چهل موعظه – قسمت دوم
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* چهل موعظه صفحه 309 *»
مجلس اول
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
اگرچه ظاهر اين آيه شريفه در صفت خانه كعبه است و در شرح احوال خانه كعبه است و در وجوب حج خانه است و ظاهر آيه براي اين نازل شده است، و لكن دانستهايد مكرر كه از براي قرآن ظاهري است و باطني و باطن باطني بلكه هفتاد بطن براي قرآن است، بلكه براي قرآن هزار هزار باطن است به جهت اينكه خداوند عالم پيغمبر را كه خلق كرد از نور مقدس او هزار هزار عالم آفريد و در هر عالمي آدمي آفريد و ذريه و نسلي از براي آن آدم قرار داد و حضرت پيغمبر9 را در هر عالمي به رسالت فرستاد و در جميع عالمها اين قرآن را كتاب او قرار داد و در هر عالم با اين كتاب مردم را دعوت كرد اين است كه در قرآن ميفرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا يعني خداوند اين قرآن را براي بنده خود كه پيغمبر9 باشد فرو فرستاد براي اينكه در جميع هزار هزار عالم آن بزرگوار نذير و پيغمبر باشد. بعد از آنيكه او را رسول بر هزار هزار عالم كرد و آن قرآن را كتاب او قرار داد در همه آن هزار هزار عالم، آن وقت فرمود مافرّطنا في الكتاب من شيء يعني ما هيچ چيزي را فروگذاشت نكرديم مگر آنكه در كتاب ذكر كرديم و فرمود لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين
«* چهل موعظه صفحه 310 *»
شرح هيچ تري و شرح هيچ خشكي نيست مگر آنكه در اين قرآن هست و فرمود تبياناً لكل شيء بيان هر چيزي در قرآن هست. پس شرح احوال هزار هزار عالم و هزار هزار آدم در اين قرآن هست.
آيا نميدانيد كه كلام هر متكلمي دليل عقل او است؟ و كلام خداوند عالم دليل علم خدا است. فاعلموا انّما انزل بعلم الله پس بدانيد بدرستي كه نازل شده است قرآن به علم خدا و در حديث است كه فضيلت قرآن بر ساير كلامها مثل فضل خداوند عالم است بر خلق خود. پس اين قرآن در بر دارد شرح احوال هزار هزار عالم و هزار هزار آدم را. پس اگر عالمي از علماي شيعه به بركت آلمحمد: خواسته باشد كه اين قرآن را در بسياري از آن عوالم يا در كل آن عوالم بخواند و معني كند ميتواند اگرچه به جميع جزئياتش نشود و لكن كليات اين عوالم را ميتواند بيرون آورد.
حالا از جمله آن عالمها يكي عالمي است كه محمد و آلمحمد: در آن عالمند و آن عالم عالم اوّل است و در آن عالم، آدم، وجود مبارك پيغمبر9 است و حوّاي آن عالم، وجود مبارك حضرت امير است صلوات الله و سلامه عليه انا و علي ابوا هذه الامة، و امّتي كه در آن عالمند ساير ائمه طاهرينند. و در آن عالمِ اوّل، به جز آن چهارده نفس مقدس كسي ديگر نبود و كسي ديگر با ايشان مساوي نخواهد شد. پس اين قرآن را در آن عالم براي ائمه طاهرين خواند و تمامي قرآن از باء بسم الله تا سين الناس، در شرح احوال حضرت امير است و شرح احوال ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين. جميع قرآن، شرح احوال ايشان است و فضل ايشان است.
و همچنين شخص عالم ميتواند تمام قرآن را در شأن حضرت امير7 معني كند بدون ساير ائمه طاهرين كه هيچ دخلي به ديگري نداشته باشد. و همچنين ميتواند تمام قرآن را در شأن حضرت امام حسن7 معني كند و همچنين ميتواند تمام قرآن را در شأن حضرت امام حسين7معني كند و همچنين در شأن هريك هريك از ائمه طاهرين. و چون اين ايام مناسب است كه شرح احوال امام حسين7داده شود، معني
«* چهل موعظه صفحه 311 *»
قرآن را در شأن آن بزرگوار بايد كرد.
از جمله آيات قرآني، آيهاي بود كه در ايام سابق در دست داشتيم. بلكه چندين سال است كه اين آيه را در دست داريم و شرح ميكرديم ظاهرها و باطنهاي آن را و حالا مناسب اين است كه در شأن سيدالشهداء همان آيه را تفسير كنيم و آيه را تغيير ندهيم و از همين آيه شرح احوال حضرت سيدالشهداء را بيرون آورده عرض ميكنم و از هر آيهاي امر حضرت سيدالشهداء را ميتوان بيرون آورد پس ضرور به تغيير دادن آيه نيست و از همين آيه فضائل سيدالشهداء و محن و مصائب آن حضرت را و لا قوة الاّ بالله بيرون ميآوريم. بلكه در ايام سال چون سخن به اين فقره رسيده بود كه فيه آيات بيّنات يعني در اين خانه است علامتهاي واضحه، باز از همين فقره فضائل سيدالشهداء و مصائب آن بزرگوار را بيرون ميآوريم و باقي آيه را اگر بخواهيم شرح كنيم در اين ايام قليل نميتوان شرح كرد و از همين فقره هم ميتوان شرح باقي را فهميد. بلكه عالم اگر به حقيقت علم اراده بكند، از يك حرف قرآن ميتواند جميع علوم را استخراج كند و همه فضائل را از يك حرف بيرون آورد. آيا نشنيدهايد كه حضرت اميرالمؤمنين7ميفرمايد اگر بخواهم هفتاد شتر را بار كنم از تفسير باء بسم الله، هرآينه ميتوانم؟ و علوم ايشان به قدر قابليت به شيعيانشان رسيده. فرمودند مائيم خزينهداران خدا در دنيا و آخرت و شيعيان مايند خزينهداران ما، و علوم ايشان در نزد شيعيان ايشان است، پس از يك حرف قرآن ميتوان جميع شرايع را بيرون آورد. پس همين فقره را شرح ميكنيم در حق سيدالشهداء كه ميفرمايد فيه آيات بيّنات. و لكن نميتوانيد اين فقره را در حق سيدالشهداء صلوات الله عليه درست بفهميد تا از اول آيه اشاره به شرح آن نشود.
بحسب ظاهر، معني آيه شريفه اين است كه ميفرمايد كه اول خانهاي كه خدا به جهت منفعت مردم آفريده آن خانهاي است كه در زمين بكه بنياد شده. زمين بكه آن زميني است كه خانه بر آن ساخته شده و اسم خانه، كعبه است و اسم آن شهر، مكه.
«* چهل موعظه صفحه 312 *»
و آن خانه مبارك است و بركتها در آن قرار داده شده و آن خانه هدايت است از براي مردم و راه راست است از براي مردم بسوي خداوند عالم و راه راست است بسوي رسول9و راه راست است بسوي جنت و نجات و بسوي مددهاي غيب. اين خانه راه راستي است و خلق را هدايت ميكند بسوي خدا و پيغمبر.
بعد ميفرمايد در اين خانه آيات بيّناتي است، يعني علامتهاي ظاهري است. از جمله آيات بيّنات، يكي مقام ابراهيم است و ميتوان به طور ديگر هم خواند آيه را، به اين طور كه فيه آيات بيّنات خبر باشد از براي مقام ابرهيم و مقام ابرهيم، مبتدا. يعني مقام ابراهيم در اين خانه كعبه، آيات بينات است. غرض مقام ابراهيم آيه بيّني است كه در اين خانه قرار داده شده و اين مقام ابراهيم بنفسه آيات بينات است. و ميتوان خواند كه در اين خانه آيات بينات است كه از جمله آنها مقام ابراهيم است. و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و از حق خدا است بر ذمّه مردم، كأنّه صيغه نذر فرموده و حتم و واجب كرده است بر مردم كه هركس كه استطاعت داشته باشد و ميتواند خود را به اين خانه برساند بايد برود به حج اين خانه و روگردان از اين خانه نيست مگر كسي كه از اهل اين خانه و نوكرهاي اين در خانه نباشد و كسي كه از حضور خداوند روگردان باشد از اين در خانه نيست و بنده اين درگاه نيست و الاّ اگر بنده اين درگاه است كه بايد به حضور بيايد. پس بر ذمه مردم از براي خدا است حج اين خانه و قصد اين خانه، براي هر كس كه استطاعت داشته باشد و اگر كسي نرود و كافر شود به خداوند عالم خداوند بينياز است از جميع اهل عالمها و هيچ حاجتي به اينكه مردم بروند زيارت خانه او بكنند ندارد.
