مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ – قسمت دوم
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۲ *»
«موعظه پانزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در ايّام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني عبادت بود و عرض كردم كه معني عبادت و حقيقت عبادت، امتثال فرمان است و اين امتثال فرمان تعلّق به هر كاري كه گرفت، امتثال آن كار را بايد كرد. و همه عبادتها جمع ميشوند در اين كلمه كه عبادت يعني فرمانبرداري ولكن اين فرمان تعلّق ميگيرد به چيزي چند. مثلاً فرمان آقا يك دفعه تعلّق ميگيرد به جاروب كردن در خانه، يك دفعه تعلّق ميگيرد به آبپاشيدن، يك دفعه تعلّق ميگيرد به بنايي ساختن و يك دفعه به آب از چاه كشيدن و هكذا. همه اينها فرمان از آقاست ولكن تعلّق گرفته به كار معيّني. امتثال فرمان و فرمانبرداري آن است كه آن كار معيّن را تو بكني، به طوري كه فرمان داده؛ و از خود، رأيي و هوايي نداشته باشي. اگر فرموده تو آب بكش و حوض را آب كن، تو بايد بروي پشت چرخ و متوجّه چرخ باشي و بايد در دل خود متوجّه آب كشيدن باشي و همين است خدمت تو از براي مولا و همين است فرمانبرداري تو از براي مولا. و اگر تو بگويي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۳ *»
اي مولا! من از تو دور ميشوم، مرا پي آب كشيدن ميفرستي روي من به چرخ ميشود، روي من به چاه ميشود و معلوم است قرب تو بهتر است از بُعد تو كه من رو به تو نكنم و رو به چرخ كنم، اين خودرأيي و عصيان ميشود و اين قرب براي تو بُعد ميشود و آن توجّه تو ادبار ميشود و براي تو جايز نيست اين توجّه از پيش خود. اين است كه سيّد مرحوم يك وقتي عرض كردند خدمت شيخ مرحوم كه در نماز جماعت چنانكه بايد از براي من حضور قلب حاصل نميشود و هروقت تنها نماز كنم قلبم مجتمعتر است، حواسم جمعتر است، حضور من بيشتر است. فرمودند نه هر حضوري مطلوب و مرضي خداست، بايد ديد رضاي خدا در چيست. رضاي خدا بعد از آني كه در جماعت است، بايد جماعت را اختيار كرد اگرچه حضور قلب كمتر باشد؛ بايد همان را اختيار كرد. اگر وقتي كه پيغمبران در ملأ اعلي بودند و در قرب جوار عرش رحمان بودند و خداوند عالم جلّشأنه به ايشان حكم كرده بود كه برويد به اين خاكدان و خاكيان را به سوي من هدايت كنيد و متحمّل اين محنتها و مصيبتها و اين ظلمتكده بشويد. اگر پيغمبران ميگفتند ما قرب تو را به بُعد عوض نميكنيم و ملأ سماوات را به ملأ زمين مقابل نميكنيم، در اينجا سرتاپا مشغول عبادتيم و آنجا بايد بيكار بگرديم و اين عبادت را به آن بيكاري عوض نميكنيم. اينجا در سلامتي قرب تو هستيم و آن را با مرارت و زحمت بُعد تو عوض نميكنيم، اگر اينطور ميگفتند ابداً مراد خدا به عمل نميآمد، ابداً هدايت خدا و نور خدا در جميع اقطار ملك ظاهر نميشد و آنوقت پيغمبران عصيان كرده بودند اگر چنين خواهشي كرده بودند متابعت خدا بعمل نميآمد. بلكه نهايت متابعت بنده اين است كه اگر آقا بگويد برو به چين، همان بُعد چين را تو بايد اختيار كني. بايد همان را عبادت خود و اسباب قرب خود قرار بدهي. مولاي تو در چين است چنانكه در اينجاست، مولاي تو در هند است چنانكه در اينجاست. در هرجا كه هست قرب و بُعد فرق نميكند نميبيني ميفرمايد هو الذي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۴ *»
في السماء اله و في الأرض اله خداوند عالم در آسمان است چنانكه در زمين است و در زمين است چنانكه در آسمان است. اگر پيغمبر، خداشناس است براي او ملك سماوات و ملك زمين فرق نميكند و در هر دوجا قرب و بُعد يكسانند. خدا را در همه جا ميبينند و در همه جا خدا را ميپرستند. مقصود اين است كه انسان بايست اطاعت مولا را بكند و آن اطاعت را عبادت خود قرار دهد، آنچه امر كرده بايد همان را بكند. حالا پيغمبر ميخواهد قاصد بفرستد به هند و يكي بايد برود به هند، حالا آن شخص بگويد من قرب تو را از همه چيز بهتر ميدانم و نميروم، اين نميشود، اين فرمانبرداري نيست. پس بايست برود و آن رفتن عبادت و سبب تقرّب او است.
پس معلوم شد كه آنچه ماها خود ميپسنديم و ما خود قرب خود ميدانيم و صلاح خود ميدانيم، آن عين خطاست؛ جميع صواب در امتثال فرمان خداست. پس چون خداوند عالم جهت هيچ خدمتي ممكن نبود كه بشود، معقول نيست خدا جهت خدمتي بشود، ساير خلق جهت خدمت ميشوند. مثل اينكه آقا ميگويد به غلام خود كه پاي مرا بمال. حالا غلام بايد متّصل با آقا بنشيند و روي خود را به آقا بكند و اين خدمت را بكند؛ پس آقا جهت خدمت شد. باز جهت خدمت آقاست؛ ميگويد آب به من بده بخورم و غلام ميدهد و مولاي او جهت خدمت ميشود. جميع پرستاريها كه براي مولاي خود ميكند، مولاي او جهت خدمت او است و خدمتها را به سوي آن جهت بايد بعمل آورد. اما خداوند عالم جهت هيچ خدمت نميشود و هيچكس به خدا نميرسد، هيچكس خدمتي از براي ذات خدا نميتواند بكند. پس مغرور مباش كه من خدا را ميپرستم و عبادتي براي خدا كردهام به اين خيال كه نفعي به خدا رسانيده باشي، يا خدا را تو عزيزتر و مكرّمتر كرده باشي، يا خدا را تو متشخّصتر كردهاي من كفر فانّ اللّه غني عنالعالمين هركس كافر شود، خدا از جميع كاينات بينياز است، از عبادت جميع مخلوقات غني است لاتنفعه طاعة من اطاعه و لاتضرّه معصية
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۵ *»
من عصاه هيچ نفع نميدهد طاعت مطيعان به خدا و هيچ مضرّت نميرساند معصيت عاصيان به خدا. پس ذات خداوند عالم جهت هيچ خدمتي نميشود. پس فرماني صادر نشده از براي اينكه تو براي ذات خدا كاري بكني و خدمتي نسبت به ذات خدا بعمل بياوري. پس عبادتي براي ذات خدا نيست، در رتبه ذات خدا كسي نيست كه در آنجا خدمتي براي ذات خدا بكند. نه در ذات خدا و رتبه خدا كسي است كه خدمتي براي او بتوان كرد، نه در رتبه ذات خدا خدمتكاري ميتواند برود، و نه خدمتي به ذات خدا ميتوان كرد. ميخواهي چه خدمت به ذات خدا بكني؟ ميخواهي او را بمالي، آبش بدهي، نانش بدهي؟ با ذات خدا نميتوان اين كارها را كرد. پس در رتبه ذات خدا نامي از خدمت و خدمتكار نيست و خدمتي براي ذات خدا نخواهد شد.
بعد از آني كه چنين شد و دانستيد اين خدمت در رتبه خلق است و جهت همه خدمتها خلق است، پس خداوند عالم مخلوقات خود را كه خواست به عبادت و بندگي بدارد، بعضي را فرمود كه خدمت براي بعضي كنند. اگر بعضي خدمت براي بعضي كردند، همين خدمتهايي كه به يكديگر ميكنند، همين را خدا عبادت و پرستش خود قرار داده؛ گفته همين عبادت من باشد. آيا نميداني مؤمن آنچه نسبت به او بعمل آيد، نسبت به خداوند عالم بعمل آمده؟ پس تو اگر صدقهاي بدهي به برادر فقير مؤمن خودت، صدقه به خدا دادهاي اگرچه اين برادر فقير تو جهت اين خدمت شده و تو خدمت براي اين برادر فقير كردهاي ولكن انّ اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات خداوند عالم خود به دست خود صدقه را گرفته. آيا نشنيدهاي صدقه را كه به دست فقير دادي در دست خدا واقع ميشود پيش از آني كه در دست فقير واقع شود؟ بجهت آنكه يداللّه فوق ايديهم تو صدقه را كه دست دراز ميكني ميدهي به فقير، اوّل در دست خدا واقع ميشود و از دست خدا به دست فقير ميرسد. براي اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۶ *»
دو معني است؛ يكي آنكه صدقه اوّل در دست خدا واقع ميشود، يعني آنچه دادهاي به خدا دادهاي و آنچه به دست خدا آمد گم نميشود علي اليد مااخذت حتّي تؤدّي آنچه به دست خدا دادي و خدا آن را گرفت، آن را به تو رد خواهد كرد. رسول خدا فرمودند اللهمّ اعط كل منفق خلفاً پس اوّل در دست خدا واقع ميشود ايني كه به قرض خدا دادي خدا اين را به تو پس خواهد داد و چون كريم است و جواد، زياده هم ميدهد يا دهبرابر يا هفتصدبرابر يا هرچه خواهد به تو پس ميدهد، اين يك معني. يكي آنكه به تو پسميدهد در آخرت و جنّات نعيم ميدهد ثواب صدقهاي را كه در اين دنيا دادهاي. اين است معني آنكه صدقه در دست خدا واقع ميشود. و چون در دست خدا واقع شده تو بدان گم نشده، چنان مپندار كه تلف شده و ايني كه دادهاي ضايع و بيجا خرج شده، حاشا بلكه در دست خداست و محفوظتر است ازاينكه در صندوق بگذاري و درش را ببندي. خداوند عالم ميفرمايد اين را بخصوصه عرض ميكنم تا رفقا يادبگيرند، بد نيست خدا ميفرمايد من قدّر عليه رزقه فلينفق ممّا آتاه اللّه اين حكايت انفاق از جمله مجربّات است. ميفرمايد هركس روزي او تنگ شده باشد بناي صدقه دادن بگذارد كه خدا در عوض به او پس ميدهد. اگر خدا كم پس بدهد دهبرابر عوض ميدهد و اگر زياد بدهد الي ماشاءالله عوض ميدهد. كم بدهد دهبرابر عوض ميدهد بجهت آنكه وعده كرده كه من جاء بالحسنة فله عشر امثالها پس هركس روزي او تنگ شدهباشد، بنابگذارد صدقه بدهد. گول شيطان را مخور، شيطان گولت نكند، مگو كسي كه چيزي ندارد چطور ميتواند صدقه بدهد. من حالا عرض ميكنم راهش را. قيمت خرما را كه در اين ولايت نميدانم چند است، بطور مثل عرض ميكنم مثلاً يك من ده شاهي. حالا كيست آن كسي كه ندارد ده شاهي بدهد و يك من خرما بگيرد آن گوشه بگذارد و روزي سه دانه خرما بدهد، اگر كمتر دارد روزي يك دانه از آن به فقير بدهد، از اين هم اگر كمتر دارد يك خرما را نصف كند روزي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۷ *»
نصف خرما صدقه بدهد. صدقه دادن چه اشكالي دارد؟! شيطان جميع مردم را بخيل كرده. بهاينطور تو همين يك دانه خرما را كه در راه خدا دادي، خدا به تو پس خواهد داد اضعاف مضاعف آن را. من متعهّدم و ضامن اگرچه نهايت حماقت است كه من بگويم متعهّد و ضامنم ولكن چون خدا ضامن شده من هم ميگويم. عوض همين يك دانه خرما كه ميدهي من متعهّد، من ضامن كه از جميع معاملات منفعت بيشتر بكند، هيچ معاملهاي اينقدر منفعت نداشته باشد. لكن هوشيار باش كه اين يك دانه خرما را كه ميدهي به يمين و يسار خود نگاه كن، به اطراف و جوانب خود نگاه كن، ببين از كجا ميآيد. از جايي ميآيد كه پيشتر هيچ گمان نداشتي و اين بواسطه همان يك دانه خرما بوده. خداوند از آسمان سبدي به زمين فرو نميفرستد كه روزي بندگان را توش بكند بدهد ولكن بر دست بندگان و بر دست مخلوقات، روزي مردم را ميدهد. ميپرسم از شما كه كداميك از اهل مجلس هست از سائل به كفَش تا مالدارش كه نتواند يك من خرما بخرد و در مدت دوماه صدقه بدهد؟ جميع شما قادريد. كداميك از شما طالب معامله و منفعت نيستيد؟ خدا در قرآن وعده كرده من قدّر عليه رزقه فلينفق ممّا آتاه اللّه هركس روزيش تنگ شود انفاق كند از آنچه خدا به او داده. كدام معامله منفعتش بيش از اين است؟ معامله هندوستان از اين بيشتر منفعت نميكند، هرچه سود بخوري از اين بيشتر منفعت نميكند. پس اگر فقير شدي آنچه خدا گفته گوش به آن داشته باش. چه گفته؟ گفته انفاق كن، معالجه فقر اين است؛ و دعا.
باري مقصود اين بود كه صدقه در دست خدا واقع ميشود و خدا بدمعامله و لئيم نيست، خدا وعده كرده ده برابر و هفتصد برابر واللّه يضاعف لمن يشاء آنقدر ميدهد كه نهايت نداشته باشد بسا آنكه به يك خرمايي كه بدهي و بجا واقع شود، خدا ملكي به تو بدهد. خداوند حسابش دخلي به اين حسابها ندارد، بسا آنكه به يك دانه خرما كه ميدهي صدهزار تومان به تو عوض بدهد. تو كه به اين حالت ميدهي البته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۸ *»
خداي كريم وهّاب كه وعده كرده به وعده خود وفا ميكند و ميدهد.
وامّا يك معني ديگر براي اينكه در دست خدا واقع ميشود اينكه خدا به فقير ميدهد پس رازق آن فقير خداست، رازق و دهنده به آن فقير خداست و دست تو در آن هنگام دست خداست. پس در دست خدا واقع شده و از دست خدا به فقير رسيده.
باري مقصودم اين بود كه خدمتها را نسبت به مردم بايد بعمل آورد، جميع عباداتي كه خدا امر فرموده، جميعاً را نسبت به خلق خدا بايد بعمل آورد ولكن قومي از مقدّسين هستند كه كأنّه اينها خود را خالو و خواهرزاده خدا ميدانند. خير، همچو نيست. با خلق خدا بايد راه رفت و جميع معاملات را با خلق خدا بايد كرد. آيا نشنيدهاي كه من لميشكر العبد لميشكر الرب هركس شكر بندهها را نكند شكر خدا را نكرده. بايد ميان خلق كار كرد و از جمله عبادات مسلّماً يكي همين صدقه دادن بود كه عرض كردم اين عبادتي است ولكن تو بايد به خلق خدا بدهي. زكوة بايد بدهي به خلق خدا بايد بدهي، خمس بايد بدهي به خلق خدا بايد بدهي، حج بايد بروي ميبايد به سوي خانه سنگي بروي. خانه سنگ است و گچ و خلق خداست، پس به سوي خلق خدا بايد بروي. جهاد اگر ميكني به سوي خلق خدا ميبايد بروي، جميع كارهايي كه ميكني به سوي خلق خدا بايد بكني. روزه ميگيري، خود را از معاشرت بعضي از خلق خدا واميداري، از معاشرت اكل، از معاشرت شرب، همچنين از سر زير آب كردن و از ساير چيزهايي كه در روز روزه به عمل نميآوري، از آنها بازميايستي. و معاشرت ميكني با كتاب خدا، معاشرت ميكني با دعا، معاشرت ميكني با اذكار و صدقات و همه اينها روكردن به خلق است. نماز ميكني رو به كعبه ميكني، رو به مسجد ميكني، به امامي اقتدا ميكني، حروفي و كلماتي از دهان خود بيرون ميآوري، جميع اينها همه خلق است و نميتواني خدمتي نسبت به ذات خدا بجابياوري. پس جميع خدمات را نسبت به مخلوقات بايد به عمل آورد و خدماتي كه هست معلوم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۹ *»
است كه خدمتي كه نسبت به يك سنگي بايد بكني با خدمتي كه نسبت به درختي بايد بكني و خدمتي كه نسبت به حيواني بايد بكني و خدمتي كه نسبت به انساني بايد بكني و خدمتي كه نسبت به پيغمبري بكني، اين خدمتها در درجات تفاوت ميكند و ثواب اينها برحسب ثواب آن چيزي است كه تو خدمت را از براي آن ميكني.
چون سخن به اينجا رسيد بد نيست اين را عرض كنم. يك پارهاي هستند غافلند بسا آنكه ثواب ذكركردن را از اجابت مؤمني افضل ميدانند. به خيال خود حالا توجّهي كرده و غرق درياي توحيد شده و نماز خود را طولاني ميكند، به خيالش اينها افضل از اجابت مؤمن است. بسا آنكه سفر زيارتي يا سفر حجّي را افضل ميشمرند از اجابت مؤمني و از قضاي حاجت مؤمني و از سرور قلب مؤمني. مردم امر را اشتباه كردهاند، شماها ديگر عارف باشيد و عالم به مسائل باشيد. آيا نشنيدهايد كه شخصي داشت طواف ميكرد، در اثناي طواف برادر ديني او، او را صداكرد و او مشغول طواف بود. امام از او پرسيد ايني كه تو را صدا كرد كه بود؟ عرض كرد يكي از برادران ديني من بود. فرمودند چرا جوابش را ندادي؟ طواف را قطع كن و برو اجابت مؤمن را بكن. امر مؤمن عظيم است بجهت آنكه تو خدمت را از براي خدا بايست بكني، درهرجا بيشتر جلوه كرده آنجا عظيمتر است. آيا جلوه خدا در انسان بيشتر است يا در حيوان؟ و جلوه خدا آيا در حيوان بيشتر است يا در گياه؟ آيا جلوه خدا در گياه بيشتر است يا در سنگها؟ چه بسيار مردم كه به خيال خود آب قربهًالياللّه به پاي درختي ميريزند و به مؤمني قطره آبي نميدهند، به خيالشان آن ثواب بيشتر دارد و حاشا كه چنين باشد. هرجا خدا بيشتر و بهتر جلوه كرده، خدمت براي آن بكني ثوابش بيشتر است. آيا خدا در انسان صالح جلوه خود را بهتر نموده يا جاهل نادان؟ چه بسيار از اين مردم هستند كه اگر كسي مردمان نظيف و مؤمن را به ضيافت بطلبد و ميهماني كند، اين عظيم نميآيد به نظر ايشان. خيالشان ميرسد كه آن خوب است كه يك ديگ آشي درست كنند و بريزند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۰ *»
برسر اين گداها و اين مردمان كثيف بيتميز بينماز و قال و قيل كنند و آن را ببرند و بخورند؛ خيالشان ميرسد اين خوب است. نه چنين نيست، آخر تو ببين اينها آيا عصمت دارند؟ نماز ميكنند، طهارت ميگيرند؟ ببين روي خود را ميشويند؟ كثافت شش ماه پيش از اين كه رويش را گرفته، ببين اين شسته است؟ ببين اين زن است و رويش و شكمش و سينهاش پيداست و نميپوشاند، يااينكه خير مرد است هيچ تقوايي، طهارتي پيشش نيست. ميخواهم بدانم چطور شد اين صدقه به كارخورد و آن مؤمنين صالحين نظيف را كه به ضيافت طلبيدند بكار نخورد؟ صدقه را در راه خدا بايد داد و اين صدقه در راه خدا نبود؟ اينهايي كه به اين صفتند چشمهاشان هشت تا بشود پاك و پاكيزه باشند. حالا اگر دلتان رحم آمد دو انگشت نان، يك لقمه نان، نصف نان به ايشان بدهيد، آن هم اگر دلتان رحم آمد والاّ چرا بايد به اينها داد؟ صدقه را به خدا بايد داد، خدا توي جُنُب چهكار ميكند؟ خدا توي تاركالصلوة چكار ميكند، توي آن كساني كه هرّ را از برّ نميدانند چكار ميكند؟ تو بايد به خدا بدهي. خير، اينها را يك چيزي جزئيشان بدهي، همانقدري كه سائل محروم نشده باشد اگر دلتان رحم آمد همانقدر بس است. چشمشان هشت تا بشود بيايند اسلام اختيار كنند و به طور مسلمين حركت كنند. كه گفته اين حالت، حالت مسلمين است؟ كه طهارت نگيرند، غسل نكنند، نماز نكنند، كثيف و نجس بگردند. ولكن جهّال چيز در راه خدا دادن را اين ميدانند كه يك ديگ شلغمشوربا سر بار بگذارند و درست كنند و اين را بياورند سر كوچه بگذارند و بريزند اين مردمان كثيف نجس و فحش به يكديگر بدهند و يكديگر را بزنند و اين را ببرند. خدا در توي اينها چه ميكند؟ هيچ ملائكه داخل اينها نيستند. و از آن طرف مؤمنين صالحين همه زاهد همه عابد، فقير، بينوا كه روي سؤال ندارند، آبرو دارند، ميخواهند آبروي خود را نگاه دارند گرسنگي ميخورند و ميتوانند سؤال كنند و نميكنند، به آنها بايد انفاق كرد، آنها را بايد احترام كرد و آبروي ايشان را بايد حفظ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۱ *»
كرد والاّ اين سائلين هيچ احترام ندارند مگر حرمت نوعي. همين كه اسم اسلام برسرشان است، همينقدر حرمت دارند. حرمتشان همين است كه اگر رختشان به رختت خورد نبايد بشويي، دستشان اگر به دستت خورد نبايد آب بكشي، به ظاهر اسلام مسلمانشان بايد بداني. اگر دلت هم رحم آمد، يك انگشت، دو انگشت نان يك تكّه نان دستش بدهي، ديگر بيش از اين حرمتي ندارد. چشمش هشتتا بشود اسلام بياورد.
چون كيفيّت سؤال درميان آمد اين را عرض كنم اوّلاً اينكه در مساجد، در درخانه خداي جواد كريم رزّاق، همچو جايي سؤال از غير خدا خيلي بيشرمي است. از اين گذشته سؤال كردن خودش اذلال نفسي كه حرام است در آن افتاده و در خانه خدا و بر در خانه خداي رزّاق، سؤال از غير كردن بيادبي است ديگر. يكي ديگر فرياد كردن در مسجد و مردم را از عبادت واداشتن، نماز مردم را غلط كردن. يكي ديگر آنكه آبروي خدا را و پيغمبر را ريختن، مثل اينكه سيّدها ميگويند براي خاطر جدّ من بدهيد، جدّ من به شما عوض بدهد، هي آبروي خدا را ريختن، هي آبروي پيغمبر را ريختن و متاع دكانِ سؤالِ خود نام پيغمبر را قراردادن اگرچه حالا بعد از آني كه چند روز قبل از اين گفتم اين كار بدي است، از اين سكوت كردهاند و اينها را نميگويند. يكي ديگر راهرفتن در مابين صفوف، مهرها را لگدكردن آخر چشمش هم كه نميبيند مهرها را لگد ميكند، تسبيحها را لگد ميكند، قرآنها را لگد ميكند راه ميرود توي صفوف. بسا آنكه يكي ساجد است، حالا اين راه ميرود، پاش را به سر مردم ميزند. بسا آنكه يكي راكع است، خود را ميزند به آن از نمازش كجش ميكند، حواس مردم را بهم ميزند. يكي ديگر آنكه روي فرشهاي مردم راه ميروند با اين پاهاي كثيف و البته آنهايي كه نظيفند فرش براي خودشان پهن ميكنند، يقيناً راضي نيست كه تو اين پاهاي كثيف منحوس خودت را روي فرشش بگذاري، روي جانمازش بگذاري، پات را در مسجد در مكان غصبي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۲ *»
ميگذاري؛ همه سر كارهاي ما خراب است. حالا كه همه پشت سر من حرف ميزنند گداها را هم بگذار بزنند، من حق را ميگويم. جميع كارها از آنطوري كه خدا خواسته منحرف شده، جميع منكرها معروف شده، جميع معروفها منكر شده. باز از جمله كارهايي كه ميكنند اين اذكاري است كه اين سائلين ميكنند، هي ميان صفها راه ميروند و ميگويند «اللهمّ صلّ علي محمّد وآلمحمّد». به هر صلواتي يك گناه ريايي هم ميكند، به هر صلواتي يك گناه سمعهاي هم ميكند. حالا به اعتقاد خودش ذكر هم كرده. تو اگر راست ميگويي چرا وقتي سرجات نشستهاي صلوات نميفرستي؟ چرا در جاي خلوت صلوات نميفرستادي؟ معلوم است به هر صلواتي يك پول توقّع داري. يك پاره ديگر بلند هم ميگويند و حواس مردم را برهم ميزنند، همهاش خلاف قاعده. ولكن دنياست و آخرالزمان است و چيزي بر حالت اصلي كه خدا و رسول خواستهاند باقي نمانده است.
باري برويم برسر مطلب و آن اين بود كه خداوند براي هر كاري جهتي قرارداده و فضيلت كارها به قدر جهت كارهاست. پس فضيلت مؤمن بسيار است. نميبيني كه امام نظر فرمودند به خانه كعبه و فرمودند اي كعبه چقدر عظيمي تو و خدا چقدر حرمت به تو داده! ولكن حرمت مؤمن از تو بيشتر است. چنانكه در حديثي ديگر هم فرمودند حرمت مؤمن از حرمت قرآن بيشتر است. پس كاري كه تو بكني از براي كعبه با كاري كه بكني از براي مؤمن، البته آن كاري كه با مؤمن بكني اشرف و افضل و اعلي است. لكن اين خلق كه من ميبينم همينطور دايم سرنگونند و همه منكوس شدهاند. ميبيني كه ميروند سر كوچهها امامزاده طاقچه براي خودشان درست ميكنند و چراغ ميبرند و در و ديوار را چرب و چليس ميكنند. شمع ميبرند آنجا روشن ميكنند و مؤمنين در خانهشان چراغ ندارند قرآن بخوانند. روغن چراغ ميبرند در مساجد و محراب را چرب و چليس ميكنند، خلاف قاعده ميكنند، تصرّف در وقف ميكنند، مساجد را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۳ *»
سياه ميكنند و اين را به يك مؤمن صالح نميدهند كه شب توي خانهاش قرآن بخواند، مطالعه بكند. مردم سياقشان اين است كه به جمادات ميل دارند و اين ناخوشي از ايّام بتپرستي در سرها مانده. آنها يك سنگي ميتراشيدند و آن را ميپرستيدند، وقتي بت تمام شد امامزاده طاقچه درست ميكنند، سرش ميروند حاجت ميطلبند، پرستش طاقچه ميكنند. يك پاره جمادات را ميپرستند، يك پاره درختها را حرمت ميدارند و ميروند كهنه به آنها ميبندند و از آن حرمت ميدارند. يكي را ميبيني ميرود خواجه خضر تعمير ميكند. خواجه خضر براي چه خوب است؟ خضر اطاقش كجا بوده، اطاق ميخواهد چه كند؟ پول برميدارد و ميرود اين را خرج آنجا ميكند. ميبيني دويست تومان، سيصد تومان آنجا خرج ميكند و نميدهد به فقرا و مؤمنين كه پريشانند. همه از اين است كه طبع مردم به جمادات انس دارد. اگر از جمادات گذشتند به نباتات انس دارند، درختها را حرمت ميدارند. از آن گذشته به حيوانات انس ميگيرند، ميبيني نان به گربه ميدهد، به مؤمن نميدهد. مگو چطور يك لقمه نان را به مؤمن بدهم؟ همان يك لقمه را كه به گربه ميدهي جمع كن، پنج شب، شش شبش كن يك كف دست نان ميشود بده به مؤمني. از اين هم خجالت ميكشي جمع كن ده شبش كن يكتا نان ميشود بده به مؤمني. لكن به حيوانات ميدهند و به مؤمن نميدهند، رحم بر حيوانات ميكنند به مؤمنين نميكنند. از اين گذشته بالاتر از اين ساير اعمال ظاهره را جميعاً مرتكب ميشوند و نسبت به مؤمن اينطورها سلوك ميكنند. اينها عبادت براي خدا نيست، اگر براي خداست از هر چيزي كه خدا پيداتر است، خدمتت را آنجا خرج كن. درهرجا كه خدا فرموده خرج كن، خرج كن. آنجايي كه خدا فرموده، آنجا خدا ظاهرتر است و اگر دو كار است كه خدا هر دو را فرموده، ببين در اين دو جا، هرجايي كه خدا ظاهرتر است آنجا بكن.
باري، از جمله جهاتي كه خداوند عالم قرار داده كه تو بايد رو به آن جهت كني، يكي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۴ *»
اين خانه كعبه است. اين خانه از جهات عظيمه است و از خواصّ اين خانه كعبه اين است كه اين خانه قلب زمين است و اوّل جزيي است كه خداوند عالم از اين زمين آنرا خلق كرده. آيا نشنيدهايد كه خداوند عالم وقتي كه ميخواست آسمان و زمين را بيافريند، اوّل يك گوهري آفريد به بزرگي همه اين آسمان و زمين. بعد به آن گوهر نظر فرمود به نظر هيبت و جلالت، آن گوهر آب شد و اين جمله به قدرت خدا دريايي شد و دريايي عظيم پيدا شد بجهت آب شدن آن گوهر. بعد خداوند بر آن دريا بادي را مسلّط كرد و آن باد آن دريا را به موج و تلاطم درآورد و از جميع جهات آن دريا را به تلاطم درآورد و آن دريا به تلاطم درآمد و بناي كف كردن گذارد و هر ذرّهاي از كف كه پيدا ميشد، از آن ذرّه يك ذرّه بخار بالا ميرفت. هي يك ذرّه كف پيدا ميشد و يك ذرّه بخار بالاي آن، نه اينكه اوّل كف پيدا شد و بعد بخار پيدا شد، اينطور نبوده ولكن هر ذرّه كف كه پيدا شد، ذرّهاي از بخار بالاي آن پيدا شد تا آنچه كه بايستي كف كند، كف كرد و آنچه بايستي از آن بخار بالا برود، بخار بالا رفت. آنوقت خداوند عالم بر آن كفها حرارتي و بادي مسلّط كرد و آنها را خشكانيد و جمع كرد آن كفها را در اول در يك موضع آن دريا، آن موضعي كه الآن خانه كعبه است آنجا جمع شد و از آنجا پهن شد در روي آب. بعد از آني كه پهن شد خشكيد بر روي آب و از آن كف خشك شده اين زمين شما پيدا شد. و خداوند عالم چون ديد اين زمين در روي آب در تلاطم است، اطراف اين زمين را بواسطه كوهها سنگين كرد تااينكه اين زمين در روي اين آب قرار گرفت. آنهايي كه كشتي سوار شدهاند ديدهاند كشتي خالي تلاطم ميكند لكن وقتي پرشد و بارگيري او تمام شد، تلاطم او تمام ميشود. همچنين خداوند اين زمين را بارگيري كرد به اين كوههاي عظيم و زمين آرام گرفت بر روي آب و از آن بخاري بالا رفت و از آن بخار خداوند آسمانها را آفريد و حالا سخن در آسمانها نداريم لكن اين زميني كه آفريد، آنجايي كه كفها جمع شده بود وسط زمين و قلب زمين بود. جميع مددهايي كه از آسمان به زمين ميرسد، اوّل ميرسد به خانه كعبه و از خانه كعبه ميرسد به ساير زمينها و به ساير شهرها. جميع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۵ *»
بركاتي كه در زمين پهن ميشود اوّل به خانه كعبه ميرسد بعد از خانه كعبه به ساير زمينها منتشر ميشود. اين است كه خداوند خانه كعبه را و حرم كعبه را مبارك آفريده و بركتهاي خود را در اين خانه گذارده و از اين خانه به همه زمينها بركت ميدهد. اگر اين خانه را اهل زمين ترك كنند و اگر حجّ اين خانه را ابداً مردم نكنند و اين خانه را خراب كنند و خراب بگذارند، جميع مردم تلف خواهند شد، مهلت داده نميشوند يك طرفة العيني. ولكن خداوند بجهت اينكه دائم حجكننده و طواف كننده هست، در موسم حج، حجكننده هست و در غير موسم حج، طواف كننده هست و در شب و روز، در جميع اوقات يك كسي طواف اين خانه را ميكند و دائم طواف كننده دارد از اين جهت خداوند اهل زمين را مهلت داده و به اين جهت بركات زمين را قطع نميكند و اگر ترك حج اين خانه را كنند مهلت از آنها برداشته ميشود و جميعاً تلف خواهند شد. باري، مقصود اين بود كه چون اين كعبه دل جميع زمينهاست و ساير خلق را هم از زمينها آفريده، قبضهاي از زمين برداشته بدن تو را آفريده، قبضهاي از زمين برداشته بدن زيد را آفريده، قبضهاي از زمين برداشته بدن عمرو را آفريده و جميع مردم را از قبضههاي زمين آفريده. پس اين خانه كعبه به اين جهت مادر ميشود براي جميع زمينها، براي جميع شهرها اين خانه كعبه مادر است. بلكه براي جميع بدنها مادر است و جميع بدنها فرزند خانه كعبه و اجزاء خانه كعبه ميشوند و جميع اين مردم مدد ميبايد از مادر بگيرند و شير ميبايد از پستان مادر بخورند. آخر بدن تو را از قبضه خاك آفريدند و اين خاك را از زير خانه كعبه برداشتهاند و بدن تو را از آن آفريدهاند. پس مكّه امّالقري است و آن زمين بكّه اصل در جميع مكّه است و مكّه امّالقري است و مادر كلّ شهرها. پس زمين بكّه كه آن زميني است كه در زير خانه كعبه است، او مادر كلّ است، او اصل كلّ است، او قلب كلّ است. پس جميع بدنها فرزندان مكّهاند، جميعاً فرزندانند از براي امّالقري.
دراينجا بيمناسبت نيست اين كلمه را كه از علمِ تعبير است عرض كنم و به تجربه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۶ *»
معلوم شده و آن اين است كه هركس در خواب ببيند با مادر خود نكاح ميكند، تعبيرش اين ميشود كه در بيداري به حج مشرّف ميشود. در خواب آنطور كه ميبيند اينطور تعبير ميكنند كه به كعبه خواهد رفت؛ بجهت آنكه مادر است. در خواب آنطور ميبيني لكن در بيداري حج خانه خدا نصيب تو ميشود.
باري، مقصود اين بود كه جميع بدنهاي مردم فرزندند از براي خانه كعبه و بايد شير فيضهاي خدا را از آن بنوشند و شير مددهاي خدا را از كعبه بجويند. پس از اين جهت پيغمبر مردم را امر كرده كه در اوقات نماز، در اوقات توجّه خود، در اوقات عبادت خود در مجالس و محافل روكنند به خانه كعبه و بركت بجويند از خانه كعبه. كعبه خداي شما نيست، كعبه معبود شما نيست، كعبه مسجود شما نيست، خانه كعبه مخاطب شما نيست لكن مأمور است بدن تو كه فرزند خانه كعبه است اينكه روكند به سوي خانه كعبه و اين روكردن عبادتي است كه خدا تو را به اين عبادت امر كرده نه از بابتي ديگر. مثل آنكه آن فقير، كعبه است براي تو در هنگام صدقهدادن. مثل اينكه ترازو، كعبه است براي تو در هنگام زكوة كشيدن. بايد رو به ترازو كني، رو به انبار كني، رو به گندم كني، رو به ترازو بكشي به فقير بدهي. كعبه تو در اين عبادت اين است. ترازو معبود تو نيست، گندمها معبود تو نيست، ولكن جهت عبادت تو همينهاست. همچنين خانه كعبه خداي تو نيست، معبود تو نيست، مسجود تو نيست. دست نياز به سوي كعبه دراز ميكني، رو به خانه كعبه ميكني، از كعبه چيزي نميخواهي و دست براي كعبه بلند نميكني لكن چون خداي كعبه گفته است كه رسم عبادت من و جهت عبادت من اين است كه تو دست خود را به سمت خانه كعبه بلند كني، اين است رسم عبادت من و اين است خدمتي كه تو بايست بكني، تو هم امتثال فرمان كردهاي وقتي كه اين رسم عبادت را بعمل آوردي.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۷ *»
«موعظه شانزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
اگرچه ترتيب كلام اقتضاي آن ميكند كه كلمات اين آيه شريفه را به آنطوري كه وعده كرديم تمام كنيم ولكن اين را هم ذكر كردهايم، در سنوات گذشته هم عادت و سنّت بر اين جاري شده كه در اواسط اين ماه و در اين شبهاي ايّام متبرّكه، تجديد عهد ولايت را براي شما بكنيم. و اين سنّتي است كه پيغمبران گذشته چنين ميكردند و تجديد عهد وليّي يا نبيّي را كه پيغمبر گذشته خبر داده بود كه در فلان وقت خواهد آمد، ميكردند. هر ساله تجديد ميكردند آن ميثاق را تا فراموش نكنند و تا مستعدّ ظهور نبي موعود خود باشند. پس از اين جهت ما هم تجديد اين ميثاقي را كه خدا بر شما گرفته است از عالم ذرّ تا اين دنيا، لازم شمرديم كه هر ساله در اين ايّام در ماه رمضان كه حقيقةً و شرعاً اوّل سال است، اوّل سال شريعت و دين اين ماه مبارك رمضان است. محرّم اوّل سال عرب بوده و نوروز اوّل سال عجم بوده، نه شماها بر عجميّت خود باقي ماندهايد كه نوروز را اوّل سال بدانيد و نه بر عربيّت و جاهليّت باقي ماندهايد كه محرّم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۸ *»
را اوّل سال بدانيد. اوّل سالي كه خدا قرار داده ماه مبارك رمضان است از اين است كه خدا شبهاي قدر را در اين ماه قرار داده كه آنچه در تمام سال ميشود، خدا به ولي زمان خبر ميدهد و از جانب خداوند ملائكه نازل ميشوند و تقدير و قضاي خدا را به ولي زمان عرض ميكنند كه در اين سال چنين حكم شده كه عمر فلان بسرآيد مثلاً حكم شده قحطي بسرآيد، امسال فلان غني فقير ميشود، فلان صحيح مريض ميشود. قضا و قدر تمام سال را در اين شبها به امام زمان عرض ميكنند و احكام كليّه عرض ميشود به امام و تقدير ميشود. و شبهاي قدر چهار شب است چنانكه كارهاي خدا در چهار مقام تمام ميشود و كار هركسي در چهار مقام تمام ميشود؛ اوّل مقام مشيّت خداست، دويّم مقام اراده خداست، سيّوم تقدير خداست، چهارم قضاي خداوند عالم. پس در شب نيمه شعبان مشيّت خدا تعلّق ميگيرد و در شب نوزدهم اراده خدا تعلّق ميگيرد و در شب بيست ويكم تقدير ميشود و در شب بيست و سيّوم حكم ميشود و قضاي الهي و حكم خداوند بر اين قرار ميگيرد. پس نبي رؤوف رحيم، اين ماهي كه اوّل سال است و ماهي است كه آنچه در اين ماه گذشت حكم تا آخر سال شماست، اين ماه را ماه عبادت براي شما قرارداده تا در اين ماه روزه بگيريد تااينكه صفايي در نفس شما پيدا شود و قربي به خداوند پيدا كنيد و تلاوت كتاب را زياد كنيد، دعاها در اين ماه بخوانيد و نمازها زياد كنيد شايد محل رحمت خدا شويد و در اين شبهاي قدر اراده و قدر و قضاي خدا به نيكي براي شما تعلّق بگيرد و هر آنكس در اين امور كوتاهي كرد و عبادت نكرد و دعا نخواند و نمازي زياد نكرد، دعاي زيادي نكرد، آنچه خداوند خواسته ميكند و او را حقي بر خدا نيست؛ آنچه حكمت خدا اقتضا ميكند در تمام ملك از براي او هم بر همان جاري ميشود. پس ماها بايد در اين ماه به عبادت بكوشيم، ميبايد در اين شبهاي قدر عبادت را زياد كنيم، به نماز و دعاي خود بيفزاييم و در اين شبها استغفار زياد كنيم از گناهان خود و تضرّع و زاري زياده نماييم شايد كرم او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۹ *»
شامل حال ما بشود و در اين سال تقدير امور ما و آنچه بايد به ما برسد به خير جاري شود.
باري، اين ماه، اوّل سال است. اوّل سال خدا، اوّل سال پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمّه هدي و مؤمنين، اوّل ماه رمضان است و شما اوّل سال را كه ميخواهيد حساب كنيد از اينجا بايد بشماريد. لكن عربها در جاهليت آن وقتي كه بتپرست بودند، آنها محرّم را اوّل سال خود گرفته بودند. چه دخلي به ما دارد! اين اوّل سال آنهاست. همچنين گبران و فارسيان، نوروز را اوّل سال خود گرفته بودند، چه دخلي به ما دارد! پس اوّل سال ما ماه رمضان است و در اوّل هر سالي تجديد عهد ولايت لازم است و مناسب و شايد كه اين تجديد عهد سبب اين شود كه خداوند قدر و قضاي خود را براي ما بخير كند. زيرا كه به اين تجديد عهد ايمان ما تازه ميشود و معرفت ما زياده ميشود و به انتظار ما از براي ظهور، ايمانمان قوي ميشود. پس چون بنيه ايمان ما قوي شد دفع جميع مرضها و شكوك و شبهات را از ايمان ما ميكند، و چون ايمان ما خالص شد خدا براي مؤمنين خالصين تقدير نميكند مگر خيرات را و حكم نميفرمايد مگر به نيكي. پس به اين مناسبات و به اين جهات در اوّل هر سال كه در اين ايّام است براي شما برادراني كه جمع ميشويد و حاضر ميشويد تجديد عهد ميكنيم، سببش اين است؛ اين يكي.
و يكي ديگر آنكه بجهت طول زمان غيبت، مردم دلهاشان قسي شده و حالتشان چنين شده كه گويا نداشتهاند هيچ پيغمبري و نداشتهاند هيچ امامي و ندارند در اين زمان هيچ پادشاهي. افسار ايشان بر سر خود ايشان افتاده و خود ايشان برحسب دلخواه خود در اين دنيا راه ميروند. بجهت آنكه تا عمرش است و يادش ميآيد كه همين تركيبها كه هست يادش ميآيد، از پدرش هم همينطور شنيده، پدر پدرش هم همينطور و گاه است كه بيست پشت است، هفده هجده پشت است كه امام ازميان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۰ *»
مردم رفته غيبت كرده، مردم هم كه عقلشان به چشمشان است و طبعشان هم به چشمشان است چنانكه گفتهاند «از دل برود هر آن كه از ديده برفت» فرزندت را كه ده سال نبيني، ده سال بگذرد و صورتش و هيأتش را نبيني، كمكم از نظر تو ميرود، محبّت تو به او كم ميشود، محبت او از دست ميرود، خورده خورده كأن لميكن ميشود به طوريكه اگر خبر مرگش را يا خبر زندهبودنش را بشنوي فرق نميكند. اينها همه بجهت اين است كه مدتي او را نديدهاي، طبيعت بشر اين است. و چون در مدت عمر خود امامي نديده، پدر او هم امام نديده، پدر پدرش هم نديده بسا آنكه خيال ميكند امامي ندارد. اين هم يك سبب كه هرسال تجديد عهد ميكنيم، اگرچه قومي هستند كه هرشب و هر روز تجديد ميكنند، هر روز عهدي تازه ميكنند. قومي ديگر هستند كه پس از هر نماز دعاهاي منسوب به امام زمان خود را ميخوانند و دعا به دولت او ميكنند، در وقت هر نماز مترقّب دولت او هستند، قومي لازال در احاديثشان، در فرمايشاتشان، در فضايلشان بسرميبرند، غرقند در درياي فضايل ايشان. آنها امام را هميشه براي خود ميبينند و مراقبند. ولكن مردم، صبح از خانه خود بيرون ميآيند و تا شام به كسب و كار خود مشغولند، سال به سال در اين مجالس حاضر نميشوند اينها تجديد عهد ميخواهند كه اگر تجديد نكنند عمّاقريب جميع اين مردم مرتد ميشوند چنانكه حديث است كه اگر نبودند در زمان غيبت علمايي كه دلهاي ضعفاي شيعه را نگاه دارند چنانكه سكّانيكشتي سكّان كشتي را نگاه ميدارد، اگر آن علما دلهاي مردم را نگاه ندارند هرآينه جميع مردم مرتد ميشدند لكن مردم بنانيست فكر دين باشند، كاري دست دين ندارند بلكه اعتقادشان اين است كه بايد با اين جوره علما معانده كرد، از اين جوره علما دوري كرد، اينها را بايد غيبت كرد، بايد تهمت بر اينها زد، مهماامكن نام اينها را بايد گم كرد و زبانشان را بست كه ديني نگويند، ما دين نميخواهيم. قرار مردم بر اين است لكن كسي كه ميداند اينها درصدد اصلاح دين هستند ميداند كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۱ *»
اينها چقدر وجودشان ضرور است، و خدا ميداند و پيغمبر ميداند كه خدا حكمت خود را دست برنميدارد و زماني را خالي از علما نميگذارد لامحاله خالي نميگذارد از علمايي كه در هر عصري تجديد ايمان بكنند براي مردم پس از اندراس؛ لامحاله چنين كسان را برميانگيزاند. پس به اين جهات تجديد عهد در اول هر سال لزوم زيادي دارد.
و باز وجهي ديگر از براي اينكه تجديد عهدي لازم است اينكه مردم در زمان سابق براين طوري ديگر بودند و مردم از اين وجه غافلند كه چرا خدا در اين زمان اين اسباب را فراهم آورده. ايني را كه عرض ميكنم معمّرين شما ميدانند، در زمانهاي سابق اهل هر بلدي ساكن بلد خود بودند و اهل هر بلدي از بلاد ديگر اطلاع نداشتند و از بلاد به بلاد زياده نميرفتند. بسا آنكه نام شهري را ابداً نشنيده بودند و مردم شهرهاي دور به شهرهاي دور نرفته بودند و چون چنين بود اهل هر بلدي از مذهبهاي اهل بلاد ديگر ابداً مطلع نبودند. ميدانستند ولايت خود را و اهل ولايت خود را و بر مذهب خود بودند و هيچ آگاهي از جايي ديگر نداشتند تااينكه در اين زمان اسبابِ آمد و شد زياد شد، قرار شد ايلچيها و قنسلها به زبان خودشان از شهرها به شهرها بروند و مردمان صاحب صنعت از اطراف بلاد به هر بلدي بروند و كمكم چاپي پيدا شد، كتابهاي هر مذهبي در هر بلدي زياد شد، كتابها بجهت فروش در اطراف رفت و به اين جهت كتابهاي مذهبها در هر بلدي پيدا شد. در اينجا كتابهاي هند آمد، كتابهاي فرنگ آمد، كتابهاي مذهبهاي باطل آمد. چاپچيها بجهت مداخل هي چاپ كردند و هرچه هم از ولايت خودشان زياد آمد به بلادي ديگر فرستادند، كتب مذاهب در عالم منتشر شد و اخبار مذاهب بواسطه چاپاران و اين چاپارخانهها به همه جا رفت و بواسطه روزنامهها كه در اطراف در هر بلدي نوشته شد اخبار هرجا به هرجا رفت. روزنامه از فرنگ ميآورند به ايران كه فلان روز چنين شد و چنان شد، روزنامه از اينجا به فرنگ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۲ *»
رفت. از اينجا وزرا و ايلچيان به آنجا رفتند از آنجا به اينجا آمدند، بواسطه چاپارخانهها و بواسطه روزنامهها اخبار كلّ عالم به كلّ عالم رفت و بواسطه آن ايلچيها و وزرا و آمد و شد وزرا و آمدن آنها به هر بلدي، اخبار هر بلدي در هر بلدي زياد شد و بواسطه آمد و شد زياد و بجهت آن وزيري كه در آن ملك آمد از ولايت خودش به ولايت ديگر و صاحب صنعتان و طبيبان و منجّمان و جرّاحان هي به ولايت آمدند و رفتند. حتّي آنكه از ينگيدنيا به ايران آمدند و اين اوضاع در پيشتر نبود، در اين زمانها حادث شد. و از اين عظيمتر اين راههاي آهني كه ساختهاند و اين گاريها كه ساختهاند كه از اينجا تا تهران را مثلاً از صبح تا شام ميروند، از اينجا تا مكّه را به يك شبانهروز يا دو شبانه روز ميروند، از اينجا تا اسلامبول را به سه شبانه روز ميروند، و هي نشستند در اين گاريها و از آنجا به اينجا و از اينجا به آنجا هي آمدند و هي رفتند، اخبار همهجا به همهجا رفت و علم همهجا به همهجا منتشر شد.
و چون كار دولتي شد اين علمها از هر زباني به هر زباني ترجمه شد، فارسي را عربي كردند عربي را فارسي كردند، فرنگي را عربي كردند و تركي كردند و فارسي كردند. كتابهاي علم هر زباني را به زبان خود بردند و آن ايلچيانشان كتابهاي آن ولايت را بردند از آنجا به ولايتي ديگر و از ولايتي ديگر به آن ولايت آوردند. به اين جهتها در اين زمانها شبههها و شكوك زياد شد الي ماشاءاللّه حتّي آنكه در يك ولايت شك و شبهه كلّ روي زمين پيدا شد و پيشترها اين شكوك و اين شبهات نبود. پيشترها مثلاً در هند، در بنگاله شبهههاي مردم در ميان دو نفر بود، نهايت شبهه همين بود كه دو نفر شبهه ميكردند و ميگفتند يكي ديگر هم همانجاها از آنها ميشنيد، ميشدند سه تا. ديگر شبهه بنگاله به كرمان نيامده بود، به تهران نيامده بود ولكن اين اوضاع كه بناشد شبهه هر ولايتي به هر ولايتي رسيد و آن مزخرفات كه اهل هر ولايتي در كتاب خودشان نوشته بودند به هر ولايتي رفت. و اگر مثلاً كتاب ينگيدنيا هم به كرمان نيامده بود يك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۳ *»
كسي در تهران در كتاب خودش مسائلش و شبهههاش را نوشته بود يا گفته بود و كمكم به كرمان هم مثلاً رسيد و به اينواسطه در دل هركسي كه از اهل تتبّع و سير بود، شبهههاي كلّ روي زمين جمع شد. حالا كدام سينه واسع و كدام علم فراوان است كه شبهه كلّ روي زمين را جواب بگويد؟ چون اينطور شد دلهاي مردم به تزلزل آمد و كمكم ايمانهاشان ضعيف شد و هي شبهه كردند و شبهه كردند تا كار به اينجا رسيد كه ميبينيد. و از جمله علمهاي بزرگ شيطان و حيلههاي بزرگ شيطان يكي اين است كه ريسمان مردم را براي شنيدن شبهه سست ميكند كه بروند و بشنوند، و براي طلب جواب و رفع شبهه ميكشد مهارشان را و نميگذارد بروند و رفع شبهه كنند و اسباب تعويق را براي مردم فراهم ميآورد. وامّا براي شنيدن شبهه ميگويد گوشَت را شل كن، گوشش را كه شل كرد آن وقت شبهه ميآيد در گوشش و راسخ ميشود در قلبش و آن وقت نميگذارد جواب از هيچ عالم بشنود و آن شبهه در دل او ميماند و ريشه ميكند و شاخ و برگ ميكند و كمكم درخت عظيمي ميشود مثل درخت زقّوم در دل اين روئيده، هزار هزار شاخه ميكند و اينطور اين مردم بنياد دينشان ازهم ميريزد. واللّه مردم نافهمند، نميتوان حرف زد، زمان زماني شده كه آدم حق را نميتواند بگويد. نبي به جهت همين براي امّت خود سيم تلگراف درست نكرد، دانست اين براي امّت او صلاح نيست و به همين سيم تلگراف و همين چيزها دين اسلام را فاسد كردند به طوري كه عرض كردم الاّ اينكه صيت اسلام و صولت اسلام و شوكت اسلام پرده بر روي كار مردم كشيده و ميگوييم الحمدللّه همه مسلميم همه پاك و به اين ميگذرانيم كار را. ولكن در پس پرده در هزار نفر يك نفر ايمانشان ثابت نمانده، همه در شكوك و شبهات همه در ضلالت افتادهاند؛ چه فايده، نميتوان همه را گفت و آنها را نشان داد. چه بسياري كه شبهههاي مجوسيّت در دلشان افتاده و مجوسي شدهاند، چه بسياري كه شبهههاي نصراني در دلشان افتاده و نصراني شدهاند، چه بسياري كه يهودي شدهاند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۴ *»
نميگويد يهودي شدهام لكن در مجالس كه صحبت ميدارد، از اشارات كلامش و از گوشه و كنار حرفهاش معلوم ميشود چه زيرابها از پيغمبران ميزند، چه چيزها در قدح ائمّه ميتراشد و ميگويد، چه شبههها كه بر دين اسلام وارد ميآورد. انسان ميفهمد و نميتواند دم بزند، نميتواند نفس بكشد؛ آخرالزمان است و اينها را دارد. پس به اين جهت و اين جهتي بود بسيار بزرگ كه گمانم اين است كه تا حال نشنيده بوديد و اين جهت را فكر نكرده بوديد، به اينجهت بايد تجديد عهد كرد. و ببين چه بلاي عظيمي از براي مردم بواسطه اين بسياري تردّد در بلاد در وجود اسلام پيدا شده! وانگهي يك بلاي عظيم ديگر اينكه يك نفر فرنگي احمقي كه در آنجا شاگرد طبيب بوده، مثلاً نسخه ميپيچيده، ديده يكي كسي طبابت ميكرده اين شاگرد طبيب از آنجا برميخيزد ميآيد اينجا. رختهاش را هم پاك و پاكيزه ميكند و ميآيد اينجا، اين حالا ديگر ميشود شِلْمِرْصاحب و ميشود طبيب فرنگي. حالا ديگر علم اوّلين و آخرين را از اين بايد سؤال كرد، بايد علم جميع فرنگيها را اين حفظ داشته باشد. ميروند از اين ميپرسند كه زحل چطور است. اين مردكه هم از راه دور آمده و دنياديده است و «جهان ديده بسيار گويد دروغ» آنوقت كه از او ميپرسند آن هم ميگويد در مذهب ما زحل چنين و چنان است. حالا اين دست آقاي ايراني ميافتد. او كه خودش از روي جهل و ناداني چيزي گفته بود دست آقاي ايراني هم كه افتاد، اين ميشود وحي منزَل، ميشود صدقي كه لا كذب فيه، ميشود صوابي كه لا خطاء فيه. خورده خورده اين مذهب ميشود، ديگر آن وقت از بالاي فرنگي شمشير ميزند. و همچنين چيزهاي ديگر هرچه كه ميخواهند از اين مردكه فرنگي ميپرسند آن هم هرچه ميخواهد جواب ميگويد تا كار مزخرفگويي به جايي رسيده كه گفتهاند فرنگيان دوربين ساختهاند و در توي ماه چيزها ديدهاند. در توي ماه ديدهاند دروگري نشسته بود و درو ميكرد، گفتهاند از توي ماه ابريشم آوردهاند. ديگر ميگويند اين عباي من از همان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۵ *»
ابريشمهاست، اين گونه مزخرفها گفتند و شهرت دادند و احمقهاي ايراني هم باور كردند و مذهب خود قرار دادند. ميگفتند روزنامه از فرنگ آمده كه از مرّيخ يك تخته سنگي كه بيست و پنج ذرع در بيست و پنج ذرع بوده افتاده. توي مرّيخ سنگ كجا بود؟ تو چه ميداني از مرّيخ افتاده؟ حالا ميگويد سنگ بيست و پنج ذرع در بيست و پنج ذرع از مرّيخ به زمين افتاده، اين دست ايراني كه ميافتد مذهب ميشود. آخر تو كجا ميداني كه اين از كجا افتاده؟ چه ميداني اين از مرّيخ افتاده؟ غرض، شبههها و شكوك مذهبهاي باطل و فرنگيان در مزاج متلوّنان اهل ايران و در مزاج بولهوسان رسوخ كرده و قوم كثيري را چنانكه ديديم و شنيديم از ايمان بكلّي روگردان كرد. بعد از آني كه آن قوم از ايمان زايل شدند، ضعيفالايمانهاي ديگر هم كه اهل شك و شبهه نيستند وقتي با آنها معاشرت كردند، ديدند كه آنها در مجالس اينجور حرفها زدند، ده روز، بيست روز گذشت نه دستشان عيب كرد، نه چشمشان كور شد، نه شل شدند به اينطور آن شبههها در ذهن اينها هم ميرود تااينكه پيارسال كار به جايي رسيد كه جمع كثيري مرتد شدند و دهري شدند و آنها هرزگيها ميكردند و چيزها ميگفتند نسبت به پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمّه: و در مجلسها علانيه آن كفرها را ميگفتند و مردم هم شنيدند.
باري، همه اينها از اين آمد و شد زياد شد و دين مردم به اين آمد و شد خراب شد. واللّه صلاح اين مردم نيست مراجعه كتب ضلال و فرنگيان و خواندن روزنامهها و مجالست با آنهايي كه اين كتابها را ميخوانند و اهل شك و شبهه هستند، مجالست با آنها سمّيت دارد از براي ايمان مردم. پس چون در اين آخرالزمان كار ايمان مردم به اينجاها رسيد، از جانب خداوند عالم تدبيري بزرگ لازم شد از براي رفع اين غائلهها و شكها و شبههها. براي رفع شكوك و شبهات تمام روي زمين اسباب بزرگ از خداوند عالم لازم شد و واللّه كه كار به اين طلبهها نميگذرد. حالا هي شرح لمعه خواند و ياد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۶ *»
هم گرفت كه اقلّ حيض سه روز و اكثرش ده روز، شبهه ينگيدنيا و شبهه فرنگيان و هندوستان به اين رفع نميشود. بواسطه علم فقه رفع شكوك و شبهات مردم نميشود، بواسطه علم نجوم شكوك و شبهات رفع نميشود، به دانستن اينكه فاعل مرفوع است چطور ميتواني جواب آن هندو را بگويي كه شبهه كرده «رام» بيست هزار سال پيش از اين بوده، و بگويي بيست هزار سال پيش از اين نبوده و ايني كه ميگويي دروغ است؟ حالا يادگرفتي كه ضرب ضربا ضربوا، حالا به يادگرفتن اين دو سه كلمه شبهههاي هندوها و فرنگيها رفع نميشود. گيرم دانستي كه ظرف كه مقدّم بر مسند شد افاده حصر ميكند، علم معاني را، بيان را هم يادگرفتي، حالا شبهه ينگيدنيا بواسطه اين رفع شد؟ خير، آمدي اصول هم خواندي، ياد هم گرفتي كه امر براي فور است يا براي تراخي، آيا شبهههاي روي زمين به اين جواب داده شد؟ خير، از اين بالاتر، فقيه هم شدي و گفتي نماز ظهر چهار ركعت است نافلهاش هم هشت ركعت است، حالا اين شبهه عالم را رفع كرد؟ حاشا! كجا امر به اين علما ميگذرد؟! بلكه عالمي ميخواهد كه شبهه كلّ روي زمين را بتواند جواب بگويد، عالمي كه مؤيّد من عنداللّه است بايد باشد، مؤيّد از جانب ائمّه طاهرين است بايد باشد، موفّق و مسدّد است بايد باشد. بايد مُلهَم شود از جانب خداوند عالم به جواب شبهههاي كلّ روي زمين. بنيه بشر همچو كاري نميتوانند بكند، اين علما و اين داستانها و اين بازي و اين مدرسه كار را نميگذراند. هركس در اين حرفي دارد بسماللّه، يك كتاب از كتابهاي شبهه را بردارد و جواب بگويد، اگرچه يك جواب هم نوشتند. يوسف بلف فرنگي شبههاي كرده بود و كتابي نوشته بود آمد به ايران، برداشتهاند جواب نوشتهاند به طورهايي كه هوش از سر آدم ميرود. مثلاً جواب مردكه فرنگي كافر نوشته؛ اي كافر ملعون! تو به پيغمبر بيادبي ميكني؟ حالا شما دانيد و خدا. آيا كار به اين ميگذرد؟ حالا بردارد توي كتاب بنويسد واللّه باللّه بحقّ پيغمبر كه حق با من است، به اين كار ميگذرد؟ نميشود به احاديث
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۷ *»
ائمّه براي مردكه فرنگي استدلال كرد و ردّ كرد. به اين كار نميگذرد، علمي ديگري ميخواهد، علم زبانداني ميخواهد از جانب خدا مخصوص به اين كار كسي بايد باشد كه بتواند از عهده اين كار برآيد و اگر از جانب خدا بخصوص كسي نباشد، نميتواند كسي معالجه اين درد را بكند. پس از اين جهت از جانب خداوند عالميان در اين آخرالزمان عالمي آمد و خدا خود اسباب اين امر را فراهم آورد. علانيه و بيپرده ميگويم، خداوند در اين آخرالزمان اسباب اين امر را فراهم آورد و براي رفع اين غايله، وجود پاك شيخ مرحوم اعلياللّه مقامه و رفع فيالخلد اعلامه را برانگيزانيد در عالم و او را فرستاد كه رفع شكوك و شبهات كلّ عالم را كرد؛ چنانكه كرده و كتابهاش حاضر است. اگر راست ميگويند بيايند بفهمند دو سطر كتابش را. اين امر بچّهبازي نيست، اين كار كار زميني نيست، اين تدبير تدبيري است كه امام زمان صلواتاللّه و سلامه عليه كرده از پس پرده غيب وچود پاك او را امام براي اينكار تربيت كرده و از او هم برآمده و كرده. بد نگفته است، ميگويد «مشك آن است كه ببويد نه آنكه عطار بگويد» مشك ادّعا نميخواهد، مشك را همچو كه دست گرفتي، اين مسجد پُربو ميشود. حالا اينكه عطار بگويد و قسم هم بخورد و دفترش را هم بيرون بياورد كه اين مشك است و تو هرچه ميبويي بو نميدهد، اين مشك نيست. مشك آن است كه ببويد، عالم آن است كه اين كار كند والاّ من همين بگويم چنين و چنانم، مصرف اين كار چه چيز است؟ اين ادعاي بيحاصل از ما چه فايده ميبخشد؟ شبهه كي به اين ادعاها رفع ميشود؟ پس مشك آن است كه ببويد، همينطور كه بوييد و سيصد كتاب تصنيف كرد در مشكلات علم سيصد كتاب تصنيف فرمود و اصولي چند در دين گذارد كه بعد از او هم هر شبههاي كه در پرده مانده بود و ظاهر نشده بود و بعد از او ميشد، با آن اسبابي كه در ميان گذارد تا سالهاي دراز رفع جميع شكوك و شبهات مردم از آن بشود. اين كار در قوّه كه بود؟ اين كار به ادّعا نميشود. نميگويم آنهاي ديگر علما نيستند، لكن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۸ *»
در فنّ خود علمايند و بسيار خوب. مثل اينكه اگر ما تعريف كرديم نانوا را، نگفتهايم بقّالها بدند. بقّال هم استاد هست لكن در فنّ خودش. ايني كه ما ميگوييم اين است نه اينكه علم نحو بد است. خير، نحويين خوب بسيار خوب، نه اين است كه صرف بد است، صرفيين بسيار خوب، نه اين است كه اصول بد است، اصوليين فقها همه خيلي خوب، همه در فنّ خود عالم، همه عابد، همه زاهد، همه متّقي، محبّتشان لازم، عداوتشان حرام، لكن آن كسي كه رفع اين غايله را از عالم كند، آن كيست؟ ميخواهم بدانم وقتي يك شبهه ينگيدنيا اينجا آمد اصولي چطور ميتواند رفع بكند؟ البته نميتواند. از يك اصولي پرسيده بودند به چه دليل خدا يكي است؟ جواب گفته بود يكيش مجمععليه است و زياده اصل، عدمش است و لاتنقضوا اليقين الاّ بيقين مثله حالا شما را بخدا آيا كار به اين ميگذرد؟ و آن حكماي دقيقي كه شقّ شعر ميكنند، آيا به اين اكتفا ميكنند كه اصل، عدمش است؟ خدا ميداند ميخندند بر آدم و اگر اين دليلها و اين تحقيقات برود در ميان آن اديان، مسخره ميكنند آدم را. پس علمي بايد فراوان، جوابي بايد محكم به آنها داده شود كه وقتي شنيدند كأنّه سنگ در دهانشان گذارده شده، قدرت نداشته باشند دهن بگشايند و چيزي بگويند؛ اينطور بايد جواب شكوك و شبهات را داد. و اينجوره جواب از شبهههاي عالم داده نشده تا حال از هيچ عالمي و از هيچ جا بروز نكرده مگر از وجود مسعود شيخ جليل اعلياللّه مقامه.
وامّا سابق بر شيخ جليل اين آمد و شد در بلاد نشده بود و اينطور شبهههاي اهل هر بلدي به بلدي ديگر نرفته بود. اگر شبههاي هم بود هركسي در ولايت خودش داشت ديگر از آنجا بيرون نرفته بود. اما اين بلاي عظيم كه تمام روي زمين شبههاش بيايد به كرمان، شبهه تمام روي زمين بيايد به يزد، به اصفهان، به جميع بلاد ايران، خيلي كس ميخواهد جواب بدهد. انصاف بدهند كه در جميع روي زمين يك نفر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۹ *»
توانست رفع اين غايله را بكند الاّ اين بزرگوار؟
كلّ من يدعي بماليس فيه | كذّبته شواهد الامتحان |
گفت و كرد و نوشت و اين كتابها از او در عالم پهن شد و اگر كسي ديگر غير او ميتوانست ميكرد و مينوشت و كتب او الان حاضر است، بسماللّه يك ورق آن را بيايند بفهمند از علماي گذشته و آينده. و نه اين است كه باينحرف كه زدم قدح علماي گذشته و آينده ميشود، حاشا. كدام قدح شده است؟! مكرّر عرض كردهام و شنيدهايد و در كتابهاي خود همه جا نوشتهام و در هر وقت گفتهام قادح علماي گذشته و آينده عاصي است لكن مثل اينكه بديهي است كه اگر من بگويم حضرت امير بهتر از حضرت امام حسن است، قدح حضرت امام حسن نشده. حالا آيا اگر من بگويم حضرت پيغمبر بهتر از علي است، به علي بيادبي كردهام اين حرف را زدهام؟ حاشا. حالا اين علماي ما بهتر از ائمّه كه نيستند، عظمشان بيشتر از ائمّه: نيست. اگر من گفتهام شيخ مرحوم اعلم از جميع علمايند، نه اين است كه قدح جميع علما شده. مثل اينكه اگر من بگويم پيغمبر اعلم جميع ائمّه بود، اعلم جميع پيغمبران بود، قدح ائمّه نكردهام، قدح باقي پيغمبران نكردهام نهايت من گفتهام او اعلم از همه است. پس جهّال اينگونه سخنان را وسيله نكنند و اگر اينجوره سخنان از من ميشنوند، اينجا و آنجا نروند بنشينند بگويند فلاني قدح علما ميكند زيرا كه همين كلمه را كه گفتي، قدح علما كردي و غيبت علما كردي. و اگر تو ميخواهي بگويي اينها عالم نيستند، اين نيست مگر محض عداوت. كتابهاش حاضر است يك ورقش را بفهمند خدا ميداند خيلي حكايت است، كتاب عالمي را برده بودند پيش شخصي كه در علمي نوشته بود، گفته بود اين كتاب مطلقاً در اين علم نيست. صاحب اين كتاب اصلاً از اين علم اطلاع ندارد. چطور در اين علم نيست؟! كتاب را در علم طب نوشته بود، برده بودند پيش دشمن، آن دشمن گفته بود كه اين كتاب هيچ دخلي به طب ندارد. آخر چطور ندارد؟ دردها را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۰ *»
نوشته، خاصيت دواها را نوشته، معالجهاش را نوشته، چطور دخلي به طب ندارد؟ اگر بنا اين شد انسان همينطور بگويد اينها مطلقاً عالم نيستند، همچو ميگويند بگويند. روز قيامت خدمت پيغمبر جواب از اين حرفها را بايد بدهند و اگر ميگويي داخل علما هستند، پس همين نسبت قدحي كه به ايشان دادي و گفتي فلاني قدح علما ميكند، خود تو قدح علما كردهاي. اگر قدح بد است، تو چرا خودت قدح علما ميكني؟ وقتي ميخواهند بد بكنند خودشان به بد مبتلا ميشوند. پس بدان كه من حفر بئراً لاخيه وقع فيه آنچه من ميگويم غيبت عالمي نيست. من ميگويم فلانكس از همه علما بهتر است، اين دخلي به غيبت و قدح ندارد. لكن آنهايي كه ميروند و بد ميگويند و ميگويند فلانكس بالاي منبر غيبت علما ميكند، آنها خود واقع در غيبت شدهاند، خود معصيت غيبت را دارند، بلكه تهمت زدهاند.
باري، برويم برسر مطلب اين حرفها بكار نميآيد زيرا كه اثري به دشمن نميبخشد، دوست هم كه چنين نميكند. پس عرض ميكنم كه چون زمان، چنين زماني شد كه كار شبهات و شكوك چنين شد و از اهل نفاق سرايت كرد به ضعفاي شيعه و آنها هم خورده خورده ضايع شدند، و آن اهل نفاق هم در اين بلاد به آن شكوك و شبهات تصنيف كردند كتابهايي چند و منتشر كردند و به جهت اظهار فضل در مجالس با مؤمنين ديگر مباحثه كردند و ضعفاي شيعه از جوابشان عاجز ماندند و به اينواسطه جمعي ديگر از ضعفاي مؤمنين قلوبشان به تزلزل افتاد، پس كار اين زمان ببين به كجا رسيده است كه بجز مؤمن محض كسي در آخرالزمان با ايمان باقي نميماند. جميع مردم خواهند رفت الاّ مؤمن محض. معني مؤمن محض اين است كه اگر همه روي زمين كافر شوند، او بر دين خود ثابت باشد والاّ اگر ضعيف باشد خورده خورده ضعيفتر ميشود. طبع ظاهر بنيآدم تابع اكثر است و تابع مشهورتر. وقتي اكثر مردم كافر و اهل شبهه شدند، معلوم است طبايع مردم همه از آن طرف ميرود. پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۱ *»
چون كار اين زمان چنين شد، خداوند عالم اين تدبير عظيم را بجهت رفع شبهات كرد و اين بزرگواران را برانگيزانيد براي رفع شكوك و شبهات، براي راسخ كردن و ثابت كردن مؤمنين بر ولايت آلمحمّد: . پس از اين جهت اگرچه در سالهاي پيش از ما تجديد عهد باب نبوده، در اين سالها لازم شده كه انسان تجديد عهد كند بلكه اين قلوب ضعيفه نرم شود و مترقّب امام خود شوند و منتظر ظهور امام خود شوند. بدانند يك كسي هست انتظار دولت او را بايد كشيد. اين هم يك سبب از اسبابي كه ما بايد تجديد عهد كنيم و اين هم سببي بود براي اينكه ما بايد مواظبت به اين امر كنيم تا هستيم و وصيّت كنيم اولاد خودمان را كه پس از ما اين تجديد عهد را بكنند تا چشمهاشان به ظهور روشن شود و هر ساله حكايت ظهور و رجعت را بر مردم بخوانند تا امام، خودش ظاهر شود و آن وقت او را ببينند. مردم كارشان به جايي رسيده كه انتظار فرج امام زمان از دلشان بيرون رفته بجهت طول غيبت و ميبينند هركس هركاري ميخواهد ميكند. ميبيند هركار خواست كرد هيچ طوري هم نشد، به اينواسطه انتظار فرج از دلشان بيرون رفته و اينكه ميبيند هركار ميخواهد ميكند هيچ طور هم نميشود، اين آزمايش است. اين آزمايش بزرگي است كه هركس ميآيد مؤمن ميشود اسباب فقر براي او فراهم ميآيد، دشمنان اموال او را ميبرند، صدمه بر او ميزنند، قضا و قدر به فقر او جاري ميشود. شخصي از دوستان به حضرت امير شكايت كرد از فقر، فرمود اگر مرا دوست ميداري منتظر فقر و فاقه و پريشاني و دشمن باش. پس شماها هم به اين واسطه كه تولاّيي به آلمحمّد: داريد، فقر و فاقه و پريشاني شماها زياد شده و بسا آنكه مبتلا به اعراض و امراض بشويد، به همين واسطه اسباب پريشانيشان جمع است. از آنطرف هم ميبيند بسا آنكه اگر كسي برود كافر بشود اسباب عزّت براي او درست شود و درست هم ميشود. همينكه بناي بيديني گذارد، اسباب عزّت درست ميشود. آياهيچ ميدانيد چرا فقير ميشويد؟ بجهت آنكه حلال كم است، مؤمن چه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۲ *»
بكند؟ نال حلال از كجا تحصيل بكند؟ برود دزدي بكند؟ نال حلال را به دزدي نميتوان تحصيل كرد. چه كار بكند؟ مال صغير و يتيم را بخورد؟ به اين هم نميشود. كسب و تحصيل حلال در اين آخرالزمان صعوبت تمام دارد، نميتوان مال بسيار از حلال جمع كرد، ممكن نيست. لكن همينكه از دين بيرون رفت، باك ندارد از هيچگونه حرامي، از هيچگونه مالي باك ندارد پس جمع ميشود براي او مال بسيار. نه آنكه از حلال پيدا شده باشد، استغفراللّه! كجا از حلال پيدا ميشود؟ همينقدرش پيدا ميشود كه امرش بگذرد و به طور وسط، ديگر زيادتر پيدا نميشود. لكن مخالفت كه كرد از حرام باك ندارد، مال جمع ميشود، مال بسيار پيدا ميكند، صدهزار طور از براي ربودن مال مردم هست بناي بيديني كه گذارد همهكار ميتواند بكند. به اين جهت بسا آنكه دولت در كفّار و منافقين زياد ميشود و امّا در مؤمنين فقر و فاقه و پريشاني در ايشان پيدا ميشود. غذاي مناسب كمتر برايشان پيدا ميشود، غذاي نامناسب كه خوردند بيمار ميشوند. بيماري ايشان طول ميكشد امراض و اعراض و مصائب رو به او ميآورد و از او مردم روگردان ميشوند، دستش هم كه به جايي نميرسد، بيچاره و فقير همه مسلمين و مؤمنين هي به اينطور گذران ميكنند. اينها نيست مگر بجهت آنكه للّه و فياللّه از حرام اجتناب كردهاند. لكن آنهاي ديگر خير، اينطور نيستند. حمّام رفته و رنگ بسته و خضاب كرده، رختهاي شريف و لطيف پوشيده، برق برق ميزند. گُردهها هم پيه گرفته ميبيني بَرّ و بَرّ ميكند و راه ميرود و شعرها ميخواند. اينطورها كه ميكند مردم هم جمع ميشوند دور او قهوه و قلياني و اوضاعي، به اينطور حركت ميكند. پس اينها به هيچوجه دليل سعادت نيست و آن فقر و مرض مؤمن به هيچوجه دليل شقاوت او نيست.
باري، مؤمنان در آخرالزمان اين بلا را هم كه دارند. قومي هم ميبينند كه همينطورها گذشته است و آمدهاند و رفتهاند هرچه هم دعا ميكند بسا آنكه خدا صلاح نميداند به او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۳ *»
بدهد، خورده خورده ترقّب ظهور امام زمان از مردم تمام شده است. صبح ميكنند و شام ميكنند به گرفتاريهاي خود. به هيچوجه انتظار ندارند ظهور امام را. اين معني انتظار نيست، معني انتظار آن است كه آن شبي كه چند نفر مهمان عزيز داري وعده كردهاند بيايند، همينكه قدري از شب گذشت و دور آمدند، تا صداي طرقِّ در ميشود برميگردي نگاه ميكني؛ اين معني انتظار است. هي نگاهت به درِ اطاق است، يك خورده كه دور كردند ميگويي بابا يكي فانوس بردارد برود ببيند اينها چطور شدند، مالي برداريد برويد آنها را بياوريد. معني انتظار آن است كه چشمبراه باشي، چشم بر در داشته باشي، گوش به آواز داشته باشي و از همه جا هي طلب كني تا آنكه مطلب تو برآيد. حالا كِي چنين حالتي مردم براي ظهور امام دارند؟ صبح ميكنند به غفلت، شام ميكنند به غفلت. ديگر هر وقتي صحبتي درميان بيايد بگويند امامي داريم والاّ به هيچوجه امام را داخل موجودين نميشمرند. چون امر چنين شده است خود را مثل گوسفند بيشبان خيال ميكنند و به هيچوجه در شدايد رجوع به امام زمان نميكنند، در مصايب طلب مدد از آن بزرگوار نميكنند و بكلّي عاري شدهاند از رسم تشيّع. خيالشان ميرسد معني تشيّع همين است كه اگر گفتند بنده كيستي بگويد بنده خدا، امّت كيستي؟ امّت محمّد. شيعه كيستي؟ شيعه عليبنابيطالب. نه واللّه، معني تشيّع نوكري دولت اسلام است. بايد نوكر بود مانند آن نوكراني كه بر درخانه جمع شدهاند منتظر اينند آقاشان از خانه بيرون آيد هرحكمي بكند بعمل آورند. جميع شما نوكر امام زمانيد، جميع شما قشون او هستيد، همه جُنْد اوييد، همه سپاه اوييد. بايد دايم شما خود را در سمت نوكران بدانيد نه اينكه شما داخل آقايان باشيد. خدمت بايد كرد، فعلگي بايد كرد، سفرهاي دور و دراز بايد رفت، سخلو بايد كشيد. بسا آنكه ينگيدنيا ميفرستند، بايد زرنگ شد، اينطور شل شلي راهرفتن و حركتكردن، اين طرز نوكري نيست. پس ما بكلّي خيال آسودگي را بايد از سر بيرون كنيم. اصحاب پيغمبر گاه است كه با اسلحه مسجد ميآمدند. همين نماز جماعتي كه ميبينيد، از رسمهاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۴ *»
نوكري است. همه اين امّت كه ميبينيد قشونند، اين هم يكي از رسمهاي قشون است كه همه با هم نماز كنند، همه يكمرتبه ركوع كنند، همه يكمرتبه سجود كنند، همه يكمرتبه برخيزند. مثل سرباز كه يكي پيش روي آنها ميايستد و آنها را تعليم ميكند. و اين صف سرباز و اين نظام را از روي نماز جماعت برداشتهاند.
باري، مقصود اين بود كه اصحاب پيغمبر مسجد كه ميآمدند اسباب و اسلحه داشتند و نوكر بودند و به طور نوكران حركت ميكردند. حالا ديگر اين را منافقين دستاويز نكنند كه فلانكس ميگويد مردم بايد با اسلحه راه بروند و اسلحه همراه داشته باشند. خير، عرضم اين است آقا كه آمد شماها بايد نوكر باشيد، لكن امروز فقيريد و گرسنهايد، بايد گوشهاي بنشينيد انتظار ظهور آقاي خود را بكشيد. لعنت خدا بر آن كسي كه امروز فساد بكند، ملعون است. هر عَلَمي كه امروز بلند شود، هر بيعتي كه امروز بشود، در زمان غيبت جميع بيعتي كه ميشود آن بيعت جبت و طاغوت است و كفر. همه بدانيد امروز هركس خروج كند طلب دنيا كرده است، هركس بااسلحه راه رود و فساد كند ازما نيست. ماها رعيت بيچاره از اهل مسجد، از اهل نمازيم لكن علانيه ميگويم ما امامي داريم و امام ما امامي است صاحب دولت حق و عمّاقريب ظاهر خواهد شد و عالم را پر از عدل و داد خواهد كرد و دولت باطل منقرض خواهد شد و كفّار و ظالمين را از روي زمين خواهد برانداخت. ايمان ما اين است لكن عمل ما بيچارگي و فقيري و به همينطور هستيم تا آقامان بيايد، آن وقت آنچه بايد بكنيم ميكنيم.
باري، به اين جهتها كه شما فراموش نكنيد و مترقّب دولت او باشيد، باز تجديد عهد ولايت در هر ساله از جمله لوازم شد. اقلاً بدانيد كه متصرّفي در ملك هست و امامي هست.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۵ *»
«موعظه هفدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز عرض كردم كه چون عادتي از براي شما قراردادهام در سالهاي گذشته كه در اوّل هر سال كه ماه مبارك رمضان باشد، تجديد كنيم عهد ولايت آلمحمّد را سلاماللّه عليهم اجمعين و شما را متذكّر اين كنيم كه از براي شما وليّي هست و شماها در اين زمانها بيولي و بيامام نيستيد، و خداوند عالم خلق زمين را مهمل نگذارده و خلق را به خودشان وانگذارده بلكه در زمين حجّت خدا موجود است، نهايت شما او را نميبينيد نقلي نيست. ناصرالدينشاه هم موجود است، در قصر جلال و عظمت خود نشسته، شما هم او را نميبينيد. حالا هرگاه ملك خيلي وسيع باشد و پادشاه شما در شش ماه راه دور از شما باشد، يا در قريب ظلمات نشسته باشد و شما او را نميبينيد. حالا اينكه شما او را نميبينيد هيچ دلالتي بر اين نميكند كه شما وليّي و امامي نداريد. در تصرف، ديدن تصرّف كننده آنچه را كه در آن تصرّف ميكند واجب است نه ديدن آن كساني كه تصرّف در آنها ميشود تصرّف كننده را. حالا آيا نه اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۶ *»
است كه خدا متصرّف در ملك است و خلق خدا را نميبينند و خدا خلق را ميبيند و تصرّف ميكند، هيچ نقصي نيست. ملائكه تصرّف در ابدان مردم ميكنند و مردم ملائكه را نميبينند و هيچ نقصي نيست، جنّيان در بعضي ابدان تصرّف ميكنند و مردم جن را نميبينند، شيطان را نميبينند و در دل جميع مردم الاّ قليل تصرّف ميكند. جمعي را كافر ميكند، جمعي را به عداوت جمعي ميدارد، محاربهها سرپا ميكند، فسادها در عالم مياندازد، قتلها ميشود، همه به تصرّف شيطان ميشود و شيطان را تو نميبيني. وقتي امر چنين است، چه مانع است از اينكه امام تو و حجّت بزرگ خداوند عالم در ميان خلق باشد و خلق او را نبينند و او تصرّف در ملك بكند و هرگونه حكمي كه ميخواهد بكند. پس مانعي از اين نيست و امام و حجّت و بزرگ درميان خلق هست و تصرّف در ملك ميكند و هر حكمي كه ميخواهد ميكند. همين الآن دولت، دولت ايشان است. آيا تو نشنيدهاي و نخواندهاي در زيارت ايشان بكم سكنت السواكن و تحرّكت المتحرّكات پس اگر چنين است اوّل مثَلي براي شما بياورم. فرض كن اسباب حربي چند در فضاي خانهاي ريخته باشد، يا اينكه اسباب صنايع در آنجا ريخته باشد، حالا جمعي جن در اين خانه بيايند هريكي از آن جنها يكي از آن اسبابها را بردارد و اينها بر يكديگر ميزنند. حالا تو ميآيي داخل خانه ميشوي ميبيني شمشير را كه بلند ميشود، ميبيني چماق را كه بلند ميشود، ميبيني تفنگ در رفت. اينها را ميبيني لكن جن را نميبيني و اين جنها بايكديگر جنگ ميكنند، ميبيني چماق پايين آمد، شمشير بالا رفت، خنجر كشيده شد، تفنگ صدا كرد، پيچتاب دررفت؛ واللّه جميع اين دنيا بر همين سياق است.
دريا به وجود خويش موجي دارد | خس پندارد كه اين كشاكش «معلوم» بااوست |
مثَلي ديگر عرض كنم. حضرت عيسي روزي تشريف ميبردند به راهي ديدند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۷ *»
زعيمي، فلاّحي دارد بيل ميزند و مشغول است و زحمت ميكشد. دعا كردند كه خدايا حرص را از او بگير. آن مرد بيل را انداخت و رفت يك گوشهاي گرفت خوابيد. دومرتبه دعا كردند كه خدايا حرص را به او برگردان. دومرتبه برخاست و بيل را برداشت و بناكرد كاركردن. حضرت عيسي آمدند پيش او فرمودند تو چرا كار ميكردي، بيل را انداختي و رفتي يك گوشهاي خوابيدي، باز بعد از آن دومرتبه برخاستي و مشغول كار شدي؟ گفت داشتم كار ميكردم فكر كردم ـ حالا به خيالش كه خودش فكر كرده ـ گفت فكر كردم كه حالا عمر تو گذشته، آخر اينهمه حرص براي چه؟ تو به قدري كه تا آخر عمرت بخوري داري، بعد از خودت كه به تو فايده نخواهد داد، چرا عبث عبث به خودت اينقدر زحمت ميدهي؟ برو يك گوشهاي آسوده باش. بيل را انداختم و رفتم خوابيدم. فرمودند خوب، پس چرا دومرتبه برخاستي و مشغول كار شدي؟ عرض كرد خوابيده بودم فكر كردم ـ باز به خيالش كه خودش فكر كرده ـ فكر كردم كه آدم تا زنده است زندگي ميخواهد، آدم كه ميبايد توي دنيا يك كاري بكند، برخاستم و مشغول كار شدم. اين حالا نميداند كي داد و كي گرفت و اين تصرّف را كه كرد، به خيال خودش تدبيري به خاطرش رسيده بود. ديگر نميدانست كه اين فكرها و تدبيرها از كجا آمد. باز آن خفاي امر عيسي مثل خفاي امر جنّيان است و آن آثاري كه بروز كرد مثل آثار و حركاتي است كه در آن حربهها ميبيني كه خودبهخود بلند شد و به كسي خورد و كسي پيدا نبود. واللّه كه همه امر عالم چنين است، قومي ميآيند و قومي ميروند، يكدفعه ميبيني چوبهاست كه بلند شد و به پاي يكي خورد. نميداني از كجا خورد. ميبيني يكي خودبهخود كجخلق شد، چطور شد؟ اين از كجا كجخلق شد؟ يكي بد نميگفت، ميگفت خوب حاكم كجخلق شده، ميخواهم بدانم اين فرّاشها چرا كجخلقند كه اينطور از روي غيظ و خشم و كينه چوب ميزنند؟ اين شخص كه نسبت به شما تقصيري نكرده، شما چرا غيظ داريد؟ خبر ندارند از كجاست كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۸ *»
ميخورند. اينها اسبابي است كه از غيب اين عالم فراهم آمده. واللّه خار به پاي كسي نميرود مگر به حكومت مولاي تو و مگر به مجازات مولاي تو او است مطّلع بر خطاي جميع رعيّت خود اگر كسي لايق اين باشد كه خار به پاي او رود، مولاي تو به باد حكم ميكند كه اين خار را از اينجا بردار ببر آنجا، اي خاك تهش را تو نگهدار تا بايستد، اي باد سرش را تو بالا نگاهدار، كفشش را اي فلان تو بردار پنهان كن، به خيالش حكم ميكند كه او را از اينطرف ببر تااينكه از اين راه برود و به قدر مكافات عصيانش، خار به پاي او بنشيند. سلطنت اين است، حكم اين است، ولايت اين است، قدرت اين است. واللّه كه خار به پاي كسي نميرود مگر به عصياني و مخالفتي كه در وليعصر كرده، هيچ بلايي برسر كسي نميآيد مگر به حكم ولي. اگر معصيت شخص خاص است از براي آن يك نفر مخصوص حكم ميكنند، اگر معصيت عام است بلاي عام ميفرستند. مردكه در خانه خود نشسته، يك مرتبه ميآيند او را برميدارند ميبرند در خانه حكام و سلاطين. كساني كه ابداً و اصلاً او هيچ سابقهاي با آنها نداشته ميبيني داغيها را در آتش ميگذارند و بر پشت و پهلوي او مينهند. هرچه فرياد ميكند و ميگويد من با شما چه كردهام؟ من كه تو را نميشناسم، با تو چه كردهام؟ اينها شدّت عملشان بيشتر ميشود. چه ميشود حالا كلاهي برسرش بگذارند كه مال ديوان را خوردهاي؟ لكن تو خودت فكر كن ببين باطناً چه كردهاي و اين عقوبت كدام عصيان است. ببين اين را از كجا خوردهاي. مؤمن بايد همينطور باشد، تا بلايي بر او وارد ميآيد فكر كند كه چه از من صادر شده. آيا نشنيدهاي كه حضرت ابراهيم وقتي به كربلا ميگذشت اسبش به سر درآمد، از اسب افتاد. فيالفور متذكّر شد عرض كرد خدايا آيا گناهي از من سرزده كه مستوجب اين شدم؟ همچنين حضرت آدم در كربلا پاش به سنگ آمد و مجروح شد، متذكّر شد عرض كرد آيا گناهي ديگر از من سرزده؟ انبيا و اوليا همهشان دايم متذكّرند لكن مردم غافلند از اينكه از پسِ اين خلق و وراء اين عالم، يك كسي هست كه همه به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۹ *»
تحريك او متحرّكند. در بچّگي ديدهام الحمدللّه در بزرگي نديدهام، در بچّگي ديدهام اين خيمهشببازي را كه درميآورند. ديدم پردهاي بسته بودند، آن پشت پرده آدمها درست كرده بودند، از كلّه اينها سيمي كشيده بود. بازيگر ميآمد سر اين سيمها را هرطور كه ميخواست حركت ميداد. يك دفعه شاهي ميآورد آنجا، شاهي ميآمد آنجا مينشست. يكدفعه وزيري ميآمد، دزدي ميآمد، داروغهاي ميآمد، ميرغضبي ميآمد، فرّاشي ميآمد، هركدام به جايي مينشستند و يك حركتي ميكردند، يك مجلسي و يك اوضاعي فراهم ميآوردند. يكي را ميگرفتند، يكي را ميبستند، يكي را نسق ميكردند و هكذا اوضاعي داشتند. و اين صورتها، اين كارها را كه ميكردند به حركت آن بازيگر بود كه پشت پرده نشسته بود. سر اين سيمها بند است به كلّه هريك از آن صورتها، هرطور ميخواست آنها را ميگردانيد. اين عبرتي شد براي من. خدا ميداند امر چنين است در تمام ملك، شما نميدانيد كه از كلّه هريك از شما سيمي كه مرتبط است به مشيّت امام زمان كشيده شده و سر اين سيمها در دست او است، زمام قلوب جميع مردم در دست اوست. از پس اين خيمه آسمان نشسته و اين اوضاع را سرپا كرده. ميبيني يكي را ميآورد، يكي را ميبرد، يكي را ميكشد، يكي را بيمار ميكند، يكي را چاق ميكند، ملكي را خراب ميكند، آباد ميكند و آنچه ميكند به حكومت ميكند و سزا و جزاي هر قومي است كه عملي كردهاند كه مستحقّ آنند. اگرچه به ظاهر چنين بنمايد كه فلانكس به فلانكس ظلم كرده ولكن ببين چه عصيان در دولت اسلام كردهاي و چه مخالفت براي ولي حق كردهاي كه مستحقّ چنين عقوبتي شدهاي. حكومت ديوانخانه او ليلاً و نهاراً معمور است و احكام او جاري. قومي را به آتش هلاك ميكند، قومي را به باد غضب ميكند، جمعي را به آب و طوفان غرق ميكند، قومي را به زلزله و خسف ميكشد. جاري ميكند در زمين به واسطه آسمان حكمها و آن حكمها را بر دست يكديگر جاري ميكند. جميع آنچه هست فرّاش دولت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۰ *»
اوست اگرچه خودش نداند. چكش نميداند كه چهكار ميكند، همين ميداند كه بالا ميرود و پايين ميآيد. همچنين اين عالم بر نهج حكمت است و همه چيزها اسباب كار وليزمان است و دولت دولت آن بزرگوار است و حكم حكم آن بزرگوار است. ببين چطور مطالب هست در معارف و اين مردم غافلند و چگونه ايمانها ضعيف است كه خود را مهمل ميپندارند. گمان ميكنند كه سرخودند، كسي را ندارند. واللّه دلبخواه نيست، نه بهخاطرتان برسد كه ميتوانيد پا از پا به دلخواه خود برداريد. در حديث ميفرمايد ما من شيء فيالارض و لا فيالسماء الاّ بسبعة بمشيّة و ارادة و قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب و جميع اين هفت، بر دست وليزمان بايد جاري شود و بر زبان وليزمان بايد جاري شود. واللّه قطرهاي باران بر روي زمين، بر روي پرِ كاهي نميچكد مگر به اذن مخصوص از وليزمان. و اگر اين در نظر تو مشكل آيد به جهت اين است كه ولي خود را يك جثّه كوچكي خيال ميكني كه كنج جابلقا و جابلسا نشسته و ديگر جايي ديگر نيست. هيهات هيهات! خبر نداري و نخواندهاي در دعا كه بهم ملأت سماءك و ارضك حتّي ظهر ان لااله الاّ انت و سرّ اين مسأله را اگر بخواهي بداني، سرّش اين است كه ايشان جان جهانند. مگر جان تو در تن تو يك گوشهاي نشسته؟ حاشا، بلكه پُركردهاند به وجود شريف خود جميع آسمان و زمين را چنانكه جان تو تن تو را پُركرده است. اين عالم هم جانش وجود حجّت است صلواتاللّه عليه و پُركرده فضاي آسمان و زمين را و در همهجا حاضر است. و چگونه ميشود او در هر مكان حاضر باشد و قطرهاي از آسمان به زمين بيايد و روي پرِ كاهي بچكد و او غافل باشد و اين را نداند و مطّلع نشود؟ در حديث عرض كردند به ايشان كه ما گاهي عرضي داريم و خدمت شما نميتوانيم برسيم، چگونه مطلب خود را به عرض شما برسانيم؟ فرمودند لبهاي خود را بهم بزنيد، من ميفهمم مطلب شما را. اما اگر ميبيني جواب تو را به قولي كه تو بشنوي نميدهند، لازم نكرده است تو بشنوي، ميشنوند و ميفهمند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۱ *»
لكن به عمل نميآورند، گاهي نميخواهند به عمل آورند. يك ناخوشي است در ميان اين مردم و آن اين است كه اين مردم يك خدايي ميخواهند بنده ايشان باشد كه تا هرچه از او خواستند، فيالفور همانطور بكند و اگر نكرد از او راضي نخواهند بود، و امر اينطور نيست لو اتّبع الحقُّ اهواءَهم لفسدتِ السمواتُ والارض اگر حق بنا باشد متابعت كند هواي مردم را، آسمان و زمين فاسد ميشود. يكي ميگويد آفتاب كن، يكي ميگويد ابر كن، يكي ميگويد باران بده، يكي ميگويد مده، يكي دلش تنگ ميشود ميگويد اي آسمان سرنگون شوي. حالا خدا كدام را بكند، كدام را نكند؟ آسمان را چطور سرنگون كند و براي چه بكند؟ خدا بنده خلق خود نيست كه هرچه خلق بخواهند همان را بكند.
