جستجو کردن
Close this search box.

۰۶-۰۲ مواعظ – مواعظ ماه مبارک رمضان ۱۲۸۰ آقای کرمانی – چاپ – قسمت دوم

مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ – قسمت دوم

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۲ *»

«موعظه پانزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در ايّام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني عبادت بود و عرض كردم كه معني عبادت و حقيقت عبادت، امتثال فرمان است و اين امتثال فرمان تعلّق به هر كاري كه گرفت، امتثال آن كار را بايد كرد. و همه عبادتها جمع مي‏شوند در اين كلمه كه عبادت يعني فرمانبرداري ولكن اين فرمان تعلّق مي‏گيرد به چيزي چند. مثلاً فرمان آقا يك دفعه تعلّق مي‏گيرد به جاروب كردن در خانه، يك دفعه تعلّق مي‏گيرد به آب‏پاشيدن، يك دفعه تعلّق مي‏گيرد به بنايي ساختن و يك دفعه به آب از چاه كشيدن و هكذا. همه اينها فرمان از آقاست ولكن تعلّق گرفته به كار معيّني. امتثال فرمان و فرمانبرداري آن است كه آن كار معيّن را تو بكني، به طوري كه فرمان داده؛ و از خود، رأيي و هوايي نداشته باشي. اگر فرموده تو آب بكش و حوض را آب كن، تو بايد بروي پشت چرخ و متوجّه چرخ باشي و بايد در دل خود متوجّه آب كشيدن باشي و همين است خدمت تو از براي مولا و همين است فرمانبرداري تو از براي مولا. و اگر تو بگويي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۳ *»

اي مولا! من از تو دور مي‏شوم، مرا پي آب كشيدن مي‏فرستي روي من به چرخ مي‏شود، روي من به چاه مي‏شود و معلوم است قرب تو بهتر است از بُعد تو كه من رو به تو نكنم و رو به چرخ كنم، اين خودرأيي و عصيان مي‏شود و اين قرب براي تو بُعد مي‏شود و آن توجّه تو ادبار مي‏شود و براي تو جايز نيست اين توجّه از پيش خود. اين است كه سيّد مرحوم يك وقتي عرض كردند خدمت شيخ مرحوم كه در نماز جماعت چنانكه بايد از براي من حضور قلب حاصل نمي‏شود و هروقت تنها نماز كنم قلبم مجتمع‏تر است، حواسم جمع‏تر است، حضور من بيشتر است. فرمودند نه هر حضوري مطلوب و مرضي خداست، بايد ديد رضاي خدا در چيست. رضاي خدا بعد از آني كه در جماعت است، بايد جماعت را اختيار كرد اگرچه حضور قلب كمتر باشد؛ بايد همان را اختيار كرد. اگر وقتي كه پيغمبران در ملأ اعلي بودند و در قرب جوار عرش رحمان بودند و خداوند عالم جلّ‏شأنه به ايشان حكم كرده بود كه برويد به اين خاكدان و خاكيان را به سوي من هدايت كنيد و متحمّل اين محنتها و مصيبتها و اين ظلمتكده بشويد. اگر پيغمبران مي‏گفتند ما قرب تو را به بُعد عوض نمي‏كنيم و ملأ سماوات را به ملأ زمين مقابل نمي‏كنيم، در اينجا سرتاپا مشغول عبادتيم و آنجا بايد بيكار بگرديم و اين عبادت را به آن بيكاري عوض نمي‏كنيم. اينجا در سلامتي قرب تو هستيم و آن را با مرارت و زحمت بُعد تو عوض نمي‏كنيم، اگر اين‏طور مي‏گفتند ابداً مراد خدا به عمل نمي‏آمد، ابداً هدايت خدا و نور خدا در جميع اقطار ملك ظاهر نمي‏شد و آن‏وقت پيغمبران عصيان كرده بودند اگر چنين خواهشي كرده بودند متابعت خدا بعمل نمي‏آمد. بلكه نهايت متابعت بنده اين است كه اگر آقا بگويد برو به چين، همان بُعد چين را تو بايد اختيار كني. بايد همان را عبادت خود و اسباب قرب خود قرار بدهي. مولاي تو در چين است چنانكه در اينجاست، مولاي تو در هند است چنانكه در اينجاست. در هرجا كه هست قرب و بُعد فرق نمي‏كند نمي‏بيني مي‏فرمايد هو الذي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۴ *»

في السماء اله و في الأرض اله خداوند عالم در آسمان است چنانكه در زمين است و در زمين است چنانكه در آسمان است. اگر پيغمبر، خداشناس است براي او ملك سماوات و ملك زمين فرق نمي‏كند و در هر دوجا قرب و بُعد يكسانند. خدا را در همه جا مي‏بينند و در همه جا خدا را مي‏پرستند. مقصود اين است كه انسان بايست اطاعت مولا را بكند و آن اطاعت را عبادت خود قرار دهد، آنچه امر كرده بايد همان را بكند. حالا پيغمبر مي‏خواهد قاصد بفرستد به هند و يكي بايد برود به هند، حالا آن شخص بگويد من قرب تو را از همه چيز بهتر مي‏دانم و نمي‏روم، اين نمي‏شود، اين فرمانبرداري نيست. پس بايست برود و آن رفتن عبادت و سبب تقرّب او است.

پس معلوم شد كه آنچه ماها خود مي‏پسنديم و ما خود قرب خود مي‏دانيم و صلاح خود مي‏دانيم، آن عين خطاست؛ جميع صواب در امتثال فرمان خداست. پس چون خداوند عالم جهت هيچ خدمتي ممكن نبود كه بشود، معقول نيست خدا جهت خدمتي بشود، ساير خلق جهت خدمت مي‏شوند. مثل اينكه آقا ميگويد به غلام خود كه پاي مرا بمال. حالا غلام بايد متّصل با آقا بنشيند و روي خود را به آقا بكند و اين خدمت را بكند؛ پس آقا جهت خدمت شد. باز جهت خدمت آقاست؛ مي‏گويد آب به من بده بخورم و غلام مي‏دهد و مولاي او جهت خدمت مي‏شود. جميع پرستاري‏ها كه براي مولاي خود مي‏كند، مولاي او جهت خدمت او است و خدمتها را به سوي آن جهت بايد بعمل آورد. اما خداوند عالم جهت هيچ خدمت نمي‏شود و هيچ‏كس به خدا نمي‏رسد، هيچ‏كس خدمتي از براي ذات خدا نمي‏تواند بكند. پس مغرور مباش كه من خدا را مي‏پرستم و عبادتي براي خدا كرده‏ام به اين خيال كه نفعي به خدا رسانيده باشي، يا خدا را تو عزيزتر و مكرّم‏تر كرده باشي، يا خدا را تو متشخّص‏تر كرده‏اي من كفر فانّ اللّه غني عن‏العالمين هركس كافر شود، خدا از جميع كاينات بي‏نياز است، از عبادت جميع مخلوقات غني است لاتنفعه طاعة من اطاعه و لاتضرّه معصية

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۵ *»

من عصاه هيچ نفع نمي‏دهد طاعت مطيعان به خدا و هيچ مضرّت نمي‏رساند معصيت عاصيان به خدا. پس ذات خداوند عالم جهت هيچ خدمتي نمي‏شود. پس فرماني صادر نشده از براي اينكه تو براي ذات خدا كاري بكني و خدمتي نسبت به ذات خدا بعمل بياوري. پس عبادتي براي ذات خدا نيست، در رتبه ذات خدا كسي نيست كه در آنجا خدمتي براي ذات خدا بكند. نه در ذات خدا و رتبه خدا كسي است كه خدمتي براي او بتوان كرد، نه در رتبه ذات خدا خدمتكاري مي‏تواند برود، و نه خدمتي به ذات خدا مي‏توان كرد. مي‏خواهي چه خدمت به ذات خدا بكني؟ مي‏خواهي او را بمالي، آبش بدهي، نانش بدهي؟ با ذات خدا نمي‏توان اين كارها را كرد. پس در رتبه ذات خدا نامي از خدمت و خدمتكار نيست و خدمتي براي ذات خدا نخواهد شد.

بعد از آني كه چنين شد و دانستيد اين خدمت در رتبه خلق است و جهت همه خدمتها خلق است، پس خداوند عالم مخلوقات خود را كه خواست به عبادت و بندگي بدارد، بعضي را فرمود كه خدمت براي بعضي كنند. اگر بعضي خدمت براي بعضي كردند، همين خدمتهايي كه به يكديگر مي‏كنند، همين را خدا عبادت و پرستش خود قرار داده؛ گفته همين عبادت من باشد. آيا نمي‏داني مؤمن آنچه نسبت به او بعمل آيد، نسبت به خداوند عالم بعمل آمده؟ پس تو اگر صدقه‏اي بدهي به برادر فقير مؤمن خودت، صدقه به خدا داده‏اي اگرچه اين برادر فقير تو جهت اين خدمت شده و تو خدمت براي اين برادر فقير كرده‏اي ولكن انّ اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات خداوند عالم خود به دست خود صدقه را گرفته. آيا نشنيده‏اي صدقه را كه به دست فقير دادي در دست خدا واقع مي‏شود پيش از آني كه در دست فقير واقع شود؟ بجهت آنكه يداللّه فوق ايديهم تو صدقه را كه دست دراز مي‏كني مي‏دهي به فقير، اوّل در دست خدا واقع مي‏شود و از دست خدا به دست فقير مي‏رسد. براي اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۶ *»

دو معني است؛ يكي آنكه صدقه اوّل در دست خدا واقع مي‏شود، يعني آنچه داده‏اي به خدا داده‏اي و آنچه به دست خدا آمد گم نمي‏شود علي اليد مااخذت حتّي تؤدّي آنچه به دست خدا دادي و خدا آن را گرفت، آن را به تو رد خواهد كرد. رسول خدا فرمودند اللهمّ اعط كل منفق خلفاً پس اوّل در دست خدا واقع مي‏شود ايني كه به قرض خدا دادي خدا اين را به تو پس خواهد داد و چون كريم است و جواد، زياده هم مي‏دهد يا ده‏برابر يا هفتصدبرابر يا هرچه خواهد به تو پس مي‏دهد، اين يك معني. يكي آنكه به تو پس‏مي‏دهد در آخرت و جنّات نعيم مي‏دهد ثواب صدقه‏اي را كه در اين دنيا داده‏اي. اين است معني آنكه صدقه در دست خدا واقع مي‏شود. و چون در دست خدا واقع شده تو بدان گم نشده، چنان مپندار كه تلف شده و ايني كه داده‏اي ضايع و بيجا خرج شده، حاشا بلكه در دست خداست و محفوظ‏تر است ازاينكه در صندوق بگذاري و درش را ببندي. خداوند عالم مي‏فرمايد اين را بخصوصه عرض مي‏كنم تا رفقا يادبگيرند، بد نيست خدا مي‏فرمايد من قدّر عليه رزقه فلينفق ممّا آتاه اللّه اين حكايت انفاق از جمله مجربّات است. مي‏فرمايد هركس روزي او تنگ شده باشد بناي صدقه دادن بگذارد كه خدا در عوض به او پس مي‏دهد. اگر خدا كم پس بدهد ده‏برابر عوض مي‏دهد و اگر زياد بدهد الي ماشاءالله عوض مي‏دهد. كم بدهد ده‏برابر عوض مي‏دهد بجهت آنكه وعده كرده كه من جاء بالحسنة فله عشر امثالها پس هركس روزي او تنگ شده‏باشد، بنابگذارد صدقه بدهد. گول شيطان را مخور، شيطان گولت نكند، مگو كسي كه چيزي ندارد چطور مي‏تواند صدقه بدهد. من حالا عرض مي‏كنم راهش را. قيمت خرما را كه در اين ولايت نمي‏دانم چند است، بطور مثل عرض مي‏كنم مثلاً يك من ده شاهي. حالا كيست آن كسي كه ندارد ده شاهي بدهد و يك من خرما بگيرد آن گوشه بگذارد و روزي سه دانه خرما بدهد، اگر كمتر دارد روزي يك دانه از آن به فقير بدهد، از اين هم اگر كمتر دارد يك خرما را نصف كند روزي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۷ *»

نصف خرما صدقه بدهد. صدقه دادن چه اشكالي دارد؟! شيطان جميع مردم را بخيل كرده. به‏اين‏طور تو همين يك دانه خرما را كه در راه خدا دادي، خدا به تو پس خواهد داد اضعاف مضاعف آن را. من متعهّدم و ضامن اگرچه نهايت حماقت است كه من بگويم متعهّد و ضامنم ولكن چون خدا ضامن شده من هم مي‏گويم. عوض همين يك دانه خرما كه مي‏دهي من متعهّد، من ضامن كه از جميع معاملات منفعت بيشتر بكند، هيچ معامله‏اي اين‏قدر منفعت نداشته باشد. لكن هوشيار باش كه اين يك دانه خرما را كه مي‏دهي به يمين و يسار خود نگاه كن، به اطراف و جوانب خود نگاه كن، ببين از كجا مي‏آيد. از جايي مي‏آيد كه پيشتر هيچ گمان نداشتي و اين بواسطه همان يك دانه خرما بوده. خداوند از آسمان سبدي به زمين فرو نمي‏فرستد كه روزي بندگان را توش بكند بدهد ولكن بر دست بندگان و بر دست مخلوقات، روزي مردم را مي‏دهد. مي‏پرسم از شما كه كدام‏يك از اهل مجلس هست از سائل به كفَش تا مالدارش كه نتواند يك من خرما بخرد و در مدت دوماه صدقه بدهد؟ جميع شما قادريد. كدام‏يك از شما طالب معامله و منفعت نيستيد؟ خدا در قرآن وعده كرده من قدّر عليه رزقه فلينفق ممّا آتاه اللّه هركس روزيش تنگ شود انفاق كند از آنچه خدا به او داده. كدام معامله منفعتش بيش از اين است؟ معامله هندوستان از اين بيشتر منفعت نمي‏كند، هرچه سود بخوري از اين بيشتر منفعت نمي‏كند. پس اگر فقير شدي آنچه خدا گفته گوش به آن داشته باش. چه گفته؟ گفته انفاق كن، معالجه فقر اين است؛ و دعا.

باري مقصود اين بود كه صدقه در دست خدا واقع مي‏شود و خدا بدمعامله و لئيم نيست، خدا وعده كرده ده برابر و هفتصد برابر واللّه يضاعف لمن يشاء آن‏قدر مي‏دهد كه نهايت نداشته باشد بسا آنكه به يك خرمايي كه بدهي و بجا واقع شود، خدا ملكي به تو بدهد. خداوند حسابش دخلي به اين حسابها ندارد، بسا آنكه به يك دانه خرما كه مي‏دهي صدهزار تومان به تو عوض بدهد. تو كه به اين حالت مي‏دهي البته

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۸ *»

خداي كريم وهّاب كه وعده كرده به وعده خود وفا مي‏كند و مي‏دهد.

وامّا يك معني ديگر براي اينكه در دست خدا واقع مي‏شود اينكه خدا به فقير مي‏دهد پس رازق آن فقير خداست، رازق و دهنده به آن فقير خداست و دست تو در آن هنگام دست خداست. پس در دست خدا واقع شده و از دست خدا به فقير رسيده.

باري مقصودم اين بود كه خدمتها را نسبت به مردم بايد بعمل آورد، جميع عباداتي كه خدا امر فرموده، جميعاً را نسبت به خلق خدا بايد بعمل آورد ولكن قومي از مقدّسين هستند كه كأنّه اينها خود را خالو و خواهرزاده خدا مي‏دانند. خير، همچو نيست. با خلق خدا بايد راه رفت و جميع معاملات را با خلق خدا بايد كرد. آيا نشنيده‏اي كه من لم‏يشكر العبد لم‏يشكر الرب هركس شكر بنده‏ها را نكند شكر خدا را نكرده. بايد ميان خلق كار كرد و از جمله عبادات مسلّماً يكي همين صدقه دادن بود كه عرض كردم اين عبادتي است ولكن تو بايد به خلق خدا بدهي. زكوة بايد بدهي به خلق خدا بايد بدهي، خمس بايد بدهي به خلق خدا بايد بدهي، حج بايد بروي مي‏بايد به سوي خانه سنگي بروي. خانه سنگ است و گچ و خلق خداست، پس به سوي خلق خدا بايد بروي. جهاد اگر مي‏كني به سوي خلق خدا مي‏بايد بروي، جميع كارهايي كه مي‏كني به سوي خلق خدا بايد بكني. روزه مي‏گيري، خود را از معاشرت بعضي از خلق خدا وامي‏داري، از معاشرت اكل، از معاشرت شرب، همچنين از سر زير آب كردن و از ساير چيزهايي كه در روز روزه به عمل نمي‏آوري، از آنها بازمي‏ايستي. و معاشرت مي‏كني با كتاب خدا، معاشرت مي‏كني با دعا، معاشرت مي‏كني با اذكار و صدقات و همه اينها روكردن به خلق است. نماز مي‏كني رو به كعبه مي‏كني، رو به مسجد مي‏كني، به امامي اقتدا مي‏كني، حروفي و كلماتي از دهان خود بيرون مي‏آوري، جميع اينها همه خلق است و نمي‏تواني خدمتي نسبت به ذات خدا بجابياوري. پس جميع خدمات را نسبت به مخلوقات بايد به عمل آورد و خدماتي كه هست معلوم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۹ *»

است كه خدمتي كه نسبت به يك سنگي بايد بكني با خدمتي كه نسبت به درختي بايد بكني و خدمتي كه نسبت به حيواني بايد بكني و خدمتي كه نسبت به انساني بايد بكني و خدمتي كه نسبت به پيغمبري بكني، اين خدمتها در درجات تفاوت مي‏كند و ثواب اينها برحسب ثواب آن چيزي است كه تو خدمت را از براي آن مي‏كني.

چون سخن به اينجا رسيد بد نيست اين را عرض كنم. يك پاره‏اي هستند غافلند بسا آنكه ثواب ذكركردن را از اجابت مؤمني افضل مي‏دانند. به خيال خود حالا توجّهي كرده و غرق درياي توحيد شده و نماز خود را طولاني مي‏كند، به خيالش اينها افضل از اجابت مؤمن است. بسا آنكه سفر زيارتي يا سفر حجّي را افضل مي‏شمرند از اجابت مؤمني و از قضاي حاجت مؤمني و از سرور قلب مؤمني. مردم امر را اشتباه كرده‏اند، شماها ديگر عارف باشيد و عالم به مسائل باشيد. آيا نشنيده‏ايد كه شخصي داشت طواف مي‏كرد، در اثناي طواف برادر ديني او، او را صداكرد و او مشغول طواف بود. امام از او پرسيد ايني كه تو را صدا كرد كه بود؟ عرض كرد يكي از برادران ديني من بود. فرمودند چرا جوابش را ندادي؟ طواف را قطع كن و برو اجابت مؤمن را بكن. امر مؤمن عظيم است بجهت آنكه تو خدمت را از براي خدا بايست بكني، درهرجا بيشتر جلوه كرده آنجا عظيم‏تر است. آيا جلوه خدا در انسان بيشتر است يا در حيوان؟ و جلوه خدا آيا در حيوان بيشتر است يا در گياه؟ آيا جلوه خدا در گياه بيشتر است يا در سنگها؟ چه بسيار مردم كه به خيال خود آب قربهً‏الي‏اللّه به پاي درختي مي‏ريزند و به مؤمني قطره آبي نمي‏دهند، به خيالشان آن ثواب بيشتر دارد و حاشا كه چنين باشد. هرجا خدا بيشتر و بهتر جلوه كرده، خدمت براي آن بكني ثوابش بيشتر است. آيا خدا در انسان صالح جلوه خود را بهتر نموده يا جاهل نادان؟ چه بسيار از اين مردم هستند كه اگر كسي مردمان نظيف و مؤمن را به ضيافت بطلبد و ميهماني كند، اين عظيم نمي‏آيد به نظر ايشان. خيالشان مي‏رسد كه آن خوب است كه يك ديگ آشي درست كنند و بريزند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۰ *»

برسر اين گداها و اين مردمان كثيف بي‏تميز بي‏نماز و قال و قيل كنند و آن را ببرند و بخورند؛ خيالشان مي‏رسد اين خوب است. نه چنين نيست، آخر تو ببين اينها آيا عصمت دارند؟ نماز مي‏كنند، طهارت مي‏گيرند؟ ببين روي خود را مي‏شويند؟ كثافت شش ماه پيش از اين كه رويش را گرفته، ببين اين شسته است؟ ببين اين زن است و رويش و شكمش و سينه‏اش پيداست و نمي‏پوشاند، يااينكه خير مرد است هيچ تقوايي، طهارتي پيشش نيست. مي‏خواهم بدانم چطور شد اين صدقه به كارخورد و آن مؤمنين صالحين نظيف را كه به ضيافت طلبيدند بكار نخورد؟ صدقه را در راه خدا بايد داد و اين صدقه در راه خدا نبود؟ اينهايي كه به اين صفتند چشمهاشان هشت تا بشود پاك و پاكيزه باشند. حالا اگر دلتان رحم آمد دو انگشت نان، يك لقمه نان، نصف نان به ايشان بدهيد، آن هم اگر دلتان رحم آمد والاّ چرا بايد به اينها داد؟ صدقه را به خدا بايد داد، خدا توي جُنُب چه‏كار مي‏كند؟ خدا توي تارك‏الصلوة چكار مي‏كند، توي آن كساني كه هرّ را از برّ نمي‏دانند چكار مي‏كند؟ تو بايد به خدا بدهي. خير، اينها را يك چيزي جزئيشان بدهي، همان‏قدري كه سائل محروم نشده باشد اگر دلتان رحم آمد همان‏قدر بس است. چشمشان هشت تا بشود بيايند اسلام اختيار كنند و به طور مسلمين حركت كنند. كه گفته اين حالت، حالت مسلمين است؟ كه طهارت نگيرند، غسل نكنند، نماز نكنند، كثيف و نجس بگردند. ولكن جهّال چيز در راه خدا دادن را اين مي‏دانند كه يك ديگ شلغم‏شوربا سر بار بگذارند و درست كنند و اين را بياورند سر كوچه بگذارند و بريزند اين مردمان كثيف نجس و فحش به يكديگر بدهند و يكديگر را بزنند و اين را ببرند. خدا در توي اينها چه مي‏كند؟ هيچ ملائكه داخل اينها نيستند. و از آن طرف مؤمنين صالحين همه زاهد همه عابد، فقير، بينوا كه روي سؤال ندارند، آبرو دارند، مي‏خواهند آبروي خود را نگاه دارند گرسنگي مي‏خورند و مي‏توانند سؤال كنند و نمي‏كنند، به آن‏ها بايد انفاق كرد، آنها را بايد احترام كرد و آبروي ايشان را بايد حفظ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۱ *»

كرد والاّ اين سائلين هيچ احترام ندارند مگر حرمت نوعي. همين كه اسم اسلام برسرشان است، همين‏قدر حرمت دارند. حرمتشان همين است كه اگر رختشان به رختت خورد نبايد بشويي، دستشان اگر به دستت خورد نبايد آب بكشي، به ظاهر اسلام مسلمانشان بايد بداني. اگر دلت هم رحم آمد، يك انگشت، دو انگشت نان يك تكّه نان دستش بدهي، ديگر بيش از اين حرمتي ندارد. چشمش هشت‏تا بشود اسلام بياورد.

چون كيفيّت سؤال درميان آمد اين را عرض كنم اوّلاً اينكه در مساجد، در درخانه خداي جواد كريم رزّاق، همچو جايي سؤال از غير خدا خيلي بي‏شرمي است. از اين گذشته سؤال كردن خودش اذلال نفسي كه حرام است در آن افتاده و در خانه خدا و بر در خانه خداي رزّاق، سؤال از غير كردن بي‏ادبي است ديگر. يكي ديگر فرياد كردن در مسجد و مردم را از عبادت واداشتن، نماز مردم را غلط كردن. يكي ديگر آنكه آبروي خدا را و پيغمبر را ريختن، مثل اينكه سيّدها مي‏گويند براي خاطر جدّ من بدهيد، جدّ من به شما عوض بدهد، هي آبروي خدا را ريختن، هي آبروي پيغمبر را ريختن و متاع دكانِ سؤالِ خود نام پيغمبر را قراردادن اگرچه حالا بعد از آني كه چند روز قبل از اين گفتم اين كار بدي است، از اين سكوت كرده‏اند و اينها را نمي‏گويند. يكي ديگر راه‏رفتن در مابين صفوف، مهرها را لگدكردن آخر چشمش هم كه نمي‏بيند مهرها را لگد ميكند، تسبيحها را لگد مي‏كند، قرآنها را لگد مي‏كند راه مي‏رود توي صفوف. بسا آنكه يكي ساجد است، حالا اين راه مي‏رود، پاش را به سر مردم ميزند. بسا آنكه يكي راكع است، خود را مي‏زند به آن از نمازش كجش مي‏كند، حواس مردم را بهم ميزند. يكي ديگر آنكه روي فرشهاي مردم راه ميروند با اين پاهاي كثيف و البته آنهايي كه نظيفند فرش براي خودشان پهن مي‏كنند، يقيناً راضي نيست كه تو اين پاهاي كثيف منحوس خودت را روي فرشش بگذاري، روي جانمازش بگذاري، پات را در مسجد در مكان غصبي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۲ *»

مي‏گذاري؛ همه سر كارهاي ما خراب است. حالا كه همه پشت سر من حرف مي‏زنند گداها را هم بگذار بزنند، من حق را مي‏گويم. جميع كارها از آن‏طوري كه خدا خواسته منحرف شده، جميع منكرها معروف شده، جميع معروفها منكر شده. باز از جمله كارهايي كه مي‏كنند اين اذكاري است كه اين سائلين مي‏كنند، هي ميان صفها راه مي‏روند و مي‏گويند «اللهمّ صلّ علي محمّد وآل‏محمّد». به هر صلواتي يك گناه ريايي هم مي‏كند، به هر صلواتي يك گناه سمعه‏اي هم مي‏كند. حالا به اعتقاد خودش ذكر هم كرده. تو اگر راست مي‏گويي چرا وقتي سرجات نشسته‏اي صلوات نمي‏فرستي؟ چرا در جاي خلوت صلوات نمي‏فرستادي؟ معلوم است به هر صلواتي يك پول توقّع داري. يك پاره ديگر بلند هم مي‏گويند و حواس مردم را برهم مي‏زنند، همه‏اش خلاف قاعده. ولكن دنياست و آخرالزمان است و چيزي بر حالت اصلي كه خدا و رسول خواسته‏اند باقي نمانده است.

باري برويم برسر مطلب و آن اين بود كه خداوند براي هر كاري جهتي قرارداده و فضيلت كارها به قدر جهت كارهاست. پس فضيلت مؤمن بسيار است. نمي‏بيني كه امام نظر فرمودند به خانه كعبه و فرمودند اي كعبه چقدر عظيمي تو و خدا چقدر حرمت به تو داده! ولكن حرمت مؤمن از تو بيشتر است. چنانكه در حديثي ديگر هم فرمودند حرمت مؤمن از حرمت قرآن بيشتر است. پس كاري كه تو بكني از براي كعبه با كاري كه بكني از براي مؤمن، البته آن كاري كه با مؤمن بكني اشرف و افضل و اعلي است. لكن اين خلق كه من مي‏بينم همين‏طور دايم سرنگونند و همه منكوس شده‏اند. مي‏بيني كه ميروند سر كوچه‏ها امامزاده طاقچه براي خودشان درست مي‏كنند و چراغ مي‏برند و در و ديوار را چرب و چليس مي‏كنند. شمع مي‏برند آنجا روشن مي‏كنند و مؤمنين در خانه‏شان چراغ ندارند قرآن بخوانند. روغن چراغ مي‏برند در مساجد و محراب را چرب و چليس مي‏كنند، خلاف قاعده مي‏كنند، تصرّف در وقف مي‏كنند، مساجد را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۳ *»

سياه مي‏كنند و اين را به يك مؤمن صالح نمي‏دهند كه شب توي خانه‏اش قرآن بخواند، مطالعه بكند. مردم سياقشان اين است كه به جمادات ميل دارند و اين ناخوشي از ايّام بت‏پرستي در سرها مانده. آنها يك سنگي مي‏تراشيدند و آن را مي‏پرستيدند، وقتي بت تمام شد امامزاده طاقچه درست مي‏كنند، سرش مي‏روند حاجت مي‏طلبند، پرستش طاقچه مي‏كنند. يك پاره جمادات را مي‏پرستند، يك پاره درختها را حرمت مي‏دارند و ميروند كهنه به آنها مي‏بندند و از آن حرمت مي‏دارند. يكي را مي‏بيني مي‏رود خواجه خضر تعمير مي‏كند. خواجه خضر براي چه خوب است؟ خضر اطاقش كجا بوده، اطاق مي‏خواهد چه كند؟ پول برمي‏دارد و ميرود اين را خرج آنجا مي‏كند. مي‏بيني دويست تومان، سيصد تومان آنجا خرج مي‏كند و نمي‏دهد به فقرا و مؤمنين كه پريشانند. همه از اين است كه طبع مردم به جمادات انس دارد. اگر از جمادات گذشتند به نباتات انس دارند، درختها را حرمت مي‏دارند. از آن گذشته به حيوانات انس مي‏گيرند، مي‏بيني نان به گربه مي‏دهد، به مؤمن نمي‏دهد. مگو چطور يك لقمه نان را به مؤمن بدهم؟ همان يك لقمه را كه به گربه مي‏دهي جمع كن، پنج شب، شش شبش كن يك كف دست نان مي‏شود بده به مؤمني. از اين هم خجالت مي‏كشي جمع كن ده شبش كن يكتا نان مي‏شود بده به مؤمني. لكن به حيوانات مي‏دهند و به مؤمن نمي‏دهند، رحم بر حيوانات مي‏كنند به مؤمنين نمي‏كنند. از اين گذشته بالاتر از اين ساير اعمال ظاهره را جميعاً مرتكب مي‏شوند و نسبت به مؤمن اين‏طورها سلوك مي‏كنند. اينها عبادت براي خدا نيست، اگر براي خداست از هر چيزي كه خدا پيداتر است، خدمتت را آنجا خرج كن. درهرجا كه خدا فرموده خرج كن، خرج كن. آنجايي كه خدا فرموده، آنجا خدا ظاهرتر است و اگر دو كار است كه خدا هر دو را فرموده، ببين در اين دو جا، هرجايي كه خدا ظاهرتر است آنجا بكن.

باري، از جمله جهاتي كه خداوند عالم قرار داده كه تو بايد رو به آن جهت كني، يكي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۴ *»

اين خانه كعبه است. اين خانه از جهات عظيمه است و از خواصّ اين خانه كعبه اين است كه اين خانه قلب زمين است و اوّل جزيي است كه خداوند عالم از اين زمين آن‏را خلق كرده. آيا نشنيده‏ايد كه خداوند عالم وقتي كه مي‏خواست آسمان و زمين را بيافريند، اوّل يك گوهري آفريد به بزرگي همه اين آسمان و زمين. بعد به آن گوهر نظر فرمود به نظر هيبت و جلالت، آن گوهر آب شد و اين جمله به قدرت خدا دريايي شد و دريايي عظيم پيدا شد بجهت آب شدن آن گوهر. بعد خداوند بر آن دريا بادي را مسلّط كرد و آن باد آن دريا را به موج و تلاطم درآورد و از جميع جهات آن دريا را به تلاطم درآورد و آن دريا به تلاطم درآمد و بناي كف كردن گذارد و هر ذرّه‏اي از كف كه پيدا مي‏شد، از آن ذرّه يك ذرّه بخار بالا ميرفت. هي يك ذرّه كف پيدا مي‏شد و يك ذرّه بخار بالاي آن، نه اينكه اوّل كف پيدا شد و بعد بخار پيدا شد، اين‏طور نبوده ولكن هر ذرّه كف كه پيدا شد، ذرّه‏اي از بخار بالاي آن پيدا شد تا آنچه كه بايستي كف كند، كف كرد و آنچه بايستي از آن بخار بالا برود، بخار بالا رفت. آن‏وقت خداوند عالم بر آن كفها حرارتي و بادي مسلّط كرد و آنها را خشكانيد و جمع كرد آن كفها را در اول در يك موضع آن دريا، آن موضعي كه الآن خانه كعبه است آنجا جمع شد و از آنجا پهن شد در روي آب. بعد از آني كه پهن شد خشكيد بر روي آب و از آن كف خشك شده اين زمين شما پيدا شد. و خداوند عالم چون ديد اين زمين در روي آب در تلاطم است، اطراف اين زمين را بواسطه كوهها سنگين كرد تااينكه اين زمين در روي اين آب قرار گرفت. آنهايي كه كشتي سوار شده‏اند ديده‏اند كشتي خالي تلاطم مي‏كند لكن وقتي پرشد و بارگيري او تمام شد، تلاطم او تمام مي‏شود. همچنين خداوند اين زمين را بارگيري كرد به اين كوههاي عظيم و زمين آرام گرفت بر روي آب و از آن بخاري بالا رفت و از آن بخار خداوند آسمانها را آفريد و حالا سخن در آسمانها نداريم لكن اين زميني كه آفريد، آنجايي كه كفها جمع شده بود وسط زمين و قلب زمين بود. جميع مددهايي كه از آسمان به زمين مي‏رسد، اوّل مي‏رسد به خانه كعبه و از خانه كعبه مي‏رسد به ساير زمينها و به ساير شهرها. جميع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۵ *»

بركاتي كه در زمين پهن مي‏شود اوّل به خانه كعبه مي‏رسد بعد از خانه كعبه به ساير زمينها منتشر مي‏شود. اين است كه خداوند خانه كعبه را و حرم كعبه را مبارك آفريده و بركتهاي خود را در اين خانه گذارده و از اين خانه به همه زمينها بركت مي‏دهد. اگر اين خانه را اهل زمين ترك كنند و اگر حجّ اين خانه را ابداً مردم نكنند و اين خانه را خراب كنند و خراب بگذارند، جميع مردم تلف خواهند شد، مهلت داده نمي‏شوند يك طرفة العيني. ولكن خداوند بجهت اينكه دائم حج‏كننده و طواف كننده هست، در موسم حج، حج‏كننده هست و در غير موسم حج، طواف كننده هست و در شب و روز، در جميع اوقات يك كسي طواف اين خانه را مي‏كند و دائم طواف كننده دارد از اين جهت خداوند اهل زمين را مهلت داده و به اين جهت بركات زمين را قطع نمي‏كند و اگر ترك حج اين خانه را كنند مهلت از آنها برداشته مي‏شود و جميعاً تلف خواهند شد. باري، مقصود اين بود كه چون اين كعبه دل جميع زمينهاست و ساير خلق را هم از زمين‏ها آفريده، قبضه‏اي از زمين برداشته بدن تو را آفريده، قبضه‏اي از زمين برداشته بدن زيد را آفريده، قبضه‏اي از زمين برداشته بدن عمرو را آفريده و جميع مردم را از قبضه‏هاي زمين آفريده. پس اين خانه كعبه به اين جهت مادر مي‏شود براي جميع زمينها، براي جميع شهرها اين خانه كعبه مادر است. بلكه براي جميع بدنها مادر است و جميع بدنها فرزند خانه كعبه و اجزاء خانه كعبه مي‏شوند و جميع اين مردم مدد مي‏بايد از مادر بگيرند و شير مي‏بايد از پستان مادر بخورند. آخر بدن تو را از قبضه خاك آفريدند و اين خاك را از زير خانه كعبه برداشته‏اند و بدن تو را از آن آفريده‏اند. پس مكّه امّ‏القري است و آن زمين بكّه اصل در جميع مكّه است و مكّه امّ‏القري است و مادر كلّ شهرها. پس زمين بكّه كه آن زميني است كه در زير خانه كعبه است، او مادر كلّ است، او اصل كلّ است، او قلب كلّ است. پس جميع بدنها فرزندان مكّه‏اند، جميعاً فرزندانند از براي امّ‏القري.

دراينجا بي‏مناسبت نيست اين كلمه را كه از علمِ تعبير است عرض كنم و به تجربه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۶ *»

معلوم شده و آن اين است كه هركس در خواب ببيند با مادر خود نكاح مي‏كند، تعبيرش اين مي‏شود كه در بيداري به حج مشرّف مي‏شود. در خواب آن‏طور كه مي‏بيند اين‏طور تعبير مي‏كنند كه به كعبه خواهد رفت؛ بجهت آنكه مادر است. در خواب آن‏طور مي‏بيني لكن در بيداري حج خانه خدا نصيب تو مي‏شود.

باري، مقصود اين بود كه جميع بدنهاي مردم فرزندند از براي خانه كعبه و بايد شير فيضهاي خدا را از آن بنوشند و شير مددهاي خدا را از كعبه بجويند. پس از اين جهت پيغمبر مردم را امر كرده كه در اوقات نماز، در اوقات توجّه خود، در اوقات عبادت خود در مجالس و محافل روكنند به خانه كعبه و بركت بجويند از خانه كعبه. كعبه خداي شما نيست، كعبه معبود شما نيست، كعبه مسجود شما نيست، خانه كعبه مخاطب شما نيست لكن مأمور است بدن تو كه فرزند خانه كعبه است اينكه روكند به سوي خانه كعبه و اين روكردن عبادتي است كه خدا تو را به اين عبادت امر كرده نه از بابتي ديگر. مثل آنكه آن فقير، كعبه است براي تو در هنگام صدقه‏دادن. مثل اينكه ترازو، كعبه است براي تو در هنگام زكوة كشيدن. بايد رو به ترازو كني، رو به انبار كني، رو به گندم كني، رو به ترازو بكشي به فقير بدهي. كعبه تو در اين عبادت اين است. ترازو معبود تو نيست، گندمها معبود تو نيست، ولكن جهت عبادت تو همين‏هاست. همچنين خانه كعبه خداي تو نيست، معبود تو نيست، مسجود تو نيست. دست نياز به سوي كعبه دراز مي‏كني، رو به خانه كعبه مي‏كني، از كعبه چيزي نمي‏خواهي و دست براي كعبه بلند نمي‏كني لكن چون خداي كعبه گفته است كه رسم عبادت من و جهت عبادت من اين است كه تو دست خود را به سمت خانه كعبه بلند كني، اين است رسم عبادت من و اين است خدمتي كه تو بايست بكني، تو هم امتثال فرمان كرده‏اي وقتي كه اين رسم عبادت را بعمل آوردي.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۷ *»

«موعظه شانزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

اگرچه ترتيب كلام اقتضاي آن مي‏كند كه كلمات اين آيه شريفه را به آن‏طوري كه وعده كرديم تمام كنيم ولكن اين را هم ذكر كرده‏ايم، در سنوات گذشته هم عادت و سنّت بر اين جاري شده كه در اواسط اين ماه و در اين شبهاي ايّام متبرّكه، تجديد عهد ولايت را براي شما بكنيم. و اين سنّتي است كه پيغمبران گذشته چنين مي‏كردند و تجديد عهد وليّي يا نبيّي را كه پيغمبر گذشته خبر داده بود كه در فلان وقت خواهد آمد، مي‏كردند. هر ساله تجديد مي‏كردند آن ميثاق را تا فراموش نكنند و تا مستعدّ ظهور نبي موعود خود باشند. پس از اين جهت ما هم تجديد اين ميثاقي را كه خدا بر شما گرفته است از عالم ذرّ تا اين دنيا، لازم شمرديم كه هر ساله در اين ايّام در ماه رمضان كه حقيقةً و شرعاً اوّل سال است، اوّل سال شريعت و دين اين ماه مبارك رمضان است. محرّم اوّل سال عرب بوده و نوروز اوّل سال عجم بوده، نه شماها بر عجميّت خود باقي مانده‏ايد كه نوروز را اوّل سال بدانيد و نه بر عربيّت و جاهليّت باقي مانده‏ايد كه محرّم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۸ *»

را اوّل سال بدانيد. اوّل سالي كه خدا قرار داده ماه مبارك رمضان است از اين است كه خدا شبهاي قدر را در اين ماه قرار داده كه آنچه در تمام سال مي‏شود، خدا به ولي زمان خبر مي‏دهد و از جانب خداوند ملائكه نازل مي‏شوند و تقدير و قضاي خدا را به ولي زمان عرض مي‏كنند كه در اين سال چنين حكم شده كه عمر فلان بسرآيد مثلاً حكم شده قحطي بسرآيد، امسال فلان غني فقير مي‏شود، فلان صحيح مريض مي‏شود. قضا و قدر تمام سال را در اين شبها به امام زمان عرض مي‏كنند و احكام كليّه عرض مي‏شود به امام و تقدير مي‏شود. و شبهاي قدر چهار شب است چنانكه كارهاي خدا در چهار مقام تمام مي‏شود و كار هركسي در چهار مقام تمام مي‏شود؛ اوّل مقام مشيّت خداست، دويّم مقام اراده خداست، سيّوم تقدير خداست، چهارم قضاي خداوند عالم. پس در شب نيمه شعبان مشيّت خدا تعلّق مي‏گيرد و در شب نوزدهم اراده خدا تعلّق مي‏گيرد و در شب بيست ويكم تقدير مي‏شود و در شب بيست و سيّوم حكم مي‏شود و قضاي الهي و حكم خداوند بر اين قرار مي‏گيرد. پس نبي رؤوف رحيم، اين ماهي كه اوّل سال است و ماهي است كه آنچه در اين ماه گذشت حكم تا آخر سال شماست، اين ماه را ماه عبادت براي شما قرارداده تا در اين ماه روزه بگيريد تااينكه صفايي در نفس شما پيدا شود و قربي به خداوند پيدا كنيد و تلاوت كتاب را زياد كنيد، دعاها در اين ماه بخوانيد و نمازها زياد كنيد شايد محل رحمت خدا شويد و در اين شبهاي قدر اراده و قدر و قضاي خدا به نيكي براي شما تعلّق بگيرد و هر آن‏كس در اين امور كوتاهي كرد و عبادت نكرد و دعا نخواند و نمازي زياد نكرد، دعاي زيادي نكرد، آنچه خداوند خواسته مي‏كند و او را حقي بر خدا نيست؛ آنچه حكمت خدا اقتضا مي‏كند در تمام ملك از براي او هم بر همان جاري مي‏شود. پس ماها بايد در اين ماه به عبادت بكوشيم، مي‏بايد در اين شبهاي قدر عبادت را زياد كنيم، به نماز و دعاي خود بيفزاييم و در اين شبها استغفار زياد كنيم از گناهان خود و تضرّع و زاري زياده نماييم شايد كرم او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷۹ *»

شامل حال ما بشود و در اين سال تقدير امور ما و آنچه بايد به ما برسد به خير جاري شود.

باري، اين ماه، اوّل سال است. اوّل سال خدا، اوّل سال پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمّه هدي و مؤمنين، اوّل ماه رمضان است و شما اوّل سال را كه مي‏خواهيد حساب كنيد از اينجا بايد بشماريد. لكن عربها در جاهليت آن وقتي كه بت‏پرست بودند، آنها محرّم را اوّل سال خود گرفته بودند. چه دخلي به ما دارد! اين اوّل سال آنهاست. همچنين گبران و فارسيان، نوروز را اوّل سال خود گرفته بودند، چه دخلي به ما دارد! پس اوّل سال ما ماه رمضان است و در اوّل هر سالي تجديد عهد ولايت لازم است و مناسب و شايد كه اين تجديد عهد سبب اين شود كه خداوند قدر و قضاي خود را براي ما بخير كند. زيرا كه به اين تجديد عهد ايمان ما تازه مي‏شود و معرفت ما زياده مي‏شود و به انتظار ما از براي ظهور، ايمانمان قوي مي‏شود. پس چون بنيه ايمان ما قوي شد دفع جميع مرضها و شكوك و شبهات را از ايمان ما مي‏كند، و چون ايمان ما خالص شد خدا براي مؤمنين خالصين تقدير نمي‏كند مگر خيرات را و حكم نمي‏فرمايد مگر به نيكي. پس به اين مناسبات و به اين جهات در اوّل هر سال كه در اين ايّام است براي شما برادراني كه جمع مي‏شويد و حاضر مي‏شويد تجديد عهد مي‏كنيم، سببش اين است؛ اين يكي.

و يكي ديگر آنكه بجهت طول زمان غيبت، مردم دلهاشان قسي شده و حالتشان چنين شده كه گويا نداشته‏اند هيچ پيغمبري و نداشته‏اند هيچ امامي و ندارند در اين زمان هيچ پادشاهي. افسار ايشان بر سر خود ايشان افتاده و خود ايشان برحسب دلخواه خود در اين دنيا راه مي‏روند. بجهت آنكه تا عمرش است و يادش مي‏آيد كه همين تركيبها كه هست يادش مي‏آيد، از پدرش هم همين‏طور شنيده، پدر پدرش هم همين‏طور و گاه است كه بيست پشت است، هفده هجده پشت است كه امام ازميان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۰ *»

مردم رفته غيبت كرده، مردم هم كه عقلشان به چشمشان است و طبعشان هم به چشمشان است چنانكه گفته‏اند «از دل برود هر آن كه از ديده برفت» فرزندت را كه ده سال نبيني، ده سال بگذرد و صورتش و هيأتش را نبيني، كم‏كم از نظر تو مي‏رود، محبّت تو به او كم مي‏شود، محبت او از دست مي‏رود، خورده خورده كأن لم‏يكن مي‏شود به طوريكه اگر خبر مرگش را يا خبر زنده‏بودنش را بشنوي فرق نمي‏كند. اينها همه بجهت اين است كه مدتي او را نديده‏اي، طبيعت بشر اين است. و چون در مدت عمر خود امامي نديده، پدر او هم امام نديده، پدر پدرش هم نديده بسا آنكه خيال مي‏كند امامي ندارد. اين هم يك سبب كه هرسال تجديد عهد مي‏كنيم، اگرچه قومي هستند كه هرشب و هر روز تجديد مي‏كنند، هر روز عهدي تازه مي‏كنند. قومي ديگر هستند كه پس از هر نماز دعاهاي منسوب به امام زمان خود را مي‏خوانند و دعا به دولت او مي‏كنند، در وقت هر نماز مترقّب دولت او هستند، قومي لازال در احاديثشان، در فرمايشاتشان، در فضايلشان بسرمي‏برند، غرقند در درياي فضايل ايشان. آنها امام را هميشه براي خود مي‏بينند و مراقبند. ولكن مردم، صبح از خانه خود بيرون مي‏آيند و تا شام به كسب و كار خود مشغولند، سال به سال در اين مجالس حاضر نمي‏شوند اينها تجديد عهد مي‏خواهند كه اگر تجديد نكنند عمّاقريب جميع اين مردم مرتد مي‏شوند چنانكه حديث است كه اگر نبودند در زمان غيبت علمايي كه دلهاي ضعفاي شيعه را نگاه دارند چنانكه سكّاني‏كشتي سكّان كشتي را نگاه مي‏دارد، اگر آن علما دلهاي مردم را نگاه ندارند هرآينه جميع مردم مرتد مي‏شدند لكن مردم بنانيست فكر دين باشند، كاري دست دين ندارند بلكه اعتقادشان اين است كه بايد با اين جوره علما معانده كرد، از اين جوره علما دوري كرد، اينها را بايد غيبت كرد، بايد تهمت بر اينها زد، مهماامكن نام اينها را بايد گم كرد و زبانشان را بست كه ديني نگويند، ما دين نمي‏خواهيم. قرار مردم بر اين است لكن كسي كه مي‏داند اينها درصدد اصلاح دين هستند مي‏داند كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۱ *»

اينها چقدر وجودشان ضرور است، و خدا مي‏داند و پيغمبر مي‏داند كه خدا حكمت خود را دست برنمي‏دارد و زماني را خالي از علما نمي‏گذارد لامحاله خالي نمي‏گذارد از علمايي كه در هر عصري تجديد ايمان بكنند براي مردم پس از اندراس؛ لامحاله چنين كسان را برمي‏انگيزاند. پس به اين جهات تجديد عهد در اول هر سال لزوم زيادي دارد.

و باز وجهي ديگر از براي اينكه تجديد عهدي لازم است اينكه مردم در زمان سابق براين طوري ديگر بودند و مردم از اين وجه غافلند كه چرا خدا در اين زمان اين اسباب را فراهم آورده. ايني را كه عرض مي‏كنم معمّرين شما مي‏دانند، در زمانهاي سابق اهل هر بلدي ساكن بلد خود بودند و اهل هر بلدي از بلاد ديگر اطلاع نداشتند و از بلاد به بلاد زياده نمي‏رفتند. بسا آنكه نام شهري را ابداً نشنيده بودند و مردم شهرهاي دور به شهرهاي دور نرفته بودند و چون چنين بود اهل هر بلدي از مذهبهاي اهل بلاد ديگر ابداً مطلع نبودند. مي‏دانستند ولايت خود را و اهل ولايت خود را و بر مذهب خود بودند و هيچ آگاهي از جايي ديگر نداشتند تااينكه در اين زمان اسبابِ آمد و شد زياد شد، قرار شد ايلچي‏ها و قنسلها به زبان خودشان از شهرها به شهرها بروند و مردمان صاحب صنعت از اطراف بلاد به هر بلدي بروند و كم‏كم چاپي پيدا شد، كتابهاي هر مذهبي در هر بلدي زياد شد، كتابها بجهت فروش در اطراف رفت و به اين جهت كتابهاي مذهبها در هر بلدي پيدا شد. در اينجا كتابهاي هند آمد، كتابهاي فرنگ آمد، كتابهاي مذهبهاي باطل آمد. چاپچي‏ها بجهت مداخل هي چاپ كردند و هرچه هم از ولايت خودشان زياد آمد به بلادي ديگر فرستادند، كتب مذاهب در عالم منتشر شد و اخبار مذاهب بواسطه چاپاران و اين چاپارخانه‏ها به همه جا رفت و بواسطه روزنامه‏ها كه در اطراف در هر بلدي نوشته شد اخبار هرجا به هرجا رفت. روزنامه از فرنگ مي‏آورند به ايران كه فلان روز چنين شد و چنان شد، روزنامه از اينجا به فرنگ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۲ *»

رفت. از اينجا وزرا و ايلچيان به آنجا رفتند از آنجا به اينجا آمدند، بواسطه چاپارخانه‏ها و بواسطه روزنامه‏ها اخبار كلّ عالم به كلّ عالم رفت و بواسطه آن ايلچي‏ها و وزرا و آمد و شد وزرا و آمدن آنها به هر بلدي، اخبار هر بلدي در هر بلدي زياد شد و بواسطه آمد و شد زياد و بجهت آن وزيري كه در آن ملك آمد از ولايت خودش به ولايت ديگر و صاحب صنعتان و طبيبان و منجّمان و جرّاحان هي به ولايت آمدند و رفتند. حتّي آنكه از ينگي‏دنيا به ايران آمدند و اين اوضاع در پيشتر نبود، در اين زمانها حادث شد. و از اين عظيمتر اين راههاي آهني كه ساخته‏اند و اين گاري‏ها كه ساخته‏اند كه از اينجا تا تهران را مثلاً از صبح تا شام مي‏روند، از اينجا تا مكّه را به يك شبانه‏روز يا دو شبانه روز مي‏روند، از اينجا تا اسلامبول را به سه شبانه روز مي‏روند، و هي نشستند در اين گاريها و از آنجا به اينجا و از اينجا به آنجا هي آمدند و هي رفتند، اخبار همه‏جا به همه‏جا رفت و علم همه‏جا به همه‏جا منتشر شد.

و چون كار دولتي شد اين علمها از هر زباني به هر زباني ترجمه شد، فارسي را عربي كردند عربي را فارسي كردند، فرنگي را عربي كردند و تركي كردند و فارسي كردند. كتابهاي علم هر زباني را به زبان خود بردند و آن ايلچيانشان كتابهاي آن ولايت را بردند از آنجا به ولايتي ديگر و از ولايتي ديگر به آن ولايت آوردند. به اين جهتها در اين زمانها شبهه‏ها و شكوك زياد شد الي ماشاءاللّه حتّي آنكه در يك ولايت شك و شبهه كلّ روي زمين پيدا شد و پيشترها اين شكوك و اين شبهات نبود. پيشترها مثلاً در هند، در بنگاله شبهه‏هاي مردم در ميان دو نفر بود، نهايت شبهه همين بود كه دو نفر شبهه مي‏كردند و مي‏گفتند يكي ديگر هم همان‏جاها از آنها مي‏شنيد، مي‏شدند سه تا. ديگر شبهه بنگاله به كرمان نيامده بود، به تهران نيامده بود ولكن اين اوضاع كه بناشد شبهه هر ولايتي به هر ولايتي رسيد و آن مزخرفات كه اهل هر ولايتي در كتاب خودشان نوشته بودند به هر ولايتي رفت. و اگر مثلاً كتاب ينگي‏دنيا هم به كرمان نيامده بود يك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۳ *»

كسي در تهران در كتاب خودش مسائلش و شبهه‏هاش را نوشته بود يا گفته بود و كم‏كم به كرمان هم مثلاً رسيد و به اين‏واسطه در دل هركسي كه از اهل تتبّع و سير بود، شبهه‏هاي كلّ روي زمين جمع شد. حالا كدام سينه واسع و كدام علم فراوان است كه شبهه كلّ روي زمين را جواب بگويد؟ چون اين‏طور شد دلهاي مردم به تزلزل آمد و كم‏كم ايمانهاشان ضعيف شد و هي شبهه كردند و شبهه كردند تا كار به اينجا رسيد كه مي‏بينيد. و از جمله علمهاي بزرگ شيطان و حيله‏هاي بزرگ شيطان يكي اين است كه ريسمان مردم را براي شنيدن شبهه سست مي‏كند كه بروند و بشنوند، و براي طلب جواب و رفع شبهه مي‏كشد مهارشان را و نمي‏گذارد بروند و رفع شبهه كنند و اسباب تعويق را براي مردم فراهم مي‏آورد. وامّا براي شنيدن شبهه مي‏گويد گوشَت را شل كن، گوشش را كه شل كرد آن وقت شبهه مي‏آيد در گوشش و راسخ مي‏شود در قلبش و آن وقت نمي‏گذارد جواب از هيچ عالم بشنود و آن شبهه در دل او مي‏ماند و ريشه مي‏كند و شاخ و برگ مي‏كند و كم‏كم درخت عظيمي مي‏شود مثل درخت زقّوم در دل اين روئيده، هزار هزار شاخه مي‏كند و اين‏طور اين مردم بنياد دينشان ازهم مي‏ريزد. واللّه مردم نافهمند، نمي‏توان حرف زد، زمان زماني شده كه آدم حق را نمي‏تواند بگويد. نبي به جهت همين براي امّت خود سيم تلگراف درست نكرد، دانست اين براي امّت او صلاح نيست و به همين سيم تلگراف و همين چيزها دين اسلام را فاسد كردند به طوري كه عرض كردم الاّ اينكه صيت اسلام و صولت اسلام و شوكت اسلام پرده بر روي كار مردم كشيده و مي‏گوييم الحمدللّه همه مسلميم همه پاك و به اين مي‏گذرانيم كار را. ولكن در پس پرده در هزار نفر يك نفر ايمانشان ثابت نمانده، همه در شكوك و شبهات همه در ضلالت افتاده‏اند؛ چه فايده، نمي‏توان همه را گفت و آنها را نشان داد. چه بسياري كه شبهه‏هاي مجوسيّت در دلشان افتاده و مجوسي شده‏اند، چه بسياري كه شبهه‏هاي نصراني در دلشان افتاده و نصراني شده‏اند، چه بسياري كه يهودي شده‏اند.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۴ *»

نمي‏گويد يهودي شده‏ام لكن در مجالس كه صحبت مي‏دارد، از اشارات كلامش و از گوشه و كنار حرفهاش معلوم ميشود چه زيرابها از پيغمبران مي‏زند، چه چيزها در قدح ائمّه مي‏تراشد و مي‏گويد، چه شبهه‏ها كه بر دين اسلام وارد مي‏آورد. انسان مي‏فهمد و نمي‏تواند دم بزند، نمي‏تواند نفس بكشد؛ آخرالزمان است و اينها را دارد. پس به اين جهت و اين جهتي بود بسيار بزرگ كه گمانم اين است كه تا حال نشنيده بوديد و اين جهت را فكر نكرده بوديد، به اين‏جهت بايد تجديد عهد كرد. و ببين چه بلاي عظيمي از براي مردم بواسطه اين بسياري تردّد در بلاد در وجود اسلام پيدا شده! وانگهي يك بلاي عظيم ديگر اينكه يك نفر فرنگي احمقي كه در آنجا شاگرد طبيب بوده، مثلاً نسخه مي‏پيچيده، ديده يكي كسي طبابت مي‏كرده اين شاگرد طبيب از آنجا برمي‏خيزد مي‏آيد اينجا. رختهاش را هم پاك و پاكيزه مي‏كند و مي‏آيد اينجا، اين حالا ديگر مي‏شود شِلْ‏مِرْصاحب و مي‏شود طبيب فرنگي. حالا ديگر علم اوّلين و آخرين را از اين بايد سؤال كرد، بايد علم جميع فرنگيها را اين حفظ داشته باشد. مي‏روند از اين مي‏پرسند كه زحل چطور است. اين مردكه هم از راه دور آمده و دنياديده است و «جهان ديده بسيار گويد دروغ» آن‏وقت كه از او مي‏پرسند آن هم مي‏گويد در مذهب ما زحل چنين و چنان است. حالا اين دست آقاي ايراني مي‏افتد. او كه خودش از روي جهل و ناداني چيزي گفته بود دست آقاي ايراني هم كه افتاد، اين مي‏شود وحي منزَل، مي‏شود صدقي كه لا كذب فيه، ميشود صوابي كه لا خطاء فيه. خورده خورده اين مذهب مي‏شود، ديگر آن وقت از بالاي فرنگي شمشير مي‏زند. و همچنين چيزهاي ديگر هرچه كه مي‏خواهند از اين مردكه فرنگي مي‏پرسند آن هم هرچه مي‏خواهد جواب مي‏گويد تا كار مزخرف‏گويي به جايي رسيده كه گفته‏اند فرنگيان دوربين ساخته‏اند و در توي ماه چيزها ديده‏اند. در توي ماه ديده‏اند دروگري نشسته بود و درو مي‏كرد، گفته‏اند از توي ماه ابريشم آورده‏اند. ديگر مي‏گويند اين عباي من از همان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۵ *»

ابريشمهاست، اين گونه مزخرفها گفتند و شهرت دادند و احمقهاي ايراني هم باور كردند و مذهب خود قرار دادند. مي‏گفتند روزنامه از فرنگ آمده كه از مرّيخ يك تخته سنگي كه بيست و پنج ذرع در بيست و پنج ذرع بوده افتاده. توي مرّيخ سنگ كجا بود؟ تو چه مي‏داني از مرّيخ افتاده؟ حالا مي‏گويد سنگ بيست و پنج ذرع در بيست و پنج ذرع از مرّيخ به زمين افتاده، اين دست ايراني كه مي‏افتد مذهب مي‏شود. آخر تو كجا مي‏داني كه اين از كجا افتاده؟ چه مي‏داني اين از مرّيخ افتاده؟ غرض، شبهه‏ها و شكوك مذهبهاي باطل و فرنگيان در مزاج متلوّنان اهل ايران و در مزاج بولهوسان رسوخ كرده و قوم كثيري را چنانكه ديديم و شنيديم از ايمان بكلّي روگردان كرد. بعد از آني كه آن قوم از ايمان زايل شدند، ضعيف‏الايمان‏هاي ديگر هم كه اهل شك و شبهه نيستند وقتي با آنها معاشرت كردند، ديدند كه آنها در مجالس اين‏جور حرفها زدند، ده روز، بيست روز گذشت نه دستشان عيب كرد، نه چشمشان كور شد، نه شل شدند به اين‏طور آن شبهه‏ها در ذهن اينها هم ميرود تااينكه پيارسال كار به جايي رسيد كه جمع كثيري مرتد شدند و دهري شدند و آنها هرزگيها مي‏كردند و چيزها مي‏گفتند نسبت به پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمّه: و در مجلسها علانيه آن كفرها را مي‏گفتند و مردم هم شنيدند.

باري، همه اينها از اين آمد و شد زياد شد و دين مردم به اين آمد و شد خراب شد. واللّه صلاح اين مردم نيست مراجعه كتب ضلال و فرنگيان و خواندن روزنامه‏ها و مجالست با آنهايي كه اين كتابها را مي‏خوانند و اهل شك و شبهه هستند، مجالست با آنها سمّيت دارد از براي ايمان مردم. پس چون در اين آخرالزمان كار ايمان مردم به اينجاها رسيد، از جانب خداوند عالم تدبيري بزرگ لازم شد از براي رفع اين غائله‏ها و شك‏ها و شبهه‏ها. براي رفع شكوك و شبهات تمام روي زمين اسباب بزرگ از خداوند عالم لازم شد و واللّه كه كار به اين طلبه‏ها نمي‏گذرد. حالا هي شرح لمعه خواند و ياد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۶ *»

هم گرفت كه اقلّ حيض سه روز و اكثرش ده روز، شبهه ينگي‏دنيا و شبهه فرنگيان و هندوستان به اين رفع نمي‏شود. بواسطه علم فقه رفع شكوك و شبهات مردم نمي‏شود، بواسطه علم نجوم شكوك و شبهات رفع نمي‏شود، به دانستن اينكه فاعل مرفوع است چطور مي‏تواني جواب آن هندو را بگويي كه شبهه كرده «رام» بيست هزار سال پيش از اين بوده، و بگويي بيست هزار سال پيش از اين نبوده و ايني كه مي‏گويي دروغ است؟ حالا يادگرفتي كه ضرب ضربا ضربوا، حالا به يادگرفتن اين دو سه كلمه شبهه‏هاي هندوها و فرنگيها رفع نمي‏شود. گيرم دانستي كه ظرف كه مقدّم بر مسند شد افاده حصر مي‏كند، علم معاني را، بيان را هم يادگرفتي، حالا شبهه ينگي‏دنيا بواسطه اين رفع شد؟ خير، آمدي اصول هم خواندي، ياد هم گرفتي كه امر براي فور است يا براي تراخي، آيا شبهه‏هاي روي زمين به اين جواب داده شد؟ خير، از اين بالاتر، فقيه هم شدي و گفتي نماز ظهر چهار ركعت است نافله‏اش هم هشت ركعت است، حالا اين شبهه عالم را رفع كرد؟ حاشا! كجا امر به اين علما مي‏گذرد؟! بلكه عالمي مي‏خواهد كه شبهه كلّ روي زمين را بتواند جواب بگويد، عالمي كه مؤيّد من عنداللّه است بايد باشد، مؤيّد از جانب ائمّه طاهرين است بايد باشد، موفّق و مسدّد است بايد باشد. بايد مُلهَم شود از جانب خداوند عالم به جواب شبهه‏هاي كلّ روي زمين. بنيه بشر همچو كاري نمي‏توانند بكند، اين علما و اين داستانها و اين بازي و اين مدرسه كار را نمي‏گذراند. هركس در اين حرفي دارد بسم‏اللّه، يك كتاب از كتابهاي شبهه را بردارد و جواب بگويد، اگرچه يك جواب هم نوشتند. يوسف بلف فرنگي شبهه‏اي كرده بود و كتابي نوشته بود آمد به ايران، برداشته‏اند جواب نوشته‏اند به طورهايي كه هوش از سر آدم مي‏رود. مثلاً جواب مردكه فرنگي كافر نوشته؛ اي كافر ملعون! تو به پيغمبر بي‏ادبي مي‏كني؟ حالا شما دانيد و خدا. آيا كار به اين مي‏گذرد؟ حالا بردارد توي كتاب بنويسد واللّه باللّه بحقّ پيغمبر كه حق با من است، به اين كار مي‏گذرد؟ نمي‏شود به احاديث

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۷ *»

ائمّه براي مردكه فرنگي استدلال كرد و ردّ كرد. به اين كار نمي‏گذرد، علمي ديگري مي‏خواهد، علم زبان‏داني مي‏خواهد از جانب خدا مخصوص به اين كار كسي بايد باشد كه بتواند از عهده اين كار برآيد و اگر از جانب خدا بخصوص كسي نباشد، نمي‏تواند كسي معالجه اين درد را بكند. پس از اين جهت از جانب خداوند عالميان در اين آخرالزمان عالمي آمد و خدا خود اسباب اين امر را فراهم آورد. علانيه و بي‏پرده مي‏گويم، خداوند در اين آخرالزمان اسباب اين امر را فراهم آورد و براي رفع اين غايله، وجود پاك شيخ مرحوم اعلي‏اللّه مقامه و رفع في‏الخلد اعلامه را برانگيزانيد در عالم و او را فرستاد كه رفع شكوك و شبهات كلّ عالم را كرد؛ چنانكه كرده و كتابهاش حاضر است. اگر راست مي‏گويند بيايند بفهمند دو سطر كتابش را. اين امر بچّه‏بازي نيست، اين كار كار زميني نيست، اين تدبير تدبيري است كه امام زمان صلوات‏اللّه و سلامه عليه كرده از پس پرده غيب وچود پاك او را امام براي اين‏كار تربيت كرده و از او هم برآمده و كرده. بد نگفته است، مي‏گويد «مشك آن است كه ببويد نه آنكه عطار بگويد» مشك ادّعا نمي‏خواهد، مشك را همچو كه دست گرفتي، اين مسجد پُربو مي‏شود. حالا اينكه عطار بگويد و قسم هم بخورد و دفترش را هم بيرون بياورد كه اين مشك است و تو هرچه مي‏بويي بو نمي‏دهد، اين مشك نيست. مشك آن است كه ببويد، عالم آن است كه اين كار كند والاّ من همين بگويم چنين و چنانم، مصرف اين كار چه چيز است؟ اين ادعاي بيحاصل از ما چه فايده مي‏بخشد؟ شبهه كي به اين ادعاها رفع مي‏شود؟ پس مشك آن است كه ببويد، همين‏طور كه بوييد و سيصد كتاب تصنيف كرد در مشكلات علم سيصد كتاب تصنيف فرمود و اصولي چند در دين گذارد كه بعد از او هم هر شبهه‏اي كه در پرده مانده بود و ظاهر نشده بود و بعد از او مي‏شد، با آن اسبابي كه در ميان گذارد تا سالهاي دراز رفع جميع شكوك و شبهات مردم از آن بشود. اين كار در قوّه كه بود؟ اين كار به ادّعا نمي‏شود. نمي‏گويم آنهاي ديگر علما نيستند، لكن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۸ *»

در فنّ خود علمايند و بسيار خوب. مثل اينكه اگر ما تعريف كرديم نانوا را، نگفته‏ايم بقّالها بدند. بقّال هم استاد هست لكن در فنّ خودش. ايني كه ما مي‏گوييم اين است نه اينكه علم نحو بد است. خير، نحويين خوب بسيار خوب، نه اين است كه صرف بد است، صرفيين بسيار خوب، نه اين است كه اصول بد است، اصوليين فقها همه خيلي خوب، همه در فنّ خود عالم، همه عابد، همه زاهد، همه متّقي، محبّتشان لازم، عداوتشان حرام، لكن آن كسي كه رفع اين غايله را از عالم كند، آن كيست؟ مي‏خواهم بدانم وقتي يك شبهه ينگي‏دنيا اينجا آمد اصولي چطور مي‏تواند رفع بكند؟ البته نمي‏تواند. از يك اصولي پرسيده بودند به چه دليل خدا يكي است؟ جواب گفته بود يكيش مجمع‏عليه است و زياده اصل، عدمش است و لاتنقضوا اليقين الاّ بيقين مثله حالا شما را بخدا آيا كار به اين مي‏گذرد؟ و آن حكماي دقيقي كه شقّ شعر مي‏كنند، آيا به اين اكتفا مي‏كنند كه اصل، عدمش است؟ خدا مي‏داند مي‏خندند بر آدم و اگر اين دليلها و اين تحقيقات برود در ميان آن اديان، مسخره مي‏كنند آدم را. پس علمي بايد فراوان، جوابي بايد محكم به آنها داده شود كه وقتي شنيدند كأنّه سنگ در دهانشان گذارده شده، قدرت نداشته باشند دهن بگشايند و چيزي بگويند؛ اين‏طور بايد جواب شكوك و شبهات را داد. و اين‏جوره جواب از شبهه‏هاي عالم داده نشده تا حال از هيچ عالمي و از هيچ جا بروز نكرده مگر از وجود مسعود شيخ جليل اعلي‏اللّه مقامه.

وامّا سابق بر شيخ جليل اين آمد و شد در بلاد نشده بود و اين‏طور شبهه‏هاي اهل هر بلدي به بلدي ديگر نرفته بود. اگر شبهه‏اي هم بود هركسي در ولايت خودش داشت ديگر از آنجا بيرون نرفته بود. اما اين بلاي عظيم كه تمام روي زمين شبهه‏اش بيايد به كرمان، شبهه تمام روي زمين بيايد به يزد، به اصفهان، به جميع بلاد ايران، خيلي كس مي‏خواهد جواب بدهد. انصاف بدهند كه در جميع روي زمين يك نفر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸۹ *»

توانست رفع اين غايله را بكند الاّ اين بزرگوار؟

كلّ من يدعي بماليس فيه   كذّبته شواهد الامتحان

گفت و كرد و نوشت و اين كتابها از او در عالم پهن شد و اگر كسي ديگر غير او مي‏توانست مي‏كرد و مي‏نوشت و كتب او الان حاضر است، بسم‏اللّه يك ورق آن را بيايند بفهمند از علماي گذشته و آينده. و نه اين است كه باين‏حرف كه زدم قدح علماي گذشته و آينده مي‏شود، حاشا. كدام قدح شده است؟! مكرّر عرض كرده‏ام و شنيده‏ايد و در كتابهاي خود همه جا نوشته‏ام و در هر وقت گفته‏ام قادح علماي گذشته و آينده عاصي است لكن مثل اينكه بديهي است كه اگر من بگويم حضرت امير بهتر از حضرت امام حسن است، قدح حضرت امام حسن نشده. حالا آيا اگر من بگويم حضرت پيغمبر بهتر از علي است، به علي بي‏ادبي كرده‏ام اين حرف را زده‏ام؟ حاشا. حالا اين علماي ما بهتر از ائمّه كه نيستند، عظمشان بيشتر از ائمّه: نيست. اگر من گفته‏ام شيخ مرحوم اعلم از جميع علمايند، نه اين است كه قدح جميع علما شده. مثل اينكه اگر من بگويم پيغمبر اعلم جميع ائمّه بود، اعلم جميع پيغمبران بود، قدح ائمّه نكرده‏ام، قدح باقي پيغمبران نكرده‏ام نهايت من گفته‏ام او اعلم از همه است. پس جهّال اين‏گونه سخنان را وسيله نكنند و اگر اين‏جوره سخنان از من مي‏شنوند، اينجا و آنجا نروند بنشينند بگويند فلاني قدح علما مي‏كند زيرا كه همين كلمه را كه گفتي، قدح علما كردي و غيبت علما كردي. و اگر تو مي‏خواهي بگويي اينها عالم نيستند، اين نيست مگر محض عداوت. كتابهاش حاضر است يك ورقش را بفهمند خدا مي‏داند خيلي حكايت است، كتاب عالمي را برده بودند پيش شخصي كه در علمي نوشته بود، گفته بود اين كتاب مطلقاً در اين علم نيست. صاحب اين كتاب اصلاً از اين علم اطلاع ندارد. چطور در اين علم نيست؟! كتاب را در علم طب نوشته بود، برده بودند پيش دشمن، آن دشمن گفته بود كه اين كتاب هيچ دخلي به طب ندارد. آخر چطور ندارد؟ دردها را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۰ *»

نوشته، خاصيت دواها را نوشته، معالجه‏اش را نوشته، چطور دخلي به طب ندارد؟ اگر بنا اين شد انسان همين‏طور بگويد اينها مطلقاً عالم نيستند، همچو مي‏گويند بگويند. روز قيامت خدمت پيغمبر جواب از اين حرفها را بايد بدهند و اگر مي‏گويي داخل علما هستند، پس همين نسبت قدحي كه به ايشان دادي و گفتي فلاني قدح علما مي‏كند، خود تو قدح علما كرده‏اي. اگر قدح بد است، تو چرا خودت قدح علما مي‏كني؟ وقتي مي‏خواهند بد بكنند خودشان به بد مبتلا مي‏شوند. پس بدان كه من حفر بئراً لاخيه وقع فيه آنچه من مي‏گويم غيبت عالمي نيست. من مي‏گويم فلان‏كس از همه علما بهتر است، اين دخلي به غيبت و قدح ندارد. لكن آنهايي كه مي‏روند و بد مي‏گويند و مي‏گويند فلان‏كس بالاي منبر غيبت علما مي‏كند، آنها خود واقع در غيبت شده‏اند، خود معصيت غيبت را دارند، بلكه تهمت زده‏اند.

باري، برويم برسر مطلب اين حرفها بكار نمي‏آيد زيرا كه اثري به دشمن نمي‏بخشد، دوست هم كه چنين نمي‏كند. پس عرض مي‏كنم كه چون زمان، چنين زماني شد كه كار شبهات و شكوك چنين شد و از اهل نفاق سرايت كرد به ضعفاي شيعه و آنها هم خورده خورده ضايع شدند، و آن اهل نفاق هم در اين بلاد به آن شكوك و شبهات تصنيف كردند كتابهايي چند و منتشر كردند و به جهت اظهار فضل در مجالس با مؤمنين ديگر مباحثه كردند و ضعفاي شيعه از جوابشان عاجز ماندند و به اين‏واسطه جمعي ديگر از ضعفاي مؤمنين قلوبشان به تزلزل افتاد، پس كار اين زمان ببين به كجا رسيده است كه بجز مؤمن محض كسي در آخرالزمان با ايمان باقي نمي‏ماند. جميع مردم خواهند رفت الاّ مؤمن محض. معني مؤمن محض اين است كه اگر همه روي زمين كافر شوند، او بر دين خود ثابت باشد والاّ اگر ضعيف باشد خورده خورده ضعيف‏تر مي‏شود. طبع ظاهر بني‏آدم تابع اكثر است و تابع مشهورتر. وقتي اكثر مردم كافر و اهل شبهه شدند، معلوم است طبايع مردم همه از آن طرف مي‏رود. پس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۱ *»

چون كار اين زمان چنين شد، خداوند عالم اين تدبير عظيم را بجهت رفع شبهات كرد و اين بزرگواران را برانگيزانيد براي رفع شكوك و شبهات، براي راسخ كردن و ثابت كردن مؤمنين بر ولايت آل‏محمّد: . پس از اين جهت اگرچه در سالهاي پيش از ما تجديد عهد باب نبوده، در اين سالها لازم شده كه انسان تجديد عهد كند بلكه اين قلوب ضعيفه نرم شود و مترقّب امام خود شوند و منتظر ظهور امام خود شوند. بدانند يك كسي هست انتظار دولت او را بايد كشيد. اين هم يك سبب از اسبابي كه ما بايد تجديد عهد كنيم و اين هم سببي بود براي اينكه ما بايد مواظبت به اين امر كنيم تا هستيم و وصيّت كنيم اولاد خودمان را كه پس از ما اين تجديد عهد را بكنند تا چشمهاشان به ظهور روشن شود و هر ساله حكايت ظهور و رجعت را بر مردم بخوانند تا امام، خودش ظاهر شود و آن وقت او را ببينند. مردم كارشان به جايي رسيده كه انتظار فرج امام زمان از دلشان بيرون رفته بجهت طول غيبت و مي‏بينند هركس هركاري مي‏خواهد مي‏كند. مي‏بيند هركار خواست كرد هيچ طوري هم نشد، به اين‏واسطه انتظار فرج از دلشان بيرون رفته و اينكه مي‏بيند هركار مي‏خواهد مي‏كند هيچ طور هم نمي‏شود، اين آزمايش است. اين آزمايش بزرگي است كه هركس مي‏آيد مؤمن مي‏شود اسباب فقر براي او فراهم مي‏آيد، دشمنان اموال او را مي‏برند، صدمه بر او مي‏زنند، قضا و قدر به فقر او جاري مي‏شود. شخصي از دوستان به حضرت امير شكايت كرد از فقر، فرمود اگر مرا دوست مي‏داري منتظر فقر و فاقه و پريشاني و دشمن باش. پس شماها هم به اين واسطه كه تولاّيي به آل‏محمّد: داريد، فقر و فاقه و پريشاني شماها زياد شده و بسا آنكه مبتلا به اعراض و امراض بشويد، به همين واسطه اسباب پريشانيشان جمع است. از آن‏طرف هم مي‏بيند بسا آنكه اگر كسي برود كافر بشود اسباب عزّت براي او درست شود و درست هم مي‏شود. همينكه بناي بي‏ديني گذارد، اسباب عزّت درست مي‏شود. آياهيچ مي‏دانيد چرا فقير مي‏شويد؟ بجهت آنكه حلال كم است، مؤمن چه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۲ *»

بكند؟ نال حلال از كجا تحصيل بكند؟ برود دزدي بكند؟ نال حلال را به دزدي نمي‏توان تحصيل كرد. چه كار بكند؟ مال صغير و يتيم را بخورد؟ به اين هم نمي‏شود. كسب و تحصيل حلال در اين آخرالزمان صعوبت تمام دارد، نمي‏توان مال بسيار از حلال جمع كرد، ممكن نيست. لكن همينكه از دين بيرون رفت، باك ندارد از هيچ‏گونه حرامي، از هيچ‏گونه مالي باك ندارد پس جمع مي‏شود براي او مال بسيار. نه آنكه از حلال پيدا شده باشد، استغفراللّه! كجا از حلال پيدا مي‏شود؟ همين‏قدرش پيدا مي‏شود كه امرش بگذرد و به طور وسط، ديگر زيادتر پيدا نمي‏شود. لكن مخالفت كه كرد از حرام باك ندارد، مال جمع مي‏شود، مال بسيار پيدا مي‏كند، صدهزار طور از براي ربودن مال مردم هست بناي بي‏ديني كه گذارد همه‏كار ميتواند بكند. به اين جهت بسا آنكه دولت در كفّار و منافقين زياد مي‏شود و امّا در مؤمنين فقر و فاقه و پريشاني در ايشان پيدا مي‏شود. غذاي مناسب كمتر برايشان پيدا مي‏شود، غذاي نامناسب كه خوردند بيمار مي‏شوند. بيماري ايشان طول مي‏كشد امراض و اعراض و مصائب رو به او مي‏آورد و از او مردم روگردان مي‏شوند، دستش هم كه به جايي نمي‏رسد، بيچاره و فقير همه مسلمين و مؤمنين هي به اين‏طور گذران مي‏كنند. اينها نيست مگر بجهت آنكه للّه و في‏اللّه از حرام اجتناب كرده‏اند. لكن آنهاي ديگر خير، اين‏طور نيستند. حمّام رفته و رنگ بسته و خضاب كرده، رختهاي شريف و لطيف پوشيده، برق برق مي‏زند. گُرده‏ها هم پيه گرفته مي‏بيني بَرّ و بَرّ مي‏كند و راه مي‏رود و شعرها مي‏خواند. اين‏طورها كه ميكند مردم هم جمع مي‏شوند دور او قهوه و قلياني و اوضاعي، به اين‏طور حركت مي‏كند. پس اينها به هيچ‏وجه دليل سعادت نيست و آن فقر و مرض مؤمن به هيچ‏وجه دليل شقاوت او نيست.

باري، مؤمنان در آخرالزمان اين بلا را هم كه دارند. قومي هم مي‏بينند كه همين‏طورها گذشته است و آمده‏اند و رفته‏اند هرچه هم دعا مي‏كند بسا آنكه خدا صلاح نميداند به او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۳ *»

بدهد، خورده خورده ترقّب ظهور امام زمان از مردم تمام شده است. صبح مي‏كنند و شام مي‏كنند به گرفتاريهاي خود. به هيچ‏وجه انتظار ندارند ظهور امام را. اين معني انتظار نيست، معني انتظار آن است كه آن شبي كه چند نفر مهمان عزيز داري وعده كرده‏اند بيايند، همين‏كه قدري از شب گذشت و دور آمدند، تا صداي طرقِّ در مي‏شود برمي‏گردي نگاه مي‏كني؛ اين معني انتظار است. هي نگاهت به درِ اطاق است، يك خورده كه دور كردند ميگويي بابا يكي فانوس بردارد برود ببيند اينها چطور شدند، مالي برداريد برويد آنها را بياوريد. معني انتظار آن است كه چشم‏براه باشي، چشم بر در داشته باشي، گوش به آواز داشته باشي و از همه جا هي طلب كني تا آنكه مطلب تو برآيد. حالا كِي چنين حالتي مردم براي ظهور امام دارند؟ صبح مي‏كنند به غفلت، شام مي‏كنند به غفلت. ديگر هر وقتي صحبتي درميان بيايد بگويند امامي داريم والاّ به هيچ‏وجه امام را داخل موجودين نمي‏شمرند. چون امر چنين شده است خود را مثل گوسفند بي‏شبان خيال مي‏كنند و به هيچ‏وجه در شدايد رجوع به امام زمان نمي‏كنند، در مصايب طلب مدد از آن بزرگوار نمي‏كنند و بكلّي عاري شده‏اند از رسم تشيّع. خيالشان مي‏رسد معني تشيّع همين است كه اگر گفتند بنده كيستي بگويد بنده خدا، امّت كيستي؟ امّت محمّد. شيعه كيستي؟ شيعه علي‏بن‏ابي‏طالب. نه واللّه، معني تشيّع نوكري دولت اسلام است. بايد نوكر بود مانند آن نوكراني كه بر درخانه جمع شده‏اند منتظر اينند آقاشان از خانه بيرون آيد هرحكمي بكند بعمل آورند. جميع شما نوكر امام زمانيد، جميع شما قشون او هستيد، همه جُنْد اوييد، همه سپاه اوييد. بايد دايم شما خود را در سمت نوكران بدانيد نه اينكه شما داخل آقايان باشيد. خدمت بايد كرد، فعلگي بايد كرد، سفرهاي دور و دراز بايد رفت، سخلو بايد كشيد. بسا آنكه ينگي‏دنيا مي‏فرستند، بايد زرنگ شد، اين‏طور شل شلي راه‏رفتن و حركت‏كردن، اين طرز نوكري نيست. پس ما بكلّي خيال آسودگي را بايد از سر بيرون كنيم. اصحاب پيغمبر گاه است كه با اسلحه مسجد مي‏آمدند. همين نماز جماعتي كه مي‏بينيد، از رسمهاي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۴ *»

نوكري است. همه اين امّت كه مي‏بينيد قشونند، اين هم يكي از رسمهاي قشون است كه همه با هم نماز كنند، همه يك‏مرتبه ركوع كنند، همه يك‏مرتبه سجود كنند، همه يك‏مرتبه برخيزند. مثل سرباز كه يكي پيش روي آنها مي‏ايستد و آنها را تعليم مي‏كند. و اين صف سرباز و اين نظام را از روي نماز جماعت برداشته‏اند.

باري، مقصود اين بود كه اصحاب پيغمبر مسجد كه مي‏آمدند اسباب و اسلحه داشتند و نوكر بودند و به طور نوكران حركت مي‏كردند. حالا ديگر اين را منافقين دستاويز نكنند كه فلان‏كس مي‏گويد مردم بايد با اسلحه راه بروند و اسلحه همراه داشته باشند. خير، عرضم اين است آقا كه آمد شماها بايد نوكر باشيد، لكن امروز فقيريد و گرسنه‏ايد، بايد گوشه‏اي بنشينيد انتظار ظهور آقاي خود را بكشيد. لعنت خدا بر آن كسي كه امروز فساد بكند، ملعون است. هر عَلَمي كه امروز بلند شود، هر بيعتي كه امروز بشود، در زمان غيبت جميع بيعتي كه مي‏شود آن بيعت جبت و طاغوت است و كفر. همه بدانيد امروز هركس خروج كند طلب دنيا كرده است، هركس بااسلحه راه رود و فساد كند ازما نيست. ماها رعيت بيچاره از اهل مسجد، از اهل نمازيم لكن علانيه مي‏گويم ما امامي داريم و امام ما امامي است صاحب دولت حق و عمّاقريب ظاهر خواهد شد و عالم را پر از عدل و داد خواهد كرد و دولت باطل منقرض خواهد شد و كفّار و ظالمين را از روي زمين خواهد برانداخت. ايمان ما اين است لكن عمل ما بيچارگي و فقيري و به همين‏طور هستيم تا آقامان بيايد، آن وقت آنچه بايد بكنيم مي‏كنيم.

باري، به اين جهتها كه شما فراموش نكنيد و مترقّب دولت او باشيد، باز تجديد عهد ولايت در هر ساله از جمله لوازم شد. اقلاً بدانيد كه متصرّفي در ملك هست و امامي هست.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۵ *»

«موعظه هفدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز عرض كردم كه چون عادتي از براي شما قرارداده‏ام در سالهاي گذشته كه در اوّل هر سال كه ماه مبارك رمضان باشد، تجديد كنيم عهد ولايت آل‏محمّد را سلام‏اللّه عليهم اجمعين و شما را متذكّر اين كنيم كه از براي شما وليّي هست و شماها در اين زمان‏ها بي‏ولي و بي‏امام نيستيد، و خداوند عالم خلق زمين را مهمل نگذارده و خلق را به خودشان وانگذارده بلكه در زمين حجّت خدا موجود است، نهايت شما او را نمي‏بينيد نقلي نيست. ناصرالدين‏شاه هم موجود است، در قصر جلال و عظمت خود نشسته، شما هم او را نمي‏بينيد. حالا هرگاه ملك خيلي وسيع باشد و پادشاه شما در شش ماه راه دور از شما باشد، يا در قريب ظلمات نشسته باشد و شما او را نمي‏بينيد. حالا اينكه شما او را نمي‏بينيد هيچ دلالتي بر اين نمي‏كند كه شما وليّي و امامي نداريد. در تصرف، ديدن تصرّف كننده آنچه را كه در آن تصرّف مي‏كند واجب است نه ديدن آن كساني كه تصرّف در آنها مي‏شود تصرّف كننده را. حالا آيا نه اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۶ *»

است كه خدا متصرّف در ملك است و خلق خدا را نمي‏بينند و خدا خلق را مي‏بيند و تصرّف مي‏كند، هيچ نقصي نيست. ملائكه تصرّف در ابدان مردم مي‏كنند و مردم ملائكه را نمي‏بينند و هيچ نقصي نيست، جنّيان در بعضي ابدان تصرّف مي‏كنند و مردم جن را نمي‏بينند، شيطان را نمي‏بينند و در دل جميع مردم الاّ قليل تصرّف مي‏كند. جمعي را كافر ميكند، جمعي را به عداوت جمعي مي‏دارد، محاربه‏ها سرپا مي‏كند، فسادها در عالم مي‏اندازد، قتلها مي‏شود، همه به تصرّف شيطان مي‏شود و شيطان را تو نمي‏بيني. وقتي امر چنين است، چه مانع است از اينكه امام تو و حجّت بزرگ خداوند عالم در ميان خلق باشد و خلق او را نبينند و او تصرّف در ملك بكند و هرگونه حكمي كه مي‏خواهد بكند. پس مانعي از اين نيست و امام و حجّت و بزرگ درميان خلق هست و تصرّف در ملك مي‏كند و هر حكمي كه مي‏خواهد مي‏كند. همين الآن دولت، دولت ايشان است. آيا تو نشنيده‏اي و نخوانده‏اي در زيارت ايشان بكم سكنت السواكن و تحرّكت المتحرّكات پس اگر چنين است اوّل مثَلي براي شما بياورم. فرض كن اسباب حربي چند در فضاي خانه‏اي ريخته باشد، يا اينكه اسباب صنايع در آنجا ريخته باشد، حالا جمعي جن در اين خانه بيايند هريكي از آن جنها يكي از آن اسبابها را بردارد و اينها بر يكديگر مي‏زنند. حالا تو مي‏آيي داخل خانه مي‏شوي مي‏بيني شمشير را كه بلند مي‏شود، مي‏بيني چماق را كه بلند مي‏شود، مي‏بيني تفنگ در رفت. اينها را مي‏بيني لكن جن را نمي‏بيني و اين جنها بايكديگر جنگ مي‏كنند، مي‏بيني چماق پايين آمد، شمشير بالا رفت، خنجر كشيده شد، تفنگ صدا كرد، پيچ‏تاب دررفت؛ واللّه جميع اين دنيا بر همين سياق است.

دريا به وجود خويش موجي دارد   خس پندارد كه اين كشاكش «معلوم» بااوست

مثَلي ديگر عرض كنم. حضرت عيسي روزي تشريف مي‏بردند به راهي ديدند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۷ *»

زعيمي، فلاّحي دارد بيل مي‏زند و مشغول است و زحمت مي‏كشد. دعا كردند كه خدايا حرص را از او بگير. آن مرد بيل را انداخت و رفت يك گوشه‏اي گرفت خوابيد. دومرتبه دعا كردند كه خدايا حرص را به او برگردان. دومرتبه برخاست و بيل را برداشت و بناكرد كاركردن. حضرت عيسي آمدند پيش او فرمودند تو چرا كار مي‏كردي، بيل را انداختي و رفتي يك گوشه‏اي خوابيدي، باز بعد از آن دومرتبه برخاستي و مشغول كار شدي؟ گفت داشتم كار مي‏كردم فكر كردم ـ حالا به خيالش كه خودش فكر كرده ـ گفت فكر كردم كه حالا عمر تو گذشته، آخر اين‏همه حرص براي چه؟ تو به قدري كه تا آخر عمرت بخوري داري، بعد از خودت كه به تو فايده نخواهد داد، چرا عبث عبث به خودت اين‏قدر زحمت مي‏دهي؟ برو يك گوشه‏اي آسوده باش. بيل را انداختم و رفتم خوابيدم. فرمودند خوب، پس چرا دومرتبه برخاستي و مشغول كار شدي؟ عرض كرد خوابيده بودم فكر كردم ـ باز به خيالش كه خودش فكر كرده ـ فكر كردم كه آدم تا زنده است زندگي مي‏خواهد، آدم كه مي‏بايد توي دنيا يك كاري بكند، برخاستم و مشغول كار شدم. اين حالا نمي‏داند كي داد و كي گرفت و اين تصرّف را كه كرد، به خيال خودش تدبيري به خاطرش رسيده بود. ديگر نمي‏دانست كه اين فكرها و تدبيرها از كجا آمد. باز آن خفاي امر عيسي مثل خفاي امر جنّيان است و آن آثاري كه بروز كرد مثل آثار و حركاتي است كه در آن حربه‏ها مي‏بيني كه خودبه‏خود بلند شد و به كسي خورد و كسي پيدا نبود. واللّه كه همه امر عالم چنين است، قومي مي‏آيند و قومي مي‏روند، يك‏دفعه مي‏بيني چوبهاست كه بلند شد و به پاي يكي خورد. نمي‏داني از كجا خورد. مي‏بيني يكي خودبه‏خود كج‏خلق شد، چطور شد؟ اين از كجا كج‏خلق شد؟ يكي بد نمي‏گفت، مي‏گفت خوب حاكم كج‏خلق شده، مي‏خواهم بدانم اين فرّاشها چرا كج‏خلقند كه اين‏طور از روي غيظ و خشم و كينه چوب مي‏زنند؟ اين شخص كه نسبت به شما تقصيري نكرده، شما چرا غيظ داريد؟ خبر ندارند از كجاست كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۸ *»

مي‏خورند. اينها اسبابي است كه از غيب اين عالم فراهم آمده. واللّه خار به پاي كسي نمي‏رود مگر به حكومت مولاي تو و مگر به مجازات مولاي تو او است مطّلع بر خطاي جميع رعيّت خود اگر كسي لايق اين باشد كه خار به پاي او رود، مولاي تو به باد حكم مي‏كند كه اين خار را از اينجا بردار ببر آنجا، اي خاك تهش را تو نگهدار تا بايستد، اي باد سرش را تو بالا نگاه‏دار، كفشش را اي فلان تو بردار پنهان كن، به خيالش حكم مي‏كند كه او را از اين‏طرف ببر تااينكه از اين راه برود و به قدر مكافات عصيانش، خار به پاي او بنشيند. سلطنت اين است، حكم اين است، ولايت اين است، قدرت اين است. واللّه كه خار به پاي كسي نمي‏رود مگر به عصياني و مخالفتي كه در ولي‏عصر كرده، هيچ بلايي برسر كسي نمي‏آيد مگر به حكم ولي. اگر معصيت شخص خاص است از براي آن يك نفر مخصوص حكم مي‏كنند، اگر معصيت عام است بلاي عام مي‏فرستند. مردكه در خانه خود نشسته، يك مرتبه مي‏آيند او را برمي‏دارند مي‏برند در خانه حكام و سلاطين. كساني كه ابداً و اصلاً او هيچ سابقه‏اي با آنها نداشته مي‏بيني داغيها را در آتش مي‏گذارند و بر پشت و پهلوي او مي‏نهند. هرچه فرياد مي‏كند و مي‏گويد من با شما چه كرده‏ام؟ من كه تو را نمي‏شناسم، با تو چه كرده‏ام؟ اينها شدّت عملشان بيشتر مي‏شود. چه مي‏شود حالا كلاهي برسرش بگذارند كه مال ديوان را خورده‏اي؟ لكن تو خودت فكر كن ببين باطناً چه كرده‏اي و اين عقوبت كدام عصيان است. ببين اين را از كجا خورده‏اي. مؤمن بايد همين‏طور باشد، تا بلايي بر او وارد مي‏آيد فكر كند كه چه از من صادر شده. آيا نشنيده‏اي كه حضرت ابراهيم وقتي به كربلا مي‏گذشت اسبش به سر درآمد، از اسب افتاد. في‏الفور متذكّر شد عرض كرد خدايا آيا گناهي از من سرزده كه مستوجب اين شدم؟ همچنين حضرت آدم در كربلا پاش به سنگ آمد و مجروح شد، متذكّر شد عرض كرد آيا گناهي ديگر از من سرزده؟ انبيا و اوليا همه‏شان دايم متذكّرند لكن مردم غافلند از اينكه از پسِ اين خلق و وراء اين عالم، يك كسي هست كه همه به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹۹ *»

تحريك او متحرّكند. در بچّگي ديده‏ام الحمدللّه در بزرگي نديده‏ام، در بچّگي ديده‏ام اين خيمه‏شب‏بازي را كه درمي‏آورند. ديدم پرده‏اي بسته بودند، آن پشت پرده آدمها درست كرده بودند، از كلّه اينها سيمي كشيده بود. بازيگر مي‏آمد سر اين سيمها را هرطور كه مي‏خواست حركت مي‏داد. يك دفعه شاهي مي‏آورد آنجا، شاهي مي‏آمد آنجا مي‏نشست. يك‏دفعه وزيري مي‏آمد، دزدي مي‏آمد، داروغه‏اي مي‏آمد، ميرغضبي مي‏آمد، فرّاشي مي‏آمد، هركدام به جايي مي‏نشستند و يك حركتي مي‏كردند، يك مجلسي و يك اوضاعي فراهم مي‏آوردند. يكي را مي‏گرفتند، يكي را مي‏بستند، يكي را نسق مي‏كردند و هكذا اوضاعي داشتند. و اين صورتها، اين كارها را كه مي‏كردند به حركت آن بازيگر بود كه پشت پرده نشسته بود. سر اين سيمها بند است به كلّه هريك از آن صورتها، هرطور مي‏خواست آنها را مي‏گردانيد. اين عبرتي شد براي من. خدا مي‏داند امر چنين است در تمام ملك، شما نمي‏دانيد كه از كلّه هريك از شما سيمي كه مرتبط است به مشيّت امام زمان كشيده شده و سر اين سيمها در دست او است، زمام قلوب جميع مردم در دست اوست. از پس اين خيمه آسمان نشسته و اين اوضاع را سرپا كرده. مي‏بيني يكي را مي‏آورد، يكي را مي‏برد، يكي را مي‏كشد، يكي را بيمار مي‏كند، يكي را چاق مي‏كند، ملكي را خراب مي‏كند، آباد مي‏كند و آنچه مي‏كند به حكومت مي‏كند و سزا و جزاي هر قومي است كه عملي كرده‏اند كه مستحقّ آنند. اگرچه به ظاهر چنين بنمايد كه فلان‏كس به فلان‏كس ظلم كرده ولكن ببين چه عصيان در دولت اسلام كرده‏اي و چه مخالفت براي ولي حق كرده‏اي كه مستحقّ چنين عقوبتي شده‏اي. حكومت ديوان‏خانه او ليلاً و نهاراً معمور است و احكام او جاري. قومي را به آتش هلاك مي‏كند، قومي را به باد غضب مي‏كند، جمعي را به آب و طوفان غرق مي‏كند، قومي را به زلزله و خسف مي‏كشد. جاري مي‏كند در زمين به واسطه آسمان حكمها و آن حكمها را بر دست يكديگر جاري مي‏كند. جميع آنچه هست فرّاش دولت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۰ *»

اوست اگرچه خودش نداند. چكش نمي‏داند كه چه‏كار مي‏كند، همين مي‏داند كه بالا مي‏رود و پايين مي‏آيد. همچنين اين عالم بر نهج حكمت است و همه چيزها اسباب كار ولي‏زمان است و دولت دولت آن بزرگوار است و حكم حكم آن بزرگوار است. ببين چطور مطالب هست در معارف و اين مردم غافلند و چگونه ايمانها ضعيف است كه خود را مهمل مي‏پندارند. گمان مي‏كنند كه سرخودند، كسي را ندارند. واللّه دل‏بخواه نيست، نه به‏خاطرتان برسد كه مي‏توانيد پا از پا به دل‏خواه خود برداريد. در حديث مي‏فرمايد ما من شي‏ء في‏الارض و لا في‏السماء الاّ بسبعة بمشيّة و ارادة و قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب و جميع اين هفت، بر دست ولي‏زمان بايد جاري شود و بر زبان ولي‏زمان بايد جاري شود. واللّه قطره‏اي باران بر روي زمين، بر روي پرِ كاهي نمي‏چكد مگر به اذن مخصوص از ولي‏زمان. و اگر اين در نظر تو مشكل آيد به جهت اين است كه ولي خود را يك جثّه كوچكي خيال مي‏كني كه كنج جابلقا و جابلسا نشسته و ديگر جايي ديگر نيست. هيهات هيهات! خبر نداري و نخوانده‏اي در دعا كه بهم ملأت سماءك و ارضك حتّي ظهر ان لااله الاّ انت و سرّ اين مسأله را اگر بخواهي بداني، سرّش اين است كه ايشان جان جهانند. مگر جان تو در تن تو يك گوشه‏اي نشسته؟ حاشا، بلكه پُركرده‏اند به وجود شريف خود جميع آسمان و زمين را چنانكه جان تو تن تو را پُركرده است. اين عالم هم جانش وجود حجّت است صلوات‏اللّه عليه و پُركرده فضاي آسمان و زمين را و در همه‏جا حاضر است. و چگونه مي‏شود او در هر مكان حاضر باشد و قطره‏اي از آسمان به زمين بيايد و روي پرِ كاهي بچكد و او غافل باشد و اين را نداند و مطّلع نشود؟ در حديث عرض كردند به ايشان كه ما گاهي عرضي داريم و خدمت شما نمي‏توانيم برسيم، چگونه مطلب خود را به عرض شما برسانيم؟ فرمودند لبهاي خود را بهم بزنيد، من مي‏فهمم مطلب شما را. اما اگر مي‏بيني جواب تو را به قولي كه تو بشنوي نمي‏دهند، لازم نكرده است تو بشنوي، مي‏شنوند و مي‏فهمند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۱ *»

لكن به عمل نمي‏آورند، گاهي نمي‏خواهند به عمل آورند. يك ناخوشي است در ميان اين مردم و آن اين است كه اين مردم يك خدايي مي‏خواهند بنده ايشان باشد كه تا هرچه از او خواستند، في‏الفور همان‏طور بكند و اگر نكرد از او راضي نخواهند بود، و امر اين‏طور نيست لو اتّبع الحقُّ اهواءَهم لفسدتِ السمواتُ والارض اگر حق بنا باشد متابعت كند هواي مردم را، آسمان و زمين فاسد مي‏شود. يكي مي‏گويد آفتاب كن، يكي مي‏گويد ابر كن، يكي مي‏گويد باران بده، يكي مي‏گويد مده، يكي دلش تنگ مي‏شود مي‏گويد اي آسمان سرنگون شوي. حالا خدا كدام را بكند، كدام را نكند؟ آسمان را چطور سرنگون كند و براي چه بكند؟ خدا بنده خلق خود نيست كه هرچه خلق بخواهند همان را بكند.