اين تفسير ظاهر آيه شريفه بود، و لكن اگر اين آيه را در شأن حضرت سيدالشهداء خوانديم ميگوئيم مقصود از خانه، امام است. امام، خانه خداوند عالم است خانه انوار خدا خانه اسرار خدا خانه علوم خدا خانه قدرت و عظمت و جلال و كبرياي خدا است. پس ائمه خانههاي خدايند از اين جهت در قرآن، ائمه را بيوت و خانهها خوانده
«* چهل موعظه صفحه 313 *»
و بنام خانه فرموده في بيوت اذن الله انترفع و يذكر فيها اسمه يعني انوار خدا در خانههائي هستند كه خدا اذن داده كه آن خانهها رفيعالشأن باشند و ذكر اسم خدا در آنبشود و ائمه طاهرين جميعاً خانههاي توحيدند و خانههاي اسماء و صفات خداوند عالمند.
حالا ميفرمايد كه اول خانهاي كه از براي نجات مردم، اول خانهاي كه از براي هدايت مردم و اول خانهاي كه از براي شفاعت مردم قرار داده شده است و از براي داخل كردن مردم به بهشت قرار داده شده است، اين را هم بدانيد كه هر چيزي آن كاملترش آن اول است نميبيني پيغمبر9هزار و دويست و كسري سال قبل از اين در اين دنيا آمد و او را ميگوئي اول ماخلق الله است؟ چطور اول ماخلق الله است و حال آنكه در اين دنيا پيش از او كساني آمده بودند؟ لكن چون كاملترين خلق و اشرف خلق بود، اول خلق شد. پس اول خلق دخلي به سن و سال و پيش و پس زماني ندارد. حالا اگر چه ائمه طاهرين بودهاند و هستند و حضرت پيغمبر9 بوده و هست و همه اول هستند، لكن اينجا ميگوئيم سيدالشهداء اول است به جهت آنكه از همه او كاملتر است در اين كار و اين كار او است و منصب او است. در اين كار، يعني در شهادت، آيا عبرت نميگيري كه حضرت پيغمبر را زهر دادند و به زهر كشتند و حضرت امير را شمشير بر فرق مباركش زدند و حضرت امام حسن را زهر خورانيدند و ساير ائمه را همه را شهيد كردند و لكن حضرت ابيعبدالله الحسين سيدالشهداء است و آقاي كل شهيدان است؟ پس در مقام شهادت و در مقام نجات دادن خلق، حضرت ابيعبدالله اول امامي است و اول خانهاي است كه خدا براي اينكار قرار داده است.
آيا نميبيني كه حضرت پيغمبر، عبدالله است و اسم آن بزرگوار عبدالله است، و انه لمّا قام عبد الله. و نميبيني كه سيدالشهداء را ميگوئي ابوعبدالله يعني پدر عبدالله؟ پس در مقام شهادت، حضرت امام حسين مقدم است بر پيغمبر9و از اين جهت سيدالشهداء شده.
«* چهل موعظه صفحه 314 *»
پس معلوم شد كه اول خانه و اول امامي كه براي منفعت مردم بنياد شده و قرار داده شده، و چطور نفعي كه جميع اهل هزار هزار عالم را نجات داده. پس اول خانه كه از براي نجات مردم و از براي هدايت مردم و از براي شفاعت مردم و از براي رسانيدن مردم به درجات عاليه قرار داده شده است و براي اين كار بنياد شده است، للذي ببكة، آن خانهاي است كه در زمين گريه و زاري خلق بنياد شده و بنياد او از گريه و زاري شده. نميبيني ميفرمايد انا قتيل العبرة يعني منم كشته گريه و زاري. هر خانهاي را كه ميسازند، از گل و خشت آن زمين كه خانه در آنجا هست ميسازند. پس بنياد حسين و گل حسين را از گريه و زاري قرار دادهاند و از زمين گريه و زاري او را ساختهاند. نميبيني كه هر كس را خاكش را از هرجا برداشتهاند در همانجا دفن ميشود؟ و آيا نميبيني كه خاك حسين را از زمين كربلا برداشتهاند؟ كربلا يعني چه؟ يعني كرب و بلا.
مباركا مبارك است آن خانه. چه بركتي كه خدا شفا را در تربت او قرار داده ائمه را از ذريه او قرار داده، اجابت دعا را در تحت قبه او قرار داده، عمر زوار او را در رفتن و برگشتن حساب نميكند و آن بركتها كه به زوار او و به گريهكنندگان او عطا فرموده و اين خانه راه راست است و هدي است براي اهل عالمها. يعني سيدالشهداء راه راست است بسوي خدا، راه راست است بسوي پيغمبر. هركس خدا را شناخته از اين راه شناخته و هر كس به معرفت خدا رسيده از اين راه رسيده و هر كس پيغمبر را شناخته از اين راه شناخته.
باري اگر بخواهم جميع شرح هر فقرهاي را بكنم براي هر فقره يك روز كفايت نميكند. و در اين خانه آيات بينات و علامات واضحهاي است كه بعضي از آنها مقام ابراهيم است و سخن در همين فقره بود كه فيه آيات بيّنات و شرح آن را بايد كرد تا بيابيد. علم است و بايد بفهمي تا گريه كه بر سيدالشهداء ميكني از روي معرفت باشد و گريه شما از اين صداها كه ميشنويد نباشد و غالب اين است كه صداهاي نوحه طورش طور گريه است، هر كس بشنود آن صدا را گريان ميشود و از آن صداها گريستن، آن
«* چهل موعظه صفحه 315 *»
گريهها چندان اعتباري ندارد و منفعت ندارد. آنچه از روي فهم باشد آن منفعت دارد و آن گريهاي است كه براي شما بهشت را واجب ميكند آن است كه من بكي او ابكي او تباكي وجبت له الجنة. براي سيدالشهداء گريه كند نه اينكه صدائي در گوش يا بيني بيندازد و از آن صدا گريه كند، بلكه براي سيدالشهداء گريه كند يا كسي را بگرياند يا خود را شبيه به گريهكنندگان بدارد، بهشت براي او واجب ميشود و هر يك از شماها هم ميتوانيد هر سه را بجا بياوريد جمعي كه بنا كردند به گريه كردن همديگر را ميگريانند و از گريه همديگر به گريه ميآيند. پس ميگريي و آن را كه كنار تو است ميگرياني و تو خود را شبيه به گريه كنندگان داشتهاي. كدام شبيه به گريه كنندگان داشتن و كدام شبيه از اين شباهتش بيشتر؟ پس هر سه را هر يك از شماها ميتوانيد بجا بياوريد. پس بايد ان شاء الله سعي كنيم كه اين سه را هر يك بجا بياوريم.