چون سخن به اينجا رسيد اين را عرض كنم بعضي هستند كه يك پاره چيزها به خيالشان ميرسد، ميآيد ميگويد يك دعاي مجرّبي پند من بده كه تخلّف نكند. من نميفهمم اين دعا مجرّب است يعني چه؟ مگر خدا مار است، منتر برميدارد؟ كه همينكه منتر را خواندي نميتواند تخلّف كند. دعاي مجرّب است يعني چه؟ مشيّت از خدا قطع نشده، اراده از خدا سلب نشده، قدر از خدا زايل نشده. جميع اين دعاها عرض حاجات است، ديگر اين دعاي مجرّبي است كه تخلّف نميكند، معني ندارد. خدا افعي نيست كه همينكه منترش كردي گنگ بشود، تخلّف نتواند بكند. هيچ چيز خدا را محصور و مضطر نميكند. اينها آداب عرض حاجات است كه به پادشاه كه ميروند عرض حاجات كنند، اين كلمهها را بگويند. حالا آن كلمههاي مجرّب كدام است كه پيش پادشاه آن كلمهها را كه گفتي لابد به عرض تو برسد؟ همچو كلمههايي نيست، خدايي كه بنده مردم باشد خدا نيست. و همچنين اين مردم پيغمبري ميخواهند كه امّت ايشان باشد، هرچه ايشان ميخواهند حلال كند، هرچه ايشان ميخواهند حرام كند. پيغمبري هم كه اينطور باشد، پيغمبر نيست.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۲ *»
باري، برويم بر سر مطلب و آن اين بود كه مؤمن بايد امام خود را در همهجا حاضر بداند. فرمود حذر كنيد از كلام كه من ميشنوم كلام شما را. اينجا و آنجا مينشينيد و حرفهاي بيمعني ميزنيد، من مطّلع ميشوم. پس امام همينجا حاضر است، همينجا ميشنود. بلكه از گوش خود تو ميشنود. زبان تو به اين كلام نگشته مگر به اذن خاص از او، سخن تو را ميداند. ميخواهد ميشنود اجابت ميكند، ميخواهد ميشنود اجابت نميكند و اگر اجابت هم نكرد نقصي براي دعاكننده نيست. پس خيال تو نرسد بنده مكرّم در پيش خدا آن است كه تا دعا كند فيالفور اجابت شود، حاشا. از موسي مكرّمتر كدام؟ بعد از آني كه دعا كرد كه ربّنا اطمس علي اموالهم و اشدُد علي قلوبهم دعاش بعد از چهل سال مستجاب شد. غرض، كسي را بر خدا فرمان نيست. نه بنده مكرّمي را بر خدا فرمان هست نه غيرمكرّم را. بلكه مأمورند مردم به عرض حاجات خود، ميخواهد اجابت ميكند ميخواهد اجابت نميكند.
مطلب اين بود كه شما خود را مهمل نپنداريد، سر خود ندانيد. بدانيد كه از براي شما پادشاهي است جليلالقدر، عظيمالشأن، حافظ، ناصر، شاهد، قادر؛ حكم ميكند به آنچه ميخواهد. مپندار احكامش معوّق مانده، حاشا! جميع اين مؤاخذاتي كه ميشود از مردم، او كرده. جميع نعمتهايي كه به مردم ميرسد، او داده و خدا به سبب او داده. آيا در زيارت جامعه نخواندهاي كه اولياء النعم معنيش چه چيز است؟ يعني ايشان ولينعمت كايناتند، جميع نعمتها انعام ايشان است. اگر ديدي منهمك ميشوي در معاصي و چندي با تو صبر ميكنند و تو را عقوبت نكردند، مغرور مشو بلكه عبرت بگير از آنهايي كه با آنها صبر كردند و آخر با آنها چه كردند. مپندار آن معصيتي كه تو كردي و در دنيا عقوبت آن به تو نرسيد كوچك است، حاشا. بلكه آن كوچك است كه عقوبت آن را در دنيا ديدي، آن معصيتي كه عقوبت آن را در دنيا نديدي بجهت اين بود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۳ *»
كه عقوبتهاي دنيا مكافات آن را نميتوانست بكند، عذابي ميخواهد مخلّد، عذابي ميخواهد اخروي كه نهايت برايش نباشد. اين است كه خدا ميفرمايد لايحسبنّ الذين كفروا انّمانملي لهم خير لانفسهم انّمانملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين گمان نكنند كساني كه كافر شدند كه ما مهلت داديم ايشان را، اين مهلت براي ايشان خوب است. ما مهلتنداديم ايشان را مگر براي اينكه گناهان ايشان زياد شود. ميفرمايد سنستدرجهم من حيث لايعلمون. و اُملي لهم انّ كيدي متين معني استدراج آن است كه معصيت بكني خدا را و از پي آن نعمتي به تو برسد، تو درجه به درجه از معصيت بالا خواهي رفت و معصيت را زياد خواهي كرد. معلوم است مهلت به تو دادهاند، مغرور مشو. اما اگر ديدي به يك سرمو خلافي كه كردي تنگيي، تعبي براي تو آمد، بدان تو را دوست ميدارند، ميخواهند تو را متنبّه كنند، بلكه تائب شوي، رو به خدا بروي. اما اگر مرتكب معاصي هستي ليلاً و نهاراً و آناً فآناً بر نعمت تو افزود و بر غفلت تو افزود، بدان كه خواستهاند آنچه در كمون تو است از شقاوت و عصيان و كفر، آن را بيرون آورند. والاّ هرچه معصيت كني، نعمت تو زياد شود، اين دليل سعادت تو نيست. بد نگفته است:
اينكه بر جرمت همي جرمي فزود | نيك بگرفتم اَيا «معلوم» غول عنود |
باري، غرض اين بود كه بدانيد امامي داريد. پس از اين جهت و جهات ديگر كه عرض كردهام لازم شد كه در اوّل هرسال كيفيّت ظهور آن بزرگوار و اسباب خفا و غيبت او را عرض كنم كه چرا ايشان غايب شدهاند و چگونه ظاهر ميشوند و كيفيّت حكومت ايشان چيست. و اين معني را به انواع بيان ميتوان شرح كرد و چون مبناي سخنهاي ما بر فهمانيدن حقايق است، بايستي همه را با برهان و دليل عرض كنم و از آيات و اخبار بر آنچه ميگويم شاهد بياورم كه همه شما عارف شويد و به حقيقت مطلب برخوريد. والاّ من بگويم امام ظاهر خواهد شد، كه سنّيها هم قائلند كه امامي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۴ *»
خواهد آمد، هندوها هم قائلند كه يك بزرگي خواهد آمد، گبرها هم قائلند كه بعد از اين شخصي ظاهر خواهد شد. بلكه مطلوب از اين مجالس و حضور شماها، فهميدن اسرار رجعت است و فهمانيدن آن. پس شروع ميكنم و لاقوّة الاّ باللّه به اوّل عالم و از اوّل عالم ميگيرم و نوعش را و نوع قرن قرن را عرض ميكنم و اينكه هروقت چه اقتضا داشته، همه اينها را به طور اختصار عرض ميكنم تااينكه نبوّت پيغمبر۹برسد و امامت ائمّه را و كيفيّت ظهور را به طور اختصار عرض ميكنم و رجعت اميرالمؤمنين و پيغمبر را عرض ميكنم، بعد قيامت برپا شود و اوضاع قيامت راعرض كنم. غرض اين است كه اين مسائل را واضح كنيم با دليل و برهان تا خدا چه بخواهد.
پس ميگوييم كه خداوند عالم جلّ شأنه بود و هيچ خلقي با خدا نبود در فردانيّت و وحدانيّت خود متفرّد بود و با او هيچ مخلوق نبود. خداوند مشيّتش بر اين قرار گرفت كه خود را ظاهر كند و صفات و اسماء خود را ظاهر كند از اين جهت خلقي آفريد و عالمها بنياد كرد و در هر عالمي نامي از نامهاي خود و صفتي از صفات خود را بروز داد، بلكه در هر چيزي نامي و صفتي از خود ظاهر و آشكار قرار گذارد تااينكه خلق او، او را به آن نامها و صفتها بشناسند و توحيد كنند. اين را خدا از خلق خود دوست داشت نه اين است كه خدا حاجت به اين داشت كه او را بخوانند، خدا محتاج به خلق خود نيست. در حديث قدسي ميفرمايد انّما خلقتُكم لتربَحوا علي و ما خلقتُكم لاربَح عليكم من خلق نكردم شما را كه منفعتي از شما ببرم بلكه خلق كردم شما را كه منفعتي به شما برسانم. پس خداوند بنياد كرد عالمهاي عرصه امكان را و كليّات آن عالمها آنچه از احاديث برميآيد هزارهزار عالم است و در هر عالمي آدمي و بنيآدمي دارد. اين عالمها را بنياد كرد و آنچه از حديث برميآيد اين عالم را فرمودند آخري آن عالمهاست و اين آدم را فرمودند آخري آن آدمهاست. پس خداوند عالم جلّ شأنه هزارهزار عالم بنياد كرد و اين عوالمي كه خداوند عالم خلق كرد با سببي آفريد نه آنكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۵ *»
بيسبب بود.
باز در اينجا يك مسألهاي عرض كنم، مسأله علمي است و عوام درست ملتفت باشند به بركت امام زمان اميدوارم به زبان آساني عرض كنم. ملاّهايي كه هستند ميفهمند چه عرض ميكنم. فايده صنعت بعد از صنعت بروز ميكند ولكن پيش از صنعت بايد منظور باشد. مثلاً خانه ميخواهي بسازي كه زيد در آنجا سكنا كند. پيش از ساختن اين خانه، اين فايده بايد منظور نظر تو باشد. بايست فايده كار، اوّل منظور باشد و بعد از صنعت بعمل آيد. حالا كار اگر فايده ندارد، لغو است و عبث و اگر فايده دارد موجود بوده، بعد از آن بعمل آمده؛ اين كار حكيمانه است. حالا آيا خداي حكيمِ عالِم اين هزارهزار عالمي كه ساخته بيفايده ساخته و لغو كرده، يا براي فايدهاي ساخته؟ امّا لغو كه حكيمي چنين با اين حكمت، كار لغو نميكند. پس منظوري از خلقت اين خلق دارد. منظور او پيش از صنعت بايد باشد كه اگر پيش از صنعت منظوري نداشته، باز دنيا را لغو آفريده. پس اوّل منظوري داشته و بعد از آني كه اين صنعت را كرده و هزارهزار عالم را ساخته، پس از ساختن اينها آن فايده بعمل ميآيد. حالا ميخواهيم ببينيم منظور خدا از ساختن اين هزارهزار عالم چه بوده؟ موافق حديث قدسي ميفرمايد خلقتُ الخلقَ لكياُعرَف خلق را خلق كردم براي معرفت. و موافق قرآن ما خلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون و چون ديديم در حديث ديگر ميفرمايد اوّل عبادة اللّه معرفته پس مطابق شد با حديث و معلوم شد خلق را براي معرفت آفريده و اگرنه لغو و بيفايده بود. پس معرفت منظور خدا بوده پيش از خلقت خلق، و ظاهر ميشود و بعمل ميآيد بعد از ايجاد عالم. حالا آن معرفتي كه در علم خدابوده و در علم خود گذرانيده، آن معرفت را ببينيم عين ذات خداست يا غير ذات خداست. عين ذات خدا كه نميشود، ذات خدا منظور نميشود باشد؛ امّا معرفت خدا ميشود نصيب ماها بشود و به جهت اين ساخته شدهايم و ما بايد بتوانيم به او برسيم و ذات خدا نصيب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۶ *»
كسي نميشود. پس منظور از اين معرفت ذات خدا نيست به جهت آنكه خدا كسي است كه بايد منظور را به نظربياورد، پس بايد منظوري ديگر غير از ذات خدا باشد و آنچه غير از خداست خلق خداست. و شكي نيست كه اين فايدهاي كه منظور نظر خداست از ادناي خلق نميشود باشد و اداني خلق منظور نظر خدا نميشود باشد، و از اواسط خلق هم نميشود باشد بلكه بايد اوّل خلق باشد و اكمل خلق و اعلاي خلق و اشرف خلق باشد و همچو چيزي وجود مبارك پيغمبر است صلواتاللّه و سلامه عليه وآله. پس منظور از مُلك و منظور از خلقت اين هزارهزار عالم وجود پاك اين بزرگوار و وجود عترت او است صلواتاللّه عليهم. او است كه سابق بر كلّ خلق است، اوست كه لاحق به كلّ خلق است. هركس كه كربلا رفته بر در حرم حضرت امير خوانده السلام علي رسولاللّه الخاتم لماسبق والفاتح لمااستقبل سلام بر آن كسي كه افتتاح جميع كاينات به وجود مبارك او است. در زيارت جامعه، چه در نزديك و چه در دور خواندهاي كه بكم فتح اللّه و بكم يختم اي سادات من، خدا به شما افتتاح هزارهزار عالم را كرده و به شما ختم هزارهزار عالم را ميكند. پس اين بزرگوارانند علّت غائي. علّت غائي آن چيزي است كه كار را براي آن ميكنند. پس وجود پاك محمّد۹علّت غائي كلّ موجودات است و اوّل خداوند او را منظور نظر داشته و او را به نظر درآورده و براي او و از نور او و به واسطه او جميع كاينات را برپا كرده. وبعد از آني كه خلق را خلق كرد و اين ملك را سرپا كرد، بعد از آن علّت غائي آشكار آمد. پس بايد علّت غائي آشكار شود و بايد وجود مبارك او بعد از خلقت خلق ظاهر شود و دولت او باهر گردد و امر او منتشر شود و دولت او پايدار گردد. و به اين سبب دول باطله را مقدّم داشته كه چون آن دول باطله به انقضاء رسد، دولت حق را آشكار كند. آيا تو نميداني چهارهزار سال پيش از خلقت ابدان، خداوند عالم ارواح را آفريده. روح زيد را خداوند عالم چهارهزار سال پيش از بدن او آفريده و بعد از آني كه نطفه در رحم قرارگرفت،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۷ *»
هنگامي كه نطفه بود، روحي پيدا نبود. بعد علقه شد باز روحي پيدا نبود، مضغه شد باز روحي پيدا نبود، استخوان شد باز روحي پيدا نبود، گوشت بر آن روييد باز روحي پيدا نبود. در جميع اين مراتب روحي پيدا نبود لكن بعد از آني كه بدن او مستوي و معتدل شد، ميبيني خرگاهِ روح را آوردند در فضاي بدن او برپا كردند. عرش استواي او را نصب كردند، روح آمد بر آن قرارگرفت و در ملك بدن حكمراني بناگذارد. دست را به حركت درآورد، چشم را به گردش درآورد، گوش را به استماعِ صداها داشت. چنين است امر واللّه در خلقت اين عالم و خداوند عالم آن جان جهان و آن حقيقت كاينات را منظور نظر داشته و او را قبل از جميع كاينات آفريده. آيا هيچ ميدانيد كه چقدر پيش آفريده است؟ ميفرمايد خدا ما را پيش از خلقت جميع خلق آفريد كه نه آسماني بود نه زميني، نه عرشي، نه دنيايي، نه دريايي، نه صحرايي. هزارهزار دهر پيش از خلقت جميع اينها خداوند ايشان را خلق كرده بود. و البته شنيدهايد كه هر دهري صدهزار سال است و هر سالي صدهزار ماه و هر ماهي صدهزار هفته و هر هفتهاي صدهزار روز و هر روزي صدهزار سال اين دنياست. در اين مدت مديد پيش از خلقت خلق، وجود پاك مسعودِ محمّدبنعبداللّه۹ را و اهلبيتِ طاهرين او را آفريد. نه هنوز قلم برپا بود نه لوحي پيدا بود، نه عرشي بود نه كرسي، نه دنيايي بود نه آخرتي، نه آسماني بود نه زميني، نه جنّي بود نه انسي، نه ملك مقرّبي بود نه نبي مرسلي نه مؤمن ممتحني، هيچ نبود مگر ذات مقدّس آن بزرگواران. خدا را تسبيح و تهليل ميكردند و آن وقت منظور نظر خداوند بودند. و چطور شد كه ايشان منظور نظر خداوند بودند، به جهت اين بود كه ايشان معرفة اللّه بودند، ايشان صفة اللّه بودند، ايشان اسماءاللّه و انواراللّه بودند. مراد از معرفت خدا، معرفت نامهاي خداست و معرفت اسماء و صفات اوست و معرفت انوار عظمت و جلال كبرياي او است والاّ ذات خدا را احدي از مخلوقات نشناخته و نخواهد شناخت ابداً. هيچكس را براي معرف ذات نيافريدهاند نه ملك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۸ *»
مقرّبي را نه نبي مرسلي را نه مؤمن ممتحني را. بلكه هركس را كه آفريدهاند براي معرفت انوار و اسماء و صفات و انوار عظمت و جلال كبرياي خدا آفريدهاند و وجود پاك محمّد وآلِ آن بزرگوار صلواتاللّه عليهم انوار خداست و اسماء خداست و صفات خداست، وجود پاك ايشان اسمهاي خداست. من كه نميگويم، خودشان فرمودهاند. در قرآن ميفرمايد و للّه الاسماءالحسني فادعوه بها و ميفرمايند نحن واللّه الاسماءالحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها ماييم واللّه نامهاي نيكوي خدا. خاك بر سرِ آن شيعه، خاك بر دهانش و چشمش و حلقش كه از ناصبي كمتر باشد. ابنابيالحديد ناصبي سنّي ميگويد: ياعلي!
صفاتك اسماء و ذاتك جوهر | بريء المعاني عن صفات الجواهر | |
تجلّ عن الاعراض والكيف والمتي | و تكبر عن تشبيهها بالعناصر |
سنّي است، ناصبي است، درباره آن حضرت ميگويد: يا علي! صفات تو اسماءاللّه است و ذات تو جوهري است مبرّا و منزّه و سبّوح و قدّوس از صفات جميع كاينات و ذات تو اجلّ از اين است كه تشبيه به عناصر شود. وقتي ناصبي سنّي درباره آن حضرت چنين بگويد، خاك بر سر شيعهاي كه تأمّل كند در اينكه ايشانند صفاتاللّه و اسماءاللّه. هيهات! ناصبي حقيقي كه خودش صريح ميگويد من ناصبم، اين شعر را ميگويد در فضيلت آن بزرگوار. ميگويد:
تقيّلت افعال الربوبيّة التي | عذرت بها من شكّ انّك مربوب |
اي علي! تو آنقدر كارهاي خدايي از خود بروز دادي كه من از كساني كه در بندگي تو شك كردهاند و علياللّهي شدهاند عذر ميخواهم. يعني ميگويم كه حق داري كه همچو گفتي. سنّي است و ناصبي و اينطور ميگويد، خاك بر سر شيعهاي كه انكار كند كه ايشان نام خدايند و علاوه بر انكارش هرچه سعي دارد بكند در خاموشكردن نور ايشان و انكار فضايل ايشان. يريدون ليطفئوا نورَاللّه بافواههم واللّهُ متمّ نوره
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۹ *»
ولوكره الكافرون يكي از سنّيان خيلي خوب ميگويد؛ از او پرسيده بودند كه چه ميگويي در حقّ عليبنابيطالب؟ گفته بود چه بگويم در حق كسي كه سالهاي دراز دوستان او از تقيّه، فضايل او را پنهان كردند و دشمنان او از عداوت، فضايل او را پوشانيدند و از اين ميانه آنقدر فضايل بروز كرده كه فضاي مشرق و مغرب را گرفته. خوب حرفي زده، ببينيد چه كلام پختهاي گفته! گفته دشمنان از عداوت و دوستان از ترس، فضايل او را پنهان كردند؛ معذلك مابين آسمان و زمين را پُركرده. آخر دولت شيعه پنجاه سال بيشتر نيست كه در اين بلاد قوّت گرفته و پيش از آن اينقدرها قوّت نداشتند. در اين مدت قليل ببين چقدر بيرون آمده از فضايل اين بزرگواران كه در مابين آسمان و زمين و مشرق و مغرب را پُركرده. وانگهي در اين زمان كه خداوند اسباب نشر فضايل را چنان مهيّا كرده كه تا حال چنين اسبابي نبوده و روزبهروز اين امر روزافزون است و زياد خواهد شد تااينكه نماند در روي زمين يك موضع سنگي مگر آنكه امر ولايت ايشان در آنجا ظاهر و باهر خواهد شد. و خدا اين را وعده كرده و فرموده ليظهره علي الدين كلّه ولوكره المشركون خدا غالب خواهد كرد اين دولت را بر جميع دول اگرچه مشركان كراهت داشته باشند.
باري، مقصود اين بود كه خداوند عالم ايشان را اسماء خود و صفات خود قرارداد، ايشان را انوار خود قرار داد. خداي تو آيا ميخواهي نور داشته باشد يا نداشته باشد؟ اگر ميخواهي نور داشته باشد، نورش كيست غير از ايشان؟ كيست بهتر از ايشان، كيست اولي از ايشان به خدا؟ كيست اقرب از ايشان به خدا؟ آيا ميخواهي خداي تو آيات و علامات نداشته باشد؟ چه حسد است بر خدا ميبري؟ اگر ميخواهي داشته باشد كه كيست غير از ايشان، كيست بهتر از ايشان؟ در دعا ميخواني و بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كلّ مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۰ *»
منك و عودها اليك خدايا از تو سؤال ميكنم به محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم كه اينها مقامات تواند. آيا مقام ميفهمي يعني چه؟ مقام آنجايي را ميگويند كه كسي در آنجا ايستادگي ميكند، آنجايي كه شخص در آنجا به امور ايستادگي ميكند آنجا را مقام ميگويند. قائممقام يعني آن مقامِ حكومت كه حاكم در آنجا قائم به امور است و اقامه امور ميكند و ايستادگي در كار دولت ميكند. آن مقامي كه حاكم در آنجا قائم است، اين شخص قائمِ در آن مقام ميشود. ببين چه منصب بزرگي است! اين بزرگواران مقامات خدا هستند، يعني آن مكانهايي كه خداوند عالم در آن مكانها قيّوميّت خود را آشكار ميكند و قيام به امور خدايي و ربوبيّت ميكند و بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كلّ مكان به مقامات و علاماتِ تو، چنان مقامات و علاماتي كه در هيچ مكان، ايشان معطّل از قيّوميّت تو نيستند و ابداً تو قيّوميّت خود را از ايشان برنداشتهاي و از غير ايشان ابراز نكردهاي. پس در جميع امور ايشان قيّومند به امر خدا يعرفك بها من عرفك چنان مقاماتي كه هركس تو را شناخته به آنها شناخته. يعني هركس خدايا تو را شناخته، به محمّد وآلمحمّد شناخته اگرنه كه نميشناسد و دروغ ميگويد. در آن حديث ميفرمايند به سلمان و ابيذر كه يا سلمان و يا جندب انّ معرفتي بالنورانيّة هي معرفة اللّه عزّوجلّ و معرفة اللّه عزّوجلّ معرفتي بالنورانيّة معرفت من به نورانيّت همان معرفت خداي عزّوجلّ است و معرفت خداي عزّوجلّ همان معرفت من است. پس ايشانند آن مقاماتي كه يعرفك بها من عرفك هركس خدا را شناخته به محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين شناخته. در زيارت جامعه ميخواني من وحّده قبل عنكم هركس كه خدا را توحيد كرده از شما قبول كرده. انبياي سلف، ملائكه مقرّب كه توحيد خدا كردهاند، همه از شما پذيرفتهاند. لا فرق بينك و بينها اي خدا هيچ فرقي ميان تو و ميان آنها نيست. اگر ميدهي تو، با ايشان ميدهي. ميبيني تو، با ايشان ميبيني. ايشانند عين ناظره تو، ميشنوي تو با ايشان ميشنوي،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۱ *»
ايشانند اذن واعيه تو. جلوه ميكني، ايشانند رخساره هويداي تو. تو ميدهي با ايشان ميدهي، ايشانند دست باز تو. تو رحمت ميكني با ايشان رحمت ميكني، ايشانند رحمت واسعه تو. هرچه كه تو ميكني با اينها ميكني، پس لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك فرقي كه با تو دارند اين است كه تو خدايي و ايشانند بنده تو، ديگر هيچ فرقي ميان تو و ايشان نيست. زيد مينويسد و تو هم مينويسي، نوشتن تو مثل نوشتن اوست، اما نوشتن تو غير نوشتن اوست. و همچنين روح تو مينويسد و دست تو مينويسد، اما نوشتن تو فرمان را، غيرِ نوشتنِ روح تو نيست. تو نوشتهاي و همين دستخط مبارك تو است، تو نوشتهاي با دست خود مينويسي. اما زيد مينويسد و تو هم مينويسي، نوشتن او غير نوشتن تو است، تو غير اويي او غير تو است. لكن آنچه با دست خود مينويسي همان نوشتن روح تو است، ديگر نوشتني براي روحِ تو غير نوشتن دست تو نيست. خود تو با دست خودت مينويسي، پس تو نوشتهاي نهايت با دستت. و چون اين را دانستي بدان كه چنين است امر ميان خدا و ميان محمّد صلواتاللّه و سلامه عليه وآله. حالا نه اين است كه خدا ميدهد و محمّد هم ميدهد و دادن خدات مثل دادن محمّد است، حاشا! چنين نيست. بلكه خدا ميدهد و به هركس خواست بدهد به واسطه محمّد ميدهد و بر دست محمّد ميدهد. همچنين خدا ميگويد و به هركس خواست بگويد به واسطه محمّد ميگويد. خدا ميشنود و هرچه را كه خواست بشنود به گوش محمّد ميشنود. خدا ميبيند و هرچه را كه ديده چشم محمّد آن را ديده، هرچه را بخواهد حركت بدهد حركت ميدهد لكن با وجود پاك محمّد حركت داده. هركس حرفهاي مرا خوشش نميآيد تحفة الزائر مرحوم مجلسي حاضر است برود پاك كند، بحارالانوار هست بردارد پاك كند. زيارت هفتم در تحفة الزائر است السلام علي عيناللّه الناظرة في الامم و يده الباسطة بالنعم و جنبه الذي من فرّط فيه ندم اگر نميخواهند، بروند پاكش كنند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۲ *»
ميفرمايد سلام بر آن چشم بيناي خدا كه در جميع امّتها بينا بود. اين كِه بود به جز اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه؟ سلام بر دست باز خدا به جميع نعمتها، سلام بر جنب خدا كه هركه تفريط در آن كرد پشيمان شد. باز در همان زيارت ميخواني السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئنّ سلام بر آن نفس خدا كه جميع سنّتهاي ربوبيّت را او برپا ميكند و جميع سنّتهاي ربوبيّت از او بروز ميكند. اين كدام نفس است؟ اين سلام را تو بر كه ميكني؟ و عينه التي من عرفها يطمئنّ سلام بر آن عين خدا كه هركس او را شناخت مطمئن و ساكن شد. اگر راضي نيستي زيارت ششم را هم پاك كن، در زيارت ششم است السلام علي اسماللّه الرضي و وجهه المضيء سلام بر نام اللّه كه رضي و پسنديده است و سلام بر رخساره تابان خدا. ميخواهم بدانم اين كيست؟ تو اين سلام را به كي ميكني؟ اين كتابها از آن پدران ما از آن زمان صفويّه نوشته شده، از پيش خود كه نگفتهام در كتابهاست و از ائمّه طاهرين: به ما رسيده. مثلاً از صفوان روايت كرده از راوي ديگري از امام روايت كرده، من كه جعل نكردهام. حالا در اين زيارت ميخواني السلام علي اسماللّه الرضي اين اسم اللّه را ميخواهم بدانم كيست كه تو به او سلام ميكني؟ اين اسم اللّه وجود پاك عليبنابيطالب است و توسّل به او توسّل به اسم اللّه است، تولاّي او تولاّي خداست، تبرّاي از او تبرّاي از خداست، انكار فضل او انكار فضل خداست. در حديثي ميفرمايد ـ حديث در عوالم است ـ ميفرمايد الانكار لفضائلهم هو الكفر ميخواهي بداني چگونه كفر است؟ ثابت ميكنم. ميپرسم از آن كسي كه انكار ميكند فضلي را از ايشان كه تو كه ميگويي ايشان اين فضل را ندارند، چرا ندارند؟ يا بايد بگويي ايشان قابليّت اين مقام را نداشتهاند، حالا كه نداشتهاند يعني اگر خدا به ايشان بدهد خرابكاري ميكنند. زيرا آن كسي كه قابليّت ندارد، نقصاني در كارهاي او هست و قصوري در اعمال و افعال خود دارد. و اين را كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۳ *»
نميتواني بگويي، به جهت آنكه ايشان معصومند و قصوري در ايشان نيست. و اگر معصومند و خرابكاري نميكنند و قصوري در كارهايشان نيست، پس خدا بخيل بوده كه باوجودي كه ايشان قابليّت داشتهاند، اين فضل را به ايشان نداده. يا بايد بگويي خدا بخل كرده و كمالي يا فضلي را از ايشان منع كرده، يا بايد بگويي ايشان قابليّت نداشتهاند، هركدام را بگويي كافر ميشوي. پس الانكار لفضائلهم هو الكفر اين است كه فرمودند نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ماشئتم و لنتبلغوا ما را از رتبه خدايي فرودآوريد و آنچه ميخواهيد در فضايل ما بگوييد و نخواهيد رسيد.
و شايد در مجلس جاهلي باشد و از آنچه عرض كردم شايد مطلبي كجبفهمد،پس عرض ميكنم لعنت خدا و لعنت رسول و لعنت همه ائمّه هدي و لعنت جميع ملائكه مقرّبين و لعنت جميع پيغمبران و انبياء مرسلين بر كسي باد كه محمّد و آلمحمّد را خدا بداند. واللّه بندهاي ذليلند از خدا، نه مالك نفع خودند نه مالك ضرر خود نه مالك موت خودند نه مالك حيات خود. خدا بزرگ است و ايشان بنده ذليلند براي خداوند عالم ولكن به هركس كه بخواهد ميدهد و به ايشان خواسته و داده.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۴ *»
«موعظه هجدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
چنانكه در شريعت ظاهر واسطه ميان خدا و خلق، پيغمبر است و ميان او و خدا ديگر واسطهاي نيست، همچنين در ايجاد هم واسطه ميان خدا و خلق، پيغمبر است و ميان او و خدا ديگر واسطهاي نيست. جميع دين و احكام و رضا و غضب خدا بيواسطه به پيغمبر ميرسيد و خدا به او تعليم ميكرد و او معلّم پيغمبر بود و پيغمبر به مردم ميرسانيد و معلّم مردم بود، همچنين در ايجاد هم پيغمبر بيواسطه مددها را از خدا ميگرفت. ديگر بعد از آن، آن بزرگوار رساننده به ساير مخلوقات بود و مدددهنده و فيضبخشنده به ساير كاينات بود چنانكه در شريعت مهتدي بود بنفسه در ايجاد هم مخلوق بود بنفسه. يعني بدون حاجت به كسي ديگر كه سبب ايجاد او باشد، خدا او را خلق كرد. مثل اينكه هر چيزي كه تر است خدا آن را به آب تر كرده و آب را بهخودي خود تر كرده. همچنين خدا هرچه را چرب كرده به روغن چرب كرده و روغن را بنفس خود چرب كرده، هرچه را كه گرم كرده به آتش گرم كرده و آتش را به خود آتش گرم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۵ *»
كرده، هرچه را روشن كرده به نور روشن كرده و نور را به خودش روشن كرده. حالا همچنين در شريعت هركه را خدا ميخواهد هدايت كند، به بركت پيغمبر هدايت ميكند چرا كه هادي كلّ اوست اما خود پيغمبر را بهواسطه كسي هدايت نكرده. همچنانكه در شريعت اينطور است، همچنان است در ايجاد عالم. خدا خلعت وجود را به هر موجودي كه پوشيده به واسطه عطاي محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم پوشانيده، هركس را به دايره وجود آورده به واسطه پيغمبر آورده اما پيغمبر۹ چون به اجماع اين امّت هفتاد و سه فرقهشان به اجماع همه پيغمبران اوّل ماخلقاللّه است و بر او سابقي نيست و او را به واسطه كسي به وجود نياورده، او را به خودي خود به دايره وجود آورده و جميع كاينات را به واسطه او به عرصه وجود آورده و مدد داده و فيض بخشيده و به واسطه او روزي بر خلق تقسيم كرده. جميع خلق را به واسطه او به درجات خود يا به دركات خود ميرساند. اما ميان او و خدا ديگر واسطهاي نيست. كدام شيعه ميتواند بگويد از خاتم انبيا بهتر كسي هست؟ اگر بهتر از اويي هست، او واسطه ميتواند باشد. پس ميگوييم كه پيغمبرِ خود را چنين بشناس كه او را از عدم خدا به وجود آورده، لكن ماسوي را به واسطه او آفريده، همه را خدا به واسطه او از عدم به وجود آورده. خاك بر سر شيعهاي كه از اين معني كه گفتم استنكاف كند. ابنابيالحديد در شرح آن كاغذي كه حضرت امير به معاويه نوشتند، در آنجا به معاويه نوشتند و نتوانست حاشا كند. نوشته نحن صنايعاللّه و الخلق بعد صنايعُلنا ماييم صنايع خدا و خلق بعد از ما صنايع مايند. اينرا حضرت امير به معاويه نوشت كه ناصب بود. ابنابيالحديد در شرح اين فقره ميگويد؛ «باطنه انّهم عبيداللّه و الخلق بعده عبيدهم» آن ناصبي ميگويد كه باطن كلام حضرتامير اين است كه ايشان بندگان خدايند و ديگر جميع خلق، عبد طاعت ايشانند و بنده طاعت ايشانند. اگر كسي از اين معني استنكاف كند، كربلاييها را بايد كافر بداند. همه بر درِ حرم ميخوانند عبدك و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۶ *»
ابن عبديك المقرّبالرّق اي مولاي من، اي حسين! من بنده شمايم و پسر دوبنده شمايم، اقرار به زرخريدي براي شما دارم. هركس كربلا رفته و كربلايي شده بر درِ حرم اين را خوانده. پس كربلاييها از اينقرار كافرند نعوذباللّه. همچنين جميع خلق عبيد ايشانند، چطور شده تو بنده داري و ايشان بنده ندارند؟ اين غلام تو حقيقتاً، شرعاً، عرفاً در پيش جميع مردم بنده تو است، پس چرا مردم بنده آلمحمّد نباشند؟ نهايت در شريعت دو قسم بنده ميتوان گرفت و صاحب بنده شد؛ يكي پولميدهد و بنده ميخرد و صاحب بنده ميشود، يكي مبعوث به رسالت ميشود و خدا امّت را بنده او قرار ميدهد. همان كسي كه حلال كرده براي تو، تو پول به زيد بدهي كه مبارك را براي تو بخرد و تو به او ميگويي غلام مني، همان كس حلال كرده اين را و گفته هركس مبعوث به رسالت ميشود جميع امّت كنيز و غلامش ميشوند. و حالا كه كنيز و غلامش شدند چه ميشود؟ خدا معزول نميشود از بنده داشتن. پس جميع كاينات بنده زرخريد ايشانند، بلكه از زرخريدي عظيمتر به نصّ آيه شريفه كه النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم آيا آقا به جميع چيزهاي بنده اولي از بنده نيست؟ همچنين آيا پيغمبر اولي به جميع مردم از مردم نيست؟ بلكه پيغمبر از نفوس مردم اولي است.
باري، خداوند اوّل وجود پاك همايون محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم را آفريد بعد از آن از شعاع ايشان و نور ايشان، اوّل گوهري كه در عرصه امكان خدا آفريد عقل كلّ است. ديگر از آن پيشتر خدا چيزي را نيافريده، عقل را اوّل هر چيزي خدا قرارداد و عقل از نور پيغمبر است۹ . اين است كه ميفرمايد انّ روحالقدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة عقل نوباوه هستي را از بوستان ما خورده، آن هستيي را كه به عقل دادهاند از بوستان ماست. بوستان ايشان عرصه امكان است و در آن درختهاي هستي روييده. هستي دنيا، هستي آخرت، هستي آسمان، هستي زمين، هستي هر موجودي. اينها درختهاي بوستان ايشان است و روحالقدس آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۷ *»
عقل اوّل است. فرمودند اوّل كسي كه از نوباوههاي هستي ما خورده، روحالقدس است. اين است كه فرمودند اوّل ماخلق اللّه العقل اوّل چيزي كه خدا خلق كرد عقل بود. ميفرمايد العقل اوّل خلق من الروحانيّين عن يمينالعرش اين عقل چون خودش روحالقدس است، اوّل خلقي است از روحانيّين از طرف راست عرش. مقصود اين بود كه خداوند اوّل چيزي كه آفريد عقل كلّ بود و چون او را خلق كرد خطاب رسيد به آن عقل كه من از تو بهتر مخلوقي نيافريدم، از تو كسي دوستتر نداشتم، به واسطه تو ثواب ميدهم، به واسطه تو عقاب ميكنم، روي سخن من به تو است و تو را امر ميكنم و تو را نهي ميكنم. و چون اين عقل محبوبترين خلق بود، اين عقل را و عساكر اين عقل را مالكالرقاب و مالكالملك قرار داد و او را مكلّف كرد و تكليفها همه به اين شد. اين عقل را خدا مالك اموال قرار داده همينكه عقل از سر كسي رفت اموال او را به اولاد او ميدهند. مالك زن تو، آن عقل تو است. عقل اگر از سر تو برود، زن تو را شوهر ميدهند، ملك تو از دستت ميرود، پسرت سنگت ميزند، كنده و زنجير بر پات ميزنند، اذيّتت ميكنند، حبست ميكنند. اگر پادشاه روي زمين ديوانه شد او را از تخت سرنگون ميكنند، ديگري را پادشاه ميكنند، اموال او را به ديگري ميدهند، عساكر او را ديگري صاحب ميشود. پس بدان كه پادشاه، عقل است؛ مالكالرقاب، عقل است. جميع اين ملك مال عقل است، خطابها به عقل ميشود، امرها به عقل ميشود، نهيها به عقل ميشود. تو هرگز امر به ديوانه نميكني، امر و نهي را به عقل ميكني، معامله را با عقل ميكني. اگر عقل ندارد تو با او معامله نميكني، طرف بيع تو عقل است، طرف اجاره تو عقل است، همهكاره عقل است، حرمتها همه براي عقل است. عقل را بالاي مجلس مينشانند، منصب ميدهند به عقل ميدهند. صانع هر صنعتي عقل است، پس مدبّرالممالك عقل است، وزير عقل است، شاه عقل است، تاجر و كاسب عقل است، جميع صانعين عقلند. حالا اين عقل را ميآييم خراب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۸ *»
ميكنيم، شما را به حقّ خدا انصاف بدهيد آيا سزاوار است ما اين عقل را خاموش كنيم و سعي در زوال اين و ضعف اين بكنيم؟ روز به روز اين را بكاهيم؟ انصاف بدهيد بعينه مثل اين است كه بخواهيم دنيا را خراب كنيم. بجهت آنكه جميع اينها كه گفتم مال عقل است ولكن كو آن كسي كه عقل داشته باشد و گوش به اين سخنان بكند؟ حالا اقلاً آنهايي كه اينجا نشستهاند يك نفري، دونفري كه پيدا ميشود كه عقل دارند، انصاف بدهند متنبّه بشوند، آنها بفهمند. عرضم اين است كه انصاف نيست اين عقل را ضايع بكني. آخر فكر كن ديوانه كه شدي زن خودت را رحم نميكني، فرزند خودت را رحم نميكني، ميزني. به بچّه مردم ميرسي او را ميزني. حالا انصاف نيست بيايي اين عقل را خراب كني، شهوت را بر آن مسلّط كني كه يك ساعت من شهوتم حظّ كند. چه حظّي است در خراب كردن عقل و خود را ديوانه كردن؟! اينها نامربوط است و خيلي بيانصافي است. قومي اين را به چرس خراب ميكنند، قومي به بنگ خرابش ميكنند، قومي به شراب خرابش ميكنند، قومي وافور ميكشند اين را خرابش ميكنند. به هر وسيلهاي كه باشد از اين مسكرات ميگيرند استعمال ميكنند، اين عقل را خراب ميكنند. بابا اينكارها را كه كردي عقل از سر تو ميرود، عقل كه رفت آدم خر ميشود. چه حظّي دارد آدم خر بشود؟ پس انصاف نيست، عقل داريد، هوشياريد، بياييد سعي كنيد كه اين عقل را زياد كنيد. اسباب زيادتي اين عقل را آيا ميدانيد چيست؟ پول داخل جمادات اين دنياست، همه سعي ميكنيد كه آن را زياد كنيد و مالك اين پول عقل است. اگر عقل كم بشود پول را از آدم ميگيرند به تصرّف ديگري ميدهند. پس مالك عقل است، چرا در زيادتي آن نميكوشيد؟ و زيادتي او به اقسام ميشود؛ يكي آن است كه تحصيل عقل كني، تحصيل علم كني به اينطور كه هي از عقلهاي مردم بگيري و روي عقل خود بگذاري. اعلمالناس من جمع علمالناس هركس پول مردم را بگيرد و جمع كند و روي هم بگذارد زياد ميشود. همچنين هركس هم از عقلهاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۹ *»
مردم و علمهاي مردم بگيرد و روي هم بگذارد زياد ميشود و عقلش از همه بيشتر ميشود. حالا بايد از عقلا و علما آموخت و تا معاشرت نكني، عقل و علم از آنها نميتواني بياموزي. تا بازار نروي و كسب نكني پول نداري، همچنين تا با علما و صاحبان عقل معاشرت نكني، علم و عقل نداري. پس بايد معاشرت كرد و آناني كه معاشرت نميكنند مگر در سالي يك دفعه آن هم بانهايت كسالت، حيرانم اينها از كجا زندگي ميكنند؟! كسي كه با صاحبان پول معاشرت نكند و از احدي پول نگيرد و پول هم نداشته باشد، آيا تو حيرت نميكني كه چگونه اين زنده است و چهكار ميكند؟! همينطور من حيرانم كه آن كسي كه معاشرت نميكند با عقلا و علما، اين از كجا زنده است، از كجا روح دارد، چطور زندگي ميكند؟ عقل و علم را كه از شكم مادر كسي بيرون نياورده، لامحاله بايد كسب كرد. حالا كه كسب نكرد، ندارد. حالا من حيرانم كه اين كه روح ندارد از كجا زندگي ميكند و با عقلا و علما نمينشيند و چيزي نميپرسد. آيا محتاج به چيزي نميشود هرگز؟! حيرانم كه اين از كجا عقل پيدا كرده! اين يكراه براي تحصيل علم و عقل.
راهي ديگر براي تحصيل علم و عقل اين است لكن آن شاهراه عامه نيست، راهي است از پسكوچهها، بسيار نزديك ولكن راه عامّه خلق نيست و آن اين است كه انسان به رياضات، به مجاهدات، به ملازمت شريعت، به عمل كردن به واجبات و مستحبّات و اجتناب از محرّمات و مكروهات، به قاعدهاي كه از شرع رسيده رياضت بكشد و بر عقل و علم او به اين واسطه بيفزايد و مواظبت بر اين شريعت عقل را زياد ميكند به جهتهاي بسيار. يك وجهش اينكه خود اين شريعت بيان عقل است و تفصيل عقل است و چون خود را به تفصيل عقل آراسته كردي عقل تو زياد ميشود. واللّه اين شريعت تفصيل عقل است در معرفت خداوند عالم، در معرفت پيغمبر و امام، در معرفت حقايق اشياء، در معرفت اخلاق نيك. همين شريعت خودش عقلي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۰ *»
است مفصّل، اگر تو خود را به آن آراسته كردي، تو هم عاقل ميشوي. مكرّر عرض كردهام كه هركس به اين شريعت راه رود ميان خلق معتبر است، عاقل است، محفوظ است. مالش، عزّتش، آبروش، اعتبارش، همه محفوظ است در جميع امّتها حتي پيش فرنگيها و هندوها شخص معتبر است. آخر در شريعت چه گفتهاند كه خوب نباشد؟ گفتهاند ظلم مكن ميبيني خوب چيزي است، گفتهاند دروغ مگو، خلف وعده مكن، غيبت مكن، تهمت مزن، افترا مبند، همه اينها موافق عقل است. گفتهاند مال مردم را مخور، چشم به زن و فرزند مردم مدوز، همه اينها خوب است. درست راهبرو، درست بگو، شكر نعمت بكن، با نيكان بنشين، با بدان منشين، همهاش باعث اعتبار آدم است. در جميع امّتها و فرقهها اگر كسي اين كارها را كرد ميگويند اين مرد عاقلي است. وقتي سرّ مردم را فاش نكردي ميشوي محرم راز همهكس، امين كلّ مردم ميشوي، مرجع ميشوي. آيا نميخواهي مرجع باشي، هديّهها براي تو بياورند، امانتها پيش تو بگذارند، تو را معتبر بدانند، تصديق تو را بكنند؟ كيست اينها را نخواهد يا از اينها بدش بيايد؟ يك نفر نيست كه همچو كسي را بد بداند مگر الواط هرزه چنين كسي را بد بدانند. هستند يك پاره از مردم كه ملامت ميكنند بعضي را، ميگويند برو برو تو آدم بيمصرفي هستي. شراب نميخوري يا قماربازي نميكني. لكن اگر تو شراب نخوردي و قمارنكردي و مرد معقولي معتبري شدي، همان قمارباز ميآيد پولش را دست تو ميدهد و به تو ميسپارد. اين شريعت خودش عقل است، عقل زياد ميشود به مواظبت شريعت. گيرم كسي در دنيا بيايد و دين نخواهد، ميخواهد مردي باشد دنيادار و دين نداشته باشد. واللّه اگر دنيا ميخواهد بايد به اين شريعت عمل كند. پس بدانيد كه عقل زياد ميشود به مواظبت شريعت؛ اين يك جهتش بود و يك راهش.
راه ديگر اينكه به اين شريعت كه راه رفتي اعتدالي در مزاج تو پيدا ميشود، صحّتي در مزاج تو پيدا ميشود، قوّهاي براي تو پيدا ميشود كه ميتواني مزاج را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۱ *»
صحيح كني. اغلب مردم كه مريض ميشوند خلاف شرع ميكنند. در شرع حرام است با سيري غذاخوردن. حالا اين ميداند اشتها ندارد، ميخورد مريض ميشود به جهت خلاف شرعي كه كرده. هر بلايي به سر مردم ميآيد به جهت اين است كه خلاف اين شريعت مقدّسه كردهاند. جايز نيست چيزي كه اضرار به مال تو ميكند يا اضرار به بدن تو ميكند تو آن كار را بكني. هرچه اضرار به بدن تو بكند در شرع، كردنِ آن جايز نيست. پس وقتي خلاف شرع كردي مبتلا ميشوي به همان ضرر. هركاري كه ضرر به عزّت تو ميكند وقتي آن را كردي، خلاف شرع كردهاي و مبتلا ميشوي به ذلّت. اين بابها را به مردم نميگويند، مردم هم خبر ندارند. حديث است خدا مؤمن را به هر چيزي رخصت داده مگر به اينكه خود را ذليل كند كه در آن مأذون نيست. حالا ميبيني كه به واسطه حرص، خود را در مواقع ذلّت مياندازد، اين خلاف شرع است. حتي آنكه مرد شريف كه خدا او را محترم كرده نميتواند در شريعت دوپول سبزي بگيرد، مثلاً علف بخرد كولش بكند ببرد خانه. بده يك پول به كسي براي تو بياورد. جايز نيست شرعاً كه خود را ذليل كند. هركاري كه براي تو ذلّتي دارد خلاف شرع است.
خلاصه غرضم اين بود كه آنچه در شرع وارد شده اگر بعمل بياوري باعث صحّت مزاج تو ميشود و باعث اعتدال مزاج تو ميشود. همين كه مزاج اعتدال پيدا كرد صفا پيدا ميكند، صفا كه آمد صيقلي ميشود، دل كه صيقلي شد نور عقل كلّ در او بهتر و بيشتر جلوه ميكند. پس هرچه در اين شريعت بيشتر ميكوشد، عقل او زيادتر ميشود. اين هم راه باطني است و به همين جهت است كه يك مو كه از شريعت تخلّف كردي، به قدر همان يك مو از عقل تو كم ميشود. يك شخصي مثلاً اگر به تو بگويد زنفلان ـ حالا امري به تو كرده و تو دور جنبيدهاي ـ ميگويد زنفلان! بگو ببينم اين ديوانگي هست يا نه؟ آخر زن گفتن يعني چه؟ زن مسلم را براي چه ميگويي؟ زن شيعه را براي چه ميگويي؟ حالا زن مسلم، زن شيعه، بيايد اين نسبت را به او بدهد اين خلاف كرده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۲ *»
حالا دور جنبيدي چه دخلي داشت به زن تو؟ پس به همين اثبات كرد ديوانگي خود را. پس ببين يك مو كه تخلّف كردي ، خود تو ديوانه شدي و عقل از سر تو رفت.
غرض، آنچه خلاف شريعت است عقل را ناقص ميكند، انسان را در نزد عقلا قبيح ميكند، حرف آدم را نامعتبر ميكند. اينها كه عرض ميكنم مثل اين آفتاب بديهي است. حالا دنيادار هم هستند، به اين شريعت راه روند دنياي ايشان اصلاح ميشود. لكن همينكه اسم شريعت سرش آمد ميبيني نميخواهد عمل كند والاّ عقل سليم همين كارها را بالفطره ميكند. واللّه اگر اين دستورالعمل از هند آمده بود مثلاً يك مردكه هندي آمده بود و اين دستورالعمل را براي مردم آورده بود و عاقل ميديد، ميگفت ميبايست به اين دستورالعمل راه رفت و اين موافق عقل است. پس بايد انشاءاللّه عقل را زياد كنيد و زيادتي عقل به اين ميشود كه با عقلا بنشينيد و اين شريعت را مواظبت كنيد تا به اين واسطه عقل شما زياد شود و هرچه عقل شما زياد شد كارها بهتر رواج ميگيرد. واللّه زن شما بهتر فرمان شما را ميبرد، مردم با شما بهتر راه ميروند، املاكتان نظم و نسق بهتر ميگيرد، تجارت شما بيشتر بركت ميكند و اينها كه عرض ميكنم تجربه شده است. شما هي عقل خود را زياد كنيد ببينيد چقدر منتفع خواهيد شد.
باري، اين عقل را خداوند آفريد يعني عقلكلّ را و اين عقلهاي جزيي مردم جميعاً شعاع اويند و نور اويند. او آفتابي است جهانتاب، در هرجا آئينهاي مقابل آن شد، عكس آن آفتاب در آن ميافتد. پس وقتي كه آفتاب عقل در آسمان علوّ خود هست، همينكه بدني خدا در زمين خلق ميكند و آئينه دل او مقابل با آن عقل ميشود، عكس جمال عقل در آن ظاهر ميشود و اگر آن عقلكلّ عنايت خود را از او بردارد آن شخص ديوانه ميشود و عقل از سر او ميپرد و ميرود. اين است كه از عقل در بعضي از اخبار به اينطور تعبير آوردهاند كه ملكي است كه به عدد جميع مخلوقات سر دارد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۳ *»
بر آنسر خود نقابي دارد. همينكه كسي در اينجا دنيا آمد، آن سري كه تعلّق به اين دارد آن نقاب را بناميكند پس كردن. هريك مو كه پس ميكند عقل يك مو زياده ميشود و زياده ميشود و ميشود تااينكه تمام نقاب از روي آن ملك برداشته ميشود و تمام روي او به آن شخص تعلّق ميگيرد. اين است حالت عقلهاي مردم جزيي و حالت عقلهاي جزيي ولكن خود آن عقل، عقلكلّ است و آن عقل، عقلي است كه بعد از آني كه رسول خدا۹ تولّد فرمود از آن ملأ اعلي فرود آمد به اين دنيا و عقل پيغمبر شد صلواتاللّه و سلامه عليه وآله و مقامي از مقامات پيغمبر شد. هيچ پيغمبري لايق آن عقل نبود مگر پيغمبر ما صلواتاللّه و سلامه عليه وآله. اين است كه فرمودند روحالقدس بر پيغمبر نازل شد در وقت تولّد آن بزرگوار و هنوز بالا نرفته و پس از آن بزرگوار به حضرتامير تعلّق گرفت و پس از آن به امامحسن و پس از آن به امامحسين و همچنين امامي پس از امامي تا اكنون كه در نزد امامزمان است صلواتاللّه و سلامه عليه. پس آن عقلكلّ را كه خدا آفريد از شعاع آن عقل و از نور آن عقل، خداوند روح را آفريد و از شعاع آن روح و نور آن روح، خداوند نفس را آفريد. اينها را نميگويم عوام يادبگيرند، عوام نميتوانند يادبگيرند بلكه براي اين است كه رشته سخن متّصل باشد و به كار خواص هم ميآيد. بعد از آن از شعاع نفس، طبيعت عالم را آفريد بعد از آن از شعاع آن، عالم مثال را خلق كرد و عالم مثال آنجاست كه خواب كه ميروي آنجا را ميبيني. از شعاع عالم مثال اين عالم را بنياد كرد و همچنين اين عالم صاحب عرشي بود و صاحب كرسي و صاحب آسمانها و صاحب زمينها، اينها همه از شعاع آن عقل اوّل است لكن تو تجربه كردهاي كه آفتاب كه به صحن مسجد افتاده ببين مسجد چقدر روشن است و از آنجا عكس افتاده به اين شبستان. به اينجا كه آمده ببين چقدر نورش ضعيفتر شده. از آن صحن فرض كن اگر اينجا اطاقي باشد و روشنايي اينجا هم عكس به آن اطاق بيندازد، آنجا ديگر چقدر روشنائيش كمتر خواهد بود. ديگر اگر اطاقي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۴ *»
عقب آن اطاق باشد و روشنايي آن اطاق در آن بيفتد، ببين آن چقدر ضعيفتر ميشود. همچنين اطاقي پس از اطاقي تا هفت اطاق. حالا همچنين عقل را كه خدا آفريد در كمال نور و جلوه و درخشاني بود. بعد از آن از نور آن روح را آفريد و روح ضعيفتر شد. بعد از آن از نور او نفس را آفريد ضعيفتر شد و همچنين هرچه پايينتر آمد ضعيفتر شد تا جسم را آفريد كه اين عالم باشد. حالا ببين چقدر شعور جسم كم است. جان كه از تن مرده بيرون ميرود چقدر شعور دارد؟ اين سنگها چقدر شعور دارند؟ همينطور اين عالم نسبت به عقل شعورش و علمش كم شد. اين عالم هم باز عرشش بهتر است، بعد كرسيش بهتر است، بعد از آن آسمانها بهتر است، همچنين تا به خاك. ديگر اين خاك از همه ضعيفتر است و پستتر، جان ندارد، عقل ندارد، حركت ندارد، حس ندارد، به هيچ وجه منالوجوه در او آثار حياتي و علمي و حركتي بروز نكرده. مثل آن خانه هفتمي كه تاريك شده و ديگر نور آفتاب به آنجا نرسيده و هرچه از اينجا بالا بروي و رو به عقل بروي، هي علم زياد ميشود، حيات زياد ميشود تا ميرسد به پيش آن عقل كل كه آنجا همه علم است، همه حيات است، همه قدرت، همه صفا، همه لطافت براي آن است. اين بود كيفيّت خلقت هزار هزار عالم بهطور اختصار آنقدري كه در اينجا ميتوان گفت. حالا آن عقل، بالاي عالم هزار هزارمي است و همه اين عالمها شعاع او و شعاع شعاع او و شعاع شعاع شعاع اوست تا هزار هزار عالم و اين عالم آخري آن عالمهاست و اين شعاع آخري آن شعاعهاست و اين نور آخري آن نورهاست كه به خاك آمده و به اينطور است كه ميبيني كه آمده در اين خاك پنهان شده، جانش از تنش رفته، حركت او تمام شده، جمادي شده.
بعد مشيّت خداوند عالم چنين قرار گرفت كه مخلوقاتي كه ميخواهد بيافريند در اين عالم از اين خاك بيافريند و چون از اين خاك خدا اين خلق را آفريد، اين خاك معلوم است فهمي و عقلي ندارد. ببين اين فرزندي كه از خاك آفريد و به دنيا آمد، عقل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۵ *»
ندارد، شعور ندارد، فهم چيزها نميكند. روز به روز از پدر و مادر يادميگيرد و اگر اين فرزند را در جايي حبس كنند، كسي با او چيزي نگويد و كسي را نبيند، همان شير بخورد و كسي را نبيند، آخر هيچ نميداند مثل الاغ ميشود، هرّ را از برّ نميداند، عقل ندارد، شعور ندارد. اين مردم اگر كسي به اينها چيزي تعليم نميكرد، اگر براي اين خلق معلّمي نميبود، اگر عاقلي به اينها چيزي نميآموخت، جميع بنيآدم مثل حيوانات و حشرات روي زمين راه ميرفتند. نهايت حيوان بيدم و بيمو بودند. بلكه عرض ميكنم اگر با عقلا ننشينند و چيزي از آنها نياموزند، تنهاشان هم مو بيرون ميآورد مثل حيوانات. هستند قومي كه اينقدر شعور ندارند كه نوره بكشند بعد از صد و بيست و چهارهزار پيغمبر هنوز يادنگرفتهاند. وانگهي صنعت لباس نميدانستند. اين صنعت لباس از عقل پيدا شد، جميع اين صنعتها تعليم انبياست. خيّاطي از صنعت ادريس است و هكذا ساير صنايع از انبيا در مردم منتشر شده.
پس خداوند از حكمت بالغه خود همچو قرار داد و همچو مقرّر شد كه مردم را خدا از عرصه ناداني بيافريند و ببين چه حكمت بالغهاي بكاربرده! مردم را از نطفه نجس آفريده و مردم را در آخر ميميراند و مردار و جيفه نجس ميشوند و در مابين اين دو حالت كنّاس است و حامل عذره. همينطور كه راه ميرود خلايي است كه دارد راه ميرود. خودش روزي يك مرتبه، دو مرتبه زيراب خودش را ميكشد با دست خود. به اين ذلّت كه اوّل او را نادان آفريده، به طوري كه بر تن خود بول ميكند، تغوّط ميكند، لياس خود را خراب ميكند، دست خود را توي نجاست خود ميگذارد و بسا آنكه ميخورد. با آن ضعف و نقاهت كه نتواند دست خود را حركت دهد. بزرگتر هم كه ميشود جاهل نافهم حامل عذره، خلايي راهرونده. به اين ذلّت او را آفريده به اين جهت كه ادّعاهاي خام نكند، نقصان خود را بشناسد، چارق خود را گاهگاهي نگاه بكند و به ياد بياورد و مغرور نشود. حالا باوجود اين ميبيني ادّعاها دارد، ادّعاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۶ *»
خدايي دارد، گوش نميدهد به نصيحت ناصحين، چيزها ميگويد، ظلمها ميكند، خود را فراموش ميكند، به اين حيات دو روزه دنيا مغرور ميشود. به زبان حال ميگويد خدا گفته و من نميكنم، ميدانم حرام است ولكن ميكنم اناالذي عصيت جبّارالسماء حالا كسي كه به اين ذلّت و خواري است كه خلاي راهرونده است، همچو كسي چه حرمتي دارد؟ حالا بنده چرا بايد كبر كنم؟ خيلي اين فكر را كردهام وقتي كه سوار ميشوم توي دل خود فكر ميكنم كه اين چه فخري است كه سوار شوي و مردم را از اطراف دور كنند. از يزد هم دائم زارچيها بارميكنند و ميروند و ميبرند، فرياد هم ميكنند، مردم را هم دور ميكنند. چه تفاوت ميكند؟ اين هم بار زارچي است، با آن چه فرقي دارد؟ مردكه جوالهاي خود را عذره بار كرده، تو هم شكم خود را پر از عذره كردهاي. نهايت او پياده راه ميرود، تو اين حيوان را بار حيوان ديگر كردهاي. بلي اگر از ميان اين قاذورات جاني و نوري و ايماني و عقل لطيفي پيدا شد، آن گوهر گرانبهايي است كه قيمت دارد والاّ اين عذره هيچ قيمتي ندارد. بعينه مثل گوهري است كه توي خلا افتاده باشد. حالا اگر كسي بگويد اين خلا صد هزار تومان ميارزد، معني ندارد. آن گوهر به اين قيمت ميارزد، آن گوهر است كه اين قيمت را دارد. اين انسان هم همينطور است، اگر آن گوهر عقل در او باشد، قيمت دارد والاّ به هيچ نميارزد. پس خداوند عالم جلّشأنه انسان را چنين مقدّر كرده كه در اوّل او را از آن خون نجس بيافريند كه به اوعيه مني آمده و مني شده. لفظ خودش را بگويم، مجاور شاشدان شده و مني شده. او را از ممرّ بول بيرون آورد، در ممرّ بول ديگر در آن رحم بريزد و او را در آنجا بنشاند و از خون حيض به او غذا بخوراند كه از همه خونها نجستر و كثيفتر است. تا بعد از مدتي او را از ممرّ بول بيرون آورد، حالا كه بيرون آورده چه بيرون آورده؟ يك خلايي است، يك خيكي است پر از نجاست. حالا ديگر بايد اين خيك را متوجّه بشوند، اين خيك را پشتش را بشويند و او را توي كهنه ببندند تااينكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۷ *»
قوّتي بگيرد و راه رود تا كمكم بزرگ شود. ديگر اگر در آن خيك، گوهري پيدا شد، آن وقت خوب است و بكار ميخورد. واللّه آن گوهر پيدا نميشود مگر به واسطه پيغمبران و مگر به واسطه اطاعت ايشان و التزام امر و نهي ايشان. مپندار كسي آن گوهر را دارد و اطاعت پيغمبران را نكرده باشد، كي، كجا دارند؟! آنها چه چيزشان موافق قاعده است؟ از كجا آوردهاند؟ چه دانستهاند؟ همين تكلّمي كه ميكنند از فضل انوار پيغمبران است. پيغمبر اول حرف زده مردم يادگرفتهاند. هميني كه ميبيني روي خودش را ميشويد، از تصدّق سر پيغمبر است. حالا به خاطر كسي از شما نرسد كه اگر چهار كلمه علمي يادگرفتيد اينها مال خودتان است. از كجا آوردهايد؟ بلكه از تصدّق سر پيغمبر است. پس چون بنيآدم چنين بودند و خداوند چنين مقدّر كرده بود كه اينها به اين حالت جهالت و نقص در اول مرتبه مخلوق شوند تااينكه در آخر ادّعا نكنند، خدا تداركش را پيش گرفته. باز معالجه نميشود، دست برنميدارد ميبيند هرگز خالي از عيب نيست. يا گوشش عيب دارد، يا چشمش درد ميگيرد. امروز به يك مرض مبتلا ميشود فردا يك صدمه به او ميرسد معذلك باز آرام نميگيرد و دست از ادّعا برنميدارد.
باري، چون چنين مقدّر شده بود خداوند عالم جلّشأنه چنين مقدّر كرده است كه در هر عصري يك عقل در اين جهان باشد و عقلي معلِّم اين جاهلان باشد كه اگر آن عقل را از ميان مردم بردارند، بقيّه مردم همه جاهلانند و چون جاهلند خلقشان بيمصرف ميشود و چون خلقشان بيمصرف شد، خدا اين خلق را مهلت نميدهد و همه را هلاك ميكند و آن عقلي كه در هر عصري بايد باشد، آن حجّت خداست در روي زمين كه عقل اوست. و عرض كردم كه امروز حجّت عقل است هركه را عقل تصديق كرد تصديق كن و هركه را عقل تكذيب كرد تكذيب كن و اين عقل را خدا در وجود انبيا كامل كرده و ايشان را نمايش و شهاده عقل قرار داده. آن نبي عقلي است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۸ *»
ناطق در ميان مردم دارد راه ميرود. اين را بدان كه زمين برقرار نخواهد بود مگراينكه حجّت خدا دائم باشد. اين زمين اگر حجّتي در او نباشد لو خلّيت لقلّبت زير و رو خواهد شد اگر حجّت نباشد مردم به آن قاعدهاي كه براي آن خلق شدهاند نميرسند و خلقشان بيمصرف ميشود و چون خلقشان بيمصرف شد هلاك خواهند شد. اين خلق را براي عذرهپختن خلق نكرده، پس به اين جهت در هر عصري حجتي از حجتهاي خدا بايد در روي زمين باشد. پس از حكمت بالغه خود اين بود كه اوّل از بنيآدم حضرت آدم را بيافريند. او است اوّل عقلي كه در روي زمين پيدا شد. اوّل عقل را آفريد بعد جهّال را از نور عقل آفريد. از اين جهت عقل مقدّم بر جهل شد و حجّت بر جهل شد. زيرا كه خدا راضي نميشود عقل را از ميانه ببرد و مردم جاهل بمانند. پس درست شد كه حجّت پيش از خلق بود و با خلق بود و هست و بعد از خلق خواهد بود و خدا رفع حجّت از زمين نميكند.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۹ *»
«موعظه نوزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز عرض كردم كه خداوند عالم جلّشأنه اوّل مخلوقي كه آفريد عقل بود و چون او را آفريد بهاو فرمود رو بهمن كن، رو كرد بهخداوند عالم. و فرمود بهاو كه پشت بهمن كن، پشت كرد بهخداوند عالم. خداوند از او راضي شد و او را پسنديد. و امّا چون جهل را خلق كرد بهاو گفت پشت كن بهمن، پشت كرد و گفت رو كن بهمن، رو نكرد. خداوند بر او خشمناك شد و او را در نهايت دوري از خود خلق كرد. و امّا عقل را در دار قرب خود منزل داد. معني اين كلام را آيا فهميديد يا نفهميديد؟ چون قدري مشكل است آنرا شرح كنم.
امّا خداوند عالم عقل را كه آفريد فرمود بهمن پشت كن، يعني برو اي عقل از نزد من و از جوار قرب من برو بهنهايت دوري. گفت سمعاً و طاعةً. از عالم اوّل آمد بهعالم دويّم و از عالم دويّم آمد بهعالم سيّوم و همچنين عالم بهعالم فرود آمد تا بهاين دار دنيا. رسيد بهعرش از عرش آمد به كرسي، از كرسي آمد بهآسمانها و از آسمانها به چهار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۰ *»
عنصر. در چهار عنصر منتهاي سير او به اين خاك بود. در هر عالمي كه اين عقل ميآمد نور او ضعيفتر ميشد، لطافتش كمتر ميشد، وجودش كثيفتر ميشد، حياتش ضعيفتر ميشد. به اينطور آمد تا به اين خاك رسيد. در اين خاك حيات او و علم و قوّت و قدرت او بكلّه كم شد. و اين خاك خاكي است كه ميبينيد، ببينيد چقدر حيات در خاك ضعيف است كه گويا هيچ حيات ندارد. لكن دارد نه اينكه هيچ حيات نداشته باشد. جميع اين جماداتي كه شما ميبينيد حيات دارند، اين گياههايي كه شما ميبينيد حيات دارند، اين حيواناتي كه شما ميبينيد شعور دارند اين است كه خداوند ميفرمايد و ان من شيء الاّ يسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم ميفرمايد هيچ چيز در ملك خدا نيست مگر آنكه تسبيح خدا ميكند، ذكر خدا ميكند ولكن شما تسبيح آنها را نميفهميد. و همه در و ديوار و آسمان و زمين به تسبيح خداوند لب گشودهاند و همه عبادت ميكنند خدا را. اين است كه ميفرمايد والطير صافّات و يقبضن مايمسكهنّ الاّ الرحمن ميفرمايد كلّ قد علم صلوته و تسبيحه جميع موجودات دانستهاند نماز خود را و دانستهاند تسبيح خود را. پس تسبيح دانستن و نماز دانستن با بيشعوري درست نميآيد. جميع در و ديوار و كوه و دشت و برّ و بحر و جماد و نبات و حيوان، جميعاً جان دارند و جميعاً بنده خدايند و بر جميع اينها پيغمبران مبعوث شدهاند و اينها را دعوت به سوي حق كردهاند. هرچيز ايمان آورده طيّب و طاهر شده و هرچه ايمان نياورده نجس و خبيث شده. اگر كسي اين معني را فهميد، معني احاديث متواتره را خواهد فهميد كه وارد شده كه خداوند عرض ولايت ما را بر همه چيز كرد، هرچه قبول كرد مؤمن و طيّب و طاهر شد و هرچه قبول نكرد كافر و رجس و نجس شد. خدا ميفرمايد انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين انيحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولاً. ما امانت را كه ولايت است عرضه كرديم بر آسمانها و زمين و كوهها، پس اباكردند از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۱ *»
حمل آن و ترسيدند و انسان حمل آن امانت كرد. مقصود اين بود كه آسمانها و زمينها و كوهها شعور دارند. اگر شعور نداشتند چگونه بر آنها عرضه ميشد و چگونه ميترسيدند از قبول آن؟ معلوم است جميع سنگ و كلوخي كه هست، جميعاً حيات دارند و جميعاً شعور دارند. نهايت حيات ايشان در نهايت ضعف است، شعور ايشان ضعيف است. مثل انسان شعور ندارند و گياهها مثل حيوانات شعور ندارند و جمادات مثل گياهها شعور ندارند. هريكي در درجه خود به قدر قابليّت خود حياتي و شعوري دارد. پس چون هر چيزي شعوري دارد، هرچيزي هم تكليفي دارد و تكليف را بايد پيغمبران برسانند. پس براي هر چيزي پيغمبري مبعوث شده و به زبان آن چيز، آن چيز را دعوت كرده و تكليفات هر چيزي را به او رسانيده. نهايت نميتوان گفت تكليف جماد مثل تكليف انسان است. دريا تكليف ندارد روزه بگيرد، نماز بكند، هيچ واجب نكرده. بلكه هر چيزي تكليفش مناسب خود آن چيز و به قدر قابليّت خود آن چيز است. لايكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها خدا تكليف نميكند به هيچ نفسي مگر آنچه را كه وسعت دارد. لايكلّف اللّه نفساً الاّ مااتيها تكليف نكرده مگر به قدر قابليّت و آنچه از عقل و شعور به او داده. اين است كه خدا به عقل فرمود من به تو امر ميكنم، من تو را نهي ميكنم، به تو ثواب ميدهم، تو را عقاب ميكنم. پس چون آن عقل در جميع عالم و در هر چيزي آمد تا به اين خاك رسيد، در جميع اين عالمها عقل مكلّف بود و امر و نهي خداوند به او رسيده بود لكن در هر عالمي به طور خود او و مناسب اندازه او آفريد. پس چقدر آسان شد براي شما معني آن احاديثي كه ميفرمايد عرض ولايت ايشان را بر هر چيز كردهاند، هر حيواني قبول كرد طيّب و طاهر و حلال شد و هرچه قبول نكرد، حرام و نجس و زهردار شد و اذيّتكننده شد و مسخ شد. همچنين هر گياهي كه ولايت ايشان را قبول كرد شيرين و شفا شد و هر گياهي كه قبول نكرد، تلخ و زهردار و مضرّ شد. همچنين هر زميني كه ولايت ايشان را قبول كرد شيرين شد و قابل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۲ *»
زراعت شد و محلّ گل و لاله شد و هر زميني كه قبول نكرد شورهزار شد، كوههاي آتشفشان و چاههاي گوگرد و امثال اينها شد. هر سنگي كه ولايت ايشان را قبول كرد معدني شريف و عزيز شد و هر سنگي كه قبول نكرد خبيث و كثيف شد. و همچنين جميع ذرّات كاينات به اينطورند لكن مردم نميدانند در كجا عرض ولايت شده و چگونه عرض ولايت شده لكن اگر بدانند كه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين اصل هر خيري هستند و اصل هر نوري و اصل هر كمالي هستند، و چون جميع عالم از نور ايشان خلق شده هر خيري در هر چيزي كه هست، در هر چيزي كه نوري هست، در هر چيزي كه كمالي هست، فاضل كمال آلمحمّد و خير آلمحمّد و نور آلمحمّد است صلواتاللّه و سلامه عليهم اجمعين. و چون اعداي ايشان اصل هر نقصي و هر شرّي و هر مضرّتي و هر خيانتي هستند، پس در هر جايي شرّي، نقصي، ضرري، خيانتي پيدا شده همه از ظلّ اعدا است. و تا كسي رو به آفتاب نكرده باشد نوراني نميشود و تا كسي پشت به آفتاب نكرده باشد ظلماني نميشود. پس اهل شرّ پشت كردهاند به آلمحمّد: پس قبول ولايت اعدا كردهاند و چون پشت كردهاند به آلمحمّد گفتهاند ما روگردانيم از شما و شما را نميخواهيم. و چون رو كردهاند به اعداء آلمحمّد گفتهاند ما خواهانيم شما را و شما را ميخواهيم. چنانكه مؤمنان كه روكردهاند به محمّد وآلمحمّد: گفتهاند ما شما را خواهانيم و پشت كردهايم به ماسوي. چون پشت به ماسوي كردهاند، به همين پشت كردنِ خود گفتهاند ما اعراض از غير آلمحمّد كردهايم و بري هستيم از هر مطاعي غير آلمحمّد: و چون رو به آلمحمّد كردهاند گفتهاند ما موالي آلمحمّديم: از اينجهت شدهاند اهل لااله الاّ اللهّ. پس به پشت كردن به ماسوي، لااله گفتهاند و به رو كردن به محمّد وآلمحمّد:الاّ اللّه گفتهاند. و امّا آنهايي كه برخلاف ايشان هستند، انكار توحيد كردهاند به پشت كردن به ايشان، و اثبات بتان و خالقان و خدايان براي خود كردهاند به رو كردن به اعدا.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۳ *»
پس از اين است كه آنها منكر لااله الاّ اللّهاند و اهل ايمان نيستند. امّا آناني كه رو به محمّد و آلمحمّد كردهاند اهل لااله الاّ اللّهاند و اهل محمّد رسول اللّهاند و اهل علي و آله اولياءاللّهاند و اهل اوالي من والاهم و اعادي من عاداهماند، پس مؤمنند به خداوند عالم. پس هر خيري و طيّبي مؤمن است به خداوند عالم چنانكه هر خبيثي و شريري كافر است به خداوند عالم.
برويم بر سر مطلب، پس عقل آمد تا به اين خاك و به نهايت دوري رسيد. خداوند به او فرمود بيا به سوي من و رو كن به سوي من، بناكرد حركت كردن و از اين خاك سر بيرون آوردن. و به قوّت جذب اين كلام و حرارت اين فرمان، عقل قوّتي گرفت و حرارتي در او پيدا شد و به واسطه كمال اين فرمان، در عقل كمالي پيدا شد و آناًفآناً بر كمال عقل افزود و رو به خدا كرد و قدم به قدم بناي سلوك گذارد. پس در اوّل سلوك سر از خاك بيرون آورد و نباتي شد و در نبات حسّي و حركتي زياده بروز نكرد. باز خدا فرمايشش متّصل بود كه بيا به سوي من. از عرصه گياهها بالا آمد تا به عرصه حيوانات رسيد. در آن عرصه حسّ و حركت از او بروز كرد و كمال او افزود و از او حيات بيشتر بروز كرد. باز فرمايش خدا متّصل بود كه از عرصه حيوانات بيا بالاتر، بالاتر آمد و رسيد به رتبه انساني. انسان را ببين چگونه از او آثار عقل بروز ميكند و چه صنعتها از او ظاهر ميشود و حسّ و اراده و حركت ببين چگونه در او ظاهر شده! و جميع اين صنعتهاي عجيب و علمهاي غريب همه به جهت آن عقل است كه در رتبه انساني پيدا شد. ببين عقل چه جوهري بوده، چقدر احاطه به حقيقت چيزها پيدا كرده، باوجودي كه در رتبه انسانيت كه هنوز درست پاك از آلايشها نشده اينقدر در او بروز كرده. باز فرمايش خدا متّصل بود و عقل را خطاب كرد كه بيا بالا و از رتبه انساني پا بالاتر بگذار، بالاتر گذارد و به رتبه انبيا رسيد و در رتبه انبيا از او كمالات عجيب و معجزات غريب و علمهاي بينهايت و قدرتهاي نافذه و كامله از او بروز كرد و اين آثار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۴ *»
عجيب كه از پيغمبران بروز كرد، احاطه به حلال و حرام، احاطه به احكام، علم به فساد و صلاح چيزها، همه در رتبه پيغمبران از آن عقل بروز كرد. ببين در آن رتبه بالا چه ميدانست و چه بوده كه در رتبه پيغمبران كه هنوز پاك نشده بود از آلايشها و تركاولي از پيغمبران بروز ميكرد، ببين چه چيزها بروز كرد! از همان عقل، يد بيضاء بروز كرد، همان عقل عصا را انداخت اژدها شد، همان عقل دريا را شكافت، از همان عقل آيات و معجزات و خارق عادات بروز كرد، جميع آثار انبيا همه از عقل بروز كرد. و چنين است در رتبه انساني، اگر انسان هم پاك كند خود را، هرچه پاكتر شود آثار عجيبتر و غريبتر ميشود و همه آنها آثار عقل است. آيا نشنيدهايد در بزرگان مؤمنين چه آثار عجيب و غريب از اين عقل بروز ميكند؟ چه كرامتها كه از اين عقل بروز ميكند! و اين وقتي است كه مؤمن نفس خود را از آلايشها پاك كرده باشد، خود را طيّب و طاهر كرده باشد به واسطه مناسبت طيّبين طاهرين تزكيه نفس كرده باشد تااينكه خود را ملحق كرده باشد به ائمّه طاهرين چنانكه فرمودند انّما صار سلمان من العلماء لانّه رجل منّا اهلالبيت سلمان از علما شد بجهت آنكه مردي از ما اهلبيت بود. آيا هيچ ميداني اين كه ميفرمايد سلمان از علما شد يعني چه؟ در حديث ديگر ميفرمايد نحن العلماء و شيعتنا المتعلّمون ماييم علما و شيعيان ما شاگردان مايند. پس معني علمايي كه آلمحمّد: بفرمايند يعني حجّتهاي خدايند، فرستادگان خدايند و حجّتها از جانب خدا بر خلقند. ايشان عالِم را چنين كسي ميگويند و ساير شيعيان را شاگردان ايشان ميگويند. پس جميع علماي شيعه كه هستند، همه شاگردانند براي آلمحمّد، جميعاً طفل ابجدخوانند در نزد ايشان و جميع علم كاينات در نزد ايشان است. چنانكه فرمودند اگر بخواهم يك بار شتر از تفسير باء بسماللّه بار كنم، ميتوانم. اين به جهت اين است كه علم كاينات و علم اوّلين و آخرين در قرآن است و علم قرآن جميعاً در سوره حمد است و حمد در بسمله است و آنچه در بسمله است در باء
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۵ *»
بسمله است. حالا اگر بخواهند علم كاينات را و علم اوّلين و آخرين را از تفسير باء بسماللّه بگويند، ميتوانند و ايشانند آن نقطه باء بسماللّه. پس همهكس طفل ابجدخوان است در نزد ايشان. پس علمايي كه ايشان ميفرمايند امري عظيم است و رتبهاي جسيم است و اين امر دخلي به اين شوخيها و بازيها و ادّعاها ندارد. پس اينكه ميفرمايد سلمان مردي است از علما، يعني حجّت خداست بر جميع خلق جن و انس. فرمودند در حديثي كه سلمان باب اللّه في الارض است. در حديثي ديگر فرمودند سلمان كان محدّثاً ملائكه با سلمان حديث ميگفتند، براي او علم مالايعلم را ميآوردند. كدام فضل براي سلمان بالاتر از اينكه محدّث باشد به امام خود؟! محدّث يعني چه؟ پيغمبر و امام بالاي منبر هم كه حديث ميگفتند جميع نواصب ميشنيدند، اين آن محدّث نيست. آن محدّثي است كه امام از آن اسرار نبوت، اسرار امامت و ولايت هركس لايق آنها باشد به او بگويد و آن گفتن دخلي به گفتن زباني ندارد و آن گفتن چنين است كه اگر من جامه سرخي به تو بنمايانم، به همين نمودن گفتهام اين جامه سرخ است. همينطور امام به سلمان مينمودند آنچه را كه ميخواستند سلمان بداند. فرمودند سلمان علم علم الاوّلين و الاخرين در حديث ديگر فرمودند سلمان بحر لاينزف سلمان دريايي است كه آب علم آن كشيده نميشود، آب درياي او به اين چيزها تمام نميشود، نميتوان اين آب را از اين دريا كشيد. باري، فرمودند سلمان صار من العلماء لانّه رجل منّا اهلالبيت سلمان از علما شد به جهت آنكه مردي بود از اهلبيت. يعني ملحق بود سلمان به حجّتهاي خدا، به اينكه اگر حجّتهاي خدا را نداكنند در روز قيامت، سلمان در جرگه ايشان ميآيد. زيرا كه منّا است. منّا كه شد پس اگر گفتند يا اهلالبيت، از جمله لبّيكگويان يكي سلمان خواهد بود و اجابت ميكند دعوت داعي را به جهت آنكه از آنهاست.
پس بسا آنكه در اين زمان هم در ميان شيعيان پيدا شود كسي كه ظهور عقل و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۶ *»
كمال عقل او به جايي رسيده باشد كه مؤيّد باشد به روحالقدس، ايمن باشد از نجواي شيطان. هركس قلب او ايمن شد از نجواي شيطان، مؤيّد به روحالقدس كه حجّت خداست ميشود. ديگر هرچه از نجواي شيطان ايمنتر باشد و به روحالقدس بيشتر تأييد شده باشد، كاملتر خواهد بود تااينكه آنقدر مؤيّد ميشود كه از اهلبيت ميشود. و سلمان چون از اهلبيت است، قلب او قلب اهلبيت است، روح او روح اهلبيت است. پس باب اللّه في الارض است. پس سلمان خير من جبرئيل است چنانكه فرمودند. پس سلمان خير من لقمان است چنانكه فرمودند. پس از اين جهت آثار عجيبه از او بروز ميكرد چنانكه نظرم ميآيد حديثي كه روزي ابوذر نشسته بود خدمت سلمان و سلمان ديگي بارگذارده بود. ناگاه ديگ افتاد و سرنگون شد. سلمان ديگ را برداشت و باز روي اجاق گذارد، ابوذر نگاه كرد ديد ابداً نريخت، وحشت كرد. اينگونه آثار نيست مگر از كمال عقل، در هركسي كه عقل كاملتر شد، به قدري كه عقل در كسي كامل شده باشد همانقدر خدا او را برتري ميدهد و او را حجّت ميكند. از اين جهت مؤمنان بر دو قسمند؛ عقلا و جهّال. عقلا حجّتهاي خدايند بر جهّال و بر جهّال اطاعت عقلا واجب و لازم است و اگر جهّال اطاعت عقلا نكنند بر جهل ميمانند و چون بر جهل بمانند نه خدا ميشناسند، نه پيغمبر ميشناسند، نه امام ميشناسند. پس بر زمره جهّال اطاعت عقلا واجب شده. و خدا به عقلا حجّت ميكند بر جهّال، و عقلا را خدا حجّت بر جهّال قرار داده. چون تشنگان آفريده آب آفريده، چون سردي آفريده براي رفع آن آتش آفريده، چون گرسنگي آفريده نان آفريده، چون جهّال آفريده عقلا آفريده كه آن عقلا جهّال را هدايت كنند و بكشانند به سوي مبدء خود. حالا اگر اطاعت كردند به ايشان ميرسد آنچه به عقلا ميرسد، هرگاه اطاعت عقلا نكردند نميرسد مددها و فيضها به ايشان. از اين جهت عالِم ميآيد در روز قيامت و بر سر او تاجي است از نور كه انوار او ساطع است در اطراف محشر. هركس در دار دنيا از علم او منتفع شده، در روز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۷ *»
قيامت به نور او متشبّث ميشود و چون او را به بهشت ببرند، جميع آناني كه متمسّك به علم او شدهاند در دنيا، در آنجا متمسّك به نور او خواهند شد. چنانكه در اينجا آن عاقل رئيس جاهل است، در قيامت هم عاقل رئيس جاهل است. در اينجا اين تابع او است، در آنجا هم آن تابع او است. پس آن عاقل را كه به سوي جنّت ميكشند، جميع اينها كه به او هدايت جستهاند و اتباع اويند، بهمراه اويند. باري، مقصود اين بود كه عقلا حجّت خدايند بر جهّال.
برويم بر سر سخن، سخن اين بود كه عقل در رتبه پيغمبران كه آمد در آنجا صاحب معجزات شد، در آنجا مطّلع بر حقايق اشيا شد. به اين عقل كشف شد براي پيغمبران جميع حقايقِ در آنجا. باز نداي «اقبال كن» و «بهسوي من بالا بيا» براي عقل ميآمد و اين ندا متّصل بود. از رتبه پيغمبران باز عقل صعود كرد رسيد به محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم كه منزل اوّل او بود. در آنجا خالص و صافي شد از جميع شوائب مادون. اين است كه خدا فرمود كما بدأكم تعودون چنانكه خدا ابتداي خلق شما كرده، در همانجا عود خواهيد كرد. پس عود كرد عقل و به سرمنزل اوّل خود برگشت و در پيش محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين عقل از جميع شوائب جهل بري شده و به هيچوجه جهل در او راه نداشت. براي او حياتي جاويدان پيدا شد، قدرتي بينهايت پيدا شد، احاطه به ماكان و مايكون از براي او پيدا شد العقل جوهر درّاك محيط بالاشياء من جميع جهاتها عالم بالشيء قبل كونه ميفرمايد عقل جوهري است صِرف ادراك، درّاك است، محيط است به جميع چيزها از جميع اطراف نه از يكطرف. به كمّيت چيزها احاطه دارد، به كيفيّت چيزها احاطه دارد، به اصل چيزها احاطه دارد، به فرع چيزها احاطه دارد، به ذات چيزها احاطه دارد، به صفات چيزها احاطه دارد از جميعجهات هر چيزي را ميداند. عقل عالِم است به چيزها پيش از آني كه ايجاد شوند. پس در رتبه محمّد وآلمحمّد: آن عقل به حدّ كمال رسيد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۸ *»
در آنجا صافي و خالص شد، در آنجاست كه حضرت امير ميفرمايد انا الواقف علي الطتنجبين، انا الناظر في المشرقين والمغربين آنجاست كه ميفرمايد نحن ناشئة القطب و اعلام الفلك آنجاست كه ميفرمايد العقل وسط الكلّ پس پيغمبر و اهلبيت پيغمبر در جايي ايستادهاند كه نظر ميكنند به مشرق، نظر ميكنند به مغرب، نظر ميكنند به شمال، نظر ميكنند به جنوب، نظر ميكنند به دنيا، نظر ميكنند به آخرت، نظر ميكنند به هزارهزار عالم و حقايق چيزها را ميدانند و ميبينند. اين است كه حضرت امير ميفرمايد و يحتمل معني فرمايش او باشد كه علمت ماكان و مايكون علم مشاهدة و عيان لا علم اخبار و اذعان يعني من جميع ماكان و مايكون را دانستم و همه اينها علم احاطه و معاينه بود نه اينكه علم اخبار و اذعان بود كه ديگري اينها را به من گفته باشد. پس ايشان دانا شدند به كلّ خلق، نگاه ميكنند به اين ديوار، مغز ديوار را ميبينند و از اندرون ديوار مطّلع ميشوند و ميدانند. نگاه ميكنند به زمين، پرده روي زمين را ميبينند، پرده زيرش را ميبينند و پرده زيريش را همه را ميبينند. نظر ميكنند به دنيا، پرده ظاهر او را ميبينند، پرده غيب او را ميبينند تا هزار هزار عالم همه را علانيه ميبينند. زيرا كه عقل در آنجا صِرف و خالص شده از جميع شائبهها، در آنجا پاك شده، اين است كه فرمودند روحالقدس لايسهو و لايلهو و لايغفل و لاينام روحالقدس سهو نميكند و روحالقدس همين عقل ايشان است كه سهو نميكند و خطا نميكند، فراموشي از براي او نيست. ميبيند هر چيزي را پيش از آن چيز. فرمودند براي ما عمودي است از نور، در احاديث متواتره فرمودهاند همينكه امام صلواتاللّه عليه به دنيا ميآيد، خداوند عالم براي او عمودي بلند ميكند از زمين تا آسمان و از پيش قلب او تا پيش خدا، هرچه ميخواهد بگويد از آن سر عمود خبر ميرسد و خوردهخورده ميآيد به گوش امام ميرسد. در آن عمود ميبيند اعمال خلايق را و جميع چيزها را، جميع آنچه در مشرق و مغرب واقع ميشود عكس آن در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۹ *»
آن عمود ميافتد. و اين عمود نه در بيرون وجود امام است، بلكه آن عمود از اندرون قلب امام مرتفع است و بلند شده است و از پيش قلب او كشيده شده است تا پيش خدا و در جميع فكر او و خيال او و علم او، آن عمود كشيده است تا به مبدء اوّل، و اين همان روحالقدس است. آنچه خدا بخواهد به او بگويد، به واسطه روحالقدس ميگويد. هرچه را از امام سؤال ميكنند نظر ميكند به روحالقدس و روحالقدس تأييد ميكند او را مثل اينكه امام از روحالقدس ميپرسد و روحالقدس حقيقت را عرض ميكند. مَثَل اين را اگر بخواهي عرض كنم، آنچه كه از تو بپرسند تو رجوع به قلب خود ميكني، تو از دلت تعليم ميگيري، از كسي ديگر تعليم نميگيري لكن نگاه ميكني قلب تو در اين مسأله چه حكم ميكند، رضاي تو در اين مسأله چيست. پس ايشان رجوع ميكنند به قلب خود، رجوع ميكنند به عقل خود، رجوع ميكنند به روحالقدس يعني به عقل خود و ميفهمند كه رضاي خدا در اين چيست. اين است معني آنكه از روحالقدس ميپرسند. و روحالقدس لب از لب برنميدارد مگر به امر خدا، تكلّم نميكند مگر به اذن خدا لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون سبقت نميگيرد روحالقدس در گفتار بر خدا. پس خدا به پيغمبر خود و امام ميگويد از لبهاي روحالقدس و از زبان روحالقدس. پس خدا تكلّم ميكند با او. اين است كه روزي حضرت پيغمبر با حضرت امير نجواي طولاني كرد. منافقان گفتند محمّد چقدر نجوي با علي ميكند! پيغمبر ملتفت شد، به آنها فرمود من با علي نجوي نميكردم، خدا با علي نجوي ميكرد. و چون خدا ميخواهد با علي نجوي كند، آيا نه اين است كه از لبِ پيغمبر نجوي خواهد كرد؟ كدام سبب تكلّم مناسبتر به عرصه ربوبيّت از لب و دهان پيغمبر؟ پس به همين قاعده اگر امام با سلمان حديثي بفرمايد، خدا با سلمان حديث كرده. هيچ مرتبه جبرئيل نازل نشد بر پيغمبر۹ مگر آنكه سلام مخصوص از جانب ربّالعزّة براي سلمان ميآورد بهجهت آنكه محدَّث بود. پس هر وقت پيغمبر با
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۰ *»
حضرت امير سخن ميگفت، خدا با حضرت امير سخن گفته بود و هركس روحالقدس با او سخن ميگويد، خدا با او سخن گفته است. و اين روحالقدس ملكي است از روحانيّين از يمين عرش. روحالقدس خلقي است اعظم از جبرئيل، اعظم از ميكائيل، و جميع ملائكه رحمان در تحت روحالقدسند و جميعاً فرمانبر اويند. از اين جهت خدا او را استثنا كرده از ملائكه و فرموده تنزّل الملائكة و الروح و او را جدا از ملائكه شمرده. جميع ملائكه رحمان همگي ملائكهاند و روحالقدس را استثنا كرده و بيرون كرده زيرا كه اوست سرهنگ خيلِ ملائكه و اوست سردار كلّ ملائكه. جميع ملائكه بايد به امر و نهي روحالقدس حركت كنند. يك ملك در ملك خدا يافت نميشود كه قدم از قدم بردارد مگر رخصتي و اذني از روحالقدس بايد بگيرد. و اگر اين روحالقدس مشغول به جهتي شد از جهتي ديگر بازنميماند و از جميع اطراف كار ميكند. آفتاب اگر مشرق را نوراني كرد مانعي از نوراني كردن جانب مغرب ندارد. اگر جنوب را نوراني كرد مانعي از نوراني كردن شمال ندارد. اگر نور آفتاب سرتاپا نور است، پس در مشرق و مغرب و جنوب و شمال همه جا هست و گواه است بر كلّ. همچنين است روحالقدس چون سرتاپا علم است، سرتاپا حيات است و شعور است، از جميع ملك خدا و از جميع هزار هزار عالم در يكآن مطّلع ميشود و همه عالمها را در يك آن سير ميكند.
