10 اسرار الشهادة فارسي ـ مقابله

 

 

اسرار شهادة آل الله

صلوات‌الله‌علیهم

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 2 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

حمداً لجاعل بلائه لاوليائه و شكراً لجاذب من يرجو لقاءه في فنائه و تسليماً لمحكم قضائه و رضاً بما قدره حتماً و لا راد لامضائه فطوبي ثم طوبي لمن اختار بقاءه في فنائه و نعيمه في شقائه فصبر صبراً جميلاً في بلائه و سأله فقراً في غنائه و عزاً شاملاً في ذله تحت لوائه لا مرد من اختباره في اختياره فمختاره من يشري نفسه ابتغاء وجهه و مرتضاه من ارتضاه برضاه من غير شائبة كره منه و اكراه من ربي اذ يأبي غناؤه عن اختبار بلا اختيار و عن اختيار باكراه و اجبار و قد حكم ببطلان العقود و نقض العهود لو وقعت بكره او اكراه بين عبده و عبده و عد اكراه عبده ظلماً لعبده فسبحان الذي اسري بعبده شوقاً من عبده فهو المصطفي المختار بين خلقه دون خلقه فالصلوة كل الصلوة عليه و آله الممتحنين في البأساء و الضراء المبتلين بأيدي الاعداء المتحملين لجميع ضروب البلاء و انواع اللاواء المشتاقين اليها شوق الظمآن الي الماء بحيث لم‏يدعوا لرفعها و دفعها بدعاء و هو القريب مجيب الدعاء لمن عصاه فكيف لمن هو مولاه و قد ابي لتحملها الارض و السماء و بكتا عليهم بما فيهما و مابينهما اشد البكاء بالدماء و ناح عليهم الوحوش في الارض و الحوت في البحر و الطير في الهواء و لم‏يملك نفوسهم لرؤيتها و سماعها الاشقياء حتي جرت من عيونهم الدموع من شدة العناء فكيف حال من كان من السعداء و كيف حال الانبياء و الاولياء و من هو بالملأ الاعلي و سدرة المنتهي و الجنة المأوي و مايري و مالايري لاسيما من اختصهم اللّه بذلك بكرامتهم و جعلها لهم و من خاصتهم

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 3 *»

و قد خرج السهم في خامسهم من آل‏العبا و هو سيدالشهداء و جلس باقيهم في مجلس العزاء و فاضت من عيونهم بدل الدموع الدماء في صباح و مساء كما اخبر به بقية اللّه في الارض الذي ببقائه بقيت الارض و السماء ارواحنا له الفداء و عليه و علي آبائه آلاف التحية و الثناء ممن له الاسماء الحسني و الامثال العليا و اللعنة كل اللعنة علي من قتلهم او ظلمهم او سمع بذلك فرضي به و لاسيما علي يزيدهم و ما يزيدهم الاّ طغياناً كبيراً فخسروا خسراناً مبيناً.

اما بعد فقد رأي العبد الرهين بذنبه المسكين الفقير الي ربه بعد الستين من عمره ان‏يذكر نفسه الناسية القاسية بالبلايا النازلة علي الاولياء المنادية بالرحيل من هذه الدنيا الفانية التي متاعها قليل الي الرب الجليل جل‏جلاله و عم‏نواله و الي من عنده الذين لايستكبرون عن عبادته و له يسجدون و ليس قصدي سرد الايات و الاخبار و تأليفها و جمعها في المضمار لانها مجموعة مؤلفة في كتب عديدة فليس في جمعها اليوم فائدة كثيرة و انما المقصود بيان حقايقها و اسرارها التي هي عبرة للمعتبر و بصيرة للمستبصر بأنها لو لم‏تقع البلايا في هذه الدنيا علي الاولياء لكانت الحكمة ناقصة من الحكيم العليم جلت حكمته فوجب فيها وقوعها كما وقعت و ليست كالامور العادية و الحوادث الحادثة التي حدثت كتغالب السلاطين و تكالب اخوان الشياطين فانها لو لم‏تقع و لم‏تحدث لم‏تضر بشي‏ء من حكمة الحكيم فكان وقوعها و عدم وقوعها علي السواء عند الحكماء الاخيار المطلعين علي الاسرار فوقوعها لايزيد في الحكمة شيئاً و عدم وقوعها لم‏ينقص منها شيئاً بخلاف البلايا العظيمة و المصائب الاليمة المكتوبة علي اعظم الاولياء و اكرم الانبياء فانها عهود معقودة و مواثيق معقودة بين اللّه رب العالمين و بين انبيائه المرسلين و اوليائه المكرمين من آدم الاول الي الخاتم9 و عليهم اجمعين الي يوم الدين و اكثر الناس من

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 4 *»

الغافلين الزاعمين انها كالقصص المورخة بين السلاطين و الغالبين و المغلوبين في هذه الدنيا فرأيت ان ابين مااريد من آيات الذكر الحكيم و القرآن العظيم فانه تنزيل من رب العالمين الذي لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه من شبهات الشياطين و ريبة المرتابين و شكوك الشاكين و ظنون الظانين و تسامحات اهل التخمين فيقتضي بيان ما في البال عنوان روضات في كل روضة مغروسات.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 5 *»

الروضة الاولي

 

قال اللّه تعالي ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم. التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود اللّه و بشر المؤمنين.

في الصافي العياشي قال هم الائمة: و القمي قال نزلت الاية في الائمة:لانه وصفهم بصفة لاتجوز في غيرهم فالامرون بالمعروف هم الذين يعرفون المعروف كله صغيره و كبيره و دقيقه و جليله و الناهون عن المنكر هم الذين يعرفون المنكر كله صغيره و كبيره و الحافظون لحدود اللّه هم الذين يعرفون حدود اللّه صغيرها و كبيرها و دقيقها و جليلها و لايجوز ان‏يكون بهذه الصفة غير الائمة: الي ان قال و العياشي عن الباقر7 انه سئل عن قول اللّه تعالي ان اللّه اشتري الاية فقال7 يعني في الميثاق.

حاصل ترجمه فارسي اين آيه شريفه اين است كه به درستي كه خدا خريده است پيش از اين اوقات از مؤمنين جان‏هاي ايشان و مال‏هاي ايشان را، به اين‏كه بهشت از براي ايشان باشد و كيفيت اين خريد و فروش اين است كه آن مؤمنان جنگ مي‏كنند بعد از اين اوقات و بعد از فروختن جان و

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 6 *»

مال در راه خدا پس مي‏كشند جمعي را و كشته مي‏شوند بعد از آن و وعده بهشتي را كه كرده وعده حقي است بر خدا كه نوشته شده در تورات و در انجيل و در قرآن و كيست وفاكننده‏تر به عهد خود از خداوند عالم جل‏شأنه، پس بشارت باد شما را اي مؤمنان به اين معامله‏اي كه كرديد با خداوند عالم جل‏شأنه و اين است رستگاري بزرگ و بس، يعني غير از اين رستگاري نيست و آن مؤمنان رجوع‏كنندگانند به سوي خداوند عالم جل‏شأنه و بس و عبادت‏كنندگان اويند و بس و حمدكنندگان و ثناخوانان اويند و بس و سالكان در راه او و روزه‏گيران از براي اويند و بس و نمازگذاران@ و ركوع‏كنندگان و سجودكنندگان از براي اويند و بس و امركنندگان از جانب اويند به چيزي كه او امر كرده و آن را معروف قرار داده و نهي‏كنندگان از جانب اويند از چيزي كه آن را منكر قرار داده و بس و حفظ‏كنندگان جميع حدود الهيه‏اند و بس و بشارت ده اي پيغمبر اين مؤمنين را به آن‏چه خداوند عالم جل‏شأنه از براي ايشان قرار داده.

اين بود حاصل ترجمه اين كلمات شريفه، پس حال ملتفت باش كه مراد الهي را در اين كلمات از براي تو بيان كنم به طوري كه تفسير آن‏ها از ائمه هدي سلام اللّه عليهم به ما رسيده تا بشناسي آن مؤمنيني را كه جان و مال خود را از روي اشدّ رضا و رغبت تمام فروخته‏اند به خداوند عالم جل‏شأنه و خداوند عالم جل‏شأنه از روي رضا از ايشان خريده و در عوض جان و مال ايشان بهشت خود را به ايشان كرامت فرموده، پس ملتفت باش اولا كه اصل اين معامله در ميان خداوند عالم جل‏شأنه و آن مؤمنان: در روز ميثاق در روزي كه خداوند عالم جل‏شأنه عهد بندگي را از بندگان خود گرفت اتفاق افتاده چنان‏كه حضرت باقر7 فرموده كه اين معامله در روز ميثاق بوده پس اصل اين عهد و پيمان و اجراي صيغه ايجاب و قبول در آن روز بوده و آن روز از روزهاي اين

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 7 *»

دنيا نيست و آن روز پيش از جميع روزهاي اين دنيا است و از اين جهت خداوند عالم جل‏شأنه به لفظ ماضي و گذشته فرموده كه ان اللّه اشتري يعني به درستي كه خدا خريده است پيش از اين چنان‏كه حضرت باقر7 تصريح فرمود كه آن روز ميثاق بوده و آن روز عهد و پيمان جميع مردم را از ايشان گرفته‏اند و آن روز الست است كه در عالم ذر واقع است و آن روز را روز الست مي‏گويند چرا كه در آن روز خداوند عالم جل‏شأنه به جميع بني‏آدم خطاب كرده و فرموده الست بربكم و جميع خلق جواب داده‏اند كه فرموده قالوا بلي و آن روز روزي است كه هركس هرچه قبول كرده در اين دنيا خواهد كرد و تخلف از آن نخواهد كرد پس هركس در آن روز مؤمن شده در اين دنيا هم مؤمن خواهد بود و هركس در آن روز كافر شده در دنيا هم كافر خواهد شد و در آن روز هركس مؤمن شد به اختيار مؤمن شد و اكراهي نبود چنان‏كه در اين دنيا هم هركس مؤمن شود به اختيار مؤمن خواهد شد و اكراهي در دين نيست و هركس در آن روز كافر شد به اختيار خود كافر شد و اكراهي نبود چنان‏كه در اين دنيا كافر خواهد شد و اكراهي نخواهد بود چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه فرموده لا اكراه في الدين قدتبين الرشد من الغي يعني نيست اكراهي در دين به تحقيق واضح شد رشد از غي و حق از باطل و راه هدايت از راه ضلالت و خوب از بد. پس متذكر باش و غافل مباش مثل ساير غافلين كه گمان مي‏كنند در دين اكراهي هست چرا كه مي‏بينند كه حدود الهيه به طور قهر و غلبه بر مردم جاري مي‏شود، پس متذكر باش كه اجراي حدود الهيه بر مردم بعد از اتمام حجت و اظهار دين است بدون اكراه، پس چون اتمام حجت شد و اظهار دين خود را خداوند عالم جل‏شأنه بدون اكراه و اجبار كرد البته هركس بعد از اظهار و ايضاح و اثبات گردن نگذاشت البته به طور قهر احكام الهيه بر او جاري خواهد شد و از همين است كه

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 8 *»

بلاهاي دنيا و آخرت و عذاب‏هاي دنيا و آخرت به طور قهر بر مستحقين وارد خواهد آمد پس از اين مطلب غافل مشو تا هدايت يابي و مثل گمراهان گمراه نشوي.

باري برويم بر سر اصل مطلب كه اين معامله خريد و فروش در عالم ذر بوده در روز الست پيش از اين دنيا چنان‏كه خداوند عالم به لفظ ماضي و گذشته فرموده و حضرت باقر7 تصريح فرموده كه در روز عهد و پيمان بوده و اما آيا آن جماعتي كه اين معامله را با خداوند عالم جل‏شأنه كردند كيانند و آيا همه مؤمنين بوده‏اند يا بعضي از ايشان يا بعضي اين معامله را كرده‏اند در اصل عهد و پيمان و ساير مؤمنين بالتبع ملحق شده‏اند هنوز معلوم نيست، پس متذكر باش و ملتفت شو تا از براي تو بيان كنم به طوري كه خود بفهمي و تقليد نكرده باشي، پس متذكر باش كه خداوند عالم جل‏شأنه صفات اهل معامله با خود را بيان فرموده و امر ايشان را مبهم نگذارده و فرموده يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون يعني بعد از اين و بعد از نزول اين آيات و بعد از نزول قرآن و بعد از ظهور اسلام جنگ مي‏كنند در راه خدا و مي‏كشند جمعي را و بعد كشته مي‏شوند در راه خدا و وفا مي‏كنند به آن عهدي كه در روز الست كرده‏اند پيش از اين دنيا پس قدري در اين مطلب فكر كن تا بداني و بفهمي كه احدي از مؤمنين اولين و آخرين به غير از حضرت سيدالشهداء ارواحنا و ارواح جميع المؤمنين له الفداء و عليه آلاف التحية و الثناء جنگ نكرد بعد از ظهور اسلام و نزول قرآن در راه خدا كه در آن جنگ بكشد جمعي از كفار و منافقين را و بعد از آن خود كشته شود در آن جنگ و وفا كند به آن عهدي كه در روز ميثاق با خداي خود كرده بود، بلكه اگر قدري فكر كني در اين فقرات و با خبر باشي به حال اهل اين روزگار و تاريخي خوانده باشي در احوال پيشينيان خواهي دانست كه از زمان آدم تا خاتم9 پيش از اسلام و بعد

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 9 *»

از اسلام احدي از پيغمبران و اوصياي ايشان: به غير از حضرت سيدالشهداء روحي له الفداء جنگ نكرد در راه خدا كه در آن جنگ بكشد جمعي از بي‏دينان را و بعد كشته شود در راه خدا و وفا كند به آن عهدي كه در روز الست با خداي خود بسته بود.

پس بدان و بفهم بدون تقليد كه اين كلمات را خداوند عالم جل‏شأنه در شأن آن بزرگوار نازل فرمود كه اگر بر فرضي كه در تفسير اين فقرات حديث مخصوصي هم نبود معلوم بود از براي هر منصفي كه مصداق اين فقرات احدي نيست به غير از حضرت سيدالشهداء7 چرا كه معقول و منقول نيست كه آيات قرآنيه مصداقي نداشته باشد و حال آن‏كه در اخبار و احاديث بسيار هست كه مصداق اين فقرات ائمه طاهرينند نه غير ايشان و در تفسير صافي تصريح كرده و از قول عياشي و قمي نقل كرده كه اين كلمات مخصوص ائمه هدي: است، اما در اين‏كه به غير از حضرت سيدالشهداء7احدي از ائمه هدي: جنگي نكردند كه در آن جنگ بكشند جمعي از كفار و منافقين را و كشته شوند شكي نيست، پس مصداق اين فقرات همان حضرت سيدالشهدا7خواهد بود بدون شك و علاوه بر اين حضرت پيغمبر9 تصريح فرموده كه مصداق اين فقرات حضرت سيدالشهداء7 است چنان‏كه در بحارالانوار روايت كرده از حضرت صادق7 كه فرمود حسين با مادرش بود و او را در بغل داشت پس گرفت او را رسول خدا9 و فرمود خدا لعنت كند كشنده تو را و لعنت كند خدا برهنه‏كننده تو را و هلاك كند خدا كساني را كه اعانت مي‏كنند يك‏ديگر را بر اذيت و آزار تو و حكم كند خدا در ميان من و ميان آن كساني كه اعانت كردند يك‏ديگر را بر اذيت و آزار تو. حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها وحشت كرد و عرض كرد: اي پدر اين چه فرمايشي است كه مي‏فرمايي،

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 10 *»

حضرت پيغمبر9 فرمود: اي دختر به ياد آوردم آن‏چه به او خواهد رسيد بعد از من و بعد از تو از اذيت‏ها و آزارها و ظلم‏ها و ستم‏ها و مكرها و غدرها و دشمني‏ها و او در آن روز در ميان گروهي باشد از ياوران خود كه مانند ستارگان آسمانند كه سبقت مي‏گيرند بر يك‏ديگر به سوي كشتن و كشته‏شدن و گويا كه من مي‏بينم و نظر مي‏كنم به سوي لشكرگاه ايشان و به سوي موضع بارانداز ايشان و به سوي قبرهاي ايشان كه در آن مدفون مي‏شوند. حضرت فاطمه3 عرض كرد كجا است اين موضعي را كه وصف مي‏كني، حضرت پيغمبر9 فرمودند آن موضع موضعي است كه آن را كربلا مي‏نامند و آن موضع محل كرب و بلا است بر ما و بر دوستان ما كه خروج مي‏كنند بر ايشان بدترين مردم روزگار كه خود را از امت من محسوب مي‏دارند كه اگر شفيع شوند از براي يكي از ايشان جميع اهل آسمان‏ها و جميع اهل زمين‏ها شفاعت آن‏ها مقبول نخواهد شد درباره ايشان و ايشان مخلد خواهند بود در آتش جهنم حضرت فاطمه3 عرض كرد اي پدر پس كشته خواهد شد فرزند من به اين‏طور كه وصف كردي حضرت پيغمبر9 فرمودند بلي اي دختر كشته خواهد شد فرزند دلبند من به طوري كه احدي به آن طور كشته نشده باشد پيش از او و گريه خواهند كرد بر او آسمان‏ها و زمين‏ها و جميع جن و انس و جميع ملائكه و وحشيان صحرا و جميع گياه‏ها و جميع درياها و جميع كوه‏ها و اگر مأذون بودند از جانب خدا متنفسي را نمي‏گذاشتند كه در روي زمين باقي بماند يعني همه را هلاك مي‏كردند پس زمين به زلزله هلاك مي‏كرد آن‏ها را و دريا به غرق هلاك مي‏كرد آن‏ها را و باد مثل قوم عاد هلاك مي‏كرد آن‏ها را و ملائكه به صيحه و انواع بلاها هلاك مي‏كردند آن‏ها را. باري پس حضرت پيغمبر9 فرمودند كه ياري خواهند كرد او را گروهي از دوستان ما كه نيست در روي زمين خداشناس‏تر

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 11 *»

از ايشان، و نيست در روي زمين محكم‏تر از ايشان در محبت ما و حق ما، و نيست در روي زمين احدي كه محل نظر التفات الهي باشد غير از ايشان، ايشانند چراغ‏هاي هدايت در ظلمات گمراهي‏ها و ايشانند شفيع گناه‏كاران و ايشان وارد مي‏شوند بر من بر لب حوض كوثر فرداي قيامت، مي‏شناسم ايشان را به سيماي ايشان چون وارد شوند بر من و هر امتي در آن روز طلب مي‏كنند امامان خود را و ايشان طلب مي‏كنند ما را و غير ما را طلب نمي‏كنند و ايشانند قوام زمين و زمين به ايشان برقرار است و به واسطه ايشان باران رحمت از آسمان بر زمين مي‏بارد. حضرت فاطمه زهرا3 عرض كرد اي پدر انا للّه و گريان شد، پس پيغمبر9 به او فرمود اي دختر به درستي كه بهترين اهل بهشت شهيدان در دنيا هستند.

بذلوا انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً.

دادند جان‏هاي خود را و مال‏هاي خود را به اين‏كه از براي ايشان بهشت باشد جنگ مي‏كنند در راه خدا پس مي‏كشند و كشته مي‏شوند در راه خدا و اين عهد عهدي است كه خدا بر خود ثابت كرده و حقي است كه بر خود قرار داده پس چيزي كه در نزد خدا است بهتر است از دنيا و آن‏چه در دنيا است يك كشته‏شدني است آسان‏تر از مردن كسي كه مقدر شده كشته شود كشته مي‏شود البته و بيرون رود به وعده‏گاه خود و قتلگاه خود و كسي هم كه كشته نشود به زودي خواهد مرد. پس حضرت پيغمبر9 فرمودند اي فاطمه اي دختر محمد آيا دوست نمي‏داري و نمي‏خواهي كه امر كني در فرداي قيامت و اطاعت كرده شوي در ميان اين خلق در نزد حساب خلايق و مطاع خلق باشي و خلق مطيع تو باشند؟ آيا دوست نمي‏داري و راضي نمي‏شوي كه فرزند تو گوشوار عرش الهي و از حاملان آن باشد؟ آيا راضي نمي‏شوي به اين‏كه خلق بيايند نزد پدر تو و طلب كنند از او كه شفاعت كند

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 12 *»

گناه‏كاران را؟ آيا راضي نمي‏شوي به اين‏كه شوهر تو صاحب حوض كوثر باشد در روزي كه همه خلق تشنه‏اند و دور كند از آن حوض دشمنان را و سيراب كند از آن حوض دوستان خود را و دور كند از آن دشمنان خود را؟ آيا راضي نمي‏شوي به اين‏كه شوهر تو قسمت‏كننده آتش باشد و امر كند به آتش پس آتش اطاعت كند او را و بيرون آورد از آتش هركه را بخواهد و واگذارد در آتش هركه را بخواهد؟ آيا راضي نمي‏شوي به اين‏كه نظر كني به سوي ملائكه در اطراف آسمان و نظر كنند به سوي تو آن ملائكه و ببينند كه چگونه امر مي‏كني در ميان خلايق و همگي اطاعت مي‏كنند امر تو را و نظر مي‏كنند ملائكه به سوي شوهر تو و مي‏بينند كه حاضر شده‏اند خلايق و شوهر تو مخاصمه مي‏كند با ايشان در حضور خدا پس چه خواهي ديد حكم خدا را درباره كشنده فرزند خود، خواهي ديد حكم خدا را درباره كشندگان خودت و كشنده شوهرت در آن هنگامي كه حجت او ظاهر شود و حجت خود را بر خلق تمام كند و امر شود به آتش كه اطاعت كند او را؟ آيا راضي نمي‏شوي كه گريه كنند بر فرزند تو جميع ملائكه و حيف و دريغ خورند بر او جميع خلق؟ آيا راضي نمي‏شوي كه زيارت‏كنندگان او در امان خدا باشند از عذاب‏ها؟ آيا راضي نمي‏شوي كه زيارت‏كنندگان او به منزلت و مقام حاجيان بيت اللّه الحرام و معتمرين باشند و طرفة العيني از رحمت الهي محروم نباشند و هرگاه بميرند شهيد بميرند و اگر زنده باشند هميشه دعاي خير كنند از براي او ملائكه و هميشه در حفظ الهي و امان او باشند تا آن‏كه مفارقت كنند از دار دنيا؟ حضرت فاطمه3 عرض كرد: اي پدر تسليم كردم و راضي شدم و توكل كردم بر خداوند عالم. پس حضرت پيغمبر9‏وسلم دست مبارك خود را بر قلب او كشيدند و بر چشم‏هاي او دست ماليدند و فرمودند:

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 13 *»

به درستي كه من و شوهرت و تو و فرزندان تو در مكاني هستيم كه چشم تو از ديدن آن روشن شود و دل تو از آن شادمان باشد. تمام شد حديث شريف و بيان مفصل از براي فقرات اين حديث شريف خواهد آمد ان‏شاء اللّه تعالي.

و در اين موضع به طور اجمال عرض مي‏كنم كه از اين حديث شريف چنين معلوم مي‏شود كه جميع اموري كه حضرت پيغمبر9 به حضرت فاطمه زهرا3فرمايش مي‏فرمايند كه آيا راضي نمي‏شوي سبب حصول آن‏ها و وصول به آن‏ها حضرت سيدالشهداء7 و شهادت آن بزرگوار است به طوري كه بيان مفصل خواهد آمد ان‏شاء اللّه در موضع آن، و اصل مقصود در ايراد اين حديث شريف در اين موضع اين بود كه تو را متذكر كنم به اين‏كه آيه شريفه ان اللّه اشتري من المؤمنين تا آخر درباره حضرت سيدالشهداء7 است، چنان‏كه پيغمبر9 به حضرت فاطمه3 فرمودند: ان افضل اهل الجنان هم الشهداء في الدنيا بذلوا انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً و از جمله دليل‏هاي واضح از براي هر مؤمن عاقل بر اين‏كه اين آيه مذكوره در حق حضرت سيدالشهداء7 نازل شده و خداوند عالم جل‏شأنه پيش از واقعه صحراي كربلا از براي حضرت سيدالشهداء7روضه‏خواني كرده اين آيه شريفه است: الم تر الي الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية اللّه او اشد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الي اجل قريب قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقي و لاتظلمون فتيلا در تفسير صافي از كتاب كافي و از عياشي از حضرت باقر7روايت كرده كه آن حضرت فرمودند كه مراد الهي([1]) اين است كه باز داريد دست‏هاي خود

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 14 *»

را از جنگ كردن به همراه حضرت امام حسن7 و مراد الهي از كتب عليهم القتال اين است كه واجب شد بر مردم كه جنگ كنند به همراهي حضرت امام حسين7 و مراد الهي از اين فقره الي اجل قريب خروج حضرت قائم است كه در آن فتح و ظفر است، يعني چون در قتال با حضرت سيدالشهداء7 چنين مقدر شده بود كه هركس به همراه او جنگ كند كشته شود چنان‏كه از ائمه: روايت شده كه اگر اهل مشرق و مغرب عالم به همراهي او جنگ مي‏كردند همه ايشان كشته مي‏شدند پس بعضي از مردم گفتند كه چرا خدا واجب كرد بر ما جنگ‏كردن با حضرت سيدالشهداء7 را كه بايد ناچار كشته شد و چرا خداوند به تأخير نينداخت امر به قتال را در ظهور حضرت قائم7 كه كشتن و فتح كردن در خروج او هست و كشته شدن در آن نيست غالباً، باري اين آيه شريفه هم با تفسير ائمه طاهرين: دلالت كرد كه آيه شريفه ان اللّه اشتري من المؤمنين تا آخر در حق حضرت سيدالشهداء7 نازل شده و از جمله آياتي كه دلالت مي‏كند كه آيه شريفه ان اللّه اشتري، تا آخر در حق حضرت سيدالشهداء7 است، اين آيه شريفه است كه مي‏فرمايد: و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلثون شهراً حتي اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة قال رب اوزعني ان‏اشكر نعمتك التي انعمت علي و علي والدي و ان‏اعمل صالحاً ترضاه و اصلح لي في ذريتي اني تبت اليك و اني من المسلمين اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ما عملوا و نتجاوز عن سيئاتهم في اصحاب الجنة وعد الصدق الذي كانوا يوعدون.

در تفسير صافي از كتاب كافي از حضرت صادق7 روايت كرده كه فرمودند چون حضرت فاطمه3 حامله شد به امام حسين7 جبرئيل نازل شد به سوي رسول خدا9 پس عرض

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 15 *»

كرد كه زود باشد كه فاطمه پسري توليد كند كه امت تو او را بكشند بعد از تو. پس چون فاطمه3 حامله شد به حسين7 كراهت داشت حمل او را و چون وضع حمل او شد كراهت داشت وضع حمل او را، پس حضرت صادق7فرمودند ديده نشده است در دنيا مادري كه بزايد پسري را و كراهت داشته باشد از او ولكن فاطمه3 كراهت داشت حسين را به جهت آن‏كه مي‏دانست به زودي كشته خواهد شد و فرمود اين آيه در شأن حسين7 نازل شده و باز در تفسير صافي گفته كه روايتي وارد شده كه بعد از آن‏كه جبرئيل خبر كشته شدن حضرت سيدالشهداء7آورد دوباره نازل شد و عرض كرد: اي محمد به درستي كه پروردگار تو سلامت مي‏رساند و بشارت مي‏دهد تو را به اين‏كه قرار داده در ذريه حسين7 امامت و ولايت و وصايت را به عوض شهادت او پس حضرت پيغمبر9 فرمود كه راضي شدم به شهادت او پس بشارت داد حضرت فاطمه3 را به اين‏كه در عوض شهادت او قرار داده شده كه در ذريه او امامت و ولايت و وصايت باشد، پس حضرت فاطمه3 هم راضي شد به شهادت او پس امام7 فرمود كه اگر حضرت امام حسين7 نگفته بود اصلح لي في ذريتي، هر آينه جميع ذريه او امام معصوم مي‏شدند. يعني چون اين طور دعا كرد كه اصلاح كن از براي من در ميان ذريه من پس خداوند عالم جل‏شأنه در ميان اولاد او قرار داد امامت و ولايت و وصايت را از براي بعضي از ايشان كه ائمه نه‏گانه:باشند و اگر به اين طور دعا كرده بود كه اصلح لي ذريتي، يعني اصلاح كن از براي من ذريه مرا هر آينه دعاي او مستجاب مي‏شد و جميع ذريه و اولاد او امام معصوم مي‏شدند. باري، امام7 فرمود كه حضرت سيدالشهداء7 شير نخورد از

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 16 *»

فاطمه3 و از هيچ زني و مي‏آوردند او را نزد رسول خدا9 پس انگشت بزرگ خود را در دهن مبارك او مي‏گذارد پس مي‏مكيد از آن انگشت به قدري كه كفايت مي‏كرد او را دو روز و سه روز پس روييد گوشت حسين7 از گوشت رسول خدا9 و خون او از خون او و متولد نشد شش‏ماهه مگر عيسي بن مريم و حسين8. باري اين آيه شريفه هم روضه‏خواني است كه خداوند عالم جل‏شأنه به زبان جبرئيل و به زبان پيغمبر9روضه‏خواني كرده از براي حضرت سيدالشهداء7 و علامات او را بيان كرده كه كسي است كه مادر او به جهت آن‏كه دانسته كه او كشته مي‏شود كراهت دارد از حمل او و كراهت دارد از وضع حمل او و مدت حمل او با مدت شير باز شدن او سي‏ماه است كه مدت حمل او شش‏ماه و مدت شيرخوردن او از انگشت مبارك پيغمبر9 دو سال بود كه بيست و چهار ماه باشد و اين امر مخصوص حضرت سيدالشهداء7 بود كه هيچ‏يك از ساير ائمه: هم‏چنين نبودند كه مادرهاي ايشان در حال حمل و در حال وضع حمل كراهت داشته باشد و مدت حمل و مدت شير باز شدن ايشان سي‏ماه باشد چه جاي ساير مردم و بسي واضح است كه آيه شريفه به طور عموم نازل نشده و مخصوص شخص معيني است كه محل عنايت الهي بوده و شناختن او بر مكلفين لازم([2]) بوده و محتاج بوده‏اند كه او را بشناسند كه علامات او را يك به يك بيان كرده و بناي خداوند عالم جل‏شأنه بر اين نيست كه چيزي كه محتاج‏اليه مكلفين نيست از براي ايشان بيان كند و محض قصه‏خواني بي‏فايده قصه شخصي را بيان كند كه مادر او با حالتي كه به او حامله شده كراهت از حمل او و از وضع حمل او داشته ولكن چون شناختن حضرت سيدالشهداء7 امر مهمي

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 17 *»

بوده به طوري كه بعد از اين خواهي يافت ان‏شاء اللّه تعالي علامات او را يك به يك بيان كرده تا او را بشناسد به طوري كه حالت هيچ‏يك از ائمه: را آن‏طور بيان نكرده چه جاي ساير مردم و حال آن‏كه شناختن ساير ائمه: هم واجب و لازم است بر جميع مكلفين، پس عجالتاً متذكر باش كه حكايت حضرت سيدالشهداء7 حكايتي است كه مخصوص او است كه احدي از خلق اولين و آخرين با او شريك نيست حتي انبياي مرسلين و اولياي مكرمين: چه جاي ساير خلق چنان‏كه اگر خدا خواست بيان آن خواهد آمد و از اين جهت خداوند عالم جل‏شأنه چندين آيه در علامات او و حالات او نازل كرده از براي هدايت كردن خلق به سوي او و تفصيلي در حالات و علامات او نازل كرده كه درباره ساير انبياء و اولياء و اوصياء به آن تفصيل نازل نكرده و از آن جمله است كه آن شخص مخصوص بعد از آن‏كه مادرش او را به كره([3]) در حمل داشت و به كره([4]) او را بر زمين گذاشت و حمل و فصال او سي‏ماه  بود و چون به حد رشد رسيد و حد رشد سي و سه سال بود چنان‏كه از حضرت صادق7 مروي است و اين رشد دخلي به آن رشدي كه مردم مي‏دانند ندارد و به سن چهل سالگي كه منتهاي رشد مخصوص به او است رسيد چنان‏كه حضرت پيغمبر9 در چهل سالگي مبعوث شد اين شخص مخصوص هم7 چون به آن سال‏ها رسيد دعا كرد كه رب اوزعني ان‏اشكر نعمتك التي انعمت علي و علي والدي يعني الهي موفق كن مرا و الهام كن به من كه شكر كنم نعمت تو را آن نعمتي كه انعام كردي بر من و بر والدين من و ان‏اعمل صالحاً ترضاه يعني موفق كن مرا به اين‏كه بكنم كار صالحي را كه به آن راضي هستي و آن عمل همان شهادت بود كه خدا به آن راضي بود چنان‏كه فرمود ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 18 *»

الجنة و باز مسألت كرد از پرورنده خود و دعا كرد و عرض كرد:

و اصلح لي في ذريتي يعني اصلاح كن از براي من در ذريه من چرا كه به عوض شهادت او خداوند عالم جل‏شأنه قرار داده بود كه ائمه از نسل او باشند چنان‏كه در بسياري از اخبار وارد شده كه خداوند عالم جل‏شأنه چند چيز به او عنايت فرمود به عوض شهادت او يكي اين بود كه شفا را در تربت مطهره او قرار داد و يكي اين بود كه استجابت([5]) دعا را در تحت قبه او قرار داد و يكي اين بود كه ائمه تسعه: را از نسل او قرار داد و حضرت سجاد7 در ميان سي و سه و چهل متولد شدند و در همان اوقات سيدالشهداء7 اين مسألت‏ها را كرد به نص آيه شريفه و تولد حضرت سجاد در سنه سي و هشت هجري بود كه در آن وقت سي و پنج سال از عمر شريف حضرت سيدالشهداء7 گذشته بود و ثمره عقيده به اين سه چيز بهشتي است كه خداوند عالم جل‏شأنه وعده كرده كه انعام كند به آن كساني كه جان‏ها و مال‏هاي ايشان را خريده است و از اين است كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده كه قبول كرده عمل ايشان را و تجاوز كرده از سيئات ايشان چنان‏كه مي‏فرمايد اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ماعملوا و احسن اعمال شهادت آن حضرت بود كه خداوند عالم جل‏شأنه قبول مي‏كند آن را و تجاوز مي‏كند و درمي‏گذرد از گناهان جميع گناه‏كاران از دوستان ايشان چرا كه شهادت آن حضرت7 كفاره گناهان دوستان او است به طوري كه بيان مفصل اين مطلب خواهد آمد ان‏شاء اللّه تعالي و مراد الهي از اصحاب الجنة وعد الصدق الذي كانوا يوعدون آن كساني هستند كه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة پس از اين جهت در اين آيه شريفه فرموده وعده صدقي كه پيش از

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 19 *»

اين دنيا يعني در عالم ذر آن جماعت موعود شدند، پس چون از آياتي چند از قرآن كه تصريح بود به اين‏كه امر شهادت حضرت سيدالشهداء7 عهدي بود معهود در روز الست در ميان خداوند عالم جل‏شأنه و حضرت سيدالشهداء7 مناسب شد احاديثي چند هم در اين عهد ذكر كنم تا آيات و اخبار را مطابق يابي و بعد از آن سرّ اين مطلب بيان شود تا بر بصيرت شوي كه چرا بايد چنين عهدي بشود و اگر چنين امري اتفاق نيفتاده بود چه نقص در حكمت الهي لازم مي‏آمد پس از براي ذكر احاديث در اين مطلب روضه ديگر عنوان مي‏شود ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 20 *»

الروضة الثانية

 

هي التي تغرس فيها الاحاديث المختلفة كالاشجار تسقي بمياه الاحزان و البكاء اثمارها من لدن آدم علي نبينا و آله و عليه السلام الي يوم القيام.

در بحارالانوار نقل مي‏كند كه روايت كرده است صاحب الدرالثمين در تفسير قول خداي تعالي فتلقي آدم من ربه كلمات كه او نظر كرد به ساق عرش و ديد اسم‏هاي پيغمبر و ائمه: را پس جبرئيل به او تلقين كرد كه بگو:

يا حميد بحق محمد، يا عالي بحق علي، يا فاطر بحق فاطمة، يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان.

پس چون ذكر حسين بر زبان آدم جاري شد اشك‏هاي او از ديده‏هاي او جاري شد و قلب او خاشع شد و فرمود اي برادر جبرئيل در ذكر پنجمي ايشان دل من مي‏شكند و اشك من جاري مي‏شود جبرئيل عرض كرد اين فرزند تو گرفتار مي‏شود به مصيبتي كه جميع مصيبت‏هاي دنيا نزد آن مصيبت كوچك باشد پس آدم فرمود اي برادر من آيا چه خواهد بود آن مصيبتي كه مي‏گويي به او خواهد رسيد جبرئيل عرض كرد كشته خواهد شد اين فرزند تو در حالتي كه تشنه باشد و در حالتي كه غريب باشد و در حالتي كه وحيد و فريد و تنها باشد و نباشد از براي او ناصري و معيني كاش مي‏ديدي او را و مشاهده مي‏كردي حالت او را اي آدم كه مي‏گويد واي از تشنگي واي از بي‏كسي و بي‏ياوري حتي آن‏كه حائل شود تشنگي در ميان او و ميان آسمان مانند دود تيره و تار يعني آن قدر تشنگي در او اثر كند كه چشم او از ديدن بيفتد و هواي در ميان زمين و آسمان را مانند

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 21 *»

دود تار و تاريك بيند و با اين‏كه فرياد مي‏زند از تشنگي و داد مي‏كند از بي‏ياوري احدي يافت نمي‏شود كه او را جواب گويد مگر آن‏كه همه دشمنان او جواب مي‏گويند او را با شمشيرهاي خود و مي‏چشانند شربت شهادت را به او پس كشته مي‏شود و سرش بريده مي‏شود مانند گوسفند سر بريده اما از قفا و پشت سر بريده شود تا زحمت او زياده گردد و اموال و اسباب و خيمه و خرگاه او را دشمنان او به غارت برند و سرهاي ايشان را بر سر نيزه‏ها كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و به همراه اين سرها زن‏هاي منسوب به او باشند و ايشان را هم شهر به شهر بگردانند. چنين سبقت گرفته است در علم خداي منان پس آدم و جبرئيل8 گريستند بر حضرت سيدالشهداء7 مانند زن بچه‏مرده كه بر طفل خود گريه كند.

و در همان كتاب است كه چون آدم از بهشت فرود آمد به روي زمين نديد حوا را پس گردش مي‏كرد در روي زمين در طلب حوا و جستجو مي‏كرد كه حوا را بيابد پس رسيد به زمين كربلا پس غمگين شد و سينه او از غم تنگ شد و سبب غم و اندوه خود را ندانست تا رسيد به موضعي كه قتل آن بزرگوار در آن اتفاق افتاد بي‏اختيار پاي او لغزيد و افتاد و پاي او مجروح شد و خون از آن جاري شد پس سر خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت الهي آيا گناهي ديگر از من صادر شده([6]) كه مرا عذاب كردي به آن گناه پس به درستي كه من گشتم به جميع روي زمين و نرسيد به من المي مثل اين المي كه در اين زمين به من رسيد پس وحي كرد خداوند عالم به او كه اي آدم سر نزده از تو گناهي ولكن كشته مي‏شود در اين زمين فرزند تو حسين از روي ظلم و ستم پس جاري شد خون تو به جهت موافقت با خون او پس آدم گفت اي پرورنده من آيا حسين پيغمبر خواهد بود

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 22 *»

خداوند گفت پيغمبر نيست ولكن او سبط پيغمبر است كه محمد9 باشد پس آدم عرض كرد كه كيست كشنده او خداوند عالم جل‏شأنه گفت قاتل او لعين اهل آسمان‏ها و زمين است پس آدم گفت اي جبرئيل چه بايد بكنم، پس جبرئيل گفت: لعن كن قاتل او را اي آدم، پس آدم لعن كرد يزيد را چهار مرتبه و گذشت و رفت چند گامي و رسيد به كوه عرفات پس يافت حوا را در آن‏جا.

و در همان كتاب است كه چون نوح7 به كشتي سوار شد كشتي او به دور جميع دنيا دور زد پس چون رسيد به زمين كربلا ايستاد و طوفان شد به طوري كه نوح علي نبينا و آله و عليه السلام ترسيد كه غرق شود، پس عرض كرد الهي دور زدم بر جميع دنيا و نرسيد به من فزعي و ترسي مثل اين‏كه رسيد به من در اين زمين، پس نازل شد جبرئيل7 و گفت اي نوح در اين زمين كشته خواهد شد حسين سبط محمد خاتم پيغمبران9 و پسر خاتم اوصياء7. پس نوح گفت كيست كشنده او اي جبرئيل گفت قاتل او لعين اهل هفت آسمان و هفت زمين پس لعن كرد نوح يزيد را چهار مرتبه پس كشتي او به راه افتاد تا رسيد به كوه جودي و بر آن قرار گرفت.

و در همان كتاب است كه حضرت امام رضا7 فرمودند كه چون خداوند عالم جل‏شأنه امر كرد به ابراهيم7 كه به عوض اسماعيل گوسفندي را سر ببرد كه جبرئيل آن را حاضر كرده بود تمنا كرد و گفت كاش اين گوسفند نبود كه من در راه دوست همان فرزند عزيز خود را سر مي‏بريدم و دل من در مصيبت او به درد مي‏آمد كه مي‏رسيدم به درجه آن كسي كه به چنين مصيبتي گرفتار شود اما در سر بريدن گوسفندي كه درد دلي نيست و مصيبتي نيست چندان درجه‏اي بلند نخواهد شد. پس خداوند عالم جل‏شأنه به او وحي كرد كه اي ابراهيم كيست محبوب‏ترين خلق من در نزد

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 23 *»

تو پس حضرت ابراهيم عرض كرد كه اي پروردگار من تو خلق نكرده‏اي خلقي را محبوب‏تر باشد نزد من از حبيب تو محمد9‏وسلم پس خداوند عالم جل‏شأنه وحي كرد به او كه آيا او را دوست‏تر مي‏داري يا نفس خود را؟ عرض كرد بلكه او محبوب‏تر است در نزد من از خود من پس وحي كرد به او كه آيا فرزند او در نزد تو محبوب‏تر است يا فرزند خودت؟ عرض كرد كه فرزند او در نزد من محبوب‏تر است از فرزند خودم وحي شد به او كه كشته‏شدن فرزند او به دست دشمنان شديدتر است نزد تو يا كشته‏شدن فرزند خودت به دست خود در طاعت من؟ عرض كرد بلكه كشته‏شدن او به دست دشمنان در نزد من شديدتر است وحي شد به او كه اي ابراهيم به درستي كه طايفه‏اي كه گمان مي‏كنند خود را از امت او مي‏كشند فرزند او حسين را بعد از او از روي ظلم و ستم و دشمني مانند آن‏كه گوسفندي را ذبح كنند و به اين واسطه مستوجب سخط و غضب من مي‏شوند، پس جزع كرد ابراهيم و دل او به درد آمد و شروع كرد به گريه و زاري. پس وحي كرد خداي عزوجل كه اي ابراهيم به تحقيق كه فدا كردم جزع تو را بر فرزند خودت اگر با دست خود ذبح كرده بودي به جزعي كه كردي بر حسين و كشته‏شدن او و واجب كردم از براي تو بلندتر درجات اهل ثواب بر مصيبت‏ها را و اين است قول خداي عزوجل و فديناه بذبح عظيم.

و در همان كتاب است كه حضرت ابراهيم7 از زمين كربلا مي‏گذشت و سوار بود بر اسبي پس اسب او به رو درافتاد و ابراهيم7 بر زمين افتاد و سر او شكست و خون از آن جاري([7]) شد پس شروع كرد به استغفار و عرض كرد الهي آيا چه گناهي از من صادر شده كه اين صدمه جزاي آن گناه است پس نازل شد جبرئيل7 و عرض كرد اي ابراهيم گناهي از تو صادر نشده ولكن در اين‏جا كشته خواهد شد سبط

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 24 *»

خاتم انبياء و ابن خاتم اوصياء: پس خون تو جاري شد به موافقت خون او ابراهيم7 گفت كيست قاتل او جبرئيل گفت لعين اهل آسمان‏ها و اهل زمين‏ها و قلم جاري شد بر لوح به لعن قاتل او بدون اذن پرورنده‏اش پس وحي كرد خداي تعالي به سوي قلم كه به درستي كه مستحق مدح و ثنا شدي به واسطه اين لعني كه كردي پس ابراهيم7 بلند كرد دو دست خود را به سوي آسمان و لعنت كرد يزيد را لعنت بسياري و اسب او آمين مي‏گفت به زبان فصيحي پس ابراهيم گفت به اسب خود كه آيا چه دانستي كه آمين گفتي بر دعاي من گفت من فخر مي‏كردم كه تو سواري بر من پس چون لغزيدم و تو افتادي از پشت من زياد شد خجلت من و سبب اين، يزيد بود از اين جهت آمين گفتم.

و در همان كتاب است كه گوسفندان اسماعيل7 مي‏چريدند در كنار شط فرات و آب نمي‏خوردند از شط پس شبان خبر داد به اسماعيل كه گوسفندان از اين آب نمي‏آشامند از وقتي كه به كنار اين شط آورده‏ام آن‏ها را، پس اسماعيل7 سؤال كرد سبب آن را از پروردگار خود پس جبرئيل نازل شد و گفت سؤال كن سبب آن را از گوسفندان خود به درستي كه آن‏ها سبب آن را به تو خواهند گفت پس اسماعيل7پرسيد از گوسفندان خود كه چرا از اين آب نمي‏خوريد، پس جواب دادند به زبان فصيح كه به ما رسيده اين‏كه فرزند تو حسين سبط محمد9 كشته خواهد شد در اين زمين با لب تشنه، پس از اين جهت ماها از اين آب نمي‏خوريم به جهت حزن و اندوهي كه بر او داريم، پس اسماعيل7 پرسيد از آن‏ها كه قاتل او كيست پس آن‏ها جواب دادند كه قاتل او لعين اهل آسمان‏ها و اهل زمين‏ها و لعين خلايق اجمعين، پس اسماعيل7 گفت: اللهم العن قاتل الحسين7.

و در همان كتاب است كه موسي علي نبينا و آله و عليه السلام روزي

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 25 *»

سير مي‏كرد و به همراه او بود يوشع بن نون، پس چون رسيد به زمين كربلا پاره شد نعلين او و گسيخت بند نعلين او و خاري چند به پاهاي او خليد و خون از پاهاي او جاري گرديد پس گفت الهي چه گناهي از من سر زده كه جزاي آن اين بود؟ پس خداي تعالي وحي كرد به او كه در اين زمين كشته خواهد شد حسين7 و در اين موضع خون او خواهد ريخت پس جاري شد خون تو به موافقت خون او پس گفت اي پروردگار من كيست حسين كه بايد خون من به موافقت خون او ريخته شود؟ جواب آمد كه قاتل او لعين ماهيان دريا و وحشيان صحرا و مرغان هوا پس بلند كرد موسي دو دست خود را به سوي آسمان و لعنت كرد يزيد را و نفرين كرد بر او و آمين گفت يوشع بر نفرين او و گذشتند.

و در همان كتاب است كه سليمان علي نبينا و آله و عليه السلام در بساط خود نشسته بود و در هوا سير مي‏كرد پس روزي رسيد به زمين كربلا پس باد به دوران درآورد بساط او را كه سه دور زد و سليمان ترسيد كه ساقط شود از بساط و بر زمين افتد پس باد ساكن شد و بساط فرود آمد و بر زمين كربلا قرار گرفت. پس سليمان پرسيد از باد كه چرا ساكن شدي پس باد جواب داد كه در اين زمين كشته خواهد شد حسين7 پس سليمان پرسيد كه كيست حسين7، پس باد جواب داد كه سبط محمد مختار و فرزند علي كرار است. پس سليمان گفت كيست قاتل او پس باد جواب داد كه قاتل او لعين اهل آسمان‏ها و اهل زمين يزيد است پس بلند كرد سليمان دو دست خود را به سوي آسمان و لعنت كرد بر يزيد و آمين گفتند بر نفرين او انس و جن، پس باد حركت كرد و بساط به راه افتاد.

و در همان كتاب است كه سعد بن عبداللّه گفت كه سؤال كردم از حضرت قائم7 از تفسير «كهيعص» آن حضرت فرمودند كه اين‏ها

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 26 *»

حروفي هستند كه خبر از غيب داده‏اند كه مطلع كرده خداي تعالي بر آن‏ها بنده خود زكريا را پس حكايت كرده آن‏ها را از براي محمد9‏وسلم و آن حكايت اين است كه زكريا7 مسألت كرد از پروردگار خود كه تعليم كند به او اسماء خمسه را پس فرود آمد جبرئيل7 و تعليم كرد آن اسم‏ها را به زكريا پس زكريا چون اسم محمد و علي و فاطمه و حسن: را بر زبان جاري مي‏كرد رفع مي‏شد هم و غم او و شاد مي‏شد دل او و شدايد او رفع مي‏شد و چون اسم حسين7را بر زبان جاري مي‏كرد بي‏اختيار گريه گلوي او را مي‏گرفت و نفس او به شماره مي‏افتاد و گاهي پي در پي نفس مي‏زد و گاهي نفس او حبس مي‏شد و آه مي‏كشيد و سبب اين احوال را نمي‏دانست پس روزي عرض كرد الهي چه مي‏شود مرا كه چون ذكر مي‏كنم اسم چهار نفر ايشان را آرام مي‏گيرم و تسلي مي‏يابم از همومي كه دارم و چون ذكر مي‏كنم اسم حسين را بي‏اختيار اشك از چشم‏هاي من سرازير مي‏شود و نفس من به شماره مي‏افتد و آرام از من بريده مي‏شود، پس خداي تعالي خبر داد به او حكايت حسين7 را پس حضرت قائم عجل اللّه فرجه فرمودند «كهيعص» پس كاف اسم كربلا است و هاء هلاك عترت طاهره است و ياء يزيد عليه لعنة اللّه است و او ظلم‏كننده حسين است و عين عطش او است و صاد صبر او است، پس چون زكريا7 شنيد اين حكايت را و فهميد سرّ حالاتي را كه بر او روي مي‏داد، سه روز متوالي از مسجد بيرون نيامد و منع كرد مردم را در آن روزها كه كسي داخل مسجد او نشود و مشغول شد به گريه و زاري و نوحه و بي‏قراري و مناجات مي‏كرد با پروردگار با زبان مرثيه‏خواني و مي‏گفت: الهي، آيا دل بهترين خلق خود را در مصيبت فرزندش به درد خواهي آورد. الهي، آيا نازل خواهي كرد بلاي اين مصيبت را به نزديكي او. الهي، آيا مي‏پوشاني لباس اين مصيبت

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 27 *»

را به علي مرتضي و فاطمه زهرا. الهي، آيا شدايد اين مصيبت را به ساحت ايشان راه خواهي داد. پس عرض كرد الهي، روزي كن به من فرزندي و چشم مرا به او روشن كن در اين حال پيري، پس چون او را به من روزي كردي مرا فريفته كن به محبت او، پس بعد از آن دل مرا به درد آور در مصيبت او چنان‏كه دل محمد9 حبيب خود را درد مي‏آوري به مصيبت فرزندش، پس روزي كرد خدا يحيي را به او و در حيات او يحيي را شهيد كردند و دل او در مصيبت يحيي([8]) به درد آمد و حمل يحيي شش‏ماه بود و حمل حسين7 هم شش‏ماه بود.

