امام اسمش بگذار اگر چنین امامی شناختی خداش را هم می‌شناسی. پس خدایی که امام ساهی می‌فرستد خدا نیست به همین‌طور که فکر کنید که آن خدایی که امام جاهل می‌فرستد خدا نیست.

پس بدانید ان‌شاء‌الله که اهل باطل نه خدا دارند نه پیغمبر دارند نه امام دارند نه دین دارند نه مذهب یک کلمه‌ای به زبان می‌گویند ماکان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة یک صدایی می‌کنند، های و هویی می‌کنند لکن نیست مگر مثل صدایی که حیوانات را آب می‌دهند. ابوبصیر کور بود خدمت حضرت صادق در عرفات بود می‌شنید صدای حاجّی که حاضر بودند عرض کرد به حضرت که مااکثر الضجیج و مااکثر الحجیج چقدر غوغا است، فرمودند بله ما اکثر الضجیج و مااقل الحجیج چه بسیار است غوغا و شیون و چه کم است حاجی ابوبصیر این را که شنید تعجب کرد گفت این‌همه مردم آمدند به مکه حضرت صادق می‌فرماید چه کم است حاجی! فرمودند اینها حاج نیستند. حضرت دست کشیدند به چشم ابوبصیر ابوبصیر می‌گوید نگاه کردم دیدم تمام صحرا کوه تا کوه مردم پرند، لکن به شکل سگ به شکل خوک به شکل گربه به شکل مار به شکل موش هرچه نگاه کردم هیچ‌کدام به شکل انسان نبودند و غوغائی داشتند [هر] کسی به صورت خودش بود من بودم و شتر حضرت و حضرت که ما به صورت خود بودیم. و از اینجاها معلوم می‌شود که آنها شترهاشان هم به صورت دیگر شده بودند و شتر امام به صورت دیگر نشده بود و به صورت اصلی خود باقی بود. پس ان‌شاء‌الله ملتفت باشید که نه هر کسی که گفت من مؤمنم امام دارد، چرا که آن امامی که خبر از جایی ندارد و هیچ نداند آن امام نیست.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۰‍ *»

موعظه بیست‌ودوم  ( ۲۲ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض شد که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود از برای خلق تعریف فرمود خود را و خود را شناساند به خلق به بیان. و تعریف خداوند عالم به طوری که ظاهرش را ان‌شاء‌الله که فکر کنی می‌یابی، باطنش را هم خواسته باشی تعریف خداوند عالم این است که خدا خلق کند کلماتی و حروفی چند را که باقی مردم عاجز باشند از آن‌جور تألیف کردن کلمات، همین که خدا خلق کرد کلماتی و حروفی چند را به طوری که سایر خلق عاجزند که آن‌جور کلمات و حروف بگویند این اسمش می‌شود کلام خدا. قرآن را نگاه کنید ببینید حرف‌های مفرداتش همین الف و باء و جیم است لکن طوری ترکیب می‌کند خدا این کلمات و حروف را که جمیع جن و انس عاجزند از آن‌طور ترکیب کردن، همین که این‌طور ترکیب شد کلماتی و حروفی چند با وجودی که همین الف و باء و جیم و دال است لکن در این ترکیب کردن‌ها اشاره به باطن‌ها کرده‌اند که با وجودی که الف و باء و جیم لغت جمیع بشر است

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۱‍ *»

مع‌ذلک ببین به زبان عربی خدا طوری ترکیب کرد این حروف را که جن و انس عاجز شدند که مثلش را بیاورند، از این جهت اسم این کلمات شد کلمات الله و کلام خدا. اگرچه باقی کلمات را هم که در ملک هست اگر دقت کنی می‌یابی که همه کلمات الله است لکن کارهایی چند می‌کند که خلق عاجزند آن‌جور کارها را بکنند آنها منسوب است به خدا و به غیر خدا آنها را نمی‌توان نسبت داد. اما کارهایی را که سایر خلق هم می‌کنند آن‌جور کارها مخصوص خدا نیست چرا که سایر خلق را هم خدا قدرت داده بکنند.

پس از این‌جور تکلم کردن مثل قرآن خلق عاجزند، از این جهت مخصوص شده به خداوند عالم اما حدیث قدسی را چون خلق می‌توانند آن‌طور تکلم کنند مخصوص خدا نشده. حالا به همین‌طور که فکر می‌کنی خواهی یافت که چنان‌که معنی این کلمات و حروف از نزد خدا آمده اگرچه ظاهراً این کلمات و حروف از زاغ و مازو ترکیب شده و کاتب مرکب را برداشته و نوشته اسمش می‌شود کلام خدا. پس اصل کلام خدا در واقع آن کلامی است که اول دفعه نازل شده و جمیع قرآن‌هایی که هست چون مطابقند با آن قرآن اسمش کلام الله شده اگرچه کاتب‌هاش فرنگی باشند که قرآن است، اگرچه سنی بنویسد که قرآن است. پس این کلمات و حروف نماینده‌اند کلام خدا را بلکه باطناً خدا را می‌نمایانند. در حدیث هم می‌فرماید که خداوند عالم جلوه فرموده است به قرآن لکن مردم نمی‌دانند، یعنی ظاهر شده به قرآن یعنی خدا خودش ظاهر شده به قرآن و مردم نمی‌دانند.

پس عرض می‌کنم که خدا چون ذاتی است که در هیچ حبسی محبوس نیست به طوری که عرض شد، و ان‌شاء‌الله امید هست که بعضی دل داده باشند و فهمیده باشند ذات خدا ذاتی است که به هیچ حبسی محبوس نیست لکن تمام خلق را خدا در حبس آفریده. شما ببینید هر خلقی که هست یک مکانی دارد یک زمانی دارد یک مقامی دارد یک جایی دارد، اما خدا است خدایی که بی‌مکان است بی‌زمان است

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۲‍ *»

بی‌حد است بی‌نهایت است. پس آن خدای بی‌حد و بی‌نهایت جایی نیست که نباشد اگر فهمیدی که چه گفتم، اگر فهمیدی معنی این چیست که او بی‌حد است. تو در خلق فکر کن حدها را بیاب آن وقت دیگر می‌فهمی معنی بی‌حد را. خلق هر یکی محبوسند در جایی خلق یعنی هر چیزی که خلق شده محبوس است در جایی و در جای دیگر نیست، هر چیزی در جایی محبوس است پس در جایی دیگر نیست. پس ببین که آن کسی که محبوس نیست کجا باید باشد در هیچ جا، پس در همه جا هست و هیچ جا دور او را نگرفته. و اگر دانستی که چنین است خواهی یافت معنی آن حدیثی را که عرض کردم که می‌فرماید خدا جلوه فرموده به کلام خودش برای بندگان خودش لکن مردم نمی‌دانند. پس جلوه فرموده است به کلمات و حروفی چند و دلیل اینی که این کلمات و حروف جلوه خدایند و ظاهر خدای عالم هستند و خدای ظاهر در کلمات و حروف همین‌ها است، دلیل اینکه این کلمات و حروف جلوه خدا است این است که جمیع جن و انس عاجزند از اینکه مثل آن بیاورند.

پس ببینید که کارهایی که از دست خلق جاری می‌شود آن کارها مخصوص خدا نیست، لکن اگر کلمات و حروفی باشد که خلق عاجز باشند از آن‌جور کلمات و حروف آوردن این کلمات و حروف جلوه کیست معلوم است جلوه خدا است. این است که ظاهر این قرآن ظاهر خدا است در میان مردم و قائم‌مقام خدا است در خلق. حالا فکر کنید ببینید که آن کسی که این قرآن توی سینه‌اش نوشته شده یعنی پیغمبر و سایر ائمه صلوات الله علیهم اجمعین آن کسانی که این قرآن از زبانشان جاری شده آنها ظاهر خدا و جلوه خدایند یعنی چه؟ به همین معنی است اگر کسی فکر کرده باشد ملتفت این می‌شود که حجت‌های خدا چطور باید باشند. دقت کنید و با دقت تمام فکر کنید چرا که امر بازی نیست مکرر عرض کرده‌ام که عرض‌های ما نیست چیزی که همین که یاد گرفتی نهایت همین که ثوابت می‌دهند و اگر یاد نگرفتی عذابی نداشته باشی. والله سخن‌های ما سخنانی است که هرکس یاد نگرفته دین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۳‍ *»

ندارد مذهب ندارد بلکه خدا ندارد. خدای مردم خدای یهودی‌ها است خدای ارمنی‌ها است بیشتر از آنی که آنها برای خدا می‌گویند و خدا می‌شناسند این مردم ندارند. همچنین پیغمبرشان پیغمبر سنی‌ها است می‌گویند دیگر فرقی ندارد پیغمبر ما و پیغمبر سنی‌ها شما ان‌شاء‌الله سعی کنید و بدانید که حجتی که از جانب خدا می‌آید باید معصوم باشد و بیاید در میان خلق. چرا که اگر معصوم نباشد خودتان فکر کنید و مجتهد بشوید یعنی استاد بشوید ببینید حجتی که از جانب خدا می‌آید اگر احتمال برود که عصیان بکند شاید وقتی که ما می‌رویم مسأله از او بپرسیم شاید همان وقت شیطان گفته باشد به او که دروغ بگو یا افتراء به خدا ببند، پس ما خاطرجمع نمی‌توانیم بشویم. پس حجت خدا بایست یقیناً از جانب خدا آمده باشد و هیچ شرک شیطان نباشد و به هیچ‌وجه من الوجوه شیطان در وجود [او] هیچ تصرفی نداشته باشد. پس حالا که شیطان در وجود او تصرفی ندارد آنچه می‌گوید گفته خدا است و چون شیطان در وجود او تصرفی نمی‌کند پس آنچه می‌کند کرده خدا است. پس جمیع نسبت‌هایی که به خدا می‌دهی و جمیع نسبت‌هایی که همه یهود و نصاری به خدا می‌دهند باید نسبت به حجت داد.

ببینید توی دعاهاتان توی زیارات ان‌شاء‌الله فکر کنید ببینید که نسبت‌هایی که به خدا باید داد جمیع را نسبت به حجت می‌دهند من یطع الرسول فقد اطاع الله من آمن بالرسول آمن بالله من بایع الرسول بایع الله و هکذا باقی نسبت‌ها چون که شیطان در وجود او مطلقا تصرفی ندارد این حرکت نمی‌کند مگر اینکه خدا حرکتش بدهد و ساکن نمی‌شود مگر اینکه خدا ساکنش بکند پس هر وقت ساکن شد تویی که اینجا هستی نگاه به او می‌کنی می‌فهمی که خدا خواسته ساکن شود، وقتی او جنبید تو می‌فهمی خدا جنبیده وقتی حرف زد تو می‌فهمی خدا حرف زده وقتی ساکت شد می‌فهمی خدا ساکت شده وقتی امر کرد کأنه خودت در حضور خدا ایستاده‌ای و خدا به تو می‌گوید نماز کن روزه بگیر حج کن خدا امر کرده است نه غیر خدا، نهایت خود تو

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۳‍ *»

قابل این نبودی که در محضر خدا حاضر بشوی از این جهت خدا زبانی از برای خود گرفت مثل زبان خودت و همچنین در بدنی جلوه فرمود مانند بدن‌های خود شماها و آنجا ظاهر شد، و ‌آن وقت حول و قوه شیطان را از آن بدن بیرون برد یا بگو که از شیطان در آن هیچ اصلاً نبود و جمیع حول و قوه‌ای که در آن گذارده شده بود حول و قوه خود او بود. پس حالا که تو در محضر او می‌ایستی در محضر خدا حاضر شده‌ای و والله خدای ظاهر برای این‌جور مردم همین باید باشد خداشان همین باید باشد. چرا که تصور بیشترش را نمی‌توانند بکنند پس زبانشان شد زبان خدا کلامشان شد کلام خدا حرکتشان شده حرکت خدا سکونشان شده سکون خدا این است که زیارتشان شده زیارت خدا شناختنشان شده شناختن خدا جهل به ایشان شده جهل به خدا معامله با ایشان شده معامله با خدا محبت ایشان و دوستی با ایشان شده محبت خدا و دوستی خدا دشمنی ایشان شده دشمنی به خدا شرک به ایشان ورزیدن شرک به خدا است. و خیلی از مردم در طبعشان است که خیلی شرک به ایشان می‌ورزند، خیلی از مردم طبیعتشان طبیعت ابوموسی است می‌گویند چه عیب دارد علی باشد عمر هم باشد او هم کَل کَلی بکند نه این نمی‌شود بابا آن شرک‌هایی که شنیده‌ای که نباید شخص مشرک به خدا شود جاش همین‌جا است، هیچ‌کس نتوانسته شرکی به خدا ورزیده باشد، همین که از برای ولی خدا شریک می‌تراشی تو مشرک هستی و داخل مشرکین محسوب شده‌ای.

پس جمیع نسبت‌هایی که به خدا می‌دهی به امام باید داد پس خداشناس کیست خداشناس کسی است که امامش را بشناسد چنان‌که خدانشناس کسی است که امامش را نشناسد، مشرک به خدا کسی است که امام را قبول دارد و امام دیگر را هم امام می‌داند غیر از این امام. مؤمن به خدا و موحد به خدا کسی است که ایمان به امام بیاورد وقتی که این شخص شد ظهور خدا دیگر معطلی ندارد. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله ببینید تا حجت، روح الله در بدنش دمیده نشود حجت خدا نیست آخر بدن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۵‍ *»

او با روح یک ربطی باید داشته باشد که روح الله در آن دمیده شود. چنان‌که تا روح حیوان در بدن حیوان دمیده نشود این جماداتی که در دنیا هستند نه می‌بینند نه می‌شنوند طعم نمی‌فهمند بو نمی‌فهمند گرمی و سردی و نرمی و زبری نمی‌فهمند مگر اینکه بدنی درست شود و در آن بدن روح حیات دمیده شود، پس وقتی روح حیات دمیده شد در همین بدن عنصری آن روح حیات ببین به چه آسانی می‌بیند به چه آسانی می‌شنود به چه آسانی بو می‌فهمد به چه آسانی طعم می‌فهمد به چه آسانی گرمی و سردی و زبری و نرمی و سبکی و سنگینی را می‌فهمد.

و ببین که طبیعت آن روح حیات این است که ببیند که اگر نبیند دلتنگ می‌شود طبیعت آن روح حیات این است که بشنود که اگر نشنود دلتنگ می‌شود، پس آن روح وقتی دمیده شد در بدنِ همین آب و خاک این آب و خاک را از خود بیخود می‌کند. پس می‌توانی درباره این آب و خاکی که روح حیات در آن دمیده شده بخوانی که «ماینطق عن الهوی» بلکه «لایقدر ان ینطق» چرا که خشت و آجر و سنگ بنا نیست حرف بزنند حالا که حرف زدند معلوم است کسی دیگر است حرف می‌زند. پس وقتی بدنی در جایی بنا کرد حرف زدن معلوم است روح حیاتی است در آن بدن و این بدن خاکی را چون می‌دانی نمی‌تواند حرف بزند بگو «ماینطق عن الهوی و لایقدر ان ینطق» این بدن خاکی نمی‌تواند ببیند اگر دید روح حیات دیده است. پس بگو وقتی این چشم می‌بیند این چشم نمی‌بیند روح حیات می‌بیند وقتی این گوش می‌شنود این گوش نمی‌شنود روح حیات می‌شنود وقتی این دست حرکت می‌کند این دست حرکت نمی‌کند روح حیات حرکت می‌کند. چیزی که از خود چیزی ندارد اگر چیزی از او ظاهر شد از خود او نیست پس گاهی نسبت می‌دهد گاهی سلب می‌کند. چنان‌که می‌بینی وقتی روح فرار کرد از بدن این چشم نمی‌بیند این گوش نمی‌شنود این بینی بو نمی‌فهمد و وقتی روح می‌آید این کارها را می‌کند، این چشم وقتی که روح رفت دیگر نمی‌بیند گوش نمی‌شنود. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله ببینید اگر آن روح

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۶‍ *»

بی‌چشم می‌تواند ببیند چرا از دست نمی‌تواند ببیند و حال آنکه توی دست هست معلوم است که بی‌چشم نمی‌تواند ببيند، اگر آن روح بی‌گوش بنا بود بشنود چرا از دست نمی‌شنود و حال آنکه توی دست هست معلوم است بی‌گوش نمی‌تواند بشنود، پس معلوم است چشم می‌بیند و معلوم است گوش می‌شنود و معلوم است روح حیات از چشم می‌بیند و معلوم است روح حیات از گوش می‌شنود اما گوش از خودش می‌شنود حاشا لاحول و لا قوة الا بروح الحیاة. پس روح حیات وقتی نشست در بدنی آن وقت می‌بیند می‌شنود بو می‌فهمد طعم می‌فهمد و هکذا در نوع بیان که آمدید و فکر کردید باید ان‌شاء‌الله عقلتان برسد.

پس پیش حجت‌های خدا هم که می‌آیی همین‌طور بشناس آنها را اگر روح الله در بدن حجت دمیده نشده آن هم شخصی است مثل بدنی که روح در او نیست و مرده است این بدن فرقی ندارد با سایر بدن‌ها، فرقی که دارد می‌فرماید انما انا بشر مثلکم می‌گوید این بدن خاکی با سایر بدن‌ها مثل هم است من هم خاکی هستم مثل سایر خاک‌ها فرقی که دارم با شما این است که روح حیات مرا برگزیده از میان شماها و آن روح در من هست و در شما نیست. پس «یوحی الیّ انما الروح روح واحد» بعینه همین‌طور بلاتفاوت بیاب ان‌شاء‌الله، می‌آید حجت در میان خلق و با سایر خلق در جمیع چیزها شریک است در خوراک در خواب در نشستن برخاستن رفتن آمدن در همه چیزها شریک است از این جهت می‌گوید من بشری هستم مثل شما الا اینکه یوحی الیّ انما الهکم اله واحد پس آن روح الله که در آدم دمیده شد که می‌گوید نفخت فیه من روحی پس آن روح الله دمیده شده در بدن حجت‌های خدا و در سایر مردم این روح دمیده نشده، در سایر مردم روح حیات دمیده نشده روح علم دمیده نشده روح شعورهای متعارفی دمیده نشده، در این مردم روح الله دمیده نشده مطلقا. روح الله در بدنی که دمیده شد پس می‌گوید آن روح که این بدنی که من در او دمیده شده‌ام اگر رفت او نرفته من رفته‌ام، پس به او می‌گوید مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی «اذا قلت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۷‍ *»

ماقلت ولکن الله قال» همچنین «اذا فعلت مافعلت ولکن الله فعل، اذا نظرت مانظرت ولکن الله نظر» پس جمیع کارهایی که از دست حجت سر می‌زند همان بعینه کارهای خدا است. و جمیع نسبت‌هایی که به خدا می‌خواهی بدهی اگر بخواهی معنی داشته باشد، می‌خواهی معنی داشته باشد اگر می‌خواهی زیارت کنی خدا را بگو یا ولی الله می‌خواهی معامله با خدا کنی بگو یا ولی الله و هکذا می‌خواهی چیزی به خدا بدهی بگو یا ولی الله، جمیع آنچه در معاملات هست کائناً ما کان بالغاً ما بلغ دقت کنید ان‌شاء‌الله در عالمی که تعددی نیست کدام معامله باشد، و دقت کنید و با شعور باشید اقلاً بعضیتان با شعور باشید فکر کنید ببینید در جایی که خلق بسیاری نیست و این و آن و آنی نیست معامله‌ای هم نیست، پس در ذات خدا بدانید که معامله‌ای هم نیست پس ذاتی هست یگانه نه این است که یک جاییش زید نشسته باشد یک جاییش عمرو نشسته باشد، در ذات خدا هیچ‌کس نیست. خدا است وحده لاشریک له در آن جایی که هیچ‌کس نیست، البته معامله هم نیست نه کفری است نه ایمانی است. اول کفر و ایمان را قرار داد خدا، که هرکس را برگزید هر بدنی را که برگزید و روح خود را در او دمید هر معامله‌ای که با آ‌ن بدن می‌کنی با روح کرده‌ای، مثل این روح انسانی، که آ‌ن کسی است که نیت می‌کند روزه بگیرد نماز کند آن کسی که کارهای خود را از روی قصد و شعور می‌کند همان انسان است. او والله این شکل نیست او این رنگ ندارد، پس ببین که روح انسانی رنگ و شکل ندارد وقتی که بدن جمادی گرفت حالا کسی که می‌خواهد با روح تو معامله کند می‌آید پیش بدن تو، مصافحه با بدن تو می‌کند. هرچه از تو بخواهد، طلب می‌کند از این بدن. به همین‌طور والله در معاملات خدایی فکر کن اگر همچو چیزی گیر آوردی دین داری اگر همچو چیزی گیر نیاوردی بدان که دین نداری معطل مشو اگر خدا می‌گویی خاء و دال و الفی است که می‌گویی یهودی‌ها هم دارند چنین خدایی ارمنی‌ها هم دارند سنی‌ها هم دارند همه هفتاد و سه فرقه‌ای که در اسلامند دارند می‌گویند و هفتاد و دو فرقه را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۸‍ *»

پیغمبر فرموده از اهل آتش هستند و تعجب این است که جمیع هفتاد و سه فرقه این حدیث را روایت می‌کنند. و این به جهت این است که خدا خواسته که این حدیث در میان همه امت بماند، کلشان روایت می‌کنند که پیغمبر فرموده است که امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد یک فرقه آنها اهل نجات است و باقی در آتشند.

و اهل حق بدانید والله کسانی هستند که کلماتشان معنی دارد و باقی آن هفتاد و دو فرقه‌ای که باطل هستند حرف‌هاشان معنی ندارد. حالا از جمله کارهایی که اهل حق می‌کنند نماز می‌کنند روزه می‌گیرند عبادات می‌کنند لکن جمیع آنچه می‌کنند معنی دارد. پس بدانید که اعمال کسی که معنی ندارد حرفش می‌خواهی بدانی چطور است اگر فکر کنی در کلمات و حروف هر کس که کلمات و حروفش معنی ندارد بی‌معنی است بلکه ایمان ندارد هیچ مترسید بگویید مؤمن نیست.

این را هم بدانید که معاملات دو قسم است یک دفعه تو می‌خواهی بدانی کی پاک است کی نجس که معاشرت با او بکنی این را بدان که هر که می‌گوید اشهد ان لااله الا الله اشهد ان محمداً رسول الله اشهد ان علیاً ولی الله دیگر می‌خواهد فهمیده باشد می‌خواهد نفهمیده باشد اگر یهودی بیاید اینها را بگوید اگر نصاری بیاید اینها را بگوید هرکس باشد بفهمد یا نفهمد وقتی می‌آید این کلمات را بگوید، می‌گویند مسلمان است و پاک است و مالش مال خودش است و معامله‌ای که با مسلمانان می‌کنند با او می‌کنند. این معاملات معاملات دنیایی است، در معاملات دنیایی همین که کسی این شهادات را گفت چنین کسی طیب است طاهر است برادر ما است. اینها معاملات ظاهری است دخلی به باطن ندارد. عرض کردم یک دفعه هست که با مردم می‌خواهیم راه برویم سلوک کنیم، یک‌دفعه هست پیش خدا می‌خواهی بدانی مؤمنی یا نه آن را به دست بیاری، مؤمن آن است که حرف‌هاش معنی داشته باشد. حالا دیگر هی قطار کن و بگو، پس قربةً الی الله می‌گویند نماز کن، حالا برو پیش همه ملاها استفتاء کن از همه بپرس که اينی که عمل را بايد قربةً الی الله

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲۹‍ *»

کرد اين قربةً الی الله یعنی نزدیک شدن به خدا یعنی چه این خدا کجا است که باید قربةً الی الله نماز کرد برای نزدیک شدن به خدا باید نماز کرد؟ برو از همه بپرس اگر یک نفرشان جواب دادند بدان اهل توحیدند قربةً الی الله نماز باید کرد این را فارسیش که می‌کنی یعنی نماز را به جهت نزدیک شدن به خدا باید کرد، روزه‌ای هم که می‌گیری قربةً الی الله باید باشد خمس باید قربةً الی الله باشد زکوة باید قربةً الی الله باشد جمیع اعمال باید قربةً الی الله باشد.

حالا ببین کسی که خداش را نشناسد این اعمالش چه صورت دارد جمیع اعمالش را می‌فرماید و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءاً منثوراً چرا که هیچ مغز ندارد صورت ظاهرش بعینه مثل کسی است که تقلید بیرون بیارد. کسی که از کسی می‌ترسد دست و پاش می‌لرزد، واقعاً دست و پاش می‌لرزد رنگش می‌پرد از صورتش پیدا است که می‌ترسد. آن کسی که به تقلید دست و پاش را می‌لرزاند آن ترس اسمش نیست آن ریشخند است استهزاء است ترس کجا بود.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس بدانید که علامت حق و باطل این است که کلمات او معنی داشته باشد حق آن است بتواند بگوید برای تو معنی حق را و معنی باطل را. اما باطل این کلمات را می‌گوید و الحمدلله که می‌گوید و نمی‌فهمد و این تدبیری است که صاحب کار کرده که کلمات و حروف حقه را جمیع مردم می‌گویند و قبول دارند، تا اینکه مؤمن وقتی که می‌خو اهد حرف بزند همان کلمات را بگوید و به همان‌ها استدلال کند.

پس بدانید که کسانی که معنی ندارند بی‌معنی هستند خیری که دارند ظاهر اسلام است لکن ایمان نیست قالت الاعراب آمنا قل لم‌تؤمنوا اعراب آمدند پیش پیغمبر که ما ایمان آ‌وردیم. پیغمبر که خبر داشت که آنها چیزی ندارند مگر تسلیم ظاهری، وحی شد به پیغمبر که قل لم‌تؤمنوا بگو ای پیغمبر شما ایمانی چیزی ندارید ولکن قولوا اسلمنا هنوز که ايمانی چيزی برای شما نيست ولکن قولوا اسلمنا بگویید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۰‍ *»

مسلمانیم اسلام آورده‌ایم بله این را از شما قبول می‌کنیم راست است مسلمانید پاکید طیبید طاهرید مالتان مال خودتان است زنتان مال خودتان است خونتان بر مسلمانان حرام است. لکن حالا اهل بهشت می‌خواهی باشی بدان که هنوز خدا نمی‌دانی یعنی چه، پیغمبر نمی‌دانی یعنی چه، بهشتی چیزی به تو نمی‌دهند چرا که عمل بهشتی نکرده‌ای. می‌گویی کرده‌ام بگو ببینم چه کرده‌ای نماز کرده‌ای که این نماز نماز دنیا است به کار دنیا هم آمد، نماز می‌کنی مقرب مردم می‌شوی پیش مردم عزیز می‌شوی معلوم است آدم نماز که کرد زکوتش می‌دهند خمسش می‌دهند تعارفش می‌کنند. پس بدانید که هر که اهل حق است کلمات و حروفش معنی دارد و والله اول چیزی که بخواهی مسلمان راستی راستی باشی این است که خدا داشته باشی، اگر خدا نداری بی‌خدا همین‌طور بنده‌ خدایی معنی ندارد. ببین اگر می‌خواهی نوکری کسی را بکنی فکر کن ببین نوکری آنی که نمی‌شناسیش می‌کنی یا باید بشناسیش تا نوکریش را بکنی.

پس عرض می‌کنم که اول چیزی که شخص پا به دایره اسلام می‌گذارد یعنی راستی راستی می‌خواهی مسلمان باشی به راستی راستی یا می‌خواهی راه بروی روی زمین، اگر می‌خواهی راه بروی هیچ ضرور نیست که بگویی من هم دینی دارم، اسلام باشد می‌توانی راه بروی و دینی دیگر هم داشته باشی می‌توانی راه بروی. ببین یهودی‌ها دارند راه می‌روند و هیچ باکیشان نیست ارمنی‌ها دارند راه می‌روند و هیچ باکیشان نیست همچنين مجوس دارند روی زمين راه می‌روند و هيچ باکيشان نيست و خیلی از بسیاری از مردم هم متشخص‌ترند، دولتشان بیشتر عزتشان بیشتر. همچنین سنی‌ها دارند راه می‌روند و هیچ باکیشان نیست. پس روی این زمین اگر می‌خواهی راه بروی هر دینی که داری داشته باش اصلش می‌خواهی دین هم نداشته باشی نداشته باش جار هم بکش روی زمین که من دین ندارم راه می‌روی و باک هم نداری. و اگر می‌خواهی مسلمان باشی راستی راستی خدا باید بشناسی حالا چطور باید بشناسی همین‌طورها که عرض می‌کنم.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۱‍ *»

پس بدانید که خدا نفخ می‌کند روح خود را در بدنی از بدن‌ها که مانند بدن‌های شما است و آن وقت جمیع معاملات با آن شخص را معامله با خود می‌نامد جمیع نسبت‌های به آن شخص را نسبت به خود می‌دهد چرا که روح الله آن روحی است که قادر است بر جمیع کارها، عالم است به جمیع چیزها بیننده است شرق و غرب عالم را بلا مهلة. همچنین شنونده است صداها را بی‌آنکه مشغول کند صدایی او را از صدایی دیگر دقت کنید و امام را بشناسید، پس حجت معنیش این است که روح الله در بدن او دمیده شده باشد همین که دمیده شد روح الله روح الله عالم است، جاهل والله روح الله نیست. آن روح در بدن کسی که دمیده شد روح‌القدس اسمش می‌شود، این است که می‌فرماید امام مؤید است به روح القدس. و این در خیلی از اخبار هست که وقتی امام می‌خواهد از دنیا برود آن کسی را که می‌خواهد بعد از خود خلیفه کند روح‌القدس از بدن آن امام می‌آید بیرون و می‌رود در بدن آن کسی که باید خلیفه باشد، و امام خودش از دنیا می‌رود. و این روح‌القدس روحی است که هیچ بار خواب ندارد هیچ بار سهو ندارد غفلت ندارد. پس آن روح همراه آن حجت هست و مؤید است به آن روح حالا وقتی مؤید به آن روح شد این است که «لایشغله شأن عن شأن» پس در حال واحد در امکنه بسیار می‌تواند باشد.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله به طورهایی که ظاهراً استدلال می‌کنند این است که می‌شنوند پیغمبری در میان مردم باید باشد در میان مردم باید پیغمبری بیاید احکام آنها را برای آنها بگوید در میان مردمی که مختلف‌الطبایع هستند می‌آید که نظمی بدهد نسقی بدهد به این‌جور استدلال هزار خدشه می‌توان گرفت که چه عیب دارد پیغمبران مثل این سلاطین ظاهری باشند بلکه اینها نظم و نسقشان بهتر است و بهتر هم هست واقعاً چرا که نظم انبیاء علی ما ینبغی هنوز نیامده در دنیا اگر آن نظم و نسق بیاید در دنیا آن وقت می‌بینی که عذاب‌های خدا چقدر عذاب‌های سختی است. حالاها به طور هُدْنه و صلح با اهل باطل راه می‌روند، شما ببینید که در شرع قرار

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۲‍ *»

داده‌اند که دو شخص عادل باید بیایند شهادت بدهند که خانه مرا دزد برده. اولاً  که دو عادل از کجا پیدا می‌شوند ثانیاً آنکه چطور دیده‌اند آخر هم ثابت نمی‌شود. لکن ببین تا می‌روی به داروغه می‌گویی، جلدی می‌فرستد برادرش را می‌گیرد پسرش را می‌گیرد از دیوار خانه‌اش بالا می‌رود چوب می‌زند زندان می‌کند نسق می‌کند یک‌دفعه می‌بینی پیدا می‌شود مال، به این تدبیر دزد پیدا می‌شود.

همچنین باید چهار نفر عادل شهادت بدهند که ما دیدیم فلان کس زنا می‌کند فکر کنید ببینید کجا چهار نفر آدم عادل پیدا می‌شود که بروند همچو چیزی را نگاه کنند و ببینند و بیایند شهادت بدهند. پس به این‌طورها یک زنا ثابت نمی‌شود لکن تا رفتی به داروغه گفتی بلکه محض اینکه یک کسی به یک کسی افترائی زد یا راست یا دروغ همین که به داروغه رسید می‌گیرد می‌بندد می‌زند جریمه می‌کند چشم مردم می‌ترسد دیگر نمی‌کنند. پس کسانی که حجت‌شناس نیستند این‌جور دلیل و برهان می‌آرند. حالا اگر کسی ردّ کند بر اهل اسلام که نظم و نسق این سلاطین بهتر است از نظم و نسقی که پیغمبر قرار داده کسی نمی‌تواند ردّ کند آنها را، لکن ملتفت باشید این را که والله نخواسته‌اند از این مردم مگر اهل حق را. و بدانید که اهل حق در همه زمان‌ها کم بوده‌اند والله در زمان ابراهیم همان ابراهیم بود و بس کان ابرٰهیم امة قانتاً لله دیگر بعد یک لوطی پیدا شد خورده خورده دو نفری سه نفری پیدا شد. شما ببینید بعد از پیغمبر شما چند نفر مسلمان، مسلمان باقی ماندند؟ سه نفر چهار نفر بیشتر باقی نماندند باقی مردم همه کافر شدند مرتد شدند. همچنین در زمان سیدالشهداء بعد از آن هفتاد و دو نفر کی مسلمان بود در آن زمان و هکذا این را بدان که مراد خدا در هر عصری از اینکه حجت می‌فرستد این است که می‌خواهد هدایت کند اهل حق را، آنی را که می‌خواهند مسلمان کنند و آنها را هدایت کنند دیگر در مشرقند خوب است در مغربند خوب است آنی که طالب حق است آن را باید هدایت کرد به هر سببی که باشد.

پس حجتی که می‌آید در روی زمین که اهل شرق و غرب عالم را هدایت کند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۳‍ *»

هرکس که دلش ایمانی بخواهد باید آن حجت او را هدایت کند و به او دین حق را ابلاغ کند و برساند و بر او است ابلاغ. پس پیغمبر در زمان خودش در این بدن ظاهریش که چشم مردم او را می‌دید ابلاغ حجت نمی‌کرد خودش در همه خانه‌ها نمی‌رفت بگردد ابلاغ کند حاشا و این نمی‌شد، چرا که همه امت در یک شهر نبودند پس در این بدن ظاهری ابلاغ نمی‌کرد و حال آنکه حجت باید خودش ابلاغ کند به هر که طالب حق است. و ببینید که حجت خدا باید سهو نداشته باشد باید یقین بدانیم از جانب خدا است پس باید خودش به نفس نفیس خودش ابلاغ کند که یقین حاصل شود برای ما، و ببینید که پیغمبر در زمان خودش توی همه خانه‌ها می‌رفت و می‌گفت امر خدا این و این و این است؟ نه! هرگز چنین بنایی نبوده بلکه از این شهر کسی خدمت پیغمبر رسیده بود می‌رفت به شهری دیگر می‌گفت پیغمبری آمده همچو حرف‌ها می‌زند آنها هم می‌شنیدند به این‌طورها می‌رسید.

پس ملتفت باشید ان‌شاء‌الله آن حجت به حسب ظاهر بدنی دارد ظاهری مانند شما، لکن روحی دارد که روح الله است، روحش روح القدس است و ‌آن روح القدس می‌بیند همه جا را در آن واحد، در مشرق و مغرب عالم در زمین و آسمان هرکس طالب هر حقی باشد روح‌القدس آن را می‌بیند و او را هدایت می‌کند. پس ان‌شاء‌الله فکر که می‌کنید فرق نمی‌یابید زمان غیبت امام را با زمان حضورش را، امام آن روزی که حاضر بود خودش نمی‌آمد برود همه خانه‌ها و شهرها بگردد و ابلاغ حجت کند. و والله به نفس نفیس خود ابلاغ کرده و می‌کند لکن تو نفس نفیس او را بشناس، نفس نفیس او عباش نیست. این عبا اگر خواب است بیدار نیست اگر بیدار است خواب نیست، در مسجد است در خانه نیست در خانه است در مسجد نیست. آنی که هم در مشرق است هم در مغرب هم در زمین است هم در آسمان هم در خانه هم در مسجد او است آن حجتی که از جانب خدا می‌آید، در هر قومی که می‌آید باید بر حال آنها مطلع باشد.

و حالا ببینید که امامان شما چقدر علم دارند و بعد از اطلاع باید هرچه را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۴‍ *»

بخواهند تصرف بتوانند بکنند. پس حجت هم بایست دانا باشد به جمیع محجوجین و هم بایست متصرف باشد در وجود آنها که هرکس هرجا طالب هدایت است آنها را به آن راه به هر سببی که دارد هدایت کند. پس چه امام آن یک نفر را خیال کنی که عباش باشد که او را می‌بینی چه ظاهر باشد چه غایب باشد می‌رساند، آن کجا است در جایی دیگر است یعنی در عالم دیگر است و آن عالم در غیب این عالم است. یعنی از دل همه کس خبر دارد در حال واحد و هرکس را یافت که می‌خواهد هدایت را، اگرچه توی رختخوابش باشد در شرق و غرب عالم هرجا باشد هدایتش می‌کند، هرجا که یافت کسی را که طالب هدایت است لو علم الله فیهم خیراً لاسمعهم همین که از دلی یافت خیری را اسماع می‌کند به او لکن و لو اسمعهم لتولوا می‌داند اینها منافقند ادعا می‌کنند که ما طالب حقیم لکن دروغ می‌گویند و لو اسمعهم لتولوا پس چه چیز را بشنوانند به آنها خیلی حرف‌ها را که نمی‌زنند برای همین است.

پس بشناسید ان‌شاء‌الله امام زمان خود را. خیلی از مردم زمان‌های غیبت را خیال می‌کنند که بی‌صاحب هستند، خیال می‌کنند مثلاً امام در سراندیب هند یک گوشه نشسته برای خودش چپق می‌کشد و خبر از حال ما ندارد ما هم اینجا حیران و سرگردان مانده‌ایم نمی‌داند بر سر ما چه می‌آید، چنین کسی را بدانید امام نیست. می‌فرماید انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم امامی که اهمال کند در کار گوسفندان خود امام نیست. راعیکم الذی استرعاه الله امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه شبان را خدا قرار داده برای گوسفندان. اگر شبان اهمال کند و این گوسفندان را ول کند همه را سرشان را به شکم هم گذارد که گرگ بیاید آنها را بدرد، حالا فکر کنید آیا چنین کسی شبان اسمش است شبان باید اینها را ببرد سر آب چراگاهی برای اینها معین کند آنها را حفظ کند تا اینکه گرگ آنها را ندرد. پس بدانید که امام یعنی شبان طالبان حق، شبان گوسفندان خودش و والله غیر طالبین را می‌راند از دور خودش و حوزه خودش، مانند اینکه شتر غریبه را از آبگاه میرانند همین‌طور دشمنان خود را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۵‍ *»

می‌راند از حوض کوثر. حدیث به همین‌طورها وارد شده که حضرت امیر بر سر حوض کوثر می‌ایستد و شیعیان خود را از حوض کوثر آب می‌دهد و سیراب می‌کند و دشمنان خود را می‌راند از حوض چنان‌که شتر غریبه را از آبگاه می‌رانند.

لکن فکر کنید که با یک‌دست و یک جام نمی‌شود جمیع شیعیان را آب داد معلوم است دست خیلی بزرگی باید داشته باشد که در شرق و غرب عالم تسلط داشته باشد و به همه جا برسد و همه را آب دهد. پس والله بدان که حوض کوثر همین حوض ایمان است، و پر می‌کنند از این حوض هر جامی را برای کسی که تشنه این آب باشد، پر می‌کنند به دست مبارک خود و آن را به نفس نفیس خود به او می‌رسانند. و والله کسانی که منافقند نگاه که می‌کنند سرابی از دور به نظرشان می‌آید و عمداً دور می‌کنند. می‌فرماید والله چنان‌که ساربان شتر غریبه را داخل شترهاش نمی‌گذارد بشود و میراند آنها را به همین‌طور آنهایی که منافقند آنها را می‌راند امیرالمؤمنین، و آنها مثل شتر گرسنه می‌آیند رو به آن حوض در روز قیامت و حضرت آنها را از آن حوض می‌راند. و ساقی حوض کوثر به نفس نفیس خود پر می‌کند جام‌ها از آن حوض و به دوستان خود می‌دهد دیگر مخصوص روز قیامت نیست توی دنیا هم هست در برزخ هم همین حوض است. آن حوض وجودش در عالم امکان برای همین وضع شده که نعمة الله علی الابرار باشد و نقمته علی الفجار باشد، در هر عالمی این کار را می‌کنند.

پس هر شکی هر شبهه‌ای که برای کسی می‌خواهند بیارند شیطانی را مرفسش را شل می‌کنند به جان او می‌اندازند شک می‌کند شبهه می‌کند کفر می‌گوید. لکن آنهایی که شیعیان خودش هستند شیطان را مرفسش را دور می‌گیرند شیاطین را غل می‌کنند که مؤمنین را اغواء نکنند، خصوص در ماه مبارک رمضان می‌فرماید شیطان را حبس می‌کنند در غل می‌کنند که فسق و فجور از مؤمنین سر نزند، حبس می‌کنند او را برای اینکه مسلط بر مؤمنین نباشد پس حبس می‌کنند او را.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۶‍ *»

موعظه بیست‌وسوم  ( ۲۳ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مکرر عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده پس خود را از برای ایشان تعریف کرد تا بشناسند او را. و باز مکرر عرض کرده‌ام که هیچ مغرور مشوید به توحیدِ کسانی که می‌دانید دین ندارند، به توحید یهود به توحید نصاری به توحید سنی‌ها به توحید کسانی که دین ندارند مغرور مشوید. دقت کنید ان‌شاء‌الله سایر مردم در توحید همه استدلال می‌کنند که خودشان خودشان را نساخته‌اند یک کسی دیگر ایشان را ساخته و آن خدا است این استدلال‌ها را یهودی‌ها هم می‌کنند نصاری هم می‌کنند سنی‌ها هم می‌کنند هیچ مغرور نشوید. پس ان‌شاء‌الله فکر کنید که خدا خودش را تعریف کرده و ببینید چطور تعریف کرده؛ اگر این‌جور شناخت کسی خدا را شناخته او را، و اگر این‌جور نشناخت والله خدا را نشناخته اگرچه خاء و دال و الف را بگوید. پس می‌فرماید الله نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است و پدید آورده آسمان و زمین را اگر بخواهی بشناسی آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۷‍ *»

کسی که آسمان و زمین را خلق کرده کیست و چطور است و کیفیت ظهور او بر چه نسق است؟ این‌طور است مثل نوره صفت نور او مثل او مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد و آن چراغ در زجاجه‌ای باشد در مردنگی باشد و باید که این چراغ و این چراغدان و این مردنگی اینها در خانه‌هایی چند باشند. ببین چگونه مراتب بیان می‌کند دقت کنید ان‌شاء‌الله.

پس عرض می‌کنم که خداوند عالم چون که خلق نمی‌توانستند به ذات او برسند صفتی از برای خود گرفت که بتوانند به آن برسند و  لایکلف الله نفساً الا وسعها خلق نمی‌توانند بروند خدا بشوند نمی‌توانند خدا ببینند، خدا نمی‌آید میان خلق که خلق او را ببینند به طورهایی که عرض شد اگر اقلاً بعضی فراموش نکرده باشند عرض کرده‌ام هرکس به هرکس خود را نموده به صفتش نموده، و این وضعی است که خدا قرار داده که هیچ چیز شناخته نشود مگر به صفتش.

ببین اگر تو زیدی می‌شناسی یا در حال سکون او را دیده‌ای یا در حال حرکت، هرگز نمی‌شود که زیدی بشناسی و نه حال سکونِ او را دیده باشی نه حال حرکتِ او را. زیدی که نه حرکت دارد نه سکون زاء و یاء و دال است زید نیست، و زیدی که خدا خلقش کرده یا می‌جنبد یا نمی‌جنبد. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس زیدی که خدا خلق می‌کند یا او را در حال حرکت خلق می‌کند یا در حال سکون، و تو همین که می‌خواهی زید را بشناسی متحرک و ساکن را می‌شناسی. و تمام معرفت زید معرفت متحرک است و تمام معرفت زید معرفت ساکن است، ولکن می‌دانی ان‌شاء‌الله که متحرک و ساکن دو تا هستند و چنان دوتا هستند که با هم جمع هم نمی‌شوند، متحرک جدا است ساکن جدا است، جدایی دارند که تا متحرک آمد ساکن می‌رود پی کار خودش تا ساکن آمد متحرک می‌رود پی کار خودش  پس متحرک و ساکن دو تایند و متعددند لکن تو می‌دانی زید یک نفر است دوتا نشده دو نصف نشده.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۸‍ *»

پس ان‌شاء‌الله دقت کنید خدا به همین‌طوری که خلق در قوه داشتند تکلیف کرد ایشان را و در قوه ایشان نبود که بشناسند ذات بی‌صفت را. پس چون خواست خودش را هم بشناسند او را باید به صفت بشناسند و خدا صفات بسیار دارد اسماء بسیار دارد له الاسماء الحسنی و الامثال العلیا و الکبریاء و الآلاء خودش یکی است صفاتش بسیار است. پس صفاتی چند را خدا به خود گرفت و خود را در آن صفات نمود برای خلقی که خلقشان کرده بود برای شناختن خود. و آن صفات را اگر بخواهی بیابی ان‌شاء‌الله رجوع کن ببین در قرآن خود را چطور بیان کرده در احادیث چطور فرمایش کرده‌اند. اولاً توی همین آیه ببین چند جا نشان می‌دهد می‌فرماید صفت نور خدا و طور و طرز نور خدا یعنی آن نور خدا را اگر بخواهی بشناسی از برای او مقامات هست، یک مقامی هست که چراغی است، و مقاماتی دیگر هم هست. چرا که این چراغ بی‌پرده نیست هر چراغی را که خیال کنی بی‌پرده است آن چراغ چراغ خدا نیست. خدا خودش چراغش را طوری قرار داد که در مشکاتی باشد در چراغدانی باشد و خودش قرار داد که آن چراغ در شیشه‌ای در مردنگی باشد. و خودش قرار داد که این چراغ و این مردنگی و این مشکات در خانه‌هایی چند باشند که آن خانه‌ها رفیع الشأن باشند فی بیوت اذن الله ان‌ترفع پس هرکس رو به خدا رفت و از درِ آن خانه‌ها داخل شد بر خدا، و از پشت بام آن خانه‌ها داخل نشد چرا که هرکس از پشت بام داخل شود دزد است. هرکس رو به خدا از درِ این خانه‌ها داخل شد و رفت رو به خدا رفته، آن خانه‌هایی که خدا اذن داده بلند باشند رفیع الشأن باشند ذکر شود اسم خدا در آن خانه‌ها، یعنی به هر سمتی که نظر کنی در آن خانه‌ها اگر کسی داخل شد در آن خانه‌ها به هر سمتی که نظر می‌کند می‌بیند ذکر اسم خدا در آن خانه‌ها می‌شود. خانه‌های توحید را طور عجیب غریبی ساخته‌اند. هر خانه‌ای را در هر جایی که می‌سازند از خشت و گل آنجا می‌سازند، پس اگر در روی خاک خانه‌ای بسازند آن خانه را لامحاله از این خشت و گل‌های خاکی می‌سازند و اگر کسی در هوا بخواهد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳۹‍ *»

خانه‌ای بسازد دیگر آن خانه را نمی‌شود از خشت و گل‌های خاکی ساخت از اجزاى هوا می‌سازد، چنان‌که بیت المعمور را خدا در آسمان چهارم ساخته و خشت و گل آن از اجزای آسمان چهارم است. ضراح را در آسمان هفتم ساخته البته اجزای آسمان هفتم را گرفت خشت و گل کرد و آن را ساخت. و هکذا در هر جایی که خانه می‌سازند از خشت و گل آنجا می‌سازند.

پس این خانه‌ها طوری ساخته شده که اگر کسی داخل این خانه‌ها شد می‌بیند که جمیع اطراف آن خانه‌ها ذکر خدا بلند است اذن الله ان‌ترفع خدا اذن داده که بلند باشند و یذکر فیها اسمه و ذکر اسم خدا در آن خانه‌ها می‌شود، خانه‌هاش این‌طور است که والله به در و دیوار و زمین و آسمانش که نگاه می‌کنی نیست چیزی پیدا مگر خدا، و نیست چیزی پیدا مگر ظهور خدا و نیست چیزی پیدا مگر ذکر خدا. و این خانه‌ها خانه‌هایی هستند متعدد و خدا در آن خانه‌ها خود را نموده به مردم، خدا همان‌جا است جای دیگر منزل نکرده. پس خدا جلوه فرموده در آن خانه‌ها و خود را در آن خانه‌ها نشان به مردم داده و والله در جای دیگر خود را نشان نداده. چنان‌که صریحاً فرموده بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‌شد. و در حدیثی فرمودند به ما خدا پرستیده شد و اگر ما نبودیم خدا پرستیده نمی‌شد. و در زیارت جامعه صغیره که زیارت معتبری است و خیلی معتبر است که کسی وانزده، این در زیارت جامعه صغیره است السلام علی من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله کسی که چهارده معصوم را نشناخته خدایی نشناخته، خدایی اگر بگوید هوای خود را می‌گوید أفرأیت من اتخذ الهه هواه هواهای خود را خدا می‌نامند مردم و هوای مردم خدا نیست اگر خدا بود پیغمبر داشت اگر پیغمبری داشت آن پیغمبر وصی و جانشین داشت.

پس بدانید که خدای بی‌پیغمبر خدا نیست، و پیغمبر  بی‌وصی پیغمبر نیست، و وصی پیغمبر بی‌آنکه پسرش را وصی کند بعد از خودش وصی نیست، و همچنین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۰‍ *»

امامان هر یکی بعد از یکی. پس هرکس خدا دارد باید شیعه اثناعشری باشد و اگر شیعه اثناعشری نیست پیغمبر ندارد، و اگر پیغمبر ندارد خدا ندارد. بدانید هرکس شناخت ایشان را شناخت خدای خود را و هرکس جاهل به ایشان شد جاهل به خدا شده. اما این حرف ظاهرش که خیلی آسان بود و شنیدید اما ببینید ایشان را شناختن چه امری است، نه همچو امر بازیچه‌ایست شناختن ایشان.