حالا بعد از آني كه روحالقدس را فيالجمله به قدر وسعت امروز شناختي عرض ميكنم كه امام ميفرمايد انّ روحالقدس في جنانالصاقورة ذاق من حدائقناالباكورة روحالقدس در آن جِنان اعلايي كه ما داريم، آن ميوه نوباوه وجود را از باغهاي ما چيده. نوباوه وجود را، اوّل او خورده و از باغهاي عطاي ما كه به يد رحمان غرس شده است و اشجار آن جنّت را خداوند به دست قدرت خود نشانيده، روحالقدس از آن باغستانِ ما نوباوه هستي را خورده. پس روحالقدس خادمي است از خدّام آلمحمّد : و لازال مشغول است به خدمتگزاري ايشان. اگر عالِمي ملتفت شده باشد و بگويد پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۱ *»
چگونه معني ميكني آنچه را كه در احاديث هست كه ائمّه مؤيّد به روحالقدسند، ايّدهم بروح منه در قرآن است و روحالقدس عرضه ميكرد بر ايشان و تعليم ائمّه ميكرد، آنچه را كه نميدانستند به ايشان ياد ميداد اينها در احاديث هست و تو ميگويي روحالقدس خادم آلمحمّد است : جمع مابين اينها چگونه ميشود؟ از براي جواب اين مسأله مثَلي عرض كنم. آيا تو ميبيني چيزي را مگر به چشم خود؛ نميبيني چيزي را مگر به چشم خود ولكن آيا تو كاملتري يا چشم تو؟ آيا تو مولاي چشمي يا چشم مولاي تو است؟ تو صاحب چشم هستي يا چشم صاحب تو است؟ شكّي در اين نيست كه تو صاحب و مولاي چشمي؛ و چشم، بنده تو است و تو مطّلع بر چشم ميشوي ولكن اگر چشم به دل تو عرضه نكند كه در اين بيرون جامه سرخي است، دل تو بيآنكه چشم بر آن عرضه كند آگاهي ندارد. يا اگر چشم تو به دل تو خبر ندهد كه شب شد، دل خبر ندارد. و بعد از آني كه خبر داد ميداند و با وجود اين، چشم مطيع فرمان تو است و چشم تو خادمي از تو است و هيچ شك در اين نيست. لكن باوجودي كه خادم تو است ببين تا نگويد روز شد و فجر طالع شد، تو خودت اين مسأله را نميداني. همچنين است روحالقدس نسبت بهايشان، خادم ايشان است، بنده فرمان ايشان است. ببين چشم تو بنده تو است، او را از اين راه ميگرداني، از آن راه ميگرداني، ميپوشاني، ميگشايي. پس چشم تو بنده تو است ولكن تا عرضه نكند بر تو، تو مطّلع نميشوي. همچنين روحالقدس بنده فرمان آلمحمّد است، بلكه علم روحالقدس و حيات روحالقدس به آلمحمّد است صلواتاللّه و سلامه عليهم اجمعين. اگر ايشان مدد به روحالقدس ندهند و فيضبخشي به روحالقدس نكنند، حيات به روحالقدس نبخشند، روحالقدس حيات و قوّت و قدرت و حركت و شعور ندارد. بگو ببينم اگر قلب تو و جان تو حيات به چشم تو نبخشد، آيا چشم تو زنده است؟ حاشا. اگر قلب تو و جان تو قوّت و قدرت به چشم تو ندهد، آيا حياتي دارد؟ اگر حياتي دارد پس چرا مردگان نميبينند؟ به جهت اين است كه مردگان را جاني كه جانبخشِ چشمشان باشد نيست، از اين جهت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۲ *»
چشمشان بيشعور ميماند. امّا زنده چون جاني جانبخش دارد، چشم او حسّ و حركت دارد. پس بينايي چشم به واسطه دل است، حركت چشم به واسطه دل است. همچنين روحالقدس و فهم روحالقدس و حيات روحالقدس و حسّ و حركت روحالقدس به واسطه محمّد و آلمحمّد است صلواتاللّه عليهم اجمعين ولكن تا روحالقدس به ايشان عرضه نميكرد، ايشان در اين عالم مطّلع نميشدند و آن مسأله بخصوص را نميدانستند. و به اقسام مختلف بر ايشان عرضه ميكرد. گاهي در گوش ايشان صدايي ميشد، گاهي در دل ايشان چيزي ميافتاد، گاهي به چشم ايشان چيزي ميآمد كه حقيقت مسأله را ميديدند، گاهي به فكرشان ميآمد، گاهي به خيالشان ميآمد، گاهي به حدْسشان ميآمد، گاهي به حواسّ ظاهرشان ميآمد، گاهي چيزي به ذائقهشان ميآمد. اين مسأله كه فلان ميوه در دنيا چه طعم دارد، در ذائقه اين مسأله را ميفهمد. اين مسأله كه فلان صدا چطور است، در گوش خود اين مسأله را ميفهمد. اينها همه به تأييد روحالقدس بود و روحالقدس خادمي است از خدّام آلمحمّد كه گام از گام برنميدارد مگر به اذن ايشان. حركت جانِ او در تن او نيست مگر به فيض محمّد وآلمحمّد: ولكن در خدمت پيغمبر و آل او صلواتاللّه عليهم روحالقدس خالص است در خدمت ايشان. هيچ چيز روي ايشان را نگرفته، علم و حيات و قوّت و قدرت و كمالات خود را در آنجا پنهان نكرده. و امّا در رتبه پيغمبران به قدر ترك اولايي كه از ايشان سرميزد، نقصان در روحالقدس ايشان پيدا ميشد و اين نقصان از روحالقدس نيست. اگر آفتاب جهانتاب در آسمان چهارم باشد و تو در روي زمين آئينه صافي گذارده باشي، آن آئينه آفتاب را صافي مينمايد و اگر اندك كدورتي در آئينه پيدا شود، نور آفتاب را پنهان ميكند به كدورت آئينه. روي قرص خورشيد در آسمان منقصتي پيدانكرده و نميكند ولكن جلوه او در آئينه ناقص شده است. حالا چون پيغمبران نفس خود را و قلب خود را آلوده كردند به يكپاره ترك اولايي، در دل ايشان حجابي پيدا شد كه نور روحالقدس به آن پاكي و صافي كه در آينه ائمّه: بود در آنجا جلوه نكرد. بعد از آنجا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۳ *»
تنزّل فرمود آمد در رتبه مؤمنان. در رتبه مؤمنان هم ترك اولايي بيشتر از كاملان بود. ديگر بسا آنكه ارتكاب مكروهي از بعضي مؤمنان سرميزند و ايشان را از آن مقام فرود ميآورد. ديگر بسا آنكه معصيتهاي صغيره از ايشان سربزند و فرودتر آورد، و هكذا به قدر معاصي، روي روحالقدس را ميگيرند و روي عقلِ كلّ را ميپوشانند و سايهها و جهلها و مردگيها در ايشان پيدا ميشود. اما كافران بكلّي مردهانند و روحالايمانشان هيچ حيات ندارد و عقل و شعور در ايشان هيچ بروزي ندارد، پس آنها هستند مردگان اموات غير احياء و مايشعرون ايّان يبعثون و چنين است دلهاي جميع كافران و خداوند به واسطه پيغمبران احيا كرده قلب مؤمنان را استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم پيغمبران آمدهاند كه زنده كنند مردگان را، يعني آناني كه در دل ايشان روحالقدس نيست بلكه دلهاشان جمادي شده كه ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشدّ قسوة دلهاشان از سنگ سختتر شده و بكلّي عقل از آنها پنهان شده. پس در كفّار عقل نيست ولكن در مؤمنين به قدر ايمانشان عقل هست. همچنين هرچه فرودتر ميآيد پيدايي او كمتر ميشود تااينكه در سنگهاي پاكيزه به قدر پاكيزگيشان نور روحالقدس در آنها پيداست. پس اگر چشم بيناني داشته باشي ميداني تلألؤ الماس، تلألؤ روحالقدس است. برق و صفاي الماس از روحالقدس است. اگر بشناسي ميداني كه شفايي كه در دواهاست از روحالقدس است، طعمهايي كه در گياههاست، طعم و حلاوت روحالقدس است. هيچ حيواني خوشخلق نشده مگر آنكه از اخلاق روحالقدس در او جلوه كرده و صاحب قوّت و قدرت شده؛ و همچنين هر انساني. پس مؤمن مؤيّد به روحالقدس است، هرچه بر علمِ حق او و حكمت حقِ او بيفزايد، روحالقدس است كه در او جلوه كرده و اگر به منتهاي كمال برسد روحالقدس است كه دارد راه ميرود در ميان مردم. لكن چون در رتبه انسان است بعضي جهلها و نقصها در او پيدا ميشود. و همچنين در پيغمبران روحالقدس است و روحالقدس هستند كه دارند راه ميروند در ميان مردم، ولكن بهقدر ترك اولايي كه ميكنند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۴ *»
نقصان در روحالقدس دارند. پس آلمحمّد: روحالقدس هستند به طور حقيقت كه در روي زمين راه ميروند. اين است كه حضرت عيسي خبرداده در انجيل كه فارُقْليط خواهد آمد، يعني روحالقدس خواهد آمد. آن فارقليطي كه بعد از عيسي آمد كيست به غير از محمّد۹ ؟ به زبان ديگر گفت مبشّراً برسول يأتي من بعدي اسمه احمد گفت بعد از من احمد ميآيد. اين همان فارقليط بود كه به زباني ديگر ادا كرد كه رسولي كه بعد از من ميآيد نامش احمد است. مصدّقاً لمابين يديه است اين است كه پيغمبر آمد و تصديق عيسي را كرد. پس عجب مكنيد كه چنانكه در امّت عيسي روحالقدس بود در اين امّت نباشد. در امّت عيسي روحالقدس بود چنانكه در انجيل است كه عيسي روحاللّه بود، يعني روحالقدس در او جلوه كرده بود و تلامذهاي كه ميگرفت چنانكه دوازده شاگرد از براي خود كه حواريّين باشند گرفت، به همه روحالقدس بخشيد و روحالقدس در تن هريك از آنها قرار گرفته بود. از اين جهت آن تلامذه شدند صاحب اسرار، حواريّين شدند صاحب آثار. حالا گمان مكن كه نظير اين در اين امّت نيست، نظيرش در اين امّت هم هست. ميفرمايد هيچ امامي از ما قائم نميشود مگر اينكه دوازده نقيب براي او در عصر او بايد باشد و هفتاد نجيب براي او بايد باشد. آن دوازده نقيب كه براي هر امامي هستند، اسباطي هستند كه در اين امّت براي آن امام هستند و آنها حواريّيني هستند براي او و در آن حواريّين روح را قرار ميدهد و ايشان را صاحب اسرار و صاحب آثار ميكند و صاحب حكم در ممالك ميكند. پس حكم ميكنند به اذن امام بر هرچه بخواهند، هرچه را بخواهند به آن چيز بگويند بشو، ميشود. چنانكه در حديث قدسي است ياابنآدم انا ربّ اقول للشيء كن فيكون اطعني فيماامرتك اجعلك مثلي تقول للشيء كن فيكون اي پسر آدم من خدايي هستم كه اگر بگويم به چيزي بشو، ميشود. تو هم اطاعت كن مرا در آنچه تو را به آن امر كردهام تا تو را مثل خود گردانم، تو هم به هرچه بگويي بشو، بشود. پس آن حواريّينِ امام تو كه در هر عصري هستند، روحالقدس را امام در ايشان ميگذارد و روحالقدس را چون در نقبا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۵ *»
گذارد صاحب احكام ميشوند و چون در نجبا گذارد صاحب علوم و اسرار ميشوند. غرض اينكه روحالقدس در گردش است در مؤمنان. جميع مؤمنيني كه عمل صالحي ميكنند، در آن آني كه آن عمل صالح را ميكنند، در آن آن مؤيّد به روحالقدسند و آن آني كه عمل قبيح و معصيتي ميكنند، روحالقدس در آن آن از بدن ايشان بيرون ميرود و دور ميايستد و چون از آن عمل قبيح و از آن معصيت فارغ شد و توبه كرد روحالقدس عود ميكند به بدن آن مؤمن. و اگر معصيت كرد و روحالقدس خارج شد از بدن او و اين شخص نيّت عود ندارد و توبه نميكند و عازم است و مصرّ است، دائم در معصيت است و بهجهت آن اصراري كه دارد كبيره ميشود، در اين وقت روح عود نميكند. لكن تا توبه كرد باز روحالقدس ميآيد، اين است كه فرمودند لايزني الزاني و هو مؤمن و لايسرق السارق و هو مؤمن زناكننده زنا نميكند در آن حالي كه مؤمن است و همچنين دزد دزدي نميكند در حالي كه مؤمن است و همچنين از كليات اخبار آلمحمّد: آنچه فهميدهام اين است كه آن كسي كه دروغ ميگويد در حال ايمان دروغ نميگويد بجهت اينكه در آن حال روحالايمان از بدن او بيرون ميرود. آنوقت كه كسي را غيبت ميكند، روحالايمان در آنوقت بيرون ميرود. تهمت كه ميزند در آن حال روحالايمان بيرون ميرود. پس واي بر حال كسي كه بعد از آني كه روحالقدس به واسطه معاصي از بدن او بيرون رفت، ديگر روح فرصت نكند از شدّت معصيت كه دومرتبه به او برگردد و خوشا به حال كسي كه روحالايمان دائم در تن اوست و اگر هم يكوقتي بيرونش كرد، باز توبه ميكند و او را در تن خود جا ميدهد. خوشا به حال كسي كه روحالايمان دائم در تن او مسكن داشته باشد.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۶ *»
«موعظه بيستم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز كلام منتهي شد به كيفيّت خلقت عقل و فرودآمدن عقل تا بهاين دنيا و از اينجا بالارفتن تا به سرمنزل اصلي خود رسيد. به طور اختصار بيان كرديم، اگرچه از كلامهاي ديروز عوام بهره زيادي نبردند ولكن براي خواص بهره زيادي بود و اسرار زيادي در آن كلمات بود. ديگر هركس هرچه فهميد، فهميده است.
پس چون كيفيّت فرود آمدن عقل را دانستيد مناسب اين است كه براي مقدّمه مطلبي كه ميخواهم عرض كنم، اوّل كيفيّت خلقت انسان را به طور اختصار عرض كنم بعد اين مقدمّه را، و مثَل را كه دانستيد آسان ميشود كيفيّت ترتيب اوضاع عالم. و براي اين مقدّمه، مقدّمه ديگر چند كلمهاي عرض كنم و آن اين است كه خداي يگانه با مشيّت يگانه خود، اما خداي يگانه معلوم است كه انّما الهكم اله واحد و امّا مشيّت يگانه به جهت آنكه و ما امرنا الاّ واحدة مشيّت خدا يگانه است به جهت اينكه خدا يگانه است. پس خداي يگانه با مشيّت يگانه خود جميع خلق را بر يك نسق آفريده،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۷ *»
براي او يك مشيّت است، يك حكمت است از اين جهت فرموده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت در خلق خدا تفاوت نخواهي يافت. اين است كه امام۷ميفرمايد قد علم اولواالالباب انّ الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بماهيهنا پي به عالم غيب نميتوان برد مگر به واسطه عالم ظاهر. اين عالم را كه فهميدي عالم غيب را ميفهمي از اين جهت خدا ميفرمايد در قرآن كه و لقد علمتم النشأة الاولي فلولا تذكّرون دنيا را كه ديديد، چرا متذكّر آخرت نميشويد؟ آخرت هم بر حسب همين دنيا و مثل همين دنياست.
باري، جميع خلق خدا مثل همند، ميفرمايد ماخلقكم و لابعثكم الاّ كنفس واحدة خلقت جميع چيزها مثل خلقتِ يك چيز است. در اين دنيا يك نفر چگونه ميآيد، همه همانطور ميآيند. در اين دنيا يك نفر چطور در رحم ايجاد ميشود، همه همانطور ايجاد ميشوند. كلّ خلقِ خدا يكنواختند و به يك طور آفريده شدهاند. و اگر بفهمي كيفيّتِ خلق انسان را، خواهي فهميد كيفيّت خلق عالم را. كيفيّتِ خلق انسان به طور اختصار چنين است كه اوّل نطفه در رحم انساني قرار ميگيرد. بعد از آني كه عقل آمد تا به خاك رسيد و خدا به او خطاب فرمود بيا بالا به سوي من، عقل بناكرد حركت كردن. اوّل كه او حركت كرد ـ چه فايده مطلبها بسيار عظيم و شيرين است و حالي عوام نميتوان كرد، وانگهي كه دل ندهند، وانگهي كه سالي يك مرتبه بشنوند، چه خواهند فهميد؟! ولكن بحول و قوّه خداوند و به بركت امام زمان۷ اميدوارم كه خداوند چيزي چند بر زبانم جاري كند كه نفعي به عوام بدهد و خواص هم بهره ببرند ـ باري، عقل وقتي به خاك رسيد، خدا او را به سوي خود خواند. و حالا كه عرض ميكنم حالات نطفه را عرض ميكنم، وقتي است كه عقل حركت كرده كه به سوي خدا ميخواهد بالا رود خوردهخورده عرَضها و مرضهاي او ميخواهد تمام شود و پاك شود تا به سرمنزل اصلي خود برسد. پس عقل در اوّل مقام نطفه را دارد و نطفه را ببين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۸ *»
چه عقلي دارد و چه حياتي دارد! عقل در اندرون نطفه است هنوز بيرون نيامده، حيات در اندرون نطفه است هنوز ظاهر نشده و اين نطفه در شكم مادر ترقّي ميكند و ايّامي چند بر حال نطفه است. بعد علقه ميشود، يعني يك تكّه خون بسته ميشود. بعد از آني كه علقه شد، رنگ نطفه كه سفيد بود از ميان رفت، طبيعت نطفه كه طبيعت دوايي بود از ميان رفت، حالات نطفه گذشت، حالات علقه در ميان آمد. رنگِ او رنگ خون شد، حالت او حالت خون شد، مزاج او مزاج خون شد، حالتي ديگر پيدا شد. باز ايّامي چند بر احوالِ علقه باقي است تااينكه بعد از آن مضغه ميشود، يعني قطعه گوشتي ميشود. بعد از آني كه به حالت گوشت آمد، حالت علقه رفت از براي خود، مزاج علقه برطرف شد، رنگش از ميان رفت. حالت مضغه و مزاج و رنگ مضغه آمد، مزاجي ديگر پيدا كرد. بعد از آن ايّامي چند كه گذشت، استخوان در او پيدا شد و استخوان سخت شد در بدن و حالتي ديگر پيدا كرد و استخوانها به شكل اعضا شد. براي او دستي جدا شد، پاها جدا شد، سري جدا شد، بند بندي درست شد، شكل شكل بدن شد. و اين حالت حالتي است غير از حالت پارچه گوشت بودن. مزاجي ديگر، رنگي ديگر، حالتي ديگر پيدا شد. حالات مضغه از ميان رفت و باطل شد. بعد مدتي چند بر اين احوال باقي ماند تا استخوانها سختتر و شكل او محكمتر شد و تركيب بدن در او پيدا شد. بعد از آن خداوند بر او گوشت رويانيد و جاهايي كه خالي بود از استخوان، در آنها گوشت قرار داد و پر كرد، هيأت او را هيأت گوشت و پوست كرد. صورت بدن صورت گوشت و پوست است كه اگر گوشت و پوست را از او بگيرند، كأنّه از هيأت انساني بيرون ميرود. پس آنجاهايي كه خالي بود از گوشت پر كرد و پردهها قرار داد و بر آن گوشتها پوست پوشانيد، صورت انساني درست شد. بعد ايّامي چند بر اين حالت گذشت تا پوستِ او محكمتر شد و گوشتِ او محكمتر شد. هي خداوند غذا از براي او در آنجا مهيّا كرد تااينكه روح در او دميد. همينكه روح در او پيدا شد، بنا كرد به حركت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۹ *»
كردن. دستي زد، پايي زد و آن در چهارماهگي است كه حيات در بدن طفل پيدا ميشود و بناي حركت را ميگذارد. و ايّامي چند در شكم مادر باقي ميماند تا پوست و گوشت او سخت شود، و روح او قوّتي بگيرد. بدن او طاقت سرما و گرماي اين دنيا را بياورد، چشم او طاقت روشنايي اين دنيا را بياورد، گوش او طاقت صداهاي اين دنيا را بياورد، هوش او براي درك اين عالم مستعد شود. به اين حالت كه شد خداوند مادرِ او را به هيجان ميآورد، درد را بر او مسلّط ميكند و آن طفل را سرنگون ميكند به اين عالم و ميآيد به اين عالم. و پدر و مادر متكفّل او ميشوند و او را در جامهها ميپيچند و در اطاق تاريك نگاه ميدارند تا خورده خورده طاقت پيدا ميكند. و او را شير ميدهند و ايّام شير دادن تا دو سال است. و اگر بخواهم حكمت جزئيّات تولّد و شيردادن و امثال اينها را عرض كنم، در آن ايّامي چند بايد سخن گفت، لكن به قدر حاجت عرض ميكنم. پس تا دو سال اين طفل را شير ميدهند و خوردهخورده بصيرت اين طفل به عالم زياد ميشود و روشنايي و تاريكي را از هم تميز ميدهد، و حال گرسنگي و سيري ميفهمد، درد و آرامي تميز ميدهد. در حال گرسنگي و درد گريه ميكند، در حال صحّت و سيري آرام ميگيرد. خوردهخورده پدر و مادر خود را ميشناسد و تا آن اواخر شيرخوردن، خوردهخورده به سخن ميآيد. از دهان او حرفحرف، حروف بيرون ميآيد. چون نميتواند حروف بسيار بگويد و مخرجهاي بسيار ادا كند، اغلب كلمات او مكرّر است. يك حرف را كه ياد گرفت مكرّر ميكند. همچنين تا حروف بيشتر ياد ميگيرد، خوردهخورده كلمات ياد ميگيرد و سخن ميگويد و همچنين خوردهخورده تااينكه به سنّ هفت سالگي ميرسد. و از اين سن تا سن هفت سالگي او را با مادر او ميدارند به جهت آنكه مزاج مادر مناسب مزاج طفل است و عقل او مناسب عقل طفل است. پدر نميتواند طفل را تأديب كند به جهت آنكه پدر را حرارتي است كه طفل را ميسوزاند. پس طفل، امر و نهي پدر را طاقت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۰ *»
نميآورد و پژمرده ميشود. از اين جهت فرمودند با مادر باشد تا اغلب اوقات مسرور باشد، به لهو و لعب مشغول باشد، دم به دم اين مادر متوجّه او شود و هي اين مادر تري او را، خشكي او را، بول و كثافات او را، همه را متحمّل ميشود تا به سنّ هفت سالگي ميرسد آن وقت قابل تأديب پدر ميشود. از پي پدر بايد راه برود، پدر او را امر و نهي كند كه كجا برو كجا مرو، بكن، مكن، بگو، مگو. همچنين بخور، مخور، هي امر و هي نهي ميكند تااينكه خوردهخورده عقل او زياد ميشود، ادب او زيادتر ميشود تاآنكه قابل تعليم ميشود. براي او معلّمي ضرور ميشود، به مكتبخانهاش ميبرند. و چنانكه در حالت تعليم دادنِ تكلّم، اوّل حروفِ گفتني ياد ميگرفت، اينجا هم اوّل حروفِ نوشتني ياد ميگيرد. در نوشتن هم اوّل حروف ياد او ميدهند، يادش ميدهند بگو الف ب ت ث. معلوم نيست كه به كجا بند است، به جايي بند نيست. بعد از آن حروف را مركّب ميكنند و كلمات يادش ميدهند و كلمات را ميشناسد و يادميگيرد و كمكم ميخواند. چون سواد ظاهري پيدا كرد ميبيند آن شخصِ مكتبي و ملاّي مكتبي كفايت او را نكرد. چون آن شخص ملاّي مكتبي بايد اندكي عقلش كمتر باشد تا بتواند متحمّل اطفال بشود، تا اطفال را بتواند تأديب كند، بايد حوصله زيادي داشته باشد. بعد از آني كه اين اطفال علمشان و شعورشان زيادتر شد، ملاّ را تغيير ميدهند، ملاّي عالمتر و داناتري از براي او مهيّا ميكنند تا او را مسائل دين و حلال و حرام بياموزد و به او از امور و علوم غريبه تعليم كند تااينكه ميرود به سنّي ميرسد كه نزديك بلوغ است. و در آن وقت معرفت او نهايت قوّت را پيدا ميكند، آن وقتها بنا ميكنند او را به عمل داشتن. به قول ملاّها او را تمرين ميكنند، به نماز ميدارند، به ترك نماز ميزنند، به طهارت و وضو ميدارند، به احكام شرعيّه ميدارند كه عمل كند تاآنكه به سن بلوغ برسد و در او ابتداي ظهور عقل بشود. اينها كه تا حالا داشت هوس بود، فهم نبود، عقل نبود. چون به سن بلوغ رسيد عقل به او تعلّق ميگيرد. عقل كه آمد مكلّف
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۱ *»
است ايّاك آمر و ايّاك انهي همه امر و نهي براي عقل است. عقل كه آمد آنوقت او را مكلّف ميكنند، او را بر معاصي حدّ ميزنند، واجبات شريعت بر او واجب ميشود، مستحبّات شريعت بر او مستحبّ ميشود، حرام ميشود بر او محرّمات، مكروه ميشود بر او مكروهات. و از او ديگر توقّع ميكنند عدالت و ايمان را و تقوي را و اگر معصيتي از او فاش بشود او را حد ميزنند، تعزير ميكنند. به اينطور ميرود تااينكه به سنّ چهل سالگي ميرسد، در آن وقت عقل او كامل ميشود، به منتهاي كمال عقل ميرسد، نفس او ضعيف ميشود، ابتداي ضعف شهوتها و عادتها ميشود، طبيعتهاي او ضعيف ميشود، شهوتها و عادتهاي او ضعيف ميشود. هرچه از چهل بالا رفت طبيعت او ضعيف ميشود، شهوتهاي او به تحليل ميرود. و واي بر كسي كه سنّ او بالا رود و شهوتهاي او و حرص و طمع او و عادت و طبيعتهاي او به تحليل نرفته باشد و بر حال خود باقي باشد و ضعيف نشده باشد، او ديگر نهايت شقاوت را دارد. پيرمرد زناكار نهايت شقاوت را دارد، پيرمرد شاربالخمر نهايت شقاوت را دارد. باري، سنّش باز بالا ميرود تا به سن پيري ميرسد و خوردهخورده آناً فآناً ميميرد. امروز چشم او كمنور ميشود، فردا گوش او سنگين ميشود، قوّههاي او كمكم به تحليل ميرود. مانند آن چراغي كه روشن ميكني در نقصانِ روغن او كمنور ميشود و هي هرچه روغن او كم ميشود شعله او كوچكتر ميشود تا يك مرتبه خاموش ميشود. و اگر براي انسان هيچ مرگي از خارج نرسد، اصل وضع خلقت او اينطور شده است كه خوردهخورده شعله روح او كوچك ميشود، خون در بدن او كه به جاي فتيله چراغ است كه آن روح در آن خون مثل روغن در فتيله است و مشتعل شده است. اين خون كمكم به تحليل ميرود و كم ميشود و اين فتيله باريك ميشود و روغن او كم ميشود و هرچه پير شد، برودت بر مزاج او غلبه ميكند، حرارت او كه كم ميشود برودت خون او را غليظتر ميكند و خون منعقد ميشود و ميبندد. و حرارت كه تمام شد و روغن بست، آنوقت چراغ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۲ *»
روح او خاموش ميشود و ميميرد. همينكه مرد و از دنيا رفت چشم باز ميكند به عالم برزخ، آسماني ديگر و زميني ديگر ميبيند چنانكه بعد از آني كه ميخوابي و چشم از دنيا ميپوشي، ميبيني عالمي ديگر را، آسمان و زميني ديگر را ولكن در حالي كه زندهاي و ميخوابي، چون اين بدن هنوز روح در او هست، به هم ربطي دارند و به يكديگر متّصلند. در اين دنيا از اين بدن تو آثاري چند بروز ميكند، بخاري چند بالا ميرود و خيالاتي پيدا ميشود و خوابهايي ميبيند كه گاهي راست است و مربوط به هم است و بعضي اوقات كه اخلاط فاسده در اين بدن پيدا شده و مرضها و عرضها بهم رسيده، بخاري چند از آن حاصل ميشود كه خواب تو پريشان و كذب ميشود و از اين جهت راست و دروغ در خواب بسيار ميشود. ولكن وقتي مُرد و اين بدن را ترك كرد و چشم از اين دنيا پوشيد و روح خالص شد، آنوقت عالمِ برزخ را ميبيند به طور خلوص؛ ديگر از حرفهاي اين دنيا داخل او نيست. ميبيند آسمان و زمين و خلق آن عالم را، ميبيند اعمال را كه ملازم او شدهاند. اگر طاعات است و اگر معاصي است ملازم او شدهاند. اگر معصيتها كرده روح خود را ميبيند به صورت آن معاصي و نميتواند آن صورت را از خود دور كند. آيا پسر اين دنيا ميتواند پسري را از خود دور كند؟ نميتواند. آيا پدر اين دنيا ميتواند پدري را از خود دور كند؟ نميتواند. زشت آيا ميتواند زشتي را از خود دور كند؟ نميتواند. زيبا ميتواند زيبايي را از خود دور كند؟ نميشود. مردم در برزخ به صورت اعمال خودند و آن صورت، لازم آنهاست. و كلّ انسان الزمناه طائره في عنقه مثلاً شخصي در دنيا نمّامي و سخنچيني كرده، در آنجا ميبيند خود را به صورت عقرب. در اين دنيا خبيثالنفس است، در آن دنيا به صورت خوك است. در اينجا غريبآزار است، در آنجا ميبيند خود را به صورت سگ. در آنجا مكّار خود را به صورت روباه ميبيند، در آنجا دزد فاسق خود را ميبيند به صورت موش. در اينجا شخصي بوده كه متكبّر بوده، در آنجا ميشود به صورت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۳ *»
مورچه. اگر در اين دنيا فاسق است و شهوت لواط و زنا دارد، در آنجا به صورت ماديان است. زن زناكار در آنجا به صورت ماديان است. ديگر هرگاه دو معصيت كرده، دو صورت براي او هست مانند فاجري كه دروغ بگويد و زنا هم بكند، براي او دو صورت است. سه معصيت ميكند، ميبيند براي خود سه صورت. مثل اين زرّافه ـ شترگاوپلنگ ـ كه مركّب است از چند صورت. و همچنين بسا كسي كه صورتهاي بسيار براي او هست، خود را ميبيند به صورتهايي كه در دنيا تحصيل كرده و نميتواند از آن صُوَر تغيير كند و آن صور ملازم اوست. اين است كه روز قيامت دستهاي تو و پاهاي تو و جميع اعضاي تو شهادت بر آن اعمالي كه كردهاي ميدهد. چنانكه قاطر دستش شهادت ميدهد كه قاطر است، پايش شهادت ميدهد كه قاطر است، سر و گوشش، همه اعضاش شهادت ميدهد كه قاطر است، نميتواند حاشا بكند با اينهمه شهود، همچنين روز قيامت تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بماكانوا يعملون دست و پا و زبانشان همه شهادت ميدهد كه اين چه كاره بوده است در دنيا هرگاه نيكو بوده ميبيند خود را به صورتهاي نيك، جمالها در خود ميبيند، خود را به صفتِ انوار شارع ميبيند، بوي خود را معطّر ميبيند. براي او اندامي است صحيح و درست برحسب اعمال او و از براي او آثار و انوار و جنود و عساكري است. بسا اعمال هست كه از براي او درختها ميشوند، بسا اعمال هست كه از براي او حيوانات ميشوند، بسا اعمال قصور ميشوند، بسا اعمال حور ميشوند، بسا اعمال حيوانات سواري و ناقهها و اسبها ميشوند، بسا اعمال غلمان ميشوند، ميوهها ميشوند، نهرهاي جاري ميشوند، لعلها و ياقوتها و مشكها ميشوند براي او. و همچنين از آنطرف آن خبيث. ديگر بسا اعمال است كه براي او هاويهها ميشود، بسا اعمال مارهاي بزرگ ميشود، بسا اعمال عقربها ميشود و بسا اعمال كه براي او آتشها ميشود، زقّوم ميشود و همچنين چيزهايي كه مناسب او است ميشود، خدا شياطيني چند قرار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۴ *»
ميدهد كه او را اذيّت كنند. آن يكي ملائكهاي چند بر او موكّل ميشوند كه او را شاد كنند. مؤمن همنشين محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين ميشود، همنشين برادران مؤمن ميشود و اين يكي همنشين شياطين و ابليس بزرگ ميشود. همنشين ابيبكر و عمر ميشود، شهر اينها شهر سگساران است. وقتي همنشين شياطين شد او را ميگزند، او را اذيّت ميكنند. در اين دنيا هم دوتاشان كه توي يك مجلس جمع ميشوند، اين به آن فحش ميدهد آن به اين فحش ميدهد، اين توي كلّه آن ميزند آن توي كلّه اين ميزند، اين به آن هرزه ميگويد آن به اين هرزه ميگويد يلعن بعضهم بعضاً و يتبرّأ بعضهم عن بعض امّا مؤمنين پيش هم كه ميآيند، به يكديگر كه ميرسند، اين به آن ميگويد غفراللّه لكم، آن به اين ميگويد رحمكماللّه، آن يكي ميگويد باركاللّه. اين براي او حديثي ميگويد، آن براي اين علمي و فضايلي ميگويد. آن اظهار محبّت به اين و اين اظهار محبّت به آن ميكند. و از آن طرف آن كفّار و منافقين همه بدنهايي هستند پر از شياطين، همه با هم عداوت دارند. عمر يك لگدي به او ميزند، او يك دنداني به عمر ميگيرد، آن وقّي به صورت اين و اين وقّي به صورت آن ميكند، همه دست و پاي يكديگر را ميجوند، همه به اذيّت يكديگر مشغولند، همه از هم بيزاري ميجويند، نفرين به يكديگر ميكنند، فحش به يكديگر ميدهند. اين او را زير پاي خود مياندازد، لگد توي سرش ميزند، آن اين را زير پاي خود مياندازد لگد توي سرش ميزند. حالتشان در برزخ همينطور است و ميمانند طول ايّام برزخ به همين حالت. مؤمنان را ميبرند در بهشتي كه در جانب مغرب است و در آنجا متنعّمند و يا يكديگر صحبت ميدارند و در واديالسلام نزد ولي رحمان مجتمع خواهند شد. جوقه جوقه، دونفر دونفر، سهنفر سهنفر، چهارنفر، هر كدام كه مناسبتي و آشنايي و تعارفي با يكديگر دارند نشستهاند و مينشينند و با يكديگر صحبت ميدارند بهقدر درجاتشان و گاهي مأذون ميشوند از آنها بعضيشان كه هروقت بخواهند به ديدن اهل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۵ *»
و عيال خود بيايند و به خانه خود هفتهاي يك دفعه، ماهي يك دفعه بيايند و اهل و عيال خود را ببينند. ديگران هم برحسب درجاتشان اذن ميگيرند و به ديدن اهلبيت خود ميآيند. و چون مؤمنند ملائكه بدي اهل خانه ايشان را از ايشان پنهان ميكنند و نميگذارند بدي آنها را ببينند كه مبادا غمگين شوند. بديهايي كه هست همه نيكي ميشود و به او مينمايانند و ميبيند و حظّي ميكند. و امّا آنهاي ديگر يعني منافقين را، آنها را ميبرند در برهوت كه واديي است در يمن. رودخانهاي است كه در آنجا چاهي است كه از آن چاه دايم دودي چند و عفونتي چند متصاعد است و آن وادي از اوديه جهنم است در آنجا معذّبشان ميكنند. و از آنجا ميبرند آنها را در جهنّمي كه در طرف مشرق است و آنها را در زير چشمه آفتاب معذّب ميكنند. و اگر يك وقتي بگذرد به خانواده خود، آنچه بدي است به او نشان ميدهند و اگر نيكي است از او ميپوشانند. و به همينطور هستند تا وقتي كه صور را ميدمند. آنگاه كه اسرافيل صور دميد، جان از بدن جميع اينها بيرون ميرود، جميع اهل دنيا و برزخ ميميرند و اهل زمين و آسمان ميميرند. تفصيل اينها را اگر خدا خواست بعد انشاءاللّه عرض ميكنم و حالا به طور اختصار مثَل ميآورم.
بعد از آني كه روح از بدن اهل زمين و اهل آسمان بيرون رفت، عالم چهارصد سال همينطور ميماند. كه در اين مدّت در او صاحب شعوري و مخلوق مركّبي نيست. آن وقت خداوند ميفرمايد لمن الملك اليوم اين مُلك امروز مال كيست؟ خود ميگويد للّه الواحد القهّار بعد از آن چند روزي باران از آسمان ميبارد و جميع روي زمين را آب ميگيرد و جميع آن استخوانهاي مرده كه از هرجا به هرجا رفته، آنها را جفت ميكند و بدنها در قبور نموّ ميكند. مثل آنكه گندم در جوف زمين ميرويد، بدنها در جوف زمين ميرويد، بدنها در جوف قبرها ميرويد. بعد از آني كه بدنها روييد و درست شد، اسرافيل صوري ديگر ميدمد و جانهاي خلايق كه در صور است مانند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۶ *»
ملخ در اين هوا منتشر ميشود و هر روحي به طرف بدن خود ميرود و داخل تن خود ميشود و مردم سر از خاك برميدارند و خاك قبر از سر ايشان ميريزد و اسم اين را نشور ميگويند و نشر يعني زنده شدن مردگان، آن وقتي كه سر از خاك برميدارند آن نشر است و بعد از آن حشر است. حشر به معني جمع كردن است، بعد از آن اينها همه را در يك بيابان جمع ميكنند و زمين را مسطّح ميكنند تا ديگر پستي و بلندي نداشته باشد، كوهها يكجا تمام ميشود، جميع زمين يك سطح ميشود و خلق اولين و آخرين در آنجا جمع ميشوند و همه محشور ميشوند به سوي ربّالعالمين و آنوقت منبر وسيله را در ميان محشر ميگذارند و حاكم عليالاطلاق و مالك يومالدين خداوند عالم است و پيغمبر۹ قائم مقام اوست، بر آن منبر برميآيد و كليدهاي بهشت و دوزخ را براي او ميآورند و لِواي حمد را براي او ميآورند و حضرت امير در پلّه دويّم آن منبر است و آن بزرگوار حامل لواي حمد است و كليدهاي جهنّم و بهشت را پيغمبر به دست او ميدهد و قسيم جنّت و نارش ميكند و حاكم بر آنهاش ميكند و خلق را يكيك ميآورند به سوي رسول خدا و اندازه اعمال آنها را معيّن ميكنند، تقصير هركس هرچه هست معيّن ميكنند و آن كسي كه نيكوكار است درجات اعمال او را معيّن ميكنند. آن وقت او را يا به دست ملائكه عذابي يا به دست ملائكه رحمتي ميدهند و يكيك را ميآورند خدمت پيغمبر و آن بزرگوار حكم ميكند درباره كل و هركس را به جاي خود ميفرستد يا بهشت يا جهنّم.
اين بود به طور اختصار از حالتي كه انسان نطفه بود تا وقتي كه رسيد به سرمنزل اصلي خود و منتهاي سير خود، كه يا در جنّت است يا در نار است. اين را بدانيد كه خانهاي پشت سر اين خانه نيست مگر جهنّم يا بهشت. يا بايد در جهنّم رفت يا بايد در بهشت رفت. اينها را عرض ميكنم بد نيست، متنبّه ميشويد و آنچه كه ميشود در آخرت آيا نميدانيد كه اين ديگر زوال ندارد؟ و اين را اگر تأمّل كني ميبيني احدي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۷ *»
طاقت آنرا نميآورد. اگر صدهزارسال عذاب بكنند كسي را هنوز مثل آنِ اوّل است و عذاب نميگذرد. هرچه عذابش كنند هنوز آنِ اوّل نگذشته است و نميگذرد و ابدالابد او را به اينطور عذاب ميكنند و آخِر براي آن نيست. زيرا كه او حقيقتش اينطور است. نگويد كسي كه مردكه سيسال معصيت خدا را كرده، خدا چگونه اينهمه او را عذاب ميكند؟ اين چه عدالت است كه براي سيسال معصيت او را ابدالابد عذاب كنند؟ جواب از اين را اوّلاً به طور مدارا در اين عالم عرض ميكنم كه احكام آخرت به نيّتهاي مردم است. چون اين مردكه نيّتش اين بوده كه اگر صدهزار سال عمر كند عصيان كند، خدا هم به همين نيّت او را عذاب ميكند. اين نيّت خودش اعظم گناهان است. اين نيّتش اين است كه تا در ملك دنياست اينطور باشد، اگر ميگويد نيّتم اين نيست دروغ ميگويد، محض مباحثه ميگويد اگرنه چرا به اصلاح نفس خود نميكوشد؟ چرا استغفار نميكند؟ چرا ندامت براي او دست نميدهد؟ بلكه نيّتشان و عملشان چنين است كه اگر تا عمر دنيا هست زنده باشند، همه را به معصيت بگذرانند. عذابشان هم در آخرت به همين جهت آناًفآناً اقوي و اعظم ميشود. همچنين مؤمن هم چون عزمش اين است كه اگر تمام عمر دنيا در دنيا زيست كند، شبها را به عبادت بگذراند و روزها روزه بگيرد، جميع دنيا را ميخواهد صرف عبادت بكند، چون عزمش اين است پس او هم بايد در آخرت مخلّد باشد. بنابراين سيسال و چهلسال بهشت يا جهنّم جزاي نيّت ابدي نميشود بلكه ابداً بايد يا در بهشت يا در جهنّم باشد قل كلّ يعمل علي شاكلته فرمودند بنيّاتهم خلّدوا.
باري، چنانكه خلق انساني را يافتي در اين دنيا، عرض ميكنم كه شخصِ ايماني و روحالايمان، آن هم يك مخلوقي است در دنيا. درست ملتفت باشيد، همه شماها چه عالِم شما و چه جاهل شما كه چه ميگويم. شخص ايماني و روحالايمان، آن هم يك مخلوقي است، و آن هم به همين تفصيل كه در شخصِ انساني دنيايي عرض شد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۸ *»
مردي است. براي شخص ايماني هم پدر و مادري است، پدرِ شخصِ ايماني نبي است و مادرِ شخص ايماني ولي است انا و علي ابوا هذهالامّة را شنيدهايد. پس شخص ايماني تولّد نميكند مگر از انبيا و اوليا، از ايشان بايد تولّد كند. چه بسيار مردم كه در روي زمين دارند راه ميروند و در اندرون ايشان شخصِ ايماني ننشسته. اين بدنها خانهاي است ساخته شده كه شخص ايماني در اينها سكنا كند. در بعضي از اين خانهها كسي نشسته و مسكون شده و بعضي از اين خانهها را شخص كفر، غصب كرده و بعضي از آنها گبرمحلّه است و در آن كسي نيست نه شخص ايماني نه شخص كفري و خالي است، و يك پاره بدنهاست كه شهر لندن است، يك پاره نَمْسه است و در آن كفّار مسكن كردهاند، نصرانيان ساكن شدهاند. جمعي از آنها بيتالمقدس و جانب مصرند، يهوديان در آنجا سكنا دارند. جمعي ديگر شهر صورند و مجوسان در آنجا منزل گرفتهاند، يكپاره ديگر هستند كه مكّهاند و مدينه و ساير شهرهاي ديگر كه در دست سنّي است و در آنجا نواصب و سنّيان سكنا كردهاند و يكپارهاي هم هستند كه شهرِ ايماني هستند و مدينة الرسولند و شهر پيغمبرند، خانه خدا هستند، شهرهايي است كه در آنجا اشخاص ايماني و شيعيان مسكن كردهاند و انشاءاللّه معاينه ديديد كه همينطور بود كه براي شما گفتم. اين است كه خداوند در كتاب محكم خود، مردم را قريه ناميده ميفرمايد كم من قرية اهلكناها صدنفر دويستنفر كه يكجا جمع ميشوند قريه هستند و آنها خانههايي هستند كه خدا آنها را بنياد كرده است و در اين خانهها يا مؤمنان و شيعيان منزل گرفتهاند يا يهوديان و نصرانيان سكنا دارند. و يكپاره خانهها هست مجوسان و مشركان و هندوها مسكن كردهاند. همه خانهاند نهايت خانههايي سيّارند، خانهاند دارند راه ميروند. گيرم حيوان باشد چه بسيار مردم كه در هودج مينشينند و آن هودج را بر حيوان باركردهاند و آن حيوان راه ميرود. بلكه بسا آنكه بر انسان بار ميكنند. اينجاها متعارف نيست والاّ در بعضي ولايات چنانكه در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۹ *»
ولايت ما خر سوارشدن و از جايي به جايي رفتن مالِ مردمان صاحب شأن نيست، آنجا هم اسب و قاطر سوار شدن همينطور است. آنها هم براي خود تختها درست ميكنند و جماعتي عمله اين كارند كه هروقت ميخواهند به جايي بروند در آن تختها مينشينند و آن جماعت آن تخت را به دوش ميگيرند و مثلاً از كرمان به كربلا ميروند. همچو مردم را در آن ولايات ميگويند خيلي متشخّص هستند كه بر انسان سوار ميشوند. همينطور است موافق واقع اتّفاق افتاده. حالا اين روحالايمان اگر بر حيواني به شكل انساني سوار شود، بر حيواني دوپا سوار شود، يا بر اسبي سوار شود، يا بر قاطري و خري سوار شود، البته اين شكل احترامش بيشتر است. چه بسيار ميبيني مردم را، بدنها ميبيني كه خانههايي است ويران، هيچكس در آنها نيست و خراب است. چه ميتوان براي آنها گفت؟ براي اينها چه ميتوان ذكر كرد؟ نيست كسي در خانه كه چيزي به او بگويند. گفتهاند «در خانه اگر كس است، يك حرف بس است» وقتي اينتُو هيچ نيست، اين همان حيوان است. چشمهاش باز است، اين طرف و آن طرف هم نگاه ميكند، گوش هم دارد، دستها دارد، پاها دارد به اينصورت، و حيوان است ولكن
لقد اسمعت لو ناديت حيّا | ولكن لا حيوة لمن تنادي |
چه بسيار بدنها كه هيچكس در آنها نيست، شسته و رفته است به طوري كه اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم لكن كأنّهم خشب مسنّدة مثل چوبهايي كه تكيه دادهاند آنها را مقبول و خوشگلشان كردهاند و آنجا گذاردهاند و هيچ فايده براي ايشان نيست. جماعتي در اندرون ايشان كفّار مسكن كردهاند، اعداي رحمان منزل كردهاند لكن لب از لب اگر برداشتي و از ايمان كلمهاي از دهان تو بيرون آمد، ميبيني دستهاست كه بالا ميرود، دهنهاست كه باز ميشود. ميخواهند تكّهتكّه كنند آدم را كه چرا از ايمان سخن ميگويي و چرا فضايل اميرالمؤمنين را ميگويي؟ چرا حقايق اشياء را بيان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۰ *»
ميكني؟ بنا ميكند آن كافري كه توي اين خانه نشسته به فرياد و فغان كردن. ديگر تا چطور كافري نشسته باشد. بسا آنكه سنّي توش نشسته باشد، وقتي سنّي توش نشسته باشد، قرآن هم راه ميبرد، حديث هم ميداند. جميع حرفهاي فخر رازي را، آن مطالب دقيقه همه را يادگرفته، جميع تحقيقات بيضاوي را هم ميداند، جميع حكمتهاي باطله را ميبيني ميگويد لكن يكي از سنّيان است در اين خانه نشسته، همه اين علمها مال اوست.
لكن قومي هستند كه در بدن اينها مؤمنانند همه اخواناً علي سرر متقابلين اين بدن مؤمن، آن بدن مؤمن، در اين مؤمن نشسته است در آن مؤمن نشسته است. اسم خدا را ميبرند مستبشر ميشوند، فضائل پيغمبر و ائمّه را ذكر ميكنند، در دلِ اين براي او حقدي نيست در دل آن براي اين كينهاي نيست، اين به قربان او ميرود او به فداي اين ميشود. مثل يك جان كه در دو قالب باشند اينها همه يكي هستند، مؤمنان يك نورند. پس شخصِ ايماني كسي است كه در اندرون آن دلهاست، شخص كفر كسي است كه در اندرون اين دلهاست. دليل اين اينكه اين بدن غير از آن شخص مؤمن و غير از آن شخص كافر است. چه بسيار بدن هست كه نه شخص كفري توش هست و نه شخص ايماني. صبح است گاه است هيچ توش نيست و شام ميكند و در اندرون او مسكن كرده روحالايمان. صبح هيچ توش نيست شام ميكند و در اندرون او روحالكفر مسكن كرده. پس آن روحالايمان يك كسي ديگر است، او است كه فرزند محمّد و آلمحمّد است و آن روحالكفر آن است كه فرزند ابيبكر و عمر است و از ذرّيات و از اولاد و نسل او است آمده در اين خانه كه استادحسينبنّا بنا كرده است منزل كرده. اينجا استاد حسين يك خانهاي ساخته دخلي به كسي ندارد، خانهاي كه بناي استاد حسين است دخلي به پسر ابيبكر ندارد. پسر ابوبكر مدتي در اين خانه ميماند بعد ميرود پي كار خود و باز ميرود و به ابيبكر ملحق ميشود.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۱ *»
خلاصه، پس آن روحالايمان ميبايد تولّد كند، ميبايد نطفهاي داشته باشد، علقه و مضغهاي داشته باشد و خداوند تدبير اين عالم را بر اين نسق فرموده و چون به واسطه انبيا و اوليا بايد پيدا شود، آن روحالايمان در زمان حضرتآدم و شريعت آدم در دنيا به منزله نطفه بود لكن نه براي اهل آن زمان بلكه براي كليّه عالم به منزله نطفه بود. براي اهل آن زمان تمام بود و به كارشان ميخورد، ولكن براي كلّ عالم به منزله نطفه بود. آيا تو نميداني آنها معرفتي نداشتند، دقايق توحيد و نبوّت و حكمت و معارف نميدانستند؟ چيزي از ظاهر ايمان، آدم به ايشان گفت. اوّل كجا فهم و طاقت معارف و حكم را داشتند؟ حضرت آدم روز به روز به ايشان فرمايش كرد از ظاهر ايمان تااينكه خوردهخورده به حرارت رحم شريعتِ حضرت آدم و به بركت وصي حضرت آدم، شخص ايمان كه به منزله نطفه بود فيالجمله قوّتي گرفت و حضرت آدم به دواي مناسب و غذاي مناسب از مسائل ظاهر علمي و از پوست علم به ايشان ميآموخت. همينطور اينها ترقّي مختصر مختصر ميكردند تا در زمان حضرت نوح كه خداوند عالم ديد بينه عالم فيالجمله قوّتي گرفت. ميخواهي بداني مابين آدم و نوح چقدر قوّت داشت روحالايمان، ببين آدم بود و حوّا و هابيل و قابيل، ديگر كسي در روي زمين نبود. قابيل زد هابيل را كشت، آنها عقلشان اينقدر بود و ايمانشان اينطور بود. كمكم اوصياي آدم رفتند كناري گوشهنشين شدند و اولاد قابيل در دنيا ظاهر بودند و ميكشتند، هرجا مؤمني ميديدند او را اذيّت ميكردند، آسيب ميرسانيدند. شما را به اينها خبر ميدهم كه شما بر خود بگذاريد يكپاره چيزها را. از عهد قابيل بنا بر اين بوده غلبه با اولاد قابيل بوده و هست و همينطور اين روزها غلبه با ايشان است. زمان زمان ايشان است، دولت دولت ايشان است، حكم حكم ايشان است. نه خيال كنيد كه در اين روزها مؤمنين غلبه ميتوانند بكنند، نه اينكه منتظر اين باشيد كه قبل از ظهور براي شما غلبهاي اتّفاق خواهد افتاد، اين نخواهد شد. بايد مغلوب و مقهور باشيد تا آقايان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۲ *»
شما بيايند. پيشتر از آن گمان مكنيد كه براي شما فرجي باشد، نهايت كمتر و بيشتري دارد. امروز خيال ميكني راحتي، راحت آن روز است اگرچه امروز خيال ميكني به راحتي. خبر نداري كه آن روز چقدر راحت خواهي شد. آخر كلّ دنيا مال شما بوده از دست شما رفته، هنوز براحتي؟ اين راحتي كه امروز خيال ميكني مثل اين است كه روزي هزار درد داشتهاي، حالا روزي كه صد درد داري خيالت ميرسد راحت شدهاي! چه راحتي كه باز صد درد داري؟ خدا جميع دنيا را براي مؤمن آفريده است و در دست غيرمؤمن غصب است. مالهاي تو را غصب كردهاند و آسيبها به تو رسانيدهاند. تو كِي آرام بودهاي؟ از عهد قابيل غلبه با آنها بوده است، از آن وقتي كه بناي بتپرستي و آتشپرستي را گذاردند تااينكه نوح تشريف آورد، خوردهخورده در زمان نوح عالم فيالجمله نضجي گرفت و روحالايمان در مؤمنينِ دنيا قوّتي پيدا كرد والاّ كفّار همانطور كه بودند، بودند. بواسطه حضرت نوح، روحالايمان قوّتي گرفت و صلاح عالم تغيير كرد. شريعتي ديگر آورد و شريعت حضرت آدم منسوخ شد. پس نوحِ نبي به واسطه آن اسماء عظيمه كه خداوند عالم به او تعليم كرده بود و به جهت آن علم وافر و آن شريعت كاملي كه داشت بناي دعوت گذارد و نهصد و پنجاه سال دعوت كرد، آخر هشت نفر مؤمن پيدا شد. حالت عالم ببين چه بوده؟! جميع روي زمين كافر بودند، هشتاد نفر با او در كشتي نشستند، از آن هشتاد نفر هشت نفرشان مؤمن بودند، ديگر باقي مردم كفّار بودند. بچههاشان به پدرهاشان ميگفتند بابا سنگ بده به من كه بزنم به اين مرد كه من ميترسم بزرگ نشوم و بميرم در بچّگي و اين مرد را اذيّتي نكرده باشم، آسيبي نرسانيده باشم. اينطور خلقي بودند، حالا ببين معرفت اينها چه خواهد بود؟! و آن هشت نفر توي اين دنيا چگونه ميتوانند سر بلند كنند، چگونه اظهار ايمان ميتوانند بكنند؟ به اينطور صبر ميكردند مؤمنان. پس ما منّت چنداني به اين صدمههاي جزيي بر خدا نداريم اگرچه اصلاً منّتي نبايد بگذاريم لكن مقصود اين است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۳ *»
كه مردم آنطور زندگي ميكردند و صبر كردند بر مصيبتها و محنتها و اذيّتها.
خلاصه، عالم به اينطورها بود تاآنكه حضرت نوح عالم را پخته كرد و بنيههاي مردم استعداد بيشتر پيدا كرد و قابل براي اين شد كه شريعتي نازكتر و لطيفتر بر آنها عرضه شود. فهم مردم قابل معرفت بيشتر شد، به اين جهت خداوند عالم حضرت ابراهيم علي نبيّنا وآله و عليه السلام را به پيغمبري مبعوث كرد. شريعتي نازكتر، حكمي لطيفتر و معارفي دقيقتر و شريفتر به او داد. يعني مأمور كرد او را كه به مردم برساند و رسانيد و مؤمنان بيشتر شدند. باز به بركت او و وصي او عالم ترقّي كرد و آمدند و ترقّي كردند تااينكه شريعت نوح منسوخ شد، مأمور شدند مردم در زمان ابراهيم به شريعت نوح عمل نكنند چنانكه حالت علقه كه از دنيا رفت و حالت مضغه آمد، ديگر نبايد به طور علقه راه روند. پس آن سنّياني كه از براي خود وسيله قرار ميدهند كه آنچه در شريعتهاي سابقه بوده ما به او ميتوانيم عمل بكنيم اگر ما را از آن مسأله بخصوص نهي نكرده باشند، اين حرفي است بيپَر و پا. آن شريعتها و آن دينها و آن مزاجها و آن حالات بكلّي از ميان رفت. ديگر نبايد از آن راه رفت. از اين قرار شريعت ما ناقص است و محتاج هستيم به آنها. پيغمبر ابلاغ دين خود را نكرده، قدري را گذارده است كه ما از ملاّموشي يادبگيريم، قدري را گذارده از ملاّابو يادبگيريم! پس از اين قرار بايد رفت پيش ملاّموشي و او را ثقه دانست، امين دانست، بايد تقليد او كرد! پس ما، در اين شريعت بايد مقلّد ملاّموشي باشيم نعوذباللّه! حاشا كه پيغمبر چنين رسالتي كرده باشد، حاشا كه خدا چنين ديني نازل كرده باشد. ءانزل اللّه ديناً ناقصاً فاستعان بهم علي اتمامه ام قصّر الرسول عن ابلاغه و ادائه پس اينها مزخرفات است و به آن شريعتهاي گذشته نبايد رجوع كرد و نبايد عمل كرد. و آناني كه ايمان نياوردهاند و به آن شريعتها باقيند، كفّار و فسّاق و فجّارند. نه روايتشان مقبول است، نه قولشان مسموع است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۴ *»
پس حضرتابراهيم عالم را ترقّي داد و عالم نضجي گرفت و روزبهروز عالم ترقّي كرد تااينكه در زمان حضرتموسي عالم به منزله آن حالتي بود كه بندبند و استخوانها در بدن روحالايمان پيدا شد. و بهاين جهت حضرتموسي صاحب ناموس مفصّل و شريعت مفصّلي بود. از براي هر چيزي حكمي و حدّي بيان كرد. آن پيشترها اين همه مسائل حلال و حرام نميدانستند. اوّل ناموس مفصّل، شريعت حضرتموسي بود. پس در بدن عالم اين بندها و استخوانها كه دويستوچهلوهشت است پيدا شد و اعضا و جوارح براي او پيدا شد. شريعت نوح منسوخ شد، شريعت ابراهيم منسوخ شد، ديگر شريعت شريعت موسي بود و وصي او تعليم مردم ميكرد. پيغمبران بنياسرائيل همه در شريعت موسي بودند و رواج دين موسي ميدادند، تا زمان حضرتعيسي علي نبيّنا و آله و۷. لكن متوجّه اين نكته باشيد كه آن استخوانهايي كه در طفل پيدا ميشود، آن بندبندهايي كه پيدا ميشود اينها ميماند و ديگر برداشته نميشود. نهايت محكمتر ميشود، سختتر ميشود، صلابتي پيدا ميكند، بزرگ ميشود. پس نه اين است كه احكام استخوان بكلّي ازميان برود. نميبيني در شريعت موسي نماز بود در اين شريعت هم نماز هست، در آن شريعت حج بود در اين شريعت هم حج هست، در آن شريعت روزه بود در اين شريعت هم روزه هست، در آن شريعت قربانيها بود در اين شريعت هم هست، در آن شريعت احكام طهارت و نجاست بود در اين شريعت هم هست. پس معلوم ميشود كه آن استخوان كم نشده، نماز كم نشده نهايت آنرا تكميل كردهاند و اصلاحش كردهاند. روزه كم نشده، كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم ولكن تكميل شده، اصلاح شده، قوّت گرفته.
باري، همچنين بود تا رسيد به شريعت عيسي. در آن عصر در شريعت عيسي بر آن استخوانها گوشت روييد و اصل آن شريعت را ديگر تغيير نداد ولكن هيأت و اندام او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۵ *»
را اصلاح كرد. بر جمال بدن او افزود، بر حسن او افزود. اين است كه حضرتعيسي در انجيل ميفرمايد كه من نيامدهام ناموس را از ميان شما بردارم، آن امرهاي غيبي موسي را آمدهام آشكار كنم. پس عيسي آمد كه دين موسي را تكميل كند، خدا در قرآن ميفرمايد احلّ لكم بعض الذي حرّم عليكم اين شريعت بعضي دشواريها و سختيها را از آن شريعت برداشت و بر حسن و جمال آن دين افزود. حكمتها آورد، دقايق گفت، مثَلها بيان كرد، اخلاق حميده ذكر كرد. پس در زمان حضرتعيسي و وصي او، بدن روحالايمان درست تمام شد و روزبهروز اين بدن قوّت ميگرفت تا در زمان حضرتپيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه وآله كه جان در تن عالم دميده شد، بدن تمام شد و نماينده جان غيبي شد. اين است كه اين امّت يؤمنون بالغيب در شأنشان نازل شد. از خواصّ شما اين است كه ايمان به غيب آوردهايد. آن پيشتريها مؤمن به شهاده هستند، همان بدنهاي روحالايمان را ديدند ايمان آوردند، اماّ روح از عالم غيب است، همينكه روح دميده شد از غيب تكلّم ميكند. پيغمبر از قيامت براي شما خبرآورده، خبر غيب است. از جنّت و نار خبرآورده، غيب است. از صراط و ميزان خبرآورده، غيب است. از برزخ و احوال بعد از مرگ خبرها آورده، همه اينها غيب است و شما تصديق ميكنيد و ايمان ميآوريد. پس از خواصّ شماست كه ايمان به غيب آوردهايد. پس چنانكه روح از وقتي كه در بدن آمد بايد در بدن باشد تا هنگام مردن، همچنين شريعت پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه هست تا هنگامي كه اين عالم بميرد. و آن وقت وقتي است كه آن صور عظيمي كه هست دميده شود، جميع اين عالم آن وقت خواهد مرد. پس وقتي پيغمبر مبعوث شد، جان در تن عالم آمد. روزبهروز اين جان قوّت گرفت تا روز غديرخم كه طفل روحالايمان تولّد كرد. آن روز روحالايمان بروز كرد، معني ايمان آمد. بهحسب ظاهر تا حال در نهان بود و بدن او را و جان او را در نهان درست ميكردند، آنوقت كه پيغمبر ايمن شد و جبرئيل گفت واللّه يعصمك من
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۶ *»
الناس آنوقت اين روحالايمان از پرده غيب سربيرون آورد و فرمود پيغمبر من كنت مولاه فهذا علي مولاه هركس من مولاي اويم اين علي مولاي اوست. اين است حقيقت ايمان، اين است روح ايمان. دوست او مؤمن است، دشمن او كافر است و ايمان نيست مگر ولايت عليبنابيطالب و جميع آنچه پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه گفته بود مقدّمه اين كار بود و از براي اين كار گفته بود.
خلاصه، روحالايمان در روز غدير خم تولّد كرد. ولكن طفل كه تولّد كرد مقدار قوّت او و شعور او معلوم است بهچه اندازه خواهد بود. در آن زمان روحالايمان مردم اگرچه تولّد كرد ولكن شعور اينكه علي كيست و چكاره است، شعور نكردند. اگر شعور كرده بودند ابوبكر را بر او ترجيح نميدادند، اگر شعور كرده بودند عثمان را بر علي ترجيح نميدادند، معاويه را با علي برابر نميكردند. همهشان ايمانهاي ضعيف داشتند، نهايت ميگفتند علي يكي از امّت پيغمبر است و مردي است عالم و كامل. آن علمايي كه احتجاجهاي حضرتامير را بر ابوبكر و عمر ديدهاند كه حضرت بهچه احتجاج ميكرد بر آنها، ميدانند كه چگونه احتجاج ميفرمود، مضطر بود بهاين گونه احتجاجات. مثلاً ميفرمود آيا آن روزي كه پيغمبر خرما ميل ميفرمود گفت خدايا دوستترين خلق خود را برسان، آيا من رسيدم يا شما؟ و هكذا امثال اينها؛ به اينگونه چيزها احتجاج ميفرمود. نميفهميدند سرّ ولايت را و حقيقت نبوّت را. نداشتند معرفت روحالايمان را، نهايت علي را افضل امّت ميدانستند، قاريتر امّت ميدانستند و قاطبه مردم ديگر اگرچه اقرار بهاين داشتند، لكن ابوبكر را ميگفتند معمّر است و به اينواسطه او را اولي به خلافت خيال ميكردند. بعد عمر را خليفه كردند، معرفتشان و شعورشان اينقدر بود. پس آن روز طفل ايمان تولّد كرد و همينقدر شد كه مردم به چشم خود ايمان را ديدند، خدا هم نازل كرد اليوم اكملت لكم دينكم امروز كامل كردم دين شما را، آن ديني كه از عهد حضرتآدم شالودهاش را براي شما ريختهام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۷ *»
تاكنون و هي پيغمبران را براي اصلاح آن فرستادهام همان دين را اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي بر شما تمام كردم نعمت خود را، امروز نعمت را بر شما تمام كردم و رضيت لكم الاسلام ديناً راضي شدم براي شما دين اسلام را. جميع آنچه پيغمبران براي مردم آوردهاند اسلام است بجهت آنكه انّ الدين عنداللّه الاسلام و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلنيقبل منه رضيت لكم الاسلام ديناً آنچه اسلام است من راضي شدم امروز آن دين شما باشد.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۸ *»
«موعظه بيستويكم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز عرض كردم كه چنانكه انسان را خداوند عالم جلّشأنه در چند طور آفريده است، اوّل به طور نطفه است بعد از آن منقلب ميشود و علقه ميشود، و بعد از آن منقلب ميشود و مضغه ميشود، و بعد از آن منقلب ميشود و استخوان در او پيدا ميشود و اعضاي او از يكديگر جدا ميشود، بعد از آن براي استخوانها گوشت و پوست پوشانيده ميشود و صورت بدن درست ميشود. و بعد از آني كه بدن تمام شد و صورت گرفت، روح در بدن دميده ميشود و از عالم غيب شميمي به او ميرسد و جاني در او پيدا ميشود. و چون خانه تمام شد، در آن صاحبخانه را مينشانند كه آن روح حيواني باشد و آن روح در آنجا مدّتي ميماند و آن بدن را گرم ميكند و به او حيات ميبخشد و خبر از افلاك و آثارِ آن به بدن ميدهد. بدن هم به تدريج سخت ميشود و طاقت اين دنيا را ميآورد تا تولّد ميكند. تولّد كه كرد آن وقت اوّلِ تعلّقِ نفس ناطقه انساني است به اين طفل. و پيشتر كه در شكم مادر بود حيوان بود، يعني حيواني
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۹ *»
كه صلاحيت و قابليّت دارد كه انساني در او بروز كند و مركوب انساني بشود. و در شكم مادر همان حيات را داشت و شعور از براي او نبود مثل شعوري كه در اين دنيا از براي او پيدا ميشود كه خورده خورده چيزها را ميفهمد. بعد از آني كه تولّد كرد شعور انساني و نفس انساني به او تعلّق ميگيرد.
درست ملتفت باشيد اگرچه جمعيت زياد است و حواسّ جمعي پريشان است، آناني كه ميتوانند حواسّ خود را جمع كنند، آنها جمع كنند. بسياري از مردم كه براي تماشا آمدهاند و نميدانم چه خبر است، تماشاي چه چيز ميخواهند بكنند؟ و آني كه براي تماشا آمده است لابدّ است دلش پيش اين سخن نباشد. يك پاره براي تماشاي مسجد آمدهاند، يك پاره به تماشاي مردم آمدهاند. ولكن هستند مؤمنان صالحان كه براي خدا صائم شدهاند، براي خدا به مسجد آمدهاند و براي فضلِ جماعت، جمعيّت كردهاند، به جهت استماع علم حاضر شدهاند و ساكت شدهاند. انشاءاللّه آنها دلشان در پيش سخن است و سخن را روي با صاحبدلان است، آنها ملتفت بشوند.
پس عرض ميكنم كه بعد از آني كه بدن در شكم مادر ساخته شد، جان حيواني و روح حيواني به آن تعلّق ميگيرد. در اينجا نكتهاي است كه بايد عرض شود و آن اين است كه اين بدن از نطفه مادر ساخته شده و غذايش از خون حيضِ مادر است و چون در آن وقت، حالتِ او حالتِ گياه بود مانند ساير گياهها از ريشه خود آب ميخورد. از آن ريشهاي كه دارد كه آن روده باشد كه از ناف ريشه كرده و آن ريشه در زمينِ جفت كه زمين آن گياه است فرورفته و خون حيض از جگر مادر و اعضاش ميرود در آن جفت جمع ميشود. مثل اينكه تو از نهرِ جاري زمين را آب ميدهي، همينطور از نهرهاي رگهاي مادر كه خون در آنها پر است خون جاري ميشود در زمينِ جفت و طفل بواسطه آن ريشهاي كه دارد كه آن ريشه بند است از ناف طفل به زمينِ جفت، خون را ميكشد به خود و از راه ناف آب ميخورد و در معده طفل به حرارت مادر، آن خوني كه از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۰ *»
اندرون مادر در شكم طفل رفته طبخ ميگيرد و غذا ميشود براي طفل. و از رگهاي طفل ميرود در اعضا و جوارح او، بدن او قوي ميشود، بزرگ ميشود، مدد ميگيرد، چاقتر ميشود، اعضا و اندام او قوي ميشود. پس معلوم است كه از اجزاء مادر، اين بدن ساخته شده و از غذاي مادر، بدن او مدد گرفته.
بعد از آني كه معلوم شد كه چگونه بدن طفل ساخته شد، حالا ببينيم جان حيواني از كجاست. خون كه رفت در معده طفل، و از آنجا رفت در اندرون دل او، بواسطه آن حرارتي كه در دل است آن خون بخار ميكند و بالا ميرود و دود ميكند مثل اينكه آتش كه به روغني مسلّط شد دود ميكند بعد از آني كه بخار از آن خون بالا رفت. چون با آن خون حيات مادر همهجا آمده، كمكم به حيات مادر حي ميشود مثل آن چراغي كه خاموش كرده باشند دود كند، يا آتش به فتيله چربي كه ميرسد دود ميكند. اگر آن دود را برابر چراغ ديگر بگيري يك دفعه مشتعل ميشود. به همينطور بخارِ خون آن طفل هم كه بالا آمده دود كرده برابر شد و رسيد به آن بخار كه از خون مادر برخاسته و دود كرده و مشتعل شده به روح حيواني، به همينطور بخار طفل هم مشتعل ميشود و حيات ميگيرد. پس حيات طفل هم از حيات مادر پيدا ميشود. بعد از آني كه طفل به دنيا آمد، نفس ناطقه طفل بواسطه پدر و مادر پيدا ميشود، زيرا كه نفس ناطقه انساني شعور است، نفس ناطقه انساني تعليم است و تميز است و شعور نيك و بد است و معرفت چيزهاست، علمي است كه شخص بايد از خارج تحصيل كند. اين علم از گوشت و پوست و خون و صفرا و سودا حاصل نميشود. نهايت اين روح حيواني در او پيدا ميشود، حيواني است كه قابل ادب كردن است و پدر و مادر نيك و بد را به او تعليم ميكنند، سخنها به او ميآموزند، اين را ميگويند بد است مخور، اين خوب است بخور، اين كار را مكن بد است، اين كار را بكن خوب است، پيش حوض مرو توي حوض ميافتي، به آتش دست مزن ميسوزي. بنا ميكنند به او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۱ *»
خير و شرّ ياد دادن.
درست بفهميد چه عرض ميكنم، مقصودم نه بيان بزرگ شدن طفل است، اينها مثَل است. عرض ميكنم پدر و مادر خير و شرّي كه خودشان ميفهمند به اين ميآموزند و تميزي كه راهي از چاهي بشناسد باين تعليم ميكنند. منتهاي علمش بقدر علم پدر و مادر خواهد بود، آنچه ميداند چيزي است كه آنها به او آموختهاند.
باري، چون آن تميزها را پيدا كرد آدمي و انساني ميشود ولي جفت پدر و مادر. از اين جهت تفاوت ميكنند اولاد نجيبان و اولاد نانجيبان، از اين است كه مردم ميروند به اصل خود ملحق ميشوند. هركس را بخواهي بداني چونست، ببين پدر او چون بوده، مادر او چون بوده، اقوام و عشيره او كه به او تعليم ميكردهاند چون بودهاند. لامحاله اين با آنها معاشرت كرده، انسانيّت او بقدر همانهايي است كه تعليم او كردهاند.
باري، انسانيّت، آن تميز و شعوري است كه از خارج بايد بيايد و آنچه از گوشت و نان حاصل ميشود منتهاي او جان حيواني است ولكن تميز و شعور چيزي در او نيست. پس انسانيّت را بايد تحصيل كرد، نه خيالت برسد انسانيّت را از شكم مادر بيرون ميآورند. پس خود را مستبدّ به رأي مكن در عالم، كه خطاست. به طور خود راه مرو، به فهم خود اكتفا مكن، با عقلا بنشين تا عقل پيدا كني، با علما بنشين تا علم پيدا كني والاّ از خوردن نان و پنير و گوشت و پلو، عقل پيدا نميشود. ببين با كه محشور هستي، قوّت جان تو معاشر تو است المرء علي دين خليله اين است كه پيغمبر فرمود ايّاكم و خضراءالدمن عرض كردند و ما خضراءالدمن فرمود المرأة الحسناء في مَنْبَت السوء فرمود بپرهيزيد از سبزهاي كه در پِهِن روئيده. عرض كردند سبزهاي كه در پِهِن روييده كدام است؟ فرمودند زن زيبايي كه در جاي بد روييده باشد. زن زيبا كه پدر و مادرش نااصل و نانجيب باشند، سبز است و خرّم، لكن توي پِهِن واقع شده اين است كه فرمودند الناس معادن كمعادن الذهب والفضّة يك خانواده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۲ *»
است معدن طلاست، ميبيني جميعشان نجبا، جميعشان عقلا. يك خانواده است معدن آهن است مردمان صلب سخت خشني هستند، يك پاره خانوادهها معدن قلعند، ميبيني جميعشان نرمند، همه شل، همه بيمصرف. جميع مردم معادنند به جهت آنكه انسانيّت كسبي است. مستبدّ به رأي خود مشويد، مغرور به فهم خود مشويد ابداً. چون انسانيّت كسبي بود، خداي رؤف رحيم در ميان خلق، انسانهاي حقيقي و عاقلان كامل و عالمان بالغ آفريد تا اين حيوانهايي كه اينجا دارند راه ميروند، انسانيّت از آنها بياموزند. پس از اينجا بدان كه الناس كلّهم بهائم الاّ المؤمن و المؤمن قليل و المؤمن قليل و المؤمن قليل آيا هيچ ميداني چرا مؤمن انسان است؟ به جهت آنكه به تربيت پيغمبران مربّا شده، به علم اوصيا تعليم گرفته و اخلاق زكيّه ايشان را فراگرفته. پس مؤمن بر صفت ايشان است. اگر پيش پيغمبران كسي نرفت و به خدمت اوصياي ايشان كسي نرسيد، همان روح حيواني است نهايت بقدر پدرش و مادرش يك پاره تميزي پيدا كرده. حيوان هم ميتواند اين تميز را داشته باشد. گربه هم دست و روي خودش را ميتواند بشويد، خود را ميليسد و پاك ميكند. بچّهگربه هم بقدر گربه تعليم ميگيرد از مادرش، ديگر كارهاي انساني از او برنميآيد و اين به جهت اين است كه گربه بنيه انساني را ندارد، منحرف است بنيه او. بنيهاي كه معتدل نيست علم انساني را نميتواند تعليم بگيرد. بنيه بز و قاطر اعتدال ندارد و چون اعتدال ندارد قابل تعليم تمام نيست، همهچيز را نميتواند ياد بگيرد. بنيه انساني اعتدال دارد، اسباب او صلاحيّتي دارد براي تعليم. پس به تعليم پدر و مادر ميآموزد و انسانيّتي بقدر انسانيّت پدر و مادر او براي او پيدا ميشود. و اين نفس ناطقهاي است كه در معني آن درمانده بودند بسياري و مخفي بود بر آنها و آشكار شد الحمدللّهربّالعالمين كه چگونه نفس انساني در اوّلِ تولّد، تعلّق ميگيرد. در اول كه تعلّق ميگيرد نهايت ضعف را دارد، همين كه صداي پدر و مادر را ميشنود اوّل چشم باز ميكند اطاق را ميبيند. از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۳ *»
ديدن اطاق حالتي ديگر ميفهمد، صحن خانه را كه ديد حالتي ديگر براي او معلوم ميشود. همچنين نفس ناطقه او در اوّل تولّد مثل نطفه ميماند و هي ترقّي ميكند. پس از اينجا بدان به طور حقيقت كه اين مردم محتاج به انبيا و اوصيايند. اگر انبيا و اوصيا را از ميانه برداري، پدر و مادر هم تعليم نكنند، انساني و نفس ناطقهاي نيست. پس معلوم شد كه اگر پيغمبران نبودند انسانيّت اين انسان مخفي ميماند در امكان، از عدم به وجود نميآمد. پيغمبران كه آمدند نفس ناطقه و انسانيّت بروز كرد. خدا ما را به فداي پيغمبران كند كه چقدر به گردن ما حق دارند كه ما را انسان كردهاند. يك وقتي گفتم كه اگر خدا هيچ ثواب به ما ندهد مگر همين كه ما را انسان كرده، ما را بس است. هيچ ثواب ندهند به ما مگر همين كه ما را از عرض خران بيرون بردهاند و ما را بر انسانيّت داشتهاند و صفات خير و شرّ را به ما تعليم فرمودهاند، اين خودش ثواب است. به كسي كه اين ثواب را دادند و او را انسانش كردند، چه ندادند؟! انسانيت را به تو مفت بخشيدهاند، ديگر ثواب چه ميخواهي؟ يادت دادهاند چه بكن تا منفعت ببري، چه مكن تا ضرر نبيني و اينها صفات انسانيت است. از اين جهت عرض كردم صاحبان هوش بايد متذكّر باشند كه در زير اين قبّه قمر، در زير اين عرش عظيم، هيچ لازمتر از اين نيست كه انسان استادي كامل و بزرگي عاقل داشته باشد كه ببخشد به او انسانيّت را. يوماًفيوماً انسانيّت به او بدهد و هركس اين را ندارد، چه دارد؟ يك خري است مثل ساير خرها كه هيچ نميدانند. اگر انسانيّت نداري و سر در قدم انساني نگذاردهاي، چه داري جز حيوانيّت؟ انسانيّت را از كجا آوردهاي؟ خون حيض خوردهاي انسان شدهاي؟ گوشت خوردهاي انسان شدهاي؟ به اينها كسي انسان نميشود. پس واللّه نجاتي نيست براي احدي در زير اين قبّه قمر مگر براي آن كه استادي داشته باشد انسانوَش، انساني داشته باشد كه انسانيّت را از او فرابگيرد. حالا اين انسان را، تو را به خدا بيا پيدا كن. بگو ببينم آيا آن سياههاي مكشوفالعوره هستند، آنها انسانند؟ سياهي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۴ *»
كه شعورش همسر خراطين نيست، چطور انسان است، چطور ولي خداست؟ روي خودش را نميتواند بشويد، همسر گربه شعور ندارد، هرّ از برّ تميز نميدهد، هنوز نفهميده آداب طهارت را، نجاسات سرش نميشود، هنوز رَبّ و رُبّ را از يكديگر ندانسته. اين است آن انساني كه بايد از او انسانيّت را آموخت و حاشا.
جور ديگرش را عرض كنم، آيا آن انسان آن است كه منتهاي حظّ او اين است كه سكوت كند و آن اخلاق رديّه را داشته باشد كه اگر يك ساعت چايي او دور شود، سماور را ميپراند، مجموعه را مياندازد، ظرفها را ميشكند، فحش عرضي ميدهد به پدرِ نوكر به مادرِ نوكر، به زنِ نوكر؟ حالا تو را به خدا اين انسان است و اين انسانيّت به تو ميبخشد؟! خودت انصاف بده، همچو كسي انسان است؟ احكام دو پول معامله را نميداند، چطور همچو كسي انسان است؟ حاشا. همچنين درجهاي ديگر آنهايي كه منتهاي حظّشان همين است كه مثل درخت گلي خود را پاك و پاكيزه بسازند و منزلشان و لباسشان را شسته و رفته دارند، هي بر سر هم حَرَميشان را جاروب ميكنند و چينهاش را صاف ميكنند. ديگر هيچ از امر دين نميدانند، هيچ از معرفت خدا و رسول خبري ندارند. آيا اين آن انسان است؟ چطور شد تو انسان شدي؟ بله، من سر پيش فلانكس سپردهام و جوز مرا شكسته، يك كاغذي هم نوشتهاند به او دادهاند. حالا آيا اين آن انسان است كه انسانيّت تعليم مردم بايد بكند؟ واللّه نيستند انسان.
ما شيخ نادان كمتر شناسيم | يا علم بايد يا قصّه كوتاه |
انسان را اگر ميخواهي بشناسي براي تو بگويم. انسان بايد عاقل باشد، عقل داشته باشد. عالم بالغ باشد، عقلش كامل شده باشد. العقل ماعبد به الرحمن واكتسب به الجنان بايد عاقل باشد، بايد اخلاق زكيّه داشته باشد، صفات حسنه بايد داشته باشد، اعمال صالحه بايد داشته باشد، عالم بالغ باشد، عقلش كامل شده باشد. همچنين كسي از براي هدايت شايسته است. اگر چنين كسي بگير آمد، دست از دامان او برمدار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۵ *»
كه او به تو انسانيّت ميبخشد. اگر خدا چنين كسي را براي تو رسانيد بدان كه به تو حيات جاويدان بخشيده، جنّات نعيم را به تو ارزاني داشته. واللّه هيچ انساني به جهنّم نخواهد رفت، از آنطرف هم هيچيك از حيوانات به بهشت نخواهند رفت. و اگر انسانيّت به تو بخشيدند تو ميشوي انسان. پس تو را جنّت بخشيدهاند و جنّات نعيم روزي كردهاند، پس به تو روحالقدس بخشيدهاند، پس تورا از جنس محمّد وآلمحمّد: كردهاند و از طينت ايشان كردهاند و طينت ايشان از علّيين است. چنين كسي انسان است و انسانكن مانند چراغ است و چراغكن. حضرت امير ميفرمايد انا من محمّد كالضوء من الضوء من از محمّد مانند چراغي از چراغي هستم. او انسان كامل بود، من از او انسان شدهام. و از اينجا بيابيد كه اثر اين انسانها بقدر قوّه خودشان است پس اگر انسان كاملتري است، تو را زودتر انسان ميكند. نفس او و اخلاق او چنان است كه به محضي كه با او معاشرت كردي ميبيني خود به خود احوالت خوب شد. اينها را كه ميگويم تجربه كردهام، از باب و امّا بنعمة ربّك فحدّث عرض ميكنم. همين اظهار شكر است كه خداوند منّتي بر ما گذارده و نعمت وجود مبارك شيخمرحوم را به ما انعام فرموده. به محضي كه اسم شيخي برسر انسان آمد، حالت او دگرگون ميشود. مثَل شما مثَل ماهيان است، شما در توي آبيد و غافل كه بيرون آب چه خبر است و آنهايي كه بيرون آبند، چگونه حيات در تنشان باقي نمانده. ميخواهيد اين را خوب بفهميد، قياس كنيد يك يك خود را به يك يك مردمي كه در اين طريقه نيامدهاند. اخلاق خود را با اخلاق آنها موازنه كنيد، صفات خود را با صفات آنها بسنجيد ببينيد چگونه است. اگر ادني ادناي ماها هيچ ندارد، اعتراف به تقصير را كه دارد و بس است و سبب اينكه اينها مخلّد در نار بشوند نيست. سبب نجات از خلود ابدي همين اين است كه شخص اعتراف داشته باشد به تقصير خود. اگر معترفي، مخلّد نخواهي شد و اين نعمتي است از خدا بههركه بدهد و اين نعمت به واسطه اين بزرگوار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۶ *»
به ماها رسيده. هرچه هستيم اعتراف داريم اگر ده روز بدي از ما سرزده، روز يازدهم دست ميكشيم و باز پشيمانيم. در نوع كه نگاه ميكنيم الحمدللّه ولايت آلمحمّد در دلشان مستحكم است، دلهاشان ساكن است بر اقرار به فضايل آلمحمّد. راغب به عبادتند، نادم از معاصي هستند. چه بسيار از اعمال قبيحه را كه تائب هستند، نافلهگزارند. چقدر حالات مردم تفاوت ميكند! واللّه يك ذات در وجود كل مردم اينگونه تصرّفها بكند، خيلي حكايت است و اين به قوّت نفس او و به قوّت انسانيّت او بود كه انسانبخشي توانست بكند؛ و اين است شفاعت. هركس را انسانش كردند به همين شفاعتش را كردند. انسان نشده هيچكس را شفاعتش نميكنند. غير انسان را شفاعت نميكنند. الاغ را ببرند توي بهشت، اين نخواهد شد. اگر تو رفتي و عيال خود را انسان كردي، شفاعت آنها را كردهاي و شفاعت تو مقبول است درباره آنها. همين حالا شفاعت آنها كردهاي. اين است كه در قيامت اهل حق يكي بقدر دو نفر را شفاعت ميكند، يكي بقدر چهار نفر را شفاعت ميكند، يكي ده نفر را، يكي صد نفر را، يكي هزار نفر را. به همينطور كه انسانيّت تعليم ميكند، ايشان هم همينطور شفاعت ميكنند. حالا ما بايد ممنون ايشان باشيم كه ما را شفاعت كنند و خودمان بايد كمك كنيم در اينكه شفاعت كنند. دست از دامان ايشان برنداريم تا با ايشان محشور شويم و سعي در كسب انسانيّت بكنيم. اگر اين كار را كرديد كمك كردهايد ايشان را. اين است كه فرمودند اعينونا بورع و اجتهاد ما را كمك كنيد به ورع و جدّ و جهد در دين. خلاصه، به جهت اين سرّي كه عرض كردم كه الحمدللّه از بركت محمّد وآلمحمّد:تعليم شده بود، مسأله معلوم شد و انسانيّت معلوم شد. گمانم اين است كه خيلي واضح شد، مثل روز، واضح و روشن شد و حقيقتِ طريقت آشكار شد براي صاحبان هوش.
برويم بر سر مطلب و آن اين بود كه اوّل خدا آدم را آفريد و او نطفه انسانيّت را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۷ *»
آورد و مردم چيز جزئي يادگرفتند، و نوح علقه انسانيّت راآورد قدري بيشتر به مردم آموخت. ديگر ابراهيم مضغه انسانيّت را آورد، ديگر در زمان موسي او استخوان را درميان آورد و استخوان انسانيّت را در ميان مردم گذارد. و در زمان حضرت عيسي بدن تمام شد و اعضا و جوارح درست تمام شد و بدن را به طور حكمت مرتّب ساخت. بعد خداوند بدن را كه كامل كرد به بركت محمّد۹شميمي از عالم غيب به مشام اين بدنهاي انساني رسانيد و اينها را داخل مؤمنانِ به غيب كرد و غيبدان كرد. جميع شما علم غيب داريد، ميدانيد قيامت هست، اين علم غيب است. ميدانيد صراط چون است، جنّت هست، نار هست، همه اينها را ميدانيد. ميدانيد برزخ چون است، احوالات قبر چطور است، اينها همه علم غيب است. اين حكاياتي كه خبر دادهاند از ظهور امام و از احوالات رجعت كه به تفصيل انشاءاللّه عرض ميكنم، شما ميدانيد. اينها همه علم غيب است و اينها همه به بركت محمّد وآلمحمّد سلاماللّهعليهم از براي مردم پيدا شد. و چنانكه جان در تن طفلان كه آمد تا هنگام مردن جان در تن باقي ميماند، اين شريعت مقدّسه هم كه جاني است در تن انسانيّت از هنگام ظهور او منسوخ نخواهد شد تا روز قيامت اگرچه جزئيّات تغيير ميكند به حسب اقتضاي زمان. هرطور خداوند عالم مصلحت ميداند بر همانطور جاري ميكند ولكن نوعاً همان شريعت است و تغييربردار نيست، همه همان است نوع شريعت از بدن نميرود تا هنگام مردن و اين شريعت باقي است تا روز قيامت. حلال محمّد حلال الي يومالقيمة و حرام محمّد حرام الي يومالقيمة امّا آنهايي كه خيال ميكنند شريعت منسوخ ميشود يا منسوخ شده و دينها اختراع كردهاند و دليلهاي نامربوط ميگويند و حرفهاي احمقانه را دليل قرار ميدهند، آن حرفها و آن دليلها برفهايي است در پيش آفتاب تابستان؛ آب ميشود و ثباتي ندارد. ببين چگونه گفتند و آب شد و رفت به اصل خود ملحق شد، و خداوند بطلان همه آنها را بر مردم واضح كرد و از ايشان آثاري
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۸ *»
نگذارد. اما امرِ ثابت دائم باقي مستمرّ اين امري است كه از جانب خداست و هيچ چيز او را تغيير نميدهد. پس آناني كه به جهت رخصت دادن نفسشان به آنچه ميخواهد حرامهاي خدا را حلال كردهاند و رفتهاند مباحيمذهب شدهاند، آنها احمقانند. خدا ميداند كه حرفهايي كه ميزنند از روي بيشعوري است. همه چيز مباح است يعني چه؟ اگر همه چيز مباح است ميخواهم ني به ناخن تو كنم. اگر ميگويي مكن، ميگويم اينكه ميگويي مكن از قولِ كه ميگويي؟ اگر تو پيغمبري، من امّت تو نيستم. اگر هيچكس به هيچكس بكن مكن نبايد بگويد، من ميخواهم ني لاي ناخنهاي تو بكنم، تو چرا ميگويي مكن؟ چرا مانع ميشوي، راه منع چه چيز است؟ صدهزار عمل قبيح الواط با تو بكنند، تو مانع مشو. مالت را ببرند مانع مشو، نجاست بر سرت بريزند مانع مشو. اگر منع ميكني پس در دنيا تابعي براي كسي، و اگر تابع كسي بايد شد و كسي تابع پيغمبر است، پس ديگر مباحيمذهب يعني چه؟ صلح كل يعني چه؟ صلح كل اوّلاً تكذيب پيغمبر است، پيغمبر صلح كل نداشت. با يهود و نصاري و مشركان صلح نداشت. جهاد مقرّر كرد، قومي را نجس خواند، اجتناب از آنها را لازم فرمود. پس صلح كل يعني چه؟ اگر صلح كل است من خون تو را ميخواهم بريزم، ميخواهم سر تو را ببرم، خورد خوردت كنم. پس اينكه ميگويد صلح كل دارم دروغ ميگويد مثل سگ. نيستند اينها از امّت محمّد۹ ، اينها كفارند، مشركينند. شريعت منسوخ شده يعني چه؟ انسانيت از روي جهان برداشته شود يعني چه؟ پس اين انسانيّت مستمرّ است و اين طفل دين بواسطه پيغمبر۹ جان پيدا كرد و روحالايمان حيات پيدا كرد. در زمان حضرتامير تولّد كرد روحالايمان. و مردم روحالايمان را به چشم خود ديدند و شناختند. اصل ايمان و حقيقت ايمان را به چشم خود ديدند و شناختند و در ولايت او روزبهروز قدم گذاردند و از پستان ولايت شير خوردند و آثار ولايت از ايشان بروز كرد. شير اثر ميكند، اين است كه گفتهاند دايه بسيار جميلي بايد گرفت كه صاحب اخلاق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۹ *»
زكيّه باشد، اخلاقش خوب باشد. به جهت اين است كه شير اثر ميكند و طفل بر اخلاق دايه ميشود.
خلاصه، مردم شير ولايت عليبنابيطالب را خوردند و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم را به چشم خود ديدند و شير ولايت ايشان را در ايّام ظهورِ امر ايشان مردم ميخوردند. و هي شير خوردند و خوردند و آلمحمّد: ايشان را شير دادند. و آن شير علومي است كه قوتِ جان ايشان و قوت روحالايمان ايشان باشد. هي مثل مرغي كه بچّه خود را قوت ميدهد به همينطور آلمحمّد: هي علم توي دهان روحالايمان گذاردند و ايشان را تربيت كردند و كردند و آنها را غذا دادند تاآنكه اين دين را خوردهخورده بقدر قوّه آنها، به آنها رسانيدند. و دين همين است كه آلمحمّد آن را آوردهاند و اين است كه كفايت جميع مردم را ميكند. واللّه معاينه ميبينم كه امر همينطور است و غير از اين نيست. غير از اين در تمام روي زمين حقّي ديگر نيست، حق همين طريقه آلمحمّد است: و بس. مپنداريد كه مذهبي ديگر جز مذهب آلمحمّد: كفايت امرِ دين مردم را ميكند. چه بسيار مذهبها كه در عالم هست و هيچيك از آنها كافي نيست. واللّه تتبّع كردهام در خيلي از مذهبها نديدهام ديني كه اين ملكِ وسيع را كافي و شافي باشد. كجا همچو ديني هست؟ نيست چنين ديني. حالا يك مذهب پيدا شود كنج كوهي اين چگونه كفايت مردم را ميكند؟ چگونه جميع محاسن را پند مردم ميدهد؟ جميع معايب را حالي كلّ خلق مينمايد؟ گيرم فرضاً چهار كلمه علمي بداند، حالا اين چهار كلمه علم، جميع عالم را اصلاح ميكند؟ از جمله مذهبها كه نوشتهاند مذهبي است كه هركدام از اهل آن مذهب به عمامه خود جاروبي بستهاند و از پشت سر خود آويختهاند و به همينطور توي بازار راه ميروند. حالا تو را به خدا اين مذهب شد؟ مردكه اعتقادش اين است كه مرشدشان در عرش جاروبكش خداست. حالا شما را به خدا اين دين شد، و طريقه شد؟ اين انسانيّت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۰ *»
ميدهد به اهل دنيا؟ جميع مصالح عالم را اين ميداند نعوذبالله و كارهاي ملك را نظم ميدهد؟ يااينكه به همين ميشود كه مريدش را يك گوشهاي بطلبد و جوزش را بشكند و توي گوشش الحي الحي بگويد و به او بگويد در حال عبادت صورت مرا درنظر بگير و مرا عبادت كن. آيا امر ملك به همين ميگذرد؟ جميع معاملات به اين درست ميشود؟ آيا نظم اين عالم و سياست عباد و بلاد به همين ميگذرد كه جوز مرا بشكني و سرت را توي شكم من بگذاري بگويي الحي؟ همه همين شد؟ باقيش را از كه ياد بگيرم؟ پس بدانيد كه اينها بچّهبازي است، با اوضاع بزرگ اين بازيها درست نميآيد. مثَل اين اوضاع را يك وقتي عرض كردم مثل بچّههايي است كه در كوچه گلوله مايه بازي ميكنند، يكي بر يكي غلبه ميكند يكي مغلوب ميشود. توي خودشان حقّي دارند باطلي دارند، يكيش دغل كرده يكيش راست گفته، يكي برده يكي باخته. براي خود قانوني، قاعدهاي دارند كه اگر مطابق و موافق با آن قاعدهشان شده حق است و اگر نشده باطل است. در خودشان داستانها دارند، اما همچو كه كبكبه امير از دور پيدا شد، ميبيني جميع اينها ميگريزند، كنج خانهها پنهان ميشوند. جميع صلحشان و نزاعشان همه برطرف ميشود، حقّش و باطلش همه برچيده ميشود، علمش و جهلش جميعاً ازميان برداشته ميشود. واللّه اوضاع اين مذهبهاي باطل جميعش اينطور است. اگر اهل حق آمدند و دولت حق آمد، خواهي ديد كه جميع اينها بچّهبازي است. كبكبه جلال حق كه نمودار شد اين مذاهب فاسده چنان بگريزند كه اثري از بازيهاشان و از حق وباطلهاشان و از دليل و مدلولهاشان باقي نماند. كدام بازي با اين مقابلي ميكند كه منادي از آسمان ندا كند كه الا انّ الحقّ في علي و اولاده كدام بازي با اين مقابلي ميكند كه صورتي در كنار خورشيد نمايان شود و منادي به نداي بلند ندا كند كه هذا اميرالمؤمنين قد كرّ في هلاك الظالمين ديگر آن وقت كدام مرشد باقي خواهد ماند؟ حالا كسي را نميبينند خانه را خلوت ديدهاند بناي قماربازي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۱ *»
گذاردهاند. يكي مرشد شده، يكي دليل شده، يكي مريد شده و براي خود اسباب بازيي فراهم آوردهاند ولكن وقتي صاحبخانه آمد، ديگر اين بازيها ازميان برداشته ميشود.