چون سخن به اينجا رسيد اين را عرض كنم بعضي هستند كه يك پاره چيزها به خيالشان مي‏رسد، مي‏آيد مي‏گويد يك دعاي مجرّبي پند من بده كه تخلّف نكند. من نمي‏فهمم اين دعا مجرّب است يعني چه؟ مگر خدا مار است، منتر برمي‏دارد؟ كه همين‏كه منتر را خواندي نمي‏تواند تخلّف كند. دعاي مجرّب است يعني چه؟ مشيّت از خدا قطع نشده، اراده از خدا سلب نشده، قدر از خدا زايل نشده. جميع اين دعاها عرض حاجات است، ديگر اين دعاي مجرّبي است كه تخلّف نمي‏كند، معني ندارد. خدا افعي نيست كه همين‏كه منترش كردي گنگ بشود، تخلّف نتواند بكند. هيچ چيز خدا را محصور و مضطر نمي‏كند. اينها آداب عرض حاجات است كه به پادشاه كه مي‏روند عرض حاجات كنند، اين كلمه‏ها را بگويند. حالا آن كلمه‏هاي مجرّب كدام است كه پيش پادشاه آن كلمه‏ها را كه گفتي لابد به عرض تو برسد؟ همچو كلمه‏هايي نيست، خدايي كه بنده مردم باشد خدا نيست. و همچنين اين مردم پيغمبري مي‏خواهند كه امّت ايشان باشد، هرچه ايشان مي‏خواهند حلال كند، هرچه ايشان مي‏خواهند حرام كند. پيغمبري هم كه اين‏طور باشد، پيغمبر نيست.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۲ *»

باري، برويم بر سر مطلب و آن اين بود كه مؤمن بايد امام خود را در همه‏جا حاضر بداند. فرمود حذر كنيد از كلام كه من مي‏شنوم كلام شما را. اينجا و آنجا مي‏نشينيد و حرفهاي بي‏معني مي‏زنيد، من مطّلع مي‏شوم. پس امام همين‏جا حاضر است، همين‏جا مي‏شنود. بلكه از گوش خود تو مي‏شنود. زبان تو به اين كلام نگشته مگر به اذن خاص از او، سخن تو را مي‏داند. مي‏خواهد مي‏شنود اجابت مي‏كند، مي‏خواهد مي‏شنود اجابت نمي‏كند و اگر اجابت هم نكرد نقصي براي دعاكننده نيست. پس خيال تو نرسد بنده مكرّم در پيش خدا آن است كه تا دعا كند في‏الفور اجابت شود، حاشا. از موسي مكرّم‏تر كدام؟ بعد از آني كه دعا كرد كه ربّنا اطمس علي اموالهم و اشدُد علي قلوبهم دعاش بعد از چهل سال مستجاب شد. غرض، كسي را بر خدا فرمان نيست. نه بنده مكرّمي را بر خدا فرمان هست نه غيرمكرّم را. بلكه مأمورند مردم به عرض حاجات خود، مي‏خواهد اجابت مي‏كند مي‏خواهد اجابت نمي‏كند.

مطلب اين بود كه شما خود را مهمل نپنداريد، سر خود ندانيد. بدانيد كه از براي شما پادشاهي است جليل‏القدر، عظيم‏الشأن، حافظ، ناصر، شاهد، قادر؛ حكم مي‏كند به آنچه مي‏خواهد. مپندار احكامش معوّق مانده، حاشا! جميع اين مؤاخذاتي كه مي‏شود از مردم، او كرده. جميع نعمتهايي كه به مردم مي‏رسد، او داده و خدا به سبب او داده. آيا در زيارت جامعه نخوانده‏اي كه اولياء النعم معنيش چه چيز است؟ يعني ايشان ولي‏نعمت كايناتند، جميع نعمتها انعام ايشان است. اگر ديدي منهمك مي‏شوي در معاصي و چندي با تو صبر مي‏كنند و تو را عقوبت نكردند، مغرور مشو بلكه عبرت بگير از آنهايي كه با آنها صبر كردند و آخر با آنها چه كردند. مپندار آن معصيتي كه تو كردي و در دنيا عقوبت آن به تو نرسيد كوچك است، حاشا. بلكه آن كوچك است كه عقوبت آن را در دنيا ديدي، آن معصيتي كه عقوبت آن را در دنيا نديدي بجهت اين بود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۳ *»

كه عقوبتهاي دنيا مكافات آن را نمي‏توانست بكند، عذابي مي‏خواهد مخلّد، عذابي مي‏خواهد اخروي كه نهايت برايش نباشد. اين است كه خدا مي‏فرمايد لايحسبنّ الذين كفروا انّمانملي لهم خير لانفسهم انّمانملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين گمان نكنند كساني كه كافر شدند كه ما مهلت داديم ايشان را، اين مهلت براي ايشان خوب است. ما مهلت‏نداديم ايشان را مگر براي اينكه گناهان ايشان زياد شود. مي‏فرمايد سنستدرجهم من حيث لايعلمون. و اُملي لهم انّ كيدي متين معني استدراج آن است كه معصيت بكني خدا را و از پي آن نعمتي به تو برسد، تو درجه به درجه از معصيت بالا خواهي رفت و معصيت را زياد خواهي كرد. معلوم است مهلت به تو داده‏اند، مغرور مشو. اما اگر ديدي به يك سرمو خلافي كه كردي تنگيي، تعبي براي تو آمد، بدان تو را دوست مي‏دارند، مي‏خواهند تو را متنبّه كنند، بلكه تائب شوي، رو به خدا بروي. اما اگر مرتكب معاصي هستي ليلاً و نهاراً و آناً فآناً بر نعمت تو افزود و بر غفلت تو افزود، بدان كه خواسته‏اند آنچه در كمون تو است از شقاوت و عصيان و كفر، آن را بيرون آورند. والاّ هرچه معصيت كني، نعمت تو زياد شود، اين دليل سعادت تو نيست. بد نگفته است:

اينكه بر جرمت همي جرمي فزود   نيك بگرفتم اَيا «معلوم» غول عنود

باري، غرض اين بود كه بدانيد امامي داريد. پس از اين جهت و جهات ديگر كه عرض كرده‏ام لازم شد كه در اوّل هرسال كيفيّت ظهور آن بزرگوار و اسباب خفا و غيبت او را عرض كنم كه چرا ايشان غايب شده‏اند و چگونه ظاهر مي‏شوند و كيفيّت حكومت ايشان چيست. و اين معني را به انواع بيان مي‏توان شرح كرد و چون مبناي سخنهاي ما بر فهمانيدن حقايق است، بايستي همه را با برهان و دليل عرض كنم و از آيات و اخبار بر آنچه مي‏گويم شاهد بياورم كه همه شما عارف شويد و به حقيقت مطلب برخوريد. والاّ من بگويم امام ظاهر خواهد شد، كه سنّي‏ها هم قائلند كه امامي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۴ *»

خواهد آمد، هندوها هم قائلند كه يك بزرگي خواهد آمد، گبرها هم قائلند كه بعد از اين شخصي ظاهر خواهد شد. بلكه مطلوب از اين مجالس و حضور شماها، فهميدن اسرار رجعت است و فهمانيدن آن. پس شروع مي‏كنم و لاقوّة الاّ باللّه به اوّل عالم و از اوّل عالم مي‏گيرم و نوعش را و نوع قرن قرن را عرض مي‏كنم و اينكه هروقت چه اقتضا داشته، همه اينها را به طور اختصار عرض مي‏كنم تااينكه نبوّت پيغمبر۹برسد و امامت ائمّه را و كيفيّت ظهور را به طور اختصار عرض مي‏كنم و رجعت اميرالمؤمنين و پيغمبر را عرض مي‏كنم، بعد قيامت برپا شود و اوضاع قيامت راعرض كنم. غرض اين است كه اين مسائل را واضح كنيم با دليل و برهان تا خدا چه بخواهد.

پس مي‏گوييم كه خداوند عالم جلّ شأنه بود و هيچ خلقي با خدا نبود در فردانيّت و وحدانيّت خود متفرّد بود و با او هيچ مخلوق نبود. خداوند مشيّتش بر اين قرار گرفت كه خود را ظاهر كند و صفات و اسماء خود را ظاهر كند از اين جهت خلقي آفريد و عالمها بنياد كرد و در هر عالمي نامي از نامهاي خود و صفتي از صفات خود را بروز داد، بلكه در هر چيزي نامي و صفتي از خود ظاهر و آشكار قرار گذارد تااينكه خلق او، او را به آن نامها و صفتها بشناسند و توحيد كنند. اين را خدا از خلق خود دوست داشت نه اين است كه خدا حاجت به اين داشت كه او را بخوانند، خدا محتاج به خلق خود نيست. در حديث قدسي مي‏فرمايد انّما خلقتُكم لتربَحوا علي و ما خلقتُكم لاربَح عليكم  من خلق نكردم شما را كه منفعتي از شما ببرم بلكه خلق كردم شما را كه منفعتي به شما برسانم. پس خداوند بنياد كرد عالمهاي عرصه امكان را و كليّات آن عالمها آنچه از احاديث برمي‏آيد هزارهزار عالم است و در هر عالمي آدمي و بني‏آدمي دارد. اين عالمها را بنياد كرد و آنچه از حديث برمي‏آيد اين عالم را فرمودند آخري آن عالمهاست و اين آدم را فرمودند آخري آن آدمهاست. پس خداوند عالم جلّ شأنه هزارهزار عالم بنياد كرد و اين عوالمي كه خداوند عالم خلق كرد با سببي آفريد نه آنكه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۵ *»

بي‏سبب بود.

باز در اينجا يك مسأله‏اي عرض كنم، مسأله علمي است و عوام درست ملتفت باشند به بركت امام زمان اميدوارم به زبان آساني عرض كنم. ملاّهايي كه هستند مي‏فهمند چه عرض مي‏كنم. فايده صنعت بعد از صنعت بروز مي‏كند ولكن پيش از صنعت بايد منظور باشد. مثلاً خانه مي‏خواهي بسازي كه زيد در آنجا سكنا كند. پيش از ساختن اين خانه، اين فايده بايد منظور نظر تو باشد. بايست فايده كار، اوّل منظور باشد و بعد از صنعت بعمل آيد. حالا كار اگر فايده ندارد، لغو است و عبث و اگر فايده دارد موجود بوده، بعد از آن بعمل آمده؛ اين كار حكيمانه است. حالا آيا خداي حكيمِ عالِم اين هزارهزار عالمي كه ساخته بي‏فايده ساخته و لغو كرده، يا براي فايده‏اي ساخته؟ امّا لغو كه حكيمي چنين با اين حكمت، كار لغو نمي‏كند. پس منظوري از خلقت اين خلق دارد. منظور او پيش از صنعت بايد باشد كه اگر پيش از صنعت منظوري نداشته، باز دنيا را لغو آفريده. پس اوّل منظوري داشته و بعد از آني كه اين صنعت را كرده و هزارهزار عالم را ساخته، پس از ساختن اينها آن فايده بعمل مي‏آيد. حالا مي‏خواهيم ببينيم منظور خدا از ساختن اين هزارهزار عالم چه بوده؟ موافق حديث قدسي مي‏فرمايد خلقتُ الخلقَ لكي‏اُعرَف خلق را خلق كردم براي معرفت. و موافق قرآن ما خلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون و چون ديديم در حديث ديگر مي‏فرمايد اوّل عبادة اللّه معرفته پس مطابق شد با حديث و معلوم شد خلق را براي معرفت آفريده و اگرنه لغو و بي‏فايده بود. پس معرفت منظور خدا بوده پيش از خلقت خلق، و ظاهر مي‏شود و بعمل مي‏آيد بعد از ايجاد عالم. حالا آن معرفتي كه در علم خدابوده و در علم خود گذرانيده، آن معرفت را ببينيم عين ذات خداست يا غير ذات خداست. عين ذات خدا كه نمي‏شود، ذات خدا منظور نمي‏شود باشد؛ امّا معرفت خدا مي‏شود نصيب ماها بشود و به جهت اين ساخته شده‏ايم و ما بايد بتوانيم به او برسيم و ذات خدا نصيب

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۶ *»

كسي نمي‏شود. پس منظور از اين معرفت ذات خدا نيست به جهت آنكه خدا كسي است كه بايد منظور را به نظربياورد، پس بايد منظوري ديگر غير از ذات خدا باشد و آنچه غير از خداست خلق خداست. و شكي نيست كه اين فايده‏اي كه منظور نظر خداست از ادناي خلق نمي‏شود باشد و اداني خلق منظور نظر خدا نمي‏شود باشد، و از اواسط خلق هم نمي‏شود باشد بلكه بايد اوّل خلق باشد و اكمل خلق و اعلاي خلق و اشرف خلق باشد و همچو چيزي وجود مبارك پيغمبر است صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله. پس منظور از مُلك و منظور از خلقت اين هزارهزار عالم وجود پاك اين بزرگوار و وجود عترت او است صلوات‏اللّه عليهم. او است كه سابق بر كلّ خلق است، اوست كه لاحق به كلّ خلق است. هركس كه كربلا رفته بر در حرم حضرت امير خوانده السلام علي رسول‏اللّه الخاتم لماسبق والفاتح لمااستقبل سلام بر آن كسي كه افتتاح جميع كاينات به وجود مبارك او است. در زيارت جامعه، چه در نزديك و چه در دور خوانده‏اي كه بكم فتح اللّه و بكم يختم اي سادات من، خدا به شما افتتاح هزارهزار عالم را كرده و به شما ختم هزارهزار عالم را مي‏كند. پس اين بزرگوارانند علّت غائي. علّت غائي آن چيزي است كه كار را براي آن مي‏كنند. پس وجود پاك محمّد۹علّت غائي كلّ موجودات است و اوّل خداوند او را منظور نظر داشته و او را به نظر درآورده و براي او و از نور او و به واسطه او جميع كاينات را برپا كرده. وبعد از آني كه خلق را خلق كرد و اين ملك را سرپا كرد، بعد از آن علّت غائي آشكار آمد. پس بايد علّت غائي آشكار شود و بايد وجود مبارك او بعد از خلقت خلق ظاهر شود و دولت او باهر گردد و امر او منتشر شود و دولت او پايدار گردد. و به اين سبب دول باطله را مقدّم داشته كه چون آن دول باطله به انقضاء رسد، دولت حق را آشكار كند. آيا تو نمي‏داني چهارهزار سال پيش از خلقت ابدان، خداوند عالم ارواح را آفريده. روح زيد را خداوند عالم چهارهزار سال پيش از بدن او آفريده و بعد از آني كه نطفه در رحم قرارگرفت،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۷ *»

هنگامي كه نطفه بود، روحي پيدا نبود. بعد علقه شد باز روحي پيدا نبود، مضغه شد باز روحي پيدا نبود، استخوان شد باز روحي پيدا نبود، گوشت بر آن روييد باز روحي پيدا نبود. در جميع اين مراتب روحي پيدا نبود لكن بعد از آني كه بدن او مستوي و معتدل شد، مي‏بيني خرگاهِ روح را آوردند در فضاي بدن او برپا كردند. عرش استواي او را نصب كردند، روح آمد بر آن قرارگرفت و در ملك بدن حكمراني بناگذارد. دست را به حركت درآورد، چشم را به گردش درآورد، گوش را به استماعِ صداها داشت. چنين است امر واللّه در خلقت اين عالم و خداوند عالم آن جان جهان و آن حقيقت كاينات را منظور نظر داشته و او را قبل از جميع كاينات آفريده. آيا هيچ مي‏دانيد كه چقدر پيش آفريده است؟ مي‏فرمايد خدا ما را پيش از خلقت جميع خلق آفريد كه نه آسماني بود نه زميني، نه عرشي، نه دنيايي، نه دريايي، نه صحرايي. هزارهزار دهر پيش از خلقت جميع اينها خداوند ايشان را خلق كرده بود. و البته شنيده‏ايد كه هر دهري صدهزار سال است و هر سالي صدهزار ماه و هر ماهي صدهزار هفته و هر هفته‏اي صدهزار روز و هر روزي صدهزار سال اين دنياست. در اين مدت مديد پيش از خلقت خلق، وجود پاك مسعودِ محمّدبن‏عبداللّه۹ را و اهل‏بيتِ طاهرين او را آفريد. نه هنوز قلم برپا بود نه لوحي پيدا بود، نه عرشي بود نه كرسي، نه دنيايي بود نه آخرتي، نه آسماني بود نه زميني، نه جنّي بود نه انسي، نه ملك مقرّبي بود نه نبي مرسلي نه مؤمن ممتحني، هيچ نبود مگر ذات مقدّس آن بزرگواران. خدا را تسبيح و تهليل مي‏كردند و آن وقت منظور نظر خداوند بودند. و چطور شد كه ايشان منظور نظر خداوند بودند، به جهت اين بود كه ايشان معرفة اللّه بودند، ايشان صفة اللّه بودند، ايشان اسماءاللّه و انواراللّه بودند. مراد از معرفت خدا، معرفت نامهاي خداست و معرفت اسماء و صفات اوست و معرفت انوار عظمت و جلال كبرياي او است والاّ ذات خدا را احدي از مخلوقات نشناخته و نخواهد شناخت ابداً. هيچ‏كس را براي معرف ذات نيافريده‏اند نه ملك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۸ *»

مقرّبي را نه نبي مرسلي را نه مؤمن ممتحني را. بلكه هركس را كه آفريده‏اند براي معرفت انوار و اسماء و صفات و انوار عظمت و جلال كبرياي خدا آفريده‏اند و وجود پاك محمّد وآلِ آن بزرگوار صلوات‏اللّه عليهم انوار خداست و اسماء خداست و صفات خداست، وجود پاك ايشان اسمهاي خداست. من كه نمي‏گويم، خودشان فرموده‏اند. در قرآن مي‏فرمايد و للّه الاسماءالحسني فادعوه بها و مي‏فرمايند نحن واللّه الاسماءالحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها ماييم واللّه نامهاي نيكوي خدا. خاك بر سرِ آن شيعه، خاك بر دهانش و چشمش و حلقش كه از ناصبي كمتر باشد. ابن‏ابي‏الحديد ناصبي سنّي مي‏گويد: ياعلي!

صفاتك اسماء و ذاتك جوهر   بري‏ء المعاني عن صفات الجواهر
تجلّ عن الاعراض والكيف والمتي   و تكبر عن تشبيهها بالعناصر

سنّي است، ناصبي است، درباره آن حضرت مي‏گويد: يا علي! صفات تو اسماءاللّه است و ذات تو جوهري است مبرّا و منزّه و سبّوح و قدّوس از صفات جميع كاينات و ذات تو اجلّ از اين است كه تشبيه به عناصر شود. وقتي ناصبي سنّي درباره آن حضرت چنين بگويد، خاك بر سر شيعه‏اي كه تأمّل كند در اينكه ايشانند صفات‏اللّه و اسماءاللّه. هيهات! ناصبي حقيقي كه خودش صريح مي‏گويد من ناصبم، اين شعر را مي‏گويد در فضيلت آن بزرگوار. مي‏گويد:

تقيّلت افعال الربوبيّة التي   عذرت بها من شكّ انّك مربوب

اي علي! تو آن‏قدر كارهاي خدايي از خود بروز دادي كه من از كساني كه در بندگي تو شك كرده‏اند و علي‏اللّهي شده‏اند عذر مي‏خواهم. يعني مي‏گويم كه حق داري كه همچو گفتي. سنّي است و ناصبي و اين‏طور مي‏گويد، خاك بر سر شيعه‏اي كه انكار كند كه ايشان نام خدايند و علاوه بر انكارش هرچه سعي دارد بكند در خاموش‏كردن نور ايشان و انكار فضايل ايشان. يريدون ليطفئوا نورَاللّه بافواههم واللّهُ متمّ نوره

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰۹ *»

ولوكره الكافرون يكي از سنّيان خيلي خوب مي‏گويد؛ از او پرسيده بودند كه چه مي‏گويي در حقّ علي‏بن‏ابي‏طالب؟ گفته بود چه بگويم در حق كسي كه سالهاي دراز دوستان او از تقيّه، فضايل او را پنهان كردند و دشمنان او از عداوت، فضايل او را پوشانيدند و از اين ميانه آن‏قدر فضايل بروز كرده كه فضاي مشرق و مغرب را گرفته. خوب حرفي زده، ببينيد چه كلام پخته‏اي گفته! گفته دشمنان از عداوت و دوستان از ترس، فضايل او را پنهان كردند؛ مع‏ذلك مابين آسمان و زمين را پُركرده. آخر دولت شيعه پنجاه سال بيشتر نيست كه در اين بلاد قوّت گرفته و پيش از آن اين‏قدرها قوّت نداشتند. در اين مدت قليل ببين چقدر بيرون آمده از فضايل اين بزرگواران كه در مابين آسمان و زمين و مشرق و مغرب را پُركرده. وانگهي در اين زمان كه خداوند اسباب نشر فضايل را چنان مهيّا كرده كه تا حال چنين اسبابي نبوده و روزبه‏روز اين امر روزافزون است و زياد خواهد شد تااينكه نماند در روي زمين يك موضع سنگي مگر آنكه امر ولايت ايشان در آنجا ظاهر و باهر خواهد شد. و خدا اين را وعده كرده و فرموده ليظهره علي الدين كلّه ولوكره المشركون خدا غالب خواهد كرد اين دولت را بر جميع دول اگرچه مشركان كراهت داشته باشند.

باري، مقصود اين بود كه خداوند عالم ايشان را اسماء خود و صفات خود قرارداد، ايشان را انوار خود قرار داد. خداي تو آيا مي‏خواهي نور داشته باشد يا نداشته باشد؟ اگر مي‏خواهي نور داشته باشد، نورش كيست غير از ايشان؟ كيست بهتر از ايشان، كيست اولي از ايشان به خدا؟ كيست اقرب از ايشان به خدا؟ آيا مي‏خواهي خداي تو آيات و علامات نداشته باشد؟ چه حسد است بر خدا مي‏بري؟ اگر مي‏خواهي داشته باشد كه كيست غير از ايشان، كيست بهتر از ايشان؟ در دعا مي‏خواني و بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كلّ مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۰ *»

منك و عودها اليك خدايا از تو سؤال مي‏كنم به محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم كه اينها مقامات تواند. آيا مقام مي‏فهمي يعني چه؟ مقام آنجايي را مي‏گويند كه كسي در آنجا ايستادگي مي‏كند، آنجايي كه شخص در آنجا به امور ايستادگي مي‏كند آنجا را مقام مي‏گويند. قائم‏مقام يعني آن مقامِ حكومت كه حاكم در آن‏جا قائم به امور است و اقامه امور مي‏كند و ايستادگي در كار دولت مي‏كند. آن مقامي كه حاكم در آنجا قائم است، اين شخص قائمِ در آن مقام مي‏شود. ببين چه منصب بزرگي است! اين بزرگواران مقامات خدا هستند، يعني آن مكانهايي كه خداوند عالم در آن مكانها قيّوميّت خود را آشكار مي‏كند و قيام به امور خدايي و ربوبيّت مي‏كند و بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كلّ مكان به مقامات و علاماتِ تو، چنان مقامات و علاماتي كه در هيچ مكان، ايشان معطّل از قيّوميّت تو نيستند و ابداً تو قيّوميّت خود را از ايشان برنداشته‏اي و از غير ايشان ابراز نكرده‏اي. پس در جميع امور ايشان قيّومند به امر خدا يعرفك بها من عرفك چنان مقاماتي كه هركس تو را شناخته به آنها شناخته. يعني هركس خدايا تو را شناخته، به محمّد وآل‏محمّد شناخته اگرنه كه نمي‏شناسد و دروغ مي‏گويد. در آن حديث مي‏فرمايند به سلمان و ابي‏ذر كه يا سلمان و يا جندب انّ معرفتي بالنورانيّة هي معرفة اللّه عزّوجلّ و معرفة اللّه عزّوجلّ معرفتي بالنورانيّة معرفت من به نورانيّت همان معرفت خداي عزّوجلّ است و معرفت خداي عزّوجلّ همان معرفت من است. پس ايشانند آن مقاماتي كه يعرفك بها من عرفك هركس خدا را شناخته به محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين شناخته. در زيارت جامعه مي‏خواني من وحّده قبل عنكم هركس كه خدا را توحيد كرده از شما قبول كرده. انبياي سلف، ملائكه مقرّب كه توحيد خدا كرده‏اند، همه از شما پذيرفته‏اند. لا فرق بينك و بينها اي خدا هيچ فرقي ميان تو و ميان آنها نيست. اگر مي‏دهي تو، با ايشان مي‏دهي. مي‏بيني تو، با ايشان مي‏بيني. ايشانند عين ناظره تو، مي‏شنوي تو با ايشان مي‏شنوي،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۱ *»

ايشانند اذن واعيه تو. جلوه مي‏كني، ايشانند رخساره هويداي تو. تو مي‏دهي با ايشان مي‏دهي، ايشانند دست باز تو. تو رحمت مي‏كني با ايشان رحمت مي‏كني، ايشانند رحمت واسعه تو. هرچه كه تو مي‏كني با اينها مي‏كني، پس لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك فرقي كه با تو دارند اين است كه تو خدايي و ايشانند بنده تو، ديگر هيچ فرقي ميان تو و ايشان نيست. زيد مي‏نويسد و تو هم مي‏نويسي، نوشتن تو مثل نوشتن اوست، اما نوشتن تو غير نوشتن اوست. و همچنين روح تو مي‏نويسد و دست تو مي‏نويسد، اما نوشتن تو فرمان را، غيرِ نوشتنِ روح تو نيست. تو نوشته‏اي و همين دست‏خط مبارك تو است، تو نوشته‏اي با دست خود مي‏نويسي. اما زيد مي‏نويسد و تو هم مي‏نويسي، نوشتن او غير نوشتن تو است، تو غير اويي او غير تو است. لكن آنچه با دست خود مي‏نويسي همان نوشتن روح تو است، ديگر نوشتني براي روحِ تو غير نوشتن دست تو نيست. خود تو با دست خودت مي‏نويسي، پس تو نوشته‏اي نهايت با دستت. و چون اين را دانستي بدان كه چنين است امر ميان خدا و ميان محمّد صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله. حالا نه اين است كه خدا مي‏دهد و محمّد هم مي‏دهد و دادن خدات مثل دادن محمّد است، حاشا! چنين نيست. بلكه خدا مي‏دهد و به هركس خواست بدهد به واسطه محمّد مي‏دهد و بر دست محمّد مي‏دهد. همچنين خدا مي‏گويد و به هركس خواست بگويد به واسطه محمّد مي‏گويد. خدا مي‏شنود و هرچه را كه خواست بشنود به گوش محمّد مي‏شنود. خدا مي‏بيند و هرچه را كه ديده چشم محمّد آن را ديده، هرچه را بخواهد حركت بدهد حركت مي‏دهد لكن با وجود پاك محمّد حركت داده. هركس حرفهاي مرا خوشش نمي‏آيد تحفة الزائر مرحوم مجلسي حاضر است برود پاك كند، بحارالانوار هست بردارد پاك كند. زيارت هفتم در تحفة الزائر است السلام علي عين‏اللّه الناظرة في الامم و يده الباسطة بالنعم و جنبه الذي من فرّط فيه ندم اگر نمي‏خواهند، بروند پاكش كنند.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۲ *»

مي‏فرمايد سلام بر آن چشم بيناي خدا كه در جميع امّتها بينا بود. اين كِه بود به جز اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه؟ سلام بر دست باز خدا به جميع نعمتها، سلام بر جنب خدا كه هركه تفريط در آن كرد پشيمان شد. باز در همان زيارت مي‏خواني السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئنّ سلام بر آن نفس خدا كه جميع سنّتهاي ربوبيّت را او برپا مي‏كند و جميع سنّتهاي ربوبيّت از او بروز مي‏كند. اين كدام نفس است؟ اين سلام را تو بر كه مي‏كني؟ و عينه التي من عرفها يطمئنّ سلام بر آن عين خدا كه هركس او را شناخت مطمئن و ساكن شد. اگر راضي نيستي زيارت ششم را هم پاك كن، در زيارت ششم است السلام علي اسم‏اللّه الرضي و وجهه المضي‏ء سلام بر نام اللّه كه رضي و پسنديده است و سلام بر رخساره تابان خدا. مي‏خواهم بدانم اين كيست؟ تو اين سلام را به كي مي‏كني؟ اين كتابها از آن پدران ما از آن زمان صفويّه نوشته شده، از پيش خود كه نگفته‏ام در كتابهاست و از ائمّه طاهرين: به ما رسيده. مثلاً از صفوان روايت كرده از راوي ديگري از امام روايت كرده، من كه جعل نكرده‏ام. حالا در اين زيارت مي‏خواني السلام علي اسم‏اللّه الرضي اين اسم اللّه را مي‏خواهم بدانم كيست كه تو به او سلام مي‏كني؟ اين اسم اللّه وجود پاك علي‏بن‏ابي‏طالب است و توسّل به او توسّل به اسم اللّه است، تولاّي او تولاّي خداست، تبرّاي از او تبرّاي از خداست، انكار فضل او انكار فضل خداست. در حديثي مي‏فرمايد ـ حديث در عوالم است ـ مي‏فرمايد الانكار لفضائلهم هو الكفر مي‏خواهي بداني چگونه كفر است؟ ثابت مي‏كنم. مي‏پرسم از آن كسي كه انكار مي‏كند فضلي را از ايشان كه تو كه مي‏گويي ايشان اين فضل را ندارند، چرا ندارند؟ يا بايد بگويي ايشان قابليّت اين مقام را نداشته‏اند، حالا كه نداشته‏اند يعني اگر خدا به ايشان بدهد خراب‏كاري مي‏كنند. زيرا آن كسي كه قابليّت ندارد، نقصاني در كارهاي او هست و قصوري در اعمال و افعال خود دارد. و اين را كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۳ *»

نمي‏تواني بگويي، به جهت آنكه ايشان معصومند و قصوري در ايشان نيست. و اگر معصومند و خراب‏كاري نمي‏كنند و قصوري در كارهايشان نيست، پس خدا بخيل بوده كه باوجودي كه ايشان قابليّت داشته‏اند، اين فضل را به ايشان نداده. يا بايد بگويي خدا بخل كرده و كمالي يا فضلي را از ايشان منع كرده، يا بايد بگويي ايشان قابليّت نداشته‏اند، هركدام را بگويي كافر مي‏شوي. پس الانكار لفضائلهم هو الكفر اين است كه فرمودند نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ماشئتم و لن‏تبلغوا ما را از رتبه خدايي فرودآوريد و آنچه مي‏خواهيد در فضايل ما بگوييد و نخواهيد رسيد.

و شايد در مجلس جاهلي باشد و از آنچه عرض كردم شايد مطلبي كج‏بفهمد،پس عرض مي‏كنم لعنت خدا و لعنت رسول و لعنت همه ائمّه هدي و لعنت جميع ملائكه مقرّبين و لعنت جميع پيغمبران و انبياء مرسلين بر كسي باد كه محمّد و آل‏محمّد را خدا بداند. واللّه بنده‏اي ذليلند از خدا، نه مالك نفع خودند نه مالك ضرر خود نه مالك موت خودند نه مالك حيات خود. خدا بزرگ است و ايشان بنده ذليلند براي خداوند عالم ولكن به هركس كه بخواهد مي‏دهد و به ايشان خواسته و داده.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۴ *»

«موعظه هجدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

چنانكه در شريعت ظاهر واسطه ميان خدا و خلق، پيغمبر است و ميان او و خدا ديگر واسطه‏اي نيست، همچنين در ايجاد هم واسطه ميان خدا و خلق، پيغمبر است و ميان او و خدا ديگر واسطه‏اي نيست. جميع دين و احكام و رضا و غضب خدا بي‏واسطه به پيغمبر مي‏رسيد و خدا به او تعليم مي‏كرد و او معلّم پيغمبر بود و پيغمبر به مردم مي‏رسانيد و معلّم مردم بود، همچنين در ايجاد هم پيغمبر بي‏واسطه مددها را از خدا مي‏گرفت. ديگر بعد از آن، آن بزرگوار رساننده به ساير مخلوقات بود و مدددهنده و فيض‏بخشنده به ساير كاينات بود چنانكه در شريعت مهتدي بود بنفسه در ايجاد هم مخلوق بود بنفسه. يعني بدون حاجت به كسي ديگر كه سبب ايجاد او باشد، خدا او را خلق كرد. مثل اينكه هر چيزي كه تر است خدا آن را به آب تر كرده و آب را به‏خودي خود تر كرده. همچنين خدا هرچه را چرب كرده به روغن چرب كرده و روغن را بنفس خود چرب كرده، هرچه را كه گرم كرده به آتش گرم كرده و آتش را به خود آتش گرم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۵ *»

كرده، هرچه را روشن كرده به نور روشن كرده و نور را به خودش روشن كرده. حالا همچنين در شريعت هركه را خدا مي‏خواهد هدايت كند، به بركت پيغمبر هدايت مي‏كند چرا كه هادي كلّ اوست اما خود پيغمبر را به‏واسطه كسي هدايت نكرده. همچنانكه در شريعت اين‏طور است، همچنان است در ايجاد عالم. خدا خلعت وجود را به هر موجودي كه پوشيده به واسطه عطاي محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم پوشانيده، هركس را به دايره وجود آورده به واسطه پيغمبر آورده اما پيغمبر۹ چون به اجماع اين امّت هفتاد و سه فرقه‏شان به اجماع همه پيغمبران اوّل ماخلق‏اللّه است و بر او سابقي نيست و او را به واسطه كسي به وجود نياورده، او را به خودي خود به دايره وجود آورده و جميع كاينات را به واسطه او به عرصه وجود آورده و مدد داده و فيض بخشيده و به واسطه او روزي بر خلق تقسيم كرده. جميع خلق را به واسطه او به درجات خود يا به دركات خود مي‏رساند. اما ميان او و خدا ديگر واسطه‏اي نيست. كدام شيعه مي‏تواند بگويد از خاتم انبيا بهتر كسي هست؟ اگر بهتر از اويي هست، او واسطه مي‏تواند باشد. پس مي‏گوييم كه پيغمبرِ خود را چنين بشناس كه او را از عدم خدا به وجود آورده، لكن ماسوي را به واسطه او آفريده، همه را خدا به واسطه او از عدم به وجود آورده. خاك بر سر شيعه‏اي كه از اين معني كه گفتم استنكاف كند. ابن‏ابي‏الحديد در شرح آن كاغذي كه حضرت امير به معاويه نوشتند، در آنجا به معاويه نوشتند و نتوانست حاشا كند. نوشته نحن صنايع‏اللّه و الخلق بعد صنايعُ‏لنا ماييم صنايع خدا و خلق بعد از ما صنايع مايند. اين‏را حضرت امير به معاويه نوشت كه ناصب بود. ابن‏ابي‏الحديد در شرح اين فقره مي‏گويد؛ «باطنه انّهم عبيداللّه و الخلق بعده عبيدهم» آن ناصبي مي‏گويد كه باطن كلام حضرت‏امير اين است كه ايشان بندگان خدايند و ديگر جميع خلق، عبد طاعت ايشانند و بنده طاعت ايشانند. اگر كسي از اين معني استنكاف كند، كربلايي‏ها را بايد كافر بداند. همه بر درِ حرم مي‏خوانند عبدك و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۶ *»

ابن عبديك المقرّبالرّق اي مولاي من، اي حسين! من بنده شمايم و پسر دوبنده شمايم، اقرار به زرخريدي براي شما دارم. هركس كربلا رفته و كربلايي شده بر درِ حرم اين را خوانده. پس كربلايي‏ها از اين‏قرار كافرند نعوذباللّه. همچنين جميع خلق عبيد ايشانند، چطور شده تو بنده داري و ايشان بنده ندارند؟ اين غلام تو حقيقتاً، شرعاً، عرفاً در پيش جميع مردم بنده تو است، پس چرا مردم بنده آل‏محمّد نباشند؟ نهايت در شريعت دو قسم بنده مي‏توان گرفت و صاحب بنده شد؛ يكي پول‏مي‏دهد و بنده مي‏خرد و صاحب بنده مي‏شود، يكي مبعوث به رسالت مي‏شود و خدا امّت را بنده او قرار مي‏دهد. همان كسي كه حلال كرده براي تو، تو پول به زيد بدهي كه مبارك را براي تو بخرد و تو به او مي‏گويي غلام مني، همان كس حلال كرده اين را و گفته هركس مبعوث به رسالت مي‏شود جميع امّت كنيز و غلامش مي‏شوند. و حالا كه كنيز و غلامش شدند چه مي‏شود؟ خدا معزول نمي‏شود از بنده داشتن. پس جميع كاينات بنده زرخريد ايشانند، بلكه از زرخريدي عظيم‏تر به نصّ آيه شريفه كه النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم آيا آقا به جميع چيزهاي بنده اولي از بنده نيست؟ همچنين آيا پيغمبر اولي به جميع مردم از مردم نيست؟ بلكه پيغمبر از نفوس مردم اولي است.

باري، خداوند اوّل وجود پاك همايون محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم را آفريد بعد از آن از شعاع ايشان و نور ايشان، اوّل گوهري كه در عرصه امكان خدا آفريد عقل كلّ است. ديگر از آن پيشتر خدا چيزي را نيافريده، عقل را اوّل هر چيزي خدا قرارداد و عقل از نور پيغمبر است۹ . اين است كه مي‏فرمايد انّ روح‏القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة عقل نوباوه هستي را از بوستان ما خورده، آن هستيي را كه به عقل داده‏اند از بوستان ماست. بوستان ايشان عرصه امكان است و در آن درختهاي هستي روييده. هستي دنيا، هستي آخرت، هستي آسمان، هستي زمين، هستي هر موجودي. اينها درختهاي بوستان ايشان است و روح‏القدس آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۷ *»

عقل اوّل است. فرمودند اوّل كسي كه از نوباوه‏هاي هستي ما خورده، روح‏القدس است. اين است كه فرمودند اوّل ماخلق اللّه العقل اوّل چيزي كه خدا خلق كرد عقل بود. مي‏فرمايد العقل اوّل خلق من الروحانيّين عن يمين‏العرش اين عقل چون خودش روح‏القدس است، اوّل خلقي است از روحانيّين از طرف راست عرش. مقصود اين بود كه خداوند اوّل چيزي كه آفريد عقل كلّ بود و چون او را خلق كرد خطاب رسيد به آن عقل كه من از تو بهتر مخلوقي نيافريدم، از تو كسي دوست‏تر نداشتم، به واسطه تو ثواب مي‏دهم، به واسطه تو عقاب مي‏كنم، روي سخن من به تو است و تو را امر مي‏كنم و تو را نهي مي‏كنم. و چون اين عقل محبوب‏ترين خلق بود، اين عقل را و عساكر اين عقل را مالك‏الرقاب و مالك‏الملك قرار داد و او را مكلّف كرد و تكليفها همه به اين شد. اين عقل را خدا مالك اموال قرار داده همين‏كه عقل از سر كسي رفت اموال او را به اولاد او مي‏دهند. مالك زن تو، آن عقل تو است. عقل اگر از سر تو برود، زن تو را شوهر مي‏دهند، ملك تو از دستت مي‏رود، پسرت سنگت مي‏زند، كنده و زنجير بر پات مي‏زنند، اذيّتت مي‏كنند، حبست مي‏كنند. اگر پادشاه روي زمين ديوانه شد او را از تخت سرنگون مي‏كنند، ديگري را پادشاه مي‏كنند، اموال او را به ديگري مي‏دهند، عساكر او را ديگري صاحب مي‏شود. پس بدان كه پادشاه، عقل است؛ مالك‏الرقاب، عقل است. جميع اين ملك مال عقل است، خطابها به عقل ميشود، امرها به عقل مي‏شود، نهي‏ها به عقل مي‏شود. تو هرگز امر به ديوانه نمي‏كني، امر و نهي را به عقل مي‏كني، معامله را با عقل مي‏كني. اگر عقل ندارد تو با او معامله نمي‏كني، طرف بيع تو عقل است، طرف اجاره تو عقل است، همه‏كاره عقل است، حرمتها همه براي عقل است. عقل را بالاي مجلس مي‏نشانند، منصب مي‏دهند به عقل مي‏دهند. صانع هر صنعتي عقل است، پس مدبّرالممالك عقل است، وزير عقل است، شاه عقل است، تاجر و كاسب عقل است، جميع صانعين عقلند. حالا اين عقل را مي‏آييم خراب

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۸ *»

مي‏كنيم، شما را به حقّ خدا انصاف بدهيد آيا سزاوار است ما اين عقل را خاموش كنيم و سعي در زوال اين و ضعف اين بكنيم؟ روز به روز اين را بكاهيم؟ انصاف بدهيد بعينه مثل اين است كه بخواهيم دنيا را خراب كنيم. بجهت آنكه جميع اينها كه گفتم مال عقل است ولكن كو آن كسي كه عقل داشته باشد و گوش به اين سخنان بكند؟ حالا اقلاً آنهايي كه اينجا نشسته‏اند يك نفري، دونفري كه پيدا مي‏شود كه عقل دارند، انصاف بدهند متنبّه بشوند، آنها بفهمند. عرضم اين است كه انصاف نيست اين عقل را ضايع بكني. آخر فكر كن ديوانه كه شدي زن خودت را رحم نمي‏كني، فرزند خودت را رحم نمي‏كني، مي‏زني. به بچّه مردم مي‏رسي او را مي‏زني. حالا انصاف نيست بيايي اين عقل را خراب كني، شهوت را بر آن مسلّط كني كه يك ساعت من شهوتم حظّ كند. چه حظّي است در خراب كردن عقل و خود را ديوانه كردن؟! اينها نامربوط است و خيلي بي‏انصافي است. قومي اين را به چرس خراب مي‏كنند، قومي به بنگ خرابش مي‏كنند، قومي به شراب خرابش مي‏كنند، قومي وافور مي‏كشند اين را خرابش مي‏كنند. به هر وسيله‏اي كه باشد از اين مسكرات مي‏گيرند استعمال مي‏كنند، اين عقل را خراب مي‏كنند. بابا اين‏كارها را كه كردي عقل از سر تو مي‏رود، عقل كه رفت آدم خر مي‏شود. چه حظّي دارد آدم خر بشود؟ پس انصاف نيست، عقل داريد، هوشياريد، بياييد سعي كنيد كه اين عقل را زياد كنيد. اسباب زيادتي اين عقل را آيا مي‏دانيد چيست؟ پول داخل جمادات اين دنياست، همه سعي مي‏كنيد كه آن را زياد كنيد و مالك اين پول عقل است. اگر عقل كم بشود پول را از آدم مي‏گيرند به تصرّف ديگري مي‏دهند. پس مالك عقل است، چرا در زيادتي آن نمي‏كوشيد؟ و زيادتي او به اقسام مي‏شود؛ يكي آن است كه تحصيل عقل كني، تحصيل علم كني به اين‏طور كه هي از عقلهاي مردم بگيري و روي عقل خود بگذاري. اعلم‏الناس من جمع علم‏الناس هركس پول مردم را بگيرد و جمع كند و روي هم بگذارد زياد مي‏شود. همچنين هركس هم از عقل‏هاي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱۹ *»

مردم و علمهاي مردم بگيرد و روي هم بگذارد زياد مي‏شود و عقلش از همه بيشتر مي‏شود. حالا بايد از عقلا و علما آموخت و تا معاشرت نكني، عقل و علم از آنها نمي‏تواني بياموزي. تا بازار نروي و كسب نكني پول نداري، همچنين تا با علما و صاحبان عقل معاشرت نكني، علم و عقل نداري. پس بايد معاشرت كرد و آناني كه معاشرت نمي‏كنند مگر در سالي يك دفعه آن هم بانهايت كسالت، حيرانم اينها از كجا زندگي مي‏كنند؟! كسي كه با صاحبان پول معاشرت نكند و از احدي پول نگيرد و پول هم نداشته باشد، آيا تو حيرت نمي‏كني كه چگونه اين زنده است و چه‏كار مي‏كند؟! همين‏طور من حيرانم كه آن كسي كه معاشرت نمي‏كند با عقلا و علما، اين از كجا زنده است، از كجا روح دارد، چطور زندگي مي‏كند؟ عقل و علم را كه از شكم مادر كسي بيرون نياورده، لامحاله بايد كسب كرد. حالا كه كسب نكرد، ندارد. حالا من حيرانم كه اين كه روح ندارد از كجا زندگي مي‏كند و با عقلا و علما نمي‏نشيند و چيزي نمي‏پرسد. آيا محتاج به چيزي نمي‏شود هرگز؟! حيرانم كه اين از كجا عقل پيدا كرده! اين يك‏راه براي تحصيل علم و عقل.

راهي ديگر براي تحصيل علم و عقل اين است لكن آن شاهراه عامه نيست، راهي است از پس‏كوچه‏ها، بسيار نزديك ولكن راه عامّه خلق نيست و آن اين است كه انسان به رياضات، به مجاهدات، به ملازمت شريعت، به عمل كردن به واجبات و مستحبّات و اجتناب از محرّمات و مكروهات، به قاعده‏اي كه از شرع رسيده رياضت بكشد و بر عقل و علم او به اين واسطه بيفزايد و مواظبت بر اين شريعت عقل را زياد مي‏كند به جهت‏هاي بسيار. يك وجهش اينكه خود اين شريعت بيان عقل است و تفصيل عقل است و چون خود را به تفصيل عقل آراسته كردي عقل تو زياد مي‏شود. واللّه اين شريعت تفصيل عقل است در معرفت خداوند عالم، در معرفت پيغمبر و امام، در معرفت حقايق اشياء، در معرفت اخلاق نيك. همين شريعت خودش عقلي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۰ *»

است مفصّل، اگر تو خود را به آن آراسته كردي، تو هم عاقل مي‏شوي. مكرّر عرض كرده‏ام كه هركس به اين شريعت راه رود ميان خلق معتبر است، عاقل است، محفوظ است. مالش، عزّتش، آبروش، اعتبارش، همه محفوظ است در جميع امّتها حتي پيش فرنگي‏ها و هندوها شخص معتبر است. آخر در شريعت چه گفته‏اند كه خوب نباشد؟ گفته‏اند ظلم مكن مي‏بيني خوب چيزي است، گفته‏اند دروغ مگو، خلف وعده مكن، غيبت مكن، تهمت مزن، افترا مبند، همه اينها موافق عقل است. گفته‏اند مال مردم را مخور، چشم به زن و فرزند مردم مدوز، همه اينها خوب است. درست راه‏برو، درست بگو، شكر نعمت بكن، با نيكان بنشين، با بدان منشين، همه‏اش باعث اعتبار آدم است. در جميع امّتها و فرقه‏ها اگر كسي اين كارها را كرد مي‏گويند اين مرد عاقلي است. وقتي سرّ مردم را فاش نكردي مي‏شوي محرم راز همه‏كس، امين كلّ مردم مي‏شوي، مرجع مي‏شوي. آيا نمي‏خواهي مرجع باشي، هديّه‏ها براي تو بياورند، امانتها پيش تو بگذارند، تو را معتبر بدانند، تصديق تو را بكنند؟ كيست اينها را نخواهد يا از اينها بدش بيايد؟ يك نفر نيست كه همچو كسي را بد بداند مگر الواط هرزه چنين كسي را بد بدانند. هستند يك پاره از مردم كه ملامت مي‏كنند بعضي را، مي‏گويند برو برو تو آدم بي‏مصرفي هستي. شراب نمي‏خوري يا قماربازي نمي‏كني. لكن اگر تو شراب نخوردي و قمارنكردي و مرد معقولي معتبري شدي، همان قمارباز مي‏آيد پولش را دست تو مي‏دهد و به تو مي‏سپارد. اين شريعت خودش عقل است، عقل زياد مي‏شود به مواظبت شريعت. گيرم كسي در دنيا بيايد و دين نخواهد، مي‏خواهد مردي باشد دنيادار و دين نداشته باشد. واللّه اگر دنيا مي‏خواهد بايد به اين شريعت عمل كند. پس بدانيد كه عقل زياد مي‏شود به مواظبت شريعت؛ اين يك جهتش بود و يك راهش.

راه ديگر اينكه به اين شريعت كه راه رفتي اعتدالي در مزاج تو پيدا مي‏شود، صحّتي در مزاج تو پيدا مي‏شود، قوّه‏اي براي تو پيدا مي‏شود كه مي‏تواني مزاج را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۱ *»

صحيح كني. اغلب مردم كه مريض مي‏شوند خلاف شرع مي‏كنند. در شرع حرام است با سيري غذاخوردن. حالا اين مي‏داند اشتها ندارد، مي‏خورد مريض مي‏شود به جهت خلاف شرعي كه كرده. هر بلايي به سر مردم مي‏آيد به جهت اين است كه خلاف اين شريعت مقدّسه كرده‏اند. جايز نيست چيزي كه اضرار به مال تو مي‏كند يا اضرار به بدن تو مي‏كند تو آن كار را بكني. هرچه اضرار به بدن تو بكند در شرع، كردنِ آن جايز نيست. پس وقتي خلاف شرع كردي مبتلا مي‏شوي به همان ضرر. هركاري كه ضرر به عزّت تو مي‏كند وقتي آن را كردي، خلاف شرع كرده‏اي و مبتلا مي‏شوي به ذلّت. اين بابها را به مردم نمي‏گويند، مردم هم خبر ندارند. حديث است خدا مؤمن را به هر چيزي رخصت داده مگر به اينكه خود را ذليل كند كه در آن مأذون نيست. حالا مي‏بيني كه به واسطه حرص، خود را در مواقع ذلّت مي‏اندازد، اين خلاف شرع است. حتي آنكه مرد شريف كه خدا او را محترم كرده نمي‏تواند در شريعت دوپول سبزي بگيرد، مثلاً علف بخرد كولش بكند ببرد خانه. بده يك پول به كسي براي تو بياورد. جايز نيست شرعاً كه خود را ذليل كند. هركاري كه براي تو ذلّتي دارد خلاف شرع است.

خلاصه غرضم اين بود كه آنچه در شرع وارد شده اگر بعمل بياوري باعث صحّت مزاج تو مي‏شود و باعث اعتدال مزاج تو مي‏شود. همين كه مزاج اعتدال پيدا كرد صفا پيدا مي‏كند، صفا كه آمد صيقلي مي‏شود، دل كه صيقلي شد نور عقل كلّ در او بهتر و بيشتر جلوه مي‏كند. پس هرچه در اين شريعت بيشتر مي‏كوشد، عقل او زيادتر مي‏شود. اين هم راه باطني است و به همين جهت است كه يك مو كه از شريعت تخلّف كردي، به قدر همان يك مو از عقل تو كم مي‏شود. يك شخصي مثلاً اگر به تو بگويد زن‏فلان ـ حالا امري به تو كرده و تو دور جنبيده‏اي ـ مي‏گويد زن‏فلان! بگو ببينم اين ديوانگي هست يا نه؟ آخر زن گفتن يعني چه؟ زن مسلم را براي چه مي‏گويي؟ زن شيعه را براي چه مي‏گويي؟ حالا زن مسلم، زن شيعه، بيايد اين نسبت را به او بدهد اين خلاف كرده.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۲ *»

حالا دور جنبيدي چه دخلي داشت به زن تو؟ پس به همين اثبات كرد ديوانگي خود را. پس ببين يك مو كه تخلّف كردي ، خود تو ديوانه شدي و عقل از سر تو رفت.

غرض، آنچه خلاف شريعت است عقل را ناقص مي‏كند، انسان را در نزد عقلا قبيح مي‏كند، حرف آدم را نامعتبر مي‏كند. اينها كه عرض مي‏كنم مثل اين آفتاب بديهي است. حالا دنيادار هم هستند، به اين شريعت راه روند دنياي ايشان اصلاح مي‏شود. لكن همين‏كه اسم شريعت سرش آمد مي‏بيني نمي‏خواهد عمل كند والاّ عقل سليم همين كارها را بالفطره مي‏كند. واللّه اگر اين دستورالعمل از هند آمده بود مثلاً يك مردكه هندي آمده بود و اين دستورالعمل را براي مردم آورده بود و عاقل مي‏ديد، مي‏گفت مي‏بايست به اين دستورالعمل راه رفت و اين موافق عقل است. پس بايد ان‏شاءاللّه عقل را زياد كنيد و زيادتي عقل به اين مي‏شود كه با عقلا بنشينيد و اين شريعت را مواظبت كنيد تا به اين واسطه عقل شما زياد شود و هرچه عقل شما زياد شد كارها بهتر رواج مي‏گيرد. واللّه زن شما بهتر فرمان شما را مي‏برد، مردم با شما بهتر راه مي‏روند، املاكتان نظم و نسق بهتر مي‏گيرد، تجارت شما بيشتر بركت مي‏كند و اينها كه عرض مي‏كنم تجربه شده است. شما هي عقل خود را زياد كنيد ببينيد چقدر منتفع خواهيد شد.

باري، اين عقل را خداوند آفريد يعني عقل‏كلّ را و اين عقل‏هاي جزيي مردم جميعاً شعاع اويند و نور اويند. او آفتابي است جهان‏تاب، در هرجا آئينه‏اي مقابل آن شد، عكس آن آفتاب در آن مي‏افتد. پس وقتي كه آفتاب عقل در آسمان علوّ خود هست، همين‏كه بدني خدا در زمين خلق مي‏كند و آئينه دل او مقابل با آن عقل مي‏شود، عكس جمال عقل در آن ظاهر مي‏شود و اگر آن عقل‏كلّ عنايت خود را از او بردارد آن شخص ديوانه مي‏شود و عقل از سر او مي‏پرد و مي‏رود. اين است كه از عقل در بعضي از اخبار به اين‏طور تعبير آورده‏اند كه ملكي است كه به عدد جميع مخلوقات سر دارد و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۳ *»

بر آن‏سر خود نقابي دارد. همين‏كه كسي در اينجا دنيا آمد، آن سري كه تعلّق به اين دارد آن نقاب را بنامي‏كند پس كردن. هريك مو كه پس مي‏كند عقل يك مو زياده مي‏شود و زياده مي‏شود و مي‏شود تااينكه تمام نقاب از روي آن ملك برداشته مي‏شود و تمام روي او به آن شخص تعلّق مي‏گيرد. اين است حالت عقل‏هاي مردم جزيي و حالت عقل‏هاي جزيي ولكن خود آن عقل، عقل‏كلّ است و آن عقل، عقلي است كه بعد از آني كه رسول خدا۹ تولّد فرمود از آن ملأ اعلي فرود آمد به اين دنيا و عقل پيغمبر شد صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله و مقامي از مقامات پيغمبر شد. هيچ پيغمبري لايق آن عقل نبود مگر پيغمبر ما صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله. اين است كه فرمودند روح‏القدس بر پيغمبر نازل شد در وقت تولّد آن بزرگوار و هنوز بالا نرفته و پس از آن بزرگوار به حضرت‏امير تعلّق گرفت و پس از آن به امام‏حسن و پس از آن به امام‏حسين و همچنين امامي پس از امامي تا اكنون كه در نزد امام‏زمان است صلوات‏اللّه و سلامه عليه. پس آن عقل‏كلّ را كه خدا آفريد از شعاع آن عقل و از نور آن عقل، خداوند روح را آفريد و از شعاع آن روح و نور آن روح، خداوند نفس را آفريد. اينها را نمي‏گويم عوام يادبگيرند، عوام نمي‏توانند يادبگيرند بلكه براي اين است كه رشته سخن متّصل باشد و به كار خواص هم مي‏آيد. بعد از آن از شعاع نفس، طبيعت عالم را آفريد بعد از آن از شعاع آن، عالم مثال را خلق كرد و عالم مثال آن‏جاست كه خواب كه مي‏روي آنجا را مي‏بيني. از شعاع عالم مثال اين عالم را بنياد كرد و همچنين اين عالم صاحب عرشي بود و صاحب كرسي و صاحب آسمان‏ها و صاحب زمين‏ها، اينها همه از شعاع آن عقل اوّل است لكن تو تجربه كرده‏اي كه آفتاب كه به صحن مسجد افتاده ببين مسجد چقدر روشن است و از آنجا عكس افتاده به اين شبستان. به اينجا كه آمده ببين چقدر نورش ضعيف‏تر شده. از آن صحن فرض كن اگر اينجا اطاقي باشد و روشنايي اينجا هم عكس به آن اطاق بيندازد، آنجا ديگر چقدر روشنائيش كمتر خواهد بود. ديگر اگر اطاقي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۴ *»

عقب آن اطاق باشد و روشنايي آن اطاق در آن بيفتد، ببين آن چقدر ضعيف‏تر مي‏شود. همچنين اطاقي پس از اطاقي تا هفت اطاق. حالا همچنين عقل را كه خدا آفريد در كمال نور و جلوه و درخشاني بود. بعد از آن از نور آن روح را آفريد و روح ضعيف‏تر شد. بعد از آن از نور او نفس را آفريد ضعيف‏تر شد و همچنين هرچه پايين‏تر آمد ضعيف‏تر شد تا جسم را آفريد كه اين عالم باشد. حالا ببين چقدر شعور جسم كم است. جان كه از تن مرده بيرون مي‏رود چقدر شعور دارد؟ اين سنگها چقدر شعور دارند؟ همين‏طور اين عالم نسبت به عقل شعورش و علمش كم شد. اين عالم هم باز عرشش بهتر است، بعد كرسيش بهتر است، بعد از آن آسمان‏ها بهتر است، همچنين تا به خاك. ديگر اين خاك از همه ضعيف‏تر است و پست‏تر، جان ندارد، عقل ندارد، حركت ندارد، حس ندارد، به هيچ وجه من‏الوجوه در او آثار حياتي و علمي و حركتي بروز نكرده. مثل آن خانه هفتمي كه تاريك شده و ديگر نور آفتاب به آنجا نرسيده و هرچه از اينجا بالا بروي و رو به عقل بروي، هي علم زياد مي‏شود، حيات زياد مي‏شود تا مي‏رسد به پيش آن عقل كل كه آنجا همه علم است، همه حيات است، همه قدرت، همه صفا، همه لطافت براي آن است. اين بود كيفيّت خلقت هزار هزار عالم به‏طور اختصار آن‏قدري كه در اينجا مي‏توان گفت. حالا آن عقل، بالاي عالم هزار هزارمي است و همه اين عالمها شعاع او و شعاع شعاع او و شعاع شعاع شعاع اوست تا هزار هزار عالم و اين عالم آخري آن عالمهاست و اين شعاع آخري آن شعاع‏هاست و اين نور آخري آن نورهاست كه به خاك آمده و به اين‏طور است كه مي‏بيني كه آمده در اين خاك پنهان شده، جانش از تنش رفته، حركت او تمام شده، جمادي شده.

بعد مشيّت خداوند عالم چنين قرار گرفت كه مخلوقاتي كه مي‏خواهد بيافريند در اين عالم از اين خاك بيافريند و چون از اين خاك خدا اين خلق را آفريد، اين خاك معلوم است فهمي و عقلي ندارد. ببين اين فرزندي كه از خاك آفريد و به دنيا آمد، عقل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۵ *»

ندارد، شعور ندارد، فهم چيزها نمي‏كند. روز به روز از پدر و مادر يادمي‏گيرد و اگر اين فرزند را در جايي حبس كنند، كسي با او چيزي نگويد و كسي را نبيند، همان شير بخورد و كسي را نبيند، آخر هيچ نمي‏داند مثل الاغ مي‏شود، هرّ را از برّ نمي‏داند، عقل ندارد، شعور ندارد. اين مردم اگر كسي به اينها چيزي تعليم نمي‏كرد، اگر براي اين خلق معلّمي نمي‏بود، اگر عاقلي به اينها چيزي نمي‏آموخت، جميع بني‏آدم مثل حيوانات و حشرات روي زمين راه مي‏رفتند. نهايت حيوان بي‏دم و بي‏مو بودند. بلكه عرض مي‏كنم اگر با عقلا ننشينند و چيزي از آنها نياموزند، تن‏هاشان هم مو بيرون مي‏آورد مثل حيوانات. هستند قومي كه اين‏قدر شعور ندارند كه نوره بكشند بعد از صد و بيست و چهارهزار پيغمبر هنوز يادنگرفته‏اند. وانگهي صنعت لباس نمي‏دانستند. اين صنعت لباس از عقل پيدا شد، جميع اين صنعتها تعليم انبياست. خيّاطي از صنعت ادريس است و هكذا ساير صنايع از انبيا در مردم منتشر شده.

پس خداوند از حكمت بالغه خود همچو قرار داد و همچو مقرّر شد كه مردم را خدا از عرصه ناداني بيافريند و ببين چه حكمت بالغه‏اي بكاربرده! مردم را از نطفه نجس آفريده و مردم را در آخر مي‏ميراند و مردار و جيفه نجس مي‏شوند و در مابين اين دو حالت كنّاس است و حامل عذره. همين‏طور كه راه مي‏رود خلايي است كه دارد راه مي‏رود. خودش روزي يك مرتبه، دو مرتبه زيراب خودش را مي‏كشد با دست خود. به اين ذلّت كه اوّل او را نادان آفريده، به طوري كه بر تن خود بول مي‏كند، تغوّط مي‏كند، لياس خود را خراب مي‏كند، دست خود را توي نجاست خود مي‏گذارد و بسا آنكه مي‏خورد. با آن ضعف و نقاهت كه نتواند دست خود را حركت دهد. بزرگتر هم كه مي‏شود جاهل نافهم حامل عذره، خلايي راه‏رونده. به اين ذلّت او را آفريده به اين جهت كه ادّعاهاي خام نكند، نقصان خود را بشناسد، چارق خود را گاهگاهي نگاه بكند و به ياد بياورد و مغرور نشود. حالا باوجود اين مي‏بيني ادّعاها دارد، ادّعاي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۶ *»

خدايي دارد، گوش نمي‏دهد به نصيحت ناصحين، چيزها مي‏گويد، ظلمها مي‏كند، خود را فراموش مي‏كند، به اين حيات دو روزه دنيا مغرور مي‏شود. به زبان حال مي‏گويد خدا گفته و من نمي‏كنم، مي‏دانم حرام است ولكن مي‏كنم اناالذي عصيت جبّارالسماء حالا كسي كه به اين ذلّت و خواري است كه خلاي راه‏رونده است، همچو كسي چه حرمتي دارد؟ حالا بنده چرا بايد كبر كنم؟ خيلي اين فكر را كرده‏ام وقتي كه سوار مي‏شوم توي دل خود فكر مي‏كنم كه اين چه فخري است كه سوار شوي و مردم را از اطراف دور كنند. از يزد هم دائم زارچيها بارمي‏كنند و مي‏روند و مي‏برند، فرياد هم مي‏كنند، مردم را هم دور مي‏كنند. چه تفاوت مي‏كند؟ اين هم بار زارچي است، با آن چه فرقي دارد؟ مردكه جوال‏هاي خود را عذره بار كرده، تو هم شكم خود را پر از عذره كرده‏اي. نهايت او پياده راه مي‏رود، تو اين حيوان را بار حيوان ديگر كرده‏اي. بلي اگر از ميان اين قاذورات جاني و نوري و ايماني و عقل لطيفي پيدا شد، آن گوهر گرانبهايي است كه قيمت دارد والاّ اين عذره هيچ قيمتي ندارد. بعينه مثل گوهري است كه توي خلا افتاده باشد. حالا اگر كسي بگويد اين خلا صد هزار تومان مي‏ارزد، معني ندارد. آن گوهر به اين قيمت مي‏ارزد، آن گوهر است كه اين قيمت را دارد. اين انسان هم همين‏طور است، اگر آن گوهر عقل در او باشد، قيمت دارد والاّ به هيچ نمي‏ارزد. پس خداوند عالم جلّ‏شأنه انسان را چنين مقدّر كرده كه در اوّل او را از آن خون نجس بيافريند كه به اوعيه مني آمده و مني شده. لفظ خودش را بگويم، مجاور شاش‏دان شده و مني شده. او را از ممرّ بول بيرون آورد، در ممرّ بول ديگر در آن رحم بريزد و او را در آنجا بنشاند و از خون حيض به او غذا بخوراند كه از همه خونها نجس‏تر و كثيف‏تر است. تا بعد از مدتي او را از ممرّ بول بيرون آورد، حالا كه بيرون آورده چه بيرون آورده؟ يك خلايي است، يك خيكي است پر از نجاست. حالا ديگر بايد اين خيك را متوجّه بشوند، اين خيك را پشتش را بشويند و او را توي كهنه ببندند تااينكه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۷ *»

قوّتي بگيرد و راه رود تا كم‏كم بزرگ شود. ديگر اگر در آن خيك، گوهري پيدا شد، آن وقت خوب است و بكار مي‏خورد. واللّه آن گوهر پيدا نمي‏شود مگر به واسطه پيغمبران و مگر به واسطه اطاعت ايشان و التزام امر و نهي ايشان. مپندار كسي آن گوهر را دارد و اطاعت پيغمبران را نكرده باشد، كي، كجا دارند؟! آنها چه چيزشان موافق قاعده است؟ از كجا آورده‏اند؟ چه دانسته‏اند؟ همين تكلّمي كه مي‏كنند از فضل انوار پيغمبران است. پيغمبر اول حرف زده مردم يادگرفته‏اند. هميني كه مي‏بيني روي خودش را مي‏شويد، از تصدّق سر پيغمبر است. حالا به خاطر كسي از شما نرسد كه اگر چهار كلمه علمي يادگرفتيد اينها مال خودتان است. از كجا آورده‏ايد؟ بلكه از تصدّق سر پيغمبر است. پس چون بني‏آدم چنين بودند و خداوند چنين مقدّر كرده بود كه اينها به اين حالت جهالت و نقص در اول مرتبه مخلوق شوند تااينكه در آخر ادّعا نكنند، خدا تداركش را پيش گرفته. باز معالجه نمي‏شود، دست برنمي‏دارد مي‏بيند هرگز خالي از عيب نيست. يا گوشش عيب دارد، يا چشمش درد مي‏گيرد. امروز به يك مرض مبتلا مي‏شود فردا يك صدمه به او مي‏رسد مع‏ذلك باز آرام نمي‏گيرد و دست از ادّعا برنمي‏دارد.

باري، چون چنين مقدّر شده بود خداوند عالم جلّ‏شأنه چنين مقدّر كرده است كه در هر عصري يك عقل در اين جهان باشد و عقلي معلِّم اين جاهلان باشد كه اگر آن عقل را از ميان مردم بردارند، بقيّه مردم همه جاهلانند و چون جاهلند خلقشان بي‏مصرف مي‏شود و چون خلقشان بي‏مصرف شد، خدا اين خلق را مهلت نمي‏دهد و همه را هلاك مي‏كند و آن عقلي كه در هر عصري بايد باشد، آن حجّت خداست در روي زمين كه عقل اوست. و عرض كردم كه امروز حجّت عقل است هركه را عقل تصديق كرد تصديق كن و هركه را عقل تكذيب كرد تكذيب كن و اين عقل را خدا در وجود انبيا كامل كرده و ايشان را نمايش و شهاده عقل قرار داده. آن نبي عقلي است

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۸ *»

ناطق در ميان مردم دارد راه مي‏رود. اين را بدان كه زمين برقرار نخواهد بود مگراينكه حجّت خدا دائم باشد. اين زمين اگر حجّتي در او نباشد لو خلّيت لقلّبت زير و رو خواهد شد اگر حجّت نباشد مردم به آن قاعده‏اي كه براي آن خلق شده‏اند نمي‏رسند و خلقشان بي‏مصرف مي‏شود و چون خلقشان بي‏مصرف شد هلاك خواهند شد. اين خلق را براي عذره‏پختن خلق نكرده، پس به اين جهت در هر عصري حجتي از حجتهاي خدا بايد در روي زمين باشد. پس از حكمت بالغه خود اين بود كه اوّل از بني‏آدم حضرت آدم را بيافريند. او است اوّل عقلي كه در روي زمين پيدا شد. اوّل عقل را آفريد بعد جهّال را از نور عقل آفريد. از اين جهت عقل مقدّم بر جهل شد و حجّت بر جهل شد. زيرا كه خدا راضي نمي‏شود عقل را از ميانه ببرد و مردم جاهل بمانند. پس درست شد كه حجّت پيش از خلق بود و با خلق بود و هست و بعد از خلق خواهد بود و خدا رفع حجّت از زمين نمي‏كند.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲۹ *»

«موعظه نوزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز عرض كردم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه اوّل مخلوقي كه آفريد عقل بود و چون او را آفريد به‏او فرمود رو به‏من كن، رو كرد به‏خداوند عالم. و فرمود به‏او كه پشت به‏من كن، پشت كرد به‏خداوند عالم. خداوند از او راضي شد و او را پسنديد. و امّا چون جهل را خلق كرد به‏او گفت پشت كن به‏من، پشت كرد و گفت رو كن به‏من، رو نكرد. خداوند بر او خشمناك شد و او را در نهايت دوري از خود خلق كرد. و امّا عقل را در دار قرب خود منزل داد. معني اين كلام را آيا فهميديد يا نفهميديد؟ چون قدري مشكل است آن‏را شرح كنم.

امّا خداوند عالم عقل را كه آفريد فرمود به‏من پشت كن، يعني برو اي عقل از نزد من و از جوار قرب من برو به‏نهايت دوري. گفت سمعاً و طاعةً. از عالم اوّل آمد به‏عالم دويّم و از عالم دويّم آمد به‏عالم سيّوم و همچنين عالم به‏عالم فرود آمد تا به‏اين دار دنيا. رسيد به‏عرش از عرش آمد به كرسي، از كرسي آمد به‏آسمانها و از آسمانها به چهار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۰ *»

عنصر. در چهار عنصر منتهاي سير او به اين خاك بود. در هر عالمي كه اين عقل مي‏آمد نور او ضعيف‏تر مي‏شد، لطافتش كمتر مي‏شد، وجودش كثيف‏تر مي‏شد، حياتش ضعيف‏تر مي‏شد. به اين‏طور آمد تا به اين خاك رسيد. در اين خاك حيات او و علم و قوّت و قدرت او بكلّه كم شد. و اين خاك خاكي است كه مي‏بينيد، ببينيد چقدر حيات در خاك ضعيف است كه گويا هيچ حيات ندارد. لكن دارد نه اينكه هيچ حيات نداشته باشد. جميع اين جماداتي كه شما مي‏بينيد حيات دارند، اين گياههايي كه شما مي‏بينيد حيات دارند، اين حيواناتي كه شما مي‏بينيد شعور دارند اين است كه خداوند مي‏فرمايد و ان من شي‏ء الاّ يسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم مي‏فرمايد هيچ چيز در ملك خدا نيست مگر آنكه تسبيح خدا مي‏كند، ذكر خدا مي‏كند ولكن شما تسبيح آنها را نمي‏فهميد. و همه در و ديوار و آسمان و زمين به تسبيح خداوند لب گشوده‏اند و همه عبادت مي‏كنند خدا را. اين است كه مي‏فرمايد والطير صافّات و يقبضن مايمسكهنّ الاّ الرحمن مي‏فرمايد كلّ قد علم صلوته و تسبيحه جميع موجودات دانسته‏اند نماز خود را و دانسته‏اند تسبيح خود را. پس تسبيح دانستن و نماز دانستن با بي‏شعوري درست نمي‏آيد. جميع در و ديوار و كوه و دشت و برّ و بحر و جماد و نبات و حيوان، جميعاً جان دارند و جميعاً بنده خدايند و بر جميع اينها پيغمبران مبعوث شده‏اند و اينها را دعوت به سوي حق كرده‏اند. هرچيز ايمان آورده طيّب و طاهر شده و هرچه ايمان نياورده نجس و خبيث شده. اگر كسي اين معني را فهميد، معني احاديث متواتره را خواهد فهميد كه وارد شده كه خداوند عرض ولايت ما را بر همه چيز كرد، هرچه قبول كرد مؤمن و طيّب و طاهر شد و هرچه قبول نكرد كافر و رجس و نجس شد. خدا مي‏فرمايد انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولاً. ما امانت را كه ولايت است عرضه كرديم بر آسمانها و زمين و كوهها، پس اباكردند از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۱ *»

حمل آن و ترسيدند و انسان حمل آن امانت كرد. مقصود اين بود كه آسمانها و زمينها و كوهها شعور دارند. اگر شعور نداشتند چگونه بر آنها عرضه مي‏شد و چگونه مي‏ترسيدند از قبول آن؟ معلوم است جميع سنگ و كلوخي كه هست، جميعاً حيات دارند و جميعاً شعور دارند. نهايت حيات ايشان در نهايت ضعف است، شعور ايشان ضعيف است. مثل انسان شعور ندارند و گياهها مثل حيوانات شعور ندارند و جمادات مثل گياهها شعور ندارند. هريكي در درجه خود به قدر قابليّت خود حياتي و شعوري دارد. پس چون هر چيزي شعوري دارد، هرچيزي هم تكليفي دارد و تكليف را بايد پيغمبران برسانند. پس براي هر چيزي پيغمبري مبعوث شده و به زبان آن چيز، آن چيز را دعوت كرده و تكليفات هر چيزي را به او رسانيده. نهايت نمي‏توان گفت تكليف جماد مثل تكليف انسان است. دريا تكليف ندارد روزه بگيرد، نماز بكند، هيچ واجب نكرده. بلكه هر چيزي تكليفش مناسب خود آن چيز و به قدر قابليّت خود آن چيز است. لايكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها خدا تكليف نمي‏كند به هيچ نفسي مگر آنچه را كه وسعت دارد. لايكلّف اللّه نفساً الاّ مااتيها تكليف نكرده مگر به قدر قابليّت و آنچه از عقل و شعور به او داده. اين است كه خدا به عقل فرمود من به تو امر مي‏كنم، من تو را نهي مي‏كنم، به تو ثواب مي‏دهم، تو را عقاب مي‏كنم. پس چون آن عقل در جميع عالم و در هر چيزي آمد تا به اين خاك رسيد، در جميع اين عالمها عقل مكلّف بود و امر و نهي خداوند به او رسيده بود لكن در هر عالمي به طور خود او و مناسب اندازه او آفريد. پس چقدر آسان شد براي شما معني آن احاديثي كه مي‏فرمايد عرض ولايت ايشان را بر هر چيز كرده‏اند، هر حيواني قبول كرد طيّب و طاهر و حلال شد و هرچه قبول نكرد، حرام و نجس و زهردار شد و اذيّت‏كننده شد و مسخ شد. همچنين هر گياهي كه ولايت ايشان را قبول كرد شيرين و شفا شد و هر گياهي كه قبول نكرد، تلخ و زهردار و مضرّ شد. همچنين هر زميني كه ولايت ايشان را قبول كرد شيرين شد و قابل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۲ *»

زراعت شد و محلّ گل و لاله شد و هر زميني كه قبول نكرد شوره‏زار شد، كوههاي آتشفشان و چاه‏هاي گوگرد و امثال اينها شد. هر سنگي كه ولايت ايشان را قبول كرد معدني شريف و عزيز شد و هر سنگي كه قبول نكرد خبيث و كثيف شد. و همچنين جميع ذرّات كاينات به اين‏طورند لكن مردم نمي‏دانند در كجا عرض ولايت شده و چگونه عرض ولايت شده لكن اگر بدانند كه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين اصل هر خيري هستند و اصل هر نوري و اصل هر كمالي هستند، و چون جميع عالم از نور ايشان خلق شده هر خيري در هر چيزي كه هست، در هر چيزي كه نوري هست، در هر چيزي كه كمالي هست، فاضل كمال آل‏محمّد و خير آل‏محمّد و نور آل‏محمّد است صلوات‏اللّه و سلامه عليهم اجمعين. و چون اعداي ايشان اصل هر نقصي و هر شرّي و هر مضرّتي و هر خيانتي هستند، پس در هر جايي شرّي، نقصي، ضرري، خيانتي پيدا شده همه از ظلّ اعدا است. و تا كسي رو به آفتاب نكرده باشد نوراني نمي‏شود و تا كسي پشت به آفتاب نكرده باشد ظلماني نمي‏شود. پس اهل شرّ پشت كرده‏اند به آل‏محمّد: پس قبول ولايت اعدا كرده‏اند و چون پشت كرده‏اند به آل‏محمّد گفته‏اند ما روگردانيم از شما و شما را نمي‏خواهيم. و چون رو كرده‏اند به اعداء آل‏محمّد گفته‏اند ما خواهانيم شما را و شما را مي‏خواهيم. چنانكه مؤمنان كه روكرده‏اند به محمّد وآل‏محمّد: گفته‏اند ما شما را خواهانيم و پشت كرده‏ايم به ماسوي. چون پشت به ماسوي كرده‏اند، به همين پشت كردنِ خود گفته‏اند ما اعراض از غير آل‏محمّد كرده‏ايم و بري هستيم از هر مطاعي غير آل‏محمّد: و چون رو به آل‏محمّد كرده‏اند گفته‏اند ما موالي آل‏محمّديم: از اين‏جهت شده‏اند اهل لااله الاّ اللهّ. پس به پشت كردن به ماسوي، لااله گفته‏اند و به رو كردن به محمّد وآل‏محمّد:الاّ اللّه گفته‏اند. و امّا آنهايي كه برخلاف ايشان هستند، انكار توحيد كرده‏اند به پشت كردن به ايشان، و اثبات بتان و خالقان و خدايان براي خود كرده‏اند به رو كردن به اعدا.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۳ *»

پس از اين است كه آنها منكر لااله الاّ اللّه‏اند و اهل ايمان نيستند. امّا آناني كه رو به محمّد و آل‏محمّد كرده‏اند اهل لااله الاّ اللّه‏اند و اهل محمّد رسول اللّه‏اند و اهل علي و آله اولياءاللّه‏اند و اهل اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم‏اند، پس مؤمنند به خداوند عالم. پس هر خيري و طيّبي مؤمن است به خداوند عالم چنانكه هر خبيثي و شريري كافر است به خداوند عالم.

برويم بر سر مطلب، پس عقل آمد تا به اين خاك و به نهايت دوري رسيد. خداوند به او فرمود بيا به سوي من و رو كن به سوي من، بناكرد حركت كردن و از اين خاك سر بيرون آوردن. و به قوّت جذب اين كلام و حرارت اين فرمان، عقل قوّتي گرفت و حرارتي در او پيدا شد و به واسطه كمال اين فرمان، در عقل كمالي پيدا شد و آناًفآناً بر كمال عقل افزود و رو به خدا كرد و قدم به قدم بناي سلوك گذارد. پس در اوّل سلوك سر از خاك بيرون آورد و نباتي شد و در نبات حسّي و حركتي زياده بروز نكرد. باز خدا فرمايشش متّصل بود كه بيا به سوي من. از عرصه گياهها بالا آمد تا به عرصه حيوانات رسيد. در آن عرصه حسّ و حركت از او بروز كرد و كمال او افزود و از او حيات بيشتر بروز كرد. باز فرمايش خدا متّصل بود كه از عرصه حيوانات بيا بالاتر، بالاتر آمد و رسيد به رتبه انساني. انسان را ببين چگونه از او آثار عقل بروز مي‏كند و چه صنعتها از او ظاهر مي‏شود و حسّ و اراده و حركت ببين چگونه در او ظاهر شده! و جميع اين صنعتهاي عجيب و علمهاي غريب همه به جهت آن عقل است كه در رتبه انساني پيدا شد. ببين عقل چه جوهري بوده، چقدر احاطه به حقيقت چيزها پيدا كرده، باوجودي كه در رتبه انسانيت كه هنوز درست پاك از آلايشها نشده اين‏قدر در او بروز كرده. باز فرمايش خدا متّصل بود و عقل را خطاب كرد كه بيا بالا و از رتبه انساني پا بالاتر بگذار، بالاتر گذارد و به رتبه انبيا رسيد و در رتبه انبيا از او كمالات عجيب و معجزات غريب و علمهاي بي‏نهايت و قدرتهاي نافذه و كامله از او بروز كرد و اين آثار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۴ *»

عجيب كه از پيغمبران بروز كرد، احاطه به حلال و حرام، احاطه به احكام، علم به فساد و صلاح چيزها، همه در رتبه پيغمبران از آن عقل بروز كرد. ببين در آن رتبه بالا چه مي‏دانست و چه بوده كه در رتبه پيغمبران كه هنوز پاك نشده بود از آلايشها و ترك‏اولي از پيغمبران بروز مي‏كرد، ببين چه چيزها بروز كرد! از همان عقل، يد بيضاء بروز كرد، همان عقل عصا را انداخت اژدها شد، همان عقل دريا را شكافت، از همان عقل آيات و معجزات و خارق عادات بروز كرد، جميع آثار انبيا همه از عقل بروز كرد. و چنين است در رتبه انساني، اگر انسان هم پاك كند خود را، هرچه پاك‏تر شود آثار عجيب‏تر و غريب‏تر مي‏شود و همه آنها آثار عقل است. آيا نشنيده‏ايد در بزرگان مؤمنين چه آثار عجيب و غريب از اين عقل بروز مي‏كند؟ چه كرامتها كه از اين عقل بروز مي‏كند! و اين وقتي است كه مؤمن نفس خود را از آلايشها پاك كرده باشد، خود را طيّب و طاهر كرده باشد به واسطه مناسبت طيّبين طاهرين تزكيه نفس كرده باشد تااينكه خود را ملحق كرده باشد به ائمّه طاهرين چنانكه فرمودند انّما صار سلمان من العلماء لانّه رجل منّا اهل‏البيت سلمان از علما شد بجهت آنكه مردي از ما اهل‏بيت بود. آيا هيچ مي‏داني اين كه مي‏فرمايد سلمان از علما شد يعني چه؟ در حديث ديگر مي‏فرمايد نحن العلماء و شيعتنا المتعلّمون ماييم علما و شيعيان ما شاگردان مايند. پس معني علمايي كه آل‏محمّد: بفرمايند يعني حجّتهاي خدايند، فرستادگان خدايند و حجّتها از جانب خدا بر خلقند. ايشان عالِم را چنين كسي مي‏گويند و ساير شيعيان را شاگردان ايشان مي‏گويند. پس جميع علماي شيعه كه هستند، همه شاگردانند براي آل‏محمّد، جميعاً طفل ابجدخوانند در نزد ايشان و جميع علم كاينات در نزد ايشان است. چنانكه فرمودند اگر بخواهم يك بار شتر از تفسير باء بسم‏اللّه بار كنم، مي‏توانم. اين به جهت اين است كه علم كاينات و علم اوّلين و آخرين در قرآن است و علم قرآن جميعاً در سوره حمد است و حمد در بسمله است و آنچه در بسمله است در باء

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۵ *»

بسمله است. حالا اگر بخواهند علم كاينات را و علم اوّلين و آخرين را از تفسير باء بسم‏اللّه بگويند، مي‏توانند و ايشانند آن نقطه باء بسم‏اللّه. پس همه‏كس طفل ابجدخوان است در نزد ايشان. پس علمايي كه ايشان مي‏فرمايند امري عظيم است و رتبه‏اي جسيم است و اين امر دخلي به اين شوخيها و بازيها و ادّعاها ندارد. پس اينكه مي‏فرمايد سلمان مردي است از علما، يعني حجّت خداست بر جميع خلق جن و انس. فرمودند در حديثي كه سلمان باب اللّه في الارض است. در حديثي ديگر فرمودند سلمان كان محدّثاً ملائكه با سلمان حديث مي‏گفتند، براي او علم مالايعلم را مي‏آوردند. كدام فضل براي سلمان بالاتر از اينكه محدّث باشد به امام خود؟! محدّث يعني چه؟ پيغمبر و امام بالاي منبر هم كه حديث مي‏گفتند جميع نواصب مي‏شنيدند، اين آن محدّث نيست. آن محدّثي است كه امام از آن اسرار نبوت، اسرار امامت و ولايت هركس لايق آنها باشد به او بگويد و آن گفتن دخلي به گفتن زباني ندارد و آن گفتن چنين است كه اگر من جامه سرخي به تو بنمايانم، به همين نمودن گفته‏ام اين جامه سرخ است. همين‏طور امام به سلمان مي‏نمودند آنچه را كه مي‏خواستند سلمان بداند. فرمودند سلمان علم علم الاوّلين و الاخرين در حديث ديگر فرمودند سلمان بحر لاينزف سلمان دريايي است كه آب علم آن كشيده نمي‏شود، آب درياي او به اين چيزها تمام نمي‏شود، نمي‏توان اين آب را از اين دريا كشيد. باري، فرمودند سلمان صار من العلماء لانّه رجل منّا اهل‏البيت سلمان از علما شد به جهت آنكه مردي بود از اهل‏بيت. يعني ملحق بود سلمان به حجّتهاي خدا، به اينكه اگر حجّتهاي خدا را نداكنند در روز قيامت، سلمان در جرگه ايشان مي‏آيد. زيرا كه منّا است. منّا كه شد پس اگر گفتند يا اهل‏البيت، از جمله لبّيك‏گويان يكي سلمان خواهد بود و اجابت مي‏كند دعوت داعي را به جهت آنكه از آنهاست.

پس بسا آنكه در اين زمان هم در ميان شيعيان پيدا شود كسي كه ظهور عقل و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۶ *»

كمال عقل او به جايي رسيده باشد كه مؤيّد باشد به روح‏القدس، ايمن باشد از نجواي شيطان. هركس قلب او ايمن شد از نجواي شيطان، مؤيّد به روح‏القدس كه حجّت خداست مي‏شود. ديگر هرچه از نجواي شيطان ايمن‏تر باشد و به روح‏القدس بيشتر تأييد شده باشد، كاملتر خواهد بود تااينكه آن‏قدر مؤيّد ميشود كه از اهل‏بيت مي‏شود. و سلمان چون از اهل‏بيت است، قلب او قلب اهل‏بيت است، روح او روح اهل‏بيت است. پس باب اللّه في الارض است. پس سلمان خير من جبرئيل است چنانكه فرمودند. پس سلمان خير من لقمان است چنانكه فرمودند. پس از اين جهت آثار عجيبه از او بروز مي‏كرد چنانكه نظرم مي‏آيد حديثي كه روزي ابوذر نشسته بود خدمت سلمان و سلمان ديگي بارگذارده بود. ناگاه ديگ افتاد و سرنگون شد. سلمان ديگ را برداشت و باز روي اجاق گذارد، ابوذر نگاه كرد ديد ابداً نريخت، وحشت كرد. اين‏گونه آثار نيست مگر از كمال عقل، در هركسي كه عقل كاملتر شد، به قدري كه عقل در كسي كامل شده باشد همان‏قدر خدا او را برتري مي‏دهد و او را حجّت مي‏كند. از اين جهت مؤمنان بر دو قسمند؛ عقلا و جهّال. عقلا حجّتهاي خدايند بر جهّال و بر جهّال اطاعت عقلا واجب و لازم است و اگر جهّال اطاعت عقلا نكنند بر جهل مي‏مانند و چون بر جهل بمانند نه خدا مي‏شناسند، نه پيغمبر مي‏شناسند، نه امام مي‏شناسند. پس بر زمره جهّال اطاعت عقلا واجب شده. و خدا به عقلا حجّت مي‏كند بر جهّال، و عقلا را خدا حجّت بر جهّال قرار داده. چون تشنگان آفريده آب آفريده، چون سردي آفريده براي رفع آن آتش آفريده، چون گرسنگي آفريده نان آفريده، چون جهّال آفريده عقلا آفريده كه آن عقلا جهّال را هدايت كنند و بكشانند به سوي مبدء خود. حالا اگر اطاعت كردند به ايشان مي‏رسد آنچه به عقلا مي‏رسد، هرگاه اطاعت عقلا نكردند نمي‏رسد مددها و فيضها به ايشان. از اين جهت عالِم مي‏آيد در روز قيامت و بر سر او تاجي است از نور كه انوار او ساطع است در اطراف محشر. هركس در دار دنيا از علم او منتفع شده، در روز

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۷ *»

قيامت به نور او متشبّث مي‏شود و چون او را به بهشت ببرند، جميع آناني كه متمسّك به علم او شده‏اند در دنيا، در آنجا متمسّك به نور او خواهند شد. چنانكه در اينجا آن عاقل رئيس جاهل است، در قيامت هم عاقل رئيس جاهل است. در اينجا اين تابع او است، در آنجا هم آن تابع او است. پس آن عاقل را كه به سوي جنّت مي‏كشند، جميع اينها كه به او هدايت جسته‏اند و اتباع اويند، بهمراه اويند. باري، مقصود اين بود كه عقلا حجّت خدايند بر جهّال.

برويم بر سر سخن، سخن اين بود كه عقل در رتبه پيغمبران كه آمد در آنجا صاحب معجزات شد، در آنجا مطّلع بر حقايق اشيا شد. به اين عقل كشف شد براي پيغمبران جميع حقايقِ در آنجا. باز نداي «اقبال كن» و «به‏سوي من بالا بيا» براي عقل مي‏آمد و اين ندا متّصل بود. از رتبه پيغمبران باز عقل صعود كرد رسيد به محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم كه منزل اوّل او بود. در آنجا خالص و صافي شد از جميع شوائب مادون. اين است كه خدا فرمود كما بدأكم تعودون چنانكه خدا ابتداي خلق شما كرده، در همان‏جا عود خواهيد كرد. پس عود كرد عقل و به سرمنزل اوّل خود برگشت و در پيش محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين عقل از جميع شوائب جهل بري شده و به هيچ‏وجه جهل در او راه نداشت. براي او حياتي جاويدان پيدا شد، قدرتي بي‏نهايت پيدا شد، احاطه به ماكان و مايكون از براي او پيدا شد العقل جوهر درّاك محيط بالاشياء من جميع جهاتها عالم بالشي‏ء قبل كونه مي‏فرمايد عقل جوهري است صِرف ادراك، درّاك است، محيط است به جميع چيزها از جميع اطراف نه از يك‏طرف. به كمّيت چيزها احاطه دارد، به كيفيّت چيزها احاطه دارد، به اصل چيزها احاطه دارد، به فرع چيزها احاطه دارد، به ذات چيزها احاطه دارد، به صفات چيزها احاطه دارد از جميع‏جهات هر چيزي را مي‏داند. عقل عالِم است به چيزها پيش از آني كه ايجاد شوند. پس در رتبه محمّد وآل‏محمّد: آن عقل به حدّ كمال رسيد و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۸ *»

در آنجا صافي و خالص شد، در آنجاست كه حضرت امير مي‏فرمايد انا الواقف علي الطتنجبين، انا الناظر في المشرقين والمغربين آنجاست كه مي‏فرمايد نحن ناشئة القطب و اعلام الفلك آنجاست كه مي‏فرمايد العقل وسط الكلّ پس پيغمبر و اهل‏بيت پيغمبر در جايي ايستاده‏اند كه نظر مي‏كنند به مشرق، نظر مي‏كنند به مغرب، نظر مي‏كنند به شمال، نظر مي‏كنند به جنوب، نظر مي‏كنند به دنيا، نظر مي‏كنند به آخرت، نظر مي‏كنند به هزارهزار عالم و حقايق چيزها را مي‏دانند و مي‏بينند. اين است كه حضرت امير مي‏فرمايد و يحتمل معني فرمايش او باشد كه علمت ماكان و مايكون علم مشاهدة و عيان لا علم اخبار و اذعان يعني من جميع ماكان و مايكون را دانستم و همه اينها علم احاطه و معاينه بود نه اينكه علم اخبار و اذعان بود كه ديگري اينها را به من گفته باشد. پس ايشان دانا شدند به كلّ خلق، نگاه مي‏كنند به اين ديوار، مغز ديوار را مي‏بينند و از اندرون ديوار مطّلع مي‏شوند و مي‏دانند. نگاه مي‏كنند به زمين، پرده روي زمين را مي‏بينند، پرده زيرش را مي‏بينند و پرده زيريش را همه را مي‏بينند. نظر مي‏كنند به دنيا، پرده ظاهر او را مي‏بينند، پرده غيب او را مي‏بينند تا هزار هزار عالم همه را علانيه مي‏بينند. زيرا كه عقل در آنجا صِرف و خالص شده از جميع شائبه‏ها، در آنجا پاك شده، اين است كه فرمودند روح‏القدس لايسهو و لايلهو و لايغفل و لاينام روح‏القدس سهو نمي‏كند و روح‏القدس همين عقل ايشان است كه سهو نمي‏كند و خطا نمي‏كند، فراموشي از براي او نيست. مي‏بيند هر چيزي را پيش از آن چيز. فرمودند براي ما عمودي است از نور، در احاديث متواتره فرموده‏اند همين‏كه امام صلوات‏اللّه عليه به دنيا مي‏آيد، خداوند عالم براي او عمودي بلند مي‏كند از زمين تا آسمان و از پيش قلب او تا پيش خدا، هرچه مي‏خواهد بگويد از آن سر عمود خبر مي‏رسد و خورده‏خورده مي‏آيد به گوش امام مي‏رسد. در آن عمود مي‏بيند اعمال خلايق را و جميع چيزها را، جميع آنچه در مشرق و مغرب واقع مي‏شود عكس آن در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳۹ *»

آن عمود مي‏افتد. و اين عمود نه در بيرون وجود امام است، بلكه آن عمود از اندرون قلب امام مرتفع است و بلند شده است و از پيش قلب او كشيده شده است تا پيش خدا و در جميع فكر او و خيال او و علم او، آن عمود كشيده است تا به مبدء اوّل، و اين همان روح‏القدس است. آنچه خدا بخواهد به او بگويد، به واسطه روح‏القدس مي‏گويد. هرچه را از امام سؤال مي‏كنند نظر مي‏كند به روح‏القدس و روح‏القدس تأييد مي‏كند او را مثل اينكه امام از روح‏القدس مي‏پرسد و روح‏القدس حقيقت را عرض مي‏كند. مَثَل اين را اگر بخواهي عرض كنم، آنچه كه از تو بپرسند تو رجوع به قلب خود مي‏كني، تو از دلت تعليم مي‏گيري، از كسي ديگر تعليم نمي‏گيري لكن نگاه مي‏كني قلب تو در اين مسأله چه حكم مي‏كند، رضاي تو در اين مسأله چيست. پس ايشان رجوع مي‏كنند به قلب خود، رجوع مي‏كنند به عقل خود، رجوع مي‏كنند به روح‏القدس يعني به عقل خود و مي‏فهمند كه رضاي خدا در اين چيست. اين است معني آنكه از روح‏القدس مي‏پرسند. و روح‏القدس لب از لب برنمي‏دارد مگر به امر خدا، تكلّم نمي‏كند مگر به اذن خدا لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون سبقت نمي‏گيرد روح‏القدس در گفتار بر خدا. پس خدا به پيغمبر خود و امام مي‏گويد از لب‏هاي روح‏القدس و از زبان روح‏القدس. پس خدا تكلّم مي‏كند با او. اين است كه روزي حضرت پيغمبر با حضرت امير نجواي طولاني كرد. منافقان گفتند محمّد چقدر نجوي با علي مي‏كند! پيغمبر ملتفت شد، به آنها فرمود من با علي نجوي نمي‏كردم، خدا با علي نجوي مي‏كرد. و چون خدا مي‏خواهد با علي نجوي كند، آيا نه اين است كه از لبِ پيغمبر نجوي خواهد كرد؟ كدام سبب تكلّم مناسب‏تر به عرصه ربوبيّت از لب و دهان پيغمبر؟ پس به همين قاعده اگر امام با سلمان حديثي بفرمايد، خدا با سلمان حديث كرده. هيچ مرتبه جبرئيل نازل نشد بر پيغمبر۹ مگر آنكه سلام مخصوص از جانب ربّ‏العزّة براي سلمان مي‏آورد به‏جهت آنكه محدَّث بود. پس هر وقت پيغمبر با

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۰ *»

حضرت امير سخن مي‏گفت، خدا با حضرت امير سخن گفته بود و هركس روح‏القدس با او سخن مي‏گويد، خدا با او سخن گفته است. و اين روح‏القدس ملكي است از روحانيّين از يمين عرش. روح‏القدس خلقي است اعظم از جبرئيل، اعظم از ميكائيل، و جميع ملائكه رحمان در تحت روح‏القدسند و جميعاً فرمانبر اويند. از اين جهت خدا او را استثنا كرده از ملائكه و فرموده تنزّل الملائكة و الروح و او را جدا از ملائكه شمرده. جميع ملائكه رحمان همگي ملائكه‏اند و روح‏القدس را استثنا كرده و بيرون كرده زيرا كه اوست سرهنگ خيلِ ملائكه و اوست سردار كلّ ملائكه. جميع ملائكه بايد به امر و نهي روح‏القدس حركت كنند. يك ملك در ملك خدا يافت نمي‏شود كه قدم از قدم بردارد مگر رخصتي و اذني از روح‏القدس بايد بگيرد. و اگر اين روح‏القدس مشغول به جهتي شد از جهتي ديگر بازنمي‏ماند و از جميع اطراف كار مي‏كند. آفتاب اگر مشرق را نوراني كرد مانعي از نوراني كردن جانب مغرب ندارد. اگر جنوب را نوراني كرد مانعي از نوراني كردن شمال ندارد. اگر نور آفتاب سرتاپا نور است، پس در مشرق و مغرب و جنوب و شمال همه جا هست و گواه است بر كلّ. همچنين است روح‏القدس چون سرتاپا علم است، سرتاپا حيات است و شعور است، از جميع ملك خدا و از جميع هزار هزار عالم در يك‏آن مطّلع مي‏شود و همه عالم‏ها را در يك آن سير مي‏كند.