باري حضرت سيدالشهداء علامات خدا است و در وجود مبارك او خداوند علاماتي قرار داده است واضح و ظاهر. آن علامات چه چيز است؟ علامت توحيد خدا، علامت رسالت پيغمبر9، علامت اسماء و صفات خدا، علامت روز قيامت و جنت و نار در وجود او قرار داده شده. بلكه علامت از براي اثبات رسالت پيغمبران گذشته و از براي اثبات امامت امامان گذشته و آينده و علامت براي حقيّت هر مؤمني تا روز قيامت. غرض در وجود مبارك او خدا علامات واضحهاي قرار داده كه هيچ خفا در آنها نيست و از جمله علامات كه در وجود او قرار داده علامت توحيد است كه وجود حضرت سيدالشهداء آيت توحيد خدا است و آيت خدائي خدا است و آيت يگانگي خداوند عالم است. حالا چطور؟
اولاً اين مسأله را بدانيد كه چيزي اگر كثيف باشد خودنما و خودستا ميشود. نگاه كنيد به آجر و خشت و ديوار، اينها كثيفند. چون كثيفند، خودشان را نشان ميدهند. آيا هرگز ديوار گفته زيد چطور است؟ هرگز گفته تو چطوري؟ بلكه نگفته است و هميشه خودستاست يعني ستايش خود را ميكند و از خود ميگويد و هميشه
«* چهل موعظه صفحه 316 *»
خودنما است. همين عبرتي باشد براي شما كه كساني كه در مجالس و محافل كه مينشينند ذكر احوال خودشان را ميكنند كه من چنينم من چنانم، من از فلان چيز بدم ميآيد من از فلان چيز خوشم ميآيد، و علي الاتصال فضائل خودشان را ذكر ميكنند، اين نيست مگر از كثافت قابليتشان. چشم او كمنور است به غير از خود كسي را نميبيند و لطافت و شفافي ندارد و غيري را نمينماياند. اما آب را نگاه كن كه از اين ديوار لطيفتر است از خشت لطيفتر است وقتي به آب نگاه ميكني، آب خودش را نشان نميدهد و لكن تو را نشان ميدهد و هر چه ميگويد تو را نشان ميدهد و خود را نشان نميدهد. و همچنين آئينه به همين طور هر چه ميگويد خودش را نمينماياند و تو را مينماياند. اگر يك خال در او باشد كه خودنما باشد، به قدر همان يك خال تو را نمينماياند. وقتي كه آئينه در كمال صفا باشد آن وقت تو را مينماياند و هرگز خود را نمينماياند. و همچنين در خم آب هم كه نگاه ميكني، خود آب را نميبيني و تو را مينماياند و هرگز خود را نمينماياند. و خود آئينه هرگز پيدا نيست و آب هرگز پيدا نيست به جهت اينكه خودنما نيست و خودستا نيست. حالا آئينه بهتر است يا آجر؟ البته آئينه بهتر است. آئينه صاف كرده خود را و زنگ خودي را از خود زدوده لكن پشت آئينه باز گرفته و تاريك است و چون يك طرفش تاريك است، تو را مينماياند. پس وقتي كه يك طرفش صاف است و آن طرف ديگر كثافت دارد، تو را نشان ميدهد.
و از اين كاملتر و بهتر وقتي است كه هر دو روي او، صاف باشد. اين طرفش و آن طرفش كه نگاه كني، نه تو را مينماياند نه خودش را مينماياند بلكه پشت سر خود را مينماياند مثل عينك كه نه خودش پيداست نه تو را مينماياند بلكه پشت سر خود را كه خط قرآن باشد مينماياند. و همچنين اين هوائي كه در ميان من و تو است، خودش پيدا نيست و خودش را نشان نميدهد، تو را هم نشان نميدهد بلكه من كه نگاه ميكنم تو را نشان ميدهد. تو كه نگاه ميكني، مرا نشان تو ميدهد. حالا هوا صافتر است يا آب؟ البته هوا صافتر است.
«* چهل موعظه صفحه 317 *»
چنيناند مردم و همينطور سه قسمند. هرگاه مردم نهايت كثافت را داشته باشند، همينكه با ايشان مينشيني، ميبيني بنا ميكند ستايش خود كردن كه من چنين و چنانم. اخلاق من چنين، احوال من چنان است. وقتي كه در فلان سفر بودم چه گفتم، با فلان چه كردم، همهاش ميم متكلم است و همهاش از خود ميگويد. لكن يكپاره برادران صفا پيدا ميشوند، يكپاره مؤمنان ثقه پيدا ميشوند كه خود را نمينمايانند بلكه تو را مينمايانند. المؤمن اخ المؤمن و دليله و مرآته مؤمن برادر مؤمن است و راهنماي او است و آئينه او است. در مجالس و محافل كه مينشيند از خود سخني نميگويد. ميگويد كه من چه چيزم، احوال من چه چيز است، رأي من چه چيز است، رأي مرا چه اعتبار، خودم چه چيزم كه رأيم چيزي باشد؟ اين خيك نجاست كه اينهمه داستانها نميخواهد. پس مؤمن از خود سخني نميگويد و لكن با برادران كه مينشيند، آئينه ايشان است. عيب آنها را حالي آنها ميكند، در صدد هدايت مردم است، مردم را به راه راست ميدارد و مردم را به حسنشان و قبحشان هدايت ميكند و مؤمن كامل اين است كه لب از خود فروبسته و از براي خود چيزي نميگويد بلكه صلاح و فساد تو را ميگويد هميشه. و لكن مؤمني هست كه از اين هم صافيتر است كه نه خود را ميگويد و نه تو را و نه ساير همشكلان خود را، بلكه خود را و همشكلان خود را فراموش كرده از پشت سر خبر ميدهد، يعني از محمد و آلمحمد:خبر ميدهد. رسول خدا چنين گفته، ائمه چنين فرمودهاند، خدا چنين گفته. جميع كار او روايت است از خدا و رسول و ائمه طاهرين، اصلاً از خود و همسران و همشكلان سخني ندارد هر چه گويد از پشت سر خبر ميدهد. روايت از خدا ميكند، روايت از رسول ميكند، روايت از امام ميكند. پس همينكه با او نشستي به جز قال الله، قال الرسول، قال الامام چيزي ديگر نميشنوي.
اين نصيحت بود، مثل هم بود براي مطلب. حال از اينجا بفهميد كه مؤمن و عالم شيعه نبايد از خود رأي در دين خدا داشته باشد و نبايد به هوي و هوس خود در دين
«* چهل موعظه صفحه 318 *»
خدا راه رود و نبايد اطاعت عمرو و زيد و همگنان نمايد. نه از خود بگويد و نه از همگنان لكن آنچه ميگويد به نصّي از خدا، به نصّي از رسول و ائمه طاهرين:ميگويد. همچنين كسي راوي است، انظروا الي رجل منكم قدروي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا يعني نظر كنيد به آن كسي كه روايت ميكند حديث ما را و نظر ميكند در حلال و حرام ما و ميشناسد احكام ما را، او را حاكم خود قرار دهيد.
پس معلوم شد كه كمال شيعه در روايت از خدا و رسول است. آنچه ميكند به روايتي از خدا و رسول است، قدم كه بر ميدارد اگر به او بگويند چرا برداشتي بايد بگويد به جهت حديثي كه وارد شده است، به جهت آنكه خدا فرموده، پيغمبر فرموده. غرض آنچه ميكند به اطاعت خدا و رسول بايد بوده باشد مؤمن بايد چنين باشد. پس وقتي كه حال مؤمن چنين است آيا چه گمان تو است به محمد و آلمحمد:؟ وقتيكه يك مؤمن كار او به اينجا برسد كه از خود نمايشي نداشته باشد و هر چه بگويد و بكند همان نمايش خدا باشد آيا چه گمان تو است در محمد و آل محمد: آنها چگونه نماينده خدايند و چگونه خدا را مينمايانند؟ تو ائمه خود را اينطور بشناس كه خود را فاني كردهاند تا وجود خدا را آشكار كردهاند، خود را نيست كردهاند تا هستي خدا را نمودهاند، خود را فراموش كردهاند تا ذكر خدا شدهاند. اگر به ياد زميني يا ياد آبي يا ياد دكان و بازار هستي، به ياد هرچه هستي ياد غير خدائي. حالا همچنين وقتي به ياد خدا هستي كه به ياد مردم نباشي. پس چون ايشان خلق را فراموش كردند و ذكر كردند خدا را حق ذكركردن و نمودند خدا را حق نمودن و اظهار كردند انوار خدا را و صفات و اسماء او را حق اظهار، پس از اين جهت ايشان نمايندگان خدا شدند و هدايتكنندگان بسوي خدا شدند و علامات و مقامات خدا شدند. ميخواني در دعاي رجب و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك يعني خدايا تو را به علامتهاي تو قسم ميدهم،
«* چهل موعظه صفحه 319 *»
آن علامتهائي كه در جميع عالمها بروز كرده و هيچ جا خالي از آنها نيست و هر كس تو را شناخت بواسطه آن علامتها شناخته و هيچ فرق مابين تو و آنها نيست مگر آنكه تو خدائي و آنها بنده. آيا نميبيني كه گونه تو سرخ است و گونه آني كه در آئينه است هم سرخ است و هيچ فرق با تو ندارد و آنچه در آئينه است مثل تو است الاّ اينكه تو اصلي و آنچه در آئينه است فرع تو است.
