جستجو کردن
Close this search box.

۰۷-۰۱ مواعظ – مواعظ‌ ماه‌صفر۱۲۸۰و محرم۱۲۸۶ آقای کرمانی ـ چاپ – قسمت اول

 

مواعظ در اسرار شهادت صفر المظفر ۱۲۸۰

و محرم الحرام ۱۲۸۶

قسمت اول صفر المظفر ۱۲۸۰

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱ *»

 (موعظه اول چهارشنبه / ۱۱ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

اولاً معني فارسي آيه را عرض مي‏كنم تا شما با ساير عربها مساوي باشيد، چنانكه عربها مي‏فهمند معانيش را شما هم بفهميد بعد از آن ديگر هرچه خداوند به انسان روزي كند از فهم باطنها و آنچه خداوند اراده كرده است از اين كلمات، ديگر دخلي به عرب و غير عرب ندارد اين فضلي است از خدا، آن الهامي است كه براي انسان حاصل مي‏شود.

معني فارسي آيه اين است كه خداوند مي‏فرمايد من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي اينكه مرا عبادت كنند، براي پرستش خود اينها را خلق كرده‏ام. ما را خلق نكرده از براي اينكه زراعت كنيم، تجارت كنيم، دنيا را آباد كنيم؛ براي اين كه خلق نشده‏ايم. اگرچه اينها را هم به جهت پرستش و عبادت خدا مي‏توان كرد، وقتي همين‏ها را براي خدا كردي عبادت مي‏شود. پس مي‏فرمايد خلق نكردم جن و انس را مگر از براي اينكه مرا عبادت كنند و خلق كرده‏ام اينها را كه آنچه مي‏كنند عبادت و بندگي باشد و براي بندگي من باشد. بعد مي‏فرمايد مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون من خلق را خلق نكرده‏ام كه از براي من مستمري قرار بدهند كه تا در ملك من هستند هر

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲ *»

روزه و هر ماهه و هر ساله براي من كار كنند چيزي به من بدهند و اينها را خلق نكرده‏ام كه به من صدقه بدهند، اطعامي كنند. همچنين انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين خداوند عالم او است رزّاق، او است رزق‏دهنده جميع مخلوقات. نپنداريد كه از قوّت خود مي‏خوريد و نه چنان بپنداريد كه از نهايت شعور خود و تدبير خود كاري مي‏كنيد و روزي مي‏خوريد. خدا به جهت اتمام حجت كردن، دنيا را بر سر احمقان ريخته و رزق آنها را واسع‏ترين رزقها قرار داده تا عقلا مغرور نشوند. ضعفائي كه پشه لگدشان مي‏زند مي‏افتند دولت و مكنت بر سر ايشان مي‏ريزد و ايشان را غني مي‏كند و آن پهلوانان قوي‏هيكل را فقير و بي‏چيز مي‏كند تا بداني كه روزي از سعي و تدبير تو نيست. اگر چنين است زحمت بيجا براي چه؟ شب و روز خود را به زحمت انداختن براي چه؟ ديگر از اين بالاتر نمي‏شود كه در شكم مادر نُه ماه به تو رزق داد و در آنجا رزق تو را براي تو مهيا كرد و چون به دنيا آمدي فالج بودي، هيچ حس و حركتي براي تو نبود از پستان مادر شير جاري كرد، به آن كيفيتهاي خاص روزي به تو داد. همان خدا امروز خدا است، ببين اهل عالم را چطور روزي داده، مغرور مشو، خيال مكن اگر سعي نكنم نان ندارم بخورم. بقدر آنكه مأموري حركت كن، ديگر گاه است صدهزار تومان به تو بدهند گاه است ده‏شاهي به تو مي‏دهند. انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين نه اينكه شما رازقيد و خود خود را و خلق را رزق مي‏دهيد، حاشا؛ خدا است رزّاق ذوالقوة المتين صاحب قوت است. شما را خلق نكرده كه كمك او باشيد، اعانت او كنيد، قوت از او است لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلي العظيم. اين كلمه را مردم كم قدر مي‏دانند، قدرش را نمي‏فهمند. گمان نمي‏كنم كه كلمه‏اي در اسلام بعد از لا اله الاّ اللّه به بزرگي اين كلمه لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلي العظيم باشد يا چيزي خواصش و منفعتش بقدر اين كلمه باشد. معني لا حول را قدري شرح بايد كرد كه از روي بصيرت بداني كه لا حول يعني چه. اول عرض كنم از هر كاري كه اعراض مي‏كني و بركنده مي‏شوي، از جايي كه مي‏روي از كاري كه برمي‏گردي، از عملي كه اعراض كردي اينها را حول مي‏گويند و آن

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳ *»

كاري را كه دوم مشغول مي‏شوي آن كار را را قوّت مي‏گويند. حالا مي‏گويي لا حول يعني هيچ‏كاري نمي‏توان كرد مگر به خدا و لا قوّة و قوت بر هيچ‏كار نمي‏توان پيدا كرد مگر به خدا. اين كلمه كلمه‏اي است كه جميع هزار هزار عالم را فراگرفته. بعضي مثلهاش را عرض كنم تا اينكه در حال ذكر متوجه باشيد. مثلاً حولي از معصيت نيست مگر به خدا و قوّتي بر طاعت نيست مگر به خدا، حولي از ذلّت نيست و قوّتي بر عزّت نيست مگر به خدا، حولي از فقر نيست و قوّتي بر غنا نيست مگر به خداوند عالم جلّ‏شأنه، حولي از معاصي و قوّتي بر طاعات نيست مگر به خداوند عالم جلّ‏شأنه، حولي از همّ و غمّ نيست و قوّتي بر فرح و شادي نيست مگر به خداوند عالم جلّ‏شأنه و امثال اينها كه هيچ‏چيز از اين كلمه بيرون نمي‏رود و جميع فوايدي كه در ملك هست در اين كلمه است.

باري مي‏فرمايد انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين قوّت بر هر چيزي مال خدا است و خدا است كه قوي است. احدي از كاينات صاحب قوت نيست، ذوالقوة خدا است. لا قوّة الاّ باللّه المتين، خداوند متين است، خدا امرش محكم و شديد است، به هيچ‏وجه فتور در تقدير خدا و امر خدا و حكم خدا يافت نمي‏شود. پس اين خلقي كه كرده و تدبيري كه كرده در نهايت استحكام و متانت است و نقصان در خلقت او نيست. پس شما را خلق كرده براي عبادت. اين معني فارسي آيه بود كه عرض كردم در ايام گذشته، در عرض سال تفسير مي‏كرديم اين آيه شريفه را و كلمه كلمه آن را معني مي‏كرديم تا اينكه بعد از آني‏كه كلمه كلمه آيه تمام شد آن كلمات را بهم پيوسته كنيم و تركيب كنيم از ميان آنها ببينيم مطلب چه بيرون مي‏آيد.

كلمه كلمه آيه را گفتيم تا اينكه سخن رسيده بود به اين فقره كه مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون من از بندگان خود وظيفه نمي‏خواهم كه اگر مستمري به من ندهند گاهگاهي به من چيزي بدهند. سخن در اين بود كه اين رزق يعني چه، اين اطعام يعني چه؟ و چون قرار سالهاي سابق بر اين بود كه به هر جايي كه سخن رسيده بود در

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴ *»

اين ايام ماه‏محرم حكايت سيدالشهدا سلام‏اللّه‏عليه از همان فقره كه در دست داشتيم بيرون مي‏آورديم هرچه مي‏خواست باشد؛ هر فقره‏اي كه بود از همان فقره احكام مصيبت آن حضرت را استخراج مي‏كرديم. پس بنا به عادتي كه بود تغيير عادت نداده امسال هم بحول و قوّه خداوند از همان فقره كه در دست داشتيم و لا قوّة الاّ باللّه باز از همان فقره اسرار شهادت و مراتب شهادت سيدالشهدا را ان‏شاءاللّه بيرون مي‏آوريم. چون مقصود اين بود كه رزق را بيان كنيم و معني رزق درست فهميده نمي‏شود مگر آنكه مقدمه‏اي بطور اختصار عرض كنم تا بعد از آن مطلب معلوم شود.

در احاديث رسيده است عرش خدا چهار ركن دارد و از براي هر ركني نوري است چنانكه در حديث عرض مي‏كنند به امام كه خانه كعبه را چرا چهار گوشه قرار داده‏اند؟ فرمودند كه خانه كعبه را چهار گوشه قرار داده‏اند به جهت آنكه بيت‏المعمور در آسمان چهارم چهار گوشه است، اين خانه را زير آن خانه ساخته‏اند و برابر آن ساخته‏اند تااينكه خانه خاكي را خاكيان طواف كنند و آن خانه در آسمان چهارم را ملائكه روحانيان طواف كنند. مثلي عرض كنم تو تني داري و روحي داري، تن تو در اينجا در زير روح تو است روح در عالم ملكوت است و از ملكوت است. تن تو را در اينجا قرار داده‏اند كه خاكيان آن را ببينند و با تو مصافحه كنند و نگاه به تن تو كنند و گِرد تن تو بگردند و رو به تن تو كنند اما روح تو در ملكوت براي اين است كه ارواح ملكوت با او معاشرت كنند. همچنين خداوند عالم براي اين خانه كعبه روحي قرار داده در ملكوت و ملكوت اين عالم آسمانها است براي اين خانه كعبه روحي قرار داده در ملكوت كه آن روح بيت‏المعمور باشد و آن خانه‏اي است در آسمان چهارم، او را در آنجا آفريده تا ملائكه او را ببينند و رو به او كنند، اين را در اينجا آفريده تا خاكيان اين را ببينند و رو به اين كنند. پرسيدند چرا خانه كعبه را چهار گوشه قرار داده‏اند؟ فرمودند به جهت آنكه به ازاء بيت‏المعمور است. عرض كردند بيت‏المعمور چرا چهار گوشه است؟ فرمودند به جهت اينكه بيت‏المعمور را به ازاء عرش ساخته‏اند، چون عرش

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵ *»

خدا چهار گوشه دارد بيت‏المعمور هم چهار گوشه دارد به جهت اينكه در زير عرش ساخته‏اند. مقصود اين بود كه عرش خدا چهار گوشه دارد و هر گوشه را ركني از اركان مي‏گويند يا اينكه هر سمتي از سمتهاي او را ركني از اركان او مي‏گويند فرق نمي‏كند. مقصود اين است كه عرش چهار ركن دارد. عرش در زبان ائمه طاهرين و در علم آل‏محمّد: معنيهاي بسيار دارد يك دفعه عرش مي‏گويند و مقصودشان وحدانيّت خدا است، وحدانيّت خدا را عرش خدا مي‏گويند. ربّ العرش العظيم يعني صاحب وحدانيّت عظيمه است خدا، و اين وحدانيّت و يگانگي كه براي خدا است آن را عرش مي‏گويند و آن هم چهار گوشه دارد سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر يك دفعه عرش مي‏گويند اين آسمان نهمي را كه بالاي هفت آسمان و بالاي كرسي است مي‏خواهند و اين هم چهار گوشه دارد و چهار گوشه آن طبايعي است كه اين عرش دارد كه آن طبيعتها يكي حرارت است يكي برودت و يكي رطوبت و يكي يبوست. اين چهار طبع را خداوند در عرش قرار داده و قوام عرش به اين چهار طبع است و به اين چهار طبع برپا است. و باز ائمه: يك‏دفعه عرش مي‏گويند و مرادشان علم خدا است و عرش در اين هنگام چهار ركن دارد، يعني حامل اين علم چهار نفرند و جهات اين علم از چهار نفر بروز كرده. يك ركن محمّد است و يك ركن علي است و يك ركن حسن است و يك ركن حسين است. پس عرش خدا علم خداوند عالم جلّ‏شأنه است و بر دوش اين چهار نفر است و علم خدا از اين چهار در ملك ظاهر مي‏شود. و يك دفعه عرش مي‏گويند و مرادشان از عرش، تمام ملك خدا است. تمام ملك خدا را عرش خدا مي‏گويند. الرحمن علي العرش استوي يعني خدا بر ملك خود مستولي است. عرش كه تمام ملك شد در اين وقت ملك خدا هم چهار گوشه دارد، چهار ركن دارد و چهار ركن ملك خدا خلق است و رزق است و موت و حيات است و جميع اين ملك اين چهار گوشه را دارد. اين است كه خداوند دركتاب خود مي‏فرمايد اللّه الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شي‏ء

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶ *»

سبحانه و تعالي عمّايشركون يعني خدا كسي است كه شما را خلق كرده و رزق داده، شما را مي‏ميراند، شما را زنده مي‏كند، آيا هيچ‏كس از آنهايي كه با خدا شريك قرار داده‏ايد و به غلط عبادت آنها را مي‏كنيد، از اين كارها كرده‏اند يا مي‏كنند؟ انّ الذين تدعون من دون اللّه لن‏يخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب يعني آن خداياني كه شما از براي خود گرفته‏ايد و آن بتهايي كه مي‏پرستيد آنها لن‏يخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له آنها يك مگس نيافريده‏اند و ان يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه منه و اگر ما حكم كنيم كه همان مگس چيزي از آنها بربايد نمي‏توانند او را از چنگ آن مگس رها كنند ضعف الطالب و المطلوب هم شما ضعيف العقل و ضعيف الايمانيد و هم آنها لكن اين ظاهر آيه بود، براي اين آيه باطني هم هست. اين ذباب در زبان عربي يعني مگس، مگس را عرب ذباب مي‏گويد، مي‏دانيد چرا ذباب مي‏گويد؟ اين كلمه ذباب را از ذُبَّ و ابَ برداشته‏اند يعني رانده شد و برگشت. حالا اگرچه ذباب مگس است لكن اين را باطني است مي‏فرمايد انّ الذين تدعون من دون اللّه لن‏يخلقوا ذباباً يعني آن خلفائي و اوليائي و ائمه‏اي كه براي خود تراشيده‏ايد، اين ائمه شما و آن خلفائي كه در مقابل خليفه من تراشيده‏ايد و آنها را مي‏پرستيد آنها لن‏يخلقوا ذباباً آنها ذباب نيافريده‏اند. يعني اميرالمؤمنين او است كه ذباب است و ذُبَّ و ابَ، يعني او را از خلافت منع كردند و راندند و حق او را غصب كردند ولكن او رجعت مي‏كند و دو مرتبه مي‏آيد و حق خود را مي‏گيرد و آنها خالق علي نيستند و ان يسلبهم الذباب شيئاً اگر علي گرفت اين ملك را از ايشان ديگر نمي‏توانند از او بگيرند، خاطرتان جمع باشد. حالا خاطرتان رسيد كه خلافت را از او منع كرديد و او را رانديد، لكن برمي‏گردد و مي‏آيد و مي‏ربايد از شما ضعف الطالب و المطلوب همه شما ضعيف الايمانيد و همه خدايان شما ضعيف العقل و ضعيف الايمانند، دو پول نمي‏ارزند. اين است كه فرموده امام كه مشيت من در نزد مشيت خدا مثل بعوضه‏اي است، و تشبيه‏كردن شخص كامل به چيز كوچك ضرر

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷ *»

ندارد.

باري از اين سخنها همه مقصود اين بود كه خدا خالق است، خدا رازق است، خدا زنده‏كننده است، خدا ميراننده است. احدي از مخلوقات خالق نيست، احدي از مخلوقات رازق نيست، احدي از مخلوقات زنده‏كننده نيست، احدي از مخلوقات ميراننده نيست. خدا است صاحب اين ملك و ملك اين چهار ركن را دارد. و چون خواستم اين چهار ركن را عرض كنم گفتم اول ركن خلق را عرض كنم، بعد ركن حيات و موت را، بعد رزق را به تفصيل عرض كنم. پس باز همان‏طور كه داشتيم و همان چهار ركن را بيان مي‏كرديم به همان‏طور عرض مي‏كنم از جمله اركان ملك خدا و عرش خدا عرض كردم خلق است، يعني آفريدن و چيزي را جفت‏كردن و او را به شكل چيزي كردن. مي‏فرمايد اذ تخلق من الطين كهيئة الطير خدا به عيسي مي‏فرمايد تو از گِل به هيأت مرغ مي‏سازي، يعني اجزاي اين گِل را بهم جفت مي‏كني و به هيأت مرغ مي‏سازي. اين معني خلق است كه چيزي را به چيزي جفت كنند و او را به هيأت شخص بسازند؛ اين خلق است. نمي‏بينيد خدا فرموده خلق الانسان من صلصال كالفخّار يعني اجزاء تن او را به دور يكديگر فراهم آورديم مانند كوزه توش خالي است و دهاني دارد و آب كه در آن مي‏ريزي قل‏قل مي‏كند. مقصود اين است كه چون او را بر هيأت كوزه ساختند فرمود خلق الانسان من صلصال كالفخّار پس اصل خلق معنيش اين است كه چيزي را به چيزي بچسباني تا اينكه او به آن شكل درآيد. حالا همچنين هركس چيزي را به چيزي مي‏چسباند و او را به هيأتي مي‏سازد، او خالق آن چيز مي‏شود و هيچ شركي و كفري نمي‏شود. خدا عيسي را خالق خوانده، باز مي‏خواني تبارك اللّه احسن الخالقين خداوند عالم مبارك است و بهتر از همه خلق‏كنندگان است. حالا اين خلق‏كننده‏ها كي‏ها هستند كه خدا از همه خلق‏كننده‏ها بهتر است؟ اين خلق‏كننده‏ها اگر معدومانند كه من هم از آنها بهترم. اين خلق‏كننده‏ها كه خدا از همه آنها بهتر است اگر هستند پس معلوم است كه خالقاني هستند كه چيزي را به چيزي

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸ *»

مي‏چسبانند و به هيأتي مي‏سازند. كوزه‏گر خالق كوزه است يعني اجزاء گِل را بهم جمع مي‏كند و به هيأت كوزه مي‏سازد. خشتمال خالق خشت است، اجزاء گِل را مي‏گيرد و به هيأت خشت مي‏سازد. پس خالقان بسيارند لكن خدا احسن الخالقين است، جميع خالقيني كه هستند به قوّت خدا مي‏كنند. نمي‏بيني مي‏فرمايد و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير فتنفخ فيه فتكون طيراً باذني خود به خود كسي نمي‏تواند حركتي به چيزي بدهد مگر به اذن خدا پس خدا است خالق وحده لاشريك له. قل اللّه خالق كل شي‏ء خدا است خالق هر چيزي لكن هر چيزي را با اسبابي تركيب مي‏كند.

مقصود اين بود كه خدا خالق است، يعني اجزاء موجودات را خدا بهم پيوسته است و جميع موجودات را به هيأتشان تركيب كرده و ساخته. آسمان را خلق كرده، زمين را به اين شكل آفريده، آفتاب و ماه و ستارگان را به اشكالشان آفريده. اعطي كل شي‏ء خلقه ثم هَدي هر كسي را بر هيأتي كه لايق آن است آفريده. مي‏فرمايد نطفه چون در شكم مادر مي‏رود دو ملك خلاّق كه خلق‏كننده‏اند و طفل را مي‏سازند در رحم مادر داخل مي‏شوند عرض مي‏كنند خداوندا چه بيافرينيم؟ امر مي‏شود به آن دو ملك كه او را پسر كنيد يا دختر، او را سياه كنيد يا سفيد، بلند كنيد يا كوتاه، شقي كنيد يا سعيد و آن دو ملك او را به آن صورت درمي‏آورند و باوجودي كه آن دو ملك خالقند خداوند خلاّق است و خلاّقي غير از او نيست.

پس خداوند عالم خلاّق جميع كاينات است و صفت خلق خدا را مي‏خواستم بيان كنم كه ابتدا به چه كرده، هر چيزي را چگونه آفريده و به چه آفريده. عرض كردم اول چيزي كه خداوند عالم آفريد به نصّ قرآن و احاديث و به اتفاق شيعه و سنّي و به اتّفاق جميع هفتاد و سه فرقه اسلام وجود پاك محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين بود كه خداوند آن بزرگواران را پيش از جميع كاينات آفريده بطوري كه هيچ برتري‏جوينده‏اي بر ايشان برتري نجسته و هيچ پيشي‏گيرنده‏اي بر ايشان پيشي نگرفته و هيچ ملحق‏شونده‏اي به ايشان ملحق نشده و هيچ صاحب‏شعوري درك مقام

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹ *»

ايشان را نكرده. خدا ايشان را پيش از جميع مخلوقات آفريده. اگر اندازه پيشي ايشان را بخواهي بداني مكرّر عرض كرده‏ام كه هزار هزار دهر ايشان را خداوند عالم پيش از جميع مخلوقات آفريده و اين جميع مخلوقات كه مي‏شنوي هزار هزار عالم است و هزار هزار آدم و خداوند عالم اين بزرگواران را پيش از هزار هزار عالم و هزار هزار آدم به هزار دهر آفريده. اگر حقيقت مطلب را مي‏خواهي بداني سبقت‏گرفتن ايشان و پيشي‏گرفتنشان بر كاينات به اندازه سال و ماه در نمي‏آيد. حضرت‏امير صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه براي تقريب ذهن چيزي فرموده‏اند به همان‏قدر كه مردكه حيران بشود. عرض كرد خدمت آن حضرت كه چقدر وقت عرش خدا بر روي آب بود؟ فرمودند اگر مابين آسمان و زمين را پر از خردل كنند تا آنكه پر شود و تو با اين ضعفي كه داري ببري و باز برگردي تا همه آنها تمام شود، اين‏قدر عمر كني، اين مدت كمتر است از عشري از معشار عشير آن مدتي كه عرش بر روي آب بود و استغفراللّه از كمي تحديد. و حضرت مقصودش اين بود كه حيرت كند و بداند كه از شماره بيرون است، از احصا بيرون است. پس اينكه مي‏فرمايد هزار هزار دهر ما را قبل از جميع مخلوقات آفريده، خواسته يك لفظي و شماره و عددي بفرمايد والاّ شماره بر نمي‏دارد. ملك خدا نهايت ندارد اگر تا ملك خدا هست و سال و ماه آن را روي هم بريزند، باز به جميع اين مدت پيشي‏گرفتن ايشان نسبت ندارد، شماره ندارد.

مثلي براي اين عرض كنم تا ذهن صاحبان شعور نزديك شود. جان پيش از تن چند سال است؟ سال ندارد. وقتي سال ندارد تو مي‏گويي چند سال؟ هرچه مي‏گويي تو از عدد سال مي‏گويي، او پيش از سال و ماه آفريده شده و از سال و ماه آن‏سوتر است و از سال و ماه آن‏طرف‏تر است. مثل اين است كه بگويي خدا در كجا است. خدا در كجا است نامربوط است، خدا مكان ندارد و خدا مكان را آفريده. بگويي خدا كي بود؟ مي‏گويم كي‏ها را خدا آفريده و سال و ماه را او آفريده، پس ديگر او كي ندارد. پس حالا به همين‏طور پيشي‏گرفتن ايشان بر هزار هزار دهر كي ندارد، سال و ماه ندارد، نمي‏توان

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰ *»

گفت هزار سال يا صد هزار سال. لكن مردم چون عقلشان كم است گاهي فرموده‏اند چهل هزار سال گاهي فرموده‏اند صد هزار سال، گاهي هزار دهر، گاهي دو هزار دهر، گاهي هزار هزار دهر و همه تعبير است والاّ او پيش از دهر است چگونه مي‏توان گفت چند هزار دهر؟ پس خداوند عالم ذات مقدس ايشان را پيش از پس و پيش آفريده زيراكه جميع پيشي‏ها پس از ايشان است و جميع پسي‏ها پس از ايشان است. پيش و پس براي مردم است، براي ايشان پس و پيشي نيست.

خلاصه، بعد از آني‏كه خدا ايشان را در اين مقام آفريده بود ايشان را كامل كرد و معلوم است در آن مقام و مكاني كه ايشانند و در آن رتبه كه ايشانند نهايت براي آن رتبه نيست و آنها در آن مقام كاملند و ايشان را براي عبادت آفريده و در آن ايام بي‏نهايت و در آن مدت بي‏غايت ايشان خدا را پرستش كرده‏اند از اين جهت خدا ايشان را بنده گرفت و تاج بندگي خود را بر سر ايشان گذارد. فرمود تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً پس ايشان افتخارشان به آن بندگي بي‏نهايت است كه دارند، براي بندگي ايشان نهايتي نيست. هركس غير از ايشان است بندگيش نهايتي دارد و در ايام معيّني و اوقات معيّني و اشخاص معيّني است ولكن بندگي ايشان بي‏نهايت است، بندگي ايشان بي‏حد و وصف است. پس ايشان به آنطور بندگي مي‏كردند خدا را در آن مقامي كه بودند خدا را عبادت كردند كه هيچ مخلوق خدا را آنطور عبادت نكرده بود؛ همه عبادتها عبادت ايشان است.

مثلي براي اين عرض كنم شايد از اين مثل صاحبان هوش ملتفت شوند. فرض كن الف و باء و تاء و ثاء تا آخر، چرا الف و باء بگويم كه عوام نفهمند مثَل به خشت مي‏زنم تا همه بفهمند. فرض كن هزار خشت گذارده روي زمين، اين خشت كاري كه مي‏كند خشت ديگر نكرده، اين خشت كه حركت كرد آن خشت حركت نكرده، اين خشت كه راه افتاد آن خشت ديگر راه نيفتاده، اين خشت كه شكست آن خشت نشكسته، خشتها هريك كار خود را مي‏كنند و هريك بقدر قابليت و اندازه خود كاري مي‏كنند اما كاري كه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱ *»

گِل مي‏كند كدام است؟ آن گلي كه خشتمال او را به صورت اين خشت و آن خشت و آن خشت مي‏كند و از جميع خشتها كار كرده بلكه كار كلّ خشتها مال او است. هر خشتي كه به راه افتاده گِل به راه افتاده، هر خشتي كه آرام گرفت گِل آرام گرفته، هر خشتي كه شكست گِل شكسته، هر خشتي را كه حركت دادي گِل را حركت داده‏اي. پس هر كاري كه اين خشتها مي‏كنند همه را گِل كرده، همه كار گِل است، غير از گِل چيزي نيست. فرض كن تو در يك‏مجموعه هزار صورت از گِل درست بكنند، غير از گِل در اين مجموعه نيست. حالا هر كاري كه اين صورتها بكنند همه كار گِل است و مال گِل است، گِل با هر يك از اين صورتها كاري مي‏كند، اما كاري كه اين صورت مي‏كند آن صورت نمي‏كند. بعد از اينكه اين مثل را يافتيد عرض مي‏كنم كه خداوند جميع اين هزار هزار عالم را از نور پاك محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم‏اجمعين آفريده كه آن نور مانند گل است براي كاينات و براي اين عالمها و براي اين موجودات. پس چون نور مقدّس او طينت جميع اين هزار هزار عالم است هركس هركار كه مي‏كند كار ايشان است و حركت ايشان است و در زيارت مي‏خواني بكم تحرّكت المتحركات و سكنت السواكن به شما حركت مي‏كنند حركت‏كنندگان و به شما ساكن مي‏شوند ساكن‏شوندگان. در اين عالم هم غير متحرك و ساكن چيزي نيست و هيچ‏كاري هم نيست مگر اينكه حركت است يا سكون. پس هيچ‏يك از اين خشتها حركت نكرده مگر اينكه گِل حركت كرده، هيچ‏يك از اين خشتها ساكن نشده مگر اينكه گِل ساكن شده. اما تو خيال مكن پيغمبر يكي از اين خشتها است اگرچه در ظاهر او را يكي از اين خشتها مي‏بيني لكن او گِل است و در جميع خشتها جاري است، در جميع آسمان و زمين ساري است، در جميع دنيا و آخرت وجود او پيدا است، در جميع هزار هزار عالم نور او هويدا است.

ما في الديار سواه لابس مغفر و هو الحمي و الحي و الفلوات

او است ساكن، او است مسكّن. آيا نشنيده‏اي طلحه چه گفت وقتي تير خورد و افتاد؟

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲ *»

يكي به او گفت وَيْلَكَ مَنْ رماك؟ كي تو را تير زد؟ گفت علي‏بن‏ابي‏طالب. گفت علي تير نمي‏زند، علي شجاع است، تير كسي مي‏زند كه بترسد، علي شجاع است با تير جنگ نمي‏كند، علي با شمشير جنگ مي‏كند و مي‏رود تا پيش دشمن و شمشير كوتاهي هم دارد. طلحه گفت تو كه نمي‏بيني، من چشمم باز شده و مي‏بينم او است كه به آسمان بالا مي‏رود، او است كه از آسمان به زمين مي‏آيد، شمشير مي‏زند، او تير مي‏زند، نيزه مي‏زند، به اين مي‏رسد مي‏گويد بمير اي دشمن خدا، به او مي‏رسد مي‏گويد بمير اي دشمن خدا. پس او كه چشمش باز شد ديد كه محرّكي نيست بجز علي‏بن‏ابي‏طالب. هركس تير زده به قوت او زده، تيرانداز او است از بازوي هركس كه خواسته است، شمشيرزن او است از دست هركس اراده كرده است. در اول مجلس گفتم لا حول و لا قوّة الاّ باللّه هيچ حول و قوه‏اي نيست، يعني هيچ اعراض‏كردن از چيزي براي كسي نيست و هيچ رو كردن و اقبال‏كردن به چيزي براي كسي نيست مگر به حول و قوه خدا، مگر به مشيت خدا و ايشانند حول و قوّه خدا. پس حول و قوتي نيست براي كسي مگر به قوّت امام تو، چنانكه در آن خشت مَثَل زدم هيچ خشتي ساكن نشده مگر به قوت گِل و هيچ خشتي حركت نكرده مگر به قوت گِل. پس لا حول و لا قوّة الاّ بالطين همه حولها و قوتها از گِل است. همچنين طينت كلّ كاينات از نور ايشان است، كل هزار هزار عالم از نور ايشان است و نور در نزد صاحب نور فاني است. آن‏چيز كه تو او را مي‏بيني آن غير نور است، نور آن است كه تو او را نبيني و صاحب نور را ببيني آن نور است؛ اين دو كلمه براي علماي مجلس باشد.

باري مقصود اين بود كه وجود مبارك ايشان جلوه‏گر است در كلّ كاينات همچو كه شد هرچه حركت كرد از حركت ايشان و به قوت ايشان است. حالا خوب فهميدي معني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه اي سادات من! هرچه در هر جاي عالم هر خيري ذكر شود شماييد اول آن و اصل آن و فرع آن و معدن آن و مأوا و منتهاي آن. اگر اين را دانستي پس بدان و آگاه باش كه در تمام هزار هزار عالم

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳ *»

احدي نماز نكرده مگر محمّد و آل‏محمّد :، نماز را ايشان كرده‏اند از هرجا كه بروز كرده. نمازكننده ايشانند؛ فخر كن كه در تو اين كار را كرده‏اند. فرض كن اسب را كه مي‏دود، اسب را تو مي‏دواني، اسب خود نمي‏دود نهايت فخرش اين بس امروز آقا سوار اين شده و سوار اسبي ديگر نشده. همچنين حالا نماز را آقا مي‏كند، فخر تو همين بس كه از تو اين نماز بروز كرده، فخر تو و شرف تو و عزّت تو همين بس كه نماز را در تو بروز داده. خيال مكن تو نماز كرده‏اي، حاشا. تو نماز نكرده‏اي، نماز او كرده. همچنين تو روزه نگرفته‏اي، تو حج نكرده‏اي، تو راست نگفته‏اي، احسان تو نكرده‏اي، جود تو نكرده‏اي، هيچ عمل معروفي از تو سر نزده و هيچ خيري تو نكرده‏اي مگر آنكه محمّد و آل‏محمّد : كرده‏اند. مي‏فرمايد ولتكن منكم امّة يدعون الي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ايشانند كه امر مي‏كنند جميع دستهاي در ملك را به معروف. آخر تا روح تو به دست تو نگويد كه پيش برو، نمي‏رود. تا روح تو به دست تو نگويد كه برگرد، برنمي‏گردد. به همين‏طور ايشانند ناهي از منكر در تمام ملك، هركس حقي بكار برد و خيري بعمل آورد ايشان بعمل آورده‏اند. نهايت مثل اينكه هر روزه تو حرف مي‏زني نه غير تو لكن يك‏روز عباي مشكي دوش مي‏گيري و حرف مي‏زني يك‏روز عباي سفيد دوش مي‏گيري و حرف مي‏زني يك‏روز عباي زرد، هر روز يك رنگ و تو حرف مي‏زني. حالا عباي زرد فخري كه دارد اين است كه آقا در من تكلم كرد در ميان مردم سخن گفت و سخن او را شنيدند. حظّ ما و نصيب ما همين است كه بر دست ما خير جاري كنند. مي‏فرمايد خداوند عالم در حديث قدسي كه لا اله الاّ انا خلقت الخير و الشر طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و ويل لمن اجريت علي يديه الشرّ منم خدايي كه خالق خير و شر هستم، خوشا به حال كسي كه من خير بر دست او جاري كنم و بدا به حال كسي كه من شر بر دست او جاري كنم. پس خير از محمّد و آل‏محمّد است و حق از محمّد و آل‏محمّد است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم.

بعد از آني كه چنين شد كسي عامل به عملي و عابد به عبادتي نشده و نخواهد

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴ *»

شد مگر محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم. حالا ببين ايشان چه عبادتي كردند! كلّ عبادتي كه در ملك مي‏شود ايشان كرده‏اند اين است كه در زيارتشان مي‏خواني اشهد انّك قداقمت الصلوة و اتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اطعت اللّه و رسوله من شهادت مي‏دهم كه تو نماز را برپا داشتي و هركس نماز كرده تو نماز كرده‏اي و شهادت مي‏دهم كه تو زكات داده‏اي و هركس زكات داده تو زكات داده‏اي، امر به معروف تو كرده‏اي از هر دهاني كه باشد، همچنين نهي از منكر تو كرده‏اي با هر زباني كه خواسته‏اي.

اين همه آوازها از شه بود گرچه از حلقوم عبداللَّه بود

همه معروفها را شما امر كرده‏ايد و همه منكرها را شما نهي كرده‏ايد، شما اطاعت كرده‏ايد همه اطاعتها را. پس عبادت ايشان عظمش به اين‏طور است، عبادتشان به اين بزرگي و بسياري است كه مي‏بيني. و چون روز اول است و طول كشيده مختصر كنم. اگر حكايت خشت را درست ملتفت شديد، اگر خشتي برداشتي و شكستي آيا نه اين است كه گِل را شكستي؟ اگر تو خشت را گذاردي، گِل را گذارده‏اي، هرچه با اين خشت بكني با گِل كرده‏اي. حالا همچنين اگر اين معني را يافتي، حالا عظمت مصيبت حسين را خواهي دانست و مي‏داني كه مصيبت او نه همان مصيبتها است كه در كربلا به ايشان رسيده بلكه كلّ ملك زمين مصيبت ايشان است. در تمام ملك موجودند، جميع روزگار روز عاشورا و مصيبت ايشان است، جميع زمين كربلاي مصيبت ايشان است و ايشان در تمام مصيبتهاي عالم شريكند. واللّه هر مؤمني كه در عالم كشته مي‏شود حسين با او كشته شده، به هر مؤمني كه شمشير بزنند حسين را با آن شمشير كشته‏اند، هركس مجروح شده آن جراحت بر او وارد آمده، هركس مهموم و مغموم شده آن همّ و غمّ بر او وارد آمده. آيا نشنيديد خودش فرمود:

شيعتي ما ان شربتم ماء عذب فاذكروني
  او مررتم بشهيد او غريب فاندبوني

هر وقت به هر جايي مي‏گذريد، شهيدي يا غريبي را مي‏بينيد مرا در او ببينيد كه من در

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵ *»

آن شهادت شهيد شده‏ام، گريه‏اش را براي من بكنيد. پس هر صاحب مصيبتي را كه در عالم ببينيد حتي آنكه طفلي را اگر ديدي گريه كرد، گريه امام تو است در او ظاهر شده. اگر كسي را مهموم و مغموم ببيني همّ و غمّ امام تو است. اين است كه به امام عرض كردند سبب چه‏چيز است نشسته‏ايم يكدفعه مهموم و مغموم مي‏شويم؟ فرمودند هر وقت ما مهموم و مغموم مي‏شويم شما هم مهموم و مغموم مي‏شويد. پس مصيبت او نه همين است كه سيصد و كسري زخم بر بدنش زدند و همان زخمها بود، بلكه زخمهايي كه تا روز قيامت به بدن دوستانش و شيعيانش مي‏رسد جميع آن زخمها بر تن مقدس او وارد آمده؛ اگر گريه مي‏كني بر چنين مصيبتي گريه كن. مگر تو نشنيده‏اي كه آنچه بر مؤمن وارد مي‏آيد بر ايشان وارد مي‏آيد؟ خداوند مي‏فرمايد من اذي لي وليّاً فقدبارزني بالمحاربة و دعاني اليها پس واللّه كه اذيت‏كننده مؤمن كشنده ايشان است، خون حسين را ريخته و نفهميده و جميع اذيتي كه به مؤمن مي‏شود به حسين شده. مردم غافلند، خدا مي‏داند حقوق مؤمن اعظم است از نماز و روزه و ساير عبادات ولكن مردم اجماع كرده‏اند بر آنچه از دين خدا زبان ندارد، همان بي‏زبانها را از دين گرفته‏اند و خدا پرستيده نمي‏شود به چيزي مثل اداي حقوق مؤمن. اداي حق مؤمن اداي حق محمّد و آل‏محمّد است همچنين هيچ معصيتي از معاصي نمي‏رسد به عظمت اذيت مؤمن زيراكه اذيت مؤمن اذيت امام است. اين است كه شخصي آمد خدمت امام خيلي خوشحال و خرّم بود، فرمودند چرا اين‏قدر خوشحالي مي‏كني؟ عرض كرد بهتر روزي براي مؤمن آن است كه در آن روز اطاعت و عبادت خدا كرده باشد. فرمودند خيلي خوب به شرطي كه خرابش نكني. عرض كرد چگونه خرابش مي‏كنم و حال‏آنكه من از شيعيان شمايم؟ فرمودند هاه! حالا خرابش كردي. عرض كرد چطور؟ فرمودند خدا مي‏فرمايد لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذي عرض كرد من كه اذيت نكرده‏ام و منّت نگذارده‏ام. فرمودند تو به من اذيت كردي، تو ادعا مي‏كني من از شيعيان شمايم، باطل شد صدقه تو حالا استغفار كن. استغفار كرد، فرمودند حالا توبه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶ *»

تو قبول شد. پس بدان كه يك اذيت كه به امام مي‏كني اعمال تو از تو مي‏ريزد و حبط مي‏شود. پس اذيت مؤمن اذيت ايشان است و همچنين سرور مؤمن سرور ايشان است. پس از اين جهت جميع مصيبتهاي مؤمنان در برّ و بحر عالم مصيبتهاي ايشان است، جميع همّ و غم مؤمنان در برّ و بحر عالم همّ و غم ايشان است، جميع آسيبي كه به مؤمنان مي‏رسد به جميع اين آسيب ايشان آسيب كشيده‏اند، منحصر به آنچه در كربلا به ايشان رسيده نيست. و واللّه هر زني از زنهاي مؤمنان كه در اطراف عالم اسير شود كأنّه زنهاي خود ايشان اسير شده و هر طفلي از مؤمنان از دنيا برود و دل پدر و مادر بدرد آيد مثل اين است كه علي‏اكبر و علي‏اصغر ايشان كشته شده باشد. اگر قدر خود را بدانيد، اگر قدر يكديگر را بدانيد آناً فآناً ولايت ايشان در قلب شما مشتعل‏تر مي‏شود. ديگر خيال نمي‏كني كه امام من غايب است نصرت حسين اگر مي‏خواهي بكني آن بزرگوار ايستاده و طلب ياري مي‏كند و واللّه هنوز ايستاده و فرياد مي‏كند هل من ناصر ينصرني و اين ندا امروز از براي ما و شما بلند است و نصرت‏كننده مؤمن و رهاكننده مؤمن از بلا، نصرت‏كننده ايشان است و حذردهنده مؤمن حذردهنده ايشان است. پس واللّه ايشان ايستاده‏اند الآن و فرياد مي‏كنند هل من ناصر ينصر ال‏محمّد المختار هل من مغيث يغيثنا هل من موحّد يخاف اللّه فينا هركس از اهل ايشان است، هركس از جنود ايشان است و متعلق به ايشان است لبيك لبيك گويان بسوي ايشان مي‏رود.

و از جمله آن نصرتهايي كه بايد كرد يكي اقامه عزاي ايشان است و اين عزاداري ايشان است كه مي‏كنيد مجلس ماتم آراسته مي‏كنيد و گريه مي‏كنيد اين نصرت است ولكن سعي كنيد كه نصرت شما نصرت حسين باشد. نه خيالتان برسد كه در اين غزوه‏ها آنها كه در ركاب پيغمبر۹ كشته شدند همه از اهل جنّتند، حاشا. بلكه بعضي به عداوت با آن قبيله كه با آنها جنگ مي‏كردند مي‏رفتند و كشته مي‏شدند، يكي به طمع مال و غنيمت مي‏رفت و جنگ مي‏كرد و كشته مي‏شد، يكي لاعن‏شعور مي‏رفت ولكن آن‏كه از قوت ايمان و براي نصرت دولت حق مي‏رفت و كشته مي‏شد او شهيد بود.

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۷ *»

همچنين امروز بايد يكي از شما كه روضه‏خواني مي‏كند نباشد براي اينكه خود را نشان مردم بدهد يا فرش خود را نشان مردم بدهد، يا از براي اينكه اسم بلند كند كه فلان‏كس روضه‏خواني مي‏كند، يا به حميّت اينكه فلان خوانده چرا من نخوانم، يا از براي اينكه چادري بلند شود و سردمي باشد، قليان و قهوه راه باشد يا قومي را مُستَمال([۱])  كني اينها را به خرج مردم بدهي. اگر براي اينها روضه‏خواني مي‏كني عبث عبث خود را زحمت مده. تعزيه‏دار آن كسي است كه از روي قوت ايمان و از روي معرفت دل او بريان شود و اشك او جاري شود و از براي اينكه امر آل‏محمّد : را در عالم منتشر كند و دين او ظاهر شود و رسوايي اعداي آل‏محمّد : معلوم شود و براي اينكه سنّت ايشان شايع شود و امثال اينها، اگر براي اين مي‏كني خيلي خوب والاّ مُسرف و عاصي هستي و مال خدا را اسراف كرده‏اي. به هر قلياني و دانه برنجي يك‏معصيت در نامه عملت نوشته مي‏شود. مالت رفته، معصيت هم براي خودت درست كرده‏اي. پس اگر مي‏كنيد و براي نصرت آل‏محمّد : مي‏كنيد از جمله نصرتها همين اقامه عزاي ايشان است و اين حقيقتش اين است كه بسيار نصرتي عظيم است. و مپندار اعظم نصرتها بي‏زبانها است، اعظم نصرتها نصرت آن زبان‏دار است. پس از خدا سؤال مي‏كنم بوساطت امام زمان صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه كه از فضل و كرم خود اعمال ما را خالص كند كه محض رضاي ايشان باشد و همه را در زمره نصرت‏كنندگان آل‏محمّد :محسوب فرمايد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۸ *»

 (موعظه دوم پنجشنبه / ۱۲ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

اگرچه ديروز تفسير آيه را عرض كرده‏ام ولي چون بعضي تازه آمده‏اند اطلاع بر تفسير آيه ندارند بطور اختصار و اجمال بد نيست معني فارسي آيه را عرض كنم تا آنها هم بفهمند. معني فارسي آيه اين است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب خود اين‏طور فرموده كه من خلق نكردم جن و انس را مگر براي عبادت و فايده خلقت، آنچه منظور نظر من از خلقت بود، اين بود كه مرا عبادت كنند. مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون ايشان را من نيافريده‏ام كه از براي من عملگي بكنند و كسب و كاري بكنند و روزي به من بدهند و امر من از بالاي آنها بگذرد يا از براي اينكه به من صدقه بدهند يا مرا اطعام كنند، براي اين ايشان را خلق نكرده‏ام انّ اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين خداوند عالم او رزّاق است، او است صاحب قوت و قدرت و او است كه امر او در نهايت استحكام است. اين بود معني فارسي آيه.

ديروز سخن در كيفيّت خلقت بود و مي‏خواستم كيفيت خلقت و ابتداي خلقت را عرض كنم و چون روز اول بود مقدمةً بياني كردم، حالا هم از آنجا عرض مي‏كنم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه بود و احدي غير از او نبود به هيچ‏وجه من‏الوجوه غير از خداوند

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۹ *»

هيچ‏چيز نبود و خدا در يگانگي خود منفرد بود و در وحدانيت خود خداوند عالم مستقل بود و از ماسواي او از مخلوقات اثري و نامي و نشاني نبود. بعد از آن مشيت خداوند عالم بر اين قرار گرفت و اراده محكم او قرار بر اين گرفت كه خلقي خلق كند. بعد از آني كه مشيت به اين قرار گرفت كه خلقي خلق كند اول چيزي كه خلق كرد كه سابق بر آن چيزي نبود دريايي آفريد بي‏ساحل و آن دريايي بود موّاج، نه عمق او را كسي مي‏دانست و مي‏داند و نه اطراف آن را بجز خدا كسي احاطه كرده. و در اين دريا گذارد قابليت اينكه تركيب جميع موجودات بتواند بشود و به شكل كل كاينات بتواند در آيد. اين است كه خداوند عالم در قرآن مي‏فرمايد و من الماء كلّ شي‏ء حي هر چيزِ زنده و هرچه در ملك خدا است زنده است مي‏فرمايد هر چيز زنده‏اي و هر صاحب حياتي ابتداي او از آب است و او را خداوند عالم از آب خلق كرده. و باز مي‏فرمايد و كان عرشه علي الماء اين عرش، عرش وحدانيت خدا است. اين عرش وحدانيت خدا بر آن آبي كه عرض كردم، بر آن دريايي كه عرض كردم مستولي بود، در آن دريا جلوه‏گر بود.

خلاصه؛ آن دريا را خداوند عالم آفريد و قابليت آنكه جميع كاينات را از او بيافريند در او قرار داد. مثَلي عرض كنم تا بفهمي همين درياي ظاهر را نگاه كن آيا نه اين است كه قابليت اين را دارد كه به جميع شكلهاي موجها متشكّل شود؟ به همين‏طور هر قطره‏اي از آن دريا قابل بود كه به هر صورتي و شكلي درآيد. اين است كه خداوند عالم اول آن دريا را آفريد و در آن دريا قابليت كل موجودات بود ولكن هنوز موجود نشده بودند، همان قابليت آنها موجود بود، وجود و هستي آنها برپا نشده بود و به عرصه ظهور نيامده بود. خداوند عالم جلّ‏شأنه خطاب كرد به آن قابليتها كه در آن دريا بودند و آن قابليتها را هم نهايتي نبود، از براي آنها غايتي نبود. خداوند عالم به آنها احاطه داشت و بس. اين است كه امام در صفت آن دريا مي‏فرمايد في قعره شمس تضي‏ء لايطّلع عليه الاّ الواحد الفرد الصمد فمن تطلّع فقدضادّ اللّه في حكمه و نازعه في

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۰ *»

سلطانه و باء بغضب من اللّه و مأواه جهنم و بئس المصير كه حاصلش اين مي‏شود كه جز خداي واحد احد، احدي از آحاد بر آن دريا اطلاع ندارد و علم او احاطه به آن دريا پيدا نمي‏كند. آن دريا درياي علم خدا است و آن درياي جود خدا است. خداوند عالم آنچه به هزار هزار عالم جود و رحمت و مغفرت و بخشش و فيض و مدد مي‏رساند همه از همان دريا است و آن است خزانه علم خدا كه هرگز فنا و تمام‏شدن براي آن نيست. خداوند عالم به آن قابليتها كه در خزانه علم خود بود رو كرد و به ايشان فرمود ألست بربكم آيا من خداي شما و پرورنده شما نيستم؟ در ميان قابليتها هر قابليتي كه استعداد او بيشتر بود و هر قابليتي كه صفاي او و لطافت او بيشتر بود او پيشتر از همه‏كس جواب گفت و هركه از آن صفايش كمتر بود او عقب‏تر، و عقب‏تر و عقب‏تر تا هر كس خودش بقدر قابليت خودش جواب گفت. و چون در مجلس اهل علم هستند و مي‏خواهم ملتفت شوند و شايد به جهت علمي كه دارند خيال كنند كه در اينجا اختلافي در ميان قابليتها نبود، سبب چه بود بعضي پيشي جستند و بعضي عقب افتادند، براي اين مثَلي عرض كنم. خيال كن عددها را يك، دو، سه، چهار، پنج، اين عددها را فرض كن خداوند هنوز نيافريده و به عرصه وجود نياورده و مي‏خواهد عدد را به عرصه وجود بياورد. اهل علم ملتفت باشند چه عرض مي‏كنم، عوام نمي‏فهمند؛ و عوام صاحبان هوششان شايد بفهمند. عرض مي‏كنم كه هر وقت خدا خواسته باشد عدد را موجود كند، آنوقت كه بخواهد موجود كند آيا دو را پيشتر موجود مي‏كند يا چهار را؟ نمي‏شود چهار را پيش از دو موجود كرد به جهت اينكه چهار، دو دو است. اول دو است بعد چهار، اگر دو را نيافريند چهار آفريده نمي‏شود. پس او را پيش از چهار مي‏آفريند و بعد هشت را وهكذا. درست ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم، پس اگرچه پيش از آفرينش نه يك بود و نه دو و نه چهار و نه هشت، نه بيست، نه چهل، نه هشتاد، نه صد، نه هزار، نه دو هزار، نه ده هزار ولكن وقتي بناشد خدا بيافريند، صد را پيش از هزار مي‏آفريند و صد، اول موجود مي‏شود و هزار دويم و دو هزار سيوم. ممكن نيست

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۱ *»

هزار به عرصه وجود بيايد و صد هنوز به عرصه وجود نيامده باشد. هزار، ده‏تا صدتا است.

باز مثَلي ديگر عرض كنم، خيال كن نه آفتاب نه نور آفتاب هنوز در ملك موجود نشده و خدا مي‏خواهد نور آفتاب را بيافريند. آيا معقول است نور آفتاب را پيش از آفتاب بيافريند؟ معقول نيست. پس اول آفتاب آفريده مي‏شود بعد نور. پس در وقتي كه نه آفتابي بود نه نوري، اگر خدا خطاب مي‏كرد به قابليت اينها كه ألست بربكم اول قابليت آفتاب جواب مي‏دهد، بعد از قابليت آفتاب نورها جواب مي‏دهد، ممكن نيست اول قابليت نور جواب بدهد. تو سايه داري، آيا ممكن است سايه تو را پيش از تو بيافريند؟ پس آن زمان كه تو را نيافريده بودند و سايه تو را نيافريده بودند، همه در عرصه امكان بودند و در اين دريا غرق بودند و مشيت خدا بر اين قرار گرفت كه تو را و سايه تو را بيافريند فرمود ألست بربكم اول تو جواب مي‏دهي بعد سايه تو، ممكن نيست اول سايه تو جواب بدهد. از روي آنچه گفتم علما ملتفت شوند فروع آن را بيرون آورند. جميع آنچه در هزار هزار عالم خلق شده است يكي را كه مي‏گيري صفت آن بالايي مي‏شود، آن بالايي را كه مي‏گيري صفت آن بالاتري مي‏شود، آن بالاتري باز صفت بالاتر مي‏شود. هرگز ممكن نيست صفتي پيش از صاحب صفتي آفريده شود، يا اينكه نوري پيش از صاحب نوري آفريده شود. پس اگرچه در آن دريا همه معدوم بودند و در ميان آنها امتيازي نبود ولكن بعد از آني‏كه مشيت خدا قرار گرفت كه آنها را بيافريند فرمود ألست بربكم حالا اول‏كسي كه جواب مي‏دهد آن منير اولي است كه جميع هزار هزار عالم بايد از نور او باشد، به وجود او بايد برپا باشد. آن آفتاب عالمتابي است كه جميع هزار هزار عالم بايد از نور او باشد، به وجود او بايد برپا باشد. پس وقتي كه ألست بربكم گفت هيچ قابليتي اقدام به جواب او نكرد قابليت پاك محمّد صلوات‏اللّه و سلامه عليه‏وآله، او برخاست اول لبيك لبيك‏گويان اول بلي گفت و اقرار كرد به توحيد خداوند عالم جلّ‏شأنه و همين قول بلي اقرار به توحيد است كه خدا گفت آيا

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۲ *»

من خالق شما و پرورنده شما نيستم؟ قابليت پاك محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه جواب داد كه بلي تويي خداي يگانه ما و آفريننده ما. پس اول‏كسي كه اقرار به توحيد كرد وجود پاك محمّد بود۹ و به اين جهت او اول اقرار كرد كه هركس در ملك خدا است نور او است و نور نمي‏شود اول اقرار كند و بعد از آن صاحب نور اقرار كند. هركس در ملك خدا توحيد كرده پس از او توحيد كرده و به نور او توحيد كرده و به تلقين او توحيد كرده. اين است كه در زيارت جامعه مي‏خواني من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم اي سادات من هر كس اراده خدا كند بايد ابتدا به شما كند و هركس خدا را توحيد كند از شما پذيرفته. آيا نمي‏بيني كه چراغي كه روشن مي‏كني اگر به تدبيري و بواسطه يك نوع روغني يك‏كاري بكني كه يكدفعه اين شعله قرمز شود، جميع در و ديوار خانه قرمز مي‏شود و اگر تدبيري كني و شعله يكدفعه سبز شود جميع در و ديوار خانه سبز مي‏نمايد. همچنين بعد از آني‏كه قابليت محمّد۹اقرار كرد به توحيد خدا، نور خدا از او در جميع در و ديوار عرصه امكان تابيد و جميع عرصه عالم به نور توحيد كه از پيغمبر بر وجنات ايشان تابيد منوّر شد و جميع پيغمبران و ملائكه توحيد از ايشان آموختند. آيا نشنيدي كه فرمودند بعد از اينكه خداوند عالم ما را آفريد ملائكه را از نور ما خلق كرد و چون ملائكه نظر كردند به يگانگي و علوّ مقام ما، چنان پنداشتند كه ماييم خداي يگانه. چون ما از دل ايشان اين را دانستيم گفتيم لااله الاّاللّه. چون ما لااله الاّاللّه گفتيم آنوقت ملائكه دانستند كه نيست خدايي بجز خداي يگانه و ما بنده هستيم و مخلوق. بعد از آن چون ملائكه نظر كردند ديدند هرچه در ملك حركت مي‏كند بواسطه ما است، هرچه در ملك ساكن مي‏شود بواسطه ما است، پنداشتند كه هيچ حولي و قوه‏اي نيست براي چيزي مگر به ما. ما اين را از دل ايشان دانستيم گفتيم لاحول و لاقوّة الاّ باللّه العلي العظيم لفظ حديث نظرم نبود نقل به معني كردم، همچنين چند چيز ديگر كه ملائكه به تعليم ايشان تعليم گرفتند.

