مواعظ در اسرار شهادت صفر المظفر ۱۲۸۰
و محرم الحرام ۱۲۸۶
قسمت اول صفر المظفر ۱۲۸۰
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱ *»
(موعظه اول چهارشنبه / ۱۱ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
اولاً معني فارسي آيه را عرض ميكنم تا شما با ساير عربها مساوي باشيد، چنانكه عربها ميفهمند معانيش را شما هم بفهميد بعد از آن ديگر هرچه خداوند به انسان روزي كند از فهم باطنها و آنچه خداوند اراده كرده است از اين كلمات، ديگر دخلي به عرب و غير عرب ندارد اين فضلي است از خدا، آن الهامي است كه براي انسان حاصل ميشود.
معني فارسي آيه اين است كه خداوند ميفرمايد من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي اينكه مرا عبادت كنند، براي پرستش خود اينها را خلق كردهام. ما را خلق نكرده از براي اينكه زراعت كنيم، تجارت كنيم، دنيا را آباد كنيم؛ براي اين كه خلق نشدهايم. اگرچه اينها را هم به جهت پرستش و عبادت خدا ميتوان كرد، وقتي همينها را براي خدا كردي عبادت ميشود. پس ميفرمايد خلق نكردم جن و انس را مگر از براي اينكه مرا عبادت كنند و خلق كردهام اينها را كه آنچه ميكنند عبادت و بندگي باشد و براي بندگي من باشد. بعد ميفرمايد مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون من خلق را خلق نكردهام كه از براي من مستمري قرار بدهند كه تا در ملك من هستند هر
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲ *»
روزه و هر ماهه و هر ساله براي من كار كنند چيزي به من بدهند و اينها را خلق نكردهام كه به من صدقه بدهند، اطعامي كنند. همچنين انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين خداوند عالم او است رزّاق، او است رزقدهنده جميع مخلوقات. نپنداريد كه از قوّت خود ميخوريد و نه چنان بپنداريد كه از نهايت شعور خود و تدبير خود كاري ميكنيد و روزي ميخوريد. خدا به جهت اتمام حجت كردن، دنيا را بر سر احمقان ريخته و رزق آنها را واسعترين رزقها قرار داده تا عقلا مغرور نشوند. ضعفائي كه پشه لگدشان ميزند ميافتند دولت و مكنت بر سر ايشان ميريزد و ايشان را غني ميكند و آن پهلوانان قويهيكل را فقير و بيچيز ميكند تا بداني كه روزي از سعي و تدبير تو نيست. اگر چنين است زحمت بيجا براي چه؟ شب و روز خود را به زحمت انداختن براي چه؟ ديگر از اين بالاتر نميشود كه در شكم مادر نُه ماه به تو رزق داد و در آنجا رزق تو را براي تو مهيا كرد و چون به دنيا آمدي فالج بودي، هيچ حس و حركتي براي تو نبود از پستان مادر شير جاري كرد، به آن كيفيتهاي خاص روزي به تو داد. همان خدا امروز خدا است، ببين اهل عالم را چطور روزي داده، مغرور مشو، خيال مكن اگر سعي نكنم نان ندارم بخورم. بقدر آنكه مأموري حركت كن، ديگر گاه است صدهزار تومان به تو بدهند گاه است دهشاهي به تو ميدهند. انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين نه اينكه شما رازقيد و خود خود را و خلق را رزق ميدهيد، حاشا؛ خدا است رزّاق ذوالقوة المتين صاحب قوت است. شما را خلق نكرده كه كمك او باشيد، اعانت او كنيد، قوت از او است لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلي العظيم. اين كلمه را مردم كم قدر ميدانند، قدرش را نميفهمند. گمان نميكنم كه كلمهاي در اسلام بعد از لا اله الاّ اللّه به بزرگي اين كلمه لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلي العظيم باشد يا چيزي خواصش و منفعتش بقدر اين كلمه باشد. معني لا حول را قدري شرح بايد كرد كه از روي بصيرت بداني كه لا حول يعني چه. اول عرض كنم از هر كاري كه اعراض ميكني و بركنده ميشوي، از جايي كه ميروي از كاري كه برميگردي، از عملي كه اعراض كردي اينها را حول ميگويند و آن
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳ *»
كاري را كه دوم مشغول ميشوي آن كار را را قوّت ميگويند. حالا ميگويي لا حول يعني هيچكاري نميتوان كرد مگر به خدا و لا قوّة و قوت بر هيچكار نميتوان پيدا كرد مگر به خدا. اين كلمه كلمهاي است كه جميع هزار هزار عالم را فراگرفته. بعضي مثلهاش را عرض كنم تا اينكه در حال ذكر متوجه باشيد. مثلاً حولي از معصيت نيست مگر به خدا و قوّتي بر طاعت نيست مگر به خدا، حولي از ذلّت نيست و قوّتي بر عزّت نيست مگر به خدا، حولي از فقر نيست و قوّتي بر غنا نيست مگر به خداوند عالم جلّشأنه، حولي از معاصي و قوّتي بر طاعات نيست مگر به خداوند عالم جلّشأنه، حولي از همّ و غمّ نيست و قوّتي بر فرح و شادي نيست مگر به خداوند عالم جلّشأنه و امثال اينها كه هيچچيز از اين كلمه بيرون نميرود و جميع فوايدي كه در ملك هست در اين كلمه است.
باري ميفرمايد انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين قوّت بر هر چيزي مال خدا است و خدا است كه قوي است. احدي از كاينات صاحب قوت نيست، ذوالقوة خدا است. لا قوّة الاّ باللّه المتين، خداوند متين است، خدا امرش محكم و شديد است، به هيچوجه فتور در تقدير خدا و امر خدا و حكم خدا يافت نميشود. پس اين خلقي كه كرده و تدبيري كه كرده در نهايت استحكام و متانت است و نقصان در خلقت او نيست. پس شما را خلق كرده براي عبادت. اين معني فارسي آيه بود كه عرض كردم در ايام گذشته، در عرض سال تفسير ميكرديم اين آيه شريفه را و كلمه كلمه آن را معني ميكرديم تا اينكه بعد از آنيكه كلمه كلمه آيه تمام شد آن كلمات را بهم پيوسته كنيم و تركيب كنيم از ميان آنها ببينيم مطلب چه بيرون ميآيد.
كلمه كلمه آيه را گفتيم تا اينكه سخن رسيده بود به اين فقره كه مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون من از بندگان خود وظيفه نميخواهم كه اگر مستمري به من ندهند گاهگاهي به من چيزي بدهند. سخن در اين بود كه اين رزق يعني چه، اين اطعام يعني چه؟ و چون قرار سالهاي سابق بر اين بود كه به هر جايي كه سخن رسيده بود در
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴ *»
اين ايام ماهمحرم حكايت سيدالشهدا سلاماللّهعليه از همان فقره كه در دست داشتيم بيرون ميآورديم هرچه ميخواست باشد؛ هر فقرهاي كه بود از همان فقره احكام مصيبت آن حضرت را استخراج ميكرديم. پس بنا به عادتي كه بود تغيير عادت نداده امسال هم بحول و قوّه خداوند از همان فقره كه در دست داشتيم و لا قوّة الاّ باللّه باز از همان فقره اسرار شهادت و مراتب شهادت سيدالشهدا را انشاءاللّه بيرون ميآوريم. چون مقصود اين بود كه رزق را بيان كنيم و معني رزق درست فهميده نميشود مگر آنكه مقدمهاي بطور اختصار عرض كنم تا بعد از آن مطلب معلوم شود.
در احاديث رسيده است عرش خدا چهار ركن دارد و از براي هر ركني نوري است چنانكه در حديث عرض ميكنند به امام كه خانه كعبه را چرا چهار گوشه قرار دادهاند؟ فرمودند كه خانه كعبه را چهار گوشه قرار دادهاند به جهت آنكه بيتالمعمور در آسمان چهارم چهار گوشه است، اين خانه را زير آن خانه ساختهاند و برابر آن ساختهاند تااينكه خانه خاكي را خاكيان طواف كنند و آن خانه در آسمان چهارم را ملائكه روحانيان طواف كنند. مثلي عرض كنم تو تني داري و روحي داري، تن تو در اينجا در زير روح تو است روح در عالم ملكوت است و از ملكوت است. تن تو را در اينجا قرار دادهاند كه خاكيان آن را ببينند و با تو مصافحه كنند و نگاه به تن تو كنند و گِرد تن تو بگردند و رو به تن تو كنند اما روح تو در ملكوت براي اين است كه ارواح ملكوت با او معاشرت كنند. همچنين خداوند عالم براي اين خانه كعبه روحي قرار داده در ملكوت و ملكوت اين عالم آسمانها است براي اين خانه كعبه روحي قرار داده در ملكوت كه آن روح بيتالمعمور باشد و آن خانهاي است در آسمان چهارم، او را در آنجا آفريده تا ملائكه او را ببينند و رو به او كنند، اين را در اينجا آفريده تا خاكيان اين را ببينند و رو به اين كنند. پرسيدند چرا خانه كعبه را چهار گوشه قرار دادهاند؟ فرمودند به جهت آنكه به ازاء بيتالمعمور است. عرض كردند بيتالمعمور چرا چهار گوشه است؟ فرمودند به جهت اينكه بيتالمعمور را به ازاء عرش ساختهاند، چون عرش
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵ *»
خدا چهار گوشه دارد بيتالمعمور هم چهار گوشه دارد به جهت اينكه در زير عرش ساختهاند. مقصود اين بود كه عرش خدا چهار گوشه دارد و هر گوشه را ركني از اركان ميگويند يا اينكه هر سمتي از سمتهاي او را ركني از اركان او ميگويند فرق نميكند. مقصود اين است كه عرش چهار ركن دارد. عرش در زبان ائمه طاهرين و در علم آلمحمّد: معنيهاي بسيار دارد يك دفعه عرش ميگويند و مقصودشان وحدانيّت خدا است، وحدانيّت خدا را عرش خدا ميگويند. ربّ العرش العظيم يعني صاحب وحدانيّت عظيمه است خدا، و اين وحدانيّت و يگانگي كه براي خدا است آن را عرش ميگويند و آن هم چهار گوشه دارد سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر يك دفعه عرش ميگويند اين آسمان نهمي را كه بالاي هفت آسمان و بالاي كرسي است ميخواهند و اين هم چهار گوشه دارد و چهار گوشه آن طبايعي است كه اين عرش دارد كه آن طبيعتها يكي حرارت است يكي برودت و يكي رطوبت و يكي يبوست. اين چهار طبع را خداوند در عرش قرار داده و قوام عرش به اين چهار طبع است و به اين چهار طبع برپا است. و باز ائمه: يكدفعه عرش ميگويند و مرادشان علم خدا است و عرش در اين هنگام چهار ركن دارد، يعني حامل اين علم چهار نفرند و جهات اين علم از چهار نفر بروز كرده. يك ركن محمّد است و يك ركن علي است و يك ركن حسن است و يك ركن حسين است. پس عرش خدا علم خداوند عالم جلّشأنه است و بر دوش اين چهار نفر است و علم خدا از اين چهار در ملك ظاهر ميشود. و يك دفعه عرش ميگويند و مرادشان از عرش، تمام ملك خدا است. تمام ملك خدا را عرش خدا ميگويند. الرحمن علي العرش استوي يعني خدا بر ملك خود مستولي است. عرش كه تمام ملك شد در اين وقت ملك خدا هم چهار گوشه دارد، چهار ركن دارد و چهار ركن ملك خدا خلق است و رزق است و موت و حيات است و جميع اين ملك اين چهار گوشه را دارد. اين است كه خداوند دركتاب خود ميفرمايد اللّه الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶ *»
سبحانه و تعالي عمّايشركون يعني خدا كسي است كه شما را خلق كرده و رزق داده، شما را ميميراند، شما را زنده ميكند، آيا هيچكس از آنهايي كه با خدا شريك قرار دادهايد و به غلط عبادت آنها را ميكنيد، از اين كارها كردهاند يا ميكنند؟ انّ الذين تدعون من دون اللّه لنيخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب يعني آن خداياني كه شما از براي خود گرفتهايد و آن بتهايي كه ميپرستيد آنها لنيخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له آنها يك مگس نيافريدهاند و ان يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه منه و اگر ما حكم كنيم كه همان مگس چيزي از آنها بربايد نميتوانند او را از چنگ آن مگس رها كنند ضعف الطالب و المطلوب هم شما ضعيف العقل و ضعيف الايمانيد و هم آنها لكن اين ظاهر آيه بود، براي اين آيه باطني هم هست. اين ذباب در زبان عربي يعني مگس، مگس را عرب ذباب ميگويد، ميدانيد چرا ذباب ميگويد؟ اين كلمه ذباب را از ذُبَّ و ابَ برداشتهاند يعني رانده شد و برگشت. حالا اگرچه ذباب مگس است لكن اين را باطني است ميفرمايد انّ الذين تدعون من دون اللّه لنيخلقوا ذباباً يعني آن خلفائي و اوليائي و ائمهاي كه براي خود تراشيدهايد، اين ائمه شما و آن خلفائي كه در مقابل خليفه من تراشيدهايد و آنها را ميپرستيد آنها لنيخلقوا ذباباً آنها ذباب نيافريدهاند. يعني اميرالمؤمنين او است كه ذباب است و ذُبَّ و ابَ، يعني او را از خلافت منع كردند و راندند و حق او را غصب كردند ولكن او رجعت ميكند و دو مرتبه ميآيد و حق خود را ميگيرد و آنها خالق علي نيستند و ان يسلبهم الذباب شيئاً اگر علي گرفت اين ملك را از ايشان ديگر نميتوانند از او بگيرند، خاطرتان جمع باشد. حالا خاطرتان رسيد كه خلافت را از او منع كرديد و او را رانديد، لكن برميگردد و ميآيد و ميربايد از شما ضعف الطالب و المطلوب همه شما ضعيف الايمانيد و همه خدايان شما ضعيف العقل و ضعيف الايمانند، دو پول نميارزند. اين است كه فرموده امام كه مشيت من در نزد مشيت خدا مثل بعوضهاي است، و تشبيهكردن شخص كامل به چيز كوچك ضرر
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷ *»
ندارد.
باري از اين سخنها همه مقصود اين بود كه خدا خالق است، خدا رازق است، خدا زندهكننده است، خدا ميراننده است. احدي از مخلوقات خالق نيست، احدي از مخلوقات رازق نيست، احدي از مخلوقات زندهكننده نيست، احدي از مخلوقات ميراننده نيست. خدا است صاحب اين ملك و ملك اين چهار ركن را دارد. و چون خواستم اين چهار ركن را عرض كنم گفتم اول ركن خلق را عرض كنم، بعد ركن حيات و موت را، بعد رزق را به تفصيل عرض كنم. پس باز همانطور كه داشتيم و همان چهار ركن را بيان ميكرديم به همانطور عرض ميكنم از جمله اركان ملك خدا و عرش خدا عرض كردم خلق است، يعني آفريدن و چيزي را جفتكردن و او را به شكل چيزي كردن. ميفرمايد اذ تخلق من الطين كهيئة الطير خدا به عيسي ميفرمايد تو از گِل به هيأت مرغ ميسازي، يعني اجزاي اين گِل را بهم جفت ميكني و به هيأت مرغ ميسازي. اين معني خلق است كه چيزي را به چيزي جفت كنند و او را به هيأت شخص بسازند؛ اين خلق است. نميبينيد خدا فرموده خلق الانسان من صلصال كالفخّار يعني اجزاء تن او را به دور يكديگر فراهم آورديم مانند كوزه توش خالي است و دهاني دارد و آب كه در آن ميريزي قلقل ميكند. مقصود اين است كه چون او را بر هيأت كوزه ساختند فرمود خلق الانسان من صلصال كالفخّار پس اصل خلق معنيش اين است كه چيزي را به چيزي بچسباني تا اينكه او به آن شكل درآيد. حالا همچنين هركس چيزي را به چيزي ميچسباند و او را به هيأتي ميسازد، او خالق آن چيز ميشود و هيچ شركي و كفري نميشود. خدا عيسي را خالق خوانده، باز ميخواني تبارك اللّه احسن الخالقين خداوند عالم مبارك است و بهتر از همه خلقكنندگان است. حالا اين خلقكنندهها كيها هستند كه خدا از همه خلقكنندهها بهتر است؟ اين خلقكنندهها اگر معدومانند كه من هم از آنها بهترم. اين خلقكنندهها كه خدا از همه آنها بهتر است اگر هستند پس معلوم است كه خالقاني هستند كه چيزي را به چيزي
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸ *»
ميچسبانند و به هيأتي ميسازند. كوزهگر خالق كوزه است يعني اجزاء گِل را بهم جمع ميكند و به هيأت كوزه ميسازد. خشتمال خالق خشت است، اجزاء گِل را ميگيرد و به هيأت خشت ميسازد. پس خالقان بسيارند لكن خدا احسن الخالقين است، جميع خالقيني كه هستند به قوّت خدا ميكنند. نميبيني ميفرمايد و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير فتنفخ فيه فتكون طيراً باذني خود به خود كسي نميتواند حركتي به چيزي بدهد مگر به اذن خدا پس خدا است خالق وحده لاشريك له. قل اللّه خالق كل شيء خدا است خالق هر چيزي لكن هر چيزي را با اسبابي تركيب ميكند.
مقصود اين بود كه خدا خالق است، يعني اجزاء موجودات را خدا بهم پيوسته است و جميع موجودات را به هيأتشان تركيب كرده و ساخته. آسمان را خلق كرده، زمين را به اين شكل آفريده، آفتاب و ماه و ستارگان را به اشكالشان آفريده. اعطي كل شيء خلقه ثم هَدي هر كسي را بر هيأتي كه لايق آن است آفريده. ميفرمايد نطفه چون در شكم مادر ميرود دو ملك خلاّق كه خلقكنندهاند و طفل را ميسازند در رحم مادر داخل ميشوند عرض ميكنند خداوندا چه بيافرينيم؟ امر ميشود به آن دو ملك كه او را پسر كنيد يا دختر، او را سياه كنيد يا سفيد، بلند كنيد يا كوتاه، شقي كنيد يا سعيد و آن دو ملك او را به آن صورت درميآورند و باوجودي كه آن دو ملك خالقند خداوند خلاّق است و خلاّقي غير از او نيست.
پس خداوند عالم خلاّق جميع كاينات است و صفت خلق خدا را ميخواستم بيان كنم كه ابتدا به چه كرده، هر چيزي را چگونه آفريده و به چه آفريده. عرض كردم اول چيزي كه خداوند عالم آفريد به نصّ قرآن و احاديث و به اتفاق شيعه و سنّي و به اتّفاق جميع هفتاد و سه فرقه اسلام وجود پاك محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين بود كه خداوند آن بزرگواران را پيش از جميع كاينات آفريده بطوري كه هيچ برتريجويندهاي بر ايشان برتري نجسته و هيچ پيشيگيرندهاي بر ايشان پيشي نگرفته و هيچ ملحقشوندهاي به ايشان ملحق نشده و هيچ صاحبشعوري درك مقام
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹ *»
ايشان را نكرده. خدا ايشان را پيش از جميع مخلوقات آفريده. اگر اندازه پيشي ايشان را بخواهي بداني مكرّر عرض كردهام كه هزار هزار دهر ايشان را خداوند عالم پيش از جميع مخلوقات آفريده و اين جميع مخلوقات كه ميشنوي هزار هزار عالم است و هزار هزار آدم و خداوند عالم اين بزرگواران را پيش از هزار هزار عالم و هزار هزار آدم به هزار دهر آفريده. اگر حقيقت مطلب را ميخواهي بداني سبقتگرفتن ايشان و پيشيگرفتنشان بر كاينات به اندازه سال و ماه در نميآيد. حضرتامير صلواتاللّه و سلامهعليه براي تقريب ذهن چيزي فرمودهاند به همانقدر كه مردكه حيران بشود. عرض كرد خدمت آن حضرت كه چقدر وقت عرش خدا بر روي آب بود؟ فرمودند اگر مابين آسمان و زمين را پر از خردل كنند تا آنكه پر شود و تو با اين ضعفي كه داري ببري و باز برگردي تا همه آنها تمام شود، اينقدر عمر كني، اين مدت كمتر است از عشري از معشار عشير آن مدتي كه عرش بر روي آب بود و استغفراللّه از كمي تحديد. و حضرت مقصودش اين بود كه حيرت كند و بداند كه از شماره بيرون است، از احصا بيرون است. پس اينكه ميفرمايد هزار هزار دهر ما را قبل از جميع مخلوقات آفريده، خواسته يك لفظي و شماره و عددي بفرمايد والاّ شماره بر نميدارد. ملك خدا نهايت ندارد اگر تا ملك خدا هست و سال و ماه آن را روي هم بريزند، باز به جميع اين مدت پيشيگرفتن ايشان نسبت ندارد، شماره ندارد.
مثلي براي اين عرض كنم تا ذهن صاحبان شعور نزديك شود. جان پيش از تن چند سال است؟ سال ندارد. وقتي سال ندارد تو ميگويي چند سال؟ هرچه ميگويي تو از عدد سال ميگويي، او پيش از سال و ماه آفريده شده و از سال و ماه آنسوتر است و از سال و ماه آنطرفتر است. مثل اين است كه بگويي خدا در كجا است. خدا در كجا است نامربوط است، خدا مكان ندارد و خدا مكان را آفريده. بگويي خدا كي بود؟ ميگويم كيها را خدا آفريده و سال و ماه را او آفريده، پس ديگر او كي ندارد. پس حالا به همينطور پيشيگرفتن ايشان بر هزار هزار دهر كي ندارد، سال و ماه ندارد، نميتوان
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰ *»
گفت هزار سال يا صد هزار سال. لكن مردم چون عقلشان كم است گاهي فرمودهاند چهل هزار سال گاهي فرمودهاند صد هزار سال، گاهي هزار دهر، گاهي دو هزار دهر، گاهي هزار هزار دهر و همه تعبير است والاّ او پيش از دهر است چگونه ميتوان گفت چند هزار دهر؟ پس خداوند عالم ذات مقدس ايشان را پيش از پس و پيش آفريده زيراكه جميع پيشيها پس از ايشان است و جميع پسيها پس از ايشان است. پيش و پس براي مردم است، براي ايشان پس و پيشي نيست.
خلاصه، بعد از آنيكه خدا ايشان را در اين مقام آفريده بود ايشان را كامل كرد و معلوم است در آن مقام و مكاني كه ايشانند و در آن رتبه كه ايشانند نهايت براي آن رتبه نيست و آنها در آن مقام كاملند و ايشان را براي عبادت آفريده و در آن ايام بينهايت و در آن مدت بيغايت ايشان خدا را پرستش كردهاند از اين جهت خدا ايشان را بنده گرفت و تاج بندگي خود را بر سر ايشان گذارد. فرمود تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً پس ايشان افتخارشان به آن بندگي بينهايت است كه دارند، براي بندگي ايشان نهايتي نيست. هركس غير از ايشان است بندگيش نهايتي دارد و در ايام معيّني و اوقات معيّني و اشخاص معيّني است ولكن بندگي ايشان بينهايت است، بندگي ايشان بيحد و وصف است. پس ايشان به آنطور بندگي ميكردند خدا را در آن مقامي كه بودند خدا را عبادت كردند كه هيچ مخلوق خدا را آنطور عبادت نكرده بود؛ همه عبادتها عبادت ايشان است.
مثلي براي اين عرض كنم شايد از اين مثل صاحبان هوش ملتفت شوند. فرض كن الف و باء و تاء و ثاء تا آخر، چرا الف و باء بگويم كه عوام نفهمند مثَل به خشت ميزنم تا همه بفهمند. فرض كن هزار خشت گذارده روي زمين، اين خشت كاري كه ميكند خشت ديگر نكرده، اين خشت كه حركت كرد آن خشت حركت نكرده، اين خشت كه راه افتاد آن خشت ديگر راه نيفتاده، اين خشت كه شكست آن خشت نشكسته، خشتها هريك كار خود را ميكنند و هريك بقدر قابليت و اندازه خود كاري ميكنند اما كاري كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱ *»
گِل ميكند كدام است؟ آن گلي كه خشتمال او را به صورت اين خشت و آن خشت و آن خشت ميكند و از جميع خشتها كار كرده بلكه كار كلّ خشتها مال او است. هر خشتي كه به راه افتاده گِل به راه افتاده، هر خشتي كه آرام گرفت گِل آرام گرفته، هر خشتي كه شكست گِل شكسته، هر خشتي را كه حركت دادي گِل را حركت دادهاي. پس هر كاري كه اين خشتها ميكنند همه را گِل كرده، همه كار گِل است، غير از گِل چيزي نيست. فرض كن تو در يكمجموعه هزار صورت از گِل درست بكنند، غير از گِل در اين مجموعه نيست. حالا هر كاري كه اين صورتها بكنند همه كار گِل است و مال گِل است، گِل با هر يك از اين صورتها كاري ميكند، اما كاري كه اين صورت ميكند آن صورت نميكند. بعد از اينكه اين مثل را يافتيد عرض ميكنم كه خداوند جميع اين هزار هزار عالم را از نور پاك محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه و سلامهعليهماجمعين آفريده كه آن نور مانند گل است براي كاينات و براي اين عالمها و براي اين موجودات. پس چون نور مقدّس او طينت جميع اين هزار هزار عالم است هركس هركار كه ميكند كار ايشان است و حركت ايشان است و در زيارت ميخواني بكم تحرّكت المتحركات و سكنت السواكن به شما حركت ميكنند حركتكنندگان و به شما ساكن ميشوند ساكنشوندگان. در اين عالم هم غير متحرك و ساكن چيزي نيست و هيچكاري هم نيست مگر اينكه حركت است يا سكون. پس هيچيك از اين خشتها حركت نكرده مگر اينكه گِل حركت كرده، هيچيك از اين خشتها ساكن نشده مگر اينكه گِل ساكن شده. اما تو خيال مكن پيغمبر يكي از اين خشتها است اگرچه در ظاهر او را يكي از اين خشتها ميبيني لكن او گِل است و در جميع خشتها جاري است، در جميع آسمان و زمين ساري است، در جميع دنيا و آخرت وجود او پيدا است، در جميع هزار هزار عالم نور او هويدا است.
ما في الديار سواه لابس مغفر | و هو الحمي و الحي و الفلوات |
او است ساكن، او است مسكّن. آيا نشنيدهاي طلحه چه گفت وقتي تير خورد و افتاد؟
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲ *»
يكي به او گفت وَيْلَكَ مَنْ رماك؟ كي تو را تير زد؟ گفت عليبنابيطالب. گفت علي تير نميزند، علي شجاع است، تير كسي ميزند كه بترسد، علي شجاع است با تير جنگ نميكند، علي با شمشير جنگ ميكند و ميرود تا پيش دشمن و شمشير كوتاهي هم دارد. طلحه گفت تو كه نميبيني، من چشمم باز شده و ميبينم او است كه به آسمان بالا ميرود، او است كه از آسمان به زمين ميآيد، شمشير ميزند، او تير ميزند، نيزه ميزند، به اين ميرسد ميگويد بمير اي دشمن خدا، به او ميرسد ميگويد بمير اي دشمن خدا. پس او كه چشمش باز شد ديد كه محرّكي نيست بجز عليبنابيطالب. هركس تير زده به قوت او زده، تيرانداز او است از بازوي هركس كه خواسته است، شمشيرزن او است از دست هركس اراده كرده است. در اول مجلس گفتم لا حول و لا قوّة الاّ باللّه هيچ حول و قوهاي نيست، يعني هيچ اعراضكردن از چيزي براي كسي نيست و هيچ رو كردن و اقبالكردن به چيزي براي كسي نيست مگر به حول و قوه خدا، مگر به مشيت خدا و ايشانند حول و قوّه خدا. پس حول و قوتي نيست براي كسي مگر به قوّت امام تو، چنانكه در آن خشت مَثَل زدم هيچ خشتي ساكن نشده مگر به قوت گِل و هيچ خشتي حركت نكرده مگر به قوت گِل. پس لا حول و لا قوّة الاّ بالطين همه حولها و قوتها از گِل است. همچنين طينت كلّ كاينات از نور ايشان است، كل هزار هزار عالم از نور ايشان است و نور در نزد صاحب نور فاني است. آنچيز كه تو او را ميبيني آن غير نور است، نور آن است كه تو او را نبيني و صاحب نور را ببيني آن نور است؛ اين دو كلمه براي علماي مجلس باشد.
باري مقصود اين بود كه وجود مبارك ايشان جلوهگر است در كلّ كاينات همچو كه شد هرچه حركت كرد از حركت ايشان و به قوت ايشان است. حالا خوب فهميدي معني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه اي سادات من! هرچه در هر جاي عالم هر خيري ذكر شود شماييد اول آن و اصل آن و فرع آن و معدن آن و مأوا و منتهاي آن. اگر اين را دانستي پس بدان و آگاه باش كه در تمام هزار هزار عالم
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳ *»
احدي نماز نكرده مگر محمّد و آلمحمّد :، نماز را ايشان كردهاند از هرجا كه بروز كرده. نمازكننده ايشانند؛ فخر كن كه در تو اين كار را كردهاند. فرض كن اسب را كه ميدود، اسب را تو ميدواني، اسب خود نميدود نهايت فخرش اين بس امروز آقا سوار اين شده و سوار اسبي ديگر نشده. همچنين حالا نماز را آقا ميكند، فخر تو همين بس كه از تو اين نماز بروز كرده، فخر تو و شرف تو و عزّت تو همين بس كه نماز را در تو بروز داده. خيال مكن تو نماز كردهاي، حاشا. تو نماز نكردهاي، نماز او كرده. همچنين تو روزه نگرفتهاي، تو حج نكردهاي، تو راست نگفتهاي، احسان تو نكردهاي، جود تو نكردهاي، هيچ عمل معروفي از تو سر نزده و هيچ خيري تو نكردهاي مگر آنكه محمّد و آلمحمّد : كردهاند. ميفرمايد ولتكن منكم امّة يدعون الي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ايشانند كه امر ميكنند جميع دستهاي در ملك را به معروف. آخر تا روح تو به دست تو نگويد كه پيش برو، نميرود. تا روح تو به دست تو نگويد كه برگرد، برنميگردد. به همينطور ايشانند ناهي از منكر در تمام ملك، هركس حقي بكار برد و خيري بعمل آورد ايشان بعمل آوردهاند. نهايت مثل اينكه هر روزه تو حرف ميزني نه غير تو لكن يكروز عباي مشكي دوش ميگيري و حرف ميزني يكروز عباي سفيد دوش ميگيري و حرف ميزني يكروز عباي زرد، هر روز يك رنگ و تو حرف ميزني. حالا عباي زرد فخري كه دارد اين است كه آقا در من تكلم كرد در ميان مردم سخن گفت و سخن او را شنيدند. حظّ ما و نصيب ما همين است كه بر دست ما خير جاري كنند. ميفرمايد خداوند عالم در حديث قدسي كه لا اله الاّ انا خلقت الخير و الشر طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و ويل لمن اجريت علي يديه الشرّ منم خدايي كه خالق خير و شر هستم، خوشا به حال كسي كه من خير بر دست او جاري كنم و بدا به حال كسي كه من شر بر دست او جاري كنم. پس خير از محمّد و آلمحمّد است و حق از محمّد و آلمحمّد است صلواتاللّه و سلامهعليهم.
بعد از آني كه چنين شد كسي عامل به عملي و عابد به عبادتي نشده و نخواهد
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴ *»
شد مگر محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم. حالا ببين ايشان چه عبادتي كردند! كلّ عبادتي كه در ملك ميشود ايشان كردهاند اين است كه در زيارتشان ميخواني اشهد انّك قداقمت الصلوة و اتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اطعت اللّه و رسوله من شهادت ميدهم كه تو نماز را برپا داشتي و هركس نماز كرده تو نماز كردهاي و شهادت ميدهم كه تو زكات دادهاي و هركس زكات داده تو زكات دادهاي، امر به معروف تو كردهاي از هر دهاني كه باشد، همچنين نهي از منكر تو كردهاي با هر زباني كه خواستهاي.
اين همه آوازها از شه بود | گرچه از حلقوم عبداللَّه بود |
همه معروفها را شما امر كردهايد و همه منكرها را شما نهي كردهايد، شما اطاعت كردهايد همه اطاعتها را. پس عبادت ايشان عظمش به اينطور است، عبادتشان به اين بزرگي و بسياري است كه ميبيني. و چون روز اول است و طول كشيده مختصر كنم. اگر حكايت خشت را درست ملتفت شديد، اگر خشتي برداشتي و شكستي آيا نه اين است كه گِل را شكستي؟ اگر تو خشت را گذاردي، گِل را گذاردهاي، هرچه با اين خشت بكني با گِل كردهاي. حالا همچنين اگر اين معني را يافتي، حالا عظمت مصيبت حسين را خواهي دانست و ميداني كه مصيبت او نه همان مصيبتها است كه در كربلا به ايشان رسيده بلكه كلّ ملك زمين مصيبت ايشان است. در تمام ملك موجودند، جميع روزگار روز عاشورا و مصيبت ايشان است، جميع زمين كربلاي مصيبت ايشان است و ايشان در تمام مصيبتهاي عالم شريكند. واللّه هر مؤمني كه در عالم كشته ميشود حسين با او كشته شده، به هر مؤمني كه شمشير بزنند حسين را با آن شمشير كشتهاند، هركس مجروح شده آن جراحت بر او وارد آمده، هركس مهموم و مغموم شده آن همّ و غمّ بر او وارد آمده. آيا نشنيديد خودش فرمود:
شيعتي ما ان شربتم ماء عذب فاذكروني |
او مررتم بشهيد او غريب فاندبوني |
هر وقت به هر جايي ميگذريد، شهيدي يا غريبي را ميبينيد مرا در او ببينيد كه من در
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵ *»
آن شهادت شهيد شدهام، گريهاش را براي من بكنيد. پس هر صاحب مصيبتي را كه در عالم ببينيد حتي آنكه طفلي را اگر ديدي گريه كرد، گريه امام تو است در او ظاهر شده. اگر كسي را مهموم و مغموم ببيني همّ و غمّ امام تو است. اين است كه به امام عرض كردند سبب چهچيز است نشستهايم يكدفعه مهموم و مغموم ميشويم؟ فرمودند هر وقت ما مهموم و مغموم ميشويم شما هم مهموم و مغموم ميشويد. پس مصيبت او نه همين است كه سيصد و كسري زخم بر بدنش زدند و همان زخمها بود، بلكه زخمهايي كه تا روز قيامت به بدن دوستانش و شيعيانش ميرسد جميع آن زخمها بر تن مقدس او وارد آمده؛ اگر گريه ميكني بر چنين مصيبتي گريه كن. مگر تو نشنيدهاي كه آنچه بر مؤمن وارد ميآيد بر ايشان وارد ميآيد؟ خداوند ميفرمايد من اذي لي وليّاً فقدبارزني بالمحاربة و دعاني اليها پس واللّه كه اذيتكننده مؤمن كشنده ايشان است، خون حسين را ريخته و نفهميده و جميع اذيتي كه به مؤمن ميشود به حسين شده. مردم غافلند، خدا ميداند حقوق مؤمن اعظم است از نماز و روزه و ساير عبادات ولكن مردم اجماع كردهاند بر آنچه از دين خدا زبان ندارد، همان بيزبانها را از دين گرفتهاند و خدا پرستيده نميشود به چيزي مثل اداي حقوق مؤمن. اداي حق مؤمن اداي حق محمّد و آلمحمّد است همچنين هيچ معصيتي از معاصي نميرسد به عظمت اذيت مؤمن زيراكه اذيت مؤمن اذيت امام است. اين است كه شخصي آمد خدمت امام خيلي خوشحال و خرّم بود، فرمودند چرا اينقدر خوشحالي ميكني؟ عرض كرد بهتر روزي براي مؤمن آن است كه در آن روز اطاعت و عبادت خدا كرده باشد. فرمودند خيلي خوب به شرطي كه خرابش نكني. عرض كرد چگونه خرابش ميكنم و حالآنكه من از شيعيان شمايم؟ فرمودند هاه! حالا خرابش كردي. عرض كرد چطور؟ فرمودند خدا ميفرمايد لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذي عرض كرد من كه اذيت نكردهام و منّت نگذاردهام. فرمودند تو به من اذيت كردي، تو ادعا ميكني من از شيعيان شمايم، باطل شد صدقه تو حالا استغفار كن. استغفار كرد، فرمودند حالا توبه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶ *»
تو قبول شد. پس بدان كه يك اذيت كه به امام ميكني اعمال تو از تو ميريزد و حبط ميشود. پس اذيت مؤمن اذيت ايشان است و همچنين سرور مؤمن سرور ايشان است. پس از اين جهت جميع مصيبتهاي مؤمنان در برّ و بحر عالم مصيبتهاي ايشان است، جميع همّ و غم مؤمنان در برّ و بحر عالم همّ و غم ايشان است، جميع آسيبي كه به مؤمنان ميرسد به جميع اين آسيب ايشان آسيب كشيدهاند، منحصر به آنچه در كربلا به ايشان رسيده نيست. و واللّه هر زني از زنهاي مؤمنان كه در اطراف عالم اسير شود كأنّه زنهاي خود ايشان اسير شده و هر طفلي از مؤمنان از دنيا برود و دل پدر و مادر بدرد آيد مثل اين است كه علياكبر و علياصغر ايشان كشته شده باشد. اگر قدر خود را بدانيد، اگر قدر يكديگر را بدانيد آناً فآناً ولايت ايشان در قلب شما مشتعلتر ميشود. ديگر خيال نميكني كه امام من غايب است نصرت حسين اگر ميخواهي بكني آن بزرگوار ايستاده و طلب ياري ميكند و واللّه هنوز ايستاده و فرياد ميكند هل من ناصر ينصرني و اين ندا امروز از براي ما و شما بلند است و نصرتكننده مؤمن و رهاكننده مؤمن از بلا، نصرتكننده ايشان است و حذردهنده مؤمن حذردهنده ايشان است. پس واللّه ايشان ايستادهاند الآن و فرياد ميكنند هل من ناصر ينصر المحمّد المختار هل من مغيث يغيثنا هل من موحّد يخاف اللّه فينا هركس از اهل ايشان است، هركس از جنود ايشان است و متعلق به ايشان است لبيك لبيك گويان بسوي ايشان ميرود.
و از جمله آن نصرتهايي كه بايد كرد يكي اقامه عزاي ايشان است و اين عزاداري ايشان است كه ميكنيد مجلس ماتم آراسته ميكنيد و گريه ميكنيد اين نصرت است ولكن سعي كنيد كه نصرت شما نصرت حسين باشد. نه خيالتان برسد كه در اين غزوهها آنها كه در ركاب پيغمبر۹ كشته شدند همه از اهل جنّتند، حاشا. بلكه بعضي به عداوت با آن قبيله كه با آنها جنگ ميكردند ميرفتند و كشته ميشدند، يكي به طمع مال و غنيمت ميرفت و جنگ ميكرد و كشته ميشد، يكي لاعنشعور ميرفت ولكن آنكه از قوت ايمان و براي نصرت دولت حق ميرفت و كشته ميشد او شهيد بود.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۷ *»
همچنين امروز بايد يكي از شما كه روضهخواني ميكند نباشد براي اينكه خود را نشان مردم بدهد يا فرش خود را نشان مردم بدهد، يا از براي اينكه اسم بلند كند كه فلانكس روضهخواني ميكند، يا به حميّت اينكه فلان خوانده چرا من نخوانم، يا از براي اينكه چادري بلند شود و سردمي باشد، قليان و قهوه راه باشد يا قومي را مُستَمال([۱]) كني اينها را به خرج مردم بدهي. اگر براي اينها روضهخواني ميكني عبث عبث خود را زحمت مده. تعزيهدار آن كسي است كه از روي قوت ايمان و از روي معرفت دل او بريان شود و اشك او جاري شود و از براي اينكه امر آلمحمّد : را در عالم منتشر كند و دين او ظاهر شود و رسوايي اعداي آلمحمّد : معلوم شود و براي اينكه سنّت ايشان شايع شود و امثال اينها، اگر براي اين ميكني خيلي خوب والاّ مُسرف و عاصي هستي و مال خدا را اسراف كردهاي. به هر قلياني و دانه برنجي يكمعصيت در نامه عملت نوشته ميشود. مالت رفته، معصيت هم براي خودت درست كردهاي. پس اگر ميكنيد و براي نصرت آلمحمّد : ميكنيد از جمله نصرتها همين اقامه عزاي ايشان است و اين حقيقتش اين است كه بسيار نصرتي عظيم است. و مپندار اعظم نصرتها بيزبانها است، اعظم نصرتها نصرت آن زباندار است. پس از خدا سؤال ميكنم بوساطت امام زمان صلواتاللّه و سلامهعليه كه از فضل و كرم خود اعمال ما را خالص كند كه محض رضاي ايشان باشد و همه را در زمره نصرتكنندگان آلمحمّد :محسوب فرمايد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۸ *»
(موعظه دوم پنجشنبه / ۱۲ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
اگرچه ديروز تفسير آيه را عرض كردهام ولي چون بعضي تازه آمدهاند اطلاع بر تفسير آيه ندارند بطور اختصار و اجمال بد نيست معني فارسي آيه را عرض كنم تا آنها هم بفهمند. معني فارسي آيه اين است كه خداوند عالم جلّشأنه دركتاب خود اينطور فرموده كه من خلق نكردم جن و انس را مگر براي عبادت و فايده خلقت، آنچه منظور نظر من از خلقت بود، اين بود كه مرا عبادت كنند. مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون ايشان را من نيافريدهام كه از براي من عملگي بكنند و كسب و كاري بكنند و روزي به من بدهند و امر من از بالاي آنها بگذرد يا از براي اينكه به من صدقه بدهند يا مرا اطعام كنند، براي اين ايشان را خلق نكردهام انّ اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين خداوند عالم او رزّاق است، او است صاحب قوت و قدرت و او است كه امر او در نهايت استحكام است. اين بود معني فارسي آيه.
ديروز سخن در كيفيّت خلقت بود و ميخواستم كيفيت خلقت و ابتداي خلقت را عرض كنم و چون روز اول بود مقدمةً بياني كردم، حالا هم از آنجا عرض ميكنم كه خداوند عالم جلّشأنه بود و احدي غير از او نبود به هيچوجه منالوجوه غير از خداوند
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۹ *»
هيچچيز نبود و خدا در يگانگي خود منفرد بود و در وحدانيت خود خداوند عالم مستقل بود و از ماسواي او از مخلوقات اثري و نامي و نشاني نبود. بعد از آن مشيت خداوند عالم بر اين قرار گرفت و اراده محكم او قرار بر اين گرفت كه خلقي خلق كند. بعد از آني كه مشيت به اين قرار گرفت كه خلقي خلق كند اول چيزي كه خلق كرد كه سابق بر آن چيزي نبود دريايي آفريد بيساحل و آن دريايي بود موّاج، نه عمق او را كسي ميدانست و ميداند و نه اطراف آن را بجز خدا كسي احاطه كرده. و در اين دريا گذارد قابليت اينكه تركيب جميع موجودات بتواند بشود و به شكل كل كاينات بتواند در آيد. اين است كه خداوند عالم در قرآن ميفرمايد و من الماء كلّ شيء حي هر چيزِ زنده و هرچه در ملك خدا است زنده است ميفرمايد هر چيز زندهاي و هر صاحب حياتي ابتداي او از آب است و او را خداوند عالم از آب خلق كرده. و باز ميفرمايد و كان عرشه علي الماء اين عرش، عرش وحدانيت خدا است. اين عرش وحدانيت خدا بر آن آبي كه عرض كردم، بر آن دريايي كه عرض كردم مستولي بود، در آن دريا جلوهگر بود.
خلاصه؛ آن دريا را خداوند عالم آفريد و قابليت آنكه جميع كاينات را از او بيافريند در او قرار داد. مثَلي عرض كنم تا بفهمي همين درياي ظاهر را نگاه كن آيا نه اين است كه قابليت اين را دارد كه به جميع شكلهاي موجها متشكّل شود؟ به همينطور هر قطرهاي از آن دريا قابل بود كه به هر صورتي و شكلي درآيد. اين است كه خداوند عالم اول آن دريا را آفريد و در آن دريا قابليت كل موجودات بود ولكن هنوز موجود نشده بودند، همان قابليت آنها موجود بود، وجود و هستي آنها برپا نشده بود و به عرصه ظهور نيامده بود. خداوند عالم جلّشأنه خطاب كرد به آن قابليتها كه در آن دريا بودند و آن قابليتها را هم نهايتي نبود، از براي آنها غايتي نبود. خداوند عالم به آنها احاطه داشت و بس. اين است كه امام در صفت آن دريا ميفرمايد في قعره شمس تضيء لايطّلع عليه الاّ الواحد الفرد الصمد فمن تطلّع فقدضادّ اللّه في حكمه و نازعه في
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۰ *»
سلطانه و باء بغضب من اللّه و مأواه جهنم و بئس المصير كه حاصلش اين ميشود كه جز خداي واحد احد، احدي از آحاد بر آن دريا اطلاع ندارد و علم او احاطه به آن دريا پيدا نميكند. آن دريا درياي علم خدا است و آن درياي جود خدا است. خداوند عالم آنچه به هزار هزار عالم جود و رحمت و مغفرت و بخشش و فيض و مدد ميرساند همه از همان دريا است و آن است خزانه علم خدا كه هرگز فنا و تمامشدن براي آن نيست. خداوند عالم به آن قابليتها كه در خزانه علم خود بود رو كرد و به ايشان فرمود ألست بربكم آيا من خداي شما و پرورنده شما نيستم؟ در ميان قابليتها هر قابليتي كه استعداد او بيشتر بود و هر قابليتي كه صفاي او و لطافت او بيشتر بود او پيشتر از همهكس جواب گفت و هركه از آن صفايش كمتر بود او عقبتر، و عقبتر و عقبتر تا هر كس خودش بقدر قابليت خودش جواب گفت. و چون در مجلس اهل علم هستند و ميخواهم ملتفت شوند و شايد به جهت علمي كه دارند خيال كنند كه در اينجا اختلافي در ميان قابليتها نبود، سبب چه بود بعضي پيشي جستند و بعضي عقب افتادند، براي اين مثَلي عرض كنم. خيال كن عددها را يك، دو، سه، چهار، پنج، اين عددها را فرض كن خداوند هنوز نيافريده و به عرصه وجود نياورده و ميخواهد عدد را به عرصه وجود بياورد. اهل علم ملتفت باشند چه عرض ميكنم، عوام نميفهمند؛ و عوام صاحبان هوششان شايد بفهمند. عرض ميكنم كه هر وقت خدا خواسته باشد عدد را موجود كند، آنوقت كه بخواهد موجود كند آيا دو را پيشتر موجود ميكند يا چهار را؟ نميشود چهار را پيش از دو موجود كرد به جهت اينكه چهار، دو دو است. اول دو است بعد چهار، اگر دو را نيافريند چهار آفريده نميشود. پس او را پيش از چهار ميآفريند و بعد هشت را وهكذا. درست ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، پس اگرچه پيش از آفرينش نه يك بود و نه دو و نه چهار و نه هشت، نه بيست، نه چهل، نه هشتاد، نه صد، نه هزار، نه دو هزار، نه ده هزار ولكن وقتي بناشد خدا بيافريند، صد را پيش از هزار ميآفريند و صد، اول موجود ميشود و هزار دويم و دو هزار سيوم. ممكن نيست
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۱ *»
هزار به عرصه وجود بيايد و صد هنوز به عرصه وجود نيامده باشد. هزار، دهتا صدتا است.
باز مثَلي ديگر عرض كنم، خيال كن نه آفتاب نه نور آفتاب هنوز در ملك موجود نشده و خدا ميخواهد نور آفتاب را بيافريند. آيا معقول است نور آفتاب را پيش از آفتاب بيافريند؟ معقول نيست. پس اول آفتاب آفريده ميشود بعد نور. پس در وقتي كه نه آفتابي بود نه نوري، اگر خدا خطاب ميكرد به قابليت اينها كه ألست بربكم اول قابليت آفتاب جواب ميدهد، بعد از قابليت آفتاب نورها جواب ميدهد، ممكن نيست اول قابليت نور جواب بدهد. تو سايه داري، آيا ممكن است سايه تو را پيش از تو بيافريند؟ پس آن زمان كه تو را نيافريده بودند و سايه تو را نيافريده بودند، همه در عرصه امكان بودند و در اين دريا غرق بودند و مشيت خدا بر اين قرار گرفت كه تو را و سايه تو را بيافريند فرمود ألست بربكم اول تو جواب ميدهي بعد سايه تو، ممكن نيست اول سايه تو جواب بدهد. از روي آنچه گفتم علما ملتفت شوند فروع آن را بيرون آورند. جميع آنچه در هزار هزار عالم خلق شده است يكي را كه ميگيري صفت آن بالايي ميشود، آن بالايي را كه ميگيري صفت آن بالاتري ميشود، آن بالاتري باز صفت بالاتر ميشود. هرگز ممكن نيست صفتي پيش از صاحب صفتي آفريده شود، يا اينكه نوري پيش از صاحب نوري آفريده شود. پس اگرچه در آن دريا همه معدوم بودند و در ميان آنها امتيازي نبود ولكن بعد از آنيكه مشيت خدا قرار گرفت كه آنها را بيافريند فرمود ألست بربكم حالا اولكسي كه جواب ميدهد آن منير اولي است كه جميع هزار هزار عالم بايد از نور او باشد، به وجود او بايد برپا باشد. آن آفتاب عالمتابي است كه جميع هزار هزار عالم بايد از نور او باشد، به وجود او بايد برپا باشد. پس وقتي كه ألست بربكم گفت هيچ قابليتي اقدام به جواب او نكرد قابليت پاك محمّد صلواتاللّه و سلامه عليهوآله، او برخاست اول لبيك لبيكگويان اول بلي گفت و اقرار كرد به توحيد خداوند عالم جلّشأنه و همين قول بلي اقرار به توحيد است كه خدا گفت آيا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۲ *»
من خالق شما و پرورنده شما نيستم؟ قابليت پاك محمّد صلواتاللّه و سلامهعليه جواب داد كه بلي تويي خداي يگانه ما و آفريننده ما. پس اولكسي كه اقرار به توحيد كرد وجود پاك محمّد بود۹ و به اين جهت او اول اقرار كرد كه هركس در ملك خدا است نور او است و نور نميشود اول اقرار كند و بعد از آن صاحب نور اقرار كند. هركس در ملك خدا توحيد كرده پس از او توحيد كرده و به نور او توحيد كرده و به تلقين او توحيد كرده. اين است كه در زيارت جامعه ميخواني من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم اي سادات من هر كس اراده خدا كند بايد ابتدا به شما كند و هركس خدا را توحيد كند از شما پذيرفته. آيا نميبيني كه چراغي كه روشن ميكني اگر به تدبيري و بواسطه يك نوع روغني يككاري بكني كه يكدفعه اين شعله قرمز شود، جميع در و ديوار خانه قرمز ميشود و اگر تدبيري كني و شعله يكدفعه سبز شود جميع در و ديوار خانه سبز مينمايد. همچنين بعد از آنيكه قابليت محمّد۹اقرار كرد به توحيد خدا، نور خدا از او در جميع در و ديوار عرصه امكان تابيد و جميع عرصه عالم به نور توحيد كه از پيغمبر بر وجنات ايشان تابيد منوّر شد و جميع پيغمبران و ملائكه توحيد از ايشان آموختند. آيا نشنيدي كه فرمودند بعد از اينكه خداوند عالم ما را آفريد ملائكه را از نور ما خلق كرد و چون ملائكه نظر كردند به يگانگي و علوّ مقام ما، چنان پنداشتند كه ماييم خداي يگانه. چون ما از دل ايشان اين را دانستيم گفتيم لااله الاّاللّه. چون ما لااله الاّاللّه گفتيم آنوقت ملائكه دانستند كه نيست خدايي بجز خداي يگانه و ما بنده هستيم و مخلوق. بعد از آن چون ملائكه نظر كردند ديدند هرچه در ملك حركت ميكند بواسطه ما است، هرچه در ملك ساكن ميشود بواسطه ما است، پنداشتند كه هيچ حولي و قوهاي نيست براي چيزي مگر به ما. ما اين را از دل ايشان دانستيم گفتيم لاحول و لاقوّة الاّ باللّه العلي العظيم لفظ حديث نظرم نبود نقل به معني كردم، همچنين چند چيز ديگر كه ملائكه به تعليم ايشان تعليم گرفتند.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۳ *»
مقصود اين بود كه ايشانند معلّم كاينات و ايشانند كسي كه خداوند به ايشان امر كرده كه توحيد را به عرصه عالم برسانند چنانكه خدا امر كرده به آن شعله سبز كه سبزي را به در و ديوار برساند و امر كرده به آن شعله قرمز كه قرمزي را به در و ديوار برساند و چون ذات مقدس ايشان به آتش توحيد مشتعل شد و مظهر اسماء و صفات و انوار و كمالات خدا شد مأمور شدند از جانب خدا به اينكه در عرصه ملك توحيد خدا و انوار خدا را و اسماء و صفات خدا را آشكار كنند. پس از اين جهت رسول و مبلّغ از جانب خدا شدند. هر صاحب نوري مبعوث است به رسانيدن نور خود، آفتاب مبعوث است به همه در و ديوار نور خود را برساند چون مشتعل است به نور كرسي نور ميرساند به عالم و اما ذات پاك محمّد۹ مشتعل است به آتش توحيد، به نور كمالات خدا، پس مبعوث است به توحيد، مأمور است به شكستن بتان، مأمور است به برطرفكردن شركها به جهت آنكه به نور توحيد خود او مشتعل است و چگونه مشتعل نيست و حالآنكه فرمود من رءاني فقدرأي الحق ديدار حق به همينطور است كه مرا ببينيد. زيراكه هر كس هر چه را ميبيند صفات او را ديده نه ذات او را و منم صفات خدا و منم نور خدا، اگر او را ميخواهي ببيني مرا ببين. اگر اين را فهميدي ميفهمي معني كلام اميرالمؤمنين را كه راوي عرض كرد به آن بزرگوار كه هل رأيت ربّك يا اميرالمؤمنين؟ آيا خدا را ديدهاي اي اميرالمؤمنين؟ فرمودند كه من عبادت نميكنم خدايي را كه نديده باشم، من خداي خود را ديدهام. باطن اين سخن اين است كه من محمّد را ديدهام، نه اينكه محمّد خدا است. لعنت همين محمّد، لعنت همين خدا بر كسي كه محمّد را خدا بداند بلكه نام نامي خدا است، محمّد صفات گرامي خدا است، محمّد صفات نعماي خدا است، محمّد مثَل علياي خدا است. هركس او را به اينطور شناخت خداي خود را شناخت، هركس او را به اينطور نشناخت خداي خود را نشناخت.