فعينك عيناها و جيدك جيدها | سوي ان عظم الساق منك دقيق |
هيچ فرقي ميانه ايشان و ميان خدا نيست و آنها كه فرق ميخواهند بگذارند، خدا در حق ايشان گفته يريدون انيفرّقوا بين الله و رسله چگونه فرق است و حال آنكه خدا را علم است و ايشانند صندوق علم خدا، خدا را قدرت است و ايشانند قدرت خدا خدا را بيان است و ايشانند زبان بيانكننده خدا، خدا را پيدائي است و ايشانند رخساره پيداي خدا، خدا شنوا است و ايشانند گوش شنواي خدا، خدا بينا است و ايشانند چشم بيناي خدا، خدا گويا است و ايشانند زبان گوياي خدا. مابين ايشان و خدا فرقي نيست مگر اينكه خدا خدا است و ايشانند بنده و نوكر خدا. پس ايشان نماينده خدا شدهاند، ايشان علامت خدا شدهاند. حالا چه وقت چيزي نماينده ميشود و به اين مقام چه وقت ميرسد و كي ميتواند نماينده بشود؟ اين در آن وقتي است كه زنگ خودي را بزدايد از خود مطلقا و خودي نداشته باشد.
عبارتي گفته است در جايي اگر چه بنفسه چيزي نيست و لكن به كار اين حرف ما ميآيد. ميگويد روزي آتشي در پاي نيي افتاده بود و او را ميسوخت. گفت چرا مرا ميسوزي؟ گفت: زآنرو كه ميگويي نيم و هنوز در بند خودي.
باري هر كس ادعاي ني بودن و نيستي ميكند، بايد در بند خودي نباشد، زنگ خودي را از خود بزدايد و از زنگهاي خودي يكي ذات خود ما است، يكي زنگ صفات ما است، يكي زنگ اموال ما است، يكي زنگ عيال ما است و يكي زنگ اصحاب و برادران ما است و يكي زنگ علائقي كه ما داريم، اينگونه زنگها است و تا شخص از
«* چهل موعظه صفحه 320 *»
جميع اين قيدها نرهد و جميع اين بندها را نگسلد، نميتواند عروج كند به آن مقامات بلكه:
گر از دستت برآيد پوست از تن | بيفكن تا كه بارت كمتر آيد |
پس آن بزرگوار، يعني سيدالشهداء در او است آيات بيّنات و آيت خداوند عالم است و اول امامي است كه براي اين كار ساخته شده و اول امامي است كه گوي اين كار را از ميدان بيرون برده و احدي از آحاد اين خلق از پيغمبران و غير آنها، حتي پيغمبر ما اين كار را نكرده و آن بزرگوار گوي سبقت را از ميدان برده و او پيشدستي بر همه كرد در نمايش خدا و چنان شد كه در جميع امور نمايش خدا شد، چگونه نمايشي كه خونش خون خدا است. در زيارت است كه السلام عليك يا ثار الله و ابن ثاره، قتل حسين قتل خدا است.
خداجو خداگو سويش تاختند | خداوند كشتند و نشناختند |
اينطور خدا را نموده است. ببين هر بزرگي در روز عيد در هنگام سلام مينشيند و بارعام ميدهد كه مردم به سلام بيايند. حالا روزهاي مباركي كه منسوب به خداوند عالم است خداوند خواست در آن روزها سلام عام بنشيند، حضرت سيدالشهداء را در مسند سلام نشانيد كه همه به سلام آن بزرگوار بيايند و به زيارت او كه بيايند زيارت خدا را كرده باشند. آيا نشنيدهاي كه من زار الحسين بكربلا كمن زار الله في عرشه يعني هركس زيارت حسين را در كربلا بكند خدا را در عرش زيارت كرده است؟ پس او است پيدايي خدا و او است جلوه خدا. اين است كه در هر عيدي، در هر شب جمعهاي، در اول هر ماهي، در هر روز شريفي و در هر روز محنت و مصيبتي به سلام خدا ميخواهي بروي، زيارت آن بزرگوار را مستحب كرده به جهت آنكه اين بزرگوار نمايش خدا است و خدا را او نموده. ميخواهيد ببينيد چگونه بايد به سلام او رفت، روز غدير روزي است كه حضرت امير بر مسند خلافت نشست زيارت آن بزرگوار مستحب است، معلوم است اينجا روشنتر است. شبهاي احيا شب بيست و يكم حضرت امير7 از دنيا
«* چهل موعظه صفحه 321 *»
رفتند، زيارت آن بزرگوار مستحب است معلوم است اينجا روشنتر است. همچنين روز عيد مولود، حضرت پيغمبر9تولد كرده، زيارت او را بايد كرد به جهت آنكه نمايش خدا بيشتر است. و آن بزرگوار زنگ خودي را آنقدر از خود زدوده كه سرتاپا همه نمايش خدا شده كه يك خال و يك نقطه در وجود خود باقي نگذاشت و سرتاپا نمايش خدا شد. پس از اين جهت جميع مردم خدا را به واسطه او شناختهاند. و چون وقت طول كشيده فرصت نيست و الاّ شرح ميدادم كه جميع روزگار به واسطه آن بزرگوار خدا را شناختهاند، مختصر ميكنم.
پس چون مردم به واسطه آن بزرگوار بايست خدا را بشناسند و اين مسأله نميشد مگر اينكه خداشناسان به واسطه آن خداشناس بزرگ خدا را بشناسند، عارف به خدا هيچكس نميشد مگر اينكه از سر خود بگذرد، بايد از سر خود گذشت، به اين حرفها و عرفانبافيها شخص عارف به خدا نميشود بلكه بايد از سر خود گذشت چرا كه خودي و خدا با هم نميسازد. پس هر كس كه در روزگار عارف به خدا شده بايستي كه اقتدا به سيدالشهداء سلام الله عليه كند و خاضع و خاشع شود چنانكه آن بزرگوار خاضع و خاشع شد و چنانكه او خودي را از دست داد و بيخود شد، همانطور بايد بيخود شد اگر چه يك دقيقه باشد كه در همان يك دقيقه موحد و خدانما شده و خدا را شناخته و اگر هرگز بيخود نشده، خدا را هرگز نشناخته. اين است كه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه الشريف باطن اين آيه را چنين فرموده كه اذا قيل لهم لا اله الاّ الله يستكبرون يعني اگر به ايشان گفته شود كه بگوييد لا اله الاّ الله كبر ميكنند، فرموده اين لا اله الاّ الله، بيخود شدن در ذكر مصائب سيدالشهداء و ذكر حسين است. اگر تو از خود بيخود شدي، در آن يكساعت از اهل توحيدي، خدا را شناختهاي. حالا سيدالشهداء سلام الله عليه خواست لواي لا اله الاّ الله را برافرازد، خدا را به مردم بشناساند، از خود بيخود شد و همان از خود بيخود شدن گفتن لا اله الاّ الله است.
اين را هم به عرض شما برسانم، عرض كنم اگر از اول دنيا تا آخر دنيا عمر كني،
«* چهل موعظه صفحه 322 *»
صد هزار سال و در اين صد هزار سال يك كلمه لا اله الاّ الله بگويي خدا تو را به آتش جهنم عذاب نميكند. اين است كه در حديث است كه من قال لا اله الاّ الله مخلصاً وجبت له الجنة هر كس لا اله الاّ الله را مخلصاً بگويد، بهشت براي او واجب ميشود اگرچه پيش از آن لا اله الاّ الله عمرش را همهاش را عصيان كرده باشد و بعد از آن لا اله الاّ الله همهاش عصيان بكند. اگر يك لا اله الاّ الله مخلصاً گفتي، بدان كه از اهل جنتي به مقتضاي آن حديث. آيا نشنيدهاي كه امام رضا7وقتي كه به خراسان تشريف ميبردند علماي خراسان خدمت حضرت عرض كردند كه حديثي براي ما روايت كنيد. حضرت فرمودند حديثي را كه شنيدم از پدرم از پدرش و همچنين تا از رسول خدا از جبرئيل از خداوند عالم كه خداوند فرموده لا اله الاّ الله حصني و من دخل حصني امن من عذابي لا اله الاّ الله حصار من است، هر كس داخل حصار من شود از عذاب من ايمن است. دويست قلمدان كشيده شد و حديث را نوشتند. بعد از آنكه حديث را فرمودند مهار حيوانشان را كشيدند و سر از محمل بيرون آوردند و فرمودند ولكن بشروطها و انا من شروطها گفتن لا اله الاّ الله را با شروط آن بايد گفت و من از شروط آنم. اگر معرفت ايشان را داري، لا اله الاّ الله درست گفتهاي. و از آنچه تا حال عرض كردم معلوم شد كه لا اله الاّ الله گفتن درست وقتي است كه از خود بيخود شوي، از خود كه بيخود شدي آن وقت خدانما ميشوي و آنوقت همين از خود بيخودشدن تو گفتن لا اله الاّ الله است كه به واسطه سيدالشهداء تو خدا را شناختهاي و آن بزرگوار اين كار را كرده كه دوستانش مصائب او را بشنوند و گريه كنند و بيخود شوند و خدا را بشناسند.