و در همان كتاب است كه حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام سياحت مي‏كرد در بيابان‏ها با حواريين پس گذارشان به زمين كربلا افتاد پس ديدند شير درنده‏اي را كه راه را بر ايشان گرفته، پس عيسي آمد نزد آن شير و فرمودند به آن شير كه چرا نشسته‏اي در اين راه و نمي‏گذاري كه ما عبور كنيم از اين راه پس شير به زبان فصيح جواب داد كه من نمي‏گذارم شما از اين راه بگذريد تا آن‏كه لعن كنيد يزيد كشنده حسين7 را پس عيسي فرمود كه كيست حسين كه تا ما لعن بر قاتل او نكنيم نمي‏گذاري كه ما عبور كنيم. شير عرض كرد كه حسين سبط محمد نبي امي و فرزند علي ولي: است. عيسي پرسيد كه حال قاتل او چيست. شير جواب داد كه قاتل او لعين وحشيان صحرا و گرگان بيابان‏ها و جميع درندگان است، خصوص در ايام عاشورا پس عيسي دو دست خود را برداشت به سوي آسمان و لعنت كرد بر يزيد و نفرين كرد او را و آمين گفتند حواريان بر نفرين او، پس شير دور شد از راه و ايشان عبور كردند.

و در همان كتاب است كه ام‏سلمه گفت كه روزي رسول خدا9

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 28 *»

داخل شد و از عقب او حسن و حسين8 داخل شدند و نشستند به دو جانب او پس گرفت حسن را و بر ران راست خود نشانيد و گرفت حسين را و بر ران چپ خود نشانيد و شروع كرد به بوسيدن، پس گاهي حسن را مي‏بوسيد و گاهي حسين را مي‏بوسيد كه در اين بين‏ها جبرئيل نازل شد و عرض كرد يا رسول اللّه به درستي كه تو دوست مي‏داري حسن و حسين را، پس آن حضرت فرمود چگونه دوست ندارم ايشان را و حال آن‏كه اين دو، دو ريحانه منند و چشم من به اين دو روشن است، پس جبرئيل عرض كرد يا نبي اللّه به درستي كه خداوند عالم حكمي كرده در حق اين دو به امر عظيمي پس صبر كن بر آن پس آن حضرت9 فرمود آن امر چه خواهد بود اي برادر، اي جبرئيل؟ عرض كرد به تحقيق كه خداوند عالم حكم كرده بر اين حسن به زهر شهيد شود و حكم كرده بر اين حسين به اين‏كه سر او را ببرند و او را ذبح كنند و از دنيا برود و شهيد شود و به درستي كه از براي هر پيغمبري دعاي مستجاب است پس اگر بخواهي دعا كن از براي دو فرزند خود و تمنا كن از خداي خود كه سلامت بدارد اين دو را از زهر و قتل و اگر بخواهي كه مصيبت ايشان ذخيره باشد از براي تو در شفاعت‏كردن گناه‏كاران از امت تو در روز قيامت پس آن حضرت9 فرمود كه من راضي هستم به حكم پروردگار خود و نمي‏خواهم چيزي را مگر آن‏چه را كه او خواسته و به تحقيق كه دوست دارم اين‏كه مسألت من ذخيره باشد از براي شفاعت من درباره گناه‏كاران از امت من و حكم كند خدا در حق دو فرزند من هر چه بخواهد.

و در همان كتاب از ابن عباس روايت كرده كه او گفته كه من بودم به همراه اميرالمؤمنين7 در خروج او به سوي صفين پس چون رسيد به نينوا كه در شط فرات است به آواز بلند و اعلي صوت خود فرمود اي

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 29 *»

پسر عباس آيا مي‏شناسي اين موضع را عرض كردم نمي‏شناسم يا اميرالمؤمنين پس فرمود اگر مي‏شناختي اين موضع را مثل شناختن من نمي‏گذشتي از اين موضع تا اين‏كه گريه كني مثل گريه من، پس گريه كرد مدتي مديد تا آن‏كه محاسن شريفش به اشك چشمش تر شد و جاري شد اشك او بر سينه مباركش و ما به گريه او گريان شديم و او متصل مي‏گفت آه آه مرا چه كار است با آل ابي‏سفيان، مرا چه كار است با آل حرب لشكر شيطان و صاحبان كفر و طغيان، پس فرمود بر تو باد صبر اي اباعبداللّه پس به تحقيق كه رسيد به پدر تو از ايشان آن‏چه به تو خواهد رسيد از ايشان پس طلب كرد آبي را و وضو گرفت پس نماز كرد آن قدري كه خدا مي‏خواست كه نماز كند، پس فرمود سخناني مثل سخن‏هاي اول تا آن‏كه بعد از نماز و بعد از كلام ساعتي به خواب رفت، پس بيدار شد و فرمود يا ابن‏عباس عرض كردم حاضرم فرمود آيا بگويم به تو چيزي را كه به خواب ديدم الان در خواب خود. پس عرض كردم به راحت باشد چشم‏هاي تو به خير باشد آن‏چه را در خواب ديده‏اي اي اميرالمؤمنين. فرمود در خواب ديدم كه مرداني چند از آسمان فرود آمدند و علم‏هاي سفيد در دست داشتند و شمشيرهاي خود را حمايل كرده بودند و آن‏ها مي‏درخشيد و خطي كشيدند به دور اين زمين بعد ديدم كه گويا اين نخلستان نخل‏هاي آن از پا درآمده و شاخه‏هاي آن‏ها زده شده و بر زمين افتاده و آن شاخه‏ها به اضطراب حركت مي‏كنند و خون خالص از آن‏ها بيرون مي‏آيد و گويا مي‏بينم جگرگوشه خود حسين را كه غرق شده در ميان خون و دست و پا مي‏زند و استغاثه مي‏كند در ميان خون و هيچ‏كس به فرياد او نمي‏رسد و آن مردان نوراني كه از آسمان نازل شده بودند به او مي‏گفتند اي آل رسول9 بر شما باد صبر و خدا به شما صبر دهد در آن‏چه به شما وارد آمده به جهت آن‏كه شما كشته شديد به دست بدترين مردمان و اين بهشت اي اباعبداللّه مشتاق است به تو، پس آن مردان

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 30 *»

نوراني مرا تعزيت دادند و مي‏گفتند يا اباالحسن بشارت باد تو را كه خدا چشم تو را روشن خواهد كرد به ديدن حسين در روز قيامت روزي كه مردمان در حضور خدا ايستاده‏اند پس بيدار شدم به اين حالتي كه مي‏بيني قسم به آن كسي كه جان علي در دست او است كه خبر داده مرا صادق مصدق ابوالقاسم9 كه من اين زمين را به زودي خواهم ديد در وقتي كه بيرون مي‏روم به سوي اهل بغي و طغيان و ظالمين بر خودمان و اين زمين، زمين كرب و بلا است كه دفن مي‏شود در اين زمين حسين و هفده نفر از اولاد من و اولاد فاطمه3 و اين زمين معروف است در آسمان و اين زمين را زمين كرب و بلا مي‏گويند اهل آسمان چنان‏كه ذكر مي‏كنند بقعه حرمين و بقعه بيت‏المقدس را پس فرمودند يا ابن‏عباس طلب كن در اين اطراف پشكل آهواني چند را كه واللّه هرگز دروغ نگفته‏ام و هرگز نتوانسته كسي تكذيب كند مرا در آن‏چه گفته‏ام و آن پشكل‏ها زرد است مانند زعفران، ابن‏عباس گفت پس جستجو كردم و يافتم آن پشكل‏ها را كه مجتمع بودند پس ندا كردم كه يا اميرالمؤمنين يافتم آن‏ها را به همان طوري كه آن‏ها را وصف كردي از براي من پس حضرت اميرالمؤمنين7 فرمود صدق اللّه و رسوله9 پس از جاي خود برخاست و هروله‏كنان به سرعت آمد به سوي آن‏ها و آن‏ها را برداشت و بوييد و فرمود آن‏ها همان‏ها است كه گفتم به عينها آيا مي‏داني يا ابن‏عباس حكايت اين پشكل‏ها را به تحقيق كه بوييده است آن‏ها را عيسي بن مريم و حكايت آن‏ها اين است كه او مي‏گذشت به زمين كربلا و با او بودند حواريون پس ديد در اين زمين آهوهاي چند را كه به دور هم جمع شده‏اند و گريه مي‏كنند پس نشست عيسي و حواريون با او نشستند و گريه كرد عيسي و گريان شدند حواريون و نمي‏دانستند كه عيسي چرا نشست و چرا گريان شد، پس عرض كردند اي روح‏اللّه و كلمه او چه امر تو را به گريه درآورد

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 31 *»

فرمود آيا مي‏دانيد اين زمين چه زميني است؟ عرض كردند نمي‏دانيم، فرمود اين زمين زميني است كه كشته خواهد شد در آن فرزند رسول خدا احمد9 و فرزند حره طاهره بتول شبيه مادر من و دفن خواهد شد در اين زمين و اين زمين طينتي است كه خوشبوتر است از مشك به جهت آن‏كه طينت آن فرخ مستشهد است و اين چنين است طينت پيغمبران و اولاد پيغمبران پس اين آهوها با من تكلم مي‏كنند و مي‏گويند كه در اين زمين چرا مي‏كنند به جهت شوقي كه دارند به خاك پاك آن فرخ مبارك و به اين عقيده‏اند كه آن‏ها ايمنند در اين زمين پس برداشت اين پشكل‏ها را و بوييد و فرمود اين پشكل‏ها به اين خوشبويي است به جهت آن‏كه گياه اين زمين را اين آهوها خورده‏اند خداوندا باقي بگذار اين‏ها را بر اين حالت ابداً تا آن‏كه ببويد آن‏ها را پدر او پس سبب تسلي او گردد، پس حضرت اميرالمؤمنين7 فرمود پس باقي ماند اين پشكل‏ها به دعاي حضرت عيسي7 از آن روز تا اين روز و زردشدن آن‏ها به جهت([9]) طول زمان آن‏ها است و اين زمين كرب و بلا است پس دعا كرد به اعلي صوت خود و گفت اي پرورنده عيسي بن مريم مبارك مكن چيزي را در ميان قاتلان حسين و معين‏هاي بر قتل او و كساني كه واگذارند او را و ياري او نكنند پس گريه كرد گريه بسياري و گريه كرديم با او تا آن‏كه از كثرت و شدت گريه بي‏خود شد و افتاد و غش كرد و بي‏هوش افتاده بود زماني طولاني پس به هوش آمد و برداشت پشكل‏ها را و بست در رداي خود و امر كرد به من كه ببندم از آن‏ها در گوشه رداي خود، پس فرمود يا ابن‏عباس هر وقت ديدي كه اين پشكل‏ها خون خالص شد و خون خالص از آن‏ها جاري مي‏شود بدان كه اباعبداللّه كشته شده در اين زمين و مدفون شده در آن. ابن‏عباس گفت كه قسم به خدا كه حفظ مي‏كردم آن پشكل‏ها را بيش

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 32 *»

از آن‏كه حفظ كنم بعض از چيزهايي كه خدا واجب كرده بود بر من حفظ آن‏ها را و هرگز آن‏ها را از گوشه آستين خود نمي‏گشودم پس به همين‏طور بود تا شبي در خواب بودم در خانه خود ناگاه از خواب بيدار شدم پس در آن وقت آن پشكل‏ها مثل خون خالص سيلان مي‏كرد و آستين من مملو از خون خالص شده بود، پس برخاستم و نشستم و گريان شدم و با خود گفتم به تحقيق كه كشته شده واللّه حسين7، به خدا قسم كه دروغ نگفته علي7 به من هرگز در حديثي كه از براي من گفته و خبر نداده به من هرگز به چيزي كه واقع خواهد شد مگر آن‏كه آن چيز واقع شده به طوري كه او مرا خبر داده به جهت آن‏كه رسول خدا9 خبر مي‏داد به او به چيزهايي چند كه خبر نمي‏داد به آن چيزها غير او را پس فزع كردم و بيرون آمدم و آن وقت طلوع صبح بود پس ديدم به خدا قسم كه شهر مدينه پيدا نيست مانند آن‏كه ابري تيره و تار و گرد و غبار فرو گرفته مدينه را كه اثري از عمارات آن پيدا نيست پس بعد آفتاب طلوع كرد و ديدم آن را آفتابي گرفته شده و ديدم گويا ديوارهاي مدينه از خون خالص اندود شده پس نشستم و گريان بودم پس با خود مي‏گفتم به تحقيق كه كشته شده است حسين به خدا قسم و شنيدم صدايي از جانب خانه كه گوينده‏اي مي‏گفت:

اصبروا آل الرسول   قتل الفرخ النحول
نزل الروح الامين   ببكاء و عويل

يعني

صبر كن آل رسول   كشته شد فرخ نحول
آمده روح الامين   گريان و نالان بر زمين

پس آن گوينده به آواز بلند گريان بود و من هم گريان شدم پس اين

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 33 *»

حكايت را نوشتم و ثبت كردم آن وقت و ساعت را و آن دهم محرم روز عاشورا بود تا آن‏كه خبر قتل او رسيد ديدم كه موافق بود تاريخ آن با آن‏چه من ثبت كرده بودم و حكايت آن صدايي را كه از جانب خانه شنيده بودم نقل كردم از براي كساني كه در صحراي كربلا با او بودند پس ايشان گفتند كه به خدا قسم كه ما هم اين صدا را در كربلا در ميان معركه شنيديم و نمي‏دانستيم كه گوينده كيست و چنان گمان كرديم كه خضر7 است.

باري مقصود ذكر جميع احاديثي كه در اين باب وارد شده نيست چرا كه آن‏ها در كتب ساير علماء مذكور است و مقصود اين بود كه خبر شهادت حضرت سيدالشهداء7 در جميع اعصار بوده از عصر آدم علي نبينا و آله و عليه السلام گرفته تا عصر خاتم9، پس از براي تذكر كفايت مي‏كند كه احاديث بسيار موافق آيات قرآن دلالت كرد كه شهادت آن بزرگوار عهدي بود معهود در ميان او و خداي او پيش از وقوع شهادت او در عالم ذر و روز الست، چنان‏كه مرحوم مجلسي عليه‏الرحمة در كتاب زادالمعاد ذكر كرده و مي‏گويد از حضرت صاحب‏الامر عجل اللّه فرجه فرماني بيرون آمد كه روز سوم ماه شعبان روز ولادت امام حسين7 است پس روزه بداريد و اين دعا را بخوانيد:

اللهم اني اسألك بحق المولود في هذا اليوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته بكته السماء و من فيها و الارض و من عليها و لما يطأ لابتيها قتيل العبرة و سيدالاسرة الممدود بالنصرة يوم الكرة المعوض من قتله ان الائمة من نسله و الشفاء في تربته و الفوز معه في اوبته.

تا آخر دعا كه مضمون آن صريح است بر اين‏كه حضرت سيدالشهداء7 موعود به شهادت بود پيش از ولادتش و صريح است بر اين‏كه گريه كردند بر او آسمان و هركس در آن است و زمين و هركس بر روي

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 34 *»

آن است پيش از آن‏كه حضرت سيدالشهداء7قدم زند بر روي زمين چنان‏كه آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و موسي و سليمان و زكريا و عيسي و حواريون و ساير انبياء و اولياء: بر او گريستند قبل از ولادتش بلكه وحشيان و آهوهاي صحرا پيش از ولادتش بر او گريستند بلكه ماهيان دريا و مرغان هوا و درندگان صحرا پيش از ولادتش به جهت شهادتش گريستند و لعنت بر قاتل او كردند چنان‏كه در احاديث بسيار وارد شده كه اندكي از آن بسيار را ذكر كردم.

و هم‏چنين حضرت پيغمبر9 و حضرت امير و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و خود سيدالشهداء: مكرر پيش از شهادت بر او گريستند چنان‏كه هر كدام پيش از او ظاهر شده بودند پيش از ولادت او بر او گريستند، پس متذكر باش كه آسمان و زمين هم چنان‏كه صاحب‏الامر سلام اللّه عليه و علي آبائه فرمود بر او گريستند و مي‏گويند بعد از اين چنان‏كه الان و بعد از اين جميع مؤمنين و مسلمين بر او مي‏گريند پس نه اين است كه آسمان و زمين همان در وقت شهادت او بر او گريسته باشند و بس نهايت آن‏كه در وقت شهادت آن بزرگوار7 شدت گريه و زاري و نوحه و بي‏قراري بيشتر بوده چنان‏كه اهل هر مصيبتي گريه و زاري ايشان در وقت وقوع مصيبت‏شان بيشتر است، پس بدان كه مايري و مالايري در مصيبت سيدالشهداء7 هميشه گريسته‏اند و هميشه خواهند گريست پس تعجب مكن كه در احاديث وارد شده كه سرخي آسمان به جهت قتل سيدالشهداء7 است چنان‏كه بعضي ضعيفان مي‏گويند كه آيا پيش از قتل سيدالشهداء7 سرخي در آسمان نبوده؟ پس تو متذكر باش و غافل مباش مثل غافلان كه چنان‏كه پيغمبران: پيش از قتل حضرت سيدالشهداء7 بر او گريستند هم‏چنين زمين و آسمان و مايري و مالايري پيش از قتل سيدالشهداء7

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 35 *»

بر او گريستند و مي‏گريند و سرخي آسمان گريه آن است كه پيش از قتل آن بزرگوار و بعد از قتل آن بزرگوار گريان است و اين مطلب كه گريه آسمان و زمين بر مصيبت كسي باشد صريح قرآن است چنان‏كه احاديث بر طبق آن گويا است چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه فرموده: فما بكت عليهم السماء و الارض، حضرت صادق7 فرمود كه گريه كرد آسمان بر يحيي بن زكريا و بر حسين بن علي8 چهل روز و گريه نكرد مگر بر اين دو نفر، پرسيدند كه چگونه گريه كرد فرمود آفتاب طلوع مي‏كرد به سرخي و غروب مي‏كرد به سرخي و حضرت قائم7 مي‏فرمايد كه ذبح شد يحيي چنان‏كه ذبح شد حسين8و گريه نكرد آسمان و زمين مگر از براي ايشان.

باري چون زكريا بعد از خبر شدن قتل سيدالشهداء7 تمنا كرد كه خداوند عالم جل‏شأنه به او فرزندي كرامت كند و دل او را در محبت او بي‏اختيار كند و او را مبتلا كند به شهادت او تا حالت او در مصيبت فرزندش شبيه شود به حالت حضرت پيغمبر و حضرت امير صلوات اللّه عليهما و آلهما در مصيبت حضرت سيدالشهداء7 از اين جهت آسمان و زمين از براي او گريه كردند تا حالت او شبيه باشد به حالت حضرت سيدالشهداء7 چنان‏كه سر او را هم از براي ستم‏كاري زناكار حاضر كردند مانند يزيد ستم‏كار زناكار عليه لعنة الجبار القهار في آناء الليل و اطراف النهار في جميع الاكوار و سر او هم تكلم كرد با آن ستم‏كار مانند سر حضرت سيدالشهداء7 با آن ستم‏كار ولدالزناي زناكار لعين اهل آسمان و زمين، اما مدت چهل روز گريستن آسمان و زمين كه در بعضي اخبار است همان است كه اشاره شد كه در حين شهادت شدت گريه و زاري بيشتر بود و از اين جهت علاوه بر سرخي آسمان و سياهي زمين از آسمان خون خالصي مي‏باريد كه هر جامه‏اي در زير آسمان

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 36 *»

بود از خون رنگين مي‏شد و از زمين خون تازه مي‏جوشيد چنان‏كه هر سنگي را حركت مي‏دادند در زير آن خون تازه جوشان بود خصوص در اماكن مقدسه مانند مكه و مدينه و بيت‏المقدس و حوالي آن‏ها، اما گريه گاه‏گاه از اول خلقت زمين و آسمان تا آخر دنيا مستمر بوده و مستمر خواهد بود مانند آن‏كه انبياء و اولياء: قبل از وقوع شهادت او بر او گريستند و بعد از آن همگي در مصيبت او گريانند، باري پس لايق است كه سبب چنين مصيبت عظمي معلوم شود و سر آن مخفي نماند پس مناسب است كه از براي بيان اسرار ظاهره و باطنه روضات مخصوصه عنوان شود تا بهتر باعث عبرت شود و موجب بصيرت اهل بصيرت گردد ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 37 *»

الروضة الثالثة

 

في ان الناقص يحتاج الي الكامل في اكتساب الكمال و الجاهل يحتاج الي العالم في اكتساب العلم في كل حال و ذلك سر سار في جميع الموجودات و لاسيّما الانسان الذي خلق في احسن تقويم و اودع فيه الايات البينات ما خفي فيما سواه و انه لبسبيل مقيم.

پس بدان كه هيچ ناقصي نتواند كه به درجه كمال رسد مگر آن‏كه كاملي او را تكميل كند و به درجه كمال رساند:

ذات نايافته از هستي‏بخش   چون تواند كه شود هستي‏بخش

و سرّ امر اين است كه ناقص داراي كمال نيست و چيزي را كه خود ندارد نتواند كه در خود احداث كند و اين مطلب را به اندك فكري مي‏تواني بفهمي و در جميع ملك خداوند عالم جل‏شأنه مشاهده كني و معني اين آيه شريفه را بداني كه فرموده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پس نظر كن كه هيچ جسمي خود به خود گرم نشود مگر آن‏كه جسمي ديگر كه داراي حرارت باشد آن را گرم كند و هيچ جسمي به خودي خود سرد نشود مگر آن‏كه جسمي ديگر كه داراي برودت باشد آن را سرد كند و هيچ جسمي خود به خود حركت نكند تا جسمي ديگر آن را حركت دهد و هيچ جسمي ساكن نشود تا جسمي ديگر آن را ساكن كند و هيچ جمادي موجود نشود به خودي خود مگر آن‏كه آفتابي و ماهي او را بپرورد و هيچ كوزه‏اي به خودي خود ساخته نشود مگر آن‏كه كوزه‏گري آن را بسازد و هيچ كرسي و در و پنجره‏اي به خودي خود ساخته نشود تا آن‏كه نجاري آن را بتراشد و تركيب كند و هيچ آهني خود به خود شمشير و كارد نشود مگر آن‏كه آهن‏گري

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 38 *»

آن‏ها را بسازد و هيچ طلا و نقره‏اي خود به خود حلي و زيور نشود تا آن‏كه زرگري آن‏ها را بسازد و هيچ عمارتي به خودي خود بنيان نشود مگر آن‏كه بنايي آن را بنا كند و هيچ گياهي به خودي خود نرويد تا آن‏كه آفتاب و ماهي آن را بروياند و هيچ حيواني به خودي خود موجود نشود تا آن‏كه صانع آن را خلق كند و هيچ انساني به خودي خود موجود نگردد مگر آن‏كه خداوند عالم جل‏شأنه او را در احسن تقويم تركيب كند و هيچ جاهلي به خودي خود دانا نشود تا آن‏كه دانايي به او تعليم كند و هيچ‏كس به خودي خود نتواند صنعتي كند مگر آن‏كه در نزد استاد صاحب صنعتي خدمت كند تا آن‏كه استاد شود و هم‏چنين هيچ ناداري به ناداري دارا نشد تا آن‏كه دارايي او را به دارايي خود دارا كرد و ذلك تقدير العزيز العليم، ماتري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور و اگر كسي از روي شعور فكر كند خواهد يافت كه خداوند عالم جل‏شأنه محال قرار داده كه چيزي كه داراي فعلي و كمالي نيست به ناداري خود دارا شود و امكان را بر اين قرار داده كه هر صاحب فعليت و كمالي و صنعتي فعليت و كمال و صنعت خود را در قوابل قابله و مواد مستعده بروز دهد و محال و ممتنع است كه قوابل ناقصه بتوانند به خودي خود به عرصه كمال قدم زنند:

تا نگردد فاعل و قابل قرين   هيچ موجودي نمي‏گردد مبين

و اين است سرّ ارسال رسل و انزال كتب كه در حكمت خداوند حكيم لازم بوده و محال بود كه خلق جاهل به منافع و مضار خود بدون تعليم معلمي الهي دانا به منافع و مضار خود گردند.

هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان‏كانوا من قبل لفي ضلال مبين.

پس از اين جهت خداوند عالم جل‏شأنه جميع منافع خلق و مضار

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 39 *»

ايشان را تعليم كرد به انبياء و اوصياي انبياء: و ايشان را معلم خلق قرار داد و ايشان را قادر كرد بر تبليغ رسالت خود و معصوم كرد ايشان را از مخالفت خود پس ايشان را مطاع خلق قرار داد و خلق را مطيع ايشان قرار داد و فرمود:

و ماارسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن اللّه و فرمود: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و فرمود: ياايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و فرمود: فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مماقضيت و يسلموا تسليماً و فرمود: و ماكان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي اللّه و رسوله امراً ان‏يكون لهم الخيرة من امرهم.

فجعلهم اللّه سبحانه حكامه بين خلقه و القائمين مقامه في اداء مراضيه و مساخطه و اوامره و نواهيه و خلفاء پس ايشان را خليفه و قائم مقام خود قرار داد در جميع نسبت‏ها و معاملات خود با ايشان و در جميع معاملات ايشان با او جل‏شأنه پس معرفت ايشان را معرفت خود قرار داد و جهل به ايشان را جهل به خود قرار داد و اطاعت ايشان را اطاعت خود و مخالفت ايشان را مخالفت خود قرار داد و محبت ايشان را محبت خود و بغض ايشان را بغض به خود و اعتصام به ايشان را اعتصام به خود و پناه به ايشان را پناه به خود و بي‏اعتنايي به ايشان را بي‏اعتنايي به خود قرار داد چنان‏كه در زيارت‏شان مي‏خواني كه:

من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه و من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله و من تخلي عنكم فقد تخلي عن اللّه پس ايشانند پناه خلق و وسيله و شفيع خلق به سوي خداوند عالم جل‏شأنه فمن اراد اللّه بدأ بكم و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم، و السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه.

باري ذكر تمام احاديث و فقرات زيارات و دعوات موجب تطويل است و از براي اثبات مطلب از براي طالب حق همين قدرها كافي است و من لم‏يجعل اللّه له نوراً فما له من نور.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 40 *»

الروضة الرابعة

 

في ان كل اثر يشابه صفة مؤثره و كل فعل دليل علي فاعله و كل عمل يدل علي عامله و كل ظاهر ظهر في ظهوره و كل منير انار في نوره و كل ذات ظاهرة في صفاتها و كل حقيقة بارزة في افرادها و يمتنع ان‏يصدر صادر الاّ عن مصدره و محال ان‏يفيض فائض الاّ من منبعه.

پس بدان‏كه فعل ناقص مثل خود آن ناقص ناقص است و فعل كامل مثل خود او كامل است پس بدان كه ناقص نتواند كه فعل كامل از خود صادر كند پس خود به خودي خود هميشه در مرتبه نقصان واقع است و هرچه عمل مي‏كند در مرتبه نقصان مي‏كند پس نمي‏تواند به خودي خود از درجه نقصان ترقي كند و از آن‏جا صعود كند و خود را به درجه كمال رساند مگر آن‏كه كاملي قادر او را دست‏گيري كند و او را به فضل قدرت خود ياري كند و او را از حضيض نقصان بكشد و به اوج كمال رساند و اين مطلب مطلبي است كه هر صاحب شعوري كه فكر كند مي‏فهمد كه ممتنع است كه ناقص بتواند خود را به خودي خود از نقصان برهاند و به درجه كمال رساند و بسي معلوم است كه خلق در درجه نقصان واقعند و از خاك سر بيرون آورده‏اند و خاك و خاكيان را با نور مقدس پاك الهي چه نسبت چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده و فرموده:

واللّه اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً.

يعني خداوند بيرون آورد شما را از شكم‏هاي مادرانتان نمي‏دانيد هيچ چيز را و معلوم است كه درجه ناداني پست‏ترين درجات است و در نقصان است و فرموده:

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 41 *»

و ان منكم الاّ واردها كان علي ربك حتماً مقضياً ثم ننجي الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثياً.

يعني نيست احدي از شما مگر آن‏كه وارد پست‏ترين دركات هستيد و اين‏كه بايد در آن‏جا باشيد حتمي مقدر است بر پرورنده تو پس نجات مي‏دهيم از آن‏جا كساني را كه تقوي پيشه خود كرده‏اند و وامي‏گذاريم ظالمين را در آن دركات در حالتي كه در آن‏ها ساكن باشند و نتوانند بيرون روند، پس متذكر باشد و غافل مباش كه آن كامل حقيقي كه بتواند كسر جبر جميع نقصان‏ها را در جميع مراتب ملك خدا كند به غير از محمد و آل محمد9 كسي ديگر نيست و از اين جهت است كه خداوند عالم جل‏شأنه پيغمبر9 را پيغمبر خود قرار داده و حجت و نذير خود قرار داده بر جميع خلق خود حتي بر جميع پيغمبران گذشته و بر جميع ملائكه و بر جميع جن و انس و بر جميع موجودات چنان‏كه فرموده:

تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً.

يعني مبارك است آن كسي كه نازل كرد فرقان را بر بنده خود تا از براي عالمين نذير باشد و چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه رب‏العالمين است و جميع چيزها را او خلق كرده پيغمبر او9 پيغمبر او است از براي جميع عالم‏ها چرا كه او است اول ماخلق اللّه و اولي به غير از او و آل او كسي ديگر به طور حقيقت نيست و ساير اوائل، اوائل اضافي هستند نه اول حقيقي پس همان اول حقيقي ملك خدا رسول خدا است بر جميع ماسواي خود و آل او: از جنس او هستند و از طينت او موجود شده‏اند و از اين است كه جميع مؤمنين به خدا بايد اطاعت كنند ايشان را و ايشان را سادات و آقايان و مطاعان خود دانند چنان‏كه فرموده:

ياايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 42 *»

و ساير پيغمبران و جميع ملائكه مؤمنند به خداوند عالم جل‏شأنه پس به امر الهي بايد اطاعت كنند رسول خدا9 و اولي‏الامر: را و احدي از خلق نيست كه نبايد مطيع ايشان باشد و احدي از خلق نيست كه مطاع جمله ماسواي خود باشد مگر ايشان:كه مطاع جمله ماسواي خود هستند و اين مطلب را خداوند عالم جل‏شأنه در قرآن بيان كرده و خود ايشان: شرح كرده‏اند و مراد الهي را واضح كرده‏اند پس فرموده:

انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً.

يعني به درستي كه ما عرضه نموديم امانت را بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها پس امتناع كردند كه بردارند آن امانت را و ترسيدند از برداشتن آن و برداشت آن امانت را انسان، به درستي كه آن انسان بسيار ظالم و ستم‏كار بود و بسيار جاهل و نادان بود، پس آن‏چه از اخبار آل‏محمد: معلوم مي‏شود مراد الهي از امانتي كه آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها طاقت حمل آن امانت را نداشتند و ترسيدند كه آن را بردارند امامت ائمه طاهرين:است كه آن امامت مخصوص ايشان است و بس و احدي از مخلوقات قابل آن امامت نيست حتي آسمان‏ها با آن عظمت و زمين و كوه‏ها قابل نبودند كه امام شوند و امتناع كردند و ترسيدند كه ادعاي امامت كنند و آن‏چه معلوم مي‏شود از اخبار مراد الهي از آن انسان ستم‏كار كه ظالم‏ترين ظالمان است و نادان‏ترين نادانان و احمق‏ترين احمقان است كه ادعاي امامت را كرد آن شخص اول است چرا كه بسي واضح است كه امام خلق كه بايد همه خلق به او اقتدا كنند در گفتار و كردار و رفتار بايد عادل‏ترين عادلان و داناترين دانايان باشد پس شخصي كه ظالم‏ترين ظالمين و جاهل‏ترين جاهلين است چگونه ادعاي مقام عادل‏ترين عادلين و

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 43 *»

عالم‏ترين عالمين را مي‏تواند كرد.

أ فمن يهدي الي الحق احق ان‏يتبع ام من لايهدي الا ان‏يهدي فما لكم كيف تحكمون أ فمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون انما يتذكر اولوا الالباب.

فمن اعجب العجايب آن‏كه شخصي ادعا نكند كه من اعدل عادلين و اعلم عالمين هستم و احدي هم از ساير مردم نتواند ادعا كند كه او اعدل عادلين و اعلم عالمين است و با اين‏كه نه خود اين ادعا را كرده درباره خود و نه تابعين او اين ادعا را توانسته‏اند درباره او بكنند خود را در مقام اعدل عادلين و اعلم عالمين درآورده و تابعين او هم با آن‏كه او را اعدل عادلين و اعلم عالمين نمي‏دانند او را در جاي اعلم عالمين و اعدل عادلين نشانيده‏اند با آن‏كه خود را از علماي اهل روزگار بلكه از حكماي عالي‏مقدار حساب مي‏كنند الا انهم هم السفهاء ولكن لايشعرون بل يشعرون انهم ليسوا علي شي‏ء من الحق حقيقة و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلماً و علواً و هم عنها معرضون، باري و شاهد بر اين‏كه مراد الهي از امانت، امامت و ولايت ائمه طاهرين:است آن‏كه در تفسير صافي از حضرت صادق7 روايت كرده كه امانت، ولايت ائمه: است و انسان ابوالشرور منافق است و باز از آن حضرت روايت كرده كه عرض شد ارواح ائمه: بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها و نور ايشان فرو گرفت تمام آن‏ها را و خدا گفت در فضيلت ائمه: آن‏چه گفت پس گفت ولايت ايشان امانت است نزد خلق من پس كدام يك از شما مي‏تواند آن را بردارد و ادعا كند آن را از براي خود پس جميع آن‏ها امتناع كردند از حمل آن و ادعا كردن آن از براي خود تا آن‏كه مي‏گويد كه هميشه پيغمبران خدا: حفظ مي‏كردند اين امانت را و خبر مي‏دادند به اوصياي خود و به مؤمنين مخلصين از امت خود پس همگي امتناع كردند از حمل آن و ترسيدند از ادعا كردن آن

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 44 *»

از براي خود و برداشت آن را انساني كه معروف بود به اصل ظلم و ستم و از قمي نقل كرده كه او گفته كه امانتي كه خدا گفته امامت ائمه طاهرين: است و امر و نهي الهي است كه بايد ايشان صاحب آن باشند و دليل بر اين‏كه امانت همان امامت ائمه طاهرين: است قول خداي تعالي است كه خطاب به ائمه اطهار: كرده و فرموده: ان اللّه يأمركم ان‏تؤدوا الامانات الي اهلها، يعني امامت را به امام بعد از خود برسانيد پس امانت همان امامت است كه عرضه شد بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها پس ابا و امتناع كردند از حمل آن و ادعا كردن آن و غصب كردن آن از اهل آن و غصب كرد آن را انسان يعني همان شخص اول كه ظلوم و جهول بود، پس از صريح آيات و اخبار و تصريح مفسرين بلكه دليل عقل معلوم شد كه كامل حقيقي در ملك خداوند عالم جل‏شأنه به غير از اول ماخلق اللّه كسي ديگر نيست و جميع خلق نسبت به اول ماخلق اللّه ناقصند و همه ايشان اقرار به نقصان خود دارند و همه اقرار به كمال اول ماخلق اللّه دارند و به ضرورت اهل اسلام پيغمبر9 اول ماخلق اللّه است و به ضرورت اهل ايمان طينت ائمه طاهرين: از جنس طينت پيغمبر9 است و از صدر سلف تا خلف همه اهل ايمان شهادت داده و شهادت مي‏دهند و در زيارت ايشان مي‏خوانند كه:

اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.

پس ايشانند اول ماخلق اللّه و ايشانند كامل حقيقي در ملك خدا و همه خلق از آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها و جيمع اهل آسمان و زمين و اهل دنيا و آخرت و مايري و مالايري حتي انبياء و اولياء و ملائكه و جن و انس و مؤمن و كافر و شياطين از خلق اولين و آخرين اقرار به نقصان خود و كمال ايشان: داشته‏اند و دارند و عرضه مقام ايشان: بر همه خلق شده و هيچ يك طاقت حمل مقام ايشان را نداشته و ندارند و

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 45 *»

همگي ترسيدند از ادعاي مقام ايشان: مگر همان احمق ستم‏كار جاهل حقيقي كه خداوند عالم او را ظلوم و جهول ناميده چنان‏كه سلف و خلف از اهل ايمان شهادت داده و مي‏دهند بر اين مطلب مثل آن‏كه شهادت مي‏دهند بأشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه9 و خوانده‏اند و مي‏خوانند در زيارت‏شان:

فبلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع حتي لايبقي ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا صديق و لا شهيد و لا عالم و لا جاهل و لا دني و لا فاضل و لا مؤمن صالح و لا فاجر طالح و لا جبار عنيد و لا شيطان مريد و لا خلق فيما بين ذلك شهيد الاّ عرفهم جلالة امركم و عظم خطركم و كبر شأنكم و تمام نوركم و صدق مقاعدكم و ثبات مقامكم و شرف محلكم و منزلتكم عنده و كرامتكم عليه و خاصتكم لديه و قرب منزلتكم منه بأبي انتم و امي و اهلي و مالي و اسرتي.

پس متذكر باش و غافل مباش كه مضمون اين فقرات مطابق است با مضمون آيه شريفه انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حديثي و زيارتي كه مضمون آن مطابق باشد با مضمون آيات قرآن آن حديث و آن زيارت به اصطلاح علماي بر حق صحيح مي‏شود و در تصحيح آن محتاج به قواعد علم رجال نيست پس متذكر باش كه حاصل مضمون اين فقرات با حاصل مضمون آيه شريفه يكي است چرا كه مي‏گويد پس رساند خدا شما را به شريف‏ترين محل مكرمين و بلندترين منزل‏هاي مقربين و رفيع‏ترين درجات مرسلين يعني درجه شما از درجات تمام پيغمبران مرسل بالاتر است و منزله شما در نزد خدا از منزل‏هاي جميع نزديكان به خدا نزديك‏تر است و جايگاه شما در نزد خدا از مقام جميع كساني كه خدا ايشان را مكرم قرار داده شريف‏تر است و در جايي است كه هيچ ملحق شونده‏اي به آن مقام بلند ملحق نخواهد شد و هيچ

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 46 *»

تفوق جوينده‏اي به آن مقام فايق نخواهد شد و هيچ سبقت گيرنده‏اي به آن مقام سبقت نخواهد گرفت و هيچ طمع كننده‏اي طمع رسيدن به آن مقام را نخواهد كرد حتي آن‏كه باقي نمي‏ماند ملك مقربي و نه پيغمبر مرسلي و نه صديقي و نه شهيدي و نه دانايي و نه ناداني و نه پست رتبه‏اي و نه صاحب فضيلتي و نه مؤمن صالحي و نه فاجر طالحي و نه جبار و ستم‏كار دشمني و نه شيطان متمردي و نه خلقي ديگر كه در ميان مخلوقات است مگر آن‏كه شناساند خدا به همه ايشان بزرگي امر شما را و بلندي قدر شما را و بزرگي شأن شما را و تمام بودن نور شما را و راستي جايگاه شما را و ثابت بودن مقام شما را و شرافت محل و منزلت شما را در نزد خود و كرامت شما را بر خود و خاصه شما را در نزد خود يعني چيزهايي كه مخصوص شما قرار داده بود به غير شما نداده بود و نزديكي شما را به خود و جميع اين‏ها در روز الست و در عالم ذر واقع شد و جميع خلق دانستند حتي آن‏كه آن اول ظالمي كه ظلم كرد به ايشان و خداوند عالم جل‏شأنه او را ظلوم و جهول گفت نه اين بود كه نمي‏شناخت ايشان را چرا كه عالم و جاهلي در ملك خدا نبود كه خداوند عالم جل‏شأنه جلالت ايشان را به او نشناسانده باشد ولكن او را جهول گفته و او را در نهايت ناداني قرار داده از جهت اين است كه كسي كه مي‏داند كه كاري را نمي‏تواند بكند و ادعاي توانستن آن كار را مي‏كند و خود را در نزد خدا و خلق رسوا مي‏كند و ثمره ادعاي خود را مي‏داند كه عذاب‏هاي شديد الهي است و با اين حال حيا نمي‏كند و مرتكب ادعاي آن كار مي‏شود، او را به اصطلاح خدا و خلق جاهل مي‏گويند و هر گناه‏كاري به اصطلاح خدا و خلق جاهل است چنان‏كه متعارف است كه مي‏گويند اين كارهاي قبيح كار جهال است و منظور اين نيست كه نمي‏دانند و منظور اين است كه مبالات ندارند و پروا ندارند از كردن آن كارهاي بد نه آن‏كه نمي‏دانند كه آن‏ها بد است و از اين است كه حضرت يوسف علي نبينا و آله و عليه السلام به برادران خود گفت: هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون يعني

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 47 *»

آيا دانستيد كه چه كرديد با يوسف و برادرش آن وقتي كه جاهل بوديد و مراد اين نبود كه نمي‏شناختيد يوسف و برادرش را و مراد اين بود كه با اين‏كه يوسف و برادرش را مي‏شناختيد پروا نكرديد و بي‏مبالاتي كرديد در اذيت آن‏ها.

باري برويم بر سر مطلب و مطلب اين است كه كامل حقيقي در ملك خداوند عالم جل‏شأنه محمد و آل محمد9 هستند و باقي خلق نسبت به ايشان همه ناقصند و همه در رفع نقصان از خود محتاجند به كامل حقيقي ملك خدا و چون اول ماخلق اللّه به ضرورت اهل اسلام پيغمبر است9 و به ضرورت اهل ايمان طينت ائمه: از جنس طينت او است9 معلوم مي‏شود كه جميع خلق درجه ايشان پست‏تر است از درجه ايشان: در نزد خداوند عالم جل‏شأنه و درجه ايشان درجه كمال حقيقي است كه بايد تكميل كنند به فضل كمال خود جميع ناقصين را و محال است كه ناقصين خود به خودي خود بتوانند كه از درجه نقصان صعود كنند و به درجه كمال رسند چنان‏كه در ابتداي اين عنوان دانستي، پس حال متذكر باشد كه در صورتي كه ناقص نتواند به خودي خود از خود رفع نقصان كند و محتاج است به كاملي كه رفع نقصان از او كند پس هر جاهلي محتاج است به معلمي كه رفع جهل از او كند و او را تعليم دهد و هر طالب كسبي و كاري محتاج به استادي است كه او را تربيت كند تا استاد شود پس چگونه خواهد بود حال گناه‏كاران كه ايشان هم به خودي خود نتوانند كه رفع گناه از خود كنند پس از براي ايشان هم تا شفيعي نباشد كه كفاره گناه ايشان گردد محال است كه خود به خودي خود بتوانند كه از گناه خود و جزاي عمل خود خلاصي يابند، پس از براي ايضاح اين مطلب روضه ديگر عنوان مي‏كنم تا طالبان نجات را فايده كلي حاصل شود و پناه به شفيعان خود برند و ايشان را كفاره گناه خود دانند از روي بصيرت و فهم نه از روي تقليد ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 48 *»

الروضة الخامسة

 

في اثبات لزوم وجود شفيع مكفر للعصاة لرفع عصيانهم و لولا وجوده لبقي العصاة في عرصة العصيان و لا خلاص لهم من ثمرة عصيانهم و جزائه و قد غفل عن ذلك الاكثرون و لايعقلها الاّ الاقلون فلاتكن من الاكثرين فان اكثرهم لايعقلون و كن من الاقلين فان قليلا ما هم و هم المؤمنون.

قال اللّه تبارك و تعالي اخباراً عن الكفار و المنافقين فما لنا من شافعين و لا صديق حميم و قال بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لايشفعون الاّ لمن ارتضي و هم من خشيته مشفقون و قد تواتر بين الخاصة و العامة عن الرسول9 شفاعتي لاهل الكبائر من امتي و قال ماآمن بي من لم‏يؤمن بشفاعتي و قد تجاوز الاثار عن الائمة الاطهار: عن حد التواتر و صار من اوضح الضروريات من مذهبهم انهم: شفعاء دارالبقاء، فتدبر فيما اقول و تبصر، تنل بالمأمول ان‏شاء اللّه تعالي.

پس متذكر باش و غافل مباش كه گناه‏كاران محتاج‏ترند به كسي كه رفع گناه ايشان را كند از ناقصان و كار ايشان مشكل‏تر است از كار ناقصان پس حال ناقصان مانند حال ضعيفي است كه ماده ناخوشي در بدن او نيست ولكن محتاج است به غذاي مناسبي كه او را تقويت كند و اما حال گناه‏كاران مانند حال مريضي است كه در بدن او ماده مرض موجود است پس به محض تقويت مرض از او رفع نخواهد شد پس طبيب حاذق بايد اول ماده مرض را از بدن مريض بيرون كند پس بعد از بيرون كردن اخلاط غريبه تقويت

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 49 *»

كند اخلاط غريزيه را تا مريض صحت يابد و قوي شود، پس متذكر باشد و غافل مباش كه طبيب حاذقي لازم است كه جميع اسباب ضعف ناقصين را بداند و بر جميع اسباب تقويت مطلع باشد و بايد مطلع باشد به جميع اسباب ممرضه و بايد بداند كه رفع آن اسباب ممرضه به كدام دوا و به چه تدبيري مي‏شود و بعد از دانستن بايد قادر باشد بر معالجه مريضان و تقويت ضعيفان و به محض دانستن او ضعيفان تقويت نشوند و مريضان صحت نيابند، پس لازم است كه طبيب ماهر در علم، قادر بر علاج باشد و تصرف كند در امور ضعيفان و مريضان و بعد از دانستن هر ضاري و هر نافعي و بعد از قدرت بر استعمال نافع و پرهيزدادن از ضار بايد كه سهوي و خطايي و نسياني چه جاي عصيان در معالجات خود نكند چرا كه بر فرض سهوي و خطايي و نسياني و عصياني در معالجه ضعيف قوي نشود و مريض صحيح نگردد و هلاك شود و از اين است كه جميع اهل اديان كه معترف به پيغمبري هستند همگي به اتفاق عقل و نقل خود معتقدند كه پيغمبر خدا بايد در وقت هدايت و اداي رسالت معصوم باشد از ناداني و سهو و خطا و نسيان و عصيان تا خلق گمراه را هدايت كند به سوي خداوند عالم جل‏شأنه و ايشان را نجات دهد از هلاكت به طور يقين و متذكر باش و غافل مباش كه گمان كني كه طبيب‏هاي ظاهر با اين‏كه معصوم نيستند طبابت مي‏كنند و كار اهل روزگار مي‏گذرد چرا كه خداوند عالم جل‏شأنه نخواسته كه مردم در اين دنيا بمانند و هرگز نميرند پس اگر طبيبي ظاهري از روي ناداني يا از روي عصيان يا از روي سهو و خطا و نسيان باعث مردن كسي شد مثل ساير اسباب مردن است به خلاف هلاكت واقعي كه خداوند نخواسته خلق هلاك شوند مگر به سوء اختيار خود و لايرضي لعباده الكفر پس از اين جهت پيغمبران خود را و حجت‏هاي خود را معصوم از جهل و سهو و نسيان و خطا و عصيان قرار داده تا حجت خود را بر خلق تمام كند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 50 *»

و بعد از اتمام حجت اگر كسي به سوء اختيار خود بخواهد خود را هلاك كند به مخالفت خود، خود بر خود ظلم كرده و ما كان اللّه ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون.