باري، وقتي ندا از جانب خدا رسيد به آن قابليتها كه در آن دريا بودند اول كسي
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۴ *»
كه جواب داد از آن قابليتها و اقرار به توحيد كرد و روغن وجود او به آتش وجود اين ندا در گرفت و مشتعل شد، وجود پاك محمّد بود۹. و دوم كسي كه جواب داد وجود پاك عليبنابيطالب صلواتاللّه و سلامهعليه بود و بعد از آن كسي كه جواب داد امامحسن بود و پس از آن كسي كه جواب داد حضرت امامحسين بود و پس از آن امامزمان صلواتاللّه و سلامهعليه بود و پس از آن ائمه هشتگانه كه باقي ائمه باشند و بعد از اينها وجود پاك حضرتفاطمه۳ بود كه چهاردهنفس مقدس بر جميع كاينات پيشي گرفتند و اقرار به توحيد كردند. نه چنان گمان كني مثل جهّال امت كه فاطمه را خيال ميكنند يكي از زنان، نهايت زن خوبي بوده است. اگرچه مردم همينطور خيال ميكنند حتي آنكه القاب زنان كثيف خود را فاطمة الزماني ميگفتند نعوذباللّه آيا مردي را ميشود محمّدالزماني گفت؟ اين نامربوطها چهچيز است، اين مزخرفات كدام است؟ فاطمة الدوراني يعني چه؟ مريمالزماني چه معني دارد؟ موسي و عيسي اقتباسكننده از نور فاطمهزهرايند و علم جميع پيغمبران اولواالعزم كه بودهاند يكقطره از درياي علم بينهايت فاطمه زهرا صلواتاللّه عليها است. نه چنان پنداريد كه فاطمه مثل زني از زنان عالم است نهايت نجيب است. حتي اينكه مزخرف ميبافند اين نامربوطها كه ميگويند كه خبر دادند علي زن گرفته است و فاطمه متغيّر شد. خيال ميكند فاطمه مثل زن خودش هوو داري ميكند. و گاهي مزخرفي ديگر ميبافند ميگويند علي و فاطمه دعوا كردند علي قهر كرد و از خانه رفت بيرون روي خاك خوابيد. پيغمبر سر او را برداشت از خاك، از آن روز او را ابوتراب گفتند. اين مزخرفات يعني چه؟ حاشا كه حضرتفاطمه مثل اين زنان باشد، خدا در شأن فاطمهزهرا ميفرمايد انّها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم انيتقدّم او يتأخّر يعني حضرتفاطمه يكي از آيات كبراي خدا است كه جميع پيغمبران توحيد كه براي خدا كردهاند از تابش نور زهرا است. او را زهرا گفتند به اينجهت كه زهرا يعني تابنده و آن بزرگوار است تابنده و فروزنده عرصه امكان و جميع پيغمبران به نور او افروخته
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۵ *»
شدهاند و منوّر گرديدهاند و هيچ ملك مقرّبي و هيچ نبي مرسلي نيست مگر آنكه توحيد از فاطمه آموختهاند و به قطرهاي از درياي علم فاطمه رسيدهاند. علم نبوت مانند نوح و ابراهيم و موسي و عيسي قطرهاي از درياي وجود فاطمهزهرا۳ است. پس تو خيالت نرسد كه فاطمه مثل زني از زنان است، اين زنان را آنطور تمجيد كني. اين زني كه حايض ميشود و ماهي چندروز نماز نميكند حالا او را فاطمة الزماني بگويند قبيح نيست؟! خيلي قبيح است. پس آن بزرگواران، آن چهاردهمعصوم چون اولكسي بودند كه بر جميع خلق سبقت گرفته بودند و احدي از خلق بر ايشان سبقت نگرفته بود در ايشان اثري از آثار خودبيني و خودنمايي نبود.
مثَلي عرض كنم، آيا تو نميداني چراغي كه روشن ميكنند اين نور از پيش چراغ ميآيد تا به آنجايي كه نور تمام ميشود. آنجايي كه نور تمام شد آنجا ديگر ظلمت خالص است، هر يكقدم كه پيشتر ميآيد اندكي نور زياد ميشود و به همينطور نور كه زياد شد اندكي ظلمت كمتر ميشود و كمتر ميشود و همينطور ميآيد و ميآيد تا به نهايت نزديكي برسد كه در آنجا ظلمت تمام ميشود و سرتاپا نور ميشود و اثري از آثار ظلمت در آنجا نميماند. و بعد از آني كه اين مثَل را يافتي عرض ميكنم بعد از آني كه خداوند فرمود ألست بربكم نور اين ألست بربكم در جميع عرصه امكان تابيد ولكن هرچه نزديكتر به مبدء بود نورانيتر شد و هرچه دورتر از مبدء بود تاريكتر شد و نور كم شد و ظلمت زياد شد. مرادم از ظلمت، خودبينيها و خودستاييها و خودداريها است و مرادم از نور خدانماييها و خداستاييها و خداداريها است. پس از اين عرصه امكان دو چيز در هر مكان پيدا شد يكي نور خدابيني و خداستايي، يكي ظلمت خودبيني و خودستايي و چون جميع كاينات را خدا در اين امكان آفريد جميع خلق صاحب دو چيز شدند، صاحب نوري و صاحب ظلمتي شدند. آيا نشنيدهاي كه در دل هر كسي دو نقطه است نقطه نور و نقطه ظلمت. شخص هرچه معصيت ميكند نقطه ظلمت او زياد ميشود و هرچه طاعت ميكند نقطه نور او زياد ميشود و نقطه ظلمت كمتر
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۶ *»
ميشود و اين به جهت اين است كه رو به خدا ميكند چون رو به خدا ميكند نورانيتر ميشود. خلاصه؛ هر كس كه در اين عرصه امكان است صاحب نوري است و صاحب ظلمتي است. آن نور نوري است كه از جانب خدا است و آن ظلمت ظلمت خودي خلق است. پس در جميع خلق يك خودبيني و يك خدابيني است و كامل كسي است كه خودبين نباشد. يكي را ميبيني با او مينشيني هرچه حرف ميزند هرچه ميگويد همه ميگويد خدا همچو فرموده و خدا همچو ميگويد، هرچه حرف ميزند تا پسين از خدا ميگويد. يكي ديگر را ميبيني با او كه مينشيني بر سر هم ميگويد من همچو هستم، من چنينم، من چنينم. همه از خود ميگويد، اوصاف و فضائل خود را ميگويد، هرچه ميگويد همه اوصاف و فضائل خودش است. تا كي كتاب فضائل براي خودش مينويسد؟ فضيلت براي خدا است. پس مؤمن بايد ذكر خدا باشد نه ذكر خود. به عيسي عرض كردند يا روحاللّه من نجالس؟ با كه بنشينيم؟ فرمود جالسوا من يذكّركم اللّه رؤيته با كسي بنشينيد كه ديدار او شما را به ياد خدا آورد، يعني در او خدابيني زياد باشد و به آتش توحيد مشتعل شده باشد و به آتش اسماء و صفات خدا درگرفته باشد كه همين كه چشمت به او ميافتد به ياد آخرت ميافتي، ياد عمل آخرت ميافتي، راغب به آخرت ميشوي. چهبسيار مردم كه همينكه چشمت به آنها ميافتد يا آنها را ميبيني ياد معاصي و فسق و فجور ميافتي. چهبسيار مردم كه تا چشمت به آنها ميافتد ديدارشان انسان را به ياد خدا ميآورد و چهبسيار مردم كه ديدارشان انسان را متذكر دنيا و معاصي و لهو و لعب و فسق و فجور ميكند. از اينجا بياب كه آنچه در ملك خدا است از نور و ظلمت آفريده شده است. پس اول خلق آنكسي است كه سبقت گرفته به نور توحيد و آن وجود مبارك اين چهاردهمعصوم است صلواتاللّهعليهم. پس ايشانند نوري كه ظلمت در ايشان نيست، ايشانند كه سرتاپا به نور توحيد خداوند عالم در گرفتهاند. پس چنانكه كلّ اسماء و صفات خدا را نمودهاند كل خودي خود را پنهان كردهاند چنانكه بكلّي از خود ذكري باقي نگذاردهاند، بكلّي براي خدا و ذكر خدا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۷ *»
شدهاند چنانكه به كلّ خود به خدا پيوستهاند، از خودي به كلّ خود بريدهاند.
درست ملتفت باشيد چه عرض ميكنم كه اگر غير از اين بود بالتمام از خود نبريده بودند و به خدا پيوسته نبودند، اگر بالتمام خود را پنهان نكرده بودند كلّ اسماء و صفات خدا را ننموده بودند. اگر بكلّي از خود لب نبسته بودند بالتمام به ثناي خدا لب نگشوده بودند. پس آن بزرگواران سلاماللّه عليهماجمعين شرط وجودشان اين است كه خود را گم كنند تا خدا را بيابند. ساير مردمند كه از خود ميگويند و خود دارند، ايشان بايد خود را گم كرده باشند اگر خود را گم نكرده باشند اول ماخلقاللّه نيستند. پس شرط بودن ايشان اول ماخلقاللّه و دليل بودن ايشان اول ماخلقاللّه اين است كه بالتمام از آنچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است، از هرچه غير خداي احد است. اگر ملتفت بوديد حرف بزرگي بود و شرط وجودشان و دليل اول ماخلقاللّه بودنشان اين است كه از هرچه غير خداي احد است بريده باشند. نه به خود پيوسته باشند نه به عبايي و قبايي پيوسته باشند نه به چيزي غير خدا پيوسته باشند، هيچ از خود نداشته باشند. اگر يكذره از خود داشته باشند بقدر آن يكذره شريك براي خدا قرار دادهاند و ايشان شريك با خدا نكردهاند كسي را. خدا را گرفتهاند و ماسواي خدا را ترك كردهاند. نميدانم چه بگويم مطلب خيلي بزرگ است. پس ايشان خدا را به كلّ خود گرفتند و به كلّ خود ماسواي خدا را ترك كردند. پس بايد به اين صفت در عالم جلوه كنند و قيد به هيچچيز غير از خدا نداشته باشند. اگر چنين نباشند در اين عالم مقيّد به زن باشند، مقيّد به فرزند باشند، مقيّد به اموال باشند، مقيّد به جان باشند ترك خدا كردهاند. اگر چنين شد حجت خدا و آيت عظماي خدا نيستند و جلوهگاه خداي واحد احد نيستند. پس شرط بودن ايشان اول ماخلقاللّه اين است كه در هر عالم از جميع ماسواي خدا ببرند و چنان شوند كه:
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار | چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم |
و چنان شده باشند كه:
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۸ *»
ز بس بستم خيال تو تو گشتم پاي تا سر من | تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته |
و چنان شده باشند كه بجز خدا و نور خدا و صفت خدا و اسم خدا و كلام خدا در ايشان چيزي نباشد و اين مقام ببين در تمام اهل عالم در احدي از آحاد بجز محمّد و آلمحمّد : جلوه كرده؟ جلوه نكرده. حالا بعد از آنيكه بنا شد در ايشان جلوه كند اينها همه يكنورند. در زيارت ايشان ميخواني اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة همه يكي هستند. پس چون يكي شدند ببينيد اين صفت كجا بايد بروز كند؟ بياييم ببينيم مقام ولايت چه نسبت دارد به مقام نبوت؟ مقام ولايت خودي مقام نبوت است و مقام نبوت خدايي مقام ولايت است به نص آيه قرآن كه ميفرمايد و انفسنا و انفسكم اميرالمؤمنين نفس پيغمبر است و خودي پيغمبر است و مقام ولايت مقام خودي نبوت است و مقام پيغمبر مقام خدايي است براي اميرالمؤمنين و مراد از مقام خدايي مقام نور خدا است و اسماء و صفات خدا است. حالا آن بندهاي كه ميخواهد خود را فاني كند، ميخواهم بدانم آيا بايد خدايي خود را فاني كند يا بايد خودي خود را فاني كند؟ آيا بايد خود را در راه خدا بدهد يا بايد خدا را در راه خودي خود بدهد؟ آيا بايد خود را مضمحل و فاني كند در راه خدا يا خدايي را مضمحل كند؟ شكي در اين نيست كه بايد خودي را فاني كند. پس حكمت اقتضا كرد به اين جهت كه اين فنا و اضمحلال در مقام ولايت باشد نه در مقام نبوت. پس از اين جهت اين فنا و اضمحلال خصوصيت پيدا كرد در مقام ولايت به اسراري چند. و چون مجلس طول كشيده است نميتوانم بيان كنم كه چرا در حضرتامير اين فنا و اضمحلال بروز نكرد و در امامحسين بروز كرد و حضرت امامحسن هم ابومحمّد است و نور محمّد است و نور محمد در او بروز كرده، امامحسن شبيه به محمّد است۹ و او را كنيه ابومحمّد است. او را هم لياقت اين فنا و اضمحلال نبود و نبايد او قبول كند. اما حسين ابوعلي است و شبيه به علي است و سرّ ولايت و امر ولايت در آن بزرگوار جلوهگر شد. پس بايستي كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۲۹ *»
تمام فنا و اضمحلال در وجود حسين جلوهگر باشد. اگر اين فنا در حسين نبود خدا ظاهر نبود، از كجا مردم خدا را ميشناختند؟ پس بايستي به اين خدا را شناخت كه خود را چنان فاني و مضمحل كرده كه اثري از آثار خود و متعلقان خود باقي نگذارده است اين است كه تأويل اين آيه مباركه اينطور شده كه اذا قيل لهم لا اله الاّ اللّه يستكبرون اين است كه در حق طايفهاي از كفار ميفرمايد كه اگر به ايشان گفته شود لا اله الاّ اللّه استكبار ميكنند و تأويل شده كه در نزد شهادت حسين گريان نميشوند و اما باطنش اين است كه لا اله يعني حسين كشته شد الاّ اللّه يعني خدا آشكار شد. لا اله يعني حسين خود را داد الاّ اللّه خدا را گرفت و آن بزرگوار به كلمه لا اله هيچ هيچ نيست و آن بزرگوار به اين كلمه نفي كرد وجود خود را. نميبيني بسياري از مردم خودپرستند؟ افرأيت من اتخذ الهه هواه هواي خود را خداي خود ميگيرند، زن خود را خداي خود ميگيرند، دنياي خود را خداي خود ميگيرند. حسين لا اله گفت و گفت نه خودم را ميخواهم نه عيال ميخواهم نه فرزند ميخواهم، هيچ نميخواهم الاّ اللّه خدا را ميخواهم و بس. حالا بيا تو را به خدا انصاف بده كه در تمام اين ملك هيچكس لا اله الاّ اللّه مثل حسين گفته؟ حاشا، كي گفته؟ كدام ملك مقرّب، كدام نبي مرسل، كدام مؤمن ممتحن همچو لا اله الاّ اللّهي گفته كه نفي كل ماسوي را كرده باشد و اثبات كرده باشد خدا را؟ كدام نفي از اين بالاتر كه آن بزرگوار بعد از اينكه آن جراحات بر تن مقدسش وارد آمد، زياده از سيصد و بيست جراحت بود. مردم كه خيال ميكنند و نقل ميكنند ابنسعد فرياد كرد كه اسب بر بدن حسين بتازيد و ده نفر آمدند و آن بدن را پامال كردند، اينها جنگ نديدهاند. فكر كن در صحرايي كه آن جمعيت قشون باشد، بروايتي سيصد هزار قشون بودند و بروايت ديگر چهارصد هزار قشون بودند. كسي كه جنگ ديده باشد ميداند كه در همچو صحرايي چه گرد و غباري خواهد بود. گرد و غباري بايد باشد كه چشم چشم را نبيند. اگر شما در سر اين ايلات بودهايد ديدهايد وقتي گلهشان ميآيد ببينيد چه گرد و غباري ميشود! اينقدر گرد و غبار ميشود كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۰ *»
چادرهاشان پيدا نيست. حالا ببين اگر چهارصد هزار قشون در يك صحرا در جنبش باشند چه گرد و غباري خواهد بود كه چشم چشم را نميبيند. اين هم مسلّمي است كه حسين صلواتاللّه و سلامهعليه بيرون قشون دعوا نميكرد، يقيناً توي قشون دعوا ميكرد. پس آن بزرگوار بعد از آنيكه در آن بحبوحه از اسب افتاد، در اين ظلمات گرد و غبار و اين قشون هم در جنبش، ببين چه ميشود! همهكار را از روي تأمل بايد كرد نه اينكه من بخوانم و شما همينطور بشنويد. تأمل كنيد، اسب در حال دويدن است، نعل دارد، ميخ دارد، آهن است. نعل و ميخ آهن با بدن انسان چه مناسبت دارد؟ اسب كه شعور ندارد، ميدود و پا روي سر ميگذارد، پا روي دست ميگذارد. ملاحظه كن ببين چه ميشود! تكه تكه گوشت او در بيابان پهن ميشود. جان ماها به فداي آن بزرگوار آيا نه اين است كه اين اسب گاهي پا روي چشم ميگذارد و گاهي پا روي دهان ميگذارد و گاهي بر روي سينه ميگذارد؟ اسب هم كه يكي نبود، دو تا نبود، صد نبود، هزار نبود. آيا نه اين است كه تكه تكه گوشت آن بزرگوار در اين صحرا پهن شد؟
در چند شب قبل از اين مقابله ميكردم حديثي را ديدم از آن حديث متذكر شدم، حالتي براي من پيدا شد حالا عرض ميكنم اگر شما هم بشنويد منقلب ميشويد. حديث اين بود كه پيغمبر فرمود و ايّاكم و المثلة ولو بالكلب العقور فرمود بپرهيزيد از مُثلهكردن، مبادا كسي را مثله كنيد اگرچه سگ هار باشد. اول معني مُثله را عرض كنم كسي را كه گوش و دماغش را و لبش را و بعضي اعضاش را قطع كنند ميگويند اين را مُثله كردند. حال كه معني مثله معلوم شد عرض ميكنم چگونه جان از تن آدم بيرون نرود و رسول خدا براي سگ هار راضي نشد او را مثله كنند. واي بر آنها كه دست مقدس او را از بدن جدا كردند، واي بر آنهايي كه او را پامال كردند. حضرتباقر۷ميفرمايد ديگر حالا لفظش آمد ميگويم حضرتباقر ميفرمايد كه در صحراي كربلا بودم، ديدم جدّ بزرگوارم را كشتند بطوري كه راضي نبود پيغمبر كه سگ هار را به اينطور بكشند. پس كدام فنا از اين بالاتر و كدام اضمحلال بالاتر كه اينطور خود را با
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۱ *»
خاك يكسان كند؟ اينكه خودش. و اگر عيالش را ميگويي چه عيال، عيالي كه از نطفه پيغمبر باشد. اگر عيال را ميگويي دخترانشان را به اسيري بردند، زنانشان را بر شتر سوار كردند در كوچهها و شهرها گردانيدند. يكطبيعتي در اين زنها است، اصل اين زن طبيعتي دارد با وجودي كه چادر دارد در كوچه ميرود، بازار ميرود جمعيت هم هست چندان خجالت نميكشد لكن يكنفر كه ايشان را بشناسد اينقدر خجالت ميكشند كه از آنجا نميتوانند بگذرند. خاك بر سر ماها كه دختران پيغمبر خدا را به اين نحو اسير كنند، واللّه فوق خيالات ما است. معلوم است سلطانِ عصر يزيد بود، حالا عيال پيغمبر را ببرند در مجلس او و برخيزد در ميان آنها بگردد و يكييكي اسم آنها را بپرسد. اين كيست و آن كيست؟ يكي بگويد اين زينب دختر علي است، اين كلثوم است، ببين چه حالتي خواهد بود براي آن زنان. در اين ميانه چشمش افتاد به دختري كه از بيلباسي دست خود را برابر صورت گرفته بود. پرسيد اين كيست؟ گفتند اين سكينه دختر حسين است. رو كرد به آن مظلومه گفت توئي سكينه؟ گريه در گلوي آن مظلومه گره شد به شدتي كه نزديك بود جان از تن مباركش بيرون رود. يزيد گفت چرا گريه ميكني؟ فرمود چرا گريه نكنم و چگونه صبر ميتوان كرد كه دختر پيغمبر خدا باشم و ساتري نداشته باشم كه روي خود را از تو و اهل مجلس تو بپوشانم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۲ *»
(موعظه سوم جمعه / ۱۳ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
سخن در معني خلق بود و ميخواستم كيفيت خلقت محمّد و آلمحمّد را صلواتاللّه عليهماجمعين عرض كنم و عرض كردم كه خداوند عالم جلّشأنه خلق فرمود اول دريايي بيساحل كه احدي از آحاد اطراف آن دريا را نميدانست و بر عمق آن دريا اطلاع نداشت. و عرض كردم آن دريا خزانه رحمت خدا بود، آن دريا خزانه علم خدا بود جلشأنه و جميع آنچه خلق كرده و خلق خواهد كرد تا روز قيامت، بلكه مادام كه ملك خدا هست جميعاً در آن دريا بودند و از آن دريا بيرون آمده بودند و همه موج آن دريا و قطرات آن دريا هستند. و عرض كردم كه ندا رسيد به آن قابليتها كه در آن دريا بودند كه ألست بربّكم و اول كسي كه جواب داد وجود پاك محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم بود.
تا اينجا را ديروز عرض كردم و حالا عرض ميكنم اما معلوم است اينها مطلب علمي است و مطلب علمي را گوش بايد داد و فهميد. محض اجتماعتان كه از راههاي دور آمدهايد و زحمتي كشيدهايد نباشد. چراكه اينطور حاصلي ندارد، تا خوب گوش ندهيد و حواس خود را درست جميع نكنيد نميفهميد. پس عرض ميكنم كه تا مابين صدا و گوش شنونده مناسبتي نباشد، آن شنونده آن صدا را نميشنود. ببينيد جنّيان
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۳ *»
حرف ميزنند و عبادت ميكنند و ميآيند و ميروند و سخنها ميگويند و آوازها ميخوانند ولكن گوش بنيآدم صداي آنها را نميشنوند و آنها را نميبينند به جهت آنكه مناسبت ميان صداها و گوشها نيست. اين گوشها را خدا از خاك آفريده و جنّيان را خدا از آتش لطيف آفريده و مابين جنّيان و مابين بنيآدم مناسبتي نيست. اگر هزار فرياد زنند جنّيان در يكاطاق كوچكي ابداً يكنفر از بنيآدم صداي آنها را نميشنود به جهت آنكه مناسبتي ميان گوشها و صداي جنّيان نيست. آيا نميداني كه در اين فضا به عدد هر تيره موئي كه در بدن شما هست و به عدد هر ذرّه از در و ديوار كه ميبيني ملكي از ملائكه موكّلند؟ از آن ته زمين گرفته تا هفت آسمان مكاني نيست، موضع يكقدمي نيست كه ملائكه بسيار در آنجا نباشند. در يكموضع و يكتيره مو گاه است در آنجا صدهزار ملك جمع ميشوند و ميآيند و مينشينند. ميخواهي بداني كه چطور ميآيند و مينشينند؟ فرض كن در اطاقي چراغي باشد، كل اطاق از نور اين چراغ پر ميشود. چراغ ديگر روشن كنند از نور دومي هم كل اطاق پر ميشود. هرجا كه نور اولي هست نور دومي هم هست. چراغ ديگر هم روشن كنند از نور سومي هم كل اطاق پر ميشود، همچنين اگر هزار چراغ بياوري در آن اطاق، نور هزار چراغ روي يكذره، روي يك پر كاه اين ديوار جمع ميشوند و مينشينند و هر چراغي را كه ببري نور خود آن چراغ همراه آن چراغ از آنجا بيرون ميرود و نور چراغهاي ديگر حركت نميكند و در جاي خود هستند. حالا چنانكه روي يك پر كاه اين همه نور چراغ ديدي جمع شدند و صدمه به هم نزدند، همينطور اين ملائكه در اين هوا و در اين آسمان و در اين زمين هستند و هفتاد مرتبه لطيفترند از نور چراغ. بسا آنكه در روي يك سر مو هفتاد هزار ملك جمع باشند و صدمه به هم نميزنند. اين ملائكه در اين هوا، در اين آسمان، در اين زمين، در سر هر رملي كه يكي از اين ريگهاي نرم باشد ملكي موكّل است. يكدانه رملي كه بر ميداري ملكي موكّل است به روح اين، ملكي موكّل است به جسم اين، ملكي موكّل است به رنگ اين، ملكي موكّل است به شكل اين، ملكي موكّل
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۴ *»
است به طعم اين، ملكي موكّل است به وزن اين، ملكي موكّل است به اين يكدانه رمل؛ جميع اين ملائكه بايد موكل باشند. مُلك خدا وسيع است مايعلم جنود ربّك الاّ هو قشون خدا را كسي نميتواند احصا كند، خلق خدا را كسي نميتواند احصا كند. و چون جاهلاني كه نام خود را حكيم گذاردهاند و قدرت خدا را بقدر حوصله خود فهميدهاند وقتي كه اين وسعت مُلك را و بسياري ملائكه را شنيدند متحمل نشدند و معنيهاي فاسد بر آن كردند ولكن غافل از اينند كه خداي قادر قوت زياده بر اين دارد و آنچه معصومين گفتهاند منافاتي با قدرت خدا ندارد و به اين جهت حكما ملائكه را انكار كردهاند و جنّيان را انكار كردهاند و حالآنكه آثار اينها واضحتر از هر چيزي است.
باري مقصود اين بود كه ملائكه در فضاي آسمان و زمين پرند و بسا آنكه در سر هر مويي چندين هزار ملكند و دائم در تسبيح و تهليل و تقديسند و صداي خود را به ذكر بلند ميكنند و يكنفر از شما صداي آنها را نميشنود و آنها را نميبيند. وحي بر پيغمبر نازل ميشد و در اطاق كه پيغمبر نشسته بود ديگران نشسته بودند و چيزي نميشنيدند. سبب اين بود كه گوش مردم با وحي خدا مناسبتي نداشت از اين جهت نميشنيدند و منتفع نميشدند. و اين بياني كه عرض كردم مسألهاي است كه از اين مسألههاي بسيار بر ميآيد. پس در آن خلق اول و در آن وقت اول هيچ مخلوقي نبود و خداوند عالم درياي بيكران را آفريد و ندا كرد ألست بربكم معلوم است كه آن صدايي كه خداوند عالم به نفس نفيس خود آن وحي را نازل كرده بود لطيفترين صداها است و آن وحي از جميع وحيهايي كه در ملك خدا شده لطيفتر است. معلوم است آن صدايي كه خداوند به نفس نفيس خود ايجاد كرده باشد و اول صدا و اول وحي باشد كه آن را آفريده و هنوز نه ملكي است كه به زبان آن ملك آن صدا را جاري كند و نه پيغمبري است كه به زبان آن پيغمبر آن صدا را جاري كند و نه انساني بود كه به زبان آن انسان صدا را جاري كند و نه درخت طوري بود كه به درخت طور صدا را آفريند، بلكه هيچ مخلوقي نبود. خدا به نفس نفيس خود فرمود ألست بربكم صدايي كه خداوند
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۵ *»
عالم كرد معلوم است كه هيچ گوشي را قابليت شنيدن آن نبود چه جاي آنكه اجابت كنند يا بتوانند جواب دهند؛ جرأت بر بلي نداشتند. نميبيني كه چهبسيار گفتگوها و پرسشها كه خدا با پيغمبر خود ميكند و پيغمبر جواب ميگويد و مردم هيچ از آن اطلاع پيدا نميكنند؟ همچنين آن ألست بربّكمي كه فرمود، احدي از آحاد نشنيد آن را و مپنداريد كه صدايي برآمد و كل خلق شنيدند، نميشود اين صدا مناسب با گوش هر كس باشد بلكه اين صدا مناسبت با گوش محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه و سلامهعليهم داشت و آن صدا مناسبت با كسي نداشت بجز وجود پاك محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه و سلامهعليهم، با ايشان مناسبت داشت و بجز آن چهارده نفس مقدس هيچكس آن صدا را نشنيد و همان قابليت ايشان جواب داد. ايشان به همان صدا و به همان سؤال ألست بربكم موجود شدند و به عرصه وجود آمدند و به عبادت خدا مشغول شدند. براي علما عرض ميكنم اگرچه عوام نميفهمند كه اين نداي ألست بربكمي كه از خداوند آمد آن نداي هستي وجود پاك محمّد و آلمحمّد بود صلواتاللّه و سلامهعليهم. همان وجود مقدس پيغمبر پرسش توحيد بود و همان وجود پاك محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم توحيدي بود كه از جانب پروردگار القا شده بود و همان قابليت آن بزرگواران جواب بلي بود كه قبول كرده بودند و آن نور توحيدي كه به ايشان القا شده بود نه آن نور توحيد را كسي ميتوانست قبول كند و نه كسي ميتوانست متحمل شود. انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين انيحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولاً يعني نداي ألست بربكم كه امانت توحيد است، اول آن امانت را خدا بسوي خلق القا كرد و آن عهد را خواست بگيرد. نه آسمانهاي عرصه امكان و نه زمينهاي عرصه امكان و نه كوهها كه برزخ مابين آسمانها و زمينها باشند نتوانستند متحمل شوند آن امانت را و آن توحيد را مگر وجود پاك محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه و سلامهعليهم. ببين آن بزرگواران در چه خيالند و در چه گمانند! فرمود لو علم ابوذر مافي قلب سلمان لكفّره
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۶ *»
اگر ابوذر بداند كه در دل سلمان چيست هرآينه او را تكفير ميكند و در دل سلمان جز توحيد هيچ نبود و در دل ابوذر جز توحيد هيچ نيست و همان توحيد را كه در دل سلمان است ابوذر نميتواند متحمل شود. هيچ مسألهاي جز توحيد مقصود نيست، كدام مسأله از توحيد غامضتر و مشكلتر؟ نه خيالتان برسد كه توحيد همين است كه بگويي خدا يك است، حاشا. در جميع عرصه امكان هيچ مسألهاي مشكلتر از توحيد نيست، نميدانم هيچ ميفهميد چه عرض ميكنم؟ اگر كسي كج نگاه بكند در قلب او يكسر مو كجي پيدا شود، از توحيد غافل شده و نفهميده مشرك شده. مگر آسان است تحمل توحيد؟ مگر همهكس ميتواند اقرار به توحيد داشته باشد؟ مگر توحيد همان است كه به زبان كسي بگويد لااله الاّاللّه و با دست و پا و چشم و گوش و اعضا و جوارح به غير او توجه داشته باشد و غير او را ديده باشد؟ اين توحيد نميشود ابداً. پس نه خيال كنيد مردم اهل توحيدند، ميفرمايد در قرآن و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون ايمان نميآورند بيشتر اين مردم به خدا مگر اينكه مشركند. پس اين جميع ماسوي بجز محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه و سلامهعليهم ديگر احدي از آحاد آنگونه توحيد خدا نميتوانند داشته باشند و آنطور اقرار به توحيد نميتوانند بكنند. نه نبي مرسل و نه ملك مقرب. نه خيال كني نوح ميتوانست توحيدي كه ايشان كردهاند متحمل شود، حاشا؛ و نه خيال كني ابراهيم يا موسي يا عيسي توحيدي كه القا شد به پيغمبر از آن توحيد احدي را آگاهي نبوده و نيست و ممكن نبود ابوذر متحمل آن شود، از ابوذر نخواستهاند آن توحيد را و به او تعليم نكردهاند آن توحيد را و تكليف او نيست. همچنين ميثاق و عهد آن توحيد اول را از هيچ پيغمبري نگرفتهاند مگر از محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه و سلامهعليهم. بعد از آنيكه روغن وجود ايشان به آتش توحيد درگرفته و مشتعل شد و چراغ روشنكننده عرصه امكان شدند و چنانكه اين چراغها به آتش روشن ميشود چراغ وجود مبارك اين بزرگواران به آتش توحيد روشن و مشتعل شد و چنانكه از اين چراغها غير از آتش چيزي پيدا نشد غير آثار خدا از آنها هويدا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۷ *»
نگرديد و غير خدا از آنها چيزي بروز نكرد و بجز اسماء و صفات خدا ديگر چيزي از آنها آشكار نشد؛ پس شدند خليفة اللّه في الارض و جانشين خداوند عالم جلّشأنه. خلاصه؛ شدند خداوند عرصه امكان. خدا خدا است و ايشان خداوند عرصه امكانند و اين خداوندگار نقلي نيست، خداوندگارا بر سر كاغذها به يكديگر مينويسند. خدا يعني صاحب و خداوند نقلي نيست بلكه به جهت معني عرض ميكنم ايشان شدند خداوند عرصه امكان، يعني صاحب عرصه امكان شدند، يعني دسترس اهل عرصه امكان و مرجع و مآب اهل عرصه امكان ايشانند كه ديگر ندارند اهل عرصه امكان مرجعي و مآبي بجز وجود پاك اين بزرگواران. بايد دست به دامن اين بزرگواران بزنند و از ايشان بهرهور شوند بعد از اينكه به اينطور كه عرض كردم به آتش توحيد مشتعل شدند و به اينطوري كه عرض كردم يداللّه و وجهاللّه و لساناللّه و جنب اللّه و امراللّه و حكماللّه شدند و ظاهر خدا شدند و خليفه خدا شدند در زمين و محل حركت خدا در زمين شدند و شدند دست تواناي خدا و چشم بيناي خدا و زبان گوياي خدا ايشان تكلم كردند در عرصه امكان در ميان قابليتهايي كه در آن دريا بودند كه هنوز پا به عرصه هستي نگذارده بودند زيراكه تا حال كه چيزي نشنيدهاند كه پا به عرصه هستي گذارند، بعد از آنكه پيغمبر۹ زبان خدا شد فرياد كرد در عرصه امكان كه ألست بربكم و محمّد نبيكم و ايشان فرياد كردند كه ألست بربكم مپنداريد كه اگر گفتم ايشان فرياد كردند حالا ايشان خدا شدند، حاشا و كلاّ. تو خودت هيچكاره دنيا نيستي وقتي كه قرآن ميخواني ميگويي در قرآن كه انّي انا اللّه لا اله الاّ انا و خدا نشدهاي به جهت آنكه اين كلام خدا است از تو ظاهر ميشود. همچنين زبان تو ميگويد خريدم لكن زبان تو براي خودش نميخرد براي تو ميخرد و تو با زبان ميگويي خريدم. زبان تو براي خودش نميفروشد براي تو ميفروشد، تو با زبان ميگويي فروختم. پس حركات زبان حركات تو است، زبان را از خود حركتي نيست اگر از خود حركتي داشته باشد لغو ميگويد و بيجا سخن ميراند ولكن چون تو ميگويي، از روي حكمت و عزيمت ميگويي و بجا و
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۸ *»
بطور درستي ميگويي. پس خدا با خلق امكان سخن گفت ولكن چون خواست سخن بگويد زبان خود را حركت ميدهد و زبان خدا محمّد بود۹. پس خدا چون خواست ميثاق بگيرد از پيغمبران وجود پاك محمّد به حركت در آمد، چون زبان خدا بود از وجود پاك او فرمايش كرد كه ألست بربكم بجهت آنكه نبود از وجود پاك او اثري. حتي اينكه همين كلامي كه آيا من خداي شما نيستم، اين را او نگفت، خدا گفت. مني كه نيست، كه بگويد من؟ «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته» اگر پيغمبر بگويد من، اين منِ او به تن او نميخورد، اين من را خدا گفته، اين منِ او خدا است كه من ميگويد پيغمبر من ندارد. مثل اينكه زبان تو ميگويد من گفتم و هيچ اين من به اين تكهگوشت بر نميخورد بلكه تو خودت من ميگويي. پس روح تو من ميگويد و منِ تكهگوشت به تكهگوشت اشاره نميكند و به تكهگوشت برنميخورد. همچنين اگر پيغمبر بگويد من چنين خواستم، من چنين گفتم، اين من كه او ميگويد اين به تن پيغمبر برنميخورد، اين اشاره به خود او نميشود؛ براي پيغمبر خودي نيست كه اشاره به آن شود. بسيار مسأله مشكل است ولكن از امام زمان توفيق ميطلبم كه بطوري عرض كنم كه همهكس بهره برد. اين مطالب كه عرض ميكنم در نهايت اشكال است و آن را حالي علما كردن مشكل است چه جاي عوام ولكن به اين الفاظ عاميانه ظاهر بيان ميكنم بطوري كه گمان ميكنم كه ديگر پوشيدگي نداشته باشد.
پس عرض ميكنم كه آن بزرگوار كه گفت آيا من خداي شما نيستم، تو منِ او را قياس به خود مكن. منِ تو به تو برميگردد نه به خداوند عالم لكن منِ او به او برنميخورد، به خداوند عالم برميخورد. پس اين سخن كه آيا من خداي شما نيستم، يعني آيا خدا خداي شما نيست؛ خدا خودش حرف زده است. پس بعد از اينكه ميثاق گرفت از آن قابليتها كه ألست بربكم أليس محمّد نبيكم أليس علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم اين ندائي كه از زبان پيغمبر برخاست از بس لطيف بود احدي از آحادِ قابليات خلق كه در آن دريا بودند به گوششان نرسيد مگر وجود پاك
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۳۹ *»
پيغمبران كه گوش ايشان مناسب آن ندا بود و آن ندا را شنيدند و ايشان آن ندا را فهميدند و ايشان توانستند بلي بگويند و ديگر احدي از آحاد خلق آن صدا را نه شنيدند و نه فهميدند و نه جواب گفتند.
مثَلي در اين خصوص براي شما عرض كنم، اين سخنها كه من عرض ميكنم چهبسيار اشارهها كه در آن ميگذارم و چهبسيار مطالب كه در اين الفاظ ميگذارم و ميگويم ولكن سخن را روي با صاحبدلان است. همان يك و دوئي كه اهل اشاره هستند ميفهمند اشاره را و ديگر باقي شماها اشاره از دهن بيرون ميآيد نميفهمند. سخن كه يك سخن بود، چطور شد او فهميد او نفهميد؟ به جهت اين است كه آن اشارهها را مناسبت نيست با آن دلهاي آلوده، لكن آن دلي كه آلودگي ندارد فيالفور اشاره را بر ميخورد. همچنين آن سخن كه از زبان پيغمبر۹ بيرون آمد ندا در كل عرصه امكان پيچيد و آن صدا را هيچكس نفهميد مگر پيغمبران كه ايشان به اختلاف درجاتشان شنيدند و فهميدند و جواب گفتند. اول پيغمبران اولواالعزم شنيدند و فهميدند و بلي گفتند بعد از آنها آن پيغمبران مرسل كه بطور معروف سيصدوسيزده نفرند شنيدند و فهميدند و بلي گفتند تا اينكه به همين ترتيب جميع پيغمبران شنيدند و فهميدند و بلي گفتند و اقرار كردند و به عرصه وجود آمدند. حضرت پيغمبرِ ما۹ و ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم آمدند در ميان پيغمبران مبعوث شدند بر پيغمبران. آخر پيغمبران هم بايد دين بيابند، از كه ياد بگيرند بجز محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم؟ از كه ياد بگيرند جز ايشان؟ آيا نشنيدي حضرت امامحسن عسكري فرمود انّ الكليم لمّاعهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء يعني از موساي كليم در آن عالم اول چون وفا ديديم، بعد از اينكه او را ديديم وفادار است و از او وفا فهميديم، خلعت پيغمبري بر تن او پوشانيديم. پس ايشانند مبعوثكننده پيغمبران و فرستنده آنها و ايشانند معلم پيغمبران. از اين جهت ايشان آمدند در ميان پيغمبران تا معلم ايشان باشند و آنوقت كه آمدند در ميان پيغمبران لباس نبوت پوشيدند، لباسي از جنس
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۰ *»
پيغمبران پوشيدند تااينكه پيغمبران بتوانند ايشان را ببينند.
مثلش را عرض كنم آيا نشنيدهاي كه جبرئيل آمد در مسجد وقتي كه علي بن ابيطالب صلواتاللّه عليه بر منبر بود به صورت اعرابي و عرض كرد ياعلي بگو ببينم جبرئيل در كجا است؟ حضرت ملتفت آسمان و ملتفت زمين شد و فرمود تو خود جبرئيل هستي. مقصود اين است كه جبرئيل باوجودي كه ملك مقرّبي است و در نهايت لطافت است وقتي كه مأمور شد بيايد به زمين، لباس اعرابي پوشيد و لباس انساني پوشيد و در مسجد آمد و چون مأمور شد دوباره برود از پي كار خود آن لباس را انداخت. در زمان پيغمبر ميآمد به صورت دحيه كلبي كه شخص تاجري بود در آن زمان، چون صورت زيبايي داشت جبرئيل هر وقت ظاهر ميشد و مردم او را ميديدند به صورت آن شخص تاجر ظاهر ميشد و چون مأمور به بازگشت ميشد آن لباس را ميانداخت و ميرفت، باز در مقام خود بود. همچنين بعد از آنيكه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم مأمور شدند كه ايصال و ابلاغ كنند، آمدند در ميان پيغمبران و صورتي از براي خود گرفتند و به آن زبان با پيغمبران تكلم كردند و پيغمبران را هدايت كردند ولكن چون پيغمبران خلق اول بودند پس از محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين درجاتشان چندان اختلافي نداشت. اينجا ملتفت باشيد در پيغمبران چندان اختلافي نبود از اعلاي ايشان تا ادناي ايشان همه معصوم بودند، همه مطهر بودند، از آلايشها پاك بودند اگرچه اولِ ايشان نورانيتر و رتبه بعد از آن نورش كمتر و بعدي نورش كمتر تا آخر، لكن جميعشان معصوم بودند و مطهر بودند. پس پيغمبر و اهلبيت پيغمبر را در وقتي كه در ميان پيغمبران آمدند آسيبي و صدمهاي نبود برايشان و محنتي نبود. در ميان انوار مينشستند و برميخاستند در ميان معصومين بودند لكن وقتي آمدند در ميان اناسي و لباس انساني پوشيدند، اختلافات زياد اينجا پيدا شد و چون ايشان در لباس پيغمبران كه درآمده بودند خبري از توحيد دادند براي پيغمبران و به آنها خدا را ميشناسانيدند تا چون به لباس اناسي درآمدند و در آن عرصه آمدند، در
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۱ *»
آن عرصه، هم خبر از توحيد ميدادند و هم خبر از نبوت. زيراكه به تعليم ايشان انبيا به آتش توحيد مشتعل شدند و بعد از آن اناسي به تعليم آنها به آتش آنها درگرفتند. پس در عرصه اناسي هم خبر از توحيد ميدادند هم خبر از نبوت. در حديث ميفرمايد انتم تلقّنون موتاكم لا اله الاّ اللّه و نحن نلقّن موتانا محمّد رسولاللّه شما تلقين مردگان خود لااله الاّاللّه ميكنيد اما ما اهلبيت تلقين ميكنيم مردگان خود را محمّد رسولاللّه. به جهت آنكه محمّد رسولاللّه هم اثبات خدا است هم اثبات محمّد است. پس هركس گفت محمّد رسولاللّه هم لااله الاّاللّه گفته هم محمّد رسولاللّه گفته. به جهت اينكه ميگويي محمّد رسول خدا است پس بنابراين من و تو همان علي ولياللّه بگوييم كفايت ما را ميكند. اگر گفتي علي ولياللّه هم لااله الاّاللّه گفته ميشود، هم محمّد رسولاللّه گفته ميشود و علي ولياللّه كه گفتي علي كيست؟ وصي پيغمبر است. كدام پيغمبر؟ پيغمبر خدا. هم علي دارد هم پيغمبر هم خدا. هركس علي دارد پيغمبر هم دارد و خدا هم دارد و هركس خدا دارد بسا آنكه پيغمبر ندارد و اگر پيغمبر دارد بسا آنكه وصي پيغمبر ندارد. پس من و تو بايد همان علي ولياللّه بگوييم و ولايت آلمحمّد : را داشته باشيم. اگر اين را داريم آنها را هم داريم. چون كه صد آمد نود هم پيش ماست.
همينكه اين را ثابت كرديم در ولايت اولياءاللّه و براءت از اعداءاللّه هم همينطور ميگوييم به جهت آنكه ميگويي ولايت اولياء آلمحمّد؛ ولايت دارد، اولياء دارد، آلمحمّد دارد، محمّد دارد. پس هركس اولياء آلمحمّد را دوست داشت لامحاله آلمحمّد را دوست داشته و آلمحمّد را كه دوست داشت محمّد را دوست داشته. به جهت آنكه وقتي خوبند آلمحمّد كه آلمحمّد و اهلبيت محمّد باشند. و محمّد را كه دوست داشت خدا را دوست داشته به جهت آنكه محمّد هم وقتي خوب است كه رسول خدا باشد. پس تو داراي كلّ شدهاي كه اقرار به ولايت آلمحمّد كردي. لكن اگر از بالا بيايي يكي را داشته باشي، همان لااله الاّاللّه را داري، ديگر باقي را نداري. يهوديها هم لااله الاّاللّه ميگويند، محمّد رسولاللّه ندارند. همچنين كساني كه محمّد
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۲ *»
رسولاللّه هم ميگويند و علي ولياللّه نميگويند اينها اگرچه لااله الاّاللّه و محمّد رسولاللّه گفتهاند ولكن نگفتهاند علي ولياللّه را. و اگر كسي هر سه را بگويد و ولايت اولياء و براءت از اعداء را نداشته باشد، همان سه را بيشتر ندارد. آيا ميخواهي بداني چگونه هركس آخري را دارد همه را دارد؟ فرض كن اگر كسي دست كند كمر تو را بگيرد و تو را بلند كند، بدن تو را كه بلند كرد روح تو توي اين بدن است، حقيقت تو توي اين بدن است. اما اگر كسي عقل تو را بلند كند، روح تو را بلند نكرده. روح تو را بلند كند، بدن تو را بلند نكرده مثل اينكه روح تو را عزرائيل ميگيرد ميبرد، بدن تو بلند نشده. اما هر كس تن تو را برداشت جميع مراتب تو را برداشته. همچنين هركس برداشت ولايت اوليا را جميع مراتب را برداشته.
پس پيغمبران به آتش محمّد رسولاللّه مشتعل شدند و چراغي شدند روشنكننده عرصه پيغمبران و چراغي شدند كه از ايشان نور توحيد و نور نبوت آشكار شد و معلّم شدند محمّد رسولاللّه را به كاينات، تعليم كردند علي ولياللّه را به موجودات. بعد از آنكه از آن رتبه آمدند در رتبه اناسي آنوقت گوش بنيآدم صداي پيغمبران را شنيد، چون مناسبت پيدا كردند و بنيآدم چون از خدا دور شده بودند مختلف شدند بعضي جواب دادند و بلي گفتند و اقرار به خدا و پيغمبر و اهلبيت او و اقرار به پيغمبران كه اولياء ايشان بودند كردند و اركان دين ايشان كامل شد، و بعضي از اينها در اول فيالجمله تأمّل كردند بعد جواب دادند، بعضي ديگر بيشتر تأمل كردند و هنوز جوابي ندادهاند، بعضي مسارعت كردند و انكار كردند، بعضي دورتر انكار كردند، بعضي يك را انكار كردند، بعضي دو را انكار كردند، بعضي سه را انكار كردند، بعضي چهار را انكار كردند به اين جهت مراتب مختلف شد. نميبيني در بنيآدم كافر و فاسق پيدا ميشود اما توي پيغمبران كافر و فاسق پيدا نميشود؟ به جهت آنكه بنيآدم به سه درجه دور شده بودند، در اين درجه سوم ظلمت بسيار شد و اول و آخر پيدا كرد و مابين اول و آخر مسافت پيدا كرد و در اينجا مؤمنان كامل و مؤمنان ناقص و مؤمنان
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۳ *»
متوسط پيدا شد و كافران كامل و كافران ناقص و كافران متوسط پيدا شد. پس بعد از آنيكه پيغمبران در ميان بنيآدم ايستادند و فرمودند ألست بربكم و محمّد نبيكم و علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم ألستم توالون اولياءاللّه و تعادون اعداءاللّه بنيآدم مختلف شدند و در ميانشان كافر و منافق و متقي و عالم و كامل، انواع و اقسام خلق در اينجا پيدا شدند. بعد از اينكه اينها پيدا شدند معلوم است آنهايي كه مؤمن بودند و كامل بودند رتبهشان بالاتر است و آنهايي كه پايينتر يكدرجه پايينتر.
از براي ايمان دهدرجه است هركدام از مؤمنان در درجهاي ايستادهاند. سلمان در درجه دهم متصل به درجه پيغمبران ايستاده، در جوار پيغمبران ايستاده. بعد صاحبان درجه نهم در درجه نهم، بعد هشتم، بعد هفتم، همچنين درجه به درجه تا درجه اول از درجه اول مؤمنان كه فرود آمدند درجه اولِ كفر پيدا شد فرو تر رفت درجه دوم كفر پيدا شد، فرود آمد درجه سوم كفر پيدا شد و چهارم و پنجم تا به منتهاي كفر رسيد و كفر ايشان در نهايت كمال شد و اينها رتبهشان پايينتر شد و آنها رتبهشان بالاتر شد. آن دهدرجه ايمان را درجات عليين گفتند و بهشت را خداوند در آن درجات ايمان آفريد و آنها شد ابوابِ جِنان و اين دهدرجه را دركات سجّين قرار داد و اينها شد طبقات جهنم. پس از اين جهت ملك خدا شد صاحب عليين و صاحب سجين، صاحب جنّت شد صاحب نار شد، صاحب سعادت صاحب شقاوت، صاحب ايمان صاحب كفر، و مردم در اين درجات مختلف شدند.