حالا بعد از آني كه روح‏القدس را في‏الجمله به قدر وسعت امروز شناختي عرض مي‏كنم كه امام مي‏فرمايد انّ روح‏القدس في جنان‏الصاقورة ذاق من حدائقناالباكورة روح‏القدس در آن جِنان اعلايي كه ما داريم، آن ميوه نوباوه وجود را از باغهاي ما چيده. نوباوه وجود را، اوّل او خورده و از باغهاي عطاي ما كه به يد رحمان غرس شده است و اشجار آن جنّت را خداوند به دست قدرت خود نشانيده، روح‏القدس از آن باغستانِ ما نوباوه هستي را خورده. پس روح‏القدس خادمي است از خدّام آل‏محمّد : و لازال مشغول است به خدمتگزاري ايشان. اگر عالِمي ملتفت شده باشد و بگويد پس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۱ *»

چگونه معني مي‏كني آنچه را كه در احاديث هست كه ائمّه مؤيّد به روح‏القدسند، ايّدهم بروح منه در قرآن است و روح‏القدس عرضه مي‏كرد بر ايشان و تعليم ائمّه مي‏كرد، آنچه را كه نمي‏دانستند به ايشان ياد مي‏داد اينها در احاديث هست و تو مي‏گويي روح‏القدس خادم آل‏محمّد است : جمع مابين اينها چگونه مي‏شود؟ از براي جواب اين مسأله مثَلي عرض كنم. آيا تو مي‏بيني چيزي را مگر به چشم خود؛ نمي‏بيني چيزي را مگر به چشم خود ولكن آيا تو كاملتري يا چشم تو؟ آيا تو مولاي چشمي يا چشم مولاي تو است؟ تو صاحب چشم هستي يا چشم صاحب تو است؟ شكّي در اين نيست كه تو صاحب و مولاي چشمي؛ و چشم، بنده تو است و تو مطّلع بر چشم مي‏شوي ولكن اگر چشم به دل تو عرضه نكند كه در اين بيرون جامه سرخي است، دل تو بي‏آنكه چشم بر آن عرضه كند آگاهي ندارد. يا اگر چشم تو به دل تو خبر ندهد كه شب شد، دل خبر ندارد. و بعد از آني كه خبر داد مي‏داند و با وجود اين، چشم مطيع فرمان تو است و چشم تو خادمي از تو است و هيچ شك در اين نيست. لكن باوجودي كه خادم تو است ببين تا نگويد روز شد و فجر طالع شد، تو خودت اين مسأله را نمي‏داني. همچنين است روح‏القدس نسبت به‏ايشان، خادم ايشان است، بنده فرمان ايشان است. ببين چشم تو بنده تو است، او را از اين راه مي‏گرداني، از آن راه مي‏گرداني، مي‏پوشاني، مي‏گشايي. پس چشم تو بنده تو است ولكن تا عرضه نكند بر تو، تو مطّلع نمي‏شوي. همچنين روح‏القدس بنده فرمان آل‏محمّد است، بلكه علم روح‏القدس و حيات روح‏القدس به آل‏محمّد است صلوات‏اللّه و سلامه عليهم اجمعين. اگر ايشان مدد به روح‏القدس ندهند و فيض‏بخشي به روح‏القدس نكنند، حيات به روح‏القدس نبخشند، روح‏القدس حيات و قوّت و قدرت و حركت و شعور ندارد. بگو ببينم اگر قلب تو و جان تو حيات به چشم تو نبخشد، آيا چشم تو زنده است؟ حاشا. اگر قلب تو و جان تو قوّت و قدرت به چشم تو ندهد، آيا حياتي دارد؟ اگر حياتي دارد پس چرا مردگان نمي‏بينند؟ به جهت اين است كه مردگان را جاني كه جان‏بخشِ چشمشان باشد نيست، از اين جهت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۲ *»

چشمشان بي‏شعور مي‏ماند. امّا زنده چون جاني جان‏بخش دارد، چشم او حسّ و حركت دارد. پس بينايي چشم به واسطه دل است، حركت چشم به واسطه دل است. همچنين روح‏القدس و فهم روح‏القدس و حيات روح‏القدس و حسّ و حركت روح‏القدس به واسطه محمّد و آل‏محمّد است صلوات‏اللّه عليهم اجمعين ولكن تا روح‏القدس به ايشان عرضه نمي‏كرد، ايشان در اين عالم مطّلع نمي‏شدند و آن مسأله بخصوص را نمي‏دانستند. و به اقسام مختلف بر ايشان عرضه مي‏كرد. گاهي در گوش ايشان صدايي مي‏شد، گاهي در دل ايشان چيزي مي‏افتاد، گاهي به چشم ايشان چيزي مي‏آمد كه حقيقت مسأله را مي‏ديدند، گاهي به فكرشان مي‏آمد، گاهي به خيالشان مي‏آمد، گاهي به حدْسشان مي‏آمد، گاهي به حواسّ ظاهرشان مي‏آمد، گاهي چيزي به ذائقه‏شان مي‏آمد. اين مسأله كه فلان ميوه در دنيا چه طعم دارد، در ذائقه اين مسأله را مي‏فهمد. اين مسأله كه فلان صدا چطور است، در گوش خود اين مسأله را مي‏فهمد. اينها همه به تأييد روح‏القدس بود و روح‏القدس خادمي است از خدّام آل‏محمّد كه گام از گام برنمي‏دارد مگر به اذن ايشان. حركت جانِ او در تن او نيست مگر به فيض محمّد وآل‏محمّد: ولكن در خدمت پيغمبر و آل او صلوات‏اللّه عليهم روح‏القدس خالص است در خدمت ايشان. هيچ چيز روي ايشان را نگرفته، علم و حيات و قوّت و قدرت و كمالات خود را در آنجا پنهان نكرده. و امّا در رتبه پيغمبران به قدر ترك اولايي كه از ايشان سرمي‏زد، نقصان در روح‏القدس ايشان پيدا مي‏شد و اين نقصان از روح‏القدس نيست. اگر آفتاب جهان‏تاب در آسمان چهارم باشد و تو در روي زمين آئينه صافي گذارده باشي، آن آئينه آفتاب را صافي مي‏نمايد و اگر اندك كدورتي در آئينه پيدا شود، نور آفتاب را پنهان مي‏كند به كدورت آئينه. روي قرص خورشيد در آسمان منقصتي پيدانكرده و نمي‏كند ولكن جلوه او در آئينه ناقص شده است. حالا چون پيغمبران نفس خود را و قلب خود را آلوده كردند به يك‏پاره ترك اولايي، در دل ايشان حجابي پيدا شد كه نور روح‏القدس به آن پاكي و صافي كه در آينه ائمّه: بود در آنجا جلوه نكرد. بعد از آنجا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۳ *»

تنزّل فرمود آمد در رتبه مؤمنان. در رتبه مؤمنان هم ترك اولايي بيشتر از كاملان بود. ديگر بسا آنكه ارتكاب مكروهي از بعضي مؤمنان سرمي‏زند و ايشان را از آن مقام فرود مي‏آورد. ديگر بسا آنكه معصيت‏هاي صغيره از ايشان سربزند و فرودتر آورد، و هكذا به قدر معاصي، روي روح‏القدس را مي‏گيرند و روي عقلِ كلّ را مي‏پوشانند و سايه‏ها و جهل‏ها و مردگي‏ها در ايشان پيدا مي‏شود. اما كافران بكلّي مرده‏انند و روح‏الايمانشان هيچ حيات ندارد و عقل و شعور در ايشان هيچ بروزي ندارد، پس آنها هستند مردگان اموات غير احياء و مايشعرون ايّان يبعثون و چنين است دلهاي جميع كافران و خداوند به واسطه پيغمبران احيا كرده قلب مؤمنان را استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم پيغمبران آمده‏اند كه زنده كنند مردگان را، يعني آناني كه در دل ايشان روح‏القدس نيست بلكه دلهاشان جمادي شده كه ثمّ قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشدّ قسوة دلهاشان از سنگ سخت‏تر شده و بكلّي عقل از آنها پنهان شده. پس در كفّار عقل نيست ولكن در مؤمنين به قدر ايمانشان عقل هست. همچنين هرچه فرودتر مي‏آيد پيدايي او كمتر مي‏شود تااينكه در سنگهاي پاكيزه به قدر پاكيزگيشان نور روح‏القدس در آنها پيداست. پس اگر چشم بيناني داشته باشي مي‏داني تلألؤ الماس، تلألؤ روح‏القدس است. برق و صفاي الماس از روح‏القدس است. اگر بشناسي مي‏داني كه شفايي كه در دواهاست از روح‏القدس است، طعم‏هايي كه در گياه‏هاست، طعم و حلاوت روح‏القدس است. هيچ حيواني خوش‏خلق نشده مگر آنكه از اخلاق روح‏القدس در او جلوه كرده و صاحب قوّت و قدرت شده؛ و همچنين هر انساني. پس مؤمن مؤيّد به روح‏القدس است، هرچه بر علمِ حق او و حكمت حقِ او بيفزايد، روح‏القدس است كه در او جلوه كرده و اگر به منتهاي كمال برسد روح‏القدس است كه دارد راه مي‏رود در ميان مردم. لكن چون در رتبه انسان است بعضي جهلها و نقصها در او پيدا مي‏شود. و همچنين در پيغمبران روح‏القدس است و روح‏القدس هستند كه دارند راه مي‏روند در ميان مردم، ولكن به‏قدر ترك اولايي كه مي‏كنند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۴ *»

نقصان در روح‏القدس دارند. پس آل‏محمّد: روح‏القدس هستند به طور حقيقت كه در روي زمين راه مي‏روند. اين است كه حضرت عيسي خبرداده در انجيل كه فارُقْليط خواهد آمد، يعني روح‏القدس خواهد آمد. آن فارقليطي كه بعد از عيسي آمد كيست به غير از محمّد۹ ؟ به زبان ديگر گفت مبشّراً برسول يأتي من بعدي اسمه احمد گفت بعد از من احمد مي‏آيد. اين همان فارقليط بود كه به زباني ديگر ادا كرد كه رسولي كه بعد از من مي‏آيد نامش احمد است. مصدّقاً لمابين يديه است اين است كه پيغمبر آمد و تصديق عيسي را كرد. پس عجب مكنيد كه چنانكه در امّت عيسي روح‏القدس بود در اين امّت نباشد. در امّت عيسي روح‏القدس بود چنانكه در انجيل است كه عيسي روح‏اللّه بود، يعني روح‏القدس در او جلوه كرده بود و تلامذه‏اي كه مي‏گرفت چنانكه دوازده شاگرد از براي خود كه حواريّين باشند گرفت، به همه روح‏القدس بخشيد و روح‏القدس در تن هريك از آنها قرار گرفته بود. از اين جهت آن تلامذه شدند صاحب اسرار، حواريّين شدند صاحب آثار. حالا گمان مكن كه نظير اين در اين امّت نيست، نظيرش در اين امّت هم هست. مي‏فرمايد هيچ امامي از ما قائم نمي‏شود مگر اينكه دوازده نقيب براي او در عصر او بايد باشد و هفتاد نجيب براي او بايد باشد. آن دوازده نقيب كه براي هر امامي هستند، اسباطي هستند كه در اين امّت براي آن امام هستند و آنها حواريّيني هستند براي او و در آن حواريّين روح را قرار مي‏دهد و ايشان را صاحب اسرار و صاحب آثار مي‏كند و صاحب حكم در ممالك مي‏كند. پس حكم مي‏كنند به اذن امام بر هرچه بخواهند، هرچه را بخواهند به آن چيز بگويند بشو، مي‏شود. چنانكه در حديث قدسي است ياابن‏آدم انا ربّ اقول للشي‏ء كن فيكون اطعني في‏ماامرتك اجعلك مثلي تقول للشي‏ء كن فيكون اي پسر آدم من خدايي هستم كه اگر بگويم به چيزي بشو، مي‏شود. تو هم اطاعت كن مرا در آنچه تو را به آن امر كرده‏ام تا تو را مثل خود گردانم، تو هم به هرچه بگويي بشو، بشود. پس آن حواريّينِ امام تو كه در هر عصري هستند، روح‏القدس را امام در ايشان مي‏گذارد و روح‏القدس را چون در نقبا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۵ *»

گذارد صاحب احكام مي‏شوند و چون در نجبا گذارد صاحب علوم و اسرار مي‏شوند. غرض اينكه روح‏القدس در گردش است در مؤمنان. جميع مؤمنيني كه عمل صالحي مي‏كنند، در آن آني كه آن عمل صالح را مي‏كنند، در آن آن مؤيّد به روح‏القدسند و آن آني كه عمل قبيح و معصيتي مي‏كنند، روح‏القدس در آن آن از بدن ايشان بيرون مي‏رود و دور مي‏ايستد و چون از آن عمل قبيح و از آن معصيت فارغ شد و توبه كرد روح‏القدس عود مي‏كند به بدن آن مؤمن. و اگر معصيت كرد و روح‏القدس خارج شد از بدن او و اين شخص نيّت عود ندارد و توبه نمي‏كند و عازم است و مصرّ است، دائم در معصيت است و به‏جهت آن اصراري كه دارد كبيره مي‏شود، در اين وقت روح عود نمي‏كند. لكن تا توبه كرد باز روح‏القدس مي‏آيد، اين است كه فرمودند لايزني الزاني و هو مؤمن و لايسرق السارق و هو مؤمن زناكننده زنا نمي‏كند در آن حالي كه مؤمن است و همچنين دزد دزدي نمي‏كند در حالي كه مؤمن است و همچنين از كليات اخبار آل‏محمّد: آنچه فهميده‏ام اين است كه آن كسي كه دروغ ميگويد در حال ايمان دروغ نمي‏گويد بجهت اينكه در آن حال روح‏الايمان از بدن او بيرون مي‏رود. آن‏وقت كه كسي را غيبت مي‏كند، روح‏الايمان در آن‏وقت بيرون مي‏رود. تهمت كه مي‏زند در آن حال روح‏الايمان بيرون مي‏رود. پس واي بر حال كسي كه بعد از آني كه روح‏القدس به واسطه معاصي از بدن او بيرون رفت، ديگر روح فرصت نكند از شدّت معصيت كه دومرتبه به او برگردد و خوشا به حال كسي كه روح‏الايمان دائم در تن اوست و اگر هم يك‏وقتي بيرونش كرد، باز توبه مي‏كند و او را در تن خود جا مي‏دهد. خوشا به حال كسي كه روح‏الايمان دائم در تن او مسكن داشته باشد.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۶ *»

«موعظه بيستم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز كلام منتهي شد به كيفيّت خلقت عقل و فرودآمدن عقل تا به‏اين دنيا و از اينجا بالارفتن تا به سرمنزل اصلي خود رسيد. به طور اختصار بيان كرديم، اگرچه از كلامهاي ديروز عوام بهره زيادي نبردند ولكن براي خواص بهره زيادي بود و اسرار زيادي در آن كلمات بود. ديگر هركس هرچه فهميد، فهميده است.

پس چون كيفيّت فرود آمدن عقل را دانستيد مناسب اين است كه براي مقدّمه مطلبي كه مي‏خواهم عرض كنم، اوّل كيفيّت خلقت انسان را به طور اختصار عرض كنم بعد اين مقدمّه را، و مثَل را كه دانستيد آسان مي‏شود كيفيّت ترتيب اوضاع عالم. و براي اين مقدّمه، مقدّمه ديگر چند كلمه‏اي عرض كنم و آن اين است كه خداي يگانه با مشيّت يگانه خود، اما خداي يگانه معلوم است كه انّما الهكم اله واحد و امّا مشيّت يگانه به جهت آنكه و ما امرنا الاّ واحدة مشيّت خدا يگانه است به جهت اينكه خدا يگانه است. پس خداي يگانه با مشيّت يگانه خود جميع خلق را بر يك نسق آفريده،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۷ *»

براي او يك مشيّت است، يك حكمت است از اين جهت فرموده ماتري في خلق الرحمن من تفاوت در خلق خدا تفاوت نخواهي يافت. اين است كه امام۷مي‏فرمايد قد علم اولواالالباب انّ الاستدلال علي ما هنالك لايعلم الاّ بماهيهنا پي به عالم غيب نمي‏توان برد مگر به واسطه عالم ظاهر. اين عالم را كه فهميدي عالم غيب را مي‏فهمي از اين جهت خدا مي‏فرمايد در قرآن كه و لقد علمتم النشأة الاولي فلولا تذكّرون دنيا را كه ديديد، چرا متذكّر آخرت نمي‏شويد؟ آخرت هم بر حسب همين دنيا و مثل همين دنياست.

باري، جميع خلق خدا مثل همند، مي‏فرمايد ماخلقكم و لابعثكم الاّ كنفس واحدة خلقت جميع چيزها مثل خلقتِ يك چيز است. در اين دنيا يك نفر چگونه مي‏آيد، همه همان‏طور مي‏آيند. در اين دنيا يك نفر چطور در رحم ايجاد مي‏شود، همه همان‏طور ايجاد مي‏شوند. كلّ خلقِ خدا يكنواختند و به يك طور آفريده شده‏اند. و اگر بفهمي كيفيّتِ خلق انسان را، خواهي فهميد كيفيّت خلق عالم را. كيفيّتِ خلق انسان به طور اختصار چنين است كه اوّل نطفه در رحم انساني قرار مي‏گيرد. بعد از آني كه عقل آمد تا به خاك رسيد و خدا به او خطاب فرمود بيا بالا به سوي من، عقل بناكرد حركت كردن. اوّل كه او حركت كرد ـ چه فايده مطلبها بسيار عظيم و شيرين است و حالي عوام نمي‏توان كرد، وانگهي كه دل ندهند، وانگهي كه سالي يك مرتبه بشنوند، چه خواهند فهميد؟! ولكن بحول و قوّه خداوند و به بركت امام زمان۷ اميدوارم كه خداوند چيزي چند بر زبانم جاري كند كه نفعي به عوام بدهد و خواص هم بهره ببرند ـ باري، عقل وقتي به خاك رسيد، خدا او را به سوي خود خواند. و حالا كه عرض مي‏كنم حالات نطفه را عرض مي‏كنم، وقتي است كه عقل حركت كرده كه به سوي خدا مي‏خواهد بالا رود خورده‏خورده عرَضها و مرضهاي او مي‏خواهد تمام شود و پاك شود تا به سرمنزل اصلي خود برسد. پس عقل در اوّل مقام نطفه را دارد و نطفه را ببين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۸ *»

چه عقلي دارد و چه حياتي دارد! عقل در اندرون نطفه است هنوز بيرون نيامده، حيات در اندرون نطفه است هنوز ظاهر نشده و اين نطفه در شكم مادر ترقّي مي‏كند و ايّامي چند بر حال نطفه است. بعد علقه مي‏شود، يعني يك تكّه خون بسته مي‏شود. بعد از آني كه علقه شد، رنگ نطفه كه سفيد بود از ميان رفت، طبيعت نطفه كه طبيعت دوايي بود از ميان رفت، حالات نطفه گذشت، حالات علقه در ميان آمد. رنگِ او رنگ خون شد، حالت او حالت خون شد، مزاج او مزاج خون شد، حالتي ديگر پيدا شد. باز ايّامي چند بر احوالِ علقه باقي است تااينكه بعد از آن مضغه مي‏شود، يعني قطعه گوشتي مي‏شود. بعد از آني كه به حالت گوشت آمد، حالت علقه رفت از براي خود، مزاج علقه برطرف شد، رنگش از ميان رفت. حالت مضغه و مزاج و رنگ مضغه آمد، مزاجي ديگر پيدا كرد. بعد از آن ايّامي چند كه گذشت، استخوان در او پيدا شد و استخوان سخت شد در بدن و حالتي ديگر پيدا كرد و استخوانها به شكل اعضا شد. براي او دستي جدا شد، پاها جدا شد، سري جدا شد، بند بندي درست شد، شكل شكل بدن شد. و اين حالت حالتي است غير از حالت پارچه گوشت بودن. مزاجي ديگر، رنگي ديگر، حالتي ديگر پيدا شد. حالات مضغه از ميان رفت و باطل شد. بعد مدتي چند بر اين احوال باقي ماند تا استخوانها سخت‏تر و شكل او محكمتر شد و تركيب بدن در او پيدا شد. بعد از آن خداوند بر او گوشت رويانيد و جاهايي كه خالي بود از استخوان، در آن‏ها گوشت قرار داد و پر كرد، هيأت او را هيأت گوشت و پوست كرد. صورت بدن صورت گوشت و پوست است كه اگر گوشت و پوست را از او بگيرند، كأنّه از هيأت انساني بيرون مي‏رود. پس آنجاهايي كه خالي بود از گوشت پر كرد و پرده‏ها قرار داد و بر آن گوشتها پوست پوشانيد، صورت انساني درست شد. بعد ايّامي چند بر اين حالت گذشت تا پوستِ او محكمتر شد و گوشتِ او محكمتر شد. هي خداوند غذا از براي او در آنجا مهيّا كرد تااينكه روح در او دميد. همينكه روح در او پيدا شد، بنا كرد به حركت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴۹ *»

كردن. دستي زد، پايي زد و آن در چهارماهگي است كه حيات در بدن طفل پيدا مي‏شود و بناي حركت را مي‏گذارد. و ايّامي چند در شكم مادر باقي مي‏ماند تا پوست و گوشت او سخت شود، و روح او قوّتي بگيرد. بدن او طاقت سرما و گرماي اين دنيا را بياورد، چشم او طاقت روشنايي اين دنيا را بياورد، گوش او طاقت صداهاي اين دنيا را بياورد، هوش او براي درك اين عالم مستعد شود. به اين حالت كه شد خداوند مادرِ او را به هيجان مي‏آورد، درد را بر او مسلّط مي‏كند و آن طفل را سرنگون مي‏كند به اين عالم و مي‏آيد به اين عالم. و پدر و مادر متكفّل او مي‏شوند و او را در جامه‏ها مي‏پيچند و در اطاق تاريك نگاه مي‏دارند تا خورده خورده طاقت پيدا مي‏كند. و او را شير مي‏دهند و ايّام شير دادن تا دو سال است. و اگر بخواهم حكمت جزئيّات تولّد و شيردادن و امثال اينها را عرض كنم، در آن ايّامي چند بايد سخن گفت، لكن به قدر حاجت عرض مي‏كنم. پس تا دو سال اين طفل را شير مي‏دهند و خورده‏خورده بصيرت اين طفل به عالم زياد مي‏شود و روشنايي و تاريكي را از هم تميز مي‏دهد، و حال گرسنگي و سيري مي‏فهمد، درد و آرامي تميز مي‏دهد. در حال گرسنگي و درد گريه مي‏كند، در حال صحّت و سيري آرام مي‏گيرد. خورده‏خورده پدر و مادر خود را مي‏شناسد و تا آن اواخر شيرخوردن، خورده‏خورده به سخن مي‏آيد. از دهان او حرف‏حرف، حروف بيرون مي‏آيد. چون نمي‏تواند حروف بسيار بگويد و مخرجهاي بسيار ادا كند، اغلب كلمات او مكرّر است. يك حرف را كه ياد گرفت مكرّر مي‏كند. همچنين تا حروف بيشتر ياد مي‏گيرد، خورده‏خورده كلمات ياد مي‏گيرد و سخن مي‏گويد و همچنين خورده‏خورده تااينكه به سنّ هفت سالگي مي‏رسد. و از اين سن تا سن هفت سالگي او را با مادر او مي‏دارند به جهت آنكه مزاج مادر مناسب مزاج طفل است و عقل او مناسب عقل طفل است. پدر نمي‏تواند طفل را تأديب كند به جهت آنكه پدر را حرارتي است كه طفل را مي‏سوزاند. پس طفل، امر و نهي پدر را طاقت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۰ *»

نمي‏آورد و پژمرده مي‏شود. از اين جهت فرمودند با مادر باشد تا اغلب اوقات مسرور باشد، به لهو و لعب مشغول باشد، دم به دم اين مادر متوجّه او شود و هي اين مادر تري او را، خشكي او را، بول و كثافات او را، همه را متحمّل مي‏شود تا به سنّ هفت سالگي مي‏رسد آن وقت قابل تأديب پدر مي‏شود. از پي پدر بايد راه برود، پدر او را امر و نهي كند كه كجا برو كجا مرو، بكن، مكن، بگو، مگو. همچنين بخور، مخور، هي امر و هي نهي مي‏كند تااينكه خورده‏خورده عقل او زياد مي‏شود، ادب او زيادتر مي‏شود تاآنكه قابل تعليم مي‏شود. براي او معلّمي ضرور مي‏شود، به مكتب‏خانه‏اش مي‏برند. و چنانكه در حالت تعليم دادنِ تكلّم، اوّل حروفِ گفتني ياد مي‏گرفت، اينجا هم اوّل حروفِ نوشتني ياد مي‏گيرد. در نوشتن هم اوّل حروف ياد او مي‏دهند، يادش مي‏دهند بگو الف ب ت ث. معلوم نيست كه به كجا بند است، به جايي بند نيست. بعد از آن حروف را مركّب مي‏كنند و كلمات يادش مي‏دهند و كلمات را مي‏شناسد و يادمي‏گيرد و كم‏كم مي‏خواند. چون سواد ظاهري پيدا كرد مي‏بيند آن شخصِ مكتبي و ملاّي مكتبي كفايت او را نكرد. چون آن شخص ملاّي مكتبي بايد اندكي عقلش كمتر باشد تا بتواند متحمّل اطفال بشود، تا اطفال را بتواند تأديب كند، بايد حوصله زيادي داشته باشد. بعد از آني كه اين اطفال علمشان و شعورشان زيادتر شد، ملاّ را تغيير مي‏دهند، ملاّي عالمتر و داناتري از براي او مهيّا مي‏كنند تا او را مسائل دين و حلال و حرام بياموزد و به او از امور و علوم غريبه تعليم كند تااينكه ميرود به سنّي مي‏رسد كه نزديك بلوغ است. و در آن وقت معرفت او نهايت قوّت را پيدا مي‏كند، آن وقتها بنا مي‏كنند او را به عمل داشتن. به قول ملاّها او را تمرين مي‏كنند، به نماز مي‏دارند، به ترك نماز مي‏زنند، به طهارت و وضو مي‏دارند، به احكام شرعيّه مي‏دارند كه عمل كند تاآنكه به سن بلوغ برسد و در او ابتداي ظهور عقل بشود. اينها كه تا حالا داشت هوس بود، فهم نبود، عقل نبود. چون به سن بلوغ رسيد عقل به او تعلّق مي‏گيرد. عقل كه آمد مكلّف

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۱ *»

است ايّاك آمر و ايّاك انهي همه امر و نهي براي عقل است. عقل كه آمد آن‏وقت او را مكلّف مي‏كنند، او را بر معاصي حدّ مي‏زنند، واجبات شريعت بر او واجب مي‏شود، مستحبّات شريعت بر او مستحبّ مي‏شود، حرام مي‏شود بر او محرّمات، مكروه مي‏شود بر او مكروهات. و از او ديگر توقّع مي‏كنند عدالت و ايمان را و تقوي را و اگر معصيتي از او فاش بشود او را حد مي‏زنند، تعزير مي‏كنند. به اين‏طور مي‏رود تااينكه به سنّ چهل سالگي مي‏رسد، در آن وقت عقل او كامل مي‏شود، به منتهاي كمال عقل مي‏رسد، نفس او ضعيف مي‏شود، ابتداي ضعف شهوتها و عادتها مي‏شود، طبيعتهاي او ضعيف مي‏شود، شهوتها و عادتهاي او ضعيف مي‏شود. هرچه از چهل بالا رفت طبيعت او ضعيف مي‏شود، شهوتهاي او به تحليل مي‏رود. و واي بر كسي كه سنّ او بالا رود و شهوتهاي او و حرص و طمع او و عادت و طبيعتهاي او به تحليل نرفته باشد و بر حال خود باقي باشد و ضعيف نشده باشد، او ديگر نهايت شقاوت را دارد. پيرمرد زناكار نهايت شقاوت را دارد، پيرمرد شارب‏الخمر نهايت شقاوت را دارد. باري، سنّش باز بالا مي‏رود تا به سن پيري مي‏رسد و خورده‏خورده آناً فآناً مي‏ميرد. امروز چشم او كم‏نور مي‏شود، فردا گوش او سنگين مي‏شود، قوّه‏هاي او كم‏كم به تحليل مي‏رود. مانند آن چراغي كه روشن مي‏كني در نقصانِ روغن او كم‏نور مي‏شود و هي هرچه روغن او كم مي‏شود شعله او كوچكتر مي‏شود تا يك مرتبه خاموش مي‏شود. و اگر براي انسان هيچ مرگي از خارج نرسد، اصل وضع خلقت او اين‏طور شده است كه خورده‏خورده شعله روح او كوچك مي‏شود، خون در بدن او كه به جاي فتيله چراغ است كه آن روح در آن خون مثل روغن در فتيله است و مشتعل شده است. اين خون كم‏كم به تحليل ميرود و كم مي‏شود و اين فتيله باريك مي‏شود و روغن او كم مي‏شود و هرچه پير شد، برودت بر مزاج او غلبه مي‏كند، حرارت او كه كم مي‏شود برودت خون او را غليظتر مي‏كند و خون منعقد مي‏شود و مي‏بندد. و حرارت كه تمام شد و روغن بست، آن‏وقت چراغ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۲ *»

روح او خاموش مي‏شود و مي‏ميرد. همينكه مرد و از دنيا رفت چشم باز مي‏كند به عالم برزخ، آسماني ديگر و زميني ديگر مي‏بيند چنانكه بعد از آني كه مي‏خوابي و چشم از دنيا مي‏پوشي، مي‏بيني عالمي ديگر را، آسمان و زميني ديگر را ولكن در حالي كه زنده‏اي و مي‏خوابي، چون اين بدن هنوز روح در او هست، به هم ربطي دارند و به يكديگر متّصلند. در اين دنيا از اين بدن تو آثاري چند بروز مي‏كند، بخاري چند بالا مي‏رود و خيالاتي پيدا مي‏شود و خوابهايي مي‏بيند كه گاهي راست است و مربوط به هم است و بعضي اوقات كه اخلاط فاسده در اين بدن پيدا شده و مرضها و عرضها بهم رسيده، بخاري چند از آن حاصل مي‏شود كه خواب تو پريشان و كذب مي‏شود و از اين جهت راست و دروغ در خواب بسيار مي‏شود. ولكن وقتي مُرد و اين بدن را ترك كرد و چشم از اين دنيا پوشيد و روح خالص شد، آن‏وقت عالمِ برزخ را مي‏بيند به طور خلوص؛ ديگر از حرفهاي اين دنيا داخل او نيست. مي‏بيند آسمان و زمين و خلق آن عالم را، مي‏بيند اعمال را كه ملازم او شده‏اند. اگر طاعات است و اگر معاصي است ملازم او شده‏اند. اگر معصيتها كرده روح خود را مي‏بيند به صورت آن معاصي و نمي‏تواند آن صورت را از خود دور كند. آيا پسر اين دنيا مي‏تواند پسري را از خود دور كند؟ نمي‏تواند. آيا پدر اين دنيا مي‏تواند پدري را از خود دور كند؟ نمي‏تواند. زشت آيا مي‏تواند زشتي را از خود دور كند؟ نمي‏تواند. زيبا مي‏تواند زيبايي را از خود دور كند؟ نمي‏شود. مردم در برزخ به صورت اعمال خودند و آن صورت، لازم آنهاست. و كلّ انسان الزمناه طائره في عنقه مثلاً شخصي در دنيا نمّامي و سخن‏چيني كرده، در آنجا مي‏بيند خود را به صورت عقرب. در اين دنيا خبيث‏النفس است، در آن دنيا به صورت خوك است. در اينجا غريب‏آزار است، در آنجا مي‏بيند خود را به صورت سگ. در آنجا مكّار خود را به صورت روباه مي‏بيند، در آنجا دزد فاسق خود را مي‏بيند به صورت موش. در اينجا شخصي بوده كه متكبّر بوده، در آنجا مي‏شود به صورت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۳ *»

مورچه. اگر در اين دنيا فاسق است و شهوت لواط و زنا دارد، در آنجا به صورت ماديان است. زن زناكار در آنجا به صورت ماديان است. ديگر هرگاه دو معصيت كرده، دو صورت براي او هست مانند فاجري كه دروغ بگويد و زنا هم بكند، براي او دو صورت است. سه معصيت مي‏كند، مي‏بيند براي خود سه صورت. مثل اين زرّافه ـ شترگاوپلنگ ـ كه مركّب است از چند صورت. و همچنين بسا كسي كه صورتهاي بسيار براي او هست، خود را مي‏بيند به صورتهايي كه در دنيا تحصيل كرده و نمي‏تواند از آن صُوَر تغيير كند و آن صور ملازم اوست. اين است كه روز قيامت دستهاي تو و پاهاي تو و جميع اعضاي تو شهادت بر آن اعمالي كه كرده‏اي مي‏دهد. چنانكه قاطر دستش شهادت مي‏دهد كه قاطر است، پايش شهادت مي‏دهد كه قاطر است، سر و گوشش، همه اعضاش شهادت مي‏دهد كه قاطر است، نمي‏تواند حاشا بكند با اين‏همه شهود، همچنين روز قيامت تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بماكانوا يعملون دست و پا و زبانشان همه شهادت مي‏دهد كه اين چه كاره بوده است در دنيا هرگاه نيكو بوده مي‏بيند خود را به صورتهاي نيك، جمالها در خود مي‏بيند، خود را به صفتِ انوار شارع مي‏بيند، بوي خود را معطّر مي‏بيند. براي او اندامي است صحيح و درست برحسب اعمال او و از براي او آثار و انوار و جنود و عساكري است. بسا اعمال هست كه از براي او درختها مي‏شوند، بسا اعمال هست كه از براي او حيوانات مي‏شوند، بسا اعمال قصور مي‏شوند، بسا اعمال حور مي‏شوند، بسا اعمال حيوانات سواري و ناقه‏ها و اسبها مي‏شوند، بسا اعمال غلمان مي‏شوند، ميوه‏ها مي‏شوند، نهرهاي جاري مي‏شوند، لعل‏ها و ياقوتها و مشك‏ها مي‏شوند براي او. و همچنين از آن‏طرف آن خبيث. ديگر بسا اعمال است كه براي او هاويه‏ها مي‏شود، بسا اعمال مارهاي بزرگ مي‏شود، بسا اعمال عقربها مي‏شود و بسا اعمال كه براي او آتشها مي‏شود، زقّوم مي‏شود و همچنين چيزهايي كه مناسب او است مي‏شود، خدا شياطيني چند قرار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۴ *»

مي‏دهد كه او را اذيّت كنند. آن يكي ملائكه‏اي چند بر او موكّل مي‏شوند كه او را شاد كنند. مؤمن همنشين محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين مي‏شود، همنشين برادران مؤمن مي‏شود و اين يكي همنشين شياطين و ابليس بزرگ مي‏شود. همنشين ابي‏بكر و عمر مي‏شود، شهر اينها شهر سگساران است. وقتي همنشين شياطين شد او را مي‏گزند، او را اذيّت مي‏كنند. در اين دنيا هم دوتاشان كه توي يك مجلس جمع مي‏شوند، اين به آن فحش مي‏دهد آن به اين فحش مي‏دهد، اين توي كلّه آن مي‏زند آن توي كلّه اين مي‏زند، اين به آن هرزه مي‏گويد آن به اين هرزه مي‏گويد يلعن بعضهم بعضاً و يتبرّأ بعضهم عن بعض امّا مؤمنين پيش هم كه مي‏آيند، به يكديگر كه مي‏رسند، اين به آن مي‏گويد غفراللّه لكم، آن به اين مي‏گويد رحمكم‏اللّه، آن يكي مي‏گويد بارك‏اللّه. اين براي او حديثي مي‏گويد، آن براي اين علمي و فضايلي مي‏گويد. آن اظهار محبّت به اين و اين اظهار محبّت به آن مي‏كند. و از آن طرف آن كفّار و منافقين همه بدنهايي هستند پر از شياطين، همه با هم عداوت دارند. عمر يك لگدي به او مي‏زند، او يك دنداني به عمر مي‏گيرد، آن وقّي به صورت اين و اين وقّي به صورت آن مي‏كند، همه دست و پاي يكديگر را مي‏جوند، همه به اذيّت يكديگر مشغولند، همه از هم بيزاري مي‏جويند، نفرين به يكديگر مي‏كنند، فحش به يكديگر مي‏دهند. اين او را زير پاي خود مي‏اندازد، لگد توي سرش مي‏زند، آن اين را زير پاي خود مي‏اندازد لگد توي سرش مي‏زند. حالتشان در برزخ همين‏طور است و مي‏مانند طول ايّام برزخ به همين حالت. مؤمنان را مي‏برند در بهشتي كه در جانب مغرب است و در آنجا متنعّمند و يا يكديگر صحبت مي‏دارند و در وادي‏السلام نزد ولي رحمان مجتمع خواهند شد. جوقه جوقه، دونفر دونفر، سه‏نفر سه‏نفر، چهارنفر، هر كدام كه مناسبتي و آشنايي و تعارفي با يكديگر دارند نشسته‏اند و مي‏نشينند و با يكديگر صحبت مي‏دارند به‏قدر درجاتشان و گاهي مأذون مي‏شوند از آنها بعضيشان كه هروقت بخواهند به ديدن اهل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۵ *»

و عيال خود بيايند و به خانه خود هفته‏اي يك دفعه، ماهي يك دفعه بيايند و اهل و عيال خود را ببينند. ديگران هم برحسب درجاتشان اذن مي‏گيرند و به ديدن اهل‏بيت خود مي‏آيند. و چون مؤمنند ملائكه بدي اهل خانه ايشان را از ايشان پنهان مي‏كنند و نمي‏گذارند بدي آنها را ببينند كه مبادا غمگين شوند. بديهايي كه هست همه نيكي مي‏شود و به او مي‏نمايانند و مي‏بيند و حظّي مي‏كند. و امّا آنهاي ديگر يعني منافقين را، آنها را مي‏برند در برهوت كه واديي است در يمن. رودخانه‏اي است كه در آنجا چاهي است كه از آن چاه دايم دودي چند و عفونتي چند متصاعد است و آن وادي از اوديه جهنم است در آنجا معذّبشان مي‏كنند. و از آنجا مي‏برند آنها را در جهنّمي كه در طرف مشرق است و آنها را در زير چشمه آفتاب معذّب مي‏كنند. و اگر يك وقتي بگذرد به خانواده خود، آنچه بدي است به او نشان مي‏دهند و اگر نيكي است از او مي‏پوشانند. و به همين‏طور هستند تا وقتي كه صور را مي‏دمند. آنگاه كه اسرافيل صور دميد، جان از بدن جميع اينها بيرون مي‏رود، جميع اهل دنيا و برزخ مي‏ميرند و اهل زمين و آسمان مي‏ميرند. تفصيل اينها را اگر خدا خواست بعد ان‏شاءاللّه عرض مي‏كنم و حالا به طور اختصار مثَل مي‏آورم.

بعد از آني كه روح از بدن اهل زمين و اهل آسمان بيرون رفت، عالم چهارصد سال همين‏طور مي‏ماند. كه در اين مدّت در او صاحب شعوري و مخلوق مركّبي نيست. آن وقت خداوند مي‏فرمايد لمن الملك اليوم اين مُلك امروز مال كيست؟ خود مي‏گويد للّه الواحد القهّار بعد از آن چند روزي باران از آسمان مي‏بارد و جميع روي زمين را آب مي‏گيرد و جميع آن استخوانهاي مرده كه از هرجا به هرجا رفته، آنها را جفت مي‏كند و بدنها در قبور نموّ مي‏كند. مثل آنكه گندم در جوف زمين مي‏رويد، بدنها در جوف زمين مي‏رويد، بدنها در جوف قبرها مي‏رويد. بعد از آني كه بدنها روييد و درست شد، اسرافيل صوري ديگر مي‏دمد و جانهاي خلايق كه در صور است مانند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۶ *»

ملخ در اين هوا منتشر مي‏شود و هر روحي به طرف بدن خود مي‏رود و داخل تن خود مي‏شود و مردم سر از خاك برمي‏دارند و خاك قبر از سر ايشان مي‏ريزد و اسم اين را نشور مي‏گويند و نشر يعني زنده شدن مردگان، آن وقتي كه سر از خاك برمي‏دارند آن نشر است و بعد از آن حشر است. حشر به معني جمع كردن است، بعد از آن اينها همه را در يك بيابان جمع مي‏كنند و زمين را مسطّح مي‏كنند تا ديگر پستي و بلندي نداشته باشد، كوهها يكجا تمام مي‏شود، جميع زمين يك سطح مي‏شود و خلق اولين و آخرين در آنجا جمع مي‏شوند و همه محشور مي‏شوند به سوي ربّ‏العالمين و آن‏وقت منبر وسيله را در ميان محشر مي‏گذارند و حاكم علي‏الاطلاق و مالك يوم‏الدين خداوند عالم است و پيغمبر۹ قائم مقام اوست، بر آن منبر برمي‏آيد و كليدهاي بهشت و دوزخ را براي او مي‏آورند و لِواي حمد را براي او مي‏آورند و حضرت امير در پلّه دويّم آن منبر است و آن بزرگوار حامل لواي حمد است و كليدهاي جهنّم و بهشت را پيغمبر به دست او مي‏دهد و قسيم جنّت و نارش مي‏كند و حاكم بر آنهاش مي‏كند و خلق را يك‏يك مي‏آورند به سوي رسول خدا و اندازه اعمال آنها را معيّن مي‏كنند، تقصير هركس هرچه هست معيّن مي‏كنند و آن كسي كه نيكوكار است درجات اعمال او را معيّن مي‏كنند. آن وقت او را يا به دست ملائكه عذابي يا به دست ملائكه رحمتي مي‏دهند و يك‏يك را مي‏آورند خدمت پيغمبر و آن بزرگوار حكم مي‏كند درباره كل و هركس را به جاي خود مي‏فرستد يا بهشت يا جهنّم.

اين بود به طور اختصار از حالتي كه انسان نطفه بود تا وقتي كه رسيد به سرمنزل اصلي خود و منتهاي سير خود، كه يا در جنّت است يا در نار است. اين را بدانيد كه خانه‏اي پشت سر اين خانه نيست مگر جهنّم يا بهشت. يا بايد در جهنّم رفت يا بايد در بهشت رفت. اينها را عرض مي‏كنم بد نيست، متنبّه مي‏شويد و آنچه كه مي‏شود در آخرت آيا نمي‏دانيد كه اين ديگر زوال ندارد؟ و اين را اگر تأمّل كني مي‏بيني احدي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۷ *»

طاقت آن‏را نمي‏آورد. اگر صدهزارسال عذاب بكنند كسي را هنوز مثل آنِ اوّل است و عذاب نمي‏گذرد. هرچه عذابش كنند هنوز آنِ اوّل نگذشته است و نمي‏گذرد و ابدالابد او را به اين‏طور عذاب مي‏كنند و آخِر براي آن نيست. زيرا كه او حقيقتش اين‏طور است. نگويد كسي كه مردكه سي‏سال معصيت خدا را كرده، خدا چگونه اين‏همه او را عذاب مي‏كند؟ اين چه عدالت است كه براي سي‏سال معصيت او را ابدالابد عذاب كنند؟ جواب از اين را اوّلاً به طور مدارا در اين عالم عرض مي‏كنم كه احكام آخرت به نيّتهاي مردم است. چون اين مردكه نيّتش اين بوده كه اگر صدهزار سال عمر كند عصيان كند، خدا هم به همين نيّت او را عذاب مي‏كند. اين نيّت خودش اعظم گناهان است. اين نيّتش اين است كه تا در ملك دنياست اين‏طور باشد، اگر مي‏گويد نيّتم اين نيست دروغ مي‏گويد، محض مباحثه مي‏گويد اگرنه چرا به اصلاح نفس خود نمي‏كوشد؟ چرا استغفار نمي‏كند؟ چرا ندامت براي او دست نمي‏دهد؟ بلكه نيّتشان و عملشان چنين است كه اگر تا عمر دنيا هست زنده باشند، همه را به معصيت بگذرانند. عذابشان هم در آخرت به همين جهت آناًفآناً اقوي و اعظم مي‏شود. همچنين مؤمن هم چون عزمش اين است كه اگر تمام عمر دنيا در دنيا زيست كند، شبها را به عبادت بگذراند و روزها روزه بگيرد، جميع دنيا را مي‏خواهد صرف عبادت بكند، چون عزمش اين است پس او هم بايد در آخرت مخلّد باشد. بنابراين سي‏سال و چهل‏سال بهشت يا جهنّم جزاي نيّت ابدي نمي‏شود بلكه ابداً بايد يا در بهشت يا در جهنّم باشد قل كلّ يعمل علي شاكلته فرمودند بنيّاتهم خلّدوا.

باري، چنانكه خلق انساني را يافتي در اين دنيا، عرض مي‏كنم كه شخصِ ايماني و روح‏الايمان، آن هم يك مخلوقي است در دنيا. درست ملتفت باشيد، همه شماها چه عالِم شما و چه جاهل شما كه چه مي‏گويم. شخص ايماني و روح‏الايمان، آن هم يك مخلوقي است، و آن هم به همين تفصيل كه در شخصِ انساني دنيايي عرض شد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۸ *»

مردي است. براي شخص ايماني هم پدر و مادري است، پدرِ شخصِ ايماني نبي است و مادرِ شخص ايماني ولي است انا و علي ابوا هذه‏الامّة را شنيده‏ايد. پس شخص ايماني تولّد نمي‏كند مگر از انبيا و اوليا، از ايشان بايد تولّد كند. چه بسيار مردم كه در روي زمين دارند راه مي‏روند و در اندرون ايشان شخصِ ايماني ننشسته. اين بدنها خانه‏اي است ساخته شده كه شخص ايماني در اينها سكنا كند. در بعضي از اين خانه‏ها كسي نشسته و مسكون شده و بعضي از اين خانه‏ها را شخص كفر، غصب كرده و بعضي از آنها گبرمحلّه است و در آن كسي نيست نه شخص ايماني نه شخص كفري و خالي است، و يك پاره بدن‏هاست كه شهر لندن است، يك پاره نَمْسه است و در آن كفّار مسكن كرده‏اند، نصرانيان ساكن شده‏اند. جمعي از آن‏ها بيت‏المقدس و جانب مصرند، يهوديان در آنجا سكنا دارند. جمعي ديگر شهر صورند و مجوسان در آنجا منزل گرفته‏اند، يك‏پاره ديگر هستند كه مكّه‏اند و مدينه و ساير شهرهاي ديگر كه در دست سنّي است و در آنجا نواصب و سنّيان سكنا كرده‏اند و يك‏پاره‏اي هم هستند كه شهرِ ايماني هستند و مدينة الرسولند و شهر پيغمبرند، خانه خدا هستند، شهرهايي است كه در آنجا اشخاص ايماني و شيعيان مسكن كرده‏اند و ان‏شاءاللّه معاينه ديديد كه همين‏طور بود كه براي شما گفتم. اين است كه خداوند در كتاب محكم خود، مردم را قريه ناميده مي‏فرمايد كم من قرية اهلكناها صدنفر دويست‏نفر كه يكجا جمع مي‏شوند قريه هستند و آنها خانه‏هايي هستند كه خدا آنها را بنياد كرده است و در اين خانه‏ها يا مؤمنان و شيعيان منزل گرفته‏اند يا يهوديان و نصرانيان سكنا دارند. و يك‏پاره خانه‏ها هست مجوسان و مشركان و هندوها مسكن كرده‏اند. همه خانه‏اند نهايت خانه‏هايي سيّارند، خانه‏اند دارند راه مي‏روند. گيرم حيوان باشد چه بسيار مردم كه در هودج مي‏نشينند و آن هودج را بر حيوان باركرده‏اند و آن حيوان راه مي‏رود. بلكه بسا آنكه بر انسان بار مي‏كنند. اينجاها متعارف نيست والاّ در بعضي ولايات چنانكه در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵۹ *»

ولايت ما خر سوارشدن و از جايي به جايي رفتن مالِ مردمان صاحب شأن نيست، آنجا هم اسب و قاطر سوار شدن همين‏طور است. آنها هم براي خود تختها درست مي‏كنند و جماعتي عمله اين كارند كه هروقت مي‏خواهند به جايي بروند در آن تختها مي‏نشينند و آن جماعت آن تخت را به دوش مي‏گيرند و مثلاً از كرمان به كربلا مي‏روند. همچو مردم را در آن ولايات مي‏گويند خيلي متشخّص هستند كه بر انسان سوار مي‏شوند. همين‏طور است موافق واقع اتّفاق افتاده. حالا اين روح‏الايمان اگر بر حيواني به شكل انساني سوار شود، بر حيواني دوپا سوار شود، يا بر اسبي سوار شود، يا بر قاطري و خري سوار شود، البته اين شكل احترامش بيشتر است. چه بسيار مي‏بيني مردم را، بدنها مي‏بيني كه خانه‏هايي است ويران، هيچ‏كس در آنها نيست و خراب است. چه مي‏توان براي آنها گفت؟ براي اينها چه مي‏توان ذكر كرد؟ نيست كسي در خانه كه چيزي به او بگويند. گفته‏اند «در خانه اگر كس است، يك حرف بس است» وقتي اين‏تُو هيچ نيست، اين همان حيوان است. چشمهاش باز است، اين طرف و آن طرف هم نگاه مي‏كند، گوش هم دارد، دستها دارد، پاها دارد به اين‏صورت، و حيوان است ولكن

لقد اسمعت لو ناديت حيّا   ولكن لا حيوة لمن تنادي

چه بسيار بدنها كه هيچ‏كس در آنها نيست، شسته و رفته است به طوري كه اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم لكن كأنّهم خشب مسنّدة مثل چوبهايي كه تكيه داده‏اند آنها را مقبول و خوشگلشان كرده‏اند و آنجا گذارده‏اند و هيچ فايده براي ايشان نيست. جماعتي در اندرون ايشان كفّار مسكن كرده‏اند، اعداي رحمان منزل كرده‏اند لكن لب از لب اگر برداشتي و از ايمان كلمه‏اي از دهان تو بيرون آمد، مي‏بيني دستهاست كه بالا مي‏رود، دهن‏هاست كه باز مي‏شود. مي‏خواهند تكّه‏تكّه كنند آدم را كه چرا از ايمان سخن مي‏گويي و چرا فضايل اميرالمؤمنين را مي‏گويي؟ چرا حقايق اشياء را بيان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۰ *»

مي‏كني؟ بنا مي‏كند آن كافري كه توي اين خانه نشسته به فرياد و فغان كردن. ديگر تا چطور كافري نشسته باشد. بسا آنكه سنّي توش نشسته باشد، وقتي سنّي توش نشسته باشد، قرآن هم راه مي‏برد، حديث هم مي‏داند. جميع حرفهاي فخر رازي را، آن مطالب دقيقه همه را يادگرفته، جميع تحقيقات بيضاوي را هم مي‏داند، جميع حكمتهاي باطله را مي‏بيني مي‏گويد لكن يكي از سنّيان است در اين خانه نشسته، همه اين علمها مال اوست.

لكن قومي هستند كه در بدن اينها مؤمنانند همه اخواناً علي سرر متقابلين اين بدن مؤمن، آن بدن مؤمن، در اين مؤمن نشسته است در آن مؤمن نشسته است. اسم خدا را مي‏برند مستبشر مي‏شوند، فضائل پيغمبر و ائمّه را ذكر مي‏كنند، در دلِ اين براي او حقدي نيست در دل آن براي اين كينه‏اي نيست، اين به قربان او مي‏رود او به فداي اين مي‏شود. مثل يك جان كه در دو قالب باشند اينها همه يكي هستند، مؤمنان يك نورند. پس شخصِ ايماني كسي است كه در اندرون آن دلهاست، شخص كفر كسي است كه در اندرون اين دلهاست. دليل اين اينكه اين بدن غير از آن شخص مؤمن و غير از آن شخص كافر است. چه بسيار بدن هست كه نه شخص كفري توش هست و نه شخص ايماني. صبح است گاه است هيچ توش نيست و شام مي‏كند و در اندرون او مسكن كرده روح‏الايمان. صبح هيچ توش نيست شام مي‏كند و در اندرون او روح‏الكفر مسكن كرده. پس آن روح‏الايمان يك كسي ديگر است، او است كه فرزند محمّد و آل‏محمّد است و آن روح‏الكفر آن است كه فرزند ابي‏بكر و عمر است و از ذرّيات و از اولاد و نسل او است آمده در اين خانه كه استادحسين‏بنّا بنا كرده است منزل كرده. اينجا استاد حسين يك خانه‏اي ساخته دخلي به كسي ندارد، خانه‏اي كه بناي استاد حسين است دخلي به پسر ابي‏بكر ندارد. پسر ابوبكر مدتي در اين خانه مي‏ماند بعد مي‏رود پي كار خود و باز مي‏رود و به ابي‏بكر ملحق مي‏شود.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۱ *»

خلاصه، پس آن روح‏الايمان مي‏بايد تولّد كند، مي‏بايد نطفه‏اي داشته باشد، علقه و مضغه‏اي داشته باشد و خداوند تدبير اين عالم را بر اين نسق فرموده و چون به واسطه انبيا و اوليا بايد پيدا شود، آن روح‏الايمان در زمان حضرت‏آدم و شريعت آدم در دنيا به منزله نطفه بود لكن نه براي اهل آن زمان بلكه براي كليّه عالم به منزله نطفه بود. براي اهل آن زمان تمام بود و به كارشان مي‏خورد، ولكن براي كلّ عالم به منزله نطفه بود. آيا تو نمي‏داني آنها معرفتي نداشتند، دقايق توحيد و نبوّت و حكمت و معارف نمي‏دانستند؟ چيزي از ظاهر ايمان، آدم به ايشان گفت. اوّل كجا فهم و طاقت معارف و حكم را داشتند؟ حضرت آدم روز به روز به ايشان فرمايش كرد از ظاهر ايمان تااينكه خورده‏خورده به حرارت رحم شريعتِ حضرت آدم و به بركت وصي حضرت آدم، شخص ايمان كه به منزله نطفه بود في‏الجمله قوّتي گرفت و حضرت آدم به دواي مناسب و غذاي مناسب از مسائل ظاهر علمي و از پوست علم به ايشان مي‏آموخت. همينطور اينها ترقّي مختصر مختصر مي‏كردند تا در زمان حضرت نوح كه خداوند عالم ديد بينه عالم في‏الجمله قوّتي گرفت. مي‏خواهي بداني مابين آدم و نوح چقدر قوّت داشت روح‏الايمان، ببين آدم بود و حوّا و هابيل و قابيل، ديگر كسي در روي زمين نبود. قابيل زد هابيل را كشت، آنها عقلشان اين‏قدر بود و ايمانشان اين‏طور بود. كم‏كم اوصياي آدم رفتند كناري گوشه‏نشين شدند و اولاد قابيل در دنيا ظاهر بودند و مي‏كشتند، هرجا مؤمني مي‏ديدند او را اذيّت مي‏كردند، آسيب مي‏رسانيدند. شما را به اينها خبر مي‏دهم كه شما بر خود بگذاريد يك‏پاره چيزها را. از عهد قابيل بنا بر اين بوده غلبه با اولاد قابيل بوده و هست و همين‏طور اين روزها غلبه با ايشان است. زمان زمان ايشان است، دولت دولت ايشان است، حكم حكم ايشان است. نه خيال كنيد كه در اين روزها مؤمنين غلبه مي‏توانند بكنند، نه اينكه منتظر اين باشيد كه قبل از ظهور براي شما غلبه‏اي اتّفاق خواهد افتاد، اين نخواهد شد. بايد مغلوب و مقهور باشيد تا آقايان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۲ *»

شما بيايند. پيشتر از آن گمان مكنيد كه براي شما فرجي باشد، نهايت كمتر و بيشتري دارد. امروز خيال مي‏كني راحتي، راحت آن روز است اگرچه امروز خيال مي‏كني به راحتي. خبر نداري كه آن روز چقدر راحت خواهي شد. آخر كلّ دنيا مال شما بوده از دست شما رفته، هنوز براحتي؟ اين راحتي كه امروز خيال مي‏كني مثل اين است كه روزي هزار درد داشته‏اي، حالا روزي كه صد درد داري خيالت مي‏رسد راحت شده‏اي! چه راحتي كه باز صد درد داري؟ خدا جميع دنيا را براي مؤمن آفريده است و در دست غيرمؤمن غصب است. مالهاي تو را غصب كرده‏اند و آسيبها به تو رسانيده‏اند. تو كِي آرام بوده‏اي؟ از عهد قابيل غلبه با آنها بوده است، از آن وقتي كه بناي بت‏پرستي و آتش‏پرستي را گذاردند تااينكه نوح تشريف آورد، خورده‏خورده در زمان نوح عالم في‏الجمله نضجي گرفت و روح‏الايمان در مؤمنينِ دنيا قوّتي پيدا كرد والاّ كفّار همان‏طور كه بودند، بودند. بواسطه حضرت نوح، روح‏الايمان قوّتي گرفت و صلاح عالم تغيير كرد. شريعتي ديگر آورد و شريعت حضرت آدم منسوخ شد. پس نوحِ نبي به واسطه آن اسماء عظيمه كه خداوند عالم به او تعليم كرده بود و به جهت آن علم وافر و آن شريعت كاملي كه داشت بناي دعوت گذارد و نهصد و پنجاه سال دعوت كرد، آخر هشت نفر مؤمن پيدا شد. حالت عالم ببين چه بوده؟! جميع روي زمين كافر بودند، هشتاد نفر با او در كشتي نشستند، از آن هشتاد نفر هشت نفرشان مؤمن بودند، ديگر باقي مردم كفّار بودند. بچه‏هاشان به پدرهاشان مي‏گفتند بابا سنگ بده به من كه بزنم به اين مرد كه من مي‏ترسم بزرگ نشوم و بميرم در بچّگي و اين مرد را اذيّتي نكرده باشم، آسيبي نرسانيده باشم. اين‏طور خلقي بودند، حالا ببين معرفت اينها چه خواهد بود؟! و آن هشت نفر توي اين دنيا چگونه مي‏توانند سر بلند كنند، چگونه اظهار ايمان مي‏توانند بكنند؟ به اين‏طور صبر مي‏كردند مؤمنان. پس ما منّت چنداني به اين صدمه‏هاي جزيي بر خدا نداريم اگرچه اصلاً منّتي نبايد بگذاريم لكن مقصود اين است

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۳ *»

كه مردم آن‏طور زندگي مي‏كردند و صبر كردند بر مصيبتها و محنتها و اذيّتها.

خلاصه، عالم به اين‏طورها بود تاآنكه حضرت نوح عالم را پخته كرد و بنيه‏هاي مردم استعداد بيشتر پيدا كرد و قابل براي اين شد كه شريعتي نازكتر و لطيف‏تر بر آنها عرضه شود. فهم مردم قابل معرفت بيشتر شد، به اين جهت خداوند عالم حضرت ابراهيم علي نبيّنا وآله و عليه السلام  را به پيغمبري مبعوث كرد. شريعتي نازكتر، حكمي لطيف‏تر و معارفي دقيق‏تر و شريفتر به او داد. يعني مأمور كرد او را كه به مردم برساند و رسانيد و مؤمنان بيشتر شدند. باز به بركت او و وصي او عالم ترقّي كرد و آمدند و ترقّي كردند تااينكه شريعت نوح منسوخ شد، مأمور شدند مردم در زمان ابراهيم به شريعت نوح عمل نكنند چنانكه حالت علقه كه از دنيا رفت و حالت مضغه آمد، ديگر نبايد به طور علقه راه روند. پس آن سنّياني كه از براي خود وسيله قرار مي‏دهند كه آنچه در شريعتهاي سابقه بوده ما به او مي‏توانيم عمل بكنيم اگر ما را از آن مسأله بخصوص نهي نكرده باشند، اين حرفي است بي‏پَر و پا. آن شريعتها و آن دينها و آن مزاجها و آن حالات بكلّي از ميان رفت. ديگر نبايد از آن راه رفت. از اين قرار شريعت ما ناقص است و محتاج هستيم به آنها. پيغمبر ابلاغ دين خود را نكرده، قدري را گذارده است كه ما از ملاّموشي يادبگيريم، قدري را گذارده از ملاّابو يادبگيريم! پس از اين قرار بايد رفت پيش ملاّموشي و او را ثقه دانست، امين دانست، بايد تقليد او كرد! پس ما، در اين شريعت بايد مقلّد ملاّموشي باشيم نعوذباللّه! حاشا كه پيغمبر چنين رسالتي كرده باشد، حاشا كه خدا چنين ديني نازل كرده باشد. ءانزل اللّه ديناً ناقصاً فاستعان بهم علي اتمامه ام قصّر الرسول عن ابلاغه و ادائه پس اينها مزخرفات است و به آن شريعتهاي گذشته نبايد رجوع كرد و نبايد عمل كرد. و آناني كه ايمان نياورده‏اند و به آن شريعتها باقيند، كفّار و فسّاق و فجّارند. نه روايتشان مقبول است، نه قولشان مسموع است.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۴ *»

پس حضرت‏ابراهيم عالم را ترقّي داد و عالم نضجي گرفت و روزبه‏روز عالم ترقّي كرد تااينكه در زمان حضرت‏موسي عالم به منزله آن حالتي بود كه بندبند و استخوانها در بدن روح‏الايمان پيدا شد. و به‏اين جهت حضرت‏موسي صاحب ناموس مفصّل و شريعت مفصّلي بود. از براي هر چيزي حكمي و حدّي بيان كرد. آن پيشترها اين همه مسائل حلال و حرام نمي‏دانستند. اوّل ناموس مفصّل، شريعت حضرت‏موسي بود. پس در بدن عالم اين بندها و استخوانها كه دويست‏وچهل‏وهشت است پيدا شد و اعضا و جوارح براي او پيدا شد. شريعت نوح منسوخ شد، شريعت ابراهيم منسوخ شد، ديگر شريعت شريعت موسي بود و وصي او تعليم مردم مي‏كرد. پيغمبران بني‏اسرائيل همه در شريعت موسي بودند و رواج دين موسي مي‏دادند، تا زمان حضرت‏عيسي علي نبيّنا و آله و۷. لكن متوجّه اين نكته باشيد كه آن استخوانهايي كه در طفل پيدا مي‏شود، آن بندبندهايي كه پيدا مي‏شود اينها مي‏ماند و ديگر برداشته نمي‏شود. نهايت محكمتر مي‏شود، سخت‏تر مي‏شود، صلابتي پيدا مي‏كند، بزرگ مي‏شود. پس نه اين است كه احكام استخوان بكلّي ازميان برود. نمي‏بيني در شريعت موسي نماز بود در اين شريعت هم نماز هست، در آن شريعت حج بود در اين شريعت هم حج هست، در آن شريعت روزه بود در اين شريعت هم روزه هست، در آن شريعت قرباني‏ها بود در اين شريعت هم هست، در آن شريعت احكام طهارت و نجاست بود در اين شريعت هم هست. پس معلوم مي‏شود كه آن استخوان كم نشده، نماز كم نشده نهايت آن‏را تكميل كرده‏اند و اصلاحش كرده‏اند. روزه كم نشده، كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم ولكن تكميل شده، اصلاح شده، قوّت گرفته.

باري، همچنين بود تا رسيد به شريعت عيسي. در آن عصر در شريعت عيسي بر آن استخوانها گوشت روييد و اصل آن شريعت را ديگر تغيير نداد ولكن هيأت و اندام او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۵ *»

را اصلاح كرد. بر جمال بدن او افزود، بر حسن او افزود. اين است كه حضرت‏عيسي در انجيل مي‏فرمايد كه من نيامده‏ام ناموس را از ميان شما بردارم، آن امرهاي غيبي موسي را آمده‏ام آشكار كنم. پس عيسي آمد كه دين موسي را تكميل كند، خدا در قرآن مي‏فرمايد احلّ لكم بعض الذي حرّم عليكم اين شريعت بعضي دشواريها و سختيها را از آن شريعت برداشت و بر حسن و جمال آن دين افزود. حكمتها آورد، دقايق گفت، مثَلها بيان كرد، اخلاق حميده ذكر كرد. پس در زمان حضرت‏عيسي و وصي او، بدن روح‏الايمان درست تمام شد و روزبه‏روز اين بدن قوّت مي‏گرفت تا در زمان حضرت‏پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله كه جان در تن عالم دميده شد، بدن تمام شد و نماينده جان غيبي شد. اين است كه اين امّت يؤمنون بالغيب در شأنشان نازل شد. از خواصّ شما اين است كه ايمان به غيب آورده‏ايد. آن پيشتري‏ها مؤمن به شهاده هستند، همان بدنهاي روح‏الايمان را ديدند ايمان آوردند، اماّ روح از عالم غيب است، همين‏كه روح دميده شد از غيب تكلّم مي‏كند. پيغمبر از قيامت براي شما خبرآورده، خبر غيب است. از جنّت و نار خبرآورده، غيب است. از صراط و ميزان خبرآورده، غيب است. از برزخ و احوال بعد از مرگ خبرها آورده، همه اينها غيب است و شما تصديق مي‏كنيد و ايمان مي‏آوريد. پس از خواصّ شماست كه ايمان به غيب آورده‏ايد. پس چنانكه روح از وقتي كه در بدن آمد بايد در بدن باشد تا هنگام مردن، همچنين شريعت پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه هست تا هنگامي كه اين عالم بميرد. و آن وقت وقتي است كه آن صور عظيمي كه هست دميده شود، جميع اين عالم آن وقت خواهد مرد. پس وقتي پيغمبر مبعوث شد، جان در تن عالم آمد. روزبه‏روز اين جان قوّت گرفت تا روز غديرخم كه طفل روح‏الايمان تولّد كرد. آن روز روح‏الايمان بروز كرد، معني ايمان آمد. به‏حسب ظاهر تا حال در نهان بود و بدن او را و جان او را در نهان درست مي‏كردند، آن‏وقت كه پيغمبر ايمن شد و جبرئيل گفت واللّه يعصمك من

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۶ *»

الناس آن‏وقت اين روح‏الايمان از پرده غيب سربيرون آورد و فرمود پيغمبر من كنت مولاه فهذا علي مولاه هركس من مولاي اويم اين علي مولاي اوست. اين است حقيقت ايمان، اين است روح ايمان. دوست او مؤمن است، دشمن او كافر است و ايمان نيست مگر ولايت علي‏بن‏ابي‏طالب و جميع آنچه پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه گفته بود مقدّمه اين كار بود و از براي اين كار گفته بود.

خلاصه، روح‏الايمان در روز غدير خم تولّد كرد. ولكن طفل كه تولّد كرد مقدار قوّت او و شعور او معلوم است به‏چه اندازه خواهد بود. در آن زمان روح‏الايمان مردم اگرچه تولّد كرد ولكن شعور اينكه علي كيست و  چكاره است، شعور نكردند. اگر شعور كرده بودند ابوبكر را بر او ترجيح نمي‏دادند، اگر شعور كرده بودند عثمان را بر علي ترجيح نمي‏دادند، معاويه را با علي برابر نمي‏كردند. همه‏شان ايمانهاي ضعيف داشتند، نهايت مي‏گفتند علي يكي از امّت پيغمبر است و مردي است عالم و كامل. آن علمايي كه احتجاجهاي حضرت‏امير را بر ابوبكر و عمر ديده‏اند كه حضرت به‏چه احتجاج مي‏كرد بر آنها، مي‏دانند كه چگونه احتجاج مي‏فرمود، مضطر بود به‏اين گونه احتجاجات. مثلاً مي‏فرمود آيا آن روزي كه پيغمبر خرما ميل مي‏فرمود گفت خدايا دوست‏ترين خلق خود را برسان، آيا من رسيدم يا شما؟ و هكذا امثال اينها؛ به اين‏گونه چيزها احتجاج مي‏فرمود. نمي‏فهميدند سرّ ولايت را و حقيقت نبوّت را. نداشتند معرفت روح‏الايمان را، نهايت علي را افضل امّت مي‏دانستند، قاري‏تر امّت مي‏دانستند و قاطبه مردم ديگر اگرچه اقرار به‏اين داشتند، لكن ابوبكر را مي‏گفتند معمّر است و به اين‏واسطه او را اولي به خلافت خيال مي‏كردند. بعد عمر را خليفه كردند، معرفتشان و شعورشان اين‏قدر بود. پس آن روز طفل ايمان تولّد كرد و همين‏قدر شد كه مردم به چشم خود ايمان را ديدند، خدا هم نازل كرد اليوم اكملت لكم دينكم امروز كامل كردم دين شما را، آن ديني كه از عهد حضرت‏آدم شالوده‏اش را براي شما ريخته‏ام

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۷ *»

تاكنون و هي پيغمبران را براي اصلاح آن فرستاده‏ام همان دين را اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي بر شما تمام كردم نعمت خود را، امروز نعمت را بر شما تمام كردم و رضيت لكم الاسلام ديناً راضي شدم براي شما دين اسلام را. جميع آنچه پيغمبران براي مردم آورده‏اند اسلام است بجهت آنكه انّ الدين عنداللّه الاسلام  و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن‏يقبل منه  رضيت لكم الاسلام ديناً آنچه اسلام است من راضي شدم امروز آن دين شما باشد.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۸ *»

«موعظه بيست‌ويكم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز عرض كردم كه چنانكه انسان را خداوند عالم جلّ‏شأنه در چند طور آفريده است، اوّل به طور نطفه است بعد از آن منقلب مي‏شود و علقه مي‏شود، و بعد از آن منقلب مي‏شود و مضغه مي‏شود، و بعد از آن منقلب مي‏شود و استخوان در او پيدا مي‏شود و اعضاي او از يكديگر جدا مي‏شود، بعد از آن براي استخوانها گوشت و پوست پوشانيده مي‏شود و صورت بدن درست مي‏شود. و بعد از آني كه بدن تمام شد و صورت گرفت، روح در بدن دميده مي‏شود و از عالم غيب شميمي به او مي‏رسد و جاني در او پيدا مي‏شود. و چون خانه تمام شد، در آن صاحبخانه را مي‏نشانند كه آن روح حيواني باشد و آن روح در آنجا مدّتي مي‏ماند و آن بدن را گرم مي‏كند و به او حيات مي‏بخشد و خبر از افلاك و آثارِ آن به بدن مي‏دهد. بدن هم به تدريج سخت مي‏شود و طاقت اين دنيا را مي‏آورد تا تولّد مي‏كند. تولّد كه كرد آن وقت اوّلِ تعلّقِ نفس ناطقه انساني است به اين طفل. و پيشتر كه در شكم مادر بود حيوان بود، يعني حيواني

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶۹ *»

كه صلاحيت و قابليّت دارد كه انساني در او بروز كند و مركوب انساني بشود. و در شكم مادر همان حيات را داشت و شعور از براي او نبود مثل شعوري كه در اين دنيا از براي او پيدا مي‏شود كه خورده خورده چيزها را مي‏فهمد. بعد از آني كه تولّد كرد شعور انساني و نفس انساني به او تعلّق مي‏گيرد.

درست ملتفت باشيد اگرچه جمعيت زياد است و حواسّ جمعي پريشان است، آناني كه مي‏توانند حواسّ خود را جمع كنند، آنها جمع كنند. بسياري از مردم كه براي تماشا آمده‏اند و نمي‏دانم چه خبر است، تماشاي چه چيز مي‏خواهند بكنند؟ و آني كه براي تماشا آمده است لابدّ است دلش پيش اين سخن نباشد. يك پاره براي تماشاي مسجد آمده‏اند، يك پاره به تماشاي مردم آمده‏اند. ولكن هستند مؤمنان صالحان كه براي خدا صائم شده‏اند، براي خدا به مسجد آمده‏اند و براي فضلِ جماعت، جمعيّت كرده‏اند، به جهت استماع علم حاضر شده‏اند و ساكت شده‏اند. ان‏شاءاللّه آنها دلشان در پيش سخن است و سخن را روي با صاحبدلان است، آنها ملتفت بشوند.

پس عرض مي‏كنم كه بعد از آني كه بدن در شكم مادر ساخته شد، جان حيواني و روح حيواني به آن تعلّق مي‏گيرد. در اينجا نكته‏اي است كه بايد عرض شود و آن اين است كه اين بدن از نطفه مادر ساخته شده و غذايش از خون حيضِ مادر است و چون در آن وقت، حالتِ او حالتِ گياه بود مانند ساير گياهها از ريشه خود آب مي‏خورد. از آن ريشه‏اي كه دارد كه آن روده باشد كه از ناف ريشه كرده و آن ريشه در زمينِ جفت كه زمين آن گياه است فرورفته و خون حيض از جگر مادر و اعضاش مي‏رود در آن جفت جمع مي‏شود. مثل اينكه تو از نهرِ جاري زمين را آب مي‏دهي، همين‏طور از نهرهاي رگهاي مادر كه خون در آنها پر است خون جاري مي‏شود در زمينِ جفت و طفل بواسطه آن ريشه‏اي كه دارد كه آن ريشه بند است از ناف طفل به زمينِ جفت، خون را مي‏كشد به خود و از راه ناف آب مي‏خورد و در معده طفل به حرارت مادر، آن خوني كه از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۰ *»

اندرون مادر در شكم طفل رفته طبخ مي‏گيرد و غذا مي‏شود براي طفل. و از رگهاي طفل مي‏رود در اعضا و جوارح او، بدن او قوي مي‏شود، بزرگ مي‏شود، مدد مي‏گيرد، چاق‏تر مي‏شود، اعضا و اندام او قوي مي‏شود. پس معلوم است كه از اجزاء مادر، اين بدن ساخته شده و از غذاي مادر، بدن او مدد گرفته.

بعد از آني كه معلوم شد كه چگونه بدن طفل ساخته شد، حالا ببينيم جان حيواني از كجاست. خون كه رفت در معده طفل، و از آنجا رفت در اندرون دل او، بواسطه آن حرارتي كه در دل است آن خون بخار مي‏كند و بالا مي‏رود و دود مي‏كند مثل اينكه آتش كه به روغني مسلّط شد دود مي‏كند بعد از آني كه بخار از آن خون بالا رفت. چون با آن خون حيات مادر همه‏جا آمده، كم‏كم به حيات مادر حي مي‏شود مثل آن چراغي كه خاموش كرده باشند دود كند، يا آتش به فتيله چربي كه مي‏رسد دود مي‏كند. اگر آن دود را برابر چراغ ديگر بگيري يك دفعه مشتعل مي‏شود. به همين‏طور بخارِ خون آن طفل هم كه بالا آمده دود كرده برابر شد و رسيد به آن بخار كه از خون مادر برخاسته و دود كرده و مشتعل شده به روح حيواني، به همين‏طور بخار طفل هم مشتعل مي‏شود و حيات مي‏گيرد. پس حيات طفل هم از حيات مادر پيدا مي‏شود. بعد از آني كه طفل به دنيا آمد، نفس ناطقه طفل بواسطه پدر و مادر پيدا مي‏شود، زيرا كه نفس ناطقه انساني شعور است، نفس ناطقه انساني تعليم است و تميز است و شعور نيك و بد است و معرفت چيزهاست، علمي است كه شخص بايد از خارج تحصيل كند. اين علم از گوشت و پوست و خون و صفرا و سودا حاصل نمي‏شود. نهايت اين روح حيواني در او پيدا مي‏شود، حيواني است كه قابل ادب كردن است و پدر و مادر نيك و بد را به او تعليم مي‏كنند، سخنها به او مي‏آموزند، اين را مي‏گويند بد است مخور، اين خوب است بخور، اين كار را مكن بد است، اين كار را بكن خوب است، پيش حوض مرو توي حوض مي‏افتي، به آتش دست مزن مي‏سوزي. بنا مي‏كنند به او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۱ *»

خير و شرّ ياد دادن.

درست بفهميد چه عرض مي‏كنم، مقصودم نه بيان بزرگ شدن طفل است، اينها مثَل است. عرض مي‏كنم پدر و مادر خير و شرّي كه خودشان مي‏فهمند به اين مي‏آموزند و تميزي كه راهي از چاهي بشناسد باين تعليم مي‏كنند. منتهاي علمش بقدر علم پدر و مادر خواهد بود، آنچه مي‏داند چيزي است كه آنها به او آموخته‏اند.

باري، چون آن تميزها را پيدا كرد آدمي و انساني مي‏شود ولي جفت پدر و مادر. از اين جهت تفاوت مي‏كنند اولاد نجيبان و اولاد نانجيبان، از اين است كه مردم مي‏روند به اصل خود ملحق مي‏شوند. هركس را بخواهي بداني چونست، ببين پدر او چون بوده، مادر او چون بوده، اقوام و عشيره او كه به او تعليم مي‏كرده‏اند چون بوده‏اند. لامحاله اين با آنها معاشرت كرده، انسانيّت او بقدر همانهايي است كه تعليم او كرده‏اند.

باري، انسانيّت، آن تميز و شعوري است كه از خارج بايد بيايد و آنچه از گوشت و نان حاصل مي‏شود منتهاي او جان حيواني است ولكن تميز و شعور چيزي در او نيست. پس انسانيّت را بايد تحصيل كرد، نه خيالت برسد انسانيّت را از شكم مادر بيرون مي‏آورند. پس خود را مستبدّ به رأي مكن در عالم، كه خطاست. به طور خود راه مرو، به فهم خود اكتفا مكن، با عقلا بنشين تا عقل پيدا كني، با علما بنشين تا علم پيدا كني والاّ از خوردن نان و پنير و گوشت و پلو، عقل پيدا نمي‏شود. ببين با كه محشور هستي، قوّت جان تو معاشر تو است المرء علي دين خليله اين است كه پيغمبر فرمود ايّاكم و خضراءالدمن عرض كردند و ما خضراءالدمن فرمود المرأة الحسناء في مَنْبَت السوء فرمود بپرهيزيد از سبزه‏اي كه در پِهِن روئيده. عرض كردند سبزه‏اي كه در پِهِن روييده كدام است؟ فرمودند زن زيبايي كه در جاي بد روييده باشد. زن زيبا كه پدر و مادرش نااصل و نانجيب باشند، سبز است و خرّم، لكن توي پِهِن واقع شده اين است كه فرمودند الناس معادن كمعادن الذهب والفضّة يك خانواده

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۲ *»

است معدن طلاست، مي‏بيني جميعشان نجبا، جميعشان عقلا. يك خانواده است معدن آهن است مردمان صلب سخت خشني هستند، يك پاره خانواده‏ها معدن قلعند، مي‏بيني جميعشان نرمند، همه شل، همه بي‏مصرف. جميع مردم معادنند به جهت آنكه انسانيّت كسبي است. مستبدّ به رأي خود مشويد، مغرور به فهم خود مشويد ابداً. چون انسانيّت كسبي بود، خداي رؤف رحيم در ميان خلق، انسانهاي حقيقي و عاقلان كامل و عالمان بالغ آفريد تا اين حيوانهايي كه اينجا دارند راه مي‏روند، انسانيّت از آنها بياموزند. پس از اينجا بدان كه الناس كلّهم بهائم الاّ المؤمن و المؤمن قليل و المؤمن قليل و المؤمن قليل آيا هيچ مي‏داني چرا مؤمن انسان است؟ به جهت آنكه به تربيت پيغمبران مربّا شده، به علم اوصيا تعليم گرفته و اخلاق زكيّه ايشان را فراگرفته. پس مؤمن بر صفت ايشان است. اگر پيش پيغمبران كسي نرفت و به خدمت اوصياي ايشان كسي نرسيد، همان روح حيواني است نهايت بقدر پدرش و مادرش يك پاره تميزي پيدا كرده. حيوان هم مي‏تواند اين تميز را داشته باشد. گربه هم دست و روي خودش را مي‏تواند بشويد، خود را مي‏ليسد و پاك مي‏كند. بچّه‏گربه هم بقدر گربه تعليم مي‏گيرد از مادرش، ديگر كارهاي انساني از او برنمي‏آيد و اين به جهت اين است كه گربه بنيه انساني را ندارد، منحرف است بنيه او. بنيه‏اي كه معتدل نيست علم انساني را نمي‏تواند تعليم بگيرد. بنيه بز و قاطر اعتدال ندارد و چون اعتدال ندارد قابل تعليم تمام نيست، همه‏چيز را نمي‏تواند ياد بگيرد. بنيه انساني اعتدال دارد، اسباب او صلاحيّتي دارد براي تعليم. پس به تعليم پدر و مادر مي‏آموزد و انسانيّتي بقدر انسانيّت پدر و مادر او براي او پيدا مي‏شود. و اين نفس ناطقه‏اي است كه در معني آن درمانده بودند بسياري و مخفي بود بر آنها و آشكار شد الحمدللّه‏ربّ‏العالمين كه چگونه نفس انساني در اوّلِ تولّد، تعلّق مي‏گيرد. در اول كه تعلّق مي‏گيرد نهايت ضعف را دارد، همين كه صداي پدر و مادر را مي‏شنود اوّل چشم باز مي‏كند اطاق را مي‏بيند. از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۳ *»

ديدن اطاق حالتي ديگر مي‏فهمد، صحن خانه را كه ديد حالتي ديگر براي او معلوم مي‏شود. همچنين نفس ناطقه او در اوّل تولّد مثل نطفه مي‏ماند و هي ترقّي مي‏كند. پس از اينجا بدان به طور حقيقت كه اين مردم محتاج به انبيا و اوصيايند. اگر انبيا و اوصيا را از ميانه برداري، پدر و مادر هم تعليم نكنند، انساني و نفس ناطقه‏اي نيست. پس معلوم شد كه اگر پيغمبران نبودند انسانيّت اين انسان مخفي مي‏ماند در امكان، از عدم به وجود نمي‏آمد. پيغمبران كه آمدند نفس ناطقه و انسانيّت بروز كرد. خدا ما را به فداي پيغمبران كند كه چقدر به گردن ما حق دارند كه ما را انسان كرده‏اند. يك وقتي گفتم كه اگر خدا هيچ ثواب به ما ندهد مگر همين كه ما را انسان كرده، ما را بس است. هيچ ثواب ندهند به ما مگر همين كه ما را از عرض خران بيرون برده‏اند و ما را بر انسانيّت داشته‏اند و صفات خير و شرّ را به ما تعليم فرموده‏اند، اين خودش ثواب است. به كسي كه اين ثواب را دادند و او را انسانش كردند، چه ندادند؟! انسانيت را به تو مفت بخشيده‏اند، ديگر ثواب چه مي‏خواهي؟ يادت داده‏اند چه بكن تا منفعت ببري، چه مكن تا ضرر نبيني و اينها صفات انسانيت است. از اين جهت عرض كردم صاحبان هوش بايد متذكّر باشند كه در زير اين قبّه قمر، در زير اين عرش عظيم، هيچ لازمتر از اين نيست كه انسان استادي كامل و بزرگي عاقل داشته باشد كه ببخشد به او انسانيّت را. يوماًفيوماً انسانيّت به او بدهد و هركس اين را ندارد، چه دارد؟ يك خري است مثل ساير خرها كه هيچ نمي‏دانند. اگر انسانيّت نداري و سر در قدم انساني نگذارده‏اي، چه داري جز حيوانيّت؟ انسانيّت را از كجا آورده‏اي؟ خون حيض خورده‏اي انسان شده‏اي؟ گوشت خورده‏اي انسان شده‏اي؟ به اينها كسي انسان نمي‏شود. پس واللّه نجاتي نيست براي احدي در زير اين قبّه قمر مگر براي آن كه استادي داشته باشد انسان‏وَش، انساني داشته باشد كه انسانيّت را از او فرابگيرد. حالا اين انسان را، تو را به خدا بيا پيدا كن. بگو ببينم آيا آن سياههاي مكشوف‏العوره هستند، آنها انسانند؟ سياهي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۴ *»

كه شعورش همسر خراطين نيست، چطور انسان است، چطور ولي خداست؟ روي خودش را نمي‏تواند بشويد، همسر گربه شعور ندارد، هرّ از برّ تميز نمي‏دهد، هنوز نفهميده آداب طهارت را، نجاسات سرش نمي‏شود، هنوز رَبّ و رُبّ را از يكديگر ندانسته. اين است آن انساني كه بايد از او انسانيّت را آموخت و حاشا.

جور ديگرش را عرض كنم، آيا آن انسان آن است كه منتهاي حظّ او اين است كه سكوت كند و آن اخلاق رديّه را داشته باشد كه اگر يك ساعت چايي او دور شود، سماور را مي‏پراند، مجموعه را مي‏اندازد، ظرفها را مي‏شكند، فحش عرضي مي‏دهد به پدرِ نوكر به مادرِ نوكر، به زنِ نوكر؟ حالا تو را به خدا اين انسان است و اين انسانيّت به تو مي‏بخشد؟! خودت انصاف بده، همچو كسي انسان است؟ احكام دو پول معامله را نمي‏داند، چطور همچو كسي انسان است؟ حاشا. همچنين درجه‏اي ديگر آنهايي كه منتهاي حظّشان همين است كه مثل درخت گلي خود را پاك و پاكيزه بسازند و منزلشان و لباسشان را شسته و رفته دارند، هي بر سر هم حَرَميشان را جاروب مي‏كنند و چينهاش را صاف مي‏كنند. ديگر هيچ از امر دين نمي‏دانند، هيچ از معرفت خدا و رسول خبري ندارند. آيا اين آن انسان است؟ چطور شد تو انسان شدي؟ بله، من سر پيش فلان‏كس سپرده‏ام و جوز مرا شكسته، يك كاغذي هم نوشته‏اند به او داده‏اند. حالا آيا اين آن انسان است كه انسانيّت تعليم مردم بايد بكند؟ واللّه نيستند انسان.

ما شيخ نادان كمتر شناسيم   يا علم بايد يا قصّه كوتاه

انسان را اگر مي‏خواهي بشناسي براي تو بگويم. انسان بايد عاقل باشد، عقل داشته باشد. عالم بالغ باشد، عقلش كامل شده باشد. العقل ماعبد به الرحمن واكتسب به الجنان بايد عاقل باشد، بايد اخلاق زكيّه داشته باشد، صفات حسنه بايد داشته باشد، اعمال صالحه بايد داشته باشد، عالم بالغ باشد، عقلش كامل شده باشد. همچنين كسي از براي هدايت شايسته است. اگر چنين كسي بگير آمد، دست از دامان او برمدار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۵ *»

كه او به تو انسانيّت مي‏بخشد. اگر خدا چنين كسي را براي تو رسانيد بدان كه به تو حيات جاويدان بخشيده، جنّات نعيم را به تو ارزاني داشته. واللّه هيچ انساني به جهنّم نخواهد رفت، از آن‏طرف هم هيچ‏يك از حيوانات به بهشت نخواهند رفت. و اگر انسانيّت به تو بخشيدند تو مي‏شوي انسان. پس تو را جنّت بخشيده‏اند و جنّات نعيم روزي كرده‏اند، پس به تو روح‏القدس بخشيده‏اند، پس تورا از جنس محمّد وآل‏محمّد: كرده‏اند و از طينت ايشان كرده‏اند و طينت ايشان از علّيين است. چنين كسي انسان است و انسان‏كن مانند چراغ است و چراغ‏كن. حضرت امير مي‏فرمايد انا من محمّد كالضوء من الضوء من از محمّد مانند چراغي از چراغي هستم. او انسان كامل بود، من از او انسان شده‏ام. و از اينجا بيابيد كه اثر اين انسانها بقدر قوّه خودشان است پس اگر انسان كاملتري است، تو را زودتر انسان مي‏كند. نفس او و اخلاق او چنان است كه به محضي كه با او معاشرت كردي مي‏بيني خود به خود احوالت خوب شد. اينها را كه مي‏گويم تجربه كرده‏ام، از باب و امّا بنعمة ربّك فحدّث عرض مي‏كنم. همين اظهار شكر است كه خداوند منّتي بر ما گذارده و نعمت وجود مبارك شيخ‏مرحوم را به ما انعام فرموده. به محضي كه اسم شيخي برسر انسان آمد، حالت او دگرگون مي‏شود. مثَل شما مثَل ماهيان است، شما در توي آبيد و غافل كه بيرون آب چه خبر است و آنهايي كه بيرون آبند، چگونه حيات در تنشان باقي نمانده. مي‏خواهيد اين را خوب بفهميد، قياس كنيد يك يك خود را به يك يك مردمي كه در اين طريقه نيامده‏اند. اخلاق خود را با اخلاق آنها موازنه كنيد، صفات خود را با صفات آنها بسنجيد ببينيد چگونه است. اگر ادني ادناي ماها هيچ ندارد، اعتراف به تقصير را كه دارد و بس است و سبب اينكه اينها مخلّد در نار بشوند نيست. سبب نجات از خلود ابدي همين اين است كه شخص اعتراف داشته باشد به تقصير خود. اگر معترفي، مخلّد نخواهي شد و اين نعمتي است از خدا به‏هركه بدهد و اين نعمت به واسطه اين بزرگوار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۶ *»

به ماها رسيده. هرچه هستيم اعتراف داريم اگر ده روز بدي از ما سرزده، روز يازدهم دست مي‏كشيم و باز پشيمانيم. در نوع كه نگاه مي‏كنيم الحمدللّه ولايت آل‏محمّد در دلشان مستحكم است، دلهاشان ساكن است بر اقرار به فضايل آل‏محمّد. راغب به عبادتند، نادم از معاصي هستند. چه بسيار از اعمال قبيحه را كه تائب هستند، نافله‏گزارند. چقدر حالات مردم تفاوت مي‏كند! واللّه يك ذات در وجود كل مردم اين‏گونه تصرّفها بكند، خيلي حكايت است و اين به قوّت نفس او و به قوّت انسانيّت او بود كه انسان‏بخشي توانست بكند؛ و اين است شفاعت. هركس را انسانش كردند به همين شفاعتش را كردند. انسان نشده هيچ‏كس را شفاعتش نمي‏كنند. غير انسان را شفاعت نمي‏كنند. الاغ را ببرند توي بهشت، اين نخواهد شد. اگر تو رفتي و عيال خود را انسان كردي، شفاعت آنها را كرده‏اي و شفاعت تو مقبول است درباره آنها. همين حالا شفاعت آنها كرده‏اي. اين است كه در قيامت اهل حق يكي بقدر دو نفر را شفاعت مي‏كند، يكي بقدر چهار نفر را شفاعت مي‏كند، يكي ده نفر را، يكي صد نفر را، يكي هزار نفر را. به همين‏طور كه انسانيّت تعليم مي‏كند، ايشان هم همين‏طور شفاعت مي‏كنند. حالا ما بايد ممنون ايشان باشيم كه ما را شفاعت كنند و خودمان بايد كمك كنيم در اينكه شفاعت كنند. دست از دامان ايشان برنداريم تا با ايشان محشور شويم و سعي در كسب انسانيّت بكنيم. اگر اين كار را كرديد كمك كرده‏ايد ايشان را. اين است كه فرمودند اعينونا بورع و اجتهاد ما را كمك كنيد به ورع و جدّ و جهد در دين. خلاصه، به جهت اين سرّي كه عرض كردم كه الحمدللّه از بركت محمّد وآل‏محمّد:تعليم شده بود، مسأله معلوم شد و انسانيّت معلوم شد. گمانم اين است كه خيلي واضح شد، مثل روز، واضح و روشن شد و حقيقتِ طريقت آشكار شد براي صاحبان هوش.

برويم بر سر مطلب و آن اين بود كه اوّل خدا آدم را آفريد و او نطفه انسانيّت را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۷ *»

آورد و مردم چيز جزئي يادگرفتند، و نوح علقه انسانيّت راآورد قدري بيشتر به مردم آموخت. ديگر ابراهيم مضغه انسانيّت را آورد، ديگر در زمان موسي او استخوان را درميان آورد و استخوان انسانيّت را در ميان مردم گذارد. و در زمان حضرت عيسي بدن تمام شد و اعضا و جوارح درست تمام شد و بدن را به طور حكمت مرتّب ساخت. بعد خداوند بدن را كه كامل كرد به بركت محمّد۹شميمي از عالم غيب به مشام اين بدن‏هاي انساني رسانيد و اينها را داخل مؤمنانِ به غيب كرد و غيب‏دان كرد. جميع شما علم غيب داريد، مي‏دانيد قيامت هست، اين علم غيب است. مي‏دانيد صراط چون است، جنّت هست، نار هست، همه اينها را مي‏دانيد. مي‏دانيد برزخ چون است، احوالات قبر چطور است، اينها همه علم غيب است. اين حكاياتي كه خبر داده‏اند از ظهور امام و از احوالات رجعت كه به تفصيل ان‏شاءاللّه عرض مي‏كنم، شما مي‏دانيد. اينها همه علم غيب است و اينها همه به بركت محمّد وآل‏محمّد سلام‏اللّه‏عليهم از براي مردم پيدا شد. و چنانكه جان در تن طفلان كه آمد تا هنگام مردن جان در تن باقي مي‏ماند، اين شريعت مقدّسه هم كه جاني است در تن انسانيّت از هنگام ظهور او منسوخ نخواهد شد تا روز قيامت اگرچه جزئيّات تغيير مي‏كند به حسب اقتضاي زمان. هرطور خداوند عالم مصلحت مي‏داند بر همان‏طور جاري مي‏كند ولكن نوعاً همان شريعت است و تغييربردار نيست، همه همان است نوع شريعت از بدن نمي‏رود تا هنگام مردن و اين شريعت باقي است تا روز قيامت. حلال محمّد حلال الي يوم‏القيمة و حرام محمّد حرام الي يوم‏القيمة امّا آنهايي كه خيال مي‏كنند شريعت منسوخ مي‏شود يا منسوخ شده و دينها اختراع كرده‏اند و دليلهاي نامربوط مي‏گويند و حرفهاي احمقانه را دليل قرار مي‏دهند، آن حرفها و آن دليلها برفهايي است در پيش آفتاب تابستان؛ آب مي‏شود و ثباتي ندارد. ببين چگونه گفتند و آب شد و رفت به اصل خود ملحق شد، و خداوند بطلان همه آنها را بر مردم واضح كرد و از ايشان آثاري

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۸ *»

نگذارد. اما امرِ ثابت دائم باقي مستمرّ اين امري است كه از جانب خداست و هيچ چيز او را تغيير نمي‏دهد. پس آناني كه به جهت رخصت دادن نفسشان به آنچه مي‏خواهد حرامهاي خدا را حلال كرده‏اند و رفته‏اند مباحي‏مذهب شده‏اند، آنها احمقانند. خدا مي‏داند كه حرفهايي كه مي‏زنند از روي بي‏شعوري است. همه چيز مباح است يعني چه؟ اگر همه چيز مباح است مي‏خواهم ني به ناخن تو كنم. اگر مي‏گويي مكن، مي‏گويم اينكه مي‏گويي مكن از قولِ كه مي‏گويي؟ اگر تو پيغمبري، من امّت تو نيستم. اگر هيچ‏كس به هيچ‏كس بكن مكن نبايد بگويد، من مي‏خواهم ني لاي ناخنهاي تو بكنم، تو چرا مي‏گويي مكن؟ چرا مانع مي‏شوي، راه منع چه چيز است؟ صدهزار عمل قبيح الواط با تو بكنند، تو مانع مشو. مالت را ببرند مانع مشو، نجاست بر سرت بريزند مانع مشو. اگر منع مي‏كني پس در دنيا تابعي براي كسي، و اگر تابع كسي بايد شد و كسي تابع پيغمبر است، پس ديگر مباحي‏مذهب يعني چه؟ صلح كل يعني چه؟ صلح كل اوّلاً تكذيب پيغمبر است، پيغمبر صلح كل نداشت. با يهود و نصاري و مشركان صلح نداشت. جهاد مقرّر كرد، قومي را نجس خواند، اجتناب از آنها را لازم فرمود. پس صلح كل يعني چه؟ اگر صلح كل است من خون تو را مي‏خواهم بريزم، مي‏خواهم سر تو را ببرم، خورد خوردت كنم. پس اينكه مي‏گويد صلح كل دارم دروغ مي‏گويد مثل سگ. نيستند اينها از امّت محمّد۹ ، اينها كفارند، مشركينند. شريعت منسوخ شده يعني چه؟ انسانيت از روي جهان برداشته شود يعني چه؟ پس اين انسانيّت مستمرّ است و اين طفل دين بواسطه پيغمبر۹ جان پيدا كرد و روح‏الايمان حيات پيدا كرد. در زمان حضرت‏امير تولّد كرد روح‏الايمان. و مردم روح‏الايمان را به چشم خود ديدند و شناختند. اصل ايمان و حقيقت ايمان را به چشم خود ديدند و شناختند و در ولايت او روزبه‏روز قدم گذاردند و از پستان ولايت شير خوردند و آثار ولايت از ايشان بروز كرد. شير اثر مي‏كند، اين است كه گفته‏اند دايه بسيار جميلي بايد گرفت كه صاحب اخلاق

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷۹ *»

زكيّه باشد، اخلاقش خوب باشد. به جهت اين است كه شير اثر مي‏كند و طفل بر اخلاق دايه مي‏شود.

خلاصه، مردم شير ولايت علي‏بن‏ابي‏طالب را خوردند و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم را به چشم خود ديدند و شير ولايت ايشان را در ايّام ظهورِ امر ايشان مردم مي‏خوردند. و هي شير خوردند و خوردند و آل‏محمّد: ايشان را شير دادند. و آن شير علومي است كه قوتِ جان ايشان و قوت روح‏الايمان ايشان باشد. هي مثل مرغي كه بچّه خود را قوت مي‏دهد به همين‏طور آل‏محمّد: هي علم توي دهان روح‏الايمان گذاردند و ايشان را تربيت كردند و كردند و آنها را غذا دادند تاآنكه اين دين را خورده‏خورده بقدر قوّه آنها، به آنها رسانيدند. و دين همين است كه آل‏محمّد آن را آورده‏اند و اين است كه كفايت جميع مردم را مي‏كند. واللّه معاينه مي‏بينم كه امر همين‏طور است و غير از اين نيست. غير از اين در تمام روي زمين حقّي ديگر نيست، حق همين طريقه آل‏محمّد است: و بس. مپنداريد كه مذهبي ديگر جز مذهب آل‏محمّد: كفايت امرِ دين مردم را مي‏كند. چه بسيار مذهبها كه در عالم هست و هيچ‏يك از آنها كافي نيست. واللّه تتبّع كرده‏ام در خيلي از مذهبها نديده‏ام ديني كه اين ملكِ وسيع را كافي و شافي باشد. كجا همچو ديني هست؟ نيست چنين ديني. حالا يك مذهب پيدا شود كنج كوهي اين چگونه كفايت مردم را مي‏كند؟ چگونه جميع محاسن را پند مردم مي‏دهد؟ جميع معايب را حالي كلّ خلق مي‏نمايد؟ گيرم فرضاً چهار كلمه علمي بداند، حالا اين چهار كلمه علم، جميع عالم را اصلاح مي‏كند؟ از جمله مذهبها كه نوشته‏اند مذهبي است كه هركدام از اهل آن مذهب به عمامه خود جاروبي بسته‏اند و از پشت سر خود آويخته‏اند و به همين‏طور توي بازار راه مي‏روند. حالا تو را به خدا اين مذهب شد؟ مردكه اعتقادش اين است كه مرشدشان در عرش جاروب‏كش خداست. حالا شما را به خدا اين دين شد، و طريقه شد؟ اين انسانيّت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۰ *»

مي‏دهد به اهل دنيا؟ جميع مصالح عالم را اين مي‏داند نعوذبالله و كارهاي ملك را نظم مي‏دهد؟ يااينكه به همين مي‏شود كه مريدش را يك گوشه‏اي بطلبد و جوزش را بشكند و توي گوشش الحي الحي بگويد و به او بگويد در حال عبادت صورت مرا درنظر بگير و مرا عبادت كن. آيا امر ملك به همين مي‏گذرد؟ جميع معاملات به اين درست مي‏شود؟ آيا نظم اين عالم و سياست عباد و بلاد به همين مي‏گذرد كه جوز مرا بشكني و سرت را توي شكم من بگذاري بگويي الحي؟ همه همين شد؟ باقيش را از كه ياد بگيرم؟ پس بدانيد كه اينها بچّه‏بازي است، با اوضاع بزرگ اين بازيها درست نمي‏آيد. مثَل اين اوضاع را يك وقتي عرض كردم مثل بچّه‏هايي است كه در كوچه گلوله مايه بازي مي‏كنند، يكي بر يكي غلبه مي‏كند يكي مغلوب مي‏شود. توي خودشان حقّي دارند باطلي دارند، يكيش دغل كرده يكيش راست گفته، يكي برده يكي باخته. براي خود قانوني، قاعده‏اي دارند كه اگر مطابق و موافق با آن قاعده‏شان شده حق است و اگر نشده باطل است. در خودشان داستانها دارند، اما همچو كه كبكبه امير از دور پيدا شد، مي‏بيني جميع اينها مي‏گريزند، كنج خانه‏ها پنهان مي‏شوند. جميع صلحشان و نزاعشان همه برطرف مي‏شود، حقّش و باطلش همه برچيده مي‏شود، علمش و جهلش جميعاً ازميان برداشته مي‏شود. واللّه اوضاع اين مذهبهاي باطل جميعش اين‏طور است. اگر اهل حق آمدند و دولت حق آمد، خواهي ديد كه جميع اينها بچّه‏بازي است. كبكبه جلال حق كه نمودار شد اين مذاهب فاسده چنان بگريزند كه اثري از بازيهاشان و از حق وباطلهاشان و از دليل و مدلولهاشان باقي نماند. كدام بازي با اين مقابلي مي‏كند كه منادي از آسمان ندا كند كه  الا انّ الحقّ في علي و اولاده كدام بازي با اين مقابلي مي‏كند كه صورتي در كنار خورشيد نمايان شود و منادي به نداي بلند ندا كند كه هذا اميرالمؤمنين قد كرّ في هلاك الظالمين ديگر آن وقت كدام مرشد باقي خواهد ماند؟ حالا كسي را نمي‏بينند خانه را خلوت ديده‏اند بناي قماربازي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۱ *»

گذارده‏اند. يكي مرشد شده، يكي دليل شده، يكي مريد شده و براي خود اسباب بازيي فراهم آورده‏اند ولكن وقتي صاحبخانه آمد، ديگر اين بازيها ازميان برداشته مي‏شود.