فکر کنید ببینید شناختن اینکه علی پسر ابی‌طالب است این را کدام یک از اهل تاریخ نمی‌دانند کدام فرنگی نمی‌داند کدام سنی نمی‌داند کدام یهودی نمی‌داند؟ و هکذا داماد پیغمبر است همه کس می‌دانست همه سنی‌ها همه یهودی‌ها می‌دانستند و می‌دانند. یا اینکه حضرت مردی خیلی شجاع بوده کسی نیست که انکار کند یا اینکه مرد عالمی بود دانا و زاهد و نماز خیلی می‌کرد و عبادت خیلی می‌کرد، اینها را همه کس دیده بود و قبول داشتند کافر هم بودند. و اینها والله هیچ نیست معرفت امام. نه خیال کنی اینها معرفت امام است، معرفت امام معرفتی است، اگر بخواهی مشقش کنی و ان‌شاء‌الله از پیش برآیی امام را بخواهی بشناسی صفات خدا را بشمار. و صفات خدا را انداخته‌اند به طور ضرورت در میان مردم چرا که دیگر نمی‌ترسیده‌اند درباره خدا. پس خدا است که عالم است به ما کان و ما یکون قادر است علی کل شیء و هکذا پس صفات خدا را چون تقیه در آن کمتر بود الحمدلله ریختند در میان. حالا صفات خدا را بشناس و وقتی در صفات فکر می‌کنی می‌بینی متعدد است صفات، و خدا یکی است و یکی غیر از متعدد است، اگر این را فهمیدی آن وقت بلکه به هوش بیایی.

حالا بخواهی صفات امام خود را بشناسی که امام کیست، امام واقعی را اگر بخواهی بشناسی امام آن کسی است که در او که نظر کنی خدا را ببینی. خدا آن کسی است که تا می‌خواهی رو به او کنی امام را ببینی یاد امام بیفتی از یکدیگر جدا نیستند، جدا نمی‌توان کرد الذین یفرّقون بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۱‍ *»

ببعض و یریدون ان یتخذوا بین ذلک سبیلاً  اولئک هم الکافرون حقاً جدایی میان خدا و علی جدایی میان خدا و رسول نمی‌شود انداخت، فصل نمی‌شود کرد چرا که ایشان متصلند به نور خدا و نور توحید در ایشان جلوه‌گر شده و درگرفته به طوری که کسی که نظر می‌کند به ایشان خود ایشان را نمی‌بیند خدا را می‌بیند. پس هر وقت که رفتی پیش ائمه سلام الله علیهم و خدا را دیدی پیش ائمه رفته‌ای سلام الله علیهم و ایشان را دیده‌ای، و هر وقت که رفتی پیش ائمه و طلا و نقره و گنبد و بارگاه دیدی خدا را ندیده‌ای. چرا که خدا طلا نیست خدا نقره نیست خدا گنبد و بارگاه نیست.

پس این نصیحتی است که عرض می‌کنم مشق کن ان‌شاء‌الله که هر وقت می‌روی پیش خدا می‌خواهی نماز کنی می‌خواهی روزه بگیری هر کاری که می‌خواهی بکنی باید نیت داشته باشی باید قربةً الی الله بکنی، باید قربةً الی الله وضو بگیری جمیع کارهایی که می‌خواهی بکنی تا می‌خواهی نیت کنی که قربةً الی الله می‌کنم ببین حضرت امیر پیش روت هست یا نه اگر حضرت امیر پیش روت هست قربةً الی الله شده. باز آن حضرت امیری که توی خیال خودت هست آن را نمی‌گویم آن حضرت امیری که خدا با او هست می‌گویم، چرا که حضرت امیر بی‌خدا نمی‌شود و خدای بی‌حضرت امیر نمی‌شود، چرا که این مقامات به یکدیگر متصلند. پس ایشانند متصلین و ایشانند مظاهر نور توحید و نور توحید خود را خدا در ایشان جلوه داده.

و از برای ایشان مقاماتی چند است به طوری که حضرت باقر به جابر فرمودند جابر عرض کرد خدمت حضرت باقر که حمد می‌کنم خدا را که منت گذارد بر من به معرفت شما. تعجب است خیلی حدیث عجیب غریبی است جابر یکی از شیعیان مقرب بود عرض کرد خدمت حضرت که حمد می‌کنم خدا را که شما را به من شناسانید. حضرت فرمودند آیا می‌دانی شناختن یعنی چه؟ می‌دانی معرفت چه چیز است؟ زهره‌اش آب شد گفت نمی‌دانم خودش اول گفت که خدا شما را به من شناسانید حالا گفت نه. باری گفت نمی‌دانم حضرت فرمودند المعرفة یعنی همان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۲‍ *»

معرفت ما را که سؤال کردی المعرفة اثبات التوحید اولاً ثم معرفة المعانی ثانیاً ثم معرفة الابواب ثالثاً ثم معرفة الامام رابعاً ثم معرفة الارکان خامساً ثم معرفة النقباء سادساً ثم معرفة النجباء سابعاً توی این آیه هم همین‌ها را فرمایش می‌فرماید. مثل نور خدا این است که چراغدانی باشد و زجاجه‌ای باشد و چراغی باشد و آتشی باشد و آن چراغ روغنش روغن زیتون باشد و نارش نار مشیت باشد. و آن روغن آن‌قدر مهیا بود برای روشن شدن که کأنه خودش می‌خواست بی‌آتش روشن شود پس اینجا روغنی می‌خواهد آتشی می‌خواهد که روشن شود. و در این چراغ طوری است امر که تا آن شیشه نباشد چراغ چراغ نیست تا آن چراغدان نباشد آن شیشه نیست تا آن شیشه نباشد آن چراغدان نیست، تا آن چراغ نباشد آن شیشه نیست آن چراغدان نیست. اگر آن خانه‌ها نباشند این چراغ و این چراغدان و این مردنگی هیچ‌کدام نیستند پس اینها را جمیعاً که روی هم گذاردی اگر ان‌شاء‌الله داخل خانه شدی روی هم که گذاردی آنها را خواهی یافت که ایشانند ارکان توحید. خود، خواهی دانست که ایشانند حروف لا اله الا الله. حروف لا اله الا الله بر در و دیوار این خانه نوشته شده به سقفش به زمینش به درش به دیوارش بالا و پایین و یمین و یسارش لا اله الا الله نوشته شده، خشت و گل این صفات را از لا اله الا الله برداشته‌اند و ساخته‌اند. دیگر این خشت و گل‌ها را که روی هم گذارده‌اند ستون‌ها ساخته‌اند پس ارکانی ساخته‌اند دیگر آن ارکان را که پهلوی هم گذارده‌اند و ساخته شده‌اند نبیی ساخته شده، بعد از آنی که دیدیم در این خانه نبیی نشسته می‌‌دانیم این نبی از جانب خدا آمده. اگر این‌طورها کسی شناخته ایشان را ایشان را شناخته.

پس طوری است که ایشانند ارکان توحید ایشانند هیاکل تفرید. پس برای ایشان به لحاظی از لحاظات هفت مقام است چنان‌که در این حدیث فرمایش کرده‌اند، و اگر هفت مقام برای ایشان دیدی ایشان را شناخته‌ای. و این هفت مقام اولشان نور است وسطشان نور است آخرشان نور است. از این جهت است در این آیه‌ نور

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۳‍ *»

می‌فرماید نورٌ علی نور و این فرمایش اشاره است به آن دقت حکمی که در این آیه شده، آتش‌های خودمان نور علی ظلمةٍ است آتش‌های غیر معصومین آتشی که از غیر معصوم است جمیعش نور علی ظلمة است. ببینید که آتش به دود تعلق می‌گیرد و دود تاریک است، آتش به زغال تعلق می‌گیرد و زغال سیاه است پس آتش‌ها همه با دود است و دود سیاه و تاریک است اما این آتش چنین نیست، این آتش آتش محبت است دود ندارد نور علی نور است. و این زجاجه هیچ تاریکی ندارد نمی‌بینی مردنگی را که چراغ توش می‌گذاری براق‌تر می‌شود، و همچنین این مشکات تاریکی ندارد پس همه اینها نوری بر نوری است.

ان‌شاء‌الله باز ملتفت باشید معنی حرف را پس در جایی که دود سیاهی هست و نور درخشانی هست و چیزی درست می‌کنند از این، این البته به حد عصمت نخواهد رسید نور علی نور نخواهد شد. مرتبه عصمت را که خدا می‌خواهد خلق کند ببینید از کجا باید خلق کند، معصومین را خدا در جایی آفریده که شیطان آفریده نشده و نفس اماره آفریده نشده، پس ان‌شاء‌الله اگر دقت کنی و راهش را به دست بیاری خوب می‌توانی بفهمی ان‌شاء‌الله. پس ببینید که ایشانند اول ما خلق الله هنوز ظلمت خلق نشده بود که ایشان را خدا خلق کرد، ایشانند خلق اول و هرچه هست پس از این خلق اول است. و خلق دویم به یک واسطه پس از این خلق شده و خلق سیم به دو واسطه پس از آن خلق شده و خلق چهارم به سه واسطه پس از آن و هکذا. می‌فرمایند در آن حدیث مفصلی که ملامحمدباقر آن را تفصیل داده یعنی حدیثش را مفصلاً روایت کرده اما معنیش را بسا اینکه راه نمی‌برده، می‌فرمایند در آن حدیث که خدا خلق کرد ما را  نه نوری بود و نه ظلمتی بود نه آسمانی بود نه زمینی بود نه لوحی بود نه قلمی بود نه جنتی بود نه ناری بود. پس وقتی معصومین را آنجا خلقشان کردند دیگر می‌خواهی چه باشند؟ پس در جایی آفریده ایشان را که معصیت خلق نشده. معصیت یعنی چه؟ یعنی شیطان بیاید وسوسه کند آدم را وادارد به نافرمانی خدا.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۴‍ *»

آنجا شیطان هنوز خلق نشده، آنجا نیست کثرات. اصلاً  کثرات در مقام اعلی و خلق اول نیست. نیست آنجا مگر همان اول موجودات.

و اگر کسی فکر کند ان‌شاء‌الله به دستش خواهد آمد چرا که آن کلمه‌ای را که عرض کردم قاعده کلی بود عرض کردم «هر خانه‌ای را هرجا بنا می‌کنند از خشت و گل آنجا آن خانه را بنا می‌کنند» خیلی حرف ظاهری بود و خیلی پرمعنی بود، هر خانه‌ای را هرجا بنا می‌کنند از خشت و گل آنجا می‌سازند. حالا ببینید آن جایی که هیچ خلقی خلق نشده خانه‌ای که آنجا می‌سازند از چه بسازند؟ از جسم بسازند آن خانه را یا از روح هنوز نه جسمی خلق شده نه روحی، آنجا جایی است که ابتدای خلقت است. حالا آن خانه خشت و گلش از کجا باید باشد از همان عالم باید باشد.

دیگر دقت کن ان‌شاء‌الله و بدان که ایشان از برای خودشان هیچ نمی‌نمایند انیتی ندارند، انیتی هنوز خلق نشده انیتی موجود نشده ظلمتی موجود نشده، خدا ابتداء کرده به خلقت ایشان ابتداء به عصمت کرده ابتدای خلقت را به ایشان کرده در زیارتشان می‌خوانی بکم فتح الله و بکم یختم به معصومین افتتاح کرده ملک خود را و به معصومین ختم ملک خواهد شد. پس ایشان در مقامی هستند که هیچ ظلمتی و معصیتی آنجا خلق نشده، وقتی چنین شد چون ابتدای خلق هستند پس متصلند به خدا چقدر متصلند بی‌نهایت متصلند.

دقت کنید ببینید چیزی اگر با چیزی متصل باشد؛ این حرف‌های ما به یک معنی همه‌اش تازگی دارد به یک معنی هیچ تازگی ندارد و همه کس می‌گوید. به آن معنی که تازگی ندارد این است که چیزهایی است که جمیع مسلمانان می‌گویند و اما به آن معنی که تازگی دارد آن است که معنی‌هاش را کسی نمی‌داند، لفظ‌هاش را می‌گویند اما معنی‌هاش پیش شاعر است المعنی فی بطن الشاعر معنی این حرف‌ها پیش اهل حق است و پیش غیر اهل حق نیست. پس خدا را عرض می‌کنم که متصل است به ایشان بی‌نهایت و این آیه‌ قرآن است و صریح است که همه کس می‌خواند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۵‍ *»

سنی‌ها هم می‌خوانند که می‌فرماید ان الله مع الذین اتقوا خدا با متقین است آیا ایشان متقی نیستند و الذین هم محسنون، ان الله لمع المحسنین خدا با محسنین است آیا ایشان محسن نیستند ان الله مع الصابرین آیا ایشان صابر نیستند پس خدا در ایشان است و با ایشان است بی‌نهایت. شما اول فکر کنید ببینید چیزی که با چیزی متصل شد این بی‌نهایت نمی‌شود چرا که یک طرف این به یک طرف آن متصل است و یک طرف آن به یک طرف این متصل است پس هیچ کدام بی‌نهایت نیستند. فرض کنید سرکه و شیره را متصل کردیم اگرچه اینجا همچو به نظر می‌آید که همه جای سرکه متصل شده به شیره و همه جای شیره متصل شده به سرکه، لکن عرض می‌کنم دقت کنید در همین‌جا این یک درجه را که فهمیدید درجه دیگر را بهتر خواهید فهمید. پس اگر دو لطیف را که مانند هم باشند داخل یکدیگر کنی مانند آبی در آبی یا مانند سرکه‌ای در شیره‌ای اینها همه جاشان به‌هم متصل است در نظر ظاهر، لکن وقتی دقت می‌کنی سرکه چیزی دیگر است شیره چیزی دیگر، ریزه‌ریزه‌های سرکه غیر از ریزه‌ریزه‌های شیره است اگرچه چشم تمیز ندهد، و آن ریزه‌های شیره غیر از ریزه‌های سرکه است. می‌خواهی ببینی چطور غیر یکدیگر است در دیگش کن و در زیرش آتش کن جوش که آمد سرکه‌ها می‌آید بالا شیره‌ها ته می‌نشیند.

پس عرض می‌کنم که خداوند عالم چون محدودی نیست از محدودات این‌طور متصل نمی‌شود به چیزی پس چون محدود نیست مثل سرکه نیست که توی شیره فرو رود مثل شیره نیست که سرکه در آن فرو رود. پس خدا محدود نیست خدا مثل روحی هم نیست که برود توی بدن کسی خدا مثل بدن کسی نیست که روح در آن فرو رود. پس خدا هیچ محدود نیست خدایی که محدود نیست ببین که از جمیع اطرافِ محدود داخل می‌شود در عرصه محدود. و اگر این را دانستی هر بی‌نهایتی را نسبت به صاحبان نهایت می‌دانی چطور خواهد بود، و این آیتی است از آیات خدا که نموده به مردم تا او را بشناسند. پس ببین زید را چگونه داخل شده در قائم نه کدخول شیء فی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۶‍ *»

شیء دخول زید در قیام مثل دخول هیچ چیز در هیچ چیز نیست. پس دخول زید در قیام مثل دخول رنگی است که در کرباس داخل شده باشد؟ حاشا، یا مثل دخول روح در بدن است؟ حاشا. حالا زید داخل شده در قائم و زید دیده نمی‌شود و قائم دیده می‌شود و حال آنکه اول زید را می‌بینی و پس از آن قائم را می‌بینی. پس زید را ببین داخل می‌شود در قائم نه کدخول شیء فی شیء نه مانند روحی در بدن نه مانند رنگی در کرباس نه مانند طعمی در چیز صاحب طعم نه مانند گرمی در روی چیزهای گرم، پس بی‌نهایت زید می‌ایستد در مقام قائم و بی‌نهایت زید می‌نشیند در مقام قاعد به طوری که زید پیدا است و قائم و قاعد پیدا نیستند. و این صنعتی است که خدا کرده که چنین قرار داده که اسماء جمیعاً چنین حالتی داشته باشند صفات جمیعاً این حالت را داشته باشند که خود را ننمایند غیر را بنمایند. بعینه مانند ضمایرند که هیچ خود را نمی‌نمایانند الاسم ما انبأ عن المسمی اسم آن است که خبر از صاحب اسم بدهد. خدا اسم را قرار داده مانند اسماء اشاره پس ببین وقتی که می‌گویی «او» این او چقدر خودش را می‌نمایاند هرچه می‌نماید غیر را می‌نماید می‌گویی «او» و اشاره به جای دیگر می‌کنی. و این او را در عربی می‌گویند «هو» این هو شخصی است رجلی است که هیچ خود را نمی‌نمایاند و همیشه آنچه پشت سر او است می‌نمایاند، مثل هوا. هوا را علماً می‌دانی که در میان تو و دیوار فاصله‌ای هست و آن هوا است و این هوا اگر فاصله نباشد میان تو و دیوار چشم دیوار را نمی‌تواند ببیند. نور باید تعلق بگیرد به آنچه در خارج است تا بشود آن را ببینی، و جای نور در هوا است حالت هوا را خدا حالت «هو» قرار داده مثل اسماء اشاره قرار داده که هیچ ننماید خود را و غیر را بنماید اشاره کنی بر او اشاره بر غیر واقع بشود. پس با وجودی که هوا چیزی است هیچ پیدا نیست.

پس عرض می‌کنم مقام صفات را ان‌شاء‌الله فکر کن مقام اسم را فکر کن ببین زید که می‌گویی این زاء و یاء و دالی که می‌گویی هیچ‌کس یادش نمی‌آید که تو زاء گفتی و یاء گفتی و دال گفتی خودت هم یادت نمی‌آید که زاء گفتی و یاء گفتی و دال

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۷‍ *»

گفتی. یا زاء را از فلان مخرج اداء کردی یادت نمی‌آید، یاء را از فلان مخرج اداء کردی یادت نمی‌آید دال را از کجا اداء کردی از مخارج خودش اداء می‌کنی مع‌ذلک هیچ‌کس ملتفت نیست که از کجا اداء می‌کنی. و زید که می‌گویی آن شخص خارجی که در خارج ایستاده است می‌خواهی و هیچ این زاء ‌و یاء و دال یادت نیست. حالت اسماء را خدا بر این خلقت قرار داده که تکلم کنی و وسیله قرار بدهی کلمات و حروف و اسماء را، و وسیله را فراموش کنی وسیله باید پیدا نباشد و صاحب اسم را باید ببینی. تعجب این است که وسیله را تا دست به دامنش نزنی به مقصود نمی‌رسی چنان‌که تا زید نگویی مردم نمی‌دانند تو که را می‌خواهی، تا نگویی آب این الف و الف و باء را نگویی هیچ‌کس نمی‌داند تو آب می‌خواهی، و مع‌ذلک می‌گویی آب و هیچ یاد وسیله نیستی که این حروف باشد. پس به واسطه این حروف و این وسیله به مقصود می‌رسی و تا وسیله نباشد نمی‌رسی مع‌ذلک وسیله خودش پیدا نیست. پس بدان که ایشان حالتشان چنین است که باید دست بزنی به دامان ایشان و اگر دست به دامـــان ایشــان نزنی وسیله نداری. این است که خدا امر کرده فابتغـــــوا الیــه الوسیلـــة و این نصیحتی بود که عرض کردم.

بدان هر وقت بخواهی که نماز برای خدا کنی عبادتی کنی ببین وسیله داری یا نه اگر وسیله داری خدا داری اگر وسیله نداری خودش که فرموده فابتغوا الیه الوسیلة چطور رفتی بی‌وسیله به خدا رسیدی؟ خدا قرار نداده است در ملک، نمی‌شود خلق قادر باشند که ذات ببینند بی‌صفت. پس در پیش صفت باید رفت و از صفت باید ذات را شناخت لکن صفت حالتش این است که می‌نماید موصوف را. پس می‌روی پیش قائم و زید را می‌بینی و چنان‌که اینجا این‌طور است والله آنجا هم اگر کسی درست نگاه کند خدا را می‌بیند. مگر اینکه رجلی دیگر ببیند و علی را نبیند، علی را خیال کند، در علی خیالی هرچه نگاه می‌کند خدا نمی‌بیند. بابا آن علی نیست آن خیال خود تو است این است که می‌فرماید معرفتی بالنورانیة معرفة الله عزوجل معرفت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۸‍ *»

من به نورانیت همان معرفت خدای عزوجل است و معرفت خدای عزوجل معرفت من است به نورانیت. دستورالعمل همان بود که می‌خواستم عرض کنم، دستورالعمل این بود که همین که می‌خواهی بروی پیش ائمه یا پیش خدا ببین نظرت می‌آید آن اسماء اللهی که تقیه درش نبوده و انداخته‌اند در میان مردم یا نه؟ خدا عالم به کل شیء است قادر علی کل شیء است اللهم انی اسألک برحمتک التی وسعت کل شیء بقوتک، بقدرتک، بعلمک و هکذا دعای کمیل را دعای سحر را تمام دعاها را بخوان تمام قرآن را همه جا، هرجا اسمی هست که همه جا هست و کأین من آیة فی السموات و الارض یمرون علیها می‌خوانند آنها را و هم عنها معرضون.

پس خداوند عالم اسمائی چند دارد از جمله اسم‌های او عالم بکل شیء است اگر رفتی پیش امام و عالم بکل شیء را ندیدی بدان که هنوز امام نداری، و اگر رفتی و عالم بکل شیء را دیدی امام را دیده‌ای. می‌گویم امام جاهل معنی ندارد مأمومی اگر امامش را نشناسد مأموم نیست، شیعه اگر امامش را نشناسد شیعه نیست مأموم اگر امام را نشناسد نمی‌تواند پشت سرش نماز کند، پس اگر اقتدا کننده امام را نشناسد نمی‌تواند با او نماز کند، یعنی که امام ندارد. به همین‌طور فکر کنید و غافل نشوید ببینید امر چقدر خطیر است. به مأموم می‌گویند اگر امام را نشناسی نمازت قبول نیست همچنین امام هم اگر مأموم را نشناسد امام نیست امام نمی‌شود.

پس بدان که امام را فرستاده‌اند که گوسفندهاش را متوجه شود و  راعیکم الذی استرعاه الله امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه حالا گوسفندها را نمی‌شناسد که کدام از آنها گوسفندان او است که آنها را حفظ کند، گوسفندهای مردم را از گوسفندهای خودش تمیز نمی‌دهد؟! امامی که شیعیانش را نمی‌شناسد چگونه امامی است؟! و حال آنکه مردم ناخوشند امام آمده طبابت کند مردم را طبیب اگر مریضش را نشناسد که را طبابت می‌کند، چطور طبابت می‌کند؟ امامی که نمی‌شناسد رعیت خود را والله امام نیست، همان طوری است که عرض کردم شیخش هست اسلامش نیست. خدا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴۹‍ *»

می‌داند امام‌های مردم همه همین‌طور است حالا ابابکر امام است یعنی چه؟ یعنی مردم چوبی به مقعدش کردند پیشش واداشتند همچو کسی که امام نیست، امام آن است که مطلع باشد به حال رعایای خود. پس امام باید بشناسد رعیت خود را و دیگر ان‌شاء‌الله تو می‌دانی که امام تو امام زمین‌ها و آسمان‌ها است از آن راهی که عرض کردم اگر بیایی می‌دانی که امام به ذره ذره زمین به ذره ذره آسمان‌ها باید مطلع باشد، چون امام است بر اهل دنیا و آخرت پس ان‌شاء‌الله باید بدانی که امام به جمیع خلق دنیا و آخرت به ذره ذره آنها به حالات آنها مطلع است که اگر مطلع نباشد دلیل این است که امام سنی‌ها خواهد بود.

پس اول درجه‌ حجت این است که عالم باشد به جمیع رعیت، بعد باید متصرف باشد در جمیع آنها. چون سخن ما در ائمه خودمان است شما امام کل ماسوی الله می‌دانید ایشان را، پس مطلعند بر جمیع رعایای خودشان و اطلاعشان بی‌تصرفشان بی‌مصرف است. شخصی باشد طبیب خیلی علم داشته باشد و تصرف نداشته باشد طبیب اسمش نیست، طبیب آن است که بیاید سر مریض دوا بدهد درست کنند به حلق مریض بریزد اقلاً طبیب کسی است که علم طب راه ببرد، لکن برای خودش راه ببرد به ما چه.

پس بدانید که علم تنها والله بی‌مصرف است از برای رعیت. و رعیت آنچه می‌خواهند و محتاجند باید خدا بشناسند به جهت آنکه احتیاج دارند به خدا، باید پیغمبر بشناسند به جهت آنکه احتیاج دارند به پیغمبر. خلق محتاجند درد دارند دوا می‌خواهند دردشان را نمی‌دانند دواشان را نمی‌دانند پس معالج می‌خواهند و معالج می‌باید متصرف باشد در رعایا. و متصرف منافات ندارد با اینکه خالق هم نباشد، خدا این سلاطین را متصرف در رعایا و در مملکت قرار داده اما خالق مملکت نیستند. هر سلطانی را که می‌خواهی فکر کن متصرف است در مملکت خود اما خالق مملکت نیست، همین‌طور اول ما خلق الله متصرف است در جمیع ما کان و ما یکون

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۰‍ *»

اما خالق نیست هل من خالق غیر الله آیا غیر از خدا خالقی هست حاشا، قل الله خالق کل شیء خالقی به غیر از خدا نیست لکن متصرفند در ما کان و ما یکون. پس قادر علی کل شیء است قادر است که زیر و زبر کند دنیا و آخرت را دنیا را آخرت کند آخرت را دنیا کند زمین را آسمان کند آسمان را زمین کند به یک کُنی آنچه بخواهد می‌شود مع‌ذلک خالق نیست. خالق آن کسی است که چنین کسی را خلق می‌کند خالق آن کسی است که آفرید ملَکی را و به او گفت [بگو] کن و جمیع ما کان و ما یکون آفریده شد. خالق آن کسی است که قلمی آفریده و به آن قلم فرموده که بنویس ما کان و ما یکون را و آن قلم نوشته ما کان و ما یکون را. خالق آن کسی است که انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون امر خدا چنین است ببینید که نگفته ذات خدا بخواهد چیزی را می‌گوید کن و آن هم می‌شود، فرموده امر خدا هر وقت بخواهد چیزی را به او می‌گوید بشو می‌شود. امر خدا مخلوق اول است که به او می‌گویند بگو کن او هم می‌گوید کن، فیکون می‌شود.

در عبادات هم همین‌جور کرده است، فرمود به پیغمبر قل هو الله احد معلوم است باید پیغمبر بگوید تا خدا را بشناسند، آنهایی که خدا را شناخته‌اند از قول پیغمبر شناخته‌اند. چنان‌که در عالم شرع هر که خدا را شناخته از قول پیغمبر شناخته، همین‌طور در عالم کون هم چنین است. همین‌طور که می‌فرماید قل اینجا قل گفته آنجا کن گفته پس می‌گوید قل بگو چه بگو بگو هو الله احد الله الصمد لم‌یلد و لم‌یولد و لم‌یکن له کفواً احد مقاماتی است که زن و فرزند ندارد چیزی نمی‌خورد نمی‌آشامد صفات خدا است بیان شده، صفاتی است که جلوه‌گر شده. خدا در همین سوره قل هو الله پنج مقامش را بیان فرموده آن کسی که گفته بگو قل یک مرتبه‌ایست که امر می‌کند. مرتبه دیگر مقول قولش است که مقام هو می‌شود و آن مقام مقام اشاره به غیر است. هیچ خودنما نیست لایملک لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً و لا هیچ چیز نشان نمی‌دهد مگر اینکه حول و قوه خدا را می‌نماید.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۱‍ *»

پس وقتی به او نظر می‌کنی می‌بینی ماینطق عن الهوی حرف از خودش والله ندارد چنان‌که وقتی روح تعلق گرفت به بدن وقتی بدن حرف زد معلوم است که روح دارد حرف می‌زند لکن روح در عالم خودش حرف بزند که صداش به گوش این بدن خاکی برسد محال است. پس وقتی بدن خاکی صدا کرد معلوم است روح حرف زده، پس بگو وقتی بدن خاکی حرف زد که بدن خاکی حرف نزده روح حرف زده. همین‌طور است مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی همین‌طور بگو ماقلت اذ قلت و لکن الله قال وقتی پیغمبر فرمایش می‌کند والله خدا فرمایش کرده نه پیغمبر، وقتی امام فرمایش می‌کند امام فرمایش نکرده خدا فرمایش کرده. همچنین مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی پیغمبر در جنگی خاکی برداشت و به جانب کفار پاشید لشکر شکست خورد، خدا وحی کرد به او که تو نریختی من ریختم تعجب این است که می‌فرماید که آن خاکی که تو ریختی تو نریختی من ریختم او می‌ریزد اما او نمی‌ریزد او حول و قوه‌ای از خود ندارد خدا می‌ریزد. لکن فکر کنید دقت کنید ببینید مردم دیگر هم که خاک می‌ریزند به حول و قوه او می‌ریزند چرا آنها را نگفته من ریختم اینجا را گفته من ریختم؟ به جهت آنکه در وجود سایر مردم شیطان هست و اگر کاری کنند احتمال هست که شیطان کرده باشد اما در وجود معصومین شیطان نیست، به جهتی که آنجا که معصومین خلق شده‌اند هنوز شیطان خلق نشده از آنجا باید ده پانزده منزل بیایند پایین تا شیطان خلق شود پس وقتی چنین باشد هیچ حولی و قوه‌ای برای ایشان نیست مگر به خدا. اگر حرکت می‌کنند حرکت ایشان حرکت خدا است، اگر حرکت می‌کنند خدا حرکت کرده اگر ساکن می‌شوند خدا ساکن شده اگر می‌آیند خدا آمده اگر می‌روند خدا رفته یوم یأتیهم الله فی ظلل من الغمام و تو می‌دانی خدا توی ابر نمی‌آید، جایی نمی‌آید، پیغمبر است که توی ابر می‌نشیند و می‌آید و شیطان را می‌کشد لکن خدا آمده، اما آمدن خدا چطور است. فکر کن ببین آمدن تو چطور است؟ آمدن روح تو آمدن بدن تو است. پس راه رفتن خدا یعنی راه رفتن ائمه طاهرین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۲‍ *»

سلام الله علیهم به شرطی که همه جاش را بگیری همین طوری که شناختن خدا شناختن ائمه طاهرین است، همین‌طور اطاعت خدا اطاعت ایشان است بندگی خدا نوکری ایشان است محبت خدا محبت ایشان است عداوت خدا عداوت ایشان. والله تعجب است از این مردم و اعتقاداتشان.

در یک کتابی دیدم نوشته بود که اینی که حضرت سجاد چهل سال گریه برای پدرش کرد این حرف تأویل دارد و تأویلش این است که گریه‌اش از خوف خدا بوده و الا گریه بر پدرش این‌قدر نباید بکند، این تعبیری است آورده‌اند. اینکه گفته‌اند مردم گریه ‌کنند بر سیدشهداء یعنی از خوف خدا گریه کنند، پس سید سجاد هم از خوف خدا گریه می‌‌کرد نه از برای پدرش این‌جورها می‌نویسند. شما دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله و ببینید که جای خوف خدا کجا است؟ کسی که از امام نترسد چگونه از خدا می‌ترسد. پس اگر می‌خواهی که برای خوف خدا گریه کنی بر سیدشهداء گریه کن، برای محبت گریه می‌خواهی بکنی در وقت ذکر سیدشهداء گریه کن. این است که در آیه شریفه ان الذین یستکبرون عن عبادتی بخصوص تفسیرش را این‌طور فرموده‌اند که کسانی که در نزد ذکر مصیبت سیدشهداء گریه نکنند اینها کسانیند که استکبار از عبادت خدا کرده‌اند. پس جمیع نسبت‌هایی را که می‌خواهی به خدا بدهی بدان که جاش و محلش ائمه طاهرین است سلام الله علیهم اجمعین. پس محبت ایشان محبت خدا است و عداوت ایشان نعوذبالله عداوت با خدا است جهل به ایشان جهل به خدا است قرب به ایشان قرب به خدا است اطاعت ایشان اطاعت خدا است مخالفت ایشان مخالفت خدا است، نمی‌ماند نسبتی برای ایشان مگر اینکه همان نسبت به خدا داده می‌شود، چرا که اینها نسبة اللهند آن جایی که باید نسبت داد خدا اینها را وضع کرده، اگر اینها را برداری از میان نسبت منقطع می‌شود و دیگر نسبتی نمی‌ماند. پس ایشانند جاه عباد و محل توجه بندگان و وقتی خدا را می‌خواهند بخوانند باید ایشان را بخوانند چون ایشان را خواندند خدا را خوانده‌اند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۳‍ *»

چنان‌که در زیارت ایشان است من اراد الله بدأ بکم هرکس در هر وقت خدا را خواند ابتداء به ایشان کرده والله انبیای مرسلین هر وقت خدا را خواندند ابتداء به ایشان کردند. والله آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و جمیع پیغمبران هر وقت خدا را خواندند به واسطه ایشان خواندند، و به غیر از راه ایشان نمی‌شود خدا را خواند چرا که واسطه‌اند میان خدا و خلق. انبیاء جمیعاً امامشان ایشان بودند و ان من شیعته لابرٰهیم پس نه همین امام شمایند والله امام پیغمبران بزرگ هستند، و تا ایشان را شفیع نمی‌کردند نمی‌توانستند پیش خدا بروند.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۴‍ *»

موعظه بیست‌وچهارم  ( ۲۴ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

خداوند عالم چون که خلق را از برای شناختن خود آفریده بود از این جهت خود را در عالم خلق به طوری که خلق بتوانند متحمل بشوند و بتوانند بفهمند، از برای خلق خود را تعریف فرمود. و عرض کردم تعریف‌ها مختلف است بعضی تعریفات تعریف‌ها و توصیف‌های ظاهری است که اگر به زبان عربی گفتی عجمان نمی‌فهمند اگر عجمی گفتی آن را ترک‌ها نمی‌فهمند اگر ترکی گفتی عرب‌ها نمی‌فهمند، به این‌طور هم در هر زبانی بیان فرموده توحید خود را. ولکن یک جور بیانی است که خدا آن‌جور بیان می‌کند از برای خلق به طوری که هر صاحب شعوری نظر کند به لغت خودش آن بیان را می‌فهمد و می‌تواند بفهمد. مثل اینکه یک دفعه تو تعریف می‌کنی از آفتاب می‌گویی آفتاب زرد است گرد است درخشان است، و یک دفعه خدا بیان که می‌کند به زبان خودِ آفتاب بیان می‌کند که آفتاب چگونه است. درست ملتفت باشید که چه عرض می‌کنم پس اگر به زبان فارسی گفتی آفتاب گرم است بسا عرب‌ها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۵‍ *»

نفهمیدند و اگر به زبان عربی گفتی بسا فارسی‌ها نفهمیدند لکن ببین خداوند به زبان خود آفتاب بیان فرموده از برای جمله مردم، و فرموده خدا، بلکه می‌خواهم عرض کنم که آفتاب قول خدا است خدا دیگر دهان و حنجره ندارد که حرف بزند به طورهای شما، بلکه خدا وقتی می‌خواهد حرف بزند کلمات و حروف چند خلق می‌کند و ترکیب می‌کند آن کلمات و حروف را، اسمش می‌شود کلام الله. پس به همین‌طور بیاب که آفتاب خودش زبان خدا است در بیان و ببین به چه بیان فصیحی بیان می‌کند که آفتاب نور آسمان و زمین است. ترکی هم نیست عربی هم نیست همه کس می‌فهمد که آفتاب نور آسمان و زمین است از این طرف زمین‌ها را روشن می‌کند از آن طرف آسمان‌ها را روشن می‌کند. پس خدا به زبان آفتاب بیان می‌کند به طوری که عرب نظر می‌کند می‌بیند نورانی است عجم نظر می‌کند می‌بیند نورانی است اهل هر لغتی نظر کنند می‌بینند، بلکه حیوانات می‌بینند. پس یک جور بیان را ان‌شاء‌الله به دست بیار، یک‌جور بیان خدا این است که می‌فهمی هرکس صاحب چشم باشد می‌بیند اگرچه ملا نباشد می‌خواند آن خط را، مثل اینکه عرض کردم.

پس بدانید که خداوند در هر عالمی از خود بیانی فرموده چه بیان‌های ظاهری و چه بیان‌های باطنی پس خود را تعریف و توصیف فرموده به ائمه طاهرین سلام الله علیهم، و ایشانند تعریف خدا که خدا برای خود کرده. و ایشانند کلمات حقیقی خداوند عالم و والله که قرآن چون مطابق آن کلمات واقع شده کلام الله اسمش شده. پس بدانید که کلام الله واقعی والله ایشانند بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم یعنی قرآن حقیقی را می‌خواهی آن است که در سینه ولی الله نوشته شده، و او است کتاب مبین که کل شیء احصیناه کتاباً و او است امام مبین که کل شیء احصیناه فی امام مبین جمیع چیزها را خدا در سینه او احصاء فرموده و جمیع ما کان و ما یکون را در سینه او نقش کرده و او را عالم به ما کان و ما یکون کرده. پس قرآن آن است و این قرآن نسخه‌ایست که از روی آن قرآن نوشته شده. روز اول قرآن یک قرآن بود

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۶‍ *»

بر پیغمبر نازل شد. از روی آن قرآن هرجا قرآنی است نوشته شد دیگر قرآن‌ها هر کدام مطابق او شده، البته آن است قرآن حقیقی. دیگر ملتفت باشید پس آن قرآنی که در او است تبیان هر چیزی و تفصیل هر چیزی و هیچ تری و خشکی نیست مگر آنکه در آن قرآن نوشته شده آن است قرآن، و تمام علم خدا آن علمی که خلق بتوانند تصور آن کنند تمام علم خدا در آن قرآن نوشته شده فاعلم انما انزل بعلم الله قرآن نازل شده به علم خدا و با علم خدا و به مصاحبت علم خدا. و این قرآن چون نازل شد پیغمبر دانا شد به مرادات خدا.

و قرآن رجلی است که نازل شده بر پیغمبر؟ص؟ و پیغمبر مبعوث شده که ابلاغ ولایت او را کند بر مردم چنان‌که در ظاهر هم همین طور فرمایش فرموده‌اند بعد از آنی که نماز و روزه و حج و احکام ظاهر و آداب و سنن را فرمایش کرده بود لکن هنوز از مردم از منافقین می‌ترسید، آنهای دیگر را رسانیده بود لکن ولایت امیرالمؤمنین را نرسانیده بود، پیش از آن هم دو سه دفعه جبرئیل آمده بود برای رسانیدن امر ولایت تا اینکه آن آخری به شدت جبرئیل آمد که بگو که اگر این امر را نرسانی فمابلّغت رسالتک (رسالته  ظ) و الله یعصمک من الناس خدا حفظ می‌کند تو را حالا دیگر مترس، به حفظ ما خاطرجمع باش و والله پیغمبر نیامده بود مگر برای اینکه ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین را بکند.

چه بسیار بسیاری از مردم ـــ خیلی از مردمِ احمق هستند ـــ که گمان می‌کنند پیغمبر آمد برای همین که مردم را به نماز دارد به روزه دارد به این اعمال وادارد کاری دیگر نداشت. و والله اگر کسی فکر کند در این می‌فهمد این را که اگر منظور پیغمبر این بود که همین نماز و روزه و غسل و وضو و این اعمال شرعیه را برای مردم بگوید و بس، فکر کن ببین آیا عقلش نمی‌رسید که مثل یکی از این ملاها بردارد یک کتابی بنویسد رساله‌ای بنویسد و جمیع احکام را در آن بنویسد و به دست امت خود بدهد هیچ اختلافی هم توش نداشته باشد، امتش هیچ احتیاجی هم به این ملاها نداشته باشند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۷‍ *»

اگر منظور پیغمبر همین بود که نماز کنند و بس نباید کلمات را به طور معمّا فرمایش کند. برمی‌داشتند زمان حیات خودشان یک رساله‌ای می‌نوشتند و می‌دادند به مردم، و آن رساله دست مردم بود و دست به دست هم می‌رفت و هیچ مجتهدی هم با هیچ مجتهدی خلاف نمی‌کرد همه از روی آن رساله عمل می‌کردند. همه مردم نماز را می‌دانستند چطور بکنند روزه را چطور بگیرند خمس چطور زکوة چطور حج چطور، همه را نوشته بود جمیع امت نماز می‌کردند روزه می‌گرفتند از روی آن. دیگر هر روزه نباید تقلید مجتهدی کنند همه تقلید از پیغمبر می‌کردند. لکن ببینید و فکر کنید که چطور شده که امر را همین‌طور درهم ریخته‌اند و مبهم گذارده‌اند مجمل گذارده‌اند که هرکس بیاید اختلاف در آن کند، هر فقیهی چیزی بگوید تا می‌رویم آنچه این فقیه گفته یاد بگیریم می‌بینی افتاد مرد، تا می‌رویم چیزهایی که فقیه دیگر گفته یاد بگیریم می‌بینیم این هم مرد. چرا چنین شده؟

پس عرض می‌کنم مردم رعیت بودند پادشاه می‌خواستند آمر و ناهی ضرور داشتند خودشان جاهل بودند به منافع و مضارشان و منافع و مضار هم که در ملک بود. اگر بی‌عالم و بی‌معلم انسان را سر به‌هم می‌دادند همه از روی جهل و نادانی و حماقت هلاک می‌شدند، و اگر خدا باکی نداشت از هلاکت مردم آنها را از روز اول خلقشان نمی‌کرد. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله از روی عقل خودتان تمیز بدهید ببینید اگر خدا در بند این نبود که خلق نجات یابند و اگر هلاک هم می‌شوند بشوند از روز اول خلقشان نمی‌کرد. پس معلوم است وقتی آنها را خلق می‌کند می‌خواهد منافع به آنها برساند می‌خواهد بدانند آن سمومی که هلاک می‌کند کدام است و آنها را به کار نبرند تا نجات یابند و جدواری که رفع سموم را می‌کند بدانند تا به کار ببرند تا نجات یابند نجات این خلق را خواسته، و چون نجات این خلق را خواست و چنین مقدر کرده بود که جاهل باشند عالمی براشان خلق کرد و آن عالم را مطاع اینها قرار داد و قرار داد که این خلق تماماً مطیع او باشند یا بگو آقایی آفرید و تمام این خلق باید نوکری او را کنند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۸‍ *»

و نوکر او باشند. و هر کدام که باطناً و ظاهراً اقرار کنند به بندگی او و بگویند بر در حرم او که مولای عبدک و ابن عبدیک المقر بالرقّ و التارک للخلاف علیکم هرکسی اعتقادش این است مؤمن است، و آنها که اعتقادشان این نیست مؤمن نیستند و بویی از ایمان به مشامشان نرسیده و ایمان به خدا ندارند.

چه بسیاری از مردم که می‌گویند آیا مردم عبد رقّ این بزرگوارانند یعنی چه؟ هیچ شعور به کار نمی‌برند فکر نمی‌کنند ببینید شخصی پول خدا را برمی‌دارد از یک بنده خدایی یک بنده خدایی دیگر را می‌خرد می‌گویند این عبد رقّ او است بنده زرخرید او است، خوب حالا چطور شده که مردم بنده رقّ آل‌محمد؟عهم؟ نیستند چطور شده بنده رقّ ایشان نمی‌گویی مردم را، و حال آنکه اگر رزق می‌خورند به واسطه آنها است اگر نجات می‌یابند به واسطه آنها است بلکه والله اگر معصیت می‌کنند به حول و قوه آنها است هر کاری که بکنند به حول و قوه آنها است، این‌طور اعتقادمان باید باشد. حالا دیگر اگر عمل نکنیم ضرری به اعتقاد ندارد سعی کند انسان آقاش را بشناسد بعد اگر تقصیری از او سر زد برود التماس کند گریه و زاری کند که تقصیر مرا ببخشید. اما اگر آقا نداشته باشی پیش که می‌روی که مرا ببخش پس ایشانند اولیاءالنعم، ایشانند سادات خلق. سادات خلق یعنی آقایان خلق یعنی مردم نوکر ایشانند این است که می‌فرماید ماکان لهم الخیرة بعینه مثل همین نوکرها و غلام‌های ظاهری، که هیچ اختیار ندارد بنده که بدن خودش را زخم کند چشم خودش را بکند. پس باید نوکر و غلام چشم خود را حفظ کند چرا که مال او نیست مال آقا است دستش مال آقا است آقا مالک عبد است و عبد و ما یملک لمولاه است در واقع غلام حقیقی و زرخرید حقیقی آن است که اقرار کند که خودم و عیالم و فرزندانم و مال و اموال و خانه و صحرا آنچه دارم همه مال مولای من است، و اگر کسی این اقرار را نکند نزد محمد و آل محمد صلوات الله علیهم بدانید هیچ هیچ ندارد، حتی آنکه چنین کسی خدا ندارد اگر خدا هم می‌گوید خاء و دال و الف است که می‌گوید. آن کسی که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵۹‍ *»

واقعاً خدا دارد آن کسی است که واقعاً مولا دارد واقعاً آقا دارد و آنها مؤمنینند و ان الکافرین لا مولی لهم کفار مولای حقیقی ندارند، مؤمنین مولا دارند مولای ایشان صاحب ایشان است امام ایشان است پس او است مالک دست و سر و پا و چشم و گوش و زبان و اعضاء و جوارح و بدن و روح و زن و فرزند و خانه و مال و اموال و جمیع آنچه متعلق به شخص است. پس هرکس خود را مملوک دانست برای آل‌محمد والله اقرار کرده به اینکه منم بنده خدا، و هرکس اقرار به مملوکیت خود برای آل‌محمد نداشته باشد بدانید که اقرار به بندگی خدا ندارد بنده خدا نیست مخلوقی از مخلوقات است. چرا که بندگی عملی است که باید از انسان سر بزند و نه این است که هرکس توی دنیا خلق شد باید بنده خدا باشد، سگ هم خلق شده و بنده خدا نیست مخلوقی است از مخلوقات.

دقت کنید ان‌شاء‌الله این حرف‌ها پیش مردم دیگر خیلی غریب به نظر می‌آید لکن پیش شما ان‌شاء‌الله آشنا باشد ببینید کسی که توی خانه‌اش خوابیده خدمتی برای کسی نکرده برای او کسی مواجبی قرار نداده همه کس این را می‌فهمد که نه آن آقا آقا است نه آن نوکر نوکر است، او زید پسر عمرو است این هم کسی دیگر است برای خودش نه آقایی هست نه نوکری. وقتی می‌رود شخصی پیش شخصی سرخطی می‌نویسد اولاً اقرار به بندگی می‌کند نزد او که من مثلاً فلان مدت می‌آیم خدمت تو را می‌کنم فلان قدر مواجب می‌گیرم و آن وقت برود و نوکری او را کند این را می‌گویند نوکر آن، و آن را می‌گویند آقای این. پس بدان که ابتدا و اول درجه نوکری این است که اقرار کنی که من نوکرم بعد از آنی که اقرار کردی که من نوکرم اگر بگویند آب بیار بروی آب بیاری. دیگر اگر رفتی آب بیاری اتفاقاً شکست کوزه، برگرد بیا بگو کوزه شکست. پس ابتدائی که کسی بخواهد نوکری کند اقرار به بندگی باید بکند ابتدا عمل نیست، ابتدا اقرار است، ابتدای امر باید اقرار کنی در پیش آن شخص که من نوکر تو هستم. دیگر او اگر خاطرجمع از تو باشد می‌گوید برو آب بیار مثلاً. پس نوکری خدماتی است که باید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۰‍ *»

به عمل بیاید. نوکر آن کسی است که آن خدمت را به عمل می‌آورد و آقا آن کسی است که خدمت‌ها را برای او می‌کنند.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله و ببینید که نوکری در جایی معقول است که آقایی باشد و نوکری و نوکر آقای خودش را بشناسد. فی المثل شخصی در هند باشد و یک شخصی دیگر اینجا و او خبر ندارد از این، این نوکر او نمی‌تواند باشد و اقرار به آقایی او نمی‌تواند بکند. نوکر باید آقای خودش را بشناسد اولاً، آن وقت اقرار کند که منم مملوک تو، نوکر تو، من اقرار دارم که تمامی من مال تو و مملوک تو است این اقرار را که کرد حالا دیگر یک جایی فرمان درست نبرد و مخالفتی کرد توقع نیست. و توقع نکرده خدا از خلق از کسانی که غیر معصومند توقع نکرده که معصوم باشند از تو نخواسته‌اند که معصیت نکنی، بکن لکن می‌گویند آقات را بشناس اگر غلطی هم کردی چیزی از دستت در رفت معصیتی کردی برو پیش آقات عذرخواهی بکن آقات می‌بخشد. همین‌طورها حدیث هم دارد می‌فرمایند کسی که بشناسد خدای خود را و این‌قدر بداند که گناه او را کرده است و قادر بداند او را، و بداند که او اگر بخواهد عفو کند عفو می‌کند، اینها را بداند و اقرار داشته باشد، از سر چنین کسی فرموده‌اند خداوند عالم در می‌گذرد عفو می‌کند لکن ابتدای بندگی همین است که مولای خود را بشناسی، تا مولای خود را نشناسی چطور نوکری می‌کنی، آقای نشناخته را چه می‌دانی چه خدمتی مطلوب او است که تو به انجام برسانی. آقای نشناخته چه می‌دانی از چه کار بدش می‌آید از چه کار خوشش می‌آید، پس اول باید او را شناخت.

پس دیگر ان‌شاء‌الله دقت کنید و بیابید که آقایی و نوکری در عالمی است که آقایی موجود باشد و نوکری موجود باشد، علاوه بر این نوکر آقا را بشناسد چرا که اگر موجود هم باشد و نشناسد نمی‌تواند نوکری کند. پس باید موجود باشد آقا و موجود باشد نوکر بعد باید نوکر بشناسد مولای خود را بعد از شناختن مولا اگر اقرار کرد نوکر است به زبان عربی عبد اسمش است. و از این است که کسانی که تمام خدمات را به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۱‍ *»

عمل آورده‌اند لقبشان عبد است. پیغمبر؟ص؟ عبد خدا است در هر نماز او را به عبودیت یاد می‌کنی اشهد ان محمداً عبده و رسوله و این عبادت او جاش بالاتر است از آن جایی که رسول به او می‌گویی، عبادت کرده که رسول شده. اگر عبد نبود اگر نوکری را تمام و کمال به‌جا نیاورده بود اگر بی‌هوىٰ نبود اگر بی‌هوس نبود، اگر ماینطق عن الهوی نبود که رسول نمی‌شد پیغمبر نمی‌شد وحی بر او نازل نمی‌شد.

باری پس بدانید ان‌شاء‌الله که مرتبه بندگی و نوکری اول درجه‌اش این است که اقرار کنی که من نوکرم، و بنده زرخرید محمد و ‌آل‌محمد سلام الله علیهم. این است که می‌فرماید ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة خدا خریده است از مؤمنان جان‌ها و مال‌هاشان را. دیگر دقت کنید در اینکه انبیاء می‌آمدند بیعت می‌گرفتند از امت و دست به دست هم می‌دادند یعنی چه؟ این معامله‌ای بود که با امت می‌کردند این قاعده‌ای بود. الآن هم این قاعده هست در عرب، که وقتی خرید و فروش می‌کنند مصافحه می‌کنند. از روی همان قاعده پیغمبر بیعت می‌گرفت از آن کسانی که می‌فهمیدند و نمی‌فهمیدند. آن کسی که می‌فهمید، از او والله می‌خریدند مالش را جانش را و جمیع ما یتعلق او را، آنچه داشت همه را می‌خریدند خودش را می‌خریدند اقرار می‌کرد به عبودیت ایشان، وقتی که اقرار می‌کرد عوض می‌دادند جنت را به او آن وقت نازل می‌شد که خدا خرید از مؤمنین مال‌ها و جان‌هاشان را به اینکه بهشت به ایشان بدهد.