باري ارسال رسل و انزال كتب و اتفاق عقول از اهل اديان دليل است بر اين‏كه مردم محتاجند به هاديان حقيقي و طبيبان واقعي از جانب خداوند عالم جل‏شأنه و خود رفع نقصان از خود نتوانند كرد و خود دفع مرض عصيان از خود نتوانند كرد و خود رفع تأثير معصيت را كه مانند سم قاتل است از خود نتوانند كرد پس محتاج هستند به هدايت‏كننده‏اي دانا كه به دانايي خود منافع و مضار ايشان را به ايشان بگويد و محتاجند به شفيعي كه هم‏جنس ايشان باشد و هم‏دوش ايشان شود و به فضل قوت خود دست‏گيري از ضعيفان كند و ايشان را به سر منزل مقصود برساند و محتاجند به مكفري كه به جدوار مهياي خود رفع اثر زهر كشنده معصيت عاصين را از ايشان كند و چنين هادي مطلقي و كامل مطلقي و شفيع مطلقي و مكفر مطلقي در ملك خداوند عالم جل‏شأنه از براي جميع خلق به جز اول ماخلق اللّه معقول و منقول نيست فتبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً و هو رحمة للعالمين و الحمد للّه رب العالمين و هو المتقلب في الساجدين الذين جعلهم اللّه بعرشه محدقين حتي من علينا بهم كماورد في زياراتهم: خلقكم اللّه انواراً فجعلكم بعرشه محدقين حتي من علينا لكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه و جعل صلواتنا عليكم و ما خصنا به من ولايتكم طيباً لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا فتلك المضامين بمطابقتها الكتاب غير محتاجة في تصحيحها الي قواعد علم الرجال فتلك البيوت هي البيوت المتعلقة بالمشكوة التي فيها المصباح كماقال تبارك و تعالي اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب دري

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 51 *»

يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و تلك الامثال نضربها للناس واللّه بكل شي‏ء عليم في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و تزكية رسوله9 هي تكفيره سبحانه كماقال و يكفر عنهم سيئاتهم، اشهد ان هذا سابق لكم فيما مضي و جار لكم فيما بقي و بكم فتح اللّه ملكه و بكم يختم. پس ايشانند هاديان جميع خلق و ايشانند معلمان جميع خلق و ايشانند كه تكميل مي‏كنند جميع ناقصين را و ايشانند كه تزكيه مي‏كنند جميع گناه‏كاران را و تطهير مي‏كنند به آب طهور ولايت‏شان جميع متنجسين به نجاست گناه را و ايشانند كه پاكيزه مي‏كنند خلق جميع خود را چنان‏كه فرموده طيباً لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا، پس هر كس ايمان به اين مضامين ندارد و ايشان را معلمين جميع خلق و هدايت كننده جميع خلق و تكميل كننده جميع ناقصين و تطهير كننده جميع متنجسين و كفاره دهنده گناه جميع گناه‏كاران و شفاعت كننده جميع محتاجين نمي‏داند به گمراهي خود باقي خواهد بود اگر چه در علم و عمل مثل بلعم باعور باشد و به خبث خلقت خود باقي است و شرك شيطان است و از نطفه او به عمل آمده به مقتضاي امهال خداوند عالم جل‏شأنه چنان‏كه فرموده و شاركهم في الاموال و الاولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الاّ غروراً و در نجاست كفر و گناه([10]) خود غوطه‏ور است و نجاتي از براي او نيست فماله من حميم و لا شفيع يطاع و از شفاعت آن كسي كه گفته شفاعتي لاهل الكباير من امتي9 محروم خواهد بود پس ايشانند:الباب المبتلي به

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 52 *»

الناس، هر كس ايشان را به اين صفات و فضائلي كه خداوند عالم جل‏شأنه از براي ايشان قرار داده اقرار كرد از جان و دل نجات خواهد يافت و هر كس انكار كرد به ظاهر يا در باطن هلاك خواهد شد پس چون متذكر شدي كه ايشانند:پناه جميع خلق و ملجأ و مأواي هر محتاجي در هر عالمي پس بدان كه ايشان در هر عالمي به عملي كه مناسب آن عالم بود عمل كرده‏اند و در هر عالمي معصوم بوده‏اند و در هر عالمي چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه فرموده عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون به امر الهي عمل كرده‏اند پس مناسب است كه سر لزوم عمل را عرض كنم به طور كلي در عنواني مخصوص به آن تا بر بصيرت شوند جميع طالبان آن ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 53 *»

الروضة السادسة

 

في سر لزوم العمل و انه يمتنع ان‏يملك مالك الاّ بالعمل و التمني لما لايعمل تمني الامر الممتنع المحال عقلاً و نقلاً كماقال المتعال ليس بأمانيكم و لا اماني اهل الكتاب، من يعمل سوءاً يجز به و قال ليس للانسان الاّ ماسعي و ان سعيه سوف يري ثم يجزاه الجزاء الاوفي و قال من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره فأعرني لبك و علمه بعلم قالع لاصول الامال و الاماني من غير عمل([11]) و ان هي الاّ كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء حتي اذا جاءه لم‏يجده شيئاً.

پس متذكر باش و غافل مباش و فكر كن در كارهاي خود و كارهاي جميع خلق پس بدان كه اگر تمام عالم مأكولات و مشروبات باشد تا تو نخوري و نياشامي چيزي از ان‏ها به تو نرسيده اگر چه تو در ميان آن‏ها غوطه‏ور باشي و تو به قدري مالك آن‏ها شده‏اي كه خورده‏اي و آشاميده‏اي و خوردن و آشاميدن كار تو است و تو مالك كار خود هستي و اگر نخوري و نياشامي مالك چيزي از مأكولات و مشروبات نيستي اگر چه در ميان آن‏ها غوطه‏ور باشي و اگر خيال كني كه بدون خوردن و آشاميدن مالك آن‏ها هستي مغرور شده‏اي و فريب خورده‏اي و فريفته آن‏ها شده‏اي و چيزي از آن‏ها به تو نرسيده و مانند همان شخصي هستي كه از دور سرابي ديده و فريفته آن شده و گمان كرده كه آن سراب آب است و حال آن‏كه هيچ نيست و هم‏چنين فكر كن كه اگر تمام عالم روشن باشد تا تو چشم نگشايي و نبيني چيزي را، هيچ از الوان و اشكال و روشني به تو نرسيده اگر چه بدن تو در ميان آن روشني

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 54 *»

باشد و تو در ميان چيزهاي رنگين غوطه‏ور باشي پس چيزي از رنگ‏ها و روشني‏ها به تو نرسيده مگر همان قدري را كه ديده‏اي با چشم خود و ديدن كار تو است و تو مالك نيستي چيزي از رنگ‏ها و روشني‏ها را و به تو نرسيده چيزي از آن‏ها مگر همان قدري را كه ديده‏اي و محال است چيزي از آن‏ها به تو برسد مگر آن‏كه ببيني و هم‏چنين اگر تمام عالم صداها باشد محال است چيزي از آن‏ها به تو برسد مگر همان صدايي را كه شنيده‏اي و شنيدن كار تو است نه كار صداها و هم‏چنين اگر تمام عالم بوها باشد و تو در ميان آن‏ها باشي چيزي از آن‏ها به تو نخواهد رسيد و محال است كه به تو برسد مگر همان قدري را كه با شامه خود ادراك كرده‏اي و هم‏چنين اگر تمام عالم گرمي و سردي و تري و خشكي و نرمي و زبري و سبكي و سنگيني باشد تا تو با لامسه خود چيزي از آن‏ها را احساس نكني چيزي از آن‏ها به تو نرسيده و محال است كه چيزي از آن‏ها به تو برسد مگر همان قدري را كه با لامسه خود احساس كرده‏اي و احساس كار تو است.

پس اگر تو را در صندوقي كنند و در صندوق را محكم ببندند و صندوق را به باغي ببرند تو را به باغ نبرده‏اند در حقيقت اگر چه جهال غافل بگويند كه فلان را به باغ بردند چرا كه چشم تو درخت‏هاي باغ را نديده و گوش تو آواز بلبل‏هاي باغ را نشنيده و ذائقه تو ميوه‏هاي باغ را نچشيده و شامه تو بوهاي گل‏هاي باغ را نفهميده و لامسه تو احساس هواي باغ را نكرده پس مغرور است كسي كه گفته تو را به باغ برده‏اند و هم‏چنين در مشاعر باطنه خود فكر كن كه اگر در عالم مثال چيزها باشد تا تو خيالي و فكري نكني چيزي از آن‏ها به تو نخواهد رسيد و خيال و فكر تو كار تو است و تو مالك آن‏ها هستي نه مالك چيزي ديگر و اگر در عالم نفس علومي چند باشد تو چيزي از آن‏ها را نداري مگر همان قدري را كه تحصيل كرده‏اي و اگر در عالم عقل امور عقلاني باشد چيزي از آن‏ها به تو نخواهد رسيد مگر

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 55 *»

همان قدري را كه تعقل كرده‏اي و تعقل كار عقل تو است و تو مالك نيستي مگر همان فعل عقل خود را و هم‏چنين اگر مقامات توحيد الهي و اسماء و صفات او را جل‏شأنه با قلب و فؤاد خود نداني چيزي از آن‏ها به تو نرسيده و معتقد به آن‏ها نيستي مگر همان عقيده‏اي را كه داري پس بخوان اين آيه شريفه را كه فرموده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و بدان كه هر فاعلي مالك فعل خود است نه چيزي ديگر و هر عاملي مالك عمل خود است نه چيزي ديگر و هر عالمي مالك علم خود است نه چيزي ديگر پس بدان معني آيه شريفه را از روي عقل كه فرموده:

ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري ثم يجزاه الجزاء الاوفي.

و بدان كه سر ارسال رسل و انزال كتب و تشريع شرايع و تحقيق حقايق همه از براي همين است كه خداوند حكيم جل‏شأنه خواسته انعام كند به خلق خود نعمت‏هاي خود را از اين جهت امر فرموده ايشان را به عمل كردن در هر عالمي به حسب آن عالم فالعبودية جوهرة كنهها الربوبية، پس از اين بيان بدان و بفهم كه شافعين هم بايد كاري بكنند و عملي از ايشان صادر شود تا شفاعت فعل ايشان شود و تا به درجه شفاعت نرسند شفاعت نتوانند كرد چنان‏كه اگر كسي به درجه علم نرسد علم از او صادر نشود و او را عالم نگويند و اميد است كه اگر قدري در اين مختصر فكر كني تصديق كني كه امر چنين است و از همين بيان مختصر متذكر شو كه مكفرين هم بايد عملي از ايشان صادر شود تا به درجه تكفير برسند و بتوانند كفاره بدهند و كفاره بشوند و نه اين است هر كسي بتواند كفاره بدهد و نه هر كسي مي‏تواند كه كفاره بشود از براي گناه‏كاران مگر همان كسي كه به عمل خود به آن درجه رسيده باشد و چون دانستن اين مطلب امر مهمي است مناسب است كه به بيان واضحي اين مطلب را در روضه مخصوصه‏اي بيان كنم تا بر طالبان واضح گردد ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 56 *»

الروضة السابعة

 

في سر التكفير و معناه و مشروعيته من اللّه الرؤف الرحيم سواء كان المكفر يكفر عن نفسه او عن غيره كماقال اللّه تعالي ليكفر اللّه عنهم اسوء الذي عملوا و قال تعالي و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل علي محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم.

پس متذكر باش كه كفاره در شرع و عرف و كون و شرع امري است واقع چرا كه اصل حقيقت آن اين است كه چيزي رفع ضرر چيزي را كند چنان‏كه اگر شخصي زهر بخورد رفع ضرر زهر به پازهر شود و اگر كسي قسم ياد كند كه كاري را نكند بعد بخواهد همان كار را بكند، اطعام عشرة مساكين مي‏كند و كفاره قسم مي‏دهد و همان كار را مي‏كند و اگر كسي روزه ماه رمضان را از روي معصيت افطار كند بايد بعد از آن كفاره بدهد و اگر كسي در اعمال حج در حال احرام مخالفتي كند بايد هديه بدهد و گوسفند و گاو و شتر بكشد و اگر كسي قتل نفس به غير حق كند بايد كفاره بدهد و اگر كسي معصيت كند بايد استغفار كند و استغفار رفع ضرر جميع معصيت‏هاي او را مي‏كند و المستغفر من الذنب كمن لا ذنب له گردد و اگر كسي كافر باشد و مؤمن شود ايمان او ضرر كفرهاي او را رفع كند و الاسلام يجب ما سلف و اگر كسي مظلوم كشته شود جميع گناه‏هاي او از او رفع شود و بار گردن قاتل ظالم او گردد چنان‏كه هابيل به قابيل گفت ما انا بباسط يدي اليك لاقتلك اني اخاف اللّه رب العالمين اني اريد ان‏تبوء باثمي و اثمك و اگر كسي از جانب كسي ديگر كفاره دهد كفاره او درباره غير مجزي و ممضي است شرعاً و اگر كسي اداي دين

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 57 *»

كسي كند مديون بري‏ء الذمة است و اگر كسي از جانب كسي قضاي نماز و روزه و حج كند نيابت او ممضا است عند اللّه سبحانه و اگر كسي اداي زكات و خمس و ساير حقوق كند از براي كسي ذمه او بري‏ء مي‏شود در نزد خداوند عالم جل‏شأنه و اگر كسي استغفار كند از براي معصيت كاري ضرر معصيت او را خداوند عالم جل‏شأنه از او رفع كند و او را بيامرزد و ملائكه استغفار مي‏كنند از براي گناه‏كاران چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده و فرموده يستغفرون للذين آمنوا و پيغمبر9مأمور است كه استغفار كند از براي گناه‏كاران چنان‏كه فرموده استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات و اگر كسي بايد ذبح شود به عوض او گوسفندي مجزي است چنان‏كه فرموده قد صدقت الرؤيا و فرمود و فديناه بذبح عظيم و اسماعيل7 ذبيح بود چرا كه ذبح گوسفند به جاي ذبح او محسوب شد چنان‏كه عبداللّه بن عبدالمطلب8ذبيح بود چرا كه عبدالمطلب به عوض او صد شتر نحر كرد و از اين جهت پيغمبر9فرمود انا ابن الذبيحين. باري آيات و اخباري كه در تكفير و فدا وارد شده بسيار است و ذكر جميع آن‏ها مناسب اين مختصر نيست و معني آن‏ها در نزد اهل اسلام بلكه در نزد جميع اهل اديان آسماني از ضروريات است كه عوام‏الناس از آن معني خبر دارند چه جاي علماء پس احتياجي به اصرار زياد نيست و همين قدري كه ذكر شد از براي تذكر غافلين كافي است ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 58 *»

الروضة الثامنة

 

في ان الكفارة عوض عن ترك فعل مأمور به او فعل شي‏ء منهي‏عنه او لرفع حكم تعلق بعهد او وعد او نذر او شرط او يمين و امثال ذلك فلها موجب و سبب لامحالة سواء كانت واجبة لازمة او مستحبة فان لم‏يكن السبب او الموجب لها من نفس الشخص يكون من غيره لامحالة و كفر المكفر عن غيره اذ لايعقل كما لاينقل التكفير من غير سبب موجب له مايفعل اللّه بعذابكم ان‏شكرتم و آمنتم و كان اللّه شاكراً عليماً.

پس متذكر باش و غافل مباش كه كفاره سببي و موجبي بايد داشته باشد مثل آن‏كه اگر شخص روزه ماه رمضان را از روي معصيت افطار كرده بايد كفاره بدهد يا قسمي ياد كرده يا ظهاري به عمل آورده و بعد بخواهد برخلاف آن رفتار كند بايد كفاره بدهد و اگر سببي و موجبي نباشد كفاره معني ندارد پس اگر موجب آن از خود شخص نباشد و از مملوك و غلام و كنيز شخص باشد پس آن شخص مولي ضامن جريره مملوك خود است و از عوض جريره و جنايت مملوك خود بايد كفاره بدهد و اين مطلب يعني اين‏كه كفاره لامحاله بايد سببي و موجبي داشته باشد يا از خود شخص يا از كسي ديگر در اسلام بلكه در جميع اديان آسماني به طور ضرورت معلوم است مگر آن‏كه كسي اعتنايي به دين و مذهب نداشته باشد يا غافل باشد كه نداند آن را پس احتياجي نيست كه در اين باب تفصيل نوشت و همين قدرها كه اشاره شد از براي تذكر غافلين كافي است ان‏شاء اللّه تعالي پس مناسب است كه مطلبي ديگر در عنوان مخصوصي بيان شود از براي تذكر اولي الالباب ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 59 *»

الروضة التاسعة

 

في ان البلايا و المصائب التي يبتلي به المبتلي لاتكون الاّ لاجل مخالفة او معصية من الخلق عقلاً و نقلاً فانه سبحانه عدل لايجور و لايظلم الناس شيئاً ولكن الناس انفسهم يظلمون ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم فان لم‏يكن الشخص بنفسه مكتسباً لاثم و ابتلي بها فلاجل اكتساب مماليكه الذين ضمن جزائرهم فيما كسبت ايديهم و هو بنفسه ممن نزل في حقه قل لن يصيبنا الاّ ما كتب اللّه لنا هو مولانا و قد كتب ضمآن الجريرة علي الموالي عن المماليك.

پس متذكر باش و غافل مباش كه اين همه بلاها و اين همه مصيبت‏ها كه بر حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و السلام و الثناء وارد آمد خود او مستحق اين همه مصيبت‏ها نبود چرا كه به ضرورت مذهب شيعه او معصوم بود و هيچ گناه صغيره و كبيره از او صادر نشده بود و به ضرورت اهل اسلام و جميع فرقه‏هاي آن او سيد شباب اهل جنت بود مانند برادر بزرگ خود حضرت امام حسن8 و به ضرورت مطلعين بر احوال او از اهل تواريخ و غيرهم از ساير خلق روزگار آن جناب نبود از جمله كساني كه بايد اين همه مصيبت بر او وارد شود به سبب اعمال او و در ميان خلق روزگار يكي از سلاطين جور بدرفتار ضحاك ماردوش معروف است و ظلم و ستم و كج‏خلقي و بدخلقي او در ميان خلق روزگار مشهور است و مع‏ذلك كله خداوند عالم جل‏شأنه او را هزار سال مهلت داد با سلطنت و او را به مصيبت‏ها گرفتار نكرد و اگر شخص عاقل هوشيار فكر كند در معاملات الهي نسبت به هر سلطان جابري و نسبت به هر فاجر ظالم كافري مي‏فهمد كه بناي خداوند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 60 *»

عالم جل‏شأنه از ابتداي خلق آدم و بني‏آدم تا بعد بر اين نبوده كه هرگز مثل اين همه مصيبتي كه بر حضرت سيدالشهداء7 وارد آمد بر احدي از خلق روزگار وارد آورد، پس بر احدي از هوشياران اهل روزگار مخفي نخواهد ماند اگر فكر كند كه اين همه مصيبت‏هايي كه بر آن حضرت7 وارد آمد مكافات اعمال او نبود و ظلم و ستمي بود كه مخصوص به او شده بود چرا كه هيچ ظالم بدكاري را خداوند به مثل چنين مصيبتي گرفتار نكرده بود چه جاي خوبان پس اگر كسي فكر كند خواهد دانست كه او مظلوم‏ترين مظلومان است اگر چه به امامت او قائل نباشد اما اگر آن شخص هوشيار از اهل اسلام باشد كه بسي بر او ظاهر و هويدا است كه او مظلوم‏تر از جميع مظلومان است چرا كه هر مظلومي كه در عالم هست اگر چه از آن راهي كه مظلوم واقع شده مظلوم است ولي از راه‏هاي ديگر عملي كرده و ظلمي بر نفس خود كرده كه سزاي او و مكافات عمل او اين شده كه مظلوم واقع شود اما حضرت سيدالشهداء7 معصوم حقيقي بود و هيچ عملي از او صادر نشده بود كه مستوجب هيچ مصيبتي باشد و خداوند عالم جل‏شأنه عادل‏تر و كريم‏تر و رحيم‏تر از آن است كه كسي كه عملي از او صادر نشده كه مستحق صدمه باشد او را صدمه زند مي‏فرمايد مايفعل اللّه بعذابكم ان‏شكرتم و آمنتم.

پس بسي معلوم است كه چه واداشته خدا را كه عذاب كند كسي را كه شاكر و مؤمن باشد و بسي معلوم است كه حضرت سيدالشهداء7 شاكر و مؤمن بود و سيد شباب اهل جنت بود در نزد جميع اهل اسلام اما در نزد اهل ايمان كه معصوم حقيقي بود و داخل عباد مكرمين بود كه خداوند عالم جل‏شأنه فرموده بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون يعني ايشان بندگاني هستند كه خداوند عالم اكرام كرده ايشان را كه سبقت نمي‏گيرند بر او به قولي و خواهشي و ايشان به امر او عمل مي‏كنند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 61 *»

يعني او اول امر مي‏كند و ايشان به طوري كه او امر كرده عمل مي‏كنند پس هوش خود را جمع كن و قدري در امر او فكر كن كه چرا بايد اين همه مصيبت‏ها بر او وارد شود، گيرم كه ظالمين از روي ظلم كردند آن‏چه را كه كردند و ندانستند كه چه كردند و با كه كردند خداوند داناي تواناي رؤف رحيم مهربان بر او چرا او را واگذارد و چرا ظالمين را مهلت داد كه اين همه مصيبت‏ها بر او وارد شود پس در او و امر او غافل مباش كه امر او از جميع امرها عظيم‏تر است و كار او از جميع كارها عجيب‏تر است و حكايت او از جميع حكايت‏ها عجيب و غريب‏تر است پس فكر كن كه آيا بر احدي از اهل روزگار ظلمي كرده بود كه مكافات او اين بود كه بر او ظلم كردند؟ آيا احدي را از خانمان آواره كرده بود كه او را از خانمانش آواره كردند؟ آيا كسي را پناه نداده بود كه او را راه ندادند؟ آيا سر راه به كسي گرفته بود كه سر راه بر او گرفتند؟ آيا خدعه با كسي كرده بود كه من تو را پناه مي‏دهم و بعد خيانت كرد و او را پناه نداد كه كوفيان با او خدعه كردند و نوشته‏ها به او نوشتند كه يك خورجين پر از نوشته بود كه ما دوستان پدر تو هستيم و دوستان توايم و بزرگي و امامي نداريم و باغ‏هاي ما سبز شده و بي‏وجود تو در آن‏ها صفايي نيست، پس ما را بي‏بزرگ و بي‏امام مگذار و ما را نااميد مكن و قدم رنجه فرما و به سوي ما بيا و بر ما منت گذار كه ما منتظر قدوم ميمنت لزوم توئيم و نصرت‏هاي ما از براي تو است و شمشيرهاي ما از براي ياري تو مهيا است و جان‏هاي ما در جان‏نثاري تو آماده است و مال‏هاي ما از براي مخارج تو است و نعمت‏هاي ما بر ما گوارا نيست بي‏وجود تو و با اين همه الحاح و اصرار او را به خود راه ندادند و سر راه بر او گرفتند و نگذاردند كه از دست دشمنان خود فرار كند و سر به بياباني گذارد و در سر كوه‏ها مسكن كند و به علف صحرا قناعت كند. آيا بر كسي محاصره كرده بود كه بر او جمع شدند و اطراف او را از هر سمت گرفتند كه نتواند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 62 *»

به هيچ سمتي برود؟ آيا آبي بر روي كسي بسته بود كه مكافات آن، آن بود كه آب را بر او بستند؟ آيا كسي را منع از غذا كرده بود كه مكافات او اين بود كه منع كردند از او و اهل‏بيت او آب و غذا را؟ آيا طفل شيرخواري را كشته بود كه مكافات او اين بود كه علي اصغر او را با لب تشنه و شكم گرسنه كشتند؟ و آيا گناهي ديگر از او صادر شده بود كه جزاي او اين بود كه به چنين مصيبتي گرفتار شود و حال آن‏كه او معصوم از جميع گناه‏ها بود و آيا گناهي از براي طفل شيرخوار او بود كه بايد به عوض شير تير بر گلوي خشك بي‏تقصير او فرو رود و از گوش تا گوش او را بدرد؟ آيا جوان رشيدي از كسي كشته بود كه جزاي او اين بود كه جواني مثل علي‏اكبر را در حضور او پاره پاره كنند و اعضاي او را در حال حيات از يك‏ديگر جدا كنند چنان‏كه در حديث است كه و قد قطعوه بسيوفهم ارباً ارباً و حال آن‏كه او شبيه‏تر بود از جميع مردم به رسول خدا9 به حسب ظاهر خلقت و باطن طينت چنان‏كه خود آن حضرت7در حق او فرمود در وقتي كه او رو به سوي آن قوم روان شد فرمود: اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسول اللّه9 اما خلقت ظاهر پيغمبر9معتدل‏ترين خلقت‏هاي جميع خلق بود و خلقت انسان بهترين خلقت‏ها است چنان‏كه فرموده خلقنا الانسان في احسن تقويم و پيغمبر9 احسن تقويم و بهتر تركيب بود از جميع مردم اما خلق و خوي او9 طوري بود كه در شأن او نازل شد انك لعلي خلق عظيم و تعظيم خلق و خوي او را خداي عظيم كرده، اما منطق او9 منطقي بود كه قرآني بر زبان او جاري شد كه جن و انس و جميع خلق از آوردن مثل آن عاجز شدند چنان‏كه فرموده انه لقول رسول كريم ذي قوة عند ذي العرش مكين مطاع ثم امين و ماصاحبكم بمجنون پس كسي كه از حسب

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 63 *»

خلق و خلق و منطق شبيه‏ترين مردم باشد به رسول خدا9 توصيف او از حد بيان بيرون است، پس چه عملي و چه گناهي در او متصور است كه سزاي آن اين باشد كه بايد به اين بلاي عظيم گرفتار شود.

باري پس قدري فكر كن كه آيا برادر كسي را كشته بود كه مكافات او اين بود كه بايد مثل ماه بني‏هاشم حضرت عباس برادري از او كشته شود به آن طورهايي كه كشته شد كه اول دست‏هاي او را از بدن جدا كردند و بعد گرزي بر فرق مباركش زدند كه مغز سر مباركش بيرون آمد و خون از فرق مباركش جاري شد و چشم‏هاي او را فرو گرفت و دستي نداشت كه آن خون‏ها را پاك كند، پس از اسب در غلطيد پس گناه او چه بود كه بايد به اين همه بلاهاي عظيم گرفتار شود و آيا چه گناهي از او صادر شده بود كه مكافات او اين بود كه پسر برادري مثل حضرت قاسم بايد در حضور او كشته شود و آيا گناه خود حضرت قاسم چه بود كه جزاي او اين بود كه به اين بلاهاي عظيم گرفتار شود و آيا گناه ساير برادران و خويشان و ياوران و بستگان او چه بود كه بايد به اين مصيبت‏هاي بزرگ و بلاهاي عظيم گرفتار شوند و در حضور او در نهايت سختي‏ها كشته شوند و حال آن‏كه خداوند عالم جل‏شأنه هيچ فاجر و فاسق و كافري را به اين همه بلاها در دنيا مبتلا نكرده اگر چه آن فجار و كفار كشنده خلق بي‏شماري باشند پس اگر فكر كني خواهي يافت كه احدي از خلق روزگار به چنين بلاهاي عظيم و مصيبت‏هاي سخت كه آن بزرگوار7 گرفتار شد، گرفتار نشد. آيا هيچ يك از خلق روزگار به آن طورهايي كه او شهيد شد كشته شده چه از خوبان اهل روزگار و چه از بدان و بدكاران آيا گمان مي‏توان كرد كه اين همه بلاها كه بر او وارد شد مكافات عمل خود او باشد و واللّه اگر كسي به امامت و عصمت او هم اعتقاد نداشته باشد نمي‏تواند بگويد كه اين همه بلاهاي وارده بر او مكافات اعمال خود او بود چرا كه بناي خداوند عالم جل‏شأنه از زمان آدم تا خاتم

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 64 *»

9 تا بعد اين نبوده كه در دنيا هيچ كس را به اين همه بلاها گرفتار كند اگر چه آن كس مثل ضحاك ماردوش باشد كه در خبث نفس و بدكاري و ظلم و ستم در ميان خلق روزگار ضرب‏المثل شده آيا اطفال او و اطفال بستگان او چه كرده بودند كه بايد با لب تشنه و شكم گرسنه شهيد شوند و بعضي از تشنگي و گرسنگي بميرند هيچ كس مي‏تواند بگويد كه اين همه بلاهاي وارده بر اطفال بي‏گناه جزاي اعمال آن اطفال بوده گيرم كه ظالمين ستم‏كار ستم كردند و باكي از ستم‏كاري نداشتند و روا داشتند بر آن اطفال بي‏گناه اين همه ستم‏ها را خداي ارحم الراحمين و اقدر القادرين چرا مهلت داد آن ظالمين را كه اين همه ظلم كردند پس قدري فكر كن و در آن‏چه مي‏نويسم تدبر كن كه سرّ شهادت آن بزرگوار و سرّ اين همه بلاهاي وارده بر بي‏گناهان را بفهمي و از روي بصيرت در مصيبت ايشان محزون شوي نه از روي طبيعت چرا كه از روي طبيعت خود آن ستم‏كاران هم گاهي محزون مي‏شدند بلكه گاهي بي‏اختيار بر احوال آن مظلومان مي‏گريستند حتي آن‏كه لعين اهل آسمان و زمين يزيد پليد گاهي بي‏اختيار از شدت مصيبت ايشان مي‏گريست.

باري آيا زن‏هاي بي‏گناه چه كرده بودند كه بايد به آن ذلت و خواري اسير شوند و آن‏ها را بر قتب‏هاي شترهاي بدرفتار سوار كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و در برابر اهل روزگار از عوام و خواص و كفار و فجار و يهود و نصاري و مجوس با روهاي باز بي‏چادر و معجر باز دارند آيا همه اين مصيبت‏ها مكافات اعمال اين زن‏هاي بي‏گناه بود و حال آن‏كه اهل و عيال و زن و اطفال هيچ سلطان جابري را خداوند عالم جل‏شأنه به چنين مصيبت‏ها گرفتار نكرده اگر چه آن سلطان و اهل‏بيت او كافر و فاسق باشند و مستحق عذاب باشند چرا كه بناي خداوند عالم جل‏شأنه از زمان آدم تا خاتم9 تا بعد اين نبوده كه اهل و عيال و اطفال هيچ كافري را در اين

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 65 *»

دنيا چنين مكافات كند پس از روي بصيرت فكر كن تا سرّ اين مطلب را به طوري كه مي‏نويسم ان‏شاء اللّه بيابي و مباش مانند بعضي از سفهاء كه خود را در جرگه علماء و عرفاء و حكماء داخل كرده‏اند و گفته‏اند كه مصيبت‏هايي كه بر حضرت سيدالشهداء و اهل‏بيت او: وارد آمد از باب مكافات دهريه بود به جهت آن‏كه حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين بسياري از كفار را به دارالبوار به ضرب ذوالفقار آتش‏بار فرستاده بود و اهل و عيال كفار را اسير كرده بودند پس جواب با صواب از اين خرافات ناصواب اين سفهاء اين است كه اولاً لاتزر وازرة وزر اخري و تلافي و مكافات اعمال كسي را از كسي ديگر كردن بدترين ظلم‏ها است و قبيح‏ترين كارها است به دليل عقل و نقل و هرگز ظلم و قبيح از خداوند عالم جل‏شأنه صادر نشود به دليل عقل و نقل و ثانياً كارهاي حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين كارهاي بد و وزر و معصيت نبود كه مكافات و جزاي او اين باشد كه بلاها و مصيبت‏ها بر دودمان او وارد آيد بلكه كارهاي او همه به امر الهي و امر پيغمبر9 بود و مستحق ثواب و نعمت‏هاي الهي بود نه بلاها و مصيبت‏هاي شديد كه مثل آن‏ها بر احدي از اهل روزگار در اين دنيا وارد نيامد و اگر بعضي از كارهاي حضرت امير7 جهاد في سبيل اللّه و كشتن در راه خدا بود اين كار بهترين كارها است در نزد خداوند عالم جل‏شأنه چنان‏كه خود او خبر داده و فرموده و فضل اللّه المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيماً پس اجر عظيمي و ثواب جسيمي را كه خداوند عالم جل‏شأنه مخصوص مجاهدين في سبيل اللّه قرار داده و آن اجر عظيم را به احدي از ساير مؤمنين نداده و به آن اجر عظيم تفضيل داده مجاهدين في سبيل اللّه را بر قاعدين پس حضرت امير7 مستحق آن اجر عظيم است و مستحق نعمت‏هاي بي‏نهايت است كه به هيچ عبادتي به آن نعمت‏ها نمي‏توان رسيد مگر به جهادي كه او كرده در راه خدا پس به جهت جهاد او دفع بلاها

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 66 *»

بايد بشود از او و دودمان او نه اين‏كه بلاها به او و دودمان او وارد آيد و عجب سفاهت غريبي است كه گفته‏اند جزاي افضل اعمال اشدّ بلاها است و به مكافات عمل او اين اشدّ بلاها بر دودمان او واقع شد و ثالثاً اگر بلاهاي شديد مكافات دهريه است و بايد برسد چه شخص عامل للّه و في اللّه كاري كرده باشد چه به هواي نفس چرا چنين بلاهاي شديد در اين دنيا به دودمان هيچ‏يك از خوبان و بدان نرسيده و مكافات اعمال ايشان در دودمان‏شان نبوده و اين مكافات در دودمان حضرت امير7 اتفاق افتاده پس در دودمان خوبان و بدان روزگار فكر كن تا بداني كه اين بلاهاي عظيمه حضرت سيدالشهداء7 سرّي ديگر دارد و مكافات عمل او و عمل پدر او8 نيست چرا كه از نيكان روزگار موسي بن عمران7است و در اين دنيا كشت و كشتار بسيار كرد و مخالفين خود را كشت و خانمان ايشان را سوخت و آتش زد و اگر بيش از حضرت امير7 كشت و كشتار نكرد كم‏تر نكرد چرا در دودمان او مكافات كشت و كشتار او اتفاق نيفتاد و حضرت داود و سليمان علي نبينا و آله و عليهما السلام از نيكان اهل روزگار بودند و كشت و كشتار بسيار كردند چرا مكافات اعمال ايشان در دودمان‏شان اتفاق نيفتاد و هوشنگ را بعضي پيغمبر مي‏دانند و آن‏قدر از مردم را كشت كه از حد و حصر بيرون است چرا مكافات عمل او در دودمان او اتفاق نيفتاد و چنگيز آن قدر كشت كه نمي‏توان به شمار آورد چرا در دودمان او مكافات عمل او اتفاق نيفتاد ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد با عساكر خود كشت و كشتار بسيار كردند و بسياري از مردم را اسير كردند و خانمان‏ها را خراب كردند و غارت‏ها كردند چرا در دودمان هيچ‏يك مكافات عمل هيچ‏يك اتفاق نيفتاد.

باري به اتفاق اهل تواريخ و مطلعين بر اوضاع عالم و احوال گذشتگان چنين هنگامه‏اي و چنين بلاها و مصيبت‏هايي كه بر حضرت سيدالشهداء و اهل‏

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 67 *»

بيت اطهار او: وارد آمد بر اولاد و دودمان احدي از اهل روزگار از نيكان و بدان و ابرار و اشرار وارد نيامد پس اين سخن كه آن‏چه بر حضرت سيدالشهداء7 وارد آمد مكافات عمل خود او بود يا مكافات عمل حضرت پيغمبر و حضرت امير صلوات اللّه عليهما و آلهما بود سخني است در نهايت سستي و عادة اللّه جاري نشده و بناي او جل‏شأنه چنين نبوده و نيست كه در اين دنيا مكافات عمل كسي را از دودمان و اولاد بكند بدون تقصيري از خود اولاد او مگر آن‏كه تقصيري از خود اولاد سر زند چنان‏كه بعد از اين در موضع مناسبي ذكر خواهد شد ان‏شاء اللّه تعالي باري اگر بناي خداوند عالم جل‏شأنه چنين بود كه معصيت كسي را وزر ديگري قرار دهد و از ديگري انتقام كشد و مكافات كند نمي‏فرمود و لاتزر وازرة وزر اخري خصوص در كارهاي خوب مثل جهاد في سبيل اللّه و امر به معروف و نهي از منكر پس بنابراين سخن سست بايد هيچ پيغمبري و وصي پيغمبري و هيچ مؤمن ممتحني امر به معروف و نهي از منكر نكند از ترس آن‏كه تلافي در دودمان او خواهد شد باري علاوه بر اين‏كه چنين كاري ظلم و قبيح است عقلا و نقلا و قبيح از خداوند عالم جل‏شأنه سر نزند عقلا و نقلا در خارج و واقع مشاهده مي‏كنيم كه در دودمان و اولاد احدي از خلق عالم از زمان آدم گرفته تا بعد مكافات اعمال نيكان و بدان اتفاق نيفتاده بدون تقصيري از خود آن دودمان پس بدان از روي بصيرت و از روي دليل عقل و نقل و از روي دليل مشاهده و عيان كه بلاها و مصيبت‏هاي وارده بر حضرت سيدالشهداء7 مكافات عمل خود او و مكافات اعمال آباء و اجداد او:نبوده و سرّي عظيم و مطلبي بزرگ در ميان او و ميان خداوند كريم است پس مناسب است كه از براي ابراز آن سرّ و اظهار آن مطلب عنواني مخصوص قرار دهم تا مطلب درهم ريخته نباشد و عنواني مخصوص داشته باشد تا موجب زيادتي بصيرت طالبين حق گردد و بدانند كه خلق روزگار

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 68 *»

محتاج به چنين امري بودند كه اگر چنين امري اتفاق نمي‏افتاد خود خلق از عهده مايحتاج خود نمي‏توانستند برآيند و به اصطلاح گليم خود را نمي‏توانستند از آب بكشند و بدانند كه حضرت سيدالشهداء7 به اين عمل خود از عهده مايحتاج خلق برآمده و گليم ايشان را به اصطلاح از آب كشيده و تكميل هر ناقصي را كرده و باعث نجات نجات‏يافتگان شده و هدايت گمراهان كرده و كفاره گناه گناه‏كاران گشته پس در آن‏چه در عنوان آينده ذكر مي‏كنم فكر كن تا از نجات‏يافتگان محسوب و با ايشان محشور شوي ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 69 *»

الروضة العاشرة

 

في ذكر الايات و الاخبار المصرحة بأن شهادته روحي فداه و عليه آلاف التحية و الثناء لاجل نجات الناجين و اجابة الداعين و شفاء مرضي المسلمين و شفاعة الشافعين و كفارة لذنوب المذنبين من الاولين و الاخرين و ابوة للائمة التسعة الطاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين قال اللّه تعالي ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود اللّه و بشر المؤمنين.

حاصل معني فارسي اين است كه مي‏فرمايد به درستي كه خداي تعالي خريده است پيش از اين در عالم ذر و روز الست از مؤمنين جان‏هاي ايشان را و مال‏هاي ايشان را و عوض و ثمن آن جان و مال را بهشت خود قرار داده و وعده كرده و عهد كرده كه به ايشان عطا كند و علامت آن كساني كه جان و مال خود را در روز الست فروختند به خداوند عالم جل‏شأنه اين است كه بعد از اين جنگ مي‏كنند در راه خدا پس مي‏كشند جمعي را در راه خدا و كشته مي‏شوند در راه خدا و وعده كرده وعده ثابت حقي بر خود در تورات و انجيل و قرآن و كيست وفاكننده‏تر به عهد خود و وعده خود از خداوند عالم جل‏شأنه يعني او است وفاكننده‏تر به وعده و عهد خود از هر وفاكننده‏اي چرا كه هر وفاكننده‏اي مي‏تواند وفا كند به وعده و عهد خود اگر خدا بخواهد و اگر او نخواهد كسي نتواند به وعده و عهد خود وفا كند اما وفا كردن خداوند عالم جل‏شأنه به وعده و عهد خود موقوف به خواهش هيچ مخلوقي نيست پس

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 70 *»

چون چنين است خطاب كرده به آن مؤمنين كه اين معامله را با او جل‏شأنه كردند و مي‏فرمايد پس بشارت و شادماني و سرور باد شما را به واسطه اين فروشي كه كرديد و بهشت را از او گرفتيد و اين است همان رستگاري بزرگي كه خدا از براي شما خواسته و بنا بر قرائت اهل‏بيت: كه فرمودند التائبين العابدين بخوانيد، جميع فقرات تا آخر آيه شريفه صفات و علامات آن مؤمنيني است كه اين معامله را با خدا كرده‏اند اگر چه التائبون العابدون هم به طور مدح به اصطلاح از براي آن مؤمنين مي‏تواند باشد چنان‏كه مفسران گفته‏اند و حاصل مطلب اين است كه آن مؤمنين توبه‏كنندگانند و بس و عبادت‏كنندگانند و بس و حمدكنندگانند و بس و سالكان در راه خدا و روزه‏گيران از براي خدايند و بس و ركوع‏كنندگان و سجودكنندگان و خضوع‏كنندگان و خشوع‏كنندگان از براي خدايند و بس و امركننندگان به معروفند و بس و نهي‏كنندگان از منكرند و بس و حفظ‏كنندگان حدود الهيه‏اند و بس پس خطاب فرموده به پيغمبر9 كه بشارت ده آن مؤمنين را كه به اين صفات متصفند و به اتفاق جميع مفسرين شيعه مصداق اين آيات غيرمعصومين نيستند و به اتفاق اهل سير و تواريخ مصداق مضامين اين آيات هيچ‏يك از انبياء و اولياء: نبوده‏اند به غير از حضرت سيدالشهداء7 كه جنگ كرد در راه خدا و به دارالبوار فرستاد جمعي از اشرار را و بعد خود آن بزرگوار شهيد شد و اموال او به غارت رفت پس او بود مصداق اين آيات و بس و نمي‏شود كه آيات قرآن مصداقي نداشته باشد و بي‏معني باشد نعوذبالله و از فرمايش پيغمبر9 معلوم مي‏شود چنان‏كه در ضمن احاديثي كه مذكور مي‏شود خواهد آمد ان‏شاء اللّه كه مصداق اين آيات حضرت سيدالشهداء7 است كه آن حضرت9 پيش از وقوع واقعه كربلا خبر از غيب داده‏اند و اين يكي از معجزات آن بزرگوار است

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 71 *»

9 كه به وحي الهي خبر داده چنان‏كه در كتاب بحارالانوار روايت كرده كه حضرت پيغمبر9 به حضرت فاطمه3فرمودند:

يا بنتاه ان افضل اهل الجنان هم الشهداء في الدنيا بذلوا انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً.

و تمام ترجمه حديث در روضه‏هاي گذشته گذشت پس به فرمايش پيغمبر9معلوم شد كه مصداق اين آيات حضرت سيدالشهداء7 است و در همين حديث است كه مي‏فرمايند يا بنتاه و ماقتل قتلته احد كان قبله يعني طوري حضرت سيدالشهداء كشته خواهد شد كه احدي پيش از او به آن طور كشته نشده پس متذكر باش كه به تصريح پيغمبر9 احدي از انبياء و احدي از اولياء به سختي شهادت او شهيد نشدند باري پس سبب اين شهادت به اين سختي و اين همه مصيبت‏هاي گوناگون مكافات عمل خود او7 و مكافات اعمال آباء طيبين طاهرين او: نيست بلكه مكافات اعمال گناه‏كاران اولين و آخرين است كه آن بزرگوار به جان خود خريد از روي اشدّ رضا و رغبت تمام.

چنان‏كه از حضرت امام محمدتقي7 روايت شده كه فرمودند چون خداوند عالم جل‏شأنه خلق كرد انسان و ملائكه و جن را به صورت ذر پس ديد در ايشان چيزي از گناهان را پس فرمود به عزت و جلال خودم قسم ياد مي‏كنم كه هر كس مخالفت كند امر مرا پس لابد و ناچار است كه عذاب مرا بچشد حتي پيغمبران مرسلين و ملائكه مقربين پس كيست كه گناه گناه‏كاران را به گردن گيرد در ميان شما پس ساكت شدند جميع اهل عالم ذر پس هيچ‏كس برنخاست مگر خامس اصحاب كساء حسين مظلوم سيدالشهداء7 پس برخاست در آن عالم و گناه گناه‏كاران را به گردن گرفت

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 72 *»

پس خداوند عالم گفت يا حسين امر تو بزرگ است و بار گراني و امر سنگيني را متحمل شدي پس چيست در نزد تو از عمل در مقابل كه بتواني متحمل اين امر بزرگ شوي و گناه جميع گناه‏كاران را به گردن گيري و كفاره گناه جميع گناه‏كاران شوي پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد الهي سرم را در عوض آن گناهان مي‏دهم پس خداوند عالم جل‏شأنه فرمود كفايت نمي‏كند اين كار از براي تو مسألت تو بزرگ‏تر است از اين كار و بايد هر كاري كه عوض كاري است مقابل باشد و گناه گناه‏كاران بسيار است و بسيار گران است پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد الهي سرهاي اصحاب خالص خود را در عوض آن گناهان مي‏دهم خداوند عالم جل‏شأنه فرمود كه كفايت نمي‏كند تو را اين كار هم گناه گناه‏كاران سنگين‏تر از اين است پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد كه الهي سرهاي خويشان خود را هم در عوض آن گناهان مي‏دهم خداوند عالم جل‏جلاله فرمود كه كفايت نمي‏كند تو را اين كار هم گناه جمله گناه‏كاران سنگين‏تر از اين است پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد الهي سرهاي اولاد خود را از بزرگ و كوچك حتي طفل شيرخوار خود را و سرهاي برادران خود را از بزرگ و كوچك و سرهاي برادر زادگان خود را از بزرگ و كوچك و سرهاي بني‏اعمام خود را در عوض آن گناهان سنگين مي‏دهم پس خداوند عالم جلت عظمته فرمود كفايت نمي‏كند تو را اين كار هم گناه گناه‏كاران سنگين‏تر از اين است پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد الهي در عوض آن گناهان سنگين بعد از آن كارها مي‏دهم اسير شدن اطفال و حريم خود را و اسيري زن‏هاي خود را و اسيري دختران خود را و اسيري خواهران خود را و اسيري ساير زن‏هاي متعلقه به خود را و غارت كردن اموال خود را و سوختن خيمه‏هاي خود را پس خطاب آمد از جانب خداوند عالم جل‏جلاله سه مرتبه كه يكفيك يكفيك يكفيك ياحسين

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 73 *»

و مضمون اين حديث شريف مطابق است با معني آيه شريفه كه مي‏فرمايد ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة تا آخر آيه و با آيه شريفه انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان‏يحملنها و اشفقن منها و با آيه شريفه و وصينا الانسان بوالديه احساناً حملته@ امه كرهاً و وضعته كرهاً و حمله و فصاله ثلثون شهراً تا آخر آيه شريفه و اين آيات شريفه با تفاسيري كه از ائمه طاهرين: در آن‏ها رسيده مضمون آن‏ها با مضمون حديث مذكور مطابق است.

باري پس متذكر باش و غافل مباش كه يكي از اسباب شهادت آن بزرگوار صلوات اللّه عليه گناه گناه‏كاران از مؤمنين بوده كه او جان و مال خود را به جهت كفاره گناه گناه‏كاران به خدا فروخته و به عوض آن جان و مال بهشت را خريده از براي نجات گناه‏كاران و شفاعت ايشان و از اين است كه در احاديث وارد شده كه در روز قيامت امت‏هايي كه قابل شفاعت هستند و ايمان به شفاعت دارند و گناه‏كارند به هزار صف مي‏ايستند كه طول هر صفي به اندازه طول ميان مشرق و مغرب است و حضرت سيدالشهداء7نه‏صد و نود و نه صف را به تنهايي شفاعت مي‏كند و يك صف ديگر باقي مي‏ماند كه گناه آن‏ها بسيار عظيم است پس حضرت پيغمبر9 و حضرت امير صلوات اللّه عليه و حضرت امام حسن7 و حضرت امام حسين و ساير ائمه از نسل او: آن يك صف ديگر را شفاعت مي‏كنند باري پس متذكر باش و غافل مباش كه شفاعت ساير ائمه: هم به جهت شهادت او است7 چنان‏كه حضرت پيغمبر9در تسلي حضرت فاطمه3 مي‏فرمايد كه آيا راضي نمي‏شوي كه پدر تو شفيع گناه‏كاران شود و آيا راضي نمي‏شوي كه امر تو در روز قيامت در ميان جميع خلايق مجري و ممضي باشد در نزد خداوند عالم جل‏شأنه آيا راضي نمي‏شوي كه شوهر تو حاكم روز جزا باشد و به آتش

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 74 *»

حكم كند كه بگير اين را و واگذار اين را و جهنم فرمان‏بردار او باشد پس چون حضرت پيغمبر9 تسلي داد حضرت فاطمه3 را به اين بشارت‏ها آن حضرت راضي شد به شهادت حضرت سيدالشهداء7 پس در حقيقت او است شفيع جميع گناه‏كاران چرا كه شهادت او به تصريح پيغمبر9 سبب شفاعت پيغمبر9 شده و چگونه چنين نباشد و حال آن‏كه يكي از عوض‏هاي شهادت او7 كه خداوند عالم جل‏شأنه به او عطا كرده است اين است كه ائمه نه‏گانه: از نسل او شده‏اند كه اگر ايشان نبودند مردم در گمراهي و ضلالت و هلاكت بودند و به جهت شهادت او7خداوند عالم جل‏شأنه قرار داد ائمه نه‏گانه: را از نسل او7 چنان‏كه در كتاب بحارالانوار روايت مي‏كند به سند خود از محمد بن مسلم كه گفت شنيدم از حضرت امام محمدباقر و حضرت امام جعفر صادق8 كه فرمودند به درستي كه خداي تعالي عوض داد به حسين7 از قتل او اين‏كه قرار داد امامت را در ذريه او و شفا را در تربت او و اجابت دعا را نزد قبر او و اين‏كه شمرده نشود روزهاي زيارت كننده او در رفتن و برگشتن از عمر او و چنان‏كه در همان كتاب به سند خود از حضرت صادق7 روايت كرده كه فرمودند چون حضرت فاطمه3 زاييد حسين7را پدر بزرگوارش به او خبر داد كه امت او او را مي‏كشند بعد از او پس حضرت فاطمه3 عرض كردند كه پس حاجتي نيست مرا در اين فرزند و نمي‏خواهم او را پس حضرت پيغمبر9 فرمودند به درستي كه خداي عزوجل خبر داده مرا كه قرار دهد ائمه: را از اولاد او پس حضرت فاطمه3 عرض كردند كه راضي شدم يا رسول اللّه9 و در همان كتاب از حضرت صادق7 روايت مي‏كند كه چون حضرت فاطمه3 حامله شد به امام حسين

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 75 *»

7حضرت رسول9 به او فرمودند كه به درستي كه خداي عزوجل عطا كرده به تو پسري را كه اسم او حسين است مي‏كشند او را امت من عرض كرد مرا حاجتي نيست در او پس حضرت پيغمبر9 فرمودند كه به درستي كه خداي عزوجل به من وعده كرده در آن فرزند عرض كرد كه چه وعده فرموده فرمودند وعده فرموده به من كه قرار دهد امامت را بعد از او در اولاد او پس عرض كرد كه راضي شدم.