خلاصه برويم بر سر مطلب و آن اين است كه عرض مي‏كنم. پس از پستانِ ولايت اين شير علم را خوردند شيعيان. تااينكه زمان غيبت شد و امام‏زمان غايب شد و مادر كه ولي باشد روي خود را از عالم پنهان كرد و اين طفلِ روح‏الايمان تا آن روز از پستانِ ولايت ائمّه‏طاهرين شير مي‏خورد. تااينكه در زمان غيبت امام عصر عجّل‏اللّه‏فرجه طفل عالم از شير باز شد و حالا كه طفل از شير باز شد، دده مي‏خواهد كه او را تربيت كند. پس به اين جهت اين طفلِ شريعت در دست ددگان كه فقهاي بعد از زمان غيبت باشند افتاد. و معلوم است كه در هر عصري خداوند به مردم القا مي‏كرد از علوم، آن‏قدر كه متحمّل بودند. پس تصوّر كنيد كه با نطفه چه توان گفت و با علقه چه توان بيان كرد. و همچنين بايستي كه در هر درجه آنچه از علم و شريعت و حكمت به خلق القا مي‏شود مناسب فهمِ آن‏وقت باشد. پس در صدر زمان غيبت، علماي ظاهر بقدر افهام خلايق از اصول و فروع به ايشان القا مي‏كردند و بقدر حاجت، از امام به ايشان القا شده بود و از ايشان به ساير رعايا القا مي‏شد. و همچنين عالم در ترقّي بود و علما تأديب آن اطفال را مي‏كردند و ايشان را از آب و آتش پرهيز مي‏دادند و نجاست و طهارتي به ايشان تعليم مي‏كردند. بعينه مثل ددگان كه مي‏گويند فلان چيز را مخور، فلان چيز را بخور، دست به فلان چيز مگذار، فلان جا مرو، فلان كار را مكن. غذا كه خوردي دست بشوي، رو به قبله بول مكن و هكذا امثال اينها. جميع احكام فقه همه امر و نهي‏هايي است كه متعلّق به ظاهر بدن اين طفل است و همه اينها براي طفل لازم است. و از آنچه عرض كردم كسي نگويد قدح علما كردي و نسبت به ايشان بي‏ادبي كردي. حاشا، چگونه؟ و حال آنكه همه، علماي دين مبينند و مروّجين شريعت سيّدالمرسلين صلوات‏اللّه و سلامه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۲ *»

عليه وآله اجمعين. اين را به شما عرض كنم ملعون است كسي كه با ايشان عداوت كند و نجس است و كافر است هركه با علماي شيعه عداوت مي‏كند و حال آنكه مي‏داند اينها عالمند. و به عداوتِ علماي شيعه، شخص كافر مي‏شود، ناصب مي‏شود و از سگ نجس‏تر مي‏شود. و اگر كسي بگويد فلان‏كس تقيّه مي‏كند كه چنين مي‏گويد، به ولايت علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات‏اللّه‏عليه كه در اين حرف كه گفتم هيچ تقيّه نكردم و آنچه گفتم مطلب باطني قلب خود بود كه گفتم. خدا لعنت كند هركس كه علماي شيعه را بد بداند يا با ايشان عداوت كند ولكن مخالفين شما دست از تهمت برنمي‏دارند و مخالفين شما پيش از آنكه تهمت به ما بزنند، خود را ضايع مي‏كنند. خوب مگر ماها داخل علما نيستيم؟ مگر شيخ‏مرحوم و سيّدمرحوم از علما نيستند؟ اگر اينها عالم نيستند پس كه در روي زمين عالم است؟ آيا كسي كه سيصدكتاب تصنيف كرده باشد همچو كسي عالم نيست؟ آيا كسي كه حقايق جميع علوم را آشكار كرده باشد و از كتاب خدا بيرون آورده باشد و نوشته باشد، همچو كسي عالم نيست؟ سيّدمرحوم قريب به سيصدكتاب تصنيف كرده، آيا همچو كسي عالم نيست؟ اگر عالم نيست پس عالم كيست؟ چه داشته‏اند كسان ديگر كه ايشان نداشته‏اند؟ و حال آنكه حقايق جميع علوم را آشكار كرده‏اند. شما اين را بدانيد هر چيزي آثاري دارد، دليل آنكه فلان‏كس استاد كفشدوز است اينكه در دكان او كفش موجود است. مي‏بيني خود او دارد كفش مي‏دوزد، مي‏بيني هزارنفر ديگر پيش او رفتند شاگردي او كردند، كفشدوز شدند. پس كدام دليل براي عالم بودن مشايخ ما به از اين كه مردم از اطراف عالم مي‏روند پيششان. يك‏سال، دوسال درس مي‏خوانند مي‏بيني در اغلب علوم استاد شدند. پس ايشان عالم‏درست‏كن هستند. عالم كه هستند كه سهل است، عالم‏درست‏كن‏اند. تو مي‏گويي اينها عالم نيستند، حكايت غريبي است! اين‏همه علمايي كه بروز كردند در زمان مشايخ ما، اغلب آنها كه در اغلب علوم و فنون مهارتي دارند، پيش ايشان درس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۳ *»

خوانده‏اند با وجود اين باز تو مي‏گويي اينها عالم نيستند؛ نيست اينها مگر از راه حقد و حسد. پس بعد از آني كه اينها عالم شدند چطور شد قدح در ايشان جايز و قدح در ساير علما كفر است و نصب؟ چرا بايد حكم اينها غير آنها باشد؟ همچو چيزي شده است اگر قدح آنها و نصب آنها كفر است، واللّه قدح اينها و نصب اينها هم كفر است. اگر مي‏گويي اينها عالم نيستند كه دروغ مي‏گويي. اگر عالمند، چطور شد غيبت آنها حرام شد و غيبت اينها حلال؟ تهمت بر آنها حرام است و بر اينها حلال؟ خدا مي‏داند نيست مگر از راه عداوت والاّ همه يكنواختند. نه غيبت اينها جايز است نه غيبت آنها، نه تهمت بر اينها جايز است نه تهمت بر آنها؛ هيچ‏يك در شريعت جايز نيست. پس خداوند عالم از جميع شيعيان ائمّه طاهرين: كه هدايت جسته‏اند به اين بزرگواران اجر به آن علما عطا كند و شريكند آن علما با اجر هركه به هدايت ايشان هدايت جسته. هركس باعث عمل خيري بشود و سنّت نيكويي بگذارد، هركس به آن سنّت عمل كند بقدر ثواب اينها همه براي او ثواب خواهد بود. به جهت آنكه همه اين عملها را او كرده. خدا اجر همه اينها را به او مي‏دهد و اينها هم به ثواب خود مي‏رسند و خدا از ثواب اينها چيزي ناقص نمي‏كند.

پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه علماي شيعه، شفيعان شيعيانند چرا كه انسانيّت به شيعيان بخشيده‏اند و چنانكه در دنيا علما معلّمان خلقند، در آخرت هم شفيعانند و هركس به علم ايشان هدايت جسته او را شفاعت مي‏كنند. همين‏طور كه در اين دنيا در پيش نفوسِ كاملان، نفوس مؤمنانِ ضعيف خاضع است، به همين‏طور آن مؤمن ضعيف كه به واسطه آن كامل هدايت يافته در آخرت مي‏بيند كه براي آن كامل يك نوري است و خاضع مي‏شود در نزد آن نور و به روشنايي آن نور شفاعت مي‏يابد. و از آنچه امروز عرض كردم از كيفيّت شفاعت معلوم شد كه در حقيقت، انسانيّت كه به‏كسي بياموزند او را شفاعت كرده‏اند و حقيقت مسأله شفاعت معلوم شد و حقيقت آنرا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۴ *»

به شما آموختم و راه همين است كه عرض كردم.

برويم بر سر سخن، پس همين‏طور در اوايل زمان غيبت و بعد از آن، اين ددگان به اطفالِ ائمّه كه مؤمنان باشند و شيعيان باشند شير دادند تا ايمان آنها قوّتي گرفت. و معلوم است كه بعد از آني كه اطفال به تربيت ددگان تربيت يافتند، لَلِگاني ضرور است و معلوم است لَلِه حرارت او بيشتر است از دده. پس اوّل فقهايي چند قرار داد، بعد عرفايي چند براي آنها فرستاد كه حكمت ظاهري و معارف ظاهري به آنها بياموزد و آنها هم از حكمتهاي ظاهره به اينها آموختند.

و باز در حكمت چنين مقرّر است كه تا هفت‏سال بچّه بايد پيش مادر و لَلِه و دده باشد و به تربيت آنها بزرگ شود. گاه‏گاهي لولويي براي او درست كنند و او را بترسانند و گاه‏گاهي به وعده طعامي و شيريني او را اميدوار كنند و اطفال را به تأديب حقيقي نبايد واداشت و او را تا هفت‏سال بايد گذاشت كه لهو و لعب كند. همين‏قدر بايست او را از آب و آتش و ضرر به جان و تن او نگاه داشت و ديگر دماغ او را به حرارت تأديب نبايد بسوزانند تاآنكه نموّ كند و نشو نمايد و رطوبات بدن او به حرارت ادب نخشكد تاآنكه قد بكشد و بزرگ شود. و چون به هفت‏سال رسيد تدبير او تغيير كند و ديگر آن بي‏ادبيها كه نسبت به پدر و مادر مي‏كرد و نسبت به خلق خلاف ادبي كه مي‏نمود و شيطنتي كه مي‏نمود و فحشهايي كه مي‏داد، بايد موقوف شود و با او بايد تندي كرد تااينكه به سنّ هفت‏سالگي رسيد و چون هفت‏ساله شد آن‏وقت او را بايد به مكتب برد تا معلّم چيزهاي ديگر به او بياموزد و آنجا ديگر بايد درست بنشيند، درس بخواند. آن علمها كه اوّل تحصيل كرده بود حالا كفايتش نمي‏كند، حالا بايد علمهاي كتابي بخواند. پس از اين جهت بعد از آني كه للگان و ددگان طفل را تربيت كردند تا به سنّ هفت‏سال رسيد و اين روح‏الايمان را و اين طفل شريعت را تربيت كردند و طهارت و نجاستي تعليم كردند، حكمت الهي چنان اقتضا كرد كه معلّم بفرستد. اين طفل را چيزهاي ديگر تعليم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۵ *»

كند. حالا معلّم آمده هرچه مي‏گويد كه بچّه‏ها را روانه كنيد به مكتب، لله‏ها از ترس اينكه مبادا مواجب ايشان قطع شود و ديگر آن مواجب نرسد، اين طفل را جلو مي‏گيرند و نمي‏گذارند بيايد. و معلّمان مي‏گويند كه شما از اين انديشه نداشته باشيد و مشغول كار خودتان باشيد، مواجب شما برقرار خواهد بود. زيرا كه اين آقاي ما زن بسيار دارد و هر روزي هزاران اولاد براي او هست و به دنيا مي‏آيد و براي شما و نصيب شما و مواجب شما هر روزه اولاد به دنيا مي‏آيد تا شما تربيت آنها را كنيد و مواجب خود را بگيريد. غصّه همانها را بخوريد، آنهايي كه بزرگ شده‏اند بگذاريد بروند پيش معلّم. و للگان مي‏گويند اجماع ما للگان بر اين شده كه معلّم نامربوط مي‏گويد، اجماع ما ددگان بر اين شده كه معلّمي چيزي ضرور نيست و فغان دارند. بابا اجماع شما به كار كسي نمي‏آيد، اين معلّم را پدر فرستاده، بچّه‏ها بزرگ شده‏اند، برايشان معلّم فرستاده‏اند ولكن پدر بازيش بازي بزرگي است، آنچه بايد بكند در ملك، به تدبير ملكي مي‏كند. پس خداوند بعد از آن علما و عرفا، معلّمي براي طفل انساني و روح ايماني مقرّر فرمود تاآنكه به او بياموزد آن علمها و حكمتها و چيزهاي ديگر را كه از او پنهان داشته بود. پس معلمّي مبعوث كرد كه چيزي چند از ادب و انسانيّت و معرفت عُظْمِ پدر و مادر و كيفيّت سلوك با خواهران و برادران و پدر و مادر و سايرين به او ياددهد. و البتّه اين مربّي بايد عالمتر و داناتر به حسن سياست و حكمت و تدبير باشد، چرا كه اين تدبير دخلي به تدبير لله و دده ندارد. پس عالم را در اين زمان بهجت‏اقتران به مكتب برده‏اند و به دست معلّم سپرده‏اند و علماي ربّاني و حكماي صمداني و فقهاي الهي براي تربيت عالم برانگيخته‏اند. اگرچه للگان و ددگانِ اطفال مي‏گويند بگذاريد اطفال ما بر همان جهالت باقي بمانند و ملاّ نشوند تا خلعت و انعام ما موقوف نشود و رياست ما بر آنها قطع نشود. و مي‏گويند اين درسهاي شما همه خلاف اجماع لله‏هاي سابق است. آنها ابداً حرفي از اين را بر زبان نمي‏راندند و اطفال را به بازي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۶ *»

واگذارده بودند و اين درسها و علمها خلاف اجماع است. ولكن غافل از اينكه بچّه‏ها بچّه‏هاي ما نيستند و پدر و مادري دارند. آنها به دست هركس مي‏خواهند مي‏سپرند و هرگونه تربيت مي‏خواهند مي‏كنند و آنها به اجماع لله‏ها بند نمي‏شوند. موقوف به رأي خودشان و صلاحِ اولاد است. پس صلاح اولاد آن شد كه از دست لله‏ها بگيرند و به دست معلّم بدهند و خواهند داد. لله‏ها را نمي‏رسد كه بر پدر و مادر بحث كنند كه معلّم، خلاف اجماع ماست، چرا به معلّم مي‏دهي؟ در جواب خواهند گفت به‏شماچه! خودم مي‏دانم و من مطيع شما نيستم. البتّه آنچه علما مي‏دانند شما نمي‏دانيد، شما اجماع بر ناداني داريد؛ و علم، خلافِ اجماعِ جهل است. اگر علما بگويند از گفته ما ديگر اجماع جهل شما ثمري ندارد، حال لله‏ها اين بحثها را دارند و اطفال، لهو و لعب را دوست مي‏دارند و مي‏گويند ما از للگان علمي نشنيده‏ايم و از ددگان حكمتي نياموخته‏ايم و تا حال بر همان وتيره بوده‏ايم و كسي از آن للگان نگفت كه ما بر ضلالتيم. علما مي‏گويند كه ما آنچه به شما تعليم مي‏كنيم دستورالعمل پدر و مادر شماست، و سنّت پدر و مادر شماست در ميان. و لله‏هاي شما اين كتاب و سنّت را قبول داشتند كه حجّت است ولي نمي‏فهميدند، ما به همان كتاب و سنّت مي‏گوييم و چنين هم نيست كه آنچه ما مي‏گوييم بكلّي اختراع باشد بلكه عين همان كتاب و سنّت است و از فرمايش پدر و مادر شماست و دليل عقلي براي آن هم مي‏گوييم كه عقل شما هم قبول كند.

مجملاً اطفال به جهت حبِّ لهو و لعب و للگان و ددگان به جهت حبِّ رياست، فغان دارند از درس معلّمان. ولكن دليل اينكه معلّمان از جانب پدرند اينكه خورده‏خورده تقرير معلّمان را مي‏كنند و امر معلّمان را قوّت مي‏دهند و حكمتشان را در عالم منتشر مي‏كنند و ذكر للگان و ددگان را از عالم قطع مي‏كنند و هرچه آنها بر آتشِ معلّمان مي‏دمند روشن‏تر مي‏شود و پدر و مادر شاهدند و ايشان بر اطفالشان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۷ *»

دلسوزترند. و اين لله‏هاي مهربان‏تر از پدر و دده‏هاي مهربان‏تر از مادر براي خود حرفي مي‏زنند و سوز دلي بيرون مي‏دهند ولكن علامت حق و باطل تصديق پدر و مادر است. و شرح اين احوال را اگر به تفصيل بخواهم عرض كنم مجلس به طول مي‏انجامد. و بعد از آني كه سنّ عالم بالا رفت به سنّ مراهقه رسيد و آن سنّي است كه نزديك بلوغ است و شعور او زيادتر شد و به اين‏واسطه فساد او بيشتر شد.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۸ *»

«موعظه بيست‌ودوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز سخن به اينجا رسيد كه عرض كردم در امثال اين زمان، عالم رسيده است به سنّ مراهقه، نزديك بلوغ رسيده. و اين طفل عالم در اين زمانها اميدواريم كه نزديك بلوغ او شده باشد زيرا كه فساد اين عالم به اندازه‏اي رسيده است كه ديگر زياده از اين بسيار مشكل است. زيرا كه جميع اطراف زمين و جهات عالم مملوّ شده است از ظلم و فساد. و سبب اينكه در نزديك بلوغ، فساد زياد مي‏شود اين است كه شعور طفل زياده مي‏شود و حيله‏هاي او در مرادهاي او زياده مي‏شود و تدبيرهاي او در مطلوبهاي او زياده مي‏شود. هر كاري را كه شهوت او و طبيعت او اقتضا كند، چون عقلي ندارد كه جلو آن كار را بگيرد، شعورش هم زياده شده، تدبيرها مي‏كند كه آن شهوت و آن طبيعت را به انجام برساند و آنچه كه مي‏خواهد بكند. از اين جهت اين عالم هم در اين زمانها فتنه او و فساد او به سرحدّ اعلي رسيده. از براي اين مطلب يك سرّي يك وقتي عرض كرده‏ام و عرض كردم اين بدنهاي مردم به منزله مكتب‏خانه‏ها است و در اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸۹ *»

مكتبخانه‏ها يا ملَك نشسته يا شيطان. هرگاه ملَك منزل داشته باشد هرچه اين شخص تحصيل علم بكند، آن ملَك علم و فهم او زياد مي‏شود و بر طاعت و عبادت او مي‏افزايد و هرگاه در آنها شيطاني نشسته باشد، هرچه تعليم شيطان كني و علم شيطان زياد شود، فتنه و فساد و مكر و حيله شيطان زياد مي‏شود. از اين جهت است كه در امثال اين زمانها ساده‏لوحان سليم‏ترند و فتنه و فساد ساده‏لوحان كمتر است، ضررشان به بندگان خدا كمتر است، معاصي ايشان كمتر است. اما هوشياران و صاحبان شعور اين زمان فتنه ايشان زيادتر است بقدر شعورشان. و كم است آن كسي كه شعور او شعورِ ايماني باشد. چون اين كلمه را گفتم اين را عرض كنم اغلب اين خلق در درياي طبيعت غوطه‏ورند. اگر مردماني تندخويند به طبيعت تندخويند، اگر مردماني حليمند به طبيعت حليمند، اگر مردماني زاهدند به طبيعت زاهدند، اگر مردماني حريصند به طبيعت حريصند، اگر صاحب عفّتند و حيا به طبيعت صاحب عفّت و حيايند، اگر مردماني هستند كه مرتكب معاصي مي‏شوند و بي‏حيايند به طبيعت اين كارها را مي‏كنند. اما آن كسي كه اگر حيا مي‏كند از روي ايمان حيا داشته باشد و اگر غضب مي‏كند از روي ايمان داشته باشد، اگر لينت مي‏كند از روي ايمان باشد، چنين كسي از گوگرد سرخ كمتر است. اين است كه اينها كه مي‏گوييم مي‏خواهيم امر بگذرد و حالا كه مي‏خواهيم امر بگذرد پس آن مرد خوش‏خلق، بهتر است و معاشرت با او ضررش كمتر است نه اينكه خوش خلقي او كمتر باشد از بد خلقي آن ديگري. حالا صدهزار فحش بيخ گوش الاغ بگو، هيچ كج‏خلق نمي‏شود و به اين كج‏خلق نشدن هيچ درجه‏اي براي او زياد نمي‏شود و هيچ مصرف براي او ندارد. طبع غضب و شعور غيرت در اين نيست و صبر و حوصله خر فايده‏اي ندارد براي او. زيرا كه در مزاج او شعورِ كج‏خلقي و غضب نيست نه به اينكه حالا حليم است براي اين رفع درجه‏اي مي‏شود. چه بسيار حليم كه در دنيا به هيچ‏وجه منفعت به او نمي‏كند مگر منفعت دنيايي. همين‏قدر جاني به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۰ *»

سلامت بيرون مي‏برد از دست درندگان، اذيّت او را كمتر مي‏كنند و ديگر اين حلمها هيچ نفعي به آخرت او ندارد. حلم كم كسي به معاويه مي‏رسيد، همه مردم در حلم او تعجّب مي‏كردند و همچنين سخاوت زيادي داشت. حالا مي‏گويي جود معاويه رفع درجه‏اي براي او مي‏كند؟! حاشا، جود او منفعتي به او نمي‏بخشد، حلم او منفعتي به او نمي‏دهد. معاويه ملعون با وجود ادّعاي خلافتش در مجلس به او گفتند معاويه اسم ماده‏سگي است كه صدا مي‏دهد، شنيد و حلم كرد. حالت طبع او اين است، مثل اينكه روي كاغذ بنويسي حليم. حالا آيا اينكه نوشتي حليم، حليم‏بودن حليم هيچ منفعتي براي او كرد؟ «حاء» است و «لام» است و «ياء» است و «ميم»، اين هيچ منفعتي به او ندارد. همچنين آن كسي كه غضوب است، نه اين است كه مجاهد في سبيل‏اللّه است و از براي او اين غضب او منفعتي دارد، حاشا. چيزي غير از «غين» و «ضاد» و «واو» و «باء» نيست، همين حروف را دارد، همين طبيعت را دارد. ولكن مؤمن كسي است كه نه حروف حليم در مزاج او غلبه دارد و نه حروف غضوب. نگاه مي‏كند مي‏بيند اگر مِن‏جانب‏اللّه مأمور است به غضب، چنان غضبي مي‏كند كه هيچ شير درنده‏اي نمي‏تواند بكند و اگر همان آن امر الهي بيايد كه حلم كن، في‏الفور چنان حليم مي‏شود كه بهتر از آن نمي‏شود شد، آرام مي‏گيرد به‏جهت آنكه اين غضب را كه براي مردم نكرده بودم كه حالا نتوانم آرام بگيرم، براي آن كسي كه كرده بودم حالا مي‏گويد حليم باش. اگر به‏دست راست خود نگاه كند و مأمور به غضب باشد غضب مي‏كند در نهايت غضب و اگر به‏دست چپ نگاه كند و مأمور به حلم باشد حلم مي‏كند در نهايت حلم. اين‏طور است حالت ايمان، از خود اختياري ندارد. لكن مردم اين چيزها را گوش نمي‏دهند، داخل حرفهاي متعارفيشان است مي‏گويد من مزاجم اينها را برنمي‏دارد، طبعم از اين چيزها خوشش نمي‏آيد. تو غلط مي‏كني خوشت نمي‏آيد. مي‏گويد من طبيعتم از اين بدش مي‏آيد. غلط كرده است طبيعت تو. تو مأموري به امر ديگري، اگر مأموري به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۱ *»

غضب، بكن اگرچه با دوست جاني تو باشد رغماًعلي‏انفها. اگر مأموري به حلم، بكن اگرچه با كسي باشد كه پدر و پسر تو را كشته باشد. مؤمن به طبيعت و عادت و شهوت كار ندارد. حالا ميل من كشيده كه اينجا همچو بشود، ميل من غلط كرده است. خدا گفته يا نه؟ اگر گفته است كه واجب است و بكن و اگر نگفته است و نهي كرده كه حرام است و مكن. لكن آن‏قدر ايمان از ميانه كم شده كه قبح اين حرفها را مردم ملتفت نمي‏شوند. پس غالب بر اين مردم عادت است، طبيعت است، شهوت است. و اما بر مؤمن هيچ طبعي غلبه نمي‏كند و اگر طبعي بر او في‏الجمله غلبه كند، همان‏قدر در ايمان او و در عدل او نقصان و انحراف است. مؤمن بايد عدل باشد و در وسط باشد.

چون اين را گفتم متذكّر شدم كه اين را عرض كنم، مپنداريد كه صفتي از صفات بنفسه بد است. خود حرص را كه گفته بد است؟ خود حرص از آلات و اسباب مؤمن است و براي مؤمن آفريده شده كه با اين حريصِ در طاعت باشد، حريص در تحصيل رضاي خدا باشد. اگر طبيعت حرص در ملك خدا آفريده نشده بود، احدي از آحاد در طاعات نمي‏توانست حريص بشود. خداوند براي حرصِ در طاعات، حرص را آفريده. حرص را كه در مال دنيا خرج كني، آن بد است. همچنين بخل را كه گفته است بد است؟ بخل خيلي چيز خوبي است. بخل را خدا براي مؤمن آفريده، مؤمن بايد بخيل باشد، يك ذرّه از ايمان خود را به شيطان ندهد، يك ذرّه از مال خود را براي عدوّ خدا نخواسته باشد، راضي نشود يك قطره آب بخورند، راضي نشود هوا را تصرّف كنند، نفس بكشند. و اگر بخل در ملك خدا نبود، مؤمن اين طبيعت را از كجا مي‏آورد؟ بخل بد است هرگاه در دادن خمس و زكات و انفاق و در دادنِ نفقه‏هاي واجبه خرج شود. و همچنين تندخويي چرا بايد بد باشد؟ نه واللّه بد نيست بر عدوّ خدا و رسول و بر عدوّ انبيا و اوليا چنان انسان بايد بد باشد كه ديگر از آن تندخويي بالاتر نباشد. اگر اين تندخويي نبود در عالم، آن‏وقت ما چه مي‏كرديم وقتي كه برابر مي‏شديم با دشمنان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۲ *»

خدا؟ تندخويي در غير موضع بد است. جميع صفات را آنچه را كه خدا آفريده براي منفعتي آفريده، آنها را بايد در راه طاعت خرج كرد. لكن مردم در راه معصيت خرج مي‏كنند، در راه طاعت اگر خرج بكني خوب است، در راه معصيت كه خرج كردي آن‏وقت بد است.

باري، برويم برسر سخن، مقصود اين بود كه در اين زمان، اين عالم، طبيعت او و شهوت او و عادت او برجاي خود هست كه جلو اينها را نمي‏توان نگاه داشت كه اينها را در محل خود به عدالت خرج كنند، بلكه خودسر و خودرويند. شعورشان هم بيشتر شده است، تدبيرها مي‏كنند در اجراي طبيعت و اجراي شهوت و ميلِ خود. از اين جهت فتنه آخرالزمان به سرحدّ اعلي خواهد رسيد و اين علامتِ كلّي است در اوضاع ظهور امام۷ . و امّا خداوند از كرم و جود خود بعضي علامتهاي خاصّه از براي بلوغ عالم قرار داده، چون اين علامتهاي عامّه امتدادي دارد بسا آنكه در پانصدسال اين علامات ممتدّ است، يكي زياد مي‏شود يكي كم مي‏شود. لهذا علامتهاي خاصّه‏اي قرار داده براي بلوغ عالم كه چون مؤمن آنها را بشناسد، بداند عالم بالغ شده و عقل بر سر عالم آمده.

چون كلمه عقل را گفتم لازم شد كه اين را عرض كنم در السنه و افواه مردم افتاده كه من در كتاب خود نوشته‏ام اين زمانها زمان جاهليّت است و چون چنين چيزي نوشته‏ام بر من است كه شرح آن نمايم. شرح آن اين است كه امام۷ به منزله عقل عالم است و به نور امام مردم خير و شرّ را تميز مي‏دهند و به نور امام عاقلند. و چون امام در پرده غيبت رفته، عقل مردم پنهان شده زيرا كه امام عقلِ كلّ است و وقتي او غايب شده عقل از سر عالم پنهان شده و غايب شده. پس جهل بر مردم غلبه كرده و مردم جاهل شده‏اند و زمان، زمان جاهليّت شده يعني مردم در اين زمان جاهلند، يعني امامشان غايب است و چون امام بيايد و عقل بر سر عالم آيد و عالم به نور جمال امام

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۳ *»

منوّر شود، آن‏وقت زمان تكليفِ حسابي مردم است. مثل وقتي كه حضرت‏پيغمبر به دنيا آمد، آن زمانهاي پيش زمانهاي جاهليّت بود نسبت به بعثت پيغمبر. و اين زمان، زمانِ جاهليّت است نسبت به ظهور امام به جهت آنكه امام عقل كلّ است و حالا پنهان است. اين است مطلبِ من كه گفته‏ام زمان، زمانِ جاهليّت است. حالا برداشته اين مسأله را وسيله خود كرده به اطراف بلاد نوشته، به علماي جميع بلاد نوشته كه فلان‏كس جميع اين زمان را زمانِ جاهليت و كفر مي‏داند، همه علما را كافر مي‏داند. من كِي همچو چيزي گفته‏ام؟ مطلب مرا نفهميده اين‏گونه اعتراضات بر كلام من مي‏كنند. چگونه اين زمان، زمان جاهليت باشد؟ آخر يكي از اهل اين زمان شيخِ ما است، يكي از اهلِ اين زمان سيّدمرحوم است، من چگونه مي‏گويم اين زمان، زمان جاهليت است؟ اين علمايي كه بوده‏اند و هستند و ترويج دين مي‏كنند، در اين زمان هستند و بوده‏اند. من چطور مي‏آيم بگويم زمان، زمانِ جاهليت است و كي معني اين حرف اين است كه جميع اهل اين زمان كافرند؟ معني حرفي كه زده بودم آن بود كه گفتم، والاّ خودبه‏خود بيايند و معني كنند براي حرف من، كه جميع اهل اين زمان را كافر مي‏داني، شما را به خدا قسم آيا هيچ كافر همچو حرفي مي‏زند؟ وقتي كافر همچو حرفي نزند، آدمِ مؤمن نمي‏آيد همچو حرفي بزند. سخن را نفهميده و نسنجيده مي‏گويند. جهّال منتشر كرده‏اند كه شيخي‏ها عقد بالاسري‏ها را باطل مي‏دانند. اي مردكه اين چه حرف است؟! مادرِ ما را كي عقد بسته است؟ اين چه حرفي است كه تو مي‏زني، چرا نفهميده سخن مي‏گويي؟ مزخرف گفتن چه فايده دارد؟ همين يك چيزي را مي‏خواهند وسيله كنند كه مردم را با ما به عداوت بدارند والاّ آدم عاقل مي‏گويد عقد بالاسريها باطل است؟! خوب مي‏خواهم بدانم مادر مرا كه عقد بسته؟ مادر سيّدمرحوم را كه عقد بسته؟ مادر شيخ‏مرحوم را كه عقد بسته؟ اين‏همه شيخي كه هستند مادرشان را كه عقد بسته؟ حرفهاي مزخرف چه چيز است؟ حالا اين حرف هم از آن جور است كه مي‏گويند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۴ *»

فلاني گفته است كه تا امام نيامده، مردم همه اهل جاهليّتند، جميع مردمي كه در اين زمانها هستند، كلّشان را فلاني كافر مي‏داند. اينها چه چيز است، اين چه نامربوط است؟ آنچه من مي‏گويم اين است كه امام به منزله عقل عالم است و حالا كه امام پنهان است، نور او پنهان است و در اين زمانها مردم خدمت امام نمي‏رسند و نسبت به زماني كه امام خواهد آمد جاهلند. جميع مردم تا چيزي را نمي‏دانند جاهلند، هركس چيزي را نمي‏داند جاهل است. وقتي امام۷ ظاهر مي‏شود دستِ مبارك خود را بر سر مردم مي‏گذارد، مردم عالم مي‏شوند. حتي آنكه جميع مردم در زمان او عالِم مي‏شوند، پيرزن در خانه خود قضاوت مي‏كند، به بركت وجود امام علم او زياد مي‏شود. و از اين‏جهت در انجيل است كه در آخرالزمان جميع مردم پيغمبر مي‏شوند. اگر عبارت عيسي و انجيل حقيقي باشد و تحريف نشده باشد معنيش اين مي‏شود كه مردم همه دانا مي‏شوند، همه عالم ربّاني مي‏شوند و حق است و صحيح؛ خبري است كه عيسي داده از ظهور و رجعت. پس در آن زمان جميع مردم از بابِ يغن اللّه كلاً من سعته از سعه امام و علم امام عالم مي‏شوند و بي‏نياز مي‏شوند و حالا كه امام ظاهر نشده، نيست آن علم و آن غنا. اين است آنچه من گفته‏ام، بر اين چه بحث مي‏توان كرد و كيست كه منكر اين باشد؟

باري، اينها همه از اسباب بلوغِ عالم است، بايد اين‏طور باشند، اين‏طور جعلها بكنند، اين‏طور افتراها ببندند، حق آل‏محمّد: را انكار كنند، فضايل ايشان را انكار كنند، تهمتها بزنند، عداوتها بكنند، اذيّتها برسانند و هنوز كُو تا بكنند. احتمال مي‏رود كه كار از اين هم سخت‏تر بشود، چنان كار سخت بشود كه مؤمن آرزوي مرگ كند و نميرد، چنان سخت شود كه مؤمن گريه كند و آرزو كند و مرگ را از خدا بخواهد. و هنوز كُو! ولكن بعد از آن فرج عظيم روخواهد نمود و همين از اسباب فرج است كه همين‏طور بشود. در يك حديثي فرمودند زماني خواهد آمد كه يلعن بعضهم بعضاً

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۵ *»

و يتبرّء بعضهم عن بعض يك كسي عرض كرد كه چه خيري است در همچو زماني؟ فرمودند همه خير در همان وقت است. به‏جهت آنكه همچو كه شد، بعد از آن فرج خواهد رسيد و در آن‏وقت امام خواهد آمد.

ازجمله علامتهاي خاصّه و فتنه‏هاي بزرگ بزرگ چند چيز است. علامات بسيار است لكن در بسياري از آنها بدا احتمال مي‏رود و تقديم و تأخير در آنها اتّفاق خواهد افتاد و چند علامت است كه در نوع او بدا نخواهد شد ولكن جزئيّاتش باز احتمالِ بدا در آن مي‏رود اما نوع آن چند علامت، بدا ندارد و اميدوار از كرم امام چنانيم كه چشم ما ببيند آن علامات را و زنده باشيم و به همين چشم خود ببينيم. حالا از جمله آن علامات كه بدا در آن نيست و اعظم از همه و بيّن‏تر از همه آنها، خروج سفياني است و اين خروج سفياني امري است كه ديگر بدا در نوعِ اين نيست. اين سفياني يك مردي است اسم او عثمان پدر او عنبسه و از قبيله حرب است و قبيله حرب الان هستند در عرب طايفه‏اي هستند از اولاد ابوسفيان بن حرب و اين سفياني از آن طايفه است و اين طايفه از ذرّيه يزيد بن معاويه هستند و اين مرد از آنها است. همچنين كسي در هشت‏ماه قبل از ظهور امام بر تخت سلطنت مي‏نشيند در شامات و معلوم است كه همان‏وقت واجب نكرده تولّد بكند، گاه هست پنجاه‏سال پيش از آن تولّد كرده باشد و اميدواريم كه تولّد كرده‏باشد و معلوم است يك‏دفعه هم بر تخت سلطنت نمي‏نشيند، خورده‏خورده بسا آنكه اوّل سرباز مي‏شود، بعد متشخّص‏تر مي‏شود تااينكه صاحب‏منصب مي‏شود و كم‏كم مي‏آيد بر تخت مي‏نشيند. و چون اصطلاح دولتها تفاوت مي‏كند گاه است حالا مثلاً اسمش عثمان‏آقا افندي باشد و اگر باشد بسا آنكه توپچي هم هست، گاه است منصب ديگري هم دارد. خلاصه يك همچو كسي در هشت‏ماه قبل از ظهور كه عبارت از دهم ماه جمادي‏الاولي باشد بر تخت مي‏نشيند و هفت هشت‏ماه پيش‏تر خروج كرده و قشون جمع كرده و ولايات و دهات را گرفته.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۶ *»

چندين ولايت را تسخير مي‏كند، دمشق و حمّص و فلسطين و اردن و قنّسرين را تسخير مي‏كند و بر تخت سلطنت در دهم جمادي‏الاولي مي‏نشيند. و اين سفياني از بني‏اميّه است و سلطان خواهد شد در شامات و اين مرد بسيار خبيث‏النفس است و يحتمل نصراني هم باشد چون صليب در گردن دارد و احتمال دارد صليب او پنهان باشد و صليب بتي است به اين شكل «» و نصاري آن را در گردن مي‏بندند در هنگام نماز مثل مهري كه شما همراه داريد براي نماز، نصاري هم در كليساهاي خود از آنها دارند و به همراه خود برمي‏دارند و در گردن خود مي‏كنند. خلاصه در گردن اين ملعون صليب هست و احتمال مي‏رود نصاري باشد در پنهان و ظاهر اسم او شكلِ او اسمِ اسلامي باشد و شكل مسلمانان باشد و در روم بوده، آنجا نصراني زياد بوده، نصراني شده. يا اصلش نصراني بوده خدمتِ دولت اسلام كرده، اسم خود را تغيير داده بر شكل اسم مسلمانان كرده. به هرحال اسمش عثمان است و صليب در گردن دارد و اين ملعون خدا را در مدّت عمر خود نپرستيده و ايمان به خدا نياورده. شخصي است بسيار خبيث‏النفس، بسيار قسي‏القلب، زن خود را كه تقصيري نسبت به او كرده زنده در گور مي‏كند، همچو قساوت و شقاوتي دارد. صورت او خشن است و زبر و آبله‏رو، چنان مي‏نمايد كه يك چشم او معيوب است و شايد نباشد و چنان مي‏نمايد. صورت او بسيار سرخ است، كلّه او بسيار بزرگ است. اين علامتها را فرمايش كرده‏اند و شايد اين‏جوره باشد و شايد بدا شود و جوري ديگر باشد. اين جزئيّاتش حتمي نيست ولكن نوعِ اين خبيث بدا ندارد و خواهد آمد و سلطنت خواهد كرد و قشون زيادي از شامات گرد او جمع خواهند شد و خطر عظيمي براي دوستان اميرالمؤمنين خواهد بود. از سر كسي نمي‏گذرد مگر كسي پنهان كند خود را از او و از قشون او. مي‏نشيند و يك دسته از قشون خود را به طرف حجاز مي‏فرستد كه مكّه و مدينه را خراب كنند، خانه كعبه را خراب كنند. يك دسته ديگر از قشون خود را مي‏فرستد به عراق، يعني به طرف كوفه و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۷ *»

به طرف مشاهد مشرّفه كه آنها را خراب كنند و آثار آنها را خراب كنند و شيعيان در آن زمان بيشترِ آنها در آن صفحاتند و از آنها آسيبِ بسيار به دوستان و شيعيان مي‏رسد. آن قشوني كه به جانب مكّه و مدينه مي‏فرستد سيصدهزارنفر خواهد بود كه سلاطين حالا ندارند اين‏قدر قشون. سلاطين حالا نهايت پنجاه‏فوج، شصت‏فوج داشته باشند ولكن آن ملعون يك دسته قشونِ او كه به جانب مكّه و مدينه مي‏رود سيصد هزار نفر خواهد بود. و اين به جهت اين است كه قشون دوجوره است يك قشوني است ايلجاري است و جميع رعيّت مي‏بايد قشون سلطان باشند مثل دولت حق كه همه مردم رعيّت و قشون امامند. اگر جميع مردم را حكم كنند كه بايد برويد به دعوا، بر همه لازم است بروند و جيره و مواجبي هم به آن‏ها نمي‏دهد كه سرباز بگيرد و كسي هم به ايشان تعدّي نمي‏كند و مالي از ايشان نمي‏گيرد. هرچه تحصيل دولت مي‏كنند مالِ امام است، املاك آباد مي‏كنند مال امام است، هرچه پيدا مي‏كنند مال خودشان است، كسي از ايشان نمي‏گيرد. نهايت در وقت حاجت والي حكم مي‏كند كه بياييد به دعوا، هركس بايد تدارك خود را ببيند و برود و بر او فريضه است و به اين سبب و به اين جهت قشون زياد مي‏شود. و امّا آن كسي كه دستي، جيره و مواجب مي‏دهد و قشون مي‏گيرد، بيش از پنجاه‏فوج، شصت‏فوج نمي‏تواند بگيرد لكن وقتي جميع رعيّت بايد نوكر باشند آسان مي‏شود. آن هم به اين‏طورها حركت مي‏كند كه اين‏قدر قشون جمع مي‏كند والاّ شامات قابل سيصدهزار قشون نيست. دولت روم مي‏تواند اين‏قدر قشون جمع كند لكن خود شامات تنها قابل اين‏قدر قشون نيست مگر اينكه اينها به طور ايلجاري است. خلاصه سيصدهزار قشون مي‏فرستد به سمت حجاز مي‏روند مدينه را خراب مي‏كنند، قاطرهاي آنها در مسجد پيغمبر سرگين مي‏اندازند. ببين خداوند چقدر صبر مي‏كند! اين‏طور كه كردند و بيرون رفتند از مدينه به سمت مكّه، در بيرون مدينه زميني است كه آنجا را بيداء مي‏گويند معسكر او آنجا بار خواهند انداخت اردوي او مي‏روند آنجا بار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۸ *»

مي‏اندازند. در اين اثنا جبرئيل مأمور مي‏شود از جانب خدا مأمور مي‏شود صاحب صيحه ـ اغلب صيحات كه هست به واسطه جبرئيل خواهد بود ـ صاحب صيحه را خدا امر مي‏كند مي‏فرمايد كه پاي خود را به زمين مي‏زند و مي‏گويد يا بيداء ابيدي القوم كه رجفه‏اي مي‏شود و زمين از هم شكافته مي‏شود و جميع آن سيصدهزار قشون به آن زمين فرومي‏روند والحمدللّه‏ربّ‏العالمين كه يك عقال شتري از آنها باقي نخواهد ماند مگر دو نفر از طايفه جهينه كه يكي را وتر مي‏گويند و يكي را وتير و آنها دو برادرند و در بعضي اخبار از طايفه مراد و شايد كه جهينه هم يك شقي از طايفه مراد باشند و در مثَل عرب هست «عند جهينة الخبر اليقين» ملَكي بال خود را به صورت اين دو مي‏زند، اين دو صورتهاشان منقلب مي‏شود و روشان به پشت و پشتشان به رو مي‏گردد. به يكي مي‏گويد برو نذير و ترساننده باش، برو و خبر هلاك اين قشون را براي سفياني و قشون او ببر، و به يكي مي‏گويد بشير باش و برو به سمت مكّه به خدمت امام عرض كن و بشارت ده او را كه خدا دشمنان او را تلف كرد و هلاك شدند؛ اين يك دسته قشون او. وامّا دسته‏اي كه به سمت عراق مي‏فرستد آن دسته مي‏آيند و قتل بسياري در اطراف كوفه مي‏كنند، جمع كثيري را خواهند كشت، هفتادنفر از نيكان با نفس زكيّه و شخص مؤمن بزرگواري را خواهند كشت و سيصدنفر از بزرگان بني‏عباس كشته مي‏شوند، جمع كثيري در آنجا كشته مي‏شوند و قشون او اطراف كوفه را مي‏گيرند و آنچه بايد بكشند مي‏كشند تااينكه كوفه را تسخير مي‏كنند. در اين وقت منادي ندا مي‏كند كه هركس سر يك نفر از دوستان اميرالمؤمنين علي را بياورد دوهزار درهم ـ كه دويست‏تومان پول قديم تخميناً مي‏شود كه حالا هزار ريال مي‏شود ـ به او بدهند. چون اين ندا بلند شود مي‏جهد همسايه به همسايه و او را به تهمت تشيّع خواهد كشت. مي‏رود سر او را مي‏بُرد و مي‏بَرد آن دوهزار درهم را مي‏گيرد و به اين واسطه قتل بسياري در كوفه مي‏شود و جمع كثيري در كوفه كشته مي‏شوند؛ اين هم يك دسته. بعد عرض كنم كه چه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹۹ *»

مي‏شود، بغداد از شدّت فتنه‏ها خراب مي‏شود، از آمد و شد اين علمها و رايتها بلاهاي چند بر بغداد نازل شود كه بر هيچ امّتي نازل نشده باشد و از نوع هر بلايي خدا بر بغداد نازل خواهد كرد پس از آني كه بغداد در نهايت آبادي مي‏شود، چنان آبادي كه مردم خيال مي‏كنند روزي قسمت نمي‏شود مگر در بغداد و بگويند اين بغداد بهشت است و زنهاي آن حوريان آن هستند و اطفال آن غلمان آن و خداوند اين بغداد را چنان خراب كند كه اگر كسي بگذرد بگويد اينجا يك وقتي بغداد بوده. در دهم جمادي‏الاولي سفياني خروج مي‏كند و مدّت سلطنت او نُه‏مال طول خواهد كشيد و پس از ظهور حضرت، يك ماه ديگر سلطنت خواهد كرد و دعوا خواهد كرد و كشته خواهد شد و سر او را مي‏برند روي سنگي و مي‏كشند او را.

و در دهم جمادي‏الاولي علامت حتمي ديگر بروز خواهد كرد و آن خروج دجّال است. دجّال هم مي‏بايد در دهم جمادي‏الاولي خروج كند و اين دجّال يك بلايي است بزرگ. هر پيغمبري امّت خود را از دجّال ترسانيده و در زمانهاي آنها مقدّر نشده و در آخرالزمان در اين امّت مقدّر شده خروج كند. دجّال اسم او نيست، لقب اوست. از بعضي اخبار برمي‏آيد كه اسم او صائد است و اسم پدر او صيد است. حديثش را صدوق روايت كرده ولكن سندش و رواتش سنّي هستند، اعتبار چنداني ندارد. صائد اسمش است و صيد اسم پدر اوست و صيد يهودي بوده و اين ملعون يهودي‏زاده هم هست. در آن حديث اين‏طور است ولكن عرض كردم اعتباري ندارد. غرض، پيغمبر۹ وعده فرموده كه در آخرالزمان بايد بيايد، آنچه از قرينه اخبار من مي‏فهمم اين بايد مردي باشد جادوگر، نه اين است كه به قاعده طبيعت دنيا حركت مي‏كند زيرا كه خري كه يك ميل راه گام اوست همچو خري طبيعت دنيا برنمي‏دارد، همچو خري موافق طبيعت دنيا كه نيست. اين هم كه صاحب معجزه نيست، خالق نيست، پيغمبر نيست، چنين مي‏نمايد مردي باشد جادوگر. و در بعضي روايات هست كه مابين دو چشم الاغ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۰ *»

او يك ميل راه است، يك كوه نان و يك كوه‏آتش بهمراه او به نظر مي‏آيد. از نظم او احتمال مي‏رود از تسلّطي كه در سحر و جادو دارد، همچو چيزي به مردم مي‏نماياند. همه روي زمين را در اين هشت‏ماه طي مي‏كند. امر اين ملعون حكايت ديگري است، گويا طي‏الارض مي‏كند. از غير امام و از غير نيكان نمي‏شود اين كارها سرزند. بجز اينكه سحر باشد، طور ديگر نمي‏شود. و از جمله خواصّ اين بدبخت اين است كه به هر آبي كه مي‏گذرد آن آب مي‏خشكد، جميع روي زمين را مي‏گردد، به همه جا مي‏رود مگر داخل مكّه و مدينه نمي‏تواند بشود و آن روز متابعت مي‏كنند دجّال را بيش از همه‏كس زنان و يهوديان و بيشتر از پي او مي‏روند صاحبان طيلسانهاي سبز كه يهودانند. و خروج خواهد كرد در زماني كه قحط شديد شده باشد و مردم بسيار مضطر شده باشند، يك كوه سفيد به همراهي خود نشان مي‏دهد و چنان مي‏نمايد كه اين نان است و نهر آبي نشان مردم مي‏دهد. آب هم كه فرورفته از خباثت او، نهر آبي نشان مردم مي‏دهد و اينها را جنّت نام گذارده. دو كوه عظيم از دود نشان مردم مي‏دهد و اين را جهنّم نام گذارده فرياد مي‏كند انا الذي خلق فسوّي اناالذي قدّر فهدي انا ربّكم الاعلي منم خالق خلق، منم پروردگار اعلاي شما و به اطراف عالم مي‏گردد و از پي او مي‏روند زنان و يهوديان. آنچه من مي‏فهمم نه معنيش اين است كه به همراهي خر او مي‏روند و هي طي‏الارض مي‏كنند جميع زنها و جميع يهوديها، در مدت هشت ماه جميع روي زمين مي‏گردند، اين‏طور نيست. بلكه پيروي او مي‏كنند و اعتقاد به او مي‏ورزند والاّ خرش يك قدم او يك ميل راه است، حالا اين زنها با پاهاي نازك، با اين ضعف و ناتواني كه دارند چگونه متابعت او مي‏كنند؟ پس مقصود پيروي در اعتقاد است. و اين خبيث مردي است كه يك چشم دارد و يك چشم او ممسوخ است، طوري صورت او كج است كه يك چشم او چنان كج مي‏نمايد و چنان مي‏نمايد كه در پيشاني او چشم او است و چشم او سرخ است و مانند ستاره صبح برق‏برق مي‏زند. غرض همچو مردي در آخرالزمان مي‏آيد،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۱ *»

همچو فتنه‏اي در آخرالزمان پيدا مي‏شود و ادّعاي خدايي مي‏كند و از عقب او مردم مي‏روند، يعني اقرار به خدايي او مي‏كنند و متابعت قول او مي‏كنند و پيروي او در اعتقاد او مي‏كنند والاّ لازم نكرده همه طي‏الارض كنند. اين هم يك فتنه كه در دهم جمادي‏الاولي ظاهر مي‏شود، اين هم حتم است.

و در بعضي از روايات هست كه در دهم همين جمادي‏الاولي يك رايتي از طرف خراسان ظاهر مي‏شود. شخصي خروج مي‏كند از آنجا و روانه شود به اين سمت ولكن تفصيل حكايت او را كه چه خواهد كرد، نديده‏ام.

يكي ديگر سيّدي است حسني يماني از طرف يمن خروج مي‏كند و رايات بسيار بلند مي‏شود. يازده علَم قبل از ظهور پيدا مي‏شود هريك از آنها مردم را به سوي خود دعوت مي‏كنند. بهترين آن رايات رايت حسني يماني است. آن سيّد يمني مي‏شناسد امام را و مقصودش آن است كه زمين را پاك كند از ظالمان و خدمت از براي دولت امام مي‏كند و آن بزرگوار در بعضي قري و بلاد از ديلم بيرون مي‏آيد. در اصل يماني است ولكن چون سلطان شده از ديلم بيرون مي‏آيد و ديلم همين سمت قزوين است. آن سيّد يمني و آن شخص حسني از جانب ديلم مي‏آيد و قشوني بسيار سخت و صلب و بسيار شجاع كه دلهاشان مثل پاره آهن است براي خود تحصيل كرده. مي‏كشد هركس را مي‏بيند، گويا رحم در دلش بر منافقان نيست. طفل شيرخواره را مي‏كشد، طفل از شير بازگرفته را مي‏كشد تاآنكه شجاعان را مي‏كشد. به هركس برسد مي‏كشد و مي‏كشد تا مي‏رود به كوفه. به كوفه كه رسيد هنگامي است كه امام هم به كوفه آمده است، بعد به قشون خود مي‏گويد اين چه داستان است، اين كيست؟ مي‏گويند كسي است از علويّين كه ادّعاي او اين است كه اوست مهدي امّت. مي‏گويد بياييد برويم اين را ببينيم كيست، چه مي‏گويد. با قشون خود مي‏رود، بعد از آني كه قشونها آراسته مي‏شود اين شخص حسني مي‏رود پيش روي لشگر به خدمت امام مي‏گويد تو اگر حجّت خدا هستي كو

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۲ *»

اسلحه رسول خدا، كو بُرد پيغمبر، كو عمامه او، كو دلدل او، كو زره او، كو شمشير او؟ امام جميع مطالب او را از يك سبدي بيرون مي‏آورد و نشان مي‏دهد و عصاي پيغمبر را مي‏گيرد و مي‏كوبد بر يك سنگي، درخت بسيار عظيمي مي‏شود كه جميع قشون را سايه مي‏اندازد. حسني اينها را كه مي‏بيند پيش مي‏آيد و ركاب امام را مي‏بوسد، عرض مي‏كند حقّا تو امامي. و مقصود او از اين خواهشها اين است كه قشون ببينند و ايمان بياورند والاّ خودش مؤمن است بلكه شايد در باطن هم از جانب امام آمده باشد. خلاصه اين است كه هدايت يافته‏تر رايات رايت حسني يماني است، بسيار خوشگل است، چنان حسني دارد كه حسن او دلهاي مردم را مي‏برد با اين غضبي كه دارد و اين خيلي حكايت است و از جمله قشون او چهل‏هزار زيدي هستند كه قرآن‏ها را به‏گردن حمايل كرده‏اند اين علامات را كه از امام ديدند مي‏گويند اينها همه سحر است. سه روز به آنها مهلت مي‏دهند و آنها را موعظه مي‏كنند، چون قبول نمي‏كنند آن‏وقت حكم مي‏كند جميع اين چهل‏هزار نفر را قرباني مي‏كنند، قرآنهاشان را هم مي‏گويد بگذاريد حسرت بر آنها باشد چنانكه تحريف كردند آن را و تغيير دادند آن را. باري، اين شخص هم در دهم جمادي‏الاولي خروج مي‏كند ولكن رايت خراساني و رايت حسني لازم نكرده از محتومات باشد، احتمال بدا در آن‏دو مي‏رود.

باز از جمله علامات اين است كه بيستم اين جمادي‏الاولي كه رسيد بناي باران آمدن مي‏شود، چهل روز باران مي‏بارد تا اوّل ماه‏رجب و اين باران شديد مي‏شود تااينكه بيشتر خانه‏هاي دنيا را خراب مي‏كند. به جهت اين است كه چنانكه قبل از صور دويّم بايد باران بيايد كه جميع روي زمين تر شود و آب بگيرد و بدنهاي مردگان همه زنده شوند. قبل از اين احيا هم چهل روز بايد باران بيايد تا مردگاني چند در اوّل ماه‏رجب زنده شوند و هي بناي زنده شدن مردگان شود. اين است كه حضرت‏امير فرمود كه عجب و اي عجب بين جمادي و رجب كدام عجب از اين بالاتر كه مردگان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۳ *»

از قبر بيرون آيند و شمشيرها بر دوش بگذارند؟ حالا هريك از علامات را كه انسان ديد، ديگر بايد مسارعت كرد. به محضي كه خبر سفياني رسيد، ديگر بايد دست و پا را جمع كرد. ديگر در آن‏وقت خورده‏خورده سفر رو به حجاز بايد كرد.

باز از جمله علاماتي كه ظاهر مي‏شود اين است كه در همين ماه‏رجب ظاهر مي‏شود و چشم مؤمن به آن روشن مي‏شود و آن اين است كه يا سري بي‏تن يا تني بي‏سر در قرص آفتاب ظاهر خواهد شد و منادي از آسمان ندا خواهد كرد كه الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين از آن صدا دلها به حركت درمي‏آيد، زهره‏هاست كه آب مي‏شود. ندايي ديگر خواهد آمد كه ازفت الازفة يعني آنچه بايد نزديك شود نزديك شد. دلهاي منافقان است كه مرتعش خواهد شد اما مؤمنان از بشاشتي كه دارند نزديك است كه در پوست نگنجند. ندايي ديگر مي‏آيد هذا اميرالمؤمنين قد كرّ في هلاك الظالمين چشم مؤمن در اين‏وقت روشن مي‏شود، دلهاشان خرّم مي‏شود. اين هم از علامات حتمي است، بايد اين ظهور جسد اميرالمؤمنين در قرص خورشيد بشود و اين بدا ندارد. ديگر اول‏ماه تا آخرماه باران ببارد، مي‏شود بدا در آن شود. اين علامات را كه ديديد ان‏شاءاللّه تدارك خود را بگيريد و مهيّاي سفر شويد اگر مانده‏ايد از آن علامات اول، از اين علامات بايد تدارك خود را بگيريد.

يكي ديگر از اين علامات آن است كه در ماه‏رمضان در صبح جمعه بيست‏وسيّوم ندايي از آسمان به اسم امام‏زمان مي‏آيد كه حق با اوست و با شيعيان او است و اسم و نسب او را ندا مي‏كند و مردم را دعوت به سوي او مي‏كند و در عصر همان روز ندايي ديگر مي‏آيد، شيطان از مغرب ندا مي‏كند كه حق با عثمان و آل اوست و كفايت مي‏كند شما را همين كه آن دعوتي است آسماني و اين دعوتي است زميني. كفايت مي‏كند شما را كه مخبران صادق خبرداده‏اند كه آن دعوت آسماني است و اين دعوت زميني است. همچو ندايي از آسمان مي‏آيد و اين داخل محتومات است كه در ماه رمضان در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۴ *»

صبح بيست‏وسيّوم بايد بشود. ديگر حالا جمعه هم باشد يحتمل بدا در آن بشود.

باز از جمله علامات آن است كه آفتاب در نيمه‏ماه مي‏گيرد و از روزي كه دنيا خلق شده همچو چيزي نشده كه در نيمه‏ماه آفتاب بگيرد، در اواخر ماه هميشه آفتاب مي‏گيرد. در آن روز نيمه‏ماه مي‏گيرد و اين را هم برخلاف عادت جاري مي‏كنند تا مردم متذكّر شوند و ببينند كه اين امر اگر علي‏الرسم بود، موافق عادت بود ملتفت شوند كه اين امر برخلاف عادت است. حساب منجّمان گم شده از پي اين حرف برآيند ببينند چه خبر است. لكن اين را از علامات حتمي نفرموده‏اند.

باز از جمله علامات حتمي آن است كه در بيست‏وپنجم ماه ذي‏حجّه سيّدي كه نام او محمّد است و نام پدر او حسن است از نوكرهاي امام زمان است مأمور مي‏شود برود به مكّه و مردم را دعوت كند. از زبان امام مي‏گويد از وقتي‏كه پيغمبر مرده حق ما را غصب كرده‏اند، ما اهل‏بيت رحمتيم، ما معدن نبوّتيم، بياييد ما را ياري كنيد. اهل مكه دورش را مي‏گيرند و او را مابين ركن و مقام سرمي‏بُرند و اين سيّد در نزد خدا بسيار محترم است و پس از قتل آن سيّدبزرگوار، ديگر خدا به اهل زمين مهلت نخواهد داد مگر پانزده شب. وقتي او را كشتند خدا غضب خواهد كرد، مهلت از اهل زمين برداشته خواهد شد و اين علامت را ان‏شاءاللّه در مكّه باشيم ببينيم. اين ديگر منتهاي سير عالم خواهد بود و خدا به غضب مي‏آيد و انتقام مي‏كشد. و علامتهاي بسيار ذكر فرموده‏اند، محتومات اينها بود كه عرض كردم.

باز از علامات در بعضي بلاد ستاره ذوذنب است، ستاره دُمدار و اين هميشه ظاهر است لكن شايد او بزرگتر باشد يا تأثيرش بيشتر مي‏شود و عالم به تأثير او هرج و مرج مي‏شود و آن بزرگوار ظهور نخواهد كرد تا اين ستاره دُمدار ظاهر نشود.

باز از جمله علامات قتل زيادي در اطراف عالم است اين اختلاف رايات و علمها در دولتها قتل بسياري مي‏بايد بشود. مرگ قرمزي كه خبر داده‏اند همان است اگرچه بشارتي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۵ *»

پارسال شنيدم كه خيلي باعث اميدواري شد. در ينگي‏دنيا مي‏گفتند دعوايي شده كه پانزده‏كرور آدم كشته شده و اين الحمدللّه يك بشارت بزرگي است كه شما در خانه‏هاي خود خوابيده‏ايد، پانزده‏كرور دشمن خدا كشته مي‏شوند. همچنين دعواها كه در ميان سلاطين است از روم و ارس و انگليس، اين دعواها كه شد الحمدللّه اينها همه از علامات ظهور است. خلاصه قتل بسيار مي‏شود، طاعون در ميان مردم مي‏افتد، طاعون كه پيدا شد به اين‏واسطه قدري دنيا تخفيف پيدا مي‏كند. مؤمنان خيلي بايد زحمت بكشند به همين جهت خدا اين‏طورها تخفيف مي‏دهد. حتي آنكه فرمودند دوثلث مردم بايد بميرند، در بعضي از روايات هست از هفت‏نفر پنج‏نفر بايد تلف شود. در بعضي از روايات از ده‏نفر نُه‏نفر كه از مردم يك‏عُشر باقي مانند. اينها همه از شمشير امامند، جميع اوضاع عالم شمشير امامند، قشون امامند. باد از قشون امام است، آفتاب از قشون امام است، زمين از قشون امام است. يك‏مرتبه مي‏بيني زلزله مي‏افتد جمع بسياري از خلق را هلاك مي‏كند، قشون امام است كه هلاك كرده. چه فرق مي‏كند مرگ از خارج بيايد و مردم را بكشد يا خودشان به زمين فرو روند؟ همه را امام كشته. خلاصه، اين اوضاع در دنيا رو خواهد داد.

باز از علامات آنچه از بعضي احاديث برمي‏آيد و احتمال كلّي مي‏رود كه اين هم داخل محتومات باشد اين است كه دولت به بني‏عبّاس برمي‏گردد. واجب نكرده سلطان كلّ روي زمين باشند، همين‏قدر فرموده‏اند بايد باز دولت، دولت بني‏عبّاس شود و ممالكي چند در تصرّف ايشان خواهد آمد. اين هم باز راه فرج دارد كه شايد مثلاً دولتي از دول از آل‏عبّاس بوده‏اند و معروف در ميان مردم نباشند ولكن در واقع از آل‏عبّاس باشند و مسلّط شوند، چه ضرر دارد؟ خلاصه، از احاديث همچو برمي‏آيد كه باز دنيا براي بني‏عبّاس ممهّد خواهد شد و وقتي امام ظاهر مي‏شود باز دولت بني‏عبّاس بايد باشد.

باز از علامات آخرالزمان دعوايي است كه در قرقيسا كه نزديك فرات است ميان بني‏عبّاس و بني‏اميّه اتّفاق خواهدافتاد و قتل بسياري از بزرگان خواهد شد. ندايي خواهد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۶ *»

آمد كه اي درندگان سير كنيد شكمهاي خود را از گوشت جبّاران و اين دعوا شايد در همان بلاد عربستان باشد. غرض، احاديث خيلي دلالت بر اين دارد كه بني‏عبّاس بايد دومرتبه سلطنت كنند. و باز هم علامتهاي بسيار ذكر شده و به همين‏ها اكتفا مي‏كنيم و اين علامات علامات‏خاصّه‏اي است كه قبل از ظهور بايد بشود و اينها كه شد علامت اين است كه عالم به حدّ بلوغ رسيده و همينكه روز عاشوراي آن سال مي‏شود و روز نوروز هم در آن روز بايد واقع شود و از سالهاي طاق بايد باشد. اما نوروز به جهت آنكه اوّل سال و اوّل تحويل دوره است و چون دولت از دوره‏اي به دوره‏اي منتقل مي‏شود، مي‏بايد اوّل سال باشد و چون اوّل خلافت اميرالمؤمنين در روز نوروز بود، در آخر هم بايد ختم به همان بشود. و بايد در روز عاشورا باشد به جهت آنكه آن بزرگوار برمي‏خيزد به خونخواهي سيدالشهداء، و مي‏بايد روز جمعه باشد به جهت آنكه روز جمعه روز ظهور حكومت و سلطنت است و روز اجماع خلايق است. چشم شما روشن باد كه بر حسب تقويمهايي كه پيش استخراج شده شخصي ده‏سال پيش تقويمي را استخراج كرده در آن تقويم او آنچه حساب كرده چهارسال ديگر روز عاشورا و روز نوروز يك روز خواهد شد و اين خبري بزرگ است، همچو اتّفاقي كم مي‏افتد. چه مي‏شود هر سي‏وشش‏سال يك‏دفعه نوروز به محرّم بيفتد، مضايقه نيست. لكن حالا به روز عاشورا هم بيفتد خيلي كم اتّفاق مي‏افتد. در اين عمرهاي ما كه هرگز همچو چيزي نديديم. پارسال در تهران ذكر مي‏كردند كه منجّمي ده‏سال پيش استخراج كرده و گفته چهارسال ديگر نوروز مي‏افتد به روز عاشوراء، بر حسب آن تقويم. و اين بشارتي است و سبب اميدواري است. باز شخص ثقه‏اي خبر داد، مرد ثقه‏اي بود و شكل حرفش هم دروغ نمي‏نمود كه مرد مقدّسي صالحي خبر مي‏داد كه سفياني تولّد كرده و او از زبان شيخ مرحوم نقل مي‏كرد. مردي نبود كه دروغ بر شيخ ببندد و شيخ هم آدمي نيست نفهميده حرفي بزند. ديگر آن شخص اشتباه كرده باشد يا نكرده باشد، چه عرض كنم. غرض، قلب مؤمن روشن مي‏شود كه شيخ خبر داده بودند كه در آن تاريخ موجود شد و تولّد كرد و بعيد هم نيست

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۷ *»

احتمال مي‏رود تولّد كرده باشد. اين خبر نوروز هم كه احتمال فرج دارد اگرچه اينها هيچ‏يك دليل نيست ولكن چيزي است كه باعث روشنايي چشم و اميدواري مي‏شود. از بمبئي هم آقاخان كاغذي نوشته بود به من كه جميع حكماي فرنگ و منجّمين صاحب‏رشته از آنها اتّفاق كرده‏اند براينكه دو سه‏سال ديگر عيسي از آسمان نازل خواهد شد و آن امامي كه مسلمين مي‏گويند خواهد آمد. دو سه‏سال ديگر همچو حكايتي واقع خواهد شد. خلاصه او همچو خبري از آنجا نوشته است، اگر هم راست نيست باز بشارت است، باعث اميدواري است. باز در تهران هم كه بوديم منجّمي بود بسيار ماهر، مي‏گفت پنج‏سال ديگر اوضاع عالم برهم خواهد خورد و بكلّي تغيير خواهد كرد. اميد هست كه به اين علامات كه پي‏درپي ظاهر مي‏شود فرجي برسد. آخر تا چند چشممان در انتظار سفيد شد؟ مذهب اسلام از دنيا گم شده، نمانده از قرآن مگر خط قرآن و بعضي هم يكپاره ضربَ ضربوي آن را ياد گرفته و آن را هم جزو جلال خود قرار داده‏اند. ديگر نمانده است حرمت قرآن، تصديق قرآن از ميان عالم و جاهل برطرف شده. چه آيه قرآن چه شعر حافظ، هيچ تفاوت پيششان ندارد، اعتنا نمي‏كنند. از ايمان نمانده مگر اسمش، رسم از ميان رفته. در مساجد نمانده مگر اجتماع بدنها، مساجد هيمه‏دان جهنّم شده، بدنهايي كه هيمه است براي جهنّم در مسجد انبار كرده‏اند. دلها متفرّق است و بدنها مجتمع، نفاق عالم را گرفته، اسم آل‏محمّد: را در بسياري از جاهاي عالم نمي‏توان ذكر كرد. اين كرمان شما را نمي‏دانيد خدا چقدر التفات در حقّش كرده، چه بسيار بلاد كه نمي‏توان اسم امام‏زمان را در آنجا برد. اگر در آنجا اسم امام را بلند ببري وحشت مي‏كنند. پس مردم اين‏طورند ان‏شاءاللّه اميدواريم به بركت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين كه فرج آل‏محمّد:نزديك باشد.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۸ *»

«موعظه بيست‌وسوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز سخن منتهي شد به اينجا كه چون علامات مخصوصه بلوغ عالم حاصل شد، چنانكه از براي بلوغ انسان علامات مخصوصه‏اي است كه موي خشن روييدن باشد، يااينكه به سنّ چهارده يا پانزده برسد، يا احتلام براي او دست بدهد، اينها كه براي طفل انسان حاصل شد معلوم مي‏شود اين حالا به سنّ بلوغ رسيده. همچنين براي بلوغ طفل عالم علامات قرار داده‏اند كه چون آن علامات ظاهر شد ديگر در آن‏وقت شك و ريب زايل خواهد شد و معلوم خواهد شد كه عقل به سر عالم آمده است و اوّل تكليف او است. تكليف آن است كه در آن وقت به مردم مي‏كنند، اينهايي كه حالا به مردم مي‏گويند و تكليف مي‏كنند مثل آن تمريني است كه براي اطفال مي‏كنند و اين فضايلي كه حالا مي‏شنويد چيزي نيست در نزد آن فضايل. از اينها وحشت مكن، فضايل بزرگ در عقب است. اگر سينه خود را گشاد بگيري، روزبه‏روز فضايل عجيبه بروز خواهد كرد. فضايلي چند كه غيرمؤمن را طاقت آن نيست، بروز خواهد كرد. آيا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰۹ *»

نشنيده‏اي كه امام بعد از آني كه از مكّه برآمده و به مدينه عبور كرده اين مدت يك‏ماه اين همه معجزات و علامات و نداها و صيحه‏ها و اين انوار مشاهده شده، بعد از اينها امام زمان در كوفه بر منبر برخواهد آمد و خواهد فرمود كه بيعت كنيد به چنين و چنان. همه اين نقبا فرار خواهند كرد مگر يازده‏نفر و حضرت‏عيسي كه وزير اعظم است، باقي فرار خواهند كرد و خواهند گفت تو صاحب ما نيستي و مي‏روند به اطراف زمين و مي‏گردند، مي‏بينند امام در جايي ديگر نيست و كسي ديگر نيست. مي‏آيند تمكين آن حضرت را مي‏كنند. حضرت‏صادق مي‏فرمايد من مي‏دانم آن كلمه را كه خواهد گفت و مردم كافر خواهند شد. پس ببين فضايل ايشان به چه پايه و به چه اندازه است و واللّه نيست مگر مضمون لااله الاّاللّه محمّد رسول‏اللّه علي وآله اولياءاللّه اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم هيچ غلوّي و ارتفاعي در او نيست ولكن مطلب مطلبي است بزرگ و عظيم و آنچه من مي‏فهمم آن است كه نه اين است كه اين نقبا طاقت شنيدن آن‏را ندارند يا قائل به اصل مسأله نيستند، مشكل است همچو باشد. به جهت آنكه نقبا جماعتي هستند كه بر ابر سوار مي‏شوند، بعضي به طي‏الارض خدمت امام مي‏آيند، اينهايي كه به اين جلالتند و خلاصه خلقند چگونه طاقت شنيدن ندارند؟! آنچه من مي‏فهمم از عظم مطلب است كه آنها طاقت عمل كردن به آن را ندارند. مي‏بينند اين تكليفي است مشكل، طاقت آن را نمي‏آورند. والاّ من مي‏بينم اين صوفيّه وحدت‏وجوديها مرشدينشان مي‏گويند من خدا هستم، مي‏گويند بله تو خدايي و متحمّل مي‏شوند و طاقت مي‏آورند و در ملك خدا كلمه‏اي بزرگتر از «اَنَا اللّه» نمي‏توان گفت و صوفيّه گفتند با آن جهل و حماقت و مريدينشان از ايشان قبول كردند. پس اين چه كلمه‏اي است كه امام مي‏فرمايد و نقبا با اين جلالت طاقت نمي‏آورند؟ نيست مگر آنكه به مضمون آن نمي‏توانند عمل كنند، در خود ضعفي از آن مي‏بينند، مي‏ترسند مقصّر شوند. نظرشان را به چپ و راست مي‏اندازند كه مبادا كوتاهي و قصوري در آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۰ *»

عمل شود، از اين جهت فرار مي‏كنند. و باز آنچه من مي‏فهمم فرار و گردش ايشان در اطراف عالم نه اين است كه امام را مي‏اندازند و مي‏روند به اطراف عالم در برّ و بحر مي‏گردند، زير هر سنگي و پاي هر درختي بگردند، درست نمي‏آيد. سالهاي دراز اين طول مي‏كشد بلكه ميسّر نمي‏شود، همچو گردشي كسي نمي‏تواند بكند. اگر كسي بگويد به طي‏الارض مي‏روند، مي‏گويم طي‏الارض را مادامي كه مؤمن بودند به امام مي‏توانستند بكنند. پس همانا كه مراد از اين فرار، فرار شعورشان است از سرشان و تفرقه حواسّشان است به اطراف عالم. هي در اطراف عالم فكر مي‏كنند و فكر خود را جولان مي‏دهند. پس مراد فرار حواسّشان و طيران عقل ايشان است از سرشان و مي‏گردند با فكر و خيال خود به اطراف عالم. و سير مي‏كنند در اطراف عالم، يعني در اطراف براهين سير مي‏كنند، در اطراف زمين علم سير مي‏كنند، مي‏بينند چاره‏اي از اين نيست مگر اينكه زير اين بار بايد رفت. دلهايشان برمي‏گردد و حواسّشان جمع مي‏شود و تمكين و تسليم از براي امام مي‏كنند. و اما معني اينكه آن كلمه را مي‏شنوند و كافر مي‏شوند، كافر به معني تارك بسيار استعمال مي‏شود مثل وللّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر يعني من ترَك فانّ اللّه غني عن العالمين افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض يعني تتركون. و مقصود ترك است و در آن‏وقت كه حواسّشان متفرّق مي‏شود ترك كرده‏اند مبادرت به تسليم را. پس به اين جهت كافر شده‏اند والاّ ديده‏اند جميع آثار آسماني و زميني را و شكّي نمانده براي آنها كه اين امامشان است. پس چنين فضايل  خواهد آمد و فضايل ايشان از اين قبيل است كه مي‏فرمايد لو علِم ابوذر ما في قلب سلمان لكفّره و در حديث ديگر لقتله پس اين‏گونه فضايل از براي آل‏محمد: است. و امّا اين‏گونه فضايل كه بر منبرها و در چنين مجمعها براي عوام مي‏توان گفت و هزاردليل براي آن اقامه مي‏توان كرد و از قول نواصب شاهد براي آن مي‏توان آورد، فضيلتي نيست. پس آن جماعتي كه اين‏گونه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۱ *»

فضايل را انكار مي‏كنند نيست مگر آنكه در دلهايشان حسد مي‏برند بر آل‏محمّد:انكار دارند قدر ايشان را و عظمت خدا را درباره ايشان و منكر مي‏شوند فضايل ايشان را. پس سينه خود را گشاد كنيد و مستعدّ از براي آنچه او مي‏فرمايد باشيد كه تكليف آن است. از اين جهت حدودي چند آن بزرگوار جاري مي‏كند كه امروز آن‏گونه حدود جاري نمي‏شود. حكم مي‏كند به حكم آل‏داود، احتياجي به بيّنه و قسَم ندارد. به محض آمدن مدّعي و مدّعي_’feعليه، مي‏داند حق با كيست و في‏الفور حكم مي‏كند و بسا آنكه شخصي در خانه خود معصيتي را مرتكب مي‏شود، امام مي‏فرستد و او را از خانه مي‏آورند و مي‏كشند و مي‏زنند و حدّ بر او جاري مي‏كنند. اين‏طور كه شد عالم نظم مي‏گيرد. اين سياستي كه حضرت‏پيغمبر قرار داده در اين زمان و اين حدود و شهودي كه قرار داده، پرده روي اسلام را اصلاح مي‏كند نه باطن امر را. ولكن باطن امر و مملكت را اين‏گونه حدود اصلاح نمي‏كند. نمي‏بيني كه در اين شريعت است كه لاتجسّسوا و اين فرمان كلّي است در احوال مردم. به خانه كسي نبايد رفت بي‏اذن او، پرده كسي را بي‏اذن او نبايد برداشت.

اين كلام را گفتم متذكّر شدم اين را عرض كنم خيلي دلم مي‏خواهد متأدّب به اين شويد به جهت اينكه تنگ آمده‏ام. مي‏خواهم اين از خواصّ شيخيّه باشد كه مردم خانه در بسته را يك‏دفعه وامي‏كنند مي‏آيند تو. اين خيلي بد است، وانگهي زنان؛ به يكي يكي كه من نمي‏توانم بگويم. حالا كه همه جمع هستيد مي‏گويم بلكه ان‏شاءاللّه عمل كنيد. پس عرض مي‏كنم درِ بسته را ابداً نگشاييد و داخل حجره كسي بي‏اذن او نشويد. گاه است صاحب اطاق كشف عورت كرده باشد، گاه است كاري دارد پرده او آويخته است كه كسي نيايد، گاه است شخص با زنش صحبت مي‏دارد. بسيار بد است، نبايد پرده كسي را بي‏اذن او بلند كرد، نبايد درِ كسي را بي‏اذن او گشود. بلكه حالا كه پرده آويخته يا در را بسته، دردي دارد. پس بايد اذن گرفت و خبر كرد، پايي به زمين كشيد و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۲ *»

سرفه‏اي كرد و تنحنحي كرد. اگر گفتند بيايد بيايد، اگر گفتند نيايد نيايد. پس در اين شريعت مقدّسه پرده كسي را نبايد پاره كرد. از اين جهت اين‏گونه حدود را قرار داده‏اند. لكن باطن مملكت به اين شريعت اصلاح نمي‏شود. در اين شريعت قرار داده‏اند چهارشاهد عادل بايد شهادت بدهند در زنا كه ما ديديم به چشم خود مثل ميل في‏المُكحُلة. آيا ممكن مي‏شود براي هيچ زنايي همچو چيزي كه كسي به اين‏طور ببيند؟ ممكن نمي‏شود. وقتي كه نشد پس اين دروغ است، خواسته پرده بر روي مردم كشيده شود. پس مردم مي‏روند در خانه‏ها و در پرده‏ها هركار مي‏خواهند مي‏كنند. قرار داده دو شاهد بيايند شهادت بدهند اين غصب است. دو شاهد از كجا بيايد؟ كجا مي‏تواند بفهمد غصب است. دو شاهد بيايند بگويند ما ديديم فلان‏كس قفل خانه فلان را شكست. خواسته پرده دزد پاره نشود. همچنين ساير حدودي كه هست اين شهود را قرار داده‏اند فرموده به ظاهر اسلامِ مردم اكتفا كن. حتي آنكه قصّاب كه گوشت از او مي‏خري اگرچه ظن تو اين باشد كه بسم‏اللّه نمي‏گويد، چون نمي‏داني و يقين نداري بگو بازار مسلمين است و گوشت از او بخر. توي بازار چيزي دست كسي مي‏بيني اگرچه احتمال غصب در آن بدهي، بگو بازار مسلمين است و بخر.

باري، امثال اينها همه پرده ظاهرِ روي اسلام را اصلاح مي‏كند و به اينها باطن امور اصلاح نمي‏شود. لكن او ولي باطن و صاحب علم باطن است. مي‏آيد اين ملك را در ظاهر و باطن اصلاح مي‏كند. پس احتياجي به شهود ندارد. همين كه در خانه كسي زنا مي‏كند، مي‏فرستد او را مي‏آورند گردن مي‏زنند يا حدّ مي‏زنند. هر كاري كه مي‏خواهد مي‏كند. دوتا كه اين‏طور جاري شد ديگر زهره‏شير مي‏خواهد تخلّف كند، امن و امان مي‏شود ولايت. پس اين است كه آن بزرگوار ولي باطن است و احكام نبوّت ظاهره براي اين زمانهاست. كسي نگويد پس از اين‏قرار امام نسخ شريعت را مي‏كند، حاشا. شريعت از پيغمبر است و براي هر زماني شرعي مقرّر فرموده و به دست اوصياي خود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۳ *»

سپرده كه از فلان‏تاريخ تا فلان‏تاريخ حكم اين است، از فلان‏تاريخ تا فلان‏تاريخ حكم اين است و هكذا فلان‏وقت فلان‏چيز حلال است، فلان‏وقت فلان‏چيز حرام است. همه حلال حلال اوست، همه حرام حرام اوست. نشنيده‏اي كه ائمّه: هريك صحيفه‏اي دارند كه پيغمبر براشان نوشته و به دست اوصيا سپرده؟ امام زمان هم صحيفه خود را مي‏گشايد و احكامي كه رسول خدا او را به آن امر فرموده به مقتضاي آن عمل مي‏كند.

باري، امام وقتي ظاهر مي‏شود كه عالم قابل تكليف است، از اين جهت حدود تامّه بايد بر عالم جاري شود و در ظاهر و باطن امر اين شرع و دين بايد در عالم جاري شود. و از آنچه عرض كردم دانستيد كه اين دين اصلاح نخواهد شد، سياست تامّه نخواهد شد مگر ولي باطني بيايد و صاحب علم باطن باشد. كسي بيايد كه خودش عقل باشد. آيا مي‏داني عقل را چرا عقل گفتند؟ به جهت آنكه عقل، عقالي است به پاي شترِ طبيعتِ خلايق بسته. عقل پاي نفس امّاره و طبيعت را عقال مي‏كند به طوري كه نمي‏تواند حركت كند و آن بزرگوار عقل عالم است و عقال بر پاي طبيعت عالم است. بايد چنان كشفي كند كه نتوانند ديگر بپوشانند و اين نخواهد شد تا عالم را استعداد اين پيدا نشود. آيا نه اين است كه طفل طاقت حدود و تأديب ندارد؟ پس امام غايب خواهد بود و از پس پرده غيب به عالم نگاه مي‏كند تا ببيند عالم را كي طاقت تكليف هست و كي بنيه براي عمل پيدا شده، آنوقت ظاهر مي‏شود؛ اين يكي.

و يكي ديگر اينكه او از براي پاك كردن عالم است و براي اين است كه عالم را بر حق بدارد چنانكه نوح نبي خواست اهل عالم برحق باشند، ديد باوجود كافران و مشركان اين امر به انجام نمي‏رسد و مردم ممكن نيست به حق راه روند. به جهت آنكه مشركان و كفّار غلبه دارند. ديد چاره‏اي نيست بجز تنقيه عالم، نفرين كرد و طوفاني شد و جميع اوساخ را از عالم پاك كرد. آن وقت كه اخلاط پاك شد و صحيح شد، دعوت خود را به انجام رسانيد. چنين است امام۷ با اين اوضاعي كه برپاست و با اين دول

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۴ *»

باطله كه غلبه كرده‏اند ممكن نيست اقامه حق. امام اگر حالا بيايد جهاد بكند يا نكند؟ اگر نكند و دعوت كند، همان دو سه‏كلمه كه حرف زد او را خواهند كشت. و اگر جهاد كند و مغلوب بشود، او را خواهند كشت. اگر غالب بشود همه را بايد بكشد معالجه ندارد اين روي زمين مگر آنكه يك تنقيه كاملي بشود. پس امام صبر مي‏كند تا آن زمان كه در صلب كافر، مؤمن نماند و برسد به مقامي كه امّت نوح رسيدند كه لن يلدوا الاّ فاجراً كفّاراً آن‏وقت مي‏آيد مثل طبيب حاذق، مسهل شمشير را مثل فلوس بكار مي‏برد و اين عالم را تنقيه مي‏كند، مزاج عالم را از اين اخلاط فاسده و از اين اوساخ پاك مي‏كند. نمانَد در عالم كسي كه از او بايد تقيّه كرد، آن‏وقت مي‏توان دين را چنانكه هست بيان كرد. همينكه مزاج عالم صحيح شد، آن‏وقت اين شخص مرخّص مي‏شود كه آنچه مي‏خواهد بخورد، ديگر براي او خطري نيست. اما تا مريض است نمي‏تواند آنچه مي‏خواهد بگويد، آنچه مي‏خواهد بكند، آنچه مي‏خواهد بخورد، به هرجا مي‏خواهد برود؛ اما حالا در ايّام مرض است. و امّا بعد از آن كه ان‏شاءاللّه عالم تنقيه شد به اقسام مختلف چه به شمشير اعدا كه همه سيف‏اللّه‏اند، چه به شمشير امام، چه به طاعون، چه به وبا، چه به قحط و غلا و گرسنگي، به همه انواع تنقيه عالم را تنقيه مي‏كنند و پاك مي‏كنند و فرج آن است والاّ اين عالم با اين احوال، بنيه ظهور امام را ندارد. اين است كه در اين زمانها نقبا ممكن نيست ظاهر كنند خود را. چه بگويند؟ بگويند ما نقيبيم؟ محض اين اسم كه حاصلي ندارد. بگويند ما صاحب حكميم؟ اگر حكم نكنند كه چه حاصل از گفتن؟ اگر حكم بكند، حكم اوّل او را مي‏كشند نمي‏گذارند اين نفس بكشد. اگر كسي بگويد براي همه مردم نگويد، و اظهار نكند مگر براي يك‏خانواده، مي‏گويم مگر بزرگان مبعوثند بر يك‏خانواده؟ همچو چيزي نيست. آنها اگر مبعوث مي‏شوند و حكمي مي‏كنند براي قاطبه فرقه، براي همه شيعه حكم مي‏كنند وانگهي يك خانواده را تو چه مي‏داني كه براي آنها اظهار نكرده‏اند و آنها يقين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۵ *»

نكرده‏اند؟ اگر مي‏گويي من هم مي‏خواهم يقين كنم، مي‏گويم از تو مي‏ترسند. مثل آن سياهي كه طفلي را بر دوش داشت و آن طفل گريه مي‏كرد. آن سياه مي‏گفت مترس من همراه تو هستم. مي‏گفت من از خود تو مي‏ترسم. همچنين آنها از خود ماها مي‏ترسند، ماها قابل اصلاح نيستيم از اين جهت نقيب نمي‏تواند اظهار نقابت بكند و اگر حكم بكند و شمشير بكشد، اگر اين زمان شده چرا آقاي او بروز نمي‏كند؟ پس در اين زمانها نقبا نمي‏توانند اظهار نقابت خود را بكنند، نجبا نمي‏توانند اظهار نجابت نمايند. زمان زمان علماست، همين آيه خواندن و تفسير كردن، ديگر من شاء فليؤمن و من شاء فليكفر زياده از اين در اين زمان برپا نمي‏شود.

پس بعد از آني كه امام ظاهر شد در روز عاشورا و در روز نوروز كه در سال طاق است، در همچو وقتي مي‏آيد در مكّه تنها و هفت‏بز لاغر جلو خود انداخته، عصاي رسول‏خدا بر دست، نعلين رسول‏خدا در پا، بُرد رسول‏خدا بر دوش، عمامه زردي بر سر، هفت‏بز جلو انداخته از گردنه طوي داخل مكّه مي‏شود. به مكّه به اين حالت مي‏آيد وارد مسجد مي‏شود و اين حركتي كه مي‏فرمايد هريك اشاره است از براي اهل اشاره. اما عصا بر دست گرفته به اين معني كه منم مؤدِّب عالم، بزها را جلو انداخته به اين معني كه منم شبان عالم چنانكه در حديث مي‏فرمايد راعيكم الذي استرعاه اللّه امر غنمه فهو اعلم بمصالح غنمه جميع عالم رعيّت منند و بايد من ايشان را بچرانم و از گرگهاي شياطين كفّار و منافقين، آنها را نگاه مي‏دارم. و امّا عمامه‏زرد بر سر بسته به اين معني كه حيات عالم به واسطه من است چرا كه رنگ حيات در حكمت ثابت شده كه زرد است. يعني حيات عالم به واسطه من است، من آمده‏ام كه عالم را احيا كنم. امّا بز جلو انداخته زيرا كه در ميان اين چهارپاها از اين بز هوشيارتر نيست و شاخهاي تيز دارد، به كوه بالا مي‏رود، به درخت بالا مي‏رود، به ديوارها بالا مي‏رود. مي‏خواهد بگويد آن اصحاب من و آن خدّام من برّ و بحر عالم را پا مي‏زنند، هوشيارند،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۶ *»

زيركند، اسلحه ايشان كاري است اما اگر لاغرند،

اسب لاغرميان به كار آيد   روز ميدان نه گاو پرواري

به جهت آنكه مرتاضند، شبها رهبانند، روزها شير ژيانند، چنان مستعدّند و خفيف و سبك كه از هيچ چيز مبالات ندارند. به اين اشاره‏ها وارد مسجد مي‏شوند در وقتي كه خطيب خطبه مي‏خواند. مي‏رود خطيب را با عصاي موسوي مي‏كُشد آن را و بعيد نيست، منافات ندارد و بعد از آن مي‏رود در خانه كعبه تنها و مي‏ماند آن شب را در خانه كعبه تنها تا چون شب شد مردم خوابيدند جبرئيل نازل مي‏شود عرض مي‏كند دست مبارك خود را به صورت خود بكش كه خدا حكم را حكم تو قرار داد، امر را امر تو قرار داد، به وعده‏اي كه به‏شما داده كه شما را خليفه خود در روي زمين قرار داده امروز وفا كند. امام دست به صورت خود مي‏كشد و مي‏گويد الحمد للّه الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض و مي‏آيد بيرون و ندا مي‏كند به ندايي كه به جميع اطراف زمين مي‏رسد و بر او هيچ دشواري ندارد. مي‏فرمايد اي اصحاب من كه خدا شما را براي من ذخيره كرده، بياييد به سوي من. در يك طرفة العين جميع سيصدوسيزده‏نفر حاضر مي‏شوند و بعضي بر ابر سوار مي‏شوند، بعضي به طي‏الارض مي‏آيند تا جميعاً حاضر مي‏شوند. و نه اين است كه همه بايد از اطراف بيايند، اين علامات كه شد همه از اطراف مي‏كوچند و مي‏آيند خدمت امام. بسياريشان از اطراف مي‏آيند، بعضي ديگر در همان شعب مكّه حاضرند و منتظرند تا نداي او بلند شود. آنهايي كه پيشتر آمده‏اند و مي‏دانند، كه هستند. وانگهي كه پانزده‏نفرشان قوم موسايند كه ايشان را زنده كرده‏اند، هفت‏نفر اصحاب كهف و ابودجانه انصاري و مالك‏اشتر و سلمان‏فارسي حضور دارند، چندنفري هم اگر در اطراف مانده‏اند به جهت خدمتي، آنها هم در آن شب به يك طرفة العين آنجا حاضر مي‏شوند. در اين اثنا امر مي‏كند كه عمودي از نور از زمين بلند مي‏شود كه جميع اهل زمين آن را مي‏بينند. هر مؤمني در هر جايي كه هست آن نور را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۷ *»

مي‏بيند و خوشحال مي‏شود و مي‏داند امام ظاهر شده، بروز و ظهور كرده. هرجا مؤمني خواب است وقتي از خواب بيدار مي‏شود در زير سر خود رقعه‏اي مي‏بيند كه طاعة معروفة بايد اطاعت كنيد به طور معروف براي ولي زمان. اين رقعه را كه مي‏بينند، آن نور را كه مي‏بينند، آن علامات را كه ديدند ان‏شاءاللّه براي مؤمن شبهه‏اي نمي‏ماند. اگرچه امام فرمودند امام ظاهر نمي‏شود تااينكه دوازده‏علم ظاهر شود كه همه مردم را دعوت به سوي خود مي‏كند. يكي رايت امام است و باقي رايت هلاكت است. مفضّل گريه كرد، حضرت‏صادق فرمودند اين آفتاب را مي‏بيني؟ امر ما واضح‏تر از اين آفتاب است. حقيقتاً كدام امر اوضح از اين كه از آسمان ندا به اسم امام در عالم بلند مي‏شود؟ بلكه عرض مي‏كنم كه اگر انسان هيچ علامتي هم نديده باشد، واللّه رؤيت امام كافي است. هرگز در ملك خدا باطلي به حق مشتبه نشده بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق  جاءالحقّ و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقاً هرگز حق به باطل مشتبه نمي‏شود ولكن اهل باطل آن باطلي كه وسيله باطل خود قرار مي‏دهند و او را تقويت مي‏كنند، مي‏خواهند به حق مشتبه كنند و نمي‏شود.

باري، آن وقت آن بزرگوار دست مبارك خود را دراز خواهدكرد و از دست مبارك آن حضرت يد بيضا جلوه خواهد كرد و مي‏فرمايد هركه با من بيعت كند با خدا بيعت كرده انّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه و اوّل كسي كه بيعت مي‏كند با آن حضرت جبرئيل امين خواهد بود، بعد اصحاب او. و بعد از آن پشت مي‏دهد به خانه كعبه و مي‏فرمايد هركس مي‏خواهد نظر كند به آدم و شيث اينك منم آدم و شيث، هركس مي‏خواهد نظر كند به نوح و سام اينك منم نوح و سام، هركس مي‏خواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل اينك منم ابراهيم و اسماعيل، هركس مي‏خواهد نظر كند به موسي و يوشع اينك منم موسي و يوشع، هركس مي‏خواهد نظر كند به عيسي و شمعون اينك منم عيسي و شمعون، هركس مي‏خواهد نظر كند به محمّد و علي اينك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۸ *»

منم محمّد و علي، هركس مي‏خواهد نظر كند به حسن و حسين اينك منم حسن و حسين. و همچنين يك‏يك از ائمّه را مي‏شمرد و مي‏فرمايد هركس مي‏خواهد نظر كند به آن‏ها اينك منم؛ و واقعاً او است. آفتاب كه درمي‏آيد، از چشمه آفتاب ندايي مي‏آيد كه اينك مهدي آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين در مكّه ظاهر شده و اطاعت او را بايد بكنيد. مردم از اطراف مكّه جمع مي‏شوند مي‏آيند در مسجدالحرام  .   .   .   .   .

موعظه ناتمام است

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱۹ *»

«موعظه بيست‌وچهارم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز كلام منتهي شد به اينجا كه همه ائمّه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين به دار دنيا رجعت خواهند كرد. اوّل آنها حضرت‏سيّدالشهدا است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. اوّل امامي كه به دار دنيا رجعت مي‏كند حضرت‏امام‏حسين است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه با اصحاب كربلا كه هفتادويك نفرند با دوازده‏هزار صديق از شيعيان و مؤمنان به همراهي آن بزرگوار رجعت مي‏كنند و يازده‏سال با امام‏زمان خواهند بود. پس از آنكه امام‏زمان شهيد شد او مستقل مي‏شود در ملك دنيا و پادشاه مي‏شود و هست. بعد از هشت‏سال بعضي اختلال در عالم پيدا مي‏شود نظر به آنكه عالم هنوز پاك نشده. نه آن است كه در عهد امام‏زمان عالم بكلّي پاك شده، آن روز هم باز باطل هست ولكن مقهور و مغلوبند چنانكه در اين زمانها دولت حق و باطل هر دو هست و دولت حق مقهور است. همچنين در عهد امام‏زمان دولت حق غالب است، در همه‏جا حكم حكم اوست و امر امر اوست، نهايت اهل باطل تقيّه مي‏كنند والاّ هنوز

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۰ *»

باطل در عالم هست.

باري، بعد از آن هشت‏سال كه بعضي اختلال پيدا شد، حضرت‏امير صلوات‏اللّه و سلامه عليه رجعت مي‏فرمايند و اوست صاحب رجعتها. اين است كه مي‏فرمايد لي الكرّة بعد الكرّة پس يك دفعه رجعت مي‏كند بعد از هشت‏سال و مي‏ماند در اين عالم سيصدونه‏سال و امر سيدالشهدا را مضبوط مي‏كند و امر بلاد را محكم مي‏كند، بعد از آن باز شهيد خواهد شد. باز سلطنت سلطنت سيدالشهدا است و حكم حكم اوست تا چهارهزارسال يا شش‏هزارسال، يا ده‏هزارسال. بعد امامي پس از امامي بناي رجوع به دنيا را مي‏گذارد و هر امامي با دوستان او و اهل عصر او كه همه مطيع و منقاد او بوده‏اند رجوع مي‏كنند چنانكه خدا مي‏فرمايد يوم ندعو كلّ اناس بامامهم ما هر طايفه‏اي را به امامشان مي‏خوانيم. پس اهل هر عصري با امام خود محشور مي‏شوند و رجعت مي‏كنند و جميع كافراني كه در عصر هر امامي بوده‏اند آنها هم رجوع مي‏كنند. رجعت نمي‏كند در زمان رجعت مگر مؤمن محض و مگر كافر محض. و امّا مستضعفان از براي آنها رجعتي نيست، هستند در قبرهاي خود تا قيامت كبري. اين رجعت قيامت صغري است و قيامتي است كه خدا در قرآن مي‏فرمايد يوم نحشر من كلّ امّة فوجاً و امّا در قيامت كبري مي‏فرمايد و حشرناهم فلم‏نغادر منهم احداً در قيامت كبري جميع صاحبان ارواح جميع بني‏آدم، خواه مستضعف و خواه مؤمن محض و خواه كافر محض، جميعشان محشور مي‏شوند و جميع جنّيان همه طبقاتشان محشور مي‏شوند خواه مؤمن و خواه كافر و خواه مستضعفشان محشور مي‏شوند و جميع ملائكه محشور مي‏شوند و جميع حيوانات محشور مي‏شوند چنانكه خدا مي‏فرمايد و اذا الوحوش حشرت بلكه جميع نباتات محشور مي‏شوند. آنچه حقّي از كسي بر اوست يا حقّي از او بر كسي است، يا از انساني بر آنها حقّي باشد، يا از آنها بر انساني حقّي باشد بايد به صاحب حق برسد. جميع نباتات، جميع معدنيّات، جميع جماداتي كه نسبتي به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۱ *»

انساني دارند و جزاي انساني تعلّقي به آن دارد، يا از او حقّي بر انساني هست، يا از انساني حقّي بر اوست، يا از بعضي از آنها بر بعضي حق است، همه محشور مي‏شوند. دامان قيامت كبري وسيع است، درجاتش زياد است. در هر درجه‏اي، هر طبقه‏اي محشور مي‏شوند جزاي خود را از مالك يوم‏الدين مي‏گيرند و خداوند تقصير در مجازات احدي نمي‏كند و حق هر چيزي را ـ چيز مي‏گويم نه كس ـ حق هيچ چيز را خداوند تفريط نمي‏كند و حق هر چيزي را بر هركه هست مي‏گيرد و به او ادا مي‏كند. و امّا در رجعت، حشر كوچك است، نشر كوچك است و مؤمن محض مي‏آيد و كافر محض مي‏آيد. آنها كه مستضعفند، هنوز قابل رجعت نشده‏اند. مثَلي براي شما براي اين معني عرض كنم، آيا نمي‏بينيد در اين زمان مثلاً نطفه‏ها كه هستند اولاد مي‏شوند و از شكم مادر بيرون مي‏آيند ولكن سنگها هنوز اولاد نمي‏شود باشد. اين سنگها تا وقتي خاك شود و خاك باشد تا وقتي گياه شود و گياه باشد تا وقتي كسي آن را بخورد و چون بخورد آنرا نطفه شود و در رحم مادر ريخته شود، آن‏وقت آن نطفه اولاد شود. امّا اين نطفه‏اي كه حالا رسيده موسم اوست. حالا اين نطفه همين روزها تولّد خواهد شد اما ساير جمادات و گياههايي كه هستند، باشند در ملك خدا تا وقتي كه استعداد پيدا كنند. پس آناني كه مرده‏اند و ارواحشان از ابدانشان بيرون رفته، بدنهاشان پاك مي‏شود. درست كه پاك شد، روح در آنها مي‏دمد. اول بايد ببينيم براي چه مي‏ميرند. براي اين است كه مردم در اين دنيا جانهاشان آلوده است و بدنهاشان آلوده و اين جان آلوده با بدن آلوده براي دنيا خوب است و اما در برزخ آنها كه زنده نمي‏شوند جانهاشان پاك شده لكن بدنهاشان پاك نشده. اما در آخرت جانها پاك شده و بدنها پاك شده، همه زنده مي‏شوند. باز مثَل ديگر عرض كنم، هرگاه روي آفتاب را ابري گرفته باشد و آئينه‏اي هم روي زمين گذارده‏اند غباري گرفته باشد، آفتابي در آئينه پيدا نيست و هرگاه آئينه را في‏الجمله پاك كردي يا اينكه آفتاب ابر را از روي خود دور كرد، في‏الجمله عكس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۲ *»

آفتاب به روي آئينه مي‏افتد و هرگاه غبار را از روي آئينه بكلّي پاك كردي و از آفتاب ابر را برداشتي، عكس آفتاب در آئينه علانيه پيدا خواهد شد. همچنين است احوال اين دنيا و احوال برزخ و احوال آخرت. در دنيا جانها آلوده است و بدنها آلوده است، خداي حكيم مردم را مي‏ميراند و جان را از تن دور مي‏كند تا تن را پاكيزه كند و جان را هم پاكيزه كند. اگر هر دو پاكيزه شدند، هر دو به هم ميل مي‏كنند و دومرتبه زنده مي‏شوند و هرگاه يكي پاك شد و يكي پاك نشد، چون يكي پاك نشده به آن ديگري ميل نمي‏كند از اين جهت زنده نمي‏شود. اگر عوام درست نفهميدند، اگرچه همين‏قدر يك چيزي به قدر فهم خود فهميدند ولكن خواص بودند و فهميدند چه عرض كردم. حالا بعد از آني كه اين مسأله معلوم شد عرض مي‏كنم ناپاكيهاي بدنهاي مردم همه يكسان نيست كه همه در يك‏روز پاك شوند و همه در يك‏ساعت پاك شوند. آن كه آلودگي زياد دارد بايد زياده در برزخ بماند و عذاب بكشد تا پاك شود و آن كه آلودگي چنداني ندارد همچو كسي در برزخ چنداني عذاب نبايد بكشد تا پاك شود. هر وقت پاك شد جان او و بدن او اگرچه پيش از قيامت كبري باشد زنده خواهد شد. معني رجعت اين است كه بدنهاي مردم پاك مي‏شود و عالم پاك مي‏شود به قوّت تدبير امام‏زمان. و چون عالم پاك شود، بدنها پاك مي‏شود. بدنها كه پاك شد جان دومرتبه در بدن جلوه مي‏كند و مرده‏ها زنده مي‏شوند و برمي‏خيزند.

