اسرار شهادة آل الله
صلواتاللهعلیهم
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 2 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
حمداً لجاعل بلائه لاوليائه و شكراً لجاذب من يرجو لقاءه في فنائه و تسليماً لمحكم قضائه و رضاً بما قدره حتماً و لا راد لامضائه فطوبي ثم طوبي لمن اختار بقاءه في فنائه و نعيمه في شقائه فصبر صبراً جميلاً في بلائه و سأله فقراً في غنائه و عزاً شاملاً في ذله تحت لوائه لا مرد من اختباره في اختياره فمختاره من يشري نفسه ابتغاء وجهه و مرتضاه من ارتضاه برضاه من غير شائبة كره منه و اكراه من ربي اذ يأبي غناؤه عن اختبار بلا اختيار و عن اختيار باكراه و اجبار و قد حكم ببطلان العقود و نقض العهود لو وقعت بكره او اكراه بين عبده و عبده و عد اكراه عبده ظلماً لعبده فسبحان الذي اسري بعبده شوقاً من عبده فهو المصطفي المختار بين خلقه دون خلقه فالصلوة كل الصلوة عليه و آله الممتحنين في البأساء و الضراء المبتلين بأيدي الاعداء المتحملين لجميع ضروب البلاء و انواع اللاواء المشتاقين اليها شوق الظمآن الي الماء بحيث لميدعوا لرفعها و دفعها بدعاء و هو القريب مجيب الدعاء لمن عصاه فكيف لمن هو مولاه و قد ابي لتحملها الارض و السماء و بكتا عليهم بما فيهما و مابينهما اشد البكاء بالدماء و ناح عليهم الوحوش في الارض و الحوت في البحر و الطير في الهواء و لميملك نفوسهم لرؤيتها و سماعها الاشقياء حتي جرت من عيونهم الدموع من شدة العناء فكيف حال من كان من السعداء و كيف حال الانبياء و الاولياء و من هو بالملأ الاعلي و سدرة المنتهي و الجنة المأوي و مايري و مالايري لاسيما من اختصهم اللّه بذلك بكرامتهم و جعلها لهم و من خاصتهم
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 3 *»
و قد خرج السهم في خامسهم من آلالعبا و هو سيدالشهداء و جلس باقيهم في مجلس العزاء و فاضت من عيونهم بدل الدموع الدماء في صباح و مساء كما اخبر به بقية اللّه في الارض الذي ببقائه بقيت الارض و السماء ارواحنا له الفداء و عليه و علي آبائه آلاف التحية و الثناء ممن له الاسماء الحسني و الامثال العليا و اللعنة كل اللعنة علي من قتلهم او ظلمهم او سمع بذلك فرضي به و لاسيما علي يزيدهم و ما يزيدهم الاّ طغياناً كبيراً فخسروا خسراناً مبيناً.
اما بعد فقد رأي العبد الرهين بذنبه المسكين الفقير الي ربه بعد الستين من عمره انيذكر نفسه الناسية القاسية بالبلايا النازلة علي الاولياء المنادية بالرحيل من هذه الدنيا الفانية التي متاعها قليل الي الرب الجليل جلجلاله و عمنواله و الي من عنده الذين لايستكبرون عن عبادته و له يسجدون و ليس قصدي سرد الايات و الاخبار و تأليفها و جمعها في المضمار لانها مجموعة مؤلفة في كتب عديدة فليس في جمعها اليوم فائدة كثيرة و انما المقصود بيان حقايقها و اسرارها التي هي عبرة للمعتبر و بصيرة للمستبصر بأنها لو لمتقع البلايا في هذه الدنيا علي الاولياء لكانت الحكمة ناقصة من الحكيم العليم جلت حكمته فوجب فيها وقوعها كما وقعت و ليست كالامور العادية و الحوادث الحادثة التي حدثت كتغالب السلاطين و تكالب اخوان الشياطين فانها لو لمتقع و لمتحدث لمتضر بشيء من حكمة الحكيم فكان وقوعها و عدم وقوعها علي السواء عند الحكماء الاخيار المطلعين علي الاسرار فوقوعها لايزيد في الحكمة شيئاً و عدم وقوعها لمينقص منها شيئاً بخلاف البلايا العظيمة و المصائب الاليمة المكتوبة علي اعظم الاولياء و اكرم الانبياء فانها عهود معقودة و مواثيق معقودة بين اللّه رب العالمين و بين انبيائه المرسلين و اوليائه المكرمين من آدم الاول الي الخاتم9 و عليهم اجمعين الي يوم الدين و اكثر الناس من
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 4 *»
الغافلين الزاعمين انها كالقصص المورخة بين السلاطين و الغالبين و المغلوبين في هذه الدنيا فرأيت ان ابين مااريد من آيات الذكر الحكيم و القرآن العظيم فانه تنزيل من رب العالمين الذي لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه من شبهات الشياطين و ريبة المرتابين و شكوك الشاكين و ظنون الظانين و تسامحات اهل التخمين فيقتضي بيان ما في البال عنوان روضات في كل روضة مغروسات.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 5 *»
الروضة الاولي
قال اللّه تعالي ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم. التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود اللّه و بشر المؤمنين.
في الصافي العياشي قال هم الائمة: و القمي قال نزلت الاية في الائمة:لانه وصفهم بصفة لاتجوز في غيرهم فالامرون بالمعروف هم الذين يعرفون المعروف كله صغيره و كبيره و دقيقه و جليله و الناهون عن المنكر هم الذين يعرفون المنكر كله صغيره و كبيره و الحافظون لحدود اللّه هم الذين يعرفون حدود اللّه صغيرها و كبيرها و دقيقها و جليلها و لايجوز انيكون بهذه الصفة غير الائمة: الي ان قال و العياشي عن الباقر7 انه سئل عن قول اللّه تعالي ان اللّه اشتري الاية فقال7 يعني في الميثاق.
حاصل ترجمه فارسي اين آيه شريفه اين است كه به درستي كه خدا خريده است پيش از اين اوقات از مؤمنين جانهاي ايشان و مالهاي ايشان را، به اينكه بهشت از براي ايشان باشد و كيفيت اين خريد و فروش اين است كه آن مؤمنان جنگ ميكنند بعد از اين اوقات و بعد از فروختن جان و
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 6 *»
مال در راه خدا پس ميكشند جمعي را و كشته ميشوند بعد از آن و وعده بهشتي را كه كرده وعده حقي است بر خدا كه نوشته شده در تورات و در انجيل و در قرآن و كيست وفاكنندهتر به عهد خود از خداوند عالم جلشأنه، پس بشارت باد شما را اي مؤمنان به اين معاملهاي كه كرديد با خداوند عالم جلشأنه و اين است رستگاري بزرگ و بس، يعني غير از اين رستگاري نيست و آن مؤمنان رجوعكنندگانند به سوي خداوند عالم جلشأنه و بس و عبادتكنندگان اويند و بس و حمدكنندگان و ثناخوانان اويند و بس و سالكان در راه او و روزهگيران از براي اويند و بس و نمازگذاران@ و ركوعكنندگان و سجودكنندگان از براي اويند و بس و امركنندگان از جانب اويند به چيزي كه او امر كرده و آن را معروف قرار داده و نهيكنندگان از جانب اويند از چيزي كه آن را منكر قرار داده و بس و حفظكنندگان جميع حدود الهيهاند و بس و بشارت ده اي پيغمبر اين مؤمنين را به آنچه خداوند عالم جلشأنه از براي ايشان قرار داده.
اين بود حاصل ترجمه اين كلمات شريفه، پس حال ملتفت باش كه مراد الهي را در اين كلمات از براي تو بيان كنم به طوري كه تفسير آنها از ائمه هدي سلام اللّه عليهم به ما رسيده تا بشناسي آن مؤمنيني را كه جان و مال خود را از روي اشدّ رضا و رغبت تمام فروختهاند به خداوند عالم جلشأنه و خداوند عالم جلشأنه از روي رضا از ايشان خريده و در عوض جان و مال ايشان بهشت خود را به ايشان كرامت فرموده، پس ملتفت باش اولا كه اصل اين معامله در ميان خداوند عالم جلشأنه و آن مؤمنان: در روز ميثاق در روزي كه خداوند عالم جلشأنه عهد بندگي را از بندگان خود گرفت اتفاق افتاده چنانكه حضرت باقر7 فرموده كه اين معامله در روز ميثاق بوده پس اصل اين عهد و پيمان و اجراي صيغه ايجاب و قبول در آن روز بوده و آن روز از روزهاي اين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 7 *»
دنيا نيست و آن روز پيش از جميع روزهاي اين دنيا است و از اين جهت خداوند عالم جلشأنه به لفظ ماضي و گذشته فرموده كه ان اللّه اشتري يعني به درستي كه خدا خريده است پيش از اين چنانكه حضرت باقر7 تصريح فرمود كه آن روز ميثاق بوده و آن روز عهد و پيمان جميع مردم را از ايشان گرفتهاند و آن روز الست است كه در عالم ذر واقع است و آن روز را روز الست ميگويند چرا كه در آن روز خداوند عالم جلشأنه به جميع بنيآدم خطاب كرده و فرموده الست بربكم و جميع خلق جواب دادهاند كه فرموده قالوا بلي و آن روز روزي است كه هركس هرچه قبول كرده در اين دنيا خواهد كرد و تخلف از آن نخواهد كرد پس هركس در آن روز مؤمن شده در اين دنيا هم مؤمن خواهد بود و هركس در آن روز كافر شده در دنيا هم كافر خواهد شد و در آن روز هركس مؤمن شد به اختيار مؤمن شد و اكراهي نبود چنانكه در اين دنيا هم هركس مؤمن شود به اختيار مؤمن خواهد شد و اكراهي در دين نيست و هركس در آن روز كافر شد به اختيار خود كافر شد و اكراهي نبود چنانكه در اين دنيا كافر خواهد شد و اكراهي نخواهد بود چنانكه خداوند عالم جلشأنه فرموده لا اكراه في الدين قدتبين الرشد من الغي يعني نيست اكراهي در دين به تحقيق واضح شد رشد از غي و حق از باطل و راه هدايت از راه ضلالت و خوب از بد. پس متذكر باش و غافل مباش مثل ساير غافلين كه گمان ميكنند در دين اكراهي هست چرا كه ميبينند كه حدود الهيه به طور قهر و غلبه بر مردم جاري ميشود، پس متذكر باش كه اجراي حدود الهيه بر مردم بعد از اتمام حجت و اظهار دين است بدون اكراه، پس چون اتمام حجت شد و اظهار دين خود را خداوند عالم جلشأنه بدون اكراه و اجبار كرد البته هركس بعد از اظهار و ايضاح و اثبات گردن نگذاشت البته به طور قهر احكام الهيه بر او جاري خواهد شد و از همين است كه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 8 *»
بلاهاي دنيا و آخرت و عذابهاي دنيا و آخرت به طور قهر بر مستحقين وارد خواهد آمد پس از اين مطلب غافل مشو تا هدايت يابي و مثل گمراهان گمراه نشوي.
باري برويم بر سر اصل مطلب كه اين معامله خريد و فروش در عالم ذر بوده در روز الست پيش از اين دنيا چنانكه خداوند عالم به لفظ ماضي و گذشته فرموده و حضرت باقر7 تصريح فرموده كه در روز عهد و پيمان بوده و اما آيا آن جماعتي كه اين معامله را با خداوند عالم جلشأنه كردند كيانند و آيا همه مؤمنين بودهاند يا بعضي از ايشان يا بعضي اين معامله را كردهاند در اصل عهد و پيمان و ساير مؤمنين بالتبع ملحق شدهاند هنوز معلوم نيست، پس متذكر باش و ملتفت شو تا از براي تو بيان كنم به طوري كه خود بفهمي و تقليد نكرده باشي، پس متذكر باش كه خداوند عالم جلشأنه صفات اهل معامله با خود را بيان فرموده و امر ايشان را مبهم نگذارده و فرموده يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون يعني بعد از اين و بعد از نزول اين آيات و بعد از نزول قرآن و بعد از ظهور اسلام جنگ ميكنند در راه خدا و ميكشند جمعي را و بعد كشته ميشوند در راه خدا و وفا ميكنند به آن عهدي كه در روز الست كردهاند پيش از اين دنيا پس قدري در اين مطلب فكر كن تا بداني و بفهمي كه احدي از مؤمنين اولين و آخرين به غير از حضرت سيدالشهداء ارواحنا و ارواح جميع المؤمنين له الفداء و عليه آلاف التحية و الثناء جنگ نكرد بعد از ظهور اسلام و نزول قرآن در راه خدا كه در آن جنگ بكشد جمعي از كفار و منافقين را و بعد از آن خود كشته شود در آن جنگ و وفا كند به آن عهدي كه در روز ميثاق با خداي خود كرده بود، بلكه اگر قدري فكر كني در اين فقرات و با خبر باشي به حال اهل اين روزگار و تاريخي خوانده باشي در احوال پيشينيان خواهي دانست كه از زمان آدم تا خاتم9 پيش از اسلام و بعد
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 9 *»
از اسلام احدي از پيغمبران و اوصياي ايشان: به غير از حضرت سيدالشهداء روحي له الفداء جنگ نكرد در راه خدا كه در آن جنگ بكشد جمعي از بيدينان را و بعد كشته شود در راه خدا و وفا كند به آن عهدي كه در روز الست با خداي خود بسته بود.
پس بدان و بفهم بدون تقليد كه اين كلمات را خداوند عالم جلشأنه در شأن آن بزرگوار نازل فرمود كه اگر بر فرضي كه در تفسير اين فقرات حديث مخصوصي هم نبود معلوم بود از براي هر منصفي كه مصداق اين فقرات احدي نيست به غير از حضرت سيدالشهداء7 چرا كه معقول و منقول نيست كه آيات قرآنيه مصداقي نداشته باشد و حال آنكه در اخبار و احاديث بسيار هست كه مصداق اين فقرات ائمه طاهرينند نه غير ايشان و در تفسير صافي تصريح كرده و از قول عياشي و قمي نقل كرده كه اين كلمات مخصوص ائمه هدي: است، اما در اينكه به غير از حضرت سيدالشهداء7احدي از ائمه هدي: جنگي نكردند كه در آن جنگ بكشند جمعي از كفار و منافقين را و كشته شوند شكي نيست، پس مصداق اين فقرات همان حضرت سيدالشهدا7خواهد بود بدون شك و علاوه بر اين حضرت پيغمبر9 تصريح فرموده كه مصداق اين فقرات حضرت سيدالشهداء7 است چنانكه در بحارالانوار روايت كرده از حضرت صادق7 كه فرمود حسين با مادرش بود و او را در بغل داشت پس گرفت او را رسول خدا9 و فرمود خدا لعنت كند كشنده تو را و لعنت كند خدا برهنهكننده تو را و هلاك كند خدا كساني را كه اعانت ميكنند يكديگر را بر اذيت و آزار تو و حكم كند خدا در ميان من و ميان آن كساني كه اعانت كردند يكديگر را بر اذيت و آزار تو. حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها وحشت كرد و عرض كرد: اي پدر اين چه فرمايشي است كه ميفرمايي،
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 10 *»
حضرت پيغمبر9 فرمود: اي دختر به ياد آوردم آنچه به او خواهد رسيد بعد از من و بعد از تو از اذيتها و آزارها و ظلمها و ستمها و مكرها و غدرها و دشمنيها و او در آن روز در ميان گروهي باشد از ياوران خود كه مانند ستارگان آسمانند كه سبقت ميگيرند بر يكديگر به سوي كشتن و كشتهشدن و گويا كه من ميبينم و نظر ميكنم به سوي لشكرگاه ايشان و به سوي موضع بارانداز ايشان و به سوي قبرهاي ايشان كه در آن مدفون ميشوند. حضرت فاطمه3 عرض كرد كجا است اين موضعي را كه وصف ميكني، حضرت پيغمبر9 فرمودند آن موضع موضعي است كه آن را كربلا مينامند و آن موضع محل كرب و بلا است بر ما و بر دوستان ما كه خروج ميكنند بر ايشان بدترين مردم روزگار كه خود را از امت من محسوب ميدارند كه اگر شفيع شوند از براي يكي از ايشان جميع اهل آسمانها و جميع اهل زمينها شفاعت آنها مقبول نخواهد شد درباره ايشان و ايشان مخلد خواهند بود در آتش جهنم حضرت فاطمه3 عرض كرد اي پدر پس كشته خواهد شد فرزند من به اينطور كه وصف كردي حضرت پيغمبر9 فرمودند بلي اي دختر كشته خواهد شد فرزند دلبند من به طوري كه احدي به آن طور كشته نشده باشد پيش از او و گريه خواهند كرد بر او آسمانها و زمينها و جميع جن و انس و جميع ملائكه و وحشيان صحرا و جميع گياهها و جميع درياها و جميع كوهها و اگر مأذون بودند از جانب خدا متنفسي را نميگذاشتند كه در روي زمين باقي بماند يعني همه را هلاك ميكردند پس زمين به زلزله هلاك ميكرد آنها را و دريا به غرق هلاك ميكرد آنها را و باد مثل قوم عاد هلاك ميكرد آنها را و ملائكه به صيحه و انواع بلاها هلاك ميكردند آنها را. باري پس حضرت پيغمبر9 فرمودند كه ياري خواهند كرد او را گروهي از دوستان ما كه نيست در روي زمين خداشناستر
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 11 *»
از ايشان، و نيست در روي زمين محكمتر از ايشان در محبت ما و حق ما، و نيست در روي زمين احدي كه محل نظر التفات الهي باشد غير از ايشان، ايشانند چراغهاي هدايت در ظلمات گمراهيها و ايشانند شفيع گناهكاران و ايشان وارد ميشوند بر من بر لب حوض كوثر فرداي قيامت، ميشناسم ايشان را به سيماي ايشان چون وارد شوند بر من و هر امتي در آن روز طلب ميكنند امامان خود را و ايشان طلب ميكنند ما را و غير ما را طلب نميكنند و ايشانند قوام زمين و زمين به ايشان برقرار است و به واسطه ايشان باران رحمت از آسمان بر زمين ميبارد. حضرت فاطمه زهرا3 عرض كرد اي پدر انا للّه و گريان شد، پس پيغمبر9 به او فرمود اي دختر به درستي كه بهترين اهل بهشت شهيدان در دنيا هستند.
بذلوا انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً.
دادند جانهاي خود را و مالهاي خود را به اينكه از براي ايشان بهشت باشد جنگ ميكنند در راه خدا پس ميكشند و كشته ميشوند در راه خدا و اين عهد عهدي است كه خدا بر خود ثابت كرده و حقي است كه بر خود قرار داده پس چيزي كه در نزد خدا است بهتر است از دنيا و آنچه در دنيا است يك كشتهشدني است آسانتر از مردن كسي كه مقدر شده كشته شود كشته ميشود البته و بيرون رود به وعدهگاه خود و قتلگاه خود و كسي هم كه كشته نشود به زودي خواهد مرد. پس حضرت پيغمبر9 فرمودند اي فاطمه اي دختر محمد آيا دوست نميداري و نميخواهي كه امر كني در فرداي قيامت و اطاعت كرده شوي در ميان اين خلق در نزد حساب خلايق و مطاع خلق باشي و خلق مطيع تو باشند؟ آيا دوست نميداري و راضي نميشوي كه فرزند تو گوشوار عرش الهي و از حاملان آن باشد؟ آيا راضي نميشوي به اينكه خلق بيايند نزد پدر تو و طلب كنند از او كه شفاعت كند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 12 *»
گناهكاران را؟ آيا راضي نميشوي به اينكه شوهر تو صاحب حوض كوثر باشد در روزي كه همه خلق تشنهاند و دور كند از آن حوض دشمنان را و سيراب كند از آن حوض دوستان خود را و دور كند از آن دشمنان خود را؟ آيا راضي نميشوي به اينكه شوهر تو قسمتكننده آتش باشد و امر كند به آتش پس آتش اطاعت كند او را و بيرون آورد از آتش هركه را بخواهد و واگذارد در آتش هركه را بخواهد؟ آيا راضي نميشوي به اينكه نظر كني به سوي ملائكه در اطراف آسمان و نظر كنند به سوي تو آن ملائكه و ببينند كه چگونه امر ميكني در ميان خلايق و همگي اطاعت ميكنند امر تو را و نظر ميكنند ملائكه به سوي شوهر تو و ميبينند كه حاضر شدهاند خلايق و شوهر تو مخاصمه ميكند با ايشان در حضور خدا پس چه خواهي ديد حكم خدا را درباره كشنده فرزند خود، خواهي ديد حكم خدا را درباره كشندگان خودت و كشنده شوهرت در آن هنگامي كه حجت او ظاهر شود و حجت خود را بر خلق تمام كند و امر شود به آتش كه اطاعت كند او را؟ آيا راضي نميشوي كه گريه كنند بر فرزند تو جميع ملائكه و حيف و دريغ خورند بر او جميع خلق؟ آيا راضي نميشوي كه زيارتكنندگان او در امان خدا باشند از عذابها؟ آيا راضي نميشوي كه زيارتكنندگان او به منزلت و مقام حاجيان بيت اللّه الحرام و معتمرين باشند و طرفة العيني از رحمت الهي محروم نباشند و هرگاه بميرند شهيد بميرند و اگر زنده باشند هميشه دعاي خير كنند از براي او ملائكه و هميشه در حفظ الهي و امان او باشند تا آنكه مفارقت كنند از دار دنيا؟ حضرت فاطمه3 عرض كرد: اي پدر تسليم كردم و راضي شدم و توكل كردم بر خداوند عالم. پس حضرت پيغمبر9وسلم دست مبارك خود را بر قلب او كشيدند و بر چشمهاي او دست ماليدند و فرمودند:
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 13 *»
به درستي كه من و شوهرت و تو و فرزندان تو در مكاني هستيم كه چشم تو از ديدن آن روشن شود و دل تو از آن شادمان باشد. تمام شد حديث شريف و بيان مفصل از براي فقرات اين حديث شريف خواهد آمد انشاء اللّه تعالي.
و در اين موضع به طور اجمال عرض ميكنم كه از اين حديث شريف چنين معلوم ميشود كه جميع اموري كه حضرت پيغمبر9 به حضرت فاطمه زهرا3فرمايش ميفرمايند كه آيا راضي نميشوي سبب حصول آنها و وصول به آنها حضرت سيدالشهداء7 و شهادت آن بزرگوار است به طوري كه بيان مفصل خواهد آمد انشاء اللّه در موضع آن، و اصل مقصود در ايراد اين حديث شريف در اين موضع اين بود كه تو را متذكر كنم به اينكه آيه شريفه ان اللّه اشتري من المؤمنين تا آخر درباره حضرت سيدالشهداء7 است، چنانكه پيغمبر9 به حضرت فاطمه3 فرمودند: ان افضل اهل الجنان هم الشهداء في الدنيا بذلوا انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً و از جمله دليلهاي واضح از براي هر مؤمن عاقل بر اينكه اين آيه مذكوره در حق حضرت سيدالشهداء7 نازل شده و خداوند عالم جلشأنه پيش از واقعه صحراي كربلا از براي حضرت سيدالشهداء7روضهخواني كرده اين آيه شريفه است: الم تر الي الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية اللّه او اشد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الي اجل قريب قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقي و لاتظلمون فتيلا در تفسير صافي از كتاب كافي و از عياشي از حضرت باقر7روايت كرده كه آن حضرت فرمودند كه مراد الهي([1]) اين است كه باز داريد دستهاي خود
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 14 *»
را از جنگ كردن به همراه حضرت امام حسن7 و مراد الهي از كتب عليهم القتال اين است كه واجب شد بر مردم كه جنگ كنند به همراهي حضرت امام حسين7 و مراد الهي از اين فقره الي اجل قريب خروج حضرت قائم است كه در آن فتح و ظفر است، يعني چون در قتال با حضرت سيدالشهداء7 چنين مقدر شده بود كه هركس به همراه او جنگ كند كشته شود چنانكه از ائمه: روايت شده كه اگر اهل مشرق و مغرب عالم به همراهي او جنگ ميكردند همه ايشان كشته ميشدند پس بعضي از مردم گفتند كه چرا خدا واجب كرد بر ما جنگكردن با حضرت سيدالشهداء7 را كه بايد ناچار كشته شد و چرا خداوند به تأخير نينداخت امر به قتال را در ظهور حضرت قائم7 كه كشتن و فتح كردن در خروج او هست و كشته شدن در آن نيست غالباً، باري اين آيه شريفه هم با تفسير ائمه طاهرين: دلالت كرد كه آيه شريفه ان اللّه اشتري من المؤمنين تا آخر در حق حضرت سيدالشهداء7 نازل شده و از جمله آياتي كه دلالت ميكند كه آيه شريفه ان اللّه اشتري، تا آخر در حق حضرت سيدالشهداء7 است، اين آيه شريفه است كه ميفرمايد: و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلثون شهراً حتي اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة قال رب اوزعني اناشكر نعمتك التي انعمت علي و علي والدي و اناعمل صالحاً ترضاه و اصلح لي في ذريتي اني تبت اليك و اني من المسلمين اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ما عملوا و نتجاوز عن سيئاتهم في اصحاب الجنة وعد الصدق الذي كانوا يوعدون.
در تفسير صافي از كتاب كافي از حضرت صادق7 روايت كرده كه فرمودند چون حضرت فاطمه3 حامله شد به امام حسين7 جبرئيل نازل شد به سوي رسول خدا9 پس عرض
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 15 *»
كرد كه زود باشد كه فاطمه پسري توليد كند كه امت تو او را بكشند بعد از تو. پس چون فاطمه3 حامله شد به حسين7 كراهت داشت حمل او را و چون وضع حمل او شد كراهت داشت وضع حمل او را، پس حضرت صادق7فرمودند ديده نشده است در دنيا مادري كه بزايد پسري را و كراهت داشته باشد از او ولكن فاطمه3 كراهت داشت حسين را به جهت آنكه ميدانست به زودي كشته خواهد شد و فرمود اين آيه در شأن حسين7 نازل شده و باز در تفسير صافي گفته كه روايتي وارد شده كه بعد از آنكه جبرئيل خبر كشته شدن حضرت سيدالشهداء7آورد دوباره نازل شد و عرض كرد: اي محمد به درستي كه پروردگار تو سلامت ميرساند و بشارت ميدهد تو را به اينكه قرار داده در ذريه حسين7 امامت و ولايت و وصايت را به عوض شهادت او پس حضرت پيغمبر9 فرمود كه راضي شدم به شهادت او پس بشارت داد حضرت فاطمه3 را به اينكه در عوض شهادت او قرار داده شده كه در ذريه او امامت و ولايت و وصايت باشد، پس حضرت فاطمه3 هم راضي شد به شهادت او پس امام7 فرمود كه اگر حضرت امام حسين7 نگفته بود اصلح لي في ذريتي، هر آينه جميع ذريه او امام معصوم ميشدند. يعني چون اين طور دعا كرد كه اصلاح كن از براي من در ميان ذريه من پس خداوند عالم جلشأنه در ميان اولاد او قرار داد امامت و ولايت و وصايت را از براي بعضي از ايشان كه ائمه نهگانه:باشند و اگر به اين طور دعا كرده بود كه اصلح لي ذريتي، يعني اصلاح كن از براي من ذريه مرا هر آينه دعاي او مستجاب ميشد و جميع ذريه و اولاد او امام معصوم ميشدند. باري، امام7 فرمود كه حضرت سيدالشهداء7 شير نخورد از
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 16 *»
فاطمه3 و از هيچ زني و ميآوردند او را نزد رسول خدا9 پس انگشت بزرگ خود را در دهن مبارك او ميگذارد پس ميمكيد از آن انگشت به قدري كه كفايت ميكرد او را دو روز و سه روز پس روييد گوشت حسين7 از گوشت رسول خدا9 و خون او از خون او و متولد نشد ششماهه مگر عيسي بن مريم و حسين8. باري اين آيه شريفه هم روضهخواني است كه خداوند عالم جلشأنه به زبان جبرئيل و به زبان پيغمبر9روضهخواني كرده از براي حضرت سيدالشهداء7 و علامات او را بيان كرده كه كسي است كه مادر او به جهت آنكه دانسته كه او كشته ميشود كراهت دارد از حمل او و كراهت دارد از وضع حمل او و مدت حمل او با مدت شير باز شدن او سيماه است كه مدت حمل او ششماه و مدت شيرخوردن او از انگشت مبارك پيغمبر9 دو سال بود كه بيست و چهار ماه باشد و اين امر مخصوص حضرت سيدالشهداء7 بود كه هيچيك از ساير ائمه: همچنين نبودند كه مادرهاي ايشان در حال حمل و در حال وضع حمل كراهت داشته باشد و مدت حمل و مدت شير باز شدن ايشان سيماه باشد چه جاي ساير مردم و بسي واضح است كه آيه شريفه به طور عموم نازل نشده و مخصوص شخص معيني است كه محل عنايت الهي بوده و شناختن او بر مكلفين لازم([2]) بوده و محتاج بودهاند كه او را بشناسند كه علامات او را يك به يك بيان كرده و بناي خداوند عالم جلشأنه بر اين نيست كه چيزي كه محتاجاليه مكلفين نيست از براي ايشان بيان كند و محض قصهخواني بيفايده قصه شخصي را بيان كند كه مادر او با حالتي كه به او حامله شده كراهت از حمل او و از وضع حمل او داشته ولكن چون شناختن حضرت سيدالشهداء7 امر مهمي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 17 *»
بوده به طوري كه بعد از اين خواهي يافت انشاء اللّه تعالي علامات او را يك به يك بيان كرده تا او را بشناسد به طوري كه حالت هيچيك از ائمه: را آنطور بيان نكرده چه جاي ساير مردم و حال آنكه شناختن ساير ائمه: هم واجب و لازم است بر جميع مكلفين، پس عجالتاً متذكر باش كه حكايت حضرت سيدالشهداء7 حكايتي است كه مخصوص او است كه احدي از خلق اولين و آخرين با او شريك نيست حتي انبياي مرسلين و اولياي مكرمين: چه جاي ساير خلق چنانكه اگر خدا خواست بيان آن خواهد آمد و از اين جهت خداوند عالم جلشأنه چندين آيه در علامات او و حالات او نازل كرده از براي هدايت كردن خلق به سوي او و تفصيلي در حالات و علامات او نازل كرده كه درباره ساير انبياء و اولياء و اوصياء به آن تفصيل نازل نكرده و از آن جمله است كه آن شخص مخصوص بعد از آنكه مادرش او را به كره([3]) در حمل داشت و به كره([4]) او را بر زمين گذاشت و حمل و فصال او سيماه بود و چون به حد رشد رسيد و حد رشد سي و سه سال بود چنانكه از حضرت صادق7 مروي است و اين رشد دخلي به آن رشدي كه مردم ميدانند ندارد و به سن چهل سالگي كه منتهاي رشد مخصوص به او است رسيد چنانكه حضرت پيغمبر9 در چهل سالگي مبعوث شد اين شخص مخصوص هم7 چون به آن سالها رسيد دعا كرد كه رب اوزعني اناشكر نعمتك التي انعمت علي و علي والدي يعني الهي موفق كن مرا و الهام كن به من كه شكر كنم نعمت تو را آن نعمتي كه انعام كردي بر من و بر والدين من و اناعمل صالحاً ترضاه يعني موفق كن مرا به اينكه بكنم كار صالحي را كه به آن راضي هستي و آن عمل همان شهادت بود كه خدا به آن راضي بود چنانكه فرمود ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 18 *»
الجنة و باز مسألت كرد از پرورنده خود و دعا كرد و عرض كرد:
و اصلح لي في ذريتي يعني اصلاح كن از براي من در ذريه من چرا كه به عوض شهادت او خداوند عالم جلشأنه قرار داده بود كه ائمه از نسل او باشند چنانكه در بسياري از اخبار وارد شده كه خداوند عالم جلشأنه چند چيز به او عنايت فرمود به عوض شهادت او يكي اين بود كه شفا را در تربت مطهره او قرار داد و يكي اين بود كه استجابت([5]) دعا را در تحت قبه او قرار داد و يكي اين بود كه ائمه تسعه: را از نسل او قرار داد و حضرت سجاد7 در ميان سي و سه و چهل متولد شدند و در همان اوقات سيدالشهداء7 اين مسألتها را كرد به نص آيه شريفه و تولد حضرت سجاد در سنه سي و هشت هجري بود كه در آن وقت سي و پنج سال از عمر شريف حضرت سيدالشهداء7 گذشته بود و ثمره عقيده به اين سه چيز بهشتي است كه خداوند عالم جلشأنه وعده كرده كه انعام كند به آن كساني كه جانها و مالهاي ايشان را خريده است و از اين است كه خداوند عالم جلشأنه خبر داده كه قبول كرده عمل ايشان را و تجاوز كرده از سيئات ايشان چنانكه ميفرمايد اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ماعملوا و احسن اعمال شهادت آن حضرت بود كه خداوند عالم جلشأنه قبول ميكند آن را و تجاوز ميكند و درميگذرد از گناهان جميع گناهكاران از دوستان ايشان چرا كه شهادت آن حضرت7 كفاره گناهان دوستان او است به طوري كه بيان مفصل اين مطلب خواهد آمد انشاء اللّه تعالي و مراد الهي از اصحاب الجنة وعد الصدق الذي كانوا يوعدون آن كساني هستند كه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة پس از اين جهت در اين آيه شريفه فرموده وعده صدقي كه پيش از
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 19 *»
اين دنيا يعني در عالم ذر آن جماعت موعود شدند، پس چون از آياتي چند از قرآن كه تصريح بود به اينكه امر شهادت حضرت سيدالشهداء7 عهدي بود معهود در روز الست در ميان خداوند عالم جلشأنه و حضرت سيدالشهداء7 مناسب شد احاديثي چند هم در اين عهد ذكر كنم تا آيات و اخبار را مطابق يابي و بعد از آن سرّ اين مطلب بيان شود تا بر بصيرت شوي كه چرا بايد چنين عهدي بشود و اگر چنين امري اتفاق نيفتاده بود چه نقص در حكمت الهي لازم ميآمد پس از براي ذكر احاديث در اين مطلب روضه ديگر عنوان ميشود انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 20 *»
الروضة الثانية
هي التي تغرس فيها الاحاديث المختلفة كالاشجار تسقي بمياه الاحزان و البكاء اثمارها من لدن آدم علي نبينا و آله و عليه السلام الي يوم القيام.
در بحارالانوار نقل ميكند كه روايت كرده است صاحب الدرالثمين در تفسير قول خداي تعالي فتلقي آدم من ربه كلمات كه او نظر كرد به ساق عرش و ديد اسمهاي پيغمبر و ائمه: را پس جبرئيل به او تلقين كرد كه بگو:
يا حميد بحق محمد، يا عالي بحق علي، يا فاطر بحق فاطمة، يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان.
پس چون ذكر حسين بر زبان آدم جاري شد اشكهاي او از ديدههاي او جاري شد و قلب او خاشع شد و فرمود اي برادر جبرئيل در ذكر پنجمي ايشان دل من ميشكند و اشك من جاري ميشود جبرئيل عرض كرد اين فرزند تو گرفتار ميشود به مصيبتي كه جميع مصيبتهاي دنيا نزد آن مصيبت كوچك باشد پس آدم فرمود اي برادر من آيا چه خواهد بود آن مصيبتي كه ميگويي به او خواهد رسيد جبرئيل عرض كرد كشته خواهد شد اين فرزند تو در حالتي كه تشنه باشد و در حالتي كه غريب باشد و در حالتي كه وحيد و فريد و تنها باشد و نباشد از براي او ناصري و معيني كاش ميديدي او را و مشاهده ميكردي حالت او را اي آدم كه ميگويد واي از تشنگي واي از بيكسي و بيياوري حتي آنكه حائل شود تشنگي در ميان او و ميان آسمان مانند دود تيره و تار يعني آن قدر تشنگي در او اثر كند كه چشم او از ديدن بيفتد و هواي در ميان زمين و آسمان را مانند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 21 *»
دود تار و تاريك بيند و با اينكه فرياد ميزند از تشنگي و داد ميكند از بيياوري احدي يافت نميشود كه او را جواب گويد مگر آنكه همه دشمنان او جواب ميگويند او را با شمشيرهاي خود و ميچشانند شربت شهادت را به او پس كشته ميشود و سرش بريده ميشود مانند گوسفند سر بريده اما از قفا و پشت سر بريده شود تا زحمت او زياده گردد و اموال و اسباب و خيمه و خرگاه او را دشمنان او به غارت برند و سرهاي ايشان را بر سر نيزهها كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و به همراه اين سرها زنهاي منسوب به او باشند و ايشان را هم شهر به شهر بگردانند. چنين سبقت گرفته است در علم خداي منان پس آدم و جبرئيل8 گريستند بر حضرت سيدالشهداء7 مانند زن بچهمرده كه بر طفل خود گريه كند.
و در همان كتاب است كه چون آدم از بهشت فرود آمد به روي زمين نديد حوا را پس گردش ميكرد در روي زمين در طلب حوا و جستجو ميكرد كه حوا را بيابد پس رسيد به زمين كربلا پس غمگين شد و سينه او از غم تنگ شد و سبب غم و اندوه خود را ندانست تا رسيد به موضعي كه قتل آن بزرگوار در آن اتفاق افتاد بياختيار پاي او لغزيد و افتاد و پاي او مجروح شد و خون از آن جاري شد پس سر خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت الهي آيا گناهي ديگر از من صادر شده([6]) كه مرا عذاب كردي به آن گناه پس به درستي كه من گشتم به جميع روي زمين و نرسيد به من المي مثل اين المي كه در اين زمين به من رسيد پس وحي كرد خداوند عالم به او كه اي آدم سر نزده از تو گناهي ولكن كشته ميشود در اين زمين فرزند تو حسين از روي ظلم و ستم پس جاري شد خون تو به جهت موافقت با خون او پس آدم گفت اي پرورنده من آيا حسين پيغمبر خواهد بود
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 22 *»
خداوند گفت پيغمبر نيست ولكن او سبط پيغمبر است كه محمد9 باشد پس آدم عرض كرد كه كيست كشنده او خداوند عالم جلشأنه گفت قاتل او لعين اهل آسمانها و زمين است پس آدم گفت اي جبرئيل چه بايد بكنم، پس جبرئيل گفت: لعن كن قاتل او را اي آدم، پس آدم لعن كرد يزيد را چهار مرتبه و گذشت و رفت چند گامي و رسيد به كوه عرفات پس يافت حوا را در آنجا.
و در همان كتاب است كه چون نوح7 به كشتي سوار شد كشتي او به دور جميع دنيا دور زد پس چون رسيد به زمين كربلا ايستاد و طوفان شد به طوري كه نوح علي نبينا و آله و عليه السلام ترسيد كه غرق شود، پس عرض كرد الهي دور زدم بر جميع دنيا و نرسيد به من فزعي و ترسي مثل اينكه رسيد به من در اين زمين، پس نازل شد جبرئيل7 و گفت اي نوح در اين زمين كشته خواهد شد حسين سبط محمد خاتم پيغمبران9 و پسر خاتم اوصياء7. پس نوح گفت كيست كشنده او اي جبرئيل گفت قاتل او لعين اهل هفت آسمان و هفت زمين پس لعن كرد نوح يزيد را چهار مرتبه پس كشتي او به راه افتاد تا رسيد به كوه جودي و بر آن قرار گرفت.
و در همان كتاب است كه حضرت امام رضا7 فرمودند كه چون خداوند عالم جلشأنه امر كرد به ابراهيم7 كه به عوض اسماعيل گوسفندي را سر ببرد كه جبرئيل آن را حاضر كرده بود تمنا كرد و گفت كاش اين گوسفند نبود كه من در راه دوست همان فرزند عزيز خود را سر ميبريدم و دل من در مصيبت او به درد ميآمد كه ميرسيدم به درجه آن كسي كه به چنين مصيبتي گرفتار شود اما در سر بريدن گوسفندي كه درد دلي نيست و مصيبتي نيست چندان درجهاي بلند نخواهد شد. پس خداوند عالم جلشأنه به او وحي كرد كه اي ابراهيم كيست محبوبترين خلق من در نزد
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 23 *»
تو پس حضرت ابراهيم عرض كرد كه اي پروردگار من تو خلق نكردهاي خلقي را محبوبتر باشد نزد من از حبيب تو محمد9وسلم پس خداوند عالم جلشأنه وحي كرد به او كه آيا او را دوستتر ميداري يا نفس خود را؟ عرض كرد بلكه او محبوبتر است در نزد من از خود من پس وحي كرد به او كه آيا فرزند او در نزد تو محبوبتر است يا فرزند خودت؟ عرض كرد كه فرزند او در نزد من محبوبتر است از فرزند خودم وحي شد به او كه كشتهشدن فرزند او به دست دشمنان شديدتر است نزد تو يا كشتهشدن فرزند خودت به دست خود در طاعت من؟ عرض كرد بلكه كشتهشدن او به دست دشمنان در نزد من شديدتر است وحي شد به او كه اي ابراهيم به درستي كه طايفهاي كه گمان ميكنند خود را از امت او ميكشند فرزند او حسين را بعد از او از روي ظلم و ستم و دشمني مانند آنكه گوسفندي را ذبح كنند و به اين واسطه مستوجب سخط و غضب من ميشوند، پس جزع كرد ابراهيم و دل او به درد آمد و شروع كرد به گريه و زاري. پس وحي كرد خداي عزوجل كه اي ابراهيم به تحقيق كه فدا كردم جزع تو را بر فرزند خودت اگر با دست خود ذبح كرده بودي به جزعي كه كردي بر حسين و كشتهشدن او و واجب كردم از براي تو بلندتر درجات اهل ثواب بر مصيبتها را و اين است قول خداي عزوجل و فديناه بذبح عظيم.
و در همان كتاب است كه حضرت ابراهيم7 از زمين كربلا ميگذشت و سوار بود بر اسبي پس اسب او به رو درافتاد و ابراهيم7 بر زمين افتاد و سر او شكست و خون از آن جاري([7]) شد پس شروع كرد به استغفار و عرض كرد الهي آيا چه گناهي از من صادر شده كه اين صدمه جزاي آن گناه است پس نازل شد جبرئيل7 و عرض كرد اي ابراهيم گناهي از تو صادر نشده ولكن در اينجا كشته خواهد شد سبط
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 24 *»
خاتم انبياء و ابن خاتم اوصياء: پس خون تو جاري شد به موافقت خون او ابراهيم7 گفت كيست قاتل او جبرئيل گفت لعين اهل آسمانها و اهل زمينها و قلم جاري شد بر لوح به لعن قاتل او بدون اذن پرورندهاش پس وحي كرد خداي تعالي به سوي قلم كه به درستي كه مستحق مدح و ثنا شدي به واسطه اين لعني كه كردي پس ابراهيم7 بلند كرد دو دست خود را به سوي آسمان و لعنت كرد يزيد را لعنت بسياري و اسب او آمين ميگفت به زبان فصيحي پس ابراهيم گفت به اسب خود كه آيا چه دانستي كه آمين گفتي بر دعاي من گفت من فخر ميكردم كه تو سواري بر من پس چون لغزيدم و تو افتادي از پشت من زياد شد خجلت من و سبب اين، يزيد بود از اين جهت آمين گفتم.
و در همان كتاب است كه گوسفندان اسماعيل7 ميچريدند در كنار شط فرات و آب نميخوردند از شط پس شبان خبر داد به اسماعيل كه گوسفندان از اين آب نميآشامند از وقتي كه به كنار اين شط آوردهام آنها را، پس اسماعيل7 سؤال كرد سبب آن را از پروردگار خود پس جبرئيل نازل شد و گفت سؤال كن سبب آن را از گوسفندان خود به درستي كه آنها سبب آن را به تو خواهند گفت پس اسماعيل7پرسيد از گوسفندان خود كه چرا از اين آب نميخوريد، پس جواب دادند به زبان فصيح كه به ما رسيده اينكه فرزند تو حسين سبط محمد9 كشته خواهد شد در اين زمين با لب تشنه، پس از اين جهت ماها از اين آب نميخوريم به جهت حزن و اندوهي كه بر او داريم، پس اسماعيل7 پرسيد از آنها كه قاتل او كيست پس آنها جواب دادند كه قاتل او لعين اهل آسمانها و اهل زمينها و لعين خلايق اجمعين، پس اسماعيل7 گفت: اللهم العن قاتل الحسين7.
و در همان كتاب است كه موسي علي نبينا و آله و عليه السلام روزي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 25 *»
سير ميكرد و به همراه او بود يوشع بن نون، پس چون رسيد به زمين كربلا پاره شد نعلين او و گسيخت بند نعلين او و خاري چند به پاهاي او خليد و خون از پاهاي او جاري گرديد پس گفت الهي چه گناهي از من سر زده كه جزاي آن اين بود؟ پس خداي تعالي وحي كرد به او كه در اين زمين كشته خواهد شد حسين7 و در اين موضع خون او خواهد ريخت پس جاري شد خون تو به موافقت خون او پس گفت اي پروردگار من كيست حسين كه بايد خون من به موافقت خون او ريخته شود؟ جواب آمد كه قاتل او لعين ماهيان دريا و وحشيان صحرا و مرغان هوا پس بلند كرد موسي دو دست خود را به سوي آسمان و لعنت كرد يزيد را و نفرين كرد بر او و آمين گفت يوشع بر نفرين او و گذشتند.
و در همان كتاب است كه سليمان علي نبينا و آله و عليه السلام در بساط خود نشسته بود و در هوا سير ميكرد پس روزي رسيد به زمين كربلا پس باد به دوران درآورد بساط او را كه سه دور زد و سليمان ترسيد كه ساقط شود از بساط و بر زمين افتد پس باد ساكن شد و بساط فرود آمد و بر زمين كربلا قرار گرفت. پس سليمان پرسيد از باد كه چرا ساكن شدي پس باد جواب داد كه در اين زمين كشته خواهد شد حسين7 پس سليمان پرسيد كه كيست حسين7، پس باد جواب داد كه سبط محمد مختار و فرزند علي كرار است. پس سليمان گفت كيست قاتل او پس باد جواب داد كه قاتل او لعين اهل آسمانها و اهل زمين يزيد است پس بلند كرد سليمان دو دست خود را به سوي آسمان و لعنت كرد بر يزيد و آمين گفتند بر نفرين او انس و جن، پس باد حركت كرد و بساط به راه افتاد.
و در همان كتاب است كه سعد بن عبداللّه گفت كه سؤال كردم از حضرت قائم7 از تفسير «كهيعص» آن حضرت فرمودند كه اينها
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 26 *»
حروفي هستند كه خبر از غيب دادهاند كه مطلع كرده خداي تعالي بر آنها بنده خود زكريا را پس حكايت كرده آنها را از براي محمد9وسلم و آن حكايت اين است كه زكريا7 مسألت كرد از پروردگار خود كه تعليم كند به او اسماء خمسه را پس فرود آمد جبرئيل7 و تعليم كرد آن اسمها را به زكريا پس زكريا چون اسم محمد و علي و فاطمه و حسن: را بر زبان جاري ميكرد رفع ميشد هم و غم او و شاد ميشد دل او و شدايد او رفع ميشد و چون اسم حسين7را بر زبان جاري ميكرد بياختيار گريه گلوي او را ميگرفت و نفس او به شماره ميافتاد و گاهي پي در پي نفس ميزد و گاهي نفس او حبس ميشد و آه ميكشيد و سبب اين احوال را نميدانست پس روزي عرض كرد الهي چه ميشود مرا كه چون ذكر ميكنم اسم چهار نفر ايشان را آرام ميگيرم و تسلي مييابم از همومي كه دارم و چون ذكر ميكنم اسم حسين را بياختيار اشك از چشمهاي من سرازير ميشود و نفس من به شماره ميافتد و آرام از من بريده ميشود، پس خداي تعالي خبر داد به او حكايت حسين7 را پس حضرت قائم عجل اللّه فرجه فرمودند «كهيعص» پس كاف اسم كربلا است و هاء هلاك عترت طاهره است و ياء يزيد عليه لعنة اللّه است و او ظلمكننده حسين است و عين عطش او است و صاد صبر او است، پس چون زكريا7 شنيد اين حكايت را و فهميد سرّ حالاتي را كه بر او روي ميداد، سه روز متوالي از مسجد بيرون نيامد و منع كرد مردم را در آن روزها كه كسي داخل مسجد او نشود و مشغول شد به گريه و زاري و نوحه و بيقراري و مناجات ميكرد با پروردگار با زبان مرثيهخواني و ميگفت: الهي، آيا دل بهترين خلق خود را در مصيبت فرزندش به درد خواهي آورد. الهي، آيا نازل خواهي كرد بلاي اين مصيبت را به نزديكي او. الهي، آيا ميپوشاني لباس اين مصيبت
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 27 *»
را به علي مرتضي و فاطمه زهرا. الهي، آيا شدايد اين مصيبت را به ساحت ايشان راه خواهي داد. پس عرض كرد الهي، روزي كن به من فرزندي و چشم مرا به او روشن كن در اين حال پيري، پس چون او را به من روزي كردي مرا فريفته كن به محبت او، پس بعد از آن دل مرا به درد آور در مصيبت او چنانكه دل محمد9 حبيب خود را درد ميآوري به مصيبت فرزندش، پس روزي كرد خدا يحيي را به او و در حيات او يحيي را شهيد كردند و دل او در مصيبت يحيي([8]) به درد آمد و حمل يحيي ششماه بود و حمل حسين7 هم ششماه بود.