خلاصه برويم بر سر مطلب و آن اين است كه عرض ميكنم. پس از پستانِ ولايت اين شير علم را خوردند شيعيان. تااينكه زمان غيبت شد و امامزمان غايب شد و مادر كه ولي باشد روي خود را از عالم پنهان كرد و اين طفلِ روحالايمان تا آن روز از پستانِ ولايت ائمّهطاهرين شير ميخورد. تااينكه در زمان غيبت امام عصر عجّلاللّهفرجه طفل عالم از شير باز شد و حالا كه طفل از شير باز شد، دده ميخواهد كه او را تربيت كند. پس به اين جهت اين طفلِ شريعت در دست ددگان كه فقهاي بعد از زمان غيبت باشند افتاد. و معلوم است كه در هر عصري خداوند به مردم القا ميكرد از علوم، آنقدر كه متحمّل بودند. پس تصوّر كنيد كه با نطفه چه توان گفت و با علقه چه توان بيان كرد. و همچنين بايستي كه در هر درجه آنچه از علم و شريعت و حكمت به خلق القا ميشود مناسب فهمِ آنوقت باشد. پس در صدر زمان غيبت، علماي ظاهر بقدر افهام خلايق از اصول و فروع به ايشان القا ميكردند و بقدر حاجت، از امام به ايشان القا شده بود و از ايشان به ساير رعايا القا ميشد. و همچنين عالم در ترقّي بود و علما تأديب آن اطفال را ميكردند و ايشان را از آب و آتش پرهيز ميدادند و نجاست و طهارتي به ايشان تعليم ميكردند. بعينه مثل ددگان كه ميگويند فلان چيز را مخور، فلان چيز را بخور، دست به فلان چيز مگذار، فلان جا مرو، فلان كار را مكن. غذا كه خوردي دست بشوي، رو به قبله بول مكن و هكذا امثال اينها. جميع احكام فقه همه امر و نهيهايي است كه متعلّق به ظاهر بدن اين طفل است و همه اينها براي طفل لازم است. و از آنچه عرض كردم كسي نگويد قدح علما كردي و نسبت به ايشان بيادبي كردي. حاشا، چگونه؟ و حال آنكه همه، علماي دين مبينند و مروّجين شريعت سيّدالمرسلين صلواتاللّه و سلامه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۲ *»
عليه وآله اجمعين. اين را به شما عرض كنم ملعون است كسي كه با ايشان عداوت كند و نجس است و كافر است هركه با علماي شيعه عداوت ميكند و حال آنكه ميداند اينها عالمند. و به عداوتِ علماي شيعه، شخص كافر ميشود، ناصب ميشود و از سگ نجستر ميشود. و اگر كسي بگويد فلانكس تقيّه ميكند كه چنين ميگويد، به ولايت عليبنابيطالب صلواتاللّهعليه كه در اين حرف كه گفتم هيچ تقيّه نكردم و آنچه گفتم مطلب باطني قلب خود بود كه گفتم. خدا لعنت كند هركس كه علماي شيعه را بد بداند يا با ايشان عداوت كند ولكن مخالفين شما دست از تهمت برنميدارند و مخالفين شما پيش از آنكه تهمت به ما بزنند، خود را ضايع ميكنند. خوب مگر ماها داخل علما نيستيم؟ مگر شيخمرحوم و سيّدمرحوم از علما نيستند؟ اگر اينها عالم نيستند پس كه در روي زمين عالم است؟ آيا كسي كه سيصدكتاب تصنيف كرده باشد همچو كسي عالم نيست؟ آيا كسي كه حقايق جميع علوم را آشكار كرده باشد و از كتاب خدا بيرون آورده باشد و نوشته باشد، همچو كسي عالم نيست؟ سيّدمرحوم قريب به سيصدكتاب تصنيف كرده، آيا همچو كسي عالم نيست؟ اگر عالم نيست پس عالم كيست؟ چه داشتهاند كسان ديگر كه ايشان نداشتهاند؟ و حال آنكه حقايق جميع علوم را آشكار كردهاند. شما اين را بدانيد هر چيزي آثاري دارد، دليل آنكه فلانكس استاد كفشدوز است اينكه در دكان او كفش موجود است. ميبيني خود او دارد كفش ميدوزد، ميبيني هزارنفر ديگر پيش او رفتند شاگردي او كردند، كفشدوز شدند. پس كدام دليل براي عالم بودن مشايخ ما به از اين كه مردم از اطراف عالم ميروند پيششان. يكسال، دوسال درس ميخوانند ميبيني در اغلب علوم استاد شدند. پس ايشان عالمدرستكن هستند. عالم كه هستند كه سهل است، عالمدرستكناند. تو ميگويي اينها عالم نيستند، حكايت غريبي است! اينهمه علمايي كه بروز كردند در زمان مشايخ ما، اغلب آنها كه در اغلب علوم و فنون مهارتي دارند، پيش ايشان درس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۳ *»
خواندهاند با وجود اين باز تو ميگويي اينها عالم نيستند؛ نيست اينها مگر از راه حقد و حسد. پس بعد از آني كه اينها عالم شدند چطور شد قدح در ايشان جايز و قدح در ساير علما كفر است و نصب؟ چرا بايد حكم اينها غير آنها باشد؟ همچو چيزي شده است اگر قدح آنها و نصب آنها كفر است، واللّه قدح اينها و نصب اينها هم كفر است. اگر ميگويي اينها عالم نيستند كه دروغ ميگويي. اگر عالمند، چطور شد غيبت آنها حرام شد و غيبت اينها حلال؟ تهمت بر آنها حرام است و بر اينها حلال؟ خدا ميداند نيست مگر از راه عداوت والاّ همه يكنواختند. نه غيبت اينها جايز است نه غيبت آنها، نه تهمت بر اينها جايز است نه تهمت بر آنها؛ هيچيك در شريعت جايز نيست. پس خداوند عالم از جميع شيعيان ائمّه طاهرين: كه هدايت جستهاند به اين بزرگواران اجر به آن علما عطا كند و شريكند آن علما با اجر هركه به هدايت ايشان هدايت جسته. هركس باعث عمل خيري بشود و سنّت نيكويي بگذارد، هركس به آن سنّت عمل كند بقدر ثواب اينها همه براي او ثواب خواهد بود. به جهت آنكه همه اين عملها را او كرده. خدا اجر همه اينها را به او ميدهد و اينها هم به ثواب خود ميرسند و خدا از ثواب اينها چيزي ناقص نميكند.
پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه علماي شيعه، شفيعان شيعيانند چرا كه انسانيّت به شيعيان بخشيدهاند و چنانكه در دنيا علما معلّمان خلقند، در آخرت هم شفيعانند و هركس به علم ايشان هدايت جسته او را شفاعت ميكنند. همينطور كه در اين دنيا در پيش نفوسِ كاملان، نفوس مؤمنانِ ضعيف خاضع است، به همينطور آن مؤمن ضعيف كه به واسطه آن كامل هدايت يافته در آخرت ميبيند كه براي آن كامل يك نوري است و خاضع ميشود در نزد آن نور و به روشنايي آن نور شفاعت مييابد. و از آنچه امروز عرض كردم از كيفيّت شفاعت معلوم شد كه در حقيقت، انسانيّت كه بهكسي بياموزند او را شفاعت كردهاند و حقيقت مسأله شفاعت معلوم شد و حقيقت آنرا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۴ *»
به شما آموختم و راه همين است كه عرض كردم.
برويم بر سر سخن، پس همينطور در اوايل زمان غيبت و بعد از آن، اين ددگان به اطفالِ ائمّه كه مؤمنان باشند و شيعيان باشند شير دادند تا ايمان آنها قوّتي گرفت. و معلوم است كه بعد از آني كه اطفال به تربيت ددگان تربيت يافتند، لَلِگاني ضرور است و معلوم است لَلِه حرارت او بيشتر است از دده. پس اوّل فقهايي چند قرار داد، بعد عرفايي چند براي آنها فرستاد كه حكمت ظاهري و معارف ظاهري به آنها بياموزد و آنها هم از حكمتهاي ظاهره به اينها آموختند.
و باز در حكمت چنين مقرّر است كه تا هفتسال بچّه بايد پيش مادر و لَلِه و دده باشد و به تربيت آنها بزرگ شود. گاهگاهي لولويي براي او درست كنند و او را بترسانند و گاهگاهي به وعده طعامي و شيريني او را اميدوار كنند و اطفال را به تأديب حقيقي نبايد واداشت و او را تا هفتسال بايد گذاشت كه لهو و لعب كند. همينقدر بايست او را از آب و آتش و ضرر به جان و تن او نگاه داشت و ديگر دماغ او را به حرارت تأديب نبايد بسوزانند تاآنكه نموّ كند و نشو نمايد و رطوبات بدن او به حرارت ادب نخشكد تاآنكه قد بكشد و بزرگ شود. و چون به هفتسال رسيد تدبير او تغيير كند و ديگر آن بيادبيها كه نسبت به پدر و مادر ميكرد و نسبت به خلق خلاف ادبي كه مينمود و شيطنتي كه مينمود و فحشهايي كه ميداد، بايد موقوف شود و با او بايد تندي كرد تااينكه به سنّ هفتسالگي رسيد و چون هفتساله شد آنوقت او را بايد به مكتب برد تا معلّم چيزهاي ديگر به او بياموزد و آنجا ديگر بايد درست بنشيند، درس بخواند. آن علمها كه اوّل تحصيل كرده بود حالا كفايتش نميكند، حالا بايد علمهاي كتابي بخواند. پس از اين جهت بعد از آني كه للگان و ددگان طفل را تربيت كردند تا به سنّ هفتسال رسيد و اين روحالايمان را و اين طفل شريعت را تربيت كردند و طهارت و نجاستي تعليم كردند، حكمت الهي چنان اقتضا كرد كه معلّم بفرستد. اين طفل را چيزهاي ديگر تعليم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۵ *»
كند. حالا معلّم آمده هرچه ميگويد كه بچّهها را روانه كنيد به مكتب، للهها از ترس اينكه مبادا مواجب ايشان قطع شود و ديگر آن مواجب نرسد، اين طفل را جلو ميگيرند و نميگذارند بيايد. و معلّمان ميگويند كه شما از اين انديشه نداشته باشيد و مشغول كار خودتان باشيد، مواجب شما برقرار خواهد بود. زيرا كه اين آقاي ما زن بسيار دارد و هر روزي هزاران اولاد براي او هست و به دنيا ميآيد و براي شما و نصيب شما و مواجب شما هر روزه اولاد به دنيا ميآيد تا شما تربيت آنها را كنيد و مواجب خود را بگيريد. غصّه همانها را بخوريد، آنهايي كه بزرگ شدهاند بگذاريد بروند پيش معلّم. و للگان ميگويند اجماع ما للگان بر اين شده كه معلّم نامربوط ميگويد، اجماع ما ددگان بر اين شده كه معلّمي چيزي ضرور نيست و فغان دارند. بابا اجماع شما به كار كسي نميآيد، اين معلّم را پدر فرستاده، بچّهها بزرگ شدهاند، برايشان معلّم فرستادهاند ولكن پدر بازيش بازي بزرگي است، آنچه بايد بكند در ملك، به تدبير ملكي ميكند. پس خداوند بعد از آن علما و عرفا، معلّمي براي طفل انساني و روح ايماني مقرّر فرمود تاآنكه به او بياموزد آن علمها و حكمتها و چيزهاي ديگر را كه از او پنهان داشته بود. پس معلمّي مبعوث كرد كه چيزي چند از ادب و انسانيّت و معرفت عُظْمِ پدر و مادر و كيفيّت سلوك با خواهران و برادران و پدر و مادر و سايرين به او ياددهد. و البتّه اين مربّي بايد عالمتر و داناتر به حسن سياست و حكمت و تدبير باشد، چرا كه اين تدبير دخلي به تدبير لله و دده ندارد. پس عالم را در اين زمان بهجتاقتران به مكتب بردهاند و به دست معلّم سپردهاند و علماي ربّاني و حكماي صمداني و فقهاي الهي براي تربيت عالم برانگيختهاند. اگرچه للگان و ددگانِ اطفال ميگويند بگذاريد اطفال ما بر همان جهالت باقي بمانند و ملاّ نشوند تا خلعت و انعام ما موقوف نشود و رياست ما بر آنها قطع نشود. و ميگويند اين درسهاي شما همه خلاف اجماع للههاي سابق است. آنها ابداً حرفي از اين را بر زبان نميراندند و اطفال را به بازي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۶ *»
واگذارده بودند و اين درسها و علمها خلاف اجماع است. ولكن غافل از اينكه بچّهها بچّههاي ما نيستند و پدر و مادري دارند. آنها به دست هركس ميخواهند ميسپرند و هرگونه تربيت ميخواهند ميكنند و آنها به اجماع للهها بند نميشوند. موقوف به رأي خودشان و صلاحِ اولاد است. پس صلاح اولاد آن شد كه از دست للهها بگيرند و به دست معلّم بدهند و خواهند داد. للهها را نميرسد كه بر پدر و مادر بحث كنند كه معلّم، خلاف اجماع ماست، چرا به معلّم ميدهي؟ در جواب خواهند گفت بهشماچه! خودم ميدانم و من مطيع شما نيستم. البتّه آنچه علما ميدانند شما نميدانيد، شما اجماع بر ناداني داريد؛ و علم، خلافِ اجماعِ جهل است. اگر علما بگويند از گفته ما ديگر اجماع جهل شما ثمري ندارد، حال للهها اين بحثها را دارند و اطفال، لهو و لعب را دوست ميدارند و ميگويند ما از للگان علمي نشنيدهايم و از ددگان حكمتي نياموختهايم و تا حال بر همان وتيره بودهايم و كسي از آن للگان نگفت كه ما بر ضلالتيم. علما ميگويند كه ما آنچه به شما تعليم ميكنيم دستورالعمل پدر و مادر شماست، و سنّت پدر و مادر شماست در ميان. و للههاي شما اين كتاب و سنّت را قبول داشتند كه حجّت است ولي نميفهميدند، ما به همان كتاب و سنّت ميگوييم و چنين هم نيست كه آنچه ما ميگوييم بكلّي اختراع باشد بلكه عين همان كتاب و سنّت است و از فرمايش پدر و مادر شماست و دليل عقلي براي آن هم ميگوييم كه عقل شما هم قبول كند.
مجملاً اطفال به جهت حبِّ لهو و لعب و للگان و ددگان به جهت حبِّ رياست، فغان دارند از درس معلّمان. ولكن دليل اينكه معلّمان از جانب پدرند اينكه خوردهخورده تقرير معلّمان را ميكنند و امر معلّمان را قوّت ميدهند و حكمتشان را در عالم منتشر ميكنند و ذكر للگان و ددگان را از عالم قطع ميكنند و هرچه آنها بر آتشِ معلّمان ميدمند روشنتر ميشود و پدر و مادر شاهدند و ايشان بر اطفالشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۷ *»
دلسوزترند. و اين للههاي مهربانتر از پدر و ددههاي مهربانتر از مادر براي خود حرفي ميزنند و سوز دلي بيرون ميدهند ولكن علامت حق و باطل تصديق پدر و مادر است. و شرح اين احوال را اگر به تفصيل بخواهم عرض كنم مجلس به طول ميانجامد. و بعد از آني كه سنّ عالم بالا رفت به سنّ مراهقه رسيد و آن سنّي است كه نزديك بلوغ است و شعور او زيادتر شد و به اينواسطه فساد او بيشتر شد.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۸ *»
«موعظه بيستودوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز سخن به اينجا رسيد كه عرض كردم در امثال اين زمان، عالم رسيده است به سنّ مراهقه، نزديك بلوغ رسيده. و اين طفل عالم در اين زمانها اميدواريم كه نزديك بلوغ او شده باشد زيرا كه فساد اين عالم به اندازهاي رسيده است كه ديگر زياده از اين بسيار مشكل است. زيرا كه جميع اطراف زمين و جهات عالم مملوّ شده است از ظلم و فساد. و سبب اينكه در نزديك بلوغ، فساد زياد ميشود اين است كه شعور طفل زياده ميشود و حيلههاي او در مرادهاي او زياده ميشود و تدبيرهاي او در مطلوبهاي او زياده ميشود. هر كاري را كه شهوت او و طبيعت او اقتضا كند، چون عقلي ندارد كه جلو آن كار را بگيرد، شعورش هم زياده شده، تدبيرها ميكند كه آن شهوت و آن طبيعت را به انجام برساند و آنچه كه ميخواهد بكند. از اين جهت اين عالم هم در اين زمانها فتنه او و فساد او به سرحدّ اعلي رسيده. از براي اين مطلب يك سرّي يك وقتي عرض كردهام و عرض كردم اين بدنهاي مردم به منزله مكتبخانهها است و در اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۹ *»
مكتبخانهها يا ملَك نشسته يا شيطان. هرگاه ملَك منزل داشته باشد هرچه اين شخص تحصيل علم بكند، آن ملَك علم و فهم او زياد ميشود و بر طاعت و عبادت او ميافزايد و هرگاه در آنها شيطاني نشسته باشد، هرچه تعليم شيطان كني و علم شيطان زياد شود، فتنه و فساد و مكر و حيله شيطان زياد ميشود. از اين جهت است كه در امثال اين زمانها سادهلوحان سليمترند و فتنه و فساد سادهلوحان كمتر است، ضررشان به بندگان خدا كمتر است، معاصي ايشان كمتر است. اما هوشياران و صاحبان شعور اين زمان فتنه ايشان زيادتر است بقدر شعورشان. و كم است آن كسي كه شعور او شعورِ ايماني باشد. چون اين كلمه را گفتم اين را عرض كنم اغلب اين خلق در درياي طبيعت غوطهورند. اگر مردماني تندخويند به طبيعت تندخويند، اگر مردماني حليمند به طبيعت حليمند، اگر مردماني زاهدند به طبيعت زاهدند، اگر مردماني حريصند به طبيعت حريصند، اگر صاحب عفّتند و حيا به طبيعت صاحب عفّت و حيايند، اگر مردماني هستند كه مرتكب معاصي ميشوند و بيحيايند به طبيعت اين كارها را ميكنند. اما آن كسي كه اگر حيا ميكند از روي ايمان حيا داشته باشد و اگر غضب ميكند از روي ايمان داشته باشد، اگر لينت ميكند از روي ايمان باشد، چنين كسي از گوگرد سرخ كمتر است. اين است كه اينها كه ميگوييم ميخواهيم امر بگذرد و حالا كه ميخواهيم امر بگذرد پس آن مرد خوشخلق، بهتر است و معاشرت با او ضررش كمتر است نه اينكه خوش خلقي او كمتر باشد از بد خلقي آن ديگري. حالا صدهزار فحش بيخ گوش الاغ بگو، هيچ كجخلق نميشود و به اين كجخلق نشدن هيچ درجهاي براي او زياد نميشود و هيچ مصرف براي او ندارد. طبع غضب و شعور غيرت در اين نيست و صبر و حوصله خر فايدهاي ندارد براي او. زيرا كه در مزاج او شعورِ كجخلقي و غضب نيست نه به اينكه حالا حليم است براي اين رفع درجهاي ميشود. چه بسيار حليم كه در دنيا به هيچوجه منفعت به او نميكند مگر منفعت دنيايي. همينقدر جاني به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۰ *»
سلامت بيرون ميبرد از دست درندگان، اذيّت او را كمتر ميكنند و ديگر اين حلمها هيچ نفعي به آخرت او ندارد. حلم كم كسي به معاويه ميرسيد، همه مردم در حلم او تعجّب ميكردند و همچنين سخاوت زيادي داشت. حالا ميگويي جود معاويه رفع درجهاي براي او ميكند؟! حاشا، جود او منفعتي به او نميبخشد، حلم او منفعتي به او نميدهد. معاويه ملعون با وجود ادّعاي خلافتش در مجلس به او گفتند معاويه اسم مادهسگي است كه صدا ميدهد، شنيد و حلم كرد. حالت طبع او اين است، مثل اينكه روي كاغذ بنويسي حليم. حالا آيا اينكه نوشتي حليم، حليمبودن حليم هيچ منفعتي براي او كرد؟ «حاء» است و «لام» است و «ياء» است و «ميم»، اين هيچ منفعتي به او ندارد. همچنين آن كسي كه غضوب است، نه اين است كه مجاهد في سبيلاللّه است و از براي او اين غضب او منفعتي دارد، حاشا. چيزي غير از «غين» و «ضاد» و «واو» و «باء» نيست، همين حروف را دارد، همين طبيعت را دارد. ولكن مؤمن كسي است كه نه حروف حليم در مزاج او غلبه دارد و نه حروف غضوب. نگاه ميكند ميبيند اگر مِنجانباللّه مأمور است به غضب، چنان غضبي ميكند كه هيچ شير درندهاي نميتواند بكند و اگر همان آن امر الهي بيايد كه حلم كن، فيالفور چنان حليم ميشود كه بهتر از آن نميشود شد، آرام ميگيرد بهجهت آنكه اين غضب را كه براي مردم نكرده بودم كه حالا نتوانم آرام بگيرم، براي آن كسي كه كرده بودم حالا ميگويد حليم باش. اگر بهدست راست خود نگاه كند و مأمور به غضب باشد غضب ميكند در نهايت غضب و اگر بهدست چپ نگاه كند و مأمور به حلم باشد حلم ميكند در نهايت حلم. اينطور است حالت ايمان، از خود اختياري ندارد. لكن مردم اين چيزها را گوش نميدهند، داخل حرفهاي متعارفيشان است ميگويد من مزاجم اينها را برنميدارد، طبعم از اين چيزها خوشش نميآيد. تو غلط ميكني خوشت نميآيد. ميگويد من طبيعتم از اين بدش ميآيد. غلط كرده است طبيعت تو. تو مأموري به امر ديگري، اگر مأموري به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۱ *»
غضب، بكن اگرچه با دوست جاني تو باشد رغماًعليانفها. اگر مأموري به حلم، بكن اگرچه با كسي باشد كه پدر و پسر تو را كشته باشد. مؤمن به طبيعت و عادت و شهوت كار ندارد. حالا ميل من كشيده كه اينجا همچو بشود، ميل من غلط كرده است. خدا گفته يا نه؟ اگر گفته است كه واجب است و بكن و اگر نگفته است و نهي كرده كه حرام است و مكن. لكن آنقدر ايمان از ميانه كم شده كه قبح اين حرفها را مردم ملتفت نميشوند. پس غالب بر اين مردم عادت است، طبيعت است، شهوت است. و اما بر مؤمن هيچ طبعي غلبه نميكند و اگر طبعي بر او فيالجمله غلبه كند، همانقدر در ايمان او و در عدل او نقصان و انحراف است. مؤمن بايد عدل باشد و در وسط باشد.
چون اين را گفتم متذكّر شدم كه اين را عرض كنم، مپنداريد كه صفتي از صفات بنفسه بد است. خود حرص را كه گفته بد است؟ خود حرص از آلات و اسباب مؤمن است و براي مؤمن آفريده شده كه با اين حريصِ در طاعت باشد، حريص در تحصيل رضاي خدا باشد. اگر طبيعت حرص در ملك خدا آفريده نشده بود، احدي از آحاد در طاعات نميتوانست حريص بشود. خداوند براي حرصِ در طاعات، حرص را آفريده. حرص را كه در مال دنيا خرج كني، آن بد است. همچنين بخل را كه گفته است بد است؟ بخل خيلي چيز خوبي است. بخل را خدا براي مؤمن آفريده، مؤمن بايد بخيل باشد، يك ذرّه از ايمان خود را به شيطان ندهد، يك ذرّه از مال خود را براي عدوّ خدا نخواسته باشد، راضي نشود يك قطره آب بخورند، راضي نشود هوا را تصرّف كنند، نفس بكشند. و اگر بخل در ملك خدا نبود، مؤمن اين طبيعت را از كجا ميآورد؟ بخل بد است هرگاه در دادن خمس و زكات و انفاق و در دادنِ نفقههاي واجبه خرج شود. و همچنين تندخويي چرا بايد بد باشد؟ نه واللّه بد نيست بر عدوّ خدا و رسول و بر عدوّ انبيا و اوليا چنان انسان بايد بد باشد كه ديگر از آن تندخويي بالاتر نباشد. اگر اين تندخويي نبود در عالم، آنوقت ما چه ميكرديم وقتي كه برابر ميشديم با دشمنان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۲ *»
خدا؟ تندخويي در غير موضع بد است. جميع صفات را آنچه را كه خدا آفريده براي منفعتي آفريده، آنها را بايد در راه طاعت خرج كرد. لكن مردم در راه معصيت خرج ميكنند، در راه طاعت اگر خرج بكني خوب است، در راه معصيت كه خرج كردي آنوقت بد است.
باري، برويم برسر سخن، مقصود اين بود كه در اين زمان، اين عالم، طبيعت او و شهوت او و عادت او برجاي خود هست كه جلو اينها را نميتوان نگاه داشت كه اينها را در محل خود به عدالت خرج كنند، بلكه خودسر و خودرويند. شعورشان هم بيشتر شده است، تدبيرها ميكنند در اجراي طبيعت و اجراي شهوت و ميلِ خود. از اين جهت فتنه آخرالزمان به سرحدّ اعلي خواهد رسيد و اين علامتِ كلّي است در اوضاع ظهور امام۷ . و امّا خداوند از كرم و جود خود بعضي علامتهاي خاصّه از براي بلوغ عالم قرار داده، چون اين علامتهاي عامّه امتدادي دارد بسا آنكه در پانصدسال اين علامات ممتدّ است، يكي زياد ميشود يكي كم ميشود. لهذا علامتهاي خاصّهاي قرار داده براي بلوغ عالم كه چون مؤمن آنها را بشناسد، بداند عالم بالغ شده و عقل بر سر عالم آمده.
چون كلمه عقل را گفتم لازم شد كه اين را عرض كنم در السنه و افواه مردم افتاده كه من در كتاب خود نوشتهام اين زمانها زمان جاهليّت است و چون چنين چيزي نوشتهام بر من است كه شرح آن نمايم. شرح آن اين است كه امام۷ به منزله عقل عالم است و به نور امام مردم خير و شرّ را تميز ميدهند و به نور امام عاقلند. و چون امام در پرده غيبت رفته، عقل مردم پنهان شده زيرا كه امام عقلِ كلّ است و وقتي او غايب شده عقل از سر عالم پنهان شده و غايب شده. پس جهل بر مردم غلبه كرده و مردم جاهل شدهاند و زمان، زمان جاهليّت شده يعني مردم در اين زمان جاهلند، يعني امامشان غايب است و چون امام بيايد و عقل بر سر عالم آيد و عالم به نور جمال امام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۳ *»
منوّر شود، آنوقت زمان تكليفِ حسابي مردم است. مثل وقتي كه حضرتپيغمبر به دنيا آمد، آن زمانهاي پيش زمانهاي جاهليّت بود نسبت به بعثت پيغمبر. و اين زمان، زمانِ جاهليّت است نسبت به ظهور امام به جهت آنكه امام عقل كلّ است و حالا پنهان است. اين است مطلبِ من كه گفتهام زمان، زمانِ جاهليّت است. حالا برداشته اين مسأله را وسيله خود كرده به اطراف بلاد نوشته، به علماي جميع بلاد نوشته كه فلانكس جميع اين زمان را زمانِ جاهليت و كفر ميداند، همه علما را كافر ميداند. من كِي همچو چيزي گفتهام؟ مطلب مرا نفهميده اينگونه اعتراضات بر كلام من ميكنند. چگونه اين زمان، زمان جاهليت باشد؟ آخر يكي از اهل اين زمان شيخِ ما است، يكي از اهلِ اين زمان سيّدمرحوم است، من چگونه ميگويم اين زمان، زمان جاهليت است؟ اين علمايي كه بودهاند و هستند و ترويج دين ميكنند، در اين زمان هستند و بودهاند. من چطور ميآيم بگويم زمان، زمانِ جاهليت است و كي معني اين حرف اين است كه جميع اهل اين زمان كافرند؟ معني حرفي كه زده بودم آن بود كه گفتم، والاّ خودبهخود بيايند و معني كنند براي حرف من، كه جميع اهل اين زمان را كافر ميداني، شما را به خدا قسم آيا هيچ كافر همچو حرفي ميزند؟ وقتي كافر همچو حرفي نزند، آدمِ مؤمن نميآيد همچو حرفي بزند. سخن را نفهميده و نسنجيده ميگويند. جهّال منتشر كردهاند كه شيخيها عقد بالاسريها را باطل ميدانند. اي مردكه اين چه حرف است؟! مادرِ ما را كي عقد بسته است؟ اين چه حرفي است كه تو ميزني، چرا نفهميده سخن ميگويي؟ مزخرف گفتن چه فايده دارد؟ همين يك چيزي را ميخواهند وسيله كنند كه مردم را با ما به عداوت بدارند والاّ آدم عاقل ميگويد عقد بالاسريها باطل است؟! خوب ميخواهم بدانم مادر مرا كه عقد بسته؟ مادر سيّدمرحوم را كه عقد بسته؟ مادر شيخمرحوم را كه عقد بسته؟ اينهمه شيخي كه هستند مادرشان را كه عقد بسته؟ حرفهاي مزخرف چه چيز است؟ حالا اين حرف هم از آن جور است كه ميگويند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۴ *»
فلاني گفته است كه تا امام نيامده، مردم همه اهل جاهليّتند، جميع مردمي كه در اين زمانها هستند، كلّشان را فلاني كافر ميداند. اينها چه چيز است، اين چه نامربوط است؟ آنچه من ميگويم اين است كه امام به منزله عقل عالم است و حالا كه امام پنهان است، نور او پنهان است و در اين زمانها مردم خدمت امام نميرسند و نسبت به زماني كه امام خواهد آمد جاهلند. جميع مردم تا چيزي را نميدانند جاهلند، هركس چيزي را نميداند جاهل است. وقتي امام۷ ظاهر ميشود دستِ مبارك خود را بر سر مردم ميگذارد، مردم عالم ميشوند. حتي آنكه جميع مردم در زمان او عالِم ميشوند، پيرزن در خانه خود قضاوت ميكند، به بركت وجود امام علم او زياد ميشود. و از اينجهت در انجيل است كه در آخرالزمان جميع مردم پيغمبر ميشوند. اگر عبارت عيسي و انجيل حقيقي باشد و تحريف نشده باشد معنيش اين ميشود كه مردم همه دانا ميشوند، همه عالم ربّاني ميشوند و حق است و صحيح؛ خبري است كه عيسي داده از ظهور و رجعت. پس در آن زمان جميع مردم از بابِ يغن اللّه كلاً من سعته از سعه امام و علم امام عالم ميشوند و بينياز ميشوند و حالا كه امام ظاهر نشده، نيست آن علم و آن غنا. اين است آنچه من گفتهام، بر اين چه بحث ميتوان كرد و كيست كه منكر اين باشد؟
باري، اينها همه از اسباب بلوغِ عالم است، بايد اينطور باشند، اينطور جعلها بكنند، اينطور افتراها ببندند، حق آلمحمّد: را انكار كنند، فضايل ايشان را انكار كنند، تهمتها بزنند، عداوتها بكنند، اذيّتها برسانند و هنوز كُو تا بكنند. احتمال ميرود كه كار از اين هم سختتر بشود، چنان كار سخت بشود كه مؤمن آرزوي مرگ كند و نميرد، چنان سخت شود كه مؤمن گريه كند و آرزو كند و مرگ را از خدا بخواهد. و هنوز كُو! ولكن بعد از آن فرج عظيم روخواهد نمود و همين از اسباب فرج است كه همينطور بشود. در يك حديثي فرمودند زماني خواهد آمد كه يلعن بعضهم بعضاً
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۵ *»
و يتبرّء بعضهم عن بعض يك كسي عرض كرد كه چه خيري است در همچو زماني؟ فرمودند همه خير در همان وقت است. بهجهت آنكه همچو كه شد، بعد از آن فرج خواهد رسيد و در آنوقت امام خواهد آمد.
ازجمله علامتهاي خاصّه و فتنههاي بزرگ بزرگ چند چيز است. علامات بسيار است لكن در بسياري از آنها بدا احتمال ميرود و تقديم و تأخير در آنها اتّفاق خواهد افتاد و چند علامت است كه در نوع او بدا نخواهد شد ولكن جزئيّاتش باز احتمالِ بدا در آن ميرود اما نوع آن چند علامت، بدا ندارد و اميدوار از كرم امام چنانيم كه چشم ما ببيند آن علامات را و زنده باشيم و به همين چشم خود ببينيم. حالا از جمله آن علامات كه بدا در آن نيست و اعظم از همه و بيّنتر از همه آنها، خروج سفياني است و اين خروج سفياني امري است كه ديگر بدا در نوعِ اين نيست. اين سفياني يك مردي است اسم او عثمان پدر او عنبسه و از قبيله حرب است و قبيله حرب الان هستند در عرب طايفهاي هستند از اولاد ابوسفيان بن حرب و اين سفياني از آن طايفه است و اين طايفه از ذرّيه يزيد بن معاويه هستند و اين مرد از آنها است. همچنين كسي در هشتماه قبل از ظهور امام بر تخت سلطنت مينشيند در شامات و معلوم است كه همانوقت واجب نكرده تولّد بكند، گاه هست پنجاهسال پيش از آن تولّد كرده باشد و اميدواريم كه تولّد كردهباشد و معلوم است يكدفعه هم بر تخت سلطنت نمينشيند، خوردهخورده بسا آنكه اوّل سرباز ميشود، بعد متشخّصتر ميشود تااينكه صاحبمنصب ميشود و كمكم ميآيد بر تخت مينشيند. و چون اصطلاح دولتها تفاوت ميكند گاه است حالا مثلاً اسمش عثمانآقا افندي باشد و اگر باشد بسا آنكه توپچي هم هست، گاه است منصب ديگري هم دارد. خلاصه يك همچو كسي در هشتماه قبل از ظهور كه عبارت از دهم ماه جماديالاولي باشد بر تخت مينشيند و هفت هشتماه پيشتر خروج كرده و قشون جمع كرده و ولايات و دهات را گرفته.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۶ *»
چندين ولايت را تسخير ميكند، دمشق و حمّص و فلسطين و اردن و قنّسرين را تسخير ميكند و بر تخت سلطنت در دهم جماديالاولي مينشيند. و اين سفياني از بنياميّه است و سلطان خواهد شد در شامات و اين مرد بسيار خبيثالنفس است و يحتمل نصراني هم باشد چون صليب در گردن دارد و احتمال دارد صليب او پنهان باشد و صليب بتي است به اين شكل «†» و نصاري آن را در گردن ميبندند در هنگام نماز مثل مهري كه شما همراه داريد براي نماز، نصاري هم در كليساهاي خود از آنها دارند و به همراه خود برميدارند و در گردن خود ميكنند. خلاصه در گردن اين ملعون صليب هست و احتمال ميرود نصاري باشد در پنهان و ظاهر اسم او شكلِ او اسمِ اسلامي باشد و شكل مسلمانان باشد و در روم بوده، آنجا نصراني زياد بوده، نصراني شده. يا اصلش نصراني بوده خدمتِ دولت اسلام كرده، اسم خود را تغيير داده بر شكل اسم مسلمانان كرده. به هرحال اسمش عثمان است و صليب در گردن دارد و اين ملعون خدا را در مدّت عمر خود نپرستيده و ايمان به خدا نياورده. شخصي است بسيار خبيثالنفس، بسيار قسيالقلب، زن خود را كه تقصيري نسبت به او كرده زنده در گور ميكند، همچو قساوت و شقاوتي دارد. صورت او خشن است و زبر و آبلهرو، چنان مينمايد كه يك چشم او معيوب است و شايد نباشد و چنان مينمايد. صورت او بسيار سرخ است، كلّه او بسيار بزرگ است. اين علامتها را فرمايش كردهاند و شايد اينجوره باشد و شايد بدا شود و جوري ديگر باشد. اين جزئيّاتش حتمي نيست ولكن نوعِ اين خبيث بدا ندارد و خواهد آمد و سلطنت خواهد كرد و قشون زيادي از شامات گرد او جمع خواهند شد و خطر عظيمي براي دوستان اميرالمؤمنين خواهد بود. از سر كسي نميگذرد مگر كسي پنهان كند خود را از او و از قشون او. مينشيند و يك دسته از قشون خود را به طرف حجاز ميفرستد كه مكّه و مدينه را خراب كنند، خانه كعبه را خراب كنند. يك دسته ديگر از قشون خود را ميفرستد به عراق، يعني به طرف كوفه و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۷ *»
به طرف مشاهد مشرّفه كه آنها را خراب كنند و آثار آنها را خراب كنند و شيعيان در آن زمان بيشترِ آنها در آن صفحاتند و از آنها آسيبِ بسيار به دوستان و شيعيان ميرسد. آن قشوني كه به جانب مكّه و مدينه ميفرستد سيصدهزارنفر خواهد بود كه سلاطين حالا ندارند اينقدر قشون. سلاطين حالا نهايت پنجاهفوج، شصتفوج داشته باشند ولكن آن ملعون يك دسته قشونِ او كه به جانب مكّه و مدينه ميرود سيصد هزار نفر خواهد بود. و اين به جهت اين است كه قشون دوجوره است يك قشوني است ايلجاري است و جميع رعيّت ميبايد قشون سلطان باشند مثل دولت حق كه همه مردم رعيّت و قشون امامند. اگر جميع مردم را حكم كنند كه بايد برويد به دعوا، بر همه لازم است بروند و جيره و مواجبي هم به آنها نميدهد كه سرباز بگيرد و كسي هم به ايشان تعدّي نميكند و مالي از ايشان نميگيرد. هرچه تحصيل دولت ميكنند مالِ امام است، املاك آباد ميكنند مال امام است، هرچه پيدا ميكنند مال خودشان است، كسي از ايشان نميگيرد. نهايت در وقت حاجت والي حكم ميكند كه بياييد به دعوا، هركس بايد تدارك خود را ببيند و برود و بر او فريضه است و به اين سبب و به اين جهت قشون زياد ميشود. و امّا آن كسي كه دستي، جيره و مواجب ميدهد و قشون ميگيرد، بيش از پنجاهفوج، شصتفوج نميتواند بگيرد لكن وقتي جميع رعيّت بايد نوكر باشند آسان ميشود. آن هم به اينطورها حركت ميكند كه اينقدر قشون جمع ميكند والاّ شامات قابل سيصدهزار قشون نيست. دولت روم ميتواند اينقدر قشون جمع كند لكن خود شامات تنها قابل اينقدر قشون نيست مگر اينكه اينها به طور ايلجاري است. خلاصه سيصدهزار قشون ميفرستد به سمت حجاز ميروند مدينه را خراب ميكنند، قاطرهاي آنها در مسجد پيغمبر سرگين مياندازند. ببين خداوند چقدر صبر ميكند! اينطور كه كردند و بيرون رفتند از مدينه به سمت مكّه، در بيرون مدينه زميني است كه آنجا را بيداء ميگويند معسكر او آنجا بار خواهند انداخت اردوي او ميروند آنجا بار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۸ *»
مياندازند. در اين اثنا جبرئيل مأمور ميشود از جانب خدا مأمور ميشود صاحب صيحه ـ اغلب صيحات كه هست به واسطه جبرئيل خواهد بود ـ صاحب صيحه را خدا امر ميكند ميفرمايد كه پاي خود را به زمين ميزند و ميگويد يا بيداء ابيدي القوم كه رجفهاي ميشود و زمين از هم شكافته ميشود و جميع آن سيصدهزار قشون به آن زمين فروميروند والحمدللّهربّالعالمين كه يك عقال شتري از آنها باقي نخواهد ماند مگر دو نفر از طايفه جهينه كه يكي را وتر ميگويند و يكي را وتير و آنها دو برادرند و در بعضي اخبار از طايفه مراد و شايد كه جهينه هم يك شقي از طايفه مراد باشند و در مثَل عرب هست «عند جهينة الخبر اليقين» ملَكي بال خود را به صورت اين دو ميزند، اين دو صورتهاشان منقلب ميشود و روشان به پشت و پشتشان به رو ميگردد. به يكي ميگويد برو نذير و ترساننده باش، برو و خبر هلاك اين قشون را براي سفياني و قشون او ببر، و به يكي ميگويد بشير باش و برو به سمت مكّه به خدمت امام عرض كن و بشارت ده او را كه خدا دشمنان او را تلف كرد و هلاك شدند؛ اين يك دسته قشون او. وامّا دستهاي كه به سمت عراق ميفرستد آن دسته ميآيند و قتل بسياري در اطراف كوفه ميكنند، جمع كثيري را خواهند كشت، هفتادنفر از نيكان با نفس زكيّه و شخص مؤمن بزرگواري را خواهند كشت و سيصدنفر از بزرگان بنيعباس كشته ميشوند، جمع كثيري در آنجا كشته ميشوند و قشون او اطراف كوفه را ميگيرند و آنچه بايد بكشند ميكشند تااينكه كوفه را تسخير ميكنند. در اين وقت منادي ندا ميكند كه هركس سر يك نفر از دوستان اميرالمؤمنين علي را بياورد دوهزار درهم ـ كه دويستتومان پول قديم تخميناً ميشود كه حالا هزار ريال ميشود ـ به او بدهند. چون اين ندا بلند شود ميجهد همسايه به همسايه و او را به تهمت تشيّع خواهد كشت. ميرود سر او را ميبُرد و ميبَرد آن دوهزار درهم را ميگيرد و به اين واسطه قتل بسياري در كوفه ميشود و جمع كثيري در كوفه كشته ميشوند؛ اين هم يك دسته. بعد عرض كنم كه چه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۹ *»
ميشود، بغداد از شدّت فتنهها خراب ميشود، از آمد و شد اين علمها و رايتها بلاهاي چند بر بغداد نازل شود كه بر هيچ امّتي نازل نشده باشد و از نوع هر بلايي خدا بر بغداد نازل خواهد كرد پس از آني كه بغداد در نهايت آبادي ميشود، چنان آبادي كه مردم خيال ميكنند روزي قسمت نميشود مگر در بغداد و بگويند اين بغداد بهشت است و زنهاي آن حوريان آن هستند و اطفال آن غلمان آن و خداوند اين بغداد را چنان خراب كند كه اگر كسي بگذرد بگويد اينجا يك وقتي بغداد بوده. در دهم جماديالاولي سفياني خروج ميكند و مدّت سلطنت او نُهمال طول خواهد كشيد و پس از ظهور حضرت، يك ماه ديگر سلطنت خواهد كرد و دعوا خواهد كرد و كشته خواهد شد و سر او را ميبرند روي سنگي و ميكشند او را.
و در دهم جماديالاولي علامت حتمي ديگر بروز خواهد كرد و آن خروج دجّال است. دجّال هم ميبايد در دهم جماديالاولي خروج كند و اين دجّال يك بلايي است بزرگ. هر پيغمبري امّت خود را از دجّال ترسانيده و در زمانهاي آنها مقدّر نشده و در آخرالزمان در اين امّت مقدّر شده خروج كند. دجّال اسم او نيست، لقب اوست. از بعضي اخبار برميآيد كه اسم او صائد است و اسم پدر او صيد است. حديثش را صدوق روايت كرده ولكن سندش و رواتش سنّي هستند، اعتبار چنداني ندارد. صائد اسمش است و صيد اسم پدر اوست و صيد يهودي بوده و اين ملعون يهوديزاده هم هست. در آن حديث اينطور است ولكن عرض كردم اعتباري ندارد. غرض، پيغمبر۹ وعده فرموده كه در آخرالزمان بايد بيايد، آنچه از قرينه اخبار من ميفهمم اين بايد مردي باشد جادوگر، نه اين است كه به قاعده طبيعت دنيا حركت ميكند زيرا كه خري كه يك ميل راه گام اوست همچو خري طبيعت دنيا برنميدارد، همچو خري موافق طبيعت دنيا كه نيست. اين هم كه صاحب معجزه نيست، خالق نيست، پيغمبر نيست، چنين مينمايد مردي باشد جادوگر. و در بعضي روايات هست كه مابين دو چشم الاغ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۰ *»
او يك ميل راه است، يك كوه نان و يك كوهآتش بهمراه او به نظر ميآيد. از نظم او احتمال ميرود از تسلّطي كه در سحر و جادو دارد، همچو چيزي به مردم مينماياند. همه روي زمين را در اين هشتماه طي ميكند. امر اين ملعون حكايت ديگري است، گويا طيالارض ميكند. از غير امام و از غير نيكان نميشود اين كارها سرزند. بجز اينكه سحر باشد، طور ديگر نميشود. و از جمله خواصّ اين بدبخت اين است كه به هر آبي كه ميگذرد آن آب ميخشكد، جميع روي زمين را ميگردد، به همه جا ميرود مگر داخل مكّه و مدينه نميتواند بشود و آن روز متابعت ميكنند دجّال را بيش از همهكس زنان و يهوديان و بيشتر از پي او ميروند صاحبان طيلسانهاي سبز كه يهودانند. و خروج خواهد كرد در زماني كه قحط شديد شده باشد و مردم بسيار مضطر شده باشند، يك كوه سفيد به همراهي خود نشان ميدهد و چنان مينمايد كه اين نان است و نهر آبي نشان مردم ميدهد. آب هم كه فرورفته از خباثت او، نهر آبي نشان مردم ميدهد و اينها را جنّت نام گذارده. دو كوه عظيم از دود نشان مردم ميدهد و اين را جهنّم نام گذارده فرياد ميكند انا الذي خلق فسوّي اناالذي قدّر فهدي انا ربّكم الاعلي منم خالق خلق، منم پروردگار اعلاي شما و به اطراف عالم ميگردد و از پي او ميروند زنان و يهوديان. آنچه من ميفهمم نه معنيش اين است كه به همراهي خر او ميروند و هي طيالارض ميكنند جميع زنها و جميع يهوديها، در مدت هشت ماه جميع روي زمين ميگردند، اينطور نيست. بلكه پيروي او ميكنند و اعتقاد به او ميورزند والاّ خرش يك قدم او يك ميل راه است، حالا اين زنها با پاهاي نازك، با اين ضعف و ناتواني كه دارند چگونه متابعت او ميكنند؟ پس مقصود پيروي در اعتقاد است. و اين خبيث مردي است كه يك چشم دارد و يك چشم او ممسوخ است، طوري صورت او كج است كه يك چشم او چنان كج مينمايد و چنان مينمايد كه در پيشاني او چشم او است و چشم او سرخ است و مانند ستاره صبح برقبرق ميزند. غرض همچو مردي در آخرالزمان ميآيد،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۱ *»
همچو فتنهاي در آخرالزمان پيدا ميشود و ادّعاي خدايي ميكند و از عقب او مردم ميروند، يعني اقرار به خدايي او ميكنند و متابعت قول او ميكنند و پيروي او در اعتقاد او ميكنند والاّ لازم نكرده همه طيالارض كنند. اين هم يك فتنه كه در دهم جماديالاولي ظاهر ميشود، اين هم حتم است.
و در بعضي از روايات هست كه در دهم همين جماديالاولي يك رايتي از طرف خراسان ظاهر ميشود. شخصي خروج ميكند از آنجا و روانه شود به اين سمت ولكن تفصيل حكايت او را كه چه خواهد كرد، نديدهام.
يكي ديگر سيّدي است حسني يماني از طرف يمن خروج ميكند و رايات بسيار بلند ميشود. يازده علَم قبل از ظهور پيدا ميشود هريك از آنها مردم را به سوي خود دعوت ميكنند. بهترين آن رايات رايت حسني يماني است. آن سيّد يمني ميشناسد امام را و مقصودش آن است كه زمين را پاك كند از ظالمان و خدمت از براي دولت امام ميكند و آن بزرگوار در بعضي قري و بلاد از ديلم بيرون ميآيد. در اصل يماني است ولكن چون سلطان شده از ديلم بيرون ميآيد و ديلم همين سمت قزوين است. آن سيّد يمني و آن شخص حسني از جانب ديلم ميآيد و قشوني بسيار سخت و صلب و بسيار شجاع كه دلهاشان مثل پاره آهن است براي خود تحصيل كرده. ميكشد هركس را ميبيند، گويا رحم در دلش بر منافقان نيست. طفل شيرخواره را ميكشد، طفل از شير بازگرفته را ميكشد تاآنكه شجاعان را ميكشد. به هركس برسد ميكشد و ميكشد تا ميرود به كوفه. به كوفه كه رسيد هنگامي است كه امام هم به كوفه آمده است، بعد به قشون خود ميگويد اين چه داستان است، اين كيست؟ ميگويند كسي است از علويّين كه ادّعاي او اين است كه اوست مهدي امّت. ميگويد بياييد برويم اين را ببينيم كيست، چه ميگويد. با قشون خود ميرود، بعد از آني كه قشونها آراسته ميشود اين شخص حسني ميرود پيش روي لشگر به خدمت امام ميگويد تو اگر حجّت خدا هستي كو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۲ *»
اسلحه رسول خدا، كو بُرد پيغمبر، كو عمامه او، كو دلدل او، كو زره او، كو شمشير او؟ امام جميع مطالب او را از يك سبدي بيرون ميآورد و نشان ميدهد و عصاي پيغمبر را ميگيرد و ميكوبد بر يك سنگي، درخت بسيار عظيمي ميشود كه جميع قشون را سايه مياندازد. حسني اينها را كه ميبيند پيش ميآيد و ركاب امام را ميبوسد، عرض ميكند حقّا تو امامي. و مقصود او از اين خواهشها اين است كه قشون ببينند و ايمان بياورند والاّ خودش مؤمن است بلكه شايد در باطن هم از جانب امام آمده باشد. خلاصه اين است كه هدايت يافتهتر رايات رايت حسني يماني است، بسيار خوشگل است، چنان حسني دارد كه حسن او دلهاي مردم را ميبرد با اين غضبي كه دارد و اين خيلي حكايت است و از جمله قشون او چهلهزار زيدي هستند كه قرآنها را بهگردن حمايل كردهاند اين علامات را كه از امام ديدند ميگويند اينها همه سحر است. سه روز به آنها مهلت ميدهند و آنها را موعظه ميكنند، چون قبول نميكنند آنوقت حكم ميكند جميع اين چهلهزار نفر را قرباني ميكنند، قرآنهاشان را هم ميگويد بگذاريد حسرت بر آنها باشد چنانكه تحريف كردند آن را و تغيير دادند آن را. باري، اين شخص هم در دهم جماديالاولي خروج ميكند ولكن رايت خراساني و رايت حسني لازم نكرده از محتومات باشد، احتمال بدا در آندو ميرود.
باز از جمله علامات اين است كه بيستم اين جماديالاولي كه رسيد بناي باران آمدن ميشود، چهل روز باران ميبارد تا اوّل ماهرجب و اين باران شديد ميشود تااينكه بيشتر خانههاي دنيا را خراب ميكند. به جهت اين است كه چنانكه قبل از صور دويّم بايد باران بيايد كه جميع روي زمين تر شود و آب بگيرد و بدنهاي مردگان همه زنده شوند. قبل از اين احيا هم چهل روز بايد باران بيايد تا مردگاني چند در اوّل ماهرجب زنده شوند و هي بناي زنده شدن مردگان شود. اين است كه حضرتامير فرمود كه عجب و اي عجب بين جمادي و رجب كدام عجب از اين بالاتر كه مردگان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۳ *»
از قبر بيرون آيند و شمشيرها بر دوش بگذارند؟ حالا هريك از علامات را كه انسان ديد، ديگر بايد مسارعت كرد. به محضي كه خبر سفياني رسيد، ديگر بايد دست و پا را جمع كرد. ديگر در آنوقت خوردهخورده سفر رو به حجاز بايد كرد.
باز از جمله علاماتي كه ظاهر ميشود اين است كه در همين ماهرجب ظاهر ميشود و چشم مؤمن به آن روشن ميشود و آن اين است كه يا سري بيتن يا تني بيسر در قرص آفتاب ظاهر خواهد شد و منادي از آسمان ندا خواهد كرد كه الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين از آن صدا دلها به حركت درميآيد، زهرههاست كه آب ميشود. ندايي ديگر خواهد آمد كه ازفت الازفة يعني آنچه بايد نزديك شود نزديك شد. دلهاي منافقان است كه مرتعش خواهد شد اما مؤمنان از بشاشتي كه دارند نزديك است كه در پوست نگنجند. ندايي ديگر ميآيد هذا اميرالمؤمنين قد كرّ في هلاك الظالمين چشم مؤمن در اينوقت روشن ميشود، دلهاشان خرّم ميشود. اين هم از علامات حتمي است، بايد اين ظهور جسد اميرالمؤمنين در قرص خورشيد بشود و اين بدا ندارد. ديگر اولماه تا آخرماه باران ببارد، ميشود بدا در آن شود. اين علامات را كه ديديد انشاءاللّه تدارك خود را بگيريد و مهيّاي سفر شويد اگر ماندهايد از آن علامات اول، از اين علامات بايد تدارك خود را بگيريد.
يكي ديگر از اين علامات آن است كه در ماهرمضان در صبح جمعه بيستوسيّوم ندايي از آسمان به اسم امامزمان ميآيد كه حق با اوست و با شيعيان او است و اسم و نسب او را ندا ميكند و مردم را دعوت به سوي او ميكند و در عصر همان روز ندايي ديگر ميآيد، شيطان از مغرب ندا ميكند كه حق با عثمان و آل اوست و كفايت ميكند شما را همين كه آن دعوتي است آسماني و اين دعوتي است زميني. كفايت ميكند شما را كه مخبران صادق خبردادهاند كه آن دعوت آسماني است و اين دعوت زميني است. همچو ندايي از آسمان ميآيد و اين داخل محتومات است كه در ماه رمضان در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۴ *»
صبح بيستوسيّوم بايد بشود. ديگر حالا جمعه هم باشد يحتمل بدا در آن بشود.
باز از جمله علامات آن است كه آفتاب در نيمهماه ميگيرد و از روزي كه دنيا خلق شده همچو چيزي نشده كه در نيمهماه آفتاب بگيرد، در اواخر ماه هميشه آفتاب ميگيرد. در آن روز نيمهماه ميگيرد و اين را هم برخلاف عادت جاري ميكنند تا مردم متذكّر شوند و ببينند كه اين امر اگر عليالرسم بود، موافق عادت بود ملتفت شوند كه اين امر برخلاف عادت است. حساب منجّمان گم شده از پي اين حرف برآيند ببينند چه خبر است. لكن اين را از علامات حتمي نفرمودهاند.
باز از جمله علامات حتمي آن است كه در بيستوپنجم ماه ذيحجّه سيّدي كه نام او محمّد است و نام پدر او حسن است از نوكرهاي امام زمان است مأمور ميشود برود به مكّه و مردم را دعوت كند. از زبان امام ميگويد از وقتيكه پيغمبر مرده حق ما را غصب كردهاند، ما اهلبيت رحمتيم، ما معدن نبوّتيم، بياييد ما را ياري كنيد. اهل مكه دورش را ميگيرند و او را مابين ركن و مقام سرميبُرند و اين سيّد در نزد خدا بسيار محترم است و پس از قتل آن سيّدبزرگوار، ديگر خدا به اهل زمين مهلت نخواهد داد مگر پانزده شب. وقتي او را كشتند خدا غضب خواهد كرد، مهلت از اهل زمين برداشته خواهد شد و اين علامت را انشاءاللّه در مكّه باشيم ببينيم. اين ديگر منتهاي سير عالم خواهد بود و خدا به غضب ميآيد و انتقام ميكشد. و علامتهاي بسيار ذكر فرمودهاند، محتومات اينها بود كه عرض كردم.
باز از علامات در بعضي بلاد ستاره ذوذنب است، ستاره دُمدار و اين هميشه ظاهر است لكن شايد او بزرگتر باشد يا تأثيرش بيشتر ميشود و عالم به تأثير او هرج و مرج ميشود و آن بزرگوار ظهور نخواهد كرد تا اين ستاره دُمدار ظاهر نشود.
باز از جمله علامات قتل زيادي در اطراف عالم است اين اختلاف رايات و علمها در دولتها قتل بسياري ميبايد بشود. مرگ قرمزي كه خبر دادهاند همان است اگرچه بشارتي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۵ *»
پارسال شنيدم كه خيلي باعث اميدواري شد. در ينگيدنيا ميگفتند دعوايي شده كه پانزدهكرور آدم كشته شده و اين الحمدللّه يك بشارت بزرگي است كه شما در خانههاي خود خوابيدهايد، پانزدهكرور دشمن خدا كشته ميشوند. همچنين دعواها كه در ميان سلاطين است از روم و ارس و انگليس، اين دعواها كه شد الحمدللّه اينها همه از علامات ظهور است. خلاصه قتل بسيار ميشود، طاعون در ميان مردم ميافتد، طاعون كه پيدا شد به اينواسطه قدري دنيا تخفيف پيدا ميكند. مؤمنان خيلي بايد زحمت بكشند به همين جهت خدا اينطورها تخفيف ميدهد. حتي آنكه فرمودند دوثلث مردم بايد بميرند، در بعضي از روايات هست از هفتنفر پنجنفر بايد تلف شود. در بعضي از روايات از دهنفر نُهنفر كه از مردم يكعُشر باقي مانند. اينها همه از شمشير امامند، جميع اوضاع عالم شمشير امامند، قشون امامند. باد از قشون امام است، آفتاب از قشون امام است، زمين از قشون امام است. يكمرتبه ميبيني زلزله ميافتد جمع بسياري از خلق را هلاك ميكند، قشون امام است كه هلاك كرده. چه فرق ميكند مرگ از خارج بيايد و مردم را بكشد يا خودشان به زمين فرو روند؟ همه را امام كشته. خلاصه، اين اوضاع در دنيا رو خواهد داد.
باز از علامات آنچه از بعضي احاديث برميآيد و احتمال كلّي ميرود كه اين هم داخل محتومات باشد اين است كه دولت به بنيعبّاس برميگردد. واجب نكرده سلطان كلّ روي زمين باشند، همينقدر فرمودهاند بايد باز دولت، دولت بنيعبّاس شود و ممالكي چند در تصرّف ايشان خواهد آمد. اين هم باز راه فرج دارد كه شايد مثلاً دولتي از دول از آلعبّاس بودهاند و معروف در ميان مردم نباشند ولكن در واقع از آلعبّاس باشند و مسلّط شوند، چه ضرر دارد؟ خلاصه، از احاديث همچو برميآيد كه باز دنيا براي بنيعبّاس ممهّد خواهد شد و وقتي امام ظاهر ميشود باز دولت بنيعبّاس بايد باشد.
باز از علامات آخرالزمان دعوايي است كه در قرقيسا كه نزديك فرات است ميان بنيعبّاس و بنياميّه اتّفاق خواهدافتاد و قتل بسياري از بزرگان خواهد شد. ندايي خواهد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۶ *»
آمد كه اي درندگان سير كنيد شكمهاي خود را از گوشت جبّاران و اين دعوا شايد در همان بلاد عربستان باشد. غرض، احاديث خيلي دلالت بر اين دارد كه بنيعبّاس بايد دومرتبه سلطنت كنند. و باز هم علامتهاي بسيار ذكر شده و به همينها اكتفا ميكنيم و اين علامات علاماتخاصّهاي است كه قبل از ظهور بايد بشود و اينها كه شد علامت اين است كه عالم به حدّ بلوغ رسيده و همينكه روز عاشوراي آن سال ميشود و روز نوروز هم در آن روز بايد واقع شود و از سالهاي طاق بايد باشد. اما نوروز به جهت آنكه اوّل سال و اوّل تحويل دوره است و چون دولت از دورهاي به دورهاي منتقل ميشود، ميبايد اوّل سال باشد و چون اوّل خلافت اميرالمؤمنين در روز نوروز بود، در آخر هم بايد ختم به همان بشود. و بايد در روز عاشورا باشد به جهت آنكه آن بزرگوار برميخيزد به خونخواهي سيدالشهداء، و ميبايد روز جمعه باشد به جهت آنكه روز جمعه روز ظهور حكومت و سلطنت است و روز اجماع خلايق است. چشم شما روشن باد كه بر حسب تقويمهايي كه پيش استخراج شده شخصي دهسال پيش تقويمي را استخراج كرده در آن تقويم او آنچه حساب كرده چهارسال ديگر روز عاشورا و روز نوروز يك روز خواهد شد و اين خبري بزرگ است، همچو اتّفاقي كم ميافتد. چه ميشود هر سيوششسال يكدفعه نوروز به محرّم بيفتد، مضايقه نيست. لكن حالا به روز عاشورا هم بيفتد خيلي كم اتّفاق ميافتد. در اين عمرهاي ما كه هرگز همچو چيزي نديديم. پارسال در تهران ذكر ميكردند كه منجّمي دهسال پيش استخراج كرده و گفته چهارسال ديگر نوروز ميافتد به روز عاشوراء، بر حسب آن تقويم. و اين بشارتي است و سبب اميدواري است. باز شخص ثقهاي خبر داد، مرد ثقهاي بود و شكل حرفش هم دروغ نمينمود كه مرد مقدّسي صالحي خبر ميداد كه سفياني تولّد كرده و او از زبان شيخ مرحوم نقل ميكرد. مردي نبود كه دروغ بر شيخ ببندد و شيخ هم آدمي نيست نفهميده حرفي بزند. ديگر آن شخص اشتباه كرده باشد يا نكرده باشد، چه عرض كنم. غرض، قلب مؤمن روشن ميشود كه شيخ خبر داده بودند كه در آن تاريخ موجود شد و تولّد كرد و بعيد هم نيست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۷ *»
احتمال ميرود تولّد كرده باشد. اين خبر نوروز هم كه احتمال فرج دارد اگرچه اينها هيچيك دليل نيست ولكن چيزي است كه باعث روشنايي چشم و اميدواري ميشود. از بمبئي هم آقاخان كاغذي نوشته بود به من كه جميع حكماي فرنگ و منجّمين صاحبرشته از آنها اتّفاق كردهاند براينكه دو سهسال ديگر عيسي از آسمان نازل خواهد شد و آن امامي كه مسلمين ميگويند خواهد آمد. دو سهسال ديگر همچو حكايتي واقع خواهد شد. خلاصه او همچو خبري از آنجا نوشته است، اگر هم راست نيست باز بشارت است، باعث اميدواري است. باز در تهران هم كه بوديم منجّمي بود بسيار ماهر، ميگفت پنجسال ديگر اوضاع عالم برهم خواهد خورد و بكلّي تغيير خواهد كرد. اميد هست كه به اين علامات كه پيدرپي ظاهر ميشود فرجي برسد. آخر تا چند چشممان در انتظار سفيد شد؟ مذهب اسلام از دنيا گم شده، نمانده از قرآن مگر خط قرآن و بعضي هم يكپاره ضربَ ضربوي آن را ياد گرفته و آن را هم جزو جلال خود قرار دادهاند. ديگر نمانده است حرمت قرآن، تصديق قرآن از ميان عالم و جاهل برطرف شده. چه آيه قرآن چه شعر حافظ، هيچ تفاوت پيششان ندارد، اعتنا نميكنند. از ايمان نمانده مگر اسمش، رسم از ميان رفته. در مساجد نمانده مگر اجتماع بدنها، مساجد هيمهدان جهنّم شده، بدنهايي كه هيمه است براي جهنّم در مسجد انبار كردهاند. دلها متفرّق است و بدنها مجتمع، نفاق عالم را گرفته، اسم آلمحمّد: را در بسياري از جاهاي عالم نميتوان ذكر كرد. اين كرمان شما را نميدانيد خدا چقدر التفات در حقّش كرده، چه بسيار بلاد كه نميتوان اسم امامزمان را در آنجا برد. اگر در آنجا اسم امام را بلند ببري وحشت ميكنند. پس مردم اينطورند انشاءاللّه اميدواريم به بركت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين كه فرج آلمحمّد:نزديك باشد.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۸ *»
«موعظه بيستوسوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز سخن منتهي شد به اينجا كه چون علامات مخصوصه بلوغ عالم حاصل شد، چنانكه از براي بلوغ انسان علامات مخصوصهاي است كه موي خشن روييدن باشد، يااينكه به سنّ چهارده يا پانزده برسد، يا احتلام براي او دست بدهد، اينها كه براي طفل انسان حاصل شد معلوم ميشود اين حالا به سنّ بلوغ رسيده. همچنين براي بلوغ طفل عالم علامات قرار دادهاند كه چون آن علامات ظاهر شد ديگر در آنوقت شك و ريب زايل خواهد شد و معلوم خواهد شد كه عقل به سر عالم آمده است و اوّل تكليف او است. تكليف آن است كه در آن وقت به مردم ميكنند، اينهايي كه حالا به مردم ميگويند و تكليف ميكنند مثل آن تمريني است كه براي اطفال ميكنند و اين فضايلي كه حالا ميشنويد چيزي نيست در نزد آن فضايل. از اينها وحشت مكن، فضايل بزرگ در عقب است. اگر سينه خود را گشاد بگيري، روزبهروز فضايل عجيبه بروز خواهد كرد. فضايلي چند كه غيرمؤمن را طاقت آن نيست، بروز خواهد كرد. آيا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۹ *»
نشنيدهاي كه امام بعد از آني كه از مكّه برآمده و به مدينه عبور كرده اين مدت يكماه اين همه معجزات و علامات و نداها و صيحهها و اين انوار مشاهده شده، بعد از اينها امام زمان در كوفه بر منبر برخواهد آمد و خواهد فرمود كه بيعت كنيد به چنين و چنان. همه اين نقبا فرار خواهند كرد مگر يازدهنفر و حضرتعيسي كه وزير اعظم است، باقي فرار خواهند كرد و خواهند گفت تو صاحب ما نيستي و ميروند به اطراف زمين و ميگردند، ميبينند امام در جايي ديگر نيست و كسي ديگر نيست. ميآيند تمكين آن حضرت را ميكنند. حضرتصادق ميفرمايد من ميدانم آن كلمه را كه خواهد گفت و مردم كافر خواهند شد. پس ببين فضايل ايشان به چه پايه و به چه اندازه است و واللّه نيست مگر مضمون لااله الاّاللّه محمّد رسولاللّه علي وآله اولياءاللّه اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم هيچ غلوّي و ارتفاعي در او نيست ولكن مطلب مطلبي است بزرگ و عظيم و آنچه من ميفهمم آن است كه نه اين است كه اين نقبا طاقت شنيدن آنرا ندارند يا قائل به اصل مسأله نيستند، مشكل است همچو باشد. به جهت آنكه نقبا جماعتي هستند كه بر ابر سوار ميشوند، بعضي به طيالارض خدمت امام ميآيند، اينهايي كه به اين جلالتند و خلاصه خلقند چگونه طاقت شنيدن ندارند؟! آنچه من ميفهمم از عظم مطلب است كه آنها طاقت عمل كردن به آن را ندارند. ميبينند اين تكليفي است مشكل، طاقت آن را نميآورند. والاّ من ميبينم اين صوفيّه وحدتوجوديها مرشدينشان ميگويند من خدا هستم، ميگويند بله تو خدايي و متحمّل ميشوند و طاقت ميآورند و در ملك خدا كلمهاي بزرگتر از «اَنَا اللّه» نميتوان گفت و صوفيّه گفتند با آن جهل و حماقت و مريدينشان از ايشان قبول كردند. پس اين چه كلمهاي است كه امام ميفرمايد و نقبا با اين جلالت طاقت نميآورند؟ نيست مگر آنكه به مضمون آن نميتوانند عمل كنند، در خود ضعفي از آن ميبينند، ميترسند مقصّر شوند. نظرشان را به چپ و راست مياندازند كه مبادا كوتاهي و قصوري در آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۰ *»
عمل شود، از اين جهت فرار ميكنند. و باز آنچه من ميفهمم فرار و گردش ايشان در اطراف عالم نه اين است كه امام را مياندازند و ميروند به اطراف عالم در برّ و بحر ميگردند، زير هر سنگي و پاي هر درختي بگردند، درست نميآيد. سالهاي دراز اين طول ميكشد بلكه ميسّر نميشود، همچو گردشي كسي نميتواند بكند. اگر كسي بگويد به طيالارض ميروند، ميگويم طيالارض را مادامي كه مؤمن بودند به امام ميتوانستند بكنند. پس همانا كه مراد از اين فرار، فرار شعورشان است از سرشان و تفرقه حواسّشان است به اطراف عالم. هي در اطراف عالم فكر ميكنند و فكر خود را جولان ميدهند. پس مراد فرار حواسّشان و طيران عقل ايشان است از سرشان و ميگردند با فكر و خيال خود به اطراف عالم. و سير ميكنند در اطراف عالم، يعني در اطراف براهين سير ميكنند، در اطراف زمين علم سير ميكنند، ميبينند چارهاي از اين نيست مگر اينكه زير اين بار بايد رفت. دلهايشان برميگردد و حواسّشان جمع ميشود و تمكين و تسليم از براي امام ميكنند. و اما معني اينكه آن كلمه را ميشنوند و كافر ميشوند، كافر به معني تارك بسيار استعمال ميشود مثل وللّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر يعني من ترَك فانّ اللّه غني عن العالمين افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض يعني تتركون. و مقصود ترك است و در آنوقت كه حواسّشان متفرّق ميشود ترك كردهاند مبادرت به تسليم را. پس به اين جهت كافر شدهاند والاّ ديدهاند جميع آثار آسماني و زميني را و شكّي نمانده براي آنها كه اين امامشان است. پس چنين فضايل خواهد آمد و فضايل ايشان از اين قبيل است كه ميفرمايد لو علِم ابوذر ما في قلب سلمان لكفّره و در حديث ديگر لقتله پس اينگونه فضايل از براي آلمحمد: است. و امّا اينگونه فضايل كه بر منبرها و در چنين مجمعها براي عوام ميتوان گفت و هزاردليل براي آن اقامه ميتوان كرد و از قول نواصب شاهد براي آن ميتوان آورد، فضيلتي نيست. پس آن جماعتي كه اينگونه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۱ *»
فضايل را انكار ميكنند نيست مگر آنكه در دلهايشان حسد ميبرند بر آلمحمّد:انكار دارند قدر ايشان را و عظمت خدا را درباره ايشان و منكر ميشوند فضايل ايشان را. پس سينه خود را گشاد كنيد و مستعدّ از براي آنچه او ميفرمايد باشيد كه تكليف آن است. از اين جهت حدودي چند آن بزرگوار جاري ميكند كه امروز آنگونه حدود جاري نميشود. حكم ميكند به حكم آلداود، احتياجي به بيّنه و قسَم ندارد. به محض آمدن مدّعي و مدّعي_’feعليه، ميداند حق با كيست و فيالفور حكم ميكند و بسا آنكه شخصي در خانه خود معصيتي را مرتكب ميشود، امام ميفرستد و او را از خانه ميآورند و ميكشند و ميزنند و حدّ بر او جاري ميكنند. اينطور كه شد عالم نظم ميگيرد. اين سياستي كه حضرتپيغمبر قرار داده در اين زمان و اين حدود و شهودي كه قرار داده، پرده روي اسلام را اصلاح ميكند نه باطن امر را. ولكن باطن امر و مملكت را اينگونه حدود اصلاح نميكند. نميبيني كه در اين شريعت است كه لاتجسّسوا و اين فرمان كلّي است در احوال مردم. به خانه كسي نبايد رفت بياذن او، پرده كسي را بياذن او نبايد برداشت.
اين كلام را گفتم متذكّر شدم اين را عرض كنم خيلي دلم ميخواهد متأدّب به اين شويد به جهت اينكه تنگ آمدهام. ميخواهم اين از خواصّ شيخيّه باشد كه مردم خانه در بسته را يكدفعه واميكنند ميآيند تو. اين خيلي بد است، وانگهي زنان؛ به يكي يكي كه من نميتوانم بگويم. حالا كه همه جمع هستيد ميگويم بلكه انشاءاللّه عمل كنيد. پس عرض ميكنم درِ بسته را ابداً نگشاييد و داخل حجره كسي بياذن او نشويد. گاه است صاحب اطاق كشف عورت كرده باشد، گاه است كاري دارد پرده او آويخته است كه كسي نيايد، گاه است شخص با زنش صحبت ميدارد. بسيار بد است، نبايد پرده كسي را بياذن او بلند كرد، نبايد درِ كسي را بياذن او گشود. بلكه حالا كه پرده آويخته يا در را بسته، دردي دارد. پس بايد اذن گرفت و خبر كرد، پايي به زمين كشيد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۲ *»
سرفهاي كرد و تنحنحي كرد. اگر گفتند بيايد بيايد، اگر گفتند نيايد نيايد. پس در اين شريعت مقدّسه پرده كسي را نبايد پاره كرد. از اين جهت اينگونه حدود را قرار دادهاند. لكن باطن مملكت به اين شريعت اصلاح نميشود. در اين شريعت قرار دادهاند چهارشاهد عادل بايد شهادت بدهند در زنا كه ما ديديم به چشم خود مثل ميل فيالمُكحُلة. آيا ممكن ميشود براي هيچ زنايي همچو چيزي كه كسي به اينطور ببيند؟ ممكن نميشود. وقتي كه نشد پس اين دروغ است، خواسته پرده بر روي مردم كشيده شود. پس مردم ميروند در خانهها و در پردهها هركار ميخواهند ميكنند. قرار داده دو شاهد بيايند شهادت بدهند اين غصب است. دو شاهد از كجا بيايد؟ كجا ميتواند بفهمد غصب است. دو شاهد بيايند بگويند ما ديديم فلانكس قفل خانه فلان را شكست. خواسته پرده دزد پاره نشود. همچنين ساير حدودي كه هست اين شهود را قرار دادهاند فرموده به ظاهر اسلامِ مردم اكتفا كن. حتي آنكه قصّاب كه گوشت از او ميخري اگرچه ظن تو اين باشد كه بسماللّه نميگويد، چون نميداني و يقين نداري بگو بازار مسلمين است و گوشت از او بخر. توي بازار چيزي دست كسي ميبيني اگرچه احتمال غصب در آن بدهي، بگو بازار مسلمين است و بخر.
باري، امثال اينها همه پرده ظاهرِ روي اسلام را اصلاح ميكند و به اينها باطن امور اصلاح نميشود. لكن او ولي باطن و صاحب علم باطن است. ميآيد اين ملك را در ظاهر و باطن اصلاح ميكند. پس احتياجي به شهود ندارد. همين كه در خانه كسي زنا ميكند، ميفرستد او را ميآورند گردن ميزنند يا حدّ ميزنند. هر كاري كه ميخواهد ميكند. دوتا كه اينطور جاري شد ديگر زهرهشير ميخواهد تخلّف كند، امن و امان ميشود ولايت. پس اين است كه آن بزرگوار ولي باطن است و احكام نبوّت ظاهره براي اين زمانهاست. كسي نگويد پس از اينقرار امام نسخ شريعت را ميكند، حاشا. شريعت از پيغمبر است و براي هر زماني شرعي مقرّر فرموده و به دست اوصياي خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۳ *»
سپرده كه از فلانتاريخ تا فلانتاريخ حكم اين است، از فلانتاريخ تا فلانتاريخ حكم اين است و هكذا فلانوقت فلانچيز حلال است، فلانوقت فلانچيز حرام است. همه حلال حلال اوست، همه حرام حرام اوست. نشنيدهاي كه ائمّه: هريك صحيفهاي دارند كه پيغمبر براشان نوشته و به دست اوصيا سپرده؟ امام زمان هم صحيفه خود را ميگشايد و احكامي كه رسول خدا او را به آن امر فرموده به مقتضاي آن عمل ميكند.
باري، امام وقتي ظاهر ميشود كه عالم قابل تكليف است، از اين جهت حدود تامّه بايد بر عالم جاري شود و در ظاهر و باطن امر اين شرع و دين بايد در عالم جاري شود. و از آنچه عرض كردم دانستيد كه اين دين اصلاح نخواهد شد، سياست تامّه نخواهد شد مگر ولي باطني بيايد و صاحب علم باطن باشد. كسي بيايد كه خودش عقل باشد. آيا ميداني عقل را چرا عقل گفتند؟ به جهت آنكه عقل، عقالي است به پاي شترِ طبيعتِ خلايق بسته. عقل پاي نفس امّاره و طبيعت را عقال ميكند به طوري كه نميتواند حركت كند و آن بزرگوار عقل عالم است و عقال بر پاي طبيعت عالم است. بايد چنان كشفي كند كه نتوانند ديگر بپوشانند و اين نخواهد شد تا عالم را استعداد اين پيدا نشود. آيا نه اين است كه طفل طاقت حدود و تأديب ندارد؟ پس امام غايب خواهد بود و از پس پرده غيب به عالم نگاه ميكند تا ببيند عالم را كي طاقت تكليف هست و كي بنيه براي عمل پيدا شده، آنوقت ظاهر ميشود؛ اين يكي.
و يكي ديگر اينكه او از براي پاك كردن عالم است و براي اين است كه عالم را بر حق بدارد چنانكه نوح نبي خواست اهل عالم برحق باشند، ديد باوجود كافران و مشركان اين امر به انجام نميرسد و مردم ممكن نيست به حق راه روند. به جهت آنكه مشركان و كفّار غلبه دارند. ديد چارهاي نيست بجز تنقيه عالم، نفرين كرد و طوفاني شد و جميع اوساخ را از عالم پاك كرد. آن وقت كه اخلاط پاك شد و صحيح شد، دعوت خود را به انجام رسانيد. چنين است امام۷ با اين اوضاعي كه برپاست و با اين دول
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۴ *»
باطله كه غلبه كردهاند ممكن نيست اقامه حق. امام اگر حالا بيايد جهاد بكند يا نكند؟ اگر نكند و دعوت كند، همان دو سهكلمه كه حرف زد او را خواهند كشت. و اگر جهاد كند و مغلوب بشود، او را خواهند كشت. اگر غالب بشود همه را بايد بكشد معالجه ندارد اين روي زمين مگر آنكه يك تنقيه كاملي بشود. پس امام صبر ميكند تا آن زمان كه در صلب كافر، مؤمن نماند و برسد به مقامي كه امّت نوح رسيدند كه لن يلدوا الاّ فاجراً كفّاراً آنوقت ميآيد مثل طبيب حاذق، مسهل شمشير را مثل فلوس بكار ميبرد و اين عالم را تنقيه ميكند، مزاج عالم را از اين اخلاط فاسده و از اين اوساخ پاك ميكند. نمانَد در عالم كسي كه از او بايد تقيّه كرد، آنوقت ميتوان دين را چنانكه هست بيان كرد. همينكه مزاج عالم صحيح شد، آنوقت اين شخص مرخّص ميشود كه آنچه ميخواهد بخورد، ديگر براي او خطري نيست. اما تا مريض است نميتواند آنچه ميخواهد بگويد، آنچه ميخواهد بكند، آنچه ميخواهد بخورد، به هرجا ميخواهد برود؛ اما حالا در ايّام مرض است. و امّا بعد از آن كه انشاءاللّه عالم تنقيه شد به اقسام مختلف چه به شمشير اعدا كه همه سيفاللّهاند، چه به شمشير امام، چه به طاعون، چه به وبا، چه به قحط و غلا و گرسنگي، به همه انواع تنقيه عالم را تنقيه ميكنند و پاك ميكنند و فرج آن است والاّ اين عالم با اين احوال، بنيه ظهور امام را ندارد. اين است كه در اين زمانها نقبا ممكن نيست ظاهر كنند خود را. چه بگويند؟ بگويند ما نقيبيم؟ محض اين اسم كه حاصلي ندارد. بگويند ما صاحب حكميم؟ اگر حكم نكنند كه چه حاصل از گفتن؟ اگر حكم بكند، حكم اوّل او را ميكشند نميگذارند اين نفس بكشد. اگر كسي بگويد براي همه مردم نگويد، و اظهار نكند مگر براي يكخانواده، ميگويم مگر بزرگان مبعوثند بر يكخانواده؟ همچو چيزي نيست. آنها اگر مبعوث ميشوند و حكمي ميكنند براي قاطبه فرقه، براي همه شيعه حكم ميكنند وانگهي يك خانواده را تو چه ميداني كه براي آنها اظهار نكردهاند و آنها يقين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۵ *»
نكردهاند؟ اگر ميگويي من هم ميخواهم يقين كنم، ميگويم از تو ميترسند. مثل آن سياهي كه طفلي را بر دوش داشت و آن طفل گريه ميكرد. آن سياه ميگفت مترس من همراه تو هستم. ميگفت من از خود تو ميترسم. همچنين آنها از خود ماها ميترسند، ماها قابل اصلاح نيستيم از اين جهت نقيب نميتواند اظهار نقابت بكند و اگر حكم بكند و شمشير بكشد، اگر اين زمان شده چرا آقاي او بروز نميكند؟ پس در اين زمانها نقبا نميتوانند اظهار نقابت خود را بكنند، نجبا نميتوانند اظهار نجابت نمايند. زمان زمان علماست، همين آيه خواندن و تفسير كردن، ديگر من شاء فليؤمن و من شاء فليكفر زياده از اين در اين زمان برپا نميشود.
پس بعد از آني كه امام ظاهر شد در روز عاشورا و در روز نوروز كه در سال طاق است، در همچو وقتي ميآيد در مكّه تنها و هفتبز لاغر جلو خود انداخته، عصاي رسولخدا بر دست، نعلين رسولخدا در پا، بُرد رسولخدا بر دوش، عمامه زردي بر سر، هفتبز جلو انداخته از گردنه طوي داخل مكّه ميشود. به مكّه به اين حالت ميآيد وارد مسجد ميشود و اين حركتي كه ميفرمايد هريك اشاره است از براي اهل اشاره. اما عصا بر دست گرفته به اين معني كه منم مؤدِّب عالم، بزها را جلو انداخته به اين معني كه منم شبان عالم چنانكه در حديث ميفرمايد راعيكم الذي استرعاه اللّه امر غنمه فهو اعلم بمصالح غنمه جميع عالم رعيّت منند و بايد من ايشان را بچرانم و از گرگهاي شياطين كفّار و منافقين، آنها را نگاه ميدارم. و امّا عمامهزرد بر سر بسته به اين معني كه حيات عالم به واسطه من است چرا كه رنگ حيات در حكمت ثابت شده كه زرد است. يعني حيات عالم به واسطه من است، من آمدهام كه عالم را احيا كنم. امّا بز جلو انداخته زيرا كه در ميان اين چهارپاها از اين بز هوشيارتر نيست و شاخهاي تيز دارد، به كوه بالا ميرود، به درخت بالا ميرود، به ديوارها بالا ميرود. ميخواهد بگويد آن اصحاب من و آن خدّام من برّ و بحر عالم را پا ميزنند، هوشيارند،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۶ *»
زيركند، اسلحه ايشان كاري است اما اگر لاغرند،
اسب لاغرميان به كار آيد | روز ميدان نه گاو پرواري |
به جهت آنكه مرتاضند، شبها رهبانند، روزها شير ژيانند، چنان مستعدّند و خفيف و سبك كه از هيچ چيز مبالات ندارند. به اين اشارهها وارد مسجد ميشوند در وقتي كه خطيب خطبه ميخواند. ميرود خطيب را با عصاي موسوي ميكُشد آن را و بعيد نيست، منافات ندارد و بعد از آن ميرود در خانه كعبه تنها و ميماند آن شب را در خانه كعبه تنها تا چون شب شد مردم خوابيدند جبرئيل نازل ميشود عرض ميكند دست مبارك خود را به صورت خود بكش كه خدا حكم را حكم تو قرار داد، امر را امر تو قرار داد، به وعدهاي كه بهشما داده كه شما را خليفه خود در روي زمين قرار داده امروز وفا كند. امام دست به صورت خود ميكشد و ميگويد الحمد للّه الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض و ميآيد بيرون و ندا ميكند به ندايي كه به جميع اطراف زمين ميرسد و بر او هيچ دشواري ندارد. ميفرمايد اي اصحاب من كه خدا شما را براي من ذخيره كرده، بياييد به سوي من. در يك طرفة العين جميع سيصدوسيزدهنفر حاضر ميشوند و بعضي بر ابر سوار ميشوند، بعضي به طيالارض ميآيند تا جميعاً حاضر ميشوند. و نه اين است كه همه بايد از اطراف بيايند، اين علامات كه شد همه از اطراف ميكوچند و ميآيند خدمت امام. بسياريشان از اطراف ميآيند، بعضي ديگر در همان شعب مكّه حاضرند و منتظرند تا نداي او بلند شود. آنهايي كه پيشتر آمدهاند و ميدانند، كه هستند. وانگهي كه پانزدهنفرشان قوم موسايند كه ايشان را زنده كردهاند، هفتنفر اصحاب كهف و ابودجانه انصاري و مالكاشتر و سلمانفارسي حضور دارند، چندنفري هم اگر در اطراف ماندهاند به جهت خدمتي، آنها هم در آن شب به يك طرفة العين آنجا حاضر ميشوند. در اين اثنا امر ميكند كه عمودي از نور از زمين بلند ميشود كه جميع اهل زمين آن را ميبينند. هر مؤمني در هر جايي كه هست آن نور را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۷ *»
ميبيند و خوشحال ميشود و ميداند امام ظاهر شده، بروز و ظهور كرده. هرجا مؤمني خواب است وقتي از خواب بيدار ميشود در زير سر خود رقعهاي ميبيند كه طاعة معروفة بايد اطاعت كنيد به طور معروف براي ولي زمان. اين رقعه را كه ميبينند، آن نور را كه ميبينند، آن علامات را كه ديدند انشاءاللّه براي مؤمن شبههاي نميماند. اگرچه امام فرمودند امام ظاهر نميشود تااينكه دوازدهعلم ظاهر شود كه همه مردم را دعوت به سوي خود ميكند. يكي رايت امام است و باقي رايت هلاكت است. مفضّل گريه كرد، حضرتصادق فرمودند اين آفتاب را ميبيني؟ امر ما واضحتر از اين آفتاب است. حقيقتاً كدام امر اوضح از اين كه از آسمان ندا به اسم امام در عالم بلند ميشود؟ بلكه عرض ميكنم كه اگر انسان هيچ علامتي هم نديده باشد، واللّه رؤيت امام كافي است. هرگز در ملك خدا باطلي به حق مشتبه نشده بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق جاءالحقّ و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقاً هرگز حق به باطل مشتبه نميشود ولكن اهل باطل آن باطلي كه وسيله باطل خود قرار ميدهند و او را تقويت ميكنند، ميخواهند به حق مشتبه كنند و نميشود.
باري، آن وقت آن بزرگوار دست مبارك خود را دراز خواهدكرد و از دست مبارك آن حضرت يد بيضا جلوه خواهد كرد و ميفرمايد هركه با من بيعت كند با خدا بيعت كرده انّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه و اوّل كسي كه بيعت ميكند با آن حضرت جبرئيل امين خواهد بود، بعد اصحاب او. و بعد از آن پشت ميدهد به خانه كعبه و ميفرمايد هركس ميخواهد نظر كند به آدم و شيث اينك منم آدم و شيث، هركس ميخواهد نظر كند به نوح و سام اينك منم نوح و سام، هركس ميخواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل اينك منم ابراهيم و اسماعيل، هركس ميخواهد نظر كند به موسي و يوشع اينك منم موسي و يوشع، هركس ميخواهد نظر كند به عيسي و شمعون اينك منم عيسي و شمعون، هركس ميخواهد نظر كند به محمّد و علي اينك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۸ *»
منم محمّد و علي، هركس ميخواهد نظر كند به حسن و حسين اينك منم حسن و حسين. و همچنين يكيك از ائمّه را ميشمرد و ميفرمايد هركس ميخواهد نظر كند به آنها اينك منم؛ و واقعاً او است. آفتاب كه درميآيد، از چشمه آفتاب ندايي ميآيد كه اينك مهدي آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين در مكّه ظاهر شده و اطاعت او را بايد بكنيد. مردم از اطراف مكّه جمع ميشوند ميآيند در مسجدالحرام . . . . .
موعظه ناتمام است
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۹ *»
«موعظه بيستوچهارم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز كلام منتهي شد به اينجا كه همه ائمّه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين به دار دنيا رجعت خواهند كرد. اوّل آنها حضرتسيّدالشهدا است صلواتاللّه و سلامهعليه. اوّل امامي كه به دار دنيا رجعت ميكند حضرتامامحسين است صلواتاللّه و سلامهعليه با اصحاب كربلا كه هفتادويك نفرند با دوازدههزار صديق از شيعيان و مؤمنان به همراهي آن بزرگوار رجعت ميكنند و يازدهسال با امامزمان خواهند بود. پس از آنكه امامزمان شهيد شد او مستقل ميشود در ملك دنيا و پادشاه ميشود و هست. بعد از هشتسال بعضي اختلال در عالم پيدا ميشود نظر به آنكه عالم هنوز پاك نشده. نه آن است كه در عهد امامزمان عالم بكلّي پاك شده، آن روز هم باز باطل هست ولكن مقهور و مغلوبند چنانكه در اين زمانها دولت حق و باطل هر دو هست و دولت حق مقهور است. همچنين در عهد امامزمان دولت حق غالب است، در همهجا حكم حكم اوست و امر امر اوست، نهايت اهل باطل تقيّه ميكنند والاّ هنوز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۰ *»
باطل در عالم هست.
باري، بعد از آن هشتسال كه بعضي اختلال پيدا شد، حضرتامير صلواتاللّه و سلامه عليه رجعت ميفرمايند و اوست صاحب رجعتها. اين است كه ميفرمايد لي الكرّة بعد الكرّة پس يك دفعه رجعت ميكند بعد از هشتسال و ميماند در اين عالم سيصدونهسال و امر سيدالشهدا را مضبوط ميكند و امر بلاد را محكم ميكند، بعد از آن باز شهيد خواهد شد. باز سلطنت سلطنت سيدالشهدا است و حكم حكم اوست تا چهارهزارسال يا ششهزارسال، يا دههزارسال. بعد امامي پس از امامي بناي رجوع به دنيا را ميگذارد و هر امامي با دوستان او و اهل عصر او كه همه مطيع و منقاد او بودهاند رجوع ميكنند چنانكه خدا ميفرمايد يوم ندعو كلّ اناس بامامهم ما هر طايفهاي را به امامشان ميخوانيم. پس اهل هر عصري با امام خود محشور ميشوند و رجعت ميكنند و جميع كافراني كه در عصر هر امامي بودهاند آنها هم رجوع ميكنند. رجعت نميكند در زمان رجعت مگر مؤمن محض و مگر كافر محض. و امّا مستضعفان از براي آنها رجعتي نيست، هستند در قبرهاي خود تا قيامت كبري. اين رجعت قيامت صغري است و قيامتي است كه خدا در قرآن ميفرمايد يوم نحشر من كلّ امّة فوجاً و امّا در قيامت كبري ميفرمايد و حشرناهم فلمنغادر منهم احداً در قيامت كبري جميع صاحبان ارواح جميع بنيآدم، خواه مستضعف و خواه مؤمن محض و خواه كافر محض، جميعشان محشور ميشوند و جميع جنّيان همه طبقاتشان محشور ميشوند خواه مؤمن و خواه كافر و خواه مستضعفشان محشور ميشوند و جميع ملائكه محشور ميشوند و جميع حيوانات محشور ميشوند چنانكه خدا ميفرمايد و اذا الوحوش حشرت بلكه جميع نباتات محشور ميشوند. آنچه حقّي از كسي بر اوست يا حقّي از او بر كسي است، يا از انساني بر آنها حقّي باشد، يا از آنها بر انساني حقّي باشد بايد به صاحب حق برسد. جميع نباتات، جميع معدنيّات، جميع جماداتي كه نسبتي به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۱ *»
انساني دارند و جزاي انساني تعلّقي به آن دارد، يا از او حقّي بر انساني هست، يا از انساني حقّي بر اوست، يا از بعضي از آنها بر بعضي حق است، همه محشور ميشوند. دامان قيامت كبري وسيع است، درجاتش زياد است. در هر درجهاي، هر طبقهاي محشور ميشوند جزاي خود را از مالك يومالدين ميگيرند و خداوند تقصير در مجازات احدي نميكند و حق هر چيزي را ـ چيز ميگويم نه كس ـ حق هيچ چيز را خداوند تفريط نميكند و حق هر چيزي را بر هركه هست ميگيرد و به او ادا ميكند. و امّا در رجعت، حشر كوچك است، نشر كوچك است و مؤمن محض ميآيد و كافر محض ميآيد. آنها كه مستضعفند، هنوز قابل رجعت نشدهاند. مثَلي براي شما براي اين معني عرض كنم، آيا نميبينيد در اين زمان مثلاً نطفهها كه هستند اولاد ميشوند و از شكم مادر بيرون ميآيند ولكن سنگها هنوز اولاد نميشود باشد. اين سنگها تا وقتي خاك شود و خاك باشد تا وقتي گياه شود و گياه باشد تا وقتي كسي آن را بخورد و چون بخورد آنرا نطفه شود و در رحم مادر ريخته شود، آنوقت آن نطفه اولاد شود. امّا اين نطفهاي كه حالا رسيده موسم اوست. حالا اين نطفه همين روزها تولّد خواهد شد اما ساير جمادات و گياههايي كه هستند، باشند در ملك خدا تا وقتي كه استعداد پيدا كنند. پس آناني كه مردهاند و ارواحشان از ابدانشان بيرون رفته، بدنهاشان پاك ميشود. درست كه پاك شد، روح در آنها ميدمد. اول بايد ببينيم براي چه ميميرند. براي اين است كه مردم در اين دنيا جانهاشان آلوده است و بدنهاشان آلوده و اين جان آلوده با بدن آلوده براي دنيا خوب است و اما در برزخ آنها كه زنده نميشوند جانهاشان پاك شده لكن بدنهاشان پاك نشده. اما در آخرت جانها پاك شده و بدنها پاك شده، همه زنده ميشوند. باز مثَل ديگر عرض كنم، هرگاه روي آفتاب را ابري گرفته باشد و آئينهاي هم روي زمين گذاردهاند غباري گرفته باشد، آفتابي در آئينه پيدا نيست و هرگاه آئينه را فيالجمله پاك كردي يا اينكه آفتاب ابر را از روي خود دور كرد، فيالجمله عكس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۲ *»
آفتاب به روي آئينه ميافتد و هرگاه غبار را از روي آئينه بكلّي پاك كردي و از آفتاب ابر را برداشتي، عكس آفتاب در آئينه علانيه پيدا خواهد شد. همچنين است احوال اين دنيا و احوال برزخ و احوال آخرت. در دنيا جانها آلوده است و بدنها آلوده است، خداي حكيم مردم را ميميراند و جان را از تن دور ميكند تا تن را پاكيزه كند و جان را هم پاكيزه كند. اگر هر دو پاكيزه شدند، هر دو به هم ميل ميكنند و دومرتبه زنده ميشوند و هرگاه يكي پاك شد و يكي پاك نشد، چون يكي پاك نشده به آن ديگري ميل نميكند از اين جهت زنده نميشود. اگر عوام درست نفهميدند، اگرچه همينقدر يك چيزي به قدر فهم خود فهميدند ولكن خواص بودند و فهميدند چه عرض كردم. حالا بعد از آني كه اين مسأله معلوم شد عرض ميكنم ناپاكيهاي بدنهاي مردم همه يكسان نيست كه همه در يكروز پاك شوند و همه در يكساعت پاك شوند. آن كه آلودگي زياد دارد بايد زياده در برزخ بماند و عذاب بكشد تا پاك شود و آن كه آلودگي چنداني ندارد همچو كسي در برزخ چنداني عذاب نبايد بكشد تا پاك شود. هر وقت پاك شد جان او و بدن او اگرچه پيش از قيامت كبري باشد زنده خواهد شد. معني رجعت اين است كه بدنهاي مردم پاك ميشود و عالم پاك ميشود به قوّت تدبير امامزمان. و چون عالم پاك شود، بدنها پاك ميشود. بدنها كه پاك شد جان دومرتبه در بدن جلوه ميكند و مردهها زنده ميشوند و برميخيزند.