مقصود اين است كه اين عالم الان از معصيت معصيت‏كاران اين‏طور است. روز اوّلي كه خدا زمين را آفريد پاك و پاكيزه بود و مثل درّ تلألؤ داشت و مي‏درخشيد. بعد از آني كه قابيل هابيل را كشت و در زمين معصيت بسيار شد، اين زمين به اين كثافت شد و اين هوا به اين خرابي شد و اين آب به اين غلظت شد و دولت باطل مستمر شد. آناً فآناً عالم كثيف‏تر شد تا به اينجا كه مي‏بيني رسيد. آيا نمي‏بيني معصيت كه زياد شد هوا متعفّن مي‏شود و هوا كه متعفّن شد وبا مي‏افتد. معصيت كه زياد شد زمين فاسد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۳ *»

مي‏شود و زلزله‏ها مي‏افتد. معصيت كه زياد شد زمين فاسد مي‏شود، آب فاسد مي‏شود و محصولات فاسد مي‏شود. تخمي دوتخم و سه‏تخم بيشتر نمي‏شود. اينها همه از معاصي است كه همچو مي‏شود و هرگاه مردم معصيت نكنند بركات زياد مي‏شود، تخمي هزارتخم مي‏شود.

باري، پس هرچه معصيت زيادتر شد زمين فاسدتر مي‏شود، آب فاسدتر مي‏شود، آبشان مورث امراض مي‏شود، زمينشان شوره‏زار مي‏شود، زرعشان بعمل نمي‏آيد، بركت از زراعات برداشته مي‏شود، ابر بالا نمي‏آيد، باران نمي‏بارد، صاعقه‏ها بسيار مي‏شود، هوا فاسد مي‏شود، در آسمان آثار عظيمه پيدا مي‏شود، شهاب و ستاره‏هاي دُمدار و شاخدار در آسمان پيدا مي‏شود. جميع اينها به معصيتي است كه مردم مي‏كنند. وقتي كه امام‏زمان صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه آمد و عالم را پاك كرد از معصيت و احدي جرأت نكرد معصيت در روي زمين بكند و زمين پاك و پاكيزه شد، زمين بنامي‏كند اعتدال پيداكردن، آبها بنامي‏كند اعتدال پيداكردن، هوا اعتدال پيدا مي‏كند، آثار آسماني اعتدال پيدا مي‏كند، افلاك اعتدال پيدا مي‏كند، آسمان ملايمتر راه خواهد رفت چنانكه حديث دارد كه هرگاه دولت باطل غلبه كند خداوند عالم فلك را امر مي‏كند كه زودتر حركت كند تا آنكه دولت باطل زودتر بسرآيد و هرگاه دولت دولت حق شد خداوند فلك را امر مي‏كند كه آهسته‏تر حركت كند. آيا نشنيده‏ايد در زمان ظهور امام۷ روزي ده‏روز مي‏شود، يك‏روز آن بقدر ده‏روز امروز مي‏شود و افلاك در نهايت آرامي حركت مي‏كنند و به هيچ‏وجه فساد در زمين نمي‏ماند. به اين جهت بركات آسمان نازل مي‏شود، زرعهاي بسيار در زمين مي‏شود و مي‏ماند. زرع گرمسير در سرحد و زرع سرحد در گرمسير مي‏شود و دوام پيدا مي‏كند. گندم را درو مي‏كني مثل يونجه دومرتبه مي‏رويد، بار ديگر درو مي‏كني باز مي‏رويد، بار ديگر درو مي‏كني. و هكذا ميوه را مي‏چيني بار ديگر ميوه مي‏دهد، باز مي‏چيني بار ديگر ميوه مي‏دهد مثل بعضي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۴ *»

سيبها كه در سالي دومرتبه، سه‏مرتبه بار مي‏دهد. اينها نمونه است كه نشان مي‏دهد از آن روز. آن روز از درخت ميوه مي‏چيني بار ديگر مي‏رويد همچنين فساد در مزروعات ايشان پيدا نخواهد شد. فساد در حيواناتشان پيدا نخواهد شد، فساد در ابدانشان پيدا نخواهد شد. عمرها طولاني خواهد شد، همه به جهت اين است كه امام‏زمان منع مي‏كند معصيت را از زمين. اگر حالا هم مردم معصيت را ترك كنند، همان آثار ظاهر مي‏شود ولكن به جهت آنكه معصيت زياد شده و زياد مي‏شود، بركت از عالم برداشته شده. نمي‏فهمند بركت چه چيز است، نديده‏اند بركت را به جهت آنكه تا يادش مي‏آيد تخمي دوتخم و سه‏تخم بيشتر نديده، نهايتش همين است. ديگر نديده تخمي صدتخم، هزارتخم. همچنين اگر امروز بر طاعت مجتمع شوند مردم همين حالا خواهند يافت بركات آسمان و زمين را لو استقاموا علي الطريقة لاسقيناهم ماءً غدقاً . فبظلم من الذين هادوا حرّمنا عليهم طيّبات احلّت لهم محروم مي‏كند خداوند مردم را از طيّبات به جهت ظلمي كه مي‏كنند. حرام مي‏كند يعني نمي‏دهدشان. هر نعمتي كه از شما سلب مي‏شود به معصيتي است كه كرده‏ايد، امروز صحّت داري فردا سرت درد مي‏آيد به معصيت است. يك شاهي ضرر بر تو وارد مي‏آيد به معصيت است، اگر مهموم مي‏شوي براي چيزي، به معصيت است. من كه واللّه فكر مي‏كنم مي‏بينم براي ما اصلح از مداومت بر استغفار چيزي نيست به جهت مداومتي كه بر معصيت داريم، دائماً لازال در عصيان غوطه مي‏خوريم؛ پس براي ما چه بهتر از استغفار. از جميع اذكار، از جميع عبادات ما الزم است، بايد به اين مداومت كرد. پس در زمان امام‏زمان۷ كه معصيت نمي‏شود بركات آسمان و زمين نازل مي‏شود، زمين صاف مي‏شود، تخمي صدتخم و هزارتخم مي‏شود، در ميان مسجد كوفه از زمين چشمه شير و روغن بيرون مي‏آيد، حيوانات بي‏آفت مي‏شوند، قوّه‏ها زياد مي‏شود يك‏مرد قوّه چهل‏مرد پيدا مي‏كند. وقتي كه نيّت او قوي شد و طاعت كرد، قوّت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۵ *»

بدن او زياد مي‏شود. الان اگر كسي مداومت به طاعت كرد قوّت بدن او زياد مي‏شود به حدّي كه كارهاي عظيم مي‏تواند بكند. بعضي از اوليا فرمودند يك وقتي چنان قوّتم زياد شده بود كه اگر مي‏خواستم با دست خود درخت را از زمين بكَنم مي‏توانستم. پس اين ضعف مردم را كه مي‏بيني از معصيت و نافرماني بدان، مردم وقتي معصيت نكردند يك‏مردش قوّه چهل‏مرد پيدا مي‏كند، جميع لذّاتش بيشتر مي‏شود، عبادتش بيشتر مي‏شود. وقتي كه مدّتي بر اين گذشت و مستمر شد ـ و در زمان ظهور حضرت‏امام‏زمان مستمر مي‏شود ـ مي‏بيني زمين پاك و پاكيزه شد، مرضها و عرضها از زمين و آب و هوا بيرون مي‏رود، هر چيزي به حالت اصليش برمي‏گردد و همه مرضها از عالم پاك مي‏شود، عالم به حالت صحّت مي‏آيد. اين است كه آن‏وقت تكليفش ديگر تكليفي خواهد شد، علمش ديگر علمي خواهد شد. در آن روز دست مبارك خود را امام بر سر مردم مي‏گذارد ـ و لازم نيست به ظاهر بگذارند، ايشان عاجز نيستند كه هركس هرجا هست دست بر سر او گذارند. دستشان را روي سر يك‏نفر كه گذاردند، روي سر كلّ گذارده باشند ـ خلاصه دست خود را بر سر مردم مي‏گذارند، علم مردم زياد مي‏شود به طوري كه زن در خانه خود قضاوت مي‏كند و در آن روز وحي به مردم نازل خواهد شد، نه وحي رسالت و پيغمبري، بلكه وحي الهام به دلهاشان نازل مي‏شود، وحي خيرها به دلشان نازل مي‏شود مثل آنكه به دل مادر موسي نازل شد و اوحينا الي امّ موسي مادر موسي پيغمبر كه نبود، جبرئيل  كه بر او نازل نشده بود، پس اينكه مي‏فرمايد ما وحي كرديم به مادر موسي، يعني الهام كرديم. و همچنين الهام مي‏شود به مؤمنان در آخرالزمان اين است كه در انجيل مي‏فرمايد كه همه مردم در آخرالزمان پيغمبر مي‏شوند و شايد لفظ پيغمبر نبوده، بد ترجمه كرده‏اند لفظ ديگري بوده. مقصود اين است كه همه مردم عالم مي‏شوند، ملهم مي‏شوند به الهام خدا، همه خير و شر خود را خواهند دانست و اينها همه نيست مگر به واسطه اينكه طاعت خواهند كرد مردم، همه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۶ *»

مؤمن خواهند بود. و واللّه راحت در طاعت است، مپنداريد كه اگر بخواهيد طاعت كنيد به مشقّت و زحمت مي‏افتيد، چنين نيست.

چون اين كلمه بر زبانم جاري شد بد نيست اين را عرض كنم. مردم همچو مي‏دانند كه عبادت اين است كه آدم برود كنج مسجدي يا اطاق تاريكي و لازال نماز كند و دعا بخواند و گريه كند و خود را از همه‏كار واكند. نه، اين عبادت نيست. عبادت فرمان‏برداري است، همين كسب حلال شما اعظم عبادات شماست، به كسب حلال گوشت بدن تو حلال مي‏شود، نطفه ولد تو حلال مي‏شود. گوشت بدن تو و خون بدن تو كه حلال شد، روح تو حلال مي‏شود. روح تو كه حلال شد، ميل نمي‏كند مگر به حلال. وقتي كه گوشت و خون حرام شد و روح حرام شد، ميل نمي‏كند مگر به حرام و معصيتي كه مي‏شود و مردم مي‏كنند همه از اكل حرامي است كه مي‏شود. همه از اين لقمه‏هاي حرام است كه نطفه از آن بسته مي‏شود. پس ببين كسب حلال چقدر خوب است و عبادتي است كه از همه عبادات شما بهتر است. عرض كردم عبادت فرمان‏برداري است، سفر عبادت است، حضر عبادت است، خنديدن به روي برادران عبادت است، زيارت برادران مؤمن عبادت است، تحصيل علم عبادت است، اخلاق خوب، زن‏داري، بچّه‏داري، با زن و بچّه سلوك كردن، همه اينها عبادت است. هرچه را براي خدا و به اطاعت رسول خدا۹كردي، به آن‏طوري كه حلال است بر تو، اين مي‏شود عبادت. نه خيالتان برسد كه عابدان كسانيند كه يك گوشه مسجدي بيفتند و هي نماز كنند و هي دعا بخوانند و هي سرهم گريه كنند. حالا هركه همچو كرد اين عابد است؟ نه، اين عابد نيست بلكه او مخرّب است از براي دين خود. مي‏خواهم بدانم آن كه مي‏رود يك گوشه‏اي، دين خود را از كه مي‏گيرد؟ اگر مي‏گويد نبي است كه نبي نيست، اگر فقيه است فقيه كه نيست. فقيه هم محتاج به كتاب است، از كه ياد مي‏گيرد دين خود را؟ به قول مردكه حاج‏محمّدي بود به او گفته بودند نمازت را مي‏داني؟ گفته

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۷ *»

بود تا نستخينش را پيش مادرم ياد گرفته‏ام. حالا كنج مسجد نشست، نماز هم كرد، گريه هم كرد، زيارت اخوانش كو؟ رفتن مجلس علما كو؟ تحصيل علم او كو؟ زن‏داري او كو؟ بچّه‏داري او كو؟ پس آناني كه يك گوشه‏اي خزيده‏اند و هيچ كار نمي‏كنند، اينها فاسدند و مفسد و مخرّب دين خود. بلكه عرض مي‏كنم هركس خود را مشهور به اين‏گونه عبادات كند مرائي است. و اين را من از پيش خود نمي‏گويم، ائمّه فرموده‏اند. پس اين‏گونه كارها عبادت نيست، رياكاري است، سمعه است، زهدفروشي است. مردكه! هزار واجب را تو ترك مي‏كني به مداومت اين مستحب؟! طلب علم اعظم فرايض بود، تو آن را ترك كردي، خود را ذليل كردي كه ديگري نان به تو بدهد، خود را محتاج به صدقه كردي، خود را ذليل كردي. پس اينها نيستند عبّاد، عابد آن است كه جميع فرايض خدا را در جاي خود و در حدّ خود به عمل بياورد. اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه جهاد مي‏كرد، بازار مي‏رفت، مي‏آمد مجالس، ميهماني مي‏رفت. رسول خدا۹همين كار را مي‏كرد، ائمّه همين كار را مي‏كردند.

باري، در زمان امام مردم عبادت مي‏كنند، به جهت آنكه جهاد مي‏كنند عبادت است، كسب حلال مي‏كنند عبادت است، هركار مي‏كنند عبادت است. در آن زمان كه عبادت كردند، امتثال فرمان كردند، جميع دنيا صالح مي‏شوند و چون صالح شدند ترقّي مي‏كنند. آيا ترقّي نيست كه يك زرع در اوّل دولت بكنند و هي درو كنند و باز برويد؟ آيا ترقّي نيست كه در هوا مرض نباشد ابداً؟ در آب مرض نباشد ابداً؟ بدنها در نهايت نعامت و لطافت و صفا باشد؟ اين‏طور كه شد عالم پاك مي‏شود، وقتي كه عالم پاك شد، آن بدنهاي اموات كه در برزخ پاك شده و در غيب اين عالم هست، ابدان كه پاك شد ارواح مرده‏ها در بدنهاي مرده‏ها دومرتبه عود مي‏كند و رجعت مي‏كند به دار دنيا. ولكن بدن مؤمن خالص پاك مي‏شود در آن زمان و امّا مستضعفان بدنشان در روز قيامت پاك مي‏شود و تا آن روز روحشان و بدنشان را مي‏بايد هي پاك كرد تا چون

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۸ *»

قيامت شود، هردو پاك باشد؛ اين كه يكي.

يكي ديگر به زبان ظاهر آنكه خداوند هر قوهّ‏اي را كه در كسي قرار داده عبث قرار نداده. درست ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم. خداوند هر قوّه‏اي كه در چيزي قرار داده عبث قرار نداده، اين را براي فايده‏اي قرار داده. حالا كه براي فايده‏اي قرار داده، بايد اين قوّه بروز بكند. مثلاً انسان را قابل علم آفريده‏اند، مي‏بايد علم از او بروز كند. اگرنه چرا قابل علمش كرده‏اند؟ مي‏بايد از او بروز كند. از اين است كه چون انسان را قابل علم و ايمان خلقت كرده بود، پيغمبراني كه اسباب اين كارند كه بايد مردم را عالم كنند و مؤمن كنند آفريد تااينكه آنچه در اندرون مردم قابليّتي قرار داده براي بروزكردن، بروز كند و بي‏فايده نباشد. اين دنيا به جهت ناخوشيها و فسادي كه در آن هست و به جهت تنگي دنيا فايده‏اي كه در مؤمنان و قابليّت مؤمنان است از ايشان بروز نمي‏كند. تو دلت مي‏خواهد داناي به همه چيز باشي نمي‏تواني، مي‏خواهي مطالعه كني چشمت خراب مي‏شود و آب مي‏زند نمي‏تواني، مي‏خواهي نمازشب بكني نمي‏تواني، زكام مي‏شوي، نزله‏ات حركت مي‏آيد. خيلي چيزها مؤمن دلش مي‏خواهد اوضاع آن‏براي او فراهم نمي‏آيد. دلش مي‏خواهد هرساله به كربلا برود پول ندارد و نمي‏تواند برود. پس اين قابليّتها و نيّتهاي خير در اندرون مؤمن مانده. و همچنين نيّتهاي بد در اندرون كافر مانده، مي‏خواهد با اميرالمؤمنين محاربه كند اسبابش را ندارد، در عصر آن حضرت نيست. مي‏خواهد احباب آن حضرت را بكشد، دستش به آنها نمي‏رسد. مي‏خواهد با همه ائمّه محاربه كند، همه را بكشد، ميسّرش نمي‏شود، اسبابش فراهم نيست. پس خداوندعالم زمان رجعت را آفريده و وسعتي به آن داده و طولي به آن داده كه مؤمنان را بياورد در زمان رجعت و آنچه قابليّتشان اقتضا مي‏كرده و در اين دار دنيا نتوانسته‏اند آن را بكنند، در آن زمان بتوانند بعمل بياورند و آنچه كافر دلش مي‏خواهد و قابليّت او را دارد و نتوانسته اسبابش در رجعت فراهم آيد، فرصت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲۹ *»

داشته باشد، دستش برسد و بكند آنها را. از اين جهت خداوند براي همين رجعتي قرار داده كه مؤمن جميع آنچه آرزو دارد، جميع آنچه را قابليّت دارد آن روز خواهد يافت و به آن خواهد رسيد. كافر هم در آنجا به مطلب خود خواهد رسيد، آنچه در اندرون خود از قابليّتهاشان بالقوّه داشتند بعمل خواهند آورد. حالا كه عمل آوردند در قيامت‏كبري آنچه كرده‏اند جزاش حاضر است و به او مي‏دهند. اگر در اندرون من مثلاً هزارزيارت كربلا بوده نتوانسته‏ام بكنم، حالا كه نكرده‏ام اين هزارزيارت كربلا را، در قيامت از كجا به من مي‏دهند؟ آيا بايد آنچه در قابليّت من هست به من بدهند، پس در رجعت بايد بكنم تا در قيامت به من بدهند. پس در قيامت به مؤمن آن‏قدر جزاي خير مي‏دهند كه هيچ چشمي نديده باشد و هيچ گوشي نشنيده باشد. در اين دار دنيا بسا آنكه آن كار را نكرده است ولكن بنيّاتهم خلّدوا آنچه در نيّت دارد در رجعت خواهد كرد و آنچه در رجعت كرده است در آخرت خواهد يافت. پس زمان رجعت زماني است كه عالم پاك و پاكيزه خواهد شد و امامان رجوع خواهند كرد با مؤمنان عصر خود و كافران عصر خود. همه ائمّه رجعت خواهند كرد تا آخر همه ائمّه، حضرت‏امير صلوات‏اللّه عليه به دنيا خواهد آمد و حضرت‏امير كه آمد ساير ائمّه كوچك و مطيع و منقاد اويند و جميع مؤمناني كه از اوّل دنيا تا آن روز بوده‏اند همه مي‏آيند و مطيع و منقاد اويند و جميع كافراني كه از اوّل دنيا تا آن روز بوده‏اند همه مي‏آيند و مطيع و منقاد شيطان مي‏باشند. دو قشون آراسته مي‏شود كه از عهد حضرت‏آدم تا آن روز همچو قشوني آراسته نشده، در روحا كه نزديك فرات است، آنجايي كه حالا حلّه مي‏گويند در غربي فرات، در غربي حلّه منشأ و مبدء اين دعوا از آنجا مي‏شود والاّ اين دو صف كشيده شده است الي‏ماشاءاللّه. كسي اگر ذكاوتي داشته‏باشد و ملتفت اين بشود كه اين‏همه لشگر كجا جنگ مي‏كنند، مي‏گويم عرض كردم عالم رجعت وسعتي عظيم پيدا خواهد كرد الي‏ماشاءاللّه. پس صفها كه آراسته شد مي‏ايستند اين دو طايفه و با يكديگر جنگ مي‏كنند تا اينكه قدري

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۰ *»

از مؤمنان در فرات مي‏ريزند. در اين اثنا مي‏بينند ابري آمد و نور خدا در آن ابر است هل ينظرون الا ان‏يأتيهم اللّه في ظلل من الغمام والملائكة و پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه آمد و در دست او حربه‏اي است از آتش. همينكه شيطان پيغمبر را مي‏بيند مي‏گريزد، لشگر او مي‏گويند كجا مي‏گريزي؟ ما حالا فتح مي‏كنيم. شيطان مي‏گويد من چيزي مي‏بينم كه شما نمي‏بينيد. در اين هنگام رسول‏خدا مي‏رسد و يك حربه بر او مي‏زند و از آن حربه آتشي در وجود شيطان مي‏افتد كه آن آتش جميع قشون او را مي‏سوزاند و تمام مي‏كند. آن‏وقت مادّه فساد و آن فتيله فساد از عالم برداشته مي‏شود، جميع كفّار زايل مي‏شوند، جميع حيوانات حرام‏گوشت زهري هلاك مي‏شوند، جميع گياههاي بد زهري از دنيا تمام مي‏شود و آن‏وقت دولت حق خالص مي‏شود. و امّا پيش از كشته شدن شيطان، هنوز در دنيا هست آثار ظلمت و آن‏وقت دنيا خالص محض خواهد شد. ببين آن‏وقت چه خبر خواهد شد! ببين بركات آسمان و زمين چه خواهد كرد! اگر مؤمني از خداوند عالم هزار همسر دنيا بخواهد، في‏الفور مستجاب مي‏شود. از براي حضرت‏امام‏حسين صلوات‏اللّه‏عليه قبه‏اي در كربلا نصب مي‏كنند كه يك ركن او در هجر است كه نزديكي لحسا و بحرين است و يك ركن او در صنعا است و يك ركن او در نجف اشرف است و يك ركن او در طيبه است كه مدينه باشد و در او قنديلها و شمعهاي مكلّل به جواهر است. معلوم است همچو قبه‏اي مال اين دنيا نيست، اوضاع عالمي ديگر است. چون كار به اينجا رسد از پسِ كوفه جنّتان مدهامّتان ظاهر مي‏شود و مؤمنان اكل ايشان از جنّت مي‏شود. زمين زميني مي‏شود كه احتياج ندارند مردم به آفتابي و به ماهي، شب و روزشان يكسان مي‏شود، هريكي از مؤمنان هزارسال عمر مي‏كند و هزارپسر از نسل خود مي‏بيند هر سالي يك پسر. در آن روز مؤمن جامه براي طفل خود مي‏دوزد و در كوچكي همراه طفل بزرگ مي‏شود و بلند مي‏شود و قوّه ناميه از او زايل نمي‏شود. براي همه زمين قوّه ناميه هست، قوّه حيات هست. سنگ قوّه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۱ *»

ناميه دارد، حيات دارد. ندا مي‏كند مؤمن مرغ را از هوا، مي‏آيد او را مي‏گيرد، مي‏كُشد، كباب مي‏كند، مي‏خورد، استخوانهاي او را بالاي يكديگر مي‏چيند، مي‏گويد بپر به اذن خدا. آن مرغ پرواز مي‏كند و مي‏پرد. زرع دائم ايستاده است. مؤمن جامه خود را به هر رنگ كه بخواهد مي‏شود. وضع، ديگر وضعي است و از قدرت خدا هيچ بعيد نيست. ديگر اين زمان نيست كه كارش به اين سختي باشد كه دولتش دولتي باشد مثل دولت انگليس يا دولت اُرُس. اين اوضاع برچيده خواهد شد. براي اين دولتها خدا آسمان را سرپا نكرده و زمين را خلق نكرده. خدا خلق نكرده آسمان و زمين را براي خوردن و تغوّط‏كردن فرنگي، خلق نكرده آسمان و زمين را براي خوردن و تغوّط كردن ارس بلكه ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون آن‏وقت غايت ايجاد معلوم مي‏شود، حاصل ايجاد به دست مي‏آيد.

خلاصه، بعد از آني كه رسول خدا۹ به زمين آمد، رسول خدا پادشاه و مالك‏الملك مطلق است و بر تخت مي‏نشيند و ائمّه طاهرين صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم‏اجمعين بر دور او جمع مي‏شوند. بناي شكوِه و شكايت از طاغيان عصر خود را مي‏گذارند و براي رقّت دلتان گاهي مثَلي عرض كرده‏ام كه اگر يك پادشاه عالي‏مقامي از ملك خود چندي غايب شود و دشمنان آن پادشاه با اهل و عيال او و اولاد او ظلمها و ستمها كرده باشند، در خزينه و دفينه او افراط و تفريطها كرده باشند و آن پادشاه برگردد به سر مملكت خود ببيند چگونه زن و بچّه و اهل و عيال و غلام و كنيز او شكايت در پيش او مي‏كنند، چه خواهند گفت و چگونه شكايت خواهند كرد؟ و فرمودند كه روشن مباد چشمي كه بشنود اين حكايت را و گريان نشود. اوّل كسي كه به شكايت برمي‏خيزد حضرت فاطمه۳ است و شكايت كند آنچه به او رسيده است از ابي‏بكر و عمر و گرفتن فدك از او و حجتهايي كه بر ايشان اقامه كرده بود و آنكه عمر گفت بياور اي فاطمه آن صحيفه‏اي را كه گفتي پدرت نوشته است براي تو، و آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۲ *»

حضرت بيرون آورْد و عمر آن صحيفه را گرفت و گشود ميان مهاجرين و انصار و قريش و ساير عرب و آب دهن نجس خود را بر آن انداخت و دريد آن را. و حضرت‏فاطمه گريه كرد و برگشت نزد قبر رسول‏خدا گريه‏كنان و محزون و مضطرب و شكايت كرد به قبر پيغمبر آن اوضاع را. و عرض خواهد كرد فاطمه قصّه ابوبكر را و فرستادن خالدبن‏وليد و قنفذ و عمر را و جمع‏كردن مردم را به جهت اخراج علي‏بن‏ابي‏طالب۷از خانه به سوي بيعت ابي‏بكر در سقيفه بني‏ساعده و مشغول بودن اميرالمؤمنين را به امر زنان پيغمبر و جمع كردن قرآن و اداكردن قرضهاي پيغمبر و وعده‏هاي او، و آن هشتادهزار درهم بود كه هرچه حضرت‏امير از تازه و كهنه داشت فروخت و آنها را اداكرد. و عمر گفت بيرون بيا ياعلي به سوي آنچه مسلمانان بر آن اجماع كرده‏اند والاّ تو را مي‏كشم. و قول فضّه را كه جاريه فاطمه بود كه حضرت‏امير مشغول است به جمع كردن قرآن و حق مال اوست اگر انصاف دهيد و جمع‏كردن هيمه را بر در خانه از براي سوختن خانه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و زينب و امّ‏كلثوم و فضّه و روشن كردن ايشان آتش را بر درخانه و بيرون آمدن فاطمه را به سوي ايشان و خطاب كردن او را به ايشان از پشت در كه ويحك ياعمر اين چه جرأت است بر خدا و رسول؟ مي‏خواهي قطع نسل او را بكني از دنيا و خاموش كني نور خدا را؟ و خدا نور خود را تمام خواهد كرد. و نقل كند راندن عمر آن حضرت را و گفتن عمر را كه بس كن اي فاطمه كه محمّد حاضر نيست و ملائكه به امر و نهي نمي‏آيند و علي هم نيست مگر مثل يكي از مسلمانان. هريك را مي‏خواهي اختيار كن يا علي بيرون آيد يا همه را بيرون مي‏كنيم. پس فاطمه فرمود گريه‏كنان خدايا به تو شكايت مي‏كنم نبودن پيغمبرت را و مرتد شدن امّت او را و گرفتن حقّمان را كه در كتاب خود قرار دادي. پس عمر گفت بس كن اي فاطمه از حماقت زنان، خدا نبوّت و خلافت را از براي شما جمع نمي‏كند و حضرت در را گرفت و قنفذ دست ملعون خود را داخل كرد كه در را باز كند، عمر با

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۳ *»

تازيانه زد بر بازوي فاطمه كه مانند بازوبندي سياه شد و در را با پاي خود زد كه در باز شد و به شكم آن حضرت خورد و ايشان حامله بودند به محسن شش‏ماهه. و نقل كند ساقط‏كردن آن طفل را و هجوم عمر و قنفذ لعنهمااللّه را و سيلي‏زدن روي مباركش را به طوري كه گوشواره‏هاي او از زير مقنعه ظاهر شد و ايشان صدا به گريه بلند كردند و مي‏فرمودند واابتاه وارسول‏اللّه دختر تو فاطمه را تكذيب مي‏كنند و او را مي‏زنند و طفل او را مي‏كشند در شكمش. و نقل كند بيرون آمدن اميرالمؤمنين را از اندرون خانه با چشمهاي قرمز با دستهاي برماليده تا آنكه آمدند و انداختند جامه خود را بر فاطمه و او را به سينه خود چسبانيدند. و نقل كند گفتن حضرت‏امير را كه اي دختر رسول‏خدا، دانستي كه خدا پدرت را مبعوث كرده بود كه رحمت بر عالمين باشد. پس خدا را ملاحظه كن و مقنعه از سر مگير و پيشاني خود را به آسمان بلند مكن كه واللّه اي فاطمه اگر چنين كني، نگذارد خدا كسي را بر زمين كه شهادت دهد كه محمّد رسول‏خداست و نه موسي و نه عيسي و نه ابراهيم و نه نوح و نه آدم و نه جنبنده‏اي كه راه برود بر زمين و نه پرنده‏اي در آسمان مگر آنكه هلاك كند آن را. پس فرمود ياابن‏الخطّاب واي بر تو از امروز و بعد از امروز، بيرون رو از خانه من پيش از آنكه شمشير بكشم و تا آخر اين امّت را فاني كنم. پس عمر بيرون رفت و خالد و قنفذ و عبدالرحمن پسر ابوبكر لعنهم‏اللّه همه بيرون رفتند و حضرت‏امير فرياد كردند فضّه را كه اي فضّه! خاتون خود را متوجّه باش كه فرزند خود را سقط مي‏كند و در را بستند. پس ساقط كرد محسن را، پس حضرت‏امير فرمودند كه اين فرزند ملحق مي‏شود به جدّش رسول خدا۹ و شكوه خواهد كرد به او. و قصّه كند برداشتن اميرالمؤمنين۷ ايشان را در شب با حسن و حسين و زينب و امّ‏كلثوم و بردن به سوي خانه‏هاي مهاجرين و انصار كه متذكّر كنند ايشان را به خدا و رسول و عهدي كه كردند در بيعت خدا و رسول و با او بيعت كردند در چهار جا در حيات رسول خدا و سلام كردن ايشان بر او به اميرالمؤمنيني در جميع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۴ *»

آن مقامات. و همه وعده مي‏كردند كه او را نصرت كنند فردا، و چون صبح مي‏شد همه باز مي‏نشستند. پس شكايت كند حضرت‏امير۷ محنت عظيمه را كه به آن ممتحن شدند بعد از پيغمبر۹ و مي‏گويد قصّه من مثل قصّه هارون بود با بني‏اسرائيل و قول من مثل قول او بود از براي موسي كه گفت ياابن‏امّ انّ القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني فلاتشمت بي الاعداء و لاتجعلني مع القوم الظالمين يعني اي برادر بدرستي كه قوم مرا خوار شمردند و نزديك بود مرا بكشند، پس دشمنان را به شماتت من مدار و مرا با ظالمان همراه مكن. پس صبر كردم به جهت طلب اجر و تسليم كردم از روي رضا و حجّت بر ايشان قائم بود در مخالفت من و شكستن ايشان عهد مرا كه عهد گرفتي از ايشان يارسول‏اللّه و متحمّل شدم يارسول‏اللّه آنچه را كه متحمّل نشد وصي پيغمبري تا اينكه كشتند مرا به ضربت عبدالرحمن‏بن‏ملجم لعنه‏اللّه و خدا آگاه بود به شكستن ايشان بيعت مرا. و قصّه كند خروج طلحه و زبير و عايشه را به سوي مكّه به عزم حجّ و عمره در ظاهر و رفتن ايشان را به بصره و بيرون رفتن خود را به سوي ايشان و متذكّر كردن خود ايشان را به خدا و رسول و آنچه رسول آورده بود. پس برنگشتند از ضلالت خود تا آنكه خدا مرا نصرت بر ايشان داد تا اينكه ريختم خون بيست‏هزارنفر از ايشان را و هفتاددست قطع كردم كه به مهار شتر عايشه چسبيده بودند و در هيچ جنگي سختي آن‏قدر نديدم، از همه جنگها شديدتر بود پس صبر كردم چنانكه خدا مرا مؤدّب كرده بود كه فرمود اصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل و فرمود اصبر و ما صبرك الاّ باللّه و ظاهر شد تأويل اين آيه كه خدا نازل كرده بود در امّت تو بعد از تو كه و ما محمّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن‏يضرّ اللّه شيئاً و سيجزي اللّه الشاكرين يعني نيست محمّد مگر رسولي كه پيش از آن رسولان گذشته است. آيا اگر بميرد يا كشته شود برمي‏گرديد از دين؟ و كسي كه برگردد ضرر نمي‏رساند به خدا و خدا جزا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۵ *»

دهد شاكران را كه به دين بچسبند و دست برندارند.

پس برمي‏خيزد حسن۷ نزد جدّش و عرض مي‏كند ياجدّاه بودم من با اميرالمؤمنين در دار هجرت او به كوفه تا آنكه شهيد شد به ضربت ابن‏ملجم لعنه‏اللّه پس وصيّت كرد مرا به آنچه تو او را وصيّت كرده بودي و رسيد به معاويه ملعون خبر قتل پدرم پس فرستاد زياد ملعون را به سوي كوفه با صدوپنجاه‏هزار قشون و امر كرد كه من و برادرم حسين را با ساير برادران و اهل‏بيت و شيعيان و دوستان ما را بگيرند و بيعت از ما بگيرند و اگر يكي از ما بيعت نكنيم گردن ما را بزنند و سرش را نزد او فرستند. پس چون اين را دانستم از خانه بيرون آمدم و داخل مسجد كوفه شدم و خطبه خواندم و از ايشان ناصر و معين خواستم. همه ساكت شدند مگر بيست‏نفر كه برخاستند و گفتند ياابن‏رسول‏اللّه ما مالك نيستيم الاّ جانهاي خود را و شمشيرهاي خود را. اينك ما در خدمت تو ايستاده‏ايم، مطيع امر تو هستيم. پس به راست و چپ نظر كردم احدي را غير از ايشان نديدم. گفتم به جدّم اقتدا مي‏كنم كه سي‏ونه‏نفر اصحاب داشت و امرش را پنهان كرد و چون چهل‏نفر شدند امرش را ظاهر كرد. اگر چهل‏نفر ناصر داشته باشم با ايشان جهاد مي‏كنم و از منبر به زير آمدم و از كوفه بيرون رفتم به سوي مدينه. و خبر آمد كه معاويه قشون به اطراف فرستاده و مردم و زنان و اطفال را بي‏سبب كشته، جمعي را به دعوا فرستادم و به ايشان گفتم كه مي‏رويد و اطاعت معاويه را خواهيد كرد و چنان شد، رفتند و با معاويه ساختند.

پس برخيزد داهيه عظمي و مصيبت كبري حسين۷ در حالتي كه به خون خود خضاب باشد با آنها كه با او كشته شدند. پس چون ببيند رسول خدا ايشان را گريه كند و گريه كنند اهل آسمان و زمين از گريه پيغمبر. و فاطمه صيحه‏اي زند پس به تزلزل آيد زمين و آنچه بر زمين است و بايستد اميرالمؤمنين و حسن از راست او و فاطمه از چپ او و حسين بيايد پس رسول خدا او را به بغل گيرد و بگويد ياحسين فداي تو شوم،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۶ *»

چشم تو روشن باشد و چشم من به تو روشن شود. و از دست راست حسين۷حمزه اسداللّه بايستد و از چپ جعفرطيّار بايستد و خديجه بيايد محسن را برداشته و فاطمه بنت‏اسد بيايد گريه‏كنان. مفضّل گويد حضرت‏صادق گريست تا آنكه محاسن شريفش به اشك چشمش تر شد پس فرمود هيچ چشمي روشن مباد كه گريه نكند نزد اين شكايت و مفضّل گريست گريه طولاني. پس عرض كرد گريه چقدر ثواب دارد؟ فرمودند بي‏نهايت اگر از مُحِقّ باشد. پس شكايت مي‏كند تشنگي خود و اهل‏بيت و اطفال كوچك خود را و كشته شدن ياران و برادران و فرزندان خود را و اينكه دعوت كرد آنها را به خدا و از او نپذيرفتند و او را با لب تشنه و شكم گرسنه از قفا سربريدند و اينكه سر او را به نيزه جفا بلند كردند و اينكه بدن او را پامال سم اسبان نمودند و عيال و اولاد و زنان و اطفال و كنيزان و دختران او را اسير كردند و در شهرها و بيابانها آنها را گردانيدند و آنها را در مجلس يزيد شراب‏خوار بردند و دختران او را خواهش كنيزي كردند؛ و باقي مصيبتها را همه را عرض مي‏كند.

مفضّل عرض كرد يا مولاي ديگر چه خواهد شد؟ فرمود فاطمه مي‏گويد خدايا وفا كن به وعده خود در خصوص ظالمان و غاصبان من و كساني كه مرا زدند و شربت مرگ اولاد مرا به من چشانيدند. پس ملائكه هفت‏آسمان و حاملان عرش و سكّان هوا و هركس در دنياست و هركس زير طبقه‏هاي زمين است بر آن حضرت گريه كند و صيحه زند و فرياد كند به سوي خدا. پس احدي از كشندگان و ظالمان و راضيان به مصيبت ما نماند مگر اينكه آن روز كشته شوند هزاربار.

تا اينكه فرمودند مي‏ايستد جدّم علي‏بن‏الحسين و پدرم باقر و شكايت كنند به سوي جدّشان از آنچه به ايشان كردند، پس من بايستم و شكايت كنم به سوي جدّم از آنچه منصور با من كرده، پس بايستد پسرم موسي و شكايت كند به سوي جدّش از آنچه رشيد با او كرده، پس بايستد علي‏بن‏موسي و شكايت كند به سوي جدّش از آنچه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۷ *»

مأمون با او كرده، پس مي‏ايستد محمّدبن‏علي و شكايت مي‏كند از آنچه مأمون با او كرده، پس مي‏ايستد علي‏بن‏محمّد و شكايت مي‏كند به سوي جدّش از آنچه متوكّل با او كرده، پس مي‏ايستد حسن‏بن‏علي و شكايت مي‏كند به سوي جدّش از آنچه معتزّ به آن كرده، پس مي‏ايستد مهدي سَمِي جدّش و پوشيده است پيراهن رسول‏خدا را كه آلوده است به خون رسول‏خدا روزي كه پيشاني او را شكستند و دندان مبارك او را شكستند و ملائكه گرد او را گرفته‏اند تا پيش روي پيغمبر بايستد. پس عرض كند ياجدّاه مرا براي امّت وصف كردي و دلالتشان كردي بر من و نسب مرا بيان كردي و اسم و كنيت مرا گفتي و امّت انكار كردند و گفتند متولّد نشده و نبوده و كجا بوده و كي بوده و كجا مانده است و پدرش مُرد و اولاد نداشت، و اگر صحيح بود اين‏قدر تأخير نمي‏افتاد. پس صبر كردم به جهت طلب اجر.

امّا چون نوبت شكايت به خدّام و نوكران ائمّه انس و جان رسد ما را هم شكايتي است و شكايت ما آن است كه مي‏ايستيم و عرض مي‏كنيم كه يارسول‏اللّه ما واقع شديم در زماني كه از غيبت مولاي ما نهصدسال و كسري گذشته بود و بكلّي مردم سيرت تو و ائمّه بعد از تو را فراموش كرده بودند و امام خود را كأن‏لم‏يكن انگاشته بودند و ظالمان و منافقان و فاسقان دنيا را محض وجود خود انگاشته بودند و ظالمان مسلّط بر جان و مال و عِرض مردم شده بودند و همه اسير در دست ايشان بودند و جميع امّت هوي و هوس خود را اله خود قرار داده بودند و دنيا را قبله خود و نفاق را شريعت خود قرار داده بودند و اطفال از اوّل سن به تحصيل دنيا و طلب آن و ايثار آن بر آخرت بارمي‏آمدند و علم و دين و شرع از ميانه گم و عداوت و شقاق و نفاق در ميانه مردم منتشر بود و اهل جميع ملّتها را مردم محترم‏تر از مسلم مي‏داشتند و حمايت از آنها بيشتر مي‏كردند و قواعد و قوانين موافق ساير ملل در ميان خود گذارده بودند و احكام به طور آنها جاري مي‏شد و سنّت تو مرغوبٌ‏عنها بود و علانيه ترجيح قواعد آن ملل را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۸ *»

بر ملّت تو مي‏دادند و بالطبع مردم مايل به آنها بودند و علما برطرف شده بودند و اگر در هر ولايتي چند نفري مانده بودند همه همّت خود را طلب دنيا و تقرّب به حكّام جور قرار داده بودند و قضاوت را وسيله اموال و ملك دنيا قرار داده بودند و احكام را به حسب صرفه و صلاح خود جاري مي‏كردند و ذكر آل تو و دين تو از ميان رفته بود. پس با تنهايي و بي‏كسي و بي‏ناصري در ميان قوم برخاستيم و دست از جان و مال و عزّت و آبرو برداشته متصدّي بيان فضايل تو و آل تو شديم و در شب و روز به نوشتن و گفتن براي عوام و خواص علي‏الاتّصال در نشر فضايل شما كوشيديم. پس كساني كه در ميان امّت، خود را عالم ناميده و قاضي قرار داده بودند به عداوت ما برخاستند و در صدد ايذاي ما برآمدند و كاغذها به اطراف بلاد نوشتند و يكديگر را وصيّت كردند به قتل و سبي و اذيّت ما، و ما چندنفر و بعضي از امّت ضعيف را كه نصرت ما مي‏كردند در هر گوشه و كنار بقدر امكان اذيّت كردند و ما را نجس و مرتد خواندند و كافر شمردند و بر منبرهاي تو برآمدند و نقص براي تو و اهل‏بيت تو اثبات كردند و متمسّك به هر شبهه‏اي شدند و بر امّت ضعيف عوام امر را مشتبه كردند تا جمعي از ايشان را از دين تو مرتد كردند و منكر فضايل تو و اهل‏بيت تو گرديدند و اثبات عجز و جهل و سهو براي تو كردند و ما بر همه اينها صبر كرديم و دست از كار خود برنداشتيم و متحمّل هرگونه محنت و مصيبت شديم. حتّي آنكه شكوه ما را به سلاطين سنّي كردند و به ايشان كتاب ما را نمودند و گفتند اينها عمر را لعن مي‏كنند تا آنكه در صدد قتل ما برآيند. و همچنين علي‏الاتّصال استشهادها تمام كردند و نزد سلاطين فرستادند و ما را متّهم كردند به بدعتها و بي‏دينيها و سركشي با سلاطين و طلب دنيا و رياست، كه شايد سلاطين درصدد قتل و نهب و اسيري ما برآيند و خدا همه اينها را از ما دفع كرد به بركات شما. و به اينها اكتفا نكردند تا آنكه خود آن قاضيان در هر قضيّه‏اي كه يك‏طرفش يكي از ما بود حكم را عمداً بر طرف خلاف كردند و به اين‏واسطه املاك و زنان و خانه‏هاي ما را از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳۹ *»

دست ما ربودند و شهادت ما را رد كردند و اگرچه از طرف ما سيّدقرشي بود، سياه حبشي را بر ماترجيح دادند و حكم از جهت آنها كردند و براي ما پيغام مي‏دادند كه فضايل آل‏محمّد را نگوييد و مردم را گمراه مكنيد و خود بر منبر برمي‏آمدند و اثبات نقص براي شما مي‏كردند و به انواع لعن و تهمت و غيبت ما را آزار مي‏كردند. حتي آنكه در ميان مسلمين بالاي منبر رفتند و گفتند كه محبّت اميرالمؤمنين زيادش حرام است، پيغمبر فرموده است خيرالامور اوسطها و به جهت انكار ما، انكار كتاب و سنّت را كردند. و به ايشان گفتيم كه اگر كتاب و سنّت خلاف رأي شما باشد چه مي‏كنيد؟ گفتند كتاب و سنّت را ترك مي‏كنيم و رأي خود را مي‏گيريم و اين سخن را صريح و علانيه گفتند. و اگر به ولايتي ديگر به جهت نشر امر شما رفتيم، به يكديگر نوشتند كه اينها را راه ندهيد و درِ مسجدها را به روي ما بستند و پيغام دادند كه در ولايت ما اين فضايل را نگوييد و خود علي‏الاتّصال خود را عامل احكام كردند و بر هواي حكّام احكام جاري كردند و چون ما چنين نكرديم حكّام از ما بدمظنّه شدند و عداوت ما را ورزيدند.

اللهمّ انّا نشكو اليك فقد نبيّنا و غيبة وليّنا و كثرة عدوّنا و قلّة عددنا و شدّة الفتن بنا و تظاهرالزمان علينا فصلّ علي محمّد وآل‏محمّد وانتقم ممّن ظلمنا و قهرنا و اذلّنا و خذلنا. پس خدا بكند در آن روز آنچه را كه بخواهد، چنانكه ان‏شاءاللّه عمّاقريب خواهيد ديد.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۰ *»

«موعظه بيست‌وپنجم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز سخن منتهي شد به آنجا كه حضرت‏پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه به دار دنيا رجعت مي‏فرمايند و آن سن و آن‏وقت از براي عالم به منزله چهل‏سالگي است كه عقل عالم كامل شده به منتهاي كمال خود مي‏رسد و چون عقل به منتهاي كمال خود مي‏رسد جميع شهوتها و عادتها و غضبها و طبيعتهاي نفسانيّه و اقتضاهاي نفس امّاره جميعاً به تحليل مي‏رود. همينكه انسان چهل‏ساله شد مي‏نشيند شهوات او و عادات او و غضبهاي او و از اين جهت ملائكه را خدا امر مي‏فرمايد كه ديگر امر را بر اين شخص سخت بگيريد و بعد از اين صغيره و كبيره گناهان اين را بنويسيد. زيرا كه عقل او را كامل كردم و آن مقتضيهاي معصيت كه براي او بود تمام شد. ديگر حالا باعث معصيت چه چيز است؟ شهوت كه كم شد ديگر زنا براي چه؟ چشم كم‏نور شد، گوش سنگين شد، پاها سست شد، علامات مرگ ظاهر شد، حالا ديگر سبب حرص تو چه چيز است؟ اين است كه گناه بر شيخ زاني بسيار عظيم است. آن كسي كه پير شده و گناه مي‏كند،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۱ *»

گناه او بسيار عظيم است. حالا جوان در او غلبه دارد شهوت، در تو چه غلبه دارد؟ جوان رو به دنيا دارد، تو كه پشت به دنيا داري، مي‏بيني امروز چشمت مي‏ميرد، فردا گوشَت مي‏ميرد، زانوها سست مي‏شود، آثار مرگ ظاهر مي‏شود. حالا ديگر حرص از براي چه؟ ديگر متوجّه آخرت‏نشدن براي چه؟ اينها نيست مگر از شقاوتي كه در شخص است. پس اين است كه انسان به سن چهل‏سالگي كه رسيد، امر را بر او سخت مي‏گيرند و خداي رؤف رحيم قبل از چهل‏سالگي عفو كرده در بسياري از گناهان جاهل است، نمي‏داند، تجربه نكرده است، عادت بر او غلبه كرده است، شهوت بر او غلبه كرده، طبيعت بر او غلبه كرده، به اين جهت‏ها كار را بر او سخت نمي‏گيرند. اما چون عذر برطرف شد و به سن چهل‏سالگي رسيد، بر او كاتبان سخت مي‏گيرند و صغير و كبير او را مي‏نويسند. وانگهي كه در آن‏وقت علم او و عقل او به انتها رسيده و قبل از آن، عقل او و علم او آن‏قدر نبوده و گناه از عالِم عظيم‏تر است از گناه جاهل. جاهل معذور است، جميع جاهلان معذورند ولكن عالمان معذور نيستند و شخص در حدود چهل‏سالگي عالم مي‏شود در حدّ خودش. پس از اين‏جهت عذر او آن‏وقت كمتر است.

باري، عالم در زمان رجعت پيغمبر به سن چهل‏سالگي مي‏رسد از اين جهت مقتضي‏هاي معصيت او و نفس امّاره عالَم كه شيطان باشد به تحليل مي‏رود و شيطان كشته مي‏شود و جميع مقتضيهاي معصيت از عالم برداشته مي‏شود. عقل عالم كامل مي‏شود و منتهاي علم از براي او حاصل مي‏شود از اين جهت خداوند او را تكليفي ديگر خواهد كرد، عبادات او طوري ديگر مي‏شود، اخلاص او بايد طوري ديگر شود. اينهايي را كه مي‏گويم ظاهرش همين حرفهاست لكن باطنها دارد كه علما و خواص از آنها بهره مي‏برند.

باري، در اين‏وقت معرفت اهل عالم زياده مي‏شود و خداي خود را بهتر مي‏شناسند، پيغمبر خود را بهتر مي‏شناسند و ائمّه خود را بهتر مي‏شناسند و متمكّن از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۲ *»

اخلاص مي‏شوند. به‏جهت آنكه اسباب معصيت از عالم منقطع شده، پس اخلاصي ديگر پيدا مي‏شود و ديگر آن‏وقت وقتي است كه بايد عبادت كنند و شرك به خدا نورزند. در اين زمانها هر عبادتي مشوب است به شرك، لكن در آن زمان چنان اخلاص در عمل پيدا مي‏شود كه به هيچ وجه‏من‏الوجوه در ايشان شركي نيست و در عباداتشان شركي نيست. شيطان كه اصل همه معصيتهاست در مخلصين كاري نمي‏تواند بكند. گفت لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين خالص كسي است كه نفس امّاره او مضمحل شده باشد و عقل او كامل شده باشد، همچو كسي مخلص است. و مخلص و خالص، آنها را شيطان نمي‏تواند اغوا كند، در بدن ايشان محلّي و خانقاهي ندارد و خانقاه شيطان نفس امّاره است. وقتي در بدن نفس امّاره نيست، شيطان خانقاه و خيمه و خرگاه ندارد، كجا مسكن مي‏كند و احكام خود را چه طور جاري مي‏كند؟ وقتي كه نفس امّاره فاني و مضمحل شد، ندارد در بدن خانقاهي و منزلي و چون ندارد نمي‏تواند سكنا كند. وقتي نتوانست، عقل بر اخلاص خود و خلوص خود عبادت مي‏كند العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان پس در آن هنگام شيطان از دنيا رفته و ندارد در عالم هيكلي كه در آنجا سكنا كند و شيطان بي‏هيكل، زندگاني نمي‏تواند بكند. در آن زمان هيكل ندارد و چون ندارد ديگر از او كاري برنمي‏آيد و شيطان خواهد كشته شد و هيكلهاي شيطان از عالم تمام خواهد شد و عقل خالص مي‏ماند. عقل خالص يعني چه؟ يعني محمّد۹ مستقل در ملك و در تدبير ملك خواهد شد و از براي او در تمام ملك معارضي نخواهد ماند. پس امر امر او خواهد بود، حكم حكم او خواهد بود بلامعارض. و چون معصوم است و حكمش هم نافذ است، پس به طور عصمت حكم مي‏فرمايد و هيچ‏جا حكم نمي‏كند كه تخلّف از آن بشود. حالا به كسي مي‏گويند وضو بگير، حكمي است از جانب پيغمبر. حكم صريح مي‏آيد به مقتضاي عصمت و به مقتضاي رضاي خدا لكن مكلّف در او نفس امّاره و شيطان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۳ *»

غالب است، اين حكم در پيش او جاري نمي‏شود. نه اينكه پيش پيغمبر نقصاني باشد نعوذباللّه، امّا در آن زمان در عالم مانعي نيست. پيغمبر حكم مي‏كند موافق رضاي خدا و ديگر در كسي نقصاني نيست و حكم جاري مي‏شود، به گوش هركس كه رسيد بلامانع قبول مي‏كند. پس عالم به حدّ عصمت مي‏رسد، پس در عالم هيچ خطايي، هيچ نقصي، هيچ ظلمي، آفتي، عاهتي، باقي نخواهد ماند. همه بر وفق رضاي خدا خواهد شد، ديگر در آن‏وقت گمان تو به عالم چه خواهد بود؟ گمان تو به خداوند چيست؟ گمان تو به فيضهايي كه به مؤمن مي‏دهد چيست؟ قدرت خدا كه نهايت ندارد و در قابليّت مؤمن هم كه نقصاني و مانعي نيست. وقتي اين‏طور شد ببين خدا به مؤمن چه خواهد داد؟! بي‏نهايت خواهد داد و آن‏قدر مي‏دهد در آن زمان به مؤمن كه به معصومي در اين زمان مي‏دهد. چرا ندهد؟ هيچ مانعي ندارد. پس مؤمنان در آن وقت صاحبان مشيّت و اراده مي‏شوند به اين معني كه آنچه از خدا بخواهند براي ايشان في‏الفور حاصل است ياابن آدم اطعني فيماامرتك اجعلك مثلي تقول للشي‏ء كن فيكون اي پسر آدم اطاعت مرا بكن در آنچه تو را به آن امر كرده‏ام تا تو را مِثل خود كنم، و مَثَل خود كنم. پس همه امثال علياي او مي‏شوند و همه صاحب قول كن‏فيكون مي‏شوند و آنچه مؤمن بخواهد در اين ملك به او مي‏گويد بشو، في‏الفور مي‏شود. به مرغ مي‏گويد از هوا فرود بيا، فرود مي‏آيد و او را ذبح مي‏كند و مي‏خورد و بعد از خوردن استخوانهاي او را بر روي هم مي‏چيند، مي‏گويد پرواز كن، پرواز مي‏كند و مي‏رود. ببين همين حالت عيسي هست يا نه؟ اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني فتنفخ فيها فتكون طيراً باذني آهو را از صحرا مي‏طلبند، مي‏آيد ذبح مي‏كنند، كباب مي‏كنند، مي‏خورند. استخوانهايش را روي هم مي‏چينند، مي‏گويند مرخّصي برو، في‏الفور زنده مي‏شود و مي‏رود. آنچه تصرّف در اين عالم بخواهند بكنند بلامانع مي‏كنند زيرا كه خدا بخيل نيست و ايشان هم مانع ندارند. ديگر بايد جميع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۴ *»

آنچه مي‏خواهند از ايشان سربزند. و چون در آن زمان جميع مردم جميع قوّه‏هاشان ظاهر شده و جميع بنيه‏هاشان قوّت گرفته، حواسّشان صاف شده، همه صاف شده و به عمل آمده و هركس آنچه در دل داشته كرده، پس كار به آنجا كه عرض شد رسيده. از اين جهت حضرت‏سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه در رجعت حساب جميع خلايق را او مي‏كند، جميع حساب خلايق در آن زمان مي‏شود و روز قيامت، يا رفتن به بهشت است يا رفتن به جهنّم. همان روز حسابها كرده مي‏شود و خداوند سريع‏الحساب است و خداوند حساب كلّ كاينات را با حضرت‏سيدالشهدا در رجعت خواهد كرد. اين است كه در زيارت‏جامعه مي‏خواني اگر ملتفت شده باشي اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم رجعت خلق به سوي شماست و حساب خلايق با شماست. پس جميع خلق به سوي ايشان رجعت مي‏كنند و حساب همه خلايق را ايشان مي‏كنند. حساب خلايق را سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه در رجعت خواهد كرد. ولكن گمان مكن كه حساب او به اين تركيب باشد كه يك يك مردم را بياورند بنشانند كه تو فلان‏روز چه كردي و چه كردي، حاشا. آيا نشنيده‏اي كه فرمودند مابين طلوعين مخوابيد كه در آن‏وقت قسمت ارزاق خلايق مي‏شود؟ بر دست ما اهل‏بيت رزقهاي مردم در مابين طلوعين قسمت مي‏شود بر دست آل‏محمّد: در آن يك‏ساعت و نيم مدّت، قسمت ارزاق كلّ خلايق مي‏شود. آيا چه گمان مي‏كني؟ چگونه قسمت مي‏كنند؟ مي‏نشينند و چونه مي‏گيرند، يك‏دانه نان، يك‏دانه نان به اين و آن مي‏دهند؟ چنين نيست، تمام روزي خلايق را در اين يك‏ساعت و نيم قسمت مي‏كنند. اين بود كه اشاره كردم كه خدا سريع‏الحساب است چنانكه قسمت ارزاق خلايق در اين مدّت قليل مي‏شود، همچنين آل‏محمّد:حساب خلايق را در كمتر وقتي به اسهل وجهي، به بهتر طوري مي‏كنند. آيا هيچ مي‏داني كي وقت حساب خلايق است؟ وقتي كه داد و ستدهاي مردم همه ظاهر شد، وقتي اعمال همه مردم ظاهر و بالفعل شده باشد و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۵ *»

صفات مردم همه ظاهر شده باشد، حق هركسي ظاهر شده باشد، آن‏وقت وقتي است كه حساب خلايق مي‏شود. والاّ تا ثبت نشده در كتاب و در دستك ثبت نشده، حساب نمي‏توان كرد. وقتي نوشته شد و سرنوشتها همه به عمل آمد، آن‏وقت وقت حساب خلايق است.

باري، اين مطالب بسيار مشكل است و به زبان عاميانه گفتن آنها مشكلتر است. و امر به همين‏طور پيش مي‏رود و در روايتي ملك و سلطنت حضرت‏پيغمبر پنجاه‏هزار سال طول مي‏كشد. خداوند ملك را براي ايشان آفريده بود ولكن اگر دولت باطل را مؤخّر مي‏داشت، مي‏بايست دولت حق منقطع شود. از اين‏جهت دولت باطل را مقدّم داشت كه منقطع و تمام شود بعد دولت روزافزون حق باقي ماند. زيرا كه آن دولتي است كه انقطاع ندارد. پس در زمان رجعت؛ ملك ملك ايشان است. مابين نفختين امر امر ايشان است، در قيامت ملك ملك ايشان است، در جنّت و نار ملك ملك ايشان است. انتهايي براي ملك ايشان ديگر نخواهد ماند. پس به جهت همين مسأله دولت باطل را چند روزي مقدّم داشته‏اند چنانكه حضرت‏امير مي‏فرمايد للباطل جولة و للحق دولة از براي باطل جولاني است و از براي حق دولتي است لاينقطع. پس شما چندان غصّه نخوريد كه دولت امام‏زمان چرا هفت‏سال بايد باشد. هفت‏سال، يك حكمتي در اين است، معنيي در آن هست والاّ انقطاع ندارد به حسب ظاهر مگر دولت سيدالشهدا دولت امام‏زمان نيست؟ مگر دولت‏اميرالمؤمنين دولت امام‏زمان نيست؟ مگر ايشان بعضي از بعضي نيستند؟ مگر همه محمّد نيستند؟ همه محمّدند، دولت دولت محمّد است و دولت آل‏محمّد: آنچه از امام‏زمان بر مي‏آيد از حضرت سيدالشهدا برمي‏آيد. پس دولت امام‏زمان به حكمتي هفت‏سال ـ حديث است ـ طول مي‏كشد و موافق روايات ديگر اين هفت‏سال هر سالي ده‏سال مي‏شود و هفت‏سال، هفتادسال مي‏شود. و اگر بخواهم عرض كنم كه چگونه هفت‏سال هفتادسال مي‏شود از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۶ *»

فهم عوام بالاتر مي‏شود. موافق بعضي روايات نه‏سال و عامه به نه‏سال مايل‏ترند و احاديثشان و مذهبشان به نه‏سال است و احاديث ما هفت‏سال است. اگرچه در احاديث ما هم نه‏سال هست ولكن به جهت آن است كه عامه روايت كرده‏اند، هفت اولي به نظر مي‏آيد. به هرحال دولت طول خواهد كشيد و روزبه‏روز، روزها درازتر مي‏شود. در زمان امام‏زمان روزي ده‏روز مي‏شود پس از آن رجعت كه شد روزها الي‏ماشاءاللّه درازتر خواهد شد. هرچه پيشتر مي‏رود روزها درازتر مي‏شود. يك مثَلي براي شما عرض كنم بقدر اينكه تو بگويي «لا» به قدري كه كلمه «لا» بگويي، حالا درست نظرم نيست تخميني است يا همين‏قدر است، يقيناً به همين‏قدر وقت عرش خدا نهصدهزارسال راه مي‏رود. به قدر اينكه تو بگويي «لا» آن بقدر نهصدهزارسال مي‏گذرد. حالا اين آسمان نهصدهزارسال راه را كه در اين زمان كم سير مي‏كند، در عرض اين نهصدهزارسال هركاري باشد در اينجا هرچه باشد همه را مي‏بيند، هر امري باشد همه را مي‏گذراند و تو در اينجا به قدر كلمه «لا» هيچ كاري نمي‏تواني بكني مگر پايي برداري. پس امروز در اين يك‏آن يك‏قدم مي‏توان رفت و در زمان رجعت نهصدهزارسال مي‏گذرد. امروز تو اگر نهصدهزارسال عمر كني، هرقدر كار بخواهي بكني مي‏كني. در اين مدت حالا آسمان بقدر گفتن كلمه «لا» آن همه كار را مي‏تواند بكند. پس در زمان رجعت در يك‏آن بقدري كه اهل زمين يك «لا» بتوانند بگويند كار نهصدهزارسال را مي‏كنند. و همچنين در آخرت در يك آنِ آخرت، در يك‏چشم بهم‏زدن به قدر عمر دنيا كار مي‏توان كرد. اوضاع عالم رجعت اين‏طور است اين است كه يك لقمه كه مؤمن مي‏خورد از مائده بهشت، با آن يك‏لقمه جميع اوّلين و آخرين را اگر بخواهد مهمان بكند، كفايت مي‏كند و جميع آن عالم ديگر وضعي است، كارهاي آن عالم ديگر طوري است. در رجعت در آن‏روز بي‏نهايت كارها مي‏گذرد اين است كه توفيق خدا در آن زمان غالب است. مثَلي عرض كنم، يك كسي توفيق دارد مي‏بيني در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۷ *»

شبهاي قدر نمازهاي صدركعت را مي‏كند، هزارتا انّاانزلناه را مي‏خواند، نماز شبش را مي‏كند، دعاهاي وارد شده را مي‏خواند، سوره‏هاي وارد شده را مي‏خواند؛ مي‏بيني همه اين كارها را كرد. يكي ديگر را مي‏بيني بانهايت كسالت، با نهايت هن‏هن برمي‏خيزد. تا مي‏آيد وضو بگيرد، آن بيست‏ركعت نماز مي‏كند. وضو كه گرفت خسته مي‏شود، مي‏نشيند خستگي بيندازد، يك‏خورده گرم شود، تا اين كارها را مي‏كند آن بيست‏ركعت نماز ديگر كرد. كسي كه موفّق است در زمان كم كارهاي بسيار مي‏كند، كسي كه موفّق نيست در زمان بسيار كارهاي كم را نمي‏تواند بكند. اهل رجعت موفّقند، در يك‏چشم برهم‏زدن كار چندين هزارسال را مي‏توانند بكنند. ديگر اين مسأله به اين عظمت را از اين واضح‏تر و عاميانه‏تر مشكل است گفتنش. پس به همين كيفيّت در رجعت فيضها و مددها بر مردم نازل مي‏شود تا وقتي كه عمر عالم به انجام رسد آنوقت چنانكه در اين دنيا انسان محتضر مي‏شود و در آن حال خلل در مشاعر او پيدا مي‏شود، زبان او بند مي‏آيد، چشم او بي‏نور مي‏شود، گوش او سخن نمي‏شنود، هوش او تمام مي‏شود؛ در آخرالزمان همه امر عالم چنين خواهد شد. اوّل حضرت‏فاطمه صلوات‏اللّه و سلامه‏عليها از زمين بالا خواهد رفت به آسمان. اختلال در وضع عالم پيدا مي‏شود، ادراك عالم نقصان پيدا مي‏كند، علم عالم كم مي‏شود. پس از سالهاي چند كه خدا بهتر مي‏داند امامي بالا خواهد رفت، بعد از چندي امامي ديگر و همچنين تا هشت‏امام به آسمان بالا مي‏روند. اختلال در اوضاع عالم پيدا مي‏شود، در فهمشان و شعورشان و ادركشان فتور پيدا مي‏شود.

لكن اين فتور عالم نه از راه شقاوت است مثل اينكه مؤمن مريض مي‏شود و فتور در حواسش پيدا مي‏شود، اين دليل شقاوت او نمي‏شود. اين فتور عالم هم از شقاوت او نيست، بلكه حال احتضار اوست. همچنين آن چهارامام ديگر هم بعد بالا خواهند رفت، ديگر مدّتشان در چندسال خواهد بود، آن را خدا بهتر مي‏داند. سي‏هزارسال

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۸ *»

باشد، چهل‏هزارسال باشد، خدا بهتر مي‏داند. عالم طفل بزرگي است، مرد بزرگي است، عمرش طولاني است، احتضارش طولاني خواهد شد. بعد از همه ائمّه، پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه كه جان جهان است بالا مي‏رود و احتمال مي‏رود موافق بعضي از روايات كه پس از هشتادهزارسال پيغمبر بالا رود. بعد از آني كه پيغمبر بالا رفت عالم مي‏شود به هيأت محتضر، مثل كسي كه جان او و حسّ او تمام شده، شعور او تمام شده و حركتها تمام شده. چهل‏روز عالم هرج و مرج خواهد بود، بعد از آن اسرافيل نازل مي‏شود و نفخه صور را بنا مي‏شود بدمد. صور يك شاخي است از نور و به هيأت قند است. يك سر او باريك و يك سر او پهن است. از آن سر باريك سوراخي دارد تا آن بالا. از همين سر، باز سوراخي دارد تا اين سر باريك. از آن سر پهن دوسوراخ دارد و آن سر باريك يك‏سوراخ. اسرافيل نازل مي‏شود و اوّل نفس را بالا مي‏كشد از آن سوراخ پايين. جميع ارواح مردم كلاّ و طرّاً ارواح جن و انس بيرون مي‏رود و داخل اين صور مي‏شود. بعد از آن از آن سوراخ بالا نفس را پس مي‏كشد و جميع ارواح اهل آسمان و ملائكه جميعاً داخل صور مي‏شوند، آن‏وقت خطاب مي‏رسد به عزراييل كه بمير و به اسرافيل كه بمير، اينها هم مي‏ميرند. در جميع آسمان و زمين يك جنبنده جان‏دار باقي نمي‏ماند و جميع آنچه خدا آن را خلق كرده و تركيب كرده ازهم مي‏پاشد، نمي‏مانند مگر آناني كه بالاتر از صورند و صور به امر ايشان برپاست. اين است كه خدا در قرآن مي‏فرمايد فصعق من في السموات و من في الارض الاّ من شاءاللّه آنها باقي مي‏مانند، ديگر احدي باقي نمي‏ماند. آن‏وقت آنهايي كه باقي مانده‏اند كه زبان گوياي خدايند ندا مي‏كنند در آسمان كه لمن الملك اليوم امروز ملك مال كيست؟ كو آن جبّاران، كو آن متكبّران، كو آناني كه رزق خدا را خوردند و غير خدا را عبادت كردند، كجايند جبّاران، ملك امروز از براي كيست؟ ابداً احدي نيست كه جواب بگويد، باز خود ايشان صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم جواب مي‏گويند للّه الواحد القهّار امروز ملك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴۹ *»

براي خداي يگانه است كه قهّار كلّ كاينات است. ملك ملك اوست، ملك كسي ديگر نيست. چهارصدسال بر اين احوال عالم باقي مي‏ماند پس از چهارصدسال باراني از آسمان مي‏آيد، چهل‏روز باران از آسمان مي‏بارد و جميع روي زمين را آب مي‏گيرد و بدنهاي مردم جمع مي‏شود از هرجا بر سر قبر خود. چون وقتي مرده و خاك شده، باد هر عضوي از اعضاي او را به جايي برده اين باران كه مي‏آيد اعضاي مردم را جمع مي‏كند، عضو هركسي را پيش قبر او مي‏آورد. جاهل نادان كه خدا را به ضعف خود و به جهل خود قياس مي‏كند مي‏گويد اين اعضاي متفرّق شده را چگونه مي‏توان جمع كرد؟ مي‏گويد من يحيي العظام و هي رميم مثَلي براي تو بياورم مثلاً يك مجموعه در پيش تو گذارده باشد و در توي اين مجموعه يك‏چارك نخود ريخته و يك‏چارك عدس و يك‏چارك برنج و يك‏چارك ماش، از هر حبوبي در اين مجموعه باشد. آيا تو را ممكن هست كه اين حبوب را از يكديگر جدا كني يا نه؟ البته مي‏تواني. خدايي كه خالق اين زمين است و خداوند با بدن تو بوده از اوّل تركيب، خود او اين باد را وزانيده و اين خاك تو را متفرّق كرده، عاجز از اين نيست كه خاك تو را هر ذرّه‏اي را از هرجاي عالم كه هست جمع كند و جميع متعلّقات تو را جمع كند پيش هم. چه عيب دارد؟ تو عاجزي و ناداني قل يحييهاالذي انشأها اوّل مرّة و هو بكلّ خلق عليم آن كسي كه همه را خلق كرده و ذرّه‏ذرّه او را از عدم به وجود آورده، مي‏تواند آنها را جمع كند. پس اين دريا را به موج درمي‏آورد و جميع ذرّات بدنهاي زيد و عمرو و بكر را مي‏آورد به پيش يكديگر و همه را به هم جفت مي‏كند. بعد از آن به جهت اينكه در اينها رطوبتي پيدا شده باعث اين مي‏شود كه بدنها نمو كند و اين بدنها مي‏رويد و نمو مي‏كند و استخوان و گوشت او مي‏رويد و پوست بر آنها كشيده مي‏شود. بعد از آنكه بدنهاي مردم درست شد خداوند اسرافيل را زنده كرده امر مي‏كند او را كه بدمد در صور، لكن نه دميدني كه نفس را بالا كشد. آن نفخه اولي نفخه صعق است كه نفس را بالا مي‏كشد و همه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۰ *»

مي‏ميرند و نفخه دويّم نفخه‏اي است كه مي‏دمد. پس اوّل از آن‏سوراخي كه براي اهل آسمان است مي‏دمد جانهاي اهل آسمان را به تن آنها مي‏دمد. بعد در آن سوراخي كه براي اهل زمين است مي‏دمد جانهاي اهل زمين به تن آنها مي‏آيد و مانند ملخ اين جانها از صور بيرون مي‏آيند و هر روحي مي‏رود داخل تن خود مي‏شود و آن بدن به جنبش درمي‏آيد و از قبر خود برمي‏خيزد و مي‏نشيند و خاك از سر او مي‏ريزد. لكن برمي‏خيزد مدهوش، برمي‏خيزد حيران كه اين چه وضع است، من كجا و اينجا كجا و اين چه حالتي است؟ تا اينكه خورده‏خورده هوش به سر او مي‏آيد. آيا مي‏خواهي بداني چگونه است؟ مي‏فرمايد كما تنامون تموتون و كما تستيقظون تبعثون انسان وقتي كه مي‏خواهد بخوابد، تا بيدار است كه اين دنيا را مي‏بيند. وقتي كه بخواب است عالم مثال را مي‏بيند ولكن در اين ميانه كه از دنيا غافل شده و هنوز عالم مثال را هم نديده، در اين ميانه بكلّي بيهوش و بي‏شعور است. نه اين عالم را مي‏بيند نه آن عالم را. به همين‏طور است وقتي كه مي‏ميرد، تا چشمش باز است و زنده است اين دنيا را مي‏بيند. وقتي كه درست مُرد، آن دنيا را مي‏بيند. وقتي كه درست نمرده، تا قدري نه اين دنيا را مي‏بيند نه آن دنيا را مي‏بيند. همچنين در وقت زنده شدن، تا در عالم ارواح است، ارواح را مي‏بيند. هنوز هم كه به اين عالم نيامده كه اهل اين عالم را ببيند، حالت بيهوشي است از براي او و مستي است كه براي او دست مي‏دهد و شعوري براي او نمي‏ماند تااينكه خورده‏خورده آرام مي‏گيرد و چشمي باز مي‏كند و عرصه محشري مي‏بيند. و در اين‏وقت خداوند جميع پستي و بلندي زمين را هموار كرده، جميع كوهها را مساوي نموده، يك صحرايي است، قاع صفصف كه در او هيچ پستي و بلندي نخواهد بود به طوري كه اگر يك‏تخم‏مرغ را در مشرق بگذارند، تو آن را در مغرب خواهي ديد. اين زمين وسعت پيدا مي‏كند. حتي در زمان رجعت هم زمين وسعت پيدا مي‏كند چه جاي روز قيامت. در روز قيامت آن‏قدر وسعت پيدا مي‏كند كه خلق اوّلين و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۱ *»

آخرين در آنجا حاضر مي‏شوند. جميع مكانها را حاضر مي‏كنند، فرمودند در مسجد هر نمازي را در جايي از مسجد بكنيد زيرا كه در روز قيامت مي‏آيد آن مكان و شهادت مي‏دهد براي نماز شما بر روي آن. در روز قيامت مسجد كوفه مي‏آيد به صورت شخص محرم. در روز قيامت اوقات را مي‏آورند، روز جمعه را مي‏آورند مانند عروس زينت كرده، روز غدير را مي‏آورند مانند عروس، ماه‏رمضان را مي‏آورند مي‏ايستد و شهادت مي‏دهد كه كي در من روزه گرفت. جميع مكانها مي‏آيند، جمادات مي‏آيند. انكم و ماتعبدون من دون‏اللّه حصب جهنّم بتها، سنگها، درختها، همه در آن محشر حاضر مي‏شوند. آنچه تعلّقي به انساني دارد، يا از انساني حقي بر اوست، يا از او حقي بر انساني است، جميعاً در آن محشر جمع مي‏شوند و قيامت‏كبري است و محشر عظيم. خلق اوّلين و آخرين همه در آن روز جمع مي‏شوند و به يك‏مكان حاضر مي‏شوند و از براي هركسي درجه‏اي است در آن روز به قدر اعمال و صفات او. آن كه رتبه او و درجه او بالاتر است مي‏بيني روز قيامت سرافرازتر است، درجه و منبري براي او نصب مي‏كنند كه از درجه سايرين برتر است مگر كسي كه از او برتر باشد رتبه او كه منبري براي او نصب مي‏شود كه از همه آن درجه‏هاي پيشي هم بالاتر است و چون برتر از جميع كاينات رسول‏خداست، در آن روز از براي حضرت‏پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه منبري نصب مي‏شود كه آن منبر را منبروسيله مي‏گويند و آن اعلي درجه او را مقام‏محمود مي‏گويند. اين است كه خدا در قرآن از اين خبر داده كه و من الليل فتهجّد به نافلة لك عسي ان‏يبعثك ربّك مقاماً محموداً و آن مقام مخصوص پيغمبر است و احدي از آحاد با او شريك نيست نه نبي مرسلي، نه ملك مقرّبي و اين منبر را در مركز محشر در وسط زمين قيامت نصب كرده‏اند و هفتادهزارپله براي اين منبر هست مابين هر پله‏اي تا پله ديگر دويدن اسب بسيار تندرو سه‏روز متوالي اگر بدود از پله‏اي تا پله‏اي مي‏رود ولكن از اسبهاي آخرت نه از اسبهاي دنيا. اسبهاي اين دنيا در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۲ *»

روزي نهايت پنجاه‏فرسخ بدوند، صدفرسخ بدوند، همين است بيشتر كه نمي‏توانند. چاپار هم اين‏طور نمي‏تواند برود ولكن در آخرت اسب تو بسا آنكه در يك‏نفس هفت‏همسر اين دنيا را طي مي‏كند. پس در آن دنيا اسبي از اسبهاي آخرت اگر سه‏روز بدود، بلكه موافق يك حديثي اگر يكماه بدود از پله‏اي تا پله آن منبر مي‏رسد و از براي آن منبر هزارپله است پله‏ها يكي از زبرجد سبز است، يكي از ياقوت است، يكي از لعل است، يكي از زمرّد است و هكذا از جواهر مختلفه اين پله‏هاي منبر را ساخته‏اند. چنين منبري را در نهايت عظمت در روز قيامت در وسط عرصه محشر نصب مي‏كنند و جميع منابري كه براي پيغمبران و اوصيا نصب مي‏شود همه پست‏تر است از اين الي‏ماشاءاللّه. بعد از آن مردم نظر به آن منبر مي‏كنند مي‏گويند آيا اين مقام كدام بنده بزرگ خداست؟ اين مقام كدام بنده مكرّمي است؟! كه به يك‏دفعه مي‏بينند حضرت‏پيغمبر و حضرت‏امير صلوات‏اللّه‏عليهما دارند مي‏آيند و اين‏دو بزرگوار مي‏آيند در حالتي كه ملائكه حيرانند در ايشان از جلالتشان و تلألؤ نور جمالشان و همه مي‏گويند آيا اين كدام پيغمبر است و پيغمبران حيرانند در ايشان و در جلالتشان. مي‏گويند آيا اين كدام ملك مقرّب است و مي‏آيند و بر آن منبر بالا مي‏روند و حضرت‏پيغمبر در عرشه آن منبر قرار مي‏گيرند و اوست حاكم علي‏الاطلاق و سلطان روزقيامت و مالك روزجزا و اوست كسي كه جميع خلق رجوعشان به ايشان است كسي كه جزاي جميع كاينات را بايد بدهد آن بزرگوار است و در اين اثنا جبرئيل لواي‏حمد را برداشته و مي‏آيد و از اين پله‏ها بالا مي‏رود تااينكه لواي حمد را تسليم ايشان مي‏كند و اين علَم علَم حمد است. اسم اين علَم علَم حمد است و از براي اين علَم سه گيسو است يك‏گيسو به جانب مشرق است و يك‏گيسوي آن به جانب مغرب است و به طوري است كه از عرصه هستي اين دوتاش بيرون است يعني از عرصه خلق بيرون است و يك‏گيسوي آن در وسط محشر است و جميع خلق محشر در زير آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۳ *»

ايستاده‏اند و همه استيلاي اين علم برايشان است زيرا كه همه ريزه‏خوار خوان احسان محمّد وآل‏محمّدند صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين و به اين جهت سنّت شده است كه چون طعام را برداري بگويي اللهمّ انّ هذا منك و من محمّد و آل‏محمّد صلوات‏الله‏عليهم خدايا اين نعمت از توست و از محمّد۹ كه به من رسيده. و از اين تعجّب مكن خدا در قرآن مي‏فرمايد اغناهم اللّه و رسوله من فضله تعجّب است، واللّه شنيدم در اين روزها كه شخصي گفته كه اولياءالنعم كه فلاني شاهد مي‏آورد بر اينكه ائمّه ولي‏نعمت كايناتند، اين در زيارت است و سند زيارت ضعيف است. خوب زيارت ضعيف است اغناهم اللّه و رسوله هم ضعيف است؟ چه ضرر دارد ايشان ولي نعمت كاينات باشند؟ آيا نه اين است كه هر منعمي كه به كسي انعام مي‏كند ولي‏نعمت اوست؟ پس كجاي اين حرف عيب دارد كه ايشان ولي‏نعمت كلّ كاينات باشند و چگونه ولي‏نعمت جميع خلق نباشند واللّه هيچ نعمتي از غيب و شهاده در هزارهزارعالم به هيچ مخلوقي از مخلوقات نمي‏رسد مگر به بركت محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم. هركه را مي‏خواهد خوش بيايد هركه را مي‏خواهد خوش نيايد. ايشانند ولي‏نعمت كاينات و حمد و شكر را براي ولي‏نعمت بايد كرد. هركس منعم است بايد شكر نعمت و احسان او را بجاآورد چه در دنيا چه در برزخ چه در قيامت. همه علما گفته‏اند شكر نعمت منعم واجب است. اين چيزي است مسلّمي در نزد هر عاقلي و ايشانند ولي‏نعمت كاينات. پس حمد و شكر براي ايشان است، پس از اين جهت علَم حمد ايشان سايه‏افكن بر سر كلّ كاينات است و حمد كلّ كاينات راجع به ايشان است و حمد از براي ايشان است؛ پس لواي حمد مخصوص ايشان است. حمد كه مال او شد، پس علم حمد در دست پيغمبر است و اين علم حمد سايه‏افكن بر سر كلّ كاينات است. زيرا كه جميع كاينات ريزه‏خوار خوان احسان ايشانند و او منعم است و شكرش واجب است. پس از اين جهت صاحب لواي حمد آن بزرگوار است و چون

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۴ *»

حمد مخصوص اوست، پس مقام محمود مال اوست. اگرنه كاينات او را ستايش مي‏كنند و ستايشها از اوست و براي اوست، چرا مقام محمود مال او است؟ چرا نام او محمود است؟ چرا نام او محمّد است؟ چرا نام او احمد است؟ پس معلوم است كه جميع حمد كاينات مال وجود مبارك او است و چون جبرئيل براي آن بزرگوار لواي حمد را بياورد و عرض كند مقام محمود را خدا به تو داده و اينك لواي حمد را براي تو فرستاده، مي‏فرمايد لوا را بده به دست علي چنانكه نعمت كلّ كاينات را من به دست او داده‏ام و با دست او نعمت داده‏ام و قسمت كرده‏ام. حمد هم از كاينات از او به من مي‏رسد.اين لواي حمد بايد در دست علي‏بن‏ابي‏طالب باشد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. پس ستايشها را براي علي بايد كرد و علي مي‏گويد من دست ديگري بوده‏ام و ستايشي كه كرده‏اند من مستحق آن نيستم، ستايش مال محمّد است۹ و آن‏وقت كه به پيغمبر رسيد پيغمبر مي‏گويد الحمدللّه ستايشي كه حمد است، مني كه احمدم و اين لوايي كه حمد است و اين مقامي كه مقام محمود است، همه مال خداوند عالم است. دخلي به من ندارد، نسبت به خدا دارد من لم‏يشكر العبد لم‏يشكر الرب هركه شكر بنده را نكند شكر خدا را نكرده. اگر بنده‏اي به تو نيكي كرده باشد، همينكه شكر او را گفتي شكر خدا را كرده‏اي. بنده به تو پول مي‏دهد و خذا رزاق است و همينكه تو شكر او را گفتي، شكر تو راجع به خدا مي‏شود. پس چون مردم ستايش براي علي‏بن‏ابي‏طالب كنند او مي‏گويد من فانيم در جنب تو، مرا ستايشي نيست، من بنده‏اي هستم از بنده‏هاي پيغمبر. ستايش از براي پيغمبر است، لواي حمد مال پيغمبر است، مقام محمود مال پيغمبر است، احمد و محمود نام اوست؛ من چكاره‏ام، همه مال اوست. به او كه رسيد مي‏گويد الحمدللّه حمد و ستايش مال خداست اگرچه من احمدم و محمودم و صاحب لواي حمدم، لكن وجود من و حقيقت من و ظاهر من و باطن من همه مخصوص خداست. پس از اين جهت لواي حمد را به دست علي‏بن‏ابي‏طالب

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۵ *»

مي‏دهد. در اين اثنا ملكي بالا مي‏آيد از منبر وسيله و مي‏آيد خدمت پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه‏مي‏ايستد مي‏فرمايد تو كيستي؟ كدام ملَكي به اين خوش‏بويي و اين خوش‏رويي و خوش‏مويي و خوش‏خويي؟ عرض مي‏كند منم رضوان خازن جنان. اينها كه عرض مي‏كنم مضمون احاديث است و مضمون احاديث را دارم عرض مي‏كنم و همچنين احاديث عربي را نمي‏توان فارسي كرد به آن طوري كه هست. همه احاديث اين‏طور است بخصوص اينها. باري، حضرت مي‏فرمايد تو كيستي؟ عرض مي‏كند منم رضوان خازن جنان. خداوند عالم تمام كليدهاي بهشت را براي شما فرستاده، قبول مي‏فرمايد و مي‏فرمايد بده به دست علي‏بن‏ابي‏طالب و او يك‏پله پايين‏تر است. مي‏دهد به دست علي‏بن‏ابي‏طالب و رضوان مي‏رود. بعد از آن ملَكي ديگر مي‏آيد مي‏فرمايد تو كدام ملَكي به اين بدرويي و بدمويي و بدبويي و بدخويي؟ عرض مي‏كند منم مالك خازن جهنّم. لكن اين را بدانيد كه اين زشتيش و تنديش و بدخوييش همه للّه و في‏اللّه است و براي خداست نه آنكه بد ملَكي است، حاشا. معصوم است لكن خدا او را همچو آفريده به جهت آنكه ببينند او را كفّار و زهره‏شان آب بشود. باري، مي‏پرسند تو كيستي؟ عرض مي‏كند منم مالك خازن جهنّم اينك كليدهاي جهنّم را خدا براي شما فرستاده است. مي‏فرمايد بده به دست برادرم علي‏بن‏ابي‏طالب. پس علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه در آن روز قسيم جنّت و نار مي‏شود و چنان نافذ است حكم او براي جهنّم كه جهنّم مطيع است از براي او مانند عبدي كه ديگر از او مطيع‏تر براي مولاي خود نباشد. حضرت مي‏آيد بر روي جهنّم مي‏ايستد به جهنّم مي‏گويد خذي هذا و ذري هذا و او مانند بنده مطيع، مطيع است براي حضرت‏امير و مهار او به دست حضرت‏امير است. آيا نمي‏داني جهنّم را كه هيأت او و مهابت او چگونه است؟ مردم خيالشان مي‏رسد جهنّم يك گودالي است پر از آتش، و چنين نيست. بلكه او را مي‏آورند به هيأت شتر، زيرا كه شتر جان دارد و جهنّم حيات دارد. نه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۶ *»

اين است كه جهنّم مرده باشد، جهنّم جان دارد و زنده است و همچنين شتر از جميع حيوانات شديدالغضب‏تر است، همچنين حقد و كينه‏اي كه شتر در دل دارد هيچ حيواني ندارد. به طوري است كه بعد از بيست‏سال تلافي مي‏كند. جهنّم هم به جهت آن شدت غضبي كه بر اعداي خدا دارد و به جهت آن احقادي كه بر كفّار دارد شبيه است به شتر به اين‏واسطه. و باز به جهت آنكه صولت شتر از جميع حيوانات بيشتر است، وقتي كه آن كف را مي‏كند و مست است، وقتي آن شقشقه را از دهن بيرون مي‏آورد، آن خرطوم عظيم را از دهن بيرون مي‏آورد هيبتي دارد عجيب مهيب. همچنين است هيبت جهنّم بسيار است وقتي كه جوش مي‏آيد. شتر بسيار خشن است، خس‏خوار است، باركش است و همچنين جهنّم در نهايت خشونت و زبري است و باركش است و جميع عاصيان را دربرمي‏كشد. و همچنين شتر منقاد است از براي كسي كه افسار او را مي‏كشد اگرچه طفلي باشد. حالا جهنّم را تشبيه به شتر كرده‏اند اشاره به اين است كه جهنّم مطيع است براي علي‏بن‏ابي‏طالب. به محض اشاره آن بزرگوار جهنّم حركت مي‏كند. خلاصه جهنّم را به هيأت شتر مي‏آورند و گردن او محيط است به جميع عرصه قيامت نعوذباللّه بر اين هيأت نصب مي‏كنند صراط را و حضرت‏امير صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه بر عجز اين شتر نشسته و حكم مي‏كند كه اين را بگير، اين را رهاكن و مي‏بلعد اين جهنّم ايشان را و مطيع است و جان دارد و حيوان است. در آخرت همه چيزش حيات دارد، خدا در قرآن مي‏فرمايد و انّ الدار الاخرة لهي الحيوان خانه آخرت حيوان است، جان دارد، زنده است، چشم دارد مي‏بيند، گوش دارد مي‏شنود. همينكه حضرت‏امير به جهنّم مي‏فرمايد بگير اين را، مي‏بلعد او را در اندرون خود. پس قسيم جنّت و نار حضرت‏امير مي‏شود، هركس را مي‏خواهد در بهشت مي‏گذارد و هركس را مي‏خواهد در جهنّم مي‏گذارد. واللّه گمان ندارم به علي‏بن‏ابي‏طالب كه ببيند كسي دوست اوست و دشمن دشمن اوست به جهنّم رود. اگر بنده راضي نيست كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۷ *»

خاري به پاي مولاي او رود، مولاي او چگونه راضي مي‏شود خاري به پاي او برود؟ البته راضي نمي‏شود، نه واللّه راضي نمي‏شود چنانكه مي‏فرمايد لايُري منكم احد في النار يك‏نفر از شما در جهنّم ديده نخواهد شد. پس يك‏نفر از شيعيان آن حضرت، يك‏نفر از دوستان آن حضرت داخل جهنّم نمي‏شود و او را به معرض حساب درنمي‏آورند و ترازوي اعمال براي شيعيان نصب نمي‏شود. ايشان اهل تفضّلند، اهل عفوند يعني براي شيعيان و با ايشان مولاي ايشان ستّاري مي‏كند و ايشان ستّارالعيوبند. نخوانده‏اي يا من اظهرالجميل و سترالقبيح اي آن كسي كه صفات نيك را تو اظهار مي‏كني و صفات قبيح را ستر مي‏كني و مي‏پوشاني. و ايشان نسبت به شيعيان خود چنين‏اند و شيعيان خود را مفتضح نمي‏كنند. آيا نشنيده‏اي حكايتي را كه سيّدبن‏طاووس روايت مي‏كند؟ مي‏گويد روزي داخل سرداب مطهّر حضرت‏امام‏عصر عجّل‏اللّه‏فرجه شدم شنيدم كه گوينده‏اي مي‏گفت اللهمّ انّ شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا اللهمّ اغفر لهم من الذنوب مافعلوه اتّكالاً عليناً خدايا شيعيان ما خلق شده‏اند از فاضل طينت ما و خمير شده‏اند به آب ولايت ما. خدايا بيامرز آن گناهاني را كه كرده‏اند به جهت اعتماد بر ما. مي‏فرمايد روز قيامت خدايا حساب ايشان را به ما واگذار و ما را در پيش روي دشمنان رسوا مكن. روز قيامت دشمن علي بيايد سركوفت به علي بدهد كه اين دوست توست و در جهنّم است! اين نقص است بر علي. پس از اين جهت مي‏فرمايد خدايا روز قيامت ما را مفتضح مكن در پيش دشمنان ما، عيوب ما را ظاهر مكن در پيش دشمنان ما. اينكه دشمنان ما دوستان ما را شماتت بكنند و به آنها بگويند چه منفعت كرد به شما دوستي علي؟ معلوم است اين به غيرت ايشان درست نمي‏آيد. اين است كه در حديث مي‏فرمايد حساب شيعيان ما سه قسم است: يا معامله با ما دارند، يا معامله با خدا دارند، يا معامله با خلق دارند. همين سه معامله است، چهارمي نيست. مي‏فرمايد آنچه معامله كه مي‏بايست با ما

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۸ *»

بكنند و در حق ما كوتاهي كرده‏اند، ما اولي به تفضّل و عفو از ايشان هستيم. و اما آن معامله كه نسبت به خدا بايست بكنند، حتم مي‏كنيم بر خدا كه از آنها عفو كند، ما از خدا مسألت مي‏كنيم و حتم مي‏كنيم بر خدا كه از ايشان درگذرد. و آن حقي كه در ميان يكديگر دارند، ما آن‏قدر از جود خود به مظلوم مي‏دهيم و شفاعت مي‏كنيم در پيش مظلوم و التماس مي‏كنيم تا از آنها عفو كنند و درگذرند. حالا ديگر هر حقي كه بود از گردنشان برداشته شد، حقي و معامله‏اي كه ما داريم اين سه‏تاست حق خود را كه به جود و كرم خود عفو مي‏كنند، حق خدا را هم كه شفاعت مي‏كنند و الحمدللّه شفاعت ايشان مقبول است، و حق خودشان را كه در ميان يكديگر هست آن‏قدر به مظلوم مي‏دهند كه راضي شود و كدام مظلوم است كه رضاي علي ببيند در اين است كه عفو كند و راضي نشود و خجالت نكشد؟ واللّه ديدن روي آن حضرت كفايت آخرت را مي‏كند، چگونه از صددينار نگذرد؟ واللّه با تشيّع درست نمي‏آيد كه انسان روز قيامت در حضور علي‏بن‏ابي‏طالب با ولي او مخاصمه كند. در صحراي محشر در حضور آن حضرت بايستد و به دوست او بگويد من در دنيا خر به تو فروختم، تو در سر آن معامله صددينار به من كم دادي. البته چنين نمي‏كند. پس خدا مي‏داند من كه بقدر خودم خدا را شاهد مي‏گيرم كه جميع دوستان علي‏بن‏ابي‏طالب كه من يك‏حقي بر ايشان دارم و كوتاهي در حق من كرده باشند، از همه گذشتم. من كه از اميرالمؤمنين حيا مي‏كنم كه حلالشان نكنم. غيبت مي‏كنند حلالشان باشد، فحش مي‏دهند حلالشان باشد، اذيّت مي‏كنند حلالشان باشد، آنچه به من كرده‏اند من كه حلالشان كردم و علي‏بن‏ابي‏طالب اجلّ از اين است كه ببيند من با دوست او اين‏گونه سلوك مي‏كنم و از ايشان عفو مي‏كنم و از من عفو نكند، البته عفو مي‏كند. من كه از همه‏شان عفو كردم، از همه شماها عفو كردم. ديگر شماها هم اگر از من عفو كنيد و اگر خلاف قاعده‏اي از من نسبت به شما سرزده باشد درگذريد، انعامي است كه كرده‏ايد و اميدوارم كه چنانكه من از شما عفو

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵۹ *»

كردم شما هم از من عفو كنيد.

خلاصه، برويم بر سر مطلب. پس روز قيامت جميع امر و جميع نهي با علي‏بن‏ابي‏طالب است و حضرت‏پيغمبر حاكم روز قيامت است و حضرت‏پيغمبر بر بالاي منبر وسيله نشسته و حضرت‏امير صلوات‏اللّه عليه مبلّغ است از پيغمبر به ساير خلق و جميع كاينات بر هيأت تشهّد همه در پاي منبر درآمده و همه صامت و ساكت و ترسان و لرزان كه آيا از حاكم علي‏الاطلاق كه حضرت‏رسول‏خداست و علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهما و آلهما است كه آيا درباره ما امروز چه حكم خواهد كرد. در آن‏وقت حضرت‏امير صلوات‏اللّه عليه به‏يك حرف تنطّق مي‏كند، يك حرف از دهانش بيرون مي‏آيد. يك‏حرف چقدر است؟ مثل «ب» مثل «ج» مثل «د» از دهان مبارك او بيرون مي‏آيد. به همان يك‏حرف حساب جميع خلايق را مي‏كند. جميع مخلوقات مي‏بينند به همان يك‏حرف، نامه عمل همه را خواند از اوّل تا آخر و هر طايفه‏اي مي‏بينند به لغت خودشان نامه اعمالشان را خواند. مي‏گويند مالهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصيها و وجدوا ماعملوا حاضراً و لايظلم ربّك احداً اين چه كتابي است كه صغيره و كبيره‏اي را نگذاشته مگر آنكه آن را جمع كرده. جميع آنچه كرده‏اند حاضر مي‏بينند و مي‏بينند خدا به احدي ظلم نمي‏كند. خدا مي‏فرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق اين كتاب ماست كه بر شما به راستي سخن مي‏گويد. اين است كه در خصوص نشستنشان در جايي ديگر مي‏فرمايد و تري كلّ امّة جاثية كلّ امّة تدعي الي كتابها اليوم تجزون ماكنتم تعملون و مي‏بيني هر گروهي را كه بزانو درآمده‏اند، مي‏خوانند هر امّتي را به سوي كتاب خود كه امروز به آنچه كرده‏ايد جزا مي‏يابيد. سكوتشان را خدا خبر داده كه و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الاّ همساً جميع صداها خاضع و خاشع شده و فرونشسته براي خدا و تو نمي‏شنوي از ايشان مگر صداي نفسي. پس ايشان در آن روز حساب خلايق را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۰ *»

يكدفعه به همان يك‏حرف مي‏كنند و به همان يك‏حرف مي‏نمايانند به ايشان جميع اعمالشان را. و ترازوي اعمال براي مخالفين است نه براي اوليا و يوم تبلي السرائر است براي اعدا، براي آنهاست كه پنهانيهاشان فاش مي‏شود. براي اوليا لاتبلي‏السرائر است. سريره و باطن اوليا فاش نمي‏شود. ما له من قوّة و لا ناصر براي اعدا است. سر ائمّه ما به سلامت باشد، آنها ناصرند و صاحب قوّتند. قوّت ما به ايشان است و ايشانند ناصر ما و شفيع ما. از براي ما خدا در قرآن مي‏فرمايد يومئذ لايسأل عن ذنبه انس و لا جانّ در آن روز نمي‏پرسند از گناهان شيعيان از هيچ يك آنها خواه از شيعيان انس باشد خواه از شيعيان جن باشد، هرچه مي‏خواهد باشد از گناهان او نمي‏پرسند، پرده او را نمي‏درند و باطن او را فاش نمي‏كنند.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۱ *»

«موعظه بيست‌وششم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

 ([۱]) قبل از ايّامي كه حكايت ظهور و رجعت را عرض كنم سخن در معني عبادت

 

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۲ *»

بود و چون عادت بر اين جاري شده بود كه در اواسط اين ماه كه مردم بيكارند و تفنّناً مسجد مي‏آيند، در اين ايّامي كه مجتمع مي‏شوند متذكّر كنم شما را كه شما امامي و پادشاهي داريد و بايد منتظر ظهور او باشيد و معتقد به رجعت ائمّه باشيد، معتقد به رجعت مؤمنان باشيد چنانكه احاديث بسيار در اين خصوص هست. و چون اين تذكّر در تمام سال كمتر واقع مي‏شود، بلكه واقع نمي‏شود، لازم دانستيم در سالي يك‏مرتبه تجديد عهد كنيم براي شما تا اينكه شما بدانيد امامي داريد و خودسر نيستيد الحمدللّه و شد الحمدللّه ربّ‏العالمين و آنچه مقصود بود عرض كردم و وفا به عهد شد الحمدللّه ربّ‏العالمين. و باز چنين مپنداريد كه اين تجديد عهدي كه كرديم از مطلب بيرون رفتيم، حاشا. بلكه همان معني عبادت و حقيقت عبادت بود و جهت اعظم از جهات عبادت بود كه شرح كردم. باز مي‏رويم بر سر آن مطلبي كه پيش در دست داشتيم.