و در همان كتاب است كه حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام سياحت ميكرد در بيابانها با حواريين پس گذارشان به زمين كربلا افتاد پس ديدند شير درندهاي را كه راه را بر ايشان گرفته، پس عيسي آمد نزد آن شير و فرمودند به آن شير كه چرا نشستهاي در اين راه و نميگذاري كه ما عبور كنيم از اين راه پس شير به زبان فصيح جواب داد كه من نميگذارم شما از اين راه بگذريد تا آنكه لعن كنيد يزيد كشنده حسين7 را پس عيسي فرمود كه كيست حسين كه تا ما لعن بر قاتل او نكنيم نميگذاري كه ما عبور كنيم. شير عرض كرد كه حسين سبط محمد نبي امي و فرزند علي ولي: است. عيسي پرسيد كه حال قاتل او چيست. شير جواب داد كه قاتل او لعين وحشيان صحرا و گرگان بيابانها و جميع درندگان است، خصوص در ايام عاشورا پس عيسي دو دست خود را برداشت به سوي آسمان و لعنت كرد بر يزيد و نفرين كرد او را و آمين گفتند حواريان بر نفرين او، پس شير دور شد از راه و ايشان عبور كردند.
و در همان كتاب است كه امسلمه گفت كه روزي رسول خدا9
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 28 *»
داخل شد و از عقب او حسن و حسين8 داخل شدند و نشستند به دو جانب او پس گرفت حسن را و بر ران راست خود نشانيد و گرفت حسين را و بر ران چپ خود نشانيد و شروع كرد به بوسيدن، پس گاهي حسن را ميبوسيد و گاهي حسين را ميبوسيد كه در اين بينها جبرئيل نازل شد و عرض كرد يا رسول اللّه به درستي كه تو دوست ميداري حسن و حسين را، پس آن حضرت فرمود چگونه دوست ندارم ايشان را و حال آنكه اين دو، دو ريحانه منند و چشم من به اين دو روشن است، پس جبرئيل عرض كرد يا نبي اللّه به درستي كه خداوند عالم حكمي كرده در حق اين دو به امر عظيمي پس صبر كن بر آن پس آن حضرت9 فرمود آن امر چه خواهد بود اي برادر، اي جبرئيل؟ عرض كرد به تحقيق كه خداوند عالم حكم كرده بر اين حسن به زهر شهيد شود و حكم كرده بر اين حسين به اينكه سر او را ببرند و او را ذبح كنند و از دنيا برود و شهيد شود و به درستي كه از براي هر پيغمبري دعاي مستجاب است پس اگر بخواهي دعا كن از براي دو فرزند خود و تمنا كن از خداي خود كه سلامت بدارد اين دو را از زهر و قتل و اگر بخواهي كه مصيبت ايشان ذخيره باشد از براي تو در شفاعتكردن گناهكاران از امت تو در روز قيامت پس آن حضرت9 فرمود كه من راضي هستم به حكم پروردگار خود و نميخواهم چيزي را مگر آنچه را كه او خواسته و به تحقيق كه دوست دارم اينكه مسألت من ذخيره باشد از براي شفاعت من درباره گناهكاران از امت من و حكم كند خدا در حق دو فرزند من هر چه بخواهد.
و در همان كتاب از ابن عباس روايت كرده كه او گفته كه من بودم به همراه اميرالمؤمنين7 در خروج او به سوي صفين پس چون رسيد به نينوا كه در شط فرات است به آواز بلند و اعلي صوت خود فرمود اي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 29 *»
پسر عباس آيا ميشناسي اين موضع را عرض كردم نميشناسم يا اميرالمؤمنين پس فرمود اگر ميشناختي اين موضع را مثل شناختن من نميگذشتي از اين موضع تا اينكه گريه كني مثل گريه من، پس گريه كرد مدتي مديد تا آنكه محاسن شريفش به اشك چشمش تر شد و جاري شد اشك او بر سينه مباركش و ما به گريه او گريان شديم و او متصل ميگفت آه آه مرا چه كار است با آل ابيسفيان، مرا چه كار است با آل حرب لشكر شيطان و صاحبان كفر و طغيان، پس فرمود بر تو باد صبر اي اباعبداللّه پس به تحقيق كه رسيد به پدر تو از ايشان آنچه به تو خواهد رسيد از ايشان پس طلب كرد آبي را و وضو گرفت پس نماز كرد آن قدري كه خدا ميخواست كه نماز كند، پس فرمود سخناني مثل سخنهاي اول تا آنكه بعد از نماز و بعد از كلام ساعتي به خواب رفت، پس بيدار شد و فرمود يا ابنعباس عرض كردم حاضرم فرمود آيا بگويم به تو چيزي را كه به خواب ديدم الان در خواب خود. پس عرض كردم به راحت باشد چشمهاي تو به خير باشد آنچه را در خواب ديدهاي اي اميرالمؤمنين. فرمود در خواب ديدم كه مرداني چند از آسمان فرود آمدند و علمهاي سفيد در دست داشتند و شمشيرهاي خود را حمايل كرده بودند و آنها ميدرخشيد و خطي كشيدند به دور اين زمين بعد ديدم كه گويا اين نخلستان نخلهاي آن از پا درآمده و شاخههاي آنها زده شده و بر زمين افتاده و آن شاخهها به اضطراب حركت ميكنند و خون خالص از آنها بيرون ميآيد و گويا ميبينم جگرگوشه خود حسين را كه غرق شده در ميان خون و دست و پا ميزند و استغاثه ميكند در ميان خون و هيچكس به فرياد او نميرسد و آن مردان نوراني كه از آسمان نازل شده بودند به او ميگفتند اي آل رسول9 بر شما باد صبر و خدا به شما صبر دهد در آنچه به شما وارد آمده به جهت آنكه شما كشته شديد به دست بدترين مردمان و اين بهشت اي اباعبداللّه مشتاق است به تو، پس آن مردان
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 30 *»
نوراني مرا تعزيت دادند و ميگفتند يا اباالحسن بشارت باد تو را كه خدا چشم تو را روشن خواهد كرد به ديدن حسين در روز قيامت روزي كه مردمان در حضور خدا ايستادهاند پس بيدار شدم به اين حالتي كه ميبيني قسم به آن كسي كه جان علي در دست او است كه خبر داده مرا صادق مصدق ابوالقاسم9 كه من اين زمين را به زودي خواهم ديد در وقتي كه بيرون ميروم به سوي اهل بغي و طغيان و ظالمين بر خودمان و اين زمين، زمين كرب و بلا است كه دفن ميشود در اين زمين حسين و هفده نفر از اولاد من و اولاد فاطمه3 و اين زمين معروف است در آسمان و اين زمين را زمين كرب و بلا ميگويند اهل آسمان چنانكه ذكر ميكنند بقعه حرمين و بقعه بيتالمقدس را پس فرمودند يا ابنعباس طلب كن در اين اطراف پشكل آهواني چند را كه واللّه هرگز دروغ نگفتهام و هرگز نتوانسته كسي تكذيب كند مرا در آنچه گفتهام و آن پشكلها زرد است مانند زعفران، ابنعباس گفت پس جستجو كردم و يافتم آن پشكلها را كه مجتمع بودند پس ندا كردم كه يا اميرالمؤمنين يافتم آنها را به همان طوري كه آنها را وصف كردي از براي من پس حضرت اميرالمؤمنين7 فرمود صدق اللّه و رسوله9 پس از جاي خود برخاست و هرولهكنان به سرعت آمد به سوي آنها و آنها را برداشت و بوييد و فرمود آنها همانها است كه گفتم به عينها آيا ميداني يا ابنعباس حكايت اين پشكلها را به تحقيق كه بوييده است آنها را عيسي بن مريم و حكايت آنها اين است كه او ميگذشت به زمين كربلا و با او بودند حواريون پس ديد در اين زمين آهوهاي چند را كه به دور هم جمع شدهاند و گريه ميكنند پس نشست عيسي و حواريون با او نشستند و گريه كرد عيسي و گريان شدند حواريون و نميدانستند كه عيسي چرا نشست و چرا گريان شد، پس عرض كردند اي روحاللّه و كلمه او چه امر تو را به گريه درآورد
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 31 *»
فرمود آيا ميدانيد اين زمين چه زميني است؟ عرض كردند نميدانيم، فرمود اين زمين زميني است كه كشته خواهد شد در آن فرزند رسول خدا احمد9 و فرزند حره طاهره بتول شبيه مادر من و دفن خواهد شد در اين زمين و اين زمين طينتي است كه خوشبوتر است از مشك به جهت آنكه طينت آن فرخ مستشهد است و اين چنين است طينت پيغمبران و اولاد پيغمبران پس اين آهوها با من تكلم ميكنند و ميگويند كه در اين زمين چرا ميكنند به جهت شوقي كه دارند به خاك پاك آن فرخ مبارك و به اين عقيدهاند كه آنها ايمنند در اين زمين پس برداشت اين پشكلها را و بوييد و فرمود اين پشكلها به اين خوشبويي است به جهت آنكه گياه اين زمين را اين آهوها خوردهاند خداوندا باقي بگذار اينها را بر اين حالت ابداً تا آنكه ببويد آنها را پدر او پس سبب تسلي او گردد، پس حضرت اميرالمؤمنين7 فرمود پس باقي ماند اين پشكلها به دعاي حضرت عيسي7 از آن روز تا اين روز و زردشدن آنها به جهت([9]) طول زمان آنها است و اين زمين كرب و بلا است پس دعا كرد به اعلي صوت خود و گفت اي پرورنده عيسي بن مريم مبارك مكن چيزي را در ميان قاتلان حسين و معينهاي بر قتل او و كساني كه واگذارند او را و ياري او نكنند پس گريه كرد گريه بسياري و گريه كرديم با او تا آنكه از كثرت و شدت گريه بيخود شد و افتاد و غش كرد و بيهوش افتاده بود زماني طولاني پس به هوش آمد و برداشت پشكلها را و بست در رداي خود و امر كرد به من كه ببندم از آنها در گوشه رداي خود، پس فرمود يا ابنعباس هر وقت ديدي كه اين پشكلها خون خالص شد و خون خالص از آنها جاري ميشود بدان كه اباعبداللّه كشته شده در اين زمين و مدفون شده در آن. ابنعباس گفت كه قسم به خدا كه حفظ ميكردم آن پشكلها را بيش
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 32 *»
از آنكه حفظ كنم بعض از چيزهايي كه خدا واجب كرده بود بر من حفظ آنها را و هرگز آنها را از گوشه آستين خود نميگشودم پس به همينطور بود تا شبي در خواب بودم در خانه خود ناگاه از خواب بيدار شدم پس در آن وقت آن پشكلها مثل خون خالص سيلان ميكرد و آستين من مملو از خون خالص شده بود، پس برخاستم و نشستم و گريان شدم و با خود گفتم به تحقيق كه كشته شده واللّه حسين7، به خدا قسم كه دروغ نگفته علي7 به من هرگز در حديثي كه از براي من گفته و خبر نداده به من هرگز به چيزي كه واقع خواهد شد مگر آنكه آن چيز واقع شده به طوري كه او مرا خبر داده به جهت آنكه رسول خدا9 خبر ميداد به او به چيزهايي چند كه خبر نميداد به آن چيزها غير او را پس فزع كردم و بيرون آمدم و آن وقت طلوع صبح بود پس ديدم به خدا قسم كه شهر مدينه پيدا نيست مانند آنكه ابري تيره و تار و گرد و غبار فرو گرفته مدينه را كه اثري از عمارات آن پيدا نيست پس بعد آفتاب طلوع كرد و ديدم آن را آفتابي گرفته شده و ديدم گويا ديوارهاي مدينه از خون خالص اندود شده پس نشستم و گريان بودم پس با خود ميگفتم به تحقيق كه كشته شده است حسين به خدا قسم و شنيدم صدايي از جانب خانه كه گويندهاي ميگفت:
اصبروا آل الرسول | قتل الفرخ النحول | |
نزل الروح الامين | ببكاء و عويل |
يعني
صبر كن آل رسول | كشته شد فرخ نحول | |
آمده روح الامين | گريان و نالان بر زمين |
پس آن گوينده به آواز بلند گريان بود و من هم گريان شدم پس اين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 33 *»
حكايت را نوشتم و ثبت كردم آن وقت و ساعت را و آن دهم محرم روز عاشورا بود تا آنكه خبر قتل او رسيد ديدم كه موافق بود تاريخ آن با آنچه من ثبت كرده بودم و حكايت آن صدايي را كه از جانب خانه شنيده بودم نقل كردم از براي كساني كه در صحراي كربلا با او بودند پس ايشان گفتند كه به خدا قسم كه ما هم اين صدا را در كربلا در ميان معركه شنيديم و نميدانستيم كه گوينده كيست و چنان گمان كرديم كه خضر7 است.
باري مقصود ذكر جميع احاديثي كه در اين باب وارد شده نيست چرا كه آنها در كتب ساير علماء مذكور است و مقصود اين بود كه خبر شهادت حضرت سيدالشهداء7 در جميع اعصار بوده از عصر آدم علي نبينا و آله و عليه السلام گرفته تا عصر خاتم9، پس از براي تذكر كفايت ميكند كه احاديث بسيار موافق آيات قرآن دلالت كرد كه شهادت آن بزرگوار عهدي بود معهود در ميان او و خداي او پيش از وقوع شهادت او در عالم ذر و روز الست، چنانكه مرحوم مجلسي عليهالرحمة در كتاب زادالمعاد ذكر كرده و ميگويد از حضرت صاحبالامر عجل اللّه فرجه فرماني بيرون آمد كه روز سوم ماه شعبان روز ولادت امام حسين7 است پس روزه بداريد و اين دعا را بخوانيد:
اللهم اني اسألك بحق المولود في هذا اليوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته بكته السماء و من فيها و الارض و من عليها و لما يطأ لابتيها قتيل العبرة و سيدالاسرة الممدود بالنصرة يوم الكرة المعوض من قتله ان الائمة من نسله و الشفاء في تربته و الفوز معه في اوبته.
تا آخر دعا كه مضمون آن صريح است بر اينكه حضرت سيدالشهداء7 موعود به شهادت بود پيش از ولادتش و صريح است بر اينكه گريه كردند بر او آسمان و هركس در آن است و زمين و هركس بر روي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 34 *»
آن است پيش از آنكه حضرت سيدالشهداء7قدم زند بر روي زمين چنانكه آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و موسي و سليمان و زكريا و عيسي و حواريون و ساير انبياء و اولياء: بر او گريستند قبل از ولادتش بلكه وحشيان و آهوهاي صحرا پيش از ولادتش بر او گريستند بلكه ماهيان دريا و مرغان هوا و درندگان صحرا پيش از ولادتش به جهت شهادتش گريستند و لعنت بر قاتل او كردند چنانكه در احاديث بسيار وارد شده كه اندكي از آن بسيار را ذكر كردم.
و همچنين حضرت پيغمبر9 و حضرت امير و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و خود سيدالشهداء: مكرر پيش از شهادت بر او گريستند چنانكه هر كدام پيش از او ظاهر شده بودند پيش از ولادت او بر او گريستند، پس متذكر باش كه آسمان و زمين هم چنانكه صاحبالامر سلام اللّه عليه و علي آبائه فرمود بر او گريستند و ميگويند بعد از اين چنانكه الان و بعد از اين جميع مؤمنين و مسلمين بر او ميگريند پس نه اين است كه آسمان و زمين همان در وقت شهادت او بر او گريسته باشند و بس نهايت آنكه در وقت شهادت آن بزرگوار7 شدت گريه و زاري و نوحه و بيقراري بيشتر بوده چنانكه اهل هر مصيبتي گريه و زاري ايشان در وقت وقوع مصيبتشان بيشتر است، پس بدان كه مايري و مالايري در مصيبت سيدالشهداء7 هميشه گريستهاند و هميشه خواهند گريست پس تعجب مكن كه در احاديث وارد شده كه سرخي آسمان به جهت قتل سيدالشهداء7 است چنانكه بعضي ضعيفان ميگويند كه آيا پيش از قتل سيدالشهداء7 سرخي در آسمان نبوده؟ پس تو متذكر باش و غافل مباش مثل غافلان كه چنانكه پيغمبران: پيش از قتل حضرت سيدالشهداء7 بر او گريستند همچنين زمين و آسمان و مايري و مالايري پيش از قتل سيدالشهداء7
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 35 *»
بر او گريستند و ميگريند و سرخي آسمان گريه آن است كه پيش از قتل آن بزرگوار و بعد از قتل آن بزرگوار گريان است و اين مطلب كه گريه آسمان و زمين بر مصيبت كسي باشد صريح قرآن است چنانكه احاديث بر طبق آن گويا است چنانكه خداوند عالم جلشأنه فرموده: فما بكت عليهم السماء و الارض، حضرت صادق7 فرمود كه گريه كرد آسمان بر يحيي بن زكريا و بر حسين بن علي8 چهل روز و گريه نكرد مگر بر اين دو نفر، پرسيدند كه چگونه گريه كرد فرمود آفتاب طلوع ميكرد به سرخي و غروب ميكرد به سرخي و حضرت قائم7 ميفرمايد كه ذبح شد يحيي چنانكه ذبح شد حسين8و گريه نكرد آسمان و زمين مگر از براي ايشان.
باري چون زكريا بعد از خبر شدن قتل سيدالشهداء7 تمنا كرد كه خداوند عالم جلشأنه به او فرزندي كرامت كند و دل او را در محبت او بياختيار كند و او را مبتلا كند به شهادت او تا حالت او در مصيبت فرزندش شبيه شود به حالت حضرت پيغمبر و حضرت امير صلوات اللّه عليهما و آلهما در مصيبت حضرت سيدالشهداء7 از اين جهت آسمان و زمين از براي او گريه كردند تا حالت او شبيه باشد به حالت حضرت سيدالشهداء7 چنانكه سر او را هم از براي ستمكاري زناكار حاضر كردند مانند يزيد ستمكار زناكار عليه لعنة الجبار القهار في آناء الليل و اطراف النهار في جميع الاكوار و سر او هم تكلم كرد با آن ستمكار مانند سر حضرت سيدالشهداء7 با آن ستمكار ولدالزناي زناكار لعين اهل آسمان و زمين، اما مدت چهل روز گريستن آسمان و زمين كه در بعضي اخبار است همان است كه اشاره شد كه در حين شهادت شدت گريه و زاري بيشتر بود و از اين جهت علاوه بر سرخي آسمان و سياهي زمين از آسمان خون خالصي ميباريد كه هر جامهاي در زير آسمان
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 36 *»
بود از خون رنگين ميشد و از زمين خون تازه ميجوشيد چنانكه هر سنگي را حركت ميدادند در زير آن خون تازه جوشان بود خصوص در اماكن مقدسه مانند مكه و مدينه و بيتالمقدس و حوالي آنها، اما گريه گاهگاه از اول خلقت زمين و آسمان تا آخر دنيا مستمر بوده و مستمر خواهد بود مانند آنكه انبياء و اولياء: قبل از وقوع شهادت او بر او گريستند و بعد از آن همگي در مصيبت او گريانند، باري پس لايق است كه سبب چنين مصيبت عظمي معلوم شود و سر آن مخفي نماند پس مناسب است كه از براي بيان اسرار ظاهره و باطنه روضات مخصوصه عنوان شود تا بهتر باعث عبرت شود و موجب بصيرت اهل بصيرت گردد انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 37 *»
الروضة الثالثة
في ان الناقص يحتاج الي الكامل في اكتساب الكمال و الجاهل يحتاج الي العالم في اكتساب العلم في كل حال و ذلك سر سار في جميع الموجودات و لاسيّما الانسان الذي خلق في احسن تقويم و اودع فيه الايات البينات ما خفي فيما سواه و انه لبسبيل مقيم.
پس بدان كه هيچ ناقصي نتواند كه به درجه كمال رسد مگر آنكه كاملي او را تكميل كند و به درجه كمال رساند:
ذات نايافته از هستيبخش | چون تواند كه شود هستيبخش |
و سرّ امر اين است كه ناقص داراي كمال نيست و چيزي را كه خود ندارد نتواند كه در خود احداث كند و اين مطلب را به اندك فكري ميتواني بفهمي و در جميع ملك خداوند عالم جلشأنه مشاهده كني و معني اين آيه شريفه را بداني كه فرموده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پس نظر كن كه هيچ جسمي خود به خود گرم نشود مگر آنكه جسمي ديگر كه داراي حرارت باشد آن را گرم كند و هيچ جسمي به خودي خود سرد نشود مگر آنكه جسمي ديگر كه داراي برودت باشد آن را سرد كند و هيچ جسمي خود به خود حركت نكند تا جسمي ديگر آن را حركت دهد و هيچ جسمي ساكن نشود تا جسمي ديگر آن را ساكن كند و هيچ جمادي موجود نشود به خودي خود مگر آنكه آفتابي و ماهي او را بپرورد و هيچ كوزهاي به خودي خود ساخته نشود مگر آنكه كوزهگري آن را بسازد و هيچ كرسي و در و پنجرهاي به خودي خود ساخته نشود تا آنكه نجاري آن را بتراشد و تركيب كند و هيچ آهني خود به خود شمشير و كارد نشود مگر آنكه آهنگري
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 38 *»
آنها را بسازد و هيچ طلا و نقرهاي خود به خود حلي و زيور نشود تا آنكه زرگري آنها را بسازد و هيچ عمارتي به خودي خود بنيان نشود مگر آنكه بنايي آن را بنا كند و هيچ گياهي به خودي خود نرويد تا آنكه آفتاب و ماهي آن را بروياند و هيچ حيواني به خودي خود موجود نشود تا آنكه صانع آن را خلق كند و هيچ انساني به خودي خود موجود نگردد مگر آنكه خداوند عالم جلشأنه او را در احسن تقويم تركيب كند و هيچ جاهلي به خودي خود دانا نشود تا آنكه دانايي به او تعليم كند و هيچكس به خودي خود نتواند صنعتي كند مگر آنكه در نزد استاد صاحب صنعتي خدمت كند تا آنكه استاد شود و همچنين هيچ ناداري به ناداري دارا نشد تا آنكه دارايي او را به دارايي خود دارا كرد و ذلك تقدير العزيز العليم، ماتري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور و اگر كسي از روي شعور فكر كند خواهد يافت كه خداوند عالم جلشأنه محال قرار داده كه چيزي كه داراي فعلي و كمالي نيست به ناداري خود دارا شود و امكان را بر اين قرار داده كه هر صاحب فعليت و كمالي و صنعتي فعليت و كمال و صنعت خود را در قوابل قابله و مواد مستعده بروز دهد و محال و ممتنع است كه قوابل ناقصه بتوانند به خودي خود به عرصه كمال قدم زنند:
تا نگردد فاعل و قابل قرين | هيچ موجودي نميگردد مبين |
و اين است سرّ ارسال رسل و انزال كتب كه در حكمت خداوند حكيم لازم بوده و محال بود كه خلق جاهل به منافع و مضار خود بدون تعليم معلمي الهي دانا به منافع و مضار خود گردند.
هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و انكانوا من قبل لفي ضلال مبين.
پس از اين جهت خداوند عالم جلشأنه جميع منافع خلق و مضار
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 39 *»
ايشان را تعليم كرد به انبياء و اوصياي انبياء: و ايشان را معلم خلق قرار داد و ايشان را قادر كرد بر تبليغ رسالت خود و معصوم كرد ايشان را از مخالفت خود پس ايشان را مطاع خلق قرار داد و خلق را مطيع ايشان قرار داد و فرمود:
و ماارسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن اللّه و فرمود: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و فرمود: ياايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و فرمود: فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مماقضيت و يسلموا تسليماً و فرمود: و ماكان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي اللّه و رسوله امراً انيكون لهم الخيرة من امرهم.
فجعلهم اللّه سبحانه حكامه بين خلقه و القائمين مقامه في اداء مراضيه و مساخطه و اوامره و نواهيه و خلفاء پس ايشان را خليفه و قائم مقام خود قرار داد در جميع نسبتها و معاملات خود با ايشان و در جميع معاملات ايشان با او جلشأنه پس معرفت ايشان را معرفت خود قرار داد و جهل به ايشان را جهل به خود قرار داد و اطاعت ايشان را اطاعت خود و مخالفت ايشان را مخالفت خود قرار داد و محبت ايشان را محبت خود و بغض ايشان را بغض به خود و اعتصام به ايشان را اعتصام به خود و پناه به ايشان را پناه به خود و بياعتنايي به ايشان را بياعتنايي به خود قرار داد چنانكه در زيارتشان ميخواني كه:
من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه و من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله و من تخلي عنكم فقد تخلي عن اللّه پس ايشانند پناه خلق و وسيله و شفيع خلق به سوي خداوند عالم جلشأنه فمن اراد اللّه بدأ بكم و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم، و السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه.
باري ذكر تمام احاديث و فقرات زيارات و دعوات موجب تطويل است و از براي اثبات مطلب از براي طالب حق همين قدرها كافي است و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من نور.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 40 *»
الروضة الرابعة
في ان كل اثر يشابه صفة مؤثره و كل فعل دليل علي فاعله و كل عمل يدل علي عامله و كل ظاهر ظهر في ظهوره و كل منير انار في نوره و كل ذات ظاهرة في صفاتها و كل حقيقة بارزة في افرادها و يمتنع انيصدر صادر الاّ عن مصدره و محال انيفيض فائض الاّ من منبعه.
پس بدانكه فعل ناقص مثل خود آن ناقص ناقص است و فعل كامل مثل خود او كامل است پس بدان كه ناقص نتواند كه فعل كامل از خود صادر كند پس خود به خودي خود هميشه در مرتبه نقصان واقع است و هرچه عمل ميكند در مرتبه نقصان ميكند پس نميتواند به خودي خود از درجه نقصان ترقي كند و از آنجا صعود كند و خود را به درجه كمال رساند مگر آنكه كاملي قادر او را دستگيري كند و او را به فضل قدرت خود ياري كند و او را از حضيض نقصان بكشد و به اوج كمال رساند و اين مطلب مطلبي است كه هر صاحب شعوري كه فكر كند ميفهمد كه ممتنع است كه ناقص بتواند خود را به خودي خود از نقصان برهاند و به درجه كمال رساند و بسي معلوم است كه خلق در درجه نقصان واقعند و از خاك سر بيرون آوردهاند و خاك و خاكيان را با نور مقدس پاك الهي چه نسبت چنانكه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده:
واللّه اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً.
يعني خداوند بيرون آورد شما را از شكمهاي مادرانتان نميدانيد هيچ چيز را و معلوم است كه درجه ناداني پستترين درجات است و در نقصان است و فرموده:
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 41 *»
و ان منكم الاّ واردها كان علي ربك حتماً مقضياً ثم ننجي الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثياً.
يعني نيست احدي از شما مگر آنكه وارد پستترين دركات هستيد و اينكه بايد در آنجا باشيد حتمي مقدر است بر پرورنده تو پس نجات ميدهيم از آنجا كساني را كه تقوي پيشه خود كردهاند و واميگذاريم ظالمين را در آن دركات در حالتي كه در آنها ساكن باشند و نتوانند بيرون روند، پس متذكر باشد و غافل مباش كه آن كامل حقيقي كه بتواند كسر جبر جميع نقصانها را در جميع مراتب ملك خدا كند به غير از محمد و آل محمد9 كسي ديگر نيست و از اين جهت است كه خداوند عالم جلشأنه پيغمبر9 را پيغمبر خود قرار داده و حجت و نذير خود قرار داده بر جميع خلق خود حتي بر جميع پيغمبران گذشته و بر جميع ملائكه و بر جميع جن و انس و بر جميع موجودات چنانكه فرموده:
تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً.
يعني مبارك است آن كسي كه نازل كرد فرقان را بر بنده خود تا از براي عالمين نذير باشد و چنانكه خداوند عالم جلشأنه ربالعالمين است و جميع چيزها را او خلق كرده پيغمبر او9 پيغمبر او است از براي جميع عالمها چرا كه او است اول ماخلق اللّه و اولي به غير از او و آل او كسي ديگر به طور حقيقت نيست و ساير اوائل، اوائل اضافي هستند نه اول حقيقي پس همان اول حقيقي ملك خدا رسول خدا است بر جميع ماسواي خود و آل او: از جنس او هستند و از طينت او موجود شدهاند و از اين است كه جميع مؤمنين به خدا بايد اطاعت كنند ايشان را و ايشان را سادات و آقايان و مطاعان خود دانند چنانكه فرموده:
ياايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 42 *»
و ساير پيغمبران و جميع ملائكه مؤمنند به خداوند عالم جلشأنه پس به امر الهي بايد اطاعت كنند رسول خدا9 و اوليالامر: را و احدي از خلق نيست كه نبايد مطيع ايشان باشد و احدي از خلق نيست كه مطاع جمله ماسواي خود باشد مگر ايشان:كه مطاع جمله ماسواي خود هستند و اين مطلب را خداوند عالم جلشأنه در قرآن بيان كرده و خود ايشان: شرح كردهاند و مراد الهي را واضح كردهاند پس فرموده:
انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين انيحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً.
يعني به درستي كه ما عرضه نموديم امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها پس امتناع كردند كه بردارند آن امانت را و ترسيدند از برداشتن آن و برداشت آن امانت را انسان، به درستي كه آن انسان بسيار ظالم و ستمكار بود و بسيار جاهل و نادان بود، پس آنچه از اخبار آلمحمد: معلوم ميشود مراد الهي از امانتي كه آسمانها و زمين و كوهها طاقت حمل آن امانت را نداشتند و ترسيدند كه آن را بردارند امامت ائمه طاهرين:است كه آن امامت مخصوص ايشان است و بس و احدي از مخلوقات قابل آن امامت نيست حتي آسمانها با آن عظمت و زمين و كوهها قابل نبودند كه امام شوند و امتناع كردند و ترسيدند كه ادعاي امامت كنند و آنچه معلوم ميشود از اخبار مراد الهي از آن انسان ستمكار كه ظالمترين ظالمان است و نادانترين نادانان و احمقترين احمقان است كه ادعاي امامت را كرد آن شخص اول است چرا كه بسي واضح است كه امام خلق كه بايد همه خلق به او اقتدا كنند در گفتار و كردار و رفتار بايد عادلترين عادلان و داناترين دانايان باشد پس شخصي كه ظالمترين ظالمين و جاهلترين جاهلين است چگونه ادعاي مقام عادلترين عادلين و
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 43 *»
عالمترين عالمين را ميتواند كرد.
أ فمن يهدي الي الحق احق انيتبع ام من لايهدي الا انيهدي فما لكم كيف تحكمون أ فمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون انما يتذكر اولوا الالباب.
فمن اعجب العجايب آنكه شخصي ادعا نكند كه من اعدل عادلين و اعلم عالمين هستم و احدي هم از ساير مردم نتواند ادعا كند كه او اعدل عادلين و اعلم عالمين است و با اينكه نه خود اين ادعا را كرده درباره خود و نه تابعين او اين ادعا را توانستهاند درباره او بكنند خود را در مقام اعدل عادلين و اعلم عالمين درآورده و تابعين او هم با آنكه او را اعدل عادلين و اعلم عالمين نميدانند او را در جاي اعلم عالمين و اعدل عادلين نشانيدهاند با آنكه خود را از علماي اهل روزگار بلكه از حكماي عاليمقدار حساب ميكنند الا انهم هم السفهاء ولكن لايشعرون بل يشعرون انهم ليسوا علي شيء من الحق حقيقة و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلماً و علواً و هم عنها معرضون، باري و شاهد بر اينكه مراد الهي از امانت، امامت و ولايت ائمه طاهرين:است آنكه در تفسير صافي از حضرت صادق7 روايت كرده كه امانت، ولايت ائمه: است و انسان ابوالشرور منافق است و باز از آن حضرت روايت كرده كه عرض شد ارواح ائمه: بر آسمانها و زمين و كوهها و نور ايشان فرو گرفت تمام آنها را و خدا گفت در فضيلت ائمه: آنچه گفت پس گفت ولايت ايشان امانت است نزد خلق من پس كدام يك از شما ميتواند آن را بردارد و ادعا كند آن را از براي خود پس جميع آنها امتناع كردند از حمل آن و ادعا كردن آن از براي خود تا آنكه ميگويد كه هميشه پيغمبران خدا: حفظ ميكردند اين امانت را و خبر ميدادند به اوصياي خود و به مؤمنين مخلصين از امت خود پس همگي امتناع كردند از حمل آن و ترسيدند از ادعا كردن آن
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 44 *»
از براي خود و برداشت آن را انساني كه معروف بود به اصل ظلم و ستم و از قمي نقل كرده كه او گفته كه امانتي كه خدا گفته امامت ائمه طاهرين: است و امر و نهي الهي است كه بايد ايشان صاحب آن باشند و دليل بر اينكه امانت همان امامت ائمه طاهرين: است قول خداي تعالي است كه خطاب به ائمه اطهار: كرده و فرموده: ان اللّه يأمركم انتؤدوا الامانات الي اهلها، يعني امامت را به امام بعد از خود برسانيد پس امانت همان امامت است كه عرضه شد بر آسمانها و زمين و كوهها پس ابا و امتناع كردند از حمل آن و ادعا كردن آن و غصب كردن آن از اهل آن و غصب كرد آن را انسان يعني همان شخص اول كه ظلوم و جهول بود، پس از صريح آيات و اخبار و تصريح مفسرين بلكه دليل عقل معلوم شد كه كامل حقيقي در ملك خداوند عالم جلشأنه به غير از اول ماخلق اللّه كسي ديگر نيست و جميع خلق نسبت به اول ماخلق اللّه ناقصند و همه ايشان اقرار به نقصان خود دارند و همه اقرار به كمال اول ماخلق اللّه دارند و به ضرورت اهل اسلام پيغمبر9 اول ماخلق اللّه است و به ضرورت اهل ايمان طينت ائمه طاهرين: از جنس طينت پيغمبر9 است و از صدر سلف تا خلف همه اهل ايمان شهادت داده و شهادت ميدهند و در زيارت ايشان ميخوانند كه:
اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.
پس ايشانند اول ماخلق اللّه و ايشانند كامل حقيقي در ملك خدا و همه خلق از آسمانها و زمين و كوهها و جيمع اهل آسمان و زمين و اهل دنيا و آخرت و مايري و مالايري حتي انبياء و اولياء و ملائكه و جن و انس و مؤمن و كافر و شياطين از خلق اولين و آخرين اقرار به نقصان خود و كمال ايشان: داشتهاند و دارند و عرضه مقام ايشان: بر همه خلق شده و هيچ يك طاقت حمل مقام ايشان را نداشته و ندارند و
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 45 *»
همگي ترسيدند از ادعاي مقام ايشان: مگر همان احمق ستمكار جاهل حقيقي كه خداوند عالم او را ظلوم و جهول ناميده چنانكه سلف و خلف از اهل ايمان شهادت داده و ميدهند بر اين مطلب مثل آنكه شهادت ميدهند بأشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه9 و خواندهاند و ميخوانند در زيارتشان:
فبلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع حتي لايبقي ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا صديق و لا شهيد و لا عالم و لا جاهل و لا دني و لا فاضل و لا مؤمن صالح و لا فاجر طالح و لا جبار عنيد و لا شيطان مريد و لا خلق فيما بين ذلك شهيد الاّ عرفهم جلالة امركم و عظم خطركم و كبر شأنكم و تمام نوركم و صدق مقاعدكم و ثبات مقامكم و شرف محلكم و منزلتكم عنده و كرامتكم عليه و خاصتكم لديه و قرب منزلتكم منه بأبي انتم و امي و اهلي و مالي و اسرتي.
پس متذكر باش و غافل مباش كه مضمون اين فقرات مطابق است با مضمون آيه شريفه انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين انيحملنها و اشفقن منها و حديثي و زيارتي كه مضمون آن مطابق باشد با مضمون آيات قرآن آن حديث و آن زيارت به اصطلاح علماي بر حق صحيح ميشود و در تصحيح آن محتاج به قواعد علم رجال نيست پس متذكر باش كه حاصل مضمون اين فقرات با حاصل مضمون آيه شريفه يكي است چرا كه ميگويد پس رساند خدا شما را به شريفترين محل مكرمين و بلندترين منزلهاي مقربين و رفيعترين درجات مرسلين يعني درجه شما از درجات تمام پيغمبران مرسل بالاتر است و منزله شما در نزد خدا از منزلهاي جميع نزديكان به خدا نزديكتر است و جايگاه شما در نزد خدا از مقام جميع كساني كه خدا ايشان را مكرم قرار داده شريفتر است و در جايي است كه هيچ ملحق شوندهاي به آن مقام بلند ملحق نخواهد شد و هيچ
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 46 *»
تفوق جويندهاي به آن مقام فايق نخواهد شد و هيچ سبقت گيرندهاي به آن مقام سبقت نخواهد گرفت و هيچ طمع كنندهاي طمع رسيدن به آن مقام را نخواهد كرد حتي آنكه باقي نميماند ملك مقربي و نه پيغمبر مرسلي و نه صديقي و نه شهيدي و نه دانايي و نه ناداني و نه پست رتبهاي و نه صاحب فضيلتي و نه مؤمن صالحي و نه فاجر طالحي و نه جبار و ستمكار دشمني و نه شيطان متمردي و نه خلقي ديگر كه در ميان مخلوقات است مگر آنكه شناساند خدا به همه ايشان بزرگي امر شما را و بلندي قدر شما را و بزرگي شأن شما را و تمام بودن نور شما را و راستي جايگاه شما را و ثابت بودن مقام شما را و شرافت محل و منزلت شما را در نزد خود و كرامت شما را بر خود و خاصه شما را در نزد خود يعني چيزهايي كه مخصوص شما قرار داده بود به غير شما نداده بود و نزديكي شما را به خود و جميع اينها در روز الست و در عالم ذر واقع شد و جميع خلق دانستند حتي آنكه آن اول ظالمي كه ظلم كرد به ايشان و خداوند عالم جلشأنه او را ظلوم و جهول گفت نه اين بود كه نميشناخت ايشان را چرا كه عالم و جاهلي در ملك خدا نبود كه خداوند عالم جلشأنه جلالت ايشان را به او نشناسانده باشد ولكن او را جهول گفته و او را در نهايت ناداني قرار داده از جهت اين است كه كسي كه ميداند كه كاري را نميتواند بكند و ادعاي توانستن آن كار را ميكند و خود را در نزد خدا و خلق رسوا ميكند و ثمره ادعاي خود را ميداند كه عذابهاي شديد الهي است و با اين حال حيا نميكند و مرتكب ادعاي آن كار ميشود، او را به اصطلاح خدا و خلق جاهل ميگويند و هر گناهكاري به اصطلاح خدا و خلق جاهل است چنانكه متعارف است كه ميگويند اين كارهاي قبيح كار جهال است و منظور اين نيست كه نميدانند و منظور اين است كه مبالات ندارند و پروا ندارند از كردن آن كارهاي بد نه آنكه نميدانند كه آنها بد است و از اين است كه حضرت يوسف علي نبينا و آله و عليه السلام به برادران خود گفت: هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون يعني
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 47 *»
آيا دانستيد كه چه كرديد با يوسف و برادرش آن وقتي كه جاهل بوديد و مراد اين نبود كه نميشناختيد يوسف و برادرش را و مراد اين بود كه با اينكه يوسف و برادرش را ميشناختيد پروا نكرديد و بيمبالاتي كرديد در اذيت آنها.
باري برويم بر سر مطلب و مطلب اين است كه كامل حقيقي در ملك خداوند عالم جلشأنه محمد و آل محمد9 هستند و باقي خلق نسبت به ايشان همه ناقصند و همه در رفع نقصان از خود محتاجند به كامل حقيقي ملك خدا و چون اول ماخلق اللّه به ضرورت اهل اسلام پيغمبر است9 و به ضرورت اهل ايمان طينت ائمه: از جنس طينت او است9 معلوم ميشود كه جميع خلق درجه ايشان پستتر است از درجه ايشان: در نزد خداوند عالم جلشأنه و درجه ايشان درجه كمال حقيقي است كه بايد تكميل كنند به فضل كمال خود جميع ناقصين را و محال است كه ناقصين خود به خودي خود بتوانند كه از درجه نقصان صعود كنند و به درجه كمال رسند چنانكه در ابتداي اين عنوان دانستي، پس حال متذكر باشد كه در صورتي كه ناقص نتواند به خودي خود از خود رفع نقصان كند و محتاج است به كاملي كه رفع نقصان از او كند پس هر جاهلي محتاج است به معلمي كه رفع جهل از او كند و او را تعليم دهد و هر طالب كسبي و كاري محتاج به استادي است كه او را تربيت كند تا استاد شود پس چگونه خواهد بود حال گناهكاران كه ايشان هم به خودي خود نتوانند كه رفع گناه از خود كنند پس از براي ايشان هم تا شفيعي نباشد كه كفاره گناه ايشان گردد محال است كه خود به خودي خود بتوانند كه از گناه خود و جزاي عمل خود خلاصي يابند، پس از براي ايضاح اين مطلب روضه ديگر عنوان ميكنم تا طالبان نجات را فايده كلي حاصل شود و پناه به شفيعان خود برند و ايشان را كفاره گناه خود دانند از روي بصيرت و فهم نه از روي تقليد انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 48 *»
الروضة الخامسة
في اثبات لزوم وجود شفيع مكفر للعصاة لرفع عصيانهم و لولا وجوده لبقي العصاة في عرصة العصيان و لا خلاص لهم من ثمرة عصيانهم و جزائه و قد غفل عن ذلك الاكثرون و لايعقلها الاّ الاقلون فلاتكن من الاكثرين فان اكثرهم لايعقلون و كن من الاقلين فان قليلا ما هم و هم المؤمنون.
قال اللّه تبارك و تعالي اخباراً عن الكفار و المنافقين فما لنا من شافعين و لا صديق حميم و قال بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لايشفعون الاّ لمن ارتضي و هم من خشيته مشفقون و قد تواتر بين الخاصة و العامة عن الرسول9 شفاعتي لاهل الكبائر من امتي و قال ماآمن بي من لميؤمن بشفاعتي و قد تجاوز الاثار عن الائمة الاطهار: عن حد التواتر و صار من اوضح الضروريات من مذهبهم انهم: شفعاء دارالبقاء، فتدبر فيما اقول و تبصر، تنل بالمأمول انشاء اللّه تعالي.
پس متذكر باش و غافل مباش كه گناهكاران محتاجترند به كسي كه رفع گناه ايشان را كند از ناقصان و كار ايشان مشكلتر است از كار ناقصان پس حال ناقصان مانند حال ضعيفي است كه ماده ناخوشي در بدن او نيست ولكن محتاج است به غذاي مناسبي كه او را تقويت كند و اما حال گناهكاران مانند حال مريضي است كه در بدن او ماده مرض موجود است پس به محض تقويت مرض از او رفع نخواهد شد پس طبيب حاذق بايد اول ماده مرض را از بدن مريض بيرون كند پس بعد از بيرون كردن اخلاط غريبه تقويت
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 49 *»
كند اخلاط غريزيه را تا مريض صحت يابد و قوي شود، پس متذكر باشد و غافل مباش كه طبيب حاذقي لازم است كه جميع اسباب ضعف ناقصين را بداند و بر جميع اسباب تقويت مطلع باشد و بايد مطلع باشد به جميع اسباب ممرضه و بايد بداند كه رفع آن اسباب ممرضه به كدام دوا و به چه تدبيري ميشود و بعد از دانستن بايد قادر باشد بر معالجه مريضان و تقويت ضعيفان و به محض دانستن او ضعيفان تقويت نشوند و مريضان صحت نيابند، پس لازم است كه طبيب ماهر در علم، قادر بر علاج باشد و تصرف كند در امور ضعيفان و مريضان و بعد از دانستن هر ضاري و هر نافعي و بعد از قدرت بر استعمال نافع و پرهيزدادن از ضار بايد كه سهوي و خطايي و نسياني چه جاي عصيان در معالجات خود نكند چرا كه بر فرض سهوي و خطايي و نسياني و عصياني در معالجه ضعيف قوي نشود و مريض صحيح نگردد و هلاك شود و از اين است كه جميع اهل اديان كه معترف به پيغمبري هستند همگي به اتفاق عقل و نقل خود معتقدند كه پيغمبر خدا بايد در وقت هدايت و اداي رسالت معصوم باشد از ناداني و سهو و خطا و نسيان و عصيان تا خلق گمراه را هدايت كند به سوي خداوند عالم جلشأنه و ايشان را نجات دهد از هلاكت به طور يقين و متذكر باش و غافل مباش كه گمان كني كه طبيبهاي ظاهر با اينكه معصوم نيستند طبابت ميكنند و كار اهل روزگار ميگذرد چرا كه خداوند عالم جلشأنه نخواسته كه مردم در اين دنيا بمانند و هرگز نميرند پس اگر طبيبي ظاهري از روي ناداني يا از روي عصيان يا از روي سهو و خطا و نسيان باعث مردن كسي شد مثل ساير اسباب مردن است به خلاف هلاكت واقعي كه خداوند نخواسته خلق هلاك شوند مگر به سوء اختيار خود و لايرضي لعباده الكفر پس از اين جهت پيغمبران خود را و حجتهاي خود را معصوم از جهل و سهو و نسيان و خطا و عصيان قرار داده تا حجت خود را بر خلق تمام كند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 50 *»
و بعد از اتمام حجت اگر كسي به سوء اختيار خود بخواهد خود را هلاك كند به مخالفت خود، خود بر خود ظلم كرده و ما كان اللّه ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون.