باري احاديث در اين باب بسيار است كه تصريح فرموده‏اند كه عوض شهادت او را خداوند عالم جل‏شأنه اين قرار داده كه ائمه بعد از او از نسل او باشند: و معلوم است از براي هر صاحب شعوري كه اگر ائمه بعد از او: به واسطه شهادت او از مقام خود نزول نفرموده بودند و در ميان مردم ظاهر نشده بودند و با زبان مردم تكلم نكرده بودند و مردم را به راه حق هدايت نفرموده بودند و حجت الهي را بر خلق تمام نفرموده بودند جميع خلق در جهالت و ضلالت و گمراهي خود باقي بودند تا روز قيامت چرا كه در ميان اهل حق معلوم است كه چون غصب خلافت از حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين شد و به اتفاق جميع فرق اسلام خلافت ابي‏بكر از جانب خدا و رسول او9 نبود و تعيين او از براي خلافت از مردم بود نه از جانب خدا و رسول او9 و به ادعاي اجماع مردم بر خلافت او او را خليفه مي‏دانند و هم‏چنين به اتفاق شيعه و سني و جميع فرقه‏هاي اسلام خلافت عمر هم از جانب خدا و رسول او9نبود بلكه ابوبكر او را از براي خلافت تعيين كرد مانند آن‏كه سلاطين از براي خود ولي‏عهدي تعيين مي‏كنند و هم‏چنين به اتفاق فرقه‏هاي اسلام تعيين عثمان از براي خلافت از جانب خدا و رسول او9 نبود و به ادعاي شوراي مردم بود و حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين هم كه چون اغلب مردم را الاّ قليل طالب حق نيافت و منافق و طالب دنياي دنيه دانست مماشاتي با خلفاي مذكور داشت چرا كه با چهار نفر حفظ

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 76 *»

بيضه اسلام نمي‏شد بلكه حفظ همان چهار نفر هم نمي‏شد و همه آن‏ها را مي‏كشتند و اسلام را مانند ساير دول سلاطين مخصوص خود مي‏كردند و بناي اسلام را بر اين مي‏گذاردند كه هر كه را مردم اجماع بر خلافت و سلطنت او كنند او رييس اهل اسلام باشد يا آن‏كه چون سلطان اول ولي‏عهدي از براي خود تعيين كند او رئيس اهل اسلام باشد يا چون چند نفر از اهل حل و عقد شورا كنند و تعيين كنند كسي را از براي سلطنت اهل اسلام او سلطان باشد پس از اين جهت و امثال اين جهت حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين قناعت كرد در هدايت همان معدود قليلي كه طالب حق بودند و با خلفاء و تابعين آن‏ها چون اسم اسلام بر سرشان بود مماشات كرد از براي حفظ خود و حفظ همان معدود قليلي كه در حفظ ايشان حفظ دين پيغمبر آخرالزمان9 بود و اگر مماشاتي با جمع بسيار نبود همان جمع با ساير طوايف از مجوس و يهود و نصاري قطع و قمع و قتل اين معدود قليل را مي‏كردند و ديني كه آخر اديان از پيغمبر آخرالزمان9 بود باقي نمي‏ماند پس امر بر اين منوال گذشت تا آن‏كه بعد از عثمان مردم با حضرت اميرالمؤمنين7 بيعت كردند و بيعت با او را منافي خلافت خلفاي سابق ندانستند از اين جهت او را خليفه چهارم دانستند و چون آن حضرت7 حفظ خود و حفظ آن معدود قليل را كه حفظ دين پيغمبر آخرالزمان9 به وجود مسعود ايشان بود در اين بيعت دانست قبول بيعت مردم را فرمود و چون ناكثين و قاسطين و مارقين با او بيعت نكردند به واسطه آن جمعي كه با او بيعت كردند جنگيد و بسياري از ايشان را كشت چنان‏كه پيغمبر9 خبر داده بود و شيعه و سني اتفاق دارند و همه از پيغمبر9 روايت مي‏كنند كه فرموده حضرت اميرالمؤمنين7 قاتل و كشنده ناكثين و قاسطين و مارقين خواهد بود و اين خبر يكي از معجزات آن بزرگوار9

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 77 *»

است كه اخبار به غيب و آينده‏هاي بعد از خود كرده.

باري و خلافت به اعتقاد عامه مردم ختم شد به وجود مسعود حضرت اميرالمؤمنين7 و خليفه پنجمي از براي پيغمبر9 قائل نيستند و معاويه و احدي از ناكثين و قاسطين و مارقين را خليفه پنجم نمي‏دانند و حديث پيغمبر9 را كه فرمودند خلافت بعد از من تا سي سال خواهد بود در خلافت چهار خليفه جاري مي‏كنند و به اين حديث استدلالي بر حقيت خلافت از براي هر چهار مي‏كنند و ختم آن را به وجود مسعود حضرت اميرالمؤمنين7 مي‏دانند و خليفه‏اي غير از چهار خليفه قائل نيستند و اگر بعضي معذرتي از جانب معاويه و امثال او خواسته‏اند در جنگ آن‏ها با حضرت اميرالمؤمنين7 آن معذرت اين است كه معاويه مجتهد بود و در اجتهاد خود چنين يافته بود و رأيش بر اين قرار گرفته بود كه جنگ با حضرت اميرالمؤمنين7 جايز است اگر چه در اجتهاد خود خطا كرده مجتهد مخطي مثاب است و حديثي به روايت عمروعاص روايت مي‏كنند كه پيغمبر9 فرموده كه المجتهد اذا اصاب فله اجران و ان اخطأ فله اجر واحد پس معاويه اگر چه خطاكار هم باشد يك اجر و يك ثواب را خواهد داشت باري در اين مختصر كه بناي آن از براي اسرار شهادت حضرت سيدالشهداء7است مناسب جرح و رد جزئيات اقوال عامه نيست و مقصود اين است كه متذكر كنم طالبان حق را به اين‏كه حضرت امير صلوات اللّه عليه آن قدر مماشات كرده بود با خلفاي سابق كه عامه مردم خلافت او را منافي خلافت خلفاي سابق نمي‏دانستند و اغلب لشكري كه داشت و با معاويه عليه‏الهاويه مي‏جنگيدند همه ايشان الاّ قليل خلفاي سابق بر او را خلفاي بر حق مي‏دانستند چنان‏كه هنوز عامه خلافت او را منافي خلافت خلفاي ثلث نمي‏دانند و او را خليفه چهارم مي‏دانند و اطاعت مردم را از براي او لازم مي‏دانند و دشمني با او را

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 78 *»

روا نمي‏دارند و مخالفت با او را حرام مي‏دانند و لعن و سب او را جايز نمي‏دانند و دشمني معاويه را با او و مخالفت و لعن و سب او را با حضرت امير7 حمل بر اجتهاد معاويه مي‏كنند و معذرتي از جانب او مي‏خواهند اما او را خليفه پنجم نمي‏دانند و به خليفه پنجمي قائل نيستند و خلفاي بني‏اميه و بني‏عباس را مانند چهار خليفه معروف نمي‏دانند كه به اجماع امت خليفه شده باشند يا خليفه سابقي آن‏ها را تعيين از براي خلافت كرده باشد يا شورايي در خلافت آن‏ها شده باشد از معاويه گرفته تا بعد ولكن خلافت آن‏ها خلافتي است كه به زور و زر متحقق شد از معاويه گرفته به بعد مانند سلطنت ساير سلاطين اهل اسلام و غير اسلام بدون تفاوت و شاهد صدق اين مقال آن‏كه عامه مردم به غير از خلفاي چهارگانه خليفه ديگري را نه به اجماع امت و نه به تعيين خليفه سابقي و نه به شورا از براي خود ثابت نمي‏كنند و گويا صاحب شعوري انكاري از اين مطلب نداشته باشد باري چون امر بر اين منوال گذشت تا زمان معاويه و حضرت امير7 با او مماشاتي نكرد و او هم بناي مخالفت را گذارد و امر به خصومت و جدال و لشكركشي و محاربه و مقاتله از طرفين انجاميد و شد آن‏چه شد و بيشتر مردم و بيشتر بلاد در تحت تصرف معاويه درآمدند نه به ادعاي اجماع امت و نه به ادعاي تعيين خليفه اجماعي و نه به ادعاي شورا تا آن‏كه حضرت امير صلوات اللّه عليه شهيد شدند و حضرت امام حسن7 بي ياور و معين باقي ماندند و به هيچ‏وجه نتوانستند در مقابل معاويه بايستند تا آن‏كه امر مملكت را واگذاردند به معاويه و با او صلح كردند با شرايط و تفاصيلي كه ذكر آن‏ها مقصود نيست و آن شرايط و تفاصيل در كتب عربي و فارسي از علماي سابق و اهل سير و تواريخ مذكور است و در ميان خاصه و عامه خلق منتشر است و همه مقصود در اين مختصر آن است كه متذكر شوند طالبان حق كه اگر حضرت سيدالشهداء7 هم بناي مماشات و صلح را با يزيد لعين اهل آسمان

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 79 *»

و زمين مي‏گذاردند همان بناي بدعت‏هاي اهل بدعت خصوص بدعت‏هاي معاويه كه در مدت بيست‏سال ايام سلطنت خود در ميان اهل اسلام منتشر كرده بود كه خطيب‏ها بر سر منبرها در مساجد و محافل و مجالس از براي اهل اسلام مي‏گفتند و هر خطيبي كه بيشتر در مذمت و قدح آن حضرت7 مي‏كوشيد مقرب‏تر و وظايف او بيشتر و عزت و دولت و رياست او بيشتر بود و هر حاكم شرعي كه اظهار عداوت با آن حضرت7بيشتر مي‏كرد حكم او مجري‏تر و ممضي‏تر بود در نزد حكام عرف آن زمان و هر شيخ‏الاسلامي كه از اسلام بي‏بهره‏تر بود مسلم‏تر و هر امام جمعه و جماعتي كه در ميان آن جماعت عداوت او بيشتر بود با آن حضرت7جمعيت و دولت و ثروت و عزت و رياست او بيشتر بود در ميان اهل اسلام حتي آن‏كه هر مكتب‏داري كه بيشتر منقبت حضرت امير7 را به اطفال درس مي‏داد جمعيت اطفال و مواجب و ماهيانه و ساليانه او بيشتر بود از ساير مكتب‏داران پس اگر حضرت سيدالشهداء7 هم با يزيد عليه العذاب الشديد مماشاتي مي‏فرمودند و به طوري كه رفتار فرمودند نمي‏فرمودند مسلم مي‏شد در ميان اهل اسلام كه دولت اسلام هم مانند دولت ساير سلاطين روي زمين امري است كه هركس به زور و زر و قهر و غلبه و ظلم و ستم سلطان شد بايد ساير اهل اسلام مطيع و منقاد او شوند مانند ساير سلاطين روي زمين كه جميع رعاياي ايشان مطيع و منقاد ايشانند و ساير طوايف و ملل كه چنين امري را در ميان اهل اسلام مسلم مي‏ديدند چنان گمان مي‏كردند كه امر پيغمبر آخرالزمان9 كه مبناي اسلام بر وجود او است امري بوده مانند امر ساير سلاطين روي زمين و اسم آن امر را اسلام گذارده و اسم سلطنت را برداشته و به جاي آن اسم پيغمبري گذاشته و در تغيير دادن اسمي به جاي اسمي كه معني آن دو اسم يك مطلب باشد آن مطلب يكي است پس پيغمبر آخرالزمان9 نعوذ باللّه سلطاني بوده

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 80 *»

مانند ساير سلاطين كه اسم خود را پيغمبر گذاشته و سلطان نگذاشته و به قهر و غلبه بر مردم مسلط شده مانند ساير سلاطين و دليل بر اين آن‏كه هر يك از كساني كه بعد از او ادعاي خلافت او را كردند به قهر و غلبه سلطنت كردند مثل خلفاي بني‏اميه و خلفاي بني‏عباس و اين گمان را تقويت مي‏كند غزوات خود پيغمبر9 چرا كه همه آن‏ها به قهر و غلبه بود و بعد از قراردادن خراج و قبول كردن جزيه از اهل كتاب و طور و طرز رفتار خلفاي بني‏اميه و بني‏عباس اين گمان را مستحكم مي‏كند از براي ايشان و تو مي‏داني اگر مي‏داني كه پيغمبر9 مبعوث بر جميع خلق بود و بايد رسالت و پيغمبري خود را به جميع خلق برساند و ابلاغ رسالت به محض ادعاي رسالت بدون اثبات آن ابلاغ نخواهد بود چرا كه ادعاي بي‏دليل و برهان را همه رؤساي ضلالت دارند و اگر دليل زور و زر و قهر و غلبه باشد كه جميع سلاطين روي زمين قهر و غلبه و زور و زر داشته‏اند پس نعوذ باللّه بايد همه سلاطين پيغمبر باشند.

پس متذكر باش و غافل مباش كه پيغمبر9 پيغمبر آخرالزمان و آخري پيغمبران بود و مبعوث بر جميع خلق بود چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه فرموده تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً و بر او است كه اثبات كند پيغمبري خود را از براي جميع امت‏ها و جميع اهل عالم و او در اثبات ادعاي خود عاجز نيست و اثبات آن بايد به معجزات باشد نه قهر و غلبه پس متذكر باش و غافل مباش كه قهر و غلبه‏اي كه از آن حضرت9 ظاهر شد بعد از اثبات ادعاي خود بود به معجزات بسيار به طوري كه عذري از براي احدي از كفار و منافقين باقي نبود در انكار او و بعد از اثبات ادعاي خود به معجزات و انكار كفار آن‏گاه بناي جنگ و جدال را گذارد و اين طريقه اغلب پيغمبران بود مثل موسي و هارون و داود و سليمان: باري اصل اثبات ادعاي پيغمبري

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 81 *»

و ادعاي حقيت بايد به دليل و برهان و اظهار معجزات باشد نه به قهر و غلبه و اقامه دليل و برهان و اظهار معجزات با مدعي پيغمبري و حجيت است نه بر مردم و رسانيدن و تبليغ رسالت و حجيت با ايشان است نه بر مردم پس از اين جهت حضرت سيدالشهداء7 با اين‏كه مي‏دانست كه به طور ظاهر مغلوب خواهد شد و خود و ياورانش مقتول خواهند شد با يزيد پليد لعين اهل آسمان‏ها و زمين صلح نكرد و مماشات و مدارا با او نكرد و به طوري كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده كه ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة در مقابل ايستاد و تمكين بيعت او را نكرد و طوري با او جنگيد كه تمام اهل اديان از آن خبر شدند پس از براي اشتهار امر خود كه اشتهار امر الهي بود در جميع بلاد و عباد از مدينه بيرون آمد و به مكه تشريف برد و در هر منزل و موقفي مردم را به ياري خود مي‏طلبيد تا بدانند كه او تمكين از آن لعين اهل آسمان و زمين ندارد و هم‏چنين در مكه معظمه توقف فرمود تا موسم حج رسيد تا از اطراف و اكناف بلاد اسلام مسلمين به حج رفتند و همه او را مي‏شناختند و حسب و نسب او بر احدي مخفي نبود و خبر شدند از فرار او از مدينه به سوي مكه از براي مخالفت يزيد پليد و اگر در مدينه مانده بود و مقتول مي‏شد بسا آن‏كه اهل بلدي از بلاد سبب مقتول‏شدن او را نمي‏فهميدند پس از اين جهت آمد به مكه و توقف فرمود تا موسم حج كه از هر بلدي از بلاد و قريه‏اي از قراي اهل اسلام چند نفري در آن‏جا بودند و همه او را به حسب و نسب مي‏شناختند و همه فهميدند كه به جهت امتناع و تخلف از امر يزيد پليد به مكه آمده و از روي تدبير كاري كرد كه همگي تعجب كردند از كار او كه روز هشتم ذيحجه از مكه بيرون تشريف بردند و حال آن‏كه روز هشتم روز ترويه بود و جميع مردم به هر جان‏كندني كه به مكه رسيده‏اند در آن روز احرام به حج مي‏بندند و جامه احرام مي‏پوشند و در عصر آن روز به منا و عرفات مي‏روند از براي به جا آوردن حج پس آن حضرت

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 82 *»

7 در آن روز حج را بدل كردند به عمره مفرده و حج را ترك كردند و بيرون رفتند از مكه رو به سوي كوفه و اين كار بسيار باعث تعجب جميع مردم شد و بر سر همه زبان‏ها افتاد كه حضرت سيدالشهداء7 مدتي مديد در مكه بود تا روز ترويه كه همه مردم جامه احرام مي‏پوشند و احرام به حج مي‏بندند او ترك اين كار كرد و رو به سوي عراق گذارد و تعمد كردند در اين كار تا همه بدانند و بفهمند كه از براي حج به مكه نيامده بود بلكه از براي مخالفت يزيد پليد آمده بود پس چون دانست كه جاسوسان يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين در ميان مردم هستند و توطئه و تمهيد مي‏كنند كه او را در يكي از مواقف شهيد كنند حج را بدل فرمودند به عمره مفرده و از چنگ ايشان فرار كردند كه مبادا طوري آن حضرت را شهيد كنند كه همه مردم سبب آن را ندانند و امر بر احدي از مكلفين مشتبه بماند و از اين جهت بود كه چون بعضي از مردم او را ممانعت از بيرون رفتن به سوي عراق كردند در چنين موسمي و چنين روزي فرمودند كه مي‏ترسم در اين مكان مرا بكشند و خون مرا بريزند و حرمت حرم محترم خدا را رعايت نكنند و حرمت آن به سبب ريختن خون من ضايع شود پس چون مقصود او اين بود كه دين خدا را در شهادت خود ظاهر كند از براي جميع مكلفين روي زمين كه مأمور بودند به اقرار كردن به رسالت خاتم‏المرسلين9 و از جمله اركان دين خدا يكي تعظيم شعائر اللّه و حرمت حرم محترم خدا بود چنان‏كه خداوند جل‏شأنه فرموده لا رفث و لا فسوق و لا جدال في الحج نخواست كه در مكه معظمه جدال كند و نخواست كه فسوق آن كفار در آن ديار آشكار شود و حرمت آن حرم محترم ضايع گردد و عظم تعظيم آن مكان شريف از نظرها برود پس حفظ كرد تعظيم آن را به بيرون رفتن چرا كه مي‏دانست كه آل ابوسفيان و آل‏حرب حزب شيطان حرمت آن مكان را رعايت نخواهند كرد و باكي از فسوق و جدال در آن نخواهند داشت چنان‏كه باك نداشتند از ريختن خون او و غارت كردن اموال او و اسير كردن اطفال و زن‏هاي او پس چون

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 83 *»

شهادت را در روز ميثاق در عالم ذر از براي اعلاي كلمه حق و نشر دين و آئين سيدالمرسلين قبول كرده بود بلكه از براي اثبات ادعاي نبوت او9 از براي عامه مكلفين روي زمين قبول كرده بود و خداوند عالم جل‏شأنه هم از براي همين راضي به شهادت او شده بود و اگر نه چنين بود قادر بود كه نگذارد او شهيد شود و مي‏توانست او را حفظ كند از شر اشرار و كيد فجار و ظلم و ستم هر ستم‏كار پس متذكر باش و غافل مباش كه مراد حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء اگر همين بود كه كشته شود و مظلوم و مقهور واقع شود در همان مدينه طيبه هم او را مي‏كشتند و مظلوم و مقهور بود يا در مكه معظمه او را مي‏كشتند و مظلوم و مقهور بود ولكن مراد او به مطابق مراد الهي اين بود كه از شهادت او معلوم شود دين خدا و ثابت شود از براي جميع مكلفين روي زمين حقيت دين سيدالمرسلين9 و نه مرادش همين بود كه كشته شود و نه اين بود كه خدا عاجز بود از حفظ كردن او و نه آن‏كه خود او عاجز بود از حفظ خود و معين و ياوري نداشت كه به ناچار تن به شهادت در داد پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جل‏شأنه عاجز از حفظ او نبود و خود او هم عاجز از حفظ خود نبود چنان‏كه احاديث بسيار در بحارالانوار و ساير كتب علماي ابرار وارد شده كه چون حضرت سيدالشهداء7 از مدينه طيبه بيرون تشريف بردند جماعتي از جنيان خدمت آن حضرت مشرف شدند و سبب خروج ايشان را از ايشان پرسيدند فرمودند به جهت كثرت و هجوم اعداء و قلت ناصر و معين، جنيان عرض كردند كه ما معين و ناصريم اگر اذن دهي و مرخص فرمايي ما جميع دشمنان تو را هلاك كنيم و آن‏ها را در رختخواب‏هاي آن‏ها بكشيم و به قتل رسانيم تو برگرد به منزل خود در مدينه طيبه و آسوده باش از شر اشرار. در جواب جنيان فرمودند كه من اگر بخواهم دشمنان خود را هلاك كنم از شما قادرترم و محتاج به شما نيستم ولكن عهدي است در ميان من

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 84 *»

و خداي من كه بايد به آن عهد وفا كنم و بايد كشته شوم وعده‏گاه من و شما در زمين كربلا در روز عاشورا است كه بياييد و مشغول عزاداري من شويد جنيان عرض كردند كه اگر نه اين بود كه اطاعت و فرمان‏برداري تو بر ما فرض بود ما بدون اذن تو دشمنان تو را هلاك مي‏كرديم ولكن از اطاعت امر تو نمي‏توانيم تخلف كنيم.

پس متذكر باش و غافل مباش كه شهادت آن بزرگوار به جهت نشر دين خدا و رسانيدن امر پيغمبر9 به عامه مكلفين روي زمين بود نه به جهت عجز آن بزرگوار و اگر يك ضعيفي در قدرت آن بزرگوار شك داشته باشد بايد اين‏قدر بداند كه آن بزرگوار7مستجاب الدعوه بود و هر دعايي مي‏كرد خداوند عالم جل‏شأنه دعاي او را به اجابت مقرون مي‏داشت پس اگر مي‏خواست كه دشمنان خود را هلاك كند به يك نفريني تمام آن‏ها را خداوند هلاك مي‏كرد و اگر كسي در اين قدر هم شك داشته باشد پس اگر از اهل اسلام است كه نمي‏تواند در خوبي آن بزرگوار7 شك كند و اگر از اهل اسلام نيست كه سخني با او نيست پس عرض مي‏كنم كه به اتفاق جميع اهل اسلام آن بزرگوار و برادر عالي‏مقدارش8 دو سيد جوانان اهل بهشتند و آيه شريفه قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي در شأن ايشان نازل شده و خداوند عالم مودت و محبت و دوستي ايشان را مزد رسالت پيغمبر9 قرار داد و دوستي ايشان را بر جميع اهل اسلام واجب فرموده و اگر خود ايشان را دوست نمي‏داشت دوستي ايشان را مزد رسالت پيغمبر9 قرار نمي‏داد و بر جميع اهل اسلام واجب نمي‏كرد پس در اين‏كه آن بزرگوار7 ولي خدا است و خدا ولي او است محل اتفاق اهل اسلام است پس بر فرضي كه يك ناقص العقلي در قدرت آن بزرگوار7 بر دفع اعداي خود شكي داشته باشد يا شكي در استجابت دعاي او داشته باشد نمي‏تواند شك كند در

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 85 *»

اين‏كه آن بزرگوار محبوب خدا و خدا محبوب او بود مگر آن‏كه از اسلام خارج شود و شك از براي او حاصل شود پس در قدرت الهي نتواند كه شك كند پس فكر كند كه خداوند عالم جل‏شأنه چرا دفع شر اشرار را از او نكرد و حال آن‏كه او محبوب او بود و دشمنان او دشمنان او بودند پس چرا دشمنان او را مانند قوم نوح غرق نكرد و چرا مانند قوم عاد آن‏ها را به باد فنا نداد بريح صرصر عاتية و چرا مانند قوم ثمود آن‏ها را به صيحه هلاك نكرد و چرا مانند قوم لوط شهر آن‏ها را سرنگون نكرد و چرا مانند قوم شعيب به صيحه و رجفه آن‏ها را هلاك نكرد و چرا مانند فرعون و جنود او آن‏ها را غرق نكرد و چرا مانند قارون و اوضاعش آن‏ها را به زمين فرو نبرد چنان‏كه حكايات ايشان در قرآن است و در كتب تواريخ ضبط شده فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا عليه حاصباً و منهم من اخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ماكان اللّه ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون و چرا آن‏ها را به صورت خنازير و ميمون و ساير مسوخات مسخ نكرد و حال آن‏كه بناي خداوند عالم جل‏شأنه اين بود كه نصرت كند پيغمبران خود را و دشمنان ايشان را به انواع بلاها و عذاب‏ها هلاك كند پيش از آن‏كه آن‏ها غالب شوند بر پيغمبران او و چرا مانند روز حنين ملائكه خود را نفرستاد كه كفار را بكشند و حال آن‏كه همان ملائك نازل شدند بر حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء در وقتي كه از مدينه طيبه بيرون رفته بودند و عرض كردند كه خداوند ما را از براي نصرت اولياء و انبياي خود قرار داده و ما بوديم كه در جنگ حنين و مواطن كثيره نصرت كرديم جد تو را9 و دشمنان او را كشتيم و هلاك كرديم اگر ما را رخصت دهي دشمنان تو را هم مانند آن‏ها هلاك كنيم در جواب ايشان فرمودند كه اگر شما دشمنان مرا هلاك كنيد پس در موضعي كه من بايد كشته شوم و در آن‏جا دفن شوم چه كس دفن شود چنان‏كه در بحارالانوار و ساير كتب اخبار

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 86 *»

روايت شده.

باري متذكر باش و غافل مباش و بدان كه حضرت سيدالشهداء7 عاجز نبود از دفع دشمنان خود و بدان كه او محبوب‏تر بود در نزد خداوند عالم جل‏شأنه از جميع پيغمبران گذشته و دشمنان او بدتر بودند و مبغوض‏تر بودند در نزد خداوند عالم جل‏شأنه از دشمنان پيغمبران گذشته و بدتر بودند از قوم نوح و عاد و ثمود و ساير كفار گذشته پس او اولي بود در نزد خدا به نصرت و ياري و دشمنان او اولي بودند به عذاب و هلاك و خواري پس متذكر باش و غافل مباش تا بيابي كه چرا او بايد به اين همه ظلم و ستم شهيد شود و اگر شكي داري در اين‏كه او محبوب‏تر بود در نزد خداوند عالم جل‏شأنه از جميع پيغمبران گذشته قدري فكر كن در زيارتي كه از براي ايشان مي‏خوانند از صدر اسلام تا كنون تا روز قيامت كه مي‏فرمايد فبلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع حاصل ترجمه آن‏كه رسانيد خدا شما را به شريف‏ترين جايگاه مكرمين از عباد خود و بلندترين منزل‏هاي مقربان درگاه خود و رفيع‏ترين درجات پيغمبران مرسل خود و آن جاي اشرف اعلاي ارفع جايي بود كه نمي‏رسد به آن هيچ لاحقي كه بخواهد به آن برسد و هيچ بالا رونده‏اي نتواند به آن تفوق جويد و هيچ پيش رونده‏اي نتواند به آن سبقت جويد و هيچ طمع كننده‏اي طمع رسيدن به آن مقام را نتواند بكند پس متذكر باش و غافل مباش كه ايشان اول ماخلق اللّه هستند و چنان‏كه بايد شهادت دهي به لا اله الاّ اللّه و محمد رسول اللّه بايد شهادت دهي كه محمد و آل او9 اول ماخلق اللّه و اشرف و اقرب و اكرم و احب خلقند نزد خداوند عالم جل‏شأنه پس چون ايشان محبوب‏ترين خلقند نزد خداوند عالم جل‏شأنه دشمن ايشان مبغوض‏ترين خلقند نزد او پس متذكر باش و غافل مباش كه چه حكمت اقتضا

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 87 *»

كرده كه خداوند عالم جل‏شأنه قوم نوح و عاد و ثمود و لوط و شعيب و موسي و ساير پيغمبران: را هلاك كرد به انواع بلاها پيش از آن‏كه آن قوم غالب شوند بر پيغمبران با اين‏كه آن پيغمبران: اول ماخلق اللّه نبودند و محبوب‏ترين خلق نبودند نزد خدا و دشمنان ايشان مبغوض‏ترين خلق نبودند نزد خدا پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جل‏شأنه منت گذارده بر مؤمنين كه رسولي از جنس ايشان از براي ايشان فرستاده تا تعليم كند به ايشان كتاب و حكمت او را و ايشان را پاك و پاكيزه كند از هر عيبي و نقصي و نجات دهد ايشان را از هلاك شدن و گمراه شدن چنان‏كه خود خبر داده و فرموده لقد من اللّه علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان‏كانوا من قبل لفي ضلال مبين حاصل ترجمه اين است كه به تحقيق منت گذارده خداي تعالي بر مؤمنين هنگامي كه مبعوث كرده در ميان ايشان رسولي را از جنس ايشان كه بخواند بر ايشان آيات خدا را و پاكيزه كند ايشان را از هر عيبي و تعليم كند به ايشان كتاب و حكمت الهي را و به درستي كه بودند آن مؤمنين پيش از آمدن رسول در ميان ايشان در ضلالت و گمراهي آشكار و هر پيغمبري در ميان هر قومي از براي همين كار مي‏آيد چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه امر كرده به رسول خود9 و فرموده قل ماكنت بدعاً من الرسل يعني بگو كه نيستم من كه تازگي داشته باشم از ساير رسولان خدا يعني ساير رسولان خدا از براي هر كاري آمده‏اند من هم از براي همان كار آمده‏ام و من از براي هر امري آمده‏ام ساير رسولان خدا هم از براي همان امر آمده‏اند.

باري ارسال رسل و انزال كتب از جانب خداوند عالم جل‏شأنه منتي است از او بر جان مؤمنان و از براي ايشان رسولان خود را به زحمت مي‏اندازند و از جان و مال خود از براي ايشان دريغ ندارند نه از براي كفار و منافقين

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 88 *»

چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده و فرموده: فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون يعني بي‏نياز نمي‏كند آيات خدا و حجت‏هاي او از قومي كه ايمان نياورند به ايشان و فرموده و ننزل من القرآن ماهو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الاّ خساراً يعني نازل مي‏كنيم از قرآن چيزي را كه آن شفاء و رحمت است از براي مؤمنين و آن چيز زياد نمي‏كند از براي ستم‏كاران مگر خسران را پس متذكر باش و غافل مباش كه پيغمبر آخرالزمان9 آخري پيغمبران بود و پيغمبري بعد از او نخواهد بود و از براي تعليم كتاب و حكمت الهي آمده بود و وجود مسعود او منتي بود از خداوند عالم جل‏شأنه بر مؤمنين تا روز قيامت و از براي نجات و تزكيه ايشان آمده بود تا روز قيامت نه از براي كفار و منافقين مگر از براي خسران ايشان پس تمام همت او از براي نجات مؤمنين بود چنان‏كه تمام مراد الهي از ارسال او نجات مؤمنين بود و منت گذارد بر جان ايشان به ارسال او9 پس از اين جهت حريص بود در هدايت و نجات مؤمنين و رؤف و رحيم بود بر ايشان چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده از حالت و صفت او و فرموده و لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم يعني و به تحقيق كه آمد رسولي براي شما از جنس شما كه گران است بر او مخالفت شما حريص است بر هدايت و نجات شما و دفع ضرر و هلاك شما و به مؤمنين رؤف و رحيم است و تمام اين صفات را از براي مؤمنين به كار مي‏برد نه از براي كفار و منافقين و از براي كفار جهنم را مهيا داشت و از براي منافقين درك اسفل را معين فرمود چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده و فرموده ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار.

پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جل‏شأنه در صفات نيكان بندگان خود فرموده اشداء علي الكفار رحماء بينهم يعني آن

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 89 *»

بندگان نيك سخت و شديدند بر كفار و رحيمند در ميان خودشان از مؤمنان و اين صفت صفت الهي است كه در ايشان بروز كرده چنان‏كه به ضرورت مؤمنين مؤمنان مي‏دانند كه خداوند عالم جل‏شأنه اهل بهشت را بدون انقطاع هميشه روح و ريحان و جنت و نعيم مي‏دهد و ترحم به ايشان مي‏كند و اهل جهنم را بدون انقطاع عذاب اليم مي‏كند و ترحم به آن‏ها نمي‏كند و از اين است كه امام زمان عليه و علي آبائه صلوات اللّه الملك المنان عجل اللّه تعالي فرجه در دعاي افتتاح مي‏فرمايد ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة حاصل ترجمه اين است كه مي‏فرمايد يقين كردم به اين‏كه تو رحم كننده‏تري از جميع رحم‏كنندگان در موضع عفو و رحمت و يقين كردم به اين‏كه تو شديدتري از جميع عقاب‏كنندگان در موضع نكال و نقمت و غضب و از اين است كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده از حال مؤمنين و فرموده لاتجد قوماً يؤمنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضي اللّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون حاصل ترجمه اين است كه مي‏فرمايد نخواهي يافت قومي را كه ايمان مي‏آورند به خدا و روز جزا كه دوست بدارند كساني را كه دشمني كرده‏اند با خدا و رسول او اگر چه آن كساني كه دشمني كرده‏اند با خدا و رسول پدران آن مؤمنان باشند يا پسران ايشان باشند يا برادران ايشان باشند يا ساير خويشان ايشان باشند ايشانند كه نوشته است خدا در دل‏هاي ايشان ايمان را و تأييد كرده است ايشان را به روحي از جانب خود و داخل مي‏كند ايشان را در بهشت كه جاري است در آن نهرها در حالي كه ايشان هميشه در آن بهشت باشند خدا راضي است از ايشان و ايشان راضيند از خدا ايشانند حزب خدا و لشكر او نه غير

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 90 *»

ايشان آگاه باشيد كه به درستي كه حزب خدا رستگارانند نه غير ايشان پس كسي كه كافر يا منافق است كه دشمن خدا و رسول او است9 و خدا و رسول او دشمن اويند و كسي كه با ايشان دوستي داشته باشد او هم مؤمن نخواهد بود به حكم آيه وافي هدايه و به حكم آيه شريفه و من يتولهم منكم فانه منهم يعني كسي كه دوست دارد كفار و منافقين را از شما مؤمنان پس به درستي كه او هم از جمله كفار و منافقين است نه از مؤمنان.

پس متذكر باش و غافل مباش كه چون حضرت پيغمبر9 مبعوث شد و اظهار معجزات فرمود امر او به تأييد الهي روز به روز قوت گرفت و كار او به جايي رسيد كه با سلاطين روي زمين جنگيد و به تأييد الهي غالب شد تا آن‏كه سلاطين از غلبه او ترسيدند به طوري كه بسياري از ايشان به اسم جزيه به او باج و خراج مي‏دادند و جاني به سلامت به در مي‏بردند و ننگ جزيه‏دادن را بر هلاكت خود ترجيح مي‏دادند و سلامتي خود را غنيمت مي‏شمردند و خلق روزگار به واسطه اين‏كه عزت و دولت دنيا را در متابعت او ديدند گردن تسليم را به جهت طمع عزت و دولت و ثروت دنيا پيش آوردند و به ظاهر اسلام مسلمان شدند و پيغمبر9 هم امضاي مسلماني آن‏ها را داشت اگر چه مي‏دانست كه ايمان ندارند چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه به او خبر داده بود و فرموده بود كه قالت الاعراب آمنا قل لم‏تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم حاصل معني اين آيه شريفه اين است كه گفتند اعراب كه ما ايمان آورديم بگو به ايشان كه ايمان نياورده‏ايد و ايمان نداريد ولكن بگوييد كه اسلام داريم و تسليم امر تو را كرده‏ايم و هنوز داخل نشده ايمان در دل‏هاي شما پس متذكر باش و غافل مباش كه مسلمان شدن و تسليم امر پيغمبر9 كردن به جهت عزت و دولت و ثروت و ترس هلاكت ايمان نيست بلكه نفاق است و ايمان آن است كه واقعاً شخص از روي دليل و برهان و اظهار معجزات در دل خود بفهمد

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 91 *»

كه بايد قبول كند امر پيغمبر را9 اگر چه عزت و دولت دنيا از براي او حاصل نشود اين است كه پيغمبر9 مأمور شد از جانب خدا كه بگويد به اعراب كه مغرور نشوند به اسلام خود و بدانند كه تسليم از براي پيغمبر9 از ترس شمشير او يا از طمع عزت و دولت و سلطنت دنيا ايمان نيست و نفاق است و پيغمبر9 مانند ساير پيغمبران خدا: از براي نفاق خلق مبعوث نبود و از براي ايمان خلق و نجات ايشان مبعوث بود و از اين جهت اتمام حجت كرد و مأمور شد كه بگويد به اعراب كه ايمان نداريد و مأمور شد كه برساند به خلق كه ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار يعني به درستي كه منافقين در درك اسفل جهنم منزل دارند كه در زير درك كفار است.

پس متذكر باش و غافل مباش كه پيغمبر9 مبعوث بود از براي نجات خلق از جهنم نه از براي اين‏كه در درك اسفل ايشان را جاي دهد و اگر باكي نداشت كه خلق در درك اسفل بروند مأمور نمي‏شد از جانب خدا كه اتمام حجت كند و بترساند خلق را از نفاق و بترساند از درك اسفل ولكن لاتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون و با اين‏كه به ايشان رسانيد كه تسليم ظاهري كه از ترس شمشير يا از طمع مال و جاه و عزت و دولت و سلطنت دنيا است، ايمان نيست بلكه نفاق است و نفاق از كفر بدتر است و جايگاه كفار جهنم است و جايگاه منافقين درك اسفل و طبقه زير طبقات و دركات كفار است خلق بسياري ترجيح دادند دنيا را بر آخرت فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون و ما علي الرسول الاّ البلاغ پس پيغمبر9 رسانيد به خلق آن‏چه بر او بود اگر چه رسانيدن او زياد نكرد از براي ظالمين و منافقين مگر خسران را و درك اسفل جهنم را و اشاره به اين مطلب است آن‏چه حضرت سجاد7 در دعاي ابوحمزه مي‏فرمايد و لاتجعل ثوابي ثواب من عبد سواك فان قوماً آمنوا بألسنتهم ليحقنوا به دماءهم

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 92 *»

فأدركوا مااملوا و انا آمنا بألسنتنا و قلوبنا لتعفو عنا فأدرك بنا مااملنا حاصل معني آن‏كه خدايا قرار مده جزاي مرا جزاي كساني كه عبادت كردند غير تو را پس به درستي كه قومي ايمان آوردند به زبان خود نه از روي دل خود از براي اين‏كه حفظ كنند خون خود را پس رسيدند به مقصود خود و خون ايشان حفظ شد و به درستي كه ما ايمان آورديم به زبان و دل خود از براي اين‏كه تو عفو كني از ما پس برسان ما را به مقصودمان مثل آن‏كه رساندي كساني را كه به زبان ايمان آورده بودند به آرزوي ايشان پس متذكر باش و غافل مباش كه قومي كه به زبان ايمان آورده‏اند نه از روي دل عبادت غير خدا را كرده‏اند اگر چه به ظاهر در مساجد نمازها كرده باشند و روزه‏ها گرفته باشند و در جميع اعمال بر سبك پيغمبر9 جاري شده باشند چرا كه آن‏ها را به عمل آورده‏اند كه حفظ كنند خون خود را چنان‏كه حضرت سجاد7 فرموده و لاتجعل ثوابي ثواب من عبد سواك فان قوماً آمنوا بألسنتهم ليحقنوا به دماءهم پس متذكر باش و غافل مباش كه نه همين ايمان آوردن از براي حفظ خون خود نفاق است و بس بلكه ايمان آوردن به جهت طمع مال و جاه و طلب عزت و ثروت دنيا هم نفاق است و ايمان حقيقي نيست چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده و فرموده يوم يأتي بعض آيات ربك لاينفع نفساً ايمانها لم‏تكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيراً قل انتظروا انا منتظرون حاصل ترجمه اين‏كه روزي كه بيايد و ظاهر شود در آن روز بعض آيات و علامات پرورنده تو نفع نخواهد بخشيد كسي را ايمان او در آن روز كه پيش از آمدن آن روز ايمان نياورده باشد يا آن‏كه كسب خيري در ايمان خود كرده باشد يعني به جهت مالي و نفعي و عزتي و دولتي و سلطنتي ايمان آورده باشد پيش از آن روز بگو اي پيغمبر به آن‏هايي كه ايمان نياورده‏اند پيش از آن روز يا به جهت مالي و عزتي و سلطنتي ايمان آورده‏اند پيش از آن روز كه منتظر باشيد آن روز را پس به درستي كه ما

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 93 *»

منتظر آن روز هستيم و مراد از آن روز آينده زمان ظهور امام زمان عجل اللّه فرجه و زمان رجعت و روز قيامت است پس متذكر باش و غافل مباش كه ارسال رسل و انزال كتب به جهت ايمان آوردن خلق است به طور حقيقت نه از روي نفاق چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده و فرموده: الا للّه الدين الخالص يعني آگاه باشيد كه از براي خدا است دين خالص پس ديني كه به جهت غرض نفساني باشد دين خدا نخواهد بود و نه از روي اكراه و ترس و طمع دنيا چنان‏كه فرموده لا اكراه في الدين يعني اكراهي در دين نيست پس ديني كه از روي اكراه و ترس است دين الهي نيست پس متذكر باش و غافل مباش كه اگر پيغمبران خدا مثل موسي و داود و سليمان و بعضي ديگر از پيغمبران: و پيغمبر آخرالزمان9جنگ‏ها كردند و به اكراه مردم را داخل دين مي‏كردند يا آن‏ها را مي‏كشتند يا جزيه به گردن آن‏ها مي‏گذاشتند و آن‏ها را مهلت مي‏دادند نه اين بود كه اصل دين الهي بر اكراه بود و اگر به اكراه قناعت كرده بودند ديگر به منافقين بد نمي‏گفتند و جايگاه آن‏ها را در درك اسفل معين نمي‏فرمودند پس متذكر باش و غافل مباش كه معقول و منقول نيست كه دين الهي به اكراه و جبر باشد پس متذكر باش و غافل مباش كه اكراه پيغمبران:بعد از اظهار معجزات بسيار و بعد از اثبات حقيقت و حقيت ادعاي ايشان بود و بعد از اثبات مدعاي خود به معجزات بسيار البته احكام قهريه و اكراهات را بر مردم جاري مي‏كردند پس اگر كسي كسي را مي‏كشت او را به اكراه مي‏كشتند و قصاص مي‏كردند و اگر كسي كسي را مجروح مي‏كرد البته به اكراه از او قصاص مي‏كردند و حدود و تعزيرات الهيه در جميع اديان آسماني بوده و خواهد بود و خداوند عادل جل‏شأنه اهل جهنم را به جهنم خواهد برد به اكراه هر چه تمام‏تر با ملائكه غلاظ و شداد ولكن همه اين‏ها بعد از اتمام حجت و اظهار امر و رسانيدن و فهمانيدن است نه قبل از آن.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 94 *»

باري و اگر چند صباحي نفاق منافقين را به روي بزرگي خود نياورند و اغماض كنند و نديده و نفهميده انگارند حكمت اين است كه به مقتضاي و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمناً و به مقتضاي اذا مروا باللغو مروا كراماً شايد در عرض مدت نفاق يك روزي متذكر شوند و از روي حقيقت ايمان آورند يا چون به طور ظاهر در دايره اسلام واقعند و رسوم و قواعد اسلام در ميان ايشان متداول است و اولاد آن‏ها در ميان آن‏ها به وجود مي‏آيند در ميان قواعد و رسوم اسلام نشو و نما مي‏كنند و مأنوس به اسلام مي‏شوند شايد در ميان آن‏ها معدودي به هم رسند و متذكر شوند و از پي دليل و برهان برآيند و از روي خلوص ايمان آورند و كساني كه در علم خداوند عالم جل‏شأنه گذشته كه از اولاد كفار و منافقين در زمان‏هاي بعد ايمان حقيقي خواهند آورد و مصداق آيه شريفه سبقت له من اللّه الحسني([12]) هستند به واسطه امهال آباء ايشان به وجود خواهند آمد و از روي حقيقت ايمان خواهند آورد و همين مطلب بعينه در كساني كه قبول جزيه از ايشان مي‏كنند و ايشان را نمي‏كشند و مهلت مي‏دهند جاري است كه بسا كسي در ميان ايشان از جمله سبقت له من اللّه الحسني([13]) باشد ولكن اغراضي چند و اعراضي چند از عصبيت‏هاي جاهلانه و حميت‏هاي احمقانه و هواها و هوس‏ها و شهوت‏ها و غضب‏ها دامن‏گير او است و مانع از ايمان آوردن او است پس به مرور دهور و حدوث تغيرات زمان آن عصبيت‏ها و حميت‏ها زايل شود از او پس به فكر كار خود افتد و از پي دليل و برهان برآيد و از روي حقيقت ايمان آورد يا در اولاد حاضرين بايد بعد از اين كسي به وجود آيد و از پي دليل و برهان برآيد و از روي حقيقت ايمان آورد و هر مكلفي چون از پي دليل و برهان برآيد البته خواهد يافت چرا كه حجت الهي كامل است و معقول و منقول هيچ يك از اهل اديان آسماني نيست كه حجت الهي ناقص باشد

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 95 *»

پس تا در ميان كفار و منافقين و اولاد ايشان اگر چه پشت هزارم باشد مؤمني حقيقي در علم الهي يافت شود ايشان را مستأصل نكنند و مهلت دهند چه خداوند عالم جل‏شأنه و چه پيغمبران بر حق و اوصياي ايشان: و از همين جهت بود كه به جهت موجود شدن عكرمه ابوجهل لعين را مهلت دادند و عذاب و هلاك را چند صباحي بر او وارد نياوردند و اگر چنين حكمت‏ها در كار نبود معني نداشت كه پيغمبر بر حقي منافقين و كفار را مهلت دهد و جزيه قبول كند و به جهت مال و متاع دنيا از سر كفار درگذرد و حال آن‏كه خود آمده كه به مردم تعليم كند كه دين را به دنيا نفروشند و از همين جهت بود كه در زمان نوح علي نبينا و آله و عليه السلام چون خداوند عالم جل‏شأنه به علم خود دانست كه در اصلاب كفار مؤمنين نخواهند بود وحي كرد به نوح كه لن‏يلدوا الاّ فاجراً كفاراً پس نوح چون به وحي الهي دانست اين مطلب را نفرين كرد و جميع كفار را غرق كرد و هلاك و مستأصل شدند.

باري پس مهلت دادن پيغمبر9 مر كفار را به جزيه گرفتن و منافقين را از همين علت‏ها بوده نه به جهت متاع دنيا و به امر الهي بوده كه فرموده و مهل الكافرين امهلهم رويداً پس كمي از مردم ايمان حقيقي داشتند و پيغمبر9 مي‏دانست كه اغلب اغلب منافقند و ايمان حقيقي ندارند و از همين جهت بود كه از آن جمع كثير مي‏ترسيد در نصب اميرالمؤمنين7 به خلافت و مي‏دانست كه تمكين نخواهند كرد تا آن‏كه خداوند عالم جل‏شأنه بر او سخت گرفت و نازل كرد بر او كه ان لم‏تفعل فمابلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس يعني اگر نصب نكني اميرالمؤمنين7 را به خلافت پس نرسانيده‏اي رسالت خدا را به خلق و مترس از مردم و خدا تو را از شر مردم نگاه مي‏دارد و بسي معلوم است كه كساني كه از براي مال و منال دنيا و عزت و دولت و سلطنت اظهار

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 96 *»

ايمان كرده بودند بعد از ارتحال رسول خدا9 حفظ دين او را نمي‏كردند مگر چيزي كه منفعت دنيوي از براي مقصودشان داشت پس به همان دليلي كه پيغمبر معصومي لازم است در حكمت كه در ميان خلق حاكم الهي باشد كه حكم الهي را جاري كند بعد از ارتحال او حاكمي معصوم لازم است كه در ميان خلق باشد كه حكم او را جاري كند و غير معصوم البته به مقتضاي صرفه و صلاح كار خود حكم خواهد كرد پس به اين جهت حتم شد كه پيغمبر9 خليفه الهي را به وحي الهي تعيين كند و كرد و خدا او را از شر اشرار نگاه‏داري كرد پس چون مي‏دانست كه منافقين تسليم امر او را بعد از او نخواهند كرد وصيت كرد به وصي خود كه بعد از او با منافقين مدارا كند و آن‏چه را كه آن‏ها طالبند از آن‏ها منع نكند و شمشير به روي آن‏ها نكشد چرا كه پيغمبر9 پيغمبر آخرالزمان بود و مبعوث بود بر كافه خلق تا روز قيامت و بايد به امر الهي دين خالص الهي را از روي حقيقت برساند به جميع مكلفين تا روز قيامت پس اگر وصي او مدارا نمي‏كرد با منافقين و همه آن‏ها را هلاك مي‏كرد به شمشير يا به ساير بلاها مثل زلزله و صيحه و وبا و طاعون و غرق چنان‏كه در امت‏هاي گذشته واقع شد مؤمناني كه از اصلاب آن‏ها بايد به وجود آيند و ايمان حقيقي آورند به وجود نمي‏آمدند و حال آن‏كه تمام اعتناي خداوند عالم جل‏شأنه به وجود مسعود ايشان بود و اين زمين و آسمان را از براي خلقت ايشان آفريده بود چنان‏كه مي‏فرمايد ربنا ماخلقت هذا باطلا پس زمين و آسمان و آن‏چه در مابين آن‏ها است از براي حق و اهل حق آفريده شده نه از براي باطل و اهل باطل بلكه امهال اهل باطل و جولان آن‏ها به جهت حصول حق و اهل حق است نه از براي خودشان بلكه خلقت ان‏ها بالتبع است نه بالذات چنان‏كه خلقت ارزاق از براي مرزوقين

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 97 *»

است نه بالذات كه اگر فرضاً مرزوقين نبودند خلقت ارزاق لغو و بي‏حاصل بود كه هي گياه‏ها و اشجار و اثمار در دنيا به وجود آيند و در زمستان خشك شوند و بمانند و بپوسند مانند آن‏كه فاخوري هي كوزه‏ها بسازد و بعد از ساختن آن‏ها را بشكند و باز از سر گيرد و باز بشكند پس لغوكاري چنين كوزه‏گري بر هيچ صاحب شعوري مخفي نيست و تو مي‏داني كه اگر فرضاً كوزه‏ها بعد از آن‏كه به وجود آمدند دشمني كنند با كوزه‏گر كار كوزه‏گر قبيح هم خواهد بود چه جاي لغو و بي‏حاصلي و صاحبان شعور كوزه‏گر را تسفيه خواهند كرد كه اين چه كاري است كه دشمن از براي خود مي‏سازي و تو مي‏داني اگر صاحب شعوري كه كفار و منافقين دشمن خدا و رسولند و خدا و رسول دشمن آن‏هايند از اين جهت كفار را مخلد در عذاب جهنم مي‏كنند و منافقين را در اسفل دركات مخلد در عقاب مي‏كنند.