براي فهم آن مطلب اوّلاً مي‏بايد شما معني معبود را و معني عابد را و معني عبادت را بفهميد و اگر ندانيد معني معبود را و معني عبادت را و معني عابد را، موفّق نخواهيد شد بر عبادت و آن علّت غايي وجود خود را نخواهيد فهميد و به آن نخواهيد رسيد. پس عرض مي‏كنم كه در زبان عرب عبد مي‏گويند به معني بنده. شماها بنده مي‏گوييد عرب مي‏گويد عبد. عبد به معني غلام و كنيز است، اگرچه عبد غلام تنهاست لكن اينجا مملوك مقصود است. اين بنده را در زبان عرب عبد مي‏گويند و چون اين عبد است، كارهايي كه اين عبد نسبت به آن آقاي خود بايد بكند، آن كارها را در زبان عرب عبادت مي‏گويند. در زبان فارسي آن‏كس را بنده مي‏گويند و آن كارها را بندگي مي‏گويند. پس بنده‏اي كه شما داريد، كارهايي كه او نسبت به شما بايد بكند بندگي است. هر بنده‏اي كه بندگي كرد مطيع است و هر بنده‏اي كه بندگي نكرد عاصي است. حالا بندگي كدام است؟ بندگي آن است كه شخص امتثال فرمان مولا را بكند. نه اينكه آب پاشيدن و جاروب كردن و طبخ كردن و امثال اينها بندگي باشد، بندگي امتثال فرمان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۳ *»

است. اگر كسي فرمان مولا را برد، بندگي كرده و اگر فرمان مولا را نبرد، اگر هزارشب براي مولا طبخ بكند بندگي نكرده هزارآب به دست مولا بدهد بندگي نكرده، هزارجاروب بكند بندگي نكرده، شبها تا صبح به خدمت مولا مشغول باشد، روزها تا شام در خدمت مولا باشد، چون اينها را مولاي او نگفته و به فرمان او نكرده بندگي نكرده.

ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم، روايت شده است كه شيطان به خدا عرض كرد كه خدايا تو مرا از سجده آدم معاف بدار، چنان عبادتي براي تو بكنم كه احدي از آحاد آن‏گونه عبادت براي تو نكرده باشد. خدا فرمود من مي‏خواهم از راهي كه فرمايش مي‏كنم و امر مي‏كنم تو اطاعت مرا بكني نه آنكه به خودسري هرچه مي‏خواهي بكني. آن عبادتي كه به خودسري بكني، آن خودسري است و خودرأيي است، اين عبادت نيست. تو به خاطرخواه خودت از سرشب تا صبح خدمت آقات ايستاده‏اي، آقات كه نگفته، تو به خاطرخواه خودت كرده‏اي، پس بندگي خودت را كرده‏اي، عبادت هواي خودت را كرده‏اي. حالا تو هزاربار آب به دستش بدهي بندگي نيست. نگفته بده، نمي‏خواهد آبش بدهي. نمي‏خواهد سرشب تا صبح سرپا بايستي، تو چرا سرپا مي‏ايستي؟ دلت مي‏خواهد، پس بنده او نيستي، بنده دلت هستي. پس اگر كسي صدسال عمر كند و تمام عمر خود را خدمت كسي كند و آن خدمات را مخدوم نگفته باشد و نخواسته باشد، آن خدمت نيست آخر هم فايده‏اي ندارد. به‏جهت آنكه جميعش خودسري و خودرأيي و خودپرستي بوده. پس عظيم ننمايد در نظر شما عبادت آناني را كه مي‏بينيد از سرشب تا صبح و از صبح تا شام عبادت مي‏كنند خدا را ولكن نه از راهي كه خدا خواسته، و اخذ نكرده‏اند از كسي كه خدا امر به طاعت او كرده. اطاعت كرده، نماز كرده، لكن به اطاعت كه كرده؟ به اطاعت ابوحنيفه، به اطاعت مالكي، به اطاعت شافعي، به اطاعت حنبلي، اين اطاعت نكرده آن كسي را كه خدا به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۴ *»

اطاعت او امر كرده.

باز روايت ديگر است كه شيطان آمد خدمت حضرت‏عيسي عرض كرد قل لااله الاّاللّه، بگو لااله الاّاللّه. فرمود كلمة حقّ لا اقولها بقولك اين لااله الاّاللّه كه به اطاعت شيطان باشد، اين لااله الاّاللّه عبادت خدا نيست، اين عبادت شيطان است. مي‏فرمايد الم اعهد اليكم يابني‏آدم ان لاتعبدوا الشيطان انّه لكم عدوّ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم آيا عهد نكردم اي اولاد آدم با شما در عالم ذر كه عبادت مكنيد شيطان را كه او دشمني آشكار است از براي شما؟ ببين هيچ‏كس در اين دنيا مي‏گويد من عبادت شيطان را مي‏كنم؟ هيچ‏كس نمي‏گويد، ولكن وقتي شيطان اين را دعوت مي‏كند به عملي و او اين عمل را مي‏كند، عبادت شيطان را كرده نه عبادت رحمان را. اگر اين كليّه را فهميدي متوجّه باش تا اين را عرض كنم، يا اگر ناقص فهميدي ملتفت باش تا تتمّه كلام را عرض كنم. در آخرالزمان مردم عبادت مي‏كنند دنيا را، عبادت مي‏كنند زنان خود را. از علامات ظهور امام اين است كه مردم عبادت مي‏كنند دنيا را، عبادت مي‏كنند زنان خود را. اين يعني چه؟ چطور عبادت زنان مي‏كنند؟ آيا هيچ‏كس را ديده‏اي كه عبادت زن خود را بكند؟ وقتي كه اعمالي كه مي‏كند، نشست و برخاستي كه مي‏كند، داد و ستادي كه مي‏كند، جميع آن سخنهايي كه مي‏گويد، جميع آن معاشرتهايي كه مي‏كند، معامله‏هايي كه مي‏كند به گفته زن خود مي‏كند و به اذن و خواهش او مي‏كند، عبادت كرده او را اگرچه به زبان نگويد من بنده اويم، نگويد من عبد اويم و نگويد من عبادت مي‏كنم زن خود را، لكن وقتي كه مي‏شكافي مي‏بيني اين از جمله كساني است كه اتّخذوا نساءهم آلهتهم. حضرت‏صادق مي‏فرمايد من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق ينطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان كان الناطق ينطق عن الشيطان فقد عبد الشيطان هركس گوش به سخن سخنگويي بدهد او را عبادت كرده، اگر آن سخنگو از جانب خدا مي‏گويد و آئينه حكم خداست و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۵ *»

در آن مسأله لسان‏اللّه است، اين عبادت برمي‏گردد به خدا و عبادت خدا مي‏شود و هرگاه آن سخنگو از جانب شيطان مي‏گويد، راجع به شيطان است و اين عبدالشيطان مي‏شود. اگرچه اين كلمه را نگويد لكن جميع اعمال او شهادت مي‏دهد كه اين بنده شيطان است.

يك مسأله عرض كنم، از شما مي‏پرسم كه شما از كجا دانستيد كه گوسفند كه بچّه خود را مي‏ليسد و پاك مي‏كند و شير مي‏دهد و دورش مي‏گردد، يا بچّه او را كه دور مي‏بري فرياد مي‏كند، اين بچّه‏اش را دوست مي‏دارد؟ اين كه به شما نگفت انّي احبّ ولدي، از كجا دانستي اين دوست مي‏دارد بچّه خود را؟ از اينجا دانستي كه اين حركات را مي‏كند كه آثار دوستي است. اين دليل اين است كه بچّه خود را دوست مي‏دارد. آن كسي كه كسي را خوابانيده، كَتهاي او را بسته، پاهاي او را بسته، داغيها را درآتش گذارده پهلوي اين را داغ مي‏كند، تو از كجا دانستي اين دشمني با اين دارد؟ اين شخص كه نگفت من دشمن اينم، لكن كارهاي دشمن را كه با اين كرد، اين دشمن است اگرچه نگويد من دشمنم و اين كلمه را بر زبان خود جاري نكند لكن كارهاي دوست را كه كرد دوست است، كارهاي دشمن را كه كرد دشمن است. اين است كه نصاري آمدند خدمت حضرت‏پيغمبر۹عرض كردند آنچه بر تو نازل شده بود درباره ما همه راست بود ولكن اين آيه كه گفته‏اي درباره ما كه اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون‏اللّه يعني ملاّهاي خود را و عبّاد و زهّاد خود را خدايان خود گرفته‏اند از غير خدا، ما همچو كاري نكرديم. ما كي ملاّهاي خود را گفتيم خدايان هستند؟ كي گفتيم زهّاد و عبّاد خدايان هستند؟ فرمودند آيا نبود كه حلال مي‏كردند براي شما چيزي را و شما اطاعت مي‏كرديد؟ و حرام مي‏كردند چيزي را و شما اطاعت مي‏كرديد؟ عرض كردند بلي، اين بود. فرمود همين است معني عبادت. حالا پس كسي نيست كه بگويد من بنده زن خود هستم، اين حرف را هيچ‏كس نمي‏زند، لكن وقتي كه مي‏گويد چنين بكن،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۶ *»

مي‏گويد سمعاً و طاعةً، با فلان‏كس دوست باش، سمعاً و طاعةً، با فلان‏كس دشمن باش، چشم. فلان چيز را بفروش، چشم. فلان‏چيز را مفروش، چشم. مرو مسجد، چشم. برو مسجد، چشم. همچنين كسي زن خود را خداي خود گرفته به جهت آنكه اعمال بندگي را نسبت به زن خود بعمل مي‏آورد. به همين جهت خداوند فرمود در كتاب خود كه الم اعهد اليكم يا بني‏آدم ان لاتعبدوا الشيطان آيا من عهد نكردم با شما كه عبادت شيطان نكنيد؟ معلوم است كسي نيست بگويد من عبد شيطانم، لكن به معاصي شيطان تو را دعوت مي‏كند، وقتي كه مرتكب معاصي شدي عبادت كرده‏اي شيطان را و هركس عبادت كرد شيطان را، شيطان را خداي خود گرفته و كسي كه شيطان را خداي خود گرفت مشرك است به خداي عزّوجلّ. اين است كه خدا مي‏فرمايد و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون قرآن است ديگر نمي‏شود محوش كرد، مي‏فرمايد ايمان نمي‏آورند بيشتر اين مردم به خدا مگر اينكه مشركند. هركس اطاعت كرد ابليس را، او را شريك كرده به خداوند عالم. همچنين كساني كه دنيا را خداي خود گرفته‏اند، اگر آنچه تو مي‏كني براي تعمير دنيا، براي دنياي خود مي‏كني، تو عبادت دنيا كرده‏اي و تو دنيا را خداي خود گرفته‏اي. مي‏خواهي به زبان بگويي مي‏خواهي نگويي، در اين وقت تو از كساني هستي كه گفته‏اي الدنيا الهي. آيا نه اين است كه اگر ضرر دنيايي دارد براي تو، اگر كسي در كوچه به تو برسد، تو سلام نمي‏كني، اگر منفعت دنيايي دارد سلام مي‏كني. هرجا منفعت دارد مي‏روي هرجا ضرر دارد نمي‏روي، هر حرف منفعت دنيايي دارد مي‏زني هر حرف ضرر دنيايي دارد نمي‏زني. بسا حرفي كه فريضه است براي تو و براي ضرر دنيايي نمي‏زني. جميع آنچه كه مي‏كني اگر براي دنياست، تو عبادت كرده‏اي دنيا را، اگر براي خداست تو عبادت خدا كرده‏اي. پس ببين خدا راضي است اين كار را بكني يا راضي نيست، راضي است اين حرف را بزني يا نه. پس از آنچه عرض كردم معلوم شد بر شما ان‏شاءاللّه كه معني عبادت،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۷ *»

فرمانبرداري كسي است و امتثال فرمان كسي است. اگر تو به دلخواه خود كرده باشي همان كار را و به هوي و هوس خود كرده باشي آن كار را، آن عبادت نيست. پس از اينجا بدان كه چه بسيار نمازها كه عبادت نيست، چه بسيار روزه‏ها كه عبادت نيست. نماز مي‏كند براي اينكه مردم ببينند، نماز مي‏كند كه مردم نگويند فلان‏كس كافر شده، تارك‏الصلوة شده، هيچ دخلي به خدا ندارد. مي‏بيني صيت اسلام است و دولت اسلام است، مي‏ترسد نكند به او بگويند تو نماز نمي‏كني و كافري. پس براي خاطر خود، اين نماز را كردي دخلي به خدا نداشت. روزه براي خاطر خودت گرفتي، دخلي به خدا نداشت. اگر مي‏خواهي بداني براي چه چيز كار مي‏كني، اين قاعده است هركار كه شخص مي‏خواهد بكند اوّل عرضه كند بر دل خود. مثلاً بگو من امروز نماز نمي‏كنم، ببين دل تو چه مي‏گويد. ببين اگر جواب مي‏گويد كه از آتش جهنّم بپرهيز، عذاب خدا را پيش نظر بياور، بدان براي خداست و اگر جواب مي‏گويد كه مردم همچو مي‏گويند، مرا ملامت مي‏كنند، آدمِ من مرا تمكين نمي‏كند، ضرر بر من وارد مي‏آيد، اگر دل تو اوّل جوابي كه مي‏دهد مردم است و ضرر است بدان كه اين عبادت دنياست و عبادت خدا نيست. پس نماز عبادت نيست، روزه عبادت نيست اگر به هواي نفس باشد. بد نگفته:

گر نماز و روزه مي‏فرمايدت   نفس مكّار است «معلوم» فكري بايدت

پس چه بسيار شيطان نماز به مردم مي‏گويد، روزه به مردم مي‏گويد، چنانكه نصف شبي رفت معاويه را از خواب بيدار كرد كه برخيز نماز كن. معاويه گفت كه من مي‏دانم تو شيطاني، ديگر به من چه‏كار داري؟ گفت مي‏خواهم تو خواب راحت نكني، برخيزي بيداري بكشي، به زحمت بيفتي، براي همچنين غرضي تو را بيدار مي‏كنم. پس بدان كه دريا به وجود خويش موجي دارد، بدان شيطان براي غرضي ماها را به اين راهها مي‏دارد و ماها خيالمان مي‏رسد عبادت كرده‏ايم. حالا متّقي‏ترين ما كسي است كه دايم نماز كند و دايم مسواك بكند و اين تحت‏الحنكش دايم توي دست و پاش تا روي زمين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۸ *»

افتاده باشد، جاروب كند. بلكه شما نظر كنيد ببينيد از كدام باب داخل مي‏شويد. چه بسيار كسان كه همين اعمال او دام اوست براي دنيا، براي رياست باطله‏اي كه طالب آن است. نگاه كن باب او را ببين كه از آن باب داخل شده يا نشده، امتثال فرمان كرده يا نكرده. اگر از بابش داخل شده عبادت خداست، اگر عبادت خداست نعم‏العبد و اگر از بابش داخل نشده كه عبادت خدا نيست و هيچ اين اعمال به نظر شما نيايد. آيا نشنيده‏ايد كه شخصي در شبي خدمت حضرت‏امير مي‏رفت به جايي، در راه رسيدند به جايي كه صداي شخصي مي‏آمد كه نماز مي‏كرد با نهايت تضرّع و زاري و در قنوت خود مي‏خواند با گريه و زاري و خضوع و خشوع بسيار امّن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربّه و هي گريه مي‏كرد. اين شخص مي‏گويد من همراه حضرت‏امير بودم و به دلم گذشت كه اين عجب مرد زاهد و عابدي است. حضرت‏امير هم به روي من نياوردند و اين گذشت تا وقتي كه در خدمت حضرت‏امير در جنگ خوارج من به همراه آن حضرت بودم، بر كشته‏ها مي‏گذشتند. به كشته‏اي گذشتند، نيزه خود را زدند توي دهن او و فرمودند امّن هو قانت آناء الليل دانستم اين همان بود كه آن شب در قنوت نماز خودش اين‏طور گريه مي‏كرد. حاصل اينها همه اين بود كه خارجيها هم للّه و في‏اللّه به اعتقاد خودشان عمل مي‏كنند. مي‏خواهيد بدانيد چگونه مي‏شود، يكي از اصحاب حضرت‏امير سلام‏اللّه‏عليه نيزه خود را توي شكم يكي از خوارج گذارده بود، آن خارجي شمشير خود را كشيده بود و به پاي خود مي‏دويد رو به نيزه و هي نيزه فرو مي‏رفت و باز او پيش مي‏آمد و مي‏گفت و عجلت اليك ربّ لترضي مقصود اين بود كه مردم اين‏طور عمل مي‏كرده‏اند و فايده برايشان نداشت. مردكه نگاه كن ببين با كه دعوا مي‏كني! آيا نه اين است كه اين عمل جهاد است، لكن آيا دعواي با اميرالمؤمنين هم جهاد است؟ اين جهاد نيست. پس نه هر مقاتله‏اي نيكوست، نگاه كن با كه دعوا مي‏كني. نه هر نمازي نيكو است، نه هر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶۹ *»

روزه‏اي نيكو است. مي‏فرمايد لايبالي الناصب صلّي ام زنا صام ام سرق هيچ تفاوت نمي‏كند براي دشمن ما اهل‏بيت چه نماز كند چه زنا كند، چه روزه بگيرد چه دزدي كند. به جهت اينكه از بابش داخل نشده. حالا اگر بابش را بخواهي عرض كنم، راه عبادت را براي شما بگويم، عابدان را بشناس كيانند.

شكي و ريبي در اين نيست كه خداي احد جلّ‏شأنه از ادراك خلايق بيرون است چنانكه مي‏فرمايد لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير هيچ بصيرتي درك خداي عزّوجلّ را نكرده، پس هيچ‏كس بر خدا مطّلع نيست و آگاهي از خدا ندارد و بعد از آني كه بر خدا كسي آگاهي ندارد، امر و نهي خدا را هم كسي نمي‏شنود. هيچ‏كس اطلاع بر امر و نهي خدا ندارد و بر رضا و غضب او اطّلاع پيدا نمي‏كند مگر آن كسي كه برگزيده خدا او را براي تلقّي امر و نهي او و براي اطّلاع بر رضا و غضب او. خدا وحي به او فرستاده و او را برگزيده و انتخاب از جميع كاينات كرده تا اينكه امر خدا را بفهمد و نهي خدا را بفهمد و مطّلع بر رضا و غضب خدا شود. اما ساير خلق نمي‏توانند، و اگر مي‏توانستند همه انبيا بودند. مسلّمي است كه به غير انبيا، وحي به احدي از خلق نمي‏رسد مگر به نبيي كه خدا او را برگزيده و وحي خود را به سوي او فرستاده. و چون مطلب ما اين است كه شما به كمال معرفت فايز شويد، اين كلامي را كه عرض كردم خدا وحي به آن نبي فرستاده، اين را به قدر عقل خود مقدّر مكنيد. ملتفت باشيد بياييم ببينيم وحي چگونه مي‏رسد به نبي. آيا ميان خدا و نبي مسافتي است به اين‏طور كه وحي از دهان خدا بيرون مي‏آيد و ميان خدا و نبي هم مسافتي باشد و آن مسافت را قطع كند، برود توي گوش نبي؟ آيا خدا مكاني دارد كه در آن پشت آسمان، يا آن بالاي عرش نشسته و صدايي از پيش خدا مي‏آيد و مسافتي را قطع مي‏كند و به پيغمبر مي‏رسد؟ حاشا و كلاّ، خداي ما را مكاني نيست كه پشت عرش نشسته باشد و ميان او و خلق او مسافتي باشد و حال آنكه در قرآن مي‏فرمايد نحن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۰ *»

اقرب اليه من حبل الوريد از رگ گردن تو، يعني از جان تو و خود تو، خدا به تو نزديكتر است. پس هرگز چنين نيست كه ميان پيغمبر و ميان خدا مسافتي باشد و صدايي اين راه دراز را قطع كند مثل توپ كه در سر چند فرسخي برق چاشني او را مي‏بيني، بعد از چنددقيقه صداش مي‏آيد كه در اين پنج‏دقيقه، اين مسافت را طي مي‏كند تا صدا مي‏رسد. همچنين از خدا هم صدايي برآيد و آن صدا مسافتي قطع كند و بيايد پيش پيغمبر، همچو چيزي كه نيست. از اين گذشته اين صدايي كه مابين خدا و پيغمبر است مي‏خواهم بدانم خداست يا خلق خداست؟ اين صدا خدا نيست يقيناً بلكه وحي خداست و خلق خداست. حالا كه خلق خدا شد اشرف از پيغمبر است يا اشرف نيست؟ شك نيست كه اشرف از پيغمبر نيست، به جهت آنكه اجماعي شيعه و سنّي است كه پيغمبر اشرف مخلوقات است و اوّل مخلوقات است. پس بر وجود مبارك پيغمبر چيزي پيشي نگرفته، پس وجود مبارك پيغمبر، خود اوّل ماخلق‏اللّه است و پيش از وحي است و وحي بعد از او است. اوّل كه يكي است نمي‏شود دوتا باشد، وحي و پيغمبر نمي‏شود هردو اوّل ماخلق‏اللّه باشند، نمي‏شود هردو اشرف مخلوقات باشند. پس لامحاله پيغمبر اشرف ماخلق‏اللّه است، پس وحي از او اخسّ و ادني است و نمي‏شود مابين خدا و پيغمبر مسافتي باشد. پس خداوند كه نزديكتر است به پيغمبر از خود پيغمبر و اولي است از او به او چنانكه در قرآن مي‏فرمايد كه اللّه ولي الذين آمنوا خدا اولي است به مؤمنان از مؤمنان و مي‏فرمايد انّما وليّكم اللّه اولي به شما از شما، خداوند عالم است جلّ‏شأنه و شنيده‏اي كه قلب المؤمن عرش الرحمن و شنيده‏اي كه الرحمن علي العرش استوي مي‏فرمايد خداي رحمان بر عرش مستولي شده و شنيده‏اي كه قلب المؤمن عرش الرحمن دل مؤمن عرش خداست و پيغمبر هم اوّل مؤمنان است به نصّ كتاب خدا. پس خداوند عالم جلّ‏شأنه مسافتي با پيغمبر ندارد و از پيغمبر به پيغمبر نزديكتر است، خدا از تو به تو نزديكتر است، خدا از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۱ *»

سنگ به سنگ نزديكتر است، به پيغمبر از خود پيغمبر نزديكتر است، پس حاجتي به اينكه از جانب خدا صدايي بيايد و مسافتي را قطع كند و به گوش پيغمبر برسد، حاجتي به اينها نيست بلكه نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين نازل شد جبرئيل بر قلب تو اي پيغمبر و اين نماز و اين اطاعت و اين امر و اين نهي، همه در قرآن است و نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين نازل شده اين قرآن بر قلب تو اي پيغمبر. و از دل پيغمبر اين قرآن جوشيده و در قلب او ظاهر شده، از خداوند عالم جلّ‏شأنه قطع مسافتي نشده، پس هيچ حاجتي به اين نيست كه از جانب خدا صدايي برآيد اين است كه فرمودند انّ اللّه جعل قلوب اوليائه وكراً لارادته خداوند دلهاي اوليا را آشيانه اراده خود قرار داده. پس آنچه را كه خدا مي‏خواهد وحي كند، در قلب پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه ظاهر مي‏شود و در اراده پيغمبر تجلّي مي‏كند. پس اراده پيغمبر به حركت درمي‏آيد و اعضاي پيغمبر به حركت درمي‏آيد و زبان پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه به او جاري مي‏شود. پس پيغمبر مي‏شود زبان گوياي خدا. صدا از پيغمبر برمي‏آيد نه از خدا، خدا صدايي ندارد لكن در قلب پيغمبر ايجاد مي‏كند امر خود را و نهي خود را و آن امر و نهي از زبان پيغمبر برمي‏آيد. پس در تمام ملك امر خدا ايجاد نمي‏شود مگر در دل پيغمبر و نهي خدا ايجاد نمي‏شود مگر در دل پيغمبر. پس شنيده نمي‏شود مگر از لب پيغمبر، خدا ديده نمي‏شود مگر در پيغمبر. هركس گمان كند مطّلع بر رضا و غضب خدا مي‏تواند بشود از بابي غير از پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه تكذيب كن او را، تكفير كن او را، مشرك بدان او را. زيرا كه شريك از براي پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و آله قرار داده، اوّل ماخلق‏اللهي ديگر غير از پيغمبر قرار داده، نبيّي با پيغمبر آخرالزمان شريك كرده همچو كسي مشرك شده به خدا. پس نيست امري براي خدا مگر آنچه از زبان پيغمبر۹ بيرون آيد، نيست نهيي براي خدا مگر آنچه از دهان پيغمبر۹ بيرون آيد. آن خداي واحدي كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۲ *»

مي‏خواني قل هو اللّه احد آن خداي واحدي كه مي‏خواني انّما الهكم اله واحد اين خداي واحد امر واحد خود را كه مي‏خواني و ما امرنا الاّ واحدة خداي واحد امر واحد خود را در قلب پيغمبر واحد خود قرار داده. پس از براي آن بزرگوار شريكي در حامليّت امر خدا نيست ابداً. پس آن سنّياني كه صاحب رأي شده‏اند مثل ابوحنيفه، مثل شافعي، مثل مالكي، مثل حنبلي، و صاحبان رأي شده‏اند و دين خدا را به رأي خود مي‏گويند و دين خدا را به عقل خود و قياس خود مي‏گويند، دين خدا را بر حسب هوي و هوس خود مي‏گويند و در آن خصوص از رسول خدا حديثي ندارند و از كتاب خدا آيه‏اي ندارند لكن به استحسانات خود، به مصلحت‏بيني‏هاي خود حكم مي‏كنند و مي‏گويند رأي ما اين است، آنها مشرك شده‏اند به خداي عزّوجلّ.

اين ولايات پيشترها سنّي بوده‏اند و حالا پُر وقتي نيست كه اين ولايات شيعه شده‏اند. چون زمان چنداني نگذشته كه شيعه شده‏اند، يك‏پاره از قواعد سنّيان و الفاظ سنّيان در ميان شيعه مانده است و شايع است و مي‏گويند و نمي‏دانند از آنهاست. مثَل عرض كنم، آيا هيچ مي‏داني اين دور حوضها را چرا پاشور مي‏گويند؟ اين به جهت اين است كه سنّيها چون قاعده‏شان اين است كه وضو كه مي‏گيرند، بعد از وضو پاها را مي‏شويند، در حوضهاي خانه‏هاي خود جايي درست مي‏كرده‏اند كه مي‏رفته‏اند آنجا پاشان را مي‏شسته‏اند. اينجاها هم پيشترها سنّي بوده‏اند و اين‏طور مي‏كرده‏اند و اين ميان مردم از آن روز مانده است. پس اين پاشور از قواعد سنّيان است و البته تا حال نمي‏دانستي وجه اين را و حال دانستي. و همچنين آيا هيچ مي‏داني كه چرا اين انگشت را انگشت شهاده مي‏گويند؟ اين حرف مال سنّيان است، آنها توي كتابهاشان نوشته‏اند انگشت شهاده. و اين به جهت اين است كه وقتي كه مي‏نشينند تشهّد بخوانند مي‏گويند اشهد ان لااله الاّاللّه اين ناخنشان را بلند مي‏كنند، اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله اين ناخن را بلند مي‏كنند، اين شده انگشت شهاده. اين از سنّيان است، شيعه انگشت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۳ *»

شهاده ندارد. كي شيعه اين انگشت را در شهاده بكار مي‏برد؟ نيست در شيعه چنين قاعده‏اي لكن چون سنّيان چنين مي‏گفتند اينها هم چنين گفتند. همچنين «رأي مجتهد اين است» و مجتهد بگويد «رأي من اين است» اين كلمه، از كلمه‏هاي سنّيهاست. در كتب شيعه، سنّيان را اصحاب رأي مي‏نويسند. اصحاب رأي سنّيانند و چون سنّيان پيش از اين مجتهد داشته‏اند و مي‏گفته‏اند رأي ما چنين است، همين‏طور در زبان شيعه هم مانده مجتهدين شيعه مي‏گويند والاّ شيعه رأي ندارد و شيعه را چه‏كار به رأي خود؟ شيعه به عقل خود چه‏كار دارد؟ شيعه متابعت مي‏كند كتاب خدا را، متابعت مي‏كند سنّت پيغمبر و ائمّه هدي را، آنچه ايشان گفته‏اند آن را مي‏گويد ديگر از خودش رأي ندارد لكن در ميان مردم منتشر شده است كه رأي فلان‏مجتهد اين است، شيعه رأي نبايد داشته باشد، رأي از براي پيغمبر بود كه خدا به او فرمود انّا انزلنا اليك الكتاب بالحقّ لتحكم بين الناس بمااراك‏اللّه رأي براي پيغمبر بود، خدا به او نشان داده حقايق را و او رؤيت كرده حقايق را و بيننده حقايق شده و عالِم به حلال و حرام شده. ديگر رؤيت هيچ‏كس اعتبار ندارد و رأي هيچ‏كس اعتبار ندارد.

باري، برويم بر سر مطلب. پس نيست صاحب امر و صاحب نهي مگر پيغمبر و ائمّه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين از اين جهت خداوند فرمود اطيعوااللّه و اطيعواالرسول و اولي‏الامر منكم اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول را و اطاعت كنيد آن كساني را كه صاحب امرند. يعني امر خدا در دلهاي ايشان است و امر خدا جاري بر زبان آنها مي‏شود. پس هركس از پيغمبر گرفته، هركس از ائمّه‏طاهرين:گرفته و عمل كرده و امتثال فرمان ايشان كرده، اين‏كس عبادت كرده خدا را و همين اين عبادت خدا كرده نه غير اين. به جهت اينكه عبادت امتثال فرمان بود، امّا آن كسي كه عبادت مي‏كند نه به اطاعت خدا و نه به اطاعت رسول و ائمّه:بلكه به اطاعت رأي خود و به اطاعت زيد و عمرو و بكر و خالد، اين كس عبادت نكرده خدا را، اين عبادت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۴ *»

شيطان را كرده.

اين مطلب را مفصّل‏تر عرض كنم بد نيست. خوب مي‏خواهم بدانم ما چه مي‏دانيم كه قول پيغمبر۹ چيست و چه مي‏دانيم قول ائمّه هدي چيست؟ اين را از كجا بفهميم؟ اين را دانستيم كه قول خدا را كه نمي‏دانيم و قول خدا را نمي‏شناسيم، بايد از لب پيغمبر و ائمه:بيرون بيايد مسلّماً. حالا آن كساني كه در زمان پيغمبر بودند و در زمان ائمه:بودند و مي‏ديدند ايشان را و امر و نهي را از زبان ايشان مي‏شنيدند و اطاعت مي‏كردند، همان اطاعت خدا بود اين است كه خدا در قرآن فرمود من يطع الرسول فقد اطاع اللّه هركس اطاعت كند پيغمبر را، خدا را اطاعت كرده و اين مسلّمي شد و فرمود فليحذر الذين يخالفون عن امره ان‏تصيبهم فتنة و تحذير كرد خداوند مؤمنين را كه مخالفت كنند پيغمبر را و فرمود اطاعت پيغمبر اطاعت خداست، هركس پيغمبر را اطاعت كرد خدا را اطاعت كرده. پس اين امتثال فرمان پيغمبر، امتثال فرمان خداست و هركس امتثال فرمان پيغمبر كرد اطاعت خدا كرده. اينكه مسلّمي است، حالا ببينيم در زمان پيغمبر اگر كسي مي‏نشست به خانه خود و مي‏گفت اين احكام را من خود فكر مي‏كنم و به صلاح و صوابديد خود مي‏گويم و از پيغمبر نمي‏پرسم، هرچه در نظرم پسنديده آمد مي‏كنم و هرچه در نظرم ناپسند آمد ترك مي‏كنم، اگر كسي همچو كاري مي‏كرد آيا چنين كسي مسلم بود و مطيع رسول بود؟ نه، مطيع رسول نبود. اگر مطيع رسول نبود مطيع خدا نبود، اگر عاصي پيغمبر بود عاصي خدا بود. پس عبادت خدا نكرده، عبادت خدا كه نشد عبادت شيطان است و چون عبادت شيطان شد، كافر شد به خداي عزّوجلّ. ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم، همچنين بعد از پيغمبر۹ و بعد از ائمّه سلام‏اللّه‏عليهم ببينيم امروز ما چه بايد بكنيم؟ ما كه دسترس نداريم از پيغمبر بشنويم، دسترس نداريم از ائمّه هدي بشنويم و اين بلاي عظيم را هم كه داريم كه اگر اطاعت پيغمبر و ائمّه نشد اطاعت خدا نشده و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۵ *»

عبادت نيست و مشرك شده به خداي عزّوجلّ و هيمه جهنّم شده. اين بلاي عظيم را هم داريم و در اين هم شك نيست كه خداوند عالم جلّ‏شأنه دين خود را از زمين مرتفع نكرده و خودم را هم به خودم وانگذارده. پس اگر پيغمبر و ائمّه هدي:از دنيا رفته‏اند، در دنيا گذارده‏اند كسي را كه حامل باشد دين پيغمبر را، حامل باشد امر پيغمبر را، حامل باشد نهي پيغمبر را، و حامل امر و نهي ائمّه:باشد. درست حواس خود را جمع كنيد ببينيد چه عرض مي‏كنم، اينها چيزهايي است كه اگر كسي يك‏مو تخلّف از آن كرد هيمه جهنّم مي‏شود، چيزي نيست بازي بردارد، شوخي برنمي‏دارد، اهمال برنمي‏دارد، نظر باغرض برنمي‏دارد. با جان خود خصمي‏كردن است، به نظر غرض و عداوت در اينها نظر كردن درست نمي‏آيد بلكه سخن را ببينيد چه مي‏گويم اگر حق است قبول كنيد، اگر باطل است قبول نكنيد. بيش از اين با جان خود خصمي مكنيد، دوجان نداريد كه يكي را اين‏طور تلف كنيد و يكي ديگر را به فكر كار خود بيفتيد. اينهايي كه مي‏گويم مويي بر روي جهنّم است كشيده شده كه اگر يك‏مو پاي انسان بلغزد، في‏الفور توي جهنّم مي‏افتد. پس اگر اطاعت مي‏خواهي بكني، اطاعت كن پيغمبر را۹ تا اطاعت خدا كرده باشي. بگو ببينم كه امروز به چه اطاعت مي‏كني پيغمبر را؟ آيا خدا برداشته از زمين پيغمبر خود را، و ائمّه هدي را از دنيا بيرون برده و حجّت خود را غايب كرده و مردم را مهمل گذارده؟ يا اينكه براي مردم يك‏كسي را گذارده؟ و آن كسي را هم كه گذارده آيا حامل علم پيغمبر بايد باشد يا حامل علم غير ايشان؟ اگر حامل علم غير ايشان است، پس عبادت او عبادت شيطان است و اگر حامل علم آل‏محمّد:است، پس ما بايد دينمان را از او بگيريم. پس او مي‏شود خليفه محمّد و علي، او مي‏شود حامل علم محمّد و علي، او مي‏شود كسي كه قول او قول محمّد و علي است، ردّ بر او ردّ بر محمّد و علي است، اوست كسي كه تولاّي او تولاّي محمّد و علي است، اوست كسي كه تبرّاي از او تبرّاي از محمّد و علي است.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۶ *»

درست بيابيد چه عرض مي‏كنم، ببينيد همين‏طور است يا نه؟ محال است غير از اين باشد، اگر حاملِ ايشان است و خليفه ايشان است پس تولاّي او تولاّي ايشان است و تبرّاي از او تبرّاي از ايشان است و ردّ بر او ردّ بر ايشان است و قبول از او قبول از ايشان است. پس اطاعت او اطاعت ايشان است و امتثال فرمان او امتثال فرمان ايشان است و امتثال ايشان امتثال خداست و امتثال خدا عبادت خداست. پس امتثال‏فرمان حاملان علم كردن، عبادت خداست. پس نگرفتن از حاملان و به قول غيرحاملان عمل كردن، عبادت شيطان است. هركس مي‏خواهد باشد، حامل علم آل‏محمّد:كه شد، امتثال او عبادت خداست. اگر تو يك‏ركعت نماز به امتثالِ فرمان او بكني بهتر از صدهزار هزار هزار ركعت نمازِ پيش خود است. بلكه آن صدهزار هزار هزار ركعت، شرك به خداست و اين يك‏ركعت كه به امتثال امر اوست، عبادت خداست. حالا اين حامل علم ايشان اگر نباشد در دنيا، پس همان سيصدسال نبوّت پيغمبر طول كشيده و امّت خود را تا روزقيامت به اهمال گذارده و عبادت خدا ديگر نبايد بشود، اينكه نيست يقيناً. پس حامل گذارده در ميان، حالا هرگاه حامل گذارده است، بيا چراغي برداريم و او را پيدا كنيم. اوّلاً بياييم ببينيم حاملِ علم پيغمبر يعني چه. اين هم جهالت محض است كه شخص نفهميده كه خربزه مثلاً چه تركيب است، پي خربزه بگردد. وقتي نمي‏شناسد خربزه را گاه است صدمرتبه مي‏گذرد از خربزه و باز پي آن مي‏گردد. اگر نشناسي صدهزار بار قد اين بازار مي‏روي و از خربزه مي‏گذري، مي‏گويي من خربزه نديدم. خوب تو كه پي خربزه مي‏گردي آيا مي‏داني خربزه چه چيز است؟ اگر نمي‏داني پس پي چه چيز مي‏گردي؟ حالا حامل علم پيغمبر يعني چه؟ اصل اين مسأله را بفهميم، مي‏خواهيم بدانيم كيست حامل علم پيغمبر. آيا فسّاق و فجّارند حامل علم محمّد و آل‏محمّد:؟ اين كه نمي‏شود، محال است خدا چنين قرار داده باشد. خوب مسأله را مي‏شكافيم همه جاش مي‏بريم تا همه را بشناسيم. اين زمين ما اين رو

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۷ *»

دارد و آن رو دارد، آن روي دنيا را مي‏گويند ينگي‏دنيا، يعني دنياي تازه. آن طرف زمين يك‏جايي است كه اهل اين روي زمين پيشترها از آنجا خبر نداشتند و تا چهارصدسال و كسري قبل از اين كشتيها رفت از آنجاها به جزيره‏ها رسيد و گفتند برويم ببينيم اينجا كجاست، و رفتند آنجا را پيدا كردند، ديدند آن‏طرف هم زميني است، دنيايي است مثل اين‏طرف. اسم اين را گفتند ينگي‏دنيا، به زبان تركي يعني دنياي تازه. خلاصه حالا آن ينگي‏دنيا كه به هيچ‏وجه من‏الوجوه از بعثت پيغمبر۹ خبر ندارند، از قرآن و حديث ما خبر نداشتند و ندارند، آيا حامل دين خدا و حامل دين پيغمبر توي ينگي‏دنياست و بايد برويم آنجا پيداش كنيم؟ عقول شما مي‏گويد آنجا نيست، به جهت آنكه آنها خبر ندارند از كتاب خدا، خبر ندارند از سنّت رسول. چون خبر ندارند، حامل علم پيغمبر نيستند. آن كسي كه اطاعتش اطاعت خدا است در ينگي‏دنيا نيست يقيناً. پس آن‏طرف زمين را كه مأيوس شديم، آمديم اين‏طرف زمين. اين‏طرف زمين را هم آنچه اهل جغرافيا كه سياحت مي‏كنند در زمين و احوالات زمين و شهرها و مردمي كه روي زمين هستند مي‏نويسند، اين روي زمين را به هفت‏قسمت تقسيم كرده‏اند. چهارتقسيمش را آنچه تجربه كرده‏اند و فهميده‏اند الي‏الآن بت‏پرستند، مانند اهل چين، اهل هندوستان، اين هندوها كه در ولايات ديگر هستند. غرض چهاراقليمش همه بت‏پرستند، آيا آنچه شما مي‏خواهيد از حامل علم پيغمبر در توي آنهاست؟ و آن كسي كه امروز اطاعتش اطاعت خداست، ردّش ردّ بر خداست، همچو كسي در آن ولاياتي است كه بت‏پرستند؟ نه، آنجاها هم كه يقيناً نيست. از آنها هم كه گذشتيم، پس ديگر احتياج نداريم برويم به چين بگرديم ببينيم آنجا مرد خدا پيدا مي‏شود، يقيناً پيدا نمي‏شود. اگر يك‏مسلماني هم رفته باشد آنجا يك‏جايي، يك‏گوشه‏اي قايم شده باشد، اين همين‏قدر است كه خودش مسلمان است، ديگر او حجّت خداوند در روي زمين و مروّج مذهب خاتم‏المرسلين نخواهد بود. آن كسي را كه خدا براي هدايت خلق كرده، او را نمي‏برد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۸ *»

توي آن ولايات ميان كفّار و بت‏پرستان پنهان كند. پس معلوم شد آنها هم بي‏مصرفند، حامل علم خدا در آنجا هم نيست. بعد از آن بقدر دواقليم و كسري هم از اين هفت‏اقليم نصراني‏اند. اين دواقليم و كسري هم هفت‏قِرال فرنگي هستند، آيا دين خدا را و حامل دين خدا را در پيش اين قرالهاي فرنگي بايد برويم پيدا كنيم؟ مي‏بايد برويم در پيش انگليس، يا بايد برويم فرانسه در نمسه آنجا حامل دين پيغمبر را پيدا كنيم؟ شكي نيست كه آدم عاقل همچو حرفي نمي‏زند كه حامل دين پيغمبر آنجاست. پس هفت‏قرال فرنگ را هم بيندازيد برود پي كار خودش. باقي ماند آن يك‏اقليم، آن‏را هم تخمين كرده‏اند به اين‏طور كه نودهزار تخمين كرده‏اند يهودي را كه اين نودهزار جمعيت همه يهودي هستند. حالا آيا اين يهوديها حامل دين پيغمبر مايند، و بايد رفت دين پيغمبر را از آنها گرفت؟ يقيناً نيستند، اينها هم كه حامل دين پيغمبر نشدند. ديگر ضرور هم نيست كه توي يهوديها بگرديم ببينيم حامل علم پيغمبر آنجا پيدا مي‏شود يا نه. پس آنها هم رفتند براي خود، باقي ماند قليلي ديگر. اغلب اينهايي كه باقي ماندند و آنچه اهل تخمين تخمين كرده‏اند به قدر لكّه سفيدي در بدن گاو سياهي از اينها شيعه هستند و باقي همه سنّي هستند. و طرف بلخ و بخارا و تركستان و ماوراءالنهر و هندوستان و حجاز و نجد و مغرب و روم، اينها همه سنّي هستند. آيا حامل دين پيغمبر به اعتقاد شما سنّيانند و دين پيغمبر در پيش آنها است؟ و حال آنكه جميعشان تابع ابوحنيفه و شافعي و مالكي و حنبلي هستند، همه‏شان تابع اين چهارند. آيا حامل دين پيغمبر ابوحنيفه است و شافعي و مالكي و حنبلي، و جميع مردم بايد بروند و از آنها اخذ كنند؟ آيا اطاعت سنّيان اطاعت خداست و ردّ سنّيان ردّ خداست؟ يقيناً همچو نيست.

همچو يكي‏يكي پيش مي‏كشيم، گمان مكنيد كه همچو برنجي هم تا حال پاك كرده باشيد. همچو دانه‏دانه پيش مي‏كشيم تا ببينيم چه مي‏شود. در اوّل آدم به جمله كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷۹ *»

نگاه مي‏كند و اين‏همه را مي‏بيند، تعجّب مي‏كند. مي‏گويد آيا اين‏همه مردم بر ضلالتند؟ چطور مي‏شود اين‏همه مردم بر ضلالت باشند؟ لكن وقتي دانه‏دانه پيش مي‏كشي، مي‏بيني تا آخر رسيد. پس جميع سنيان را هم ترك كن، همه آنها بر ضلالت شدند. آيا حامل دين خدا آنهايند، آيا حامل دين خدا اصحاب رأيند، اصحاب قياسند؟ آنهايي كه دين خدا را به رأي خود مي‏گويند، خودشان مي‏گويند، نوشته‏اند در كتابهاشان كه آنچه ما مي‏گوييم چند حديثي است كه از پيغمبر رسيده است ديگر باقي دينمان را به رأي خود و به هواي خود و به قياس خود مي‏گوييم. در اين شكي و ريبي نيست، پس پيش آنها هم كه رفتيم ديديم حامل ديني در ميان آنها نبود. آمديم در ميان شيعه و در ولايات شيعه اينجاها هم كه آمديم، اينها را هم بر سه‏قسم مي‏كنيم: يك‏قسم اينها بيابانيها هستند كه توي پلاس مي‏نشينند مثل كردها، مثل لُرها، مثل اين پلاس‏نشين‏ها كه ديده‏ايد. هيچ تميز ندارند، خودشان و سگشان و بچه‏شان داخل هم مي‏شوند. بولشان و عقلشان و شيرشان همه توي هم است از كثافت كاريشان، مثل اين لوليها نه عصمت، نه طهارت، نه نجاست، هيچ سرشان نمي‏شود. نه عبادت مي‏فهمند، نه طاعت. به هيچ‏وجه من‏الوجوه انسانيت در ميان اينها پيدا نمي‏شود. آيا دين خدا را مي‏شود از اينها گرفت؟ از كدامشان؟ از سالارهاشان، از گوسفندهاشان، از شترهاشان؟ دين خدا را توي اينها از كه مي‏توان ياد گرفت؟ پس معلوم است يقيناً كه حامل دين پيغمبر اينها نيستند؛ اين يك‏قسم.

امّا قسم‏دويّم اهل قُري و دهاتند، آنها هم صبح كه مي‏شود مي‏بيني مردكه بيلش را برمي‏دارد روي دوشش مي‏گذارد از خانه بيرون مي‏آيد. پسرهاش را و گاوهاش را جلو مي‏اندازد و هرچه هم زور جمع شده، فضله جمع شده، اينها را هم بار مي‏كند مي‏برد به صحرا. تا پسين بيل مي‏زند و گاو مي‏چراند. جميع همّتش و جميع عيشش همين است كه بيل بزند و روز را تا شام به همين‏طور بگذراند. آيا حامل علم و دين پيغمبر اينها

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۰ *»

هستند؟ آيا اينها كساني هستند كه امر اينها امر خداست، نهي اينها نهي خداست؟ آيا دين خدا پيش اينها پيدا مي‏شود؟ پس پيش اينها كه نيست مسلّماً، اينها را هم بينداز دور. آمديم توي شهرستان، در توي اهل شهرها جمعي از اينها كه هستند كسانيند كه شغلشان دخلي به علم ندارد. نمي‏دانم به چه لفظي بگويم كه جايي عيب نكند. باري، جمعي هستند كه تفنگ‏چي‏اند و سرباز و دروازه‏بانند، و عمله‏جاتي كه مال ديوان را جمع مي‏كنند و سپاهيانند. اينها هم كه كاري دست حفظ‏كردن دين و ايمان ندارند، نمي‏شود اين‏جور مردم حَمَله دين پيغمبر باشند، نمي‏شود اين سپاهيان و سربازها و شيپورچيان و بالابانچي‏ها حامل علم پيغمبر و دين پيغمبر باشند. اينها كه يقيناً حامل علم و دين پيغمبر نيستند، پس اينها كه حامل نشدند اينها را هم بيندازيم دور. دين خدا را از شيپورچي ياد نمي‏گيريم؛ اينها يك‏طبقه. طبقه ديگر اهل سوقند، اهل بازارند، اينها هم همّشان همين است كه صبح بروند بازار دروغي بگويند، رأس‏المال را دروغ بگويند، به قسَم مال فاسد را به فروش برسانند، يكديگر را مغبون كنند، وعده‏هاي خلف بدهند. جميع اين صناعي كه هستند جميعاً از صبح تا شام مشغول همين كارها هستند و فرصت دين و ايماني ندارند. نمازش با آن ساير كاسبهاي ديگر با بالابان بالا مي‏رود، اين عبادتش، اين كسبش، اين كارش. آيا اين جماعت حامل دين خدايند؟ آيا اين جماعت آناني‏اند كه اطاعت ايشان اطاعت خداست؟ تو را به حقّ خدا قسَم مي‏دهم انصاف بده اينهايند آنها كه اطاعتشان اطاعت خداست؟ پس اينها را هم جدا كن، ببين حامل علم پيغمبر و دين پيغمبر در اينها هم نيست. كار را وقتي تنقيح كردي و دانه‏دانه پيش كشيدي خوب معلوم مي‏شود؛ پس از اينها هم كه گذشتيم. يك‏پاره ديگر هستند كه يك‏خورده فهمي و علمي ياد گرفته و درسي هم خوانده‏اند و طبيب شده‏اند و منجّم شده‏اند و اديب شده‏اند و منشي شده‏اند، رفته‏اند شعرا شده‏اند، خوشنويسانند، ميرزايانند، علم استيفا درس خوانده‏اند، از اين فنون و علومي كه ميان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۱ *»

معقولين شايع است ياد گرفته‏اند. شما را به خدا قسَم آيا علم خدا و دين خدا را در زمان غيبت از اين‏جوره اشخاص بايد ياد گرفت؟ اينها خود نمي‏دانند، چه‏طور ياد مردم مي‏دهند؟ پس اينها هم كه حامل علم و دين پيغمبر نخواهند بود. جمعي ديگر هستند كه در مدارس رفتند و بناگذاردند عربي خواندن ولكن اين عربي را بانجام نرسانيده، همين عربي تنها ياد گرفتند و حال آنكه عربي يادگرفتن، علم نيست. اگر عربي يادگرفتن علم باشد قاطرچيهاي عرب همه بايد علماي ربّاني باشند. اگر عربي علم باشد، بايد اين اهل جاهليّت، اين عربهايي كه جاهل بودند، در نهايت كفر و جهل خود بودند و هستند، بايد علما باشند. من خودم اهل كارم، اهل درسم، اگر عجم پنجاه‏سال درس بخواند و عربي بخواند همسر يك‏شتردار عرب، عربي ياد نمي‏گيرد و آن دقايق عربي را باز برنمي‏خورد. اگر كسي از عربي عاري باشد و نفهمد چه عرض مي‏كنم، بعضي اين را مي‏فهمند كه اگر فارسي بخواهد به درس‏خواندن تركي ياد بگيرد، آن نكات تركي را و آن چيزهايي كه مخصوص زبان تركي است نمي‏تواند ياد بگيرد. چنانكه تركها اگر هزارسال فارسي درس بخوانند، آن نكات و جزئيّات كه در زبان فارسي است نمي‏توانند ياد بگيرند. نمي‏توانند اصلاً آن خصوصيّتها را ياد بگيرند بجز كسي كه نشو و نما در ميان آنها كرده باشد. پس اينهايي كه در مدارس درس مي‏خوانند و همين‏قدر عربي ياد گرفته‏اند و ضرب ضربويي ياد گرفته‏اند و علم‏ادب درس خوانده‏اند و نهايت فضلشان همين علم ادب است، شما را به حق خدا قسَم به محض عربي دانستن، انسان حامل علم خدا و رسول مي‏شود؟ و آني كه مخالفت او مخالفت خداست مي‏شود؟ اگر به علم‏عربي مي‏توان كسي شد كه مخالفت او مخالفت خداست، اگر به عربي همچو مي‏شد مخالفت عمر هم مي‏بايد مخالفت خدا و رسول باشد، ابوبكر هم همين‏طور. اين عربهايي كه هستند، اين قاطرچي‏هايي كه دارند، اين زعيم‏هايي كه دارند، اين فلاّح‏هايي كه دارند، اين عربها همه در نهايت فصاحت و بلاغت عربي مي‏گويند و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۲ *»

اطاعتشان هم اطاعت خدا نيست. نهايت اين زحمت كشيده، آن بي‏زحمت مي‏داند. پس شخص به علم‏عربي نمي‏شود كسي كه اطاعتش اطاعت خدا است بشود. قدري عربي مي‏خوانند، يك‏پاره وكيل مي‏شوند، شرع‏بازيها ياد مي‏گيرند، يك‏پاره وكيل صيغه‏ها مي‏شوند، وكيل اوقاف و قيّم صغار مي‏شوند. اينها هم نهايت همّشان اين است كه چكار كنيم كه وقفيّات فلان‏مدرسه را به‏من بدهند، كي مي‏ميرد ثلثش را به‏من بدهند، همه همّش براي همين است و عربي هم ياد گرفته‏اند. قانون هم در عجم اين شده كه همچو كسي عمامه بر سرش بگذارد، عبايي هم قانون شده كه دوش بگيرد. پس عبايي دارد، عمامه‏اي دارد، عربي هم يادگرفته است و وكيل مرافعات هم مي‏شود. حق اين را به‏آن مي‏دهد، حق آن را به‏اين مي‏دهد. اين‏جور آدمها كه به غيراز عربي دانستن چيزي ياد نگرفته‏اند، آيا اينجور كسان حامل علم پيغمبرند و حافظ شريعت پيغمبرند و خلفاي خدايند در زمين؟ شكي در اين نيست كه هركس حافظ و حامل علم پيغمبر شد و حامل دين پيغمبر و شريعت پيغمبر باشد، خليفة اللّه است در زمين و امتثال فرمان او امتثال فرمان خداست، ردّ بر حامل دين و شريعت شرك به خداي عزّوجلّ است. اين‏را من نمي‏گويم، حضرت‏صادق مي‏فرمايد اذا حكم بحكمنا و لم‏يقبل منه فكانّما بحكم‏اللّه استخفّ و علينا ردّ والرادّ علينا كالرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه حامل علم ايشان اگر بگويد حكمي را و كسي ردّ كند، مشرك مي‏شود به خداي عزّوجلّ، حدّ شرك بر او بايد جاري كرد. پس وكلاي اوقاف و صغار و غايبين، اينها حامل علم پيغمبر نيستند. پس اينها را هم بيندازيد بروند پي كار خودشان. يك‏طبقه بالاتر از اينها آيا در پيش عقل خود براي دين خود در ميان خود و خداي خود آيا حكم مي‏كني كه هركس را در دنيا به او گفتند آقا و اسمش آقا شد و او را آقا گفتند، و اين يك‏علمي هم داشته باشد بالاتّفاق، مثلاّ منجّم باشد، يك‏علمي داشته باشد، قبايي هم پوشيده، عبايي هم بالاش دوش گرفته، لكن مي‏داني بيديني او را، يقين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۳ *»

هم داري، مال خودت را هم خورده، حكم بغيرماانزل‏اللّه كرده، ديروز ملك تو را بناحق به ديگري داده، يقين داري به باطل حكم كرده، خودت در سر همين مرافعه شب گذشته مثلاً صدتومان رشوه براش برده‏اي داده‏اي و صبح همچو حكم كرده، و خودت آهوگرداني براش كرده‏اي، همچو آدمي هست ولكن بالاتّفاق به‏او آقا هم مي‏گويند. حالا اين جوره آدم اگر در دنيا پيدا بشوند ـ آدم كه جرأت نمي‏كند بگويد اين‏جور كسان هستند ـ مي‏گوييم اگر فرضاً اتّفاق افتاده باشد همچو كسي پيدا بشود كه خودت رشوه براش برده باشي و خودت آهوگرداني براش كرده باشي، خودت ديدي همين شخص مال صغير را خورد، مال غايب را ديدي همين خورد، لكن همين شخص طلبه شده و از عربيّت هم يك‏قدري فهم او بالاتر رفته، اما به چشم خود مي‏بيني سعايت مي‏كند مؤمني را به قتل مي‏دهد بي‏جهت به محض يك‏خورده عداوت كه با او دارد. يا اينكه مي‏بيني از هيچ حرام انديشه نمي‏كند، يا به محض ميل رفقا يا به محض ميل سلاطين حكم را به ناحق به مدّعي تو داده و هكذا اين‏جوره طبقات، اين قاضي‏عسكرها، آيا اينها حامل دين پيغمبرند و ردّ بر اينها ردّ بر خداست؟ و آيا ردّ بر اينها شرك به خداست؟ نه واللّه، پس اين‏جوره طبقات هم اگر يافت شوند در دنيا ـ كار نداريم كه هستند يا نيستند ـ اتّفاق اگر اين‏جوره طبقات يافت شوند ديگر نمي‏خواهد، همان كسي كه وقتي مي‏خواهي از خانه خود بيرون روي، امين تو نيستند. ميزانش اينكه دوهزارتومان را به دستش نمي‏دهي، آن شخص كه آقاش مي‏گويند و دوهزارتومان جرأت نمي‏كني دستش بسپاري، زنت را هم جرأت نمي‏كني پيشش بگذاري، خانه‏ات را جرأت نمي‏كني دستش بدهي، لامحاله اين را تا يقين نكني چيزي دستش نمي‏دهي. آن‏جور طبقاتي كه تو ايمن نيستي از ايشان، او امين دين تو نيست. هركس امين دنياي تو نيست امين دين تو نيست. پس آنهايي كه امين دنياي تو نيستند، حامل علم پيغمبر نمي‏توانند باشند و ردّشان ردّ بر خدا و رسول خدا نيست مسلّماً در اين مسأله هم شبهه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۴ *»

نداشته باش. پس آن جماعتي كه تو بر مال خودت ايشان را امين نمي‏داني، امين سرّ خود نمي‏داني، راز خود را به ايشان نمي‏گويي، مي‏بري يك‏جايي ديگر. همان كساني كه از ترس پشت سرشان نماز مي‏كني، از ترس معاشرت با ايشان مي‏كني كه مبادا از تو برنجند، آن‏وقت حكم به مدّعي تو بدهد، از ترس زبانشان پيششان مي‏روي، از ترس حكمشان با آنها معاشرت مي‏كني، آنها حامل دين خدا نيستند. فرمودند بدترين مردم كسي است كه از شرّ زبان او مردم ايمن نباشند. آيا اينها حامل شريعت و دين پيغمبرند؟ حاشا، پس اينها هم حامل دين نيستند، پس منحصر شد دين خدا و علم خدا به آن اتقيا، به آن صلحا، به آن كساني كه امين خدايند در ميان خلق و امين خلقند بر جانشان، بر مالشان، بر ناموسشان امينان خدايند. نمي‏گويند مگر صدق، نمي‏جويند مگر صدق، حيف و ميل در معاملات ايشان نيست، مخالفت خدا و رسول در ايشان يافت نمي‏شود، دنيا را بر آخرت ترجيح نمي‏دهند، قرب سلطان نمي‏خواهند، جميع همّشان اين است كه دين رسول خدا را حفظ كنند و عمل كنند به مقتضاي دين رسول خدا و عالم باشند به كتاب خدا و عالم باشند به سنّت رسول و ائمّه هدي:، صاحبان اخلاق زكيّه و صفات مرضيّه‏اند عدول خدايند در زمين، عمّال خدايند در زمين، خلفاي خدايند در زمين.

اين‏جور كسان اگر هستند حامل دين خدايند و خدا زمين خود را از اين‏گونه اشخاص خالي نمي‏گذارد و خاك بر سر ماها اگر همّمان اين باشد كه اين‏گونه اشخاص را ضايع كنيم. خاك بر سر ماها اگر همّمان اين باشد كه اين‏گونه اشخاص را متهم كنيم. اين‏گونه اشخاص را از زمين براندازيم. اين‏گونه اشخاص را در دين خدا ساكت كنيم. اگر ما همچو باشيم سعي كرده‏ايم دين خدا را خراب كنيم و دين را تمام كنيم از روي زمين. به جهت آنكه حامل دين و شريعت توي ينگي‏دنيا كه نبود، توي بت‏پرستان كه نبود، توي يهوديان و نصرانيان كه نبود، توي سنّيان كه نبود. پس منحصر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۵ *»

شد كه حاملان دين توي همين بلاد شيعه باشند، اين بلاد را كه ديدي منحصر شد كه توي همين صلحا و اتقيا و امينان باشند. وقتي يكي‏يكي پيش كشيدي و ديگر كسي نماند، مي‏ماند هفت‏نفري، هشت‏نفري، ده‏نفري اينها خلفاي خدايند لكن به شروطش و قيودش كه عرض كردم. حالا خاك بر سر ماها اگر در صدد اين باشيم كه اطفاي نور اينها را نماييم، اينها را ساكت كنيم، اينها را متّهم كنيم، اينها را از روي زمين براندازيم. آنهايي كه مي‏خواهند همچو كنند بكلّي مي‏خواهند شريعت را از عالم براندازند. خوب اگر اينها نباشند ديگر برويم دينمان را پيش كه ياد بگيريم؟ اگر اينها نباشند كه ديني نمي‏ماند. حديث است كه چون عالمي متولّد شود و به دنيا آيد، شيطان فرياد مي‏كند. جميع ابالسه بر دور او جمع مي‏شوند مي‏گويند ياسيّدنا مطلب تو چه چيز است؟ مي‏گويد فلان ولي خدا به دنيا آمد. مي‏گويند به تو چه، چه دخلي به تو دارد؟ مي‏گويد شما نمي‏دانيد اين مردم را هدايت مي‏كند به سوي خدا، من مي‏خواهم متفرّق كنم آنها را، اين جمع مي‏كند مردم را به سوي دين خدا. مي‏گويند آسان است، حكم كن مي‏رويم او را مي‏كشيم. مي‏گويد نه، اين نمي‏شود. شما از اين غافليد كه زندگي ما به وجود اينهاست، اگر مي‏خواهيد كه خودتان ديگر نباشيد برويد او را بكشيد. به جهت آنكه خدا دنيا را براي ما خلق نكرده، دنيا را براي اينها خلق كرده. اگر من به شما بگويم برويد او را بكشيد و شما هم برويد او را بكشيد، ديگر شما زنده نمي‏مانيد. من نمي‏توانم حكم به كشتن او بكنم، پس بايد معالجه ديگري كنيم، تدبير ديگري كنيم كه مردم اطاعت اين عالم را نكنند. شيطان مسأله را خوب فهميده، ما نادانان نمي‏فهميم، نمي‏دانيم عداوت با اولياي خدا چرا؟ واللّه عداوت با ايشان عداوت با خداست. آيا با خدا طوري ديگر عداوت كردن دارد بجز اين‏طور كه با اولياي او عداوت كنند؟ خوب اگر بخواهي با خدا عداوت كني، چطور با خدا عداوت مي‏كني؟ مي‏روي خانه او را خراب مي‏كني؟ آيا خانه او حرمتش بيشتر است يا اولياي او؟ البته حرمت اولياي او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۶ *»

بيشتر است. دشمني با خدا طوري ديگر نمي‏شود مگر اين‏طور كه برنجاني دوستان او را. در حديث‏قدسي است مي‏فرمايد من آذي لي وليّاً فقدبارزني بالمحاربة و دعاني اليها هركس وليّي از اولياي مرا برنجاند با من جنگ كرده و مرا به مبارزت خود طلبيده و همين‏طور است. خوب اگر اين ساكت شود، كردها و لُرها دين خدا را براي مردم بگويند؟ شما مي‏خواهيد اين نگويد، اگر اين نگويد دين گم مي‏شود از ميان مردم. امام مي‏فرمايد اگر نبودند علماي شيعه كه نگاه دارند دلهاي مردم را چنانكه سكّاني كشتي اهل كشتي را نگاه مي‏دارد، هرآينه جميع مردم مرتد مي‏شدند و از دين پيغمبر برمي‏گشتند. نهايت اگر اين طبقه صبر كردند و كفرشان را بروز ندادند، بچّه‏هاشان بكلّي مرتد مي‏شوند. باز اين بيچاره‏ها اين علمايي كه هستند، خلفايي كه هستند، هي فرياد مي‏كنند، هي تجديد عهد مي‏كنند، نمازي تعليم مردم مي‏كنند و با وجود اين كار به جايي رسيده كه بعد از اين‏همه علما و خلفا، مردكه‏اي بوده، حاج‏محمّدي بوده مكّه رفته بود. وقتي آمده بود از او پرسيده بودند نمازت را مي‏داني؟ گفته بود تا نستخينش را پيش مادرم ياد گرفته‏ام. حالا اگر علما در روي زمين نباشند، چه خواهد شد؟ در روي زمين يك صاحب‏ديني نمي‏ماند، بكلّي آثار شريعت پيغمبر و دين از ميان مي‏رود. پس بر ما لازم است حمايت علما، بر ما لازم است نصرت علما. واللّه نصرتشان نصرت خداي عزّوجلّ است، واللّه حمايتشان حمايت خداي عزّوجلّ است، واللّه ردّ بر ايشان ردّ بر خداي عزّوجلّ است، واللّه ايذاء و تهمت و اذيّت ايشان اذيّت خداي عزّوجلّ است. اما اين مردم چه تهمتها كه نمي‏زنند، به چه تهمتها، به چه چيزها كه آدم را متّهم نمي‏كنند! خوب اينها چه كنند؟ مي‏خواهي نگويند دين خدا را، تو بگو. تو كه نمي‏گويي و نمي‏تواني بگويي و نمي‏گويي، او هم كه نگويد، پس كه بگويد؟ اگر نمي‏خواهي دين خدا بكلّي باشد، پس تو عدوّ خدا هستي پس لامحاله يك‏كسي بايد باشد كه دين خدا را بگويد. حالا كه كسي بايد باشد، آيا مردم بايد بشنوند يا نبايد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۷ *»

بشنوند؟ اگر بايد بشنوند، آيا بيايند يا نيايند؟ اگر بيايند، تو ازدحام مردم را كه مي‏بيني وحشت مي‏كني، به فغان مي‏آيي. اگر بايد بگويد، مردم مجتمع مي‏شوند. مجتمع كه شدند از او مي‏شنوند ديني براي مردم باقي مي‏ماند و اگر مجتمع نشدند و او هم چيزي نگفت، كسي ديگر هم كه نيست بگويد، دين خدا گم مي‏شود.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۸ *»

«موعظه بيست‌وهفتم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در تفسير اين آيه شريفه چون قرار بر اين گذارديم كه كلمه كلمه اين آيه را شرح كنيم بعد از آن كلمات را ربط به هم دهيم و معني جمله كلام را بفهميم، و كلمه كلمه اين آيه را عرض كردم تا سخن به اين رسيد كه الاّ ليعبدون. سخن به معني عبادت رسيد و معني عبادت را قدري عرض كردم و عرض كردم عبادت لفظي است عربي، فارسي آن بندگي است و بندگي يعني اعمالي كه بايد بنده مرتكب آن شود و اعمالي كه از بنده شايسته است آن اعمال را بجابياورد. اگر كسي اعمالي كه از بنده شايسته است بعمل آورد، او بندگي كرده و اگر كسي اعمالي كه از بنده شايسته نيست بعمل آورد، او بندگي نكرده. حالا اعمالي كه از بنده شايسته است، امتثال فرمان مولا است. به هرچه مولا امر بفرمايد، همين‏كه انسان، همين‏كه بنده امتثال فرمان آن را كرد، به رسم بندگي عمل كرده. و اگر از مولا گذشت و از امتثال فرمانش گذشت، يا به هواي خود عمل كرده يا به هواي ديگران. و امتثال فرمان ديگران، بندگي ديگران است و به هواي خود عمل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸۹ *»

كردن، بندگي هواي خود است، دخلي به بندگي مولا ندارد؛ در اين هيچ پوشيدگي نيست. پس هركس از مولا گذشت، يا عبادت كرده هوي و هوس خود را، يا ديگري را عبادت كرده در هر حال مشرك شده به مولاي خود، مشرك شده به خداي خود. يا كافر شده يا مشرك شده. پس اگر گاهي امتثال مولا كرده و گاهي امتثال ديگران، مشرك شده. اگر هيچ امتثال مولا نكرده و همه‏اش امتثال ديگران كرده، كافر شده. در اين كلام هيچ غموضي و پوشيدگي نيست. پس نگاه كن به اعمال خود، نگاه كن به اخلاق خود، به صفات خود، اگر از براي مولاي خود كردي، موحّدي و توحيد عبادت خدا را كرده‏اي و هرگاه آنها را دل‏بخواه كرده‏اي، يا به دلخواه غير خدا كرده‏اي مشرك شده‏اي به خداي خود؛ معطّلي ندارد. ديگر اين‏قدر اظهار تقوي بكنيم و تقدّس به خود ببنديم، ضرور نيست. خود مي‏فهميم بنده كيستيم. پس اگر براي غير خداست مشرك شده‏ايم، اگر براي خداست توحيد خدا را كرده‏ايم. يك‏وقتي عرض كردم اگر مي‏خواهي بداني كه اين عملي كه مي‏كني براي خداست يا نه، ترك او را بر قلب خود عرضه كن ببين چه جواب مي‏گويد. اگر تو را از خدا و از دوري از خدا و از عذاب خدا مي‏ترساند، بدان از براي خدا كرده‏اي و اگر جواب مي‏دهد كه اگر چنين كني ضرر مي‏كني، اگر چنين كني مردم چه مي‏گويند، رسوا مي‏شوي، مردم تكفيرت مي‏كنند و هكذا تو را از غير خدا مي‏ترساند، در اين‏وقت بدان داعي عمل آن چيزهايي است كه دل تو براي آنها آن كارها را كرده؛ دل تو دليل تو بوده است. مؤمن بايد با نفس خود مناقشه كند در حساب بايد با نفس خود مجاهده كند و نهايت دقت را با نفس خود بكند تا آنكه او را از شرك برهاند. ولكن ماها پستاي كارمان اين نيست، از پي اين نيستيم كه به اين فكرها بيفتيم، مطلقاً به فكر اينكه ما بايد موحّد باشيم نيستيم، مطلقاً كاري به اين حرفها نداريم. صبح مي‏كنيم همّمان اين است كه متابعت كنيم دنيا را، همّمان اين است كه متابعت كنيم هواي خود را. كي به فكر دين افتاده‏ايم؟ كي به فكر اين افتاده‏ايم كه از پي اين چيزها برويم؟

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۰ *»

باري، عبادت امتثال فرمان مولا شد، اگر امتثال فرمان مولا كردي، بنده مولايي والاّ اعتراف كرده‏اي به بندگي غير مولا. هيچ ضرور نيست بگويي من بنده اويم. ديروز عرض كردم كه اگر كسي را بزني و داغيها را در آتش بگذاري و او را داغ كني و او را شكنجه‏ها بكني، اين كارها را مي‏كني و نمي‏گويي من دشمن تو هستم و اين كارها را با او مي‏كني، يا مردكه را مي‏كُشي. حالا آيا تو دوست ايني يا دشمن اين؟ اگرچه اين كلمه «دشمن تو هستم» را نگفته‏اي. لكن اين عمل، عمل دشمن است خواه بگويي خواه نگويي. اعتراف كرده‏اي به اعمال خود كه من با تو دشمن هستم. همچنين حيواني كه بچّه خود را مي‏بويد و مي‏ليسد و از مفارقت او فرياد مي‏كند، به تو نگفته من دوست مي‏دارم بچّه خود را، لكن به عمل خود اعتراف كرده به محبّت او براي فرزندش. همچنين است بندگي خدا، اگرچه نمي‏گوييم بنده غير خداييم، لكن وقتي كه جميع اعمال ما براي غير خدا باشد، اعتراف كرده‏ايم به اعمال خود كه ما بنده غير خداييم. به دليل آنكه از وقتي كه به حدّ تكليف رسيده‏ايم تاكنون يك عمل براي خدا نكرده‏ايم. نه خيال كني كه نمازها را براي خدا كرده‏اي. نه هرچه شكلش شكل عبادت شد عبادت است، سنّيها هم نماز مي‏كنند، شكل نماز را آدم به ريا هم مي‏تواند بكند و مي‏كند و شرك است و عبادت نيست. روزه از ترس مي‏توان گرفت، پس عبادت خدا نيست. پس كدام نطق و سخن صريح‏تر از اينكه انساني شصت‏سال عبادت كند غير خدا را و امتثال فرمان غير خدا را كند و باوجود اينها همه ادّعا كند كه من موحّدم و خدا را توحيد مي‏كنم و عبادت خدا را مي‏كنم؟ اگر اينهايي كه شما مي‏كرديد عبادت بود، فخري براي محمّدبن‏عبداللّه۹ نبود كه تو در تشهّد بگويي اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و عبادت را در اينجا بر رسالت مقدّم داشته و خداوند در قرآن هر نبيّي را كه خواست تاج افتخار بر سر او گذارد، او را به اسم بندگي خواند. فرمود واذكر عبدنا ايّوب يادكن بنده ما ايّوب را. ببين مثل «عاليجاه»، «مقرّب‏الخاقان» شد. به واسطه اين است كه ايّوب

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۱ *»

قدم در جايي گذارده كه از اوّل عمر تا آخر عمر امتثال فرمان خدا را كرده و عبداللّه شده. از اين است كه اسم‏اعظم پيغمبر ما عبداللّه شده و در قرآن فرموده و انّه لمّا قام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبداً او است عبد خدا و منقاد از براي حكم خدا. باز مي‏فرمايد واذكر عبادنا ابرهيم و اسحق و يعقوب خدا هر نبيّي را كه خواسته تكريم كند، نام عبديّت بر سر او گذارده. تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود.

پس معلوم شد كه مقام عبوديّت، مقام امتثال فرمان است نه خم و راست شدن و نماز كردن. چه بسيار كسي كه نماز مي‏كند از ترس مردم، همچنين چه بسيار كسي كه روزه مي‏گيرد از ترس مردم، يا اينكه به عادت مي‏كند. گاهي نازي هم مي‏كند مي‏گويد من امروز نماز نكرده‏ام، پنداري يك‏چيزي گم كرده‏ام. اين از عادت است، اگر چاييش هم دور شود همچو مي‏پندارد يك‏چيزيش گم شده. پس مقام عبوديّت مقام خلوص است از براي مولا كه اگر خالص نشد عبد مشرك مي‏شود و شرك ورزيده. پس اگر خالص شد براي خدا آن‏وقت موحّد است و بنده خالص است و از شرّ شيطان ايمن است كه گفته لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين شيطان قسَم ياد كرده كه جميع اولاد آدم را اغوا مي‏كنم مگر بنده‏هاي مخلص تو را. زيرا كه بنده‏هاي مخلص تو را من نمي‏توانم اغوا كنم، به جهت آنكه آنها موحّدند و آنها امتثال فرمان تو را كرده‏اند، روي ايشان به تو است و تو مبدء نوري. سرتاپاي ايشان منوّر است، من ظلمتم. وقتي نور آمد، ظلمت نمي‏تواند بايستد. پس در وجود بندگان مخلص من معدوم مي‏شوم و مي‏سوزم و تمام مي‏شوم. آيا نشنيده‏اي آن روايت را كه در هر بلدي كه عالم هست شيطان از آن بلد مي‏گريزد و آنجا نمي‏ماند؟ آيا نشنيده‏اي كه فرمودند العلم نور علم نور است؟ پس عالم منير است و اگر علم او بلدي را فراگرفته باشد و از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۲ *»

او پذيرفته باشند، شيطان در آنجا نمي‏تواند زيست كند. به جهت آنكه شيطان ظلمت است و ظلمت با نور نمي‏تواند بسازد. پس اگر نور او بلدي را فراگرفته باشد و از او پذيرفته باشند و تولاّي او را ورزيده باشند، شيطان مي‏رود از آنجا و اگر شروط بعمل نيايد، شيطان در همان وجود باقي خواهد ماند. چنانكه پيغمبر در مدينه بود و شيطان در آن بلد زيست كرد و ابوبكر و عمر آنجا بودند. اين به جهت اين بود كه علم پيغمبر ابوبكر را فرانگرفت و از او نپذيرفت و تولاّي او را نداشت. پس،

گر در يمني چو با مني پيش مني   گر پيش مني چو بي‏مني «معلوم» در يمني

پس ابوبكر در مدينة الرسول نبود و چون در مدينة الرسول نبود شيطان در وجود او مسكن كرد، اما اويس قَرَن كه از آن حضرت پذيرفت و تولاّي آن حضرت را داشت، او در مدينة الرسول بود، پس با رسول بود، پس شيطان در وجود او مسكن نكرد.

به هرحال عباد مخلص رو به خدايند و اللّه نور السموات والارض پس عباد مخلص نورانيند و چون نورانيند، ظلمت شيطان در آنها يافت نمي‏شود. پس از اين بيان فهميدي كه عبادت محض نمي‏شود مگر به مولايي كه بايد امتثال فرمانش كني و او را بشناسي. اين است كه حضرت‏امير فرمود اوّل عبادة اللّه معرفته اگر معرفت خدا پيدا كردي، آن‏وقت امتثال فرمان خدا مي‏تواني بكني و اگر معرفت خدا نداري، نمي‏داني اين فرمانده تو شيطان است يا رحمان، و تو عبد شيطاني يا عبد رحمان، از اينجا بياب كه اوّل بايد معرفت خدا تحصيل كرد. لكن جمعي از جهّال آن سرش را پيش كرده‏اند. به طفل اوّل نماز مي‏آموزند، اوّل حدود نماز را تعليم مي‏كنند و به او معرفت خدا را نمي‏آموزند. اين نماز را بگو ببينم براي كه بكند؟ مشرك شود به خدا؟ براي غير خدا نماز كند؟ پس اوّل بايد به اطفال خدا را شناساند به قدري كه ميسّر است، بعد از آن پيغمبر را شناساند به قدري كه ميسّر است، بعد امامان را به او شناسانيد، آن‏وقت فرمايشات ايشان را به قدري كه ميسّر است تعليم او كرد. به هرحال كه اوّل عبادة اللّه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۳ *»

معرفته اوّل بندگي خدا معرفت اوست. حالا ببينيم ما اوّل عبادت را چگونه بايد بعمل آوريم؟ چه كنيم كه براي ما معرفت حاصل شود؟ ببينيم مراد از معرفت چه چيز است؟ معرفت را كه فارسي مي‏كنيم، فارسي معرفت، شناختن است. حالا ببينيم كه شناختن در زبان ما چه چيز را مي‏گويند؟ چطور كه مي‏شود مي‏گويند شناختن؟ اگر در زبان خودمان و عرف خودمان بفهميم، ديگر عربيش را و حقيقتش را خواهيم فهميد. ببينيم چطور كه شد من مي‏گويم زيد را مي‏شناسم، عمرو را مي‏شناسم؟ مي‏خواهيم بفهميم معني اين «مي‏شناسم» يعني چه؟ آيا شما حقيقت زيد را ديده‏ايد؟ ابداً نديده‏ايد. آيا عقل زيد را ديده‏ايد به چشم خود و احساس كرده‏ايد عقل او را؟ يقيناً نديده‏ايد. آيا شما ديده‏ايد جان زيد را و احساس كرده‏ايد جان او را؟ واقعاً نديده‏ايد. پس تو كه جان زيد را نديدي، عقل زيد را كه نديدي، حقيقت زيد را كه نديدي، چطور زيد را شناختي؟ چه معني دارد شناختن زيد؟ اين شناختن يعني چه؟ پس شناختن زيد، شناختن رنگ زيد است، رنگ زيد صفتي است از صفات زيد. شناختن زيد شناختن قامت زيد است، قامت زيد صفت زيد است. چرا كه ديدي كوتاه بود، بلند شد. رنگ او صفت اوست، سفيد بود گلگون شد، زرد شد. پس اين رنگ هم صفت زيد است. تو مي‏شناسي جلد و پوست زيد را سفيد است يا سياه است، صاف است يا ناصاف است؛ صفات او را مي‏شناسي. همچنين مي‏شناسي اندام او را، مي‏شناسي جهت او را و جانب او را و صداي او را و طور حركات او را، همه اينها صفات او است و تو صفات او را مي‏شناسي والاّ ذات زيد را تو نديده‏اي و عقل زيد و جان زيد را تو نديده‏اي. پس تو كه يك مخلوق ضعيف را ذاتش را نديده‏اي و نمي‏شناسي، و عقل او را نديده‏اي و نمي‏شناسي، و معرفت تو به زيد، معرفت معني حقيقتش، شناختن صفات زيد بود. وقتي شناختن زيد اين‏طور بود چگونه خواهد بود معرفت تو به خداي احد غيب؟ آيا چگونه جايز است تو را يا كسي ديگر را كه توقّع كند شناختن زيد را، يا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۴ *»

بگويد من ذات خدا را شناخته‏ام؟ هيچ نبي مرسلي و هيچ ملَك مقرّبي و هيچ مؤمن ممتحني نتوانسته ذات خدا را درك كند. جميع كاينات در رتبه حدوث و خلقند و ذات خدا در رتبه قِدَم و احديّت، نه اينها بالا مي‏روند نه او پايين مي‏آيد. پس محال و ممتنع است معرفت ذات خدا و هيچ نبيّي نه اين ادّعا را كرده و نه اين دعوت را كرده. خود نبي مي‏گويد ماعرفناك حقّ معرفتك. پس وقتي كه خود نبي اين ادّعا را نمي‏كند، همچو دعوتي هم نكرده. پس اوّل عبادت خدا كه معرفت خدا باشد، معرفت صفات خداست، معرفت انوار خداست، معرفت آيات خداست، معرفت مقامات و علامات خداست چنانكه معرفت زيد معرفت علامات او بود، معرفت صداي او بود، صداي زيد صفت زيد است. معرفت زيد معرفت رنگ او بود، رنگ زيد صفت زيد است. معرفت اندام او بود، اندام او صفت اوست، حركاتش صفات اوست. من صفات زيد را كه شناختم، مي‏گويم زيد را شناخته‏ام. وقتي كه بنده ضعيف اين‏طور است، خداي خالق به طريق اولي. حالا كه چنين شد آيا اين صفاتي كه من بايد بشناسم و اوّل عبادت من و حقيقت عبادت من معرفت صفات شد، به جهت آنكه معرفة اللّه معرفت صفات خداست معني ديگري ندارد و اگر شناختن، معني ديگري دارد، از اين‏قرار احدي احدي را در دنيا نمي‏شناسد و حال آنكه همه‏كس هرچه را مي‏شناسد، مي‏شناسد و همين‏طور مي‏شناسد. حالا تو از عمامه چه مي‏شناسي؟ رنگش را مي‏شناسي، رنگش صفت اوست. نرمي او را مي‏شناسي، صفت اوست. وزنش را ملاحظه مي‏كني، صفت اوست. گز و پيمان او را ملاحظه مي‏كني، صفت او است. تو ذات و حقيقت اين كورْك را نشناخته‏اي، ذات و حقيقت او به چشم درنمي‏آيد. حقيقت آن به لامسه در نمي‏آيد، به حواس تو درنمي‏آيد. پس ما كه ذات يك جماد را نمي‏توانيم بشناسيم، چگونه مي‏توانيم ذات خداي خالق را به حقيقت بشناسيم؟ پس اوّل عبادة اللّه، معرفة اللّه است. و اين ان‏شاءاللّه مسلّم است، و معرفت هم معرفت صفات است اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۵ *»

هم مسلّمي است.

حالا كه اين مسلّم شد مي‏خواهيم بدانيم آيا اين صفات، عين ذات خداست يا غير ذات خداست؟ اگر عين ذات خدا باشد كه معرفت اين هم ممتنع است چنانكه ذات خدا را نمي‏توان شناخت، هر صفتي هم كه عين ذات او باشد نمي‏توان شناخت، محال و ممتنع است كه بتوان شناخت. ممتنع است آن صفاتي كه عين حقيقت ذات است هيچ پيغمبري آنها را بداند حتّي محمّدبن‏عبداللّه و به معرفت آن هم مأمور نيستيم. معني معرفت اين نيست، اين كلمه آنجا نمي‏رود. معني اين كلمه و مراد اين كلمه هيچ دخلي به ذات خدا ندارد. پس صفات خدا غير ذات خداست البته. حالا كه صفات خدا غير خداست، پس خلق خداست. هرچه غير از خداست خلق خداست، پس انوار خدا خلق خداست و اين صفاتي كه ما مأموريم به معرفت آن، اين صفات، خلق خداست و آن علامات و مقامات و انوار و اسماء و صفات خدا است و چون خلق خداست، ما دسترس به خلق خدا داريم و مي‏توانيم خلق خدا را بشناسيم. پس جميع اين صفات و آيات و علامات و مقامات، جميعاً شدند خلق خدا و ما مأموريم كه اين خلق را بشناسيم. اگر اين خلق را شناختيم، گفته مي‏شود ما خدا را شناخته‏ايم و اگر اين خلق را نشناختيم، گفته مي‏شود ما خدا را نشناخته‏ايم. ديگر معرفت، معني ديگري ندارد در ملك خدا. مثل اينكه اگر ما رنگ و شكل و اندام زيد را شناختيم، گفته مي‏شود ما زيد را شناختيم و اگر رنگ و شكل و اندام زيد را نشناختيم، گفته مي‏شود ما زيد را نشناختيم. حالا آن خلق را پس ما مأموريم بشناسيم و اگر نشناسيم پس ما معرفت نداريم كه اوّل عبادت ماست. عبادت براي كه كرده‏ايم؟ معبود خود را نشناخته‏ايم! كسي كه معبود را نشناخته، پس عبادت نكرده او را. پس ببين چقدر واجب است معرفت آن خلق، و چقدر بايد سعي كنيم در معرفت آن خلق! حالا كه خلق خدا هستند بگو ببينم اين خلق كه صفات‏اللّه باشند، اين صفات‏اللّه آيا بهترين خلق خدا هستند، يا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۶ *»

اينكه متوسّط‏ترين خلق خدا هستند، يا بدترين خلق خدا هستند؟ اين كمالات خدا و مقامات خدا و علامات خدا كه شناختن آنها شناختن خداست و جهل به آنها جهل به خداست، كه اگر آنها را نشناسند خدا را نپرستيده‏اند، آيا اين پست‏ترين خلق خداست و رذل‏ترين خلق خداست؟ اينكه نامربوط است كه صفات خدا پست‏ترين خلق خدا باشد، اگر بگويي نامربوط گفته‏اي. پس آن پست‏هاي خلق كه آن نيست، اما متوسّط خلق باشد باوجود اين عظمت آنهايي كه بالاتر از اينند آنها چه كنند؟ آنها خدا را چگونه بشناسند؟ پس صفات خدا و مقامات و علامات خدا كه خلق خدايند، بايد اشرف خلق خدا باشند يقيناً. حالا اشرف خلق خدا چه جوره چيزي است؟ آيا اشرف خلق خدا نزديكتر است به خدا يا دورتر؟ بلكه اشرف خلق خدا نزديكتر است به خدا، اشرف خلق خدا آن خلقي است كه بالاتر از او خلقي نيست، خلقي است كه ميان او و ميان خدا ديگر واسطه‏اي نيست ابداً؛ همچو كسي اشرف خلق خداست. پس كمالات‏اللّه و صفات‏اللّه و مقامات‏اللّه و علامات‏اللّه اشرف خلق خدايند و اعلاي خلق خدايند.

خوب فرض كن يك مراتبي باشد، پلّه‏هاي بسيار باشد، بگو ببينم اوّل اين پلّه‏ها كدام است؟ آن اعلاي از همه، آني كه بالاتر از آن پلّه‏اي نيست آن اوّل پلّه است و باقي پلّه‏ها بعد از آن است. پس اين صفات‏اللّه و انواراللّه و كمالات‏اللّه، اوّل خلق خداست. حالا كه خلق خدا شدند و اشرف خلق خدا شدند و اوّل خلق خدا شدند و اقرب خلق الي‏اللّه تعالي شدند، بگو ببينم اينها بالاتر از پيغمبرند و پيغمبر پست‏تر، يا پيغمبر از اينها بالاتر است و آنها پست‏تر، يا خود پيغمبر است صفات‏اللّه و انواراللّه؟ اگر بگويي آنها بالاترند و پيغمبر پست‏تر، اجماعي شيعه و سنّي است كه پيغمبر اوّل ماخلق‏اللّه است و از اين قراري كه تو مي‏گويي پيغمبر دويّم ماخلق‏اللّه مي‏شود و اين خلاف ضرورت اسلام است، خلاف ضرورت مذهب است. به جهت آنكه در جميع كوچه‏ها

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۷ *»

و بازارها و رهگذرها و شهرها و دهات، درويشها و گداها و كاسبها و اهل دكان و بازار و زن و مرد، جميعاً مي‏گويند اشرف كاينات، افضل مخلوقات، اوّل موجودات، رسول خدا۹ است. سنّيها در بغداد در گلدسته‏ها به صداي بلند مي‏گويند «السلام علي اوّل ماخلق‏اللّه» و از اين قراري كه تو مي‏گويي كه بالاتر از پيغمبر خلقي هست، پس پيغمبر دويّم ماخلق‏اللّه مي‏شود، پس تو خلاف ضرورت اسلام و مذهب و ملّت گفته‏اي؛ پس اينكه نامعقول شد و درست نشد. و اگر مي‏گويي پيغمبر بهتر از آن اسماء و صفات خداست، مي‏گويم اقرار كردي كه صفات خدا بايد اوّل ماخلق‏اللّه باشد و تو آوردي دوّم ماخلق‏اللّهش كردي؛ پس اين هم نامربوط است. پس همانا خود ذات پيغمبر، صفات‏اللّه و كمالات‏اللّه و انواراللّه است. در حديث فرمود اوّل ماخلق‏اللّه نور نبيّك يا جابر اوّل چيزي كه خدا خلق كرد، نور پيغمبر تو بود اي جابر. پس اوست صفات‏اللّه. فرمود در تلو اين آيه كه مي‏فرمايد و للّه الاسماء الحسني فادعوه بها ـ كه آيه قرآن است ـ يعني براي خداست نامهاي نيكو، خدا را به آن نامها بخوانيد، مي‏فرمايد نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها ماييم واللّه آن نامهاي نيكوي خدا كه خدا شما را امر كرده كه او را به آن نامها بخوانيد. پس ايشانند اسماءاللّه، هركس منكر اين است ديگر بعد از اين زيارت ششم را نخواند. توي زيارت ششم است السلام علي اسم‏اللّه الرضي و وجهه المضي‏ء سلام بر اسم‏اللّه كه پسنديده خداست. اين اسم‏اللّه كيست؟ مي‏خواهيم بفهميم. زيارت كه زيارت حضرت اميرالمؤمنين است و روي تو به اميرالمؤمنين است. اين را كه در اين زيارت مي‏خواني، اين سلامي كه مي‏كني به كيست كه سلام مي‏كني؟ به خدا سلام مي‏كني؟ معني ندارد. به كي مي‏گويي السلام علي اسم‏اللّه الرضي يعني سلام بر آن نام اللّه كه پسنديده خداست و سلام بر رخساره خدا كه تابان است. جاهلي خيال نكند كه در اين زيارت، زيارت غير علي‏بن‏ابي‏طالب هم هست به جهت آنكه فرموده السلام علي آدم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۸ *»

صفوة اللّه السلام علي نوح نبي‏اللّه همچنين پيغمبران را ذكر كرده و آنها غير علي هستند. مي‏گويم تو جاهلي به حق علي‏بن‏ابي‏طالب، به جهت آنكه ندانسته‏اي كه علي است آدم اوّل، و علي است نوح اوّل، و علي است ابراهيم اوّل. آيا نشنيده‏اي كه در خطبه مي‏فرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كلّ زمان و أوان آگاه باشيد اي شيعيان كه ماييم پيغمبران گذشته و ماييم پيغمبران عرصه رجعت و ماييم پيغمبران قيامت. اين «ماييم پيغمبران گذشته» چه معني دارد؟ همچنين امام‏عصر وقتي كه خواهد آمد، پشت مبارك خود را به خانه كعبه مي‏دهد و مي‏فرمايد هركس مي‏خواهد نظر كند به آدم و شيث منم آدم و شيث، هركس مي‏خواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح و سام، هركس مي‏خواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل منم ابراهيم و اسماعيل، هركس مي‏خواهد نظر كند به موسي و يوشع منم موسي و يوشع، هركس مي‏خواهد نظر كند به عيسي و شمعون منم عيسي و شمعون. پس ببين كه او است همه خودش است؛ وقتي كه او آدم شد پس السلام علي آدم صفوة اللّه السلام علي نوح نبي‏اللّه السلام علي ابراهيم خليل‏اللّه السلام علي موسي كليم‏اللّه السلام علي عيسي روح‏اللّه همه اوست. و همچنين اوست محمّد، مي‏فرمايد انا محمّد و محمّد انا من محمّدم و محمّد من است. پس السلام علي محمّد رسول‏اللّه كه در همين زيارت مي‏خواني، همان است محمّد رسول‏اللّه. سلام بر جمله پيغمبران كه در اين زيارت مي‏كني همه اوست، همچنان‏كه او شد جمله. پس السلام علي اسم‏اللّه الرضي و وجهه‏المضي‏ء سلام بر نام اللّه كه پسنديده خداست، سلام بر رخساره خدا كه تابان و درخشان است. همچنين در آن زيارت هفتم كه مرحوم‏مجلسي روايت كرده مي‏خواني السلام علي نفس‏اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئنّ السلام علي اذن‏اللّه الواعية في الامم و يده الباسطة بالنعم و جنبه التي من فرّط فيه ندم زيارت هفتم است، هركس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹۹ *»

راضي نيست برود پاك كند. تحفة الزائر مرحوم‏مجلسي حاضر است، هركس راضي نيست برود زيارت ششمش را و زيارت هفتمش را پاك كند. در زيارت هفتم است كه السلام علي نفس‏اللّه القائمة فيه بالسنن يعني سلام بر نفس خدا كه در راه خدا قائم است به سنّتهاي خدا، و سنّتهاي خدا را برپا مي‏كند. به قول ملاّها بائش باءتعديه است؛ سلام بر آن نفس خدا كه برپا مي‏كند سنّتهاي خدا را. كارهايي كه خدا بايد در ملك بكند و سنّتهاي ربوبيّت است، او برپا مي‏كند. شاهد بر اينكه اين سنّتهايي كه او برپا مي‏كند سنّتهاي ربوبيّت است، سنّة اللّه التي قد خلت من قبل و لن‏تجد لسنّة اللّه تبديلاً يعني رفتار خدا باقي است و تبديل نمي‏شود. پس اين نفس خدا، سنّتهاي ربوبيّت را برپا مي‏كند. خاك بر سر شيعه‏اي كه اين مطلب را قبول نكند و حال آنكه ابن‏ابي‏الحديد ناصبي سنّي به حضرت‏امير عرض مي‏كند:

تقيّلت افعال الربوبيّة التي   عذرت بها من شكّ انّك مربوب

يعني اي علي! آن‏قدر از كارهاي ربوبيّت و كارهاي خدايي به خود گرفته‏اي كه من عذر مي‏خواهم از علي‏اللّهي از اينكه شك در بندگي تو كرده و به او مي‏گويم حق داري كه اين‏طور مي‏گويي. ببين آن ناصبي است و سنّي است اين‏طور مي‏گويد. پس چگونه علي قائم به سنّتهاي خدا نيست و سنّتهاي خدا را برپا نمي‏كند؟! السلام علي نفس‏اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه‏التي من عرفها يطمئن يعني سلام بر آن عين خدا كه هركس او را شناخت، مطمئن شد و هركس او را نشناخت، خدا را نشناخت. اطمينان، به ولايت علي پيدا مي‏شود و به غير از اين، اطمينان براي كسي حاصل نمي‏شود.

(در اينجا شخصي عرض كرد در ميان مجلس كه بعضي مي‏گويند اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين ولي اللّه يا اشهد انّ عليّاً و الائمّة من ولده اولياءاللّه اين نه جزو اذان است نه جزو اقامه است و آمده‏اند جزو اذان و اقامه‏اش كرده‏اند، پيشترها همان جزو اذانش كرده بودند و حالا ديگر آمده‏اند و جزو اقامه‏اش هم كرده‏اند. اين قول يعني چه و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۰ *»

مقصود از اين حرف چه چيز است؟

فرمودند: اگرچه خارج از مسأله است لكن عرض مي‏كنم. در اينكه در زمان پيغمبر۹ در اذان نبوده و در اقامه نبوده، در اين حرفي نيست، در اين شبهه‏اي نبوده در ميان علما. و همچنين در زمان ائمّه طاهرين كه ولايات در دست سنّي بود، شكي و ريبي در اين نيست كه در زمان ائمّه هم اشهد انّ عليّاً ولي‏اللّه گفته نمي‏شد، نه در اذان نه در اقامه و باب نبود. بعد از آني كه بلاد شيعه از بلاد سنّي جدا شد و شيعيان نفسي كشيدند، ايشان به جهت تيمّن و تبرّك اشهد ان عليّاً اميرالمؤمنين را در اذان و اقامه گفتند. پس وقتي كه به جهت تيمّن و تبرّك است، چرا گفتنش جايز نباشد؟ اگر اين گفتنش جايز نيست مطلقاً اتّفاقي كلّ علماست كه اگر در اثناي اذان كسي فحش بدهد، مثلاً بگويد زن‏فلان، پدرفلان، اذانش باطل نمي‏شود. چطور است كه اگر كسي در اثناي اذان بگويد زن‏فلان، پدرفلان، هزارحرف نامربوط برند، هزارفحش بدهد، اذانش باطل نمي‏شود. و اقامه را هم اگر بگوييم، مي‏گوييم در اثناي آن سخن‏گفتن مكروه است، حرام بودنش را كسي نگفته اگرچه فحش هم بدهد اقامه باطل نمي‏شود. حرف‏زدن در اقامه مكروه است، پس بنابراين اگر در اثناي اقامه‏اش حرف بزند، بلكه اگر در اثناي اقامه عملي بكند، كراهت دارد، اقامه باطل نمي‏شود حالا اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين ولي‏اللّه اقامه را باطل مي‏كند؟ اين چه معني دارد؟! براي تيمّن و تبرّك است، كسي نگفته جزء اذان و اقامه است بلكه عرض كردم براي تيمّن و تبرّك مي‏گويند. از اين‏قرار پس صلوات هم نفرستند در اذان يا در اقامه. شكي در اين نيست كه۹ جزو اذان و اقامه نيست و در عهد پيغمبر در اذان نبوده است و نمي‏گفته‏اند. حالا اگر كسي در اذان۹ بگويد، آيا بدعتي مي‏شود؟ تبرّك است. پس اين حرفها همه براي اين است كه نام اين بزرگواران بلند بشود. اين‏همه سعي كردند سلاطين صفويّه، اين‏همه زحمت كشيدند، شمشير زدند، بلاد را فتح كردند تا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۱ *»

اينكه رفتند در روم از فضل خدا گفتند اشهد انّ عليّاً ولي اللّه حالا ديگر بعد از اين‏همه زحمتها، درصدد اين برآيند كه اين نام را از ميان بردارند تا مردم فراموش كنند؛ اين را نمي‏فهمم. غرض، گفتن اشهد انّ عليّاً ولي اللّه در اذان و اقامه به جهت تبرّك است نه جزء اذان است و نه جزء اقامه. عرض كردم زن‏فلان و پدرفلان در اثناي اذان و اقامه گفتن، اذان و اقامه را باطل نمي‏كند، چطور گفتن اشهد انّ عليّاً اميرالمؤمنين باطل مي‏كند؟ الاّ اينكه در نفس انساني چيزي است كه بخواهد اين نور را خاموش كند والاّ چه معني دارد؟! مي‏خواهي اذان و اقامه بگويي و اين توش نباشد، چرا نباشد؟ سعي كرده‏اند، جان كنده‏اند نام آل‏محمّد:را منتشر كرده‏اند، حالا بياييم در آخرالزمان دست به‏هم بدهيم اين نام را گم بكنيم. اين حرفها خوب نيست، اين حرفها زدنش خوب نيست، ديگر مگو از اين حرفها. فرق ميان شيعه و سنّي همين شده است كه شيعه مي‏گويد و سنّي نمي‏گويد، چرا نگوييم؟ فرق ما با آنها همين است. باري، همين علي خودمان خوب است.)