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۳ *»

مقصود اين بود كه ايشانند معلّم كاينات و ايشانند كسي كه خداوند به ايشان امر كرده كه توحيد را به عرصه عالم برسانند چنانكه خدا امر كرده به آن شعله سبز كه سبزي را به در و ديوار برساند و امر كرده به آن شعله قرمز كه قرمزي را به در و ديوار برساند و چون ذات مقدس ايشان به آتش توحيد مشتعل شد و مظهر اسماء و صفات و انوار و كمالات خدا شد مأمور شدند از جانب خدا به اينكه در عرصه ملك توحيد خدا و انوار خدا را و اسماء و صفات خدا را آشكار كنند. پس از اين جهت رسول و مبلّغ از جانب خدا شدند. هر صاحب نوري مبعوث است به رسانيدن نور خود، آفتاب مبعوث است به همه در و ديوار نور خود را برساند چون مشتعل است به نور كرسي نور مي‏رساند به عالم و اما ذات پاك محمّد۹ مشتعل است به آتش توحيد، به نور كمالات خدا، پس مبعوث است به توحيد، مأمور است به شكستن بتان، مأمور است به برطرف‏كردن شركها به جهت آنكه به نور توحيد خود او مشتعل است و چگونه مشتعل نيست و حال‏آنكه فرمود من رءاني فقدرأي الحق ديدار حق به همين‏طور است كه مرا ببينيد. زيراكه هر كس هر چه را مي‏بيند صفات او را ديده نه ذات او را و منم صفات خدا و منم نور خدا، اگر او را مي‏خواهي ببيني مرا ببين. اگر اين را فهميدي مي‏فهمي معني كلام اميرالمؤمنين را كه راوي عرض كرد به آن بزرگوار كه هل رأيت ربّك يا اميرالمؤمنين؟ آيا خدا را ديده‏اي اي اميرالمؤمنين؟ فرمودند كه من عبادت نمي‏كنم خدايي را كه نديده باشم، من خداي خود را ديده‏ام. باطن اين سخن اين است كه من محمّد را ديده‏ام، نه اينكه محمّد خدا است. لعنت همين محمّد، لعنت همين خدا بر كسي كه محمّد را خدا بداند بلكه نام نامي خدا است، محمّد صفات گرامي خدا است، محمّد صفات نعماي خدا است، محمّد مثَل علياي خدا است. هركس او را به اين‏طور شناخت خداي خود را شناخت، هركس او را به اين‏طور نشناخت خداي خود را نشناخت.

باري، وقتي ندا از جانب خدا رسيد به آن قابليتها كه در آن دريا بودند اول كسي

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۴ *»

كه جواب داد از آن قابليتها و اقرار به توحيد كرد و روغن وجود او به آتش وجود اين ندا در گرفت و مشتعل شد، وجود پاك محمّد بود۹. و دوم كسي كه جواب داد وجود پاك علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه بود و بعد از آن كسي كه جواب داد امام‏حسن بود و پس از آن كسي كه جواب داد حضرت امام‏حسين بود و پس از آن امام‏زمان صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه بود و پس از آن ائمه هشتگانه كه باقي ائمه باشند و بعد از اينها وجود پاك حضرت‏فاطمه۳ بود كه چهارده‏نفس مقدس بر جميع كاينات پيشي گرفتند و اقرار به توحيد كردند. نه چنان گمان كني مثل جهّال امت كه فاطمه را خيال مي‏كنند يكي از زنان، نهايت زن خوبي بوده است. اگرچه مردم همين‏طور خيال مي‏كنند حتي آنكه القاب زنان كثيف خود را فاطمة الزماني مي‏گفتند نعوذباللّه آيا مردي را مي‏شود محمّدالزماني گفت؟ اين نامربوطها چه‏چيز است، اين مزخرفات كدام است؟ فاطمة الدوراني يعني چه؟ مريم‏الزماني چه معني دارد؟ موسي و عيسي اقتباس‏كننده از نور فاطمه‏زهرايند و علم جميع پيغمبران اولواالعزم كه بوده‏اند يك‏قطره از درياي علم بي‏نهايت فاطمه زهرا صلوات‏اللّه عليها است. نه چنان پنداريد كه فاطمه مثل زني از زنان عالم است نهايت نجيب است. حتي اينكه مزخرف مي‏بافند اين نامربوطها كه مي‏گويند كه خبر دادند علي زن گرفته است و فاطمه متغيّر شد. خيال مي‏كند فاطمه مثل زن خودش هوو داري مي‏كند. و گاهي مزخرفي ديگر مي‏بافند مي‏گويند علي و فاطمه دعوا كردند علي قهر كرد و از خانه رفت بيرون روي خاك خوابيد. پيغمبر سر او را برداشت از خاك، از آن روز او را ابوتراب گفتند. اين مزخرفات يعني چه؟ حاشا كه حضرت‏فاطمه مثل اين زنان باشد، خدا در شأن فاطمه‏زهرا مي‏فرمايد انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم ان‏يتقدّم او يتأخّر يعني حضرت‏فاطمه يكي از آيات كبراي خدا است كه جميع پيغمبران توحيد كه براي خدا كرده‏اند از تابش نور زهرا است. او را زهرا گفتند به اين‏جهت كه زهرا يعني تابنده و آن بزرگوار است تابنده و فروزنده عرصه امكان و جميع پيغمبران به نور او افروخته

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۵ *»

شده‏اند و منوّر گرديده‏اند و هيچ ملك مقرّبي و هيچ نبي مرسلي نيست مگر آنكه توحيد از فاطمه آموخته‏اند و به قطره‏اي از درياي علم فاطمه رسيده‏اند. علم نبوت مانند نوح و ابراهيم و موسي و عيسي قطره‏اي از درياي وجود فاطمه‏زهرا۳ است. پس تو خيالت نرسد كه فاطمه مثل زني از زنان است، اين زنان را آنطور تمجيد كني. اين زني كه حايض مي‏شود و ماهي چندروز نماز نمي‏كند حالا او را فاطمة الزماني بگويند قبيح نيست؟! خيلي قبيح است. پس آن بزرگواران، آن چهارده‏معصوم چون اول‏كسي بودند كه بر جميع خلق سبقت گرفته بودند و احدي از خلق بر ايشان سبقت نگرفته بود در ايشان اثري از آثار خودبيني و خودنمايي نبود.

مثَلي عرض كنم، آيا تو نمي‏داني چراغي كه روشن مي‏كنند اين نور از پيش چراغ مي‏آيد تا به آنجايي كه نور تمام مي‏شود. آنجايي كه نور تمام شد آنجا ديگر ظلمت خالص است، هر يك‏قدم كه پيشتر مي‏آيد اندكي نور زياد مي‏شود و به همين‏طور نور كه زياد شد اندكي ظلمت كمتر مي‏شود و كمتر مي‏شود و همين‏طور مي‏آيد و مي‏آيد تا به نهايت نزديكي برسد كه در آنجا ظلمت تمام مي‏شود و سرتاپا نور مي‏شود و اثري از آثار ظلمت در آنجا نمي‏ماند. و بعد از آني كه اين مثَل را يافتي عرض مي‏كنم بعد از آني كه خداوند فرمود ألست بربكم نور اين ألست بربكم در جميع عرصه امكان تابيد ولكن هرچه نزديكتر به مبدء بود نوراني‏تر شد و هرچه دورتر از مبدء بود تاريكتر شد و نور كم شد و ظلمت زياد شد. مرادم از ظلمت، خودبيني‏ها و خودستاييها و خودداريها است و مرادم از نور خدانماييها و خداستاييها و خداداريها است. پس از اين عرصه امكان دو چيز در هر مكان پيدا شد يكي نور خدابيني و خداستايي، يكي ظلمت خودبيني و خودستايي و چون جميع كاينات را خدا در اين امكان آفريد جميع خلق صاحب دو چيز شدند، صاحب نوري و صاحب ظلمتي شدند. آيا نشنيده‏اي كه در دل هر كسي دو نقطه است نقطه نور و نقطه ظلمت. شخص هرچه معصيت مي‏كند نقطه ظلمت او زياد مي‏شود و هرچه طاعت مي‏كند نقطه نور او زياد مي‏شود و نقطه ظلمت كمتر

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۶ *»

مي‏شود و اين به جهت اين است كه رو به خدا مي‏كند چون رو به خدا مي‏كند نوراني‏تر مي‏شود. خلاصه؛ هر كس كه در اين عرصه امكان است صاحب نوري است و صاحب ظلمتي است. آن نور نوري است كه از جانب خدا است و آن ظلمت ظلمت خودي خلق است. پس در جميع خلق يك خودبيني و يك خدابيني است و كامل كسي است كه خودبين نباشد. يكي را مي‏بيني با او مي‏نشيني هرچه حرف مي‏زند هرچه مي‏گويد همه مي‏گويد خدا همچو فرموده و خدا همچو مي‏گويد، هرچه حرف مي‏زند تا پسين از خدا مي‏گويد. يكي ديگر را مي‏بيني با او كه مي‏نشيني بر سر هم مي‏گويد من همچو هستم، من چنينم، من چنينم. همه از خود مي‏گويد، اوصاف و فضائل خود را مي‏گويد، هرچه مي‏گويد همه اوصاف و فضائل خودش است. تا كي كتاب فضائل براي خودش مي‏نويسد؟ فضيلت براي خدا است. پس مؤمن بايد ذكر خدا باشد نه ذكر خود. به عيسي عرض كردند يا روح‏اللّه من نجالس؟ با كه بنشينيم؟ فرمود جالسوا من يذكّركم اللّه رؤيته با كسي بنشينيد كه ديدار او شما را به ياد خدا آورد، يعني در او خدابيني زياد باشد و به آتش توحيد مشتعل شده باشد و به آتش اسماء و صفات خدا درگرفته باشد كه همين كه چشمت به او مي‏افتد به ياد آخرت مي‏افتي، ياد عمل آخرت مي‏افتي، راغب به آخرت مي‏شوي. چه‏بسيار مردم كه همين‏كه چشمت به آنها مي‏افتد يا آنها را مي‏بيني ياد معاصي و فسق و فجور مي‏افتي. چه‏بسيار مردم كه تا چشمت به آنها مي‏افتد ديدارشان انسان را به ياد خدا مي‏آورد و چه‏بسيار مردم كه ديدارشان انسان را متذكر دنيا و معاصي و لهو و لعب و فسق و فجور مي‏كند. از اينجا بياب كه آنچه در ملك خدا است از نور و ظلمت آفريده شده است. پس اول خلق آن‏كسي است كه سبقت گرفته به نور توحيد و آن وجود مبارك اين چهارده‏معصوم است صلوات‏اللّه‏عليهم. پس ايشانند نوري كه ظلمت در ايشان نيست، ايشانند كه سرتاپا به نور توحيد خداوند عالم در گرفته‏اند. پس چنانكه كلّ اسماء و صفات خدا را نموده‏اند كل خودي خود را پنهان كرده‏اند چنانكه بكلّي از خود ذكري باقي نگذارده‏اند، بكلّي براي خدا و ذكر خدا

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۷ *»

شده‏اند چنانكه به كلّ خود به خدا پيوسته‏اند، از خودي به كلّ خود بريده‏اند.

درست ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم كه اگر غير از اين بود بالتمام از خود نبريده بودند و به خدا پيوسته نبودند، اگر بالتمام خود را پنهان نكرده بودند كلّ اسماء و صفات خدا را ننموده بودند. اگر بكلّي از خود لب نبسته بودند بالتمام به ثناي خدا لب نگشوده بودند. پس آن بزرگواران سلام‏اللّه عليهم‏اجمعين شرط وجودشان اين است كه خود را گم كنند تا خدا را بيابند. ساير مردمند كه از خود مي‏گويند و خود دارند، ايشان بايد خود را گم كرده باشند اگر خود را گم نكرده باشند اول ماخلق‏اللّه نيستند. پس شرط بودن ايشان اول ماخلق‏اللّه و دليل بودن ايشان اول ماخلق‏اللّه اين است كه بالتمام از آنچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است، از هرچه غير خداي احد است. اگر ملتفت بوديد حرف بزرگي بود و شرط وجودشان و دليل اول ماخلق‏اللّه بودنشان اين است كه از هرچه غير خداي احد است بريده باشند. نه به خود پيوسته باشند نه به عبايي و قبايي پيوسته باشند نه به چيزي غير خدا پيوسته باشند، هيچ از خود نداشته باشند. اگر يك‏ذره از خود داشته باشند بقدر آن يك‏ذره شريك براي خدا قرار داده‏اند و ايشان شريك با خدا نكرده‏اند كسي را. خدا را گرفته‏اند و ماسواي خدا را ترك كرده‏اند. نمي‏دانم چه بگويم مطلب خيلي بزرگ است. پس ايشان خدا را به كلّ خود گرفتند و به كلّ خود ماسواي خدا را ترك كردند. پس بايد به اين صفت در عالم جلوه كنند و قيد به هيچ‏چيز غير از خدا نداشته باشند. اگر چنين نباشند در اين عالم مقيّد به زن باشند، مقيّد به فرزند باشند، مقيّد به اموال باشند، مقيّد به جان باشند ترك خدا كرده‏اند. اگر چنين شد حجت خدا و آيت عظماي خدا نيستند و جلوه‏گاه خداي واحد احد نيستند. پس شرط بودن ايشان اول ماخلق‏اللّه اين است كه در هر عالم از جميع ماسواي خدا ببرند و چنان شوند كه:

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

و چنان شده باشند كه:

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۸ *»

ز بس بستم خيال تو تو گشتم پاي تا سر من تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته

و چنان شده باشند كه بجز خدا و نور خدا و صفت خدا و اسم خدا و كلام خدا در ايشان چيزي نباشد و اين مقام ببين در تمام اهل عالم در احدي از آحاد بجز محمّد و آل‏محمّد : جلوه كرده؟ جلوه نكرده. حالا بعد از آني‏كه بنا شد در ايشان جلوه كند اينها همه يك‏نورند. در زيارت ايشان مي‏خواني اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة همه يكي هستند. پس چون يكي شدند ببينيد اين صفت كجا بايد بروز كند؟ بياييم ببينيم مقام ولايت چه نسبت دارد به مقام نبوت؟ مقام ولايت خودي مقام نبوت است و مقام نبوت خدايي مقام ولايت است به نص آيه قرآن كه مي‏فرمايد و انفسنا و انفسكم اميرالمؤمنين نفس پيغمبر است و خودي پيغمبر است و مقام ولايت مقام خودي نبوت است و مقام پيغمبر مقام خدايي است براي اميرالمؤمنين و مراد از مقام خدايي مقام نور خدا است و اسماء و صفات خدا است. حالا آن بنده‏اي كه مي‏خواهد خود را فاني كند، مي‏خواهم بدانم آيا بايد خدايي خود را فاني كند يا بايد خودي خود را فاني كند؟ آيا بايد خود را در راه خدا بدهد يا بايد خدا را در راه خودي خود بدهد؟ آيا بايد خود را مضمحل و فاني كند در راه خدا يا خدايي را مضمحل كند؟ شكي در اين نيست كه بايد خودي را فاني كند. پس حكمت اقتضا كرد به اين جهت كه اين فنا و اضمحلال در مقام ولايت باشد نه در مقام نبوت. پس از اين جهت اين فنا و اضمحلال خصوصيت پيدا كرد در مقام ولايت به اسراري چند. و چون مجلس طول كشيده است نمي‏توانم بيان كنم كه چرا در حضرت‏امير اين فنا و اضمحلال بروز نكرد و در امام‏حسين بروز كرد و حضرت امام‏حسن هم ابومحمّد است و نور محمّد است و نور محمد در او بروز كرده، امام‏حسن شبيه به محمّد است۹ و او را كنيه ابومحمّد است. او را هم لياقت اين فنا و اضمحلال نبود و نبايد او قبول كند. اما حسين ابوعلي است و شبيه به علي است و سرّ ولايت و امر ولايت در آن بزرگوار جلوه‏گر شد. پس بايستي كه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۹ *»

تمام فنا و اضمحلال در وجود حسين جلوه‏گر باشد. اگر اين فنا در حسين نبود خدا ظاهر نبود، از كجا مردم خدا را مي‏شناختند؟ پس بايستي به اين خدا را شناخت كه خود را چنان فاني و مضمحل كرده كه اثري از آثار خود و متعلقان خود باقي نگذارده است اين است كه تأويل اين آيه مباركه اين‏طور شده كه اذا قيل لهم لا اله الاّ اللّه يستكبرون اين است كه در حق طايفه‏اي از كفار مي‏فرمايد كه اگر به ايشان گفته شود لا اله الاّ اللّه استكبار مي‏كنند و تأويل شده كه در نزد شهادت حسين گريان نمي‏شوند و اما باطنش اين است كه لا اله يعني حسين كشته شد الاّ اللّه يعني خدا آشكار شد. لا اله يعني حسين خود را داد الاّ اللّه خدا را گرفت و آن بزرگوار به كلمه لا اله هيچ هيچ نيست و آن بزرگوار به اين كلمه نفي كرد وجود خود را. نمي‏بيني بسياري از مردم خودپرستند؟ افرأيت من اتخذ الهه هواه هواي خود را خداي خود مي‏گيرند، زن خود را خداي خود مي‏گيرند، دنياي خود را خداي خود مي‏گيرند. حسين لا اله گفت و گفت نه خودم را مي‏خواهم نه عيال مي‏خواهم نه فرزند مي‏خواهم، هيچ نمي‏خواهم الاّ اللّه خدا را مي‏خواهم و  بس. حالا بيا تو را به خدا انصاف بده كه در تمام اين ملك هيچ‏كس لا اله الاّ اللّه مثل حسين گفته؟ حاشا، كي گفته؟ كدام ملك مقرّب، كدام نبي مرسل، كدام مؤمن ممتحن همچو لا اله الاّ اللّهي گفته كه نفي كل ماسوي را كرده باشد و اثبات كرده باشد خدا را؟ كدام نفي از اين بالاتر كه آن بزرگوار بعد از اينكه آن جراحات بر تن مقدسش وارد آمد، زياده از سيصد و بيست جراحت بود. مردم كه خيال مي‏كنند و نقل مي‏كنند ابن‏سعد فرياد كرد كه اسب بر بدن حسين بتازيد و ده نفر آمدند و آن بدن را پامال كردند، اينها جنگ نديده‏اند. فكر كن در صحرايي كه آن جمعيت قشون باشد، بروايتي سيصد هزار قشون بودند و بروايت ديگر چهارصد هزار قشون بودند. كسي كه جنگ ديده باشد مي‏داند كه در همچو صحرايي چه گرد و غباري خواهد بود. گرد و غباري بايد باشد كه چشم چشم را نبيند. اگر شما در سر اين ايلات بوده‏ايد ديده‏ايد وقتي گله‏شان مي‏آيد ببينيد چه گرد و غباري مي‏شود! اين‏قدر گرد و غبار مي‏شود كه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۰ *»

چادرهاشان پيدا نيست. حالا ببين اگر چهارصد هزار قشون در يك صحرا در جنبش باشند چه گرد و غباري خواهد بود كه چشم چشم را نمي‏بيند. اين هم مسلّمي است كه حسين صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه بيرون قشون دعوا نمي‏كرد، يقيناً توي قشون دعوا مي‏كرد. پس آن بزرگوار بعد از آني‏كه در آن بحبوحه از اسب افتاد، در اين ظلمات گرد و غبار و اين قشون هم در جنبش، ببين چه مي‏شود! همه‏كار را از روي تأمل بايد كرد نه اينكه من بخوانم و شما همين‏طور بشنويد. تأمل كنيد، اسب در حال دويدن است، نعل دارد، ميخ دارد، آهن است. نعل و ميخ آهن با بدن انسان چه مناسبت دارد؟ اسب كه شعور ندارد، مي‏دود و پا روي سر مي‏گذارد، پا روي دست مي‏گذارد. ملاحظه كن ببين چه مي‏شود! تكه تكه گوشت او در بيابان پهن مي‏شود. جان ماها به فداي آن بزرگوار آيا نه اين است كه اين اسب گاهي پا روي چشم مي‏گذارد و گاهي پا روي دهان مي‏گذارد و گاهي بر روي سينه مي‏گذارد؟ اسب هم كه يكي نبود، دو تا نبود، صد نبود، هزار نبود. آيا نه اين است كه تكه تكه گوشت آن بزرگوار در اين صحرا پهن شد؟

در چند شب قبل از اين مقابله مي‏كردم حديثي را ديدم از آن حديث متذكر شدم، حالتي براي من پيدا شد حالا عرض مي‏كنم اگر شما هم بشنويد منقلب مي‏شويد. حديث اين بود كه پيغمبر فرمود و ايّاكم و المثلة ولو بالكلب العقور فرمود بپرهيزيد از مُثله‏كردن، مبادا كسي را مثله كنيد اگرچه سگ هار باشد. اول معني مُثله را عرض كنم كسي را كه گوش و دماغش را و لبش را و بعضي اعضاش را قطع كنند مي‏گويند اين را مُثله كردند. حال كه معني مثله معلوم شد عرض مي‏كنم چگونه جان از تن آدم بيرون نرود و رسول خدا براي سگ هار راضي نشد او را مثله كنند. واي بر آنها كه دست مقدس او را از بدن جدا كردند، واي بر آنهايي كه او را پامال كردند. حضرت‏باقر۷مي‏فرمايد ديگر حالا لفظش آمد مي‏گويم حضرت‏باقر مي‏فرمايد كه در صحراي كربلا بودم، ديدم جدّ بزرگوارم را كشتند بطوري كه راضي نبود پيغمبر كه سگ هار را به اين‏طور بكشند. پس كدام فنا از اين بالاتر و كدام اضمحلال بالاتر كه اين‏طور خود را با

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۱ *»

خاك يكسان كند؟ اينكه خودش. و اگر عيالش را مي‏گويي چه عيال، عيالي كه از نطفه پيغمبر باشد. اگر عيال را مي‏گويي دخترانشان را به اسيري بردند، زنانشان را بر شتر سوار كردند در كوچه‏ها و شهرها گردانيدند. يك‏طبيعتي در اين زنها است، اصل اين زن طبيعتي دارد با وجودي كه چادر دارد در كوچه مي‏رود، بازار مي‏رود جمعيت هم هست چندان خجالت نمي‏كشد لكن يك‏نفر كه ايشان را بشناسد اين‏قدر خجالت مي‏كشند كه از آنجا نمي‏توانند بگذرند. خاك بر سر ماها كه دختران پيغمبر خدا را به اين نحو اسير كنند، واللّه فوق خيالات ما است. معلوم است سلطانِ عصر يزيد بود، حالا عيال پيغمبر را ببرند در مجلس او و برخيزد در ميان آنها بگردد و يكي‏يكي اسم آنها را بپرسد. اين كيست و آن كيست؟ يكي بگويد اين زينب دختر علي است، اين كلثوم است، ببين چه حالتي خواهد بود براي آن زنان. در اين ميانه چشمش افتاد به دختري كه از بي‏لباسي دست خود را برابر صورت گرفته بود. پرسيد اين كيست؟ گفتند اين سكينه دختر حسين است. رو كرد به آن مظلومه گفت توئي سكينه؟ گريه در گلوي آن مظلومه گره شد به شدتي كه نزديك بود جان از تن مباركش بيرون رود. يزيد گفت چرا گريه مي‏كني؟ فرمود چرا گريه نكنم و چگونه صبر مي‏توان كرد كه دختر پيغمبر خدا باشم و ساتري نداشته باشم كه روي خود را از تو و اهل مجلس تو بپوشانم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۲ *»

 (موعظه سوم جمعه / ۱۳ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

سخن در معني خلق بود و مي‏خواستم كيفيت خلقت محمّد و آل‏محمّد را صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين عرض كنم و عرض كردم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه خلق فرمود اول دريايي بي‏ساحل كه احدي از آحاد اطراف آن دريا را نمي‏دانست و بر عمق آن دريا اطلاع نداشت. و عرض كردم آن دريا خزانه رحمت خدا بود، آن دريا خزانه علم خدا بود جل‏شأنه و جميع آنچه خلق كرده و خلق خواهد كرد تا روز قيامت، بلكه مادام كه ملك خدا هست جميعاً در آن دريا بودند و از آن دريا بيرون آمده بودند و همه موج آن دريا و قطرات آن دريا هستند. و عرض كردم كه ندا رسيد به آن قابليتها كه در آن دريا بودند كه ألست بربّكم و اول كسي كه جواب داد وجود پاك محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم بود.

تا اينجا را ديروز عرض كردم و حالا عرض مي‏كنم اما معلوم است اينها مطلب علمي است و مطلب علمي را گوش بايد داد و فهميد. محض اجتماعتان كه از راههاي دور آمده‏ايد و زحمتي كشيده‏ايد نباشد. چراكه اين‏طور حاصلي ندارد، تا خوب گوش ندهيد و حواس خود را درست جميع نكنيد نمي‏فهميد. پس عرض مي‏كنم كه تا مابين صدا و گوش شنونده مناسبتي نباشد، آن شنونده آن صدا را نمي‏شنود. ببينيد جنّيان

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۳ *»

حرف مي‏زنند و عبادت مي‏كنند و مي‏آيند و مي‏روند و سخنها مي‏گويند و آوازها مي‏خوانند ولكن گوش بني‏آدم صداي آنها را نمي‏شنوند و آنها را نمي‏بينند به جهت آنكه مناسبت ميان صداها و گوشها نيست. اين گوشها را خدا از خاك آفريده و جنّيان را خدا از آتش لطيف آفريده و مابين جنّيان و مابين بني‏آدم مناسبتي نيست. اگر هزار فرياد زنند جنّيان در يك‏اطاق كوچكي ابداً يك‏نفر از بني‏آدم صداي آنها را نمي‏شنود به جهت آنكه مناسبتي ميان گوشها و صداي جنّيان نيست. آيا نمي‏داني كه در اين فضا به عدد هر تيره موئي كه در بدن شما هست و به عدد هر ذرّه از در و ديوار كه مي‏بيني ملكي از ملائكه موكّلند؟ از آن ته زمين گرفته تا هفت آسمان مكاني نيست، موضع يك‏قدمي نيست كه ملائكه بسيار در آنجا نباشند. در يك‏موضع و يك‏تيره مو گاه است در آنجا صدهزار ملك جمع مي‏شوند و مي‏آيند و مي‏نشينند. مي‏خواهي بداني كه چطور مي‏آيند و مي‏نشينند؟ فرض كن در اطاقي چراغي باشد، كل اطاق از نور اين چراغ پر مي‏شود. چراغ ديگر روشن كنند از نور دومي هم كل اطاق پر مي‏شود. هرجا كه نور اولي هست نور دومي هم هست. چراغ ديگر هم روشن كنند از نور سومي هم كل اطاق پر مي‏شود، همچنين اگر هزار چراغ بياوري در آن اطاق، نور هزار چراغ روي يك‏ذره، روي يك پر كاه اين ديوار جمع مي‏شوند و مي‏نشينند و هر چراغي را كه ببري نور خود آن چراغ همراه آن چراغ از آنجا بيرون مي‏رود و نور چراغهاي ديگر حركت نمي‏كند و در جاي خود هستند. حالا چنانكه روي يك پر كاه اين همه نور چراغ ديدي جمع شدند و صدمه به هم نزدند، همين‏طور اين ملائكه در اين هوا و در اين آسمان و در اين زمين هستند و هفتاد مرتبه لطيف‏ترند از نور چراغ. بسا آنكه در روي يك سر مو هفتاد هزار ملك جمع باشند و صدمه به هم نمي‏زنند. اين ملائكه در اين هوا، در اين آسمان، در اين زمين، در سر هر رملي كه يكي از اين ريگهاي نرم باشد ملكي موكّل است. يك‏دانه رملي كه بر مي‏داري ملكي موكّل است به روح اين، ملكي موكّل است به جسم اين، ملكي موكّل است به رنگ اين، ملكي موكّل است به شكل اين، ملكي موكّل

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۴ *»

است به طعم اين، ملكي موكّل است به وزن اين، ملكي موكّل است به اين يك‏دانه رمل؛ جميع اين ملائكه بايد موكل باشند. مُلك خدا وسيع است مايعلم جنود ربّك الاّ هو قشون خدا را كسي نمي‏تواند احصا كند، خلق خدا را كسي نمي‏تواند احصا كند. و چون جاهلاني كه نام خود را حكيم گذارده‏اند و قدرت خدا را بقدر حوصله خود فهميده‏اند وقتي كه اين وسعت مُلك را و بسياري ملائكه را شنيدند متحمل نشدند و معنيهاي فاسد بر آن كردند ولكن غافل از اينند كه خداي قادر قوت زياده بر اين دارد و آنچه معصومين گفته‏اند منافاتي با قدرت خدا ندارد و به اين جهت حكما ملائكه را انكار كرده‏اند و جنّيان را انكار كرده‏اند و حال‏آنكه آثار اينها واضح‏تر از هر چيزي است.

باري مقصود اين بود كه ملائكه در فضاي آسمان و زمين پرند و بسا آنكه در سر هر مويي چندين هزار ملكند و دائم در تسبيح و تهليل و تقديسند و صداي خود را به ذكر بلند مي‏كنند و يك‏نفر از شما صداي آنها را نمي‏شنود و آنها را نمي‏بيند. وحي بر پيغمبر نازل مي‏شد و در اطاق كه پيغمبر نشسته بود ديگران نشسته بودند و چيزي نمي‏شنيدند. سبب اين بود كه گوش مردم با وحي خدا مناسبتي نداشت از اين جهت نمي‏شنيدند و منتفع نمي‏شدند. و اين بياني كه عرض كردم مسأله‏اي است كه از اين مسأله‏هاي بسيار بر مي‏آيد. پس در آن خلق اول و در آن وقت اول هيچ مخلوقي نبود و خداوند عالم درياي بيكران را آفريد و ندا كرد ألست بربكم معلوم است كه آن صدايي كه خداوند عالم به نفس نفيس خود آن وحي را نازل كرده بود لطيف‏ترين صداها است و آن وحي از جميع وحي‏هايي كه در ملك خدا شده لطيف‏تر است. معلوم است آن صدايي كه خداوند به نفس نفيس خود ايجاد كرده باشد و اول صدا و اول وحي باشد كه آن را آفريده و هنوز نه ملكي است كه به زبان آن ملك آن صدا را جاري كند و نه پيغمبري است كه به زبان آن پيغمبر آن صدا را جاري كند و نه انساني بود كه به زبان آن انسان صدا را جاري كند و نه درخت طوري بود كه به درخت طور صدا را آفريند، بلكه هيچ مخلوقي نبود. خدا به نفس نفيس خود فرمود ألست بربكم صدايي كه خداوند

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۵ *»

عالم كرد معلوم است كه هيچ گوشي را قابليت شنيدن آن نبود چه جاي آنكه اجابت كنند يا بتوانند جواب دهند؛ جرأت بر بلي نداشتند. نمي‏بيني كه چه‏بسيار گفتگوها و پرسشها كه خدا با پيغمبر خود مي‏كند و پيغمبر جواب مي‏گويد و مردم هيچ از آن اطلاع پيدا نمي‏كنند؟ همچنين آن ألست بربّكمي كه فرمود، احدي از آحاد نشنيد آن را و مپنداريد كه صدايي برآمد و كل خلق شنيدند، نمي‏شود اين صدا مناسب با گوش هر كس باشد بلكه اين صدا مناسبت با گوش محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم داشت و آن صدا مناسبت با كسي نداشت بجز وجود پاك محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم، با ايشان مناسبت داشت و بجز آن چهارده نفس مقدس هيچ‏كس آن صدا را نشنيد و همان قابليت ايشان جواب داد. ايشان به همان صدا و به همان سؤال ألست بربكم موجود شدند و به عرصه وجود آمدند و به عبادت خدا مشغول شدند. براي علما عرض مي‏كنم اگرچه عوام نمي‏فهمند كه اين نداي ألست بربكمي كه از خداوند آمد آن نداي هستي وجود پاك محمّد و آل‏محمّد بود صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم. همان وجود مقدس پيغمبر پرسش توحيد بود و همان وجود پاك محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم توحيدي بود كه از جانب پروردگار القا شده بود و همان قابليت آن بزرگواران جواب بلي بود كه قبول كرده بودند و آن نور توحيدي كه به ايشان القا شده بود نه آن نور توحيد را كسي مي‏توانست قبول كند و نه كسي مي‏توانست متحمل شود. انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولاً يعني نداي ألست بربكم كه امانت توحيد است، اول آن امانت را خدا بسوي خلق القا كرد و آن عهد را خواست بگيرد. نه آسمانهاي عرصه امكان و نه زمينهاي عرصه امكان و نه كوهها كه برزخ مابين آسمانها و زمينها باشند نتوانستند متحمل شوند آن امانت را و آن توحيد را مگر وجود پاك محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم. ببين آن بزرگواران در چه خيالند و در چه گمانند! فرمود لو علم ابوذر مافي قلب سلمان لكفّره

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۶ *»

اگر ابوذر بداند كه در دل سلمان چيست هرآينه او را تكفير مي‏كند و در دل سلمان جز توحيد هيچ نبود و در دل ابوذر جز توحيد هيچ نيست و همان توحيد را كه در دل سلمان است ابوذر نمي‏تواند متحمل شود. هيچ مسأله‏اي جز توحيد مقصود نيست، كدام مسأله از توحيد غامض‏تر و مشكل‏تر؟ نه خيالتان برسد كه توحيد همين است كه بگويي خدا يك است، حاشا. در جميع عرصه امكان هيچ مسأله‏اي مشكل‏تر از توحيد نيست، نمي‏دانم هيچ مي‏فهميد چه عرض مي‏كنم؟ اگر كسي كج نگاه بكند در قلب او يك‏سر مو كجي پيدا شود، از توحيد غافل شده و نفهميده مشرك شده. مگر آسان است تحمل توحيد؟ مگر همه‏كس مي‏تواند اقرار به توحيد داشته باشد؟ مگر توحيد همان است كه به زبان كسي بگويد لااله الاّاللّه و با دست و پا و چشم و گوش و اعضا و جوارح به غير او توجه داشته باشد و غير او را ديده باشد؟ اين توحيد نمي‏شود ابداً. پس نه خيال كنيد مردم اهل توحيدند، مي‏فرمايد در قرآن و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون ايمان نمي‏آورند بيشتر اين مردم به خدا مگر اينكه مشركند. پس اين جميع ماسوي بجز محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم ديگر احدي از آحاد آن‏گونه توحيد خدا نمي‏توانند داشته باشند و آنطور اقرار به توحيد نمي‏توانند بكنند. نه نبي مرسل و نه ملك مقرب. نه خيال كني نوح مي‏توانست توحيدي كه ايشان كرده‏اند متحمل شود، حاشا؛ و نه خيال كني ابراهيم يا موسي يا عيسي توحيدي كه القا شد به پيغمبر از آن توحيد احدي را آگاهي نبوده و نيست و ممكن نبود ابوذر متحمل آن شود، از ابوذر نخواسته‏اند آن توحيد را و به او تعليم نكرده‏اند آن توحيد را و تكليف او نيست. همچنين ميثاق و عهد آن توحيد اول را از هيچ پيغمبري نگرفته‏اند مگر از محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم. بعد از آني‏كه روغن وجود ايشان به آتش توحيد درگرفته و مشتعل شد و چراغ روشن‏كننده عرصه امكان شدند و چنانكه اين چراغها به آتش روشن مي‏شود چراغ وجود مبارك اين بزرگواران به آتش توحيد روشن و مشتعل شد و چنانكه از اين چراغها غير از آتش چيزي پيدا نشد غير آثار خدا از آنها هويدا

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۷ *»

نگرديد و غير خدا از آنها چيزي بروز نكرد و بجز اسماء و صفات خدا ديگر چيزي از آنها آشكار نشد؛ پس شدند خليفة اللّه في الارض و جانشين خداوند عالم جلّ‏شأنه. خلاصه؛ شدند خداوند عرصه امكان. خدا خدا است و ايشان خداوند عرصه امكانند و اين خداوندگار نقلي نيست، خداوندگارا بر سر كاغذها به يكديگر مي‏نويسند. خدا يعني صاحب و خداوند نقلي نيست بلكه به جهت معني عرض مي‏كنم ايشان شدند خداوند عرصه امكان، يعني صاحب عرصه امكان شدند، يعني دسترس اهل عرصه امكان و مرجع و مآب اهل عرصه امكان ايشانند كه ديگر ندارند اهل عرصه امكان مرجعي و مآبي بجز وجود پاك اين بزرگواران. بايد دست به دامن اين بزرگواران بزنند و از ايشان بهره‏ور شوند بعد از اينكه به اين‏طور كه عرض كردم به آتش توحيد مشتعل شدند و به اين‏طوري كه عرض كردم يداللّه و وجه‏اللّه و لسان‏اللّه و جنب اللّه و امراللّه و حكم‏اللّه شدند و ظاهر خدا شدند و خليفه خدا شدند در زمين و محل حركت خدا در زمين شدند و شدند دست تواناي خدا و چشم بيناي خدا و زبان گوياي خدا ايشان تكلم كردند در عرصه امكان در ميان قابليتهايي كه در آن دريا بودند كه هنوز پا به عرصه هستي نگذارده بودند زيراكه تا حال كه چيزي نشنيده‏اند كه پا به عرصه هستي گذارند، بعد از آنكه پيغمبر۹ زبان خدا شد فرياد كرد در عرصه امكان كه ألست بربكم و محمّد نبيكم و ايشان فرياد كردند كه ألست بربكم مپنداريد كه اگر گفتم ايشان فرياد كردند حالا ايشان خدا شدند، حاشا و كلاّ. تو خودت هيچ‏كاره دنيا نيستي وقتي كه قرآن مي‏خواني مي‏گويي در قرآن كه انّي انا اللّه لا اله الاّ انا و خدا نشده‏اي به جهت آنكه اين كلام خدا است از تو ظاهر مي‏شود. همچنين زبان تو مي‏گويد خريدم لكن زبان تو براي خودش نمي‏خرد براي تو مي‏خرد و تو با زبان مي‏گويي خريدم. زبان تو براي خودش نمي‏فروشد براي تو مي‏فروشد، تو با زبان مي‏گويي فروختم. پس حركات زبان حركات تو است، زبان را از خود حركتي نيست اگر از خود حركتي داشته باشد لغو مي‏گويد و بيجا سخن ميراند ولكن چون تو مي‏گويي، از روي حكمت و عزيمت مي‏گويي و بجا و

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۸ *»

بطور درستي مي‏گويي. پس خدا با خلق امكان سخن گفت ولكن چون خواست سخن بگويد زبان خود را حركت مي‏دهد و زبان خدا محمّد بود۹. پس خدا چون خواست ميثاق بگيرد از پيغمبران وجود پاك محمّد به حركت در آمد، چون زبان خدا بود از وجود پاك او فرمايش كرد كه ألست بربكم بجهت آنكه نبود از وجود پاك او اثري. حتي اينكه همين كلامي كه آيا من خداي شما نيستم، اين را او نگفت، خدا گفت. مني كه نيست، كه بگويد من؟ «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته» اگر پيغمبر بگويد من، اين منِ او به تن او نمي‏خورد، اين من را خدا گفته، اين منِ او خدا است كه من مي‏گويد پيغمبر من ندارد. مثل اينكه زبان تو مي‏گويد من گفتم و هيچ اين من به اين تكه‏گوشت بر نمي‏خورد بلكه تو خودت من مي‏گويي. پس روح تو من مي‏گويد و منِ تكه‏گوشت به تكه‏گوشت اشاره نمي‏كند و به تكه‏گوشت برنمي‏خورد. همچنين اگر پيغمبر بگويد من چنين خواستم، من چنين گفتم، اين من كه او مي‏گويد اين به تن پيغمبر برنمي‏خورد، اين اشاره به خود او نمي‏شود؛ براي پيغمبر خودي نيست كه اشاره به آن شود. بسيار مسأله مشكل است ولكن از امام زمان توفيق مي‏طلبم كه بطوري عرض كنم كه همه‏كس بهره برد. اين مطالب كه عرض مي‏كنم در نهايت اشكال است و آن را حالي علما كردن مشكل است چه جاي عوام ولكن به اين الفاظ عاميانه ظاهر بيان مي‏كنم بطوري كه گمان مي‏كنم كه ديگر پوشيدگي نداشته باشد.

پس عرض مي‏كنم كه آن بزرگوار كه گفت آيا من خداي شما نيستم، تو منِ او را قياس به خود مكن. منِ تو به تو برمي‏گردد نه به خداوند عالم لكن منِ او به او برنمي‏خورد، به خداوند عالم برمي‏خورد. پس اين سخن كه آيا من خداي شما نيستم، يعني آيا خدا خداي شما نيست؛ خدا خودش حرف زده است. پس بعد از اينكه ميثاق گرفت از آن قابليتها كه ألست بربكم أليس محمّد نبيكم أليس علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم اين ندائي كه از زبان پيغمبر برخاست از بس لطيف بود احدي از آحادِ قابليات خلق كه در آن دريا بودند به گوششان نرسيد مگر وجود پاك

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۹ *»

پيغمبران كه گوش ايشان مناسب آن ندا بود و آن ندا را شنيدند و ايشان آن ندا را فهميدند و ايشان توانستند بلي بگويند و ديگر احدي از آحاد خلق آن صدا را نه شنيدند و نه فهميدند و نه جواب گفتند.

مثَلي در اين خصوص براي شما عرض كنم، اين سخنها كه من عرض مي‏كنم چه‏بسيار اشاره‏ها كه در آن مي‏گذارم و چه‏بسيار مطالب كه در اين الفاظ مي‏گذارم و مي‏گويم ولكن سخن را روي با صاحبدلان است. همان يك و دوئي كه اهل اشاره هستند مي‏فهمند اشاره را و ديگر باقي شماها اشاره از دهن بيرون مي‏آيد نمي‏فهمند. سخن كه يك سخن بود، چطور شد او فهميد او نفهميد؟ به جهت اين است كه آن اشاره‏ها را مناسبت نيست با آن دلهاي آلوده، لكن آن دلي كه آلودگي ندارد في‏الفور اشاره را بر مي‏خورد. همچنين آن سخن كه از زبان پيغمبر۹ بيرون آمد ندا در كل عرصه امكان پيچيد و آن صدا را هيچ‏كس نفهميد مگر پيغمبران كه ايشان به اختلاف درجاتشان شنيدند و فهميدند و جواب گفتند. اول پيغمبران اولواالعزم شنيدند و فهميدند و بلي گفتند بعد از آنها آن پيغمبران مرسل كه بطور معروف سيصدوسيزده نفرند شنيدند و فهميدند و بلي گفتند تا اينكه به همين ترتيب جميع پيغمبران شنيدند و فهميدند و بلي گفتند و اقرار كردند و به عرصه وجود آمدند. حضرت پيغمبرِ ما۹ و ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم آمدند در ميان پيغمبران مبعوث شدند بر پيغمبران. آخر پيغمبران هم بايد دين بيابند، از كه ياد بگيرند بجز محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم؟ از كه ياد بگيرند جز ايشان؟ آيا نشنيدي حضرت امام‏حسن عسكري فرمود انّ الكليم لمّاعهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء يعني از موساي كليم در آن عالم اول چون وفا ديديم، بعد از اينكه او را ديديم وفادار است و از او وفا فهميديم، خلعت پيغمبري بر تن او پوشانيديم. پس ايشانند مبعوث‏كننده پيغمبران و فرستنده آنها و ايشانند معلم پيغمبران. از اين جهت ايشان آمدند در ميان پيغمبران تا معلم ايشان باشند و آنوقت كه آمدند در ميان پيغمبران لباس نبوت پوشيدند، لباسي از جنس

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۰ *»

پيغمبران پوشيدند تااينكه پيغمبران بتوانند ايشان را ببينند.

مثلش را عرض كنم آيا نشنيده‏اي كه جبرئيل آمد در مسجد وقتي كه علي بن ابي‏طالب صلوات‏اللّه عليه بر منبر بود به صورت اعرابي و عرض كرد ياعلي بگو ببينم جبرئيل در كجا است؟ حضرت ملتفت آسمان و ملتفت زمين شد و فرمود تو خود جبرئيل هستي. مقصود اين است كه جبرئيل باوجودي كه ملك مقرّبي است و در نهايت لطافت است وقتي كه مأمور شد بيايد به زمين، لباس اعرابي پوشيد و لباس انساني پوشيد و در مسجد آمد و چون مأمور شد دوباره برود از پي كار خود آن لباس را انداخت. در زمان پيغمبر مي‏آمد به صورت دحيه كلبي كه شخص تاجري بود در آن زمان، چون صورت زيبايي داشت جبرئيل هر وقت ظاهر مي‏شد و مردم او را مي‏ديدند به صورت آن شخص تاجر ظاهر مي‏شد و چون مأمور به بازگشت مي‏شد آن لباس را مي‏انداخت و مي‏رفت، باز در مقام خود بود. همچنين بعد از آني‏كه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم مأمور شدند كه ايصال و ابلاغ كنند، آمدند در ميان پيغمبران و صورتي از براي خود گرفتند و به آن زبان با پيغمبران تكلم كردند و پيغمبران را هدايت كردند ولكن چون پيغمبران خلق اول بودند پس از محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين درجاتشان چندان اختلافي نداشت. اينجا ملتفت باشيد در پيغمبران چندان اختلافي نبود از اعلاي ايشان تا ادناي ايشان همه معصوم بودند، همه مطهر بودند، از آلايشها پاك بودند اگرچه اولِ ايشان نوراني‏تر و رتبه بعد از آن نورش كمتر و بعدي نورش كمتر تا آخر، لكن جميعشان معصوم بودند و مطهر بودند. پس پيغمبر و اهل‏بيت پيغمبر را در وقتي كه در ميان پيغمبران آمدند آسيبي و صدمه‏اي نبود برايشان و محنتي نبود. در ميان انوار مي‏نشستند و برمي‏خاستند در ميان معصومين بودند لكن وقتي آمدند در ميان اناسي و لباس انساني پوشيدند، اختلافات زياد اينجا پيدا شد و چون ايشان در لباس پيغمبران كه درآمده بودند خبري از توحيد دادند براي پيغمبران و به آنها خدا را مي‏شناسانيدند تا چون به لباس اناسي درآمدند و در آن عرصه آمدند، در

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۱ *»

آن عرصه، هم خبر از توحيد مي‏دادند و هم خبر از نبوت. زيراكه به تعليم ايشان انبيا به آتش توحيد مشتعل شدند و بعد از آن اناسي به تعليم آنها به آتش آنها درگرفتند. پس در عرصه اناسي هم خبر از توحيد مي‏دادند هم خبر از نبوت. در حديث مي‏فرمايد انتم تلقّنون موتاكم لا اله الاّ اللّه و نحن نلقّن موتانا محمّد رسول‏اللّه شما تلقين مردگان خود لااله الاّاللّه مي‏كنيد اما ما اهل‏بيت تلقين مي‏كنيم مردگان خود را محمّد رسول‏اللّه. به جهت آنكه محمّد رسول‏اللّه هم اثبات خدا است هم اثبات محمّد است. پس هركس گفت محمّد رسول‏اللّه هم لااله الاّاللّه گفته هم محمّد رسول‏اللّه گفته. به جهت اينكه مي‏گويي محمّد رسول خدا است پس بنابراين من و تو همان علي ولي‏اللّه بگوييم كفايت ما را مي‏كند. اگر گفتي علي ولي‏اللّه هم لااله الاّاللّه گفته مي‏شود، هم محمّد رسول‏اللّه گفته مي‏شود و علي ولي‏اللّه كه گفتي علي كيست؟ وصي پيغمبر است. كدام پيغمبر؟ پيغمبر خدا. هم علي دارد هم پيغمبر هم خدا. هركس علي دارد پيغمبر هم دارد و خدا هم دارد و هركس خدا دارد بسا آنكه پيغمبر ندارد و اگر پيغمبر دارد بسا آنكه وصي پيغمبر ندارد. پس من و تو بايد همان علي ولي‏اللّه بگوييم و ولايت آل‏محمّد : را داشته باشيم. اگر اين را داريم آنها را هم داريم. چون كه صد آمد نود هم پيش ماست.

همين‏كه اين را ثابت كرديم در ولايت اولياءاللّه و براءت از اعداءاللّه هم همين‏طور مي‏گوييم به جهت آنكه مي‏گويي ولايت اولياء آل‏محمّد؛ ولايت دارد، اولياء دارد، آل‏محمّد دارد، محمّد دارد. پس هركس اولياء آل‏محمّد را دوست داشت لامحاله آل‏محمّد را دوست داشته و آل‏محمّد را كه دوست داشت محمّد را دوست داشته. به جهت آنكه وقتي خوبند آل‏محمّد كه آل‏محمّد و اهل‏بيت محمّد باشند. و محمّد را كه دوست داشت خدا را دوست داشته به جهت آنكه محمّد هم وقتي خوب است كه رسول خدا باشد. پس تو داراي كلّ شده‏اي كه اقرار به ولايت آل‏محمّد كردي. لكن اگر از بالا بيايي يكي را داشته باشي، همان لااله الاّاللّه را داري، ديگر باقي را نداري. يهوديها هم لااله الاّاللّه مي‏گويند، محمّد رسول‏اللّه ندارند. همچنين كساني كه محمّد

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۲ *»

رسول‏اللّه هم مي‏گويند و علي ولي‏اللّه نمي‏گويند اينها اگرچه لااله الاّاللّه و محمّد رسول‏اللّه گفته‏اند ولكن نگفته‏اند علي ولي‏اللّه را. و اگر كسي هر سه را بگويد و ولايت اولياء و براءت از اعداء را نداشته باشد، همان سه را بيشتر ندارد. آيا مي‏خواهي بداني چگونه هركس آخري را دارد همه را دارد؟ فرض كن اگر كسي دست كند كمر تو را بگيرد و تو را بلند كند، بدن تو را كه بلند كرد روح تو توي اين بدن است، حقيقت تو توي اين بدن است. اما اگر كسي عقل تو را بلند كند، روح تو را بلند نكرده. روح تو را بلند كند، بدن تو را بلند نكرده مثل اينكه روح تو را عزرائيل مي‏گيرد مي‏برد، بدن تو بلند نشده. اما هر كس تن تو را برداشت جميع مراتب تو را برداشته. همچنين هركس برداشت ولايت اوليا را جميع مراتب را برداشته.

پس پيغمبران به آتش محمّد رسول‏اللّه مشتعل شدند و چراغي شدند روشن‏كننده عرصه پيغمبران و چراغي شدند كه از ايشان نور توحيد و نور نبوت آشكار شد و معلّم شدند محمّد رسول‏اللّه را به كاينات، تعليم كردند علي ولي‏اللّه را به موجودات. بعد از آنكه از آن رتبه آمدند در رتبه اناسي آنوقت گوش بني‏آدم صداي پيغمبران را شنيد، چون مناسبت پيدا كردند و بني‏آدم چون از خدا دور شده بودند مختلف شدند بعضي جواب دادند و بلي گفتند و اقرار به خدا و پيغمبر و اهل‏بيت او و اقرار به پيغمبران كه اولياء ايشان بودند كردند و اركان دين ايشان كامل شد، و بعضي از اينها در اول في‏الجمله تأمّل كردند بعد جواب دادند، بعضي ديگر بيشتر تأمل كردند و هنوز جوابي نداده‏اند، بعضي مسارعت كردند و انكار كردند، بعضي دورتر انكار كردند، بعضي يك را انكار كردند، بعضي دو را انكار كردند، بعضي سه را انكار كردند، بعضي چهار را انكار كردند به اين جهت مراتب مختلف شد. نمي‏بيني در بني‏آدم كافر و فاسق پيدا مي‏شود اما توي پيغمبران كافر و فاسق پيدا نمي‏شود؟ به جهت آنكه بني‏آدم به سه درجه دور شده بودند، در اين درجه سوم ظلمت بسيار شد و اول و آخر پيدا كرد و مابين اول و آخر مسافت پيدا كرد و در اينجا مؤمنان كامل و مؤمنان ناقص و مؤمنان

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۳ *»

متوسط پيدا شد و كافران كامل و كافران ناقص و كافران متوسط پيدا شد. پس بعد از آني‏كه پيغمبران در ميان بني‏آدم ايستادند و فرمودند ألست بربكم و محمّد نبيكم و علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم ألستم توالون اولياءاللّه و تعادون اعداءاللّه بني‏آدم مختلف شدند و در ميانشان كافر و منافق و متقي و عالم و كامل، انواع و اقسام خلق در اينجا پيدا شدند. بعد از اينكه اينها پيدا شدند معلوم است آنهايي كه مؤمن بودند و كامل بودند رتبه‏شان بالاتر است و آنهايي كه پايين‏تر يك‏درجه پايين‏تر.

از براي ايمان ده‏درجه است هركدام از مؤمنان در درجه‏اي ايستاده‏اند. سلمان در درجه دهم متصل به درجه پيغمبران ايستاده، در جوار پيغمبران ايستاده. بعد صاحبان درجه نهم در درجه نهم، بعد هشتم، بعد هفتم، همچنين درجه به درجه تا درجه اول از درجه اول مؤمنان كه فرود آمدند درجه اولِ كفر پيدا شد فرو تر رفت درجه دوم كفر پيدا شد، فرود آمد درجه سوم كفر پيدا شد و چهارم و پنجم تا به منتهاي كفر رسيد و كفر ايشان در نهايت كمال شد و اينها رتبه‏شان پايين‏تر شد و آنها رتبه‏شان بالاتر شد. آن ده‏درجه ايمان را درجات عليين گفتند و بهشت را خداوند در آن درجات ايمان آفريد و آنها شد ابوابِ جِنان و اين ده‏درجه را دركات سجّين قرار داد و اينها شد طبقات جهنم. پس از اين جهت ملك خدا شد صاحب عليين و صاحب سجين، صاحب جنّت شد صاحب نار شد، صاحب سعادت صاحب شقاوت، صاحب ايمان صاحب كفر، و مردم در اين درجات مختلف شدند.