پس آن بزرگوار براي گريه شهيد شد چنانكه آن بزرگوار خود فرموده من كشته گريه و زاريم مذكور نميشوم نزد هيچ مؤمني مگر آنكه ديده او گريان ميشود. پس جميع اين مصائب و بلايا را بر جان خود خريد كه دوستانش گريه كنند و از خود بيخود شوند. و چون طبعهاي مردم مختلف شد و هر كس از چيزي دلش به درد ميآيد و
«* چهل موعظه صفحه 323 *»
ديدهاش گريان ميشود و به آن واسطه بيخود ميشود، پس جميع انواع و اقسام مصيبت و بلا و محن را بر خود خريد كه هر كس از هر مصيبتي كه دلش به درد ميآيد آن نوع مصيبت باشد تا بشنود و گريه كند و بيخود شود و در آن بيخودي خداشناس باشد. پس بعضي از مردم هستند كه طبيعتشان اين است كه از كشته شدن سيد و مولا و آقا دلشان ميسوزد و آقاپرست هستند، بزرگتر را دوست ميدارند پس خود آن بزرگوار شهادت را قبول كرد كه آن زخمها را بر بدن مباركش وارد آوردند و آخر الامر او را با لب تشنه شهيد كردند. و بعضي ديگر هستند كه طبيعتشان اين است كه داغ جوان ببينند دلشان به درد ميآيد و گريان ميشوند اين را هم قبول كرد كه همه جوانان او شهيد شوند و همه كشته شوند تا بشنوند آن دوستان و دلشان به درد آيد و گريان شوند. و بعضي ديگر هستند ضعف دارند همينكه بشنوند طفل كوچك را كشتهاند دلشان ميسوزد و گريان ميشوند، حضرت سيدالشهداء اين را هم قبول كردند كه اطفال كوچك او را شهيد كنند تا آن دوستان بشنوند و گريان شوند. و بعضي ديگر هستند كه صاحب غيرتند و عيالدوستند و نميتوانند بشنوند كه عيالشان در دست دشمن گرفتار شود، حضرت سيدالشهداء اين را هم قبول كردند كه عيالشان به اسيري بروند و در دست دشمن گرفتار شوند.
از سر گريه گذشتيم اندكي گوش بدهيد ببينيد چه ميگويم. تصور كنيد جمعي زنان و دختران و اطفال باشند كه همه به ناز پرورش يافته باشند و همه شاهزادگان باشند، همه اولاد پيغمبر خدا باشند، خانواده عصمت و طهارت باشند و اينها در دست دشمن گرفتار بشوند، چه حالتي براي آنها خواهد بود؟ با وجود اينكه هرگز دشمن نديده باشند، هميشه در نهايت عزت و در نهايت عفت و عصمت و طهارت در پناه اميرمؤمنان به سر برده باشند و سايه اميرمؤمنان به سرشان بوده باشد، سايه حضرت امام حسن و امام حسين بر سرشان بوده باشد و همچو پناهي مثل حسين داشتند كه تا آن حضرت بود پشت به كوه داشتند و هرگز خيال اينكه در دست دشمن
«* چهل موعظه صفحه 324 *»
بيفتند نميكردند و هميشه در نعمت و راحت و عزت بودند. حالا چه كنند؟ جميع مردانشان كشته شده، بيپناه، بيكس، حضرت ابيعبدالله هم كه شهيد شده، آن داغهايي كه در آن روز از صبح تا شام ديدهاند، آنهمه داغ را در دل دارند و حضرت را هم كه شهيد كردهاند، در اين بيابان غربت نميدانند چه به سرشان ميآيد. اين بچههاي كوچك، آخر زن بودند، هر چه باشد معصوم كه نبودند. زن ضعيف است طاقت مرد را كه ندارد، اين زنان بيكس، اين اطفال كوچك، همه در توي يك چادر جمع شدند پشت چادر همه جمع شده بودند مثل جوجه مرغ ميلرزيدند كه آيا حالا چه خواهد شد، چه بر سرشان خواهد آمد. اين بچهها همه از ترس ميلرزيدند كه به يك مرتبه اين لشكر عظيم همه سواره رو به خيمهها گذاردند حالا اين زنان چه كنند؟ اين اطفال چه كنند؟ ديدند سواران رو به خيمهها ميآيند، از خيمهها بيرون آمدند و سر به صحرا گذاردند. اين اطفال كوچك در زير دست و پاي اسبان اين لشكر مخالف آمدند اموال آنها را غارت كردند لباسهاي آنها را گرفتند گوشواره از گوش آنها ربودند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 325 *»
مجلس دوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
ديروز عرض كردم كه سخن در اين فقره رسيده بود كه فيه آيات بينات مقام ابرهيم چون در عرض سال سخن به اين فقره رسيده بود، تفسير فقره را از دست نداديم بنابر آن تفسير باطني كه ديروز به طور اختصار عرض كردم كه فيه آيات بينات يعني در وجود مبارك حضرت سيدالشهداء علامتهاي واضحهاي است كه خداوند عالم در وجود مبارك او گذارده و عرض كردم اوست اول خانهاي كه خداوند به جهت منفعت مردم و به جهت هدايت براي عالمها قرار داده و راه راست است براي اهل عالمها و در آن خانه آيات بينه و علامتهاي ظاهرهاي است و سخن در اين فقره بود و لكن چون ديروز سخني ناتمام گفته شد، تمام آن سخن را عرض كنم مناسبتر است به جهت آنكه مقصود فهميدن و حقيقت هر مسأله را يافتن است.
چون ديروز عرض كردم كه وجود مبارك سيدالشهداء اول خانهاي است كه خدا او را قرار داده و او را مقدم كرده در اين صفت شفاعت و هدايت، ميخواهم براي شما عرض كنم كه در ميان همه ائمه و پيغمبر9چرا حضرت سيدالشهداء صاحب اين مقام شد، اين مسأله را عرض ميكنم و لكن به تمام حواس خود متوجه باشيد.