حالا اين مطلب را اينجا بگذاريد تا مقدمهاي جزئي عرض كنم و آن اين است كه خداوند عالم درختي را كه براي ميوه ميآفريند اگر اين درخت به محضي كه سر از خاك بيرون آورد او را فاني كند، ثمري ندارد. درختي را كه براي ميوه آفريد حكمت آن است كه بگذارند ميوه خود را بدهد و ميوه او معلوم بشود حنظل است يا نيشكر. اگر بمحضي كه سر از خاك بيرون آورد او را تمام كنند كه ديگر ميوه نميدهد، اصل ساختن او كار لغو ميشود. حالا خداوند عالم اين ملكي كه آفريده در حكمت خود براي فايده و غرضي آن را آفريده و بايد آن فايده و غرض بروز كند. اگر مطلقاً نگذارد كه كفار سر
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۴ *»
بلند كنند و آنچه در باطنشان است بروز دهند، خلقتشان لغو ميشود. اينها بايد در اندرونشان آنچه هست ظاهر شود. تدبير خداي غني اينطور است، من و تو فقيريم و محتاجيم نميگذاريم دشمن ما دشمني خود را ابراز بدهد. او از احدي نميترسد هركه ميخواهد دشمني بكند بكند، نه دشمنيش مضرت به خدا ميرساند نه انتقامش را خدا عاجز است. من و تو كه عاجزيم ميزنيم توي كلّه دشمنمان كه لب مجنبان! لكن خدا دست نگاه ميدارد تا دشمن هر كار ميخواهد بكند. حضرتامير چرا دست نگاه داشت؟ مگر نميتوانست شمشيرش را بكشد بر اول اين امت بگذارد و از آخر بيرون رود؟ اگر آن بزرگوار اين كار را ميكرد كينهها و كفرها و حسدهاي منافقين و اين كفرها و نفاقها تاكنون بروز نكرده بود، آيا چگونه بروز ميكرد نفاقهايي كه تا سالهاي دراز بايد بروز كند؟ تا بيستهزار سال ديگر بايد بروز كند، چگونه بروز ميكرد؟ آيا پيغمبر۹عالم بود كه عمر ملعون چه كارها خواهد كرد؟ البته عالم بود، در زمان خودش اصلاً به رويش نياورد تا آنچه در دل دارد بروز دهد. نميخواهند تعجيل در عقوبت كنند، اين تعجيل در عقوبت كار محتاج است، كار فقير است. اميرالمؤمنين را وصيت ميفرمود كه بعد از من شمشير نكشي، عمر را بگذار آنچه ميخواهد بكند بواسطه او بايد كفرهايي كه در عالم هست همه آشكار شود و به آن واسطه مؤمنان و كافران از هم جدا شوند. حقيقتاً فاروق بود و عمر فاروق بود. فاروق يعني جداكننده كفر و ايمان. ديدهايد زرگرها اين برادهها را كه خاكهاي طلا يا نقره باشد دارند، وقتي كه خورده آهن در آن باشد يك تكه آهنربا ميجنبانند توي اين برادهها، به گرديدن آهنربا در آنها هرچه آهن در آنها هست به آن آهنربا ميچسبد. حالا همچنين اگر عمر را نجنبانيده بودند توي اين عالم مثل دجّال او را نگردانيده بودند در عالم، هركس متعلق به او بود از آن كه متعلق به او نبود جدا نميشد؛ معلوم نميشد عمر كيست و تخم عمر كيست. بعد از اينكه او را گردانيدند در اين عالم فهميدي عمر كيست و تخم عمر كيست. اگر او را نگردانيده بودند معلوم نميشد بسا آنكه تو با تخم عمر دوستي ميكردي و ضررهاي بسيار از او
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۵ *»
به تو وارد ميآمد. پس ممنون باش كه اين آهنربا را در ميان مردم گردانيدهاند تا آنكه جميع كفار به او بچسبند و چسبيدند و شناخته شدند؛ پس عمر فاروق بود يقيناً. و همچنين علي بن ابيطالب هم فاروق است، او هم كه در ميان مردم ميگردد متعلق به او ميشوند انوار او و دوستان او و شيعيان او، و به او ميچسبند. اين است كه دست به دامان او ميزنند و او وارد بهشت ميشود و جميع شيعيان به همراهي او داخل بهشت ميشوند. فرمودند پيغمبر دست زده كمر خدا را گرفته و ما دست زدهايم و كمر پيغمبر را گرفتهايم و شيعيان ما دست زدهاند و كمر ما را گرفتهاند. راوي كه اين حديث را شنيد از شادي دست بر دست زد و گفت دخلناها واللّه. واللّه داخل بهشت شديم و راست گفت به جهت آنكه خدا پيغمبر خود را كجا خواهد برد؟ معلوم است به بهشت خواهد برد. پيغمبر۹ اهلبيت خود را كجا خواهد برد؟ معلوم است به بهشت خواهد برد. اهلبيت پيغمبر شيعيان و دوستان خود را كجا خواهند برد؟ معلوم است به بهشت خواهند برد و چگونه از ايشان نيستند و حالآنكه هزار و كسري از مصيبت ايشان ميگذرد و جوقه جوقه بر گِرد هم جمع ميشويم و بر مصيبت ايشان گريان ميشويم.
از تو ميپرسم تو يكپسري داشتهاي و پسر تو مرده است و دهسال هم از اين ميانه گذشته، يك روزي تو در بالاي بام خانه خود نگاه كني ببيني همسايههاي تو دور هم نشستهاند براي فرزند تو گريه ميكنند، نوحه ميكنند، زاري ميكنند؛ آيا تو محبت به اينها پيدا نميكني؟ حالا حضرتفاطمه مشرف بشود بر ما پس از هزار و دويست سال ببيند خيمهاي برپا كردهايم، جمعيتي نشستهايم، منبري گذاردهايم، مصيبت آلمحمّد را ذكر ميكنيم، ذكر مصيبتهاي ايشان را مينماييم و اشك ما ميريزد، دل ما ميسوزد، بر سر و سينه ميزنيم، آيا ممكن است قلبشان بر ما رقيق نشود؟ اين محال است. اگر اين دستزدن به دامان ايشان نيست پس چهچيز است؟ اگر اين دستگرفتن به كمر ايشان نيست پس دست به كمر گرفتن ايشان چهچيز است؟ مگر توقع عصمتي از ما كردهاند؟ تكليف به عصمت هم ما را نكردهاند پس به اندازه رتبه خودمان رو به
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۶ *»
ايشان كردهايم و دست به دامان ايشان زدهايم و در مصيبتهاي ايشان محزونيم و در سرور ايشان مسروريم. بر ائمه كه سهل است ميشنويم يكي از دختران ايشان صدمهاي خوردهاند بر سر ميزنيم و بر سينه ميزنيم، ميشنويم گوش سكينه را پاره كردند بر سر و سينه ميزنيم، بلكه ميشنويم يكي از كنيزان ايشان صدمه خورده بر سر و سينه ميزنيم، بلكه ميشنويم بر يكي از نوكران ايشان صدمه وارد آمده بر سر و سينه ميزنيم و محزون و غمگين ميشويم. ميدانيم حرّ از اول عمرش تا آخر عمرش كافر و نجس بود و مرتد شده و يكآن تولاّي ايشان ورزيد، آمد جان خود را به فداي ايشان كرد، از او درگذشتند. حالا ما بعد از هزار سال تولاّي ايشان ميورزيم و بر سر و سينه ميزنيم و بر حرّ گريه ميكنيم، اگر اين تولاّ نيست پس تولاّ چيست؟ غرض اينكه ما را معصوم نيافريدهاند، ادعاي عصمت هم نداريم، ايشان هم ميدانند كه معصوم نيستيم، تكليف نكردهاند كه خلاف عصمت نكنيم، اگر خلاف عصمت هم از ما سرزد بيتوقعيشان هم نميشود. بچه دوساله و سهساله را تو تكليف ادب نكردهاي، اگر يكدفعه فحش به تو داد تو هم بيتوقعيات نميشود، تو توقع بيش از اين از او نداري. واللّه همينطور هستند آلمحمّد صلواتاللّهعليهم از ما بيتوقعيشان نميشود، اگر خطائي كنيم چشم ميپوشند، عفو ميكنند. از شما ميپرسم آلمحمّد : عادلند يا ظالم؟ معلوم است عادلند. آيا از آن كاسه آبي كه مخلوط با سركه است توقع دارند كه مثل آبي باش خالص و صاف يا آب شيرين باش؟ همچو توقعي از او ندارند. من در رتبهاي كه هستم آنچه از من برميآيد كه ميكنم، زيادتر نميتوانم. چشم ندارم، از اين جهت كتابت نميكنم، تو هم توقع كتابت از من نداري. آلمحمّد : رؤف و رحيم و عطوف و مهربانتر از پدر و مادرند، توقع از ما ندارند كه به غير از آنچه از ما برميآيد آن را بكنيم. ايشان از راه رأفت اصحاب را وصيت فرمودند كه بار نكنيد بر دوش كسي كه نُه درجه ايمان دارد چيزي را كه مثل ده درجه شود.
يك حديثي است كه حاصلش اين است كه امام در روز گرمي يكجايي
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۷ *»
ميرفتند، به يكي از اصحاب فرمودند كه در پشت اين تل، در اين نزديكيها جمعي از شيعيان و دوستان ما هستند برو احوال ايشان را بپرس. آن شخص رفت آنجا ديد يك ايلي مثل اين لوليها نجاستشان، كثافتشان، مردشان، زنشان، بچهشان، گربهشان، سگشان بهم افتادهاند با يك كثافتي و نجاستي! برگشت و آمد رفت توي چادر خود نشست حضرت برخاستند آمدند به چادر او فرمودند رفتي احوال شيعيان و دوستان ما را پرسيدي؟ عرض كرد در اين گرما رفتم ديدم اينها فلانند، فلانند، كثيفند. فرمود اگر شما آنها را به نظر نياوريد پس ما هم بايد شما را به نظر نياوريم. خلاصه؛ اگر لولياند لولي اويند، اگر افشارند افشار او و ايل اويند، اگر سالارند سالار او و منسوب به اويند. لكن از ما يكچيز توقع كردهاند كه اين شرط تولاّ و شرط شيعهبودن باشد. نه خيالتان برسد كه حالا رخصتي باشد براي شما كه هر كار بخواهيد بكنيد. شرط شيعهبودن و شرط شيخيبودن و موالي بودن شما اين است كه اعتراف داشته باشيد به بديهاي خود، نگوييد كردم خوب كردم. اگر اينطور گفتيد اين عداوت شد، اين تسنّن شد، كفر شد. بايد اعتراف داشته باشي بگويي تو به من فرمودي من هم سعي كردم، نشد؛ عفو از تو است. ميفرمايد لا واللّه مااراد منكم شيئاً الاّ اثنين انتقرّوا له بالنعم فيزيدكم و انتقرّوا له بالذنوب فيغفرها لكم نه به خدا قسم، خدا نخواسته از شما مگر دو چيز را: اول آنكه اقرار داشته باشيد و اعتراف كنيد در نزد او به گناهان، او هم شما را بيامرزد. يكي ديگر آنكه شكر كنيد بر نعمت تا او هم نعمت را زياد كند. همهاش دو كلمه است يكي اقرار به اينكه هرچه خوبي من دارم از تو است و يكي آنكه هرچه بدي من دارم از خود من است. پس حمد كن خدا را بر آنچه از خدا بسوي تو نازل شده و استغفار كن بر آنچه از تو بسوي خدا بالا رفته. اگر اين دو كلمه را بر خود هموار كردي و اقرار كردي، ديگر آنوقت كار تو درست است. ميتوانم قسم بخورم به جميع قسمها كه داخل جهنم نخواهي شد. فرمود لا واللّه لايُري احد منكم في النار يكنفر از شما داخل جهنم نخواهد شد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۸ *»
(موعظه چهارم شنبه / ۱۴ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
چون سخن در رزق بود و رزق ركني از اركان عرش خداوند عالم جلّشأنه بود و خواستيم كه اشاره به ساير اركان عرش هم بشود تا اينكه ركن رزق درست فهميده شود، ركن خلق را مقدّم داشتيم و خواستيم كيفيت خلق عالم را بطور اختصار عرض كنيم و در كيفيت خلق سخن ميگفتيم. كيفيت خلق اول مخلوقات را بطور اجمال عرض كردم كه خداوند عالم جلّشأنه اول وجود پاك محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه و سلامهعليهم اجمعين را خلق كرد. آنوقت كه ايشان را خلق كرد هيچ مخلوقي جز ايشان نبود، حالا هم همينطور خيال كنيد. حالا هم ايشان در درجه و رتبه بلندي هستند كه هيچ مخلوقي در رتبه ايشان و با ايشان نيست. مَثل دارد در اين عالم، ببين عرش خداوند عالم بالاتر از كرسي است و كرسي بالاي آسمانها است. ببين آيا در رتبه عرش كرسي هست، و در رتبه كرسي ببين آيا آسمانها هستند؟ نه، نبودهاند و حالا هم نيستند. پس عرش در رتبهاي است كه هيچ مخلوقي در آن رتبه با آن نيست. حالا همچنين رتبه اين بزرگواران در جايي است كه هيچ مخلوقي به آن رتبه نرسيده و هيچ مخلوقي از مخلوقات آن رتبه را درك نكرده. بلندي رتبه ايشان را نه چنين خيال كني كه بالا سر
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۴۹ *»
مخلوقات است كه اگر مخلوقات سر بلند كنند او را خواهند ديد مثل آفتاب كه رتبه او در آسمان چهارم است، سر كه بالا ميكني او را ميبيني. حالا رتبه ايشان هم اينطور است؟ همچو كه نه، بلكه مثل بلندي روح است بر تن. ببين روح چگونه بالاتر از تن است اگر جميع تنها صدهزار سال سعي كنند و كوشش نمايند، اين بدنها روح را نميبينند و نخواهند ديد مگر آثار روح را از اين بدنها ميتوان ديد، خود روح را بدن نميتواند ببيند. من كه رو به شما ميكنم، روح من به بدن شما حرف نميزند و بدن شما به روح من حرف نميزند، بدن بدن را ميبيند و روح روح را. بدن اگر صدهزار سال عمر كند فرضاً و لازال چشم خود را معالجه كند و تند و تيز هم بشود روح را بخواهد در اينجا به اين چشم ببيند، ممكن نيست. همچنين است سبقت رتبه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه و سلامهعليهم بر ساير مخلوقات، نه اين است كه اگر گفتم رتبه ايشان بالاتر است به اين معني است كه يعني اگر خلق سرها را بالا كنند ايشان را ميبينند، حاشا. بلكه ايشان در لطافت به منزله جانند و ساير كاينات به منزله تنند و چنانكه تن روح را نميبيند و هيچيك از تنها روح را نميتوانند مشاهده كنند همچنين هيچيك از مخلوقات نميتوانند آن رتبه محمّد و آلمحمّد را ببينند يا درك كنند يا مشاهده كنند. پس بعد از آنيكه خداوند پيغمبران را از شعاع نور محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم آفريد پيغمبران از ديدن آن بزرگواران محروم بودند. به هيچوجه نه با عقل خود نه با جان خود نه با تن خود نميشد ايشان را درك كنند و شأن ايشان را بفهمند و ذات ايشان را بفهمند، حاشا و كلاّ مگر آنكه آنچه از آثار اين بزرگواران در رتبه پيغمبران ظاهر شده بود. بعد از اينكه چنين بودند و محروم از ديدار پيغمبر۹ بودند خداوند در رتبه پيغمبران از جنس بدن پيغمبران چهارده بدن كه از همه بدنهاي پيغمبران بهتر و شريفتر و معتدلتر بود آفريد و آن چهارده نور مقدس را كه در اعلي درجات لاهوت بودند، در آن چهارده بدن جلوهگر فرمود. آن بدنها زنده شدند به آن جانهاي لاهوتي و به حركت درآمدند. نميبيني در اينجا در شكم مادر، بدن كه درست
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۰ *»
شد روح در ملكوت به حركت در ميآيد و در اينجا در بدن جلوه ميكند؟ همچنين در رتبه پيغمبران خداوند عالم چهارده بدن خلق فرمود و آن چهارده بدن را در ميان پيغمبران اشرفِ همه صد و بيست و چهار هزار بدن پيغمبران قرار داد و آن ارواح مقدس را از عرصه لاهوت فرود آورد و در آن چهارده بدن مسكن داد و آن بدنها ناطق شدند به آن ارواح و حركت كردند به آن ارواح. از آن چهارده بدن يكي كه معتدلتر بود بدن پاك پيغمبر صلواتاللّه عليهوآله شد و بعد از آن يكي كه جامعتر بود بدن پاك اميرالمؤمنين شد و بعد از آن دوازده بدن براي يازده امام و فاطمه صديقه صلواتاللّه عليهم مأوي و مسكن شد و ايشان در ميان پيغمبران ايستادند و به همان زباني كه در خود پيغمبران داشتند فرمودند انا بشر مثلكم ما پيغمبري هستيم مثل شما و از جنس شما و در ميان شما راه ميرويم. فرق ميان ما و شما همين است كه به ما وحي شده است توحيد خداوند عالم و به شما ابتدا وحي نشده، به شما از ما ميرسد و ما بايد به شما وحي كنيم. خدا به ما وحي ميكند و ما به شما وحي ميكنيم. خدا به ما تعليم ميكند و ما به شما تعليم ميكنيم. پس در ميان پيغمبران راه رفتند و توحيد خدا و مرادات خدا را به پيغمبران رسانيدند و پيغمبران را هدايت كردند و شريعت و دين به آنها آموختند. پس در ميان پيغمبران پيغمبر بودند و امام بودند. در آن رتبه شيعه ايشان همان پيغمبران بودند، جميعاً امت ايشان و شيعه ايشان بودند و ديگر هيچ ملك مقرّبي و هيچ مؤمن ممتحني و هيچ مخلوقي در آن رتبه نبود. آن چهارده نفر از جانب خدا مبعوث بودند و امت ايشان صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بودند. ولي اين عرصه عرصهاي بود كه مخلوق او زياد نبود و منحصر بود به آن صد و بيست و چهار هزار پيغمبر. آخر ايشان از اول ايشان زياد دور نبود، اول ايشان بر آخر ايشان زياد شرف نداشت، همه از يكجنس و يكنوع بودند، همه نوراني بودند و همه معصوم بودند، همه مطهر بودند نهايت در ايشان اندكي اختلاف رتبه به همينقدر پيدا شد كه از بعضي آنها ترك اولي سر ميزد و ترك اولي اين است كه دو امر مستحب باشد كه هر دو خوب
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۱ *»
باشد نهايت يكي بهتر است و يكي كمتر از آن خوب است، حالا آن كمتر را بكنند و آن ديگري را نكنند اين ترك اولي است. حالا انبيا اين ترك اولي بود كه از ايشان سرزده بود، معصيتي نبود كه مخالفت كرده باشند محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين را. پس ايشانند شيعه حقيقي و ايشانند متابعتكننده حقيقي. پس ببين ادعاي تشيع چه ادعاي بزرگي است و چقدر امر خطيري است؟ خيلي امر بزرگي است كه شخص بيايد ادعا كند كه من شيعه هستم و خدا در قرآن ميفرمايد و انّ من شيعته لابرهيم از شيعيان اميرالمؤمنين ابراهيم خليلالرحمن است. و شيعه را شيعه ميگويند به جهت اينكه متابعت ميكند امام خود را در جميع احوال و در جميع اقوال. هركس متابعت كرد شيعه است و هركس متابعت نكرد، مشايعت نكرده و هركس مشايعت نكرد شيعه نشد.
مثلي عرض كنم اگر وارد مسجد شوي ميبيني كسي را ركوع ميكند و سجود ميكند و قيام و قعود ميكند. اگر مردم را ديدي به ركوع او ركوع ميكنند به سجود او سجود ميكنند، به قيام او قائم ميشوند به قعود او قاعد ميشوند ميگويي او امام است و اينها مأموم. و اگر يكي را در ركوع ديدي و يكي را در سجود و يكي را در قيام و يكي را در قعود، يكي ابتدا كرده و يكي ختم كرده، ميگويي اين جماعت را امامي نيست و ميگويي اينها مأموم نيستند. چنين است امر در ميان شيعه و امام. شيعه مأموم است براي امام، اگر اعتراف به امامت امام دارد او را امام خود قرار داده، بايستي اقتدا كند به امام خود. ميفرمايد پيغمبر۹ انماجُعِل الامام لِيؤتمّ به امام را از براي اين قرار دادند كه ايتمام و اقتدا به امام كنند. پس امام پيشوايي است كه مردم بايد به او اقتدا كنند، هرطور او حركت كند متابعين او حركت كنند. پس اقتداكننده حقيقي ايشان پيغمبرانند، اقتداكننده حقيقي بزرگان شيعهاند. مقام شيعه مقام بزرگي است نه هركس را ميرسد بگويد من شيعهام بلكه اگر بفهمد معني شيعه و مقام و رتبه شيعه را و بگويد من شيعهام، اگر بفهمد و بگويد كافر ميشود. مثَل عرض كنم، شخصي آلوده باشد به
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۲ *»
معاصي، آلوده باشد به بعضي اعمال ناشايست و بگويد من در جميع اعمال خود متابعت زيد را ميكنم. من كه فرض اين است او را نديدهام، تو را ميبينم اين اعمال را كه از تو ميبينم ميگويم زيد هم همين اعمال را ميكند. ادعاي تشيع با معاصي و اعمال ناشايست، اقرار و اعتراف به عدم عصمت محمّد و آلمحمّد : است به جهت آنكه تو دروغ ميگويي و ميگويي من متابعت ايشان ميكنم پس ميگويي محمّد وآلمحمّد: نعوذباللّه اينطورند. تو غيبت ميكني و ميگويي من متابعت ميكنم علي بن ابيطالب را، معنيش اين ميشود كه او اينطور است و اگر ميگويي او اينطور است پس اعتراف كردهاي به اينكه ايشان ناشايست ميكنند و چون اين اعتراف را بكني انكار كردي نبوت محمّد۹ را و امامت ائمه : را و انكار ايشان پس از تشيع و ايمان، كفر است و ارتداد. مرتد شده و زنش به خانهاش حرام است، مالش را به ورثه بايد قسمت كنند. كافر شده و واجبالقتل شده اگر بگويد من شيعهام و بفهمد چه ميگويد و اراده كند آن معني حقيقي را و اگر نفهمد چه ميگويد و بگويد شيعهام، اين گفتن او را كافر نميكند نهايت دروغ گفته كه گفته من شيعه هستم. و اگر مرادش همين شيعهبودن ظاهري است كه مقابل سنّي باشد، يعني سنّي نيستم، يعني اينها مدعي ولايت اميرالمؤمنين نيستند و من هستم، اينقدرش عيب ندارد. و بايد انسان بفهمد مقام تشيع چه مقام است. مقام تشيع مخصوص است به نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و ساير پيغمبران. ايشانند مشايعتكننده محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم.
باز عرض ميكنم كه فرمودند ما را علمي است كه متحمل آن نيست نه ملك مقرّبي نه نبي مرسلي نه مؤمن ممتحني. عرض كردند پس كه متحمل ميشود فرمودند نحن خود ما متحمل آن علم ميشويم و در حديثي ديگر فرمودند كه ما را علمي است كه متحمل آن نميشود مگر ملك مقربي يا نبي مرسلي يا مؤمن ممتحني. پس معلوم شد كه باز مشايعت حقيقي حقيقي از براي ابدان ايشان است براي ارواح ايشان. متابعت حقيقي حقيقي براي ارواح ايشان كسي ديگر نكرده، غير از ابدان ايشان كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۳ *»
عصمت كامله دارد و از ايشان ترك اولي سر نميزند. پيغمبراني كه از آنها ترك اولي سر ميزند باز آنها كمالي ندارند و شيعه حقيقي و مشايعتكننده حقيقي نيستند. مشايعتكننده حقيقي و شيعه حقيقي براي ايشان ابدان ايشانند و بس.
باري؛ اينگونه سخن طول كشيد و مقصود نبود. بعد از آنيكه اين چهاردهنفس مقدس در عرصه پيغمبران آمدند، در عرصه امن و امان بودند و به هيچوجه منالوجوه آسيبي از پيغمبران به ايشان نرسيد. همه مخلص، همه شيعه و همه مؤمن. اگر ترك اولايي هم از ايشان سر ميزد بقدري كه اذيت باشد براي آن بزرگواران نبود. پس در آن عرصه در مهد امن و امان بودند و به هيچوجه در آن عرصه كسي اذيت ايشان و خلاف رضاي ايشان نمينمود. بعد از آن از شعاع پيغمبران خداوند، انسان را و بنيآدم را آفريد. در اين عرصه اختلاف مرتبهها بسيار شد و در اين عرصه نوري و ظلمتي پيدا شد و در اين عرصه سعادتي و شقاوتي يافت شد. اهل عليين و اهل سجين پيدا شدند و در اين عرصه اختلاف و شقاق و نفاق پيدا شد، در اين عرصه عاصيان پيدا شدند همينطوري كه علانيه ميبيني كه در ميان پيغمبران، ديگر ظلمت و كفر و معاصي نيست. عاصي فاسق در ميان پيغمبران نيست لكن در ميان بنيآدم از اعلي درجاتشان تا ادني درجاتشان اختلافهاي فاحش پيدا شد و اول ايشان و اعلي درجاتشان در اكمل مراتب اين رتبه اتفاق افتاد در نهايت كمال و نهايت نور و ضياء بودند و ظلمت ايشان بسيار ضعيف بود و چون ظلمت ايشان بسيار ضعيف بود ظلمتشان در نورشان مضمحل بود و نور ايشان غالب آمد و در اين رتبه خداوند عالم نقيبان و نجيباني آفريد و بزرگان شيعه آفريد و راضي نشد كه نقيبان و نجيبان منسوب به اين رتبه پست باشند، ايشان را ملحق كرد به پيغمبران و اضافه كرد آنها را به معلّمان. پس نقبا و نجبا را جزؤ علما شمردند و علما پيغمبرانند و اوصياي ايشان. پس نقبا و نجبا اگرچه از اين عرصهاند لكن ملحق به پيغمبرانند. در معني شيعه و اسم شيعه با پيغمبران شريكند از اين جهت فرمودند المؤمن من طينة الانبياء لاينجّسه شيء مؤمن از طينت پيغمبران
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۴ *»
است، نجاست معاصي ايشان را نجس نميكند، مؤمن مضاف به پيغمبران است. فرمودند خدا ما را از اعلي عليين آفريده و با ما احدي را شريك نكرده و كسي از اصل طينت ما نصيب ندارد و از ادناي آن طينت شيعيان ما را خلقت كرده و كسي جز پيغمبران را شريك نكرده در طينت پيغمبران و شيعيان ايشان. به جهت اينكه در نهايت كمالند، آنها مضافند به رتبه بالا. فرمود سلمان منّا اهل البيت يعني ما علمائيم و سلمان داخل علما است ولي،
ميان ماه من تا ماه گردون | تفاوت از زمين تا آسمان است |
سلمان از علما است ولكن علما مراتب دارند. بسا كسي را ميبيني اطفال را تعليم ميكند، يكي را ميبيني طلاّب را تعليم ميكند، يكي را ميبيني علما را تعليم ميكند. هرسه اينها در اسم، معلّمند و در صفت معلّمي شريكند ولكن اوّلي معلم الف و باء است، الف و باء تعليم ميكند و آن ديگري كتاب تعليم ميكند، معلّم كتاب است و آن ديگري معلّم حقيقتها است و حقيقتها را تعليم ميكند. فرق است ميان آنكه سلمان عالم است و آلمحمّد عالمند. علم آلمحمّد را نهايتي نيست و سلمان بايد از ايشان بياموزد ولكن همينقدر كه مأمور به هدايت است عالم است. مثل اين است كه حضرتامير برود دعوا به جهاد، يكي ديگر هم ميرود دعوا، در اسم مجاهد هردو شريكند ولكن فرق بسيار دارند. اين يكي كشته آن صدهزار تا كشته است. حالا سلمان در عرصه علما است، انبيا هم در عرصه علمايند، انبيا هم منّا اهلالبيتاند. نه اين است كه نوح ليس منّا اهلالبيت، خير، نوح از اهلبيت است. ابراهيم و موسي و عيسي از اهلبيتند، جميع صدوبيست و چهار هزار پيغمبر منّا اهلالبيتاند و سلمان هم توي آن عرصه است و منّا اهلالبيت شده و زيردست همه پيغمبران ميايستد. خدا در قرآن ميفرمايد من اتّبعني فانّه منّي بجهت آنكه شيعتنا منّا صدوبيست و چهار هزار پيغمبر مشايعت كردهاند و متابعت كردهاند و شيعهاند. فرمودند كروبيين قومي از شيعيان مايند. مراد از كروبيين پيغمبرانند. پس ايشان داخل شيعيانند و سلمان داخل شيعيان
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۵ *»
است اما پيغمبران نوكر بزرگند براي محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم و سلمان نوكر كوچكتر است.
باري، اعلي درجات بنيآدم مقام نقبا و مقام نجبا است و ايشان جزؤ معلّمان و هاديان حساب ميشوند ولكن زيردست كل مينشينند. بعد از آن بزرگواران مقام ساير علما و ساير اتقيا و صلحا است، بعد از آن مقام مؤمنان متعارفي، بعد مقام مؤمناني كه در نهايت ضعف ايمان دارند تا اينكه ميرسد به منافقاني كه اندك نفاقي دارند و همچنين خوردهخورده هرچه فروتر ميرود نفاقشان زياده ميشود و زياده ميشود و زياده ميشود تا ميرسد به آن آخر درجه كه رؤساي كفر و ضلالت آنجا باشند كه آنها در مقابل نقبا و نجبا افتادهاند. نه خيال كني ابوبكر و عمر، آنها در مقابل محمّد و آلمحمّد : افتادهاند. ايشان مقابل ندارند، ايشان ضد ندارند، بلكه آنها در مقابل نقبا و نجبا ميافتند. يعني اول درجه انسان مقام نقبا است و آخر درجه انسان مقام رؤساي ضلالت است كه ابابكر و عمر باشند. و بعد از آنكه خداوند خواست به اهل اين رتبه حجت خود را تمام كند، محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم را و صدوبيست و چهار هزار پيغمبر را مأمور كرد كه بيايند در ميان بنيآدم و صدوبيست و چهار هزار و چهارده بدن براي خود گرفتند هر بدني مناسب پيغمبري. پس اين بدنها را در رتبه پيغمبران خدا آفريد و آن ارواح مقدس را از آن اعلي درجات آورد و در اين بدنها سكني داد و اين بدنها در ميان بنيآدم حركت كردند و راه رفتند و سخن گفتند به علم و عمل. آيا نميبيني همين بدنها كه در ميان مردم پيغمبران و ائمه داشتند، اينها همان بدنهايي بود كه عاريه گرفتند در ميان بنيآدم و ساختند و در آن جلوه كردند. مپندار كه ايشان مقيّد به اين بدنها هستند، اگر ميخواستند صدهزار بدن براي خود ميگرفتند. نميبيني اگرچه آفتاب يكي است در آسمان چهارم، اگر تو در روي زمين يك آئينه بگذاري در آن يك آئينه پيدا است اما ببين اگرچه در يك آئينه حالا نموده لكن اگر صدهزار آئينه هم بگذاري در همه پيدا است. آيا نشنيدهاي حضرتامير در يكشب چهلجا مهمان بود،
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۶ *»
همهجا علي بن ابيطالب بود و در همهجا پدر حسنين بود و در همهجا شوهر فاطمه و محرم فاطمه بود، همهجا معصوم و مطهر بودند، همهجا خليفه رسول خدا، ناطق به دين خدا؛ با وجودي كه چهل بدن در چهلجا گرفتند كه اگر فيالمثل اين چهل بدن يكجا بود، حضرتفاطمه و همه اينجا حاضر ميشدند همه محرم بودند با حضرت فاطمه. مثَلش را عرض كنم، چهل آئينه در زير آفتاب بگذار چون در اين آئينه نظر كني گِرد و زرد و درخشان است، در آن نظر كني گِرد و زرد و درخشان است و در همه آن چهل آينه آفتاب پيدا است و گِرد و زرد و درخشان است، همه عكس همان يكآفتاب است. حالا همچنين جميع اين چهل بدن عكس اميرالمؤمنين و نور اميرالمؤمنين است. اگر از اين تعجب ميكني عرض ميكنم كه آيا نه اين است كه فرمود همينجا اوّلنا محمّد و اوسطنا محمّد و آخرنا محمّد و كلّنا محمّد؟ همين چهاردهنفر كه در اين دنيا بودند همه يكي بودند. حضرتامير ميفرمايد انا محمّد و محمّد انا همه همان يك حقيقت محمديّه است كه در اين چهارده صورت جلوه فرموده. آيا نه اين است كه اين چهارده نفس مقدس همه يكي هستند؟ همه محمّدند، همه محرم به فاطمهاند ولكن محمّد به هر صورت كه خواسته جلوه كرده، به هر شكلي كه خواسته درآمده و اگر در اين دار دنيا به حسب حكمهاي دنيا وقتي كه به صورت علي ظاهر ميشد شوهر فاطمه بود، وقتي كه به صورت حسن و حسين در ميآمد به صورت آنها بود و شوهر فاطمه نبود. اين حكم شريعت ظاهري دنيايي بود و اين دخلي به حكم باطني واقعي ندارد. مگر تو نشنيدهاي امام زمان وقتي ظاهر ميشود پشت خود را ميدهد به خانه كعبه ميگويد هركس ميخواهد نظر كند به آدم و شيث منم آدم و شيث. همان آدمي كه شنيدهاي و همان شيثي كه شنيدهاي آن منم. آن روز به آن شكل در آمدم بعد به شكل ديگر. من يكنفرم كه به آن شكل شدهام. مثَلي اگر ميخواهي ببين اگر مرا قدرتي باشد همينطور كه نشستهام و حرف ميزنم به يكدفعه خود را به صورت جواني بكنم و مشغول باشم، من همان خودم هستم به صورت آن جوان شدهام در حالت اول، بعد در
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۷ *»
حالت دويم خود را به صورت پيرِ محاسن سفيدي كنم و مشغول باشم، آنوقت بگويم من همان جوانم، راست گفتهام. آيا نه اين است كه همان يكي است صورتهاي متعدد براي خود گرفته؟ اگرچه اول به صورت جواني بود، بعد به صورت پيري شد لكن يك شخص است. ميفرمايد هركس ميخواهد نظر كند به آدم و شيث منم آدم و شيث، هركس ميخواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح و سام، هركس ميخواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل منم ابراهيم و اسماعيل، هركس ميخواهد نظر كند به موسي و يوشع منم موسي و يوشع، هركس ميخواهد نظر كند به عيسي و شمعون منم عيسي و شمعون، هركس ميخواهد نظر كند به محمّد و علي منم محمّد و علي. همان محمد و علي حقيقي كه ميخواهي، همان محمّد بن عبداللّه مبعوث در مكه، آن منم. آنچه از او ميخواهي سؤال كني، از من سؤال كن. ميانه تو و او آنچه سرّي است كه كسي نميداند از من بپرس تا به تو خبر دهم. پس آن بزرگوار است محمّد و علي صلواتاللّهعليهما. هركس ميخواهد نظر كند به حسن و حسين منم حسن و حسين و به همين كيفيت تا آخر ائمه ميشمرد. پس اگر اينها يك نفسند خصوصيتي به اين بدن ندارند بلكه اگر در صدهزار صورت بخواهند ظاهر شوند ميشوند چنانكه حضرتامير ميفرمايد انا الذي اتقلّب في الصور كيف اشاء و ميفرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اَوان منم پيغمبران گذشته و منم نذيران دنيا و آخرت، منم نذير هر وقت و زماني. در گذشتهها به صورت پيغمبران جلوه كردهام در آيندهها به صورت علما جلوه ميكنم. پيش از اين هركس حقي گفته من گفتهام، بعد از اين هركس حقي بگويد من گفتهام و من ميگويم.
باري، مقصود اين بود كه حضرتامير كه به چهل صورت ظاهر شد همه حضرتامير بود. پس بدنهاي ايشان خصوصيتي به آن چهارده بدن ندارد. آيا نشنيدهاي كه بعد از آنيكه حضرتامير شهيد شد و جنازه آن حضرت بر دوش حسن و حسين بود، در پيش روي جنازه حضرتامير سواري آمد و گفت جنازه را به من تسليم كنيد و
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۸ *»
بعد از آن نقاب از روي مبارك برداشت، ديدند علي بن ابيطالب خود اينجا در جنازه است و ميرود و خود آنجا سواره است و ميآيد و هيچ منافاتي هم ندارد. پس ايشان در اطراف عالم در همهجا هستند. روضهخوانها اين حديث را ميخوانند، من خود نديدهام لكن توي كتابها نوشتهاند و دور هم نيست واقع شده باشد. ميگويند حضرت سيدالشهدا در روز عاشورا به فرياد سلطان قيس رسيد و نه اين بود كه كربلا را خالي كرد و رفت و به فرياد سلطان قيس رسيد بلكه در آنجا جلوه ميكرد براي او به اينطور و در اينجا در صحراي كربلا ايستاده بود و جنگ ميكرد. آيا نميبيني كه در مشرق و مغرب عالم در يكآن در روي زمين بسا آنكه هزارنفر ميميرند و در آنِ دويم بسا آنكه هزارنفر ميميرند، همچنين در اول روز تا آخر روز چندين هزارنفر تولد ميشوند و حضرتامير بر سر هر يك يك اينها بايد حاضر باشد، بر سر جميع اينها بايد بيايد. فرمود:
يا حار همدان من يمت يرني | من مؤمن او منافق قبلا |
اگر مؤمن است حاضر ميشود بر بالين او و آن حضرت وصيت ميكند ملكالموت را كه اين از اولياي من است با او مدارا كن و اگر منافق است حاضر ميشود بر بالين او و به ملكالموت ميگويد اين خبيث است، دشمن من است، بر او سخت بگير. پس اميرالمؤمنين در اين روي زمين بر سر هر مؤمن و سر هر منافق بايد حاضر بشود و حاضر ميشود و در جميع عالم شنونده حاجات ايشان است و نظركننده بر مجالس و محافل ايشان است. از جميع چشمها نظركننده است، از جميع گوشها شنونده است، از جميع دستها دهنده و گيرنده است، از جميع زبانهاي بحق ناطق، ناطق و سخنگو است. پس آن بزرگوار در جميع عالم حاضر است پس تعجب نيست كه در چهلجا جلوه كند.
باري، بعد از آنيكه اين بزرگواران در رتبه بنيآدم آمدند و اهل اين رتبه اختلاف بسيار داشتند، بعضي از آنها مؤمن شدند و بعضي از آنها كافر شدند و بعضي متوسط، در اين رتبه كه آمدند براي ايشان اضداد پيدا شد، در ميانه آنها اعدا پيدا شد، در ميانه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۵۹ *»
آنها اوليا پيدا شد. موالات اوليا و معادات اعدا اينجا پيدا شد و در رتبه پيغمبران موالات اوليا و معادات اعدا نبود لكن در اين رتبه كه آمدند ايستادند در ميان بنيآدم و ندا دادند ألست بربكم بنيآدم هم شنيدند و جمعي ايمان آوردند و اولياي ايشان شدند و از اتباع و شيعيان ايشان شدند و از طينت ايشان و اهل عليين شدند و جمعي ديگر مخالفت كردند و آنها كافر شدند و از اهل سجين شدند.
اينجا است محل مطلب و جاي نكته، خداوند چيزي در حكمت خود قرار داده از اين مسأله غافل نبايد بود و قاعدهاي است شريف و آن اين است كه آنچه در باطن كسي قرار داده اگر مانعي ظاهري نباشد، بيرون ميآيد و اگر مانعي ظاهري باشد در باطن او ميماند. درخت هلو در اندرون او هلو هست لكن مانع ظاهري كه زمستان است، مانع بيرون آمدن او ميشود و همينكه مانع رفع شد آنچه در اندرون او است بيرون ميآيد و ميوه او و برگ او بيرون ميآيد. پس خدايي كه ميخواهد آنچه در اندرون او است بيرون بيايد بايد مانع را برطرف كند كه تا مانع هست آنچه در اندرون هست بروز نميكند. اين است كه خداوند براي هر چيزي اسبابي قرار داده، اوضاعي قرار داده. اگر كسي در اندرون او ميل به شراب باشد و در ملك خداوند ابداً شراب نباشد كه بخورد، اين از كجا شراب بياورد بخورد؟ شرابي كه نيست، چطور اين صفت بروز ميكند؟ پس يكي از اسباب اين است كه شراب بيافريند. حالا كه بايد شراب باشد و هست، اگر سلطاني باشد قدغن كند و قدغن را شديد كند كه شراب نخورند، باز اين صفت شراب خوردن در اندرون دل شرابخورها ميماند، پس اين مانع را هم خدا بايد برطرف كند. و همچنين به اين مثل كه زدم ساير چيزها را به اين قياس كنيد، اگر اسباب بروز بواطن نبود احدي از آحاد آنچه در اندرون داشت نميتوانست بروز بدهد. در اندرون اين خلق طاعت و معصيتي كه بود بواسطه آن اسباب بروز ميكند والاّ بروز نخواهد كرد. بعد از آنكه بروز نكرد پس در اندرون ميماند، در اندرون كه ماند خلقت لغو است وانگهي به حسب ظاهر؛ چه حجت است براي آنكه چيزي از او بروز نكرده
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۰ *»
باشد؟ در بياباني خشك كه شراب پيدا نشود، مؤمن كامل با فاسق شرابخوار چه تفاوت ميكند؟ نميتوان مدح مؤمن را كرد كه شراب نخوردي به جهت آنكه نبوده و نخورده و نميتوان به آن فاسق گفت اي شرابخوار، به جهت آنكه شراب نخورده. همچنين اگر اسباب عبادت در دنيا نبود مؤمن خالص با كافر خالص مثل هم بودند. اگر جميع مردم خواجه بودند كي زنا ميكرد؟ اگر قوه شاهيه نداشتند كي زنا ميكرد؟ پس اسباب ظاهره از چشم، از گوش، از دست و پا و اعضا و جوارح، دعوتِ زنان فاحشه و ساير اسباب كه فراهم آمد، آني كه در اندرون دل او هست بروز ميكند.
بعد از اينكه اين مقدمه را دانستي عرض ميكنم اين نصفه مؤمنان كه در اين عرصهاند اعلي مراتب اين رتبه است و آن نصفه بالا كه همه خوبانند و نيكان، اين خوبيها از اندرون آنها بيرون نميآمد مگر آنكه مانع نداشته باشند از كفار و منافقين. كفار مانعند براي مؤمنان، تقيه كه ميكند صلوات نميفرستد، تقيه كه ميكند دست بسته نماز ميكند. ببين اگر توي يهود باشي بايد تقيه از آنها بكني، بايد بهطور يهود راه روي. در هر مذهبي كه هستي اگر بنا باشد تقيه بكني بايد مثل آن مذهب راه روي. پس اين است كه كفار مانعند از براي مؤمنان و از اينكه آنچه مؤمنان در اندرون دارند بروز بدهند. نه خيالت برسد كه مؤمنان هنوز متمكّنند كه آنچه در اندرون دارند بروز دهند. نه واللّه، آنقدر از فضائل را پنهان كردهاند و بروز نميدهند كه خدا ميداند، از ضعف ضعفا ميترسند. همچنين چهبسيار احكام كه هنوز بروز نكرده، چهبسيار از اعمال كه هنوز بروز نكرده. اين است كه امام زمان يأتي بشرع جديد و كتاب جديد و هو علي العرب شديد آن روز كه او ميآيد اندكي تقيه را از ميان مردم برميدارد و آن طور احكام آن روز از براي مردم ميگويد كه مردم ميگويند اين از دين محمّد نيست، ميگويند اين خلاف اجماع است، خلاف ضرورت است؛ اينطور ميشود لكن باز در دنيا ظلمت هست. وقتي درست خواهد شد كه رجعت شود و مؤمنان آنچه در دل دارند خواهند گفت و خواهند بروز داد و طوري بشود كه بتوانند آنطوري كه هست بگويند، نفسي
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۱ *»
بكشند، عملي كه شايسته باشد بكنند. واللّه هزار يكش را نديدهايد، خيالش را نكردهايد كه مؤمن در آن روز چگونه چيزها بروز ميدهد، به هيچوجه من الوجوه خلق زمان نشنيدهاند و ندانستهاند و اعتقاد نكردهاند، متحمل آن اعمال نميشوند. آيا نشنيدهاي امام زمان وقتي كه به كوفه تشريف ميآورند ميفرمايند بيعت كنيد با من به اينطور و به اينطور، جميع مردم از او و از دور او فرار ميكنند حتي بزرگان شيعه بجز وزير كه حضرت عيسي است و يازده نفر نقيب. باقي ديگر فرار ميكنند ميروند به اطراف عالم ميگردند، ميآيند و آنوقت از روي اضطرار تمكين ميكنند؛ آنجور كارها معني ايمان خالص است. اين نمازها و اين روزهها را سنّيها هم ميكنند، سلام و صلوات را سنّيها هم ميفرستند والاّ اين فضائلي و مناقبي كه سنّيها گفتهاند و نوشتهاند آنقدر هست كه اگر ضعفاي شيعه بشنوند متحمل نميشوند سنّيها اينطورند! ميگويي سنّيها امامشان نميدانند؟ ميگويم سنّيها هم ائمه ما را امام ميگويند، امام علي و امام حسن و امام حسين ميگويند. اينها چيزي نيست كه شخص به اينها مؤمن خالص شود، اينها چيزهايي است كه امروز روي تقيه اينها را ميتوان گفت. آنهايي كه نميتوان گفت مانده است تا آن زمان كه وقتش باشد. اما حالا آنها را نميتوان گفت، كجا؟ نميتوان خيالش را كرد.
باري، مقصود اين بود كه مؤمنان دادِ دل خود را در اعمال نميتوانند بدهند مگر آنكه بدون مانع باشند و همچنين كافران آنچه در دل دارند نميتوانند ابراز دهند مگر آنكه بدون مانع باشند. اگر تا دست به معصيت دراز كند او را شل كنند، تا نگاه بدي كند كورش كنند، ديگر يكنفر معصيت نخواهد كرد، ديگر سوّمي معصيت نميكند، جرأت ندارد آنچه در دل دارد بروز دهد. اينكه ميبيني نماز ميكنند از ترس است. مثل آنكه منافقان از ترس رسول خدا همه عبادت ميكردند، همه نماز شب ميكردند، همه نوافل ميكردند، از ترس شمشير رسول خدا بود. همينكه پيغمبر چشم بر هم گذاشت يكدفعه در يكساعت جميعشان مرتد شدند، رفتند پي كار خودشان. آن روز معلوم
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۲ *»
نشده بود به جهت آنكه مانع داشتند. پس خداوند عالم از حكمت بالغه خود اسبابي آفريد تا كفار آنچه در دل دارند بتوانند ابراز دهند و مانع نداشته باشند و تو ميداني آتش مانع آب است و آب مانع آتش است. مانع كفار مؤمنانند و مانع مؤمنان كفارند و آنچه در دنيا است يا مؤمن است يا كافر است. اينها هم يا اينها مانع آنهايند يا آنها مانع اينهايند. حالا در اين رتبه كه هم مؤمن هست و هم كافر، حالا حكمت چه اقتضا ميكند؟ در دولت باطل اقتضاي دولت باطل آن است كه مؤمن را از روي جهان بر اندازند كه كفار فارغالبال باشند. نميشد كه مؤمنان باشند و دولت دولت كفار باشد و زندگي برايشان تلخ باشد. به اينطور دنيا را براي چه ميخواهند؟ و اگر بخواهند كفار را بكلي براندازند آن هم كه نميشود. چراكه آنها آنچه در دل داشتهاند بروز ندادهاند و درست نميآيد اگر به بهشتشان ببرد، چراكه كافرند، و اگر به جهنمشان ببرد براي چه؟ كاري كه نكردهاند. از اين جهت خدا حكمتش اقتضا كرد كه دولت حق را مؤخّر بدارد و دولت باطل را مقدّم بدارد، پس و پيش بكند كه با هم نباشند. دولت باطل را پيش بدارد كه دولت باطل پس از آنكه كارشان تمام شود آنها را منقرض كنند. حالا عالم بماند براي اهل حق ثابت و دائم و اگر دولت حق را مقدم بدارند كافر كه در دولت حق نفس نميتواند بكشد، پس دولت باطل را بايد منقرض كنند. از اين جهت دولت حق را نبايد مقدم بدارند. پس خداوند عالم جلّشأنه حكمتش چنين اقتضا كرد كه دولت باطل را مقدم بدارد و به محمّد و آلمحمّد : وحي كرد كه اقتضاي حكمت من اين است كه دولت باطل را مقدم بدارم. و معني دولت همين است، معني دولت بودنِ دولت اين است كه دشمنانشان در دستشان اسير باشند. پادشاه وقتي پادشاه است كه در ملك او ياغي نباشد و سركشي در مملكت او نباشد. حالا كه دولت باطل را مقدم داشته، اهل باطل نميتوانند دولت داشته باشند مگر آنكه دشمنانشان كه پيغمبران و اوصياي ايشان و مؤمنان باشند مقهور و مظلوم باشند و در دست ايشان اسير باشند، بكشند از آنها هركه را كه مستولي شوند و غارت كنند هر مالي را كه ببينند. حكمت من چنين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۳ *»
اقتضا كرد و خطاب كرد به مؤمنان كه من شما را در دست ايشان اسير ميكنم، ذليل ميكنم، شما مأيوس از رحمت من نشويد، من به شما تلافيها ميكنم، اجرهاي گران گران به شما ميدهم. شما همينقدر از براي رضاي من صبر كنيد تا اينكه دولت باطل انقراض پيدا كند، شما جزع بر آن نكنيد. اگر اين كار را كرديد و به جهت حكمت من در ايام دولت باطل صبر كرديد من سهچيز به شما ميدهم چنانكه دركتاب خود وعده كردهام الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون اگر شما صبر كرديد از جمله چيزهايي كه بر همه غلبه دارد اين است كه من با شمايم، انّ اللّه مع الصابرين من با شما هستم. كفايتتان نميكند كه خدا با شما باشد؟ چون اين را گفتم يادم آمد حديثي ديدم كه در يكي از غزوات غنيمت بسياري بدست آمده بود، حضرت دادند به اطرافيان. انصار بنا كردند قُرقُر زدن كه ما بايد برويم خونمان را در راه او بريزيم، زحمتها را بر خود بگذاريم، جنگ بكنيم، فتح كنيم، حالا پيغمبر غنيمت را ببخشد به ديگران. اين حرف را به پيغمبر كسي رسانيد، پيغمبر امر كردند خيمهاي سرپا كردند، رفتند در آن خيمه انصار را در آن خيمه طلبيدند، فرمودند آيا راضي نيستيد شما كه آنها برگردند به خانههاي خود با شتر، شما برگرديد به خانههاي خود با محمّد؟ آنها با شتر به خانههاي خود روند؟ گفتند راضي هستيم. خاصيت با بزرگ بودن اين است.
باري، از جمله سهچيز يكي اين است كه ميفرمايد انّ اللّه مع الصابرين خدا با صبركنندگان است، بگذار كفار و منافقين با اين نعمت دنيا باشند و حال اينكه اينها آخرش غايط است و فضله، بگذار با اين بدنهاي نرم و نازك باشند و حالآنكه آخرش جيفه گنديده خواهد شد، بگذار آنها با اين عمارتهاي گلي و خشتي و جمادي باشند و حالآنكه آخرش در تنگناي قبر خواهند منزل كرد، بگذار آنها با اين چيزها باشند مؤمنان با خدا باشند. انّ اللّه مع الصابرين نميخواهي تو با خدا باشي؟ حالا خيال نكني همچو مغبونت كردهاند كه اين دولت را به كفار دادهاند؟! حاشا، خدا با تو خواهد
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۴ *»
بود؛ اين كه يكي.