حالا اين مطلب را اينجا بگذاريد تا مقدمه‏اي جزئي عرض كنم و آن اين است كه خداوند عالم درختي را كه براي ميوه مي‏آفريند اگر اين درخت به محضي كه سر از خاك بيرون آورد او را فاني كند، ثمري ندارد. درختي را كه براي ميوه آفريد حكمت آن است كه بگذارند ميوه خود را بدهد و ميوه او معلوم بشود حنظل است يا نيشكر. اگر بمحضي كه سر از خاك بيرون آورد او را تمام كنند كه ديگر ميوه نمي‏دهد، اصل ساختن او كار لغو مي‏شود. حالا خداوند عالم اين ملكي كه آفريده در حكمت خود براي فايده و غرضي آن را آفريده و بايد آن فايده و غرض بروز كند. اگر مطلقاً نگذارد كه كفار سر

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۴ *»

بلند كنند و آنچه در باطنشان است بروز دهند، خلقتشان لغو مي‏شود. اينها بايد در اندرونشان آنچه هست ظاهر شود. تدبير خداي غني اينطور است، من و تو فقيريم و محتاجيم نمي‏گذاريم دشمن ما دشمني خود را ابراز بدهد. او از احدي نمي‏ترسد هركه مي‏خواهد دشمني بكند بكند، نه دشمنيش مضرت به خدا مي‏رساند نه انتقامش را خدا عاجز است. من و تو كه عاجزيم مي‏زنيم توي كلّه دشمنمان كه لب مجنبان! لكن خدا دست نگاه مي‏دارد تا دشمن هر كار مي‏خواهد بكند. حضرت‏امير چرا دست نگاه داشت؟ مگر نمي‏توانست شمشيرش را بكشد بر اول اين امت بگذارد و از آخر بيرون رود؟ اگر آن بزرگوار اين كار را مي‏كرد كينه‏ها و كفرها و حسدهاي منافقين و اين كفرها و نفاقها تاكنون بروز نكرده بود، آيا چگونه بروز مي‏كرد نفاقهايي كه تا سالهاي دراز بايد بروز كند؟ تا بيست‏هزار سال ديگر بايد بروز كند، چگونه بروز مي‏كرد؟ آيا پيغمبر۹عالم بود كه عمر ملعون چه كارها خواهد كرد؟ البته عالم بود، در زمان خودش اصلاً به رويش نياورد تا آنچه در دل دارد بروز دهد. نمي‏خواهند تعجيل در عقوبت كنند، اين تعجيل در عقوبت كار محتاج است، كار فقير است. اميرالمؤمنين را وصيت مي‏فرمود كه بعد از من شمشير نكشي، عمر را بگذار آنچه مي‏خواهد بكند بواسطه او بايد كفرهايي كه در عالم هست همه آشكار شود و به آن واسطه مؤمنان و كافران از هم جدا شوند. حقيقتاً فاروق بود و عمر فاروق بود. فاروق يعني جداكننده كفر و ايمان. ديده‏ايد زرگرها اين براده‏ها را كه خاكهاي طلا يا نقره باشد دارند، وقتي كه خورده آهن در آن باشد يك تكه آهنربا مي‏جنبانند توي اين براده‏ها، به گرديدن آهنربا در آنها هرچه آهن در آنها هست به آن آهنربا مي‏چسبد. حالا همچنين اگر عمر را نجنبانيده بودند توي اين عالم مثل دجّال او را نگردانيده بودند در عالم، هركس متعلق به او بود از آن كه متعلق به او نبود جدا نمي‏شد؛ معلوم نمي‏شد عمر كيست و تخم عمر كيست. بعد از اينكه او را گردانيدند در اين عالم فهميدي عمر كيست و تخم عمر كيست. اگر او را نگردانيده بودند معلوم نمي‏شد بسا آنكه تو با تخم عمر دوستي مي‏كردي و ضررهاي بسيار از او

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۵ *»

به تو وارد مي‏آمد. پس ممنون باش كه اين آهنربا را در ميان مردم گردانيده‏اند تا آنكه جميع كفار به او بچسبند و چسبيدند و شناخته شدند؛ پس عمر فاروق بود يقيناً. و همچنين علي بن ابي‏طالب هم فاروق است، او هم كه در ميان مردم مي‏گردد متعلق به او مي‏شوند انوار او و دوستان او و شيعيان او، و به او مي‏چسبند. اين است كه دست به دامان او مي‏زنند و او وارد بهشت مي‏شود و جميع شيعيان به همراهي او داخل بهشت مي‏شوند. فرمودند پيغمبر دست زده كمر خدا را گرفته و ما دست زده‏ايم و كمر پيغمبر را گرفته‏ايم و شيعيان ما دست زده‏اند و كمر ما را گرفته‏اند. راوي كه اين حديث را شنيد از شادي دست بر دست زد و گفت دخلناها واللّه. واللّه داخل بهشت شديم و راست گفت به جهت آنكه خدا پيغمبر خود را كجا خواهد برد؟ معلوم است به بهشت خواهد برد. پيغمبر۹ اهل‏بيت خود را كجا خواهد برد؟ معلوم است به بهشت خواهد برد. اهل‏بيت پيغمبر شيعيان و دوستان خود را كجا خواهند برد؟ معلوم است به بهشت خواهند برد و چگونه از ايشان نيستند و حال‏آنكه هزار و كسري از مصيبت ايشان مي‏گذرد و جوقه جوقه بر گِرد هم جمع مي‏شويم و بر مصيبت ايشان گريان مي‏شويم.

از تو مي‏پرسم تو يك‏پسري داشته‏اي و پسر تو مرده است و ده‏سال هم از اين ميانه گذشته، يك روزي تو در بالاي بام خانه خود نگاه كني ببيني همسايه‏هاي تو دور هم نشسته‏اند براي فرزند تو گريه مي‏كنند، نوحه مي‏كنند، زاري مي‏كنند؛ آيا تو محبت به اينها پيدا نمي‏كني؟ حالا حضرت‏فاطمه مشرف بشود بر ما پس از هزار و دويست سال ببيند خيمه‏اي برپا كرده‏ايم، جمعيتي نشسته‏ايم، منبري گذارده‏ايم، مصيبت آل‏محمّد را ذكر مي‏كنيم، ذكر مصيبتهاي ايشان را مي‏نماييم و اشك ما مي‏ريزد، دل ما مي‏سوزد، بر سر و سينه مي‏زنيم، آيا ممكن است قلبشان بر ما رقيق نشود؟ اين محال است. اگر اين دست‏زدن به دامان ايشان نيست پس چه‏چيز است؟ اگر اين دست‏گرفتن به كمر ايشان نيست پس دست به كمر گرفتن ايشان چه‏چيز است؟ مگر توقع عصمتي از ما كرده‏اند؟ تكليف به عصمت هم ما را نكرده‏اند پس به اندازه رتبه خودمان رو به

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۶ *»

ايشان كرده‏ايم و دست به دامان ايشان زده‏ايم و در مصيبتهاي ايشان محزونيم و در سرور ايشان مسروريم. بر ائمه كه سهل است مي‏شنويم يكي از دختران ايشان صدمه‏اي خورده‏اند بر سر مي‏زنيم و بر سينه مي‏زنيم، مي‏شنويم گوش سكينه را پاره كردند بر سر و سينه مي‏زنيم، بلكه مي‏شنويم يكي از كنيزان ايشان صدمه خورده بر سر و سينه مي‏زنيم، بلكه مي‏شنويم بر يكي از نوكران ايشان صدمه وارد آمده بر سر و سينه مي‏زنيم و محزون و غمگين مي‏شويم. مي‏دانيم حرّ از اول عمرش تا آخر عمرش كافر و نجس بود و مرتد شده و يك‏آن تولاّي ايشان ورزيد، آمد جان خود را به فداي ايشان كرد، از او درگذشتند. حالا ما بعد از هزار سال تولاّي ايشان مي‏ورزيم و بر سر و سينه مي‏زنيم و بر حرّ گريه مي‏كنيم، اگر اين تولاّ نيست پس تولاّ چيست؟ غرض اينكه ما را معصوم نيافريده‏اند، ادعاي عصمت هم نداريم، ايشان هم مي‏دانند كه معصوم نيستيم، تكليف نكرده‏اند كه خلاف عصمت نكنيم، اگر خلاف عصمت هم از ما سرزد بي‏توقعي‏شان هم نمي‏شود. بچه دوساله و سه‏ساله را تو تكليف ادب نكرده‏اي، اگر يك‏دفعه فحش به تو داد تو هم بي‏توقعي‏ات نمي‏شود، تو توقع بيش از اين از او نداري. واللّه همين‏طور هستند آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم از ما بي‏توقعي‏شان نمي‏شود، اگر خطائي كنيم چشم مي‏پوشند، عفو مي‏كنند. از شما مي‏پرسم آل‏محمّد : عادلند يا ظالم؟ معلوم است عادلند. آيا از آن كاسه آبي كه مخلوط با سركه است توقع دارند كه مثل آبي باش خالص و صاف يا آب شيرين باش؟ همچو توقعي از او ندارند. من در رتبه‏اي كه هستم آنچه از من برمي‏آيد كه مي‏كنم، زيادتر نمي‏توانم. چشم ندارم، از اين جهت كتابت نمي‏كنم، تو هم توقع كتابت از من نداري. آل‏محمّد : رؤف و رحيم و عطوف و مهربان‏تر از پدر و مادرند، توقع از ما ندارند كه به غير از آنچه از ما برمي‏آيد آن را بكنيم. ايشان از راه رأفت اصحاب را وصيت فرمودند كه بار نكنيد بر دوش كسي كه نُه درجه ايمان دارد چيزي را كه مثل ده درجه شود.

يك حديثي است كه حاصلش اين است كه امام در روز گرمي يك‏جايي

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۷ *»

مي‏رفتند، به يكي از اصحاب فرمودند كه در پشت اين تل، در اين نزديكيها جمعي از شيعيان و دوستان ما هستند برو احوال ايشان را بپرس. آن شخص رفت آنجا ديد يك ايلي مثل اين لوليها نجاستشان، كثافتشان، مردشان، زنشان، بچه‏شان، گربه‏شان، سگشان بهم افتاده‏اند با يك كثافتي و نجاستي! برگشت و آمد رفت توي چادر خود نشست حضرت برخاستند آمدند به چادر او فرمودند رفتي احوال شيعيان و دوستان ما را پرسيدي؟ عرض كرد در اين گرما رفتم ديدم اينها فلانند، فلانند، كثيفند. فرمود اگر شما آنها را به نظر نياوريد پس ما هم بايد شما را به نظر نياوريم. خلاصه؛ اگر لولي‏اند لولي اويند، اگر افشارند افشار او و ايل اويند، اگر سالارند سالار او و منسوب به اويند. لكن از ما يك‏چيز توقع كرده‏اند كه اين شرط تولاّ و شرط شيعه‏بودن باشد. نه خيالتان برسد كه حالا رخصتي باشد براي شما كه هر كار بخواهيد بكنيد. شرط شيعه‏بودن و شرط شيخي‏بودن و موالي بودن شما اين است كه اعتراف داشته باشيد به بديهاي خود، نگوييد كردم خوب كردم. اگر اين‏طور گفتيد اين عداوت شد، اين تسنّن شد، كفر شد. بايد اعتراف داشته باشي بگويي تو به من فرمودي من هم سعي كردم، نشد؛ عفو از تو است. مي‏فرمايد لا واللّه مااراد منكم شيئاً الاّ اثنين ان‏تقرّوا له بالنعم فيزيدكم و ان‏تقرّوا له بالذنوب فيغفرها لكم نه به خدا قسم، خدا نخواسته از شما مگر دو چيز را: اول آنكه اقرار داشته باشيد و اعتراف كنيد در نزد او به گناهان، او هم شما را بيامرزد. يكي ديگر آنكه شكر كنيد بر نعمت تا او هم نعمت را زياد كند. همه‏اش دو كلمه است يكي اقرار به اينكه هرچه خوبي من دارم از تو است و يكي آنكه هرچه بدي من دارم از خود من است. پس حمد كن خدا را بر آنچه از خدا بسوي تو نازل شده و استغفار كن بر آنچه از تو بسوي خدا بالا رفته. اگر اين دو كلمه را بر خود هموار كردي و اقرار كردي، ديگر آنوقت كار تو درست است. مي‏توانم قسم بخورم به جميع قسمها كه داخل جهنم نخواهي شد. فرمود لا واللّه لايُري احد منكم في النار يك‏نفر از شما داخل جهنم نخواهد شد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۸ *»

 (موعظه چهارم شنبه / ۱۴ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

چون سخن در رزق بود و رزق ركني از اركان عرش خداوند عالم جلّ‏شأنه بود و خواستيم كه اشاره به ساير اركان عرش هم بشود تا اينكه ركن رزق درست فهميده شود، ركن خلق را مقدّم داشتيم و خواستيم كيفيت خلق عالم را بطور اختصار عرض كنيم و در كيفيت خلق سخن مي‏گفتيم. كيفيت خلق اول مخلوقات را بطور اجمال عرض كردم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه اول وجود پاك محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم اجمعين را خلق كرد. آنوقت كه ايشان را خلق كرد هيچ مخلوقي جز ايشان نبود، حالا هم همين‏طور خيال كنيد. حالا هم ايشان در درجه و رتبه بلندي هستند كه هيچ مخلوقي در رتبه ايشان و با ايشان نيست. مَثل دارد در اين عالم، ببين عرش خداوند عالم بالاتر از كرسي است و كرسي بالاي آسمانها است. ببين آيا در رتبه عرش كرسي هست، و در رتبه كرسي ببين آيا آسمانها هستند؟ نه، نبوده‏اند و حالا هم نيستند. پس عرش در رتبه‏اي است كه هيچ مخلوقي در آن رتبه با آن نيست. حالا همچنين رتبه اين بزرگواران در جايي است كه هيچ مخلوقي به آن رتبه نرسيده و هيچ مخلوقي از مخلوقات آن رتبه را درك نكرده. بلندي رتبه ايشان را نه چنين خيال كني كه بالا سر

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۹ *»

مخلوقات است كه اگر مخلوقات سر بلند كنند او را خواهند ديد مثل آفتاب كه رتبه او در آسمان چهارم است، سر كه بالا مي‏كني او را مي‏بيني. حالا رتبه ايشان هم اين‏طور است؟ همچو كه نه، بلكه مثل بلندي روح است بر تن. ببين روح چگونه بالاتر از تن است اگر جميع تن‏ها صدهزار سال سعي كنند و كوشش نمايند، اين بدنها روح را نمي‏بينند و نخواهند ديد مگر آثار روح را از اين بدنها مي‏توان ديد، خود روح را بدن نمي‏تواند ببيند. من كه رو به شما مي‏كنم، روح من به بدن شما حرف نمي‏زند و بدن شما به روح من حرف نمي‏زند، بدن بدن را مي‏بيند و روح روح را. بدن اگر صدهزار سال عمر كند فرضاً و لازال چشم خود را معالجه كند و تند و تيز هم بشود روح را بخواهد در اينجا به اين چشم ببيند، ممكن نيست. همچنين است سبقت رتبه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم بر ساير مخلوقات، نه اين است كه اگر گفتم رتبه ايشان بالاتر است به اين معني است كه يعني اگر خلق سرها را بالا كنند ايشان را مي‏بينند، حاشا. بلكه ايشان در لطافت به منزله جانند و ساير كاينات به منزله تنند و چنانكه تن روح را نمي‏بيند و هيچ‏يك از تن‏ها روح را نمي‏توانند مشاهده كنند همچنين هيچ‏يك از مخلوقات نمي‏توانند آن رتبه محمّد و آل‏محمّد را ببينند يا درك كنند يا مشاهده كنند. پس بعد از آني‏كه خداوند پيغمبران را از شعاع نور محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم آفريد پيغمبران از ديدن آن بزرگواران محروم بودند. به هيچ‏وجه نه با عقل خود نه با جان خود نه با تن خود نمي‏شد ايشان را درك كنند و شأن ايشان را بفهمند و ذات ايشان را بفهمند، حاشا و كلاّ مگر آنكه آنچه از آثار اين بزرگواران در رتبه پيغمبران ظاهر شده بود. بعد از اينكه چنين بودند و محروم از ديدار پيغمبر۹ بودند خداوند در رتبه پيغمبران از جنس بدن پيغمبران چهارده بدن كه از همه بدنهاي پيغمبران بهتر و شريفتر و معتدل‏تر بود آفريد و آن چهارده نور مقدس را كه در اعلي درجات لاهوت بودند، در آن چهارده بدن جلوه‏گر فرمود. آن بدنها زنده شدند به آن جانهاي لاهوتي و به حركت درآمدند. نمي‏بيني در اينجا در شكم مادر، بدن كه درست

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۰ *»

شد روح در ملكوت به حركت در مي‏آيد و در اينجا در بدن جلوه مي‏كند؟ همچنين در رتبه پيغمبران خداوند عالم چهارده بدن خلق فرمود و آن چهارده بدن را در ميان پيغمبران اشرفِ همه صد و بيست و چهار هزار بدن پيغمبران قرار داد و آن ارواح مقدس را از عرصه لاهوت فرود آورد و در آن چهارده بدن مسكن داد و آن بدنها ناطق شدند به آن ارواح و حركت كردند به آن ارواح. از آن چهارده بدن يكي كه معتدل‏تر بود بدن پاك پيغمبر صلوات‏اللّه عليه‏وآله شد و بعد از آن يكي كه جامع‏تر بود بدن پاك اميرالمؤمنين شد و بعد از آن دوازده بدن براي يازده امام و فاطمه صديقه صلوات‏اللّه عليهم مأوي و مسكن شد و ايشان در ميان پيغمبران ايستادند و به همان زباني كه در خود پيغمبران داشتند فرمودند انا بشر مثلكم ما پيغمبري هستيم مثل شما و از جنس شما و در ميان شما راه مي‏رويم. فرق ميان ما و شما همين است كه به ما وحي شده است توحيد خداوند عالم و به شما ابتدا وحي نشده، به شما از ما مي‏رسد و ما بايد به شما وحي كنيم. خدا به ما وحي مي‏كند و ما به شما وحي مي‏كنيم. خدا به ما تعليم مي‏كند و ما به شما تعليم مي‏كنيم. پس در ميان پيغمبران راه رفتند و توحيد خدا و مرادات خدا را به پيغمبران رسانيدند و پيغمبران را هدايت كردند و شريعت و دين به آنها آموختند. پس در ميان پيغمبران پيغمبر بودند و امام بودند. در آن رتبه شيعه ايشان همان پيغمبران بودند، جميعاً امت ايشان و شيعه ايشان بودند و ديگر هيچ ملك مقرّبي و هيچ مؤمن ممتحني و هيچ مخلوقي در آن رتبه نبود. آن چهارده نفر از جانب خدا مبعوث بودند و امت ايشان صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بودند. ولي اين عرصه عرصه‏اي بود كه مخلوق او زياد نبود و منحصر بود به آن صد و بيست و چهار هزار پيغمبر. آخر ايشان از اول ايشان زياد دور نبود، اول ايشان بر آخر ايشان زياد شرف نداشت، همه از يك‏جنس و يك‏نوع بودند، همه نوراني بودند و همه معصوم بودند، همه مطهر بودند نهايت در ايشان اندكي اختلاف رتبه به همين‏قدر پيدا شد كه از بعضي آنها ترك اولي سر مي‏زد و ترك اولي اين است كه دو امر مستحب باشد كه هر دو خوب

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۱ *»

باشد نهايت يكي بهتر است و يكي كمتر از آن خوب است، حالا آن كمتر را بكنند و آن ديگري را نكنند اين ترك اولي است. حالا انبيا اين ترك اولي بود كه از ايشان سرزده بود، معصيتي نبود كه مخالفت كرده باشند محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين را. پس ايشانند شيعه حقيقي و ايشانند متابعت‏كننده حقيقي. پس ببين ادعاي تشيع چه ادعاي بزرگي است و چقدر امر خطيري است؟ خيلي امر بزرگي است كه شخص بيايد ادعا كند كه من شيعه هستم و خدا در قرآن مي‏فرمايد و انّ من شيعته لابرهيم از شيعيان اميرالمؤمنين ابراهيم خليل‏الرحمن است. و شيعه را شيعه مي‏گويند به جهت اينكه متابعت مي‏كند امام خود را در جميع احوال و در جميع اقوال. هركس متابعت كرد شيعه است و هركس متابعت نكرد، مشايعت نكرده و هركس مشايعت نكرد شيعه نشد.

مثلي عرض كنم اگر وارد مسجد شوي مي‏بيني كسي را ركوع مي‏كند و سجود مي‏كند و قيام و قعود مي‏كند. اگر مردم را ديدي به ركوع او ركوع مي‏كنند به سجود او سجود مي‏كنند، به قيام او قائم مي‏شوند به قعود او قاعد مي‏شوند مي‏گويي او امام است و اينها مأموم. و اگر يكي را در ركوع ديدي و يكي را در سجود و يكي را در قيام و يكي را در قعود، يكي ابتدا كرده و يكي ختم كرده، مي‏گويي اين جماعت را امامي نيست و مي‏گويي اينها مأموم نيستند. چنين است امر در ميان شيعه و امام. شيعه مأموم است براي امام، اگر اعتراف به امامت امام دارد او را امام خود قرار داده، بايستي اقتدا كند به امام خود. مي‏فرمايد پيغمبر۹ انماجُعِل الامام لِيؤتمّ به امام را از براي اين قرار دادند كه ايتمام و اقتدا به امام كنند. پس امام پيشوايي است كه مردم بايد به او اقتدا كنند، هرطور او حركت كند متابعين او حركت كنند. پس اقتداكننده حقيقي ايشان پيغمبرانند، اقتداكننده حقيقي بزرگان شيعه‏اند. مقام شيعه مقام بزرگي است نه هركس را مي‏رسد بگويد من شيعه‏ام بلكه اگر بفهمد معني شيعه و مقام و رتبه شيعه را و بگويد من شيعه‏ام، اگر بفهمد و بگويد كافر مي‏شود. مثَل عرض كنم، شخصي آلوده باشد به

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۲ *»

معاصي، آلوده باشد به بعضي اعمال ناشايست و بگويد من در جميع اعمال خود متابعت زيد را مي‏كنم. من كه فرض اين است او را نديده‏ام، تو را مي‏بينم اين اعمال را كه از تو مي‏بينم مي‏گويم زيد هم همين اعمال را مي‏كند. ادعاي تشيع با معاصي و اعمال ناشايست، اقرار و اعتراف به عدم عصمت محمّد و آل‏محمّد : است به جهت آنكه تو دروغ مي‏گويي و مي‏گويي من متابعت ايشان مي‏كنم پس مي‏گويي محمّد وآل‏محمّد: نعوذباللّه اين‏طورند. تو غيبت مي‏كني و مي‏گويي من متابعت مي‏كنم علي بن ابيطالب را، معنيش اين مي‏شود كه او اين‏طور است و اگر مي‏گويي او اين‏طور است پس اعتراف كرده‏اي به اينكه ايشان ناشايست مي‏كنند و چون اين اعتراف را بكني انكار كردي نبوت محمّد۹ را و امامت ائمه : را و انكار ايشان پس از تشيع و ايمان، كفر است و ارتداد. مرتد شده و زنش به خانه‏اش حرام است، مالش را به ورثه بايد قسمت كنند. كافر شده و واجب‏القتل شده اگر بگويد من شيعه‏ام و بفهمد چه مي‏گويد و اراده كند آن معني حقيقي را و اگر نفهمد چه مي‏گويد و بگويد شيعه‏ام، اين گفتن او را كافر نمي‏كند نهايت دروغ گفته كه گفته من شيعه هستم. و اگر مرادش همين شيعه‏بودن ظاهري است كه مقابل سنّي باشد، يعني سنّي نيستم، يعني اينها مدعي ولايت اميرالمؤمنين نيستند و من هستم، اين‏قدرش عيب ندارد. و بايد انسان بفهمد مقام تشيع چه مقام است. مقام تشيع مخصوص است به نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و ساير پيغمبران. ايشانند مشايعت‏كننده محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم.

باز عرض مي‏كنم كه فرمودند ما را علمي است كه متحمل آن نيست نه ملك مقرّبي نه نبي مرسلي نه مؤمن ممتحني. عرض كردند پس كه متحمل مي‏شود فرمودند نحن خود ما متحمل آن علم مي‏شويم و در حديثي ديگر فرمودند كه ما را علمي است كه متحمل آن نمي‏شود مگر ملك مقربي يا نبي مرسلي يا مؤمن ممتحني. پس معلوم شد كه باز مشايعت حقيقي حقيقي از براي ابدان ايشان است براي ارواح ايشان. متابعت حقيقي حقيقي براي ارواح ايشان كسي ديگر نكرده، غير از ابدان ايشان كه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۳ *»

عصمت كامله دارد و از ايشان ترك اولي سر نمي‏زند. پيغمبراني كه از آنها ترك اولي سر مي‏زند باز آنها كمالي ندارند و شيعه حقيقي و مشايعت‏كننده حقيقي نيستند. مشايعت‏كننده حقيقي و شيعه حقيقي براي ايشان ابدان ايشانند و بس.

باري؛ اين‏گونه سخن طول كشيد و مقصود نبود. بعد از آني‏كه اين چهارده‏نفس مقدس در عرصه پيغمبران آمدند، در عرصه امن و امان بودند و به هيچ‏وجه من‏الوجوه آسيبي از پيغمبران به ايشان نرسيد. همه مخلص، همه شيعه و همه مؤمن. اگر ترك اولايي هم از ايشان سر مي‏زد بقدري كه اذيت باشد براي آن بزرگواران نبود. پس در آن عرصه در مهد امن و امان بودند و به هيچ‏وجه در آن عرصه كسي اذيت ايشان و خلاف رضاي ايشان نمي‏نمود. بعد از آن از شعاع پيغمبران خداوند، انسان را و بني‏آدم را آفريد. در اين عرصه اختلاف مرتبه‏ها بسيار شد و در اين عرصه نوري و ظلمتي پيدا شد و در اين عرصه سعادتي و شقاوتي يافت شد. اهل عليين و اهل سجين پيدا شدند و در اين عرصه اختلاف و شقاق و نفاق پيدا شد، در اين عرصه عاصيان پيدا شدند همين‏طوري كه علانيه مي‏بيني كه در ميان پيغمبران، ديگر ظلمت و كفر و معاصي نيست. عاصي فاسق در ميان پيغمبران نيست لكن در ميان بني‏آدم از اعلي درجاتشان تا ادني درجاتشان اختلافهاي فاحش پيدا شد و اول ايشان و اعلي درجاتشان در اكمل مراتب اين رتبه اتفاق افتاد در نهايت كمال و نهايت نور و ضياء بودند و ظلمت ايشان بسيار ضعيف بود و چون ظلمت ايشان بسيار ضعيف بود ظلمتشان در نورشان مضمحل بود و نور ايشان غالب آمد و در اين رتبه خداوند عالم نقيبان و نجيباني آفريد و بزرگان شيعه آفريد و راضي نشد كه نقيبان و نجيبان منسوب به اين رتبه پست باشند، ايشان را ملحق كرد به پيغمبران و اضافه كرد آنها را به معلّمان. پس نقبا و نجبا را جزؤ علما شمردند و علما پيغمبرانند و اوصياي ايشان. پس نقبا و نجبا اگرچه از اين عرصه‏اند لكن ملحق به پيغمبرانند. در معني شيعه و اسم شيعه با پيغمبران شريكند از اين جهت فرمودند المؤمن من طينة الانبياء لاينجّسه شي‏ء مؤمن از طينت پيغمبران

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۴ *»

است، نجاست معاصي ايشان را نجس نمي‏كند، مؤمن مضاف به پيغمبران است. فرمودند خدا ما را از اعلي عليين آفريده و با ما احدي را شريك نكرده و كسي از اصل طينت ما نصيب ندارد و از ادناي آن طينت شيعيان ما را خلقت كرده و كسي جز پيغمبران را شريك نكرده در طينت پيغمبران و شيعيان ايشان. به جهت اينكه در نهايت كمالند، آنها مضافند به رتبه بالا. فرمود سلمان منّا اهل البيت يعني ما علمائيم و سلمان داخل علما است ولي،

ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

سلمان از علما است ولكن علما مراتب دارند. بسا كسي را مي‏بيني اطفال را تعليم مي‏كند، يكي را مي‏بيني طلاّب را تعليم مي‏كند، يكي را مي‏بيني علما را تعليم مي‏كند. هرسه اينها در اسم، معلّمند و در صفت معلّمي شريكند ولكن اوّلي معلم الف و باء است، الف و باء تعليم مي‏كند و آن ديگري كتاب تعليم مي‏كند، معلّم كتاب است و آن ديگري معلّم حقيقتها است و حقيقتها را تعليم مي‏كند. فرق است ميان آنكه سلمان عالم است و آل‏محمّد عالمند. علم آل‏محمّد را نهايتي نيست و سلمان بايد از ايشان بياموزد ولكن همين‏قدر كه مأمور به هدايت است عالم است. مثل اين است كه حضرت‏امير برود دعوا به جهاد، يكي ديگر هم مي‏رود دعوا، در اسم مجاهد هردو شريكند ولكن فرق بسيار دارند. اين يكي كشته آن صدهزار تا كشته است. حالا سلمان در عرصه علما است، انبيا هم در عرصه علمايند، انبيا هم منّا اهل‏البيت‏اند. نه اين است كه نوح ليس منّا اهل‏البيت، خير، نوح از اهل‏بيت است. ابراهيم و موسي و عيسي از اهل‏بيتند، جميع صدوبيست و چهار هزار پيغمبر منّا اهل‏البيت‏اند و سلمان هم توي آن عرصه است و منّا اهل‏البيت شده و زيردست همه پيغمبران مي‏ايستد. خدا در قرآن مي‏فرمايد من اتّبعني فانّه منّي بجهت آنكه شيعتنا منّا صدوبيست و چهار هزار پيغمبر مشايعت كرده‏اند و متابعت كرده‏اند و شيعه‏اند. فرمودند كروبيين قومي از شيعيان مايند. مراد از كروبيين پيغمبرانند. پس ايشان داخل شيعيانند و سلمان داخل شيعيان

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۵ *»

است اما پيغمبران نوكر بزرگند براي محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم و سلمان نوكر كوچكتر است.

باري، اعلي درجات بني‏آدم مقام نقبا و مقام نجبا است و ايشان جزؤ معلّمان و هاديان حساب مي‏شوند ولكن زيردست كل مي‏نشينند. بعد از آن بزرگواران مقام ساير علما و ساير اتقيا و صلحا است، بعد از آن مقام مؤمنان متعارفي، بعد مقام مؤمناني كه در نهايت ضعف ايمان دارند تا اينكه مي‏رسد به منافقاني كه اندك نفاقي دارند و همچنين خورده‏خورده هرچه فروتر مي‏رود نفاقشان زياده مي‏شود و زياده مي‏شود و زياده مي‏شود تا مي‏رسد به آن آخر درجه كه رؤساي كفر و ضلالت آنجا باشند كه آنها در مقابل نقبا و نجبا افتاده‏اند. نه خيال كني ابوبكر و عمر، آنها در مقابل محمّد و آل‏محمّد : افتاده‏اند. ايشان مقابل ندارند، ايشان ضد ندارند، بلكه آنها در مقابل نقبا و نجبا مي‏افتند. يعني اول درجه انسان مقام نقبا است و آخر درجه انسان مقام رؤساي ضلالت است كه ابابكر و عمر باشند. و بعد از آنكه خداوند خواست به اهل اين رتبه حجت خود را تمام كند، محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم را و صدوبيست و چهار هزار پيغمبر را مأمور كرد كه بيايند در ميان بني‏آدم و صدوبيست و چهار هزار و چهارده بدن براي خود گرفتند هر بدني مناسب پيغمبري. پس اين بدنها را در رتبه پيغمبران خدا آفريد و آن ارواح مقدس را از آن اعلي درجات آورد و در اين بدنها سكني داد و اين بدنها در ميان بني‏آدم حركت كردند و راه رفتند و سخن گفتند به علم و عمل. آيا نمي‏بيني همين بدنها كه در ميان مردم پيغمبران و ائمه داشتند، اينها همان بدنهايي بود كه عاريه گرفتند در ميان بني‏آدم و ساختند و در آن جلوه كردند. مپندار كه ايشان مقيّد به اين بدنها هستند، اگر مي‏خواستند صدهزار بدن براي خود مي‏گرفتند. نمي‏بيني اگرچه آفتاب يكي است در آسمان چهارم، اگر تو در روي زمين يك آئينه بگذاري در آن يك آئينه پيدا است اما ببين اگرچه در يك آئينه حالا نموده لكن اگر صدهزار آئينه هم بگذاري در همه پيدا است. آيا نشنيده‏اي حضرت‏امير در يك‏شب چهل‏جا مهمان بود،

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۶ *»

همه‏جا علي بن ابيطالب بود و در همه‏جا پدر حسنين بود و در همه‏جا شوهر فاطمه و محرم فاطمه بود، همه‏جا معصوم و مطهر بودند، همه‏جا خليفه رسول خدا، ناطق به دين خدا؛ با وجودي كه چهل بدن در چهل‏جا گرفتند كه اگر في‏المثل اين چهل بدن يكجا بود، حضرت‏فاطمه و همه اينجا حاضر مي‏شدند همه محرم بودند با حضرت فاطمه. مثَلش را عرض كنم، چهل آئينه در زير آفتاب بگذار چون در اين آئينه نظر كني گِرد و زرد و درخشان است، در آن نظر كني گِرد و زرد و درخشان است و در همه آن چهل آينه آفتاب پيدا است و گِرد و زرد و درخشان است، همه عكس همان يك‏آفتاب است. حالا همچنين جميع اين چهل بدن عكس اميرالمؤمنين و نور اميرالمؤمنين است. اگر از اين تعجب مي‏كني عرض مي‏كنم كه آيا نه اين است كه فرمود همين‏جا اوّلنا محمّد و اوسطنا محمّد و آخرنا محمّد و كلّنا محمّد؟ همين چهارده‏نفر كه در اين دنيا بودند همه يكي بودند. حضرت‏امير مي‏فرمايد انا محمّد و محمّد انا همه همان يك حقيقت محمديّه است كه در اين چهارده صورت جلوه فرموده. آيا نه اين است كه اين چهارده نفس مقدس همه يكي هستند؟ همه محمّدند، همه محرم به فاطمه‏اند ولكن محمّد به هر صورت كه خواسته جلوه كرده، به هر شكلي كه خواسته درآمده و اگر در اين دار دنيا به حسب حكمهاي دنيا وقتي كه به صورت علي ظاهر مي‏شد شوهر فاطمه بود، وقتي كه به صورت حسن و حسين در مي‏آمد به صورت آنها بود و شوهر فاطمه نبود. اين حكم شريعت ظاهري دنيايي بود و اين دخلي به حكم باطني واقعي ندارد. مگر تو نشنيده‏اي امام زمان وقتي ظاهر مي‏شود پشت خود را مي‏دهد به خانه كعبه مي‏گويد هركس مي‏خواهد نظر كند به آدم و شيث منم آدم و شيث. همان آدمي كه شنيده‏اي و همان شيثي كه شنيده‏اي آن منم. آن روز به آن شكل در آمدم بعد به شكل ديگر. من يك‏نفرم كه به آن شكل شده‏ام. مثَلي اگر مي‏خواهي ببين اگر مرا قدرتي باشد همين‏طور كه نشسته‏ام و حرف مي‏زنم به يكدفعه خود را به صورت جواني بكنم و مشغول باشم، من همان خودم هستم به صورت آن جوان شده‏ام در حالت اول، بعد در

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۷ *»

حالت دويم خود را به صورت پيرِ محاسن سفيدي كنم و مشغول باشم، آنوقت بگويم من همان جوانم، راست گفته‏ام. آيا نه اين است كه همان يكي است صورتهاي متعدد براي خود گرفته؟ اگرچه اول به صورت جواني بود، بعد به صورت پيري شد لكن يك شخص است. مي‏فرمايد هركس مي‏خواهد نظر كند به آدم و شيث منم آدم و شيث، هركس مي‏خواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح و سام، هركس مي‏خواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل منم ابراهيم و اسماعيل، هركس مي‏خواهد نظر كند به موسي و يوشع منم موسي و يوشع، هركس مي‏خواهد نظر كند به عيسي و شمعون منم عيسي و شمعون، هركس مي‏خواهد نظر كند به محمّد و علي منم محمّد و علي. همان محمد و علي حقيقي كه مي‏خواهي، همان محمّد بن عبداللّه مبعوث در مكه، آن منم. آنچه از او مي‏خواهي سؤال كني، از من سؤال كن. ميانه تو و او آنچه سرّي است كه كسي نمي‏داند از من بپرس تا به تو خبر دهم. پس آن بزرگوار است محمّد و علي صلوات‏اللّه‏عليهما. هركس مي‏خواهد نظر كند به حسن و حسين منم حسن و حسين و به همين كيفيت تا آخر ائمه مي‏شمرد. پس اگر اينها يك نفسند خصوصيتي به اين بدن ندارند بلكه اگر در صدهزار صورت بخواهند ظاهر شوند مي‏شوند چنانكه حضرت‏امير مي‏فرمايد انا الذي اتقلّب في الصور كيف اشاء و مي‏فرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اَوان منم پيغمبران گذشته و منم نذيران دنيا و آخرت، منم نذير هر وقت و زماني. در گذشته‏ها به صورت پيغمبران جلوه كرده‏ام در آينده‏ها به صورت علما جلوه مي‏كنم. پيش از اين هركس حقي گفته من گفته‏ام، بعد از اين هركس حقي بگويد من گفته‏ام و من مي‏گويم.

باري، مقصود اين بود كه حضرت‏امير كه به چهل صورت ظاهر شد همه حضرت‏امير بود. پس بدنهاي ايشان خصوصيتي به آن چهارده بدن ندارد. آيا نشنيده‏اي كه بعد از آني‏كه حضرت‏امير شهيد شد و جنازه آن حضرت بر دوش حسن و حسين بود، در پيش روي جنازه حضرت‏امير سواري آمد و گفت جنازه را به من تسليم كنيد و

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۸ *»

بعد از آن نقاب از روي مبارك برداشت، ديدند علي بن ابيطالب خود اينجا در جنازه است و مي‏رود و خود آنجا سواره است و مي‏آيد و هيچ منافاتي هم ندارد. پس ايشان در اطراف عالم در همه‏جا هستند. روضه‏خوانها اين حديث را مي‏خوانند، من خود نديده‏ام لكن توي كتابها نوشته‏اند و دور هم نيست واقع شده باشد. مي‏گويند حضرت سيدالشهدا در روز عاشورا به فرياد سلطان قيس رسيد و نه اين بود كه كربلا را خالي كرد و رفت و به فرياد سلطان قيس رسيد بلكه در آنجا جلوه مي‏كرد براي او به اين‏طور و در اينجا در صحراي كربلا ايستاده بود و جنگ مي‏كرد. آيا نمي‏بيني كه در مشرق و مغرب عالم در يك‏آن در روي زمين بسا آنكه هزارنفر مي‏ميرند و در آنِ دويم بسا آنكه هزارنفر مي‏ميرند، همچنين در اول روز تا آخر روز چندين هزارنفر تولد مي‏شوند و حضرت‏امير بر سر هر يك يك اينها بايد حاضر باشد، بر سر جميع اينها بايد بيايد. فرمود:

يا حار همدان من يمت يرني   من مؤمن او منافق قبلا

اگر مؤمن است حاضر مي‏شود بر بالين او و آن حضرت وصيت مي‏كند ملك‏الموت را كه اين از اولياي من است با او مدارا كن و اگر منافق است حاضر مي‏شود بر بالين او و به ملك‏الموت مي‏گويد اين خبيث است، دشمن من است، بر او سخت بگير. پس اميرالمؤمنين در اين روي زمين بر سر هر مؤمن و سر هر منافق بايد حاضر بشود و حاضر مي‏شود و در جميع عالم شنونده حاجات ايشان است و نظركننده بر مجالس و محافل ايشان است. از جميع چشمها نظركننده است، از جميع گوشها شنونده است، از جميع دستها دهنده و گيرنده است، از جميع زبانهاي بحق ناطق، ناطق و سخنگو است. پس آن بزرگوار در جميع عالم حاضر است پس تعجب نيست كه در چهل‏جا جلوه كند.

باري، بعد از آني‏كه اين بزرگواران در رتبه بني‏آدم آمدند و اهل اين رتبه اختلاف بسيار داشتند، بعضي از آنها مؤمن شدند و بعضي از آنها كافر شدند و بعضي متوسط، در اين رتبه كه آمدند براي ايشان اضداد پيدا شد، در ميانه آنها اعدا پيدا شد، در ميانه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۹ *»

آنها اوليا پيدا شد. موالات اوليا و معادات اعدا اينجا پيدا شد و در رتبه پيغمبران موالات اوليا و معادات اعدا نبود لكن در اين رتبه كه آمدند ايستادند در ميان بني‏آدم و ندا دادند ألست بربكم بني‏آدم هم شنيدند و جمعي ايمان آوردند و اولياي ايشان شدند و از اتباع و شيعيان ايشان شدند و از طينت ايشان و اهل عليين شدند و جمعي ديگر مخالفت كردند و آنها كافر شدند و از اهل سجين شدند.

اينجا است محل مطلب و جاي نكته، خداوند چيزي در حكمت خود قرار داده از اين مسأله غافل نبايد بود و قاعده‏اي است شريف و آن اين است كه آنچه در باطن كسي قرار داده اگر مانعي ظاهري نباشد، بيرون مي‏آيد و اگر مانعي ظاهري باشد در باطن او مي‏ماند. درخت هلو در اندرون او هلو هست لكن مانع ظاهري كه زمستان است، مانع بيرون آمدن او مي‏شود و همين‏كه مانع رفع شد آنچه در اندرون او است بيرون مي‏آيد و ميوه او و برگ او بيرون مي‏آيد. پس خدايي كه مي‏خواهد آنچه در اندرون او است بيرون بيايد بايد مانع را برطرف كند كه تا مانع هست آنچه در اندرون هست بروز نمي‏كند. اين است كه خداوند براي هر چيزي اسبابي قرار داده، اوضاعي قرار داده. اگر كسي در اندرون او ميل به شراب باشد و در ملك خداوند ابداً شراب نباشد كه بخورد، اين از كجا شراب بياورد بخورد؟ شرابي كه نيست، چطور اين صفت بروز مي‏كند؟ پس يكي از اسباب اين است كه شراب بيافريند. حالا كه بايد شراب باشد و هست، اگر سلطاني باشد قدغن كند و قدغن را شديد كند كه شراب نخورند، باز اين صفت شراب خوردن در اندرون دل شرابخورها مي‏ماند، پس اين مانع را هم خدا بايد برطرف كند. و همچنين به اين مثل كه زدم ساير چيزها را به اين قياس كنيد، اگر اسباب بروز بواطن نبود احدي از آحاد آنچه در اندرون داشت نمي‏توانست بروز بدهد. در اندرون اين خلق طاعت و معصيتي كه بود بواسطه آن اسباب بروز مي‏كند والاّ بروز نخواهد كرد. بعد از آنكه بروز نكرد پس در اندرون مي‏ماند، در اندرون كه ماند خلقت لغو است وانگهي به حسب ظاهر؛ چه حجت است براي آن‏كه چيزي از او بروز نكرده

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۰ *»

باشد؟ در بياباني خشك كه شراب پيدا نشود، مؤمن كامل با فاسق شرابخوار چه تفاوت مي‏كند؟ نمي‏توان مدح مؤمن را كرد كه شراب نخوردي به جهت آنكه نبوده و نخورده و نمي‏توان به آن فاسق گفت اي شرابخوار، به جهت آنكه شراب نخورده. همچنين اگر اسباب عبادت در دنيا نبود مؤمن خالص با كافر خالص مثل هم بودند. اگر جميع مردم خواجه بودند كي زنا مي‏كرد؟ اگر قوه شاهيه نداشتند كي زنا مي‏كرد؟ پس اسباب ظاهره از چشم، از گوش، از دست و پا و اعضا و جوارح، دعوتِ زنان فاحشه و ساير اسباب كه فراهم آمد، آني كه در اندرون دل او هست بروز مي‏كند.

بعد از اينكه اين مقدمه را دانستي عرض مي‏كنم اين نصفه مؤمنان كه در اين عرصه‏اند اعلي مراتب اين رتبه است و آن نصفه بالا كه همه خوبانند و نيكان، اين خوبيها از اندرون آنها بيرون نمي‏آمد مگر آنكه مانع نداشته باشند از كفار و منافقين. كفار مانعند براي مؤمنان، تقيه كه مي‏كند صلوات نمي‏فرستد، تقيه كه مي‏كند دست بسته نماز مي‏كند. ببين اگر توي يهود باشي بايد تقيه از آنها بكني، بايد به‏طور يهود راه روي. در هر مذهبي كه هستي اگر بنا باشد تقيه بكني بايد مثل آن مذهب راه روي. پس اين است كه كفار مانعند از براي مؤمنان و از اينكه آنچه مؤمنان در اندرون دارند بروز بدهند. نه خيالت برسد كه مؤمنان هنوز متمكّنند كه آنچه در اندرون دارند بروز دهند. نه واللّه، آنقدر از فضائل را پنهان كرده‏اند و بروز نمي‏دهند كه خدا مي‏داند، از ضعف ضعفا مي‏ترسند. همچنين چه‏بسيار احكام كه هنوز بروز نكرده، چه‏بسيار از اعمال كه هنوز بروز نكرده. اين است كه امام زمان يأتي بشرع جديد و كتاب جديد و هو علي العرب شديد آن روز كه او مي‏آيد اندكي تقيه را از ميان مردم برمي‏دارد و آن طور احكام آن روز از براي مردم مي‏گويد كه مردم مي‏گويند اين از دين محمّد نيست، مي‏گويند اين خلاف اجماع است، خلاف ضرورت است؛ اين‏طور مي‏شود لكن باز در دنيا ظلمت هست. وقتي درست خواهد شد كه رجعت شود و مؤمنان آنچه در دل دارند خواهند گفت و خواهند بروز داد و طوري بشود كه بتوانند آن‏طوري كه هست بگويند، نفسي

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۱ *»

بكشند، عملي كه شايسته باشد بكنند. واللّه هزار يكش را نديده‏ايد، خيالش را نكرده‏ايد كه مؤمن در آن روز چگونه چيزها بروز مي‏دهد، به هيچ‏وجه من الوجوه خلق زمان نشنيده‏اند و ندانسته‏اند و اعتقاد نكرده‏اند، متحمل آن اعمال نمي‏شوند. آيا نشنيده‏اي امام زمان وقتي كه به كوفه تشريف مي‏آورند مي‏فرمايند بيعت كنيد با من به اين‏طور و به اين‏طور، جميع مردم از او و از دور او فرار مي‏كنند حتي بزرگان شيعه بجز وزير كه حضرت عيسي است و يازده نفر نقيب. باقي ديگر فرار مي‏كنند مي‏روند به اطراف عالم مي‏گردند، مي‏آيند و آن‏وقت از روي اضطرار تمكين مي‏كنند؛ آن‏جور كارها معني ايمان خالص است. اين نمازها و اين روزه‏ها را سنّيها هم مي‏كنند، سلام و صلوات را سنّيها هم مي‏فرستند والاّ اين فضائلي و مناقبي كه سنّيها گفته‏اند و نوشته‏اند آن‏قدر هست كه اگر ضعفاي شيعه بشنوند متحمل نمي‏شوند سنّيها اين‏طورند! مي‏گويي سنّيها امامشان نمي‏دانند؟ مي‏گويم سنّيها هم ائمه ما را امام مي‏گويند، امام علي و امام حسن و امام حسين مي‏گويند. اينها چيزي نيست كه شخص به اينها مؤمن خالص شود، اينها چيزهايي است كه امروز روي تقيه اينها را مي‏توان گفت. آنهايي كه نمي‏توان گفت مانده است تا آن زمان كه وقتش باشد. اما حالا آنها را نمي‏توان گفت، كجا؟ نمي‏توان خيالش را كرد.

باري، مقصود اين بود كه مؤمنان دادِ دل خود را در اعمال نمي‏توانند بدهند مگر آنكه بدون مانع باشند و همچنين كافران آنچه در دل دارند نمي‏توانند ابراز دهند مگر آنكه بدون مانع باشند. اگر تا دست به معصيت دراز كند او را شل كنند، تا نگاه بدي كند كورش كنند، ديگر يك‏نفر معصيت نخواهد كرد، ديگر سوّمي معصيت نمي‏كند، جرأت ندارد آنچه در دل دارد بروز دهد. اينكه مي‏بيني نماز مي‏كنند از ترس است. مثل آنكه منافقان از ترس رسول خدا همه عبادت مي‏كردند، همه نماز شب مي‏كردند، همه نوافل مي‏كردند، از ترس شمشير رسول خدا بود. همين‏كه پيغمبر چشم بر هم گذاشت يكدفعه در يك‏ساعت جميعشان مرتد شدند، رفتند پي كار خودشان. آن روز معلوم

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۲ *»

نشده بود به جهت آنكه مانع داشتند. پس خداوند عالم از حكمت بالغه خود اسبابي آفريد تا كفار آنچه در دل دارند بتوانند ابراز دهند و مانع نداشته باشند و تو مي‏داني آتش مانع آب است و آب مانع آتش است. مانع كفار مؤمنانند و مانع مؤمنان كفارند و آنچه در دنيا است يا مؤمن است يا كافر است. اينها هم يا اينها مانع آنهايند يا آنها مانع اينهايند. حالا در اين رتبه كه هم مؤمن هست و هم كافر، حالا حكمت چه اقتضا مي‏كند؟ در دولت باطل اقتضاي دولت باطل آن است كه مؤمن را از روي جهان بر اندازند كه كفار فارغ‏البال باشند. نمي‏شد كه مؤمنان باشند و دولت دولت كفار باشد و زندگي برايشان تلخ باشد. به اين‏طور دنيا را براي چه مي‏خواهند؟ و اگر بخواهند كفار را بكلي براندازند آن هم كه نمي‏شود. چراكه آنها آنچه در دل داشته‏اند بروز نداده‏اند و درست نمي‏آيد اگر به بهشتشان ببرد، چراكه كافرند، و اگر به جهنمشان ببرد براي چه؟ كاري كه نكرده‏اند. از اين جهت خدا حكمتش اقتضا كرد كه دولت حق را مؤخّر بدارد و دولت باطل را مقدّم بدارد، پس و پيش بكند كه با هم نباشند. دولت باطل را پيش بدارد كه دولت باطل پس از آنكه كارشان تمام شود آنها را منقرض كنند. حالا عالم بماند براي اهل حق ثابت و دائم و اگر دولت حق را مقدم بدارند كافر كه در دولت حق نفس نمي‏تواند بكشد، پس دولت باطل را بايد منقرض كنند. از اين جهت دولت حق را نبايد مقدم بدارند. پس خداوند عالم جلّ‏شأنه حكمتش چنين اقتضا كرد كه دولت باطل را مقدم بدارد و به محمّد و آل‏محمّد : وحي كرد كه اقتضاي حكمت من اين است كه دولت باطل را مقدم بدارم. و معني دولت همين است، معني دولت بودنِ دولت اين است كه دشمنانشان در دستشان اسير باشند. پادشاه وقتي پادشاه است كه در ملك او ياغي نباشد و سركشي در مملكت او نباشد. حالا كه دولت باطل را مقدم داشته، اهل باطل نمي‏توانند دولت داشته باشند مگر آنكه دشمنانشان كه پيغمبران و اوصياي ايشان و مؤمنان باشند مقهور و مظلوم باشند و در دست ايشان اسير باشند، بكشند از آنها هركه را كه مستولي شوند و غارت كنند هر مالي را كه ببينند. حكمت من چنين

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۳ *»

اقتضا كرد و خطاب كرد به مؤمنان كه من شما را در دست ايشان اسير مي‏كنم، ذليل مي‏كنم، شما مأيوس از رحمت من نشويد، من به شما تلافيها مي‏كنم، اجرهاي گران گران به شما مي‏دهم. شما همين‏قدر از براي رضاي من صبر كنيد تا اينكه دولت باطل انقراض پيدا كند، شما جزع بر آن نكنيد. اگر اين كار را كرديد و به جهت حكمت من در ايام دولت باطل صبر كرديد من سه‏چيز به شما مي‏دهم چنانكه دركتاب خود وعده كرده‏ام الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون اگر شما صبر كرديد از جمله چيزهايي كه بر همه غلبه دارد اين است كه من با شمايم، انّ اللّه مع الصابرين من با شما هستم. كفايتتان نمي‏كند كه خدا با شما باشد؟ چون اين را گفتم يادم آمد حديثي ديدم كه در يكي از غزوات غنيمت بسياري بدست آمده بود، حضرت دادند به اطرافيان. انصار بنا  كردند قُرقُر زدن كه ما بايد برويم خونمان را در راه او بريزيم، زحمتها را بر خود بگذاريم، جنگ بكنيم، فتح كنيم، حالا پيغمبر غنيمت را ببخشد به ديگران. اين حرف را به پيغمبر كسي رسانيد، پيغمبر امر كردند خيمه‏اي سرپا كردند، رفتند در آن خيمه انصار را در آن خيمه طلبيدند، فرمودند آيا راضي نيستيد شما كه آنها برگردند به خانه‏هاي خود با شتر، شما برگرديد به خانه‏هاي خود با محمّد؟ آنها با شتر به خانه‏هاي خود روند؟ گفتند راضي هستيم. خاصيت با بزرگ بودن اين است.

باري، از جمله سه‏چيز يكي اين است كه مي‏فرمايد انّ اللّه مع الصابرين خدا با صبركنندگان است، بگذار كفار و منافقين با اين نعمت دنيا باشند و حال اينكه اينها آخرش غايط است و فضله، بگذار با اين بدنهاي نرم و نازك باشند و حال‏آنكه آخرش جيفه گنديده خواهد شد، بگذار آنها با اين عمارتهاي گلي و خشتي و جمادي باشند و حال‏آنكه آخرش در تنگناي قبر خواهند منزل كرد، بگذار آنها با اين چيزها باشند مؤمنان با خدا باشند. انّ اللّه مع الصابرين نمي‏خواهي تو با خدا باشي؟ حالا خيال نكني همچو مغبونت كرده‏اند كه اين دولت را به كفار داده‏اند؟! حاشا، خدا با تو خواهد

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۴ *»

بود؛ اين كه يكي.

بعد از آن درجه دوم را فرمود انّمايوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب هركس از شما صبر كند در دولت باطل بر اين مصيبت و محنت، من بلاحساب عوض به او مي‏دهم. در اينجا ده‏تومان از او برده‏اند در آنجا بي‏حساب عوض به او مي‏دهم. اولاً كه خودم با او هستم كافي است، بعد از آن تلافي هم مي‏كنم و بي‏حساب عوض مي‏دهم. بعد از آن بر اينها صلوات مي‏فرستم و معني صلوات من اين است كه رحمتهاي خود را بر شما مي‏ريزم. ديگر براي كه مي‏گذارم؟ اهل رحمت ديگر غير از شما كيست؟ و اولئك هم المهتدون و شما را هدايت مي‏كنم، اين نعمت بزرگ را به شما مي‏دهم. يعني شما را هدايت مي‏كنم به معرفت محمّد و آل‏محمّد خودم را به شما مي‏شناسانم. خيالت نرسد چيز كوچكي است؛ محمّد را به شما مي‏شناسانم، معرفت آل‏محمّد را به شما مي‏دهم. شما همين‏قدر صبر كنيد، من حيات جاويدان به شما خواهم داد، انقراض براي دولت شما نخواهد بود از اين‏گذشته نعمت عاجل به شما مي‏دهم، دولت همين دنيا را به شما مي‏دهم، عصر را هم عصر شما مي‏كنم، از دشمنان شما را ايمن مي‏كنم، ديگر از اين بالاتر چه ثواب مي‏خواهيد؟ حالا شما نمي‏خواهيد صبر كنيد و جميع اين فضل و اين نعمت را خدا به شما بدهد؟ البته صبر مي‏كنيد و اميدوارم خداوند به ما صبر عطا كند. اعظم چيزها اين است هيچ چيز به بزرگي صبر نمي‏رسد اگرچه به حسب ظاهر كسي خيال كند كه يقين بالاتر از صبر است لكن يقين وقتي خوب است كه بر او صبر كني. معني صبر ثبات است، معني صبر دوام است، معني صبر تحمل است. خلاصه، مقام صبر مقامي است بلند.