«* چهل موعظه صفحه 326 *»
پس عرض ميكنم كه خداوند عالم جلشأنه قبل از اين عالم عالمي آفريده و نام آن عالم عالم ذر است و در آن عالم جميع خلايق را خداوند حاضر كرد و هر فرزندي را از صلب پدرش بيرون آورد و در آن عالم جميع بنيآدم به طور توالد و تناسل بودند و چنانكه در اين عالم فرزندان از صلب پدران و رحم مادران بيرون ميآيند، در آن عالم هم فرزندان را از صلب پدران و رحم مادران بيرون آورد بعينه مثل اين عالم، اين است كه ميفرمايد و اذ اخذ ربك من بنيآدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي پس خداوند عالم اولاد را از صلب پدران بيرون آورد در عالم ذر. و اينكه آن عالم را عالم ذر ميگويند نه اين است كه مردم در آنجا مثل مورچه بودند، زيرا كه ذر در زبان عربي به معني مورچه است بلكه مردم در آن عالم در نزد جلال و عظمت و كبرياي خدا به حقارت مورچه و صغر مورچه بودند. تجربه نكردهاي كه اگر بر كوه مرتفعي برآيي مردم را در دامن آن كوه ببيني به قدر مورچه ميبيني؟ همچنين مردم در نزد عظمت و جلال و كبرياي خدا به همان حقارتند. آيا گمان ميكني كه تو در آن عالم مثل ذر بودي، به آن كوچكي و در اينجا بزرگ شدي؟ حاشا بلكه جميع زمين در نزد آسمان اول به منزله حلقهاي است كه در بيابان واسعي افتاده باشد و آسمان اول و زمين و آنچه در او است در نزد آسمان دوم به منزله حلقهاي است كه در بيابان واسعي افتاده باشد و آسمان دوم و آنچه در او است در نزد آسمان سوم همچنين است و او در نزد چهارم و آن در نزد پنجم و همچنين آسمان هفتم و آنچه كه در او است در نزد كرسي مثل حلقهاي است كه در بيابان واسعي افتاده باشد. حالا بيا و ببين كه تو از سر يك فرسخي پيدا نيستي و اگر كسي بر بالاي كوهي برود و تو در پاي كوه باشي، بسا آنكه تو پيدا نباشي، پس خواري تو و كوچكي تو در نزد كوه چقدر است در نزد كوه گمي، كوه در نزد زمين گمست و همچنين است آسماني در نزد آسماني ديگر گمست تا هفت آسمان و كرسي در نزد عرش گمست پس چه خواهد بود صغر تو و بيقابليتي تو و خواري و حقارت تو در نزد خداوند عالم؟ و ببين غفلت ماها را كه به اين خواري و حقارت، باز
«* چهل موعظه صفحه 327 *»
كبريا ميفروشيم و معصيت ميكنيم جبار آسمان و زمين را، اين هم از نفهمي ما ميشود و الاّ هر وقت در خاطر تو كبريائي برسد اين عظمت و كبريا را كه عرض كردم به نظر بياور، خوار ميشوي و كوچك ميشوي. از اين جهت حضرت سجاد ميفرمايد ماانا و ماخطري آن بزرگوار عرض ميكند خداوندا من چه چيز است، شأن من چه چيز است؟ من مثل مورچه هستم بلكه كمتر. پس از اين جهت در آن عالم كه وسيعتر از اين عالم بود هفتاد مرتبه به چهار برابر به اينطور كه يك عالم بالاتر از اين عالم هفتاد مرتبه اوسع از اين عالم بود و ديگر عالم بالاتر از آن هفتاد مرتبه اوسع از آن و عالم بالاتر هفتاد مرتبه اوسع و عالم بالاتر هفتاد مرتبه اوسع.
پس ببين حقارت و كوچكي مردم را در عالم ذر چقدر بوده و از اين جهت آن عالم را عالم ذر ميگويند و خداوند مردم را در آن زمين آفريد و چون آن عالم را مكهاي است و حرمي دارد جميع مردم را در حرم خدا كه حرم توحيد است واداشت در نزد ركن اشرف كعبه كه عبارت از ركن عراقي باشد و همه را آنجا جمع كرد و از مردم ميثاق گرفت و از براي خلق تجلي فرمود به جلوهاي و اگر نه اين بود كه خداوند عالم در آن عالم تجلي كرده بود براي آنها، احدي از آحاد خدا را نميشناخت ولي خداوند عالم در آن عالم تجلي كرد براي آنها و اظهار جلال و عظمت خود را كرد و از اهل آن عالم ميثاق گرفت و اول ميثاقي كه گرفت اين بود كه با زبان مبارك خود فرمود الست بربكم و معلوم است كه صداي خداي احد را احدي نميتواند بشنود جز پيغمبر چنانكه خدا در اين عالم سخن ميگويد و حرف ميزند و مردم سخن او را نميشنوند مگر پيغمبر9، ماكان لبشر انيكلّمه الله الاّ وحياً او من وراء حجاب. پس خداوند در آن عالم فرمود الست بربكم و چون سخن خدا بود خفيترين سخنها بود و وحي در كلام عرب، سخن خفي را ميگويند. پس آن سخن را نشنيد گوش احدي و هيچ گوشي را ياراي شنيدن آن صدا نبود و هيچ چشمي را ياراي ديدن آن تجلي نبود و آن تجلي را چشم محمد و آل محمد:ديد و آن صدا را گوش محمد و آلمحمد شنيد. پس از
«* چهل موعظه صفحه 328 *»
اين جهت بلي گفتند پيش از آنيكه جميع خلايق بلي بگويند و از اين جهت ايشان شدند اول مسلمين و از اين جهت شدند اول من آمن برب العالمين و شدند اول ماخلق الله. و چون چنين شدند، خداوند عالم ايشان را برگزيد از ميان همه خلق و برگزيد ايشان را و در روغن قابليت ايشان درگيرانيد آتش جلال و عظمت و كبرياي خود را و آتش اسماء و صفات و علم و حيات و قدرت و سلطنت و ربوبيت خود را. پس ايشان در گرفته شدند به آتش توحيد و شعله فروزان شدند در ميان جمع. اين است كه خداوند عالم به او فرمود انّا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الي الله باذنه و سراجاً منيراً خدا آن بزرگوار را سراج منير قرار داد. حالا آيا سراجي بود كه به آتش روشن شده باشد؟ حاشا، بلكه آن سراجي بود، آتشي بود كه به آتش توحيد و آتش اسماء و صفات الهي و آتش خدايي درگرفته بود. بعد از آنيكه آن بزرگوار سراج منير روزگار گرديد و چراغ عالمافروز عرصه امكان شد خداوند عالم فرمود الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي پس آن بزرگوار را مثل اعلاي خود و قائممقام خود و خليفه خود قرار داد. آيا نميبيني آتش پنهاني چون رخساره خود را از جمع پنهان كرده بود، شعله را در ميان جمع قائممقام خود قرار داده و چنين قرار داده كه هر كس طالب رخساره من است از اين شعله تماشاي رخساره من كند و اگر كسي طالب حرارت من است، طالب افروزاني من است، اين شعله است خليفه من، اين شعله است قائم مقام من در همه صفات و من نام نامي خود را به او دادم و او را آتش ظاهر و ظاهر آتش قرار دادم در ميان شما و اسم خود را چنان به او دادم كه اگر ميخواهي تجربه كني تا به كسي بگويي آتش بياور، ميرود في الفور يا شعله ميآورد يا جمره آتش ميآورد. و جمره، آتش نيست بلكه ذغال سرخ شده است و جمره قائممقام و خليفه آتش است و اين است آتش مردم و مسمي به آتش در نزد مردم و غير از اين در نزد مردم آتشي نيست. و در شريعت مقدسه، همين آتش است. اگر كسي بگويد للّه علي كذا و نذر كند كه آتش براي خانه
«* چهل موعظه صفحه 329 *»
مؤمني ببرد و در زير ديگ او روشن كند، همين جمره را ميبرد و همين شعله را ميبرد و به نذر خود وفا كرده. و از اينجا بفهم كه نام، براي آن كه از ديده بيرون است برداشتهاند پس از اين جهت چراغ خليفه و قائممقام آتش پنهاني شده است و از اين جهت حضرتامير7 در شأن حضرت پيغمبر9 ميفرمايد اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثّله غوامض الظنون في الاسرار لا اله الاّ الله الملك الجبار يعني خداوند چون از ادراك ظاهر و باطن و ادراك باطن باطن مردم بيرون بود، وجود مبارك پيغمبر را قائم مقام خود كرد در عالمهاي سهگانه كه او ادا كند از جانب خدا آنچه را كه خود ميخواهد ادا كند. پس يافتي معني سخن را كه ميفرمايد چون خداوند از ادراك ظاهر برتر بود و از ادراك باطن برتر بود و از ادراك باطن باطن برتر بود پيغمبر را قائم مقام خود قرار داد. مقصود چه چيز است؟ مقصود اين است كه پيغمبر در ظاهر خليفه خدا است و در باطن خليفه خداوند عالم است و در باطن باطن خليفه خداوند عالم است زيرا كه اهل هر سه عالم از ديدار خدا كور بودند و از شنيدن صداي خدا كر بودند و ندارند وسيلهاي مگر وجود مبارك پيغمبر9اين است كه ميفرمايد فابتغوا اليه الوسيله طلب وسيله از خدا كنيد، اگر كسي وسيله نداشته باشد دستش به خدا نميرسد. باري سخن طول كشيد و اينجا ميداني است كه هر چه حرف زده شود ميدان دارد پس برويم بر سر مطلب.