بعد از آن درجه دوم را فرمود انّمايوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب هركس از شما صبر كند در دولت باطل بر اين مصيبت و محنت، من بلاحساب عوض به او ميدهم. در اينجا دهتومان از او بردهاند در آنجا بيحساب عوض به او ميدهم. اولاً كه خودم با او هستم كافي است، بعد از آن تلافي هم ميكنم و بيحساب عوض ميدهم. بعد از آن بر اينها صلوات ميفرستم و معني صلوات من اين است كه رحمتهاي خود را بر شما ميريزم. ديگر براي كه ميگذارم؟ اهل رحمت ديگر غير از شما كيست؟ و اولئك هم المهتدون و شما را هدايت ميكنم، اين نعمت بزرگ را به شما ميدهم. يعني شما را هدايت ميكنم به معرفت محمّد و آلمحمّد خودم را به شما ميشناسانم. خيالت نرسد چيز كوچكي است؛ محمّد را به شما ميشناسانم، معرفت آلمحمّد را به شما ميدهم. شما همينقدر صبر كنيد، من حيات جاويدان به شما خواهم داد، انقراض براي دولت شما نخواهد بود از اينگذشته نعمت عاجل به شما ميدهم، دولت همين دنيا را به شما ميدهم، عصر را هم عصر شما ميكنم، از دشمنان شما را ايمن ميكنم، ديگر از اين بالاتر چه ثواب ميخواهيد؟ حالا شما نميخواهيد صبر كنيد و جميع اين فضل و اين نعمت را خدا به شما بدهد؟ البته صبر ميكنيد و اميدوارم خداوند به ما صبر عطا كند. اعظم چيزها اين است هيچ چيز به بزرگي صبر نميرسد اگرچه به حسب ظاهر كسي خيال كند كه يقين بالاتر از صبر است لكن يقين وقتي خوب است كه بر او صبر كني. معني صبر ثبات است، معني صبر دوام است، معني صبر تحمل است. خلاصه، مقام صبر مقامي است بلند.
پس بعد از آنيكه چنين خطابي رسيد كه من ميخواهم دولت باطل مقدم باشد و اين تلافيها را هم بكنم ولكن شما ميدانيد اي محمّد و آلمحمّد اگر دولت باطل بنا شد مستولي باشد البته عيش ايشان گوارا نخواهد شد، چشمشان يك حق را نميتواند ببيند، اثري از آثار حق را نميخواهند باقي باشد تا دولت دولت ايشان باشد و اين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۵ *»
نميشود مگر آنكه غالب باشند بر دشمنان خود. لكن من در اين ميانه حكمتم اقتضا كرده كه نميخواهم روزگار بر باطل صرف بگردد و حق بكلّي مضمحل بشود. آسمان و زمين را به حق و براي حق آفريدهام و حالا از ميان شما مؤمنان و نورانيان و دوستان آيا كيست در اين عرصه كه اقدام كند و حق مرا در ميان جميع ظلمت اظهار كند؟ ولكن بهطوري كند كه منافات با دولت اينها نداشته باشد و اينها دولتشان گوارا باشد و آنچه در باطن دارند بتوانند ابراز دهند. خدا اين خطاب را فرمود اما مؤمنان ضعيفان كه احدي قابل اين امر بزرگ كلي نبود، اينها كه زبان بستند. ساير مؤمنان هم چون جزئي بودند قابل نبودند، زبان بستند. بعد از آنها انبيا هم جرأت قبول آن را نكردند به جهت آنكه آنها هم جزئي بودند، كلي نبودند. پس امر منحصر شد به محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم كه ايشان اقدام بايد بكنند و دين خدا را در عرصه امكان بهطوري ابراز دهند كه منافاتي با دولت باطل هم نداشته باشد. خطاب رسيد كدام يك از شما متحمل اين امر ميشود؟ اما در حكمت روا نبود كه محمّد۹ اقدام به اين امر نمايد زيراكه آن بزرگوار مؤسس حق است، پس از او قبول نكرد. پس از آن بزرگوار حضرت امير صلواتاللّه و سلامهعليه چون او در مقام ولايت ابوالاولياء و كلّي و اول ائمه بود، او هم روا نبود كه اين كار را بكند. نميبيني اگر اميرالمؤمنين را در آن اول كشته بودند جميع ائمه ديگر نبودند؟ پس او هم قبول نكرد. بعد از آن حضرت امامحسن به جهت آنكه آيت نبوت بود حكمت اقتضا نكرد، از اين گذشته حضرت امامحسن ميبايست به حسب ظاهر صلح كند تا اينكه دولت ايشان نهايت استيلا را پيدا كند و هر كاري ميخواهند بتوانند بكنند. پس احدي از ائمه : شايسته اين كار نشد بجز حضرت سيدالشهدا صلواتاللّهعليه كه قدم پيش گذاشت. عرض كرد خدايا اين خدمت بزرگ را من ميكنم، اين صبر عظيم را من ميكنم. حالا اين صبري كه سيدالشهدا كرد احدي از آحاد همچو صبري كرد؟ نه، هيچكس همچو صبري نكرد. چيز غريبي است، حكايت غريبي است! خيلي شنيدهايد عادت كردهايد، تأمّل نكرده ميشنويد. خدا ميداند اين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۶ *»
نفس سيدالشهدا همچنان نفسي است كه از روزي كه آدم خلقت شده تا كنون، تا قيام قيامت همچو نفسي نيامده. ببين كيست كه جدّ او محمّد باشد، مادر او فاطمه، پدر او علي، برادرش حسن، ائمه از نسل او باشند كيست در دنيا با اين شرافت حسب و نسب؟ همچو كسي نيست در دنيا. خدا همچو نفسي خلق نكرده و صبري كه آن بزرگوار با آن قدرتي كه داشت كرد، احدي از آحاد نكرد. تو خيال مكن اين صبر كم فضيلتي است از ايشان، نهايت فضيلتشان است. اين است خدا فرموده و بشّر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون و فرمود انّ اللّه مع الصابرين و فرمود انّما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب نمازكردن امامحسين با اين مقام برابر نميشود. در نماز چه كرده؟ نماز كرده، توجه به خداي خود كرده، لذتها برده، حظها كرده، با خداي خود مناجات و راز و نياز كرده. همچنين روزه گرفته، حج رفته، زكات داده، هيچ عمل از اعمال ايشان با صبرشان برابري نميكند. ايشان عمل بزرگشان اين حكايت است، ببين چقدر صبر است كه ببيند دختر علي بن ابيطالب را بر شتر سوار كنند و ببيند و صبر كند و نفس نكشد، اين چه صبر است! و حالآنكه اشاره ميكرد مشرق به مغرب ميچسبيد و آسمان و زمين از هم ميپاشيد. اشاره ميكرد جميع اين عالم نيست و نابود ميشدند. اگر جميع عالم را به اشاره نيست و نابود ميكرد از مقام امامت او كم نميشد معذلك چون ديد رضاي خدا در آن است كه صبر كند تا از آن امّت ملعونه اين شقاوت كه در اندرون دلهاشان بود بروز كند، پس صبر كرد و ديد و تحمل كرد و صبر كرد. اگر صبر نميكرد كه آن كفرها و شقاوتها كه در اندرون دل كفار و منافقين بود ظاهر نميشد. پس بجز اينكه ببيند و صبر كند ديگر نميشد. پس ديد كه دختر علي بن ابيطالب، آن عصمت كبري، آن طهارت عظمي، او را سر برهنه بر شتر سوار كنند. مگر شما در اين چيزها تأمّل نميكنيد؟ به همينطور عادت كردهايد روضهخوانها بخوانند و شما تأمّل نكرده بشنويد. لكن تأمّل كنيد هر چيزي از روي فكر خوب است شما فكر كنيد آن
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۷ *»
خشونت، فكر كنيد آن جهاز شتر، فكر كنيد آن چوبهاي قتب شتر، فكر كنيد كه حالا روي اين قتب شتر زير پايي هم ندارد. فكر كنيد انسان است و گوشت است و پوست است و نازك است. او را بالاي اين قتب شتر بنشانند و آن شتر را به عنف برانند بهطوري كه نتوانند فرود آيند، نتوانند آرام بگيرند و اگر جزع كنند كعب نيزه بر سرشان زنند. خدا ميداند هوش از سر آدم ميرود. فكر كنيد اين پاها مجروح ميشود، جراحت كه كرد چرك ميكند، آفتاب بر اين جراحتها ميتابد، ديگر آن كثافت اين جهاز و آن خشونت و اين بدنهاي لطيف از آن طرف؛ اگرچه روضهخوانها كه ميگويند ميگويند همان حضرت سيدالساجدين را غل كرده بودند ولكن از آن زيارت همچو برميآيد كه زنها را هم غل كرده بودند. معني غل را مردم نميدانند، روضهخوانها هم نميدانند يا درست حالي نميكنند. معني غل در زبان عرب كه در آيه قرآن است غُلّت ايديهم و لعنوا بماقالوا معني غل اين است كه دست را زنجير كنند و با زنجير آن را به گردن ببندند و آن زنجير يكسرش به دست بسته باشد و يكسرش به گردن بسته باشد. اين معني غل است. حالا كه معني غل را دانستيد عرض ميكنم همين غل را در زبان عرب جامعه ميگويند، يعني جمع كرده دست او را با گردن او. ديگر اينكه غل جامعه ميگويند جامعه ديگر غير غل نيست، جامعه يعني غل. حالا دختر علي بن ابيطالب را به همينطور غل كرده بودند، اينكه حالت دستهاشان بود كه آن دستها را غل كرده بودند به گردنهاشان. حالت پاهاشان را هم كه شنيدهايد كه بر بالاي قتبهاي شتران و آن چوبهاي قتبهاي شتران پاهاي آنها را زخم كرده بود، دستهاشان هم كه بسته بود. آخر دست كه بسته باشد و شتر را هم كه به عنف ببرند نميتواند دست به جهاز شتر بگيرد و نميتواند اين پا آن پا بگردد. خدا ميداند مصيبتشان هزار پوست دارد، هزار مغز دارد. نميدانم هيچكدام از شما در تابستان در كربلا بودهايد؟ من بودهام، ديدهام. ضريح مطهر توي قُبّه است و ديگر اين قبه مطهر توي رواق هم هست و باز در بيرون رواق ايوان است اينطور است و خدا ميداند كه در تابستان در كربلا اينقدر هوا گرم ميشود
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۸ *»
كه در توي اين قبه، توي حرم، دست بر ضريح مطهر نميتوان گذاشت مگر به اشكال. اينقدر گرم است كه به اشكال ضريح را ميبوسند. در كربلا اگر يك آفتابه مس در تابستان بهقدر دوساعت، سهساعت آب داشته باشد در اطاقي بماند، وضو نميتوان به آن آب گرفت، از بس داغ ميشود. سهل است از بعضي رفقا شنيدم كه تجربه كرده بودند گفتند خودمان تجربه كرديم گلوله سرب را توي بشقاب مس دو ساعت بَرِ آفتاب گذاشته بودند آب شد. حالا همچو هوايي به اين گرمي، اين غلها هم كه به گردن آنها است آهن است، معلوم است آفتاب كه بر آنها خورد داغ ميشود، رحم هم كه بر آنها نميكردند كه يكجامهاي روي آن غلها بيندازند كه آفتاب نخورد داغ شود. ببين چگونه گردنهاي آنها ميسوخت و چه حالتي بود براي آنها لاحول و لاقوّة الاّ باللّه العلي العظيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۶۹ *»
(موعظه پنجم يكشنبه / ۱۵ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
ديروز عرض كردم كه بعد از آنيكه خداوند جلّشأنه از شعاع پيغمبران و از نور رخساره ايشان ساير بنيآدم را آفريد، از براي بنيآدم درجات بسيار حاصل شد به جهت آنكه در اين مقام به دو درجه، سه درجه از مبدء خود و از خداوند عالم دور شده بودند. چون طبقه اول كه طبقه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم باشد در نهايت قرب به خداوند عالم بود و آنجا بيش از چهاردهنفر نبودند و در آن عالم اول همان چهاردهنفر بودند در تمام آن عالم بجز ايشان كسي نبود و آن عالم وسيعتر از جميع هزار هزار عالم بود. نه خيال كني عالمي كوچك بود، بلكه از جميع هزار هزار عالم بزرگتر بود و خلق آن عالم منحصر به آن چهاردهنفر بود. بعد از آن عالم دويم را خداوند عالم بنياد كرد كه عالم پيغمبران باشد؛ در عالم پيغمبران صد و بيست و چهار هزار نفر خلق كرد كه آنها خلق آن عالم بودند، بيش از اين نبودند به جهت آنكه يك درجه از خداوند عالم دور شده بودند. و اما عالم سوم كه عالم بنيآدم باشد چون اينها سه درجه دورتر شده بودند و در مقام دوري از خدا افتاده بودند، خلق در اينجا بيشتر شد و همچنين هرچه عالمها پايينتر آمد خلق بيشتر شد و هرچه پايينتر ميآمد خلق
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۰ *»
بيشتر ميشد، هرچه پايينتر ميآمد عددش بيشتر ميشد. سرّش اين است كه خدا واحد است و يگانه، هرچه به خداي يگانه نزديكتر ميشود عددش كمتر ميشود و هرچه از خداي يگانه دورتر ميشود در عالم كثرات ميافتد، عددش زيادتر ميشود و ببين اول يك موجود ميشود، هرچه رو به يك ميروي عدد كم ميشود و هرچه از يك دور ميشوي عدد بيشتر ميشود. پس از اين جهت بنيآدم عددشان بسيار شد و از براي ايشان مؤمنان و كافران پيدا شد و در رتبه ايشان عليين و سجين آفريد. در اين عرصه جنّتي و ناري مهيا شد. بعد از آنيكه حجتهاي خدا به اين عالم آمدند عرض كردم چون دولت باطل را خدا خواست مقدم بدارد دولت باطل دولت بر ايشان گوارا نميشد و ملك و سلطنتشان ممهّد نميشد تا آنكه جميع اعداي خود را مقهور كنند تا آنچه در دل دارند بتوانند ابراز دهند و هرگونه تصرف كه در عالم ميخواهند بكنند؛ حكمت خدا چنين اقتضا كرد كه دولت باطل مقدم باشد و دولت حق مؤخّر باشد و تمام دولت باطل را خداوند بيست هزار سال قرار داد كه از اول دولت باطل تا انقراض دولت باطل بيست هزار سال طول بكشد و اما دولت حق را هشتاد هزار سال قرار داد. يعني در اين دنيا و برزخ، والاّ دولت حق را انقراض نيست، بعد از آنيكه از اين دنيا هم بروند در برزخ در دولت خود خواهند بود و در آخرت در دولت خواهند بود و در جنّت در دولت خواهند بود و ديگر دولت حق را انقراضي نخواهد بود و اما دولت باطل بيست هزار سال است و چون بگذرد منقرض خواهد شد.
معلوم است كه از زمان حضرت آدم تا حال هشت هزار و كسري سال است و بقيه دولت باطل مانده است تا بيست هزار سال تمام شود. منتهاي دولت باطل آن وقتي است كه دعواي عظيمي در نزديكي فرات جايي است كه آنجا را «رَوْحا» ميگويند در آنجا دعواي عظيمي رو خواهد داد و جميع اهل باطل در آنجا يكدسته خواهند شد و جميع اهل حق يكدسته خواهند شد و در دسته دولت حق حضرتامير صلواتاللّه عليه رئيس خواهد بود كه رجعت ميفرمايد و آن بزرگوار بر دسته اهل حق سلطان
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۱ *»
است و در دسته اهل باطل ابليس لعين سركرده اهل باطل است و اين دو دسته با يكديگر دعوا خواهند كرد و آن دعوايي است كه از اول دنيا تا آن روز همچو دعوايي نشده، همچو دو لشكري هرگز روبرو نشده، به آن كثرت هرگز قشوني آراسته نشده به جهت آنكه جميع اهل باطل در آنطرف و جميع اهل حق در اينطرف ايستادهاند و مجتمعند و اين دو قشون با يكديگر دعوا ميكنند و در اول شيطان و قشون باطل غلبه ميكند بر قشون حضرتامير، قشون حضرت امير قدري عقب ميروند به حدي كه بعضي از آنها در فرات خواهند افتاد و پاي ايشان به شط فرو خواهد رفت. در آن اثنا حضرت رسول صلواتاللّه و سلامهعليه و آله از آسمان جلوهگر خواهد شد و نور خدا از او ظاهر ميشود. رسول خدا۹ ظاهر خواهد شد و حربهاي از آتش در دست او است همينكه شيطان ميبيند پيغمبر را۹ كه آمد ميگريزد و قشون او به او ميگويند كجا ميروي؟ ما اينك ظفر يافتيم. شيطان ميگويد من چيزي ميبينم كه شما نميبينيد و از اين جهت ميگريزد و رسول خدا به او ملحق ميشود و حربهاي به او خواهد زد كه به آن حربه آتشي در جان او ميافتد و به آن يكحربه جميع قشون او آتش ميگيرند و مشتعل ميشوند، بالتمام آن روز تمام ميشوند كه ديگر در روي زمين چيز موذي نميماند. جميع روي زمين از شر و مكروه پاك ميشود و دولت حق ميشود. اما وقتي امام ظاهر ميشود بكلّي روي زمين هنوز پاك نشده و آثار ظلمت از عالم برطرف نشده، آن است وقت معلومي كه خدا شيطان را تا آن روز مهلت داده. شيطان عرض كرد مرا تا روز قيامت مهلت بده، خداوند به او فرمود كه ما تو را تا وقت معلوم مهلت داديم. وقت معلوم آن وقتي است كه رسول خدا رجعت ميفرمايد.
باري، مقصود اين بود كه دولت باطل را خدا مقدّم داشته و بيستهزار سال از براي دولت باطل مقرر كرده ولي مأيوس نباشيد و اين بيستهزار سال لازم نكرده همهاش باطل استيلا داشته باشد. همينقدر است كه در دنيا باطل هست والاّ آن وقتي كه امام ظاهر ميشود ديگر اول مقهوري باطل است و ظاهراً دولت دولت حق است و
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۲ *»
حق بر جميع روي زمين غالب ميشود، اعادي در عالم مقهور ميشوند به حدي كه نمييابند غذايي كه بخورند مگر قاذورات مؤمنان، كه ميروند بر در خانههاي مؤمنان و قاذورات آنها را ميگيرند كه بخورند؛ بر اهل دولت باطل كار اينطور سخت خواهد شد. پس اهل باطل هستند و آثارشان در دنيا هست تا آن وقت معلوم، آنوقت يكسري زور ميآورند ولكن منقرض ميشوند آن وقت دولت دولت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم است، پيغمبر شهنشاه و سلطان كل خواهد بود و ائمه طاهرين صلواتاللّه و سلامهعليهم پادشاهان روي زمين خواهند بود، هركدام در سمتي سلطنت خواهند كرد و پادشاه خواهند بود و شيعيان برگِرد ايشان خواهند بود و ملك ملك ايشان است و جميع بركات از براي مؤمنين ظاهر خواهد شد و مؤمنان از جنت خواهند خورد؛ جنّتان مدهامّتان در پشت كوفه آن روز ظاهر خواهد شد الي ماشاءاللّه آن جنّات ظاهر ميشود و مؤمنان از آن ميخورند.
باري، مقصود اين بود كه دولت باطل را خدا مقدم داشت براي اين مصلحت. و چون دولت دولت نيست مگر وقتي كه مانع برطرف شود والاّ دولت دولت نيست. موانع ايشان پيغمبرانند، موانع ايشان اوصياي ايشانند، موانع ايشان مؤمنانند. پس اگر بايستي دولت دولت باشد پس بايستي پيغمبران و اوصياي ايشان و مؤمنان مقهور باشند. پس اين دندان طمع را بايد بكَنيد، اين خيال فاسد را از سر بدر كنيد، دندان بر جگر خود بگذاريد و بدانيد تا مقدّر چنين است كه دولت باطل باقي باشد از براي مؤمنان فرجي نخواهد بود و كار مؤمن سخت است. سهل است كه كار مؤمنين به جايي خواهد رسيد كه هريك از شما آرزوي مرگ كنيد از بس صدمهها بر شما وارد آيد، از بس دنيا بر شما تنگ شود، از بس رزق بر شما تنگ شود به حدي شود كه شماها آرزوي مرگ كنيد كه بميريد و دسترس نداشته باشيد. و بدترين حالات آن وقتي خواهد بود كه نزديك ظهور باشد، آنوقت شرور عالم به سرحد اعلي خواهد رسيد ولكن باوجودي كه مؤمنان به اين تنگي و به اين محنت و بلا هستند، معذلك حجتهاي خدا و نورهاي خدا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۳ *»
قويتر و بهتر و در عالم آثارش عظيمتر خواهد بود و نه اين است كه نور خدا پنهان باشد، حاشا. بلكه نور خدا روز به روز عظيمتر و قويتر خواهد بود و اعادي هم از اين طرف بر مؤمنان سخت ميگيرند و كار را تنگ ميكنند. پس چون غلبه دولت باطل به مغلوبيت انبيا و اوليا شد، از روزي كه حضرت آدم به اين دنيا آمده و قابيل و هابيل پيدا شدند و قابيل هابيل را كشت، دولت آلقابيل در عالم منتشر شد و دولت دولت آلقابيل شد و مؤمنان در هر عصري مقهور شدند. مگر تو نميخواهي در عرض مؤمنان باشي؟ آيا نشنيدهاي چهبسيار پيغمبران كه آنها در دست اعادي كشته شدند، بعضي را ارّه بر فرق گذاردند و از فرق او تا وسط او را شكافتند. آيا اين كم مصيبتي است؟ كم مصيبتي نيست. بعضي از پيغمبران را پوست سر او را زنده زنده كندند، او را پوست كندند مثل آنكه گوسفند را پوست ميكنند و پيغمبر خدا بودند. مگر شما اينها را نشنيدهايد يا اينكه شما پيش خدا از پيغمبران خاطرخواهتريد و عزيزتر؟ همچنين نيست، خدا قرار داده اهل دولت باطل در اين زمانها غلبه داشته باشند، بعضي از پيغمبران را در ديگ كردند، جوشانيدند. آيا ما عزيزتريم يا آنها؟ ما هم بايد بر سيرت و سنّت ايشان باشيم. اين را بدانيد كه اهل دنيا چنين گمان ميكنند كه هركس مقهور شد در اين دنيا ظاهراً ميگويند اين بيعُرضه است، اين باطل است اگر نه مقهور نميشد. و همچو نيست بلكه در حقيقت غلبه با خدا است، غلبه با اولياي خدا است للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين اگرچه زكريا را ارّه بر فرق او گذاردند، بدن او را دو شقه كردند ولكن حجت او را نتوانستند باطل كنند، برهان او را نتوانستند رد كنند و آنچه او در عالم بنياد كرد كسي نتوانست برطرف كند. اگرچه سر يحيي را بردند براي زن زانيه ولكن حجت او را نتوانستند باطل كنند، امر او را نتوانستند فاسد كنند و همچنين هر پيغمبري از پيغمبران خدا هرچه با ايشان كنند حجت خدا را نميتوانند باطل كنند.
خوب ديگر اضمحلال بالاتر از اضمحلال سيدالشهدا ميشود؟ نه واللّه، معذلك در زيارت او ميخواني كه لا ذليل و اللّه معزّك لا مغلوب و اللّه ناصرك تو ذليل نشدي،
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۴ *»
تو عزيزي خدا عزيزكننده تو است، تو مغلوب نيستي خدا ياور تو است. ببين چه عزّتي است كه هزار و دويست سال است اين مصيبت اتفاق افتاده است و در جميع عالم لعن ميكنند اعداي او را و بطلان اعداي او بر همهكس ظاهر شده است! و ببين دوست و دشمن چگونه اقامه عزاي آن بزرگوار مينمايند! واللّه حكايت غريبي است، هندي به زبان هندي ميخواند و بر سر و سينه ميزند، عرب به زبان عربي، ترك به زبان تركي ميخواند، سنّي به طور خود ميخواند، هندو به طور خود عزاداري ميكند، مجوس به طور خود عزاداري ميكند. قتل سيدالشهدا را كه ديدند دانستند كه قاتل اين بر باطل است، اين قتل حسين بر سنّي كفر يزيد را ثابت كرد. پس حجت او عيب نكرد، حجت پيغمبران حجت خدا است. پيغمبري در گوشت تن نيست، اگر در گوشت تن باشد كفار هم گوشت تن دارند. پيغمبري در استخوان نيست به جهت آنكه حيوانها هم استخوان دارند، پيغمبري در شكل و قد و قامت نيست، اينها را همهكس دارد. پيغمبري در خوردن و آشاميدن نيست، هركسي ميخورد و ميآشامد. پيغمبري در تكلم و سخن گفتن نيست، پيغمبري در قول و فعل نيست، همه كفار و هندوها قول و فعلي دارند. پيغمبري در علم است و حكمت. حالا دشمنان هرچه به آنها خواستند كردند، كي توانست به علم و حكمت آنها كاري بكند؟ گيرم مالشان را گرفتند، گيرم گوشت تنشان را قطعه قطعه كردند، گيرم استخوانهاي آنها را شكستند، كاري به علم و حكمت ايشان نتوانستند بكنند، پيغمبريشان را نتوانستند باطل كنند. پس به طور مطلق بگو كه بر پيغمبر خدا احدي غالب نشده و نخواهد شد به جهت آنكه پيغمبر خدا نفسي است كه قادر است به قدرت خدا، كامل است به كمال خدا، عالم است به علم خدا و كسي بر قدرت خدا و علم خدا و كمال خدا غالب نميشود.
پس از وقتي كه آدم علي نبيّنا و آله و عليهالسلام به دنيا آمده دولت حق را خدا غلبه داده بر دولت باطل، لكن عرضم اين است كه عرصه اهل حق اين عرصه نيست و عرصه خودشان ديگر عرصهاي است. يعني اين عرصه حيوانات و عرصه گوشت و
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۵ *»
پوست، عرصه انسان نيست. حالا آن گوشت و پوستها خوش ميگذرانند، بگذرانند. و تكهتكه هم شده، شده، دخلي به انسان ندارد. آن نفوس قدسيه زكيه هرگز عيب نكرده. از وقتي كه انسان را آفريده دولت دولت انسان است. مگر حجت هابيل منقرض شد؟ حاشا و كلاّ. سر يحيي را كه بريدند مگر حجتش منقرض شد؟ حاشا. مگر حجت محمّد۹ منقرض شد؟ حاشا و كلاّ. اميرالمؤمنين حجّتش منقرض نميشود حالا ابوبكر غصب خلافت كرد، بكند. چه كرد؟ فدك را صاحب شد، يكقدري از گوشت و پوستها را به طرف خود كشيد، كاغذي را مالك شد، قطعه زميني را به طرف خود كشيد، اينها هيچ دخلي به پيغمبري و امامتشان نداشت. آن فضاي وسيع عظيم را كي توانست به طرف خود بكشد؟ و همچنين مؤمنان الحمدللّه ربّ العالمين از بركت امام زمان بر يكمؤمن نقص وارد نيامده و نخواهد آمد. لكن بر مؤمن گفتم، نگفتم بر گوشت تن شما، بر خانه و مال شما نقص وارد نيامده و نخواهد آمد ولكن حجتهاي شما را و ايمانهاي شما را يكيش را نميتوانند بگيرند. خدا عزّتي و غلبهاي به مؤمنان داده و برهان مؤمنان و حجت مؤمنان را چنان محكم كرده كه اگر جميع روي زمين جمع شوند و بخواهند نور اين چراغ را تمام كنند، اين چراغ را خاموش كنند، نميتوانند. ببين اگر عدد را كم كنند لكن نور برهانها و حجتهاي ايشان روز به روز در تزايد است. الحمدللّه ربّ العالمين حجتشان عالم را فرا گرفته و در عالم منتشر شده و نتوانسته كسي بر حجت ايشان حجتي بياورد. پس بدان كه للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين چهبسيار مسجدها را خراب ميكنند، بكنند. خانه خدا را خراب كردند، خانه مرا هم خراب ميكنند، بكنند. حالا خانه خدا را خراب كردند خدا از عزيزي افتاده؟ حاشا. معني عزيزيش نه اين است كه كسي نميرود خانهاش را خراب كند، همچنين عزيزي مؤمن به خرابكردن خانه مؤمن بهم نميخورد. آنيكه مؤمن به آن مؤمن است نفس ايماني است، آن نفس انساني است، آن نفس قدسي است، آن غيب است، دخلي به ظاهر ندارد.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۶ *»
نظرم ميآيد حديثي كه شخصي آمد خدمت حضرتصادق عرض كرد كه من فقيرم. فرمودند كه تو فقير نيستي. عرض كرد من فقيرم، خود مطّلعم. فرمودند تو فقير نيستي. عرض كرد هيچ ندارم. فرمودند اگر جميع روي زمين را به تو بدهند كه از ولايت ما دست برداري، دست برميداري؟ عرض كرد نه. فرمودند كسي كه سرمايهاي دارد كه همه روي زمين بهاي او نميشود چطور فقير است؟ خوب چطور فقير هستي؟ پول نداري، مگر هركس پول ندارد فقير است؟ فقير آن كسي است كه ايمان ندارد و چگونه ذليل نيست و حالآنكه او را به رو در آتش جهنم مياندازند و صداي سگ ميكند و صداي خر خواهند كرد. ذليل همچو كسي است. مؤمن چگونه ذليل ميشود و حالآنكه ملكها و مدينهها در بهشت دارد و خدم و حشم از ملائكه رحمان براي او مهيا است و ملائكه خدا خدّام اويند. چگونه مؤمن ذليل است و حالآنكه اشرف از جبرئيل است، ملائكه از اطراف بر او وارد ميشوند و بياذن او حركت نميكنند يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم داخل ميشوند ملائكه بر آنها از هر دري و تحيّت ميگويند آنها را. حالا خيالت نرسد كه سلمان ذليل شد، حاشا. جبرئيل نازل نشد بر پيغمبر مگر آنكه سلام خاص براي سلمان آورد و عرض كرد كه خداوند امر كرده تو را كه سلام مرا به سلمان برساني. حالا گيرم جبّه سلمان كهنه و پاره پاره باشد كه وقتي كه متشخصهاي عرب با لباسهاي فاخر ميآمدند پيش پيغمبر مينشستند، رختهاشان را جمع ميكردند و عرض ميكردند ما هر وقت اينجا ميآييم شما اين فقرا را بيرون كنيد تا ما كه رختهايمان شريف و لطيف است به رختهاي آنها نخورد. حالا گيرم اينطور باشد، حالا خيالت ميرسد كه سلمان به اينها ذليل شد؟ حاشا و كلاّ سلام رحمان از آسمان براي سلمان ميآمد.
حالا همچنين الحمدللّه ربّالعالمين شما دلهاي خود را خوشنود بداريد و خورسند باشيد، واللّه اين گوهر گرانبهايي كه شما داريد در تمام روي زمين هيچ پادشاهي ندارد، گوهري است كه هيچكس ندارد. الحمدللّه ربّالعالمين معرفت پيدا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۷ *»
كردهايد به خداوند عالم جلّشأنه و از عبادت آن بتها و شركائي كه هستند نجات يافتهايد و معرفت پيدا كردهايد به محمّد رسولخدا۹ و از اطاعت كفار و منافقين و طريقه يهود و نصاري و ملتهاي ديگر غير از اسلام نجات يافتهايد و اعتراف كردهايد به ائمه طاهرين سلاماللّه عليهماجمعين و معرفت ايشان را پيدا كردهايد و نجات يافتيد از آنچه هفتاد و دو ملت اسلام برآنند و مشرك شدهاند و اعتراف داريد به فضائل ايشان و متحمل شدهايد از فضائل ايشان آنچه را كه غير شما متحمل آن نميشود و الحمدللّه ربّالعالمين كه فائز شدهايد به ولايت اولياي خدا و براءت از اعدا و اخوان با يكديگر شدهايد و غير شما اين صفت را ندارند اگرچه دو روز با هم راه بروند لكن نه للّه است نه في اللّه است، براي دنيا است و عماقريب باطل خواهد شد و اين نعمت عظمي را خدا به شما داده، همه را با حجت و برهان و همه اينها روز به روز در تزايد است الحمدللّه ربّالعالمين پس عزّتي كه خدا به مؤمنان داده به هيچ پادشاهي از پادشاهان دنيا نداده. گيرم در يكاطاقي از اين چيزهاي گِرد و زرد و سفيد بر روي هم ريخته باشد، حالا اين چيزها را چه شد، چه كرد، چه خورد، چه پوشيد، چه به او فايده داد؟ گيرم خزانههاي بيشمار داشته باشند، سنگريزههاي كوهها را آورده يكجايي روي هم ريخته يكي را اسمش گذارده لعل، يكي را زمرد، حالا اين عزّت شد؟ چه دخلي به عزّت دارد؟ به ذات او چه رسيده؟ اما شما عزّت در ذات خود داريد، پس للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين. لكن به حسب ظاهر و به حسب خانه و مال و لباس و گوشت و پوست ظاهر دنيا خدا قرار داده بود كه اهل حق در ظاهر گرفتار باشند و اينها به دست اهل باطل باشد و دولت دولت باطل باشد. يعني ايشان از اين گِردها و از اين زردها و سفيدها بسيار داشته باشند و اينها به دست اهل باطل باشد، از سنگريزههاي كوهها بسيار داشته باشند، مؤمنان از آنها نداشته باشند، خوب نداشته باشند.
ولكن بعد از آنيكه خداوند چنين حكم كرد و بطوري كه عرض كردم حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه متصدي اين مقام شد كه اين ظلمت را من به
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۸ *»
حكمت برطرف خواهم كرد و تمام اين ظلمت را من بهطور مقهوريت و مغلوبيت و مظلوميت از عالم مرتفع ميكنم كه منافاتي هم با دولت ايشان نداشته باشد، خداوند عالم به شكرانه اين مقام و به شكرانه اين قتل به سيدالشهدا عزّتي انعام كرد كه به احدي از اولاد آدم از گذشتگان و آيندگان چنين عزتي نداده. واللّه آدم حيران ميشود در اين عزّت و در اين خصوصيتي كه خدا به حضرت سيدالشهدا داده. از جمله چيزهايي كه سيدالشهدا را به آن معظّم و مكرّم داشته كه ديگر احدي را به آنطور تعظيم و تكريم نكرده يكي آنكه او را جدّي است مانند رسول خدا۹. كي دارد همچو جدّي از اولين و آخرين؟ كدام پيغمبر همچو جدّي داشت؟ نوح داشت، ابراهيم داشت، موسي داشت، عيسي داشت؟ كي همچو جدّي داشت؟ اگرچه امامحسن داشت لكن باقي ديگر را نداشت. همچنين مانند حضرتامير پدري براي سيدالشهدا است كه براي احدي از آحاد همچو پدري نيست. كيست در جميع روي زمين از اولين و آخرين همچو پدري داشته باشد؟ خود اميرالمؤمنين همچو پدري ندارد اگرچه حضرت امامحسن همچو پدري دارد لكن باقي نسبت را ندارد. كيست به اين جامعيت بجز سيدالشهدا صلواتاللّهعليه؟ هيچكس ديگر ندارد اين جامعيت را.
احاديث مفصل ديدهام در مفاخرتهايي كه سيدالشهدا و حضرتامير با يكديگر ميكردهاند و مقصودشان اين بوده كه فضائل بروز كند والاّ مباحثه كه نداشتهاند بلكه اين مفاخرت را ميكردهاند كه هم باعث سرور پيغمبر شود و هم سبب بروز فضائل از ايشان شود. حضرتامير ميفرمود من وصي پيغمبرم، من آنم كه پيغمبر در حق من چه گفته، فلانجا چه فرموده، فلانروز چه فرموده، فلانروز چه فرموده. بنا ميكرد فضائل خود را گفتن و گفتن. آنوقت سيدالشهدا عرض ميكرد خوب اينها همه كه گفتي راست است اما تو پدر مني و اينها فضائل پدر من بود، فضائل پدر شما نبود. من هم همچنينم همچنينم، جدّ شما مثل جدّ من نيست، جدّ من پيغمبر است جدّ شما پيغمبر نيست، من صاحب اين فضيلتم و مفاخرت ميكردند. هم فضائل بروز ميكند معلوم است
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۷۹ *»
خيلي هم باعث سرور ميشود. به حسب ظاهر مباحثه ميكردند تا اينكه اينها گفته شود. حديث خيلي مفصلي ديدم كه اينگونه مفاخرت ميكردهاند تا فضائل بسيار بروز كند. خوب همچو خصوصيتي كه سيدالشهدا داشت كه دارد؟ و همچنين مثل حضرتفاطمه مادري دارد، كه همچو مادري دارد جز سيدالشهدا؟ جميع اولاد آدم كدام يكشان هستند از گذشته و آينده كه همچو مادري داشته باشند. بلي امامحسن همچو مادري داشت ولكن ساير نسب را نداشت، خود حضرتامير همچو مادري نداشت. اين نجابت سيدالشهدا نميدانم چهجوري است، يك تركيب نجابتي است كه نيست در اولاد آدم در عالم همچو حسب و نسبي و شرافت و نجابتي. همچنين برادري مثل حضرت امامحسن داشت كه خود حضرت امامحسن همچو برادري نداشت. مادري مثل حضرتفاطمه، پدري مثل حضرتامير، جدّي مثل پيغمبر خدا، اين جامعيت نسب از براي احدي از آحاد نبود. همچنين ائمه نهگانه صلواتاللّهعليهم از نسل حضرت امامحسين صلواتاللّه و سلامهعليه هستند. اين فضيلت را احدي از آحاد ندارد و نداشته. كداميك اين فضل را داشتهاند؟ پس خداوند عالم او را مكرّم كرد از حيثيت نسب به همچنين نسبي و همچنين نسبي دشمن خود را رسوا ميكند. اگر نسبي بود كه نجابتش كمتر از اين بود دشمن را رسوا نميكرد. كشتن همچو كسي باعث رسوايي است. اين بود كه روز عاشورا فرمود شما را به خدا ميخوانم آيا نميدانيد جدّ من رسول خدا است؟ آيا نميدانيد مادرم فاطمهزهرا است، پدرم عليمرتضي است؟ همه گفتند چرا ميدانيم و چون ميدانستند و او را شهيد كردند اينطور رسوا شدند. به جهت اينكه اين نسبي نيست كه كسي متعرض او شود، يا او را بكشد. در هيچ ملت، در هيچ مذهب روا نيست حتي فرنگيان ميگويند بايد همچو كسي را احترام كرد به جهت اينكه بزرگ است. پس همين نسب رسواكننده بنياميه لعنهماللّه شد و همين نسب آنها را رسوا كرد و امر آنها را باطل كرد.
باري، از جمله فضائل كه خداوند عالم به اين بزرگوار عطا فرموده كه به احدي از
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۰ *»
آحاد نداده اين است كه هر روز از روزهاي سال كه اين روز را خدا يك فضلي داده، سرّي از اسرار ربوبيت در آن بروز كرده و عظمتي از عظمتهاي خدا در آن روز جلوه كرده، رحمتي از رحمتهاي خدا در آن روز شامل حال خلق شده، آن روز را خداوند منسوب به سيدالشهدا كرده اگرچه دخلي به ديگران داشته باشد. تعجب است مولود حضرت پيغمبر۹ پيغمبر تولد شده منسوب است به سيدالشهدا و زيارت سيدالشهدا در آن روز مستحب است، عيد غدير حضرتامير به خلافت نصب شده بايد در آن روز زيارت سيدالشهدا را كرد. روز مبعث روز بعثتِ حضرت پيغمبر است، ميبايد زيارت سيدالشهدا كرد به جهت آنكه هر روزي كه در آن روز عظمتي از عظمتهاي خدا ظاهر شده و بايد به سلام خدا رفت و به حضور او سر عبوديت بر زمين نهاد و اعتراف به تقصير كرد و مانند نوكران به رسوم نوكري عملي كرد، در آن روز بايد به سلام حسين رفت زيراكه خدا در وجود سيدالشهدا صلواتاللّهعليه به سلام نشسته و در وجود مبارك او جلوه كرده است. هركس در هرجا و در هروقت ميخواهد به زيارت خدا برود ميبايد به زيارت سيدالشهدا برود. پس در شب جمعه كه خدا به رحمت بر بندگان خود جلوه ميكند بايد به زيارت سيدالشهدا رفت. اين چه حكايتي است، اين چه اوضاعي است! پس اين بزرگوار جلوهگاه و مظهر خدا است و از اين جهت ميبايد به زيارت او رفت.
از جمله فضائل عجايبي كه خداوند به اين بزرگوار عطا فرموده اين است كه خوردن تربت او را حلال كرده، گذشته از اين آن را شفا قرار داده و خوردن خاكهاي ساير عالم را حرام فرموده. جميع خاكها بر مردم حرام است مگر تربت سيدالشهدا كه حلال است كه گذشته از اينكه حلال است او را اكسير اعظم قرار داده از براي امراض خلايق و به آن حاجات را قضا كرده و امان از هر خوفي آن را قرار داده و اگر تربت همراه تو باشد ايمني از مخاوف. اگر باري بخواهي به جايي بفرستي، مالالتجاره بخواهي به جايي بفرستي بسته تربت كه همراهش هست محفوظ است. ائمه اين كار را ميكردند، بار به
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۱ *»
جايي ميفرستادند يكبسته تربت توي اين تاچه ميگذاردند از شرّ دزد و ساير مخاوف ايمن بود. شفا است از جميع امراض، نميدانم اين چه سرّ عظيمي است در اين خاك مطهّر آيا شفا نباشد؟ چرا شفا نباشد؟ و حالآنكه بعد از آنيكه اسبهاي مخالفان بر بدن آن بزرگوار تاختند، آن اسبان نعلدار را بر بدن مطهر آن حضرت دوانيدند، قطعه قطعه گوشت از تن مباركش كنده شده و با خاك كربلا ممزوج شده. واللّه تجربه كردهام، واللّه سرّ غريبي است، حكايت عجيبي است، اين تربت را درست محافظت كنند، او را در جاي بسيار لطيفي بگذارند و سر آن باز نباشد كه شياطين بيايند خود را بمالند بر آن و خود را تبرك كنند و به اين جهت او را كثيف كنند. اگر درست او را محافظت كنند اثرهاي عجيب و غريب از او بروز كند، آثار بسيار از او مشاهده خواهد شد اگر درست محافظتش كنند. هر وقت سر او را باز كني بوي آن سيبي كه در صحراي كربلا بود، بوي عطر آن سيب را ميشنوي. واللّه تجربه شده است و اين بوي بدن حسين صلواتاللّهعليه است و اگرنه چرا خاكهاي ديگر اين بو را ندارد؟ و خاك بوي سيب بدهد يعني چه؟ معلوم ميشود اين نيست مگر بوي خون حسين، نيست مگر بوي گوشت حسين صلواتاللّه و سلامهعليه و از همين جهت كربلا قطعهاي خواهد بود از قطعههاي بهشت و از اعلا درجات بهشت آفريده شده. گوشت حسين مال كجاي بهشت است؟ معلوم است مال اعلا درجات بهشت است، همين زمين كربلا اعلا درجات بهشت است. پس بشارت باد شما را كه هركس در اين خاك دفن شود در بست بزرگ خدا است و احدي از آحاد متعرض او نميشود. اين سلاطين گداي محتاج، اين سلاطين در پيش خدا و رسول گدا هستند و محتاج، اين سلاطين كه ميبيني كه گدايند به اين پولها محتاجند، به اين رعيتها و به اين مردم، اين طويله خود را بست قرار ميدهند، ميشود كمند پادشاه و بست پادشاه. اگر از آن پولهايي كه پادشاه به آن محتاج است خورده باشي يا به رعيتي كه پادشاه به آن محتاج است اذيتي رسانيده باشي، مقصّري و پناه ميبري به آن طويله در اماني و ديگر كسي را به تو كاري نخواهد
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۲ *»
بود و متعرض تو نخواهد شد. حالا خداي غني كه نه از معصيت تو ضرر ميبيند و نه از طاعت تو منفعتي ميبيند، معصيت تو به خود تو ضرر زده چنانچه طاعت تو به خود تو نفع رسانيده پس اگر تو مقصر باشي، يعني به خودت مضرت رسانيده باشي اگر تو پناه ببري به كربلا كه اعلا درجهاي است از درجات بهشت و در حقيقت خود را مخلوط كردهاي به گوشت حسين، به خون حسين، ديگر خداوند تو را چگونه عذاب ميكند، يا انتقام از تو ميكشد؟ البته خدا تو را عذاب نخواهد كرد. عرض كردم گوشت و پوست و خون حسين با خاك كربلا ممزوج شده، تو هم كه بروي در آنجا دفن شوي و بپوسد بدن تو در آن زمين، پس گوشت تو ممزوج به گوشت حسين ميشود و آيا اين كفايت نميكند تو را كه ممزوج به گوشت و خون حسين بشوي؟ اگر گناه جن و انس براي تو باشد خداوند به بركت سيدالشهدا از آن ميگذرد و همچنين فضلي در كدام زمين است؟ و همچنين مقامي از براي كدام بقعه است؟ زمين كعبه بر زمينها افتخار كرد گفت منم مطاف خلايق، منم خانه خالق، مردم از اطراف به زيارت من ميآيند. خطاب رسيد اي زمين كعبه آرام گير، فضل تو در جنب فضل كربلا بمنزله نم سوزن است در جنب دريا. اگر كربلا نبود تو را خلق نميكردم. كربلا ابوالقري است و كعبه امالقري است. خدا زمين كربلا را بيستوچهار هزار سال پيش از اينكه كعبه را بيافريند آفريد. همچنين جلالت و عظمتي براي كدام امام است؟ گذشته از اين به مقام عظيمي او را خداوند مخصوص كرده چون اين دو روزه عمر دنيا را صبر كرد بر محنتها و بلاها به عوض اين دو روزه دنيا پنجاههزار سال در رجعت به او خواهد داد و پنجاههزار سال خواهد بود و اين را خداوند به او داده به عوض اينكه اين حيات قليل دنيا را در راه خدا داد.
باز از جمله نعمتهايي كه خداوند او را به آن مكرّم داشته اين است كه عمر زوّار او را از وقتي كه از خانه بيرون ميروند تا وقتي كه برميگردند قرار داده از عمرشان حساب نكند و اين فضل دخلي به سايرين ندارد مخصوص سيدالشهدا است.
باز از جمله صفاتي كه خدا آن را مخصوص آن بزرگوار كرده است كه استجابت
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۳ *»
دعا را در تحت قبّه او قرار داده. در مشرق و مغرب زمين در هرجاي عالم دعا كه ميكني اگر در حال آن دعا متذكر سيدالشهدا هستي و خود را خاضع و خاشع مييابي و در زير لواي او در زير قبّه خضوع و خشوع اويي، دعاي تو مستجاب ميشود و اگر در زير قبه او دعا نكني مستجاب نميشود دعاي تو. پس در تمام مشرق و مغرب عالم دعا مستجاب نميشود مگر در تحت قبه سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه. اين از جمله خواص آن بزرگوار است.
باز از جمله خواص آن بزرگوار اين است كه خداوند او را ابوعبداللّه قرار داده و جميع عباد اللّه را فرزند ايماني سيدالشهدا قرار داده، جميع عباد اللّهي كه بودهاند و خواهند بود فرزند ايماني سيدالشهدايند. مثل اينكه پيغمبر فرمود انا و علي ابوا هذه الامة آن نظر ديگري است اما در نظر ابيعبداللّهي هركس كه عبادت كرده خدا را خاضع شده و عبداللّه شده، از اولاد آن حضرت است و آن حضرت ابوعبداللّه است. اين است كه فرمودند انّ للحسين في قلوب المؤمنين محبّة مكنونة از اين جهت از اين پدر محبت خاصي در دل اولاد هست، جميع اين اولاد مشتاقند به كربلا، همه ميخواهند به زيارت سيدالشهدا بروند. آخر همه ائمه شهيدند چرا كسي مشتاق زيارت قبر آنها نيست و مشتاق زيارت قبر حسين هستند؟ به جهت اينكه حسين پدر ايشان است. آيا نه اين است كه از راه عبوديت اين بزرگوار پدر است براي امت. هركس پا به دايره عبوديت گذارده به بركت او عبادت كرده، فرزند ايماني او است و فرزند جزء است از براي پدر و جعلوا له من عباده جزءاً پس شيعيان كه پا به دايره عبوديت گذاردهاند جزء اويند و پاره تن اويند. چون پاره تن اويند محبت پدر را دارند از اينجهت جميع مردم يك توجه خاصي، اخلاص خاصي به سيدالشهدا دارند. سرّ ديگر كه مردم مشتاق به كربلايند اينكه خاك هر كس را از هر زميني كه برداشتهاند و آن را از آنجا ساختهاند هميشه دل آنكس ميل به آنجا ميكند. خاك كسي را كه از بمبئي برداشتهاند هميشه دلش ميخواهد برود آنجا، آخرش هم ميرود همانجا و همانجا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۴ *»
هست تا ميميرد و همچنين از هرجا كه خاك كسي را از آنجا برداشتهاند دلش دائم مايل به آنجا است ولكن چون شيعيان و مؤمنان را از طينت كربلا و از طينت حسين آفريدهاند و خاكشان را از آنجا برداشتهاند دايم دل ايشان در پرواز است، دايم دل ايشان مايل به كربلا است. اگر توانستند بروند به كربلا ميروند و به طينت اصلي خود ملحق ميشوند و اگر هم نتوانستند دايم دلشان آنجا است. اين نيست مگر اينكه طينت او را از خاك كربلا برداشتهاند و بشارت باد شما را كه هركس در كربلا دفن شود سؤال منكر و نكير ندارد، او را كسي ابداً متعرض نميشود و در بست خدا است و در حمايت خدا است.
يك چيزي عرض كنم اگرچه در اثناي گريه است ولكن يك چيزي است كه چشمتان به آن روشن ميشود، آن را عرض كنم. سيدمرحوم نقل ميكرد يكي از طلاّب مرد درستي بود ميگفت در صحن مقدس سيدالشهدا حجره داشتم شبي مشغول مطالعه بودم، نشسته بوده و نگاه كرده بود، ديده بود توي صحن سر قبري چراغي و جمعيتي است و جمعي قبري را دارند حفر ميكنند. اين شخص طلبه خيالش رسيده بود كه كسي مرده است او را آوردهاند اينجا دفنش كنند. ديد قبري را حفر كردهاند و مردهاي را از آنجا بيرون آوردند و ريسماني به پاي او بستند و او را بردند تا به باب سدر ميخواستند او را بيرون ببرند. همچو كه به دم در رسيد ديد او را بيرون ميبرند سر بالا كرد عرض كرد هكذا يصنع بجارك يا اباعبداللّه؟ كسي كه در جوار تو پناه آورده باشد با او چنين ميكنند؟ همينكه اين عرض را كرد آن شخص گفته بود كه ديدم ندائي از قبه مباركه برآمد كه خلّوه. همينكه اين ندا برآمد آن شخص طلبه غش كرد و افتاد و بيهوش شد و همينطور بيهوش بود تا آنكه نزديك ظهر شده بود كه به هوش آمده، آمد از آن بالاخانه كه داشت پايين تجسس كرده و از پي سراغ آن قبر رفته بود و تفحص كرده بود. گفته بودند قبر يكي از سنّيان است. پس وقتي كه سنّي را بياورند آنجا دفن كنند و با او اينطور كنند پس شيعيان او چه خواهند بود اگر در بست ايشان باشند؟!