پس بعد از آني‏كه چنين خطابي رسيد كه من مي‏خواهم دولت باطل مقدم باشد و اين تلافيها را هم بكنم ولكن شما مي‏دانيد اي محمّد و آل‏محمّد اگر دولت باطل بنا شد مستولي باشد البته عيش ايشان گوارا نخواهد شد، چشمشان يك حق را نمي‏تواند ببيند، اثري از آثار حق را نمي‏خواهند باقي باشد تا دولت دولت ايشان باشد و اين

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۵ *»

نمي‏شود مگر آنكه غالب باشند بر دشمنان خود. لكن من در اين ميانه حكمتم اقتضا كرده كه نمي‏خواهم روزگار بر باطل صرف بگردد و حق بكلّي مضمحل بشود. آسمان و زمين را به حق و براي حق آفريده‏ام و حالا از ميان شما مؤمنان و نورانيان و دوستان آيا كيست در اين عرصه كه اقدام كند و حق مرا در ميان جميع ظلمت اظهار كند؟ ولكن به‏طوري كند كه منافات با دولت اينها نداشته باشد و اينها دولتشان گوارا باشد و آنچه در باطن دارند بتوانند ابراز دهند. خدا اين خطاب را فرمود اما مؤمنان ضعيفان كه احدي قابل اين امر بزرگ كلي نبود، اينها كه زبان بستند. ساير مؤمنان هم چون جزئي بودند قابل نبودند، زبان بستند. بعد از آنها انبيا هم جرأت قبول آن را نكردند به جهت آنكه آنها هم جزئي بودند، كلي نبودند. پس امر منحصر شد به محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم كه ايشان اقدام بايد بكنند و دين خدا را در عرصه امكان به‏طوري ابراز دهند كه منافاتي با دولت باطل هم نداشته باشد. خطاب رسيد كدام يك از شما متحمل اين امر مي‏شود؟ اما در حكمت روا نبود كه محمّد۹ اقدام به اين امر نمايد زيراكه آن بزرگوار مؤسس حق است، پس از او قبول نكرد. پس از آن بزرگوار حضرت امير صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه چون او در مقام ولايت ابوالاولياء و كلّي و اول ائمه بود، او هم روا نبود كه اين كار را بكند. نمي‏بيني اگر اميرالمؤمنين را در آن اول كشته بودند جميع ائمه ديگر نبودند؟ پس او هم قبول نكرد. بعد از آن حضرت امام‏حسن به جهت آنكه آيت نبوت بود حكمت اقتضا نكرد، از اين گذشته حضرت امام‏حسن مي‏بايست به حسب ظاهر صلح كند تا اينكه دولت ايشان نهايت استيلا را پيدا كند و هر كاري مي‏خواهند بتوانند بكنند. پس احدي از ائمه : شايسته اين كار نشد بجز حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه كه قدم پيش گذاشت. عرض كرد خدايا اين خدمت بزرگ را من مي‏كنم، اين صبر عظيم را من مي‏كنم. حالا اين صبري كه سيدالشهدا كرد احدي از آحاد همچو صبري كرد؟ نه، هيچ‏كس همچو صبري نكرد. چيز غريبي است، حكايت غريبي است! خيلي شنيده‏ايد عادت كرده‏ايد، تأمّل نكرده مي‏شنويد. خدا مي‏داند اين

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۶ *»

نفس سيدالشهدا همچنان نفسي است كه از روزي كه آدم خلقت شده تا كنون، تا قيام قيامت همچو نفسي نيامده. ببين كيست كه جدّ او محمّد باشد، مادر او فاطمه، پدر او علي، برادرش حسن، ائمه از نسل او باشند كيست در دنيا با اين شرافت حسب و نسب؟ همچو كسي نيست در دنيا. خدا همچو نفسي خلق نكرده و صبري كه آن بزرگوار با آن قدرتي كه داشت كرد، احدي از آحاد نكرد. تو خيال مكن اين صبر كم فضيلتي است از ايشان، نهايت فضيلتشان است. اين است خدا فرموده و بشّر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون و فرمود انّ اللّه مع الصابرين و فرمود انّما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب نمازكردن امام‏حسين با اين مقام برابر نمي‏شود. در نماز چه كرده؟ نماز كرده، توجه به خداي خود كرده، لذتها برده، حظها كرده، با خداي خود مناجات و راز و نياز كرده. همچنين روزه گرفته، حج رفته، زكات داده، هيچ عمل از اعمال ايشان با صبرشان برابري نمي‏كند. ايشان عمل بزرگشان اين حكايت است، ببين چقدر صبر است كه ببيند دختر علي بن ابي‏طالب را بر شتر سوار كنند و ببيند و صبر كند و نفس نكشد، اين چه صبر است! و حال‏آنكه اشاره مي‏كرد مشرق به مغرب مي‏چسبيد و آسمان و زمين از هم مي‏پاشيد. اشاره مي‏كرد جميع اين عالم نيست و نابود مي‏شدند. اگر جميع عالم را به اشاره نيست و نابود مي‏كرد از مقام امامت او كم نمي‏شد مع‏ذلك چون ديد رضاي خدا در آن است كه صبر كند تا از آن امّت ملعونه اين شقاوت كه در اندرون دلهاشان بود بروز كند، پس صبر كرد و ديد و تحمل كرد و صبر كرد. اگر صبر نمي‏كرد كه آن كفرها و شقاوتها كه در اندرون دل كفار و منافقين بود ظاهر نمي‏شد. پس بجز اينكه ببيند و صبر كند ديگر نمي‏شد. پس ديد كه دختر علي بن ابي‏طالب، آن عصمت كبري، آن طهارت عظمي، او را سر برهنه بر شتر سوار كنند. مگر شما در اين چيزها تأمّل نمي‏كنيد؟ به همين‏طور عادت كرده‏ايد روضه‏خوانها بخوانند و شما تأمّل نكرده بشنويد. لكن تأمّل كنيد هر چيزي از روي فكر خوب است شما فكر كنيد آن

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۷ *»

خشونت، فكر كنيد آن جهاز شتر، فكر كنيد آن چوبهاي قتب شتر، فكر كنيد كه حالا روي اين قتب شتر زير پايي هم ندارد. فكر كنيد انسان است و گوشت است و پوست است و نازك است. او را بالاي اين قتب شتر بنشانند و آن شتر را به عنف برانند به‏طوري كه نتوانند فرود آيند، نتوانند آرام بگيرند و اگر جزع كنند كعب نيزه بر سرشان زنند. خدا مي‏داند هوش از سر آدم مي‏رود. فكر كنيد اين پاها مجروح مي‏شود، جراحت كه كرد چرك مي‏كند، آفتاب بر اين جراحتها مي‏تابد، ديگر آن كثافت اين جهاز و آن خشونت و اين بدنهاي لطيف از آن طرف؛ اگرچه روضه‏خوانها كه مي‏گويند مي‏گويند همان حضرت سيدالساجدين را غل كرده بودند ولكن از آن زيارت همچو برمي‏آيد كه زنها را هم غل كرده بودند. معني غل را مردم نمي‏دانند، روضه‏خوانها هم نمي‏دانند يا درست حالي نمي‏كنند. معني غل در زبان عرب كه در آيه قرآن است غُلّت ايديهم و لعنوا بماقالوا معني غل اين است كه دست را زنجير كنند و با زنجير آن را به گردن ببندند و آن زنجير يك‏سرش به دست بسته باشد و يك‏سرش به گردن بسته باشد. اين معني غل است. حالا كه معني غل را دانستيد عرض مي‏كنم همين غل را در زبان عرب جامعه مي‏گويند، يعني جمع كرده دست او را با گردن او. ديگر اينكه غل جامعه مي‏گويند جامعه ديگر غير غل نيست، جامعه يعني غل. حالا دختر علي بن ابيطالب را به همين‏طور غل كرده بودند، اينكه حالت دستهاشان بود كه آن دستها را غل كرده بودند به گردنهاشان. حالت پاهاشان را هم كه شنيده‏ايد كه بر بالاي قتبهاي شتران و آن چوبهاي قتبهاي شتران پاهاي آنها را زخم كرده بود، دستهاشان هم كه بسته بود. آخر دست كه بسته باشد و شتر را هم كه به عنف ببرند نمي‏تواند دست به جهاز شتر بگيرد و نمي‏تواند اين پا آن پا بگردد. خدا مي‏داند مصيبتشان هزار پوست دارد، هزار مغز دارد. نمي‏دانم هيچ‏كدام از شما در تابستان در كربلا بوده‏ايد؟ من بوده‏ام، ديده‏ام. ضريح مطهر توي قُبّه است و ديگر اين قبه مطهر توي رواق هم هست و باز در بيرون رواق ايوان است اينطور است و خدا مي‏داند كه در تابستان در كربلا اين‏قدر هوا گرم مي‏شود

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۸ *»

كه در توي اين قبه، توي حرم، دست بر ضريح مطهر نمي‏توان گذاشت مگر به اشكال. اين‏قدر گرم است كه به اشكال ضريح را مي‏بوسند. در كربلا اگر يك آفتابه مس در تابستان به‏قدر دوساعت، سه‏ساعت آب داشته باشد در اطاقي بماند، وضو نمي‏توان به آن آب گرفت، از بس داغ مي‏شود. سهل است از بعضي رفقا شنيدم كه تجربه كرده بودند گفتند خودمان تجربه كرديم گلوله سرب را توي بشقاب مس دو ساعت بَرِ آفتاب گذاشته بودند آب شد. حالا همچو هوايي به اين گرمي، اين غلها هم كه به گردن آنها است آهن است، معلوم است آفتاب كه بر آنها خورد داغ مي‏شود، رحم هم كه بر آنها نمي‏كردند كه يك‏جامه‏اي روي آن غلها بيندازند كه آفتاب نخورد داغ شود. ببين چگونه گردنهاي آنها مي‏سوخت و چه حالتي بود براي آنها لاحول و لاقوّة الاّ باللّه العلي العظيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۹ *»

 (موعظه پنجم يكشنبه / ۱۵ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

ديروز عرض كردم كه بعد از آني‏كه خداوند جلّ‏شأنه از شعاع پيغمبران و از نور رخساره ايشان ساير بني‏آدم را آفريد، از براي بني‏آدم درجات بسيار حاصل شد به جهت آنكه در اين مقام به دو درجه، سه درجه از مبدء خود و از خداوند عالم دور شده بودند. چون طبقه اول كه طبقه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم باشد در نهايت قرب به خداوند عالم بود و آنجا بيش از چهارده‏نفر نبودند و در آن عالم اول همان چهارده‏نفر بودند در تمام آن عالم بجز ايشان كسي نبود و آن عالم وسيع‏تر از جميع هزار هزار عالم بود. نه خيال كني عالمي كوچك بود، بلكه از جميع هزار هزار عالم بزرگتر بود و خلق آن عالم منحصر به آن چهارده‏نفر بود. بعد از آن عالم دويم را خداوند عالم بنياد كرد كه عالم پيغمبران باشد؛ در عالم پيغمبران صد و بيست و چهار هزار نفر خلق كرد كه آنها خلق آن عالم بودند، بيش از اين نبودند به جهت آنكه يك درجه از خداوند عالم دور شده بودند. و اما عالم سوم كه عالم بني‏آدم باشد چون اينها سه درجه دورتر شده بودند و در مقام دوري از خدا افتاده بودند، خلق در اينجا بيشتر شد و همچنين هرچه عالمها پايين‏تر آمد خلق بيشتر شد و هرچه پايين‏تر مي‏آمد خلق

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۰ *»

بيشتر مي‏شد، هرچه پايين‏تر مي‏آمد عددش بيشتر مي‏شد. سرّش اين است كه خدا واحد است و يگانه، هرچه به خداي يگانه نزديكتر مي‏شود عددش كمتر مي‏شود و هرچه از خداي يگانه دورتر مي‏شود در عالم كثرات مي‏افتد، عددش زيادتر مي‏شود و ببين اول يك موجود مي‏شود، هرچه رو به يك مي‏روي عدد كم مي‏شود و هرچه از يك دور مي‏شوي عدد بيشتر مي‏شود. پس از اين جهت بني‏آدم عددشان بسيار شد و از براي ايشان مؤمنان و كافران پيدا شد و در رتبه ايشان عليين و سجين آفريد. در اين عرصه جنّتي و ناري مهيا شد. بعد از آني‏كه حجتهاي خدا به اين عالم آمدند عرض كردم چون دولت باطل را خدا خواست مقدم بدارد دولت باطل دولت بر ايشان گوارا نمي‏شد و ملك و سلطنتشان ممهّد نمي‏شد تا آنكه جميع اعداي خود را مقهور كنند تا آنچه در دل دارند بتوانند ابراز دهند و هرگونه تصرف كه در عالم مي‏خواهند بكنند؛ حكمت خدا چنين اقتضا كرد كه دولت باطل مقدم باشد و دولت حق مؤخّر باشد و تمام دولت باطل را خداوند بيست هزار سال قرار داد كه از اول دولت باطل تا انقراض دولت باطل بيست هزار سال طول بكشد و اما دولت حق را هشتاد هزار سال قرار داد. يعني در اين دنيا و برزخ، والاّ دولت حق را انقراض نيست، بعد از آني‏كه از اين دنيا هم بروند در برزخ در دولت خود خواهند بود و در آخرت در دولت خواهند بود و در جنّت در دولت خواهند بود و ديگر دولت حق را انقراضي نخواهد بود و اما دولت باطل بيست هزار سال است و چون بگذرد منقرض خواهد شد.

معلوم است كه از زمان حضرت آدم تا حال هشت هزار و كسري سال است و بقيه دولت باطل مانده است تا بيست هزار سال تمام شود. منتهاي دولت باطل آن وقتي است كه دعواي عظيمي در نزديكي فرات جايي است كه آنجا را «رَوْحا» مي‏گويند در آنجا دعواي عظيمي رو خواهد داد و جميع اهل باطل در آنجا يك‏دسته خواهند شد و جميع اهل حق يك‏دسته خواهند شد و در دسته دولت حق حضرت‏امير صلوات‏اللّه عليه رئيس خواهد بود كه رجعت مي‏فرمايد و آن بزرگوار بر دسته اهل حق سلطان

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۱ *»

است و در دسته اهل باطل ابليس لعين سركرده اهل باطل است و اين دو دسته با يكديگر دعوا خواهند كرد و آن دعوايي است كه از اول دنيا تا آن روز همچو دعوايي نشده، همچو دو لشكري هرگز روبرو نشده، به آن كثرت هرگز قشوني آراسته نشده به جهت آنكه جميع اهل باطل در آن‏طرف و جميع اهل حق در اين‏طرف ايستاده‏اند و مجتمعند و اين دو قشون با يكديگر دعوا مي‏كنند و در اول شيطان و قشون باطل غلبه مي‏كند بر قشون حضرت‏امير، قشون حضرت امير قدري عقب مي‏روند به حدي كه بعضي از آنها در فرات خواهند افتاد و پاي ايشان به شط فرو خواهد رفت. در آن اثنا حضرت رسول صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و آله از آسمان جلوه‏گر خواهد شد و نور خدا از او ظاهر مي‏شود. رسول خدا۹ ظاهر خواهد شد و حربه‏اي از آتش در دست او است همين‏كه شيطان مي‏بيند پيغمبر را۹ كه آمد مي‏گريزد و قشون او به او مي‏گويند كجا مي‏روي؟ ما اينك ظفر يافتيم. شيطان مي‏گويد من چيزي مي‏بينم كه شما نمي‏بينيد و از اين جهت مي‏گريزد و رسول خدا به او ملحق مي‏شود و حربه‏اي به او خواهد زد كه به آن حربه آتشي در جان او مي‏افتد و به آن يك‏حربه جميع قشون او آتش مي‏گيرند و مشتعل مي‏شوند، بالتمام آن روز تمام مي‏شوند كه ديگر در روي زمين چيز موذي نمي‏ماند. جميع روي زمين از شر و مكروه پاك مي‏شود و دولت حق مي‏شود. اما وقتي امام ظاهر مي‏شود بكلّي روي زمين هنوز پاك نشده و آثار ظلمت از عالم برطرف نشده، آن است وقت معلومي كه خدا شيطان را تا آن روز مهلت داده. شيطان عرض كرد مرا تا روز قيامت مهلت بده، خداوند به او فرمود كه ما تو را تا وقت معلوم مهلت داديم. وقت معلوم آن وقتي است كه رسول خدا رجعت مي‏فرمايد.

باري، مقصود اين بود كه دولت باطل را خدا مقدّم داشته و بيست‏هزار سال از براي دولت باطل مقرر كرده ولي مأيوس نباشيد و اين بيست‏هزار سال لازم نكرده همه‏اش باطل استيلا داشته باشد. همين‏قدر است كه در دنيا باطل هست والاّ آن وقتي كه امام ظاهر مي‏شود ديگر اول مقهوري باطل است و ظاهراً دولت دولت حق است و

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۲ *»

حق بر جميع روي زمين غالب مي‏شود، اعادي در عالم مقهور مي‏شوند به حدي كه نمي‏يابند غذايي كه بخورند مگر قاذورات مؤمنان، كه مي‏روند بر در خانه‏هاي مؤمنان و قاذورات آنها را مي‏گيرند كه بخورند؛ بر اهل دولت باطل كار اين‏طور سخت خواهد شد. پس اهل باطل هستند و آثارشان در دنيا هست تا آن وقت معلوم، آن‏وقت يكسري زور مي‏آورند ولكن منقرض مي‏شوند آن وقت دولت دولت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم است، پيغمبر شهنشاه و سلطان كل خواهد بود و ائمه طاهرين صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم پادشاهان روي زمين خواهند بود، هركدام در سمتي سلطنت خواهند كرد و پادشاه خواهند بود و شيعيان برگِرد ايشان خواهند بود و ملك ملك ايشان است و جميع بركات از براي مؤمنين ظاهر خواهد شد و مؤمنان از جنت خواهند خورد؛ جنّتان مدهامّتان در پشت كوفه آن روز ظاهر خواهد شد الي ماشاءاللّه آن جنّات ظاهر مي‏شود و مؤمنان از آن مي‏خورند.

باري، مقصود اين بود كه دولت باطل را خدا مقدم داشت براي اين مصلحت. و چون دولت دولت نيست مگر وقتي كه مانع برطرف شود والاّ دولت دولت نيست. موانع ايشان پيغمبرانند، موانع ايشان اوصياي ايشانند، موانع ايشان مؤمنانند. پس اگر بايستي دولت دولت باشد پس بايستي پيغمبران و اوصياي ايشان و مؤمنان مقهور باشند. پس اين دندان طمع را بايد بكَنيد، اين خيال فاسد را از سر بدر كنيد، دندان بر جگر خود بگذاريد و بدانيد تا مقدّر چنين است كه دولت باطل باقي باشد از براي مؤمنان فرجي نخواهد بود و كار مؤمن سخت است. سهل است كه كار مؤمنين به جايي خواهد رسيد كه هريك از شما آرزوي مرگ كنيد از بس صدمه‏ها بر شما وارد آيد، از بس دنيا بر شما تنگ شود، از بس رزق بر شما تنگ شود به حدي شود كه شماها آرزوي مرگ كنيد كه بميريد و دسترس نداشته باشيد. و بدترين حالات آن وقتي خواهد بود كه نزديك ظهور باشد، آنوقت شرور عالم به سرحد اعلي خواهد رسيد ولكن باوجودي كه مؤمنان به اين تنگي و به اين محنت و بلا هستند، مع‏ذلك حجتهاي خدا و نورهاي خدا

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۳ *»

قوي‏تر و بهتر و در عالم آثارش عظيم‏تر خواهد بود و نه اين است كه نور خدا پنهان باشد، حاشا. بلكه نور خدا روز به روز عظيم‏تر و قوي‏تر خواهد بود و اعادي هم از اين طرف بر مؤمنان سخت مي‏گيرند و كار را تنگ مي‏كنند. پس چون غلبه دولت باطل به مغلوبيت انبيا و اوليا شد، از روزي كه حضرت آدم به اين دنيا آمده و قابيل و هابيل پيدا شدند و قابيل هابيل را كشت، دولت آل‏قابيل در عالم منتشر شد و دولت دولت آل‏قابيل شد و مؤمنان در هر عصري مقهور شدند. مگر تو نمي‏خواهي در عرض مؤمنان باشي؟ آيا نشنيده‏اي چه‏بسيار پيغمبران كه آنها در دست اعادي كشته شدند، بعضي را ارّه بر فرق گذاردند و از فرق او تا وسط او را شكافتند. آيا اين كم مصيبتي است؟ كم مصيبتي نيست. بعضي از پيغمبران را پوست سر او را زنده زنده كندند، او را پوست كندند مثل آنكه گوسفند را پوست مي‏كنند و پيغمبر خدا بودند. مگر شما اينها را نشنيده‏ايد يا اينكه شما پيش خدا از پيغمبران خاطرخواه‏تريد و عزيزتر؟ همچنين نيست، خدا قرار داده اهل دولت باطل در اين زمانها غلبه داشته باشند، بعضي از پيغمبران را در ديگ كردند، جوشانيدند. آيا ما عزيزتريم يا آنها؟ ما هم بايد بر سيرت و سنّت ايشان باشيم. اين را بدانيد كه اهل دنيا چنين گمان مي‏كنند كه هركس مقهور شد در اين دنيا ظاهراً مي‏گويند اين بي‏عُرضه است، اين باطل است اگر نه مقهور نمي‏شد. و همچو نيست بلكه در حقيقت غلبه با خدا است، غلبه با اولياي خدا است للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين اگرچه زكريا را ارّه بر فرق او گذاردند، بدن او را دو شقه كردند ولكن حجت او را نتوانستند باطل كنند، برهان او را نتوانستند رد كنند و آنچه او در عالم بنياد كرد كسي نتوانست برطرف كند. اگرچه سر يحيي را بردند براي زن زانيه ولكن حجت او را نتوانستند باطل كنند، امر او را نتوانستند فاسد كنند و همچنين هر پيغمبري از پيغمبران خدا هرچه با ايشان كنند حجت خدا را نمي‏توانند باطل كنند.

خوب ديگر اضمحلال بالاتر از اضمحلال سيدالشهدا مي‏شود؟ نه واللّه، مع‏ذلك در زيارت او مي‏خواني كه لا ذليل و اللّه معزّك لا مغلوب و اللّه ناصرك تو ذليل نشدي،

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۴ *»

تو عزيزي خدا عزيزكننده تو است، تو مغلوب نيستي خدا ياور تو است. ببين چه عزّتي است كه هزار و دويست سال است اين مصيبت اتفاق افتاده است و در جميع عالم لعن مي‏كنند اعداي او را و بطلان اعداي او بر همه‏كس ظاهر شده است! و ببين دوست و دشمن چگونه اقامه عزاي آن بزرگوار مي‏نمايند! واللّه حكايت غريبي است، هندي به زبان هندي مي‏خواند و بر سر و سينه مي‏زند، عرب به زبان عربي، ترك به زبان تركي مي‏خواند، سنّي به طور خود مي‏خواند، هندو به طور خود عزاداري مي‏كند، مجوس به طور خود عزاداري مي‏كند. قتل سيدالشهدا را كه ديدند دانستند كه قاتل اين بر باطل است، اين قتل حسين بر سنّي كفر يزيد را ثابت كرد. پس حجت او عيب نكرد، حجت پيغمبران حجت خدا است. پيغمبري در گوشت تن نيست، اگر در گوشت تن باشد كفار هم گوشت تن دارند. پيغمبري در استخوان نيست به جهت آنكه حيوانها هم استخوان دارند، پيغمبري در شكل و قد و قامت نيست، اينها را همه‏كس دارد. پيغمبري در خوردن و آشاميدن نيست، هركسي مي‏خورد و مي‏آشامد. پيغمبري در تكلم و سخن گفتن نيست، پيغمبري در قول و فعل نيست، همه كفار و هندوها قول و فعلي دارند. پيغمبري در علم است و حكمت. حالا دشمنان هرچه به آنها خواستند كردند، كي توانست به علم و حكمت آنها كاري بكند؟ گيرم مالشان را گرفتند، گيرم گوشت تنشان را قطعه قطعه كردند، گيرم استخوانهاي آنها را شكستند، كاري به علم و حكمت ايشان نتوانستند بكنند، پيغمبريشان را نتوانستند باطل كنند. پس به طور مطلق بگو كه بر پيغمبر خدا احدي غالب نشده و نخواهد شد به جهت آنكه پيغمبر خدا نفسي است كه قادر است به قدرت خدا، كامل است به كمال خدا، عالم است به علم خدا و كسي بر قدرت خدا و علم خدا و كمال خدا غالب نمي‏شود.

پس از وقتي كه آدم علي نبيّنا و آله و عليه‏السلام به دنيا آمده دولت حق را خدا غلبه داده بر دولت باطل، لكن عرضم اين است كه عرصه اهل حق اين عرصه نيست و عرصه خودشان ديگر عرصه‏اي است. يعني اين عرصه حيوانات و عرصه گوشت و

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۵ *»

پوست، عرصه انسان نيست. حالا آن گوشت و پوستها خوش مي‏گذرانند، بگذرانند. و تكه‏تكه هم شده، شده، دخلي به انسان ندارد. آن نفوس قدسيه زكيه هرگز عيب نكرده. از وقتي كه انسان را آفريده دولت دولت انسان است. مگر حجت هابيل منقرض شد؟ حاشا و كلاّ. سر يحيي را كه بريدند مگر حجتش منقرض شد؟ حاشا. مگر حجت محمّد۹ منقرض شد؟ حاشا و كلاّ. اميرالمؤمنين حجّتش منقرض نمي‏شود حالا ابوبكر غصب خلافت كرد، بكند. چه كرد؟ فدك را صاحب شد، يك‏قدري از گوشت و پوستها را به طرف خود كشيد، كاغذي را مالك شد، قطعه زميني را به طرف خود كشيد، اينها هيچ دخلي به پيغمبري و امامتشان نداشت. آن فضاي وسيع عظيم را كي توانست به طرف خود بكشد؟ و همچنين مؤمنان الحمدللّه ربّ العالمين از بركت امام زمان بر يك‏مؤمن نقص وارد نيامده و نخواهد آمد. لكن بر مؤمن گفتم، نگفتم بر گوشت تن شما، بر خانه و مال شما نقص وارد نيامده و نخواهد آمد ولكن حجتهاي شما را و ايمانهاي شما را يكيش را نمي‏توانند بگيرند. خدا عزّتي و غلبه‏اي به مؤمنان داده و برهان مؤمنان و حجت مؤمنان را چنان محكم كرده كه اگر جميع روي زمين جمع شوند و بخواهند نور اين چراغ را تمام كنند، اين چراغ را خاموش كنند، نمي‏توانند. ببين اگر عدد را كم كنند لكن نور برهانها و حجتهاي ايشان روز به روز در تزايد است. الحمدللّه ربّ العالمين حجتشان عالم را فرا گرفته و در عالم منتشر شده و نتوانسته كسي بر حجت ايشان حجتي بياورد. پس بدان كه للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين چه‏بسيار مسجدها را خراب مي‏كنند، بكنند. خانه خدا را خراب كردند، خانه مرا هم خراب مي‏كنند، بكنند. حالا خانه خدا را خراب كردند خدا از عزيزي افتاده؟ حاشا. معني عزيزيش نه اين است كه كسي نمي‏رود خانه‏اش را خراب كند، همچنين عزيزي مؤمن به خراب‏كردن خانه مؤمن بهم نمي‏خورد. آني‏كه مؤمن به آن مؤمن است نفس ايماني است، آن نفس انساني است، آن نفس قدسي است، آن غيب است، دخلي به ظاهر ندارد.

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۶ *»

نظرم مي‏آيد حديثي كه شخصي آمد خدمت حضرت‏صادق عرض كرد كه من فقيرم. فرمودند كه تو فقير نيستي. عرض كرد من فقيرم، خود مطّلعم. فرمودند تو فقير نيستي. عرض كرد هيچ ندارم. فرمودند اگر جميع روي زمين را به تو بدهند كه از ولايت ما دست برداري، دست برمي‏داري؟ عرض كرد نه. فرمودند كسي كه سرمايه‏اي دارد كه همه روي زمين بهاي او نمي‏شود چطور فقير است؟ خوب چطور فقير هستي؟ پول نداري، مگر هركس پول ندارد فقير است؟ فقير آن كسي است كه ايمان ندارد و چگونه ذليل نيست و حال‏آنكه او را به رو در آتش جهنم مي‏اندازند و صداي سگ مي‏كند و صداي خر خواهند كرد. ذليل همچو كسي است. مؤمن چگونه ذليل مي‏شود و حال‏آنكه ملكها و مدينه‏ها در بهشت دارد و خدم و حشم از ملائكه رحمان براي او مهيا است و ملائكه خدا خدّام اويند. چگونه مؤمن ذليل است و حال‏آنكه اشرف از جبرئيل است، ملائكه از اطراف بر او وارد مي‏شوند و بي‏اذن او حركت نمي‏كنند يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم داخل مي‏شوند ملائكه بر آنها از هر دري و تحيّت مي‏گويند آنها را. حالا خيالت نرسد كه سلمان ذليل شد، حاشا. جبرئيل نازل نشد بر پيغمبر مگر آنكه سلام خاص براي سلمان آورد و عرض كرد كه خداوند امر كرده تو را كه سلام مرا به سلمان برساني. حالا گيرم جبّه سلمان كهنه و پاره پاره باشد كه وقتي كه متشخص‏هاي عرب با لباسهاي فاخر مي‏آمدند پيش پيغمبر مي‏نشستند، رختهاشان را جمع مي‏كردند و عرض مي‏كردند ما هر وقت اينجا مي‏آييم شما اين فقرا را بيرون كنيد تا ما كه رختهايمان شريف و لطيف است به رختهاي آنها نخورد. حالا گيرم اين‏طور باشد، حالا خيالت مي‏رسد كه سلمان به اينها ذليل شد؟ حاشا و كلاّ سلام رحمان از آسمان براي سلمان مي‏آمد.

حالا همچنين الحمدللّه ربّ‏العالمين شما دلهاي خود را خوشنود بداريد و خورسند باشيد، واللّه اين گوهر گرانبهايي كه شما داريد در تمام روي زمين هيچ پادشاهي ندارد، گوهري است كه هيچ‏كس ندارد. الحمدللّه ربّ‏العالمين معرفت پيدا

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۷ *»

كرده‏ايد به خداوند عالم جلّ‏شأنه و از عبادت آن بتها و شركائي كه هستند نجات يافته‏ايد و معرفت پيدا كرده‏ايد به محمّد رسول‏خدا۹ و از اطاعت كفار و منافقين و طريقه يهود و نصاري و ملتهاي ديگر غير از اسلام نجات يافته‏ايد و اعتراف كرده‏ايد به ائمه طاهرين سلام‏اللّه عليهم‏اجمعين و معرفت ايشان را پيدا كرده‏ايد و نجات يافتيد از آنچه هفتاد و دو ملت اسلام برآنند و مشرك شده‏اند و اعتراف داريد به فضائل ايشان و متحمل شده‏ايد از فضائل ايشان آنچه را كه غير شما متحمل آن نمي‏شود و الحمدللّه ربّ‏العالمين كه فائز شده‏ايد به ولايت اولياي خدا و براءت از اعدا و اخوان با يكديگر شده‏ايد و غير شما اين صفت را ندارند اگرچه دو روز با هم راه بروند لكن نه للّه است نه في اللّه است، براي دنيا است و عماقريب باطل خواهد شد و اين نعمت عظمي را خدا به شما داده، همه را با حجت و برهان و همه اينها روز به روز در تزايد است الحمدللّه ربّ‏العالمين پس عزّتي كه خدا به مؤمنان داده به هيچ پادشاهي از پادشاهان دنيا نداده. گيرم در يك‏اطاقي از اين چيزهاي گِرد و زرد و سفيد بر روي هم ريخته باشد، حالا اين چيزها را چه شد، چه كرد، چه خورد، چه پوشيد، چه به او فايده داد؟ گيرم خزانه‏هاي بيشمار داشته باشند، سنگريزه‏هاي كوهها را آورده يك‏جايي روي هم ريخته يكي را اسمش گذارده لعل، يكي را زمرد، حالا اين عزّت شد؟ چه دخلي به عزّت دارد؟ به ذات او چه رسيده؟ اما شما عزّت در ذات خود داريد، پس للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين. لكن به حسب ظاهر و به حسب خانه و مال و لباس و گوشت و پوست ظاهر دنيا خدا قرار داده بود كه اهل حق در ظاهر گرفتار باشند و اينها به دست اهل باطل باشد و دولت دولت باطل باشد. يعني ايشان از اين گِردها و از اين زردها و سفيدها بسيار داشته باشند و اينها به دست اهل باطل باشد، از سنگريزه‏هاي كوهها بسيار داشته باشند، مؤمنان از آنها نداشته باشند، خوب نداشته باشند.

ولكن بعد از آني‏كه خداوند چنين حكم كرد و بطوري كه عرض كردم حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه متصدي اين مقام شد كه اين ظلمت را من به

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۸ *»

حكمت برطرف خواهم كرد و تمام اين ظلمت را من به‏طور مقهوريت و مغلوبيت و مظلوميت از عالم مرتفع مي‏كنم كه منافاتي هم با دولت ايشان نداشته باشد، خداوند عالم به شكرانه اين مقام و به شكرانه اين قتل به سيدالشهدا عزّتي انعام كرد كه به احدي از اولاد آدم از گذشتگان و آيندگان چنين عزتي نداده. واللّه آدم حيران مي‏شود در اين عزّت و در اين خصوصيتي كه خدا به حضرت سيدالشهدا داده. از جمله چيزهايي كه سيدالشهدا را به آن معظّم و مكرّم داشته كه ديگر احدي را به آن‏طور تعظيم و تكريم نكرده يكي آنكه او را جدّي است مانند رسول خدا۹. كي دارد همچو جدّي از اولين و آخرين؟ كدام پيغمبر همچو جدّي داشت؟ نوح داشت، ابراهيم داشت، موسي داشت، عيسي داشت؟ كي همچو جدّي داشت؟ اگرچه امام‏حسن داشت لكن باقي ديگر را نداشت. همچنين مانند حضرت‏امير پدري براي سيدالشهدا است كه براي احدي از آحاد همچو پدري نيست. كيست در جميع روي زمين از اولين و آخرين همچو پدري داشته باشد؟ خود اميرالمؤمنين همچو پدري ندارد اگرچه حضرت امام‏حسن همچو پدري دارد لكن باقي نسبت را ندارد. كيست به اين جامعيت بجز سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه؟ هيچ‏كس ديگر ندارد اين جامعيت را.

احاديث مفصل ديده‏ام در مفاخرتهايي كه سيدالشهدا و حضرت‏امير با يكديگر مي‏كرده‏اند و مقصودشان اين بوده كه فضائل بروز كند والاّ مباحثه كه نداشته‏اند بلكه اين مفاخرت را مي‏كرده‏اند كه هم باعث سرور پيغمبر شود و هم سبب بروز فضائل از ايشان شود. حضرت‏امير مي‏فرمود من وصي پيغمبرم، من آنم كه پيغمبر در حق من چه گفته، فلان‏جا چه فرموده، فلان‏روز چه فرموده، فلان‏روز چه فرموده. بنا مي‏كرد فضائل خود را گفتن و گفتن. آنوقت سيدالشهدا عرض مي‏كرد خوب اينها همه كه گفتي راست است اما تو پدر مني و اينها فضائل پدر من بود، فضائل پدر شما نبود. من هم همچنينم همچنينم، جدّ شما مثل جدّ من نيست، جدّ من پيغمبر است جدّ شما پيغمبر نيست، من صاحب اين فضيلتم و مفاخرت مي‏كردند. هم فضائل بروز مي‏كند معلوم است

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۹ *»

خيلي هم باعث سرور مي‏شود. به حسب ظاهر مباحثه مي‏كردند تا اينكه اينها گفته شود. حديث خيلي مفصلي ديدم كه اين‏گونه مفاخرت مي‏كرده‏اند تا فضائل بسيار بروز كند. خوب همچو خصوصيتي كه سيدالشهدا داشت كه دارد؟ و همچنين مثل حضرت‏فاطمه مادري دارد، كه همچو مادري دارد جز سيدالشهدا؟ جميع اولاد آدم كدام يكشان هستند از گذشته و آينده كه همچو مادري داشته باشند. بلي امام‏حسن همچو مادري داشت ولكن ساير نسب را نداشت، خود حضرت‏امير همچو مادري نداشت. اين نجابت سيدالشهدا نمي‏دانم چه‏جوري است، يك تركيب نجابتي است كه نيست در اولاد آدم در عالم همچو حسب و نسبي و شرافت و نجابتي. همچنين برادري مثل حضرت امام‏حسن داشت كه خود حضرت امام‏حسن همچو برادري نداشت. مادري مثل حضرت‏فاطمه، پدري مثل حضرت‏امير، جدّي مثل پيغمبر خدا، اين جامعيت نسب از براي احدي از آحاد نبود. همچنين ائمه نه‏گانه صلوات‏اللّه‏عليهم از نسل حضرت امام‏حسين صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه هستند. اين فضيلت را احدي از آحاد ندارد و نداشته. كدام‏يك اين فضل را داشته‏اند؟ پس خداوند عالم او را مكرّم كرد از حيثيت نسب به همچنين نسبي و همچنين نسبي دشمن خود را رسوا مي‏كند. اگر نسبي بود كه نجابتش كمتر از اين بود دشمن را رسوا نمي‏كرد. كشتن همچو كسي باعث رسوايي است. اين بود كه روز عاشورا فرمود شما را به خدا مي‏خوانم آيا نمي‏دانيد جدّ من رسول خدا است؟ آيا نمي‏دانيد مادرم فاطمه‏زهرا است، پدرم علي‏مرتضي است؟ همه گفتند چرا مي‏دانيم و چون مي‏دانستند و او را شهيد كردند اين‏طور رسوا شدند. به جهت اينكه اين نسبي نيست كه كسي متعرض او شود، يا او را بكشد. در هيچ ملت، در هيچ مذهب روا نيست حتي فرنگيان مي‏گويند بايد همچو كسي را احترام كرد به جهت اينكه بزرگ است. پس همين نسب رسواكننده بني‏اميه لعنهم‏اللّه شد و همين نسب آنها را رسوا كرد و امر آنها را باطل كرد.

باري، از جمله فضائل كه خداوند عالم به اين بزرگوار عطا فرموده كه به احدي از

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۰ *»

آحاد نداده اين است كه هر روز از روزهاي سال كه اين روز را خدا يك فضلي داده، سرّي از اسرار ربوبيت در آن بروز كرده و عظمتي از عظمتهاي خدا در آن روز جلوه كرده، رحمتي از رحمتهاي خدا در آن روز شامل حال خلق شده، آن روز را خداوند منسوب به سيدالشهدا كرده اگرچه دخلي به ديگران داشته باشد. تعجب است مولود حضرت پيغمبر۹ پيغمبر تولد شده منسوب است به سيدالشهدا و زيارت سيدالشهدا در آن روز مستحب است، عيد غدير حضرت‏امير به خلافت نصب شده بايد در آن روز زيارت سيدالشهدا را كرد. روز مبعث روز بعثتِ حضرت پيغمبر است، مي‏بايد زيارت سيدالشهدا كرد به جهت آنكه هر روزي كه در آن روز عظمتي از عظمتهاي خدا ظاهر شده و بايد به سلام خدا رفت و به حضور او سر عبوديت بر زمين نهاد و اعتراف به تقصير كرد و مانند نوكران به رسوم نوكري عملي كرد، در آن روز بايد به سلام حسين رفت زيراكه خدا در وجود سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه به سلام نشسته و در وجود مبارك او جلوه كرده است. هركس در هرجا و در هروقت مي‏خواهد به زيارت خدا برود مي‏بايد به زيارت سيدالشهدا برود. پس در شب جمعه كه خدا به رحمت بر بندگان خود جلوه مي‏كند بايد به زيارت سيدالشهدا رفت. اين چه حكايتي است، اين چه اوضاعي است! پس اين بزرگوار جلوه‏گاه و مظهر خدا است و از اين جهت مي‏بايد به زيارت او رفت.

از جمله فضائل عجايبي كه خداوند به اين بزرگوار عطا فرموده اين است كه خوردن تربت او را حلال كرده، گذشته از اين آن را شفا قرار داده و خوردن خاكهاي ساير عالم را حرام فرموده. جميع خاكها بر مردم حرام است مگر تربت سيدالشهدا كه حلال است كه گذشته از اينكه حلال است او را اكسير اعظم قرار داده از براي امراض خلايق و به آن حاجات را قضا كرده و امان از هر خوفي آن را قرار داده و اگر تربت همراه تو باشد ايمني از مخاوف. اگر باري بخواهي به جايي بفرستي، مال‏التجاره بخواهي به جايي بفرستي بسته تربت كه همراهش هست محفوظ است. ائمه اين كار را مي‏كردند، بار به

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۱ *»

جايي مي‏فرستادند يك‏بسته تربت توي اين تاچه مي‏گذاردند از شرّ دزد و ساير مخاوف ايمن بود. شفا است از جميع امراض، نمي‏دانم اين چه سرّ عظيمي است در اين خاك مطهّر آيا شفا نباشد؟ چرا شفا نباشد؟ و حال‏آنكه بعد از آني‏كه اسبهاي مخالفان بر بدن آن بزرگوار تاختند، آن اسبان نعل‏دار را بر بدن مطهر آن حضرت دوانيدند، قطعه قطعه گوشت از تن مباركش كنده شده و با خاك كربلا ممزوج شده. واللّه تجربه كرده‏ام، واللّه سرّ غريبي است، حكايت عجيبي است، اين تربت را درست محافظت كنند، او را در جاي بسيار لطيفي بگذارند و سر آن باز نباشد كه شياطين بيايند خود را بمالند بر آن و خود را تبرك كنند و به اين جهت او را كثيف كنند. اگر درست او را محافظت كنند اثرهاي عجيب و غريب از او بروز كند، آثار بسيار از او مشاهده خواهد شد اگر درست محافظتش كنند. هر وقت سر او را باز كني بوي آن سيبي كه در صحراي كربلا بود، بوي عطر آن سيب را مي‏شنوي. واللّه تجربه شده است و اين بوي بدن حسين صلوات‏اللّه‏عليه است و اگرنه چرا خاكهاي ديگر اين بو را ندارد؟ و خاك بوي سيب بدهد يعني چه؟ معلوم مي‏شود اين نيست مگر بوي خون حسين، نيست مگر بوي گوشت حسين صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و از همين جهت كربلا قطعه‏اي خواهد بود از قطعه‏هاي بهشت و از اعلا درجات بهشت آفريده شده. گوشت حسين مال كجاي بهشت است؟ معلوم است مال اعلا درجات بهشت است، همين زمين كربلا اعلا درجات بهشت است. پس بشارت باد شما را كه هركس در اين خاك دفن شود در بست بزرگ خدا است و احدي از آحاد متعرض او نمي‏شود. اين سلاطين گداي محتاج، اين سلاطين در پيش خدا و رسول گدا هستند و محتاج، اين سلاطين كه مي‏بيني كه گدايند به اين پولها محتاجند، به اين رعيتها و به اين مردم، اين طويله خود را بست قرار مي‏دهند، مي‏شود كمند پادشاه و بست پادشاه. اگر از آن پولهايي كه پادشاه به آن محتاج است خورده باشي يا به رعيتي كه پادشاه به آن محتاج است اذيتي رسانيده باشي، مقصّري و پناه مي‏بري به آن طويله در اماني و ديگر كسي را به تو كاري نخواهد

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۲ *»

بود و متعرض تو نخواهد شد. حالا خداي غني كه نه از معصيت تو ضرر مي‏بيند و نه از طاعت تو منفعتي مي‏بيند، معصيت تو به خود تو ضرر زده چنانچه طاعت تو به خود تو نفع رسانيده پس اگر تو مقصر باشي، يعني به خودت مضرت رسانيده باشي اگر تو پناه ببري به كربلا كه اعلا درجه‏اي است از درجات بهشت و در حقيقت خود را مخلوط كرده‏اي به گوشت حسين، به خون حسين، ديگر خداوند تو را چگونه عذاب مي‏كند، يا انتقام از تو مي‏كشد؟ البته خدا تو را عذاب نخواهد كرد. عرض كردم گوشت و پوست و خون حسين با خاك كربلا ممزوج شده، تو هم كه بروي در آنجا دفن شوي و بپوسد بدن تو در آن زمين، پس گوشت تو ممزوج به گوشت حسين مي‏شود و آيا اين كفايت نمي‏كند تو را كه ممزوج به گوشت و خون حسين بشوي؟ اگر گناه جن و انس براي تو باشد خداوند به بركت سيدالشهدا از آن مي‏گذرد و همچنين فضلي در كدام زمين است؟ و همچنين مقامي از براي كدام بقعه است؟ زمين كعبه بر زمينها افتخار كرد گفت منم مطاف خلايق، منم خانه خالق، مردم از اطراف به زيارت من مي‏آيند. خطاب رسيد اي زمين كعبه آرام گير، فضل تو در جنب فضل كربلا بمنزله نم سوزن است در جنب دريا. اگر كربلا نبود تو را خلق نمي‏كردم. كربلا ابوالقري است و كعبه ام‏القري است. خدا زمين كربلا را بيست‏وچهار هزار سال پيش از اينكه كعبه را بيافريند آفريد. همچنين جلالت و عظمتي براي كدام امام است؟ گذشته از اين به مقام عظيمي او را خداوند مخصوص كرده چون اين دو روزه عمر دنيا را صبر كرد بر محنتها و بلاها به عوض اين دو روزه دنيا پنجاه‏هزار سال در رجعت به او خواهد داد و پنجاه‏هزار سال خواهد بود و اين را خداوند به او داده به عوض اينكه اين حيات قليل دنيا را در راه خدا داد.

باز از جمله نعمتهايي كه خداوند او را به آن مكرّم داشته اين است كه عمر زوّار او را از وقتي كه از خانه بيرون مي‏روند تا وقتي كه برمي‏گردند قرار داده از عمرشان حساب نكند و اين فضل دخلي به سايرين ندارد مخصوص سيدالشهدا است.

باز از جمله صفاتي كه خدا آن را مخصوص آن بزرگوار كرده است كه استجابت

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۳ *»

دعا را در تحت قبّه او قرار داده. در مشرق و مغرب زمين در هرجاي عالم دعا كه مي‏كني اگر در حال آن دعا متذكر سيدالشهدا هستي و خود را خاضع و خاشع مي‏يابي و در زير لواي او در زير قبّه خضوع و خشوع اويي، دعاي تو مستجاب مي‏شود و اگر در زير قبه او دعا نكني مستجاب نمي‏شود دعاي تو. پس در تمام مشرق و مغرب عالم دعا مستجاب نمي‏شود مگر در تحت قبه سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. اين از جمله خواص آن بزرگوار است.

باز از جمله خواص آن بزرگوار اين است كه خداوند او را ابوعبداللّه قرار داده و جميع عباد اللّه را فرزند ايماني سيدالشهدا قرار داده، جميع عباد اللّهي كه بوده‏اند و خواهند بود فرزند ايماني سيدالشهدايند. مثل اينكه پيغمبر فرمود انا و علي ابوا هذه الامة آن نظر ديگري است اما در نظر ابي‏عبداللّهي هركس كه عبادت كرده خدا را خاضع شده و عبداللّه شده، از اولاد آن حضرت است و آن حضرت ابوعبداللّه است. اين است كه فرمودند انّ للحسين في قلوب المؤمنين محبّة مكنونة از اين جهت از اين پدر محبت خاصي در دل اولاد هست، جميع اين اولاد مشتاقند به كربلا، همه مي‏خواهند به زيارت سيدالشهدا بروند. آخر همه ائمه شهيدند چرا كسي مشتاق زيارت قبر آنها نيست و مشتاق زيارت قبر حسين هستند؟ به جهت اينكه حسين پدر ايشان است. آيا نه اين است كه از راه عبوديت اين بزرگوار پدر است براي امت. هركس پا به دايره عبوديت گذارده به بركت او عبادت كرده، فرزند ايماني او است و فرزند جزء است از براي پدر و جعلوا له من عباده جزءاً پس شيعيان كه پا به دايره عبوديت گذارده‏اند جزء اويند و پاره تن اويند. چون پاره تن اويند محبت پدر را دارند از اين‏جهت جميع مردم يك توجه خاصي، اخلاص خاصي به سيدالشهدا دارند. سرّ ديگر كه مردم مشتاق به كربلايند اينكه خاك هر كس را از هر زميني كه برداشته‏اند و آن را از آنجا ساخته‏اند هميشه دل آن‏كس ميل به آنجا مي‏كند. خاك كسي را كه از بمبئي برداشته‏اند هميشه دلش مي‏خواهد برود آنجا، آخرش هم مي‏رود همانجا و همانجا

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۴ *»

هست تا مي‏ميرد و همچنين از هرجا كه خاك كسي را از آنجا برداشته‏اند دلش دائم مايل به آنجا است ولكن چون شيعيان و مؤمنان را از طينت كربلا و از طينت حسين آفريده‏اند و خاكشان را از آنجا برداشته‏اند دايم دل ايشان در پرواز است، دايم دل ايشان مايل به كربلا است. اگر توانستند بروند به كربلا مي‏روند و به طينت اصلي خود ملحق مي‏شوند و اگر هم نتوانستند دايم دلشان آنجا است. اين نيست مگر اينكه طينت او را از خاك كربلا برداشته‏اند و بشارت باد شما را كه هركس در كربلا دفن شود سؤال منكر و نكير ندارد، او را كسي ابداً متعرض نمي‏شود و در بست خدا است و در حمايت خدا است.

يك چيزي عرض كنم اگرچه در اثناي گريه است ولكن يك چيزي است كه چشمتان به آن روشن مي‏شود، آن را عرض كنم. سيدمرحوم نقل مي‏كرد يكي از طلاّب مرد درستي بود مي‏گفت در صحن مقدس سيدالشهدا حجره داشتم شبي مشغول مطالعه بودم، نشسته بوده و نگاه كرده بود، ديده بود توي صحن سر قبري چراغي و جمعيتي است و جمعي قبري را دارند حفر مي‏كنند. اين شخص طلبه خيالش رسيده بود كه كسي مرده است او را آورده‏اند اينجا دفنش كنند. ديد قبري را حفر كرده‏اند و مرده‏اي را از آنجا بيرون آوردند و ريسماني به پاي او بستند و او را بردند تا به باب سدر مي‏خواستند او را بيرون ببرند. همچو كه به دم در رسيد ديد او را بيرون مي‏برند سر بالا كرد عرض كرد هكذا يصنع بجارك يا اباعبداللّه؟ كسي كه در جوار تو پناه آورده باشد با او چنين مي‏كنند؟ همين‏كه اين عرض را كرد آن شخص گفته بود كه ديدم ندائي از قبه مباركه برآمد كه خلّوه. همين‏كه اين ندا برآمد آن شخص طلبه غش كرد و افتاد و بيهوش شد و همين‏طور بيهوش بود تا آنكه نزديك ظهر شده بود كه به هوش آمده، آمد از آن بالاخانه كه داشت پايين تجسس كرده و از پي سراغ آن قبر رفته بود و تفحص كرده بود. گفته بودند قبر يكي از سنّيان است. پس وقتي كه سنّي را بياورند آنجا دفن كنند و با او اين‏طور كنند پس شيعيان او چه خواهند بود اگر در بست ايشان باشند؟!

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۵ *»

و از جمله فضائل عظيمه كه خداوند به اين بزرگوار انعام فرمود كه به احدي از آحاد پيغمبران و اوصياي ايشان نداده اين است كه لواي شفاعت را به دست او داده در روز قيامت و مخصوص او است. آيا مي‏خواهي معني شفاعت را بداني شفاعت يعني چه؟ يك مقصّري را مي‏برندش پيش سلطان نسقش كنند، يكي از آن كساني كه سلطان مراعات او را مي‏كند اين شخص مي‏آيد و خود را با اين مقصّر جفت مي‏كند، سايه به سايه او مي‏رود و او آنجا شفاعت اين را مي‏كند. شفاعت معنيش اين است كه او را بهمراه خود مي‏برد. سلطان همين‏كه ديد او زير بال اين را گرفته و اين را بهمراه خود آورده به حرمت او از سر اين مي‏گذرد؛ اين معني شفاعت است. حالا خداوند به اين بزرگوار لواي شفاعت را داده، جميع دوستان خود را زير بال گرفته به خود بسته، به خود مرتبط كرده به عرصه قيامت آورده. ماها كه قابليت نداريم اگر صدهزار همسر بني‏آدم بيافرينند و همه اينها خود را متعلق به سيدالشهدا كنند و به همراهي آن بزرگوار بروند، جلالت آن بزرگوار اجلّ از اين است كه خدا از اينها انتقام بكشد يا اينها را عذاب كند. پس هركس در دنيا به يك‏وجهي از وجوه اگرچه جزئي باشد، مرتبط به سيدالشهدا شود هرآينه شفاعت او را مي‏كند. پس چه خواهد بود حال شما كه پس از هزار و دويست سال نشسته‏ايد و بر آن بزرگوار گريه مي‏كنيد و بر سر و سينه مي‏زنيد و بر غلامان و كنيزان ايشان گريه مي‏كنيد؟ البته شفاعت مي‏كند، عبث نيست به‏واسطه يك‏قطره از اين اشكي كه مي‏آيد جميع گناهان گذشته، جميع گناهان آينده تو آمرزيده مي‏شود. آخر گناهان تو چه‏چيز است؟ يك‏حرف بي‏معني است زده‏اي، آيا خون حسين مقابلي با اين يك‏حرف نمي‏كند؟ اين كجا و آن كجا؟ و آيا اسيري زينب مقابلي با گناه تو نمي‏كند؟ چرا نمي‏كند؟ اين است كه فرمودند واللّه يك‏نفر از شما داخل جهنم نخواهد شد. آخر اين تدبيري است كه خدا كرده است، خداوند عالم چون دانست كه ممكن نيست شما را تجاوز از معصيت و لابد عصيان از شما سرمي‏زند اين اوضاع را فراهم آورده كه به‏واسطه گريه بر حسين بن علي بن ابي‏طالب گناهان شما آمرزيده شود.