باري ارسال رسل و انزال كتب و اتفاق عقول از اهل اديان دليل است بر اينكه مردم محتاجند به هاديان حقيقي و طبيبان واقعي از جانب خداوند عالم جلشأنه و خود رفع نقصان از خود نتوانند كرد و خود دفع مرض عصيان از خود نتوانند كرد و خود رفع تأثير معصيت را كه مانند سم قاتل است از خود نتوانند كرد پس محتاج هستند به هدايتكنندهاي دانا كه به دانايي خود منافع و مضار ايشان را به ايشان بگويد و محتاجند به شفيعي كه همجنس ايشان باشد و همدوش ايشان شود و به فضل قوت خود دستگيري از ضعيفان كند و ايشان را به سر منزل مقصود برساند و محتاجند به مكفري كه به جدوار مهياي خود رفع اثر زهر كشنده معصيت عاصين را از ايشان كند و چنين هادي مطلقي و كامل مطلقي و شفيع مطلقي و مكفر مطلقي در ملك خداوند عالم جلشأنه از براي جميع خلق به جز اول ماخلق اللّه معقول و منقول نيست فتبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً و هو رحمة للعالمين و الحمد للّه رب العالمين و هو المتقلب في الساجدين الذين جعلهم اللّه بعرشه محدقين حتي من علينا بهم كماورد في زياراتهم: خلقكم اللّه انواراً فجعلكم بعرشه محدقين حتي من علينا لكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه و جعل صلواتنا عليكم و ما خصنا به من ولايتكم طيباً لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا فتلك المضامين بمطابقتها الكتاب غير محتاجة في تصحيحها الي قواعد علم الرجال فتلك البيوت هي البيوت المتعلقة بالمشكوة التي فيها المصباح كماقال تبارك و تعالي اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب دري
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 51 *»
يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و تلك الامثال نضربها للناس واللّه بكل شيء عليم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و تزكية رسوله9 هي تكفيره سبحانه كماقال و يكفر عنهم سيئاتهم، اشهد ان هذا سابق لكم فيما مضي و جار لكم فيما بقي و بكم فتح اللّه ملكه و بكم يختم. پس ايشانند هاديان جميع خلق و ايشانند معلمان جميع خلق و ايشانند كه تكميل ميكنند جميع ناقصين را و ايشانند كه تزكيه ميكنند جميع گناهكاران را و تطهير ميكنند به آب طهور ولايتشان جميع متنجسين به نجاست گناه را و ايشانند كه پاكيزه ميكنند خلق جميع خود را چنانكه فرموده طيباً لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا، پس هر كس ايمان به اين مضامين ندارد و ايشان را معلمين جميع خلق و هدايت كننده جميع خلق و تكميل كننده جميع ناقصين و تطهير كننده جميع متنجسين و كفاره دهنده گناه جميع گناهكاران و شفاعت كننده جميع محتاجين نميداند به گمراهي خود باقي خواهد بود اگر چه در علم و عمل مثل بلعم باعور باشد و به خبث خلقت خود باقي است و شرك شيطان است و از نطفه او به عمل آمده به مقتضاي امهال خداوند عالم جلشأنه چنانكه فرموده و شاركهم في الاموال و الاولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الاّ غروراً و در نجاست كفر و گناه([10]) خود غوطهور است و نجاتي از براي او نيست فماله من حميم و لا شفيع يطاع و از شفاعت آن كسي كه گفته شفاعتي لاهل الكباير من امتي9 محروم خواهد بود پس ايشانند:الباب المبتلي به
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 52 *»
الناس، هر كس ايشان را به اين صفات و فضائلي كه خداوند عالم جلشأنه از براي ايشان قرار داده اقرار كرد از جان و دل نجات خواهد يافت و هر كس انكار كرد به ظاهر يا در باطن هلاك خواهد شد پس چون متذكر شدي كه ايشانند:پناه جميع خلق و ملجأ و مأواي هر محتاجي در هر عالمي پس بدان كه ايشان در هر عالمي به عملي كه مناسب آن عالم بود عمل كردهاند و در هر عالمي معصوم بودهاند و در هر عالمي چنانكه خداوند عالم جلشأنه فرموده عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون به امر الهي عمل كردهاند پس مناسب است كه سر لزوم عمل را عرض كنم به طور كلي در عنواني مخصوص به آن تا بر بصيرت شوند جميع طالبان آن انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 53 *»
الروضة السادسة
في سر لزوم العمل و انه يمتنع انيملك مالك الاّ بالعمل و التمني لما لايعمل تمني الامر الممتنع المحال عقلاً و نقلاً كماقال المتعال ليس بأمانيكم و لا اماني اهل الكتاب، من يعمل سوءاً يجز به و قال ليس للانسان الاّ ماسعي و ان سعيه سوف يري ثم يجزاه الجزاء الاوفي و قال من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره فأعرني لبك و علمه بعلم قالع لاصول الامال و الاماني من غير عمل([11]) و ان هي الاّ كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء حتي اذا جاءه لميجده شيئاً.
پس متذكر باش و غافل مباش و فكر كن در كارهاي خود و كارهاي جميع خلق پس بدان كه اگر تمام عالم مأكولات و مشروبات باشد تا تو نخوري و نياشامي چيزي از انها به تو نرسيده اگر چه تو در ميان آنها غوطهور باشي و تو به قدري مالك آنها شدهاي كه خوردهاي و آشاميدهاي و خوردن و آشاميدن كار تو است و تو مالك كار خود هستي و اگر نخوري و نياشامي مالك چيزي از مأكولات و مشروبات نيستي اگر چه در ميان آنها غوطهور باشي و اگر خيال كني كه بدون خوردن و آشاميدن مالك آنها هستي مغرور شدهاي و فريب خوردهاي و فريفته آنها شدهاي و چيزي از آنها به تو نرسيده و مانند همان شخصي هستي كه از دور سرابي ديده و فريفته آن شده و گمان كرده كه آن سراب آب است و حال آنكه هيچ نيست و همچنين فكر كن كه اگر تمام عالم روشن باشد تا تو چشم نگشايي و نبيني چيزي را، هيچ از الوان و اشكال و روشني به تو نرسيده اگر چه بدن تو در ميان آن روشني
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 54 *»
باشد و تو در ميان چيزهاي رنگين غوطهور باشي پس چيزي از رنگها و روشنيها به تو نرسيده مگر همان قدري را كه ديدهاي با چشم خود و ديدن كار تو است و تو مالك نيستي چيزي از رنگها و روشنيها را و به تو نرسيده چيزي از آنها مگر همان قدري را كه ديدهاي و محال است چيزي از آنها به تو برسد مگر آنكه ببيني و همچنين اگر تمام عالم صداها باشد محال است چيزي از آنها به تو برسد مگر همان صدايي را كه شنيدهاي و شنيدن كار تو است نه كار صداها و همچنين اگر تمام عالم بوها باشد و تو در ميان آنها باشي چيزي از آنها به تو نخواهد رسيد و محال است كه به تو برسد مگر همان قدري را كه با شامه خود ادراك كردهاي و همچنين اگر تمام عالم گرمي و سردي و تري و خشكي و نرمي و زبري و سبكي و سنگيني باشد تا تو با لامسه خود چيزي از آنها را احساس نكني چيزي از آنها به تو نرسيده و محال است كه چيزي از آنها به تو برسد مگر همان قدري را كه با لامسه خود احساس كردهاي و احساس كار تو است.
پس اگر تو را در صندوقي كنند و در صندوق را محكم ببندند و صندوق را به باغي ببرند تو را به باغ نبردهاند در حقيقت اگر چه جهال غافل بگويند كه فلان را به باغ بردند چرا كه چشم تو درختهاي باغ را نديده و گوش تو آواز بلبلهاي باغ را نشنيده و ذائقه تو ميوههاي باغ را نچشيده و شامه تو بوهاي گلهاي باغ را نفهميده و لامسه تو احساس هواي باغ را نكرده پس مغرور است كسي كه گفته تو را به باغ بردهاند و همچنين در مشاعر باطنه خود فكر كن كه اگر در عالم مثال چيزها باشد تا تو خيالي و فكري نكني چيزي از آنها به تو نخواهد رسيد و خيال و فكر تو كار تو است و تو مالك آنها هستي نه مالك چيزي ديگر و اگر در عالم نفس علومي چند باشد تو چيزي از آنها را نداري مگر همان قدري را كه تحصيل كردهاي و اگر در عالم عقل امور عقلاني باشد چيزي از آنها به تو نخواهد رسيد مگر
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 55 *»
همان قدري را كه تعقل كردهاي و تعقل كار عقل تو است و تو مالك نيستي مگر همان فعل عقل خود را و همچنين اگر مقامات توحيد الهي و اسماء و صفات او را جلشأنه با قلب و فؤاد خود نداني چيزي از آنها به تو نرسيده و معتقد به آنها نيستي مگر همان عقيدهاي را كه داري پس بخوان اين آيه شريفه را كه فرموده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و بدان كه هر فاعلي مالك فعل خود است نه چيزي ديگر و هر عاملي مالك عمل خود است نه چيزي ديگر و هر عالمي مالك علم خود است نه چيزي ديگر پس بدان معني آيه شريفه را از روي عقل كه فرموده:
ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري ثم يجزاه الجزاء الاوفي.
و بدان كه سر ارسال رسل و انزال كتب و تشريع شرايع و تحقيق حقايق همه از براي همين است كه خداوند حكيم جلشأنه خواسته انعام كند به خلق خود نعمتهاي خود را از اين جهت امر فرموده ايشان را به عمل كردن در هر عالمي به حسب آن عالم فالعبودية جوهرة كنهها الربوبية، پس از اين بيان بدان و بفهم كه شافعين هم بايد كاري بكنند و عملي از ايشان صادر شود تا شفاعت فعل ايشان شود و تا به درجه شفاعت نرسند شفاعت نتوانند كرد چنانكه اگر كسي به درجه علم نرسد علم از او صادر نشود و او را عالم نگويند و اميد است كه اگر قدري در اين مختصر فكر كني تصديق كني كه امر چنين است و از همين بيان مختصر متذكر شو كه مكفرين هم بايد عملي از ايشان صادر شود تا به درجه تكفير برسند و بتوانند كفاره بدهند و كفاره بشوند و نه اين است هر كسي بتواند كفاره بدهد و نه هر كسي ميتواند كه كفاره بشود از براي گناهكاران مگر همان كسي كه به عمل خود به آن درجه رسيده باشد و چون دانستن اين مطلب امر مهمي است مناسب است كه به بيان واضحي اين مطلب را در روضه مخصوصهاي بيان كنم تا بر طالبان واضح گردد انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 56 *»
الروضة السابعة
في سر التكفير و معناه و مشروعيته من اللّه الرؤف الرحيم سواء كان المكفر يكفر عن نفسه او عن غيره كماقال اللّه تعالي ليكفر اللّه عنهم اسوء الذي عملوا و قال تعالي و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل علي محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم.
پس متذكر باش كه كفاره در شرع و عرف و كون و شرع امري است واقع چرا كه اصل حقيقت آن اين است كه چيزي رفع ضرر چيزي را كند چنانكه اگر شخصي زهر بخورد رفع ضرر زهر به پازهر شود و اگر كسي قسم ياد كند كه كاري را نكند بعد بخواهد همان كار را بكند، اطعام عشرة مساكين ميكند و كفاره قسم ميدهد و همان كار را ميكند و اگر كسي روزه ماه رمضان را از روي معصيت افطار كند بايد بعد از آن كفاره بدهد و اگر كسي در اعمال حج در حال احرام مخالفتي كند بايد هديه بدهد و گوسفند و گاو و شتر بكشد و اگر كسي قتل نفس به غير حق كند بايد كفاره بدهد و اگر كسي معصيت كند بايد استغفار كند و استغفار رفع ضرر جميع معصيتهاي او را ميكند و المستغفر من الذنب كمن لا ذنب له گردد و اگر كسي كافر باشد و مؤمن شود ايمان او ضرر كفرهاي او را رفع كند و الاسلام يجب ما سلف و اگر كسي مظلوم كشته شود جميع گناههاي او از او رفع شود و بار گردن قاتل ظالم او گردد چنانكه هابيل به قابيل گفت ما انا بباسط يدي اليك لاقتلك اني اخاف اللّه رب العالمين اني اريد انتبوء باثمي و اثمك و اگر كسي از جانب كسي ديگر كفاره دهد كفاره او درباره غير مجزي و ممضي است شرعاً و اگر كسي اداي دين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 57 *»
كسي كند مديون بريء الذمة است و اگر كسي از جانب كسي قضاي نماز و روزه و حج كند نيابت او ممضا است عند اللّه سبحانه و اگر كسي اداي زكات و خمس و ساير حقوق كند از براي كسي ذمه او بريء ميشود در نزد خداوند عالم جلشأنه و اگر كسي استغفار كند از براي معصيت كاري ضرر معصيت او را خداوند عالم جلشأنه از او رفع كند و او را بيامرزد و ملائكه استغفار ميكنند از براي گناهكاران چنانكه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده يستغفرون للذين آمنوا و پيغمبر9مأمور است كه استغفار كند از براي گناهكاران چنانكه فرموده استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات و اگر كسي بايد ذبح شود به عوض او گوسفندي مجزي است چنانكه فرموده قد صدقت الرؤيا و فرمود و فديناه بذبح عظيم و اسماعيل7 ذبيح بود چرا كه ذبح گوسفند به جاي ذبح او محسوب شد چنانكه عبداللّه بن عبدالمطلب8ذبيح بود چرا كه عبدالمطلب به عوض او صد شتر نحر كرد و از اين جهت پيغمبر9فرمود انا ابن الذبيحين. باري آيات و اخباري كه در تكفير و فدا وارد شده بسيار است و ذكر جميع آنها مناسب اين مختصر نيست و معني آنها در نزد اهل اسلام بلكه در نزد جميع اهل اديان آسماني از ضروريات است كه عوامالناس از آن معني خبر دارند چه جاي علماء پس احتياجي به اصرار زياد نيست و همين قدري كه ذكر شد از براي تذكر غافلين كافي است انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 58 *»
الروضة الثامنة
في ان الكفارة عوض عن ترك فعل مأمور به او فعل شيء منهيعنه او لرفع حكم تعلق بعهد او وعد او نذر او شرط او يمين و امثال ذلك فلها موجب و سبب لامحالة سواء كانت واجبة لازمة او مستحبة فان لميكن السبب او الموجب لها من نفس الشخص يكون من غيره لامحالة و كفر المكفر عن غيره اذ لايعقل كما لاينقل التكفير من غير سبب موجب له مايفعل اللّه بعذابكم انشكرتم و آمنتم و كان اللّه شاكراً عليماً.
پس متذكر باش و غافل مباش كه كفاره سببي و موجبي بايد داشته باشد مثل آنكه اگر شخص روزه ماه رمضان را از روي معصيت افطار كرده بايد كفاره بدهد يا قسمي ياد كرده يا ظهاري به عمل آورده و بعد بخواهد برخلاف آن رفتار كند بايد كفاره بدهد و اگر سببي و موجبي نباشد كفاره معني ندارد پس اگر موجب آن از خود شخص نباشد و از مملوك و غلام و كنيز شخص باشد پس آن شخص مولي ضامن جريره مملوك خود است و از عوض جريره و جنايت مملوك خود بايد كفاره بدهد و اين مطلب يعني اينكه كفاره لامحاله بايد سببي و موجبي داشته باشد يا از خود شخص يا از كسي ديگر در اسلام بلكه در جميع اديان آسماني به طور ضرورت معلوم است مگر آنكه كسي اعتنايي به دين و مذهب نداشته باشد يا غافل باشد كه نداند آن را پس احتياجي نيست كه در اين باب تفصيل نوشت و همين قدرها كه اشاره شد از براي تذكر غافلين كافي است انشاء اللّه تعالي پس مناسب است كه مطلبي ديگر در عنوان مخصوصي بيان شود از براي تذكر اولي الالباب انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 59 *»
الروضة التاسعة
في ان البلايا و المصائب التي يبتلي به المبتلي لاتكون الاّ لاجل مخالفة او معصية من الخلق عقلاً و نقلاً فانه سبحانه عدل لايجور و لايظلم الناس شيئاً ولكن الناس انفسهم يظلمون ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم فان لميكن الشخص بنفسه مكتسباً لاثم و ابتلي بها فلاجل اكتساب مماليكه الذين ضمن جزائرهم فيما كسبت ايديهم و هو بنفسه ممن نزل في حقه قل لن يصيبنا الاّ ما كتب اللّه لنا هو مولانا و قد كتب ضمآن الجريرة علي الموالي عن المماليك.
پس متذكر باش و غافل مباش كه اين همه بلاها و اين همه مصيبتها كه بر حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و السلام و الثناء وارد آمد خود او مستحق اين همه مصيبتها نبود چرا كه به ضرورت مذهب شيعه او معصوم بود و هيچ گناه صغيره و كبيره از او صادر نشده بود و به ضرورت اهل اسلام و جميع فرقههاي آن او سيد شباب اهل جنت بود مانند برادر بزرگ خود حضرت امام حسن8 و به ضرورت مطلعين بر احوال او از اهل تواريخ و غيرهم از ساير خلق روزگار آن جناب نبود از جمله كساني كه بايد اين همه مصيبت بر او وارد شود به سبب اعمال او و در ميان خلق روزگار يكي از سلاطين جور بدرفتار ضحاك ماردوش معروف است و ظلم و ستم و كجخلقي و بدخلقي او در ميان خلق روزگار مشهور است و معذلك كله خداوند عالم جلشأنه او را هزار سال مهلت داد با سلطنت و او را به مصيبتها گرفتار نكرد و اگر شخص عاقل هوشيار فكر كند در معاملات الهي نسبت به هر سلطان جابري و نسبت به هر فاجر ظالم كافري ميفهمد كه بناي خداوند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 60 *»
عالم جلشأنه از ابتداي خلق آدم و بنيآدم تا بعد بر اين نبوده كه هرگز مثل اين همه مصيبتي كه بر حضرت سيدالشهداء7 وارد آمد بر احدي از خلق روزگار وارد آورد، پس بر احدي از هوشياران اهل روزگار مخفي نخواهد ماند اگر فكر كند كه اين همه مصيبتهايي كه بر آن حضرت7 وارد آمد مكافات اعمال او نبود و ظلم و ستمي بود كه مخصوص به او شده بود چرا كه هيچ ظالم بدكاري را خداوند به مثل چنين مصيبتي گرفتار نكرده بود چه جاي خوبان پس اگر كسي فكر كند خواهد دانست كه او مظلومترين مظلومان است اگر چه به امامت او قائل نباشد اما اگر آن شخص هوشيار از اهل اسلام باشد كه بسي بر او ظاهر و هويدا است كه او مظلومتر از جميع مظلومان است چرا كه هر مظلومي كه در عالم هست اگر چه از آن راهي كه مظلوم واقع شده مظلوم است ولي از راههاي ديگر عملي كرده و ظلمي بر نفس خود كرده كه سزاي او و مكافات عمل او اين شده كه مظلوم واقع شود اما حضرت سيدالشهداء7 معصوم حقيقي بود و هيچ عملي از او صادر نشده بود كه مستوجب هيچ مصيبتي باشد و خداوند عالم جلشأنه عادلتر و كريمتر و رحيمتر از آن است كه كسي كه عملي از او صادر نشده كه مستحق صدمه باشد او را صدمه زند ميفرمايد مايفعل اللّه بعذابكم انشكرتم و آمنتم.
پس بسي معلوم است كه چه واداشته خدا را كه عذاب كند كسي را كه شاكر و مؤمن باشد و بسي معلوم است كه حضرت سيدالشهداء7 شاكر و مؤمن بود و سيد شباب اهل جنت بود در نزد جميع اهل اسلام اما در نزد اهل ايمان كه معصوم حقيقي بود و داخل عباد مكرمين بود كه خداوند عالم جلشأنه فرموده بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون يعني ايشان بندگاني هستند كه خداوند عالم اكرام كرده ايشان را كه سبقت نميگيرند بر او به قولي و خواهشي و ايشان به امر او عمل ميكنند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 61 *»
يعني او اول امر ميكند و ايشان به طوري كه او امر كرده عمل ميكنند پس هوش خود را جمع كن و قدري در امر او فكر كن كه چرا بايد اين همه مصيبتها بر او وارد شود، گيرم كه ظالمين از روي ظلم كردند آنچه را كه كردند و ندانستند كه چه كردند و با كه كردند خداوند داناي تواناي رؤف رحيم مهربان بر او چرا او را واگذارد و چرا ظالمين را مهلت داد كه اين همه مصيبتها بر او وارد شود پس در او و امر او غافل مباش كه امر او از جميع امرها عظيمتر است و كار او از جميع كارها عجيبتر است و حكايت او از جميع حكايتها عجيب و غريبتر است پس فكر كن كه آيا بر احدي از اهل روزگار ظلمي كرده بود كه مكافات او اين بود كه بر او ظلم كردند؟ آيا احدي را از خانمان آواره كرده بود كه او را از خانمانش آواره كردند؟ آيا كسي را پناه نداده بود كه او را راه ندادند؟ آيا سر راه به كسي گرفته بود كه سر راه بر او گرفتند؟ آيا خدعه با كسي كرده بود كه من تو را پناه ميدهم و بعد خيانت كرد و او را پناه نداد كه كوفيان با او خدعه كردند و نوشتهها به او نوشتند كه يك خورجين پر از نوشته بود كه ما دوستان پدر تو هستيم و دوستان توايم و بزرگي و امامي نداريم و باغهاي ما سبز شده و بيوجود تو در آنها صفايي نيست، پس ما را بيبزرگ و بيامام مگذار و ما را نااميد مكن و قدم رنجه فرما و به سوي ما بيا و بر ما منت گذار كه ما منتظر قدوم ميمنت لزوم توئيم و نصرتهاي ما از براي تو است و شمشيرهاي ما از براي ياري تو مهيا است و جانهاي ما در جاننثاري تو آماده است و مالهاي ما از براي مخارج تو است و نعمتهاي ما بر ما گوارا نيست بيوجود تو و با اين همه الحاح و اصرار او را به خود راه ندادند و سر راه بر او گرفتند و نگذاردند كه از دست دشمنان خود فرار كند و سر به بياباني گذارد و در سر كوهها مسكن كند و به علف صحرا قناعت كند. آيا بر كسي محاصره كرده بود كه بر او جمع شدند و اطراف او را از هر سمت گرفتند كه نتواند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 62 *»
به هيچ سمتي برود؟ آيا آبي بر روي كسي بسته بود كه مكافات آن، آن بود كه آب را بر او بستند؟ آيا كسي را منع از غذا كرده بود كه مكافات او اين بود كه منع كردند از او و اهلبيت او آب و غذا را؟ آيا طفل شيرخواري را كشته بود كه مكافات او اين بود كه علي اصغر او را با لب تشنه و شكم گرسنه كشتند؟ و آيا گناهي ديگر از او صادر شده بود كه جزاي او اين بود كه به چنين مصيبتي گرفتار شود و حال آنكه او معصوم از جميع گناهها بود و آيا گناهي از براي طفل شيرخوار او بود كه بايد به عوض شير تير بر گلوي خشك بيتقصير او فرو رود و از گوش تا گوش او را بدرد؟ آيا جوان رشيدي از كسي كشته بود كه جزاي او اين بود كه جواني مثل علياكبر را در حضور او پاره پاره كنند و اعضاي او را در حال حيات از يكديگر جدا كنند چنانكه در حديث است كه و قد قطعوه بسيوفهم ارباً ارباً و حال آنكه او شبيهتر بود از جميع مردم به رسول خدا9 به حسب ظاهر خلقت و باطن طينت چنانكه خود آن حضرت7در حق او فرمود در وقتي كه او رو به سوي آن قوم روان شد فرمود: اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسول اللّه9 اما خلقت ظاهر پيغمبر9معتدلترين خلقتهاي جميع خلق بود و خلقت انسان بهترين خلقتها است چنانكه فرموده خلقنا الانسان في احسن تقويم و پيغمبر9 احسن تقويم و بهتر تركيب بود از جميع مردم اما خلق و خوي او9 طوري بود كه در شأن او نازل شد انك لعلي خلق عظيم و تعظيم خلق و خوي او را خداي عظيم كرده، اما منطق او9 منطقي بود كه قرآني بر زبان او جاري شد كه جن و انس و جميع خلق از آوردن مثل آن عاجز شدند چنانكه فرموده انه لقول رسول كريم ذي قوة عند ذي العرش مكين مطاع ثم امين و ماصاحبكم بمجنون پس كسي كه از حسب
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 63 *»
خلق و خلق و منطق شبيهترين مردم باشد به رسول خدا9 توصيف او از حد بيان بيرون است، پس چه عملي و چه گناهي در او متصور است كه سزاي آن اين باشد كه بايد به اين بلاي عظيم گرفتار شود.
باري پس قدري فكر كن كه آيا برادر كسي را كشته بود كه مكافات او اين بود كه بايد مثل ماه بنيهاشم حضرت عباس برادري از او كشته شود به آن طورهايي كه كشته شد كه اول دستهاي او را از بدن جدا كردند و بعد گرزي بر فرق مباركش زدند كه مغز سر مباركش بيرون آمد و خون از فرق مباركش جاري شد و چشمهاي او را فرو گرفت و دستي نداشت كه آن خونها را پاك كند، پس از اسب در غلطيد پس گناه او چه بود كه بايد به اين همه بلاهاي عظيم گرفتار شود و آيا چه گناهي از او صادر شده بود كه مكافات او اين بود كه پسر برادري مثل حضرت قاسم بايد در حضور او كشته شود و آيا گناه خود حضرت قاسم چه بود كه جزاي او اين بود كه به اين بلاهاي عظيم گرفتار شود و آيا گناه ساير برادران و خويشان و ياوران و بستگان او چه بود كه بايد به اين مصيبتهاي بزرگ و بلاهاي عظيم گرفتار شوند و در حضور او در نهايت سختيها كشته شوند و حال آنكه خداوند عالم جلشأنه هيچ فاجر و فاسق و كافري را به اين همه بلاها در دنيا مبتلا نكرده اگر چه آن فجار و كفار كشنده خلق بيشماري باشند پس اگر فكر كني خواهي يافت كه احدي از خلق روزگار به چنين بلاهاي عظيم و مصيبتهاي سخت كه آن بزرگوار7 گرفتار شد، گرفتار نشد. آيا هيچ يك از خلق روزگار به آن طورهايي كه او شهيد شد كشته شده چه از خوبان اهل روزگار و چه از بدان و بدكاران آيا گمان ميتوان كرد كه اين همه بلاها كه بر او وارد شد مكافات عمل خود او باشد و واللّه اگر كسي به امامت و عصمت او هم اعتقاد نداشته باشد نميتواند بگويد كه اين همه بلاهاي وارده بر او مكافات اعمال خود او بود چرا كه بناي خداوند عالم جلشأنه از زمان آدم تا خاتم
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 64 *»
9 تا بعد اين نبوده كه در دنيا هيچ كس را به اين همه بلاها گرفتار كند اگر چه آن كس مثل ضحاك ماردوش باشد كه در خبث نفس و بدكاري و ظلم و ستم در ميان خلق روزگار ضربالمثل شده آيا اطفال او و اطفال بستگان او چه كرده بودند كه بايد با لب تشنه و شكم گرسنه شهيد شوند و بعضي از تشنگي و گرسنگي بميرند هيچ كس ميتواند بگويد كه اين همه بلاهاي وارده بر اطفال بيگناه جزاي اعمال آن اطفال بوده گيرم كه ظالمين ستمكار ستم كردند و باكي از ستمكاري نداشتند و روا داشتند بر آن اطفال بيگناه اين همه ستمها را خداي ارحم الراحمين و اقدر القادرين چرا مهلت داد آن ظالمين را كه اين همه ظلم كردند پس قدري فكر كن و در آنچه مينويسم تدبر كن كه سرّ شهادت آن بزرگوار و سرّ اين همه بلاهاي وارده بر بيگناهان را بفهمي و از روي بصيرت در مصيبت ايشان محزون شوي نه از روي طبيعت چرا كه از روي طبيعت خود آن ستمكاران هم گاهي محزون ميشدند بلكه گاهي بياختيار بر احوال آن مظلومان ميگريستند حتي آنكه لعين اهل آسمان و زمين يزيد پليد گاهي بياختيار از شدت مصيبت ايشان ميگريست.
باري آيا زنهاي بيگناه چه كرده بودند كه بايد به آن ذلت و خواري اسير شوند و آنها را بر قتبهاي شترهاي بدرفتار سوار كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و در برابر اهل روزگار از عوام و خواص و كفار و فجار و يهود و نصاري و مجوس با روهاي باز بيچادر و معجر باز دارند آيا همه اين مصيبتها مكافات اعمال اين زنهاي بيگناه بود و حال آنكه اهل و عيال و زن و اطفال هيچ سلطان جابري را خداوند عالم جلشأنه به چنين مصيبتها گرفتار نكرده اگر چه آن سلطان و اهلبيت او كافر و فاسق باشند و مستحق عذاب باشند چرا كه بناي خداوند عالم جلشأنه از زمان آدم تا خاتم9 تا بعد اين نبوده كه اهل و عيال و اطفال هيچ كافري را در اين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 65 *»
دنيا چنين مكافات كند پس از روي بصيرت فكر كن تا سرّ اين مطلب را به طوري كه مينويسم انشاء اللّه بيابي و مباش مانند بعضي از سفهاء كه خود را در جرگه علماء و عرفاء و حكماء داخل كردهاند و گفتهاند كه مصيبتهايي كه بر حضرت سيدالشهداء و اهلبيت او: وارد آمد از باب مكافات دهريه بود به جهت آنكه حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين بسياري از كفار را به دارالبوار به ضرب ذوالفقار آتشبار فرستاده بود و اهل و عيال كفار را اسير كرده بودند پس جواب با صواب از اين خرافات ناصواب اين سفهاء اين است كه اولاً لاتزر وازرة وزر اخري و تلافي و مكافات اعمال كسي را از كسي ديگر كردن بدترين ظلمها است و قبيحترين كارها است به دليل عقل و نقل و هرگز ظلم و قبيح از خداوند عالم جلشأنه صادر نشود به دليل عقل و نقل و ثانياً كارهاي حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين كارهاي بد و وزر و معصيت نبود كه مكافات و جزاي او اين باشد كه بلاها و مصيبتها بر دودمان او وارد آيد بلكه كارهاي او همه به امر الهي و امر پيغمبر9 بود و مستحق ثواب و نعمتهاي الهي بود نه بلاها و مصيبتهاي شديد كه مثل آنها بر احدي از اهل روزگار در اين دنيا وارد نيامد و اگر بعضي از كارهاي حضرت امير7 جهاد في سبيل اللّه و كشتن در راه خدا بود اين كار بهترين كارها است در نزد خداوند عالم جلشأنه چنانكه خود او خبر داده و فرموده و فضل اللّه المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيماً پس اجر عظيمي و ثواب جسيمي را كه خداوند عالم جلشأنه مخصوص مجاهدين في سبيل اللّه قرار داده و آن اجر عظيم را به احدي از ساير مؤمنين نداده و به آن اجر عظيم تفضيل داده مجاهدين في سبيل اللّه را بر قاعدين پس حضرت امير7 مستحق آن اجر عظيم است و مستحق نعمتهاي بينهايت است كه به هيچ عبادتي به آن نعمتها نميتوان رسيد مگر به جهادي كه او كرده در راه خدا پس به جهت جهاد او دفع بلاها
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 66 *»
بايد بشود از او و دودمان او نه اينكه بلاها به او و دودمان او وارد آيد و عجب سفاهت غريبي است كه گفتهاند جزاي افضل اعمال اشدّ بلاها است و به مكافات عمل او اين اشدّ بلاها بر دودمان او واقع شد و ثالثاً اگر بلاهاي شديد مكافات دهريه است و بايد برسد چه شخص عامل للّه و في اللّه كاري كرده باشد چه به هواي نفس چرا چنين بلاهاي شديد در اين دنيا به دودمان هيچيك از خوبان و بدان نرسيده و مكافات اعمال ايشان در دودمانشان نبوده و اين مكافات در دودمان حضرت امير7 اتفاق افتاده پس در دودمان خوبان و بدان روزگار فكر كن تا بداني كه اين بلاهاي عظيمه حضرت سيدالشهداء7 سرّي ديگر دارد و مكافات عمل او و عمل پدر او8 نيست چرا كه از نيكان روزگار موسي بن عمران7است و در اين دنيا كشت و كشتار بسيار كرد و مخالفين خود را كشت و خانمان ايشان را سوخت و آتش زد و اگر بيش از حضرت امير7 كشت و كشتار نكرد كمتر نكرد چرا در دودمان او مكافات كشت و كشتار او اتفاق نيفتاد و حضرت داود و سليمان علي نبينا و آله و عليهما السلام از نيكان اهل روزگار بودند و كشت و كشتار بسيار كردند چرا مكافات اعمال ايشان در دودمانشان اتفاق نيفتاد و هوشنگ را بعضي پيغمبر ميدانند و آنقدر از مردم را كشت كه از حد و حصر بيرون است چرا مكافات عمل او در دودمان او اتفاق نيفتاد و چنگيز آن قدر كشت كه نميتوان به شمار آورد چرا در دودمان او مكافات عمل او اتفاق نيفتاد ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد با عساكر خود كشت و كشتار بسيار كردند و بسياري از مردم را اسير كردند و خانمانها را خراب كردند و غارتها كردند چرا در دودمان هيچيك مكافات عمل هيچيك اتفاق نيفتاد.
باري به اتفاق اهل تواريخ و مطلعين بر اوضاع عالم و احوال گذشتگان چنين هنگامهاي و چنين بلاها و مصيبتهايي كه بر حضرت سيدالشهداء و اهل
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 67 *»
بيت اطهار او: وارد آمد بر اولاد و دودمان احدي از اهل روزگار از نيكان و بدان و ابرار و اشرار وارد نيامد پس اين سخن كه آنچه بر حضرت سيدالشهداء7 وارد آمد مكافات عمل خود او بود يا مكافات عمل حضرت پيغمبر و حضرت امير صلوات اللّه عليهما و آلهما بود سخني است در نهايت سستي و عادة اللّه جاري نشده و بناي او جلشأنه چنين نبوده و نيست كه در اين دنيا مكافات عمل كسي را از دودمان و اولاد بكند بدون تقصيري از خود اولاد او مگر آنكه تقصيري از خود اولاد سر زند چنانكه بعد از اين در موضع مناسبي ذكر خواهد شد انشاء اللّه تعالي باري اگر بناي خداوند عالم جلشأنه چنين بود كه معصيت كسي را وزر ديگري قرار دهد و از ديگري انتقام كشد و مكافات كند نميفرمود و لاتزر وازرة وزر اخري خصوص در كارهاي خوب مثل جهاد في سبيل اللّه و امر به معروف و نهي از منكر پس بنابراين سخن سست بايد هيچ پيغمبري و وصي پيغمبري و هيچ مؤمن ممتحني امر به معروف و نهي از منكر نكند از ترس آنكه تلافي در دودمان او خواهد شد باري علاوه بر اينكه چنين كاري ظلم و قبيح است عقلا و نقلا و قبيح از خداوند عالم جلشأنه سر نزند عقلا و نقلا در خارج و واقع مشاهده ميكنيم كه در دودمان و اولاد احدي از خلق عالم از زمان آدم گرفته تا بعد مكافات اعمال نيكان و بدان اتفاق نيفتاده بدون تقصيري از خود آن دودمان پس بدان از روي بصيرت و از روي دليل عقل و نقل و از روي دليل مشاهده و عيان كه بلاها و مصيبتهاي وارده بر حضرت سيدالشهداء7 مكافات عمل خود او و مكافات اعمال آباء و اجداد او:نبوده و سرّي عظيم و مطلبي بزرگ در ميان او و ميان خداوند كريم است پس مناسب است كه از براي ابراز آن سرّ و اظهار آن مطلب عنواني مخصوص قرار دهم تا مطلب درهم ريخته نباشد و عنواني مخصوص داشته باشد تا موجب زيادتي بصيرت طالبين حق گردد و بدانند كه خلق روزگار
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 68 *»
محتاج به چنين امري بودند كه اگر چنين امري اتفاق نميافتاد خود خلق از عهده مايحتاج خود نميتوانستند برآيند و به اصطلاح گليم خود را نميتوانستند از آب بكشند و بدانند كه حضرت سيدالشهداء7 به اين عمل خود از عهده مايحتاج خلق برآمده و گليم ايشان را به اصطلاح از آب كشيده و تكميل هر ناقصي را كرده و باعث نجات نجاتيافتگان شده و هدايت گمراهان كرده و كفاره گناه گناهكاران گشته پس در آنچه در عنوان آينده ذكر ميكنم فكر كن تا از نجاتيافتگان محسوب و با ايشان محشور شوي انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 69 *»
الروضة العاشرة
في ذكر الايات و الاخبار المصرحة بأن شهادته روحي فداه و عليه آلاف التحية و الثناء لاجل نجات الناجين و اجابة الداعين و شفاء مرضي المسلمين و شفاعة الشافعين و كفارة لذنوب المذنبين من الاولين و الاخرين و ابوة للائمة التسعة الطاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين قال اللّه تعالي ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود اللّه و بشر المؤمنين.
حاصل معني فارسي اين است كه ميفرمايد به درستي كه خداي تعالي خريده است پيش از اين در عالم ذر و روز الست از مؤمنين جانهاي ايشان را و مالهاي ايشان را و عوض و ثمن آن جان و مال را بهشت خود قرار داده و وعده كرده و عهد كرده كه به ايشان عطا كند و علامت آن كساني كه جان و مال خود را در روز الست فروختند به خداوند عالم جلشأنه اين است كه بعد از اين جنگ ميكنند در راه خدا پس ميكشند جمعي را در راه خدا و كشته ميشوند در راه خدا و وعده كرده وعده ثابت حقي بر خود در تورات و انجيل و قرآن و كيست وفاكنندهتر به عهد خود و وعده خود از خداوند عالم جلشأنه يعني او است وفاكنندهتر به وعده و عهد خود از هر وفاكنندهاي چرا كه هر وفاكنندهاي ميتواند وفا كند به وعده و عهد خود اگر خدا بخواهد و اگر او نخواهد كسي نتواند به وعده و عهد خود وفا كند اما وفا كردن خداوند عالم جلشأنه به وعده و عهد خود موقوف به خواهش هيچ مخلوقي نيست پس
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 70 *»
چون چنين است خطاب كرده به آن مؤمنين كه اين معامله را با او جلشأنه كردند و ميفرمايد پس بشارت و شادماني و سرور باد شما را به واسطه اين فروشي كه كرديد و بهشت را از او گرفتيد و اين است همان رستگاري بزرگي كه خدا از براي شما خواسته و بنا بر قرائت اهلبيت: كه فرمودند التائبين العابدين بخوانيد، جميع فقرات تا آخر آيه شريفه صفات و علامات آن مؤمنيني است كه اين معامله را با خدا كردهاند اگر چه التائبون العابدون هم به طور مدح به اصطلاح از براي آن مؤمنين ميتواند باشد چنانكه مفسران گفتهاند و حاصل مطلب اين است كه آن مؤمنين توبهكنندگانند و بس و عبادتكنندگانند و بس و حمدكنندگانند و بس و سالكان در راه خدا و روزهگيران از براي خدايند و بس و ركوعكنندگان و سجودكنندگان و خضوعكنندگان و خشوعكنندگان از براي خدايند و بس و امركننندگان به معروفند و بس و نهيكنندگان از منكرند و بس و حفظكنندگان حدود الهيهاند و بس پس خطاب فرموده به پيغمبر9 كه بشارت ده آن مؤمنين را كه به اين صفات متصفند و به اتفاق جميع مفسرين شيعه مصداق اين آيات غيرمعصومين نيستند و به اتفاق اهل سير و تواريخ مصداق مضامين اين آيات هيچيك از انبياء و اولياء: نبودهاند به غير از حضرت سيدالشهداء7 كه جنگ كرد در راه خدا و به دارالبوار فرستاد جمعي از اشرار را و بعد خود آن بزرگوار شهيد شد و اموال او به غارت رفت پس او بود مصداق اين آيات و بس و نميشود كه آيات قرآن مصداقي نداشته باشد و بيمعني باشد نعوذبالله و از فرمايش پيغمبر9 معلوم ميشود چنانكه در ضمن احاديثي كه مذكور ميشود خواهد آمد انشاء اللّه كه مصداق اين آيات حضرت سيدالشهداء7 است كه آن حضرت9 پيش از وقوع واقعه كربلا خبر از غيب دادهاند و اين يكي از معجزات آن بزرگوار است
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 71 *»
9 كه به وحي الهي خبر داده چنانكه در كتاب بحارالانوار روايت كرده كه حضرت پيغمبر9 به حضرت فاطمه3فرمودند:
يا بنتاه ان افضل اهل الجنان هم الشهداء في الدنيا بذلوا انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً.
و تمام ترجمه حديث در روضههاي گذشته گذشت پس به فرمايش پيغمبر9معلوم شد كه مصداق اين آيات حضرت سيدالشهداء7 است و در همين حديث است كه ميفرمايند يا بنتاه و ماقتل قتلته احد كان قبله يعني طوري حضرت سيدالشهداء كشته خواهد شد كه احدي پيش از او به آن طور كشته نشده پس متذكر باش كه به تصريح پيغمبر9 احدي از انبياء و احدي از اولياء به سختي شهادت او شهيد نشدند باري پس سبب اين شهادت به اين سختي و اين همه مصيبتهاي گوناگون مكافات عمل خود او7 و مكافات اعمال آباء طيبين طاهرين او: نيست بلكه مكافات اعمال گناهكاران اولين و آخرين است كه آن بزرگوار به جان خود خريد از روي اشدّ رضا و رغبت تمام.
چنانكه از حضرت امام محمدتقي7 روايت شده كه فرمودند چون خداوند عالم جلشأنه خلق كرد انسان و ملائكه و جن را به صورت ذر پس ديد در ايشان چيزي از گناهان را پس فرمود به عزت و جلال خودم قسم ياد ميكنم كه هر كس مخالفت كند امر مرا پس لابد و ناچار است كه عذاب مرا بچشد حتي پيغمبران مرسلين و ملائكه مقربين پس كيست كه گناه گناهكاران را به گردن گيرد در ميان شما پس ساكت شدند جميع اهل عالم ذر پس هيچكس برنخاست مگر خامس اصحاب كساء حسين مظلوم سيدالشهداء7 پس برخاست در آن عالم و گناه گناهكاران را به گردن گرفت
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 72 *»
پس خداوند عالم گفت يا حسين امر تو بزرگ است و بار گراني و امر سنگيني را متحمل شدي پس چيست در نزد تو از عمل در مقابل كه بتواني متحمل اين امر بزرگ شوي و گناه جميع گناهكاران را به گردن گيري و كفاره گناه جميع گناهكاران شوي پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد الهي سرم را در عوض آن گناهان ميدهم پس خداوند عالم جلشأنه فرمود كفايت نميكند اين كار از براي تو مسألت تو بزرگتر است از اين كار و بايد هر كاري كه عوض كاري است مقابل باشد و گناه گناهكاران بسيار است و بسيار گران است پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد الهي سرهاي اصحاب خالص خود را در عوض آن گناهان ميدهم خداوند عالم جلشأنه فرمود كه كفايت نميكند تو را اين كار هم گناه گناهكاران سنگينتر از اين است پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد كه الهي سرهاي خويشان خود را هم در عوض آن گناهان ميدهم خداوند عالم جلجلاله فرمود كه كفايت نميكند تو را اين كار هم گناه جمله گناهكاران سنگينتر از اين است پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد الهي سرهاي اولاد خود را از بزرگ و كوچك حتي طفل شيرخوار خود را و سرهاي برادران خود را از بزرگ و كوچك و سرهاي برادر زادگان خود را از بزرگ و كوچك و سرهاي بنياعمام خود را در عوض آن گناهان سنگين ميدهم پس خداوند عالم جلت عظمته فرمود كفايت نميكند تو را اين كار هم گناه گناهكاران سنگينتر از اين است پس حضرت سيدالشهداء7 عرض كرد الهي در عوض آن گناهان سنگين بعد از آن كارها ميدهم اسير شدن اطفال و حريم خود را و اسيري زنهاي خود را و اسيري دختران خود را و اسيري خواهران خود را و اسيري ساير زنهاي متعلقه به خود را و غارت كردن اموال خود را و سوختن خيمههاي خود را پس خطاب آمد از جانب خداوند عالم جلجلاله سه مرتبه كه يكفيك يكفيك يكفيك ياحسين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 73 *»
و مضمون اين حديث شريف مطابق است با معني آيه شريفه كه ميفرمايد ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة تا آخر آيه و با آيه شريفه انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين انيحملنها و اشفقن منها و با آيه شريفه و وصينا الانسان بوالديه احساناً حملته@ امه كرهاً و وضعته كرهاً و حمله و فصاله ثلثون شهراً تا آخر آيه شريفه و اين آيات شريفه با تفاسيري كه از ائمه طاهرين: در آنها رسيده مضمون آنها با مضمون حديث مذكور مطابق است.
باري پس متذكر باش و غافل مباش كه يكي از اسباب شهادت آن بزرگوار صلوات اللّه عليه گناه گناهكاران از مؤمنين بوده كه او جان و مال خود را به جهت كفاره گناه گناهكاران به خدا فروخته و به عوض آن جان و مال بهشت را خريده از براي نجات گناهكاران و شفاعت ايشان و از اين است كه در احاديث وارد شده كه در روز قيامت امتهايي كه قابل شفاعت هستند و ايمان به شفاعت دارند و گناهكارند به هزار صف ميايستند كه طول هر صفي به اندازه طول ميان مشرق و مغرب است و حضرت سيدالشهداء7نهصد و نود و نه صف را به تنهايي شفاعت ميكند و يك صف ديگر باقي ميماند كه گناه آنها بسيار عظيم است پس حضرت پيغمبر9 و حضرت امير صلوات اللّه عليه و حضرت امام حسن7 و حضرت امام حسين و ساير ائمه از نسل او: آن يك صف ديگر را شفاعت ميكنند باري پس متذكر باش و غافل مباش كه شفاعت ساير ائمه: هم به جهت شهادت او است7 چنانكه حضرت پيغمبر9در تسلي حضرت فاطمه3 ميفرمايد كه آيا راضي نميشوي كه پدر تو شفيع گناهكاران شود و آيا راضي نميشوي كه امر تو در روز قيامت در ميان جميع خلايق مجري و ممضي باشد در نزد خداوند عالم جلشأنه آيا راضي نميشوي كه شوهر تو حاكم روز جزا باشد و به آتش
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 74 *»
حكم كند كه بگير اين را و واگذار اين را و جهنم فرمانبردار او باشد پس چون حضرت پيغمبر9 تسلي داد حضرت فاطمه3 را به اين بشارتها آن حضرت راضي شد به شهادت حضرت سيدالشهداء7 پس در حقيقت او است شفيع جميع گناهكاران چرا كه شهادت او به تصريح پيغمبر9 سبب شفاعت پيغمبر9 شده و چگونه چنين نباشد و حال آنكه يكي از عوضهاي شهادت او7 كه خداوند عالم جلشأنه به او عطا كرده است اين است كه ائمه نهگانه: از نسل او شدهاند كه اگر ايشان نبودند مردم در گمراهي و ضلالت و هلاكت بودند و به جهت شهادت او7خداوند عالم جلشأنه قرار داد ائمه نهگانه: را از نسل او7 چنانكه در كتاب بحارالانوار روايت ميكند به سند خود از محمد بن مسلم كه گفت شنيدم از حضرت امام محمدباقر و حضرت امام جعفر صادق8 كه فرمودند به درستي كه خداي تعالي عوض داد به حسين7 از قتل او اينكه قرار داد امامت را در ذريه او و شفا را در تربت او و اجابت دعا را نزد قبر او و اينكه شمرده نشود روزهاي زيارت كننده او در رفتن و برگشتن از عمر او و چنانكه در همان كتاب به سند خود از حضرت صادق7 روايت كرده كه فرمودند چون حضرت فاطمه3 زاييد حسين7را پدر بزرگوارش به او خبر داد كه امت او او را ميكشند بعد از او پس حضرت فاطمه3 عرض كردند كه پس حاجتي نيست مرا در اين فرزند و نميخواهم او را پس حضرت پيغمبر9 فرمودند به درستي كه خداي عزوجل خبر داده مرا كه قرار دهد ائمه: را از اولاد او پس حضرت فاطمه3 عرض كردند كه راضي شدم يا رسول اللّه9 و در همان كتاب از حضرت صادق7 روايت ميكند كه چون حضرت فاطمه3 حامله شد به امام حسين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 75 *»
7حضرت رسول9 به او فرمودند كه به درستي كه خداي عزوجل عطا كرده به تو پسري را كه اسم او حسين است ميكشند او را امت من عرض كرد مرا حاجتي نيست در او پس حضرت پيغمبر9 فرمودند كه به درستي كه خداي عزوجل به من وعده كرده در آن فرزند عرض كرد كه چه وعده فرموده فرمودند وعده فرموده به من كه قرار دهد امامت را بعد از او در اولاد او پس عرض كرد كه راضي شدم.