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۵ *»
و از جمله فضائل عظيمه كه خداوند به اين بزرگوار انعام فرمود كه به احدي از آحاد پيغمبران و اوصياي ايشان نداده اين است كه لواي شفاعت را به دست او داده در روز قيامت و مخصوص او است. آيا ميخواهي معني شفاعت را بداني شفاعت يعني چه؟ يك مقصّري را ميبرندش پيش سلطان نسقش كنند، يكي از آن كساني كه سلطان مراعات او را ميكند اين شخص ميآيد و خود را با اين مقصّر جفت ميكند، سايه به سايه او ميرود و او آنجا شفاعت اين را ميكند. شفاعت معنيش اين است كه او را بهمراه خود ميبرد. سلطان همينكه ديد او زير بال اين را گرفته و اين را بهمراه خود آورده به حرمت او از سر اين ميگذرد؛ اين معني شفاعت است. حالا خداوند به اين بزرگوار لواي شفاعت را داده، جميع دوستان خود را زير بال گرفته به خود بسته، به خود مرتبط كرده به عرصه قيامت آورده. ماها كه قابليت نداريم اگر صدهزار همسر بنيآدم بيافرينند و همه اينها خود را متعلق به سيدالشهدا كنند و به همراهي آن بزرگوار بروند، جلالت آن بزرگوار اجلّ از اين است كه خدا از اينها انتقام بكشد يا اينها را عذاب كند. پس هركس در دنيا به يكوجهي از وجوه اگرچه جزئي باشد، مرتبط به سيدالشهدا شود هرآينه شفاعت او را ميكند. پس چه خواهد بود حال شما كه پس از هزار و دويست سال نشستهايد و بر آن بزرگوار گريه ميكنيد و بر سر و سينه ميزنيد و بر غلامان و كنيزان ايشان گريه ميكنيد؟ البته شفاعت ميكند، عبث نيست بهواسطه يكقطره از اين اشكي كه ميآيد جميع گناهان گذشته، جميع گناهان آينده تو آمرزيده ميشود. آخر گناهان تو چهچيز است؟ يكحرف بيمعني است زدهاي، آيا خون حسين مقابلي با اين يكحرف نميكند؟ اين كجا و آن كجا؟ و آيا اسيري زينب مقابلي با گناه تو نميكند؟ چرا نميكند؟ اين است كه فرمودند واللّه يكنفر از شما داخل جهنم نخواهد شد. آخر اين تدبيري است كه خدا كرده است، خداوند عالم چون دانست كه ممكن نيست شما را تجاوز از معصيت و لابد عصيان از شما سرميزند اين اوضاع را فراهم آورده كه بهواسطه گريه بر حسين بن علي بن ابيطالب گناهان شما آمرزيده شود.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۶ *»
گريه كه سهل است عرض ميكنم واللّه نفسي كه ميكشي و مهمومي، ثواب تسبيحي براي تو مينويسند و همان غم و اندوه تو تسبيح است، همان غم تو قول سبحاناللّه است و عبادت است. پس بر شما باد كه تا ميتوانيد و تا جان داريد دست تولاّ به دامن اين بزرگواران بزنيد و به هر طور كه ممكن ميشود شما را، اقامه فضل ايشان كنيد ولكن به ملاحظه ايشان و براي ايشان والاّ يزيد بن معاويه هم گريه كرد، نفعش نبخشيد ولكن از روي تولاّ و به ملاحظه حسين و اولياي حسين اگر يكقليان به دست كسي بدهي كفاره گناهان تو ميشود. يكنفسي كه بكشي تسبيحي كردهاي. واللّه اگر در كوچهها كه بگذري و ببيني يكچادري در محلهاي سرپا كردهاند براي روضهخواني از ديدن اين اوضاع مهموم و مغموم شوي، خود به خود داري تسبيح ميكني. بلكه اگر منبري ببيني ياد حسين بيفتي، اگر توي كوچه يك روضهخوان ببيني به ياد حسين بيفتي، همين دل تو بگيرد همان تسبيح است و تهليل و تقديس خدا، و به همين واسطه آمرزيده خواهيد شد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۷ *»
(موعظه ششم دوشنبه / ۱۶ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
ديروز عرض كردم كه بعد از آنيكه حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه متكفّل اين امر عظيم شد و اين محنت كبري را بر خود قرار داد بجهت رضاي خداوند عالم و به جهت قضا و قدر او بهطوري كه خداوند در روز اول مقدّر كرده نافذ و جاري بشود، خداوند او را در ميان اهل عالم به خواصي چند مخصوص فرمود و فضائلي چند به او داد كه به احدي از آحاد روزگار نداده و نخواهد داد تا روز قيامت بدون تعارف. و از جمله چيزهايي كه خداوند به او عطا كرده يكي عرض كردم كنيت ابوعبداللّهي بود كه خدا به او داده و در اين سخن ميگفتم و تمام نشد و در اين ايام تمام نميشود و هر مطلبي ماهي ميخواهد، به تفصيل سالي ميخواهد و در يكروز چه ميتوان گفت وانگهي به قدر اقتضاي اين مجلس.
عرض كردم از جمله فضائلي كه خداوند به آن بزرگوار انعام فرموده يكي كنيت ابوعبداللّهي بود و حقيقت اين مطلب را و عظمت اين مقام را نميتوان فهميد مگر آنكه مقدّمهاي عرض كنم تا از آن نتيجه معلوم شود. خداوند عالم جلّشأنه اين خلق را كه آفريد از براي عبادت آفريد به نص آيه قرآن، همين آيه كه ميخوانيم ماخلقت الجن و
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۸ *»
الانس الاّ ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه مرا عبادت كنند. پس تمام ماسوي را براي عبادت آفريد. وقتي كه عبادت كردند عبد ميشوند، هركس بندگي نكرد بنده نميشود. بندگي نكرد ادعاي آزادگي كرده، آزاد غير از بنده است. پس هر كس بندگي كرد بنده ميشود. پس خداوند عالم جميع خلق را براي بندگي آفريده تا چون بندگي كنند آنوقت بنده شوند. و بنده و بندگي دوقسم است: يكي بنده و بندگي در موجود بودن است و در اينكه در ملك خدا مخلوق خدايند و بندهاند. به لغت ملاّيي بگويم آسانتر است لكن به كار عوام نميآيد. بندگي دوقسم است: يكي بندگي در تكوين و در مقام خلقت و يكي بندگي در شريعت است. اما بندگي در مقام خلقت، نيست در جميع ملك خدا ذرّهاي كه اطاعت و فرمانبرداري خدا نكرده باشد. اين است كه در دعا ميخواني فهي بمشيّتك دون قولك مؤتمرة و بارادتك دون نهيك منزجرة. و من اياته انتقوم السماء و الارض بامره در آن عرصه جميع كاينات مطيع و منقاد مشيت خدايند والاّ نقص در ربوبيت بود. از كجا آمده كه بتواند مخالفت كند؟ به مشيت خود خداوند او را از عدم به وجود آورده، چگونه ميتواند حادثِ مخلوق مخالفت مشيت و اراده خالق قديم كند كه به آن مشيت او را از عدم به وجود آورده؟ پس جميع ذرّات موجودات از براي امر ايجادي خدا كه قول كُن است، يعني «بشو» جميعاً مطيعند و به آن امر موجود شدند. پس همه فرمان بردند اين امر محكم را و جميع كاينات امتثال كردند اين فرمان همايون را كه رسيد به عرصه امكان كه از عدم به وجود بياييد، همه گفتند سمعاً و طاعةً. پس امتثال فرمان كردند، پس بندگي كردند و تمام بنده شدند. پس در اين عرصه مخالفي نيست براي خداوند عالم عاصي يافت نميشود. و در اين عرصه كسي را عذاب نكردهاند و در اين عرصه جميع كاينات متنعّم به نعمت وجودند و خدا در اين عرصه جميعاً را در جنّات هستي جا داده. در اين عرصه به نعمتهاي هستي و مددها و فيضها و ارزاق، ايشان را منعّم فرموده. زيراكه در اين عرصه اطاعت كردند. پس در اين عرصه شيطان مطيع خدا است چنانكه محمّد
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۸۹ *»
مطيع خدا است زيراكه به شيطان گفتند كُن فكان بشو و شد و به محمّد گفتند كُن فكان، او موجود شد و اطاعت كرد و به عرصه وجود آمد. در آن عرصه همه بنده خدايند، در دعا ميخواني سجد لك سواد الليل و بياض النهار در اين عرصه جميع آنچه در آسمان و زمين است ساجدند براي خداوند و ان من شيء الاّ يسبّح بحمده همه تسبيح براي خدا ميكنند حتي شيطان رجيم و در آن عرصه است كلٌّ قدعلم صلوته و تسبيحه جميع اشياء نماز خود را دانستهاند و تسبيح خود را دانستهاند و عبادت ميكنند و سجود ميكنند چنانكه آيات قرآن به آن شهادت ميدهد، آيات سجده خبر ميدهد كه همهچيز ساجد است در آن عرصه از براي خدا.
پس در عرصه هستي هيچكس عصيان نكرده خدا را و خدا هم در آن عرصه معذّب نكرده كسي را زيراكه جميع را در بهشت هستي جاي داده و خلعت هستي به همه پوشانيده و فيضها و مددها و رزقها به آنها داده و از احدي از آحاد آنها را منقطع نكرده. اگر يكآن فيض خود را قطع كند جميعاً پا به عرصه عدم ميگذارند. پس دار خلد است آن دار و از براي همه بهشتهاي عدن ثابت است و در آن مقام هم خدا گله از كسي ندارد به جهت آنكه عاصي ندارد. مگر تو را خيال ميرسد كه در آن عرصه ذرّهاي از ذرّات كاينات را قدرت هست كه مخالفت مشيت خدا كند يا بتواند حركت كند بدون مشيت و اراده خدا؟ حاشا و كلاّ؛ هيچچيز حركت نميتواند بكند، هيچچيز چيزي را منقلب نميتواند بكند مگر به مشيت و اراده خدا. اين است كه در حديثي ميفرمايد ما من شيء في الارض و لا في السماء الاّ بسبعة بمشية و ارادة و قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب آنچه در عرصه امكان است به هفتچيز برپا است: به مشيت خدا و اراده خدا و قدر خدا و قضاي خدا و اذن و اجل و كتابِ خداوند عالم. بعد ميفرمايد اگر كسي گمان كند كه ميتواند يكي از اين هفتتا را كم كند، بگويد خلق حاجت به آن ندارند كافر ميشود. پس جميع اشياء در اين عرصه عبداللّهاند. درست ملتفت باشيد عرض ميكنم جميع اشياء در اين عرصه عبداللّهاند، جميع كاينات در اين عرصه عبادت خدا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۰ *»
كردهاند، پس درست آمد كه ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و خدا براي اين حاصل آفريده و اين حاصل هم به عمل آمده. آيا تو نميداني نقص است براي صانع كه شمشيري بسازد كه نبُرد؟ آيا تو نميداني نقص است براي كاتب كه بنويسد براي اينكه خوانده شود و آخر خوانده نشود؟ همچنين نقص است براي خداوند عالم جلّشأنه كه خلق را براي عبادت خلق كرده باشد و عبادت به عمل نيايد، اين نخواهد شد. پس براي عبادت خلق كرده و عبادت به عمل آمده و عبادتي كه به عمل آمده در عرصه ايجاد اين است كه جميع موجودات او را تسبيح ميكنند او را تقديس ميكنند، بلكه در اين عرصه يكلمحه، يك طرفة العين، آني از آنات، ذرّهاي از ذرّات موجودات فتور در عبادت نميكنند كه اگر يك طرفة العين كوتاهي در عبادت كنند از عرصه هستي به عرصه عدم كه خانه غضب خدا باشد ميروند، ميروند در جهنم عدم. حديثي ديدم كه در جهنم به اهل جهنم عرضه ميكنند كه ميخواهي خدا تو را معدوم كند و تو را به عدم ببرد؟ راضي نميشود. ببين چه عذاب بزرگي است عذاب عدم و ببين چه نعمت بزرگي است نعمت وجود! و خدا اين نعمت را به جميع موجودات داده.
پس عرضم اين بود كه در آن عرصه اگر كسي عصيان كند به جهنم عدم مخلّد خواهد شد و اگر در طاعت باشد در بهشت وجود مخلّد خواهد شد و اين را بدانيد كه هركه داخل بهشت وجود شد ابداً بيرون نخواهد رفت اين است كه حكما گفتهاند «كلّ مادخل عرصة الوجود لايخرج منها» بهشت دار خلد است و هركه داخل بهشت شد ديگر بيرون نخواهد رفت. اين يكگونه عبادت است و نميتوان مطلب را تمام گفت و از آنچه عرض كردم شايد دانستي مطلب را، چارهاي نيست جز آنكه ناقص ناقص گفت. چراكه وقت كم است والاّ همين مطلب را مدتها بايد گفت تا تمام شود؛ اين يكعبادت.
و اما عبادت دويم عبادتي است در شريعت كه يكي از اهل اين عرصه بايد اطاعت ديگري را بكند. درست ملتفت باشيد كه چه نكتههاي عظيم را و لاقوّة الاّ باللّه در سخن ميگذارم و مطلبهاي عظيم را به اين زبان بيان ميكنم! يكدفعه كل خلق را
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۱ *»
نسبت به خالق ميسنجي و نسبت به خدا ميدهي، آنوقت نقص است براي خدا كه عاصي در ملك او يافت شود. آيا نقص نيست براي سلطان كه ياغي در ملك او پيدا شود؟ پس در ملك خدا بر خدا ياغي نيست. پس اگر تمام ملك را نسبت به خدا ميسنجي همه عبداللّهاند و همه عبادت كردهاند خدا را و عاصي در مملكت او پيدا نميشود. اين عرصه عرصه شريعت نيست، اما عرصه شريعت نه نسبت خلق است به خدا، بلكه نسبت مخلوقي به مخلوقي است. در اين عرصه ضعيف بايد اطاعت قوي را بكند، در اين عرصه جاهل بايد اطاعت عالم كند، در اين عرصه سفيه بايد اطاعت كند حكيم را، در اين عرصه مريض بايد رجوع به طبيب كند، فقير بايد پيش غني برود. اين يكمعاملهاي است در ميان خودمان، تعارف و آدابي است در ميان خودهامان.
مثَلي عاميانه عرض كنم، نوكران سلطان را دومقام است: يكي نسبت نوكران است به سلطان، در اين نسبت اين پيشكار اعظم و آن سرباز، هر دو در پيش سلطان يكسانند، در اينعرصه ابداً آن نوكر ضعيف محل نميگذارد به آن امين دولت. در مجلسِ بزرگ از ادب نيست به غير بزرگِ آن مجلس به كسي ديگر ادب كنند زيراكه عظمت آن سلطان صغير ميشود. همه ذرّاتند در پيش نور او، پس بايد نيست باشند. پس اين نوكرهايي كه هستند محل به آن امين دولت نميگذارند. بسا آنكه سرباز پشتش به او است ولكن وقتي كه از پيش پادشاه بيرون آمدند، حالا ديگر نوكران را با يكديگر نسبتي است يكي آقا است يكي تابين، يكي سرتيپ است يكي سرهنگ است. سرهنگ بايد اطاعت كند سرتيپ را و تعظيم از آن براي سرتيپ لازم است ولكن در حضور سلطان همه يكسانند. اين مثلي بود عاميانه ولكن حكيمانه. همچنين نسبت به خداوند عالم محمّد بن عبداللّه۹ با خاك يكسانند، اين بنده خدا است آن هم بنده خدا است. لكن در ميان مردم، توي خودشان جاهل محتاج است به عالم، بايد برود پيش او تعلّم بكند اگر نه چه خاك بر سرش بكند؟ به جهلش چگونه ميتواند زيست كند؟ اگر مريض پيش طبيب نرود چگونه زندگي ميتواند بكند؟ و در اين عرصه اين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۲ *»
مناصب و اين رتبهها را پادشاه مرتّب كرده سرتيپ را او سرتيپ كرده، سرباز را او سرباز كرده. در اين عرصه نگفته شماها بايد اطاعت من كنيد، اطاعت او هست او را نميتوان مخالفت كرد، در اين عرصه به سرباز گفته مخالفت مكن سرهنگ را و به سرهنگ گفته اگر سرباز مخالفت كرد او را تازيانه بزن. و اگر سرباز مخالفت كرد، مخالفت سلطان نكرده، مخالفت براي سرهنگ كرده، عاصي عاصي سرهنگ است، مطيع مطيعِ سرهنگ است و چون مطيع سرهنگ است از سرهنگ نعمت ميطلبد و عاصي عاصي سرهنگ است و از سرهنگ مستحق عقوبت است. در نوكري سلطان كه همه شريكند، همه نوكرند.
بعد از آنيكه اين مطلب را دانستي پس بدان كه در عرصه مخلوقات خداوند نفوس زكيهاي آفريده كه آن نفوس زكيه را مطاع كل كرده و آنها را قابل اين قرار داده كه سلطان جهان باشند و فرمانفرماي عرصه امكان باشند و جميع را جاهلتر از آنها كرده و واجب كرده بر جهّال اطاعت ايشان را كه علمايند. ببين گرسنه كه ميشوي محتاج به ناني، حالا گرسنه در خانه بنشيند بگويد من خدا دارم، نان نميخواهم. خدا او را سير نميكند بايد برود نان پيدا كند. همينطور كه گرسنه محتاج به نان است واللّه همينطور جاهل محتاج به علماء است، همينطور رعايا محتاج به سلطانند. خدا ميداند چيزي است علم كه همهكس به آن محتاج است. پس در اينعرصه بزرگاني آفريده عالم به حقايق اشياء، عالم به سياست مدن، عالم به منافع و مضار خلق در دنيا و برزخ و آخرت. اينها را قادر كرده، اينها را صاحب مكنت كرده كه بتوانند عذاب كنند مخالفين خود را و آن اسباب عذاب نار ايشان است و جهنم ايشان است. و بتوانند نعمت بدهند مطيعان خود را و نام آن نعمتها كه ميدهند جنّات است. آن جنّات و آن نعمتها عليين است و آن جهنم و آن عذابها سجّين است. پس احتياج به عليين پيدا شد در ميان رعايا و احتياج به سجين پيدا شد در ميان رعايا والاّ براي خدا كسي عصياني نكرده كه او را به سجين ببرند؛ سجين در آن عرصه نيست. كسي را خدا براي حق خودش عذاب
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۳ *»
نميكند ولكن اين زنداني است ساخته و اين عماراتي است عاليه كه بنا كرده سلطان اين عرصه هم هركس اطاعتش كرد در عمارات عاليه او را منزل ميدهد و هركس مخالفتش كرد در زندان آن عرصه او را زندان ميكند.
حالا خوب واضح شد كه انا قسيم الجنّة و النار يعني چه و دانستي كه چرا علي قسيم جنّت و نار است و دانستي كه چرا منبر وسيله براي پيغمبر ميگذارند در وسط عرصه محشر و پيغمبر بر اعلي درجات منبر بالا ميرود و حضرتامير يك پله پايينتر و در درجه دوم منبر وسيله است و در اين وقت ملكي ميآيد خدمت پيغمبر در نهايت خوشرويي و خوشبويي و خوشمويي و پيغمبر ميفرمايد تو كيستي كه من ملكي به اين خوشبويي و خوشرويي و خوشمويي نديدهام؟ ميگويد من رضوان خازن بهشتم، مأمورم از جانب خدا كه بياورم كليدهاي بهشت را به تو تسليم كنم؛ ميفرمايد بده به علي بن ابيطالب. بعد از آن ملكي ديگر ميآيد بدرو و بدخو و بدبو پيغمبر به او ميفرمايد تو كدام ملكي كه من به اين بدرويي و بدخويي و بدبويي نديدهام؟ عرض ميكند كه من مالك خازن جهنّمم و خدا امر كرده كه من كليدهاي جهنم را بدهم به شما، مال شما باشد. ميفرمايد بده به علي بن ابيطالب. پس حضرتامير ميشود قسيم جنّت و نار، پاي خود را به جهنم ميزند ميفرمايد خذي هذا اين دشمن من است و ذري هذا اين دوست من است. پس ايشان ميشوند مالك براي ملك خدا و ميشوند قسيم جنّت و نار زيراكه عصيان نكرده در ملك كسي مگر ايشان را. نه خيالت برسد كه يهود را عذاب ميكنند براي چيزي غير از عصيان علي بن ابيطالب، يهود را عذاب ميكنند براي اينكه احكام موسي را عمل نكرده و موسي يكي از علماي امت پيغمبر ما است. و همچنين نصاري را عذاب ميكنند كه چرا تخلف از احكام عيسي كردي و حالآنكه عيسي عالمي است از علماي امّت پيغمبر ما. آيا نشنيدهاي كه فرمود علماء امتي كانبياء بنياسرائيل و معني حديث همين است چنانكه اگر بپرسند كه بزرگان ايران كيانند، تو بگويي مثل امينالدوله و مستوفيالممالك، مثل اينها بزرگان
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۴ *»
ايرانند. اگر بگويند پادشاه چطور آدمي است؟ تو بگويي مثل ناصرالدينشاه آدمي است، خودش مقصود است نه يككسي ديگر كه مثل او باشد. حالا علماي امت مثل انبياي بنياسرائيلاند، معنيش اين است كه اين انبياي بنياسرائيل اينها علماي امت منند. خلق اولين و آخرين امت آن بزرگوارند و آن پيغمبران علماي امت پيغمبرند. پس علماي امت پيغمبر انبيا هستند و هركس عصيان كرده نبي خود را عصيان كرده و چون نبي خود را عصيان كرده عالمي از علماي امت پيغمبر را عصيان كرده، پس عصيان كرده پيغمبر را، پس عصيان كرده خدا را. اگرچه من عصيان كردهام پيغمبر خود را، اين مخالفت ببينيم بر كه واقع شده؟ مخالفت بر امركننده واقع شده، حالا آنيكه به من گفته نماز كن محمّد است۹ بعد ديگر هركس مخالفت ميكند محمّد را همين اسمش مخالفتكننده خدا است. اصل مسأله همين است كه عرض ميكنم. پس جميع عاصيان عاصيانند از براي محمّد و جميع مطيعان مطيعند براي محمّد صلواتاللّه و سلامهعليه و آله. پس آنهايي كه اطاعت كردهاند نوح را اطاعت كردهاند محمّد را و آنهايي كه اطاعت كردهاند ابراهيم و موسي و عيسي را اطاعت كردهاند محمّد را، پس از پيغمبر مستحقند جنّت را، و عاصيانِ پيغمبران معصيت كردهاند پيغمبر ما را و از پيغمبر ما مستحق عذابند. اين است كه ايشان قسيم جنّت و نارند.
پس در اين عرصه مطيعان عبادت كردهاند، عاصيان عبادت نكردهاند و ياغي شدهاند. در اين عرصه دومقام است: عبدي است و غير عبدي است. در آن عرصه اول نسبت به خدا غير عبد يافت نميشود، همه عبدند و در اين عرصه بعضي عبادت ميكنند خدا را بعضي نميكنند و معصيت ميكنند. اگر بگويي اگر خدا همه را براي عبادت آفريده پس چرا عاصيان عصيان او ميكنند؟ ميگويم در آن عرصه جميع عاصيان ساجدند، عضو به عضو عمر در آن عرصه عبادت ميكند خدا را و تسبيح و تهليل ميكند خدا را، ذرّه ذرّه وجود شيطان تسبيح ميكند خدا را به نص آيه قرآن و ان من شيء الاّ يسبّح بحمده اگر اينها شيء است پس همه عبادت خدا كردهاند ولكن در
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۵ *»
اين مقام همه براي اطاعت پيغمبر آفريده نشدهاند بلكه در اين مقام شيعيان از شعاع آلمحمّد آفريده شدهاند و آنها براي اطاعت پيغمبر آفريده شدهاند و عاصيان براي اطاعت پيغمبر آفريده نشدهاند چون كفار از ظلمت شيطان آفريده شدهاند، براي عبادت شيطان آفريده شدهاند و اطاعت ميكنند شيطان را. و از آنچه عرض كردم معلوم شد كه احاديث طينت مطابق است با آنچه عرض كردم. ميفرمايد خداوند عالم ما را از اعلي عليين آفريد و شيعيان ما را از فاضل طينت ما آفريد و دشمنان ما را از ادناي سجين و جهنم آفريد و اتباع آنها را از فاضل طينت آنها آفريد. در احاديث بسيار است كه خدا شيعيان ما را از فاضل طينت ما آفريد ميفرمايند از اين جهت است كه شيعيان ما قلوبشان مايل به ما است. حضرتامير ميفرمايد مرا دوستاني است كه اگر شمشير خود را بر بيني آنها بگذارم، مرا دشمن نخواهند داشت. از آنطرف مرا دشمناني است حضرتامير ميفرمايد اگر دنيا را بر فرق منافق بريزم دست از دشمني خود برنميدارد. چون از طينت ايشان نيست، از طينت ابوبكر است كه گوساله سامري باشد. و اشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم آن براي اطاعت عمر است اطاعت نميكند علي را و هركس براي هرچه خلق شده از پس آن ميرود و به آن ميرسد.
پس از آنچه عرض كردم فهميدي كه در اين نظر جميع مؤمنان عبداللّهاند و حضرت سيدالشهدا را خداوند ملقّب كرده به لقب ابوعبداللّه. نفرموده ابوعبداللّه در شريعت، بلكه ابوعبداللّه است مطلقاً و مطلقاً پدر بندگان خدا است چه در اين عالم چه در آن عالم. جميع كاينات از نسل اويند و ذرّه ذرّه موجودات عبد خدايند و او است ابوعبداللّه. پس در عرصه ايجاد او است آدم اول و جميع كاينات نسل او و ذريّه اويند چونكه او عبادت كرده خدا را و پرستيده خدا را بهطوري كه احدي از كاينات آنطور عبادت نكردهاند. جميع ماسوي از فاضل عبادت آن بزرگوار موجود شدهاند و از نور مقدس او خلق شدهاند. پس جميع كاينات در مقام عبوديت از فاضل نور حسين بن علي بن ابيطالب خلق شدهاند. پس در مقام شريعت هم هيچكس خدا را عبادت
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۶ *»
نكرده مگر از نور عبوديت و خضوع و خشوع او. پس در مقام شريعت، آدمي كه جميع عباداللّه از نسل اويند حسين است و در اينجا هم آن بزرگوار ابوعبداللّه است. و چون مجلس طول كشيده و شما گرما ميخوريد مطالب را نميتوان تمام گفت، پس بايست ناقص گفت و ناتمام. پس چون در مقام دويم حضرت سيدالشهدا در مقام عبوديت به جايي ايستاده كه احدي از آحاد خلق چنان عبوديتي نكردهاند، آخر عبوديت كدام است؟ عبوديت يعني چه؟ عبوديت يعني بندگي. بندگي يعني چه؟ يعني به رسم بندهبودن سلوك كردن. هركس به رسم بندگان سلوك ميكند ميشود بندگي و او بنده است. رسم بنده اين است كه ضد آزاد است. خوب آزاد چه ميكند وقتي كه كاري ميكند به او ميگويند چرا كردي؟ ميگويد دلم خواسته. آنچه ميكند و ميگويد ميپرسند چرا گفتي؟ دلم خواست، چرا رفتي؟ دلم خواست. آنچه ميكند آن را نسبت به خود و هواي خود و رأي خود ميدهد. اما رسم بنده خدا اين است كه وقتي ميپرسي چرا رفتي؟ ميگويد آقام گفت، چرا خوردي؟ آقام گفت، چرا نشستي؟ آقام گفت و هكذا آنچه ميكند به امر آقاش ميكند. پس اگر بنده را در يك كلمه گفتند چرا چنين كردي؟ گفت دلم خواست، در آن كلمه ادّعاي آزادي كرده. تو چهكارهاي كه دلت بخواهد؟ پس هركس در جميع آنات و در جميع عمر خود عبادت كرده است، آن كسي است كه در جميع عمر خود بندگي كرده زيراكه آنچه كرده به امر آقا كرده، ديگر خودسري و خودستايي نكرده. چه فايده حيف است اين مطالب تمام نميشود.
خوب حالا ببينيم اين مطلب در كدام بنده ميسّر است و در كدام بنده ميسّر نيست، كدام بنده مطيع مولا است و كدام بنده مطيع نيست و تمام سخن در همين است. بياييم مسأله را بشكافيم و نميتواني مسأله را بفهمي مگر آنكه مثلي عرض كنم. آجر را نگاه كن ببين و سخن آجر را بشنو. ببين ميگويد رنگ من زرد است مايل به قرمزي، من مربع هستم، من سنگينم، من از خاكم، من از آتش پخته شدهام، من سخت و صلبم. هرچه گوش بدهي دايم كتاب فضيلت خود را ميخواند، سخن از خود
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۷ *»
ميگويد سر تا پا ذكر خود است. اما نگاه كن به آئينه ببين آئينه عكس خود را ميگويد؟ از خود اصلاً نميگويد به او ميگويي اينجاي تو چرا قرمز است؟ ميگويد به جهت آنكه آنجاي تو قرمز است. ميگويي ابروي تو چرا سياه است؟ ميگويد به جهت آنكه ابروي تو سياه است، چرا لب تو قرمز است؟ به جهت آنكه لب تو قرمز است. چرا قد تو موزون است؟ ميگويد به جهت آنكه قد تو موزون است. پس آنچه ميگويد وقتي كه از او ميپرسي چرا كردي؟ ميگويد آقام گفته است، آن شخص كه برابر من است گفته است كه آن شاخص باشد. بپرسي چرا حركت كردي؟ ميگويد آن شاخص حركت كرده. بپرسي چرا ساكني؟ ميگويد شاخص ساكن شده. پس مقام عبوديت مقامي است كه شخص خودي خود را گم كند و خداي خود را بنماياند، مقامي است كه از خود لب ببندد و سرتا پا ذكر مولا شود، از مولاي خود بسرايد، خود را نبيند مولاي خود را ببيند، خود را پنهان كند مولاي خود را آشكار كند. اگر آئينه يك لكه داشته باشد و خود را بنماياند آنوقت «من» ميگويد، آنوقت «من» گفته زيراكه خودش را نموده بهقدر آن يك لكه، صورت تو را پنهان كرده. بهقدر آن يك لكه امر تو را پنهان كرده، همانقدر خودنمايي كرده و خودش را نموده، ذكر تو را فراموش كرده. پس بنده بنده نيست مگر آئينه وجود او سر تا پاي او صيقلي باشد و بهكلي خود را پنهان و مضمحل كند. اگر همچو شد آنوقت هرچه از او بپرسي چرا چنيني؟ ميگويد آقام اينطورم كرده. قبايت چرا قدك است؟ آقام كرده. چرا فلانكار را كردي؟ آقام كرده كه آن شاخص باشد كه برابر من ايستاده است. و اما آجر، مطلقاً ذكر مولا در او نيست و همه خودسرايي است و ستايش خود را ميكند و سخن از خود ميگويد، ادعاي منيّت ميكند، هميشه من ميگويد، من، من، من. تو چه چيزي؟ تو كيستي كه من بگويي؟
خلاصه مقام عبوديت مقام آئينه است و او است عبد شاخص، اما آجر ادعاي آزادي ميكند به غلط، و پستتر از آئينه هم هست تا چشمش كور شود در نهايت غلظت و كثافت است و از نهايت كثافت و حماقت ادعاي آزادي ميكند والاّ آن كسي
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۸ *»
كه سر به بندگي شاخص گذارده، آزاد آن است كه از قيد دو جهان آزاد است و آنكه سر از اطاعت شاخص پيچيده، مقيد به قيدهاي بسيار است. ضرب اللّه مثلاً رجلاً فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سلماً لرجل هل يستويان مثلاً آجر را صدهزار مولا است اما آئينه يك جهت دارد، جميع روي او مسطح است و به يكجهت ناظر است و به يكجهت متوجه و عكس همان يكچيز را مينمايد كه
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار | چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم |
اگر اين را فهميدي اصل جميع مصائب و فضائل آلمحمّد : از همين مثل بيرون ميآيد.
پس عرض ميكنم كه نظر كن و انصاف بده كه در تمام ملك خدا كه عبادت كرده خدا را مانند سيدالشهدا؟ كه گذشته از سر جميع ماسوي و جميع آنچه داشته در راه خدا داده. ببين اگر انسان را مالي است و علاقه به مال دارد كه او جميع مال خود را در راه خدا داد، اگر انسان را عيالي است و علاقه به عيال دارد كه او جميع عيال خود را در راه خدا داد، اگر انسان را فرزندي است و علاقه به فرزند دارد كه او جميع فرزندان خود را داد و اگر علاقه به جان و تن است كه جان و تن را داد. چه دادني كه احدي از آحاد عالم آنطور جان نداده و آنطور تن نداده! پس آن بزرگوار به اينطور در راه خدا خودي خود را فاني كرد، بهطوري كه از خود اثر نگذاشت و هيچ در خود، «من» نگذاشت. «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته». هيچ بر لوح دلش نماند مگر خدا. پس از اين جهت از او جلوهگر نيست مگر خدا، از او ظاهر نيست مگر انوار خدا و اسماء و صفات خدا و انوار عظمت و جلالت و كبرياي خدا. از اينجهت او شد خداوند كل موجودات، يعني صاحب كل موجودات. پس چون نيست در او جز اسماء و صفات خدا و انوار خدا، بر كاينات اسماء و صفات خدا را او تعليم كرده و در مقام عبوديت آدم اول است و هيچكس بر او مقدم نيست كه اين فرزند او باشد در عبوديت. پس در اين مقام ابوعبداللّه است، بلكه خداوند در اين مقام به او شرفي داده و پيغمبر خود را كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۹۹ *»
عبداللّه نام گذارده بود كه دركتاب خود فرموده بود و انّه لمّاقام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبداً پيغمبر را عبداللّه نام گذارد و خداوند سيدالشهدا را ابوعبداللّه نام گذارده به جهت آنكه در مقام عبوديت احدي سبق نبرد بر آن بزرگوار حتي مصائب و محن كه به پيغمبر رسيد جزئي از مصائب امام حسين بود و يكي از صدهزار آن بود. پس در مقام عبوديت يعني در مقام خضوع و خشوع بايد كار را به جايي برساند كه هيچ نبي مرسلي حتي پيغمبر صلواتاللّه عليهوآله آنطور نرسانيده باشد و همه در زير لواي او بايد باشند. خداوند در قرآن هر پيغمبري را كه خواست تاج افتخار بر سر او بگذارد نام عبوديت بر سرش نهاد و اذكر عبدنا ايوب مثل آنكه مينويسند عاليجاه رفعت جايگاه مقرب الخاقان و اذكر عبادنا ابرهيم و اسحق و يعقوب پس وقتي كه همه عبدند همه آنها مطيعند از براي سيدالشهدا، سيدالشهدا پدر است براي جميع آنها.
پس بنابراين هركس در ملك خدا عبادتي و خضوعي و خشوعي كرده فرع ابيعبداللّه است و شعاع او است. چنانكه يكروزي عرض كردم در حقيقت، خضوعِ كلّ ملك خضوع ابيعبداللّه است. ببين روزي كه آفتاب منخسف ميشود، همه انوار منخسف ميشوند. تو در آفتاب ايستاده باشي صاحب سايه هستي، اگر سايه كج است از كجي صاحب سايه است، اگر مستقيم است از استقامت صاحب سايه است. پس آنچه در ملك است عبد است، هر عبدي از عباد كه عبادتي كرده ابيعبداللّه عبادت كرده و جميع عبادات عبادات ابيعبداللّه است و ثواب او مال ابيعبداللّه است. اين است كه در جميع روي زمين هر مؤمني كشته شده، هركس شهيد شده شهادت او شهادت ابيعبداللّه است. هركس به غربت افتاده غربت او غربت ابيعبداللّه است، هركس به بلائي مبتلا شده آن ابتلاي ابيعبداللّه است و ثواب او مال ابيعبداللّه است به جهت آنكه او شاخص است و باقي سايه اويند. اگر او كج شد سايهها همه كج ميشوند، اگر او راست شد سايهها همه راست ميشوند. پس چون او عبادت كرده جميع عباداللّه از فضل عبادت او عابد شدهاند. پس هركس در مقام بندگي راسخ است
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۰ *»
بلا و محنت و مصيبت او بيشتر است و اگر در مقام بندگي نقصاني دارد شباهت او به آنحضرت كمتر است و بلا كمتر به او ميرسد. پس صاحبان بلاها و مرضها و محنتها چشمتان روشن باد كه شبيهتر شدهايد به ابيعبداللّه، چرا جزع ميكنيد از فقر و فاقه و تلف اموال و نفوس؟ آيا نميخواهيد از شعاع ابيعبداللّه باشيد؟ آيا نميخواهيد شيعه ابيعبداللّه باشيد؟ آيا نشنيدهايد كه ما را امر كردهاند كه همينكه فقر رو بشما آورد بگوييد مرحباً بشعار الصالحين خوش آمدي! تو شيوه ابيعبداللّه هستي. اگر مرض به تو رو كند بگو مرحبا تو صفت ابيعبداللّهي، مصيبتي اگر به تو رو ميكند بدانكه آنوقت انوار ابيعبداللّهي بر تو ظاهر شده و بدانكه منيرِ اين نيست مگر صاحب مصيبت كبري حضرت ابيعبداللّه. پس آنچه در عالم است از بلا و محنت و مصيبت ظلّ مصيبت سيدالشهدا است. واللّه هيچ ديواري شكست برنميدارد مگر آنكه نور ابيعبداللّه در او ميافتد و آنوقت ملائكه براي او ذكر ميكنند مصيبت آن حضرت را و دل او ميشكافد، هيچ درختي نميخشكد مگر آنكه مصيبت آن حضرت بر او عرضه ميشود و به اينواسطه خشك ميشود، هيچ مريضي مريض نميشود، هيچكس به بلائي مبتلا نميشود مگر آنكه مصيبت ابيعبداللّه بر او عرضه ميشود و به اين مصيبت مصيبتزده ميشود و اين است يك شفاعت كه ايشان ميكنند چراكه جزاي معاصي كاينات را به اينطور به كاينات ميرسانند. هركس معصيتي كرده و مستحق عقوبتي شده بايد آن عقوبت بر او وارد آيد. نور ابيعبداللّه صلواتاللّه عليه ميافتد بر روي آن شخص عاصي و براي آن شخص عذاب ميشود. اين است كه يكوقتي عرض كردم آيه شريفه را كه ميفرمايد و ان منكم الاّ واردها نيست احدي از شما بخصوص از شما مؤمنان در اين مقام كسي مگر آنكه وارد جهنم ميشود و بايد وارد جهنم بشود زيراكه خدا حتم كرده براي عاصيان خود جهنم را و اين در حكمت حتم است و ما روسياهان كه از معصيت دست برنميداريم پس بر ما واجب است جهنم و مستحق جهنّميم. پس نيست كسي از ما مگر آنكه بايد وارد جهنم شود ولكن خداوند از براي ما
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۱ *»
تدبيري كرده، التفاتي در حق ما كرده كه اگر گناهان ما را پاك كنند ديگر ما را به جهنم نبرند. چون آنجا دار خلود بود در آنجا اگر رفتيم بايد ابداً بمانيم، خداي رؤف رحيم گفت من براي شما در دنيا جهنّمي خلق ميكنم و شما را به آن جهنّم ميسوزانم تا كفّاره گناهان شما شود و آن جهنّم كه در دنيا برپا شده مصيبت سيدالشهدا است صلواتاللّه و سلامهعليه. مگر جهنّم چهطور جايي است؟ آنجا است كه دل تو بهدرد آيد، اشك تو بريزد. حالا آيا تو خوش داري شهادت سيدالشهدا را يا كراهت داري؟ معلوم است راضي نيستي، كراهت داري. پس وقتي كه شهادت سيدالشهدا دل تو را به درد آوَرَد، اشك تو را جاري كند، تو را بسوزاند، بكاهد، همچو چيزي جهنم است و اين مصيبت سيدالشهدا جهنمي است كه بالاتر از اين جهنمي براي مؤمنان نميشود و مؤمنان را در اين جهنم ميسوزانند و گناهان ايشان را پاك ميكنند تا چون وارد قيامت شود پاك و پاكيزه است از گناه.
اگرچه مجلس طول كشيده است لكن قضيهاي است بامنفعت و مطلبي است بامنفعت، اين را عرض كنم. كتابي از پادريهاي انگليس چاپ كرده بودند در ردّ بر مذهب اسلام و در اثبات حقيّت نصاري. برداشته بود كتاب بزرگي تصنيف كرده بود و آن را چاپ كرده بود آورده بود در ايران مفتي به مردم ميدادند به جهت آنكه مردم بخوانند و شبهه در ذهن مردم بيفتد. يكي از آنها را آوردند پيش من، نگاه كردم ديدم مردكه خيلي زحمت كشيده، تتبّع بسياري داشته در اثبات دين نصاري كتابي نوشته و به ايران فرستاده. يكپاره از خواندن اين كتاب شبهه در ذهنشان شد، من اين را شنيدم برداشتم آن را شرح كردم و لا قوّة الاّ باللّه و جميع ردهايي كه كرده بود از كتابهاي آسماني، از كتب يهود و نصاري و ساير كتب آسماني كه يككلمه از كتابهاي اسلام در آن ننوشتم، جميعش را از كتابهاي خودشان ردّ نوشتم و كتاب خوبي شد، ردّ خيلي خوبي است و «نصرة الدين» اسم آن كتاب را گذاردم. خلاصه در آنجا از شبهههايي كه كرده بود يكي اين بود كه نوشته بود انسان نميتواند از گناه خلاصي پيدا كند به جهت آنكه انسان
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۲ *»
مركّب است از چهار خلط و نميتواند مخالفت خدا را نكند، لابد است از عصيان و همينكه عصيان كرد بايد هلاك شود. پس چاره نبود مگر اينكه در حكمت خدا اسباب مغفرتي فراهم بياورد و آن اسباب مغفرت در هر ملتي كه هست آن ملت حق است و در هر ملت كه نيست آن ملت حق نيست و آن معصيتها هم اقتضاها دارد كه بايد او را بكشند، او را بايد بزنند. حالا اگر اسباب مغفرت نباشد هلاك ميشوند. پس اسباب مغفرت بايد در مذهب باشد تا از آن بليّهها نجات يابند. حالا كه همچنين شد ميگويد تتبّع كرديم در مذهبهاي عالم ديديم اسباب مغفرت نيست مگر در مذهب نصاري به جهت اينكه عيسي را به دار زدند و يهوديان او را كشتند و به كشتن عيسي جميع نصاري كشته شدند. يعني كه عيسي روح بود در تن جميع نصاري، همينكه عيسي را كشتند، جان جميع نصرانيان را گرفتند. او را كه به دار زدند درد اين محنت و اين بلا بر جميع نصرانيان وارد آمد و چون اين محنت وارد آمد بر نصرانيان، نصرانيان مغفور شدند و آمرزيده شدند و در مذهب اسلام همچو اسباب مغفرتي نيست. او همچو نوشته بود در آن كتاب.
من برداشتم در جواب او نوشتم اي جاهل نادان! تو خبر نداري، بيا به عرصه اسلام و اسباب مغفرت را ببين، اسباب آمرزش را تماشا كن. آنچه درباره عيسي گفتي دروغ بود، عيسي را به دار نزدند و چون عيسي را به دار نزدند و نكشتند پس اسباب مغفرت در ميان شما نيست اسباب مغفرت نيست مگر در مذهب اسلام. ميخواهي اسباب مغفرت ببيني بيا در صحراي كربلا اسباب مغفرت را تماشا كن ببين چه گذشته بر حسين صلواتاللّه عليه و اصحاب او و اهل بيت او. پس واللّه به كشتن سيدالشهدا جميع ماها كشته شديم و به اسيري اهل بيت او جميع ماها اسير شديم و به غارت آنها جميع ماها غارت شديم. ميخواهي براي تو ظاهر كنم كه چگونه همه مصيبت كربلا بر من تنها و بر توي تنها و بر يك يك تنها وارد آمده؟ حضرتابراهيم علينبيّنا و آله و عليهالسلام وقتي كه از جانب خدا مأمور شد كه اسماعيل را ذبح كند از جانب خدا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۳ *»
گوسفندي قرباني آمد و اسماعيل را قرباني نكرد. حضرت ابراهيم غصه خورد كه كاش گوسفند نيامده بود و كاش اسماعيل كشته شده بود، غصهاش شد. وحي رسيد اي ابراهيم تو خودت را دوستتر ميداري يا محمّد را؟ ابراهيم عرض كرد محمّد را از خودم دوستتر ميدارم. وحي رسيد تو فرزند او را دوستتر ميداري يا فرزند خود را؟ عرض كرد من فرزند او را بر فرزند خود ترجيح ميدهم. وحي رسيد اگر فرزند او را دشمن او بكشد در پيش تو عظيمتر است يا فرزند خود را به دست خودت بكشي؟ عرض كرد كه كشتهشدن فرزند او به دست دشمن مشكلتر است از اينكه فرزند خود را به دست خود بكشم. خداوند عالم وحي فرستاد به سوي او كه بدان كه همين محمّدي را كه تو اينقدر دوست ميداري، فرزند اين محمّد را دشمن او شهيد خواهد كرد. مقصودم اينجايش بود، حضرتابراهيم بناكرد نوحهكردن و فغانكردن و تعزيهداري كردن براي سيدالشهدا تا اينكه خداوند عالم وحي به او فرستاد اين جزعي كه تو كردي اين افضل شد از براي تو از كشتن اسماعيل. اين است كه خدا نازل كرد كه و فديناه بذبح عظيم اين فدا بود كه اين تعزيهداري را كرد.
حالا ميخواهي ثابت كنم كه به واقعه كربلا جميع ماها مبتلا شدهايم؟ من كه در خودم اين را ميبينم، شما را ديگر نميدانم. من كه اينطورم، واللّه به حق خود سيدالشهدا كه من راضيم كه جميع فرزندان من كشته شوند و اولاد سيدالشهدا كشته نشوند، من راضيم جميع عيالم به اسيري روند و عيال سيدالشهدا اسير نشوند. خاك بر سر شيعهاي كه راضي نباشد كه زن كثيف نحس او را سربرهنه كنند و عيال سيدالشهدا را سرشان را برهنه كنند، خاك بر سر شيعهاي كه راضي نباشد كه مال كثيف حرام او تاراج شود و خيمه سيدالشهدا را بسوزانند و مال او را غارت كنند و همچنين خاك بر سر شيعهاي كه راضي نباشد اين دو روزه عمر از دنياي او تمام شود، اين دو روزه عمر كثيف نحس خود را راضي باشد كه زنده باشد و كشته نشود و سيدالشهدا كشته شود. واللّه كه راضي هستيم كه هزار دفعه ما را بسوزانند، خاكستر ما را به باد بدهند. پس
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۴ *»
معلوم است تو به اينها همه تن در دادهاي و حالا كه اين قسم شد كه بر هريك هريك از ما جميع واقعه كربلا وارد آمده و به همان مصيبت ما مصاب شدهايم، راضي هستيم كه همه اينها بر ما وارد آمده بود و بر ايشان وارد نيامده بود. حالا كه همچو شده هفتاد مرتبه برتر است براي ما، پس كفّاره گناهان به فضل و كرم حسين بن علي از براي شيعيان، خدا در اين امت مهيا كرده است. عبث نيست يكقطره اشك كه در اين مصيبت شخص ميريزد، گناهان او آمرزيده ميشود اگرچه بهقدر كف درياها باشد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۵ *»
(موعظه هفتم سهشنبه / ۱۷ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
به حسب طبيعت نميتوانم حرف بزنم ولكن از مخاديمي كه از راه دور آمدهاند خجالت ميكشم، از اين جهت براي خاطر ايشان ميگويم، ديگر هرچه شد خوب است.
در ايام گذشته عرض كردم كه حضرت سيدالشهدا صلواتاللّهعليه بعد از آنيكه اين امر عظيم را قبول فرمودند خداوند عالم به ازاء اين خدمت براي او خصوصياتي چند قرار داد و مقاماتي چند به او انعام فرمود، بهطور اجمال و اختصار بعضي از آن مقامات را عرض كردم و از جمله آن مقامات و فضائلي كه خداوند عالم به حضرت سيدالشهدا انعام فرموده يكي مقام شفاعت بود كه آن بزرگوار را شفيع جميع مؤمنان و مُسْلِمان ملك خود گردانيد ولكن معني شفاعت بر غالب مردم پوشيده است و نميدانند شفاعت يعني چه و به چه كيفيت است. و چون بناي مجلس بر شرح حقايق است و بر اين است كه معرفت به كنه چيزها پيدا شود بايستي كه شرح كرد اگر به فضل و كرم امام زمان سينه بگذارد كه بتوانم عرض كنم.
اصل معني شفاعت در زبان عرب به معني جفتشدن چيزي است به چيزي. در
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۶ *»
زبان عرب، تنها را وتر ميگويند و كسي كه تنها است او را وتر ميگويند و كسي كه جفت به چيزي شده، آن دو را شفع ميگويند. از اين جهت آن دو ركعت نمازي كه بعد از آن هشتركعت كه نماز شب است ميكنند آن را شفع ميگويند به جهت آنكه آن جفت است و آن ركعت را كه بعد از آن دو ركعت ميكنند آن را وتر ميگويند يعني طاق و شفع يعني جفت و شفاعت يعني جفتشدن كسي به كسي. چون مقصّر را پيش سلطان برند و كسي او را شفاعت كند جفت او ميشود و همدوش او ميشود تا پيش سلطان، تا چون سلطان نظرش به آنكه مقصر نيست و حرمتي دارد افتاد، از جرم آن مقصّر بگذرد و نور خدمتها و درستكرداري آن شخص محترم بيفتد بر آن كسي كه اين را در زير بال خود گرفته و او را به همراهي خود پيش سلطان برده. نور او و حسن خدمت او بيفتد بر اين مقصّر و اين مقصّر به واسطه آن نور، ظلمت جرم او كم بشود و تمام شود و چون ظلمت جرم او تمام شد، پادشاه از سر جرم او ميگذرد. اين شفاعتي است به حسب ظاهر. و اما شفاعت باطن و شفاعت روز قيامت را به طور حقيقت نخواهيد فهميد مگر آنكه مقدّمهاي براي آن عرض كنم، بلكه مقدماتي چند عرض كنم.