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۶ *»

گريه كه سهل است عرض مي‏كنم واللّه نفسي كه مي‏كشي و مهمومي، ثواب تسبيحي براي تو مي‏نويسند و همان غم و اندوه تو تسبيح است، همان غم تو قول سبحان‏اللّه است و عبادت است. پس بر شما باد كه تا مي‏توانيد و تا جان داريد دست تولاّ به دامن اين بزرگواران بزنيد و به هر طور كه ممكن مي‏شود شما را، اقامه فضل ايشان كنيد ولكن به ملاحظه ايشان و براي ايشان والاّ يزيد بن معاويه هم گريه كرد، نفعش نبخشيد ولكن از روي تولاّ و به ملاحظه حسين و اولياي حسين اگر يك‏قليان به دست كسي بدهي كفاره گناهان تو مي‏شود. يك‏نفسي كه بكشي تسبيحي كرده‏اي. واللّه اگر در كوچه‏ها كه بگذري و ببيني يك‏چادري در محله‏اي سرپا كرده‏اند براي روضه‏خواني از ديدن اين اوضاع مهموم و مغموم شوي، خود به خود داري تسبيح مي‏كني. بلكه اگر منبري ببيني ياد حسين بيفتي، اگر توي كوچه يك روضه‏خوان ببيني به ياد حسين بيفتي، همين دل تو بگيرد همان تسبيح است و تهليل و تقديس خدا، و به همين واسطه آمرزيده خواهيد شد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۷ *»

 (موعظه ششم دوشنبه / ۱۶ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

ديروز عرض كردم كه بعد از آني‏كه حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه متكفّل اين امر عظيم شد و اين محنت كبري را بر خود قرار داد بجهت رضاي خداوند عالم و به جهت قضا و قدر او به‏طوري كه خداوند در روز اول مقدّر كرده نافذ و جاري بشود، خداوند او را در ميان اهل عالم به خواصي چند مخصوص فرمود و فضائلي چند به او داد كه به احدي از آحاد روزگار نداده و نخواهد داد تا روز قيامت بدون تعارف. و از جمله چيزهايي كه خداوند به او عطا كرده يكي عرض كردم كنيت ابوعبداللّهي بود كه خدا به او داده و در اين سخن مي‏گفتم و تمام نشد و در اين ايام تمام نمي‏شود و هر مطلبي ماهي مي‏خواهد، به تفصيل سالي مي‏خواهد و در يك‏روز چه مي‏توان گفت وانگهي به قدر اقتضاي اين مجلس.

عرض كردم از جمله فضائلي كه خداوند به آن بزرگوار انعام فرموده يكي كنيت ابوعبداللّهي بود و حقيقت اين مطلب را و عظمت اين مقام را نمي‏توان فهميد مگر آنكه مقدّمه‏اي عرض كنم تا از آن نتيجه معلوم شود. خداوند عالم جلّ‏شأنه اين خلق را كه آفريد از براي عبادت آفريد به نص آيه قرآن، همين آيه كه مي‏خوانيم ماخلقت الجن و

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۸ *»

الانس الاّ ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه مرا عبادت كنند. پس تمام ماسوي را براي عبادت آفريد. وقتي كه عبادت كردند عبد مي‏شوند، هركس بندگي نكرد بنده نمي‏شود. بندگي نكرد ادعاي آزادگي كرده، آزاد غير از بنده است. پس هر كس بندگي كرد بنده مي‏شود. پس خداوند عالم جميع خلق را براي بندگي آفريده تا چون بندگي كنند آنوقت بنده شوند. و بنده و بندگي دوقسم است: يكي بنده و بندگي در موجود بودن است و در اينكه در ملك خدا مخلوق خدايند و بنده‏اند. به لغت ملاّيي بگويم آسان‏تر است لكن به كار عوام نمي‏آيد. بندگي دوقسم است: يكي بندگي در تكوين و در مقام خلقت و يكي بندگي در شريعت است. اما بندگي در مقام خلقت، نيست در جميع ملك خدا ذرّه‏اي كه اطاعت و فرمانبرداري خدا نكرده باشد. اين است كه در دعا مي‏خواني فهي بمشيّتك دون قولك مؤتمرة و بارادتك دون نهيك منزجرة. و من اياته ان‏تقوم السماء و الارض بامره در آن عرصه جميع كاينات مطيع و منقاد مشيت خدايند والاّ نقص در ربوبيت بود. از كجا آمده كه بتواند مخالفت كند؟ به مشيت خود خداوند او را از عدم به وجود آورده، چگونه مي‏تواند حادثِ مخلوق مخالفت مشيت و اراده خالق قديم كند كه به آن مشيت او را از عدم به وجود آورده؟ پس جميع ذرّات موجودات از براي امر ايجادي خدا كه قول كُن است، يعني «بشو» جميعاً مطيعند و به آن امر موجود شدند. پس همه فرمان بردند اين امر محكم را و جميع كاينات امتثال كردند اين فرمان همايون را كه رسيد به عرصه امكان كه از عدم به وجود بياييد، همه گفتند سمعاً و طاعةً. پس امتثال فرمان كردند، پس بندگي كردند و تمام بنده شدند. پس در اين عرصه مخالفي نيست براي خداوند عالم عاصي يافت نمي‏شود. و در اين عرصه كسي را عذاب نكرده‏اند و در اين عرصه جميع كاينات متنعّم به نعمت وجودند و خدا در اين عرصه جميعاً را در جنّات هستي جا داده. در اين عرصه به نعمتهاي هستي و مددها و فيضها و ارزاق، ايشان را منعّم فرموده. زيراكه در اين عرصه اطاعت كردند. پس در اين عرصه شيطان مطيع خدا است چنانكه محمّد

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۹ *»

مطيع خدا است زيراكه به شيطان گفتند كُن فكان بشو و شد و به محمّد گفتند كُن فكان، او موجود شد و اطاعت كرد و به عرصه وجود آمد. در آن عرصه همه بنده خدايند، در دعا مي‏خواني سجد لك سواد الليل و بياض النهار در اين عرصه جميع آنچه در آسمان و زمين است ساجدند براي خداوند و ان من شي‏ء الاّ يسبّح بحمده همه تسبيح براي خدا مي‏كنند حتي شيطان رجيم و در آن عرصه است كلٌّ قدعلم صلوته و تسبيحه جميع اشياء نماز خود را دانسته‏اند و تسبيح خود را دانسته‏اند و عبادت مي‏كنند و سجود مي‏كنند چنانكه آيات قرآن به آن شهادت مي‏دهد، آيات سجده خبر مي‏دهد كه همه‏چيز ساجد است در آن عرصه از براي خدا.

پس در عرصه هستي هيچ‏كس عصيان نكرده خدا را و خدا هم در آن عرصه معذّب نكرده كسي را زيراكه جميع را در بهشت هستي جاي داده و خلعت هستي به همه پوشانيده و فيضها و مددها و رزقها به آنها داده و از احدي از آحاد آنها را منقطع نكرده. اگر يك‏آن فيض خود را قطع كند جميعاً پا به عرصه عدم مي‏گذارند. پس دار خلد است آن دار و از براي همه بهشتهاي عدن ثابت است و در آن مقام هم خدا گله از كسي ندارد به جهت آنكه عاصي ندارد. مگر تو را خيال مي‏رسد كه در آن عرصه ذرّه‏اي از ذرّات كاينات را قدرت هست كه مخالفت مشيت خدا كند يا بتواند حركت كند بدون مشيت و اراده خدا؟ حاشا و كلاّ؛ هيچ‏چيز حركت نمي‏تواند بكند، هيچ‏چيز چيزي را منقلب نمي‏تواند بكند مگر به مشيت و اراده خدا. اين است كه در حديثي مي‏فرمايد ما من شي‏ء في الارض و لا في السماء الاّ بسبعة بمشية و ارادة و قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب آنچه در عرصه امكان است به هفت‏چيز برپا است: به مشيت خدا و اراده خدا و قدر خدا و قضاي خدا و اذن و اجل و كتابِ خداوند عالم. بعد مي‏فرمايد اگر كسي گمان كند كه مي‏تواند يكي از اين هفت‏تا را كم كند، بگويد خلق حاجت به آن ندارند كافر مي‏شود. پس جميع اشياء در اين عرصه عبداللّه‏اند. درست ملتفت باشيد عرض مي‏كنم جميع اشياء در اين عرصه عبداللّه‏اند، جميع كاينات در اين عرصه عبادت خدا

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۰ *»

كرده‏اند، پس درست آمد كه ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و خدا براي اين حاصل آفريده و اين حاصل هم به عمل آمده. آيا تو نمي‏داني نقص است براي صانع كه شمشيري بسازد كه نبُرد؟ آيا تو نمي‏داني نقص است براي كاتب كه بنويسد براي اينكه خوانده شود و آخر خوانده نشود؟ همچنين نقص است براي خداوند عالم جلّ‏شأنه كه خلق را براي عبادت خلق كرده باشد و عبادت به عمل نيايد، اين نخواهد شد. پس براي عبادت خلق كرده و عبادت به عمل آمده و عبادتي كه به عمل آمده در عرصه ايجاد اين است كه جميع موجودات او را تسبيح مي‏كنند او را تقديس مي‏كنند، بلكه در اين عرصه يك‏لمحه، يك طرفة العين، آني از آنات، ذرّه‏اي از ذرّات موجودات فتور در عبادت نمي‏كنند كه اگر يك طرفة العين كوتاهي در عبادت كنند از عرصه هستي به عرصه عدم كه خانه غضب خدا باشد مي‏روند، مي‏روند در جهنم عدم. حديثي ديدم كه در جهنم به اهل جهنم عرضه مي‏كنند كه مي‏خواهي خدا تو را معدوم كند و تو را به عدم ببرد؟ راضي نمي‏شود. ببين چه عذاب بزرگي است عذاب عدم و ببين چه نعمت بزرگي است نعمت وجود! و خدا اين نعمت را به جميع موجودات داده.

پس عرضم اين بود كه در آن عرصه اگر كسي عصيان كند به جهنم عدم مخلّد خواهد شد و اگر در طاعت باشد در بهشت وجود مخلّد خواهد شد و اين را بدانيد كه هركه داخل بهشت وجود شد ابداً بيرون نخواهد رفت اين است كه حكما گفته‏اند «كلّ مادخل عرصة الوجود لايخرج منها» بهشت دار خلد است و هركه داخل بهشت شد ديگر بيرون نخواهد رفت. اين يك‏گونه عبادت است و نمي‏توان مطلب را تمام گفت و از آنچه عرض كردم شايد دانستي مطلب را، چاره‏اي نيست جز آنكه ناقص ناقص گفت. چراكه وقت كم است والاّ همين مطلب را مدتها بايد گفت تا تمام شود؛ اين يك‏عبادت.

و اما عبادت دويم عبادتي است در شريعت كه يكي از اهل اين عرصه بايد اطاعت ديگري را بكند. درست ملتفت باشيد كه چه نكته‏هاي عظيم را و لاقوّة الاّ باللّه در سخن مي‏گذارم و مطلبهاي عظيم را به اين زبان بيان مي‏كنم! يك‏دفعه كل خلق را

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۱ *»

نسبت به خالق مي‏سنجي و نسبت به خدا مي‏دهي، آنوقت نقص است براي خدا كه عاصي در ملك او يافت شود. آيا نقص نيست براي سلطان كه ياغي در ملك او پيدا شود؟ پس در ملك خدا بر خدا ياغي نيست. پس اگر تمام ملك را نسبت به خدا مي‏سنجي همه عبداللّه‏اند و همه عبادت كرده‏اند خدا را و عاصي در مملكت او پيدا نمي‏شود. اين عرصه عرصه شريعت نيست، اما عرصه شريعت نه نسبت خلق است به خدا، بلكه نسبت مخلوقي به مخلوقي است. در اين عرصه ضعيف بايد اطاعت قوي را بكند، در اين عرصه جاهل بايد اطاعت عالم كند، در اين عرصه سفيه بايد اطاعت كند حكيم را، در اين عرصه مريض بايد رجوع به طبيب كند، فقير بايد پيش غني برود. اين يك‏معامله‏اي است در ميان خودمان، تعارف و آدابي است در ميان خودهامان.

مثَلي عاميانه عرض كنم، نوكران سلطان را دومقام است: يكي نسبت نوكران است به سلطان، در اين نسبت اين پيشكار اعظم و آن سرباز، هر دو در پيش سلطان يكسانند، در اين‏عرصه ابداً آن نوكر ضعيف محل نمي‏گذارد به آن امين دولت. در مجلسِ بزرگ از ادب نيست به غير بزرگِ آن مجلس به كسي ديگر ادب كنند زيراكه عظمت آن سلطان صغير مي‏شود. همه ذرّاتند در پيش نور او، پس بايد نيست باشند. پس اين نوكرهايي كه هستند محل به آن امين دولت نمي‏گذارند. بسا آنكه سرباز پشتش به او است ولكن وقتي كه از پيش پادشاه بيرون آمدند، حالا ديگر نوكران را با يكديگر نسبتي است يكي آقا است يكي تابين، يكي سرتيپ است يكي سرهنگ است. سرهنگ بايد اطاعت كند سرتيپ را و تعظيم از آن براي سرتيپ لازم است ولكن در حضور سلطان همه يكسانند. اين مثلي بود عاميانه ولكن حكيمانه. همچنين نسبت به خداوند عالم محمّد بن عبداللّه۹ با خاك يكسانند، اين بنده خدا است آن هم بنده خدا است. لكن در ميان مردم، توي خودشان جاهل محتاج است به عالم، بايد برود پيش او تعلّم بكند اگر نه چه خاك بر سرش بكند؟ به جهلش چگونه مي‏تواند زيست كند؟ اگر مريض پيش طبيب نرود چگونه زندگي مي‏تواند بكند؟ و در اين عرصه اين

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۲ *»

مناصب و اين رتبه‏ها را پادشاه مرتّب كرده سرتيپ را او سرتيپ كرده، سرباز را او سرباز كرده. در اين عرصه نگفته شماها بايد اطاعت من كنيد، اطاعت او هست او را نمي‏توان مخالفت كرد، در اين عرصه به سرباز گفته مخالفت مكن سرهنگ را و به سرهنگ گفته اگر سرباز مخالفت كرد او را تازيانه بزن. و اگر سرباز مخالفت كرد، مخالفت سلطان نكرده، مخالفت براي سرهنگ كرده، عاصي عاصي سرهنگ است، مطيع مطيعِ سرهنگ است و چون مطيع سرهنگ است از سرهنگ نعمت مي‏طلبد و عاصي عاصي سرهنگ است و از سرهنگ مستحق عقوبت است. در نوكري سلطان كه همه شريكند، همه نوكرند.

بعد از آني‏كه اين مطلب را دانستي پس بدان كه در عرصه مخلوقات خداوند نفوس زكيه‏اي آفريده كه آن نفوس زكيه را مطاع كل كرده و آنها را قابل اين قرار داده كه سلطان جهان باشند و فرمانفرماي عرصه امكان باشند و جميع را جاهل‏تر از آنها كرده و واجب كرده بر جهّال اطاعت ايشان را كه علمايند. ببين گرسنه كه مي‏شوي محتاج به ناني، حالا گرسنه در خانه بنشيند بگويد من خدا دارم، نان نمي‏خواهم. خدا او را سير نمي‏كند بايد برود نان پيدا كند. همين‏طور كه گرسنه محتاج به نان است واللّه همين‏طور جاهل محتاج به علماء است، همين‏طور رعايا محتاج به سلطانند. خدا مي‏داند چيزي است علم كه همه‏كس به آن محتاج است. پس در اين‏عرصه بزرگاني آفريده عالم به حقايق اشياء، عالم به سياست مدن، عالم به منافع و مضار خلق در دنيا و برزخ و آخرت. اينها را قادر كرده، اينها را صاحب مكنت كرده كه بتوانند عذاب كنند مخالفين خود را و آن اسباب عذاب نار ايشان است و جهنم ايشان است. و بتوانند نعمت بدهند مطيعان خود را و نام آن نعمتها كه مي‏دهند جنّات است. آن جنّات و آن نعمتها عليين است و آن جهنم و آن عذابها سجّين است. پس احتياج به عليين پيدا شد در ميان رعايا و احتياج به سجين پيدا شد در ميان رعايا والاّ براي خدا كسي عصياني نكرده كه او را به سجين ببرند؛ سجين در آن عرصه نيست. كسي را خدا براي حق خودش عذاب

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۳ *»

نمي‏كند ولكن اين زنداني است ساخته و اين عماراتي است عاليه كه بنا كرده سلطان اين عرصه هم هركس اطاعتش كرد در عمارات عاليه او را منزل مي‏دهد و هركس مخالفتش كرد در زندان آن عرصه او را زندان مي‏كند.

حالا خوب واضح شد كه انا قسيم الجنّة و النار يعني چه و دانستي كه چرا علي قسيم جنّت و نار است و دانستي كه چرا منبر وسيله براي پيغمبر مي‏گذارند در وسط عرصه محشر و پيغمبر بر اعلي درجات منبر بالا مي‏رود و حضرت‏امير يك پله پايين‏تر و در درجه دوم منبر وسيله است و در اين وقت ملكي مي‏آيد خدمت پيغمبر در نهايت خوشرويي و خوشبويي و خوش‏مويي و پيغمبر مي‏فرمايد تو كيستي كه من ملكي به اين خوشبويي و خوشرويي و خوش‏مويي نديده‏ام؟ مي‏گويد من رضوان خازن بهشتم، مأمورم از جانب خدا كه بياورم كليدهاي بهشت را به تو تسليم كنم؛ مي‏فرمايد بده به علي بن ابي‏طالب. بعد از آن ملكي ديگر مي‏آيد بدرو و بدخو و بدبو پيغمبر به او مي‏فرمايد تو كدام ملكي كه من به اين بدرويي و بدخويي و بدبويي نديده‏ام؟ عرض مي‏كند كه من مالك خازن جهنّمم و خدا امر كرده كه من كليدهاي جهنم را بدهم به شما، مال شما باشد. مي‏فرمايد بده به علي بن ابي‏طالب. پس حضرت‏امير مي‏شود قسيم جنّت و نار، پاي خود را به جهنم مي‏زند مي‏فرمايد خذي هذا اين دشمن من است و ذري هذا اين دوست من است. پس ايشان مي‏شوند مالك براي ملك خدا و مي‏شوند قسيم جنّت و نار زيراكه عصيان نكرده در ملك كسي مگر ايشان را. نه خيالت برسد كه يهود را عذاب مي‏كنند براي چيزي غير از عصيان علي بن ابي‏طالب، يهود را عذاب مي‏كنند براي اينكه احكام موسي را عمل نكرده و موسي يكي از علماي امت پيغمبر ما است. و همچنين نصاري را عذاب مي‏كنند كه چرا تخلف از احكام عيسي كردي و حال‏آنكه عيسي عالمي است از علماي امّت پيغمبر ما. آيا نشنيده‏اي كه فرمود علماء امتي كانبياء بني‏اسرائيل و معني حديث همين است چنانكه اگر بپرسند كه بزرگان ايران كيانند، تو بگويي مثل امين‏الدوله و مستوفي‏الممالك، مثل اينها بزرگان

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۴ *»

ايرانند. اگر بگويند پادشاه چطور آدمي است؟ تو بگويي مثل ناصرالدين‏شاه آدمي است، خودش مقصود است نه يك‏كسي ديگر كه مثل او باشد. حالا علماي امت مثل انبياي بني‏اسرائيل‏اند، معنيش اين است كه اين انبياي بني‏اسرائيل اينها علماي امت منند. خلق اولين و آخرين امت آن بزرگوارند و آن پيغمبران علماي امت پيغمبرند. پس علماي امت پيغمبر انبيا هستند و هركس عصيان كرده نبي خود را عصيان كرده و چون نبي خود را عصيان كرده عالمي از علماي امت پيغمبر را عصيان كرده، پس عصيان كرده پيغمبر را، پس عصيان كرده خدا را. اگرچه من عصيان كرده‏ام پيغمبر خود را، اين مخالفت ببينيم بر كه واقع شده؟ مخالفت بر امركننده واقع شده، حالا آني‏كه به من گفته نماز كن محمّد است۹ بعد ديگر هركس مخالفت مي‏كند محمّد را همين اسمش مخالفت‏كننده خدا است. اصل مسأله همين است كه عرض مي‏كنم. پس جميع عاصيان عاصيانند از براي محمّد و جميع مطيعان مطيعند براي محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و آله. پس آنهايي كه اطاعت كرده‏اند نوح را اطاعت كرده‏اند محمّد را و آنهايي كه اطاعت كرده‏اند ابراهيم و موسي و عيسي را اطاعت كرده‏اند محمّد را، پس از پيغمبر مستحقند جنّت را، و عاصيانِ پيغمبران معصيت كرده‏اند پيغمبر ما را و از پيغمبر ما مستحق عذابند. اين است كه ايشان قسيم جنّت و نارند.

پس در اين عرصه مطيعان عبادت كرده‏اند، عاصيان عبادت نكرده‏اند و ياغي شده‏اند. در اين عرصه دومقام است: عبدي است و غير عبدي است. در آن عرصه اول نسبت به خدا غير عبد يافت نمي‏شود، همه عبدند و در اين عرصه بعضي عبادت مي‏كنند خدا را بعضي نمي‏كنند و معصيت مي‏كنند. اگر بگويي اگر خدا همه را براي عبادت آفريده پس چرا عاصيان عصيان او مي‏كنند؟ مي‏گويم در آن عرصه جميع عاصيان ساجدند، عضو به عضو عمر در آن عرصه عبادت مي‏كند خدا را و تسبيح و تهليل مي‏كند خدا را، ذرّه ذرّه وجود شيطان تسبيح مي‏كند خدا را به نص آيه قرآن و ان من شي‏ء الاّ يسبّح بحمده اگر اينها شي‏ء است پس همه عبادت خدا كرده‏اند ولكن در

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۵ *»

اين مقام همه براي اطاعت پيغمبر آفريده نشده‏اند بلكه در اين مقام شيعيان از شعاع آل‏محمّد آفريده شده‏اند و آنها براي اطاعت پيغمبر آفريده شده‏اند و عاصيان براي اطاعت پيغمبر آفريده نشده‏اند چون كفار از ظلمت شيطان آفريده شده‏اند، براي عبادت شيطان آفريده شده‏اند و اطاعت مي‏كنند شيطان را. و از آنچه عرض كردم معلوم شد كه احاديث طينت مطابق است با آنچه عرض كردم. مي‏فرمايد خداوند عالم ما را از اعلي عليين آفريد و شيعيان ما را از فاضل طينت ما آفريد و دشمنان ما را از ادناي سجين و جهنم آفريد و اتباع آنها را از فاضل طينت آنها آفريد. در احاديث بسيار است كه خدا شيعيان ما را از فاضل طينت ما آفريد مي‏فرمايند از اين جهت است كه شيعيان ما قلوبشان مايل به ما است. حضرت‏امير مي‏فرمايد مرا دوستاني است كه اگر شمشير خود را بر بيني آنها بگذارم، مرا دشمن نخواهند داشت. از آن‏طرف مرا دشمناني است حضرت‏امير مي‏فرمايد اگر دنيا را بر فرق منافق بريزم دست از دشمني خود برنمي‏دارد. چون از طينت ايشان نيست، از طينت ابوبكر است كه گوساله سامري باشد. و اشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم آن براي اطاعت عمر است اطاعت نمي‏كند علي را و هركس براي هرچه خلق شده از پس آن مي‏رود و به آن مي‏رسد.

پس از آنچه عرض كردم فهميدي كه در اين نظر جميع مؤمنان عبداللّه‏اند و حضرت سيدالشهدا را خداوند ملقّب كرده به لقب ابوعبداللّه. نفرموده ابوعبداللّه در شريعت، بلكه ابوعبداللّه است مطلقاً و مطلقاً پدر بندگان خدا است چه در اين عالم چه در آن عالم. جميع كاينات از نسل اويند و ذرّه  ذرّه موجودات عبد خدايند و او است ابوعبداللّه. پس در عرصه ايجاد او است آدم اول و جميع كاينات نسل او و ذريّه اويند چون‏كه او عبادت كرده خدا را و پرستيده خدا را به‏طوري كه احدي از كاينات آن‏طور عبادت نكرده‏اند. جميع ماسوي از فاضل عبادت آن بزرگوار موجود شده‏اند و از نور مقدس او خلق شده‏اند. پس جميع كاينات در مقام عبوديت از فاضل نور حسين بن علي بن ابي‏طالب خلق شده‏اند. پس در مقام شريعت هم هيچ‏كس خدا را عبادت

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۶ *»

نكرده مگر از نور عبوديت و خضوع و خشوع او. پس در مقام شريعت، آدمي كه جميع عباداللّه از نسل اويند حسين است و در اينجا هم آن بزرگوار ابوعبداللّه است. و چون مجلس طول كشيده و شما گرما مي‏خوريد مطالب را نمي‏توان تمام گفت، پس بايست ناقص گفت و ناتمام. پس چون در مقام دويم حضرت سيدالشهدا در مقام عبوديت به جايي ايستاده كه احدي از آحاد خلق چنان عبوديتي نكرده‏اند، آخر عبوديت كدام است؟ عبوديت يعني چه؟ عبوديت يعني بندگي. بندگي يعني چه؟ يعني به رسم بنده‏بودن سلوك كردن. هركس به رسم بندگان سلوك مي‏كند مي‏شود بندگي و او بنده است. رسم بنده اين است كه ضد آزاد است. خوب آزاد چه مي‏كند وقتي كه كاري مي‏كند به او مي‏گويند چرا كردي؟ مي‏گويد دلم خواسته. آنچه مي‏كند و مي‏گويد مي‏پرسند چرا گفتي؟ دلم خواست، چرا رفتي؟ دلم خواست. آنچه مي‏كند آن را نسبت به خود و هواي خود و رأي خود مي‏دهد. اما رسم بنده خدا اين است كه وقتي مي‏پرسي چرا رفتي؟ مي‏گويد آقام گفت، چرا خوردي؟ آقام گفت، چرا نشستي؟ آقام گفت و هكذا آنچه مي‏كند به امر آقاش مي‏كند. پس اگر بنده را در يك كلمه گفتند چرا چنين كردي؟ گفت دلم خواست، در آن كلمه ادّعاي آزادي كرده. تو چه‏كاره‏اي كه دلت بخواهد؟ پس هركس در جميع آنات و در جميع عمر خود عبادت كرده است، آن كسي است كه در جميع عمر خود بندگي كرده زيراكه آنچه كرده به امر آقا كرده، ديگر خودسري و خودستايي نكرده. چه فايده حيف است اين مطالب تمام نمي‏شود.

خوب حالا ببينيم اين مطلب در كدام بنده ميسّر است و در كدام بنده ميسّر نيست، كدام بنده مطيع مولا است و كدام بنده مطيع نيست و تمام سخن در همين است. بياييم مسأله را بشكافيم و نمي‏تواني مسأله را بفهمي مگر آنكه مثلي عرض كنم. آجر را نگاه كن ببين و سخن آجر را بشنو. ببين مي‏گويد رنگ من زرد است مايل به قرمزي، من مربع هستم، من سنگينم، من از خاكم، من از آتش پخته شده‏ام، من سخت و صلبم. هرچه گوش بدهي دايم كتاب فضيلت خود را مي‏خواند، سخن از خود

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۷ *»

مي‏گويد سر تا پا ذكر خود است. اما نگاه كن به آئينه ببين آئينه عكس خود را مي‏گويد؟ از خود اصلاً نمي‏گويد به او مي‏گويي اينجاي تو چرا قرمز است؟ مي‏گويد به جهت آنكه آنجاي تو قرمز است. مي‏گويي ابروي تو چرا سياه است؟ مي‏گويد به جهت آنكه ابروي تو سياه است، چرا لب تو قرمز است؟ به جهت آنكه لب تو قرمز است. چرا قد تو موزون است؟ مي‏گويد به جهت آنكه قد تو موزون است. پس آنچه مي‏گويد وقتي كه از او مي‏پرسي چرا كردي؟ مي‏گويد آقام گفته است، آن شخص كه برابر من است گفته است كه آن شاخص باشد. بپرسي چرا حركت كردي؟ مي‏گويد آن شاخص حركت كرده. بپرسي چرا ساكني؟ مي‏گويد شاخص ساكن شده. پس مقام عبوديت مقامي است كه شخص خودي خود را گم كند و خداي خود را بنماياند، مقامي است كه از خود لب ببندد و سرتا پا ذكر مولا شود، از مولاي خود بسرايد، خود را نبيند مولاي خود را ببيند، خود را پنهان كند مولاي خود را آشكار كند. اگر آئينه يك لكه داشته باشد و خود را بنماياند آن‏وقت «من» مي‏گويد، آن‏وقت «من» گفته زيراكه خودش را نموده به‏قدر آن يك لكه، صورت تو را پنهان كرده. به‏قدر آن يك لكه امر تو را پنهان كرده، همان‏قدر خودنمايي كرده و خودش را نموده، ذكر تو را فراموش كرده. پس بنده بنده نيست مگر آئينه وجود او سر تا پاي او صيقلي باشد و به‏كلي خود را پنهان و مضمحل كند. اگر همچو شد آن‏وقت هرچه از او بپرسي چرا چنيني؟ مي‏گويد آقام اينطورم كرده. قبايت چرا قدك است؟ آقام كرده. چرا فلان‏كار را كردي؟ آقام كرده كه آن شاخص باشد كه برابر من ايستاده است. و اما آجر، مطلقاً ذكر مولا در او نيست و همه خودسرايي است و ستايش خود را مي‏كند و سخن از خود مي‏گويد، ادعاي منيّت مي‏كند، هميشه من مي‏گويد، من، من، من. تو چه چيزي؟ تو كيستي كه من بگويي؟

خلاصه مقام عبوديت مقام آئينه است و او است عبد شاخص، اما آجر ادعاي آزادي مي‏كند به غلط، و پست‏تر از آئينه هم هست تا چشمش كور شود در نهايت غلظت و كثافت است و از نهايت كثافت و حماقت ادعاي آزادي مي‏كند والاّ آن كسي

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۸ *»

كه سر به بندگي شاخص گذارده، آزاد آن است كه از قيد دو جهان آزاد است و آن‏كه سر از اطاعت شاخص پيچيده، مقيد به قيدهاي بسيار است. ضرب اللّه مثلاً رجلاً فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سلماً لرجل هل يستويان مثلاً آجر را صدهزار مولا است اما آئينه يك جهت دارد، جميع روي او مسطح است و به يك‏جهت ناظر است و به يك‏جهت متوجه و عكس همان يك‏چيز را مي‏نمايد كه

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

اگر اين را فهميدي اصل جميع مصائب و فضائل آل‏محمّد : از همين مثل بيرون مي‏آيد.

پس عرض مي‏كنم كه نظر كن و انصاف بده كه در تمام ملك خدا كه عبادت كرده خدا را مانند سيدالشهدا؟ كه گذشته از سر جميع ماسوي و جميع آنچه داشته در راه خدا داده. ببين اگر انسان را مالي است و علاقه به مال دارد كه او جميع مال خود را در راه خدا داد، اگر انسان را عيالي است و علاقه به عيال دارد كه او جميع عيال خود را در راه خدا داد، اگر انسان را فرزندي است و علاقه به فرزند دارد كه او جميع فرزندان خود را داد و اگر علاقه به جان و تن است كه جان و تن را داد. چه دادني كه احدي از آحاد عالم آن‏طور جان نداده و آن‏طور تن نداده! پس آن بزرگوار به اين‏طور در راه خدا خودي خود را فاني كرد، به‏طوري كه از خود اثر نگذاشت و هيچ در خود، «من» نگذاشت. «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته». هيچ بر لوح دلش نماند مگر خدا. پس از اين جهت از او جلوه‏گر نيست مگر خدا، از او ظاهر نيست مگر انوار خدا و اسماء و صفات خدا و انوار عظمت و جلالت و كبرياي خدا. از اين‏جهت او شد خداوند كل موجودات، يعني صاحب كل موجودات. پس چون نيست در او جز اسماء و صفات خدا و انوار خدا، بر كاينات اسماء و صفات خدا را او تعليم كرده و در مقام عبوديت آدم اول است و هيچ‏كس بر او مقدم نيست كه اين فرزند او باشد در عبوديت. پس در اين مقام ابوعبداللّه است، بلكه خداوند در اين مقام به او شرفي داده و پيغمبر خود را كه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۹ *»

عبداللّه نام گذارده بود كه دركتاب خود فرموده بود و انّه لمّاقام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبداً پيغمبر را عبداللّه نام گذارد و خداوند سيدالشهدا را ابوعبداللّه نام گذارده به جهت آنكه در مقام عبوديت احدي سبق نبرد بر آن بزرگوار حتي مصائب و محن كه به پيغمبر رسيد جزئي از مصائب امام حسين بود و يكي از صدهزار آن بود. پس در مقام عبوديت يعني در مقام خضوع و خشوع بايد كار را به جايي برساند كه هيچ نبي مرسلي حتي پيغمبر صلوات‏اللّه عليه‏وآله آن‏طور نرسانيده باشد و همه در زير لواي او بايد باشند. خداوند در قرآن هر پيغمبري را كه خواست تاج افتخار بر سر او بگذارد نام عبوديت بر سرش نهاد و اذكر عبدنا ايوب مثل آنكه مي‏نويسند عاليجاه رفعت جايگاه مقرب الخاقان و اذكر عبادنا ابرهيم و اسحق و يعقوب پس وقتي كه همه عبدند همه آنها مطيعند از براي سيدالشهدا، سيدالشهدا پدر است براي جميع آنها.

پس بنابراين هركس در ملك خدا عبادتي و خضوعي و خشوعي كرده فرع ابي‏عبداللّه است و شعاع او است. چنانكه يك‏روزي عرض كردم در حقيقت، خضوعِ كلّ ملك خضوع ابي‏عبداللّه است. ببين روزي كه آفتاب منخسف مي‏شود، همه انوار منخسف مي‏شوند. تو در آفتاب ايستاده باشي صاحب سايه هستي، اگر سايه كج است از كجي صاحب سايه است، اگر مستقيم است از استقامت صاحب سايه است. پس آنچه در ملك است عبد است، هر عبدي از عباد كه عبادتي كرده ابي‏عبداللّه عبادت كرده و جميع عبادات عبادات ابي‏عبداللّه است و ثواب او مال ابي‏عبداللّه است. اين است كه در جميع روي زمين هر مؤمني كشته شده، هركس شهيد شده شهادت او شهادت ابي‏عبداللّه است. هركس به غربت افتاده غربت او غربت ابي‏عبداللّه است، هركس به بلائي مبتلا شده آن ابتلاي ابي‏عبداللّه است و ثواب او مال ابي‏عبداللّه است به جهت آنكه او شاخص است و باقي سايه اويند. اگر او كج شد سايه‏ها همه كج مي‏شوند، اگر او راست شد سايه‏ها همه راست مي‏شوند. پس چون او عبادت كرده جميع عباداللّه از فضل عبادت او عابد شده‏اند. پس هركس در مقام بندگي راسخ است

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۰ *»

بلا و محنت و مصيبت او بيشتر است و اگر در مقام بندگي نقصاني دارد شباهت او به آن‏حضرت كمتر است و بلا كمتر به او مي‏رسد. پس صاحبان بلاها و مرضها و محنتها چشمتان روشن باد كه شبيه‏تر شده‏ايد به ابي‏عبداللّه، چرا جزع مي‏كنيد از فقر و فاقه و تلف اموال و نفوس؟ آيا نمي‏خواهيد از شعاع ابي‏عبداللّه باشيد؟ آيا نمي‏خواهيد شيعه ابي‏عبداللّه باشيد؟ آيا نشنيده‏ايد كه ما را امر كرده‏اند كه همين‏كه فقر رو بشما آورد بگوييد مرحباً بشعار الصالحين خوش آمدي! تو شيوه ابي‏عبداللّه هستي. اگر مرض به تو رو كند بگو مرحبا تو صفت ابي‏عبداللّهي، مصيبتي اگر به تو رو مي‏كند بدان‏كه آن‏وقت انوار ابي‏عبداللّهي بر تو ظاهر شده و بدان‏كه منيرِ اين نيست مگر صاحب مصيبت كبري حضرت ابي‏عبداللّه. پس آنچه در عالم است از بلا و محنت و مصيبت ظلّ مصيبت سيدالشهدا است. واللّه هيچ ديواري شكست برنمي‏دارد مگر آنكه نور ابي‏عبداللّه در او مي‏افتد و آن‏وقت ملائكه براي او ذكر مي‏كنند مصيبت آن حضرت را و دل او مي‏شكافد، هيچ درختي نمي‏خشكد مگر آنكه مصيبت آن حضرت بر او عرضه مي‏شود و به اين‏واسطه خشك مي‏شود، هيچ مريضي مريض نمي‏شود، هيچ‏كس به بلائي مبتلا نمي‏شود مگر آنكه مصيبت ابي‏عبداللّه بر او عرضه مي‏شود و به اين مصيبت مصيبت‏زده مي‏شود و اين است يك شفاعت كه ايشان مي‏كنند چراكه جزاي معاصي كاينات را به اينطور به كاينات مي‏رسانند. هركس معصيتي كرده و مستحق عقوبتي شده بايد آن عقوبت بر او وارد آيد. نور ابي‏عبداللّه صلوات‏اللّه عليه مي‏افتد بر روي آن شخص عاصي و براي آن شخص عذاب مي‏شود. اين است كه يك‏وقتي عرض كردم آيه شريفه را كه مي‏فرمايد و ان منكم الاّ واردها نيست احدي از شما بخصوص از شما مؤمنان در اين مقام كسي مگر آنكه وارد جهنم مي‏شود و بايد وارد جهنم بشود زيراكه خدا حتم كرده براي عاصيان خود جهنم را و اين در حكمت حتم است و ما روسياهان كه از معصيت دست برنمي‏داريم پس بر ما واجب است جهنم و مستحق جهنّميم. پس نيست كسي از ما مگر آنكه بايد وارد جهنم شود ولكن خداوند از براي ما

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۱ *»

تدبيري كرده، التفاتي در حق ما كرده كه اگر گناهان ما را پاك كنند ديگر ما را به جهنم نبرند. چون آنجا دار خلود بود در آنجا اگر رفتيم بايد ابداً بمانيم، خداي رؤف رحيم گفت من براي شما در دنيا جهنّمي خلق مي‏كنم و شما را به آن جهنّم مي‏سوزانم تا كفّاره گناهان شما شود و آن جهنّم كه در دنيا برپا شده مصيبت سيدالشهدا است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. مگر جهنّم چه‏طور جايي است؟ آنجا است كه دل تو به‏درد آيد، اشك تو بريزد. حالا آيا تو خوش داري شهادت سيدالشهدا را يا كراهت داري؟ معلوم است راضي نيستي، كراهت داري. پس وقتي كه شهادت سيدالشهدا دل تو را به درد آوَرَد، اشك تو را جاري كند، تو را بسوزاند، بكاهد، همچو چيزي جهنم است و اين مصيبت سيدالشهدا جهنمي است كه بالاتر از اين جهنمي براي مؤمنان نمي‏شود و مؤمنان را در اين جهنم مي‏سوزانند و گناهان ايشان را پاك مي‏كنند تا چون وارد قيامت شود پاك و پاكيزه است از گناه.

اگرچه مجلس طول كشيده است لكن قضيه‏اي است بامنفعت و مطلبي است بامنفعت، اين را عرض كنم. كتابي از پادريهاي انگليس چاپ كرده بودند در ردّ بر مذهب اسلام و در اثبات حقيّت نصاري. برداشته بود كتاب بزرگي تصنيف كرده بود و آن را چاپ كرده بود آورده بود در ايران مفتي به مردم مي‏دادند به جهت آنكه مردم بخوانند و شبهه در ذهن مردم بيفتد. يكي از آنها را آوردند پيش من، نگاه كردم ديدم مردكه خيلي زحمت كشيده، تتبّع بسياري داشته در اثبات دين نصاري كتابي نوشته و به ايران فرستاده. يكپاره از خواندن اين كتاب شبهه در ذهنشان شد، من اين را شنيدم برداشتم آن را شرح كردم و لا قوّة الاّ باللّه و جميع ردهايي كه كرده بود از كتابهاي آسماني، از كتب يهود و نصاري و ساير كتب آسماني كه يك‏كلمه از كتابهاي اسلام در آن ننوشتم، جميعش را از كتابهاي خودشان ردّ نوشتم و كتاب خوبي شد، ردّ خيلي خوبي است و «نصرة الدين» اسم آن كتاب را گذاردم. خلاصه در آنجا از شبهه‏هايي كه كرده بود يكي اين بود كه نوشته بود انسان نمي‏تواند از گناه خلاصي پيدا كند به جهت آنكه انسان

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۲ *»

مركّب است از چهار خلط و نمي‏تواند مخالفت خدا را نكند، لابد است از عصيان و همين‏كه عصيان كرد بايد هلاك شود. پس چاره نبود مگر اينكه در حكمت خدا اسباب مغفرتي فراهم بياورد و آن اسباب مغفرت در هر ملتي كه هست آن ملت حق است و در هر ملت كه نيست آن ملت حق نيست و آن معصيتها هم اقتضاها دارد كه بايد او را بكشند، او را بايد بزنند. حالا اگر اسباب مغفرت نباشد هلاك مي‏شوند. پس اسباب مغفرت بايد در مذهب باشد تا از آن بليّه‏ها نجات يابند. حالا كه همچنين شد مي‏گويد تتبّع كرديم در مذهبهاي عالم ديديم اسباب مغفرت نيست مگر در مذهب نصاري به جهت اينكه عيسي را به دار زدند و يهوديان او را كشتند و به كشتن عيسي جميع نصاري كشته شدند. يعني كه عيسي روح بود در تن جميع نصاري، همين‏كه عيسي را كشتند، جان جميع نصرانيان را گرفتند. او را كه به دار زدند درد اين محنت و اين بلا بر جميع نصرانيان وارد آمد و چون اين محنت وارد آمد بر نصرانيان، نصرانيان مغفور شدند و آمرزيده شدند و در مذهب اسلام همچو اسباب مغفرتي نيست. او همچو نوشته بود در آن كتاب.

من برداشتم در جواب او نوشتم اي جاهل نادان! تو خبر نداري، بيا به عرصه اسلام و اسباب مغفرت را ببين، اسباب آمرزش را تماشا كن. آنچه درباره عيسي گفتي دروغ بود، عيسي را به دار نزدند و چون عيسي را به دار نزدند و نكشتند پس اسباب مغفرت در ميان شما نيست اسباب مغفرت نيست مگر در مذهب اسلام. مي‏خواهي اسباب مغفرت ببيني بيا در صحراي كربلا اسباب مغفرت را تماشا كن ببين چه گذشته بر حسين صلوات‏اللّه عليه و اصحاب او و اهل بيت او. پس واللّه به كشتن سيدالشهدا جميع ماها كشته شديم و به اسيري اهل بيت او جميع ماها اسير شديم و به غارت آنها جميع ماها غارت شديم. مي‏خواهي براي تو ظاهر كنم كه چگونه همه مصيبت كربلا بر من تنها و بر توي تنها و بر يك يك تنها وارد آمده؟ حضرت‏ابراهيم علي‏نبيّنا و آله و عليه‏السلام وقتي كه از جانب خدا مأمور شد كه اسماعيل را ذبح كند از جانب خدا

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۳ *»

گوسفندي قرباني آمد و اسماعيل را قرباني نكرد. حضرت ابراهيم غصه خورد كه كاش گوسفند نيامده بود و كاش اسماعيل كشته شده بود، غصه‏اش شد. وحي رسيد اي ابراهيم تو خودت را دوست‏تر مي‏داري يا محمّد را؟ ابراهيم عرض كرد محمّد را از خودم دوست‏تر مي‏دارم. وحي رسيد تو فرزند او را دوست‏تر مي‏داري يا فرزند خود را؟ عرض كرد من فرزند او را بر فرزند خود ترجيح مي‏دهم. وحي رسيد اگر فرزند او را دشمن او بكشد در پيش تو عظيم‏تر است يا فرزند خود را به دست خودت بكشي؟ عرض كرد كه كشته‏شدن فرزند او به دست دشمن مشكل‏تر است از اينكه فرزند خود را به دست خود بكشم. خداوند عالم وحي فرستاد به سوي او كه بدان كه همين محمّدي را كه تو اين‏قدر دوست مي‏داري، فرزند اين محمّد را دشمن او شهيد خواهد كرد. مقصودم اينجايش بود، حضرت‏ابراهيم بناكرد نوحه‏كردن و فغان‏كردن و تعزيه‏داري كردن براي سيدالشهدا تا اينكه خداوند عالم وحي به او فرستاد اين جزعي كه تو كردي اين افضل شد از براي تو از كشتن اسماعيل. اين است كه خدا نازل كرد كه و فديناه بذبح عظيم اين فدا بود كه اين تعزيه‏داري را كرد.

حالا مي‏خواهي ثابت كنم كه به واقعه كربلا جميع ماها مبتلا شده‏ايم؟ من كه در خودم اين را مي‏بينم، شما را ديگر نمي‏دانم. من كه اين‏طورم، واللّه به حق خود سيدالشهدا كه من راضيم كه جميع فرزندان من كشته شوند و اولاد سيدالشهدا كشته نشوند، من راضيم جميع عيالم به اسيري روند و عيال سيدالشهدا اسير نشوند. خاك بر سر شيعه‏اي كه راضي نباشد كه زن كثيف نحس او را سربرهنه كنند و عيال سيدالشهدا را سرشان را برهنه كنند، خاك بر سر شيعه‏اي كه راضي نباشد كه مال كثيف حرام او تاراج شود و خيمه سيدالشهدا را بسوزانند و مال او را غارت كنند و همچنين خاك بر سر شيعه‏اي كه راضي نباشد اين دو روزه عمر از دنياي او تمام شود، اين دو روزه عمر كثيف نحس خود را راضي باشد كه زنده باشد و كشته نشود و سيدالشهدا كشته شود. واللّه كه راضي هستيم كه هزار دفعه ما را بسوزانند، خاكستر ما را به باد بدهند. پس

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۴ *»

معلوم است تو به اينها همه تن در داده‏اي و حالا كه اين قسم شد كه بر هريك هريك از ما جميع واقعه كربلا وارد آمده و به همان مصيبت ما مصاب شده‏ايم، راضي هستيم كه همه اينها بر ما وارد آمده بود و بر ايشان وارد نيامده بود. حالا كه همچو شده هفتاد مرتبه برتر است براي ما، پس كفّاره گناهان به فضل و كرم حسين بن علي از براي شيعيان، خدا در اين امت مهيا كرده است. عبث نيست يك‏قطره اشك كه در اين مصيبت شخص مي‏ريزد، گناهان او آمرزيده مي‏شود اگرچه به‏قدر كف درياها باشد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۵ *»

 (موعظه هفتم سه‏شنبه / ۱۷ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

به حسب طبيعت نمي‏توانم حرف بزنم ولكن از مخاديمي كه از راه دور آمده‏اند خجالت مي‏كشم، از اين جهت براي خاطر ايشان مي‏گويم، ديگر هرچه شد خوب است.

در ايام گذشته عرض كردم كه حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه بعد از آني‏كه اين امر عظيم را قبول فرمودند خداوند عالم به ازاء اين خدمت براي او خصوصياتي چند قرار داد و مقاماتي چند به او انعام فرمود، به‏طور اجمال و اختصار بعضي از آن مقامات را عرض كردم و از جمله آن مقامات و فضائلي كه خداوند عالم به حضرت سيدالشهدا انعام فرموده يكي مقام شفاعت بود كه آن بزرگوار را شفيع جميع مؤمنان و مُسْلِمان ملك خود گردانيد ولكن معني شفاعت بر غالب مردم پوشيده است و نمي‏دانند شفاعت يعني چه و به چه كيفيت است. و چون بناي مجلس بر شرح حقايق است و بر اين است كه معرفت به كنه چيزها پيدا شود بايستي كه شرح كرد اگر به فضل و كرم امام زمان سينه بگذارد كه بتوانم عرض كنم.

اصل معني شفاعت در زبان عرب به معني جفت‏شدن چيزي است به چيزي. در

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۶ *»

زبان عرب، تنها را وتر مي‏گويند و كسي كه تنها است او را وتر مي‏گويند و كسي كه جفت به چيزي شده، آن دو را شفع مي‏گويند. از اين جهت آن دو ركعت نمازي كه بعد از آن هشت‏ركعت كه نماز شب است مي‏كنند آن را شفع مي‏گويند به جهت آنكه آن جفت است و آن ركعت را كه بعد از آن دو ركعت مي‏كنند آن را وتر مي‏گويند يعني طاق و شفع يعني جفت و شفاعت يعني جفت‏شدن كسي به كسي. چون مقصّر را پيش سلطان برند و كسي او را شفاعت كند جفت او مي‏شود و همدوش او مي‏شود تا پيش سلطان، تا چون سلطان نظرش به آن‏كه مقصر نيست و حرمتي دارد افتاد، از جرم آن مقصّر بگذرد و نور خدمتها و درست‏كرداري آن شخص محترم بيفتد بر آن كسي كه اين را در زير بال خود گرفته و او را به همراهي خود پيش سلطان برده. نور او و حسن خدمت او بيفتد بر اين مقصّر و اين مقصّر به واسطه آن نور، ظلمت جرم او كم بشود و تمام شود و چون ظلمت جرم او تمام شد، پادشاه از سر جرم او مي‏گذرد. اين شفاعتي است به حسب ظاهر. و اما شفاعت باطن و شفاعت روز قيامت را به طور حقيقت نخواهيد فهميد مگر آنكه مقدّمه‏اي براي آن عرض كنم، بلكه مقدماتي چند عرض كنم.

از جمله آنكه در بهشت جز انسان كسي ديگر يافت نمي‏شود، جميع اهل جنّت انسانند، به غير از انسان، آنجا ديگر كسي نيست و جميع اهل نار حيواناتند. مپنداريد كه در جهنم يك انسان برود، ابداً هيچ انساني پا به جهنم نخواهد گذاشت هرچه نظر كني در جهنم جميعش حيوانات است. سگ و خوك و خرس، همه حيواناتند. حالا معني اين عبارت چه بود؟ اين بود كه بجز مؤمن در ملك خدا كسي ديگر انسان نيست. جميع ماسواي مؤمنين حيواناتند چنانكه مي‏فرمايد الناس كلّهم بهائم الاّ المؤمن و المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن اقلّ من الكبريت الاحمر و هل رأي احدكم الكبريت الاحمر يعني جميع مردم بهائمند مگر مؤمن، مؤمن انسان است باقي مردم بهائمند چنانكه خدا در قرآن مي‏فرمايد لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون يعني

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۷ *»

منافقان دل دارند، يعني تكه گوشت در جوف ايشان هست ولكن نمي‏فهمند. چشم دارند، يك تكه پيهي اينجا گذاشته ولكن نمي‏بينند حق را و در گوش يك سوراخي هست، گوشي دارند ولكن نمي‏شنوند، نيستند منافقان مگر مثل چهارپايان و حيوانات بلكه گمراهتر. اينها غافلند به جهت آنكه در ايشان روح‏الايمان نيست. پس در ملك خدا انساني بجز مؤمن نيست و سايرين حيواناتند و شما مي‏دانيد كه حضرت آدم پيغمبر خدا بود و حضرت آدم انسان بود و حوّا داخل زنهاي بزرگ عالم بود و انسان بود و اولاد انسان هم انسان بايد باشند. آيا تو نمي‏داني اولاد كبوتر كبوتر مي‏شود اولاد كلاغ كلاغ مي‏شود؟ اولاد انسان هم انسان بايد باشد. پس اولاد آدم انسانند، پس بجز مؤمنان اولاد آدم كسي نيست، باقي مردم اولاد شيطانند چنانكه خدا فرمود و شاركهم في الاموال و الاولاد پس باقي از نطفه شيطانند و در وقت نكاح، اگر نكاح بر حسب رضاي خدا نباشد كه اصل او زنا باشد يا آنكه در حال حيض باشد، يا در روز روزه باشد، يا در وقت احرام باشد، يا اينكه هيچ‏يك از اين عيوب را ندارد بدون ذكر خدا باشد، هرگاه نكاح موافق حلال باشد و در هنگام مواقعه ذكر خدا نكند و غافل از خدا بشود، در آنجاها كه حرامند، در آنجا كه غفلت از خدا دارد، شيطان مي‏آيد مقاربت مي‏كند. شيطان به همراه اين مرد مقاربت مي‏كند و آن فرزند، فرزند شيطان است و شاركهم في الاموال و الاولاد معنيش اين است. اين مشاركت در اولاد. و مشاركت در اموال اموالي است كه به حرام تحصيل مي‏كند، به ربا پيدا مي‏كند، شيطان با او شريك مي‏شود، در غير وجه رضاي خدا صرف مي‏كند. همچنين در اولاد انسان شريك مي‏شود اين است كه فرمود يا معشر الجن قداستكثرتم من الانس اي گروه جن، انس را به خود ملحق كرديد و دسته و قشون خود قرار داديد. اينهايي كه به شكل انسان بودند همه اولاد شيطان شدند و از قشون شيطان شدند و اينها بني‏آدم نيستند مگر مؤمنان. باقي ديگر بني‏ابليسند و بني‏جانّند و جنّند. به جهت آنكه ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربّه پس اگر جن را تأويل كني به اولاد جن كه در ميان مردمند و انسان را تأويل كني به آنهايي

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۸ *»

كه از اولاد آدم هستند، مطلبي درست است و حق است. پس ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني خلق نكردم كافران و مؤمنان را مگر از براي عبادت كه مرا عبادت كنند. از اين جهت خدا در قرآن فرمود و لقدكرّمنا بني‏ادم ما بني‏آدم را مكرّم كرديم. اگر كافران مكرّم بودند چه مكرّمي است و حال‏آنكه خدا ايشان را نجس كرده و در دنيا چه تكريمي است كه آنها را از سگ نجس‏تر كرده است. انّ اللّه لم‏يخلق خلقاً انجس من الكلب و الناصب لنا اهل‏البيت انجس من الكلب سگ به از آن است. پس چه كرامتي است براي كساني كه در شريعت سگ به از آنها باشد و واجب باشد قتل ايشان و پاك‏كردن زمين از لوث وجود ايشان. اين چه كرامتي است؟ و لقدكرّمنا بني‏ادم يعني مؤمنان را كه فرزند آدمند و آدمند مكرّم داشتيم. فرزند آدم آدم مي‏شود، بچه كبوتر كبوتر است. مي‏فرمايد فرزندان آدم را مكرّم كرديم و حملناهم في البرّ و البحر ما بني‏آدم را، يعني مؤمنان را برداشتيم در برّ و بحر و مي‏توان گفت يعني در ايام ظهور ائمه و در ايام غيبت، ما ايشان را مكرّم داشتيم. ايام ظهور ايام برّ است كه از برّ است و ايام غيبت ايام بحر است كه موجهاي فتنه متراكم شده چنانكه مي‏فرمايد او كظلمات في بحر لجّي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم‏يكد يريها و من لم‏يجعل اللّه له نوراً فما له من نور پس ايام غيبت بحر است. حالا مي‏فرمايد ما شيعيان را برداشتيم به دست اعانت خود و حفظ كرديم به نظر مرحمت خود در ايام ظهور حجتهاي خدا و در ايام غيبت حجتهاي خدا و رزقناهم من الطيبات كه علوم آل‏محمّد : باشد كه رزق روح‏الايمان است. و غذاي روح‏الايمان اين نان و آب نيست، اين غذاي حيوان است، غذاي انسان علم است. امام مي‏فرمايد در تفسير فلينظر الانسان الي طعامه، يعني الي علمه عمّن يأخذه. غرض؛ علوم طيّبه علوم آل‏محمّد است و علوم خبيثه علوم اعداي ايشان است و پيغمبر بر شيعيان يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث حضرت پيغمبر علوم اعداي خود را بر شيعيان خود حرام كرده و علوم اهل بيت خود را بر شيعيان حلال كرده و فضّلناهم علي كثير

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۹ *»

ممن خلقنا تفضيلاً خداوند مؤمنان را بر بسياري از اين خلق فضيلت داده. پس اين باقي مردمي كه هستند و بر شكل انسانند، نهايت حيواني هستند بي‏مو و حيواني هستند بي‏دم، حيواني هستند به دوپا راه مي‏روند مثل نسناس. اينها دلالت بر انسانيت كسي نمي‏كند. قورباغه هم مو ندارد، قورباغه هم دم ندارد و مع‏ذلك انسان هم نيست. پس نه هركس مو ندارد انسان است اگرچه يكپاره الاغها اين را هم نداشته‏اند، سنّت طاهره را ترك كرده‏اند و ترك كرده‏اند نوره را و حيوان هستند، مو هم دارند مي‏خواهند همين‏طور حيوان مودار باشند. پس عرض مي‏كنم نه هركس به دوپا ايستاد و مو ندارد انسان است بلكه حيواني است دوپا. نه هركس سخن گفت انسان است، طوطي هم سخن مي‏گويد، بسياري از حيوانات سخنگويند، جنّيان هم سخن مي‏گويند و انسان نيستند. پس سخن گفتن دليل انسانيت نيست. و صناعت و بافندگي هيچ‏يك از اين صفتها دليل انسانيت نيست. ببين زنبور چگونه خانه مي‏سازد و ببين عنكبوت چگونه مي‏بافد! هيچ فرنگي چنين پارچه‏اي نمي‏تواند ببافد. اين صنعتها دليل انسانيت نيست. انسان مؤمن است و بس پس در بهشت به‏جز انسان نيست، يعني اولاد آدم و فرزند آدم و ذريّه آدم در بهشتند و در جهنم بجز حيوانات چيزي نيست كأنّهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة جميع اين‏ها به منزله حيواناتند، به منزله الاغ و سگ و خوك، ديگر تا طبيعت چه باشد. نشنيده‏اي هركس نمّام و سخن‏چين باشد روز قيامت به شكل عقرب مي‏شود و عقرب را به بهشت نمي‏برند.