مقصود اين است كه اين عالم الان از معصيت معصيتكاران اينطور است. روز اوّلي كه خدا زمين را آفريد پاك و پاكيزه بود و مثل درّ تلألؤ داشت و ميدرخشيد. بعد از آني كه قابيل هابيل را كشت و در زمين معصيت بسيار شد، اين زمين به اين كثافت شد و اين هوا به اين خرابي شد و اين آب به اين غلظت شد و دولت باطل مستمر شد. آناً فآناً عالم كثيفتر شد تا به اينجا كه ميبيني رسيد. آيا نميبيني معصيت كه زياد شد هوا متعفّن ميشود و هوا كه متعفّن شد وبا ميافتد. معصيت كه زياد شد زمين فاسد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۳ *»
ميشود و زلزلهها ميافتد. معصيت كه زياد شد زمين فاسد ميشود، آب فاسد ميشود و محصولات فاسد ميشود. تخمي دوتخم و سهتخم بيشتر نميشود. اينها همه از معاصي است كه همچو ميشود و هرگاه مردم معصيت نكنند بركات زياد ميشود، تخمي هزارتخم ميشود.
باري، پس هرچه معصيت زيادتر شد زمين فاسدتر ميشود، آب فاسدتر ميشود، آبشان مورث امراض ميشود، زمينشان شورهزار ميشود، زرعشان بعمل نميآيد، بركت از زراعات برداشته ميشود، ابر بالا نميآيد، باران نميبارد، صاعقهها بسيار ميشود، هوا فاسد ميشود، در آسمان آثار عظيمه پيدا ميشود، شهاب و ستارههاي دُمدار و شاخدار در آسمان پيدا ميشود. جميع اينها به معصيتي است كه مردم ميكنند. وقتي كه امامزمان صلواتاللّه و سلامهعليه آمد و عالم را پاك كرد از معصيت و احدي جرأت نكرد معصيت در روي زمين بكند و زمين پاك و پاكيزه شد، زمين بناميكند اعتدال پيداكردن، آبها بناميكند اعتدال پيداكردن، هوا اعتدال پيدا ميكند، آثار آسماني اعتدال پيدا ميكند، افلاك اعتدال پيدا ميكند، آسمان ملايمتر راه خواهد رفت چنانكه حديث دارد كه هرگاه دولت باطل غلبه كند خداوند عالم فلك را امر ميكند كه زودتر حركت كند تا آنكه دولت باطل زودتر بسرآيد و هرگاه دولت دولت حق شد خداوند فلك را امر ميكند كه آهستهتر حركت كند. آيا نشنيدهايد در زمان ظهور امام۷ روزي دهروز ميشود، يكروز آن بقدر دهروز امروز ميشود و افلاك در نهايت آرامي حركت ميكنند و به هيچوجه فساد در زمين نميماند. به اين جهت بركات آسمان نازل ميشود، زرعهاي بسيار در زمين ميشود و ميماند. زرع گرمسير در سرحد و زرع سرحد در گرمسير ميشود و دوام پيدا ميكند. گندم را درو ميكني مثل يونجه دومرتبه ميرويد، بار ديگر درو ميكني باز ميرويد، بار ديگر درو ميكني. و هكذا ميوه را ميچيني بار ديگر ميوه ميدهد، باز ميچيني بار ديگر ميوه ميدهد مثل بعضي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۴ *»
سيبها كه در سالي دومرتبه، سهمرتبه بار ميدهد. اينها نمونه است كه نشان ميدهد از آن روز. آن روز از درخت ميوه ميچيني بار ديگر ميرويد همچنين فساد در مزروعات ايشان پيدا نخواهد شد. فساد در حيواناتشان پيدا نخواهد شد، فساد در ابدانشان پيدا نخواهد شد. عمرها طولاني خواهد شد، همه به جهت اين است كه امامزمان منع ميكند معصيت را از زمين. اگر حالا هم مردم معصيت را ترك كنند، همان آثار ظاهر ميشود ولكن به جهت آنكه معصيت زياد شده و زياد ميشود، بركت از عالم برداشته شده. نميفهمند بركت چه چيز است، نديدهاند بركت را به جهت آنكه تا يادش ميآيد تخمي دوتخم و سهتخم بيشتر نديده، نهايتش همين است. ديگر نديده تخمي صدتخم، هزارتخم. همچنين اگر امروز بر طاعت مجتمع شوند مردم همين حالا خواهند يافت بركات آسمان و زمين را لو استقاموا علي الطريقة لاسقيناهم ماءً غدقاً . فبظلم من الذين هادوا حرّمنا عليهم طيّبات احلّت لهم محروم ميكند خداوند مردم را از طيّبات به جهت ظلمي كه ميكنند. حرام ميكند يعني نميدهدشان. هر نعمتي كه از شما سلب ميشود به معصيتي است كه كردهايد، امروز صحّت داري فردا سرت درد ميآيد به معصيت است. يك شاهي ضرر بر تو وارد ميآيد به معصيت است، اگر مهموم ميشوي براي چيزي، به معصيت است. من كه واللّه فكر ميكنم ميبينم براي ما اصلح از مداومت بر استغفار چيزي نيست به جهت مداومتي كه بر معصيت داريم، دائماً لازال در عصيان غوطه ميخوريم؛ پس براي ما چه بهتر از استغفار. از جميع اذكار، از جميع عبادات ما الزم است، بايد به اين مداومت كرد. پس در زمان امامزمان۷ كه معصيت نميشود بركات آسمان و زمين نازل ميشود، زمين صاف ميشود، تخمي صدتخم و هزارتخم ميشود، در ميان مسجد كوفه از زمين چشمه شير و روغن بيرون ميآيد، حيوانات بيآفت ميشوند، قوّهها زياد ميشود يكمرد قوّه چهلمرد پيدا ميكند. وقتي كه نيّت او قوي شد و طاعت كرد، قوّت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۵ *»
بدن او زياد ميشود. الان اگر كسي مداومت به طاعت كرد قوّت بدن او زياد ميشود به حدّي كه كارهاي عظيم ميتواند بكند. بعضي از اوليا فرمودند يك وقتي چنان قوّتم زياد شده بود كه اگر ميخواستم با دست خود درخت را از زمين بكَنم ميتوانستم. پس اين ضعف مردم را كه ميبيني از معصيت و نافرماني بدان، مردم وقتي معصيت نكردند يكمردش قوّه چهلمرد پيدا ميكند، جميع لذّاتش بيشتر ميشود، عبادتش بيشتر ميشود. وقتي كه مدّتي بر اين گذشت و مستمر شد ـ و در زمان ظهور حضرتامامزمان مستمر ميشود ـ ميبيني زمين پاك و پاكيزه شد، مرضها و عرضها از زمين و آب و هوا بيرون ميرود، هر چيزي به حالت اصليش برميگردد و همه مرضها از عالم پاك ميشود، عالم به حالت صحّت ميآيد. اين است كه آنوقت تكليفش ديگر تكليفي خواهد شد، علمش ديگر علمي خواهد شد. در آن روز دست مبارك خود را امام بر سر مردم ميگذارد ـ و لازم نيست به ظاهر بگذارند، ايشان عاجز نيستند كه هركس هرجا هست دست بر سر او گذارند. دستشان را روي سر يكنفر كه گذاردند، روي سر كلّ گذارده باشند ـ خلاصه دست خود را بر سر مردم ميگذارند، علم مردم زياد ميشود به طوري كه زن در خانه خود قضاوت ميكند و در آن روز وحي به مردم نازل خواهد شد، نه وحي رسالت و پيغمبري، بلكه وحي الهام به دلهاشان نازل ميشود، وحي خيرها به دلشان نازل ميشود مثل آنكه به دل مادر موسي نازل شد و اوحينا الي امّ موسي مادر موسي پيغمبر كه نبود، جبرئيل كه بر او نازل نشده بود، پس اينكه ميفرمايد ما وحي كرديم به مادر موسي، يعني الهام كرديم. و همچنين الهام ميشود به مؤمنان در آخرالزمان اين است كه در انجيل ميفرمايد كه همه مردم در آخرالزمان پيغمبر ميشوند و شايد لفظ پيغمبر نبوده، بد ترجمه كردهاند لفظ ديگري بوده. مقصود اين است كه همه مردم عالم ميشوند، ملهم ميشوند به الهام خدا، همه خير و شر خود را خواهند دانست و اينها همه نيست مگر به واسطه اينكه طاعت خواهند كرد مردم، همه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۶ *»
مؤمن خواهند بود. و واللّه راحت در طاعت است، مپنداريد كه اگر بخواهيد طاعت كنيد به مشقّت و زحمت ميافتيد، چنين نيست.
چون اين كلمه بر زبانم جاري شد بد نيست اين را عرض كنم. مردم همچو ميدانند كه عبادت اين است كه آدم برود كنج مسجدي يا اطاق تاريكي و لازال نماز كند و دعا بخواند و گريه كند و خود را از همهكار واكند. نه، اين عبادت نيست. عبادت فرمانبرداري است، همين كسب حلال شما اعظم عبادات شماست، به كسب حلال گوشت بدن تو حلال ميشود، نطفه ولد تو حلال ميشود. گوشت بدن تو و خون بدن تو كه حلال شد، روح تو حلال ميشود. روح تو كه حلال شد، ميل نميكند مگر به حلال. وقتي كه گوشت و خون حرام شد و روح حرام شد، ميل نميكند مگر به حرام و معصيتي كه ميشود و مردم ميكنند همه از اكل حرامي است كه ميشود. همه از اين لقمههاي حرام است كه نطفه از آن بسته ميشود. پس ببين كسب حلال چقدر خوب است و عبادتي است كه از همه عبادات شما بهتر است. عرض كردم عبادت فرمانبرداري است، سفر عبادت است، حضر عبادت است، خنديدن به روي برادران عبادت است، زيارت برادران مؤمن عبادت است، تحصيل علم عبادت است، اخلاق خوب، زنداري، بچّهداري، با زن و بچّه سلوك كردن، همه اينها عبادت است. هرچه را براي خدا و به اطاعت رسول خدا۹كردي، به آنطوري كه حلال است بر تو، اين ميشود عبادت. نه خيالتان برسد كه عابدان كسانيند كه يك گوشه مسجدي بيفتند و هي نماز كنند و هي دعا بخوانند و هي سرهم گريه كنند. حالا هركه همچو كرد اين عابد است؟ نه، اين عابد نيست بلكه او مخرّب است از براي دين خود. ميخواهم بدانم آن كه ميرود يك گوشهاي، دين خود را از كه ميگيرد؟ اگر ميگويد نبي است كه نبي نيست، اگر فقيه است فقيه كه نيست. فقيه هم محتاج به كتاب است، از كه ياد ميگيرد دين خود را؟ به قول مردكه حاجمحمّدي بود به او گفته بودند نمازت را ميداني؟ گفته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۷ *»
بود تا نستخينش را پيش مادرم ياد گرفتهام. حالا كنج مسجد نشست، نماز هم كرد، گريه هم كرد، زيارت اخوانش كو؟ رفتن مجلس علما كو؟ تحصيل علم او كو؟ زنداري او كو؟ بچّهداري او كو؟ پس آناني كه يك گوشهاي خزيدهاند و هيچ كار نميكنند، اينها فاسدند و مفسد و مخرّب دين خود. بلكه عرض ميكنم هركس خود را مشهور به اينگونه عبادات كند مرائي است. و اين را من از پيش خود نميگويم، ائمّه فرمودهاند. پس اينگونه كارها عبادت نيست، رياكاري است، سمعه است، زهدفروشي است. مردكه! هزار واجب را تو ترك ميكني به مداومت اين مستحب؟! طلب علم اعظم فرايض بود، تو آن را ترك كردي، خود را ذليل كردي كه ديگري نان به تو بدهد، خود را محتاج به صدقه كردي، خود را ذليل كردي. پس اينها نيستند عبّاد، عابد آن است كه جميع فرايض خدا را در جاي خود و در حدّ خود به عمل بياورد. اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه جهاد ميكرد، بازار ميرفت، ميآمد مجالس، ميهماني ميرفت. رسول خدا۹همين كار را ميكرد، ائمّه همين كار را ميكردند.
باري، در زمان امام مردم عبادت ميكنند، به جهت آنكه جهاد ميكنند عبادت است، كسب حلال ميكنند عبادت است، هركار ميكنند عبادت است. در آن زمان كه عبادت كردند، امتثال فرمان كردند، جميع دنيا صالح ميشوند و چون صالح شدند ترقّي ميكنند. آيا ترقّي نيست كه يك زرع در اوّل دولت بكنند و هي درو كنند و باز برويد؟ آيا ترقّي نيست كه در هوا مرض نباشد ابداً؟ در آب مرض نباشد ابداً؟ بدنها در نهايت نعامت و لطافت و صفا باشد؟ اينطور كه شد عالم پاك ميشود، وقتي كه عالم پاك شد، آن بدنهاي اموات كه در برزخ پاك شده و در غيب اين عالم هست، ابدان كه پاك شد ارواح مردهها در بدنهاي مردهها دومرتبه عود ميكند و رجعت ميكند به دار دنيا. ولكن بدن مؤمن خالص پاك ميشود در آن زمان و امّا مستضعفان بدنشان در روز قيامت پاك ميشود و تا آن روز روحشان و بدنشان را ميبايد هي پاك كرد تا چون
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۸ *»
قيامت شود، هردو پاك باشد؛ اين كه يكي.
يكي ديگر به زبان ظاهر آنكه خداوند هر قوهّاي را كه در كسي قرار داده عبث قرار نداده. درست ملتفت باشيد چه عرض ميكنم. خداوند هر قوّهاي كه در چيزي قرار داده عبث قرار نداده، اين را براي فايدهاي قرار داده. حالا كه براي فايدهاي قرار داده، بايد اين قوّه بروز بكند. مثلاً انسان را قابل علم آفريدهاند، ميبايد علم از او بروز كند. اگرنه چرا قابل علمش كردهاند؟ ميبايد از او بروز كند. از اين است كه چون انسان را قابل علم و ايمان خلقت كرده بود، پيغمبراني كه اسباب اين كارند كه بايد مردم را عالم كنند و مؤمن كنند آفريد تااينكه آنچه در اندرون مردم قابليّتي قرار داده براي بروزكردن، بروز كند و بيفايده نباشد. اين دنيا به جهت ناخوشيها و فسادي كه در آن هست و به جهت تنگي دنيا فايدهاي كه در مؤمنان و قابليّت مؤمنان است از ايشان بروز نميكند. تو دلت ميخواهد داناي به همه چيز باشي نميتواني، ميخواهي مطالعه كني چشمت خراب ميشود و آب ميزند نميتواني، ميخواهي نمازشب بكني نميتواني، زكام ميشوي، نزلهات حركت ميآيد. خيلي چيزها مؤمن دلش ميخواهد اوضاع آنبراي او فراهم نميآيد. دلش ميخواهد هرساله به كربلا برود پول ندارد و نميتواند برود. پس اين قابليّتها و نيّتهاي خير در اندرون مؤمن مانده. و همچنين نيّتهاي بد در اندرون كافر مانده، ميخواهد با اميرالمؤمنين محاربه كند اسبابش را ندارد، در عصر آن حضرت نيست. ميخواهد احباب آن حضرت را بكشد، دستش به آنها نميرسد. ميخواهد با همه ائمّه محاربه كند، همه را بكشد، ميسّرش نميشود، اسبابش فراهم نيست. پس خداوندعالم زمان رجعت را آفريده و وسعتي به آن داده و طولي به آن داده كه مؤمنان را بياورد در زمان رجعت و آنچه قابليّتشان اقتضا ميكرده و در اين دار دنيا نتوانستهاند آن را بكنند، در آن زمان بتوانند بعمل بياورند و آنچه كافر دلش ميخواهد و قابليّت او را دارد و نتوانسته اسبابش در رجعت فراهم آيد، فرصت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۹ *»
داشته باشد، دستش برسد و بكند آنها را. از اين جهت خداوند براي همين رجعتي قرار داده كه مؤمن جميع آنچه آرزو دارد، جميع آنچه را قابليّت دارد آن روز خواهد يافت و به آن خواهد رسيد. كافر هم در آنجا به مطلب خود خواهد رسيد، آنچه در اندرون خود از قابليّتهاشان بالقوّه داشتند بعمل خواهند آورد. حالا كه عمل آوردند در قيامتكبري آنچه كردهاند جزاش حاضر است و به او ميدهند. اگر در اندرون من مثلاً هزارزيارت كربلا بوده نتوانستهام بكنم، حالا كه نكردهام اين هزارزيارت كربلا را، در قيامت از كجا به من ميدهند؟ آيا بايد آنچه در قابليّت من هست به من بدهند، پس در رجعت بايد بكنم تا در قيامت به من بدهند. پس در قيامت به مؤمن آنقدر جزاي خير ميدهند كه هيچ چشمي نديده باشد و هيچ گوشي نشنيده باشد. در اين دار دنيا بسا آنكه آن كار را نكرده است ولكن بنيّاتهم خلّدوا آنچه در نيّت دارد در رجعت خواهد كرد و آنچه در رجعت كرده است در آخرت خواهد يافت. پس زمان رجعت زماني است كه عالم پاك و پاكيزه خواهد شد و امامان رجوع خواهند كرد با مؤمنان عصر خود و كافران عصر خود. همه ائمّه رجعت خواهند كرد تا آخر همه ائمّه، حضرتامير صلواتاللّه عليه به دنيا خواهد آمد و حضرتامير كه آمد ساير ائمّه كوچك و مطيع و منقاد اويند و جميع مؤمناني كه از اوّل دنيا تا آن روز بودهاند همه ميآيند و مطيع و منقاد اويند و جميع كافراني كه از اوّل دنيا تا آن روز بودهاند همه ميآيند و مطيع و منقاد شيطان ميباشند. دو قشون آراسته ميشود كه از عهد حضرتآدم تا آن روز همچو قشوني آراسته نشده، در روحا كه نزديك فرات است، آنجايي كه حالا حلّه ميگويند در غربي فرات، در غربي حلّه منشأ و مبدء اين دعوا از آنجا ميشود والاّ اين دو صف كشيده شده است اليماشاءاللّه. كسي اگر ذكاوتي داشتهباشد و ملتفت اين بشود كه اينهمه لشگر كجا جنگ ميكنند، ميگويم عرض كردم عالم رجعت وسعتي عظيم پيدا خواهد كرد اليماشاءاللّه. پس صفها كه آراسته شد ميايستند اين دو طايفه و با يكديگر جنگ ميكنند تا اينكه قدري
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۰ *»
از مؤمنان در فرات ميريزند. در اين اثنا ميبينند ابري آمد و نور خدا در آن ابر است هل ينظرون الا انيأتيهم اللّه في ظلل من الغمام والملائكة و پيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليه آمد و در دست او حربهاي است از آتش. همينكه شيطان پيغمبر را ميبيند ميگريزد، لشگر او ميگويند كجا ميگريزي؟ ما حالا فتح ميكنيم. شيطان ميگويد من چيزي ميبينم كه شما نميبينيد. در اين هنگام رسولخدا ميرسد و يك حربه بر او ميزند و از آن حربه آتشي در وجود شيطان ميافتد كه آن آتش جميع قشون او را ميسوزاند و تمام ميكند. آنوقت مادّه فساد و آن فتيله فساد از عالم برداشته ميشود، جميع كفّار زايل ميشوند، جميع حيوانات حرامگوشت زهري هلاك ميشوند، جميع گياههاي بد زهري از دنيا تمام ميشود و آنوقت دولت حق خالص ميشود. و امّا پيش از كشته شدن شيطان، هنوز در دنيا هست آثار ظلمت و آنوقت دنيا خالص محض خواهد شد. ببين آنوقت چه خبر خواهد شد! ببين بركات آسمان و زمين چه خواهد كرد! اگر مؤمني از خداوند عالم هزار همسر دنيا بخواهد، فيالفور مستجاب ميشود. از براي حضرتامامحسين صلواتاللّهعليه قبهاي در كربلا نصب ميكنند كه يك ركن او در هجر است كه نزديكي لحسا و بحرين است و يك ركن او در صنعا است و يك ركن او در نجف اشرف است و يك ركن او در طيبه است كه مدينه باشد و در او قنديلها و شمعهاي مكلّل به جواهر است. معلوم است همچو قبهاي مال اين دنيا نيست، اوضاع عالمي ديگر است. چون كار به اينجا رسد از پسِ كوفه جنّتان مدهامّتان ظاهر ميشود و مؤمنان اكل ايشان از جنّت ميشود. زمين زميني ميشود كه احتياج ندارند مردم به آفتابي و به ماهي، شب و روزشان يكسان ميشود، هريكي از مؤمنان هزارسال عمر ميكند و هزارپسر از نسل خود ميبيند هر سالي يك پسر. در آن روز مؤمن جامه براي طفل خود ميدوزد و در كوچكي همراه طفل بزرگ ميشود و بلند ميشود و قوّه ناميه از او زايل نميشود. براي همه زمين قوّه ناميه هست، قوّه حيات هست. سنگ قوّه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۱ *»
ناميه دارد، حيات دارد. ندا ميكند مؤمن مرغ را از هوا، ميآيد او را ميگيرد، ميكُشد، كباب ميكند، ميخورد، استخوانهاي او را بالاي يكديگر ميچيند، ميگويد بپر به اذن خدا. آن مرغ پرواز ميكند و ميپرد. زرع دائم ايستاده است. مؤمن جامه خود را به هر رنگ كه بخواهد ميشود. وضع، ديگر وضعي است و از قدرت خدا هيچ بعيد نيست. ديگر اين زمان نيست كه كارش به اين سختي باشد كه دولتش دولتي باشد مثل دولت انگليس يا دولت اُرُس. اين اوضاع برچيده خواهد شد. براي اين دولتها خدا آسمان را سرپا نكرده و زمين را خلق نكرده. خدا خلق نكرده آسمان و زمين را براي خوردن و تغوّطكردن فرنگي، خلق نكرده آسمان و زمين را براي خوردن و تغوّط كردن ارس بلكه ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون آنوقت غايت ايجاد معلوم ميشود، حاصل ايجاد به دست ميآيد.
خلاصه، بعد از آني كه رسول خدا۹ به زمين آمد، رسول خدا پادشاه و مالكالملك مطلق است و بر تخت مينشيند و ائمّه طاهرين صلواتاللّه و سلامهعليهماجمعين بر دور او جمع ميشوند. بناي شكوِه و شكايت از طاغيان عصر خود را ميگذارند و براي رقّت دلتان گاهي مثَلي عرض كردهام كه اگر يك پادشاه عاليمقامي از ملك خود چندي غايب شود و دشمنان آن پادشاه با اهل و عيال او و اولاد او ظلمها و ستمها كرده باشند، در خزينه و دفينه او افراط و تفريطها كرده باشند و آن پادشاه برگردد به سر مملكت خود ببيند چگونه زن و بچّه و اهل و عيال و غلام و كنيز او شكايت در پيش او ميكنند، چه خواهند گفت و چگونه شكايت خواهند كرد؟ و فرمودند كه روشن مباد چشمي كه بشنود اين حكايت را و گريان نشود. اوّل كسي كه به شكايت برميخيزد حضرت فاطمه۳ است و شكايت كند آنچه به او رسيده است از ابيبكر و عمر و گرفتن فدك از او و حجتهايي كه بر ايشان اقامه كرده بود و آنكه عمر گفت بياور اي فاطمه آن صحيفهاي را كه گفتي پدرت نوشته است براي تو، و آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۲ *»
حضرت بيرون آورْد و عمر آن صحيفه را گرفت و گشود ميان مهاجرين و انصار و قريش و ساير عرب و آب دهن نجس خود را بر آن انداخت و دريد آن را. و حضرتفاطمه گريه كرد و برگشت نزد قبر رسولخدا گريهكنان و محزون و مضطرب و شكايت كرد به قبر پيغمبر آن اوضاع را. و عرض خواهد كرد فاطمه قصّه ابوبكر را و فرستادن خالدبنوليد و قنفذ و عمر را و جمعكردن مردم را به جهت اخراج عليبنابيطالب۷از خانه به سوي بيعت ابيبكر در سقيفه بنيساعده و مشغول بودن اميرالمؤمنين را به امر زنان پيغمبر و جمع كردن قرآن و اداكردن قرضهاي پيغمبر و وعدههاي او، و آن هشتادهزار درهم بود كه هرچه حضرتامير از تازه و كهنه داشت فروخت و آنها را اداكرد. و عمر گفت بيرون بيا ياعلي به سوي آنچه مسلمانان بر آن اجماع كردهاند والاّ تو را ميكشم. و قول فضّه را كه جاريه فاطمه بود كه حضرتامير مشغول است به جمع كردن قرآن و حق مال اوست اگر انصاف دهيد و جمعكردن هيمه را بر در خانه از براي سوختن خانه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و زينب و امّكلثوم و فضّه و روشن كردن ايشان آتش را بر درخانه و بيرون آمدن فاطمه را به سوي ايشان و خطاب كردن او را به ايشان از پشت در كه ويحك ياعمر اين چه جرأت است بر خدا و رسول؟ ميخواهي قطع نسل او را بكني از دنيا و خاموش كني نور خدا را؟ و خدا نور خود را تمام خواهد كرد. و نقل كند راندن عمر آن حضرت را و گفتن عمر را كه بس كن اي فاطمه كه محمّد حاضر نيست و ملائكه به امر و نهي نميآيند و علي هم نيست مگر مثل يكي از مسلمانان. هريك را ميخواهي اختيار كن يا علي بيرون آيد يا همه را بيرون ميكنيم. پس فاطمه فرمود گريهكنان خدايا به تو شكايت ميكنم نبودن پيغمبرت را و مرتد شدن امّت او را و گرفتن حقّمان را كه در كتاب خود قرار دادي. پس عمر گفت بس كن اي فاطمه از حماقت زنان، خدا نبوّت و خلافت را از براي شما جمع نميكند و حضرت در را گرفت و قنفذ دست ملعون خود را داخل كرد كه در را باز كند، عمر با
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۳ *»
تازيانه زد بر بازوي فاطمه كه مانند بازوبندي سياه شد و در را با پاي خود زد كه در باز شد و به شكم آن حضرت خورد و ايشان حامله بودند به محسن ششماهه. و نقل كند ساقطكردن آن طفل را و هجوم عمر و قنفذ لعنهمااللّه را و سيليزدن روي مباركش را به طوري كه گوشوارههاي او از زير مقنعه ظاهر شد و ايشان صدا به گريه بلند كردند و ميفرمودند واابتاه وارسولاللّه دختر تو فاطمه را تكذيب ميكنند و او را ميزنند و طفل او را ميكشند در شكمش. و نقل كند بيرون آمدن اميرالمؤمنين را از اندرون خانه با چشمهاي قرمز با دستهاي برماليده تا آنكه آمدند و انداختند جامه خود را بر فاطمه و او را به سينه خود چسبانيدند. و نقل كند گفتن حضرتامير را كه اي دختر رسولخدا، دانستي كه خدا پدرت را مبعوث كرده بود كه رحمت بر عالمين باشد. پس خدا را ملاحظه كن و مقنعه از سر مگير و پيشاني خود را به آسمان بلند مكن كه واللّه اي فاطمه اگر چنين كني، نگذارد خدا كسي را بر زمين كه شهادت دهد كه محمّد رسولخداست و نه موسي و نه عيسي و نه ابراهيم و نه نوح و نه آدم و نه جنبندهاي كه راه برود بر زمين و نه پرندهاي در آسمان مگر آنكه هلاك كند آن را. پس فرمود ياابنالخطّاب واي بر تو از امروز و بعد از امروز، بيرون رو از خانه من پيش از آنكه شمشير بكشم و تا آخر اين امّت را فاني كنم. پس عمر بيرون رفت و خالد و قنفذ و عبدالرحمن پسر ابوبكر لعنهماللّه همه بيرون رفتند و حضرتامير فرياد كردند فضّه را كه اي فضّه! خاتون خود را متوجّه باش كه فرزند خود را سقط ميكند و در را بستند. پس ساقط كرد محسن را، پس حضرتامير فرمودند كه اين فرزند ملحق ميشود به جدّش رسول خدا۹ و شكوه خواهد كرد به او. و قصّه كند برداشتن اميرالمؤمنين۷ ايشان را در شب با حسن و حسين و زينب و امّكلثوم و بردن به سوي خانههاي مهاجرين و انصار كه متذكّر كنند ايشان را به خدا و رسول و عهدي كه كردند در بيعت خدا و رسول و با او بيعت كردند در چهار جا در حيات رسول خدا و سلام كردن ايشان بر او به اميرالمؤمنيني در جميع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۴ *»
آن مقامات. و همه وعده ميكردند كه او را نصرت كنند فردا، و چون صبح ميشد همه باز مينشستند. پس شكايت كند حضرتامير۷ محنت عظيمه را كه به آن ممتحن شدند بعد از پيغمبر۹ و ميگويد قصّه من مثل قصّه هارون بود با بنياسرائيل و قول من مثل قول او بود از براي موسي كه گفت ياابنامّ انّ القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني فلاتشمت بي الاعداء و لاتجعلني مع القوم الظالمين يعني اي برادر بدرستي كه قوم مرا خوار شمردند و نزديك بود مرا بكشند، پس دشمنان را به شماتت من مدار و مرا با ظالمان همراه مكن. پس صبر كردم به جهت طلب اجر و تسليم كردم از روي رضا و حجّت بر ايشان قائم بود در مخالفت من و شكستن ايشان عهد مرا كه عهد گرفتي از ايشان يارسولاللّه و متحمّل شدم يارسولاللّه آنچه را كه متحمّل نشد وصي پيغمبري تا اينكه كشتند مرا به ضربت عبدالرحمنبنملجم لعنهاللّه و خدا آگاه بود به شكستن ايشان بيعت مرا. و قصّه كند خروج طلحه و زبير و عايشه را به سوي مكّه به عزم حجّ و عمره در ظاهر و رفتن ايشان را به بصره و بيرون رفتن خود را به سوي ايشان و متذكّر كردن خود ايشان را به خدا و رسول و آنچه رسول آورده بود. پس برنگشتند از ضلالت خود تا آنكه خدا مرا نصرت بر ايشان داد تا اينكه ريختم خون بيستهزارنفر از ايشان را و هفتاددست قطع كردم كه به مهار شتر عايشه چسبيده بودند و در هيچ جنگي سختي آنقدر نديدم، از همه جنگها شديدتر بود پس صبر كردم چنانكه خدا مرا مؤدّب كرده بود كه فرمود اصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل و فرمود اصبر و ما صبرك الاّ باللّه و ظاهر شد تأويل اين آيه كه خدا نازل كرده بود در امّت تو بعد از تو كه و ما محمّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلنيضرّ اللّه شيئاً و سيجزي اللّه الشاكرين يعني نيست محمّد مگر رسولي كه پيش از آن رسولان گذشته است. آيا اگر بميرد يا كشته شود برميگرديد از دين؟ و كسي كه برگردد ضرر نميرساند به خدا و خدا جزا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۵ *»
دهد شاكران را كه به دين بچسبند و دست برندارند.
پس برميخيزد حسن۷ نزد جدّش و عرض ميكند ياجدّاه بودم من با اميرالمؤمنين در دار هجرت او به كوفه تا آنكه شهيد شد به ضربت ابنملجم لعنهاللّه پس وصيّت كرد مرا به آنچه تو او را وصيّت كرده بودي و رسيد به معاويه ملعون خبر قتل پدرم پس فرستاد زياد ملعون را به سوي كوفه با صدوپنجاههزار قشون و امر كرد كه من و برادرم حسين را با ساير برادران و اهلبيت و شيعيان و دوستان ما را بگيرند و بيعت از ما بگيرند و اگر يكي از ما بيعت نكنيم گردن ما را بزنند و سرش را نزد او فرستند. پس چون اين را دانستم از خانه بيرون آمدم و داخل مسجد كوفه شدم و خطبه خواندم و از ايشان ناصر و معين خواستم. همه ساكت شدند مگر بيستنفر كه برخاستند و گفتند ياابنرسولاللّه ما مالك نيستيم الاّ جانهاي خود را و شمشيرهاي خود را. اينك ما در خدمت تو ايستادهايم، مطيع امر تو هستيم. پس به راست و چپ نظر كردم احدي را غير از ايشان نديدم. گفتم به جدّم اقتدا ميكنم كه سيونهنفر اصحاب داشت و امرش را پنهان كرد و چون چهلنفر شدند امرش را ظاهر كرد. اگر چهلنفر ناصر داشته باشم با ايشان جهاد ميكنم و از منبر به زير آمدم و از كوفه بيرون رفتم به سوي مدينه. و خبر آمد كه معاويه قشون به اطراف فرستاده و مردم و زنان و اطفال را بيسبب كشته، جمعي را به دعوا فرستادم و به ايشان گفتم كه ميرويد و اطاعت معاويه را خواهيد كرد و چنان شد، رفتند و با معاويه ساختند.
پس برخيزد داهيه عظمي و مصيبت كبري حسين۷ در حالتي كه به خون خود خضاب باشد با آنها كه با او كشته شدند. پس چون ببيند رسول خدا ايشان را گريه كند و گريه كنند اهل آسمان و زمين از گريه پيغمبر. و فاطمه صيحهاي زند پس به تزلزل آيد زمين و آنچه بر زمين است و بايستد اميرالمؤمنين و حسن از راست او و فاطمه از چپ او و حسين بيايد پس رسول خدا او را به بغل گيرد و بگويد ياحسين فداي تو شوم،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۶ *»
چشم تو روشن باشد و چشم من به تو روشن شود. و از دست راست حسين۷حمزه اسداللّه بايستد و از چپ جعفرطيّار بايستد و خديجه بيايد محسن را برداشته و فاطمه بنتاسد بيايد گريهكنان. مفضّل گويد حضرتصادق گريست تا آنكه محاسن شريفش به اشك چشمش تر شد پس فرمود هيچ چشمي روشن مباد كه گريه نكند نزد اين شكايت و مفضّل گريست گريه طولاني. پس عرض كرد گريه چقدر ثواب دارد؟ فرمودند بينهايت اگر از مُحِقّ باشد. پس شكايت ميكند تشنگي خود و اهلبيت و اطفال كوچك خود را و كشته شدن ياران و برادران و فرزندان خود را و اينكه دعوت كرد آنها را به خدا و از او نپذيرفتند و او را با لب تشنه و شكم گرسنه از قفا سربريدند و اينكه سر او را به نيزه جفا بلند كردند و اينكه بدن او را پامال سم اسبان نمودند و عيال و اولاد و زنان و اطفال و كنيزان و دختران او را اسير كردند و در شهرها و بيابانها آنها را گردانيدند و آنها را در مجلس يزيد شرابخوار بردند و دختران او را خواهش كنيزي كردند؛ و باقي مصيبتها را همه را عرض ميكند.
مفضّل عرض كرد يا مولاي ديگر چه خواهد شد؟ فرمود فاطمه ميگويد خدايا وفا كن به وعده خود در خصوص ظالمان و غاصبان من و كساني كه مرا زدند و شربت مرگ اولاد مرا به من چشانيدند. پس ملائكه هفتآسمان و حاملان عرش و سكّان هوا و هركس در دنياست و هركس زير طبقههاي زمين است بر آن حضرت گريه كند و صيحه زند و فرياد كند به سوي خدا. پس احدي از كشندگان و ظالمان و راضيان به مصيبت ما نماند مگر اينكه آن روز كشته شوند هزاربار.
تا اينكه فرمودند ميايستد جدّم عليبنالحسين و پدرم باقر و شكايت كنند به سوي جدّشان از آنچه به ايشان كردند، پس من بايستم و شكايت كنم به سوي جدّم از آنچه منصور با من كرده، پس بايستد پسرم موسي و شكايت كند به سوي جدّش از آنچه رشيد با او كرده، پس بايستد عليبنموسي و شكايت كند به سوي جدّش از آنچه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۷ *»
مأمون با او كرده، پس ميايستد محمّدبنعلي و شكايت ميكند از آنچه مأمون با او كرده، پس ميايستد عليبنمحمّد و شكايت ميكند به سوي جدّش از آنچه متوكّل با او كرده، پس ميايستد حسنبنعلي و شكايت ميكند به سوي جدّش از آنچه معتزّ به آن كرده، پس ميايستد مهدي سَمِي جدّش و پوشيده است پيراهن رسولخدا را كه آلوده است به خون رسولخدا روزي كه پيشاني او را شكستند و دندان مبارك او را شكستند و ملائكه گرد او را گرفتهاند تا پيش روي پيغمبر بايستد. پس عرض كند ياجدّاه مرا براي امّت وصف كردي و دلالتشان كردي بر من و نسب مرا بيان كردي و اسم و كنيت مرا گفتي و امّت انكار كردند و گفتند متولّد نشده و نبوده و كجا بوده و كي بوده و كجا مانده است و پدرش مُرد و اولاد نداشت، و اگر صحيح بود اينقدر تأخير نميافتاد. پس صبر كردم به جهت طلب اجر.
امّا چون نوبت شكايت به خدّام و نوكران ائمّه انس و جان رسد ما را هم شكايتي است و شكايت ما آن است كه ميايستيم و عرض ميكنيم كه يارسولاللّه ما واقع شديم در زماني كه از غيبت مولاي ما نهصدسال و كسري گذشته بود و بكلّي مردم سيرت تو و ائمّه بعد از تو را فراموش كرده بودند و امام خود را كأنلميكن انگاشته بودند و ظالمان و منافقان و فاسقان دنيا را محض وجود خود انگاشته بودند و ظالمان مسلّط بر جان و مال و عِرض مردم شده بودند و همه اسير در دست ايشان بودند و جميع امّت هوي و هوس خود را اله خود قرار داده بودند و دنيا را قبله خود و نفاق را شريعت خود قرار داده بودند و اطفال از اوّل سن به تحصيل دنيا و طلب آن و ايثار آن بر آخرت بارميآمدند و علم و دين و شرع از ميانه گم و عداوت و شقاق و نفاق در ميانه مردم منتشر بود و اهل جميع ملّتها را مردم محترمتر از مسلم ميداشتند و حمايت از آنها بيشتر ميكردند و قواعد و قوانين موافق ساير ملل در ميان خود گذارده بودند و احكام به طور آنها جاري ميشد و سنّت تو مرغوبٌعنها بود و علانيه ترجيح قواعد آن ملل را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۸ *»
بر ملّت تو ميدادند و بالطبع مردم مايل به آنها بودند و علما برطرف شده بودند و اگر در هر ولايتي چند نفري مانده بودند همه همّت خود را طلب دنيا و تقرّب به حكّام جور قرار داده بودند و قضاوت را وسيله اموال و ملك دنيا قرار داده بودند و احكام را به حسب صرفه و صلاح خود جاري ميكردند و ذكر آل تو و دين تو از ميان رفته بود. پس با تنهايي و بيكسي و بيناصري در ميان قوم برخاستيم و دست از جان و مال و عزّت و آبرو برداشته متصدّي بيان فضايل تو و آل تو شديم و در شب و روز به نوشتن و گفتن براي عوام و خواص عليالاتّصال در نشر فضايل شما كوشيديم. پس كساني كه در ميان امّت، خود را عالم ناميده و قاضي قرار داده بودند به عداوت ما برخاستند و در صدد ايذاي ما برآمدند و كاغذها به اطراف بلاد نوشتند و يكديگر را وصيّت كردند به قتل و سبي و اذيّت ما، و ما چندنفر و بعضي از امّت ضعيف را كه نصرت ما ميكردند در هر گوشه و كنار بقدر امكان اذيّت كردند و ما را نجس و مرتد خواندند و كافر شمردند و بر منبرهاي تو برآمدند و نقص براي تو و اهلبيت تو اثبات كردند و متمسّك به هر شبههاي شدند و بر امّت ضعيف عوام امر را مشتبه كردند تا جمعي از ايشان را از دين تو مرتد كردند و منكر فضايل تو و اهلبيت تو گرديدند و اثبات عجز و جهل و سهو براي تو كردند و ما بر همه اينها صبر كرديم و دست از كار خود برنداشتيم و متحمّل هرگونه محنت و مصيبت شديم. حتّي آنكه شكوه ما را به سلاطين سنّي كردند و به ايشان كتاب ما را نمودند و گفتند اينها عمر را لعن ميكنند تا آنكه در صدد قتل ما برآيند. و همچنين عليالاتّصال استشهادها تمام كردند و نزد سلاطين فرستادند و ما را متّهم كردند به بدعتها و بيدينيها و سركشي با سلاطين و طلب دنيا و رياست، كه شايد سلاطين درصدد قتل و نهب و اسيري ما برآيند و خدا همه اينها را از ما دفع كرد به بركات شما. و به اينها اكتفا نكردند تا آنكه خود آن قاضيان در هر قضيّهاي كه يكطرفش يكي از ما بود حكم را عمداً بر طرف خلاف كردند و به اينواسطه املاك و زنان و خانههاي ما را از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۹ *»
دست ما ربودند و شهادت ما را رد كردند و اگرچه از طرف ما سيّدقرشي بود، سياه حبشي را بر ماترجيح دادند و حكم از جهت آنها كردند و براي ما پيغام ميدادند كه فضايل آلمحمّد را نگوييد و مردم را گمراه مكنيد و خود بر منبر برميآمدند و اثبات نقص براي شما ميكردند و به انواع لعن و تهمت و غيبت ما را آزار ميكردند. حتي آنكه در ميان مسلمين بالاي منبر رفتند و گفتند كه محبّت اميرالمؤمنين زيادش حرام است، پيغمبر فرموده است خيرالامور اوسطها و به جهت انكار ما، انكار كتاب و سنّت را كردند. و به ايشان گفتيم كه اگر كتاب و سنّت خلاف رأي شما باشد چه ميكنيد؟ گفتند كتاب و سنّت را ترك ميكنيم و رأي خود را ميگيريم و اين سخن را صريح و علانيه گفتند. و اگر به ولايتي ديگر به جهت نشر امر شما رفتيم، به يكديگر نوشتند كه اينها را راه ندهيد و درِ مسجدها را به روي ما بستند و پيغام دادند كه در ولايت ما اين فضايل را نگوييد و خود عليالاتّصال خود را عامل احكام كردند و بر هواي حكّام احكام جاري كردند و چون ما چنين نكرديم حكّام از ما بدمظنّه شدند و عداوت ما را ورزيدند.
اللهمّ انّا نشكو اليك فقد نبيّنا و غيبة وليّنا و كثرة عدوّنا و قلّة عددنا و شدّة الفتن بنا و تظاهرالزمان علينا فصلّ علي محمّد وآلمحمّد وانتقم ممّن ظلمنا و قهرنا و اذلّنا و خذلنا. پس خدا بكند در آن روز آنچه را كه بخواهد، چنانكه انشاءاللّه عمّاقريب خواهيد ديد.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۰ *»
«موعظه بيستوپنجم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز سخن منتهي شد به آنجا كه حضرتپيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليه به دار دنيا رجعت ميفرمايند و آن سن و آنوقت از براي عالم به منزله چهلسالگي است كه عقل عالم كامل شده به منتهاي كمال خود ميرسد و چون عقل به منتهاي كمال خود ميرسد جميع شهوتها و عادتها و غضبها و طبيعتهاي نفسانيّه و اقتضاهاي نفس امّاره جميعاً به تحليل ميرود. همينكه انسان چهلساله شد مينشيند شهوات او و عادات او و غضبهاي او و از اين جهت ملائكه را خدا امر ميفرمايد كه ديگر امر را بر اين شخص سخت بگيريد و بعد از اين صغيره و كبيره گناهان اين را بنويسيد. زيرا كه عقل او را كامل كردم و آن مقتضيهاي معصيت كه براي او بود تمام شد. ديگر حالا باعث معصيت چه چيز است؟ شهوت كه كم شد ديگر زنا براي چه؟ چشم كمنور شد، گوش سنگين شد، پاها سست شد، علامات مرگ ظاهر شد، حالا ديگر سبب حرص تو چه چيز است؟ اين است كه گناه بر شيخ زاني بسيار عظيم است. آن كسي كه پير شده و گناه ميكند،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۱ *»
گناه او بسيار عظيم است. حالا جوان در او غلبه دارد شهوت، در تو چه غلبه دارد؟ جوان رو به دنيا دارد، تو كه پشت به دنيا داري، ميبيني امروز چشمت ميميرد، فردا گوشَت ميميرد، زانوها سست ميشود، آثار مرگ ظاهر ميشود. حالا ديگر حرص از براي چه؟ ديگر متوجّه آخرتنشدن براي چه؟ اينها نيست مگر از شقاوتي كه در شخص است. پس اين است كه انسان به سن چهلسالگي كه رسيد، امر را بر او سخت ميگيرند و خداي رؤف رحيم قبل از چهلسالگي عفو كرده در بسياري از گناهان جاهل است، نميداند، تجربه نكرده است، عادت بر او غلبه كرده است، شهوت بر او غلبه كرده، طبيعت بر او غلبه كرده، به اين جهتها كار را بر او سخت نميگيرند. اما چون عذر برطرف شد و به سن چهلسالگي رسيد، بر او كاتبان سخت ميگيرند و صغير و كبير او را مينويسند. وانگهي كه در آنوقت علم او و عقل او به انتها رسيده و قبل از آن، عقل او و علم او آنقدر نبوده و گناه از عالِم عظيمتر است از گناه جاهل. جاهل معذور است، جميع جاهلان معذورند ولكن عالمان معذور نيستند و شخص در حدود چهلسالگي عالم ميشود در حدّ خودش. پس از اينجهت عذر او آنوقت كمتر است.
باري، عالم در زمان رجعت پيغمبر به سن چهلسالگي ميرسد از اين جهت مقتضيهاي معصيت او و نفس امّاره عالَم كه شيطان باشد به تحليل ميرود و شيطان كشته ميشود و جميع مقتضيهاي معصيت از عالم برداشته ميشود. عقل عالم كامل ميشود و منتهاي علم از براي او حاصل ميشود از اين جهت خداوند او را تكليفي ديگر خواهد كرد، عبادات او طوري ديگر ميشود، اخلاص او بايد طوري ديگر شود. اينهايي را كه ميگويم ظاهرش همين حرفهاست لكن باطنها دارد كه علما و خواص از آنها بهره ميبرند.
باري، در اينوقت معرفت اهل عالم زياده ميشود و خداي خود را بهتر ميشناسند، پيغمبر خود را بهتر ميشناسند و ائمّه خود را بهتر ميشناسند و متمكّن از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۲ *»
اخلاص ميشوند. بهجهت آنكه اسباب معصيت از عالم منقطع شده، پس اخلاصي ديگر پيدا ميشود و ديگر آنوقت وقتي است كه بايد عبادت كنند و شرك به خدا نورزند. در اين زمانها هر عبادتي مشوب است به شرك، لكن در آن زمان چنان اخلاص در عمل پيدا ميشود كه به هيچ وجهمنالوجوه در ايشان شركي نيست و در عباداتشان شركي نيست. شيطان كه اصل همه معصيتهاست در مخلصين كاري نميتواند بكند. گفت لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين خالص كسي است كه نفس امّاره او مضمحل شده باشد و عقل او كامل شده باشد، همچو كسي مخلص است. و مخلص و خالص، آنها را شيطان نميتواند اغوا كند، در بدن ايشان محلّي و خانقاهي ندارد و خانقاه شيطان نفس امّاره است. وقتي در بدن نفس امّاره نيست، شيطان خانقاه و خيمه و خرگاه ندارد، كجا مسكن ميكند و احكام خود را چه طور جاري ميكند؟ وقتي كه نفس امّاره فاني و مضمحل شد، ندارد در بدن خانقاهي و منزلي و چون ندارد نميتواند سكنا كند. وقتي نتوانست، عقل بر اخلاص خود و خلوص خود عبادت ميكند العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان پس در آن هنگام شيطان از دنيا رفته و ندارد در عالم هيكلي كه در آنجا سكنا كند و شيطان بيهيكل، زندگاني نميتواند بكند. در آن زمان هيكل ندارد و چون ندارد ديگر از او كاري برنميآيد و شيطان خواهد كشته شد و هيكلهاي شيطان از عالم تمام خواهد شد و عقل خالص ميماند. عقل خالص يعني چه؟ يعني محمّد۹ مستقل در ملك و در تدبير ملك خواهد شد و از براي او در تمام ملك معارضي نخواهد ماند. پس امر امر او خواهد بود، حكم حكم او خواهد بود بلامعارض. و چون معصوم است و حكمش هم نافذ است، پس به طور عصمت حكم ميفرمايد و هيچجا حكم نميكند كه تخلّف از آن بشود. حالا به كسي ميگويند وضو بگير، حكمي است از جانب پيغمبر. حكم صريح ميآيد به مقتضاي عصمت و به مقتضاي رضاي خدا لكن مكلّف در او نفس امّاره و شيطان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۳ *»
غالب است، اين حكم در پيش او جاري نميشود. نه اينكه پيش پيغمبر نقصاني باشد نعوذباللّه، امّا در آن زمان در عالم مانعي نيست. پيغمبر حكم ميكند موافق رضاي خدا و ديگر در كسي نقصاني نيست و حكم جاري ميشود، به گوش هركس كه رسيد بلامانع قبول ميكند. پس عالم به حدّ عصمت ميرسد، پس در عالم هيچ خطايي، هيچ نقصي، هيچ ظلمي، آفتي، عاهتي، باقي نخواهد ماند. همه بر وفق رضاي خدا خواهد شد، ديگر در آنوقت گمان تو به عالم چه خواهد بود؟ گمان تو به خداوند چيست؟ گمان تو به فيضهايي كه به مؤمن ميدهد چيست؟ قدرت خدا كه نهايت ندارد و در قابليّت مؤمن هم كه نقصاني و مانعي نيست. وقتي اينطور شد ببين خدا به مؤمن چه خواهد داد؟! بينهايت خواهد داد و آنقدر ميدهد در آن زمان به مؤمن كه به معصومي در اين زمان ميدهد. چرا ندهد؟ هيچ مانعي ندارد. پس مؤمنان در آن وقت صاحبان مشيّت و اراده ميشوند به اين معني كه آنچه از خدا بخواهند براي ايشان فيالفور حاصل است ياابن آدم اطعني فيماامرتك اجعلك مثلي تقول للشيء كن فيكون اي پسر آدم اطاعت مرا بكن در آنچه تو را به آن امر كردهام تا تو را مِثل خود كنم، و مَثَل خود كنم. پس همه امثال علياي او ميشوند و همه صاحب قول كنفيكون ميشوند و آنچه مؤمن بخواهد در اين ملك به او ميگويد بشو، فيالفور ميشود. به مرغ ميگويد از هوا فرود بيا، فرود ميآيد و او را ذبح ميكند و ميخورد و بعد از خوردن استخوانهاي او را بر روي هم ميچيند، ميگويد پرواز كن، پرواز ميكند و ميرود. ببين همين حالت عيسي هست يا نه؟ اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني فتنفخ فيها فتكون طيراً باذني آهو را از صحرا ميطلبند، ميآيد ذبح ميكنند، كباب ميكنند، ميخورند. استخوانهايش را روي هم ميچينند، ميگويند مرخّصي برو، فيالفور زنده ميشود و ميرود. آنچه تصرّف در اين عالم بخواهند بكنند بلامانع ميكنند زيرا كه خدا بخيل نيست و ايشان هم مانع ندارند. ديگر بايد جميع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۴ *»
آنچه ميخواهند از ايشان سربزند. و چون در آن زمان جميع مردم جميع قوّههاشان ظاهر شده و جميع بنيههاشان قوّت گرفته، حواسّشان صاف شده، همه صاف شده و به عمل آمده و هركس آنچه در دل داشته كرده، پس كار به آنجا كه عرض شد رسيده. از اين جهت حضرتسيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه در رجعت حساب جميع خلايق را او ميكند، جميع حساب خلايق در آن زمان ميشود و روز قيامت، يا رفتن به بهشت است يا رفتن به جهنّم. همان روز حسابها كرده ميشود و خداوند سريعالحساب است و خداوند حساب كلّ كاينات را با حضرتسيدالشهدا در رجعت خواهد كرد. اين است كه در زيارتجامعه ميخواني اگر ملتفت شده باشي اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم رجعت خلق به سوي شماست و حساب خلايق با شماست. پس جميع خلق به سوي ايشان رجعت ميكنند و حساب همه خلايق را ايشان ميكنند. حساب خلايق را سيدالشهدا صلواتاللّهعليه در رجعت خواهد كرد. ولكن گمان مكن كه حساب او به اين تركيب باشد كه يك يك مردم را بياورند بنشانند كه تو فلانروز چه كردي و چه كردي، حاشا. آيا نشنيدهاي كه فرمودند مابين طلوعين مخوابيد كه در آنوقت قسمت ارزاق خلايق ميشود؟ بر دست ما اهلبيت رزقهاي مردم در مابين طلوعين قسمت ميشود بر دست آلمحمّد: در آن يكساعت و نيم مدّت، قسمت ارزاق كلّ خلايق ميشود. آيا چه گمان ميكني؟ چگونه قسمت ميكنند؟ مينشينند و چونه ميگيرند، يكدانه نان، يكدانه نان به اين و آن ميدهند؟ چنين نيست، تمام روزي خلايق را در اين يكساعت و نيم قسمت ميكنند. اين بود كه اشاره كردم كه خدا سريعالحساب است چنانكه قسمت ارزاق خلايق در اين مدّت قليل ميشود، همچنين آلمحمّد:حساب خلايق را در كمتر وقتي به اسهل وجهي، به بهتر طوري ميكنند. آيا هيچ ميداني كي وقت حساب خلايق است؟ وقتي كه داد و ستدهاي مردم همه ظاهر شد، وقتي اعمال همه مردم ظاهر و بالفعل شده باشد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۵ *»
صفات مردم همه ظاهر شده باشد، حق هركسي ظاهر شده باشد، آنوقت وقتي است كه حساب خلايق ميشود. والاّ تا ثبت نشده در كتاب و در دستك ثبت نشده، حساب نميتوان كرد. وقتي نوشته شد و سرنوشتها همه به عمل آمد، آنوقت وقت حساب خلايق است.
باري، اين مطالب بسيار مشكل است و به زبان عاميانه گفتن آنها مشكلتر است. و امر به همينطور پيش ميرود و در روايتي ملك و سلطنت حضرتپيغمبر پنجاههزار سال طول ميكشد. خداوند ملك را براي ايشان آفريده بود ولكن اگر دولت باطل را مؤخّر ميداشت، ميبايست دولت حق منقطع شود. از اينجهت دولت باطل را مقدّم داشت كه منقطع و تمام شود بعد دولت روزافزون حق باقي ماند. زيرا كه آن دولتي است كه انقطاع ندارد. پس در زمان رجعت؛ ملك ملك ايشان است. مابين نفختين امر امر ايشان است، در قيامت ملك ملك ايشان است، در جنّت و نار ملك ملك ايشان است. انتهايي براي ملك ايشان ديگر نخواهد ماند. پس به جهت همين مسأله دولت باطل را چند روزي مقدّم داشتهاند چنانكه حضرتامير ميفرمايد للباطل جولة و للحق دولة از براي باطل جولاني است و از براي حق دولتي است لاينقطع. پس شما چندان غصّه نخوريد كه دولت امامزمان چرا هفتسال بايد باشد. هفتسال، يك حكمتي در اين است، معنيي در آن هست والاّ انقطاع ندارد به حسب ظاهر مگر دولت سيدالشهدا دولت امامزمان نيست؟ مگر دولتاميرالمؤمنين دولت امامزمان نيست؟ مگر ايشان بعضي از بعضي نيستند؟ مگر همه محمّد نيستند؟ همه محمّدند، دولت دولت محمّد است و دولت آلمحمّد: آنچه از امامزمان بر ميآيد از حضرت سيدالشهدا برميآيد. پس دولت امامزمان به حكمتي هفتسال ـ حديث است ـ طول ميكشد و موافق روايات ديگر اين هفتسال هر سالي دهسال ميشود و هفتسال، هفتادسال ميشود. و اگر بخواهم عرض كنم كه چگونه هفتسال هفتادسال ميشود از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۶ *»
فهم عوام بالاتر ميشود. موافق بعضي روايات نهسال و عامه به نهسال مايلترند و احاديثشان و مذهبشان به نهسال است و احاديث ما هفتسال است. اگرچه در احاديث ما هم نهسال هست ولكن به جهت آن است كه عامه روايت كردهاند، هفت اولي به نظر ميآيد. به هرحال دولت طول خواهد كشيد و روزبهروز، روزها درازتر ميشود. در زمان امامزمان روزي دهروز ميشود پس از آن رجعت كه شد روزها اليماشاءاللّه درازتر خواهد شد. هرچه پيشتر ميرود روزها درازتر ميشود. يك مثَلي براي شما عرض كنم بقدر اينكه تو بگويي «لا» به قدري كه كلمه «لا» بگويي، حالا درست نظرم نيست تخميني است يا همينقدر است، يقيناً به همينقدر وقت عرش خدا نهصدهزارسال راه ميرود. به قدر اينكه تو بگويي «لا» آن بقدر نهصدهزارسال ميگذرد. حالا اين آسمان نهصدهزارسال راه را كه در اين زمان كم سير ميكند، در عرض اين نهصدهزارسال هركاري باشد در اينجا هرچه باشد همه را ميبيند، هر امري باشد همه را ميگذراند و تو در اينجا به قدر كلمه «لا» هيچ كاري نميتواني بكني مگر پايي برداري. پس امروز در اين يكآن يكقدم ميتوان رفت و در زمان رجعت نهصدهزارسال ميگذرد. امروز تو اگر نهصدهزارسال عمر كني، هرقدر كار بخواهي بكني ميكني. در اين مدت حالا آسمان بقدر گفتن كلمه «لا» آن همه كار را ميتواند بكند. پس در زمان رجعت در يكآن بقدري كه اهل زمين يك «لا» بتوانند بگويند كار نهصدهزارسال را ميكنند. و همچنين در آخرت در يك آنِ آخرت، در يكچشم بهمزدن به قدر عمر دنيا كار ميتوان كرد. اوضاع عالم رجعت اينطور است اين است كه يك لقمه كه مؤمن ميخورد از مائده بهشت، با آن يكلقمه جميع اوّلين و آخرين را اگر بخواهد مهمان بكند، كفايت ميكند و جميع آن عالم ديگر وضعي است، كارهاي آن عالم ديگر طوري است. در رجعت در آنروز بينهايت كارها ميگذرد اين است كه توفيق خدا در آن زمان غالب است. مثَلي عرض كنم، يك كسي توفيق دارد ميبيني در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۷ *»
شبهاي قدر نمازهاي صدركعت را ميكند، هزارتا انّاانزلناه را ميخواند، نماز شبش را ميكند، دعاهاي وارد شده را ميخواند، سورههاي وارد شده را ميخواند؛ ميبيني همه اين كارها را كرد. يكي ديگر را ميبيني بانهايت كسالت، با نهايت هنهن برميخيزد. تا ميآيد وضو بگيرد، آن بيستركعت نماز ميكند. وضو كه گرفت خسته ميشود، مينشيند خستگي بيندازد، يكخورده گرم شود، تا اين كارها را ميكند آن بيستركعت نماز ديگر كرد. كسي كه موفّق است در زمان كم كارهاي بسيار ميكند، كسي كه موفّق نيست در زمان بسيار كارهاي كم را نميتواند بكند. اهل رجعت موفّقند، در يكچشم برهمزدن كار چندين هزارسال را ميتوانند بكنند. ديگر اين مسأله به اين عظمت را از اين واضحتر و عاميانهتر مشكل است گفتنش. پس به همين كيفيّت در رجعت فيضها و مددها بر مردم نازل ميشود تا وقتي كه عمر عالم به انجام رسد آنوقت چنانكه در اين دنيا انسان محتضر ميشود و در آن حال خلل در مشاعر او پيدا ميشود، زبان او بند ميآيد، چشم او بينور ميشود، گوش او سخن نميشنود، هوش او تمام ميشود؛ در آخرالزمان همه امر عالم چنين خواهد شد. اوّل حضرتفاطمه صلواتاللّه و سلامهعليها از زمين بالا خواهد رفت به آسمان. اختلال در وضع عالم پيدا ميشود، ادراك عالم نقصان پيدا ميكند، علم عالم كم ميشود. پس از سالهاي چند كه خدا بهتر ميداند امامي بالا خواهد رفت، بعد از چندي امامي ديگر و همچنين تا هشتامام به آسمان بالا ميروند. اختلال در اوضاع عالم پيدا ميشود، در فهمشان و شعورشان و ادركشان فتور پيدا ميشود.
لكن اين فتور عالم نه از راه شقاوت است مثل اينكه مؤمن مريض ميشود و فتور در حواسش پيدا ميشود، اين دليل شقاوت او نميشود. اين فتور عالم هم از شقاوت او نيست، بلكه حال احتضار اوست. همچنين آن چهارامام ديگر هم بعد بالا خواهند رفت، ديگر مدّتشان در چندسال خواهد بود، آن را خدا بهتر ميداند. سيهزارسال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۸ *»
باشد، چهلهزارسال باشد، خدا بهتر ميداند. عالم طفل بزرگي است، مرد بزرگي است، عمرش طولاني است، احتضارش طولاني خواهد شد. بعد از همه ائمّه، پيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليه كه جان جهان است بالا ميرود و احتمال ميرود موافق بعضي از روايات كه پس از هشتادهزارسال پيغمبر بالا رود. بعد از آني كه پيغمبر بالا رفت عالم ميشود به هيأت محتضر، مثل كسي كه جان او و حسّ او تمام شده، شعور او تمام شده و حركتها تمام شده. چهلروز عالم هرج و مرج خواهد بود، بعد از آن اسرافيل نازل ميشود و نفخه صور را بنا ميشود بدمد. صور يك شاخي است از نور و به هيأت قند است. يك سر او باريك و يك سر او پهن است. از آن سر باريك سوراخي دارد تا آن بالا. از همين سر، باز سوراخي دارد تا اين سر باريك. از آن سر پهن دوسوراخ دارد و آن سر باريك يكسوراخ. اسرافيل نازل ميشود و اوّل نفس را بالا ميكشد از آن سوراخ پايين. جميع ارواح مردم كلاّ و طرّاً ارواح جن و انس بيرون ميرود و داخل اين صور ميشود. بعد از آن از آن سوراخ بالا نفس را پس ميكشد و جميع ارواح اهل آسمان و ملائكه جميعاً داخل صور ميشوند، آنوقت خطاب ميرسد به عزراييل كه بمير و به اسرافيل كه بمير، اينها هم ميميرند. در جميع آسمان و زمين يك جنبنده جاندار باقي نميماند و جميع آنچه خدا آن را خلق كرده و تركيب كرده ازهم ميپاشد، نميمانند مگر آناني كه بالاتر از صورند و صور به امر ايشان برپاست. اين است كه خدا در قرآن ميفرمايد فصعق من في السموات و من في الارض الاّ من شاءاللّه آنها باقي ميمانند، ديگر احدي باقي نميماند. آنوقت آنهايي كه باقي ماندهاند كه زبان گوياي خدايند ندا ميكنند در آسمان كه لمن الملك اليوم امروز ملك مال كيست؟ كو آن جبّاران، كو آن متكبّران، كو آناني كه رزق خدا را خوردند و غير خدا را عبادت كردند، كجايند جبّاران، ملك امروز از براي كيست؟ ابداً احدي نيست كه جواب بگويد، باز خود ايشان صلواتاللّه و سلامهعليهم جواب ميگويند للّه الواحد القهّار امروز ملك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۹ *»
براي خداي يگانه است كه قهّار كلّ كاينات است. ملك ملك اوست، ملك كسي ديگر نيست. چهارصدسال بر اين احوال عالم باقي ميماند پس از چهارصدسال باراني از آسمان ميآيد، چهلروز باران از آسمان ميبارد و جميع روي زمين را آب ميگيرد و بدنهاي مردم جمع ميشود از هرجا بر سر قبر خود. چون وقتي مرده و خاك شده، باد هر عضوي از اعضاي او را به جايي برده اين باران كه ميآيد اعضاي مردم را جمع ميكند، عضو هركسي را پيش قبر او ميآورد. جاهل نادان كه خدا را به ضعف خود و به جهل خود قياس ميكند ميگويد اين اعضاي متفرّق شده را چگونه ميتوان جمع كرد؟ ميگويد من يحيي العظام و هي رميم مثَلي براي تو بياورم مثلاً يك مجموعه در پيش تو گذارده باشد و در توي اين مجموعه يكچارك نخود ريخته و يكچارك عدس و يكچارك برنج و يكچارك ماش، از هر حبوبي در اين مجموعه باشد. آيا تو را ممكن هست كه اين حبوب را از يكديگر جدا كني يا نه؟ البته ميتواني. خدايي كه خالق اين زمين است و خداوند با بدن تو بوده از اوّل تركيب، خود او اين باد را وزانيده و اين خاك تو را متفرّق كرده، عاجز از اين نيست كه خاك تو را هر ذرّهاي را از هرجاي عالم كه هست جمع كند و جميع متعلّقات تو را جمع كند پيش هم. چه عيب دارد؟ تو عاجزي و ناداني قل يحييهاالذي انشأها اوّل مرّة و هو بكلّ خلق عليم آن كسي كه همه را خلق كرده و ذرّهذرّه او را از عدم به وجود آورده، ميتواند آنها را جمع كند. پس اين دريا را به موج درميآورد و جميع ذرّات بدنهاي زيد و عمرو و بكر را ميآورد به پيش يكديگر و همه را به هم جفت ميكند. بعد از آن به جهت اينكه در اينها رطوبتي پيدا شده باعث اين ميشود كه بدنها نمو كند و اين بدنها ميرويد و نمو ميكند و استخوان و گوشت او ميرويد و پوست بر آنها كشيده ميشود. بعد از آنكه بدنهاي مردم درست شد خداوند اسرافيل را زنده كرده امر ميكند او را كه بدمد در صور، لكن نه دميدني كه نفس را بالا كشد. آن نفخه اولي نفخه صعق است كه نفس را بالا ميكشد و همه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۰ *»
ميميرند و نفخه دويّم نفخهاي است كه ميدمد. پس اوّل از آنسوراخي كه براي اهل آسمان است ميدمد جانهاي اهل آسمان را به تن آنها ميدمد. بعد در آن سوراخي كه براي اهل زمين است ميدمد جانهاي اهل زمين به تن آنها ميآيد و مانند ملخ اين جانها از صور بيرون ميآيند و هر روحي ميرود داخل تن خود ميشود و آن بدن به جنبش درميآيد و از قبر خود برميخيزد و مينشيند و خاك از سر او ميريزد. لكن برميخيزد مدهوش، برميخيزد حيران كه اين چه وضع است، من كجا و اينجا كجا و اين چه حالتي است؟ تا اينكه خوردهخورده هوش به سر او ميآيد. آيا ميخواهي بداني چگونه است؟ ميفرمايد كما تنامون تموتون و كما تستيقظون تبعثون انسان وقتي كه ميخواهد بخوابد، تا بيدار است كه اين دنيا را ميبيند. وقتي كه بخواب است عالم مثال را ميبيند ولكن در اين ميانه كه از دنيا غافل شده و هنوز عالم مثال را هم نديده، در اين ميانه بكلّي بيهوش و بيشعور است. نه اين عالم را ميبيند نه آن عالم را. به همينطور است وقتي كه ميميرد، تا چشمش باز است و زنده است اين دنيا را ميبيند. وقتي كه درست مُرد، آن دنيا را ميبيند. وقتي كه درست نمرده، تا قدري نه اين دنيا را ميبيند نه آن دنيا را ميبيند. همچنين در وقت زنده شدن، تا در عالم ارواح است، ارواح را ميبيند. هنوز هم كه به اين عالم نيامده كه اهل اين عالم را ببيند، حالت بيهوشي است از براي او و مستي است كه براي او دست ميدهد و شعوري براي او نميماند تااينكه خوردهخورده آرام ميگيرد و چشمي باز ميكند و عرصه محشري ميبيند. و در اينوقت خداوند جميع پستي و بلندي زمين را هموار كرده، جميع كوهها را مساوي نموده، يك صحرايي است، قاع صفصف كه در او هيچ پستي و بلندي نخواهد بود به طوري كه اگر يكتخممرغ را در مشرق بگذارند، تو آن را در مغرب خواهي ديد. اين زمين وسعت پيدا ميكند. حتي در زمان رجعت هم زمين وسعت پيدا ميكند چه جاي روز قيامت. در روز قيامت آنقدر وسعت پيدا ميكند كه خلق اوّلين و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۱ *»
آخرين در آنجا حاضر ميشوند. جميع مكانها را حاضر ميكنند، فرمودند در مسجد هر نمازي را در جايي از مسجد بكنيد زيرا كه در روز قيامت ميآيد آن مكان و شهادت ميدهد براي نماز شما بر روي آن. در روز قيامت مسجد كوفه ميآيد به صورت شخص محرم. در روز قيامت اوقات را ميآورند، روز جمعه را ميآورند مانند عروس زينت كرده، روز غدير را ميآورند مانند عروس، ماهرمضان را ميآورند ميايستد و شهادت ميدهد كه كي در من روزه گرفت. جميع مكانها ميآيند، جمادات ميآيند. انكم و ماتعبدون من دوناللّه حصب جهنّم بتها، سنگها، درختها، همه در آن محشر حاضر ميشوند. آنچه تعلّقي به انساني دارد، يا از انساني حقي بر اوست، يا از او حقي بر انساني است، جميعاً در آن محشر جمع ميشوند و قيامتكبري است و محشر عظيم. خلق اوّلين و آخرين همه در آن روز جمع ميشوند و به يكمكان حاضر ميشوند و از براي هركسي درجهاي است در آن روز به قدر اعمال و صفات او. آن كه رتبه او و درجه او بالاتر است ميبيني روز قيامت سرافرازتر است، درجه و منبري براي او نصب ميكنند كه از درجه سايرين برتر است مگر كسي كه از او برتر باشد رتبه او كه منبري براي او نصب ميشود كه از همه آن درجههاي پيشي هم بالاتر است و چون برتر از جميع كاينات رسولخداست، در آن روز از براي حضرتپيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليه منبري نصب ميشود كه آن منبر را منبروسيله ميگويند و آن اعلي درجه او را مقاممحمود ميگويند. اين است كه خدا در قرآن از اين خبر داده كه و من الليل فتهجّد به نافلة لك عسي انيبعثك ربّك مقاماً محموداً و آن مقام مخصوص پيغمبر است و احدي از آحاد با او شريك نيست نه نبي مرسلي، نه ملك مقرّبي و اين منبر را در مركز محشر در وسط زمين قيامت نصب كردهاند و هفتادهزارپله براي اين منبر هست مابين هر پلهاي تا پله ديگر دويدن اسب بسيار تندرو سهروز متوالي اگر بدود از پلهاي تا پلهاي ميرود ولكن از اسبهاي آخرت نه از اسبهاي دنيا. اسبهاي اين دنيا در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۲ *»
روزي نهايت پنجاهفرسخ بدوند، صدفرسخ بدوند، همين است بيشتر كه نميتوانند. چاپار هم اينطور نميتواند برود ولكن در آخرت اسب تو بسا آنكه در يكنفس هفتهمسر اين دنيا را طي ميكند. پس در آن دنيا اسبي از اسبهاي آخرت اگر سهروز بدود، بلكه موافق يك حديثي اگر يكماه بدود از پلهاي تا پله آن منبر ميرسد و از براي آن منبر هزارپله است پلهها يكي از زبرجد سبز است، يكي از ياقوت است، يكي از لعل است، يكي از زمرّد است و هكذا از جواهر مختلفه اين پلههاي منبر را ساختهاند. چنين منبري را در نهايت عظمت در روز قيامت در وسط عرصه محشر نصب ميكنند و جميع منابري كه براي پيغمبران و اوصيا نصب ميشود همه پستتر است از اين اليماشاءاللّه. بعد از آن مردم نظر به آن منبر ميكنند ميگويند آيا اين مقام كدام بنده بزرگ خداست؟ اين مقام كدام بنده مكرّمي است؟! كه به يكدفعه ميبينند حضرتپيغمبر و حضرتامير صلواتاللّهعليهما دارند ميآيند و ايندو بزرگوار ميآيند در حالتي كه ملائكه حيرانند در ايشان از جلالتشان و تلألؤ نور جمالشان و همه ميگويند آيا اين كدام پيغمبر است و پيغمبران حيرانند در ايشان و در جلالتشان. ميگويند آيا اين كدام ملك مقرّب است و ميآيند و بر آن منبر بالا ميروند و حضرتپيغمبر در عرشه آن منبر قرار ميگيرند و اوست حاكم عليالاطلاق و سلطان روزقيامت و مالك روزجزا و اوست كسي كه جميع خلق رجوعشان به ايشان است كسي كه جزاي جميع كاينات را بايد بدهد آن بزرگوار است و در اين اثنا جبرئيل لوايحمد را برداشته و ميآيد و از اين پلهها بالا ميرود تااينكه لواي حمد را تسليم ايشان ميكند و اين علَم علَم حمد است. اسم اين علَم علَم حمد است و از براي اين علَم سه گيسو است يكگيسو به جانب مشرق است و يكگيسوي آن به جانب مغرب است و به طوري است كه از عرصه هستي اين دوتاش بيرون است يعني از عرصه خلق بيرون است و يكگيسوي آن در وسط محشر است و جميع خلق محشر در زير آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۳ *»
ايستادهاند و همه استيلاي اين علم برايشان است زيرا كه همه ريزهخوار خوان احسان محمّد وآلمحمّدند صلواتاللّه عليهماجمعين و به اين جهت سنّت شده است كه چون طعام را برداري بگويي اللهمّ انّ هذا منك و من محمّد و آلمحمّد صلواتاللهعليهم خدايا اين نعمت از توست و از محمّد۹ كه به من رسيده. و از اين تعجّب مكن خدا در قرآن ميفرمايد اغناهم اللّه و رسوله من فضله تعجّب است، واللّه شنيدم در اين روزها كه شخصي گفته كه اولياءالنعم كه فلاني شاهد ميآورد بر اينكه ائمّه ولينعمت كايناتند، اين در زيارت است و سند زيارت ضعيف است. خوب زيارت ضعيف است اغناهم اللّه و رسوله هم ضعيف است؟ چه ضرر دارد ايشان ولي نعمت كاينات باشند؟ آيا نه اين است كه هر منعمي كه به كسي انعام ميكند ولينعمت اوست؟ پس كجاي اين حرف عيب دارد كه ايشان ولينعمت كلّ كاينات باشند و چگونه ولينعمت جميع خلق نباشند واللّه هيچ نعمتي از غيب و شهاده در هزارهزارعالم به هيچ مخلوقي از مخلوقات نميرسد مگر به بركت محمّد وآلمحمّد صلواتاللّهعليهم. هركه را ميخواهد خوش بيايد هركه را ميخواهد خوش نيايد. ايشانند ولينعمت كاينات و حمد و شكر را براي ولينعمت بايد كرد. هركس منعم است بايد شكر نعمت و احسان او را بجاآورد چه در دنيا چه در برزخ چه در قيامت. همه علما گفتهاند شكر نعمت منعم واجب است. اين چيزي است مسلّمي در نزد هر عاقلي و ايشانند ولينعمت كاينات. پس حمد و شكر براي ايشان است، پس از اين جهت علَم حمد ايشان سايهافكن بر سر كلّ كاينات است و حمد كلّ كاينات راجع به ايشان است و حمد از براي ايشان است؛ پس لواي حمد مخصوص ايشان است. حمد كه مال او شد، پس علم حمد در دست پيغمبر است و اين علم حمد سايهافكن بر سر كلّ كاينات است. زيرا كه جميع كاينات ريزهخوار خوان احسان ايشانند و او منعم است و شكرش واجب است. پس از اين جهت صاحب لواي حمد آن بزرگوار است و چون
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۴ *»
حمد مخصوص اوست، پس مقام محمود مال اوست. اگرنه كاينات او را ستايش ميكنند و ستايشها از اوست و براي اوست، چرا مقام محمود مال او است؟ چرا نام او محمود است؟ چرا نام او محمّد است؟ چرا نام او احمد است؟ پس معلوم است كه جميع حمد كاينات مال وجود مبارك او است و چون جبرئيل براي آن بزرگوار لواي حمد را بياورد و عرض كند مقام محمود را خدا به تو داده و اينك لواي حمد را براي تو فرستاده، ميفرمايد لوا را بده به دست علي چنانكه نعمت كلّ كاينات را من به دست او دادهام و با دست او نعمت دادهام و قسمت كردهام. حمد هم از كاينات از او به من ميرسد.اين لواي حمد بايد در دست عليبنابيطالب باشد صلواتاللّه و سلامهعليه. پس ستايشها را براي علي بايد كرد و علي ميگويد من دست ديگري بودهام و ستايشي كه كردهاند من مستحق آن نيستم، ستايش مال محمّد است۹ و آنوقت كه به پيغمبر رسيد پيغمبر ميگويد الحمدللّه ستايشي كه حمد است، مني كه احمدم و اين لوايي كه حمد است و اين مقامي كه مقام محمود است، همه مال خداوند عالم است. دخلي به من ندارد، نسبت به خدا دارد من لميشكر العبد لميشكر الرب هركه شكر بنده را نكند شكر خدا را نكرده. اگر بندهاي به تو نيكي كرده باشد، همينكه شكر او را گفتي شكر خدا را كردهاي. بنده به تو پول ميدهد و خذا رزاق است و همينكه تو شكر او را گفتي، شكر تو راجع به خدا ميشود. پس چون مردم ستايش براي عليبنابيطالب كنند او ميگويد من فانيم در جنب تو، مرا ستايشي نيست، من بندهاي هستم از بندههاي پيغمبر. ستايش از براي پيغمبر است، لواي حمد مال پيغمبر است، مقام محمود مال پيغمبر است، احمد و محمود نام اوست؛ من چكارهام، همه مال اوست. به او كه رسيد ميگويد الحمدللّه حمد و ستايش مال خداست اگرچه من احمدم و محمودم و صاحب لواي حمدم، لكن وجود من و حقيقت من و ظاهر من و باطن من همه مخصوص خداست. پس از اين جهت لواي حمد را به دست عليبنابيطالب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۵ *»
ميدهد. در اين اثنا ملكي بالا ميآيد از منبر وسيله و ميآيد خدمت پيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليهميايستد ميفرمايد تو كيستي؟ كدام ملَكي به اين خوشبويي و اين خوشرويي و خوشمويي و خوشخويي؟ عرض ميكند منم رضوان خازن جنان. اينها كه عرض ميكنم مضمون احاديث است و مضمون احاديث را دارم عرض ميكنم و همچنين احاديث عربي را نميتوان فارسي كرد به آن طوري كه هست. همه احاديث اينطور است بخصوص اينها. باري، حضرت ميفرمايد تو كيستي؟ عرض ميكند منم رضوان خازن جنان. خداوند عالم تمام كليدهاي بهشت را براي شما فرستاده، قبول ميفرمايد و ميفرمايد بده به دست عليبنابيطالب و او يكپله پايينتر است. ميدهد به دست عليبنابيطالب و رضوان ميرود. بعد از آن ملَكي ديگر ميآيد ميفرمايد تو كدام ملَكي به اين بدرويي و بدمويي و بدبويي و بدخويي؟ عرض ميكند منم مالك خازن جهنّم. لكن اين را بدانيد كه اين زشتيش و تنديش و بدخوييش همه للّه و فياللّه است و براي خداست نه آنكه بد ملَكي است، حاشا. معصوم است لكن خدا او را همچو آفريده به جهت آنكه ببينند او را كفّار و زهرهشان آب بشود. باري، ميپرسند تو كيستي؟ عرض ميكند منم مالك خازن جهنّم اينك كليدهاي جهنّم را خدا براي شما فرستاده است. ميفرمايد بده به دست برادرم عليبنابيطالب. پس عليبنابيطالب صلواتاللّه و سلامهعليه در آن روز قسيم جنّت و نار ميشود و چنان نافذ است حكم او براي جهنّم كه جهنّم مطيع است از براي او مانند عبدي كه ديگر از او مطيعتر براي مولاي خود نباشد. حضرت ميآيد بر روي جهنّم ميايستد به جهنّم ميگويد خذي هذا و ذري هذا و او مانند بنده مطيع، مطيع است براي حضرتامير و مهار او به دست حضرتامير است. آيا نميداني جهنّم را كه هيأت او و مهابت او چگونه است؟ مردم خيالشان ميرسد جهنّم يك گودالي است پر از آتش، و چنين نيست. بلكه او را ميآورند به هيأت شتر، زيرا كه شتر جان دارد و جهنّم حيات دارد. نه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۶ *»
اين است كه جهنّم مرده باشد، جهنّم جان دارد و زنده است و همچنين شتر از جميع حيوانات شديدالغضبتر است، همچنين حقد و كينهاي كه شتر در دل دارد هيچ حيواني ندارد. به طوري است كه بعد از بيستسال تلافي ميكند. جهنّم هم به جهت آن شدت غضبي كه بر اعداي خدا دارد و به جهت آن احقادي كه بر كفّار دارد شبيه است به شتر به اينواسطه. و باز به جهت آنكه صولت شتر از جميع حيوانات بيشتر است، وقتي كه آن كف را ميكند و مست است، وقتي آن شقشقه را از دهن بيرون ميآورد، آن خرطوم عظيم را از دهن بيرون ميآورد هيبتي دارد عجيب مهيب. همچنين است هيبت جهنّم بسيار است وقتي كه جوش ميآيد. شتر بسيار خشن است، خسخوار است، باركش است و همچنين جهنّم در نهايت خشونت و زبري است و باركش است و جميع عاصيان را دربرميكشد. و همچنين شتر منقاد است از براي كسي كه افسار او را ميكشد اگرچه طفلي باشد. حالا جهنّم را تشبيه به شتر كردهاند اشاره به اين است كه جهنّم مطيع است براي عليبنابيطالب. به محض اشاره آن بزرگوار جهنّم حركت ميكند. خلاصه جهنّم را به هيأت شتر ميآورند و گردن او محيط است به جميع عرصه قيامت نعوذباللّه بر اين هيأت نصب ميكنند صراط را و حضرتامير صلواتاللّه و سلامهعليه بر عجز اين شتر نشسته و حكم ميكند كه اين را بگير، اين را رهاكن و ميبلعد اين جهنّم ايشان را و مطيع است و جان دارد و حيوان است. در آخرت همه چيزش حيات دارد، خدا در قرآن ميفرمايد و انّ الدار الاخرة لهي الحيوان خانه آخرت حيوان است، جان دارد، زنده است، چشم دارد ميبيند، گوش دارد ميشنود. همينكه حضرتامير به جهنّم ميفرمايد بگير اين را، ميبلعد او را در اندرون خود. پس قسيم جنّت و نار حضرتامير ميشود، هركس را ميخواهد در بهشت ميگذارد و هركس را ميخواهد در جهنّم ميگذارد. واللّه گمان ندارم به عليبنابيطالب كه ببيند كسي دوست اوست و دشمن دشمن اوست به جهنّم رود. اگر بنده راضي نيست كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۷ *»
خاري به پاي مولاي او رود، مولاي او چگونه راضي ميشود خاري به پاي او برود؟ البته راضي نميشود، نه واللّه راضي نميشود چنانكه ميفرمايد لايُري منكم احد في النار يكنفر از شما در جهنّم ديده نخواهد شد. پس يكنفر از شيعيان آن حضرت، يكنفر از دوستان آن حضرت داخل جهنّم نميشود و او را به معرض حساب درنميآورند و ترازوي اعمال براي شيعيان نصب نميشود. ايشان اهل تفضّلند، اهل عفوند يعني براي شيعيان و با ايشان مولاي ايشان ستّاري ميكند و ايشان ستّارالعيوبند. نخواندهاي يا من اظهرالجميل و سترالقبيح اي آن كسي كه صفات نيك را تو اظهار ميكني و صفات قبيح را ستر ميكني و ميپوشاني. و ايشان نسبت به شيعيان خود چنيناند و شيعيان خود را مفتضح نميكنند. آيا نشنيدهاي حكايتي را كه سيّدبنطاووس روايت ميكند؟ ميگويد روزي داخل سرداب مطهّر حضرتامامعصر عجّلاللّهفرجه شدم شنيدم كه گويندهاي ميگفت اللهمّ انّ شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا اللهمّ اغفر لهم من الذنوب مافعلوه اتّكالاً عليناً خدايا شيعيان ما خلق شدهاند از فاضل طينت ما و خمير شدهاند به آب ولايت ما. خدايا بيامرز آن گناهاني را كه كردهاند به جهت اعتماد بر ما. ميفرمايد روز قيامت خدايا حساب ايشان را به ما واگذار و ما را در پيش روي دشمنان رسوا مكن. روز قيامت دشمن علي بيايد سركوفت به علي بدهد كه اين دوست توست و در جهنّم است! اين نقص است بر علي. پس از اين جهت ميفرمايد خدايا روز قيامت ما را مفتضح مكن در پيش دشمنان ما، عيوب ما را ظاهر مكن در پيش دشمنان ما. اينكه دشمنان ما دوستان ما را شماتت بكنند و به آنها بگويند چه منفعت كرد به شما دوستي علي؟ معلوم است اين به غيرت ايشان درست نميآيد. اين است كه در حديث ميفرمايد حساب شيعيان ما سه قسم است: يا معامله با ما دارند، يا معامله با خدا دارند، يا معامله با خلق دارند. همين سه معامله است، چهارمي نيست. ميفرمايد آنچه معامله كه ميبايست با ما
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۸ *»
بكنند و در حق ما كوتاهي كردهاند، ما اولي به تفضّل و عفو از ايشان هستيم. و اما آن معامله كه نسبت به خدا بايست بكنند، حتم ميكنيم بر خدا كه از آنها عفو كند، ما از خدا مسألت ميكنيم و حتم ميكنيم بر خدا كه از ايشان درگذرد. و آن حقي كه در ميان يكديگر دارند، ما آنقدر از جود خود به مظلوم ميدهيم و شفاعت ميكنيم در پيش مظلوم و التماس ميكنيم تا از آنها عفو كنند و درگذرند. حالا ديگر هر حقي كه بود از گردنشان برداشته شد، حقي و معاملهاي كه ما داريم اين سهتاست حق خود را كه به جود و كرم خود عفو ميكنند، حق خدا را هم كه شفاعت ميكنند و الحمدللّه شفاعت ايشان مقبول است، و حق خودشان را كه در ميان يكديگر هست آنقدر به مظلوم ميدهند كه راضي شود و كدام مظلوم است كه رضاي علي ببيند در اين است كه عفو كند و راضي نشود و خجالت نكشد؟ واللّه ديدن روي آن حضرت كفايت آخرت را ميكند، چگونه از صددينار نگذرد؟ واللّه با تشيّع درست نميآيد كه انسان روز قيامت در حضور عليبنابيطالب با ولي او مخاصمه كند. در صحراي محشر در حضور آن حضرت بايستد و به دوست او بگويد من در دنيا خر به تو فروختم، تو در سر آن معامله صددينار به من كم دادي. البته چنين نميكند. پس خدا ميداند من كه بقدر خودم خدا را شاهد ميگيرم كه جميع دوستان عليبنابيطالب كه من يكحقي بر ايشان دارم و كوتاهي در حق من كرده باشند، از همه گذشتم. من كه از اميرالمؤمنين حيا ميكنم كه حلالشان نكنم. غيبت ميكنند حلالشان باشد، فحش ميدهند حلالشان باشد، اذيّت ميكنند حلالشان باشد، آنچه به من كردهاند من كه حلالشان كردم و عليبنابيطالب اجلّ از اين است كه ببيند من با دوست او اينگونه سلوك ميكنم و از ايشان عفو ميكنم و از من عفو نكند، البته عفو ميكند. من كه از همهشان عفو كردم، از همه شماها عفو كردم. ديگر شماها هم اگر از من عفو كنيد و اگر خلاف قاعدهاي از من نسبت به شما سرزده باشد درگذريد، انعامي است كه كردهايد و اميدوارم كه چنانكه من از شما عفو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۹ *»
كردم شما هم از من عفو كنيد.
خلاصه، برويم بر سر مطلب. پس روز قيامت جميع امر و جميع نهي با عليبنابيطالب است و حضرتپيغمبر حاكم روز قيامت است و حضرتپيغمبر بر بالاي منبر وسيله نشسته و حضرتامير صلواتاللّه عليه مبلّغ است از پيغمبر به ساير خلق و جميع كاينات بر هيأت تشهّد همه در پاي منبر درآمده و همه صامت و ساكت و ترسان و لرزان كه آيا از حاكم عليالاطلاق كه حضرترسولخداست و عليبنابيطالب صلواتاللّه و سلامهعليهما و آلهما است كه آيا درباره ما امروز چه حكم خواهد كرد. در آنوقت حضرتامير صلواتاللّه عليه بهيك حرف تنطّق ميكند، يك حرف از دهانش بيرون ميآيد. يكحرف چقدر است؟ مثل «ب» مثل «ج» مثل «د» از دهان مبارك او بيرون ميآيد. به همان يكحرف حساب جميع خلايق را ميكند. جميع مخلوقات ميبينند به همان يكحرف، نامه عمل همه را خواند از اوّل تا آخر و هر طايفهاي ميبينند به لغت خودشان نامه اعمالشان را خواند. ميگويند مالهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصيها و وجدوا ماعملوا حاضراً و لايظلم ربّك احداً اين چه كتابي است كه صغيره و كبيرهاي را نگذاشته مگر آنكه آن را جمع كرده. جميع آنچه كردهاند حاضر ميبينند و ميبينند خدا به احدي ظلم نميكند. خدا ميفرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق اين كتاب ماست كه بر شما به راستي سخن ميگويد. اين است كه در خصوص نشستنشان در جايي ديگر ميفرمايد و تري كلّ امّة جاثية كلّ امّة تدعي الي كتابها اليوم تجزون ماكنتم تعملون و ميبيني هر گروهي را كه بزانو درآمدهاند، ميخوانند هر امّتي را به سوي كتاب خود كه امروز به آنچه كردهايد جزا مييابيد. سكوتشان را خدا خبر داده كه و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الاّ همساً جميع صداها خاضع و خاشع شده و فرونشسته براي خدا و تو نميشنوي از ايشان مگر صداي نفسي. پس ايشان در آن روز حساب خلايق را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۰ *»
يكدفعه به همان يكحرف ميكنند و به همان يكحرف مينمايانند به ايشان جميع اعمالشان را. و ترازوي اعمال براي مخالفين است نه براي اوليا و يوم تبلي السرائر است براي اعدا، براي آنهاست كه پنهانيهاشان فاش ميشود. براي اوليا لاتبليالسرائر است. سريره و باطن اوليا فاش نميشود. ما له من قوّة و لا ناصر براي اعدا است. سر ائمّه ما به سلامت باشد، آنها ناصرند و صاحب قوّتند. قوّت ما به ايشان است و ايشانند ناصر ما و شفيع ما. از براي ما خدا در قرآن ميفرمايد يومئذ لايسأل عن ذنبه انس و لا جانّ در آن روز نميپرسند از گناهان شيعيان از هيچ يك آنها خواه از شيعيان انس باشد خواه از شيعيان جن باشد، هرچه ميخواهد باشد از گناهان او نميپرسند، پرده او را نميدرند و باطن او را فاش نميكنند.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۱ *»
«موعظه بيستوششم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
([۱]) قبل از ايّامي كه حكايت ظهور و رجعت را عرض كنم سخن در معني عبادت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۲ *»
بود و چون عادت بر اين جاري شده بود كه در اواسط اين ماه كه مردم بيكارند و تفنّناً مسجد ميآيند، در اين ايّامي كه مجتمع ميشوند متذكّر كنم شما را كه شما امامي و پادشاهي داريد و بايد منتظر ظهور او باشيد و معتقد به رجعت ائمّه باشيد، معتقد به رجعت مؤمنان باشيد چنانكه احاديث بسيار در اين خصوص هست. و چون اين تذكّر در تمام سال كمتر واقع ميشود، بلكه واقع نميشود، لازم دانستيم در سالي يكمرتبه تجديد عهد كنيم براي شما تا اينكه شما بدانيد امامي داريد و خودسر نيستيد الحمدللّه و شد الحمدللّه ربّالعالمين و آنچه مقصود بود عرض كردم و وفا به عهد شد الحمدللّه ربّالعالمين. و باز چنين مپنداريد كه اين تجديد عهدي كه كرديم از مطلب بيرون رفتيم، حاشا. بلكه همان معني عبادت و حقيقت عبادت بود و جهت اعظم از جهات عبادت بود كه شرح كردم. باز ميرويم بر سر آن مطلبي كه پيش در دست داشتيم.