از جمله آنكه در بهشت جز انسان كسي ديگر يافت نميشود، جميع اهل جنّت انسانند، به غير از انسان، آنجا ديگر كسي نيست و جميع اهل نار حيواناتند. مپنداريد كه در جهنم يك انسان برود، ابداً هيچ انساني پا به جهنم نخواهد گذاشت هرچه نظر كني در جهنم جميعش حيوانات است. سگ و خوك و خرس، همه حيواناتند. حالا معني اين عبارت چه بود؟ اين بود كه بجز مؤمن در ملك خدا كسي ديگر انسان نيست. جميع ماسواي مؤمنين حيواناتند چنانكه ميفرمايد الناس كلّهم بهائم الاّ المؤمن و المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن اقلّ من الكبريت الاحمر و هل رأي احدكم الكبريت الاحمر يعني جميع مردم بهائمند مگر مؤمن، مؤمن انسان است باقي مردم بهائمند چنانكه خدا در قرآن ميفرمايد لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون يعني
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۷ *»
منافقان دل دارند، يعني تكه گوشت در جوف ايشان هست ولكن نميفهمند. چشم دارند، يك تكه پيهي اينجا گذاشته ولكن نميبينند حق را و در گوش يك سوراخي هست، گوشي دارند ولكن نميشنوند، نيستند منافقان مگر مثل چهارپايان و حيوانات بلكه گمراهتر. اينها غافلند به جهت آنكه در ايشان روحالايمان نيست. پس در ملك خدا انساني بجز مؤمن نيست و سايرين حيواناتند و شما ميدانيد كه حضرت آدم پيغمبر خدا بود و حضرت آدم انسان بود و حوّا داخل زنهاي بزرگ عالم بود و انسان بود و اولاد انسان هم انسان بايد باشند. آيا تو نميداني اولاد كبوتر كبوتر ميشود اولاد كلاغ كلاغ ميشود؟ اولاد انسان هم انسان بايد باشد. پس اولاد آدم انسانند، پس بجز مؤمنان اولاد آدم كسي نيست، باقي مردم اولاد شيطانند چنانكه خدا فرمود و شاركهم في الاموال و الاولاد پس باقي از نطفه شيطانند و در وقت نكاح، اگر نكاح بر حسب رضاي خدا نباشد كه اصل او زنا باشد يا آنكه در حال حيض باشد، يا در روز روزه باشد، يا در وقت احرام باشد، يا اينكه هيچيك از اين عيوب را ندارد بدون ذكر خدا باشد، هرگاه نكاح موافق حلال باشد و در هنگام مواقعه ذكر خدا نكند و غافل از خدا بشود، در آنجاها كه حرامند، در آنجا كه غفلت از خدا دارد، شيطان ميآيد مقاربت ميكند. شيطان به همراه اين مرد مقاربت ميكند و آن فرزند، فرزند شيطان است و شاركهم في الاموال و الاولاد معنيش اين است. اين مشاركت در اولاد. و مشاركت در اموال اموالي است كه به حرام تحصيل ميكند، به ربا پيدا ميكند، شيطان با او شريك ميشود، در غير وجه رضاي خدا صرف ميكند. همچنين در اولاد انسان شريك ميشود اين است كه فرمود يا معشر الجن قداستكثرتم من الانس اي گروه جن، انس را به خود ملحق كرديد و دسته و قشون خود قرار داديد. اينهايي كه به شكل انسان بودند همه اولاد شيطان شدند و از قشون شيطان شدند و اينها بنيآدم نيستند مگر مؤمنان. باقي ديگر بنيابليسند و بنيجانّند و جنّند. به جهت آنكه ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربّه پس اگر جن را تأويل كني به اولاد جن كه در ميان مردمند و انسان را تأويل كني به آنهايي
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۸ *»
كه از اولاد آدم هستند، مطلبي درست است و حق است. پس ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني خلق نكردم كافران و مؤمنان را مگر از براي عبادت كه مرا عبادت كنند. از اين جهت خدا در قرآن فرمود و لقدكرّمنا بنيادم ما بنيآدم را مكرّم كرديم. اگر كافران مكرّم بودند چه مكرّمي است و حالآنكه خدا ايشان را نجس كرده و در دنيا چه تكريمي است كه آنها را از سگ نجستر كرده است. انّ اللّه لميخلق خلقاً انجس من الكلب و الناصب لنا اهلالبيت انجس من الكلب سگ به از آن است. پس چه كرامتي است براي كساني كه در شريعت سگ به از آنها باشد و واجب باشد قتل ايشان و پاككردن زمين از لوث وجود ايشان. اين چه كرامتي است؟ و لقدكرّمنا بنيادم يعني مؤمنان را كه فرزند آدمند و آدمند مكرّم داشتيم. فرزند آدم آدم ميشود، بچه كبوتر كبوتر است. ميفرمايد فرزندان آدم را مكرّم كرديم و حملناهم في البرّ و البحر ما بنيآدم را، يعني مؤمنان را برداشتيم در برّ و بحر و ميتوان گفت يعني در ايام ظهور ائمه و در ايام غيبت، ما ايشان را مكرّم داشتيم. ايام ظهور ايام برّ است كه از برّ است و ايام غيبت ايام بحر است كه موجهاي فتنه متراكم شده چنانكه ميفرمايد او كظلمات في بحر لجّي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لميكد يريها و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من نور پس ايام غيبت بحر است. حالا ميفرمايد ما شيعيان را برداشتيم به دست اعانت خود و حفظ كرديم به نظر مرحمت خود در ايام ظهور حجتهاي خدا و در ايام غيبت حجتهاي خدا و رزقناهم من الطيبات كه علوم آلمحمّد : باشد كه رزق روحالايمان است. و غذاي روحالايمان اين نان و آب نيست، اين غذاي حيوان است، غذاي انسان علم است. امام ميفرمايد در تفسير فلينظر الانسان الي طعامه، يعني الي علمه عمّن يأخذه. غرض؛ علوم طيّبه علوم آلمحمّد است و علوم خبيثه علوم اعداي ايشان است و پيغمبر بر شيعيان يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث حضرت پيغمبر علوم اعداي خود را بر شيعيان خود حرام كرده و علوم اهل بيت خود را بر شيعيان حلال كرده و فضّلناهم علي كثير
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۹ *»
ممن خلقنا تفضيلاً خداوند مؤمنان را بر بسياري از اين خلق فضيلت داده. پس اين باقي مردمي كه هستند و بر شكل انسانند، نهايت حيواني هستند بيمو و حيواني هستند بيدم، حيواني هستند به دوپا راه ميروند مثل نسناس. اينها دلالت بر انسانيت كسي نميكند. قورباغه هم مو ندارد، قورباغه هم دم ندارد و معذلك انسان هم نيست. پس نه هركس مو ندارد انسان است اگرچه يكپاره الاغها اين را هم نداشتهاند، سنّت طاهره را ترك كردهاند و ترك كردهاند نوره را و حيوان هستند، مو هم دارند ميخواهند همينطور حيوان مودار باشند. پس عرض ميكنم نه هركس به دوپا ايستاد و مو ندارد انسان است بلكه حيواني است دوپا. نه هركس سخن گفت انسان است، طوطي هم سخن ميگويد، بسياري از حيوانات سخنگويند، جنّيان هم سخن ميگويند و انسان نيستند. پس سخن گفتن دليل انسانيت نيست. و صناعت و بافندگي هيچيك از اين صفتها دليل انسانيت نيست. ببين زنبور چگونه خانه ميسازد و ببين عنكبوت چگونه ميبافد! هيچ فرنگي چنين پارچهاي نميتواند ببافد. اين صنعتها دليل انسانيت نيست. انسان مؤمن است و بس پس در بهشت بهجز انسان نيست، يعني اولاد آدم و فرزند آدم و ذريّه آدم در بهشتند و در جهنم بجز حيوانات چيزي نيست كأنّهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة جميع اينها به منزله حيواناتند، به منزله الاغ و سگ و خوك، ديگر تا طبيعت چه باشد. نشنيدهاي هركس نمّام و سخنچين باشد روز قيامت به شكل عقرب ميشود و عقرب را به بهشت نميبرند.
چون من همهچيز را بايد بگويم و به مردم برسانم اين را هم ميگويم، چون طوري شده كه نمّامي و سخنچيني در اين آخرالزمان بسيار شده بخصوص در ميان زنان عرض ميكنم اين نمّامي از جادو بدتر است، اعظم جادوها اين نمّامي است و سخنچيني است، هيچ طلسمي و جادويي به اين نميرسد. نمّام مثل ساحر است و ساحر مثل كافر است و كافر در آتش جهنم است و نمّام از جادوگر بدتر است. به نمّامي به دو كلمه سخن، دو لشكر عظيم را بههم ميزند و قتل و غارت در ميان دو لشكر پيدا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۰ *»
ميشود و چندين هزار نفس را به كشتن ميدهد، خاندانهاي كهن را ويران ميكند. كدام طلسم و جادو از اين بدتر! خيلي جادوگر عظيمي ميخواهد همچو كاري كند به دو كلمه نمّامي كه بروي پيش حاكم بگويي فلانكس فلانكار را كرده، ميگويد برويد خانهاش را خراب كنيد، مالش را تاراج كنيد. پس نمّامي از جميع سحرها بدتر است و عظيمتر است و ساحر مثل كافر است و كافر در آتش جهنم است. پس ببين حال نمّام چه خواهد بود و اين صفت در آخرالزمان در ميان اين خلق زياد شده بخصوص در ميان زنان و اين بسيار بد صفتي است كه مثلاً اينجا سخني ميشنوي بروي جاي ديگر چند چيز ديگر رويش بگذاري و بگويي، هيچ فايده هم از براي تو ندارد بجز اينكه عصيان كردهاي و لذتي هم نبردهاي نه دنيايي نه آخرتي. نمّام كأنّه قربةً الي الشيطان كاري ميكند، هيچ منفعت براي او ندارد ابداً، نه منفعت دنيايي نه منفعت آخرتي. اينجوره اشخاص در قيامت به صورت عقرب محشور ميشوند. مكّاران به صورت ثعلب محشور ميشوند متكبّران به صورت مورچه محشور ميشوند تا پايمال كل خلق بشوند، خبيثالنفسان به صورت خنزير محشور ميشوند، آنهايي كه لواط و زنا ميكنند به صورت ماديان محشور ميشوند، دزدان به صورت موش محشور ميشوند جميع اهل جهنم حيواناتند وحشيانند، و با تأويل آنهايند وحشياني كه خدا ميفرمايد و اذا الوحوش حشرت اما انسيان اهل اُنسند به مبدأ، وحشيان وحشي هستند از مبدء، وحشي هستند از دين و از خدا و از اولياي خدا وحشت دارند. اين هم يك مقدمّه بود.
مقدمه ديگر اينكه ببينيم اين انسان از كجا حاصل ميشود، حيوان از كجا حاصل ميشود، نبات از كجا حاصل ميشود و جماد از كجا حاصل ميشود؟ اما جمادات اين چهار عنصري است كه ميبيني بههم پيوسته شده است، اين جماد ميشود. جماد را به هر شكلي بخواهي بكني ميشود. از گِل به شكل درخت بسازي ميشود، فرنگيها از چيني به شكل درخت ميسازند، از چيني به شكل حيوانات ميسازند. درست ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، از چيني ميسازند به شكل حيوان ولكن اين نيست حيوان.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۱ *»
گيرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار | كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر دوست |
همچنين از گِل ميتوان به شكل انسان ساخت و ساختهاند صورتها و از فرنگ آوردهاند، شكلها ساختهاند بعينه شكل انسان ولكن انسان نيست. پس نه هر بدني به شكل انسان شد انسان است.
خلاصه؛ برويم بر سر مطلب، پس جمادات از فراهم آمدن اين چهار عنصر پيدا ميشود اما نباتات پيدا ميشود از اعتدال چهار عنصر. از چهار عنصر آن صافي و خالص و جانش را ميگيرند و بهطور اعتدال تركيب ميكنند، گياه ميشود. نباتات اصلش از خاك است، بعد از آنيكه خشكيد باز ميرود خاك ميشود. اما حيوانات از آن روح بخاري كه در دل ايشان است پيدا ميشود. آن بخار كه در دل پيدا ميشود و به حيات در ميآورد اين بدن را، حيوان ميشود. اين حيوان هم باز بسته است به چهار عنصر و سرنگون است و از اين خاك بجز جماد و نبات و حيوان چيزي ديگر بعمل نميآيد. انسان از حيوانيت بعمل نميآيد و اين انسانيت حكايت ديگر است، از خارج بايد بتابد بر اين بدن. مسأله دقيق است، صاحبان هوش ملتفت باشند چه عرض ميكنم. آن حيوان و نبات و جماد از طبيعت خود اين عناصر بعمل ميآيد و انسانيت چيزي است كه از خارج بايد بيايد. انساني بايد بيايد و اين شخص را تربيت كند و انسانيت به او انعام كند. اگر كسي آمد كه انسانيت دارد انعام ميكند و اگر نيامد انسانيت ندارد و آن انسان كه انسانيتبخش است و به بركت او و نور او انسانيت پيدا ميشود و بر مملكت بدن مستولي ميشود، آنها پيغمبرانند و اوصياي ايشانند و تابعان ايشانند. چراغ پيغمبران را خدا افروخته و آن چراغ در ملك خدا به نور انسانيت مشتعل است. نيست در ايشان چيزي كه منافي انسانيت باشد، اقوالشان همه معتدل، افعالشان همه معتدل، كردارشان همه معتدل، اخلاقشان همه معتدل، همهچيزشان معتدل. آيا هيچ ميداني كه انسانيت اصلش از كجا آمده؟ ميفرمايد انّ اللّه تعالي خلق ادم علي صورته انسانيت اخلاقاللّه است، انسانيت صفاتاللّه است. آيا نميبيني خدا دانا است، عالم
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۲ *»
است، عالميّت از صفات انسان است. خدا عادل است، عادليّت از صفات انسان است. خدا وفي است، وفا از صفات انسان است، خدا سخي است، سخاوت از صفات انسان است، خدا صادق است، صادقيّت از صفات انسان است. انسان كسي است كه متخلّق به اخلاقاللّه باشد و انبياء متخلّق به اخلاقاللّه بودند و روغن قابليت ايشان به اسماء الهي و صفات الهي مشتعل شده بود و چراغي شده بودند در عرصه امكان كه به نور اسماءاللّه و صفاتاللّه مشتعل شده بودند و نوربخش عرصه امكان بودند. پس به اين جهت ايشان اول انسانند و مبدء انسانند. بعد به نور پيغمبران اوصياي ايشان مشتعل شدند، يعني روغن قابليت اوصياء به آتش انبياء در گرفت چنانكه حضرتامير ميفرمايد انا من محمّد كالضوء من الضوء پس پيغمبر چون ناطق شد به انسانيت، وصي او در ميگيرد به علم او و به عمل او و به اخلاق او، اين هم كامل ميشود و چراغ هدايت ميشود؛ چراغي ميشود روشن مثل آن پيغمبر. پس پيغمبر مرشد او است، هادي او است، دليل او است، سائق او است. وصي تابع است از براي پيغمبر. پس اوصيا به اين واسطه انسان شدند و چون انسان شدند ايشان هم به صفاتاللّه متصف ميشوند و به اخلاقاللّه متخلّق ميشوند. و از اوصيا در ميگيرند كاملان مؤمنان و نقبا و نجبا از آن اوصيا در ميگيرند. يعني روغن قابليت نقبا و نجبا به واسطه وجود اوليا و اوصيا مشتعل ميشود و اين بزرگواران هم چراغي ميشوند روشنكننده و روشن به نور اسماءاللّه و صفاتاللّه و اخلاقاللّه. همهجا انسانيت صفاتاللّه است، انس دارد به توحيد خدا انسان مأنوس است به آن مقامات عاليه. همچنين بعد از نقبا و نجبا ساير علما و حكما در ميگيرند. پس از علما ساير ضعفاي مؤمنان در ميگيرند، ديگر هر كس به قدر قابليتش و به قدر صفاي روغن وجودش انسانيت پيدا ميكند. معلوم است آناني كه روغن وجودشان در نهايت صفا است و كساني كه روغن وجودشان غليظ و كثيف است شعله ايشان هم ضعيف است ولكن از براي ايشان نور هست، نهايت نور ضعيفي. تا اينجا مراتب انسان بود لكن از اينجا كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۳ *»
گذشتي آنهايي هستند كه از انبيا و اوصيا نپذيرفتند و آنطرف سلسله كفّار و منافقيناند و عرصه ظلمات و عرصه جهنم است. اما اين طرف مقام نور و عليين و مقام جنات است. اهلش همه انسانند، همه منوّر به نور خدا شدهاند انّ اللّه خلق المؤمن من نوره مؤمن از نور خدا خلق شده، انسانيت نور خدا است اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور اللّه چشم او نور خدا است، گوش او نور خدا است، جميع صفات او نور خدا است، صفات خدا است.
اين را عرض كنم از سه قسم بيرون نيست: يا عالم باش يا متعلّم باش يا دوست باش. از اين سه كه گذشتي هالك خواهي بود. پس ديگر آن طبقه كه قبول نكردند انسان نيستند. غرض؛ انسانيت بايد از خارج بيايد، به توالد و تناسل ظاهري نميشود، انسانيت را بايد تحصيل كرد. انسانيت به اكتساب است، انسانيت را بايد كسب كرد.
خلاصه؛ اگر آنچه گفتم فهميديد، دانستيد كه براي شخص نجاتي نيست مگر اينكه يا بايد خودش كسي باشد، يا بايد سر در قدم كسي گذارد. اگر نه خودش كسي است و نه سر در قدم كسي گذارده انسان نيست. انسانيت از كجا آورده؟ از شكم مادر آورده؟ از شكم مادر گوشت ميآيد، پوست ميآيد، ديگر چيزي بيرون نميآيد. انسانيت از پيش آن انسان بزرگ ميآيد، از پيش آدم ميآيد. اين را هم بدانكه
اي بسا ابليس آدمرو كه هست | پس به هر دستي نبايد داد دست |
نه خيال كني هركس تعليم كرد انسانيت تعليم كرده و انسان است، حاشا. آيا انسان كه چراغِ افروخته به اسماء و صفات خدا است، اين مرشد است؟ اينها قاذوراتند كه طهارت نميگيرند، همه كثافت دارند، نماز نميكنند، طهارت نميگيرند. مريدهاش همه ميگويند لاتأخذه في اللّه لومة لائم مردكه توي قاذورات ميغلطد، چطور انسان است؟ آني كه تو شنيدهاي حكايت ديگري است، بايد انسان را مرشدي باشد انساني كه متّصف به صفات خدا باشد، بايد متخلّق به اخلاق خدا باشد.
ما شيخ نادان كمتر شناسيم | يا علم بايد يا قصه كوتاه |
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۴ *»
ديگر اين حرفها را برنميدارد. مرشدي كه نماز نميكند، كاري كه ميكند نهايتش اين است كه سكوت ميكند، چُمباتمه([۲]) مينشيند، حالا آيا مدار عالم بر اين ميگذرد؟ و اگر جميع سلاطين امر سلطنت را خلع كنند و بروند گوشهاي بنشينند، حالا اين مدبّر ميشود براي مملكت؟! اينها نامربوط است، هرزگي است. اينها هاديان طرق كفر و ضلالتند، اتباع ايشان ظلماني ميشوند به ظلمتشان، كافر ميشوند به كفرشان. سلسله سلسله توالد ابليس است. اما از اينطرف چنانكه خدا صاحب كمالات است پيغمبر بايد صاحب كمالات باشد و از كمال او اوصياي او كامل شده باشند و از كمال اوصياي پيغمبر، نقبا و نجبا كامل باشند و آنها مبدء هر خيرند، مبدء هر كمالند و از علم ايشان و عمل ايشان ساير علما درگرفتهاند و اينجا منقطع ميشود سلسله انسان. وقتي كه نه عالمي است و نه متعلّمي است آنهاي ديگر حيواناتند. پس جميع دنيا جهل است مگر موضع علم و خدا توي جهال چه ميكند؟ پيش جاهل خدا كي پيدا ميشود؟ در جميع دنيا جهل است الاّ مواضع علم، اين حرف را به فرنگي بزني انكار نميتواند كرد. پس معلوم است حقپرستي و نجات در علم است و علم پيش عالم است و اگر همچنين است پس شاه سياه چه ميشود؟! يا مرشدي كه نهايت كمال او اين باشد كه زبان خود را كج بگيرد، بابا بابا بگويد، اينها كمال نيست. يا آنكه خير معقول هم هست ظاهراً لكن هنوز مسائل دين خود را نميداند، هنوز شاربهاي خود را نميزند، توي ماست ميافتد، توي روغن ميافتد، توي چربي ميافتد، كثيف ميشود به طوري كه سگ دلش بههم ميزند. خلاف ميكند سنّت طاهره رسول را و اين شعور او است. طوري ميشود كه سبب تهوّع آدم ميشود. مردكه نوره نميكشد، ميگويي چرا؟ ميگويد بابا ما مُحرم كوي دوستيم. اين نامربوطها يعني چه؟! پس بُز از تو مُحرمتر است، خرس از
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۵ *»
تو مُحرمتر است. ناخن نميگيرد، چرا؟ بابا ما مُحرم كوي دوستيم. مردكه نماز نميكند، ميگويي چرا؟ بله بابا ما واصل شدهايم، مكلِّف غير از مكلَّف است. اين نامربوطها چهچيز است؟ پس از اين قرار بايد پيغمبر مكلَّف نباشد! اين هرزگيها چهچيز است؟ بازي با دين خدا كردن براي چه؟ بر كه مشتبه ميكني امر را؟ بر احدي از اناسي مشتبه نخواهد شد. يا علمِ باعمل، يا قصه كوتاه. باقي ديگر داخل مزخرفات است.
پس يافتي كه انسانيت از خارج بايد بيايد و چون اين را يافتي حالا عرض ميكنم مقدّمه ديگر و آن اين است كه آنچه در عالم است از سهقسم بيرون نيست: يا اين است كه خير و نور و كمال بهقدر كفايت خود دارد، ديگر بيش از خود ندارد و نميتواند به كسي ديگر كمالي بدهد، به كسي ديگر نوري بدهد. يا اين است كه زياده از قدر خود دارد، آن كه زياده دارد به غير هم ميدهد. يا آنكه ندارد نه بهقدر خودش و نه بهقدري كه به ديگري بدهد. مثلش را عرض كنم. يا اين است كه هيچ نان ندارد و بايد از مردم سؤال كند، يا دارد بهقدري كه امرش بگذرد و خودش بخورد، يا دارد بهقدري كه خودش بخورد و به ديگري هم بدهد. همچنين يا علم ندارد و ناچار است از تعلّم، يا آنقدر دارد كه خودش بر يقين است نه زيادتر، يا آنقدر دارد كه بر يقين است و زباني تعليمكننده به غير هم دارد. همچنين يا هدايت نيافته، يا خودش هدايت يافته، يا ديگري را هم ميتواند هدايت كند. مثل آجر كه از خودش نور ندارد يا اينكه مثل جمره آتش است بهقدر كفايت خود نور دارد و خودش پيدا است اما پيدا نميكند چيزي را و ديگري را، اما چراغ نور بهقدر خود دارد و نورافشاني هم ميكند.
چون اين مطلب را يافتي در انسانيت هم حالا همينطور قياس كن. يكي انسانيت بهقدر اين دارد كه خودش انسان است ديگر نميتواند انسانيتي به كسي ببخشد و يكي آنقدر انسانيت دارد كه خودش انسان است و انسانيت به ديگري هم ميبخشد. اين جماعت هم كه غني شدهاند و فاضل شدهاند مراتبشان به تفاوت است، يكي يكنفر را ميتواند نان بدهد يكي دو نفر را يكي دهنفر را يكي بيستنفر را يكي صدنفر را يكي
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۶ *»
هزارنفر را يكي هزار هزار نفر را وهكذا الي ماشاءاللّه. اما پيغمبر و خاتم انبيا صلواتاللّه و سلامهعليه و آله آنقدر براي او انسانيت و كمال است كه خود داشت، سهل است آنقدر فاضل براي كمال او بود كه اهل هزار هزار عالم را هدايت كرد و هدايت ميكرد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً پس هدايتكننده هزار هزار عالم و هزار هزار آدم حضرت پيغمبر است و بعد از آن بزرگوار اميرالمؤمنين و ائمه طاهريناند كه از طينت او بودند و از نور او بودند و از روح او بودند. ايشان هم هدايت ميكردند هزار هزار عالم را و وصي او بودند. اما پيغمبران ديگر نورشان بهقدر وسعتشان است آنكه مثلاً ميتوانست يكشهر را هدايت كند مبعوث بر يكشهر بود، آنكه دو شهر را ميتوانست هدايت كند مبعوث بر دو شهر بود، آنكه مملكتي را ميتوانست هدايت كند مبعوث به مملكتي شد، آن نبي كه بر نفس خود مبعوث بود مبعوث به ديگري نشد بهقدر كفايت خود خدا به او داده بود. و همچنين است احوال علما، يكي را ميبيني بهقدري كه يكنفر را تعليم كند خدا نور به او داده، يكي بهقدري كه دونفر را تعليم كند، يكي بهقدر سهنفر، يكي بهقدر بيشتر وهكذا تا اينكه يكي بهقدري كه تمام روي زمين را تعليم كند خدا نور به او داده.
مقدّمهاي براي وضوح مطلب و براي اينكه چگونه يكي نورش زياده ميشود و يكي كمتر عرض كنم. شك نيست كه هرچه در عالم است از نوري و ظلمتي آفريده شده و هرچه در عالم است از جاني و تني آفريده شده است و هرچه تن ضعيف و لطيف ميشود حكم جان ظاهر ميشود و نور جان بيشتر بروز ميكند و هرچه تن غليظ ميشود حكم جان ضعيفتر ميشود. هرچه تنپروري ميكني و اوقات عمر خود را صرف تربيت تن ميكني، او را نرم و نازك ميكني، عقل تو و جان تو ميكاهد، آنها ضعيف ميشوند و هرچه اين بدن را اعتنا نميكني جان تو قوت ميگيرد. اين است كه انبيا و اوليا دائم در رياضت بودند و يكروز غذاي سير نميخوردند و نه اين است كه حالا سير نخوردند ضرري كردند، خير، به اينكه سير نخوردند عقلشان زياد شد،
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۷ *»
خوابشان كم شد. خوراكشان كم بود، آب كم خوردند، سخن كم گفتند، عبادتشان زياد بود، بدن را به رياضت مشغول كردند به جهت آنكه عقل زياد شود. ببين جمره ذغالش كثيف است نگذاشته نور آتش درست جلوه كند اما چراغ دودش لطيف است آتش از او ظاهر شده و هويدا گشته. پس هرچه اين ذغالش لطيفتر باشد نورش لطيفتر ميشود و هرچه روغن و دود لطيفتر باشد دود بيشتر روشن ميشود؛ اين هم يكمقدمه.
باز مقدمه ديگر اينكه بايد بدانيد كه پيغمبر انسانيتبخش است به وصي خود، انسانيت وصي را پيغمبر به او بخشيده و وصي پيغمبر انسانيت بخشيده به نقبا و نجبا و آنها انسانيت بخشيدهاند به علما و حكما و آنها انسانيت بخشيدهاند به مؤمنان ضعيفان. پس پيغمبر شفيع شده براي وصي خود، اگر انسانيتي كه به وصي خود داده از او بگيرد حيوان ميماند. حضرتامير صلواتاللّه و سلامهعليه نوري از خود ندارد پس به تعليم پيغمبر، حضرتامير كامل است و به هدايت پيغمبر حضرتامير هدايت يافته و به انسانيتي كه پيغمبر به او داده حضرتامير انسان شده. پس به واسطه پيغمبر به بهشت رفته همين كه انسانيت به حضرتامير آموخت به همين آموختن دستش را گرفت برد توي بهشت. بعد از آن حضرتامير شفاعت كرده نقبا و نجبا را و به آنها انسانيت بخشيده است، يعني هدايت كرده ايشان را و انسانيت تعليم ايشان كرده پس دستشان را گرفته برده توي بهشت. بعد آنها تعليم كردند به علما و حكما و شفاعت كردند آنها را و انسانيت به آنها بخشيدند و علما و حكما تعليم كردند به مؤمنان ضعيفان. پس هركس كه تعليم كسي كرد به او انسانيت بخشيده، انسانيت كه بخشيد او را شفاعت كرده و او را داخل بهشت كرده.
پس ببين مشايخ ما رضواناللّهعليهم چهقدر حق بر ذمّه ماها دارند؟! اشهد باللّه اگر مشايخ ما اينطور تعليم نكرده بودند ما را، نميشناختيم خدا را، نميشناختيم پيغمبر خدا را، نميشناختيم ائمه طاهرين را، و همه شما ميدانيد كه قبل از تعليم اين بزرگواران آن خدايي كه پدرهامان و مادرهامان تعليم ما كرده بودند و ما هم ياد گرفته
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۸ *»
بوديم همين بود كه خدا لَك نوري است بالاي عرش نشسته. اين علماي سني كه هستند خدا را مجسّم ميدانند، خدا را مرئي ميدانند، ملاّ هم هستند و همچو ميگويند و همچنين ضعيفان و ناقصان توي شيعه هم بسا چيزها كه ميگويند. چه چيزها كه نگفتند قبل از آمدن مشايخ؟! آخر آن حكمائي كه بودند ميگفتند هر سگ و خوك خدا است، خدا است به شكل اينها درآمده؛ وحدت وجود معنيش همين است.
خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا | به راه خويش نشسته در انتظار خود است |
ميگويند جميع آنچه هست خدا است.
من و تو عارض ذات وجوديم | مشبّكهاي مشكوة وجوديم | |
چو ممكن گرد امكان برفشاند | بجز واجب دگر چيزي نماند |
و اينگونه مزخرفات در مذهب اسلام ميگفتند و خدا را ميگفتند به اين شكلها درآمده و مثَل ميآوردند كه مثل شكر در دكان قنادي كه به شكل لوز و نقل و ساير شيرينيها درآمده و باز ميگفتند:
سه نگردد بريشم ار او را | پرنيان خواني و حرير و پرند |
همهچيز را خدا ميدانستند، ميگفتند خدا است به اين شكلها درآمده. من خدا، تو خدا، او خدا، اين بود مذهب آنها. شيخ عطّاري بوده كه معروف است، وقتي تاتار آمده بود قتل و غارت كند آمده بودند او را بكشند. نگاه كرد به آن شخص تاتار، گفت ديگر جانم به اين شكل درآمدي، بيايي مرا بكشي، بزن قربان ذاتت! خدا به شكل تاتار كافر درآمده، اين مزخرفات يعني چه؟ جميع خلق را خدا ميدانند ميگويد:
فكن حقاً و كن خلقاً | تكن باللّه رحمانا | |
فانّا عينه فاعلم | اذا ما قلت انسانا |
همه اينها خدا است. محقّقانشان اينگونه مزخرفات ميگفتند، قشريهاشان كه خداي مجسم اعتقاد داشتند.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۹ *»
پس خداوند به حق امامزمان درجات مشايخ ما را عالي و متعالي كند كه ما را هدايت كردند به نور توحيد آلمحمّد :؛ آنگونه توحيدي كه خداوند آنرا پسنديده، آنگونه توحيدي كه پيغمبر آنرا پسنديده و ائمه طاهرين آنرا پسنديدهاند. خدا را چنان تقديس كردند كه احدي آنقدر خدا را تقديس نكرده بود و به پيغمبر ما را هدايت كردند و او را به ما شناسانيدند. اين همان پيغمبري است كه ميگفتند آفتابه خلا را گُم كرده بود، همان پيغمبري است كه ميگويند فضّه وعدهاش گرفته بود يادش رفته بود، همينطور صفات را درباره او ميگفتند و آمدند اين بزرگواران فضائلي درباره آن حضرت و آل او صلواتاللّهعليهم بيان كردند و از كتاب و سنّت بيرون آوردند كه عقول حيران ميشود. و همچنين درباره ائمه چهچيزها كه نميگفتند؟! حتي اينكه كتاب نوشته بودند آنرا «تجهيل الائمه» نام گذاشته بودند و اثبات جهل براي ائمه ميكردند تااينكه مشايخ ما آمدند و فضائل اين بزرگواران را آشكار كردند. ببين چهقدر حق به گردن ماها دارند، چگونه شفاعت ما را كردهاند، همه ماها را انسان كردهاند، علم آموختهاند، عمل آموختهاند. ديگر شفاعت همين است، معني شفاعت همينطور چيزي است كه حيوان را انسان ميكنند، ميآورند نور علم و عمل به حلق آن ميكنند، اعمالشان را معتدل ميكنند، اقوالشان را معتدل ميكنند، اين ميشود انسان. انسان كه شد ميشود از اهل بهشت، اين است كه ميفرمايد بسا آنكه يكنفر از شيعيان ما بهقدر عدد ربيعه و مضر كه دو قبيله عظيمند در عرب شفاعت ميكند. حتي آنكه مؤمن شفاعت ميكند براي كنيزك خود ميگويد خدايا اين خدمت مرا ميكرد و اين مرا از سرما و گرما حفظ ميكرد و او را شفاعت ميكند. قوّت ايمان مؤمن به حدّي است كه كنيز خود را شفاعت ميكند، بلكه شفاعت ميكند كسي را كه يكعمل صالح كرده باشد بهواسطه هدايت او، در نامه عمل او همان يكعمل صالح باشد به همان يكعمل صالح شفاعت او را ميكند. كسي عرض كرد خدمت امام كه ما يك همسايه داريم چنين و چنان اعمال قبيحه را مرتكب ميشود، براي او نجاتي هست؟ فرمودند
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۰ *»
به نظرت عجيب آمد؟! مؤمن همسايه خود را شفاعت ميكند، خدا ميفرمايد و لولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً فرمودند خداوند عالم دفع ميكند از بينمازانِ مردم بهواسطه نمازگزاران، همچنين دفع ميكند از آنهايي كه زكات نميدهند بهواسطه زكات دهندگان. اينها همه به جهت آن نوري است كه از مؤمن و از عالم ميتابد بر سر اين مردم و از نور او و از علم او هدايت مييابند؛ اينطور شفاعت ميكنند شيعيان. اين را هم بدانيد كه هركس در دنيا ربطي به صاحبان آن نور پيدا نكند، ابداً در آخرت ربطي به آنها نخواهد داشت. در آخرت دو نفر را ميآورند يكي عالم و يكي عابد. به عابد ميگويند بفرماييد داخل بهشت شويد و به آن عالم ميگويند بايست و هركس در دار دنيا از علم تو منتفع شده، امروز دست او را بگير و او را داخل بهشت كن. هركس هركس را در دنيا انسان كرده در آخرت هم شفاعت او را ميكند، او را داخل بهشت ميكند.
حالا يكخورده از آنچه عرض كردم معلوم شد معني شفاعت. پس اگر در دار دنيا به صاحبان شفاعت يعني اگر به آن جماعتي كه نورشان بيش از وجود خودشان است در دنيا ربطي پيدا كردي، در آخرت بهواسطه آنها ناجي خواهي بود و اگر در اين دار دنيا ربطي به آنها پيدا نكردي و مناسبتي با آنها نداري، يا با آنها عداوت كردهاي، انكار حق آنها كردهاي، شفاعت از براي تو نيست لايشفعون الاّ لمن ارتضي شفاعت نميكنند مگر هركه را كه خدا راضي باشد و ربطي به اولياي او داشته باشد. و چون دانستي كه هر چراغي كه لطيفتر است دود او نورانيتر است و هر چراغي كه دودش كثيفتر است نورش كمتر است، پس آن دود خودي چراغ است و آن نور جهتي است كه از آتش در چراغ افتاده است و همچنين مؤمن يك جهت خودي دارد و يك جهت خدايي. جهت خدايي مؤمن كمالات او است و جهت خودي او آن جهت خودبيني او است. اگر به زبان علمي بگويم بكار عوام نميآيد والاّ آسانتر است، بگويم جهت ماهيّت عوام
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۱ *»
نميفهمند. خلاصه مؤمن يك جهت خودي دارد يك جهت خدايي و هرچه جهت خودي مؤمن ضعيف ميشود جهت خدايي او قوت ميگيرد و آن جهت كه قوت گرفت به ديگران سرايت ميكند. ديگر هرچه جهت خدايي بيشتر قوت گرفت جهت خودي بيشتر مضمحل ميشود. حالا بيا توي دنيا ببينيم صاحب شفاعت كيست؟ آن كسي كه شفاعت عامه عالم را بتواند بكند كيست؟ آن كسي است كه جهت خودي خود را تمام كرده باشد و بهكلّي خود را فاني كرده باشد. برويم او را پيدا كنيم ببينيم آن كيست كه جهت خدايي را آشكار كرده و خود را چنان مضمحل و فاني كرده كه «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته».
حالا اگر بخواهي بداني كيست، به آن بياناتي كه در ايام گذشته كردهام واضح و هويدا شد كه در تمام انبيا و اوليا هيچكس خود را مثل وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّهعليه فاني و مضمحل در جنب خداوند عالم نكرده و هيچكس از سر جان و مال و عرض و ناموس و اقارب و اولاد و اصحاب مثل آن بزرگوار نگذشته. چگونه نه، حضرتباقر صلواتاللّهعليه در كربلا بودهاند، سه سال، چهار سال داشتهاند، ميفرمايد من در روز عاشورا در خيمه بودم ديدم كه جدّم را چگونه كشتند. بهطوري جدم را كشتند كه پيغمبر صلواتاللّهعليه راضي نبود درندگان را آنطور بكشند. او را كشتند با شمشير، با نيزه، با تير، با چوب، با سنگ. خدا شاهد است هوش از سر آدم ميرود نميدانم اين كار را ثواب ميدانستند؟ عبادت ميدانستند كه به اين اصرار فرزند پيغمبر را ميكشتند به اين عناد، به اين لجاج؟ ببين هيچچيز را همچنين اصراري كسي كرده، آخر براي چه؟ اگر مطلب كشتن بود كه با يكشمشير هم كشته ميشد، اگر مقصود از دنيارفتن بود كه يكضربت هم كفايت ميكرد. ديگر اجماع براي چه، اين اصرار براي چه؟ ميفرمايد كشتند او را به اينطور. بعد ميفرمايد ثم اوطئوه الخيل باز با همه اين زخم و جراحت كه بر او وارد آورده بودند اكتفا نكردند، اسبها را بر بدن او تاختند، او را پامال كردند. لكن يكچيزي شما ميشنويد و خيالي ميكنيد. همين خيال
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۲ *»
ميكنيد اسب آمد و پا رويش گذاشت و رفت. لكن اندازه تاختن چه بود، چهقدر تاختند، چندتا اسب بود، اينها را ملتفت نيستيد. حالا روضهخوانها خواندند كه اسب بر بدن او دوانيدند و شما هم شنيديد لكن چهقدر دوانيدند، چند اسب دوانيدند؟ ديگر راه نميبريد شما، اين را خود سيدالشهدا فرمود و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني نفرموده كه اسبها مرا پايمال كردند، اسبها استخوان مرا خورد كردند، جگرم كباب شود نفرمودند كه بهواسطه اين دوانيدن اسبها گوشتهاي بدن مرا تكهتكه كردند بلكه ميفرمايد مرا سُحق و صلايه كردند. ميفرمايد:
و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني | و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني |
ميفرمايد آنقدر اسب بر بدن من تاختند كه مرا نرم كردند چنانكه چيزي را در هاون نرم ميكنند.
دلم از اين بهدرد ميآيد كه ابنزياد گفته بود سخني كه حقيقتاً دل مؤمن از اين بهدرد ميآيد. آن ملعون حرامزاده بيهمهچيز برداشت نوشت به عمربنسعد بعد از اينكه حسين را كشتي بايد او را پامال سم اسبها كني به جهت آنكه من حرفي يكوقتي زدهام، گفتهام اگر دست بر حسين يافتم او را پامال سم اسبها ميكنم. چون من همچو حرفي زدهام بايد حرف من دو تا نشود. دل آدم از اين حرف خيلي به درد ميآيد.
باري، بعد از آنيكه آن بزرگوار خود را اينطور مضمحل و فاني كرد و از وجود خود در راه خدا گذشت، خدا هم لواي شفاعت كليه عامه را در قيامت به دست او داد. روايتي هست كه در روز قيامت امت مرحومه هزار صف بسته ميشوند، نهصد و نود و نه صف از آنها را سيدالشهدا به تنهايي شفاعت ميكند و يكصف را پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمه همه بههم جمع ميشوند و به شراكت سيدالشهدا شفاعت ميكنند و باقي ديگر را خود سيدالشهدا به تنهايي شفاعت ميكند به جهت آنكه آنها را همهرا سيدالشهدا به تنهايي انسان كرده. پيش از زمان آن حضرت انسانيتي در عالم
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۳ *»
نبود. مگر معاويه آثار انسانيت در عالم گذارده بود؟ آن ملعون برطرف كرد آثار محمّد و علي را بهطوريكه نوشت به اطراف كه كسي كه نامش محمّد و علي باشد او را بكشند. اين بزرگوار آمد مجدِّد ايمان شد، مجدِّد اسلام شد و آنچه در اين عالم و در اين امت از انسانيت و ايمان و اسلام پيدا شد همه به بركت وجود سيدالشهدا و از كار او است پس او است شفيع عامه انسانيت.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۴ *»
(موعظه هشتم چهارشنبه / ۱۸ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
ديروز و پريروز سخن در شفاعت سيدالشهدا بود صلواتاللّهعليه و كلام به انجام نرسيد، بهقدري كه مقتضي است و سينه ميگذارد عرض ميكنم.
خداوند عالم از براي انسان سهمرتبه قرار داده: يكي مرتبه قلب انسان است و يكي مرتبه صدر انسان است و يكي مرتبه ظاهر بدن انسان است كه به مقتضاي اين دنيا است. مرتبه ظاهر انسان مرتبه اعضا و جوارح است كه در دنيا دارد و از عناصر اين دنيا آفريده شده و مرتبه سينه انسان، و مقصود از سينه نه اين استخوانها است و نه اين گوشت و پوستها؛ بلكه مقصود از سينه، خيال انسان و فكر انسان است و مقصود از قلب نه اين گوشتي است كه در اندرون سينه است. اما مرتبه عقل انسان و روح انسان از عرصه آخرت است و اما فكر انسان و خيال انسان از عرصه برزخ است و اما ظاهر اعضاي انسان از عرصه اين دنيا است و بندهاي است از بندههاي خدا و قلب انسان نيز بندهاي است از بندههاي خدا. هر سه اينها بايد عبادت كنند خدا را هر يك از اين مراتب انسان بندهاي هستند از بندگان خدا و چون هر مرتبهاي از مراتب انسان را عالمي است، ظاهر بدن انسان از اين عالم آفريده شده و سينه انسان از برزخ آفريده
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۵ *»
شده و دل انسان از آخرت آفريده شده و براي هريك از اين مراتب اعمالي است به مقتضاي آن عالم كه در آن عالم هستند. پس براي ظاهر اعضا اعمالي است مثل حركاتشان، نمازشان، عبادتشان مثل معاصي كه براي اعضا است اينها اعمال بدن است.
چون سينه مبارك ايشان بسيار گرفته بود و از اول نميخواستند موعظه بفرمايند، بعضي عرض ميكردند هر قدر ممكن ميشود بفرماييد، جمعيت هم زياد بود تا اينجا كه فرمايش فرمودند ديگر نتوانستند حرف بزنند و صداي مبارك ايشان درست بيرون نميآمد. بعضي از آنها كه در پاي منبر بودند عرض ميكردند به همين آرامي و آهستگي شما فرمايش بفرماييد تا كمكم سينه گرم شود، راه ميافتد. و ايشان ميفرمودند اين از اين چيزها نيست، از نزله است و هرچه ميخواستند فرمايش كنند نميشد. بعضي عرض كردند بفرماييد يكي از رفقا امروز موعظه كنند. فرمودند چطور ميشود بيسابقه، فكر نكرده چهطور ميشود به آنها همچو تكليفي كرد؟
خلاصه؛ اين چندكلمه را هم كه فرمودند در ميان آن چند دفعه تأمل فرمودند، نميشد بفرمايند. آخر فرمودند نميشود اينها كه ميخواهم عرض كنم چيزي نيست كه از بر كرده باشم و حالا بيايم بالاي منبر آن را بخوانم، بلكه آنچه ميگويم معني است و معني را نميتوان به اينطور گفت و حالي كرد. رو كردند به محمّدخان فرمودند محمّدخان اگر تو راضي ميشوي بيا يك روضه بخوان و از منبر به زير تشريف آوردند و محمّدخان منبر رفت و موعظه كرد و روضه خواند و اين روز به همين گذشت.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۶ *»
(موعظه نهم پنجشنبه / ۱۹ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوندعالم جلّ شأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد ما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون ما اريد منهم من رزق و ما اريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين.
در ايّام گذشته سخن در شفاعت سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه بود و بعضي از مطالب شفاعت باقي ماند خواستم عرض كنم و نشد و خدا نخواست. حالا ديگر هرچه خدا خواسته عرض ميكنم.
ديروز عرض كردم از براي انسان سهمرتبه است: يك مرتبهاي است كه نام او را قلب گويند و يك مرتبهاي است كه او را سينه ميگويند و به زبان عربي صدر مينامند و يك مرتبه ظاهر بدن او است در اين دار دنيا و خدايي كه انسان را براي عبادت آفريده جميع اين سهمرتبه را تكاليفي كرده و براي هر مرتبهاي عبادتي قرار داده و هر مرتبهاي را نهي فرموده از معاصي كه مناسب آن مرتبه است. پس ظاهر بدن انسان را امر فرموده به عبادتي چند و نهي فرموده از معاصيي چند. اما آنچه به او امر فرموده ظاهر بدن مردم را فرائضي است كه قرار داده براي مردم و مستحباتي است كه قرار داده و اما آنچه ظاهر بدن را از او نهي كردهاند معصيتهايي است كه در ميان مردم معروف است از شراب، از زنا، از لواط، از اذيت مردم، خوردن مال مردم، خوردن مال يتيم، ربودن مالهاي مردم، ايذا و اذيتكردن خلق و امثال اينها. و از براي سينه كه در زبان عرب آنرا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۷ *»
صدر ميگويند و مقصود از آن خيال و فكر است عباداتي چند قرار داده و آن را امر فرموده به اخلاق نيكو و تحصيل علمهاي صحيح و تحصيل علمهاي آلمحمّد : و نهي فرموده از معاصي كه مناسب آن است از اخلاق رديّه و بد و از علمهاي باطل. و اما قلب انساني، براي اين قلب هم معصيتهايي است و طاعاتي است. طاعات آن محبت اوليا است، معرفت خدا است، معرفت پيغمبر است، معرفت ائمه طاهرين و محبت اولياءاللّه و محبت طاعات، محبت عبادات، محبت اهل خير. اينها تكليفاتي است كه از براي دل است و معاصيي چند است كه از براي دل است كه آنها بغض اولياي خدا است، محبت اعداي خدا است، بغض طاعات است، محبت معاصي است، انكار خدا، انكار پيغمبر، انكار ائمه طاهرين، انكار شريعت، انكار آخرت و امثال اينها اينها هم طاعات قلب است و معاصي قلب است.
و چون خداوند انسان را براي عبادت آفريده در هر عالم ميبايست اين انسان مرتكب آن عباداتي شود كه در آن عالم است و نهي از معاصي كرده كه در هر عالم از معاصي آن عالم باز ايستد. ولكن از براي عملي كه انسان ميكند علامتي است كه ما بفهميم اين عمل را ما با بدن خود كردهايم يا با سينه خود كردهايم يا با دل خود كردهايم. هرگاه عملي است كه براي آن فكر سابقي نكردهايم و مدتي در انديشه او نبودهايم ولكن اتفاق افتاده عملي كرده يا به غلبه شهوتي يا به غلبه غضبي يا اينكه لاعن شعور كاري كرده سهواً عملي از او سرزده، از روي خطا كاري كرده، اينگونه علامات علامت اين است كه اين عمل از بدن انسان است، دخلي به سينه او و دخلي به قلب او ندارد و مخصوص بدن او است و قلب او در آن عمل مقصر نيست و سينه او در آن عمل مقصر نيست بلكه مقصر در آن عمل همان بدن او است. زيراكه از اقتضاي بدن او اين عمل پيدا شده و قلب او خبر از اين ندارد و سينه او خبر از اين ندارد. و كسي خيال نكند انسان زنده است و جاني دارد و دست و پاي او به حركت جان او حركت ميكند، پس هر كاري هم كه ميكند به حركت جان او است، چگونه خبر ندارد سينه و دل او از
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۸ *»
عملي كه شخص ميكند؟ عرض ميكنم يكخبري است خبر حيات حيواني و يكخبري است خبر حيات خود انسان. اما خبر حيات حيواني در همه عملها هست، نميشود حيات حيواني در اعمال نباشد، نميشود شخص عملي بكند و حيات حيواني خبر نداشته باشد، اين نميشود. ولكن اين ميشود كه عملي ميكند و قلب او و صدر او از آن عمل خبر ندارد. پس اگر طاعاتي چنين كرد و همين از ظاهر بدن او سرزده و دل او و خيال او خبر ندارد آن عمل طاعت ثوابش در دنيا بايد به او برسد. اگر همه عمل انسان از اينجور باشد وقتي ميميرد و چشمش به عالم برزخ گشوده ميشود به هيچوجه طاعاتي براي او نيست. اين است طاعات او كه در دنيا بوده، ثواب او را هم خدا در دنيا به او داده. و هرگاه عمل او معاصي است كه آن معاصي هم مال بدن او است و در دار دنيا است و قلب و سينه او از آن معاصي اطلاع ندارد و عقاب اين عمل هم به سينه و قلب او نبايد برسد، عقاب او بايد در اين دنيا به او برسد. و هرگاه عمل از خيال او و فكر او است، به اين معني كه اين عمل نه از اقتضاي طبيعت او پيدا شده نه از اقتضاي شهوت او پيدا شده نه از اقتضاي غضب او پيدا شده بلكه به تدبير و حكمت و از روي تدبير كرده اگرچه برخلاف طبيعت و خلاف شهوت او است، بر خلاف غضب او است اين عمل را كرده است. نميبيني كه چهبسيارها مردم از روي فكر كاري را ميكنند مثلاً حالا مصلحت ميداند كه با فلانكس راه رود ميرود، ولكن بر حسب طبيعت و شهوت ميل ندارد. زني ميگيرد به حسب حكمت و مصلحت نه از راه طبيعت و شهوت و شهوتي در ميانه نيست، يا اينكه از كسي ميبُرد، غضبي در ميانه نيست و طبيعتي در ميانه نيست بلكه به حسب فكر و تدبير و مصلحتبيني اين عمل را مرتكب ميشود. گاه هست از براي رضاي حاكم شراب ميخورد. حاكم مثلاً مردكهاي است شرابخوار از شرابخوار خوشش ميآيد، اين هم شراب ميخورد براي همين. خودش مايل نيست بلكه به جهت مصلحتبينيها و حكمتهايي كه خيال كرده شراب ميخورد وهكذا بسيار است از اعمال كه طبيعت او او را به آن كار وانداشته، شهوت و
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۹ *»
غضب او را به آن عمل وانداشته، محبت قلبي هم به آن كار نداشته بلكه فكر كرده و به جهت تدبيري عمل كرده. اينگونه اعمال از خيال انسان است دخلي به دنياي او ندارد، دخلي به آخرت او ندارد، بلكه محض فكر او است، محض خيال او است، از آن عالم آمده.
شما به سينه من نگاه نكنيد كه گرفته است و نميتوانم حرف بزنم بلكه به حاجت خودتان و به مطلب خودتان خود ملتفت شويد كه چه عرض ميكنم. بايد انسان خود را به اين بيانات آزمايش كند، بداند نعمت او در كجا است عذاب او در كجا است. پس اين طبقه كه اهل صدر و خيال و فكرند اعمالشان از اقتضاي اخلاط اين بدن نيست. مثلي عرض كنم مثلاً خلط سودا كه در كسي غلبه كرد گوشهگيري ميكند، بر حسب طبيعت سودا ميل به اين ميكند كه گوشهگيري كند؛ اقتضاي سودا اين است. حالا شخصي است سودا بر او غالب است و طبيعتش هم دايم مايل به انزوا و گوشهگيري است. خيلي هم دلش ميخواهد كه ترك معاشرت با مردم بكند لكن به حسب اقتضاي روزگار معاشرت ميكند به حسب طبيعت سودا تدبيرها ميكند كه من بايد در گوشهاي بنشينم تا اينكه از چه چيز ايمن باشم، براي من در فلانجا فلانخاصيت را دارد ولكن معاشرت ميكند با مردم به حسب مصلحتبيني و تدبيرهايي كه فكر كرده. پس فرق است ميان آن كسي كه عمل به اقتضاي اخلاط بدن ميكند با آن كسي كه قيد به اقتضاي طبايع ندارد ولكن فكر او و خيال او، او را به آن كار ميدارد. اما آن كسي كه اعمال او از روي قلب او است به آن اعمال محبت دارد. ميبيني از روي ايمان آن عمل را ميكند، طبيعت او مايل نيست ولكن محبت ايماني او را به اين عمل واميدارد. مثلاً ميداند حج زحمت دارد، مشقت دارد، گرماخوردن دارد، صدمه سفر دارد، بايد اين راه دور و دراز را با آن زحمتها طي بكند، اينها همه خلاف طبيعت است و طبيعت ميل ندارد. لكن چون ايمان دارد به خدا و ايمان دارد به رسول و آل او صلواتاللّهعليهم، ميداند ايشان اين را دوست داشتهاند و ميداند ايشان ترك اين را دشمن ميدارند، ميداند اگر
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۰ *»
ترك حج كند فرق نميكند كه او را در صف يهود بدارند يا در صف نصاري، به اين واسطه ميرود حج ميكند. بدن او و طبيعت او و اقتضاي اخلاط او مايل به آن زحمتها نيست، به فكر و خيال هم گاه هست مصلحت خود را نميداند ولكن به حبّ خدا و به حبّ رسول و به حبّ ائمه طاهرين، به جهت حفظ دين خود دندان بر جگر ميگذارد و متحمل همه مشقات ميشود چنانكه يطعمون الطعام علي حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً به حبّ خدا مال خود را به مساكين و يتيمان و اسيران ميخوراند. طبيعتش مال را دوست ميدارد ولكن للّه و فياللّه خدا را اختيار ميكند بر مال و در راه خدا آنها را ميدهد اگرچه مال را زحمت بسيار كشيده و تحصيل كرده ولكن در راه خدا ميدهد، محض ايمان به خدا. اينگونه عمل كه اقتضائي در طبيعت و خيال و فكر ندارد، اين عمل عملي قلبي است ميگويد محبت به اين دارم و به اين واسطه اين عمل را ميكند هيچ باعثي از اقتضاي طبيعت و اخلاط و از خيال و فكر ندارد. همينطور ميبيني نميتواند اسم علي را بشنود، هيچ پدركشتگي هم در ميانه نيست، سابقهاي هم نبوده در ميانه، امروز هم ظاهر نيست علي كه از آن بترسد بر منصب خود، بر مال خود، بر جاه خود، همينطور خود به خود از علي بن ابيطالب بدش ميآيد. اين چه ناخوشي است؟ چرا بايد تو از علي روگردان باشي، بدت بيايد؟ به چه خيال تو علي را دشمن ميداري؟ به چه طبيعت با او دشمني ميكني؟ در طبيعت انسان خدا نگذارده دشمني علي را. مردكه افغان شب رفته بود مطالعه كرده بود فهميده بود كه علي برحق است. آمده بود بيرون كه «اكو ما را كشيد ما رافضي برفتيم» يعني من مطالعه كردهام فهميدهام علي بر حق است و بر حق بوده، نميتوانم ببينم علي بر حق بوده باشد، بياييد مرا بكشيد. اين چه ناخوشي است مگر اينكه در قلب او دشمني علي است. اين معصيت از قلب است و قلب او مناسبت با اميرالمؤمنين ندارد و از طينت علي بن ابيطالب نيست. پس انشاءاللّه تعالي علامات طاعات و عبادات قلب و معاصي قلب و طاعات و معاصي فكر و خيال و طاعات و معاصي بدن را دانستي.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۱ *»
بعد از آنكه اين را دانستيد عرض ميكنم خداوند عالم براي اهل طاعت ثوابي قرار داده و براي اهل معصيت عقوبتي حتم كرده. براي اهل طاعت آن ثوابها را مقرّر كرده و براي اهل معصيت آن عذابها را مقرّر فرموده و اين دنيا و برزخ و آخرت هر سه ملك خدا است و خداوند عالم مستولي بر هر سه است. در دار دنيا خداوند عالم را نعمتها و عذابها است و در دار برزخ كه دار فكر و خيال تو است و از عالم برزخ است خدا را نعمتها و عذابهاست، و در دار آخرت هم خدا را نعمتها و عذابهاست. مثل اينكه پادشاهي در بيرون اَرْگ خود اسباب بخشش و عطاهاي چند داشته باشد و نعمتي چند در آنجا مهيا كرده باشد و اسباب غضبي و انتقامي و ميرغضبي در خارج ارگ خود مهيا كرده باشد و در مجلس سلام خود آنجا هم اسباب عطا و بخششي چند داشته باشد در اينجا هم نعمتها مهيا كرده باشد و ميرغضبي و اسباب انتقامي مهيا كرده باشد و در اندرون خود و در خلوتكده خود در آنجا هم باز نعمتها داشته باشد و اسباب غضبي و انتقامي داشته باشد. معلوم است كه آنچه در بيرون اَرْگ دارد مناسب بيرونيان است و آنچه در ارگ خود دارد مناسب خاصان است و آنچه در خلوتكده دارد مناسب آناني است كه آنجايند. معلوم است نعمت بيرون اَرْگ مثل نعمت اندرون اَرْگ نخواهد بود. همچنين عذابهاي بيرون اَرْگ مثل عذابهاي اندرون اَرْگ نخواهد بود. و همچنين عذابهاي بيرون اَرْگ مناسب آنجا است و عذابهاي اندرون اَرْگ مناسب آنجا است و عذابهاي خلوتخانه مناسب آنجا است و نعمتهاي خلوتخانه هم مناسب آنجا است. حالا خداوند عالم كه پادشاه دنيا و پادشاه برزخ و پادشاه آخرت است در دار دنيا نعمتها و عذابها دارد، آنچه در دنيا است از نعمت همه جنّت است. واجب نكرده جنّت باغي باشد اگرچه در دنيا باغ و زراعت و گلستان و بوستاني كه هست همه جنّت است. آخر بهشت چهطور جايي است؟ در آنجا سلطنت دارد نعمت جداگانه است از بهشت، در بهشت حوري دارد، غلمان دارد، ولدان دارد، هريك نعمت جداگانه است و همه نعمت بهشت است. در دار دنيا هم نعمتهايي كه هست آنها ثوابهايي است كه خدا داده.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۲ *»
در دنيا سلطنت آفريده، رياست آفريده، اربابي آفريده، املاك آفريده، زنها آفريده، خدم و حشم و اموال و اسباب، اينها را آفريده؛ اينها همه نعمتهاي خدا است. همچنين در اينجا هم مثل جهنم عذابها دارد، واجب نيست عذاب جهنم همه سوختن در آتش باشد. سگهاي درنده عذابي است، ملامتها عذابي است، گرزها كه بر سر مردم ميزنند عذابي است، عقربها و مارهايي كه در جهنم است او را ميگزند عذابي است و آن شياطين و آن فسّاق و فجّار و عصاة كه با شخص قرين ميشوند و از صحبت خود و بدخلقي خود عذاب جان آدم ميشوند عذابي است، آن عفونتها و گندهايي كه در جهنم است اينها همه عذاب است. در اين دنيا خداوند اينگونه عذابها مقرّر فرموده، ميبيني كه پاي يك كسي را بلند كردند و چوب است كه بر پاي اين ميخورد، يكدفعه ميبيني كه عمّال غضب ميآيند يككسي را ميگيرند داغيها را ميگذارند در آتش و پشت و پهلوي اين را داغ ميكنند، اين عذاب خدا است.