باري همان اسبابي كه مقتضي بود در مهلت دادن كفار و منافقين در عهد رسول خدا9 همان اسباب بعينها مقتضي شد كه وصي او هم به او اقتدا كند و منافقين را مهلت دهد و با ايشان مدارا كند و ايشان را هلاك نكند و اگر بنا بود كه همه آن‏ها را هلاك كند علاوه بر آن‏كه مؤمنان حقيقي كه از نسل آن‏ها بودند به وجود نمي‏آمدند و به اصطلاح علي7 مي‏ماند و حوضش و با چهار نفر مؤمن حقيقي در دنيا نمي‏توان زيست كرد و ساير كفار آن چهار را هلاك مي‏كردند چنان‏كه اگر پيغمبر9 به چهار نفر مؤمن حقيقي اكتفا مي‏كرد و با منافقين مدارا نمي‏كرد همان منافقين و ساير كفار آن چهار را هلاك مي‏كردند و اسمي و رسمي از دين و آئين الهي در روي زمين باقي نمي‏ماند علاوه چهار نفر مؤمن حقيقي زراعت كنند يا تجارت يا عمارت يا ساير كسب‏ها و حال آن‏كه محتاجند به جميع آن‏ها يا بروند در مغاره كوهي منزل كنند و به گياه بيابان قناعت كنند يا جبرئيل قرص ناني از براي ايشان بياورد و بر فرضي

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 98 *»

كه چنين كنند اسمي و رسمي از دين و آئين الهي در ميان ساير مردم روزگار باقي خواهد ماند يا مانند ساير حيوانات به غفلت خواهند خورد و خواهند خوابيد و نكاح كرد و توليد مثل نمود تا آن‏كه در عاقبت به غفلت خواهند مرد و از كجا اسم و رسمي از دين و آئين الهي به گوش كساني كه خدا مي‏داند كه از روي خلوص مؤمن مي‏شوند خواهد خورد پس بنابراين هر پيغمبري و وصي هر پيغمبري بايد با كفار و منافقيني كه در اصلاب آن‏ها مؤمنان حقيقي بايد به وجود آيند مدارا كند پس از اين جهت پيغمبر آخرالزمان9 نيز مدارا فرمود و وصيت كرد به وصي خود كه مدارا كند پس چون وصي او9 با مردم مدارا كرد و اموري كه متعلق به عزت و دولت و سلطنت دنيا بود به غير واگذارد چرا كه هم او مصروف به همان چهار نفري بود كه ايمان حقيقي داشتند و به جهت عزت و دولت و سلطنت دنيا ايمان نياورده بودند و به امر پيغمبر9 و تعيين او تسليم امارت و امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين را داشتند و باقي كساني كه به امر و تعيين پيغمبر9 قناعت نكردند و اغراض نفساني ايشان سرريز كرد از باطن ايشان به ظاهر ايشان و در صدد ابراز مافي‏الضمير خود برآمدند و امور متعلقه به دنياي دنيه را جلو گرفتند و به آرزوي خود رسيدند و اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين كه دنيا و مافيها را مانند رجيع خنزير و جيفه گنديده مي‏دانست و طالبان آن را كلاب مي‏دانست آن جيفه را به آن كلاب واگذارد و خود مشغول ترويج دين الهي كه پيغمبر9 از براي همان مبعوث بود در ميان همان شرذمه قليله كه واقعاً طالب دين الهي بودند شد و اگر كسي گمان كند كه پيغمبران و اوصياي ايشان طالب جيفه دنيايند هنوز معني پيغمبري و وصايت و خلافت آن را نفهميده و ايشان را مانند سلاطين طالب سلطنت دانسته و حال آن‏كه پيغمبران و خلفاء و اوصياي ايشان آمده‏اند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 99 *»

در ميان مردم كه مردم را از هواهاي نفسانيه باز دارند و از هوس‏هاي زائله منع كنند و دنيا و مافيها را به نظر ايشان خوار كنند و به زهد و بي‏ميلي به دنياي فاني زائل دعوت كنند و راغب به آخرت باقي دائم كنند و ايشان را بر خلاف ميول نفسانيه و شهوات حيوانيه بدارند و اگر خود نعوذ باللّه طالب دنياي دنيه زائله باشند نتوانند مردم را از دنيا باز كنند ولكن كلاب عاويه باور ندارند كه پيغمبران و اوصياي ايشان طالب دنيا نيستند مانند كلاب كه به دور جيفه‏اي جمع شوند و يك‏ديگر را به جهت خوردن جيفه بدرند و اگر احياناً انساني بيني خود را از گند جيفه گرفته و از آن سمت‏ها گذر كند كلاب در دل خود احتمال ندهند كه طالب جيفه نيست و بيزار است از ديدن آن و او را قياس به نفس خود كرده همگي عوعوكنان رو به او دوان خواهند شد و اسباب قياس هم در ميان موجود است كه اگر انسان را غرضي در اين جيفه در كار نيست چرا از اين سمت‏ها گذر مي‏كند.

باري بسياري از سفها مانند حيوانات باور نمي‏كنند كه پيغمبران و اوصياي ايشان:طالب دنياي دنيه زائله نيستند و قصدشان و همت‏شان بر اين است كه مردم را برخلاف ميولات نفس اماره امر كنند پس اگر به ايشان بگويند كه مخوريد مي‏گويند اگر نبايد خورد پس چرا خودشان مي‏خورند پس معلوم است كه مي‏خواهند كه ما نخوريم كه خودشان بيشتر بخورند و مال ما را بخورند و اگر به ايشان بگويند منزوي باشيد و طالب شهرت نباشيد مي‏گويند اگر چنين بايد كرد چرا خودشان گوشه‏گير نيستند و طالب شهرت امر خود هستند پس معلوم است كه مي‏خواهند ما را گوشه‏نشين كنند تا خود رئيس شوند و سربلند باشند و كمي از عاقلان يافت شوند كه متذكر باشند و بدانند كه اگر پيغمبران و اوصياي ايشان: قوت لايموتي مي‏خورند از براي اين است كه زنده باشند تا امر الهي را به مردم برسانند و قوت عبادت كردن خداي خود را داشته باشند و اگر گوشه‏نشين نيستند از براي اين است كه مي‏خواهند مردم را هدايت كنند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 100 *»

و اگر طالب شهرت هستند طالبند كه امر الهي را منتشر كنند و به همه مكلفين برسانند.

باري اسباب قياس به نفس كردن در ميان اهل قياس بسيار است و شخض عاقل هوشيار مي‏داند كه پيغمبران و اوصياي ايشان: بلكه مؤمنان حقيقي به ايشان طالب دنياي فاني و جيفه گنديده نيستند پس متذكر باش و غافل مباش كه چون غصب خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين شد حضرت مدارا فرمودند تا مدتي مديد و امر اسلاميان در ظاهر بر گرد خلافت اجماعي مردم و شورا داير بود حتي آن‏كه چون نوبت ظاهري به خود آن بزرگوار7 رسيد بر منوال امر خلفاي سابق رسيد و دليل خلافت او را اسلاميان بيعت كردن مردم دانستند و اگر اسلاميان متابعت او را به تعيين پيغمبر9 مي‏دانستند كه تعيين او در اول ارتحال او در ميان بود و بيعت با او را در حيات پيغمبر9 در حضور او در غدير خم جميع مسلميني كه در حجة الوداع حاضر بودند به امر پيغمبر9 كرده بودند و بعد از فراغ از نماز ظهر و خطبه امر فرمودند كه خيمه‏اي برپا كردند و حضرت امير را7 در خيمه نشانيدند و خود تعيين كردند دسته دسته از مسلمين را كه فلان دسته اول داخل خيمه شوند و سلام كنند به اميرالمؤمنين7 به امارت مؤمنين و بيعت كنند با او و بعد دسته ديگر را تعيين كردند و به همين منوال دسته‏اي بعد از دسته‏اي تعيين شدند تا آن‏كه آفتاب غروب كرد و شب شد تا فارغ شدند جميع فرقه‏هاي حاضر و كسي كه بيشتر از ساير مسلمين اظهار تسليم مي‏كرد اول و ثاني بودند كه اين لفظ از آن روز تا به حال به اتفاق روايات عامه و خاصه متواتر است از ثاني كه بخ‏بخ لك يا اميرالمؤمنين([14]) صرت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنة يعني

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 101 *»

به‏به از براي تو اي اميرالمؤمنين شدي آقا و مولاي من و آقا و مولاي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه‏اي.

باري پس در صورتي كه عامه مردم و اغلب خلق الاّ چهار نفري اعتنايي به تعيين پيغمبر9 نكنند در اهم امور دين كه تعيين خليفه و قائم‏مقام باشد در ساير امور چه اعتنايي مي‏كردند و بسي معلوم است كه وجود خليفه و قائم مقام در ميان مردم مثل وجود مخلف‏عنه و منوب‏عنه است و چنان‏كه اصل دين و فرع آن را بايد پيغمبري از جانب خداوند عالم جل‏شأنه وضع كند و حفظ كند آن را و بدون وجود پيغمبري معقول و منقول نيست كه ديني وضع شود و محفوظ بماند حتي آن‏كه اگر فرض كني كتابي مكتوب را خداوند عالم جل‏شأنه از آسمان فرو فرستد مانند الواح موسي باز موسايي بايد در ميان خلق باشد كه آن لوح را از براي مردم بخواند و حفظ كند و مرادات الهيه را از براي مردم بيان كند و اگر موسايي در ميان مردم نباشد مردم روزگار يا مطلقاً اعتنايي به آن لوح نكنند يا آن‏كه هر يك آن لوح را به خواهش خود تأويل كنند و بر حسب ميل خود جاري شوند و اصل مرادات الهيه در پرده غيب بماند پس از اين جهت به طوري كه اتفاق معقول و منقول جميع اهل اديان آسماني بر آن است پيغمبري بايد در ميان مردم باشد كه آن پيغمبر وضع كند اصل دين الهي و فرع آن را هم‏چنين بعد از ارتحال پيغمبر از دار دنيا بايد نايبي و خليفه‏اي و قائم مقامي از جانب خدا و از جانب آن پيغمبر در ميان خلق باشد تا بيان كند دين و آئين او را و اگر در ميان نباشد مردم روزگار يا مطلقاً اعتنايي به كتاب خدا نخواهند كرد يا آن‏كه آن كتاب را بر حسب صرفه و صلاح ميولات نفسانيه خود تأويل خواهند كرد و مرادات الهي از ميان خواهد رفت و از همين است كه جميع فرقه‏هاي اسلام به طور تواتر روايت مي‏كنند از پيغمبر9 به الفاظ اندك

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 102 *»

اختلاف و معني متحد كه فرمودند:

اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل‏بيتي لن‏يفترقا حتي يردا علي الحوض ما ان تمسكتم بهما لن‏تضلوا بعدي.

و سرّ اين مطلب اين است كه كتاب بدون مبيني معين از جانب خدا و رسول او9 به ميولات نفسانيه و آراء فاسده تأويل خواهد شد و اگر مبين غير معين باشد از جانب خدا و رسول او9 پس هر يكي به هواي خود و ميل خود اين هوس را خواهند كرد و هر يك به ميل بيان خواهند كرد و تأويل خواهند نمود و مرادات الهيه از ميان خواهد رفت و فساد و فتنه برپا خواهد شد پس چنان‏كه بر خداوند عالم است جل‏شأنه تعيين پيغمبر خود و بر او است تعيين كتاب خود هم‏چنين بر او است تعيين مبين كتاب خود بعد از پيغمبر خود پس پيغمبر معين و كتاب معين و مبين معين بعد از پيغمبر معين حتماً بايد از جانب خداوند عالم جل‏شأنه در ميان خلق باشد تا حجت او بر خلق تمام شود و به اتفاق عقل و نقل اهل اديان آسماني حجت الهي ناقص نيست و تمام و كامل است به طوري كه از آن تمام‏تر فرض هم نتوان كرد و از آن كامل‏تر به خاطري خطور نتواند كرد چه جاي وقوع آن پس با اين حال كه حجت الهي تمام و كامل بود مردم روزگار بعد از ارتحال پيغمبر9 از دار دنيا غصب كردند خلافت خليفه معين از جانب خدا و رسول او9 را و حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم مدارا فرمودند به طوري كه بسياري از غافلين چنين گمان كردند كه بناي اسلام و اسلاميان و بناي امري كه پيغمبر آخرالزمان9 از براي آن مبعوث شده از جانب خداوند منان بر مؤمنان همين امر متداول در ميان اسلاميان است و چنين امر متداولي كه در ميان اسلاميان ظاهر بود بعينه مانند امر متداول در ميان سلاطين مي‏نمود و مصالحه حضرت امام حسن مجتبي

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 103 *»

7 با معاويه تثبيت و تأكيد گمان غافلين را در برداشت و حال آن‏كه امر پيغمبر9 و امر هيچ يك از خلفاي حقيقي او: امر سلطنتي نبود و امر همگي ايشان: امر الهي بود و حاصل از امر الهي و فائده آن نجات دادن خلق بود از عذاب اخروي و شدائد جهنم ابدي دائمي پس متذكر باش و غافل مباش كه تمام همت تمام انبياي مرسلين و اوصياي مكرمين: هدايت خلق بوده است به راه نجات اخروي نه منافع دنيوي بدون نجات اخروي پس مقصودي به غير از هدايت و راهنمايي خلق به راه راست و راه نجات خلق ندارند پس اگر در هدايت و راهنمايي خلق پاي جان و مال و اهل و عيال ايشان در ميان باشد دريغ نخواهند داشت و حالت ايشان را قياس به حال طالبان دنياي دني نبايد كرد كه از براي ديناري مي‏ميرند و آخرت ابدي را به دنياي فاني مي‏فروشند فماربحت تجارتهم و ماكانوا مهتدين.

پس متذكر باش و غافل مباش كه اگر حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء هم مانند حضرت امير و حضرت امام حسن: بناي مدارا مي‏گذاشت و با يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين صلح مي‏كردند و خود و خويشان و اهل و عيال او جاني به سلامت به در مي‏بردند در ميان اسلاميان و ساير اهل اديان مسلم مي‏شد كه امر پيغمبر آخرالزمان9 امري بوده مانند امر سلاطين دولتي و هر كس به زر و زور و قهر و غلبه رئيس شد او بايد مطاع خلق باشد پس لازم شد در حكمت الهي كه كسي احياي دين پيغمبر آخرالزمان9 را بكند نه به طور زر و زور و قهر و غلبه بلكه به طور مظلوميت و مقهوريت تا مكلفين به دين و آئين الهي بدانند كه اصل امر نبوت پيغمبر آخرالزمان9امر الهي بوده نه امر سلطنت ظاهري و آن امر الهي را بايد به جميع مكلفين به دين و آئين الهي برساند اگرچه پاي جان و مال و اهل و عيال

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 104 *»

در ميان باشد و همه تلف شوند و هلاك گردند پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء7 مأمور به اين امر شد كه احياي دين و آئين پيغمبر9 را بكند نه به طور قهر و غلبه بلكه به طور مقهوريت و مظلوميت و مغلوبيت چرا كه قهر و غلبه رؤساي اسلاميان موجب اخفاي امر نبوت پيغمبر9 شد و امر او را مردم امر دولتي و امر سلطنتي گمان كردند و اين مطلب اخفاي امر نبوت او را مي‏كند نه اظهار آن، به خلاف امري كه سيدالشهداء7مأمور شد به طوري كه خداوند عالم جل‏شأنه از او خبر داده كه ان اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم كه هر كس در امر او فكر كند مي‏فهمد كه امر او اعراض از دنيا و مافيها است نه طلب دنيا و متاع دنيا و به اين عمل خود تعليم كرد به جميع مكلفين و هدايت كرد ايشان را به راه راست كه آخرت را به دنيا نبايد فروخت و دنيا را به آخرت بايد فروخت و دين و آئين پيغمبر آخرالزمان9 اين بوده كه دنياي فاني را به آخرت باقي بفروشند نه به عكس و كارهاي رؤساي اسلاميان به عكس مي‏نمود و در صورتي كه خود اسلاميان اين امر را در ميان خود رواج دادند به طوري كه در ميان خودشان هم گمان مي‏كردند كه امرشان امر دولتي و سلطنتي است مانند امر سلاطين دنيوي البته اهل ساير اديان هم اين گمان را مي‏بردند و حال آن‏كه پيغمبر9 مبعوث بر جميع اهل اديان بود و پيغمبر آخرالزمان بود و آخري پيغمبران بود9 و بر او واجب بود كه امر نبوت خود را به جميع مكلفين روي زمين برساند و به ايشان بفهماند كه امر او امر دولتي و سلطنتي نيست و امر الهي است پس حضرت سيدالشهداء7 را متصدي اين امر كرد تا به عمل خود تار و پود امر رؤساي اسلاميان را از هم گسيخت و امر پيغمبر9 را اظهار فرمود كه امر دولتي و سلطنتي نبوده چنان‏كه فقرات زيارت اربعين ظاهر مي‏كند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 105 *»

اين مطلب را.

پس مناسب است كه آن فقرات را ذكر كنم تا بداني كه آن‏چه عرض كردم استحسانات نبود و حقيقتاً حضرت سيدالشهداء7 دين و آئين الهي را به عمل خود اظهار كرد و به مكلفين روي زمين رسانيد و اگر مدارا مي‏كرد و جاني به سلامت به در مي‏برد امر الهي و دين و آئين پيغمبري به خلق نمي‏رسيد و آن فقرات اين است كه مي‏فرمايد:

و جعلته حجة علي خلقك من الاوصياء فاعذر في الدعاء و منح النصح و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة.

حاصل معني اين فقرات اين است كه خداوندا قرار دادي حضرت سيدالشهداء7 را حجت خود بر خلق خود كه از جمله اوصياء پيغمبر9 بود پس قطع عذر جميع عذرخواهان را كرد در دعوت خود يعني عذرخواهان نتوانند بگويند كه ما ندانستيم كه حق با كيست و نشناختيم اهل حق را از اهل باطل از اين جهت تابع حق و اهل حق نشديم و از باطل و اهل باطل احتراز نكرديم پس قطع عذر آن‏ها را كرد به طوري كه شناختند حق و اهل حق را و شناختند باطل و اهل باطل را و بعد از شناختن و اتمام حجت الهي بر آن‏ها اختيار كرد حق و اهل حق را هر كس كه اختيار كرد از روي بصيرت و اعراض كرد از حق و اهل حق هر كس كه اعراض كرد از روي دانايي ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة و عطا كرد نصح را به جميع مكلفين و آن‏چه بايد به ايشان برساند از دين و آئين پيغمبر9 به خلق رسانيد و تبليغ دين و آئين الهي را به خلق در اصطلاح خدا و رسول نصح و نصيحت مي‏گويند چنان‏كه خداوند جل‏شأنه از نوح و ساير پيغمبران: حكايت مي‏كند و مي‏فرمايد لاينفعكم نصحي ان اردت ان‏انصح لكم ان كان اللّه يريد ان‏يغويكم پس نصيحت كردن پيغمبران و اوصياي ايشان رسانيدن امر الهي است به خلق ار امر توحيد الهي گرفته تا ارش خدش از اصول

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 106 *»

و فروع و كلي و جزئي امور الهيه پس پيغمبران و اوصياي ايشان كارشان همين است در ميان خلق و كاري ديگر ندارند در ميان خلق و دست از كار خود نمي‏كشند اگر چه پاي جان و مال و عرض و ناموس و اهل و عيال در ميان باشد از اين جهت حضرت سيدالشهداء7دست از كار خود نكشيد تا آن‏كه داد خون خود و جان خود را در راه خدا از براي اين‏كه بيرون آورد خلق را از جهالت و ناداني حق از باطل و بيرون آورد خلق را از تحير گمراهي خود به واسطه ريختن خون او و هلاكت جان او پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء7 به واسطه بذل خون و جان و مال و اهل و عيال در راه خدا خلق را از جهالت و گمراهي بيرون آورد و همين بيرون آوردن خلق از جهالت و گمراهي راه خدا است و امر خدا است و كار جميع اهل حق هميشه اين است كه مقصودشان واضح كردن امر الهي است و مقصودي ديگر ندارند در ميان خلق اين است كه خداوند عالم جل‏شأنه از زبان پيغمبران خود حكايت مي‏كند كه هر يك به قوم خود مي‏فرمودند كه لااسألكم عليه من اجر ان اجري الاّ علي اللّه يعني سؤال نمي‏كنم بر امر پيغمبري خود از شما اجري و مزدي و مالي را نيست اجر من و مزد من مگر بر خدايي كه مرا فرستاده به سوي شما.

پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء7 به جهت ملك دنيا جنگ نكرد و به جهت سلطنت ظاهري نبود امتناع او از امر يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين و اگر از براي سلطنت ظاهري بود از براي او به سهل و آساني ممكن بود كه غالب شود بر يزيد پليد و اگر گمان كنيد كه معين و ياوري نداشت رفع كن از خود اين گمان را به اين‏كه جنيان و پنج هزار ملائكه به ياري او آمدند و اذن به ايشان نداد و رفع كن اين گمان را به اين‏كه او7 مستجاب الدعوة بود و مي‏توانست نفرين كند و خداوند جميع دشمنان او را هلاك كند مثل قوم عاد و ثمود و امثال آن‏ها كه

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 107 *»

خداوند عالم جل‏شأنه آن‏ها را هلاك كرد پس متذكر باش و غافل مباش كه چون هدايت خلق و نجات ايشان و رسانيدن امر الهي به ايشان و رفع جهالت و گمراهي ايشان در شهادت و مظلوميت و مقهوريت او بود سلام اللّه عليه اين عمل را در عالم ذر به جان خود خريد و بر خود گذارد و چه بسيار خوب گفته است شاعر و در السنه و افواه خاص و عام مشهور شده كه:

از بهر امتان تبه روزگار بود   ورنه حسين را به شهادت چه كار بود

و اگر گمان كني كه خداوند عالم جل‏شأنه قادر بود كه امر خود را بر زبان و دست او جاري كند بدون شهادت و مي‏توانست به طور قهر و غلبه امر خود را از دست او جاري كند نه به طور مظلوميت و مقهوريت پس رفع كن اين گمان را از خود به بياناتي كه در همين روضه پيش گذشت كه در اصلاب كفار و منافقين نيكان و مؤمنان بايد به وجود آيند پس متذكر باش و غافل مباش كه در حكمت الهي لازم بود كه حضرت سيدالشهداء7 به مظلوميت و مقهوريت دين الهي و آئين حضرت رسالت پناهي9را اظهار كند و به جميع مكلفين روي زمين برساند تا اين‏كه هيچ عاقلي گمان نكند كه امر پيغمبر آخرالزمان9 امر دولتي و امر سلطنتي بوده و علاوه بر اين مطلب به عوض شهادت و مظلوميت و مقهوريت او اين بود كه اوصياي نه گانه و مهدي آخرالزمان عليه و علي آبائه الكرام صلوات الملك الديان از اولاد او باشند و بسي معلوم و ظاهر است كه اگر ايشان در اين دنيا به ظهور نمي‏آمدند دين الهي و آئين حضرت رسالت پناهي9را خلفاي بني‏اميه و بني‏عباس و رؤساي ضلالت بر باد مي‏دادند و امر او را بر عامه مردم روزگار مسجل مي‏داشتند كه امر دولتي و سلطنتي بوده نه امر پيغمبري و بر عاقل هوشيار مخفي نيست كه همين قدر اسم اسلامي و في الجمله رسم مسلماني كه در ميان رؤساي ضلالت و تابعين ايشان باقي بود به جهت وجود مسعود ائمه طاهرين

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 108 *»

:بود كه هميشه پاي ايشان در ميان بود و به قدر امكان و مصلحت زمان بياني از اصول و فروع دين الهي مي‏فرمودند از اين جهت اسم و رسمي از اسلام در ميان رؤساي ضلالت باقي ماند و اگر وجود مسعود ايشان در ميان نبود رؤساي ضلالت به جز دولت و سلطنت ظاهري طالب چيزي ديگر نبودند پس اگر اسم و رسمي از اسلام به بركت وجود مسعود ائمه طاهرين: در ميان بود اسم و رسمي بود كه ضرر به گله‏دار نداشت و منافي رياست و سلطنت آن‏ها نبود و به طوري طالب سلطنت ظاهري بودند كه هر امري از امور الهيه را منافي سلطنت خود گمان مي‏كردند دانسته و فهميده اعتنايي به آن نمي‏كردند و تغيير مي‏دادند و طوري كه مقتضي سلطنت ظاهري خودشان بود رفتار مي‏كردند و از همين جهت بود كه امر خلافت حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين كه تمام امور دين الهي به آن بسته بود مانند آن‏كه تمام امور دين الهي به وجود مبارك پيغمبر9 بسته بود غصب كردند دانسته و فهميده و هيچ خفايي در آن نبود و امر آن‏ها بر همين منوال بود تا آن‏كه معاويه ملعون مردود در مقابل حضرت امير7 كرد آن‏چه كرد حتي آن‏كه سب و لعن او را در مساجد و منابر و مجالس و محافل امر كرد و حال آن‏كه به اتفاق جميع اهل اسلام اين امر جايز نبود و عامه مسلمين هم او را خليفه چهارم پيغمبر9 و امام بر حق مي‏دانستند و امر بر همين منوال كشيد تا آن‏كه يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين كه عامه و خاصه مسلمين او را لعين مي‏دانند و لعنت مي‏كنند دانسته و فهميده مرتكب امر شهادت آن بزرگوار شد و بدتر از پدر ملعونش خود را در ميان اسلاميان رسوا كرد چرا كه پدرش اگر چه ادعا نكرد كه او به اجماع مسلمانان خليفه رسول خدا شده است و اگر چه ادعا نكرد كه او به تعيين خليفه اول خليفه شده است مثل عمر كه ادعا كرد به تعيين ابي‏بكر خليفه شده و اگر چه ادعا نكرد كه او به شورا

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 109 *»

خليفه شده است مثل آن‏كه عثمان ادعا كرد به شورا خليفه است ولكن باز به اصطلاح گلي بر روي آفتاب ماليد و گفت امام حسن7 با او صلح كرده ولكن يزيد پليد اهل آسمان‏ها و زمين هيچ بهانه‏اي مانند سابقين در دست نداشت و خواست به طور قهر و غلبه سلطنت كند و چون اسم اين دولت كه از سابقين به او رسيده دولت اسلام بود اسم اسلام را بر سر او گذاشت تا بتواند سلطنت آن را بكند و حال آن‏كه در واقع اعدا عدو اسلام و اهل اسلام بود و دشمن بود با پيغمبر و اولاد او9 چنان‏كه خود او در حال مستي سلطنت اظهار كفر و عداوت و پدر كشتگي و كينه‏هاي ديرينه خود را با پيغمبر و اولاد او9 مي‏كرد چنان‏كه در مجلسي كه اهل‏بيت و سر انور آن بزرگوار7 را حاضر كردند در حضور ايشان و ساير حاضران گفت:

ليت اشياخي ببدر شهدوا   جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهلوا و استهلوا فرحاً   ثم قالوا يا يزيد لاتشل
لست من خندف ان لم‏انتقم   من بني احمد ماكان فعل
لعبت هاشم بالملك فلا   خبر جاء و لاوحي نزل

و چه بسيار واضح است كه آن لعين اعتقاد به رسالت حضرت رسول9 نداشت و چنين مي‏دانست كه بني‏هاشم با ملك بازي كردند و خبري از خدا و وحيي از او بر پيغمبر9 نازل نشده بود و از اين جهت بسيار بر آن لعين اهل آسمان و زمين گران بود و بسيار دل‏تنگ بود كه اشياخ و بزرگان او را در جنگ بدر پيغمبر9 كشته بود و به جهنم فرستاده بود از اين جهت آن‏ها را ياد كرد و تمنا مي‏كرد كه كاش بودند و مي‏ديدند كه يزيد پليد انتقام كشيد از اولاد پيغمبر9 و شاد مي‏شدند كه يزيد پليد انتقام كشيد از اولاد پيغمبر9 و شاد مي‏شدند و شادي مي‏كردند و آواز شاديانه

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 110 *»

برمي‏كشيدند و دست مريزا (مريزادظ@) به يزيد پليد مي‏دادند كه خوب تلافي كردي و انتقام ما را از بني‏احمد كشيدي و از همين قبيل كينه‏ها در دل سابقين بر آن لعين بود كه كار را به اين جاها رسانيدند.

باري پس حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء ظاهر شد به مظلوميت و مقهوريت تا در ظاهر برساند به جميع مكلفين روي زمين كه امر پيغمبر9 امر دولتي و امر سلطنت ظاهري نبوده و اين كار را علي رؤس الاشهاد كرد و اهل‏بيت خود را از بزرگ و كوچك و مرد و زن به همراه خود برد تا بعضي را مانند خودش شهيد كنند و بعضي را اسير كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند تا خبر او و خبر اسيري اهل‏بيت او در روي زمين منتشر شود تا اگر طالب حقي در موضعي غافل باشد اين خبر به گوش او برسد و از پي طلب حق برآيد و بفهمد كه امر پيغمبر9 امر دولتي و امر سلطنت ظاهري نبوده.

پس متذكر باش و غافل مباش كه آن‏چه عرض شد از جمله نكات بعد الوقوع نبود و نص خود ايشان: بود چنان‏كه در بحارالانوار و ساير كتب اخبار روايت شده كه محمد بن حنفيه در مكه معظمه طرف شور واقع شد با آن بزرگوار7 كه آيا به كدام سمت فرار كند و در اول شب صحبت مي‏داشتند و ختم مجلس به اين شد كه فرمودند در اين باب فكري مي‏كنم و محمد برخاست و رفت و منتظر بود كه آيا چه خواهد كرد چون كه پاسي از شب گذشت امر فرمودند كه محمل‏ها را بستند و بار كردند و در محمل‏ها نشستند پس چون اين خبر به محمد رسيد مضطربانه آمد و جلو شتر را گرفت و عرض كرد كه تو گفتي فكري مي‏كنم پس چه شد كه بي‏خبر ما بار بستي و در محمل نشستي فرمودند كه چون تو رفتي و من خوابيدم در خواب ديدم جدم رسول خدا9را كه به من فرمودند شتاب كن و برو به موضعي كه بايد شهيد شوي كه خدا دوست

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 111 *»

مي‏دارد كه تو را كشته ببيند محمد عرض كرد كه اگر از براي كشته شدن مي‏روي پس اين زن‏ها و اين اطفال را به كجا مي‏بري فرمودند كه خدا مي‏خواهد آن‏ها را اسير و دست‏گير ببيند.

باري در ظاهر به جهت انتشار حقيت دين پيغمبر9 و رسانيدن امر حقيقي او را به جميع مكلفين روي زمين الي يوم الدين به مظلوميت و مقهوريت مأمور شد كه اگر نمي‏كرد آن‏چه را كه كرد دين پيغمبر9 معلوم نمي‏شد چنان‏كه مكرر عرض كردم كه از راه و رفتار رؤساي اهل اسلام و تابعان ايشان چنين معلوم مي‏شد كه يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين گمان كرده بود كه امر پيغمبر9 امر دولتي و امر سلطنت ظاهري است چنان‏كه گفت:

لعبت هاشم بالملك فلا   خبر جاء و لا وحي نزل

پس متذكر باش و غافل مباش و در بيانات گذشته فكر كن تا بيابي كه حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء احياي دين و آئين پيغمبر9 را به شهادت و مظلوميت و مقهوريت خود كرد به طور ظاهر و از اين است كه در اغلب زيارات او بيش از زيارات ساير ائمه: اين عبارت ذكر شده كه اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر حتي اتاك اليقين يعني شهادت مي‏دهم كه به درستي كه تو برپاداشتي نماز را و تو دادي زكات را و تو امر كردي به همه محبوب‏هاي خدا و معروف‏ها و تو نهي كردي از مبغوض‏هاي خدا و منكرها.

باري پس اين امور را او به طور ظاهر به انجام رسانيد به شهادت ظاهر خود و در باطن عوض داد خداوند عالم جل‏شأنه به او اولاد نه‏گانه او را صلوات اللّه عليهم اجمعين كه هر يك حافظ دين و شارح كتاب مبين بودند و ايشان و كتاب خدا همراهند و از مخلفات و متروكات نبوتند تا روز

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 112 *»

قيامت چنان‏كه در احاديث خاصه و عامه به تواتر رسيده اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل‏بيتي لن‏يفترقا حتي يردا علي الحوض ما ان‏تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي و هم‏چنين در باطن در عوض شهادت او7استجابت دعاي مؤمنين به او است در تحت قبه مباركه او كه اگر از ضعف بعضي از عقول ناقصه و نفوس ضعيفه نمي‏ترسيدم مي‏گفتم كه قبول تمام عبادات عابدين در درگاه رب العالمين اجابت او است جل‏شأنه و در عوض شهادت او به مؤمنين به او انعام شده از خلق اولين و آخرين كه چون در شهادت او محزون و مهموم و مغموم شدند و بر او گريستند عبادات ايشان مقبول درگاه الهي گرديد و تو مي‏داني كه مايري و مالايري در مصيبت او گريستند مگر بعضي كه از مؤمنين نبودند و هم‏چنين در باطن عوض به او داد خداوند عالم جل‏شأنه شفا را در تربت مطهر او كه اگر عقول ناقصه را استكبار و استبعادي نبود مي‏گفتم كه جنس شفا را خداوند عالم جل‏شأنه در تربت مطهره او قرار داده و در عوض شهادت او به مؤمنين به او عطا فرموده پس در هر دوايي و هر غذايي كه شفايي هست همه از بركت تربت مطهره او است كه به واسطه بادها و گرد و غباري كه از آن زمين برخاسته و در اطراف زمين به گياه‏ها نشسته شفايي در آن به هم رسيده و از فقرات دعاهايي كه از براي استعمال آن وارد شده چيزهايي ديگر هم غير از شفا از آثار آن تربت مطهره است چنان‏كه مي‏فرمايد:

اللهم اني اسألك بحق هذه التربة المباركة و بحق صاحبها و بحق جده9 و ابيه و امه و اخيه و بحق اولاده الطيبين الطاهرين ان‏تجعلها شفاء من كل داء و اماناً من كل خوف و حفظاً من كل سوء.

و در بعضي از دعاها هست كه غني من كل فقر.

باري و هم‏چنين در باطن حضرت سيدالشهداء7 به جهت قبول شهادت كفاره گناه گناه‏كاران شد و شهادت او باعث شفاعت شفاعت‏

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 113 *»

كنندگان شد خواه خود او شفاعت كند خواه جد بزرگوار او9 خواه پدر و مادر و برادر و اولاد طيبين او صلوات اللّه عليهم اجمعين چنان‏كه بعضي از احاديث داله بر اين مطلب را از كتاب بحارالانوار نقل كردم كه حضرت پيغمبر9 در تسليت حضرت فاطمه زهرا3 و ترضيه او فرمودند و مناسب است كه عنواني مخصوص از براي ثواب حزن و اندوه و گريه و زاري بر مصيبت آن بزرگوار7 ذكر شود تا موجب زيادتي بصيرت گردد ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 114 *»

الروضة الحادي عشرة

 

في ذكر الايات و الاخبار الدالة علي ان معاصي المقتول علي قاتله اذا قتله بغير حق مظلوماً و لم‏يعذب المقتول بمعاصيه و انما يعذب بها قاتله قال تعالي: لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما انا بباسط يدي اليك لاقتلك اني اخاف اللّه رب العالمين اني اريد ان‏تبوء باثمي و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين.

يعني اگر تو دراز كني دست خود را به سوي من كه بكشي مرا نيستم من دراز كننده دست خود به سوي تو كه تو را بكشم به درستي كه من مي‏ترسم از خداي رب العالمين به درستي كه من مي‏خواهم تو بيايي در روز قيامت با گناه من و گناه خودت پس بشوي از اهل آتش و اين است جزاي ستم‏كاران و ظلم‏كنندگان.

پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جل‏شأنه چنان‏كه خود خبر داده قرار داده در حكم عدل و دادخواهي كه گناه مقتول مظلوم به گردن قاتل ظالم او باشد و از اين است كه جميع مقتولين در راه خدا گناه ايشان از نامه عمل ايشان محو مي‏شود و در نامه اعمال قاتلان ايشان ثبت مي‏شود و چون از اين دار دنيا رحلت كردند با فراغ بال در ناز و نعمت پروردگار خود هستند و مزيتي با ساير مردگان دارند چرا كه مردگان گرفتار عذاب معصيت‏هاي خود هستند و از براي شهيدان در راه خدا هيچ گرفتاري نيست چرا كه كشندگان ايشان گرفتار گناه خود و ايشانند پس گويا كه ايشان نمرده‏اند بلكه از زحمات دنيا به راحت افتاده‏اند و زنده‏اند به زندگاني بي‏زحمت چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه از حال خيريت مآل ايشان خبر داده و فرموده:

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 115 *»

و لاتحسبنّ الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما آتاهم اللّه من فضله و يستبشرون بالذين لم‏يلحقوا بهم من خلفهم الاّ خوف عليهم و لا هم يحزنون يستبشرون بنعمة من اللّه و فضل و ان اللّه لايضيع اجر المؤمنين.

يعني البته گمان مكن كساني را كه در راه خدا كشته شده‏اند مردگان بلكه ايشان زندگانند در نزد پرورنده خود روزي مي‏خورند در حالتي كه خوشحال و فرحناكند به آن‏چه داده است به ايشان خدا از فضل و كرم خود و فرحناكند به كساني كه ملحق نشده‏اند به ايشان از عقب ايشان به اين‏كه ترسي بر ايشان نيست و ايشان محزون نيستند خوشحال و فرحناكند به نعمتي از جانب خدا و فضلي از جانب او و فرحناكند به اين كه خدا ضايع نمي‏كند اجر و ثواب مؤمنين را و در تفسير صافي از عياشي از حضرت باقر7روايت كرده كه فرمودند آمد مردي خدمت حضرت رسول خدا9 و عرض كرد كه به درستي كه من راغب و صاحب نشاطم در جهاد آن حضرت9فرمودند پس جهاد كن در راه خدا پس به درستي كه تو اگر كشته شدي زنده‏اي در نزد خدا و مرزوقي و اگر نرسيدي به جهاد و مردي پس به تحقيق كه اجر تو بر خدا است و اگر كشته نشدي و نمردي و برگشتي بيرون رفته‏اي از گناهان خود به سوي خدا و اين است تفسير قول خدا و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً و از كافي روايت كرده از حضرت باقر7 كه فرمودند اين جماعت واللّه شيعيان ما هستند وقتي كه ارواح شيعيان به بهشت روند و استقبال كنند كرامتي را از جانب خداوند عزوجل دانسته‏اند و يقين كرده‏اند كه ايشان بر حق بوده‏اند و بر دين خدا بوده‏اند پس خوشحال و فرحناكند به كساني كه ملحق نشده‏اند به ايشان از برادران خود.

باري از اين آيات و اخبار و امثال آن‏ها كه ذكر نشد معلوم مي‏شود كه

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 116 *»

شهيدان در راه خدا در ركاب معصوم7 گناهي از براي ايشان باقي نيست بعد از شهادت و ترسي و حزني و اندوهي از براي ايشان نيست و اگر گناهي از براي ايشان باقي مانده بود بعد از شهادت ترسي از عذاب و حزني و اندوهي داشتند و حال آن‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر از حالت ايشان داده و فرموده البته گمان نكني كه ايشان بعد از شهادتشان مردگانند بلكه زندگانند و در نزد پرورنده خود مرزوقند و خوفي و ترسي از عذاب و اندوهي و حزني از براي ايشان نيست و گمان ندارم كه در ميان علماي اثناعشري احدي يافت شود كه انكاري از اين مطلب داشته باشد كه شهيد در ركاب معصوم7 را بعد از شهادت گناهي باقي باشد و از نامه اعمال او جميع گناهان او محو نشود اگر چه در جميع مدت عمر خود در گناه باشد و اگر چه در جميع مدت عمر خود در كفر و نفاق باشد و عمل نيك او منحصر باشد به همان ايمان آوردن به معصوم و شهيد شدن در ركاب او پس جميع معصيت‏هاي او و جميع كفر و نفاق او بعد از شهادت او در ركاب معصوم7 از نامه اعمال او محو شده و در نامه اعمال كشندگان او ثبت شود و البته نبايد گمان كرد كه او مرده است بلكه بايد يقين داشت كه زنده و مرزوق است نزد خداوند عالم جل‏شأنه و هيچ خوفي و ترسي از عذاب بلكه اندوهي از احتمال عذاب از براي او نيست و گمان نمي‏كنم و از احدي از علماي اثناعشري در هيچ كتابي انكاري از اين مطلب نقل نشده پس وهب بن عبداللّه كه در جميع عمر خود نصراني بود و در بين راه به شرف اسلام مشرف شد و در ركاب حضرت سيدالشهداء7 شهيد شد هيچ گناهي بعد از شهادت از براي او باقي نماند و هم‏چنين حر بن يزيد كه سر راه بر آن حضرت7 گرفت و در بين جنگ ملحق شد به آن حضرت و به جز شهادت در ركاب او مهلتي از براي او نبود كه عبادتي ديگر به جا آورد و عبادتي ديگر از براي او نبود و بعد از شهادت جميع گناهان او از نامه اعمال او محو

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 117 *»

شد و آيه شريفه لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً تا آخر در حق او صادق بود و اين مطلب در صريح آيات قرآني است مثل آيه شريفه: فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا في سبيلي و قاتلوا و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم و لادخلنهم جنات تجري من تحتها الانهار ثواباً من عند اللّه و اللّه عنده حسن الثواب.

و هر كس در اين مطلب شكي داشته باشد از بي‏خبري و بي‏بصيرتي است در دين و مذهب و مسلم است در ميان اهل اسلام كه اسلام مي‏پوشاند جميع گناهاني كه كافر در حين كفر به عمل آورده پس به محض اسلام آوردن جميع گناهان او از نامه اعمال او محو مي‏شود پس اگر چنين شخصي بعد از اسلام شهيد هم شد در ركاب معصوم7البته گناهي از براي او باقي نخواهد ماند بلكه اگر كسي بصيرتي از حال ساير پيغمبران داشته باشد مي‏داند كه معامله ايشان با مردم بر همين نسق بوده كه چون كسي اقرار به نبوت ايشان مي‏كرد او را از امت خود محسوب مي‏داشتند و حدود الهي را در گناهان سابق او بر او وارد نمي‏آوردند سنة اللّه التي قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنة اللّه تبديلا پس چون متذكر اين مطلب شدي و دانستي كه به اتفاق علماي شيعه شهيدان در ركاب معصوم پاكند از گناهان و گناه ايشان از نامه عمل ايشان محو شده و در نامه اعمال قاتل ايشان ثبت شده پس متذكر باش و غافل مباش كه محو گناه مخصوص همان شهيدان حاضر در حضور معصوم7 نيست بلكه هر كس در هر زمان باشد و حالت او چنين باشد كه اگر در حضور معصوم7 بود و بناي جهاد مي‏شد جهاد مي‏كرد و مي‏كشت و كشته مي‏شد گناه او هم از نامه عمل او محو شده و در نامه اعمال اهل باطل ثبت مي‏شود و چون اين مطلب خفايي دارد و بسياري از مردم از آن غافلند مناسب است كه عنواني جداگانه ذكر شود تا غافلان متذكر شوند ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 118 *»

الروضة الثانية عشرة

 

في ذكر الايات و الاخبار الدالة علي ان اجر من اراد المهاجرة الي المعصوم7و ثوابه و درجته و منعه مانع كاجر المهاجرين و ثوابهم و درجتهم من غير فوق. قال تعالي: و من يخرج من بيته مهاجراً الي اللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي اللّه و قال ان يعلم اللّه في قلوبكم خيراً يؤتكم خيراً مما اخذ منكم و قال الرضا7 لريان بن شبيب في حديث طويل يا ابن‏شبيب ان سرك ان‏يكون لك من الثواب مثل ما لمن استشهد مع الحسين7 فقل متي ما ذكرته ياليتني كنت معهم فافوز فوزاً عظيماً.

از اين قبيل آيات و اخبار مستفاد مي‏شود كه هر كس حالت او اين باشد كه اگر در ركاب آن بزرگوار7 حاضر بود خودداري نمي‏كرد و مثل شهداي كربلا در ركاب آن بزرگوار7  شهيد مي‏شد چنين كسي مثل شهداي كربلا شهيد محشور خواهد شد و ثواب او مثل ثواب شهداي كربلا است پس متذكر باش و غافل مباش كه شهداي كربلا جميع گناهان ايشان آمرزيده بود و همان شهادت ايشان كفاره گناهان ايشان بود و بعد از شهادت هيچ گناهي از براي ايشان باقي نبود خواه گناه صغيره خواه گناه كبيره خواه گناهان كم خواه گناهان بسيار پس بدان و متذكر باش و غافل مباش كه گناه هر كس كه حالت او اين باشد كه اگر در ركاب او بود شهيد مي‏شد آمرزيده است خواه صغيره باشد يا كبيره خواه اندك باشد و خواه بسيار چرا كه شهادت در ركاب آن بزرگوار7 كفاره جميع گناهان است و اگر از براي كسي مانعي به هم رسيد كه

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 119 *»

به طور ظاهر نتوانست در خدمت آن بزرگوار7 باشد تقصيري از براي او نيست چرا كه مانعي او را منع كرده و منع مانع فعل مانع است نه فعل آن شخصي كه اگر مانع منع او را نكرده بود شهيد مي‏شد و از اين باب است كه روايات بسيار وارد شده كه گريه كردن بر آن بزرگوار7مي‏آمرزد جميع گناهان صغيره و كبيره و اندك و بسيار را اگر چه به بسياري كف درياها باشد چنان‏كه در بحارالانوار و ساير كتب علماي ابرار و روايات بي‏شمار كه معني آن‏ها از حد تواتر تجاوز كرده وارد شده چنان‏كه فرموده‏اند، من بكي علي الحسين او ابكي او تباكي وجبت له الجنة يعني هر كس بگريد در مصيبت آن بزرگوار يا بگرياند كسي را يا خود را شبيه به گريه‏كنندگان بدارد واجب مي‏شود از براي او بهشت و معني اين‏كه واجب مي‏شود از براي او بهشت اين است كه بدائي از براي خداوند عالم جل‏شأنه نخواهد شد در داخل كردن او به بهشت و مانعي پيدا نخواهد شد كه او را منع كند از دخول بهشت و معني وجوب بهشت اين است كه مانعي و بدائي در آن به وجود نيايد و در بحارالانوار از حضرت صادق7 روايت كرده كه هر كس در نزد او مذكور شود حسين7 پس بيرون آيد از چشم او به قدر بال مگسي اشك ثواب او بر خدا است عزوجل و راضي نخواهد شد از براي او چيزي را مگر بهشت و از همان حضرت7روايت كرده كه فرمودند كسي كه ما مذكور بشويم در نزد او و جاري شود از چشم‏هاي او اشك اگر چه به قدر بال مگسي باشد مي‏آمرزد خداي عزوجل گناهان او را اگر چه مثل كف درياها باشد در بسياري و از همان بزرگوار7 روايت كرده كه فرمودند از براي هر عبادتي ثوابي معين است كه آن ثواب معين، اندازه‏اي دارد مگر اشكي كه در مصيبت ما جاري شود كه ثواب آن اندازه ندارد و بي‏نهايت است پس متذكر باش كه هر عملي چون ثواب معيني دارد درجه معيني را بلند مي‏كند يا كفاره گناه معيني مي‏شود مثل آن‏كه طعام دادن بنده

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 120 *»

مسكين كفاره مخالفت قسم مي‏شود و طعام دادن به شصت مسكين كفاره قتل خطا و افطار و روزه مي‏شود و كفاره جميع گناهان نمي‏شود اما عملي كه ثواب آن بي‏اندازه و بي‏نهايت است آن عمل بي‏نهايت درجات را بلند مي‏كند و كفاره جميع گناهان واقع مي‏شود و تعجب مكن از اين‏كه يك عمل چگونه كفاره جميع گناهان مي‏شود و متذكر باش و غافل مباش كه به يك گفتن اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه9 جميع كفرهاي چندين ساله و اعمال ناشايسته زمان‏هاي گذشته محو مي‏شود و اين كلمه طيبه كفاره جميع كفرهاي چندين ساله است و ضرورت دين اسلام بلكه ضرورت اديان جميع پيغمبران: بر اين مطلب قائم است و هم‏چنين به يك استغفاري محو مي‏شود جميع گناهان چنان‏كه فرموده‏اند لا كبيرة مع الاستغفار و اين مطلب هم از ضرورت مذهب گذشته ضرورت اسلام و ساير اديان پيغمبران: بر آن قائم است و هم‏چنين شهادت در ركاب معصوم7 يك عمل است و كفاره جميع گناهان است پس متذكر باش و غافل مباش كه هر كس حالت او اين باشد كه اگر در ركاب ظفر انتساب معصوم7 واقع شود و نصرت و ياري او كند و روگردان از جهاد در ركاب او نشود چنين كسي ناصر و معين و مجاهد في سبيل اللّه و شهيد در راه خدا محشور و محسوب است اگر چه موانعي چند از براي او باشد و به فيض شهادت ظاهري نرسد مثل آن‏كه معصومي جنگ نكند يا معصوم مثل اين زمان‏ها غائب باشد عجل اللّه فرجه.

پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جل‏شأنه به مقتضاي رحمتي كه آن را مخصوص مؤمنين قرار داده اين است كه به نيت صادق خالص ثواب‏ها مي‏دهد و به واسطه نيت بد عذاب‏ها مي‏كند اگر چه از براي نيت‏كننده موانعي چند پيدا شود كه نتواند به مقتضاي نيت خود عمل كند چنان‏كه در اخبار ائمه اطهار سلام اللّه عليهم وارده شده كه چون مؤمني ناخوش و بيمار

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 121 *»

شود در حال ناخوشي نتواند عبادتي چند كه در حال صحت مي‏كرد به جا آورد خداوند عالم جل‏شأنه ثواب آن اعمال و عبادات را در نامه اعمال او بنويسد به طوري كه گويا صحيح بوده و آن عبادات را به جا آورده و وارد شده كه چون كافري ناخوش شود و در حال ناخوشي نتواند عمل به مقتضاي كفر خود كند چنان‏كه در حال صحت عمل به مقتضاي كفر خود مي‏كرد خداوند عالم جل‏شأنه عذاب‏ها در نامه اعمال او بنويسد به قدري كه در حال صحت از براي او مي‏نوشت به جهت اعمالي كه به مقتضاي كفر خود مي‏كرد و هم‏چنين در اخبار از آل‏اطهار سلام اللّه عليهم وارد شده كه شخص از معصوم7 پرسيد كه كفار در اين دار دنيا در زماني معين معصيت مي‏كنند خدا را و مقتضاي عدل خداوندي اين است كه زمان عذاب ايشان هم به اندازه زمان معصيت ايشان باشد نه زياده بر آن پس چرا بايد عذاب ايشان در آخرت عذاب دائمي باشد و پاياني نداشته باشد و هم‏چنين مؤمنين در اين دار دنيا در زمان معيني عبادت مي‏كنند و زمان ثواب ايشان بايد به قدر زمان عبادت ايشان باشد پس به چه چيز مستحق شدند كه در آخرت نعمت و ثواب ايشان دائم شد و انقطاعي از براي نعيم ايشان نيست در جواب فرمودند بنياتهم خلدوا كه حاصل معني اين است كه به نيت‏هاي خود مخلد شدند يعني چون كفار نيتشان اين است كه هميشه به مقتضاي كفر خود عمل كنند مستوجب اين شدند كه هميشه در عذاب باشند اگر چه در دار دنيا مدتي معين زنده بودند و چون مؤمنين نيتشان اين است كه هميشه به مقتضاي ايمان خود عمل كنند مستحق اين شدند كه در آخرت هميشه به نعمت‏هاي دائمي منعم باشند اگر چه در دار دنيا مدت معيني زنده بودند پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جل‏شأنه قصد و نيت ايشان را اصل همه عبادت قرار داده چنان‏كه از حضرت پيغمبر9 به تواتر رسيده كه فرمودند انما الاعمال بالنيات و معني اين حديث متواتر شريف داخل در ضروريات دين اسلام

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 122 *»

است بلكه داخل در ضروريات دين ساير پيغمبران: است كه هيچ عبادتي بدون نيت صحيح نيست اگر چه صورت ظاهر آن‏ها درست باشد مثل آن‏كه شخص صورت و دست‏ها را به طور وضوء بشويد و نيت وضوء نداشته باشد وضوء نساخته اگر چه صورت و دست‏ها را به طور وضوء شسته و اگر كسي در آب فرو رود و نيت غسل نداشته باشد غسل نكرده اگر چه مثل غسل‏كننده در آب فرو رفته و اگر كسي مانند نمازگذار@ بايستد و تكبير بگويد و حمد و سوره بخواند و ركوع كند و ذكر ركوع بخواند و سر از ركوع بردارد و ذكر كند و به سجود رود و ذكر سجود كند و سر بردارد و تكبير گويد و باز به سجود رود و ذكر سجود كند و هم‏چنين مانند نمازگذار ركعات نماز را به انجام رساند و تشهد بخواند و سلام بگويد و نيت امتثال امر الهي و تقرب به او را نداشته باشد نماز نكرده اگر چه صورت نماز را اظهار كرده و جميع علماي اسلام مي‏گويند كه نماز نكرده يا نماز او صحيح نيست و هم‏چنين است امر در تمام عبادات كه نيت قربة الي اللّه و امتثال امر الهي اصل آن‏ها است و خواهد آمد ان‏شاء اللّه يك زماني كه حكم الهي را در نيت‏ها و قصدهاي مردم در اين دار دنيا جاري كنند مثل آن‏كه در آخرت جاري مي‏كنند اگر چه اعمال در اين دنيا به عمل نيامده باشد.

چنان‏كه در اخبار بسيار وارد شده كه حضرت قائم آل‏محمد9 ظهور مي‏كند و به خون‏خواهي حضرت سيدالشهداء7 برمي‏خيزد پس راوي از معصوم7 مي‏پرسد كه چگونه به خون‏خواهي برمي‏خيزد و حال آن‏كه قاتلان سيدالشهداء7 در دنيا نيستند كه از آن‏ها خون‏خواهي كند و آن‏ها را در عوض قصاص كند و آن‏ها را بكشد در جواب مي‏فرمايند كه از اولاد آن‏ها كه در دنيا هستند قصاص مي‏كند و آن‏ها را مي‏كشد راوي عرض مي‏كند كه بر اولاد آن‏ها چه گناهي است و لاتزر وازرة وزر اخري و آن اولاد كه قاتل سيدالشهداء7 نيستند در جواب مي‏فرمايد كه اگر

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 123 *»

كسي را در مشرق بكشند و شخصي در مغرب راضي به كشته‏شدن او باشد آن شخص شريك است در خون آن كشته شده اگر چه خود او مباشر قتل نشده باشد ولكن چون راضي است به قتل او در حقيقت كشنده و قاتل او است چرا كه چون راضي است به قتل او اگر خودش هم دستي بر او داشت و مي‏توانست او را مي‏كشت و حال آن‏كه نكشته مانعي از براي او بوده كه نكشته و منع مانع فعل مانع است و دخلي ندارد به آن شخصي كه راضي به قتل شخصي است پس اين راضي در حقيقت كشنده او است مانند آن‏كه افعي زهر در كام دارد و كشنده است اگر چه مانعي داشته باشد در گزيدن و مانند آن‏كه اگر دزدي را در غل و زنجير كنند كه در حال گرفتاري نتواند دزدي كند نه اين است كه او دزد نيست ولكن در حال مغلول بودن نتوانسته دزدي كند و در حقيقت بالفعل دزد است و نبايد او را رها كرد هم‏چنين است حال كسي كه در مشرق راضي است به قتل شخصي كه در مغرب مقتول گشته كه در حقيقت قاتل او است بالفعل به رضاي خود اگر چه بعد مابين مشرق و مغرب مانع بوده كه خود او مباشر قتل شود و اگر حكم اين مطلب در اين زمان‏ها جاري نيست و قصاص از جنايت نمي‏كنند و راضي به قتل كسي را نمي‏كشند نه اين است كه در واقع و در آخرت و در زمان ظهور امام7 هم جاري نكنند.

پس متذكر باش و غافل مباش كه امام زمان عجل اللّه فرجه اين حكم را جاري مي‏كنند و هر كس را كه راضي است به قتل سيدالشهداء7 مي‏كشند و به خون‏خواهي آن بزرگوار7 برمي‏خيزند و اولاد قاتلان سيدالشهداء7 را و هر كس به قتل او راضي است مي‏كشند پس متذكر باش و غافل مباش كه گمان كني اين مطلب در يك حديثي است كه صحت و سقم آن معلوم نيست بلكه متذكر باش كه اين مطلب در زيارت عاشورا كه زيارتي است كه از صدر اسلام تا به حال در ميان اهل ايمان متداول بوده و هست و علماي ابرار و حكماي اخيار و ساير دوستان و شيعيان آن بزرگوار

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 124 *»

از خواص و عوام در هر سالي بلكه بسياري علي الدوام مداومت به آن زيارت كرده و مي‏كنند و فقره‏اي كه دال بر اين مطلب است به طور صراحت اين است كه مي‏فرمايد:

لقد عظم مصابي بك فاسأل اللّه الذي اكرم مقامك و اكرمني بك ان‏يرزقني طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد9.

و فقره ديگر اين است كه مي‏فرمايد:

و اسأله ان‏يبلغني المقام المحمود الذي لكم عند اللّه و ان‏يرزقني طلب ثاري مع امام مهدي ظاهر ناطق منكم.

يعني هر آينه به تحقيق كه گران و بزرگ شد مصيبت من به سبب شهادت تو اي مولاي من پس مسألت مي‏كنم از خدايي كه اكرام كرد مقام تو را و اكرام كرد مرا به واسطه تو اين‏كه روزي و نصيب كند مرا طلب كردن خون تو را كه خون‏خواهي كنم به همراه امام منصور از اهل‏بيت محمد9 و مسألت مي‏كنم از او اين‏كه برساند مرا به مقام محمودي كه از براي شما است در نزد خدا و اين‏كه روزي و نصيب كند مرا خون‏خواهي خود را به همراه امام مهدي ظاهر ناطق از شما پس فقره اول صريح است كه امام منصور از اهل‏بيت محمد9 به خون‏خواهي حضرت سيدالشهداء7برمي‏خيزد و شيعيان او در ركاب ظفرانتساب او به خون‏خواهي حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء برمي‏خيزند و از فقره دوم معلوم مي‏شود كه به غير از خون‏خواهي حضرت سيدالشهداء7 خون‏خواهي خود شيعيان هم در ميان است و از براي هر يك از شيعيان كه در ركاب ظفرانتساب او عجل اللّه فرجه هستند كسي از آباء و اجداد و اقرباء او را كه اهل باطل كشته باشند و هر يك از اهل باطل راضي به كشتن او هستند از آن‏ها تقاص كنند مثل آن‏كه اولاد شهيد اول و شهيد ثاني از اولاد كشندگان ايشان كه راضي به كشتن ايشان هستند آن‏ها را خواهند كشت ان‏شاء اللّه و بسا آن‏كه صد نفر يا هزار نفر يا بيشتر راضي به قتل يك مؤمن مظلومي باشند و جميع آن‏ها به تيغ بي‏دريغ

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 125 *»

و شمشيرهاي آتش‏بار يا به خود ذوالفقار به دارالبوار قرار گيرند و هيچ اسرافي در قتل آن‏ها نشده چرا كه همه اصحاب امام عجل اللّه فرجه منصورند از جانب خداوند عالم جل‏شأنه چنان‏كه خود آن بزرگوار عجل اللّه فرجه منصور است و آيه شريفه و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلايسرف في القتل انه كان منصوراً در شأن آن بزرگوار است7 و ظاهر آن نهي از اسراف است در اين اوان و باطن آن نفي اسراف است از براي امام زمان عجل اللّه فرجه.

پس از اين بيان محكم‏بنيان متذكر شو و غافل مباش مثل غافلان كه به واسطه شهادت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء جميع مؤمنين از اولين و آخرين شهيد شده‏اند در راه خدا چرا كه حالت جميع ايشان اين است كه اگر در ركاب ظفرانتساب آن بزرگوار بودند در ركاب او جهاد مي‏كردند و جان خود را نثار آن جان جهان مي‏نمودند پس به شهادت او شهيد محشور خواهند شد و هر كس اين حالت در او نباشد كه جان خود را اگر بتواند نثار آن جان جهان كند چنين كسي مؤمن نخواهد بود ولكن حالت جميع مؤمنين از اولين و آخرين اين است كه اگر مانعي از خارج از براي ايشان نباشد جان خود را نثار آن بزرگوار7 كنند اما اگر مانعي از براي ايشان باشد تقصيري بر ايشان نيست مثل آن‏كه زمان مؤمنين اولين از آدم گرفته تا خاتم9 پيش از زمان شهادت آن بزرگوار7 بود و مثل آن‏كه زمان مؤمنين آخرين بعد از شهادت آن بزرگوار7 است و مع‏ذلك جميع ايشان در زيارت آن بزرگوار7 مي‏خوانند كه يا ليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً پس همه تمنا كرده‏اند و تمنا مي‏كنند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم فايز مي‏شدند و جان‏هاي خود را نثار آن بزرگوار7 مي‏كردند پس متذكر باش و غافل مباش كه به اين معني خداوند عالم جل‏شأنه از جميع مؤمنين از اولين و آخرين خريده

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 126 *»

است جان‏هاي ايشان را و مال‏هاي ايشان را و در عوض بهشت خود را به همه ايشان كرامت فرموده چنان‏كه فرموده: ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جل‏شأنه قرار داده است بهشت خود را در عوض جان‏ها و مال‏هاي مردم و تا كسي مال و جان خود را در راه خدا ندهد و در راه او نكشد و كشته نشود بهشتي از براي او نخواهد بود و راه نجاتي از براي او نخواهد بود از عذاب آخرت و اگر همه مؤمنين به طور ظاهر كشته مي‏شدند در همان طبقه اول در زمان آدم منقرض مي‏شدند ولكن از تدبير محكم الهي اين طور مقدر شد كه حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء به عوض جميع مؤمنين از اولين و آخرين اين كار را به انجام رساند و جان و مال خود را به خدا بفروشد در عوض جان و مال جميع مؤمنين و جنگ كند عوض ايشان و جمعي را بكشد عوض ايشان و كشته شود در عوض ايشان و از ايشان همين را خواست كه از روي صدق تمنا كنند كه كاش با او بودند و كشته مي‏شدند و به همين تمنا شهيد محشور شوند در خون خود غلطيده مانند شهداي دشت كربلا پس متذكر باش و غافل مباش كه چون مؤمنين از اولين و آخرين از براي آن بزرگوار7 گريه و زاري و نوحه و بي‏قراري نمايند و آرزو و تمنا كنند كه كاش با او بودند و به فوز شهادت فايز مي‏شدند در حقيقت در عالم محشر محشور شوند به حالت شهادت و فداي ايشان و عوض ايشان آن جان جهان واقع شده و از اين است تفسير آيه شريفه و فديناه بذبح عظيم در باطن و حقيقت امر واقع در شأن آن بزرگوار7 است و بره‏اي را به عوض اسماعيل بكشند ذبح عظيم نيست و اما ذبح عظيم ذبح حضرت سيدالشهداء7 است كه به عوض اسماعيل و به عوض جميع پيغمبران و جميع مؤمنين واقع شد و به شهادت آن بزرگوار7 همه پيغمبران و همه مؤمنان شهيد شده‏اند و از اين است كه در احاديث وارد شده كه مؤمنين اگر چه در رختخواب خود و بستر خود بميرند شهيد در راه خدا مرده‏اند كه در روز قيامت به خون خود آغشته

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 127 *»

محشور خواهند شد مثل شهداي دشت كربلا و اين مطلب در مكاشفات يوحنا كه يكي از پيروان عيسي و حواريان است و آينده‏هاي بعد از براي او كشف شده موجود است كه مي‏گويد ديدم در عالم مكاشفات كه بره‏اي مذبوح را آوردند و بر تخت پروردگار گذاشتند و احكام خلايق با بره‏اي مذبوح بود و بر اطراف تخت جماعتي ايستاده بودند و در پايين تخت جماعتي بي‏شمار بودند كه جامه‏ها و لباس‏هاي ايشان به خون بره سرخ شده بود و ايشان اهل نجات بودند كه به واسطه خون بره نجات يافته بودند و بعضي از نصاري چنين گمان كرده‏اند كه مراد از بره مذبوح حضرت عيسي7است كه او به جهت خلاصي خلق جان خود را فداي ايشان كرده و كفاره گناه جميع گناه‏كاران واقع شد و اين گمان به عقيده خود نصاري هم صحيح نيست چرا كه به عقيده ايشان عيسي را به دار كشيدند و بعد از صدمات خردل را به سركه آميختند و بلند كردند تا آن كه نزديك بيني عيسي رسيد پس استشمام بوي سركه و خردل نمود جان او از بدنش بيرون شد و به عقيده خود ايشان عيسي7 را سر نبريدند و او را ذبح نكردند نهايت به عقيده ايشان از صدمات وارده مرد و مذبوح نگشت و قطع نظر از آيه شريفه ماصلبوه و ماقتلوه ولكن شبه لهم در مذبوح نبودن او شكي نيست و محل اتفاق نصاري و مسلمين است كه او مذبوح نبود اما مذبوح كه مانند گوسفند سر او را بريدند و از قفا بريدند و از بدن جدا كردند حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء بود كه در عالم مكاشفات يوحنا مشاهده كرده و او است بره سر بريده مذبوح از قفا و او است كفاره گناه جميع گناه‏كاران و نقصان ناقصان كه جميع پيغمبران و اوصياي پيغمبران:و جميع مؤمنان و تابعان ايشان و جميع گناه‏كاران به واسطه تمناي آن‏كه كاش با او بودند و به فوز شهادت فايز بودند همگي شهيد محشور مي‏شدند و لباس‏هاي ايشان به خون بره مذبوح آغشته و سرخ شده و مراد از تخت پروردگار عرش الهي است كه گوشواره و زينت آن حضرت سيدالشهداء و برادر با جان برابرش حضرت امام حسن

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 128 *»

7 است و الرحمن علي العرش استوي و علي الملك استولي و ماوسعني ارضي و لا سمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن و قلب المؤمن عرش الرحمن و كسي كه در راه او كشته شود خود او گفته كه من ديه او هستم پس خداوند عالم جل‏شأنه مستولي است بر قلب آن بره مذبوح در راه او و حكم‏هاي الهي درباره خلق از زبان آن بره مذبوح جاري مي‏شود و خون او مي‏شويد از جميع ناقصان و گناه‏كاران نقصان و گناه ايشان را و پس از آن‏كه آغشته به خون او شدند به تمناي آن‏كه كاش با او بودند لباس‏هاي ايشان سفيد خواهد شد چنان‏كه يوحنا گفته كه بعد از آن‏كه لباس‏هاي ايشان سرخ شد به خون بره سفيد شد و نجات از براي همگي حاصل شد پس به اين معني عيسي هم شهيد شده و مطلب نصاري هم به عمل آمده ولكن اختصاصي به او ندارد و موسي هم به شهادت آن بزرگوار7 شهيد شده و از آدم گرفته تا خاتم9 تا روز قيامت همه نيكان و مؤمنان به تمناي آن‏كه كاش با او بودند شهيد شده‏اند و خون‏بهاي آن بزرگوار7 اين است كه همگي را به فوز شهادت فائز كرده.

و تعجب مكن كه خون يك نفر چگونه شست‏وشو مي‏كند جميع نقصان و جميع اعراض و ادناس گناهان را از جميع مؤمنين اولين و آخرين چرا كه اگر فكر كني و غافل نباشي مي‏داني كه خون حضرت سيدالشهداء7 از اكسيري كم‏تر نيست و حال آن‏كه چون اكسير را طرح كنند بر فلزي آن فلز را از درجه نقصان به حد كمال رساند و آن را طلاي خالص كند و اگر اوساخي و اعراضي از ساير چيزها در آن است ازاله آن اوساخ و اعراض نمايد و اگر كسي اكسير را نديده و عمل آن را نفهميده پنيرمايه را ديده و تأثير آن را فهميده كه چگونه يك مثقال از آن صد من شير را پنير مي‏كند و ظاهر و باطن شير را تغيير مي‏دهد و خاصيت آن را غير از خاصيت شير مي‏كند و هم‏چنين همين شير خوني است سرخ رنگ و طبع و خاصيت آن غير

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 129 *»

از شير است پس چون به پستان آمد كه مانند خميرمايه است رنگ سرخ آن به سفيدي مبدل شود و طبع و خاصيت آن برگردد و به طبع و خاصيت شير درآيد و احكام خون در تمام شرايع پليدي است چنان‏كه در شرع اسلام نجاست و حرمت است و چون شير شد حلال و طيب و طاهر است اين‏ها همه از تأثير اكسير و خميرمايه و پنيرمايه است كه ناقص را كامل مي‏كند و نجس را طيب و طاهر مي‏كند و حرام را حلال مي‏كند پس متذكر باش و غافل مباش كه از همين بابت است كه كلمه شهاده كافر نجس خبيث مستوجب آتش جهنم را مؤمن طيب طاهر مي‏كند و مستحق بهشت جاويد مي‏گرداند پس متذكر باش و غافل مباش كه كفر بدتر است از معصيت و كلمه شهاده چگونه كفر را زايل مي‏كند و جهنم را مبدل به بهشت مي‏گرداند پس چگونه دوستي اهل‏بيت رسالت: و مسرور بودن به سرور ايشان و محزون بودن به حزن ايشان و گريان شدن در مصيبت ايشان: گناهي كه سنگيني آن از كفر بيشتر نيست و قبيح‏تر از آن نيست زايل نمي‏كند پس متذكر باش و غافل مباش كه اشكي كه در مصيبت ايشان: ريخته شود اگر چه در كمي به قدر بال پشه‏اي باشد گناهان بزرگ را زايل كند اگر چه در بسياري به قدر كف درياها باشد كه واللّه اگر قطره‏اي از آن اشك را به جهنم ريزند تمام آتش جهنم را خاموش كند چنان‏كه در اخبار بسيار از ائمه اطهار: رسيده از براي روشني چشم دوستان اخيار ايشان و واللّه كسي كه در اين مطلب يقين ندارد يقين به بزرگي ايشان در نزد خداوند عالم جل‏شأنه ندارد و اما كسي كه مي‏داند ايشان اقرب خلقند نزد خداوند عالم جل‏شأنه و مي‏داند كه خلقي بهتر از ايشان خداوند عالم جل‏شأنه خلق نكرده و خلق نخواهد كرد و مي‏داند كه خداوند عالم جل‏شأنه ايشان را شفيع گناه‏كاران قرار داده و محبت ايشان را اكسير اعظم حقيقي با تأثير قرار داده تعجب نمي‏كند كه حزن و اندوه در مصيبت ايشان: كفاره

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 130 *»

گناهان بزرگ است و عبادت خالص بي‏ريا و سمعه است كه خداوند عالم جل‏شأنه عبادتي را به اين خالصي نيافريده و الا للّه الدين الخالص همين محبت اين بزرگواران: است كه دل دوست ايشان بدون ريا و سمعه و بدون چيزي غير از وجود مبارك ايشان در شادي ايشان شاد و در اندوه ايشان غمناك است اين است كه فرموده‏اند نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة يعني نفس كشيدن كسي كه اندوهناك است به جهت ظلمي كه بر ما واقع شده تسبيح خداوند عالم جل‏شأنه است و حزن و اندوه او از براي ما عبادت خداوند عالم جل‏شأنه است خصوص اگر حالت دوست اين باشد كه اگر در آن معركه واقع بود جان فدا مي‏كرد و از روي حقيقت به زبان و دل بگويد كه يا ليتني كنت معك فافوز فوزاً عظيما كه شهيد است و شهيد را گناهي نيست اگر چه نفس حزن و اندوه و گريه و زاري در مصيبت ايشان رفع مي‏كند بلاهاي بزرگ را و بركت‏ها از براي شخص حاصل مي‏شود لكن نجات اخروي و ايمني از عذاب اخروي در اين است كه از روي صدق و از روي قلب حالت مؤمن اين باشد كه اگر در آن معركه واقع مي‏شد خودداري نمي‏كرد و آرزو و تمنا كند كه كاش در آن‏جا بودم و فايز به شهادت مي‏شدم.

باري در اين‏كه حالت مؤمنين واقعي چنين است شكي نيست و همه ارسال رسل و انزال كتب و سعي پيغمبران و مصيبت‏هاي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين از براي مؤمنين حقيقي است و ايشان به بركت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء نجات يافته‏اند و نقصان ايشان به بركت او رفع شده و معصيت ايشان آمرزيده شده اما كساني كه حالت ايشان اين نيست كه اگر با آن بزرگوار7 بودند جان‏نثاري كنند به مقتضاي آيه كريمه فريق في الجنة و فريق في السعير به اعمال ناشايست خود گرفتار خواهند بود و فرقه‏اي كه در جنت هستند به واسطه سيدالشهداء7 داخل شده‏اند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 131 *»

و فرقه‏اي كه در سعير هستند از كساني هستند كه اگر در دشت كربلا هم بودند ياري او را نمي‏كردند مثل همان كساني كه بودند و نصرت نكردند چنان‏كه روايت شده كه آن بزرگوار7 در شب عاشورا فرمودند كه اين جماعت با من جنگ دارند و مرا فردا خواهند كشت و هر كس با من باشد او را خواهند كشت پس هركس نمي‏خواهد كه فردا كشته شود تا ظلمت شب عالم را فراگرفته برود و بعد از اين فرمايش جمع بسياري دسته دسته فرار كردند و از دور او پاشيدند و او را با همان شرذمه قليله واگذاردند و چون اطفال و زنان و ضعيفان مي‏ديدند كه آن بي‏وفاها مي‏روند مانند جوجه مرغ مي‏لرزيدند و مانند درخت بيد كه از باد صرصر خودداري ندارد مالك خود نبودند پس حالت هر كس كه چنين باشد حكم او حكم همان جماعت خواهد بود:

لعن اللّه امة قتلتك و لعن اللّه امة ظلمتك و لعن اللّه امة خذلتك و لعن اللّه امة سمعت بذلك فرضيت به.

و اين فقرات در زيارات آن بزرگوار7 بسيار وارد شده پس متذكر باش كه لعنت بر غير كفار و منافقين جايز نيست و ان اللّه لعن الكافرين و هر كس لعن او در اخبار و زيارات وارده شده داخل كفار است و ان اللّه جامع الكفار و المنافقين في جهنم جميعاً.

باري پس مطلب ديگر را متذكر شدم و مناسب است كه در اين‏جا ذكر كنم پس متذكر باش و غافل مباش كه ثواب و اجر الهي در تألم و حزن و اندوه در مصيبت ايشان7بي‏نهايت بيشتر است از ثواب و اجر الهي از فرح و سرور و انبساط در شنيدن ذكر فضائل ايشان: با اين‏كه روايات بسيار كه معني آن‏ها از حد تواتر گذشته وارد شده كه هر گوشي كه فضائل اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين را بشنود آتش جهنم بر او حرام مي‏شود و بهشت از براي او واجب مي‏شود و هر چشمي كه فضائل او را ببيند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 132 *»

آتش جهنم بر او حرام مي‏شود و بهشت از براي او واجب مي‏شود و هر دستي كه فضائل او را بنويسد آتش جهنم بر او حرام مي‏شود و بهشت از براي او واجب مي‏شود پس متذكر باش و غافل مباش كه در تذكر فضائل ايشان: تنعم و سرور و انبساط حاصل مي‏شود از براي دوستان ايشان و در تذكر مصائب ايشان: تألم و حزن و اندوه حاصل مي‏شود و بسا آن‏كه از شنيدن آن‏ها دوستان مريض و ناخوش شوند و بسا آن‏كه طاقت شنيدن بعضي از مصائب عظيمه را نياورند و غش كنند و بميرند پس متذكر باش كه خداوند در نزد قلب منكسر است چنان‏كه وارد شده كه پيغمبري پرسيد از خداوند عالم جل‏شأنه كه تو را در كجا بيابم وحي رسيد كه مرا در نزد قلب منكسر و دل شكسته بياب و چنان‏كه شخصي از حضرت صادق7 پرسيد كه اصحاب شما افضل و بهترند يا اصحاب حضرت قائم عجل اللّه فرجه؟ فرمودند شما افضليد از اصحاب قائم عجل اللّه فرجه چرا كه شما در محنت و اندوه و ترس از دشمن و غلبه ايشان و تقيه از ايشان حفظ مي‏كنيد دين خدا را و اصحاب قائم عجل اللّه فرجه در سرور و انبساط و غلبه بر دشمن و تسلط بر ايشان دين خدا را حفظ مي‏كنند پس راوي عرض كرد كه اگر امر به اين طوري است كه مي‏فرماييد پس چه بر اين داشته ما را كه آرزو و تمناي ظهور حضرت قائم عجل اللّه فرجه بكنيم و حال آن‏كه خودمان بهتريم از اصحاب او؟ فرمودند با اين‏كه افضليد بايد تمناي ظهور او را بكنيد آيا دوست نمي‏داريد كه اهل حق مستولي باشند و مسلط باشند و اهل باطل خوار و ذليل و مغلوب باشند؟ باري پس متذكر باش و غافل مباش كه در تذكر مصائب ايشان: از خود گذشتن است و تمناي فنا و جان‏بازي است در راه خداي عزوجل و در تذكر فضائل تفرج و تقوي و خودداري است و فضل اللّه المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيماً و كلا وعد اللّه الحسني و در حقيقت مصيبت ايشان: اعظم فضائل و اكبر

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 133 *»

آن‏ها است چرا كه شخص با قدرت بر غلبه بر اعادي خود صبر كند تا اعادي غالب شوند و او را بكشند و مال او را غارت كنند و عيال و اطفال او را اسير و دست‏گير كنند و او هيچ نفس نكشد و حال آن‏كه به محض اراده بتواند همه را نيست و نابود كند چنين امري از اعظم فضائل خواهد بود و اگر كسي شك در قدرت او داشته باشد اگر مسلم است نمي‏تواند شك كند در استجابت دعاي او مگر آن‏كه در باطن مسلمان نباشد اگر چه در ميان مسلمانان تولد كرده باشد چرا كه سيد شباب اهل جنت اگر مستجاب الدعوة نيست چگونه سيد و آقاي اهل بهشت شده و اهل بهشت همه خادم و نوكر و فرمان‏بردار اويند به غير از جد بزرگوار و پدر عالي‏مقدار و برادري كه برابر او است صلوات اللّه عليهم اجمعين و باقي اهل بهشت جميعاً مطيع و منقاد اويند و او مطاع و آقا و سيد و فرمان فرماي آن‏ها است و گمان مكن كه او سيد جوانان بهشت است يعني پيراني كه در بهشت هستند او سيد آن‏ها نيست؟ پس متذكر باش كه سيد جوانان بهشت گفته‏اند به جهت آن‏كه اهل بهشت جميعاً جوانان هستند و پيري در بهشت نيست و همگي به سن سي و سه سالگي هستند و در اخبار بسيار اين مطلب رسيده.

باري بر جميع شيعه اثناعشري واضح است كه امام7 مستجاب الدعوة است پس اگر حضرت سيدالشهداء7 مي‏خواست كه نفرين كند كه دشمنان او مانند قوم عاد و ثمود هلاك شوند پيش از آن‏كه بر او دست يابند نفرين مي‏كرد و خداوند عالم جل‏شأنه همه را هلاك مي‏كرد ولكن چون مي‏خواست كه كشته شود از براي اين‏كه مؤمنين اولين و آخرين بر او جزع كنند و گريه و زاري نمايند و تمناي اين كنند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم شهادت فايز بودند تا به اين واسطه گناهان ايشان آمرزيده شود و گريه و اندوه ايشان كفاره گناه ايشان باشد و اين گريه و اندوه بدون شهادت چنين بزرگواري صورت وقوع نمي‏يافت پس در واقع شهادت آن

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 134 *»

بزرگوار كفاره گناه جميع گناه‏كاران است ولكن چون خداوند عالم حتم كرده كه عمل بايد از عامل صادر شود تا به ثواب برسد چنان‏كه فرموده ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري بايد مؤمنين خبر شوند از شهادت او و تمنا كنند كه كاش با او بودند و مهموم باشند در مصيبت او و گريه و زاري و نوحه و بي‏قراري نمايند در مصيبت او تا عملي از خود ايشان صادر شود و به سعي و عمل خود به ثواب‏هاي عظيم شهادت فائز گردند.

باري و اگر تعجب كني كه چگونه مي‏شود كه يك نفر كفاره گناه جميع گناه‏كاران اولين و آخرين واقع شود رفع كن تعجب خود را به اين‏كه گناه‏كاران اولين و آخرين كفار و مشركين و منافقين نيستند و همگي مؤمنند به خدا و رسول ولكن گناه‏كارند پس چون مؤمنند و حالتشان اين است كه اگر در معركه حاضر بودند خودداري نمي‏كردند و به فوز شهادت فايز مي‏شدند و با نبودن در آن معركه تمنا مي‏كنند كه كاش با او بوديم و به فوز شهادت فايز مي‏شديم و خداوند عالم جل‏شأنه مي‏داند مافي الضمير آن‏ها را و مي‏داند كه راست مي‏گويند به مقتضاي وعده‏اي كه خود او كرده و فرموده ان‏يعلم اللّه في قلوبكم خيراً يؤتكم خيراً مما اخذ منكم معامله شهادت را با همه ايشان مي‏كند و همه را شهيد مي‏نامد و شهيد محشور مي‏كند و شهادت را كفاره گناه ايشان قرار مي‏دهد و گناه ايشان را به پاي دشمنان ايشان محسوب مي‏دارد و انتقام گناه ايشان را از دشمنان ايشان مي‏كشد چنان‏كه در حكايت هابيل و قابيل بيان كرده كه از قول هابيل گفته لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما انا بباسط يدي اليك لاقتلك اني اخاف اللّه رب العالمين اني اريد ان‏تبوء باثمي و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين و ترجمه آيه شريفه پيش گذشت و اگر بيش از اين طالبي كه رفع كني تعجب و شك خود را پس در روضه آينده تفكر كن تا رفع عجب و شك تو بشود ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 135 *»

الروضة الثالثة عشرة

 

في اقامة البرهان علي ان شهادته روحي فداه و عليه آلاف التحية و الثناء تكافؤ([15]) المعاصي كلها من العصاة كلا ما لم‏يكونوا كفاراً و لا مشركين و لا منافقين عقلا و نقلا لمن جاس خلال الديار و طلب ما اراد الديار و احترز عن مساخط الواحد القهار و ان استكبر من ادبر فقولوا لهم ذوقوا مس سقر فتدبر في الايات و الاخبار الاتية و تبصر فتجد العقول المستنيرة مصدقة لها مذعنة فتذكر فان الذكري تنفع المؤمنين و ماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون انا للّه و انا اليه راجعون قال اللّه تبارك و تعالي النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض من المؤمنين و المهاجرين.

در تفسير صافي از كتاب كافي از سليم بن قيس روايت مي‏كند كه شنيدم از عبداللّه بن جعفر طيار كه مي‏گويد بوديم نزد معاويه عليه‏اللعنة من و حسن و حسين و عبداللّه بن عباس و عمر بن ام‏سلمه و اسامة بن زيد پس در ميان من و معاويه سخن و گفتگويي جاري شد پس گفتم به معاويه كه شنيدم از رسول خدا9 كه فرمود من اولي هستم به مؤمنين از نفوس خود ايشان پس بعد از من علي بن ابي‏طالب7 برادر من اولي است به مؤمنين از نفس‏هاي ايشان پس چون او شهيد شود پس حسن بن علي اولي است به مؤمنين از نفس‏هاي ايشان پس فرزندم حسين7 اولي است بعد از او به مؤمنين از جان‏هاي ايشان پس چون او شهيد شود فرزند او علي بن الحسين اولي است به مؤمنين از جان‏هاي ايشان و زود باشد كه تو دريابي او را اي علي پس

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 136 *»

فرزند او محمد بن علي اولي است به مؤمنين از جان‏هاي ايشان و زود باشد كه تو دريابي او را اي حسين پس شمرد ايشان را تا دوازده امام نه نفر ايشان از اولاد حسينند. عبداللّه بن جعفر طيار گفت كه در حضور معاويه شهادت طلبيدم از حسن و حسين8 و عبداللّه بن عباس و عمر بن ام‏سلمه و اسامة بن زيد پس شهادت دادند نزد معاويه بر صدق كلام من و در معني اولي مي‏گويد كه پيغمبر9 اولي است به مؤمنين در جميع امور دنيا و آخرت از نفس‏هاي ايشان چرا كه او مي‏داند صلاح دنيا و آخرت مؤمنين را به خلاف نفس‏هاي ايشان كه صلاح خود را نمي‏دانند در دنيا و آخرت پس به اين سبب مطلق فرموده كه او اولي است پس واجب است بر ايشان كه او را9 از خود و جان‏هاي خود دوست‏تر دارند و شاهد اين مطلب است حديثي ديگر كه در تفسير همين آيه وارد شده كه حضرت پيغمبر9 فرمود كه هر كس مرا از خود دوست‏تر ندارد از امت من نيست و هر كس اولاد مرا از اولاد خود دوست‏تر ندارد از امت من نيست و هر كس مال مرا از مال خود دوست‏تر ندارد و بهتر حفظ نكند از امت من نيست.

و اين مطلب كه پيغمبر9 بايد در نزد امت محبوب‏تر باشد از خودشان داخل ضروريات دين اسلام است بلكه نوع اين مطلب داخل ضروريات تمام اديان آسماني است كه پيغمبر هر قومي نزد آن قوم محبوب‏تر بوده از خودشان و سبب اين است كه پيغمبر9 اقرب خلق است به سوي خدا و احب خلق و محبوب‏ترين خلق است نزد خدا و هم‏چنين اوصياء و خلفاي او9 مقرب‏ترين خلقند نزد خدا و محبوب‏ترين خلقند نزد او به طوري كه محبت ايشان را بر خلق واجب كرده و مزد رسالت او را9محبت ايشان قرار داده و فرموده قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي يعني بگو كه سؤال نمي‏كنم از شما اجري و

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 137 *»

طلب نمي‏كنم از شما مزدي را بر رسالت خود مگر مودت و محبت و دوستي خويشان خود را و اين مطلب را مسلماني نمي‏تواند انكار كند مگر آن‏كه از اسلام خارج شود و قطع نظر از احاديث وارده در ميان عامه و خاصه كه مراد از ذوي‏القربي ائمه طاهرين عليهم السلام‏اند داخل بديهيات اهل خبره و سير و تواريخ است كه ائمه طاهرين: از خويشان پيغمبرند9 و داخل اولي الارحام پيغمبرند9 و اولوا الارحام بعضي از ايشان اولي هستند به بعضي از ساير مؤمنين و مهاجرين به نص قرآن و همه اولوا الارحام اولي نيستند به نص قرآن و به اتفاق احاديث عامه و خاصه ائمه طاهرين: از اولوا الارحام اولي هستند و در ساير ذوي القربي اولويتي نيست و ساير مؤمنين و مهاجرين هم كه نص قرآن است كه اولي نيستند پس اولويت مخصوص منصوصين خواهد شد خصوص كساني كه در زمان حضور پيغمبر9 ظهور داشتند مانند حضرت اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين صلوات اللّه عليهم اجمعين كه از هر جهت اقرب بودند به پيغمبر9 چه از جهت نسب و چه از جهت حسب و ساير رؤساي اهل اسلام نه از جهت نسب نزديك‏تر بودند و نه از جهت حسب پس ايشان بودند عشيره اقربين پيغمبر9كه به مقتضاي آيه شريفه و انذر عشيرتك الاقربين هم پيغمبر9 در تعليم و تربيت ايشان بود: پس ايشان بودند اولوا الارحام پيغمبر9 كه اولي بودند به مؤمنين از خود مؤمنين مانند آن‏كه پيغمبر9 اولي بود به مؤمنين از خود مؤمنين و معناي آن‏كه او اولي است به مؤمنين از خود مؤمنين اين است كه در جميع امور او را ترجيح دهند بر نفس خود و او را دوست‏تر دارند از نفس خود چنان‏كه خود او9 در تفسير آيه شريفه النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم فرمود كه هر كس

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 138 *»

مرا از خود دوست‏تر ندارد از امت من نيست و هر كس اولاد و ذريه مرا از ذريه خود دوست‏تر ندارد از امت من نيست و هر كس مال مرا از مال خود دوست‏تر ندارد از امت من نيست.

پس از اين جهت اولوا الارحام او9 از هر جهت ترجيح دارند بر مؤمنين اگر چه مردم اين روزگار راضي نشدند كه اولوا الارحام او9 مثل ساير اولوا الارحام باشند و اين آيه شريفه و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض را در ساير مردم و اولوا الارحام مردم جاري كردند و ارث هر ميتي را به ذوي القرباي او دادند و هر كدام نزديك‏تر به ميت بودند او را مقدم داشتند و اقرب و نزديك‏تر را مانع از ارث بردن ابعد و دورتر دانستند ولكن چون پاي اولوا الارحام پيغمبر9 در ميان آمد ايشان را اولي به ارث پيغمبر هم ندانستند و حال آن‏كه خداوند عالم ايشان را از هر جهت در جميع امور اولي قرار داده بود به مؤمنين از انفس ايشان چنان‏كه پيغمبر9 را اولي قرار داده بود به مؤمنين از انفس ايشان پس حق‏الارث ظاهر ايشان را هم مثل حق الاولويه ايشان غصب كردند و شهادت ايشان را رد كردند و حال آن‏كه شهادت ادني مسلمي را قبول داشتند و حال آن‏كه مأمور بودند كه اطاعت كنند خدا و رسول و اولي الامر را چنان‏كه خداوند واجب كرده و فرموده ياايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و اولي االارحام پيغمبر اولي بودند به اطاعت مردم مر ايشان را و اولي بودند كه صاحب امر الهي و امر نبوت و امور مؤمنين باشند و مطاع جميع خلق باشند و جميع خلق به امر الهي بايد مطيع ايشان باشند و مطاع مطلق هر چه را كه بفرمايد بايد اطاعت كرد و به محض ادعا هر چه را كه ادعا كرد كه مال من است بايد او را تصديق كرد و حال او مثل حال ساير مردم نيست كه اگر ادعا كنند بايد اقامه شهود بر مدعاي خود كنند يا قسم ياد كنند مثل آن‏كه شخصي در زمان حضرت پيغمبر9 ادعا كرد به پيغمبر9 كه

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 139 *»

ثمن شتري كه از من خريده‏اي به من نداده‏اي و پيغمبر9 مي‏فرمودند كه نبايد بدهم و ابوبكر گفت چون مدعي شاهد ندارد و تو منكري بايد قسم ياد كني كه نبايد بدهي و بعد ثاني او عمر هم به همين طور گفت پس پيغمبر9 فرمود كه حكم را بايد كسي بكند كه حكم او حكم خدا باشد و حكم شما دو نفر حكم خدا نبود پس به حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين فرمودند تو حكم كن ميان من و اين شخص پس حضرت امير7 پرسيد از آن شخص كه چه ادعا داري عرض كرد ثمن شتري كه از من خريده از او طلب مي‏كنم پس حضرت امير از حضرت پيغمبر9 پرسيدند كه چه مي‏فرماييد فرمودند كه چيزي از من طلب ندارد پس حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين گردن او را با شمشير زدند پس حضرت پيغمبر9 فرمودند از چه راه او را كشتي عرض كردند كه ما تو را تصديق مي‏كنيم به چيزهاي پنهان و اخبار از زمين و آسمان و دنيا و آخرت و جنت و نار پس چگونه جايز است تكذيب تو در ثمن يك شتري پس فرمودند حكم خدا اين بود كه تو جاري كردي نه آن‏چه اول و ثاني گفتند و ذوالشهادتين به اين لقب ملقب شد به جهت آن‏كه در چنين قضيه‏اي كه شخصي ادعاي ثمن قاطري از پيغمبر9 مي‏كرد و پيغمبر منكر بود و آن شخص به شهادت شاهدي قانع بود ذوالشهادتين به محض انكار پيغمبر9 شهادت داد به اين‏كه آن شخص از پيغمبر طلب ندارد.

پس متذكر باش و غافل مباش كه چنان‏كه فرمودند كه نحن لانقاس بالناس يعني ما قياس نمي‏شويم به ناس و مثل آن‏ها نيستيم صاحبان امر الهي و مطاعان خلق و آقايان ايشان از پيغمبر گرفته تا اوصياء و خلفاي ايشان همگي به خارق عادات و معجزات و نصوص سابقين بر لاحقين اثبات حجيت([16])

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 140 *»

خود را مي‏كنند و بعد از آن در ادعاهاي خود مصدقند و هر كس عاقل باشد و غافل نباشد مي‏داند كه اظهار معجزات از براي همين است كه اثبات كنند كه از جانب خداوند عالم جل‏شأنه آمده‏اند تا در ساير ادعاهاي خود و اخباري كه از امور نهاني و مخفي مي‏كنند مصدق باشند و اگر منظور اين مطلب نبود ثمري و فائده‏اي در اظهار معجزات ايشان نبود پس از اين جهت ايشان را به مردم محجوج نبايد قياس نمود پس محجوج بايد در ادعاي خود شاهد بياورد يا قسم ياد كند اما حجت الهي شاهد صدق او معجزات و نصوص سابق بر لاحق است و در ساير ادعاهاي خود و اخبار از امور پنهاني مصدق است پس تعجب است از حال كساني كه خود را از اهل اسلام محسوب مي‏دارند كه شهادت مثل حضرت اميرالمؤمنين7 و امام حسن و امام حسين8 را به قدر شهادت ادناي مسلمين هم اعتنا نمي‏كند و حال آن‏كه ايشان: هم صاحبان معجزات بودند و هم منصوص از جانب خداوند عالم جل‏شأنه به زبان معجز بيان پيغمبر9.

باري پس متذكر باش و غافل مباش كه چون پيغمبر9 و خلفاي حقيقي او:اقرب خلق هستند به سوي خداوند عالم جل‏شأنه و عزيزتر و محبوب‏ترند در نزد او جل‏شأنه از جميع ماسواي ايشان از اين جهت ايشان را مطاع و جمله خلق را مطيع و ايشان را مولي و جميع خلق را نوكر و خادم ايشان قرار داده و ايشان را ولي و جميع خلق را غلام و كنيز و عبيد و اماء ايشان قرار داده چنان‏كه صريحاً فرموده انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون پس متذكر باش و غافل مباش و فكر كن كه آيا ولايت خداوند عالم جل‏شأنه بر مردم چگونه ولايتي است پس ولايت رسول خدا و ائمه هدي را: بياب و اگر غافل نباشي خواهي دانست كه ايشان قائمان مقام خدا هستند در ميان خلق و جانشينان اويند و حاكمان از جانب اويند در ميان

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 141 *»

خلق كه قول ايشان قول خدا است و قولي غير از قول ايشان از براي خدا در ميان خلق نيست و امر ايشان امر خدا است و امري غير از امر ايشان از براي خدا در ميان خلق نيست و اطاعت ايشان اطاعت خدا است و اطاعتي از براي خدا غير از اطاعت ايشان در ميان خلق نيست و ولايت ايشان ولايت خدا است و ولايتي غير از ولايت ايشان از براي خدا در ميان خلق نيست و حكم ايشان حكم خدا است و حكمي از براي خدا در ميان خلق غير از حكم ايشان نيست و هم‏چنين هر حلالي و هر حرامي و هر واجبي و هر مستحبي و هر مكروهي و هر مباحي غير از آن‏چه از ايشان صادر شده از براي خداوند عالم جل‏شأنه در ميان خلق نيست.

پس متذكر باش و غافل مباش و فكر كن كه اگر رسول خدا9 در ميان خلق ظاهر نشده بود آيا هيچ كلامي و قولي از خدا در ميان خلق بود؟ و اگر احكام خمسه را فرمايش نكرده بود هيچ حكمي در اسلام از خدا در ميان خلق بود؟ و اگر صحيحي و فاسدي را او بيان نكرده بود آيا هيچ صحيح و فاسدي در ميان خلق بود؟ و اگر او حقي و باطلي را بيان نكرده بود هيچ حقي و باطلي در ميان خلق بود؟ پس بر همين نسق فكر كن كه هر قومي كه به وجود يك پيغمبري قائل باشند همگي پيغمبر خود را قائم مقام خدا و خليفه و جانشين او مي‏دانند و جميع آن‏چه منسوب به خدا است در ميان ايشان به واسطه پيغمبر خود مي‏دانند.

باري پس متذكر باش و غافل مباش كه چنان‏چه اطاعت ائمه طاهرين:اطاعت خدا است مخالفت با ايشان هم مخالفت با خدا است و چنان‏چه ولايت و محبت ايشان ولايت و محبت خدا است دشمني با ايشان هم دشمني با خدا است و هم‏چنين است جميع منسوبات به ايشان همه راجع به سوي خدا است پس اذيت ايشان اذيت خدا است و نصرت ايشان نصرت خدا است و خذلان ايشان خذلان خدا است و ذكر جميع تفاصيل موجب تطويل است و

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 142 *»

ذكر نوع مطلب از براي عاقل كافي است.