باري احاديث در اين باب بسيار است كه تصريح فرمودهاند كه عوض شهادت او را خداوند عالم جلشأنه اين قرار داده كه ائمه بعد از او از نسل او باشند: و معلوم است از براي هر صاحب شعوري كه اگر ائمه بعد از او: به واسطه شهادت او از مقام خود نزول نفرموده بودند و در ميان مردم ظاهر نشده بودند و با زبان مردم تكلم نكرده بودند و مردم را به راه حق هدايت نفرموده بودند و حجت الهي را بر خلق تمام نفرموده بودند جميع خلق در جهالت و ضلالت و گمراهي خود باقي بودند تا روز قيامت چرا كه در ميان اهل حق معلوم است كه چون غصب خلافت از حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين شد و به اتفاق جميع فرق اسلام خلافت ابيبكر از جانب خدا و رسول او9 نبود و تعيين او از براي خلافت از مردم بود نه از جانب خدا و رسول او9 و به ادعاي اجماع مردم بر خلافت او او را خليفه ميدانند و همچنين به اتفاق شيعه و سني و جميع فرقههاي اسلام خلافت عمر هم از جانب خدا و رسول او9نبود بلكه ابوبكر او را از براي خلافت تعيين كرد مانند آنكه سلاطين از براي خود وليعهدي تعيين ميكنند و همچنين به اتفاق فرقههاي اسلام تعيين عثمان از براي خلافت از جانب خدا و رسول او9 نبود و به ادعاي شوراي مردم بود و حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين هم كه چون اغلب مردم را الاّ قليل طالب حق نيافت و منافق و طالب دنياي دنيه دانست مماشاتي با خلفاي مذكور داشت چرا كه با چهار نفر حفظ
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 76 *»
بيضه اسلام نميشد بلكه حفظ همان چهار نفر هم نميشد و همه آنها را ميكشتند و اسلام را مانند ساير دول سلاطين مخصوص خود ميكردند و بناي اسلام را بر اين ميگذاردند كه هر كه را مردم اجماع بر خلافت و سلطنت او كنند او رييس اهل اسلام باشد يا آنكه چون سلطان اول وليعهدي از براي خود تعيين كند او رئيس اهل اسلام باشد يا چون چند نفر از اهل حل و عقد شورا كنند و تعيين كنند كسي را از براي سلطنت اهل اسلام او سلطان باشد پس از اين جهت و امثال اين جهت حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين قناعت كرد در هدايت همان معدود قليلي كه طالب حق بودند و با خلفاء و تابعين آنها چون اسم اسلام بر سرشان بود مماشات كرد از براي حفظ خود و حفظ همان معدود قليلي كه در حفظ ايشان حفظ دين پيغمبر آخرالزمان9 بود و اگر مماشاتي با جمع بسيار نبود همان جمع با ساير طوايف از مجوس و يهود و نصاري قطع و قمع و قتل اين معدود قليل را ميكردند و ديني كه آخر اديان از پيغمبر آخرالزمان9 بود باقي نميماند پس امر بر اين منوال گذشت تا آنكه بعد از عثمان مردم با حضرت اميرالمؤمنين7 بيعت كردند و بيعت با او را منافي خلافت خلفاي سابق ندانستند از اين جهت او را خليفه چهارم دانستند و چون آن حضرت7 حفظ خود و حفظ آن معدود قليل را كه حفظ دين پيغمبر آخرالزمان9 به وجود مسعود ايشان بود در اين بيعت دانست قبول بيعت مردم را فرمود و چون ناكثين و قاسطين و مارقين با او بيعت نكردند به واسطه آن جمعي كه با او بيعت كردند جنگيد و بسياري از ايشان را كشت چنانكه پيغمبر9 خبر داده بود و شيعه و سني اتفاق دارند و همه از پيغمبر9 روايت ميكنند كه فرموده حضرت اميرالمؤمنين7 قاتل و كشنده ناكثين و قاسطين و مارقين خواهد بود و اين خبر يكي از معجزات آن بزرگوار9
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 77 *»
است كه اخبار به غيب و آيندههاي بعد از خود كرده.
باري و خلافت به اعتقاد عامه مردم ختم شد به وجود مسعود حضرت اميرالمؤمنين7 و خليفه پنجمي از براي پيغمبر9 قائل نيستند و معاويه و احدي از ناكثين و قاسطين و مارقين را خليفه پنجم نميدانند و حديث پيغمبر9 را كه فرمودند خلافت بعد از من تا سي سال خواهد بود در خلافت چهار خليفه جاري ميكنند و به اين حديث استدلالي بر حقيت خلافت از براي هر چهار ميكنند و ختم آن را به وجود مسعود حضرت اميرالمؤمنين7 ميدانند و خليفهاي غير از چهار خليفه قائل نيستند و اگر بعضي معذرتي از جانب معاويه و امثال او خواستهاند در جنگ آنها با حضرت اميرالمؤمنين7 آن معذرت اين است كه معاويه مجتهد بود و در اجتهاد خود چنين يافته بود و رأيش بر اين قرار گرفته بود كه جنگ با حضرت اميرالمؤمنين7 جايز است اگر چه در اجتهاد خود خطا كرده مجتهد مخطي مثاب است و حديثي به روايت عمروعاص روايت ميكنند كه پيغمبر9 فرموده كه المجتهد اذا اصاب فله اجران و ان اخطأ فله اجر واحد پس معاويه اگر چه خطاكار هم باشد يك اجر و يك ثواب را خواهد داشت باري در اين مختصر كه بناي آن از براي اسرار شهادت حضرت سيدالشهداء7است مناسب جرح و رد جزئيات اقوال عامه نيست و مقصود اين است كه متذكر كنم طالبان حق را به اينكه حضرت امير صلوات اللّه عليه آن قدر مماشات كرده بود با خلفاي سابق كه عامه مردم خلافت او را منافي خلافت خلفاي سابق نميدانستند و اغلب لشكري كه داشت و با معاويه عليهالهاويه ميجنگيدند همه ايشان الاّ قليل خلفاي سابق بر او را خلفاي بر حق ميدانستند چنانكه هنوز عامه خلافت او را منافي خلافت خلفاي ثلث نميدانند و او را خليفه چهارم ميدانند و اطاعت مردم را از براي او لازم ميدانند و دشمني با او را
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 78 *»
روا نميدارند و مخالفت با او را حرام ميدانند و لعن و سب او را جايز نميدانند و دشمني معاويه را با او و مخالفت و لعن و سب او را با حضرت امير7 حمل بر اجتهاد معاويه ميكنند و معذرتي از جانب او ميخواهند اما او را خليفه پنجم نميدانند و به خليفه پنجمي قائل نيستند و خلفاي بنياميه و بنيعباس را مانند چهار خليفه معروف نميدانند كه به اجماع امت خليفه شده باشند يا خليفه سابقي آنها را تعيين از براي خلافت كرده باشد يا شورايي در خلافت آنها شده باشد از معاويه گرفته تا بعد ولكن خلافت آنها خلافتي است كه به زور و زر متحقق شد از معاويه گرفته به بعد مانند سلطنت ساير سلاطين اهل اسلام و غير اسلام بدون تفاوت و شاهد صدق اين مقال آنكه عامه مردم به غير از خلفاي چهارگانه خليفه ديگري را نه به اجماع امت و نه به تعيين خليفه سابقي و نه به شورا از براي خود ثابت نميكنند و گويا صاحب شعوري انكاري از اين مطلب نداشته باشد باري چون امر بر اين منوال گذشت تا زمان معاويه و حضرت امير7 با او مماشاتي نكرد و او هم بناي مخالفت را گذارد و امر به خصومت و جدال و لشكركشي و محاربه و مقاتله از طرفين انجاميد و شد آنچه شد و بيشتر مردم و بيشتر بلاد در تحت تصرف معاويه درآمدند نه به ادعاي اجماع امت و نه به ادعاي تعيين خليفه اجماعي و نه به ادعاي شورا تا آنكه حضرت امير صلوات اللّه عليه شهيد شدند و حضرت امام حسن7 بي ياور و معين باقي ماندند و به هيچوجه نتوانستند در مقابل معاويه بايستند تا آنكه امر مملكت را واگذاردند به معاويه و با او صلح كردند با شرايط و تفاصيلي كه ذكر آنها مقصود نيست و آن شرايط و تفاصيل در كتب عربي و فارسي از علماي سابق و اهل سير و تواريخ مذكور است و در ميان خاصه و عامه خلق منتشر است و همه مقصود در اين مختصر آن است كه متذكر شوند طالبان حق كه اگر حضرت سيدالشهداء7 هم بناي مماشات و صلح را با يزيد لعين اهل آسمان
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 79 *»
و زمين ميگذاردند همان بناي بدعتهاي اهل بدعت خصوص بدعتهاي معاويه كه در مدت بيستسال ايام سلطنت خود در ميان اهل اسلام منتشر كرده بود كه خطيبها بر سر منبرها در مساجد و محافل و مجالس از براي اهل اسلام ميگفتند و هر خطيبي كه بيشتر در مذمت و قدح آن حضرت7 ميكوشيد مقربتر و وظايف او بيشتر و عزت و دولت و رياست او بيشتر بود و هر حاكم شرعي كه اظهار عداوت با آن حضرت7بيشتر ميكرد حكم او مجريتر و ممضيتر بود در نزد حكام عرف آن زمان و هر شيخالاسلامي كه از اسلام بيبهرهتر بود مسلمتر و هر امام جمعه و جماعتي كه در ميان آن جماعت عداوت او بيشتر بود با آن حضرت7جمعيت و دولت و ثروت و عزت و رياست او بيشتر بود در ميان اهل اسلام حتي آنكه هر مكتبداري كه بيشتر منقبت حضرت امير7 را به اطفال درس ميداد جمعيت اطفال و مواجب و ماهيانه و ساليانه او بيشتر بود از ساير مكتبداران پس اگر حضرت سيدالشهداء7 هم با يزيد عليه العذاب الشديد مماشاتي ميفرمودند و به طوري كه رفتار فرمودند نميفرمودند مسلم ميشد در ميان اهل اسلام كه دولت اسلام هم مانند دولت ساير سلاطين روي زمين امري است كه هركس به زور و زر و قهر و غلبه و ظلم و ستم سلطان شد بايد ساير اهل اسلام مطيع و منقاد او شوند مانند ساير سلاطين روي زمين كه جميع رعاياي ايشان مطيع و منقاد ايشانند و ساير طوايف و ملل كه چنين امري را در ميان اهل اسلام مسلم ميديدند چنان گمان ميكردند كه امر پيغمبر آخرالزمان9 كه مبناي اسلام بر وجود او است امري بوده مانند امر ساير سلاطين روي زمين و اسم آن امر را اسلام گذارده و اسم سلطنت را برداشته و به جاي آن اسم پيغمبري گذاشته و در تغيير دادن اسمي به جاي اسمي كه معني آن دو اسم يك مطلب باشد آن مطلب يكي است پس پيغمبر آخرالزمان9 نعوذ باللّه سلطاني بوده
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 80 *»
مانند ساير سلاطين كه اسم خود را پيغمبر گذاشته و سلطان نگذاشته و به قهر و غلبه بر مردم مسلط شده مانند ساير سلاطين و دليل بر اين آنكه هر يك از كساني كه بعد از او ادعاي خلافت او را كردند به قهر و غلبه سلطنت كردند مثل خلفاي بنياميه و خلفاي بنيعباس و اين گمان را تقويت ميكند غزوات خود پيغمبر9 چرا كه همه آنها به قهر و غلبه بود و بعد از قراردادن خراج و قبول كردن جزيه از اهل كتاب و طور و طرز رفتار خلفاي بنياميه و بنيعباس اين گمان را مستحكم ميكند از براي ايشان و تو ميداني اگر ميداني كه پيغمبر9 مبعوث بر جميع خلق بود و بايد رسالت و پيغمبري خود را به جميع خلق برساند و ابلاغ رسالت به محض ادعاي رسالت بدون اثبات آن ابلاغ نخواهد بود چرا كه ادعاي بيدليل و برهان را همه رؤساي ضلالت دارند و اگر دليل زور و زر و قهر و غلبه باشد كه جميع سلاطين روي زمين قهر و غلبه و زور و زر داشتهاند پس نعوذ باللّه بايد همه سلاطين پيغمبر باشند.
پس متذكر باش و غافل مباش كه پيغمبر9 پيغمبر آخرالزمان و آخري پيغمبران بود و مبعوث بر جميع خلق بود چنانكه خداوند عالم جلشأنه فرموده تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً و بر او است كه اثبات كند پيغمبري خود را از براي جميع امتها و جميع اهل عالم و او در اثبات ادعاي خود عاجز نيست و اثبات آن بايد به معجزات باشد نه قهر و غلبه پس متذكر باش و غافل مباش كه قهر و غلبهاي كه از آن حضرت9 ظاهر شد بعد از اثبات ادعاي خود بود به معجزات بسيار به طوري كه عذري از براي احدي از كفار و منافقين باقي نبود در انكار او و بعد از اثبات ادعاي خود به معجزات و انكار كفار آنگاه بناي جنگ و جدال را گذارد و اين طريقه اغلب پيغمبران بود مثل موسي و هارون و داود و سليمان: باري اصل اثبات ادعاي پيغمبري
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 81 *»
و ادعاي حقيت بايد به دليل و برهان و اظهار معجزات باشد نه به قهر و غلبه و اقامه دليل و برهان و اظهار معجزات با مدعي پيغمبري و حجيت است نه بر مردم و رسانيدن و تبليغ رسالت و حجيت با ايشان است نه بر مردم پس از اين جهت حضرت سيدالشهداء7 با اينكه ميدانست كه به طور ظاهر مغلوب خواهد شد و خود و ياورانش مقتول خواهند شد با يزيد پليد لعين اهل آسمانها و زمين صلح نكرد و مماشات و مدارا با او نكرد و به طوري كه خداوند عالم جلشأنه خبر داده كه ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة در مقابل ايستاد و تمكين بيعت او را نكرد و طوري با او جنگيد كه تمام اهل اديان از آن خبر شدند پس از براي اشتهار امر خود كه اشتهار امر الهي بود در جميع بلاد و عباد از مدينه بيرون آمد و به مكه تشريف برد و در هر منزل و موقفي مردم را به ياري خود ميطلبيد تا بدانند كه او تمكين از آن لعين اهل آسمان و زمين ندارد و همچنين در مكه معظمه توقف فرمود تا موسم حج رسيد تا از اطراف و اكناف بلاد اسلام مسلمين به حج رفتند و همه او را ميشناختند و حسب و نسب او بر احدي مخفي نبود و خبر شدند از فرار او از مدينه به سوي مكه از براي مخالفت يزيد پليد و اگر در مدينه مانده بود و مقتول ميشد بسا آنكه اهل بلدي از بلاد سبب مقتولشدن او را نميفهميدند پس از اين جهت آمد به مكه و توقف فرمود تا موسم حج كه از هر بلدي از بلاد و قريهاي از قراي اهل اسلام چند نفري در آنجا بودند و همه او را به حسب و نسب ميشناختند و همه فهميدند كه به جهت امتناع و تخلف از امر يزيد پليد به مكه آمده و از روي تدبير كاري كرد كه همگي تعجب كردند از كار او كه روز هشتم ذيحجه از مكه بيرون تشريف بردند و حال آنكه روز هشتم روز ترويه بود و جميع مردم به هر جانكندني كه به مكه رسيدهاند در آن روز احرام به حج ميبندند و جامه احرام ميپوشند و در عصر آن روز به منا و عرفات ميروند از براي به جا آوردن حج پس آن حضرت
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 82 *»
7 در آن روز حج را بدل كردند به عمره مفرده و حج را ترك كردند و بيرون رفتند از مكه رو به سوي كوفه و اين كار بسيار باعث تعجب جميع مردم شد و بر سر همه زبانها افتاد كه حضرت سيدالشهداء7 مدتي مديد در مكه بود تا روز ترويه كه همه مردم جامه احرام ميپوشند و احرام به حج ميبندند او ترك اين كار كرد و رو به سوي عراق گذارد و تعمد كردند در اين كار تا همه بدانند و بفهمند كه از براي حج به مكه نيامده بود بلكه از براي مخالفت يزيد پليد آمده بود پس چون دانست كه جاسوسان يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين در ميان مردم هستند و توطئه و تمهيد ميكنند كه او را در يكي از مواقف شهيد كنند حج را بدل فرمودند به عمره مفرده و از چنگ ايشان فرار كردند كه مبادا طوري آن حضرت را شهيد كنند كه همه مردم سبب آن را ندانند و امر بر احدي از مكلفين مشتبه بماند و از اين جهت بود كه چون بعضي از مردم او را ممانعت از بيرون رفتن به سوي عراق كردند در چنين موسمي و چنين روزي فرمودند كه ميترسم در اين مكان مرا بكشند و خون مرا بريزند و حرمت حرم محترم خدا را رعايت نكنند و حرمت آن به سبب ريختن خون من ضايع شود پس چون مقصود او اين بود كه دين خدا را در شهادت خود ظاهر كند از براي جميع مكلفين روي زمين كه مأمور بودند به اقرار كردن به رسالت خاتمالمرسلين9 و از جمله اركان دين خدا يكي تعظيم شعائر اللّه و حرمت حرم محترم خدا بود چنانكه خداوند جلشأنه فرموده لا رفث و لا فسوق و لا جدال في الحج نخواست كه در مكه معظمه جدال كند و نخواست كه فسوق آن كفار در آن ديار آشكار شود و حرمت آن حرم محترم ضايع گردد و عظم تعظيم آن مكان شريف از نظرها برود پس حفظ كرد تعظيم آن را به بيرون رفتن چرا كه ميدانست كه آل ابوسفيان و آلحرب حزب شيطان حرمت آن مكان را رعايت نخواهند كرد و باكي از فسوق و جدال در آن نخواهند داشت چنانكه باك نداشتند از ريختن خون او و غارت كردن اموال او و اسير كردن اطفال و زنهاي او پس چون
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 83 *»
شهادت را در روز ميثاق در عالم ذر از براي اعلاي كلمه حق و نشر دين و آئين سيدالمرسلين قبول كرده بود بلكه از براي اثبات ادعاي نبوت او9 از براي عامه مكلفين روي زمين قبول كرده بود و خداوند عالم جلشأنه هم از براي همين راضي به شهادت او شده بود و اگر نه چنين بود قادر بود كه نگذارد او شهيد شود و ميتوانست او را حفظ كند از شر اشرار و كيد فجار و ظلم و ستم هر ستمكار پس متذكر باش و غافل مباش كه مراد حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء اگر همين بود كه كشته شود و مظلوم و مقهور واقع شود در همان مدينه طيبه هم او را ميكشتند و مظلوم و مقهور بود يا در مكه معظمه او را ميكشتند و مظلوم و مقهور بود ولكن مراد او به مطابق مراد الهي اين بود كه از شهادت او معلوم شود دين خدا و ثابت شود از براي جميع مكلفين روي زمين حقيت دين سيدالمرسلين9 و نه مرادش همين بود كه كشته شود و نه اين بود كه خدا عاجز بود از حفظ كردن او و نه آنكه خود او عاجز بود از حفظ خود و معين و ياوري نداشت كه به ناچار تن به شهادت در داد پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جلشأنه عاجز از حفظ او نبود و خود او هم عاجز از حفظ خود نبود چنانكه احاديث بسيار در بحارالانوار و ساير كتب علماي ابرار وارد شده كه چون حضرت سيدالشهداء7 از مدينه طيبه بيرون تشريف بردند جماعتي از جنيان خدمت آن حضرت مشرف شدند و سبب خروج ايشان را از ايشان پرسيدند فرمودند به جهت كثرت و هجوم اعداء و قلت ناصر و معين، جنيان عرض كردند كه ما معين و ناصريم اگر اذن دهي و مرخص فرمايي ما جميع دشمنان تو را هلاك كنيم و آنها را در رختخوابهاي آنها بكشيم و به قتل رسانيم تو برگرد به منزل خود در مدينه طيبه و آسوده باش از شر اشرار. در جواب جنيان فرمودند كه من اگر بخواهم دشمنان خود را هلاك كنم از شما قادرترم و محتاج به شما نيستم ولكن عهدي است در ميان من
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 84 *»
و خداي من كه بايد به آن عهد وفا كنم و بايد كشته شوم وعدهگاه من و شما در زمين كربلا در روز عاشورا است كه بياييد و مشغول عزاداري من شويد جنيان عرض كردند كه اگر نه اين بود كه اطاعت و فرمانبرداري تو بر ما فرض بود ما بدون اذن تو دشمنان تو را هلاك ميكرديم ولكن از اطاعت امر تو نميتوانيم تخلف كنيم.
پس متذكر باش و غافل مباش كه شهادت آن بزرگوار به جهت نشر دين خدا و رسانيدن امر پيغمبر9 به عامه مكلفين روي زمين بود نه به جهت عجز آن بزرگوار و اگر يك ضعيفي در قدرت آن بزرگوار شك داشته باشد بايد اينقدر بداند كه آن بزرگوار7مستجاب الدعوه بود و هر دعايي ميكرد خداوند عالم جلشأنه دعاي او را به اجابت مقرون ميداشت پس اگر ميخواست كه دشمنان خود را هلاك كند به يك نفريني تمام آنها را خداوند هلاك ميكرد و اگر كسي در اين قدر هم شك داشته باشد پس اگر از اهل اسلام است كه نميتواند در خوبي آن بزرگوار7 شك كند و اگر از اهل اسلام نيست كه سخني با او نيست پس عرض ميكنم كه به اتفاق جميع اهل اسلام آن بزرگوار و برادر عاليمقدارش8 دو سيد جوانان اهل بهشتند و آيه شريفه قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي در شأن ايشان نازل شده و خداوند عالم مودت و محبت و دوستي ايشان را مزد رسالت پيغمبر9 قرار داد و دوستي ايشان را بر جميع اهل اسلام واجب فرموده و اگر خود ايشان را دوست نميداشت دوستي ايشان را مزد رسالت پيغمبر9 قرار نميداد و بر جميع اهل اسلام واجب نميكرد پس در اينكه آن بزرگوار7 ولي خدا است و خدا ولي او است محل اتفاق اهل اسلام است پس بر فرضي كه يك ناقص العقلي در قدرت آن بزرگوار7 بر دفع اعداي خود شكي داشته باشد يا شكي در استجابت دعاي او داشته باشد نميتواند شك كند در
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 85 *»
اينكه آن بزرگوار محبوب خدا و خدا محبوب او بود مگر آنكه از اسلام خارج شود و شك از براي او حاصل شود پس در قدرت الهي نتواند كه شك كند پس فكر كند كه خداوند عالم جلشأنه چرا دفع شر اشرار را از او نكرد و حال آنكه او محبوب او بود و دشمنان او دشمنان او بودند پس چرا دشمنان او را مانند قوم نوح غرق نكرد و چرا مانند قوم عاد آنها را به باد فنا نداد بريح صرصر عاتية و چرا مانند قوم ثمود آنها را به صيحه هلاك نكرد و چرا مانند قوم لوط شهر آنها را سرنگون نكرد و چرا مانند قوم شعيب به صيحه و رجفه آنها را هلاك نكرد و چرا مانند فرعون و جنود او آنها را غرق نكرد و چرا مانند قارون و اوضاعش آنها را به زمين فرو نبرد چنانكه حكايات ايشان در قرآن است و در كتب تواريخ ضبط شده فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا عليه حاصباً و منهم من اخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ماكان اللّه ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون و چرا آنها را به صورت خنازير و ميمون و ساير مسوخات مسخ نكرد و حال آنكه بناي خداوند عالم جلشأنه اين بود كه نصرت كند پيغمبران خود را و دشمنان ايشان را به انواع بلاها و عذابها هلاك كند پيش از آنكه آنها غالب شوند بر پيغمبران او و چرا مانند روز حنين ملائكه خود را نفرستاد كه كفار را بكشند و حال آنكه همان ملائك نازل شدند بر حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء در وقتي كه از مدينه طيبه بيرون رفته بودند و عرض كردند كه خداوند ما را از براي نصرت اولياء و انبياي خود قرار داده و ما بوديم كه در جنگ حنين و مواطن كثيره نصرت كرديم جد تو را9 و دشمنان او را كشتيم و هلاك كرديم اگر ما را رخصت دهي دشمنان تو را هم مانند آنها هلاك كنيم در جواب ايشان فرمودند كه اگر شما دشمنان مرا هلاك كنيد پس در موضعي كه من بايد كشته شوم و در آنجا دفن شوم چه كس دفن شود چنانكه در بحارالانوار و ساير كتب اخبار
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 86 *»
روايت شده.
باري متذكر باش و غافل مباش و بدان كه حضرت سيدالشهداء7 عاجز نبود از دفع دشمنان خود و بدان كه او محبوبتر بود در نزد خداوند عالم جلشأنه از جميع پيغمبران گذشته و دشمنان او بدتر بودند و مبغوضتر بودند در نزد خداوند عالم جلشأنه از دشمنان پيغمبران گذشته و بدتر بودند از قوم نوح و عاد و ثمود و ساير كفار گذشته پس او اولي بود در نزد خدا به نصرت و ياري و دشمنان او اولي بودند به عذاب و هلاك و خواري پس متذكر باش و غافل مباش تا بيابي كه چرا او بايد به اين همه ظلم و ستم شهيد شود و اگر شكي داري در اينكه او محبوبتر بود در نزد خداوند عالم جلشأنه از جميع پيغمبران گذشته قدري فكر كن در زيارتي كه از براي ايشان ميخوانند از صدر اسلام تا كنون تا روز قيامت كه ميفرمايد فبلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع حاصل ترجمه آنكه رسانيد خدا شما را به شريفترين جايگاه مكرمين از عباد خود و بلندترين منزلهاي مقربان درگاه خود و رفيعترين درجات پيغمبران مرسل خود و آن جاي اشرف اعلاي ارفع جايي بود كه نميرسد به آن هيچ لاحقي كه بخواهد به آن برسد و هيچ بالا روندهاي نتواند به آن تفوق جويد و هيچ پيش روندهاي نتواند به آن سبقت جويد و هيچ طمع كنندهاي طمع رسيدن به آن مقام را نتواند بكند پس متذكر باش و غافل مباش كه ايشان اول ماخلق اللّه هستند و چنانكه بايد شهادت دهي به لا اله الاّ اللّه و محمد رسول اللّه بايد شهادت دهي كه محمد و آل او9 اول ماخلق اللّه و اشرف و اقرب و اكرم و احب خلقند نزد خداوند عالم جلشأنه پس چون ايشان محبوبترين خلقند نزد خداوند عالم جلشأنه دشمن ايشان مبغوضترين خلقند نزد او پس متذكر باش و غافل مباش كه چه حكمت اقتضا
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 87 *»
كرده كه خداوند عالم جلشأنه قوم نوح و عاد و ثمود و لوط و شعيب و موسي و ساير پيغمبران: را هلاك كرد به انواع بلاها پيش از آنكه آن قوم غالب شوند بر پيغمبران با اينكه آن پيغمبران: اول ماخلق اللّه نبودند و محبوبترين خلق نبودند نزد خدا و دشمنان ايشان مبغوضترين خلق نبودند نزد خدا پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جلشأنه منت گذارده بر مؤمنين كه رسولي از جنس ايشان از براي ايشان فرستاده تا تعليم كند به ايشان كتاب و حكمت او را و ايشان را پاك و پاكيزه كند از هر عيبي و نقصي و نجات دهد ايشان را از هلاك شدن و گمراه شدن چنانكه خود خبر داده و فرموده لقد من اللّه علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و انكانوا من قبل لفي ضلال مبين حاصل ترجمه اين است كه به تحقيق منت گذارده خداي تعالي بر مؤمنين هنگامي كه مبعوث كرده در ميان ايشان رسولي را از جنس ايشان كه بخواند بر ايشان آيات خدا را و پاكيزه كند ايشان را از هر عيبي و تعليم كند به ايشان كتاب و حكمت الهي را و به درستي كه بودند آن مؤمنين پيش از آمدن رسول در ميان ايشان در ضلالت و گمراهي آشكار و هر پيغمبري در ميان هر قومي از براي همين كار ميآيد چنانكه خداوند عالم جلشأنه امر كرده به رسول خود9 و فرموده قل ماكنت بدعاً من الرسل يعني بگو كه نيستم من كه تازگي داشته باشم از ساير رسولان خدا يعني ساير رسولان خدا از براي هر كاري آمدهاند من هم از براي همان كار آمدهام و من از براي هر امري آمدهام ساير رسولان خدا هم از براي همان امر آمدهاند.
باري ارسال رسل و انزال كتب از جانب خداوند عالم جلشأنه منتي است از او بر جان مؤمنان و از براي ايشان رسولان خود را به زحمت مياندازند و از جان و مال خود از براي ايشان دريغ ندارند نه از براي كفار و منافقين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 88 *»
چنانكه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده: فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون يعني بينياز نميكند آيات خدا و حجتهاي او از قومي كه ايمان نياورند به ايشان و فرموده و ننزل من القرآن ماهو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الاّ خساراً يعني نازل ميكنيم از قرآن چيزي را كه آن شفاء و رحمت است از براي مؤمنين و آن چيز زياد نميكند از براي ستمكاران مگر خسران را پس متذكر باش و غافل مباش كه پيغمبر آخرالزمان9 آخري پيغمبران بود و پيغمبري بعد از او نخواهد بود و از براي تعليم كتاب و حكمت الهي آمده بود و وجود مسعود او منتي بود از خداوند عالم جلشأنه بر مؤمنين تا روز قيامت و از براي نجات و تزكيه ايشان آمده بود تا روز قيامت نه از براي كفار و منافقين مگر از براي خسران ايشان پس تمام همت او از براي نجات مؤمنين بود چنانكه تمام مراد الهي از ارسال او نجات مؤمنين بود و منت گذارد بر جان ايشان به ارسال او9 پس از اين جهت حريص بود در هدايت و نجات مؤمنين و رؤف و رحيم بود بر ايشان چنانكه خداوند عالم جلشأنه خبر داده از حالت و صفت او و فرموده و لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم يعني و به تحقيق كه آمد رسولي براي شما از جنس شما كه گران است بر او مخالفت شما حريص است بر هدايت و نجات شما و دفع ضرر و هلاك شما و به مؤمنين رؤف و رحيم است و تمام اين صفات را از براي مؤمنين به كار ميبرد نه از براي كفار و منافقين و از براي كفار جهنم را مهيا داشت و از براي منافقين درك اسفل را معين فرمود چنانكه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار.
پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جلشأنه در صفات نيكان بندگان خود فرموده اشداء علي الكفار رحماء بينهم يعني آن
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 89 *»
بندگان نيك سخت و شديدند بر كفار و رحيمند در ميان خودشان از مؤمنان و اين صفت صفت الهي است كه در ايشان بروز كرده چنانكه به ضرورت مؤمنين مؤمنان ميدانند كه خداوند عالم جلشأنه اهل بهشت را بدون انقطاع هميشه روح و ريحان و جنت و نعيم ميدهد و ترحم به ايشان ميكند و اهل جهنم را بدون انقطاع عذاب اليم ميكند و ترحم به آنها نميكند و از اين است كه امام زمان عليه و علي آبائه صلوات اللّه الملك المنان عجل اللّه تعالي فرجه در دعاي افتتاح ميفرمايد ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة حاصل ترجمه اين است كه ميفرمايد يقين كردم به اينكه تو رحم كنندهتري از جميع رحمكنندگان در موضع عفو و رحمت و يقين كردم به اينكه تو شديدتري از جميع عقابكنندگان در موضع نكال و نقمت و غضب و از اين است كه خداوند عالم جلشأنه خبر داده از حال مؤمنين و فرموده لاتجد قوماً يؤمنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضي اللّه عنهم و رضوا عنه اولئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون حاصل ترجمه اين است كه ميفرمايد نخواهي يافت قومي را كه ايمان ميآورند به خدا و روز جزا كه دوست بدارند كساني را كه دشمني كردهاند با خدا و رسول او اگر چه آن كساني كه دشمني كردهاند با خدا و رسول پدران آن مؤمنان باشند يا پسران ايشان باشند يا برادران ايشان باشند يا ساير خويشان ايشان باشند ايشانند كه نوشته است خدا در دلهاي ايشان ايمان را و تأييد كرده است ايشان را به روحي از جانب خود و داخل ميكند ايشان را در بهشت كه جاري است در آن نهرها در حالي كه ايشان هميشه در آن بهشت باشند خدا راضي است از ايشان و ايشان راضيند از خدا ايشانند حزب خدا و لشكر او نه غير
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 90 *»
ايشان آگاه باشيد كه به درستي كه حزب خدا رستگارانند نه غير ايشان پس كسي كه كافر يا منافق است كه دشمن خدا و رسول او است9 و خدا و رسول او دشمن اويند و كسي كه با ايشان دوستي داشته باشد او هم مؤمن نخواهد بود به حكم آيه وافي هدايه و به حكم آيه شريفه و من يتولهم منكم فانه منهم يعني كسي كه دوست دارد كفار و منافقين را از شما مؤمنان پس به درستي كه او هم از جمله كفار و منافقين است نه از مؤمنان.
پس متذكر باش و غافل مباش كه چون حضرت پيغمبر9 مبعوث شد و اظهار معجزات فرمود امر او به تأييد الهي روز به روز قوت گرفت و كار او به جايي رسيد كه با سلاطين روي زمين جنگيد و به تأييد الهي غالب شد تا آنكه سلاطين از غلبه او ترسيدند به طوري كه بسياري از ايشان به اسم جزيه به او باج و خراج ميدادند و جاني به سلامت به در ميبردند و ننگ جزيهدادن را بر هلاكت خود ترجيح ميدادند و سلامتي خود را غنيمت ميشمردند و خلق روزگار به واسطه اينكه عزت و دولت دنيا را در متابعت او ديدند گردن تسليم را به جهت طمع عزت و دولت و ثروت دنيا پيش آوردند و به ظاهر اسلام مسلمان شدند و پيغمبر9 هم امضاي مسلماني آنها را داشت اگر چه ميدانست كه ايمان ندارند چنانكه خداوند عالم جلشأنه به او خبر داده بود و فرموده بود كه قالت الاعراب آمنا قل لمتؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم حاصل معني اين آيه شريفه اين است كه گفتند اعراب كه ما ايمان آورديم بگو به ايشان كه ايمان نياوردهايد و ايمان نداريد ولكن بگوييد كه اسلام داريم و تسليم امر تو را كردهايم و هنوز داخل نشده ايمان در دلهاي شما پس متذكر باش و غافل مباش كه مسلمان شدن و تسليم امر پيغمبر9 كردن به جهت عزت و دولت و ثروت و ترس هلاكت ايمان نيست بلكه نفاق است و ايمان آن است كه واقعاً شخص از روي دليل و برهان و اظهار معجزات در دل خود بفهمد
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 91 *»
كه بايد قبول كند امر پيغمبر را9 اگر چه عزت و دولت دنيا از براي او حاصل نشود اين است كه پيغمبر9 مأمور شد از جانب خدا كه بگويد به اعراب كه مغرور نشوند به اسلام خود و بدانند كه تسليم از براي پيغمبر9 از ترس شمشير او يا از طمع عزت و دولت و سلطنت دنيا ايمان نيست و نفاق است و پيغمبر9 مانند ساير پيغمبران خدا: از براي نفاق خلق مبعوث نبود و از براي ايمان خلق و نجات ايشان مبعوث بود و از اين جهت اتمام حجت كرد و مأمور شد كه بگويد به اعراب كه ايمان نداريد و مأمور شد كه برساند به خلق كه ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار يعني به درستي كه منافقين در درك اسفل جهنم منزل دارند كه در زير درك كفار است.
پس متذكر باش و غافل مباش كه پيغمبر9 مبعوث بود از براي نجات خلق از جهنم نه از براي اينكه در درك اسفل ايشان را جاي دهد و اگر باكي نداشت كه خلق در درك اسفل بروند مأمور نميشد از جانب خدا كه اتمام حجت كند و بترساند خلق را از نفاق و بترساند از درك اسفل ولكن لاتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون و با اينكه به ايشان رسانيد كه تسليم ظاهري كه از ترس شمشير يا از طمع مال و جاه و عزت و دولت و سلطنت دنيا است، ايمان نيست بلكه نفاق است و نفاق از كفر بدتر است و جايگاه كفار جهنم است و جايگاه منافقين درك اسفل و طبقه زير طبقات و دركات كفار است خلق بسياري ترجيح دادند دنيا را بر آخرت فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون و ما علي الرسول الاّ البلاغ پس پيغمبر9 رسانيد به خلق آنچه بر او بود اگر چه رسانيدن او زياد نكرد از براي ظالمين و منافقين مگر خسران را و درك اسفل جهنم را و اشاره به اين مطلب است آنچه حضرت سجاد7 در دعاي ابوحمزه ميفرمايد و لاتجعل ثوابي ثواب من عبد سواك فان قوماً آمنوا بألسنتهم ليحقنوا به دماءهم
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 92 *»
فأدركوا مااملوا و انا آمنا بألسنتنا و قلوبنا لتعفو عنا فأدرك بنا مااملنا حاصل معني آنكه خدايا قرار مده جزاي مرا جزاي كساني كه عبادت كردند غير تو را پس به درستي كه قومي ايمان آوردند به زبان خود نه از روي دل خود از براي اينكه حفظ كنند خون خود را پس رسيدند به مقصود خود و خون ايشان حفظ شد و به درستي كه ما ايمان آورديم به زبان و دل خود از براي اينكه تو عفو كني از ما پس برسان ما را به مقصودمان مثل آنكه رساندي كساني را كه به زبان ايمان آورده بودند به آرزوي ايشان پس متذكر باش و غافل مباش كه قومي كه به زبان ايمان آوردهاند نه از روي دل عبادت غير خدا را كردهاند اگر چه به ظاهر در مساجد نمازها كرده باشند و روزهها گرفته باشند و در جميع اعمال بر سبك پيغمبر9 جاري شده باشند چرا كه آنها را به عمل آوردهاند كه حفظ كنند خون خود را چنانكه حضرت سجاد7 فرموده و لاتجعل ثوابي ثواب من عبد سواك فان قوماً آمنوا بألسنتهم ليحقنوا به دماءهم پس متذكر باش و غافل مباش كه نه همين ايمان آوردن از براي حفظ خون خود نفاق است و بس بلكه ايمان آوردن به جهت طمع مال و جاه و طلب عزت و ثروت دنيا هم نفاق است و ايمان حقيقي نيست چنانكه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده يوم يأتي بعض آيات ربك لاينفع نفساً ايمانها لمتكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيراً قل انتظروا انا منتظرون حاصل ترجمه اينكه روزي كه بيايد و ظاهر شود در آن روز بعض آيات و علامات پرورنده تو نفع نخواهد بخشيد كسي را ايمان او در آن روز كه پيش از آمدن آن روز ايمان نياورده باشد يا آنكه كسب خيري در ايمان خود كرده باشد يعني به جهت مالي و نفعي و عزتي و دولتي و سلطنتي ايمان آورده باشد پيش از آن روز بگو اي پيغمبر به آنهايي كه ايمان نياوردهاند پيش از آن روز يا به جهت مالي و عزتي و سلطنتي ايمان آوردهاند پيش از آن روز كه منتظر باشيد آن روز را پس به درستي كه ما
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 93 *»
منتظر آن روز هستيم و مراد از آن روز آينده زمان ظهور امام زمان عجل اللّه فرجه و زمان رجعت و روز قيامت است پس متذكر باش و غافل مباش كه ارسال رسل و انزال كتب به جهت ايمان آوردن خلق است به طور حقيقت نه از روي نفاق چنانكه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده: الا للّه الدين الخالص يعني آگاه باشيد كه از براي خدا است دين خالص پس ديني كه به جهت غرض نفساني باشد دين خدا نخواهد بود و نه از روي اكراه و ترس و طمع دنيا چنانكه فرموده لا اكراه في الدين يعني اكراهي در دين نيست پس ديني كه از روي اكراه و ترس است دين الهي نيست پس متذكر باش و غافل مباش كه اگر پيغمبران خدا مثل موسي و داود و سليمان و بعضي ديگر از پيغمبران: و پيغمبر آخرالزمان9جنگها كردند و به اكراه مردم را داخل دين ميكردند يا آنها را ميكشتند يا جزيه به گردن آنها ميگذاشتند و آنها را مهلت ميدادند نه اين بود كه اصل دين الهي بر اكراه بود و اگر به اكراه قناعت كرده بودند ديگر به منافقين بد نميگفتند و جايگاه آنها را در درك اسفل معين نميفرمودند پس متذكر باش و غافل مباش كه معقول و منقول نيست كه دين الهي به اكراه و جبر باشد پس متذكر باش و غافل مباش كه اكراه پيغمبران:بعد از اظهار معجزات بسيار و بعد از اثبات حقيقت و حقيت ادعاي ايشان بود و بعد از اثبات مدعاي خود به معجزات بسيار البته احكام قهريه و اكراهات را بر مردم جاري ميكردند پس اگر كسي كسي را ميكشت او را به اكراه ميكشتند و قصاص ميكردند و اگر كسي كسي را مجروح ميكرد البته به اكراه از او قصاص ميكردند و حدود و تعزيرات الهيه در جميع اديان آسماني بوده و خواهد بود و خداوند عادل جلشأنه اهل جهنم را به جهنم خواهد برد به اكراه هر چه تمامتر با ملائكه غلاظ و شداد ولكن همه اينها بعد از اتمام حجت و اظهار امر و رسانيدن و فهمانيدن است نه قبل از آن.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 94 *»
باري و اگر چند صباحي نفاق منافقين را به روي بزرگي خود نياورند و اغماض كنند و نديده و نفهميده انگارند حكمت اين است كه به مقتضاي و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمناً و به مقتضاي اذا مروا باللغو مروا كراماً شايد در عرض مدت نفاق يك روزي متذكر شوند و از روي حقيقت ايمان آورند يا چون به طور ظاهر در دايره اسلام واقعند و رسوم و قواعد اسلام در ميان ايشان متداول است و اولاد آنها در ميان آنها به وجود ميآيند در ميان قواعد و رسوم اسلام نشو و نما ميكنند و مأنوس به اسلام ميشوند شايد در ميان آنها معدودي به هم رسند و متذكر شوند و از پي دليل و برهان برآيند و از روي خلوص ايمان آورند و كساني كه در علم خداوند عالم جلشأنه گذشته كه از اولاد كفار و منافقين در زمانهاي بعد ايمان حقيقي خواهند آورد و مصداق آيه شريفه سبقت له من اللّه الحسني([12]) هستند به واسطه امهال آباء ايشان به وجود خواهند آمد و از روي حقيقت ايمان خواهند آورد و همين مطلب بعينه در كساني كه قبول جزيه از ايشان ميكنند و ايشان را نميكشند و مهلت ميدهند جاري است كه بسا كسي در ميان ايشان از جمله سبقت له من اللّه الحسني([13]) باشد ولكن اغراضي چند و اعراضي چند از عصبيتهاي جاهلانه و حميتهاي احمقانه و هواها و هوسها و شهوتها و غضبها دامنگير او است و مانع از ايمان آوردن او است پس به مرور دهور و حدوث تغيرات زمان آن عصبيتها و حميتها زايل شود از او پس به فكر كار خود افتد و از پي دليل و برهان برآيد و از روي حقيقت ايمان آورد يا در اولاد حاضرين بايد بعد از اين كسي به وجود آيد و از پي دليل و برهان برآيد و از روي حقيقت ايمان آورد و هر مكلفي چون از پي دليل و برهان برآيد البته خواهد يافت چرا كه حجت الهي كامل است و معقول و منقول هيچ يك از اهل اديان آسماني نيست كه حجت الهي ناقص باشد
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 95 *»
پس تا در ميان كفار و منافقين و اولاد ايشان اگر چه پشت هزارم باشد مؤمني حقيقي در علم الهي يافت شود ايشان را مستأصل نكنند و مهلت دهند چه خداوند عالم جلشأنه و چه پيغمبران بر حق و اوصياي ايشان: و از همين جهت بود كه به جهت موجود شدن عكرمه ابوجهل لعين را مهلت دادند و عذاب و هلاك را چند صباحي بر او وارد نياوردند و اگر چنين حكمتها در كار نبود معني نداشت كه پيغمبر بر حقي منافقين و كفار را مهلت دهد و جزيه قبول كند و به جهت مال و متاع دنيا از سر كفار درگذرد و حال آنكه خود آمده كه به مردم تعليم كند كه دين را به دنيا نفروشند و از همين جهت بود كه در زمان نوح علي نبينا و آله و عليه السلام چون خداوند عالم جلشأنه به علم خود دانست كه در اصلاب كفار مؤمنين نخواهند بود وحي كرد به نوح كه لنيلدوا الاّ فاجراً كفاراً پس نوح چون به وحي الهي دانست اين مطلب را نفرين كرد و جميع كفار را غرق كرد و هلاك و مستأصل شدند.
باري پس مهلت دادن پيغمبر9 مر كفار را به جزيه گرفتن و منافقين را از همين علتها بوده نه به جهت متاع دنيا و به امر الهي بوده كه فرموده و مهل الكافرين امهلهم رويداً پس كمي از مردم ايمان حقيقي داشتند و پيغمبر9 ميدانست كه اغلب اغلب منافقند و ايمان حقيقي ندارند و از همين جهت بود كه از آن جمع كثير ميترسيد در نصب اميرالمؤمنين7 به خلافت و ميدانست كه تمكين نخواهند كرد تا آنكه خداوند عالم جلشأنه بر او سخت گرفت و نازل كرد بر او كه ان لمتفعل فمابلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس يعني اگر نصب نكني اميرالمؤمنين7 را به خلافت پس نرسانيدهاي رسالت خدا را به خلق و مترس از مردم و خدا تو را از شر مردم نگاه ميدارد و بسي معلوم است كه كساني كه از براي مال و منال دنيا و عزت و دولت و سلطنت اظهار
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 96 *»
ايمان كرده بودند بعد از ارتحال رسول خدا9 حفظ دين او را نميكردند مگر چيزي كه منفعت دنيوي از براي مقصودشان داشت پس به همان دليلي كه پيغمبر معصومي لازم است در حكمت كه در ميان خلق حاكم الهي باشد كه حكم الهي را جاري كند بعد از ارتحال او حاكمي معصوم لازم است كه در ميان خلق باشد كه حكم او را جاري كند و غير معصوم البته به مقتضاي صرفه و صلاح كار خود حكم خواهد كرد پس به اين جهت حتم شد كه پيغمبر9 خليفه الهي را به وحي الهي تعيين كند و كرد و خدا او را از شر اشرار نگاهداري كرد پس چون ميدانست كه منافقين تسليم امر او را بعد از او نخواهند كرد وصيت كرد به وصي خود كه بعد از او با منافقين مدارا كند و آنچه را كه آنها طالبند از آنها منع نكند و شمشير به روي آنها نكشد چرا كه پيغمبر9 پيغمبر آخرالزمان بود و مبعوث بود بر كافه خلق تا روز قيامت و بايد به امر الهي دين خالص الهي را از روي حقيقت برساند به جميع مكلفين تا روز قيامت پس اگر وصي او مدارا نميكرد با منافقين و همه آنها را هلاك ميكرد به شمشير يا به ساير بلاها مثل زلزله و صيحه و وبا و طاعون و غرق چنانكه در امتهاي گذشته واقع شد مؤمناني كه از اصلاب آنها بايد به وجود آيند و ايمان حقيقي آورند به وجود نميآمدند و حال آنكه تمام اعتناي خداوند عالم جلشأنه به وجود مسعود ايشان بود و اين زمين و آسمان را از براي خلقت ايشان آفريده بود چنانكه ميفرمايد ربنا ماخلقت هذا باطلا پس زمين و آسمان و آنچه در مابين آنها است از براي حق و اهل حق آفريده شده نه از براي باطل و اهل باطل بلكه امهال اهل باطل و جولان آنها به جهت حصول حق و اهل حق است نه از براي خودشان بلكه خلقت انها بالتبع است نه بالذات چنانكه خلقت ارزاق از براي مرزوقين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 97 *»
است نه بالذات كه اگر فرضاً مرزوقين نبودند خلقت ارزاق لغو و بيحاصل بود كه هي گياهها و اشجار و اثمار در دنيا به وجود آيند و در زمستان خشك شوند و بمانند و بپوسند مانند آنكه فاخوري هي كوزهها بسازد و بعد از ساختن آنها را بشكند و باز از سر گيرد و باز بشكند پس لغوكاري چنين كوزهگري بر هيچ صاحب شعوري مخفي نيست و تو ميداني كه اگر فرضاً كوزهها بعد از آنكه به وجود آمدند دشمني كنند با كوزهگر كار كوزهگر قبيح هم خواهد بود چه جاي لغو و بيحاصلي و صاحبان شعور كوزهگر را تسفيه خواهند كرد كه اين چه كاري است كه دشمن از براي خود ميسازي و تو ميداني اگر صاحب شعوري كه كفار و منافقين دشمن خدا و رسولند و خدا و رسول دشمن آنهايند از اين جهت كفار را مخلد در عذاب جهنم ميكنند و منافقين را در اسفل دركات مخلد در عقاب ميكنند.