مثَلي عرض كنم مپنداريد اين مردم خود به خود حركت ميكنند، مهار خلق بر دوش خودشان است، حاشا و كلاّ. حركت نميكند يك سر سوزن از جاي خود مگر اينكه خدا محرّك او است و مگر اينكه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم محرّك اويند. بكم سكنت السواكن و تحرّكت المتحرّكات اي آلمحمّد به شما حركت ميكنند حركت كنندگان و ساكن ميشوند ساكن شوندگان. جميع اين خلق به حركت امام حركت ميكنند، جميع خلق مثل آلاتي هستند در دست كسي ديگر كه به هر طوري كه ميخواهد آنها را حركت ميدهد. مثَلي براي تو بياورم، اگر دكان زرگري باشد و در اين دكان اسباب و آلات زرگري بسيار باشد و يكي از جنّيان نشسته باشد يكدفعه ميبيني كه ميان اين اسباب، سوهان برداشته شد و گذارده شد اينجا و سوهان شد، يكدفعه ميبيني چكش برداشته شد و بناكرد به زدن، دم حركت كرد و بناكرد دميدن. تو جن را نميبيني، غير آن اسباب چيزي ديگر نميبيني و ميبيني اين اسبابها موافق حكمت حركت ميكند. ميبيني وقتي بوته را گذاردند بالاي كوره دم حركت كرد
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۳ *»
و هي دميد و دميد تا آنقدري كه بايد بدمد. يكدفعه ميبيني بوته خود به خود بلند شد در ريجه ريخته شد، ميبيني روي سندان گذارده شد، چكش بالا آمد و به آن خورد و خورد، يكمرتبه ميبيني سرقليان ساخته شد. بعد از آنيكه اينطور ميبيني ميفهمي كه آنكسي كه اين اسباب را حركت ميدهد آن استاد است و حكيم، و جن را نميبيني لكن ميبيني اسباب بهطور حكمت حركت ميكند ميفهمي كننده اين كار حكيم است. پس چرا استدلال نميكني به اين مثل در اين دكان بزرگ؟ آيا تعجب نميكني كه اين آسمان چگونه ميگردد و چگونه در سر همانساعت و دقيقه كه آفتاب بايد طلوع كند طلوع ميكند، در سر همانساعت كه بايد غروب كند غروب ميكند و همچنين در همانفصلي كه بايد باران بيايد ميآيد، در همان فصلي كه بايد آفتاب شود ميشود، در همانوقتي كه به طفل غذا بايد برسد ميرسد، در همان وقت پستان مادر پر از شير ميشود، آنوقتي كه نبايد برسد پستانش خشك ميشود و تمام ميشود. و در ظلمات شكم مادر چه نقشها بسته ميشود، به چه شكلهاي مختلف، به چه حكمتها كه عقلها در آن حيران ميشود. در آنجا غذاي او به اندازهاي كه بايد برسد ميرسد. از اينجاها بايد دانست كه مدبّر اين عالم حكيم است و اينها خود به خود بلند نميشود و حركت نميكند و اين طبيعتها كه در اين زمينها و كوهها گذارده، اين گوهرها و معدنها كه در اين كوهها است ميبيني چندي اين آسمان را گردانيد از ميان اين خاك الماسي بيرون آورد ده كرور قيمت دارد. چندي آسمان را گرداند در دريا مرواريدي درست ميشود كه هزار تومان قيمت دارد، چندي آسمان را گردانيد ميبيني يكانسان كاملي بيرون آمد در اين ميانه كه مدبّر ملكي ميتواند باشد كارهاي عجيب و غريب از او ساخته ميشود.
بعد از آنيكه اين را دانستي ميداني كه اين مردم در نزد امام تو و در نزد خداوند عالم جلّشأنه مثل اسباب در دكان زرگري ميباشند. وقتي كه اينطور شد ميداني كه اينهايي كه داغيها را در آتش ميگذارند و پشت و پهلوها را داغ ميكنند، اين دست و
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۴ *»
پاها خود به خود حركت نميكنند بلكه اينها عمّالند براي آن سلطان جليلالشأن و اين فرّاشها فرّاشهاي اويند، همه اينها عمّالند براي آن حركتدهنده. او سلطان است، هركس را مستحق عقوبت ديد او ميبندد و ميزند و هركس را مستحق نعمت ديد او خلعت ميدهد. آنكه در باطن و غيب اين عالم است و مدبّر اين عالم است ميداند كه را بزند، مثل آن زرگر كه در غيب اين اسباب است و ميداند حالا سوهان ضرور است. ديگر حالا كار نداريم كه سوهان خوب است يا بد است، بلكه سوهان اينجا ضرور است. همچنين مدبّر اين عالم يكدفعه معصيتي براي اين خلق ميبيند و ميداند كه چاره اينها را بجز فلانحرامزاده شقي بدبخت كسي ديگر نميتواند بكند، او را مسلط ميكند. ميبيني حاكم بر آنها شخصي ميشود در نهايت شقاوت، يككسي را ميفرستد كه حرامزاده باشد، نه خدا بشناسد نه پيغمبر بشناسد، نه دين بداند نه آيين؛ همچو كسي آلت اين كار بايد باشد. بعد از آنيكه قوم موسي دست از موسي برداشتند و بتپرست شدند، خداوند عالم دانست كه معالجه اينها نميشود مگر بُختنَصَّر را برانگيزاند، او بيايد قتل عام كند، آنها را اسير كند، زمين را از لوث آنها پاك كند؛ آلتش اين است. نميآيد يك شخص مقدسي، رؤفي، مهرباني، ضعيفالنفسي را بر اينها حاكم كند. آن آلت اين كار نيست. بختنصّر كه ميآيد معالجه ميشود. همچنين مردم وقتي معاصي ايشان زياد شد معالجهشان نميشود مگر فلانشقي كافر را خدا بر ايشان مسلط ميكند كه نه رحم بر صغير ايشان كند، نه توقير از كبير ايشان كند. يك همچو خبيث كافري را بر ايشان مسلط ميكند تا به آن اندازه كه مصلحت هست انتقام از ايشان بكشد. وقتي كه آن مصلحت گذشت آن اسباب را مياندازد دور. پس بدانيد كه يك سر مو در عالم حركت نميكند مگر به اذن مدبّر حكيم. پس مردم جميعشان اين عمّالي كه هستند و اين حكّام و سلاطيني كه هستند، همه اسباب غضب آن بزرگند و در نظر حكيم همه اينها ملائكه عذابند كه موكّلند به عذاب خلايق و خدا خلق را به اينها عذاب ميكند. اگر اين را دانستيد يكقدري بر حال خود رحم كنيد، خدا ميداند كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۵ *»
كفايت نميكند اين مردم را ظلم ظالمين و باز معصيت ميكنند تا اينكه سرما ميآيد باغهاي آنها را خراب ميكند. اين باز كفايت نميكند تا اينكه رود ميآيد قناتهاي ايشان را رود ميزند خراب ميكند، اينها كفايتشان نميكند دزد ميآيد اموالشان را ميبرد، ملخ ميآيد زراعتشان را ميخورد، زمين را به تزلزل درميآورد و سقفها را بر سرشان خراب ميكند. پس شما سوراخ دعا را گم كردهايد كه از بلاها جزع ميكنيد، جزع به كار نميخورد بلكه پيش صاحب دكان بايد رفت و توبه در پيش صاحب دكان بايد كرد تا او اسباب نعمت از براي شما فراهم آورد و مقتضي اين معاصي از شما زايل شود. آيا نشنيدهايد كه فقها و مجتهدين گفتهاند اگر سگي فيالمثل در چاه آبي افتد و بميرد، اندازهاي معين نكردهاند كه به آن اندازه بايد آب كشيد كه پاك شود. تا سگ را بيرون نياوري دو هزار دول آب بكشي باز نجس است. ميخواهي پاك بشود اول سگ را بيرون بياور كه به زودي پاك ميشود. اين مثَل مطابق است با احوال ما، مادام كه سگ معاصي در چاه دل ما موجود است، هر بلائي كه بيايد پاك نميشود. زلزله بيايد پاك نميشود، آفت بيايد انگورها و ميوههاي باغها را بزند و خراب كند پاك نميشود، ملخ ميآيد پاك نميشود وهكذا. پس همينطور اگر هزار سال عمر كند و اين سگ را بيرون نياورد، لازال او را عذاب ميكنند هر روز، هر سال، هر ماه، هميشه در عذاب است. از دست زنش صدمه ميخورد، از دست فرزندش صدمه ميخورد، از دست غلامش و كنيزش دايم در عذاب است، نميخواهي اينطور باشد سگ را بيرون آور. و اين سگ را نميتوان بيرون آورد مگر به اسبابي چند از توبهكردن، از رجوع به خداوند عالم كردن، دست به دامان اولياي او زدن و اسبابي كه براي بيرون آوردن سگ است بسيار است، اگر آن اسباب را تحصيل كردي سگ را ميتواني بيرون بياوري والاّ حالا سگ افتاده پنجاهتا دول هم بكشي هنوز سگ توش هست، صدتا دول بكشي هنوز توش است خيال ميكني تازه افتاده. هزارتا دول بكشي همينطور.
مثَلي عرض كنم آيا شما نشنيدهايد كه هر كس گريه كند بر سيدالشهدا از جميع
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۶ *»
گناهان پاك ميشود؟ اين مسلّمي است و حديثش هم متواتر است و معصوم هم فرموده است و راست است و حق است. گريه هم كه ميكني گناهان تو پاك ميشود ولكن تا گريه تو آرام گرفت، باز سگ همانجا است كه همان مقتضي معصيت باشد كه در دل تو موجود است. آرام كه گرفتي باز به فكر اين ميافتي كه مال مردم را ميخورم، فلانمعصيت را ميكنم. تا اين مقتضي در دل تو موجود است و اين نيّت را داري اگر هزار مرتبه تو آب بكشي از اين چاه كه پاك نميشود و باز سگ حاضر است. اين است كه كفايت نميكند ما را اين گريههاي بر سيدالشهدا. گناهان گذشته را پاك ميكند لكن تا آرام گرفتي باز نيّت تو معصيتهاي بسيار است. آنيكه باعث اين عقوبتها است آن را تو بيرون آور، تا آن بيرون نشود اين عقوبتهاي دنيا رفع نخواهد شد. گيرم تو يكبياضي، يكدعائي ديدي شرحش را هم خواندي كه هركه اين دعا را بخواند چهقدر ثواب به او ميدهند و تو هم دعا را خواندي. وقتي دعا تمام شد ميبيني باز همانكارها را ميكني لكن اگر سگ را بيرون آوردي و يكدفعه زحمت را بر خود گذاشتي، آرام ميشوي تا آخر عمر. مردم سوراخ دعا را گم كردهاند، حالا زحمت كشيده مال صغير و كبير را برداشته رفته مكه. حالا كه برميگردد ميبيني از خدا برگشته. اين از تأثير همان مال مردم (حرام خل) است كه آن سگ باشد. آخر اين مال را چهطور تحصيل كرده؟ دروغي چند گفته، قسم ناحقي خورده، مال يتيم ربوده، مال بيوهزن و صغير و كبير را برداشته برده مكه. حالا خيالش ميرسد حج خانه خدا رفته، حالا كه برگشت ميبيني اينكه برگشته از خدا برگشته، باز در تحصيل مال حرام مشغول ميشود و سگ دويمي را در اين چاه مياندازد و واقعاً اين مال مردم (حرام خل) همان سگ مرده است. تو اگر بداني اين جيفه است و شامّه تو درست باشد كه گند آن را بشنوي انشاءاللّه به زودي از خوردن اين جيفه دست ميكشي. آنهايي كه دائم جيفه ميخورند بينيشان بو نميشنود، دهانشان مزه اين جيفه را نميفهمد ولكن وقتي كه حواس تو معتدل شد، عقل تو مستقيم شد، بيني تو درست شد، بوها را خواهي فهميد ديگر جيفه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۷ *»
نميخوري. گيرم يكروزي خوردي بويش به دماغت كه رسيد ديگر نخواهي خورد. حالا شما را خداوند عالم به بركت علوم آلمحمّد : بينا ميكند و بينا كرده است. خوب و بد را به شما حالي كرده است، راه و چاه را به شما نشان داده، به زودي بايد منصرف شويد مثل آن كران و كوران نباشيد. بعد از آنيكه دانستيد اين مهلك است، بعد از آنيكه مشايخ دليل شما شدند و معصوم به شما خبر داد البته گند معاصي را خواهيد فهميد. عقل هم كه داريد ديگر توي چاه نخواهيد افتاد. اما آن كور كه چاه را نميبيند به زودي در چاه خواهد افتاد. پس معصوم و آن عالم داناي بينا توي چاه را خبر دارد همچنين به شما خبر ميدهد و شما هم عالم ميشويد و حقايق را آگاه ميشويد ديگر غفلت از شما پسنديده نيست و بعد از علم ديگر غفلت از انسان معني ندارد. به او ميگويند چشم داشتي چاه را ديدي، خودت را توي چاه انداختي. حالا عذاب همچو كسي هفتاد مرتبه بدتر است از عذاب آن كسي كه نميبيند و نميداند. خدا عالِم را عذاب ميكند در قيامت به عذاب شديدي كه جاهل را به آنطور عذاب نميكند. ببين در دنيا خود تو از كسي كه تو را ميشناسد توقع داري، از همچو كسي گله ميكني ميگويي مابين من و تو آشنايي است، تو چرا بايد با من خلاف كني؟ همچنين خداوند هم ميگويد تو كه مرا شناختي، پيغمبر مرا ميشناختي، ائمه را ميشناختي، بينا شده بودي، نعمتهاي مرا كه به تو داده بودم ميدانستي چه نعمتها است، چرا معصيت مرا كردي؟
باري؛ برويم بر سر مطلب. پس در دار دنيا خدا را جنّتي و ناري است و اين جنّت و ناري كه در اين دنيا است براي آناني است كه به اقتضاي سودا و صفرا و دم و بلغم عملي از ايشان سرميزند، به اقتضاي شهوت و به اقتضاي غضب و به اقتضاي عادت به جهت همجنسي يكپاره كارها ميكند و در آن كارها خيالي هم ندارد و قلب او هم محبتي به آن نداشته همينطور كاري از او سرزده. همچنين كسي در بهشت اين دنيا بايد متنعم باشد يا بايد در عذاب اين دنيا معذّب باشد، چارهاي ندارد غير از اين. وقتي كه از
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۸ *»
اين دنيا رفت و اين بدني را كه اخلاط دارد انداخت، راحت ميشود. حالا تا توي اين دنيا است سينهاش تنگ ميشود، آنجا كه رفت روحش ديگر سرفه نميكند، آنجا اين اخلاط نيست.
خلاصه، بدن اقتضاها دارد، اين اقتضاها را وقتي انداخت در عالم برزخ پاك و پاكيزه است از اين اقتضاها. بسا آنكه از طاعتها ندارد، بسا آنكه از معصيتها ندارد و طاعتهايي كه كرده جزاي او را در همين دنيا به او دادهاند كه نعمتها و عزّتهاي اين دنيا باشد و معصيتهايي كه كرده عذاب آن را به او كردهاند كه همان عذابهاي دنيا باشد. پس چهبسيار مردم كه در دنيا عابدند و زاهدند، صالحند، مقدسند و چون از دنيا ميروند نه نمازي دارند نه ذكري دارند نه فكري دارند، به آنها هيچ از ثواب بهشت برزخ و آخرت نميدهند، به آنها ميگويند اذهبتم طيّباتكم في حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون شما آن كارها را در دنيا كرديد ما هم جزايش را در دنيا به شما داديم و آن جزاها اين بود كه به حسب اينكه در بلاد اسلام تولد كرده بود، پدرش و مادرش مسلمان بودند، مردم او را مسلمان ميدانستند، در پيش مسلمانان عزيز بود، خونش، مالش، عرضش، ناموسش همه محفوظ بود. لكن نه خيالي نه فكري نه محبتي نه ايماني به خدا، نه ايماني به پيغمبر، نه ايماني به امام. نمازي كه كرده ثوابش را دادند، نمازش را درست كرد ميگويند فلانكس نمازگزار است، گفتند فلانكس عادل است، حرمت او را داشتند، تصدق به او دادند، زكات به او دادند، معاملات با او كردند؛ نعمتش همينجور چيزها است. يا خير، منصبش دادند، جاه و جلالش دادند لكن همين است وقتي كه نگاه ميكني دينش همان دين پدر و مادر است و بس. ديگر به هيچوجه از قلب و خيال در او اثري نيست. همچنين بسا آنكه وقتي به دار برزخ رود معصيت ندارد ابداً، معصيتها همه از بدن او سر زده بود. بدن كه رفت ديگر عذاب ندارد. مثل آنكه عباي او به غائط و بول و خون آلوده شده باشد. كسي كه او را به مسجد ميبرد وقتي كه ميخواهد او را وارد مسجد كند عباي او را مياندازد بيرون، داخل
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۹ *»
مسجد ميشود طيّب و طاهر و پاك و نماز ميكند و نماز او مقبول است. مؤمنين با او معاشرت ميكنند و نجاستي براي او نيست. چهبسيار مردم كه عباي تن خود را به معاصي آلوده كردهاند، وقتي برزخ رفتند طيّب و طاهر ميروند ديگر بسا آنكه در عباي او گناه ثقلين باشد، لكن همه در عبايش بود وقتي رفت عباي خود را انداخت و پاك رفت، حالا آني كه رفت آنجا پاك است. و چهبسيار مردم كه در برزخ طاعاتي دارند و معاصيي دارند. خدايي و امامي كه پادشاه عالم برزخ است بايد آنكه اطاعت كرده او را نعمت بدهد و آنكه معصيت كرده او را عذاب كند. و آن جنّتان مدهامتان كه خدا در قرآن فرموده مال برزخ است و بهشت اهل برزخ است و آنجا است آن وادي برهوت كه شخص را ميبرند در عينالشمس و عيون بقر و در جهنمي كه در طرف مشرق است او را عذاب ميكنند. اينها همه در برزخ است و آنكس كه اهل طاعت است و طاعات را به فكر و خيال كرده براي او جنّتي در برزخ است كه جنّتان مدهامتان باشد و به او از آن جنّت نعمتها ميدهند مناسب اوضاع برزخ يا اينكه عذاب او را در برزخ كم ميكنند. مثلاً مستحق هزار چوب است او را صد تا چوب ميزنند ولكن چون به عالم قيامت رود اگر در برزخ گناه ثقلين را داشته باشد وارد قيامت ميشود طيّب و طاهر و هيچ بوي معصيت از او نميآيد. همينطور ميآيد يكراست به بهشت ميرود، براي او ميزاني برپا نميكنند، براي او نامه اعمال گشوده نميشود، حساب براي او نيست. و اما آنكه اعمال او اعمال برزخي است در همان بهشت برزخ متنعم است به همان نعمتهاي برزخي يا در همان عذاب برزخ معذب است.
و اما قومي ديگر هستند كه اهل آخرتند آنها اعمالشان اعمال قلب است، آنها در دار دنيا جزاي خود را نيافتهاند و در برزخ بجزاي خود نرسيدهاند، در قيامت ميبايد بجزاي خود برسند. ميبايد در آخرت بيايد جزاي خود را كه محبت اوليا و محبت نيكان و خوبان را داشته به او بدهند و محبت اوليا و نيكان را نميشود جزا داد به جزاهاي دنيايي و برزخي مگر به جنت آخرت و جنات خلد. و همچنين بسا آنكه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۰ *»
معاصي آخرتي ميشود هرگاه معصيت ذاتي او شد و بغض اولياي خدا را ورزيد، منكر خدا شد و كافر شد، همچو كسي بجز عذاب جهنم آخرت و عذاب خلد چيزي براي او كفايت نميكند.
بعد از آني كه بهطور اختصار آنچه عرض كردم يافتيد عرض ميكنم كه آنچه معلوم ميشود از احاديث آلمحمّد : و از تجربههايي كه كردهايم و از آنچه از علم و حكمت كه خداوند نصيب من كرده و ميفهمم و اين را بهطور علانيه ميبينم حتي آنكه ميتوانم قسمهاي غلاظ و شداد بخورم اين است كه شيعيان آلمحمّد : گناهان ايشان دنيايي است. غالب شيعيان گناهانشان دنيايي است، گناه برزخي و اخروي ندارند. ميفرمايد شيعه ما همينكه ميميرد همان سكرات موت كفّاره گناهان او است اگرچه گناه او به قدر ثقلين باشد سكرات مرگ كفّاره گناهان اوست و همينكه چشمش به آنطرف باز شد و امام خود را ميبيند، امام به او ميفرمايد مرحبا، آفرين، خوشآمدي. خلعتها به او ميپوشاند. معني شيعه اين است كه معترف به خدا، معترف به پيغمبر، معترف به ائمه طاهرين و محب اولياي خدا، مبغض اعداي خدا، محب طاعات، معترف به طاعات، منكر معاصي و مبغض معاصي و معترف به معاصي باشد. اگر كسي اينطور نباشد شيعه نيست. اگر حفظ قلب خود را كرده، يعني آنچه عبادت قلبي است دارد، معرفت پيغمبر دارد، معرفت ائمه طاهرين سلاماللّه عليهماجمعين و ولايت اولياءاللّه دارد، براءت اعداءاللّه دارد، حب طاعات دارد، بغض معاصي دارد، ملامت ميكند خود را بر معاصي، مسرور ميشود به طاعات، به نكردن طاعات غصه ميخورد، به كردن معصيت غصه ميخورد. اگر اين علامات در كسي هست معلوم ميشود اين معاصي از بدن او است وقتي اين بدن را انداخت، طيّب و طاهر وارد حظيره قدس ميشود، محشور ميشود با انبيا و اوليا و ائمه هدي :. عمده علامت آن اين است كه از خودت به جهت معصيت بدت ميآيد، اگر معصيتي هم از تو سر زد هي دل خودت را ميخوري، ميخواهي گريه بكني، توبه بكني، بيزار باشي از خودت
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۱ *»
كه چرا اين كار را كردم. اگر چنين است معصيتي از دل نيست و اگر چنين نيست معلوم است دل عاصي است و ناخوش است. اگر دل سالم است چرا اعتراف ندارد به معصيت؟ چرا معصيت را دوست ميدارد؟ اگر معصيت را دوست داشت معلوم است قلب او عاصي است و چنينكسي صاحب قلب سليم نيست. علامت شيعه اين است كه قلب سليم داشته باشد، همان قلب سليمي كه ميفرمايد يوم لاينفع مال و لا بنون الاّ من اتي اللّه بقلب سليم اگر دلش سليم شد، معاصيي كه مرتكب ميشود همه نجاسات عباي او است، دخلي به او ندارد. عبا را مياندازد و ميرود. و قليلي در ميان شيعه پيدا ميشوند كه معاصي خيالي بسيار دارند، معصيت داخل خيال ايشان و فكر ايشان شده لكن هنوز داخل دل ايشان نشده، نزديك قلعه دل آنها رسيده. چنينكسي كارش مشكل است و صدمه بسيار به دل او ميرسد و در ميان مردم كم كسي است كارش برسد به اينجا و معاصي به دلش اذيت نكند و اينها بسيار كمند و كمي از شيعيان هستند كه اينجور معصيت را دارند، معاصي ايشان معاصي خيال است و فكر ولكن هنوز به دلشان نرسيده. اينجوره مردم در ميان شيعيان بسيار كمند. فرمودند شما شيعيان سعي كنيد برزخ خود را بگذرانيد ما در آخرت شفاعت شما را ميكنيم. برزختان را بگذرانيد، يعني سعي كنيد فكر و خيالتان سالم باشد از معاصي، يعني معصيت را با فكر و خيال نكنيد براي مصلحتبينيها و از روي تدبير نكنيد. و هستند در ميان شيعيان كساني كه چنينند. اينها بايد به عذاب برزخ معذب شوند طول ايام برزخ.
و در اين برزخ يكعذابي است كه خلاصي از آن بسيار مشكل است ديگر خواص نجات يابند از آن والاّ خيلي كم است كسي كه نجات بيابد از آن و آن عذاب را هول مطّلَع ميگويند كه در دعا ميخواني اللّهم اني اعوذ بك من هول المطّلع هول يعني ترس، مطّلع يعني آگاه، هول مطّلَع يعني آنجايي كه تو آگاه ميشوي بر اعمال خود و اعمال خود را ميبيني و از آنها ترسان ميشوي. معني هول مطّلَع اين است همينكه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۲ *»
آگاهي به برزخ پيدا ميكني، چشمت به آنطرف باز ميشود يكعذابي ميبيني هولناك، هولي از برزخ در دل تو ميافتد. در آنجا حيواناتي چند ميبيني به تو حمله ميكنند سگها، گرگها، مارها، عقربها، اژدهاها، افعيها به شخص حمله ميكنند ميخواهند او را بدرند، نميدرند ولكن به او حمله ميكنند. اينها را ميبيند زهرهاش آب ميشود. ميبيند اژدها آمد بر او حمله كرد، شير آمد، مار آمد، عقرب آمد اين را ميگويند هول مطّلع. آيا هيچ ميدانيد اين هول مطّلع از چهچيز است و كي دارد، كي ندارد؟ نعوذباللّه، عرض ميكنم سبب اين هول، آن خيالات فاسدي است كه براي انسان ميآيد. مثلاً خيال ميكند مال فلانكس را بخورد، هنوز نخورده. فلانكار را بكند هنوز نكرده، خيالش را دارد، توي دلش مثلاً يكدفعه زنا كرده، به بدنش نميكند توي خيالش ميكند وهكذا به خيال خود كارها كرده و ميكند و كيست كه ايمن است از اين خيالهاي فاسد باطل. واجب نيست همهاش خيال زنا و لواط باشد، بلكه يكجزئي خلاف رضاي خدا كه خيال ميكند، اين هول ميشود. وساوسي كه در دلهاي مردم پيدا ميشود، اين دلهاي ما مثل جمعهبازار است، پر از قال و قيل، هر گوشهاي صدايي ميآيد، هر دم فكر اين است كه كي آمد، كي رفت، كي چه گفت، كي چه كرد. شماها كأنّه مراقب قلب خود نيستيد اگر مراقب باشيد ميبينيد جمعهبازاري است، حمام زنانهاي است، هنگامهاي است. اينقدر صحبتهاي نالايق و حرفهاي بيهوده در اين قلب زده ميشود كه نعوذباللّه من غضباللّه و به عدد هر خيالي در هول مطّلع يا ماري است يا عقربي است يا افعيي است يا شيطاني است كه بر او حمله ميكنند و او را ميترسانند. اين است كه ابوذر با وجوديكه از بزرگان شيعه بود تا در زمين بود بر سر قبر پسرش ذر كه نشسته بود گفت اي فرزند اگر ترس هول مطلع نبود دوست ميداشتم من جاي تو باشم. معلوم است خيلي حكايت است اين هول مطّلع. به نظرم ميآيد حضرت امامحسن۷ هم وقتي از دنيا رحلت ميفرمود گريه زيادي ميكرد. به او عرض كردند تو پسر رسول خدايي آيا از مرگ ميترسي؟ فرمود از مفارقت احباب و از
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۳ *»
هول مطّلع گريه ميكنم.
خلاصه؛ اين هول مطّلع در برزخ است از براي اغلب مردم و چاره و گريزي براي آن نيست مگر اينكه در اينجا چاره كنند و دردي است و بايد معالجه شود. هيچ دردي نيست مگر آنكه خدا براي او دوائي قرار داده و دواي جميع گناهان پشيماني است و اقرار است به گناهان، توبه و انابه است و تمسّك به دامان آلمحمّد : و اولياي ايشان است. چيزي كه هست اين است كه مثَل كارهاي ما بعينه مثْل آن سگ است كه مثَل آوردم. هركار بكنيم باز سگ در چاه هست، هرچه گريه ميكنيم، توبه ميكنيم باز حكايت پنبه و ريش حلاّج است كه هرچه پاك ميكني دوباره پر از پنبه است. حالا ما هم همينطور چه ميشود كه به توبه و انابه پاك كنيم خود را لكن باز پنبه است و دومرتبه ميآيد و به ريش ما ميچسبد. پس انسان بايد مراقب حال خود باشد هر روز، هر شب، هر ساعت متوجه باشد، مراقب حال خود باشد. تا گناهي از او سر زد توبه كند، استغفار كند. آيا اين لطف كفايت نميكند ما را؟ آيا اين چه شقاوت است كه كفايت نميكند ما را اينهمه لطف؟ خدا قرار داده هر معصيتي كه از بنده مؤمن سرزند تا هفت ساعت ملَك ننويسد، شايد او استغفار كند و توبه كند و معذلك استغفار نميكنيم، پشيمان نميشويم، اين چه شقاوت است؟ ببين روز تا پسين چهاردهساعت است اگر اول صبح معصيت كردي تا ظهر نمينويسند، شايد ظهر توبه كني و در نماز استغفار قرار داده. اگر ظهر معصيت كردي تا شام نمينويسند، شايد در نماز شام استغفار كني. ديگر اين چه شقاوتي است كه با اين همه لطف باز متذكّر نميشوي؟ شب هم كه خوابي الحمدللّه وقتي هم كه ميخوابي توبه ميكني در آن وقت هم توبه و انابه كن، وقتي هم بيدار ميشوي باز نماز صبح ميكني و استغفار ميكني. ببين چه لطف است!
خلاصه؛ فرمودند شما شيعيان برزخ خود را بگذرانيد، سعي كنيد در برزخ آلوده نباشيد، در آخرت ما شما را متكفّل ميشويم. ديگر در آنجا احدي از شيعيان نميماند
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۴ *»
كه گناهي بر او باقي باشد حتي آنكه يكنفر از آنها نيست مگر بهطور ندرت از صدهزار نفر يكنفر، از دويستهزار نفر اگر يكنفر پيدا شود كه گناه مخلوط به دل او شده باشد. اگر همچو كسي باشد او را در طبقه اول جهنم عذاب ميكنند تا آنكه دل آن از گناه پاك شود. كارهاي جهنم از كارهاي دولتي بزرگ بزرگ است، كسي را كه جهنم ميبرند ديگر آنكه بسا سيصدهزار سال، چهارصد هزار سال در جهنم عذاب ميكنند آنوقت ايشان را از جهنم بيرون ميآورند ميبرند در آب حيوان آنها را شستشو ميدهند، پاك و پاكيزه ميكنند و از آن سياهي و سوختگي كه از جهنم پيدا كردهاند پاك ميشوند و داخل بهشتشان ميكنند. باز اهل بهشت كه آنها را ميبينند ميگويند جهنميها آمدند، هر وقت آنها را ميبينند ميگويند اينها جهنّميانند. مدتي كه در بهشت ميمانند عرض ميكنند خدايا تا كي اين لقب بر سر ما است و ما را جهنمي بگويند و عيش بهشت بر ما گوارا نباشد؟ خدا اين را از ياد اهل بهشت ميبرد كه اينها جهنمي بودند. در اين دنيا مثَلش را اگر بخواهي بداني مثلاً كسي صوفي بوده توبه كرده آمده داخل مؤمنين شده. تا مدتي كه مؤمنين او را ميبينند ميگويند اين صوفي بوده، تا بعد از آنيكه فضل خدا شامل آنها ميشود كمكم از ياد مؤمنين ميرود.
حالا خداوند رؤف رحيم از براي جميع عذابهاي اخروي تو و جميع عذابهاي برزخي تو و از براي جميع عذابهاي دنيوي تو تدبيري كرده كه اگر آن تدبير نبود جان به سلامت در نميبردي. تو به خيالت ميرسد از اول دنيا تا آخر دنيا همين است ميگويي كه من پُري جهنم را نديدهام، نهايت ناخوش شدهام چاق شدهام، ضرري بردهام جايش پُرشده ديگر چيزي از جهنم نديدهام. چنين نيست، خبر نداري، به همان اول معصيت كه كرديم لايق اين شديم كه ما را هفتادمرتبه بسوزانند و خاكستر ما را به باد دهند، ما را به انواع عذاب معذّب كنند. مگر شوخي است مخالفت خداي جبّار و عصيان جبّار آسمان و زمين كردن؟! مگر شوخي است مخالفت خداي جبّار قهّار و مخالفت محمّد و آلمحمّد؟! به هماناول معصيت مستحق انواع عذابها هستيم. همينقدر است پايي
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۵ *»
ميكشيم و سلامت هستيم و زني و بچهاي داريم، خيالت ميرسد اينها از تصدّق سر خودت است؟ نه واللّه، هيچ عزّتي پيش خدا و رسول نداريم مگر خدا تدبيري كرده باشد و ما را از عذاب خلاص كرده باشد و كرده. حالا آن تدبيري كه خدا از براي رفع عذاب از ما، در دنيا و برزخ و آخرت كرده چيست؟ آن مصيبت حسين بن علي بن ابيطالب است صلواتاللّه و سلامهعليه. زيراكه بايست به اين مصيبت دلهاي شما معذب شود و بدن شما به اين مصيبت معذب ميشود و در هر يك از اين سهعالم خلاصي به اين حاصل ميشود براي شما. خداوند عالم از فضل خود خواست در اين عالم آتشي بر جان شيعيان اميرالمؤمنين بيفروزد كه گناهان دنيايي و برزخي و آخرتي ايشان پاك شود، مصيبت حسين بن علي۸ را قرار داد. پس خوشا به حال شماها كه جمع ميشويد در مجلس مصيبت او و به ياد ميآوريد مصيبتهاي او را كه بر آن بزرگوار و بر اصحاب و انصار و برادران و فرزندان او وارد آمده. آن مصيبتهايي را كه بر اهلبيت او و زنان و دختران او وارد آمده و دلهاي شما بر اين مصيبت كباب ميشود و به آتش اين مصيبت معذب ميشود و فكر و خيال شما از اين مصيبت آتش ميگيرد و سينه شما سوزان ميشود و شما را در اين مصيبت ميكاهد و اشكهاي شما بر رخسارههاي شما جاري ميشود و در اين آتش ميسوزيد و ميگدازيد و عذاب ميكشيد. همين را خدا نصيب شما از جهنم قرار داده و چون از اين دنيا بيرون ميرويد گناهان شما آمرزيده، سيّئات شما مغفور، نه گناه دنيايي براي شما باقي است نه گناهان برزخي نه گناهان آخرتي. به جهت آنكه شما را در همين دنيا در جهنم عذاب كردهاند و چه جهنمي بدتر از مصيبت سيدالشهدا؟ و اگر اين جهنم نيست جهنم چهچيز است؟ آخر جهنم آن است كه آدم را بسوزانند، چه سوزش از اين بالاتر است كه مغز دل آدم را آتش بزند و بگدازد و آب كند؟ و البته تو راضي نيستي به شهادت آن بزرگوار و به اين مصيبتها و دردها و محنتها، بلكه راضي هستي كه تو را عذاب كنند به جميع عذابها و سيدالشهدا شهيد نشده باشد و حالا كه شده پس گويا تو را به جميع عذابها معذب كردهاند. ببين آيا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۶ *»
تو راضي ميشوي كه عيال آن بزرگوار را اسير كنند و با سر برهنه و روي گشوده در شهر و بيابانها و در كوچهها و بازارها بگردانند؟ البته راضي نيستي، بلكه راضي هستي كه جميع زنان و فرزندان و عيال و اطفال تو را اسير كنند به نهايت ذلّت و خواري و اين حكايت واقع نشده باشد و تو نشنوي. و چهچيز هستند اين عيال و اطفال ما؟ اين زنهاي كثيف و اين اطفال بيتميز اينها چهچيز است؟ اگر صدهزار جان داشته باشيم فداي يك موي يكي از كنيزان ايشان ميكنيم. آيا ما چگونه ميتوانيم بشنويم كه عيال آن بزرگوار كه همه حرم رسول خدا و دختران فاطمه زهرا و اهل بيت اميرالمؤمنين صلواتاللّهعليه بودند، آنها را اسير كنند و در مجلس كفّار بنياميه حاضر كنند و از كبر و نخوتي كه دارند سر بالا نكنند و آنها را تا مدتي بر سر پا باز دارند. آه! آه! جگر ما كباب شود. پس اين مصيبت و امثال اين مصيبت را هر يكي از آنها را كه دست بزني هزار مصيبت تو بر تو است كه هر يكيش عالمي را آتش ميزند، بر خود خريدند كه ما بشنويم و دلهامان بسوزد و همين نصيب ما باشد از عذاب جهنم و از عذاب برزخ و از عذاب دنيا. اما خدا ميداند كه ماها راضي بوديم معذّب بشويم به آن عذابها و اين مصيبتها را بر آقا و مولاي ما و فرزند پيغمبر ما و بر اهل بيت او و اطفال كوچك او وارد نميآوردند. دلم ميسوزد بر حال آن اطفال كوچك و آن دختران صغير كه آنها را بر قتبهاي شتران سوار كرده بودند و شترها را ميدوانيدند. اگر آنها ميرفتند گريه كنند يا استغاثه كنند به آنها ناسزا ميگفتند، فحش ميدادند، كعب نيزه بر سر آنها ميزدند عجب مصيبتي است! خدا لعنت كند آن ظالمان را كه عجب داغي به دل دوستان گذاردند و لا قوّة الاّ باللّه العلي العظيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۷ *»
(موعظه دهم جمعه / ۲۰ صفرالمظفر / ۱۲۸۰ هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
معلوم است كه از اين آيه شريفه در اين ايّام استخراج مصائب سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه ميشد و حقايق مصائب آن بزرگوار به عرض شماها ميرسيد. ولكن چون امروز روز ختم است برخلاف عادت ذاكرين مطلبي ميخواهم عرض كنم به اين معني كه ذاكرين اول كه ابتدا به ذكر ميكنند، يعني ميخواهند روضه بخوانند بناميكنند احاديثي را كه در فضل گريستن و ثواب تعزيهداري است ذكر ميكنند تا شما به طمع آن ثوابها بيفتيد و از براي جنّت و درجات بهشت مشتاق بشويد، آنوقت مصائب را ذكر ميكنند. اينطور كردن و اين معني احتمال اين دارد كه مردم مشرك شوند به جهت اينكه براي تحصيل ثواب عبادت ميكنند، به جهت تحصيل بهشت عبادت ميكنند. آيا نشنيدهاي كه عبادت كردنِ عبادتكنندگان بر سه قسم است: يكي عبادت بندگان و غلامان است كه از راه ترس از مولاي خود خدمت ميكنند و معني اينكه از راه ترس از مولاي خود خدمت ميكنند اين است كه بر جان و بدن خود ميترسند. ميترسند كه آسيبي از آقا بر بدن ايشان وارد آيد، بدن ايشان درد بگيرد، پس خدمت ميكند كه حفظ بدن خود را بكند، پس اين در حفظ بدن
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۸ *»
خودش است دخلي به آقا ندارد اگر آقا اين را اذيت نكند او را به درد نياورد خدمت آقا را نخواهد كرد، غمش نيست كه خدمت آقا ضايع شود، ميخواهد بشود ميخواهد نشود، اين در حفظ و حراست تن خود مشغول است. اگر به وسيله ديگري هم بتواند از آسيب آقا ايمن شود آن را بكار ميبرد. مثلا ميگريزد تا از آسيب آقا ايمن باشد. پس اين عبادت تنپروري است و اينگونه خدمت خودپرستي است.
يكي ديگر عبادت مزدوران است عمله را ميآوريد از صبح تا پسين بيل ميزند و خدمت ميكند و آن كار كه گفتهاي بهعمل ميآورد به جهت آنكه تو اول صبح به او گفتهاي كه تو امروز تا پسين از براي من كار كن من به تو يكقروش ميدهم، او هم اين كار را ميكند. ميگويد اين كار را ميكنم و يكقروش را ميگيرم و نان ميخرم و ميخورم و به عيال خود ميدهم. اين زحمت امروز را ميكشد، اگر يكقروش از جاي ديگري هم بهعمل آمد ميرود همانجا. پس معلوم است دلش نسوخته براي خانه تو و براي كار تو، دلش سوخته بر شكم گرسنه خود و بر عيال پريشان خود. اگر خانه ديگر هم اجرت بدهند و زياده بدهند خانه تو را ترك ميكند آنجا ميرود و اين خدمت مزدوران است و عبادت مزدوران است، اين دو عبادت.
يك عبادت ديگري هم هست. عبادت سيوم عبادت آزادگان است كه نه از راه ترس و حفظ بدن خود و نه از راه اميد و تحصيل منفعت خود كاري ميكند، محض رفاقت و دوستي با تو كار ميكند نه ترسي از تو ملاحظه ميكند و نه اميدي از تو ملاحظه ميكند چنانكه حضرتامير ميفرمايد ماعبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنّتك خدايا من تو را پرستيدم نه از ترس جهنم تو و نه از طمع در بهشت تو بل وجدتك اهلاً لذلك فعبدتك بلكه تو را خدايي يافتم كه سزاوار و اهل پرستشي و بايد مثل تو خدايي را عبادت كرد، از اينجهت من تو را عبادت كردم. تو خودت ميداني هركار ميخواهي بكني بكن. نيّت من اين است كه تو لايق پرستشي، بايد مثل تو خدايي را پرستش كرد، به اين جهت تو را عبادت ميكنم. پس بعد از آنيكه اين مقدمه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۹ *»
را دانستي عرض ميكنم اين دعائي كه دركتابها ميبيني اول بنا ميكني شرحش را خواندن كه مثلاً نوشته كه هركس اين دعا را بخواند چقدر ثواب به او ميدهند، چقدر حوري ميدهند و چقدر قصر ميدهند و به جهت اين مشتاق ميشوي و آن دعا را ميخواني براي آن مطالب و به طمع آن بهشت و حور و قصور. يا اينكه كتابي را ميبيني نوشتهاند كه مثلاً هركس چنين گناهي كند خدا چنين و چنان عذاب به او ميكند، پس از اينجهت از ترس جهنم، آن گناه را نميكند، از آن ترس است. مثل اينكه از ترس حاكم توي كلّه من نميزند و حالا كه از ترس حاكم توي سر من نميزند كاري نكرده است و اجري ندارد. اگر ترس حاكم نباشد ميزند. معاصي هم مثل توي سر من زدن است فرق نميكند. معاصي هم همينطور است. معاصي را وقتي كه از ترس جهنم نميكني معنيش اين است كه اگر جهنم نبود معصيت ميكردم و چون به جهت ترس از جهنم معصيت نميكني ثواب نداري. پس سعي كنيد كه اگر معاصي را ترك ميكنيد نه از راه خوف و ترس باشد بلكه خدايي كه پادشاه عظيمالقدر جليلالشأن است، جبّار آسمان و زمين است شما را از عدم به وجود آورده حكم كرده اين كار را مكن، در ملك من اينطور راه مرو، بايد بگوييد سمعاً و طاعةً ميخواهد براي من منفعت داشته باشد ميخواهد مضرّت داشته باشد و اگر طاعت ميكني براي اين بكن كه خداي عظيم جليل سبّوح قدّوس اين خداي عظيم از تو همچو كاري خواسته، راضي است كه اينطور حركت كني و سزاوار پرستش است، پس او را عبادت كن نه از راه اينكه به تو حلوا بدهد، به تو خربوزه بدهد. از اين قرار خدا با بقّال فرقش چه شد؟ اگر اين بقال به تو خربوزه نداد ديگر پيش او نميروي، هرجا خربوزه هست آنجا ميروي. اگر ماست به تو نداد، هرجا ماست هست آنجا ميروي. قيدي به اين بقال نداري، هرجا دادند ميروي پول ميدهي ميگيري. همچنين اعمال تو هم قيمت است، هر عملي كه ميكني قيمت جزائي است. حالا كه خدا جزائي به تو نداد از پيش خدا ميروي، پس فرقي نكرد خدا با بقال.
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۰ *»
پس از اين جهت از اول تا حال از براي شما ذكر اجر گريه را نكردم براي اينكه از روي بصيرت و معرفت و اخلاص، تو گريه خود را بكني. حالا كه گريه خود را كردي و اخلاص خود را بكار بردي حالا ضرر ندارد براي تو بگويند خدا چه درجهاي به تو ميدهد. اين را هم بدانيد كه كسي كه آمرزيده ميشود بدن او تغييري نميكند، امروزش با ديروزش و پريروزش تفاوتي نميكند، در سر و صورتش علامتي پيدا نميشود. اين مؤمناني كه بودهاند، اين موحداني كه بودهاند همينطور مثل ديگران بودهاند و راه ميرفتهاند. حالا تو هم همينطور، اگر تو را آمرزيدند امروزت با ديروزت و پريروزت نبايد تفاوت بكند، صورتت نبايد طوري ديگر بشود. بلكه ميشود كه خدا تو را آمرزيده باشد و تو خبر نداري. بدنهاي شما طوري ديگر نبايد بشود بلكه ارواح شماها را خداوند تزكيه كرده، ارواح شما را مقدس كرده و ثوابها و اجرها براي ارواح شما قرار داده. پس وقتي كه بهطور دليل و برهان براي تو عرض كردم و بهطور علانيه و آشكار فهميدي كه آمرزش براي تو مهيا است، چشم تو روشن خواهد شد و وثوق پيدا خواهي كرد و حسن ظن پيدا ميكني به نجات.
پس از براي اينكه از روي بصيرت و يقين بفهمي عرض ميكنم كه خداوند عالم شماها را كه خلق كرد غني بود از عبادات شما و بينياز بود از اعمال شما و عبادات شما، هيچ حاجت به شما نداشت. شما را نيافريد براي اينكه فعلگي و عملگي كنيد كه منفعت به او برسانيد. همچنين خداوند عالم ايمن است از معاصي شما و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند عالم از جميع كاينات غني است.
گر جمله كاينات كافر گردند | بر دامن كبرياش ننشيند گرد |
هيچ تفاوت براي خدا نميكند. پس شما را امر به طاعات فرموده براي منفعت خود شما و شما را نهي از معاصي كرده براي رفع مضرّت از خود شما. اگر معاصي را مرتكب ميشويد ضرر به خود ميرسانيد و پا به بخت خود ميزنيد كه اين معصيت را ميكنيد. ببين تو اگر دست خود را ببُري معصيت است، اين معصيت را كه كردي دست خودت
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۱ *»
بريده شد، آيا هيچ ضرري به خدا رسيد؟ آيا هيچ دست خدا بريده شد؟ نه، بلكه خودت بيدست شدي، تا آخر عمر به مرارت افتادي، عمل حرام كردهاي خودت هم ضرر كردهاي. چشم خودت را كور بكني معصيت كردهاي، حالا هيچ ضرري به خدا رسيد؟ نه، به خودت ضرر رسانيدي، چشم خودت كور شد تا آخر عمر به مرارت افتادي. همچنين جميع معاصي ضررش به خودت ميرسد و خداي رؤف رحيم شما را از آن معاصي نهي كرده براي اينكه ضررش به شما نرسد. گفته مال همديگر را مخوريد، به غصب مبريد، مال غصب كه پيش شما ميآيد سبب اين ميشود كه ساير اموال شما مخلوط ميشود به حرام و همه مال شما تلف ميشود و خودت ملتفت نميشوي. يكتومان به حرام تحصيل كردي يكماه كه گذشت ميبيني دهتومان ضرر وارد آمد، خودت خبر نداري كه اين دهتومان ضرر از آن يكتومان حرام بود كه داخل مال تو شده بود و اگر ملتفت ميشدي آن يكتومان حرام را داخل مال خود نميكردي و اگر بخوري گوشت و پوست تن تو به حرام ميرويد و روح تو به حرام قوت ميگيرد. روح كه حرام شد اعراض از خدا ميكند و روح حرام را داخل بهشت نميكنند ابداً. حالا كي ضرر كرد به بهشت نرفت بجز تو؟ آيا هيچ ضرر به خدا رسيد؟ نه، وقتي تو حرام خوردي گوشت و پوست و خون و استخوان تو حرام ميشود. بخاري كه در دل تو هست كه آن روح بخاري باشد حرام ميشود، آن حراملقمهاي كه آن روح باشد آيا ميخواهي طاعت بكند؟ روح حرام كجا ميل به طاعت ميكند؟ روح كه حرام است مايل به قمار است، همينطور كه فكر ميكند ميل به قمار دارد، فكر آس و تاس ميكند، دلش غش ميكند. فكر زنا ميكند دلش غش ميكند، هزار زن عقدي ماهرو دارد لكن چون لقمه حرام است آن روح، همينكه فكر زنا ميكند دلش ضعف ميكند اگرچه يكلولي بسيار زشت بدشكلي هم باشد. پس اگر ميخواهيد طاعت كنيد اول اصلاح كنيد گوشت و پوست و روح خود را، عبث عبث خود را گول مزنيد، براي چه خود را زحمت ميدهي؟ اين آههاي بيجا براي چه؟ اين تمناهاي بيجا براي چهچيز است؟ چه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۲ *»
حاصل دارد، اين گريههاي بيجا چه فايده دارد؟ برو روح خود را اصلاح كن. ميخواهي پول گمرك تحصيل كني و بخوري و توفيق بر اطاعت پيدا كني؟ اين چگونه ميشود؟ روح تو از مال گمرك تقويت يافته، حالا آه ميكشي، اين آههاي بيجا به درد نميخورد.