پس بدانید ان‌شاء‌الله و کمی از مردم هستند که اینها را بدانند بدانید که این حرفی که می‌گویند «الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم» حدیثی است که سنی‌ها گفته‌اند و خلاف کتاب خدا است. والله این مردم اگر مسلمانند که ماکان لهم الخیرة من امرهم همان طوری که خدا گفته. خدا توی قرآن صریح فرموده ماکان لهم الخیرة من امرهم هیچ اختیار نداری، اختیار مالت جانت ظاهرت باطنت زنت فرزندت جمیع آنچه متعلق به تو است جمیعش اختیارش در دست موالی است هر طوری

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۲‍ *»

دستورالعمل داده‌اند باید راه روی حرکت کنی. به جهتی که حالا دیگر آقات را می‌شناسی دیگر اگر راه هم نرفتی سلوک هم نکردی برمی‌گردی توبه می‌کنی گریه می‌کنی التماس می‌کنی که غلط کردم بد کردم از سر تقصیرت می‌گذرند.

پس بدانید که ایشانند سادات مردم، چرا؟ دقت کنید ان‌شاء‌الله می‌فرماید حضرت امیر در خطبه خود در صفات پیغمبر؟ص؟ اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء اذ کان لاتدرکه الابصار و لاتحویه خواطر الافکار و لاتمثله غوامض الظنون فی الاسرار لا اله الا الله الملک الجبار می‌فرماید چون که چشم‌های ظاهر و حواس ظاهر مردم نمی‌دید خدا را که خدا را بشناسند، و چون‌که حواس باطنه و خیالات تصویر خدا را نمی‌توانست بکند که اقرار کند به الوهیت او، و چون‌که عقل‌های مردم از جنس مردم بود و تعقل ذات خدا را نمی‌توانست بکند به این جهت می‌فرماید که اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء اذ کان لاتدرکه الابصار و لاتحویه خو اطر الافکار و لاتمثله غوامض الظنون فی الاسرار پس مردم چون در هیچ مشعری از مشاعر نمی‌توانستند بیابند خدای خود را از این جهت قائم مقامی در میان ایشان قرار داد، و پیغمبر را؟ص؟ قائم کرد مقام خود. قائم‌مقام یعنی آن جایی که باید خدا بایستد ایستاد. مثل اینکه ظاهراً هم همه کس می‌دید که آن جایی که خدا باید حرف بزند آن کجا بود؛ آن جایی بود که قرآن خواند. آن جایی که خدا باید حکم کند کجا است پیش پیغمبر؟ص؟ ان الینا ایابکم ثم ان علینا حسابکم پس حساب می‌کنند مردم را لکن کجا آن جایی که یک کسی می‌آید می‌نشیند قلمی و دواتی و کاغذی و فردی و محاسبی و حساب می‌کشد. توی دنیا دیدی کی آمد حساب کرد و به حساب مردم رسید، در برزخ والله همین می‌آید حساب می‌کند در آخرت همین می‌آید حساب می‌کند رجوع خلق به ایشان است حساب خلق بر ایشان است. ایشانند حاکم بر خلق چون هیچ ندارند از خود و تمام آنچه دارند از خدا است، چون معصوم و مطهرند به جهت آنکه شرک شیطان در ایشان نیست. و سایر مردم غیر از معصومین شرک شیطان در ایشان هست

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۳‍ *»

نهایت یکی یک نخود شرک شیطان درش هست یکی دو نخود یکی بیشتر یکی بیشتر. اما ایشان هیچ شرک شیطان در ایشان نیست، ایشان معصومند و مطهرند آنچه دارند اقرار دارند که مال خدا است. حالا که آنچه دارند مال خدا است و از خودشان هیچ ندارند، پس ظاهرشان ظاهر خدا است باطنشان باطن خدا است قولشان قول خدا است حکمشان حکم خدا است جمیع آنچه مضاف است به ایشان واقعاً حقیقةً مضاف است به خدا. چشمش چشم خدا گوشش گوش خدا دستش دست خدا پاش پای خدا حتی آنکه خونش خون خدا یا ثار الله و ابن ثاره سلام بر تو ای خون خدا و پسر خون خدا. پس جمیع آنچه دارند مال خدا است به جهت آنکه هیچ ندارند از غیر خدا. و آن کسانی که معصوم نیستند دارند از غیر خدا و شرکی از شیطان دارند، دیگر یا همه‌شان کافرند و جمیعشان تخم شیطانند یا اینکه شیطان دخیل است در ایشان و شرک شیطان در ایشان هست. پس معصوم و مطهر نیستند از این جهت جمیع افعالشان حجت نیست. بله سایر مردم اقوال و افعالشان هرچه مطابق قول معصوم است حجت است و هرچه مطابق نیست حجت نیست.

پس بدانید ان‌شاء‌الله که خداوند عالم چون از مشعر تمام خلق بیرون بود واداشت در مقام خود ایستاده‌ای را و آن ایستاده در زمان پیغمبر اسمش پیغمبر بود اسمش در زمان حضرت امیر امیرالمؤمنین بود در زمان هر امامی آن امام بود. پس واداشت خداوند عالم قائم‌مقامی برای خود در ادا کردن آنچه باید به خلق برسد کجا واداشت آن جایی که باید بر تخت حکومت و خلافت بنشیند خلفائی خلق کرد برای خود. الحمدلله الفاظش ریخته در میان مردم که ائمه طاهرین خلفای خدا هستند خلیفه آن کسی است که در جای کسی می‌نشیند. پس ایشانند خلفای خدا ایشانند جانشینان خدا ایشانند قائم مقامان خدا پس از این جهت جمیع نسبت‌هایی که تو می‌خواهی به خدا بدهی به ایشان باید بدهی. می‌خواهی بگویی من بنده خدایم بگو نوکر ایشانم شیعه ایشانم. می‌خواهی بگویی خدمتی به خدا کرده‌ام بگو خدمت ایشان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۴‍ *»

کرده‌ام به جهت آنکه این نماز و روزه و حج و این دعاها و این اعمال جمیعاً فرمایشاتی است که آقامان کرده و این وقتی است که آقا را شناخته باشیم اما بی‌آقا نمی‌شود نماز کرد نمی‌شود روزه گرفت نمی‌شود عملی کرد. وقتی آدم آقا ندارد نوکری که را بکند.

دیگر دقت کنید ببینید که این طبع ابوموسایی در مردم ریخته شده، این ابوموسی در زمان حضرت امیر بود. وقتی حضرت امیر با معاویه جنگ می‌کردند این خانه خراب آن وقت‌ها بود، خیلی هم مقدس بود خیلی هم پدرسوخته بود خیلی هم سبیل‌هاش را از آن بیخ می‌چید، پیرمردی بود خیلی مقدس بود خیلی خر بود نماز هم می‌کرد می‌رفت توی محراب نمازش را می‌کرد. و بعد از نماز می‌رفت بالای منبر برای مردم موعظه می‌کرد می‌گفت مردم غافل نباشید پیغمبر زحمتی کشید شمشیر گذاشت بر سر مردم مردم را مسلمان کرد برای اینکه نماز کنند روزه بگیرند این اعمال را به‌جا بیارند، مردم را کشت برای اینکه مسلمان بشوند حالا علی و معاویه دعوا دارند مسلمانان را به کشتن می‌دهند شما کاری به اینها نداشته باشید، بروید یک گوشه نمازتان را بکنید روزه‌تان را بگیرید و حظ می‌کردند این خرها از این حرف‌ها. به جهتی که معلوم است جنگ‌کردن مشکل است حضرت امیر با معاویه جنگ می‌کردند و این ملعون می‌رفت روی منبر می‌گفت بابا حفظ کنید خون خود را لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة معاویه دنیاطلب است ریاست می‌خواهد، علی دنیاطلب است ریاست می‌خواهد. خیر، پیغمبر آمده شما را مسلمان کرده شما بروید مشغول نماز و روزه‌تان باشید کاری به این کارها نداشته باشید مردم هم خیلی رفیق او می‌شدند. تا وقتی که مالک اشتر رفت و پدرش را درآورد.

باری منظور این است که طبع ابوموسی را بیندازید کناری، امروز که کسی نمی‌آید به شما بگوید بیایید جهاد کنید بلکه سهل است امروز کسی خمس از ایشان نمی‌خواهد زکوة از ایشان نمی‌خواهد، دلشان می‌خواهد می‌دهند نمی‌خواهد نمی‌دهند. خلاصه منظور این است که ان‌شاء‌الله اعتقاداتت را صحیح کنی که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۵‍ *»

ان‌شاء‌الله وقتی مُردی فایده برات داشته باشد. اعتقاد صحیح این است که بدانی جانت و مالت مال خودت نیست مال خدا است و خدا واگذاشته به محمد و آل‌محمد سلام الله علیهم و باید اقرار کنی که ایشانند آقایان من و من هم نوکر ایشان، و نوکر نه مالک جانش است نه مالک مالش است بلکه آقا هر طوری دستورالعمل می‌دهد باید نوکر همان‌طور راه رود. اگر اتفاقاً غلطی هم کرد برود التماس کند از سرش می‌گذرند. پس بدانید که از برای این آقایان به طوری که در این آیه شرح می‌فرماید مقام‌ها است پس مقام‌های چندی برای این آقایان شما است. چنان‌که می‌فرماید مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنها کوکب دری مثل نور خدا و صفت نور خدا مانند چراغی است که توی چراغدانی باشد که بر روی آن چراغ شیشه‌ای باشد.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله و ببینید طور وصف خدا را می‌فرماید صفت نور خدا این است که چراغی باشد که او روشن است لامحاله و آن چراغ در مردنگی گذارده در توی شیشه‌ایست و آن شیشه و آن مردنگی توی چراغدانی است. حالا جایی چراغی باشد و آن چراغ توی شیشه‌ای یا مردنگی نباشد، تو بدان که آن چراغ چراغ خدا نیست. و همچنین آن شیشه در توی چراغدانی باید باشد و این چراغ روغن او از روغن زیتون است. از همه روغن‌ها نمی‌شود چراغ خدا را روشن کرد از روغن زیتون باید باشد که می‌خوانی و التین و الزیتون از آن زیتون باید چراغ خدا روشن شود. پس در چراغ فکر کن ببین؛ چراغ اول آتشی می‌خواهد بعد روغنی می‌خواهد که در بگیرد به آن آتش. این دو تا که ترکیب شدند آن چراغ روشن می‌شود. پس چراغ یک حصه‌ای از این روغن دارد که دود شده و حصه‌ای از آتش دارد، آتش گرم می‌کند دود را و دود را روشن می‌کند. چراغ خدا هم همین‌طور است روغنی دارد که می‌فرماید یکاد زیتها یضیء پس معلوم است که از برای این چراغ یک آتشی است، و این آتش معلوم است سابق بوده. سابق بر چراغ آتش بود لکن این چراغ و این روغن چنان قابل است که می‌فرماید یکاد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۶‍ *»

زیتها یضیء و لو لم‌تمسسه نار چنان روغنی است که کأنه خودش بی‌آتش می‌خواست آتش باشد و گرم کند و روشن کند. حالا ببین با این قابلیت آتش در آن دربگیرد فضیحت خواهد شد ببین چه نوری خواهد شد نور علی نور می‌شود. پس یک مقام ناری است از برای ایشان و یک مقام چراغی است.

چون حدیث جابر را دیروز عرض می‌کردم و بنا شد شرح شود و حدیث این بود که جابر عرض کرد خدمت حضرت باقر صلوات الله علیه که حمد می‌کنم خداوند را که منت گذارد بر من که من شما را شناختم. تا این عرض را کرد فرمودند می‌دانی شناختن ما یعنی چه؟ جابر عرض کرد نه آنچه می‌دانست یادش رفت فی الفور گفت نمی‌دانم. آن وقت شرح کردند فرمودند آن اول معرفت ما این است که خدا را خدا بدانی و توحید کنی او را و بعد معرفت معنای خدا را داشته باشی و اقرار به معانی او پیدا کنی و بدانی معانی خدا خود ایشانند بعد معرفت ابواب خدا را پیدا کنی و ایشان را ابواب خدا بدانی، بعد معرفت امام خود را پیدا کنی امام‌هایی که داری آنها را بشناسی، بعد از این می‌فرماید معرفت پیغمبران را پیدا کنی ارکان را بشناسی، بعد از آن نقباء را بشناسی بعد از آن نجباء را بشناسی ان‌شاء‌الله اگر هفت مرتبه معرفت با هم جمع شده بدان معرفت معرفت ایشان است، معرفت نورانیت ایشان حاصل شده و الّا معرفت‌های ظاهری کدام سنی‌ است که اقرار نداشته باشد که علی پسر  ابوطالب بود کدام سنی است که اقرار نداشته باشد که علی داماد پیغمبر بود وصی حضرت رسول بود کدام سنی است بگوید حضرت امیر شجاع نبوده سخی نبوده زاهد نبود عابد نبود زاهد در دنیا و راغب در آخرت نبود جمیع مردم اینها را اقرار دارند. پس بدانید که اینها معرفت امام نیست. ان‌شاء‌الله شما ملتفت باشید که مراد از معرفت امام معرفت نورانیت امام است. و معرفت نورانیت همین معرفتی است که خدا توی این آیه نور بیان فرموده. و حضرت امیر معرفت نورانیت گفته به جهت آنکه این آیه نور را می‌خواسته بفرماید معرفت من است، این است که فرمود معرفتی بالنورانیة هی معرفة

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۷‍ *»

الله عزوجل و معرفة الله عزوجل معرفتی پس معرفت نورانیت را بخواهی پیدا کنی بدان که چراغ وجود ایشان روشن شده، یعنی ظاهر ایشان درگرفته از باطن ایشان، چراغ ایشان درگرفته از آتشی از ناری از نار محبتی که از پیش خدا آمده. فکر کن ببین در عالم خلق؛ البته ذات خدا رو به جایی نمی‌رود که تعلق به جایی بگیرد، ذات خدا آتشی نمی‌شود و به جان دودی درنمی‌گیرد که ظاهر بشود، خدا نه ظاهر است نه پنهان. پس عرض می‌کنم که آتشی که در دودی دربگیرد دود چون در خلق است البته آتشش هم در عالم خلق باید باشد. پس آن آتش محبت را هم بدانید که آن نار دخلی به ذات خدا ندارد بلکه یک ناری است نار محبت که آن را خدا اول موجودات خلق کرده و آن نار نار محبت شده. چنان‌که خود فرموده کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف در آن حدیث قدسی خدا می‌فرماید من گنجی بودم پنهان دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق را خلق کردم که شناخته شوم. پس اول چیزی که خدا خواسته دوستی است و دوستی چیزی است در ملک خدا و خدا خلق کرده آن را. اگر دوستی ذات بود نمی‌شد که دوست بداری او را نمی‌توان به او رسید. پس خداوند یک آتش محبتی خلق فرمود و اول چیزی که خلق فرمود محبت بود و دوستی بود و خواست و دوست داشت و دوستی را آفرید، دوستی در ملک او است. پس این آتش محبت بدانید که آتش مشیت خداوند عالم است که در جان ایشان درگرفته و این دو که با هم جمع شده‌اند آن وقت بدن‌های ایشان درست شده.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله ملتفت باشید عرض می‌کنم برای فعل خدا مشیتی است و اراده‌ایست و قدری است و قضائی است، این چهار مقام از برای فعل است. اول، مشیتی است از برای خدا و آن مشیت که رو به خلق بنا می‌کند آمدن به مقام اراده می‌رسد و از آنجا که رو به خلق می‌آید به مقام قدر می‌رسد و از آنجا که رو به خلق می‌آید به مقام قضاء می‌رسد. ان‌شاء‌الله دقت کنید که فی الجمله اشاره هم به معنی این حرف‌ها کنم پس عرض می‌کنم اگر مشیتی تعلق بگیرد به جایی لازم نیست آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۸‍ *»

چیز پیدا بشود، ممکن است بدا شود و آن چیز  پیدا نشود. پس باید اراده هم تعلق بگیرد اراده هم که تعلق گرفت باز لازم نیست آن چیز  پیدا شود ممکن است بدا شود و آن چیز پیدا نشود، پس می‌باید که قدر هم تعلق بگیرد قدر هم که تعلق گرفت باز لازم نیست بشود، اگر خدا مقدر کند که کسی بمیرد لازم نیست که حکماً بمیرد می‌شود بدا بشود. مثلاً اگر تصدقی داد یا دعائی کرد می‌شود بدا شود و نمیرد از این جهت دعا باید کرد که خدایا عمر من زیاد شود. پس بدانید که اگر مقدر هم باشد چیزی لازم نیست که این بیاید به عرصه شهود و می‌شود جلو او را گرفت صدقه‌ای داد یا دعائی کرد که بگذرد. پس در مقام قدر هم لازم نیست به وجود بیاید تا به مقام قضاء نرسد وقتی قضاء شد و خدا حکم کرد لامحاله باید بشود آن وقت دیگر لا راد لقضائه و لا مانع لحکمه پس مقام قضاء مقامی است که بدابردار نیست، چرا که به امضاء رسیده. این است که در دعاهای سحر در این ماه می‌خوانی که خدایا آن امر محتومی که حتم است در سعادت من که تغییر و تبدیل نمی‌شود من آن را طالبم آن را به من عطا کن. دیگر دقت کنید پس امورات را بعضی به مقام مشیت می‌گذارند بدا می‌شود و نمی‌آید به مقام اراده، بعضی می‌آید تا به مقام اراده آنجا هم بدا می‌شود نمی‌آید به مقام قدر. بعضی می‌آید تا به مقام قدر و همان‌جا می‌ماند و بدا می‌شود و نمی‌آید تا به مقام قضاء، مگر اینکه بیاید به مقام قضاء وقتی به مقام قضاء آمد فاذا قضی فلابد ان‌یکون. پس بدانید که مقام محبت یا مقام فعل این چهار مقام برای آن هست، به زبانی دیگر عرض می‌کنم که مقام مشیت را مقام بیان می‌گویند و مقام اراده را مقام معانی می‌گویند و یکی دیگر را مقام ابواب می‌گویند که مقام قدر است و یکی دیگر را مقام امامت می‌گویند. اینجا است که مقام قضاء است و قضاء پیش پای تو است.

باری پس چهار مقام بدان از برای باطن ایشان است و آن چهار مقام مقام بیان است و مقام معانی و مقام ابواب و مقام امامت این چهار مقام باطن ایشان. بعد این چهار مقام که به‌هم متصل شد آ‌ن وقت تعلق می‌گیرد باطن ایشان به ظاهر ایشان و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶۹‍ *»

ظاهر ایشان عقل ایشان است و روح ایشان و نفس ایشان به اعتباری و به نظری. پس مقام باطن ایشان وقتی تعلق گرفت به ظاهر ایشان یا بگو روح ایشان که تعلق گرفت به بدن ایشان آن وقت تام المراتب پیدا می‌شوند. و این هفت مرتبه مراتب معرفت ایشان است. این مراتب ظاهرش را گاهی از عقل می‌گیرند که اول ما خلق الله نور نبیک یا جابر و اول ما خلق الله عقل است پس اولش مقام عقل ایشان می‌شود. پس خَلَقَ و مقام مشیت، بالای مقام عقل است و عقل مخلوق به مشیت است اما مقام مشیت مقامی است که مخلوق به چیزی دیگر نیست هر چیزی مخلوق است به او و او به چیزی مخلوق نیست. او خودش به خود برپاست چرا که جای دیگر نیست که به آن برپا باشد پس او خود به خود برپا است و باقی هرچه هست به او برپایند.

پس اول چیزی که خلق می‌شود به واسطه این نار محبت عقل پیغمبر است و ائمه طاهرین سلام الله علیهم که عقل کل و اول موجودات است و این عقلشان است که درگرفته به آن آتش مشیت. پس خدا هرچه می‌خواهد بکند حرکت من سرائرهم کوامن ما ابطنت فیهم هر حکمی می‌خواهد بکند در ملک اول به دل ایشان می‌اندازد آن وقت از اعضاء و جوارح ایشان ظاهر می‌شود. پس اگر پیغمبر را می‌گویی، به وحی خدا می‌کند و ظاهر می‌کند. اگر امام را می‌گویی و می‌ترسی بگویی به وحی می‌کند و می‌گوید، بگو به الهام خدا می‌کند و می‌گوید. پس آنچه خدا بخواهد به دل ایشان می‌اندازد و قلب ایشان حرکت می‌کند، قلب ایشان همان عقل ایشان است عقل ایشان که به چیزی قرار گرفت والله آنچه را که پسندیدند همان رضای خدا است و آنچه را که نپسندیدند همان مغضوب خدا است و مسخوط خدا است. پس رضای ایشان والله رضای خدا است و غضب ایشان والله غضب خدا است این است که پرسیدند از تفسیر آیه فلما آسفونا انتقمنا منهم فرمودند اگر حزن داخل ذات خدا می‌شد ذات خدا کهنه می‌شد. اسف و بی‌دماغی و اندوه عارض نمی‌شود به ذات خدا، اگر چیزی عارض چیزی شد آن چیز ضعیف می‌شود و اگر چیزی ضعیف شد خورده

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۰‍ *»

خورده هلاک می‌شود پس خدا نه مسرور می‌شود نه محزون می‌شود. فرمود خلق کرد برای خود اولیائی چند و حزن آنها را حزن خود نامیده سرور آنها را سرور خود نامیده. پس ان‌شاء‌الله ملتفت باشید و بدانید که والله رضای خدا تمامش رضای ایشان است اختیار خدا تمامش اختیار ایشان است، و والله غضب خدا تمامش غضب ایشان است و از برای ذات خدا والله غیر از غضب ایشان دیگر غضبی نیست و از برای ذات خدا غیر از رضای ایشان والله رضائی نیست و ذات او منزه است از اینها. و آنچه خواسته‌اند از خلق در محل خود قرار داده‌اند و ایشانند محل جمیع اراده‌های خدا و مشیت خدا، و ایشانند صندوق علم خدا و مهبط وحی خدا. پس در مقام عقل ایشان عقلشان درگرفته به نور مشیت خدا به طوری که جایی از عقل ایشان نمانده مگر آنکه روشن شده از آن آتش. و والله جایی از آن آتش نمانده مگر آنکه درگرفته در عقل ایشان و مطابق شده با یکدیگر. و ایشان نقصی درشان نبود که آن آتش، معلق یک جایی بایستد و درنگیرد در وجود ایشان تا نقص ایشان تمام شود. بلکه هیچ وقت نقصی در ایشان نبوده و همیشه کامل بوده‌اند پس تمام مشیت خدا تعلق گرفته به قلب ایشان و از قلب ایشان سرریز کرده بر زبان ایشان جاری می‌شود پس مشیت خدا همراه ایشان است و به همین‌طور خدا تقدیر خود را همراه ایشان می‌کند.

دیگر بسا آنکه شنیده باشی که خدا قلمی آفرید و به او فرمود بنویس قلم عرض می‌کند چه بنویسم دیگر معلوم است قلمی که عرض می‌کند چه بنویسم شعور دارد که عرض می‌کند، قلمی که عرض می‌کند چه بنویسم این قلم‌های پیزری نیست قلمی که جواب به او می‌گویند و می‌فهمد این قلم‌ها نیست ــ این قلم‌ها چیزی نمی‌فهمند ــــ قلمی است که به او می‌گویند بنویس ما کان و ما یکون را. پس والله ما کان و ما یکون جمیعش از میان شکاف قلم بیرون آمده، یا بگو از میان دو لب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیرون آمده. تعجب این است که اگر بگویی مرکبی بود و قلمی خدا خلق کرد و بر روی لوحی آن قلم نقش کرد ما کان و ما یکون را هیچ‌کس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۱‍ *»

حرف ندارد. لکن اگر بگویی حضرت امیر ایستاد و از شکاف لب‌های مبارک فرمود کونوا، و ما کان و ما یکون از میان دو لب مبارک آن حضرت پیدا شد فریاد واعمراه بلند می‌شود که این کار کار خدا است چطور امیرالمؤمنین این کار می‌کند. و این به جهت این است که خداوند عالم به غیر از حضرت امیر قرار نداده فصل الخطابی، غیر از قلم فصل الخطابی نیست. وقتی قلم را اسم می‌بری می‌بینی هیچ‌کس حرف ندارد، وقتی بگویی ملکی را خدا آفرید و به او فرمود بگو «کن» و آن ملک گفت «کن» و ما کان و ما یکون پیدا شد هیچ‌کس تکفیر نمی‌کند، یا بگو خدا آبی خلق کرد و تمام آنچه خلق کرد از آن آب خلق کرد هیچ‌کس تکفیر نمی‌کند هیچ‌کس حرفی ندارد، به جهت اینکه اینها فصل الخطاب نیستند. لکن اسم حضرت امیر را خدا همچو قرار داده که اسم حضرت فصل‌الخطاب باشد. فصل‌الخطاب یعنی جدا می‌کند حق را از باطل، پس حق را می‌برد به جای خود قرار می‌دهد باطل را می‌برد به جای خود قرار می‌دهد. و این فصل الخطاب که جدا می‌کند مابین حق و باطل را حضرت امیر است و سنی‌ها روایت کرده‌اند حدیث‌هاش را، توی غایة المرام زیاد است بردار بخوان.

پس ایشانند قسیم جنت و نار و جنت و نار را قسمت می‌کنند. و مردم چقدر بی‌خبرند که اگر بشنوند امیرالمؤمنین قسمت ارزاق می‌کند وحشت می‌کنند هیهات قسمت ارزاق را نوکرهاش می‌کنند ملائکه قسمت ارزاق می‌کنند. بین الطلوعین که می‌شود ملائکه ارزاق عباد را در طبق‌ها می‌گذارند می‌آرند قسمت هر کسی را برای او اگر بیدار است به او می‌رسانند، اگر خواب است آن روز قسمت ندارد. این کار کار ملائکه است و ملائکه نوکرهای ایشانند، پس قاسم الارزاق نوکرهای ایشانند خودشان قسیم جنت و نارند و والله حرفشان از این حرف‌ها بیرون است. لکن به جهت اینکه شما خاطرجمع شوید عرض می‌کنم که خدای شما خدایی است یگانه وحده لاشریک له، او است خالق او است رازق او است محیی او است ممیت. او است که می‌میراند جمیع مردم را میراننده او است، اما کی هلاک می‌کند مردم را و جان مردم را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۲‍ *»

می‌گیرد ملک الموتی که خدا موکل کرده بر گرفتن جان‌ها، اما ذات خدا خودش مباشر نمی‌شود که جان‌ها را بگیرد و ملک الموت جان‌ها را می‌گیرد. حالا چه عیب دارد که این ملک نوکر حضرت امیر باشد ملائکه قدم از قدم والله برنمی‌دارند مگر به اذن حضرت امیر، بلکه می‌فرماید به اذن خاصی از من. ملتفت باشید که اذن خاص یعنی چه؟ اذن عام آن است که به کسی می‌گویند از اینجا راه بیفت برو تا فلان ولایت. و اذن خاص آن است که قدم به قدم اذن می‌خواهد هر قدمی که برمی‌داری می‌پرسی که بروم یا نه، اذن می‌دهد. حالا به همین‌طور می‌فرماید ملکی از سر جای خودش حرکت نمی‌کند مگر به اذن خاصی از من و والله جميع ملائکه اين‌طورند هيچ ملکی حرکت نمی‌کند مگر به اذن خاصی از من.

پس بدان که جبرئیل حرکت نمی‌کند مگر به اذن خاصی از آن بزرگوار همچنین ملک الموت به اذن ایشان حرکت می‌کند و هکذا میکائیل حرکت نمی‌کند مگر به اذن خاصی از آن بزرگوار، میکائیل حامل ارزاق است و او است که رزق‌ها را تقسیم می‌کند. و برای میکائیل نوکرها است اعوان و انصار هست به عدد ذرات موجودات هر روز بین الطلوعین رزق هر کسی را توی طبقی می‌گذارند برای صاحبش می‌آرند، و رئیس کلشان آن میکائیل است. همچنین حامل جمیع ارواح اسرافیل است نمی‌بینی وقتی اسرافیل می‌دمد در صور جمیع خلق می‌میرند یک‌دفعه. و دفعه دیگر می‌دمد و زنده می‌شوند با وجودی که خدا است زنده کننده و خدا در ملک خودش هیچ شریکی وکیلی وزیری معینی برای او نیست. اما ببین وقتی تو می‌نشینی کتاب می‌نویسی تو می‌نویسی مع‌ذلک آیا تو شریک خدا هستی یا وکیل خدا؟ حاشا بلکه وقتی تو نوشتی به حول و قوه خدا نوشتی، چشمت داد دستت داد قلمت داد مرکبت داده کاغذت داد و تو نوشتی پس در ملک خدا هرکس هر کاری بکند نمی‌تواند بی‌حول و قوه خدا بکند. پس این است که اسرافیل حامل ارواح است، نفَس پس می‌کشد جمیع خلق اولین و آخرین می‌میرند و عالم هرج و مرج می‌شود یک دفعه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۳‍ *»

دیگر یک پف می‌کند و جمیع خلق اولین و آخرین زنده می‌شوند، اسرافیل می‌کند این کار را، و مع ذلک خدا است محیی. و حیات کل به دست خدا است و دستی که رو به خلق دارد که حیات‌ها در آن دست است آن دست اسرافیل است. و شما ان‌شاء‌الله می‌دانید که این اسرافیل و این جبرئیل و این میکائيل و این عزرائیل و جمیع ملائکه والله خادم ائمه شمایند. و ائمه شما بودند و خلق نشده بودند ملائکه پس ملائکه خدام ایشانند.

و والله خدام شیعیان ایشانند چنان‌که در احادیث بسیار است و در حدیث است که سلمان اشرف است از جبرئیل. و این به نظر مردم خیلی بزرگ می‌آید، و بزرگ هم هست. آن‌قدر بزرگ است جبرئیل که اگر جمیع زمین را از جا بکند روی پرش یا بالش نگاه دارد می‌تواند و برای او هیچ سنگینی ندارد، چنان‌که قوم لوط را چند شهر را از جا کند و بر روی بال خود تا مدتی نگاه داشت و آن وقت سرنگون کرد. این به اذن که بود کی اذن خاص داده بود به غیر از حضرت امیر؟ غرض خیلی قوت می‌خواهد که چند شهر را بلند کند و تا مدتی روی بال خود نگاه دارد. و می‌فرماید که سلمان زورش از جبرئیل بیشتر است قدرتش زیادتر است فرمودند سلمان اشرف است از جبرئیل. پس سلمان اشرف است از ملائکه و والله شیعیان اشرفند از ملائکه و ان الملائکة لخدامنا و خدام شیعتنا تشخص شیعیان روز قیامت معلوم می‌شود بله توی این دنیا تشخص خودشان هم ظاهر  نشد، در این دنیا حق حضرت امیر  را غصب کردند، در این دنیا اباذرش از گرسنگی مُرد، در این دنیا سلمان چطور مفلوک بود. پس بدانید که سلطنت ایشان نبود در دولت باطل، همین‌قدر حرکتی می‌کردند که اسم حق از میان گم نشود و اسمی برده بشود. و والله همین‌طور حرکت مذبوحی می‌کنند همین‌قدر که مردم بدانند حقی در دنیا هست. آن جنگ‌هایی هم که می‌کردند از باب همین حرکت مذبوحی بود، و اگر بنای جنگ می‌گذاردند مگر روزگار طاقت شمشیر ایشان را داشت. پس یک بازیی کردند محض همین که اسمی از حق در دنیا برده شود. و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۴‍ *»

همین ‌طور بازی می‌کنند تا اینکه امام زمان تشریف بیاورد، آن روز ابتدای بنای دولت حق خواهد بود این است که جمیع ممالکی که فتح می‌کنند به دو جنگ یا سه جنگ اول بیشتر نیست. مردم این‌جور جنگ را که دیدند دیگر حساب کارشان را می‌کنند، می‌دانند که نمی‌شود با این جنگ کرد. حالا فرض کنید که یک جایی توپ بستند وقتی توپ آتش نگرفت چه می‌کنند، فرضاً شمشیر کشیدی و آمدی وقتی شمشیر برگشت به خودت خورد، دیگر این‌طور که شد جنگ نمی‌شود کرد. پس می‌آید و جمیع عالم در تحت تصرف ایشان خواهد بود و دولت دولت ایشان خواهد بود در وقتی که دولت حق ظاهر شود. و اول دولت حق ظهور امام عصر است عجل الله فرجه. و در آن وقت منافقین یکی دویی در گوشه کناری پیدا می‌شود، نهایت مخذول و منکوبند. خورده خورده جمیع کفار و منافقین را از عالم برمی‌اندازد تا وقت رجعت، و باز این هم کم به گوش مردم می‌رود مردم می‌شنوند ائمه رجعت می‌کنند و می‌شنوند امام ظهور می‌فرماید بسا ظهور را رجعت می‌گویند. و شما ان‌شاء‌الله بدانید که «ظهور» ظهور امام زنده است که حالا هم روی زمین دارد راه می‌رود، لکن نمی‌شناسند او را. چه بسیار می‌شود که می‌آید در شهرها و می‌رود و از آنها عیال می‌گیرد و نمی شناسند او را. چه می‌دانند می‌بینند سیدی می‌آید میانشان می‌رود. پس این شخص ظهور می‌کند و سلطنت می‌کند و روی زمین را جمیعاً مالک می‌شود. اما رجعت این معنی نیست ائمه که شهید شده‌اند همه‌شان دوباره به دنیا رجوع می‌کنند، آن وقت سلطنت‌ها می‌کنند پیغمبر می‌آید سلطنت می‌کند آن رجعت است. اما امام زمان که زنده است ظهور می‌فرماید. این ظهور است آن رجعت است.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۵‍ *»

موعظه بیست‌وپنجم  ( ۲۵ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

عرض کردم مکرر که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود از این جهت در عالم خلق خود را از برای خلق تعریف فرمود. و مکرر باز عرض کرده‌ام ـــ بلکه ان‌شاء‌الله کسی ملتفت باشد ـــ که تعریف خداوند عالم چنان‌که به حسب ظاهر می‌بینید که کلمات و حروفی چند را خدا خلق فرموده، و به طوری آنها را ترکیب کرد که سایر مردم از جن و انس همه عاجزند که مثل آن ترکیب کنند چون عاجز شدند حروفی را به طور قرآن ترکیب کنند به این جهت قرآن شده کلام خدا لکن جمیع کلماتش حروفش آیاتش هر کدام مخلوقی است از مخلوقات که بیان می‌کند توحید خدا را و صفات خدا را، حالا از همین راه ملتفت باشید که ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت هیچ تفاوتی در خلق خدا نیست و در جمیع عالم‌ها تعریف خدا خلقی از خلق‌های خدا است و آن خلق را تعریف خود قرار داده، مثل اینکه کلمات و حروف ظاهری را تعریف خود قرار داده. پس کلمات و حروف را می‌بینی به زبان جاری

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۶‍ *»

می‌کنی و هیچ کدام خدا نیستند لکن تعریف می‌کنند خدا را و توصیف می‌کنند خدا را. و عرض کردم وضع خلقت خدا چنین قرار گرفته که وقتی بیان کنند حروف را حروف نماینده خود نباشند، چنان‌که مکرر عرض کرده‌ام بلکه ان‌شاء‌الله به فکرش بیفتید. عرض کرده‌ام ببینید که طبيعت حروف را خدا طوری خلق کرده که اگر این حروف را نگویی مطلب تو معلوم نیست و اگر بگویی هیچ حروف یادت نیست. در جمیع معاملاتی که داری همین‌طور است می‌گویی آب بیار، اگر نگویی کسی آبی نمی‌آرد و مطلب تو معلوم نمی‌شود و اگر گفتی و این الف و الف و باء را بر زبان جاری کردی نه تو یادت بود الف و الف و باء، نه آن کسی که شنید. و تو قصد می‌کنی از آب آن چیزی را که رفع عطش می‌کند آن هم که می‌شنود می‌فهمد که آب چیزی است که رفع عطش می‌کند، و آن را هم می‌آرد و تو هم می‌خوری و رفع عطش تو می‌شود. دیگر حالا ببینید که چقدر الحاد است در دین و تزویر است که کسی بگوید آب بده به دست من و تو الف الف آ و بائی بنویسی روی کاغذ بدهی به دست او، جمیع مردم می‌گویند این ملحد است تقلب می‌کند از تو آب خواست تو این را آوردی این دخلی به آب ندارد، این اسم آب است.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس در جمیع جاها بدانید که خداوند تعریفی که از برای خود فرموده کلماتش و حروفش در عالم مخلوقات است، آن کلمات و آن حروف را باید گفت و باید خواند ولکن هیچ یاد کلمات نباید باشی. و البته تجربه کرده‌ای وقتی می‌گویی یا الله می‌گویی یا خالق یا رازق در بینی که داری دعای جوشن می‌خوانی یا الله که می‌گویی هیچ یادت نیست که یا گفتی الف گفتی لام و لام گفتی هاء گفتی هیچ یادت نیست قادر که گفتی قاف داشت و الف داشت و دال داشت و راء داشت همان خدا را خواندی و هیچ یاد اینها نبودی. پس در جمیع عالم‌ها بدانید که تعریف و توصیف خدا خلقی است از خلق‌ها. چنان‌که در جمیع اسم‌ها و صفت‌های خدا حضرت امام رضا صلوات الله علیه این را فرمایش می‌فرمایند خدا بود

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۷‍ *»

و هیچ با خدا نبود، و این خدا هیچ محتاج نبود که خودش خودش را دعوت کند از این جهت هیچ اسمی هم نداشت هیچ رسمی هم نداشت. خودتان هم فکر کنید ببینید هیچ‌کس محتاج نیست صدا به خودش بزند خودش حاضر است نمی‌خواهد خود را دعوت کند.

پس خداوند عالم بود و هیچ با او نبود و هیچ احتیاجی نداشت که خود را دعوت کند. می‌فرماید وقتی خلق را خلق فرمود اسمائی چند برای خود در عالم خلق اختیار فرمود تا آنکه وقتی که خلق می‌خواهند او را دعوت کنند و محتاجند که دعوت کنند آن اسم‌ها را بر زبان جاری کنند. خوب ملتفت باشید ان‌شاء‌الله پس اسم‌های ظاهری را دیگر احتیاج نیست کسی شرطی در آن بکند. یا الله که می‌گویی باید توجه داشته باشی لکن عرض می‌کنم که ملتفت معنی این اسم‌ها باید بود و معنی این اسم‌ها اسم حقیقی خدا است. و ظاهر لفظ اینها اسم حقیقی نیست معنی را هم دقت کن ببین که همان مطلب اولی است که عرض کردم. اگر بگویی آن چیزی که رفع عطش می‌کند برای من بیار ببین راء و فاء و عین و این حروف و این کلمات را اگر کسی بنویسد و بیارد باز الحاد است.

ملتفت باش ببین اسم خدا که رافع عطش است، این رافع عطش آب است. پس آب اسمی است از اسم‌های خدا به طور حقیقت واقع که هیچ معمايی توش نیست. و والله اسمی از اسم‌های خدا است و اسم اعظم خدا است در رفع عطش، و در رفع عطش هیچ چیز  به این پایان (به پاى اين  ظ) نمی‌رسد و هیچ چیز مثل آب رفع عطش نمی‌کند به حدی که هرچه هم غیر از این آب رفع عطش می‌کند از همین آب داخلش شده، پس اگر بنفشه خوردی و رفع عطش کرد آب داخلش شده پس آب اسم حقیقی خدا است. حالا ببین که این آب چگونه اسم اعظمی است که هرکس به کار ببرد آن را اثر می‌کند، کافر به کار ببرد اثر می‌کند مؤمن به کار ببرد اثر می‌کند همچنین اين اسم انبات گیاه می‌کند این آب را کافر به زراعت بدهد گیاه می‌رويد مؤمن بدهد می‌روید.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۸‍ *»

پس ملتفت باش ببین هر جایی که کاری داری و می‌خواهی علاجی بشود و ریشخند به خود نمی‌خواهی بکنی گول به خودت بزنی برو اسم اعظم آن کار را پیدا کن، می‌خواهی گرم شوی برو پیش آتش و گرم شو. خیلی مسائل است که مانده میان مردم و نمی‌فهمند مثلاً دعا که می‌کنی شرطش این است توجه باید کرد به خدا تا خدا دعای آدم را مستجاب کند. حالا تو ببین وقتی اسم اعظم را یاد گرفتی آب را شناختی و خوردی حالا دیگر می‌خواهی توجه کن می‌خواهی مکن رفع تشنگی تو می‌شود. پس در رفع تشنگی به تو می‌گویند توجه کن به خدا به کدام خدا به خدایی که رفع تشنگی می‌کند، خدا کجا رفع تشنگی می‌کند در اسم خود اسم خدا در رفع تشنگی چیست همان آب است. پس وقتی که آب را خوردی توجه کرده‌ای به خدا و خدا تشنگی تو را رفع کرده. همچنین وقتی می‌خواهی گرم شوی پیش آتش می‌روی توجه به خدا کرده‌ای به جهتی که اسم الحار خدا چیست همین آتش است، اسم روشن کننده خدا چیست همین آفتاب است. معلوم است ذات خدا جایی را روشن نمی‌کند پس خدا با اسمی از اسم‌های خود روشن می‌کند با اسمی از اسم‌های خود تاریک می‌کند، این است که جعل الظلمات و النور. پس خدا اسمی از برای خود خلق می‌کند و به او می‌گوید نورانی کن آسمان و زمین را و این آفتاب اسم آسمانی خدا است که آسمان‌ها را روشن می‌کند، و اسمی خلق می‌کند به او می‌گوید تاریک کن عالم را و آن اسم زمین است که می‌بینی وقتی آفتاب می‌گردد پشت او زمین سایه می‌اندازد و شب می‌شود و عالم را تاریک می‌کند. باری اگر ملتفت این معنی شدی ان‌شاء‌الله خواهی دانست که باب بسیار وسیعی بود که عرض کردم.

پس بدان که تمام ملک خدا کائناً ما کان بالغاً ما بلغ هرچه می‌خواهد باشد جمیعش ابواب فیض خدا هستند. جمیع خلق ابواب فیض خدا هستند و خدا هر چیزی را باب فیضی قرار داده برای چیزی، این است که خلق را خلق کرده و سر  به‌هم داده هر کسی را محتاج به کسی کرده و همه را محتاج به خودش کرده. بعضی از مردم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷۹‍ *»

خدای خیالی دارند آن را می‌برند هرجا می‌خواهند می‌نشانند، دیگر بعضی آن را توی آسمان خیالش می‌کنند آنجا می‌نشانندش بعضی دیگر می‌برند او را در عالم روح می‌نشانند و شما بدانید که خدا خدایی نیست که مکان داشته باشد، نه بالای آسمان است نه پایین زمین است و هم بالا است و هم پایین. خدای شما چون خدایی است غیر محدود همه جا ظاهر است همه جا آثار قدرت او رفته است، و اگر کسی نزدیک مطلب آمده باشد می‌داند چه عرض می‌کنم.

عرض می‌کنم جمیع خلق اسم‌های خدا هستند یا من اسمه دواء و این را به طور تفسیر ظاهر ظاهر که بخواهی همین دارچینی و زنجبیل همین‌ها اسم خدا شده‌اند پس دوا شده‌اند. پس جمیع خلق اسم خدا هستند دیگر دقت کنید یک اسمی است اسم بارد خدا، آن بنفشه است. یک اسمی است اسم الحار خدا آن مثلاً زنجبیل است یک اسمی است که حفظ را باید زیاد کند آن دارچینی است و هکذا پس اسم‌های خدا مختلف است. پس وقتی به این نظر نظر کنی ان‌شاء‌الله رأی العین می‌بینی به طوری که در روز انسان شک می‌کند و در این‌جور مسائل شکی و شبهه‌ای برای عاقلی باقی نمی‌ماند. پس خدایی که بی‌نهایت است، در ملک خود اظهار کرده فیوض خود را و هر فیضی را در گوشه‌ای از ملک خودش قرار داده تا هرج و مرج نباشد پس نور را در آفتاب قرار داد ظلمت را در زمین قرار داد، گرمی را در آتش قرار داد سردی را در آب قرار داد، تشنگی را در چیزهای حار خوردن مثلاً قرار داد رفع تشنگی را در آب قرار داد، سیری را در غذا قرار داد گرسنگی را در خوردن چیزهایی که اشتها را زیاد می‌کند قرار داد، و هکذا رفع مرض را به دوا قرار داد. و همه اینها اسم‌های او هستند از هر یکی که کسی اعراض کند اعراض از خدا کرده. حدیث است که یکی از انبیاء ناخوش بود و طول کشیده بود ناخوشی او و دماغش سوخته بود از طول ناخوشی، عرض کرد خدایا کی ناخوش می‌کند آدم را وحی رسید من، عرض کرد کی شفا می‌دهد وحی رسید من، عرض کرد اگر تو شفا می‌دهی پس چرا من باید دوا بخورم تا چاق شوم تو خودت مرا شفا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۰‍ *»

ده وحی آمد که تا دوا نخوری ممکن نیست شفا بدهم چرا که من شفا را توی دوا گذارده‌ام، تو اگر از این اعراض کنی شفا نخواهی یافت. اینهایی که عرض می‌کنم تفسیرش است.

پس عرض می‌کنم که ملتفت باشید ان‌شاءالله که آن خداوندی که مالک ملک است و خالق تمام مملکت است رفع عطش را در آب قرار داده تو اگر از آب خوردن اعراض کنی و عرفان ببافی که من چه احتیاج دارم به آب، خدا خودش رفع عطش مرا می‌کند این راه احمقی است. پس چه بسیاری از مردم که ادعای معرفت می‌کنند و وقتی که پیششان می‌روی می‌بینی معرفت جاش خالی است پیششان. پس ببین خداوند که خلق‌کننده تمام خلق است آب را رفع کننده عطش قرار داده حالا تو از این بابِ خدا رو می‌گردانی رو به کجا می‌روی؟ رو به آتش می‌روی آتش معلوم است عطش را زیاد می‌کند. حالا اگر تو اعراض کنی از آب خوردن اعراض کرده‌ای از بابی که خدا به سوی تو گشوده بود. و هرکس بخواهد داخل بشود در شهر حاجت خود باید از بابش داخل شود پس رفع عطش را بابش را خدا از آب قرار داده از این در داخل نشوی از این راه نروی راهت نمی‌دهند. این است که بیوت خدا را نمی‌شود از پشت داخلش شد فأتوا البیوت من ابوابها از پشت خانه‌ها نمی‌شود داخل خانه‌ها شد خانه‌های خدا خیلی محکم است نمی‌شود سوراخش کرد و از پشت آن داخل شد از آن دری که قرار داده باید داخل شد. پس ببینید رفع عطش را خدا از جمیع جهات بابش را مسدود کرده مگر از آب و درش را آب قرار داده تشنه‌ات است آب بخور و ببین به چه آسانی این آب رفع عطش می‌کند. و اگر از این باب اعراض کردی و بخواهی داخل شوی در شهرِ رفع عطش از هر طرفی بروی از پشت این خانه، از پشت آب از وراء آب، وراء آب چه چیز است وراء آب خاک است رفع تشنگی نمی‌کند بلکه زیاد می‌کند. وراء آب آتش است رفع تشنگی نمی‌کند بلکه زیاد می‌کند و هکذا. پس بدان ان‌شاء‌الله که از برای خدا اسم‌هایی چند است اسم‌های ظاهری و اسم‌های باطنی اینها را که اندکی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۱‍ *»

فکر کنی والله با چشم می‌بینی.

پس خدا یک حلوایی خلق کرده که دهن را شیرین می‌کند او است حلاوت خدا و او است حلوای خدا و آن اسم شیرین خدا است که آن اسم را که به کار بردی و آن را خوردی دهن شیرین می‌شود. بله این حلوا هم اسمی دارد که حاء و لام و واو و الف باشد این هم اسم حلوا است حالا این حاء و لام و واو و الف دهن را شیرین نمی‌کند. اگر بگویی حلوا و کسی نشنود و اجابت تو را نکند اسم خدا را نخوانده‌ای اسم حلوا را برده‌ای، و اسم حلوا دهن را شیرین نمی‌کند. و بدانید مردم در معاملاتشان با خدا والله مصالحه کرده‌اند به لفظ‌های تنها و هیچ معنی نمی‌خواهند و از این است که دعاهاشان مستجاب نمی‌شود و اعمالشان قبول نمی‌شود آخر هم بی‌دین و بی‌ایمان خواهند مرد. وقتی که می‌گویی یا الله فکر کن ببین این الف و لام و لام و الف و هاء کاری از او نمی‌آید اگر می‌گویی یا خالق ببین که این خاء و الف و لام و قاف کاری از او برنمی‌آید، لکن مردم اکتفاء کرده‌اند به همین لفظ تنها و اصراری هم بر این دارد می‌گوید مکرر بگو ده مرتبه بلند بگو یا الله و هی بلند هم بگو، آخر برای چه؟ خیال می‌کند خدا آن پشت بام است فریاد که کردی داد که زدی صدات را می‌شنود و اینها را این‌قدر هم می‌اندازند در میان مردم که انسان می‌ترسد بگوید حق واقع را، می‌ترسد بگوید اینها بازی است. خوب این‌همه داد می‌کنی برای چه مگر نمی‌شنود خدا اگر می‌شنود که آهسته هم بگویی می‌شنود، از توی دل تو هم خبر دارد در ظاهر تو و باطن تو حاضر است حالا زور می‌زنی برای چه؟ می‌خواهی صدات برود به عرش صدات را بشنود مگر خدا توی عرش نشسته است مردم همین‌طورها خیال می کنند.