باري پس متذكر باش و غافل مباش كه مقتضاي اين‏كه ايشان مقرب‏ترين خلقند به خدا و محبوب‏ترين خلقند نزد خدا اين است كه ايشان اولي و ولي و مولي باشند بر جميع خلق و ايشان را قياس به احدي از خلق نمي‏توان كرد چرا كه ايشان محبوب‏ترين خلقند نزد خداوند عالم جل‏شأنه پس اگر امري داير شد در ميان يكي از ايشان و جمله خلق، همان يك نفر از ايشان راجح است نزد خداوند عالم جل‏شأنه از تمام خلق چرا كه همان يك نفر عزيزتر است نزد او از جميع خلق پس اگر بايد اذيتي به آن يك نفر برسد يا اذيت به تمام خلق برسد اذيت تمام خلق مقابل نشود با اذيت همان يك نفر از ايشان و آن قدر كه خدا را به غضب مي‏آورد اذيت همان يك نفر، خدا را به غضب نمي‏آورد اذيت تمام خلق و حال آن‏كه به هر دوستي از دوستان خدا اذيتي وارد آيد خدا را به غضب مي‏آورد چنان‏كه وارد شده كه خداوند عالم جل‏شأنه در حديث قدسي فرموده من آذي لي ولياً فقد ارصدني بالمحاربة و دعاني اليها يعني هر كس اذيت كند دوستي از دوستان مرا پس به تحقيق كه از كمين‏گاه حرب با من بيرون آمده و مرا دعوت به محاربه خود كرده پس متذكر باش كه اذيت دوستي از دوستان او محاربه با او است پس البته محاربه با دوستي از دوستان او محاربه با او است پس متذكر باش كه جميع دوستان او كساني هستند كه دوستي كرده‏اند با دوستان او كه اول دوستانند و اول ماخلق اللّه‏اند و ايشان ائمه طاهرين عليهم السلام‏اند پس متذكر باش كه محاربه با يكي از ايشان عظيم‏تر است نزد خداوند عالم جل‏شأنه از محاربه با جميع خلق اولين و آخرين و شهيد شدن يكي از ايشان عظيم‏تر است نزد خداوند عالم جل‏شأنه از شهادت جميع انبياء مرسلين و مؤمنين ممتحنين پس متذكر باش و غافل مباش كه شهادت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء عظيم‏تر است نزد خداي تبارك و تعالي از شهادت جميع انبياي مرسلين سواي خاتم النبيين

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 143 *»

و از شهادت جميع اولياء مكرمين سواي خاتم الوصيين صلوات اللّه عليهم اجمعين و از شهادت جميع مؤمنين من الاولين و الاخرين من الجن و الانس اجمعين چرا كه همان يك نفر عزيزتر و محبوب‏تر است نزد خداوند عالم جل‏شأنه از جمله انبياء و اولياء سواي جد بزرگوار و پدر عالي‏مقدار و برادر هم‏برابر او: و از اين جهت شهادت آن بزرگوار به عوض شهادت جميع ايشان واقع شده و به شهادت او همگي شهيد شده‏اند چرا كه همگي تمنا كردند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم شهادت فائز مي‏شدند پس تعجب مكن كه شهادت آن بزرگوار7 مقابلي كرده با نقصان جميع ناقصان عالم و مقابلي كرده با عصيان جميع گناه‏كاران از بني‏آدم و غير بني‏آدم و كفاره جميع آن‏ها واقع شده چرا كه وجود مسعود آن بزرگوار7 در نزد خداوند عالم جل‏شأنه به تنهايي از وجود جمله خلقي كه عرض شد عزيزتر و محبوب‏تر بود اگر چه او يك نفر بود و ايشان جمعي بسيار بودند آيا نمي‏بيني كه يك دانه الماس در نزد الماس‏شناس عزيزتر و محبوب‏تر است از هزاران هزار ساير سنگ‏ها اگر چه آن دانه يكي است و ساير سنگ‏ها بسيار و بي‏شمار و قيمت همان يك دانه اگر چه به قدر تخم مرغي باشد برابري مي‏كند با جميع مملكت روي زمين و هم‏چنين فكر كن كه اگر سلطاني محبوبي داشته باشد كه او مريض شود و در معالجه او بايد دانه‏هاي الماس بسياري را سود، سلطان همه دانه‏هاي الماس را فداي محبوب خود خواهد كرد و هم‏چنين اگر از براي تو فرزند عزيزي باشد و مريض گردد كه در رفع مرض او بايد قرباني كني از براي همان يك نفر فرزند هزاران هزاران شتر و گاو و گوسفند قرباني مي‏كني اگر چه آن‏ها بسيار باشند و فرزند عزيز تو يك نفر باشد پس متذكر باش و غافل مباش كه چنان‏كه نبايد قياس كرد يك نفر انسان را به يك نفر شتر كه اگر يك نفر انسان يك نفر شتري را بكشد بگوييم يك نفر انسان را به عوض يك نفر شتر بايد كشت بلكه اگر يك نفر انسان صد نفر

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 144 *»

شتر هم بكشد نبايد او را به عوض آن‏ها كشت اگرچه در قتل خطا قرار داده باشد ديه انسان را صدنفر شتر بلكه اگر يك نفر انسان هزار نفر شتر هم بكشد يا جميع شترهاي زمين را بكشد نبايد او را به عوض آن‏ها كشت چرا كه يك نفر انسان مؤمن عزيزتر است نزد خداوند عالم جل‏شأنه از جميع شترهاي روي زمين چگونه چنين نيست و حال آن‏كه مي‏فرمايد و من يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها پس گناه كشتن يك نفر مؤمن از روي عمد آن قدر عظيم و بزرگ است كه جزاي قاتل خلود در جهنم است مثل كفار و گناه كسي كه جميع شترهاي روي زمين را بكشد خلود در جهنم نيست اگر چه مديون صاحبان شترها باشد پس متذكر باش و مانند بعضي از نواصب مباش كه گمان كني كه اگر شمر عليه‏اللعنة و العذاب الاليم حضرت سيدالشهداء7 را شهيد كرد اگر او را مي‏كشتند جزاي او داده شده بود يا آن‏كه اگر يزيد لعين اهل آسمان و زمين را كه آمر اين كار بود مي‏كشتند جزاي او به عمل آمده بود بلكه اگر جميع خلق عالم راضي به قتل او7 بودند و همه را مي‏كشتند باز مقابل قتل او7نمي‏شد چنان‏كه هزاران هزار شتر مقابلي با يك نفر انسان نكند پس متذكر باش كه هر كس راضي به قتل پيغمبري يا وصي پيغمبري باشد كافر است و قتل او واجب است و ثواب قتل او از ثواب عمل كردن به جميع فرايض بيشتر است چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه فرموده: فضل اللّه المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيماً پس متذكر باش و غافل مباش مثل بعضي از نواصب كه اگر كسي علاوه بر آن‏كه راضي به قتل پيغمبري يا وصي پيغمبري باشد امر هم بكند به قتل او و متذكر باش كه اگر كسي تعمد كند در قتل او جزاي او به جز خلود در جهنم چه خواهد بود؟ و متذكر باش و غافل مباش كه آيا جزاي آن ناصبي كه هزاران حجر بر دهن او كه با قلم شكسته خود كتاب نوشته و صواعق اخرويه اعضا و جوارح او را در هم شكسته چه خواهد بود

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 145 *»

كه خواسته اصلاح عمل يزيد لعين اهل آسمان و زمين كند و حال آن‏كه خود او با آن همه شقاوت اصلاح اعمال خود را نمي‏كرد و اظهار اين مي‏كرد كه ابن‏زياد لعين را خدا لعنت كند كه اين كار را كرد پس آن ناصب خواسته اصلاح عمل او را به اين طور كند كه يزيد مسلمان بود و مسلماني را كشت و چون مسلماني، مسلماني را بكشد مستحق لعن نشود نهايت بايد او را قصاص كرد بر فرضي كه توبه نكند و اگر توبه كرد كه گناه او هم به توبه رفع شود.

باري پس متذكر باش و غافل مباش كه مخالفت با پيغمبران خدا و محاربه با ايشان كفر است و اگر هزاران هزار مخالفت كنند پيغمبري را و محاربه كنند با او و همه آن‏ها را بكشد به حق كشته و هم‏چنين است حكم اوصياي پيغمبران و خلفاي ايشان كه اگر هزاران هزار به ايشان ايمان نياورند و محاربه با ايشان كنند و ايشان همه را به قتل رسانند به حق كشته‏اند و اين مطلب در ميان اهل اسلام مسلم است و چون در ميان اديان ساير پيغمبران هم تفحص كني خواهي يافت كه چنين بوده است و حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام جنگ‏ها كرد و كفار و فجار و محاربين با خود را به قتل رسانيد و يوشع وصي او جمع بسياري را به قتل رسانيد و جنگ طالوت با جالوت و جنگ داود و سليمان: از همين باب بود.

باري پس متذكر باش و غافل مباش كه شخص حجت الهي خواه پيغمبر باشد و خواه وصي پيغمبر باشد در نزد خداوند عالم جل‏شأنه عزيزتر و محبوب‏تر است از جمله خلق اگر چه او يك نفر است و جمله خلق بسيارند پس اگر جمله خلق را در كفه‏اي گذارند و همان يك نفر شخص حجت الهي را در كفه ديگر گذارند جمله خلق برابر همان يك نفر شخص حجت نشوند و آن وزين‏تر و سنگين‏تر و ثقيل‏تر خواهد بود از جمله خلق و اين مطلب اگر چه به نظر ضعفاء عجيب و بعيد است ولكن در نزد اهل

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 146 *»

بصيرت قريب است فانه يروه بعيداً فنراه قريباً([17]) و از اين است كه عمل همان يك نفر شخص حجت الهي در نزد خداوند عالم جل‏شأنه وزين‏تر و سنگين‏تر و ثقيل‏تر است از اعمال جميع خلق اگر چه عمل شخص حجت يك عمل باشد و اعمال جمله خلق بي‏نهايت و بسيار باشد مانند آن‏كه قيمت يك دانه الماس بيشتر است از تمام ممالك اگر چه آن يك دانه به نظر عوام كوچك است و ممالك بزرگ و وسيع است اما به نظر شخص جوهرشناس تمام ممالك روزگار برابري نكند با يك دانه الماس و هم‏چنين است به نظر اهل بصيرت و عقلاي عالم جميع حيوانات روي زمين برابر نشوند با يك شخص انساني و تمام اناسي روي زمين برابر نشوند با يك شخص حجت الهي و تمام اعمال جملگي برابر نشود با يك عمل شخص حجت الهي و از اين است كه در احاديث وارد شده كه اگر ثواب يك نفس كشيدن حضرت اميرالمؤمنين7 را در ليلة المبيت قسمت كنند بر خلق عالم و جن و انس، جميع ايشان مستحق بهشت شوند و آتش جهنم بر ايشان حرام گردد و هم‏چنين در احاديث وارد شده كه پيغمبر9فرمودند كه ضربة علي في يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين يعني ضربت حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين در جنگ خندق بهتر است از جميع عبادات جن و انس و از اين قبيل احاديث به نظر ضعيف الايمان اغراق مي‏نمايد و بسا آن‏كه بعضي از اشخاص كه خود را داخل در دائره عقلاي عالم گمان مي‏كنند خيال كنند كه اين قبيل احاديث محض از براي ترغيب عوام الناس وارد شده و واقعيت ندارد و سفهاي روزگار به اين اخبار مغرور مي‏شوند نه عقلاي روزگار و الا انهم هم السفهاء ولكن لايعلمون درباره ايشان است كه نمي‏دانند حقايق امور را و نمي‏دانند كه نمي‏دانند و گمان مي‏كنند كه مي‏دانند و دانايان

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 147 *»

را سفيهان مي‏شمارند از شدت سفاهتي كه دارند چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه از حال ايشان خبر داده پس اگر سفيه نيستي متذكر باش و غافل مباش كه حجت الهي در نزد او جل‏شأنه عزيزتر و محبوب‏تر است از جمله ماسواي او7 و از اين جهت است كه او را حجت خود و مطاع كل قرار داده و جمله ماسواي او را محجوج و مطيع او قرار داده و اللّه اعلم حيث يجعل رسالته پس شخص او محبوب‏تر است نزد او از جميع اشخاص و يك عمل او محبوب‏تر و وزين‏تر و سنگين‏تر است از جميع اعمال جميع اشخاص پس اگر قدري در اين مطلب فكر كني خواهي يافت كه شهادت حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء و روحي و روح جميع المؤمنين له الفداء چگونه كفاره جميع گناه جميع گناه‏كاران روزگار از اولين و آخرين است به شرط آن‏كه ايمان به كفاره بودن شهادت او7 داشته باشند و اگر كسي ايمان به كفاره بودن شهادت او7 نداشته باشد در حقيقت مشرك است و ان اللّه لايغفر ان‏يشرك به را مصداق است و يغفر مادون ذلك لمن يشاء و ان اللّه يغفر الذنوب جميعاً مخصوص به مؤمنين گناه‏كار است كه كفاره گناه ايشان شهادت حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء است و از اين است كه محزون در مصيبت او7آمرزيده مي‏شود پيش از آن‏كه اشك او بر رخساره او جاري شود و اگر به قدر بال مگسي يا به قدر بال پشه‏اي اشك از چشم او بيرون آيد جميع گناهان او آمرزيده است اگر چه از بسياري به بسياري كف درياها باشد چه كوچك باشد آن‏ها يا بزرگ و هر كس در اين مطلب شك كند از ضعف ايمان او است كه بزرگي حضرت سيدالشهداء7 را در نزد خداوند عالم جل‏شأنه ندانسته و تقرب او را در نزد او نفهميده ولكن اهل بصيرت در دين و مذهب مي‏دانند كه شخص هر يك از حجج الهي از جمله ماسواي او محبوب‏تر و عزيزتر است در نزد خداوند عالم جل‏شأنه و مي‏خوانند با اعتقاد صادق در حق هر يك از

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 148 *»

ايشان: اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض و مي‏دانند و اعتقاد دارند كه ثواب يك نفس كشيدن حضرت سيدالشهداء7مثل ثواب يك نفس كشيدن حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين در ليلة المبيت است كه اگر قسمت شود همان ثواب يك نفس كشيدن او روحي فداه بر جميع گناه‏كاران اولين و آخرين همه مستحق بهشت شوند و آتش جهنم بر ايشان حرام شود و كفاره جميع گناهان جميع گناه‏كاران گردد چه جاي شهادت او7 كه در بزرگي و عظمت آن مي‏خواني كه جلت و عظمت مصيبتك في السموات علي جميع اهل السموات و از بيانات گذشته دانستي اگر به دقت خواندي و در آن فكر كردي كه يكي از حكمت‏هاي شهادت او7 اين بود كه كفاره گناه گناه‏كاران شود نه جميع حكمت‏هاي شهادت او7 همين بود و بس بلكه اگر شهادت را به طوري كه اتفاق افتاد به عمل نمي‏آورد اسمي و رسمي از اسلام و ايمان در روي زمين در ميان خلق باقي نمي‏ماند و امر واقعي الهي به مردم نمي‏رسيد پس رجوع كن به آن بيان‏هاي گذشته تا متذكر شوي جميع حكمت‏هاي شهادت آن بزرگوار را از اثبات شفاعت پيغمبر9 و شفاعت ساير ائمه: و ولادت ائمه تسعه از صلب آن بزرگوار7 و بركت‏ها و شفاها در تربت مطهره مقدسه او7 و چون نوع بيان را عرض كرده‏ام حاجت به تكرار نيست پس هر كس طالب است به همان بيان‏هاي گذشته رجوع كند و تمام مقصود در اين موضع اين بود كه رفع تعجب و استبعاد شود از قلوب ضعيفه بلكه ان‏شاء اللّه بصيرتي از براي ايشان حاصل شود كه بفهمند و اعتقاد كنند كه يك نفس نفيس مي‏شود كه عمل او در نزد خداوند عالم جل‏شأنه چنان خالص باشد كه متمم اعمال ناقصه مشوبه خلق شود و ازاله اعراض غريبه و امراض عجيبه معاصي گناه‏كاران گردد مانند اكسير كه تغيير مي‏دهد جوهر فلز ناقص

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 149 *»

را مانند مس و آن را به درجه كمال فلز كامل مي‏رساند مانند نقره يا نقره را تغيير مي‏دهد و طلاي خالص مي‏كند و ازاله اوساخ مانعه مي‏نمايد و در حقيقت همين اكسير چنان‏كه در احاديث وارد شده اخت النبوة و عصمة المروة است و نمونه‏اي است از وجود مبارك انبياء و اولياء: كه اكسير حقيقي هستند و مؤثرند در مخلوقات و ازاله اوساخ معاصي را از ايشان مي‏كند و جوهر ناقص ايشان را تغيير مي‏دهند و به حد كمال مي‏رسانند و محشور با خود مي‏كنند و مجاورت و معاشرت با ايشان را قبول مي‏كنند و اگر چنين نمي‏كردند نور پاك الهي را با خاك ظلماني نسبتي نبود اين الثريا من يد المتناول و اگر چنين نبود ارسال رسل و انزال كتب بي‏فايده و لغو بود و تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً و اگر بخواهي بداني كه چگونه مؤمنين را ممتحن مي‏كنند و به خلاص مي‏گذارند و ايشان را خالص مي‏كنند و عمل خالص را از دست ايشان جاري مي‏كنند به طوري كه شائبه‏اي از اغراض و امراض و رياء و سمعه و طمع و خوفي از غير خدا در آن نيست در روضه آينده فكر كن تا بر بصيرت شوي ان‏شاء اللّه تعالي.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 150 *»

الروضة الرابعة عشرة

 

في تعيين العمل المشوب من الخالص و تبيين الخيال من الشاخص و تمييز السراب عن الشراب بالعلائم و تثبيت الثابت و تزييل الزايل بالاعمدة و الدعائم قال اللّه تعالي الا للّه الدين الخالص و قال لااكراه في الدين و قال هل ينظرون الا ان‏تأتيهم الملائكة او يأتي ربك او يأتي بعض آيات ربك يوم يأتي بعض آيات ربك لاينفع نفساً ايمانها لم‏تكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيراً قل انتظروا انا منتظرون.

اتفاق عقول مستنيره بر مضامين اين آيات شريفه اين است كه از براي خدا است دين خالص كه اكراهي در آن نباشد و طمعي در متاع دنيا در آن راهبر نباشد و محض همين باشد كه خدا را چون مستحق عبادت داند اقرار به عبوديت كند و به مقتضاي عبوديت او را عبادت كند و از اين است كه در اخبار آل اللّه اطهار: وارد شده كه فرموده‏اند عبادت بر سه قسم است يك قسم بندگي از روي ترس و اكراه است پس اين قسم از بندگي بندگي غلامان و كنيزان است كه اگر اكراه آقايان در ميان نبود و نمي‏ترسيدند از ضرب و شتم آقايان خدمت ايشان را به انجام نمي‏رسانيدند و قسمي ديگر از بندگي خدمت محتاجان است كه خدمت مي‏كنند از براي مزد و مواجبي كه از براي ايشان مقرر است كه اگر مزدي و مواجبي در كار نبود خدمت نمي‏كردند و قسمي ديگر از بندگي، بندگي احرار است و آن خدمت و بندگي از روي اكراه و ترس و طمع مزد و مواجب نيست بلكه چون خداوند عالم جل‏شأنه را سزاوار بندگي و پرستش مي‏بيند اقرار به عبوديت مي‏كند و به مقتضاي عبوديت عمل مي‏كند و از اين است كه در مناجات حضرت

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 151 *»

اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين است كه خدايا تو را مي‏پرستم و عبادت مي‏كنم نه از جهت ترس از آتش جهنم تو و نه از براي طمع در نعمت‏هاي بهشت تو بلكه عبادت مي‏كنم تو را به جهت آن‏كه تو را سزاوار پرستش و مستحق عبادت يافته‏ام پس متذكر باش كه عبادت از روي ترس و اكراه يا طمع در متاع دنيا در حقيقت عبادت معبود نيست و در واقع خودپرستي است نه خداپرستي چنان‏كه شاعر گفته:

احب ابامروان من اجل تمره   و لو لم‏يكن تمر له ما احبه

يعني من دوست مي‏دارم ابامروان را به جهت آن‏كه خرما به من مي‏دهد و اگر خرما نداشته باشد و به من ندهد او را دوست نمي‏دارم پس اين شاعر خرما را دوست مي‏دارد نه ابامروان را ولكن چون ابامروان خرما به او مي‏دهد او را هم دوست مي‏دارد بالتبع پس محبوب او خرما است نه ابامروان و در واقع محبوب او شكم او است و خرما را هم از براي شكم خود مي‏خواهد و اين شخص شكم‏پرست و خودپرست است و با خود ابامروان با قطع نظر از خرماي او كاري ندارد و هم‏چنين است حال كسي كه عبادت مي‏كند خدا را از روي اكراه و ترس از آتش جهنم و ساير بلاهاي دنيا و آخرت پس مي‏پرستد خدا را كه مبادا صدمه‏اي به او برسد و جان او در صدمه بيفتد پس در حقيقت از براي خود خدمت كرده كه جانش به سلامت باشد و هم‏چنين است حال كسي كه عبادت مي‏كند خدا را از براي آن‏كه نعمتي و عزتي در دنيا يا آخرت به او بدهد باز محبوب او خود او است و عبادتي و خدمتي كرده كه خود به راحت در نعمت و عزت باشد و در واقع در هر دو صورت خودپرستي كرده و محبوب او خود او است و از براي خود خدمتي كرده نه از براي خداوند عالم جل‏شأنه مثل همان شاعر كه خرما را دوست مي‏داشت نه شخص ابامروان را و عبادت خالص و دين خالص اين است كه شخص عابد و شخص متدين عبادت كند معبود خود را محض از براي آن‏كه او مستحق معبوديت است و ايمان

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 152 *»

به معبوديت او داشته باشد تا دين او خالص باشد از براي معبود و عبادت او خالص باشد از براي او نه از راه اكراه و ترس از آلام و نه از راه طمع و انعام كه در حقيقت به جز خودپرستي چيزي نيست مانند احوال وزراء و امناء و حكام و سلاطين دنيا كه هر يك خدمتي به انجام مي‏رسانند به جهت استحكام مناصب خود يا تحصيل آن‏كه در واقع محبوب ايشان هواهاي نفساني خود و مناصب خود است نه محض وجود سلاطين و وجود سلاطين سبب وصول به هواها و هوس‏ها و مناصب است.

باري اين است حال عباد و زهاد روزگار كه از اين سه قسم خارج نيست اما حال گناه‏كاران و مذنبان و تابعان هواها و هوس‏ها و شهوت‏ها و غضب‏ها و هواهاي نفس اماره بالسوء كه از براي احدي از صاحبان آن‏ها و غير ايشان مخفي نيست و خداوند حكيم جلت حكمته دين خالص و عبادت خالص را از جميع مكلفين خواسته و حال آن‏كه اغلب ايشان مذنبان و گناه‏كاران و تابعان نفوس اماره‏اند و بعد از ايشان اغلب از راه ترس كه مبادا بلائي در دنيا به ايشان برسد عبادتي مي‏كنند و بعضي از براي نعمتي و صحتي و راحتي و عزتي در دنيا عبادتي مي‏كنند و كمي از بندگان يافت مي‏شوند كه عبادت كنند خدا را به جهت ترس از آلام و اهوال آخرت و جلب منافع اخرويه و نعمت‏هاي اخرويه و در ميان اين قليل چه بسيار كمند كساني كه به طور تكلف عبادت نكنند و حال آن‏كه خداوند عالم جل‏شأنه فرموده: ان اللّه لايحب المتكلفين و كساني هم كه مي‏خواهند از روي شوق عبادتي به جا آورند مالك خيال خود نيستند كه با توجه عبادت كنند و بسا آن‏كه زبان ايشان با خدا تكلم كند و دل ايشان غافل باشد از خدا و متوجه باشد به اموري كه دخلي به خدا ندارد مثل آن‏كه بدن رو به قبله ايستاده و زبان مي‏گويد بسم اللّه الرحمن الرحيم و دل مشغول اموري ديگر است و به هيچ وجه ياد خداي رحمن رحيم نيست و حال آن‏كه اصل توجه و اصل نماز و اصل عبادت در دل است و اعضاي ظاهر بايد تابع دل باشند و حركات و سكون‏هاي آن‏ها به امر دل

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 153 *»

جاري شوند نه آن‏كه اعضاء به طور عادت حركت و سكوني به جا آورند و دل مشغول كار خود باشد و غافل باشد كه اعضاء كي متحرك شدند و كي ساكن شدند پس اصل عمل از دل است و دل مكلف است كه عبادت كند و هر يك از اعضا را به كاري بدارد پس چون غافل شد از خدا و مشغول شد به خيال كردن ساير امور و فكر در آن‏ها، نتواند اعضاء را به اموري كه مأمور است بدارد و اگر اعضا حركتي و سكوني به جا آورند بدون توجه دل از روي عادت است و عبادت نيست و به مقتضاي قول الهي كه فرموده ماجعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه قلب در حين غفلت از خدا و توجه به ساير امور مشغول به همان امور است نه مشغول به عبادت و توجه به خدا و از اين است كه در اخبار وارد شده كه بپرهيز از اين‏كه در بين نماز متوجه به غير خدا باشي آيا نمي‏ترسي كه در آن حين خداوند تو را به صورت خر بيرون آورد و حال آن‏كه تو را در آن حين به صورت خر بيرون آورده كه مشغول به غير او شده، حكايتي معروف است كه شخصي از علماي ابرار متذكر شد كه عمري بر او گذشت و شب و روز نمازها كرده و فكر كرد در حالات خود در ميان آن نمازها و نيافت از براي خود دو ركعت نمازي كه با توجه به خدا به جا آورده باشد پس به فكر خود افتاد كه عمري نماز كرده‏ام و حال آن‏كه در واقع دو ركعت نماز نكرده‏ام پس به اين فكر افتاد كه بلكه بتواند دو ركعت نماز با توجه به خدا به جا آورد و به حسب اتفاق اين تذكر در نجف اشرف از براي او روي داد پس فكر كرد كه در ايامي كه زوار آمد و شد نكنند بهتر مي‏توان خيال را حفظ كردن كه دل متوجه خدا گردد چرا كه آمد و شد و غوغاي مردم مانع از جمع خيال است پس مترقب بود تا آن زمان رسيد پس فكر كرد كه اگر بروم به مسجد كوفه البته در اين ايام آن مسجد خالي است و جاي خلوتي است و هيچ صدائي و ندائي نيست و با حواس جمع مي‏توان نمازي به جا آورد با توجه به سوي خدا پس رفت به مسجد كوفه و ديد جاي خلوتي است كه مي‏توان

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 154 *»

به مراد خود رسيد پس وضوئي ساخت با نهايت آداب و دعاهاي مأثوره و با سكينه و وقار داخل مسجد شد و قلب خود را خالي از اغيار و متوجه به خداي قهار يافت پس روي خود را به سوي قبله كرد و تكبيرة الاحرام را با توجه تمام گفت و دو دست خود را به محاذي گوش‏ها بلند كرد و در بين نماز چشم او به مناره مسجد افتاد و ارتفاع مناره به نظر او آمد و به فكر اين افتاد كه آيا چند هزار آجر و چند خروار گچ و چند عمله و بنا به كار رفته تا اين مناره به اين ارتفاع رسيده و زبان او مشغول به قرائت و اذكار بود و ساير اعضا و جوارح او مشغول به قيام و قنوت و ركوع و سجود و تشهد بود تا آن‏كه گفت السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و هنوز عدد آجرها و مقدار گچ و عدد عمله و بنا معلوم نشده بود پس بعد از سلام نماز به يادش آمد كه آمده بود كه نماز با توجهي به جا آورد پس به نفس خود خطاب كرد از روي استهزاء و گفت كه معلوم شد آمده بودي به مسجد كوفه كه حساب آجر و گچ و عمله و بناي مناره آن را برسي.

باري اين است حالت نمازها و حال آن‏كه فرمودند الصلوة عمود الدين اذا قبلت قبل ماسواها و ان ردت رد ماسواها كه دين را تشبيه كرده‏اند به خيمه‏اي كه به عمود برپا است و عمود آن نماز است كه تا عمود مستقيم و برجاست خيمه برپا است و اگر عمود در ميان نيست خيمه برپا نخواهد بود و ماسواي نماز بدون نماز خيمه نيست و مردود است پس متذكر باش كه همين عمود هم بر فرضي كه برپا باشد مقبول درگاه الهي نيست مگر به دوستي و محبت و ولايت و امامت اميرالمؤمنين و اولاد طاهرين او صلوات اللّه عليهم اجمعين چنان‏كه در دعاي اعتقاد كه بايد اعتقاد شيعه اثناعشري جميعاً بر مضامين آن دعا باشد و آن مضامين مطابق است با آيه شريفه قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي پس بعضي از مضامين آن دعا است كه مي‏فرمايد: من لااثق بالاعمال و ان زكت و لااراها منجية لي و ان صلحت الاّ بولايته

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 155 *»

و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها حاصل معني آن‏كه حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين شخصي است كه من اعتمادي به عبادات خود ندارم اگر چه آن عبادات پاكيزه باشد و به طوري كه خدا امر كرده به عمل آمده باشد و من آن عبادات را نجات دهنده خود نمي‏دانم اگر چه آن عبادات صالحه باشد و نقصي و عيبي در آن‏ها نباشد مگر به واسطه محبت و دوستي اميرالمؤمنين7 و او را امام خود دانستن و خود را مأموم و شيعه و تابع او دانستن و اقتداي به او كردن و مگر به واسطه اقرار كردن به فضائلي كه خدا از براي او قرار داده و مگر به واسطه قبول كردن آن فضائل از حاملان و دانايان آن فضائل و مگر به واسطه تسليم كردن از براي روايت كنندگان آن فضائل و انكار ايشان نكردن پس اعتقاد شيعه اثناعشري بايد اين باشد كه وثوق و اعتمادي به عبادات صالحه و اعمال صالحه نباشد و آن‏ها را نجات دهنده خود ندانند مگر به واسطه محبت و دوستي اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين و اگر كسي خيال كند كه او را دوست مي‏دارد ولكن او را امام كل خلق نمي‏داند بعد از پيغمبر9باز عبادات و اعمال صالحه او نجات دهنده او نيست و اعتمادي به آن‏ها نيست اگر چه بي‏عيب و نقص باشد و اگر كسي خيال كند كه محب او و دوست او هست و او را امام كل خلق بداند بعد از رسول خدا9 و كل خلق را مطيع و مأموم او بداند يعني بداند كه بايد كل خلق مطيع او باشند اگر چه خلاف كنند ولكن اقرار به فضائلي كه خدا از براي او قرار داده نكند باز عبادات و اعمال او نجات دهنده او نيست و اعتمادي بر آن‏ها نيست اگر چه اعمال صالحات و بي‏عيب و نقص باشد و اگر كسي خيال كند كه او را دوست مي‏دارد و او را امام هم مي‏داند و اقرار كند به فضائلي كه خدا از براي او قرار داده ولكن بگويد آن فضائل را خود او مي‏داند و كسي ديگر آن‏ها را نمي‏داند باز عبادات او او را نجات نمي‏دهد و اعتمادي بر آن‏ها

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 156 *»

نيست اگر چه آن اعمال صالحات باشد و عيب و نقصي در آن‏ها نباشد و اگر كسي خيال كند كه او را دوست مي‏دارد و او را امام هم مي‏داند و اقرار كند كه او فضائلي چند دارد و بعضي از شيعيان او هم آن فضائل را مي‏دانند و حاملان آن فضائل هستند ولكن تسليم از براي روايت كنندگان آن فضائل ندارد و تصديق ايشان نمي‏كند پس مي‏گويد كه من نمي‏دانم كه آن‏چه روايت مي‏كنند راست است يا دروغ؟ صحيح است يا فاسد؟ يا بگويد كه آن‏چه شما روايت مي‏كنيد من انكار دارم اگر چه مي‏دانم كه او فضائلي چند دارد كه بعضي از مردم مي‏دانند ولكن اين‏ها كه شما روايت مي‏كنيد من قبول ندارم يا انكار دارم باز عبادات او نجات دهنده او نيست و اعتمادي بر آن‏ها نيست اگر چه عبادات و اعمال صالحات باشد و عيبي و نقصي در آن‏ها نباشد مگر به اتمام شرائطي كه در اين دعاي اعتقاديه ثابت شد و اين شرائط در جميع ائمه اثناعشر: جاري است چنان‏كه در همين دعاي اعتقاديه در باقي فقراتش ثبت است صريحاً و چنان‏كه در ساير دعاها و زيارت‏هاي ايشان تصريح شده به حدي كه در ميان شيعه از حد تواتر گذشته و به حد ضرورت رسيده مضمون اين فقرات كه اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.

باري و اگر كسي از شرط آخر كه تسليم روات باشد متحير شود و بسا آن‏كه انكار كند اين شرط را به جهت آن‏كه وارد شده كه از كتاب فضائل ما به شما نرسيده مگر يك الف ناتمام يا روايت شده كه پيغمبر9 فرمود به حضرت امير7 كه يا علي نشناخت احدي خدا را مگر من و تو و نشناخت كسي مرا مگر خدا و تو و نشناخت كسي تو را مگر خدا و من يا روايت شده كه احدي متحمل نيست سرّ ما را. عرض كردند پس كيست كه متحمل شود سرّ شما را فرمودند خودمان متحمليم سرّ خود را پس عرض مي‏كنيم كه متذكر باش كه سرّي را كه خلق متحمل آن نيستند و

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 157 *»

فضلي از ايشان را كه نمي‏توانند بفهمند آن فضيلت و آن سرّ را به خلق نگفته‏اند و به ايشان نرسانيده‏اند و تكليف خلق قرار نداده‏اند و اما آن فضيلتي را و آن سرّي را كه اعتقاد به آن را از خلق خواسته‏اند البته آن را به خلق رسانيده‏اند و لايكلف اللّه نفساً الاّ ماآتاها و معلوم است كه آن‏چه بايد به خلق برسد از مسائل و احكام الهي از آدم گرفته تا خاتم9 جميعاً بايد به واسطه راويان اخبار و ناقلان آثار برسد مگر قليلي كه در حضور باشند و خود مشاهده كنند اما غائبين از حضور جميعاً بايد به واسطه راويان اخبار و ناقلان آثار امور دين خود را از اصول و فروع اخذ كنند پس هر سابقي از براي لاحقي روايت كند و هر عالمي از براي جاهلي روايت كند و هر طبقه سلف از براي طبقه خلف روايت كنند پس اگر روايت نباشد امور دين و مذهب از هيچ سلفي به خلفي نخواهد رسيد پس از اين جهت شرط قبول اعمال تسليم راويان اخبار و ناقلان آثار است.

باري چون اصل دين و مذهب محبت و دوستي اهل‏بيت نبوت: است خداوند عالم جل‏شأنه امر كرد به رسول خود9 كه به امت خود به طور صريح برساند و بگويد كه هيچ اجري از شما نمي‏خواهم مگر مودت و محبت ذوي‏القربي را كه فرموده قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي پس در حقيقت رسول خدا9 از براي همين مبعوث شد كه محبت و مودت ذوي‏القربي خود را به امت خود برساند و ساير امور دينيه بالتبع بود كه مبعوث از براي آن‏ها شد و از اين جهت كه اصل مراد الهي از ارسال رسل و انزال كتب نجات خلق است و نجاتي نيست از براي ايشان مگر در مودت و محبت اولياي خود: و بدون مودت و محبت ايشان نجات را قرار نداده در عبادات اگر چه بي‏عيب و نقص باشد و عبادات و اعمال صالحات بالتبع با فايده است اگر چه آن‏ها بدون محبت اولياي خدا بي‏فايده است و نجاتي در آن‏ها نيست چون پيغمبر

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 158 *»

9مأمور شد به تعيين اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين از براي خلافت و امامت و به جهت ترس از منافقين نرساند و تعيين نكرد جبرئيل امين به امر رب العالمين با عتاب و خطاب نازل شد كه و ان لم‏تفعل فمابلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس و مراد الهي اين است كه تو از براي نجات امت خود مبعوث شده‏اي و نجاتي از براي ايشان نيست مگر در اعتقاد به خلافت و امامت اميرالمؤمنين7 و مودت و محبت او7 پس اگر اين امر را به امت خود نرساني رسالت الهي را به ايشان نرسانده‏اي اگر چه آداب نماز و روزه و خمس و زكات و حج و جهاد را رسانده باشي چرا كه آن اعمال بدون محبت اميرالمؤمنين7 بي‏فايده است و نجاتي از براي امت تو در آن‏ها نيست پس مراد من كه نجات امت تو است به عمل نيامده پس بايد اين امر كه نجات امت تو در آن است برساني و خدا تو را حفظ خواهد كرد از شرّ منافقين پس مترس از شرّ ايشان و امر نجات امت خود را برسان پس پيغمبر9 به اطمينان الهي و عصمت و حفظ او جل‏شأنه تبليغ فرمود امر نجات امت خود را و قبول كردند از او كساني كه واقعاً او را پيغمبر خدا مي‏دانستند و ايمان به خدا و وحي او و به پيغمبري پيغمبر9 داشتند از آن روز تا روز قيامت و انكار كردند در دل خود از او كساني كه در واقع او را پيغمبر نمي‏دانستند و او را سلطاني غالب و قاهره مي‏دانستند و در ظاهر انكار او را نكردند از ترس شمشير او يا از راه طمع در خلافت بعد از او يا از راه طمع در متاع دنيا كه در اقرار به نبوت او حاصل مي‏شد از آن روز تا روز قيامت.

باري پس متذكر باش و غافل مباش كه آن امري كه ريا بردار نيست و جاي سمعه نيست و هيچ خوفي از چيزي در آن نيست و هيچ طمعي در چيزي در آن نيست اگر چه آن چيز متاع دنيوي نباشد و نعمتي از نعمت‏هاي اخروي باشد و هيچ اكراهي در آن نيست و خالص است از براي خداوند عالم

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 159 *»

جل‏شأنه و دين خالص است از براي او جل‏شأنه محبت اولياي او است: از زمان آدم علي نبينا و آله و عليه السلام گرفته تا خاتم9تا روز قيامت و اقتضاي محبت اين است كه محب در شادي و سرور محبوب شاد و مسرور مي‏شود بدون ترسي و اكراهي و بدون طمعي در چيزي و هم‏چنين اقتضاي محبت اين است كه محب در حزن محبوب خود محزون مي‏شود بدون ترسي از چيزي و بدون اكراهي و بدون طمعي در چيزي و اگر بتواند دفع مي‏كند از محبوب خود ناملايمات طبع او را و رفع مي‏كند از او حاجات او را و دفع مي‏كند از او صدمات و بلاهاي وارده بر او را بدون اكراه و بدون طمعي و خرج مي‏كند در راه او مال خود را چه جاي طمعي در مال او و صرف مي‏كند در راه او جان خود را و بسا آن‏كه در حال رفاه مضايقه كند در راه او خرج مالي را، اما در حال گرفتاري محبوب نثار مي‏كند جان خود را چه جاي خرج مال خود بدون مضايقه و بسا آن‏كه در حال رفاه چنان‏كه بخل مي‏كند از مال خود در حال گرفتاري محبوب به طوري سخي مي‏شود كه از جان خود مضايقه نمي‏كند چه جاي مال و در حال گرفتاري محبوب شجاع شود و بي‏پروا خود را در مهلكه اندازد اگر چه در حال رفاه جبن و ترس او مانع باشد كه در محل خوفناك داخل شود آيا نمي‏بيني كه پدر مهربان بسا در وقت رفاه مال خود را از فرزند دلبند خود مضايقه مي‏كند و در وقت گرفتاري خلاص كند پس اگر فرزند او را اسير كرده باشند و بايد تمام مال خود را بدهد مي‏دهد كه او را از قيد بندگي برهاند و اگر مريض شود و بايد تمام مال خود را خرج دوا و غذا و طبيب كند مي‏كند كه جان فرزند خود را از چنگ مرگ بجهاند و آيا نمي‏بيني كه شخص جبان در حال رفاه از گفتن سخني مي‏ترسد اما اگر پاي عرض و ناموس او در ميان آيد از كشته شدن باك ندارد از براي حفظ عرض و

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 160 *»

ناموس خود.

پس تعجب كن از طبع محبت كه بخيل را في‏الفور سخي مي‏كند و جبان را في‏الفور شجاع مي‏كند به طوري كه رفع بخل و جبن را به دوا و غذا و مواعظ و نصايح در عمري نمي‏توان كرد ولكن به محبت به آني رفع آن‏ها را مي‏توان كرد و عبرت بگير كه در ميان حيوانات از مرغ خانگي كم جرأت‏تر و جبان‏تر كم حيواني يافت مي‏شود و در حال رفاه از اندك صدايي فرار مي‏كند اما در وقتي كه جوجه مي‏گذارد در حفظ جوجه‏هاي خود با شير مي‏جنگد و خود را به دهن شير مي‏دهد و نمي‏گريزد.

و سرّ اين مطلب اين است كه طبع محبت بر اين سرشته شده و بر همين طور خلق شده كه اختيار كند محبوب خود را بر همه چيزها حتي آن‏كه اختيار مي‏كند محبوب را بر جان خود و جان خود را فداي محبوب مي‏كند چه جاي چيزهاي ديگر را و سرّ سرّ اين مطلب در اين است كه محب در حال وجدان محبوب خود، خود در ميان نيست و از خود فراموش مي‏كند و همين محبوب را مي‏بيند و خود را نمي‏بيند از اين جهت اگر خود بخيل است چون از خود فراموش كرده از بخل خود هم فراموش مي‏كند پس سخي مي‏شود و اگر خود كم‏جرأت و جبان است در وقت يافتن محبوب از خود فراموش مي‏كند پس از جبن خود هم فراموش مي‏كند پس شجاع مي‏شود و اين است حال دوست صادق نسبت به محبوب خود چرا كه طبع محبت مجبول بر اين است كه اختيار كند محبوب خود را بر جمله ماسواي محبوب. از اين است كه حضرت صادق7 مي‏فرمايد: اذا هاج ريح المحبة اثر المحبوب علي ماسواه يعني چون به هيجان آمد هواي محبت اختيار مي‏كند محبوب خود را بر جميع ماسواي او و اگر كسي متذكر اين مطلب باشد مي‏داند كه دوست در راه محبوب خود از جان و مال خود دريغ ندارد و در وقت گرفتاري محبوب خود اگر چه محبوب پست‏تر باشد از محب و هم‏چنين محب اگر چه ضعيف

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 161 *»

باشد و در حال رفاه بخيل و كم‏جرأت و جبان باشد در وقت گرفتاري محبوب قوي و سخي و شجاع مي‏شود و از خود فراموش مي‏كند و از اين سرّ است كه حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء چون دوست مي‏داشت شيعيان و دوستان خود را و مي‏دانست كه ايشان گناه‏كارند جان و مال و اهل و عيال خود را به جهت كفاره گناه ايشان در راه ايشان داد و دريغ از هيچ كدام نداشت و سرّ سرّ اين مطلب اين است كه چون خداوند عالم جل‏شأنه نجات خلق را خواسته بود و ارسال رسل و انزال كتب را از براي نجات خلق كرده بود و دوست مي‏داشت كه كسي كفاره گناه ايشان را به گردن خود گيرد حضرت سيدالشهداء7 مراد الهي را به عمل آورد و خود و عيال و مال خود را در راه خدا كفاره گناه گناه‏كاران قرار داده و همين خلاص كردن گناه‏كاران راه خدا است و مراد و محبوب خدا است پس جان و مال خود را فروخت به خدا و خدا جان و مال او را خريد به اين طور كه خود او خبر داده و فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون و از اين طرف هم چون شيعيان و دوستان او اگر چه ضعيف باشد چه مرد و چه زن از روي صدق تمنا مي‏كنند و اظهار مافي الضمير خود را مي‏كنند و مي‏گويند ياليتني كنت معك فافوز فوزاً عظيماً و راضي و شاكرند به اين‏كه كاش ما بوديم با تو و جان و مال خود را فداي تو مي‏كرديم ايشان هم در راه حضرت سيدالشهداء7كه همان راه خدا است جان و مال خود را به همين تمناي صادق داده‏اند و جان و مال ايشان را خداوند عالم جل‏شأنه خريده است به طوري كه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ولكن متذكر باش و غافل مباش كه اگر حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء شهات خود را به عمل نمي‏آورد تمناي شيعيان و دوستان گناه‏كار صورت نمي‏گرفت پس جان و مالي

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 162 *»

فروخته نمي‏شد به خداوند عالم جل‏شأنه به طور تمنا و نه به طور وقوع و بهشتي خريده نمي‏شد پس مردم همه هلاك مي‏شدند و حال آن‏كه خداوند عالم جل‏شأنه بهشت را ثمن جان و مال مؤمنين قرار داده بود و عوضي غير از جان و مال از براي بهشت قرار نداده چنان‏كه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة.

پس متذكر باش و غافل مباش كه بهشت ثمن و عوض جان و مال است نه چيزي ديگر پس هيچ عملي ثمن و عوض بهشت نيست و اين است كه اين مطلب در ساير آيات هم هست مثل آيه شريفه و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات اللّه پس متذكر باش و غافل مباش كه تا بنده از تمام آن‏چه دارد نگذرد خداوند عالم جل‏شأنه بهشت خود را به او نخواهد داد و نجات بندگان در اين است كه از سر خود بگذرند و مادام كه علاقه به چيزي دارند آن چيز حجاب ايشان خواهد شد و مانع از دخول بهشت خواهد بود «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز» و از اين است كه از صفات و خصال پيغمبران و اولياي خدا است: كه در احاديث وارد شده كه فرموده‏اند بقاء في فناء و نعيم في شقاء و صبر في بلاء و فقر في غني و عز في ذل يعني بقاي ايشان در فناي ايشان است و نعمت ايشان در مشقت ايشان است و صبر ايشان در بلاي وارد بر ايشان است و فقر و احتياج ايشان در غناي ايشان است به خداي خود و عزت ايشان در ذلت ايشان است از براي خداي خود.

پس متذكر باش و غافل مباش كه حقيقت اين امور را حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء به عمل آورد و باقي مؤمنين از اولين و آخرين به تمناي آن‏كه كاش با او بودند و به فوز آن‏چه او فايز شد فايز شوند به عمل آورند و باز متذكر باش كه حقيقت بيعتي كه پيغمبر9 از امت خود مي‏گرفت همين بود كه از سر جان و مال خود بگذرند و از هيچ يك دريغ ندارند در راه خدا و در دين خود چنان‏كه خداوند فرموده:

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 163 *»

لقد رضي اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما في قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحاً قريباً و فرموده: ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث علي نفسه و من اوفي بماعاهد عليه اللّه فسيؤتيه اجراً عظيماً.

حاصل ترجمه اين است كه به تحقيق كه راضي شد خدا از مؤمنين در وقتي كه مبايعه كند با تو در زير درخت پس دانست خدا آن‏چه در دل‏هاي ايشان بود پس نازل كرد سكينه و اطمينان را بر ايشان و جزا داد به ايشان به فتح نزديكي به درستي كه كساني كه مبايعه مي‏كنند با تو جز اين نيست كه مبايعه مي‏كنند با خدا دست خدا است بر روي دست‏هاي ايشان پس كسي كه بشكند عهد خود را پس به درستي كه مي‏شكند بر نفس خود و ضرر به خود مي‏رساند و كسي كه وفا كرد به آن‏چه عهد كرده آن را با خدا پس زود باشد كه عطا كند به او اجر بزرگي را پس متذكر باش كه بيعت گرفتن پيغمبر9از مردم همان خريدن او است مر جان و مال ايشان را و فروختن ايشان است مر جان و مال خود را به اين‏كه نجات و بهشت از براي ايشان باشد و همان خريدن رسول خدا جان و مال ايشان را همان خريدن خدا است جان و مال ايشان را چنان‏كه صريحاً فرموده: ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة چرا كه تمام معاملات الهي با خلق و تمام معاملات خلق با خدا از دست او9 جاري شد و دست او دست خدا است چنان‏كه حكم او حكم خدا است و اطاعت او اطاعت خدا است چنان‏كه فرموده: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و متذكر باش و غافل مباش كه پيغمبر9به طور اكراه و اجبار هيچ معامله‏اي را صحيح نمي‏دانست و از ضرورت دين آن بزرگوار است كه هر معامله كه شائبه اكراه و اجبار در آن است و از روي اشدّ رضا و رغبت تمام نيست باطل است و از اين است كه در نوشتجات اسلام از صدر اول تاكنون

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 164 *»

نوشته‏اند و مي‏نويسند كه اين معامله بلاشائبه اكراه و اجبار و از روي اشدّ رضا و رغبت تمام واقع شده چه در بيع و شري و چه در مصالحات و هبات و چه در عقد و نكاح و چه در ايقاعات مثل اوقاف و اعتاق حتي آن‏كه اگر معامله از روي اصرار و ابرام واقع شود كه شخص محض حفظ آبروي خود و محض شرم و حيا تمكين كند و محقق شود كه از روي رضا و رغبت نبوده و محض حفظ آبروي خود يا محض شرم و حيا بوده بسياري از علما گفته‏اند كه آن معامله صحيح نيست و باطل است.

باري در اين‏كه پيغمبر9 معامله‏اي كه از غير رضا و رغبت بوده باطل مي‏دانست به ضرورت دين او معلوم گشته و در صورتي كه در ميان امت خود تراضي طرفين معامله را شرط صحت قرار دهد و عدم رضاي احد طرفين را موجب فساد قرار دهد معلوم است كه خود او9 و خداي او جل‏شأنه معامله‏اي كه تراضي در آن نيست يا عدم رضاي طرفي در آن است آن معامله را نمي‏كنند و آن معامله را صحيح نمي‏دانند و آيه شريفه لا اكراه في الدين شاهد بر اين است و در آيه شريفه لقد رضي اللّه عن المؤمنين اشاره به اين مطلب است از براي اهل بشارت اگر چه بعضي از مردم نمي‏فهمند و آن اشاره اين است كه نه هر كس بيعت كرد با پيغمبر9 خداوند عالم جل‏شأنه از او راضي شد چرا كه هر كس در دل خود كراهتي از بيعت داشت و از روي ترس يا از روي طمع يا از روي شرم و حيا بيعت كرده بود و از روي اشدّ رضا و رغبت تمام بيعت نكرده بود و در دل داشت كه در وقت رفع مانع نقض عهد كند خداوند عالم جل‏شأنه از او راضي نبود و اگر از همه راضي بود مي‏فرمود لقد رضي اللّه عن الذين يبايعونك و نمي‏فرمود لقد رضي اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك چرا كه عبارت اول مختصرتر و فصيح‏تر بود و لكن چون خداوند عالم جل‏شأنه مي‏دانست كه در ميان كساني كه بيعت كردند بودند كساني كه از روي ترس

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 165 *»

يا از روي طمع يا از روي شرم و حيا و خجالت از ديگران بيعت كردند و مي‏دانست كه چون رفع مانع از ايشان شد نقض عهد خود خواهند كرد از اين جهت فرمود و من نكث فانما ينكث علي نفسه پس از اين جهت فرمود لقد رضي اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك و مؤمنين كساني بودند كه خداوند عالم جل‏شأنه از دل‏هاي ايشان خبر داشت كه از روي اشد رضا و رغبت تمام با او بيعت كردند پس از حال ايشان هم خبر داد و فرمود و من اوفي بماعاهد عليه اللّه فسيؤتيه اجراً عظيماً پس چون اين مطلب را متذكر شدي كه معاملات در ميان خدا و خلق بايد از روي اشد رضا و رغبت باشد و اگر خلق راضي و راغب به معامله‏اي نباشند خداوند غني بي‏نياز را حاجتي در اكراه و اجبار ايشان نيست و حاجتي به عمل ايشان ندارد و آن عمل و آن معامله را از ايشان قبول نمي‏كند پس متذكر باش و غافل مباش كه آن كساني كه خريده است خدا از ايشان جان‏هاي ايشان و مال‏هاي ايشان را به اين‏كه بهشت از براي ايشان باشد ايشان از روي اشدّ رضا و رغبت تمام جان‏ها و مال‏هاي خود را به خدا فروخته‏اند و خدا هم از روي اشدّ رضا و رغبت تمام آن‏ها را خريده و بهشت خود را از روي اشدّ رضا و رغبت تمام به ايشان انعام كرده پس متذكر باش و غافل مباش كه اشدّ رضا و رغبت تمام آن است كه شخصي كه اراده دارد كه خريدي و فروشي بكند اگر آن معامله بشود به نهايت مقصود خود برسد و كمال سرور و انبساط قلب بر او روي دهد و اگر آن معامله نشود محزون و دل‏تنگ شود كه چرا آن معامله اتفاق نيفتاد.