چون من همه‏چيز را بايد بگويم و به مردم برسانم اين را هم مي‏گويم، چون طوري شده كه نمّامي و سخن‏چيني در اين آخرالزمان بسيار شده بخصوص در ميان زنان عرض مي‏كنم اين نمّامي از جادو بدتر است، اعظم جادوها اين نمّامي است و سخن‏چيني است، هيچ طلسمي و جادويي به اين نمي‏رسد. نمّام مثل ساحر است و ساحر مثل كافر است و كافر در آتش جهنم است و نمّام از جادوگر بدتر است. به نمّامي به دو كلمه سخن، دو لشكر عظيم را به‏هم مي‏زند و قتل و غارت در ميان دو لشكر پيدا

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۰ *»

مي‏شود و چندين هزار نفس را به كشتن مي‏دهد، خاندان‏هاي كهن را ويران مي‏كند. كدام طلسم و جادو از اين بدتر! خيلي جادوگر عظيمي مي‏خواهد همچو كاري كند به دو كلمه نمّامي كه بروي پيش حاكم بگويي فلان‏كس فلان‏كار را كرده، مي‏گويد برويد خانه‏اش را خراب كنيد، مالش را تاراج كنيد. پس نمّامي از جميع سحرها بدتر است و عظيم‏تر است و ساحر مثل كافر است و كافر در آتش جهنم است. پس ببين حال نمّام چه خواهد بود و اين صفت در آخرالزمان در ميان اين خلق زياد شده بخصوص در ميان زنان و اين بسيار بد صفتي است كه مثلاً اينجا سخني مي‏شنوي بروي جاي ديگر چند چيز ديگر رويش بگذاري و بگويي، هيچ فايده هم از براي تو ندارد بجز اينكه عصيان كرده‏اي و لذتي هم نبرده‏اي نه دنيايي نه آخرتي. نمّام كأنّه قربةً الي الشيطان كاري مي‏كند، هيچ منفعت براي او ندارد ابداً، نه منفعت دنيايي نه منفعت آخرتي. اين‏جوره اشخاص در قيامت به صورت عقرب محشور مي‏شوند. مكّاران به صورت ثعلب محشور مي‏شوند متكبّران به صورت مورچه محشور مي‏شوند تا پايمال كل خلق بشوند، خبيث‏النفسان به صورت خنزير محشور مي‏شوند، آنهايي كه لواط و زنا مي‏كنند به صورت ماديان محشور مي‏شوند، دزدان به صورت موش محشور مي‏شوند جميع اهل جهنم حيواناتند وحشيانند، و با تأويل آنهايند وحشياني كه خدا مي‏فرمايد و اذا الوحوش حشرت اما انسيان اهل اُنسند به مبدأ، وحشيان وحشي هستند از مبدء، وحشي هستند از دين و از خدا و از اولياي خدا وحشت دارند. اين هم يك مقدمّه بود.

مقدمه ديگر اينكه ببينيم اين انسان از كجا حاصل مي‏شود، حيوان از كجا حاصل مي‏شود، نبات از كجا حاصل مي‏شود و جماد از كجا حاصل مي‏شود؟ اما جمادات اين چهار عنصري است كه مي‏بيني به‏هم پيوسته شده است، اين جماد مي‏شود. جماد را به هر شكلي بخواهي بكني مي‏شود. از گِل به شكل درخت بسازي مي‏شود، فرنگيها از چيني به شكل درخت مي‏سازند، از چيني به شكل حيوانات مي‏سازند. درست ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم، از چيني مي‏سازند به شكل حيوان ولكن اين نيست حيوان.

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۱ *»

گيرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر دوست

همچنين از گِل مي‏توان به شكل انسان ساخت و ساخته‏اند صورتها و از فرنگ آورده‏اند، شكلها ساخته‏اند بعينه شكل انسان ولكن انسان نيست. پس نه هر بدني به شكل انسان شد انسان است.

خلاصه؛ برويم بر سر مطلب، پس جمادات از فراهم آمدن اين چهار عنصر پيدا مي‏شود اما نباتات پيدا مي‏شود از اعتدال چهار عنصر. از چهار عنصر آن صافي و خالص و جانش را مي‏گيرند و به‏طور اعتدال تركيب مي‏كنند، گياه مي‏شود. نباتات اصلش از خاك است، بعد از آني‏كه خشكيد باز مي‏رود خاك مي‏شود. اما حيوانات از آن روح بخاري كه در دل ايشان است پيدا مي‏شود. آن بخار كه در دل پيدا مي‏شود و به حيات در مي‏آورد اين بدن را، حيوان مي‏شود. اين حيوان هم باز بسته است به چهار عنصر و سرنگون است و از اين خاك بجز جماد و نبات و حيوان چيزي ديگر بعمل نمي‏آيد. انسان از حيوانيت بعمل نمي‏آيد و اين انسانيت حكايت ديگر است، از خارج بايد بتابد بر اين بدن. مسأله دقيق است، صاحبان هوش ملتفت باشند چه عرض مي‏كنم. آن حيوان و نبات و جماد از طبيعت خود اين عناصر بعمل مي‏آيد و انسانيت چيزي است كه از خارج بايد بيايد. انساني بايد بيايد و اين شخص را تربيت كند و انسانيت به او انعام كند. اگر كسي آمد كه انسانيت دارد انعام مي‏كند و اگر نيامد انسانيت ندارد و آن انسان كه انسانيت‏بخش است و به بركت او و نور او انسانيت پيدا مي‏شود و بر مملكت بدن مستولي مي‏شود، آنها پيغمبرانند و اوصياي ايشانند و تابعان ايشانند. چراغ پيغمبران را خدا افروخته و آن چراغ در ملك خدا به نور انسانيت مشتعل است. نيست در ايشان چيزي كه منافي انسانيت باشد، اقوالشان همه معتدل، افعالشان همه معتدل، كردارشان همه معتدل، اخلاقشان همه معتدل، همه‏چيزشان معتدل. آيا هيچ مي‏داني كه انسانيت اصلش از كجا آمده؟ مي‏فرمايد انّ اللّه تعالي خلق ادم علي صورته انسانيت اخلاق‏اللّه است، انسانيت صفات‏اللّه است. آيا نمي‏بيني خدا دانا است، عالم

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۲ *»

است، عالميّت از صفات انسان است. خدا عادل است، عادليّت از صفات انسان است. خدا وفي است، وفا از صفات انسان است، خدا سخي است، سخاوت از صفات انسان است، خدا صادق است، صادقيّت از صفات انسان است. انسان كسي است كه متخلّق به اخلاق‏اللّه باشد و انبياء متخلّق به اخلاق‏اللّه بودند و روغن قابليت ايشان به اسماء الهي و صفات الهي مشتعل شده بود و چراغي شده بودند در عرصه امكان كه به نور اسماءاللّه و صفات‏اللّه مشتعل شده بودند و نوربخش عرصه امكان بودند. پس به اين جهت ايشان اول انسانند و مبدء انسانند. بعد به نور پيغمبران اوصياي ايشان مشتعل شدند، يعني روغن قابليت اوصياء به آتش انبياء در گرفت چنانكه حضرت‏امير مي‏فرمايد انا من محمّد كالضوء من الضوء پس پيغمبر چون ناطق شد به انسانيت، وصي او در مي‏گيرد به علم او و به عمل او و به اخلاق او، اين هم كامل مي‏شود و چراغ هدايت مي‏شود؛ چراغي مي‏شود روشن مثل آن پيغمبر. پس پيغمبر مرشد او است، هادي او است، دليل او است، سائق او است. وصي تابع است از براي پيغمبر. پس اوصيا به اين واسطه انسان شدند و چون انسان شدند ايشان هم به صفات‏اللّه متصف مي‏شوند و به اخلاق‏اللّه متخلّق مي‏شوند. و از اوصيا در مي‏گيرند كاملان مؤمنان و نقبا و نجبا از آن اوصيا در مي‏گيرند. يعني روغن قابليت نقبا و نجبا به واسطه وجود اوليا و اوصيا مشتعل مي‏شود و اين بزرگواران هم چراغي مي‏شوند روشن‏كننده و روشن به نور اسماءاللّه و صفات‏اللّه و اخلاق‏اللّه. همه‏جا انسانيت صفات‏اللّه است، انس دارد به توحيد خدا انسان مأنوس است به آن مقامات عاليه. همچنين بعد از نقبا و نجبا ساير علما و حكما در مي‏گيرند. پس از علما ساير ضعفاي مؤمنان در مي‏گيرند، ديگر هر كس به قدر قابليتش و به قدر صفاي روغن وجودش انسانيت پيدا مي‏كند. معلوم است آناني كه روغن وجودشان در نهايت صفا است و كساني كه روغن وجودشان غليظ و كثيف است شعله ايشان هم ضعيف است ولكن از براي ايشان نور هست، نهايت نور ضعيفي. تا اينجا مراتب انسان بود لكن از اينجا كه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۳ *»

گذشتي آنهايي هستند كه از انبيا و اوصيا نپذيرفتند و آن‏طرف سلسله كفّار و منافقين‏اند و عرصه ظلمات و عرصه جهنم است. اما اين طرف مقام نور و عليين و مقام جنات است. اهلش همه انسانند، همه منوّر به نور خدا شده‏اند انّ اللّه خلق المؤمن من نوره مؤمن از نور خدا خلق شده، انسانيت نور خدا است اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور اللّه چشم او نور خدا است، گوش او نور خدا است، جميع صفات او نور خدا است، صفات خدا است.

اين را عرض كنم از سه قسم بيرون نيست: يا عالم باش يا متعلّم باش يا دوست باش. از اين سه كه گذشتي هالك خواهي بود. پس ديگر آن طبقه كه قبول نكردند انسان نيستند. غرض؛ انسانيت بايد از خارج بيايد، به توالد و تناسل ظاهري نمي‏شود، انسانيت را بايد تحصيل كرد. انسانيت به اكتساب است، انسانيت را بايد كسب كرد.

خلاصه؛ اگر آنچه گفتم فهميديد، دانستيد كه براي شخص نجاتي نيست مگر اينكه يا بايد خودش كسي باشد، يا بايد سر در قدم كسي گذارد. اگر نه خودش كسي است و نه سر در قدم كسي گذارده انسان نيست. انسانيت از كجا آورده؟ از شكم مادر آورده؟ از شكم مادر گوشت مي‏آيد، پوست مي‏آيد، ديگر چيزي بيرون نمي‏آيد. انسانيت از پيش آن انسان بزرگ مي‏آيد، از پيش آدم مي‏آيد. اين را هم بدان‏كه

اي بسا ابليس آدم‏رو كه هست پس به هر دستي نبايد داد دست

نه خيال كني هركس تعليم كرد انسانيت تعليم كرده و انسان است، حاشا. آيا انسان كه چراغِ افروخته به اسماء و صفات خدا است، اين مرشد است؟ اينها قاذوراتند كه طهارت نمي‏گيرند، همه كثافت دارند، نماز نمي‏كنند، طهارت نمي‏گيرند. مريدهاش همه مي‏گويند لاتأخذه في اللّه لومة لائم مردكه توي قاذورات مي‏غلطد، چطور انسان است؟ آني كه تو شنيده‏اي حكايت ديگري است، بايد انسان را مرشدي باشد انساني كه متّصف به صفات خدا باشد، بايد متخلّق به اخلاق خدا باشد.

ما شيخ نادان كمتر شناسيم يا علم بايد يا قصه كوتاه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۴ *»

ديگر اين حرفها را برنمي‏دارد. مرشدي كه نماز نمي‏كند، كاري كه مي‏كند نهايتش اين است كه سكوت مي‏كند، چُمباتمه([۲]) مي‏نشيند، حالا آيا مدار عالم بر اين مي‏گذرد؟ و اگر جميع سلاطين امر سلطنت را خلع كنند و بروند گوشه‏اي بنشينند، حالا اين مدبّر مي‏شود براي مملكت؟! اينها نامربوط است، هرزگي است. اينها هاديان طرق كفر و ضلالتند، اتباع ايشان ظلماني مي‏شوند به ظلمتشان، كافر مي‏شوند به كفرشان. سلسله سلسله توالد ابليس است. اما از اين‏طرف چنانكه خدا صاحب كمالات است پيغمبر بايد صاحب كمالات باشد و از كمال او اوصياي او كامل شده باشند و از كمال اوصياي پيغمبر، نقبا و نجبا كامل باشند و آنها مبدء هر خيرند، مبدء هر كمالند و از علم ايشان و عمل ايشان ساير علما درگرفته‏اند و اينجا منقطع مي‏شود سلسله انسان. وقتي كه نه عالمي است و نه متعلّمي است آنهاي ديگر حيواناتند. پس جميع دنيا جهل است مگر موضع علم و خدا توي جهال چه مي‏كند؟ پيش جاهل خدا كي پيدا مي‏شود؟ در جميع دنيا جهل است الاّ مواضع علم، اين حرف را به فرنگي بزني انكار نمي‏تواند كرد. پس معلوم است حق‏پرستي و نجات در علم است و علم پيش عالم است و اگر همچنين است پس شاه سياه چه مي‏شود؟! يا مرشدي كه نهايت كمال او اين باشد كه زبان خود را كج بگيرد، بابا بابا بگويد، اينها كمال نيست. يا آنكه خير معقول هم هست ظاهراً لكن هنوز مسائل دين خود را نمي‏داند، هنوز شاربهاي خود را نمي‏زند، توي ماست مي‏افتد، توي روغن مي‏افتد، توي چربي مي‏افتد، كثيف مي‏شود به طوري كه سگ دلش به‏هم مي‏زند. خلاف مي‏كند سنّت طاهره رسول را و اين شعور او است. طوري مي‏شود كه سبب تهوّع آدم مي‏شود. مردكه نوره نمي‏كشد، مي‏گويي چرا؟ مي‏گويد بابا ما مُحرم كوي دوستيم. اين نامربوطها يعني چه؟! پس بُز از تو مُحرم‏تر است، خرس از

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۵ *»

تو مُحرم‏تر است. ناخن نمي‏گيرد، چرا؟ بابا ما مُحرم كوي دوستيم. مردكه نماز نمي‏كند، مي‏گويي چرا؟ بله بابا ما واصل شده‏ايم، مكلِّف غير از مكلَّف است. اين نامربوطها چه‏چيز است؟ پس از اين قرار بايد پيغمبر مكلَّف نباشد! اين هرزگيها چه‏چيز است؟ بازي با دين خدا كردن براي چه؟ بر كه مشتبه مي‏كني امر را؟ بر احدي از اناسي مشتبه نخواهد شد. يا علمِ باعمل، يا قصه كوتاه. باقي ديگر داخل مزخرفات است.

پس يافتي كه انسانيت از خارج بايد بيايد و چون اين را يافتي حالا عرض مي‏كنم مقدّمه ديگر و آن اين است كه آنچه در عالم است از سه‏قسم بيرون نيست: يا اين است كه خير و نور و كمال به‏قدر كفايت خود دارد، ديگر بيش از خود ندارد و نمي‏تواند به كسي ديگر كمالي بدهد، به كسي ديگر نوري بدهد. يا اين است كه زياده از قدر خود دارد، آن كه زياده دارد به غير هم مي‏دهد. يا آنكه ندارد نه به‏قدر خودش و نه به‏قدري كه به ديگري بدهد. مثلش را عرض كنم. يا اين است كه هيچ نان ندارد و بايد از مردم سؤال كند، يا دارد به‏قدري كه امرش بگذرد و خودش بخورد، يا دارد به‏قدري كه خودش بخورد و به ديگري هم بدهد. همچنين يا علم ندارد و ناچار است از تعلّم، يا آن‏قدر دارد كه خودش بر يقين است نه زيادتر، يا آن‏قدر دارد كه بر يقين است و زباني تعليم‏كننده به غير هم دارد. همچنين يا هدايت نيافته، يا خودش هدايت يافته، يا ديگري را هم مي‏تواند هدايت كند. مثل آجر كه از خودش نور ندارد يا اينكه مثل جمره آتش است به‏قدر كفايت خود نور دارد و خودش پيدا است اما پيدا نمي‏كند چيزي را و ديگري را، اما چراغ نور به‏قدر خود دارد و نورافشاني هم مي‏كند.

چون اين مطلب را يافتي در انسانيت هم حالا همين‏طور قياس كن. يكي انسانيت به‏قدر اين دارد كه خودش انسان است ديگر نمي‏تواند انسانيتي به كسي ببخشد و يكي آن‏قدر انسانيت دارد كه خودش انسان است و انسانيت به ديگري هم مي‏بخشد. اين جماعت هم كه غني شده‏اند و فاضل شده‏اند مراتبشان به تفاوت است، يكي يك‏نفر را مي‏تواند نان بدهد يكي دو نفر را يكي ده‏نفر را يكي بيست‏نفر را يكي صدنفر را يكي

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۶ *»

هزارنفر را يكي هزار هزار نفر را وهكذا الي ماشاءاللّه. اما پيغمبر و خاتم انبيا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و آله آن‏قدر براي او انسانيت و كمال است كه خود داشت، سهل است آن‏قدر فاضل براي كمال او بود كه اهل هزار هزار عالم را هدايت كرد و هدايت مي‏كرد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً پس هدايت‏كننده هزار هزار عالم و هزار هزار آدم حضرت پيغمبر است و بعد از آن بزرگوار اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين‏اند كه از طينت او بودند و از نور او بودند و از روح او بودند. ايشان هم هدايت مي‏كردند هزار هزار عالم را و وصي او بودند. اما پيغمبران ديگر نورشان به‏قدر وسعتشان است آن‏كه مثلاً مي‏توانست يك‏شهر را هدايت كند مبعوث بر يك‏شهر بود، آن‏كه دو شهر را مي‏توانست هدايت كند مبعوث بر دو شهر بود، آن‏كه مملكتي را مي‏توانست هدايت كند مبعوث به مملكتي شد، آن نبي كه بر نفس خود مبعوث بود مبعوث به ديگري نشد به‏قدر كفايت خود خدا به او داده بود. و همچنين است احوال علما، يكي را مي‏بيني به‏قدري كه يك‏نفر را تعليم كند خدا نور به او داده، يكي به‏قدري كه دونفر را تعليم كند، يكي به‏قدر سه‏نفر، يكي به‏قدر بيشتر وهكذا تا اينكه يكي به‏قدري كه تمام روي زمين را تعليم كند خدا نور به او داده.

مقدّمه‏اي براي وضوح مطلب و براي اينكه چگونه يكي نورش زياده مي‏شود و يكي كمتر عرض كنم. شك نيست كه هرچه در عالم است از نوري و ظلمتي آفريده شده و هرچه در عالم است از جاني و تني آفريده شده است و هرچه تن ضعيف و لطيف مي‏شود حكم جان ظاهر مي‏شود و نور جان بيشتر بروز مي‏كند و هرچه تن غليظ مي‏شود حكم جان ضعيف‏تر مي‏شود. هرچه تن‏پروري مي‏كني و اوقات عمر خود را صرف تربيت تن مي‏كني، او را نرم و نازك مي‏كني، عقل تو و جان تو مي‏كاهد، آنها ضعيف مي‏شوند و هرچه اين بدن را اعتنا نمي‏كني جان تو قوت مي‏گيرد. اين است كه انبيا و اوليا دائم در رياضت بودند و يك‏روز غذاي سير نمي‏خوردند و نه اين است كه حالا سير نخوردند ضرري كردند، خير، به اينكه سير نخوردند عقلشان زياد شد،

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۷ *»

خوابشان كم شد. خوراكشان كم بود، آب كم خوردند، سخن كم گفتند، عبادتشان زياد بود، بدن را به رياضت مشغول كردند به جهت آنكه عقل زياد شود. ببين جمره ذغالش كثيف است نگذاشته نور آتش درست جلوه كند اما چراغ دودش لطيف است آتش از او ظاهر شده و هويدا گشته. پس هرچه اين ذغالش لطيف‏تر باشد نورش لطيف‏تر مي‏شود و هرچه روغن و دود لطيف‏تر باشد دود بيشتر روشن مي‏شود؛ اين هم يك‏مقدمه.

باز مقدمه ديگر اينكه بايد بدانيد كه پيغمبر انسانيت‏بخش است به وصي خود، انسانيت وصي را پيغمبر به او بخشيده و وصي پيغمبر انسانيت بخشيده به نقبا و نجبا و آنها انسانيت بخشيده‏اند به علما و حكما و آنها انسانيت بخشيده‏اند به مؤمنان ضعيفان. پس پيغمبر شفيع شده براي وصي خود، اگر انسانيتي كه به وصي خود داده از او بگيرد حيوان مي‏ماند. حضرت‏امير صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه نوري از خود ندارد پس به تعليم پيغمبر، حضرت‏امير كامل است و به هدايت پيغمبر حضرت‏امير هدايت يافته و به انسانيتي كه پيغمبر به او داده حضرت‏امير انسان شده. پس به واسطه پيغمبر به بهشت رفته همين كه انسانيت به حضرت‏امير آموخت به همين آموختن دستش را گرفت برد توي بهشت. بعد از آن حضرت‏امير شفاعت كرده نقبا و نجبا را و به آنها انسانيت بخشيده است، يعني هدايت كرده ايشان را و انسانيت تعليم ايشان كرده پس دستشان را گرفته برده توي بهشت. بعد آنها تعليم كردند به علما و حكما و شفاعت كردند آنها را و انسانيت به آنها بخشيدند و علما و حكما تعليم كردند به مؤمنان ضعيفان. پس هركس كه تعليم كسي كرد به او انسانيت بخشيده، انسانيت كه بخشيد او را شفاعت كرده و او را داخل بهشت كرده.

پس ببين مشايخ ما رضوان‏اللّه‏عليهم چه‏قدر حق بر ذمّه ماها دارند؟! اشهد باللّه اگر مشايخ ما اين‏طور تعليم نكرده بودند ما را، نمي‏شناختيم خدا را، نمي‏شناختيم پيغمبر خدا را، نمي‏شناختيم ائمه طاهرين را، و همه شما مي‏دانيد كه قبل از تعليم اين بزرگواران آن خدايي كه پدرهامان و مادرهامان تعليم ما كرده بودند و ما هم ياد گرفته

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۸ *»

بوديم همين بود كه خدا لَك نوري است بالاي عرش نشسته. اين علماي سني كه هستند خدا را مجسّم مي‏دانند، خدا را مرئي مي‏دانند، ملاّ هم هستند و همچو مي‏گويند و همچنين ضعيفان و ناقصان توي شيعه هم بسا چيزها كه مي‏گويند. چه چيزها كه نگفتند قبل از آمدن مشايخ؟! آخر آن حكمائي كه بودند مي‏گفتند هر سگ و خوك خدا است، خدا است به شكل اينها درآمده؛ وحدت وجود معنيش همين است.

خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا به راه خويش نشسته در انتظار خود است

مي‏گويند جميع آنچه هست خدا است.

من و تو عارض ذات وجوديم مشبّكهاي مشكوة وجوديم
چو ممكن گرد امكان برفشاند بجز واجب دگر چيزي نماند

و اينگونه مزخرفات در مذهب اسلام مي‏گفتند و خدا را مي‏گفتند به اين شكلها درآمده و مثَل مي‏آوردند كه مثل شكر در دكان قنادي كه به شكل لوز و نقل و ساير شيريني‏ها درآمده و باز مي‏گفتند:

سه نگردد بريشم ار او را پرنيان خواني و حرير و پرند

همه‏چيز را خدا مي‏دانستند، مي‏گفتند خدا است به اين شكلها درآمده. من خدا، تو خدا، او خدا، اين بود مذهب آنها. شيخ عطّاري بوده كه معروف است، وقتي تاتار آمده بود قتل و غارت كند آمده بودند او را بكشند. نگاه كرد به آن شخص تاتار، گفت ديگر جانم به اين شكل درآمدي، بيايي مرا بكشي، بزن قربان ذاتت! خدا به شكل تاتار كافر درآمده، اين مزخرفات يعني چه؟ جميع خلق را خدا مي‏دانند مي‏گويد:

فكن حقاً و كن خلقاً تكن باللّه رحمانا
فانّا عينه فاعلم اذا ما قلت انسانا

همه اينها خدا است. محقّقانشان اينگونه مزخرفات مي‏گفتند، قشريهاشان كه خداي مجسم اعتقاد داشتند.

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۹ *»

پس خداوند به حق امام‏زمان درجات مشايخ ما را عالي و متعالي كند كه ما را هدايت كردند به نور توحيد آل‏محمّد :؛ آنگونه توحيدي كه خداوند آن‏را پسنديده، آن‏گونه توحيدي كه پيغمبر آن‏را پسنديده و ائمه طاهرين آن‏را پسنديده‏اند. خدا را چنان تقديس كردند كه احدي آن‏قدر خدا را تقديس نكرده بود و به پيغمبر ما را هدايت كردند و او را به ما شناسانيدند. اين همان پيغمبري است كه مي‏گفتند آفتابه خلا را گُم كرده بود، همان پيغمبري است كه مي‏گويند فضّه وعده‏اش گرفته بود يادش رفته بود، همين‏طور صفات را درباره او مي‏گفتند و آمدند اين بزرگواران فضائلي درباره آن حضرت و آل او صلوات‏اللّه‏عليهم بيان كردند و از كتاب و سنّت بيرون آوردند كه عقول حيران مي‏شود. و همچنين درباره ائمه چه‏چيزها كه نمي‏گفتند؟! حتي اينكه كتاب نوشته بودند آن‏را «تجهيل الائمه» نام گذاشته بودند و اثبات جهل براي ائمه مي‏كردند تااينكه مشايخ ما آمدند و فضائل اين بزرگواران را آشكار كردند. ببين چه‏قدر حق به گردن ماها دارند، چگونه شفاعت ما را كرده‏اند، همه ماها را انسان كرده‏اند، علم آموخته‏اند، عمل آموخته‏اند. ديگر شفاعت همين است، معني شفاعت همين‏طور چيزي است كه حيوان را انسان مي‏كنند، مي‏آورند نور علم و عمل به حلق آن مي‏كنند، اعمالشان را معتدل مي‏كنند، اقوالشان را معتدل مي‏كنند، اين مي‏شود انسان. انسان كه شد مي‏شود از اهل بهشت، اين است كه مي‏فرمايد بسا آنكه يك‏نفر از شيعيان ما به‏قدر عدد ربيعه و مضر كه دو قبيله عظيمند در عرب شفاعت مي‏كند. حتي آنكه مؤمن شفاعت مي‏كند براي كنيزك خود مي‏گويد خدايا اين خدمت مرا مي‏كرد و اين مرا از سرما و گرما حفظ مي‏كرد و او را شفاعت مي‏كند. قوّت ايمان مؤمن به حدّي است كه كنيز خود را شفاعت مي‏كند، بلكه شفاعت مي‏كند كسي را كه يك‏عمل صالح كرده باشد به‏واسطه هدايت او، در نامه عمل او همان يك‏عمل صالح باشد به همان يك‏عمل صالح شفاعت او را مي‏كند. كسي عرض كرد خدمت امام كه ما يك همسايه داريم چنين و چنان اعمال قبيحه را مرتكب مي‏شود، براي او نجاتي هست؟ فرمودند

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۰ *»

به نظرت عجيب آمد؟! مؤمن همسايه خود را شفاعت مي‏كند، خدا مي‏فرمايد و لولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً فرمودند خداوند عالم دفع مي‏كند از بي‏نمازانِ مردم به‏واسطه نمازگزاران، همچنين دفع مي‏كند از آنهايي كه زكات نمي‏دهند به‏واسطه زكات دهندگان. اينها همه به جهت آن نوري است كه از مؤمن و از عالم مي‏تابد بر سر اين مردم و از نور او و از علم او هدايت مي‏يابند؛ اين‏طور شفاعت مي‏كنند شيعيان. اين را هم بدانيد كه هركس در دنيا ربطي به صاحبان آن نور پيدا نكند، ابداً در آخرت ربطي به آنها نخواهد داشت. در آخرت دو نفر را مي‏آورند يكي عالم و يكي عابد. به عابد مي‏گويند بفرماييد داخل بهشت شويد و به آن عالم مي‏گويند بايست و هركس در دار دنيا از علم تو منتفع شده، امروز دست او را بگير و او را داخل بهشت كن. هركس هركس را در دنيا انسان كرده در آخرت هم شفاعت او را مي‏كند، او را داخل بهشت مي‏كند.

حالا يك‏خورده از آنچه عرض كردم معلوم شد معني شفاعت. پس اگر در دار دنيا به صاحبان شفاعت يعني اگر به آن جماعتي كه نورشان بيش از وجود خودشان است در دنيا ربطي پيدا كردي، در آخرت به‏واسطه آنها ناجي خواهي بود و اگر در اين دار دنيا ربطي به آنها پيدا نكردي و مناسبتي با آنها نداري، يا با آنها عداوت كرده‏اي، انكار حق آنها كرده‏اي، شفاعت از براي تو نيست لايشفعون الاّ لمن ارتضي شفاعت نمي‏كنند مگر هركه را كه خدا راضي باشد و ربطي به اولياي او داشته باشد. و چون دانستي كه هر چراغي كه لطيف‏تر است دود او نوراني‏تر است و هر چراغي كه دودش كثيف‏تر است نورش كمتر است، پس آن دود خودي چراغ است و آن نور جهتي است كه از آتش در چراغ افتاده است و همچنين مؤمن يك جهت خودي دارد و يك جهت خدايي. جهت خدايي مؤمن كمالات او است و جهت خودي او آن جهت خودبيني او است. اگر به زبان علمي بگويم بكار عوام نمي‏آيد والاّ آسان‏تر است، بگويم جهت ماهيّت عوام

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۱ *»

نمي‏فهمند. خلاصه مؤمن يك جهت خودي دارد يك جهت خدايي و هرچه جهت خودي مؤمن ضعيف مي‏شود جهت خدايي او قوت مي‏گيرد و آن جهت كه قوت گرفت به ديگران سرايت مي‏كند. ديگر هرچه جهت خدايي بيشتر قوت گرفت جهت خودي بيشتر مضمحل مي‏شود. حالا بيا توي دنيا ببينيم صاحب شفاعت كيست؟ آن كسي كه شفاعت عامه عالم را بتواند بكند كيست؟ آن كسي است كه جهت خودي خود را تمام كرده باشد و به‏كلّي خود را فاني كرده باشد. برويم او را پيدا كنيم ببينيم آن كيست كه جهت خدايي را آشكار كرده و خود را چنان مضمحل و فاني كرده كه «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته».

حالا اگر بخواهي بداني كيست، به آن بياناتي كه در ايام گذشته كرده‏ام واضح و هويدا شد كه در تمام انبيا و اوليا هيچ‏كس خود را مثل وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه فاني و مضمحل در جنب خداوند عالم نكرده و هيچ‏كس از سر جان و مال و عرض و ناموس و اقارب و اولاد و اصحاب مثل آن بزرگوار نگذشته. چگونه نه، حضرت‏باقر صلوات‏اللّه‏عليه در كربلا بوده‏اند، سه سال، چهار سال داشته‏اند، مي‏فرمايد من در روز عاشورا در خيمه بودم ديدم كه جدّم را چگونه كشتند. به‏طوري جدم را كشتند كه پيغمبر صلوات‏اللّه‏عليه راضي نبود درندگان را آن‏طور بكشند. او را كشتند با شمشير، با نيزه، با تير، با چوب، با سنگ. خدا شاهد است هوش از سر آدم مي‏رود نمي‏دانم اين كار را ثواب مي‏دانستند؟ عبادت مي‏دانستند كه به اين اصرار فرزند پيغمبر را مي‏كشتند به اين عناد، به اين لجاج؟ ببين هيچ‏چيز را همچنين اصراري كسي كرده، آخر براي چه؟ اگر مطلب كشتن بود كه با يك‏شمشير هم كشته مي‏شد، اگر مقصود از دنيارفتن بود كه يك‏ضربت هم كفايت مي‏كرد. ديگر اجماع براي چه، اين اصرار براي چه؟ مي‏فرمايد كشتند او را به اين‏طور. بعد مي‏فرمايد ثم اوطئوه الخيل باز با همه اين زخم و جراحت كه بر او وارد آورده بودند اكتفا نكردند، اسبها را بر بدن او تاختند، او را پامال كردند. لكن يك‏چيزي شما مي‏شنويد و خيالي مي‏كنيد. همين خيال

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۲ *»

مي‏كنيد اسب آمد و پا رويش گذاشت و رفت. لكن اندازه تاختن چه بود، چه‏قدر تاختند، چندتا اسب بود، اينها را ملتفت نيستيد. حالا روضه‏خوانها خواندند كه اسب بر بدن او دوانيدند و شما هم شنيديد لكن چه‏قدر دوانيدند، چند اسب دوانيدند؟ ديگر راه نمي‏بريد شما، اين را خود سيدالشهدا فرمود و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني نفرموده كه اسبها مرا پايمال كردند، اسبها استخوان مرا خورد كردند، جگرم كباب شود نفرمودند كه به‏واسطه اين دوانيدن اسبها گوشتهاي بدن مرا تكه‏تكه كردند بلكه مي‏فرمايد مرا سُحق و صلايه كردند. مي‏فرمايد:

و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني   و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني

مي‏فرمايد آن‏قدر اسب بر بدن من تاختند كه مرا نرم كردند چنانكه چيزي را در هاون نرم مي‏كنند.

دلم از اين به‏درد مي‏آيد كه ابن‏زياد گفته بود سخني كه حقيقتاً دل مؤمن از اين به‏درد مي‏آيد. آن ملعون حرامزاده بي‏همه‏چيز برداشت نوشت به عمربن‏سعد بعد از اينكه حسين را كشتي بايد او را پامال سم اسبها كني به جهت آنكه من حرفي يك‏وقتي زده‏ام، گفته‏ام اگر دست بر حسين يافتم او را پامال سم اسبها مي‏كنم. چون من همچو حرفي زده‏ام بايد حرف من دو تا نشود. دل آدم از اين حرف خيلي به درد مي‏آيد.

باري، بعد از آني‏كه آن بزرگوار خود را اين‏طور مضمحل و فاني كرد و از وجود خود در راه خدا گذشت، خدا هم لواي شفاعت كليه عامه را در قيامت به دست او داد. روايتي هست كه در روز قيامت امت مرحومه هزار صف بسته مي‏شوند، نهصد و نود و نه صف از آنها را سيدالشهدا به تنهايي شفاعت مي‏كند و يك‏صف را پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمه همه به‏هم جمع مي‏شوند و به شراكت سيدالشهدا شفاعت مي‏كنند و باقي ديگر را خود سيدالشهدا به تنهايي شفاعت مي‏كند به جهت آنكه آنها را همه‏را سيدالشهدا به تنهايي انسان كرده. پيش از زمان آن حضرت انسانيتي در عالم

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۳ *»

نبود. مگر معاويه آثار انسانيت در عالم گذارده بود؟ آن ملعون برطرف كرد آثار محمّد و علي را به‏طوريكه نوشت به اطراف كه كسي كه نامش محمّد و علي باشد او را بكشند. اين بزرگوار آمد مجدِّد ايمان شد، مجدِّد اسلام شد و آنچه در اين عالم و در اين امت از انسانيت و ايمان و اسلام پيدا شد همه به بركت وجود سيدالشهدا و از كار او است پس او است شفيع عامه انسانيت.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۴ *»

 (موعظه هشتم چهارشنبه / ۱۸ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

ديروز و پريروز سخن در شفاعت سيدالشهدا بود صلوات‏اللّه‏عليه و كلام به انجام نرسيد، به‏قدري كه مقتضي است و سينه مي‏گذارد عرض مي‏كنم.

خداوند عالم از براي انسان سه‏مرتبه قرار داده: يكي مرتبه قلب انسان است و يكي مرتبه صدر انسان است و يكي مرتبه ظاهر بدن انسان است كه به مقتضاي اين دنيا است. مرتبه ظاهر انسان مرتبه اعضا و جوارح است كه در دنيا دارد و از عناصر اين دنيا آفريده شده و مرتبه سينه انسان، و مقصود از سينه نه اين استخوانها است و نه اين گوشت و پوستها؛ بلكه مقصود از سينه، خيال انسان و فكر انسان است و مقصود از قلب نه اين گوشتي است كه در اندرون سينه است. اما مرتبه عقل انسان و روح انسان از عرصه آخرت است و اما فكر انسان و خيال انسان از عرصه برزخ است و اما ظاهر اعضاي انسان از عرصه اين دنيا است و بنده‏اي است از بنده‏هاي خدا و قلب انسان نيز بنده‏اي است از بنده‏هاي خدا. هر سه اينها بايد عبادت كنند خدا را هر يك از اين مراتب انسان بنده‏اي هستند از بندگان خدا و چون هر مرتبه‏اي از مراتب انسان را عالمي است، ظاهر بدن انسان از اين عالم آفريده شده و سينه انسان از برزخ آفريده

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۵ *»

شده و دل انسان از آخرت آفريده شده و براي هريك از اين مراتب اعمالي است به مقتضاي آن عالم كه در آن عالم هستند. پس براي ظاهر اعضا اعمالي است مثل حركاتشان، نمازشان، عبادتشان مثل معاصي كه براي اعضا است اينها اعمال بدن است.

چون سينه مبارك ايشان بسيار گرفته بود و از اول نمي‏خواستند موعظه بفرمايند، بعضي عرض مي‏كردند هر قدر ممكن مي‏شود بفرماييد، جمعيت هم زياد بود تا اينجا كه فرمايش فرمودند ديگر نتوانستند حرف بزنند و صداي مبارك ايشان درست بيرون نمي‏آمد. بعضي از آنها كه در پاي منبر بودند عرض مي‏كردند به همين آرامي و آهستگي شما فرمايش بفرماييد تا كم‏كم سينه گرم شود، راه مي‏افتد. و ايشان مي‏فرمودند اين از اين چيزها نيست، از نزله است و هرچه مي‏خواستند فرمايش كنند نمي‏شد. بعضي عرض كردند بفرماييد يكي از رفقا امروز موعظه كنند. فرمودند چطور مي‏شود بي‏سابقه، فكر نكرده چه‏طور مي‏شود به آنها همچو تكليفي كرد؟

خلاصه؛ اين چندكلمه را هم كه فرمودند در ميان آن چند دفعه تأمل فرمودند، نمي‏شد بفرمايند. آخر فرمودند نمي‏شود اينها كه مي‏خواهم عرض كنم چيزي نيست كه از بر كرده باشم و حالا بيايم بالاي منبر آن را بخوانم، بلكه آنچه مي‏گويم معني است و معني را نمي‏توان به اين‏طور گفت و حالي كرد. رو كردند به محمّدخان فرمودند محمّدخان اگر تو راضي مي‏شوي بيا يك روضه بخوان و از منبر به زير تشريف آوردند و محمّدخان منبر رفت و موعظه كرد و روضه خواند و اين روز به همين گذشت.

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۶ *»

 (موعظه نهم پنجشنبه / ۱۹ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوندعالم جلّ شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد ما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين.

در ايّام گذشته سخن در شفاعت سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه بود و بعضي از مطالب شفاعت باقي ماند خواستم عرض كنم و نشد و خدا نخواست. حالا ديگر هرچه خدا خواسته عرض مي‏كنم.

ديروز عرض كردم از براي انسان سه‏مرتبه است: يك مرتبه‏اي است كه نام او را قلب گويند و يك مرتبه‏اي است كه او را سينه مي‏گويند و به زبان عربي صدر مي‏نامند و يك مرتبه ظاهر بدن او است در اين دار دنيا و خدايي كه انسان را براي عبادت آفريده جميع اين سه‏مرتبه را تكاليفي كرده و براي هر مرتبه‏اي عبادتي قرار داده و هر مرتبه‏اي را نهي فرموده از معاصي كه مناسب آن مرتبه است. پس ظاهر بدن انسان را امر فرموده به عبادتي چند و نهي فرموده از معاصيي چند. اما آنچه به او امر فرموده ظاهر بدن مردم را فرائضي است كه قرار داده براي مردم و مستحباتي است كه قرار داده و اما آنچه ظاهر بدن را از او نهي كرده‏اند معصيتهايي است كه در ميان مردم معروف است از شراب، از زنا، از لواط، از اذيت مردم، خوردن مال مردم، خوردن مال يتيم، ربودن مالهاي مردم، ايذا و اذيت‏كردن خلق و امثال اينها. و از براي سينه كه در زبان عرب آن‏را

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۷ *»

صدر مي‏گويند و مقصود از آن خيال و فكر است عباداتي چند قرار داده و آن را امر فرموده به اخلاق نيكو و تحصيل علمهاي صحيح و تحصيل علمهاي آل‏محمّد : و نهي فرموده از معاصي كه مناسب آن است از اخلاق رديّه و بد و از علمهاي باطل. و اما قلب انساني، براي اين قلب هم معصيتهايي است و طاعاتي است. طاعات آن محبت اوليا است، معرفت خدا است، معرفت پيغمبر است، معرفت ائمه طاهرين و محبت اولياءاللّه و محبت طاعات، محبت عبادات، محبت اهل خير. اينها تكليفاتي است كه از براي دل است و معاصيي چند است كه از براي دل است كه آنها بغض اولياي خدا است، محبت اعداي خدا است، بغض طاعات است، محبت معاصي است، انكار خدا، انكار پيغمبر، انكار ائمه طاهرين، انكار شريعت، انكار آخرت و امثال اينها اينها هم طاعات قلب است و معاصي قلب است.

و چون خداوند انسان را براي عبادت آفريده در هر عالم مي‏بايست اين انسان مرتكب آن عباداتي شود كه در آن عالم است و نهي از معاصي كرده كه در هر عالم از معاصي آن عالم باز ايستد. ولكن از براي عملي كه انسان مي‏كند علامتي است كه ما بفهميم اين عمل را ما با بدن خود كرده‏ايم يا با سينه خود كرده‏ايم يا با دل خود كرده‏ايم. هرگاه عملي است كه براي آن فكر سابقي نكرده‏ايم و مدتي در انديشه او نبوده‏ايم ولكن اتفاق افتاده عملي كرده يا به غلبه شهوتي يا به غلبه غضبي يا اينكه لاعن شعور كاري كرده سهواً عملي از او سرزده، از روي خطا كاري كرده، اين‏گونه علامات علامت اين است كه اين عمل از بدن انسان است، دخلي به سينه او و دخلي به قلب او ندارد و مخصوص بدن او است و قلب او در آن عمل مقصر نيست و سينه او در آن عمل مقصر نيست بلكه مقصر در آن عمل همان بدن او است. زيراكه از اقتضاي بدن او اين عمل پيدا شده و قلب او خبر از اين ندارد و سينه او خبر از اين ندارد. و كسي خيال نكند انسان زنده است و جاني دارد و دست و پاي او به حركت جان او حركت مي‏كند، پس هر كاري هم كه مي‏كند به حركت جان او است، چگونه خبر ندارد سينه و دل او از

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۸ *»

عملي كه شخص مي‏كند؟ عرض مي‏كنم يك‏خبري است خبر حيات حيواني و يك‏خبري است خبر حيات خود انسان. اما خبر حيات حيواني در همه عملها هست، نمي‏شود حيات حيواني در اعمال نباشد، نمي‏شود شخص عملي بكند و حيات حيواني خبر نداشته باشد، اين نمي‏شود. ولكن اين مي‏شود كه عملي مي‏كند و قلب او و صدر او از آن عمل خبر ندارد. پس اگر طاعاتي چنين كرد و همين از ظاهر بدن او سرزده و دل او و خيال او خبر ندارد آن عمل طاعت ثوابش در دنيا بايد به او برسد. اگر همه عمل انسان از اين‏جور باشد وقتي مي‏ميرد و چشمش به عالم برزخ گشوده مي‏شود به هيچ‏وجه طاعاتي براي او نيست. اين است طاعات او كه در دنيا بوده، ثواب او را هم خدا در دنيا به او داده. و هرگاه عمل او معاصي است كه آن معاصي هم مال بدن او است و در دار دنيا است و قلب و سينه او از آن معاصي اطلاع ندارد و عقاب اين عمل هم به سينه و قلب او نبايد برسد، عقاب او بايد در اين دنيا به او برسد. و هرگاه عمل از خيال او و فكر او است، به اين معني كه اين عمل نه از اقتضاي طبيعت او پيدا شده نه از اقتضاي شهوت او پيدا شده نه از اقتضاي غضب او پيدا شده بلكه به تدبير و حكمت و از روي تدبير كرده اگرچه برخلاف طبيعت و خلاف شهوت او است، بر خلاف غضب او است اين عمل را كرده است. نمي‏بيني كه چه‏بسيارها مردم از روي فكر كاري را مي‏كنند مثلاً حالا مصلحت مي‏داند كه با فلان‏كس راه رود مي‏رود، ولكن بر حسب طبيعت و شهوت ميل ندارد. زني مي‏گيرد به حسب حكمت و مصلحت نه از راه طبيعت و شهوت و شهوتي در ميانه نيست، يا اينكه از كسي مي‏بُرد، غضبي در ميانه نيست و طبيعتي در ميانه نيست بلكه به حسب فكر و تدبير و مصلحت‏بيني اين عمل را مرتكب مي‏شود. گاه هست از براي رضاي حاكم شراب مي‏خورد. حاكم مثلاً مردكه‏اي است شرابخوار از شرابخوار خوشش مي‏آيد، اين هم شراب مي‏خورد براي همين. خودش مايل نيست بلكه به جهت مصلحت‏بيني‏ها و حكمتهايي كه خيال كرده شراب مي‏خورد وهكذا بسيار است از اعمال كه طبيعت او او را به آن كار وانداشته، شهوت و

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۹ *»

غضب او را به آن عمل وانداشته، محبت قلبي هم به آن كار نداشته بلكه فكر كرده و به جهت تدبيري عمل كرده. اين‏گونه اعمال از خيال انسان است دخلي به دنياي او ندارد، دخلي به آخرت او ندارد، بلكه محض فكر او است، محض خيال او است، از آن عالم آمده.

شما به سينه من نگاه نكنيد كه گرفته است و نمي‏توانم حرف بزنم بلكه به حاجت خودتان و به مطلب خودتان خود ملتفت شويد كه چه عرض مي‏كنم. بايد انسان خود را به اين بيانات آزمايش كند، بداند نعمت او در كجا است عذاب او در كجا است. پس اين طبقه كه اهل صدر و خيال و فكرند اعمالشان از اقتضاي اخلاط اين بدن نيست. مثلي عرض كنم مثلاً خلط سودا كه در كسي غلبه كرد گوشه‏گيري مي‏كند، بر حسب طبيعت سودا ميل به اين مي‏كند كه گوشه‏گيري كند؛ اقتضاي سودا اين است. حالا شخصي است سودا بر او غالب است و طبيعتش هم دايم مايل به انزوا و گوشه‏گيري است. خيلي هم دلش مي‏خواهد كه ترك معاشرت با مردم بكند لكن به حسب اقتضاي روزگار معاشرت مي‏كند به حسب طبيعت سودا تدبيرها مي‏كند كه من بايد در گوشه‏اي بنشينم تا اينكه از چه چيز ايمن باشم، براي من در فلان‏جا فلان‏خاصيت را دارد ولكن معاشرت مي‏كند با مردم به حسب مصلحت‏بيني و تدبيرهايي كه فكر كرده. پس فرق است ميان آن كسي كه عمل به اقتضاي اخلاط بدن مي‏كند با آن كسي كه قيد به اقتضاي طبايع ندارد ولكن فكر او و خيال او، او را به آن كار مي‏دارد. اما آن كسي كه اعمال او از روي قلب او است به آن اعمال محبت دارد. مي‏بيني از روي ايمان آن عمل را مي‏كند، طبيعت او مايل نيست ولكن محبت ايماني او را به اين عمل وامي‏دارد. مثلاً مي‏داند حج زحمت دارد، مشقت دارد، گرماخوردن دارد، صدمه سفر دارد، بايد اين راه دور و دراز را با آن زحمتها طي بكند، اينها همه خلاف طبيعت است و طبيعت ميل ندارد. لكن چون ايمان دارد به خدا و ايمان دارد به رسول و آل او صلوات‏اللّه‏عليهم، مي‏داند ايشان اين را دوست داشته‏اند و مي‏داند ايشان ترك اين را دشمن مي‏دارند، مي‏داند اگر

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۰ *»

ترك حج كند فرق نمي‏كند كه او را در صف يهود بدارند يا در صف نصاري، به اين واسطه مي‏رود حج مي‏كند. بدن او و طبيعت او و اقتضاي اخلاط او مايل به آن زحمتها نيست، به فكر و خيال هم گاه هست مصلحت خود را نمي‏داند ولكن به حبّ خدا و به حبّ رسول و به حبّ ائمه طاهرين، به جهت حفظ دين خود دندان بر جگر مي‏گذارد و متحمل همه مشقات مي‏شود چنانكه يطعمون الطعام علي حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً به حبّ خدا مال خود را به مساكين و يتيمان و اسيران مي‏خوراند. طبيعتش مال را دوست مي‏دارد ولكن للّه و في‏اللّه خدا را اختيار مي‏كند بر مال و در راه خدا آنها را مي‏دهد اگرچه مال را زحمت بسيار كشيده و تحصيل كرده ولكن در راه خدا مي‏دهد، محض ايمان به خدا. اين‏گونه عمل كه اقتضائي در طبيعت و خيال و فكر ندارد، اين عمل عملي قلبي است مي‏گويد محبت به اين دارم و به اين واسطه اين عمل را مي‏كند هيچ باعثي از اقتضاي طبيعت و اخلاط و از خيال و فكر ندارد. همين‏طور مي‏بيني نمي‏تواند اسم علي را بشنود، هيچ پدركشتگي هم در ميانه نيست، سابقه‏اي هم نبوده در ميانه، امروز هم ظاهر نيست علي كه از آن بترسد بر منصب خود، بر مال خود، بر جاه خود، همين‏طور خود به خود از علي بن ابي‏طالب بدش مي‏آيد. اين چه ناخوشي است؟ چرا بايد تو از علي روگردان باشي، بدت بيايد؟ به چه خيال تو علي را دشمن مي‏داري؟ به چه طبيعت با او دشمني مي‏كني؟ در طبيعت انسان خدا نگذارده دشمني علي را. مردكه افغان شب رفته بود مطالعه كرده بود فهميده بود كه علي برحق است. آمده بود بيرون كه «اكو ما را كشيد ما رافضي برفتيم» يعني من مطالعه كرده‏ام فهميده‏ام علي بر حق است و بر حق بوده، نمي‏توانم ببينم علي بر حق بوده باشد، بياييد مرا بكشيد. اين چه ناخوشي است مگر اينكه در قلب او دشمني علي است. اين معصيت از قلب است و قلب او مناسبت با اميرالمؤمنين ندارد و از طينت علي بن ابي‏طالب نيست. پس ان‏شاءاللّه تعالي علامات طاعات و عبادات قلب و معاصي قلب و طاعات و معاصي فكر و خيال و طاعات و معاصي بدن را دانستي.