باري، السلام علي نفس‏اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه‏التي من عرفها يطمئن سلام بر عين خدا كه هركس او را شناخت مطمئن شد. السلام علي اذن‏اللّه الواعية في الامم و يده‏الباسطة بالنعم و جنبه التي من فرّط فيه ندم سلام بر آن گوش شنواي خدا در جميع امّتها و سلام بر آن دست خدا كه به نعمتهاي خدا باز است و نعمتها بر كاينات از او جاري مي‏شود و جنبه التي من فرّط فيه ندم سلام بر آن جنب خدا، سلام بر آن قرب خدا كه هركس به آن تفريط كند و حقّ او را انكار كند و فضل او را انكار كند و بپوشاند، نادم و پشيمان خواهد شد و خواهد گفت ياحسرتي علي مافرّطت في جنب‏اللّه اي واي بر آنچه تفريط و تقصير كردم در جنب خدا. ايشانند آن جنبي كه هركس تفريط در آن كرد نادم و پشيمان شد. و كأنّه مي‏بينم بعضي از شما را، بعضي از آناني كه سينه‏هايشان تنگ است، خواهند گمان كرد در دلهاي خود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۲ *»

كأنّه خيال كنند كه فلاني غلوّ مي‏كند در آل‏محمّد و تجاوز از اندازه مي‏كند. براي اين معني و اثبات اين معني و رفع اين خيالي كه از روي ناداني است عرض مي‏كنم كليّه‏اي كه آن را بدانيد. هركس محمّدبن‏عبداللّه۹ را از مقام بندگي و عبوديّت برساند به مقام ربوبيّت خدا و برساند به ذات خدا، چنين كسي غالي است و كافر است، عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. و هركس بگويد كه محمّد عبد مخلوق و رقّ مرزوق لايملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً، آن است برادر مؤمن ما و اين است دين ما و بر اين دين مي‏ميريم. فارسي اين، اين شد كه پيغمبر بنده‏اي است مخلوق و رقّي است مرزوق، زرخريدي است روزي‏خوار نه مالك نفع خود است نه مالك ضرر خود است، نه مالك موت خود است نه مالك حيات خود است؛ اين است دين ما. و هركس علي‏بن‏ابي‏طالب و يازده‏فرزندش را به مقام محمّد برساند و نبوّت براي آنها اثبات كند، غالي است در دين خدا و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. و مني كه غالي بدانم هركس كه علي را مساوي با محمّد بداند، چگونه راضي مي‏شوم علي را مساوي با عرصه ربوبيّت كنم؟! پس هركس علي‏بن‏ابي‏طالب را برساند به مقام نبوّت ختمي‏مآب، عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين غالي است. بلكه علي مي‏گويد انا عبد من عبيد محمّد من بنده‏اي هستم از بندگان محمّد. واللّه كه علي عبدي است از عبيد محمّد، عبد طاعت است، ملتفت باشيد عبد خلقت نمي‏گويم. بنده طاعت است براي محمّد، خائف است و لرزان است از محمّد، محمّد را وسيله و واسطه خود مي‏داند در ميان خود و خداي خود و تقرّب به خدا مي‏جويد به محبّت محمّد. چگونه من علي را به رتبه خدايي مي‏رسانم؟! و همچنين هركس شيعيان علي و علما را برساند به رتبه آل‏محمّد: و صفات خاصّه امامت را براي ايشان اثبات كند، غالي است در دين خدا و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. بلكه شيعيان بنده طاعتند از براي آل‏محمد:و تقرّب مي‏جويند به خدا به بركت ولايت آل‏محمّد:

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۳ *»

پس چه خواسته است جهّال را كه متعرّض مي‏شوند بر علم علما و ندانسته و نفهميده بحث كنند بر علما و انكار كنند؟ كسي كه ندانسته فرق ميان خدا و صفات خدا را، او را چه بر اين داشته كه بگويد تو غلوّ كردي و اينكه گفتي در حق اميرالمؤمنين غلوّ است و تجاوز است؟ نه واللّه، غلوّ نيست و تجاوز نيست بلكه مطلب عظيم است. امام۷وقتي مي‏آيد از جيب مبارك كاغذي بيرون مي‏آورد به مهر رسول خدا و مي‏گويد به اين و اين با من بيعت كنيد. فرار مي‏كنند اصحاب او از دور او و مي‏گويند تو امام ما نيستي و چون عالم را طي مي‏كنند و امامي نمي‏بينند، برمي‏گردند مي‏آيند خاضع مي‏شوند و تمكين مي‏كنند. مقصود اين است كه مقامات و فضايل آل‏محمّد:چنين است. مي‏فرمايد انّ امرنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ نبي مرسل او ملك مقرّب او مؤمن امتحن‏اللّه قلبه للايمان امر ما سخت است و سختي او را همه‏كس شناخته‏اند و دانسته‏اند. متحمّل فضايل ما نمي‏شود مگر مؤمن ممتحن يا مگر پيغمبر مرسل يا ملك مقرّب. اگر ملك مقرّب نباشد متحمّل نمي‏شود، اگر نبي مرسل نباشد متحمّل نمي‏شود، اگر مؤمن ممتحن نباشد متحمّل نمي‏شود. اين‏طور است فضايل ايشان. پس واللّه نمي‏گويم چيزي مگر اثبات عبوديّت علي‏بن‏ابي‏طالب را براي خدا، ولكن مردم نمي‏دانند مقام عبوديّت و اندازه عبوديّت را. عبد آن است كه خود را ننمايد، كلّ كمال عبد در آن است كه خود را ننمايد و سرتاپا مولاي خود را بنمايد. اگر خودنمايي كرد، ادّعاي استقلال از براي مولاي خود نكرده است، اثبات هستي و غني از براي خود كرده. عبد حقيقي آن است كه خود را گم كند، مولاي خود را بنمايد. خود را پنهان كند، مولاي خود را آشكار كند. عبد آن است كه خودستايي نكند، جز ستايش مولا چيزي نگويد، به هواي غير مولا حركت نكند. بايد ذات او براي مولا باشد، عقل او براي مولا باشد، روح او براي مولا باشد، نفس او براي مولا باشد، قلب او براي مولا باشد، چشم او براي مولا باشد، گوش او براي مولا باشد، دست او و پاي او و جميع اعضا و جوارح

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۴ *»

او براي مولا باشد و براي خود نباشد. چون چنين شد، چشم بيناي مولا مي‏شود و چون چنين شد، گوش شنواي مولا مي‏شود، دست تواناي مولا مي‏شود، رخساره هويداي مولا مي‏شود، زبان گوياي مولا مي‏شود. مقام بندگي را مردم نشناخته‏اند و كسي كه بندگي علي را ذكر مي‏كند مي‏گويند غلوّ كرده‏اي، علي‏اللّهي شده‏اي. لعنت همين علي و يازده‏فرزندش بر علي‏اللّهي و لعنت همين علي و يازده فرزندش بر كسي كه غلو كند در علي‏بن‏ابي‏طالب. علي فرمود: هلك في اثنان محبّ غال و مبغض قال دونفر درباره من هلاك شدند و به جهنّم مي‏روند: يكي دوستي كه غلو كند و از راه دوستي خود، كار را به غلو برساند و يكي ديگر آن كه از شدّت دشمني، كار را به عداوت و انكار فضل من برساند و عداوت مرا پيشه خود كند، اين دونفر درباره من هلاك شدند. شما اين را بدانيد كه جميع اين نامربوطها را اين جهّال مي‏گويند. عالم نمي‏آيد حرف خلاف ضرورت اسلام بزند، عالم نمي‏آيد خلاف كتاب خدا را بگويد، نمي‏آيد خلاف سنّت رسول بگويد و آن مطلبي كه بر جهّال پوشيده نيست بر علما پوشيده نيست، نمي‏آيد آدم عاقل بر منبر مسلمين در مسجد مسلمين در ملأ عام خلاف ضرورت اسلام و مسلمين بگويد. بر همچو عالمي لعنت خدا و رسول و ملائكه و جن و انس و جميع ماخلق‏اللّه. هيچ‏كس نمي‏آيد بر سر منبر حرف خلاف ضرورت اسلام و مسلمين بگويد، مذهبهاي باطل را هم نمي‏شود همچو جايي گفت به اين‏طور علانيه، هرگز همچو چيزي نمي‏شود.

به سر مناره اشتر بشد و فغان برآورد   كه شدم نهان من اينجا مكنيدم آشكارا

اگر اينها حق نبود، سي‏سال من نمي‏توانستم به اين‏طور در جميع بلاد علانيه و آشكارا بگويم و اگر الي الآن يك كلمه نكته‏اي مي‏توانستند بگيرند، مي‏گرفتند و كوتاهي نمي‏كردند. نتوانسته‏اند نكته‏اي بگيرند مگر به افترا و بهتان و تهمت. مثلاً مي‏گويند فلان‏كس قدح علما مي‏كند، لعنت خدا و رسول و جن و ملائكه و لعنت جميع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۵ *»

ماخلق‏اللّه بر آن كسي كه قدح در علما مي‏كند. قدح كدام عالم را كرده‏ايم؟! اگر علما نبودند اين اخبار را كه به ما مي‏رساند؟ آخر چرا دست از جان من برنمي‏داريد؟ سرِ هم براي هركس نشنيده مي‏گويند فلان‏كس قدح در علما مي‏كند. لعنت خدا بر كسي كه قدح در علما مي‏كند، چه علماي مرده و چه علماي زنده. چرا اذيّت مي‏كنند؟ هي مي‏گويند فلاني غلوّ كرده در حق علي. لعنت خدا و رسول و ملائكه و جميع ماخلق‏اللّه بر آن كسي كه غلو در دين خدا بكند. چيزي را كه من نگفته‏ام چرا اذيّت من بيچاره مي‏كنيد؟ دست از جانم برنمي‏داريد. صدهزارمرتبه گفته‏ام اينها را مكرّر گفته‏اند فلاني معاد جسماني را قبول ندارد. لعنت خدا و رسول و ملائكه و جميع امّتها و كلّ ماخلق‏اللّه بر آن كسي كه معاد جسماني را اقرار ندارد. مي‏گويند فلاني به معراج جسماني قائل نيست، باز لعنت خدا و رسول و ملائكه و جميع امّتها و كلّ ماخلق‏اللّه بر آن كسي كه انكار كند معراج را، يا بگويد جسماني نيست. چه‏كار بكند انسان؟ هرچه هم مي‏گويم معالجه نمي‏شود، راه تهمت را كه نبسته‏اند مثل كسي كه سر شب تا صبح را نماز كند و دعا بخواند، حالا بيايند به او تهمت بزنند و بگويند زناكرد. اين هم هرچه قسَم بخورد، بگويند دروغ مي‏گويي. اين بيچاره چه بكند، تكليف او چه چيز است؟ حالا كار من به اينجا رسيده است، هرچه هم فرياد مي‏كنم كسي نمي‏پذيرد. من تا حال بحول و قوّه خدا، به بركت آل‏محمّد:قريب سيصدجلد كتاب تصنيف كرده‏ام و نوشته‏ام، يك ورق در آنها آيا پيدا مي‏شود كه اين مزخرفات و اين تهمتها كه مي‏گويند توش پيدا شود؟ در يك‏سطر از كتابهاي من، در يك‏ورق، در يك‏گوشه‏اي اگر چيزي پيدا كرده بودند به همه‏كس نشان داده بودند. والاّ همچو خود به خود به محضي كه دونفر بگويند ما از او شنيده‏ايم همچو نامربوطي را، في‏الفور از او قبول كنند. خود به خود بناي غيبت را بگذارند، آخر چرا؟ خدا مروّت بدهد. اميدم آنكه اينها همه كفّاره گناهانم باشد. عمَر دختر خواست از علي‏بن‏ابي‏طالب حضرت به او ندادند. پيغام داد به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۶ *»

حضرت كه اگر دادي دادي، اگر ندادي در ملأ عام دوشاهد مي‏گذرانم كه علي دزدي كرده است. حضرت ديدند كار به اينجا كشيده است و بناي شمشيركشيدن هم كه نيست و حالا وقتي است كه عمر بايد خليفه باشد. آنها هم كه شاهد مي‏گذرانند و حكم هم مي‏كنند، بناي معجزه هم كه نيست، به او دادند. حالا همچنين شده كار ما، مي‏گويند فلان‏كس مذهبش اين است. چطور مذهبش اين است؟ سي‏سال است فرياد مي‏كنم بر منبر مسلمين در جميع بلاد كه بيزارم از هرچه خلاف ضرورت اسلام است. به چه قاعده بايد قبول نكرد؟ اگر شخصي بيايد كه هفتادسال مجوسي بوده، در ملأ مسلمين بگويد اشهد ان لااله الاّاللّه اشهد انّ محمّداً رسول‏اللّه۹  مي‏گويند تو پاكي الآن تو مسلمي. كسي كه سي‏سال بالاي منبر لعنت كند بر آن كسي كه خلاف ضرورت مسلمين بگويد، چرا مسلمان نباشد؟ دست از جان او نبايد برداشت، اذيّت، افترا، تهمت، همه بر او روا باشد؟ باري، نمي‏دانم. برويم بر سر مطلب، كلام محبوب بهتر است.

پس آل‏محمّدند صلوات‏اللّه‏عليهم صفات‏الله فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر؛ آل‏محمّدند اسماءاللّه، در زيارت ششم است السلام علي اسم‏اللّه الرضي و مي‏فرمايد نحن واللّه الاسماءالحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها باز فرمودند اسم به معني صفت است. ايشانند صفات‏اللّه و در زيارتها و دعاها بي‏نهايت ديده‏اي و شنيده‏اي كه ايشانند دست خدا و چشم خدا و گوش خدا و زبان خدا و خازن علم خدا و معدن وحي خدا. زيارت جامعه را بگير ببين هر كلمه‏اش فضلي است از فضائل آن بزرگواران صلوات‏اللّه‏عليهم و چون ايشانند اسماءاللّه و صفات‏اللّه، ايشانند پيدايي خدا، ايشانند هويدايي خدا. چنانكه كسي پشت ديوار كه هست و تو او را نمي‏بيني، لكن جمال او در آئينه افتاده و آنچه در آئينه است پيدايي آن‏كس است نه خود آن‏كس. آنچه در آئينه است عكس آن‏كس است نه ذات آن‏كس، فعل آن‏كس است نه حقيقت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۷ *»

آن‏كس. حقيقت او ناپيدا است، از ادراك بيرون است، لكن جمال او در آئينه پيداست، عكس او در آئينه هويدا است. چنينند آل‏محمّد:ايشانند پيدايي خدا و جمال هويداي خدا. اين را نه من مي‏گويم، خودشان فرموده‏اند امّا المعاني فنحن معانيه و ظاهره فيكم ماييم پيدايي خدا در ميان شما، ماييم ظاهر خدا و جلوه خدا در ميان شما. پس ايشان چون پيدايي خدا شدند و هويدايي خدا شدند و صفت خدا شدند و نور خدا شدند، لاجرم معرفت ايشان است معرفت خداي عزّوجلّ. همچنين انكار ايشان انكار خداي عزّوجلّ است، هركس نمي‏خواهد برود بشويد تحفة الزائر مرحوم‏مجلسي را. در زيارت جامعه كوچك است مي‏فرمايد السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل‏اللّه و من تخلّي عنهم فقد تخلّي عن‏اللّه سلام بر آناني كه هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته، هركس به ايشان جاهل شد به خدا جاهل شده، هركس ايشان را واگذارد خدا را واگذارده. عوامي كه عربي نمي‏دانند خيال نكنند كه فلاني زيارت را كج معني مي‏كند و معني زيارت اين نيست، در مجلس دويست‏نفر عربي‏فهم نشسته‏اند. پس مي‏گويد سلام بر آناني كه معرفت ايشان معرفت خداست، پس معرفت ايشان معرفت خداي عزّوجلّ است. و فرمود علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه يا سلمان و يا جندب انّ معرفتي بالنورانيّة هي معرفة اللّه عزّوجلّ و معرفة اللّه عزّوجلّ معرفتي اي سلمان و اي اباذر! معرفت من به نورانيّت، معرفت خداي عزّوجلّ است و معرفت خداي عزّوجلّ معرفت من است. آيا مي‏خواهي كشف بكنم براي تو اين مطلب را تا واضح شود؟ اگر رنگ زيد به سخن‏درآيد، اگر اندام زيد به سخن‏درآيد، بگويد معرفت من معرفت زيد است، انكار من انكار زيد است، هركس مرا شناخت زيد را شناخته، هركس مرا نشناخت زيد را نشناخته، آيا دروغ گفته؟ نه واللّه دروغ نگفته. هركس زيد را شناخته به رنگش شناخته، به شكلش شناخته، به اندامش شناخته، به هويدائيش شناخته.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۸ *»

هرگاه كسي اينها را نشناخته، زيد را نشناخته. پس هويدايي خدا و ظاهر خدا به سخن‏درآمده و دارد مي‏گويد معرفت من به نورانيّت، معرفت خداي عزّوجلّ است، هركس مرا نشناخته خدا را نشناخته. پس هرگاه اين را دانستي بدان كه هركس آل‏محمّد را نشناخته، خدا را نشناخته. عبادت نمي‏كند و نمي‏گويد مگر الفاظي مبهم. گمان مكنيد يهود لا اله الاّ اللّه مي‏گويند و نشناخته‏اند آل‏محمّد:را، و گمان مكنيد نصاري لا اله الاّ اللّه مي‏گويند و نشناخته‏اند آل‏محمّد را، و گمان مكنيد سنّيان لا اله الاّ اللّه مي‏گويند و نشناخته‏اند آل‏محمّد را. شاهد مي‏خواهي، در حديث مي‏فرمايد من قال لا اله الاّ اللّه وجبت له الجنّة هركس بگويد لا اله الاّ اللّه بهشت بر او واجب مي‏شود. بگو ببينم آيا يهوديها بهشت براشان واجب است يا واجب نيست؟ اگر نيست پس لا اله الاّ اللّه نگفته‏اند. آيا نصاري بهشت براشان واجب است يا واجب نيست؟ اگر نيست پس لا اله الاّ اللّه نگفته‏اند. آيا سنّيان لا اله الاّ اللّه گفته‏اند؟ نه واللّه، بهشت براي هيچ‏يك واجب نيست. هركس مشهد مشرّف شده زيارت حضرت امام‏رضا را خوانده كه مي‏فرمايد و حروف لا اله الاّ اللّه في الرقوم المسطّرات سلام بر آن دوازده‏امامي كه ايشانند دوازده‏حرف لا اله الاّ اللّه. آيا هيچ مي‏داني كه لا اله الاّ اللّه دوازده‏حرف است؟ آيا هيچ مي‏داني محمّد رسول‏اللّه دوازده‏حرف است؟ هركس ايشان را نشناخت، نه محمّد رسول‏اللّه گفته نه علي ولي‏اللّه گفته. همچنين اوالي مواليهم دوازده‏حرف است، پس هركس موالات آل‏محمّد:را تحصيل كرد، او لا اله الاّ اللّه گفته. آيا نشنيده‏اي حضرت امام‏رضا وقتي آمدند به سناباد مردم همه جمع شده بودند. حضرت سوار شده بود، در هودج نشسته بود. گويا دوازده‏هزار قلمدان آن روز كشيده شد، اين مردمي كه جمع شده بودند حضرت را قسَم دادند كه يك حديثي از آباء خود براي ما روايت كن تا ما از دهان مبارك تو بشنويم. همه قلمدان‏ها را درآوردند و مستعدّ بودند كه بفرمايد. حضرت روايت فرمودند حديثي از پدرش كه او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰۹ *»

روايت كرده بود از پدرش و او از پدرش تا از حضرت‏اميرالمؤمنين و او از رسول خدا۹ و او از جبرئيل روايت كرده كه خدا فرموده لا اله الاّ اللّه حصني و من دخل حصني امن من عذابي. لا اله الاّ اللّه حصار من است، هركس داخل حصار من شد از عذاب من ايمن است. اين‏را فرمودند و يك‏قدم، دوقدم رفتند آن‏وقت سر مبارك را از هودج بيرون آوردند و فرمودند ولكن بشروطها و انا من شروطها اين حرف راست است و درست است ولكن شرط و شروطي دارد و منم از شروط لا اله الاّ اللّه. پس هركس ايشان را نشناخت اهل لا اله الاّ اللّه نيست ابداً. پس معرفت خدا معرفت امام‏زمان است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه كه اوست هويدايي خدا در عالم، اوست قائم‏مقام خدا. هركس او را شناخت، اوّل عبادة اللّه معرفته را بعمل آورده و هركس او را نشناخت اوّل عبادة اللّه كه معرفت معبود است ندارد و چون معرفت معبود ندارد عبادت كه را بكند؟ پس عبادت نكرده. پس به قول مطلق، به قول مختصر، هركس معرفت آل‏محمّد:را دارد، عبد است و عابد اگرچه به فرايض اقتصار كند و هركس معرفت آل‏محمّد:را ندارد، نه عبد است نه عابد اگرچه به جميع سنن عمل كند.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۰ *»

«موعظه بيست‌وهشتم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني عبادت بود و عرض كردم كه عبادت، امتثال فرمان معبود است، فرمان‏برداري معبود است. فرمان او را. اگر بعمل آوردي، به رسم بندگان عمل كردي، و بندگي آن است كه به رسم بندگان عمل بكني. و عرض كردم امتثال فرمان نمي‏توان كرد مگر فرمانده را بشناسي. اگر نداني فرمانده تو كيست و به‏اين واسطه كافر به مولاي خود شده باشي، يا مشرك. پس اوّل بايد فرمانده را شناخت كه كيست. و عرض كردم فرمانده و معبود ما شك در اين نيست كه خداوند عالم است جلّ‏شأنه، در اين شكي و شبهه‏اي نيست ولكن در اين هم شك و شبهه نيست كه خداي ما به ادراك خلايق درنمي‏آيد و صدايي از خدا برنمي‏آيد و كسي صدايي از خدا نمي‏شنود. پس امر و نهي خدا را كسي نمي‏دانند بجز آن‏كسي كه خداوند عالم او را برگزيده از براي القاء امر و نهي به سوي او، و او كسي است كه از خدا مي‏تواند تلقّي كند و بشنود امر و نهي خداوند عالم را جلّ‏شأنه. آن‏كس مطّلع مي‏شود بر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۱ *»

امر و نهي خدا و غير او بر امر و نهي خدا كسي ديگر اطّلاع پيدا نمي‏كند. اگر كسي اطلاع به امر و نهي خدا پيدا مي‏كرد، اگر مردم ديگر اطلاع پيدا مي‏كردند، هرآينه جميع مردم پيغمبر بودند و مي‏بيني كه نيستند. از نطفه خلق مي‏شوند و بعد از آني هم كه متولّد مي‏شوند جاهل و جاهلانه نمو مي‏كنند و زيست مي‏كنند و محتاج به تعليم ديگرانند. پس اين خلق نمي‏توانستند از خدا بشنوند امري و نهيي مگر آن كسي را كه خداوند عالم برگزيده.

اينجا اشكالي است و بايد متوجّه شد به تمام دل خود تا اينكه رفع آن اشكال بشود و معرفت شماها زياد بشود. پس براي رفع آن اشكال مقدمه‏اي براي شما عرض مي‏كنم و اصناف بيان را از براي شما واضح مي‏كنم.

يكي از اقسام بيان اين است كه به زبان براي شما بگويم رنگ زيد سفيد است. اين‏را من مي‏گويم و تو يك‏چيزي مي‏شنوي و از اين‏لفظ يك تصوّري مي‏كني، ديگر يا مخالف واقع است يا موافق واقع است. قد او كوتاه است، اين را مي‏شنوي، اندازه كوتاهي او را خيالي مي‏كني. براي تو بگويم زيد چهارشانه است، اندازه كلفتي او را خيالي مي‏كني. ريش او بلند است، خيالي مي‏كني. چشم او درشت است، عمامه او اين‏طور است، خيالي مي‏كني. اين بيانها را مي‏شنوي و از اين بيانها تصوّري مي‏كني، ديگر يا موافق واقع مي‏افتد يا مخالف واقع مي‏افتد. مثلاً من براي شما اصفهان را تعريف مي‏كنم كه چنين و چنان است و شما تصوّرها مي‏كنيد. وقتي مي‏رويد اصفهان مي‏بينيد تفاوت كلّي داشت با آنچه خيال كرده بوديد. همه امور دنيا شنيدنش اعظم است از ديدن آن، مگر امر آخرت و اشخاص اخروي كه آنها ديدنشان اعظم است از شنيدنشان والاّ دنيا و اهل دنيا شنيدنشان اعظم است از ديدنشان. باري، يك‏جوره بيان اين شد كه من يك چيزي مي‏گويم و شما يك چيزي مي‏شنويد و يك خيالي هم مي‏كنيد؛ اين يك‏جوره بيان است براي شناساندن زيد.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۲ *»

و يك جوره بيان اين است كه من شكل زيد را مي‏كشم و عكس او را برمي‏دارم، شكل زيد را مي‏آورم نشان تو مي‏دهم. اين يك‏كلمه مختصر است براي تو بيان كرده‏ام لكن جميع آن يك كتاب حرف را به اين يك كلمه مختصر مي‏خواني. يك كلمه حرف زدم و آن يك كلمه اين بود كه به تو دادم عكس زيد را و به آن براي تو بيان كردم جميع آنچه را كه در دوروز يا سه‏روز يا تا چندروز گفته بودم از زيد براي تو. به محضي كه اين عكس را مي‏بيني، كلفتي او را، باريكي او را، قد او را، شكل او را، سياهي او را، سفيدي او را، اندام او را، جميعاً را به يك‏نظر مي‏بيني و موافق‏تر با واقع مي‏فهمي در اين هنگام و بهتر مي‏شناسي زيد را در اين هنگام. و اين معرفت اعظم مي‏شود براي تو از آن معرفتي كه به زبان بيان كردم؛ و اين حدّ وسط است.

و يك قسم ديگر از بيان هست و البته شنيده‏ايد شما كه ائمّه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم مي‏توانستند اين اجسام را قلب كنند. مثلاً بر كسي كه خشم مي‏فرمودند و مستحقّ بود مي‏فرمودند اخسأ يعني چخ، دور شو اي سگ؛ في‏الفور سگ مي‏شد و چهارپا پيدا مي‏كرد و دم درمي‏آورد و مو درمي‏آورد مثل سگ و راه مي‏رفت. مثل آن اعرابي كه خدمت حضرت خلاف قاعده‏اي كرد، فرمودند مي‏خواهي سگ بشوي و بروي سر چادرت و تو را بزنند و راهت ندهند؟ آن اعرابي از روي جهالت گفت بلي، مي‏خواهم. او را سگ كردند و چهار دست و پا و مو درآورد و درست سگي شد. رفت سر چادر خودش، عيال او او را راه ندادند، درش كردند. آمد با نهايت عجز و لابه و تضرّع در همان عالم سگي خدمت حضرت التماس كرد، دومرتبه او را به صورت اوّل او برگردانيدند. البته شنيده‏ايد كه در امم سابقه چگونه مسخ مي‏شدند، بعضي خنزير مي‏شدند، بعضي به شكل ميمون مي‏شدند. فيل داخل مسوخات است، زنبور داخل مسوخات است، خرگوش داخل مسوخات است، اينها همه انسان بوده‏اند. همچنين سگ داخل مسوخات است، و به اين شكل شده‏اند؛ نه اينكه اين سگ انسان بوده.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۳ *»

معني مسخ را بفهم. در آن امّت آن كسي كه عصيان كرد، او را به صورت سگ كردند و سه روز در دنيا بود و مرد و اين سگهاي ديگر بر هيأت آنها و بر شكل آنهايند. و همچنين ساير مسوخات بر شكل آن مسوخاتند و از اين جهت كه بر شكل اعداءاللّهند اين مذمّت بر اينها وارد آمده. از سگ بايد اجتناب كرد از آن‏جهت كه بر شكل اعداءاللّه است و از اين جهت اينها را به اين‏صورت كرده‏اند تا عظيم شود امر غضب خدا و امر مسخ خدا. بترسد چشمهاي مردم از نافرماني خدا.

باري، سخن در اين است كه مسخ شده‏اند پيشتر در امّتهاي سلف و ائمّه ما مسخ مي‏كردند. پس مي‏شود كه در ملك خدا منقلب كنند كسي را. حالا يك‏دفعه فرض كن نبيّي بيايد بخواهد زيد را به تو بشناساند. به تو بگويد كن زيداً، و همان آن تو زيد بشوي؛ ممكن است. مثل اينكه حضرت‏سجّاد نشسته بودند و حضرت‏باقر ايستاده بودند، به جابر فرمودند من كيستم؟ او كي؟ عرض كرد شما حضرت‏سجّاد و ايشان حضرت‏باقر. فرمودند درست نگاه كن، نگاه كرد ديد منقلب شد، حضرت‏سجّاد حضرت‏باقر شد و حضرت‏باقر حضرت‏سجّاد شد. نگاه كرد دومرتبه ديد باز منقلب شد و حضرت‏باقر حضرت‏سجّاد شد و حضرت‏سجّاد حضرت‏باقر شد. پس ممكن است كه كسي را به شكل كسي كنند. حالا اگر بخواهد آن نبي صاحب‏اعجاز تو را به شكل زيد كند، مي‏گويد كن زيداً، تو زيد بشو، تو منقلب مي‏شوي و به شكل زيد مي‏شوي. ببين اين بيان چه بيان عظيم است! حالا كه زيد شدي، به جميع ضماير خاطر زيد مطّلع مي‏شوي، بر جميع نيّتهاي زيد مطّلع مي‏شوي به جهت آنكه خودت زيد شدي. ديگر چه مي‏خواهي؟ مطّلع و آگاه شدي بر جميع احوال زيد. به همين يك‏حرف و به همين يك‏كلمه تو را زيد كردند. پس زيد را به تو شناسانيدند به اين‏طور كه تو را چنين كردند كه تو خودت مطّلع و آگاه شدي بر جميع احوال زيد. ببين اين بيان اعظم است يا آن بيان كه شكل زيد را به تو نشان بدهند؟ يا آن بيان كه به بيان حروف و كلمات، زيد را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۴ *»

براي تو تعريف كنند؟ پست‏ترين بيانها بيان حروف و كلمات است، اعظم بيانها آن است كه تو را به شكل آن مطلب كنند تا آنكه ظاهر و باطن آن مطلب را بفهمي.

پس بعد از آني كه اين مقدّمه را فهميدي عرض مي‏كنم خداوند عالم جلّ‏شأنه براي پيغمبر خود مي‏خواهد خود را بشناساند، براي او رضا و غضب خود را بيان كند، امر و نهي خود را براي پيغمبر بيان كند و مي‏خواهد انوار خود را به پيغمبر خود بشناساند، مي‏خواهد اسماء و صفات خود را به پيغمبر خود بشناساند. اما ذات خود را كه محال است بشناساند، ذات خدا شناختني نيست، شناسانيدن ذات معقول نيست، ذات شناخته نمي‏شود، آن را بگذار كناري. لكن اسماء خود را مي‏خواهد به پيغمبر خود بشناساند، صفات خود را مي‏خواهد به پيغمبر خود بشناساند، اسما و صفات و انوار خود را و عظمت و جلال كبرياي خود را و كمالات و مقامات خود را مي‏خواهد به پيغمبر بشناساند. بگو ببينم چگونه بشناساند؟ نشان من بده. هر كاري را وقتي كه بناي فحص گذاردي، اطراف مسأله را خوب برخوردي، ريزه ريزه او را كه نگاه كردي، مي‏فهمي. خدا عقلي به تو داده كه تو بتواني حق را از باطل تميز بدهي. اما روي‏هم‏رفته و مجمل كه نگاه مي‏كني، نفهميده مي‏ماند. مثل اينكه طومار حساب را روي‏هم‏رفته بخواهي نگاه كني، نمي‏شود و نمي‏فهمي. اما قلم به قلم، يكي يكي كه نگاه كردي و برخوردي و جمع زدي، يكدفعه مي‏بيني جميع اين طومار حساب كرده شد. حالا خداوند مي‏خواهد به پيغمبر خود صفات خود را، افعال خود را، انوار خود را، كمالات خود را، عظمت و جلال كبرياي خود را، رضاي خود را، غضب خود را، مشيّت خود را، اراده خود را، قضا و قدر خود را بشناساند. بگو ببينم بشناساند يا نشناساند؟ اگر نشناساند كه پيغمبر اينها را نمي‏داند و وقتي ندانست ساير خلق هم نمي‏دانند. وقتي هيچ‏كس ندانست، خلقت خلق عبث مي‏شود، خلق را براي آن فايده‏اي كه خلق كرده بودند نمي‏رسند. پس بايد خدا ياد پيغمبر بدهد. حالا ياد پيغمبر كه مي‏دهد، چطور

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۵ *»

بايد براي او بيان كند؟ آيا مي‏گويي از ذات خدا صدايي مثل صداي توپ يا صداي ديگري از توي ذات خدا بايد بيرون بيايد، به گوش پيغمبر بخورد كه من همچنين‏ام؟ من قديرم، من عليمم؟ همچو چيزي كه محال است و معقول نيست كه از ذات خدا صدايي بيرون آيد. چطور بيرون آيد؟ دو تا پهلوي خدا بهم‏مي‏خورد، صدا مي‏كند طرق طرق و مي‏آيد به گوش پيغمبر مي‏خورد، نعوذبالله؟ حاشا! معقول نيست همچو چيزي. صدا غير خداست و غير خدا در ذات خدا معقول نيست. پس صدا بايد خلق خدا باشد، حالا كه خلق خدا شد آيا مابين خدا و پيغمبر مسافتي است كه صداي خدا بايد آن مسافت را طي كند تا به پيغمبر برسد؟ حاشا! خدا در قرآن مي‏فرمايد نحن اقرب اليه من حبل الوريد ما به انسان نزديكتريم از رگ گردن او به او. و همچنين خداوند به همه‏چيز از خود آن چيز به آن چيز نزديكتر است، و اولي است به هر چيزي از خود آن چيز به آن چيز. در دعاست كه خدايا تو موجودتري در مكان هر چيزي از خود آن چيز. وقتي خدا در مكان تو از تو موجودتر باشد، ديگر نزديكتر از او به تو چه چيز خواهد بود؟ پس ميان خدا و پيغمبر فاصله و مسافتي نيست كه صداي خدا از آن مسافت بيايد به پيغمبر برسد كه من عليمم، من قديرم. حاشا و كلاّ! از اين گذشته، آيا اين صدا برتر از پيغمبر است يا پست‏تر از پيغمبر است يا خود پيغمبر است؟ برتر از پيغمبر كه به اجماع شيعه و سنّي چيزي نيست لايسبقه سابق و لايفوقه فائق و لايلحقه لاحق پس چيزي بر پيغمبر مقدّم نيست و صدايي ميان خدا و پيغمبر معقول نيست فاصله باشد و مقدّم باشد بر پيغمبر صداي خدا و وحي خدا پست‏تر هم كه معقول نيست باشد. آيا پيغمبر از آثار خود و از پست‏تر از خود رضا و غضب خدا را بشنود؟ معني ندارد. پس اين وحي بايد در قلب خود پيغمبر باشد و از قلب خود پيغمبر بيرون آيد. و اين بيان در وجود خود پيغمبر بايد شده باشد، والاّ بالاتر از پيغمبر جايي نيست، مكاني نيست. مكان، خلقي است. خلقي بالاتر از پيغمبر چه مي‏كند؟ بالاتر از پيغمبر مكاني نيست،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۶ *»

بالاتر از پيغمبر زماني نيست. آنچه هست در ملك خدا زيرپاي پيغمبر است، اوست اوّل ماخلق‏اللّه. پس وقتي چيزي سابق بر پيغمبر نيست و آنچه وحي شده به آن بزرگوار از ذات خود آن بزرگوار بيرون آمده و از فوّاره قلب آن بزرگوار جوشيده، از زبان مباركش بيرون آمده. اگر بگويي كه اگر از زبان پيغمبر آمده، چطور وحي خدا به او كرده؟ مي‏گويم پيغمبر را نشناخته‏اي، نمي‏داني كه پيغمبر۹ امر خداست، وحي خداست، جلوه خداست، جلال خداست، انوار خداست، اسماء و صفات خداست. خود پيغمبر وحي خداست، جميع وحي از دل پيغمبر بيرون آمده. ولكن كيفيّت بيرون آمدن از دل پيغمبر را مي‏خواهم عرض كنم براي شما. مثَلي عرض كنم، شكي در اين نيست كه آتش از ديده‏هاي خلايق بيرون است و هيچ چشمي آتش را نمي‏بيند. و اينكه جهّال خيال مي‏كنند كه ذغالهاي افروخته آتش است، اينها آتش نيست. اينها چوبهاي سوخته است، آتش در وجود آنها درگرفته، چوب است، آتش نيست. نمي‏بيني آتش از تنش بيرون مي‏رود و ذغال سردي مي‏ماند؟ پس اين اخگرهاي سوخته قرمزي كه هست، آتش نيست بلكه آتش در تن اين چوبها مانند جان است در تن. چون آتش از تن اينها بيرون رفت، آن چوب سياه سوخته باقي مي‏ماند. آتش آن است كه بالاي منقل و بالاي تنور كه دست مي‏گيري، دست را مي‏سوزاند. آتش به چشم تو درنمي‏آيد و سوزندگي او در لامسه تو اثر مي‏كند. غرض آتش از چشم پنهان است و آن آتش پنهاني در اين روغن غليظ جسماني عمل مي‏كند و روغن را دود مي‏كند و آن آتش غلبه مي‏كند و دود را چون سرخ مي‏كند شعله مي‏شود. دود مثل ذغال است، ذغال كه قرمز شد اين‏طور مي‏شود، دود كه قرمز شد اين‏طور مي‏شود. ذغال چون صلب است وقتي آتش در او درگرفت، باز سخت است و صلب ولكن دود رقيق و نازك است، آتش در او كه درگرفت شعله مي‏شود. پس اين شعله چراغ كه مي‏بيني دودي است كه آتش در وجود اين دود درگرفته و از باطن اين دود، آن آتش در اين دود جلوه كرده و اين دود را به ضياء و تلألؤ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۷ *»

درآورده. پس اين دودي كه تو مي‏بيني كه الآن آتش در او درگرفته، همين دود، پيدايي آتش پنهاني است. چون اين دود در آتش پنهاني خود را فاني و مضمحل كرد، لب از ثناي خود بست به ثناي او زبان گشود، از خود گذشت و به آتش رسيد، خود را پنهان كرد آتش را آشكار كرد، از طبع خود گذشت دست برداشت و به طبع آتش حركت كرد، سر تا پا مطيع فرمان آتش شد، آتش پنهاني هم تاج افتخار بر سر او گذارد و نام نامي خود را به اين شعله داد و او را آتش ظاهر كرد. و اين شعله در ميان جمع ايستاد و به زبان فصيح گفت من دودي هستم مثل شما، فرق ميان من و شما اين است كه من خود را در آتش فاني كرده‏ام و آتش بقاي خود را به من انعام فرموده، اينك منم آتش سوزان ظاهر، منم آتش پيدا و پيدايي آتش. آنچه بر شما در و ديوار است از ضياء، ظاهر من است، تجلّي من است. آنچه كه حرارت است در اينجا، همه از تابش من است. منم تجلّي آتش پنهاني، هركس از شما رو به من كرد رو به آتش پنهاني كرده، هركس از شما پشت به من كرد پشت به آتش پنهاني كرده. ولي اي در و ديوار، مشرك به آتش پنهاني مشويد و مني كه دود تيره سياهم، مرا مساوي با آتش پنهاني مكنيد زيرا كه منم بنده‏اي از آتش پنهاني. نه مالك سوزانيم، نه مالك افروزانيم، منم همان دود تيره سياه ولكن چون از خودي خود درگذشتم و بر خود او را ايثار كردم، رضاي خود را گذاشتم رضاي او را برداشتم، او به من انعام كرد جمال خود را، او به من انعام كرد جلال خود را، او به من انعام كرد سوزاني و افروزاني خود را. اينك منم خليفه او در ميان شما، حكم مي‏كنم در ميان شما به حكم آتش پنهاني، بيان مي‏كنم براي شما صفات آتش را به بياني كه جميع اصناف مي‏شناسند. اگر هندي در مجلس باشد، عرب باشد، عجم باشد، ترك باشد، جميع صاحبان زبانهايي كه هستند در مجلس باشند و اين چراغ را بيفروزند در ميان جمع، اين چراغ يك‏كلمه حرف مي‏زند كه ترك به تركي مي‏فهمد، عرب به عربي مي‏فهمد، هند به هندي مي‏فهمد، فارس به فارسي مي‏فهمد. چه مي‏گويد؟ مي‏گويد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۸ *»

آتش سوزان است، آتش فروزان است، آتش چنين و چنان است. يك‏حرف مي‏گويد و جميع اصناف صاحبان لغات آن بيان را مي‏فهمند. پس اگر اين مثَل حكيمانه را كه از اين مثَل واضح‏تر مشكل است، بلكه نمي‏شود دانستي، خواهي دانست كه وجود پاك پيغمبر۹ در نزد خدا چون است. خدا براي قابليّت پيغمبر مثَل آورده به روغن، فرموده يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نزديك است روغن قابليّت پيغمبر درخشان شود پيش از آنكه اسماء و صفات من در او درگرفته باشد. و خدا پيغمبر خود را به چراغ تشبيه كرده، فرموده مثل نوره كمشكوة فيها مصباح همچنين انّا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً پيغمبر را چراغ عالم‏افروز عرصه امكان ناميده، و پيغمبر را مصباح ناميده، قابليّت پيغمبر خود را در كتاب خود روغن ناميده. پس روغن قابليّت پيغمبر۹ در نزد خداوند حاضر بوده و هست و آتش اسماء خدا و صفات خدا و كمالات خدا به آن روغن تابيد، تا آن روغن را مكلّس كرد و آن قابليّت را از خود بي‏خود كرد و صعود داد و ترقّي داد او را به سوي دار قرب خود. پس دودي شد در آن مقام كه به آتش درگرفت، آتش انوار خدا، آتش قدرت خدا، آتش عظمت خدا، آتش علم خدا و حيات خدا و ولايت و سلطنت خدا در او درگرفت. آتش اسماء خدا، آتش صفات خدا در او درگرفت. آتش اراده خدا، آتش قدر خدا، آتش قضاي خدا، آتش اذن خدا و اجل خدا و كتاب خدا، جميع اين آتشها در وجود مبارك پيغمبر درگرفت. پس در عرصه امكان و در عرصه هزار هزار عالم، پيغمبر۹ چراغي شد فروزان، درگرفته به جميع اسماءاللّه و به جميع صفات‏اللّه، به جميع انواراللّه. به حق بزرگواري خود او كه آئينه‏اي شد سرتاپانما از براي جميع كمالات‏اللّه. اگر ايمان نداري برو پاك كن زادالمعاد را، كتاب مصباح‏كفعمي را، كتاب بلدالامين را كه مي‏فرمايد در دعاي رجب و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كلّ مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱۹ *»

عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها منك و عودها اليك اي خدا! تو را مي‏خوانم به مقامات تو، تو را مي‏خوانم به علامات تو. آن مقامات و علاماتي كه هيچ‏فرق ميان تو و آنها نيست. آن مقامات و علاماتي كه هيچ‏فرق ميان او و خدا نيست، آن وجود پاك پيغمبر است. آنها كه عربي‏دانند مي‏فهمند، فرموده بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كلّ مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك مي‏فرمايد هيچ فرق ميان تو و اينها نيست الاّ انّهم عبادك و خلقك مگر آنكه ايشان بنده‏اند و تو خدايي. همچنين است هيچ فرق مابين شعله ظاهر و آتش پنهاني نيست مگر اينكه اين شعله درگرفته به آتش است، به آتش برپاست، به حرارت آتش زنده است، به عنايت او پاينده است. ديگر هيچ فرق در صفات مابين اين شعله و آتش پنهاني نيست. فرق در ذات است، فرق اين است كه اين دودي است پيدا و آن آتشي است ناپيدا. اين دودي است عيان و آن آتشي است پنهان. اين است پيدايي آتش، عمل آتش جلوه نمي‏كند مگر از شعله. جمال آتش پيدايي ندارد مگر از شعله، سوزاني آتش پيدا نيست مگر به شعله. همچنين است جميع صفات خدا جلوه نمي‏كند مگر از پيشاني محمّد و وجه محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. جميع قدرت و مشيّت و اراده و قدر و قضاي خدا جلوه ندارد مگر از دل محمّد۹ و مگر از زبان محمّد و مگر از دست محمّد. جميع اخلاق‏اللّه؛ آيا مي‏داني اخلاق‏اللّه چه چيز است؟ عفو خدا، حلم خدا، مغفرت خدا، صفح خدا، جود خدا، كرم خدا. هيچ‏يك اينها جلوه نمي‏كند مگر از وجود پاك محمّد۹. جاي حسد نيست، يك كسي كه بايد همچو باشد، حالا آن‏كس پيغمبر باشد، چه ضرر دارد؟ اگر نه، اينها را تو از كجا مي‏فهمي؟ آيا در ذات خداوند عالم مي‏روي اينها را مي‏فهمي؟ اگر همچو خيالي مي‏كني كه معقول نيست. اگرنه، اين صفات و اخلاق را از كجا ديدي كه اقرار كردي؟ مي‏گويي شنيده‏ام؟ از كه شنيدي؟ از علما شنيدي، آنها از كه گرفته بودند؟ از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۰ *»

ائمّه. ائمّه از كه شنيده بودند؟ از پيغمبر. پيغمبر از كه شنيده بود؟ از خدا. پيغمبر چطور شنيد؟ از ذات خدا صدايي بيرون آمد؟ نه واللّه، بلكه خدا در وجود پيغمبر به پيغمبر بيان مي‏كند كه منم عليم بكلّ شي‏ء. در وجود پيغمبر به پيغمبر اظهار كرده كه منم سلطان بر هر چيزي، منم مالك هر چيزي. در وجود پيغمبر براي او بيان كرده كه منم عليم و خبير و مبين. همچنين جميع صفات خود را در وجود پيغمبر براي پيغمبر بيان كرده. پس تو اگر اين چراغ عالم‏افروز عرصه امكان را شناختي، پي به آتش اسماءاللّه و صفات‏اللّه بردي و اگر اين چراغ را نشناختي، واللّه تو را خبر نيست از اسماء خدا. نمي‏داني از آنها مگر اسم و حروفي چند كه بر زبان جاري مي‏كني و بس. ماتدعون من دونه الاّ اسماءً سمّيتموها انتم و آباؤكم نهايت حروف و كلماتي چند بر زبان جاري مي‏كني. آيا نديده‏اي كه طوطي را تعليم مي‏كنند و به او مي‏گويند ياد مي‏گيرد و چنانكه به طوطي تعليم مي‏كنند «بيا، بيا» و مي‏گويد، اگر تعليم او «اللّه، اللّه» هم بكنند ياد مي‏گيرد و مي‏تواند بگويد. لا اله الاّ اللّه به او تعليم مي‏كنند و ياد مي‏گيرد و مي‏گويد و اگر طوطي گفت لا اله الاّ اللّه، اهل لا اله الاّ اللّه نشده و معني لا اله الاّ اللّه را نفهميده و شهادت به توحيد خدا نداده و موحّد نشده. واللّه چنين‏اند مخالفان و آناني كه آل‏محمّد:را نشناخته‏اند. مانند طوطي لا اله الاّ اللّه را ياد گرفته‏اند و مي‏گويند و نمي‏فهمند و توحيد نكرده‏اند خدا را. خوب حالا گيرم گفت «نيست خدايي جز خدا». آخر كدام خدا؟ از كدام راه رفتي پيش خدا؟ از كدام راه رسيدي به خدا كه دانستي اين را؟ پس براي توحيد خدا مثَلي بياورم از چراغ براي شما و از براي وجود پاك محمّد۹ به آن مردنگي كه بر روي چراغ گذارده شده. همين‏طور هم هست، واقعاً همين‏طور است، خدا هم همين مثَل راآورده و فرموده المصباح في زجاجة آن چراغ كه مثَل نور خداست در بلور است، در آن قنديل و در آن مردنگي است. من نمي‏گويم، خدا در قرآن مي‏فرمايد. پس وقتي كه چراغ توحيد در اندرون مردنگي وجود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۱ *»

محمّد۹گذارده شده باشد، آناني كه گمان مي‏كنند به چراغ توحيد رسيده‏اند از كدام راه رفته‏اند كه به مردنگي عبور نكرده به چراغ رسيده‏اند؟ اين محال است. كيست اسبق از محمّد۹ كه تو او را واگذارده‏اي، از غير راه او به خدا رسيده‏اي و فهميده‏اي؟ آيا خدا در وجود تو توحيد را ابتداءً خلق كرده و تو اوّل ماخلق‏اللّهي؟ پس از اين قرار يهوديان اوّل ماخلق‏اللّهند. پس گمان مكنيد كه اهل لا اله الاّ اللّهند آناني كه از راه معرفت محمّد۹نرفته‏اند. اگر روزي هزارمرتبه لا اله الاّ اللّه بگويند، فايده برايشان ندارد. مانند آن طوطيند كه ياد گرفته باشد لا اله الاّ اللّه و بگويد. بشكافيد معني «اللّه» را، بگو ببينم از كجا به تو رسيده معني «اللّه» از غير راه محمّد؟ نداري غير راه آن بزرگوار. مي‏گويي به عقل فهميدم؟ مي‏گويم اي نادان! عقل تو از كجا فهميد؟ به عقل تو از كجا رسيد؟ عقل تو اوّل‏ماخلق‏اللّه نيست، پس به واسطه اوّل‏ماخلق‏اللّه بايد برسد. از اين جهت اهل لا اله الاّ اللّه نيستند. پس واللّه ندارند توحيد خدا يهوديان، ندارند توحيد خدا نصرانيان. اينكه مي‏گويم ندارند همين توحيد ظاهري را هم ندارند. عزير را گفتند پسر خدا، يا عيسي را گفتند پسر خدا و به اين‏واسطه توحيد ندارند. هيچ اين مقصودم نيست، بلكه هيچ از لا اله الاّ الله بو نكرده‏اند. همچنين هيچ از لا اله الاّ اللّه سنّيان ندارند، از كدام راه رفته‏اند؟ از راه عمر رفته‏اند. آيا عمر اوّل ماخلق‏اللّه است؟ كسي نگويد از راه محمّد رفته‏اند، كجا؟ هيهات! واللّه محمد را نشناخته‏اند. كسي كه خود محمّد را نشناخته، چگونه از راه محمّد رفته؟ آيا هيچ مي‏داني «خود محمّد» كه گفتم يعني چه؟ خود محمّد و خودي محمّد، به نصّ كتاب، به اجماع شيعه و سنّي، حضرت‏امير است. شيعه و سنّي اتّفاق دارند كه انفسنا كه در قرآن است حضرت‏امير است. نفس محمد يعني خود محمّد. تو مي‏گويي او را ديدم، خود او را. اين نفس، عربي است در زبان فارسي به معني خود است. به اجماع شيعه و سنّي، علي، نفس محمّد است و خود محمّد است چنانكه مي‏فرمايد انا محمّد و محمّد انا پيغمبر هم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۲ *»

مي‏فرمايد انا و علي من نور واحد علي مي‏گويد انا محمّد و محمّد انا امام مي‏فرمايد اوّلنا محمّد و اوسطنا محمّد و آخرنا محمّد و كلّنا محمّد در زيارت جامعه مي‏خواني اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض ايشان روحشان و نفسشان و طينتشان يكي است، بعضي از بعضي‏اند. نمي‏توان يكي را اقرار كرد و يكي را انكار. محمّدي كه علي ندارد محمّد نيست و عليّي كه محمّد ندارد علي نيست. محمّد و علي با هم قرينند و با هم يكي هستند. او تكيه‏گاه اوست، و او اصل اوست. نه او بي آن است نه او بي اين است. البته اين را شنيده‏ايد كه خدا وحي به پيغمبر فرمود كه لولاك لما خلقت الافلاك لولا علي لما خلقتك حديث را مرحوم‏مجلسي روايت كرده كه خدا فرموده لولاك لما خلقت الافلاك لولا علي لما خلقتك آيا هيچ معني اين را دانستي و افلاك را شناختي يا نه؟ لولاك لما خلقت الافلاك افلاك يعني ائمّه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين كه ايشانند آسمان تقدير خدا، ايشانند افلاك تدبير خدا، ايشانند افلاكي كه محل نزول ارزاقند، ايشانند افلاكي كه محل نجوم علومند. پس مراد از افلاك آل‏محمّدند سلام‏اللّه عليهم اين است كه خدا مي‏فرمايد و السماء ذات البروج در اين آيه، سماء را محمّد قرار داده و بروج را ائمّه طاهرين:قرار داده. ايشان همه بروجند، همه مددها و فيضها از ايشان به زمين مي‏آيد. غرض اين يك‏نظر است. و به نظري ديگر ايشانند افلاك و لولاك لما خلقت الافلاك يعني اي محمّد اگر تو نبودي، من، علي و حسن و حسين و ائمه طاهرين را خلق نمي‏كردم و لولا علي لماخلقتك اگر علي و حسن و حسين و ائمّه نبودند، تو را خلق نمي‏كردم. پس چگونه مي‏شود كه كسي از غير راه علي‏بن‏ابي‏طالب بتواند پيغمبر را بشناسد؟ واللّه نخواهد شناخت به جهت آنكه معرفت ايشان بعضي مقرون به بعضي است.

باري، مقصود اين است كه سنّيان اهل لا اله الاّ اللّه نيستند ابداً، نگفته‏اند و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۳ *»

نخواهند گفت ابداً مگر مانند طوطيان والاّ ايمانشان حقيقت ندارد، معني ندارد اگرچه الحمدلله ربّ‏العالمين به ظاهر ظاهر معرفتشان به پيغمبر معني ندارد. آخر از جمله معرفتهاشان به پيغمبر اين است كه در كتابشان نوشته‏اند تنبك‏چي‏ها آمده بودند پيش پيغمبر داشتند تنبك مي‏زدند و پيغمبر خوابيده بود و عمر آمد ديد تنبك مي‏زنند. گفت اي ملعونها، بي‏دينها! شما در حضور پيغمبر تنبك مي‏زنيد؟! اينها را راند و دور كرد. عمر رفت كناري پيغمبر به تنبك‏چي‏ها اشاره كرد بياييد، باز آمدند بنا كردند تنبك‏زدن. باز عمر آمد ديد اينها تنبك مي‏زنند، اينها را زد دور كرد. عمر كه كنار رفت باز پيغمبر اشاره كرد كه بياييد. تا بار سيّوم عمر آمد و كج‏خلق شد گفت اي ملعونها در حضور پيغمبر دست برنمي‏داريد؟ آن‏وقت پيغمبر گفت برويد، عمر از كار لغو و باطل خوشش نمي‏آيد. حالا همچو پيغمبري كه عمر بيايد او را نصيحت كند و امر و نهي به تنبك‏چي‏ها كند، ببينيد همچو پيغمبري چه مي‏شود؟ همچو پيغمبري كه محمّد نيست، همچو كسي كه پيغمبر نيست. باز در كتابهاي خود، در صحاح بخاري نوشته‏اند كه اين سياهها آمده بودند در مسجد پيغمبر بازي درآورده بودند، توي مسجد بازي مي‏كردند. پيغمبر سر كوچه آمد به لغت ولايت ما پاطاق داد براي عايشه. يعني دست گرفت تا عايشه پا بر آن بگذارد و بالا رود، از سر ديوار بازيگرها را تماشا كند. حالا آيا هيچ لوطي همچو كاري مي‏كند كه سر كوچه زنش را پاطاق بدهد كه برود بالا بازيگرها را تماشا كنند؟! وانگهي توي مسجد آمده بودند بازيگرها، و مي‏گويند پيغمبر سر كوچه پاطاق داد. حالا آيا همچو محمّدي دوپول سياه مي‏ارزد؟ آيا اين است جلوه خدا كه معرفت خدا به واسطه اين حاصل مي‏شود؟! حاشا. آن پيغمبري كه همسر اين سلاطين ظاهري نداند و از دنيا برود و ولي‏عهد مشخّص نكند و بگذارد مردم ابوبكر را خليفه كنند، عقلش نرسد كه در دولت فساد مي‏شود و حال آنكه اين شريعت تا روز قيامت بايد باقي باشد، وانگهي كه شمشير بر بيني عرب گذارده، اين‏همه عرب را به قتل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۴ *»

رسانيده و همه دشمن اويند، بيايد اهل‏بيتش را و سلسله خودش را در ميان اين‏همه دشمن بگذارد و دولت را معوّق بگذارد، آيا همچو پيغمبري پيغمبر است؟ نه واللّه، همچو پيغمبري پيغمبر نيست و آنها اين‏گونه پيغمبر دارند. پيغمبري كه ابوبكر و عمر خليفه او باشند پيغمبر نيست، پيغمبري كه زنش را پاطاق بدهد سر كوچه كه برود بازيگرها را تماشا كند پيغمبر نيست. مي‏گويند پيغمبر مي‏خواست برود خلا، آفتابه را گم كرد. از پيغمبر فضّه وعده گرفته بود يادش رفته بود. باري، همچو پيغمبري دوپول سياه نمي‏ارزد. پس اين‏گونه پيغمبر جلوه‏گاه خداي حي قيّوم نمي‏تواند بشود، جلوه‏گاه اسماء و صفات الهي نيست. پس اينها ندارند معرفت خدا را و اهل لا اله الاّ اللّه نيستند. پس ميان آنها كه نيست، آمديم در ميان شيعه. آنچه نوشته‏اند صاحبان علم ملل و نحل نوشته‏اند شيعه سيزده‏فرقه شده‏اند: بعضي بعد از پيغمبر، اميرالمؤمنين را خليفه پيغمبر مي‏دانند و بعد از او حضرت‏امام‏حسن را و بعد از او حضرت‏امام‏حسين را و بعد از او محمّدحنفيّه را امام مي‏دانند. غرض اين طايفه شيعه بعضي كيساني شدند، بعضي بتري شدند، بعضي از آنها زيدي شدند ـ بعد از امام‏حسن، زيد را امام گرفتند ـ بعضي واقفي شدند، بعضي فطحي شدند، بعضي اسماعيلي شدند و هكذا تا سيزده‏فرقه شدند. اين سيزده‏فرقه شيعه، يك‏فرقه آنها ناجي است باقي ديگر هلاك مي‏شوند، يك‏فرقه نجات مي‏يابند و آن دوازده‏فرقه‏شان از اهل آتشند. علي بي حسن نمي‏شود، علي بي حسن و حسين نمي‏شود، واللّه انكار آخر ايشان انكار اوّل ايشان است. تعجّب است اگر كسي به همه عقايد بگويد اقرار دارم، لكن بگويد شراب حلال است، كافر است و مرتد و مكذّب خدا و رسول شده و كافر و مخلّد در آتش است، لا اله الاّ اللّه به او نفع نمي‏دهد، محمّد رسول‏اللّه به او نفع نمي‏دهد، علي ولي‏اللّه به او نفع نمي‏دهد به جهت آنكه گفته شراب حلال است. به محض آنكه گفت، كافر و مرتد است، زنش به خانه‏اش حرام است، مالش را ميان ورثه قسمت بايد كرد، بايد گردنش را مثل سگ زد و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۵ *»

به همين كلمه كه گفت لا اله الاّ اللّه او باطل است و اهل لا اله الاّ اللّه نيست به جهت آنكه اين مخلّد در آتش است و هركس لا اله الاّ اللّه بگويد بهشت بر او واجب مي‏شود. پس لا اله الاّ اللّهي كه اين گفت، لا اله الاّ اللّه نيست. همچنين محمّد رسول‏اللّهش محمّد رسول‏اللّه نيست. حالا وقتي همچو كسي كافر باشد، چگونه شد كسي كه منكر يكي از دوازده‏امام باشد، همچو كسي مي‏شود معرفت داشته باشد و لا اله الاّ اللّه گفته باشد؟ پس نيست اهل لا اله الاّ اللّه و نگفته. هركه اين دوازده‏حرف را كه دوازده‏امام باشد نگفته، خداي خود را نشناخته. پس اين فرقه‏هاي باطل هم كه اهل معرفت نشدند، اينها را هم دور بينداز. آمديم در توي آن يك‏فرقه‏اي كه اسمشان اثناعشري است، در ميان اين فرقه اثناعشري چه عرض كنم؟! در اينجا ديگر هر دوطرف روي من سياه است، چه بيان كنم و چگونه بيان كنم كه كسي وحشت نكند و حمل به باطل نكند و درست بفهمد. امّا در ميان اثناعشري، در ميان اينها هم هستند جماعتي كه مرتد شده‏اند مثل اينكه يكي را مي‏بيني مي‏گويد شراب حلال است. در همين ولايت خودمان ملاّغفّاري بوده و شراب را حلال مي‏دانسته، براش دليل هم مي‏آورده. حالا همچو كسي كه اين امر بديهي اسلام را بگويد حلال است، مرتد شده، لا اله الاّ اللّهش بي‏مصرف است، محمّد رسول‏اللّهش بي‏مصرف، علي ولي‏اللّهش بي‏مصرف، نمازش بي‏مصرف، روزه‏اش بي‏مصرف و مرتد و كافر و نجس است. اين مثَلي بود عرض كردم. پس همچنين هرگاه جماعتي در ميان اثناعشري پيدا بشوند و هستند، ديگر خودتان خورده‏خورده بفهميد، هوشتان را كه جمع كنيد اگر ملتفت باشيد مي‏بينيد. اگر يك‏مسأله براش مي‏گويي مي‏گويد برو اينها چه چيز است، اينها را ملاّها از خودشان درآورده‏اند، برو راه كار خودت. كي رفت از آن دنيا خبر بياورد؟! به محضي كه اين حرف را گفت كافر مي‏شود و نجس. لكن مردم خيال مي‏كنند كافر بايد دوتا شاخ داشته باشد، صورت زشت سياهي مشوّهي داشته باشد. نه‏خير، مي‏شود كافر لطيف، سفيد،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۶ *»

شسته رفته، حمام رفته، شانه كرده، رختهاي پاك و پاكيزه پوشيده باشد، بسيار خوشبو هم باشد و توي كوچه راه مي‏رود، كافر هم هست، نجس هم هست مثل سگ. لكن اين مردم خيال مي‏كنند آدم كافر كه مي‏شود جلدي بايد دم درآورد، دوتا شاخ درآورد. نه‏خير، هيچ لازم نيست. هستند كفّاري كه پاك و پاكيزه هستند و شسته و رُفته، مردمان باتعارف، مردم وعده‏شان هم مي‏گيرند، مردماني هستند صاحب‏صنعت و صاحب‏سليقه و مع‏ذلك كافرند. پس جماعتي كه در اثناعشري راه بروند و استخفاف كنند به‏يك امر شريعت و به‏يك امر شريعت تهاون كنند و حرامي از حرامهاي خدا را تهاون كنند، كافر مي‏شوند.

چه عرض كنم، چه بگويم، به چه الفاظ بگويم كه كار سخت نشود؟! وقتي امام‏زمان تشريف مي‏آورند، آن روز حكم حق خواهد شد. عرض مي‏كنم كه يك‏دانه نخودي كه به بداهت اسلام اين حرام باشد، و مي‏شود يك‏دانه نخود حرام پيدا بشود، تو اين يك‏دانه نخود را برداشتي به تو گفتند اين حرام است و تو گفتي برو اين حرفها چه چيز است؟ حرام چه؟ كار چه؟ بده به من. و آن يك‏دانه نخود را برداري ببري، بس است در ارتداد شخص. چرا كه به بداهت اسلام اين حرام است و شخص اين حرام را مرتكب شد از روي استخفاف به حرمت آن، اين شخص مرتد است و زن به خانه‏اش حرام است. همان شب با زن خود زنا مي‏كند و هرچه هم كه آقازاده پس مي‏اندازد حرام‏زاده درست كرده. مرتد شده و كافر شده به استخفاف به حرمت همين يك‏دانه نخود. و الآن بچه‏هايي كه مي‏سازد جميعاً حرام‏زاده‏اند، مال او را به وارثش مي‏دهند، خودش مرتد شده و نجس. قرين او نجس، مي‏خورد نجس، مي‏پوشد نجس. حالا پس وقتي كه استخفاف به حرمت اين يك‏دانه نخود اين‏طور باشد، ببين چه خواهد بود و چه چيز است اگر بيشتر شد؟!

اين‏را بدانيد كه شما را براي دين آفريده‏اند، شما نوكر رسول‏خداييد، شما را براي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۷ *»

عبادت آفريده‏اند، وقتي به مولاي خود و سيّد خود استخفاف كرديد و ردّ كرديد، استخفاف كه كردي، نوكر نيستي، ياغي هستي. لكن مردم مي‏بينند باز از خانه‏اش بيرون مي‏آيد صحيح و سالم و هيچ جاش عيب نكرده. باز عباش دوشش است، عمامه‏اش هم باز سرش است، مي‏گويند اين‏كه كافر نشده، اگر كافر شده پس كو؟ خير، اين كافر شده به همين امر جزئي. الحمدللّه در اين ولايت كه نيست ولكن در يك‏پاره ولايات اسلام هست كه در مجالس استخفاف مي‏كنند به رسول‏خدا علانيه. علانيه تكذيب ائمّه هدي مي‏كردند به جهت آنكه فرنگي همچو گفته، فرنگي همچو دقّتي كرده است و خبري داده. معلوم است پيغمبر اطلاع از اين نداشته كه اين‏را نگفته. مثلاً فرنگيان در جغرافياشان همچو چيزي فهميده‏اند، اين مزخرفات و نامربوطها را مي‏گويند و كافر شده‏اند. و از اين قبيل در اثناعشريه ده‏هزارنفر، صدهزارنفر، صدوپنجاه‏هزارنفر، دويست‏هزارنفر هستند كه همه مرتد شده‏اند لكن در ميان بلاد راه مي‏روند مثل ساير مردم و آدم نمي‏تواند نفس بكشد. به محض نفس كشيدن با تو بناي دشمني مي‏گذارند. پس اين‏گونه اشخاص در بلاد اثناعشريّه اينها اهل لا اله الاّ اللّه نيستند همچنانكه در تهران پيارسال جمع كثيري دهري شدند، چيزها مي‏گفتند، بي‏حرمتي‏ها به رسول‏خدا مي‏كردند و ناسزاها مي‏گفتند. هريك كفري مي‏گفتند و هي مي‏خنديدند. مي‏گفت ديدي من هيچ‏جايم عيب نكرد، اگر اين دين درست بود، چرا من هيچ باكم نشد؟! همين دليلشان بود. اين‏طور هرزگيها كردند و مرتد شدند از دين خدا. و از اين‏قبيل بسيارند، جمعي از صيت اسلام و صولت اسلام مي‏ترسند و ابراز نمي‏دهند، جمعي به جهتهاي ديگر.

خلاصه اين‏گونه مردم هركس اين‏طورهاست اهل لا اله الاّ اللّه نيست اگرچه لا اله الاّ اللّه بگويد، اگرچه محمّد رسول‏اللّه بگويد، اگرچه نماز بكند، روزه بگيرد، مكّه برود، حج بكند، همه اين كارها را بكند ولكن به آن يك‏دانه نخودي كه بر او حرام بود و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۸ *»

برداشت، هرگاه بديهي اسلام باشد حرمت آن يك‏دانه نخود و به حرمت او استخفاف كرد، مخلّد خواهد شد در آتش جهنّم. اين هم اين طبقه.

باز طبقه ديگر در اثناعشريّه كه اهل مذهبي شدند و مرتد شدند از دين خدا، گرفتند مذهبي ديگر و گذاردند بنيادي ديگر در دين و پيرو شدند به مذاهب باطله، مذهبي را كه مهاباديان اختراع كرده بودند پيرو شدند و اصل مذهبشان را از مجوسيان گرفتند. اينها هم كه واللّه اهل لا اله الاّ اللّه نيستند، بدعت مي‏كنند در دين خدا. و همچنين آنهايي كه نيستند بسيارند، آني كه هست عرض كنم از آن جورش كه نيست خيلي است، آني كه اهل لا اله الاّ اللّه است آن كسي است كه به «لا اله الاّ اللّه» اقرار كرده و به «محمّد رسول‏اللّه» اقرار كرده و به «علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءاللّه» اقرار كرده و اقرار كرده كه «اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم». به‏حقّ همين‏ها كه نام ايشان را ذكر كردم كه اگر جميع اين فقره‏ها را بگويد و بگويد موالي اولياء نيستم و معادي اعداء نيستم، ابداً اهل لا اله الاّ اللّه نخواهد بود و اهل محمّد رسول‏اللّه نخواهد بود و اهل علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءاللّه نخواهد بود. من كه نمي‏گويم، خدا مي‏فرمايد لا تجد قوماً يؤمنون باللّه واليوم الاخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم نخواهي يافت كساني را كه ايمان به خدا و آخرت دارند كه دوست بدارند كساني را كه دشمن خدا و رسولند، اين نخواهد شد. حضرت‏امير مي‏فرمايد محبّك من احبّك و احبّ من احبّك و ابغض من ابغضك و مبغضك من ابغضك و ابغض من احبّك و احبّ من ابغضك دوست تو كسي است كه تو را دوست بدارد و دوست بدارد هركس كه تو را دوست مي‏دارد و دشمن بدارد هركس كه تو را دشمن مي‏دارد، و دشمن تو كسي است كه تو را دشمن دارد و دشمن دارد دوست تو را و دوست دارد دشمن تو را. در حديثي مي‏فرمايد دوست دار دوست علي را اگرچه كشنده پسر و پدر تو باشد و دشمن دار دشمن علي را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲۹ *»

اگرچه پدر و پسر تو باشد. پس ولايت اولياءاللّه و براءت از اعداءاللّه شرط تولاّي علي است. چگونه شد شرط تولاّي كلّ روي زمين تولاّي دوستانشان هست و شرط تولاّي علي، تولاّي دوستانش نيست؟ آيا آن يهودي كه بگويد من موسي را دوست مي‏دارم و هركس بگويد من دوستي موسي را دارم، من او را مي‏كشم، ريزريز مي‏كنم، تو او را دوست موسي مي‏داني؟ نه واللّه، اين دوست موسي نيست. تو مي‏گويي اين يهودي موسي را دوست نمي‏دارد و شرط تولاّي موسي، دوستي دوستان موسي است. آيا آن نصراني كه بگويد من عيسي را دوست مي‏دارم لكن هركس بگويد من دوست عيسايم يا دوستي دوستان عيسي را دارم، او را مي‏كشم، او را پاره‏پاره مي‏كنم كه تو چرا عيسي را دوست مي‏داري، آيا اين دوست عيسي است؟ نه واللّه، دوست عيسي نيست. گبري بگويد من زردشت را دوست مي‏دارم ولي جميع زردشتيان را دشمن مي‏دارم، نمي‏شود. همچو كسي دوست زردشت است؟ نه واللّه. همچنين هركه بگويد من دوست مي‏دارم خدا را ولي در دنيا هركس خدا را دوست مي‏دارد من او را تكه‏تكه مي‏كنم، دوست خدا نيست. همچنين كسي كه بگويد من محمّد۹ را دوست مي‏دارم لكن از محمّديان بيزارم، از دوستان او بيزارم، آيا همچو كسي دوست محمّد است؟ نه واللّه، دوست محمّد۹ نيست. پس همچنين اگر كسي بگويد من دوست علي‏بن‏ابي‏طالبم لكن از دوستان علي خوشم نمي‏آيد، اين دوست علي نيست و اقرار به امامت علي نكرده، اين ناصب است. پس هركس دوست علي است بايد با دوستان علي دوست باشد و با دشمنان علي دشمن باشد.

باز عرض مي‏كنم مطالب سخت است و مردم سخت‏تر و آخرالزمان سخت‏تر و نمي‏توان چيزي گفت ولكن هرقدر ميسّر است مي‏گويم. ما كه غرق شده‏ايم، اين هم بالاي همه باشد. پس عرض مي‏كنم كه اين هم دوستي علي نيست كه بگويم من علي را دوست مي‏دارم. مي‏خواهم بدانم اين «دوست مي‏دارم» يعني چه؟ من علي را دوست

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۰ *»

مي‏دارم، دال و واو و سين و تاء مي‏دارم، كه معني ندارد. كسي بگويد دوستان علي را دوست مي‏دارم، يعني چه؟ چطور دوست مي‏داري دوستان علي را؟ دوستان علي را دال و واو و سين و تاء مي‏داري؟ آيا آن مسأله‏اي را كه ديروز عرض كردم فراموش كردي و آن اين بود كه يك‏كسي را بخواباني و دستهاي او را ببندي، داغي‏ها را در آتش بگذاري، پهلوهاي اين را داغ بكني و اين را چوب بزني، پاهاي او را شكنجه كني، ني به ناخنهاي اين بكني. حالا تو بگو من اين را دوست مي‏دارم، دوست مي‏دارم يعني چه؟ آيا دال و واو و سين و تاء مي‏داري؟ البته تو دوست نيستي، همچو كسي دوست نيست. واللّه اين عداوت است مثل اينكه يكپاره فرّاشها هستند ديگر نمي‏دانم بازيشان مي‏آيد يا استهزاء مي‏كنند. به مردكه مي‏گويد قربانت، تو بگذار من اين يك‏خورده ني را لاي اين گوشه ناخن تو بكنم. قربان قربان مي‏گويد و ني را لاي ناخنش مي‏كند. مي‏گويد تو بگذار، اين داغي خنك‏تر از آن يكي است، قربان تو بگذار، عيب ندارد. هي قربان قربان مي‏گويد و هي داغش مي‏كند. مي‏گويد قربان تو بند انگشتت را بده به من، بگذار من آرام مي‏بُرم، عيب ندارد. هي قربان قربان مي‏گويند و تكه‏تكه اعضاي او را مي‏بُرند و هي قربان هم مي‏روند، نازش را هم مي‏كشند. حالا تو را به خدا آيا اين دوستي شد؟ نه اين دوستي نيست. پس دوستي علي، دال و واو و سين و تاء نيست، دوستي علي آن است كه به سبك دوستان با او راه بروي نه به سبك دشمنان. اگر با دوستان علي به سبك دوستان راه نرفتي، دوست علي نيستي، دشمن علي خواهي بود. وقتي هرجا دوست علي را ببيني، بيازاري، داغش كني، شكنجه‏اش كني، برداري او را پاره‏پاره كني، اينها را بكني و بگويي من دوستم، از تو نمي‏پذيرند و قبول نمي‏كنند. پس گول نمي‏خورند اولياي خدا و گول مزنيد پيغمبر۹ را، هيچ گول نمي‏خورند. و ائمّه و اولياء را گول نزنيد كه بگوييد ما دوستي شما را داريم و سلوك شما با دوستان، مثل سلوك شما با دشمنان ايشان باشد. اعمالتان با دوستان مثل سلوك شما و اعمال شما با

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۱ *»

دشمنان باشد. فحش بدهيد به شيعيان علي آن‏وقت بگوييد قربان تو، صبر كن تا من اين يك‏اذيّت ديگر را به تو بكنم. زنش را بگويي، پدر بگويي، مادر بگويي، فحش بدهي، اذيّت بكني، اين دوستي نمي‏شود. درست بيابيد چه عرض مي‏كنم، عرض مي‏كنم اينها دوستي نيست. لكن دوستي علي آن است كه به طور دوستان با او و با دوستان او سلوك كني و به طور دشمنان با دشمنان او سلوك كني. همچنين اگر با دشمنان به طور دوستان راه روي، با دوستي علي نمي‏سازد. وقتي ادبش بكني، تعارفش بكني، احترامش را بداري، اين سبكي است كه با دوستان بايد راه بروي و تو با دشمنان اين‏طور راه رفتي. پس تو چه‏طور دوست دوستاني و دشمن دشمناني؟ بلكه با فرنگي تو بايد به طور اعداء باشي، با مجوس بايد به طور اعداء راه روي و با اثناعشريّه بايد به طور اثناعشريّه راه روي، احترام ايشان را مثل احترام اولياي خدا بايد داشت. اگر اين‏طور كردي دوستي از تو مقبول است و آن‏وقت تويي اهل لا اله الاّ اللّه، تويي اهل محمّد رسول‏اللّه، تويي اهل علي ولي‏اللّه و اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم.

چون سخن به اينجا رسيد لازم شد اين كلمه را عرض كنم. ازجمله مزخرفاتي كه لازال در عرض اين سي‏سال مردم مرا متّهم به آن كرده‏اند و مي‏كنند و من هم لازال قسَم مي‏خورم و لعن بر مخالف مي‏كنم و در همه كتب مي‏نويسم و معالجه‏پذير نيست، اين است كه مي‏گويند تو گفته‏اي كه من ركن رابعم. ركن رابعي در دين خدا درست كرده‏اي و مي‏گويي من آن ركن رابعم. مي‏بيني مي‏گويد و خودش هم نمي‏فهمد چه مي‏گويد. ركن رابع يعني چه؟ تو از چه وحشت كردي؟ از راء و كاف و نون وحشت كردي؟ از چه وحشت كردي؟ از معنيش وحشت كردي، و چرا وحشت كردي؟ باري، آنچه خودشان معني مي‏كنند اين است كه مي‏گويند تو گفته‏اي من مفترض‏الطاعة هستم. مثلاً من امام سيزدهمم، من وحيد زمان و فريد دورانم، بر همه مسلمين معرفت من لازم و واجب است، هركس مرا نشناخته بي‏دين است و كافر و هكذا از اين قبيل مزخرفات. عرض

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۲ *»

مي‏كنم به حقّ خدايي كه جميع هزارهزارعالم را آفريده و به حقّ پيغمبر كه خليفه اوست در اين عوالم و به حقّ صدوبيست‏وچهارهزارپيغمبر و به حقّ ائمّه طاهرين:و به حق كلّ حقي كه در دنيا هست، به حقّ همه اينها قسَم كه اگر من همچو چيزي گفته‏ام يا نوشته‏ام يا در قلب خود خيال كرده‏ام. چه‏كار كنم؟ دست كه بر نمي‏دارند. اگر من همچو حرفي را زده باشم لعنت خدا و رسول و ملائكه و جن و انس، همه، بر من باشد. لكن نمي‏فهمند خوب چرا بي‏سبب، بي‏جهت، خودبه‏خود به انسان بايد تهمت بزنند؟ در يك‏ورق كتاب من پيدا كنند كه من همچو حرفي زده‏ام. چرا عبث عبث مزخرف مي‏گويند؟ ركن رابع يعني چه؟ اگر علما مرا داخل علما حساب كنند بس است، همين بس است كه مرا نسبت به خود بدهند. به‏حقّ اميرالمؤمنين خجالت مي‏كشم خود را داخل علما بشمارم باوجودي كه سيصدجلدكتاب در اسلام تصنيف كرده‏ام و اگر بفهمند فخر كنند. عرض كردم سيصدجلدكتاب تصنيف كرده‏ام ولكن به ولايت علي‏بن‏ابي‏طالب قسَم، به حقّ خدا قسَم كه اگر اولياي اميرالمؤمنين، شيعيان اميرالمؤمنين همين‏قدر مرا نسبت به خود بدهند، بگويند از ماست اگرچه بگويند سگ ماست، مرا كفايت مي‏كند. ديگر اين ركن رابع چه چيز است؟ اين مزخرفات چه چيز است درآورده‏اند؟ ركن رابعي كه من مي‏گويم اين بود كه گفتم لا اله الاّ اللّه گفتن واجب، محمّد رسول‏اللّه گفتن واجب، علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءاللّه گفتن واجب. گفتن اينكه من دوست دوستان خدا و دشمن دشمنان خدايم واجب. علانيه مي‏گويم بر كسي كه به اين چهارتا اقرار ندارد، لعنت خدا باد؛ اين شخص ناصب و كافر است. دوستي دوستان خدا از جمله بديهيات مذهب آدم است، اين دوستي دوستان خدا از جمله بديهيات مذهب نوح است، اين از ضروريات مذهب يهود است، از ضروريات مذهب مجوس است، از ضروريات مذهب هندوهاست. بلكه كار خودت و خودت را اعتبار بگير، ببين هركس تو را دوست

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۳ *»

مي‏دارد بايد دوستان تو را دوست بدارد. چطور شد همه‏جا همچو هست اينجا نبايد همچو باشد؟ كلّ عالم مبنايش بر اين است. اين دين من است، گفته‏ام و نوشته‏ام و مي‏گويم علانيه. هركس مي‏گويد ولايت اوليا واجب نيست، عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. اين است دين من، حاشا نمي‏كنم، در هيچ بلدي و در هيچ كتابي غير از اين ننوشته‏ام و نگفته‏ام. دوستم با دوستان خدا و دشمنم با دشمنان خدا و اگر به دوستان اميرالمؤمنين سهوي شده باشد، نسبت به آن‏ها بي‏ادبي كرده‏باشم، اميد عفو از همه دارم و اگر خطايي شده باشد، عمداً نكرده‏ام بلكه سهو شده، اشتباه بوده، اميد عفو دارم. و عرض كردم اميد عفو دارم و اگر عفو كنند ـ و ان‏شاءالله مي‏كنند ـ من هم به اين‏واسطه ايشان را حلال مي‏كنم. آخر من هم به اين خدمتهايي كه به دين كرده‏ام يك‏پاره حقي دارم، من هم شما را حلال كردم، از همه عفو كردم. چرا كه روز قيامت با اولياي اميرالمؤمنين نمي‏توان ايستاد، مخاصمه كرد. با دوست اميرالمؤمنين نمي‏شود مخاصمه كرد. جميع شيعيان كه مرا بر ايشان حقي است، همه را حلال كردم. اگر هزار فحش به من داده‏اند، اگر هزار غيبت مرا كرده‏اند، هزار تهمت به من زده‏اند، هزار اذيّت مرا كرده‏اند، جميعاً حلالشان باشد. اين‏را عرض كرده‏ام، من كم نمازي است ـ مگر يادم نباشد ـ كم نمازي است كه پيش از آنكه اللّه‏اكبر بگويم، جميع شيعيان علي را حلال نكنم، همه را بري‏ءالذمّه مي‏كنم و حلال مي‏كنم، آن‏وقت مي‏گويم اللّه‏اكبر. اگر من در خود كبريايي قرار بدهم و بر كسي كبريايي در خود ببينم، چگونه اللّه‏اكبر گفته‏ام؟ نبايد كبريايي در خود قرار بدهم، من بايد خاضع باشم، خاشع باشم، تا وقتي كه مي‏گويم اللّه‏اكبر راست باشد. پس پيش از تكبيرة الاحرام همه را عفو مي‏كنم، آن‏وقت مي‏گويم اللّه‏اكبر. اين است دين من، ديگر آنچه مي‏گويند كه فلاني خود را ركن رابع مي‏داند و خود را مفترض‏الطاعة مي‏داند، دخلي به من ندارد. مي‏گويند من گفته‏ام هركس تقليد من نكند، دين ندارد. هركس پيش من نيايد دين ندارد، جميعش واللّه افتراست،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۴ *»

جميعش باللّه افتراست، خدا مي‏داند من از آن بيزارم. نه خيال كرده‏ام اينها را، نه گفته‏ام، نه نوشته‏ام. و همچنين جميع علمايي كه هستند و بوده‏اند، چه زنده ايشان چه مرده ايشان، جميع علماي شيعه عدول ايشان، همه جايزالتقليدند، همه برادران ديني منند، اخذ از ايشان اخذ از ائمّه طاهرين است، ردّ بر ايشان ردّ بر ائمّه است:. ديگر اگر اين توقّع را دارد كه بگويد من مي‏زنم به كلّه تو و تو هيچ مگو، و اگر گفتي قدح علما كرده‏اي و كافر شده‏اي، اين توقّع بيجاست. اين را توقّع نكنند كه بزنند توي كلّه من و من نفس نكشم، هرچه مي‏خواهند در حق من بگويند و توقّع داشته باشند كه من نگويم همچو چيزي گفته‏اند. هر اذيّتي مي‏خواهند به من بكنند و من نگويم اذيّت تو به من جايز نيست و بگويم اذيّت من حلال است، اين توقّع بيجاست، اين نامربوط است. علانيه و فاش مي‏گويم در اين ايران هركس مرا كافر مي‏داند عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. پس از اين قرار تو مرا كافر بداني و من بگويم تو راست مي‏گويي و حق به جانب تو است، پس من خودم را كافر مي‏دانم نعوذباللّه. مي‏فرمايد  من كفّر مؤمناً فقد كفر احدهما هركس كسي را كافر بداند، يكي از آن‏دو حكماً كافرند. اگر اين مؤمن است آن ديگري كافر است، اگر آن مؤمن است آن ديگري كافر. غرض يكيش مي‏بايد كافر باشد، دونفري كه يكي يكي را كافر بداند، يكيشان كافرند. حالا كسي مرا تكفير بكند توقّع از من نداشته باشد من او را مسلمان بدانم و كافر ندانم. علانيه مي‏گويم، بيزارم از آن علمايي كه مرا كافر بدانند. حاضر به غايب برساند، آنهايي كه مرا كافر بدانند، ـ حاضر به غايب برساند ـ آنهايي كه مرا كافر مي‏دانند همه‏شان را كافر مي‏دانم. لكن علماي ربّاني و حكماي صمداني، عدول، ثقات، آنها علمايند و مؤمن، غيبتشان حرام است، دين خدا را از ايشان گرفتن لازم. ايشانند خلفاي خدا و رسول در زمين و جميع دين به واسطه علما به ما رسيده و اگر ايشان نبودند كسي ديني نداشت. غيبتشان حرام است، تهمت بر ايشان حرام، تبرّي از ايشان تبرّي از خدا و رسول

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۵ *»

خداست، ردّ بر علماي شيعه ردّ بر خدا و رسول است و در حدّ شرك به خداست. حالا ديگر دست از جان من برداريد. اما ديگر توقّع اين را از من نداشته باشند كه بگويند ما تو را كافر مي‏دانيم و تو نفس مكش كه بي‏ادبي مي‏شود، بي‏ادبي بشود.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۶ *»

«موعظه بيست‌ونهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

چون سابقاً بنا را بر اين گذارديم كه كلمه كلمه اين آيه شريفه را شرح كنيم، بعد كلمات را به هم پيوسته كنيم، بعد آنچه نتيجه مي‏دهد آن را عرض كنيم. سخن در كلمه عبادت بود كه مي‏فرمايد الاّ ليعبدون. سخن در معني عبادت و معرفت عابد و معرفت معبود بود. از معرفت معبود به قدري كه در اين اوقات مي‏شد بگويي و وقت كفايت مي‏كرد عرض كردم.

و امّا عبادت كه به معني بندگي است، از براي عبادت سه‏مرتبه است، نظر به اينكه از براي عابدان سه‏مرتبه است. عابدان و عبادت كنندگان در جميع عالمها بايستي عبادت كنند خدا را، همه‏جا بنده بودند. در جميع عالمها بنده بنده است و در همه‏جا بايد عبادت كند. نهايت در هر عالمي به‏طور آن عالم بايستي عبادت كند. اين هم يك‏دقيقه‏اي است، ملتفت باشيد خيال مي‏كنند بعضي كه اين دنيا دار عمل است و آخرت دار جزا. يعني در آخرت عمل نيست و در اين دنيا جزا نيست. اينجا بايد عمل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۷ *»

كنند، در آخرت پاداش عمل را بيابند. همچو خيال مي‏كنند و امر چنين نيست. بلكه خانه‏هايي كه خدا آفريده، عالمهايي كه خدا آفريده، كلّيات آنها سه‏خانه است: يكي خانه دنياست و يكي خانه آخرت است و يكي مابين دنيا و آخرت كه خانه برزخ است. مردم در اين دنيا هستند و برزخ مي‏روند و آخرت مي‏روند و در هر سه‏خانه بنده بنده است و بايد در هر خانه‏اي بندگي خدا را بكند. نهايت بندگي و خدمت هريك از اين خانه‏ها به‏طور آن خانه و مناسب آن خانه بايد باشد. در دنيا مناسب دنيا خدماتي به او گفته‏اند و بايد آن خدمات را به انجام برساند، در برزخ مناسب برزخ خدماتي دارد و عباداتي گفته‏اند كه بايد به آن‏طور عبادت كند خدا را. و در آخرت و جنّت عباداتي مناسب آخرت قرار داده‏اند به‏طور آنجا و بايست آن عبادات را بجاآورد در آخرت. در آخرت مردم فارغ و خالي از تكليف نيستند، محال است كه بنده در عالمي از عوالم خالي از تكليف باشد، از عبادت خالي باشد، از امر و نهي خالي باشد. حالا حالي تو مي‏كنم كه تو خود بداني كه امر چنين است. آيا در اين دار دنيا اگر كسي ذكر كند، عبادت هست يا نيست؟ البتّه عبادت است، همچنين خدا از اهل جنّت هم خبر داده كه ذكر مي‏كنند آخر دعويهم ان الحمدللّه ربّ‏العالمين آيا اگر در اين دنيا كسي دعا بخواند عبادت هست يا نيست؟ عبادت است. و خدا خبر داده در جنّت دعا مي‏كنند دعويهم فيها سبحانك اللهمّ پس چه‏طور در جنّت عبادت نيست؟ همچنين در دنيا زيارت پيغمبر و ائمّه هدي:رفتن، داخل عبادات و اعظم عبادات هست يا نيست؟ هست و در جنّت مي‏روند به زيارت پيغمبر، به زيارت اميرالمؤمنين، به زيارت ائمّه طاهرين:پس اعظم عبادات است. در دنيا نظر به امام و نظر به عالم عبادت است، يك‏ساعت در مجلس عالم نشستن ثواب دوازده‏هزارختم‏قرآن دارد. حديث اين‏طور است ولكن يكپاره مقدّسين مي‏نشينند و سرشان را توي قرآن مي‏كنند و گوش نمي‏دهند. خيالشان مي‏رسد آن عبادت است. نه واللّه، آن عبادت نيست. طلب

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۸ *»

معرفت عبادت است، در مجلس عالم نشستن و گوش به سخن عالم‏دادن ثواب دوازده‏هزار ختم‏قرآن دارد. تو هرچه عمر بكني، دوازده‏هزار ختم‏قرآن نمي‏تواني بخواني. حالا بر فرضي هم كه بخواني، در مجلس عالم يك‏ساعت بنشيني، ثواب دوازده‏هزار ختمِ‏قرآنِ صحيح به تو مي‏دهند كه خوانده باشي و اگر خودت خوانده باشي البتّه صحيح نخوانده‏اي و اگر فرضاً صحيح هم خواندي، نفهميده‏اي چه خوانده‏اي. و نشستن يك‏ساعت در مجلس علما و گوش دادن به سخن علما ثواب دوازده‏هزار ختم‏قرآن صحيح كه خوانده باشي و فهميده باشي به تو مي‏دهند. پس گوش دادن بهتر است از اينكه قرآن بخوانند و زادالمعاد بخوانند.

باري، پس زيارت پيغمبر كردن و نظر كردن به جمال پيغمبر۹ اعظم عبادات است و در مجلس پيغمبر و ائمّه رفتن و نشستن، اعظم عبادات است. پس وقتي هم كه در جنّتند در مجلس پيغمبر و ائمّه مي‏نشينند و گوش به سخنهاي حيات‏بخش ايشان مي‏دهند؛ اين مي‏شود اعظم عبادات. پس معلوم شد كه در جنّت عبادت هست. در اين دار دنيا زيارت برادران مؤمن از عبادات بزرگ است و اين را تو مپندار عبادت كوچكي است بلكه عبادت بزرگي است. امام‏موساي‏كاظم مي‏فرمايد هركس نتواند به زيارت ما بيايد، خرجي نداشته باشد، راه مغشوش باشد، رفيق درستي نداشته باشد، غرض نتواند به زيارت ما بيايد، مي‏فرمايد زيارت كند يكي از برادران صالح خود را در نامه عمل او ثواب زيارت ما نوشته مي‏شود. اين زيارت برادران ثواب بسيار دارد. پس برود بخصوصه از خانه خود، وضو بگيرد، تطهير بكند، خود را معطّر بكند و ديدن يكي از برادران للّه و في‏اللّه برود، محض صله آل‏محمّد:، عبادتي است مثل ثواب زيارت كربلا و ثواب زيارت كربلا را و ائمّه را به او مي‏دهند. ثواب زيارت كربلا را آيا مي‏داني چيست؟ مي‏فرمايد من زارالحسين بكربلا كان كمن زاراللّه في عرشه پس هركس زيارت كند برادران را، برود به ديدن ايشان للّه و في‏اللّه نه از راه مكر، نه از راه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳۹ *»

حيله، نه براي حاجات دنيايي خود، بلكه محض صله آل‏محمّد:محض ملاقات نور محمّد و آل‏محمّد سلام‏الله‏عليهم ثواب زيارت خدا در نامه عمل او نوشته مي‏شود. كسي كه به زيارت برادران مؤمن خود برود، خدا به او خطاب مي‏كند كه ايّاي زرت و ثوابك علي اي بنده من، تو مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است. پس زيارت برادران، اين ثواب را دارد در دنيا.

همچنين در بهشت هم همه اخواناً علي سرر متقابلين در آنجا هم همه برادران ايماني به زيارت يكديگر مي‏روند در مباركباد يكديگر، للّه و في‏اللّه مي‏روند، بدون غرض مي‏روند زيارت يكديگر، و ديدن هم مي‏كنند تا به ذكر فضايل آل‏محمّد:مشغول شوند. هي فضايل آل‏محمّد:را ذكر كنند و هي حظ كنند و لذّت ببرند. چطور شد اينجا عبادت است، آنجا عبادت نيست؟ همچنين غذاخوردن در اين دنيا للّه و في‏اللّه عبادت است. غذا را كه للّه مي‏خوري، ثواب در نامه عمل تو مي‏نويسند. آيا در بهشت گمانت اين است كه اكل و شرب مؤمن للّه و في‏اللّه نيست؟ آيا در بهشت لغيراللّه اكل و شرب پيدا مي‏شود؟ حاشا. پس همان اكل و شرب عبادت است. براي خدا مجامعت مي‏كنند در اين دنيا للّه و في‏اللّه، عبادت است. همچنين در آنجا هم كه مجامعت للّه و في‏اللّه مي‏كنند عبادت است. پس در بهشت عبادت هست. هكذا جميع حركات اهل جنّت عبادت است. در بهشت هيچ كاري  را لغيراللّه نمي‏كنند. گذشتيم از همه اينها، آيا دوستي علي‏بن‏ابي‏طالب عبادت هست يا عبادت نيست؟ عبادت است حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة و بغضه سيّئة لاتنفع معها حسنة سنّي‏ها روايت كرده‏اند حديثي را كه خدا فرموده آليت علي نفسي ان‏اُدْخِلَ الجنّة من اطاع عليّاً و ان عصاني و ان‏اُدْخِلَ النار من ابغض عليّاً و ان اطاعني قسَم به ذات مقدس خود ياد كرده‏ام هركس اطاعت كند علي را، او را به بهشت ببرم اگرچه عاصي من باشد. هركس عاصي علي باشد، او را به جهنّم ببرم اگرچه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۰ *»

مطيع من باشد. همچنين حبّ علي حسنه‏اي است كه هيچ گناهي به آن ضرر نمي‏رساند. خوب بگو ببينم مردم در بهشت دوستي علي را دارند يا دوستيشان آنجا تمام مي‏شود؟ و آنجا دار عمل نيست، دار جزا بايد باشد؟ واللّه مؤمنين در بهشت زياد مي‏كنند دوستي علي را، آناً فآناً معرفتشان به علي زياد مي‏شود، آناً فآناً محبّتشان به علي زياد مي‏شود. پس در جنّت چگونه عبادت نيست؟! عبادت هست. از اين گذشته عالِم علمش عبادت است، نوم عالم بهتر از بيداري جاهل است، نفَس عالم تسبيح است و تهليل است. پيغمبر مي‏فرمايد فضل عالم بر آن مقدّسان عابد، مانند فضل من است كه خاتم پيغمبرانم بر ادناي خلق. من كه افضل خلق هستم، بر ادناي خلق چه‏قدر افضلم؟ همان‏قدر عالم فضيلت بر عابد دارد. پس معلوم شد علم افضل عبادات است. تو خيالت مي‏رسد در بهشت علم تو زياد نمي‏شود و نور تو زياد نمي‏شود، و مردم معرفت محمّد وآل‏محمّد را زياد نمي‏كنند۹ ؟ پس اين عبادت است. بدان‏كه اين حرف نادانان است كه در آخرت عمل نيست، عمل هست نهايت عمل آخرت بر حسب آن چيزي است كه صلاحشان است، بر حسب همان عالم است.

خلاصه، حركت نمي‏كنند اهل جنّت و تكلّم نمي‏كنند مگر اينكه اعمالشان للّه است و چون للّه است بندگي است. پس در آنجا هم عبادت و بندگي هست. هرگز بنده از بندگي خالص و فارغ نمي‏شود كه ديگر بنده نباشد. بلي، مگر آزاد شود و مخلوق هرگز از مخلوقيّت و بندگي خدا آزاد نمي‏شود، ابداً؛ اين محال است. پس هميشه ما بايد در عبادت باشيم، نه به خيالت برسد كه ديگر در آن عالم كه رفتي، ديگر عبادتي نبايد بكني. نهايت چون در اين دنيا نفس امّاره و شيطان ملعون قرين ما هستند و اين جماديّت و نباتيّت و حيوانيّت پابند ما شده‏اند و اين شياطين و وساوسي كه دارند پيش ما هستند و ما را منع از عبادت مي‏كنند، عبادت در اين دنيا براي ما شاقّ است و اسمش تكليف شده است. چون عبادات بر نفس امّاره گران است و به مشقّت آنها را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۱ *»

بعمل مي‏آورد، اسم آنها را تكليف گذارده‏اند. لكن در بهشت مردم اعمال طاعت مي‏كنند از روي شوق و ذوق مثل اينكه ملائكه سالها ركوع مي‏كنند با نهايت شوق و ذوق و به هيچ‏وجه تكليفي و مشقّتي براشان نيست بلكه از روي شوق و ذوق، بلكه به تسبيح و تهليل، ملائكه قوّت مي‏گيرند. هر يك‏كلمه سبحان‏اللّه كه مي‏گويند غذاي ايشان مي‏شود، طعام و شراب ايشان مي‏شود مثل اينكه مردم از غذاي خوردني قوّت مي‏گيرند، ملائكه از تسبيح و تهليل قوّت مي‏گيرند. مؤمن هم در همين دنيا مثل ملائكه از عبادات قوّت مي‏گيرد، عبادتش كه كم مي‏شود ضعيف مي‏شود و هرچه بيشتر عبادت مي‏كند نشيط مي‏شود، شعورش كاملتر مي‏شود، حظّ مي‏كند. يك هم‏صحبت را كه مي‏بيند نشاط پيدا مي‏كند، زرنگ مي‏شود. همين‏كه با يك نامناسب مي‏نشيند، يك‏خورده كه مي‏نشيند دلش خفه مي‏شود، حوصله‏اش تنگ مي‏شود، ضعيف مي‏شود، بسا آنكه سرش درد مي‏آيد، بسا آنكه عليل مي‏شود، ناخوش مي‏شود. اينها همه به‏جهت اين است كه مؤمنان به صفت ملائكه موصوفند.