باري همان اسبابي كه مقتضي بود در مهلت دادن كفار و منافقين در عهد رسول خدا9 همان اسباب بعينها مقتضي شد كه وصي او هم به او اقتدا كند و منافقين را مهلت دهد و با ايشان مدارا كند و ايشان را هلاك نكند و اگر بنا بود كه همه آنها را هلاك كند علاوه بر آنكه مؤمنان حقيقي كه از نسل آنها بودند به وجود نميآمدند و به اصطلاح علي7 ميماند و حوضش و با چهار نفر مؤمن حقيقي در دنيا نميتوان زيست كرد و ساير كفار آن چهار را هلاك ميكردند چنانكه اگر پيغمبر9 به چهار نفر مؤمن حقيقي اكتفا ميكرد و با منافقين مدارا نميكرد همان منافقين و ساير كفار آن چهار را هلاك ميكردند و اسمي و رسمي از دين و آئين الهي در روي زمين باقي نميماند علاوه چهار نفر مؤمن حقيقي زراعت كنند يا تجارت يا عمارت يا ساير كسبها و حال آنكه محتاجند به جميع آنها يا بروند در مغاره كوهي منزل كنند و به گياه بيابان قناعت كنند يا جبرئيل قرص ناني از براي ايشان بياورد و بر فرضي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 98 *»
كه چنين كنند اسمي و رسمي از دين و آئين الهي در ميان ساير مردم روزگار باقي خواهد ماند يا مانند ساير حيوانات به غفلت خواهند خورد و خواهند خوابيد و نكاح كرد و توليد مثل نمود تا آنكه در عاقبت به غفلت خواهند مرد و از كجا اسم و رسمي از دين و آئين الهي به گوش كساني كه خدا ميداند كه از روي خلوص مؤمن ميشوند خواهد خورد پس بنابراين هر پيغمبري و وصي هر پيغمبري بايد با كفار و منافقيني كه در اصلاب آنها مؤمنان حقيقي بايد به وجود آيند مدارا كند پس از اين جهت پيغمبر آخرالزمان9 نيز مدارا فرمود و وصيت كرد به وصي خود كه مدارا كند پس چون وصي او9 با مردم مدارا كرد و اموري كه متعلق به عزت و دولت و سلطنت دنيا بود به غير واگذارد چرا كه هم او مصروف به همان چهار نفري بود كه ايمان حقيقي داشتند و به جهت عزت و دولت و سلطنت دنيا ايمان نياورده بودند و به امر پيغمبر9 و تعيين او تسليم امارت و امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين را داشتند و باقي كساني كه به امر و تعيين پيغمبر9 قناعت نكردند و اغراض نفساني ايشان سرريز كرد از باطن ايشان به ظاهر ايشان و در صدد ابراز مافيالضمير خود برآمدند و امور متعلقه به دنياي دنيه را جلو گرفتند و به آرزوي خود رسيدند و اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين كه دنيا و مافيها را مانند رجيع خنزير و جيفه گنديده ميدانست و طالبان آن را كلاب ميدانست آن جيفه را به آن كلاب واگذارد و خود مشغول ترويج دين الهي كه پيغمبر9 از براي همان مبعوث بود در ميان همان شرذمه قليله كه واقعاً طالب دين الهي بودند شد و اگر كسي گمان كند كه پيغمبران و اوصياي ايشان طالب جيفه دنيايند هنوز معني پيغمبري و وصايت و خلافت آن را نفهميده و ايشان را مانند سلاطين طالب سلطنت دانسته و حال آنكه پيغمبران و خلفاء و اوصياي ايشان آمدهاند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 99 *»
در ميان مردم كه مردم را از هواهاي نفسانيه باز دارند و از هوسهاي زائله منع كنند و دنيا و مافيها را به نظر ايشان خوار كنند و به زهد و بيميلي به دنياي فاني زائل دعوت كنند و راغب به آخرت باقي دائم كنند و ايشان را بر خلاف ميول نفسانيه و شهوات حيوانيه بدارند و اگر خود نعوذ باللّه طالب دنياي دنيه زائله باشند نتوانند مردم را از دنيا باز كنند ولكن كلاب عاويه باور ندارند كه پيغمبران و اوصياي ايشان طالب دنيا نيستند مانند كلاب كه به دور جيفهاي جمع شوند و يكديگر را به جهت خوردن جيفه بدرند و اگر احياناً انساني بيني خود را از گند جيفه گرفته و از آن سمتها گذر كند كلاب در دل خود احتمال ندهند كه طالب جيفه نيست و بيزار است از ديدن آن و او را قياس به نفس خود كرده همگي عوعوكنان رو به او دوان خواهند شد و اسباب قياس هم در ميان موجود است كه اگر انسان را غرضي در اين جيفه در كار نيست چرا از اين سمتها گذر ميكند.
باري بسياري از سفها مانند حيوانات باور نميكنند كه پيغمبران و اوصياي ايشان:طالب دنياي دنيه زائله نيستند و قصدشان و همتشان بر اين است كه مردم را برخلاف ميولات نفس اماره امر كنند پس اگر به ايشان بگويند كه مخوريد ميگويند اگر نبايد خورد پس چرا خودشان ميخورند پس معلوم است كه ميخواهند كه ما نخوريم كه خودشان بيشتر بخورند و مال ما را بخورند و اگر به ايشان بگويند منزوي باشيد و طالب شهرت نباشيد ميگويند اگر چنين بايد كرد چرا خودشان گوشهگير نيستند و طالب شهرت امر خود هستند پس معلوم است كه ميخواهند ما را گوشهنشين كنند تا خود رئيس شوند و سربلند باشند و كمي از عاقلان يافت شوند كه متذكر باشند و بدانند كه اگر پيغمبران و اوصياي ايشان: قوت لايموتي ميخورند از براي اين است كه زنده باشند تا امر الهي را به مردم برسانند و قوت عبادت كردن خداي خود را داشته باشند و اگر گوشهنشين نيستند از براي اين است كه ميخواهند مردم را هدايت كنند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 100 *»
و اگر طالب شهرت هستند طالبند كه امر الهي را منتشر كنند و به همه مكلفين برسانند.
باري اسباب قياس به نفس كردن در ميان اهل قياس بسيار است و شخض عاقل هوشيار ميداند كه پيغمبران و اوصياي ايشان: بلكه مؤمنان حقيقي به ايشان طالب دنياي فاني و جيفه گنديده نيستند پس متذكر باش و غافل مباش كه چون غصب خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين شد حضرت مدارا فرمودند تا مدتي مديد و امر اسلاميان در ظاهر بر گرد خلافت اجماعي مردم و شورا داير بود حتي آنكه چون نوبت ظاهري به خود آن بزرگوار7 رسيد بر منوال امر خلفاي سابق رسيد و دليل خلافت او را اسلاميان بيعت كردن مردم دانستند و اگر اسلاميان متابعت او را به تعيين پيغمبر9 ميدانستند كه تعيين او در اول ارتحال او در ميان بود و بيعت با او را در حيات پيغمبر9 در حضور او در غدير خم جميع مسلميني كه در حجة الوداع حاضر بودند به امر پيغمبر9 كرده بودند و بعد از فراغ از نماز ظهر و خطبه امر فرمودند كه خيمهاي برپا كردند و حضرت امير را7 در خيمه نشانيدند و خود تعيين كردند دسته دسته از مسلمين را كه فلان دسته اول داخل خيمه شوند و سلام كنند به اميرالمؤمنين7 به امارت مؤمنين و بيعت كنند با او و بعد دسته ديگر را تعيين كردند و به همين منوال دستهاي بعد از دستهاي تعيين شدند تا آنكه آفتاب غروب كرد و شب شد تا فارغ شدند جميع فرقههاي حاضر و كسي كه بيشتر از ساير مسلمين اظهار تسليم ميكرد اول و ثاني بودند كه اين لفظ از آن روز تا به حال به اتفاق روايات عامه و خاصه متواتر است از ثاني كه بخبخ لك يا اميرالمؤمنين([14]) صرت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنة يعني
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 101 *»
بهبه از براي تو اي اميرالمؤمنين شدي آقا و مولاي من و آقا و مولاي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاي.
باري پس در صورتي كه عامه مردم و اغلب خلق الاّ چهار نفري اعتنايي به تعيين پيغمبر9 نكنند در اهم امور دين كه تعيين خليفه و قائممقام باشد در ساير امور چه اعتنايي ميكردند و بسي معلوم است كه وجود خليفه و قائم مقام در ميان مردم مثل وجود مخلفعنه و منوبعنه است و چنانكه اصل دين و فرع آن را بايد پيغمبري از جانب خداوند عالم جلشأنه وضع كند و حفظ كند آن را و بدون وجود پيغمبري معقول و منقول نيست كه ديني وضع شود و محفوظ بماند حتي آنكه اگر فرض كني كتابي مكتوب را خداوند عالم جلشأنه از آسمان فرو فرستد مانند الواح موسي باز موسايي بايد در ميان خلق باشد كه آن لوح را از براي مردم بخواند و حفظ كند و مرادات الهيه را از براي مردم بيان كند و اگر موسايي در ميان مردم نباشد مردم روزگار يا مطلقاً اعتنايي به آن لوح نكنند يا آنكه هر يك آن لوح را به خواهش خود تأويل كنند و بر حسب ميل خود جاري شوند و اصل مرادات الهيه در پرده غيب بماند پس از اين جهت به طوري كه اتفاق معقول و منقول جميع اهل اديان آسماني بر آن است پيغمبري بايد در ميان مردم باشد كه آن پيغمبر وضع كند اصل دين الهي و فرع آن را همچنين بعد از ارتحال پيغمبر از دار دنيا بايد نايبي و خليفهاي و قائم مقامي از جانب خدا و از جانب آن پيغمبر در ميان خلق باشد تا بيان كند دين و آئين او را و اگر در ميان نباشد مردم روزگار يا مطلقاً اعتنايي به كتاب خدا نخواهند كرد يا آنكه آن كتاب را بر حسب صرفه و صلاح ميولات نفسانيه خود تأويل خواهند كرد و مرادات الهي از ميان خواهد رفت و از همين است كه جميع فرقههاي اسلام به طور تواتر روايت ميكنند از پيغمبر9 به الفاظ اندك
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 102 *»
اختلاف و معني متحد كه فرمودند:
اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهلبيتي لنيفترقا حتي يردا علي الحوض ما ان تمسكتم بهما لنتضلوا بعدي.
و سرّ اين مطلب اين است كه كتاب بدون مبيني معين از جانب خدا و رسول او9 به ميولات نفسانيه و آراء فاسده تأويل خواهد شد و اگر مبين غير معين باشد از جانب خدا و رسول او9 پس هر يكي به هواي خود و ميل خود اين هوس را خواهند كرد و هر يك به ميل بيان خواهند كرد و تأويل خواهند نمود و مرادات الهيه از ميان خواهد رفت و فساد و فتنه برپا خواهد شد پس چنانكه بر خداوند عالم است جلشأنه تعيين پيغمبر خود و بر او است تعيين كتاب خود همچنين بر او است تعيين مبين كتاب خود بعد از پيغمبر خود پس پيغمبر معين و كتاب معين و مبين معين بعد از پيغمبر معين حتماً بايد از جانب خداوند عالم جلشأنه در ميان خلق باشد تا حجت او بر خلق تمام شود و به اتفاق عقل و نقل اهل اديان آسماني حجت الهي ناقص نيست و تمام و كامل است به طوري كه از آن تمامتر فرض هم نتوان كرد و از آن كاملتر به خاطري خطور نتواند كرد چه جاي وقوع آن پس با اين حال كه حجت الهي تمام و كامل بود مردم روزگار بعد از ارتحال پيغمبر9 از دار دنيا غصب كردند خلافت خليفه معين از جانب خدا و رسول او9 را و حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم مدارا فرمودند به طوري كه بسياري از غافلين چنين گمان كردند كه بناي اسلام و اسلاميان و بناي امري كه پيغمبر آخرالزمان9 از براي آن مبعوث شده از جانب خداوند منان بر مؤمنان همين امر متداول در ميان اسلاميان است و چنين امر متداولي كه در ميان اسلاميان ظاهر بود بعينه مانند امر متداول در ميان سلاطين مينمود و مصالحه حضرت امام حسن مجتبي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 103 *»
7 با معاويه تثبيت و تأكيد گمان غافلين را در برداشت و حال آنكه امر پيغمبر9 و امر هيچ يك از خلفاي حقيقي او: امر سلطنتي نبود و امر همگي ايشان: امر الهي بود و حاصل از امر الهي و فائده آن نجات دادن خلق بود از عذاب اخروي و شدائد جهنم ابدي دائمي پس متذكر باش و غافل مباش كه تمام همت تمام انبياي مرسلين و اوصياي مكرمين: هدايت خلق بوده است به راه نجات اخروي نه منافع دنيوي بدون نجات اخروي پس مقصودي به غير از هدايت و راهنمايي خلق به راه راست و راه نجات خلق ندارند پس اگر در هدايت و راهنمايي خلق پاي جان و مال و اهل و عيال ايشان در ميان باشد دريغ نخواهند داشت و حالت ايشان را قياس به حال طالبان دنياي دني نبايد كرد كه از براي ديناري ميميرند و آخرت ابدي را به دنياي فاني ميفروشند فماربحت تجارتهم و ماكانوا مهتدين.
پس متذكر باش و غافل مباش كه اگر حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء هم مانند حضرت امير و حضرت امام حسن: بناي مدارا ميگذاشت و با يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين صلح ميكردند و خود و خويشان و اهل و عيال او جاني به سلامت به در ميبردند در ميان اسلاميان و ساير اهل اديان مسلم ميشد كه امر پيغمبر آخرالزمان9 امري بوده مانند امر سلاطين دولتي و هر كس به زر و زور و قهر و غلبه رئيس شد او بايد مطاع خلق باشد پس لازم شد در حكمت الهي كه كسي احياي دين پيغمبر آخرالزمان9 را بكند نه به طور زر و زور و قهر و غلبه بلكه به طور مظلوميت و مقهوريت تا مكلفين به دين و آئين الهي بدانند كه اصل امر نبوت پيغمبر آخرالزمان9امر الهي بوده نه امر سلطنت ظاهري و آن امر الهي را بايد به جميع مكلفين به دين و آئين الهي برساند اگرچه پاي جان و مال و اهل و عيال
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 104 *»
در ميان باشد و همه تلف شوند و هلاك گردند پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء7 مأمور به اين امر شد كه احياي دين و آئين پيغمبر9 را بكند نه به طور قهر و غلبه بلكه به طور مقهوريت و مظلوميت و مغلوبيت چرا كه قهر و غلبه رؤساي اسلاميان موجب اخفاي امر نبوت پيغمبر9 شد و امر او را مردم امر دولتي و امر سلطنتي گمان كردند و اين مطلب اخفاي امر نبوت او را ميكند نه اظهار آن، به خلاف امري كه سيدالشهداء7مأمور شد به طوري كه خداوند عالم جلشأنه از او خبر داده كه ان اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم كه هر كس در امر او فكر كند ميفهمد كه امر او اعراض از دنيا و مافيها است نه طلب دنيا و متاع دنيا و به اين عمل خود تعليم كرد به جميع مكلفين و هدايت كرد ايشان را به راه راست كه آخرت را به دنيا نبايد فروخت و دنيا را به آخرت بايد فروخت و دين و آئين پيغمبر آخرالزمان9 اين بوده كه دنياي فاني را به آخرت باقي بفروشند نه به عكس و كارهاي رؤساي اسلاميان به عكس مينمود و در صورتي كه خود اسلاميان اين امر را در ميان خود رواج دادند به طوري كه در ميان خودشان هم گمان ميكردند كه امرشان امر دولتي و سلطنتي است مانند امر سلاطين دنيوي البته اهل ساير اديان هم اين گمان را ميبردند و حال آنكه پيغمبر9 مبعوث بر جميع اهل اديان بود و پيغمبر آخرالزمان بود و آخري پيغمبران بود9 و بر او واجب بود كه امر نبوت خود را به جميع مكلفين روي زمين برساند و به ايشان بفهماند كه امر او امر دولتي و سلطنتي نيست و امر الهي است پس حضرت سيدالشهداء7 را متصدي اين امر كرد تا به عمل خود تار و پود امر رؤساي اسلاميان را از هم گسيخت و امر پيغمبر9 را اظهار فرمود كه امر دولتي و سلطنتي نبوده چنانكه فقرات زيارت اربعين ظاهر ميكند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 105 *»
اين مطلب را.
پس مناسب است كه آن فقرات را ذكر كنم تا بداني كه آنچه عرض كردم استحسانات نبود و حقيقتاً حضرت سيدالشهداء7 دين و آئين الهي را به عمل خود اظهار كرد و به مكلفين روي زمين رسانيد و اگر مدارا ميكرد و جاني به سلامت به در ميبرد امر الهي و دين و آئين پيغمبري به خلق نميرسيد و آن فقرات اين است كه ميفرمايد:
و جعلته حجة علي خلقك من الاوصياء فاعذر في الدعاء و منح النصح و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة.
حاصل معني اين فقرات اين است كه خداوندا قرار دادي حضرت سيدالشهداء7 را حجت خود بر خلق خود كه از جمله اوصياء پيغمبر9 بود پس قطع عذر جميع عذرخواهان را كرد در دعوت خود يعني عذرخواهان نتوانند بگويند كه ما ندانستيم كه حق با كيست و نشناختيم اهل حق را از اهل باطل از اين جهت تابع حق و اهل حق نشديم و از باطل و اهل باطل احتراز نكرديم پس قطع عذر آنها را كرد به طوري كه شناختند حق و اهل حق را و شناختند باطل و اهل باطل را و بعد از شناختن و اتمام حجت الهي بر آنها اختيار كرد حق و اهل حق را هر كس كه اختيار كرد از روي بصيرت و اعراض كرد از حق و اهل حق هر كس كه اعراض كرد از روي دانايي ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة و عطا كرد نصح را به جميع مكلفين و آنچه بايد به ايشان برساند از دين و آئين پيغمبر9 به خلق رسانيد و تبليغ دين و آئين الهي را به خلق در اصطلاح خدا و رسول نصح و نصيحت ميگويند چنانكه خداوند جلشأنه از نوح و ساير پيغمبران: حكايت ميكند و ميفرمايد لاينفعكم نصحي ان اردت انانصح لكم ان كان اللّه يريد انيغويكم پس نصيحت كردن پيغمبران و اوصياي ايشان رسانيدن امر الهي است به خلق ار امر توحيد الهي گرفته تا ارش خدش از اصول
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 106 *»
و فروع و كلي و جزئي امور الهيه پس پيغمبران و اوصياي ايشان كارشان همين است در ميان خلق و كاري ديگر ندارند در ميان خلق و دست از كار خود نميكشند اگر چه پاي جان و مال و عرض و ناموس و اهل و عيال در ميان باشد از اين جهت حضرت سيدالشهداء7دست از كار خود نكشيد تا آنكه داد خون خود و جان خود را در راه خدا از براي اينكه بيرون آورد خلق را از جهالت و ناداني حق از باطل و بيرون آورد خلق را از تحير گمراهي خود به واسطه ريختن خون او و هلاكت جان او پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء7 به واسطه بذل خون و جان و مال و اهل و عيال در راه خدا خلق را از جهالت و گمراهي بيرون آورد و همين بيرون آوردن خلق از جهالت و گمراهي راه خدا است و امر خدا است و كار جميع اهل حق هميشه اين است كه مقصودشان واضح كردن امر الهي است و مقصودي ديگر ندارند در ميان خلق اين است كه خداوند عالم جلشأنه از زبان پيغمبران خود حكايت ميكند كه هر يك به قوم خود ميفرمودند كه لااسألكم عليه من اجر ان اجري الاّ علي اللّه يعني سؤال نميكنم بر امر پيغمبري خود از شما اجري و مزدي و مالي را نيست اجر من و مزد من مگر بر خدايي كه مرا فرستاده به سوي شما.
پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء7 به جهت ملك دنيا جنگ نكرد و به جهت سلطنت ظاهري نبود امتناع او از امر يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين و اگر از براي سلطنت ظاهري بود از براي او به سهل و آساني ممكن بود كه غالب شود بر يزيد پليد و اگر گمان كنيد كه معين و ياوري نداشت رفع كن از خود اين گمان را به اينكه جنيان و پنج هزار ملائكه به ياري او آمدند و اذن به ايشان نداد و رفع كن اين گمان را به اينكه او7 مستجاب الدعوة بود و ميتوانست نفرين كند و خداوند جميع دشمنان او را هلاك كند مثل قوم عاد و ثمود و امثال آنها كه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 107 *»
خداوند عالم جلشأنه آنها را هلاك كرد پس متذكر باش و غافل مباش كه چون هدايت خلق و نجات ايشان و رسانيدن امر الهي به ايشان و رفع جهالت و گمراهي ايشان در شهادت و مظلوميت و مقهوريت او بود سلام اللّه عليه اين عمل را در عالم ذر به جان خود خريد و بر خود گذارد و چه بسيار خوب گفته است شاعر و در السنه و افواه خاص و عام مشهور شده كه:
از بهر امتان تبه روزگار بود | ورنه حسين را به شهادت چه كار بود |
و اگر گمان كني كه خداوند عالم جلشأنه قادر بود كه امر خود را بر زبان و دست او جاري كند بدون شهادت و ميتوانست به طور قهر و غلبه امر خود را از دست او جاري كند نه به طور مظلوميت و مقهوريت پس رفع كن اين گمان را از خود به بياناتي كه در همين روضه پيش گذشت كه در اصلاب كفار و منافقين نيكان و مؤمنان بايد به وجود آيند پس متذكر باش و غافل مباش كه در حكمت الهي لازم بود كه حضرت سيدالشهداء7 به مظلوميت و مقهوريت دين الهي و آئين حضرت رسالت پناهي9را اظهار كند و به جميع مكلفين روي زمين برساند تا اينكه هيچ عاقلي گمان نكند كه امر پيغمبر آخرالزمان9 امر دولتي و امر سلطنتي بوده و علاوه بر اين مطلب به عوض شهادت و مظلوميت و مقهوريت او اين بود كه اوصياي نه گانه و مهدي آخرالزمان عليه و علي آبائه الكرام صلوات الملك الديان از اولاد او باشند و بسي معلوم و ظاهر است كه اگر ايشان در اين دنيا به ظهور نميآمدند دين الهي و آئين حضرت رسالت پناهي9را خلفاي بنياميه و بنيعباس و رؤساي ضلالت بر باد ميدادند و امر او را بر عامه مردم روزگار مسجل ميداشتند كه امر دولتي و سلطنتي بوده نه امر پيغمبري و بر عاقل هوشيار مخفي نيست كه همين قدر اسم اسلامي و في الجمله رسم مسلماني كه در ميان رؤساي ضلالت و تابعين ايشان باقي بود به جهت وجود مسعود ائمه طاهرين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 108 *»
:بود كه هميشه پاي ايشان در ميان بود و به قدر امكان و مصلحت زمان بياني از اصول و فروع دين الهي ميفرمودند از اين جهت اسم و رسمي از اسلام در ميان رؤساي ضلالت باقي ماند و اگر وجود مسعود ايشان در ميان نبود رؤساي ضلالت به جز دولت و سلطنت ظاهري طالب چيزي ديگر نبودند پس اگر اسم و رسمي از اسلام به بركت وجود مسعود ائمه طاهرين: در ميان بود اسم و رسمي بود كه ضرر به گلهدار نداشت و منافي رياست و سلطنت آنها نبود و به طوري طالب سلطنت ظاهري بودند كه هر امري از امور الهيه را منافي سلطنت خود گمان ميكردند دانسته و فهميده اعتنايي به آن نميكردند و تغيير ميدادند و طوري كه مقتضي سلطنت ظاهري خودشان بود رفتار ميكردند و از همين جهت بود كه امر خلافت حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين كه تمام امور دين الهي به آن بسته بود مانند آنكه تمام امور دين الهي به وجود مبارك پيغمبر9 بسته بود غصب كردند دانسته و فهميده و هيچ خفايي در آن نبود و امر آنها بر همين منوال بود تا آنكه معاويه ملعون مردود در مقابل حضرت امير7 كرد آنچه كرد حتي آنكه سب و لعن او را در مساجد و منابر و مجالس و محافل امر كرد و حال آنكه به اتفاق جميع اهل اسلام اين امر جايز نبود و عامه مسلمين هم او را خليفه چهارم پيغمبر9 و امام بر حق ميدانستند و امر بر همين منوال كشيد تا آنكه يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين كه عامه و خاصه مسلمين او را لعين ميدانند و لعنت ميكنند دانسته و فهميده مرتكب امر شهادت آن بزرگوار شد و بدتر از پدر ملعونش خود را در ميان اسلاميان رسوا كرد چرا كه پدرش اگر چه ادعا نكرد كه او به اجماع مسلمانان خليفه رسول خدا شده است و اگر چه ادعا نكرد كه او به تعيين خليفه اول خليفه شده است مثل عمر كه ادعا كرد به تعيين ابيبكر خليفه شده و اگر چه ادعا نكرد كه او به شورا
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 109 *»
خليفه شده است مثل آنكه عثمان ادعا كرد به شورا خليفه است ولكن باز به اصطلاح گلي بر روي آفتاب ماليد و گفت امام حسن7 با او صلح كرده ولكن يزيد پليد اهل آسمانها و زمين هيچ بهانهاي مانند سابقين در دست نداشت و خواست به طور قهر و غلبه سلطنت كند و چون اسم اين دولت كه از سابقين به او رسيده دولت اسلام بود اسم اسلام را بر سر او گذاشت تا بتواند سلطنت آن را بكند و حال آنكه در واقع اعدا عدو اسلام و اهل اسلام بود و دشمن بود با پيغمبر و اولاد او9 چنانكه خود او در حال مستي سلطنت اظهار كفر و عداوت و پدر كشتگي و كينههاي ديرينه خود را با پيغمبر و اولاد او9 ميكرد چنانكه در مجلسي كه اهلبيت و سر انور آن بزرگوار7 را حاضر كردند در حضور ايشان و ساير حاضران گفت:
ليت اشياخي ببدر شهدوا | جزع الخزرج من وقع الاسل | |
فاهلوا و استهلوا فرحاً | ثم قالوا يا يزيد لاتشل | |
لست من خندف ان لمانتقم | من بني احمد ماكان فعل | |
لعبت هاشم بالملك فلا | خبر جاء و لاوحي نزل |
و چه بسيار واضح است كه آن لعين اعتقاد به رسالت حضرت رسول9 نداشت و چنين ميدانست كه بنيهاشم با ملك بازي كردند و خبري از خدا و وحيي از او بر پيغمبر9 نازل نشده بود و از اين جهت بسيار بر آن لعين اهل آسمان و زمين گران بود و بسيار دلتنگ بود كه اشياخ و بزرگان او را در جنگ بدر پيغمبر9 كشته بود و به جهنم فرستاده بود از اين جهت آنها را ياد كرد و تمنا ميكرد كه كاش بودند و ميديدند كه يزيد پليد انتقام كشيد از اولاد پيغمبر9 و شاد ميشدند كه يزيد پليد انتقام كشيد از اولاد پيغمبر9 و شاد ميشدند و شادي ميكردند و آواز شاديانه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 110 *»
برميكشيدند و دست مريزا (مريزادظ@) به يزيد پليد ميدادند كه خوب تلافي كردي و انتقام ما را از بنياحمد كشيدي و از همين قبيل كينهها در دل سابقين بر آن لعين بود كه كار را به اين جاها رسانيدند.
باري پس حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء ظاهر شد به مظلوميت و مقهوريت تا در ظاهر برساند به جميع مكلفين روي زمين كه امر پيغمبر9 امر دولتي و امر سلطنت ظاهري نبوده و اين كار را علي رؤس الاشهاد كرد و اهلبيت خود را از بزرگ و كوچك و مرد و زن به همراه خود برد تا بعضي را مانند خودش شهيد كنند و بعضي را اسير كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند تا خبر او و خبر اسيري اهلبيت او در روي زمين منتشر شود تا اگر طالب حقي در موضعي غافل باشد اين خبر به گوش او برسد و از پي طلب حق برآيد و بفهمد كه امر پيغمبر9 امر دولتي و امر سلطنت ظاهري نبوده.
پس متذكر باش و غافل مباش كه آنچه عرض شد از جمله نكات بعد الوقوع نبود و نص خود ايشان: بود چنانكه در بحارالانوار و ساير كتب اخبار روايت شده كه محمد بن حنفيه در مكه معظمه طرف شور واقع شد با آن بزرگوار7 كه آيا به كدام سمت فرار كند و در اول شب صحبت ميداشتند و ختم مجلس به اين شد كه فرمودند در اين باب فكري ميكنم و محمد برخاست و رفت و منتظر بود كه آيا چه خواهد كرد چون كه پاسي از شب گذشت امر فرمودند كه محملها را بستند و بار كردند و در محملها نشستند پس چون اين خبر به محمد رسيد مضطربانه آمد و جلو شتر را گرفت و عرض كرد كه تو گفتي فكري ميكنم پس چه شد كه بيخبر ما بار بستي و در محمل نشستي فرمودند كه چون تو رفتي و من خوابيدم در خواب ديدم جدم رسول خدا9را كه به من فرمودند شتاب كن و برو به موضعي كه بايد شهيد شوي كه خدا دوست
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 111 *»
ميدارد كه تو را كشته ببيند محمد عرض كرد كه اگر از براي كشته شدن ميروي پس اين زنها و اين اطفال را به كجا ميبري فرمودند كه خدا ميخواهد آنها را اسير و دستگير ببيند.
باري در ظاهر به جهت انتشار حقيت دين پيغمبر9 و رسانيدن امر حقيقي او را به جميع مكلفين روي زمين الي يوم الدين به مظلوميت و مقهوريت مأمور شد كه اگر نميكرد آنچه را كه كرد دين پيغمبر9 معلوم نميشد چنانكه مكرر عرض كردم كه از راه و رفتار رؤساي اهل اسلام و تابعان ايشان چنين معلوم ميشد كه يزيد پليد لعين اهل آسمان و زمين گمان كرده بود كه امر پيغمبر9 امر دولتي و امر سلطنت ظاهري است چنانكه گفت:
لعبت هاشم بالملك فلا | خبر جاء و لا وحي نزل |
پس متذكر باش و غافل مباش و در بيانات گذشته فكر كن تا بيابي كه حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء احياي دين و آئين پيغمبر9 را به شهادت و مظلوميت و مقهوريت خود كرد به طور ظاهر و از اين است كه در اغلب زيارات او بيش از زيارات ساير ائمه: اين عبارت ذكر شده كه اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر حتي اتاك اليقين يعني شهادت ميدهم كه به درستي كه تو برپاداشتي نماز را و تو دادي زكات را و تو امر كردي به همه محبوبهاي خدا و معروفها و تو نهي كردي از مبغوضهاي خدا و منكرها.
باري پس اين امور را او به طور ظاهر به انجام رسانيد به شهادت ظاهر خود و در باطن عوض داد خداوند عالم جلشأنه به او اولاد نهگانه او را صلوات اللّه عليهم اجمعين كه هر يك حافظ دين و شارح كتاب مبين بودند و ايشان و كتاب خدا همراهند و از مخلفات و متروكات نبوتند تا روز
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 112 *»
قيامت چنانكه در احاديث خاصه و عامه به تواتر رسيده اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهلبيتي لنيفترقا حتي يردا علي الحوض ما انتمسكتم بهما لن تضلوا بعدي و همچنين در باطن در عوض شهادت او7استجابت دعاي مؤمنين به او است در تحت قبه مباركه او كه اگر از ضعف بعضي از عقول ناقصه و نفوس ضعيفه نميترسيدم ميگفتم كه قبول تمام عبادات عابدين در درگاه رب العالمين اجابت او است جلشأنه و در عوض شهادت او به مؤمنين به او انعام شده از خلق اولين و آخرين كه چون در شهادت او محزون و مهموم و مغموم شدند و بر او گريستند عبادات ايشان مقبول درگاه الهي گرديد و تو ميداني كه مايري و مالايري در مصيبت او گريستند مگر بعضي كه از مؤمنين نبودند و همچنين در باطن عوض به او داد خداوند عالم جلشأنه شفا را در تربت مطهر او كه اگر عقول ناقصه را استكبار و استبعادي نبود ميگفتم كه جنس شفا را خداوند عالم جلشأنه در تربت مطهره او قرار داده و در عوض شهادت او به مؤمنين به او عطا فرموده پس در هر دوايي و هر غذايي كه شفايي هست همه از بركت تربت مطهره او است كه به واسطه بادها و گرد و غباري كه از آن زمين برخاسته و در اطراف زمين به گياهها نشسته شفايي در آن به هم رسيده و از فقرات دعاهايي كه از براي استعمال آن وارد شده چيزهايي ديگر هم غير از شفا از آثار آن تربت مطهره است چنانكه ميفرمايد:
اللهم اني اسألك بحق هذه التربة المباركة و بحق صاحبها و بحق جده9 و ابيه و امه و اخيه و بحق اولاده الطيبين الطاهرين انتجعلها شفاء من كل داء و اماناً من كل خوف و حفظاً من كل سوء.
و در بعضي از دعاها هست كه غني من كل فقر.
باري و همچنين در باطن حضرت سيدالشهداء7 به جهت قبول شهادت كفاره گناه گناهكاران شد و شهادت او باعث شفاعت شفاعت
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 113 *»
كنندگان شد خواه خود او شفاعت كند خواه جد بزرگوار او9 خواه پدر و مادر و برادر و اولاد طيبين او صلوات اللّه عليهم اجمعين چنانكه بعضي از احاديث داله بر اين مطلب را از كتاب بحارالانوار نقل كردم كه حضرت پيغمبر9 در تسليت حضرت فاطمه زهرا3 و ترضيه او فرمودند و مناسب است كه عنواني مخصوص از براي ثواب حزن و اندوه و گريه و زاري بر مصيبت آن بزرگوار7 ذكر شود تا موجب زيادتي بصيرت گردد انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 114 *»
الروضة الحادي عشرة
في ذكر الايات و الاخبار الدالة علي ان معاصي المقتول علي قاتله اذا قتله بغير حق مظلوماً و لميعذب المقتول بمعاصيه و انما يعذب بها قاتله قال تعالي: لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما انا بباسط يدي اليك لاقتلك اني اخاف اللّه رب العالمين اني اريد انتبوء باثمي و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين.
يعني اگر تو دراز كني دست خود را به سوي من كه بكشي مرا نيستم من دراز كننده دست خود به سوي تو كه تو را بكشم به درستي كه من ميترسم از خداي رب العالمين به درستي كه من ميخواهم تو بيايي در روز قيامت با گناه من و گناه خودت پس بشوي از اهل آتش و اين است جزاي ستمكاران و ظلمكنندگان.
پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جلشأنه چنانكه خود خبر داده قرار داده در حكم عدل و دادخواهي كه گناه مقتول مظلوم به گردن قاتل ظالم او باشد و از اين است كه جميع مقتولين در راه خدا گناه ايشان از نامه عمل ايشان محو ميشود و در نامه اعمال قاتلان ايشان ثبت ميشود و چون از اين دار دنيا رحلت كردند با فراغ بال در ناز و نعمت پروردگار خود هستند و مزيتي با ساير مردگان دارند چرا كه مردگان گرفتار عذاب معصيتهاي خود هستند و از براي شهيدان در راه خدا هيچ گرفتاري نيست چرا كه كشندگان ايشان گرفتار گناه خود و ايشانند پس گويا كه ايشان نمردهاند بلكه از زحمات دنيا به راحت افتادهاند و زندهاند به زندگاني بيزحمت چنانكه خداوند عالم جلشأنه از حال خيريت مآل ايشان خبر داده و فرموده:
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 115 *»
و لاتحسبنّ الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما آتاهم اللّه من فضله و يستبشرون بالذين لميلحقوا بهم من خلفهم الاّ خوف عليهم و لا هم يحزنون يستبشرون بنعمة من اللّه و فضل و ان اللّه لايضيع اجر المؤمنين.
يعني البته گمان مكن كساني را كه در راه خدا كشته شدهاند مردگان بلكه ايشان زندگانند در نزد پرورنده خود روزي ميخورند در حالتي كه خوشحال و فرحناكند به آنچه داده است به ايشان خدا از فضل و كرم خود و فرحناكند به كساني كه ملحق نشدهاند به ايشان از عقب ايشان به اينكه ترسي بر ايشان نيست و ايشان محزون نيستند خوشحال و فرحناكند به نعمتي از جانب خدا و فضلي از جانب او و فرحناكند به اين كه خدا ضايع نميكند اجر و ثواب مؤمنين را و در تفسير صافي از عياشي از حضرت باقر7روايت كرده كه فرمودند آمد مردي خدمت حضرت رسول خدا9 و عرض كرد كه به درستي كه من راغب و صاحب نشاطم در جهاد آن حضرت9فرمودند پس جهاد كن در راه خدا پس به درستي كه تو اگر كشته شدي زندهاي در نزد خدا و مرزوقي و اگر نرسيدي به جهاد و مردي پس به تحقيق كه اجر تو بر خدا است و اگر كشته نشدي و نمردي و برگشتي بيرون رفتهاي از گناهان خود به سوي خدا و اين است تفسير قول خدا و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً و از كافي روايت كرده از حضرت باقر7 كه فرمودند اين جماعت واللّه شيعيان ما هستند وقتي كه ارواح شيعيان به بهشت روند و استقبال كنند كرامتي را از جانب خداوند عزوجل دانستهاند و يقين كردهاند كه ايشان بر حق بودهاند و بر دين خدا بودهاند پس خوشحال و فرحناكند به كساني كه ملحق نشدهاند به ايشان از برادران خود.
باري از اين آيات و اخبار و امثال آنها كه ذكر نشد معلوم ميشود كه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 116 *»
شهيدان در راه خدا در ركاب معصوم7 گناهي از براي ايشان باقي نيست بعد از شهادت و ترسي و حزني و اندوهي از براي ايشان نيست و اگر گناهي از براي ايشان باقي مانده بود بعد از شهادت ترسي از عذاب و حزني و اندوهي داشتند و حال آنكه خداوند عالم جلشأنه خبر از حالت ايشان داده و فرموده البته گمان نكني كه ايشان بعد از شهادتشان مردگانند بلكه زندگانند و در نزد پرورنده خود مرزوقند و خوفي و ترسي از عذاب و اندوهي و حزني از براي ايشان نيست و گمان ندارم كه در ميان علماي اثناعشري احدي يافت شود كه انكاري از اين مطلب داشته باشد كه شهيد در ركاب معصوم7 را بعد از شهادت گناهي باقي باشد و از نامه اعمال او جميع گناهان او محو نشود اگر چه در جميع مدت عمر خود در گناه باشد و اگر چه در جميع مدت عمر خود در كفر و نفاق باشد و عمل نيك او منحصر باشد به همان ايمان آوردن به معصوم و شهيد شدن در ركاب او پس جميع معصيتهاي او و جميع كفر و نفاق او بعد از شهادت او در ركاب معصوم7 از نامه اعمال او محو شده و در نامه اعمال كشندگان او ثبت شود و البته نبايد گمان كرد كه او مرده است بلكه بايد يقين داشت كه زنده و مرزوق است نزد خداوند عالم جلشأنه و هيچ خوفي و ترسي از عذاب بلكه اندوهي از احتمال عذاب از براي او نيست و گمان نميكنم و از احدي از علماي اثناعشري در هيچ كتابي انكاري از اين مطلب نقل نشده پس وهب بن عبداللّه كه در جميع عمر خود نصراني بود و در بين راه به شرف اسلام مشرف شد و در ركاب حضرت سيدالشهداء7 شهيد شد هيچ گناهي بعد از شهادت از براي او باقي نماند و همچنين حر بن يزيد كه سر راه بر آن حضرت7 گرفت و در بين جنگ ملحق شد به آن حضرت و به جز شهادت در ركاب او مهلتي از براي او نبود كه عبادتي ديگر به جا آورد و عبادتي ديگر از براي او نبود و بعد از شهادت جميع گناهان او از نامه اعمال او محو
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 117 *»
شد و آيه شريفه لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً تا آخر در حق او صادق بود و اين مطلب در صريح آيات قرآني است مثل آيه شريفه: فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا في سبيلي و قاتلوا و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم و لادخلنهم جنات تجري من تحتها الانهار ثواباً من عند اللّه و اللّه عنده حسن الثواب.
و هر كس در اين مطلب شكي داشته باشد از بيخبري و بيبصيرتي است در دين و مذهب و مسلم است در ميان اهل اسلام كه اسلام ميپوشاند جميع گناهاني كه كافر در حين كفر به عمل آورده پس به محض اسلام آوردن جميع گناهان او از نامه اعمال او محو ميشود پس اگر چنين شخصي بعد از اسلام شهيد هم شد در ركاب معصوم7البته گناهي از براي او باقي نخواهد ماند بلكه اگر كسي بصيرتي از حال ساير پيغمبران داشته باشد ميداند كه معامله ايشان با مردم بر همين نسق بوده كه چون كسي اقرار به نبوت ايشان ميكرد او را از امت خود محسوب ميداشتند و حدود الهي را در گناهان سابق او بر او وارد نميآوردند سنة اللّه التي قد خلت من قبل و لنتجد لسنة اللّه تبديلا پس چون متذكر اين مطلب شدي و دانستي كه به اتفاق علماي شيعه شهيدان در ركاب معصوم پاكند از گناهان و گناه ايشان از نامه عمل ايشان محو شده و در نامه اعمال قاتل ايشان ثبت شده پس متذكر باش و غافل مباش كه محو گناه مخصوص همان شهيدان حاضر در حضور معصوم7 نيست بلكه هر كس در هر زمان باشد و حالت او چنين باشد كه اگر در حضور معصوم7 بود و بناي جهاد ميشد جهاد ميكرد و ميكشت و كشته ميشد گناه او هم از نامه عمل او محو شده و در نامه اعمال اهل باطل ثبت ميشود و چون اين مطلب خفايي دارد و بسياري از مردم از آن غافلند مناسب است كه عنواني جداگانه ذكر شود تا غافلان متذكر شوند انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 118 *»
الروضة الثانية عشرة
في ذكر الايات و الاخبار الدالة علي ان اجر من اراد المهاجرة الي المعصوم7و ثوابه و درجته و منعه مانع كاجر المهاجرين و ثوابهم و درجتهم من غير فوق. قال تعالي: و من يخرج من بيته مهاجراً الي اللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي اللّه و قال ان يعلم اللّه في قلوبكم خيراً يؤتكم خيراً مما اخذ منكم و قال الرضا7 لريان بن شبيب في حديث طويل يا ابنشبيب ان سرك انيكون لك من الثواب مثل ما لمن استشهد مع الحسين7 فقل متي ما ذكرته ياليتني كنت معهم فافوز فوزاً عظيماً.
از اين قبيل آيات و اخبار مستفاد ميشود كه هر كس حالت او اين باشد كه اگر در ركاب آن بزرگوار7 حاضر بود خودداري نميكرد و مثل شهداي كربلا در ركاب آن بزرگوار7 شهيد ميشد چنين كسي مثل شهداي كربلا شهيد محشور خواهد شد و ثواب او مثل ثواب شهداي كربلا است پس متذكر باش و غافل مباش كه شهداي كربلا جميع گناهان ايشان آمرزيده بود و همان شهادت ايشان كفاره گناهان ايشان بود و بعد از شهادت هيچ گناهي از براي ايشان باقي نبود خواه گناه صغيره خواه گناه كبيره خواه گناهان كم خواه گناهان بسيار پس بدان و متذكر باش و غافل مباش كه گناه هر كس كه حالت او اين باشد كه اگر در ركاب او بود شهيد ميشد آمرزيده است خواه صغيره باشد يا كبيره خواه اندك باشد و خواه بسيار چرا كه شهادت در ركاب آن بزرگوار7 كفاره جميع گناهان است و اگر از براي كسي مانعي به هم رسيد كه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 119 *»
به طور ظاهر نتوانست در خدمت آن بزرگوار7 باشد تقصيري از براي او نيست چرا كه مانعي او را منع كرده و منع مانع فعل مانع است نه فعل آن شخصي كه اگر مانع منع او را نكرده بود شهيد ميشد و از اين باب است كه روايات بسيار وارد شده كه گريه كردن بر آن بزرگوار7ميآمرزد جميع گناهان صغيره و كبيره و اندك و بسيار را اگر چه به بسياري كف درياها باشد چنانكه در بحارالانوار و ساير كتب علماي ابرار و روايات بيشمار كه معني آنها از حد تواتر تجاوز كرده وارد شده چنانكه فرمودهاند، من بكي علي الحسين او ابكي او تباكي وجبت له الجنة يعني هر كس بگريد در مصيبت آن بزرگوار يا بگرياند كسي را يا خود را شبيه به گريهكنندگان بدارد واجب ميشود از براي او بهشت و معني اينكه واجب ميشود از براي او بهشت اين است كه بدائي از براي خداوند عالم جلشأنه نخواهد شد در داخل كردن او به بهشت و مانعي پيدا نخواهد شد كه او را منع كند از دخول بهشت و معني وجوب بهشت اين است كه مانعي و بدائي در آن به وجود نيايد و در بحارالانوار از حضرت صادق7 روايت كرده كه هر كس در نزد او مذكور شود حسين7 پس بيرون آيد از چشم او به قدر بال مگسي اشك ثواب او بر خدا است عزوجل و راضي نخواهد شد از براي او چيزي را مگر بهشت و از همان حضرت7روايت كرده كه فرمودند كسي كه ما مذكور بشويم در نزد او و جاري شود از چشمهاي او اشك اگر چه به قدر بال مگسي باشد ميآمرزد خداي عزوجل گناهان او را اگر چه مثل كف درياها باشد در بسياري و از همان بزرگوار7 روايت كرده كه فرمودند از براي هر عبادتي ثوابي معين است كه آن ثواب معين، اندازهاي دارد مگر اشكي كه در مصيبت ما جاري شود كه ثواب آن اندازه ندارد و بينهايت است پس متذكر باش كه هر عملي چون ثواب معيني دارد درجه معيني را بلند ميكند يا كفاره گناه معيني ميشود مثل آنكه طعام دادن بنده
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 120 *»
مسكين كفاره مخالفت قسم ميشود و طعام دادن به شصت مسكين كفاره قتل خطا و افطار و روزه ميشود و كفاره جميع گناهان نميشود اما عملي كه ثواب آن بياندازه و بينهايت است آن عمل بينهايت درجات را بلند ميكند و كفاره جميع گناهان واقع ميشود و تعجب مكن از اينكه يك عمل چگونه كفاره جميع گناهان ميشود و متذكر باش و غافل مباش كه به يك گفتن اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه9 جميع كفرهاي چندين ساله و اعمال ناشايسته زمانهاي گذشته محو ميشود و اين كلمه طيبه كفاره جميع كفرهاي چندين ساله است و ضرورت دين اسلام بلكه ضرورت اديان جميع پيغمبران: بر اين مطلب قائم است و همچنين به يك استغفاري محو ميشود جميع گناهان چنانكه فرمودهاند لا كبيرة مع الاستغفار و اين مطلب هم از ضرورت مذهب گذشته ضرورت اسلام و ساير اديان پيغمبران: بر آن قائم است و همچنين شهادت در ركاب معصوم7 يك عمل است و كفاره جميع گناهان است پس متذكر باش و غافل مباش كه هر كس حالت او اين باشد كه اگر در ركاب ظفر انتساب معصوم7 واقع شود و نصرت و ياري او كند و روگردان از جهاد در ركاب او نشود چنين كسي ناصر و معين و مجاهد في سبيل اللّه و شهيد در راه خدا محشور و محسوب است اگر چه موانعي چند از براي او باشد و به فيض شهادت ظاهري نرسد مثل آنكه معصومي جنگ نكند يا معصوم مثل اين زمانها غائب باشد عجل اللّه فرجه.
پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جلشأنه به مقتضاي رحمتي كه آن را مخصوص مؤمنين قرار داده اين است كه به نيت صادق خالص ثوابها ميدهد و به واسطه نيت بد عذابها ميكند اگر چه از براي نيتكننده موانعي چند پيدا شود كه نتواند به مقتضاي نيت خود عمل كند چنانكه در اخبار ائمه اطهار سلام اللّه عليهم وارده شده كه چون مؤمني ناخوش و بيمار
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 121 *»
شود در حال ناخوشي نتواند عبادتي چند كه در حال صحت ميكرد به جا آورد خداوند عالم جلشأنه ثواب آن اعمال و عبادات را در نامه اعمال او بنويسد به طوري كه گويا صحيح بوده و آن عبادات را به جا آورده و وارد شده كه چون كافري ناخوش شود و در حال ناخوشي نتواند عمل به مقتضاي كفر خود كند چنانكه در حال صحت عمل به مقتضاي كفر خود ميكرد خداوند عالم جلشأنه عذابها در نامه اعمال او بنويسد به قدري كه در حال صحت از براي او مينوشت به جهت اعمالي كه به مقتضاي كفر خود ميكرد و همچنين در اخبار از آلاطهار سلام اللّه عليهم وارد شده كه شخص از معصوم7 پرسيد كه كفار در اين دار دنيا در زماني معين معصيت ميكنند خدا را و مقتضاي عدل خداوندي اين است كه زمان عذاب ايشان هم به اندازه زمان معصيت ايشان باشد نه زياده بر آن پس چرا بايد عذاب ايشان در آخرت عذاب دائمي باشد و پاياني نداشته باشد و همچنين مؤمنين در اين دار دنيا در زمان معيني عبادت ميكنند و زمان ثواب ايشان بايد به قدر زمان عبادت ايشان باشد پس به چه چيز مستحق شدند كه در آخرت نعمت و ثواب ايشان دائم شد و انقطاعي از براي نعيم ايشان نيست در جواب فرمودند بنياتهم خلدوا كه حاصل معني اين است كه به نيتهاي خود مخلد شدند يعني چون كفار نيتشان اين است كه هميشه به مقتضاي كفر خود عمل كنند مستوجب اين شدند كه هميشه در عذاب باشند اگر چه در دار دنيا مدتي معين زنده بودند و چون مؤمنين نيتشان اين است كه هميشه به مقتضاي ايمان خود عمل كنند مستحق اين شدند كه در آخرت هميشه به نعمتهاي دائمي منعم باشند اگر چه در دار دنيا مدت معيني زنده بودند پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جلشأنه قصد و نيت ايشان را اصل همه عبادت قرار داده چنانكه از حضرت پيغمبر9 به تواتر رسيده كه فرمودند انما الاعمال بالنيات و معني اين حديث متواتر شريف داخل در ضروريات دين اسلام
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 122 *»
است بلكه داخل در ضروريات دين ساير پيغمبران: است كه هيچ عبادتي بدون نيت صحيح نيست اگر چه صورت ظاهر آنها درست باشد مثل آنكه شخص صورت و دستها را به طور وضوء بشويد و نيت وضوء نداشته باشد وضوء نساخته اگر چه صورت و دستها را به طور وضوء شسته و اگر كسي در آب فرو رود و نيت غسل نداشته باشد غسل نكرده اگر چه مثل غسلكننده در آب فرو رفته و اگر كسي مانند نمازگذار@ بايستد و تكبير بگويد و حمد و سوره بخواند و ركوع كند و ذكر ركوع بخواند و سر از ركوع بردارد و ذكر كند و به سجود رود و ذكر سجود كند و سر بردارد و تكبير گويد و باز به سجود رود و ذكر سجود كند و همچنين مانند نمازگذار ركعات نماز را به انجام رساند و تشهد بخواند و سلام بگويد و نيت امتثال امر الهي و تقرب به او را نداشته باشد نماز نكرده اگر چه صورت نماز را اظهار كرده و جميع علماي اسلام ميگويند كه نماز نكرده يا نماز او صحيح نيست و همچنين است امر در تمام عبادات كه نيت قربة الي اللّه و امتثال امر الهي اصل آنها است و خواهد آمد انشاء اللّه يك زماني كه حكم الهي را در نيتها و قصدهاي مردم در اين دار دنيا جاري كنند مثل آنكه در آخرت جاري ميكنند اگر چه اعمال در اين دنيا به عمل نيامده باشد.
چنانكه در اخبار بسيار وارد شده كه حضرت قائم آلمحمد9 ظهور ميكند و به خونخواهي حضرت سيدالشهداء7 برميخيزد پس راوي از معصوم7 ميپرسد كه چگونه به خونخواهي برميخيزد و حال آنكه قاتلان سيدالشهداء7 در دنيا نيستند كه از آنها خونخواهي كند و آنها را در عوض قصاص كند و آنها را بكشد در جواب ميفرمايند كه از اولاد آنها كه در دنيا هستند قصاص ميكند و آنها را ميكشد راوي عرض ميكند كه بر اولاد آنها چه گناهي است و لاتزر وازرة وزر اخري و آن اولاد كه قاتل سيدالشهداء7 نيستند در جواب ميفرمايد كه اگر
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 123 *»
كسي را در مشرق بكشند و شخصي در مغرب راضي به كشتهشدن او باشد آن شخص شريك است در خون آن كشته شده اگر چه خود او مباشر قتل نشده باشد ولكن چون راضي است به قتل او در حقيقت كشنده و قاتل او است چرا كه چون راضي است به قتل او اگر خودش هم دستي بر او داشت و ميتوانست او را ميكشت و حال آنكه نكشته مانعي از براي او بوده كه نكشته و منع مانع فعل مانع است و دخلي ندارد به آن شخصي كه راضي به قتل شخصي است پس اين راضي در حقيقت كشنده او است مانند آنكه افعي زهر در كام دارد و كشنده است اگر چه مانعي داشته باشد در گزيدن و مانند آنكه اگر دزدي را در غل و زنجير كنند كه در حال گرفتاري نتواند دزدي كند نه اين است كه او دزد نيست ولكن در حال مغلول بودن نتوانسته دزدي كند و در حقيقت بالفعل دزد است و نبايد او را رها كرد همچنين است حال كسي كه در مشرق راضي است به قتل شخصي كه در مغرب مقتول گشته كه در حقيقت قاتل او است بالفعل به رضاي خود اگر چه بعد مابين مشرق و مغرب مانع بوده كه خود او مباشر قتل شود و اگر حكم اين مطلب در اين زمانها جاري نيست و قصاص از جنايت نميكنند و راضي به قتل كسي را نميكشند نه اين است كه در واقع و در آخرت و در زمان ظهور امام7 هم جاري نكنند.
پس متذكر باش و غافل مباش كه امام زمان عجل اللّه فرجه اين حكم را جاري ميكنند و هر كس را كه راضي است به قتل سيدالشهداء7 ميكشند و به خونخواهي آن بزرگوار7 برميخيزند و اولاد قاتلان سيدالشهداء7 را و هر كس به قتل او راضي است ميكشند پس متذكر باش و غافل مباش كه گمان كني اين مطلب در يك حديثي است كه صحت و سقم آن معلوم نيست بلكه متذكر باش كه اين مطلب در زيارت عاشورا كه زيارتي است كه از صدر اسلام تا به حال در ميان اهل ايمان متداول بوده و هست و علماي ابرار و حكماي اخيار و ساير دوستان و شيعيان آن بزرگوار
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 124 *»
از خواص و عوام در هر سالي بلكه بسياري علي الدوام مداومت به آن زيارت كرده و ميكنند و فقرهاي كه دال بر اين مطلب است به طور صراحت اين است كه ميفرمايد:
لقد عظم مصابي بك فاسأل اللّه الذي اكرم مقامك و اكرمني بك انيرزقني طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد9.
و فقره ديگر اين است كه ميفرمايد:
و اسأله انيبلغني المقام المحمود الذي لكم عند اللّه و انيرزقني طلب ثاري مع امام مهدي ظاهر ناطق منكم.
يعني هر آينه به تحقيق كه گران و بزرگ شد مصيبت من به سبب شهادت تو اي مولاي من پس مسألت ميكنم از خدايي كه اكرام كرد مقام تو را و اكرام كرد مرا به واسطه تو اينكه روزي و نصيب كند مرا طلب كردن خون تو را كه خونخواهي كنم به همراه امام منصور از اهلبيت محمد9 و مسألت ميكنم از او اينكه برساند مرا به مقام محمودي كه از براي شما است در نزد خدا و اينكه روزي و نصيب كند مرا خونخواهي خود را به همراه امام مهدي ظاهر ناطق از شما پس فقره اول صريح است كه امام منصور از اهلبيت محمد9 به خونخواهي حضرت سيدالشهداء7برميخيزد و شيعيان او در ركاب ظفرانتساب او به خونخواهي حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء برميخيزند و از فقره دوم معلوم ميشود كه به غير از خونخواهي حضرت سيدالشهداء7 خونخواهي خود شيعيان هم در ميان است و از براي هر يك از شيعيان كه در ركاب ظفرانتساب او عجل اللّه فرجه هستند كسي از آباء و اجداد و اقرباء او را كه اهل باطل كشته باشند و هر يك از اهل باطل راضي به كشتن او هستند از آنها تقاص كنند مثل آنكه اولاد شهيد اول و شهيد ثاني از اولاد كشندگان ايشان كه راضي به كشتن ايشان هستند آنها را خواهند كشت انشاء اللّه و بسا آنكه صد نفر يا هزار نفر يا بيشتر راضي به قتل يك مؤمن مظلومي باشند و جميع آنها به تيغ بيدريغ
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 125 *»
و شمشيرهاي آتشبار يا به خود ذوالفقار به دارالبوار قرار گيرند و هيچ اسرافي در قتل آنها نشده چرا كه همه اصحاب امام عجل اللّه فرجه منصورند از جانب خداوند عالم جلشأنه چنانكه خود آن بزرگوار عجل اللّه فرجه منصور است و آيه شريفه و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلايسرف في القتل انه كان منصوراً در شأن آن بزرگوار است7 و ظاهر آن نهي از اسراف است در اين اوان و باطن آن نفي اسراف است از براي امام زمان عجل اللّه فرجه.
پس از اين بيان محكمبنيان متذكر شو و غافل مباش مثل غافلان كه به واسطه شهادت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء جميع مؤمنين از اولين و آخرين شهيد شدهاند در راه خدا چرا كه حالت جميع ايشان اين است كه اگر در ركاب ظفرانتساب آن بزرگوار بودند در ركاب او جهاد ميكردند و جان خود را نثار آن جان جهان مينمودند پس به شهادت او شهيد محشور خواهند شد و هر كس اين حالت در او نباشد كه جان خود را اگر بتواند نثار آن جان جهان كند چنين كسي مؤمن نخواهد بود ولكن حالت جميع مؤمنين از اولين و آخرين اين است كه اگر مانعي از خارج از براي ايشان نباشد جان خود را نثار آن بزرگوار7 كنند اما اگر مانعي از براي ايشان باشد تقصيري بر ايشان نيست مثل آنكه زمان مؤمنين اولين از آدم گرفته تا خاتم9 پيش از زمان شهادت آن بزرگوار7 بود و مثل آنكه زمان مؤمنين آخرين بعد از شهادت آن بزرگوار7 است و معذلك جميع ايشان در زيارت آن بزرگوار7 ميخوانند كه يا ليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً پس همه تمنا كردهاند و تمنا ميكنند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم فايز ميشدند و جانهاي خود را نثار آن بزرگوار7 ميكردند پس متذكر باش و غافل مباش كه به اين معني خداوند عالم جلشأنه از جميع مؤمنين از اولين و آخرين خريده
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 126 *»
است جانهاي ايشان را و مالهاي ايشان را و در عوض بهشت خود را به همه ايشان كرامت فرموده چنانكه فرموده: ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة پس متذكر باش و غافل مباش كه خداوند عالم جلشأنه قرار داده است بهشت خود را در عوض جانها و مالهاي مردم و تا كسي مال و جان خود را در راه خدا ندهد و در راه او نكشد و كشته نشود بهشتي از براي او نخواهد بود و راه نجاتي از براي او نخواهد بود از عذاب آخرت و اگر همه مؤمنين به طور ظاهر كشته ميشدند در همان طبقه اول در زمان آدم منقرض ميشدند ولكن از تدبير محكم الهي اين طور مقدر شد كه حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء به عوض جميع مؤمنين از اولين و آخرين اين كار را به انجام رساند و جان و مال خود را به خدا بفروشد در عوض جان و مال جميع مؤمنين و جنگ كند عوض ايشان و جمعي را بكشد عوض ايشان و كشته شود در عوض ايشان و از ايشان همين را خواست كه از روي صدق تمنا كنند كه كاش با او بودند و كشته ميشدند و به همين تمنا شهيد محشور شوند در خون خود غلطيده مانند شهداي دشت كربلا پس متذكر باش و غافل مباش كه چون مؤمنين از اولين و آخرين از براي آن بزرگوار7 گريه و زاري و نوحه و بيقراري نمايند و آرزو و تمنا كنند كه كاش با او بودند و به فوز شهادت فايز ميشدند در حقيقت در عالم محشر محشور شوند به حالت شهادت و فداي ايشان و عوض ايشان آن جان جهان واقع شده و از اين است تفسير آيه شريفه و فديناه بذبح عظيم در باطن و حقيقت امر واقع در شأن آن بزرگوار7 است و برهاي را به عوض اسماعيل بكشند ذبح عظيم نيست و اما ذبح عظيم ذبح حضرت سيدالشهداء7 است كه به عوض اسماعيل و به عوض جميع پيغمبران و جميع مؤمنين واقع شد و به شهادت آن بزرگوار7 همه پيغمبران و همه مؤمنان شهيد شدهاند و از اين است كه در احاديث وارد شده كه مؤمنين اگر چه در رختخواب خود و بستر خود بميرند شهيد در راه خدا مردهاند كه در روز قيامت به خون خود آغشته
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 127 *»
محشور خواهند شد مثل شهداي دشت كربلا و اين مطلب در مكاشفات يوحنا كه يكي از پيروان عيسي و حواريان است و آيندههاي بعد از براي او كشف شده موجود است كه ميگويد ديدم در عالم مكاشفات كه برهاي مذبوح را آوردند و بر تخت پروردگار گذاشتند و احكام خلايق با برهاي مذبوح بود و بر اطراف تخت جماعتي ايستاده بودند و در پايين تخت جماعتي بيشمار بودند كه جامهها و لباسهاي ايشان به خون بره سرخ شده بود و ايشان اهل نجات بودند كه به واسطه خون بره نجات يافته بودند و بعضي از نصاري چنين گمان كردهاند كه مراد از بره مذبوح حضرت عيسي7است كه او به جهت خلاصي خلق جان خود را فداي ايشان كرده و كفاره گناه جميع گناهكاران واقع شد و اين گمان به عقيده خود نصاري هم صحيح نيست چرا كه به عقيده ايشان عيسي را به دار كشيدند و بعد از صدمات خردل را به سركه آميختند و بلند كردند تا آن كه نزديك بيني عيسي رسيد پس استشمام بوي سركه و خردل نمود جان او از بدنش بيرون شد و به عقيده خود ايشان عيسي7 را سر نبريدند و او را ذبح نكردند نهايت به عقيده ايشان از صدمات وارده مرد و مذبوح نگشت و قطع نظر از آيه شريفه ماصلبوه و ماقتلوه ولكن شبه لهم در مذبوح نبودن او شكي نيست و محل اتفاق نصاري و مسلمين است كه او مذبوح نبود اما مذبوح كه مانند گوسفند سر او را بريدند و از قفا بريدند و از بدن جدا كردند حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء بود كه در عالم مكاشفات يوحنا مشاهده كرده و او است بره سر بريده مذبوح از قفا و او است كفاره گناه جميع گناهكاران و نقصان ناقصان كه جميع پيغمبران و اوصياي پيغمبران:و جميع مؤمنان و تابعان ايشان و جميع گناهكاران به واسطه تمناي آنكه كاش با او بودند و به فوز شهادت فايز بودند همگي شهيد محشور ميشدند و لباسهاي ايشان به خون بره مذبوح آغشته و سرخ شده و مراد از تخت پروردگار عرش الهي است كه گوشواره و زينت آن حضرت سيدالشهداء و برادر با جان برابرش حضرت امام حسن
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 128 *»
7 است و الرحمن علي العرش استوي و علي الملك استولي و ماوسعني ارضي و لا سمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن و قلب المؤمن عرش الرحمن و كسي كه در راه او كشته شود خود او گفته كه من ديه او هستم پس خداوند عالم جلشأنه مستولي است بر قلب آن بره مذبوح در راه او و حكمهاي الهي درباره خلق از زبان آن بره مذبوح جاري ميشود و خون او ميشويد از جميع ناقصان و گناهكاران نقصان و گناه ايشان را و پس از آنكه آغشته به خون او شدند به تمناي آنكه كاش با او بودند لباسهاي ايشان سفيد خواهد شد چنانكه يوحنا گفته كه بعد از آنكه لباسهاي ايشان سرخ شد به خون بره سفيد شد و نجات از براي همگي حاصل شد پس به اين معني عيسي هم شهيد شده و مطلب نصاري هم به عمل آمده ولكن اختصاصي به او ندارد و موسي هم به شهادت آن بزرگوار7 شهيد شده و از آدم گرفته تا خاتم9 تا روز قيامت همه نيكان و مؤمنان به تمناي آنكه كاش با او بودند شهيد شدهاند و خونبهاي آن بزرگوار7 اين است كه همگي را به فوز شهادت فائز كرده.
و تعجب مكن كه خون يك نفر چگونه شستوشو ميكند جميع نقصان و جميع اعراض و ادناس گناهان را از جميع مؤمنين اولين و آخرين چرا كه اگر فكر كني و غافل نباشي ميداني كه خون حضرت سيدالشهداء7 از اكسيري كمتر نيست و حال آنكه چون اكسير را طرح كنند بر فلزي آن فلز را از درجه نقصان به حد كمال رساند و آن را طلاي خالص كند و اگر اوساخي و اعراضي از ساير چيزها در آن است ازاله آن اوساخ و اعراض نمايد و اگر كسي اكسير را نديده و عمل آن را نفهميده پنيرمايه را ديده و تأثير آن را فهميده كه چگونه يك مثقال از آن صد من شير را پنير ميكند و ظاهر و باطن شير را تغيير ميدهد و خاصيت آن را غير از خاصيت شير ميكند و همچنين همين شير خوني است سرخ رنگ و طبع و خاصيت آن غير
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 129 *»
از شير است پس چون به پستان آمد كه مانند خميرمايه است رنگ سرخ آن به سفيدي مبدل شود و طبع و خاصيت آن برگردد و به طبع و خاصيت شير درآيد و احكام خون در تمام شرايع پليدي است چنانكه در شرع اسلام نجاست و حرمت است و چون شير شد حلال و طيب و طاهر است اينها همه از تأثير اكسير و خميرمايه و پنيرمايه است كه ناقص را كامل ميكند و نجس را طيب و طاهر ميكند و حرام را حلال ميكند پس متذكر باش و غافل مباش كه از همين بابت است كه كلمه شهاده كافر نجس خبيث مستوجب آتش جهنم را مؤمن طيب طاهر ميكند و مستحق بهشت جاويد ميگرداند پس متذكر باش و غافل مباش كه كفر بدتر است از معصيت و كلمه شهاده چگونه كفر را زايل ميكند و جهنم را مبدل به بهشت ميگرداند پس چگونه دوستي اهلبيت رسالت: و مسرور بودن به سرور ايشان و محزون بودن به حزن ايشان و گريان شدن در مصيبت ايشان: گناهي كه سنگيني آن از كفر بيشتر نيست و قبيحتر از آن نيست زايل نميكند پس متذكر باش و غافل مباش كه اشكي كه در مصيبت ايشان: ريخته شود اگر چه در كمي به قدر بال پشهاي باشد گناهان بزرگ را زايل كند اگر چه در بسياري به قدر كف درياها باشد كه واللّه اگر قطرهاي از آن اشك را به جهنم ريزند تمام آتش جهنم را خاموش كند چنانكه در اخبار بسيار از ائمه اطهار: رسيده از براي روشني چشم دوستان اخيار ايشان و واللّه كسي كه در اين مطلب يقين ندارد يقين به بزرگي ايشان در نزد خداوند عالم جلشأنه ندارد و اما كسي كه ميداند ايشان اقرب خلقند نزد خداوند عالم جلشأنه و ميداند كه خلقي بهتر از ايشان خداوند عالم جلشأنه خلق نكرده و خلق نخواهد كرد و ميداند كه خداوند عالم جلشأنه ايشان را شفيع گناهكاران قرار داده و محبت ايشان را اكسير اعظم حقيقي با تأثير قرار داده تعجب نميكند كه حزن و اندوه در مصيبت ايشان: كفاره
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 130 *»
گناهان بزرگ است و عبادت خالص بيريا و سمعه است كه خداوند عالم جلشأنه عبادتي را به اين خالصي نيافريده و الا للّه الدين الخالص همين محبت اين بزرگواران: است كه دل دوست ايشان بدون ريا و سمعه و بدون چيزي غير از وجود مبارك ايشان در شادي ايشان شاد و در اندوه ايشان غمناك است اين است كه فرمودهاند نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة يعني نفس كشيدن كسي كه اندوهناك است به جهت ظلمي كه بر ما واقع شده تسبيح خداوند عالم جلشأنه است و حزن و اندوه او از براي ما عبادت خداوند عالم جلشأنه است خصوص اگر حالت دوست اين باشد كه اگر در آن معركه واقع بود جان فدا ميكرد و از روي حقيقت به زبان و دل بگويد كه يا ليتني كنت معك فافوز فوزاً عظيما كه شهيد است و شهيد را گناهي نيست اگر چه نفس حزن و اندوه و گريه و زاري در مصيبت ايشان رفع ميكند بلاهاي بزرگ را و بركتها از براي شخص حاصل ميشود لكن نجات اخروي و ايمني از عذاب اخروي در اين است كه از روي صدق و از روي قلب حالت مؤمن اين باشد كه اگر در آن معركه واقع ميشد خودداري نميكرد و آرزو و تمنا كند كه كاش در آنجا بودم و فايز به شهادت ميشدم.
باري در اينكه حالت مؤمنين واقعي چنين است شكي نيست و همه ارسال رسل و انزال كتب و سعي پيغمبران و مصيبتهاي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين از براي مؤمنين حقيقي است و ايشان به بركت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء نجات يافتهاند و نقصان ايشان به بركت او رفع شده و معصيت ايشان آمرزيده شده اما كساني كه حالت ايشان اين نيست كه اگر با آن بزرگوار7 بودند جاننثاري كنند به مقتضاي آيه كريمه فريق في الجنة و فريق في السعير به اعمال ناشايست خود گرفتار خواهند بود و فرقهاي كه در جنت هستند به واسطه سيدالشهداء7 داخل شدهاند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 131 *»
و فرقهاي كه در سعير هستند از كساني هستند كه اگر در دشت كربلا هم بودند ياري او را نميكردند مثل همان كساني كه بودند و نصرت نكردند چنانكه روايت شده كه آن بزرگوار7 در شب عاشورا فرمودند كه اين جماعت با من جنگ دارند و مرا فردا خواهند كشت و هر كس با من باشد او را خواهند كشت پس هركس نميخواهد كه فردا كشته شود تا ظلمت شب عالم را فراگرفته برود و بعد از اين فرمايش جمع بسياري دسته دسته فرار كردند و از دور او پاشيدند و او را با همان شرذمه قليله واگذاردند و چون اطفال و زنان و ضعيفان ميديدند كه آن بيوفاها ميروند مانند جوجه مرغ ميلرزيدند و مانند درخت بيد كه از باد صرصر خودداري ندارد مالك خود نبودند پس حالت هر كس كه چنين باشد حكم او حكم همان جماعت خواهد بود:
لعن اللّه امة قتلتك و لعن اللّه امة ظلمتك و لعن اللّه امة خذلتك و لعن اللّه امة سمعت بذلك فرضيت به.
و اين فقرات در زيارات آن بزرگوار7 بسيار وارد شده پس متذكر باش كه لعنت بر غير كفار و منافقين جايز نيست و ان اللّه لعن الكافرين و هر كس لعن او در اخبار و زيارات وارده شده داخل كفار است و ان اللّه جامع الكفار و المنافقين في جهنم جميعاً.
باري پس مطلب ديگر را متذكر شدم و مناسب است كه در اينجا ذكر كنم پس متذكر باش و غافل مباش كه ثواب و اجر الهي در تألم و حزن و اندوه در مصيبت ايشان7بينهايت بيشتر است از ثواب و اجر الهي از فرح و سرور و انبساط در شنيدن ذكر فضائل ايشان: با اينكه روايات بسيار كه معني آنها از حد تواتر گذشته وارد شده كه هر گوشي كه فضائل اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين را بشنود آتش جهنم بر او حرام ميشود و بهشت از براي او واجب ميشود و هر چشمي كه فضائل او را ببيند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 132 *»
آتش جهنم بر او حرام ميشود و بهشت از براي او واجب ميشود و هر دستي كه فضائل او را بنويسد آتش جهنم بر او حرام ميشود و بهشت از براي او واجب ميشود پس متذكر باش و غافل مباش كه در تذكر فضائل ايشان: تنعم و سرور و انبساط حاصل ميشود از براي دوستان ايشان و در تذكر مصائب ايشان: تألم و حزن و اندوه حاصل ميشود و بسا آنكه از شنيدن آنها دوستان مريض و ناخوش شوند و بسا آنكه طاقت شنيدن بعضي از مصائب عظيمه را نياورند و غش كنند و بميرند پس متذكر باش كه خداوند در نزد قلب منكسر است چنانكه وارد شده كه پيغمبري پرسيد از خداوند عالم جلشأنه كه تو را در كجا بيابم وحي رسيد كه مرا در نزد قلب منكسر و دل شكسته بياب و چنانكه شخصي از حضرت صادق7 پرسيد كه اصحاب شما افضل و بهترند يا اصحاب حضرت قائم عجل اللّه فرجه؟ فرمودند شما افضليد از اصحاب قائم عجل اللّه فرجه چرا كه شما در محنت و اندوه و ترس از دشمن و غلبه ايشان و تقيه از ايشان حفظ ميكنيد دين خدا را و اصحاب قائم عجل اللّه فرجه در سرور و انبساط و غلبه بر دشمن و تسلط بر ايشان دين خدا را حفظ ميكنند پس راوي عرض كرد كه اگر امر به اين طوري است كه ميفرماييد پس چه بر اين داشته ما را كه آرزو و تمناي ظهور حضرت قائم عجل اللّه فرجه بكنيم و حال آنكه خودمان بهتريم از اصحاب او؟ فرمودند با اينكه افضليد بايد تمناي ظهور او را بكنيد آيا دوست نميداريد كه اهل حق مستولي باشند و مسلط باشند و اهل باطل خوار و ذليل و مغلوب باشند؟ باري پس متذكر باش و غافل مباش كه در تذكر مصائب ايشان: از خود گذشتن است و تمناي فنا و جانبازي است در راه خداي عزوجل و در تذكر فضائل تفرج و تقوي و خودداري است و فضل اللّه المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيماً و كلا وعد اللّه الحسني و در حقيقت مصيبت ايشان: اعظم فضائل و اكبر
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 133 *»
آنها است چرا كه شخص با قدرت بر غلبه بر اعادي خود صبر كند تا اعادي غالب شوند و او را بكشند و مال او را غارت كنند و عيال و اطفال او را اسير و دستگير كنند و او هيچ نفس نكشد و حال آنكه به محض اراده بتواند همه را نيست و نابود كند چنين امري از اعظم فضائل خواهد بود و اگر كسي شك در قدرت او داشته باشد اگر مسلم است نميتواند شك كند در استجابت دعاي او مگر آنكه در باطن مسلمان نباشد اگر چه در ميان مسلمانان تولد كرده باشد چرا كه سيد شباب اهل جنت اگر مستجاب الدعوة نيست چگونه سيد و آقاي اهل بهشت شده و اهل بهشت همه خادم و نوكر و فرمانبردار اويند به غير از جد بزرگوار و پدر عاليمقدار و برادري كه برابر او است صلوات اللّه عليهم اجمعين و باقي اهل بهشت جميعاً مطيع و منقاد اويند و او مطاع و آقا و سيد و فرمان فرماي آنها است و گمان مكن كه او سيد جوانان بهشت است يعني پيراني كه در بهشت هستند او سيد آنها نيست؟ پس متذكر باش كه سيد جوانان بهشت گفتهاند به جهت آنكه اهل بهشت جميعاً جوانان هستند و پيري در بهشت نيست و همگي به سن سي و سه سالگي هستند و در اخبار بسيار اين مطلب رسيده.
باري بر جميع شيعه اثناعشري واضح است كه امام7 مستجاب الدعوة است پس اگر حضرت سيدالشهداء7 ميخواست كه نفرين كند كه دشمنان او مانند قوم عاد و ثمود هلاك شوند پيش از آنكه بر او دست يابند نفرين ميكرد و خداوند عالم جلشأنه همه را هلاك ميكرد ولكن چون ميخواست كه كشته شود از براي اينكه مؤمنين اولين و آخرين بر او جزع كنند و گريه و زاري نمايند و تمناي اين كنند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم شهادت فايز بودند تا به اين واسطه گناهان ايشان آمرزيده شود و گريه و اندوه ايشان كفاره گناه ايشان باشد و اين گريه و اندوه بدون شهادت چنين بزرگواري صورت وقوع نمييافت پس در واقع شهادت آن
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 134 *»
بزرگوار كفاره گناه جميع گناهكاران است ولكن چون خداوند عالم حتم كرده كه عمل بايد از عامل صادر شود تا به ثواب برسد چنانكه فرموده ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري بايد مؤمنين خبر شوند از شهادت او و تمنا كنند كه كاش با او بودند و مهموم باشند در مصيبت او و گريه و زاري و نوحه و بيقراري نمايند در مصيبت او تا عملي از خود ايشان صادر شود و به سعي و عمل خود به ثوابهاي عظيم شهادت فائز گردند.
باري و اگر تعجب كني كه چگونه ميشود كه يك نفر كفاره گناه جميع گناهكاران اولين و آخرين واقع شود رفع كن تعجب خود را به اينكه گناهكاران اولين و آخرين كفار و مشركين و منافقين نيستند و همگي مؤمنند به خدا و رسول ولكن گناهكارند پس چون مؤمنند و حالتشان اين است كه اگر در معركه حاضر بودند خودداري نميكردند و به فوز شهادت فايز ميشدند و با نبودن در آن معركه تمنا ميكنند كه كاش با او بوديم و به فوز شهادت فايز ميشديم و خداوند عالم جلشأنه ميداند مافي الضمير آنها را و ميداند كه راست ميگويند به مقتضاي وعدهاي كه خود او كرده و فرموده انيعلم اللّه في قلوبكم خيراً يؤتكم خيراً مما اخذ منكم معامله شهادت را با همه ايشان ميكند و همه را شهيد مينامد و شهيد محشور ميكند و شهادت را كفاره گناه ايشان قرار ميدهد و گناه ايشان را به پاي دشمنان ايشان محسوب ميدارد و انتقام گناه ايشان را از دشمنان ايشان ميكشد چنانكه در حكايت هابيل و قابيل بيان كرده كه از قول هابيل گفته لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما انا بباسط يدي اليك لاقتلك اني اخاف اللّه رب العالمين اني اريد انتبوء باثمي و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين و ترجمه آيه شريفه پيش گذشت و اگر بيش از اين طالبي كه رفع كني تعجب و شك خود را پس در روضه آينده تفكر كن تا رفع عجب و شك تو بشود انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 135 *»
الروضة الثالثة عشرة
في اقامة البرهان علي ان شهادته روحي فداه و عليه آلاف التحية و الثناء تكافؤ([15]) المعاصي كلها من العصاة كلا ما لميكونوا كفاراً و لا مشركين و لا منافقين عقلا و نقلا لمن جاس خلال الديار و طلب ما اراد الديار و احترز عن مساخط الواحد القهار و ان استكبر من ادبر فقولوا لهم ذوقوا مس سقر فتدبر في الايات و الاخبار الاتية و تبصر فتجد العقول المستنيرة مصدقة لها مذعنة فتذكر فان الذكري تنفع المؤمنين و ماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون انا للّه و انا اليه راجعون قال اللّه تبارك و تعالي النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض من المؤمنين و المهاجرين.
در تفسير صافي از كتاب كافي از سليم بن قيس روايت ميكند كه شنيدم از عبداللّه بن جعفر طيار كه ميگويد بوديم نزد معاويه عليهاللعنة من و حسن و حسين و عبداللّه بن عباس و عمر بن امسلمه و اسامة بن زيد پس در ميان من و معاويه سخن و گفتگويي جاري شد پس گفتم به معاويه كه شنيدم از رسول خدا9 كه فرمود من اولي هستم به مؤمنين از نفوس خود ايشان پس بعد از من علي بن ابيطالب7 برادر من اولي است به مؤمنين از نفسهاي ايشان پس چون او شهيد شود پس حسن بن علي اولي است به مؤمنين از نفسهاي ايشان پس فرزندم حسين7 اولي است بعد از او به مؤمنين از جانهاي ايشان پس چون او شهيد شود فرزند او علي بن الحسين اولي است به مؤمنين از جانهاي ايشان و زود باشد كه تو دريابي او را اي علي پس
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 136 *»
فرزند او محمد بن علي اولي است به مؤمنين از جانهاي ايشان و زود باشد كه تو دريابي او را اي حسين پس شمرد ايشان را تا دوازده امام نه نفر ايشان از اولاد حسينند. عبداللّه بن جعفر طيار گفت كه در حضور معاويه شهادت طلبيدم از حسن و حسين8 و عبداللّه بن عباس و عمر بن امسلمه و اسامة بن زيد پس شهادت دادند نزد معاويه بر صدق كلام من و در معني اولي ميگويد كه پيغمبر9 اولي است به مؤمنين در جميع امور دنيا و آخرت از نفسهاي ايشان چرا كه او ميداند صلاح دنيا و آخرت مؤمنين را به خلاف نفسهاي ايشان كه صلاح خود را نميدانند در دنيا و آخرت پس به اين سبب مطلق فرموده كه او اولي است پس واجب است بر ايشان كه او را9 از خود و جانهاي خود دوستتر دارند و شاهد اين مطلب است حديثي ديگر كه در تفسير همين آيه وارد شده كه حضرت پيغمبر9 فرمود كه هر كس مرا از خود دوستتر ندارد از امت من نيست و هر كس اولاد مرا از اولاد خود دوستتر ندارد از امت من نيست و هر كس مال مرا از مال خود دوستتر ندارد و بهتر حفظ نكند از امت من نيست.
و اين مطلب كه پيغمبر9 بايد در نزد امت محبوبتر باشد از خودشان داخل ضروريات دين اسلام است بلكه نوع اين مطلب داخل ضروريات تمام اديان آسماني است كه پيغمبر هر قومي نزد آن قوم محبوبتر بوده از خودشان و سبب اين است كه پيغمبر9 اقرب خلق است به سوي خدا و احب خلق و محبوبترين خلق است نزد خدا و همچنين اوصياء و خلفاي او9 مقربترين خلقند نزد خدا و محبوبترين خلقند نزد او به طوري كه محبت ايشان را بر خلق واجب كرده و مزد رسالت او را9محبت ايشان قرار داده و فرموده قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي يعني بگو كه سؤال نميكنم از شما اجري و
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 137 *»
طلب نميكنم از شما مزدي را بر رسالت خود مگر مودت و محبت و دوستي خويشان خود را و اين مطلب را مسلماني نميتواند انكار كند مگر آنكه از اسلام خارج شود و قطع نظر از احاديث وارده در ميان عامه و خاصه كه مراد از ذويالقربي ائمه طاهرين عليهم السلاماند داخل بديهيات اهل خبره و سير و تواريخ است كه ائمه طاهرين: از خويشان پيغمبرند9 و داخل اولي الارحام پيغمبرند9 و اولوا الارحام بعضي از ايشان اولي هستند به بعضي از ساير مؤمنين و مهاجرين به نص قرآن و همه اولوا الارحام اولي نيستند به نص قرآن و به اتفاق احاديث عامه و خاصه ائمه طاهرين: از اولوا الارحام اولي هستند و در ساير ذوي القربي اولويتي نيست و ساير مؤمنين و مهاجرين هم كه نص قرآن است كه اولي نيستند پس اولويت مخصوص منصوصين خواهد شد خصوص كساني كه در زمان حضور پيغمبر9 ظهور داشتند مانند حضرت اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين صلوات اللّه عليهم اجمعين كه از هر جهت اقرب بودند به پيغمبر9 چه از جهت نسب و چه از جهت حسب و ساير رؤساي اهل اسلام نه از جهت نسب نزديكتر بودند و نه از جهت حسب پس ايشان بودند عشيره اقربين پيغمبر9كه به مقتضاي آيه شريفه و انذر عشيرتك الاقربين هم پيغمبر9 در تعليم و تربيت ايشان بود: پس ايشان بودند اولوا الارحام پيغمبر9 كه اولي بودند به مؤمنين از خود مؤمنين مانند آنكه پيغمبر9 اولي بود به مؤمنين از خود مؤمنين و معناي آنكه او اولي است به مؤمنين از خود مؤمنين اين است كه در جميع امور او را ترجيح دهند بر نفس خود و او را دوستتر دارند از نفس خود چنانكه خود او9 در تفسير آيه شريفه النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم فرمود كه هر كس
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 138 *»
مرا از خود دوستتر ندارد از امت من نيست و هر كس اولاد و ذريه مرا از ذريه خود دوستتر ندارد از امت من نيست و هر كس مال مرا از مال خود دوستتر ندارد از امت من نيست.
پس از اين جهت اولوا الارحام او9 از هر جهت ترجيح دارند بر مؤمنين اگر چه مردم اين روزگار راضي نشدند كه اولوا الارحام او9 مثل ساير اولوا الارحام باشند و اين آيه شريفه و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض را در ساير مردم و اولوا الارحام مردم جاري كردند و ارث هر ميتي را به ذوي القرباي او دادند و هر كدام نزديكتر به ميت بودند او را مقدم داشتند و اقرب و نزديكتر را مانع از ارث بردن ابعد و دورتر دانستند ولكن چون پاي اولوا الارحام پيغمبر9 در ميان آمد ايشان را اولي به ارث پيغمبر هم ندانستند و حال آنكه خداوند عالم ايشان را از هر جهت در جميع امور اولي قرار داده بود به مؤمنين از انفس ايشان چنانكه پيغمبر9 را اولي قرار داده بود به مؤمنين از انفس ايشان پس حقالارث ظاهر ايشان را هم مثل حق الاولويه ايشان غصب كردند و شهادت ايشان را رد كردند و حال آنكه شهادت ادني مسلمي را قبول داشتند و حال آنكه مأمور بودند كه اطاعت كنند خدا و رسول و اولي الامر را چنانكه خداوند واجب كرده و فرموده ياايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و اولي االارحام پيغمبر اولي بودند به اطاعت مردم مر ايشان را و اولي بودند كه صاحب امر الهي و امر نبوت و امور مؤمنين باشند و مطاع جميع خلق باشند و جميع خلق به امر الهي بايد مطيع ايشان باشند و مطاع مطلق هر چه را كه بفرمايد بايد اطاعت كرد و به محض ادعا هر چه را كه ادعا كرد كه مال من است بايد او را تصديق كرد و حال او مثل حال ساير مردم نيست كه اگر ادعا كنند بايد اقامه شهود بر مدعاي خود كنند يا قسم ياد كنند مثل آنكه شخصي در زمان حضرت پيغمبر9 ادعا كرد به پيغمبر9 كه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 139 *»
ثمن شتري كه از من خريدهاي به من ندادهاي و پيغمبر9 ميفرمودند كه نبايد بدهم و ابوبكر گفت چون مدعي شاهد ندارد و تو منكري بايد قسم ياد كني كه نبايد بدهي و بعد ثاني او عمر هم به همين طور گفت پس پيغمبر9 فرمود كه حكم را بايد كسي بكند كه حكم او حكم خدا باشد و حكم شما دو نفر حكم خدا نبود پس به حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين فرمودند تو حكم كن ميان من و اين شخص پس حضرت امير7 پرسيد از آن شخص كه چه ادعا داري عرض كرد ثمن شتري كه از من خريده از او طلب ميكنم پس حضرت امير از حضرت پيغمبر9 پرسيدند كه چه ميفرماييد فرمودند كه چيزي از من طلب ندارد پس حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين گردن او را با شمشير زدند پس حضرت پيغمبر9 فرمودند از چه راه او را كشتي عرض كردند كه ما تو را تصديق ميكنيم به چيزهاي پنهان و اخبار از زمين و آسمان و دنيا و آخرت و جنت و نار پس چگونه جايز است تكذيب تو در ثمن يك شتري پس فرمودند حكم خدا اين بود كه تو جاري كردي نه آنچه اول و ثاني گفتند و ذوالشهادتين به اين لقب ملقب شد به جهت آنكه در چنين قضيهاي كه شخصي ادعاي ثمن قاطري از پيغمبر9 ميكرد و پيغمبر منكر بود و آن شخص به شهادت شاهدي قانع بود ذوالشهادتين به محض انكار پيغمبر9 شهادت داد به اينكه آن شخص از پيغمبر طلب ندارد.
پس متذكر باش و غافل مباش كه چنانكه فرمودند كه نحن لانقاس بالناس يعني ما قياس نميشويم به ناس و مثل آنها نيستيم صاحبان امر الهي و مطاعان خلق و آقايان ايشان از پيغمبر گرفته تا اوصياء و خلفاي ايشان همگي به خارق عادات و معجزات و نصوص سابقين بر لاحقين اثبات حجيت([16])
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 140 *»
خود را ميكنند و بعد از آن در ادعاهاي خود مصدقند و هر كس عاقل باشد و غافل نباشد ميداند كه اظهار معجزات از براي همين است كه اثبات كنند كه از جانب خداوند عالم جلشأنه آمدهاند تا در ساير ادعاهاي خود و اخباري كه از امور نهاني و مخفي ميكنند مصدق باشند و اگر منظور اين مطلب نبود ثمري و فائدهاي در اظهار معجزات ايشان نبود پس از اين جهت ايشان را به مردم محجوج نبايد قياس نمود پس محجوج بايد در ادعاي خود شاهد بياورد يا قسم ياد كند اما حجت الهي شاهد صدق او معجزات و نصوص سابق بر لاحق است و در ساير ادعاهاي خود و اخبار از امور پنهاني مصدق است پس تعجب است از حال كساني كه خود را از اهل اسلام محسوب ميدارند كه شهادت مثل حضرت اميرالمؤمنين7 و امام حسن و امام حسين8 را به قدر شهادت ادناي مسلمين هم اعتنا نميكند و حال آنكه ايشان: هم صاحبان معجزات بودند و هم منصوص از جانب خداوند عالم جلشأنه به زبان معجز بيان پيغمبر9.
باري پس متذكر باش و غافل مباش كه چون پيغمبر9 و خلفاي حقيقي او:اقرب خلق هستند به سوي خداوند عالم جلشأنه و عزيزتر و محبوبترند در نزد او جلشأنه از جميع ماسواي ايشان از اين جهت ايشان را مطاع و جمله خلق را مطيع و ايشان را مولي و جميع خلق را نوكر و خادم ايشان قرار داده و ايشان را ولي و جميع خلق را غلام و كنيز و عبيد و اماء ايشان قرار داده چنانكه صريحاً فرموده انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون پس متذكر باش و غافل مباش و فكر كن كه آيا ولايت خداوند عالم جلشأنه بر مردم چگونه ولايتي است پس ولايت رسول خدا و ائمه هدي را: بياب و اگر غافل نباشي خواهي دانست كه ايشان قائمان مقام خدا هستند در ميان خلق و جانشينان اويند و حاكمان از جانب اويند در ميان
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 141 *»
خلق كه قول ايشان قول خدا است و قولي غير از قول ايشان از براي خدا در ميان خلق نيست و امر ايشان امر خدا است و امري غير از امر ايشان از براي خدا در ميان خلق نيست و اطاعت ايشان اطاعت خدا است و اطاعتي از براي خدا غير از اطاعت ايشان در ميان خلق نيست و ولايت ايشان ولايت خدا است و ولايتي غير از ولايت ايشان از براي خدا در ميان خلق نيست و حكم ايشان حكم خدا است و حكمي از براي خدا در ميان خلق غير از حكم ايشان نيست و همچنين هر حلالي و هر حرامي و هر واجبي و هر مستحبي و هر مكروهي و هر مباحي غير از آنچه از ايشان صادر شده از براي خداوند عالم جلشأنه در ميان خلق نيست.
پس متذكر باش و غافل مباش و فكر كن كه اگر رسول خدا9 در ميان خلق ظاهر نشده بود آيا هيچ كلامي و قولي از خدا در ميان خلق بود؟ و اگر احكام خمسه را فرمايش نكرده بود هيچ حكمي در اسلام از خدا در ميان خلق بود؟ و اگر صحيحي و فاسدي را او بيان نكرده بود آيا هيچ صحيح و فاسدي در ميان خلق بود؟ و اگر او حقي و باطلي را بيان نكرده بود هيچ حقي و باطلي در ميان خلق بود؟ پس بر همين نسق فكر كن كه هر قومي كه به وجود يك پيغمبري قائل باشند همگي پيغمبر خود را قائم مقام خدا و خليفه و جانشين او ميدانند و جميع آنچه منسوب به خدا است در ميان ايشان به واسطه پيغمبر خود ميدانند.
باري پس متذكر باش و غافل مباش كه چنانچه اطاعت ائمه طاهرين:اطاعت خدا است مخالفت با ايشان هم مخالفت با خدا است و چنانچه ولايت و محبت ايشان ولايت و محبت خدا است دشمني با ايشان هم دشمني با خدا است و همچنين است جميع منسوبات به ايشان همه راجع به سوي خدا است پس اذيت ايشان اذيت خدا است و نصرت ايشان نصرت خدا است و خذلان ايشان خذلان خدا است و ذكر جميع تفاصيل موجب تطويل است و
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 142 *»
ذكر نوع مطلب از براي عاقل كافي است.