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۱ *»

بعد از آنكه اين را دانستيد عرض مي‏كنم خداوند عالم براي اهل طاعت ثوابي قرار داده و براي اهل معصيت عقوبتي حتم كرده. براي اهل طاعت آن ثوابها را مقرّر كرده و براي اهل معصيت آن عذابها را مقرّر فرموده و اين دنيا و برزخ و آخرت هر سه ملك خدا است و خداوند عالم مستولي بر هر سه است. در دار دنيا خداوند عالم را نعمتها و عذابها است و در دار برزخ كه دار فكر و خيال تو است و از عالم برزخ است خدا را نعمتها و عذابهاست، و در دار آخرت هم خدا را نعمتها و عذابهاست. مثل اينكه پادشاهي در بيرون اَرْگ خود اسباب بخشش و عطاهاي چند داشته باشد و نعمتي چند در آنجا مهيا كرده باشد و اسباب غضبي و انتقامي و ميرغضبي در خارج ارگ خود مهيا كرده باشد و در مجلس سلام خود آنجا هم اسباب عطا و بخششي چند داشته باشد در اينجا هم نعمتها مهيا كرده باشد و ميرغضبي و اسباب انتقامي مهيا كرده باشد و در اندرون خود و در خلوتكده خود در آنجا هم باز نعمتها داشته باشد و اسباب غضبي و انتقامي داشته باشد. معلوم است كه آنچه در بيرون اَرْگ دارد مناسب بيرونيان است و آنچه در ارگ خود دارد مناسب خاصان است و آنچه در خلوتكده دارد مناسب آناني است كه آنجايند. معلوم است نعمت بيرون اَرْگ مثل نعمت اندرون اَرْگ نخواهد بود. همچنين عذابهاي بيرون اَرْگ مثل عذابهاي اندرون اَرْگ نخواهد بود. و همچنين عذابهاي بيرون اَرْگ مناسب آنجا است و عذابهاي اندرون اَرْگ مناسب آنجا است و عذابهاي خلوتخانه مناسب آنجا است و نعمتهاي خلوتخانه هم مناسب آنجا است. حالا خداوند عالم كه پادشاه دنيا و پادشاه برزخ و پادشاه آخرت است در دار دنيا نعمتها و عذابها دارد، آنچه در دنيا است از نعمت همه جنّت است. واجب نكرده جنّت باغي باشد اگرچه در دنيا باغ و زراعت و گلستان و بوستاني كه هست همه جنّت است. آخر بهشت چه‏طور جايي است؟ در آنجا سلطنت دارد نعمت جداگانه است از بهشت، در بهشت حوري دارد، غلمان دارد، ولدان دارد، هريك نعمت جداگانه است و همه نعمت بهشت است. در دار دنيا هم نعمتهايي كه هست آنها ثوابهايي است كه خدا داده.

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۲ *»

در دنيا سلطنت آفريده، رياست آفريده، اربابي آفريده، املاك آفريده، زنها آفريده، خدم و حشم و اموال و اسباب، اينها را آفريده؛ اينها همه نعمتهاي خدا است. همچنين در اينجا هم مثل جهنم عذابها دارد، واجب نيست عذاب جهنم همه سوختن در آتش باشد. سگهاي درنده عذابي است، ملامتها عذابي است، گرزها كه بر سر مردم مي‏زنند عذابي است، عقربها و مارهايي كه در جهنم است او را مي‏گزند عذابي است و آن شياطين و آن فسّاق و فجّار و عصاة كه با شخص قرين مي‏شوند و از صحبت خود و بدخلقي خود عذاب جان آدم مي‏شوند عذابي است، آن عفونتها و گندهايي كه در جهنم است اينها همه عذاب است. در اين دنيا خداوند اين‏گونه عذابها مقرّر فرموده، مي‏بيني كه پاي يك كسي را بلند كردند و چوب است كه بر پاي اين مي‏خورد، يك‏دفعه مي‏بيني كه عمّال غضب مي‏آيند يك‏كسي را مي‏گيرند داغيها را مي‏گذارند در آتش و پشت و پهلوي اين را داغ مي‏كنند، اين عذاب خدا است.

مثَلي عرض كنم مپنداريد اين مردم خود به خود حركت مي‏كنند، مهار خلق بر دوش خودشان است، حاشا و كلاّ. حركت نمي‏كند يك سر سوزن از جاي خود مگر اينكه خدا محرّك او است و مگر اينكه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم محرّك اويند. بكم سكنت السواكن و تحرّكت المتحرّكات اي آل‏محمّد به شما حركت مي‏كنند حركت كنندگان و ساكن مي‏شوند ساكن شوندگان. جميع اين خلق به حركت امام حركت مي‏كنند، جميع خلق مثل آلاتي هستند در دست كسي ديگر كه به هر طوري كه مي‏خواهد آنها را حركت مي‏دهد. مثَلي براي تو بياورم، اگر دكان زرگري باشد و در اين دكان اسباب و آلات زرگري بسيار باشد و يكي از جنّيان نشسته باشد يك‏دفعه مي‏بيني كه ميان اين اسباب، سوهان برداشته شد و گذارده شد اينجا و سوهان شد، يك‏دفعه مي‏بيني چكش برداشته شد و بناكرد به زدن، دم حركت كرد و بناكرد دميدن. تو جن را نمي‏بيني، غير آن اسباب چيزي ديگر نمي‏بيني و مي‏بيني اين اسبابها موافق حكمت حركت مي‏كند. مي‏بيني وقتي بوته را گذاردند بالاي كوره دم حركت كرد

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۳ *»

و هي دميد و دميد تا آن‏قدري كه بايد بدمد. يكدفعه مي‏بيني بوته خود به خود بلند شد در ريجه ريخته شد، مي‏بيني روي سندان گذارده شد، چكش بالا آمد و به آن خورد و خورد، يك‏مرتبه مي‏بيني سرقليان ساخته شد. بعد از آني‏كه اين‏طور مي‏بيني مي‏فهمي كه آن‏كسي كه اين اسباب را حركت مي‏دهد آن استاد است و حكيم، و جن را نمي‏بيني لكن مي‏بيني اسباب به‏طور حكمت حركت مي‏كند مي‏فهمي كننده اين كار حكيم است. پس چرا استدلال نمي‏كني به اين مثل در اين دكان بزرگ؟ آيا تعجب نمي‏كني كه اين آسمان چگونه مي‏گردد و چگونه در سر همان‏ساعت و دقيقه كه آفتاب بايد طلوع كند طلوع مي‏كند، در سر همان‏ساعت كه بايد غروب كند غروب مي‏كند و همچنين در همان‏فصلي كه بايد باران بيايد مي‏آيد، در همان فصلي كه بايد آفتاب شود مي‏شود، در همان‏وقتي كه به طفل غذا بايد برسد مي‏رسد، در همان وقت پستان مادر پر از شير مي‏شود، آن‏وقتي كه نبايد برسد پستانش خشك مي‏شود و تمام مي‏شود. و در ظلمات شكم مادر چه نقشها بسته مي‏شود، به چه شكلهاي مختلف، به چه حكمتها كه عقلها در آن حيران مي‏شود. در آنجا غذاي او به اندازه‏اي كه بايد برسد مي‏رسد. از اينجاها بايد دانست كه مدبّر اين عالم حكيم است و اينها خود به خود بلند نمي‏شود و حركت نمي‏كند و اين طبيعتها كه در اين زمينها و كوهها گذارده، اين گوهرها و معدنها كه در اين كوهها است مي‏بيني چندي اين آسمان را گردانيد از ميان اين خاك الماسي بيرون آورد ده كرور قيمت دارد. چندي آسمان را گرداند در دريا مرواريدي درست مي‏شود كه هزار تومان قيمت دارد، چندي آسمان را گردانيد مي‏بيني يك‏انسان كاملي بيرون آمد در اين ميانه كه مدبّر ملكي مي‏تواند باشد كارهاي عجيب و غريب از او ساخته مي‏شود.

بعد از آني‏كه اين را دانستي مي‏داني كه اين مردم در نزد امام تو و در نزد خداوند عالم جلّ‏شأنه مثل اسباب در دكان زرگري مي‏باشند. وقتي كه اين‏طور شد مي‏داني كه اينهايي كه داغي‏ها را در آتش مي‏گذارند و پشت و پهلوها را داغ مي‏كنند، اين دست و

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۴ *»

پاها خود به خود حركت نمي‏كنند بلكه اينها عمّالند براي آن سلطان جليل‏الشأن و اين فرّاشها فرّاشهاي اويند، همه اينها عمّالند براي آن حركت‏دهنده. او سلطان است، هركس را مستحق عقوبت ديد او مي‏بندد و مي‏زند و هركس را مستحق نعمت ديد او خلعت مي‏دهد. آن‏كه در باطن و غيب اين عالم است و مدبّر اين عالم است مي‏داند كه را بزند، مثل آن زرگر كه در غيب اين اسباب است و مي‏داند حالا سوهان ضرور است. ديگر حالا كار نداريم كه سوهان خوب است يا بد است، بلكه سوهان اينجا ضرور است. همچنين مدبّر اين عالم يك‏دفعه معصيتي براي اين خلق مي‏بيند و مي‏داند كه چاره اينها را بجز فلان‏حرامزاده شقي بدبخت كسي ديگر نمي‏تواند بكند، او را مسلط مي‏كند. مي‏بيني حاكم بر آنها شخصي مي‏شود در نهايت شقاوت، يك‏كسي را مي‏فرستد كه حرامزاده باشد، نه خدا بشناسد نه پيغمبر بشناسد، نه دين بداند نه آيين؛ همچو كسي آلت اين كار بايد باشد. بعد از آني‏كه قوم موسي دست از موسي برداشتند و بت‏پرست شدند، خداوند عالم دانست كه معالجه اينها نمي‏شود مگر بُخت‏نَصَّر را برانگيزاند، او بيايد قتل عام كند، آنها را اسير كند، زمين را از لوث آنها پاك كند؛ آلتش اين است. نمي‏آيد يك شخص مقدسي، رؤفي، مهرباني، ضعيف‏النفسي را بر اينها حاكم كند. آن آلت اين كار نيست. بخت‏نصّر كه مي‏آيد معالجه مي‏شود. همچنين مردم وقتي معاصي ايشان زياد شد معالجه‏شان نمي‏شود مگر فلان‏شقي كافر را خدا بر ايشان مسلط مي‏كند كه نه رحم بر صغير ايشان كند، نه توقير از كبير ايشان كند. يك همچو خبيث كافري را بر ايشان مسلط مي‏كند تا به آن اندازه كه مصلحت هست انتقام از ايشان بكشد. وقتي كه آن مصلحت گذشت آن اسباب را مي‏اندازد دور. پس بدانيد كه يك سر مو در عالم حركت نمي‏كند مگر به اذن مدبّر حكيم. پس مردم جميعشان اين عمّالي كه هستند و اين حكّام و سلاطيني كه هستند، همه اسباب غضب آن بزرگند و در نظر حكيم همه اينها ملائكه عذابند كه موكّلند به عذاب خلايق و خدا خلق را به اينها عذاب مي‏كند. اگر اين را دانستيد يك‏قدري بر حال خود رحم كنيد، خدا مي‏داند كه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۵ *»

كفايت نمي‏كند اين مردم را ظلم ظالمين و باز معصيت مي‏كنند تا اينكه سرما مي‏آيد باغهاي آنها را خراب مي‏كند. اين باز كفايت نمي‏كند تا اينكه رود مي‏آيد قناتهاي ايشان را رود مي‏زند خراب مي‏كند، اينها كفايتشان نمي‏كند دزد مي‏آيد اموالشان را مي‏برد، ملخ مي‏آيد زراعتشان را مي‏خورد، زمين را به تزلزل درمي‏آورد و سقفها را بر سرشان خراب مي‏كند. پس شما سوراخ دعا را گم كرده‏ايد كه از بلاها جزع مي‏كنيد، جزع به كار نمي‏خورد بلكه پيش صاحب دكان بايد رفت و توبه در پيش صاحب دكان بايد كرد تا او اسباب نعمت از براي شما فراهم آورد و مقتضي اين معاصي از شما زايل شود. آيا نشنيده‏ايد كه فقها و مجتهدين گفته‏اند اگر سگي في‏المثل در چاه آبي افتد و بميرد، اندازه‏اي معين نكرده‏اند كه به آن اندازه بايد آب كشيد كه پاك شود. تا سگ را بيرون نياوري دو هزار دول آب بكشي باز نجس است. مي‏خواهي پاك بشود اول سگ را بيرون بياور كه به زودي پاك مي‏شود. اين مثَل مطابق است با احوال ما، مادام كه سگ معاصي در چاه دل ما موجود است، هر بلائي كه بيايد پاك نمي‏شود. زلزله بيايد پاك نمي‏شود، آفت بيايد انگورها و ميوه‏هاي باغها را بزند و خراب كند پاك نمي‏شود، ملخ مي‏آيد پاك نمي‏شود وهكذا. پس همين‏طور اگر هزار سال عمر كند و اين سگ را بيرون نياورد، لازال او را عذاب مي‏كنند هر روز، هر سال، هر ماه، هميشه در عذاب است. از دست زنش صدمه مي‏خورد، از دست فرزندش صدمه مي‏خورد، از دست غلامش و كنيزش دايم در عذاب است، نمي‏خواهي اين‏طور باشد سگ را بيرون آور. و اين سگ را نمي‏توان بيرون آورد مگر به اسبابي چند از توبه‏كردن، از رجوع به خداوند عالم كردن، دست به دامان اولياي او زدن و اسبابي كه براي بيرون آوردن سگ است بسيار است، اگر آن اسباب را تحصيل كردي سگ را مي‏تواني بيرون بياوري والاّ حالا سگ افتاده پنجاه‏تا دول هم بكشي هنوز سگ توش هست، صدتا دول بكشي هنوز توش است خيال مي‏كني تازه افتاده. هزارتا دول بكشي همين‏طور.

مثَلي عرض كنم آيا شما نشنيده‏ايد كه هر كس گريه كند بر سيدالشهدا از جميع

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۶ *»

گناهان پاك مي‏شود؟ اين مسلّمي است و حديثش هم متواتر است و معصوم هم فرموده است و راست است و حق است. گريه هم كه مي‏كني گناهان تو پاك مي‏شود ولكن تا گريه تو آرام گرفت، باز سگ همان‏جا است كه همان مقتضي معصيت باشد كه در دل تو موجود است. آرام كه گرفتي باز به فكر اين مي‏افتي كه مال مردم را مي‏خورم، فلان‏معصيت را مي‏كنم. تا اين مقتضي در دل تو موجود است و اين نيّت را داري اگر هزار مرتبه تو آب بكشي از اين چاه كه پاك نمي‏شود و باز سگ حاضر است. اين است كه كفايت نمي‏كند ما را اين گريه‏هاي بر سيدالشهدا. گناهان گذشته را پاك مي‏كند لكن تا آرام گرفتي باز نيّت تو معصيتهاي بسيار است. آني‏كه باعث اين عقوبتها است آن را تو بيرون آور، تا آن بيرون نشود اين عقوبتهاي دنيا رفع نخواهد شد. گيرم تو يك‏بياضي، يك‏دعائي ديدي شرحش را هم خواندي كه هركه اين دعا را بخواند چه‏قدر ثواب به او مي‏دهند و تو هم دعا را خواندي. وقتي دعا تمام شد مي‏بيني باز همان‏كارها را مي‏كني لكن اگر سگ را بيرون آوردي و يك‏دفعه زحمت را بر خود گذاشتي، آرام مي‏شوي تا آخر عمر. مردم سوراخ دعا را گم كرده‏اند، حالا زحمت كشيده مال صغير و كبير را برداشته رفته مكه. حالا كه برمي‏گردد مي‏بيني از خدا برگشته. اين از تأثير همان مال مردم (حرام  خ‏ل) است كه آن سگ باشد. آخر اين مال را چه‏طور تحصيل كرده؟ دروغي چند گفته، قسم ناحقي خورده، مال يتيم ربوده، مال بيوه‏زن و صغير و كبير را برداشته برده مكه. حالا خيالش مي‏رسد حج خانه خدا رفته، حالا كه برگشت مي‏بيني اين‏كه برگشته از خدا برگشته، باز در تحصيل مال حرام مشغول مي‏شود و سگ دويمي را در اين چاه مي‏اندازد و واقعاً اين مال مردم (حرام  خ‏ل) همان سگ مرده است. تو اگر بداني اين جيفه است و شامّه تو درست باشد كه گند آن را بشنوي ان‏شاءاللّه به زودي از خوردن اين جيفه دست مي‏كشي. آنهايي كه دائم جيفه مي‏خورند بينيشان بو نمي‏شنود، دهانشان مزه اين جيفه را نمي‏فهمد ولكن وقتي كه حواس تو معتدل شد، عقل تو مستقيم شد، بيني تو درست شد، بوها را خواهي فهميد ديگر جيفه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۷ *»

نمي‏خوري. گيرم يك‏روزي خوردي بويش به دماغت كه رسيد ديگر نخواهي خورد. حالا شما را خداوند عالم به بركت علوم آل‏محمّد : بينا مي‏كند و بينا كرده است. خوب و بد را به شما حالي كرده است، راه و چاه را به شما نشان داده، به زودي بايد منصرف شويد مثل آن كران و كوران نباشيد. بعد از آني‏كه دانستيد اين مهلك است، بعد از آني‏كه مشايخ دليل شما شدند و معصوم به شما خبر داد البته گند معاصي را خواهيد فهميد. عقل هم كه داريد ديگر توي چاه نخواهيد افتاد. اما آن كور كه چاه را نمي‏بيند به زودي در چاه خواهد افتاد. پس معصوم و آن عالم داناي بينا توي چاه را خبر دارد همچنين به شما خبر مي‏دهد و شما هم عالم مي‏شويد و حقايق را آگاه مي‏شويد ديگر غفلت از شما پسنديده نيست و بعد از علم ديگر غفلت از انسان معني ندارد. به او مي‏گويند چشم داشتي چاه را ديدي، خودت را توي چاه انداختي. حالا عذاب همچو كسي هفتاد مرتبه بدتر است از عذاب آن كسي كه نمي‏بيند و نمي‏داند. خدا عالِم را عذاب مي‏كند در قيامت به عذاب شديدي كه جاهل را به آن‏طور عذاب نمي‏كند. ببين در دنيا خود تو از كسي كه تو را مي‏شناسد توقع داري، از همچو كسي گله مي‏كني مي‏گويي مابين من و تو آشنايي است، تو چرا بايد با من خلاف كني؟ همچنين خداوند هم مي‏گويد تو كه مرا شناختي، پيغمبر مرا مي‏شناختي، ائمه را مي‏شناختي، بينا شده بودي، نعمتهاي مرا كه به تو داده بودم مي‏دانستي چه نعمتها است، چرا معصيت مرا كردي؟

باري؛ برويم بر سر مطلب. پس در دار دنيا خدا را جنّتي و ناري است و اين جنّت و ناري كه در اين دنيا است براي آناني است كه به اقتضاي سودا و صفرا و دم و بلغم عملي از ايشان سرمي‏زند، به اقتضاي شهوت و به اقتضاي غضب و به اقتضاي عادت به جهت همجنسي يكپاره كارها مي‏كند و در آن كارها خيالي هم ندارد و قلب او هم محبتي به آن نداشته همين‏طور كاري از او سرزده. همچنين كسي در بهشت اين دنيا بايد متنعم باشد يا بايد در عذاب اين دنيا معذّب باشد، چاره‏اي ندارد غير از اين. وقتي كه از

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۸ *»

اين دنيا رفت و اين بدني را كه اخلاط دارد انداخت، راحت مي‏شود. حالا تا توي اين دنيا است سينه‏اش تنگ مي‏شود، آنجا كه رفت روحش ديگر سرفه نمي‏كند، آنجا اين اخلاط نيست.

خلاصه، بدن اقتضاها دارد، اين اقتضاها را وقتي انداخت در عالم برزخ پاك و پاكيزه است از اين اقتضاها. بسا آنكه از طاعتها ندارد، بسا آنكه از معصيتها ندارد و طاعتهايي كه كرده جزاي او را در همين دنيا به او داده‏اند كه نعمتها و عزّتهاي اين دنيا باشد و معصيتهايي كه كرده عذاب آن را به او كرده‏اند كه همان عذابهاي دنيا باشد. پس چه‏بسيار مردم كه در دنيا عابدند و زاهدند، صالحند، مقدسند و چون از دنيا مي‏روند نه نمازي دارند نه ذكري دارند نه فكري دارند، به آنها هيچ از ثواب بهشت برزخ و آخرت نمي‏دهند، به آنها مي‏گويند اذهبتم طيّباتكم في حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون شما آن كارها را در دنيا كرديد ما هم جزايش را در دنيا به شما داديم و آن جزاها اين بود كه به حسب اينكه در بلاد اسلام تولد كرده بود، پدرش و مادرش مسلمان بودند، مردم او را مسلمان مي‏دانستند، در پيش مسلمانان عزيز بود، خونش، مالش، عرضش، ناموسش همه محفوظ بود. لكن نه خيالي نه فكري نه محبتي نه ايماني به خدا، نه ايماني به پيغمبر، نه ايماني به امام. نمازي كه كرده ثوابش را دادند، نمازش را درست كرد مي‏گويند فلان‏كس نمازگزار است، گفتند فلان‏كس عادل است، حرمت او را داشتند، تصدق به او دادند، زكات به او دادند، معاملات با او كردند؛ نعمتش همين‏جور چيزها است. يا خير، منصبش دادند، جاه و جلالش دادند لكن همين است وقتي كه نگاه مي‏كني دينش همان دين پدر و مادر است و بس. ديگر به هيچ‏وجه از قلب و خيال در او اثري نيست. همچنين بسا آنكه وقتي به دار برزخ رود معصيت ندارد ابداً، معصيتها همه از بدن او سر زده بود. بدن كه رفت ديگر عذاب ندارد. مثل آنكه عباي او به غائط و بول و خون آلوده شده باشد. كسي كه او را به مسجد مي‏برد وقتي كه مي‏خواهد او را وارد مسجد كند عباي او را مي‏اندازد بيرون، داخل

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۹ *»

مسجد مي‏شود طيّب و طاهر و پاك و نماز مي‏كند و نماز او مقبول است. مؤمنين با او معاشرت مي‏كنند و نجاستي براي او نيست. چه‏بسيار مردم كه عباي تن خود را به معاصي آلوده كرده‏اند، وقتي برزخ رفتند طيّب و طاهر مي‏روند ديگر بسا آنكه در عباي او گناه ثقلين باشد، لكن همه در عبايش بود وقتي رفت عباي خود را انداخت و پاك رفت، حالا آني كه رفت آنجا پاك است. و چه‏بسيار مردم كه در برزخ طاعاتي دارند و معاصيي دارند. خدايي و امامي كه پادشاه عالم برزخ است بايد آن‏كه اطاعت كرده او را نعمت بدهد و آن‏كه معصيت كرده او را عذاب كند. و آن جنّتان مدهامتان كه خدا در قرآن فرموده مال برزخ است و بهشت اهل برزخ است و آنجا است آن وادي برهوت كه شخص را مي‏برند در عين‏الشمس و عيون بقر و در جهنمي كه در طرف مشرق است او را عذاب مي‏كنند. اينها همه در برزخ است و آن‏كس كه اهل طاعت است و طاعات را به فكر و خيال كرده براي او جنّتي در برزخ است كه جنّتان مدهامتان باشد و به او از آن جنّت نعمتها مي‏دهند مناسب اوضاع برزخ يا اينكه عذاب او را در برزخ كم مي‏كنند. مثلاً مستحق هزار چوب است او را صد تا چوب مي‏زنند ولكن چون به عالم قيامت رود اگر در برزخ گناه ثقلين را داشته باشد وارد قيامت مي‏شود طيّب و طاهر و هيچ بوي معصيت از او نمي‏آيد. همين‏طور مي‏آيد يكراست به بهشت مي‏رود، براي او ميزاني برپا نمي‏كنند، براي او نامه اعمال گشوده نمي‏شود، حساب براي او نيست. و اما آن‏كه اعمال او اعمال برزخي است در همان بهشت برزخ متنعم است به همان نعمتهاي برزخي يا در همان عذاب برزخ معذب است.

و اما قومي ديگر هستند كه اهل آخرتند آنها اعمالشان اعمال قلب است، آنها در دار دنيا جزاي خود را نيافته‏اند و در برزخ بجزاي خود نرسيده‏اند، در قيامت مي‏بايد بجزاي خود برسند. مي‏بايد در آخرت بيايد جزاي خود را كه محبت اوليا و محبت نيكان و خوبان را داشته به او بدهند و محبت اوليا و نيكان را نمي‏شود جزا داد به جزاهاي دنيايي و برزخي مگر به جنت آخرت و جنات خلد. و همچنين بسا آنكه

 

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۰ *»

معاصي آخرتي مي‏شود هرگاه معصيت ذاتي او شد و بغض اولياي خدا را ورزيد، منكر خدا شد و كافر شد، همچو كسي بجز عذاب جهنم آخرت و عذاب خلد چيزي براي او كفايت نمي‏كند.

بعد از آني كه به‏طور اختصار آنچه عرض كردم يافتيد عرض مي‏كنم كه آنچه معلوم مي‏شود از احاديث آل‏محمّد : و از تجربه‏هايي كه كرده‏ايم و از آنچه از علم و حكمت كه خداوند نصيب من كرده و مي‏فهمم و اين را به‏طور علانيه مي‏بينم حتي آنكه مي‏توانم قسمهاي غلاظ و شداد بخورم اين است كه شيعيان آل‏محمّد : گناهان ايشان دنيايي است. غالب شيعيان گناهانشان دنيايي است، گناه برزخي و اخروي ندارند. مي‏فرمايد شيعه ما همين‏كه مي‏ميرد همان سكرات موت كفّاره گناهان او است اگرچه گناه او به قدر ثقلين باشد سكرات مرگ كفّاره گناهان اوست و همين‏كه چشمش به آن‏طرف باز شد و امام خود را مي‏بيند، امام به او مي‏فرمايد مرحبا، آفرين، خوش‏آمدي. خلعتها به او مي‏پوشاند. معني شيعه اين است كه معترف به خدا، معترف به پيغمبر، معترف به ائمه طاهرين و محب اولياي خدا، مبغض اعداي خدا، محب طاعات، معترف به طاعات، منكر معاصي و مبغض معاصي و معترف به معاصي باشد. اگر كسي اينطور نباشد شيعه نيست. اگر حفظ قلب خود را كرده، يعني آنچه عبادت قلبي است دارد، معرفت پيغمبر دارد، معرفت ائمه طاهرين سلام‏اللّه عليهم‏اجمعين و ولايت اولياءاللّه دارد، براءت اعداءاللّه دارد، حب طاعات دارد، بغض معاصي دارد، ملامت مي‏كند خود را بر معاصي، مسرور مي‏شود به طاعات، به نكردن طاعات غصه مي‏خورد، به كردن معصيت غصه مي‏خورد. اگر اين علامات در كسي هست معلوم مي‏شود اين معاصي از بدن او است وقتي اين بدن را انداخت، طيّب و طاهر وارد حظيره قدس مي‏شود، محشور مي‏شود با انبيا و اوليا و ائمه هدي  :. عمده علامت آن اين است كه از خودت به جهت معصيت بدت مي‏آيد، اگر معصيتي هم از تو سر زد هي دل خودت را مي‏خوري، مي‏خواهي گريه بكني، توبه بكني، بيزار باشي از خودت

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۱ *»

كه چرا اين كار را كردم. اگر چنين است معصيتي از دل نيست و اگر چنين نيست معلوم است دل عاصي است و ناخوش است. اگر دل سالم است چرا اعتراف ندارد به معصيت؟ چرا معصيت را دوست مي‏دارد؟ اگر معصيت را دوست داشت معلوم است قلب او عاصي است و چنين‏كسي صاحب قلب سليم نيست. علامت شيعه اين است كه قلب سليم داشته باشد، همان قلب سليمي كه مي‏فرمايد يوم لاينفع مال و لا بنون الاّ من اتي اللّه بقلب سليم اگر دلش سليم شد، معاصيي كه مرتكب مي‏شود همه نجاسات عباي او است، دخلي به او ندارد. عبا را مي‏اندازد و مي‏رود. و قليلي در ميان شيعه پيدا مي‏شوند كه معاصي خيالي بسيار دارند، معصيت داخل خيال ايشان و فكر ايشان شده لكن هنوز داخل دل ايشان نشده، نزديك قلعه دل آنها رسيده. چنين‏كسي كارش مشكل است و صدمه بسيار به دل او مي‏رسد و در ميان مردم كم كسي است كارش برسد به اينجا و معاصي به دلش اذيت نكند و اينها بسيار كمند و كمي از شيعيان هستند كه اين‏جور معصيت را دارند، معاصي ايشان معاصي خيال است و فكر ولكن هنوز به دلشان نرسيده. اين‏جوره مردم در ميان شيعيان بسيار كمند. فرمودند شما شيعيان سعي كنيد برزخ خود را بگذرانيد ما در آخرت شفاعت شما را مي‏كنيم. برزختان را بگذرانيد، يعني سعي كنيد فكر و خيالتان سالم باشد از معاصي، يعني معصيت را با فكر و خيال نكنيد براي مصلحت‏بيني‏ها و از روي تدبير نكنيد. و هستند در ميان شيعيان كساني كه چنينند. اينها بايد به عذاب برزخ معذب شوند طول ايام برزخ.

و در اين برزخ يك‏عذابي است كه خلاصي از آن بسيار مشكل است ديگر خواص نجات يابند از آن والاّ خيلي كم است كسي كه نجات بيابد از آن و آن عذاب را هول مطّلَع مي‏گويند كه در دعا مي‏خواني اللّهم اني اعوذ بك من هول المطّلع هول يعني ترس، مطّلع يعني آگاه، هول مطّلَع يعني آنجايي كه تو آگاه مي‏شوي بر اعمال خود و اعمال خود را مي‏بيني و از آنها ترسان مي‏شوي. معني هول مطّلَع اين است همين‏كه

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۲ *»

آگاهي به برزخ پيدا مي‏كني، چشمت به آن‏طرف باز مي‏شود يك‏عذابي مي‏بيني هولناك، هولي از برزخ در دل تو مي‏افتد. در آنجا حيواناتي چند مي‏بيني به تو حمله مي‏كنند سگها، گرگها، مارها، عقربها، اژدهاها، افعي‏ها به شخص حمله مي‏كنند مي‏خواهند او را بدرند، نمي‏درند ولكن به او حمله مي‏كنند. اينها را مي‏بيند زهره‏اش آب مي‏شود. مي‏بيند اژدها آمد بر او حمله كرد، شير آمد، مار آمد، عقرب آمد اين را مي‏گويند هول مطّلع. آيا هيچ مي‏دانيد اين هول مطّلع از چه‏چيز است و كي دارد، كي ندارد؟ نعوذباللّه، عرض مي‏كنم سبب اين هول، آن خيالات فاسدي است كه براي انسان مي‏آيد. مثلاً خيال مي‏كند مال فلان‏كس را بخورد، هنوز نخورده. فلان‏كار را بكند هنوز نكرده، خيالش را دارد، توي دلش مثلاً يك‏دفعه زنا كرده، به بدنش نمي‏كند توي خيالش مي‏كند وهكذا به خيال خود كارها كرده و مي‏كند و كيست كه ايمن است از اين خيالهاي فاسد باطل. واجب نيست همه‏اش خيال زنا و لواط باشد، بلكه يك‏جزئي خلاف رضاي خدا كه خيال مي‏كند، اين هول مي‏شود. وساوسي كه در دلهاي مردم پيدا مي‏شود، اين دلهاي ما مثل جمعه‏بازار است، پر از قال و قيل، هر گوشه‏اي صدايي مي‏آيد، هر دم فكر اين است كه كي آمد، كي رفت، كي چه گفت، كي چه كرد. شماها كأنّه مراقب قلب خود نيستيد اگر مراقب باشيد مي‏بينيد جمعه‏بازاري است، حمام زنانه‏اي است، هنگامه‏اي است. اين‏قدر صحبتهاي نالايق و حرفهاي بيهوده در اين قلب زده مي‏شود كه نعوذباللّه من غضب‏اللّه و به عدد هر خيالي در هول مطّلع يا ماري است يا عقربي است يا افعيي است يا شيطاني است كه بر او حمله مي‏كنند و او را مي‏ترسانند. اين است كه ابوذر با وجودي‏كه از بزرگان شيعه بود تا در زمين بود بر سر قبر پسرش ذر كه نشسته بود گفت اي فرزند اگر ترس هول مطلع نبود دوست مي‏داشتم من جاي تو باشم. معلوم است خيلي حكايت است اين هول مطّلع. به نظرم مي‏آيد حضرت امام‏حسن۷ هم وقتي از دنيا رحلت مي‏فرمود گريه زيادي مي‏كرد. به او عرض كردند تو پسر رسول خدايي آيا از مرگ مي‏ترسي؟ فرمود از مفارقت احباب و از

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۳ *»

هول مطّلع گريه مي‏كنم.

خلاصه؛ اين هول مطّلع در برزخ است از براي اغلب مردم و چاره و گريزي براي آن نيست مگر اينكه در اينجا چاره كنند و دردي است و بايد معالجه شود. هيچ دردي نيست مگر آنكه خدا براي او دوائي قرار داده و دواي جميع گناهان پشيماني است و اقرار است به گناهان، توبه و انابه است و تمسّك به دامان آل‏محمّد : و اولياي ايشان است. چيزي كه هست اين است كه مثَل كارهاي ما بعينه مثْل آن سگ است كه مثَل آوردم. هركار بكنيم باز سگ در چاه هست، هرچه گريه مي‏كنيم، توبه مي‏كنيم باز حكايت پنبه و ريش حلاّج است كه هرچه پاك مي‏كني دوباره پر از پنبه است. حالا ما هم همين‏طور چه مي‏شود كه به توبه و انابه پاك كنيم خود را لكن باز پنبه است و دومرتبه مي‏آيد و به ريش ما مي‏چسبد. پس انسان بايد مراقب حال خود باشد هر روز، هر شب، هر ساعت متوجه باشد، مراقب حال خود باشد. تا گناهي از او سر زد توبه كند، استغفار كند. آيا اين لطف كفايت نمي‏كند ما را؟ آيا اين چه شقاوت است كه كفايت نمي‏كند ما را اينهمه لطف؟ خدا قرار داده هر معصيتي كه از بنده مؤمن سرزند تا هفت ساعت ملَك ننويسد، شايد او استغفار كند و توبه كند و مع‏ذلك استغفار نمي‏كنيم، پشيمان نمي‏شويم، اين چه شقاوت است؟ ببين روز تا پسين چهارده‏ساعت است اگر اول صبح معصيت كردي تا ظهر نمي‏نويسند، شايد ظهر توبه كني و در نماز استغفار قرار داده. اگر ظهر معصيت كردي تا شام نمي‏نويسند، شايد در نماز شام استغفار كني. ديگر اين چه شقاوتي است كه با اين همه لطف باز متذكّر نمي‏شوي؟ شب هم كه خوابي الحمدللّه وقتي هم كه مي‏خوابي توبه مي‏كني در آن وقت هم توبه و انابه كن، وقتي هم بيدار مي‏شوي باز نماز صبح مي‏كني و استغفار مي‏كني. ببين چه لطف است!

خلاصه؛ فرمودند شما شيعيان برزخ خود را بگذرانيد، سعي كنيد در برزخ آلوده نباشيد، در آخرت ما شما را متكفّل مي‏شويم. ديگر در آنجا احدي از شيعيان نمي‏ماند

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۴ *»

كه گناهي بر او باقي باشد حتي آنكه يك‏نفر از آنها نيست مگر به‏طور ندرت از صدهزار نفر يك‏نفر، از دويست‏هزار نفر اگر يك‏نفر پيدا شود كه گناه مخلوط به دل او شده باشد. اگر همچو كسي باشد او را در طبقه اول جهنم عذاب مي‏كنند تا آنكه دل آن از گناه پاك شود. كارهاي جهنم از كارهاي دولتي بزرگ بزرگ است، كسي را كه جهنم مي‏برند ديگر آنكه بسا سيصدهزار سال، چهارصد هزار سال در جهنم عذاب مي‏كنند آن‏وقت ايشان را از جهنم بيرون مي‏آورند مي‏برند در آب حيوان آنها را شستشو مي‏دهند، پاك و پاكيزه مي‏كنند و از آن سياهي و سوختگي كه از جهنم پيدا كرده‏اند پاك مي‏شوند و داخل بهشتشان مي‏كنند. باز اهل بهشت كه آنها را مي‏بينند مي‏گويند جهنمي‏ها آمدند، هر وقت آنها را مي‏بينند مي‏گويند اينها جهنّميانند. مدتي كه در بهشت مي‏مانند عرض مي‏كنند خدايا تا كي اين لقب بر سر ما است و ما را جهنمي بگويند و عيش بهشت بر ما گوارا نباشد؟ خدا اين را از ياد اهل بهشت مي‏برد كه اينها جهنمي بودند. در اين دنيا مثَلش را اگر بخواهي بداني مثلاً كسي صوفي بوده توبه كرده آمده داخل مؤمنين شده. تا مدتي كه مؤمنين او را مي‏بينند مي‏گويند اين صوفي بوده، تا بعد از آني‏كه فضل خدا شامل آنها مي‏شود كم‏كم از ياد مؤمنين مي‏رود.

حالا خداوند رؤف رحيم از براي جميع عذابهاي اخروي تو و جميع عذابهاي برزخي تو و از براي جميع عذابهاي دنيوي تو تدبيري كرده كه اگر آن تدبير نبود جان به سلامت در نمي‏بردي. تو به خيالت مي‏رسد از اول دنيا تا آخر دنيا همين است مي‏گويي كه من پُري جهنم را نديده‏ام، نهايت ناخوش شده‏ام چاق شده‏ام، ضرري برده‏ام جايش پُرشده ديگر چيزي از جهنم نديده‏ام. چنين نيست، خبر نداري، به همان اول معصيت كه كرديم لايق اين شديم كه ما را هفتادمرتبه بسوزانند و خاكستر ما را به باد دهند، ما را به انواع عذاب معذّب كنند. مگر شوخي است مخالفت خداي جبّار و عصيان جبّار آسمان و زمين كردن؟! مگر شوخي است مخالفت خداي جبّار قهّار و مخالفت محمّد و آل‏محمّد؟! به همان‏اول معصيت مستحق انواع عذابها هستيم. همين‏قدر است پايي

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۵ *»

مي‏كشيم و سلامت هستيم و زني و بچه‏اي داريم، خيالت مي‏رسد اينها از تصدّق سر خودت است؟ نه واللّه، هيچ عزّتي پيش خدا و رسول نداريم مگر خدا تدبيري كرده باشد و ما را از عذاب خلاص كرده باشد و كرده. حالا آن تدبيري كه خدا از براي رفع عذاب از ما، در دنيا و برزخ و آخرت كرده چيست؟ آن مصيبت حسين بن علي بن ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. زيراكه بايست به اين مصيبت دلهاي شما معذب شود و بدن شما به اين مصيبت معذب مي‏شود و در هر يك از اين سه‏عالم خلاصي به اين حاصل مي‏شود براي شما. خداوند عالم از فضل خود خواست در اين عالم آتشي بر جان شيعيان اميرالمؤمنين بيفروزد كه گناهان دنيايي و برزخي و آخرتي ايشان پاك شود، مصيبت حسين بن علي۸ را قرار داد. پس خوشا به حال شماها كه جمع مي‏شويد در مجلس مصيبت او و به ياد مي‏آوريد مصيبتهاي او را كه بر آن بزرگوار و بر اصحاب و انصار و برادران و فرزندان او وارد آمده. آن مصيبتهايي را كه بر اهل‏بيت او و زنان و دختران او وارد آمده و دلهاي شما بر اين مصيبت كباب مي‏شود و به آتش اين مصيبت معذب مي‏شود و فكر و خيال شما از اين مصيبت آتش مي‏گيرد و سينه شما سوزان مي‏شود و شما را در اين مصيبت مي‏كاهد و اشكهاي شما بر رخساره‏هاي شما جاري مي‏شود و در اين آتش مي‏سوزيد و مي‏گدازيد و عذاب مي‏كشيد. همين را خدا نصيب شما از جهنم قرار داده و چون از اين دنيا بيرون مي‏رويد گناهان شما آمرزيده، سيّئات شما مغفور، نه گناه دنيايي براي شما باقي است نه گناهان برزخي نه گناهان آخرتي. به جهت آنكه شما را در همين دنيا در جهنم عذاب كرده‏اند و چه جهنمي بدتر از مصيبت سيدالشهدا؟ و اگر اين جهنم نيست جهنم چه‏چيز است؟ آخر جهنم آن است كه آدم را بسوزانند، چه سوزش از اين بالاتر است كه مغز دل آدم را آتش بزند و بگدازد و آب كند؟ و البته تو راضي نيستي به شهادت آن بزرگوار و به اين مصيبتها و دردها و محنتها، بلكه راضي هستي كه تو را عذاب كنند به جميع عذابها و سيدالشهدا شهيد نشده باشد و حالا كه شده پس گويا تو را به جميع عذابها معذب كرده‏اند. ببين آيا

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۶ *»

تو راضي مي‏شوي كه عيال آن بزرگوار را اسير كنند و با سر برهنه و روي گشوده در شهر و بيابانها و در كوچه‏ها و بازارها بگردانند؟ البته راضي نيستي، بلكه راضي هستي كه جميع زنان و فرزندان و عيال و اطفال تو را اسير كنند به نهايت ذلّت و خواري و اين حكايت واقع نشده باشد و تو نشنوي. و چه‏چيز هستند اين عيال و اطفال ما؟ اين زنهاي كثيف و اين اطفال بي‏تميز اينها چه‏چيز است؟ اگر صدهزار جان داشته باشيم فداي يك موي يكي از كنيزان ايشان مي‏كنيم. آيا ما چگونه مي‏توانيم بشنويم كه عيال آن بزرگوار كه همه حرم رسول خدا و دختران فاطمه زهرا و اهل بيت اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه‏عليه بودند، آنها را اسير كنند و در مجلس كفّار بني‏اميه حاضر كنند و از كبر و نخوتي كه دارند سر بالا نكنند و آنها را تا مدتي بر سر پا باز دارند. آه! آه! جگر ما كباب شود. پس اين مصيبت و امثال اين مصيبت را هر يكي از آنها را كه دست بزني هزار مصيبت تو بر تو است كه هر يكيش عالمي را آتش مي‏زند، بر خود خريدند كه ما بشنويم و دلهامان بسوزد و همين نصيب ما باشد از عذاب جهنم و از عذاب برزخ و از عذاب دنيا. اما خدا مي‏داند كه ماها راضي بوديم معذّب بشويم به آن عذابها و اين مصيبتها را بر آقا و مولاي ما و فرزند پيغمبر ما و بر اهل بيت او و اطفال كوچك او وارد نمي‏آوردند. دلم مي‏سوزد بر حال آن اطفال كوچك و آن دختران صغير كه آنها را بر قتبهاي شتران سوار كرده بودند و شترها را مي‏دوانيدند. اگر آنها مي‏رفتند گريه كنند يا استغاثه كنند به آنها ناسزا مي‏گفتند، فحش مي‏دادند، كعب نيزه بر سر آنها مي‏زدند عجب مصيبتي است! خدا لعنت كند آن ظالمان را كه عجب داغي به دل دوستان گذاردند و لا قوّة الاّ باللّه العلي العظيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۷ *»

 (موعظه دهم جمعه / ۲۰ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

معلوم است كه از اين آيه شريفه در اين ايّام استخراج مصائب سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه مي‏شد و حقايق مصائب آن بزرگوار به عرض شماها مي‏رسيد. ولكن چون امروز روز ختم است برخلاف عادت ذاكرين مطلبي مي‏خواهم عرض كنم به اين معني كه ذاكرين اول كه ابتدا به ذكر مي‏كنند، يعني مي‏خواهند روضه بخوانند بنامي‏كنند احاديثي را كه در فضل گريستن و ثواب تعزيه‏داري است ذكر مي‏كنند تا شما به طمع آن ثوابها بيفتيد و از براي جنّت و درجات بهشت مشتاق بشويد، آن‏وقت مصائب را ذكر مي‏كنند. اين‏طور كردن و اين معني احتمال اين دارد كه مردم مشرك شوند به جهت اينكه براي تحصيل ثواب عبادت مي‏كنند، به جهت تحصيل بهشت عبادت مي‏كنند. آيا نشنيده‏اي كه عبادت كردنِ عبادت‏كنندگان بر سه قسم است: يكي عبادت بندگان و غلامان است كه از راه ترس از مولاي خود خدمت مي‏كنند و معني اينكه از راه ترس از مولاي خود خدمت مي‏كنند اين است كه بر جان و بدن خود مي‏ترسند. مي‏ترسند كه آسيبي از آقا بر بدن ايشان وارد آيد، بدن ايشان درد بگيرد، پس خدمت مي‏كند كه حفظ بدن خود را بكند، پس اين در حفظ بدن

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۸ *»

خودش است دخلي به آقا ندارد اگر آقا اين را اذيت نكند او را به درد نياورد خدمت آقا را نخواهد كرد، غمش نيست كه خدمت آقا ضايع شود، مي‏خواهد بشود مي‏خواهد نشود، اين در حفظ و حراست تن خود مشغول است. اگر به وسيله ديگري هم بتواند از آسيب آقا ايمن شود آن را بكار مي‏برد. مثلا مي‏گريزد تا از آسيب آقا ايمن باشد. پس اين عبادت تن‏پروري است و اين‏گونه خدمت خودپرستي است.

يكي ديگر عبادت مزدوران است عمله را مي‏آوريد از صبح تا پسين بيل مي‏زند و خدمت مي‏كند و آن كار كه گفته‏اي به‏عمل مي‏آورد به جهت آنكه تو اول صبح به او گفته‏اي كه تو امروز تا پسين از براي من كار كن من به تو يك‏قروش مي‏دهم، او هم اين كار را مي‏كند. مي‏گويد اين كار را مي‏كنم و يك‏قروش را مي‏گيرم و نان مي‏خرم و مي‏خورم و به عيال خود مي‏دهم. اين زحمت امروز را مي‏كشد، اگر يك‏قروش از جاي ديگري هم به‏عمل آمد مي‏رود همان‏جا. پس معلوم است دلش نسوخته براي خانه تو و براي كار تو، دلش سوخته بر شكم گرسنه خود و بر عيال پريشان خود. اگر خانه ديگر هم اجرت بدهند و زياده بدهند خانه تو را ترك مي‏كند آنجا مي‏رود و اين خدمت مزدوران است و عبادت مزدوران است، اين دو عبادت.

يك عبادت ديگري هم هست. عبادت سيوم عبادت آزادگان است كه نه از راه ترس و حفظ بدن خود و نه از راه اميد و تحصيل منفعت خود كاري مي‏كند، محض رفاقت و دوستي با تو كار مي‏كند نه ترسي از تو ملاحظه مي‏كند و نه اميدي از تو ملاحظه مي‏كند چنانكه حضرت‏امير مي‏فرمايد ماعبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنّتك خدايا من تو را پرستيدم نه از ترس جهنم تو و نه از طمع در بهشت تو بل وجدتك اهلاً لذلك فعبدتك بلكه تو را خدايي يافتم كه سزاوار و اهل پرستشي و بايد مثل تو خدايي را عبادت كرد، از اين‏جهت من تو را عبادت كردم. تو خودت مي‏داني هركار مي‏خواهي بكني بكن. نيّت من اين است كه تو لايق پرستشي، بايد مثل تو خدايي را پرستش كرد، به اين جهت تو را عبادت مي‏كنم. پس بعد از آني‏كه اين مقدمه

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۹ *»

را دانستي عرض مي‏كنم اين دعائي كه دركتابها مي‏بيني اول بنا مي‏كني شرحش را خواندن كه مثلاً نوشته كه هركس اين دعا را بخواند چقدر ثواب به او مي‏دهند، چقدر حوري مي‏دهند و چقدر قصر مي‏دهند و به جهت اين مشتاق مي‏شوي و آن دعا را مي‏خواني براي آن مطالب و به طمع آن بهشت و حور و قصور. يا اينكه كتابي را مي‏بيني نوشته‏اند كه مثلاً هركس چنين گناهي كند خدا چنين و چنان عذاب به او مي‏كند، پس از اين‏جهت از ترس جهنم، آن گناه را نمي‏كند، از آن ترس است. مثل اينكه از ترس حاكم توي كلّه من نمي‏زند و حالا كه از ترس حاكم توي سر من نمي‏زند كاري نكرده است و اجري ندارد. اگر ترس حاكم نباشد مي‏زند. معاصي هم مثل توي سر من زدن است فرق نمي‏كند. معاصي هم همين‏طور است. معاصي را وقتي كه از ترس جهنم نمي‏كني معنيش اين است كه اگر جهنم نبود معصيت مي‏كردم و چون به جهت ترس از جهنم معصيت نمي‏كني ثواب نداري. پس سعي كنيد كه اگر معاصي را ترك مي‏كنيد نه از راه خوف و ترس باشد بلكه خدايي كه پادشاه عظيم‏القدر جليل‏الشأن است، جبّار آسمان و زمين است شما را از عدم به وجود آورده حكم كرده اين كار را مكن، در ملك من اين‏طور راه مرو، بايد بگوييد سمعاً و طاعةً مي‏خواهد براي من منفعت داشته باشد مي‏خواهد مضرّت داشته باشد و اگر طاعت مي‏كني براي اين بكن كه خداي عظيم جليل سبّوح قدّوس اين خداي عظيم از تو همچو كاري خواسته، راضي است كه اين‏طور حركت كني و سزاوار پرستش است، پس او را عبادت كن نه از راه اينكه به تو حلوا بدهد، به تو خربوزه بدهد. از اين قرار خدا با بقّال فرقش چه شد؟ اگر اين بقال به تو خربوزه نداد ديگر پيش او نمي‏روي، هرجا خربوزه هست آنجا مي‏روي. اگر ماست به تو نداد، هرجا ماست هست آنجا مي‏روي. قيدي به اين بقال نداري، هرجا دادند مي‏روي پول مي‏دهي مي‏گيري. همچنين اعمال تو هم قيمت است، هر عملي كه مي‏كني قيمت جزائي است. حالا كه خدا جزائي به تو نداد از پيش خدا مي‏روي، پس فرقي نكرد خدا با بقال.

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۰ *»

پس از اين جهت از اول تا حال از براي شما ذكر اجر گريه را نكردم براي اينكه از روي بصيرت و معرفت و اخلاص، تو گريه خود را بكني. حالا كه گريه خود را كردي و اخلاص خود را بكار بردي حالا ضرر ندارد براي تو بگويند خدا چه درجه‏اي به تو مي‏دهد. اين را هم بدانيد كه كسي كه آمرزيده مي‏شود بدن او تغييري نمي‏كند، امروزش با ديروزش و پريروزش تفاوتي نمي‏كند، در سر و صورتش علامتي پيدا نمي‏شود. اين مؤمناني كه بوده‏اند، اين موحداني كه بوده‏اند همين‏طور مثل ديگران بوده‏اند و راه مي‏رفته‏اند. حالا تو هم همين‏طور، اگر تو را آمرزيدند امروزت با ديروزت و پريروزت نبايد تفاوت بكند، صورتت نبايد طوري ديگر بشود. بلكه مي‏شود كه خدا تو را آمرزيده باشد و تو خبر نداري. بدنهاي شما طوري ديگر نبايد بشود بلكه ارواح شماها را خداوند تزكيه كرده، ارواح شما را مقدس كرده و ثوابها و اجرها براي ارواح شما قرار داده. پس وقتي كه به‏طور دليل و برهان براي تو عرض كردم و به‏طور علانيه و آشكار فهميدي كه آمرزش براي تو مهيا است، چشم تو روشن خواهد شد و وثوق پيدا خواهي كرد و حسن ظن پيدا مي‏كني به نجات.

پس از براي اينكه از روي بصيرت و يقين بفهمي عرض مي‏كنم كه خداوند عالم شماها را كه خلق كرد غني بود از عبادات شما و بي‏نياز بود از اعمال شما و عبادات شما، هيچ حاجت به شما نداشت. شما را نيافريد براي اينكه فعلگي و عملگي كنيد كه منفعت به او برسانيد. همچنين خداوند عالم ايمن است از معاصي شما و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند عالم از جميع كاينات غني است.

گر جمله كاينات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد

هيچ تفاوت براي خدا نمي‏كند. پس شما را امر به طاعات فرموده براي منفعت خود شما و شما را نهي از معاصي كرده براي رفع مضرّت از خود شما. اگر معاصي را مرتكب مي‏شويد ضرر به خود مي‏رسانيد و پا به بخت خود مي‏زنيد كه اين معصيت را مي‏كنيد. ببين تو اگر دست خود را ببُري معصيت است، اين معصيت را كه كردي دست خودت

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۱ *»

بريده شد، آيا هيچ ضرري به خدا رسيد؟ آيا هيچ دست خدا بريده شد؟ نه، بلكه خودت بي‏دست شدي، تا آخر عمر به مرارت افتادي، عمل حرام كرده‏اي خودت هم ضرر كرده‏اي. چشم خودت را كور بكني معصيت كرده‏اي، حالا هيچ ضرري به خدا رسيد؟ نه، به خودت ضرر رسانيدي، چشم خودت كور شد تا آخر عمر به مرارت افتادي. همچنين جميع معاصي ضررش به خودت مي‏رسد و خداي رؤف رحيم شما را از آن معاصي نهي كرده براي اينكه ضررش به شما نرسد. گفته مال همديگر را مخوريد، به غصب مبريد، مال غصب كه پيش شما مي‏آيد سبب اين مي‏شود كه ساير اموال شما مخلوط مي‏شود به حرام و همه مال شما تلف مي‏شود و خودت ملتفت نمي‏شوي. يك‏تومان به حرام تحصيل كردي يك‏ماه كه گذشت مي‏بيني ده‏تومان ضرر وارد آمد، خودت خبر نداري كه اين ده‏تومان ضرر از آن يك‏تومان حرام بود كه داخل مال تو شده بود و اگر ملتفت مي‏شدي آن يك‏تومان حرام را داخل مال خود نمي‏كردي و اگر بخوري گوشت و پوست تن تو به حرام مي‏رويد و روح تو به حرام قوت مي‏گيرد. روح كه حرام شد اعراض از خدا مي‏كند و روح حرام را داخل بهشت نمي‏كنند ابداً. حالا كي ضرر كرد به بهشت نرفت بجز تو؟ آيا هيچ ضرر به خدا رسيد؟ نه، وقتي تو حرام خوردي گوشت و پوست و خون و استخوان تو حرام مي‏شود. بخاري كه در دل تو هست كه آن روح بخاري باشد حرام مي‏شود، آن حرام‏لقمه‏اي كه آن روح باشد آيا مي‏خواهي طاعت بكند؟ روح حرام كجا ميل به طاعت مي‏كند؟ روح كه حرام است مايل به قمار است، همين‏طور كه فكر مي‏كند ميل به قمار دارد، فكر آس و تاس مي‏كند، دلش غش مي‏كند. فكر زنا مي‏كند دلش غش مي‏كند، هزار زن عقدي ماهرو دارد لكن چون لقمه حرام است آن روح، همين‏كه فكر زنا مي‏كند دلش ضعف مي‏كند اگرچه يك‏لولي بسيار زشت بدشكلي هم باشد. پس اگر مي‏خواهيد طاعت كنيد اول اصلاح كنيد گوشت و پوست و روح خود را، عبث عبث خود را گول مزنيد، براي چه خود را زحمت مي‏دهي؟ اين آههاي بيجا براي چه؟ اين تمناهاي بيجا براي چه‏چيز است؟ چه

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۲ *»

حاصل دارد، اين گريه‏هاي بيجا چه فايده دارد؟ برو روح خود را اصلاح كن. مي‏خواهي پول گمرك تحصيل كني و بخوري و توفيق بر اطاعت پيدا كني؟ اين چگونه مي‏شود؟ روح تو از مال گمرك تقويت يافته، حالا آه مي‏كشي، اين آههاي بيجا به درد نمي‏خورد.