باري، اينها معترضه شد. اصل مسأله اين بود كه چون براي عابدان سه‏مرتبه است: مرتبه دنيايي و مرتبه برزخي و مرتبه آخرتي، همچنين خداوند عالم اعمال را هم در سه‏مرتبه قرار داده: اعمالي است دنيايي و اعمالي است برزخي و اعمالي است اخروي. آنچه مردم در مزرعه دنيا مي‏كارند و در زمين دنيا مي‏كارند، اين زراعت در همين دنيا بعمل مي‏آيد، در همين‏جا درو مي‏شود و ثمره آن را در همين‏جا خواهند چيد. و آنچه در برزخ مي‏كارند، درو آن در برزخ خواهد شد. مگو بعد از آني كه مُرديم، ثمر آن را در برزخ خواهيم چيد. همين الآن رتبه برزخي و مقام برزخي، الآن در بدن تو هست و با آن اعمال برزخي مي‏كني. همين حالا حسنات و سيّئات مي‏كني، همين حالا زرعي است كه در برزخ مي‏كني. همچنين مردم هر زرعي كه تخم آن را در آخرت مي‏كنند، محصول آن را در آخرت مي‏چينند. انتظار مكش كه بروي در آخرت و آنجا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۲ *»

زرع كني و درو كني، الآن رتبه اخروي در تو هست و الآن در رتبه اخروي داري زرع مي‏كني و اگر خواسته باشي به تو مي‏شناسانم آن را تا بداني.

بدان كه از براي تو جاني است و از براي تو تني است و در مابين اين‏دو، برزخي است كه فكر و خيال تو باشد. جان تو بالاتر از فكر و خيال تو است. نمي‏بيني زنده هستي و فكر مي‏كني، و زنده هستي و خيال مي‏كني. هر وقت رأي جان تو قرار بگيرد فكر مي‏كند، هر وقت رأي جان تو قرار بگيرد خيال مي‏كند. پس خيال و فكر غير از جان است و عمل جان است مثل اينكه بدن تو بدني است با فكر و خيال كار مي‏كند. همچنين جان تو هم جاني است كه با فكر و خيال كار مي‏كند. پس تو را بدني است و با عناصر ظاهر آفريده شده است و جان تو از آخرت و عالم غيب آفريده شده است و اما فكر و خيال تو از عالم برزخ است و اين فكر و خيال، ميان دنيا و آخرت است. پس هر عملي كه تو با بدن ظاهر خودت بكني و در آن فكري و خيالي پخته نكرده‏اي و محبّت آن در دل تو قرار نگرفته و فكر و خيالي براي آن نكرده‏اي، ولكن از بدن تو آن عمل سرمي‏زند بي‏سابقه، بي‏فكر، اين‏گونه عمل زراعتي است در دار دنيا شده و حصاد اين و درو اين بايد در همين‏جا باشد، جاي ديگر جاي درو اين عمل نيست. پس اگر اين‏گونه عملِ معصيت كردي، بايستي در اين دار دنيا انتقام او بر تو وارد آيد. عذابي كه براي اين عصيان مقرّر است به تو در همين دار دنيا بايد برسد. هر عملي كه با بدن خود مي‏كني، جزاي آن را در همين دار دنيا بايد بيابي. ديگر اگر آن عمل طاعت است، به ثوابهايي كه خدا در دنيا مقرّر فرموده مي‏رسي و همين است جنّت تو در دنيا و اگر معصيت است به عذابهايي كه در اين دنياست و از اين دنياست تو را معذّب مي‏كنند و همين است جهنّم تو در دنيا، و آنچه به خيال و فكر خود مي‏كني آن زراعتي است كه الآن در ملك برزخ مي‏كني. اگر طاعت است تو را مي‏برند در جنّتي كه در جانب مغرب است در برزخ و آنچه كرده‏اي جزاي آن‏را در آنجا بايد بيابي. نعمتهاي اين دنيا كفايت ثواب آن عمل را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۳ *»

نمي‏كند و اگر عصيان باشد بايد در برزخ در جهنّم برزخ تو را عذاب كنند. بايد در برهوت در حضرموت در عين‏شمس در آنجاها و در آتشي كه در جانب مشرق است در عالم برزخ در عين‏الشمس بايد تو را عذاب كنند و عذابهاي دنيا كفايت آن معصيت را نمي‏كند. اگر همه دنيا را پر از آتش كنند، براي جزاي يك معصيتي كه تو به فكر و خيال خود كرده‏باشي، جميع آتشهاي اين دنيا كفايت آن گناه را نمي‏كند بجز عذاب برهوت، بجز عذاب عين‏شمس، بجز عذاب عيون‏كباريت و چاه‏هاي پر از آتش كه در برزخ است. و اما اگر گناه را به دل كرده‏اي و محبّت گناه را داشته‏اي، درست دل بدهيد ببينيد چه عرض مي‏كنم. اينها را بازي خيال مكنيد و اگر نفهميد بسا آنكه هلاكت ابدي را براي خود درست كرده‏ايد. غرض اگر گناه را با دل و جان كرده‏اي، و علامت او اين است كه محبّت آن عصيان در دل تو جاكرده و هر آن‏كس كه به تو بگويد اين‏كار را مكن با او عداوت مي‏كني، او را دشمن خود مي‏انگاري، هركس مي‏خواهد اخلال در آن معصيت بكند تو او را دشمن خود مي‏داني، در صدد اهلاك او و در صدد تضييع او برمي‏آيي و هركس تو را تحريص و ترغيب بر آن معصيت كند و او را براي تو زينت دهد و آن گناه را مدح كند، و هركس كمك كند تو را بر آن گناه كه آن گناه كرده شود، تو او را دوست مي‏داري و از او حظّ مي‏كني، اين‏گونه اعمال زرعي است كه در زمين آخرت شده و اگر تمام دنيا را پركنند از آتش و تمام برزخ را پركنند و اين شخص را در جميع آتش دنيا و برزخ بسوزانند كفايت نمي‏كند از آن گناهي كه با قلب خود كرده. كفايت نمي‏كند براي آن بجز آن آتش خلاصي كه در آخرت مهيّا كرده كه نه اوّل دارد نه آخر و براي آن تخفيف نيست. بايد در آن آتش معذّب شود تااينكه از آلودگي آن معاصي دل او پاك شود. اين سخنها را بازيچه مگيريد، مابين اين دنيا و مابين آنچه مي‏گويم اگر بخواهي مشاهده كني همين‏قدر است كه ديگر نفَست نيايد و از اين دنيا بروي. اگر نفَست كه رفت ديگر نيامد و آن عالم را ديدي، آن‏وقت تصديق مرا مي‏كني مي‏گويي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۴ *»

فلاني راست گفت، ما تصديق او نكرديم. پس عرض‏مي‏كنم كه خدا مالك دنيا و برزخ و آخرت هرسه هست و پادشاه اين سه‏خانه است و جميع آنچه در اين سه‏خانه است همه اسباب الهي است، همه در قبضه قدرت اوست. هرسه ملك خداست و همه عالم اسباب خداست و خداوند صاحب ميزان عدل، گناهان تو را ملاحظه مي‏كند. اگر گناه تو از گناهان دنياوي است اسباب اسباب او عذاب عذاب او تو را در همين دنيا عذاب مي‏كند. جميع عذابهاي دنيا، همه اسبابِ عذاب اوست. يك‏خار به‏پاي كسي نمي‏رود مگر به عصياني كه كرده، همّ و غمّي به كسي نمي‏رسد مگر به عصياني كه كرده. لامحاله گناهاني كه با مراتب دنيايي خود و با بدن خود آن گناه را كرده‏اي، عذاب آن در همين دنيا بايد به تو برسد. معني گناه با بدن را زياد واضح كنم. معني گناه با بدن آن است كه محبّت اين گناه را نداري، فكر و خيالي براي آن پخته نكرده‏اي. اتّفاقاً در مجلسي نشسته‏اي يكي غيبتي مي‏كند، تو هم به‏غفلت غيبتي مي‏كني. يكي تهمتي در اينجا به كسي زد، به غفلت تو هم تصديق از او كردي. اين معصيتي است كه با بدن خود كرده‏اي، به غفلتي، به شهوتي، به خطايي كه از تو سرزده. خيالي نداشتي كه بكني، يا محبّت آن گناه را نداشتي، همچنين چيزهايي كه در دار دنيا واقع مي‏شود. اين‏گونه معاصي را معاصي دنيايي مي‏گويند، براي اين‏گونه معاصي خداوند بنده خود را در همين دار دنيا معذّب مي‏كند به عذابهاي همين دنيا و همين طبقه اوّل جهنّم است. خيال مكنيد جهنم گودال بسياربزرگي است و پلّه‏ها دارد، هر پلّه‏اي يك‏طبقه از آن است. خير، قيامت اوضاع ديگري است همين‏طورها كه مي‏بينيد در اين دنيا عذابهايي كه هست همه عذابهاي جهنّم است. مي‏فرمايد الحُمّي من فوح جهنّم تب مي‏كني از رايحه جهنّم است به تو خورده‏اي رسيده، مي‏سوزي. جميع عذابهاي اين دنيا رايحه جهنّم است. ميفرمايد هيچ مرغي تير نمي‏خورد مگر به غفلت از ذكر خدا. معصيتي كه در اين دار دنيا مي‏كني، عذابش را همين‏جا به تو مي‏كنند مااصابك من مصيبة

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۵ *»

فبماكسبت ايديكم پس اينها هم كه در اين دنياست عذاب خداست و جهنّم است. فرّاشهاي خدا مي‏ايستند داغيها را در آتش مي‏گذارند و بر پهلوي تو مي‏گذارند، رحم بر تو نمي‏كنند. هرچه جزع مي‏كني نمي‏شنوند، چوبها مي‏كشند، تازيانه‏ها مي‏كشند بر پهلوي تو و كلّه تو، بدون مبالات مي‏زنند؛ اينها غضب خدا است. نگاه كن در سر گردنه اين چلّه زمستان، اين دزدها توي ابر و برف و سرما مي‏ايستند تااينكه تو بيايي چماقها بكشند به تو بزنند، مال تو را بگيرند، تو را برهنه كنند و در آن  سرما رها كنند. خيال تو مي‏رسد اينها بالاتّفاق شده؟ حاشا! بدان كه جميع اينها از معاصي است كه در اين دنيا كرده‏اي و اين عقوبت آن است. اينها را خدا فرستاده. چه مي‏شود خداوند، دزد را هم عذاب كند كه تو چرا سبب اين كار شدي و نگذاردي ديگري سبب اين كار بشود؟ آيا نخوانده‏اي در قرآن و كذلك نولّي بعض الظالمين بعضاً بماكانوا يكسبون خدا كه بخواهد عذاب بكند همين‏طور عذاب مي‏كند. خدا كه دست خودش بالا نمي‏رود شمشير بكشد، گردن بنده خود را بزند. خلق را بعضي را با بعضي به هم مي‏اندازد. آيا نشنيده‏ايد كه بعد از آني كه بني‏اسراييل طغيان كردند، خدا اعدا عدوّ خود را كه بُخْت‏نَصَّر بود بر ايشان مسلّط كرد و بني‏اسراييل را قتل كرد، رفت تا بيت‏المقدس و آن‏همه مصيبتها و خواريها را بر سر آن‏ها آورد؟ و بخت‏نصّر اعدا عدوّ خدا بود لكن براي اين‏كار و انتقام از بني‏اسراييل او را سبب مي‏كند، بعد او را به عذاب خود معذّب مي‏كند. مقصود اين بود كه آنچه در اين دنياست، اسباب خداست. اين شكنجه‏ها، اين چوبها، اين داغيها، اين كُندها، همه عذاب خداست و خدا به اندازه گناه تو، تو را در دنيا به همين‏ها معذّب مي‏كند. اگر گناه ديگري نداري همين‏كه مردي چشم تو باز مي‏شود، برزخ را مي‏بيني، نعمتهاي خدا را مشاهده مي‏كني، گناهان تو پاك مي‏شود، به جزاي آنها رسيده‏اي ديگر هيچ گناه براي تو نيست وارد بهشت مي‏شوي در كمال راحت. و هرگاه طاعات دنيايي مي‏كني، نمازي مي‏كني بر حسب عادت، روزه‏اي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۶ *»

مي‏گيري بر حسب عادت، وفايي داري بر حسب عادت، راست مي‏گويي بر حسب عادت، بخششها مي‏كني بر حسب عادت، در پيش خدا اينها ضايع نمي‏شود. در همين دنيا ثواب تو را به تو مي‏دهند. ثواب چه چيز است؟ توي بهشت چه چيز به تو مي‏دهند؟ توي بهشت به تو حوري مي‏دهند، همين زن تو حوريه‏اي است كه در اين دنيا به تو داده‏اند. در بهشت قصر به تو مي‏دهند، در اينجا هم بالاخانه عالي به تو مي‏دهند نهايت اينجا از گل و خشت است، ديگر بسا آنكه آئينه‏كاريش هم كرده باشي. نوكر مي‏دهد، اسب مي‏دهد، خانه مي‏دهد، باغ مي‏دهد، جميعش نعمت خداست و ثواب خداست كه به تو داده، لكن ثوابهايي است كه براي اين‏گونه اعمال مقدّر كرده است. پس جزاي اعمال بدني، عذابهايي است كه در اين دار دنياست. و اگر اعمال برزخي كردي، همين حالا داري مي‏كني. خيال و فكر تو از عرصه عالم برزخ است، آن فكرها و خيالهايي كه مي‏كني اعمال برزخي است. اگر اين‏گونه گناه كردي، عذابهاي اين دنيا كفايت نمي‏كند براي اين. شاهدش اينكه اگر كلّ اين دنيا را پر از آتش كنند، باز آن خيال را از سر تو نمي‏توانند دركنند. چه بسياركسان كه اين سلاطين و اين ظالمين كه هستند مبتلا مي‏كنند آنها را به اشدّ بلاها، به عذابها، به شكنجه‏ها، به داغيها، به زندانها و اضمار خاطر اين و وسوسه خاطرش اين است كه اگر خلاص شدم جگرت را درمي‏آورم، اگر حاكم شدم چنان اين ولايت را قتل كنم كه يك‏نفر را باقي نگذارم. توي دلش اين‏گونه معاصي است اينها را شكنجه‏هاي اين دنيا پاك نمي‏كند، بدنش را سوراخ سوراخ كنند چه دخلي به خيال او دارد. پس اين عذابي بايد بشود كه خيال او مؤدّب بشود، عذاب او بايد عذابي باشد كه فكر او مؤدّب بشود والاّ اين عذابهاي دنيا و اين شكنجه‏هاي دنيا به هيچ‏وجه من‏الوجوه به خيال او تأثير نمي‏كند و دلش آرام است و اگر تقدير خدا شد و از اين بليّه نجات يافت، مي‏بيني از خدا برگشته مثل مارِ سركوفته چنان حقدي در سينه دارد كه اگر بر ملكي مسلّط شود جميع آنها را قتل مي‏كند. اگر اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۷ *»

عذابها او را پاك مي‏كرد، چطور شد كه پاك نشده است؟ معلوم است عذابهاي دنيا، خيالهاي مردم را اصلاح نمي‏كند. بايد اين‏را خدا در برهوت به آن عذابهاي برهوت عذاب كند. در عين‏شمس عذاب كند، آن آتشهاي برزخ، خودِ خيالش را مي‏برد مي‏سوزاند، خودِ فكرش را از سرش مي‏برد مي‏سوزاند و از مغز خيالش بيرون مي‏آورد آن خيالهاي باطل را، از مغز فكرش آن فكرهاي باطل را بيرون مي‏آورد.

مثَل اين‏را اگر بخواهي نظر كن در اين دار دنيا آئينه‏اي گَرد گرفته باشد كفايت مي‏كند دستمالي بر روي او بزني و اگر چاقوي فرنگي زنگ گرفته باشد، به ساييدن شديد با سنگ يا با سوهان كه بر او بسايي پاك مي‏شود. ولكن طلايي كه با نقره يا سرب يا مس ممزوج شده باشد معالجه ندارد، بايد به كوره خلاص برود. هرچه دستمال بزني پاك نمي‏شود، هرچه سوهان بزني پاك نمي‏شود، ريز ريز او به مغز ريز ريز اين هست. باز نقره است و باز مس است و طلا خالص نمي‏شود مگر او را در آتش خلاص بگذارند، يك شبانه‏روز دو شبانه‏روز به قدر استعداد او، او را در آتش كنند تااينكه در مغز او نقره بسوزد و مس او بسوزد، طلاي خالص بماند. اين است حالت فكر و خيالِ معصيت، به جز آتش برزخ به‏چيزي ديگر پاك نمي‏شود كه بايد به آن آتش، خود خيال را بسوزانند كه اگر لاش چيزي هست بيرون آورند. به آتشها و سوزشهاي اين دنيا معالجه نمي‏شود ابداً. ابداً نخواهد شد. چه بسيار مريضي كه شش‏ماه بلكه بيشتر مريض است و خوابيده و ناخوشي‏ها كشيده، باز برخاسته همان شقيّي كه بوده هست بلكه بدتر از اوّل. معلوم است كه اين عذابها كفايت گناهان خيالي و برزخي او را نكرد.

و همچنين حكايت آن اعمال كه در قلب تو است و بر حسب محبّت خود آن گناهان را مي‏كني اگر ديدي نعوذباللّه دوست مي‏داري معاصي را و ديدي دوست مي‏داري امركنندگان به معصيت را، ديدي دشمن مي‏داري نهي‏كنندگان از معصيت را، اين گناه، گناه آخرتي است. تو غافلي از اينكه اين چه گناه بزرگي است! مي‏بيني تو را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۸ *»

نهي از معصيت مي‏كنند و تو بدت مي‏آيد، و دوست مي‏داري امركنندگان به معصيت را. جميع شياطين دنيا و آخرت تو را امر مي‏كنند به معصيت، تو چرا دوست مي‏داري آنها را؟ پس تو دشمنان خدا را دوست مي‏داري، پس تو ولي شيطاني. همچنين دشمن مي‏داري هركس تو را نهي از معصيت كرده، و خدا و رسول تو را نهي از معصيت كرده‏اند. نگاه كن به اعمال، اعمال شاهد است. دستي رشوه مي‏دهي كه عصيان بكني، مي‏روند پول مي‏دهند به داروغه پول‏دستي مي‏دهد كه كم بفروشد. اگر به او بگويند كم مفروش بدش مي‏آيد. ديگر چرا پول‏دستي مي‏دهي كه معصيت بكني؟ پس بدان مردم اين‏طور معصيتها دارند هركس به ايشان بگويد مكن، اين با او عداوت مي‏كند، در صدد اتلاف او برمي‏آيد، سعايت براي او مي‏كند، او را ضايع مي‏كند، سعي مي‏كند ضرري به او برساند كه چرا تو مانع شدي، نگذاردي من معصيت كنم؟ و هرگاه كه امر مي‏كني او را به معصيت و كمك او مي‏كني، رفيق تو مي‏شود، بشاش مي‏شود، خندان مي‏شود، يكتا مهمانيت هم مي‏كند، بلكه دستت را هم مي‏بوسد، پات را هم مي‏بوسد، تعارفت مي‏كند، رشوه مي‏دهد، پول دستي مي‏دهد كه بارك‏اللّه! تو خوب راه جهنّم را واكردي براي من. اين سنگ را از دم راه جهنّم برداشتي كه من بروم به جهنّم. خيال مكن كه همچو چيزي نمي‏شود، خيلي از مردم همين‏طورند. پس ببين آن عصياني كه به واسطه حبّ قلبي است، آن عصياني كه محبّت به آن داري، اگر جميع دنيا را پر از آتش كنند، جميع برزخ را پر از آتش كنند و همه را بر جان تو بيفروزند، آن معصيت از مغز جان تو بيرون نمي‏آيد، آن حبّ را بيرون نمي‏آورد. نديده‏ايد شما در همين ولايات بسيار اتّفاق افتاده، چون پيشترها سنّي بوده‏اند بسيار شده مردكه را نشانده‏اند گفته‏اند به ابي‏بكر فحش بده اگرنه مي‏كشيمت، به عايشه فحش بده اگرنه مي‏كشيمت. گردن كشيده و گفته بزن، فحش نمي‏دهم. گردن مي‏زنند و مي‏كشند و باز دست برنمي‏دارد، معلوم است حبّ قلبي دخلي به اين حكايتها ندارد. همچنين است اگر عذاب دنيا را بر سر يك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴۹ *»

عاشق بريزند و او را به همه عذابهاي دنيا معذب كنند، به محضي كه معشوقش يادش مي‏آيد دلش غش مي‏كند. عذابها را به بدنش كرده‏اند چه دخلي به قلب او دارد؟ قلب او مايل است، طينت او مايل است، اينها فايده ندارد. از اين بود كه اين‏همه شكنجه‏ها و عذابها كه به دوستان آل‏محمّد: كرده‏اند و آنها از دوستي خود دست برنداشته‏اند و آنها هم گردن كشيدند كه بزن، نمي‏گذرم از ولايت محمّد وآل‏محمّد، تو هرچه مي‏خواهي بكن. اين به‏جهت اين است كه اين عذابها و اين كشتنها و اين شكنجه‏ها، اينها حبّ را از دل بيرون نمي‏كند. حالا چه بسيار كسان كه مبتلا مي‏شوند به بلاهاي عظيمه به جهت عملي كه مي‏كنند و در اثناي آن بلا دلشان غش مي‏كند براي آن عمل. معلوم است اين عذاب عذاب آن عمل نيست بلكه بايد آن قلب را ببرند در آتش آخرت و در نار آخرت بگذارند تا آن قلب را پاك كنند. كلّمانضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب آن ناري كه تطّلع علي الأفئدة آتشي كه آگاه مي‏شود و مطّلع مي‏شود بر افئده و قلوب درمي‏گيرد. آن آتش مطّلع بر قلوب مي‏شود و دل را ازهم مي‏شكافد. وقتي كه دل را ازهم شكافت، آن جان را ازهم شكافت، آن مرض را از وسط آن بيرون مي‏آورد و از اندرون دلها آن ناخوشي‏ها را بيرون مي‏كند. والاّ اين مرضها كه در اين دلها هست به هيچ وجه من‏الوجوه به اين چيزها از دل بيرون نمي‏رود.

پس بعد از آني كه مراتب عصيان را شناختي برادر من، مولاي من، سعي كن كه الآن در زمين آخرت گناهان زرع نكني كه اين گناه مي‏ماند بر تو و در برزخ معالجه نمي‏شود و حكماً در آخرت بايد معذّب شوي تا معالجه شود. انتظار چه مي‏كشي؟ حاسبوا قبل ان‏تحاسبوا همين‏جا حساب خود را بكن؛ ببين چگونه است اعمال تو، از كدام جور است؟ همين‏جا حكم كن درباره خود اگر راست مي‏گويي و از اهل تداركي همين حالا تدارك كن اگر تدارك نمي‏كني پس مواجهه مي‏كني با خداي جبّار و ياغيگري داري مي‏كني. پس انسان بايد در اين دار دنيا غنيمت بشمارد. بالجمله اين دار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۰ *»

داري است كه مي‏تواني معالجه گناهان اين دنيا را بكني و مي‏تواني معالجه گناهان برزخ را بكني و مي‏تواني معالجه گناهان آخرت را بكني. اگر راست مي‏گويي تا در اينجايي فرصت را غنيمت بشمار و تدارك كن. چه مي‏داني كه امشب افطار را در كجا مي‏كني، در برهوت و حضرموت افطار مي‏كني يا در وادي‏السلام افطار مي‏كني، يا در خانه خود افطار مي‏كني؟ خط امان براي تو كه نيامده است، تا كي انسان بايد غفلت داشته باشد؟ ثمره اين بيست‏ونه روز روزه كه گرفته‏اي كو؟ صفايي در تو پيدا نشد، ثمر نكرد، قلب تو رقيق نشد. ديگر تا كي؟ ديگر به چه چيز رقيقت كنم؟ گرسنگيت كه دادم، مبتلات هم كه كردم، رياضتت هم كه دادم. بگو ببينم آيا اين رياضت در تو توجّهي احداث كرد؟ الآن فكر كن ببين اعمال تو از كدام جور است. دنيا نهايتش پنجاه‏سال است، شصت‏سال است، هفتادسال است، صدسال است، آخرش تمام مي‏شود و مي‏گذرد، انتها دارد. اما برزخ آن هم انتها دارد، انتهاش نفخه صور است. پنجاه‏هزار سال، شصت‏هزار سال، هرچه باشد آخر مي‏گذرد و نهايت دارد. و امّا آخرت واللّه تمام نمي‏شود و تمام‏شدن ندارد. واللّه اگر صدهزار سال بگذرد هنوز آنِ اوّل است و هنوز اوّل عذاب است، هرچه بگذرد همان اوّل عذاب است و نهايت ندارد. ديگر در آنجا نه توبه بكار مي‏آيد نه گريه بكار مي‏آيد نه استغفار بكار مي‏آيد، نه جزع تو در آنجا بكار مي‏خورد. مي‏گويند تا در دنيا بودي مي‏خواستي اين كارها را بكني. پس تا كه دستت مي‏رسد كاري بكن، مبادا آنكه اعتقاد به آخرت نداري واگرنه اين‏قدر غفلت چرا؟ اگر اعتقاد داشتي اين‏قدر جرأت بر خداي آسمان و زمين نمي‏كردي. و خداي رؤف رحيم اسبابي فراهم آورده و معالجه‏اي براي اين‏كار قرار داده و آن اين است كه در اين دنيا آتشي روشن كرده، آتشي بر جان مؤمنين افروخته كه گناهان قلب را پاك كند. در همين دنيا عذابي مقرّر فرموده براي مؤمنين كه گناهان آخرتي و گناهان برزخي را پاك كند. و عذابي كه گناهان قلبي را بايد پاك كند، بايد عذابي باشد كه بر دل تأثير كند، بايد آتشي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۱ *»

باشد كه در مغز دل اثر كند و از مغز دل معصيت را بيرون آورد. و آتشي كه خداوند در اين دنيا بر دل دوستان اميرالمؤمنين افروخته كه آن گناهان قلبي ايشان را پاك كند، آن آتش مصيبت حسين است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و همين مصيبت، آتش جهنّم است. اگر مصيبت حسين۷ آتش جهنّم نيست چرا تا مي‏شنوي يك‏مصيبت جزيي را، دل تو آتش مي‏گيرد؟ اگر در جهنّم آتش است كه چه آتش از اين آتش سوزنده‏تر؟ اگر در جهنّم عذاب است چه عذاب از اين عذاب سخت‏تر؟ اگر جهنّم آتشي دارد كه مي‏سوزاند و پاك مي‏كند گناهان را و مردم را شستشو مي‏دهد، در اين مصيبت هركس پاي مژه او تر شود جميع گناهان او آمرزيده مي‏شود و شستشو مي‏دهد. پس حالا كه خدا همچو آتشي در دنيا براي عذاب ما مقرّر كرده و قرارداده كه چون در اين آتش ما را معذّب كرد ديگر ما را بعد از آن عذاب نكند، پس سزاوار است كه ما هم در اين مصيبت دلهامان بسوزد و بگدازد و جزع كنيم و گريه كنيم و ناله كنيم. در روزعاشورا آن بزرگوار تشريف آوردند در ميان ميدان به جهت اتمام حجّت، در برابر آن ظالمان صداي مبارك را بلند فرمودند. آن قوم بي‏حيا از روي عمد صدا مي‏كردند و گوش به سخن آن‏حضرت نمي‏دادند تااينكه يكي از ميان آنها گفت اي قوم صبر كنيد ببينيم اين مرد چه مي‏گويد. حضرت به صداي بلند كه همه آنها شنيدند فرمودند اَنْشُدُكم اللّه شما را به خدا مي‏خوانم آيا جدّ من محمّد مصطفي۹ نيست؟ عرض كردند اللهمّ بلي بلي خدايا. فرمودند اَنْشُدُكم اللّه شما را به خدا مي‏خوانم آيا پدر من علي صاحب حوض‏كوثر نيست كه دشمنان خود را از آن مي‏رانَد؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند اَنْشُدُكم اللّه آيا عمّ پدر من حمزه سيدالشهدا نيست؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند شما را به خدا مي‏خوانم آيا عمّ من جعفرطيّار نيست كه در بهشت با ملائكه پرواز مي‏كند؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند آيا اين عمامه رسول خدا نيست كه بر سر من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند آيا اين شمشير رسول خدا نيست كه حمايل كرده‏ام؟

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۲ *»

عرض كردند بلي. فرمودند اگر همه اينها را مي‏دانيد پس به چه سبب خون مرا حلال مي‏دانيد؟ گفتند اي حسين! آنچه را گفتي همه را مي‏دانيم و تو را مي‏شناسيم لكن چاره‏اي نيست مگر آنكه شربت ناگوار مرگ را به تو بچشانيم. در اين‏وقت از عمر مبارك و شريف او پنجاه‏وهفت سال گذشته بود، دست بر ريش مبارك خود گرفتند فرمودند شديد شد غضب خدا بر يهود وقتي عزير را پسر خدا گرفتند، شديد شد غضب خدا بر نصاري وقتي كه مسيح را پسر خدا گرفتند، شديد شد غضب خدا بر مجوس وقتي كه آتش پرستيدند، شديد شد غضب خدا بر گروهي كه پيغمبر خود را كشتند، شديد خواهد شد غضب خدا بر گروهي كه مي‏خواهند پسر پيغمبر خود را بكشند. اين سخنان در دل هيچ‏يك از آن ظالمان اثر نكرد. در اين اثنا يك شخص كافري مرتدّي نجسي از ميان آن لشگر اين هنگامه را كه ديد متنبّه شد. مي‏دانيد آن كه بود؟ آن حرّ بود و مرتد شده بود و كافر، به جهت آنكه سر راه بر فرزند پيغمبر خدا بسته بود، به جنگ سيدالشهدا آمده بود و كافر شده بود. وقتي اين هنگامه و اين اوضاع و اين داستان را ديد متنبّه شد، با خود گفت عمر تو كه به آخر رسيده، آيا در اين آخر عمري مي‏خواهي از آتش جهنمّ نجات يابي و به نعيم ابدي فايز شوي؟ اگر همچو اراده‏اي داري بسم‏اللّه، حالا وقتش است. هي بر اسب خود زد و از ميان لشكر عمرسعد بيرون آمد و روانه شد به جانب آن حضرت. اما به چه حالت؟ دست بر سر گذاشته بود مي‏گفت اللهمّ اليك اُنيب خدايا به سوي تو بازگشت مي‏كنم ياابن رسول‏اللّه هل لي من توبة؟ اي فرزند رسول‏خدا آيا توبه من قبول خواهد شد؟ فرمودند بلي ان تبتَ تاب اللّهُ عليك اگر توبه كني خدا توبه تو را قبول مي‏كند. مردكه كافر بود، مرتد شده بود، يكي از قشون ابن‏زياد بود. وقتي بازگشت كرد، برگشت توبه كرد، توبه او قبول شد. ماها ان‏شاءاللّه مرتد و كافر و عدوّ نيستيم، وقتي توبه او قبول شد توبه ما چگونه قبول نمي‏شود؟ البتّه قبول مي‏شود به‏جهت آنكه ما دوست مي‏داريم دوستان خدا را، دشمن مي‏داريم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۳ *»

دشمنان خدا را. پس عرض مي‏كنم كه خداوندا ما هم توبه مي‏كنيم از اين گناهان كه روي ما را سياه كرده است به سوي تو و بازگشت مي‏كنيم به سوي تو و محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم را پيش روي خود وامي‏داريم و به روكردن به ايشان رو به تو مي‏كنيم و آنها را در پيش تو شفيع مي‏كنيم و مي‏گوييم استغفراللّه الذي لا اله الاّ هو الحي القيّوم الرحمن الرحيم ذوالجلال والاكرام من جميع جرمي و ظلمي و اسرافي علي نفسي و اتوب اليه.

اين يك‏كلمه را هم عرض كنم، يعني اين يك‏معني را ـ والاّ يك‏كلمه بيشتر است   يك‏مطلب را. و آن اين است كه دو كار اگر شما بكنيد نجات شما در آن است و اگر نكنيد گريه بر سيدالشهدا كه اعظم اسباب نجات است و سبب نجاتي از آن عظيم‏تر نيست براي شما نفع نخواهد بخشيد و آن دوكار يكيش اين است كه حلال خدا را حرام مكنيد و حرام خدا را حلال مكنيد. و يكيش اينكه هركس شما را از معصيت نهي مي‏كند از او بدتان نيايد و هركس شما را به معصيت امر مي‏كند از او خوشتان نيايد. اگر اين‏دو را كرديد كه يكيش اين بود كه حلال خدا را حلال دانيد و حرام مكنيد و حرام خدا را حرام بدانيد و حلال مكنيد، و يكي ديگر اينكه از امركنندگان شما را به طاعت و نهي‏كنندگان شما را از معصيت خوشتان بيايد و از نهي‏كنندگان از اطاعت و امركنندگان شما را به معصيت بدتان بيايد. هركس شما را به طاعتي امر مي‏كند يا از معصيتي نهي مي‏كند بدتان نيايد و هركس شما را به معصيتي امر مي‏كند يا شما را از طاعتي نهي مي‏كند، از همچو كسي خوشتان نيايد. اگر اينطور شُديد و اين دوتا را درست كرديد، گريه شما بر سيدالشهدا به شما نفع خواهد بخشيد والاّ يزيد هم اهل‏بيت را كه به آن حالت ديد، گريه كرد و گريه او براي او نفع نبخشيد. پس سعي كنيد كه اين‏دو را درست كنيد كه نجات دنيا و آخرت شما در همين دوتاست.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۴ *»

«موعظه سي‌ام»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در ايّام گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني عبادت بود تااينكه ديروز عرض كردم كه چون از براي انسان سه‏مرتبه است: يك‏مرتبه اخروي در انسان است كه مقام قلب اوست، و يك‏مرتبه برزخي از براي انسان است كه مرتبه صدر اوست، يعني سينه او و مقام سينه مقام خيال و فكر است. و يك‏مرتبه ديگر مرتبه دنيايي است كه مرتبه جسد او باشد در اين دار دنيا. اما جسد شخص در اين دنيا، جسدي كه انسان دارد در دار دنيا به‏جز حيات حيواني چيزي ندارد. حيات نباتي دارد و حيات حيواني دارد، حيات انساني ندارد. اما حيات نباتي كه در اين بدن هست از اينجا معلوم مي‏شود كه قد مي‏كشد و پهنا زياد مي‏كند و نمو مي‏كند و ناخنهاي او بلند مي‏شود و موي او بلند مي‏شود و استخوانهاي او قد مي‏كشد و پهنا زياد مي‏كند و اينها آثار نبات است. چنانكه درخت قد مي‏كشد و پهنا زياد مي‏كند، كلفتي او زياد مي‏شود. اين از قوه نباتي است كه در بدن انسان است. و قوّه حيواني هم در اين بدن انسان هست كه به واسطه او حيات

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۵ *»

دارد و مي‏جنبد و در روي زمين راه مي‏رود و چشم او مي‏بيند و گوش او مي‏شنود و ذائقه او مزه چيزها را مي‏فهمد و لامسه او گرمي و سردي و نرمي و زبري چيزها را احساس مي‏كند و بيني او بوهاي خوب و بد را مي‏فهمد. اينها خواص حيوانيّت است كه از براي اين بدن انساني اين خواص در دنيا هست. هرگاه آن عقل و شعور را از سرِ اين‏كس گرفتند و بردند، باقي مي‏ماند اين بدن حيواني كه مثل حيوانات در روي زمين مي‏جنبد و راه مي‏رود. اين ديوانگان عقل ندارند ولكن مي‏خورند و مي‏خوابند و مي‏نشينند و برمي‏خيزند، حرف مي‏زنند، راه مي‏روند. اينها را دارد لكن آن عقل از بدن او بيرون رفته. اين بدن را مي‏گوييم بدن دنياوي، اين بدن ندارد آن شعور عقلي را و آن شعور فكر و خيال براي خود او نيست. ببين راه‏رفتن از براي عباي تو نيست ولكن وقتي تو در توي عبايي، عبا دارد راه مي‏رود. اگر از عبا بيرون رفتي، خود عبا رونده نيست. همچنين اگر آن عقل را، و فكر و خيال را از اين بدن بيرون ببرند، اين بدن حيواني خودش صاحب شعور و عقل و فكر و تدبير نيست. اگر آنها بيايند و توي اين بدن قرار بگيرند و بر اين حيوان سوار شوند، خاصيّت آنها از اين هم برمي‏آيد والاّ اين بدن همان كارهاي حيواني را مي‏كند. يك‏وقتي مثَل حكيمانه‏اي براي اين عرض كرده‏ام. مثَل اين قوه بدن جمادي و بدن نباتي و بدن حيواني و بدن انساني مانند آن انساني است كه بر اسبي سوار است و آن اسب در چراگاهي مي‏رود و آن چراگاه بر روي زمين روييده. آن زمين، جمادي است و چراگاه؛ و آن علفها، نباتي است؛ و آن حيوان و آن مركب، حيواني است؛ و تو كه بر آن حيوان سواري، انساني. همچنين اين بدن انساني را خدا به همين كيفيّت تركيب فرموده. آن نفس انساني را خداوند بر نفس حيواني سوار كرده و نفس حيواني را در نباتيّت بدن قرارداده و نباتيّت را در جماديّت بدن قرار داده. حالا اگر آن سوار پياده شد، همان حيواني است در چراگاهي كه بر زمين روييده چرا مي‏كند.

اگر اين مطلب را فهميدي درست، بدان كه از براي انسان اعمالي است كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۶ *»

مخصوص خود انسان است. عملي نيست كه به اسب خود آن‏را القا كند، يا اسب او او را بكند. و عملي نيست كه اسب آن‏را بكند يا آن چراگاه آن‏را بعمل بياورد، و عملي نيست كه زمين آن‏را بكند بلكه عملي است كه انسان خود بايد مرتكب آن بشود و از خود او برمي‏آيد، از غير او برنمي‏آيد. ببين اگر تو سوار باشي در چراگاهي بروي و بخواهي حساب بكني، محاسبه‏اي را برسي، حالا حساب، چيزي نيست كه آن را حواله به اسبت بكني. اين كار از اسب برنمي‏آيد، كاري است مخصوص انسان كه خود انسان بايد به فكر خود و به عقل خود برسد و بفهمد. ولكن اگر بخواهد راه رود، اين را حواله به اسب مي‏تواند بكند. بخواهد علفها را بكند حواله به دندان اسبش مي‏تواند بكند، بخواهد جايي گود بكند حواله به دست و پاي اسبش مي‏تواند بكند كه سم بر زمين مي‏زند و مي‏كند. اين از او برمي‏آيد ولكن حساب برنمي‏آيد از آنها و آن فهم و شعور از براي آنها نيست. انسان را بگذار بكناري، آن حيوان هم يكپاره اعمال دارد مخصوص خود اوست و از آن علفها آن كار برنمي‏آيد مثل اينكه رضا شود، غضب بكند، بدش بيايد، از چيزي رم بكند، انس بگيرد، نفس بكشد. اينها از حيوان خودش برمي‏آيد، از علفها و زمينها اين كار برنمي‏آيد. همچنين يكپاره چيزها هست بعضي كارها هست كه از علفها برمي‏آيد و آن كارها از زمينها برنمي‏آيد. مثلاً مي‏تواند اين حيوان به علفها بگويد تو اينجا سايه بينداز، اين‏كار از علفها برمي‏آيد. همچنين اگر بخواهد سنگيني روي چيزي بيندازد، از آن سنگها و كلوخها مي‏تواند به آنها بگويد شما سنگيني بيندازيد. ديگر ضرور نيست خودش را روي جايي بيندازد. و همچنين گياه يكپاره كارها هست كه از خود آن گياهها برمي‏آيد نه از آن زمين و خودش آنها را مي‏كند. و يكپاره كارها هست به زمين مي‏تواند حواله بكند و آنها را واجب نيست خودش بكند. آن كارهايي كه از خود گياه برمي‏آيد نه از زمين، آن خواصي است كه مخصوص خود گياه است مثلاً مسهل است يا منضج است، اينها خاصّه خود گياه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۷ *»

است، از كسي ديگر آنها برنمي‏آيد، از زمين برنمي‏آيد.

خلاصه، اين مثَل بود، حالا عرض مي‏كنم از براي انسان يكپاره اعمال هست كه عقل او و دل او، و مراد از دل كه ديروز عرض كردم عقل است. دل يعني عقل، مراد از دل عقل است. سخن را روي با صاحبدلان است، صاحبدل يعني صاحب عقل. خدا مي‏فرمايد انّ في ذلك لذكري لمن كان له قلب اين قرآن متذكّركننده كسي است كه براي او قلبي است و دلي است. مراد از دل يعني عقل. پس يكپاره كارها هست كه آن كار مخصوص خود عقل است، كننده آن‏كار كسي ديگر نيست. مثل اعتقادهاي نيكو كه اين كار خود عقل است، كار حيوانيت انسان نيست. اعتقاد نيكو، معرفت خدا و رسول، معرفت ائمّه، معرفت شرايع و امثال اينها چيزي نيست كه عقل انسان واگذار به حيوانيت انسان كند. حيوانيت انسان اين‏كار از او برنمي‏آيد. تا عقل هست اين كارها را مي‏تواند بكند، عقل و شعور كه از سر انسان بيرون رفت، اگرچه زنده است و دارد راه مي‏رود، لكن اين كارها را نمي‏تواند بكند. و يكپاره كارها هست كه به حيوانيت خودش حواله مي‏كند. مثلاً اگر عقل رأيش قراربگيرد مجامعت كند للّه و في‏اللّه، حواله به حيوانش مي‏كند و حيوان او مي‏كند. حالا خودش بيايد مجامعت كند، اين شأن او نيست، عقل مجامعت نمي‏كند. آلات و ادوات اين كار پيش او نيست، او اجلّ از اين است كه مباشر اين عمل بشود. لكن هروقت مي‏خواهد مجامعت بكند للّه و في‏اللّه، حواله مي‏كند به آن حيواني كه بر او سوار است، كه آن حيوانيت اوست، او هم مي‏كند. و همچنين مثلاً عقل مي‏خواهد اكل بكند للّه و في‏اللّه، اين‏كار عقل نيست. عقل دهاني ندارد، معده و روده‏اي ندارد، لكن وقتي عقل تو بخواهد اكل بكند حواله به حيوان خود مي‏كند. مي‏خواهد نظر به چيزي بكند، گوش به چيزي بدهد، چيزي را بچشد، چيزي را استشمام كند، چيزي را وزن كند و لمس كند، اينها را به حيوان خود حواله مي‏كند. زيرا كه شأن او اجلّ از اين است كه با اين چيزها مقرون بشود يا خود بالذات

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۸ *»

اعتنايي به اينها بكند.

مثَلي واضح‏تر و عاميانه‏تر عرض كنم. پادشاه را چندگونه اعمال هست: يك‏جوره عمل است كه پادشاه خود بنفسه آنها را مي‏كند. مثلاً مي‏خواهد غذا بخورد خودش مي‏خورد، اين اعمال را كسي ديگر نبايد بكند. لكن مي‏خواهد انعامي بكند، اين را به‏دست خازنان و انبارداران مي‏كند، بر دست خدّام خود اين‏كار را مي‏كند. مي‏خواهد در بازار جاري بكشد، اين را با زبان و دهان خود نمي‏كشد. خود پادشاه اجلّ از اين است كه برود توي بازار جاربكشد. بلكه به واسطه جارچيان شاه جارمي‏زند و خود او اجلّ از اين است كه مباشر اين‏كار شود.

حالا عقل هم خود او اجلّ از اين است كه مباشر شود نكاح را، و اكل و شرب را، و ديدن و شنيدن و بوييدن و چشيدن و لمس‏كردن را. حاشا! آن شأنش اجلّ از اينهاست، رتبه او در ملكوت خداست، مباشر اين اعمال نمي‏شود. ديگر حالا ان‏شاءاللّه مسأله خوب واضح شد تا نتيجه چه بدهد.

اما خيال و فكر هم اگرچه پيشكاران عقلند، اگرچه عمّال عقلند و آنها هم خدماتي در درگاه عقل دارند و مي‏كنند، لكن خدمات آنها هم دوگونه است: خدماتي است كه خود ايشان بايد مباشر آن خدمات شوند، مثل وزير پادشاه كه خدمتي دارد كه خود او بايد آن خدمات را بكند. رسيدن اين حساب را و رسيدگي به امور ولايت، اينها كار خود وزير است. لكن يكپاره خدمات پادشاه دارد كه به واسطه همين وزير مثلاً حكم مي‏كند كه جارچيان بروند بازار جاربكشند. شأن خود وزير اجلّ از اين است كه مرتكب اين كار بشود آنچه را كه فرّاشان و جارچيان مرتكب مي‏شوند. عمل پادشاه است لكن از پادشاه حكم مي‏شود و آن حكم به گوش وزير مي‏رسد و از وزير مي‏رسد به فرّاشان و جارچيان، آنها هم مي‏كنند. پس فكر و خيال اگرچه از عمّال عقلند، لكن اينها هم يك‏كاري و خدمتي مخصوص خود دارند كه آن كارها هرگز از جسد برنمي‏آيد.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵۹ *»

ولكن يكپاره كارها هم دارند كه از جسد برمي‏آيد. مثلاً خيال مي‏كند شراب بخورد، به بدنش مي‏گويد شراب بخور و بدن مي‏خورد. خيال مي‏كند نماز بكند، به دست و پا اشاره مي‏شود كه آنها ركوع كنند و آنها مي‏كنند. خود او در عالم ديگري است، نمي‏تواند نماز كند، نه دست دارد نه پا دارد، نه ركوع مي‏تواند بكند نه سجود. اينها كار او نيست، كار او نيّت خير است، كار او عزم بر عبادت است، عزم بر معصيت است، خيال‏كردن چيزهاي طيّب است، خيال‏كردن چيزهاي خبيث است، فكركردن است در حقايق و معارف و علوم. كار او كسب علوم است نه چيز ديگر. پس از فكر و خيال به جز علوم چيزي ديگر برنمي‏آيد ولكن ساير اعمال بدني را آنها حكم مي‏كنند به اين بدن كه شما بكنيد. مثلاً به دست حكم مي‏كند قنوت بخوان، به زبان حكم مي‏كند سوره حمد بخوان و اين آيات و سور را قرائت كن، و آنها هم مي‏كنند. و امّا اين بدن انساني نوكري است براي آن فكر و خيال و از براي آن عقل و آنها اعمالشان را در اينجا بعمل مي‏آورند. يعني اعمالي را كه لايق است از اين بدن بجابياورند، نه اعمال خيالِ وزير را، نه اعمال قلبِ پادشاه را، آنها را بايد خودشان بكنند. اعمالي كه بايد نوكران مرتكب شوند، آن اعمال را در اينجا بعمل مي‏آورند. حالا اگر پادشاه يا وزير، يعني قلب يا صدر اينها حكم كردند به اعضا كه شراب بخور و اعضا نكردند اين‏كار را، معلوم است عزيمت تمام از پادشاه نشده و حكم بتّي نشده، يا اسباب فراهم نبوده. حكم شد و شراب خورده‏نشد و اين حكم بعمل نيامد، در اين مملكت معصيت شراب‏خوردن نشد. ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم كه اين نتيجه است. چون اين معصيت در اين مملكت بعمل نيامد، نمي‏نويسند براي او كه شراب خورد، ولكن مي‏نويسند كه قلب او چنين حكمي كرد، و خيال او چنين حكمي كرد ولكن نخورد و گناه شراب‏خوردن براي او نمي‏نويسند. وقتي كه كرد و بعمل آورد و شراب خورد، آن‏وقت تا هفت‏ساعت اين را در نامه عمل او نمي‏نويسند. اين هم تفضّلي است از خداوند عالم جلّ‏شأنه، اين هم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۰ *»

مرحمتي است به اين بندگان. و اگر بخواهم دليل اين‏را كه چطور تا هفت‏ساعت نمي‏نويسند و چرا نمي‏نويسند بگويم، از فهم عوام برتر مي‏شود و مبهوت و حيران مي‏مانند كه من بالاي منبر چه مي‏گويم؛ غرض به كارشان نمي‏آيد. خلاصه، همين‏كه گناه كرد تا هفت‏ساعت نمي‏نويسند و در اين هفت‏ساعت، انتظار استغفاركردن او را مي‏كشند. اگر تا هفت‏ساعت استغفار نكرد، آن‏وقت ديگر حتم مي‏شود و از براي او در نامه عمل او مي‏نويسند كه فلان اين عمل را كرد. و ببين كه پيغمبر۹ چه رأفتي كرده! نمازصبح را قرار داده، نمازظهر را قرار داده، نمازعصر را قرار داده، نمازمغرب را قرار داده، نمازعشا را قرار داده كه در اين‏اوقات شما اگر معصيتي مرتكب شويد، به واسطه اين نمازي كه مي‏كنيد و استغفاري كه مي‏كنيد، آن معصيت در نامه عمل شما نوشته نشود. به‏جهت آنكه تا هفت‏ساعت نمي‏نويسند و شقي كسي است كه هفت‏ساعت از گناه او بگذرد و متنبّه نشده باشد و در اين مدت استغفار نكند. و مع‏ذلك باز خداي برّ رؤف عطوف رحيم، چنان باب رحمت را براي بندگان گشوده كه اگر در عرض هفتادسال لازال معصيت بكني، تا وقتي كه جان تو به حركت درآيد كه از بدن تو نزع شود، تا آن‏وقت هم اگر استغفار بكني، آنچه را كه نوشته محو مي‏شود و از نامه عمل تو پاك خواهد شد تا آنكه در آخرت بيايي و در نامه عمل تو هيچ ذكري از گناه نباشد. بلكه در روز قيامت جميع مكانها حاضر مي‏شوند و شهادت مي‏دهند، زمانها حاضر مي‏شوند و شهادت مي‏دهند. خداوند در روز قيامت امر مي‏فرمايد به جميع مكانها و جميع زمانها كه بر فلان‏بن‏فلان شهادت مدهيد. هيچ زميني شهادت نمي‏دهد كه بر روي من فلان معصيت كرده، هيچ وقتي شهادت نمي‏دهد كه در من فلان معصيت كرده، خداوند عالميان ستّار است اين است كه در دعا مي‏خواني يا من اظهر الجميل و ستر القبيح يا من لم‏يؤاخذ بالجريرة و لم‏يهتكِ الستر يا عظيم‏العفو يا حسن‏التجاوز يا واسع‏المغفرة يا باسط‏اليدين بالرحمة مقصود اين بود كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۱ *»

وقتي كه انسان توبه كرد، آنچه نوشته شده محو مي‏شود. انسان تا در دنياست مثل آن قلياني است كه او را به دست زرگر داده‏اند. تا در دست زرگر است، آن را هرطور خواهد مي‏كند. چكش حاضر است و سندان حاضر و در دست كارگر است، هرطور بخواهد مي‏كند. همين‏كه ساخته شد و تمام شد و گذاشته شد آن‏كنار، اين ديگر معالجه‏پذير نيست، گذشت. حالا ديگر هزارگريه كند قليانِ ساخته كه من مي‏خواهم قليان نباشم، مي‏گويند گذشت، اين ديگر نخواهد شد. تا در دست كارگر بودي، پيش زرگر بودي ممكن بود تو را به هرشكلي كه بخواهد درآورد. حالا كه قليان شدي گذشت، حالا ديگر نشد ندارد، هميشه بايد قليان باشي.

همچنين شخص مكلّف تا در دنياست در دست كارگر است، هرگونه زيرورو او را بخواهي بكني مي‏شود، ممكن است. لكن همين‏كه جان از تن تو بيرون رفت و عرصه آخرت را ملاحظه كردي و آن عرصه را ديدي و ديدي اعمال را بالفعل، آن‏وقت ديگر معالجه‏پذير نيست، ديگر گذشت. اگر سعيد هستي حتم شد و اگر شقي هستي حتم شد. لكن تا اين‏طرف را مي‏بيني و آنجا را نمي‏بيني، در دست كارگر هستي، ممكن است تغييري بكند. خيال نكنند قومي كه استغفار همين است كه بگويند استغفراللّه ربّي و اتوب اليه اينها الفاظ است، طوطي هم مي‏تواند يادبگيرد و بگويد، ديوانگان هم مي‏توانند بگويند، اطفالي كه تازه به زبان آمده‏اند يادشان مي‏دهي مي‏گويند و هيچ نمي‏فهمند. اينها استغفار نيست، اينها با جان خود خيانت‏كردن است. با كي گول‏كاري مي‏كني؟ يخادعون اللّهَ والذين آمنوا و مايَخدعون الاّ انفسَهم و مايشعُرون خدا را مي‏خواهي گول بزني؟ نمي‏تواني. با خودت مي‏كني، خودت را گول مي‏زني و نمي‏داني. خدا را چه‏طور مي‏تواني گول بزني؟ حالا اين استغفار كه مي‏كني، اين استغفراللّه ربّي و اتوب اليه كه مي‏گويي، اين استغفار نيست. استغفار طلب ستر است از خداوند عالم، و توبه و بازگشت است به سوي خداوند عالم. مثَل توبه و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۲ *»

ارتكاب معاصي اين است كه شخص، روي خود را به آفتاب مي‏كند جميع روي او روشن مي‏شود و پشت خود را كه به آفتاب كرد جميع روي او سياه مي‏شود و تاريك مي‏شود. اگر تو تائبي، يعني بازگشت كرده‏اي، اگر بازگشت كرده‏اي به سوي خدا و رو به خدا كرده‏اي، جميع بدن تو نوراني مي‏شود. اگر هزارسال در ظلمات باشي، به محضي كه پيش آفتاب آمدي نوراني مي‏شوي همان آن، ديگر هيچ انتظار نداشته باش. همچنين اگر هزارسال پيش آفتاب بايستي، به محضي كه ميان تو و ميان آفتاب حجاب پيدا شود، سرتاپا ظلماني مي‏شوي. پس كسي پشت به آفتاب كند و رو به‏ديوار، و بگويد طلب نور از آفتاب مي‏كنم و هي بگويد استنيرُ الشمس استنيرُ الشمس، هرچه اين لفظ را بگويد، هيچ جاي او روشن نمي‏شود، محال است روشن شود. استناره معنيش اين است كه روكني به آفتاب، چشم از غير آفتاب بپوشي و رو به آفتاب كني و انكار ماسوي كني و اقرار به آفتاب كني، آن‏وقت تو استناره كرده‏اي. وقتي چنين كردي في‏الفور ظلمات هزارساله از تن تو خواهد رفت و نوراني خواهي شد. و خداي تو از آفتاب كم‏نورتر نيست. اين است كه خدا توبه را قرارداده و باب توبه را مفتوح كرده‏است.

روزي رسول خدا۹ بر بالاي منبر تشريف داشت، گرفت دست‏راست خود را و فرمود آيا مي‏دانيد در اين دست من چيست؟ عرض كردند خدا و رسول او داناترند. فرمودند در اين دست اسماء اهل جنّت و آبائشان و قبايلشان و عشايرشان است. بسا آنكه مؤمني از اوّل عمر خود تا آخر عمر خود معصيت خدا را بكند، آن‏قدر معصيت بكند كه مردم بگويند شقي‏تر از اين كسي ديگر نيست. در آن آخر عمر توبه كند به خدا و تائب شود، سعادت او را دريابد و از اهل بهشت شود. اينهايي كه عرض مي‏كنم مضمون حديث است، لفظش نظرم نيست، مضمونش همين است. بعد دست‏چپ مبارك را نشان مردم داد و فرمود آيا مي‏دانيد در اين دست چيست؟ عرض كردند خدا و رسول داناترند. فرمودند اسماء اهل آتش و آبائشان و عشايرشان و قبايلشان است.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۳ *»

بسا كسي كه آن‏قدر طاعت كند كه بگويند عابدتر از اين ديگر كسي نيست و چون هنگام مردن او شود مرتد شود و آن عقايد حقّه از او زايل شود و بميرد و از اهل جهنّم باشد.

پس بدانيد كه در اينجا در دست كارگريد و فرصت داريد و كارگر در كار است. فكر كار خود كن، هي مي‏گويي امروز باشد فردا، امسال باشد سال ديگر. آخر عمر گذشت، تو چه مي‏داني فجأةً نمي‏ميري، تو چه مي‏داني در خواب نمي‏ميري، تو چه مي‏داني در آن‏وقت شعوري براي تو باقي مي‏ماند. بسا آنكه در وقت‏مردن آن‏وقت شقاوت چنان بر تو مستولي شود كه آن شقاوت نگذارد تو رو به خدا كني. در آن وقت شيطان بر تو مستولي شود كه نگذارد تو متذكّر شوي. پس از چه ايمني؟ مي‏گويي حالا معصيت مي‏كنم تا وقت‏مردن، آن‏وقت توبه مي‏كنم. وقت‏مردنت را چه مي‏داني؟ نفس كه كشيدي، نفس دويّم را ايمن نيستي. چه بسيار مردم كه نشسته بودند پس‏افتادند. پس تدارك بايد كرد آن گناهان را.

باري، برويم بر سر مطلب، مطلب اين بود كه يكپاره اعمال است كه شأن خود عقل است. آن اعمال چيزي نيست پايين بيايد. اعتقاد نيكو تحصيل‏كردن، ايمان پيدا كردن، اينها در عالم عقل است، كارش همان‏جاست. آن‏جور كارها در اين دنيا عملي ندارد وشرطش عمل‏كردن در اينجا نيست. در همان‏جا هر طوري كه اعتقاد كردي، عملش همان است. مثلاً حبّ ابي‏بكر را دارد و حبّ عمر را دارد، اين كار آنجاست، اينجا عمل نمي‏خواهد، به جهت آنكه حبّ كار قلب است. پس وقتي اين‏جوره اعمال در اندرون او باشد، انتظار عمل براي او نيست در آنجا در نامه عمل او مي‏نويسند و به اعتقادي كه كرده، همان اعتقاد آنجا براي او ثبت است. و علوم آل‏محمّد:يا غير آل‏محمّد:كار خيال است. علم چيزي ندارد پايين بيايد. پس آن كسي كه علوم را تحصيل مي‏كند، انتظار عمل‏كردن به اين بدن براي ثواب و گناه آن علوم نمي‏كشد. اگر علم آل‏محمّد:را تحصيل كرده در نامه عمل او مي‏نويسند و اگر علم غير

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۴ *»

آل‏محمّد:را تحصيل كرده در نامه عمل او مي‏نويسند. هيچ انتظار عمل در اين دنيا نمي‏كشد. ولكن يكپاره اعمال هست كه فكر و خيال، اجلّ از اين است كه آنها را مرتكب شوند، بايد به بدن حكم كنند. در اين عرصه آن‏جور كارها را تا انسان نكرد، نمي‏نويسند. اگرچه در خيالش كرده باشد ولي به بدن نيامده، عزمي نكرده. اگر عزم كرده بود، بدن نمي‏توانست تخلّف كند چون به اين بدن نيامده براي او نوشته نمي‏شود. مثلاً خيال شراب‏خوردن كرده و نخورده، خداوند از فضل و كرم خود نمي‏نويسد اين گناه را در نامه عمل او. بلي، اگر اعتقاد او اين باشد كه شراب حلال است، اگر هم نخورده باشد براي او مي‏نويسند. اگر اعتقاد كند شراب حرام است، چون اين اعتقاد خوب است، براي او ثواب مي‏نويسند. اگر اعتقاد كرد كه مثلاً نماز حلال است، كردنش اين اعتقاد را براي او مي‏نويسند. پس ان‏شاءاللّه مسأله واضح شد كه آنچه را كه نمي‏نويسند آن‏جور كارهايي است كه كار بدن و شغل بدن است. و اما آنچه مخصوص خود خيال است و مخصوص عقل است آن را مي‏نويسند.

مسأله ديگر باقي ماند، هرگاه خيال او و فكر او اطاعت كردند و حكم كردند به بدن كه طاعت كن و بدن طاعت نكرد، اينجا خداوند از فضل خود و از كرم خود يك‏ثواب در نامه عمل او مي‏نويسد. يك‏ثواب براي او مي‏نويسد از فضل و كرم خود. ديگر برهان حكمت او به كار عوام نمي‏آيد و اگر عرض كنم مبهوت مي‏شوند و نمي‏فهمند و نمي‏توانند بفهمند. حالا هرگاه خيال به بدن گفت صلوات بفرست، او هم فرستاد، در اين‏وقت خداوند از فضل و كرم خود ده‏برابر در نامه عمل او مي‏نويسد. اگر كرد ده‏برابر مي‏نويسد. اگر خيالِ آن را كرد، و نكرد، يك‏ثواب در نامه عمل او مي‏نويسد به جهت آن نيّتي كه داشته. پس اگر از اهل خير نيستي و خيري از تو سرنمي‏زند، از اهل نيّتش باش، اقلاً يك‏ثواب داشته باش. پس اگر نيّت خير كردي يك‏ثواب داري و اگر عمل آن را كردي، ده‏برابر داري. اگر نيّت شر كردي و نكردي هيچ گناه نداري و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۵ *»

نمي‏نويسند و اگر نيّت شر كردي و عمل كردي يك‏گناه براي تو مي‏نويسند. ببين مهرباني خداي برّ رؤف رحيم را و واي بر كسي كه آحاد او بر عشرات او غلبه كند. يك‏يك‏هاي او بر ده‏ده‏هاي او غلبه كند. يعني گناهان او كه يك‏يك نوشته‏اند، بر طاعات او كه ده‏ده نوشته‏اند غلبه كند.

و اما مسأله ديگر كه ديروز عرض كردم، يعني از آن مسأله‏اي برمي‏آيد و مشكل است اين است كه مي‏گويند بنابر آنچه تو گفتي ديروز جميع مصيبتهاي ما، جميع آنچه به ما مي‏رسد، به ازاي معصيتها و خطاهايي است كه از انسان سرمي‏زند. به جهت اينكه جهنّم سه طبقه دارد: يك‏طبقه در دنيا، يك‏طبقه در برزخ يك‏طبقه در آخرت. طبقه آخرتش هفت‏طبقه دارد و همه عذاب خداست ولكن همه‏اش سه‏طبقه است، يك‏طبقه‏اش در دنياست، يك‏طبقه‏اش در برزخ، يك‏طبقه در آخرت. اعمال بدني را خدا عذاب مي‏كند به آن اعمالي كه در طبقه اول جهنّم است كه اين دنياست. دست او را مي‏برند عذاب است، پاي او را مي‏برند عذاب است، گوش او را مي‏برند عذاب است. درد است، مصيبت است، عذاب است، واقعاً جهنم است. پس هركس هر بلايي كشيده، نكشيده مگر به جهت معصيتي كه كرده. حتي اينكه اگر خار به پاي كسي برود، به واسطه گناهي است كه كرده. پس از مصيبتها و محنتها آنچه مي‏بيني بدان كه از گناهان تو است كه بر تو وارد آمده و واي و صدهزار واي بر آن كسي كه مي‏بيند كه گناهان مي‏كند و به هيچ‏وجه من‏الوجوه مصيبتي به او نمي‏رسد. نه خيالتان برسد كه آن‏كسي كه معصيت كرد و طوري نشد حالا خيلي خوب شد براش، حاشا. معلوم مي‏شود كه عذاب دنيا كافي براي اين معاصي نيست. معاصي معاصي برزخي است، او را گذارده‏اند به آتش برزخ معذّب كنند، گذارده‏اند او را به آتش آخرت معذّب كنند. پس نبايد خوشحالي بكند آن طلاي مغشوش كه كسي دست به من نزد، تو را گذارده‏اند به آتش خلاص پاك كنند، چه چيز ذوق مي‏زني؟! پس خوشا به حال كسي كه در اين دار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۶ *»

دنيا مبتلاست به فقر، به فاقه. مبتلاست به امراض، به خوفها، به اعراض. هر روزي يك‏بلايي به او مي‏رسد. اگر چشم اخروي كسي داشته باشد، يا به آخرت بيايد، دوست مي‏دارد در آنجا و آرزو مي‏كند كه كاش با مقراض مرا در دنيا قيمه مي‏كردند. به جهت اينكه اينها علامت اين است كه معصيتهاي او به اين دستمال‏كردن دنيايي دارد پاك مي‏شود و خداوند عالم او را دايم دارد تنقيه مي‏كند و خدا اجلّ از اين است كه بنده مؤمن را در دنيا يك‏دفعه عذاب كند و در آخرت يك‏دفعه. فرمودند در حديث كه شيعيان ما چون گناه ايشان زياد شد، خدا فقر را بر ايشان مستولي مي‏كند. فقر را كه سوادالوجه في‏الدارين است بر ايشان مستولي مي‏كند. ذلّت در ميان مردم، در ميان اين خلق، در اين دنيايي كه عزّتش به قباي نو و كلاه نو است، بايد ذليل مجالس شود و خوار شود تا اينكه از گناه پاك شود. حتّي اينكه مؤمن بسا آنكه به يك‏خوابي هولناك كه مي‏بيند، گناهان از تن او مي‏ريزد، به خوف از سلطان كناهان او مي‏ريزد، به تهمتها و افتراهايي كه بر او مي‏زنند گناهان او مي‏ريزد، به امراض و اعراض گناهان او مي‏ريزد. به آن درد بزرگ كه گناهان مي‏ريزد شماتت دشمن است كه مي‏گويند ببين ما بر عداوت تو و اولياي تو هستيم، سالميم و عزّت داريم و عزيز و محترم هستيم و شما چه‏طور ذليل شده‏ايد. ببين چه راه بدي شما پيش‏گرفته‏ايد كه اين‏طور ذليل شده‏ايد. اگر شماها بر حق بوديد خدا اين‏طور شما را ذليل نمي‏كرد و غافل از اينكه او را براي چه ذخيره كرده‏اند و اين‏را براي چه پاك مي‏كنند.

مثَلي عرض كنم، آيا هرگز اين بچّه‏هاي سر كوچه را كه هرزگي مي‏كنند ديده‏ايد هيچ‏كس آنها را تربيت بكند؟ آنها را كتك بزند كه تو چرا چنين كردي؟ كسي آنها را تربيت نمي‏كند، لكن بچّه‏هاي خودت را اگر صدا بلند كنند، سركوچه پا بگذارند، يك‏كلمه هرزگي از دهانش بيرون آيد بسا آنكه گاه است مي‏خواهي او را بكشي، چوبش مي‏زني، جنگش مي‏كني. اما به بچّه‏هاي سر كوچه هيچ كاري نداري. حالا آيا بچّه‏هاي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۷ *»

سر كوچه بايد فخر كنند كه ما عزيزتريم پيش صاحبخانه؟ نه واللّه. چه خوب گفته:

اينكه بر جرمت همي جرمي فزود   نيك بگرفتم ايا غول عنود

همين‏كه تو را رها كردند، هي مرتكب معاصي مي‏شوي و هي نعمت به تو مي‏دهند، همين گرفتن تو است لايحسبنّ الذين كفروا انّمانملي لهم خيرٌ لانفسهم انّمانملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مُهين گمان نكنند آنهايي كه كافر شدند كه ما ايشان را مهلت داده‏ايم براشان خوب است، بلكه ما ايشان را مهلت مي‏دهيم كه گناه كنند و آنچه در اندرون ايشان است از شقاوت همه بيرون بيايد. اگر ما راهش را ببنديم كه بيرون نمي‏آيد، اما آن مؤمن بيچاره كه در اندرون چيزي ندارد، اگر به ظاهرش اتّفاقاً خطايي از او سرزد، سيليش مي‏زنيم تا متنبّه شود؛ اين از راه محبّت است. تو اين را بدان شيعيان علي‏بن‏ابي‏طالب گناهان اخروي از ايشان سرنمي‏زند، گناهان قلبي از دوست اميرالمؤمنين از هزارنفر يك‏نفر سرنمي‏زند. گناهان شيعيان اميرالمؤمنين گناهان ظاهري دنيايي است و گناهان برزخي. اين است كه فرمودند شما برزخ خود را بگذرانيد، ما متكفّليم آخرت شما را. واللّه يك‏نفر از شما داخل آتش جهنّم نمي‏شود و شيعه اميرالمؤمنين از دار دنيا مي‏رود و اگر مثل گناه ثقلين بر او باشد، گناه جن و انس چقدر است؟! گناه يك‏انسش كفايت مي‏كند. اگر به قدر گناه جن و انس بر ذمّه شيعه گناه باشد، فرمود مي‏رود از دنيا و همان سكرات موت كفّاره گناهان او مي‏شود. وارد آخرت مي‏شود پاك و پاكيزه، به جهت آنكه جميع گناهان او گناهان ظاهري دنيايي است. اعتقاداتش صحيح است، حلال خدا را حلال دانسته، حرام خدا را حرام دانسته، علوم آل‏محمّد را تصديق كرده. نهايت به خطايي، به سهوي، به معاشرتي، به آشنايي با كسي به غفلت از همين بدن او يك‏پاره معاصي سرزده، عقلش غافل شده. مثلاً جمعي نشسته‏اند مي‏خندند اين هم غفلتاً خنده‏اش مي‏گيرد، مي‏خندد و في‏الفور نادم مي‏شود. علامت تشيّع اين است كه اگر كاري كرد، نادم است. اين است كه محال است كه شيعه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۸ *»

پس از گناه نادم نشود. مگر شيعه از گناهش لذّت مي‏برد؟ حاشا، بعينه مثل علف خوردن سگ، شيعه از گناه لذّت نمي‏برد، واللّه چنان تلخ مي‏شود معصيت در كام او زهرمار مي‏شود. خلاصه علامت شيعه اين است كه پس از معصيت نادم و پشيمان مي‏شود و خود را ملامت مي‏كند كه چه غلطي بود كردم! و علامت غير شيعه آن است كه معصيت را مي‏كند با دهان خندان و لب شادان، و راه‏مي‏رود و معصيت مي‏كند و حظ هم مي‏كند. و بديهي هم هست كه غير شيعه ندامت از معصيت براي او دست نمي‏دهد و هركس به او بگويد بد كردي با او غضب مي‏كند، هركس بگويد احسنت او را دوست مي‏دارد، خود معصيت را هم دوست مي‏دارد. اين با تصديق جهنّم، با تصديق عذابِ خالق درست نمي‏آيد. پس علامت شيعه اين است كه نادم مي‏شود حُكماً اگر امروز نشد فردا مي‏شود، اگر فردا نشد پس فردا مي‏شود، هر وقت هست متذكّر خواهد شد اگرچه يك‏ساعت قبل از مرگ باشد متذكّر مي‏شود، منزجر از معاصي مي‏شود و هرگاه غير از شيعه شد متذكّر نمي‏شود و اصرار بر گناه مي‏كند. آيا هيچ مي‏دانيد اصرار بر گناه يعني چه؟ اصرار در زبان عربي غير اصرار در زبان فارسي است. آن كسي كه مثلاً يك‏دفعه شراب خورد و نادم نشد، اين اصرار بر گناه كرده. معني اصرار اين است، نه مكرّركردن. آن اصرارِ در زبان فارسي است. پس آنچه شنيده‏ايد اصرارِ بر گناهان صغيره، كبيره مي‏شود معنيش همين است. مثلاً صغيره از او سرزده باشد و نادم نباشد، حالا همين اصرارش، يعني نادم نشدنش، كبيره مي‏شود. اين فرعِ زياده بر اصل مي‏شود اين است كه فرمودند لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار هيچ صغيره‏اي با اصرار، يعني نادم نشدنِ از آن باقي نمي‏ماند و هيچ كبيره‏اي با استغفار، باقي نمي‏ماند. خدا مي‏داند بهترين اعمال براي ما كانّه استغفار است. دو چيز همه‏اش داريم، جميع آنچه هست دوتا است: يا از خدا آمده پيش ما، يا از ما رفته پيش خدا. همه‏اش همين دوتاست، وقتي وامي‏رسي يا از او نعمتي آمده پيش

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶۹ *»

ما، يا از ما معصيتي رفته پيش او. معالجه همين دوتاست، همين دوكلمه است. آنچه از او آمده پيش ما شكر مي‏خواهد، آنچه از ما رفته پيش او استغفار مي‏خواهد. مي‏فرمايد لا واللّه مااراد منكم الاّ اثنين اَن‏تُقرّوا له بالنعم فيزيدَكم و ان‏تُقرّوا له بالذنوب فيغفرَ لكم پس ماها تا مي‏توانيم بايد در اين دوكلمه سعي كنيم. شكر كنيم براي آنچه از جانب او آمده پيش ما و استغفار كنيم از آنچه از جانب ما رفته پيش او. پس لفظش بد نيست اگر اين‏طور بگوييد الحمدللّه علي ما نَزَل منه الي و استغفراللّه ممّا صعد منّي اليه.

برويم بر سر مسأله‏اي كه در دست داشتيم و مقصود بود، و آن اين بود كه جميع عذابها براي معاصي است. ديروز اين‏را عرض كردم و درست عرض كردم و حق عرض كردم. حالا اگر كسي در اين مسأله بر من اعتراضي كند كه چه مي‏گويي در اينكه به ائمّه طاهرين:مي‏رسيد از مصيبتها و محنتها؟ به انبيا مي‏رسيد مصيبتهاي عظيمِ عظيم، چه مي‏گويي در خصوص آن بلاها و محنتها و مصيبتها كه به ايشان مي‏رسيد و حال‏آنكه اين عذابها از طبقه اوّل جهنّم است. پس انبيا و اوليا چگونه است كه مبتلا به اين بلاها شدند و چرا اين عذابها و مصيبتها بر ايشان وارد آمد؟ جواب از اين سخن به اقسام و انحاء داده مي‏شود، به انحاءِ جوابها اين را جواب مي‏گوييم: يكي از جوابهاش اين است ـ درست ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم ـ از جمله عبادات خداوند عالم يكي صبر است و از براي صبر درجاتي است در جنّت بغيرحساب. و از جميع عبادات اين صبر اعظم است، به جهت اينكه مي‏فرمايد انّما يوفّي الصابرون اجرَهم بغير حساب خداوند صابران را اجر مي‏دهد بدون حساب. بسا آنكه به كسي كه حسنه‏اي كرده ده‏برابر مي‏دهد، هفتصدبرابر مي‏دهد، هزاربرابر مي‏دهد ولكن مي‏فرمايد انّما يوفّي الصابرون اجرَهم بغير حساب اين يك‏درجه صبركنندگان است كه براي زرع و نِماي اينها در جنّت اندازه‏اي نيست، نهايتي ندارد. حالا انبيا اين جزاي جزيلِ خداوند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۰ *»

را آيا بايد داشته باشند يا همان جزاي دوقروشي و سه‏قروشي را داشته باشند؟ بگو ببينم كه انبيا آن خزانه بي‏حساب را بايد تحصيل كنند كه انّما يوفّي الصابرون اجرَهم بغير حساب يا اينكه مي‏بايد اين اندازه‏هاي معيّن و كيلهاي معيّن را داشته باشند؟ اما اندازه‏ها و كيلها، كه بسيار كم است براي ايشان. پس براي ايشان بايد آن خزانه‏اي را كه نفاد ندارد مهيّا كنند و آن خزانه بي‏نفاد، جزاي صبر است. حالا صبر را در دنيا آيا بايد بكنند يا نبايد بكنند؟ صبر نكرده، جزا مزيد نمي‏شود. پس بايد صبر كرده باشند، پس خداوند عالم ايشان را آزمايش كرده به اين بلاها و محنتها و مصيبتها و اظهار مي‏كند فضل ايشان را براي تمام مردم و اتمامِ حجّت خود را به آنها، بر خلق كند. و بگويد كه اينها هم بنده منند، من مبتلا كرده‏ام اينها را اين‏طور، ببين چگونه صبر كردند در راه من! و سردادند در راه تقدير من و نفس نكشيدند! اينها صاحبان مقام صبرند، به اينها حجّت بر سايرين تمام مي‏شود و اينها سبب تسلّي مي‏شود براي ايشان و حفظ بنيه ايشان مي‏شود، و در اين صبر و تسليم ظاهر مي‏شود جلالت شأن انبيا و تسليمِ ايشان براي خدا، و رضا به قضا دادن ايشان. و اين رضا اعظم عبادات است، حالا اين رضا كجا ظاهر مي‏شود؟ بگويم پلو دادي خوردم راضي شدم، لباسهاي خوب دادي پوشيدم راضي شدم، عزّت دادي راضي شدم؟ اگر اين رضاست كه من هم مي‏توانم اين رضا را داشته باشم. بلكه رضا ظاهر مي‏شود در هنگام سلب نعمت و نزول بلا. پس ائمّه به جزاي رضا به قضا، به جزاي تسليم براي خدا، به جزاي صبر در بلا بايد برسند. و نمي‏رسند مگر آنكه در اين دنيا اين بلايا و محن به ايشان برسد. وقتي اين بلايا و محن به ايشان رسيد و صبر كردند و رضا شدند و تسليم كردند، به آن اجر بي‏اندازه بي‏حساب مي‏رسند. گيرم به فضل جداگانه خدا درجات به ايشان عطا كند، لكن استحقاق بعمل نيامده، عمل نكرده را چندش مزد است؟ ائمّه عمل بايد بكنند و چون عمل كردند جزا از خدا بگيرند. آيا جزاي رضا را بايد به كي بدهند؟ جزاي چه را؟ رضاي از چه را؟ اگر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۱ *»

راضي به عزّت باشند كه همه‏كس هستند، اگر راضي به عذاب اين دنيا بايد باشند و اينجا مبتلا نشوند، كه اين نشد رضا به قضا، اين نشد تسليم، اين نشد توكّل بر خدا، اين نشد صبر بر محن و مصايب؛ اين نشد. پس بايد ائمّه سلام‏الله‏عليهم اين جهات عبادت از ايشان بروز كند و بروز نمي‏كرد مگر آنكه خدا ايشان را مبتلا كند به بلاها و ايشان صبر كنند و خداوند اين جزا را به ايشان بدهد، جزاي راضيان، جزاي تسليم‏كنندگان، جزاي صابران را به ايشان بدهد؛ اين يك وجه. و وجه ديگر آنكه ايشان اُسوه هستند، يعني ايشان مقتداي خلقند و جميع اعمال را مردم بايد از ايشان يادبگيرند. هر كار كه ايشان مي‏كنند بايد مردم ببينند و يادبگيرند چنانكه فرمود صَلّوا كما رأيتموني اُصلّي نماز كنيد چنانكه مرا مي‏بينيد نماز مي‏كنم. همچنين منادي پيغمبر ندا در داد در ميان امت كه شما جميع اعمال خود را يادگرفته‏ايد، پيغمبر امسال مي‏خواهد به حج برود، اعمال حج را تعليم مردم كند. هركس مي‏تواند برود به حج، برود. هركس ممكنش بود رفت در آن حجّة الوداع مردم نظرشان بود به رسول‏خدا كه چه مي‏كند، بكنند. مي‏ديدند كجا مي‏ايستد، بايستند. كجا نماز مي‏كند نماز كنند. ايشان مقتدا هستند، در جميع اعمال بايد اقتدا به ايشان كرد به طوري كه اگر از تو بپرسند چرا همچو مي‏خوري؟ بگويي رسول خدا همچو فرموده. بگويند چرا همچو نشستي؟ رسول خدا فرمود. پس چون ايشان مقتداي خلقند، بايد ياد مردم بدهند آداب صبر بر مصايب را، آداب رضا به قضا را، آداب تسليم را. اينها را مردم بايد از ايشان يادبگيرند. و وجهي ديگر آنكه خداوند در حكمت خود حتم كرده بود كه حجّتهاي او از جنس بشر باشند و چون آنها را از جنس بشر كرد، علامتي براي اين نيز واجب شد تا مردم بدانند اين حجّت خداست والاّ چشمشان كه مثل مردم ديگر، گوششان كه مثل مردم ديگر، سر و صورتشان مثل مردم ديگر. دست دارند، پا دارند، مثل مردم ديگر. اكل مي‏كنند، شرب مي‏كنند مثل مردم ديگر، حالا ما از كجا بفهميم اين حجّت خداست؟ زبان عالمانه دارد، همه علما زبان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۲ *»

عالمانه دارند. من از كجا بدانم كه اين عالم، حجّت خداست؟ پس علامت مي‏خواهد. مثل اينكه كسي از پايتخت بيايد ادّعاي منصب براي خود بكند، مثلاً بگويد من سرتيپم. به او مي‏گويند سرتيپي نشان دارد، نشان سرتيپيت كو؟ يا بگويد من اميرتومانم، به او مي‏گويند اميرتوماني نشان دارد، نشان تو كو؟ همچنين حجّتهاي خدا از جانب خدا كه آمدند علامت مي‏خواهند. علامتش مي‏بايست علامات خدايي باشد، علامات خلقي اگر مي‏بود، مثل ساير خلق بود. او مي‏خورد من هم مي‏خورم، او مي‏پوشد من هم مي‏پوشم، او راه مي‏رود من هم راه مي‏روم. علامات خلقي را كه همه خلق مي‏توانند داشته باشند، نهايت من نمي‏توانم اين يك‏كار را بكنم، يكي ديگر هست كه مي‏تواند. حالا آني كه از پيش خدا آمده علامات خدايي بايد داشته باشد تا ما بدانيم از جانب خدا آمده. و خدا هم به پيغمبران و اوصياي آنها علامات خود را داد و علامات خدايي آنها معجزاتي است براي آنها كه به هرچه بخواهند بگويند بشو، مي‏شود. به ديوار بگويند بيا مي‏آيد، به درخت بگويند پراكنده شو مي‏شود، به حيوان بگويند بمير مي‏ميرد. اينها علامات خدايي است و چون علامات خدايي در ايشان غالب است، اگر خدا ايشان را بر همين حال باقي مي‏گذارد، اغلب امّت اعتقاد به خدايي ايشان مي‏كردند و اعتراف به ربوبيّت ايشان مي‏كردند. يك‏وقتي از يكي از اين هندوها پرسيدم كه شما به چه علّت اين رام را خدا مي‏دانيد؟ گفت به جهت اينكه كارهاي خدايي از او بروز كرد آن‏قدر كه از غير او آن‏قدر بروز نكرد. به همين برهان وقتي كه حجّتهاي خدا كارهاي خدايي كردند، مردم معتقد به خدايي ايشان مي‏شدند، از اين جهت معالجه فرمود اين كار را خداوند عالم به غلبه عبوديّت بر ايشان چنانكه ايشان را مبتلا كرد به اعراض، به امراض، به قحط. مبتلا كرد به حبس كه سالها در حبس بمانند، سالها مريض بمانند و هكذا. به اين جهات آنها را مبتلا كرد تا مردم بفهمند و يقين كنند كه اينها خدا نيستند. زيرا كه اگر اينها خدا بودند دفع بلاها و مصيبتها و محنتها را از خود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۳ *»

مي‏توانستند بكنند. معلوم است عبدند براي ديگري، جاري مي‏شوند بر حسب تقدير او، و آنچه او مقدّر كرده است راضيند. حضرت‏صادق يك‏سال متوالي ناخوش و عليل بودند تا سر يك‏سال كه شد دوايي خودش درست كرد، به آن دوا خود را چاق كرد. ائمّه سالها در حبس مي‏ماندند، ده‏سال، دوازده‏سال، بيشتر، در آن محبس‏هاي سخت ظلماني مي‏ماندند. با آن غُل‏ها، با آن كُندها و زنجيرها كه بر پاي ايشان گذارده شده بود. مگر در آنجا ايشان را بي‏زنجير مي‏گذاردند؟ در زيارت حضرت‏امام‏موسي است كه السلام علي الساق المرضوض بالحديد سلام بر آن امامي كه پاي مباركش از صدمه زنجير خورد شده بود. خلاصه، پس به جهت آنكه آنها را خدا ندانند، خدا اين بلاها را بر ايشان مسلّط كرد. اما به‏قول مردكه اگر فصدش نكرده بودند معلوم مي‏شد، باوجود اين نظر كن ببين جمع كثيري اقرار به خدايي آنها كردند و علي‏اللّهي شدند و معالجه‏پذير نيستند، غلو كردند در ايشان و ايشان را خدا دانستند باوجود اين معالجه‏ها. ديگر اگر اين معالجه‏ها نشده بود چه مي‏شد و مردم چه مي‏گفتند درباره ايشان؟

و امّا راهي ديگر آن است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه وقتي كه خلق كرد خلق را، از براي هر عملي اقتضايي قرار داد و اين اقتضا از او تخلّف نمي‏كند مگر از خارج بيايد يك معالجه‏اي بشود. حالا مثلاً اقتضاي خود را از كوه‏انداختن اين است كه پاي آدم بشكند، اقتضاي چاقوي تيز بر دست گذاردن و كشيدن اين است كه ببرد و قطع كند، ديگر برنمي‏دارد حرفي. اقتضاي آتش، سوختن است و اقتضاي يخ، سردكردن. براي جميع چيزها در روزي كه آسمان را خلق كرد و اشياء را آفريد، اقتضا قرارداد. حتّي براي جميع اعمال، براي جميع اقوال، براي جميع صفات، اقتضا قرار داد. مثلاً به كسي فحش بدهي، اقتضاي اين حروف و كلمات و اين‏گونه حرفها اين است كه عداوتي كه در دل اوست به هيجان آيد، غضبي كه در سينه او كامن است به هيجان آيد. اين كلمات

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۴ *»

را كه گفتي مثل آتش ازجا كنده مي‏شود كه تو را بسوزاند. لكن همين‏كه رو به او رفتي قربان تو شوم، فداي تو گردم، اي من فداي تو شوم، اقتضاي اين حروف و كلمات اين است كه از اندرون اين محبّت بيرون آيد، خاشع شود. اقتضاي اين، اين است. و اگر سنگي بزني، او غضب كند. لكن اين‏را عرض كنم كه بعضي چيزها را ترياق بعضي قرار داده. اگرچه اقتضاي افعي را اين قرار داده كه زهر او جانگزا باشد، لكن ترياق فاروق در مقابل اين آفريده كه رفع زهر آن را بكند. از آن‏طرف مرض قرار داده، اقتضاي او ضعف است و نقاهت، از اين‏طرف دواي مفرّح آفريده براي رفع مرض. بعد از آني كه براي هرچيزي اقتضايي قرار داد، هر عملي و فعلي و قولي و صفتي و كاري را كه اقتضاي او ضرر بود به دين و دنياي مردم و دانست مصلحت آنها نبود، نهي كرد. پيغمبران فرستاد، اوصيا قرار داد كه بگويند اين‏كارها را نكنند، من اقتضاي اينها را بد قرار داده‏ام. مثلاً اقتضاي غيبت اين است، نگويند. اقتضاي دروغ اين است، نگويند. اقتضاي فحش اين است، اقتضاي زنا اين است و هكذا، آنچه ضرر به ايشان داشت پيغمبران را گفت به مردم بگوييد نكنند. پيغمبران آمدند و گفتند. و هرچه در او منفعت ايشان بود پيغمبران را گفت بگوييد بكنند. وفا كنند، عدل كنند، انصاف كنند، خيانت نداشته باشند، اداي حقوق مردم بكنند، شكر احسان مردم بكنند، به زن و بچّه مردم نگاه نكنند، شراب نخورند، معاصي را مرتكب نشوند، قمار نكنند و هكذا. پيغمبران هم آمدند و گفتند. چون خداوند عالم جلّ‏شأنه مي‏دانست كه اين خلق منكوس و اين خلق خائب خاسر چنانكه در قرآن خود از آنها خبر داده كه انّ الانسان لفي خسر پس چون مي‏دانست اين خلق زيان‏كارند و مرتكب مي‏شوند آنچه را كه به ايشان ضرر دارد و اجتناب مي‏كنند از آنچه به ايشان نفع دارد، و اگر ايشان را بگيرد به آنچه ضرر دارد، ابداً جنبنده‏اي يك‏ساعت در روي زمين باقي نمي‏ماند ولو يؤاخذاللّه الناس بماكسبوا ماترك علي ظهرها من دابّة پس اگر خدا مي‏خواست مردم را به اقتضاءات اعمالشان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۵ *»

مؤاخذه كند، اگر همچو بنايي بود، جنبنده‏اي نمي‏ماند. و هرگاه بخواهد مردم را به‏واسطه اعمال خير چيز بدهد، پس ابداً احساني به كسي نبايد بكند. اين را خداوند عالم از اين خلق منكوس كافر مي‏دانست، پس از براي حفظ بنيه شماها ترياقهايي چند آفريد كه هرگاه آن ترياقها را استعمال كنيد، اقتضاي آن اعمال را باطل كند و اثر آن اعمال را از شما زايل كند. و آن ترياقها اين است كه انبيا و اوصيا را مبتلا كرد به بلاها. و چون ايشان كلّيند و جان جهانند و مهيمن و مستوليند، يك‏عضوي از ايشان كه درد بگيرد و بلايي بر او وارد آيد، بقدر كفايت كلّ خلق مي‏شود و رفع اثر آن معاصي مي‏شود. مثلاً بعد از آني كه خدا دانست كه تو گناهاني مرتكب مي‏شوي كه عقوبت آن اين است كه در خلقت تو به واسطه مرتكب شدن آن معصيت بايد دست تو را قطع كنند، حالا از براي كفّاره اين گناهي كه اين اقتضا را داشت، قرار داد كه دست حسين را ببرند كه چون دست او را بريدند، ديگر اقتضاي آن گناه از تو برداشته شود. پس ترياقي براي آن گناه آفريد كه دستي مثل دست حسين۷ قطع شود تا دل تو بسوزد و چون دل تو سوخت، كفّاره آن گناه تو شود. ببين اگر دست تو را ببرند راضي‏تري يا دست حسين۷ را؟ شكي در اين نيست كه تو راضي‏تري دست تو را ببرند و دست آن بزرگوار قطع نشود. پس دست او را كه قطع كردند، گويا جميع دستهاي شيعيان او را قطع كردند. پس جميع گناهاني كه اقتضايش اين بود كه دست آدم را براي آن ببرند، به اين مصيبت كفّاره جميع آنها شد. همچنين بسا آنكه تو گناهي مي‏كني كه اقتضاي آن اين است كه دهن تو را خورد كنند. حالا از براي كفّاره اين گناه، دشمنان تير بر دهان مبارك آن بزرگوار زدند و اين مصيبت بر او وارد آمد تا تو بشنوي و آرزو كني كه كاش دهان مرا خورد كرده بودند و به اين، كفّاره گناه تو شود. همچنين بسا آنكه تو گناهي مي‏كني كه كفّاره‏اش اين است كه بايدطفل شيرخوار تو بميرد. براي اين‏جور معاصي مقرّر شد كه طفل شيرخوار حسين۷ در كربلا كشته شود تا بشنوي و آرزو كني كه كاش هزارطفل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۶ *»

مي‏داشتم و فداي علي‏اصغر مي‏كردم. همچنين بسا معصيتي كه كفّاره‏اش اين است كه جوان هجده‏ساله آدم در پيش چشمش از دنيا برود، به جهت كفّاره اين‏جور گناه. حضرت‏علي‏اكبر مقرّر شد تا بشنوي شهادت او را و آرزو كني كه كاش صدهزارجوان داشتم و فداي علي‏اكبر مي‏كردم و همين كفّاره گناهان تو شود، و هكذا باقي مصيبتها.

يك فرنگي چند وقت پيش از اين كتابي نوشته بود در ردّ مذهب‏شيعه و مذهب اسلام را خواسته بود رد كند. يك‏دختري از نصاري نذر كرده بود كه اگر مطلب او برآيد، آن كتاب را چاپ كند و بفرستد در بلاد اسلام. و چاپ كرده بود و فرستاده بود در جميع بلاد، از آن‏جمله يكي آمد اينجا به كرمان. و اين كتابها را پول روش مي‏گذاشتند و مي‏دادند مردم بخوانند. و مسلمانان آن كتاب را خوانده بودند و آن شبهه‏ها در ذهنهاشان رفته بود. اين كتاب، كرمان كه آمد به‏دست من كه رسيد خواندم و ديدم. من برداشتم يك‏كتابي در جواب او نوشتم و فقره‏فقره جميع كتاب او را رد كردم به آيات تورات و انجيل و زبور و كتابهاي جديد و قديمشان. به جهت آنكه براي آنها كه ديگر دليل از قرآن و حديث كه نمي‏شود ذكر كنند، زيرا كه آنها اصل قرآن و حديث را قبول ندارند. باري، از كتابهاي خودشان جميع آنچه نوشته بود همه را رد كردم به طوري كه تا آن‏روز بهتر از آن كسي رد نكرده بود. خود ارمني‏ها و يهوديها ديده بودند، اقرار كرده بودند كه تا حال كسي ما را اين‏طور رد نكرده بود. خلاصه، ازجمله چيزهايي كه آن پادري در كتابش نوشته بود اين بود كه جميع مذهبها كه در عالم هست همه باطل است غير از مذهب نصاري. به جهت آنكه بني‏آدم خالي از گناه نيست، لامحاله اولاد آدم گناه مي‏كنند و گناه به توبه پاك نمي‏شود و دليل خواسته بود بياورد كه گناه به توبه پاك نمي‏شود. يك‏پاره مزخرف هم گفته بود، آن‏وقت گفته بود چون گناه به توبه پاك نمي‏شود و بني‏آدم هم لامحاله خالي از گناه نخواهند بود، پس مردم همه گناهكارند مگر نصاري كه كفّاره گناه دارند. نصاري يك‏چيزي دارند كه به آن چيز كفّاره گناهانشان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۷ *»

شده و آن قتل عيسي است كه به‏واسطه كشته شدن عيسي، جميع نصاري از گناه پاك شدند. من برداشتم در جواب اين حرف نوشتم كه ايني كه گفتي بني‏آدم از گناه خالي نيست، راست گفتي. همه‏كس گناهكار است مگر كسي كه خدا او را نگاه دارد و حفظ كند و در ميان امّت پيغمبر ما، همچو كسي را كه خدا او را نگاه داشته و از او چيزي سرنمي‏زند معصوم مي‏گويند؛ پس ماسواي معصوم، همه گناهكارند. اما اينكه گفته بودي گناه به توبه پاك نمي‏شود، اين به جهت اين است كه تو معني توبه را نفهميدي كه چنين حرفي زدي. و شرح كردم در آن كتاب براي او معني توبه را به ادلّه بسيار كه گريزي از آن نبود. و اما اين حرفي كه زدي كه مردم همه گناهكارند غير از نصاري، به جهت آنكه اينها كفّاره گناه دارند كه قتل عيسي باشد، اوّلاً اينكه عيسي كشته نشده و براي او ثابت كردم در آن كتاب كه عيسي را نكشتند. و ثانياً آنكه چرا در اسلام كفّاره گناه نيست؟ در مذهب اسلام هم خدا كفّاره قرار داده. بلكه اين كفّاره در همين مذهب است و جاي ديگر اين كفّاره را قرار نداده و آن كفّاره، قتل حسين‏بي‏علي‏بن‏ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه كه به كشته شدن او خدا جميع اين امّت از دوستان او را از آتش جهنّم نجات داد و توبه‏شان را قبول كرد. پس ما هم كفّاره گناه داريم و كفّاره گناهان ما شهادت حسين۷ است.

باري، آيا شما مي‏دانيد كه چگونه شهادت آن بزرگوار كفّاره گناهان امّت است؟ عرض كنم تا بدانيد. همه به‏جهت اين است كه به كشته شدن حسين۷ گويا همه امّت كشته شدند. چرا كه آن بزرگوار به منزله دل است و اگر بر دل صدمه‏اي وارد آيد، جميع اعضا متأثّر مي‏شوند و صدمه مي‏خورند و حيات از تن آنها بيرون مي‏رود. پس خدا مي‏داند كه به كشته شدن آن بزرگوار، جميع دوستانش همه كشته شدند. مي‏خواهي اين مطلب را براي تو واضح كنم؟ فكر كن ببين آيا تو راضي نيستي كه تو كشته شده بودي و آن بزرگوار كشته نمي‏شد؟ البته هزارمرتبه راضي‏تري. ببين اگر سر تو را بريده بودند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷۸ *»

راضي‏تر بودي يا اينكه سر آن بزرگوار را از بدن جدا كنند؟ يقيناً به بريده شدن سر خودت راضي‏تر بودي. ببين اگر بدن تو پامال شده بود راضي‏تر بودي يا بدن او؟ معلوم است بدن خودت. عيال تو اسير شده بود راضي‏تر بودي يا عيال او؟ معلوم است عيال خودت. اطفال كوچك تو را سوار شتر كرده بودند و مي‏زدند و در آفتابهاي گرم مي‏بردند راضي‏تر بودي يا اينكه اطفال كوچك آقاي تو را باوجود يتيمي و اسيري و گرفتاري و آن بلاها و محنتها و مصيبتها سوار شتر بكنند و آنها را دستهاشان را ببندند و شتران را بدوانند و تازيانه بر آنها بزنند و آنها را در آفتابهاي گرم عربستان در ميان خار بدوانند؟ يقيناً با اطفال تو اينها را مي‏كردند هزارمرتبه بالاتر راضي‏تر بودي. پس معلوم است جميع اين مصيبت‏هايي كه بر آن بزرگوار وارد آوردند، همه را بر دوستان آن حضرت وارد آوردند و دوستان هزارمرتبه بدتر و سخت‏ترش را ـ  اگرچه ديگر سخت‏تر از آن ممكن نبود ـ راضي بودند بر خود ايشان وارد آيد. پس عرض مي‏كنم:

اي تشنه لب شهيد بي‏غسل و كفن   سر داده به راه دوستان بر دشمن
اي كاش نمي‏شدي تو آن روز شهيد   ما را همه مي‏بود به دوزخ مسكن

ما راضي بوديم كه بر هريك از ما چندين هزاربرابر آنچه بر تو وارد آمد، وارد آيد و اين مصيبتها بر تو وارد نيايد. بلكه كاش مرده‏بوديم و اين واقعه‏هاي جانگداز را نمي‏شنيديم.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين ابدالابدين و دهرالداهرين بعدد مافي علمه من شي‏ء، بعددها عنده من القدر في كلّ لحظة و لمحة من الازل الي الابد.

([۱]) چون مردم ازدحامي زياد مي‏كردند و شورش و جمعيتي داشتند و قال‏قال مي‏كردند، نماز تمام نشده بهم مي‏ريختند بعد از خواندن آيه فرمودند:

اولاً پيش از تكلم در تفسير آيه اين دو سه كلمه سهل است عرض شود اگرچه مكرر عرض كرده‏ام نمي‏دانم براي چه مجتمع مي‏شويد فايده‏اش چه‏چيز است؟ اگر براي تحصيل دين و معرفت است چرا نمازهاي مردم را خراب مي‏كنيد؟ اگر براي خراب‏كردن نمازهاي مردم است كه خيلي امر منكري است كه جمعي در ولايتي جمع شوند و بيايند نماز مردم را خراب كنند باعث اين چه‏چيز است؟ آخر اين چه اوضاع است براي چه جمع مي‏شويد؟ آيا براي همين از خانه‏هاتان بيرون مي‏آييد كه بياييد نمازهاي مردم را خراب كنيد كه اين درست نيست وانگهي اگر يك‏كلمه را از من نشنويد نپذيريد چيزهاي ديگر را چگونه مي‏شنويد و مي‏پذيريد؟ معلوم است نخواهيد پذيرفت.