اين را هم عرض كنم تا بدانيد. تا نطفه انسان از زنا بعمل نيامده باشد ممكن نيست ميل به زنا كند. از شراب نطفه كه بسته شد همچو نطفهاي مايل به شراب ميشود. همينكه نطفهاش حلال است مايل به حلال است. هرگز ديدهايد كبوتر بخواهد برود مثلاً با اسب مقاربت كند؟ اين نميشود. حلال جفت خودش را طالب است و حرام جفت خودش را. تا انسان لواطه نكرده باشد ناخوشي پيدا نميكند. وقتي كه لواطه كرده اين ناخوشي را پيدا ميكند. وقت جواني كه مرتكب اين عمل شد لامحاله بزرگ كه شد مبتلا به مرض ابنه ميشود. اينهايي كه اين ناخوشي را دارند از همين جهت است. پس اين معاصي را خدا حرام كرده براي دفع مضرّت خود شما، طاعات را قرار داده براي جلب منافع خود شما. چهچيز از اين طاعات بهتر؟ چه انسانيت از اين شريعت بالاتر؟ وقتي به شريعت عمل ميكني انسان ميشوي، حرفت مقبول ميافتد، قولت درست، فعلت درست، ممدوح خلق ميشوي، جميع خلق تو را تعريف ميكنند امين جان مردم ميشوي، امين مال مردم ميشوي. چه باك دارد اين شريعت بجز اينكه عزّتت زياد ميشود؟ واللّه اگر يهودي به اين شريعت راه برود عزيز ميشود در ميان مردم، نصراني به اين شريعت راه رود عزيز ميشود، هركس به اين شريعت راه برود عزيز ميشود.
باري، اينها مقصود نبود. مقصود اين است كه خدا شما را امر به طاعت كرده و اين طاعات همه بايد براي خدا باشد و اين طاعات در طاعتبودنش براي خدا همه شريكند از اينجهت كه همه براي خدا است يكي از اين طاعات را بر ديگري فضلي نيست. نه اين است كه نماز از زكات بهتر باشد، بلكه نماز را براي خدا بايد كرد زكات را هم براي خدا بايد داد، روزه را هم براي خدا بايد گرفت. جميع طاعات صغير و كبير از
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۳ *»
اين حيثيت كه براي خدا بايد كرد هيچيك را بر ديگري فضلي نيست ولكن از جهتي ديگر بعضي از عبادات بر بعضي زيادتي دارد لكن از آنجهت كه براي خدا بايد كرد، همه اعمال مثل همند. حالا ميخواهيم بشناسيم كدام عمل افضل است. هر عملي يك متعلقي دارد. آب ميدهي به حيوان ثواب دارد، متعلقِ آبدادن اين حيوان است، اين آب را به حيوان ميدهي عملي است براي خدا و ثواب دارد. همهكار را براي خدا بايد كرد لكن درجه اينكه اين آب را به حيوان بدهي تا اينكه به انسان بدهي مثل هم نميشود مسلّماً به جهت آنكه انسان اشرف از حيوان است. پس اين دو تا آبدادن هر دو ثواب دارد و آبي كه به انسان دادي شرف دارد و فضل دارد بر آن آبي كه به حيوان دادي و ثواب او بيشتر است از آن آبي كه به حيوان دادي. بلكه در ميان حيوانات هم فرق ميكند ريزهنان از براي مورچهها بريزي ثواب دارد اما نان به گربه بدهي ثوابش بيشتر است از آن، زيراكه در قتل مورچه رخصت داده شده است اگر در زير پاي تو آمدند و كشته شدند نقلي نيست و تو ناني كه به اينها بدهي تا ناني كه به گربه بدهي تفاوت دارد. و همچنين ناني كه به گربه بدهي تا اينكه به آهويي آبي و يا علفي بدهي اين بهتر است به جهت اينكه گربه حرام گوشت است، داخل سِباع است اما آن آهو حلال گوشت است، شرافتش بيش از گربه است. از اين مثَلها كه گفتم درجات اعمال را هريك را بفهم و ببين متعلق هر عملي چيست. زيادتي ثواب و عمل بهقدر شرافت متعلق او است مثلاً يك عملي است متعلق او جمادات است، ديوار است، سنگ است، يك عملي است متعلق او نبات است. سنگي را اصلاح كني براي خدا تا آنكه آب به درختي بدهي، آب به درخت دادن ثوابش بيشتر است.
پس اين شريعت مقدسه جميعش يك متعلقي دارد، متعلق اين شريعت خدا نيست، هيچكار به خدا نميتوان كرد نه آبش ميتوان داد نه نانش ميتوان داد، نه نصرتش ميتوان كرد نه مشت و مالش ميتوان كرد. تو كه نميبيني خدا را براي او چهكار ميتواني بكني؟ براي خود خدا كاري نيست، كارها براي بندگان و خلق خدا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۴ *»
است هركار كه ميكني هيچكار براي خود خدا نميشود. و همچنين پيغمبر۹ غني است از كاينات، مظهر غناي خدا است. براي خود پيغمبر چهكار ميتواني بكني؟ كاري براي پيغمبر هم نميتوان كرد. براي ائمه چهكار ميتواني بكني؟ براي ايشان هم كاري نميتواني بكني. پس معلوم شد كارهاي ما و جميع اعمال ما در ميان خلق است و متعلق آن توي خلق است. ما را امر كردهاند توي ولايت همچو راه برويم، با فلان همچو راه رو و با فلان چنين كن. سلطان اين فرمانها را داده و خودش توي اَرْگ است نه من دسترس به او دارم و نه از من منفعتي به او ميرسد، نه مضرّتي ميتوانم از او دفع كنم. ما توي ولايت آداب و تعارفاتي داريم با يكديگر كه بايد آنها را بكنيم. حالا اين اعمالي كه ما بايد توي ملك بكنيم يا اين است كه نسبت به جمادات بايد بكنيم، يا اين است كه نسبت به نباتات است مثل اينكه زراعتي بكنيم، آبي به درختي بدهيم. يكپاره اعمال ما نسبت به حيوانات است، حيواني را اذيت بكني بد است، آب بدهي خوب است و امثال اينها. صيد فلان بكن صيد فلان مكن، فلان را ذبح كن فلان را مكن و همچنين باقي اعمال كه نسبت به حيوانات بايد بكني. از آنها هم كه گذشتي يكپاره اعمال نسبت به انسان است، به نوع انسان بايد آنها را بعمل آورد. مثلاً هرچه در ميان اناسي كافر است عمل تو نسبت به آنها اين است كه با آنها جهاد بكني، آنها را اسير كني و مالشان را به غارت ببري تا مضطر شوند و ايمان بياورند. اينكه نصفي از اناسي كه كافرند و آن نصفه ديگر، تو آن اعمالي كه نسبت به اين اناسي بايد بكني آنها احسان است، بِرّ است، عطوفت است، اداي حقوق مؤمنان است. آن مؤمنان هم حال ديگر درجات دارند، ادني درجات مؤمنان آن مسلماناني هستند كه كلمه توحيد و نبوت را ميگويند، يك نمازي ميكنند، روزهاي هم ميگيرند. اينجور مسلمانان براي آنها حقوقي است و اعمالي چند كه تو نسبت به آنها بايد بكني. بالاتر از اينها مؤمنان ضعيف هستند كه براي آنها حقوقي است و آن اعمال كه نسبت به آنها بايد بكني آن اعمال افضل است از آن اعمالي كه نسبت به عامّه مسلمين بايد بكني. روي همرفته اعمالي كه براي نباتات
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۵ *»
ميكني از اعمالي كه نسبت به جمادات ميكني افضل است و اعمالي كه از براي حيوانات ميكني افضل است از اعمالي كه براي نباتات ميكني، اعمالي كه براي مسلمين ميكني افضل است از اعمالي كه براي حيوانات ميكني، براي مؤمنان ضعيف بكني افضل است از اعمالي كه براي مسلمين ميكني، همچنين عملي كه براي مؤمنين ضعيف بكني تا عملي كه براي عامه مسلمانان بكني البته درجه او بالاتر است و ثواب او بيشتر است. اعمالي كه براي مؤمنان كه متوسطند بكني تا اعمالي كه براي مؤمنان ضعيف بكني البته افضل است همچنين اعمالي كه با مؤمناني كه قوتي در ايمانشان هست بكني با اعمالي كه با متوسطين بكني تفاوت دارد و مؤمن قوت ميگيرد به علم و عمل. هرچه علم او و عمل او زياد ميشود، تو اعمالي كه نسبت به او ميكني آن اعمال ثوابش مضاعف ميشود. مثلاً با عامه مسلمين مصافحه كني در هنگام مصافحه ثواب براي تو مينويسند لكن مصافحهاي كه با يكمؤمن ضعيف بكني ثوابش از آن بيشتر است اگرچه در توي كتاب يكثواب براي مصافحه مطلق فرموده لكن اين براهيني كه عرض كردم همه موافق با كتاب و سنّت بود. و همچنين ثواب مصافحه با مؤمن قوي دخلي به مصافحه با مؤمن ضعيف ندارد، درجه اوبالاتر است به قدر ايمان آن مؤمن ثوابش مضاعف ميشود و اعمالي كه نسبت به آن مؤمن كامل بكني آن اجرش و ثوابش به چندينمرتبه بيشتر است از جميع اعمال كه تا حال ذكر كردم از اعمالي كه نسبت به جمادات بكني، نسبت به نباتات بكني، نسبت به حيوانات بكني، نسبت به مؤمنان ضعيف بكني، نسبت به مؤمنان قوي بكني ثواب آن اعمال كه نسبت به مؤمنان كامل بكني از جميع آنها بيشتر است. ثواب آن اعمالي كه نسبت به مؤمن كامل بكني احصا نميتوان كرد. ميفرمايد المؤمن لايوصف پس چون مؤمن به توصيف در نميآيد ثواب مصافحهكردن با او را هم احصا نميتوان كرد. دست از دست او رها نكردهاي كه جميع گناهان تو مثل آنكه برگ از درخت بريزد ميريزد. پس مؤمن كامل، تو آن اعمالي كه نسبت به او ميكني از جميع اعمالي كه ذكر شد به چندينمرتبه كه خدا بهتر ميداند
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۶ *»
افضل است.
و باز در ميان اعمالي كه نسبت به انسان ميكني يكپاره اعمال هست نسبت به خود تو و براي جان و تن خودت ميكني و يكپاره اعمال هست كه نسبت به يكبرادر مؤمن ميكني. پس آنكاري كه نسبت به برادر مؤمن ميكني و ايثار ميكني او را بر خودت افضل است از آن اعمالي كه براي خودت ميخواهي بكني. دعا بخواني براي خودت تا قضاي حاجت مؤمن بكني، البته فضل اين بيشتر است. آيا نشنيدهاي كه فضل عالم بر عابد مثل فضل پيغمبر آخرالزمان است بر ادناي امت. چهقدر پيغمبر بر ادناي امت فضل دارد؟ عالِم بر عابد آنقدر فضل دارد. عابد جان خود را حفظ ميكند و براي خود كاري ميكند و عالِم جان خود را به تعب مياندازد براي مردم و منفعت او به خلق خدا ميرسد. او تعمير عالم ميكند، عابد تعمير جان خود ميكند. روز قيامت به عابد ميگويند بسماللّه بفرماييد برويد در بهشت، به عالِم ميگويند بايست در صحراي قيامت هركس در دار دنيا از تو منتفع شده بايد امروز دست او را بگيري داخل بهشت كني. پس در آخرت عالِم شفيع است براي خلق و در دنيا انسانيت تعليم خلق ميكند. همينكه انسان شد، انسان توي جهنم نميرود. عالِم مردم را انسان ميكند در دنيا، و در آخرت شفاعت ميكند مردم را.
حديثي ديدم كه چشم شما روشن ميشود به ذكر آن، ميفرمايد توي يكخانواده اگر يكنفر به بهشت برود جميع آن خانواده به شفاعت او به بهشت ميروند به جهت آنكه آن يكنفر انسان ميشود، باقي ديگر از روي رفتار اين انسان ميشوند، خوب ميشوند و داخل بهشت ميشوند همه اهل اين خانه به شفاعت او به بهشت ميروند. مقصود اين بود كه آن شخص كه براي مردم كاري ميكند افضل است از آنكه براي خود كاري ميكند. پس آنچه از اعمال شرعيه نسبت به خود تو است كه در خلوات ميكني نفعش به خود تو ميرسد. جاهل مباش كه آن را افضل بداني كه ميروي توي اطاقت، توي پستوي اطاقت آنجا عبادت ميكني و گريه ميكني، آن
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۷ *»
نفعش به خود تو ميرسد. نميگويم ثواب ندارد، ثواب دارد ولكن نفع اين با اينكه صد نفر را اهل لااله الاّاللّه كنند و هدايت كنند مثل هم ميشود؟ حاشا. بلكه يكنفر را كه هدايت ميكند به لااله الاّاللّه از تمام اين عبادات، بلكه اگر سالهاي دراز عبادت كند از تمام اعمال آن سالها اين بهتر است، دخلي ندارد، بلكه از مابين جميع مشرق و مغرب عالم عبادت او بهتر است. پس معلوم است اعمالي كه ما نسبت به انسان بكنيم ثواب او هيچ دخلي ندارد به اعمالي كه نسبت به چيزهاي ديگر كنيم. پس تقدّس دامن جاهلان شما را نگيرد كه بگويند من ميروم در خلوت يك گوشهاي عبادت خدا را ميكنم، حضور قلبي دارم، با خداي خود مناجات ميكنم. خوب است، نميگويم بد است لكن مپندار تو از آن افضلي كه دائم در ميان خلق راه ميرود و معاشرت ميكند و دائم دستگيري مردم ميكند و اداي حقوق اخوان ميكند.
اگر بياني كه كردم فهميدي و دانستي ميداني كه در جميع شريعت مقدسه و در جميع شريعتها، شريعت آدم و نوح و ابراهيم و جميع پيغمبران، در جميع شرايع هيچعملي به اداي حقوق اخوان نميرسد. نه خيالت برسد كه هرچه نماز كني اگرچه هزار ركعت نماز كني به اداي حقوق اخوان برسد. حالا هزار ركعت نماز هم كردي، دل خود را شاد كردي، گليم خود را از آب كشيدي ولكن كجا ميرسد به اداي حقوق اخوان؟! مگر تو نميداني معامله با مؤمن معامله با خدا است؟ سروري كه به قلب او داخل شد به قلب خدا داخل شده و بجز بهشت و آمرزش براي آن كسي كه مسرور كرده مؤمني را چه جزا خواهد بود؟ به همينكه مؤمني را مسرور كردي بهشت بر تو واجب شد. بلكه اينجا دو كار شد تو سرور كه داخل قلب اين كردي غافل از ايني كه تو شفيع او شدي، او هم شفيع تو شد زيراكه او كريم است با او كه آشنا شدي به همين جهت شفيع تو شد و هرچه تو آشناي مؤمن پيدا كني شفيع براي خودت پيدا كردهاي. اگر آشنايي با ده نفر پيدا كردي ده نفر شفيع براي خودت پيدا كردهاي، اگر آشنايي با صد نفر كردي صد نفر دعاگو براي خود پيدا كردهاي. با تو كه آشنا شد محبت به تو پيدا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۸ *»
كرد در سحرها براي تو دعا ميكند از اينجهت خدا از تو عفو ميكند بهواسطه او و از او عفو ميكند بهواسطه تو.
اينجا كلمهاي براي شما عرض كنم و از اين كلمه باطني اراده ميكنم بفهميد اگرچه به كار عوام نميآيد لكن به كار خواص ميآيد آنها بهره ميبرند و از ظاهر آن هم عوام بهره خواهند برد. و آن اين است كه عمده خلقت اين خلق و غرض از آفرينش اين مخلوقات اين است كه جميع اين عالم به يكديگر متصل شوند. خواسته جميع اين خلق شبكه شوند در يكديگر و يگانه شوند. غرض از خلقت اين خلق اين نيست كه هركس برود در خانه خود، يا برود در كنج مغاره كوهي براي خودش مشغول كاري شود بلكه مقصود اجتماع است، مقصود اين است كه اين به آن متصل شود آن به اين متصل شود، تماماً كلمه واحده بشوند. پيغمبر خدا ميفرمايد المؤمنون يد واحدة جميع مؤمنان يكدستند، يكدست را كه بالا ميبري همهاش يكمرتبه با هم بلند ميشود، به زير ميآوري همهاش يكمرتبه به زير ميآيد؛ مؤمنان جميعاً بايد يككلمه باشند. غرض از خلقت اين خلق، ظهور توحيد خدا است و توحيد خدا در تفرقه از يكديگر نيست. ظهور توحيد در اتصال و ارتباط و اخوّت مؤمنان است، در ناصر و معينِ هم بودن و اداي حقوق يكديگر كردن و با يكديگر خلطه و آميزش نمودن است. اگر همچو شد امام تو تا دست بالا ميبرد همه دستهاي شما بالا ميرود تا دست پايين ميآورد همه دستها پايين ميآيد. البركة في اجتماع الايدي ولكن در تفرقه كه هركسي در كنج يككوهي، توي يكجزيرهاي برود براي خودش، اين توحيد نشد، اين مطلب به عمل نيامد. پس نيست در اسلام هيچ عملي مثل اداي حقوق اخوان و مثل اجتماع اخوان از اين جهت است كه نماز جماعت در امت قرار دادهاند. همهكس ميتواند در خانه خود نماز كند براي خود لكن اين به كار نميآيد، خواسته است بزرگ شما كه همه شما جمع شويد در مساجد متفق شويد، همه همراه ركوع كنيد، همه همراه سجود كنيد. در حديثي ميفرمايد صاف بايستيد در صف نماز جماعت، پس و پيش نايستيد كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۹ *»
علامت نفاق است و علامت عدم اتفاق است. خواسته هر وقت نماز ميكنيد همه همديگر را ببينيد، از حال هم مطلع شويد اگر بر يكي از شما اتفاق افتاده همه مخبَر شويد، اگر كلاً جمع شويد در نماز جماعت خدا و رسول از شما راضي ميشوند به جهت آنكه منظور نظر خدا و رسول اجتماع است زيراكه در اجتماع توحيد خدا پيدا است از اين است كه پيغمبر فرمود چه شده است جماعتي را كه نميبينم به مسجد حاضر شوند؟ به آنها بگوييد بيايند به مسجد و به جماعت حاضر شوند كه اگر نيايند به مسجد و به جماعت حاضر نشوند حكم ميكنم كه خانههاي ايشان را بر فرقشان خراب كنند، خانههاشان را بر سرشان بسوزانند. ببين امر چهقدر عظيم است و ببين مردم چهقدر تهاون به اين امر عظيم ميكنند؟! خدا شاهد است اگر نه ترس اين بود كه بعضي گمان كنند كه فلاني جمعيت ميخواهد و طالب جمعيت مردم است، اگر نه ترس اين بود هرآينه تحريص و ترغيب زياد ميكردم شما را به اين نماز جماعت و احاديث زياد در فضل نماز جماعت ذكر ميكردم. كفايت ميكند در فضل نماز جماعت كه تارك نماز جماعت فاسق ميشود، مؤمنان نميتوانند شهادت بدهند كه فلاني نمازگزار است، نديدهاند كه نماز كند چهطور ميتوانند شهادت بدهند؟ بلكه هركس پنجوقت نماز خود را به جماعت بكند بر مسلمانان لازم است او را عادل بدانند و تا فسقي از او نديدهاند شهادتش را بايد قبول كنند و او را عادل بدانند؛ و همين در فضل نماز جماعت بس است.
عرضم اين است كه از ترس مردم است كه تحريص و ترغيب زياد نميكنم ولكن پيغمبر نميترسيد فرمود يا بيايند به نماز جماعت يا خانههاي ايشان را بر سر ايشان آتش ميزنم. اما حالا نميتوان اين حكم را كرد، ميبيني عذر ميآورد كه عادلي نميبينم. اين عذر بدتر از گناه است، نماز نكردنت يكي، سوء ظنّت دو تا. چرا بايد سوء ظن به مؤمنان داشته باشي؟ اينها همه از روي آن نفاقهاي باطني است والاّ اگر كسي خواسته باشد حفظ توحيد بكند نماز جماعت را ترك نميكند. ميخواهم بدانم
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۰ *»
اهلخير شماها بايد باشيد يا سنّيها؟ جميع سنّيها همين كه اول زوال ظهر ميشود، جميعشان اگر ترازو در دست داشته باشند اشرفي بكشند ميگذارند ميروند به جماعت حاضر ميشوند. حالا شيعه چرا بايد مسارعتشان در عبادت كمتر باشد از سنّيها؟ توي بازار صداي اذان بلند ميشود تو نشستهاي، پا نميشوي بروي به نماز، سنّيها ميروند. چرا بايد دوست عمر خطّاب از تو بهتر باشد در شريعت؟ آيا ننگ و عارت نميشود كه سنّي عملش از تو بهتر باشد؟ پس بدان كه اين بد صفتي است كه نشستهايد و صداي اذان ميشنويد و نميرويد به نماز. اگر ميگويي كسي عادل نيست، ميگويم در همه اين ولايتي كه تو هستي آيا نميشناسي احدي را كه عادل باشد؟ پس تو عجب سوء ظنّي داري! اينها همه عذرهاي بدتر از گناه است و واللّه هركس سبقت گرفت به خير، او از اهلخير است. ببين ريالي اينجا گذاشته باشد هركس زودتر برداشت مال او است، او اولي است. حالا آيا راضي هستي دوست عمر سبقت به خيري بگيرد و آن را بكند و تو آن را نكني؟ اين خيلي بد صفتي است، خلاصه اين بد صفتي است. آنچه من آرزو دارم اين است كه شما جماعت شيخيه طوري باشيد هرچند ميتوانيد سعي كنيد در اجتماع كه يكنماز شما بدون جماعت نباشد. يكبرادرت را كه ميبيني به نماز ايستاده تو بايست با او نماز كن. مگر واجب است عمامه آدم گُنده باشد؟ مگر واجب است كه آدم صاحب اسم و رسم باشد؟ حالا اگر عمامه نداشته باشد، كلاهي باشد، هر تركيب هست خوب است. وقتي بد از او نديدهاي و مردم هم بد پشت سرش نگويند برو بايست با او نماز كن. اگر همه يكي را خوب ميدانند كه برو بايست تو هم نماز كن، اگر نيست همچو كسي هر دو نفر سه نفر كه يكي را عادل ميدانيد و از او همينقدر بد نديدهايد در عدالتش كافي است، بايستيد با او نماز كنيد. معروف شده است كه شيخيها اول وقت نماز ميكنند. اول وقت كه نماز كردي نمازت همراه نماز صاحبالامر بالا ميرود.
باري برويم بر سر مطلب. پس عبادتي كه نسبت به برادران مؤمن خود كني اين
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۱ *»
افضل خواهد بود از جميع عبادات كه نسبت به ساير مردم ميكني. كفايت ميكند همينكه يكساعت در مجلس عالم كه نشستي ثواب دوازدههزار ختم قرآن در نامه عمل تو مينويسند. تو صدسال قرآن بخواني چهقدر قرآن ميخواني؟ آيا تو چهطور چيزي بخواني، چندسال عمر ميكني كه دوازدههزار ختم قرآن كني؟ حالا آن يكساعت كه به جهت اجتماع و به جهت اداي حق مؤمن و به جهت تحصيل علم در مجلس عالم بنشيني ثواب دوازدههزار ختم قرآن براي تو نوشته ميشود. بعد از آنيكه مؤمن اينقدر عملي كه براي او ميكني اينهمه اجر داشته باشد پس از جميع نمازهايي كه بكني، از جميع روزههايي كه بگيري، از اينكه هر ساله حج خانه خدا بكني، جهاد با دشمنان خدا بكني، جميع حقوق مال خود را ادا بكني، همه اينها را بكني اداي حق برادر مؤمن دخلي به اين حرفها ندارد.
و بعد از آنيكه اين را دانستي حالا عرض ميكنم اگر امام خودش ظاهر باشد ـ البته امام هم وقتي كه ظاهر است شخصي است مثل يكي از مردم از براي او حقوقي است. حالا ثواب اداي حقوق امام چهقدر است؟ پس بدان كه يكسلام به امام كردن از روي اخلاص افضل از جميع عباداتي است كه آنها را نسبت به جمادات بايد بكني، يا نسبت به نباتات بايد بكني، يا نسبت به حيوانات يا نسبت به مؤمنان ضعيف يا نسبت به مؤمنان كامل بكني. ببين تو به يكمورچه اگر نان بدهي تا اينكه به امام سلام كني مثل هم خواهد بود؟ حاشا، برابري نميكند. و همچنين با اعمالي كه با ساير حيوانات و ساير اناسي و مؤمنان بكني برابري نميكند و در ميان اين اعمال صدهزار عمل هست كه براي همه وعده بهشت كردهاند پس ببين آن عملي كه تو نسبت به امام بكني آن چه خواهد بود، چه عظمت براي آن خواهد بود! به آن عملي كه براي برادران مؤمن كردي بهشت ميدهند، به آن عمل هم بهشت ميدهند لكن مثل هم نيست. به يكي ناني ميدهند كه از آن نان بهتري نيست، به يكي نان جو خشك ميدهند و هم اين و هم آن هر دو نان است. نام آن بهشت است نام اين هم بهشت است، اما آن اعلا
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۲ *»
درجات بهشت را دارد و اين يكي هم در بهشت جايي دارد. پس اين اعمال كه نسبت به امام بكني، اين اعمال افضل جميع اعمال تو خواهد بود. نه نماز و نه روزه، نه حج، نه خمس، نه زكات با اين برابري نخواهد كرد. پس تا ميتواني سعي كن در اداي حقوق امام خود و امام زمان شما حي است. فرض كن پادشاهي مثلاً ناصرالدينشاه بلاتشبيه شاه است و در تهران نشسته و حقوق دارد كه نام او را به تعظيم ذكر كنند، خدماتي هست كه نسبت به او بايد ملتزم شد و بعمل آورد، احكامي كه كرده حقوق دارد و رعيت بايد آنها را بعمل آورند باوجودي كه او را نميبينند. همچنين حقوقي كه نسبت به امام ما بايد بعمل بياوريم از جميع اعمال و عبادات ما افضل است قطعاً. شما نوعاً دانستهايد الحمدللّه و اينقدر عارف شدهايد كه ائمه تو مرده و زنده ندارند، ميفرمايند انّ ميّتنا اذا مات لميمت و انّ قتيلنا اذا قتل لميقتل اگرچه به ظاهر ميميرند لكن مرده ايشان مرده نيست، زنده است. چهطور مرده است كه پيش روي جنازه خود ميآيد و جنازه خود را از حسنين ميگيرد؟ امام مرده ندارد، امام كشته ندارد، امام تو كشته او زنده است، مرده او زنده است. و تو ميداني كه امام خواه مرده خواه زنده حاضر است و تو را ميبيند بهتر از اينكه تو مرا ميبيني و من تو را ميبينم. ماها را ميبيند، ميداني بر قلوب ما مطّلع است، بر حقيقت ما مطّلع است، نيّتهاي ما را ميداند. ميداند نيّتِ كه فاسد است، نيّتِ كه صحيح است. پس چون امام تو حاضر است يكپاره حقّي براي او هست كه بايد آنها را بجا بياوريم و آنها خدمتي است كه براي دولت او ميكنيم، مدح و منقبتش را ذكر ميكنيم و دوستان او را دوست ميداريم. ديگر چه خدمت ميشود به امام كرد؟ وقتي بناشد ما او را نبينيم نميتوانيم براي او خدمتي بكنيم لكن من اين خدمتي را كه دارم اين است كه نام نامي او را در عالم پهن كنم، بندگان او را، تابعان او را دوست دارم، خدمتها نسبت به دولت او كنم. نوكرم براي او، امر او را منتشر كنم. البته دانستي اينگونه اعمال افضل است از جميع عبادات و طاعات. نه به خاطر يك مقدس برسد كه امشب نماز شب ميكنم عبادت خدا ميكنم، مرا چهكار به اين كارها! همچو
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۳ *»
نيست، خيالت ميرسد آن بهتر است؟ بلكه آن نماز شب تو و آن الحمد تو و آن قنوت تو و آن دعاي تو و آن گريه تو آنها كجا و اين اشاعه امر ايشان و اين اشاعه فضل ايشان براي مردم كجا؟ كه انسان بايستد با اين كثرت منكري كه هست و با اين كثرت اعادي، و كوشش كند، جهادي است از همه جهادها بهتر. شهداي كربلا يكساعت زحمت بر خود گذاردند و برابر دشمن ايستادند و جنگ كردند تا كشته شدند ولكن دهسال، بيستسال، سيسال با مردم مرابطه كردن در مقامي كه همه دشمن باشند با آدم و اثبات فضائل اين بزرگواران كردن و مال اگر تلف شود صبر كند، اگر زنش را از دستش بگيرند صبر كند، بر جميع اين مصيبتها، اين افتراها، اين تهديدها، اين وعدههاي قتل صبر كند. سيسال، چهلسال در برابر دشمن به اينطور بايستد ديگر جهاد چهطور چيزي است؟ پس كسي خيال نكند كه نماز شب كردن يا دعا خواندن يا روزه يا عملي از اعمال عبادات افضل ميشود از خدمت به دولت اسلام. همه آنها براي خدمت دولت است، براي اشاعه امر ايشان و فضائل ايشان است.
اگر دانستي اينرا حالا خواهي فهميد كه عمده حكايت كربلا و اينكه آن حضرت اين امر را قبول كردند براي اشاعه دولت رسول بود، براي اين بود كه دولت اسلام را منتشر كنند، براي اين بود كه ظلمت اعدا را خاموش كنند چنانكه در زمان معاويه چنان ظلمت عالم را فرا گرفت كه جميع عالم تاريك شد. نوشت به اطراف عالم كه احدي از آحاد ذكري از علي بن ابيطالب نكند و خيلي از روي زمين در تصرّف او بود. نه خيالتان برسد معاويه شام تنها را داشت بلكه ايران را داشت، نجد و حجاز را داشت، سند و هند و ماوراءالنهر تا نزديك چين، از آنطرف مغربزمين تا نزديك دريا، از آنطرف تا روم تا فرنگ، جميع اينها در تصرف معاويه بود. خيالتان نرسد حاكم شام تنها بود، خير هزار و يك ولايت كه در زمان عمر گرفته شده بود همه در تصرف او بود و حضرتامير فرمود مالي الاّ الكوفة اقبضها و ابسطها چيزي در دست من نيست مگر كوفه، بازش ميكنم و ميبندم. حالا معاويه امرش منتشر بود در عالم، نوشت به اطراف عالم كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۴ *»
احدي از آحاد مرخص نيست فضائل علي بن ابيطالب را بگويد. قرار هم اين بود كه قول خليفه حتم است، اگر خليفه بگويد برو سر خود را ببُر، بايد ببُري. اين قدغن را كه كرد احدي جرأت نميكرد كه فضائل آنحضرت را بگويد. اگر كسي ميخواست يككلمه فضيلتي بگويد به كسي، بايد او را ببرد در خانه، در سرداب از ترس و ديگر گاه هست كنيزش سنّي بود، پسرش سنّي بود، بايد برود آن تو، درِ اطاق را ببندد و قسمش بدهد كه جايي بروز نكند آنوقت بگويد مثلاً پيغمبر فرموده علي منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ انّه لا نبي بعدي كار اينطور شده بود. به اين اكتفا نكرد نوشت به اطراف عالم كه هركس فضيلتي در باب عثمان بگويد جايزه به او دهند، از بيتالمال مواجب از براي او قرار دهند، تيول به او بدهند، در مجلس حاكم او را معزّز و محترم بدارند، بالا بنشانند. از اينجهت آمدند براي عثمان حديث جعل كردند كه مثلاً عثمان سگ فلانآقا است درست ميكردند. حالا وقتي اهل طمع همچو حكمي بشنوند، اين طلاّب غدّار بيمروّت، اين طلاّب علوم دينيه بنا كردند جعلكردن. جعلها كردند، چيزها گفتند، هر روزي يكي ميآمد كه سمعت فلاناً عن رسولاللّه۹ و يقول مثلاً عثمان كلب اهل النار. يكچيزي از براي او درست ميكردند و ميگفتند. آنقدر فضيلت براي عثمان جعل شد كه معاويه به تنگ آمد گفت بس است. آنوقت نوشت كه براي ابوبكر بايد فضيلت ذكر كنند، مواجب دادند و تيول دادند به همانطور احاديث بسيار هم در فضيلت ابوبكر جعل كردند. گفت براي عمر فضيلت جعل كنيد و بگوييد و گفتند و گفتند تا گفت بس است. آنوقت حكم كرد كه اين احاديث را جمع كنند، كتابچه بنويسند بدهند دست مردم ببرند در مكتبخانهها براي بچه پنجساله و ششساله بخوانند كه از روز اول اين بچه گوشتش و پوستش بر محبّت عمر و ابوبكر (عثمان خل) سرشته شود، آنها را در عالم منتشر كردند. باز آتش معاويه فرو ننشست، گفت هركس ثابت شد شيعه است شهادتش را قبول نكنيد، وظيفهاش را قطع كنيد، او را بكشيد. مردم را متهم ميكردند به تشيّع و ميگرفتند و ميكشتند تا در جميع بلاد اسلام يكنفر
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۵ *»
جرأت گفتن اينكه من شيعهام نداشت. يكدفعه عرض كردم يكشخصي دختري چهاردهساله از او مُرد، اين گريه بسياري ميكرد به او گفتند دختري بيشتر نبود، چرا اينقدر گريه ميكني؟ گفت اين به سن چهاردهسالگي رسيد و من جرأت نكردم به او بگويم تو از نسل فاطمه هستي. ببينيد چهخبر است كه به دختر خودش هيچ نصفشبي جرأت نميكرده بگويد تو از اولاد فاطمهاي؟
خلاصه؛ به اين اكتفا نكرد نوشت هركس را به تهمت بگويند اين شيعه علي است او را بگيرند و بكشند. وقتي امر اينطور بشود كه هركس با هركس بد است به او ميگويند تو رافضي هستي و او را بگيرند و ببرند و بكشند، ديگر اثري ميماند از تشيّع؟ ديگر نامي از شريعت ميماند؟ به اين اكتفا نكرد حكم كرد نبايد كسي پيدا شود اسمش علي يا حسن يا حسين باشد. حالا ديگر ميماند چيزي در عالم؟ حضرت امامحسن هم اينطور كه شد چاره بجز اينكه مصالحه كند نديد، ساكت شد. وانگهي كه ناصر و معين نداشت، در مسجد رسولخدا رفت بالاي منبر چهلنفر ناصر خواست پيدا نشد، مصالحه كرد و رفت گوشهاي نشست.
چه عرض كنم از بزرگي مصيبت امامحسن و اين مصالحه حضرت امامحسن از واقعه كربلا هيچ كمتر نيست. از تو ميپرسم كه برود شخصي با نهايت شجاعت مثل سيدالشهدا كسي به آن شجاعت در برابر دشمن شمشير بكشد، هزارنفر را بكشد، خون دل خود را فرو بنشاند، اين مصيبتش بالاتر است يا اينكه در مجلس معاويه دو زانو بنشيند و فحش به اميرالمؤمنين بدهند و نتواند نفس بكشد؟ در حضور مبارك او سبّ كنند اميرالمؤمنين را و حسب و نسب او را بگويند و او قادر باشد ولكن به حسب ظاهر مأمور به صبر باشد و حالا خون دل بخورد. مثل عمروعاص فاسق فاجر كافر بنشيند برابر او و فحش بگويد به اميرالمؤمنين و او صبر كند، خيلي كار است! پس صبر امامحسن از غضب امامحسين كمتر نيست.
حضرت سيدالشهدا چون مأمور بود به اظهار امر، ديد اثري از شريعت نماند، نام
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۶ *»
اميرالمؤمنين گم شد، فضائل گم شد، كتب فضائل از ميان رفت. حكم كرد هركس از صحابه است و تابع صحابه پيغمبر است بيايند امسال به مكّه حج كنند. قريب هفتصد نفر از صحابه و تابعين آمدند حج. حضرت سيدالشهدا خيمه در مني زدند اصحاب را جمع كردند و تقيّه هم نميكردند. فرمودند شماها ميدانيد اين طاغي ياغي ـ يعني معاويه چه كرده است و چگونه علي بن ابيطالب را و آثار نسل علي بن ابيطالب را و آثار نسل پيغمبر را از عالم گم كرده؟ همه گفتند بلي ميدانيم. فرمودند من از شما توقّعي كه دارم اين است كه آنچه براي شما ميگويم به ياد خود داشته باشيد و ضبط كنيد و آنها را ببريد به شهرهاي خود به هر كس ايمن از او هستيد بگوييد. آنوقت بناكردند فضائلي كه از پيغمبر از براي اميرالمؤمنين بود فرمايشكردن. آيات قرآن را كه در فضائل آن حضرت نازل شده بود فرمايش كرد و خواند. هر فضلي را كه ميفرمودند، ميفرمودند فلانكس تو نشنيدي كه پيغمبر همچو فرمود؟ ميگفتند چرا. بعد فرمود من توقّعي كه از شما دارم اين است كه چون به بلاد خود ميرسيد به هر كس ايمن از او هستيد اينها را بگوييد. اين خبر به معاويه رسيد كه حضرتحسين چنين كاري كردهاند. عداوت او زياد شد و روز به روز شدّت عداوتش بيشتر ميشد تااينكه وقتي ميخواست به درك برود وصيّت ميكرد به پسرش يزيد، در ضمن سخن به سگبچه پسرش يزيد رسانيد كه با فلان چه كن، با فلان چه كن، لكن تا حسين در دنيا است خلافت بر تو گوارا نخواهد شد. بايد حكماً حسين را براندازي، نسلش را از عالم قطع كني. اگرچه ظاهراً اينرا نگفت لكن مطلب خود را در ضمن سخن حالي او كرد.
خلاصه؛ عرضم اين بود كه غرض سيدالشهدا از اينعمل همه همين بود كه نشر بكند امر دين را در عالم و آن ظلمت كفر معاويه را از عالم براندازد و اينكار را كرد و ديدي كه چگونه اين اثر بر او مترتب شد. و الحمدللّه از روزي كه قبول كرد شهادت را و اين واقعه روي داد، يوماً فيوماً آثار اسلام در عالم ظهور و بروز ميكند. به هر ولايت كه ميروي داستان حسين است و اوضاع عزاداري در ميان كافر و مؤمن، سنّيها عزاداري
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۷ *»
ميكنند بلكه هندوها اقامه عزاي او ميكنند همه بلاد، ترك به تركي، عرب به عربي، هندو به هندي در همهجا هر كس به زبان خود، بهطور خود عزاداري ميكند و تو ميداني كه شيوع شهادت به همين عزاداري و اجتماع شما است والاّ از ميان ميرفت. سنّيي به شيعهاي گفت شما چرا اينقدر عزاي حسين را بپا ميكنيد؟ جواب خوبي گفت. گفت از ترس شما است مثل اينكه حكايت غدير را انكار كرديد اينرا هم انكار كنيد، پس ما هم همينطور بر سر و سينه ميزنيم تا اينكه اين امر از عالم برنيفتد سبب اشاعه ما باشيم. واللّه بهطوري است اين امر شهادتِ سيدالشهدا، و اين عزاداري امري است كه دين پيغمبر به همين رواج ميگيرد، واللّه بهطوري است كه فرنگيها دانستهاند كه اين امر، امر عظيمي است و فايدهاي بر او مترتب ميشود. پول ميدهند، خرجي ميدهند كه بروند روضهخواني كنند و به همين سبب است كه امر شايع شده كه صداي غوغا كه در عالم بلند ميشود آن مذهبهاي باطل ميپرسند چهخبر است؟ ميگويند مصيبت حسين است. حسين كيست؟ پسر پيغمبر است. چهطور شده؟ يزيد او را كشته. چهكار كرده بود؟ كاري نكرده بود، جماعتي كه ادعا ميكردند امت جدّ اويند او را بيسبب كشتهاند. ديگر چهكار كردهاند؟ عيال او را اسير كردهاند. تا اينكه اين حكايت در عالم پهن شود، در هر بلدي، در هر مقامي اين امر شايع شود، بر همهكس اين معلوم ميشود كه سيدالشهدا حرفش اين بوده كه دين جدّش را رواج بدهد، يزيد او را كشته. آخر ميپرسند يزيد چهكاره بوده؟ بله، خليفه معاويه بوده. معاويه چهكاره بوده؟ از جانب عثمان حاكم بوده. عثمان كي بوده؟ خليفه عمر بوده. عمر كيست؟ عمر بعد از ابوبكر خليفه بوده. ابوبكر چهكاره بوده؟ بله، بعد از آنيكه پيغمبر از دنيا رفت مردم جمع شدند، اجماع كردند او را خليفه كردند و به جاي پيغمبر نشانيدند و هنوز كفن پيغمبر از آب غسلش تر بود كه به امر او آمدند و درِ خانه پيغمبر را سوختند، دخترش را زدند بهطوري كه طفلش سقط شد، تازيانه بر او زدند، سيلياش زدند، پسرعمّش را ريسمان به گردنش انداختند و به مسجد بردند. اينها را كه مردم ميشنوند ميدانند كه
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۸ *»
اينها دشمن دين پيغمبر بودهاند و حق و باطل بر ايشان معلوم ميشود.
مقصود اين است كه براي عزاداري شما ثوابها است حقيقتاً و همين عزاداري در حقيقت اداي حق سيدالشهدا است، اين در حقيقت اجابت است براي سيدالشهدا. آخر كمككردن و ياري چهطور چيز است؟ يكي كسي ميخواهد يككاري بكند، مثلاً چوبي را ميخواهد از زمين بردارد، ميگويد مرا كمك كنيد. چه ميكنند؟ جمع ميشوند تا اينكه آن چوب برداشته شود؛ هركسي يككاري ميكند. مثلاً يككسي ميخواهد چاهي بكَند ميگويد مرا كمك كنيد. معني اين اين است كه يكي دول بگيرد، يكي چرخ بگيرد، هركسي يككاري بكند تا به انجام رسد. حالا ببينيم آن پادشاهي كه ميخواهد برود ولايتي را بگيرد ميفرستد به اطراف پيش سلاطين كه كمك كنيد مرا. يعني چه؟ يعني كمك كنيد مرا كه دشمن را تسخير كنم و بر او مسلط شوم، فلانولايت را تسخير كنم، هر غرضي كه دارد. حالا شما بگوييد ببينم غرض سيدالشهدا از اين عمل چه بوده؟ براي چه آمده بود به كربلا؟ شام را ميخواهد تسخير كند؟ كوفه را ميخواهد بگيرد؟ يزيد را ميخواهد مسخّر كند؟ نه، واللّه غرضش غير از اينها است. پس وقتي كه استغاثه ميكند در ميدان و طلب ياري ميكند، براي دعواي با يزيد نيست. نه اين است كه ميگويد كمك من كنيد كه من عمر سعد را مسخّر كنم و او را بكشم، بلكه براي آن مطلبي كه در نظر دارد طلب ياري ميكند و استغاثه ميكند. يعني اي حضرات كمك كنيد مرا در اظهار امر رسولخدا، كمك كنيد مرا در اشاعه شريعت پيغمبر، كمك كنيد مرا در نجات خودتان از آتش جهنم. پس وقتي ميگويد هل من ناصر ينصرنا مقصودش از اين ناصر يعني آيا هست كسي كه ياري بكند مرا كه اين دين را منتشر كنم؟ ولايت علي را منتشر كنم؟ من از براي دين به اين صحرا آمدهام، من براي همين دعوا ميكنم، من براي دعواي عمر سعد نيامدهام اين نه فخري براي من است كه عمر سعد را بكشم نه طالب اينم كه ابنزياد و يزيد مسخّر من بشوند. من آمدهام مردم را نجات بدهم از جهنم. آيا كسي هست نصرت من كند هل من موحّد
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۹ *»
يخاف اللّه فينا آيا خداپرستي هست درباره ما از خدا بترسد؟ و ببيند كه نام ما گم شده و بترسد از خدا و نام ما را در عالم منتشر كند؟ اين معني استغاثه او، حالا اين استغاثه دخلي به آن روز و به امر آن روز تنها ندارد بلكه هميشه اين استغاثه بلند است. پس هر وقت دعوت او به ما رسيد ما بايد لبيك لبيك گويان اجابت كنيم. حالا لبيكگفتن ما اين است كه در مجلس ماتم او حاضر شويم، بر سر و سينه زنيم، مثالب اعداي او را آشكار كنيم، فضائل اولياي او را بيان كنيم. اگر چنين كرديم آن حضرت را جواب گفتهايم هل من ناصر ينصرناي او را. عرض ميكنيم لبيك لبيك اي مولا، حاضريم در نصرت تو و اجابت تو و اعانت تو. پس اين اختصاصي به آنروز ندارد.
پس وقتي كه استغاثه ميكند، براي اين است كه آيا كسي هست كه نجات خود را بخواهد، بيايد نصرت دين خدا را بكند و جهاد در راه خدا بنمايد؟ چراكه اعدا كأنّه آثار اسلام را از ميان برانداخته بودند و به همينجهت بود كه حضرت سيدالشهدا پا فشردند براي اينكه آثار اسلام را تازه كنند و واللّه اگر اين معامله را نكرده بودند در اين زمان ابداً اسمي از دين و آئين در ميان باقي نبود و راه نجاتي براي مؤمنين نبود. پس جميع مصائبي كه بر خود و مال خود و اهلبيت خود و فرزندان خود وارد آورد براي نجات مؤمنين اولين و آخرين بود و واللّه كه تحمّل اينهمه مصائب را هيچ پيغمبري نداشت و اين است كه جميع مصائبي كه به ايشان وارد آمده پيش مصائب اين بزرگوار كوچك است از اينجهت است كه باعث نجات كلّ امت مرحومه گشته است.
خلاصه؛ از آنچه گفتم تا حال دانستي كه هيچ از اين امري كه در دست است افضل نيست. اين اداي حق سيدالشهدا است و بهقدري كه امام افضل است از مؤمنان، اداي حق او افضل است از اداي حق مؤمنان و بهقدري كه مؤمنان از مسلمانان افضلند اداي حق مؤمنان افضل است از اداي حق مسلمانان و بهقدري كه امام بر مؤمنان شرف دارد اداي حق او افضل است از اداي حق مؤمنان.
پس از آنچه عرض كردم خواهي دانست اجر اين گريه را كه از جميع طاعات و
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۰ *»
عبادات و خيرات و مبرّات افضل است. همينكه در مجلس ماتم جمع ميشويد و يكقطره اشكي در اين مصيبت ميريزيد در اين اجتماع اشاعه امر رسول خدا ميشود، اظهار امر ولايت اميرالمؤمنين ميشود، ابطال امر ابابكر و عمر ميشود و اظهار حقّيت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم در آن است. آني كه رفته توي جزيرهاي تنها نشسته يكگوشهاي عبادت ميكند، هرچه عبادت كند با اينكار برابري نميكند. كفايت ميكند براي اجر اين عمل اينكه ميفرمايند كه هركس يكشعر بخواند و گريه كند و يكنفر را بگرياند بهشت بر او واجب ميشود. سهل است اگر تباكي كند، خود را به زور به گريه بدارد و خود را بر هيأت گريهكنندگان بدارد بهشت بر او واجب ميشود بهجهت آنكه باز اشاعه امر آن بزرگواران ميشود. كدام نماز است كه تو خود را به هيأت نمازگزار بداري از تو قبول شود و بهشت بر تو واجب گردد و كدام قرآن است كه تو خود را به هيأت قرآنخوان بداري بهشت بر تو واجب شود؟ پس واللّه هيچ امري به اين نميرسد و هيچ عبادتي با اين امر برابري نميكند. چگونه نه؟ ميفرمايد نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همّه لنا عبادة همينقدر مهموم بشوي در اين مصيبت آنوقت هر يكنفسي كه ميكشي تسبيح خدا ميشود. پس هيچ عبادتي نيست براي شما مثل اين عبادت. بلكه يكخاصيت ديگر دارد اين عمل، حالا گيرم فلانهمسايه چادري بلند كرد و تو به جهت رو و ريائي كه با او داري و خجالتي كه از او داري ميروي آنجا به تكيه روضهخواني براي ريا. اگرچه حالا براي خدا نكردي آنجا هم براي رو و ريائي رفتي، گيرم روضهخوان هم كه رفت بالا خجالتت شد دست خود را پيشرو گرفتي و گريه نكردي ولكن وقتي ميشنوي آنكلمه را كه سنگ آمد بر پيشاني آن بزرگوار و تير بر دهان مقدس آن بزرگوار زدند ديگر آنوقت خودت بياختيار ميشوي. وقتي كه ذكر مصيبت ميشود و تو قلبت آنوقت منقلب ميشود آن ديگر دخلي به ريا ندارد، ثواب خودش را دارد نهايت تو براي ريا اينجا آمدي لكن وقتي كه قلبت منقلب شد كه ديگر نميتواني ريا كني، بياختيار گريه ميكني. گيرم كه غفلت تو را گرفته بود و گريهات هم
«* مواعظ صفر المظفر ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۱ *»
نيامد، همينكه تباكي كردي، خود را به گريه داشتي بهشت بر تو واجب شد. كدام عمل به از اين؟ نماز همچو نيست، حج همچو نيست، به كردنِ آنها به ريا آدم مشرك ميشود لكن گريه مشركشدن ندارد. چهطور به ريا ميتواند بكند آنچه جگر آدم را پاره پاره ميكند و ميگدازد؟ ديگر ريا برنميدارد، دوست است طاقت نميآورد بشنود سر زينب برهنه بود، بياختيار بنا ميكند به گريهكردن، در اينجا چه شركي ميشود؟
پس از آنچه عرض كردم به دليل و برهان يافتي كه اين اقامه عزا و اين نشر فضائل و همچنين جميع امر آلمحمّد : چه مصيبتشان چه فضائلشان اينها اعظم عبادات است و همين خود مصيبتشان فضيلتشان است. آيا اين فضيلت نيست كه قادر باشد بر دفع دشمن و صبر كند و متحمّل شود بر آن بلاها و محنتها و مصيبتها؟ خدا ميداند فضيلت است. پس اين عزاداري ذكر فضائل ايشان است و اعظم جميع عباداتي است كه در عالم ميشود. درجه عامل اين عمل بالاترين درجات است. اين است ثواب گريه، و گريه بر اين بزرگواران اين ثواب را دارد. حالا ببين اين گريه از روي معرفت باشد چه خواهد بود، و چهقدر ثواب خواهد داشت؟ و چهقدر فرق ميكند با گريهاي كه بيمعرفت باشد و الحمدللّه رب العالمين كه شما ميكنيد و توفيق يافتهايد بر اين عبادت. اگر چه شما اين زحمت را كشيدهايد اينجا آمدهايد، قدمهاي خود را بر چشمهاي من گذاردهايد از راههاي دور آمدهايد لكن ثوابهاي خدا براي شما مهيّا است و آنها بسيار است. اجر همه شما بر خدا است و اينها را خدا از راه فضل و جود خود به شما توفيق داده است به بركت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين و از تصدّق سر مشايخ اجلاللّهشأنهم و اناربرهانهم. پس دعا ميكنيم و عرض ميكنيم كه خدا به حق امام زمان درجات مشايخ ما را عالي و متعالي گرداند و ايشان را جزاي خير عطا فرمايد و ما را بر ولايت و محبت ايشان ثابت بدارد و توفيق اينعمل را بيش از اين به ما عطا فرمايد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
([۱]) خورسند و راضي (اسم مفعول از مصدر استمالت بمعني خورسندكردن و راضينمودن)
([۲]) حالت نشستن بر روي دو پا به صورتي كه نقطه اتكاء كف پاها باشد و زانوها به موازات سينه قرار گيرد.