پس ملتفت باشید ان‌شاء‌الله و عبرت بگیرید هم از کار خود و هم بعد از آن متنبه شوید هم از کار خود و هم از کارهای مردم. پس بدان ان‌شاء‌الله و ملتفت باش ببین که همین طوری که معاملات دنیایی داری می‌کنی، می‌گویی پول بده، نقره می‌خواهی از نقره هم نون و قاف و راء نمی‌خواهی آن پولِ معلوم را می‌خواهی نون و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۲‍ *»

قاف و راء هیچ مقصود نیست. حالا ده دفعه بگو نقره نقره نقره صد دفعه بگو هزار دفعه بگو نقره نقره نقره ببین به این گفتن‌ها به آدم یک ریال می‌دهند؟ نمی‌دهند والله، والله اگر صد هزار دفعه هم بگویی نقره یک دانه ریال به تو نمی‌دهند. والله همین‌طور است معامله با خدا هی بگویی یا الله آن‌قدر بگویی یا الله که نفست منقطع شود هیچ به آدم نمی‌دهند. معنیش را یاد بگیر و یک دفعه بگو و هرچه می‌خواهی بگیر. بعینه مثل اینکه وقتی می‌خواهی پول به دست بیاری برو درِ خانه غنیی از اغنیاء که می‌دانی دارا است برو آنجا تضرع کن زاری کن التماس کن که پول به من بده اگر خواست می‌دهدت. و اگر نروی در خانه غنی و نکنی این کار را برو در خلوت بنشین و هی بگو یا نقره یا نقره یا نقره آن‌قدر بگو که جانت بالا بیاید چیزی نمی‌دهند. کی بدهد؟ پس بدانید که لفظ‌ها را وضع کرده‌اند برای اینکه به گوش‌ها بخورد و مطالب معلوم شود چنان‌که در معاملات دنیایی‌تان همه‌اش همین‌جور است خدا هم معاملاتمان را با یکدیگر به غیر از این‌طور قرار نداده.

حال که چنین است معاملات خودش را هم مثل معاملات خودمان قرار داده اگر گفتی آب بیار هیچ الف و باء منظور نبود معنی منظور بود و لا الضالین که گفتی معنی منظور است دیگر واوش از کجا باید گفته شود لامش از کجا ضادش از کجا حروف استطاله است اینها دخلی به معنی ندارد. پس تو ضاد می‌خواهی بگویی دخلی به آن دعائی که می‌خواهی بکنی که تو را نجات بدهد ندارد. اگر گفتی آب بیار حالا بنشینی که این چه چیزش از حروف حلق است باش از حروف شفوی است از لب باید گفت فلان را از حلق باید گفت باء را از لب باید گفت باید لب را به هم بچلانی باء بیرون آید هیچ این را نمی‌خواهند. آب بیار یعنی آب بیار و وضع حکیم درست وضعی است، مطلب را که می‌خواهی بگویی بگو درست گفته می‌شود، هر حرفی از هرجا که باید بیرون آید بیرون می‌آید.

باری پس بدانید ان‌شاء‌الله که خدا حجت می‌کند بر شما می‌فرماید چطور شد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۳‍ *»

در دنیا وقتی آب می‌گفتی وقتی آب می‌خواستی آن چیزی که رفع عطش می‌کند می‌خواستی، وقتی نان می‌گفتی آن چیزی را می‌خواستی که رفع گرسنگی می‌کند مردم هم همان را فهمیدند. طلا می‌خواستی نقره می‌خواستی هرچه می‌خواستی کلمات و حروفی می‌گفتی و همان مراد را می‌خواستی. آنچه کلمات و حروف در توی خودمان استعمال می‌شود می‌بینید که منظور معنی است و از کلمات و حروف هیچ لفظ منظورتان نیست لفظ را می‌گویند که مقصود به عمل آید و الا این لفظ شباهت هم به مقصود ندارد. ببین حلوا کجاش شبیه است به حاء و لام و واو و الف هیچ شباهت ندارد دخل به حلوا ندارد، الا اینکه اصطلاح کرده‌اند مردم که حلوا که می‌خواهند این حاء و لام و واو و الف را بر زبان جاری کنند و هیچ یادشان هم نباشد از این حروف و کلمات. و اگر در وقت گفتن حلوا فرضاً کسی یادش بیاید حاء و لام و واو و الف مردم می‌خندند به او که این چه جور حرف زدنی است مثل آدم حرف بزن. حالا حاش از حروف حلق است لامش از کجا است واوش از کجا است اینها چه چیز است اینها همه بازی است همه کس می‌گوید بازی است. والله همین‌طور خدا قرار داده و حجت می‌کند بر خلق که چرا جمیع الفاظتان که با هم حرف می‌زدید معنی داشت. چطور شد که وقتی یا الله می‌گفتی معنی نداشت وقتی یا رحمن می‌گفتی معنی نداشت وقتی یا رحیم می‌گفتی معنی نداشت! وقتی می‌گفتی ای حاضر کل ملأ معنی نداشت و دروغ بود! دروغ پیش خودتان چرا بد بود وقتی پیش من آمدید دروغ گفتید حرف بی‌معنی زدید استهزاء کردید.

باری برویم بر سر مسأله‌ای که در دست بود. اصل مسأله این بود که بدان که جمیع ماسوای خدا آنچه هست جمیعش دست‌های خدا است جمیعش درهای خدا است، جمیعش باب‌های فیض خدا است جمیعش اسم‌های خدا است جمیعش صفت‌های خدا است نور خدا است این است که می‌فرماید لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم هرکس به هر که هرچه داد خدا است رازق وحده لاشریک له.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۴‍ *»

هرکس به هر که هرچه کرد خدا است کننده لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم اگر به عدل کرده خدا است فاعل وحده لاشریک له و اگر به ظلم است باز خدا است فاعل وحده لاشریک له. نهایت ظلمش از پیش این است و حول و قوه‌اش از او است، اگر روحی به این نداده بود نمی‌توانست ظلم کند اگر ظلم خلق نکرده بود نمی‌توانست ظلم کند. پس بدان که هیچ حولی و قوه‌ای در عالم خلق نیست مگر تمام حول و قوه‌ از خدا است وحده لاشریک له و این ملک باب خدا است باب بزرگی است، و این باب بزرگ دریچه‌ها دارد و آنها هم ابواب خدا هستند پس یکی از ابواب خدا این عالم جسم است این هم دریچه‌ها دارد و آنها هم ابواب خدا هستند. پس یکی از ابواب خدا این عالم جسم است این هم دریچه‌ها دارد.

پس اینها را عرض می‌کنم از برای رفع وحشت تو که بسا یک جایی گفتم ائمه اسم خدا هستند و تو نفهمی وحشتی نکنی حالا اگر بفهمی که آب اسم رافع عطش خدا است و این را می‌فهمی که راست است و همه اهل ادیان راستش می‌دانند دیگر انسان وحشت نمی‌کند، وقتی اسم بزرگی خدا خلق کرده که رفع عطش می‌کند این آب است. اسمی دیگر خلق کرده عطش می‌آرد آن آتش است، اسمی خلق کرده که سیر می‌کند و آن غذا است اسمی خلق کرده گرسنه می‌کند و آن ترشی‌خوردن است مثلاً  اینها اسم‌های خاص است. پس کارهای جزئی جزئی که داری، اسم‌های جزئی باید پیدا کنی و این نصیحت را مکرر عرض کرده‌ام و خیلی‌تان می‌دانید اگر ضبط کرده باشيد. پس اگر کار جزئی داری اسم جزئی پیدا کن مثل اینکه می‌خواهی رفع عطش کنی این طرف و آن طرف مرو خودت را به در و دیوار مزن برو دعوت کن، آب را که دعوت کردی آب رفع عطش تو را می‌کند، و رفع عطش تو را هیچ‌کس نکرده مگر خدا وحده لاشریک له والله بدون شراکتی وکالتی خدا رفع عطش تو را کرده. این آب والله شریک خدا نیست وکیل خدا نیست کمک خدا نمی‌تواند بکند بلکه آب سرتاپاش ظاهرش باطنش خاصیتش طبعش همه چیزش را خدا خلق کرده و به او

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۵‍ *»

داده. اگر آنها را خدا به او نداده بود، اگر آنها را به او نداده بود این هیچ نداشت. آب خودش اگر باید خودش باشد والله هیچ کاره است کاری از او برنمی‌آید. پس خدا در او گذارده تری را، در او گذارده سردی را، در او گذارده رفع عطش را، وقتی خوردی رفع عطش تو را می‌کند پس حالا که آب رفع عطش کرد خداست رفع کننده عطش. وقتی غذا خوردی خدا است سیر کننده وحده لاشریک له حالا این غذا شریک خدا نیست وکیل خدا نیست وزیر خدا نیست کمکی به خدا نکرده. نه والله خدا است وحده لاشریک له سیر کننده اما به شرطی که توی همین مثال‌ها دقت کنی.

یک‌پاره نواصب احمق هستند که بعضی حرف‌ها را که می‌شنوند باد می‌کنند رگ گردنشان پر می‌شود رنگشان سیاه می‌شود شما ان‌شاء‌الله دقت کنید که خودتان استاد شوید در علم معرفت. پس ببینید که آب وحده لاشریک له غیر از خاک غیر از هوا غیر از آتش به تنهایی رفع عطش می‌کند و مع‌ذلک خداوند عالم وحده لاشریک له رفع عطش کرده به این آب، و اگر کسی اعراض کند از آب و آب نخورد به این دلیل که من محتاجم به خدا من محتاج به آب نیستم، من خلقی هستم از مخلوقات او هم خلقی است خلق چه احتیاج به خلق دارد، من احتیاج دارم اما به خدا، و آب نخورد رفع تشنگی او نخواهد شد. حالا تشنگی بخور و هی بگو یا الله یا الله من تشنه‌ام مرا سیراب کن والله سرب هم به حلقت نمی‌ریزند به جز خذلان چیزی برای تو [نیست] خدا رفع عطش را قرار داده توی آب. می‌گوید اگر راست می‌گویی و تشنه‌ای من آب خلق کرده‌ام چشمت داده‌ام دستت داده‌ام برو بردار بیاشام. مباش مثل آن ناصبی گفت مردکه آن رزقی که خدا به واسطه محمد و آل‌محمد به من می‌دهد گفته بود من آن رزق را نمی‌خواهم می‌خواهم آن رزق را به من ندهد. بعینه مثل همین که خدا آب را خلق کرده برای رفع تشنگی، حالا کسی بگوید خدا اگر رفع تشنگی مرا به آب می‌خواهد بکند من نمی‌خواهم خودش رفع کند، آنجا هم همین‌طور لکن می‌بیند که چاره‌ای ندارد نمی‌تواند آب نخورد آب را می‌خورد و این حرف را هم می‌زند. لکن ببین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۶‍ *»

رزق را به واسطه این فعله‌ها و این خبازها و این بقال‌ها و این آسیابان‌ها و این خرها و این الاغ‌ها به تو می‌رساند این الاغ‌ها جمیعاً واسطه رزق تواند، بار به آسیا می‌برند و می‌آرند اگر این واسطه‌ها نباشند به تو نمی‌رسد. پس چطور می‌توانی اعراض کنی از آل‌محمد و از ایشان نخواهی.

باری دیگر دقت کنید و بدانید ان‌شاء‌الله که آن فیوضی که به شما می‌رسد فیوضی است جزئی و فیوضی است کلی فیوضات جزئیه مثل تاریکی و روشنایی تحصیل اینها زحمت زیادی ندارد پس تا تشنه می‌شوی برو آب بخور فیض رفع عطش به تو می‌رسد دعا هم نمی‌خواهی دعاش همین است عملش همین است که آب را برداری بخوری. در هر کاری باید عمل کرد تا به آن برسد اینها اسم‌های کوچک کوچک خدا است. لکن دیگر ببین از برای خدا اسم اعظمی هم هست؟ ببین جسمی را هم خدا خلق کرده که این جسم در توی آب رفع عطش می‌کند در توی آتش عطش می‌آرد، در توی آب مثلاً  تاریکی می‌کند در توی آتش روشنایی می‌کند در هر جایی کاری می‌کند. پس وقتی همه کار داشته باشی هم آب بخواهی هم آتش بخواهی در این وقت که همه این کارها را داشته باشی اسم بزرگتری باید بخوانی. پس باید جسم را بخوانی بگویی ای جسمی که اسم خدا هستی تو رفع عطش من کن تو مرا گرم کن فلان و فلان کن، پس از آب رفع عطش تو را می‌کند و از آتش تو را گرم می‌کند و از چیزهای دیگر کارهای دیگر را می‌کند. دیگر حالا اگر ملتفت باشی خواهی فهمید دعاها را که در سحرها می‌خوانی اللهم انی اسألک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهی خدایا از تو سؤال می‌کنم از روشنایی و بهاء تو، بخصوصه از آن روشن‌ترش و ابهاش و همه روشنی‌های تو روشن است. پس ببین تو یک حاجتی داری مطلقا  که صلاح تو در آن باشد که اسم ابهیٰ را باید بخوانی یعنی خیر جمیع زمین و آسمان را می‌خواهی، جسم را بشناس خیر جمیع زمین و آسمان توی جسم افتاده. پس اسم اعظمش را می‌خوانی و اگر بخصوصه آب را هم بخواهی بخوانی آن هم اسمی است آب هم بهیّ است روشن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۷‍ *»

است نور دارد نورش همین که رفع عطش می‌کند. پس ملتفت باشید که این حرف‌ها در دنیا و آخرت به کارتان می‌آید در امور دنیا هم کار به این حرف‌ها دارند، مؤمن در دنیا هم نمی‌خواهد مگر از خدا. پس خدا این ابواب را بر خلق گشوده که از این ابواب او را بخوانند و حاجات خود را بخواهند و او هم از این ابواب فیض‌ها را برساند پس جمیع ملک را بدانید که اسم‌های اعظم خدا هستند ولکن هر اسم اعظمی کاری می‌کند آب رفع عطش می‌کند اما جسم بزرگتر است هم رفع عطش می‌کند هم عطش می‌آرد همین‌طور زمین اسم ساکن خدا است آسمان اسم متحرک خدا است اما جسم اسم بزرگتری است از اسم‌های خدا که هم ساکن است هم می‌جنبد.

وقتی از این قبیل فکر می‌کنی راهش مفتوح می‌شود برای تو و والله راهش خیلی آسان است و والله هیچ ضرور ندارد ضرب ضربوا خواند هیچ ضرور نیست منطق بخوانی هیچ ضرور نیست حکمت بخوانی اینها والله دور می‌اندازد انسان را از مطلب چنان‌که دور انداخته بسیاری را. آیا نمی‌بینی این آخوندها قساوتشان چقدر زیاد است که از هیچ چیز متأثر نمی‌شوند. والله خدا عربی خواندن از مردم نخواسته خواندن این علم‌ها را از مردم نخواسته، راه را به دستت داده تو آب می‌خواهی نان می‌خواهی برو تحصیل کن به دست بیار رفع حاجت تو را می‌کند. خلقت نکرده‌اند که الف و الف و باء یاد بگیری یا نون و الف و نون یاد بگیری. بلکه خلقت کرده‌اند که آب‌شناس باشی وقتی تشنه‌ات می‌شود آب بخوری وقتی که گرسنه‌ات می‌شود نان بخوری. تو را خلق کرده‌اند که به منافع دنیا و‌ آخرت برسی و از مضرت‌های دنیا و آخرت محفوظ باشی و در دنیا و آخرت تو محتاج به خدایی. یک پاره چیزها را گفته‌اند استعمال مکن که اگر استعمال کنی سم است هلاکت می‌کند، تو را می‌کشد آنها را مخور. یک‌پاره چیزها را گفته‌اند جدوار است بخور شفات می‌دهد نجاتت می‌دهد. در دنیا و آخرت خدا رفع احتیاج خلق را به مخلوقی از مخلوقات کرده. لکن تو محتاجی به آن خدا که بیافریند آبی که رفع عطش بکند همچنین تو محتاجی به خدا که بیافریند سلطانی در مملکت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۸‍ *»

که رفع فساد از مملکت کند. و اگر این را ملتفت شدی باز ملتفت باش و فکر کن و بدان که ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت بدان که در دنیا و آخرت امر یکی است، نه در دنیا کسی می‌تواند خدمت ذات خدا برسد نه در آخرت. خدا رنگ نیست که با چشم دیده شود خدا صدا نیست که با گوش شنیده شود خدا بو نیست که با بینی فهمیده شود خدا طعم نیست که با زبان فهمیده شود گرمی و سردی و نرمی و زبری نیست که با دست بتوانی او را بفهمی و هکذا خدا صورت خیالی نیست که خیالش بکنی صورت عقلانی نیست که تعقلش کنی به هیچ مشعری از مشاعر در هیچ عالمی از عوالم نمی‌توانی به خدا برسی. لکن تو اگر خدا می‌شناسی بدان که دنیا و آخرت مملوک او است و تو در دنیا و آخرت محتاجی به عطای او و دنیا و آخرت عطای او است، پس ملتفت اصل مسأله باش.

عرض کردم خدا برای ملک پادشاه آفریده، چنان‌که در ظاهر می‌بینی باطنش را هم همین‌طور بیاب در ملک پادشاه لازم است چرا که ملک مالک می‌خواهد ملک بی‌مالک داخل محالات است داخل چیزهایی است که معقول نیست. پس خدا باید در ملکش مالک آفریده باشد باید در ملکش پادشاه خلق کرده باشد. و وقتی فکر کنی ان‌شاء‌الله خواهی یافت که این خلقی که متعددند این متعددین یک اولی دارند چنان‌که میانی دارند چنان‌که آخری دارند، آن اول معلوم است سید است پادشاه است متشخص‌تر است که اول واقع شده. پس بدانید که آن کسی که اول ماخلق الله است چطور کسی باید باشد فکر کن ببین اگر اول نباشد دویم و سیم نیست، نمی‌شود باشد. خوب دقت کن معنیش را بیاب این مردمانی که در حکمت و در این فن داخل نشده‌اند اول می‌شنوند دویم می‌شنوند سیم می‌شنوند خیال می‌کنند خدا اول فلان شخص را خلق کرد دویم فلان شخص را، خدا را مثل کوزه‌گری خیال می‌کنند و خلق را مثل کوزه‌ها آن وقت خیال می‌کنند که کوزه‌ای اول ساختند می‌گویند این کوزه‌ اول کوزه‌ای بعد از آن ساختند می‌گویند کوزه دویم، کوزه‌ای بعد از آن ساختند می‌گویند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸۹‍ *»

کوزه سیم و به همین‌طور تا آخر. آن وقت می‌گوید حالا نه هر چیزی که اول ساخته شده لامحاله باید بهتر باشد. بلکه این‌جوری که مردم خیال می‌کنند انسان هرچه کار بیشتر می‌کند استادتر می‌شود آن بعدی‌ها بهتر هم می‌شود، بسا کوزه دویمی بهتر باشد بسا کوزه سیمی بهتر باشد به جهتی که استاد شده‌ای و دستت عادت کرده بهتر می‌توانی بسازی. لکن دیگر شما ملتفت باشید ان‌شاء‌الله و بدانید که خدای شما کوزه‌گر نیست که گل بردارد خلق را یکی یکی بسازد و گوشه‌ای بگذارد. بلکه خدا است خدای بی‌نهایت و این خدای بی‌نهایت اولی آفریده و دویمی و ملتفت باشید که چگونه اول و دویم را آفریده.

پس ببین اول تو را خلق کرده و بعد از تو کارهای تو را خلق کرده فکر کن ببین کارهای تو را محال است خلق کنند پیش از وجود تو یا جفت وجود تو، داخل محالات است. اولاً بدان که خدا است خالق کل اشیاء لا شریک له حالا از آن جمله یکی تو یکی کار تو است و خدا است خالق تو و خالق کار تو. خدا که می‌خواهد کار تو را خلق کند طوری خلق می‌کند که کاری بکنی، و کار می‌کنی و کار تو آن است که از دست تو واقع شود. پس خدا وقتی می‌خواهد نور چراغ را خلق کند اول چراغ را خلق می‌کند بعد نور چراغ را پس از چراغ خلق می‌کند. پس ملتفت باش که اول خداوند عالم اولِ ما خلق الله در این عالم را آفریده بعد آسمان را آفریده زمین را آفریده به همان طوری که عرض کردم. دیگر بسا آنکه بعضی از شماها در حدیث دیده باشید که خدا خلق کرد عرش خود را و این عرش را بر روی آب قرار داد و در آن وقت نه آسمانی بود نه زمینی بود نه جمادی نه نباتی نه حیوانی. دیگر بعدها چه کرد زمین خلق کرد آسمان خلق کرد فلان و فلان و فلان را خلق کرد معنی آن‌جور احادیث از همین باب است که عرض شد. پس اول خلق می‌کند جسمی را جسم که خلق شد از آن جسم می‌بینی زمین خلق می‌کند آسمان خلق می‌کند این چیزهایی که میان زمین و آسمان است خلق می‌کند. لکن اگر جسم را خدا نیافریده بود فکر کن ببین آیا می‌شد زمین خلق کنی نه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۰‍ *»

نمی‌شد. مثل اینکه کار تو را از دست تو باید خلق کند اگر نه کار تو نیست نور چراغ را باید از چراغ خلق کند اگر نه نور چراغ نیست. پس بدانید ان‌شاء‌الله که در هر عالمی اول ماخلق اللهی هست و تا اول آن را خلق نکنند بعدی‌ها را نمی‌آفرینند. دیگر حالا دقت کن ببین آتش خلقی است از خلق‌های خدا اگر حرارت دارد به واسطه جسم دارد و خدا به واسطه جسم این حرارت را به او داده، او را گرم خلق کرده به واسطه جسم، او را خشک خلق کرده به واسطه جسم، او را صاحب رنگ خلق کرده است به واسطه جسم است، او را صاحب طول و عرض و عمق خلق کرده به و اسطه جسم است. پس آنچه آتش دارد به واسطه جسم خلق شده هرچه آتش دارد اگر زغال دارد زغال به واسطه جسم خلق شده، اگر دودی است می‌آید درگرفته می‌شود به واسطه جسم خلق شده هرچه دارد آتش همه از عالم جسم آمده و به واسطه جسم به او داده شده، پس آتش نمی‌تواند بگوید که خدا اگر حیات مرا به واسطه جسم می‌دهد می‌خواهم ندهد. بلکه می‌خواهد بخواهد می‌خواهد نخواهد که داده‌اند و می‌دهند نمی‌شود تابع خلق شد لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض خدا اگر به حرف نواصب بود که راضی نیستند که خدا به واسطه ائمه فیض‌ها را به خلق برساند، اگر به حرف آنها بود زمین و آسمان فاسد می‌شد. پس خداوند خلق را به طور حکمت خلق می‌کند و طور حکمتش این است که کار شخص را از دست خود شخص خلق می‌کند، نور چراغ را از دست چراغ خلق می‌کند.

پس بدانید که اول ما خلق اللهی خدا خلق کرده در تمام ملک، و تمام ملک آنچه دارند حتی فکرشان خیالشان شعورشان ظاهرشان باطنشان آنچه دارند والله از عطای اول ما خلق الله است، چنان‌که آتش هرچه دارد جسم به او داده. جسم خودت را فکر کن ببین تو جسمی داری فکر کن که این جسم را از کجا آورده‌ای؟ یک قدریش گندم است یک قدریش گوشت است یک قدریش آب است از این غذاها است که می‌خوری و جسم تو ساخته می‌شود. حالا فکر کن که این گندم از کجا است از عالم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۱‍ *»

جسم است گوشت از کجا است از عالم جسم است اینها را آورده‌اند به‌هم چسبانده‌اند بدن تو را ساخته‌اند، جمیعش به واسطه جسم است. ببین هیچ می‌توانی بی‌واسطه جسم تو تو باشی کلا و حاشا نمی‌توانی. پس بدان ان‌شاء‌الله که تمام ملک خدا یک اول ما خلق اللهی دارد و نمی‌شود نداشته باشد و هرچه را خلق کرده به واسطه او خلق کرده اگر این ملکی که خلق کرده و این مخلوقاتی که خلق کرده می‌خواهد باشند باید آن اول ما خلق الله باشد. مثل اینکه اگر نماز تو را خدا می‌خواهد باشد باید لامحاله تو نماز کنی. پس اگر می‌خواهد خلق باشند لامحاله اولی می‌خواهد خلق، که اگر نباشد هیچ نیست. مثل اینکه اگر خدا می‌خواهد زمین باشد آب باشد هوا باشد آتش باشد جسم را باید خلق کند و اگر خدا جسم را فانی کند دیگر زمین نمی‌ماند ‌آسمان نمی‌ماند هوا نمی‌ماند. پس ملتفت باشید که وجود ناقصین خودش دلیل وجود کاملین است، وجود متعددین دلیل وجود موحدین است، وجود بَدان دلیل وجود خوبان است. پس اینکه می‌بینی خران را مهلت داده که خرغلط بزنند و می‌زنند دلیل همین است که انسان‌ها در دنیا هستند، می‌فرماید از تصدق سر آن کسانی که نماز می‌کنند از بی‌نمازان می‌گذرند از تصدق سر روزه‌داران از آنهایی که روزه نمی‌گیرند می‌گذرند، جمیع طاعات را که آنها به عمل می‌آورند دیگر از کارهای بد اینها اغماض می‌کنند و می‌بخشند.

پس بدانید که خدا اول ما خلق الله را ایجاد کرد و جمیع فیضی که خواسته به هرکس بدهد اول به او داد و از او به هر که می‌خواست داد. درست دقت کنید و از روی حکمت اینها را بیابید. ببینید خدا آتش را آفریده از جسم آفریده، آب را آفریده از جسم آفریده هوا را آفریده از جسم آفریده، زمین را آفریده از جسم آفریده آسمان را آفریده از جسم آفریده، جمیع را در جسمْ خدا خزانه کرده و از این خزانه بیرون کشیده است و خدا است وحده لاشریک له خالق جسم و خدا است وحده لاشریک له خالق آب و خالق آتش، لکن چطور خلق کرده آب را؟ بعد یعنی دویم آب خلق کرده به واسطه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۲‍ *»

جسم. اول جسم را خلق کرده بعد به واسطه جسم این کثرات را خلق کرده.

پس لامحاله این خلق یک اول موجوداتی دارند و این اول موجودات دارای جمیع کمالات خدا است و دارای جمیع اسم‌های خدا و جمیع صفت‌های خدا است. و هیچ بزرگ به نظرتان نیاید این حرف، خدا جسم را همین‌طور خلق کرده. خدا جسمی خلق کرده و با چشم داری می‌بینی که خدا جسمی خلق کرده صاحب طول و عرض و عمق و به او عطا کرده آنچه در آسمان و زمین است و اینها پیش از وجودشان در او انبار بودند و بعد، از آنجا بیرونشان آورد مثل این آتشی که در هرجا هست وقتی سنگی و چخماقی به‌هم زدی بیرون می‌آید، آب هم همه جا هست وقتی که تدبیری می‌کنی از جایی بیرون می‌آید، همین‌طور هوا هم همه جا هست بیرونش می‌آرند به تدبیری از تدبیرها.

پس دقت کنید ان‌شاء‌الله و ببینید جمیع این زمین و آسمان و جمیع آنچه در این زمین و آسمان است در این جسم انبار کرده خدا، و هرکدام را که بخواهد به تدبیری از تدبیرها بیرون می‌آرد. آتشش را به این‌طور بیرون می‌آرد به این‌طور که چیزی را به چیزی بزنند سنگی را به چخماقی بزنند یا به تدبیری دیگر بیرون می‌آرد، به تدبیری خاکش را بیرون می‌آرد به تدبیری آبش را بیرون می‌آرد و او است که همه اینها را بیرون آورده از جسم. و حالا که بیرونشان آورده ببینید که آیا هیچ مستغنیند از جسم و می‌توانند بی‌جسم زیست کنند؟ آیا می‌شود جسم را خراب کنند و آتش بماند سر جای خود؟ حاشا، بلکه آتش صد مرتبه بیشتر خراب می‌شود و جسم بر حال خود باقی است و خراب نمی‌شود.

پس ان‌شاء‌الله ملتفت باشید این را که همین که خلقِ متعدد بسیار دیدی بدان اول ما خلق اللهی خدا آفریده برای آنها و والله که جمیع آنچه خیال کرده‌ای که خدا آفریده و دهنت می‌چاید که خیال کنی آن‌قدری که خدا آفریده، کیست که خیالش را بتواند بکند و والله جمیع ‌آنچه آفریده و دانسته که می‌آفریند جمیع را در این اول

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۳‍ *»

موجودات قرار داده همه را توی دستش گذارده. ببین انسان کف دستش چگونه پیشش حاضر است هرجاش را بخواهد نگاه کند حاضر و موجود می‌بیند دیگر نباید برود بگردد پیداش کند، به همین‌طور ملک والله جمیعش در محضر او حاضر است مثل کف دست شما پیش شما. بلکه می‌خواهم عرض کنم بهتر از اینکه شما کف دست خود را می‌بینید او جمیع ملک را می‌بیند والله از نگاه کردن او موجودات موجودند. و اگر همچو کند جمیع ملک فانی می‌شوند و نیست و نابود می‌شوند؛

به اندک التفاتـــی زنده دارد آفرینــش را

اگر نازی کند از هم بپاشد جمله قالب‌ها

 

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۴‍ *»

موعظه بیست‌وششم  ( ۲۶ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون که خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود خود را از برای خلق تعریف فرمود. و ‌آن طوری که خدا خود را تعریف کرده باید خلق به همان‌طور او را بشناسند و الا معرفت معرفت خدا نیست. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله ببینید معرفت هر چیزی آن طوری است که در خارج هست و آن طور آن چیز خود را نموده. پس معرفت سفیدی سیاهی نیست معرفت سیاهی سفیدی نیست هر چیزی آن طوری که هست اگر کسی آن را شناخت درست شناخته، و اگر آن طوری که هست آن را نشناخت هرچه بگوید، که آن را نشناخته. پس درست ملتفت باشید که خداوند خود را به اولیای خود تعریف فرموده و خود را به ائمه طاهرین سلام الله علیهم به مردم شناسانیده. پس بدان که هرکس ائمه تو را نمی‌شناسد اصلاً خدا نمی‌شناسد، چیزی که دارد خاء و دال و الف است آن هم که خدا نیست هوايی است خیالی کرده توی سرش که دخلی به خدای حقیقی ندارد. پس خدا آن کسی است که ائمه هدی را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۵‍ *»

محل معرفت خود قرار داده و ایشان را دست توانای خود قرار داده، و جمال و جلال و عظمت خود قرار داده. پس اگر کسی ایشان را جمیل دانست خدا را جمیل می‌داند اگر کسی ایشان را بزرگ و جلیل دانست خدا را جلیل می‌داند اگر کسی ایشان را انکار کرد خدای واقعی را انکار کرده. هرکس عظمت ایشان را فهمید والله عظمت خدا را فهمیده هرکس عظمت ایشان را نشناخته عظمت خدا را نشناخته، اگر هم بگوید خدا عظیم است خاء و دالی می‌گوید که دخلی به خدا ندارد.

پس ان‌شاء‌الله ملتفت باش که هرکس بخواهد هر صنعتی از صنایع خود را نشان بدهد به کسی معلوم است مصنوعات خودش را نشان مردم می‌دهد، و از مصنوعات او مردم پی می‌برند به صنعت او. پس اگر خط خوشی نوشتی و نشان کسی دادی از روی خط تو می‌فهمد استقامت دست تو را و خوش‌سلیقگی تو را. هرکس عمارت خوبی بسازد مردم آن عمارت را می‌بینند می‌فهمند که این بنّا چقدر استاد بوده. دیگر دقت کنید از روی همان عرض‌های دیروز که می‌کردم بلکه بعضی فراموش نکرده باشند ان‌شاء‌الله، خدا تعریف فرموده خود را در ملک خود. و تعریف خود را در ملک خود کرده به طور ظاهری که همه مردم می‌فهمند. پس توی قرآن تعریف کرده که خدا چطور است و چطور است قرآن عربی است ترجمه فارسیش را تا نکنی فارسی‌ها نمی‌فهمند. لکن ان‌شاء‌الله به آن نکته‌ای که عرض شد اگر برخورده باشی ان‌شاء‌الله می‌دانی که یک جوری تعریف کرده که همه کس می‌فهمد. پس خدا وقتی که خواست تکلم کند کلامی خلق کرد همین کلام عربی را که فکر کنی معلوم است از توی ذات خدا بیرون نیامده. و اگر کسی به اخبار رجوع کند می‌بیند که بسیار جاها فرموده‌اند که کلام ذات خدا نیست و تکلم ذات خدا نیست، حتی اینکه در بسیاری از جاها بحث می‌کرده‌اند بر ائمه که تکلم ذات خدا است و ائمه ردّ می‌فرموده‌اند. می‌فرمایند وقتی با موسی خدا کلام خود را گفت کلیم الله شد و پیش از آن کلیم الله نبود. پس پیشتر معلوم است کلام نبوده پس کلام ذات خدا نیست و تو ان‌شاء‌الله اگر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۶‍ *»

فکر کنی می‌فهمی که کلام هر کسی کار آن کس است کلام خدا هم کار خدا است ذات خدا نیست. پس قرآن کلام خدا است و از او صادر شده یعنی خلق کرده کلماتی و حروفی را و آنها را ترکیب کرده به طوری که سایر خلق عاجزند که آن‌طور ترکیب کنند کلام خودشان را و از این جهت شده کلام خدا.

به همین قاعده که عرض شد اگر فکر کنی خواهی یافت که خدا که می‌خواهد حرف بزند این‌جور  [بايد] حرف بزند بلکه هر کسی به طور خودش باید تکلم کند. انسان‌ها بایست این‌ جورهایی که متعارف است حرف بزنند، جن‌ها هم حرف می‌زنند جن‌ها به طور خودشان حرف می‌زنند. همچنین ملائکه هم حرف می‌زنند به طور خودشان پس هر طایفه‌ای هر جماعتی هر مخلوقی به طور خودش باید تکلم کند. هر چیزی به طور خودش باید تکلم کند و خدا هم به طور خودش باید تکلم کند. و طورش طوری نیست که خودش را حرکت بدهد و کلامی بگوید مثل اینکه تو زبانت را و دهانت را حرکت می‌دهی و کلامی می‌گویی، پس خدا بدون اعضاء و جوارحی کلام خود را می‌گوید و پاک است از اینکه احتیاجی به جوارح داشته باشد، کلمات و حروفی چند را خلق می‌کند به طوری که سایر خلق عاجزند آن‌جور ترکیب کنند. پس خدا کلمات و حروفی خلق می‌کند و ترکیب می‌کند اسمش می‌شود کلام خدا. و از این قاعده بیابید که هر کاری که در عالم خلق می‌بینید که خدا کرده که خلق عاجزند آن‌جور کار بکنند و آن‌جور قدرت را به کسی عطا نفرموده، بدانید آن کار را خدا خودش مخصوص خودش قرار داده.

پس عرض می‌کنم که در آن کلمات و حروف فکر کنید در آن اسم‌ها و آیات و علامات واقعی فکر کنید اگر فکر کردید خواهید یافت که این حروف و کلمات لفظی اسم اسم خدایند نه اسم خدا. دیگر ملتفت باشید و همان طوری را که دیروز عرض کردم از دست ندهید. عرض کردم آب اسم است برای آن چیزی که رفع عطش می‌کند وقتی می‌خواهی تعبیر بیاری از آن چیزی که رفع عطش می‌کند می‌گویی تر است می‌گویی سرد است می‌گویی سیلان دارد اینها را می‌گویی. پس آنچه در خارج است

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۷‍ *»

سرد است، نه الف و الف و باء و تو می‌گویی آب است که سرد است. آن چیزی که در خارج است تر است. و تو می‌گویی آب تر است نه الف و الف و باء این الف و الف و باء اسم اسم هستند. پس آب اسم حقیقی دارد و اسم حقیقی او آن است که رطوبتی به او چسبیده باشد و سردی به او چسبیده باشد که هرجا برود آب این سردی و تری از او جاری بشود از او ساری بشود. پس اسم آن چیزی است که مسمی را بنمایاند خوب ملتفت باشید این تعریفش از حضرت امیر است می‌فرمایند الاسم ما انبأ عن المسمی اسم آن چیزی است که خبر بدهد از مسمی ببین اگر تو ندانسته باشی که الف و الف و باء را اسم قرار داده‌اند برای آن چیزی که رفع عطش می‌کند اگر این لفظ را نگویند برای تو تو هیچ نمی‌دانی آب چه چیز است، هیچ به یاد آب نمی‌افتی و کسی خبر از آب نمی‌دهد برای تو، چرا که نمی‌دانی. باز ببین عرب به این آب می‌گوید ماء. حالا اگر ماء بگویند برای عجم عجم هیچ نمی‌داند یعنی چه. پس این چه جور اسمی شد که دلالت بر مسمی نکرد، و حال آنکه اسم آن است که خبر از مسمی بدهد و بنماید مسمی را.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس این اسم‌های ظاهری اسم‌هایی هستند که وقتی می‌نمایند مسمی را که عِلْم به وضع باشد یعنی من بدانم ماء را عرب برای چه چیز می‌گوید، اگر دانستم آن وقت اگر گفتند ماء یادم می‌آید از این چیز. لکن وقتی شما علم ندارید به وضع واضع نمی‌دانید ماء چه چیز است یا آب کدام است فارسیش کنم که شما ملتفت شوید ان‌شاء‌الله ببین تو وقتی بشنوی از عجم‌ها که الف و الف و باء را که می‌گویند آن چیزی که رفع عطش می‌کند آن را می‌خواهند، اگر تو نشنیده باشی که این الف و الف و باء را عجم‌ها برای این چیز می‌گویند همین‌طور الف و الف و باء بگویند هیچ تو نمی‌فهمی که آب خواسته‌اند، و این علم به وضع می‌خواهد و این انباء از مسمی ـــ در واقع وقتی درست دقت کنی ــ نمی‌‌کند. پس علم آن کسی که لفظ را استعمال می‌کند علم او شرط است و علم آن کسی که استماع می‌کند در فهمیدن آن شرط است. در جاهایی ان‌شاء‌الله درست فکر کنید که می‌فهمید. ببین تو هیچ خبر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۸‍ *»

نداری از مسمی لکن مسمی اسمی به خود می‌گیرد که آن اسم تو را خبر بدهد از مسمی، با وجودی که تو علم به وضعش نداری. ملتفت باش در همان مثالی که عرض می‌کردم بدان که رطوبت اسم آب است اگر به تو گفته باشند یا نگفته باشند می‌بینی که تا دست می‌زنی به آب آن رطوبت را می‌فهمی دیگر اگر زبانت فارسی است می‌گویی تر شد اگر زبانت عربی است چیزی دیگر می‌گویی. پس اصل اسم آب رطوبت است اگر کسی آب را ندیده باشد حالا به واسطه رطوبت می‌شناسد آب را. پس می‌فهمد که آنچه در ظرف است و تر است آب است دیگر می‌خواهد آب اسمش بگذارد می‌خواهد ماء اسمش بگذارد می‌خواهد سو، این را می‌فهمد که آنچه در ظرف است و سرد است آنچه در ظرف است و تر است آن چیزی است که رفع تشنگی می‌کند، پس خود را به تو شناسانیده به چه چیز؟ به صفت خودش صفت خودش چه چیز است یکی رطوبت است یکی برودت است یکی سیلان است.

حالا ان‌شاء‌الله ملتفت باش که خدا خود را نموده به خلق خود چطور نموده آن قدری که طاقت داشتند. و می‌دانی که ذات خود را ننموده به خلق به جهت آنکه خلق ذات او را نمی‌فهمیدند چرا که ذات او رنگ نیست که با چشم دیده شود صدا نیست که با گوش شنیده شود بو نیست که با بینی فهمیده شود طعم نیست که با زبان فهمیده شود گرمی و سردی و نرمی و زبری و سبکی و سنگینی نیست که با دست فهمیده شود صورت خیالی نیست که خیالش را بتوان کرد صورت عقلانی نیست که بتوان تعقلش کرد. پس چون که خدا ذات او از جمیع مشاعر خلق بیرون بود خود را در عالم خلق تعریف فرمود برای خلق، یعنی مصنوعاتی چند را نمود به مردم که مردم آن مصنوعات را که دیدند فهمیدند که خدای ایشان قادر است که این کارها را بکند. پس عرض کنم باز مثالی برای شما که اسم واقعی خدا را که می‌فرماید در این آیه که الله نور السموات و الارض دریابید. اسم ظاهریش که این نور است که نور السموات و الارض می‌گویی یا نور، یا نور النور می‌گویی این اسم ظاهریش است. و این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹۹‍ *»

اسمی است که علم به وضع شرطش است. و خداوند عالم یک اسم نوری دارد که علم به وضع دیگر نمی‌خواهد و آن این است که هرکس نگاه به آفتاب کند می‌فهمد که آفتاب روشن کرده آسمان و زمین را. نور یعنی روشن‌کننده و نور را این‌طور تعریف کرده‌اند علماء و حکماء که نور آن چیزی است که برای خودش ظاهر باشد و ظاهرکننده چیزهای دیگر باشد. حالا آفتاب نور است به جهتی که خودش خودش است و برای خودش ظاهر است و ظاهر کننده چیزهای دیگر است، ظاهر کننده هر چیز پنهانی است، نمی‌بینی وقتی طالع می‌شود چیزهایی که پنهان بود دیده می‌شود. و این اسمی است از اسم‌های خداوند عالم که خلق کرده این اسم را در عالم اجسام هرکس حالا نگاه کند به این آفتاب می‌داند خدا است روشن کننده آسمان و زمین، چطور روشن کننده آسمان و زمین است وقتی تو چراغی روشن کنی و به واسطه آن چراغ اطاق روشن شود می‌گویند فلان شخص اطاق ما را روشن کرد، به جهتی که تو آن چراغ را روشن کرده‌ای اگرچه ذات تو روشن کننده اطاق نیست.

پس خدا است نور آسمان و زمین چرا که نوری آفریده در آسمان و زمین، و اگر این نور را نیافریده بود در آسمان و زمین تو نمی‌دانستی نور یعنی چه و نمی‌دانستی خدا نور آسمان و زمین است یعنی چه، به جهتی که خود را تعریف نکرده بود. پس وقتی خلق کرد نور آسمان و زمینی، گفتی این اسمی است از اسم‌های خدا و آن خدایی که خالق کل است توانسته اسم نور آسمان و زمینی خلق کند و خلق کرده پس روشن‌کننده او است در واقع اگر او روشن نکرده بود این را و خلق نکرده بود این را آسمان و زمین تاریک بود. دیگر حالا ان شاء‌الله به همین‌طورها بروید در آن مسأله‌اى که هستیم به همین‌طورها که فکر کردی ان‌شاء‌الله بدان دیگر به حسب ظاهرش می‌خواهی فکر کن و ظاهرش را که فهمیدی بیفت توی حقیقتش. پس ظاهر نور یعنی چیزی که برای خودش ظاهر است و ظاهر کننده چیزهای دیگر است. حکماء و علماء تعریف نور را این‌طور کرده‌اند، ببین بنابراین تعریف که می‌کنی خیلی چیزهای

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۰‍ *»

دیگر نور می‌شود اگرچه اصطلاح مردم نیست و استعمالش نمی‌کنند و نورش نمی‌گویند. بنابراین اصطلاح «کلام شخص» نور او می‌شود چرا که خودش ظاهر است و ظاهر کننده چیزهای دیگر هم هست. ببین «کلام» خودش یک صوتی است و یک چیزی است و وقتی هم که بیان می‌کنی می‌نمایاند چیز دیگر را، آن معنی‌هایی که در ذهن است می‌نمایاند. پس کلام هم واقعاً نور متکلم است از این جهت است باز در زیارات ایشان می‌خوانی کلامکم نور کلام امام نور است. حالا فکر کن ببین کلام امام نور است یعنی چه؟ وقتی امام حرف می‌زد آیا همچو یک چراغی از دهن امام بیرون نمی‌آمــد؟ لکن کلامش نـــور است به این اصطــلاح که اصطـــلاح اهــل حقیقت است؛ و اصطلاح اهل حقیقت این است که هر چیزی که خودش موجود می‌باشد و چیزی دیگر را ظاهر کند نور اسمش است. این نورهای متعارفی را هم نور می‌گویند به جهت همین است که خودش ظاهر است و چیز دیگر را هم ظاهر می‌کند این هم جوری از جورها است. جورها از برای نور هست و آن حقیقت نوری که شامل است و صادق است بر کل انوار آن این است که خودش ظاهر باشد و ظاهر کننده جمیع چیزها باشد.

حال فکر کنید از روی این قاعده ببین آن اول موجودات که خدا خلق کرده او را او خودش اول است و موجود شده و خودش برای خودش ظاهر است خودش خود را گم نکرده است. پس او ظاهر است برای خود و ظاهر کننده جمیع ماسوای خود هم هست. پس آن نور اعظم خدا که دیگر اگر آن طرف‌ترش بروی چیزی نیست چرا که آن طرف‌تر نه نوری است نه ظلمتی است. و خدا آن طرف‌ترِ آن نور نيست چرا که خدا در طرفی نیست در حدی نیست خدا خالق نور است و خالق ظلمت است. خدا نور را خلق کرده پس خالق نور است و خدا ظلمت را خلق کرده پس جاعل ظلمات است ذات او نه نور است نه ظلمت است، نه اول است نه آخر است نه هیچ اسمی دارد نه هیچ رسمی. ذات او ذات او است با او غیر او به هیچ‌وجه من الوجوه نیست و هیچ خلقی با آن ذات راهی ندارد که داخل در آن بشود پس ذات او نه نور است نه ظلمت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۱‍ *»

است لکن نور اسم او است. آن نوری که جمیع انوار بسته شده‌اند به او والله همان نوری است که در آیه نور شرحش را می‌فرماید که مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنها کوکب دری پس نور خدا به این ترتیب فرود آمده که اولاً یک مقامی دارد که جمیع ماسوای او به او برپایند و او است آن اولی که خدا اول او را آفریده و از نور او و از نور نور او و از نور نور نور او و هکذا، باقی چیزها را آفریده همه به واسطه او درست شده‌اند. بسا کسی به یک واسطه درست شده باشد بسا کسی به دو واسطه درست شده باشد بسا کسی به سه واسطه به چهار واسطه و هکذا هی تنزل می‌کند نور ایشان و فرود می‌آید و از نور ایشان چیزی می‌سازند. دیگر دقت کنید و آن لغتی را که عرض می‌کردم فراموش نفرمایید و معنی نور را بیابید. وقتی نورهای متعارفی را مردم می‌بینند خیلی تعجب می‌کنند از این حرف می‌گویند از نور نمی‌شود چیزی ساخت نور خودش چیزی هست اما دیگر از نور نمی‌شود مثلاً  اسبی بسازند از نور چیزی نمی‌شود ساخت. لکن تو آن لغت را ان‌شاء‌الله از دست مده عرض کردم نور آن چیزی است که خودش باشد و چیزی دیگر را هم ظاهر کند، هرچه این‌طور شد نور است به اصطلاح خدا و رسول و ائمه و علماء و حکماء. پس این چوب را بگو نور است چرا که خودش ظاهر است خودش هست و ظاهر کننده غیر هم هست چیز دیگر هم از او می‌سازند. منبر را از این چوب می‌سازند این منبر ظهور چوب است و این منبر ظاهر کننده چوب است پس این نور است.

حالا دیگر ان‌شاء‌الله به این لغت دانستی که نوری را می‌گیرند و از آن چیزی می‌سازند چوبی را می‌گیرند منبری از آن می‌سازند و همچنین باقی فلزاتی که هست هر کدام را که نگاه کنی همه آنها ظاهرند برای خودشان و مُظهر غیر هم هستند. پس بگو این زمین نوری است از نورها چرا که خودش هست و برای خود ظاهر است گیاه‌ها را هم ظاهر می‌کند گیاه‌ها هم به این لغت نورند. گیاه هم خودش ظاهر است و ثمر خود را هم ظاهر می‌کند پس آن هم نور نور است. حالا دیگر و کل نورک نیّر را که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۲‍ *»

می‌خوانی اصطلاحش را که به دست داری می‌فهمی و لا عن شعور نمی‌خوانی. پس می‌گویی خدایا همه نورهای تو  نورانی‌کننده‌اند نمی‌شود چیزی بی‌تأثیر باشد. پس هر چیزی در مقام خودش خودش خودش است اثری هم دارد. پس هرچه هست در هر مقامی نوری است از نورهای خدا، پس زمین نوری است از نورهای خدا این نور را نسبت به نباتات که بسنجی این نور اشمل است و اوسع، و این نور به این اصطلاحِ حالا روشن‌تر است از نور درخت‌ها، به جهتی که درخت‌ها را هم از این خاک می‌سازی حيوانات و نباتات و جمادات را هم از اين خاک می‌سازی اما از درخت شمشیر نمی‌توان ساخت مثلاً، از گیاه‌ها دیگ نمی‌توان ساخت پس هر دوی اینها نور است زمین نوری است از نورهای خدا گیاه‌ها هم نوری هستند از نورهای خدا، اما زمین وسعتش بیش از گیاه است پس نورش بیشتر از گیاه است. به همین‌طور در درخت‌ها بیا فکر کن هر درختی برای خودش ظاهر است یک پاره چیزها را هم ظاهر می‌کند برای چماق خوب است برای آسیا خوب است آن را ظاهر می‌کند برای چیزهای دیگر خوب است آنها را ظاهر می‌کند، پس درخت هم نور است. از این قاعده وقتی فکر می‌کنی ان‌شاء‌الله می‌فهمی که جمیع آنچه را خدا خلق کرده حتی ظلمت را که خدا خلق کرده نوری است از نورها خلق کرده خدا او را، و یک اثری برای او هست تو هم وقتی ان‌شاء‌الله دعا خواندی ملتفت باش معنیش را بیاب بلکه ان‌شاء‌الله چیزی هم گیرت بیاید.