براي فهم آن مطلب اوّلاً ميبايد شما معني معبود را و معني عابد را و معني عبادت را بفهميد و اگر ندانيد معني معبود را و معني عبادت را و معني عابد را، موفّق نخواهيد شد بر عبادت و آن علّت غايي وجود خود را نخواهيد فهميد و به آن نخواهيد رسيد. پس عرض ميكنم كه در زبان عرب عبد ميگويند به معني بنده. شماها بنده ميگوييد عرب ميگويد عبد. عبد به معني غلام و كنيز است، اگرچه عبد غلام تنهاست لكن اينجا مملوك مقصود است. اين بنده را در زبان عرب عبد ميگويند و چون اين عبد است، كارهايي كه اين عبد نسبت به آن آقاي خود بايد بكند، آن كارها را در زبان عرب عبادت ميگويند. در زبان فارسي آنكس را بنده ميگويند و آن كارها را بندگي ميگويند. پس بندهاي كه شما داريد، كارهايي كه او نسبت به شما بايد بكند بندگي است. هر بندهاي كه بندگي كرد مطيع است و هر بندهاي كه بندگي نكرد عاصي است. حالا بندگي كدام است؟ بندگي آن است كه شخص امتثال فرمان مولا را بكند. نه اينكه آب پاشيدن و جاروب كردن و طبخ كردن و امثال اينها بندگي باشد، بندگي امتثال فرمان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۳ *»
است. اگر كسي فرمان مولا را برد، بندگي كرده و اگر فرمان مولا را نبرد، اگر هزارشب براي مولا طبخ بكند بندگي نكرده هزارآب به دست مولا بدهد بندگي نكرده، هزارجاروب بكند بندگي نكرده، شبها تا صبح به خدمت مولا مشغول باشد، روزها تا شام در خدمت مولا باشد، چون اينها را مولاي او نگفته و به فرمان او نكرده بندگي نكرده.
ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، روايت شده است كه شيطان به خدا عرض كرد كه خدايا تو مرا از سجده آدم معاف بدار، چنان عبادتي براي تو بكنم كه احدي از آحاد آنگونه عبادت براي تو نكرده باشد. خدا فرمود من ميخواهم از راهي كه فرمايش ميكنم و امر ميكنم تو اطاعت مرا بكني نه آنكه به خودسري هرچه ميخواهي بكني. آن عبادتي كه به خودسري بكني، آن خودسري است و خودرأيي است، اين عبادت نيست. تو به خاطرخواه خودت از سرشب تا صبح خدمت آقات ايستادهاي، آقات كه نگفته، تو به خاطرخواه خودت كردهاي، پس بندگي خودت را كردهاي، عبادت هواي خودت را كردهاي. حالا تو هزاربار آب به دستش بدهي بندگي نيست. نگفته بده، نميخواهد آبش بدهي. نميخواهد سرشب تا صبح سرپا بايستي، تو چرا سرپا ميايستي؟ دلت ميخواهد، پس بنده او نيستي، بنده دلت هستي. پس اگر كسي صدسال عمر كند و تمام عمر خود را خدمت كسي كند و آن خدمات را مخدوم نگفته باشد و نخواسته باشد، آن خدمت نيست آخر هم فايدهاي ندارد. بهجهت آنكه جميعش خودسري و خودرأيي و خودپرستي بوده. پس عظيم ننمايد در نظر شما عبادت آناني را كه ميبينيد از سرشب تا صبح و از صبح تا شام عبادت ميكنند خدا را ولكن نه از راهي كه خدا خواسته، و اخذ نكردهاند از كسي كه خدا امر به طاعت او كرده. اطاعت كرده، نماز كرده، لكن به اطاعت كه كرده؟ به اطاعت ابوحنيفه، به اطاعت مالكي، به اطاعت شافعي، به اطاعت حنبلي، اين اطاعت نكرده آن كسي را كه خدا به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۴ *»
اطاعت او امر كرده.
باز روايت ديگر است كه شيطان آمد خدمت حضرتعيسي عرض كرد قل لااله الاّاللّه، بگو لااله الاّاللّه. فرمود كلمة حقّ لا اقولها بقولك اين لااله الاّاللّه كه به اطاعت شيطان باشد، اين لااله الاّاللّه عبادت خدا نيست، اين عبادت شيطان است. ميفرمايد الم اعهد اليكم يابنيآدم ان لاتعبدوا الشيطان انّه لكم عدوّ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم آيا عهد نكردم اي اولاد آدم با شما در عالم ذر كه عبادت مكنيد شيطان را كه او دشمني آشكار است از براي شما؟ ببين هيچكس در اين دنيا ميگويد من عبادت شيطان را ميكنم؟ هيچكس نميگويد، ولكن وقتي شيطان اين را دعوت ميكند به عملي و او اين عمل را ميكند، عبادت شيطان را كرده نه عبادت رحمان را. اگر اين كليّه را فهميدي متوجّه باش تا اين را عرض كنم، يا اگر ناقص فهميدي ملتفت باش تا تتمّه كلام را عرض كنم. در آخرالزمان مردم عبادت ميكنند دنيا را، عبادت ميكنند زنان خود را. از علامات ظهور امام اين است كه مردم عبادت ميكنند دنيا را، عبادت ميكنند زنان خود را. اين يعني چه؟ چطور عبادت زنان ميكنند؟ آيا هيچكس را ديدهاي كه عبادت زن خود را بكند؟ وقتي كه اعمالي كه ميكند، نشست و برخاستي كه ميكند، داد و ستادي كه ميكند، جميع آن سخنهايي كه ميگويد، جميع آن معاشرتهايي كه ميكند، معاملههايي كه ميكند به گفته زن خود ميكند و به اذن و خواهش او ميكند، عبادت كرده او را اگرچه به زبان نگويد من بنده اويم، نگويد من عبد اويم و نگويد من عبادت ميكنم زن خود را، لكن وقتي كه ميشكافي ميبيني اين از جمله كساني است كه اتّخذوا نساءهم آلهتهم. حضرتصادق ميفرمايد من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق ينطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان كان الناطق ينطق عن الشيطان فقد عبد الشيطان هركس گوش به سخن سخنگويي بدهد او را عبادت كرده، اگر آن سخنگو از جانب خدا ميگويد و آئينه حكم خداست و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۵ *»
در آن مسأله لساناللّه است، اين عبادت برميگردد به خدا و عبادت خدا ميشود و هرگاه آن سخنگو از جانب شيطان ميگويد، راجع به شيطان است و اين عبدالشيطان ميشود. اگرچه اين كلمه را نگويد لكن جميع اعمال او شهادت ميدهد كه اين بنده شيطان است.
يك مسأله عرض كنم، از شما ميپرسم كه شما از كجا دانستيد كه گوسفند كه بچّه خود را ميليسد و پاك ميكند و شير ميدهد و دورش ميگردد، يا بچّه او را كه دور ميبري فرياد ميكند، اين بچّهاش را دوست ميدارد؟ اين كه به شما نگفت انّي احبّ ولدي، از كجا دانستي اين دوست ميدارد بچّه خود را؟ از اينجا دانستي كه اين حركات را ميكند كه آثار دوستي است. اين دليل اين است كه بچّه خود را دوست ميدارد. آن كسي كه كسي را خوابانيده، كَتهاي او را بسته، پاهاي او را بسته، داغيها را درآتش گذارده پهلوي اين را داغ ميكند، تو از كجا دانستي اين دشمني با اين دارد؟ اين شخص كه نگفت من دشمن اينم، لكن كارهاي دشمن را كه با اين كرد، اين دشمن است اگرچه نگويد من دشمنم و اين كلمه را بر زبان خود جاري نكند لكن كارهاي دوست را كه كرد دوست است، كارهاي دشمن را كه كرد دشمن است. اين است كه نصاري آمدند خدمت حضرتپيغمبر۹عرض كردند آنچه بر تو نازل شده بود درباره ما همه راست بود ولكن اين آيه كه گفتهاي درباره ما كه اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دوناللّه يعني ملاّهاي خود را و عبّاد و زهّاد خود را خدايان خود گرفتهاند از غير خدا، ما همچو كاري نكرديم. ما كي ملاّهاي خود را گفتيم خدايان هستند؟ كي گفتيم زهّاد و عبّاد خدايان هستند؟ فرمودند آيا نبود كه حلال ميكردند براي شما چيزي را و شما اطاعت ميكرديد؟ و حرام ميكردند چيزي را و شما اطاعت ميكرديد؟ عرض كردند بلي، اين بود. فرمود همين است معني عبادت. حالا پس كسي نيست كه بگويد من بنده زن خود هستم، اين حرف را هيچكس نميزند، لكن وقتي كه ميگويد چنين بكن،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۶ *»
ميگويد سمعاً و طاعةً، با فلانكس دوست باش، سمعاً و طاعةً، با فلانكس دشمن باش، چشم. فلان چيز را بفروش، چشم. فلانچيز را مفروش، چشم. مرو مسجد، چشم. برو مسجد، چشم. همچنين كسي زن خود را خداي خود گرفته به جهت آنكه اعمال بندگي را نسبت به زن خود بعمل ميآورد. به همين جهت خداوند فرمود در كتاب خود كه الم اعهد اليكم يا بنيآدم ان لاتعبدوا الشيطان آيا من عهد نكردم با شما كه عبادت شيطان نكنيد؟ معلوم است كسي نيست بگويد من عبد شيطانم، لكن به معاصي شيطان تو را دعوت ميكند، وقتي كه مرتكب معاصي شدي عبادت كردهاي شيطان را و هركس عبادت كرد شيطان را، شيطان را خداي خود گرفته و كسي كه شيطان را خداي خود گرفت مشرك است به خداي عزّوجلّ. اين است كه خدا ميفرمايد و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون قرآن است ديگر نميشود محوش كرد، ميفرمايد ايمان نميآورند بيشتر اين مردم به خدا مگر اينكه مشركند. هركس اطاعت كرد ابليس را، او را شريك كرده به خداوند عالم. همچنين كساني كه دنيا را خداي خود گرفتهاند، اگر آنچه تو ميكني براي تعمير دنيا، براي دنياي خود ميكني، تو عبادت دنيا كردهاي و تو دنيا را خداي خود گرفتهاي. ميخواهي به زبان بگويي ميخواهي نگويي، در اين وقت تو از كساني هستي كه گفتهاي الدنيا الهي. آيا نه اين است كه اگر ضرر دنيايي دارد براي تو، اگر كسي در كوچه به تو برسد، تو سلام نميكني، اگر منفعت دنيايي دارد سلام ميكني. هرجا منفعت دارد ميروي هرجا ضرر دارد نميروي، هر حرف منفعت دنيايي دارد ميزني هر حرف ضرر دنيايي دارد نميزني. بسا حرفي كه فريضه است براي تو و براي ضرر دنيايي نميزني. جميع آنچه كه ميكني اگر براي دنياست، تو عبادت كردهاي دنيا را، اگر براي خداست تو عبادت خدا كردهاي. پس ببين خدا راضي است اين كار را بكني يا راضي نيست، راضي است اين حرف را بزني يا نه. پس از آنچه عرض كردم معلوم شد بر شما انشاءاللّه كه معني عبادت،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۷ *»
فرمانبرداري كسي است و امتثال فرمان كسي است. اگر تو به دلخواه خود كرده باشي همان كار را و به هوي و هوس خود كرده باشي آن كار را، آن عبادت نيست. پس از اينجا بدان كه چه بسيار نمازها كه عبادت نيست، چه بسيار روزهها كه عبادت نيست. نماز ميكند براي اينكه مردم ببينند، نماز ميكند كه مردم نگويند فلانكس كافر شده، تاركالصلوة شده، هيچ دخلي به خدا ندارد. ميبيني صيت اسلام است و دولت اسلام است، ميترسد نكند به او بگويند تو نماز نميكني و كافري. پس براي خاطر خود، اين نماز را كردي دخلي به خدا نداشت. روزه براي خاطر خودت گرفتي، دخلي به خدا نداشت. اگر ميخواهي بداني براي چه چيز كار ميكني، اين قاعده است هركار كه شخص ميخواهد بكند اوّل عرضه كند بر دل خود. مثلاً بگو من امروز نماز نميكنم، ببين دل تو چه ميگويد. ببين اگر جواب ميگويد كه از آتش جهنّم بپرهيز، عذاب خدا را پيش نظر بياور، بدان براي خداست و اگر جواب ميگويد كه مردم همچو ميگويند، مرا ملامت ميكنند، آدمِ من مرا تمكين نميكند، ضرر بر من وارد ميآيد، اگر دل تو اوّل جوابي كه ميدهد مردم است و ضرر است بدان كه اين عبادت دنياست و عبادت خدا نيست. پس نماز عبادت نيست، روزه عبادت نيست اگر به هواي نفس باشد. بد نگفته:
گر نماز و روزه ميفرمايدت | نفس مكّار است «معلوم» فكري بايدت |
پس چه بسيار شيطان نماز به مردم ميگويد، روزه به مردم ميگويد، چنانكه نصف شبي رفت معاويه را از خواب بيدار كرد كه برخيز نماز كن. معاويه گفت كه من ميدانم تو شيطاني، ديگر به من چهكار داري؟ گفت ميخواهم تو خواب راحت نكني، برخيزي بيداري بكشي، به زحمت بيفتي، براي همچنين غرضي تو را بيدار ميكنم. پس بدان كه دريا به وجود خويش موجي دارد، بدان شيطان براي غرضي ماها را به اين راهها ميدارد و ماها خيالمان ميرسد عبادت كردهايم. حالا متّقيترين ما كسي است كه دايم نماز كند و دايم مسواك بكند و اين تحتالحنكش دايم توي دست و پاش تا روي زمين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۸ *»
افتاده باشد، جاروب كند. بلكه شما نظر كنيد ببينيد از كدام باب داخل ميشويد. چه بسيار كسان كه همين اعمال او دام اوست براي دنيا، براي رياست باطلهاي كه طالب آن است. نگاه كن باب او را ببين كه از آن باب داخل شده يا نشده، امتثال فرمان كرده يا نكرده. اگر از بابش داخل شده عبادت خداست، اگر عبادت خداست نعمالعبد و اگر از بابش داخل نشده كه عبادت خدا نيست و هيچ اين اعمال به نظر شما نيايد. آيا نشنيدهايد كه شخصي در شبي خدمت حضرتامير ميرفت به جايي، در راه رسيدند به جايي كه صداي شخصي ميآمد كه نماز ميكرد با نهايت تضرّع و زاري و در قنوت خود ميخواند با گريه و زاري و خضوع و خشوع بسيار امّن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربّه و هي گريه ميكرد. اين شخص ميگويد من همراه حضرتامير بودم و به دلم گذشت كه اين عجب مرد زاهد و عابدي است. حضرتامير هم به روي من نياوردند و اين گذشت تا وقتي كه در خدمت حضرتامير در جنگ خوارج من به همراه آن حضرت بودم، بر كشتهها ميگذشتند. به كشتهاي گذشتند، نيزه خود را زدند توي دهن او و فرمودند امّن هو قانت آناء الليل دانستم اين همان بود كه آن شب در قنوت نماز خودش اينطور گريه ميكرد. حاصل اينها همه اين بود كه خارجيها هم للّه و فياللّه به اعتقاد خودشان عمل ميكنند. ميخواهيد بدانيد چگونه ميشود، يكي از اصحاب حضرتامير سلاماللّهعليه نيزه خود را توي شكم يكي از خوارج گذارده بود، آن خارجي شمشير خود را كشيده بود و به پاي خود ميدويد رو به نيزه و هي نيزه فرو ميرفت و باز او پيش ميآمد و ميگفت و عجلت اليك ربّ لترضي مقصود اين بود كه مردم اينطور عمل ميكردهاند و فايده برايشان نداشت. مردكه نگاه كن ببين با كه دعوا ميكني! آيا نه اين است كه اين عمل جهاد است، لكن آيا دعواي با اميرالمؤمنين هم جهاد است؟ اين جهاد نيست. پس نه هر مقاتلهاي نيكوست، نگاه كن با كه دعوا ميكني. نه هر نمازي نيكو است، نه هر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۹ *»
روزهاي نيكو است. ميفرمايد لايبالي الناصب صلّي ام زنا صام ام سرق هيچ تفاوت نميكند براي دشمن ما اهلبيت چه نماز كند چه زنا كند، چه روزه بگيرد چه دزدي كند. به جهت اينكه از بابش داخل نشده. حالا اگر بابش را بخواهي عرض كنم، راه عبادت را براي شما بگويم، عابدان را بشناس كيانند.
شكي و ريبي در اين نيست كه خداي احد جلّشأنه از ادراك خلايق بيرون است چنانكه ميفرمايد لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير هيچ بصيرتي درك خداي عزّوجلّ را نكرده، پس هيچكس بر خدا مطّلع نيست و آگاهي از خدا ندارد و بعد از آني كه بر خدا كسي آگاهي ندارد، امر و نهي خدا را هم كسي نميشنود. هيچكس اطلاع بر امر و نهي خدا ندارد و بر رضا و غضب او اطّلاع پيدا نميكند مگر آن كسي كه برگزيده خدا او را براي تلقّي امر و نهي او و براي اطّلاع بر رضا و غضب او. خدا وحي به او فرستاده و او را برگزيده و انتخاب از جميع كاينات كرده تا اينكه امر خدا را بفهمد و نهي خدا را بفهمد و مطّلع بر رضا و غضب خدا شود. اما ساير خلق نميتوانند، و اگر ميتوانستند همه انبيا بودند. مسلّمي است كه به غير انبيا، وحي به احدي از خلق نميرسد مگر به نبيي كه خدا او را برگزيده و وحي خود را به سوي او فرستاده. و چون مطلب ما اين است كه شما به كمال معرفت فايز شويد، اين كلامي را كه عرض كردم خدا وحي به آن نبي فرستاده، اين را به قدر عقل خود مقدّر مكنيد. ملتفت باشيد بياييم ببينيم وحي چگونه ميرسد به نبي. آيا ميان خدا و نبي مسافتي است به اينطور كه وحي از دهان خدا بيرون ميآيد و ميان خدا و نبي هم مسافتي باشد و آن مسافت را قطع كند، برود توي گوش نبي؟ آيا خدا مكاني دارد كه در آن پشت آسمان، يا آن بالاي عرش نشسته و صدايي از پيش خدا ميآيد و مسافتي را قطع ميكند و به پيغمبر ميرسد؟ حاشا و كلاّ، خداي ما را مكاني نيست كه پشت عرش نشسته باشد و ميان او و خلق او مسافتي باشد و حال آنكه در قرآن ميفرمايد نحن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۰ *»
اقرب اليه من حبل الوريد از رگ گردن تو، يعني از جان تو و خود تو، خدا به تو نزديكتر است. پس هرگز چنين نيست كه ميان پيغمبر و ميان خدا مسافتي باشد و صدايي اين راه دراز را قطع كند مثل توپ كه در سر چند فرسخي برق چاشني او را ميبيني، بعد از چنددقيقه صداش ميآيد كه در اين پنجدقيقه، اين مسافت را طي ميكند تا صدا ميرسد. همچنين از خدا هم صدايي برآيد و آن صدا مسافتي قطع كند و بيايد پيش پيغمبر، همچو چيزي كه نيست. از اين گذشته اين صدايي كه مابين خدا و پيغمبر است ميخواهم بدانم خداست يا خلق خداست؟ اين صدا خدا نيست يقيناً بلكه وحي خداست و خلق خداست. حالا كه خلق خدا شد اشرف از پيغمبر است يا اشرف نيست؟ شك نيست كه اشرف از پيغمبر نيست، به جهت آنكه اجماعي شيعه و سنّي است كه پيغمبر اشرف مخلوقات است و اوّل مخلوقات است. پس بر وجود مبارك پيغمبر چيزي پيشي نگرفته، پس وجود مبارك پيغمبر، خود اوّل ماخلقاللّه است و پيش از وحي است و وحي بعد از او است. اوّل كه يكي است نميشود دوتا باشد، وحي و پيغمبر نميشود هردو اوّل ماخلقاللّه باشند، نميشود هردو اشرف مخلوقات باشند. پس لامحاله پيغمبر اشرف ماخلقاللّه است، پس وحي از او اخسّ و ادني است و نميشود مابين خدا و پيغمبر مسافتي باشد. پس خداوند كه نزديكتر است به پيغمبر از خود پيغمبر و اولي است از او به او چنانكه در قرآن ميفرمايد كه اللّه ولي الذين آمنوا خدا اولي است به مؤمنان از مؤمنان و ميفرمايد انّما وليّكم اللّه اولي به شما از شما، خداوند عالم است جلّشأنه و شنيدهاي كه قلب المؤمن عرش الرحمن و شنيدهاي كه الرحمن علي العرش استوي ميفرمايد خداي رحمان بر عرش مستولي شده و شنيدهاي كه قلب المؤمن عرش الرحمن دل مؤمن عرش خداست و پيغمبر هم اوّل مؤمنان است به نصّ كتاب خدا. پس خداوند عالم جلّشأنه مسافتي با پيغمبر ندارد و از پيغمبر به پيغمبر نزديكتر است، خدا از تو به تو نزديكتر است، خدا از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۱ *»
سنگ به سنگ نزديكتر است، به پيغمبر از خود پيغمبر نزديكتر است، پس حاجتي به اينكه از جانب خدا صدايي بيايد و مسافتي را قطع كند و به گوش پيغمبر برسد، حاجتي به اينها نيست بلكه نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين نازل شد جبرئيل بر قلب تو اي پيغمبر و اين نماز و اين اطاعت و اين امر و اين نهي، همه در قرآن است و نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين نازل شده اين قرآن بر قلب تو اي پيغمبر. و از دل پيغمبر اين قرآن جوشيده و در قلب او ظاهر شده، از خداوند عالم جلّشأنه قطع مسافتي نشده، پس هيچ حاجتي به اين نيست كه از جانب خدا صدايي برآيد اين است كه فرمودند انّ اللّه جعل قلوب اوليائه وكراً لارادته خداوند دلهاي اوليا را آشيانه اراده خود قرار داده. پس آنچه را كه خدا ميخواهد وحي كند، در قلب پيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليه ظاهر ميشود و در اراده پيغمبر تجلّي ميكند. پس اراده پيغمبر به حركت درميآيد و اعضاي پيغمبر به حركت درميآيد و زبان پيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليه به او جاري ميشود. پس پيغمبر ميشود زبان گوياي خدا. صدا از پيغمبر برميآيد نه از خدا، خدا صدايي ندارد لكن در قلب پيغمبر ايجاد ميكند امر خود را و نهي خود را و آن امر و نهي از زبان پيغمبر برميآيد. پس در تمام ملك امر خدا ايجاد نميشود مگر در دل پيغمبر و نهي خدا ايجاد نميشود مگر در دل پيغمبر. پس شنيده نميشود مگر از لب پيغمبر، خدا ديده نميشود مگر در پيغمبر. هركس گمان كند مطّلع بر رضا و غضب خدا ميتواند بشود از بابي غير از پيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليه تكذيب كن او را، تكفير كن او را، مشرك بدان او را. زيرا كه شريك از براي پيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليه و آله قرار داده، اوّل ماخلقاللهي ديگر غير از پيغمبر قرار داده، نبيّي با پيغمبر آخرالزمان شريك كرده همچو كسي مشرك شده به خدا. پس نيست امري براي خدا مگر آنچه از زبان پيغمبر۹ بيرون آيد، نيست نهيي براي خدا مگر آنچه از دهان پيغمبر۹ بيرون آيد. آن خداي واحدي كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۲ *»
ميخواني قل هو اللّه احد آن خداي واحدي كه ميخواني انّما الهكم اله واحد اين خداي واحد امر واحد خود را كه ميخواني و ما امرنا الاّ واحدة خداي واحد امر واحد خود را در قلب پيغمبر واحد خود قرار داده. پس از براي آن بزرگوار شريكي در حامليّت امر خدا نيست ابداً. پس آن سنّياني كه صاحب رأي شدهاند مثل ابوحنيفه، مثل شافعي، مثل مالكي، مثل حنبلي، و صاحبان رأي شدهاند و دين خدا را به رأي خود ميگويند و دين خدا را به عقل خود و قياس خود ميگويند، دين خدا را بر حسب هوي و هوس خود ميگويند و در آن خصوص از رسول خدا حديثي ندارند و از كتاب خدا آيهاي ندارند لكن به استحسانات خود، به مصلحتبينيهاي خود حكم ميكنند و ميگويند رأي ما اين است، آنها مشرك شدهاند به خداي عزّوجلّ.
اين ولايات پيشترها سنّي بودهاند و حالا پُر وقتي نيست كه اين ولايات شيعه شدهاند. چون زمان چنداني نگذشته كه شيعه شدهاند، يكپاره از قواعد سنّيان و الفاظ سنّيان در ميان شيعه مانده است و شايع است و ميگويند و نميدانند از آنهاست. مثَل عرض كنم، آيا هيچ ميداني اين دور حوضها را چرا پاشور ميگويند؟ اين به جهت اين است كه سنّيها چون قاعدهشان اين است كه وضو كه ميگيرند، بعد از وضو پاها را ميشويند، در حوضهاي خانههاي خود جايي درست ميكردهاند كه ميرفتهاند آنجا پاشان را ميشستهاند. اينجاها هم پيشترها سنّي بودهاند و اينطور ميكردهاند و اين ميان مردم از آن روز مانده است. پس اين پاشور از قواعد سنّيان است و البته تا حال نميدانستي وجه اين را و حال دانستي. و همچنين آيا هيچ ميداني كه چرا اين انگشت را انگشت شهاده ميگويند؟ اين حرف مال سنّيان است، آنها توي كتابهاشان نوشتهاند انگشت شهاده. و اين به جهت اين است كه وقتي كه مينشينند تشهّد بخوانند ميگويند اشهد ان لااله الاّاللّه اين ناخنشان را بلند ميكنند، اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله اين ناخن را بلند ميكنند، اين شده انگشت شهاده. اين از سنّيان است، شيعه انگشت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۳ *»
شهاده ندارد. كي شيعه اين انگشت را در شهاده بكار ميبرد؟ نيست در شيعه چنين قاعدهاي لكن چون سنّيان چنين ميگفتند اينها هم چنين گفتند. همچنين «رأي مجتهد اين است» و مجتهد بگويد «رأي من اين است» اين كلمه، از كلمههاي سنّيهاست. در كتب شيعه، سنّيان را اصحاب رأي مينويسند. اصحاب رأي سنّيانند و چون سنّيان پيش از اين مجتهد داشتهاند و ميگفتهاند رأي ما چنين است، همينطور در زبان شيعه هم مانده مجتهدين شيعه ميگويند والاّ شيعه رأي ندارد و شيعه را چهكار به رأي خود؟ شيعه به عقل خود چهكار دارد؟ شيعه متابعت ميكند كتاب خدا را، متابعت ميكند سنّت پيغمبر و ائمّه هدي را، آنچه ايشان گفتهاند آن را ميگويد ديگر از خودش رأي ندارد لكن در ميان مردم منتشر شده است كه رأي فلانمجتهد اين است، شيعه رأي نبايد داشته باشد، رأي از براي پيغمبر بود كه خدا به او فرمود انّا انزلنا اليك الكتاب بالحقّ لتحكم بين الناس بمااراكاللّه رأي براي پيغمبر بود، خدا به او نشان داده حقايق را و او رؤيت كرده حقايق را و بيننده حقايق شده و عالِم به حلال و حرام شده. ديگر رؤيت هيچكس اعتبار ندارد و رأي هيچكس اعتبار ندارد.
باري، برويم بر سر مطلب. پس نيست صاحب امر و صاحب نهي مگر پيغمبر و ائمّه طاهرين صلواتاللّه عليهماجمعين از اين جهت خداوند فرمود اطيعوااللّه و اطيعواالرسول و اوليالامر منكم اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول را و اطاعت كنيد آن كساني را كه صاحب امرند. يعني امر خدا در دلهاي ايشان است و امر خدا جاري بر زبان آنها ميشود. پس هركس از پيغمبر گرفته، هركس از ائمّهطاهرين:گرفته و عمل كرده و امتثال فرمان ايشان كرده، اينكس عبادت كرده خدا را و همين اين عبادت خدا كرده نه غير اين. به جهت اينكه عبادت امتثال فرمان بود، امّا آن كسي كه عبادت ميكند نه به اطاعت خدا و نه به اطاعت رسول و ائمّه:بلكه به اطاعت رأي خود و به اطاعت زيد و عمرو و بكر و خالد، اين كس عبادت نكرده خدا را، اين عبادت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۴ *»
شيطان را كرده.
اين مطلب را مفصّلتر عرض كنم بد نيست. خوب ميخواهم بدانم ما چه ميدانيم كه قول پيغمبر۹ چيست و چه ميدانيم قول ائمّه هدي چيست؟ اين را از كجا بفهميم؟ اين را دانستيم كه قول خدا را كه نميدانيم و قول خدا را نميشناسيم، بايد از لب پيغمبر و ائمه:بيرون بيايد مسلّماً. حالا آن كساني كه در زمان پيغمبر بودند و در زمان ائمه:بودند و ميديدند ايشان را و امر و نهي را از زبان ايشان ميشنيدند و اطاعت ميكردند، همان اطاعت خدا بود اين است كه خدا در قرآن فرمود من يطع الرسول فقد اطاع اللّه هركس اطاعت كند پيغمبر را، خدا را اطاعت كرده و اين مسلّمي شد و فرمود فليحذر الذين يخالفون عن امره انتصيبهم فتنة و تحذير كرد خداوند مؤمنين را كه مخالفت كنند پيغمبر را و فرمود اطاعت پيغمبر اطاعت خداست، هركس پيغمبر را اطاعت كرد خدا را اطاعت كرده. پس اين امتثال فرمان پيغمبر، امتثال فرمان خداست و هركس امتثال فرمان پيغمبر كرد اطاعت خدا كرده. اينكه مسلّمي است، حالا ببينيم در زمان پيغمبر اگر كسي مينشست به خانه خود و ميگفت اين احكام را من خود فكر ميكنم و به صلاح و صوابديد خود ميگويم و از پيغمبر نميپرسم، هرچه در نظرم پسنديده آمد ميكنم و هرچه در نظرم ناپسند آمد ترك ميكنم، اگر كسي همچو كاري ميكرد آيا چنين كسي مسلم بود و مطيع رسول بود؟ نه، مطيع رسول نبود. اگر مطيع رسول نبود مطيع خدا نبود، اگر عاصي پيغمبر بود عاصي خدا بود. پس عبادت خدا نكرده، عبادت خدا كه نشد عبادت شيطان است و چون عبادت شيطان شد، كافر شد به خداي عزّوجلّ. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، همچنين بعد از پيغمبر۹ و بعد از ائمّه سلاماللّهعليهم ببينيم امروز ما چه بايد بكنيم؟ ما كه دسترس نداريم از پيغمبر بشنويم، دسترس نداريم از ائمّه هدي بشنويم و اين بلاي عظيم را هم كه داريم كه اگر اطاعت پيغمبر و ائمّه نشد اطاعت خدا نشده و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۵ *»
عبادت نيست و مشرك شده به خداي عزّوجلّ و هيمه جهنّم شده. اين بلاي عظيم را هم داريم و در اين هم شك نيست كه خداوند عالم جلّشأنه دين خود را از زمين مرتفع نكرده و خودم را هم به خودم وانگذارده. پس اگر پيغمبر و ائمّه هدي:از دنيا رفتهاند، در دنيا گذاردهاند كسي را كه حامل باشد دين پيغمبر را، حامل باشد امر پيغمبر را، حامل باشد نهي پيغمبر را، و حامل امر و نهي ائمّه:باشد. درست حواس خود را جمع كنيد ببينيد چه عرض ميكنم، اينها چيزهايي است كه اگر كسي يكمو تخلّف از آن كرد هيمه جهنّم ميشود، چيزي نيست بازي بردارد، شوخي برنميدارد، اهمال برنميدارد، نظر باغرض برنميدارد. با جان خود خصميكردن است، به نظر غرض و عداوت در اينها نظر كردن درست نميآيد بلكه سخن را ببينيد چه ميگويم اگر حق است قبول كنيد، اگر باطل است قبول نكنيد. بيش از اين با جان خود خصمي مكنيد، دوجان نداريد كه يكي را اينطور تلف كنيد و يكي ديگر را به فكر كار خود بيفتيد. اينهايي كه ميگويم مويي بر روي جهنّم است كشيده شده كه اگر يكمو پاي انسان بلغزد، فيالفور توي جهنّم ميافتد. پس اگر اطاعت ميخواهي بكني، اطاعت كن پيغمبر را۹ تا اطاعت خدا كرده باشي. بگو ببينم كه امروز به چه اطاعت ميكني پيغمبر را؟ آيا خدا برداشته از زمين پيغمبر خود را، و ائمّه هدي را از دنيا بيرون برده و حجّت خود را غايب كرده و مردم را مهمل گذارده؟ يا اينكه براي مردم يككسي را گذارده؟ و آن كسي را هم كه گذارده آيا حامل علم پيغمبر بايد باشد يا حامل علم غير ايشان؟ اگر حامل علم غير ايشان است، پس عبادت او عبادت شيطان است و اگر حامل علم آلمحمّد:است، پس ما بايد دينمان را از او بگيريم. پس او ميشود خليفه محمّد و علي، او ميشود حامل علم محمّد و علي، او ميشود كسي كه قول او قول محمّد و علي است، ردّ بر او ردّ بر محمّد و علي است، اوست كسي كه تولاّي او تولاّي محمّد و علي است، اوست كسي كه تبرّاي از او تبرّاي از محمّد و علي است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۶ *»
درست بيابيد چه عرض ميكنم، ببينيد همينطور است يا نه؟ محال است غير از اين باشد، اگر حاملِ ايشان است و خليفه ايشان است پس تولاّي او تولاّي ايشان است و تبرّاي از او تبرّاي از ايشان است و ردّ بر او ردّ بر ايشان است و قبول از او قبول از ايشان است. پس اطاعت او اطاعت ايشان است و امتثال فرمان او امتثال فرمان ايشان است و امتثال ايشان امتثال خداست و امتثال خدا عبادت خداست. پس امتثالفرمان حاملان علم كردن، عبادت خداست. پس نگرفتن از حاملان و به قول غيرحاملان عمل كردن، عبادت شيطان است. هركس ميخواهد باشد، حامل علم آلمحمّد:كه شد، امتثال او عبادت خداست. اگر تو يكركعت نماز به امتثالِ فرمان او بكني بهتر از صدهزار هزار هزار ركعت نمازِ پيش خود است. بلكه آن صدهزار هزار هزار ركعت، شرك به خداست و اين يكركعت كه به امتثال امر اوست، عبادت خداست. حالا اين حامل علم ايشان اگر نباشد در دنيا، پس همان سيصدسال نبوّت پيغمبر طول كشيده و امّت خود را تا روزقيامت به اهمال گذارده و عبادت خدا ديگر نبايد بشود، اينكه نيست يقيناً. پس حامل گذارده در ميان، حالا هرگاه حامل گذارده است، بيا چراغي برداريم و او را پيدا كنيم. اوّلاً بياييم ببينيم حاملِ علم پيغمبر يعني چه. اين هم جهالت محض است كه شخص نفهميده كه خربزه مثلاً چه تركيب است، پي خربزه بگردد. وقتي نميشناسد خربزه را گاه است صدمرتبه ميگذرد از خربزه و باز پي آن ميگردد. اگر نشناسي صدهزار بار قد اين بازار ميروي و از خربزه ميگذري، ميگويي من خربزه نديدم. خوب تو كه پي خربزه ميگردي آيا ميداني خربزه چه چيز است؟ اگر نميداني پس پي چه چيز ميگردي؟ حالا حامل علم پيغمبر يعني چه؟ اصل اين مسأله را بفهميم، ميخواهيم بدانيم كيست حامل علم پيغمبر. آيا فسّاق و فجّارند حامل علم محمّد و آلمحمّد:؟ اين كه نميشود، محال است خدا چنين قرار داده باشد. خوب مسأله را ميشكافيم همه جاش ميبريم تا همه را بشناسيم. اين زمين ما اين رو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۷ *»
دارد و آن رو دارد، آن روي دنيا را ميگويند ينگيدنيا، يعني دنياي تازه. آن طرف زمين يكجايي است كه اهل اين روي زمين پيشترها از آنجا خبر نداشتند و تا چهارصدسال و كسري قبل از اين كشتيها رفت از آنجاها به جزيرهها رسيد و گفتند برويم ببينيم اينجا كجاست، و رفتند آنجا را پيدا كردند، ديدند آنطرف هم زميني است، دنيايي است مثل اينطرف. اسم اين را گفتند ينگيدنيا، به زبان تركي يعني دنياي تازه. خلاصه حالا آن ينگيدنيا كه به هيچوجه منالوجوه از بعثت پيغمبر۹ خبر ندارند، از قرآن و حديث ما خبر نداشتند و ندارند، آيا حامل دين خدا و حامل دين پيغمبر توي ينگيدنياست و بايد برويم آنجا پيداش كنيم؟ عقول شما ميگويد آنجا نيست، به جهت آنكه آنها خبر ندارند از كتاب خدا، خبر ندارند از سنّت رسول. چون خبر ندارند، حامل علم پيغمبر نيستند. آن كسي كه اطاعتش اطاعت خدا است در ينگيدنيا نيست يقيناً. پس آنطرف زمين را كه مأيوس شديم، آمديم اينطرف زمين. اينطرف زمين را هم آنچه اهل جغرافيا كه سياحت ميكنند در زمين و احوالات زمين و شهرها و مردمي كه روي زمين هستند مينويسند، اين روي زمين را به هفتقسمت تقسيم كردهاند. چهارتقسيمش را آنچه تجربه كردهاند و فهميدهاند اليالآن بتپرستند، مانند اهل چين، اهل هندوستان، اين هندوها كه در ولايات ديگر هستند. غرض چهاراقليمش همه بتپرستند، آيا آنچه شما ميخواهيد از حامل علم پيغمبر در توي آنهاست؟ و آن كسي كه امروز اطاعتش اطاعت خداست، ردّش ردّ بر خداست، همچو كسي در آن ولاياتي است كه بتپرستند؟ نه، آنجاها هم كه يقيناً نيست. از آنها هم كه گذشتيم، پس ديگر احتياج نداريم برويم به چين بگرديم ببينيم آنجا مرد خدا پيدا ميشود، يقيناً پيدا نميشود. اگر يكمسلماني هم رفته باشد آنجا يكجايي، يكگوشهاي قايم شده باشد، اين همينقدر است كه خودش مسلمان است، ديگر او حجّت خداوند در روي زمين و مروّج مذهب خاتمالمرسلين نخواهد بود. آن كسي را كه خدا براي هدايت خلق كرده، او را نميبرد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۸ *»
توي آن ولايات ميان كفّار و بتپرستان پنهان كند. پس معلوم شد آنها هم بيمصرفند، حامل علم خدا در آنجا هم نيست. بعد از آن بقدر دواقليم و كسري هم از اين هفتاقليم نصرانياند. اين دواقليم و كسري هم هفتقِرال فرنگي هستند، آيا دين خدا را و حامل دين خدا را در پيش اين قرالهاي فرنگي بايد برويم پيدا كنيم؟ ميبايد برويم در پيش انگليس، يا بايد برويم فرانسه در نمسه آنجا حامل دين پيغمبر را پيدا كنيم؟ شكي نيست كه آدم عاقل همچو حرفي نميزند كه حامل دين پيغمبر آنجاست. پس هفتقرال فرنگ را هم بيندازيد برود پي كار خودش. باقي ماند آن يكاقليم، آنرا هم تخمين كردهاند به اينطور كه نودهزار تخمين كردهاند يهودي را كه اين نودهزار جمعيت همه يهودي هستند. حالا آيا اين يهوديها حامل دين پيغمبر مايند، و بايد رفت دين پيغمبر را از آنها گرفت؟ يقيناً نيستند، اينها هم كه حامل دين پيغمبر نشدند. ديگر ضرور هم نيست كه توي يهوديها بگرديم ببينيم حامل علم پيغمبر آنجا پيدا ميشود يا نه. پس آنها هم رفتند براي خود، باقي ماند قليلي ديگر. اغلب اينهايي كه باقي ماندند و آنچه اهل تخمين تخمين كردهاند به قدر لكّه سفيدي در بدن گاو سياهي از اينها شيعه هستند و باقي همه سنّي هستند. و طرف بلخ و بخارا و تركستان و ماوراءالنهر و هندوستان و حجاز و نجد و مغرب و روم، اينها همه سنّي هستند. آيا حامل دين پيغمبر به اعتقاد شما سنّيانند و دين پيغمبر در پيش آنها است؟ و حال آنكه جميعشان تابع ابوحنيفه و شافعي و مالكي و حنبلي هستند، همهشان تابع اين چهارند. آيا حامل دين پيغمبر ابوحنيفه است و شافعي و مالكي و حنبلي، و جميع مردم بايد بروند و از آنها اخذ كنند؟ آيا اطاعت سنّيان اطاعت خداست و ردّ سنّيان ردّ خداست؟ يقيناً همچو نيست.
همچو يكييكي پيش ميكشيم، گمان مكنيد كه همچو برنجي هم تا حال پاك كرده باشيد. همچو دانهدانه پيش ميكشيم تا ببينيم چه ميشود. در اوّل آدم به جمله كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۹ *»
نگاه ميكند و اينهمه را ميبيند، تعجّب ميكند. ميگويد آيا اينهمه مردم بر ضلالتند؟ چطور ميشود اينهمه مردم بر ضلالت باشند؟ لكن وقتي دانهدانه پيش ميكشي، ميبيني تا آخر رسيد. پس جميع سنيان را هم ترك كن، همه آنها بر ضلالت شدند. آيا حامل دين خدا آنهايند، آيا حامل دين خدا اصحاب رأيند، اصحاب قياسند؟ آنهايي كه دين خدا را به رأي خود ميگويند، خودشان ميگويند، نوشتهاند در كتابهاشان كه آنچه ما ميگوييم چند حديثي است كه از پيغمبر رسيده است ديگر باقي دينمان را به رأي خود و به هواي خود و به قياس خود ميگوييم. در اين شكي و ريبي نيست، پس پيش آنها هم كه رفتيم ديديم حامل ديني در ميان آنها نبود. آمديم در ميان شيعه و در ولايات شيعه اينجاها هم كه آمديم، اينها را هم بر سهقسم ميكنيم: يكقسم اينها بيابانيها هستند كه توي پلاس مينشينند مثل كردها، مثل لُرها، مثل اين پلاسنشينها كه ديدهايد. هيچ تميز ندارند، خودشان و سگشان و بچهشان داخل هم ميشوند. بولشان و عقلشان و شيرشان همه توي هم است از كثافت كاريشان، مثل اين لوليها نه عصمت، نه طهارت، نه نجاست، هيچ سرشان نميشود. نه عبادت ميفهمند، نه طاعت. به هيچوجه منالوجوه انسانيت در ميان اينها پيدا نميشود. آيا دين خدا را ميشود از اينها گرفت؟ از كدامشان؟ از سالارهاشان، از گوسفندهاشان، از شترهاشان؟ دين خدا را توي اينها از كه ميتوان ياد گرفت؟ پس معلوم است يقيناً كه حامل دين پيغمبر اينها نيستند؛ اين يكقسم.
امّا قسمدويّم اهل قُري و دهاتند، آنها هم صبح كه ميشود ميبيني مردكه بيلش را برميدارد روي دوشش ميگذارد از خانه بيرون ميآيد. پسرهاش را و گاوهاش را جلو مياندازد و هرچه هم زور جمع شده، فضله جمع شده، اينها را هم بار ميكند ميبرد به صحرا. تا پسين بيل ميزند و گاو ميچراند. جميع همّتش و جميع عيشش همين است كه بيل بزند و روز را تا شام به همينطور بگذراند. آيا حامل علم و دين پيغمبر اينها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۰ *»
هستند؟ آيا اينها كساني هستند كه امر اينها امر خداست، نهي اينها نهي خداست؟ آيا دين خدا پيش اينها پيدا ميشود؟ پس پيش اينها كه نيست مسلّماً، اينها را هم بينداز دور. آمديم توي شهرستان، در توي اهل شهرها جمعي از اينها كه هستند كسانيند كه شغلشان دخلي به علم ندارد. نميدانم به چه لفظي بگويم كه جايي عيب نكند. باري، جمعي هستند كه تفنگچياند و سرباز و دروازهبانند، و عملهجاتي كه مال ديوان را جمع ميكنند و سپاهيانند. اينها هم كه كاري دست حفظكردن دين و ايمان ندارند، نميشود اينجور مردم حَمَله دين پيغمبر باشند، نميشود اين سپاهيان و سربازها و شيپورچيان و بالابانچيها حامل علم پيغمبر و دين پيغمبر باشند. اينها كه يقيناً حامل علم و دين پيغمبر نيستند، پس اينها كه حامل نشدند اينها را هم بيندازيم دور. دين خدا را از شيپورچي ياد نميگيريم؛ اينها يكطبقه. طبقه ديگر اهل سوقند، اهل بازارند، اينها هم همّشان همين است كه صبح بروند بازار دروغي بگويند، رأسالمال را دروغ بگويند، به قسَم مال فاسد را به فروش برسانند، يكديگر را مغبون كنند، وعدههاي خلف بدهند. جميع اين صناعي كه هستند جميعاً از صبح تا شام مشغول همين كارها هستند و فرصت دين و ايماني ندارند. نمازش با آن ساير كاسبهاي ديگر با بالابان بالا ميرود، اين عبادتش، اين كسبش، اين كارش. آيا اين جماعت حامل دين خدايند؟ آيا اين جماعت آنانياند كه اطاعت ايشان اطاعت خداست؟ تو را به حقّ خدا قسَم ميدهم انصاف بده اينهايند آنها كه اطاعتشان اطاعت خداست؟ پس اينها را هم جدا كن، ببين حامل علم پيغمبر و دين پيغمبر در اينها هم نيست. كار را وقتي تنقيح كردي و دانهدانه پيش كشيدي خوب معلوم ميشود؛ پس از اينها هم كه گذشتيم. يكپاره ديگر هستند كه يكخورده فهمي و علمي ياد گرفته و درسي هم خواندهاند و طبيب شدهاند و منجّم شدهاند و اديب شدهاند و منشي شدهاند، رفتهاند شعرا شدهاند، خوشنويسانند، ميرزايانند، علم استيفا درس خواندهاند، از اين فنون و علومي كه ميان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۱ *»
معقولين شايع است ياد گرفتهاند. شما را به خدا قسَم آيا علم خدا و دين خدا را در زمان غيبت از اينجوره اشخاص بايد ياد گرفت؟ اينها خود نميدانند، چهطور ياد مردم ميدهند؟ پس اينها هم كه حامل علم و دين پيغمبر نخواهند بود. جمعي ديگر هستند كه در مدارس رفتند و بناگذاردند عربي خواندن ولكن اين عربي را بانجام نرسانيده، همين عربي تنها ياد گرفتند و حال آنكه عربي يادگرفتن، علم نيست. اگر عربي يادگرفتن علم باشد قاطرچيهاي عرب همه بايد علماي ربّاني باشند. اگر عربي علم باشد، بايد اين اهل جاهليّت، اين عربهايي كه جاهل بودند، در نهايت كفر و جهل خود بودند و هستند، بايد علما باشند. من خودم اهل كارم، اهل درسم، اگر عجم پنجاهسال درس بخواند و عربي بخواند همسر يكشتردار عرب، عربي ياد نميگيرد و آن دقايق عربي را باز برنميخورد. اگر كسي از عربي عاري باشد و نفهمد چه عرض ميكنم، بعضي اين را ميفهمند كه اگر فارسي بخواهد به درسخواندن تركي ياد بگيرد، آن نكات تركي را و آن چيزهايي كه مخصوص زبان تركي است نميتواند ياد بگيرد. چنانكه تركها اگر هزارسال فارسي درس بخوانند، آن نكات و جزئيّات كه در زبان فارسي است نميتوانند ياد بگيرند. نميتوانند اصلاً آن خصوصيّتها را ياد بگيرند بجز كسي كه نشو و نما در ميان آنها كرده باشد. پس اينهايي كه در مدارس درس ميخوانند و همينقدر عربي ياد گرفتهاند و ضرب ضربويي ياد گرفتهاند و علمادب درس خواندهاند و نهايت فضلشان همين علم ادب است، شما را به حق خدا قسَم به محض عربي دانستن، انسان حامل علم خدا و رسول ميشود؟ و آني كه مخالفت او مخالفت خداست ميشود؟ اگر به علمعربي ميتوان كسي شد كه مخالفت او مخالفت خداست، اگر به عربي همچو ميشد مخالفت عمر هم ميبايد مخالفت خدا و رسول باشد، ابوبكر هم همينطور. اين عربهايي كه هستند، اين قاطرچيهايي كه دارند، اين زعيمهايي كه دارند، اين فلاّحهايي كه دارند، اين عربها همه در نهايت فصاحت و بلاغت عربي ميگويند و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۲ *»
اطاعتشان هم اطاعت خدا نيست. نهايت اين زحمت كشيده، آن بيزحمت ميداند. پس شخص به علمعربي نميشود كسي كه اطاعتش اطاعت خدا است بشود. قدري عربي ميخوانند، يكپاره وكيل ميشوند، شرعبازيها ياد ميگيرند، يكپاره وكيل صيغهها ميشوند، وكيل اوقاف و قيّم صغار ميشوند. اينها هم نهايت همّشان اين است كه چكار كنيم كه وقفيّات فلانمدرسه را بهمن بدهند، كي ميميرد ثلثش را بهمن بدهند، همه همّش براي همين است و عربي هم ياد گرفتهاند. قانون هم در عجم اين شده كه همچو كسي عمامه بر سرش بگذارد، عبايي هم قانون شده كه دوش بگيرد. پس عبايي دارد، عمامهاي دارد، عربي هم يادگرفته است و وكيل مرافعات هم ميشود. حق اين را بهآن ميدهد، حق آن را بهاين ميدهد. اينجور آدمها كه به غيراز عربي دانستن چيزي ياد نگرفتهاند، آيا اينجور كسان حامل علم پيغمبرند و حافظ شريعت پيغمبرند و خلفاي خدايند در زمين؟ شكي در اين نيست كه هركس حافظ و حامل علم پيغمبر شد و حامل دين پيغمبر و شريعت پيغمبر باشد، خليفة اللّه است در زمين و امتثال فرمان او امتثال فرمان خداست، ردّ بر حامل دين و شريعت شرك به خداي عزّوجلّ است. اينرا من نميگويم، حضرتصادق ميفرمايد اذا حكم بحكمنا و لميقبل منه فكانّما بحكماللّه استخفّ و علينا ردّ والرادّ علينا كالرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه حامل علم ايشان اگر بگويد حكمي را و كسي ردّ كند، مشرك ميشود به خداي عزّوجلّ، حدّ شرك بر او بايد جاري كرد. پس وكلاي اوقاف و صغار و غايبين، اينها حامل علم پيغمبر نيستند. پس اينها را هم بيندازيد بروند پي كار خودشان. يكطبقه بالاتر از اينها آيا در پيش عقل خود براي دين خود در ميان خود و خداي خود آيا حكم ميكني كه هركس را در دنيا به او گفتند آقا و اسمش آقا شد و او را آقا گفتند، و اين يكعلمي هم داشته باشد بالاتّفاق، مثلاّ منجّم باشد، يكعلمي داشته باشد، قبايي هم پوشيده، عبايي هم بالاش دوش گرفته، لكن ميداني بيديني او را، يقين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۳ *»
هم داري، مال خودت را هم خورده، حكم بغيرماانزلاللّه كرده، ديروز ملك تو را بناحق به ديگري داده، يقين داري به باطل حكم كرده، خودت در سر همين مرافعه شب گذشته مثلاً صدتومان رشوه براش بردهاي دادهاي و صبح همچو حكم كرده، و خودت آهوگرداني براش كردهاي، همچو آدمي هست ولكن بالاتّفاق بهاو آقا هم ميگويند. حالا اين جوره آدم اگر در دنيا پيدا بشوند ـ آدم كه جرأت نميكند بگويد اينجور كسان هستند ـ ميگوييم اگر فرضاً اتّفاق افتاده باشد همچو كسي پيدا بشود كه خودت رشوه براش برده باشي و خودت آهوگرداني براش كرده باشي، خودت ديدي همين شخص مال صغير را خورد، مال غايب را ديدي همين خورد، لكن همين شخص طلبه شده و از عربيّت هم يكقدري فهم او بالاتر رفته، اما به چشم خود ميبيني سعايت ميكند مؤمني را به قتل ميدهد بيجهت به محض يكخورده عداوت كه با او دارد. يا اينكه ميبيني از هيچ حرام انديشه نميكند، يا به محض ميل رفقا يا به محض ميل سلاطين حكم را به ناحق به مدّعي تو داده و هكذا اينجوره طبقات، اين قاضيعسكرها، آيا اينها حامل دين پيغمبرند و ردّ بر اينها ردّ بر خداست؟ و آيا ردّ بر اينها شرك به خداست؟ نه واللّه، پس اينجوره طبقات هم اگر يافت شوند در دنيا ـ كار نداريم كه هستند يا نيستند ـ اتّفاق اگر اينجوره طبقات يافت شوند ديگر نميخواهد، همان كسي كه وقتي ميخواهي از خانه خود بيرون روي، امين تو نيستند. ميزانش اينكه دوهزارتومان را به دستش نميدهي، آن شخص كه آقاش ميگويند و دوهزارتومان جرأت نميكني دستش بسپاري، زنت را هم جرأت نميكني پيشش بگذاري، خانهات را جرأت نميكني دستش بدهي، لامحاله اين را تا يقين نكني چيزي دستش نميدهي. آنجور طبقاتي كه تو ايمن نيستي از ايشان، او امين دين تو نيست. هركس امين دنياي تو نيست امين دين تو نيست. پس آنهايي كه امين دنياي تو نيستند، حامل علم پيغمبر نميتوانند باشند و ردّشان ردّ بر خدا و رسول خدا نيست مسلّماً در اين مسأله هم شبهه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۴ *»
نداشته باش. پس آن جماعتي كه تو بر مال خودت ايشان را امين نميداني، امين سرّ خود نميداني، راز خود را به ايشان نميگويي، ميبري يكجايي ديگر. همان كساني كه از ترس پشت سرشان نماز ميكني، از ترس معاشرت با ايشان ميكني كه مبادا از تو برنجند، آنوقت حكم به مدّعي تو بدهد، از ترس زبانشان پيششان ميروي، از ترس حكمشان با آنها معاشرت ميكني، آنها حامل دين خدا نيستند. فرمودند بدترين مردم كسي است كه از شرّ زبان او مردم ايمن نباشند. آيا اينها حامل شريعت و دين پيغمبرند؟ حاشا، پس اينها هم حامل دين نيستند، پس منحصر شد دين خدا و علم خدا به آن اتقيا، به آن صلحا، به آن كساني كه امين خدايند در ميان خلق و امين خلقند بر جانشان، بر مالشان، بر ناموسشان امينان خدايند. نميگويند مگر صدق، نميجويند مگر صدق، حيف و ميل در معاملات ايشان نيست، مخالفت خدا و رسول در ايشان يافت نميشود، دنيا را بر آخرت ترجيح نميدهند، قرب سلطان نميخواهند، جميع همّشان اين است كه دين رسول خدا را حفظ كنند و عمل كنند به مقتضاي دين رسول خدا و عالم باشند به كتاب خدا و عالم باشند به سنّت رسول و ائمّه هدي:، صاحبان اخلاق زكيّه و صفات مرضيّهاند عدول خدايند در زمين، عمّال خدايند در زمين، خلفاي خدايند در زمين.
اينجور كسان اگر هستند حامل دين خدايند و خدا زمين خود را از اينگونه اشخاص خالي نميگذارد و خاك بر سر ماها اگر همّمان اين باشد كه اينگونه اشخاص را ضايع كنيم. خاك بر سر ماها اگر همّمان اين باشد كه اينگونه اشخاص را متهم كنيم. اينگونه اشخاص را از زمين براندازيم. اينگونه اشخاص را در دين خدا ساكت كنيم. اگر ما همچو باشيم سعي كردهايم دين خدا را خراب كنيم و دين را تمام كنيم از روي زمين. به جهت آنكه حامل دين و شريعت توي ينگيدنيا كه نبود، توي بتپرستان كه نبود، توي يهوديان و نصرانيان كه نبود، توي سنّيان كه نبود. پس منحصر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۵ *»
شد كه حاملان دين توي همين بلاد شيعه باشند، اين بلاد را كه ديدي منحصر شد كه توي همين صلحا و اتقيا و امينان باشند. وقتي يكييكي پيش كشيدي و ديگر كسي نماند، ميماند هفتنفري، هشتنفري، دهنفري اينها خلفاي خدايند لكن به شروطش و قيودش كه عرض كردم. حالا خاك بر سر ماها اگر در صدد اين باشيم كه اطفاي نور اينها را نماييم، اينها را ساكت كنيم، اينها را متّهم كنيم، اينها را از روي زمين براندازيم. آنهايي كه ميخواهند همچو كنند بكلّي ميخواهند شريعت را از عالم براندازند. خوب اگر اينها نباشند ديگر برويم دينمان را پيش كه ياد بگيريم؟ اگر اينها نباشند كه ديني نميماند. حديث است كه چون عالمي متولّد شود و به دنيا آيد، شيطان فرياد ميكند. جميع ابالسه بر دور او جمع ميشوند ميگويند ياسيّدنا مطلب تو چه چيز است؟ ميگويد فلان ولي خدا به دنيا آمد. ميگويند به تو چه، چه دخلي به تو دارد؟ ميگويد شما نميدانيد اين مردم را هدايت ميكند به سوي خدا، من ميخواهم متفرّق كنم آنها را، اين جمع ميكند مردم را به سوي دين خدا. ميگويند آسان است، حكم كن ميرويم او را ميكشيم. ميگويد نه، اين نميشود. شما از اين غافليد كه زندگي ما به وجود اينهاست، اگر ميخواهيد كه خودتان ديگر نباشيد برويد او را بكشيد. به جهت آنكه خدا دنيا را براي ما خلق نكرده، دنيا را براي اينها خلق كرده. اگر من به شما بگويم برويد او را بكشيد و شما هم برويد او را بكشيد، ديگر شما زنده نميمانيد. من نميتوانم حكم به كشتن او بكنم، پس بايد معالجه ديگري كنيم، تدبير ديگري كنيم كه مردم اطاعت اين عالم را نكنند. شيطان مسأله را خوب فهميده، ما نادانان نميفهميم، نميدانيم عداوت با اولياي خدا چرا؟ واللّه عداوت با ايشان عداوت با خداست. آيا با خدا طوري ديگر عداوت كردن دارد بجز اينطور كه با اولياي او عداوت كنند؟ خوب اگر بخواهي با خدا عداوت كني، چطور با خدا عداوت ميكني؟ ميروي خانه او را خراب ميكني؟ آيا خانه او حرمتش بيشتر است يا اولياي او؟ البته حرمت اولياي او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۶ *»
بيشتر است. دشمني با خدا طوري ديگر نميشود مگر اينطور كه برنجاني دوستان او را. در حديثقدسي است ميفرمايد من آذي لي وليّاً فقدبارزني بالمحاربة و دعاني اليها هركس وليّي از اولياي مرا برنجاند با من جنگ كرده و مرا به مبارزت خود طلبيده و همينطور است. خوب اگر اين ساكت شود، كردها و لُرها دين خدا را براي مردم بگويند؟ شما ميخواهيد اين نگويد، اگر اين نگويد دين گم ميشود از ميان مردم. امام ميفرمايد اگر نبودند علماي شيعه كه نگاه دارند دلهاي مردم را چنانكه سكّاني كشتي اهل كشتي را نگاه ميدارد، هرآينه جميع مردم مرتد ميشدند و از دين پيغمبر برميگشتند. نهايت اگر اين طبقه صبر كردند و كفرشان را بروز ندادند، بچّههاشان بكلّي مرتد ميشوند. باز اين بيچارهها اين علمايي كه هستند، خلفايي كه هستند، هي فرياد ميكنند، هي تجديد عهد ميكنند، نمازي تعليم مردم ميكنند و با وجود اين كار به جايي رسيده كه بعد از اينهمه علما و خلفا، مردكهاي بوده، حاجمحمّدي بوده مكّه رفته بود. وقتي آمده بود از او پرسيده بودند نمازت را ميداني؟ گفته بود تا نستخينش را پيش مادرم ياد گرفتهام. حالا اگر علما در روي زمين نباشند، چه خواهد شد؟ در روي زمين يك صاحبديني نميماند، بكلّي آثار شريعت پيغمبر و دين از ميان ميرود. پس بر ما لازم است حمايت علما، بر ما لازم است نصرت علما. واللّه نصرتشان نصرت خداي عزّوجلّ است، واللّه حمايتشان حمايت خداي عزّوجلّ است، واللّه ردّ بر ايشان ردّ بر خداي عزّوجلّ است، واللّه ايذاء و تهمت و اذيّت ايشان اذيّت خداي عزّوجلّ است. اما اين مردم چه تهمتها كه نميزنند، به چه تهمتها، به چه چيزها كه آدم را متّهم نميكنند! خوب اينها چه كنند؟ ميخواهي نگويند دين خدا را، تو بگو. تو كه نميگويي و نميتواني بگويي و نميگويي، او هم كه نگويد، پس كه بگويد؟ اگر نميخواهي دين خدا بكلّي باشد، پس تو عدوّ خدا هستي پس لامحاله يككسي بايد باشد كه دين خدا را بگويد. حالا كه كسي بايد باشد، آيا مردم بايد بشنوند يا نبايد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۷ *»
بشنوند؟ اگر بايد بشنوند، آيا بيايند يا نيايند؟ اگر بيايند، تو ازدحام مردم را كه ميبيني وحشت ميكني، به فغان ميآيي. اگر بايد بگويد، مردم مجتمع ميشوند. مجتمع كه شدند از او ميشنوند ديني براي مردم باقي ميماند و اگر مجتمع نشدند و او هم چيزي نگفت، كسي ديگر هم كه نيست بگويد، دين خدا گم ميشود.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۸ *»
«موعظه بيستوهفتم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در تفسير اين آيه شريفه چون قرار بر اين گذارديم كه كلمه كلمه اين آيه را شرح كنيم بعد از آن كلمات را ربط به هم دهيم و معني جمله كلام را بفهميم، و كلمه كلمه اين آيه را عرض كردم تا سخن به اين رسيد كه الاّ ليعبدون. سخن به معني عبادت رسيد و معني عبادت را قدري عرض كردم و عرض كردم عبادت لفظي است عربي، فارسي آن بندگي است و بندگي يعني اعمالي كه بايد بنده مرتكب آن شود و اعمالي كه از بنده شايسته است آن اعمال را بجابياورد. اگر كسي اعمالي كه از بنده شايسته است بعمل آورد، او بندگي كرده و اگر كسي اعمالي كه از بنده شايسته نيست بعمل آورد، او بندگي نكرده. حالا اعمالي كه از بنده شايسته است، امتثال فرمان مولا است. به هرچه مولا امر بفرمايد، همينكه انسان، همينكه بنده امتثال فرمان آن را كرد، به رسم بندگي عمل كرده. و اگر از مولا گذشت و از امتثال فرمانش گذشت، يا به هواي خود عمل كرده يا به هواي ديگران. و امتثال فرمان ديگران، بندگي ديگران است و به هواي خود عمل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۹ *»
كردن، بندگي هواي خود است، دخلي به بندگي مولا ندارد؛ در اين هيچ پوشيدگي نيست. پس هركس از مولا گذشت، يا عبادت كرده هوي و هوس خود را، يا ديگري را عبادت كرده در هر حال مشرك شده به مولاي خود، مشرك شده به خداي خود. يا كافر شده يا مشرك شده. پس اگر گاهي امتثال مولا كرده و گاهي امتثال ديگران، مشرك شده. اگر هيچ امتثال مولا نكرده و همهاش امتثال ديگران كرده، كافر شده. در اين كلام هيچ غموضي و پوشيدگي نيست. پس نگاه كن به اعمال خود، نگاه كن به اخلاق خود، به صفات خود، اگر از براي مولاي خود كردي، موحّدي و توحيد عبادت خدا را كردهاي و هرگاه آنها را دلبخواه كردهاي، يا به دلخواه غير خدا كردهاي مشرك شدهاي به خداي خود؛ معطّلي ندارد. ديگر اينقدر اظهار تقوي بكنيم و تقدّس به خود ببنديم، ضرور نيست. خود ميفهميم بنده كيستيم. پس اگر براي غير خداست مشرك شدهايم، اگر براي خداست توحيد خدا را كردهايم. يكوقتي عرض كردم اگر ميخواهي بداني كه اين عملي كه ميكني براي خداست يا نه، ترك او را بر قلب خود عرضه كن ببين چه جواب ميگويد. اگر تو را از خدا و از دوري از خدا و از عذاب خدا ميترساند، بدان از براي خدا كردهاي و اگر جواب ميدهد كه اگر چنين كني ضرر ميكني، اگر چنين كني مردم چه ميگويند، رسوا ميشوي، مردم تكفيرت ميكنند و هكذا تو را از غير خدا ميترساند، در اينوقت بدان داعي عمل آن چيزهايي است كه دل تو براي آنها آن كارها را كرده؛ دل تو دليل تو بوده است. مؤمن بايد با نفس خود مناقشه كند در حساب بايد با نفس خود مجاهده كند و نهايت دقت را با نفس خود بكند تا آنكه او را از شرك برهاند. ولكن ماها پستاي كارمان اين نيست، از پي اين نيستيم كه به اين فكرها بيفتيم، مطلقاً به فكر اينكه ما بايد موحّد باشيم نيستيم، مطلقاً كاري به اين حرفها نداريم. صبح ميكنيم همّمان اين است كه متابعت كنيم دنيا را، همّمان اين است كه متابعت كنيم هواي خود را. كي به فكر دين افتادهايم؟ كي به فكر اين افتادهايم كه از پي اين چيزها برويم؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۰ *»
باري، عبادت امتثال فرمان مولا شد، اگر امتثال فرمان مولا كردي، بنده مولايي والاّ اعتراف كردهاي به بندگي غير مولا. هيچ ضرور نيست بگويي من بنده اويم. ديروز عرض كردم كه اگر كسي را بزني و داغيها را در آتش بگذاري و او را داغ كني و او را شكنجهها بكني، اين كارها را ميكني و نميگويي من دشمن تو هستم و اين كارها را با او ميكني، يا مردكه را ميكُشي. حالا آيا تو دوست ايني يا دشمن اين؟ اگرچه اين كلمه «دشمن تو هستم» را نگفتهاي. لكن اين عمل، عمل دشمن است خواه بگويي خواه نگويي. اعتراف كردهاي به اعمال خود كه من با تو دشمن هستم. همچنين حيواني كه بچّه خود را ميبويد و ميليسد و از مفارقت او فرياد ميكند، به تو نگفته من دوست ميدارم بچّه خود را، لكن به عمل خود اعتراف كرده به محبّت او براي فرزندش. همچنين است بندگي خدا، اگرچه نميگوييم بنده غير خداييم، لكن وقتي كه جميع اعمال ما براي غير خدا باشد، اعتراف كردهايم به اعمال خود كه ما بنده غير خداييم. به دليل آنكه از وقتي كه به حدّ تكليف رسيدهايم تاكنون يك عمل براي خدا نكردهايم. نه خيال كني كه نمازها را براي خدا كردهاي. نه هرچه شكلش شكل عبادت شد عبادت است، سنّيها هم نماز ميكنند، شكل نماز را آدم به ريا هم ميتواند بكند و ميكند و شرك است و عبادت نيست. روزه از ترس ميتوان گرفت، پس عبادت خدا نيست. پس كدام نطق و سخن صريحتر از اينكه انساني شصتسال عبادت كند غير خدا را و امتثال فرمان غير خدا را كند و باوجود اينها همه ادّعا كند كه من موحّدم و خدا را توحيد ميكنم و عبادت خدا را ميكنم؟ اگر اينهايي كه شما ميكرديد عبادت بود، فخري براي محمّدبنعبداللّه۹ نبود كه تو در تشهّد بگويي اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و عبادت را در اينجا بر رسالت مقدّم داشته و خداوند در قرآن هر نبيّي را كه خواست تاج افتخار بر سر او گذارد، او را به اسم بندگي خواند. فرمود واذكر عبدنا ايّوب يادكن بنده ما ايّوب را. ببين مثل «عاليجاه»، «مقرّبالخاقان» شد. به واسطه اين است كه ايّوب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۱ *»
قدم در جايي گذارده كه از اوّل عمر تا آخر عمر امتثال فرمان خدا را كرده و عبداللّه شده. از اين است كه اسماعظم پيغمبر ما عبداللّه شده و در قرآن فرموده و انّه لمّا قام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبداً او است عبد خدا و منقاد از براي حكم خدا. باز ميفرمايد واذكر عبادنا ابرهيم و اسحق و يعقوب خدا هر نبيّي را كه خواسته تكريم كند، نام عبديّت بر سر او گذارده. تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود.
پس معلوم شد كه مقام عبوديّت، مقام امتثال فرمان است نه خم و راست شدن و نماز كردن. چه بسيار كسي كه نماز ميكند از ترس مردم، همچنين چه بسيار كسي كه روزه ميگيرد از ترس مردم، يا اينكه به عادت ميكند. گاهي نازي هم ميكند ميگويد من امروز نماز نكردهام، پنداري يكچيزي گم كردهام. اين از عادت است، اگر چاييش هم دور شود همچو ميپندارد يكچيزيش گم شده. پس مقام عبوديّت مقام خلوص است از براي مولا كه اگر خالص نشد عبد مشرك ميشود و شرك ورزيده. پس اگر خالص شد براي خدا آنوقت موحّد است و بنده خالص است و از شرّ شيطان ايمن است كه گفته لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين شيطان قسَم ياد كرده كه جميع اولاد آدم را اغوا ميكنم مگر بندههاي مخلص تو را. زيرا كه بندههاي مخلص تو را من نميتوانم اغوا كنم، به جهت آنكه آنها موحّدند و آنها امتثال فرمان تو را كردهاند، روي ايشان به تو است و تو مبدء نوري. سرتاپاي ايشان منوّر است، من ظلمتم. وقتي نور آمد، ظلمت نميتواند بايستد. پس در وجود بندگان مخلص من معدوم ميشوم و ميسوزم و تمام ميشوم. آيا نشنيدهاي آن روايت را كه در هر بلدي كه عالم هست شيطان از آن بلد ميگريزد و آنجا نميماند؟ آيا نشنيدهاي كه فرمودند العلم نور علم نور است؟ پس عالم منير است و اگر علم او بلدي را فراگرفته باشد و از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۲ *»
او پذيرفته باشند، شيطان در آنجا نميتواند زيست كند. به جهت آنكه شيطان ظلمت است و ظلمت با نور نميتواند بسازد. پس اگر نور او بلدي را فراگرفته باشد و از او پذيرفته باشند و تولاّي او را ورزيده باشند، شيطان ميرود از آنجا و اگر شروط بعمل نيايد، شيطان در همان وجود باقي خواهد ماند. چنانكه پيغمبر در مدينه بود و شيطان در آن بلد زيست كرد و ابوبكر و عمر آنجا بودند. اين به جهت اين بود كه علم پيغمبر ابوبكر را فرانگرفت و از او نپذيرفت و تولاّي او را نداشت. پس،
گر در يمني چو با مني پيش مني | گر پيش مني چو بيمني «معلوم» در يمني |
پس ابوبكر در مدينة الرسول نبود و چون در مدينة الرسول نبود شيطان در وجود او مسكن كرد، اما اويس قَرَن كه از آن حضرت پذيرفت و تولاّي آن حضرت را داشت، او در مدينة الرسول بود، پس با رسول بود، پس شيطان در وجود او مسكن نكرد.
به هرحال عباد مخلص رو به خدايند و اللّه نور السموات والارض پس عباد مخلص نورانيند و چون نورانيند، ظلمت شيطان در آنها يافت نميشود. پس از اين بيان فهميدي كه عبادت محض نميشود مگر به مولايي كه بايد امتثال فرمانش كني و او را بشناسي. اين است كه حضرتامير فرمود اوّل عبادة اللّه معرفته اگر معرفت خدا پيدا كردي، آنوقت امتثال فرمان خدا ميتواني بكني و اگر معرفت خدا نداري، نميداني اين فرمانده تو شيطان است يا رحمان، و تو عبد شيطاني يا عبد رحمان، از اينجا بياب كه اوّل بايد معرفت خدا تحصيل كرد. لكن جمعي از جهّال آن سرش را پيش كردهاند. به طفل اوّل نماز ميآموزند، اوّل حدود نماز را تعليم ميكنند و به او معرفت خدا را نميآموزند. اين نماز را بگو ببينم براي كه بكند؟ مشرك شود به خدا؟ براي غير خدا نماز كند؟ پس اوّل بايد به اطفال خدا را شناساند به قدري كه ميسّر است، بعد از آن پيغمبر را شناساند به قدري كه ميسّر است، بعد امامان را به او شناسانيد، آنوقت فرمايشات ايشان را به قدري كه ميسّر است تعليم او كرد. به هرحال كه اوّل عبادة اللّه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۳ *»
معرفته اوّل بندگي خدا معرفت اوست. حالا ببينيم ما اوّل عبادت را چگونه بايد بعمل آوريم؟ چه كنيم كه براي ما معرفت حاصل شود؟ ببينيم مراد از معرفت چه چيز است؟ معرفت را كه فارسي ميكنيم، فارسي معرفت، شناختن است. حالا ببينيم كه شناختن در زبان ما چه چيز را ميگويند؟ چطور كه ميشود ميگويند شناختن؟ اگر در زبان خودمان و عرف خودمان بفهميم، ديگر عربيش را و حقيقتش را خواهيم فهميد. ببينيم چطور كه شد من ميگويم زيد را ميشناسم، عمرو را ميشناسم؟ ميخواهيم بفهميم معني اين «ميشناسم» يعني چه؟ آيا شما حقيقت زيد را ديدهايد؟ ابداً نديدهايد. آيا عقل زيد را ديدهايد به چشم خود و احساس كردهايد عقل او را؟ يقيناً نديدهايد. آيا شما ديدهايد جان زيد را و احساس كردهايد جان او را؟ واقعاً نديدهايد. پس تو كه جان زيد را نديدي، عقل زيد را كه نديدي، حقيقت زيد را كه نديدي، چطور زيد را شناختي؟ چه معني دارد شناختن زيد؟ اين شناختن يعني چه؟ پس شناختن زيد، شناختن رنگ زيد است، رنگ زيد صفتي است از صفات زيد. شناختن زيد شناختن قامت زيد است، قامت زيد صفت زيد است. چرا كه ديدي كوتاه بود، بلند شد. رنگ او صفت اوست، سفيد بود گلگون شد، زرد شد. پس اين رنگ هم صفت زيد است. تو ميشناسي جلد و پوست زيد را سفيد است يا سياه است، صاف است يا ناصاف است؛ صفات او را ميشناسي. همچنين ميشناسي اندام او را، ميشناسي جهت او را و جانب او را و صداي او را و طور حركات او را، همه اينها صفات او است و تو صفات او را ميشناسي والاّ ذات زيد را تو نديدهاي و عقل زيد و جان زيد را تو نديدهاي. پس تو كه يك مخلوق ضعيف را ذاتش را نديدهاي و نميشناسي، و عقل او را نديدهاي و نميشناسي، و معرفت تو به زيد، معرفت معني حقيقتش، شناختن صفات زيد بود. وقتي شناختن زيد اينطور بود چگونه خواهد بود معرفت تو به خداي احد غيب؟ آيا چگونه جايز است تو را يا كسي ديگر را كه توقّع كند شناختن زيد را، يا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۴ *»
بگويد من ذات خدا را شناختهام؟ هيچ نبي مرسلي و هيچ ملَك مقرّبي و هيچ مؤمن ممتحني نتوانسته ذات خدا را درك كند. جميع كاينات در رتبه حدوث و خلقند و ذات خدا در رتبه قِدَم و احديّت، نه اينها بالا ميروند نه او پايين ميآيد. پس محال و ممتنع است معرفت ذات خدا و هيچ نبيّي نه اين ادّعا را كرده و نه اين دعوت را كرده. خود نبي ميگويد ماعرفناك حقّ معرفتك. پس وقتي كه خود نبي اين ادّعا را نميكند، همچو دعوتي هم نكرده. پس اوّل عبادت خدا كه معرفت خدا باشد، معرفت صفات خداست، معرفت انوار خداست، معرفت آيات خداست، معرفت مقامات و علامات خداست چنانكه معرفت زيد معرفت علامات او بود، معرفت صداي او بود، صداي زيد صفت زيد است. معرفت زيد معرفت رنگ او بود، رنگ زيد صفت زيد است. معرفت اندام او بود، اندام او صفت اوست، حركاتش صفات اوست. من صفات زيد را كه شناختم، ميگويم زيد را شناختهام. وقتي كه بنده ضعيف اينطور است، خداي خالق به طريق اولي. حالا كه چنين شد آيا اين صفاتي كه من بايد بشناسم و اوّل عبادت من و حقيقت عبادت من معرفت صفات شد، به جهت آنكه معرفة اللّه معرفت صفات خداست معني ديگري ندارد و اگر شناختن، معني ديگري دارد، از اينقرار احدي احدي را در دنيا نميشناسد و حال آنكه همهكس هرچه را ميشناسد، ميشناسد و همينطور ميشناسد. حالا تو از عمامه چه ميشناسي؟ رنگش را ميشناسي، رنگش صفت اوست. نرمي او را ميشناسي، صفت اوست. وزنش را ملاحظه ميكني، صفت اوست. گز و پيمان او را ملاحظه ميكني، صفت او است. تو ذات و حقيقت اين كورْك را نشناختهاي، ذات و حقيقت او به چشم درنميآيد. حقيقت آن به لامسه در نميآيد، به حواس تو درنميآيد. پس ما كه ذات يك جماد را نميتوانيم بشناسيم، چگونه ميتوانيم ذات خداي خالق را به حقيقت بشناسيم؟ پس اوّل عبادة اللّه، معرفة اللّه است. و اين انشاءاللّه مسلّم است، و معرفت هم معرفت صفات است اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۵ *»
هم مسلّمي است.
حالا كه اين مسلّم شد ميخواهيم بدانيم آيا اين صفات، عين ذات خداست يا غير ذات خداست؟ اگر عين ذات خدا باشد كه معرفت اين هم ممتنع است چنانكه ذات خدا را نميتوان شناخت، هر صفتي هم كه عين ذات او باشد نميتوان شناخت، محال و ممتنع است كه بتوان شناخت. ممتنع است آن صفاتي كه عين حقيقت ذات است هيچ پيغمبري آنها را بداند حتّي محمّدبنعبداللّه و به معرفت آن هم مأمور نيستيم. معني معرفت اين نيست، اين كلمه آنجا نميرود. معني اين كلمه و مراد اين كلمه هيچ دخلي به ذات خدا ندارد. پس صفات خدا غير ذات خداست البته. حالا كه صفات خدا غير خداست، پس خلق خداست. هرچه غير از خداست خلق خداست، پس انوار خدا خلق خداست و اين صفاتي كه ما مأموريم به معرفت آن، اين صفات، خلق خداست و آن علامات و مقامات و انوار و اسماء و صفات خدا است و چون خلق خداست، ما دسترس به خلق خدا داريم و ميتوانيم خلق خدا را بشناسيم. پس جميع اين صفات و آيات و علامات و مقامات، جميعاً شدند خلق خدا و ما مأموريم كه اين خلق را بشناسيم. اگر اين خلق را شناختيم، گفته ميشود ما خدا را شناختهايم و اگر اين خلق را نشناختيم، گفته ميشود ما خدا را نشناختهايم. ديگر معرفت، معني ديگري ندارد در ملك خدا. مثل اينكه اگر ما رنگ و شكل و اندام زيد را شناختيم، گفته ميشود ما زيد را شناختيم و اگر رنگ و شكل و اندام زيد را نشناختيم، گفته ميشود ما زيد را نشناختيم. حالا آن خلق را پس ما مأموريم بشناسيم و اگر نشناسيم پس ما معرفت نداريم كه اوّل عبادت ماست. عبادت براي كه كردهايم؟ معبود خود را نشناختهايم! كسي كه معبود را نشناخته، پس عبادت نكرده او را. پس ببين چقدر واجب است معرفت آن خلق، و چقدر بايد سعي كنيم در معرفت آن خلق! حالا كه خلق خدا هستند بگو ببينم اين خلق كه صفاتاللّه باشند، اين صفاتاللّه آيا بهترين خلق خدا هستند، يا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۶ *»
اينكه متوسّطترين خلق خدا هستند، يا بدترين خلق خدا هستند؟ اين كمالات خدا و مقامات خدا و علامات خدا كه شناختن آنها شناختن خداست و جهل به آنها جهل به خداست، كه اگر آنها را نشناسند خدا را نپرستيدهاند، آيا اين پستترين خلق خداست و رذلترين خلق خداست؟ اينكه نامربوط است كه صفات خدا پستترين خلق خدا باشد، اگر بگويي نامربوط گفتهاي. پس آن پستهاي خلق كه آن نيست، اما متوسّط خلق باشد باوجود اين عظمت آنهايي كه بالاتر از اينند آنها چه كنند؟ آنها خدا را چگونه بشناسند؟ پس صفات خدا و مقامات و علامات خدا كه خلق خدايند، بايد اشرف خلق خدا باشند يقيناً. حالا اشرف خلق خدا چه جوره چيزي است؟ آيا اشرف خلق خدا نزديكتر است به خدا يا دورتر؟ بلكه اشرف خلق خدا نزديكتر است به خدا، اشرف خلق خدا آن خلقي است كه بالاتر از او خلقي نيست، خلقي است كه ميان او و ميان خدا ديگر واسطهاي نيست ابداً؛ همچو كسي اشرف خلق خداست. پس كمالاتاللّه و صفاتاللّه و مقاماتاللّه و علاماتاللّه اشرف خلق خدايند و اعلاي خلق خدايند.
خوب فرض كن يك مراتبي باشد، پلّههاي بسيار باشد، بگو ببينم اوّل اين پلّهها كدام است؟ آن اعلاي از همه، آني كه بالاتر از آن پلّهاي نيست آن اوّل پلّه است و باقي پلّهها بعد از آن است. پس اين صفاتاللّه و انواراللّه و كمالاتاللّه، اوّل خلق خداست. حالا كه خلق خدا شدند و اشرف خلق خدا شدند و اوّل خلق خدا شدند و اقرب خلق الياللّه تعالي شدند، بگو ببينم اينها بالاتر از پيغمبرند و پيغمبر پستتر، يا پيغمبر از اينها بالاتر است و آنها پستتر، يا خود پيغمبر است صفاتاللّه و انواراللّه؟ اگر بگويي آنها بالاترند و پيغمبر پستتر، اجماعي شيعه و سنّي است كه پيغمبر اوّل ماخلقاللّه است و از اين قراري كه تو ميگويي پيغمبر دويّم ماخلقاللّه ميشود و اين خلاف ضرورت اسلام است، خلاف ضرورت مذهب است. به جهت آنكه در جميع كوچهها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۷ *»
و بازارها و رهگذرها و شهرها و دهات، درويشها و گداها و كاسبها و اهل دكان و بازار و زن و مرد، جميعاً ميگويند اشرف كاينات، افضل مخلوقات، اوّل موجودات، رسول خدا۹ است. سنّيها در بغداد در گلدستهها به صداي بلند ميگويند «السلام علي اوّل ماخلقاللّه» و از اين قراري كه تو ميگويي كه بالاتر از پيغمبر خلقي هست، پس پيغمبر دويّم ماخلقاللّه ميشود، پس تو خلاف ضرورت اسلام و مذهب و ملّت گفتهاي؛ پس اينكه نامعقول شد و درست نشد. و اگر ميگويي پيغمبر بهتر از آن اسماء و صفات خداست، ميگويم اقرار كردي كه صفات خدا بايد اوّل ماخلقاللّه باشد و تو آوردي دوّم ماخلقاللّهش كردي؛ پس اين هم نامربوط است. پس همانا خود ذات پيغمبر، صفاتاللّه و كمالاتاللّه و انواراللّه است. در حديث فرمود اوّل ماخلقاللّه نور نبيّك يا جابر اوّل چيزي كه خدا خلق كرد، نور پيغمبر تو بود اي جابر. پس اوست صفاتاللّه. فرمود در تلو اين آيه كه ميفرمايد و للّه الاسماء الحسني فادعوه بها ـ كه آيه قرآن است ـ يعني براي خداست نامهاي نيكو، خدا را به آن نامها بخوانيد، ميفرمايد نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها ماييم واللّه آن نامهاي نيكوي خدا كه خدا شما را امر كرده كه او را به آن نامها بخوانيد. پس ايشانند اسماءاللّه، هركس منكر اين است ديگر بعد از اين زيارت ششم را نخواند. توي زيارت ششم است السلام علي اسماللّه الرضي و وجهه المضيء سلام بر اسماللّه كه پسنديده خداست. اين اسماللّه كيست؟ ميخواهيم بفهميم. زيارت كه زيارت حضرت اميرالمؤمنين است و روي تو به اميرالمؤمنين است. اين را كه در اين زيارت ميخواني، اين سلامي كه ميكني به كيست كه سلام ميكني؟ به خدا سلام ميكني؟ معني ندارد. به كي ميگويي السلام علي اسماللّه الرضي يعني سلام بر آن نام اللّه كه پسنديده خداست و سلام بر رخساره خدا كه تابان است. جاهلي خيال نكند كه در اين زيارت، زيارت غير عليبنابيطالب هم هست به جهت آنكه فرموده السلام علي آدم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۸ *»
صفوة اللّه السلام علي نوح نبياللّه همچنين پيغمبران را ذكر كرده و آنها غير علي هستند. ميگويم تو جاهلي به حق عليبنابيطالب، به جهت آنكه ندانستهاي كه علي است آدم اوّل، و علي است نوح اوّل، و علي است ابراهيم اوّل. آيا نشنيدهاي كه در خطبه ميفرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كلّ زمان و أوان آگاه باشيد اي شيعيان كه ماييم پيغمبران گذشته و ماييم پيغمبران عرصه رجعت و ماييم پيغمبران قيامت. اين «ماييم پيغمبران گذشته» چه معني دارد؟ همچنين امامعصر وقتي كه خواهد آمد، پشت مبارك خود را به خانه كعبه ميدهد و ميفرمايد هركس ميخواهد نظر كند به آدم و شيث منم آدم و شيث، هركس ميخواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح و سام، هركس ميخواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل منم ابراهيم و اسماعيل، هركس ميخواهد نظر كند به موسي و يوشع منم موسي و يوشع، هركس ميخواهد نظر كند به عيسي و شمعون منم عيسي و شمعون. پس ببين كه او است همه خودش است؛ وقتي كه او آدم شد پس السلام علي آدم صفوة اللّه السلام علي نوح نبياللّه السلام علي ابراهيم خليلاللّه السلام علي موسي كليماللّه السلام علي عيسي روحاللّه همه اوست. و همچنين اوست محمّد، ميفرمايد انا محمّد و محمّد انا من محمّدم و محمّد من است. پس السلام علي محمّد رسولاللّه كه در همين زيارت ميخواني، همان است محمّد رسولاللّه. سلام بر جمله پيغمبران كه در اين زيارت ميكني همه اوست، همچنانكه او شد جمله. پس السلام علي اسماللّه الرضي و وجههالمضيء سلام بر نام اللّه كه پسنديده خداست، سلام بر رخساره خدا كه تابان و درخشان است. همچنين در آن زيارت هفتم كه مرحوممجلسي روايت كرده ميخواني السلام علي نفساللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئنّ السلام علي اذناللّه الواعية في الامم و يده الباسطة بالنعم و جنبه التي من فرّط فيه ندم زيارت هفتم است، هركس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۹ *»
راضي نيست برود پاك كند. تحفة الزائر مرحوممجلسي حاضر است، هركس راضي نيست برود زيارت ششمش را و زيارت هفتمش را پاك كند. در زيارت هفتم است كه السلام علي نفساللّه القائمة فيه بالسنن يعني سلام بر نفس خدا كه در راه خدا قائم است به سنّتهاي خدا، و سنّتهاي خدا را برپا ميكند. به قول ملاّها بائش باءتعديه است؛ سلام بر آن نفس خدا كه برپا ميكند سنّتهاي خدا را. كارهايي كه خدا بايد در ملك بكند و سنّتهاي ربوبيّت است، او برپا ميكند. شاهد بر اينكه اين سنّتهايي كه او برپا ميكند سنّتهاي ربوبيّت است، سنّة اللّه التي قد خلت من قبل و لنتجد لسنّة اللّه تبديلاً يعني رفتار خدا باقي است و تبديل نميشود. پس اين نفس خدا، سنّتهاي ربوبيّت را برپا ميكند. خاك بر سر شيعهاي كه اين مطلب را قبول نكند و حال آنكه ابنابيالحديد ناصبي سنّي به حضرتامير عرض ميكند:
تقيّلت افعال الربوبيّة التي | عذرت بها من شكّ انّك مربوب |
يعني اي علي! آنقدر از كارهاي ربوبيّت و كارهاي خدايي به خود گرفتهاي كه من عذر ميخواهم از علياللّهي از اينكه شك در بندگي تو كرده و به او ميگويم حق داري كه اينطور ميگويي. ببين آن ناصبي است و سنّي است اينطور ميگويد. پس چگونه علي قائم به سنّتهاي خدا نيست و سنّتهاي خدا را برپا نميكند؟! السلام علي نفساللّه القائمة فيه بالسنن و عينهالتي من عرفها يطمئن يعني سلام بر آن عين خدا كه هركس او را شناخت، مطمئن شد و هركس او را نشناخت، خدا را نشناخت. اطمينان، به ولايت علي پيدا ميشود و به غير از اين، اطمينان براي كسي حاصل نميشود.
(در اينجا شخصي عرض كرد در ميان مجلس كه بعضي ميگويند اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين ولي اللّه يا اشهد انّ عليّاً و الائمّة من ولده اولياءاللّه اين نه جزو اذان است نه جزو اقامه است و آمدهاند جزو اذان و اقامهاش كردهاند، پيشترها همان جزو اذانش كرده بودند و حالا ديگر آمدهاند و جزو اقامهاش هم كردهاند. اين قول يعني چه و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۰ *»
مقصود از اين حرف چه چيز است؟
فرمودند: اگرچه خارج از مسأله است لكن عرض ميكنم. در اينكه در زمان پيغمبر۹ در اذان نبوده و در اقامه نبوده، در اين حرفي نيست، در اين شبههاي نبوده در ميان علما. و همچنين در زمان ائمّه طاهرين كه ولايات در دست سنّي بود، شكي و ريبي در اين نيست كه در زمان ائمّه هم اشهد انّ عليّاً ولياللّه گفته نميشد، نه در اذان نه در اقامه و باب نبود. بعد از آني كه بلاد شيعه از بلاد سنّي جدا شد و شيعيان نفسي كشيدند، ايشان به جهت تيمّن و تبرّك اشهد ان عليّاً اميرالمؤمنين را در اذان و اقامه گفتند. پس وقتي كه به جهت تيمّن و تبرّك است، چرا گفتنش جايز نباشد؟ اگر اين گفتنش جايز نيست مطلقاً اتّفاقي كلّ علماست كه اگر در اثناي اذان كسي فحش بدهد، مثلاً بگويد زنفلان، پدرفلان، اذانش باطل نميشود. چطور است كه اگر كسي در اثناي اذان بگويد زنفلان، پدرفلان، هزارحرف نامربوط برند، هزارفحش بدهد، اذانش باطل نميشود. و اقامه را هم اگر بگوييم، ميگوييم در اثناي آن سخنگفتن مكروه است، حرام بودنش را كسي نگفته اگرچه فحش هم بدهد اقامه باطل نميشود. حرفزدن در اقامه مكروه است، پس بنابراين اگر در اثناي اقامهاش حرف بزند، بلكه اگر در اثناي اقامه عملي بكند، كراهت دارد، اقامه باطل نميشود حالا اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين ولياللّه اقامه را باطل ميكند؟ اين چه معني دارد؟! براي تيمّن و تبرّك است، كسي نگفته جزء اذان و اقامه است بلكه عرض كردم براي تيمّن و تبرّك ميگويند. از اينقرار پس صلوات هم نفرستند در اذان يا در اقامه. شكي در اين نيست كه۹ جزو اذان و اقامه نيست و در عهد پيغمبر در اذان نبوده است و نميگفتهاند. حالا اگر كسي در اذان۹ بگويد، آيا بدعتي ميشود؟ تبرّك است. پس اين حرفها همه براي اين است كه نام اين بزرگواران بلند بشود. اينهمه سعي كردند سلاطين صفويّه، اينهمه زحمت كشيدند، شمشير زدند، بلاد را فتح كردند تا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۱ *»
اينكه رفتند در روم از فضل خدا گفتند اشهد انّ عليّاً ولي اللّه حالا ديگر بعد از اينهمه زحمتها، درصدد اين برآيند كه اين نام را از ميان بردارند تا مردم فراموش كنند؛ اين را نميفهمم. غرض، گفتن اشهد انّ عليّاً ولي اللّه در اذان و اقامه به جهت تبرّك است نه جزء اذان است و نه جزء اقامه. عرض كردم زنفلان و پدرفلان در اثناي اذان و اقامه گفتن، اذان و اقامه را باطل نميكند، چطور گفتن اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين باطل ميكند؟ الاّ اينكه در نفس انساني چيزي است كه بخواهد اين نور را خاموش كند والاّ چه معني دارد؟! ميخواهي اذان و اقامه بگويي و اين توش نباشد، چرا نباشد؟ سعي كردهاند، جان كندهاند نام آلمحمّد:را منتشر كردهاند، حالا بياييم در آخرالزمان دست بههم بدهيم اين نام را گم بكنيم. اين حرفها خوب نيست، اين حرفها زدنش خوب نيست، ديگر مگو از اين حرفها. فرق ميان شيعه و سنّي همين شده است كه شيعه ميگويد و سنّي نميگويد، چرا نگوييم؟ فرق ما با آنها همين است. باري، همين علي خودمان خوب است.)