باري پس متذكر باش و غافل مباش كه مقتضاي اينكه ايشان مقربترين خلقند به خدا و محبوبترين خلقند نزد خدا اين است كه ايشان اولي و ولي و مولي باشند بر جميع خلق و ايشان را قياس به احدي از خلق نميتوان كرد چرا كه ايشان محبوبترين خلقند نزد خداوند عالم جلشأنه پس اگر امري داير شد در ميان يكي از ايشان و جمله خلق، همان يك نفر از ايشان راجح است نزد خداوند عالم جلشأنه از تمام خلق چرا كه همان يك نفر عزيزتر است نزد او از جميع خلق پس اگر بايد اذيتي به آن يك نفر برسد يا اذيت به تمام خلق برسد اذيت تمام خلق مقابل نشود با اذيت همان يك نفر از ايشان و آن قدر كه خدا را به غضب ميآورد اذيت همان يك نفر، خدا را به غضب نميآورد اذيت تمام خلق و حال آنكه به هر دوستي از دوستان خدا اذيتي وارد آيد خدا را به غضب ميآورد چنانكه وارد شده كه خداوند عالم جلشأنه در حديث قدسي فرموده من آذي لي ولياً فقد ارصدني بالمحاربة و دعاني اليها يعني هر كس اذيت كند دوستي از دوستان مرا پس به تحقيق كه از كمينگاه حرب با من بيرون آمده و مرا دعوت به محاربه خود كرده پس متذكر باش كه اذيت دوستي از دوستان او محاربه با او است پس البته محاربه با دوستي از دوستان او محاربه با او است پس متذكر باش كه جميع دوستان او كساني هستند كه دوستي كردهاند با دوستان او كه اول دوستانند و اول ماخلق اللّهاند و ايشان ائمه طاهرين عليهم السلاماند پس متذكر باش كه محاربه با يكي از ايشان عظيمتر است نزد خداوند عالم جلشأنه از محاربه با جميع خلق اولين و آخرين و شهيد شدن يكي از ايشان عظيمتر است نزد خداوند عالم جلشأنه از شهادت جميع انبياء مرسلين و مؤمنين ممتحنين پس متذكر باش و غافل مباش كه شهادت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء عظيمتر است نزد خداي تبارك و تعالي از شهادت جميع انبياي مرسلين سواي خاتم النبيين
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 143 *»
و از شهادت جميع اولياء مكرمين سواي خاتم الوصيين صلوات اللّه عليهم اجمعين و از شهادت جميع مؤمنين من الاولين و الاخرين من الجن و الانس اجمعين چرا كه همان يك نفر عزيزتر و محبوبتر است نزد خداوند عالم جلشأنه از جمله انبياء و اولياء سواي جد بزرگوار و پدر عاليمقدار و برادر همبرابر او: و از اين جهت شهادت آن بزرگوار به عوض شهادت جميع ايشان واقع شده و به شهادت او همگي شهيد شدهاند چرا كه همگي تمنا كردند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم شهادت فائز ميشدند پس تعجب مكن كه شهادت آن بزرگوار7 مقابلي كرده با نقصان جميع ناقصان عالم و مقابلي كرده با عصيان جميع گناهكاران از بنيآدم و غير بنيآدم و كفاره جميع آنها واقع شده چرا كه وجود مسعود آن بزرگوار7 در نزد خداوند عالم جلشأنه به تنهايي از وجود جمله خلقي كه عرض شد عزيزتر و محبوبتر بود اگر چه او يك نفر بود و ايشان جمعي بسيار بودند آيا نميبيني كه يك دانه الماس در نزد الماسشناس عزيزتر و محبوبتر است از هزاران هزار ساير سنگها اگر چه آن دانه يكي است و ساير سنگها بسيار و بيشمار و قيمت همان يك دانه اگر چه به قدر تخم مرغي باشد برابري ميكند با جميع مملكت روي زمين و همچنين فكر كن كه اگر سلطاني محبوبي داشته باشد كه او مريض شود و در معالجه او بايد دانههاي الماس بسياري را سود، سلطان همه دانههاي الماس را فداي محبوب خود خواهد كرد و همچنين اگر از براي تو فرزند عزيزي باشد و مريض گردد كه در رفع مرض او بايد قرباني كني از براي همان يك نفر فرزند هزاران هزاران شتر و گاو و گوسفند قرباني ميكني اگر چه آنها بسيار باشند و فرزند عزيز تو يك نفر باشد پس متذكر باش و غافل مباش كه چنانكه نبايد قياس كرد يك نفر انسان را به يك نفر شتر كه اگر يك نفر انسان يك نفر شتري را بكشد بگوييم يك نفر انسان را به عوض يك نفر شتر بايد كشت بلكه اگر يك نفر انسان صد نفر
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 144 *»
شتر هم بكشد نبايد او را به عوض آنها كشت اگرچه در قتل خطا قرار داده باشد ديه انسان را صدنفر شتر بلكه اگر يك نفر انسان هزار نفر شتر هم بكشد يا جميع شترهاي زمين را بكشد نبايد او را به عوض آنها كشت چرا كه يك نفر انسان مؤمن عزيزتر است نزد خداوند عالم جلشأنه از جميع شترهاي روي زمين چگونه چنين نيست و حال آنكه ميفرمايد و من يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها پس گناه كشتن يك نفر مؤمن از روي عمد آن قدر عظيم و بزرگ است كه جزاي قاتل خلود در جهنم است مثل كفار و گناه كسي كه جميع شترهاي روي زمين را بكشد خلود در جهنم نيست اگر چه مديون صاحبان شترها باشد پس متذكر باش و مانند بعضي از نواصب مباش كه گمان كني كه اگر شمر عليهاللعنة و العذاب الاليم حضرت سيدالشهداء7 را شهيد كرد اگر او را ميكشتند جزاي او داده شده بود يا آنكه اگر يزيد لعين اهل آسمان و زمين را كه آمر اين كار بود ميكشتند جزاي او به عمل آمده بود بلكه اگر جميع خلق عالم راضي به قتل او7 بودند و همه را ميكشتند باز مقابل قتل او7نميشد چنانكه هزاران هزار شتر مقابلي با يك نفر انسان نكند پس متذكر باش كه هر كس راضي به قتل پيغمبري يا وصي پيغمبري باشد كافر است و قتل او واجب است و ثواب قتل او از ثواب عمل كردن به جميع فرايض بيشتر است چنانكه خداوند عالم جلشأنه فرموده: فضل اللّه المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيماً پس متذكر باش و غافل مباش مثل بعضي از نواصب كه اگر كسي علاوه بر آنكه راضي به قتل پيغمبري يا وصي پيغمبري باشد امر هم بكند به قتل او و متذكر باش كه اگر كسي تعمد كند در قتل او جزاي او به جز خلود در جهنم چه خواهد بود؟ و متذكر باش و غافل مباش كه آيا جزاي آن ناصبي كه هزاران حجر بر دهن او كه با قلم شكسته خود كتاب نوشته و صواعق اخرويه اعضا و جوارح او را در هم شكسته چه خواهد بود
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 145 *»
كه خواسته اصلاح عمل يزيد لعين اهل آسمان و زمين كند و حال آنكه خود او با آن همه شقاوت اصلاح اعمال خود را نميكرد و اظهار اين ميكرد كه ابنزياد لعين را خدا لعنت كند كه اين كار را كرد پس آن ناصب خواسته اصلاح عمل او را به اين طور كند كه يزيد مسلمان بود و مسلماني را كشت و چون مسلماني، مسلماني را بكشد مستحق لعن نشود نهايت بايد او را قصاص كرد بر فرضي كه توبه نكند و اگر توبه كرد كه گناه او هم به توبه رفع شود.
باري پس متذكر باش و غافل مباش كه مخالفت با پيغمبران خدا و محاربه با ايشان كفر است و اگر هزاران هزار مخالفت كنند پيغمبري را و محاربه كنند با او و همه آنها را بكشد به حق كشته و همچنين است حكم اوصياي پيغمبران و خلفاي ايشان كه اگر هزاران هزار به ايشان ايمان نياورند و محاربه با ايشان كنند و ايشان همه را به قتل رسانند به حق كشتهاند و اين مطلب در ميان اهل اسلام مسلم است و چون در ميان اديان ساير پيغمبران هم تفحص كني خواهي يافت كه چنين بوده است و حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام جنگها كرد و كفار و فجار و محاربين با خود را به قتل رسانيد و يوشع وصي او جمع بسياري را به قتل رسانيد و جنگ طالوت با جالوت و جنگ داود و سليمان: از همين باب بود.
باري پس متذكر باش و غافل مباش كه شخص حجت الهي خواه پيغمبر باشد و خواه وصي پيغمبر باشد در نزد خداوند عالم جلشأنه عزيزتر و محبوبتر است از جمله خلق اگر چه او يك نفر است و جمله خلق بسيارند پس اگر جمله خلق را در كفهاي گذارند و همان يك نفر شخص حجت الهي را در كفه ديگر گذارند جمله خلق برابر همان يك نفر شخص حجت نشوند و آن وزينتر و سنگينتر و ثقيلتر خواهد بود از جمله خلق و اين مطلب اگر چه به نظر ضعفاء عجيب و بعيد است ولكن در نزد اهل
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 146 *»
بصيرت قريب است فانه يروه بعيداً فنراه قريباً([17]) و از اين است كه عمل همان يك نفر شخص حجت الهي در نزد خداوند عالم جلشأنه وزينتر و سنگينتر و ثقيلتر است از اعمال جميع خلق اگر چه عمل شخص حجت يك عمل باشد و اعمال جمله خلق بينهايت و بسيار باشد مانند آنكه قيمت يك دانه الماس بيشتر است از تمام ممالك اگر چه آن يك دانه به نظر عوام كوچك است و ممالك بزرگ و وسيع است اما به نظر شخص جوهرشناس تمام ممالك روزگار برابري نكند با يك دانه الماس و همچنين است به نظر اهل بصيرت و عقلاي عالم جميع حيوانات روي زمين برابر نشوند با يك شخص انساني و تمام اناسي روي زمين برابر نشوند با يك شخص حجت الهي و تمام اعمال جملگي برابر نشود با يك عمل شخص حجت الهي و از اين است كه در احاديث وارد شده كه اگر ثواب يك نفس كشيدن حضرت اميرالمؤمنين7 را در ليلة المبيت قسمت كنند بر خلق عالم و جن و انس، جميع ايشان مستحق بهشت شوند و آتش جهنم بر ايشان حرام گردد و همچنين در احاديث وارد شده كه پيغمبر9فرمودند كه ضربة علي في يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين يعني ضربت حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين در جنگ خندق بهتر است از جميع عبادات جن و انس و از اين قبيل احاديث به نظر ضعيف الايمان اغراق مينمايد و بسا آنكه بعضي از اشخاص كه خود را داخل در دائره عقلاي عالم گمان ميكنند خيال كنند كه اين قبيل احاديث محض از براي ترغيب عوام الناس وارد شده و واقعيت ندارد و سفهاي روزگار به اين اخبار مغرور ميشوند نه عقلاي روزگار و الا انهم هم السفهاء ولكن لايعلمون درباره ايشان است كه نميدانند حقايق امور را و نميدانند كه نميدانند و گمان ميكنند كه ميدانند و دانايان
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 147 *»
را سفيهان ميشمارند از شدت سفاهتي كه دارند چنانكه خداوند عالم جلشأنه از حال ايشان خبر داده پس اگر سفيه نيستي متذكر باش و غافل مباش كه حجت الهي در نزد او جلشأنه عزيزتر و محبوبتر است از جمله ماسواي او7 و از اين جهت است كه او را حجت خود و مطاع كل قرار داده و جمله ماسواي او را محجوج و مطيع او قرار داده و اللّه اعلم حيث يجعل رسالته پس شخص او محبوبتر است نزد او از جميع اشخاص و يك عمل او محبوبتر و وزينتر و سنگينتر است از جميع اعمال جميع اشخاص پس اگر قدري در اين مطلب فكر كني خواهي يافت كه شهادت حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء و روحي و روح جميع المؤمنين له الفداء چگونه كفاره جميع گناه جميع گناهكاران روزگار از اولين و آخرين است به شرط آنكه ايمان به كفاره بودن شهادت او7 داشته باشند و اگر كسي ايمان به كفاره بودن شهادت او7 نداشته باشد در حقيقت مشرك است و ان اللّه لايغفر انيشرك به را مصداق است و يغفر مادون ذلك لمن يشاء و ان اللّه يغفر الذنوب جميعاً مخصوص به مؤمنين گناهكار است كه كفاره گناه ايشان شهادت حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء است و از اين است كه محزون در مصيبت او7آمرزيده ميشود پيش از آنكه اشك او بر رخساره او جاري شود و اگر به قدر بال مگسي يا به قدر بال پشهاي اشك از چشم او بيرون آيد جميع گناهان او آمرزيده است اگر چه از بسياري به بسياري كف درياها باشد چه كوچك باشد آنها يا بزرگ و هر كس در اين مطلب شك كند از ضعف ايمان او است كه بزرگي حضرت سيدالشهداء7 را در نزد خداوند عالم جلشأنه ندانسته و تقرب او را در نزد او نفهميده ولكن اهل بصيرت در دين و مذهب ميدانند كه شخص هر يك از حجج الهي از جمله ماسواي او محبوبتر و عزيزتر است در نزد خداوند عالم جلشأنه و ميخوانند با اعتقاد صادق در حق هر يك از
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 148 *»
ايشان: اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض و ميدانند و اعتقاد دارند كه ثواب يك نفس كشيدن حضرت سيدالشهداء7مثل ثواب يك نفس كشيدن حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين در ليلة المبيت است كه اگر قسمت شود همان ثواب يك نفس كشيدن او روحي فداه بر جميع گناهكاران اولين و آخرين همه مستحق بهشت شوند و آتش جهنم بر ايشان حرام شود و كفاره جميع گناهان جميع گناهكاران گردد چه جاي شهادت او7 كه در بزرگي و عظمت آن ميخواني كه جلت و عظمت مصيبتك في السموات علي جميع اهل السموات و از بيانات گذشته دانستي اگر به دقت خواندي و در آن فكر كردي كه يكي از حكمتهاي شهادت او7 اين بود كه كفاره گناه گناهكاران شود نه جميع حكمتهاي شهادت او7 همين بود و بس بلكه اگر شهادت را به طوري كه اتفاق افتاد به عمل نميآورد اسمي و رسمي از اسلام و ايمان در روي زمين در ميان خلق باقي نميماند و امر واقعي الهي به مردم نميرسيد پس رجوع كن به آن بيانهاي گذشته تا متذكر شوي جميع حكمتهاي شهادت آن بزرگوار را از اثبات شفاعت پيغمبر9 و شفاعت ساير ائمه: و ولادت ائمه تسعه از صلب آن بزرگوار7 و بركتها و شفاها در تربت مطهره مقدسه او7 و چون نوع بيان را عرض كردهام حاجت به تكرار نيست پس هر كس طالب است به همان بيانهاي گذشته رجوع كند و تمام مقصود در اين موضع اين بود كه رفع تعجب و استبعاد شود از قلوب ضعيفه بلكه انشاء اللّه بصيرتي از براي ايشان حاصل شود كه بفهمند و اعتقاد كنند كه يك نفس نفيس ميشود كه عمل او در نزد خداوند عالم جلشأنه چنان خالص باشد كه متمم اعمال ناقصه مشوبه خلق شود و ازاله اعراض غريبه و امراض عجيبه معاصي گناهكاران گردد مانند اكسير كه تغيير ميدهد جوهر فلز ناقص
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 149 *»
را مانند مس و آن را به درجه كمال فلز كامل ميرساند مانند نقره يا نقره را تغيير ميدهد و طلاي خالص ميكند و ازاله اوساخ مانعه مينمايد و در حقيقت همين اكسير چنانكه در احاديث وارد شده اخت النبوة و عصمة المروة است و نمونهاي است از وجود مبارك انبياء و اولياء: كه اكسير حقيقي هستند و مؤثرند در مخلوقات و ازاله اوساخ معاصي را از ايشان ميكند و جوهر ناقص ايشان را تغيير ميدهند و به حد كمال ميرسانند و محشور با خود ميكنند و مجاورت و معاشرت با ايشان را قبول ميكنند و اگر چنين نميكردند نور پاك الهي را با خاك ظلماني نسبتي نبود اين الثريا من يد المتناول و اگر چنين نبود ارسال رسل و انزال كتب بيفايده و لغو بود و تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً و اگر بخواهي بداني كه چگونه مؤمنين را ممتحن ميكنند و به خلاص ميگذارند و ايشان را خالص ميكنند و عمل خالص را از دست ايشان جاري ميكنند به طوري كه شائبهاي از اغراض و امراض و رياء و سمعه و طمع و خوفي از غير خدا در آن نيست در روضه آينده فكر كن تا بر بصيرت شوي انشاء اللّه تعالي.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 150 *»
الروضة الرابعة عشرة
في تعيين العمل المشوب من الخالص و تبيين الخيال من الشاخص و تمييز السراب عن الشراب بالعلائم و تثبيت الثابت و تزييل الزايل بالاعمدة و الدعائم قال اللّه تعالي الا للّه الدين الخالص و قال لااكراه في الدين و قال هل ينظرون الا انتأتيهم الملائكة او يأتي ربك او يأتي بعض آيات ربك يوم يأتي بعض آيات ربك لاينفع نفساً ايمانها لمتكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيراً قل انتظروا انا منتظرون.
اتفاق عقول مستنيره بر مضامين اين آيات شريفه اين است كه از براي خدا است دين خالص كه اكراهي در آن نباشد و طمعي در متاع دنيا در آن راهبر نباشد و محض همين باشد كه خدا را چون مستحق عبادت داند اقرار به عبوديت كند و به مقتضاي عبوديت او را عبادت كند و از اين است كه در اخبار آل اللّه اطهار: وارد شده كه فرمودهاند عبادت بر سه قسم است يك قسم بندگي از روي ترس و اكراه است پس اين قسم از بندگي بندگي غلامان و كنيزان است كه اگر اكراه آقايان در ميان نبود و نميترسيدند از ضرب و شتم آقايان خدمت ايشان را به انجام نميرسانيدند و قسمي ديگر از بندگي خدمت محتاجان است كه خدمت ميكنند از براي مزد و مواجبي كه از براي ايشان مقرر است كه اگر مزدي و مواجبي در كار نبود خدمت نميكردند و قسمي ديگر از بندگي، بندگي احرار است و آن خدمت و بندگي از روي اكراه و ترس و طمع مزد و مواجب نيست بلكه چون خداوند عالم جلشأنه را سزاوار بندگي و پرستش ميبيند اقرار به عبوديت ميكند و به مقتضاي عبوديت عمل ميكند و از اين است كه در مناجات حضرت
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 151 *»
اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين است كه خدايا تو را ميپرستم و عبادت ميكنم نه از جهت ترس از آتش جهنم تو و نه از براي طمع در نعمتهاي بهشت تو بلكه عبادت ميكنم تو را به جهت آنكه تو را سزاوار پرستش و مستحق عبادت يافتهام پس متذكر باش كه عبادت از روي ترس و اكراه يا طمع در متاع دنيا در حقيقت عبادت معبود نيست و در واقع خودپرستي است نه خداپرستي چنانكه شاعر گفته:
احب ابامروان من اجل تمره | و لو لميكن تمر له ما احبه |
يعني من دوست ميدارم ابامروان را به جهت آنكه خرما به من ميدهد و اگر خرما نداشته باشد و به من ندهد او را دوست نميدارم پس اين شاعر خرما را دوست ميدارد نه ابامروان را ولكن چون ابامروان خرما به او ميدهد او را هم دوست ميدارد بالتبع پس محبوب او خرما است نه ابامروان و در واقع محبوب او شكم او است و خرما را هم از براي شكم خود ميخواهد و اين شخص شكمپرست و خودپرست است و با خود ابامروان با قطع نظر از خرماي او كاري ندارد و همچنين است حال كسي كه عبادت ميكند خدا را از روي اكراه و ترس از آتش جهنم و ساير بلاهاي دنيا و آخرت پس ميپرستد خدا را كه مبادا صدمهاي به او برسد و جان او در صدمه بيفتد پس در حقيقت از براي خود خدمت كرده كه جانش به سلامت باشد و همچنين است حال كسي كه عبادت ميكند خدا را از براي آنكه نعمتي و عزتي در دنيا يا آخرت به او بدهد باز محبوب او خود او است و عبادتي و خدمتي كرده كه خود به راحت در نعمت و عزت باشد و در واقع در هر دو صورت خودپرستي كرده و محبوب او خود او است و از براي خود خدمتي كرده نه از براي خداوند عالم جلشأنه مثل همان شاعر كه خرما را دوست ميداشت نه شخص ابامروان را و عبادت خالص و دين خالص اين است كه شخص عابد و شخص متدين عبادت كند معبود خود را محض از براي آنكه او مستحق معبوديت است و ايمان
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 152 *»
به معبوديت او داشته باشد تا دين او خالص باشد از براي معبود و عبادت او خالص باشد از براي او نه از راه اكراه و ترس از آلام و نه از راه طمع و انعام كه در حقيقت به جز خودپرستي چيزي نيست مانند احوال وزراء و امناء و حكام و سلاطين دنيا كه هر يك خدمتي به انجام ميرسانند به جهت استحكام مناصب خود يا تحصيل آنكه در واقع محبوب ايشان هواهاي نفساني خود و مناصب خود است نه محض وجود سلاطين و وجود سلاطين سبب وصول به هواها و هوسها و مناصب است.
باري اين است حال عباد و زهاد روزگار كه از اين سه قسم خارج نيست اما حال گناهكاران و مذنبان و تابعان هواها و هوسها و شهوتها و غضبها و هواهاي نفس اماره بالسوء كه از براي احدي از صاحبان آنها و غير ايشان مخفي نيست و خداوند حكيم جلت حكمته دين خالص و عبادت خالص را از جميع مكلفين خواسته و حال آنكه اغلب ايشان مذنبان و گناهكاران و تابعان نفوس امارهاند و بعد از ايشان اغلب از راه ترس كه مبادا بلائي در دنيا به ايشان برسد عبادتي ميكنند و بعضي از براي نعمتي و صحتي و راحتي و عزتي در دنيا عبادتي ميكنند و كمي از بندگان يافت ميشوند كه عبادت كنند خدا را به جهت ترس از آلام و اهوال آخرت و جلب منافع اخرويه و نعمتهاي اخرويه و در ميان اين قليل چه بسيار كمند كساني كه به طور تكلف عبادت نكنند و حال آنكه خداوند عالم جلشأنه فرموده: ان اللّه لايحب المتكلفين و كساني هم كه ميخواهند از روي شوق عبادتي به جا آورند مالك خيال خود نيستند كه با توجه عبادت كنند و بسا آنكه زبان ايشان با خدا تكلم كند و دل ايشان غافل باشد از خدا و متوجه باشد به اموري كه دخلي به خدا ندارد مثل آنكه بدن رو به قبله ايستاده و زبان ميگويد بسم اللّه الرحمن الرحيم و دل مشغول اموري ديگر است و به هيچ وجه ياد خداي رحمن رحيم نيست و حال آنكه اصل توجه و اصل نماز و اصل عبادت در دل است و اعضاي ظاهر بايد تابع دل باشند و حركات و سكونهاي آنها به امر دل
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 153 *»
جاري شوند نه آنكه اعضاء به طور عادت حركت و سكوني به جا آورند و دل مشغول كار خود باشد و غافل باشد كه اعضاء كي متحرك شدند و كي ساكن شدند پس اصل عمل از دل است و دل مكلف است كه عبادت كند و هر يك از اعضا را به كاري بدارد پس چون غافل شد از خدا و مشغول شد به خيال كردن ساير امور و فكر در آنها، نتواند اعضاء را به اموري كه مأمور است بدارد و اگر اعضا حركتي و سكوني به جا آورند بدون توجه دل از روي عادت است و عبادت نيست و به مقتضاي قول الهي كه فرموده ماجعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه قلب در حين غفلت از خدا و توجه به ساير امور مشغول به همان امور است نه مشغول به عبادت و توجه به خدا و از اين است كه در اخبار وارد شده كه بپرهيز از اينكه در بين نماز متوجه به غير خدا باشي آيا نميترسي كه در آن حين خداوند تو را به صورت خر بيرون آورد و حال آنكه تو را در آن حين به صورت خر بيرون آورده كه مشغول به غير او شده، حكايتي معروف است كه شخصي از علماي ابرار متذكر شد كه عمري بر او گذشت و شب و روز نمازها كرده و فكر كرد در حالات خود در ميان آن نمازها و نيافت از براي خود دو ركعت نمازي كه با توجه به خدا به جا آورده باشد پس به فكر خود افتاد كه عمري نماز كردهام و حال آنكه در واقع دو ركعت نماز نكردهام پس به اين فكر افتاد كه بلكه بتواند دو ركعت نماز با توجه به خدا به جا آورد و به حسب اتفاق اين تذكر در نجف اشرف از براي او روي داد پس فكر كرد كه در ايامي كه زوار آمد و شد نكنند بهتر ميتوان خيال را حفظ كردن كه دل متوجه خدا گردد چرا كه آمد و شد و غوغاي مردم مانع از جمع خيال است پس مترقب بود تا آن زمان رسيد پس فكر كرد كه اگر بروم به مسجد كوفه البته در اين ايام آن مسجد خالي است و جاي خلوتي است و هيچ صدائي و ندائي نيست و با حواس جمع ميتوان نمازي به جا آورد با توجه به سوي خدا پس رفت به مسجد كوفه و ديد جاي خلوتي است كه ميتوان
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 154 *»
به مراد خود رسيد پس وضوئي ساخت با نهايت آداب و دعاهاي مأثوره و با سكينه و وقار داخل مسجد شد و قلب خود را خالي از اغيار و متوجه به خداي قهار يافت پس روي خود را به سوي قبله كرد و تكبيرة الاحرام را با توجه تمام گفت و دو دست خود را به محاذي گوشها بلند كرد و در بين نماز چشم او به مناره مسجد افتاد و ارتفاع مناره به نظر او آمد و به فكر اين افتاد كه آيا چند هزار آجر و چند خروار گچ و چند عمله و بنا به كار رفته تا اين مناره به اين ارتفاع رسيده و زبان او مشغول به قرائت و اذكار بود و ساير اعضا و جوارح او مشغول به قيام و قنوت و ركوع و سجود و تشهد بود تا آنكه گفت السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و هنوز عدد آجرها و مقدار گچ و عدد عمله و بنا معلوم نشده بود پس بعد از سلام نماز به يادش آمد كه آمده بود كه نماز با توجهي به جا آورد پس به نفس خود خطاب كرد از روي استهزاء و گفت كه معلوم شد آمده بودي به مسجد كوفه كه حساب آجر و گچ و عمله و بناي مناره آن را برسي.
باري اين است حالت نمازها و حال آنكه فرمودند الصلوة عمود الدين اذا قبلت قبل ماسواها و ان ردت رد ماسواها كه دين را تشبيه كردهاند به خيمهاي كه به عمود برپا است و عمود آن نماز است كه تا عمود مستقيم و برجاست خيمه برپا است و اگر عمود در ميان نيست خيمه برپا نخواهد بود و ماسواي نماز بدون نماز خيمه نيست و مردود است پس متذكر باش كه همين عمود هم بر فرضي كه برپا باشد مقبول درگاه الهي نيست مگر به دوستي و محبت و ولايت و امامت اميرالمؤمنين و اولاد طاهرين او صلوات اللّه عليهم اجمعين چنانكه در دعاي اعتقاد كه بايد اعتقاد شيعه اثناعشري جميعاً بر مضامين آن دعا باشد و آن مضامين مطابق است با آيه شريفه قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي پس بعضي از مضامين آن دعا است كه ميفرمايد: من لااثق بالاعمال و ان زكت و لااراها منجية لي و ان صلحت الاّ بولايته
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 155 *»
و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها حاصل معني آنكه حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين شخصي است كه من اعتمادي به عبادات خود ندارم اگر چه آن عبادات پاكيزه باشد و به طوري كه خدا امر كرده به عمل آمده باشد و من آن عبادات را نجات دهنده خود نميدانم اگر چه آن عبادات صالحه باشد و نقصي و عيبي در آنها نباشد مگر به واسطه محبت و دوستي اميرالمؤمنين7 و او را امام خود دانستن و خود را مأموم و شيعه و تابع او دانستن و اقتداي به او كردن و مگر به واسطه اقرار كردن به فضائلي كه خدا از براي او قرار داده و مگر به واسطه قبول كردن آن فضائل از حاملان و دانايان آن فضائل و مگر به واسطه تسليم كردن از براي روايت كنندگان آن فضائل و انكار ايشان نكردن پس اعتقاد شيعه اثناعشري بايد اين باشد كه وثوق و اعتمادي به عبادات صالحه و اعمال صالحه نباشد و آنها را نجات دهنده خود ندانند مگر به واسطه محبت و دوستي اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين و اگر كسي خيال كند كه او را دوست ميدارد ولكن او را امام كل خلق نميداند بعد از پيغمبر9باز عبادات و اعمال صالحه او نجات دهنده او نيست و اعتمادي به آنها نيست اگر چه بيعيب و نقص باشد و اگر كسي خيال كند كه محب او و دوست او هست و او را امام كل خلق بداند بعد از رسول خدا9 و كل خلق را مطيع و مأموم او بداند يعني بداند كه بايد كل خلق مطيع او باشند اگر چه خلاف كنند ولكن اقرار به فضائلي كه خدا از براي او قرار داده نكند باز عبادات و اعمال او نجات دهنده او نيست و اعتمادي بر آنها نيست اگر چه اعمال صالحات و بيعيب و نقص باشد و اگر كسي خيال كند كه او را دوست ميدارد و او را امام هم ميداند و اقرار كند به فضائلي كه خدا از براي او قرار داده ولكن بگويد آن فضائل را خود او ميداند و كسي ديگر آنها را نميداند باز عبادات او او را نجات نميدهد و اعتمادي بر آنها
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 156 *»
نيست اگر چه آن اعمال صالحات باشد و عيب و نقصي در آنها نباشد و اگر كسي خيال كند كه او را دوست ميدارد و او را امام هم ميداند و اقرار كند كه او فضائلي چند دارد و بعضي از شيعيان او هم آن فضائل را ميدانند و حاملان آن فضائل هستند ولكن تسليم از براي روايت كنندگان آن فضائل ندارد و تصديق ايشان نميكند پس ميگويد كه من نميدانم كه آنچه روايت ميكنند راست است يا دروغ؟ صحيح است يا فاسد؟ يا بگويد كه آنچه شما روايت ميكنيد من انكار دارم اگر چه ميدانم كه او فضائلي چند دارد كه بعضي از مردم ميدانند ولكن اينها كه شما روايت ميكنيد من قبول ندارم يا انكار دارم باز عبادات او نجات دهنده او نيست و اعتمادي بر آنها نيست اگر چه عبادات و اعمال صالحات باشد و عيبي و نقصي در آنها نباشد مگر به اتمام شرائطي كه در اين دعاي اعتقاديه ثابت شد و اين شرائط در جميع ائمه اثناعشر: جاري است چنانكه در همين دعاي اعتقاديه در باقي فقراتش ثبت است صريحاً و چنانكه در ساير دعاها و زيارتهاي ايشان تصريح شده به حدي كه در ميان شيعه از حد تواتر گذشته و به حد ضرورت رسيده مضمون اين فقرات كه اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.
باري و اگر كسي از شرط آخر كه تسليم روات باشد متحير شود و بسا آنكه انكار كند اين شرط را به جهت آنكه وارد شده كه از كتاب فضائل ما به شما نرسيده مگر يك الف ناتمام يا روايت شده كه پيغمبر9 فرمود به حضرت امير7 كه يا علي نشناخت احدي خدا را مگر من و تو و نشناخت كسي مرا مگر خدا و تو و نشناخت كسي تو را مگر خدا و من يا روايت شده كه احدي متحمل نيست سرّ ما را. عرض كردند پس كيست كه متحمل شود سرّ شما را فرمودند خودمان متحمليم سرّ خود را پس عرض ميكنيم كه متذكر باش كه سرّي را كه خلق متحمل آن نيستند و
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 157 *»
فضلي از ايشان را كه نميتوانند بفهمند آن فضيلت و آن سرّ را به خلق نگفتهاند و به ايشان نرسانيدهاند و تكليف خلق قرار ندادهاند و اما آن فضيلتي را و آن سرّي را كه اعتقاد به آن را از خلق خواستهاند البته آن را به خلق رسانيدهاند و لايكلف اللّه نفساً الاّ ماآتاها و معلوم است كه آنچه بايد به خلق برسد از مسائل و احكام الهي از آدم گرفته تا خاتم9 جميعاً بايد به واسطه راويان اخبار و ناقلان آثار برسد مگر قليلي كه در حضور باشند و خود مشاهده كنند اما غائبين از حضور جميعاً بايد به واسطه راويان اخبار و ناقلان آثار امور دين خود را از اصول و فروع اخذ كنند پس هر سابقي از براي لاحقي روايت كند و هر عالمي از براي جاهلي روايت كند و هر طبقه سلف از براي طبقه خلف روايت كنند پس اگر روايت نباشد امور دين و مذهب از هيچ سلفي به خلفي نخواهد رسيد پس از اين جهت شرط قبول اعمال تسليم راويان اخبار و ناقلان آثار است.
باري چون اصل دين و مذهب محبت و دوستي اهلبيت نبوت: است خداوند عالم جلشأنه امر كرد به رسول خود9 كه به امت خود به طور صريح برساند و بگويد كه هيچ اجري از شما نميخواهم مگر مودت و محبت ذويالقربي را كه فرموده قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي پس در حقيقت رسول خدا9 از براي همين مبعوث شد كه محبت و مودت ذويالقربي خود را به امت خود برساند و ساير امور دينيه بالتبع بود كه مبعوث از براي آنها شد و از اين جهت كه اصل مراد الهي از ارسال رسل و انزال كتب نجات خلق است و نجاتي نيست از براي ايشان مگر در مودت و محبت اولياي خود: و بدون مودت و محبت ايشان نجات را قرار نداده در عبادات اگر چه بيعيب و نقص باشد و عبادات و اعمال صالحات بالتبع با فايده است اگر چه آنها بدون محبت اولياي خدا بيفايده است و نجاتي در آنها نيست چون پيغمبر
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 158 *»
9مأمور شد به تعيين اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين از براي خلافت و امامت و به جهت ترس از منافقين نرساند و تعيين نكرد جبرئيل امين به امر رب العالمين با عتاب و خطاب نازل شد كه و ان لمتفعل فمابلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس و مراد الهي اين است كه تو از براي نجات امت خود مبعوث شدهاي و نجاتي از براي ايشان نيست مگر در اعتقاد به خلافت و امامت اميرالمؤمنين7 و مودت و محبت او7 پس اگر اين امر را به امت خود نرساني رسالت الهي را به ايشان نرساندهاي اگر چه آداب نماز و روزه و خمس و زكات و حج و جهاد را رسانده باشي چرا كه آن اعمال بدون محبت اميرالمؤمنين7 بيفايده است و نجاتي از براي امت تو در آنها نيست پس مراد من كه نجات امت تو است به عمل نيامده پس بايد اين امر كه نجات امت تو در آن است برساني و خدا تو را حفظ خواهد كرد از شرّ منافقين پس مترس از شرّ ايشان و امر نجات امت خود را برسان پس پيغمبر9 به اطمينان الهي و عصمت و حفظ او جلشأنه تبليغ فرمود امر نجات امت خود را و قبول كردند از او كساني كه واقعاً او را پيغمبر خدا ميدانستند و ايمان به خدا و وحي او و به پيغمبري پيغمبر9 داشتند از آن روز تا روز قيامت و انكار كردند در دل خود از او كساني كه در واقع او را پيغمبر نميدانستند و او را سلطاني غالب و قاهره ميدانستند و در ظاهر انكار او را نكردند از ترس شمشير او يا از راه طمع در خلافت بعد از او يا از راه طمع در متاع دنيا كه در اقرار به نبوت او حاصل ميشد از آن روز تا روز قيامت.
باري پس متذكر باش و غافل مباش كه آن امري كه ريا بردار نيست و جاي سمعه نيست و هيچ خوفي از چيزي در آن نيست و هيچ طمعي در چيزي در آن نيست اگر چه آن چيز متاع دنيوي نباشد و نعمتي از نعمتهاي اخروي باشد و هيچ اكراهي در آن نيست و خالص است از براي خداوند عالم
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 159 *»
جلشأنه و دين خالص است از براي او جلشأنه محبت اولياي او است: از زمان آدم علي نبينا و آله و عليه السلام گرفته تا خاتم9تا روز قيامت و اقتضاي محبت اين است كه محب در شادي و سرور محبوب شاد و مسرور ميشود بدون ترسي و اكراهي و بدون طمعي در چيزي و همچنين اقتضاي محبت اين است كه محب در حزن محبوب خود محزون ميشود بدون ترسي از چيزي و بدون اكراهي و بدون طمعي در چيزي و اگر بتواند دفع ميكند از محبوب خود ناملايمات طبع او را و رفع ميكند از او حاجات او را و دفع ميكند از او صدمات و بلاهاي وارده بر او را بدون اكراه و بدون طمعي و خرج ميكند در راه او مال خود را چه جاي طمعي در مال او و صرف ميكند در راه او جان خود را و بسا آنكه در حال رفاه مضايقه كند در راه او خرج مالي را، اما در حال گرفتاري محبوب نثار ميكند جان خود را چه جاي خرج مال خود بدون مضايقه و بسا آنكه در حال رفاه چنانكه بخل ميكند از مال خود در حال گرفتاري محبوب به طوري سخي ميشود كه از جان خود مضايقه نميكند چه جاي مال و در حال گرفتاري محبوب شجاع شود و بيپروا خود را در مهلكه اندازد اگر چه در حال رفاه جبن و ترس او مانع باشد كه در محل خوفناك داخل شود آيا نميبيني كه پدر مهربان بسا در وقت رفاه مال خود را از فرزند دلبند خود مضايقه ميكند و در وقت گرفتاري خلاص كند پس اگر فرزند او را اسير كرده باشند و بايد تمام مال خود را بدهد ميدهد كه او را از قيد بندگي برهاند و اگر مريض شود و بايد تمام مال خود را خرج دوا و غذا و طبيب كند ميكند كه جان فرزند خود را از چنگ مرگ بجهاند و آيا نميبيني كه شخص جبان در حال رفاه از گفتن سخني ميترسد اما اگر پاي عرض و ناموس او در ميان آيد از كشته شدن باك ندارد از براي حفظ عرض و
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 160 *»
ناموس خود.
پس تعجب كن از طبع محبت كه بخيل را فيالفور سخي ميكند و جبان را فيالفور شجاع ميكند به طوري كه رفع بخل و جبن را به دوا و غذا و مواعظ و نصايح در عمري نميتوان كرد ولكن به محبت به آني رفع آنها را ميتوان كرد و عبرت بگير كه در ميان حيوانات از مرغ خانگي كم جرأتتر و جبانتر كم حيواني يافت ميشود و در حال رفاه از اندك صدايي فرار ميكند اما در وقتي كه جوجه ميگذارد در حفظ جوجههاي خود با شير ميجنگد و خود را به دهن شير ميدهد و نميگريزد.
و سرّ اين مطلب اين است كه طبع محبت بر اين سرشته شده و بر همين طور خلق شده كه اختيار كند محبوب خود را بر همه چيزها حتي آنكه اختيار ميكند محبوب را بر جان خود و جان خود را فداي محبوب ميكند چه جاي چيزهاي ديگر را و سرّ سرّ اين مطلب در اين است كه محب در حال وجدان محبوب خود، خود در ميان نيست و از خود فراموش ميكند و همين محبوب را ميبيند و خود را نميبيند از اين جهت اگر خود بخيل است چون از خود فراموش كرده از بخل خود هم فراموش ميكند پس سخي ميشود و اگر خود كمجرأت و جبان است در وقت يافتن محبوب از خود فراموش ميكند پس از جبن خود هم فراموش ميكند پس شجاع ميشود و اين است حال دوست صادق نسبت به محبوب خود چرا كه طبع محبت مجبول بر اين است كه اختيار كند محبوب خود را بر جمله ماسواي محبوب. از اين است كه حضرت صادق7 ميفرمايد: اذا هاج ريح المحبة اثر المحبوب علي ماسواه يعني چون به هيجان آمد هواي محبت اختيار ميكند محبوب خود را بر جميع ماسواي او و اگر كسي متذكر اين مطلب باشد ميداند كه دوست در راه محبوب خود از جان و مال خود دريغ ندارد و در وقت گرفتاري محبوب خود اگر چه محبوب پستتر باشد از محب و همچنين محب اگر چه ضعيف
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 161 *»
باشد و در حال رفاه بخيل و كمجرأت و جبان باشد در وقت گرفتاري محبوب قوي و سخي و شجاع ميشود و از خود فراموش ميكند و از اين سرّ است كه حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء چون دوست ميداشت شيعيان و دوستان خود را و ميدانست كه ايشان گناهكارند جان و مال و اهل و عيال خود را به جهت كفاره گناه ايشان در راه ايشان داد و دريغ از هيچ كدام نداشت و سرّ سرّ اين مطلب اين است كه چون خداوند عالم جلشأنه نجات خلق را خواسته بود و ارسال رسل و انزال كتب را از براي نجات خلق كرده بود و دوست ميداشت كه كسي كفاره گناه ايشان را به گردن خود گيرد حضرت سيدالشهداء7 مراد الهي را به عمل آورد و خود و عيال و مال خود را در راه خدا كفاره گناه گناهكاران قرار داده و همين خلاص كردن گناهكاران راه خدا است و مراد و محبوب خدا است پس جان و مال خود را فروخت به خدا و خدا جان و مال او را خريد به اين طور كه خود او خبر داده و فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون و از اين طرف هم چون شيعيان و دوستان او اگر چه ضعيف باشد چه مرد و چه زن از روي صدق تمنا ميكنند و اظهار مافي الضمير خود را ميكنند و ميگويند ياليتني كنت معك فافوز فوزاً عظيماً و راضي و شاكرند به اينكه كاش ما بوديم با تو و جان و مال خود را فداي تو ميكرديم ايشان هم در راه حضرت سيدالشهداء7كه همان راه خدا است جان و مال خود را به همين تمناي صادق دادهاند و جان و مال ايشان را خداوند عالم جلشأنه خريده است به طوري كه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ولكن متذكر باش و غافل مباش كه اگر حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء شهات خود را به عمل نميآورد تمناي شيعيان و دوستان گناهكار صورت نميگرفت پس جان و مالي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 162 *»
فروخته نميشد به خداوند عالم جلشأنه به طور تمنا و نه به طور وقوع و بهشتي خريده نميشد پس مردم همه هلاك ميشدند و حال آنكه خداوند عالم جلشأنه بهشت را ثمن جان و مال مؤمنين قرار داده بود و عوضي غير از جان و مال از براي بهشت قرار نداده چنانكه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة.
پس متذكر باش و غافل مباش كه بهشت ثمن و عوض جان و مال است نه چيزي ديگر پس هيچ عملي ثمن و عوض بهشت نيست و اين است كه اين مطلب در ساير آيات هم هست مثل آيه شريفه و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات اللّه پس متذكر باش و غافل مباش كه تا بنده از تمام آنچه دارد نگذرد خداوند عالم جلشأنه بهشت خود را به او نخواهد داد و نجات بندگان در اين است كه از سر خود بگذرند و مادام كه علاقه به چيزي دارند آن چيز حجاب ايشان خواهد شد و مانع از دخول بهشت خواهد بود «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز» و از اين است كه از صفات و خصال پيغمبران و اولياي خدا است: كه در احاديث وارد شده كه فرمودهاند بقاء في فناء و نعيم في شقاء و صبر في بلاء و فقر في غني و عز في ذل يعني بقاي ايشان در فناي ايشان است و نعمت ايشان در مشقت ايشان است و صبر ايشان در بلاي وارد بر ايشان است و فقر و احتياج ايشان در غناي ايشان است به خداي خود و عزت ايشان در ذلت ايشان است از براي خداي خود.
پس متذكر باش و غافل مباش كه حقيقت اين امور را حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء به عمل آورد و باقي مؤمنين از اولين و آخرين به تمناي آنكه كاش با او بودند و به فوز آنچه او فايز شد فايز شوند به عمل آورند و باز متذكر باش كه حقيقت بيعتي كه پيغمبر9 از امت خود ميگرفت همين بود كه از سر جان و مال خود بگذرند و از هيچ يك دريغ ندارند در راه خدا و در دين خود چنانكه خداوند فرموده:
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 163 *»
لقد رضي اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما في قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحاً قريباً و فرموده: ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث علي نفسه و من اوفي بماعاهد عليه اللّه فسيؤتيه اجراً عظيماً.
حاصل ترجمه اين است كه به تحقيق كه راضي شد خدا از مؤمنين در وقتي كه مبايعه كند با تو در زير درخت پس دانست خدا آنچه در دلهاي ايشان بود پس نازل كرد سكينه و اطمينان را بر ايشان و جزا داد به ايشان به فتح نزديكي به درستي كه كساني كه مبايعه ميكنند با تو جز اين نيست كه مبايعه ميكنند با خدا دست خدا است بر روي دستهاي ايشان پس كسي كه بشكند عهد خود را پس به درستي كه ميشكند بر نفس خود و ضرر به خود ميرساند و كسي كه وفا كرد به آنچه عهد كرده آن را با خدا پس زود باشد كه عطا كند به او اجر بزرگي را پس متذكر باش كه بيعت گرفتن پيغمبر9از مردم همان خريدن او است مر جان و مال ايشان را و فروختن ايشان است مر جان و مال خود را به اينكه نجات و بهشت از براي ايشان باشد و همان خريدن رسول خدا جان و مال ايشان را همان خريدن خدا است جان و مال ايشان را چنانكه صريحاً فرموده: ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة چرا كه تمام معاملات الهي با خلق و تمام معاملات خلق با خدا از دست او9 جاري شد و دست او دست خدا است چنانكه حكم او حكم خدا است و اطاعت او اطاعت خدا است چنانكه فرموده: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و متذكر باش و غافل مباش كه پيغمبر9به طور اكراه و اجبار هيچ معاملهاي را صحيح نميدانست و از ضرورت دين آن بزرگوار است كه هر معامله كه شائبه اكراه و اجبار در آن است و از روي اشدّ رضا و رغبت تمام نيست باطل است و از اين است كه در نوشتجات اسلام از صدر اول تاكنون
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 164 *»
نوشتهاند و مينويسند كه اين معامله بلاشائبه اكراه و اجبار و از روي اشدّ رضا و رغبت تمام واقع شده چه در بيع و شري و چه در مصالحات و هبات و چه در عقد و نكاح و چه در ايقاعات مثل اوقاف و اعتاق حتي آنكه اگر معامله از روي اصرار و ابرام واقع شود كه شخص محض حفظ آبروي خود و محض شرم و حيا تمكين كند و محقق شود كه از روي رضا و رغبت نبوده و محض حفظ آبروي خود يا محض شرم و حيا بوده بسياري از علما گفتهاند كه آن معامله صحيح نيست و باطل است.
باري در اينكه پيغمبر9 معاملهاي كه از غير رضا و رغبت بوده باطل ميدانست به ضرورت دين او معلوم گشته و در صورتي كه در ميان امت خود تراضي طرفين معامله را شرط صحت قرار دهد و عدم رضاي احد طرفين را موجب فساد قرار دهد معلوم است كه خود او9 و خداي او جلشأنه معاملهاي كه تراضي در آن نيست يا عدم رضاي طرفي در آن است آن معامله را نميكنند و آن معامله را صحيح نميدانند و آيه شريفه لا اكراه في الدين شاهد بر اين است و در آيه شريفه لقد رضي اللّه عن المؤمنين اشاره به اين مطلب است از براي اهل بشارت اگر چه بعضي از مردم نميفهمند و آن اشاره اين است كه نه هر كس بيعت كرد با پيغمبر9 خداوند عالم جلشأنه از او راضي شد چرا كه هر كس در دل خود كراهتي از بيعت داشت و از روي ترس يا از روي طمع يا از روي شرم و حيا بيعت كرده بود و از روي اشدّ رضا و رغبت تمام بيعت نكرده بود و در دل داشت كه در وقت رفع مانع نقض عهد كند خداوند عالم جلشأنه از او راضي نبود و اگر از همه راضي بود ميفرمود لقد رضي اللّه عن الذين يبايعونك و نميفرمود لقد رضي اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك چرا كه عبارت اول مختصرتر و فصيحتر بود و لكن چون خداوند عالم جلشأنه ميدانست كه در ميان كساني كه بيعت كردند بودند كساني كه از روي ترس
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 165 *»
يا از روي طمع يا از روي شرم و حيا و خجالت از ديگران بيعت كردند و ميدانست كه چون رفع مانع از ايشان شد نقض عهد خود خواهند كرد از اين جهت فرمود و من نكث فانما ينكث علي نفسه پس از اين جهت فرمود لقد رضي اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك و مؤمنين كساني بودند كه خداوند عالم جلشأنه از دلهاي ايشان خبر داشت كه از روي اشد رضا و رغبت تمام با او بيعت كردند پس از حال ايشان هم خبر داد و فرمود و من اوفي بماعاهد عليه اللّه فسيؤتيه اجراً عظيماً پس چون اين مطلب را متذكر شدي كه معاملات در ميان خدا و خلق بايد از روي اشد رضا و رغبت باشد و اگر خلق راضي و راغب به معاملهاي نباشند خداوند غني بينياز را حاجتي در اكراه و اجبار ايشان نيست و حاجتي به عمل ايشان ندارد و آن عمل و آن معامله را از ايشان قبول نميكند پس متذكر باش و غافل مباش كه آن كساني كه خريده است خدا از ايشان جانهاي ايشان و مالهاي ايشان را به اينكه بهشت از براي ايشان باشد ايشان از روي اشدّ رضا و رغبت تمام جانها و مالهاي خود را به خدا فروختهاند و خدا هم از روي اشدّ رضا و رغبت تمام آنها را خريده و بهشت خود را از روي اشدّ رضا و رغبت تمام به ايشان انعام كرده پس متذكر باش و غافل مباش كه اشدّ رضا و رغبت تمام آن است كه شخصي كه اراده دارد كه خريدي و فروشي بكند اگر آن معامله بشود به نهايت مقصود خود برسد و كمال سرور و انبساط قلب بر او روي دهد و اگر آن معامله نشود محزون و دلتنگ شود كه چرا آن معامله اتفاق نيفتاد.