پس ببینید که شما هرچه می‌طلبید از خدا خلق خدا است فکر کن ببین هیچ نمی‌خواهی خدا بشوی هیچ نمی‌خواهی خدا بیاید توی سر تو بنشیند نمی‌خواهی خدا غذا بشود تو او را بخوری نمی‌خواهی آب شود تو او را بیاشامی جایی بشود تو در آن بخوابی بلکه تو از خدا سؤال می‌کنی که خدایا غذا به من بده آب به من بده مکان به من بده به من رخت بده زن بده هوای خوب بده در آن نفس بکشم همه اینها توی ملک خدا جاش است. دیگر حالا دقت کن ان‌شاء‌الله پس وقتی آن‌جور دعاها را بنا می‌کنی خواندن بفهم معنیش را اللهم انی اسألک من نورک بانوره و کل نورک نیّر  یعنی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۳‍ *»

خدایا تویی صاحب جمیع این مملکت و آن چیزهایی که به من نفع دارد تو می‌دانی آنها را یک کاری کن بیاید پیش من. من محتاجم به آب سرد که به من نفع دارد و مرا سیراب می‌کند کاری بکن پیش من آید، آتش آن قدری که من محتاجم به من نفع دارد یک کاری کن پیش من بیاید و هکذا جمادها نبات‌ها حیوان‌ها تو سؤال باید بکنی از جمیع مملکت خدا که از آنها به تو بدهد. پس اولاً سؤال می‌کنی از خدا به واسطه آن نور اعظمش و می‌گویی اللهم انی اسألک من نورک بانوره از تو سؤال می‌کنم از آن نوری که انور نورهای تو است من به آن واسطه تو را دعوت می‌کنم یعنی یک کاری کن او را به حرکت بیار که میل به من کند. آن نور انور اگر خواست نوری به تو بتاباند جمیع نورها نور او است همه نورها در دست او است و هرجاش را بخواهد به هرکس بخواهد می‌تاباند. پس اولاً از آن پادشاه بزرگ طلب می‌کنی و اولاً از خداوند آن پادشاه طلب می‌کنی و به آن خدا عرض می‌کنی که خدایا به دل این پادشاه بینداز که او مرا نورانی کند. پس می‌خوانی او را به اسم انور او به اسم اعظم او که از آن نور تو را نورانی کند. یعنی این پادشاه میل کند به تو چرا که دل پادشاه در دست او است در همین سلاطین ظاهری هم این را فرمایش کرده‌اند که فحش مدهید به اینها اگرچه به شما ظلم کنند. وقتی ظلم کردند بدانید که قلوب سلاطین دست خدا است بدان معصیتی کرده‌ای که خدا به دل او انداخته که به تو ظلم کند پس برو پیش خدا توبه کن انابه کن التماس کن خدا به دل او می‌اندازد که بر تو رحم کند. آن وقت دیگر بسا فحشش هم بدهی به گوشش نرسد بفرستد تو را ببرند خلعت بدهند. پس به همین‌طور است واقعاً  آن سلطان اعظم کل که می‌خواهی از خدا که به دل او بیندازد که ترحم کند بر تو و وقتی او ترحم کرد والله جمیع اهل آسمان و زمین بر تو رحم می‌کنند. جمیع آنها را او خلق فرموده جمیعش افعال او است آثار او است جمیعش ربط به او دارند و او مسبب اسباب است و او سبب اعظم است هرچه را به هرجا بخواهد ببرد او می‌برد. هرچه را از هرجا بخواهد دور کند او دور می‌کند هرچه را به هرجا بخواهد نزدیک کند او نزدیک می‌کند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۴‍ *»

پس اول بخواه از خدای مالک ملک که خدایا بینداز در دل آن سلطان اعظم که به من رحم کند و همین که در دل او انداخت که او رحم کند جمیع آنچه مصلحت تو است پیش تو می‌آرد. به شرطی که خودت طاقت داشته باشی که این سؤال را بکنی او آنچه مصلحت تو است پیش تو می‌آرد. اما مصلحت خود تو نه آنچه هویٰ و هوس تو اختیار کند، چه بسیار ناخوشی که در حین ناخوشی میل کند غذائی را که برای او ضرر دارد، التماس می‌کند عجز  و لابه می‌کند گریه هم می‌کند که به او بدهند لکن طبیب رؤف رحیم چون می‌داند که آن بیمار اگر این غذا را بخورد هلاک می‌شود هرچه گریه کند از او منع می‌کند می‌داند او به هوای خودش آن را خواسته نه به مصلحت او. پس ناخوش اگر آن‌قدر ناخوش باشد که صلاحش را هم نخواهد بسا آنکه صلاحش را به زور به او بدهند، و اگر طبیب حاذق شد و مریض از روی هویٰ و هوس و از روی صفراء و سوداء و اخلاط چیزی را طلب کرد و خیلی اصرار کرد و گریه هم کرد ترحم نمی‌کند و به او نمی‌دهد، بلکه ترحم می‌کند که به او نمی‌دهد آن ترحم پیره‌زالی است که ترحم می‌کند و آنی را که ضرر برای مریض دارد به مریض می‌دهد. ترحم پیره‌زال‌ها این است که بیمار بسا آنکه باقلوا دلش می‌خواهد و براش ضرر دارد گریه می‌کند و التماس می‌کند آن پیره‌زال دلش رحم می‌آید و به او می‌دهد و او را می‌کشد، این ترحم نیست دوستی نیست در واقع دشمنی است. لکن آن طبیب حاذق عالم دانا که می‌داند باقلوا برای او بد است به او نمی‌دهد اگرچه خودش را به حلق بر کشد که نمی‌دهد. می‌گوید این بیمار را باید تبریدش کرد بنفشه به او می‌دهد. پس رحم واقعی آن است که طبیب دارد اگرچه به حسب ظاهر آنچه می‌خواسته به او نداده.

خوب دقت کنید و ببینید که دوست حقیقی و عالم حقیقی و حکیم حقیقی آن طبیب است که بسا ناخوش دوا نمی‌خورد و داد و فریاد می‌کند بسا آنکه فحش می‌دهد و لعن و تکفیر می‌کند و طبیب دست برنمی‌دارد وامی‌دارد که او را بگیرند و ببندند و دوا را به حلقش بریزند، بسا می‌زند او را که دوا بخورد. مردم دیگر که از دور

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۵‍ *»

ایستاده‌اند می‌گویند عجب طبیب بی‌مروتی است، آن شخص عاقل دانا که می‌بیند می‌گوید عجب طبیب با مروت با انصافی است عجب دوست دانایی است. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس هویٰ‌ها و هوس‌هایی که داریم بسا خدا به عمل نمی‌آرد به جهتی که خدا تو را دوست می‌دارد آنچه صلاح تو است پیش تو می‌آرد خود تو نمی‌دانی صلاحت در چیست و او خیر تو را خواسته در دنیا و آخرت. و بسا هویٰ‌ها و هوس‌ها در سر تو هست که تو خیال می‌کنی که اگر به آنها رسیدی خوب شده، او می‌داند آنها برای تو بد است از این جهت از آن هویٰ‌ها و هوس‌ها منعت می‌کند اسبابش را از تو می‌گیرد چارمیخت می‌کشد بسا به زور تو را منع می‌کند. باری پس اگر کسی بخواهد سؤال درستی از این خدای حکیمی که همه را خلق کرده بکند می‌گوید خدایا من که هیچ عقلم نمی‌رسد تو هرچه صلاح مرا می‌دانی پیش من بیار. او هرچه صلاح می‌داند پیش می‌آرد خلاصه برویم سر مطلب.

پس عرض می‌کنم که وقتی نمود خدا نوری برای تو در این اطاق دانستی که خدا است روشن کننده این اطاق، و وقتی نمود نوری برای تو در این عالم دانستی که خدا است روشن کننده این عالم.

به همین‌طور فکر کن ببین هیچ‌کس خبری از ذات خدا ندارد ابداً مگر اینکه در عالم نموده یک قدرتی را؛ و اگر فکر کنی ان‌شاء‌الله می‌دانی که طوری این قدرت را نموده که به تو هم رسیده و این قدرت کار خدا است نه ذات خدا. این قدرت ریخته شده در ملک، هر کسی را قدرتی داده یک قسمتش را هم به تو داده. پس قدرت ذات خدا نیست، ذات خدا تکه تکه نمی‌شود قسمت نمی‌شود که یک قسمتش به تو برسد. خوب ملتفت باش ان‌شاء‌الله ببین قدرت را خدا در ملک قسمت کرده و به جمیع مخلوقات قدرت داده. پس این قدرت غیر از ذاتش است، پس خلق خدا است لکن یک کسی است یک مثقال قدرت دارد یک کسی است هزار مثقال یک کسی است به قدر زمین و آسمان قدرت دارد، یک کسی است به قدر جمیع این ملک قدرت دارد. و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۶‍ *»

ببین که هیچ فرق نگذارده مابین قدرت خودتان و آن قدرت کامله که قدرتی است که فوق جمیع خلق است. این قدرتی که در تو هست قدرت خدا است و لاحول و لا قوة الا بالله و خدا همین‌قدر قدرت را در دست تو گذارده و تو را قادر کرده. به همین نسق آن قدرت بزرگ بزرگش را فکر کن و بدان که آن قدرت را در بدن پیغمبر گذارده در بدن حضرت امیر گذاشته آن قدرتی که در ایشان است آن هم قدرت خدا است وحده لاشریک له چنان‌که قدرت تو هم قدرت خدا است وحده لاشریک له، و هر کاری که می‌کنی به قدرت خداست. پس می‌گویی: می‌بینم می‌شنوم می‌گویم راه می‌روم حرکت می‌کنم ساکن می‌شوم همه را هم به قدرت خدا می‌کنی و مع ذلک نمی‌گویی من شریک خدا هستم در دیدن یا در شنیدن یا در گفتن یا در کارهای دیگر، می‌گویی تمام حول و تمام قوه از خدا است. اگر نمی‌خواست من ببینم من نمی‌دیدم اگر نمی‌خواست من بشنوم من نمی‌شنیدم هیچ حولی و هیچ قوه‌ای از من نیست تمام حول و تمام قوه از خدا است. خدا حالا این قدرت را به من داده که کارهای خودم را به آن می‌کنم.

به همین‌طور آن نور اولِ اول را هم که فکر کنی جمیع آنچه در زیر پای او است همه را به دست او کرده و می‌کند. و چیزی نیست که بالای سر او باشد، او است که بالای سر جمیع خلق نشسته در درجه اول ملک واقع است، هرچه هست زیر پای او است. پس او می‌تواند نسبت به خود بدهد بگوید عالم جسم را من برپا کرده‌ام می‌تواند بگوید که قیامت را من برپا می‌کنم دنیا را من ساخته‌ام آخرت را من ساخته‌ام چنان‌که تو در کارهای خودت می‌توانی بگویی که من چنین کرده‌ام. بلکه آن تسلطی را که او در کارهای خودش دارد تو آن تسلط را در کارهای خودت نداری چرا که تو علم نداری به جمیع مفاسد خودت و به جمیع مصالح خودت، که آنهایی را که مصالح تو است به کار ببری و آنهایی را که مفاسد تو است اجتناب کنی تا معتدل باشی و بتوانی کاری بکنی، و بسا کار خوبی بخواهی بکنی چون نمی‌دانی چه کار باید بکنی که باعث اعتدال مزاج تو باشد نمی‌توانی آن کار را بکنی.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۷‍ *»

اما آن کسی که اول خلق هست دانا است به جمیع اسباب توفیقِ آنها و آنها را جمع می‌کند، و دانا است به موانع کارها و می‌تواند موانع کارهای خود را رفع کند و می‌کند. پس می‌تواند مقتضیات کارهای خود را موجود کند و می‌کند و موانع کارهای خود را مفقود کند و می‌کند. پس والله هیچ سرپیچی از برای حکم او در ملک نیست هیچ مضادی در ملک از برای او نیست هیچ نزاع کننده‌ای در ملک او به‌ هم نمی‌رسد لایسبقه سابق و لایلحقه لاحق هیچ‌کس تمرد او را نتوانسته بکند چنان‌که در زیارات ایشان بسیار است که خدا شما را برد به جایی که هیچ پیشی‌گیرنده‌‌ای بر شما پیشی نگرفته و هیچ لاحق‌شونده‌ای به شما نرسیده و طوری شده که امر شما را امتثال کرده‌اند جمیع خلق، هر ملک مقربی هر نبی مرسلی هر شیطان مَریدی هر فاسقی هر فاجری هر مؤمنی و حالا دیگر عباراتش حفظم نیست نمی‌توانم همان لفظ‌ها را بخصوصه بگویم لایبقی ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا مؤمن صالح و لا فاجر طالح و لا فلان و لا فلان جمیع خلق خوب و بد و انسان و حیوان، می‌گوید در اینجا که همه اینها مطیع و منقاد شما هستند سرپیچی از امر شما نمی‌توانند بکنند.

ملتفت باشید ان‌شاء‌الله، برای ائمه طاهرین سلام الله علیهم مقامات بسیار است همین طوری که توی این آیه قرآن خدا خبر داده. پس یک مقام ایشان مقامی است که به هیچ‌وجه من الوجوه هیچ‌کس هیچ سرپیچی نتوانسته بکند از آن مقام و جمیع مؤمن و کافر و نور و ظلمت همه خاضع و خاشع شده‌اند پیش آن مقام، انقیاد کرده‌اند برای او، مقامی است که هیچ‌کس نتوانسته کافر بشود به او این یک مقامی است از مقامات ایشان این مقام را به لغتی از لغت‌ها که اگر بخواهی ضبطش کنی که آسانت باشد بدان که این مقام را مقام بیانش می‌گویند که بیان می‌کند قدرت خدا را که خدا است قادر بر همه چیز به وجود خودش، مقامی است که بیان می‌کند علم خدا را که خدا است عالم به هر چیزی به وجود خودش. پس از او هرچه بپرسی خبر می‌دهد از او هرچه بخواهی می‌کند بلکه هرچه بخواهد می‌کند. و والله طوری است کارهای او

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۸‍ *»

که آنچه را تو می‌خواهی بدان که اول او خواسته است که تو بخواهی، او تو را به خیال انداخته. نه خیال کنی که تو از او چیزی می‌خواهی بلکه او هرچه را می‌خواهد می‌کند، اول او درست می‌کند خیال را توی سر تو، بعد خیال تو را به هرجا می‌خواهد می‌برد. پس هیچ تمردکننده‌ای از امر او نیست این مقام مقام بیان است. بیان یعنی چه؟ یعنی اظهار می‌کند جمیع صفات خدا را به وجود خودش. پس یک قدرتی اظهار می‌کند در وجود خودش که قدرتی است بر هر چیزی، اما قدرت ذات خدا باشد هیچ‌کس خبر از آن ندارد. پیش چشمت است که این قدرت قسمت شده در میان خلق و چیزی که قسمت شد معلوم است ذات خدا نیست. ذات خدا که نشد خلقی است از خلق‌های او حالا که خلقی است از خلق‌های او بدانید ابتدائی دارد انتهائی دارد، انتهاش به تو رسیده که یک پاره کارها را می‌توانی بکنی ابتداش آن بالاها واقع شده. پس یک قدرتی نموده به وجود خود به جمیع کاینات که خلق فهمیدند که خدا قادر است بر هر چیزی، و والله علمی نمودند به وجودشان به جمیع کاینات که خلق فهمیدند که خدا عالم است به هر چیزی. این علم است که می‌خوانی اللهم انی اسألک من علمک بانفذه و کل علمک نافذ اللهم انی اسألک بعلمک کله خدایا من به واسطه آن علمی که نافذ است به آن نافذترش تو را می‌خوانم تو را می‌خوانم به همه علم‌های تو. ببین که علم‌ها می‌گویی علم بسیار می‌گویی و خدا یکی است و این را هم بدان که هرجا چیزهای بسیار دیدی بدان که آن چیزهای بسیار خدا نیست، خدا واحد است حالا وقتی که می‌گویی اللهم انی اسألک من علمک بانفذه و کل علمک نافذ خدایا از تو سؤال می‌کنم از آن علم تو که نافذتر است. هر علمی که از خدا است البته نافذ است لکن تو از آن علم انفذ از خدا سؤال می‌کنی معلوم است که خدا علم انفذی دارد علم نافذتری دارد، و آن علم انفذ آن است که پیش خلق اول است و آن علمی است که تعلق گرفته به اول مخلوقات، تو از آن علم سؤال می‌کنی که به تو بدهد و تو سؤال می‌کنی که آن علم به تو ترحم کند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰۹‍ *»

پس هر چیزی که غیرش را می‌توانی تصور کنی بدان آن خدا نیست. قدرت را غیرش را می‌توانی تصور کنی غیرش علم است علم را غیرش را می‌توانی تصور کنی غیرش قدرت است. علم را می‌توانی تصور کنی که یک جاییش بیشتر است یک جاییش کمتر است هرجا این‌جور چیزها است مقام کثرت است مقام بسیاری است. هر جایی که این‌جور چیزها دیدی بدان این چیزها در خلق است و در خدا محال است خدایی چیزی آنجا نیست. خلق او را می‌بینی جمال او را مشاهده می‌کنی جلال او را می‌بینی عظمت او را می‌بینی اینها دخلی به ذات خدا ندارد ذات خدا ذاتی است یگانه که هیچ بسیاری در او نیست. ذاتی است که بالایی ندارد پایینی ندارد ذاتی است که خلق به آن ذات نمی‌توانند برسند لکن خلق در عالم خلق غوطه‌ورند، و از خدا سؤال می‌کنند که منافعشان را به هر سببی که او دانسته به ایشان برساند و مضارشان را به هر سببی که دانسته از ایشان دور کند. و آن خدا هر که را که مؤمن یافته با او چنین می‌کند. پس وقتی که مطلع شد خدا بر قلب انسان و دید شخصی را که مؤمن است دیگر خواه آن مؤمن صلاح خود را بخواهد خواه نخواهد صلاحش را پیشش می‌آرد.

در حدیث می‌فرماید خدا نگاه می‌کند به مؤمن اگر می‌بیند صلاحش در فقر است فقرش می‌دهد. اگر می‌بیند صلاحش در دولت است دولتش می‌دهد اگرچه دولت نخواهد و کسل شده باشد از دولت. اگر صلاحش در ناخوشی است ناخوشش می‌کند اگر صلاحش این است که چاق شود چاقش می‌کند اگرچه نخواهد. و فرق میان کامل و ناقص همین است که شخص کامل ظاهراً هم دعا نمی‌کند و از خدا نمی‌خواهد مگر آنچه را که صلاحش است صلاحش را از خدا می‌خواهد، راضی است به آنچه خدا می‌کند. ظاهراً هم هی التماس نمی‌کند لکن هر وقت می‌خواهد دعا کند دعای او این است که خدایا اگر مصلحت من هست فرزند بده، مصلحت نیست مده مصلحت من هست زن بده نیست مده. حتی اینکه در دعاها وارد شده است که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۰‍ *»

خدایا اگر صلاح من هست زنده باشم مرا زنده بدار صلاح من نیست مرا بمیران، این‌طور دعا می‌کنند کاملین. اما ناقصین چون این‌قدر ناخوشند که صلاحشان را نمی‌دانند بسا آنکه چیزی از خدا می‌خواهند و خدا به ایشان نمی‌دهد. هرچه می‌خواهد داد بزند، چون صلاحش نیست به او نمی‌دهد، اگر مؤمن باشد. و مؤمن کسی است که اعتقاداتش درست باشد. این بود که من هی اصرار کردم از اول ماه که ان‌شاء‌الله سعی کنید اعتقاداتتان را درست کنید، اعمال خودش درست می‌شود. مؤمن کسی است که اعتقاداتش صحیح باشد.

پس سعی کنید که اول خدایی داشته باشید خدایی بشناسید که پیغمبرش محمد؟ص؟ باشد، آن محمدی را بشناسید که آن اوصیای معروف او اوصیای او باشند. آن اوصیائی را بشناسید که صاحب فضائلی که گفته می‌شود باشند، اوصیائی که همجنس پیغمبر باشند این پیغمبری که اول ماخلق الله باشد این اول ما خلق اللهی که خدا آنچه به خلق می‌خواهد بدهد به واسطه او می‌دهد اول به دست او می‌دهد و او به خلق می‌رساند. پس علم را به کل موجودات قسمت کرده اول همه را به او داده‌اند بعد او به سایر خلق قسمت کرده. همچنین قدرت را به کل موجودات قسمت کرده‌اند اول همه را به او داده‌اند بعد او به سایر خلق داده. پس آنچه در عالم خلق تصور آن را بتوانی بکنی یا کرده باشی که به خلق رسیده تمامش را خدا به ایشان داده و از ایشان والله سرریز کرده به خلق رسیده، لطایفش آنجا مانده و غلایظی که مانده است به خلق رسیده آن زیادی وجود ایشان و آن فضل وجود ایشان که سرریز کرده به سایر خلق رسیده، هر یکی به حسب درجه خودش به طوری که دیروز اشاره کردم.

پس عرض می‌کنم فکر کنید ببینید جمیع آنچه در این زمین است و در این آسمان است جمیعاً فیض‌یابند از خدا، فیض از خدا می‌خواهند هیچ کدامشان نمی‌خواهند ذات خدا را بخورند، جمیعاً فیض‌یابند از خدا. خدا باید فیضی خلق کند به آنها برساند این زمین و این آسمان و اینهایی که در میان این زمین و آسمان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۱‍ *»

هستند آنچه دارند خدا در عالم جسم گذاشته، و از جسم بیرون آورده این خاک را، چنان‌که از جسم بیرون آورده است آتش را. ملتفت باش ان‌شاء‌الله بعضی چیزهاش را خوب می‌فهمی بعضیش را هم دقت باید بکنی.

پس می‌فهمی این را ان‌شاء‌الله که آتش در جمیع جاهایی که جسم هست هست، باید کاری کرد که آتش را بیرون آورد از جسم. حرکتی باید داد که آن حرکت که داده شد حرارتی پیدا می‌شود حرکت را که پر زور کنی آتش بیرون می‌آید، حرکت ملایم‌تر باشد هوا بیرون می‌آید، حرکت ملایم‌تر باشد آب بیرون می‌آید، ملایم‌تر باشد خاک بیرون می‌آید، شدیدتر باشد آسمان بیرون می‌آید. اگر ملتفت باشید از حرکت است که این آسمان‌ها پیدا شده پس آسمان به تحریک خدا بیرون آمده حرکت اگر شدید شد چیز بسیار لطیفی بیرون می‌آید به همین‌طور تا می‌آید به خاک. پس ببین جمیع زمین و آسمان توی این عالم جسم ریخته شده پس بگو خدا جمیع آسمان و زمین را انبار کرده بود در جسم، خزانه کرده بود در جسم هرچه را خواسته بیرون آورَد از آن خزانه بیرون ‌آورده. والله به همین‌طور که سنگ و چخماق را که به یکدیگر می‌زنی آتش بیرون می‌آید جمیع چیزها را همین‌طور باید بیرون آورند. نهایت اینش را حالی تو کردند به جهتی که تو بیشتر کار به این داشتی.

حالا دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله، عرض می‌کنم به همین‌طور والله بیرون می‌آرد خدا از این صندوق، علم خود را. از این خزینه قدرت خود را، آنچه را می‌خواهد از این بیرون می‌آرد. یا بگو آنچه بخواهد از این لوح محفوظ بیرون می‌آرد، یا بگو در این قلم گذارده ما کان و ما یکون را و به این قلم می‌گوید بنویس ما کان و ما یکون را. پس این جسم در این عالم قلمی است که این قلم چهارده بند دارد نُه آسمان و چهار عنصر این سیزده تا و جهت جامعه این چهارده تا، این قلم چهارده بند دارد این قلم قدرت در دست خدا است و به این قلم می‌فرماید بنویس زمین را و این زمین را از جسم بیرون می‌آرد. اگر جسم نبود زمین این زمین نبود اگر جسم نبود این آب این آب نبود، این هوا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۲‍ *»

هوا نبود این آتش آتش نبود. پس وقتی جسم خلق شد و خدا خواست اینها را بیرون آورد هر کدامش را که نخواسته باشد فانیش می‌کند. بسیاریش را می‌بینی با چشم؛ هوائی را بخارش می‌کند، بخار را آب می‌کند، آب را بخار می‌کند هی فانی می‌کند چیزی دیگر بیرون می‌آرد. پس ببینید که جمیع حرکت‌ها و جمیع سکون‌هایی که در این عالم هست همه برای بیرون آوردن کمالات جسم است و هرچه بیرون می‌آید جمالی از جمال‌های او است، کمالی از کمالات او است و کمالات را خود او هم بیرون می‌آورد. اگر هوا سرد شد این سردی از عالم جسم است و جسم بیرون آورده اگر هوا گرم شد این گرمی از عالم جسم آمده از هیچ جای دیگر نیامده. پس ببین به خود این جسم، این جسم را می‌بینی که به صورت‌ها ظاهر شد و ملک خدا را مطالعه کن ببین کارهای خودش را چگونه در این آسمان و زمین نقش می‌کند.

پس جمیع کارهایی که در عالم جسم است به دست جسم داده‌اند، و این جسم است که در حال واحد در عرش است در فرش است. همچنین این جسم است که در حال واحد در مشرق است و در مغرب است. این جسم است که در حال واحد در جنوب است و در شمال است لایشغله شأن عن شأن. این لایشغله شأن عن شأن صفات جسم است ذات خدا لایشغله ندارد مگر ذات خدا معقول است که مشغول کاری شود؟ ذات خدا کار کردن ندارد، کار کردن و کار نکردن جمیعش کار خلق است. اگر ملتفت باشید انسانی که خدا خلق می‌کند یا می‌جنبد یا ساکن است، خدا نه می‌جنبد نه ساکن است. خلق یا کار می‌کنند یا بیکارند یا کارشان تعطیل است یا کارشان تشبیه است. ذات خدا کارش کجا بود که تعطیل باشد یا تشبیه یا حرکت باشد یا سکون. پس این را شما بدانید که آن کسی که لایشغله شأن عن شأن است آن والله آقایان شما هستند امامان شما هستند که در حال واحد هم در آسمانند هم در زمین هم در مشرقند هم در مغرب، در سر هر مرده‌ای حاضر می‌شوند هر که در هرجا بمیرد هر که هرجا زاییده می‌شود بر سر او حاضرند. و بر سر مرده حاضر شدن و بر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۳‍ *»

سر مولود حاضر شدن حرف‌هایی بوده که فهم می‌کرده‌اند به این جهت در بعضی از اخبار اینها را فرموده‌اند، چرا که مردن امر مهمی است. لکن تو اگر با بصیرت شدی و می‌دانی که ایشان در همه جا هستند بگو در سر هیچ کاری نیست که حاضر نشوند. در سر هر کاری که ایشان حاضر نشدند والله آن کار کرده نخواهد شد. پس در سر هر کاری حاضر می‌شوند و جمیع عالم در دست ایشان است لکن در عالمشان خوبان هست بدان هست، خوبان را برای خوبی درست کرده‌اند بدان را برای بدی. خدا سگ را خلق کرده که وق وق کند و پاسبانی کند، انسان را خلق کرده که حرف بزند و حکمت بیاموزد. هر کسی را برای کاری ساخته‌اند هر چیزی را به جهت رفع حاجتی از حاجت‌های تمام ملک ساخته‌اند، و به هرکس هرچه محتاج بوده داده‌اند، هر چیزی سر جای خودش چون ضرور بوده خلق کرده‌اند. سگ نجس است بد است لکن برای پاسبانی و  وق وق خیلی خوب است. هرگز آن حیوانات دیگر این طاقت را ندارند هرگز آنها نمی‌توانند دفع دشمن را این‌طور کنند. پس فکر که می‌کنی خواهی یافت ان‌شاء‌الله که جمیع زمین و آسمان و آنچه در آنها است آنچه خلق کرده‌اند مصلحت مؤمنین بوده، هرچه به مؤمن کرده هر کاری به مؤمن کرده صلاح او است اگرچه دشمن براش خلق کرده، اگرچه بی‌چیزش کرده فقیرش کرده ناخوشش کرده آنچه کرده صلاح او بوده.

پس بدان که جمیع این زمین و آسمان بلکه جمیع ما کان و ما یکون در دست آن پادشاه اعظم آن شاهنشاه اعظم است که خدا او را شاهنشاه ملک قرار داده. و امروز آن شاهنشاه امام عصر است صلوات الله و سلامه علیه و او است حاضر در همه جا او است ناظر به حال همه. او است که می‌فرماید انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم پادشاه کل او است همه کارها دست او است همه جا هم حاضر است. شما را مهمل نگذارده و از یاد شما نرفته. پس هر وقت کاری داری بدو برو در خانه او داد بزن به دادت می‌رسد، اگر فقیری برو آنجا داد بزن ناخوشی برو آنجا داد بزن هر دردی داری درِ خانه او را پیدا کن در خانه او را بشناس برو آنجا دادت را بزن به دادت می‌رسد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۴‍ *»

پس والله ایشان اهمال نمی‌کنند در مراعات شیعیان خود، و این خلق از بس ندیده‌اند حجج را به جهت آنکه هزار و کسری می‌گذرد که غایب شده‌اند حجتی ظاهر نمی‌بینند، خیال می‌کنند که حجت رفته غایب شده و این رعیت را سر به شکم هم داده، مثل گوسفندان که هرجا بخواهند بچرند. والله گوسفندان شبان دارند و حق شبان خیلی عظیم است شبانشان امامشان است. آنها را هرجا می‌خواهد می‌برد هر طوری که صلاحشان را می‌داند می‌کند طورهایی که صلاح واقعی ایشان است. پس اگر تو کاملی هر طوری که صلاحت هست آن را می‌خواهی و هرچه می‌کنند همان را می‌خواهی و می‌دانی که صلاح تو در همان است. و اگر ناقصی و چیزی طلب می‌کنی و صلاحت نیست گریه که کردی یک گل حلوات هم می‌دهند، سخت نمی‌گیرند در هیچ امری اگر تو اصرار کردی آنها سستش می‌کنند، و اگر واگذاردی آنچه خیر دنیا و آخرت تو است پیشت می‌آرند. این است که باید واگذارد و اگر بنا کردی الحاح کردن و التماس‌کردن و لجاج کردن بسا چیزی بدهند که صلاحت نباشد، می‌دهند اما پشت سرش خودت می‌فهمی که صلاحت نبوده.

پس بدان که چیزهایی که به اصرار زیاد می‌گیری از خدا، خدا می‌دهد اما پشیمان می‌شوی. مثلاً  اصرار می‌کنی که خدا اولادت بدهد گریه و زاری و التماس زیاد که کردی یک قدری سست می‌کند بسا اولادت بدهد این اولادت که بزرگ شد آن وقت پدرت را درمی‌آرد، چماق می‌کشد به مغزت می‌زند این طرف و آن طرف می‌رود فسق و فجور و هرزگی می‌کند بدنامت می‌کند، آن وقت می‌گویی کاش اولاد نداشتم. پس هر کاری را که به طور میسور، میسور نکرده خدا بدان صلاح تو در آن نبوده. باری پس اگر چیزی را بخواهی و لجاج زیاد کنی و الحاح کنی سست می‌کنند و می‌دهند آن آخر هم پشیمان می‌شوی.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۵‍ *»

موعظه بیست‌وهفتم  ( ۲۷ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰواتِ وَ اݦݗلْاَرݧْضِ مَثَلُ نُورِهٖ کَمِشْکٰوةٍ فیٖهٰا مِصْبٰاحٌ اَلݧْمِصْبٰاحُ فیٖ زُجٰاجَــةٍ اَلزُّجٰاجَةُ کَأݩَنݧݧݧّݧݧَـهـٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لٰا شَرْقِـیَّةٍ وَ لٰا غَرْبِیَّةٍ یَکٰادُ زَیْـتُهٰـا یُضیٖ‏ءُ وَ لَوْ لَمْ‏تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلیٰ نُورٍ  یَهْدِی اݗللّٰهُ لِنُورِهٖ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَضْرِبُ اݗللّٰهُ اݗلْاَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اݗللّٰهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیٖمٌ.

چون‌که خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود خود را از برای خلق تعریف فرمود. و ان‌شاء‌الله از طورهایی که عرض شده بلکه اگر همه‌تان نفهمیده باشید بعضیتان فهمیده باشید و دانسته باشید که تعریف هر کسی غیر خود او است. خدا هم معلوم است تعریف او غیر از خود او است. هر کسی را که تعریف می‌کنی به قولت تعریف می‌کنی کسی هم که خودش را تعریف می‌کند به قولش تعریف می‌کند، و قول شخص غیر از خود شخص است. پس خدا تعریف فرمود خود را از برای خلق به دو جور تعریف نوعاً یکی تعریف‌های لفظ ظاهری، یکی تعریف‌های باطنی که لفظ نیست معنی است. و تعریف‌های ظاهری اگر عربی است برای فارسی‌ها باید ترجمه کرد برای ترک‌ها باید ترجمه کرد. لکن از برای خدا یک جور بیانی است و یک جور قولی است که خداوند عالم به یک لفظ بیان می‌کند مطلب خود را و هر کسی به لغت خودش می‌فهمد آن قول را. این یک جور خلقتی است که خدا کرده ملتفت باشید ان‌شاء‌الله.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۶‍ *»

پس خداوند به وجود آفتاب گفته یعنی خود آفتاب قول خدا است، که خدا گفته منم که آفتاب را خلق کرده‌ام آفتاب را نورانی کرده‌ام و آفتاب نورانی است. حالا این لفظش فارسی نیست عربی نیست ترکی نیست به یک قولی به یک طوری به یک طرزی خدا فرمایش کرده است که عجم‌ها نگاه می‌کنند می‌گویند روشن است، عرب‌ها نگاه می‌کنند می‌گویند نورانی است، ترک‌ها یک چیز دیگر می‌گویند. یک لفظی است صادر شده از خدا این است که معروف است و در احادیث است که وحی به عربی نازل می‌شد برای انبیاء، در گوش او که می‌خواست داخل بشود به لغت خود او داخل می‌شد. اگر آنهایی را که عرض کردم ملتفت شده باشید معنی این حرف‌ها را می‌فهمید ان‌شاء‌الله.

همچنین حضرت امیر صلوات الله علیه در روز قیامت وقتی می‌رود بر منبر وسیله آنجا یک لفظ فرمایش می‌کند یک قول می‌گوید و به این یک قول تمام خلق اولین و آخرین حساب خود را می‌فهمند. و حساب اول و آخر توی آن یک قول کرده می‌شود و حال آنکه خلق پنجاه هزار سال طول می‌کشد که حساب پس می‌دهند، و حضرت امیر یک کلمه گفته و این یک کلمه همچو جور کلمه‌ایست که خلق دیگر پنجاه هزار سال حساب پس می‌دهند. و حضرت امیر همان یک کلمه را می‌فرماید دقت کنید ان‌شاء‌الله در همین مثلی که عرض کردم ببینید قولی که خدا گفته قول ظاهری نیست، قولی است که ملا و غیر ملا آن را می‌توانند بخوانند. و همین قول است که حضرت امیر عصای خود را بر پیشانی مؤمن می‌گذارد نوشته می‌شود که مؤمن حقاً، و طوری نوشته می‌شود طوری است خط او که مؤمن و کافر می‌خوانند و می‌توانند بخوانند که مؤمن حقاً، همه کس می‌تواند بخواند. همان عصا را می‌گذارد بر پیشانی کافر نوشته می‌شود هذا کافر حقاً به طوری که عرب و عجم و ترک و اهل هر لغتی آن را می‌توانند بخوانند و همه می‌خوانند و می‌فهمند که هذا کافر حقاً. خلاصه پس ببینید آفتاب را خدا نورانی خلق کرده. و به خود آفتاب، به خود آفتاب و به سایر خلق گفته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۷‍ *»

این قول را که آفتاب نورانی است و همه خلق می‌فهمند نورانی است. و همه خلق می‌دانند و می‌فهمند گرم است و همه خلق می‌دانند آفتاب مربی است تربیت می‌کند جمادات را نباتات را حیوانات را جمیع آنچه در این روی زمین است از تربیت آفتاب و تأثیر آفتاب است. پس ان‌شاء‌الله ملتفت باشید که چگونه بیانی کرده خدا بیان تام و تمامی کرده که هرکس ببیند آن را می‌تواند آن را بخواند و بفهمد احتیاجی به درس‌خواندن ندارد ناخوانده می‌دانند. دقت کنید که خیلی مسأله‌اش واضح است.

پس بدان ان‌شاء‌الله که به همین‌طور خداوند عالم خود را تعریف فرموده در تمام مملکت خود به اینکه او است قادر بر کل شیء، و این را بایست در جایی قرار داده باشد روی جایی باشد، چنان‌که نور آفتاب بر روی آفتاب است و بسته است وجود نور آفتاب به خود آفتاب و چون چنین است اینها با هم ترکیب شده‌اند فارسیش که می‌کنی اینها به هم چسبیده‌اند. پس نور آفتاب به آفتاب چسبیده به همین‌طور که قدرت هر کسی به خودش چسبیده قوت هر کسی به خود او چسبیده، علم و دانش هر کسی به خود او چسبیده و از این قبیل باقی چیزها را که فکر کنی ان‌شاء‌الله خیلی چیزها به دستت می‌آید. و تو می‌دانی ان‌شاء‌الله که هیچ چیز به خدا نمی‌چسبد ملتفت باشید ان‌شاء‌الله که اگر ملتفت شدید اینها را خیلی از فضائل را اقرار خواهید کرد، حقایق ایمان را به دست خواهید آورد.

بعد از آنی که دانستید چیزی به ذات خدا نمی‌چسبد والله پیش عارفان به خدا فرق نمی‌کند بگویی خدا مثل آتش می‌ماند یا بگویی خدا قادر است بر هر چیزی، فرق نمی‌کند چرا که چنان‌که خدا جسمی نیست که گرمی به او بچسبد که اسمش آتش باشد جسمی نیست که سردی به او بچسبد که اسمش آب باشد. به همین‌طور ان‌شاء‌الله دقت که می‌کنی خواهی یافت که چنان‌که رنگ و شکل جایز نیست به خدا بچسبد به جهت آنکه او خالق رنگ و شکل و جمیع چیزها است پس چیزی مقترن به او نخواهد شد و به او نخواهد چسبید، پس بدان که قدرت هم به او

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۸‍ *»

نمی‌چسبد عجز هم به او نمی‌چسبد.

دقت کنید ان‌شاء‌الله که به این زبانی که عرض می‌کنم هرکس گوشش باز باشد و خواب نباشد می‌فهمد پس هر جوری که خلق آن‌جور هستند آن خدا آن‌جور نیست. خلق چطورند ببین قدرتِ تو به تو چسبیده، قوتِ تو به تو چسبیده، علم تو به تو چسبیده مثل گرمی که به آتش چسبیده سردی که به آب چسبیده خشکی که به خاک چسبیده، جمیع خلق حالتشان این است که چیزها به آنها می‌چسبند به هرچه هم می‌چسبند اسمش هم تغییر می‌کند. پس مادامی که علمی به کسی نچسبیده اسمش جاهل است چرا که جهل به او چسبیده، وقتی جهل از او کنده شد و علم آمد به او چسبید آن وقت به او می‌گویند عالم. می‌گویند به علم آراسته شد و به صفت علم درآمد چرا که به او چسبیده پس در عالم خلق می‌بینی که چیزی به چیزی می‌چسبد و چون چسبید تغییر می‌کند. پس همین که قدرت به کسی چسبید می‌گویی قادر است همین که عجز به او چسبید می‌گویی عاجز است. و اگر فکر کنی در اینها و بنای فکر داشته باشی خیلی چیزها به دستت می‌آید. وقتی بینایی به کسی چسبید می‌گويی بینا است. خدا کوری را به کسی که چسبانید می‌گویی نابینا است یعنی کوری به او چسبیده. شنوایی را وقتی به کسی چسبانید این اسمش می‌شود شنوا وقتی کنده می‌شود کر اسمش می‌شود.

پس بدان از روی این قاعده که خلقند که متصف می‌شوند به صفتی و چون آن صفت را گرفتند ضد آن صفت و خلاف آن صفت نباید از ایشان ظاهر شود. پس اگر گرمند باید سرد نباشند اگر سردند باید گرم نباشند اگر کورند باید بینا نباشند اگر بینایند باید کور نباشند قدرت دارند باید عاجز نباشند عاجزند باید قدرت نداشته باشند عالمند باید جاهل نباشند جاهلند باید عالم نباشند. پس خلق متصف می‌شوند به صفاتی چند حالا این لفظش عربی بود تو فارسیش کن، پس بگو خلق می‌چسبد چیزها به آنها اگر کسی علم به او چسبید می‌گویی دارای علم شده عالم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱۹‍ *»

شده. اگر کسی قدرت به او چسبید می‌گویی قادر است دارای قدرت شده و ان‌شاء‌الله وقتی که اندکی فکر کنی خواهی یافت که خدای این خلق مثل این خلق نباید باشد. چرا که اگر خدا مثل این خلق بود و خلق عاجزند که خلق کنند چیزی دیگر را، خدا هم اگر مثل خلق بود عاجز بود که خلق کند خلق را. پس خدا هیچ مثل خلق نباید باشد و خلق نمی‌توانند خلق کنند چیزی را. و خدا را بدان که چیزی به او نچسبیده کمال التوحید نفی الصفات عنه همین را فارسیش که می‌کنی می‌گویی چیزی به او نچسبیده عربیش که می‌کنی آن می‌شود. بخواهید بفهمید چه می‌گویید فارسی بگویید بگویید چیزی به او نچسبیده.

مکرر عرض کرده‌ام هیچ چشم شما را پر نکند کسی که ضرب ضربوا می‌داند. قاطرچی‌های عرب همه عربی می‌دانند و هیچ دین و مذهب هم ندارند عربی دانستن و عرب بودن چیزی نیست که به آن واسطه آدم اهل دین و مذهب شود، یا اینکه آدم خوبی باشد. در زمان حضرت سیدشهداء معلوم شد فضیلت عرب، همه آنها که با سیدشهداء جنگ کردند و آن همه کارها را کردند عرب بودند، توی هر طایفه‌ای که بگردی این‌قدر عربی می‌توانند بگویند. لکن عربی دانستن فضیلتی نیست لفظی است که می‌گویند و هیچ خبر از معنی ندارند، معنی در این لفظ‌ها هیچ نخوابیده است. دقت کنید که آب چیزی است که رفع عطش می‌کند حالا تو آبش می‌گویی عرب‌ها ماء می‌گویند ترک‌ها «سو» می‌گویند تو معنی آب را به دست بيار معنی آب را که به دست آوردی هر که هرچه می‌خواهد بگوید تو می‌فهمی. دیگر دقت کن ملتفت این معنی باش که خدا باید چیزی به او چسبیده نباشد همین را عربیش که می‌کنی می‌گویی سبوح است قدوس است، همین را که فارسیش می‌کنی می‌گویی پاک است و پاکیزه است از صفات خلق، از اینکه چیزی به او چسبیده باشد، چنان‌که او به هیچ جا نچسبیده به هیچ چیز نچسبیده. و اگر فکر کنی خواهی یافت که خلق همه به هم چسبیده‌اند همه به هم ربط دارند. پس ماده به صورت چسبیده صورت به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۰‍ *»

ماده چسبیده عالی به دانی چسبیده دانی به عالی چسبیده پدر به پسر چسبیده پسر به پدر چسبیده اگر پدر نباشد پسر پسر نیست، اگر پسر نباشد پدر پدر نیست. و اگر درست فکر کنی خواهی یافت که خلق به همینی که به‌هم می‌چسبند خلقند و اگر خلق را به‌هم نچسبانی فاسد می‌شوند. وقتی چسباندی حرارت را به زغالی آتش درست می‌شود وقتی حرارت را از زغال کندی آتش فانی می‌شود. وقتی آن سیاهی زغال به زغال چسبیده است و آن سیاهی را دارد زغال زغال است و اگر سیاهی کنده شد و خاکستر شد دیگر زغال نیست.

وقتی فکر می‌کنی می‌بینی که جمیع خلق همین‌طور پیدا شده‌اند وقتی تکه‌ای از جایی می‌گیرند به تکه دیگر می‌چسبانند چیزی پیدا می‌شود، و اگر نه هیچ چیز پیدا نمی‌شود. پس بدان ان‌شاء‌الله که ذات خدای تو به هیچ چیز نمی‌چسبد و هیچ چیز به او نمی‌چسبد و خلق بعض به بعض لامحاله باید بچسبند لامحاله باید مقترن باشند تا خلق خلق باشند. همین را به زبان ملايی که می‌گویی می‌گویی خدا مرکب نیست خلق مرکبند، یعنی به‌هم چسبیده‌اند. پس ذات خدا را بدان مرکب نیست و فکر کن از روی معرفت، و تقلید مکن از مردم چرا که اگر تقلید بکنی از مردم مردم خدا ندارند خدایی که مردم دارند خدایی است که خودشان خیال می‌کنند. او را در سمتی می‌نشانند علمی به او می‌چسبانند قدرتی به او می‌چسبانند سمعی به او می‌چسبانند بصری به او می‌چسبانند صفتی از صفات به او می‌چسبانند این خداشان است. پس این خلق بعضی به بعض می‌چسبند اما خلق به خدا نمی‌چسبند و خدا به خلق نمی‌چسبد. اگر به خدا چیزی می‌چسبید مثل خلق بود اگر مثل خلق بود نمی‌توانست چیزی خلق کند. چنان‌که هیچ پدری پسری را نمی‌تواند خلق کند و هیچ پسری پدری را نمی‌تواند خلق کند هیچ آسمانی زمینی را نمی‌تواند خلق کند و هیچ زمینی آسمانی را نمی‌تواند خلق کند. پس خلق محتاجند بعض به بعض به جهتی که بعض به بعض چسبیده‌اند. از این جهت خلقت نمی‌توانند بکنند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۱‍ *»

چیزی را و تمامشان عاجزند. پس آن خدایی که خلق می‌کند تمام موجودات را باید مثل خلق نباشد باید سبوح باشد قدوس باشد، وقتی که پاک و پاکیزه دانستی او را از جمیع صفات خلق از جمیع احوال خلق از جمیع اقوال خلق حالا دیگر هرچه را خلق دارند از او دور کن و او را از آن پاک بدان. و اگر دقت کنی به طور حقیقت می‌توانی به کنه مسأله برخوری.

ببین خلق بعضی جاهلند بعضی عالمند خدا نه این‌جور علم دارد نه این‌جور جهل دارد. خدا خلق کرده علم را و عالم را و خلق کرده جهل را و جاهل را. همچنین ذات خدا نه قادر است نه عاجز، نه کور است نه بینا نه کر است نه شنوا نه ظاهر است نه باطن نه حاضر است نه غایب، دیگر فکر کن در اینها که این دستورالعمل خیلی بزرگی است به تو دادم. فکر کن در عالم خلق هرجا هرچه را به هر طوری دیدی بدان که خدا همچو نیست، پس توی خلق عجز هست بدان خدا عاجز نیست توی خلق قدرت هست بدان خدا قادر نیست و اگر جایی شنیده باشی که خدا قدرت دارد بدان که نفهمیده‌ای قدرتش یعنی چه، خدا قادر هست اما وقتی در ملکش خلق می‌کند خلقی را که هر کاری را می‌تواند بکند و قادر بر هر چیز هست، آن وقت می‌فهمی از کارکردن این که خدا این قدرت را به این داده. پس بدان ان‌شاء‌الله که ذات خدا هیچ چیز به او نمی‌چسبد و هیچ او به چیزی نمی‌چسبد، این را به زبان عربیش که می‌بری می‌گویی او محل چیزی نیست او حالّ در چیزی نیست این لفظ‌ها را که عجم‌های بیچاره می‌شنوند حالّ و محل که می‌شنوند هیچ نمی‌فهمند که چه شد حیران می‌شوند. تو به آن لفظ مگو این‌طور بگو که هیچ به او نمی‌چسبد و او به چیزی نمی‌چسبد. و اسم‌هایی چند خلق کرده در مملکت خود که آن اسم‌ها هر کدامشان مخلوقی از مخلوقات هستند و آن اسم‌ها چیزها به آنها می‌چسبد و آنها به چیزها می‌چسبند. پس اسمی خلق کرده و آن اسم مخلوق هم هست و قدرت را به او چسبانیده آن هم شده قادر، همین‌طور که دارد راه می‌رود اسم یا قادر خدا است و او را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۲‍ *»

دعوت می‌کنی، و همچنین اسمی دیگر خلق کرده و علم را به او چسبانیده. حالا دیگر این اسمش العالم خدا است «یا عالم» می‌خوانی. همچنین خدا یک چشمی آفریده و اگر از این راه فکر کنی جمیع جاها را می‌توانی بفهمی. خدا یک چشمی آفریده که جمیع چیزها را می‌بیند هرجا می‌خواهند باشند این اسمش شده چشم خدا، این «یا بصیر» خدا است. گوشی آفریده که آن گوش صدای مورچه را توی مغز زمین هرجا باشند می‌شنود، مناجات هر کسی را می‌شنود این اسمش شده گوش خدا این «یا سمیع» خدا است. و این گوش، خلقی است مخلوقی است از مخلوقات لکن به آن قاعده‌ای که دیروز عرض کردم یک پاره چشم‌ها هست که همه کس دارد، این اختصاص ندارد به اینکه چشم خدا باشد. خر و گاو هم این چشم را دارند و چشم خدا به آن نمی‌گویی. اما آن چشمی که وقتی وا می‌کند همه چیز را ببیند آن چشم مخصوص خدا است. و آن چشم دیگر تاریکی و روشنایی پیشش فرق نمی‌کند یا من الظلمة عنده ضیاء توی تاریکی می‌بیند مثل اینکه در روشنایی می‌بیند در قعر زمین می‌بیند چنان‌که در بالای آسمان‌ها می‌بیند. و هکذا گوشی است برای او که جمیع صداها در هرجا باشد می‌شنود. این است که در زیارت حضرت امیر می‌خوانی سامع السر و النجوی گوشی است که می‌شنود جمیع صداها را. تعجب این است که نجواها را می‌شنود. و ملتفت باشید که این نجواها یک‌پاره‌ایش جزو صداهای آهسته است. حرف آهسته که کسی بزند نجواش می‌گویند ولکن یک نجوی هم آن خطراتی است که در سینه‌ها خطور می‌کند، آن خیالاتی که در سر ایشان است آنها را هم نجوی می‌گویند. پس هر کس هر خیالی در سر دارد او مطلع است. پس آن کسی که علیم است بما فی الصدور و آنچه در سینه‌ها است می‌داند والله اسمی است از اسم‌های خدا. ان‌شاء‌الله درست فکر کن که خودت بفهمی و هیچ تقلید کسی توش نباشد نه تقلید مرا نه تقلید کسی دیگر را، لکن می‌گویم گوش بدهید به سخنی که دلیل و برهان دارد و با دلیل و برهان می‌فهمی آن را، آن وقت اگر راست است تو بگو راست است اگر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۳‍ *»

دروغ است تو بگو دروغ است. پس ببین اسم خدا واقعاً «عالم» غیر از «قادر» است این را خودت می‌بینی که علم غیر از قدرت است. فرض کن خدا دو اسم دارد یکی عالم یکی قادر حالا اگر یکیش را برای خدا بگویی یکیش را برای خدا نگویی ببین چطور می‌شود؟ طورش این‌طور است که در جمیع کتاب‌هایی که از آسمان نازل شده و جمیع کسانی که دینی دارند آدم را تکفیر می‌کنند، و حق دارند و راست می‌گویند. پس بدان ان‌شاء‌الله از همین باب که علم دخلی به قدرت ندارد چنان‌که قدرت دخلی به علم ندارد، اگر بگویی خدا بینا هست شنوا نیست همه تکفیرت می‌کنند اگر بگویی می‌شنود اما نمی‌بیند باز همه تکفیر می‌کنند. پس ان‌شاء‌الله در اسم‌ها و صفت‌های خدا بنا گذار و فکر کن ببین که هر اسمی غیر اسمی دیگر است، سمیع غیر بصیر است بصیر غیر از خبیر است اینها غیر از علیم است اینها غیر از حکیم همه اینها غیر قادر اینها غیر رؤف اینها غیر رحیم است. همه اسم‌های مختلف کمالات مختلف برای خود خلق کرده نسبتش را به خود داده تمام اینها داخل مخلوقات است.