مطلب اين بود كه بعد از آنيكه وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت آن سرور به آتش توحيد در گرفته شدند و خود را گم كردند و خدا را يافتند و خود را پنهان و خدا را آشكار كردند، خليفه خداوند عالم جلشأنه شدند. پس آنچه از ايشان بروز كرده آن چيزي است كه از خداوند عالم بايد بروز كند چون خدا ايشان را چنين يافت به او فرمود قل هو الله احد الله الصمد يعني من به تو ميگويم و بس و ديگر به كسي ديگر نگفتهام، من به تو ميگويم و تو به خلق بگو كه خدا يگانه است خدا سيد و مطاع است. اين است كه در آيه ديگر ميفرمايد يوحي الي انما الهكم اله واحد پس خدا به پيغمبر
«* چهل موعظه صفحه 330 *»
وحي توحيد كرد و به او گفت انما الهكم اله واحد و بعد از آنكه وحي توحيد را به او كرد آنوقت فرمود كه بگو هو الله احد الله الصمد پس هر كس خدا را توحيد كرد به واسطه ايشان توحيد كرد اين است كه در زيارتشان ميخواني من وحّده قبل عنكم هر كس خدا را توحيد كرد از شما قبول كرد و خليفه خدا و لسان الله ناطق شدند و در ميان جمع ايستاده و فرمودند الست بربكم و قرآن خواندند.
وقتي كه تو قرآن را بر ميداري و ميخواني اني انا الله لا اله الاّ انا «اني» كه گفتهاي، خود را ستايش نكردهاي بلكه چون قرآن ميخواني زبان خدا هستي در گفتن «اني» و نميگويي كه خدا گفته اني انا الله پيغمبر هم ايستاد و خدا از زبان او سخن گفت و فرمود الست بربكم و محمد نبيكم و علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة الطاهرة اولياءكم و هكذا اين ميثاق را از ساير مردم به واسطه پيغمبر گرفت و ايشان درخشان بودند به انوار جلال و عظمت و كبرياي خدا.
بعد در آن عرصه جمع كثيري كه خدا ميفرمايد و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس در آن عرصه وقتي نگاه كردند به محمد و آل محمد:و اينكه خداوند عالم جلشأنه ايشان را برگزيده و نام نامي خود را به ايشان داده و ايشان را چراغ فروزنده عالم امكان قرار داده و جميع عرصه امكان را به نور عظمت و جلال ايشان روشن فرموده، آنها در دلهاي خود حسد بردند به مقتضاي آيه ام يحسدون الناس علي مااتيهم من فضله فقد اتينا الابرهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكاً عظيماً بعد از آنكه ديدند پيغمبر و اهلبيت او به اين صفت و به اين جلال و عظمتند، در دلهاي خود اضمار عداوت ايشان و انكار ايشان كردند و خداي عالم السر و الخفيات از دلهاي ايشان مطلع شد و عرض كردند بر خداوند عالم كه خدايا اگر ما را به جبر و حتم حكم ميكني كه مطيع ايشان باشيم كسي را از مشيت تو گريزي نيست و چاره نداريم و لكن اگر به اختيار، ما را به اطاعت آنها ميخواهي بداري، ما راضي نيستيم به ولايت محمد و آلمحمد و ما نميخواهيم تمكين از ايشان كنيم و نميخواهيم عبيد ايشان باشيم و
«* چهل موعظه صفحه 331 *»
نميخواهيم ايشان غالب و قاهر بر ما باشند و ما كوچكي اينها را بكنيم و ما از روي اختيار چنين عملي نخواهيم كرد. بلكه جسارت كردند و گفتند خداوندا اگر براي ما دستي قرار بدهي و استيلائي قرار بدهي براي ما ما تمكين ايشان كه نميكنيم سهل است كه سعي ميكنيم آثار اينها را از دنيا براندازيم و اينها را قتل و غارت كنيم، خون اينها را خواهيم ريخت و نام اينها را از صفحه روزگار برخواهيم انداخت.
آيا نميبيني اين حرفها را شب به روز زده و گفته خداوندا اگر مرا تسلط به روز دهي، اثر روز را از عالم بر مياندازم و اثري از نور در عالم نميگذارم و جامه ظلماني سواد را بر عالم بپوشانم. اين كار روزگار است از اول تا آخر كه اگر سلطان از براي روز باشد و تسلط براي روز باشد اثري از براي سياهي شب باقي نميگذارد و اگر سلطان براي شب باشد اثري از نور باقي نميگذارد و اين حكمي است مقرر كه خداوند عالم چنين حكم فرموده بعد از آنيكه اهل عالم ذر اين جسارت را كردند كه خدايا اگر مستولي كني ما را، ما آثار محمد و آلمحمد را از زمين بر مياندازيم و آنها را به قتل ميرسانيم و اسير ميكنيم، ذليل ميكنيم كه نامي از اينها نماند، اينگونه سخنها كه گفتند ظلمات عرصه عالم ذر را گرفت. آيا نميبيني كه در اين دنيا هم كه اين حرفها را زدند ظلمات عالم را فرا گرفت به همان طور صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي.
آيا نبود كه بعد از آنيكه رسول خدا9در غدير خم از جهاز شتران امر فرمود كه منبر ساختند و بر بالاي منبر رفت و دست مولاي مؤمنان را گرفت و او را بلند كرد به طوري كه سفيدي زير بغل او پيدا شد و فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه هر كس من آقا و مولاي اويم، علي آقا و مولاي او است، خدايا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را، عداوت كردند و گفتند بعد از محمد اگر دست يافتيم، اثري از ذريه او را باقي نميگذاريم و از همان روز كفرشان و ظلمتشان جميع عالم را فرا گرفت نهايت در زمان حيات حضرت رسول خدا به طور خفيه عداوت ميكردند و مردم را اغوا ميكردند و لكن چون پيغمبر از دنيا رفت ابراز
«* چهل موعظه صفحه 332 *»
عداوت و كفر خود را كردند تا اينكه در زمان معاويه كار به جايي رسيد كه حكم كرد كه هر كس در هر بلدي از شيعه باشد او را بكشند و ببين ظلمات چگونه عالم را فرا گرفت.
باري، بعد از آنيكه اينها اين جسارت را كردند ظلماتشان جميع عالم را گرفت در آن هنگام خداوند وحي فرستاد كه من از براي نور و اهل نور حكماً بايد دولتي قرار بدهم و از براي اهل ظلمت هم بايد دولتي قرار بدهم. هم شب در ملك من بايد باشد هم روز بايد باشد، تا اينكه آنها را بر من حجتي نباشد كه بگويند خدايا اگر براي ما دولتي قرار داده بودي عدلها ميكرديم و نشر امر تو و توحيد ميكرديم. پس لابد براي اهل باطل بايست دولتي بوده باشد چنانكه لابد براي اهل حق بايست دولتي بوده باشد، حالا اگر دولت حق را مقدم بدارم و دولت باطل را مؤخر، دولت حق بايد منقرض شود و دولت باطل پايدار بماند و در اين خصوص كه عرض ميكنم تسلي بسيار براي مؤمنان است. خداوند فرمود از براي حق دولتي بايد باشد و براي باطل هم دولتي بايد باشد. اگر حق را مقدم دارم بر باطل، پس بايست دولت حق را منقرض كنم و باطل باقي بماند و اگر دولت باطل را مقدم بدارم و پس از او دولت حق را قرار بدهم، باطل منقرض شود و حق پايدار بماند. اين است كه نظرم ميآيد كه حضرت امير ميفرمايد للباطل جولة و للحق دولة از براي باطل جولاني است و از براي حق دولتي است و آن دولت الهي است و دولت خدايي است. از اين جهت از براي دولت باطل جولاني است كه منقرض خواهد شد. اين است كه شيطان عرض كرد انظرني الي يوم يبعثون خدايا مرا تا قيامت مهلت بده. خدا فرمود انك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم تو را مهلت دادهام تا آن زماني كه من قرار دادهام كه دولت باطل برقرار باشد و بعد دولت حق بايستي باشد صرف و خالص از دولت باطل الي ماشاء الله.