پس متذكر باش و غافل مباش كه چه قدر كار مشكلي است اين كار كه شخص جان و مال خود را بدهد و راضي و راغب هم باشد به طوري كه اگر جان و مال را ندهد محزون و دلتنگ شود پس عبرت بگير كه يكي از واجبات دين اسلام زكات دادن است و اين همه اصرار در اداي آن شده به طوري
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 166 *»
كه فرمودهاند كه مانع زكات به جهنم ميرود اگر چه حبهاي از زكات را منع كرده باشد و تو ميداني كه از هزار نفر اگر يكي زكاتي بدهد آن هم در دل خود مييابد كه اگر بر او واجب نشده بود و من مال خود را به ديگري نميدادم از براي من بهتر بود و آن انبساطي كه در جمع مال از براي او است در خرج آن از براي او نيست و عبرت بگير كه يكي از واجبات بزرگ جهاد در راه خدا است كه اولاً چه قدر مشكل است كه شخص دل از مال و عيال بكند و دست از جان خود بشويد و بعد از آنكه آحادي از مردم دل از همه اينها كندند و دست از همه اينها شستند دل خود را نميتوانند راضي كنند و بياختيار در دل خود مييابند كه اگر جهاد نكنند مسرورترند و انبساطي در دل خود مييابند و چون اين بار گران را به دوش خود بكشند حزن و اندوه و دلتنگي را از مفارقت اهل و عيال دارند و مالك قلب خود نيستند كه بتوانند حزن و اندوه را از آن بردارند و سرور و انبساط در آن داخل كنند و اين است كه در عالم ذر عرضه كرد خداوند عالم جلشأنه شهادت را بر جميع خلق هيچيك نتوانستند كه از روي اشدّ رضا و رغبت تمام آن را قبول كنند و چون پيغمبران خدا:ميدانستند كه چون خداوند عالم جلشأنه شهادت را با رضا و رغبت تمام خواسته نه به كراهت و مشقت و كلفت از اين جهت قبول اين معامله را نكردند چرا كه نميتوانستند با سرور و انبساط قلب آن را اختيار كنند ولكن در آن روز حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء در دل خود يافت كه از روي اشدّ رضا و رغبت تمام ميتواند كه جان و مال خود را به خدا بفروشد و مسرور و منبسط باشد به طوري كه اگر اين كار را نميكرد محزون و دلتنگ بود پس خريد خداوند عالم از او جان و مال او را از روي رضا و او هم فروخت از روي اشدّ رضا و رغبت تمام چنانكه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة پس چون اين كار را
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 167 *»
از روي اشد رضا و رغبت تمام كرد و در اين دنيا به وعده و عهد خود وفا كرد چنانكه خدا خبر داده و فرموده يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون و حال آنكه او محبوب جميع مؤمنين بود پس جميع ايشان چون او را در اين كار ديدند و صاحب اين كار دانستند بر ايشان آسان شد كه جان خود را نثار كنند از روي اشدّ رضا و رغبت تمام به طوري كه اگر مؤمني در آن روز حاضر بود تمام همت او جانفشاني بود كه اگر فرض ميكردي كه در آن روز از مؤمنين حاضرين يكي را به غل و زنجير ميبستند كه نتواند جان نثاري كند تا عمر داشت در اين حزن و اندوه بود كه چرا مرا به غل و زنجير بستند كه نتوانستم كه جان خود را فداي او كنم و همچنين است حال ساير مؤمنان روزگار اگر چه در ايمان خود ضعيف باشند چه به غل و زنجير زمان سابق بر اين واقعه گرفتار بودهاند يا به غل و زنجير زمان بعد گرفتار شوند كه همگي تمنا كنند كه كاش غل و زنجير نداشتيم و جان خود را نثار او ميكرديم و زبان حال و مقال همه مؤمنان اين است كه ياليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً.
پس متذكر باش و غافل مباش كه عمل خالص از براي خداوند عالم جلشأنه و دين خالص از براي او جلشأنه منحصر است به اينكه مؤمنان مسرور باشند به سرور آقايان و سادات خود و محزون باشند در حزن ايشان و متذكر باش كه باقي اعمال ايشان نميشود كه بيمنقصت باشد و مشوب به ساير اغراض نباشد اگر چه آن غرض خوف از آتش جهنم يا طمعي در بهشت باشد و هيچ عملي از ايشان بيتكلف نيست و حال آنكه خدا ميفرمايد كه ان اللّه لايحب المتكلفين به خلاف سرور در مسرت ايشان و حزن در صدمات وارده بر ايشان: كه چنان عمل خالص و دين خالصي است از براي خداوند عالم جلشأنه كه اگر فرض كني كه هيچ ثوابي ذكر نكرده بودند در مسرور شدن به سرور ايشان: و هيچ ثوابي ذكر نفرموده
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 168 *»
بودند در محزون شدن در مصيبت ايشان: ممكن نبود از براي دوست و محب ايشان: كه مسرور نشود در سرور ايشان و محزون نشود در حزن و مصيبت ايشان: پس متذكر باش كه سرور وارد ميشود بر دل دوست در سرور ايشان بدون ملاحظه چيزي غير از وجود مبارك مسعود خود ايشان و حزن وارد ميشود بر دل دوست ايشان در حزن و مصيبت ايشان:بدون ملاحظهي چيزي غير از وجود مبارك مسعود خود ايشان: اگر چه در هر يك از سرور و حزن در ايشان ثوابهاي بينهايت ذكر شده به طوري كه فرمودهاند از براي هر عمل صالح و عبادتي ثوابي هست مقدر و اندازهاي از براي آن ثواب است مگر ثواب سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان: كه بينهايت است و اندازهاي از براي آن نيست ولكن متذكر باش كه مسرور در مسرت ايشان مسرور است و ملتفت ثواب آن نيست و اگر ثوابي هم نداشته باشد مسرور است و محزون در مصيبت ايشان محزون است و ملتفت ثواب آن نيست و اگر بيثواب هم بود محزون بود پس متذكر باش كه چون سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان: طوري است كه بدون ملاحظه چيزي است عمل خالص مؤمنين و دين خالص الهي گشته و چون چنين است اصل دين الهي همين است و همين مقبول درگاه او است جلشأنه و ثواب آن بينهايت و بياندازه است به طوري كه ساير عبادات ناقصه و ساير اعمال مشوبه را هم اصلاح ميكند و سبب قبول نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكات و ساير عبادات ميشود و اگر نبود سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان: اعمال ناقصه مردود بود و تعجب مكن كه سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان:موجب اتمام و اكمال ساير عبادات شود چرا كه در صورتي كه عملي بتواند كفاره گناهان بزرگ شود اگر چه در بسياري به قدر كف درياها باشد اتمام عمل ناقص را
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 169 *»
بهتر ميكند و اكمال عمل مشوب را آسانتر ميكند و متذكر باش كه چنانكه پيش از اين عرض شد كه در ميان سرور در مسرت ايشان و حزن در مصيبت ايشان: فرقها است چرا كه در سرور در مسرت ايشان و شنيدن ذكر فضائل ايشان حظها است و لذتها است از براي دوستان ايشان اما در حزن در مصيبت ايشان مصيبتي است كه دوست تمنا ميكند كه كاش صدمات وارده بر ايشان به او ميرسيد و به ايشان نميرسيد و تمنا ميكند كه كاش من به فداي ايشان ميشدم و به عوض ايشان آن صدمات بر من وارد ميشد پس معلوم ميشود از حال دوستان ايشان كه ايشان را از خودشان دوستتر ميدارند كه بر آنها آسانتر است كه آن صدمات بر خود ايشان وارد شود و بر سادات ايشان وارد نشود پس حال كه آن صدمات بر آن سادات وارد شده بزرگترين تمام مصيبتها بر دوست ايشان: وارد شده كه مافوق آن را نتواند تصور كند و حظي و لذتي از براي او نيست و حالت او حالتي است كه راضي به فناي خود و نيست و نابودشدن خود است پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء باعث عمل خالص و موجب دين خالص از براي جميع مؤمنين اولين و آخرين شد به شهادت خود كه اگر اين شهادت نبود دين خالصي و عمل خالصي نداشتند و آن عمل هم از خود مؤمنين صادر شد چرا كه خود ايشان مصيبت زده و محزون شدند و نجات ابدي از براي ايشان حاصل شد.
اللهم لك الحمد حمد الشاكرين لك علي مصابهم و الحمد لله علي عظيم رزيتي اللهم ارزقني شفاعة الحسين7 يوم الورود و ثبت لي قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين7.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 170 *»
الروضة الخامسة عشرة
في ان المحبين يؤثرون محبيهم علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و يقدمون مواليهم بمايحتاجون اليه علي انفسهم و ان كان لهم حاجة و ذلك من مقتضيات المحبة و لوازم المودة ان كانت ذاتية فلاجل ذلك آثروا محبيهم الفقراء علي انفسهم حتي نزل فيهم: و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و ذلك ايضاً احد اسرار اختيار الشهادة لانقاذ مواليهم من الهلاكة و كذلك حال المحبين الموالين لهم: بالنسبة اليهم فانهم يؤثرون ساداتهم علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و ان كانوا ضعفاء رجالا و نساء فمن لميكن كذلك فليس منهم و لا اليهم: و ليس بمؤمن موحد و لا نجاة له في الاخرة و ان كان في الدنيا في ديارهم باللطخ و الخلط كما اخبر به النبي9 في تفسير قوله تعالي النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم فقال9 مامعناه من لماكن عنده احب اليه من نفسه فليس من امتي و من لميكن ولدي عنده احب اليه من ولده فليس من امتي و من لميكن مالي عنده احب اليه من ماله فليس من امتي.
پس متذكر باش و غافل مباش كه اصل ارسال رسل و انزال كتب از براي نجات مؤمنين است نه نجات كفار و منافقين چرا كه هر پيغمبري و هر وصي پيغمبري در هر زماني نجات دادند مؤمنين را و در عصر هريك از ايشان كفار و منافقيني چند بودند كه هلاك شدند و نجات نيافتند.
فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون و جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن سنة اللّه التي قد خلت من قبل فلن تجد لسنة اللّه تحويلا و تبديلا.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 171 *»
پس متذكر باش و غافل مباش كه ارسال پيغمبر آخرالزمان9 و تعيين خلفاي او:هم از براي اين بود كه نجات دهند مؤمنين را نه كفار و منافقين را چنانكه فرموده ماكنت بدعاً من الرسل و بدان كه جميع پيغمبران و خلفاي ايشان: و خداي ايشان دشمن بودند و هستند با كفار و منافقين چنانكه فرموده ان اللّه عدو للكافرين و فرموده ان اللّه جامع الكفار و المنافقين في جهنم جميعاً پس متذكر باش و غافل مباش كه چنانكه در دنيا دشمن بودند با كفار و منافقين و ايشان را ميكشتند و هلاك ميكردند در آخرت هم با ايشان دشمنند و ايشان را هلاك ميكنند و مأمور ميشوند كه در جهنم اندازند هر كافر و منافقي را چنانكه فرموده القيا في جهنم كل كفار عنيد يعني اي محمد و علي بيندازيد در جهنم هر كفران كننده معاند را و از اين است كه حضرت اميرالمؤمنين قسيم النار و الجنة است و نعمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار است و ترحم ميكند بر مؤمنين و انتقام ميكشد از كفار و منافقين چنانكه خداوند عالم جلشأنه در توصيف مؤمنين فرموده اشداء علي الكفار رحماء بينهم يعني مؤمنان سخت و شديدند بر كفار و رحيمند و مهربان در ميان خودشان و از اين است كه امام زمان عجل اللّه فرجه در دعاي افتتاح ميفرمايد و ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة يعني يقين كردم كه به درستي كه تو رحم كنندهتر از جميع رحم كنندگاني در موضع عفو و رحمت و يقين كردم كه تو شديدتر و سختتر عقاب كنندگاني در موضع نكال و نقمت و عذاب پس متذكر باش و غافل مباش كه چنانكه حجتهاي الهي تمام مصيبتها و بلاها را به خود راه ميدهند و به جان خود ميخرند از براي نجات دادن مؤمنان و رنج به خود ميرسانند از براي راحت ياران به مقتضاي طبع محبت مؤمنان هم به مقتضاي طبع محبت در وقتي كه ايشان را در بلاها و شدايد و مصائب يافتند ايثار ميكنند ايشان را بر نفس
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 172 *»
خود و اختيار ميكنند ايشان را بر جان خود و راضي ميشوند كه آن بلاها و شدايد و مصائب بر ايشان واقع شود و آرزو و تمنا ميكنند كه كاش آن شدايد وارد بر ايشان ميشد و وارد بر آقايان و سادات ايشان نميشد و آرزو ميكنند كه عوض و فداي ايشان واقع شوند از روي صدق و صفا و هزار مرتبه آسانتر است از براي ايشان كه شدايد بر ايشان وارد شود و بر سادات ايشان وارد نشود و آرزو ميكنند كه كاش ما را هزار مرتبه ميكشتند و زنده ميكردند و باز ميكشتند به عوض آنكه سادات ما يك دفعه كشته نشوند و راضي ميشوند بلكه تمنا و آرزو ميكنند كه هزاران هزار از ايشان كشته شوند و يكي از سادات و آقايان ايشان كشته نشود و همچنين است حالت ايشان در ساير شدايد و مصائب ولكن جميع اين حالات بر ايشان روي ميدهد در وقتي كه يكي از سادات خود را در محنت و بلائي بيابند و اما در حال رفاه بسا آنكه راضي نشوند كه ديناري از ايشان كم شود و مويي از سر ايشان به عنف كنده شود و بسا آنكه به جهت ضعفي كه در ايشان است يا به جهت آنكه خلطي از اخلاط بر طبع ايشان غالب است به مقتضاي ضعف خود و به مقتضاي خلطي كه در طبع ايشان غالب است خلافها و معصيتها از ايشان صادر شود پس يكي از سادات ايشان: به ايشان امر كند كه فلان كار را بكنيد و ايشان به جهت ضعفي كه دارند آن كار را مشكل شمارند و بر خود گران دانند و بسا آنكه خلاف كنند و از زير بار بيرون روند و اگر هم آن كار را بكنند از روي تكلف به جا آورند و كراهتي در نفس خود بيابند و بسا آنكه در حال رفاه اگر يكي از سادات: ديناري از ايشان طلب كنند يا امر كنند كه به كسي بدهيد به مقتضاي طبع سودايي كه بر ايشان غالب است بخل كنند و ندهند و معصيت و خلاف كنند يا اگر بدهند با هزار منت و مشقت و كلفت و جان كندن بدهند و حال آنكه خداوند فرموده: و لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي و فرموده: ان اللّه لايحب المتكلفين و بسا آنكه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 173 *»
در حال رفاه اگر يكي از سادات: به ايشان امر كند كه نظر به نامحرم مكنيد به مقتضاي طبع خوني كه بر ايشان غالب است خلاف و معصيت كنند و بسا آنكه در حال رفاه اگر يكي از سادات: امر كند كه دو ركعت نماز از روي نشاط و شوق و توجه به جا آوريد به مقتضاي طبع بلغمي كه بر ايشان غالب است كسالت كنند و به جا نياورند و اگر به جا آورند گويا كوهي را كندهاند و با كسالت به جا آورند و حال آنكه خداوند عالم جلشأنه فرموده و لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلموا ماتقولون و مراد اين است كه با كسالت نماز نكنيد و بسا آنكه در حال رفاه اگر يكي از سادات نهي كند ايشان را از تندي و بدخوئي و غضب و استكبار به مقتضاي طبع صفرائي كه بر ايشان غالب است نتوانند خودداري كنند و ترك مقتضاهاي صفراء را نكنند و معصيتها و خلافها كنند يا اگر يك دفعه با هزار تكلف خودداري كنند هزار دفعه ديگر خودداري از دست برود و به مقتضاي صفراء عنان اختيار را از دست ايشان بكند و معصيتها از ايشان صادر شود و خلافها از ايشان سر زند.
باري اقتضاهاي اخلاط و هواهاي نفس اماره بسيار است به طوري كه تفصيل آنها را كتابهاي مفصل كفايت نكند چه جاي كتاب مختصر، و مختصر آنكه چشم باز كن و كار و بار مردم را ببين كه هر يك در چه كارها هستند ولكن متذكر باش و غافل مباش كه همه اين خلافها و معصيتها در حال رفاه سادات: است اما در حال ابتلاي ايشان جميع اينها از سر انسان ميرود و جميع هواهاي نفساني از سر محبان ميپرد اگر چه انسان ضعيف باشد و اگر چه خلطي از اخلاط بر انسان غالب باشد حتي آنكه زنهاي دنيا كه اهل محبت باشند و دوست اهلبيت: در حال ابتلاي سادات خود: از خود فراموش ميكنند و بسا آنكه مانند شير نر شجاع شوند در ياري كردن سادات خود: چنانكه مادر وهب چون
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 174 *»
مشاهده كرد اوضاع آن سرزمين را هيچ باكي و ترسي از براي او نماند و بعد از قتل وهب شمشير او را برداشت و خواست مشغول قتال شود پس حضرت سيدالشهداء7 او را منع از جدال و قتال فرمود و فرمودند كه جهاد بر زنان نيست و پيش از آن وهب فرزند دلبند خود را كه جوان نو رس و تازه داماد بود طلبيد و او را امر به جهاد كرد پس وهب روي به جهاد و قتال نهاد و بعد از كشت و كشار و زخم برداشتن بيشمار به سوي مادر آمد در حالي كه در خون آغشته بود و به مادر گفت آيا از من راضي شدي مادر به او گفت كه وقتي از تو راضي ميشوم كه تو را كشته ببينم پس وهب معاودت كرد و مشغول قتال شد تا آنكه كشته شد پس چون آن كفار اصرار و تحريص مادر او را در قتال ديده بودند و به گمان خود خواستند كه دل او را بيشتر بسوزانند و عداوت و شقاوت خود را بيشتر به كار برند سر او را از بدن جدا كردند و آن را به سوي مادر او انداختند پس مادر او سر او را برداشت و آن را به سوي ايشان انداخت و گفت من سري را كه در راه خدا دادهام پس نميگيرم پس متذكر باش كه مادر فرزند خود را از جان خود عزيزتر دارد به خصوص اگر آن فرزند نوجوان هم باشد و به خصوص اگر نوداماد هم باشد و به خصوص اگر منحصر به فرد باشد كه مادر بياغراق او را از جميع چيزها و از جميع جانها و مالها و جان خود دوستتر ميدارد و اگر جان خود و جان ساير مردم در معرض تلف باشد آسانتر است از براي مادر از تلف شدن چنين فرزندي اما ببين كه چون پاي امام7 در ميان آمد مادر با آن همه علاقه و محبت با فرزند از سر فرزند ميگذرد به طوري كه گويا هيچ او را دوست نميدارد و نميخواهد او را مگر از براي كشته شدن و هيچ باك ندارد كه در حضور او دور او را بگيرند و پيش چشم او يكي تير بر او زند و يكي شمشير و يكي نيزه و اعضا و جوارح او را از بدن جدا كنند و بدن او را در حضور او پاره پاره كنند و سر او را جدا كرده به سوي او بيندازند و او باك نداشته
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 175 *»
باشد و سر را بردارد و پس بيندازد و اينها نيست مگر آنكه امام7 در نزد او عزيزتر است از جميع چيزها و چون پاي عزيزتر در ميان آمد و او مبتلا شد به بلايي آسان ميشود از براي انسان تلف شدن جميع عزيزان و جميع چيزها اگر چه در وقت رفاه راضي نشود حبيبي كه مويي از سر حبيبش كم شود و از اين جهت بود كه در واقعه كربلا بسياري از زنها به التماس و گريه و زاري ميآمدند خدمت حضرت سيدالشهداء7 و اذن جنگ و جهاد ميگرفتند از براي فرزندان خود و از اين جهت بود كه اصحاب و ياوران او اگر چه كم بودند و دشمنان بيشمار هيچ يك باك نداشتند از بسياري آنها و سر از قدم نشناخته سراسيمه ميشتافتند به حربگاه و درد زخم و سوزش آن را احساس نميكردند و الم حديد و حرّ آن از ايشان برداشته شده بود به دعاي پيغمبر9 پس متذكر باش كه آيا با چنين حالتي كه از براي ايشان بود گمان ميرود كه از براي ايشان گناهي باقي بماند كه آمرزيده نشود پس متذكر باش و غافل مباش كه آيا ساير مؤمنين و ساير مؤمنات كه در آن واقعه حاضر نبودند اگر حاضر ميشدند حالت ايشان مانند حالت حاضران نبود پس متذكر باش و غافل مباش كه حالت جميع مؤمنين و مؤمنات چنين است و هر كس چنين نيست مانند كساني است كه حالت آنها در آن روز چنين نبود پس متذكر باش و غافل مباش كه حالت جميع مؤمنين چنين است پس گناه جميع ايشان آمرزيده است به سبب شهادت سيدالشهداء7 چرا كه در حقيقت همه ايشان شهيدان در ركاب او هستند و شاهد صدق اين مطلب فرمايش پيغمبر است9 چنانكه در تفسير صافي نقل ميكند از كتاب جوامع كه حضرت پيغمبر9 در سفري كه با جمعي از مدينه طيبه بيرون رفته بودند از براي جهاد فرمودند هر آينه به تحقيق كه گذارديد در مدينه اقوامي را كه سير نكرديد مسافتي را و قطع نكرديد وادي و رودخانهاي را مگر آنكه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 176 *»
آن اقوامي را كه در مدينه واگذاردهايد با شما بودند در سير كردن مسافت و قطع كردن وادي و آنها كساني هستند كه نيتهاي ايشان صحيح است و دلهاي ايشان دوست است و هواي جهاد كردن در دلهاي ايشان است و حال آنكه منع كرده ايشان را از بيرون آمدن با شما ضرري از بيماري و ناخوشي يا غير آن مثل بيمالي و بيچيزي پس متذكر باش كه به تصريح پيغمبر9 هر كس حالت او اين باشد كه اگر مانعي نداشته باشد جهاد خواهد كرد و كشته خواهد شد او مجاهد است در راه خدا و شهيد است در ركاب معصوم7و جميع گناهان او آمرزيده است و در نزد پروردگار خود منعم و مرزوق است چنانكه خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون پس چون اين مطلب را از روي دليل و برهان آيات كتاب و احاديث ائمه اطياب: دانستي متذكر مطلب ديگر باش و آن مطلب اين است كه حضرت سيدالشهداء7 به شهادت خود جميع مؤمنين و مؤمنات را در راه خدا و در ركاب خود شريك شهادت خود كرده و جميع مؤمنين و مؤمنات از اولين و آخرين به شهادت او7 شهيد شدند و از جهتي كه شهيد شدند گناه ايشان آمرزيده است اگر چه در بسياري به قدر كف درياها باشد پس متذكر باش و غافل مباش كه آن بزرگوار7چون از براي نجات خلق، خلق را دعوت ميفرمود نه از براي احتياج خود چنانكه به بيانات گذشته دانستي كه او محتاج به احدي نبود و چون نجات خلق را در شهادت دانسته بود چنانكه خداوند عالم جلشأنه قرار داده بود چنانكه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة پس از اين جهت همه خلق را دعوت به شهادت ميفرمود و نه اين بود كه دعوت ميكرد مردم را از براي فتح كردن ظاهري و سلطنت ظاهري و چه بسيار مردمي كه از اين مطلب غافلند و خيال ميكنند كه آن بزرگوار
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 177 *»
7 مردم را دعوت ميفرمود به فتح ظاهري و سلطنت ظاهري و حال آنكه آن بزرگوار7 تا آخر كار ميفرمودند هل من ناصر ينصرني يعني آيا هست ياري كنندهاي كه مرا ياري كند و حال آنكه اگر مراد آن بزرگوار7 اين بود كه ياري كنندهاي او را ياري كند كه كشته نشود با آن كثرت اعداء و استعداد آنها و شدت عداوت آنها معني نداشت و بر فرضي كه يك نفري هم مثل حر او را ياري ميكرد فايدهاي در آن نبود و خود او هم مانند حر كشته ميشد و هيچ عاقلي دعوت بيفايده و كار بيفايده نميكند كه بداند البته او را خواهند كشت پس به دوستان خود بگويد كه شماها هم خود را در مهلكه اندازيد و كشته شويد بلكه حالت جميع عقلاي اهل عالم اين است كه اگر مبتلا به گرفتاري شدند و چارهاي از رهايي نيافتند دوستان و محبان و همكاران خود را به دست دشمن نميدهند و راضي به مشقت و هلاكت و كشته شدن آنها نميشوند و بر فرضي كه يكي از دوستان ايشان در آن ميان حاضر هم باشد و او را بشناسند به دشمن اظهار نميكنند كه او دوست من است كه مبادا دوست او را دشمن مانند او گرفتار كند بلكه اگر يك دوست جاهلي يافت شود كه در گرفتاري بزرگ و دوست خود بخواهد جهالت كند و خود را به مهلكه اندازد آن بزرگ او را تا بتواند منع ميكند كه مبادا او را دشمن گرفتار كند مانند او مانند آنكه گرفتار باشد پدري و پسر او حاضر باشد و پدر بداند كه پسر نميتواند او را خلاص كند و اگر بخواهد جهالتي به كار برد خود او هم گرفتار شود پس تا بتواند او را حفظ ميكند و منع ميكند او را از گرفتار كردن خود و همچنين است حال هر برادري نسبت به برادري و هر رفيقي نسبت به رفيقي و هر آشنايي نسبت به آشنايي پس متذكر باش و غافل مباش از حال حضرت سيدالشهداء7 كه دوستان و برادران و پسران و آشنايان خود را امر ميفرمودند به جهاد با وجود آنكه نهايت التفات و محبت را به ايشان داشتند و قلت و كمي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 178 *»
ايشان را ميديدند و بسياري دشمنان را مشاهده ميفرمودند كه دستهاي كه اول وهله وارد شدند سيهزار نفر بودند و ياوران او هفتاد نهايت از صد نفر بيشتر نبودند و رأي العين ميديد كه هر يك به ميدان رفتند اگر چه جمعي را هم كشتند آخرالامر برنگشتند و كشته شدند تا آنكه جميع ايشان به درجه رفيعه شهادت رسيدند و خود به تنهايي باقي ماند و باز ميفرمود هل من ناصر ينصرني پس متذكر باش و غافل مباش كه معني كلام او كه ميفرمود هل من ناصر ينصرني و هل من مجيب يجيبني اين بود كه آيا طالب نجاتي هست كه مرا نصرت كند در نجات خود و آيا اجابت كنندهاي هست كه مرا اجابت كند در نجات خود و نجات او در شهادت او است با من چرا كه كار من نجات دادن مردم است پس هر كس مرا ياري كند در نجات خود مرا ياري كرده چنانكه فرمودند اعينونا بورع و اجتهاد يعني اعانت كنيد ما را به واسطه ورع و پرهيزكاري و عبادت خود پس متذكر باش و غافل مباش كه نصرت كردن و اعانت كردن ايشان: نه به جهت احتياج ايشان: است بلكه به جهت احتياج مردم است چنانكه خداوند عالم جلشأنه فرموده ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم يعني اگر نصرت و ياري كنيد خدا را خدا نصرت كند شما را و ثابت كند قدمهاي شما را در راه حق و بسي واضح است كه خداوند عالم جلشأنه محتاج به نصرت و ياري كسي نيست ولكن نصرتي كه از خلق خود خواسته به جهت احتياج خلق است به نصرت كردن نه احتياج خدا ولكن چون كه خدا نجات خلق را خواسته پس اگر خلق هم نجات خود را خواسته باشند موافقت كرده است خواست ايشان با خواست خدا و اين موافقت كردن با امر الهي نصرت كردن او است كه نفع آن عايد به خلق ميشود نه عايد به خداوند عالم جلشأنه چنانكه خداوند عالم جلشأنه محتاج نيست به ايمان خلق و:
گر جمله كائنات كافر گردند | بر دامن كبرياش ننشيند گرد |
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 179 *»
و ان اللّه غني عن العالمين ولكن خلق محتاجند به ايمان آوردن به او و استجابت دعوات او ياايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم پس متذكر باش و غافل مباش كه نصرت و اجابت حضرت سيدالشهداء7 همان نصرت و اجابت خدا و رسول او9 بود كه مردم محتاج به آن بودند نه آنكه او ميخواست كه مردم مانع شوند كه او را نكشند و حال آنكه جان و مال خود را در عالم ذر فروخته بود به خداوند عالم جلشأنه چنانكه فرموده ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة تا آخر آيه شريفه پس مقصود آن بزرگوار7 از كلام خود كه ميفرمود هل من ناصر ينصرني و هل من مجيب يجيبني همان نصرت و اجابتي بود كه خداوند عالم جلشأنه بدون احتياج خود بلكه به جهت احتياج خلق از خلق خواسته چنانكه فرموده انتنصروا اللّه ينصركم و فرموده ياايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم و فرموده اجيبوا داعي اللّه و آمنوا به يغفر لكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم و من لايجب داعي اللّه فليس بمعجز في الارض و ليس له من دونه اولياء اولئك في ضلال مبين پس متذكر باش كه حضرت سيدالشهداء7 داعي خداوند عالم جلشأنه بود كه دعوت ميكرد مردم را به سوي خدا به جهت نجات ايشان بدون احتياج خود او بلكه به جهت احتياج خود مردم و نصرت و اجابت او در آن روز اين بود كه به جهاد برود و كشته شود و نجات يابد و نصرت و اجابت او از براي غائبين از حضور او اينكه تمنا كنند كه كاش با او بوديم و ميكرديم آن كاري را كه حاضرين كردند پس نجات براي همگي حاصل شود و نيست مؤمني از اول دنيا تا آخر آن مگر آنكه او را دوست ميدارد و هر كس او را دوست ندارد مؤمن نخواهد بود پس چون مؤمنان او را دوست ميدارند تمناي نصرت و اجابت او را دارند و چون پاي او در ميان آمد ايشان هم راضي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 180 *»
ميشوند كه جان و مال خود را فداي او كنند اگر چه اگر پاي او در ميان نبود از جان و مال خود نميگذشتند و اگر هم ميگذشتند به اشدّ رضا و رغبت نبود بلكه از روي كراهت بود.
باري و گمان مكن كه بسياري از مؤمنين هستند كه چون شهادت را به نفس خود عرضه كنند وحشت از آن ميكنند و چون مالي را در راه سيدالشهداء7 بخواهند مصرف رسانند مشكل است از براي ايشان پس عرض ميكنم كه الحال مؤمنان در حال رفاه راه ميروند و در حال رفاه چنين است كه از سر جان و مال نميتوان گذشت يا به كراهت ميگذرند اما در حالي كه محبوب خود را در بلاها و محنتها يافتند بياختيار از سر جان و مال ميگذرند اگر چه در حال رفاه ضعيف و جبان و بخيل باشند اما در حال گرفتاري محبوب محب از خود فراموش ميكند و به آساني مال و جان را در راه محبوب ميدهد اگر چه ضعيف باشد و از بياناتي كه عرض كردم اگر كسي فكر كند خواهد يافت كه مؤمني در ملك خدا يافت نميشود مگر آنكه حالت او اين است كه اگر در آن روز حاضر بود مال و جان خود را نثار ميكرد.
باري و گمان مكن كه شهداي دشت كربلا جميع ايشان در حال رفاه به آساني جان و مال خود را در راه خدا ميدادند ولكن متذكر باش كه چون پاي حضرت سيدالشهداء7 در ميان آمد و او را گرفتار دشمنان ديدند از خود فراموش كردند و به آساني جان و مال را نثار او كردند و كسي كه از روي اشد رضا و رغبت تمام اين كار را كرد همان خود آن بزرگوار بود و بس و باقي مؤمنين چون پاي او در ميان آمد راضي به شهادت شدند يا تمناي آن را كردند پس متذكر باش و غافل مباش كه حالت جميع مؤمنين از مرد و زن چنين است پس كدام زن است كه بتواند شير دهد و ببيند كه علياصغر از بيشيري در قنداقه خود دست و پا ميزند و بر خود
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 181 *»
ميپيچد و او را شير ندهد اگر چه طفل خودش از بيشيري بميرد و كدام مرد است كه بتواند آبي به لب تشنهاي برساند و نرساند اگر چه خود تشنه باشد و از تشنگي بميرد و خود آب نياشامد خصوص اگر آن لب تشنه يكي از اولاد آن بزرگوار يا خود آن بزرگوار7 باشد و كيست كه بتواند غذائي به يكي از گرسنگان برساند و نرساند اگر چه خود گرسنه باشد و از گرسنگي بميرد خصوص كه آن گرسنه يكي از اهل و عيال آن بزرگوار يا خود آن بزرگوار7 باشد و كيست كه بتواند يك صدمهاي را از ايشان دفع كند و نكند و كيست كه بتواند خودداري كند كه در حضور او تيرها به سوي ايشان اندازند و بتواند حائل شود و نشود اگر چه جانش در معرض تلف باشد و كيست كه بتواند خودداري كند كه در حضور او دستهاي حضرت عباس را از بدن جدا كنند و او مانع نشود اگر چه او را بكشند و كيست كه بتواند خودداري كند كه در حضور او حضرت قاسم را بكشند و لگدكوب اسبان كنند و او بتواند مانع شود و مانع نشود اگر چه خود هلاك شود و كيست كه بتواند طاقت آورد و خودداري كند كه در حضور او حضرت علياكبر را پاره پاره كنند و او مانع نشود اگر چه خود او پاره پاره شود و كيست كه هوش از سر او نپرد كه در حضور او خود حضرت سيدالشهداء روحي له الفداء و عليه آلاف التحية و الثناء به ميدان رود و هيچ معين و ياوري از براي او نباشد و رو به سوي او كند و او را به ياري خود طلبد و او ياري نكند و بتواند آبي به او برساند و نرساند و بتواند مانع تيري از او بشود و نشود و بتواند نيزهاي را از او دفع كند و نكند و بتواند سپري به دم شمشيري دهد و ندهد و چون از روي زين به زمين افتد سر او را به دامن گيرد و آبي به لب تشنه او ريزد و نيزه سنان بن انس را از پهلوي مبارك او دفع كند و سپري به دم شمشير آن نابكار گيرد كه بر فرق مبارك او فرود آورد و به طوري صدمه بر او واقع شد كه نفرين كرد او را كه از اين دست نخوري
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 182 *»
و نياشامي كه هرگز نزد هيچ صدمهاي و تيري و نيزهاي و شمشيري چنين بيتاب نميشدند كه نفريني كنند پس كيست كه از حالت او اين نيست كه كاش من ميتوانستم رفع كنم از او صدمهاي را اگر چه جان من در معرض تلف بود بلكه هر مؤمني از روي دل و جان راضي است و از روي اشدّ رضا و رغبت تمام تمنا ميكند كه كاش مرا هزار بار ميكشتند و زنده ميكردند كه در هر باري نصرتي ميكردم و كيست كه از حالت خود اين را نميفهمد كه تمنا كند كه كاش شمر لعين را به دست من ميدادند كه گوشتهاي او را به انواع اذيتها از بدن او جدا كنم و استخوانهاي او را بسوزانم و كاش او را زنده ميكردند و باز به دست من ميدادند كه من بينهايت او را به انواع اذيتها به قتل رسانم و كاش بينهايت او را زنده ميكردند و به دست من ميدادند و من او را به انواع عذابها به قتل ميرساندم و كيست كه آن لعين را با پاي چكمهدار در بالاي سينه آن بزرگوار روحي فداه تصور كند در حالتي كه هزار و نهصد و پنجاه زخم تير و نيزه و شمشير بر آن سينه وارد آمده و نفس به شماره افتاده و در حال ارتحال از اين دنيا است و با اين حال آن شقي قسي القلب هيچ ترحم نكند و بيباكانه بر آن سينه بالا رود پس كيست كه نخواهد گوشت او را با مقراض بينهايت از بدن او جدا كند و كيست كه از خداي منتقم مسألت نكند كه او را به شديدترين عذابهاي خود عذاب كند و از او انتقام كشد و آناً فآناً بر عذاب او زياد كند و كيست كه اگر فرض كند كه آن لعين را به دست او بدهند از براي عذاب كردن و او را قادر و قاهر كنند بر آن و او كوتاهي كند در انتقام از او و حال آنكه بداند كه او سر مبارك آن بزرگوار را از قفا بريده با صدمات عظيمه كه طاقت شنيدن آن صدمات دشوار است چه جاي ديدن چنانكه در احاديث وارد شده كه به دوازده ضربت سر آن حضرت را جدا كرد لعنة اللّه باضعاف ما في علمه من شيء و كيست كه در قلب خود احساس نكند كه اگر بتواند در اين صدمات وارده نصرتي كند البته ميكند اگر چه
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 183 *»
جان او در معرض تلف باشد و كيست كه تمنا نكند كه كاش من به همراه اسيران بودم كه اگر اسيري آبي طلب كند آب دهم و اگر طفلي از شتري بيفتد او را سوار كنم و اگر از قافله دور افتد او را بر دوش خود نشانم و در آغوش خود كشم و اگر خاري به پاي او خليده بيرون آورم و او را از سرما و گرما حفظ كنم و اگر اسيري بخواهد پياده شود پياده كنم و اگر بخواهد سوار شود سوار كنم و اگر فرماني دهد خدمتي به انجام رسانم و پيغامي ببرم و بياورم.
باري مقصود اين است كه چون محبوب مبتلا شد حبيب اگر چه ضعيف هم باشد از ضعف خود فراموش ميكند و محض محبت خدماتي چند را به انجام ميرساند بدون ترسي و طمعي از محبوب پس خدمات او خدمات مخلصانه خواهد شد و بسي واضح است كه خدمات مخلصانه در حال رفاه بسيار كمياب است و در حال ابتلاي محبوب حبيب در آنها بيتاب است چنانكه بيان آن گذشت پس از اين جهت حضرت سيدالشهداء روحي له الفداء و عليه آلاف التحية و الثناء خود را در معرض ابتلا در آورد تا دوستان او كه مؤمنان باشند بيتاب شوند در خدمات خود پس هر يك كه حاضر بودند مخلصانه در خدمات خود كوشيدند بدون غرضي و ترسي و طمعي و هر كدام كه غايب بودند دريغ خوردند و تمنا كردند كه كاش ما با او بوديم و مخلصانه ميكرديم آنچه را كه مخلصان كردند و همين حزن و اندوهي كه دارند و گريه و زاري كه ميكنند مخلصانه است كه هيچ غرضي ندارند و ترسي و طمعي را ملاحظه نميكنند و بياختيار در مصيبت آن بزرگوار7 محزون و غمناكند اگر چه ثوابي و اجري از براي محزون بودنشان ذكر نشود كه اگر فرض كني حديثي وارد نشده بود در ثواب محزون شدن و گريستن بر او و ذكر ميشد مصيبتهاي او ممكن نبود كه دوستان او محزون نشوند و بر آنها گريه نكنند.
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 184 *»
پس متذكر باش و غافل مباش كه حضرت سيدالشهداء7 به شهادت و مصيبتهاي خود خدمات مخلصانه در ميان عباد و بلاد منتشر كرده و همين خدمات مخلصانه دين خالص الهي است كه اگر شهادت و مصيبتهاي او واقع نشده بود عبادات عابدين خالص نبود و كراهتي و تكلفي و ترسي و طمعي در آنها بود پس دين خالص از براي خداوند عالم جلشأنه نبود و ذكر انحصار اين امر عظيم به حضرت سيدالشهداء7 در بيانات گذشته گذشت و باز در اينجا اشاره ميكنم كه مبادا غافلي گمان كند كه ساير حجج الهي: هم اين كار را كردهاند پس منحصر به او نشده پس عرض ميكنم كه هوش خود را جمع كن و تمام شعور خود را به كار بر تا بيابي كه حقيقتاً دين خالص از براي خدا را آن بزرگوار7 در ملك خدا منتشر كرد پس فكر كن كه تمام دين الهي و كمال آن در ملك خداوند عالم جلشأنه ختم شد به وجود مسعود خاتم پيغمبران:و در بيانات گذشته يافتي كه بعد از غصب خلافت و مداراي حضرت امير7 و صلح حضرت امام حسن7 چنان معروف شد در ميان اهل عالم حتي در ميان مسلمانان كه امر پيغمبر آخرالزمان9 امر دولتي بوده و امر او مثل امر ساير سلاطين روي زمين بوده كه هر كس بعد از سلطاني سلطان شود خواه به تعيين سلطان سابق و ولايتعهدي از او و خواه به قهر و غلبه امور دولتي منظم خواهد بود پس متذكر باش و غافل مباش كه بنيان اين گمان را حضرت سيدالشهداء7 از خاطر عالميان كند و بر باد داد كه مدارا و صلحي با ستمكاران نكرد و خود هم به قهر و غلبه مسلط بر ستمكاران نشد چرا كه اگر به قهر و غلبه مسلط ميشد باز گمان اينكه امر پيغمبر9 به قهر و غلبه بوده عود ميكرد و طالبان حقيقت امر نبوت بر جهالت و غفلت باقي ميماندند پس به مظلوميت و مقهوريت و شهادت خود امر الهي
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 185 *»
را بر طالبان حقيقت امر ظاهر و آشكار كرد و جان و مال خود را در راه خداوند داد و جنگ كرد در راه او و جمعي را به دارالبوار فرستاد و بعد كشته شد چنانكه خداوند عالم جلشأنه پيش از وقوع واقعه او خبر از وقوع آن داده بود و همين خبر را يكي از معجزات پيغمبر آخرالزمان9 قرار داده بود كه به زبان معجز بيان او جاري فرمود كه ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً تا آخر آيه شريفه و بسي واضح است در نزد اهل سير و تواريخ و اخبار و احاديث كه در اين دنيا از عهد آدم اول گرفته به بعد هرگز هيچ پيغمبري و وصي پيغمبري به اين تفصيل كه در اين آيه شريفه است جنگ نكرد در راه خدا كه جمعي را بكشد و بعد از آن كشته شود و جان و مالي را كه فروخته بود سابق بر واقعه خود تسليم خداوند عالم جلشأنه نمايد به غير از حضرت سيدالشهداء عليه آلاف التحية و الثناء كه از روي اشد رضا و رغبت تمام جان و مال خود را فروخت به خدا و خدا هم از روي رضا خريد از او و ثمن و عوض او را نجات از مهالك و اتصال به دار قرب خود در بهشت قرار داد پس چون او اين معامله را از روي اشد رضا و رغبت تمام با خداوند عالم جلشأنه كرد جميع مؤمنين و مؤمنات از ابتداي دنيا تا آخر آن راضي شدند و تمنا كردند كه كاش ما با او بوديم و فداي او ميشديم و به همين تمنا شهيد محسوب شدند و شهيد محشور خواهند شد و مصداق آيه شريفه لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون واقع شدند.
و چون في الجمله تفصيلي در بيانات گذشته گذشت احتياج نيست به تكرار بسيار ولكن همين قدر بايد متذكر بود كه جميع منسوبات بارگاه الهي منسوب به اولياي او است كه مؤمنين و تابعين چون نسبت به متبوعين معين از جانب خدا به عمل آورند نسبت به خداوند عالم جلشأنه به عمل آوردهاند
«* اسرار الشهادة (فارسي) صفحه 186 *»
چنانكه در زيارات ايشان وارد شده كه:
من اراد اللّه بدأ بكم و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم.
و وارد شده:
من اطاعكم فقد اطاع اللّه و من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه و من تولي عنكم فقد تولي عن اللّه و من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه.
تا آنكه وارد شده:
السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و فرمودند: بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه.
فالحمد للّه الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا انهدانا اللّه ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب.
قد تم الكتاب في اسرار شهادة آل اللّه الاطياب علي قدر الطاقة و فهم العامة و الخاصة و اللّه العالم بحقايق الامور التي اجري في الخلايق و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و شيعتهم المخلصين من الاولين و الاخرين الي يوم الدين و لعنة اللّه علي اعدائهم المنكرين للمراتب التي رتبهم اللّه تعالي فيها آمين رب العالمين و كان ختم ذلك في عصر يوم الخميس السادس من شهر جمادي الاولي من شهور سنة 1303 حامداً مصلياً مستغفراً.
فهرست اجمالي از مطالب
اين كتاب شريف
مقدمه: بلاهاي اولياء: از قبيل حوادث عادي نبوده و با نظام حكيمانه خلقت ارتباط كامل دارد··· 4 ـ 2
الروضة الاولي: تفسير آيه: ان اللّه اشتري من المؤمنين الاية و تطبيق آن با مصيبت حضرت سيدالشهداء7 19 ـ 5
الروضة الثانية: احاديثي كه در بيان مصائب آن حضرت7 است از زمان حضرت آدم7 تا روز قيامت··· 36 ـ 20
الروضة الثالثة: هيچ ناقصي نتواند که به درجه کمال رسد مگر آنکه کاملي او را تکميل کند و به درجه کمال رساند 39ـ37
الروضة الرابعة: فعل ناقص مثل خود او ناقص است و نميتواند به خودي خود از درجه نقصان ترقي كند مگر آنكه كاملي از فضل خود او را به اوج كمال رساند··· 47 ـ 40
الروضة الخامسة: گناهكاران محتاجترند به كسي كه رفع گناه ايشان را كند از ناقصان و كار ايشان مشكلتر است··· 52 ـ 48
الروضة السادسة: سر لزوم عمل و اينكه بدون عمل كسي مالك چيزي نخواهد شد و شافعين هم باي عملي انجام دهند تا به درجه شفاعت كردن برسند··· 55 ـ 53
الروضة السابعة: كفاره و فداء امري است كه در شرع و عرف و در تكوين و تشريح واقع شده و ميشود··· 57 ـ 56
الروضة الثامنة: براي كفاره سبب و موجبي لازم است و بدون آن كفاره و فداء معني ندارد··· 58
الروضة التاسعة: مصائب وارده بر حضرت سيدالشهداء7 مكافات اعمال خود آن حضرت و يا اعمال پدران و اجداد آن سرور نبوده است··· 68 ـ 59
الروضة العاشرة: سر شهادت حضرت سيدالشهداء7: نشر دين خدا و ابلاغ امر رسالت رسول اللّه9به عموم مكلفين بود و در باطن: پدر نه معصوم شدن و كفاره گناه گناهكاران و شفاعت شفاعتكنندگان و اجابت دعاء داعين و شفاي مرضاي مسلمين ميباشد··· 113 ـ 69
الروضة الحادي عشرة: آيات و اخباري كه دلالت دارند بر اينكه گناهان مقتول مظلوم به گردن قاتل ظالم او خواهد بود··· 117 ـ 114
الروضة الثانية عشرة: آيات و اخباري كه دلالت دارند بر اينكه هر كس اراده كند هجرت به سوي معصوم7 را و آرزو كند ثواب و درجه شهادت در ركاب او را ولي مانعي در راهش باشد مانند كسي خواهد بود كه هجرت كرده و به ثواب و درجه شهادت رسيده است··· 134 ـ 118
الروضة الثالثة عشرة: شهادت آن حضرت7 مكافات گناه جميع گناهكاران است مگر كفار و مشركين و منافقين··· 149 ـ 135
الروضة الرابعة عشرة: بيان عمل خالص و عمل غير خالص و اينكه شهادت آن حضرت7 سبب اكتساب عمل خالص براي جميع مؤمنين اولين و آخرين گرديد··· 169 ـ 150
الروضة الخامسة عشرة: از لوازم محبت و مودت «ايثـار» است كه محب جان و فرزند و مال محبوب را بر جان و فرزند و مال خود مقدم ميدارد و شهادت حضرت سيدالشهداء7 سبب شد كه دوستان آن حضرت حتي ضعفاي ايشان به صفت «ايثـار» آراسته گردند و بدين وسيله از هلاكت اخروي نجات يابند··· 186 ـ 170
([12]) اصل آيه ان الذين سبقت لهم منا الحسني است. ناشر
([13]) اصل آيه ان الذين سبقت لهم منا الحسني است. ناشر
([17]) فانهم يرونه بعيداً فنراه قريباً، اصل آيه، ناشر.