و عرض کرده‌ام و مکرر کرده‌ام برای اینکه فراموشش نکنید که جمیع خلق مخلوق خدایند لکن بعضی منسوبند به خدا بعضی منسوب نیستند. مثل اینکه ابجد الف است و باء است و جیم است و دال، این حروف بیست‌ و هشتگانه که هست دست شما هستند لکن بعضی از آنها را به‌هم می‌چسبانی اسم خدا می‌شود. الف و لام و الف و هاء را که به‌هم می‌چسبانی الله می‌شود، اسم خدا که شد دست بی‌وضو نمی‌توانی به او بمالی در حال جنابت دست به او نباید بگذاری بی‌حرمتی به او نمی‌توانی بکنی. لکن الفش را جدا بنویس هیچ حرمتی برای او نیست توی خلا بینداز هیچ نقلی نیست لامش را جدا بنویس توی خلا بینداز توی آتش بینداز هیچ نقلی نیست. لکن ببینید که یک جور ترکیب می‌کند خدا که بی‌حرمتی نمی‌توان به آن کرد. دو جور ترکیب می‌کند یک جوریش مال خلق و منسوب به خلق است اینها را هر کاری می‌خواهی به سرشان بیار که محترم نیستند و حرمتی ندارند. و یک جور

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۴‍ *»

ترکیبی است که آنها اسم خدا بر سرشان است دیگر حالا اینها اسم خدایند نمی‌شود کاری کرد که اسم خدا نباشند. مثل بسم الله الرحمن الرحیم همه کس می‌داند اسم خدا است و منسوب به خدا است، مثل قل هو الله احد همه کس می‌داند اسم خدا است و منسوب به خدا است اینها را دیگر بی‌حرمتی نمی‌توان کرد، اما این حرف‌های بسم الله را جدا جدا که ملاحظه کنی آنها این‌طور نیستند.

پس ملتفت باشید که یک‌پاره کلمات و حروف هست که هرکس بگوید آنها را همه اهل حل و عقد می‌دانند که این کلمه مال کیست، مثلاً بسم الله الرحمن الرحیم را همه کس می‌داند مال قرآن است قل هو الله را همه کس می‌داند مال قرآن است اینها لامحاله باید محترم باشند. یک‌پاره کلمات و حروف هست که مال خلق است مثل همین فارسی‌ها که حرف‌ می‌زنيد مثل یک‌پاره کلمات و حروفی که در قرآن هست و مشترک است مثل «الذین» توی قرآن هست عرب‌ها هم الذین می‌گویند، «کفروا» توی قرآن هست عرب‌ها هم می‌گویند هم خلق استعمال می‌کنند هم خدا. پس یک پاره هست که معلوم است مال خدا است یک پاره‌ای هست که معلوم نیست مال خدا است. آنهایی که معلوم است مال خدا است معلوم الاحترام است آنی هم که معلوم است مال خلق است آن معلوم الاحترام نیست مشترک است به قصد و نیت تو بسته. پس تو الذین را اگر به نیت اینکه توی قرآن نوشته و کلمه‌ایست از کلمات قرآن بی‌احترامی کنی کافر می‌شوی. و اگر به قصد اینکه یک کلمه‌ایست، لفظی است از الفاظ عرب و هیچ به یاد قرآن نیستی آن را بسوزانی گناهی بر تو نیست.

نمونه‌ این حکایت حکایتی است مثلی است که روشن می‌کند مطلب را اصل خودش هم مطلب بزرگی است. نمونه‌ این تربت سیدالشهداء است صلوات الله و سلامه علیه پس ببین وقتی که تو می‌روی به کربلا از سر پنج فرسخی تا قبر مطهر صلوات الله علی صاحبها از سر پنج فرسخ یا به قولی از سر چهار فرسخی تا قبر مطهر تربت سیدالشهداء است، اما چنین تربتی است که از پنج فرسخ راه تا قبر از هر جای

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۵‍ *»

آنها وقتی که به نیت تربت برداشتی تربت است و حرمتش لازم است. و اگر به نیت تربت برنداری آنجا خلا هم کنده‌اند و در آن تغوط می‌کنی و نقلی نیست. یا اینکه کاروانسرا است سرگین زیاد روی هم می‌ریزی و نقلی نیست. اما اگر به نیت تربت برداشتی باید آ‌ن را در پارچه‌ای ببندی ببوسی بی‌وضو دست نگذاری بی‌حرمتی به او نکنی. زمینی است که خدا آن را چنین خلق کرده که اگر به نیت تربت از آن برداشتی حرمتش لازم می‌شود، نمی‌شود توی خلاش انداخت نعوذبالله نمی‌شود دست بی‌وضو به آن گذارد کار تربت هم می‌کند اثر تربت هم دارد. اما اگر به نیت تربت برنداشتی آن خاک‌های آنجا هم خاکی است هرچه بشود نقلی نیست مثل سایر خاک‌ها است حرمتی هم برای او نیست. لکن برو تا خود قبر مطهر آنجا که رفتی دیگر قبر مطهر نیت نمی‌خواهد آن دیگر تربت است حالا دیگر کسی بگوید من به نیت خاک بی‌احترامی به این تربت می‌کنم گردنش را باید مثل سگ زد، آن دیگر معلوم است که تربت است نیتش را خود سیدشهداء کرده خدا کرده. پس آن خاک قبر مطهر محترم است و احترام آن را خدا و رسول حالی تو کرده‌اند به هیچ‌طور بی‌ادبی به آن نمی‌توان کرد چرا که احترامش معلوم است. پس هر چیزی که نسبتش به خدا معلوم است محترم است، هر چیزی که نسبتش به خلق معلوم است اختیارش دست تو است مشترک است بسته به نیت است اگر به نیت خوب آن را برداری باید احترام کنی و اگر به نیت خوب برنداری احترامی ندارد.

پس به همین‌طور ان‌شاء‌الله باز مسأله دیگر را بفهم باز در اشخاص هم همین‌طور فکر کن در مردم هم امر همین‌طور است. پس بعضی مردم هستند که معلوم است منسوبند به خدا مثل کی مثل پیغمبران مثل ائمه هدی سلام الله علیهم دیگر به هیچ نبیی نمی‌توان بی‌ادبی کرد، دیگر قصد نمی‌خواهد به هر قصدی به هر نیتی که کسی بی‌حرمتی کند به ائمه هدی سلام الله علیهم کافر می‌شود. اما بعضی مردم دیگر هستند مسلمانند گاهی هم معصیت می‌کنند گاهی اطاعت شیطان می‌کنند گاهی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۶‍ *»

اطاعت خدا می‌کنند. حالا کسی بی‌احترامی کند به آنها به جهتی که مطیع شیطان شده‌اند و معصیت کرده‌اند عیب ندارد، لکن از جهتی که مؤمن است کسی به مؤمن بی‌حرمتی کند والله کافر می‌شود. مکرر عرض کرده‌ام که این زغالی‌ها که هیچ از دین و ایمان به گوششان نخورده نه نمازی راه می‌برند نه روزه‌ای نه طهارتی هیچ از رسم دین و ایمان خبر ندارند مع‌ذلک می‌گویند مسلمانیم، همین که اسم اسلام بر سرشان است اگر کسی به این جهت که او می‌گوید مسلمانم بی‌ادبی به او کند و با او دشمنی کند و او را کافر بداند خودش کافر می‌شود، اگرچه خیلی هم گنده باشد هرکس می‌خواهد باشد آخوند می‌خواهد باشد ملّا  می‌خواهد باشد، همین‌قدر که آن را کافر دانست خودش نجس می‌شود. و آن زغالی بیچاره طیب و طاهر و مسلمان است و پاک است، اما به جهتی که نماز نمی‌کند معلوم است اگر تفی هم توی ریشش بیندازی سیلیش هم بزنی ضرب هم به او بزنی کافر نمی‌شوی.

پس در اشخاص فکر کن ببین بعضی مردم هستند که آنها معلوم النسبند که تخم شیطانند، مثل آن رؤسای ضلالت که آنها را می‌شناسید پس آنها ملعونند باید آنها را لعن کرد. بعضی دیگر معلوم النسبند منسوبند به خدا مثل اولیاء و انبیاء و ائمه هدی سلام الله علیهم آنها محترمند باید لامحاله بر آنها صلوات فرستاد. بعضی دیگر این میانه ریخته شده‌اند گاهی تابع این جماعت می‌شوند گاهی تابع آن جماعت می‌شوند. گاهی به قصد قربت که تابع منسوبین به خدایند حرمتشان را می‌داری، گاهی هم قربةً الی الله آنها را اهانت می‌کنی چرا که مخالفت کرده‌اند معصیت کرده‌اند. اما توی شیعیان یک کسی پیدا می‌شود مثل سلمان فارسی که کسی نمی‌تواند بگوید من از فلان جهت بدم می‌آید از سلمان. چرا که سلمان جهتی باقی نگذارده که بتواند کسی از آن جهت از سلمان بدش بیاید می‌فرماید سلمان حبه ایمان و بغضه کفر سلمان از هر جهتی که کسی با او بدی کرد و بد گفت، بد است کافر است نجس است، جهتی ندارد. پس در شیعیان هم همچو خالصی پیدا می‌شود که دیگر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۷‍ *»

قصد نمی‌خواهد حرمتش لازم است. باری اگر دقت کنید می‌دانید نوع مسأله را عرض کردم. خلاصه برویم بر سر مطلب.

پس ان‌شاء‌الله ملتفت باشید عرض کردم جمیع اسم‌های باطنی، اسم‌های حقیقی که هر کدام غیر دیگری باشند لامحاله محلی دارند و چسبیده‌اند به بعضی چیزها و تو می‌دانی که چیزی به ذات خدا نمی‌چسبد و هیچ چیز هم ذات خدا به او نمی‌چسبد. پس آنها مخصوص خدا است که مخصوص خود کرده آنها را، کدام را جمیع اسم‌های نیکو را. پس القادر را العالم را الحکیم را الحیّ را و هکذا اینها را جاش را بدان کجا است جاش توی خلق است، اما خلقی است که او را منسوب به خود قرار داده چنان‌که والله رضای آنها را رضای خود نامیده غضب آنها را غضب خود نامیده. چنان‌که در صریح حدیث است که خدا می‌گوید فلما آسفونا انتقمنا منهم خدا می‌فرماید چون ما را به اندوه درآوردند ما انتقام کشیدیم از ایشان، چون ما را محزون کردند ما انتقام کشیدیم از ایشان. می‌پرسند از امام که خدا چطور محزون می‌شود می‌فرماید خدا نه محزون می‌شود نه فرحناک لکن خلق کرده برای خود منسوبینی چند را و آنها را ولی خود اسم گذارده ـــ راهش را ببینید که به این زبان آسان که آسان‌تر از آن نمی‌شود تعلیم می‌فرماید ـــ می‌فرماید بعضی از خلق را گرفت و اتخذهم ولیاً  آنها را اولیای خود قرار داد. پس قرار داد رضای آن اولیای خود را رضای خودش و غضب آن اولیاء را غضب خودش. و معلوم است اولیاء رضا و غضب دارند از طیبات خوششان می‌آید از خبائث بدشان می‌آید، منبع و اصل کل خیرند. و جمیع خیرات در نزد اصل کل خیر است و او راضی است از خیرات. و از جمیع شرور بدش می‌آید و دشمنان او اصل هر شری هستند و معلوم است که این ولی از شرور بدش می‌آید و بر آنها غضبناک است. و رضای این ولی والله رضای خدا است و غضب این ولی والله غضب خدا است مثل اینکه علم این ولی والله علم خدا است. اگر گفتی علم ندارد و لو اینکه تو گفتی ولی علم ندارد و نگفتی خدا علم ندارد و نمی‌گویند به جهتی که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۸‍ *»

می‌ترسند بگویند پس هرکس که بگوید ولی علم ندارد گفته خدا علم ندارد. خدا علم آفرین است خدا جهل آفرین است نمی‌توان گفت خدا علم دارد یا خدا علم ندارد، نه داشتنش را می‌توان برای خدا گفت نه نداشتنش را. چرا که خدا خالق داشتن و نداشتن است خالقِ هست و نیست هر دو هست خالق وجود و عدم هر دو هست.

پس خداوند عالم خلق کرده برای خود اولیائی چند و والله قدرت ایشان را قدرت خود نامیده علم ایشان را علم خود نامیده سمع ایشان را سمع خود نامیده بصر ایشان را بصر خود نامیده، چنان‌که اطاعت ایشان را اطاعت خود نامیده من یطع الرسول فقد اطاع الله فکر کن ان‌شاء‌الله دقت اگر بکنی به حاق مطلب می‌رسی. ببین اگر تو بخواهی خیلی عبادت کنی خدا را و فرض کن که پیغمبری نیامده باشد و تو پیغمبری نشناخته باشی نمی‌شود اطاعت خدا را کرد، مگر اطاعت پیغمبر را که کردی اطاعت خدا را کرده‌ای من یطع الرسول فقد اطاع الله همچنین اگر بخواهی خدا را دوست داری فکر کن ببین چطور دوست می‌داری خدا را؟ خدا آیا حلوا است شیرین است که دوست بداری سکنجبین است که اگر حرارت داشته باشی از او خوشت بیاید، در جای سردی نشسته و تو گرمات می‌شود که دوستش بداری و بروی آنجا خنک شوی، در جای گرمی نشسته و تو سرمات می‌شود دوستش می‌داری که بروی آنجا گرم شوی چطور دوستش می‌داری؟ خدا باغ و بستان است که تو از او حظ کنی، سرخ است زرد است روح است بدن است چطور می‌شود دوست داشت خدا را؟ حتی آنکه اگر کسی بگوید خدا را می‌شود دوست داشت کافر می‌شود. لکن خلق کرده برای خود اولیائی چند، محبت ایشان را محبت خودش قرار داده، چنان‌که عداوت ایشان را عداوت خودش قرار داده جمیع معاملات ایشان را معامله با خود قرار داده. پس چون ایشان آمدند در میان مردم و سید خلق شدند. سیادت ایشان را سیادت خود قرار داد شرک ایشان را شرک به خود قرار داد. آنجا نمی‌توان شرک ورزید کسی به ذات خدا نمی‌تواند مشرک شود کسی نمی‌تواند تصور کند دو بسیط را، محال است،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲۹‍ *»

کسی نمی‌تواند شریکی برای خدا تصور کند. لکن والله شرک به اولیای خدا شرک به خدا است بغض به ایشان بغض خدا است، حب ایشان حب خدا است معامله با ایشان معامله با خدا است دیدنشان والله دیدن خدا است قرض دادن به ایشان والله قرض دادن به خدا است، گرفتن از ایشان گرفتن از خدا است. دیگر نمی‌خواهد تفصیل عرض کنم بدانید که خلق هیچ وقت خدا نمی‌شوند خدا هم هیچ وقت خلق نمی‌شود. دیگر بلکه ان‌شاء‌الله صوفی نباشد توی مجلسمان که بگوید:

خود اوست لیلی و مجنون و وامق و عـــذرا

بــه راه خویش نشسته در انتظار خود است

بگذارید این کفرها مال همان کافرها باشد. بدانید که خدا هیچ به صورت مرد و زن و عاشق و معشوق درنمی‌آید و به راه نمی‌نشیند و انتظار کسی را نمی‌کشد. گاهی نفس نمی‌زند که بخارش گویند گاهی متراکم نمی‌شود که ابرش گویند گاهی فرو نمی‌چکد که بارانش خوانند گاهی به هم متصل نمی‌شود که سیلش نامند گاهی هم توی دریا نمی‌ریزد که البحر بحر علی ما کان فی القدم باشد. بلکه خدا ذاتی است بسیط وحده لاشریک له از سر جاش نمی‌جنبد، جا ندارد که بجنبد یا نجنبد و والله او جنبندگان را خلق می‌کند ساکنان را خلق می‌کند بالا روندگان را خلق می‌کند آنها که پایین می‌آیند خلق می‌کند. پس آن خدا خدایی است خالق جمیع خلق، و چون خالق جمیع خلق است از آلایش جمیع خلق بیرون است، و صفات خود را در اولیای خود گذارده و صفات اولیای خود را منسوب به خود کرده است. پس هرکس انکار فضیلتی از اولیای او کند انکار صفتی از صفات او را کرده و واقعاً نمی‌توان انکار صفات خدا را کرد مگر انکار فضیلتی از فضائل اولیاء را شخص بکند.

پس هرکس شرک به اولیاء ورزیده ایشان را محشور می‌کند با آن خیالاتشان با آن شرک‌هاشان، آن کسی که شرکی ورزیده آن شریک را با آن مشرک توی جهنمشان می‌اندازند. دیگر فرق نمی‌کند سنگی را شریکِ ولی قرار دهد یا چوبی را یا پوشیدنی را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۰‍ *»

یا خوردنی را یا چیزی دیگر را. و والله فرق نمی‌کند با اینکه خیالی خودت برای خودت از پیش خود بتراشی او را بپرستی، چنان‌که او خدا نیست والله آن هم خدا نیست هویٰ است أفرأیت من اتخذ الهه هواه و والله آن هویٰ و آن چوب و سنگ‌ها و چیزهای خارجی که آنها را تراشیده‌اند و آن خیالات و آن کسی که آنها را پرستیده جمیعشان را می‌برند توی جهنم آتش می‌زنند. و خدایی ندارند و ان الکافرین لا مولی لهم.

پس بدانید که اسم‌های خدا محل دارد یعنی هر اسمی در جایی واقع است چیزی به او چسبیده پس اسم قادر قدرت به او چسبیده، پس خدا قادر است یعنی عجز به او نمی‌چسبد. در عالم خلق نمی‌شود که چیزی به چیزی بچسبد و خلافش کنده نشود، اگر گرمی چسبید به جایی سردی باید کنده شود اگر سردی چسبید به جایی گرمی باید کنده شود. همچنین علم را اگر کندی جهل به او می‌چسبد اگر جهل را کندی علم به او می‌چسبد قدرت را اگر کندی عجز می‌چسبد عجز را کندی قدرت می‌چسبد، سمع را کندی کری می‌چسبد کری را کندی سمع می‌چسبد، و خدا چنین نیست. پس از برای خود اولیائی چند خلق فرمود و آن اولیاء محل صفات اویند، و والله نفس صفات اویند والله آن اولیاء نفس اسم‌های اویند نحن والله الاسماء الحسنی التی امرکم الله ان تدعوه بها و آنهایند کلمات خدا که آدم به آنها پناه برد و خدا توبه‌اش را قبول کرد. و اینها در حدیث‌ها زیاد است که آن کلمات ائمه شما بودند سلام الله علیهم.

پس بدان ان‌شاء‌الله که کلمات واقعی خدا قرآن واقعی خدا اسم‌های واقعی خدا صفت‌های واقعی خدا ائمه شمایند صلوات الله علیهم اجمعين و ائمه چون خلقند اگر چیزی به آنها بچسبانی کمالی به آنها بچسبانی معلوم است باید بچسبانی، از آنها چیزی را بکنی از آنها نقصی را دور کنی معلوم است باید دور کنی. پس خوبی‌ها همه مال آنها است بدی‌ها همه مال دشمنان آنها است می‌فرماید نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل برّ تعجب این است که می‌فرماید و من البرّ التوحید توحید جزء برّ شده ببینید که حالتشان چه حالتی است. پس ایشان والله اصل هر خوبی هستند آنچه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۱‍ *»

خوبان همه دارند آنها تنها دارند، بلکه یک جزء از صد هزار هزار جزء خوبی ایشان قسمت شده به ما کان و ما یکون، جمیع خوبی‌ها از ایشان است و راجع به ایشان است. پس ایشانند اصل هر خیر و از فروع ایشان است هر خوبی نماز روزه حج خمس زکوة جهاد زیارت دعا جمیع اعمال خیر از فروع ایشان است.

حدیث در من لایحضره الفقیه است کتابی است مال صدوق است، صدوق فقیهی از فقهاء است این حدیث‌ها را روایت کرده خدا او را رحمت کند. دوست علی نمازگزار است روزه‌گیر است خمس دهنده است زکوة دهنده است حج کننده است. اگر می‌خواهی مصلّی باشی علی را دوست دار می‌خواهی حاجّ باشی علی را دوست دار می‌خواهی زکوة دهنده باشی علی را دوست دار جهاد کننده باشی علی را دوست دار می‌خواهی توی بهشت بروی علی را دوست دار می‌خواهی به قرب خدا برسی علی را دوست دار. آنچه خیر هست می‌شمارد پیغمبر؟ص؟ می‌خواهی به این خیرات برسی علی را دوست دار، و والله در دوستی امیرالمؤمنین جمیع خیرات و خوبی‌ها جمع است غافل از اینند مردم که به این دوستی علی خدا مخلد می‌کند در بهشت هر که را که داخل بهشت می‌کند. و والله نیست در جنت احدی که علی را دوست ندارد، حتی پیغمبران گذشته و امت‌های ایشان علی را دوست می‌دارند که خدا آنها را به بهشت می‌برد پس هرکس علی را دوست می‌دارد خدا او را مخلد می‌کند در بهشت اگرچه توی دنیا فقیر بوده هیچ بار زکوه نداده، اگرچه ناخوش بوده نماز نکرده مصلّی است، اگرچه جهادی نبوده جهادی نکرده که مجاهد است، اگرچه ناخوش بوده روزه نگرفته مانع‌ها داشته برای این اعمال، محض دوستی خدا او را مخلد می‌کند در بهشت جاوید که انقطاعی برای آن نیست. به خلاف آن کسی که دشمن دارد علی را یا اینکه انکار فضائلش را بکند می‌فرماید الانکار لفضائلنا هو الکفر  از همان‌هایی که منکرند این حدیث بخصوص را بپرس اقرار دارند که انکار فضائل کفر است. و والله کفر است و مخلد می‌شود هر که انکار کند فضائل ایشان را در جهنم اگرچه دائم نماز

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۲‍ *»

کند، اگرچه جمیع دنیا مال کسی باشد و در راه خدا بدهد، خدا که ندارد در راه آن خدای خودش که خیال کرده بدهد و الا در واقع خدا ندارد. اگرچه جمیع مال دنیا را در راه خدا انفاق کرده باشد اگرچه حج کرده باشد خمس داده باشد دائم الصلوة باشد دائم الصوم باشد و با بغض علی برود از دنیا و یا انکار فضیلتی از فضائل علی را بکند و از دنیا برود والله مخلد است در آتش جهنم.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۳‍ *»

موعظه بیست‌وهشتم  ( ۲۸ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

مکرر عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود خود را به مردم به آن کسانی که طالب او بودند خود را به طالبین خود شناساند. و طور شناساندن او آن است که خودش می‌فرماید من شناساندم خود را، نه اینکه کسی ادعا بکند که من خدا را می‌شناسم شما ببینید یهود نصاری مجوس سنی جمیع طوایف باطله‌ای که در دنیا هستند ادعاشان این است که من خدا را می‌شناسم و حال آنکه خدا را نشناخته‌اند. پس آن طوری که خدا خود را شناسانیده به همان‌طور شناخته خواهد شد. هر چیزی هر طوری که هست به آن‌طور که بشناسی او را شناخته‌ای، به آن طوری که خود را نموده کسی او را بشناسد او را شناخته به غیر آن طوری که هست کسی او را بشناسد او را نشناخته. سفید را بخواهی بشناسی همان طوری که هست و خود را نموده باید او را بشناسی، آن چطور است طورش این است که سفید است. شناختن سیاه همان طوری است که هست چطور است سیاه است. خدا هم به آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۴‍ *»

طوری که هست باید شناخت او را آن طوری که هست خودش بهتر می‌داند آن چطور است، خودش گفته چطورم پس می‌فرماید الله نور السموات و الارض خدا را می‌خواهی بشناسی خدا نور آسمان و زمین است.

دیگر بدان ان‌شاء‌الله که هر جایی که گفته می‌شود صفتی است از او دیگر دقت کنید پس در اینجا که خواست خود را بشناساند به خلق گفت الله نور السموات و الارض بعد فرمود مثل نوره کمشکوة فیها مصباح و این را کم ملتفت می‌شوند مردم که این چه جور تعبیری است آورده. اولاً  که خدا می‌فرماید الله نور السموات و الارض بعد می‌فرماید مثل نوره صفت نور خدا این است آنها که عربی خوانده‌اند ملتفت می‌شوند که عبارت یک جوری است که چنان می‌نماید که فصیح نباشد. شما ببینید می‌فرماید خدا نور آسمان و زمین است حالا باید بگوید صفت این خدا و مثل این خدا چیست، و می‌فرماید مثل نور خدا. مثل نورش را چرا بیان می‌کند صفت خودش را بیان نمی‌کند؟ پس خدا نور آسمان و زمین است درست است حالا صفت این خدا چطور است چنین و چنان است. و حالا می‌بینی صفت نورش را بیان می‌کند نه صفت خودش را راهش چه چیز است؟

پس بدانید به همان قاعده‌اى که دیروز عرض کردم که هیچ چیز بدان که به ذات خدا نمی‌چسبد به هیچ وجه من الوجوه. و هیچ فرق نمی‌کند کسی چیزی از عالم شهاده را به خدا بچسباند با اینکه چیزی از عالم غیب را به خدا بچسباند، هرکس که خیال کرد که خدا چیزی به او می‌چسبد خلقی از خلق‌های خدا را خدا اسم گذارده و الحاد کرده و دروغ گفته، خدا چیزی به او نمی‌چسبد و خدا به چیزی نمی‌چسبد. و خلق بعضی به بعضی دیگر می‌چسبند و فرق میان خدا و خلق همین دو کلمه است که خلق بعضى [به بعضى] می‌چسبند اما خدا به خلق نمی‌چسبد. پس هیچ چیز به خدا نمی‌چسبد. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله بدانید جمیع آنچه غیر خدا است مخلوق خدا است، پیش خدا فرق نمی‌کند لطیف با کثیف، فرق نمی‌کند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۵‍ *»

روح با بدن فرق نمی‌کند نور با ظلمت. همین طوری که نمی‌شود خدا را رنگش کرد توی خم که رنگ به او بچسبد، همین طوری که شیرینش نمی‌شود کرد همین طوری که درازش نمی‌شود کرد پهنش نمی‌شود کرد، همین طوری که نمی‌شود سبکش کرد سنگینش کرد. [خلق] بعضی به بعضی دیگر می‌چسبند چنان‌که می‌بینی رنگ نیل می‌چسبد به کرباس، درازی می‌چسبد به عصا. پس در عالم خلق بعض چیزها به بعض می‌چسبند اما خلق به خالق نمی‌چسبد و خالق به خلق نمی‌چسبد.  چیزی به چیزی می‌چسبد که همجنس او باشد و خدا همجنس خلق نیست.

دیگر حالا دقت کنید پس نور لامحاله باید به جایی بچسبد. در ظاهر نگاه کن ببین آ‌فتاب یک قرصی است نور به او چسبیده است چراغ چیزی است که پرتو او به او چسبیده وقتی دقت می‌کنی می‌یابی که نور صاحب نور می‌خواهد. پس بدان ان‌شاء‌الله از روی علم و یقین که به ذات خدا هیچ چیزی نمی‌چسبد. از این جهت که چیزی به او نمی‌چسبد رنگ ندارد شکل ندارد طور ندارد و چون هیچ چیز به او نچسبیده نمی‌توان به او گفت تو سرخی زردی بلندی کوتاهی بالایی پایینی در مشرقی در مغربی یا در آسمانی یا در زمینی یا در غیبی یا در شهاده‌ای نمی‌شود به خدا این حرف‌ها را زد. و اینکه می‌گویی الله نور السموات و الارض می‌بینی که ظاهراً نور به او می‌گویی این یعنی چه؟ دیگر دقت کنید علماتان به طور علم ملتفت شوند، پری هم دلتنگ نشوند بسا آنکه طلاب در مجلس باشند و من عامیانه حرف می‌زنم دلتنگ شوند. من عامیانه می‌گویم تو اسمش را مبتدا و خبر بگذار موضوع و محمول اسمش بگذار وجود و ماهیت اسمش بگذار.

پس عرض می‌کنم چیزی به خدا نمی‌چسبد و هرچه را که برای هرچه اثبات کنی می‌بینی چیزی به چیزی می‌چسبد. پس اگر می‌گویی زید ایستاده است ببین که صورت ایستادگی را می‌چسبانی به زید و می‌گویی زید ایستاده است و اگر صورت ایستادگی را نچسبانی به زید و بگویی زید ایستاده است دروغ گفته‌ای و دروغ باطل

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۶‍ *»

است. پس زید اگر دارد علمی تو می‌گویی زیدٌ عالمٌ، و موضوع و محمول و مبتدا و خبر اینها باید به هم چسبیده باشند. پس اگر چسبیده به او علم و تو بگویی زیدٌ عالمٌ راست گفته‌ای و اگر علم به او نچسبیده و تو بگویی زیدٌ عالمٌ دروغ است و باطل است. همچنین اگر چیزی قوتی دارد قوتی به جوهری چسبیده تو می‌گویی قوت دارد، اگر ناخوش شد و قوت او تمام شد و ضعف دارد به او بگویی قوت دارد دروغ گفته‌ای چرا که حالا ضعف به او چسبیده آن اول قوت به او چسبیده بود که می‌گفتی قوی است. پس دقت که می‌کنی می‌یابی که هرچه به هرجا می‌چسبد نه آنچه چسبیده ذات خدا است نه آنچه بر روی او چیزی چسبیده ذات خدا است. و ذات خدا نه به چیزی می‌چسبد نه چیزی به او می‌چسبد این را به زبان علمی که تعبیر می‌آری می‌گویی خدا است بسیط وحده لاشریک له مرکب نیست یعنی چیزی به او نچسبیده است، چرا که هرچه مرکب است یعنی چیزی به او چسبیده. مرکب‌های ظاهری را هم مرکب می‌گویند به جهت آنکه زاغ و مازو و دوده و اینها را داخل هم می‌کنند به هم می‌چسبانند مرکب می‌شود. پس دقت کنید و بدانید ان‌شاء‌الله که خدا مرکب نیست و چیزی به او نچسبیده و او به چیزی نچسبیده مقارن به چیزی نیست چیزی قرین با او نیست حال که چنین شد ان‌شاء‌الله فکر کن ببین هرچه را ظاهر کرده در ملک خودش که چیزی را به چیزی چسبانیده و چیزی اسم او شده بدان آن ذات خدا نیست بنده‌ای از بندگان خدا است.

پس دقت کن ببین وقتی که می‌گویی خدا قادر است آیا نه این است که قصد شما این است که یعنی همه کاری می‌تواند بکند، قصدتان این است که عاجز نیست. از قادر قصدتان و نیتتان و اعتقادتان این است که همه کار می‌تواند بکند قدرتش خیلی است قوتش خیلی است زورش خیلی است. پس ببین که قدرت را می‌چسبانی به چیزی و می‌گویی آن چیز قدرت دارد حالا من اسمش را نمی‌گذارم خدا، به جهت آن ‌دقیقه‌ای که عرض کردم که به ذات خدا نه قوت می‌چسبد نه عجز چنان‌که نه رنگ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۷‍ *»

می‌چسبد به خدا نه شکل. و به همان‌طور که جایز نیست که بگویی رنگ به خدا می‌چسبد به همان دلیل قوت هم به او نمی‌چسبد. پس بدان به خدا قوتی نچسبیده که خدا به قوت کاری کند لکن والله قوت را چسبانیده به جایی و به آن واسطه اقوی شده. پس قوی دستی است از دست‌های خدا اسمی است از اسم‌های خدا.

حالا دیگر دقت کن ببین در اخبار می‌فرمایند خدا را قدرتی است ذاتی، و خدا را قدرتی است فعلی. و می‌فرمایند که اگر کسی در ذات خدا بگوید خدا به قدرتش کاری می‌کند کافر می‌شود. چرا که قدرت ذاتی خدا عین ذات خدا است چیزی نیست که به او چسبیده باشد که به واسطه این قدرت قادر باشد به خلاف قدرت فعلی که در اینجا می‌گویی خدا به قدرت کاری می‌کند. پس در عرصه خلق خدا به قدرت کامله خود کارها می‌کند به رحمت شامله خود کارها می‌کند به علم نافذش دانا است اینها صفات فعل است. اما در ذات خدا اگر کسی بگوید خدا به علم می‌داند کافر می‌شود. در اخبار این‌جور چیزها بسیار است که خلق به علم می‌دانند، خلق به جهل نمی‌دانند. خلق به قدرت می‌توانند خلق با عجز نمی‌توانند. خلق با قوت می‌توانند بکنند کارها و با ضعف نمی‌توانند بکنند. خدا این‌جورها نیست پس خدا هر کاری را که ذاتش کرده به واسطه چیزی دیگر نیست. پس خدا به قدرت کاری نمی‌کند به علم نمی‌داند بلکه به ذاتش می‌داند به ذاتش قدرت دارد. اگر اسمی براش گفتی این‌طور است و الا ذات خدا اسم ندارد. هرچه گفته می‌شود مخلوقی است از مخلوقات لکن چون چاره‌ای نیست که تعبیری بیاری می‌گویی ذات است ذات هم داخل مخلوقات است، می‌گویی بسیط است بسیط هم باء است و سین و یاء و طاء و اینها چنان‌که ظاهرش را می‌بینی مخلوق است باطنش را هم بدان مخلوق است، پس مغرور مشو به اینکه من ظاهرش را می‌گویم باطنش را هم بدان که مخلوق است.

باری پس بدان که ذات خدا ذاتی است یگانه چون ذاتی است یگانه هیچ چیز به او نچسبیده. به خلاف مخلوق که یگانه نیست ذاتی است که به او چیزی چسبیده

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۸‍ *»

پس ذاتی هست که قوت به او چسبیده قوی اسمش است، ذاتی هست که ضعف به او چسبیده ضعيف اسمش شده ذاتی هست غیب به او چسبیده پنهان شده ذاتی هست شهاده به او چسبیده آشکار شده، ذاتی هست حرارت به او چسبیده گرم شده ذاتی هست سردی به او چسبیده سرد شده، چیزی سفیدی به او چسبیده سفید شده چیزی سیاهی به او چسبیده سیاه شده، چیزی بلندی به او چسبیده آسمان شده چیزی پستی به او چسبیده زمین شده و هکذا در هر چیزی که می‌خواهی فکر کن عالم خلق این‌طور است لکن به ذات خدا هیچ چیز نمی‌چسبد.

دقت کنید که اینهایی که عرض می‌کنم از نظر خیلی از حکماء از نظر خیلی از علماء از نظر خیلی از آنها که ادعای علم و حکمت می‌کرده‌اند رفته است. لکن شما ملتفت باشید ان‌شاء‌الله خیال می‌کنند همین که گفتند خدا دیده نمی‌شود همین معرفت خدا شد. خیال می‌کنند خدا آن پشت پرده‌ها نشسته و در غیب است و حال آنکه چنین نیست چرا که جن هم دیده نمی‌شود. خدا چنان‌که مثل شماها نیست مثل جن‌ها هم نیست، ملائکه هم دیده نمی‌شوند خدا مثل ملائکه هم نیست فرق نمی‌کند پیش خدا جن‌ها مخلوق خدایند ملائکه مخلوق خدایند شما هم مخلوق خدایید، اگر دقت کنی می‌یابی که پیش خدا غیب و شهاده یکسان است. پس بدان که به ذات خدا هیچ چیز نمی‌چسبد چون چیزی به او نمی‌چسبد پس او را نمی‌توان مبتدا قرار داد نمی‌توان خدا را مبتدا قرار داد و چیزی را خبر او قرار داد، نمی‌شود او را موضوع قرار داد و چیزی را حمل کرد بر او «اللهُ فلان» نمی‌توان گفت. پس بدان ان‌شاء‌الله که آن جاهایی که چیزها به او چسبانیده می‌شود محل اسم‌های خدا است چنان‌که در عالم ظاهر می‌بینی که اسم‌ها برای خدا بسیار است جوشن کبیر را بردار بخوان. پس به اعتباری برای خدا هزار و یک اسم است به اعتباری نود و نه اسم به اعتباری به عدد ذرات موجودات برای خدا اسم است. پس چنان‌که در ظاهر اسم‌های بسیار دارد اما خودش بسیار نیست در باطن هم برای خدا اسم‌های بسیار است و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳۹‍ *»

خودش واحد است وحده لاشریک له لکن آن اسم‌های بسیار چیزها به ایشان می‌چسبد. مثل اینکه در مثل ظاهری اگر تو اسم «قادر» نوشتی روی کاغذ این اسم مرکبی دارد و صورتی دارد و تو صورت او را به او چسبانیده‌ای که قادر قادر شده، اگر صورت او را پاک کنی و این صورت را از این مرکب بکَنی دیگر قادر قادر نیست. وقتی حصه‌ای از مرکب را گرفتی یک تکه‌اش را به صورت قاف و الف و دال و راء درآوردی این اسم قادر موجود می‌شود و هکذا باقی اسم‌ها. پس اسم‌های خدا ظاهراً از مرکبِ مخلوق نوشته شده و صورت مخلوقی بر او پوشانیده شده، پس جمیع اسم‌ها همه از مرکبند لکن مرکب که به صورت قاف و الف و دال و راء بیرون آمد قادر شد به صورت عین و الف و لام و میم که بیرون آمد عالم شد، به صورت حاء و یاء که بیرون آمد حیّ شد و همچنین باقی اسم‌ها؛ در باطن هم همین‌طور. مکرر عرض کرده‌ام که اسم‌های ظاهری را که می‌گویی اگر معنی نداشته باشد که اسم نیست پس بایست که بی‌معنی باشد. پس وقتی می‌گویی خدا قادر است این لفظ معنی دارد چنان‌که هر حرفی که می‌زنی معنی دارد. چطور چیزی است که در معاملات دنیایی هرچه می‌گویی معنی دارد می‌گویی آب بیار هیچ الف و باء را نمی‌خواهی، هیچ این لفظ را نمی‌خواهی بلکه لفظ را گفتی که مردم خبر شوند که تو رفع کننده عطش را می‌خواهی. می‌گویی آتش بیار هیچ الف و تاء و شین را نمی‌خواهی اگر کسی این حروف را روی کاغذی بنویسد برای تو بیارد توی سرش می‌زنی می‌گویی که تو می‌خواهی حیله کنی تزویری به خیالت رسیده که این را آورده‌ای من چیزی را می‌خواهم که اطاق مرا گرم کند نه الف و تاء و شین را.

خلاصه پس اسم‌های ظاهری جمیعش برای معنی‌های باطنی است، و معنی در لفظ مانند روح است در بدن پس هر اسمی معنی خاصی از برای او هست. پس چنان‌که اسم‌های خدا نود و نه تا است معنیش هم نود و نه تا است. پس مغرور نشوی و خیال نکنی که معنیش یکی است و چنین گمان کرده‌اند. ذات خدا معنی لفظ‌ها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۰‍ *»

نیست معنی لفظ‌ها ذات خدا نیست، معنی لفظ‌ها والله صفات خدا است معنی اسم‌های باطنی صفات خدا است.

از برای خدا دو جور اسم است اسم‌های ظاهری مثل الله و رحمان و رحیم و کریم و غفور و عالم و قادر و حیّ و اسم‌هایی که می‌گویی، و اسم‌های باطنی آن چیزی است که صاحب تأثیر است. مکرر عرض کرده‌ام آب چیزی است که رفع عطش می‌کند نه الف و باء حلوا آن چیزی است که دهن را شیرین می‌کند نه حاء و لام و واو و الف. پس لفظ تنهای بی‌معنی دهن را شیرین نمی‌کند. پس اگر عاجزی اسم قادری می‌خواهی که تو را قادر کند نه قاف و الف و دال و راء، اگر جاهلی علم می‌خواهی عالمی پیدا کن که تو را علم بیاموزد نه عین و لام و میم هزار مرتبه بگو یا علیم یا علیم تا قیامت بگو یا علیم یا علیم جاهل می‌مانی مگر اینکه معنی عالم را پیدا کنی، معنی را که پیدا کردی به آسانی تمام عالم می‌شوی، می‌روی مسأله می‌پرسی جواب می‌گوید. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس اسم‌های خدا را بی‌معنی بگویی نه اعتقاد کردنش نه اعتقاد نکردنش تأثیری ندارد.

پس ببین که معنی اسم‌ها ذات خدا نیست چرا که اگر ذات خدا باشد، چرا اگر بعضی را بگویی بعضی را نگویی اکتفاء نمی‌شود. پس بدان که چنان‌که ظاهر اسم‌ها بسیار است به همین‌طور بدان باطن اسم‌ها بسیار است. و والله باطن همان اسم خدا است. و این، ظاهرِ ظاهر و اسمِ اسم خدا است نه اسم. و اسم واقعی خدا انبیای خدایند و اولیای خدایند و ائمه هدایند صلوات الله علیهم اجمعین چنان‌که صریحاً حضرت صادق صلوات الله علیه می‌فرماید نحن والله الاسماء الحسنی التی امرکم الله ان‌تدعوه بها ماییم والله اسم‌های نیکوی خدا همان اسم‌هایی که توی قرآن امر کرده که به آن اسم‌ها او را بخوانید، آن اسم‌ها ماییم پس آنها را باید خواند پس آنها اسمی هستند که قدرت دارند و قدیرند نه قاف و الف و دال و راء اسم خدا آنها هستند که علیم هستند و علم دارند نه عین و الف و لام و میم.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۱‍ *»

پس اولاً ان‌شاء‌الله فکر بکن ببین اگر علمی را نچسبانی به جایی که علم نیست، پس کسی را که می‌گویی عالم است یعنی علم به او چسبیده کسی را که می‌گویی قادر است یعنی قدرت به او چسبیده، چنان‌که چیزی را که می‌گویی رنگ دارد یعنی رنگ به او چسبیده. پس چیزی را که به چیزی نسبت می‌دهی هر موضوعی را محمول که به او چسبانیدی حمل می‌شود، هر مبتدائی را خبر را که به او بچسبانی خبر او می‌شود، هر موضوعی را که محمول را به او نسبت می‌دهی باید محمول را به او بچسبانی هر مبتدائی که خبر را به او نسبت می‌دهی باید خبر را به او بچسبانی. و تو می‌دانی ان‌شاء‌الله که ذات خدا به هیچ جا نمی‌چسبد و هیچ چیز به او نمی‌چسبد پس ذات خدا موضوع چیزی نیست چنان‌که محمول چیزی نیست و او است او وحده لاشریک له. و اگر گفتی او او است باز باید تدارک کرد. وقتی می‌گویی او او است این او او اسمی است چنان‌که همین‌طور در اخبار هست که ان قلت هو هو فالهاء و الواو کلامه فالهاء لتثبیت الثابت و الواو اشارة‌ الی الغائب عن درک الحواس اگر بگویی اسم ندارد خدا لکن او او است این او هم اشاره است، هو اسمی است از اسم‌های خدا کلمه‌ایست از کلمات. و کلمه فعل خدا است چیزی است که صادر از متکلم است نه ذات متکلم و اگر بگویی ذات متکلم چیست ذات متکلم هم صفتی از صفات است چنان‌که در اخبار هست پس ذات خدا به هیچ وجه من الوجوه به جایی تعلق نمی‌گیرد به جایی نمی‌چسبد. نه بالای جایی است نه پایین جایی هیچ چیز را به او نسبت نمی‌توان داد لکن آن جایی که می‌چسبد به او اسم‌ها، بدان خلقی از خلق‌های او است و آن خلق صاحب اسم‌ها و صاحب صفت‌های خدا است. و هر اسمی معنی دارد پس قادر آن کسی است که بتواند کاری کند نه قاف و الف و دال و راء. دقت کنید عالم آن کسی است که دانا باشد نه عین و الف و لام و میم، به همین‌طور باقی اسم‌ها را قیاس کن.

دیگر ملتفت باشید اینها را که این‌طور عرض می‌کنم بسا کسی خیال کند که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۲‍ *»

چون برای خدا اسم‌های بسیار است هزار و یک اسم برای خدا هست باید معنی‌های اسم‌ها هم هزار و یک جثه باشند در خارج این‌طور نیست. دقت کنید ان‌شاء‌الله پس ببین می‌شود جثه‌ واحدی باشد و معنی اسم‌های بسیار باشد. شخص واحدی است پسر پدرش است به این نسبت معنی است برای پسر بودن، همین شخص را که نسبت به پسرش می‌دهی او را والد می‌گویی معنی دیگری است. همین شخص را نسبت به زنش می‌دهی او را شوهر می‌گویی این نسبت‌ها هیچ‌کدام دخلی به یکدیگر ندارد از حیث کتابتش کاتبش می‌گویی از حیث علمش عالمش می‌گویی. بسا خباز هم هست نجار هم هست از جهت خبازی خبازش می‌گویی از جهت نجاری نجارش می‌گویی. دقت کنید که اینها چیزهایی است که از نظر خیلی حکمای دقیق رفته، آن حکمائی که به مو می‌رسیدند شق شعر می‌کردند مو را می‌شکافتند از دقتی که داشته‌اند و اینجا که رسیده‌اند والله مانند خر در گل مانده‌اند و همین‌طور علی العمیاء چیزی گفته‌اند. گفته‌اند چه عیب دارد خدا هم عالم باشد هم قادر باشد هم سمیع باشد هم بصیر باشد هم حیّ باشد، و خودش هم یکی باشد. عیب ندارد ذات خدا همه اینها را به خود گرفته باشد. و حال اینکه خدا متکثر نیست مثل می‌زنند برای خدا ـــ‌ و خدا را مثل خلق خیال می‌کنند ـــ مثل می‌زنند که شخص واحد هم خبازی می‌کند هم نجاری می‌کند هم بنائی می‌کند پسر کیست برادر کیست شوهر کیست شخص واحد است و اسم‌های مختلف دارد، اما خودش یکی است حالا خدا هم اسم‌های بسیار دارد و خودش یکی است. تو دقت که می‌کنی فرقی میان خدا و خلق می‌توانی پیدا کنی و بسیار خوب می‌توانی پیدا کنی. ببینید مخلوقات چون چنین بودند اسمشان مرکب شد، خلق چون یک نفر می‌تواند هم شوهر زنش باشد هم پدر پسرش باشد هم پسر پدرش باشد هم برادر برادرش باشد چون می‌تواند چنین باشد اسمش مخلوق شده، پس پسری به او چسبیده پدری به او چسبیده شوهری به او چسبیده. نمی‌بینی هر یکی هم حکم جدایی دارد. نسبت شوهر آن است که آن‌جور

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۳‍ *»

کارها را بکنند، نسبت پسری غیر از آن نسبت است، نسبت پدری غیر از آن نسبت است. نسبت پسر این است که در حضور پدر بایستد، نسبت پدر این است که فرمان بدهد. پس به همین‌طور در هر صفتی هم حکمش حکمی دیگر است طورش طوری دیگر است. پس هر صفتش حکمی دارد غیر از حکم دیگر.

پس مخلوقات چون جهات بسیار داشتند و این جهات با هم جمع شده بود تا مخلوقی از مخلوقات پیدا شده بود، مانند جسم که طول و عرض و عمق به او که چسبید جسم پیدا شد وزنی به او چسبید رنگی به او چسبید شکلی به او چسبید بویی به او چسبید طعمی به او چسبید و هکذا حالا ببین که می‌شود که جوهر واحد به او بچسبد چیزهای بسیار. و تمام خلق حالتشان این‌طور است که به یک چیز می‌چسبد چیزهای بسیار، و آن وقت که چسبید اسم‌های بسیار پیدا می‌کند. پس یک شخص می‌تواند صاحب اسم‌های بسیار باشد اما خودش یک نفر باشد. اما یکِ حقیقی بخواهی باشد نیست بلکه مانند یک بودن خرمن است، به یک خرمن که نگاه می‌کنی می‌گویی یک اما یک یعنی صد هزار هزار دانه روی هم ریخته شده. حالا فلان شخص هم یک اسمش است یعنی یکی که یک جزئش شوهر زنش است یک جزئش پدر پسرش است، یک جزئش پسر پدرش است یک جزئش برادر برادرش است یک جزئش نوکر پادشاه است، یک جزئش شیعه فلان امام است یک جزئش امت کدام پیغمبر است یک جزئش فلان کسب را دارد، این صفت مخلوق است. پس مخلوقات مخلوقند یعنی از خورده خورده‌ها پیدا شده‌اند چون این‌طور است می‌پرسند این کیست می‌گویی خباز است بقال است عالم است قوی است ناخوش است چاق است با این صفت‌ها جفت می‌شود پیوند می‌شود مخلوق درست می‌شود. اما ذات خدا را فکر کن ببین اگر علم را به او بچسبانی قدرت را به او بچسبانی؛ زید را خیال کن اطلاع را به او بچسبانی قدرت را به او بچسبانی خیال کنی متعدد نمی‌شود خدا اگر چنین چیزی باشد مثل تو است. تو هم جوهری بوده‌ای واحد که به تو چسبانیده‌اند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۴‍ *»

خبازی را بقالی را علم را قدرت را، اینها همه را به او می‌چسبانی و اینها متعددند و او واحد اگر خدا هم این‌جور باشد فرق تو با او چه چیز است؟ و چه بسیاری که چنین خیال می‌کنند او خیلی بزرگ است ما خیلی کوچکیم. دیگر دقت کنید بسا آنکه الله اکبر می‌گویند و معنی الله اکبر را چنین خیال می‌کنند که فرق مابین ما و خدا این است که او مثل کوهی است بزرگ و ما چیز کوچکی هستیم. دقت کن ببین آیا کوچکی ما نقص ما است، و اگر بزرگ باشیم نقص نیست! نه بلکه نقص خلق همین شده که اجزای زیاد دارند این نقص است که انسان محتاج باشد به چیزهای بسیار، و هرچه بیشتر محتاج باشد معلوم است احتیاجش بیشتر است. آنی که بزرگ است اجزاء بیشتر دارد پس احتیاجش بیشتر است آنی که اجزاش کمتر است احتیاجش کمتر است. حالا خدا را که بزرگ خیالش می‌کنند مثل کوهی مثل آسمانی هرچه بزرگتر خیالش کنی ترکیبش بیشتر خواهد شد از ماها، چرا که ما اجزامان کمتر است.