پس متذكر باش و غافل مباش كه چه قدر كار مشكلي است اين كار كه شخص جان و مال خود را بدهد و راضي و راغب هم باشد به طوري كه اگر جان و مال را ندهد محزون و دل‏تنگ شود پس عبرت بگير كه يكي از واجبات دين اسلام زكات دادن است و اين همه اصرار در اداي آن شده به طوري

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 166 *»

كه فرموده‏اند كه مانع زكات به جهنم مي‏رود اگر چه حبه‏اي از زكات را منع كرده باشد و تو مي‏داني كه از هزار نفر اگر يكي زكاتي بدهد آن هم در دل خود مي‏يابد كه اگر بر او واجب نشده بود و من مال خود را به ديگري نمي‏دادم از براي من بهتر بود و آن انبساطي كه در جمع مال از براي او است در خرج آن از براي او نيست و عبرت بگير كه يكي از واجبات بزرگ جهاد در راه خدا است كه اولاً چه قدر مشكل است كه شخص دل از مال و عيال بكند و دست از جان خود بشويد و بعد از آن‏كه آحادي از مردم دل از همه اين‏ها كندند و دست از همه اين‏ها شستند دل خود را نمي‏توانند راضي كنند و بي‏اختيار در دل خود مي‏يابند كه اگر جهاد نكنند مسرورترند و انبساطي در دل خود مي‏يابند و چون اين بار گران را به دوش خود بكشند حزن و اندوه و دل‏تنگي را از مفارقت اهل و عيال دارند و مالك قلب خود نيستند كه بتوانند حزن و اندوه را از آن بردارند و سرور و انبساط در آن داخل كنند و اين است كه در عالم ذر عرضه كرد خداوند عالم جل‏شأنه شهادت را بر جميع خلق هيچ‏يك نتوانستند كه از روي اشدّ رضا و رغبت تمام آن را قبول كنند و چون پيغمبران خدا:مي‏دانستند كه چون خداوند عالم جل‏شأنه شهادت را با رضا و رغبت تمام خواسته نه به كراهت و مشقت و كلفت از اين جهت قبول اين معامله را نكردند چرا كه نمي‏توانستند با سرور و انبساط قلب آن را اختيار كنند ولكن در آن روز حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء در دل خود يافت كه از روي اشدّ رضا و رغبت تمام مي‏تواند كه جان و مال خود را به خدا بفروشد و مسرور و منبسط باشد به طوري كه اگر اين كار را نمي‏كرد محزون و دل‏تنگ بود پس خريد خداوند عالم از او جان و مال او را از روي رضا و او هم فروخت از روي اشدّ رضا و رغبت تمام چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده و فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة پس چون اين كار را

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 167 *»

از روي اشد رضا و رغبت تمام كرد و در اين دنيا به وعده و عهد خود وفا كرد چنان‏كه خدا خبر داده و فرموده يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون و حال آن‏كه او محبوب جميع مؤمنين بود پس جميع ايشان چون او را در اين كار ديدند و صاحب اين كار دانستند بر ايشان آسان شد كه جان خود را نثار كنند از روي اشدّ رضا و رغبت تمام به طوري كه اگر مؤمني در آن روز حاضر بود تمام همت او جان‏فشاني بود كه اگر فرض مي‏كردي كه در آن روز از مؤمنين حاضرين يكي را به غل و زنجير مي‏بستند كه نتواند جان نثاري كند تا عمر داشت در اين حزن و اندوه بود كه چرا مرا به غل و زنجير بستند كه نتوانستم كه جان خود را فداي او كنم و هم‏چنين است حال ساير مؤمنان روزگار اگر چه در ايمان خود ضعيف باشند چه به غل و زنجير زمان سابق بر اين واقعه گرفتار بوده‏اند يا به غل و زنجير زمان بعد گرفتار شوند كه همگي تمنا كنند كه كاش غل و زنجير نداشتيم و جان خود را نثار او مي‏كرديم و زبان حال و مقال همه مؤمنان اين است كه ياليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً.

پس متذكر باش و غافل مباش كه عمل خالص از براي خداوند عالم جل‏شأنه و دين خالص از براي او جل‏شأنه منحصر است به اين‏كه مؤمنان مسرور باشند به سرور آقايان و سادات خود و محزون باشند در حزن ايشان و متذكر باش كه باقي اعمال ايشان نمي‏شود كه بي‏منقصت باشد و مشوب به ساير اغراض نباشد اگر چه آن غرض خوف از آتش جهنم يا طمعي در بهشت باشد و هيچ عملي از ايشان بي‏تكلف نيست و حال آن‏كه خدا مي‏فرمايد كه ان اللّه لايحب المتكلفين به خلاف سرور در مسرت ايشان و حزن در صدمات وارده بر ايشان: كه چنان عمل خالص و دين خالصي است از براي خداوند عالم جل‏شأنه كه اگر فرض كني كه هيچ ثوابي ذكر نكرده بودند در مسرور شدن به سرور ايشان: و هيچ ثوابي ذكر نفرموده

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 168 *»

بودند در محزون شدن در مصيبت ايشان: ممكن نبود از براي دوست و محب ايشان: كه مسرور نشود در سرور ايشان و محزون نشود در حزن و مصيبت ايشان: پس متذكر باش كه سرور وارد مي‏شود بر دل دوست در سرور ايشان بدون ملاحظه چيزي غير از وجود مبارك مسعود خود ايشان و حزن وارد مي‏شود بر دل دوست ايشان در حزن و مصيبت ايشان:بدون ملاحظه‏ي چيزي غير از وجود مبارك مسعود خود ايشان: اگر چه در هر يك از سرور و حزن در ايشان ثواب‏هاي بي‏نهايت ذكر شده به طوري كه فرموده‏اند از براي هر عمل صالح و عبادتي ثوابي هست مقدر و اندازه‏اي از براي آن ثواب است مگر ثواب سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان: كه بي‏نهايت است و اندازه‏اي از براي آن نيست ولكن متذكر باش كه مسرور در مسرت ايشان مسرور است و ملتفت ثواب آن نيست و اگر ثوابي هم نداشته باشد مسرور است و محزون در مصيبت ايشان محزون است و ملتفت ثواب آن نيست و اگر بي‏ثواب هم بود محزون بود پس متذكر باش كه چون سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان: طوري است كه بدون ملاحظه چيزي است عمل خالص مؤمنين و دين خالص الهي گشته و چون چنين است اصل دين الهي همين است و همين مقبول درگاه او است جل‏شأنه و ثواب آن بي‏نهايت و بي‏اندازه است به طوري كه ساير عبادات ناقصه و ساير اعمال مشوبه را هم اصلاح مي‏كند و سبب قبول نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكات و ساير عبادات مي‏شود و اگر نبود سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان: اعمال ناقصه مردود بود و تعجب مكن كه سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان:موجب اتمام و اكمال ساير عبادات شود چرا كه در صورتي كه عملي بتواند كفاره گناهان بزرگ شود اگر چه در بسياري به قدر كف درياها باشد اتمام عمل ناقص را

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 169 *»

بهتر مي‏كند و اكمال عمل مشوب را آسان‏تر مي‏كند و متذكر باش كه چنان‏كه پيش از اين عرض شد كه در ميان سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان: فرق‏ها است چرا كه در سرور در مسرت ايشان و شنيدن ذكر فضائل ايشان حظ‏ها است و لذت‏ها است از براي دوستان ايشان اما در حزن در مصيبت ايشان مصيبتي است كه دوست تمنا مي‏كند كه كاش صدمات وارده بر ايشان به او مي‏رسيد و به ايشان نمي‏رسيد و تمنا مي‏كند كه كاش من به فداي ايشان مي‏شدم و به عوض ايشان آن صدمات بر من وارد مي‏شد پس معلوم مي‏شود از حال دوستان ايشان كه ايشان را از خودشان دوست‏تر مي‏دارند كه بر آن‏ها آسان‏تر است كه آن صدمات بر خود ايشان وارد شود و بر سادات ايشان وارد نشود پس حال كه آن صدمات بر آن سادات وارد شده بزرگ‏ترين تمام مصيبت‏ها بر دوست ايشان: وارد شده كه مافوق آن را نتواند تصور كند و حظي و لذتي از براي او نيست و حالت او حالتي است كه راضي به فناي خود و نيست و نابودشدن خود است پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء باعث عمل خالص و موجب دين خالص از براي جميع مؤمنين اولين و آخرين شد به شهادت خود كه اگر اين شهادت نبود دين خالصي و عمل خالصي نداشتند و آن عمل هم از خود مؤمنين صادر شد چرا كه خود ايشان مصيبت زده و محزون شدند و نجات ابدي از براي ايشان حاصل شد.

اللهم لك الحمد حمد الشاكرين لك علي مصابهم و الحمد لله علي عظيم رزيتي اللهم ارزقني شفاعة الحسين7 يوم الورود و ثبت لي قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين7.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 170 *»

الروضة الخامسة عشرة

 

في ان المحبين يؤثرون محبيهم علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و يقدمون مواليهم بمايحتاجون اليه علي انفسهم و ان كان لهم حاجة و ذلك من مقتضيات المحبة و لوازم المودة ان كانت ذاتية فلاجل ذلك آثروا محبيهم الفقراء علي انفسهم حتي نزل فيهم: و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و ذلك ايضاً احد اسرار اختيار الشهادة لانقاذ مواليهم من الهلاكة و كذلك حال المحبين الموالين لهم: بالنسبة اليهم فانهم يؤثرون ساداتهم علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و ان كانوا ضعفاء رجالا و نساء فمن لم‏يكن كذلك فليس منهم و لا اليهم: و ليس بمؤمن موحد و لا نجاة له في الاخرة و ان كان في الدنيا في ديارهم باللطخ و الخلط كما اخبر به النبي9 في تفسير قوله تعالي النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم فقال9 مامعناه من لم‏اكن عنده احب اليه من نفسه فليس من امتي و من لم‏يكن ولدي عنده احب اليه من ولده فليس من امتي و من لم‏يكن مالي عنده احب اليه من ماله فليس من امتي.

پس متذكر باش و غافل مباش كه اصل ارسال رسل و انزال كتب از براي نجات مؤمنين است نه نجات كفار و منافقين چرا كه هر پيغمبري و هر وصي پيغمبري در هر زماني نجات دادند مؤمنين را و در عصر هريك از ايشان كفار و منافقيني چند بودند كه هلاك شدند و نجات نيافتند.

فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون و جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن سنة اللّه التي قد خلت من قبل فلن تجد لسنة اللّه تحويلا و تبديلا.

 

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 171 *»

پس متذكر باش و غافل مباش كه ارسال پيغمبر آخرالزمان9 و تعيين خلفاي او:هم از براي اين بود كه نجات دهند مؤمنين را نه كفار و منافقين را چنان‏كه فرموده ماكنت بدعاً من الرسل و بدان كه جميع پيغمبران و خلفاي ايشان: و خداي ايشان دشمن بودند و هستند با كفار و منافقين چنان‏كه فرموده ان اللّه عدو للكافرين و فرموده ان اللّه جامع الكفار و المنافقين في جهنم جميعاً پس متذكر باش و غافل مباش كه چنان‏كه در دنيا دشمن بودند با كفار و منافقين و ايشان را مي‏كشتند و هلاك مي‏كردند در آخرت هم با ايشان دشمنند و ايشان را هلاك مي‏كنند و مأمور مي‏شوند كه در جهنم اندازند هر كافر و منافقي را چنان‏كه فرموده القيا في جهنم كل كفار عنيد يعني اي محمد و علي بيندازيد در جهنم هر كفران كننده معاند را و از اين است كه حضرت اميرالمؤمنين قسيم النار و الجنة است و نعمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار است و ترحم مي‏كند بر مؤمنين و انتقام مي‏كشد از كفار و منافقين چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه در توصيف مؤمنين فرموده اشداء علي الكفار رحماء بينهم يعني مؤمنان سخت و شديدند بر كفار و رحيمند و مهربان در ميان خودشان و از اين است كه امام زمان عجل اللّه فرجه در دعاي افتتاح مي‏فرمايد و ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة يعني يقين كردم كه به درستي كه تو رحم كننده‏تر از جميع رحم كنندگاني در موضع عفو و رحمت و يقين كردم كه تو شديدتر و سخت‏تر عقاب كنندگاني در موضع نكال و نقمت و عذاب پس متذكر باش و غافل مباش كه چنان‏كه حجت‏هاي الهي تمام مصيبت‏ها و بلاها را به خود راه مي‏دهند و به جان خود مي‏خرند از براي نجات دادن مؤمنان و رنج به خود مي‏رسانند از براي راحت ياران به مقتضاي طبع محبت مؤمنان هم به مقتضاي طبع محبت در وقتي كه ايشان را در بلاها و شدايد و مصائب يافتند ايثار مي‏كنند ايشان را بر نفس

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 172 *»

خود و اختيار مي‏كنند ايشان را بر جان خود و راضي مي‏شوند كه آن بلاها و شدايد و مصائب بر ايشان واقع شود و آرزو و تمنا مي‏كنند كه كاش آن شدايد وارد بر ايشان مي‏شد و وارد بر آقايان و سادات ايشان نمي‏شد و آرزو مي‏كنند كه عوض و فداي ايشان واقع شوند از روي صدق و صفا و هزار مرتبه آسان‏تر است از براي ايشان كه شدايد بر ايشان وارد شود و بر سادات ايشان وارد نشود و آرزو مي‏كنند كه كاش ما را هزار مرتبه مي‏كشتند و زنده مي‏كردند و باز مي‏كشتند به عوض آن‏كه سادات ما يك دفعه كشته نشوند و راضي مي‏شوند بلكه تمنا و آرزو مي‏كنند كه هزاران هزار از ايشان كشته شوند و يكي از سادات و آقايان ايشان كشته نشود و هم‏چنين است حالت ايشان در ساير شدايد و مصائب ولكن جميع اين حالات بر ايشان روي مي‏دهد در وقتي كه يكي از سادات خود را در محنت و بلائي بيابند و اما در حال رفاه بسا آن‏كه راضي نشوند كه ديناري از ايشان كم شود و مويي از سر ايشان به عنف كنده شود و بسا آن‏كه به جهت ضعفي كه در ايشان است يا به جهت آن‏كه خلطي از اخلاط بر طبع ايشان غالب است به مقتضاي ضعف خود و به مقتضاي خلطي كه در طبع ايشان غالب است خلاف‏ها و معصيت‏ها از ايشان صادر شود پس يكي از سادات ايشان: به ايشان امر كند كه فلان كار را بكنيد و ايشان به جهت ضعفي كه دارند آن كار را مشكل شمارند و بر خود گران دانند و بسا آن‏كه خلاف كنند و از زير بار بيرون روند و اگر هم آن كار را بكنند از روي تكلف به جا آورند و كراهتي در نفس خود بيابند و بسا آن‏كه در حال رفاه اگر يكي از سادات: ديناري از ايشان طلب كنند يا امر كنند كه به كسي بدهيد به مقتضاي طبع سودايي كه بر ايشان غالب است بخل كنند و ندهند و معصيت و خلاف كنند يا اگر بدهند با هزار منت و مشقت و كلفت و جان كندن بدهند و حال آن‏كه خداوند فرموده: و لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي و فرموده: ان اللّه لايحب المتكلفين و بسا آن‏كه

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 173 *»

در حال رفاه اگر يكي از سادات: به ايشان امر كند كه نظر به نامحرم مكنيد به مقتضاي طبع خوني كه بر ايشان غالب است خلاف و معصيت كنند و بسا آن‏كه در حال رفاه اگر يكي از سادات: امر كند كه دو ركعت نماز از روي نشاط و شوق و توجه به جا آوريد به مقتضاي طبع بلغمي كه بر ايشان غالب است كسالت كنند و به جا نياورند و اگر به جا آورند گويا كوهي را كنده‏اند و با كسالت به جا آورند و حال آن‏كه خداوند عالم جل‏شأنه فرموده و لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلموا ماتقولون و مراد اين است كه با كسالت نماز نكنيد و بسا آن‏كه در حال رفاه اگر يكي از سادات نهي كند ايشان را از تندي و بدخوئي و غضب و استكبار به مقتضاي طبع صفرائي كه بر ايشان غالب است نتوانند خودداري كنند و ترك مقتضاهاي صفراء را نكنند و معصيت‏ها و خلاف‏ها كنند يا اگر يك دفعه با هزار تكلف خودداري كنند هزار دفعه ديگر خودداري از دست برود و به مقتضاي صفراء عنان اختيار را از دست ايشان بكند و معصيت‏ها از ايشان صادر شود و خلاف‏ها از ايشان سر زند.

باري اقتضاهاي اخلاط و هواهاي نفس اماره بسيار است به طوري كه تفصيل آن‏ها را كتاب‏هاي مفصل كفايت نكند چه جاي كتاب مختصر، و مختصر آن‏كه چشم باز كن و كار و بار مردم را ببين كه هر يك در چه كارها هستند ولكن متذكر باش و غافل مباش كه همه اين خلاف‏ها و معصيت‏ها در حال رفاه سادات: است اما در حال ابتلاي ايشان جميع اين‏ها از سر انسان مي‏رود و جميع هواهاي نفساني از سر محبان مي‏پرد اگر چه انسان ضعيف باشد و اگر چه خلطي از اخلاط بر انسان غالب باشد حتي آن‏كه زن‏هاي دنيا كه اهل محبت باشند و دوست اهل‏بيت: در حال ابتلاي سادات خود: از خود فراموش مي‏كنند و بسا آن‏كه مانند شير نر شجاع شوند در ياري كردن سادات خود: چنان‏كه مادر وهب چون

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 174 *»

مشاهده كرد اوضاع آن سرزمين را هيچ باكي و ترسي از براي او نماند و بعد از قتل وهب شمشير او را برداشت و خواست مشغول قتال شود پس حضرت سيدالشهداء7 او را منع از جدال و قتال فرمود و فرمودند كه جهاد بر زنان نيست و پيش از آن وهب فرزند دلبند خود را كه جوان نو رس و تازه داماد بود طلبيد و او را امر به جهاد كرد پس وهب روي به جهاد و قتال نهاد و بعد از كشت و كشار و زخم برداشتن بي‏شمار به سوي مادر آمد در حالي كه در خون آغشته بود و به مادر گفت آيا از من راضي شدي مادر به او گفت كه وقتي از تو راضي مي‏شوم كه تو را كشته ببينم پس وهب معاودت كرد و مشغول قتال شد تا آن‏كه كشته شد پس چون آن كفار اصرار و تحريص مادر او را در قتال ديده بودند و به گمان خود خواستند كه دل او را بيشتر بسوزانند و عداوت و شقاوت خود را بيشتر به كار برند سر او را از بدن جدا كردند و آن را به سوي مادر او انداختند پس مادر او سر او را برداشت و آن را به سوي ايشان انداخت و گفت من سري را كه در راه خدا داده‏ام پس نمي‏گيرم پس متذكر باش كه مادر فرزند خود را از جان خود عزيزتر دارد به خصوص اگر آن فرزند نوجوان هم باشد و به خصوص اگر نوداماد هم باشد و به خصوص اگر منحصر به فرد باشد كه مادر بي‏اغراق او را از جميع چيزها و از جميع جان‏ها و مال‏ها و جان خود دوست‏تر مي‏دارد و اگر جان خود و جان ساير مردم در معرض تلف باشد آسان‏تر است از براي مادر از تلف شدن چنين فرزندي اما ببين كه چون پاي امام7 در ميان آمد مادر با آن همه علاقه و محبت با فرزند از سر فرزند مي‏گذرد به طوري كه گويا هيچ او را دوست نمي‏دارد و نمي‏خواهد او را مگر از براي كشته شدن و هيچ باك ندارد كه در حضور او دور او را بگيرند و پيش چشم او يكي تير بر او زند و يكي شمشير و يكي نيزه و اعضا و جوارح او را از بدن جدا كنند و بدن او را در حضور او پاره پاره كنند و سر او را جدا كرده به سوي او بيندازند و او باك نداشته

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 175 *»

باشد و سر را بردارد و پس بيندازد و اين‏ها نيست مگر آن‏كه امام7 در نزد او عزيزتر است از جميع چيزها و چون پاي عزيزتر در ميان آمد و او مبتلا شد به بلايي آسان مي‏شود از براي انسان تلف شدن جميع عزيزان و جميع چيزها اگر چه در وقت رفاه راضي نشود حبيبي كه مويي از سر حبيبش كم شود و از اين جهت بود كه در واقعه كربلا بسياري از زن‏ها به التماس و گريه و زاري مي‏آمدند خدمت حضرت سيدالشهداء7 و اذن جنگ و جهاد مي‏گرفتند از براي فرزندان خود و از اين جهت بود كه اصحاب و ياوران او اگر چه كم بودند و دشمنان بي‏شمار هيچ يك باك نداشتند از بسياري آن‏ها و سر از قدم نشناخته سراسيمه مي‏شتافتند به حرب‏گاه و درد زخم و سوزش آن را احساس نمي‏كردند و الم حديد و حرّ آن از ايشان برداشته شده بود به دعاي پيغمبر9 پس متذكر باش كه آيا با چنين حالتي كه از براي ايشان بود گمان مي‏رود كه از براي ايشان گناهي باقي بماند كه آمرزيده نشود پس متذكر باش و غافل مباش كه آيا ساير مؤمنين و ساير مؤمنات كه در آن واقعه حاضر نبودند اگر حاضر مي‏شدند حالت ايشان مانند حالت حاضران نبود پس متذكر باش و غافل مباش كه حالت جميع مؤمنين و مؤمنات چنين است و هر كس چنين نيست مانند كساني است كه حالت آن‏ها در آن روز چنين نبود پس متذكر باش و غافل مباش كه حالت جميع مؤمنين چنين است پس گناه جميع ايشان آمرزيده است به سبب شهادت سيدالشهداء7 چرا كه در حقيقت همه ايشان شهيدان در ركاب او هستند و شاهد صدق اين مطلب فرمايش پيغمبر است9 چنان‏كه در تفسير صافي نقل مي‏كند از كتاب جوامع كه حضرت پيغمبر9 در سفري كه با جمعي از مدينه طيبه بيرون رفته بودند از براي جهاد فرمودند هر آينه به تحقيق كه گذارديد در مدينه اقوامي را كه سير نكرديد مسافتي را و قطع نكرديد وادي و رودخانه‏اي را مگر آن‏كه

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 176 *»

آن اقوامي را كه در مدينه واگذارده‏ايد با شما بودند در سير كردن مسافت و قطع كردن وادي و آن‏ها كساني هستند كه نيت‏هاي ايشان صحيح است و دل‏هاي ايشان دوست است و هواي جهاد كردن در دل‏هاي ايشان است و حال آن‏كه منع كرده ايشان را از بيرون آمدن با شما ضرري از بيماري و ناخوشي يا غير آن مثل بي‏مالي و بي‏چيزي پس متذكر باش كه به تصريح پيغمبر9 هر كس حالت او اين باشد كه اگر مانعي نداشته باشد جهاد خواهد كرد و كشته خواهد شد او مجاهد است در راه خدا و شهيد است در ركاب معصوم7و جميع گناهان او آمرزيده است و در نزد پروردگار خود منعم و مرزوق است چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه خبر داده و فرموده و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون پس چون اين مطلب را از روي دليل و برهان آيات كتاب و احاديث ائمه اطياب: دانستي متذكر مطلب ديگر باش و آن مطلب اين است كه حضرت سيدالشهداء7 به شهادت خود جميع مؤمنين و مؤمنات را در راه خدا و در ركاب خود شريك شهادت خود كرده و جميع مؤمنين و مؤمنات از اولين و آخرين به شهادت او7 شهيد شدند و از جهتي كه شهيد شدند گناه ايشان آمرزيده است اگر چه در بسياري به قدر كف درياها باشد پس متذكر باش و غافل مباش كه آن بزرگوار7چون از براي نجات خلق، خلق را دعوت مي‏فرمود نه از براي احتياج خود چنان‏كه به بيانات گذشته دانستي كه او محتاج به احدي نبود و چون نجات خلق را در شهادت دانسته بود چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه قرار داده بود چنان‏كه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة پس از اين جهت همه خلق را دعوت به شهادت مي‏فرمود و نه اين بود كه دعوت مي‏كرد مردم را از براي فتح كردن ظاهري و سلطنت ظاهري و چه بسيار مردمي كه از اين مطلب غافلند و خيال مي‏كنند كه آن بزرگوار

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 177 *»

7 مردم را دعوت مي‏فرمود به فتح ظاهري و سلطنت ظاهري و حال آن‏كه آن بزرگوار7 تا آخر كار مي‏فرمودند هل من ناصر ينصرني يعني آيا هست ياري كننده‏اي كه مرا ياري كند و حال آن‏كه اگر مراد آن بزرگوار7 اين بود كه ياري كننده‏اي او را ياري كند كه كشته نشود با آن كثرت اعداء و استعداد آن‏ها و شدت عداوت آن‏ها معني نداشت و بر فرضي كه يك نفري هم مثل حر او را ياري مي‏كرد فايده‏اي در آن نبود و خود او هم مانند حر كشته مي‏شد و هيچ عاقلي دعوت بي‏فايده و كار بي‏فايده نمي‏كند كه بداند البته او را خواهند كشت پس به دوستان خود بگويد كه شماها هم خود را در مهلكه اندازيد و كشته شويد بلكه حالت جميع عقلاي اهل عالم اين است كه اگر مبتلا به گرفتاري شدند و چاره‏اي از رهايي نيافتند دوستان و محبان و همكاران خود را به دست دشمن نمي‏دهند و راضي به مشقت و هلاكت و كشته شدن آن‏ها نمي‏شوند و بر فرضي كه يكي از دوستان ايشان در آن ميان حاضر هم باشد و او را بشناسند به دشمن اظهار نمي‏كنند كه او دوست من است كه مبادا دوست او را دشمن مانند او گرفتار كند بلكه اگر يك دوست جاهلي يافت شود كه در گرفتاري بزرگ و دوست خود بخواهد جهالت كند و خود را به مهلكه اندازد آن بزرگ او را تا بتواند منع مي‏كند كه مبادا او را دشمن گرفتار كند مانند او مانند آن‏كه گرفتار باشد پدري و پسر او حاضر باشد و پدر بداند كه پسر نمي‏تواند او را خلاص كند و اگر بخواهد جهالتي به كار برد خود او هم گرفتار شود پس تا بتواند او را حفظ مي‏كند و منع مي‏كند او را از گرفتار كردن خود و هم‏چنين است حال هر برادري نسبت به برادري و هر رفيقي نسبت به رفيقي و هر آشنايي نسبت به آشنايي پس متذكر باش و غافل مباش از حال حضرت سيدالشهداء7 كه دوستان و برادران و پسران و آشنايان خود را امر مي‏فرمودند به جهاد با وجود آن‏كه نهايت التفات و محبت را به ايشان داشتند و قلت و كمي

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 178 *»

ايشان را مي‏ديدند و بسياري دشمنان را مشاهده مي‏فرمودند كه دسته‏اي كه اول وهله وارد شدند سي‏هزار نفر بودند و ياوران او هفتاد نهايت از صد نفر بيشتر نبودند و رأي العين مي‏ديد كه هر يك به ميدان رفتند اگر چه جمعي را هم كشتند آخرالامر برنگشتند و كشته شدند تا آن‏كه جميع ايشان به درجه رفيعه شهادت رسيدند و خود به تنهايي باقي ماند و باز مي‏فرمود هل من ناصر ينصرني پس متذكر باش و غافل مباش كه معني كلام او كه مي‏فرمود هل من ناصر ينصرني و هل من مجيب يجيبني اين بود كه آيا طالب نجاتي هست كه مرا نصرت كند در نجات خود و آيا اجابت كننده‏اي هست كه مرا اجابت كند در نجات خود و نجات او در شهادت او است با من چرا كه كار من نجات دادن مردم است پس هر كس مرا ياري كند در نجات خود مرا ياري كرده چنان‏كه فرمودند اعينونا بورع و اجتهاد يعني اعانت كنيد ما را به واسطه ورع و پرهيزكاري و عبادت خود پس متذكر باش و غافل مباش كه نصرت كردن و اعانت كردن ايشان: نه به جهت احتياج ايشان: است بلكه به جهت احتياج مردم است چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه فرموده ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم يعني اگر نصرت و ياري كنيد خدا را خدا نصرت كند شما را و ثابت كند قدم‏هاي شما را در راه حق و بسي واضح است كه خداوند عالم جل‏شأنه محتاج به نصرت و ياري كسي نيست ولكن نصرتي كه از خلق خود خواسته به جهت احتياج خلق است به نصرت كردن نه احتياج خدا ولكن چون كه خدا نجات خلق را خواسته پس اگر خلق هم نجات خود را خواسته باشند موافقت كرده است خواست ايشان با خواست خدا و اين موافقت كردن با امر الهي نصرت كردن او است كه نفع آن عايد به خلق مي‏شود نه عايد به خداوند عالم جل‏شأنه چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه محتاج نيست به ايمان خلق و:

گر جمله كائنات كافر گردند   بر دامن كبرياش ننشيند گرد

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 179 *»

و ان اللّه غني عن العالمين ولكن خلق محتاجند به ايمان آوردن به او و استجابت دعوات او ياايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم پس متذكر باش و غافل مباش كه نصرت و اجابت حضرت سيدالشهداء7 همان نصرت و اجابت خدا و رسول او9 بود كه مردم محتاج به آن بودند نه آن‏كه او مي‏خواست كه مردم مانع شوند كه او را نكشند و حال آن‏كه جان و مال خود را در عالم ذر فروخته بود به خداوند عالم جل‏شأنه چنان‏كه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة تا آخر آيه شريفه پس مقصود آن بزرگوار7 از كلام خود كه مي‏فرمود هل من ناصر ينصرني و هل من مجيب يجيبني همان نصرت و اجابتي بود كه خداوند عالم جل‏شأنه بدون احتياج خود بلكه به جهت احتياج خلق از خلق خواسته چنان‏كه فرموده ان‏تنصروا اللّه ينصركم و فرموده ياايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم و فرموده اجيبوا داعي اللّه و آمنوا به يغفر لكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم و من لايجب داعي اللّه فليس بمعجز في الارض و ليس له من دونه اولياء اولئك في ضلال مبين پس متذكر باش كه حضرت سيدالشهداء7 داعي خداوند عالم جل‏شأنه بود كه دعوت مي‏كرد مردم را به سوي خدا به جهت نجات ايشان بدون احتياج خود او بلكه به جهت احتياج خود مردم و نصرت و اجابت او در آن روز اين بود كه به جهاد برود و كشته شود و نجات يابد و نصرت و اجابت او از براي غائبين از حضور او اين‏كه تمنا كنند كه كاش با او بوديم و مي‏كرديم آن كاري را كه حاضرين كردند پس نجات براي همگي حاصل شود و نيست مؤمني از اول دنيا تا آخر آن مگر آن‏كه او را دوست مي‏دارد و هر كس او را دوست ندارد مؤمن نخواهد بود پس چون مؤمنان او را دوست مي‏دارند تمناي نصرت و اجابت او را دارند و چون پاي او در ميان آمد ايشان هم راضي

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 180 *»

مي‏شوند كه جان و مال خود را فداي او كنند اگر چه اگر پاي او در ميان نبود از جان و مال خود نمي‏گذشتند و اگر هم مي‏گذشتند به اشدّ رضا و رغبت نبود بلكه از روي كراهت بود.

باري و گمان مكن كه بسياري از مؤمنين هستند كه چون شهادت را به نفس خود عرضه كنند وحشت از آن مي‏كنند و چون مالي را در راه سيدالشهداء7 بخواهند مصرف رسانند مشكل است از براي ايشان پس عرض مي‏كنم كه الحال مؤمنان در حال رفاه راه مي‏روند و در حال رفاه چنين است كه از سر جان و مال نمي‏توان گذشت يا به كراهت مي‏گذرند اما در حالي كه محبوب خود را در بلاها و محنت‏ها يافتند بي‏اختيار از سر جان و مال مي‏گذرند اگر چه در حال رفاه ضعيف و جبان و بخيل باشند اما در حال گرفتاري محبوب محب از خود فراموش مي‏كند و به آساني مال و جان را در راه محبوب مي‏دهد اگر چه ضعيف باشد و از بياناتي كه عرض كردم اگر كسي فكر كند خواهد يافت كه مؤمني در ملك خدا يافت نمي‏شود مگر آن‏كه حالت او اين است كه اگر در آن روز حاضر بود مال و جان خود را نثار مي‏كرد.

باري و گمان مكن كه شهداي دشت كربلا جميع ايشان در حال رفاه به آساني جان و مال خود را در راه خدا مي‏دادند ولكن متذكر باش كه چون پاي حضرت سيدالشهداء7 در ميان آمد و او را گرفتار دشمنان ديدند از خود فراموش كردند و به آساني جان و مال را نثار او كردند و كسي كه از روي اشد رضا و رغبت تمام اين كار را كرد همان خود آن بزرگوار بود و بس و باقي مؤمنين چون پاي او در ميان آمد راضي به شهادت شدند يا تمناي آن را كردند پس متذكر باش و غافل مباش كه حالت جميع مؤمنين از مرد و زن چنين است پس كدام زن است كه بتواند شير دهد و ببيند كه علي‏اصغر از بي‏شيري در قنداقه خود دست و پا مي‏زند و بر خود

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 181 *»

مي‏پيچد و او را شير ندهد اگر چه طفل خودش از بي‏شيري بميرد و كدام مرد است كه بتواند آبي به لب تشنه‏اي برساند و نرساند اگر چه خود تشنه باشد و از تشنگي بميرد و خود آب نياشامد خصوص اگر آن لب تشنه يكي از اولاد آن بزرگوار يا خود آن بزرگوار7 باشد و كيست كه بتواند غذائي به يكي از گرسنگان برساند و نرساند اگر چه خود گرسنه باشد و از گرسنگي بميرد خصوص كه آن گرسنه يكي از اهل و عيال آن بزرگوار يا خود آن بزرگوار7 باشد و كيست كه بتواند يك صدمه‏اي را از ايشان دفع كند و نكند و كيست كه بتواند خودداري كند كه در حضور او تيرها به سوي ايشان اندازند و بتواند حائل شود و نشود اگر چه جانش در معرض تلف باشد و كيست كه بتواند خودداري كند كه در حضور او دست‏هاي حضرت عباس را از بدن جدا كنند و او مانع نشود اگر چه او را بكشند و كيست كه بتواند خودداري كند كه در حضور او حضرت قاسم را بكشند و لگدكوب اسبان كنند و او بتواند مانع شود و مانع نشود اگر چه خود هلاك شود و كيست كه بتواند طاقت آورد و خودداري كند كه در حضور او حضرت علي‏اكبر را پاره پاره كنند و او مانع نشود اگر چه خود او پاره پاره شود و كيست كه هوش از سر او نپرد كه در حضور او خود حضرت سيدالشهداء روحي له الفداء و عليه آلاف التحية و الثناء به ميدان رود و هيچ معين و ياوري از براي او نباشد و رو به سوي او كند و او را به ياري خود طلبد و او ياري نكند و بتواند آبي به او برساند و نرساند و بتواند مانع تيري از او بشود و نشود و بتواند نيزه‏اي را از او دفع كند و نكند و بتواند سپري به دم شمشيري دهد و ندهد و چون از روي زين به زمين افتد سر او را به دامن گيرد و آبي به لب تشنه او ريزد و نيزه سنان بن انس را از پهلوي مبارك او دفع كند و سپري به دم شمشير آن نابكار گيرد كه بر فرق مبارك او فرود آورد و به طوري صدمه بر او واقع شد كه نفرين كرد او را كه از اين دست نخوري

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 182 *»

و نياشامي كه هرگز نزد هيچ صدمه‏اي و تيري و نيزه‏اي و شمشيري چنين بي‏تاب نمي‏شدند كه نفريني كنند پس كيست كه از حالت او اين نيست كه كاش من مي‏توانستم رفع كنم از او صدمه‏اي را اگر چه جان من در معرض تلف بود بلكه هر مؤمني از روي دل و جان راضي است و از روي اشدّ رضا و رغبت تمام تمنا مي‏كند كه كاش مرا هزار بار مي‏كشتند و زنده مي‏كردند كه در هر باري نصرتي مي‏كردم و كيست كه از حالت خود اين را نمي‏فهمد كه تمنا كند كه كاش شمر لعين را به دست من مي‏دادند كه گوشت‏هاي او را به انواع اذيت‏ها از بدن او جدا كنم و استخوان‏هاي او را بسوزانم و كاش او را زنده مي‏كردند و باز به دست من مي‏دادند كه من بي‏نهايت او را به انواع اذيت‏ها به قتل رسانم و كاش بي‏نهايت او را زنده مي‏كردند و به دست من مي‏دادند و من او را به انواع عذاب‏ها به قتل مي‏رساندم و كيست كه آن لعين را با پاي چكمه‏دار در بالاي سينه آن بزرگوار روحي فداه تصور كند در حالتي كه هزار و نهصد و پنجاه زخم تير و نيزه و شمشير بر آن سينه وارد آمده و نفس به شماره افتاده و در حال ارتحال از اين دنيا است و با اين حال آن شقي قسي القلب هيچ ترحم نكند و بي‏باكانه بر آن سينه بالا رود پس كيست كه نخواهد گوشت او را با مقراض بي‏نهايت از بدن او جدا كند و كيست كه از خداي منتقم مسألت نكند كه او را به شديدترين عذاب‏هاي خود عذاب كند و از او انتقام كشد و آناً فآناً بر عذاب او زياد كند و كيست كه اگر فرض كند كه آن لعين را به دست او بدهند از براي عذاب كردن و او را قادر و قاهر كنند بر آن و او كوتاهي كند در انتقام از او و حال آن‏كه بداند كه او سر مبارك آن بزرگوار را از قفا بريده با صدمات عظيمه كه طاقت شنيدن آن صدمات دشوار است چه جاي ديدن چنان‏كه در احاديث وارد شده كه به دوازده ضربت سر آن حضرت را جدا كرد لعنة اللّه باضعاف ما في علمه من شي‏ء و كيست كه در قلب خود احساس نكند كه اگر بتواند در اين صدمات وارده نصرتي كند البته مي‏كند اگر چه

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 183 *»

جان او در معرض تلف باشد و كيست كه تمنا نكند كه كاش من به همراه اسيران بودم كه اگر اسيري آبي طلب كند آب دهم و اگر طفلي از شتري بيفتد او را سوار كنم و اگر از قافله دور افتد او را بر دوش خود نشانم و در آغوش خود كشم و اگر خاري به پاي او خليده بيرون آورم و او را از سرما و گرما حفظ كنم و اگر اسيري بخواهد پياده شود پياده كنم و اگر بخواهد سوار شود سوار كنم و اگر فرماني دهد خدمتي به انجام رسانم و پيغامي ببرم و بياورم.

باري مقصود اين است كه چون محبوب مبتلا شد حبيب اگر چه ضعيف هم باشد از ضعف خود فراموش مي‏كند و محض محبت خدماتي چند را به انجام مي‏رساند بدون ترسي و طمعي از محبوب پس خدمات او خدمات مخلصانه خواهد شد و بسي واضح است كه خدمات مخلصانه در حال رفاه بسيار كمياب است و در حال ابتلاي محبوب حبيب در آن‏ها بي‏تاب است چنان‏كه بيان آن گذشت پس از اين جهت حضرت سيدالشهداء روحي له الفداء و عليه آلاف التحية و الثناء خود را در معرض ابتلا در آورد تا دوستان او كه مؤمنان باشند بي‏تاب شوند در خدمات خود پس هر يك كه حاضر بودند مخلصانه در خدمات خود كوشيدند بدون غرضي و ترسي و طمعي و هر كدام كه غايب بودند دريغ خوردند و تمنا كردند كه كاش ما با او بوديم و مخلصانه مي‏كرديم آن‏چه را كه مخلصان كردند و همين حزن و اندوهي كه دارند و گريه و زاري كه مي‏كنند مخلصانه است كه هيچ غرضي ندارند و ترسي و طمعي را ملاحظه نمي‏كنند و بي‏اختيار در مصيبت آن بزرگوار7 محزون و غمناكند اگر چه ثوابي و اجري از براي محزون بودنشان ذكر نشود كه اگر فرض كني حديثي وارد نشده بود در ثواب محزون شدن و گريستن بر او و ذكر مي‏شد مصيبت‏هاي او ممكن نبود كه دوستان او محزون نشوند و بر آن‏ها گريه نكنند.

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 184 *»

پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء7 به شهادت و مصيبت‏هاي خود خدمات مخلصانه در ميان عباد و بلاد منتشر كرده و همين خدمات مخلصانه دين خالص الهي است كه اگر شهادت و مصيبت‏هاي او واقع نشده بود عبادات عابدين خالص نبود و كراهتي و تكلفي و ترسي و طمعي در آن‏ها بود پس دين خالص از براي خداوند عالم جل‏شأنه نبود و ذكر انحصار اين امر عظيم به حضرت سيدالشهداء7 در بيانات گذشته گذشت و باز در اين‏جا اشاره مي‏كنم كه مبادا غافلي گمان كند كه ساير حجج الهي: هم اين كار را كرده‏اند پس منحصر به او نشده پس عرض مي‏كنم كه هوش خود را جمع كن و تمام شعور خود را به كار بر تا بيابي كه حقيقتاً دين خالص از براي خدا را آن بزرگوار7 در ملك خدا منتشر كرد پس فكر كن كه تمام دين الهي و كمال آن در ملك خداوند عالم جل‏شأنه ختم شد به وجود مسعود خاتم پيغمبران:و در بيانات گذشته يافتي كه بعد از غصب خلافت و مداراي حضرت امير7 و صلح حضرت امام حسن7 چنان معروف شد در ميان اهل عالم حتي در ميان مسلمانان كه امر پيغمبر آخرالزمان9 امر دولتي بوده و امر او مثل امر ساير سلاطين روي زمين بوده كه هر كس بعد از سلطاني سلطان شود خواه به تعيين سلطان سابق و ولايت‏عهدي از او و خواه به قهر و غلبه امور دولتي منظم خواهد بود پس متذكر باش و غافل مباش كه بنيان اين گمان را حضرت سيدالشهداء7 از خاطر عالميان كند و بر باد داد كه مدارا و صلحي با ستم‏كاران نكرد و خود هم به قهر و غلبه مسلط بر ستم‏كاران نشد چرا كه اگر به قهر و غلبه مسلط مي‏شد باز گمان اين‏كه امر پيغمبر9 به قهر و غلبه بوده عود مي‏كرد و طالبان حقيقت امر نبوت بر جهالت و غفلت باقي مي‏ماندند پس به مظلوميت و مقهوريت و شهادت خود امر الهي

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 185 *»

را بر طالبان حقيقت امر ظاهر و آشكار كرد و جان و مال خود را در راه خداوند داد و جنگ كرد در راه او و جمعي را به دارالبوار فرستاد و بعد كشته شد چنان‏كه خداوند عالم جل‏شأنه پيش از وقوع واقعه او خبر از وقوع آن داده بود و همين خبر را يكي از معجزات پيغمبر آخرالزمان9 قرار داده بود كه به زبان معجز بيان او جاري فرمود كه ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً تا آخر آيه شريفه و بسي واضح است در نزد اهل سير و تواريخ و اخبار و احاديث كه در اين دنيا از عهد آدم اول گرفته به بعد هرگز هيچ پيغمبري و وصي پيغمبري به اين تفصيل كه در اين آيه شريفه است جنگ نكرد در راه خدا كه جمعي را بكشد و بعد از آن كشته شود و جان و مالي را كه فروخته بود سابق بر واقعه خود تسليم خداوند عالم جل‏شأنه نمايد به غير از حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء كه از روي اشد رضا و رغبت تمام جان و مال خود را فروخت به خدا و خدا هم از روي رضا خريد از او و ثمن و عوض او را نجات از مهالك و اتصال به دار قرب خود در بهشت قرار داد پس چون او اين معامله را از روي اشد رضا و رغبت تمام با خداوند عالم جل‏شأنه كرد جميع مؤمنين و مؤمنات از ابتداي دنيا تا آخر آن راضي شدند و تمنا كردند كه كاش ما با او بوديم و فداي او مي‏شديم و به همين تمنا شهيد محسوب شدند و شهيد محشور خواهند شد و مصداق آيه شريفه لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون واقع شدند.

و چون في الجمله تفصيلي در بيانات گذشته گذشت احتياج نيست به تكرار بسيار ولكن همين قدر بايد متذكر بود كه جميع منسوبات بارگاه الهي منسوب به اولياي او است كه مؤمنين و تابعين چون نسبت به متبوعين معين از جانب خدا به عمل آورند نسبت به خداوند عالم جل‏شأنه به عمل آورده‏اند

 

«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 186 *»

چنان‏كه در زيارات ايشان وارد شده كه:

من اراد اللّه بدأ بكم و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم.

و وارد شده:

من اطاعكم فقد اطاع اللّه و من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه و من تولي عنكم فقد تولي عن اللّه و من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه.

تا آن‏كه وارد شده:

السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و فرمودند: بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه.

فالحمد للّه الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان‏هدانا اللّه ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب.

قد تم الكتاب في اسرار شهادة آل اللّه الاطياب علي قدر الطاقة و فهم العامة و الخاصة و اللّه العالم بحقايق الامور التي اجري في الخلايق و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و شيعتهم المخلصين من الاولين و الاخرين الي يوم الدين و لعنة اللّه علي اعدائهم المنكرين للمراتب التي رتبهم اللّه تعالي فيها آمين رب العالمين و كان ختم ذلك في عصر يوم الخميس السادس من شهر جمادي الاولي من شهور سنة 1303 حامداً مصلياً مستغفراً.

 

 

فهرست اجمالي از مطالب

اين كتاب شريف

 

مقدمه: بلاهاي اولياء: از قبيل حوادث عادي نبوده و با نظام حكيمانه خلقت ارتباط كامل دارد··· 4 ـ 2

الروضة الاولي: تفسير آيه: ان اللّه اشتري من المؤمنين الاية و تطبيق آن با مصيبت حضرت سيدالشهداء7 19 ـ 5

الروضة الثانية: احاديثي كه در بيان مصائب آن حضرت7 است از زمان حضرت آدم7 تا روز قيامت··· 36 ـ 20

الروضة الثالثة:  هيچ ناقصي نتواند که به درجه کمال رسد مگر آنکه کاملي او را تکميل کند و به درجه کمال رساند 39ـ37

الروضة الرابعة: فعل ناقص مثل خود او ناقص است و نمي‏تواند به خودي خود از درجه نقصان ترقي كند مگر آن‏كه كاملي از فضل خود او را به اوج كمال رساند··· 47 ـ 40

الروضة الخامسة: گناه‏كاران محتاج‏ترند به كسي كه رفع گناه ايشان را كند از ناقصان و كار ايشان مشكل‏تر است··· 52 ـ 48

الروضة السادسة: سر لزوم عمل و اين‏كه بدون عمل كسي مالك چيزي نخواهد شد و شافعين هم باي عملي انجام دهند تا به درجه شفاعت كردن برسند··· 55 ـ 53

الروضة السابعة: كفاره و فداء امري است كه در شرع و عرف و در تكوين و تشريح واقع شده و مي‏شود··· 57 ـ 56

الروضة الثامنة: براي كفاره سبب و موجبي لازم است و بدون آن كفاره و فداء معني ندارد··· 58

الروضة التاسعة: مصائب وارده بر حضرت سيدالشهداء7 مكافات اعمال خود آن حضرت و يا اعمال پدران و اجداد آن سرور نبوده است··· 68 ـ 59

الروضة العاشرة: سر شهادت حضرت سيدالشهداء7: نشر دين خدا و ابلاغ امر رسالت رسول اللّه9به عموم مكلفين بود و در باطن: پدر نه معصوم شدن و كفاره گناه گناه‏كاران و شفاعت شفاعت‏كنندگان و اجابت دعاء داعين و شفاي مرضاي مسلمين مي‏باشد··· 113 ـ 69

الروضة الحادي عشرة: آيات و اخباري كه دلالت دارند بر اين‏كه گناهان مقتول مظلوم به گردن قاتل ظالم او خواهد بود··· 117 ـ 114

الروضة الثانية عشرة: آيات و اخباري كه دلالت دارند بر اين‏كه هر كس اراده كند هجرت به سوي معصوم7 را و آرزو كند ثواب و درجه شهادت در ركاب او را ولي مانعي در راهش باشد مانند كسي خواهد بود كه هجرت كرده و به ثواب و درجه شهادت رسيده است··· 134 ـ 118

الروضة الثالثة عشرة: شهادت آن حضرت7 مكافات گناه جميع گناه‏كاران است مگر كفار و مشركين و منافقين··· 149 ـ 135

الروضة الرابعة عشرة: بيان عمل خالص و عمل غير خالص و اين‏كه شهادت آن حضرت7 سبب اكتساب عمل خالص براي جميع مؤمنين اولين و آخرين گرديد··· 169 ـ 150

الروضة الخامسة عشرة: از لوازم محبت و مودت «ايثـار» است كه محب جان و فرزند و مال محبوب را بر جان و فرزند و مال خود مقدم مي‏دارد و شهادت حضرت سيدالشهداء7 سبب شد كه دوستان آن حضرت حتي ضعفاي ايشان به صفت «ايثـار» آراسته گردند و بدين وسيله از هلاكت اخروي نجات يابند··· 186 ـ 170

 

([1]) از كفوا ايديكم ظ ناشر.

([2]) واجب خ‏ل.

([3]) مكره خ‏ل.

([4]) مكره خ‏ل.

([5]) اجابت خ‏ل.

([6]) سر زده خ‏ل.

([7]) سرازير خ‏ل.

([8]) به مصيبت فرزندش خ‏ل.

([9]) به واسطه خ‏ل.

([10]) نفاق خ‏ل.

([11]) العمل خ‏ل.

([12]) اصل آيه ان الذين سبقت لهم منا الحسني است. ناشر

([13]) اصل آيه ان الذين سبقت لهم منا الحسني است. ناشر

([14]) يا علي خ‏ل.

([15]) تكفر خ‏ل.

([16]) حقيت خ‏ل.

([17]) فانهم يرونه بعيداً فنراه قريباً، اصل آيه، ناشر.