باري، السلام علي نفساللّه القائمة فيه بالسنن و عينهالتي من عرفها يطمئن سلام بر عين خدا كه هركس او را شناخت مطمئن شد. السلام علي اذناللّه الواعية في الامم و يدهالباسطة بالنعم و جنبه التي من فرّط فيه ندم سلام بر آن گوش شنواي خدا در جميع امّتها و سلام بر آن دست خدا كه به نعمتهاي خدا باز است و نعمتها بر كاينات از او جاري ميشود و جنبه التي من فرّط فيه ندم سلام بر آن جنب خدا، سلام بر آن قرب خدا كه هركس به آن تفريط كند و حقّ او را انكار كند و فضل او را انكار كند و بپوشاند، نادم و پشيمان خواهد شد و خواهد گفت ياحسرتي علي مافرّطت في جنباللّه اي واي بر آنچه تفريط و تقصير كردم در جنب خدا. ايشانند آن جنبي كه هركس تفريط در آن كرد نادم و پشيمان شد. و كأنّه ميبينم بعضي از شما را، بعضي از آناني كه سينههايشان تنگ است، خواهند گمان كرد در دلهاي خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۲ *»
كأنّه خيال كنند كه فلاني غلوّ ميكند در آلمحمّد و تجاوز از اندازه ميكند. براي اين معني و اثبات اين معني و رفع اين خيالي كه از روي ناداني است عرض ميكنم كليّهاي كه آن را بدانيد. هركس محمّدبنعبداللّه۹ را از مقام بندگي و عبوديّت برساند به مقام ربوبيّت خدا و برساند به ذات خدا، چنين كسي غالي است و كافر است، عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. و هركس بگويد كه محمّد عبد مخلوق و رقّ مرزوق لايملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً، آن است برادر مؤمن ما و اين است دين ما و بر اين دين ميميريم. فارسي اين، اين شد كه پيغمبر بندهاي است مخلوق و رقّي است مرزوق، زرخريدي است روزيخوار نه مالك نفع خود است نه مالك ضرر خود است، نه مالك موت خود است نه مالك حيات خود است؛ اين است دين ما. و هركس عليبنابيطالب و يازدهفرزندش را به مقام محمّد برساند و نبوّت براي آنها اثبات كند، غالي است در دين خدا و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. و مني كه غالي بدانم هركس كه علي را مساوي با محمّد بداند، چگونه راضي ميشوم علي را مساوي با عرصه ربوبيّت كنم؟! پس هركس عليبنابيطالب را برساند به مقام نبوّت ختميمآب، عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين غالي است. بلكه علي ميگويد انا عبد من عبيد محمّد من بندهاي هستم از بندگان محمّد. واللّه كه علي عبدي است از عبيد محمّد، عبد طاعت است، ملتفت باشيد عبد خلقت نميگويم. بنده طاعت است براي محمّد، خائف است و لرزان است از محمّد، محمّد را وسيله و واسطه خود ميداند در ميان خود و خداي خود و تقرّب به خدا ميجويد به محبّت محمّد. چگونه من علي را به رتبه خدايي ميرسانم؟! و همچنين هركس شيعيان علي و علما را برساند به رتبه آلمحمّد: و صفات خاصّه امامت را براي ايشان اثبات كند، غالي است در دين خدا و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. بلكه شيعيان بنده طاعتند از براي آلمحمد:و تقرّب ميجويند به خدا به بركت ولايت آلمحمّد:
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۳ *»
پس چه خواسته است جهّال را كه متعرّض ميشوند بر علم علما و ندانسته و نفهميده بحث كنند بر علما و انكار كنند؟ كسي كه ندانسته فرق ميان خدا و صفات خدا را، او را چه بر اين داشته كه بگويد تو غلوّ كردي و اينكه گفتي در حق اميرالمؤمنين غلوّ است و تجاوز است؟ نه واللّه، غلوّ نيست و تجاوز نيست بلكه مطلب عظيم است. امام۷وقتي ميآيد از جيب مبارك كاغذي بيرون ميآورد به مهر رسول خدا و ميگويد به اين و اين با من بيعت كنيد. فرار ميكنند اصحاب او از دور او و ميگويند تو امام ما نيستي و چون عالم را طي ميكنند و امامي نميبينند، برميگردند ميآيند خاضع ميشوند و تمكين ميكنند. مقصود اين است كه مقامات و فضايل آلمحمّد:چنين است. ميفرمايد انّ امرنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ نبي مرسل او ملك مقرّب او مؤمن امتحناللّه قلبه للايمان امر ما سخت است و سختي او را همهكس شناختهاند و دانستهاند. متحمّل فضايل ما نميشود مگر مؤمن ممتحن يا مگر پيغمبر مرسل يا ملك مقرّب. اگر ملك مقرّب نباشد متحمّل نميشود، اگر نبي مرسل نباشد متحمّل نميشود، اگر مؤمن ممتحن نباشد متحمّل نميشود. اينطور است فضايل ايشان. پس واللّه نميگويم چيزي مگر اثبات عبوديّت عليبنابيطالب را براي خدا، ولكن مردم نميدانند مقام عبوديّت و اندازه عبوديّت را. عبد آن است كه خود را ننمايد، كلّ كمال عبد در آن است كه خود را ننمايد و سرتاپا مولاي خود را بنمايد. اگر خودنمايي كرد، ادّعاي استقلال از براي مولاي خود نكرده است، اثبات هستي و غني از براي خود كرده. عبد حقيقي آن است كه خود را گم كند، مولاي خود را بنمايد. خود را پنهان كند، مولاي خود را آشكار كند. عبد آن است كه خودستايي نكند، جز ستايش مولا چيزي نگويد، به هواي غير مولا حركت نكند. بايد ذات او براي مولا باشد، عقل او براي مولا باشد، روح او براي مولا باشد، نفس او براي مولا باشد، قلب او براي مولا باشد، چشم او براي مولا باشد، گوش او براي مولا باشد، دست او و پاي او و جميع اعضا و جوارح
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۴ *»
او براي مولا باشد و براي خود نباشد. چون چنين شد، چشم بيناي مولا ميشود و چون چنين شد، گوش شنواي مولا ميشود، دست تواناي مولا ميشود، رخساره هويداي مولا ميشود، زبان گوياي مولا ميشود. مقام بندگي را مردم نشناختهاند و كسي كه بندگي علي را ذكر ميكند ميگويند غلوّ كردهاي، علياللّهي شدهاي. لعنت همين علي و يازدهفرزندش بر علياللّهي و لعنت همين علي و يازده فرزندش بر كسي كه غلو كند در عليبنابيطالب. علي فرمود: هلك في اثنان محبّ غال و مبغض قال دونفر درباره من هلاك شدند و به جهنّم ميروند: يكي دوستي كه غلو كند و از راه دوستي خود، كار را به غلو برساند و يكي ديگر آن كه از شدّت دشمني، كار را به عداوت و انكار فضل من برساند و عداوت مرا پيشه خود كند، اين دونفر درباره من هلاك شدند. شما اين را بدانيد كه جميع اين نامربوطها را اين جهّال ميگويند. عالم نميآيد حرف خلاف ضرورت اسلام بزند، عالم نميآيد خلاف كتاب خدا را بگويد، نميآيد خلاف سنّت رسول بگويد و آن مطلبي كه بر جهّال پوشيده نيست بر علما پوشيده نيست، نميآيد آدم عاقل بر منبر مسلمين در مسجد مسلمين در ملأ عام خلاف ضرورت اسلام و مسلمين بگويد. بر همچو عالمي لعنت خدا و رسول و ملائكه و جن و انس و جميع ماخلقاللّه. هيچكس نميآيد بر سر منبر حرف خلاف ضرورت اسلام و مسلمين بگويد، مذهبهاي باطل را هم نميشود همچو جايي گفت به اينطور علانيه، هرگز همچو چيزي نميشود.
به سر مناره اشتر بشد و فغان برآورد | كه شدم نهان من اينجا مكنيدم آشكارا |
اگر اينها حق نبود، سيسال من نميتوانستم به اينطور در جميع بلاد علانيه و آشكارا بگويم و اگر الي الآن يك كلمه نكتهاي ميتوانستند بگيرند، ميگرفتند و كوتاهي نميكردند. نتوانستهاند نكتهاي بگيرند مگر به افترا و بهتان و تهمت. مثلاً ميگويند فلانكس قدح علما ميكند، لعنت خدا و رسول و جن و ملائكه و لعنت جميع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۵ *»
ماخلقاللّه بر آن كسي كه قدح در علما ميكند. قدح كدام عالم را كردهايم؟! اگر علما نبودند اين اخبار را كه به ما ميرساند؟ آخر چرا دست از جان من برنميداريد؟ سرِ هم براي هركس نشنيده ميگويند فلانكس قدح در علما ميكند. لعنت خدا بر كسي كه قدح در علما ميكند، چه علماي مرده و چه علماي زنده. چرا اذيّت ميكنند؟ هي ميگويند فلاني غلوّ كرده در حق علي. لعنت خدا و رسول و ملائكه و جميع ماخلقاللّه بر آن كسي كه غلو در دين خدا بكند. چيزي را كه من نگفتهام چرا اذيّت من بيچاره ميكنيد؟ دست از جانم برنميداريد. صدهزارمرتبه گفتهام اينها را مكرّر گفتهاند فلاني معاد جسماني را قبول ندارد. لعنت خدا و رسول و ملائكه و جميع امّتها و كلّ ماخلقاللّه بر آن كسي كه معاد جسماني را اقرار ندارد. ميگويند فلاني به معراج جسماني قائل نيست، باز لعنت خدا و رسول و ملائكه و جميع امّتها و كلّ ماخلقاللّه بر آن كسي كه انكار كند معراج را، يا بگويد جسماني نيست. چهكار بكند انسان؟ هرچه هم ميگويم معالجه نميشود، راه تهمت را كه نبستهاند مثل كسي كه سر شب تا صبح را نماز كند و دعا بخواند، حالا بيايند به او تهمت بزنند و بگويند زناكرد. اين هم هرچه قسَم بخورد، بگويند دروغ ميگويي. اين بيچاره چه بكند، تكليف او چه چيز است؟ حالا كار من به اينجا رسيده است، هرچه هم فرياد ميكنم كسي نميپذيرد. من تا حال بحول و قوّه خدا، به بركت آلمحمّد:قريب سيصدجلد كتاب تصنيف كردهام و نوشتهام، يك ورق در آنها آيا پيدا ميشود كه اين مزخرفات و اين تهمتها كه ميگويند توش پيدا شود؟ در يكسطر از كتابهاي من، در يكورق، در يكگوشهاي اگر چيزي پيدا كرده بودند به همهكس نشان داده بودند. والاّ همچو خود به خود به محضي كه دونفر بگويند ما از او شنيدهايم همچو نامربوطي را، فيالفور از او قبول كنند. خود به خود بناي غيبت را بگذارند، آخر چرا؟ خدا مروّت بدهد. اميدم آنكه اينها همه كفّاره گناهانم باشد. عمَر دختر خواست از عليبنابيطالب حضرت به او ندادند. پيغام داد به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۶ *»
حضرت كه اگر دادي دادي، اگر ندادي در ملأ عام دوشاهد ميگذرانم كه علي دزدي كرده است. حضرت ديدند كار به اينجا كشيده است و بناي شمشيركشيدن هم كه نيست و حالا وقتي است كه عمر بايد خليفه باشد. آنها هم كه شاهد ميگذرانند و حكم هم ميكنند، بناي معجزه هم كه نيست، به او دادند. حالا همچنين شده كار ما، ميگويند فلانكس مذهبش اين است. چطور مذهبش اين است؟ سيسال است فرياد ميكنم بر منبر مسلمين در جميع بلاد كه بيزارم از هرچه خلاف ضرورت اسلام است. به چه قاعده بايد قبول نكرد؟ اگر شخصي بيايد كه هفتادسال مجوسي بوده، در ملأ مسلمين بگويد اشهد ان لااله الاّاللّه اشهد انّ محمّداً رسولاللّه۹ ميگويند تو پاكي الآن تو مسلمي. كسي كه سيسال بالاي منبر لعنت كند بر آن كسي كه خلاف ضرورت مسلمين بگويد، چرا مسلمان نباشد؟ دست از جان او نبايد برداشت، اذيّت، افترا، تهمت، همه بر او روا باشد؟ باري، نميدانم. برويم بر سر مطلب، كلام محبوب بهتر است.
پس آلمحمّدند صلواتاللّهعليهم صفاتالله فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر؛ آلمحمّدند اسماءاللّه، در زيارت ششم است السلام علي اسماللّه الرضي و ميفرمايد نحن واللّه الاسماءالحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها باز فرمودند اسم به معني صفت است. ايشانند صفاتاللّه و در زيارتها و دعاها بينهايت ديدهاي و شنيدهاي كه ايشانند دست خدا و چشم خدا و گوش خدا و زبان خدا و خازن علم خدا و معدن وحي خدا. زيارت جامعه را بگير ببين هر كلمهاش فضلي است از فضائل آن بزرگواران صلواتاللّهعليهم و چون ايشانند اسماءاللّه و صفاتاللّه، ايشانند پيدايي خدا، ايشانند هويدايي خدا. چنانكه كسي پشت ديوار كه هست و تو او را نميبيني، لكن جمال او در آئينه افتاده و آنچه در آئينه است پيدايي آنكس است نه خود آنكس. آنچه در آئينه است عكس آنكس است نه ذات آنكس، فعل آنكس است نه حقيقت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۷ *»
آنكس. حقيقت او ناپيدا است، از ادراك بيرون است، لكن جمال او در آئينه پيداست، عكس او در آئينه هويدا است. چنينند آلمحمّد:ايشانند پيدايي خدا و جمال هويداي خدا. اين را نه من ميگويم، خودشان فرمودهاند امّا المعاني فنحن معانيه و ظاهره فيكم ماييم پيدايي خدا در ميان شما، ماييم ظاهر خدا و جلوه خدا در ميان شما. پس ايشان چون پيدايي خدا شدند و هويدايي خدا شدند و صفت خدا شدند و نور خدا شدند، لاجرم معرفت ايشان است معرفت خداي عزّوجلّ. همچنين انكار ايشان انكار خداي عزّوجلّ است، هركس نميخواهد برود بشويد تحفة الزائر مرحوممجلسي را. در زيارت جامعه كوچك است ميفرمايد السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهلاللّه و من تخلّي عنهم فقد تخلّي عناللّه سلام بر آناني كه هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته، هركس به ايشان جاهل شد به خدا جاهل شده، هركس ايشان را واگذارد خدا را واگذارده. عوامي كه عربي نميدانند خيال نكنند كه فلاني زيارت را كج معني ميكند و معني زيارت اين نيست، در مجلس دويستنفر عربيفهم نشستهاند. پس ميگويد سلام بر آناني كه معرفت ايشان معرفت خداست، پس معرفت ايشان معرفت خداي عزّوجلّ است. و فرمود عليبنابيطالب صلواتاللّه و سلامهعليه يا سلمان و يا جندب انّ معرفتي بالنورانيّة هي معرفة اللّه عزّوجلّ و معرفة اللّه عزّوجلّ معرفتي اي سلمان و اي اباذر! معرفت من به نورانيّت، معرفت خداي عزّوجلّ است و معرفت خداي عزّوجلّ معرفت من است. آيا ميخواهي كشف بكنم براي تو اين مطلب را تا واضح شود؟ اگر رنگ زيد به سخندرآيد، اگر اندام زيد به سخندرآيد، بگويد معرفت من معرفت زيد است، انكار من انكار زيد است، هركس مرا شناخت زيد را شناخته، هركس مرا نشناخت زيد را نشناخته، آيا دروغ گفته؟ نه واللّه دروغ نگفته. هركس زيد را شناخته به رنگش شناخته، به شكلش شناخته، به اندامش شناخته، به هويدائيش شناخته.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۸ *»
هرگاه كسي اينها را نشناخته، زيد را نشناخته. پس هويدايي خدا و ظاهر خدا به سخندرآمده و دارد ميگويد معرفت من به نورانيّت، معرفت خداي عزّوجلّ است، هركس مرا نشناخته خدا را نشناخته. پس هرگاه اين را دانستي بدان كه هركس آلمحمّد را نشناخته، خدا را نشناخته. عبادت نميكند و نميگويد مگر الفاظي مبهم. گمان مكنيد يهود لا اله الاّ اللّه ميگويند و نشناختهاند آلمحمّد:را، و گمان مكنيد نصاري لا اله الاّ اللّه ميگويند و نشناختهاند آلمحمّد را، و گمان مكنيد سنّيان لا اله الاّ اللّه ميگويند و نشناختهاند آلمحمّد را. شاهد ميخواهي، در حديث ميفرمايد من قال لا اله الاّ اللّه وجبت له الجنّة هركس بگويد لا اله الاّ اللّه بهشت بر او واجب ميشود. بگو ببينم آيا يهوديها بهشت براشان واجب است يا واجب نيست؟ اگر نيست پس لا اله الاّ اللّه نگفتهاند. آيا نصاري بهشت براشان واجب است يا واجب نيست؟ اگر نيست پس لا اله الاّ اللّه نگفتهاند. آيا سنّيان لا اله الاّ اللّه گفتهاند؟ نه واللّه، بهشت براي هيچيك واجب نيست. هركس مشهد مشرّف شده زيارت حضرت امامرضا را خوانده كه ميفرمايد و حروف لا اله الاّ اللّه في الرقوم المسطّرات سلام بر آن دوازدهامامي كه ايشانند دوازدهحرف لا اله الاّ اللّه. آيا هيچ ميداني كه لا اله الاّ اللّه دوازدهحرف است؟ آيا هيچ ميداني محمّد رسولاللّه دوازدهحرف است؟ هركس ايشان را نشناخت، نه محمّد رسولاللّه گفته نه علي ولياللّه گفته. همچنين اوالي مواليهم دوازدهحرف است، پس هركس موالات آلمحمّد:را تحصيل كرد، او لا اله الاّ اللّه گفته. آيا نشنيدهاي حضرت امامرضا وقتي آمدند به سناباد مردم همه جمع شده بودند. حضرت سوار شده بود، در هودج نشسته بود. گويا دوازدههزار قلمدان آن روز كشيده شد، اين مردمي كه جمع شده بودند حضرت را قسَم دادند كه يك حديثي از آباء خود براي ما روايت كن تا ما از دهان مبارك تو بشنويم. همه قلمدانها را درآوردند و مستعدّ بودند كه بفرمايد. حضرت روايت فرمودند حديثي از پدرش كه او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۹ *»
روايت كرده بود از پدرش و او از پدرش تا از حضرتاميرالمؤمنين و او از رسول خدا۹ و او از جبرئيل روايت كرده كه خدا فرموده لا اله الاّ اللّه حصني و من دخل حصني امن من عذابي. لا اله الاّ اللّه حصار من است، هركس داخل حصار من شد از عذاب من ايمن است. اينرا فرمودند و يكقدم، دوقدم رفتند آنوقت سر مبارك را از هودج بيرون آوردند و فرمودند ولكن بشروطها و انا من شروطها اين حرف راست است و درست است ولكن شرط و شروطي دارد و منم از شروط لا اله الاّ اللّه. پس هركس ايشان را نشناخت اهل لا اله الاّ اللّه نيست ابداً. پس معرفت خدا معرفت امامزمان است صلواتاللّه و سلامهعليه كه اوست هويدايي خدا در عالم، اوست قائممقام خدا. هركس او را شناخت، اوّل عبادة اللّه معرفته را بعمل آورده و هركس او را نشناخت اوّل عبادة اللّه كه معرفت معبود است ندارد و چون معرفت معبود ندارد عبادت كه را بكند؟ پس عبادت نكرده. پس به قول مطلق، به قول مختصر، هركس معرفت آلمحمّد:را دارد، عبد است و عابد اگرچه به فرايض اقتصار كند و هركس معرفت آلمحمّد:را ندارد، نه عبد است نه عابد اگرچه به جميع سنن عمل كند.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۰ *»
«موعظه بيستوهشتم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني عبادت بود و عرض كردم كه عبادت، امتثال فرمان معبود است، فرمانبرداري معبود است. فرمان او را. اگر بعمل آوردي، به رسم بندگان عمل كردي، و بندگي آن است كه به رسم بندگان عمل بكني. و عرض كردم امتثال فرمان نميتوان كرد مگر فرمانده را بشناسي. اگر نداني فرمانده تو كيست و بهاين واسطه كافر به مولاي خود شده باشي، يا مشرك. پس اوّل بايد فرمانده را شناخت كه كيست. و عرض كردم فرمانده و معبود ما شك در اين نيست كه خداوند عالم است جلّشأنه، در اين شكي و شبههاي نيست ولكن در اين هم شك و شبهه نيست كه خداي ما به ادراك خلايق درنميآيد و صدايي از خدا برنميآيد و كسي صدايي از خدا نميشنود. پس امر و نهي خدا را كسي نميدانند بجز آنكسي كه خداوند عالم او را برگزيده از براي القاء امر و نهي به سوي او، و او كسي است كه از خدا ميتواند تلقّي كند و بشنود امر و نهي خداوند عالم را جلّشأنه. آنكس مطّلع ميشود بر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۱ *»
امر و نهي خدا و غير او بر امر و نهي خدا كسي ديگر اطّلاع پيدا نميكند. اگر كسي اطلاع به امر و نهي خدا پيدا ميكرد، اگر مردم ديگر اطلاع پيدا ميكردند، هرآينه جميع مردم پيغمبر بودند و ميبيني كه نيستند. از نطفه خلق ميشوند و بعد از آني هم كه متولّد ميشوند جاهل و جاهلانه نمو ميكنند و زيست ميكنند و محتاج به تعليم ديگرانند. پس اين خلق نميتوانستند از خدا بشنوند امري و نهيي مگر آن كسي را كه خداوند عالم برگزيده.
اينجا اشكالي است و بايد متوجّه شد به تمام دل خود تا اينكه رفع آن اشكال بشود و معرفت شماها زياد بشود. پس براي رفع آن اشكال مقدمهاي براي شما عرض ميكنم و اصناف بيان را از براي شما واضح ميكنم.
يكي از اقسام بيان اين است كه به زبان براي شما بگويم رنگ زيد سفيد است. اينرا من ميگويم و تو يكچيزي ميشنوي و از اينلفظ يك تصوّري ميكني، ديگر يا مخالف واقع است يا موافق واقع است. قد او كوتاه است، اين را ميشنوي، اندازه كوتاهي او را خيالي ميكني. براي تو بگويم زيد چهارشانه است، اندازه كلفتي او را خيالي ميكني. ريش او بلند است، خيالي ميكني. چشم او درشت است، عمامه او اينطور است، خيالي ميكني. اين بيانها را ميشنوي و از اين بيانها تصوّري ميكني، ديگر يا موافق واقع ميافتد يا مخالف واقع ميافتد. مثلاً من براي شما اصفهان را تعريف ميكنم كه چنين و چنان است و شما تصوّرها ميكنيد. وقتي ميرويد اصفهان ميبينيد تفاوت كلّي داشت با آنچه خيال كرده بوديد. همه امور دنيا شنيدنش اعظم است از ديدن آن، مگر امر آخرت و اشخاص اخروي كه آنها ديدنشان اعظم است از شنيدنشان والاّ دنيا و اهل دنيا شنيدنشان اعظم است از ديدنشان. باري، يكجوره بيان اين شد كه من يك چيزي ميگويم و شما يك چيزي ميشنويد و يك خيالي هم ميكنيد؛ اين يكجوره بيان است براي شناساندن زيد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۲ *»
و يك جوره بيان اين است كه من شكل زيد را ميكشم و عكس او را برميدارم، شكل زيد را ميآورم نشان تو ميدهم. اين يككلمه مختصر است براي تو بيان كردهام لكن جميع آن يك كتاب حرف را به اين يك كلمه مختصر ميخواني. يك كلمه حرف زدم و آن يك كلمه اين بود كه به تو دادم عكس زيد را و به آن براي تو بيان كردم جميع آنچه را كه در دوروز يا سهروز يا تا چندروز گفته بودم از زيد براي تو. به محضي كه اين عكس را ميبيني، كلفتي او را، باريكي او را، قد او را، شكل او را، سياهي او را، سفيدي او را، اندام او را، جميعاً را به يكنظر ميبيني و موافقتر با واقع ميفهمي در اين هنگام و بهتر ميشناسي زيد را در اين هنگام. و اين معرفت اعظم ميشود براي تو از آن معرفتي كه به زبان بيان كردم؛ و اين حدّ وسط است.
و يك قسم ديگر از بيان هست و البته شنيدهايد شما كه ائمّه طاهرين صلواتاللّه عليهم ميتوانستند اين اجسام را قلب كنند. مثلاً بر كسي كه خشم ميفرمودند و مستحقّ بود ميفرمودند اخسأ يعني چخ، دور شو اي سگ؛ فيالفور سگ ميشد و چهارپا پيدا ميكرد و دم درميآورد و مو درميآورد مثل سگ و راه ميرفت. مثل آن اعرابي كه خدمت حضرت خلاف قاعدهاي كرد، فرمودند ميخواهي سگ بشوي و بروي سر چادرت و تو را بزنند و راهت ندهند؟ آن اعرابي از روي جهالت گفت بلي، ميخواهم. او را سگ كردند و چهار دست و پا و مو درآورد و درست سگي شد. رفت سر چادر خودش، عيال او او را راه ندادند، درش كردند. آمد با نهايت عجز و لابه و تضرّع در همان عالم سگي خدمت حضرت التماس كرد، دومرتبه او را به صورت اوّل او برگردانيدند. البته شنيدهايد كه در امم سابقه چگونه مسخ ميشدند، بعضي خنزير ميشدند، بعضي به شكل ميمون ميشدند. فيل داخل مسوخات است، زنبور داخل مسوخات است، خرگوش داخل مسوخات است، اينها همه انسان بودهاند. همچنين سگ داخل مسوخات است، و به اين شكل شدهاند؛ نه اينكه اين سگ انسان بوده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۳ *»
معني مسخ را بفهم. در آن امّت آن كسي كه عصيان كرد، او را به صورت سگ كردند و سه روز در دنيا بود و مرد و اين سگهاي ديگر بر هيأت آنها و بر شكل آنهايند. و همچنين ساير مسوخات بر شكل آن مسوخاتند و از اين جهت كه بر شكل اعداءاللّهند اين مذمّت بر اينها وارد آمده. از سگ بايد اجتناب كرد از آنجهت كه بر شكل اعداءاللّه است و از اين جهت اينها را به اينصورت كردهاند تا عظيم شود امر غضب خدا و امر مسخ خدا. بترسد چشمهاي مردم از نافرماني خدا.
باري، سخن در اين است كه مسخ شدهاند پيشتر در امّتهاي سلف و ائمّه ما مسخ ميكردند. پس ميشود كه در ملك خدا منقلب كنند كسي را. حالا يكدفعه فرض كن نبيّي بيايد بخواهد زيد را به تو بشناساند. به تو بگويد كن زيداً، و همان آن تو زيد بشوي؛ ممكن است. مثل اينكه حضرتسجّاد نشسته بودند و حضرتباقر ايستاده بودند، به جابر فرمودند من كيستم؟ او كي؟ عرض كرد شما حضرتسجّاد و ايشان حضرتباقر. فرمودند درست نگاه كن، نگاه كرد ديد منقلب شد، حضرتسجّاد حضرتباقر شد و حضرتباقر حضرتسجّاد شد. نگاه كرد دومرتبه ديد باز منقلب شد و حضرتباقر حضرتسجّاد شد و حضرتسجّاد حضرتباقر شد. پس ممكن است كه كسي را به شكل كسي كنند. حالا اگر بخواهد آن نبي صاحباعجاز تو را به شكل زيد كند، ميگويد كن زيداً، تو زيد بشو، تو منقلب ميشوي و به شكل زيد ميشوي. ببين اين بيان چه بيان عظيم است! حالا كه زيد شدي، به جميع ضماير خاطر زيد مطّلع ميشوي، بر جميع نيّتهاي زيد مطّلع ميشوي به جهت آنكه خودت زيد شدي. ديگر چه ميخواهي؟ مطّلع و آگاه شدي بر جميع احوال زيد. به همين يكحرف و به همين يككلمه تو را زيد كردند. پس زيد را به تو شناسانيدند به اينطور كه تو را چنين كردند كه تو خودت مطّلع و آگاه شدي بر جميع احوال زيد. ببين اين بيان اعظم است يا آن بيان كه شكل زيد را به تو نشان بدهند؟ يا آن بيان كه به بيان حروف و كلمات، زيد را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۴ *»
براي تو تعريف كنند؟ پستترين بيانها بيان حروف و كلمات است، اعظم بيانها آن است كه تو را به شكل آن مطلب كنند تا آنكه ظاهر و باطن آن مطلب را بفهمي.
پس بعد از آني كه اين مقدّمه را فهميدي عرض ميكنم خداوند عالم جلّشأنه براي پيغمبر خود ميخواهد خود را بشناساند، براي او رضا و غضب خود را بيان كند، امر و نهي خود را براي پيغمبر بيان كند و ميخواهد انوار خود را به پيغمبر خود بشناساند، ميخواهد اسماء و صفات خود را به پيغمبر خود بشناساند. اما ذات خود را كه محال است بشناساند، ذات خدا شناختني نيست، شناسانيدن ذات معقول نيست، ذات شناخته نميشود، آن را بگذار كناري. لكن اسماء خود را ميخواهد به پيغمبر خود بشناساند، صفات خود را ميخواهد به پيغمبر خود بشناساند، اسما و صفات و انوار خود را و عظمت و جلال كبرياي خود را و كمالات و مقامات خود را ميخواهد به پيغمبر بشناساند. بگو ببينم چگونه بشناساند؟ نشان من بده. هر كاري را وقتي كه بناي فحص گذاردي، اطراف مسأله را خوب برخوردي، ريزه ريزه او را كه نگاه كردي، ميفهمي. خدا عقلي به تو داده كه تو بتواني حق را از باطل تميز بدهي. اما رويهمرفته و مجمل كه نگاه ميكني، نفهميده ميماند. مثل اينكه طومار حساب را رويهمرفته بخواهي نگاه كني، نميشود و نميفهمي. اما قلم به قلم، يكي يكي كه نگاه كردي و برخوردي و جمع زدي، يكدفعه ميبيني جميع اين طومار حساب كرده شد. حالا خداوند ميخواهد به پيغمبر خود صفات خود را، افعال خود را، انوار خود را، كمالات خود را، عظمت و جلال كبرياي خود را، رضاي خود را، غضب خود را، مشيّت خود را، اراده خود را، قضا و قدر خود را بشناساند. بگو ببينم بشناساند يا نشناساند؟ اگر نشناساند كه پيغمبر اينها را نميداند و وقتي ندانست ساير خلق هم نميدانند. وقتي هيچكس ندانست، خلقت خلق عبث ميشود، خلق را براي آن فايدهاي كه خلق كرده بودند نميرسند. پس بايد خدا ياد پيغمبر بدهد. حالا ياد پيغمبر كه ميدهد، چطور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۵ *»
بايد براي او بيان كند؟ آيا ميگويي از ذات خدا صدايي مثل صداي توپ يا صداي ديگري از توي ذات خدا بايد بيرون بيايد، به گوش پيغمبر بخورد كه من همچنينام؟ من قديرم، من عليمم؟ همچو چيزي كه محال است و معقول نيست كه از ذات خدا صدايي بيرون آيد. چطور بيرون آيد؟ دو تا پهلوي خدا بهمميخورد، صدا ميكند طرق طرق و ميآيد به گوش پيغمبر ميخورد، نعوذبالله؟ حاشا! معقول نيست همچو چيزي. صدا غير خداست و غير خدا در ذات خدا معقول نيست. پس صدا بايد خلق خدا باشد، حالا كه خلق خدا شد آيا مابين خدا و پيغمبر مسافتي است كه صداي خدا بايد آن مسافت را طي كند تا به پيغمبر برسد؟ حاشا! خدا در قرآن ميفرمايد نحن اقرب اليه من حبل الوريد ما به انسان نزديكتريم از رگ گردن او به او. و همچنين خداوند به همهچيز از خود آن چيز به آن چيز نزديكتر است، و اولي است به هر چيزي از خود آن چيز به آن چيز. در دعاست كه خدايا تو موجودتري در مكان هر چيزي از خود آن چيز. وقتي خدا در مكان تو از تو موجودتر باشد، ديگر نزديكتر از او به تو چه چيز خواهد بود؟ پس ميان خدا و پيغمبر فاصله و مسافتي نيست كه صداي خدا از آن مسافت بيايد به پيغمبر برسد كه من عليمم، من قديرم. حاشا و كلاّ! از اين گذشته، آيا اين صدا برتر از پيغمبر است يا پستتر از پيغمبر است يا خود پيغمبر است؟ برتر از پيغمبر كه به اجماع شيعه و سنّي چيزي نيست لايسبقه سابق و لايفوقه فائق و لايلحقه لاحق پس چيزي بر پيغمبر مقدّم نيست و صدايي ميان خدا و پيغمبر معقول نيست فاصله باشد و مقدّم باشد بر پيغمبر صداي خدا و وحي خدا پستتر هم كه معقول نيست باشد. آيا پيغمبر از آثار خود و از پستتر از خود رضا و غضب خدا را بشنود؟ معني ندارد. پس اين وحي بايد در قلب خود پيغمبر باشد و از قلب خود پيغمبر بيرون آيد. و اين بيان در وجود خود پيغمبر بايد شده باشد، والاّ بالاتر از پيغمبر جايي نيست، مكاني نيست. مكان، خلقي است. خلقي بالاتر از پيغمبر چه ميكند؟ بالاتر از پيغمبر مكاني نيست،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۶ *»
بالاتر از پيغمبر زماني نيست. آنچه هست در ملك خدا زيرپاي پيغمبر است، اوست اوّل ماخلقاللّه. پس وقتي چيزي سابق بر پيغمبر نيست و آنچه وحي شده به آن بزرگوار از ذات خود آن بزرگوار بيرون آمده و از فوّاره قلب آن بزرگوار جوشيده، از زبان مباركش بيرون آمده. اگر بگويي كه اگر از زبان پيغمبر آمده، چطور وحي خدا به او كرده؟ ميگويم پيغمبر را نشناختهاي، نميداني كه پيغمبر۹ امر خداست، وحي خداست، جلوه خداست، جلال خداست، انوار خداست، اسماء و صفات خداست. خود پيغمبر وحي خداست، جميع وحي از دل پيغمبر بيرون آمده. ولكن كيفيّت بيرون آمدن از دل پيغمبر را ميخواهم عرض كنم براي شما. مثَلي عرض كنم، شكي در اين نيست كه آتش از ديدههاي خلايق بيرون است و هيچ چشمي آتش را نميبيند. و اينكه جهّال خيال ميكنند كه ذغالهاي افروخته آتش است، اينها آتش نيست. اينها چوبهاي سوخته است، آتش در وجود آنها درگرفته، چوب است، آتش نيست. نميبيني آتش از تنش بيرون ميرود و ذغال سردي ميماند؟ پس اين اخگرهاي سوخته قرمزي كه هست، آتش نيست بلكه آتش در تن اين چوبها مانند جان است در تن. چون آتش از تن اينها بيرون رفت، آن چوب سياه سوخته باقي ميماند. آتش آن است كه بالاي منقل و بالاي تنور كه دست ميگيري، دست را ميسوزاند. آتش به چشم تو درنميآيد و سوزندگي او در لامسه تو اثر ميكند. غرض آتش از چشم پنهان است و آن آتش پنهاني در اين روغن غليظ جسماني عمل ميكند و روغن را دود ميكند و آن آتش غلبه ميكند و دود را چون سرخ ميكند شعله ميشود. دود مثل ذغال است، ذغال كه قرمز شد اينطور ميشود، دود كه قرمز شد اينطور ميشود. ذغال چون صلب است وقتي آتش در او درگرفت، باز سخت است و صلب ولكن دود رقيق و نازك است، آتش در او كه درگرفت شعله ميشود. پس اين شعله چراغ كه ميبيني دودي است كه آتش در وجود اين دود درگرفته و از باطن اين دود، آن آتش در اين دود جلوه كرده و اين دود را به ضياء و تلألؤ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۷ *»
درآورده. پس اين دودي كه تو ميبيني كه الآن آتش در او درگرفته، همين دود، پيدايي آتش پنهاني است. چون اين دود در آتش پنهاني خود را فاني و مضمحل كرد، لب از ثناي خود بست به ثناي او زبان گشود، از خود گذشت و به آتش رسيد، خود را پنهان كرد آتش را آشكار كرد، از طبع خود گذشت دست برداشت و به طبع آتش حركت كرد، سر تا پا مطيع فرمان آتش شد، آتش پنهاني هم تاج افتخار بر سر او گذارد و نام نامي خود را به اين شعله داد و او را آتش ظاهر كرد. و اين شعله در ميان جمع ايستاد و به زبان فصيح گفت من دودي هستم مثل شما، فرق ميان من و شما اين است كه من خود را در آتش فاني كردهام و آتش بقاي خود را به من انعام فرموده، اينك منم آتش سوزان ظاهر، منم آتش پيدا و پيدايي آتش. آنچه بر شما در و ديوار است از ضياء، ظاهر من است، تجلّي من است. آنچه كه حرارت است در اينجا، همه از تابش من است. منم تجلّي آتش پنهاني، هركس از شما رو به من كرد رو به آتش پنهاني كرده، هركس از شما پشت به من كرد پشت به آتش پنهاني كرده. ولي اي در و ديوار، مشرك به آتش پنهاني مشويد و مني كه دود تيره سياهم، مرا مساوي با آتش پنهاني مكنيد زيرا كه منم بندهاي از آتش پنهاني. نه مالك سوزانيم، نه مالك افروزانيم، منم همان دود تيره سياه ولكن چون از خودي خود درگذشتم و بر خود او را ايثار كردم، رضاي خود را گذاشتم رضاي او را برداشتم، او به من انعام كرد جمال خود را، او به من انعام كرد جلال خود را، او به من انعام كرد سوزاني و افروزاني خود را. اينك منم خليفه او در ميان شما، حكم ميكنم در ميان شما به حكم آتش پنهاني، بيان ميكنم براي شما صفات آتش را به بياني كه جميع اصناف ميشناسند. اگر هندي در مجلس باشد، عرب باشد، عجم باشد، ترك باشد، جميع صاحبان زبانهايي كه هستند در مجلس باشند و اين چراغ را بيفروزند در ميان جمع، اين چراغ يككلمه حرف ميزند كه ترك به تركي ميفهمد، عرب به عربي ميفهمد، هند به هندي ميفهمد، فارس به فارسي ميفهمد. چه ميگويد؟ ميگويد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۸ *»
آتش سوزان است، آتش فروزان است، آتش چنين و چنان است. يكحرف ميگويد و جميع اصناف صاحبان لغات آن بيان را ميفهمند. پس اگر اين مثَل حكيمانه را كه از اين مثَل واضحتر مشكل است، بلكه نميشود دانستي، خواهي دانست كه وجود پاك پيغمبر۹ در نزد خدا چون است. خدا براي قابليّت پيغمبر مثَل آورده به روغن، فرموده يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار نزديك است روغن قابليّت پيغمبر درخشان شود پيش از آنكه اسماء و صفات من در او درگرفته باشد. و خدا پيغمبر خود را به چراغ تشبيه كرده، فرموده مثل نوره كمشكوة فيها مصباح همچنين انّا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً پيغمبر را چراغ عالمافروز عرصه امكان ناميده، و پيغمبر را مصباح ناميده، قابليّت پيغمبر خود را در كتاب خود روغن ناميده. پس روغن قابليّت پيغمبر۹ در نزد خداوند حاضر بوده و هست و آتش اسماء خدا و صفات خدا و كمالات خدا به آن روغن تابيد، تا آن روغن را مكلّس كرد و آن قابليّت را از خود بيخود كرد و صعود داد و ترقّي داد او را به سوي دار قرب خود. پس دودي شد در آن مقام كه به آتش درگرفت، آتش انوار خدا، آتش قدرت خدا، آتش عظمت خدا، آتش علم خدا و حيات خدا و ولايت و سلطنت خدا در او درگرفت. آتش اسماء خدا، آتش صفات خدا در او درگرفت. آتش اراده خدا، آتش قدر خدا، آتش قضاي خدا، آتش اذن خدا و اجل خدا و كتاب خدا، جميع اين آتشها در وجود مبارك پيغمبر درگرفت. پس در عرصه امكان و در عرصه هزار هزار عالم، پيغمبر۹ چراغي شد فروزان، درگرفته به جميع اسماءاللّه و به جميع صفاتاللّه، به جميع انواراللّه. به حق بزرگواري خود او كه آئينهاي شد سرتاپانما از براي جميع كمالاتاللّه. اگر ايمان نداري برو پاك كن زادالمعاد را، كتاب مصباحكفعمي را، كتاب بلدالامين را كه ميفرمايد در دعاي رجب و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كلّ مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۹ *»
عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها منك و عودها اليك اي خدا! تو را ميخوانم به مقامات تو، تو را ميخوانم به علامات تو. آن مقامات و علاماتي كه هيچفرق ميان تو و آنها نيست. آن مقامات و علاماتي كه هيچفرق ميان او و خدا نيست، آن وجود پاك پيغمبر است. آنها كه عربيدانند ميفهمند، فرموده بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كلّ مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك ميفرمايد هيچ فرق ميان تو و اينها نيست الاّ انّهم عبادك و خلقك مگر آنكه ايشان بندهاند و تو خدايي. همچنين است هيچ فرق مابين شعله ظاهر و آتش پنهاني نيست مگر اينكه اين شعله درگرفته به آتش است، به آتش برپاست، به حرارت آتش زنده است، به عنايت او پاينده است. ديگر هيچ فرق در صفات مابين اين شعله و آتش پنهاني نيست. فرق در ذات است، فرق اين است كه اين دودي است پيدا و آن آتشي است ناپيدا. اين دودي است عيان و آن آتشي است پنهان. اين است پيدايي آتش، عمل آتش جلوه نميكند مگر از شعله. جمال آتش پيدايي ندارد مگر از شعله، سوزاني آتش پيدا نيست مگر به شعله. همچنين است جميع صفات خدا جلوه نميكند مگر از پيشاني محمّد و وجه محمّد صلواتاللّه و سلامهعليه. جميع قدرت و مشيّت و اراده و قدر و قضاي خدا جلوه ندارد مگر از دل محمّد۹ و مگر از زبان محمّد و مگر از دست محمّد. جميع اخلاقاللّه؛ آيا ميداني اخلاقاللّه چه چيز است؟ عفو خدا، حلم خدا، مغفرت خدا، صفح خدا، جود خدا، كرم خدا. هيچيك اينها جلوه نميكند مگر از وجود پاك محمّد۹. جاي حسد نيست، يك كسي كه بايد همچو باشد، حالا آنكس پيغمبر باشد، چه ضرر دارد؟ اگر نه، اينها را تو از كجا ميفهمي؟ آيا در ذات خداوند عالم ميروي اينها را ميفهمي؟ اگر همچو خيالي ميكني كه معقول نيست. اگرنه، اين صفات و اخلاق را از كجا ديدي كه اقرار كردي؟ ميگويي شنيدهام؟ از كه شنيدي؟ از علما شنيدي، آنها از كه گرفته بودند؟ از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۰ *»
ائمّه. ائمّه از كه شنيده بودند؟ از پيغمبر. پيغمبر از كه شنيده بود؟ از خدا. پيغمبر چطور شنيد؟ از ذات خدا صدايي بيرون آمد؟ نه واللّه، بلكه خدا در وجود پيغمبر به پيغمبر بيان ميكند كه منم عليم بكلّ شيء. در وجود پيغمبر به پيغمبر اظهار كرده كه منم سلطان بر هر چيزي، منم مالك هر چيزي. در وجود پيغمبر براي او بيان كرده كه منم عليم و خبير و مبين. همچنين جميع صفات خود را در وجود پيغمبر براي پيغمبر بيان كرده. پس تو اگر اين چراغ عالمافروز عرصه امكان را شناختي، پي به آتش اسماءاللّه و صفاتاللّه بردي و اگر اين چراغ را نشناختي، واللّه تو را خبر نيست از اسماء خدا. نميداني از آنها مگر اسم و حروفي چند كه بر زبان جاري ميكني و بس. ماتدعون من دونه الاّ اسماءً سمّيتموها انتم و آباؤكم نهايت حروف و كلماتي چند بر زبان جاري ميكني. آيا نديدهاي كه طوطي را تعليم ميكنند و به او ميگويند ياد ميگيرد و چنانكه به طوطي تعليم ميكنند «بيا، بيا» و ميگويد، اگر تعليم او «اللّه، اللّه» هم بكنند ياد ميگيرد و ميتواند بگويد. لا اله الاّ اللّه به او تعليم ميكنند و ياد ميگيرد و ميگويد و اگر طوطي گفت لا اله الاّ اللّه، اهل لا اله الاّ اللّه نشده و معني لا اله الاّ اللّه را نفهميده و شهادت به توحيد خدا نداده و موحّد نشده. واللّه چنيناند مخالفان و آناني كه آلمحمّد:را نشناختهاند. مانند طوطي لا اله الاّ اللّه را ياد گرفتهاند و ميگويند و نميفهمند و توحيد نكردهاند خدا را. خوب حالا گيرم گفت «نيست خدايي جز خدا». آخر كدام خدا؟ از كدام راه رفتي پيش خدا؟ از كدام راه رسيدي به خدا كه دانستي اين را؟ پس براي توحيد خدا مثَلي بياورم از چراغ براي شما و از براي وجود پاك محمّد۹ به آن مردنگي كه بر روي چراغ گذارده شده. همينطور هم هست، واقعاً همينطور است، خدا هم همين مثَل راآورده و فرموده المصباح في زجاجة آن چراغ كه مثَل نور خداست در بلور است، در آن قنديل و در آن مردنگي است. من نميگويم، خدا در قرآن ميفرمايد. پس وقتي كه چراغ توحيد در اندرون مردنگي وجود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۱ *»
محمّد۹گذارده شده باشد، آناني كه گمان ميكنند به چراغ توحيد رسيدهاند از كدام راه رفتهاند كه به مردنگي عبور نكرده به چراغ رسيدهاند؟ اين محال است. كيست اسبق از محمّد۹ كه تو او را واگذاردهاي، از غير راه او به خدا رسيدهاي و فهميدهاي؟ آيا خدا در وجود تو توحيد را ابتداءً خلق كرده و تو اوّل ماخلقاللّهي؟ پس از اين قرار يهوديان اوّل ماخلقاللّهند. پس گمان مكنيد كه اهل لا اله الاّ اللّهند آناني كه از راه معرفت محمّد۹نرفتهاند. اگر روزي هزارمرتبه لا اله الاّ اللّه بگويند، فايده برايشان ندارد. مانند آن طوطيند كه ياد گرفته باشد لا اله الاّ اللّه و بگويد. بشكافيد معني «اللّه» را، بگو ببينم از كجا به تو رسيده معني «اللّه» از غير راه محمّد؟ نداري غير راه آن بزرگوار. ميگويي به عقل فهميدم؟ ميگويم اي نادان! عقل تو از كجا فهميد؟ به عقل تو از كجا رسيد؟ عقل تو اوّلماخلقاللّه نيست، پس به واسطه اوّلماخلقاللّه بايد برسد. از اين جهت اهل لا اله الاّ اللّه نيستند. پس واللّه ندارند توحيد خدا يهوديان، ندارند توحيد خدا نصرانيان. اينكه ميگويم ندارند همين توحيد ظاهري را هم ندارند. عزير را گفتند پسر خدا، يا عيسي را گفتند پسر خدا و به اينواسطه توحيد ندارند. هيچ اين مقصودم نيست، بلكه هيچ از لا اله الاّ الله بو نكردهاند. همچنين هيچ از لا اله الاّ اللّه سنّيان ندارند، از كدام راه رفتهاند؟ از راه عمر رفتهاند. آيا عمر اوّل ماخلقاللّه است؟ كسي نگويد از راه محمّد رفتهاند، كجا؟ هيهات! واللّه محمد را نشناختهاند. كسي كه خود محمّد را نشناخته، چگونه از راه محمّد رفته؟ آيا هيچ ميداني «خود محمّد» كه گفتم يعني چه؟ خود محمّد و خودي محمّد، به نصّ كتاب، به اجماع شيعه و سنّي، حضرتامير است. شيعه و سنّي اتّفاق دارند كه انفسنا كه در قرآن است حضرتامير است. نفس محمد يعني خود محمّد. تو ميگويي او را ديدم، خود او را. اين نفس، عربي است در زبان فارسي به معني خود است. به اجماع شيعه و سنّي، علي، نفس محمّد است و خود محمّد است چنانكه ميفرمايد انا محمّد و محمّد انا پيغمبر هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۲ *»
ميفرمايد انا و علي من نور واحد علي ميگويد انا محمّد و محمّد انا امام ميفرمايد اوّلنا محمّد و اوسطنا محمّد و آخرنا محمّد و كلّنا محمّد در زيارت جامعه ميخواني اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض ايشان روحشان و نفسشان و طينتشان يكي است، بعضي از بعضياند. نميتوان يكي را اقرار كرد و يكي را انكار. محمّدي كه علي ندارد محمّد نيست و عليّي كه محمّد ندارد علي نيست. محمّد و علي با هم قرينند و با هم يكي هستند. او تكيهگاه اوست، و او اصل اوست. نه او بي آن است نه او بي اين است. البته اين را شنيدهايد كه خدا وحي به پيغمبر فرمود كه لولاك لما خلقت الافلاك لولا علي لما خلقتك حديث را مرحوممجلسي روايت كرده كه خدا فرموده لولاك لما خلقت الافلاك لولا علي لما خلقتك آيا هيچ معني اين را دانستي و افلاك را شناختي يا نه؟ لولاك لما خلقت الافلاك افلاك يعني ائمّه طاهرين صلواتاللّه عليهماجمعين كه ايشانند آسمان تقدير خدا، ايشانند افلاك تدبير خدا، ايشانند افلاكي كه محل نزول ارزاقند، ايشانند افلاكي كه محل نجوم علومند. پس مراد از افلاك آلمحمّدند سلاماللّه عليهم اين است كه خدا ميفرمايد و السماء ذات البروج در اين آيه، سماء را محمّد قرار داده و بروج را ائمّه طاهرين:قرار داده. ايشان همه بروجند، همه مددها و فيضها از ايشان به زمين ميآيد. غرض اين يكنظر است. و به نظري ديگر ايشانند افلاك و لولاك لما خلقت الافلاك يعني اي محمّد اگر تو نبودي، من، علي و حسن و حسين و ائمه طاهرين را خلق نميكردم و لولا علي لماخلقتك اگر علي و حسن و حسين و ائمّه نبودند، تو را خلق نميكردم. پس چگونه ميشود كه كسي از غير راه عليبنابيطالب بتواند پيغمبر را بشناسد؟ واللّه نخواهد شناخت به جهت آنكه معرفت ايشان بعضي مقرون به بعضي است.
باري، مقصود اين است كه سنّيان اهل لا اله الاّ اللّه نيستند ابداً، نگفتهاند و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۳ *»
نخواهند گفت ابداً مگر مانند طوطيان والاّ ايمانشان حقيقت ندارد، معني ندارد اگرچه الحمدلله ربّالعالمين به ظاهر ظاهر معرفتشان به پيغمبر معني ندارد. آخر از جمله معرفتهاشان به پيغمبر اين است كه در كتابشان نوشتهاند تنبكچيها آمده بودند پيش پيغمبر داشتند تنبك ميزدند و پيغمبر خوابيده بود و عمر آمد ديد تنبك ميزنند. گفت اي ملعونها، بيدينها! شما در حضور پيغمبر تنبك ميزنيد؟! اينها را راند و دور كرد. عمر رفت كناري پيغمبر به تنبكچيها اشاره كرد بياييد، باز آمدند بنا كردند تنبكزدن. باز عمر آمد ديد اينها تنبك ميزنند، اينها را زد دور كرد. عمر كه كنار رفت باز پيغمبر اشاره كرد كه بياييد. تا بار سيّوم عمر آمد و كجخلق شد گفت اي ملعونها در حضور پيغمبر دست برنميداريد؟ آنوقت پيغمبر گفت برويد، عمر از كار لغو و باطل خوشش نميآيد. حالا همچو پيغمبري كه عمر بيايد او را نصيحت كند و امر و نهي به تنبكچيها كند، ببينيد همچو پيغمبري چه ميشود؟ همچو پيغمبري كه محمّد نيست، همچو كسي كه پيغمبر نيست. باز در كتابهاي خود، در صحاح بخاري نوشتهاند كه اين سياهها آمده بودند در مسجد پيغمبر بازي درآورده بودند، توي مسجد بازي ميكردند. پيغمبر سر كوچه آمد به لغت ولايت ما پاطاق داد براي عايشه. يعني دست گرفت تا عايشه پا بر آن بگذارد و بالا رود، از سر ديوار بازيگرها را تماشا كند. حالا آيا هيچ لوطي همچو كاري ميكند كه سر كوچه زنش را پاطاق بدهد كه برود بالا بازيگرها را تماشا كنند؟! وانگهي توي مسجد آمده بودند بازيگرها، و ميگويند پيغمبر سر كوچه پاطاق داد. حالا آيا همچو محمّدي دوپول سياه ميارزد؟ آيا اين است جلوه خدا كه معرفت خدا به واسطه اين حاصل ميشود؟! حاشا. آن پيغمبري كه همسر اين سلاطين ظاهري نداند و از دنيا برود و وليعهد مشخّص نكند و بگذارد مردم ابوبكر را خليفه كنند، عقلش نرسد كه در دولت فساد ميشود و حال آنكه اين شريعت تا روز قيامت بايد باقي باشد، وانگهي كه شمشير بر بيني عرب گذارده، اينهمه عرب را به قتل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۴ *»
رسانيده و همه دشمن اويند، بيايد اهلبيتش را و سلسله خودش را در ميان اينهمه دشمن بگذارد و دولت را معوّق بگذارد، آيا همچو پيغمبري پيغمبر است؟ نه واللّه، همچو پيغمبري پيغمبر نيست و آنها اينگونه پيغمبر دارند. پيغمبري كه ابوبكر و عمر خليفه او باشند پيغمبر نيست، پيغمبري كه زنش را پاطاق بدهد سر كوچه كه برود بازيگرها را تماشا كند پيغمبر نيست. ميگويند پيغمبر ميخواست برود خلا، آفتابه را گم كرد. از پيغمبر فضّه وعده گرفته بود يادش رفته بود. باري، همچو پيغمبري دوپول سياه نميارزد. پس اينگونه پيغمبر جلوهگاه خداي حي قيّوم نميتواند بشود، جلوهگاه اسماء و صفات الهي نيست. پس اينها ندارند معرفت خدا را و اهل لا اله الاّ اللّه نيستند. پس ميان آنها كه نيست، آمديم در ميان شيعه. آنچه نوشتهاند صاحبان علم ملل و نحل نوشتهاند شيعه سيزدهفرقه شدهاند: بعضي بعد از پيغمبر، اميرالمؤمنين را خليفه پيغمبر ميدانند و بعد از او حضرتامامحسن را و بعد از او حضرتامامحسين را و بعد از او محمّدحنفيّه را امام ميدانند. غرض اين طايفه شيعه بعضي كيساني شدند، بعضي بتري شدند، بعضي از آنها زيدي شدند ـ بعد از امامحسن، زيد را امام گرفتند ـ بعضي واقفي شدند، بعضي فطحي شدند، بعضي اسماعيلي شدند و هكذا تا سيزدهفرقه شدند. اين سيزدهفرقه شيعه، يكفرقه آنها ناجي است باقي ديگر هلاك ميشوند، يكفرقه نجات مييابند و آن دوازدهفرقهشان از اهل آتشند. علي بي حسن نميشود، علي بي حسن و حسين نميشود، واللّه انكار آخر ايشان انكار اوّل ايشان است. تعجّب است اگر كسي به همه عقايد بگويد اقرار دارم، لكن بگويد شراب حلال است، كافر است و مرتد و مكذّب خدا و رسول شده و كافر و مخلّد در آتش است، لا اله الاّ اللّه به او نفع نميدهد، محمّد رسولاللّه به او نفع نميدهد، علي ولياللّه به او نفع نميدهد به جهت آنكه گفته شراب حلال است. به محض آنكه گفت، كافر و مرتد است، زنش به خانهاش حرام است، مالش را ميان ورثه قسمت بايد كرد، بايد گردنش را مثل سگ زد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۵ *»
به همين كلمه كه گفت لا اله الاّ اللّه او باطل است و اهل لا اله الاّ اللّه نيست به جهت آنكه اين مخلّد در آتش است و هركس لا اله الاّ اللّه بگويد بهشت بر او واجب ميشود. پس لا اله الاّ اللّهي كه اين گفت، لا اله الاّ اللّه نيست. همچنين محمّد رسولاللّهش محمّد رسولاللّه نيست. حالا وقتي همچو كسي كافر باشد، چگونه شد كسي كه منكر يكي از دوازدهامام باشد، همچو كسي ميشود معرفت داشته باشد و لا اله الاّ اللّه گفته باشد؟ پس نيست اهل لا اله الاّ اللّه و نگفته. هركه اين دوازدهحرف را كه دوازدهامام باشد نگفته، خداي خود را نشناخته. پس اين فرقههاي باطل هم كه اهل معرفت نشدند، اينها را هم دور بينداز. آمديم در توي آن يكفرقهاي كه اسمشان اثناعشري است، در ميان اين فرقه اثناعشري چه عرض كنم؟! در اينجا ديگر هر دوطرف روي من سياه است، چه بيان كنم و چگونه بيان كنم كه كسي وحشت نكند و حمل به باطل نكند و درست بفهمد. امّا در ميان اثناعشري، در ميان اينها هم هستند جماعتي كه مرتد شدهاند مثل اينكه يكي را ميبيني ميگويد شراب حلال است. در همين ولايت خودمان ملاّغفّاري بوده و شراب را حلال ميدانسته، براش دليل هم ميآورده. حالا همچو كسي كه اين امر بديهي اسلام را بگويد حلال است، مرتد شده، لا اله الاّ اللّهش بيمصرف است، محمّد رسولاللّهش بيمصرف، علي ولياللّهش بيمصرف، نمازش بيمصرف، روزهاش بيمصرف و مرتد و كافر و نجس است. اين مثَلي بود عرض كردم. پس همچنين هرگاه جماعتي در ميان اثناعشري پيدا بشوند و هستند، ديگر خودتان خوردهخورده بفهميد، هوشتان را كه جمع كنيد اگر ملتفت باشيد ميبينيد. اگر يكمسأله براش ميگويي ميگويد برو اينها چه چيز است، اينها را ملاّها از خودشان درآوردهاند، برو راه كار خودت. كي رفت از آن دنيا خبر بياورد؟! به محضي كه اين حرف را گفت كافر ميشود و نجس. لكن مردم خيال ميكنند كافر بايد دوتا شاخ داشته باشد، صورت زشت سياهي مشوّهي داشته باشد. نهخير، ميشود كافر لطيف، سفيد،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۶ *»
شسته رفته، حمام رفته، شانه كرده، رختهاي پاك و پاكيزه پوشيده باشد، بسيار خوشبو هم باشد و توي كوچه راه ميرود، كافر هم هست، نجس هم هست مثل سگ. لكن اين مردم خيال ميكنند آدم كافر كه ميشود جلدي بايد دم درآورد، دوتا شاخ درآورد. نهخير، هيچ لازم نيست. هستند كفّاري كه پاك و پاكيزه هستند و شسته و رُفته، مردمان باتعارف، مردم وعدهشان هم ميگيرند، مردماني هستند صاحبصنعت و صاحبسليقه و معذلك كافرند. پس جماعتي كه در اثناعشري راه بروند و استخفاف كنند بهيك امر شريعت و بهيك امر شريعت تهاون كنند و حرامي از حرامهاي خدا را تهاون كنند، كافر ميشوند.
چه عرض كنم، چه بگويم، به چه الفاظ بگويم كه كار سخت نشود؟! وقتي امامزمان تشريف ميآورند، آن روز حكم حق خواهد شد. عرض ميكنم كه يكدانه نخودي كه به بداهت اسلام اين حرام باشد، و ميشود يكدانه نخود حرام پيدا بشود، تو اين يكدانه نخود را برداشتي به تو گفتند اين حرام است و تو گفتي برو اين حرفها چه چيز است؟ حرام چه؟ كار چه؟ بده به من. و آن يكدانه نخود را برداري ببري، بس است در ارتداد شخص. چرا كه به بداهت اسلام اين حرام است و شخص اين حرام را مرتكب شد از روي استخفاف به حرمت آن، اين شخص مرتد است و زن به خانهاش حرام است. همان شب با زن خود زنا ميكند و هرچه هم كه آقازاده پس مياندازد حرامزاده درست كرده. مرتد شده و كافر شده به استخفاف به حرمت همين يكدانه نخود. و الآن بچههايي كه ميسازد جميعاً حرامزادهاند، مال او را به وارثش ميدهند، خودش مرتد شده و نجس. قرين او نجس، ميخورد نجس، ميپوشد نجس. حالا پس وقتي كه استخفاف به حرمت اين يكدانه نخود اينطور باشد، ببين چه خواهد بود و چه چيز است اگر بيشتر شد؟!
اينرا بدانيد كه شما را براي دين آفريدهاند، شما نوكر رسولخداييد، شما را براي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۷ *»
عبادت آفريدهاند، وقتي به مولاي خود و سيّد خود استخفاف كرديد و ردّ كرديد، استخفاف كه كردي، نوكر نيستي، ياغي هستي. لكن مردم ميبينند باز از خانهاش بيرون ميآيد صحيح و سالم و هيچ جاش عيب نكرده. باز عباش دوشش است، عمامهاش هم باز سرش است، ميگويند اينكه كافر نشده، اگر كافر شده پس كو؟ خير، اين كافر شده به همين امر جزئي. الحمدللّه در اين ولايت كه نيست ولكن در يكپاره ولايات اسلام هست كه در مجالس استخفاف ميكنند به رسولخدا علانيه. علانيه تكذيب ائمّه هدي ميكردند به جهت آنكه فرنگي همچو گفته، فرنگي همچو دقّتي كرده است و خبري داده. معلوم است پيغمبر اطلاع از اين نداشته كه اينرا نگفته. مثلاً فرنگيان در جغرافياشان همچو چيزي فهميدهاند، اين مزخرفات و نامربوطها را ميگويند و كافر شدهاند. و از اين قبيل در اثناعشريه دههزارنفر، صدهزارنفر، صدوپنجاههزارنفر، دويستهزارنفر هستند كه همه مرتد شدهاند لكن در ميان بلاد راه ميروند مثل ساير مردم و آدم نميتواند نفس بكشد. به محض نفس كشيدن با تو بناي دشمني ميگذارند. پس اينگونه اشخاص در بلاد اثناعشريّه اينها اهل لا اله الاّ اللّه نيستند همچنانكه در تهران پيارسال جمع كثيري دهري شدند، چيزها ميگفتند، بيحرمتيها به رسولخدا ميكردند و ناسزاها ميگفتند. هريك كفري ميگفتند و هي ميخنديدند. ميگفت ديدي من هيچجايم عيب نكرد، اگر اين دين درست بود، چرا من هيچ باكم نشد؟! همين دليلشان بود. اينطور هرزگيها كردند و مرتد شدند از دين خدا. و از اينقبيل بسيارند، جمعي از صيت اسلام و صولت اسلام ميترسند و ابراز نميدهند، جمعي به جهتهاي ديگر.
خلاصه اينگونه مردم هركس اينطورهاست اهل لا اله الاّ اللّه نيست اگرچه لا اله الاّ اللّه بگويد، اگرچه محمّد رسولاللّه بگويد، اگرچه نماز بكند، روزه بگيرد، مكّه برود، حج بكند، همه اين كارها را بكند ولكن به آن يكدانه نخودي كه بر او حرام بود و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۸ *»
برداشت، هرگاه بديهي اسلام باشد حرمت آن يكدانه نخود و به حرمت او استخفاف كرد، مخلّد خواهد شد در آتش جهنّم. اين هم اين طبقه.
باز طبقه ديگر در اثناعشريّه كه اهل مذهبي شدند و مرتد شدند از دين خدا، گرفتند مذهبي ديگر و گذاردند بنيادي ديگر در دين و پيرو شدند به مذاهب باطله، مذهبي را كه مهاباديان اختراع كرده بودند پيرو شدند و اصل مذهبشان را از مجوسيان گرفتند. اينها هم كه واللّه اهل لا اله الاّ اللّه نيستند، بدعت ميكنند در دين خدا. و همچنين آنهايي كه نيستند بسيارند، آني كه هست عرض كنم از آن جورش كه نيست خيلي است، آني كه اهل لا اله الاّ اللّه است آن كسي است كه به «لا اله الاّ اللّه» اقرار كرده و به «محمّد رسولاللّه» اقرار كرده و به «علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءاللّه» اقرار كرده و اقرار كرده كه «اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم». بهحقّ همينها كه نام ايشان را ذكر كردم كه اگر جميع اين فقرهها را بگويد و بگويد موالي اولياء نيستم و معادي اعداء نيستم، ابداً اهل لا اله الاّ اللّه نخواهد بود و اهل محمّد رسولاللّه نخواهد بود و اهل علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءاللّه نخواهد بود. من كه نميگويم، خدا ميفرمايد لا تجد قوماً يؤمنون باللّه واليوم الاخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم نخواهي يافت كساني را كه ايمان به خدا و آخرت دارند كه دوست بدارند كساني را كه دشمن خدا و رسولند، اين نخواهد شد. حضرتامير ميفرمايد محبّك من احبّك و احبّ من احبّك و ابغض من ابغضك و مبغضك من ابغضك و ابغض من احبّك و احبّ من ابغضك دوست تو كسي است كه تو را دوست بدارد و دوست بدارد هركس كه تو را دوست ميدارد و دشمن بدارد هركس كه تو را دشمن ميدارد، و دشمن تو كسي است كه تو را دشمن دارد و دشمن دارد دوست تو را و دوست دارد دشمن تو را. در حديثي ميفرمايد دوست دار دوست علي را اگرچه كشنده پسر و پدر تو باشد و دشمن دار دشمن علي را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۹ *»
اگرچه پدر و پسر تو باشد. پس ولايت اولياءاللّه و براءت از اعداءاللّه شرط تولاّي علي است. چگونه شد شرط تولاّي كلّ روي زمين تولاّي دوستانشان هست و شرط تولاّي علي، تولاّي دوستانش نيست؟ آيا آن يهودي كه بگويد من موسي را دوست ميدارم و هركس بگويد من دوستي موسي را دارم، من او را ميكشم، ريزريز ميكنم، تو او را دوست موسي ميداني؟ نه واللّه، اين دوست موسي نيست. تو ميگويي اين يهودي موسي را دوست نميدارد و شرط تولاّي موسي، دوستي دوستان موسي است. آيا آن نصراني كه بگويد من عيسي را دوست ميدارم لكن هركس بگويد من دوست عيسايم يا دوستي دوستان عيسي را دارم، او را ميكشم، او را پارهپاره ميكنم كه تو چرا عيسي را دوست ميداري، آيا اين دوست عيسي است؟ نه واللّه، دوست عيسي نيست. گبري بگويد من زردشت را دوست ميدارم ولي جميع زردشتيان را دشمن ميدارم، نميشود. همچو كسي دوست زردشت است؟ نه واللّه. همچنين هركه بگويد من دوست ميدارم خدا را ولي در دنيا هركس خدا را دوست ميدارد من او را تكهتكه ميكنم، دوست خدا نيست. همچنين كسي كه بگويد من محمّد۹ را دوست ميدارم لكن از محمّديان بيزارم، از دوستان او بيزارم، آيا همچو كسي دوست محمّد است؟ نه واللّه، دوست محمّد۹ نيست. پس همچنين اگر كسي بگويد من دوست عليبنابيطالبم لكن از دوستان علي خوشم نميآيد، اين دوست علي نيست و اقرار به امامت علي نكرده، اين ناصب است. پس هركس دوست علي است بايد با دوستان علي دوست باشد و با دشمنان علي دشمن باشد.
باز عرض ميكنم مطالب سخت است و مردم سختتر و آخرالزمان سختتر و نميتوان چيزي گفت ولكن هرقدر ميسّر است ميگويم. ما كه غرق شدهايم، اين هم بالاي همه باشد. پس عرض ميكنم كه اين هم دوستي علي نيست كه بگويم من علي را دوست ميدارم. ميخواهم بدانم اين «دوست ميدارم» يعني چه؟ من علي را دوست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۰ *»
ميدارم، دال و واو و سين و تاء ميدارم، كه معني ندارد. كسي بگويد دوستان علي را دوست ميدارم، يعني چه؟ چطور دوست ميداري دوستان علي را؟ دوستان علي را دال و واو و سين و تاء ميداري؟ آيا آن مسألهاي را كه ديروز عرض كردم فراموش كردي و آن اين بود كه يككسي را بخواباني و دستهاي او را ببندي، داغيها را در آتش بگذاري، پهلوهاي اين را داغ بكني و اين را چوب بزني، پاهاي او را شكنجه كني، ني به ناخنهاي اين بكني. حالا تو بگو من اين را دوست ميدارم، دوست ميدارم يعني چه؟ آيا دال و واو و سين و تاء ميداري؟ البته تو دوست نيستي، همچو كسي دوست نيست. واللّه اين عداوت است مثل اينكه يكپاره فرّاشها هستند ديگر نميدانم بازيشان ميآيد يا استهزاء ميكنند. به مردكه ميگويد قربانت، تو بگذار من اين يكخورده ني را لاي اين گوشه ناخن تو بكنم. قربان قربان ميگويد و ني را لاي ناخنش ميكند. ميگويد تو بگذار، اين داغي خنكتر از آن يكي است، قربان تو بگذار، عيب ندارد. هي قربان قربان ميگويد و هي داغش ميكند. ميگويد قربان تو بند انگشتت را بده به من، بگذار من آرام ميبُرم، عيب ندارد. هي قربان قربان ميگويند و تكهتكه اعضاي او را ميبُرند و هي قربان هم ميروند، نازش را هم ميكشند. حالا تو را به خدا آيا اين دوستي شد؟ نه اين دوستي نيست. پس دوستي علي، دال و واو و سين و تاء نيست، دوستي علي آن است كه به سبك دوستان با او راه بروي نه به سبك دشمنان. اگر با دوستان علي به سبك دوستان راه نرفتي، دوست علي نيستي، دشمن علي خواهي بود. وقتي هرجا دوست علي را ببيني، بيازاري، داغش كني، شكنجهاش كني، برداري او را پارهپاره كني، اينها را بكني و بگويي من دوستم، از تو نميپذيرند و قبول نميكنند. پس گول نميخورند اولياي خدا و گول مزنيد پيغمبر۹ را، هيچ گول نميخورند. و ائمّه و اولياء را گول نزنيد كه بگوييد ما دوستي شما را داريم و سلوك شما با دوستان، مثل سلوك شما با دشمنان ايشان باشد. اعمالتان با دوستان مثل سلوك شما و اعمال شما با
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۱ *»
دشمنان باشد. فحش بدهيد به شيعيان علي آنوقت بگوييد قربان تو، صبر كن تا من اين يكاذيّت ديگر را به تو بكنم. زنش را بگويي، پدر بگويي، مادر بگويي، فحش بدهي، اذيّت بكني، اين دوستي نميشود. درست بيابيد چه عرض ميكنم، عرض ميكنم اينها دوستي نيست. لكن دوستي علي آن است كه به طور دوستان با او و با دوستان او سلوك كني و به طور دشمنان با دشمنان او سلوك كني. همچنين اگر با دشمنان به طور دوستان راه روي، با دوستي علي نميسازد. وقتي ادبش بكني، تعارفش بكني، احترامش را بداري، اين سبكي است كه با دوستان بايد راه بروي و تو با دشمنان اينطور راه رفتي. پس تو چهطور دوست دوستاني و دشمن دشمناني؟ بلكه با فرنگي تو بايد به طور اعداء باشي، با مجوس بايد به طور اعداء راه روي و با اثناعشريّه بايد به طور اثناعشريّه راه روي، احترام ايشان را مثل احترام اولياي خدا بايد داشت. اگر اينطور كردي دوستي از تو مقبول است و آنوقت تويي اهل لا اله الاّ اللّه، تويي اهل محمّد رسولاللّه، تويي اهل علي ولياللّه و اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم.
چون سخن به اينجا رسيد لازم شد اين كلمه را عرض كنم. ازجمله مزخرفاتي كه لازال در عرض اين سيسال مردم مرا متّهم به آن كردهاند و ميكنند و من هم لازال قسَم ميخورم و لعن بر مخالف ميكنم و در همه كتب مينويسم و معالجهپذير نيست، اين است كه ميگويند تو گفتهاي كه من ركن رابعم. ركن رابعي در دين خدا درست كردهاي و ميگويي من آن ركن رابعم. ميبيني ميگويد و خودش هم نميفهمد چه ميگويد. ركن رابع يعني چه؟ تو از چه وحشت كردي؟ از راء و كاف و نون وحشت كردي؟ از چه وحشت كردي؟ از معنيش وحشت كردي، و چرا وحشت كردي؟ باري، آنچه خودشان معني ميكنند اين است كه ميگويند تو گفتهاي من مفترضالطاعة هستم. مثلاً من امام سيزدهمم، من وحيد زمان و فريد دورانم، بر همه مسلمين معرفت من لازم و واجب است، هركس مرا نشناخته بيدين است و كافر و هكذا از اين قبيل مزخرفات. عرض
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۲ *»
ميكنم به حقّ خدايي كه جميع هزارهزارعالم را آفريده و به حقّ پيغمبر كه خليفه اوست در اين عوالم و به حقّ صدوبيستوچهارهزارپيغمبر و به حقّ ائمّه طاهرين:و به حق كلّ حقي كه در دنيا هست، به حقّ همه اينها قسَم كه اگر من همچو چيزي گفتهام يا نوشتهام يا در قلب خود خيال كردهام. چهكار كنم؟ دست كه بر نميدارند. اگر من همچو حرفي را زده باشم لعنت خدا و رسول و ملائكه و جن و انس، همه، بر من باشد. لكن نميفهمند خوب چرا بيسبب، بيجهت، خودبهخود به انسان بايد تهمت بزنند؟ در يكورق كتاب من پيدا كنند كه من همچو حرفي زدهام. چرا عبث عبث مزخرف ميگويند؟ ركن رابع يعني چه؟ اگر علما مرا داخل علما حساب كنند بس است، همين بس است كه مرا نسبت به خود بدهند. بهحقّ اميرالمؤمنين خجالت ميكشم خود را داخل علما بشمارم باوجودي كه سيصدجلدكتاب در اسلام تصنيف كردهام و اگر بفهمند فخر كنند. عرض كردم سيصدجلدكتاب تصنيف كردهام ولكن به ولايت عليبنابيطالب قسَم، به حقّ خدا قسَم كه اگر اولياي اميرالمؤمنين، شيعيان اميرالمؤمنين همينقدر مرا نسبت به خود بدهند، بگويند از ماست اگرچه بگويند سگ ماست، مرا كفايت ميكند. ديگر اين ركن رابع چه چيز است؟ اين مزخرفات چه چيز است درآوردهاند؟ ركن رابعي كه من ميگويم اين بود كه گفتم لا اله الاّ اللّه گفتن واجب، محمّد رسولاللّه گفتن واجب، علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءاللّه گفتن واجب. گفتن اينكه من دوست دوستان خدا و دشمن دشمنان خدايم واجب. علانيه ميگويم بر كسي كه به اين چهارتا اقرار ندارد، لعنت خدا باد؛ اين شخص ناصب و كافر است. دوستي دوستان خدا از جمله بديهيات مذهب آدم است، اين دوستي دوستان خدا از جمله بديهيات مذهب نوح است، اين از ضروريات مذهب يهود است، از ضروريات مذهب مجوس است، از ضروريات مذهب هندوهاست. بلكه كار خودت و خودت را اعتبار بگير، ببين هركس تو را دوست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۳ *»
ميدارد بايد دوستان تو را دوست بدارد. چطور شد همهجا همچو هست اينجا نبايد همچو باشد؟ كلّ عالم مبنايش بر اين است. اين دين من است، گفتهام و نوشتهام و ميگويم علانيه. هركس ميگويد ولايت اوليا واجب نيست، عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. اين است دين من، حاشا نميكنم، در هيچ بلدي و در هيچ كتابي غير از اين ننوشتهام و نگفتهام. دوستم با دوستان خدا و دشمنم با دشمنان خدا و اگر به دوستان اميرالمؤمنين سهوي شده باشد، نسبت به آنها بيادبي كردهباشم، اميد عفو از همه دارم و اگر خطايي شده باشد، عمداً نكردهام بلكه سهو شده، اشتباه بوده، اميد عفو دارم. و عرض كردم اميد عفو دارم و اگر عفو كنند ـ و انشاءالله ميكنند ـ من هم به اينواسطه ايشان را حلال ميكنم. آخر من هم به اين خدمتهايي كه به دين كردهام يكپاره حقي دارم، من هم شما را حلال كردم، از همه عفو كردم. چرا كه روز قيامت با اولياي اميرالمؤمنين نميتوان ايستاد، مخاصمه كرد. با دوست اميرالمؤمنين نميشود مخاصمه كرد. جميع شيعيان كه مرا بر ايشان حقي است، همه را حلال كردم. اگر هزار فحش به من دادهاند، اگر هزار غيبت مرا كردهاند، هزار تهمت به من زدهاند، هزار اذيّت مرا كردهاند، جميعاً حلالشان باشد. اينرا عرض كردهام، من كم نمازي است ـ مگر يادم نباشد ـ كم نمازي است كه پيش از آنكه اللّهاكبر بگويم، جميع شيعيان علي را حلال نكنم، همه را بريءالذمّه ميكنم و حلال ميكنم، آنوقت ميگويم اللّهاكبر. اگر من در خود كبريايي قرار بدهم و بر كسي كبريايي در خود ببينم، چگونه اللّهاكبر گفتهام؟ نبايد كبريايي در خود قرار بدهم، من بايد خاضع باشم، خاشع باشم، تا وقتي كه ميگويم اللّهاكبر راست باشد. پس پيش از تكبيرة الاحرام همه را عفو ميكنم، آنوقت ميگويم اللّهاكبر. اين است دين من، ديگر آنچه ميگويند كه فلاني خود را ركن رابع ميداند و خود را مفترضالطاعة ميداند، دخلي به من ندارد. ميگويند من گفتهام هركس تقليد من نكند، دين ندارد. هركس پيش من نيايد دين ندارد، جميعش واللّه افتراست،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۴ *»
جميعش باللّه افتراست، خدا ميداند من از آن بيزارم. نه خيال كردهام اينها را، نه گفتهام، نه نوشتهام. و همچنين جميع علمايي كه هستند و بودهاند، چه زنده ايشان چه مرده ايشان، جميع علماي شيعه عدول ايشان، همه جايزالتقليدند، همه برادران ديني منند، اخذ از ايشان اخذ از ائمّه طاهرين است، ردّ بر ايشان ردّ بر ائمّه است:. ديگر اگر اين توقّع را دارد كه بگويد من ميزنم به كلّه تو و تو هيچ مگو، و اگر گفتي قدح علما كردهاي و كافر شدهاي، اين توقّع بيجاست. اين را توقّع نكنند كه بزنند توي كلّه من و من نفس نكشم، هرچه ميخواهند در حق من بگويند و توقّع داشته باشند كه من نگويم همچو چيزي گفتهاند. هر اذيّتي ميخواهند به من بكنند و من نگويم اذيّت تو به من جايز نيست و بگويم اذيّت من حلال است، اين توقّع بيجاست، اين نامربوط است. علانيه و فاش ميگويم در اين ايران هركس مرا كافر ميداند عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. پس از اين قرار تو مرا كافر بداني و من بگويم تو راست ميگويي و حق به جانب تو است، پس من خودم را كافر ميدانم نعوذباللّه. ميفرمايد من كفّر مؤمناً فقد كفر احدهما هركس كسي را كافر بداند، يكي از آندو حكماً كافرند. اگر اين مؤمن است آن ديگري كافر است، اگر آن مؤمن است آن ديگري كافر. غرض يكيش ميبايد كافر باشد، دونفري كه يكي يكي را كافر بداند، يكيشان كافرند. حالا كسي مرا تكفير بكند توقّع از من نداشته باشد من او را مسلمان بدانم و كافر ندانم. علانيه ميگويم، بيزارم از آن علمايي كه مرا كافر بدانند. حاضر به غايب برساند، آنهايي كه مرا كافر بدانند، ـ حاضر به غايب برساند ـ آنهايي كه مرا كافر ميدانند همهشان را كافر ميدانم. لكن علماي ربّاني و حكماي صمداني، عدول، ثقات، آنها علمايند و مؤمن، غيبتشان حرام است، دين خدا را از ايشان گرفتن لازم. ايشانند خلفاي خدا و رسول در زمين و جميع دين به واسطه علما به ما رسيده و اگر ايشان نبودند كسي ديني نداشت. غيبتشان حرام است، تهمت بر ايشان حرام، تبرّي از ايشان تبرّي از خدا و رسول
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۵ *»
خداست، ردّ بر علماي شيعه ردّ بر خدا و رسول است و در حدّ شرك به خداست. حالا ديگر دست از جان من برداريد. اما ديگر توقّع اين را از من نداشته باشند كه بگويند ما تو را كافر ميدانيم و تو نفس مكش كه بيادبي ميشود، بيادبي بشود.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۶ *»
«موعظه بيستونهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
چون سابقاً بنا را بر اين گذارديم كه كلمه كلمه اين آيه شريفه را شرح كنيم، بعد كلمات را به هم پيوسته كنيم، بعد آنچه نتيجه ميدهد آن را عرض كنيم. سخن در كلمه عبادت بود كه ميفرمايد الاّ ليعبدون. سخن در معني عبادت و معرفت عابد و معرفت معبود بود. از معرفت معبود به قدري كه در اين اوقات ميشد بگويي و وقت كفايت ميكرد عرض كردم.
و امّا عبادت كه به معني بندگي است، از براي عبادت سهمرتبه است، نظر به اينكه از براي عابدان سهمرتبه است. عابدان و عبادت كنندگان در جميع عالمها بايستي عبادت كنند خدا را، همهجا بنده بودند. در جميع عالمها بنده بنده است و در همهجا بايد عبادت كند. نهايت در هر عالمي بهطور آن عالم بايستي عبادت كند. اين هم يكدقيقهاي است، ملتفت باشيد خيال ميكنند بعضي كه اين دنيا دار عمل است و آخرت دار جزا. يعني در آخرت عمل نيست و در اين دنيا جزا نيست. اينجا بايد عمل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۷ *»
كنند، در آخرت پاداش عمل را بيابند. همچو خيال ميكنند و امر چنين نيست. بلكه خانههايي كه خدا آفريده، عالمهايي كه خدا آفريده، كلّيات آنها سهخانه است: يكي خانه دنياست و يكي خانه آخرت است و يكي مابين دنيا و آخرت كه خانه برزخ است. مردم در اين دنيا هستند و برزخ ميروند و آخرت ميروند و در هر سهخانه بنده بنده است و بايد در هر خانهاي بندگي خدا را بكند. نهايت بندگي و خدمت هريك از اين خانهها بهطور آن خانه و مناسب آن خانه بايد باشد. در دنيا مناسب دنيا خدماتي به او گفتهاند و بايد آن خدمات را به انجام برساند، در برزخ مناسب برزخ خدماتي دارد و عباداتي گفتهاند كه بايد به آنطور عبادت كند خدا را. و در آخرت و جنّت عباداتي مناسب آخرت قرار دادهاند بهطور آنجا و بايست آن عبادات را بجاآورد در آخرت. در آخرت مردم فارغ و خالي از تكليف نيستند، محال است كه بنده در عالمي از عوالم خالي از تكليف باشد، از عبادت خالي باشد، از امر و نهي خالي باشد. حالا حالي تو ميكنم كه تو خود بداني كه امر چنين است. آيا در اين دار دنيا اگر كسي ذكر كند، عبادت هست يا نيست؟ البتّه عبادت است، همچنين خدا از اهل جنّت هم خبر داده كه ذكر ميكنند آخر دعويهم ان الحمدللّه ربّالعالمين آيا اگر در اين دنيا كسي دعا بخواند عبادت هست يا نيست؟ عبادت است. و خدا خبر داده در جنّت دعا ميكنند دعويهم فيها سبحانك اللهمّ پس چهطور در جنّت عبادت نيست؟ همچنين در دنيا زيارت پيغمبر و ائمّه هدي:رفتن، داخل عبادات و اعظم عبادات هست يا نيست؟ هست و در جنّت ميروند به زيارت پيغمبر، به زيارت اميرالمؤمنين، به زيارت ائمّه طاهرين:پس اعظم عبادات است. در دنيا نظر به امام و نظر به عالم عبادت است، يكساعت در مجلس عالم نشستن ثواب دوازدههزارختمقرآن دارد. حديث اينطور است ولكن يكپاره مقدّسين مينشينند و سرشان را توي قرآن ميكنند و گوش نميدهند. خيالشان ميرسد آن عبادت است. نه واللّه، آن عبادت نيست. طلب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۸ *»
معرفت عبادت است، در مجلس عالم نشستن و گوش به سخن عالمدادن ثواب دوازدههزار ختمقرآن دارد. تو هرچه عمر بكني، دوازدههزار ختمقرآن نميتواني بخواني. حالا بر فرضي هم كه بخواني، در مجلس عالم يكساعت بنشيني، ثواب دوازدههزار ختمِقرآنِ صحيح به تو ميدهند كه خوانده باشي و اگر خودت خوانده باشي البتّه صحيح نخواندهاي و اگر فرضاً صحيح هم خواندي، نفهميدهاي چه خواندهاي. و نشستن يكساعت در مجلس علما و گوش دادن به سخن علما ثواب دوازدههزار ختمقرآن صحيح كه خوانده باشي و فهميده باشي به تو ميدهند. پس گوش دادن بهتر است از اينكه قرآن بخوانند و زادالمعاد بخوانند.
باري، پس زيارت پيغمبر كردن و نظر كردن به جمال پيغمبر۹ اعظم عبادات است و در مجلس پيغمبر و ائمّه رفتن و نشستن، اعظم عبادات است. پس وقتي هم كه در جنّتند در مجلس پيغمبر و ائمّه مينشينند و گوش به سخنهاي حياتبخش ايشان ميدهند؛ اين ميشود اعظم عبادات. پس معلوم شد كه در جنّت عبادت هست. در اين دار دنيا زيارت برادران مؤمن از عبادات بزرگ است و اين را تو مپندار عبادت كوچكي است بلكه عبادت بزرگي است. امامموسايكاظم ميفرمايد هركس نتواند به زيارت ما بيايد، خرجي نداشته باشد، راه مغشوش باشد، رفيق درستي نداشته باشد، غرض نتواند به زيارت ما بيايد، ميفرمايد زيارت كند يكي از برادران صالح خود را در نامه عمل او ثواب زيارت ما نوشته ميشود. اين زيارت برادران ثواب بسيار دارد. پس برود بخصوصه از خانه خود، وضو بگيرد، تطهير بكند، خود را معطّر بكند و ديدن يكي از برادران للّه و فياللّه برود، محض صله آلمحمّد:، عبادتي است مثل ثواب زيارت كربلا و ثواب زيارت كربلا را و ائمّه را به او ميدهند. ثواب زيارت كربلا را آيا ميداني چيست؟ ميفرمايد من زارالحسين بكربلا كان كمن زاراللّه في عرشه پس هركس زيارت كند برادران را، برود به ديدن ايشان للّه و فياللّه نه از راه مكر، نه از راه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۹ *»
حيله، نه براي حاجات دنيايي خود، بلكه محض صله آلمحمّد:محض ملاقات نور محمّد و آلمحمّد سلاماللهعليهم ثواب زيارت خدا در نامه عمل او نوشته ميشود. كسي كه به زيارت برادران مؤمن خود برود، خدا به او خطاب ميكند كه ايّاي زرت و ثوابك علي اي بنده من، تو مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است. پس زيارت برادران، اين ثواب را دارد در دنيا.
همچنين در بهشت هم همه اخواناً علي سرر متقابلين در آنجا هم همه برادران ايماني به زيارت يكديگر ميروند در مباركباد يكديگر، للّه و فياللّه ميروند، بدون غرض ميروند زيارت يكديگر، و ديدن هم ميكنند تا به ذكر فضايل آلمحمّد:مشغول شوند. هي فضايل آلمحمّد:را ذكر كنند و هي حظ كنند و لذّت ببرند. چطور شد اينجا عبادت است، آنجا عبادت نيست؟ همچنين غذاخوردن در اين دنيا للّه و فياللّه عبادت است. غذا را كه للّه ميخوري، ثواب در نامه عمل تو مينويسند. آيا در بهشت گمانت اين است كه اكل و شرب مؤمن للّه و فياللّه نيست؟ آيا در بهشت لغيراللّه اكل و شرب پيدا ميشود؟ حاشا. پس همان اكل و شرب عبادت است. براي خدا مجامعت ميكنند در اين دنيا للّه و فياللّه، عبادت است. همچنين در آنجا هم كه مجامعت للّه و فياللّه ميكنند عبادت است. پس در بهشت عبادت هست. هكذا جميع حركات اهل جنّت عبادت است. در بهشت هيچ كاري را لغيراللّه نميكنند. گذشتيم از همه اينها، آيا دوستي عليبنابيطالب عبادت هست يا عبادت نيست؟ عبادت است حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة و بغضه سيّئة لاتنفع معها حسنة سنّيها روايت كردهاند حديثي را كه خدا فرموده آليت علي نفسي اناُدْخِلَ الجنّة من اطاع عليّاً و ان عصاني و اناُدْخِلَ النار من ابغض عليّاً و ان اطاعني قسَم به ذات مقدس خود ياد كردهام هركس اطاعت كند علي را، او را به بهشت ببرم اگرچه عاصي من باشد. هركس عاصي علي باشد، او را به جهنّم ببرم اگرچه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۰ *»
مطيع من باشد. همچنين حبّ علي حسنهاي است كه هيچ گناهي به آن ضرر نميرساند. خوب بگو ببينم مردم در بهشت دوستي علي را دارند يا دوستيشان آنجا تمام ميشود؟ و آنجا دار عمل نيست، دار جزا بايد باشد؟ واللّه مؤمنين در بهشت زياد ميكنند دوستي علي را، آناً فآناً معرفتشان به علي زياد ميشود، آناً فآناً محبّتشان به علي زياد ميشود. پس در جنّت چگونه عبادت نيست؟! عبادت هست. از اين گذشته عالِم علمش عبادت است، نوم عالم بهتر از بيداري جاهل است، نفَس عالم تسبيح است و تهليل است. پيغمبر ميفرمايد فضل عالم بر آن مقدّسان عابد، مانند فضل من است كه خاتم پيغمبرانم بر ادناي خلق. من كه افضل خلق هستم، بر ادناي خلق چهقدر افضلم؟ همانقدر عالم فضيلت بر عابد دارد. پس معلوم شد علم افضل عبادات است. تو خيالت ميرسد در بهشت علم تو زياد نميشود و نور تو زياد نميشود، و مردم معرفت محمّد وآلمحمّد را زياد نميكنند۹ ؟ پس اين عبادت است. بدانكه اين حرف نادانان است كه در آخرت عمل نيست، عمل هست نهايت عمل آخرت بر حسب آن چيزي است كه صلاحشان است، بر حسب همان عالم است.
خلاصه، حركت نميكنند اهل جنّت و تكلّم نميكنند مگر اينكه اعمالشان للّه است و چون للّه است بندگي است. پس در آنجا هم عبادت و بندگي هست. هرگز بنده از بندگي خالص و فارغ نميشود كه ديگر بنده نباشد. بلي، مگر آزاد شود و مخلوق هرگز از مخلوقيّت و بندگي خدا آزاد نميشود، ابداً؛ اين محال است. پس هميشه ما بايد در عبادت باشيم، نه به خيالت برسد كه ديگر در آن عالم كه رفتي، ديگر عبادتي نبايد بكني. نهايت چون در اين دنيا نفس امّاره و شيطان ملعون قرين ما هستند و اين جماديّت و نباتيّت و حيوانيّت پابند ما شدهاند و اين شياطين و وساوسي كه دارند پيش ما هستند و ما را منع از عبادت ميكنند، عبادت در اين دنيا براي ما شاقّ است و اسمش تكليف شده است. چون عبادات بر نفس امّاره گران است و به مشقّت آنها را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۱ *»
بعمل ميآورد، اسم آنها را تكليف گذاردهاند. لكن در بهشت مردم اعمال طاعت ميكنند از روي شوق و ذوق مثل اينكه ملائكه سالها ركوع ميكنند با نهايت شوق و ذوق و به هيچوجه تكليفي و مشقّتي براشان نيست بلكه از روي شوق و ذوق، بلكه به تسبيح و تهليل، ملائكه قوّت ميگيرند. هر يككلمه سبحاناللّه كه ميگويند غذاي ايشان ميشود، طعام و شراب ايشان ميشود مثل اينكه مردم از غذاي خوردني قوّت ميگيرند، ملائكه از تسبيح و تهليل قوّت ميگيرند. مؤمن هم در همين دنيا مثل ملائكه از عبادات قوّت ميگيرد، عبادتش كه كم ميشود ضعيف ميشود و هرچه بيشتر عبادت ميكند نشيط ميشود، شعورش كاملتر ميشود، حظّ ميكند. يك همصحبت را كه ميبيند نشاط پيدا ميكند، زرنگ ميشود. همينكه با يك نامناسب مينشيند، يكخورده كه مينشيند دلش خفه ميشود، حوصلهاش تنگ ميشود، ضعيف ميشود، بسا آنكه سرش درد ميآيد، بسا آنكه عليل ميشود، ناخوش ميشود. اينها همه بهجهت اين است كه مؤمنان به صفت ملائكه موصوفند.