دیگر دقت کن ان‌شاء‌الله پس بدان که خدا بزرگ آفرین است و کوچک آفرین است و بزرگتر آفرین و کوچکتر آفرین [است] خدا نه بزرگتر است نه کوچکتر و همچنین خدا نه بزرگ است نه کوچک. پس وقتی که می‌گویی خدا بزرگ است معنیش این است که بزرگتر از این است که بتوانی بدانی او چطور چیزی است. خدمت امام شخصی گفت الله اکبر فرمودند می‌دانی معنیش چه چیز است؟ عرض کرد نه فرمودند یعنی بزرگتر از این است که بدانی چطور است اگر بدانی او را که چطور است او را مثل مخلوقی خیال کرده‌ای، مگر مخلوقی است که طور داشته باشد؟ همین که طور داشته باشد مخلوق است محبوس است. پس خدا بزرگ است یعنی بزرگتر از این است که من ببینم او را بشناسم او را وصف کنم او را. پس معنی اینکه خدا بزرگ است بسا این باشد که بزرگی را چسبانیده باشد به کسی و او بزرگ باشد، و این بزرگ اسمی از اسم‌های خدا باشد. مثل اینکه عظیمی را روی کاغذ می‌نویسی حالا این اسم عظیم خدا می‌شود، و بی‌ادبی به آن نمی‌توان کرد بی‌وضو به آن دست نمی‌توان گذارد، در

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۵‍ *»

حال جنابت آن را مسّ نباید کرد، به طور خفت به او نمی‌توان دست گذارد، اگرچه زاغ است و مازو و روی کاغذ نوشته و خودت نوشته‌ای یا علی یا عظیم مع‌ذلک اسمی است از اسم‌های خدا اگر بی‌احترامی به او بکنی مخلد در جهنم می‌شوی. باطنش هم همین‌طور است یک علی عظیمی خدا در این ملک نوشته علیّی و عظیمی خدا خلق کرده و آن را اسم خود قرار داده، مثل اینکه علی و عظیم را روی کاغذ می‌نویسی و باید حرمت او را بداری چرا که اسم او است. ببین جایی که زاغ و مازو اسم او باشد و حرمت داشته باشد چرا او حرمتش به قدر این نباشد؟ این را تو نوشته‌ای حرمت دارد و آنی را که خودش نوشته حرمت نداشته باشد؟! پس می‌فرماید حضرت رضا صلوات الله و سلامه علیه که خدا بود و هیچ اسمی نداشت اسمی ضرور نداشت، چرا که نمی‌خواست خود را دعوت کند پس اسمی نمی‌خواست. می‌فرماید بود خداوند عالم و محتاج به اسمی نبود تا خلق را خلق کرد خلق محتاج شدند که او را دعوت کنند اسم‌ها در عالم مخلوقات اختیار فرمود که او را به آن اسم‌ها بخوانند. و می‌فرماید اول اسمی که برای خود اختیار کرد اسم علی عظیم بود صلوات الله و سلامه علیه. پس اسم علی عظیم که بالای جمیع اسم‌ها است آن اسم را برای خود اختیار کرد و مردم مأمورند که او را به علو و عظمت بخوانند، اما معنی اسمش را بخوانند نه ذاتش را. خدا علو را خلق کرده عظمت را خلق کرده ملتفت باش اینها را لاعن شعور عرض نمی‌کنم تو هم از روی شعور و تدبر، تو خودت فکر کن و بیاب.

پس عرض می‌کنم که عظمت را چسباند به چیزی و او را نامید عظیم، علوّ را چسباند به جایی اسمش شد بلند عربیش که می‌کنی این را عالی می‌گویی. پس می‌چسبانند چیزی را به چیزها و اینها اسم می‌شوند. و عرض کردم که خدا جمیع آنچه را خلق کرده به قول خودش خلق کرده، جمیع چیزها آثار قول خدایند و آثار جمیعاً با مؤثرات مشابهت دارند پس همه چیزها قول خدایند و به قول خدا موجود شده‌اند، پس همه چیزها کلمات الله هستند همه اسم خدايند. لکن بعضی‌چيزها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۶‍ *»

هستند که مخصوص نکرده‌اند خود را به خدا، پس گاهی نسبتشان را به خدا می‌دهی گاهی هم خودشان خودشانند، پس گاهی اسم خدایند گاهی اسم خدا نیستند. لکن بعضی از خلق چنین نیستند از خود هیچ هوايی ندارند از خود هیچ هوسی ندارند از خود حولی ندارند قوه‌ای ندارند مگر آنکه آنچه که دارند به حول خدا دارند به خواهش خدا دارند به اراده خدا دارند به محبت خدا دارند. پس حرکت آنها ــ چون معصومینند و غیر خدا را به خود راه نداده‌اند ـــ حرکت آنها مخصوص خدا شده است اما باقی مردم بسا به هویٰ و هوس خود حرکت می‌کنند به حول و قوه شیطان حرکت می‌کنند. شیطان کسی را به زنا می‌اندازد این شخص زناکار به قوه شیطان زنا می‌کند، حتی اینکه زنا که سهل است می‌فرمایند وقتی جماع می‌کنی با حلال خود بسم الله الرحمن الرحیم بگو، و این به جهت این است که اگر بسم الله نگویی شیطان می‌آید ذکرش را می‌کند توی ذکر مرد و با آن زن جماع می‌کند، نطفه که منعقد می‌شود شرک شیطان است مال خود آن شخص تنها نیست شیطان هم با او شریک است. پس شیطان مشارکت می‌کند در اموال و اولاد، آیه قرآن است و شارکهم فی الاموال و الاولاد و عدهم و مایعدهم الشیطان الا غروراً پس بدانید که شیطان مشارکت می‌کند در بدن اولیای خودش، والله از چشم ایشان شیطان نگاه می‌کند از گوششان شیطان می‌شنود از دستشان شیطان می‌دهد و می‌گیرد و آن کارها را می‌کند از پای شیطان راه می‌رود از خیالشان خیال می‌کند، در اولیای خودش این‌طور است. باری پس مردم یا منسوبند به شیطان و از اتباع شیطانند یا ضعیفند در میانه مانده‌اند گاهی تابع هویٰ و هوس خودند گاهی هم تابع حکم خدا هستند، پس مخصوص خدا نیستند اسم الله حقیقی نمی‌شود باشند. گاهی اسم خدایند و آن وقتی است که مطیع خدایند گاهی هم اسم شیطانند و آن آن وقتی است که تابع هویٰ و هوسند.

لکن معصومین کسانی هستند که هیچ خلافی در هیچ عالمی نکرده‌اند، پس هر طوری که خدا گفته خیال کن همان‌طور خیال می‌کنند، هر طوری خدا گفته حرف

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۷‍ *»

بزن حرف می‌زنند هر وقت گفته ساکت باش ساکت هستند. پس معصوم ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی پس آنانی که معصومین هستند تمام حولشان و تمام قوه‌شان و تمام آنچه دارند جمیعش مال خدا است، اسم الله شده‌اند. این است که معصومین اسماء الله هستند، و این اسم‌ها اسم‌های ایشان است. حالا دیگر نباید به عدد این اسم‌ها متعدد شوند، یک نفر می‌شود که هم دانا باشد هم قادر باشد هم رحم کند هم انتقام کشد. وقتی ترحم می‌کند رحیم است وقتی انتقام می‌کشد از دشمن منتقم است.

پس بدان که آن چیزی که محل اسم‌ها واقع می‌شود نیست ذات خدا، و آن اسمی است از اسم‌های خدا. ولکن اسم‌های خدا مختلف است بعضی اسم قادر خدا است و این اسم قادر بسا آنکه عالم نباشد، بسا آنکه گاوی است که جمیع هفت طبقه زمین بر روی شاخ او است و او به راحت تمام می‌چرد و هیچ نمی‌فهمد چیزی روی شاخش هست يا نه، پس قوت دارد اما دیگر علم ندارد. و همچنین بسا کسی هست علم دارد قوت ندارد مثل اینکه علماء علمشان مال خدا است و اسم علیم خدا هستند لکن قوت ندارند. پس بعضی از اسم‌های خدا هستند که بعضی از صفات خدا در آنها جلوه کرده و باقی صفات در آنها ظاهر نشده مگر اسم اعظم خدا. حالا دیگر معنی اسم اعظم را ان‌شاء‌الله یافتی اسم خالق غیر از اسم رازق است، اسم رازق غیر از اسم خالق است اینها هر دو غیر از محییند محیی غیر از هر دو، اسم ممیت غیر از هر سه و هر سه غیر از ممیتند. دیگر همه اینها غیر از اسم عالمند همه اینها غیر از اسم قادرند، همه اسم‌های خدا هستند لکن اسم‌های کوچک خدایند. لکن اسم بزرگ خدا آن اسمی است که جامع جمیع صفات کمال باشد. و آن اسم، اسم «اَلله» است. و این الله ذاتی است که مستجمع جمیع صفات کمال است، آن الله خالق هست رازق هست دیگر جمیع این اسم‌ها اسم او است و جمیع اسم‌های کوچک همه اسم آن اسم بزرگ هستند، و آن اسم بزرگ هم اسم خدا است خدا نیست. این الله اسمی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۸‍ *»

است از اسم‌های خدا که لایملک لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً.

دقت کنید ان‌شاء‌الله و ملتفت باشید چه عرض می‌کنم. مطلب مطلب عمده‌ایست. بدانید که هیچ کفر نمی‌خواهم بگویم کسی را غوایت نمی‌خواهم بکنم هیچ غلو نمی‌گویم بلکه اگر ملتفت باشی ان‌شاء‌الله می‌خواهم راه را به دستت بدهم. پس بدانید که این اسم اعظم اعظم خدا اسمی است که بالای او هیچ چیز نیست. اگر بگویی ذات خدا، می‌گویم ذات خدا بالای چیزی نیست چنان‌که زیر چیزی نیست. اما این اسم اعظم بالای جمیع چیزها واقع شده، پس قادر است به هر چیزی عالم است به هر چیزی سمیع است بصیر است خبیر است حیّ است و هکذا پس جمیع اسم‌های خدا همه زیر این اسم است، حالا تو هرچه می‌خواهی اسمش بگذار من محمد اسمش می‌گذارم علی اسمش می‌گذارم، تو هرچه اسمش می‌گذاری بگذار، در اصل مسأله فرق نمی‌کند.

می‌گویم اسم بزرگ بزرگ خدا بالای جمیع اسم‌ها است و این اسم حالتش این است که لایملک لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً  مثل تو، در خودت فکر کن ببین تو شخصی هستی که نماز می‌توانی بکنی راه می‌توانی بروی صدا می‌توانی بشنوی، مع‌ذلک اگر خدا چشم به تو نداده بود آیا می‌توانستی ببینی حاشا اگر گوش به تو نداده بود آیا می‌توانستی بشنوی حاشا. پس تو سمیعی تو بصیری اما خدا به تو چشم داده گوش داده پس به قدری که قدرت داری قادری به قدری که علم داری عالمی، اینها همه هستی لکن حالا تو خدایی حاشا و کلا. پس چون خدا داده به تو رحمی رحیم شده‌ای چون به تو داد سمعی سمیع شدی چون به تو داد بصری بصیر شدی همه را او داده هر وقت نمی‌خواهد پس می‌گیرد. پس تو هیچ را مالک نیستی مگر هرچه را که تملیک تو کرده باشد. حال او هم همین‌طور است والله جمیع آنچه او دارد خدا به او داده و خودش خلقی است از خلق‌ها، لکن در میانه خلق هم تفاوت هست یکی ده من بار می‌تواند بردارد یکی صد من هم می‌تواند بردارد. حالا آن کسی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴۹‍ *»

که صد من برمی‌دارد خدا نشد آن خلق است آن هم خلق است، به همین دلیلی که منِ کوچک خدا نیستم آن بزرگ هم خدا نیست. پس یک کسی هست که خدا خلقش کرده که این قدر قوت دارد که این زمین را برمی‌دارد بلکه آسمان‌ها را هم برمی‌دارد جمیع عرش را و آنچه در او هست برمی‌دارد، هشت ملک هستند که عرش را برمی‌دارند. و البته شنیده‌ای که آن هشت ملک را که خدا خلق کرد به آنها گفت بردارید عرش را وقتی رفتند عرش را بردارند دیدند آن‌قدر عظیم است که عاجز شدند ندانستند چطور بردارند دیدند نمی‌شود، عرض کردند نمی‌توانیم امر شد که یاد کنید علی بن ابی‌طالب را صلوات الله علیه آن حضرت را یاد کردند و برداشتند. یاد کردنش را هم اگر فکر کنی می‌دانی به قوت او بود استمداد کردند از قوی، آن قوی قویشان کرد عرش را برداشتند مثل پر کاهی بر دوش گرفتند.

پس عرض می‌کنم که بدان قوت جمیع ملائکه از ایشان است می‌فرماید ملائکه قدم از قدم برنمی‌دارند مگر به اذن من، آن که اذنشان می‌دهد قوتشان می‌دهد می‌توانند کارها بکنند. پس بدان که خداوند عالم اول خلق کرد اول ما خلق الله را و دیگر جمیع ما خلق الله آنچه هست بعد از او است و در دست او است و همه را زیر و رو می‌کند به آن طوری که می‌خواهد، و والله خدا نیست بنده خدا است. چنان‌که تو یک چیزی را زیر و رو می‌کنی و خدا نیستی نهایت تو قوتت کم است او خیلی قوت دارد، خدا او را سلطان عظیمی قرار داده و به تیول او داده این ملک را.

در همین ظاهر فکر کن ببین خدا که نباید بیاید مثلاً در طهران بنشیند پادشاه ایران بشود، بلکه خدا پادشاه خلق می‌کند و ملک را به او می‌دهد. و والله همین‌طور کرده در باطن هم پادشاه عظیم‌الشأنی آفریده و او را سلطان مقتدر و متصرف در مملکت قرار داده و هر کاری که می‌خواهد به حول و قوه او می‌کند. فرقش با تو این است که تو نعوذبالله گاهی شیطان گولت می‌زند اما پیش او که رفتی دیگر شیطان داخل آدم نیست. پس شیطان کجا او کجا، شیطان در اسفل سافلین خلق شده او در

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۰‍ *»

اعلی علیین پس شیطان کجا دستی بر او دارد. و چنان‌که عرض کردم شیطان و اتباع او جمیعاً  کلاب او هستند سگ‌های اویند گاهی این سگ‌ها را مرفسشان را سست می‌کند و به شکم این منافقین و کفارشان می‌کند که آنها را از راه ببرند. باز به جهت مصلحتی چون خودشان می‌خواهند بروند شیطان آنها را می‌برد، و اما در پیشگاه جلال خود ایشان شیطان داخل آدم نیست که اغواء کند کسی را. خودش گفت لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین شیطان در عباد مخلصین سلطنتی ندارد. این است که ایشان شده‌اند جمیعشان لله جمیعشان فی الله جمیعشان بالله بحول الله و قوة الله، جمیع آنچه می‌کنند به حول و قوه خدا می‌کنند و خدا کرده. این است که اگر راه می‌روند خدا رفته اگر می‌بینند خدا دیده اگر می‌دهند خدا داده اگر می‌گیرند خدا گرفته معامله می‌کنند خدا معامله کرده ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله مبایعه با ایشان مبایعه با خدا است ایمان به ایشان ایمان به خدا است کفر به ایشان کفر به خدا است شرک به ایشان شرک به خدا است.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۱‍ *»

موعظه بیست‌ونهـم  ( ۲۹ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

خداوند عالم چون‌که خلق را از برای معرفت و شناختن خود آفریده بود از این جهت خود را تعریف فرمود از برای خلق به این طوری که می‌بینی. و مکررها هی عرض شده و ان‌شاء‌الله شاید بعضی ملتفت شده باشند که توحید عامه توحیدی است بی‌مصرف بی‌مغز و پوک هیچ فایده ندارد. فکر کن ببین در هر طایفه‌ای هم می‌رسند چهار تا حکیم که همین‌طورها که متعارف شده بگویند، که عالم حادث است و حالا که حادث است معلوم است یک کسی می‌خواهد که خلقشان کند، و این خداشان است این خدای مردم است. همه طایفه‌ها این را می‌گویند یهودی‌ها هم می‌گویند سنی‌ها هم می‌گویند لکن تو ملتفت باش که چرا توی قرآن همچو نگفته توی کتاب‌های آسمانی هیچ کدام این‌طور نگفته. دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس توی قرآن نگفته العالم حادث فلابد له من محدث آن کسی که خدای شما است همچو نگفته، لکن گفته الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح تا آخر پس شرح

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۲‍ *»

می‌کند خدا مراتب توحید خود را در این آیه. این مراتبی را که در این آیه شرح می‌کند شرح می‌کند قول حضرت باقر را صلوات الله علیه در جوابی که به جابر فرمودند. جابر وقتی عرض کرد خدمت حضرت باقر صلوات الله علیه که حمد می‌کنم خدا را که معرفت شما را به من حالی کرده و من شناخته‌ام شما را، فرمود می‌دانی معرفت چیست؟ زهره‌اش چاک شد عرض کرد خیر نمی‌دانم اول خودش یک خیالی کرده بود وقتی فرمودند «می‌دانی معرفت چیست» گفت نمی‌دانم فرمودند معرفت هفت مرتبه دارد و شمردند، اول معرفت بیان است بعد مرتبه معانی است بعد معرفت ابواب بعد معرفت امامت بعد معرفت ارکان بعد معرفت نقباء بعد معرفت نجباء این است معرفت، معرفت ایشان این است که این هفت مرتبه را بشناسی.

پس عرض می‌کنم بدانید که انسان را، وقتی که به اول موجودات بخواهی بسنجی او را، انسان در مرتبه هشتم واقع شده. و هفت مرتبه، پیش از مرتبه انسانی مرتبه‌های دیگر هست که تا به آن مرتبه‌ها مرور نکند فیض خدا به انسان نخواهد رسید. مثل ظاهرش را عرض کنم دیگر اینها را شرحش را هر قدر شد ان‌شاء‌الله عرض می‌کنم. پس ببینید ظاهراً در همین که انسان‌ها در مرتبه هشتمند فکر کن ببین، مرتبه هشتم تا هفت مرتبه پیشش نباشد نمی‌شود هشتم هشتم باشد. چنان‌که هفتم تا شش تا پیشش نباشد هفتم هفتم نیست، مرتبه ششم تا پنج پیشش نباشد ششم نیست. پس انسان در مرتبه هشتم واقع شده حالا ببینید به همین هشت ظاهری که فکر می‌کنی ببین این هشت در وجود خودش محتاج است که یک یک باشد، پشت سرش دو دو باشد پشت سرش سه سه باشد پشت سرش چهار چهار باشد به همین‌طور پنج و شش و هفت هر یک از اینها که نباشد هشت هشت نیست، که اگر یکی یکی نباشد در سر جای خود هشت هشت نیست. پس انسان در مرتبه انسانیت اگر هفت مرتبه سابق بر او نباشد انسان انسان نیست، و اگر هفت مرتبه سابق بر او هست وجود دارد شعور دارد ادراک دارد انسان است. و اگر یکی از مرتبه‌ها را برداری

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۳‍ *»

خیال کنی که یکی از اینها نباشد تمام می‌شود فانی می‌شود.

پس دقت کن ان‌شاء‌الله عرض می‌کنم انسان شرط وجودش این است که بالاتر از وجود خودش هفت مرتبه باشد. پس مرتبه اول را مرتبه بیان می‌گویند مرتبه دویم را مرتبه معانی می‌گویند مرتبه سیم را مرتبه ابواب می‌گویند مرتبه چهارم را مرتبه امام می‌گویند مرتبه پنجم را مرتبه ارکان می‌گویند مرتبه ششم را مرتبه نقباء می‌گویند مرتبه هفتم را مرتبه نجباء می‌گویند این اصطلاح ائمه است صلوات الله علیهم اجمعین. پس فکر کن ان‌شاء‌الله از روی همین قاعده ظاهری که عرض می‌کنم و بیاب بعضی اسرار را. پس عرض می‌کنم هرچه عدد رو به پایین آمد احتیاجش زيادتر می‌شود. خيلی فکر کنيد که آسان است عدد هرچه بالا رفت احتياجش کمتر است هرچه پايين‌ آمد احتياجش بيشتر است. ده تا محتاج است به نه تا، نه تا پیش از او باید باشد به جهتی که نه تا یک قدم پیش است از ده تا احتیاجش کمتر است. هشت تا یک قدم پیش است از نه تا احتیاجش کمتر است به همین‌طور تا اینکه می‌رسد به مرتبه دو، مرتبه دو خیلی احتیاجش کم است همان به یک احتیاج دارد دیگر احتیاجی ندارد اما سه آن دیگر دو احتیاج دارد احتیاجش به یک هست به دو هم هست. چهار تا، سه احتیاج دارد. پنج تا چهار احتیاج دارد به همین‌طور در همه جا می‌توانی جاری شوی. پس عدد هرچه رو به پایین می‌آید احتیاج او زیادتر می‌شود و شرایط وجودش بیشتر می‌شود و تا آن وجودات سابقه موجود نباشد خدا او را موجودش نخواهد کرد. مثَل ظاهرش اینکه آفتاب را خدا شرط وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسان‌ها و جمیع چیزهای روی زمین قرار داده. اگر خدا مشیتش قرار بگیرد که جمادی یا نباتی یا حیوانی درست کند اول باید آفتاب درست کند بعد از آفتاب اینها را درست کند. و اگر آفتاب درست نکند معلوم می‌شود که اینها را نمی‌خواست درست کند.

دقت کنید مردم یک‌پاره چیزها گفته‌اند می‌گویند وجود آفتاب ضرور است و بر خدا واجب است آفتاب را خلق کند، بله آفتاب ضرور است اما در ملک خدا، خدا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۴‍ *»

ضرور ندارد آفتاب را اما جمیع جمادات و نباتات و حیوانات احتیاج دارند به آفتاب، مثل اینکه محتاجند به آب مثل اینکه محتاجند به آتش. حالا خیلی چیزها است در ملک خدا که ضرور است مثل اینکه ضرور است خدا ترحم کند یعنی مردم محتاج به اینند که خدا ترحم کند، نه اینکه بر خدا چیزی واجب است، معروف است لطفی از خدا واجب است بله واجب است در مملکت و خیلی از مردم نمی‌فهمند این را و می‌گویند بر خدا واجب است که فلان کند! بر خدا که واجب کرده؟ بر خدا چیزی واجب نیست.

آنچه واجب است در ملک خدا است در ملک یک پاره چیزها البته واجب است نه بر خدا. مثل اینکه آفتاب لامحاله باید موجود باشد تا جماد و نبات و حیوان موجود شوند، آب تا نباشد اینها نیستند. پس وجود آب هم ضرور است آب تا نباشد اینها هیچ‌یک موجود نیستند، خاک تا نباشد اینها نیستند آتش تا در دنیا نباشد گرمی تا نباشد در دنیا این سنگ‌ها و این جمادات موجود نیستند، سنگ‌ها مثل آجر پخته می‌شوند این سنگ‌ها خاک بوده، اولش خاک بوده و گل شده و آفتاب بر آن تابیده مثل اینکه آجر می‌پزند پخته شده و سنگ شده، دیگر آجری که خدا می‌پزد سنگ می‌شود محکم می‌شود.

باری پس بدانید که وضع الهی چنین قرار گرفته که اجزاء و کسور شیء قبل از شیء باشد و مقدمات شیء باید پیش از شیء باشد، اگر چنین نباشد نمی‌شود حاصل بشود. وضع حکیم بر این قرار گرفته. پس انسان را بدانید در مقام «نفس» به اصطلاحی خلق شده، در مقام انسانیت خلق شده. بالای مقام انسانیت مقام روح است آن روحی که یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربی سؤال می‌کنند از تو ای پیغمبر؟ص؟ که چیست روح بگو کاری به شما ندارد روح، جواب را چنین تعلیم پیغمبر فرمود که بگو دخلی به شما ندارد روح که سؤال می‌کنید، این روح از امر پروردگار من است یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربی بالای مرتبه انسانیت مرتبه ارواح است

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۵‍ *»

مرتبه‌ایست فوق مشاعر جمیع انسان‌ها. ولکن این روح نه روحی است که مردم به آن زنده‌اند بلکه این روح روحی است که مخصوص انبیاء است. و بالای مرتبه این روح مرتبه عقل است مرتبه عقل کل است و این مرتبه‌ایست که مخصوص به پیغمبر و ائمه است صلوات الله علیهم که از اصل آن عقل کل هیچ‌کس ندارد حصه‌ای، مگر همان چهارده نفر صلوات الله علیهم دیگر کسی نصیبی ندارد. و اینها خیلی در احادیثی که ملامحمدباقر  روایت کرده هست می‌فرمایند خدا خلق کرد ما را از طینتی، و نصیبی در آن قرار نداد برای احدی، هیچ‌کس در آن نصیبی ندارد. و در بعضی از اخبار هست که طینت جسدی برای ما خلق کرد و از فاضل طینت جسد ما انبیاء را خلق کرد. در بعضی از اخبار هست که از فاضل طینت ما شیعیان ما را خلق کرد پس شیعیان هم از طینت ایشان خلق شده‌اند اما از طینت جسد ایشان. خلاصه پس طینت بالای ایشان طینت عقل است و آن طینتی است که هیچ‌کس نصیبی از آن ندارد. اما شیعیان از طینت جسد ایشان اگر حصه‌اى نداشتند که هیچ ایشان را نمی‌شناختند، از طینت جسد ایشان از فضل وجود ایشان حصه‌ای به انبیاء و سایر شیعیان داده است تا اینکه بتوانند ایشان را بشناسند.

باری مرتبه بالاتر از انبیاء و بالاتر از ارواح مرتبه عقل است و آن مقامی است که مخصوص ائمه طاهرین است صلوات الله علیهم اجمعین، و بالاتر از آن مرتبه مرتبه فؤاد است که ذکر این فؤاد توی قرآن و احادیث بسیار است ولکن اصطلاح این مردم نشده که فؤاد را مرتبه‌ای از مراتب بگیرند مگر مشایخ ما که آن را از مراتب می‌شمرند. مردم تا عقل می‌روند می‌ایستند آنجا، پس بالای عقل خدا مرتبه فؤاد را خلق کرده و فؤاد آن مرتبه‌ایست که جمیع مراتب را نسبت به خود می‌دهد، می‌گوید ملک من مال من بدن من چشم من گوش من دست من پای من روح من عقل من، فؤاد اینها همه را به خود نسبت می‌دهد. آن من است فؤاد، آن مرتبه فؤاد است که بالای مراتب است و در حقیقت یکی از مراتب بالا است که باید ان‌شاء‌الله شناخته شود. و بالای این فؤاد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۶‍ *»

مرتبه مشیت است و مقام فعل خدا است و از برای این مشیت چهار مرتبه است. دیگر دقت کنید اینهایی که عرض می‌کنم جمیعش در اخبار است پس برای فعل چهار مرتبه است. مرتبه اول را به اصطلاح ائمه «مشیت» می‌گویند مرتبه دویم را «اراده» می‌گویند مرتبه سیم را مرتبه «قدر» می‌گویند مرتبه چهارم را مرتبه «قضاء» می‌گویند. و این چهار مرتبه دخلی به مخلوقات ندارد اینها عرصه فعل خدا است، فعل خدا این است.

در این عرصات فعل در مرتبه مشیت، امری را اگر خدا خواسته باشد احتمال بدا از برای آن هست، احتمال هست بدا شود و خلق نکند آن را، تا اینکه اراده کند. در اراده هم اول خواستش و مشیتش تعلق گرفت شاید مانعی رخ داد و بدا شد. اگرچه خودش هم مانع را آورَد کسی دیگر مانعی برای او نمی‌آورد. پس در اراده هم بدا می‌شود چیزی را اول اراده کرد بعد ترکش کرد می‌گویند بدا شد. تا اینکه بیاید به مقام قدر در قدر هم که بیاید باز حتم نشده باز شاید بدا شود اسبابی که کسی خبر ندارد مانع وجود آن شود. باز می‌توانی دعا کرد که بدائی نشود. تا اینکه بیاید به مرتبه چهارم به مرتبه قضاء به مرتبه قضاء که آمد قضاء دیگر حتم است و حکم است لامحاله خواهد شد.

مثل اینکه اگر ناخوشی ناخوش باشد مثلی است عرض می‌‌کنم که فی الجمله تصویرش را بتوانید بکنید. پس ناخوشی که فی الجمله کسالتی براش پیدا شد بدانید که مشیت خدا قرار گرفته که این را هلاک کند چرا که اگر می‌خواست صحیح و سالم باشد ناخوشش نمی‌کرد، پس اندکی کسالت که برای کسی پیدا شد معلوم است که مشیت خدا قرار گرفته که این را فانی کند، حالا شاید فانی نکند او را به این‌طور که دوائی برسد طبیبی بیاید او را دوا بدهد دفع مرض او را بکند. پس از برای خدا بدا می‌شود و حالت کسالت این شخص برمی‌گردد به حالت صحت. یا شاید در این حال بدا پیدا نشد اول ناخوش شد بعد بستری شد و افتاد. حالا دیگر خدا عزم هم کرده که این را هلاک کند مشیت خدا قرار گرفته بود که این هلاک شود و ناخوش شد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۷‍ *»

حالا دیگر اراده هم کرده که هلاک شود باز هم حتم نیست که هلاک شود، طبیب حاذقی پیدا می‌شود دوا می‌دهد مسهل می‌دهد یک طوری می‌شود صدقه‌ای می‌دهد دعائی می‌کند باز شاید خدا شفا داد. پس باز هم بدا بردار است اگر علاجی بیایند بکنند چاق می‌شود. و اگر از خارج علاج نکنند و نه خودش تجربه‌ای کرده و نه طبیب مجربی او را معالجه کرده معلوم است می‌میرد. لکن اگر کسی از خارج آمد و معالجه کرد شفا می‌یابد و بدا می‌شود چرا که این عزم خدا هنوز به عالم شهود نیامده پس بدابردار است.

دقت کنید که اینهایی که عرض می‌کنم از خصایص مذهب شیعه است، چرا که آن کسانی که غیر شیعه‌اند خیلی از حکمای سنی حکمای یهود و نصاری و مذهب‌های باطله خیلی از حکماء می‌خندند به این مسأله بدا که یعنی چه، خدا کاری را بخواهد بکند و آن کار نشود و اعتقاد به بدا ندارند. و جزء دین شیعه است که شخص اقرار کند به بدا، چرا که خدا است خیلی کار می‌کند کاری می‌خواهد بکند یک دفعه رأیش برمی‌گردد عذابی است نازل می‌کند بر قومی آن قوم دعا می‌کنند تضرع می‌کنند زاری می‌کنند عذاب را برمی‌گرداند. دقت کنید ان‌شاء‌الله که اینها همه جزء تشیع است پس باز در همان مثال ان‌شاء‌الله فکر کن. پس بسا آنکه ناخوش بستری شد به نوبه غشی رسید کارش به نوبه غشی رسید وقتی کارش به آنجا رسید و آن طور غشی هم عارض او شد، حالا دیگر مرتبه مشیت گذشته مرتبه اراده هم گذشته قدر خدا هم به مردن این تعلق گرفته غشی که کرد نیمه مرده است غشی خیلی نزدیک به مردن است شبیه به مردن هم هست، چشم نمی‌بیند گوش نمی‌شنود حس ندارد حرکت ندارد آتش روی دستش می‌گذاری نمی‌فهمد خیلی شبیه به مردن است پس بسا به حال غشی هم می‌رسد و تأکید پیدا می‌کند مراتب فعل که این را بکشد، لکن باز مأیوس نباید شد از شفای آن، خیر باید دست و پایی کرد شاید طبیب حاذقی آمد یک دوائی داد یک طوری شد برای خدا بدائی شد و شفا یافت. چنان‌که بسیار از نوبه‌های

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۸‍ *»

غشی دیده شده که خیلی قریب به مردن رسیده‌اند معالجه هم شده خلاصه این مرتبه‌ای که نزدیک به موت است این مرتبه قدر است. پس قدر هم اگر کسی مقدر شده باشد که بمیرد، یک بار می‌بینی چیزی می‌دهد در راه خدا تصدقی می‌دهد زنده‌اش می‌کنند و واقعاً زنده‌اش می‌کنند. تا اینکه بمیرد و وقتی که مرد مرد. مرده را دیگر نمی‌آیند زنده‌اش کنند. چنان‌که همین‌طورها در زمان پیغمبر اتفاق افتاد.

در زمان پیغمبر جوانی رفت [پى] هیمه، رفت از پی هیزم پیغمبر دیدند می‌رود فرمودند این می‌رود و برنمی‌گردد او را ماری می‌زند و می‌میرد، این رفت و عصرش برگشت صحیح و سالم مردم دیدند صحیح و سالم برگشت وحشت کردند وحشت هم دارد، پیغمبر چیزی را بفرماید و ببینند آن‌طور نشد وحشت کردند که پیغمبر گفت این می‌میرد و نمرده است دروغ نباید بگوید و نمی‌گوید، البته قبیح است وحشت کردند آمدند خدمت پیغمبر؟ص؟ که شما فرمایش که می‌کنید خلاف آن نباید بشود فرمودند چطور شده عرض کردند شما فرمودید این می‌رود و برنمی‌گردد و حالا برگشته! فرمودند این حکمتی دارد که برگشته من دروغ نگفته‌ام راست گفته‌ام، برخیزید برویم نشان شما بدهم برخاستند با جمعیت بسیار تشریف آوردند پیش آن شخص فرمودند بار هیزمت را کجا انداختی؟ عرض کرد فلان‌جا. بار هیزم را باز کردند دیدند مار سیاهی عظیمی میان بار هیزم بود مرده بود. فرمودند این مار مقدر شده بود بزند این مرد را معلوم است این یک کاری کرده که این بلا از او دفع شده، می‌رویم از او می‌پرسیم که چه کار کرده‌ای از او پرسیدند چه کار کرده‌ای امروز نمازی کرده‌ای دعائی کرده‌ای کاری کرده‌ای؟ گفت من یک قرص نانی برداشته بودم که بخورم در راه رسیدم به فقیری دلم به رحم آمد نان را به او دادم خودم گرسنه ماندم، مار را آنجاها ندیدم. خلاصه پس تصدق رفع می‌کند قدر خدا را، اراده خدا را مشیت خدا را. دعا رفع بلا می‌کند صدقه رفع بلا می‌کند، گریه بر سیدالشهداء بلا را رفع می‌کند اعمال صالحه رفع بلا می‌کند معنیش همین‌جورها است.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵۹‍ *»

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله ببینید از برای مشیت خدا چهار مقام است، از برای فعل خدا چهار مقام است مقام اول را مقام مشیت می‌گویند مقام دویم مقام اراده است مقام سیم مقام قدر است مقام چهارم مقام قضاء، این چهار مقام اگر با هم جمع شد تعلق می‌گیرد که چیزی را خلق کند. پس بعد از آنی که این چهار با هم جمع شد خلق کرد بعد از این چهار مراتب، خدا به جمیع مراتب، فؤاد را و آن حقیقت محمدیه است صلوات الله علیه. بعد از مراتب فعل، خدا خلق کرد فؤاد عالم کلی را و پس از آن خلق فرمود مقام عقل کل را و پس از آن خلق فرمود مقام کروبیین و انبیاء را و پس از آن خلق فرمود انسان را و انسان در مرتبه هشتم واقع است. پس هر مرتبه پایینی محتاج است به مرتبه بالای خود و هرچه مرتبه‌ها پایین‌تر می‌آید شرایطشان و احتیاجشان بیشتر می‌شود، به زبان ملایی کثرتشان زیادتر می‌شود.

پس مقام اول را آن فوق مشیت آن اعلای مشیت را گاهی مقام علم خدا می‌گویند که در بعضی اخبار هست که مشیت را خدا خلق کرد به علم خود، و گاهی تعبیر می‌آرند به بیان چرا که بیان وحدت خدا را آن مقام می‌کند، به طوری که خودش خود نیست به هیچ‌وجه من الوجوه و آن مقام مقام اشاره به غیر است. مکررها مثلش را عرض کرده‌ام که این مقام حالت «او»، حالت هوای فاصله میان بیننده و دیده شده است حالتش حالت ضمیر است حالتش حالت «هو»  است. والله همین قل هو الله احد شرح آنجا را دارد می‌کند «هو» فارسیش «او» است ببین حالت این «او» حالت این «هو» چیست؟ حالتش این است که خودش را ننماید دیگر دقت کن به «هو»  یا به «او» هر کدام که باشد فرق نمی‌کند به خود او اشاره نمی‌توان کرد. ببین او یعنی الف و واو یا اینکه معنی دیگری دارد؟ بلکه الف و واو مقصود نیست او یعنی آن چیزی که به او اشاره می‌کنی نه الف و واو. پس الف و واو آن چیزی است که خود را گم می‌کند و می‌نماید آن مشارالیه را. پس بدانید که آن مقام اعلای اعلای ایشان مقام بیان است چرا که بیان غیر می‌کند، و بیان غیر او را نمی‌کند ابداً حتی بیان خودش را نمی‌کند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۰‍ *»

دیگر در همین مثال‌ها اگر فکر بکنی ملتفت می‌شوی چه عرض می‌کنم ببین هو اگر حکایت خودش را بکند بگوید من هاء هستم من هاء و واو هستم این دیگر اشاره به غیر نیست، پس کی اشاره به غیر است آن وقت که نگوید من هاء و واو هستم کی نمی‌گوید من هاء و واو هستم وقتی که هیچ خود را ننماید و هیچ حکایت از خود نکند. پس وقتی این ضمیر  بی‌خود می‌شود و خودنما نیست که غیرنما باشد و والله آن حالتِ مقام اعلای ایشان چون از خود هیچ حکایت نمی‌کند تا او نگویی، حالت این هو چنین است که تا هو نگویی قل هو الله احد خوانده نمی‌شود، اما هو کیست او است اگر خودش خودش شد دیگر هو هو نیست، به جهتی که هو آن است که اشاره به غیر کند. پس حقیقت اشاره آن است که خودنما نباشد و مشارالیه را بنمایاند. پس مقام اعلای ایشان مقام بیان توحید است و بیان مقام توحید آن طورهایی است که نوعاً در توحید گفته می‌شود. و توحید ‌آن است که هیچ بویی از عالم احتیاج و عالم ترکیب در آنجا راهبر نیست. حتی آنکه در بعضی احادیث می‌فرمایند که هرکس مقام اشاره را گفت مخلوق است ذلک هو الکفر الصراح. دیگر دقت کنید بلکه ان‌شاء‌الله فارسی‌ترش را عرض کنم.

پس عرض می‌کنم که آن مرتبه اعلای اعلی مرتبه علم خدا است. حالا فکر کن ببین هیچ‌کس می‌تواند بگوید خدا علم برای خودش خلق می‌کند؟ نه، نباید خدا خلق کند علم برای خود. علم خدا مرتبه‌ای نیست که بتوانی بگویی خدا خلقش کرده، این مرتبه‌ایست که خلق به این مرتبه پیدا شده‌اند. اعلی درجات خلق مقام مشیة الله و فعل الله است. پس خدا به علم خودش خلق می‌کند مشیت را و چیزهایی را که به مشیت خلق می‌کند. پس خلق می‌کند به این مشیت سبب‌ها را و خلق می‌کند مسببات را هرچه که هست، خلق را و کارهای آنها را و آثار آنها را به مشیت خلق می‌کند و مشیت را به علم خلق می‌کند، پس همه را به علم خود بگو خلق کرده لکن دیگر علمِ خودش را نباید خلق کند. مرتبه علم مرتبه‌ایست که از شدت بساطت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۱‍ *»

کأنه داخل مخلوقات نیست. و چون خودنما نیست اسم مخلوق بر او گفتن جایز نیست. پس مقامی است که اشاره می‌کند به توحید و هرکس به این مقام نگاه کند او را برای غیر خدا نمی‌بیند، حتی آنکه او را برای خودش هم نمی‌بیند. پس مقام بیان مقامی است لله وحده لاشریک له.

دیگر بسا این حمدی هم که می‌خوانی همین مقام باشد. پس این حمد حمدی است لله فی‌الله بالله، لله هستند لا لغیر الله برای خودشان هم نیستند پس این مقام مقامی است که در این مقام خود را نمی‌نمایانند و غیر خود را هم نمی‌نمایانند ولکن می‌نمایانند خدای خود را. پس در این مقام به هیچ وجه من الوجوه کأنه خطاب به ایشان نمی‌شود. دیگر توی این حرف‌ها مطلب معلوم می‌شود توی همان لفظ‌ها که عرض می‌کردم فکر کن ببین «هو» چیزی است غیر از «قل»، قل را خدا می‌گوید خدا به پیغمبر خود می‌گوید که بگو هو الله احد. پس قل قول خدا است هو را پیغمبر می‌گوید قل را خدا باید بگوید. اما هو یک مرتبه‌ایست از مراتب. اما همچو مرتبه‌ایست که خودنما نیست اصلاً، به کلی غیرنما نیست که اگر غیر را نمود، او گفتن غلط است. این مرتبه هو مرتبه اشاره است و اشاره باید مشارالیه را بنمایاند، و هیچ خود را ننمایاند. این است که فرمودند اما البیان بیان آن است که خدا را ببینی و اعتقاد به خدا بکنی. و بعد فرمودند و اما المعانی فنحن معانیه و ظاهره فیکم یک مرتبه پایین که آمدند آن وقت فرمودند ماییم ظاهر خدا در میان شما. پس معانی مرتبه‌ایست زیر مقام هویت آنجا مقامی است که فی الجمله ظهوری هست کثرتی پیدا شده اگر کثرت زیادتر نمی‌شد اصلاً  کثرات پیدا نمی‌شدند. پس اگر نمی‌آمد مرتبه فعل به مرتبه دویم فیضی به مرتبه سیم نمی‌رسید، و اگر سیم نبود چهارم هم نبود و هکذا پس لامحاله باید بیاید به مرتبه پایین‌تر و آن نور قدری کدورت به هم برساند، و آن روح قدری غلیظ‌تر بشود و خودنماتر بشود تا او را بتوانند ببینند.

پس در مقام دویم که آمد فرمود اما المعانی فنحن معانیه و ظاهره فیکم یعنی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۲‍ *»

بدان معانی ما هستیم. معانی یعنی چه؟ مثلاً رحیم می‌گویی رحیم یعنی رحمت دارد، غفور می‌گویی یعنی غفران دارد همچنین کریم می‌گویی یعنی کرم دارد، مقامِ معانی مصدریه است ملتفت باشید ان‌شاء‌الله. پس ایشانند معانی خدا یعنی آن معانی مصدریه، پس در مقام دویم ایشانند رحمة الله ایشانند نعمة الله ایشانند عظمة الله ایشانند جلال الله ایشانند جمال الله ایشانند کمال الله همین‌طور بخوان دعای سحر را بخوان دعاهای دیگر را جمیع آنچه را که به خدا نسبت می‌دهی ایشانند.

تعجب این است که در همه دعاها در اغلب اغلب دعاها در آخرش این کلمه هست که برحمتک یا ارحم الراحمین و مردم هم همه می‌خوانند آن را و ملتفت نیستند که چرا این برحمت را باید گفت، به جهت این است که این رحمت فاصله است میان تو و خدا، می‌خواهی بروی پیش خدا تا به دامن این رحمت دست نزنی نمی‌توانی پیش خدا بروی. از پله نردبان که می‌خواهی بالا بروی باید اول به پله اولی پا بگذاری، پا که به پله اول گذاشتی می‌توانی به پله دویم پا بگذاری اگر بخواهی به پله اول پا نگذاری و بروی به پله دویم، پله دویم بلند است و پای تو کوتاه و نمی‌رسد و نمی‌توانی. و همچنین بخواهی بروی به پله سیم تا به پله دویم پا نگذاری نمی‌توانی و به همین‌طور درجه به درجه باید بالا بروی، به همین‌طور است مقام رحمة الله که مقامی است زیر مقام اول، که اگر کسی بخواهد به مقام اول برسد به واسطه این رحمت می‌رسد به واسطه این لطف می‌رسد، معلوم است بتوفیق الله باید برسد بحول الله باید برسد بقوة الله باید برسد و ایشانند در این مقام رحمة الله، آن رحمت رحمانیه که جمیع جن و انس و خوب و بد و نور و ظلمت را فرا گرفته جمیعشان در زیر این رحمت افتاده‌اند. و اگر فکر کنید در این کلمه رحمت خواهید یافت که این رحمت آن کلمه رحمتی است که جمیع برّ و فاجر خاضعند در پیش این کلمه. این است که می‌فرماید لایلحقه لاحق و لایطمع فی ادراکه طامع حتی لایبقی ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صدیق و لا شهید و هی می‌شمارند، هیچ مؤمن صالحی هیچ فاجر طالحی هیچ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۳‍ *»

سلطان عنیدی هیچ شیطان مَریدی هیچ چیز نمانده در ملک مگر اینکه اینجا را تملق می‌کند، همه اقرار هم دارند. اقرار به سلطنتش دارند اقرار به وسعتش دارند اقرار به قهرش و به غلبه‌اش دارند، هیچ‌کس هم نتوانسته انکار کند. و آنجاهایی را که می‌بینی انکار کرده‌اند و گرفته‌اند و بسته‌اند و کشته‌اند، این کارها را به آن مراتب پایین کرده‌اند لکن این مرتبه مرتبه‌ایست بالای جمیع مراتب.

پس رحمتی است که وسعت کل شیء هرچه شیء اسمش شده این رحمت شامله او را فرا گرفته. و این رحمت رحمتی است که شامل شده به مؤمن و کافر به حکیم و سفیه به خوب و بد به طیب و خبیث شامل همه شده و به این رحمت، خدا رحمت کرده مؤمن و کافر را و این رحمت رحمتی نیست که مخصوص مؤمنین باشد رحمت مخصوص مؤمنین آن رحمت رحیمی است و آن رحمتی است که مکتوب است بر نفس الله بر نفسی که یحذّرکم الله نفسه، و آن نفسش نفس الله القائمة فیه بالسنن است. که وقتی پایین‌تر می‌آیی رحمت امیرالمؤمنین می‌شود صلوات الله و سلامه علیه که رحمت است بر مؤمنین و نقمت است بر فجار و کفار و منافقین. لکن این نقمت و این رحمت در زیر رحمت واسعه است در رحمت واسعه که رحمت رحمانیه است همه شریکند. پس به رحمت رحمانیه جمیع خوب و بد را خلق فرموده و ترحم فرموده، اما رحمت رحیمی را مخصوص مؤمنین قرار داده و کفار به هیچ وجه من الوجوه از آن رحمت بویی ندارند باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب کفار همه عذاب‌ها را از دست امیرالمؤمنین می‌کشند. چرا که او است قسیم جنت و نار او آتش به جان کفار و منافقین می‌اندازد. پس در مقام بالا بدان مقام رحمت واسعه است مقام رحمت شامله است مقام نور لائحه است. و در زیر رتبه این مقام رحمت، مقامی دیگر است. ملتفت باشید به طور اشاره عرض می‌کنم چرا که تفصیلش را نمی‌توان گفت خصوص مطالب به این بلندی را در یک روز در یک مجلس نمی‌شود تفصیل داد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۴‍ *»

باری زیر پای این مرتبه، مرتبه ابواب است ابواب معنیش این است که خدا آنچه را که بخواهد که به مرتبه زیری بدهد که مرتبه چهارم است و همه جا هر مرتبه وسطی این طور است هر مرتبه پایینی هرچه از مرتبه عالی بخواهد به او برسد لابد باید مرور به مرتبه وسطی بکند پس مرتبه بابیت را ان‌شاء‌الله دقت کن، حالا فی الجمله اشاره‌ای می‌کنم دیگر اگر شد تفصیلش را یک وقتی عرض کنم حالا عجالةً عرض می‌کنم که مرتبه بابیت و مرتبه امامت خیلی شبیه است به یکدیگر. مرتبه بابیت مرتبه‌ایست که خلق همین که می‌خواهند از خدا سؤال کنند باید رو به باب مفتوح به سوی خود کنند، پس نسبت به خلق که می‌سنجی کأنه یک چیز است مقام بابیت با مقام امامت الا اینکه از بالا که پایین می‌آید یک چیزی اسمش است، از پایین به بالا که نگاه می‌کنی چیز دیگر اسمش است. پس از آن جهتی که خلق باید از خدا استفاضه کنند و وسیله می‌خواهند فابتغوا الیه الوسیلة یعنی اگر رو به من می‌خواهی بکنی اول وسیله را پیدا کن، وسیله را که بخواهی پیدا کنی ایشان وسیله‌اند. پس وقتی رو به خدا بروی ایشان را باید مقدم بداری، اِمام خود بدانی آنها را، اَمام خود قرار بدهی آنها را، ایشان لامحاله باید مقدم باشند پیش روی تو باشند تا فیض را از آن بالا بگیرند آن وقت به تو برسانند، پس باب فیض خدایند. پس از آن مرتبه که نگاه کنی به امام، تو بگو کسی که چنین باشد چکاره است؟ باب فیض خدا است به سوی تو. اما از این طرف که نگاه کنی اِمام تو است به سوی خدا. اَمام تو است پس پیش روی تو ایستاده وقتی رو به خدا می‌خواهی بروی، پس اِمام تو است پس اَمام تو است. پیش روی تو است پس اَمام تو است، پیشوای تو است پس اِمام تو است. پس این مقام را مقام سیم را مقام بابیت می‌گویند مقام چهارم را مقام امامت می‌گویند و این مقام سیم و چهارم دست به گردن هستند، به همدیگر چسبیده‌اند چنان‌که آن دوتای بالایی به هم چسبیده‌اند. اما این مقام را ان‌شاء‌الله ملتفت باشید این مقام امامتی که کسی انکارش را کرده باشد نیست انکار این مقام نشده، و این مقام را فی الجمله اشاره‌ای بکنم.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۵‍ *»

پس عرض می‌کنم هرکس هرکس را امام دانست آیا نه این است که او را بهتر از خودش می‌داند اقلاً و لو اینکه دروغ بگوید و در واقع امام نباشد. ببینید هیچ‌کس انکار سیادت سید بزرگ را نکرده اگرچه انکار خاص را کرده باشد. چون قدری مشکل است دقت داشته باشید که فراموش نشود اول یاد بگیرید بعد فراموش نکنید. انکار سیادت را هیچ‌کس نمی‌تواند بکند، اینی که یک بزرگی می‌خواهیم هیچ‌کس انکار این را نمی‌تواند بکند. نهایت شیعه می‌گوید بزرگ من علی است سنی می‌گوید بزرگ من عمر است بزرگی می‌خواهیم نوعاً این را هیچ‌کس انکار نمی‌کند عامه مردم این را قبول دارند اما شخص را انکار می‌کنند. پس این مقام امامتی که عرض می‌کردم مقام امامت عامه است امامت کلیه است این هم باز مقامی است که لایلحقه لاحق و لایفوقه فائق و لایطمع فی ادراکه طامع باز جمیع خوب و بد همه اقرار به این سیادت کرده‌اند، اگر اقرار نکرده بودند موجود نشده بودند. پس جمیع خوب و بد اقرار به امامت مقام بالا کرده‌اند لکن چون جمیع اقرار کردند امتحان نشدند و خوب از بد جدا نشد و خدا چنین مقدر کرده که ممتحن کند مردم را بیازماید مردم را، از این جهت باب مبتلی‌به الناسی خلق کرد، باب خاصی خلق کرد و شخص خاصی خلق کرد آن وقت گفت این است بابی که به آن مبتلا بشوند مردم و ممتحن شوند به آن. و فرمود هرکس به این ایمان آورد ایمان به من آورده، آن حرف‌هایی که پیش می‌زد اگر  راست بوده که حالا باید رجوع به این کند بیاید همه را از این بخواهد، اگر دروغ بود که آن امری دیگر است. پس بدانید که مقام امامتی که مبتلا هستند مقامی است که باید بیاید به مرتبه فؤاد، از آنجا تنزل کند به مرتبه عقل از آنجا تنزل کند به مرتبه روح از آنجا به مرتبه نفس، آنجا که آمد و شخص خاصی شد، به صورت محمد شد به صورت علی شد به صورت انبیای سلف شد به صورت هر حقی که در دنیا ظاهر شده، وقتی که به صورت حقی بروز کرد و بیان حقی کرد دیگر تدبیرات دارد. این صورت یک دفعه با زبان تنها بیان می‌کند یک دفعه معجز می‌آرد خارق عادت می‌کند یک کاری می‌کند که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۶‍ *»

بفهمند حق می‌گوید پس تدبیرات می‌کند.