اين را هم عرض كنم تا بدانيد. تا نطفه انسان از زنا بعمل نيامده باشد ممكن نيست ميل به زنا كند. از شراب نطفه كه بسته شد همچو نطفه‏اي مايل به شراب مي‏شود. همين‏كه نطفه‏اش حلال است مايل به حلال است. هرگز ديده‏ايد كبوتر بخواهد برود مثلاً با اسب مقاربت كند؟ اين نمي‏شود. حلال جفت خودش را طالب است و حرام جفت خودش را. تا انسان لواطه نكرده باشد ناخوشي پيدا نمي‏كند. وقتي كه لواطه كرده اين ناخوشي را پيدا مي‏كند. وقت جواني كه مرتكب اين عمل شد لامحاله بزرگ كه شد مبتلا به مرض ابنه مي‏شود. اينهايي كه اين ناخوشي را دارند از همين جهت است. پس اين معاصي را خدا حرام كرده براي دفع مضرّت خود شما، طاعات را قرار داده براي جلب منافع خود شما. چه‏چيز از اين طاعات بهتر؟ چه انسانيت از اين شريعت بالاتر؟ وقتي به شريعت عمل مي‏كني انسان مي‏شوي، حرفت مقبول مي‏افتد، قولت درست، فعلت درست، ممدوح خلق مي‏شوي، جميع خلق تو را تعريف مي‏كنند امين جان مردم مي‏شوي، امين مال مردم مي‏شوي. چه باك دارد اين شريعت بجز اينكه عزّتت زياد مي‏شود؟ واللّه اگر يهودي به اين شريعت راه برود عزيز مي‏شود در ميان مردم، نصراني به اين شريعت راه رود عزيز مي‏شود، هركس به اين شريعت راه برود عزيز مي‏شود.

باري، اينها مقصود نبود. مقصود اين است كه خدا شما را امر به طاعت كرده و اين طاعات همه بايد براي خدا باشد و اين طاعات در طاعت‏بودنش براي خدا همه شريكند از اين‏جهت كه همه براي خدا است يكي از اين طاعات را بر ديگري فضلي نيست. نه اين است كه نماز از زكات بهتر باشد، بلكه نماز را براي خدا بايد كرد زكات را هم براي خدا بايد داد، روزه را هم براي خدا بايد گرفت. جميع طاعات صغير و كبير از

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۳ *»

اين حيثيت كه براي خدا بايد كرد هيچ‏يك را بر ديگري فضلي نيست ولكن از جهتي ديگر بعضي از عبادات بر بعضي زيادتي دارد لكن از آن‏جهت كه براي خدا بايد كرد، همه اعمال مثل همند. حالا مي‏خواهيم بشناسيم كدام عمل افضل است. هر عملي يك متعلقي دارد. آب مي‏دهي به حيوان ثواب دارد، متعلقِ آب‏دادن اين حيوان است، اين آب را به حيوان مي‏دهي عملي است براي خدا و ثواب دارد. همه‏كار را براي خدا بايد كرد لكن درجه اينكه اين آب را به حيوان بدهي تا اينكه به انسان بدهي مثل هم نمي‏شود مسلّماً به جهت آنكه انسان اشرف از حيوان است. پس اين دو تا آب‏دادن هر دو ثواب دارد و آبي كه به انسان دادي شرف دارد و فضل دارد بر آن آبي كه به حيوان دادي و ثواب او بيشتر است از آن آبي كه به حيوان دادي. بلكه در ميان حيوانات هم فرق مي‏كند ريزه‏نان از براي مورچه‏ها بريزي ثواب دارد اما نان به گربه بدهي ثوابش بيشتر است از آن، زيراكه در قتل مورچه رخصت داده شده است اگر در زير پاي تو آمدند و كشته شدند نقلي نيست و تو ناني كه به اينها بدهي تا ناني كه به گربه بدهي تفاوت دارد. و همچنين ناني كه به گربه بدهي تا اينكه به آهويي آبي و يا علفي بدهي اين بهتر است به جهت اينكه گربه حرام گوشت است، داخل سِباع است اما آن آهو حلال گوشت است، شرافتش بيش از گربه است. از اين مثَلها كه گفتم درجات اعمال را هريك را بفهم و ببين متعلق هر عملي چيست. زيادتي ثواب و عمل به‏قدر شرافت متعلق او است مثلاً يك عملي است متعلق او جمادات است، ديوار است، سنگ است، يك عملي است متعلق او نبات است. سنگي را اصلاح كني براي خدا تا آنكه آب به درختي بدهي، آب به درخت دادن ثوابش بيشتر است.

پس اين شريعت مقدسه جميعش يك متعلقي دارد، متعلق اين شريعت خدا نيست، هيچ‏كار به خدا نمي‏توان كرد نه آبش مي‏توان داد نه نانش مي‏توان داد، نه نصرتش مي‏توان كرد نه مشت و مالش مي‏توان كرد. تو كه نمي‏بيني خدا را براي او چه‏كار مي‏تواني بكني؟ براي خود خدا كاري نيست، كارها براي بندگان و خلق خدا

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۴ *»

است هركار كه مي‏كني هيچ‏كار براي خود خدا نمي‏شود. و همچنين پيغمبر۹ غني است از كاينات، مظهر غناي خدا است. براي خود پيغمبر چه‏كار مي‏تواني بكني؟ كاري براي پيغمبر هم نمي‏توان كرد. براي ائمه چه‏كار مي‏تواني بكني؟ براي ايشان هم كاري نمي‏تواني بكني. پس معلوم شد كارهاي ما و جميع اعمال ما در ميان خلق است و متعلق آن توي خلق است. ما را امر كرده‏اند توي ولايت همچو راه برويم، با فلان همچو راه رو و با فلان چنين كن. سلطان اين فرمانها را داده و خودش توي اَرْگ است نه من دسترس به او دارم و نه از من منفعتي به او مي‏رسد، نه مضرّتي مي‏توانم از او دفع كنم. ما توي ولايت آداب و تعارفاتي داريم با يكديگر كه بايد آنها را بكنيم. حالا اين اعمالي كه ما بايد توي ملك بكنيم يا اين است كه نسبت به جمادات بايد بكنيم، يا اين است كه نسبت به نباتات است مثل اينكه زراعتي بكنيم، آبي به درختي بدهيم. يكپاره اعمال ما نسبت به حيوانات است، حيواني را اذيت بكني بد است، آب بدهي خوب است و امثال اينها. صيد فلان بكن صيد فلان مكن، فلان را ذبح كن فلان را مكن و همچنين باقي اعمال كه نسبت به حيوانات بايد بكني. از آنها هم كه گذشتي يكپاره اعمال نسبت به انسان است، به نوع انسان بايد آنها را بعمل آورد. مثلاً هرچه در ميان اناسي كافر است عمل تو نسبت به آنها اين است كه با آنها جهاد بكني، آنها را اسير كني و مالشان را به غارت ببري تا مضطر شوند و ايمان بياورند. اينكه نصفي از اناسي كه كافرند و آن نصفه ديگر، تو آن اعمالي كه نسبت به اين اناسي بايد بكني آنها احسان است، بِرّ است، عطوفت است، اداي حقوق مؤمنان است. آن مؤمنان هم حال ديگر درجات دارند، ادني درجات مؤمنان آن مسلماناني هستند كه كلمه توحيد و نبوت را مي‏گويند، يك نمازي مي‏كنند، روزه‏اي هم مي‏گيرند. اين‏جور مسلمانان براي آنها حقوقي است و اعمالي چند كه تو نسبت به آنها بايد بكني. بالاتر از اينها مؤمنان ضعيف هستند كه براي آنها حقوقي است و آن اعمال كه نسبت به آنها بايد بكني آن اعمال افضل است از آن اعمالي كه نسبت به عامّه مسلمين بايد بكني. روي هم‏رفته اعمالي كه براي نباتات

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۵ *»

مي‏كني از اعمالي كه نسبت به جمادات مي‏كني افضل است و اعمالي كه از براي حيوانات مي‏كني افضل است از اعمالي كه براي نباتات مي‏كني، اعمالي كه براي مسلمين مي‏كني افضل است از اعمالي كه براي حيوانات مي‏كني، براي مؤمنان ضعيف بكني افضل است از اعمالي كه براي مسلمين مي‏كني، همچنين عملي كه براي مؤمنين ضعيف بكني تا عملي كه براي عامه مسلمانان بكني البته درجه او بالاتر است و ثواب او بيشتر است. اعمالي كه براي مؤمنان كه متوسطند بكني تا اعمالي كه براي مؤمنان ضعيف بكني البته افضل است همچنين اعمالي كه با مؤمناني كه قوتي در ايمانشان هست بكني با اعمالي كه با متوسطين بكني تفاوت دارد و مؤمن قوت مي‏گيرد به علم و عمل. هرچه علم او و عمل او زياد مي‏شود، تو اعمالي كه نسبت به او مي‏كني آن اعمال ثوابش مضاعف مي‏شود. مثلاً با عامه مسلمين مصافحه كني در هنگام مصافحه ثواب براي تو مي‏نويسند لكن مصافحه‏اي كه با يك‏مؤمن ضعيف بكني ثوابش از آن بيشتر است اگرچه در توي كتاب يك‏ثواب براي مصافحه مطلق فرموده لكن اين براهيني كه عرض كردم همه موافق با كتاب و سنّت بود. و همچنين ثواب مصافحه با مؤمن قوي دخلي به مصافحه با مؤمن ضعيف ندارد، درجه اوبالاتر است به قدر ايمان آن مؤمن ثوابش مضاعف مي‏شود و اعمالي كه نسبت به آن مؤمن كامل بكني آن اجرش و ثوابش به چندين‏مرتبه بيشتر است از جميع اعمال كه تا حال ذكر كردم از اعمالي كه نسبت به جمادات بكني، نسبت به نباتات بكني، نسبت به حيوانات بكني، نسبت به مؤمنان ضعيف بكني، نسبت به مؤمنان قوي بكني ثواب آن اعمال كه نسبت به مؤمنان كامل بكني از جميع آنها بيشتر است. ثواب آن اعمالي كه نسبت به مؤمن كامل بكني احصا نمي‏توان كرد. مي‏فرمايد المؤمن لايوصف پس چون مؤمن به توصيف در نمي‏آيد ثواب مصافحه‏كردن با او را هم احصا نمي‏توان كرد. دست از دست او رها نكرده‏اي كه جميع گناهان تو مثل آنكه برگ از درخت بريزد مي‏ريزد. پس مؤمن كامل، تو آن اعمالي كه نسبت به او مي‏كني از جميع اعمالي كه ذكر شد به چندين‏مرتبه كه خدا بهتر مي‏داند

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۶ *»

افضل است.

و باز در ميان اعمالي كه نسبت به انسان مي‏كني يكپاره اعمال هست نسبت به خود تو و براي جان و تن خودت مي‏كني و يكپاره اعمال هست كه نسبت به يك‏برادر مؤمن مي‏كني. پس آن‏كاري كه نسبت به برادر مؤمن مي‏كني و ايثار مي‏كني او را بر خودت افضل است از آن اعمالي كه براي خودت مي‏خواهي بكني. دعا بخواني براي خودت تا قضاي حاجت مؤمن بكني، البته فضل اين بيشتر است. آيا نشنيده‏اي كه فضل عالم بر عابد مثل فضل پيغمبر آخرالزمان است بر ادناي امت. چه‏قدر پيغمبر بر ادناي امت فضل دارد؟ عالِم بر عابد آن‏قدر فضل دارد. عابد جان خود را حفظ مي‏كند و براي خود كاري مي‏كند و عالِم جان خود را به تعب مي‏اندازد براي مردم و منفعت او به خلق خدا مي‏رسد. او تعمير عالم مي‏كند، عابد تعمير جان خود مي‏كند. روز قيامت به عابد مي‏گويند بسم‏اللّه بفرماييد برويد در بهشت، به عالِم مي‏گويند بايست در صحراي قيامت هركس در دار دنيا از تو منتفع شده بايد امروز دست او را بگيري داخل بهشت كني. پس در آخرت عالِم شفيع است براي خلق و در دنيا انسانيت تعليم خلق مي‏كند. همين‏كه انسان شد، انسان توي جهنم نمي‏رود. عالِم مردم را انسان مي‏كند در دنيا، و در آخرت شفاعت مي‏كند مردم را.

حديثي ديدم كه چشم شما روشن مي‏شود به ذكر آن، مي‏فرمايد توي يك‏خانواده اگر يك‏نفر به بهشت برود جميع آن خانواده به شفاعت او به بهشت مي‏روند به جهت آنكه آن يك‏نفر انسان مي‏شود، باقي ديگر از روي رفتار اين انسان مي‏شوند، خوب مي‏شوند و داخل بهشت مي‏شوند همه اهل اين خانه به شفاعت او به بهشت مي‏روند. مقصود اين بود كه آن شخص كه براي مردم كاري مي‏كند افضل است از آنكه براي خود كاري مي‏كند. پس آنچه از اعمال شرعيه نسبت به خود تو است كه در خلوات مي‏كني نفعش به خود تو مي‏رسد. جاهل مباش كه آن را افضل بداني كه مي‏روي توي اطاقت، توي پستوي اطاقت آنجا عبادت مي‏كني و گريه مي‏كني، آن

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۷ *»

نفعش به خود تو مي‏رسد. نمي‏گويم ثواب ندارد، ثواب دارد ولكن نفع اين با اينكه صد نفر را اهل لااله الاّاللّه كنند و هدايت كنند مثل هم مي‏شود؟ حاشا. بلكه يك‏نفر را كه هدايت مي‏كند به لااله الاّاللّه از تمام اين عبادات، بلكه اگر سالهاي دراز عبادت كند از تمام اعمال آن سالها اين بهتر است، دخلي ندارد، بلكه از مابين جميع مشرق و مغرب عالم عبادت او بهتر است. پس معلوم است اعمالي كه ما نسبت به انسان بكنيم ثواب او هيچ دخلي ندارد به اعمالي كه نسبت به چيزهاي ديگر كنيم. پس تقدّس دامن جاهلان شما را نگيرد كه بگويند من مي‏روم در خلوت يك گوشه‏اي عبادت خدا را مي‏كنم، حضور قلبي دارم، با خداي خود مناجات مي‏كنم. خوب است، نمي‏گويم بد است لكن مپندار تو از آن افضلي كه دائم در ميان خلق راه مي‏رود و معاشرت مي‏كند و دائم دستگيري مردم مي‏كند و اداي حقوق اخوان مي‏كند.

اگر بياني كه كردم فهميدي و دانستي مي‏داني كه در جميع شريعت مقدسه و در جميع شريعتها، شريعت آدم و نوح و ابراهيم و جميع پيغمبران، در جميع شرايع هيچ‏عملي به اداي حقوق اخوان نمي‏رسد. نه خيالت برسد كه هرچه نماز كني اگرچه هزار ركعت نماز كني به اداي حقوق اخوان برسد. حالا هزار ركعت نماز هم كردي، دل خود را شاد كردي، گليم خود را از آب كشيدي ولكن كجا مي‏رسد به اداي حقوق اخوان؟! مگر تو نمي‏داني معامله با مؤمن معامله با خدا است؟ سروري كه به قلب او داخل شد به قلب خدا داخل شده و بجز بهشت و آمرزش براي آن كسي كه مسرور كرده مؤمني را چه جزا خواهد بود؟ به همين‏كه مؤمني را مسرور كردي بهشت بر تو واجب شد. بلكه اينجا دو كار شد تو سرور كه داخل قلب اين كردي غافل از ايني كه تو شفيع او شدي، او هم شفيع تو شد زيراكه او كريم است با او كه آشنا شدي به همين جهت شفيع تو شد و هرچه تو آشناي مؤمن پيدا كني شفيع براي خودت پيدا كرده‏اي. اگر آشنايي با ده نفر پيدا كردي ده نفر شفيع براي خودت پيدا كرده‏اي، اگر آشنايي با صد نفر كردي صد نفر دعاگو براي خود پيدا كرده‏اي. با تو كه آشنا شد محبت به تو پيدا

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۸ *»

كرد در سحرها براي تو دعا مي‏كند از اين‏جهت خدا از تو عفو مي‏كند به‏واسطه او و از او عفو مي‏كند به‏واسطه تو.

اينجا كلمه‏اي براي شما عرض كنم و از اين كلمه باطني اراده مي‏كنم بفهميد اگرچه به كار عوام نمي‏آيد لكن به كار خواص مي‏آيد آنها بهره مي‏برند و از ظاهر آن هم عوام بهره خواهند برد. و آن اين است كه عمده خلقت اين خلق و غرض از آفرينش اين مخلوقات اين است كه جميع اين عالم به يكديگر متصل شوند. خواسته جميع اين خلق شبكه شوند در يكديگر و يگانه شوند. غرض از خلقت اين خلق اين نيست كه هركس برود در خانه خود، يا برود در كنج مغاره كوهي براي خودش مشغول كاري شود بلكه مقصود اجتماع است، مقصود اين است كه اين به آن متصل شود آن به اين متصل شود، تماماً كلمه واحده بشوند. پيغمبر خدا مي‏فرمايد المؤمنون يد واحدة جميع مؤمنان يك‏دستند، يك‏دست را كه بالا مي‏بري همه‏اش يك‏مرتبه با هم بلند مي‏شود، به زير مي‏آوري همه‏اش يك‏مرتبه به زير مي‏آيد؛ مؤمنان جميعاً بايد يك‏كلمه باشند. غرض از خلقت اين خلق، ظهور توحيد خدا است و توحيد خدا در تفرقه از يكديگر نيست. ظهور توحيد در اتصال و ارتباط و اخوّت مؤمنان است، در ناصر و معينِ هم بودن و اداي حقوق يكديگر كردن و با يكديگر خلطه و آميزش نمودن است. اگر همچو شد امام تو تا دست بالا مي‏برد همه دستهاي شما بالا مي‏رود تا دست پايين مي‏آورد همه دستها پايين مي‏آيد. البركة في اجتماع الايدي ولكن در تفرقه كه هركسي در كنج يك‏كوهي، توي يك‏جزيره‏اي برود براي خودش، اين توحيد نشد، اين مطلب به عمل نيامد. پس نيست در اسلام هيچ عملي مثل اداي حقوق اخوان و مثل اجتماع اخوان از اين جهت است كه نماز جماعت در امت قرار داده‏اند. همه‏كس مي‏تواند در خانه خود نماز كند براي خود لكن اين به كار نمي‏آيد، خواسته است بزرگ شما كه همه شما جمع شويد در مساجد متفق شويد، همه همراه ركوع كنيد، همه همراه سجود كنيد. در حديثي مي‏فرمايد صاف بايستيد در صف نماز جماعت، پس و پيش نايستيد كه

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۹ *»

علامت نفاق است و علامت عدم اتفاق است. خواسته هر وقت نماز مي‏كنيد همه همديگر را ببينيد، از حال هم مطلع شويد اگر بر يكي از شما اتفاق افتاده همه مخبَر شويد، اگر كلاً جمع شويد در نماز جماعت خدا و رسول از شما راضي مي‏شوند به جهت آنكه منظور نظر خدا و رسول اجتماع است زيراكه در اجتماع توحيد خدا پيدا است از اين است كه پيغمبر فرمود چه شده است جماعتي را كه نمي‏بينم به مسجد حاضر شوند؟ به آنها بگوييد بيايند به مسجد و به جماعت حاضر شوند كه اگر نيايند به مسجد و به جماعت حاضر نشوند حكم مي‏كنم كه خانه‏هاي ايشان را بر فرقشان خراب كنند، خانه‏هاشان را بر سرشان بسوزانند. ببين امر چه‏قدر عظيم است و ببين مردم چه‏قدر تهاون به اين امر عظيم مي‏كنند؟! خدا شاهد است اگر نه ترس اين بود كه بعضي گمان كنند كه فلاني جمعيت مي‏خواهد و طالب جمعيت مردم است، اگر نه ترس اين بود هرآينه تحريص و ترغيب زياد مي‏كردم شما را به اين نماز جماعت و احاديث زياد در فضل نماز جماعت ذكر مي‏كردم. كفايت مي‏كند در فضل نماز جماعت كه تارك نماز جماعت فاسق مي‏شود، مؤمنان نمي‏توانند شهادت بدهند كه فلاني نمازگزار است، نديده‏اند كه نماز كند چه‏طور مي‏توانند شهادت بدهند؟ بلكه هركس پنج‏وقت نماز خود را به جماعت بكند بر مسلمانان لازم است او را عادل بدانند و تا فسقي از او نديده‏اند شهادتش را بايد قبول كنند و او را عادل بدانند؛ و همين در فضل نماز جماعت بس است.

عرضم اين است كه از ترس مردم است كه تحريص و ترغيب زياد نمي‏كنم ولكن پيغمبر نمي‏ترسيد فرمود يا بيايند به نماز جماعت يا خانه‏هاي ايشان را بر سر ايشان آتش مي‏زنم. اما حالا نمي‏توان اين حكم را كرد، مي‏بيني عذر مي‏آورد كه عادلي نمي‏بينم. اين عذر بدتر از گناه است، نماز نكردنت يكي، سوء ظنّت دو تا. چرا بايد سوء ظن به مؤمنان داشته باشي؟ اينها همه از روي آن نفاقهاي باطني است والاّ اگر كسي خواسته باشد حفظ توحيد بكند نماز جماعت را ترك نمي‏كند. مي‏خواهم بدانم

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۰ *»

اهل‏خير شماها بايد باشيد يا سنّي‏ها؟ جميع سنّي‏ها همين كه اول زوال ظهر مي‏شود، جميعشان اگر ترازو در دست داشته باشند اشرفي بكشند مي‏گذارند مي‏روند به جماعت حاضر مي‏شوند. حالا شيعه چرا بايد مسارعتشان در عبادت كمتر باشد از سنّي‏ها؟ توي بازار صداي اذان بلند مي‏شود تو نشسته‏اي، پا نمي‏شوي بروي به نماز، سنّي‏ها مي‏روند. چرا بايد دوست عمر خطّاب از تو بهتر باشد در شريعت؟ آيا ننگ و عارت نمي‏شود كه سنّي عملش از تو بهتر باشد؟ پس بدان كه اين بد صفتي است كه نشسته‏ايد و صداي اذان مي‏شنويد و نمي‏رويد به نماز. اگر مي‏گويي كسي عادل نيست، مي‏گويم در همه اين ولايتي كه تو هستي آيا نمي‏شناسي احدي را كه عادل باشد؟ پس تو عجب سوء ظنّي داري! اينها همه عذرهاي بدتر از گناه است و واللّه هركس سبقت گرفت به خير، او از اهل‏خير است. ببين ريالي اينجا گذاشته باشد هركس زودتر برداشت مال او است، او اولي است. حالا آيا راضي هستي دوست عمر سبقت به خيري بگيرد و آن را بكند و تو آن را نكني؟ اين خيلي بد صفتي است، خلاصه اين بد صفتي است. آنچه من آرزو دارم اين است كه شما جماعت شيخيه طوري باشيد هرچند مي‏توانيد سعي كنيد در اجتماع كه يك‏نماز شما بدون جماعت نباشد. يك‏برادرت را كه مي‏بيني به نماز ايستاده تو بايست با او نماز كن. مگر واجب است عمامه آدم گُنده باشد؟ مگر واجب است كه آدم صاحب اسم و رسم باشد؟ حالا اگر عمامه نداشته باشد، كلاهي باشد، هر تركيب هست خوب است. وقتي بد از او نديده‏اي و مردم هم بد پشت سرش نگويند برو بايست با او نماز كن. اگر همه يكي را خوب مي‏دانند كه برو بايست تو هم نماز كن، اگر نيست همچو كسي هر دو نفر سه نفر كه يكي را عادل مي‏دانيد و از او همين‏قدر بد نديده‏ايد در عدالتش كافي است، بايستيد با او نماز كنيد. معروف شده است كه شيخي‏ها اول وقت نماز مي‏كنند. اول وقت كه نماز كردي نمازت همراه نماز صاحب‏الامر بالا مي‏رود.

باري برويم بر سر مطلب. پس عبادتي كه نسبت به برادران مؤمن خود كني اين

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۱ *»

افضل خواهد بود از جميع عبادات كه نسبت به ساير مردم مي‏كني. كفايت مي‏كند همين‏كه يك‏ساعت در مجلس عالم كه نشستي ثواب دوازده‏هزار ختم قرآن در نامه عمل تو مي‏نويسند. تو صدسال قرآن بخواني چه‏قدر قرآن مي‏خواني؟ آيا تو چه‏طور چيزي بخواني، چندسال عمر مي‏كني كه دوازده‏هزار ختم قرآن كني؟ حالا آن يك‏ساعت كه به جهت اجتماع و به جهت اداي حق مؤمن و به جهت تحصيل علم در مجلس عالم بنشيني ثواب دوازده‏هزار ختم قرآن براي تو نوشته مي‏شود. بعد از آني‏كه مؤمن اين‏قدر عملي كه براي او مي‏كني اين‏همه اجر داشته باشد پس از جميع نمازهايي كه بكني، از جميع روزه‏هايي كه بگيري، از اينكه هر ساله حج خانه خدا بكني، جهاد با دشمنان خدا بكني، جميع حقوق مال خود را ادا بكني، همه اينها را بكني اداي حق برادر مؤمن دخلي به اين حرفها ندارد.

و بعد از آني‏كه اين را دانستي حالا عرض مي‏كنم اگر امام خودش ظاهر باشد ـ  البته امام هم وقتي كه ظاهر است شخصي است مثل يكي از مردم از براي او حقوقي است. حالا ثواب اداي حقوق امام چه‏قدر است؟ پس بدان كه يك‏سلام به امام كردن از روي اخلاص افضل از جميع عباداتي است كه آنها را نسبت به جمادات بايد بكني، يا نسبت به نباتات بايد بكني، يا نسبت به حيوانات يا نسبت به مؤمنان ضعيف يا نسبت به مؤمنان كامل بكني. ببين تو به يك‏مورچه اگر نان بدهي تا اينكه به امام سلام كني مثل هم خواهد بود؟ حاشا، برابري نمي‏كند. و همچنين با اعمالي كه با ساير حيوانات و ساير اناسي و مؤمنان بكني برابري نمي‏كند و در ميان اين اعمال صدهزار عمل هست كه براي همه وعده بهشت كرده‏اند پس ببين آن عملي كه تو نسبت به امام بكني آن چه خواهد بود، چه عظمت براي آن خواهد بود! به آن عملي كه براي برادران مؤمن كردي بهشت مي‏دهند، به آن عمل هم بهشت مي‏دهند لكن مثل هم نيست. به يكي ناني مي‏دهند كه از آن نان بهتري نيست، به يكي نان جو خشك مي‏دهند و هم اين و هم آن هر دو نان است. نام آن بهشت است نام اين هم بهشت است، اما آن اعلا

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۲ *»

درجات بهشت را دارد و اين يكي هم در بهشت جايي دارد. پس اين اعمال كه نسبت به امام بكني، اين اعمال افضل جميع اعمال تو خواهد بود. نه نماز و نه روزه، نه حج، نه خمس، نه زكات با اين برابري نخواهد كرد. پس تا مي‏تواني سعي كن در اداي حقوق امام خود و امام زمان شما حي است. فرض كن پادشاهي مثلاً ناصرالدين‏شاه بلاتشبيه شاه است و در تهران نشسته و حقوق دارد كه نام او را به تعظيم ذكر كنند، خدماتي هست كه نسبت به او بايد ملتزم شد و بعمل آورد، احكامي كه كرده حقوق دارد و رعيت بايد آنها را بعمل آورند باوجودي كه او را نمي‏بينند. همچنين حقوقي كه نسبت به امام ما بايد بعمل بياوريم از جميع اعمال و عبادات ما افضل است قطعاً. شما نوعاً دانسته‏ايد الحمدللّه و اين‏قدر عارف شده‏ايد كه ائمه تو مرده و زنده ندارند، مي‏فرمايند انّ ميّتنا اذا مات لم‏يمت و انّ قتيلنا اذا قتل لم‏يقتل اگرچه به ظاهر مي‏ميرند لكن مرده ايشان مرده نيست، زنده است. چه‏طور مرده است كه پيش روي جنازه خود مي‏آيد و جنازه خود را از حسنين مي‏گيرد؟ امام مرده ندارد، امام كشته ندارد، امام تو كشته او زنده است، مرده او زنده است. و تو مي‏داني كه امام خواه مرده خواه زنده حاضر است و تو را مي‏بيند بهتر از اينكه تو مرا مي‏بيني و من تو را مي‏بينم. ماها را مي‏بيند، مي‏داني بر قلوب ما مطّلع است، بر حقيقت ما مطّلع است، نيّتهاي ما را مي‏داند. مي‏داند نيّتِ كه فاسد است، نيّتِ كه صحيح است. پس چون امام تو حاضر است يكپاره حقّي براي او هست كه بايد آنها را بجا بياوريم و آنها خدمتي است كه براي دولت او مي‏كنيم، مدح و منقبتش را ذكر مي‏كنيم و دوستان او را دوست مي‏داريم. ديگر چه خدمت مي‏شود به امام كرد؟ وقتي بناشد ما او را نبينيم نمي‏توانيم براي او خدمتي بكنيم لكن من اين خدمتي را كه دارم اين است كه نام نامي او را در عالم پهن كنم، بندگان او را، تابعان او را دوست دارم، خدمتها نسبت به دولت او كنم. نوكرم براي او، امر او را منتشر كنم. البته دانستي اين‏گونه اعمال افضل است از جميع عبادات و طاعات. نه به خاطر يك مقدس برسد كه امشب نماز شب مي‏كنم عبادت خدا مي‏كنم، مرا چه‏كار به اين كارها! همچو

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۳ *»

نيست، خيالت مي‏رسد آن بهتر است؟ بلكه آن نماز شب تو و آن الحمد تو و آن قنوت تو و آن دعاي تو و آن گريه تو آنها كجا و اين اشاعه امر ايشان و اين اشاعه فضل ايشان براي مردم كجا؟ كه انسان بايستد با اين كثرت منكري كه هست و با اين كثرت اعادي، و كوشش كند، جهادي است از همه جهادها بهتر. شهداي كربلا يك‏ساعت زحمت بر خود گذاردند و برابر دشمن ايستادند و جنگ كردند تا كشته شدند ولكن ده‏سال، بيست‏سال، سي‏سال با مردم مرابطه كردن در مقامي كه همه دشمن باشند با آدم و اثبات فضائل اين بزرگواران كردن و مال اگر تلف شود صبر كند، اگر زنش را از دستش بگيرند صبر كند، بر جميع اين مصيبتها، اين افتراها، اين تهديدها، اين وعده‏هاي قتل صبر كند. سي‏سال، چهل‏سال در برابر دشمن به اين‏طور بايستد ديگر جهاد چه‏طور چيزي است؟ پس كسي خيال نكند كه نماز شب كردن يا دعا خواندن يا روزه يا عملي از اعمال عبادات افضل مي‏شود از خدمت به دولت اسلام. همه آنها براي خدمت دولت است، براي اشاعه امر ايشان و فضائل ايشان است.

اگر دانستي اين‏را حالا خواهي فهميد كه عمده حكايت كربلا و اينكه آن حضرت اين امر را قبول كردند براي اشاعه دولت رسول بود، براي اين بود كه دولت اسلام را منتشر كنند، براي اين بود كه ظلمت اعدا را خاموش كنند چنانكه در زمان معاويه چنان ظلمت عالم را فرا گرفت كه جميع عالم تاريك شد. نوشت به اطراف عالم كه احدي از آحاد ذكري از علي بن ابي‏طالب نكند و خيلي از روي زمين در تصرّف او بود. نه خيالتان برسد معاويه شام تنها را داشت بلكه ايران را داشت، نجد و حجاز را داشت، سند و هند و ماوراءالنهر تا نزديك چين، از آن‏طرف مغرب‏زمين تا نزديك دريا، از آن‏طرف تا روم تا فرنگ، جميع اينها در تصرف معاويه بود. خيالتان نرسد حاكم شام تنها بود، خير هزار و يك ولايت كه در زمان عمر گرفته شده بود همه در تصرف او بود و حضرت‏امير فرمود مالي الاّ الكوفة اقبضها و ابسطها چيزي در دست من نيست مگر كوفه، بازش مي‏كنم و مي‏بندم. حالا معاويه امرش منتشر بود در عالم، نوشت به اطراف عالم كه

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۴ *»

احدي از آحاد مرخص نيست فضائل علي بن ابي‏طالب را بگويد. قرار هم اين بود كه قول خليفه حتم است، اگر خليفه بگويد برو سر خود را ببُر، بايد ببُري. اين قدغن را كه كرد احدي جرأت نمي‏كرد كه فضائل آن‏حضرت را بگويد. اگر كسي مي‏خواست يك‏كلمه فضيلتي بگويد به كسي، بايد او را ببرد در خانه، در سرداب از ترس و ديگر گاه هست كنيزش سنّي بود، پسرش سنّي بود، بايد برود آن تو، درِ اطاق را ببندد و قسمش بدهد كه جايي بروز نكند آن‏وقت بگويد مثلاً پيغمبر فرموده علي منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ انّه لا نبي بعدي كار اين‏طور شده بود. به اين اكتفا نكرد نوشت به اطراف عالم كه هركس فضيلتي در باب عثمان بگويد جايزه به او دهند، از بيت‏المال مواجب از براي او قرار دهند، تيول به او بدهند، در مجلس حاكم او را معزّز و محترم بدارند، بالا بنشانند. از اين‏جهت آمدند براي عثمان حديث جعل كردند كه مثلاً عثمان سگ فلان‏آقا است درست مي‏كردند. حالا وقتي اهل طمع همچو حكمي بشنوند، اين طلاّب غدّار بي‏مروّت، اين طلاّب علوم دينيه بنا كردند جعل‏كردن. جعلها كردند، چيزها گفتند، هر روزي يكي مي‏آمد كه سمعت فلاناً عن رسول‏اللّه۹ و يقول مثلاً عثمان كلب اهل النار. يك‏چيزي از براي او درست مي‏كردند و مي‏گفتند. آن‏قدر فضيلت براي عثمان جعل شد كه معاويه به تنگ آمد گفت بس است. آن‏وقت نوشت كه براي ابوبكر بايد فضيلت ذكر كنند، مواجب دادند و تيول دادند به همان‏طور احاديث بسيار هم در فضيلت ابوبكر جعل كردند. گفت براي عمر فضيلت جعل كنيد و بگوييد و گفتند و گفتند تا گفت بس است. آن‏وقت حكم كرد كه اين احاديث را جمع كنند، كتابچه بنويسند بدهند دست مردم ببرند در مكتبخانه‏ها براي بچه پنج‏ساله و شش‏ساله بخوانند كه از روز اول اين بچه گوشتش و پوستش بر محبّت عمر و ابوبكر (عثمان خ‏ل) سرشته شود، آنها را در عالم منتشر كردند. باز آتش معاويه فرو ننشست، گفت هركس ثابت شد شيعه است شهادتش را قبول نكنيد، وظيفه‏اش را قطع كنيد، او را بكشيد. مردم را متهم مي‏كردند به تشيّع و مي‏گرفتند و مي‏كشتند تا در جميع بلاد اسلام يك‏نفر

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۵ *»

جرأت گفتن اينكه من شيعه‏ام نداشت. يك‏دفعه عرض كردم يك‏شخصي دختري چهارده‏ساله از او مُرد، اين گريه بسياري مي‏كرد به او گفتند دختري بيشتر نبود، چرا اين‏قدر گريه مي‏كني؟ گفت اين به سن چهارده‏سالگي رسيد و من جرأت نكردم به او بگويم تو از نسل فاطمه هستي. ببينيد چه‏خبر است كه به دختر خودش هيچ نصف‏شبي جرأت نمي‏كرده بگويد تو از اولاد فاطمه‏اي؟

خلاصه؛ به اين اكتفا نكرد نوشت هركس را به تهمت بگويند اين شيعه علي است او را بگيرند و بكشند. وقتي امر اين‏طور بشود كه هركس با هركس بد است به او مي‏گويند تو رافضي هستي و او را بگيرند و ببرند و بكشند، ديگر اثري مي‏ماند از تشيّع؟ ديگر نامي از شريعت مي‏ماند؟ به اين اكتفا نكرد حكم كرد نبايد كسي پيدا شود اسمش علي يا حسن يا حسين باشد. حالا ديگر مي‏ماند چيزي در عالم؟ حضرت امام‏حسن هم اين‏طور كه شد چاره بجز اينكه مصالحه كند نديد، ساكت شد. وانگهي كه ناصر و معين نداشت، در مسجد رسول‏خدا رفت بالاي منبر چهل‏نفر ناصر خواست پيدا نشد، مصالحه كرد و رفت گوشه‏اي نشست.

چه عرض كنم از بزرگي مصيبت امام‏حسن و اين مصالحه حضرت امام‏حسن از واقعه كربلا هيچ كمتر نيست. از تو مي‏پرسم كه برود شخصي با نهايت شجاعت مثل سيدالشهدا  كسي به آن شجاعت در برابر دشمن شمشير بكشد، هزارنفر را بكشد، خون دل خود را فرو بنشاند، اين مصيبتش بالاتر است يا اينكه در مجلس معاويه دو زانو بنشيند و فحش به اميرالمؤمنين بدهند و نتواند نفس بكشد؟ در حضور مبارك او سبّ كنند اميرالمؤمنين را و حسب و نسب او را بگويند و او قادر باشد ولكن به حسب ظاهر مأمور به صبر باشد و حالا خون دل بخورد. مثل عمروعاص فاسق فاجر كافر بنشيند برابر او و فحش بگويد به اميرالمؤمنين و او صبر كند، خيلي كار است! پس صبر امام‏حسن از غضب امام‏حسين كمتر نيست.

حضرت سيدالشهدا چون مأمور بود به اظهار امر، ديد اثري از شريعت نماند، نام

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۶ *»

اميرالمؤمنين گم شد، فضائل گم شد، كتب فضائل از ميان رفت. حكم كرد هركس از صحابه است و تابع صحابه پيغمبر است بيايند امسال به مكّه حج كنند. قريب هفتصد نفر از صحابه و تابعين آمدند حج. حضرت سيدالشهدا خيمه در مني زدند اصحاب را جمع كردند و تقيّه هم نمي‏كردند. فرمودند شماها مي‏دانيد اين طاغي ياغي ـ  يعني معاويه چه كرده است و چگونه علي بن ابي‏طالب را و آثار نسل علي بن ابي‏طالب را و آثار نسل پيغمبر را از عالم گم كرده؟ همه گفتند بلي مي‏دانيم. فرمودند من از شما توقّعي كه دارم اين است كه آنچه براي شما مي‏گويم به ياد خود داشته باشيد و ضبط كنيد و آنها را ببريد به شهرهاي خود به هر كس ايمن از او هستيد بگوييد. آن‏وقت بناكردند فضائلي كه از پيغمبر از براي اميرالمؤمنين بود فرمايش‏كردن. آيات قرآن را كه در فضائل آن حضرت نازل شده بود فرمايش كرد و خواند. هر فضلي را كه مي‏فرمودند، مي‏فرمودند فلان‏كس تو نشنيدي كه پيغمبر همچو فرمود؟ مي‏گفتند چرا. بعد فرمود من توقّعي كه از شما دارم اين است كه چون به بلاد خود مي‏رسيد به هر كس ايمن از او هستيد اينها را بگوييد. اين خبر به معاويه رسيد كه حضرت‏حسين چنين كاري كرده‏اند. عداوت او زياد شد و روز به روز شدّت عداوتش بيشتر مي‏شد تااينكه وقتي مي‏خواست به درك برود وصيّت مي‏كرد به پسرش يزيد، در ضمن سخن به سگ‏بچه پسرش يزيد رسانيد كه با فلان چه كن، با فلان چه كن، لكن تا حسين در دنيا است خلافت بر تو گوارا نخواهد شد. بايد حكماً حسين را براندازي، نسلش را از عالم قطع كني. اگرچه ظاهراً اين‏را نگفت لكن مطلب خود را در ضمن سخن حالي او كرد.

خلاصه؛ عرضم اين بود كه غرض سيدالشهدا از اين‏عمل همه همين بود كه نشر بكند امر دين را در عالم و آن ظلمت كفر معاويه را از عالم براندازد و اين‏كار را كرد و ديدي كه چگونه اين اثر بر او مترتب شد. و الحمدللّه از روزي كه قبول كرد شهادت را و اين واقعه روي داد، يوماً  فيوماً آثار اسلام در عالم ظهور و بروز مي‏كند. به هر ولايت كه مي‏روي داستان حسين است و اوضاع عزاداري در ميان كافر و مؤمن، سنّي‏ها عزاداري

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۷ *»

مي‏كنند بلكه هندوها اقامه عزاي او مي‏كنند همه بلاد، ترك به تركي، عرب به عربي، هندو به هندي در همه‏جا هر كس به زبان خود، به‏طور خود عزاداري مي‏كند و تو مي‏داني كه شيوع شهادت به همين عزاداري و اجتماع شما است والاّ از ميان مي‏رفت. سنّيي به شيعه‏اي گفت شما چرا اين‏قدر عزاي حسين را بپا مي‏كنيد؟ جواب خوبي گفت. گفت از ترس شما است مثل اينكه حكايت غدير را انكار كرديد اين‏را هم انكار كنيد، پس ما هم همين‏طور بر سر و سينه مي‏زنيم تا اينكه اين امر از عالم برنيفتد سبب اشاعه ما باشيم. واللّه به‏طوري است اين امر شهادتِ سيدالشهدا، و اين عزاداري امري است كه دين پيغمبر به همين رواج مي‏گيرد، واللّه به‏طوري است كه فرنگيها دانسته‏اند كه اين امر، امر عظيمي است و فايده‏اي بر او مترتب مي‏شود. پول مي‏دهند، خرجي مي‏دهند كه بروند روضه‏خواني كنند و به همين سبب است كه امر شايع شده كه صداي غوغا كه در عالم بلند مي‏شود آن مذهبهاي باطل مي‏پرسند چه‏خبر است؟ مي‏گويند مصيبت حسين است. حسين كيست؟ پسر پيغمبر است. چه‏طور شده؟ يزيد او را كشته. چه‏كار كرده بود؟ كاري نكرده بود، جماعتي كه ادعا مي‏كردند امت جدّ اويند او را بي‏سبب كشته‏اند. ديگر چه‏كار كرده‏اند؟ عيال او را اسير كرده‏اند. تا اينكه اين حكايت در عالم پهن شود، در هر بلدي، در هر مقامي اين امر شايع شود، بر همه‏كس اين معلوم مي‏شود كه سيدالشهدا حرفش اين بوده كه دين جدّش را رواج بدهد، يزيد او را كشته. آخر مي‏پرسند يزيد چه‏كاره بوده؟ بله، خليفه معاويه بوده. معاويه چه‏كاره بوده؟ از جانب عثمان حاكم بوده. عثمان كي بوده؟ خليفه عمر بوده. عمر كيست؟ عمر بعد از ابوبكر خليفه بوده. ابوبكر چه‏كاره بوده؟ بله، بعد از آني‏كه پيغمبر از دنيا رفت مردم جمع شدند، اجماع كردند او را خليفه كردند و به جاي پيغمبر نشانيدند و هنوز كفن پيغمبر از آب غسلش تر بود كه به امر او آمدند و درِ خانه پيغمبر را سوختند، دخترش را زدند به‏طوري كه طفلش سقط شد، تازيانه بر او زدند، سيلي‏اش زدند، پسرعمّش را ريسمان به گردنش انداختند و به مسجد بردند. اينها را كه مردم مي‏شنوند مي‏دانند كه

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۸ *»

اينها دشمن دين پيغمبر بوده‏اند و حق و باطل بر ايشان معلوم مي‏شود.

مقصود اين است كه براي عزاداري شما ثوابها است حقيقتاً و همين عزاداري در حقيقت اداي حق سيدالشهدا است، اين در حقيقت اجابت است براي سيدالشهدا. آخر كمك‏كردن و ياري چه‏طور چيز است؟ يكي كسي مي‏خواهد يك‏كاري بكند، مثلاً چوبي را مي‏خواهد از زمين بردارد، مي‏گويد مرا كمك كنيد. چه مي‏كنند؟ جمع مي‏شوند تا اينكه آن چوب برداشته شود؛ هركسي يك‏كاري مي‏كند. مثلاً يك‏كسي مي‏خواهد چاهي بكَند مي‏گويد مرا كمك كنيد. معني اين اين است كه يكي دول بگيرد، يكي چرخ بگيرد، هركسي يك‏كاري بكند تا به انجام رسد. حالا ببينيم آن پادشاهي كه مي‏خواهد برود ولايتي را بگيرد مي‏فرستد به اطراف پيش سلاطين كه كمك كنيد مرا. يعني چه؟ يعني كمك كنيد مرا كه دشمن را تسخير كنم و بر او مسلط شوم، فلان‏ولايت را تسخير كنم، هر غرضي كه دارد. حالا شما بگوييد ببينم غرض سيدالشهدا از اين عمل چه بوده؟ براي چه آمده بود به كربلا؟ شام را مي‏خواهد تسخير كند؟ كوفه را مي‏خواهد بگيرد؟ يزيد را مي‏خواهد مسخّر كند؟ نه، واللّه غرضش غير از اينها است. پس وقتي كه استغاثه مي‏كند در ميدان و طلب ياري مي‏كند، براي دعواي با يزيد نيست. نه اين است كه مي‏گويد كمك من كنيد كه من عمر سعد را مسخّر كنم و او را بكشم، بلكه براي آن مطلبي كه در نظر دارد طلب ياري مي‏كند و استغاثه مي‏كند. يعني اي حضرات كمك كنيد مرا در اظهار امر رسول‏خدا، كمك كنيد مرا در اشاعه شريعت پيغمبر، كمك كنيد مرا در نجات خودتان از آتش جهنم. پس وقتي مي‏گويد هل من ناصر ينصرنا مقصودش از اين ناصر يعني آيا هست كسي كه ياري بكند مرا كه اين دين را منتشر كنم؟ ولايت علي را منتشر كنم؟ من از براي دين به اين صحرا آمده‏ام، من براي همين دعوا مي‏كنم، من براي دعواي عمر سعد نيامده‏ام اين نه فخري براي من است كه عمر سعد را بكشم نه طالب اينم كه ابن‏زياد و يزيد مسخّر من بشوند. من آمده‏ام مردم را نجات بدهم از جهنم. آيا كسي هست نصرت من كند هل من موحّد

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۹ *»

يخاف اللّه فينا آيا خداپرستي هست درباره ما از خدا بترسد؟ و ببيند كه نام ما گم شده و بترسد از خدا و نام ما را در عالم منتشر كند؟ اين معني استغاثه او، حالا اين استغاثه دخلي به آن روز و به امر آن روز تنها ندارد بلكه هميشه اين استغاثه بلند است. پس هر وقت دعوت او به ما رسيد ما بايد لبيك لبيك گويان اجابت كنيم. حالا لبيك‏گفتن ما اين است كه در مجلس ماتم او حاضر شويم، بر سر و سينه زنيم، مثالب اعداي او را آشكار كنيم، فضائل اولياي او را بيان كنيم. اگر چنين كرديم آن حضرت را جواب گفته‏ايم هل من ناصر ينصرناي او را. عرض مي‏كنيم لبيك لبيك اي مولا، حاضريم در نصرت تو و اجابت تو و اعانت تو. پس اين اختصاصي به آن‏روز ندارد.

پس وقتي كه استغاثه مي‏كند، براي اين است كه آيا كسي هست كه نجات خود را بخواهد، بيايد نصرت دين خدا را بكند و جهاد در راه خدا بنمايد؟ چراكه اعدا كأنّه آثار اسلام را از ميان برانداخته بودند و به همين‏جهت بود كه حضرت سيدالشهدا پا فشردند براي اينكه آثار اسلام را تازه كنند و واللّه اگر اين معامله را نكرده بودند در اين زمان ابداً اسمي از دين و آئين در ميان باقي نبود و راه نجاتي براي مؤمنين نبود. پس جميع مصائبي كه بر خود و مال خود و اهل‏بيت خود و فرزندان خود وارد آورد براي نجات مؤمنين اولين و آخرين بود و واللّه كه تحمّل اين‏همه مصائب را هيچ پيغمبري نداشت و اين است كه جميع مصائبي كه به ايشان وارد آمده پيش مصائب اين بزرگوار كوچك است از اين‏جهت است كه باعث نجات كلّ امت مرحومه گشته است.

خلاصه؛ از آنچه گفتم تا حال دانستي كه هيچ از اين امري كه در دست است افضل نيست. اين اداي حق سيدالشهدا است و به‏قدري كه امام افضل است از مؤمنان، اداي حق او افضل است از اداي حق مؤمنان و به‏قدري كه مؤمنان از مسلمانان افضلند اداي حق مؤمنان افضل است از اداي حق مسلمانان و به‏قدري كه امام بر مؤمنان شرف دارد اداي حق او افضل است از اداي حق مؤمنان.

پس از آنچه عرض كردم خواهي دانست اجر اين گريه را كه از جميع طاعات و

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۰ *»

عبادات و خيرات و مبرّات افضل است. همين‏كه در مجلس ماتم جمع مي‏شويد و يك‏قطره اشكي در اين مصيبت مي‏ريزيد در اين اجتماع اشاعه امر رسول خدا مي‏شود، اظهار امر ولايت اميرالمؤمنين مي‏شود، ابطال امر ابابكر و عمر مي‏شود و اظهار حقّيت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم در آن است. آني كه رفته توي جزيره‏اي تنها نشسته يك‏گوشه‏اي عبادت مي‏كند، هرچه عبادت كند با اين‏كار برابري نمي‏كند. كفايت مي‏كند براي اجر اين عمل اينكه مي‏فرمايند كه هركس يك‏شعر بخواند و گريه كند و يك‏نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مي‏شود. سهل است اگر تباكي كند، خود را به زور به گريه بدارد و خود را بر هيأت گريه‏كنندگان بدارد بهشت بر او واجب مي‏شود به‏جهت آنكه باز اشاعه امر آن بزرگواران مي‏شود. كدام نماز است كه تو خود را به هيأت نمازگزار بداري از تو قبول شود و بهشت بر تو واجب گردد و كدام قرآن است كه تو خود را به هيأت قرآن‏خوان بداري بهشت بر تو واجب شود؟ پس واللّه هيچ امري به اين نمي‏رسد و هيچ عبادتي با اين امر برابري نمي‏كند. چگونه نه؟ مي‏فرمايد نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همّه لنا عبادة همين‏قدر مهموم بشوي در اين مصيبت آن‏وقت هر يك‏نفسي كه مي‏كشي تسبيح خدا مي‏شود. پس هيچ عبادتي نيست براي شما مثل اين عبادت. بلكه يك‏خاصيت ديگر دارد اين عمل، حالا گيرم فلان‏همسايه چادري بلند كرد و تو به جهت رو و ريائي كه با او داري و خجالتي كه از او داري مي‏روي آنجا به تكيه روضه‏خواني براي ريا. اگرچه حالا براي خدا نكردي آنجا هم براي رو و ريائي رفتي، گيرم روضه‏خوان هم كه رفت بالا خجالتت شد دست خود را پيش‏رو گرفتي و گريه نكردي ولكن وقتي مي‏شنوي آن‏كلمه را كه سنگ آمد بر پيشاني آن بزرگوار و تير بر دهان مقدس آن بزرگوار زدند ديگر آن‏وقت خودت بي‏اختيار مي‏شوي. وقتي كه ذكر مصيبت مي‏شود و تو قلبت آن‏وقت منقلب مي‏شود آن ديگر دخلي به ريا ندارد، ثواب خودش را دارد نهايت تو براي ريا اينجا آمدي لكن وقتي كه قلبت منقلب شد كه ديگر نمي‏تواني ريا كني، بي‏اختيار گريه مي‏كني. گيرم كه غفلت تو را گرفته بود و گريه‏ات هم

 

«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۱ *»

نيامد، همين‏كه تباكي كردي، خود را به گريه داشتي بهشت بر تو واجب شد. كدام عمل به از اين؟ نماز همچو نيست، حج همچو نيست، به كردنِ آنها به ريا آدم مشرك مي‏شود لكن گريه مشرك‏شدن ندارد. چه‏طور به ريا مي‏تواند بكند آنچه جگر آدم را پاره پاره مي‏كند و مي‏گدازد؟ ديگر ريا برنمي‏دارد، دوست است طاقت نمي‏آورد بشنود سر زينب برهنه بود، بي‏اختيار بنا مي‏كند به گريه‏كردن، در اينجا چه شركي مي‏شود؟

پس از آنچه عرض كردم به دليل و برهان يافتي كه اين اقامه عزا و اين نشر فضائل و همچنين جميع امر آل‏محمّد : چه مصيبتشان چه فضائلشان اينها اعظم عبادات است و همين خود مصيبتشان فضيلتشان است. آيا اين فضيلت نيست كه قادر باشد بر دفع دشمن و صبر كند و متحمّل شود بر آن بلاها و محنتها و مصيبتها؟ خدا مي‏داند فضيلت است. پس اين عزاداري ذكر فضائل ايشان است و اعظم جميع عباداتي است كه در عالم مي‏شود. درجه عامل اين عمل بالاترين درجات است. اين است ثواب گريه، و گريه بر اين بزرگواران اين ثواب را دارد. حالا ببين اين گريه از روي معرفت باشد چه خواهد بود، و چه‏قدر ثواب خواهد داشت؟ و چه‏قدر فرق مي‏كند با گريه‏اي كه بي‏معرفت باشد و الحمدللّه رب العالمين كه شما مي‏كنيد و توفيق يافته‏ايد بر اين عبادت. اگر چه شما اين زحمت را كشيده‏ايد اينجا آمده‏ايد، قدمهاي خود را بر چشمهاي من گذارده‏ايد از راههاي دور آمده‏ايد لكن ثوابهاي خدا براي شما مهيّا است و آنها بسيار است. اجر همه شما بر خدا است و اينها را خدا از راه فضل و جود خود به شما توفيق داده است به بركت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين و از تصدّق سر مشايخ اجل‏اللّه‏شأنهم و اناربرهانهم. پس دعا مي‏كنيم و عرض مي‏كنيم كه خدا به حق امام زمان درجات مشايخ ما را عالي و متعالي گرداند و ايشان را جزاي خير عطا فرمايد و ما را بر ولايت و محبت ايشان ثابت بدارد و توفيق اين‏عمل را بيش از اين به ما عطا فرمايد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

([۱]) خورسند و راضي (اسم مفعول از مصدر استمالت بمعني خورسندكردن و راضي‏نمودن)

([۲]) حالت نشستن بر روي دو پا به صورتي كه نقطه اتكاء كف پاها باشد و زانوها به موازات سينه قرار گيرد.