باري، اينها معترضه شد. اصل مسأله اين بود كه چون براي عابدان سهمرتبه است: مرتبه دنيايي و مرتبه برزخي و مرتبه آخرتي، همچنين خداوند عالم اعمال را هم در سهمرتبه قرار داده: اعمالي است دنيايي و اعمالي است برزخي و اعمالي است اخروي. آنچه مردم در مزرعه دنيا ميكارند و در زمين دنيا ميكارند، اين زراعت در همين دنيا بعمل ميآيد، در همينجا درو ميشود و ثمره آن را در همينجا خواهند چيد. و آنچه در برزخ ميكارند، درو آن در برزخ خواهد شد. مگو بعد از آني كه مُرديم، ثمر آن را در برزخ خواهيم چيد. همين الآن رتبه برزخي و مقام برزخي، الآن در بدن تو هست و با آن اعمال برزخي ميكني. همين حالا حسنات و سيّئات ميكني، همين حالا زرعي است كه در برزخ ميكني. همچنين مردم هر زرعي كه تخم آن را در آخرت ميكنند، محصول آن را در آخرت ميچينند. انتظار مكش كه بروي در آخرت و آنجا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۲ *»
زرع كني و درو كني، الآن رتبه اخروي در تو هست و الآن در رتبه اخروي داري زرع ميكني و اگر خواسته باشي به تو ميشناسانم آن را تا بداني.
بدان كه از براي تو جاني است و از براي تو تني است و در مابين ايندو، برزخي است كه فكر و خيال تو باشد. جان تو بالاتر از فكر و خيال تو است. نميبيني زنده هستي و فكر ميكني، و زنده هستي و خيال ميكني. هر وقت رأي جان تو قرار بگيرد فكر ميكند، هر وقت رأي جان تو قرار بگيرد خيال ميكند. پس خيال و فكر غير از جان است و عمل جان است مثل اينكه بدن تو بدني است با فكر و خيال كار ميكند. همچنين جان تو هم جاني است كه با فكر و خيال كار ميكند. پس تو را بدني است و با عناصر ظاهر آفريده شده است و جان تو از آخرت و عالم غيب آفريده شده است و اما فكر و خيال تو از عالم برزخ است و اين فكر و خيال، ميان دنيا و آخرت است. پس هر عملي كه تو با بدن ظاهر خودت بكني و در آن فكري و خيالي پخته نكردهاي و محبّت آن در دل تو قرار نگرفته و فكر و خيالي براي آن نكردهاي، ولكن از بدن تو آن عمل سرميزند بيسابقه، بيفكر، اينگونه عمل زراعتي است در دار دنيا شده و حصاد اين و درو اين بايد در همينجا باشد، جاي ديگر جاي درو اين عمل نيست. پس اگر اينگونه عملِ معصيت كردي، بايستي در اين دار دنيا انتقام او بر تو وارد آيد. عذابي كه براي اين عصيان مقرّر است به تو در همين دار دنيا بايد برسد. هر عملي كه با بدن خود ميكني، جزاي آن را در همين دار دنيا بايد بيابي. ديگر اگر آن عمل طاعت است، به ثوابهايي كه خدا در دنيا مقرّر فرموده ميرسي و همين است جنّت تو در دنيا و اگر معصيت است به عذابهايي كه در اين دنياست و از اين دنياست تو را معذّب ميكنند و همين است جهنّم تو در دنيا، و آنچه به خيال و فكر خود ميكني آن زراعتي است كه الآن در ملك برزخ ميكني. اگر طاعت است تو را ميبرند در جنّتي كه در جانب مغرب است در برزخ و آنچه كردهاي جزاي آنرا در آنجا بايد بيابي. نعمتهاي اين دنيا كفايت ثواب آن عمل را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۳ *»
نميكند و اگر عصيان باشد بايد در برزخ در جهنّم برزخ تو را عذاب كنند. بايد در برهوت در حضرموت در عينشمس در آنجاها و در آتشي كه در جانب مشرق است در عالم برزخ در عينالشمس بايد تو را عذاب كنند و عذابهاي دنيا كفايت آن معصيت را نميكند. اگر همه دنيا را پر از آتش كنند، براي جزاي يك معصيتي كه تو به فكر و خيال خود كردهباشي، جميع آتشهاي اين دنيا كفايت آن گناه را نميكند بجز عذاب برهوت، بجز عذاب عينشمس، بجز عذاب عيونكباريت و چاههاي پر از آتش كه در برزخ است. و اما اگر گناه را به دل كردهاي و محبّت گناه را داشتهاي، درست دل بدهيد ببينيد چه عرض ميكنم. اينها را بازي خيال مكنيد و اگر نفهميد بسا آنكه هلاكت ابدي را براي خود درست كردهايد. غرض اگر گناه را با دل و جان كردهاي، و علامت او اين است كه محبّت آن عصيان در دل تو جاكرده و هر آنكس كه به تو بگويد اينكار را مكن با او عداوت ميكني، او را دشمن خود ميانگاري، هركس ميخواهد اخلال در آن معصيت بكند تو او را دشمن خود ميداني، در صدد اهلاك او و در صدد تضييع او برميآيي و هركس تو را تحريص و ترغيب بر آن معصيت كند و او را براي تو زينت دهد و آن گناه را مدح كند، و هركس كمك كند تو را بر آن گناه كه آن گناه كرده شود، تو او را دوست ميداري و از او حظّ ميكني، اينگونه اعمال زرعي است كه در زمين آخرت شده و اگر تمام دنيا را پركنند از آتش و تمام برزخ را پركنند و اين شخص را در جميع آتش دنيا و برزخ بسوزانند كفايت نميكند از آن گناهي كه با قلب خود كرده. كفايت نميكند براي آن بجز آن آتش خلاصي كه در آخرت مهيّا كرده كه نه اوّل دارد نه آخر و براي آن تخفيف نيست. بايد در آن آتش معذّب شود تااينكه از آلودگي آن معاصي دل او پاك شود. اين سخنها را بازيچه مگيريد، مابين اين دنيا و مابين آنچه ميگويم اگر بخواهي مشاهده كني همينقدر است كه ديگر نفَست نيايد و از اين دنيا بروي. اگر نفَست كه رفت ديگر نيامد و آن عالم را ديدي، آنوقت تصديق مرا ميكني ميگويي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۴ *»
فلاني راست گفت، ما تصديق او نكرديم. پس عرضميكنم كه خدا مالك دنيا و برزخ و آخرت هرسه هست و پادشاه اين سهخانه است و جميع آنچه در اين سهخانه است همه اسباب الهي است، همه در قبضه قدرت اوست. هرسه ملك خداست و همه عالم اسباب خداست و خداوند صاحب ميزان عدل، گناهان تو را ملاحظه ميكند. اگر گناه تو از گناهان دنياوي است اسباب اسباب او عذاب عذاب او تو را در همين دنيا عذاب ميكند. جميع عذابهاي دنيا، همه اسبابِ عذاب اوست. يكخار بهپاي كسي نميرود مگر به عصياني كه كرده، همّ و غمّي به كسي نميرسد مگر به عصياني كه كرده. لامحاله گناهاني كه با مراتب دنيايي خود و با بدن خود آن گناه را كردهاي، عذاب آن در همين دنيا بايد به تو برسد. معني گناه با بدن را زياد واضح كنم. معني گناه با بدن آن است كه محبّت اين گناه را نداري، فكر و خيالي براي آن پخته نكردهاي. اتّفاقاً در مجلسي نشستهاي يكي غيبتي ميكند، تو هم بهغفلت غيبتي ميكني. يكي تهمتي در اينجا به كسي زد، به غفلت تو هم تصديق از او كردي. اين معصيتي است كه با بدن خود كردهاي، به غفلتي، به شهوتي، به خطايي كه از تو سرزده. خيالي نداشتي كه بكني، يا محبّت آن گناه را نداشتي، همچنين چيزهايي كه در دار دنيا واقع ميشود. اينگونه معاصي را معاصي دنيايي ميگويند، براي اينگونه معاصي خداوند بنده خود را در همين دار دنيا معذّب ميكند به عذابهاي همين دنيا و همين طبقه اوّل جهنّم است. خيال مكنيد جهنم گودال بسياربزرگي است و پلّهها دارد، هر پلّهاي يكطبقه از آن است. خير، قيامت اوضاع ديگري است همينطورها كه ميبينيد در اين دنيا عذابهايي كه هست همه عذابهاي جهنّم است. ميفرمايد الحُمّي من فوح جهنّم تب ميكني از رايحه جهنّم است به تو خوردهاي رسيده، ميسوزي. جميع عذابهاي اين دنيا رايحه جهنّم است. ميفرمايد هيچ مرغي تير نميخورد مگر به غفلت از ذكر خدا. معصيتي كه در اين دار دنيا ميكني، عذابش را همينجا به تو ميكنند مااصابك من مصيبة
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۵ *»
فبماكسبت ايديكم پس اينها هم كه در اين دنياست عذاب خداست و جهنّم است. فرّاشهاي خدا ميايستند داغيها را در آتش ميگذارند و بر پهلوي تو ميگذارند، رحم بر تو نميكنند. هرچه جزع ميكني نميشنوند، چوبها ميكشند، تازيانهها ميكشند بر پهلوي تو و كلّه تو، بدون مبالات ميزنند؛ اينها غضب خدا است. نگاه كن در سر گردنه اين چلّه زمستان، اين دزدها توي ابر و برف و سرما ميايستند تااينكه تو بيايي چماقها بكشند به تو بزنند، مال تو را بگيرند، تو را برهنه كنند و در آن سرما رها كنند. خيال تو ميرسد اينها بالاتّفاق شده؟ حاشا! بدان كه جميع اينها از معاصي است كه در اين دنيا كردهاي و اين عقوبت آن است. اينها را خدا فرستاده. چه ميشود خداوند، دزد را هم عذاب كند كه تو چرا سبب اين كار شدي و نگذاردي ديگري سبب اين كار بشود؟ آيا نخواندهاي در قرآن و كذلك نولّي بعض الظالمين بعضاً بماكانوا يكسبون خدا كه بخواهد عذاب بكند همينطور عذاب ميكند. خدا كه دست خودش بالا نميرود شمشير بكشد، گردن بنده خود را بزند. خلق را بعضي را با بعضي به هم مياندازد. آيا نشنيدهايد كه بعد از آني كه بنياسراييل طغيان كردند، خدا اعدا عدوّ خود را كه بُخْتنَصَّر بود بر ايشان مسلّط كرد و بنياسراييل را قتل كرد، رفت تا بيتالمقدس و آنهمه مصيبتها و خواريها را بر سر آنها آورد؟ و بختنصّر اعدا عدوّ خدا بود لكن براي اينكار و انتقام از بنياسراييل او را سبب ميكند، بعد او را به عذاب خود معذّب ميكند. مقصود اين بود كه آنچه در اين دنياست، اسباب خداست. اين شكنجهها، اين چوبها، اين داغيها، اين كُندها، همه عذاب خداست و خدا به اندازه گناه تو، تو را در دنيا به همينها معذّب ميكند. اگر گناه ديگري نداري همينكه مردي چشم تو باز ميشود، برزخ را ميبيني، نعمتهاي خدا را مشاهده ميكني، گناهان تو پاك ميشود، به جزاي آنها رسيدهاي ديگر هيچ گناه براي تو نيست وارد بهشت ميشوي در كمال راحت. و هرگاه طاعات دنيايي ميكني، نمازي ميكني بر حسب عادت، روزهاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۶ *»
ميگيري بر حسب عادت، وفايي داري بر حسب عادت، راست ميگويي بر حسب عادت، بخششها ميكني بر حسب عادت، در پيش خدا اينها ضايع نميشود. در همين دنيا ثواب تو را به تو ميدهند. ثواب چه چيز است؟ توي بهشت چه چيز به تو ميدهند؟ توي بهشت به تو حوري ميدهند، همين زن تو حوريهاي است كه در اين دنيا به تو دادهاند. در بهشت قصر به تو ميدهند، در اينجا هم بالاخانه عالي به تو ميدهند نهايت اينجا از گل و خشت است، ديگر بسا آنكه آئينهكاريش هم كرده باشي. نوكر ميدهد، اسب ميدهد، خانه ميدهد، باغ ميدهد، جميعش نعمت خداست و ثواب خداست كه به تو داده، لكن ثوابهايي است كه براي اينگونه اعمال مقدّر كرده است. پس جزاي اعمال بدني، عذابهايي است كه در اين دار دنياست. و اگر اعمال برزخي كردي، همين حالا داري ميكني. خيال و فكر تو از عرصه عالم برزخ است، آن فكرها و خيالهايي كه ميكني اعمال برزخي است. اگر اينگونه گناه كردي، عذابهاي اين دنيا كفايت نميكند براي اين. شاهدش اينكه اگر كلّ اين دنيا را پر از آتش كنند، باز آن خيال را از سر تو نميتوانند دركنند. چه بسياركسان كه اين سلاطين و اين ظالمين كه هستند مبتلا ميكنند آنها را به اشدّ بلاها، به عذابها، به شكنجهها، به داغيها، به زندانها و اضمار خاطر اين و وسوسه خاطرش اين است كه اگر خلاص شدم جگرت را درميآورم، اگر حاكم شدم چنان اين ولايت را قتل كنم كه يكنفر را باقي نگذارم. توي دلش اينگونه معاصي است اينها را شكنجههاي اين دنيا پاك نميكند، بدنش را سوراخ سوراخ كنند چه دخلي به خيال او دارد. پس اين عذابي بايد بشود كه خيال او مؤدّب بشود، عذاب او بايد عذابي باشد كه فكر او مؤدّب بشود والاّ اين عذابهاي دنيا و اين شكنجههاي دنيا به هيچوجه منالوجوه به خيال او تأثير نميكند و دلش آرام است و اگر تقدير خدا شد و از اين بليّه نجات يافت، ميبيني از خدا برگشته مثل مارِ سركوفته چنان حقدي در سينه دارد كه اگر بر ملكي مسلّط شود جميع آنها را قتل ميكند. اگر اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۷ *»
عذابها او را پاك ميكرد، چطور شد كه پاك نشده است؟ معلوم است عذابهاي دنيا، خيالهاي مردم را اصلاح نميكند. بايد اينرا خدا در برهوت به آن عذابهاي برهوت عذاب كند. در عينشمس عذاب كند، آن آتشهاي برزخ، خودِ خيالش را ميبرد ميسوزاند، خودِ فكرش را از سرش ميبرد ميسوزاند و از مغز خيالش بيرون ميآورد آن خيالهاي باطل را، از مغز فكرش آن فكرهاي باطل را بيرون ميآورد.
مثَل اينرا اگر بخواهي نظر كن در اين دار دنيا آئينهاي گَرد گرفته باشد كفايت ميكند دستمالي بر روي او بزني و اگر چاقوي فرنگي زنگ گرفته باشد، به ساييدن شديد با سنگ يا با سوهان كه بر او بسايي پاك ميشود. ولكن طلايي كه با نقره يا سرب يا مس ممزوج شده باشد معالجه ندارد، بايد به كوره خلاص برود. هرچه دستمال بزني پاك نميشود، هرچه سوهان بزني پاك نميشود، ريز ريز او به مغز ريز ريز اين هست. باز نقره است و باز مس است و طلا خالص نميشود مگر او را در آتش خلاص بگذارند، يك شبانهروز دو شبانهروز به قدر استعداد او، او را در آتش كنند تااينكه در مغز او نقره بسوزد و مس او بسوزد، طلاي خالص بماند. اين است حالت فكر و خيالِ معصيت، به جز آتش برزخ بهچيزي ديگر پاك نميشود كه بايد به آن آتش، خود خيال را بسوزانند كه اگر لاش چيزي هست بيرون آورند. به آتشها و سوزشهاي اين دنيا معالجه نميشود ابداً. ابداً نخواهد شد. چه بسيار مريضي كه ششماه بلكه بيشتر مريض است و خوابيده و ناخوشيها كشيده، باز برخاسته همان شقيّي كه بوده هست بلكه بدتر از اوّل. معلوم است كه اين عذابها كفايت گناهان خيالي و برزخي او را نكرد.
و همچنين حكايت آن اعمال كه در قلب تو است و بر حسب محبّت خود آن گناهان را ميكني اگر ديدي نعوذباللّه دوست ميداري معاصي را و ديدي دوست ميداري امركنندگان به معصيت را، ديدي دشمن ميداري نهيكنندگان از معصيت را، اين گناه، گناه آخرتي است. تو غافلي از اينكه اين چه گناه بزرگي است! ميبيني تو را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۸ *»
نهي از معصيت ميكنند و تو بدت ميآيد، و دوست ميداري امركنندگان به معصيت را. جميع شياطين دنيا و آخرت تو را امر ميكنند به معصيت، تو چرا دوست ميداري آنها را؟ پس تو دشمنان خدا را دوست ميداري، پس تو ولي شيطاني. همچنين دشمن ميداري هركس تو را نهي از معصيت كرده، و خدا و رسول تو را نهي از معصيت كردهاند. نگاه كن به اعمال، اعمال شاهد است. دستي رشوه ميدهي كه عصيان بكني، ميروند پول ميدهند به داروغه پولدستي ميدهد كه كم بفروشد. اگر به او بگويند كم مفروش بدش ميآيد. ديگر چرا پولدستي ميدهي كه معصيت بكني؟ پس بدان مردم اينطور معصيتها دارند هركس به ايشان بگويد مكن، اين با او عداوت ميكند، در صدد اتلاف او برميآيد، سعايت براي او ميكند، او را ضايع ميكند، سعي ميكند ضرري به او برساند كه چرا تو مانع شدي، نگذاردي من معصيت كنم؟ و هرگاه كه امر ميكني او را به معصيت و كمك او ميكني، رفيق تو ميشود، بشاش ميشود، خندان ميشود، يكتا مهمانيت هم ميكند، بلكه دستت را هم ميبوسد، پات را هم ميبوسد، تعارفت ميكند، رشوه ميدهد، پول دستي ميدهد كه باركاللّه! تو خوب راه جهنّم را واكردي براي من. اين سنگ را از دم راه جهنّم برداشتي كه من بروم به جهنّم. خيال مكن كه همچو چيزي نميشود، خيلي از مردم همينطورند. پس ببين آن عصياني كه به واسطه حبّ قلبي است، آن عصياني كه محبّت به آن داري، اگر جميع دنيا را پر از آتش كنند، جميع برزخ را پر از آتش كنند و همه را بر جان تو بيفروزند، آن معصيت از مغز جان تو بيرون نميآيد، آن حبّ را بيرون نميآورد. نديدهايد شما در همين ولايات بسيار اتّفاق افتاده، چون پيشترها سنّي بودهاند بسيار شده مردكه را نشاندهاند گفتهاند به ابيبكر فحش بده اگرنه ميكشيمت، به عايشه فحش بده اگرنه ميكشيمت. گردن كشيده و گفته بزن، فحش نميدهم. گردن ميزنند و ميكشند و باز دست برنميدارد، معلوم است حبّ قلبي دخلي به اين حكايتها ندارد. همچنين است اگر عذاب دنيا را بر سر يك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۹ *»
عاشق بريزند و او را به همه عذابهاي دنيا معذب كنند، به محضي كه معشوقش يادش ميآيد دلش غش ميكند. عذابها را به بدنش كردهاند چه دخلي به قلب او دارد؟ قلب او مايل است، طينت او مايل است، اينها فايده ندارد. از اين بود كه اينهمه شكنجهها و عذابها كه به دوستان آلمحمّد: كردهاند و آنها از دوستي خود دست برنداشتهاند و آنها هم گردن كشيدند كه بزن، نميگذرم از ولايت محمّد وآلمحمّد، تو هرچه ميخواهي بكن. اين بهجهت اين است كه اين عذابها و اين كشتنها و اين شكنجهها، اينها حبّ را از دل بيرون نميكند. حالا چه بسيار كسان كه مبتلا ميشوند به بلاهاي عظيمه به جهت عملي كه ميكنند و در اثناي آن بلا دلشان غش ميكند براي آن عمل. معلوم است اين عذاب عذاب آن عمل نيست بلكه بايد آن قلب را ببرند در آتش آخرت و در نار آخرت بگذارند تا آن قلب را پاك كنند. كلّمانضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب آن ناري كه تطّلع علي الأفئدة آتشي كه آگاه ميشود و مطّلع ميشود بر افئده و قلوب درميگيرد. آن آتش مطّلع بر قلوب ميشود و دل را ازهم ميشكافد. وقتي كه دل را ازهم شكافت، آن جان را ازهم شكافت، آن مرض را از وسط آن بيرون ميآورد و از اندرون دلها آن ناخوشيها را بيرون ميكند. والاّ اين مرضها كه در اين دلها هست به هيچ وجه منالوجوه به اين چيزها از دل بيرون نميرود.
پس بعد از آني كه مراتب عصيان را شناختي برادر من، مولاي من، سعي كن كه الآن در زمين آخرت گناهان زرع نكني كه اين گناه ميماند بر تو و در برزخ معالجه نميشود و حكماً در آخرت بايد معذّب شوي تا معالجه شود. انتظار چه ميكشي؟ حاسبوا قبل انتحاسبوا همينجا حساب خود را بكن؛ ببين چگونه است اعمال تو، از كدام جور است؟ همينجا حكم كن درباره خود اگر راست ميگويي و از اهل تداركي همين حالا تدارك كن اگر تدارك نميكني پس مواجهه ميكني با خداي جبّار و ياغيگري داري ميكني. پس انسان بايد در اين دار دنيا غنيمت بشمارد. بالجمله اين دار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۰ *»
داري است كه ميتواني معالجه گناهان اين دنيا را بكني و ميتواني معالجه گناهان برزخ را بكني و ميتواني معالجه گناهان آخرت را بكني. اگر راست ميگويي تا در اينجايي فرصت را غنيمت بشمار و تدارك كن. چه ميداني كه امشب افطار را در كجا ميكني، در برهوت و حضرموت افطار ميكني يا در واديالسلام افطار ميكني، يا در خانه خود افطار ميكني؟ خط امان براي تو كه نيامده است، تا كي انسان بايد غفلت داشته باشد؟ ثمره اين بيستونه روز روزه كه گرفتهاي كو؟ صفايي در تو پيدا نشد، ثمر نكرد، قلب تو رقيق نشد. ديگر تا كي؟ ديگر به چه چيز رقيقت كنم؟ گرسنگيت كه دادم، مبتلات هم كه كردم، رياضتت هم كه دادم. بگو ببينم آيا اين رياضت در تو توجّهي احداث كرد؟ الآن فكر كن ببين اعمال تو از كدام جور است. دنيا نهايتش پنجاهسال است، شصتسال است، هفتادسال است، صدسال است، آخرش تمام ميشود و ميگذرد، انتها دارد. اما برزخ آن هم انتها دارد، انتهاش نفخه صور است. پنجاههزار سال، شصتهزار سال، هرچه باشد آخر ميگذرد و نهايت دارد. و امّا آخرت واللّه تمام نميشود و تمامشدن ندارد. واللّه اگر صدهزار سال بگذرد هنوز آنِ اوّل است و هنوز اوّل عذاب است، هرچه بگذرد همان اوّل عذاب است و نهايت ندارد. ديگر در آنجا نه توبه بكار ميآيد نه گريه بكار ميآيد نه استغفار بكار ميآيد، نه جزع تو در آنجا بكار ميخورد. ميگويند تا در دنيا بودي ميخواستي اين كارها را بكني. پس تا كه دستت ميرسد كاري بكن، مبادا آنكه اعتقاد به آخرت نداري واگرنه اينقدر غفلت چرا؟ اگر اعتقاد داشتي اينقدر جرأت بر خداي آسمان و زمين نميكردي. و خداي رؤف رحيم اسبابي فراهم آورده و معالجهاي براي اينكار قرار داده و آن اين است كه در اين دنيا آتشي روشن كرده، آتشي بر جان مؤمنين افروخته كه گناهان قلب را پاك كند. در همين دنيا عذابي مقرّر فرموده براي مؤمنين كه گناهان آخرتي و گناهان برزخي را پاك كند. و عذابي كه گناهان قلبي را بايد پاك كند، بايد عذابي باشد كه بر دل تأثير كند، بايد آتشي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۱ *»
باشد كه در مغز دل اثر كند و از مغز دل معصيت را بيرون آورد. و آتشي كه خداوند در اين دنيا بر دل دوستان اميرالمؤمنين افروخته كه آن گناهان قلبي ايشان را پاك كند، آن آتش مصيبت حسين است صلواتاللّه و سلامهعليه و همين مصيبت، آتش جهنّم است. اگر مصيبت حسين۷ آتش جهنّم نيست چرا تا ميشنوي يكمصيبت جزيي را، دل تو آتش ميگيرد؟ اگر در جهنّم آتش است كه چه آتش از اين آتش سوزندهتر؟ اگر در جهنّم عذاب است چه عذاب از اين عذاب سختتر؟ اگر جهنّم آتشي دارد كه ميسوزاند و پاك ميكند گناهان را و مردم را شستشو ميدهد، در اين مصيبت هركس پاي مژه او تر شود جميع گناهان او آمرزيده ميشود و شستشو ميدهد. پس حالا كه خدا همچو آتشي در دنيا براي عذاب ما مقرّر كرده و قرارداده كه چون در اين آتش ما را معذّب كرد ديگر ما را بعد از آن عذاب نكند، پس سزاوار است كه ما هم در اين مصيبت دلهامان بسوزد و بگدازد و جزع كنيم و گريه كنيم و ناله كنيم. در روزعاشورا آن بزرگوار تشريف آوردند در ميان ميدان به جهت اتمام حجّت، در برابر آن ظالمان صداي مبارك را بلند فرمودند. آن قوم بيحيا از روي عمد صدا ميكردند و گوش به سخن آنحضرت نميدادند تااينكه يكي از ميان آنها گفت اي قوم صبر كنيد ببينيم اين مرد چه ميگويد. حضرت به صداي بلند كه همه آنها شنيدند فرمودند اَنْشُدُكم اللّه شما را به خدا ميخوانم آيا جدّ من محمّد مصطفي۹ نيست؟ عرض كردند اللهمّ بلي بلي خدايا. فرمودند اَنْشُدُكم اللّه شما را به خدا ميخوانم آيا پدر من علي صاحب حوضكوثر نيست كه دشمنان خود را از آن ميرانَد؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند اَنْشُدُكم اللّه آيا عمّ پدر من حمزه سيدالشهدا نيست؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند شما را به خدا ميخوانم آيا عمّ من جعفرطيّار نيست كه در بهشت با ملائكه پرواز ميكند؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند آيا اين عمامه رسول خدا نيست كه بر سر من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند آيا اين شمشير رسول خدا نيست كه حمايل كردهام؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۲ *»
عرض كردند بلي. فرمودند اگر همه اينها را ميدانيد پس به چه سبب خون مرا حلال ميدانيد؟ گفتند اي حسين! آنچه را گفتي همه را ميدانيم و تو را ميشناسيم لكن چارهاي نيست مگر آنكه شربت ناگوار مرگ را به تو بچشانيم. در اينوقت از عمر مبارك و شريف او پنجاهوهفت سال گذشته بود، دست بر ريش مبارك خود گرفتند فرمودند شديد شد غضب خدا بر يهود وقتي عزير را پسر خدا گرفتند، شديد شد غضب خدا بر نصاري وقتي كه مسيح را پسر خدا گرفتند، شديد شد غضب خدا بر مجوس وقتي كه آتش پرستيدند، شديد شد غضب خدا بر گروهي كه پيغمبر خود را كشتند، شديد خواهد شد غضب خدا بر گروهي كه ميخواهند پسر پيغمبر خود را بكشند. اين سخنان در دل هيچيك از آن ظالمان اثر نكرد. در اين اثنا يك شخص كافري مرتدّي نجسي از ميان آن لشگر اين هنگامه را كه ديد متنبّه شد. ميدانيد آن كه بود؟ آن حرّ بود و مرتد شده بود و كافر، به جهت آنكه سر راه بر فرزند پيغمبر خدا بسته بود، به جنگ سيدالشهدا آمده بود و كافر شده بود. وقتي اين هنگامه و اين اوضاع و اين داستان را ديد متنبّه شد، با خود گفت عمر تو كه به آخر رسيده، آيا در اين آخر عمري ميخواهي از آتش جهنمّ نجات يابي و به نعيم ابدي فايز شوي؟ اگر همچو ارادهاي داري بسماللّه، حالا وقتش است. هي بر اسب خود زد و از ميان لشكر عمرسعد بيرون آمد و روانه شد به جانب آن حضرت. اما به چه حالت؟ دست بر سر گذاشته بود ميگفت اللهمّ اليك اُنيب خدايا به سوي تو بازگشت ميكنم ياابن رسولاللّه هل لي من توبة؟ اي فرزند رسولخدا آيا توبه من قبول خواهد شد؟ فرمودند بلي ان تبتَ تاب اللّهُ عليك اگر توبه كني خدا توبه تو را قبول ميكند. مردكه كافر بود، مرتد شده بود، يكي از قشون ابنزياد بود. وقتي بازگشت كرد، برگشت توبه كرد، توبه او قبول شد. ماها انشاءاللّه مرتد و كافر و عدوّ نيستيم، وقتي توبه او قبول شد توبه ما چگونه قبول نميشود؟ البتّه قبول ميشود بهجهت آنكه ما دوست ميداريم دوستان خدا را، دشمن ميداريم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۳ *»
دشمنان خدا را. پس عرض ميكنم كه خداوندا ما هم توبه ميكنيم از اين گناهان كه روي ما را سياه كرده است به سوي تو و بازگشت ميكنيم به سوي تو و محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم را پيش روي خود واميداريم و به روكردن به ايشان رو به تو ميكنيم و آنها را در پيش تو شفيع ميكنيم و ميگوييم استغفراللّه الذي لا اله الاّ هو الحي القيّوم الرحمن الرحيم ذوالجلال والاكرام من جميع جرمي و ظلمي و اسرافي علي نفسي و اتوب اليه.
اين يككلمه را هم عرض كنم، يعني اين يكمعني را ـ والاّ يككلمه بيشتر است يكمطلب را. و آن اين است كه دو كار اگر شما بكنيد نجات شما در آن است و اگر نكنيد گريه بر سيدالشهدا كه اعظم اسباب نجات است و سبب نجاتي از آن عظيمتر نيست براي شما نفع نخواهد بخشيد و آن دوكار يكيش اين است كه حلال خدا را حرام مكنيد و حرام خدا را حلال مكنيد. و يكيش اينكه هركس شما را از معصيت نهي ميكند از او بدتان نيايد و هركس شما را به معصيت امر ميكند از او خوشتان نيايد. اگر ايندو را كرديد كه يكيش اين بود كه حلال خدا را حلال دانيد و حرام مكنيد و حرام خدا را حرام بدانيد و حلال مكنيد، و يكي ديگر اينكه از امركنندگان شما را به طاعت و نهيكنندگان شما را از معصيت خوشتان بيايد و از نهيكنندگان از اطاعت و امركنندگان شما را به معصيت بدتان بيايد. هركس شما را به طاعتي امر ميكند يا از معصيتي نهي ميكند بدتان نيايد و هركس شما را به معصيتي امر ميكند يا شما را از طاعتي نهي ميكند، از همچو كسي خوشتان نيايد. اگر اينطور شُديد و اين دوتا را درست كرديد، گريه شما بر سيدالشهدا به شما نفع خواهد بخشيد والاّ يزيد هم اهلبيت را كه به آن حالت ديد، گريه كرد و گريه او براي او نفع نبخشيد. پس سعي كنيد كه ايندو را درست كنيد كه نجات دنيا و آخرت شما در همين دوتاست.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۴ *»
«موعظه سيام»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در ايّام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني عبادت بود تااينكه ديروز عرض كردم كه چون از براي انسان سهمرتبه است: يكمرتبه اخروي در انسان است كه مقام قلب اوست، و يكمرتبه برزخي از براي انسان است كه مرتبه صدر اوست، يعني سينه او و مقام سينه مقام خيال و فكر است. و يكمرتبه ديگر مرتبه دنيايي است كه مرتبه جسد او باشد در اين دار دنيا. اما جسد شخص در اين دنيا، جسدي كه انسان دارد در دار دنيا بهجز حيات حيواني چيزي ندارد. حيات نباتي دارد و حيات حيواني دارد، حيات انساني ندارد. اما حيات نباتي كه در اين بدن هست از اينجا معلوم ميشود كه قد ميكشد و پهنا زياد ميكند و نمو ميكند و ناخنهاي او بلند ميشود و موي او بلند ميشود و استخوانهاي او قد ميكشد و پهنا زياد ميكند و اينها آثار نبات است. چنانكه درخت قد ميكشد و پهنا زياد ميكند، كلفتي او زياد ميشود. اين از قوه نباتي است كه در بدن انسان است. و قوّه حيواني هم در اين بدن انسان هست كه به واسطه او حيات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۵ *»
دارد و ميجنبد و در روي زمين راه ميرود و چشم او ميبيند و گوش او ميشنود و ذائقه او مزه چيزها را ميفهمد و لامسه او گرمي و سردي و نرمي و زبري چيزها را احساس ميكند و بيني او بوهاي خوب و بد را ميفهمد. اينها خواص حيوانيّت است كه از براي اين بدن انساني اين خواص در دنيا هست. هرگاه آن عقل و شعور را از سرِ اينكس گرفتند و بردند، باقي ميماند اين بدن حيواني كه مثل حيوانات در روي زمين ميجنبد و راه ميرود. اين ديوانگان عقل ندارند ولكن ميخورند و ميخوابند و مينشينند و برميخيزند، حرف ميزنند، راه ميروند. اينها را دارد لكن آن عقل از بدن او بيرون رفته. اين بدن را ميگوييم بدن دنياوي، اين بدن ندارد آن شعور عقلي را و آن شعور فكر و خيال براي خود او نيست. ببين راهرفتن از براي عباي تو نيست ولكن وقتي تو در توي عبايي، عبا دارد راه ميرود. اگر از عبا بيرون رفتي، خود عبا رونده نيست. همچنين اگر آن عقل را، و فكر و خيال را از اين بدن بيرون ببرند، اين بدن حيواني خودش صاحب شعور و عقل و فكر و تدبير نيست. اگر آنها بيايند و توي اين بدن قرار بگيرند و بر اين حيوان سوار شوند، خاصيّت آنها از اين هم برميآيد والاّ اين بدن همان كارهاي حيواني را ميكند. يكوقتي مثَل حكيمانهاي براي اين عرض كردهام. مثَل اين قوه بدن جمادي و بدن نباتي و بدن حيواني و بدن انساني مانند آن انساني است كه بر اسبي سوار است و آن اسب در چراگاهي ميرود و آن چراگاه بر روي زمين روييده. آن زمين، جمادي است و چراگاه؛ و آن علفها، نباتي است؛ و آن حيوان و آن مركب، حيواني است؛ و تو كه بر آن حيوان سواري، انساني. همچنين اين بدن انساني را خدا به همين كيفيّت تركيب فرموده. آن نفس انساني را خداوند بر نفس حيواني سوار كرده و نفس حيواني را در نباتيّت بدن قرارداده و نباتيّت را در جماديّت بدن قرار داده. حالا اگر آن سوار پياده شد، همان حيواني است در چراگاهي كه بر زمين روييده چرا ميكند.
اگر اين مطلب را فهميدي درست، بدان كه از براي انسان اعمالي است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۶ *»
مخصوص خود انسان است. عملي نيست كه به اسب خود آنرا القا كند، يا اسب او او را بكند. و عملي نيست كه اسب آنرا بكند يا آن چراگاه آنرا بعمل بياورد، و عملي نيست كه زمين آنرا بكند بلكه عملي است كه انسان خود بايد مرتكب آن بشود و از خود او برميآيد، از غير او برنميآيد. ببين اگر تو سوار باشي در چراگاهي بروي و بخواهي حساب بكني، محاسبهاي را برسي، حالا حساب، چيزي نيست كه آن را حواله به اسبت بكني. اين كار از اسب برنميآيد، كاري است مخصوص انسان كه خود انسان بايد به فكر خود و به عقل خود برسد و بفهمد. ولكن اگر بخواهد راه رود، اين را حواله به اسب ميتواند بكند. بخواهد علفها را بكند حواله به دندان اسبش ميتواند بكند، بخواهد جايي گود بكند حواله به دست و پاي اسبش ميتواند بكند كه سم بر زمين ميزند و ميكند. اين از او برميآيد ولكن حساب برنميآيد از آنها و آن فهم و شعور از براي آنها نيست. انسان را بگذار بكناري، آن حيوان هم يكپاره اعمال دارد مخصوص خود اوست و از آن علفها آن كار برنميآيد مثل اينكه رضا شود، غضب بكند، بدش بيايد، از چيزي رم بكند، انس بگيرد، نفس بكشد. اينها از حيوان خودش برميآيد، از علفها و زمينها اين كار برنميآيد. همچنين يكپاره چيزها هست بعضي كارها هست كه از علفها برميآيد و آن كارها از زمينها برنميآيد. مثلاً ميتواند اين حيوان به علفها بگويد تو اينجا سايه بينداز، اينكار از علفها برميآيد. همچنين اگر بخواهد سنگيني روي چيزي بيندازد، از آن سنگها و كلوخها ميتواند به آنها بگويد شما سنگيني بيندازيد. ديگر ضرور نيست خودش را روي جايي بيندازد. و همچنين گياه يكپاره كارها هست كه از خود آن گياهها برميآيد نه از آن زمين و خودش آنها را ميكند. و يكپاره كارها هست به زمين ميتواند حواله بكند و آنها را واجب نيست خودش بكند. آن كارهايي كه از خود گياه برميآيد نه از زمين، آن خواصي است كه مخصوص خود گياه است مثلاً مسهل است يا منضج است، اينها خاصّه خود گياه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۷ *»
است، از كسي ديگر آنها برنميآيد، از زمين برنميآيد.
خلاصه، اين مثَل بود، حالا عرض ميكنم از براي انسان يكپاره اعمال هست كه عقل او و دل او، و مراد از دل كه ديروز عرض كردم عقل است. دل يعني عقل، مراد از دل عقل است. سخن را روي با صاحبدلان است، صاحبدل يعني صاحب عقل. خدا ميفرمايد انّ في ذلك لذكري لمن كان له قلب اين قرآن متذكّركننده كسي است كه براي او قلبي است و دلي است. مراد از دل يعني عقل. پس يكپاره كارها هست كه آن كار مخصوص خود عقل است، كننده آنكار كسي ديگر نيست. مثل اعتقادهاي نيكو كه اين كار خود عقل است، كار حيوانيت انسان نيست. اعتقاد نيكو، معرفت خدا و رسول، معرفت ائمّه، معرفت شرايع و امثال اينها چيزي نيست كه عقل انسان واگذار به حيوانيت انسان كند. حيوانيت انسان اينكار از او برنميآيد. تا عقل هست اين كارها را ميتواند بكند، عقل و شعور كه از سر انسان بيرون رفت، اگرچه زنده است و دارد راه ميرود، لكن اين كارها را نميتواند بكند. و يكپاره كارها هست كه به حيوانيت خودش حواله ميكند. مثلاً اگر عقل رأيش قراربگيرد مجامعت كند للّه و فياللّه، حواله به حيوانش ميكند و حيوان او ميكند. حالا خودش بيايد مجامعت كند، اين شأن او نيست، عقل مجامعت نميكند. آلات و ادوات اين كار پيش او نيست، او اجلّ از اين است كه مباشر اين عمل بشود. لكن هروقت ميخواهد مجامعت بكند للّه و فياللّه، حواله ميكند به آن حيواني كه بر او سوار است، كه آن حيوانيت اوست، او هم ميكند. و همچنين مثلاً عقل ميخواهد اكل بكند للّه و فياللّه، اينكار عقل نيست. عقل دهاني ندارد، معده و رودهاي ندارد، لكن وقتي عقل تو بخواهد اكل بكند حواله به حيوان خود ميكند. ميخواهد نظر به چيزي بكند، گوش به چيزي بدهد، چيزي را بچشد، چيزي را استشمام كند، چيزي را وزن كند و لمس كند، اينها را به حيوان خود حواله ميكند. زيرا كه شأن او اجلّ از اين است كه با اين چيزها مقرون بشود يا خود بالذات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۸ *»
اعتنايي به اينها بكند.
مثَلي واضحتر و عاميانهتر عرض كنم. پادشاه را چندگونه اعمال هست: يكجوره عمل است كه پادشاه خود بنفسه آنها را ميكند. مثلاً ميخواهد غذا بخورد خودش ميخورد، اين اعمال را كسي ديگر نبايد بكند. لكن ميخواهد انعامي بكند، اين را بهدست خازنان و انبارداران ميكند، بر دست خدّام خود اينكار را ميكند. ميخواهد در بازار جاري بكشد، اين را با زبان و دهان خود نميكشد. خود پادشاه اجلّ از اين است كه برود توي بازار جاربكشد. بلكه به واسطه جارچيان شاه جارميزند و خود او اجلّ از اين است كه مباشر اينكار شود.
حالا عقل هم خود او اجلّ از اين است كه مباشر شود نكاح را، و اكل و شرب را، و ديدن و شنيدن و بوييدن و چشيدن و لمسكردن را. حاشا! آن شأنش اجلّ از اينهاست، رتبه او در ملكوت خداست، مباشر اين اعمال نميشود. ديگر حالا انشاءاللّه مسأله خوب واضح شد تا نتيجه چه بدهد.
اما خيال و فكر هم اگرچه پيشكاران عقلند، اگرچه عمّال عقلند و آنها هم خدماتي در درگاه عقل دارند و ميكنند، لكن خدمات آنها هم دوگونه است: خدماتي است كه خود ايشان بايد مباشر آن خدمات شوند، مثل وزير پادشاه كه خدمتي دارد كه خود او بايد آن خدمات را بكند. رسيدن اين حساب را و رسيدگي به امور ولايت، اينها كار خود وزير است. لكن يكپاره خدمات پادشاه دارد كه به واسطه همين وزير مثلاً حكم ميكند كه جارچيان بروند بازار جاربكشند. شأن خود وزير اجلّ از اين است كه مرتكب اين كار بشود آنچه را كه فرّاشان و جارچيان مرتكب ميشوند. عمل پادشاه است لكن از پادشاه حكم ميشود و آن حكم به گوش وزير ميرسد و از وزير ميرسد به فرّاشان و جارچيان، آنها هم ميكنند. پس فكر و خيال اگرچه از عمّال عقلند، لكن اينها هم يككاري و خدمتي مخصوص خود دارند كه آن كارها هرگز از جسد برنميآيد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۹ *»
ولكن يكپاره كارها هم دارند كه از جسد برميآيد. مثلاً خيال ميكند شراب بخورد، به بدنش ميگويد شراب بخور و بدن ميخورد. خيال ميكند نماز بكند، به دست و پا اشاره ميشود كه آنها ركوع كنند و آنها ميكنند. خود او در عالم ديگري است، نميتواند نماز كند، نه دست دارد نه پا دارد، نه ركوع ميتواند بكند نه سجود. اينها كار او نيست، كار او نيّت خير است، كار او عزم بر عبادت است، عزم بر معصيت است، خيالكردن چيزهاي طيّب است، خيالكردن چيزهاي خبيث است، فكركردن است در حقايق و معارف و علوم. كار او كسب علوم است نه چيز ديگر. پس از فكر و خيال به جز علوم چيزي ديگر برنميآيد ولكن ساير اعمال بدني را آنها حكم ميكنند به اين بدن كه شما بكنيد. مثلاً به دست حكم ميكند قنوت بخوان، به زبان حكم ميكند سوره حمد بخوان و اين آيات و سور را قرائت كن، و آنها هم ميكنند. و امّا اين بدن انساني نوكري است براي آن فكر و خيال و از براي آن عقل و آنها اعمالشان را در اينجا بعمل ميآورند. يعني اعمالي را كه لايق است از اين بدن بجابياورند، نه اعمال خيالِ وزير را، نه اعمال قلبِ پادشاه را، آنها را بايد خودشان بكنند. اعمالي كه بايد نوكران مرتكب شوند، آن اعمال را در اينجا بعمل ميآورند. حالا اگر پادشاه يا وزير، يعني قلب يا صدر اينها حكم كردند به اعضا كه شراب بخور و اعضا نكردند اينكار را، معلوم است عزيمت تمام از پادشاه نشده و حكم بتّي نشده، يا اسباب فراهم نبوده. حكم شد و شراب خوردهنشد و اين حكم بعمل نيامد، در اين مملكت معصيت شرابخوردن نشد. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم كه اين نتيجه است. چون اين معصيت در اين مملكت بعمل نيامد، نمينويسند براي او كه شراب خورد، ولكن مينويسند كه قلب او چنين حكمي كرد، و خيال او چنين حكمي كرد ولكن نخورد و گناه شرابخوردن براي او نمينويسند. وقتي كه كرد و بعمل آورد و شراب خورد، آنوقت تا هفتساعت اين را در نامه عمل او نمينويسند. اين هم تفضّلي است از خداوند عالم جلّشأنه، اين هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۰ *»
مرحمتي است به اين بندگان. و اگر بخواهم دليل اينرا كه چطور تا هفتساعت نمينويسند و چرا نمينويسند بگويم، از فهم عوام برتر ميشود و مبهوت و حيران ميمانند كه من بالاي منبر چه ميگويم؛ غرض به كارشان نميآيد. خلاصه، همينكه گناه كرد تا هفتساعت نمينويسند و در اين هفتساعت، انتظار استغفاركردن او را ميكشند. اگر تا هفتساعت استغفار نكرد، آنوقت ديگر حتم ميشود و از براي او در نامه عمل او مينويسند كه فلان اين عمل را كرد. و ببين كه پيغمبر۹ چه رأفتي كرده! نمازصبح را قرار داده، نمازظهر را قرار داده، نمازعصر را قرار داده، نمازمغرب را قرار داده، نمازعشا را قرار داده كه در ايناوقات شما اگر معصيتي مرتكب شويد، به واسطه اين نمازي كه ميكنيد و استغفاري كه ميكنيد، آن معصيت در نامه عمل شما نوشته نشود. بهجهت آنكه تا هفتساعت نمينويسند و شقي كسي است كه هفتساعت از گناه او بگذرد و متنبّه نشده باشد و در اين مدت استغفار نكند. و معذلك باز خداي برّ رؤف عطوف رحيم، چنان باب رحمت را براي بندگان گشوده كه اگر در عرض هفتادسال لازال معصيت بكني، تا وقتي كه جان تو به حركت درآيد كه از بدن تو نزع شود، تا آنوقت هم اگر استغفار بكني، آنچه را كه نوشته محو ميشود و از نامه عمل تو پاك خواهد شد تا آنكه در آخرت بيايي و در نامه عمل تو هيچ ذكري از گناه نباشد. بلكه در روز قيامت جميع مكانها حاضر ميشوند و شهادت ميدهند، زمانها حاضر ميشوند و شهادت ميدهند. خداوند در روز قيامت امر ميفرمايد به جميع مكانها و جميع زمانها كه بر فلانبنفلان شهادت مدهيد. هيچ زميني شهادت نميدهد كه بر روي من فلان معصيت كرده، هيچ وقتي شهادت نميدهد كه در من فلان معصيت كرده، خداوند عالميان ستّار است اين است كه در دعا ميخواني يا من اظهر الجميل و ستر القبيح يا من لميؤاخذ بالجريرة و لميهتكِ الستر يا عظيمالعفو يا حسنالتجاوز يا واسعالمغفرة يا باسطاليدين بالرحمة مقصود اين بود كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۱ *»
وقتي كه انسان توبه كرد، آنچه نوشته شده محو ميشود. انسان تا در دنياست مثل آن قلياني است كه او را به دست زرگر دادهاند. تا در دست زرگر است، آن را هرطور خواهد ميكند. چكش حاضر است و سندان حاضر و در دست كارگر است، هرطور بخواهد ميكند. همينكه ساخته شد و تمام شد و گذاشته شد آنكنار، اين ديگر معالجهپذير نيست، گذشت. حالا ديگر هزارگريه كند قليانِ ساخته كه من ميخواهم قليان نباشم، ميگويند گذشت، اين ديگر نخواهد شد. تا در دست كارگر بودي، پيش زرگر بودي ممكن بود تو را به هرشكلي كه بخواهد درآورد. حالا كه قليان شدي گذشت، حالا ديگر نشد ندارد، هميشه بايد قليان باشي.
همچنين شخص مكلّف تا در دنياست در دست كارگر است، هرگونه زيرورو او را بخواهي بكني ميشود، ممكن است. لكن همينكه جان از تن تو بيرون رفت و عرصه آخرت را ملاحظه كردي و آن عرصه را ديدي و ديدي اعمال را بالفعل، آنوقت ديگر معالجهپذير نيست، ديگر گذشت. اگر سعيد هستي حتم شد و اگر شقي هستي حتم شد. لكن تا اينطرف را ميبيني و آنجا را نميبيني، در دست كارگر هستي، ممكن است تغييري بكند. خيال نكنند قومي كه استغفار همين است كه بگويند استغفراللّه ربّي و اتوب اليه اينها الفاظ است، طوطي هم ميتواند يادبگيرد و بگويد، ديوانگان هم ميتوانند بگويند، اطفالي كه تازه به زبان آمدهاند يادشان ميدهي ميگويند و هيچ نميفهمند. اينها استغفار نيست، اينها با جان خود خيانتكردن است. با كي گولكاري ميكني؟ يخادعون اللّهَ والذين آمنوا و مايَخدعون الاّ انفسَهم و مايشعُرون خدا را ميخواهي گول بزني؟ نميتواني. با خودت ميكني، خودت را گول ميزني و نميداني. خدا را چهطور ميتواني گول بزني؟ حالا اين استغفار كه ميكني، اين استغفراللّه ربّي و اتوب اليه كه ميگويي، اين استغفار نيست. استغفار طلب ستر است از خداوند عالم، و توبه و بازگشت است به سوي خداوند عالم. مثَل توبه و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۲ *»
ارتكاب معاصي اين است كه شخص، روي خود را به آفتاب ميكند جميع روي او روشن ميشود و پشت خود را كه به آفتاب كرد جميع روي او سياه ميشود و تاريك ميشود. اگر تو تائبي، يعني بازگشت كردهاي، اگر بازگشت كردهاي به سوي خدا و رو به خدا كردهاي، جميع بدن تو نوراني ميشود. اگر هزارسال در ظلمات باشي، به محضي كه پيش آفتاب آمدي نوراني ميشوي همان آن، ديگر هيچ انتظار نداشته باش. همچنين اگر هزارسال پيش آفتاب بايستي، به محضي كه ميان تو و ميان آفتاب حجاب پيدا شود، سرتاپا ظلماني ميشوي. پس كسي پشت به آفتاب كند و رو بهديوار، و بگويد طلب نور از آفتاب ميكنم و هي بگويد استنيرُ الشمس استنيرُ الشمس، هرچه اين لفظ را بگويد، هيچ جاي او روشن نميشود، محال است روشن شود. استناره معنيش اين است كه روكني به آفتاب، چشم از غير آفتاب بپوشي و رو به آفتاب كني و انكار ماسوي كني و اقرار به آفتاب كني، آنوقت تو استناره كردهاي. وقتي چنين كردي فيالفور ظلمات هزارساله از تن تو خواهد رفت و نوراني خواهي شد. و خداي تو از آفتاب كمنورتر نيست. اين است كه خدا توبه را قرارداده و باب توبه را مفتوح كردهاست.
روزي رسول خدا۹ بر بالاي منبر تشريف داشت، گرفت دستراست خود را و فرمود آيا ميدانيد در اين دست من چيست؟ عرض كردند خدا و رسول او داناترند. فرمودند در اين دست اسماء اهل جنّت و آبائشان و قبايلشان و عشايرشان است. بسا آنكه مؤمني از اوّل عمر خود تا آخر عمر خود معصيت خدا را بكند، آنقدر معصيت بكند كه مردم بگويند شقيتر از اين كسي ديگر نيست. در آن آخر عمر توبه كند به خدا و تائب شود، سعادت او را دريابد و از اهل بهشت شود. اينهايي كه عرض ميكنم مضمون حديث است، لفظش نظرم نيست، مضمونش همين است. بعد دستچپ مبارك را نشان مردم داد و فرمود آيا ميدانيد در اين دست چيست؟ عرض كردند خدا و رسول داناترند. فرمودند اسماء اهل آتش و آبائشان و عشايرشان و قبايلشان است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۳ *»
بسا كسي كه آنقدر طاعت كند كه بگويند عابدتر از اين ديگر كسي نيست و چون هنگام مردن او شود مرتد شود و آن عقايد حقّه از او زايل شود و بميرد و از اهل جهنّم باشد.
پس بدانيد كه در اينجا در دست كارگريد و فرصت داريد و كارگر در كار است. فكر كار خود كن، هي ميگويي امروز باشد فردا، امسال باشد سال ديگر. آخر عمر گذشت، تو چه ميداني فجأةً نميميري، تو چه ميداني در خواب نميميري، تو چه ميداني در آنوقت شعوري براي تو باقي ميماند. بسا آنكه در وقتمردن آنوقت شقاوت چنان بر تو مستولي شود كه آن شقاوت نگذارد تو رو به خدا كني. در آن وقت شيطان بر تو مستولي شود كه نگذارد تو متذكّر شوي. پس از چه ايمني؟ ميگويي حالا معصيت ميكنم تا وقتمردن، آنوقت توبه ميكنم. وقتمردنت را چه ميداني؟ نفس كه كشيدي، نفس دويّم را ايمن نيستي. چه بسيار مردم كه نشسته بودند پسافتادند. پس تدارك بايد كرد آن گناهان را.
باري، برويم بر سر مطلب، مطلب اين بود كه يكپاره اعمال است كه شأن خود عقل است. آن اعمال چيزي نيست پايين بيايد. اعتقاد نيكو تحصيلكردن، ايمان پيدا كردن، اينها در عالم عقل است، كارش همانجاست. آنجور كارها در اين دنيا عملي ندارد وشرطش عملكردن در اينجا نيست. در همانجا هر طوري كه اعتقاد كردي، عملش همان است. مثلاً حبّ ابيبكر را دارد و حبّ عمر را دارد، اين كار آنجاست، اينجا عمل نميخواهد، به جهت آنكه حبّ كار قلب است. پس وقتي اينجوره اعمال در اندرون او باشد، انتظار عمل براي او نيست در آنجا در نامه عمل او مينويسند و به اعتقادي كه كرده، همان اعتقاد آنجا براي او ثبت است. و علوم آلمحمّد:يا غير آلمحمّد:كار خيال است. علم چيزي ندارد پايين بيايد. پس آن كسي كه علوم را تحصيل ميكند، انتظار عملكردن به اين بدن براي ثواب و گناه آن علوم نميكشد. اگر علم آلمحمّد:را تحصيل كرده در نامه عمل او مينويسند و اگر علم غير
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۴ *»
آلمحمّد:را تحصيل كرده در نامه عمل او مينويسند. هيچ انتظار عمل در اين دنيا نميكشد. ولكن يكپاره اعمال هست كه فكر و خيال، اجلّ از اين است كه آنها را مرتكب شوند، بايد به بدن حكم كنند. در اين عرصه آنجور كارها را تا انسان نكرد، نمينويسند. اگرچه در خيالش كرده باشد ولي به بدن نيامده، عزمي نكرده. اگر عزم كرده بود، بدن نميتوانست تخلّف كند چون به اين بدن نيامده براي او نوشته نميشود. مثلاً خيال شرابخوردن كرده و نخورده، خداوند از فضل و كرم خود نمينويسد اين گناه را در نامه عمل او. بلي، اگر اعتقاد او اين باشد كه شراب حلال است، اگر هم نخورده باشد براي او مينويسند. اگر اعتقاد كند شراب حرام است، چون اين اعتقاد خوب است، براي او ثواب مينويسند. اگر اعتقاد كرد كه مثلاً نماز حلال است، كردنش اين اعتقاد را براي او مينويسند. پس انشاءاللّه مسأله واضح شد كه آنچه را كه نمينويسند آنجور كارهايي است كه كار بدن و شغل بدن است. و اما آنچه مخصوص خود خيال است و مخصوص عقل است آن را مينويسند.
مسأله ديگر باقي ماند، هرگاه خيال او و فكر او اطاعت كردند و حكم كردند به بدن كه طاعت كن و بدن طاعت نكرد، اينجا خداوند از فضل خود و از كرم خود يكثواب در نامه عمل او مينويسد. يكثواب براي او مينويسد از فضل و كرم خود. ديگر برهان حكمت او به كار عوام نميآيد و اگر عرض كنم مبهوت ميشوند و نميفهمند و نميتوانند بفهمند. حالا هرگاه خيال به بدن گفت صلوات بفرست، او هم فرستاد، در اينوقت خداوند از فضل و كرم خود دهبرابر در نامه عمل او مينويسد. اگر كرد دهبرابر مينويسد. اگر خيالِ آن را كرد، و نكرد، يكثواب در نامه عمل او مينويسد به جهت آن نيّتي كه داشته. پس اگر از اهل خير نيستي و خيري از تو سرنميزند، از اهل نيّتش باش، اقلاً يكثواب داشته باش. پس اگر نيّت خير كردي يكثواب داري و اگر عمل آن را كردي، دهبرابر داري. اگر نيّت شر كردي و نكردي هيچ گناه نداري و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۵ *»
نمينويسند و اگر نيّت شر كردي و عمل كردي يكگناه براي تو مينويسند. ببين مهرباني خداي برّ رؤف رحيم را و واي بر كسي كه آحاد او بر عشرات او غلبه كند. يكيكهاي او بر دهدههاي او غلبه كند. يعني گناهان او كه يكيك نوشتهاند، بر طاعات او كه دهده نوشتهاند غلبه كند.
و اما مسأله ديگر كه ديروز عرض كردم، يعني از آن مسألهاي برميآيد و مشكل است اين است كه ميگويند بنابر آنچه تو گفتي ديروز جميع مصيبتهاي ما، جميع آنچه به ما ميرسد، به ازاي معصيتها و خطاهايي است كه از انسان سرميزند. به جهت اينكه جهنّم سه طبقه دارد: يكطبقه در دنيا، يكطبقه در برزخ يكطبقه در آخرت. طبقه آخرتش هفتطبقه دارد و همه عذاب خداست ولكن همهاش سهطبقه است، يكطبقهاش در دنياست، يكطبقهاش در برزخ، يكطبقه در آخرت. اعمال بدني را خدا عذاب ميكند به آن اعمالي كه در طبقه اول جهنّم است كه اين دنياست. دست او را ميبرند عذاب است، پاي او را ميبرند عذاب است، گوش او را ميبرند عذاب است. درد است، مصيبت است، عذاب است، واقعاً جهنم است. پس هركس هر بلايي كشيده، نكشيده مگر به جهت معصيتي كه كرده. حتي اينكه اگر خار به پاي كسي برود، به واسطه گناهي است كه كرده. پس از مصيبتها و محنتها آنچه ميبيني بدان كه از گناهان تو است كه بر تو وارد آمده و واي و صدهزار واي بر آن كسي كه ميبيند كه گناهان ميكند و به هيچوجه منالوجوه مصيبتي به او نميرسد. نه خيالتان برسد كه آنكسي كه معصيت كرد و طوري نشد حالا خيلي خوب شد براش، حاشا. معلوم ميشود كه عذاب دنيا كافي براي اين معاصي نيست. معاصي معاصي برزخي است، او را گذاردهاند به آتش برزخ معذّب كنند، گذاردهاند او را به آتش آخرت معذّب كنند. پس نبايد خوشحالي بكند آن طلاي مغشوش كه كسي دست به من نزد، تو را گذاردهاند به آتش خلاص پاك كنند، چه چيز ذوق ميزني؟! پس خوشا به حال كسي كه در اين دار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۶ *»
دنيا مبتلاست به فقر، به فاقه. مبتلاست به امراض، به خوفها، به اعراض. هر روزي يكبلايي به او ميرسد. اگر چشم اخروي كسي داشته باشد، يا به آخرت بيايد، دوست ميدارد در آنجا و آرزو ميكند كه كاش با مقراض مرا در دنيا قيمه ميكردند. به جهت اينكه اينها علامت اين است كه معصيتهاي او به اين دستمالكردن دنيايي دارد پاك ميشود و خداوند عالم او را دايم دارد تنقيه ميكند و خدا اجلّ از اين است كه بنده مؤمن را در دنيا يكدفعه عذاب كند و در آخرت يكدفعه. فرمودند در حديث كه شيعيان ما چون گناه ايشان زياد شد، خدا فقر را بر ايشان مستولي ميكند. فقر را كه سوادالوجه فيالدارين است بر ايشان مستولي ميكند. ذلّت در ميان مردم، در ميان اين خلق، در اين دنيايي كه عزّتش به قباي نو و كلاه نو است، بايد ذليل مجالس شود و خوار شود تا اينكه از گناه پاك شود. حتّي اينكه مؤمن بسا آنكه به يكخوابي هولناك كه ميبيند، گناهان از تن او ميريزد، به خوف از سلطان كناهان او ميريزد، به تهمتها و افتراهايي كه بر او ميزنند گناهان او ميريزد، به امراض و اعراض گناهان او ميريزد. به آن درد بزرگ كه گناهان ميريزد شماتت دشمن است كه ميگويند ببين ما بر عداوت تو و اولياي تو هستيم، سالميم و عزّت داريم و عزيز و محترم هستيم و شما چهطور ذليل شدهايد. ببين چه راه بدي شما پيشگرفتهايد كه اينطور ذليل شدهايد. اگر شماها بر حق بوديد خدا اينطور شما را ذليل نميكرد و غافل از اينكه او را براي چه ذخيره كردهاند و اينرا براي چه پاك ميكنند.
مثَلي عرض كنم، آيا هرگز اين بچّههاي سر كوچه را كه هرزگي ميكنند ديدهايد هيچكس آنها را تربيت بكند؟ آنها را كتك بزند كه تو چرا چنين كردي؟ كسي آنها را تربيت نميكند، لكن بچّههاي خودت را اگر صدا بلند كنند، سركوچه پا بگذارند، يككلمه هرزگي از دهانش بيرون آيد بسا آنكه گاه است ميخواهي او را بكشي، چوبش ميزني، جنگش ميكني. اما به بچّههاي سر كوچه هيچ كاري نداري. حالا آيا بچّههاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۷ *»
سر كوچه بايد فخر كنند كه ما عزيزتريم پيش صاحبخانه؟ نه واللّه. چه خوب گفته:
اينكه بر جرمت همي جرمي فزود | نيك بگرفتم ايا غول عنود |
همينكه تو را رها كردند، هي مرتكب معاصي ميشوي و هي نعمت به تو ميدهند، همين گرفتن تو است لايحسبنّ الذين كفروا انّمانملي لهم خيرٌ لانفسهم انّمانملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مُهين گمان نكنند آنهايي كه كافر شدند كه ما ايشان را مهلت دادهايم براشان خوب است، بلكه ما ايشان را مهلت ميدهيم كه گناه كنند و آنچه در اندرون ايشان است از شقاوت همه بيرون بيايد. اگر ما راهش را ببنديم كه بيرون نميآيد، اما آن مؤمن بيچاره كه در اندرون چيزي ندارد، اگر به ظاهرش اتّفاقاً خطايي از او سرزد، سيليش ميزنيم تا متنبّه شود؛ اين از راه محبّت است. تو اين را بدان شيعيان عليبنابيطالب گناهان اخروي از ايشان سرنميزند، گناهان قلبي از دوست اميرالمؤمنين از هزارنفر يكنفر سرنميزند. گناهان شيعيان اميرالمؤمنين گناهان ظاهري دنيايي است و گناهان برزخي. اين است كه فرمودند شما برزخ خود را بگذرانيد، ما متكفّليم آخرت شما را. واللّه يكنفر از شما داخل آتش جهنّم نميشود و شيعه اميرالمؤمنين از دار دنيا ميرود و اگر مثل گناه ثقلين بر او باشد، گناه جن و انس چقدر است؟! گناه يكانسش كفايت ميكند. اگر به قدر گناه جن و انس بر ذمّه شيعه گناه باشد، فرمود ميرود از دنيا و همان سكرات موت كفّاره گناهان او ميشود. وارد آخرت ميشود پاك و پاكيزه، به جهت آنكه جميع گناهان او گناهان ظاهري دنيايي است. اعتقاداتش صحيح است، حلال خدا را حلال دانسته، حرام خدا را حرام دانسته، علوم آلمحمّد را تصديق كرده. نهايت به خطايي، به سهوي، به معاشرتي، به آشنايي با كسي به غفلت از همين بدن او يكپاره معاصي سرزده، عقلش غافل شده. مثلاً جمعي نشستهاند ميخندند اين هم غفلتاً خندهاش ميگيرد، ميخندد و فيالفور نادم ميشود. علامت تشيّع اين است كه اگر كاري كرد، نادم است. اين است كه محال است كه شيعه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۸ *»
پس از گناه نادم نشود. مگر شيعه از گناهش لذّت ميبرد؟ حاشا، بعينه مثل علف خوردن سگ، شيعه از گناه لذّت نميبرد، واللّه چنان تلخ ميشود معصيت در كام او زهرمار ميشود. خلاصه علامت شيعه اين است كه پس از معصيت نادم و پشيمان ميشود و خود را ملامت ميكند كه چه غلطي بود كردم! و علامت غير شيعه آن است كه معصيت را ميكند با دهان خندان و لب شادان، و راهميرود و معصيت ميكند و حظ هم ميكند. و بديهي هم هست كه غير شيعه ندامت از معصيت براي او دست نميدهد و هركس به او بگويد بد كردي با او غضب ميكند، هركس بگويد احسنت او را دوست ميدارد، خود معصيت را هم دوست ميدارد. اين با تصديق جهنّم، با تصديق عذابِ خالق درست نميآيد. پس علامت شيعه اين است كه نادم ميشود حُكماً اگر امروز نشد فردا ميشود، اگر فردا نشد پس فردا ميشود، هر وقت هست متذكّر خواهد شد اگرچه يكساعت قبل از مرگ باشد متذكّر ميشود، منزجر از معاصي ميشود و هرگاه غير از شيعه شد متذكّر نميشود و اصرار بر گناه ميكند. آيا هيچ ميدانيد اصرار بر گناه يعني چه؟ اصرار در زبان عربي غير اصرار در زبان فارسي است. آن كسي كه مثلاً يكدفعه شراب خورد و نادم نشد، اين اصرار بر گناه كرده. معني اصرار اين است، نه مكرّركردن. آن اصرارِ در زبان فارسي است. پس آنچه شنيدهايد اصرارِ بر گناهان صغيره، كبيره ميشود معنيش همين است. مثلاً صغيره از او سرزده باشد و نادم نباشد، حالا همين اصرارش، يعني نادم نشدنش، كبيره ميشود. اين فرعِ زياده بر اصل ميشود اين است كه فرمودند لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار هيچ صغيرهاي با اصرار، يعني نادم نشدنِ از آن باقي نميماند و هيچ كبيرهاي با استغفار، باقي نميماند. خدا ميداند بهترين اعمال براي ما كانّه استغفار است. دو چيز همهاش داريم، جميع آنچه هست دوتا است: يا از خدا آمده پيش ما، يا از ما رفته پيش خدا. همهاش همين دوتاست، وقتي واميرسي يا از او نعمتي آمده پيش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۹ *»
ما، يا از ما معصيتي رفته پيش او. معالجه همين دوتاست، همين دوكلمه است. آنچه از او آمده پيش ما شكر ميخواهد، آنچه از ما رفته پيش او استغفار ميخواهد. ميفرمايد لا واللّه مااراد منكم الاّ اثنين اَنتُقرّوا له بالنعم فيزيدَكم و انتُقرّوا له بالذنوب فيغفرَ لكم پس ماها تا ميتوانيم بايد در اين دوكلمه سعي كنيم. شكر كنيم براي آنچه از جانب او آمده پيش ما و استغفار كنيم از آنچه از جانب ما رفته پيش او. پس لفظش بد نيست اگر اينطور بگوييد الحمدللّه علي ما نَزَل منه الي و استغفراللّه ممّا صعد منّي اليه.
برويم بر سر مسألهاي كه در دست داشتيم و مقصود بود، و آن اين بود كه جميع عذابها براي معاصي است. ديروز اينرا عرض كردم و درست عرض كردم و حق عرض كردم. حالا اگر كسي در اين مسأله بر من اعتراضي كند كه چه ميگويي در اينكه به ائمّه طاهرين:ميرسيد از مصيبتها و محنتها؟ به انبيا ميرسيد مصيبتهاي عظيمِ عظيم، چه ميگويي در خصوص آن بلاها و محنتها و مصيبتها كه به ايشان ميرسيد و حالآنكه اين عذابها از طبقه اوّل جهنّم است. پس انبيا و اوليا چگونه است كه مبتلا به اين بلاها شدند و چرا اين عذابها و مصيبتها بر ايشان وارد آمد؟ جواب از اين سخن به اقسام و انحاء داده ميشود، به انحاءِ جوابها اين را جواب ميگوييم: يكي از جوابهاش اين است ـ درست ملتفت باشيد چه عرض ميكنم ـ از جمله عبادات خداوند عالم يكي صبر است و از براي صبر درجاتي است در جنّت بغيرحساب. و از جميع عبادات اين صبر اعظم است، به جهت اينكه ميفرمايد انّما يوفّي الصابرون اجرَهم بغير حساب خداوند صابران را اجر ميدهد بدون حساب. بسا آنكه به كسي كه حسنهاي كرده دهبرابر ميدهد، هفتصدبرابر ميدهد، هزاربرابر ميدهد ولكن ميفرمايد انّما يوفّي الصابرون اجرَهم بغير حساب اين يكدرجه صبركنندگان است كه براي زرع و نِماي اينها در جنّت اندازهاي نيست، نهايتي ندارد. حالا انبيا اين جزاي جزيلِ خداوند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۰ *»
را آيا بايد داشته باشند يا همان جزاي دوقروشي و سهقروشي را داشته باشند؟ بگو ببينم كه انبيا آن خزانه بيحساب را بايد تحصيل كنند كه انّما يوفّي الصابرون اجرَهم بغير حساب يا اينكه ميبايد اين اندازههاي معيّن و كيلهاي معيّن را داشته باشند؟ اما اندازهها و كيلها، كه بسيار كم است براي ايشان. پس براي ايشان بايد آن خزانهاي را كه نفاد ندارد مهيّا كنند و آن خزانه بينفاد، جزاي صبر است. حالا صبر را در دنيا آيا بايد بكنند يا نبايد بكنند؟ صبر نكرده، جزا مزيد نميشود. پس بايد صبر كرده باشند، پس خداوند عالم ايشان را آزمايش كرده به اين بلاها و محنتها و مصيبتها و اظهار ميكند فضل ايشان را براي تمام مردم و اتمامِ حجّت خود را به آنها، بر خلق كند. و بگويد كه اينها هم بنده منند، من مبتلا كردهام اينها را اينطور، ببين چگونه صبر كردند در راه من! و سردادند در راه تقدير من و نفس نكشيدند! اينها صاحبان مقام صبرند، به اينها حجّت بر سايرين تمام ميشود و اينها سبب تسلّي ميشود براي ايشان و حفظ بنيه ايشان ميشود، و در اين صبر و تسليم ظاهر ميشود جلالت شأن انبيا و تسليمِ ايشان براي خدا، و رضا به قضا دادن ايشان. و اين رضا اعظم عبادات است، حالا اين رضا كجا ظاهر ميشود؟ بگويم پلو دادي خوردم راضي شدم، لباسهاي خوب دادي پوشيدم راضي شدم، عزّت دادي راضي شدم؟ اگر اين رضاست كه من هم ميتوانم اين رضا را داشته باشم. بلكه رضا ظاهر ميشود در هنگام سلب نعمت و نزول بلا. پس ائمّه به جزاي رضا به قضا، به جزاي تسليم براي خدا، به جزاي صبر در بلا بايد برسند. و نميرسند مگر آنكه در اين دنيا اين بلايا و محن به ايشان برسد. وقتي اين بلايا و محن به ايشان رسيد و صبر كردند و رضا شدند و تسليم كردند، به آن اجر بياندازه بيحساب ميرسند. گيرم به فضل جداگانه خدا درجات به ايشان عطا كند، لكن استحقاق بعمل نيامده، عمل نكرده را چندش مزد است؟ ائمّه عمل بايد بكنند و چون عمل كردند جزا از خدا بگيرند. آيا جزاي رضا را بايد به كي بدهند؟ جزاي چه را؟ رضاي از چه را؟ اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۱ *»
راضي به عزّت باشند كه همهكس هستند، اگر راضي به عذاب اين دنيا بايد باشند و اينجا مبتلا نشوند، كه اين نشد رضا به قضا، اين نشد تسليم، اين نشد توكّل بر خدا، اين نشد صبر بر محن و مصايب؛ اين نشد. پس بايد ائمّه سلاماللهعليهم اين جهات عبادت از ايشان بروز كند و بروز نميكرد مگر آنكه خدا ايشان را مبتلا كند به بلاها و ايشان صبر كنند و خداوند اين جزا را به ايشان بدهد، جزاي راضيان، جزاي تسليمكنندگان، جزاي صابران را به ايشان بدهد؛ اين يك وجه. و وجه ديگر آنكه ايشان اُسوه هستند، يعني ايشان مقتداي خلقند و جميع اعمال را مردم بايد از ايشان يادبگيرند. هر كار كه ايشان ميكنند بايد مردم ببينند و يادبگيرند چنانكه فرمود صَلّوا كما رأيتموني اُصلّي نماز كنيد چنانكه مرا ميبينيد نماز ميكنم. همچنين منادي پيغمبر ندا در داد در ميان امت كه شما جميع اعمال خود را يادگرفتهايد، پيغمبر امسال ميخواهد به حج برود، اعمال حج را تعليم مردم كند. هركس ميتواند برود به حج، برود. هركس ممكنش بود رفت در آن حجّة الوداع مردم نظرشان بود به رسولخدا كه چه ميكند، بكنند. ميديدند كجا ميايستد، بايستند. كجا نماز ميكند نماز كنند. ايشان مقتدا هستند، در جميع اعمال بايد اقتدا به ايشان كرد به طوري كه اگر از تو بپرسند چرا همچو ميخوري؟ بگويي رسول خدا همچو فرموده. بگويند چرا همچو نشستي؟ رسول خدا فرمود. پس چون ايشان مقتداي خلقند، بايد ياد مردم بدهند آداب صبر بر مصايب را، آداب رضا به قضا را، آداب تسليم را. اينها را مردم بايد از ايشان يادبگيرند. و وجهي ديگر آنكه خداوند در حكمت خود حتم كرده بود كه حجّتهاي او از جنس بشر باشند و چون آنها را از جنس بشر كرد، علامتي براي اين نيز واجب شد تا مردم بدانند اين حجّت خداست والاّ چشمشان كه مثل مردم ديگر، گوششان كه مثل مردم ديگر، سر و صورتشان مثل مردم ديگر. دست دارند، پا دارند، مثل مردم ديگر. اكل ميكنند، شرب ميكنند مثل مردم ديگر، حالا ما از كجا بفهميم اين حجّت خداست؟ زبان عالمانه دارد، همه علما زبان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۲ *»
عالمانه دارند. من از كجا بدانم كه اين عالم، حجّت خداست؟ پس علامت ميخواهد. مثل اينكه كسي از پايتخت بيايد ادّعاي منصب براي خود بكند، مثلاً بگويد من سرتيپم. به او ميگويند سرتيپي نشان دارد، نشان سرتيپيت كو؟ يا بگويد من اميرتومانم، به او ميگويند اميرتوماني نشان دارد، نشان تو كو؟ همچنين حجّتهاي خدا از جانب خدا كه آمدند علامت ميخواهند. علامتش ميبايست علامات خدايي باشد، علامات خلقي اگر ميبود، مثل ساير خلق بود. او ميخورد من هم ميخورم، او ميپوشد من هم ميپوشم، او راه ميرود من هم راه ميروم. علامات خلقي را كه همه خلق ميتوانند داشته باشند، نهايت من نميتوانم اين يككار را بكنم، يكي ديگر هست كه ميتواند. حالا آني كه از پيش خدا آمده علامات خدايي بايد داشته باشد تا ما بدانيم از جانب خدا آمده. و خدا هم به پيغمبران و اوصياي آنها علامات خود را داد و علامات خدايي آنها معجزاتي است براي آنها كه به هرچه بخواهند بگويند بشو، ميشود. به ديوار بگويند بيا ميآيد، به درخت بگويند پراكنده شو ميشود، به حيوان بگويند بمير ميميرد. اينها علامات خدايي است و چون علامات خدايي در ايشان غالب است، اگر خدا ايشان را بر همين حال باقي ميگذارد، اغلب امّت اعتقاد به خدايي ايشان ميكردند و اعتراف به ربوبيّت ايشان ميكردند. يكوقتي از يكي از اين هندوها پرسيدم كه شما به چه علّت اين رام را خدا ميدانيد؟ گفت به جهت اينكه كارهاي خدايي از او بروز كرد آنقدر كه از غير او آنقدر بروز نكرد. به همين برهان وقتي كه حجّتهاي خدا كارهاي خدايي كردند، مردم معتقد به خدايي ايشان ميشدند، از اين جهت معالجه فرمود اين كار را خداوند عالم به غلبه عبوديّت بر ايشان چنانكه ايشان را مبتلا كرد به اعراض، به امراض، به قحط. مبتلا كرد به حبس كه سالها در حبس بمانند، سالها مريض بمانند و هكذا. به اين جهات آنها را مبتلا كرد تا مردم بفهمند و يقين كنند كه اينها خدا نيستند. زيرا كه اگر اينها خدا بودند دفع بلاها و مصيبتها و محنتها را از خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۳ *»
ميتوانستند بكنند. معلوم است عبدند براي ديگري، جاري ميشوند بر حسب تقدير او، و آنچه او مقدّر كرده است راضيند. حضرتصادق يكسال متوالي ناخوش و عليل بودند تا سر يكسال كه شد دوايي خودش درست كرد، به آن دوا خود را چاق كرد. ائمّه سالها در حبس ميماندند، دهسال، دوازدهسال، بيشتر، در آن محبسهاي سخت ظلماني ميماندند. با آن غُلها، با آن كُندها و زنجيرها كه بر پاي ايشان گذارده شده بود. مگر در آنجا ايشان را بيزنجير ميگذاردند؟ در زيارت حضرتامامموسي است كه السلام علي الساق المرضوض بالحديد سلام بر آن امامي كه پاي مباركش از صدمه زنجير خورد شده بود. خلاصه، پس به جهت آنكه آنها را خدا ندانند، خدا اين بلاها را بر ايشان مسلّط كرد. اما بهقول مردكه اگر فصدش نكرده بودند معلوم ميشد، باوجود اين نظر كن ببين جمع كثيري اقرار به خدايي آنها كردند و علياللّهي شدند و معالجهپذير نيستند، غلو كردند در ايشان و ايشان را خدا دانستند باوجود اين معالجهها. ديگر اگر اين معالجهها نشده بود چه ميشد و مردم چه ميگفتند درباره ايشان؟
و امّا راهي ديگر آن است كه خداوند عالم جلّشأنه وقتي كه خلق كرد خلق را، از براي هر عملي اقتضايي قرار داد و اين اقتضا از او تخلّف نميكند مگر از خارج بيايد يك معالجهاي بشود. حالا مثلاً اقتضاي خود را از كوهانداختن اين است كه پاي آدم بشكند، اقتضاي چاقوي تيز بر دست گذاردن و كشيدن اين است كه ببرد و قطع كند، ديگر برنميدارد حرفي. اقتضاي آتش، سوختن است و اقتضاي يخ، سردكردن. براي جميع چيزها در روزي كه آسمان را خلق كرد و اشياء را آفريد، اقتضا قرارداد. حتّي براي جميع اعمال، براي جميع اقوال، براي جميع صفات، اقتضا قرار داد. مثلاً به كسي فحش بدهي، اقتضاي اين حروف و كلمات و اينگونه حرفها اين است كه عداوتي كه در دل اوست به هيجان آيد، غضبي كه در سينه او كامن است به هيجان آيد. اين كلمات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۴ *»
را كه گفتي مثل آتش ازجا كنده ميشود كه تو را بسوزاند. لكن همينكه رو به او رفتي قربان تو شوم، فداي تو گردم، اي من فداي تو شوم، اقتضاي اين حروف و كلمات اين است كه از اندرون اين محبّت بيرون آيد، خاشع شود. اقتضاي اين، اين است. و اگر سنگي بزني، او غضب كند. لكن اينرا عرض كنم كه بعضي چيزها را ترياق بعضي قرار داده. اگرچه اقتضاي افعي را اين قرار داده كه زهر او جانگزا باشد، لكن ترياق فاروق در مقابل اين آفريده كه رفع زهر آن را بكند. از آنطرف مرض قرار داده، اقتضاي او ضعف است و نقاهت، از اينطرف دواي مفرّح آفريده براي رفع مرض. بعد از آني كه براي هرچيزي اقتضايي قرار داد، هر عملي و فعلي و قولي و صفتي و كاري را كه اقتضاي او ضرر بود به دين و دنياي مردم و دانست مصلحت آنها نبود، نهي كرد. پيغمبران فرستاد، اوصيا قرار داد كه بگويند اينكارها را نكنند، من اقتضاي اينها را بد قرار دادهام. مثلاً اقتضاي غيبت اين است، نگويند. اقتضاي دروغ اين است، نگويند. اقتضاي فحش اين است، اقتضاي زنا اين است و هكذا، آنچه ضرر به ايشان داشت پيغمبران را گفت به مردم بگوييد نكنند. پيغمبران آمدند و گفتند. و هرچه در او منفعت ايشان بود پيغمبران را گفت بگوييد بكنند. وفا كنند، عدل كنند، انصاف كنند، خيانت نداشته باشند، اداي حقوق مردم بكنند، شكر احسان مردم بكنند، به زن و بچّه مردم نگاه نكنند، شراب نخورند، معاصي را مرتكب نشوند، قمار نكنند و هكذا. پيغمبران هم آمدند و گفتند. چون خداوند عالم جلّشأنه ميدانست كه اين خلق منكوس و اين خلق خائب خاسر چنانكه در قرآن خود از آنها خبر داده كه انّ الانسان لفي خسر پس چون ميدانست اين خلق زيانكارند و مرتكب ميشوند آنچه را كه به ايشان ضرر دارد و اجتناب ميكنند از آنچه به ايشان نفع دارد، و اگر ايشان را بگيرد به آنچه ضرر دارد، ابداً جنبندهاي يكساعت در روي زمين باقي نميماند ولو يؤاخذاللّه الناس بماكسبوا ماترك علي ظهرها من دابّة پس اگر خدا ميخواست مردم را به اقتضاءات اعمالشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۵ *»
مؤاخذه كند، اگر همچو بنايي بود، جنبندهاي نميماند. و هرگاه بخواهد مردم را بهواسطه اعمال خير چيز بدهد، پس ابداً احساني به كسي نبايد بكند. اين را خداوند عالم از اين خلق منكوس كافر ميدانست، پس از براي حفظ بنيه شماها ترياقهايي چند آفريد كه هرگاه آن ترياقها را استعمال كنيد، اقتضاي آن اعمال را باطل كند و اثر آن اعمال را از شما زايل كند. و آن ترياقها اين است كه انبيا و اوصيا را مبتلا كرد به بلاها. و چون ايشان كلّيند و جان جهانند و مهيمن و مستوليند، يكعضوي از ايشان كه درد بگيرد و بلايي بر او وارد آيد، بقدر كفايت كلّ خلق ميشود و رفع اثر آن معاصي ميشود. مثلاً بعد از آني كه خدا دانست كه تو گناهاني مرتكب ميشوي كه عقوبت آن اين است كه در خلقت تو به واسطه مرتكب شدن آن معصيت بايد دست تو را قطع كنند، حالا از براي كفّاره اين گناهي كه اين اقتضا را داشت، قرار داد كه دست حسين را ببرند كه چون دست او را بريدند، ديگر اقتضاي آن گناه از تو برداشته شود. پس ترياقي براي آن گناه آفريد كه دستي مثل دست حسين۷ قطع شود تا دل تو بسوزد و چون دل تو سوخت، كفّاره آن گناه تو شود. ببين اگر دست تو را ببرند راضيتري يا دست حسين۷ را؟ شكي در اين نيست كه تو راضيتري دست تو را ببرند و دست آن بزرگوار قطع نشود. پس دست او را كه قطع كردند، گويا جميع دستهاي شيعيان او را قطع كردند. پس جميع گناهاني كه اقتضايش اين بود كه دست آدم را براي آن ببرند، به اين مصيبت كفّاره جميع آنها شد. همچنين بسا آنكه تو گناهي ميكني كه اقتضاي آن اين است كه دهن تو را خورد كنند. حالا از براي كفّاره اين گناه، دشمنان تير بر دهان مبارك آن بزرگوار زدند و اين مصيبت بر او وارد آمد تا تو بشنوي و آرزو كني كه كاش دهان مرا خورد كرده بودند و به اين، كفّاره گناه تو شود. همچنين بسا آنكه تو گناهي ميكني كه كفّارهاش اين است كه بايدطفل شيرخوار تو بميرد. براي اينجور معاصي مقرّر شد كه طفل شيرخوار حسين۷ در كربلا كشته شود تا بشنوي و آرزو كني كه كاش هزارطفل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۶ *»
ميداشتم و فداي علياصغر ميكردم. همچنين بسا معصيتي كه كفّارهاش اين است كه جوان هجدهساله آدم در پيش چشمش از دنيا برود، به جهت كفّاره اينجور گناه. حضرتعلياكبر مقرّر شد تا بشنوي شهادت او را و آرزو كني كه كاش صدهزارجوان داشتم و فداي علياكبر ميكردم و همين كفّاره گناهان تو شود، و هكذا باقي مصيبتها.
يك فرنگي چند وقت پيش از اين كتابي نوشته بود در ردّ مذهبشيعه و مذهب اسلام را خواسته بود رد كند. يكدختري از نصاري نذر كرده بود كه اگر مطلب او برآيد، آن كتاب را چاپ كند و بفرستد در بلاد اسلام. و چاپ كرده بود و فرستاده بود در جميع بلاد، از آنجمله يكي آمد اينجا به كرمان. و اين كتابها را پول روش ميگذاشتند و ميدادند مردم بخوانند. و مسلمانان آن كتاب را خوانده بودند و آن شبههها در ذهنهاشان رفته بود. اين كتاب، كرمان كه آمد بهدست من كه رسيد خواندم و ديدم. من برداشتم يككتابي در جواب او نوشتم و فقرهفقره جميع كتاب او را رد كردم به آيات تورات و انجيل و زبور و كتابهاي جديد و قديمشان. به جهت آنكه براي آنها كه ديگر دليل از قرآن و حديث كه نميشود ذكر كنند، زيرا كه آنها اصل قرآن و حديث را قبول ندارند. باري، از كتابهاي خودشان جميع آنچه نوشته بود همه را رد كردم به طوري كه تا آنروز بهتر از آن كسي رد نكرده بود. خود ارمنيها و يهوديها ديده بودند، اقرار كرده بودند كه تا حال كسي ما را اينطور رد نكرده بود. خلاصه، ازجمله چيزهايي كه آن پادري در كتابش نوشته بود اين بود كه جميع مذهبها كه در عالم هست همه باطل است غير از مذهب نصاري. به جهت آنكه بنيآدم خالي از گناه نيست، لامحاله اولاد آدم گناه ميكنند و گناه به توبه پاك نميشود و دليل خواسته بود بياورد كه گناه به توبه پاك نميشود. يكپاره مزخرف هم گفته بود، آنوقت گفته بود چون گناه به توبه پاك نميشود و بنيآدم هم لامحاله خالي از گناه نخواهند بود، پس مردم همه گناهكارند مگر نصاري كه كفّاره گناه دارند. نصاري يكچيزي دارند كه به آن چيز كفّاره گناهانشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۷ *»
شده و آن قتل عيسي است كه بهواسطه كشته شدن عيسي، جميع نصاري از گناه پاك شدند. من برداشتم در جواب اين حرف نوشتم كه ايني كه گفتي بنيآدم از گناه خالي نيست، راست گفتي. همهكس گناهكار است مگر كسي كه خدا او را نگاه دارد و حفظ كند و در ميان امّت پيغمبر ما، همچو كسي را كه خدا او را نگاه داشته و از او چيزي سرنميزند معصوم ميگويند؛ پس ماسواي معصوم، همه گناهكارند. اما اينكه گفته بودي گناه به توبه پاك نميشود، اين به جهت اين است كه تو معني توبه را نفهميدي كه چنين حرفي زدي. و شرح كردم در آن كتاب براي او معني توبه را به ادلّه بسيار كه گريزي از آن نبود. و اما اين حرفي كه زدي كه مردم همه گناهكارند غير از نصاري، به جهت آنكه اينها كفّاره گناه دارند كه قتل عيسي باشد، اوّلاً اينكه عيسي كشته نشده و براي او ثابت كردم در آن كتاب كه عيسي را نكشتند. و ثانياً آنكه چرا در اسلام كفّاره گناه نيست؟ در مذهب اسلام هم خدا كفّاره قرار داده. بلكه اين كفّاره در همين مذهب است و جاي ديگر اين كفّاره را قرار نداده و آن كفّاره، قتل حسينبيعليبنابيطالب است صلواتاللّه و سلامهعليه كه به كشته شدن او خدا جميع اين امّت از دوستان او را از آتش جهنّم نجات داد و توبهشان را قبول كرد. پس ما هم كفّاره گناه داريم و كفّاره گناهان ما شهادت حسين۷ است.
باري، آيا شما ميدانيد كه چگونه شهادت آن بزرگوار كفّاره گناهان امّت است؟ عرض كنم تا بدانيد. همه بهجهت اين است كه به كشته شدن حسين۷ گويا همه امّت كشته شدند. چرا كه آن بزرگوار به منزله دل است و اگر بر دل صدمهاي وارد آيد، جميع اعضا متأثّر ميشوند و صدمه ميخورند و حيات از تن آنها بيرون ميرود. پس خدا ميداند كه به كشته شدن آن بزرگوار، جميع دوستانش همه كشته شدند. ميخواهي اين مطلب را براي تو واضح كنم؟ فكر كن ببين آيا تو راضي نيستي كه تو كشته شده بودي و آن بزرگوار كشته نميشد؟ البته هزارمرتبه راضيتري. ببين اگر سر تو را بريده بودند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۸ *»
راضيتر بودي يا اينكه سر آن بزرگوار را از بدن جدا كنند؟ يقيناً به بريده شدن سر خودت راضيتر بودي. ببين اگر بدن تو پامال شده بود راضيتر بودي يا بدن او؟ معلوم است بدن خودت. عيال تو اسير شده بود راضيتر بودي يا عيال او؟ معلوم است عيال خودت. اطفال كوچك تو را سوار شتر كرده بودند و ميزدند و در آفتابهاي گرم ميبردند راضيتر بودي يا اينكه اطفال كوچك آقاي تو را باوجود يتيمي و اسيري و گرفتاري و آن بلاها و محنتها و مصيبتها سوار شتر بكنند و آنها را دستهاشان را ببندند و شتران را بدوانند و تازيانه بر آنها بزنند و آنها را در آفتابهاي گرم عربستان در ميان خار بدوانند؟ يقيناً با اطفال تو اينها را ميكردند هزارمرتبه بالاتر راضيتر بودي. پس معلوم است جميع اين مصيبتهايي كه بر آن بزرگوار وارد آوردند، همه را بر دوستان آن حضرت وارد آوردند و دوستان هزارمرتبه بدتر و سختترش را ـ اگرچه ديگر سختتر از آن ممكن نبود ـ راضي بودند بر خود ايشان وارد آيد. پس عرض ميكنم:
اي تشنه لب شهيد بيغسل و كفن | سر داده به راه دوستان بر دشمن | |
اي كاش نميشدي تو آن روز شهيد | ما را همه ميبود به دوزخ مسكن |
ما راضي بوديم كه بر هريك از ما چندين هزاربرابر آنچه بر تو وارد آمد، وارد آيد و اين مصيبتها بر تو وارد نيايد. بلكه كاش مردهبوديم و اين واقعههاي جانگداز را نميشنيديم.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين ابدالابدين و دهرالداهرين بعدد مافي علمه من شيء، بعددها عنده من القدر في كلّ لحظة و لمحة من الازل الي الابد.
([۱]) چون مردم ازدحامي زياد ميكردند و شورش و جمعيتي داشتند و قالقال ميكردند، نماز تمام نشده بهم ميريختند بعد از خواندن آيه فرمودند:
اولاً پيش از تكلم در تفسير آيه اين دو سه كلمه سهل است عرض شود اگرچه مكرر عرض كردهام نميدانم براي چه مجتمع ميشويد فايدهاش چهچيز است؟ اگر براي تحصيل دين و معرفت است چرا نمازهاي مردم را خراب ميكنيد؟ اگر براي خرابكردن نمازهاي مردم است كه خيلي امر منكري است كه جمعي در ولايتي جمع شوند و بيايند نماز مردم را خراب كنند باعث اين چهچيز است؟ آخر اين چه اوضاع است براي چه جمع ميشويد؟ آيا براي همين از خانههاتان بيرون ميآييد كه بياييد نمازهاي مردم را خراب كنيد كه اين درست نيست وانگهي اگر يككلمه را از من نشنويد نپذيريد چيزهاي ديگر را چگونه ميشنويد و ميپذيريد؟ معلوم است نخواهيد پذيرفت.