این مقام که مشاهد و محسوس است و مردم مبتلا هستند به آن، این مقام را بخصوصه خدا قرار داده که هرکس ایمان به این مقام آورد، آنچه از آن پیش‌ها که شنیده بود و نمی‌فهمید این مقام را که شناخت قبول خواهد کرد آنها را و خواهد فهمید. هرکس ایمان به این مقام آورد مؤمن است به خدا هرکس ایمان به این مقام نیاورد ایمان نیاورده به خدا، هرکس این مقام را شناخت شناخته خدا را هرکس نشناخت این مقام را والله نشناخته خدا را، هرکس این مقام را شناخت پیغمبر را شناخته هرکس این مقام را نشناخت پیغمبر را نشناخته. آن توحیدهای پیش توحیدهای عامه بود آن رسالت‌ها رسالت عامه بود بی‌مصرف بود، همچنین امامت عامه هم بی‌مصرف است. امامتی که مشترک مابین ابابکر و علی باشد چه خوبی دارد؟ امامتی که مخصوص شد به علی خوب است به شخصیت که آمد حالا خوب است. این شخصیت را هرکس که شناخت والله که خدای خود را شناخته هرکس ایمان به این شخصیت آورد ایمان به خدا آورده، هرکس انکار این شخصیت را کرد جاهل به خدا شده هرکس برای این شخص شریک قرار داد مشرک به خدا شد.

پس جمیع کلماتی که شنیده‌ای و توی قرآن و توی احادیث هست و تو مکلفی و نسبت به جایی باید عمل کنی آنها را جاش را بدان جمیعش جاش پس از مقام هفتم است، از مقام روح که مقام هفتم است پایین می‌آید سر از گریبان مقام هفتم که بیرون آورد و به هشتم رسید انسان‌ها در مقام هشتم واقع شده‌اند. اینجا حالا دیگر چشمشان می‌بیند او را، گوششان می‌شنود حرف‌های او را این است آن مقامی که مبتلا شده‌اند. و این مقاماتی که عرض شد باز فکر کن در همان مثالی که عرض کردم باز همین مقامات را یکیش را برداری همه آنها به هم می‌خورد، جمیع اینها کسور یکدیگرند. پس مراتب اعتقادات را ان‌شاء‌الله ملتفت باش ببین چیزهایی که در عالم هستند وقتی می‌شماری آنها را می‌گویی یک دو سه چهار پنج، چند چیز را که با هم ترکیب

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۷‍ *»

می‌کنند مثل دارچینی و بنفشه و زنجبیل چند چیز را که داخل هم کردند معجون ساختند، حالا اگر بنفشه‌اش را برداری دیگر نباید دارچینی فانی شود چرا که اینها دخلی به‌هم ندارند هر کدام را که برداری باقی دیگر فانی نمی‌شوند. پس اشیائی اگر در خارج هستند اگر این معدود را در خارج نگاه داری هر کدام خودشان خودشانند، با یکیشان مجاورت کنی با هر دو مجاورت نشده با یکی دوری کنی از هر دو دوری نشده، آن برای خودش جدا است آن برای خودش جدا است. حالا خیلی از اعتقادات هست که این‌طور است مردم این‌جورها خیال می‌کنند که چه عیب دارد آدم ایمانی داشته باشد به خدا ایمان به پیغمبر نداشته باشد. پیغمبر هم اگر بگوید چرا ایمان به من نیاوردی بگوید من ایمان به خدا که داشتم نهایت حالا تقصیر هم کرده چهار تا چوبش هم می‌زنند. دیگر خدا که می‌بیند که ایمان به او دارد، خدا هم کمکش می‌کند ولش می‌کند. باز خیال می‌کنند که چه عیب دارد آدم اقرار به پیغمبر داشته باشد اقرار به حضرت امیر نداشته باشد، نهایت حق هم با حضرت امیر بوده چهار تا چوب به او بزند بعد ولش کند. همچنین خیال می‌کنند که چه عیب دارد کسی پیش حضرت امیر بیاید و تمکین از او بکند اما پیش حضرت امام حسن نیاید و هکذا امامی پس از امامی آنها را که قبول دارد ثوابش بدهند، آنهایی را هم که قبول ندارد تقصیری کرده چوبش را بزنند و ولش کنند. چنین خیال می‌کنند وقتی درست فکر می‌کنی می‌بینی نمی‌سازد این خیال به دین و مذهب، لکن اینها یک طوری خلقت شده‌اند که اولشان شرط آخرشان است آخرشان شرط اولشان است وسطشان شرط اول و آخرشان است اول و آخرشان شرط وسطشان است اولهم محمد آخرهم محمد اوسطهم محمد کلهم محمد یک جوری خلقت شده‌اند که همه‌شان کأنه یک نفر هستند. پس تمام ایشان کأنه یک نفرند والله اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.

اما متعددند نه مثل متعدداتی که مردم خیال می‌کنند. والله این‌جور نیست

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۸‍ *»

متعدد بودنشان، والله یک طوری هستند که هر چهارده نفس اگر با هم هستند همه هستند اگر یکیش را برداری آن سیزده تای دیگر باقی نمی‌ماند، دوتاش را برداری دوازده تای دیگر باقی نمی‌ماند سه تاش را برداری یازده تای دیگر باقی نمی‌ماند. اینها را جمیعاً بگیر مانند کسور و کسر را ان‌شاء‌الله درش فکر کن ببین یک عدد، نصف دو تا است. و همین یکی ثلث سه تا است و همین یکی ربع چهار تا است و همین یکی خمس پنج تا است و همین یکی سدس شش تا است به همین‌طور بشمارش تا چهارده تا. پس والله ایشان تمامشان یک وجود دارند یک ترکیب دارند اما چهارده کسرند، و این چهارده کسر هر یکیش را که برداری باقی کسرها برداشته خو اهد شد هر یک قبول بشود باقی قبول خواهد شد هر یک رد بشود باقی رد خواهد شد. پس چهارده کسر با ایشان است.

پس واحد را درش فکر کن ببین واحد را اگر برداری نصف دو تا ثلث سه تا ربع چهار تا همه را برداشته‌ای، واحد را اگر بگذاری همه را گذاشته‌ای او را احترام کنی همه را احترام کرده‌ای بی‌احترامی به او بکنی بی‌احترامی به همه کرده‌ای، به هر کدام که بی‌احترامی کنی به همه بی‌احترامی شده همه به‌هم بسته‌اند جدا نیستند از یکدیگر. پس ایشانند ارکان توحید خدا، و ارکان توحید بعضیشان والله بعض یکدیگرند و بعضشان باعث وجود بعضند. و نفی بعض نفی کل است ایمان به بعض ایمان به کل است ایمان به کل ایمان به بعض است والله انکار بعض انکار کل است انکار کل انکار بعض است، جهل به بعض جهل به کل، جهل به کل جهل به بعض است. علم به کل علم به بعض است علم به بعض علم به کل است. پس ایشان در این مقامات هفت‌گانه نزول کرده‌اند.

و این مقامات هفت‌گانه را در این آیه بیان فرموده. چهار مقامش مقام مشیت است پس در این آیه اسم ناری برده فرموده مثل نوره مثل نور خدا آن چراغی است که در چراغدانی باشد که بر روی چراغش شیشه‌ای یا مردنگی باشد. پس مقام چراغدان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶۹‍ *»

آن مقامی است که رو به ما است و ما می‌بینیم آن را. و این چراغدان مثل سایر چراغدان‌ها نیست باز یک شیشه‌ای روی شیشه است مثل مردنگی روی لاله‌ایست، پس این شیشه‌ای که روی آن به ما است روشن کرده اطاق ما را. آن شیشه اندرونی، آن روشن کرده شیشه ما را. و آن شیشه اندرونی را چراغ روشن کرده نه شیشه بیرونی، شیشه بیرونی را همان شیشه اندرونی روشن کرده. و خود آن چراغ از آتشی پیدا شده و آن آتش آتش فعل الله است. برای این فعل هم چهار مقام است آن چهار مقام با این سه مقام جفت می‌شود هفت تا می‌شود. و پس از این هفت در مرتبه هشتم که مقام بیوت است باید بیایند و بیوت باید استمداد کنند از آن هفت مرتبه.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۰‍ *»

موعظه سی‌ام  ( ۳۰ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۲ )

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم.

چون خداوند عالم خلق را از برای معرفت و از برای شناختن خود آفریده بود خود را از برای خلق تعریف فرمود و برای خلق، خود را به طوری که اشاره کردم شناسانید. و مردم چون در درجه هشتم واقع شده بودند در هفت درجه تعریف کرد و هر درجه اهلی دارد، و برای اهل آن درجه تعریف کرد خود را تا در درجه هشتم هم خود را برای آنها تعریف کرد. پس عرض می‌کنم که به لحاظی از لحاظ‌ها بدان از برای هر چیزی وقتی درست دقت کنی هشت مقام است. چهار مقام از برای ظاهر هر چیزی است چنان‌که چهار مقام از برای باطن هر چیزی است. ان‌شاء‌الله اندکی فکر کنید که خودتان مسأله را بیابید. مثل اینکه کسی بخواهد کرسی بسازد اولاً باید در دنیا آب و گلی باشد تا اینکه ترکیب کنند آن را و درختی ساخته بشود و چوب بشود این یک مرتبه. بعد صورت چوبی هم یک مرتبه. بعد باید چوب را بگیری تکه تکه کنی برای کرسی این هم یک مرتبه. بعد تکه‌ها را به‌هم می‌چسبانی و کرسی را می‌سازی این هم یک مرتبه.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۱‍ *»

این چهار مرتبه ظاهر، باطن‌ها هم همین‌طور است ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت پس در هر جایی که ان‌شاء‌الله دقت کنی خواهی یافت که هشت مرتبه باید با هم جمع باشند تا شیء شیء باشد. شخص شخص نیست، تا هشت مرتبه تمام نباشد هیچ شخصی درست نمی‌شود. حالا اصطلاحی کرده‌اند علماء که آن‌ پست‌تر مرتبه‌ها را مرتبه جسم می‌گویند یک درجه بالاتر را مثال می‌گویند یک درجه بالاتر را ماده می‌گویند یک درجه بالاتر را طبیعت می‌گویند این چهار تا است که در عالم شهاده است. در عالم غیب هم چهار مرتبه است مرتبه پست‌تر عالم غیب را عالم نفس می‌گویند عالم انسانیت می‌گویند. مرتبه بالاتر از آن عالم روح است یعنی آن روحی که انبیاء از آن خلق شده‌اند نه روحی که مردم به آن زنده‌اند، آن روحی که مردم به آن زنده‌اند در دنیا هم هست. و بالاتر از مقام روح مقام عقل است باز عقل هم نه عقل مردم بلکه آن عقلی که مخصوص ائمه طاهرین است صلوات الله علیهم و آن عقل دخلی به سایر عقول ندارد. و بالاتر از مقام عقل مقام فؤاد است همان فؤادی که توی قرآن و در احادیث خیلی هست اگرچه مردم کم دیده باشند. پس بالاترین مقام‌ها مقام فؤاد است و آن مقام مقامی است که می‌فرماید مثل نوره کمشکوة فیها مصباح مقام چراغی است که خدا روشن کرده آن را، مقام حیاتی است که همه به او زنده شده‌اند و او است زنده بالذات یعنی خود زندگی. اندکی فکر کن که توی راه بیفتی.

پس فکر کن ببین زندگی این بدن به روحی است که توش هست روح مادامی که توش هست زنده است وقتی روح از بدن بیرون رفت می‌افتد می‌میرد. به همان طوری که در خواب می‌بینی همان بدنی که در عالم خواب حرکت می‌کند می‌بینی چشم دارد در عالم خواب، گوش دارد دست دارد پا دارد گاهی سبک است گاهی سنگین است بدنی است مثل این بدن. دیگر آن بدن یک درجه لطیف‌تر است از این بدن به طوری لطیف‌تر است که وقتی این بدن به خواب می‌رود او بیرون می‌رود از این بدن و هرجا می‌خواهد می‌رود. پس آن بدن نسبت به این بدن روح است در این بدن وقتی

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۲‍ *»

برمی‌گردد می‌آید توی بدن می‌بیند می‌شنود حرکت می‌کند راه می‌رود می‌نشیند برمی‌خیزد. باز وقتی مُرد آن بدن بیرون می‌رود و این بدن میت است افتاده پس این بدن حیاتش به آن بدن است آن بدن هم بعینه مثل این بدن است، یک روحی در آن بدن است خودش هم به آن روحِ بالا زنده است، و آن روحی است که وقتی انسان می‌میرد او بیدار است و کارهای خود را می‌کند. پس آن بدنی که در خواب می‌بینی روحی در او است که به آن زنده است، و وقتی آن هم بیرون رفت آن بدن می‌میرد و می‌خوابد در قبر با این بدن. و اگر فکر کنی ان‌شاء‌الله خواهی یافت باز آن روح هم یک روح، دیگر در بدن دارد خودش بدن می‌شود و آن روح به همین‌طور می‌رود امر بالا تا به آن مقام هشتم. پس در مقام هشتم، آن مقام اول چیزی است که خدا خلق کرده آن را و او را حیات کل چیزها قرار داده. اندکی اگر فکر کنی می‌توانی بفهمی می‌توانی تصویرش کنی.

پس ببینید که حیات جمیع مرتبه‌ها جمیعاً حیاتشان حیات مستعار است که عاریه به آنها داده‌اند از خود آنها است داده‌اند، تا می‌خواهند آنها را زنده می‌دارند وقتی نخواستند زنده بمانند روح است و مال خودشان است حیات را جذب می‌کنند رو به خود، و جمیع مردم می‌میرند. به همین‌طور در هر درجه فکر بکن. لکن حیاتِ صرف، موت و مردن برایش نیست. دیگر دقت کن ان‌شاء‌الله پس هر جایی که حیات ذات او نیست حیات در آن اگر آمد زنده می‌شود اگر رفت می‌میرد و اما خود حیات دیگر نمیرد او وجه اللهی است باقی که نمی‌میرد کل شیء هالک الا وجهه هر چیزی فانی می‌شود مگر  وجه خدا. و این وجه را بعضی ذات می‌گیرند و این نامربوط است مقصود وجه خدا است و خدا او را حیّ بالذات خلق کرده، و حیات جمله صاحبان حیات را که در آنها است عاریه به آنها داده. و نمونه این حکایت را همه جا به تو نموده تا بتوانی تصویرش کنی. فکر کن ببین خدا هرچه را بخواهد چرب کند به چه چرب می‌کند؟ به چربی، چربی را به چه چرب می‌کند؟ به خود چربی چرب می‌کند، از جای دیگر نباید

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۳‍ *»

چربی بیارند چربی را چرب کنند. همچنین هرچه را بخواهد گرم بکند به چه گرم کند به گرمی گرم می‌کند؟ دیگر گرمی را از جایی دیگر بیرون نمی‌آرند همان از خود گرمی گرمی را گرم می‌کنند. گرمی را خدا بالذات گرم آفریده و سایر چیزها را از این گرمی به طور عاریه گرمشان می‌کند. هکذا سردی همین‌طور هکذا تری همین‌طور.

پس در هر عالمی بدانید که خداوند عالم هر مبدئی را لا من شیء اختراع می‌کند خلق می‌کند، و آن مبدأ را دیگر به طور عاریه خلق نمی‌کند بالذات خلق می‌کند. بعد از آن چیزهای دیگر را که می‌خواهد خلق کند به این می‌گوید صورتگری کن. یک چیزی را گرم خلق می‌کند و باقی چیزها را به گرمی خلق می‌کند، یک چیزی را سرد خلق می‌کند و باقی چیزها را به سردی خلق می‌کند به همین‌طور. پس روشنی را خلق می‌کند آن وقت به او می‌گوید ای روشنی تو باید کاری بکنی یک خاصیتی داشته باشی کار تو این است که روشن کنی عالم را.

از آن جمله است حیات، حالا حیاتی را خدا آفریده و او است زنده بالذات و اثر او این است که زنده کند جمیع موجودات را و حیات کل موجودات به او برپا باشد، و آن حیات را به اصطلاح خدا و رسول فؤاد می‌گویند و آن فؤادی است که اعلی درجه انسان است. آن چراغ اولی است که خدا آن را روشن کرده، با دست قدرت خود آن چراغ را روشن کرده است، و آن چراغ در توی لاله عقل گذارده شده، و آن عقل هم که عقل کل است در توی مردنگی روح گذارده شده. و اینها را به شیشه و مردنگی تعبیر آورده‌اند برای این سرّ که بدانی این چراغ چراغی است که هیچ ظلمتی در او نیست حقی است که هیچ باطلی در آن نیست تمامش خیر است و هیچ شری در آن نیست تمامش نور است و هیچ ظلمتی در او نیست و نیست مثل سایر چیزها. دیگر دقت کنید، پس در سایر مخلوقات که نظر می‌کنی نوری می‌آید با ظلمتی مخلوط می‌شود یک درجه از درجات روشنایی پیدا می‌شود. پس خود چراغ این دنیا با دود تیره و تار ممزوج شده تا چراغ درست شده، نور چراغ با تاریکی اطاقمان مخلوط شده است نور

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۴‍ *»

آفتابمان هم همین‌طور است، خود قرصش هم همین‌طور است. در اینجاها حیات چون حیاتی است عاریه یعنی از جایی دیگر تعلق گرفته به جایی در اینجا لامحاله یک مقام کدورتی پیدا شده در این عالم پایین. و تا عالم بالا با کدورت عالم پایین مخلوط نشود تعلق به عالم پایین نمی‌گیرد.

پس در اینجا چراغ‌هاش را وقتی فکر می‌کنی نوری است بر ظلمتی دیگر هر جاش را بخواهی دقت کنی مطلب را می‌فهمی. در اینجاها همه نوری است مسلط شده بر ظلمت و ظلمت پیدا نیست در جنب نور، چرا که نور غالب شده. به خلاف نور الهی که چنین نیست نوری است که بر نوری مسلط شده و بر نوری افزوده شده، باز نوری را به نور دیگری روشن‌تر کرده‌اند. از این جهت بسا آنکه به زجاجه به مردنگی به شیشه تعبیر می‌آرند، یا به نار بلا دخان تعبیر می‌آرند و حال آنکه نار بلا دخانی نیست توی این دنیا، آتش بی‌دودی در این دنیا نیست آتش از دود به عمل می‌آید تا دود نباشد آتشی در دنیا نیست، آتش‌های دنيا این‌طور است. لکن آن آتش‌ها بدانید که آتش غضب نیست و آتش رحمت است و هیچ دودی و ظلمتی و شری در آن نیست پس تمامش خیر است و تمامش نور است تمامش هدایت است و هیچ باطلی در آن نیست. و آن ابتدای مرتبه خلق، فؤاد است که هدایت محض است خیر محض است نور محض است. و نور او افتاده بر روی نور عقل و عقل از خودش هم نورانی است. و نه این است که عقل نور نداشته باشد و از بالا باید نوری بر آن بتابد تا نورانی شود چنین نیست. لکن عقل خودش هم نورانی است و نور است وقتی نوری بر او افزوده شد نورانی‌تر خواهد شد. نه این است که ظلمتی باشد و باید از بالا نوری بر آن بتابد تا روشن شود، و از این جهت خدا اشاره کرده در این آیه به این قابلیت و به این مقام عقل که می‌فرماید یکاد زیتها یضیء و لو لم‌تمسسه نار نزدیک است که این روغن خودش روشن شود که هیچ احتیاج به آتش نداشته باشد. پس خودش نورانی است و نور علی نور شده و نوری بر نوری افزوده شده. و تمام حجت‌های خدا که از نزد یک

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۵‍ *»

خدا آمده‌اند بدانید که متصلند به آن نور و سایر مردم همه در درجات خودشان ثابتند. پس اقلاً بایست آن نور هفت حجاب به خود بگیرد و در هفت درجه تنزل کند تا بیاید به این عالم. به این عالم که آمد متصل شد به عالم جمادات.

دیگر در همین‌جور بیانات اگر کسی فکر کند یعنی اگر کسی توی مسأله باشد عالم جابلقا و جابرسا را خوب می‌فهمد. پس ببینید که آن بدنی که در عالم خواب می‌بیند مثل این بدن سری دارد دستی دارد یک‌دفعه می‌بینی توی هوا می‌پرد بسا برود به آسمان، خیلی بدن‌ها خواب می‌بینند که به آسمان رفته‌اند. پس آن بدن بدنی است که مال عالم جابلقا و جابرسا است به اصطلاح ائمه خودمان یک شهری است در غیب این شهر، و بدانید هیچ اغراق توش نیست مثل اینکه تو بدنی داری در غیب این بدن. آیا نمی‌بینی تا می‌خوابی با آن بدن می‌روی و می‌آیی و حرکت می‌کنی. پس در عالم جابلقا و جابرسا منزل دارد این بدنی که در غیب این بدن است، و اگر گاهی می‌بینی سنگینی و گاهی سبک، در تو این‌طور هست آن بدن اگر متخلص شد دیگر سنگینی براش نیست. پس آن بدن بدنی است مانند روح مثل خیال شما، ببین تا خیال کردی جایی را فی‌الفور آنجا حاضر می‌شود، تا خیال کربلا می‌کنی فی الفور آنجا حاضر می‌شود تا خیال مکه می‌کنی فی الفور آنجا حاضر می‌شود آن بدن آن‌قدر تند می‌تواند حرکت کند که به محضی که بخواهد جایی باشد همان آن آنجا حاضر می‌شود. مثل اینکه به محضی که خیال کنی جایی را همان آن در آنجایی، لکن در همه بدن‌ها چنین نیست. سببش این است که در بدن‌های ناقص و این بدن‌هایی که ریاضت نکشیده و هنوز منهمک در این بدن است در این بدن‌های ناقص سنگینی این بدن به آن بدن تأثیر می‌کند. چنان‌که این بدن سبک و سنگین می‌شود سبکی و سنگینی این بدن تأثیر به آن بدن هم می‌کند. اگر کسی تجربه کرده باشد گاهی انسان آب زیاد خورده باشد غذای زیاد خورده، خواب می‌رود این بدن که افتاده از آن سنگینی که در بدن او پیدا شده سنگین می‌شود و خواب می‌بیند در خواب هم

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۶‍ *»

بدنش را سنگین می‌بیند، به طوری که اگر پاش جمع است و خواب است در خواب هم نمی‌تواند پاش را دراز کند. و هر وقت پاش کشیده باشد و آب کم خورده باشد و سبک باشد در خواب هم تند تند حرکت می‌کند و سبک است.

پس بدانید ان‌شاء‌الله که آن بدن بدنی است که اگر انهماکش از این بدن بریده شد و اگر علاقه‌اش برداشته شد نوع سرّش را بخواهی به دست بیاری مثل نوع خیال است، ببین تا بخواهی خیال کنی مکه را همان ساعت می‌بینی مکه‌ای تا بخواهی به آسمان بروی می‌بینی همان ساعت در آسمانی، پس آن بدن بدنی است که اگر شنیده باشی که امام طی الارض دارد با همچو بدنی طی الارض می‌کند، به چشم برهم زدنی از این روی زمین می‌رود آن روی زمین و برمی‌گردد، به یک چشم برهم زدنی می‌رود به عرش و برمی‌گردد، به همین‌طوری که خیال سیر می‌کند بدن او سیر می‌کند بلکه سریع‌تر از خیال. نمونه‌اش پیش خودت هست برای اینکه تصدیق کنی و از روی آن نمونه، حجت خدا را بشناسی.

پس بدان منزل امام چه در حال حیات ظاهر چه در حال ممات چه در حال غیبت چه در حال ظهور، منزل اصلیشان آنجا است همان جایی که خواب که می‌بینی می‌روی آنجا. امام دیگر منهمک در این بدن نیست بدن ایشان در این دنیا مثل بدن اهل جنت است در جنت، در آخرت که می‌روی ان‌شاء‌الله در بهشت بدن مؤمن صاف و صافی و خالص و سبک و سریع می‌شود. حالا بدن ایشان توی دنیا این‌طور است پس این بدنی را که در خواب می‌بینی نمونه‌ بدن امام است، چنان‌که آن بدن خودت را با این چشم نمی‌بینی همین‌طور امام را هم با این چشم نمی‌بینی بله وقتی بخواهند ایشان را ببینی اینجا بدنی از جنس این بدن‌ها برای خود می‌گیرند عبائی دوش می‌گیرند لباسی می‌پوشند مردم آنها را می‌بینند. دقت کنید چرت نزنید ببینید چه عرض می‌کنم پس بدانید که آن امامی که در آنِ واحد در مشرق می‌رود در مغرب می‌رود در زمین هست به آسمان هم می‌رود در سر هر مرده‌ای حاضر است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۷‍ *»

همه‌جا را باید برسد همچو بدنی دارد، و این بدن را در حال حیاتشان هم داشتند مردم نمی‌دیدند به هیچ وجه من الوجوه، لکن لباسی از جنس این عالم می‌گرفتند به خود آن وقت مردم می‌دیدند ایشان را. پس بسا لباسی از جنس این مردم برای خود می‌گرفتند و آن لباس خواب می‌رفت و معلوم است وقتی خواب بود بیدار نبود، وقتی توی خانه بود توی مسجد نبود این بدن هرجا که بود در حالی که آنجا بود در آن حال جای دیگر نبود. مردمی که انکار فضائل می‌کنند از احمقی است احمقی گریبانشان را گرفته به جهتی که همه امام را خیال می‌کنند عین عباش. چرا که امام را مثل خود می‌داند، خودش را می‌بیند که وقتی در خانه است بیرون نیست وقتی بیرون است خانه نیست وقتی نماز می‌کند جماع نمی‌کند وقتی جماع می‌کند نماز نمی‌کند. پس این حرفی که شخص واحد در حال واحد در امکنه عدیده محال است بله راست است محال است لکن کار سنگ این است نه کار امام.

دقت کنید شما ببینید که برای ناقصین هم محال نیست انسان خوابش که برد این بدن را انداخت خودش بیرون می‌رود هرجا که می‌خواهد سیر می‌کند و برمی‌گردد دوباره می‌آید در این بدن. پس انسان در آنجا بدنی دارد که آن بدن چشم دارد گوش دارد دست و پا و اعضاء و جوارح همه را دارد. اما آن بدن با این چشم دیده نمی‌شود چشمی دیگر می‌خواهد چنان‌که شخص جنی با این چشم جن‌ها را نمی‌بیند با چشمی دیگر می‌بیند. پس امام همیشه منزلش آنجا است علاقه به جای بخصوصی ندارد علاقه به همه جا باید داشته باشد، از نظر التفات او در شرق و غرب عالم در زمین و آسمان هرکس طالب هدایت است هدایت می‌شود، او را باید برساند به مطلوب خود، هر کس به هرچه مستحق است باید او واسطه فیض باشد تا به او برسد. پس یک بدنی است سریع السیر در طرفة العینی می‌رود به مشرق می‌رود به مغرب آسمان زمین هرکس هرجا هست هر چیزی را که مستحق باشند فی الفور حاضر است و می‌رساند. این است واسطه فیض باطن و واسطه فیض ظاهر.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۸‍ *»

در همین ظاهر فکر کنید، فرض کنید اگر پیغمبر نیامده بود در دنیا آیا هیچ‌کس می‌دانست که شک میان دو و سه را چه باید کرد؟ اگر پیغمبر نیامده بود و حلالی و حرامی نفرموده بود آیا هیچ‌کس به عقل خودش می‌توانست بفهمد که گوشت گوسفند طیب است و حلال و گوشت خوک حرام است و نجس؟ گوشت خوک را نصاری می‌خورند خیلی هم حظ می‌کنند. پس عقل نمی‌تواند تمیز دهد که چه حلال است و چه حرام. دیگر ان‌شاء‌الله دقت کنید ایشان در جمیع مراتب باید نازل بشوند و هدایت کنند مردم را لکن در هر زمانی به یک زبانی، در هر عالمی به یک لباسی در هر عالمی به طوری که شاید و باید، و آن طوری که لایق هست ایشان نازل می‌شوند و مردم را هدایت به راه حق می‌کنند. و علامت اینکه خودشانند که بیان می‌کنند اینکه دلیل می‌آرند برهان می‌آرند به طوری که می‌بینی مطلب را و هیچ شکی و شبهه‌ای باقی نمی‌گذارند.

پس عرض می‌کنم که بدانید که هرچه از جانب حق است طورش این‌طور است که عرض می‌کنم باید هیچ شکی هیچ شبهه‌ای در او راهبر نباشد. و این را داشته باشید این هم قاعده‌ای باشد یادگاری از من این قاعده دستتان باشد و بدانید که هر مطلبی به هر عظمتی که داده باشند پیشینیان به دست شما، همین که می‌بینی شکی شبهه‌ای درش پیدا شد بدان که آن مطلب از جانب حق نیست. هرچه شک و شبهه درش آمد بدان جمیعش از جانب شیطان است شیطان خیلی از داوول‌ها به نظر مردم می‌آرد که مردم گمان کنند حق است، لکن وقتی معلوم می‌شود داوولی بوده. داوول چیزی است که چوبی را درست می‌کنند رختش می‌پوشانند در سر باغ‌ها در سر بستان‌ها نصب می‌کنند که حیوانات خیال کنند انسان است و داخل باغ نشوند، انسان نیست داوول محض است حیات ندارد، شیطان هم کارش والله همین‌طور است در جمیع زمان‌ها داوولی برای خود درست می‌کند و به داوول، مردم را گرم می‌کند. گاهی زردش می‌کند گاهی سرخش می‌کند گاهی به خواندنش می‌آرد گاهی به آوازش درمی‌آرد طورها می‌کند کارها می‌کند که مردم به فکر نیفتند، مردم به غفلت

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷۹‍ *»

باشند با شک باشند با شبهه باشند و نروند رفع شک و شبهه خود را بکنند. لکن تو بدان ان‌شاء‌الله که علامت حق این است که همیشه با دلیل و برهان تکلم کند و هیچ مغرور به داوول هیچ مرتبه نمی‌باید شد. داوول بی‌مغز است انسان گول داوول را نمی‌خورد حیوان احمقی می‌خواهد که گول داوول را بخورد. بلکه بعضی حیوانات زیرک پیدا می‌شوند که گول داوول را نمی‌خورند، می‌روند روی کله‌شان تغوط می‌کنند.

باری پس عرض می‌کنم که ایشانند والله هادیان خلق به نفس نفیس خود، و خود ایشان مردم را هدایت می‌کنند به نفس نفیس خود لکن تمام عالم اسبابی است در دست ایشان، و بسا آنکه اسباب ندانند خودشان که چطور حرکت می‌دهند ایشان را. هر طوری خواسته باشند اسباب را حرکت می‌دهند و اسباب خودشان غافلند که چرا این‌طور حرکت کردند، نمی‌داند چرا این‌طور حرف زد اما می‌داند آن هادی و دانا که از جانب خدا مبعوث است و باید هدایت کند هر کس هر طور هرچه محتاج است همان‌طورها بیان می‌کند.

و باز ملتفت باش که اینی را که عرض می‌کنم که مردم هرچه محتاجند ایشان می‌رسانند، این را باید ملتفت باشید که باز شرط نکرده‌اند که تابع خیال مردم باشند، خودت فکر کن ببین هیچ شرط نکرده خدایی که قادر علی الاطلاق است که هیچ مانعی در کار او نیست و غنی علی الاطلاق است و هیچ احتیاج به چیزی ندارد چنین شرطی نکرده که هرکس هرچه بخواهد به او بدهد، قادر علی الاطلاق هست غنی علی الاطلاق هست مع‌ذلک دعا می‌کنی پولت نمی‌دهد. پس بدانید که شرط نکرده‌اند مبادی که به هویٰ و هوس ما راه روند و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض بنا باشد به هویٰ و هوس مردم راه رود حرف که را بشنود؟ می‌بینی من دلم می‌خواهد که جمیع دشمنانم را بکشد هلاک کند همه روی زمین مال من باشد، آن یکی هم همین را می‌خواهد این نخواهد شد.

پس بدانید ان‌شاء‌الله که آنچه را که جمیع مردم محتاجند به آن، ایشان می‌آیند و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۸۰‍ *»

رفع احتیاج را می‌کنند نه رفع هویٰ و هوس مردم را. رفع هویٰ و هوس مردم را خدا هم نکرده و می‌بینی که نمی‌کند هواها به جای خود هست هوس‌ها به جای خود هست لکن خدا دانا است به جمیع قلب‌ها، و او است علیم بما فی الصدور و او می‌داند هرکس را که طالب است او خیلی خوب می‌شناسد پس هرکس را که شناخت که طالب حق است البته او را به مطلوب خود می‌رساند. خدا می‌داند تعجب است، ببینید بنده به این ضعف طالب خدا باشد و خدای به آن غنا با آن جود با آن کرم این بنده‌ به این ضعف طالب باشد و با آن جود او را نبرند این داخل محالات است. پس وقتی دیدند از قلبی و دانستند که طالب او است والله اگر زیر زمین باشد اگر ینگی دنیا باشد اگر پشت کوه قاف باشد هرجا که باشد هر طوری که هست به هر تدبیری که باشد او را هدایت می‌کنند، او را متصل می‌کنند به حق او را به محبوب خودش می‌رسانند. لکن هیچ شرط نکرده‌اند که تابع هویٰ و هوس مردم باشند حالا من دلم می‌خواهد خیلی پول داشته باشم نمی‌دهند، خیلی علم داشته باشم نمی‌دهند، می‌خواهم ولیّ باشم این نمی‌شود.

دیگر دقت کنید ان‌شاء‌الله پس هرچه را که خلق محتاجند یعنی احتیاج به هدایت داشته باشند، يعنی طالب هدایت حقیقی باشند بخواهند آن راهی را که خدا خواسته آن را به دست بیارند؛ بله آن راهی را که خدا آن را خواسته، برای هدایت آن راه حجت‌ها فرستاده و هرکس طالب هدایت بوده او را به آن راه رسانیده‌اند. و والله کسان دیگر را که طالب هدایت نیستند عمداً دور می‌کنند توی کلوخ‌هاشان می‌اندازند، به شک و شبهه‌شان می‌اندازند یضل من یشاء و یهدی من یشاء الی صراط مستقیم پس ایشانند که همیشه بر سر حوض کوثرِ هدایت ایستاده‌اند و همیشه تشنگان حق را آب می‌دهند. و والله باقی مردم که تشنگی کاذبی دارند و طالب حوض کوثر نیستند ایمان به حوض پیغمبر نیاورده‌اند. یک آبی می‌خواهند زهر مار کنند هر زهرماری باشد به ایشان می‌دهند لکن آب کوثر نیست این هم صورتش آب است لکن آب نیست. پس

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۸۱‍ *»

والله برمی‌گردانند دشمنان خود را و کسانی را که طالب هدایت نیستند از سر حوض کوثر مانند آنکه شتر غریبه را ساربان از سر آب می‌راند، همین‌طور مردم را برمی‌گردانند از آب هدایت.

باری پس نوع مسأله را ملتفت باشید مکرر عرض کرده‌ام و اصرار کرده‌ام که این فضائلی که من می‌گویم فضائلی نیست که اگر ندانسته باشی ثواب ندهند دیگر کاریت هم نداشته باشند و اگر بدانی ثواب بدهند. بلکه این فضائلی که عرض می‌کنم حالت امام را دارم عرض می‌کنم اگر اینها را بفهمی امام‌شناس می‌شوی اگر نفهمی امام نداری. و هرکس که امام نداشته باشد دیگر حالتش معلوم است.

پس امام را بدانید در همان زمان حیاتشان را هم فکر کنید و دقیق باشید در زمان امام در زمان پیغمبر؟ص؟ ببین آیا هیچ‌کس نبود که شک در پیغمبری پیغمبر داشته باشد؟ خیلی بودند کل عالم منکر بودند چرا باید چنین باشد؟ پیغمبر قوت نفس که داشت معجز که داشت بیان که داشت هر کاری هم که می‌خواست بکند می‌توانست، تو که الحمدلله می‌دانی که جمیع قدرت خدا توی دستش بود جمیع بیان خدا توی زبانش بود، آخر قرآن از زبان پیغمبر بیرون آمده بود، پس بیان به آن شافی و کافی آن معجزات؛ جمیع معجزاتی که انبیاء آورده بودند همه را کرد و نمود باز مردم شبهه داشتند. پس هیچ تمنا مکن که کاش کسی می‌آمد که قوت خیلی داشت مرا هدایت می‌کرد، فکر کن ببین همیشه خدا بوده و قوت هم خیلی داشته خیلی از مردم را هدایت نکرده و همین‌طور در شک و شبهه بوده‌اند تا مرده‌اند.

پس فکر کن ببین اگر چیزی را نمی‌فهمی در آن چیز تکلیفی به تو نکرده‌اند، تکلیف که نداری برو بخواب غصه هم مخور تمنا هم مکن که کاش یک کسی می‌آمد قوتی داشت نظری داشت کیمیا اثر که ما را طلا کند چنین نیست والله نمی‌کند. پس عرض می‌کنم که پیغمبر در میان بود لکن یک طوری حرف می‌زد که اهل حق و طالب حق ایمان می‌آورد هدایت می‌شد، باقی مردم که طالب نبودند گمراه‌تر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۸۲‍ *»

می‌شدند. حضرت امیر با آن قوت نفس بعد از پیغمبر طوری حرف زد که سه چهار نفری سلمان و ابی‌ذر و مقداد و عمار که طالب حق بودند به حق رسیدند و هدایت شدند باقی مردم دیگر کافر شدند. بعد از حضرت امیر حضرت امام حسن در میان بود آن بزرگوار هم طوری حرف می‌زدند که همان چند نفر اصحاب خودش باقی می‌ماندند باقی می‌رفتند. و همچنین امامی پس از امامی حالا هم ان‌شاء‌الله ملتفت باش امام عصر را خیال کن، خیلی از مردم از این احمقین آرزو می‌کنند که کاش می‌آمد اختلاف برداشته می‌شد حق و باطل معلوم می‌شد. ما چه می‌دانیم کی حق است همه ادعای حقیت می‌کنند اگر او می‌آمد این اختلاف برداشته می‌شد. آخر او هم اگر بیاید همین‌طور در لباسی از جنس لباس تو می‌آید اگر آمد و خودت او را وازدی چه خاک بر سرت می‌کنی؟ چنان‌که در زمان آباء و اجداد او مردم بودند و آنها را می‌دیدند و همه شک و شبهه هم می‌کردند. حالا آن بزرگوار هم وقتی می‌آید باز همان آش است و همان کاسه. می‌گویی قوت دارد، آیا قوت پیغمبر بیش از صاحب‌الامر نبود؟ بیان داشت معجز داشت قوت نفس داشت، پیغمبر در همه کمالات خدا استادتر بود از صاحب‌الامر و هیچ فایده نکرد از برای منافقین و برای آنهایی که ادعای تحیر می‌کنند همان‌طور متحیر بودند در شک بودند در غفلت بودند تا مردند. پس ملتفت باش و انتظار مکش و وعده به خود مده که ان‌شاء‌الله وقتی امام می‌آید اختلاف‌ها برداشته می‌شود والله آن وقت با حالا بعینه مثل هم است. همیشه اگر مشق کنید که همیشه تقصیر را به گردن خود بگذارید به گردن خدا نگذارید خیلی زود توی راه می‌افتید زود به مقصود می‌رسید. و تا زمانی که نفس اماره مسلط است می‌خواهد تقصیر را به گردن غیر بگذارد می‌گوید حقی که ظاهر نیست من چه کنم هر که را می‌بینم که ادعای حقیت می‌کند پس خدا حق را از من پنهان داشته پس تقصیر من چیزی نیست.

باری پس بدان که تقصیر از خدا نیست اگر بروی پیش خدا بسا نفس ذلیل بشود، فکر کن ببین کِی ظاهر نکرده خدا حق را و گفته تو خودت برو پیداش کن؟ و اگر

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۸۳‍ *»

پیداش نکردی بگوید چرا پیداش نکردی. یا کی گفته که حقِ ظاهر نشده را چرا مخالفت کردی؟ حقی که ظاهر نشده بود من چه چیز را مخالفت کردم! پس بدان هر وقت هرجا متحیری تحیر از جانب خدا نیست از داوول‌های شیطان است پس بدان که از جانب خدا هرگز تقصیری نبوده آن قادر علی الاطلاق هیچ تقصیری نمی‌کند. همچنین بدان معصومین سلام الله علیهم چون معصومند هیچ مخالفت با او ندارند پس آن طوری که خدا دلش می‌خواهد و اراده کرده قاصد فرستاده همان جور هم هر وقت خواسته ظاهر باشند ظاهر شده‌اند هر وقت خواسته غایب باشند غایب شده‌اند تقصیر را برگردانید به خودتان، بلکه ان‌شاء‌الله به هیجان بیایید بلکه طالب حق شوید.

باری پس بدانید که از جانب خدا همیشه حق ظاهر بوده چه در زمان ائمه چه حالا چه پیشتر، حق هرگز ستری به خود نگرفته و ببین چقدر قبیح است که چیزی که از تو خواسته باشد آن را ببرد و از تو پنهان کند آن وقت توی کله‌ات بزند و تو را عذاب کند که آنی را که من خواسته‌ام پنهان باشد و کسی او را نشناسد تو چرا او را نشناختی پس کلیةً این را بدان که آن اعتقادی را آن عملی را که از تو خواسته‌اند همان است که به تو حالی کرده‌اند و در وسع تو گذارده‌اند و آن عملی را که در وسع تو نگذارده از تو نخواسته و اگر نکردی عذابت نمی‌کند. ببین هیچ احمقی چنین کاری می‌کند که خدای حکیم غنی چنین کاری بکند؟ پس هرچه را خواسته‌اند ظاهر کرده‌اند واضح کرده‌اند با دلیل با برهان آن را آورده‌اند تا پیش چشمت و تکلیف به تو کرده‌اند.

باری پس بدانید ان‌شاء‌الله که امام منزلش همیشه آن جایی است که تو خواب می‌بینی آنجا را او آنجا سیر می‌کند و تو نمی‌توانی آنجا سیر کنی مگر از این بدن بیرون روی. در منزلی از منازل موسی بن جعفر صلوات الله علیه را که می‌بردند از مدینه در منزلی در یک خانی بود حضرت را بسته بودند توی طویله‌ای جای کثیفی انداخته بودند یکی از دوستان آن حضرت حضرت را توی آن طویله‌ها روی آن پهن‌ها دید افتاده‌اند می‌گوید دلم سوخت بر حالت حضرت ترحم کرد می‌گوید دلم خیلی

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۸۴‍ *»

سوخت وقتی همچو شد احوالم حضرت تصرفی کردند در من دیدم جای با صفائی است نهرها جاری است باغ‌ها بستان‌ها قصرها به طوری که حیران شدم دیدم حضرت همچو جایی هستند بعد برگردانیدند حالت مرا و به من فرمودند من جایم همچو جایی است نه خیال کنی که توی طویله و توی پهن‌ها منزل من است پس ملتفت باشید که جای حضرات اگرچه توی حبس است لکن عباشان را می‌برند حبس می‌کنند ببرند برای آنها فرق نمی‌کند حبس هم باشند هدایت مردم را می‌کنند کی مردم را هدایت نکردند؟ فکر کنید ببینید اگر در عرض سیزده سال جایز است که مردم گمراه باشند بیشتر هم جایز است بیست سال هم جایز است سی سال و صد سال هم جایز است اگر یک روز جایز باشد که خلق هادی نداشته باشند یک هفته هم جایز است اگر یک هفته جایز باشد یک ماه هم جایز است یک ماه جایز باشد یک سال جایز است دو سال جایز است ده سال جایز است هزار سال جایز است و اگر هزار سال جایز است پس باید هیچ حجتی نیاید و اگر باید هیچ حجتی نیاید پس چرا آدم آمد چرا نوح آمد چرا انبیاء آمدند چرا اولیاء آمدند چرا ائمه آمدند معلوم است حجت می‌خواستند مردم که خدا فرستاد. و این طوری که مردم خیال می‌کنند که هزار سال است رفته غایب شده و کاری نمی‌کند این‌طور نیست اگر هزار سال جایز بود حجتی در روی زمین نباشد اصلش انبیاء نمی‌آمدند نوعاً نبی نمی‌خواستند.

باری پس بدنی دارد امام مثل همان بدنی که در خواب می‌بینی اگر تو خواب ببینی و خوابت راست باشد و اضغاث احلام نباشد خواب که می‌بینی در خواب می‌بینی بدنی داری که با آن بدن می‌روی و می‌آیی و کارها می‌کنی پس بسا خواب ببینی جماعتی را که با آنها حرف می‌زنی با آنها معامله می‌کنی و حال آنکه آن جماعت بدن تو را نمی‌بینند تو آن جماعت را می‌بینی بسا وقتی بیدار بشود انسان بگوید فلان کس کو؟ حالا با من حرف می‌زد. باری بدن امام از آن‌جور بدن است پس آن بدن بدنی است که مطلع است بر احوال مردم و شبان مردم است و  راعیکم الذی

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۸۵‍ *»

استرعاه الله امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه ان شاء فرّق بینها لتسلم و ان شاء جمع بینها لتغنم (لتأمن ظ) پس امام جاش توی آن بدن است و با آن بدن کار می‌کند حالا چرا چنین شده اندکی فکر کن جای امام آنجا است تا اینکه از دشمنانش ایمن باشد هیچ‌کس دستش به او نرسد و هدایت می‌کند کسانی را که واقعاً طالب هدایت هستند و آنها را می‌رساند به مطلوب آنهایی هم که دروغ می‌گویند او خیلی بلد است سرهم‌بندی را و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین با ماکرین جزاشان این است که مکر کند به حالت مکرشان باقی بگذارد با آنهایی که استهزاء می‌کنند جزاشان این است که استهزاء کند. پس امام در پس پرده غیب است آنجا منزل دارد پس در این عالم هرجا رأیش قرار بگیرد عبائی دوش می‌گیرد و ظاهر می‌شود.

پس بدانید ان‌شاء‌الله که امام جاش آنجا است و این جایی که عرض کردم مقام هفتمی است، از آنجا به این عالم یک عالم فاصله است در پس پرده این عالم است که عالم جابلقا و جابرسا است همین را به لغت دیگر عالم حیات می‌گویند عالم حس مشترک می‌گویند پس عالم حیات است دمیده شده در بدن این عالم و این عالم به این حیات برپا است و این حیات است که تحریک می‌کند آسمان‌ها را و ساکن می‌کند زمین‌ها را هر فصلی را به جای خود می‌گرداند. پس آنها در امورات کونیه مادامی که ببینند که خلق طالب خودشان نیستند به همان تأییدات کونیه تأیید می‌کنند و ملک را منتظم می‌کنند پادشاه را مسلط می‌کنند دزدها را می‌گیرد شهر  را امن می‌کند. لکن در عالم شرع هرکس را یافتند طالب ایشان هست ایشان البته کریم‌تر از اینند که بنده ضعیف با این ضعف طالب ایشان باشد و آنها او را رو به خود نبرند و اگر امر چنین باشد که کسی طالب باشد و ایشان او را نبرند جمیع مردم حجت دارند به خدا می‌گویند ما چه کنیم تو در پس پرده غیب بودی حجت‌ها هم غایب بودند ما کاری نمی‌توانستیم بکنیم پس ما تقصیری نداریم. و کسی بر خدا حجت نباید داشته باشد.

باری ملتفت باشید و چون روز آخر است و غالباً حرف‌های روز آخر و حرف‌های

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۸۶‍ *»

روز اول به ذهن بهتر می‌نشیند این است که اصرار می‌کنم. پس بدانید که امام حاضر باشد یا غایب فرق نمی‌کند اگر تو طالب او باشی او تو را به مطلب می‌رساند اگر گول به خود نزنی و والله هیچ فرق نمی‌کند حاضر باشد یا غایب و اگر تو گول به خودت می‌زنی باز والله فرق نمی‌کند، شکر کن که غایب است اگر آمده بود علانیه انکارش می‌کردی پس آمدنش برای تو خوب نیست، حالا که نیامده شکر کن. اما از برای مؤمن البته تفاوت ندارد از برای طالب هیچ تفاوت نمی‌کند و هدایت می‌کنند او را. اما حالت مؤمن چه باید باشد؟ باید این باشد که اهل حق غالب باشند بر دنیا یا اهل باطل؟ او طالب این باشد که اهل حق غلبه داشته باشند و امروز اهل باطل غلبه دارند شخص باید دعا کند گریه کند که خدا حق را غالب کند. خود امام گریه می‌کرد دعا می‌کرد که خدایا فرج مرا نزدیک کن. همه باید دعا کنند که حق ظاهر شود و غالب باشد و دولت باطل مغلوب شود مؤمن همیشه طالب حق است و انتظار فرج می‌کشد انتظار فرج ثوابش بسیار است. پس دعا باید کرد که خدا تعجیل در فرج آل‌‌محمد؟عهم؟ کند یک طوری کند یک اسبابی کوک کند که آنها را غالب کند. لکن حالايی که نیست می‌گویی من قرض می‌خواهم حالا اگر امام بود به من می‌داد، حالا هم امام هست مگر حالا امام مرده پس حالا هم هست. یا اگر امام بود هدایتم می‌کرد مگر حالا هادی نیست یا اگر امام بود پول به من می‌داد حالا هم هست، اگر حالا نمی‌دهد آن روز هم نمی‌داد. پس ان‌شاء‌الله طالبین چشمشان روشن باشد که والله نظر عنایت امام همراهشان هست. و در عالم کون هر جایی که صلاحشان هست می‌اندازد بدون اطلاع خودشان، و در عالم شرع و انبیاء هیچ بقیه‌ای باقی نمی‌گذارد هر طوری باشد هدایت می‌کند، اسباب والله جمیعاً در دستشان مثل کف دست شما است در پیش شما.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

([۱]) ظاهراً مقصود بزرگان دولتى است.