و اينجا است موضع تسلي كه عرض كردم. دولت از براي هيچ سلطاني محض نميشود مگر اينكه اين سلطان باشد و قهار دشمنان خود باشد و اگر قهار دشمنان نباشد كه دشمن ميآيد او را مقهور ميكند. وقتي سلطان سلطان است كه بر دشمنان
«* چهل موعظه صفحه 333 *»
خود غالب باشد، بر ياغيان و طاغيان تسلط داشته باشد كه انتقام از هر كه مخالفت او كرد بكشد و انعام دهد به هر كس اطاعت او را بكند. اگر چنين شد سلطان سلطان است و اگر نه آن هم فعلهاي است مثل باقي مردم و سلطان نيست. پس سلطنت محقق نميشود مگر وقتي كه قاهر و غالب باشد و امر او و حكم او بر جميع ماسوي جاري باشد. پس ماسوي بايستي كه در نزد او همه كوچك همه ذليل همه خوار باشند تا سلطان سلطان باشد. و از اين جهت خداوند عالم باطل را مقدم داشته و حالا كه مقدم داشته مقتضاي سلطنت و دولت اين است كه اهل حق مقهور و مغلوب و ذليل و فقير و بيچيز و گرفتار باشند تا آنها مسلط بر اينها باشند و سلطان باشند. پس خداوند عالم مقدر فرموده كه در دولت باطل اهل حق خوار و ذليل باشند. چه چيز طلب ميكنيد عزت را در اين دولت باطل؟ عزت براي اوليا محال است در اين روزگار و عزت محال است در دولت شيطان چنين چيزي نميشود اگر عزيز شدي بدان از اوليا نيستي به جهت آنكه زمان زماني است كه هر كس ظالمتر است متشخصتر است. عزيزترين مردم فاسقترين آنها است، هر كس باك ندارد از آنچه بگويد و از آنچه در حق او بگويند، آن كس عزيزتر است و لكن آن مؤمني كه از خدا انديشه ميكند، فحش نميدهد از ترس خدا، حرف كسي را نميزند كه مبادا غيبت شود، آيا همچو كسي جان در ميبرد در ميانه اين مردم؟ حاشا، اين نخواهد شد. ملكشان ميرود، مالشان ميرود، عزت و آبروشان ميرود. اگر ميخواهيد مؤمن باشيد بايد در دولت باطل ذليل و خوار باشيد. مگر شما ميخواهيد عزيزتر از پيغمبران باشيد؟ ارّه دو سر بر فرق پيغمبران گذاردند، از صورت پيغمبري زنده زنده پوست روي او را كندند. مگر پيغمبران جان به سلامت از دست اين مردم بيرون بردند و از دست اهل باطل؟ اگر تو از اهل حق هستي بايست بر صفت پيغمبران باشي. آيا نشنيدهاي پيغمبران هميشه عليل و فقير بودهاند؟ مگر بيماري ايوب از نظر تو رفته؟ مگر مصيبت پيغمبران از نظر تو رفته؟ اگر آنها از نظر تو رفته مصيبت پيغمبر خودمان مگر از نظرت رفته است؟ مگر مصيبت حضرت
«* چهل موعظه صفحه 334 *»
امير7از نظر تو رفته؟ مگر مصيبت ائمه از ياد تو رفته؟ پس بدان كه در زمان دولت باطل حتم است كه مؤمن خوار و ذليل و مقهور بوده باشد. چارهاي نيست والله اگر يأس بر مؤمنين غالب نميشد آب خوش از گلوي مؤمن در دنيا فرو نميرفت و لكن به جهت آنكه مأيوس نشوند مؤمنين لقمه ناني به بعضيشان ميدهند، يكخورده عزتشان ميدهند و لكن چه عزتي مشوب به آلام و آفات. غرض هيچ مؤمني در اين دولت سالم نبايد بماند.
پس بعد از آنيكه آن اهل باطل اظهار كردند عداوت محمد و آلمحمد را و معني سلطنت اين بود كه قاهر و غالب باشند، خداوند عالم وحي كرد به محمد و آلمحمد كه اين هم درست نميآيد كه در ملك من در دولت باطل، ظلمت جميع عالم را بگيرد كه هيچ اثري از نور در عالم نباشد به جهت اينكه من آسمان و زمين را به حق آفريدهام و قوام آسمان و زمين به حق است و براي حق است و اينها كه نور مرا ظاهر نميكنند پس لابد است در حكمت كه در ظلمت شب دولت باطل، ستارهاي چند در آسمان نبوت و ولايت خدا قرار بدهد كه فيالجمله رفع ظلمت را بكند و عالم را فيالجمله نوراني كند. نور هست اما نور مقهوري و مغلوبي، چنانكه در اطاق تاريكي كه هيچ منفذ نداشته باشد در شب هيچ پا را نميتوان حركت داد از شدت تاريكي، و لكن خداوند عالم اين آسمان را با اين ستارگان منوّر فرموده كه راه از چاه تميز داده شود و حيوان، راه را پيدا بتواند بكند. زعيمها و رعيتها ببينند آب را در زمين، اين كشيككشان ببينند چهكس ميآيد و چهكس ميرود و به همين ستارههاي كمنور كه در آسمان هست فيالجمله نوري پيدا شود. از اين جهت خداوند عالم فرمود و بالنجم هم يهتدون كه در آسمان نبوت و آسمان ولايت كه ائمه هدي:باشند ستارهاي چند در آنها قرار داد كه اصحاب باشند كه پيغمبر9فرمود مثل اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم مثل اصحاب من مثل ستارگان است به هر يك اقتدا كرديد هدايت مييابيد اين است كه ميفرمايد و بالنجم هم يهتدون به ستارگان ايشان هدايت مييابند. اين است كه بعد از
«* چهل موعظه صفحه 335 *»
آنيكه ستارگان قرار داد فرمود لا اقسم بمواقع النجوم قسم ميخورم به مواقع نجوم و مواقع نجوم آنجاهايي است كه نجمهاي ولايت از جبهه آنها آشكار است. پس شيعيان مواقع آلمحمد عليهم السلامند چنانكه آلمحمد مواقع اسماء و صفات الهيند. بعد از آن ميفرمايد و انه لقسم لو تعلمون عظيم و اين قسمخوردن به مواقع نجوم، قسم بزرگي است شوخي نيست كه هر كس خود به خود قسم به آن بخورد. پس خداوند فرمود به آلمحمد كه لابد است ستارگاني چند باشند كمنور و بايد شما به آفتابي بروز نكنيد كه اثر ظلمت را به كلي از زمين براندازيد همه شماها بايد به طور ستارگان در دنيا جلوهگر باشيد و مردم را هدايت كنيد به آن نور كم خود و لكن كداميك از شما پيدا ميشود در ميان ستارگان كه اين امر را به طور مقهوريت و مغلوبيت به انجام برساند كه به كلي ظلمت برطرف نشود و غلبه با ظلمت باشد و نوري هم آشكار شود به طور مقهوريت، فرمود كدام يك از شماها اصل اين كار و پيشقدم در اين كار ميشود؟
چون امر در آن عالم از دو قسم بيرون نبود: نبوت و ولايت. اما در مقام نبوت كه اين امر مصلحت نبود بروز كند زيرا كه بايد بيايد و بنيادي بگذارد و برود و اگر اعدا بر او غلبه كنند و او را تمام كنند كه ديگر اين چه پيغمبري شد؟ پس مصلحت نبود كه اين امر در مقام نبوت واقع شود. پس بايد در ولايت واقع شود. باز چون در مقام ولايت كليه كه مقام حضرت امير است مصلحت نبود كه اين امر بروز كند زيرا كه بر حضرت امير اگر اين امر وارد ميآمد، به كلي آثار دين و مذهب و ملت از عالم برانداخته ميشد و بنياد عالم از هم ميپاشيد. پس در وجود حضرت امير هم اين مقام مصلحت نبود بروز كند. و همچنين حضرت امام حسن چون نماينده مقام نبوت بود و ابومحمد بود از اين جهت او هم صاحب اين مقام مصلحت نبود بشود از اين جهت حضرت امام حسين صلوات الله عليه قدم پيش نهاد و عرض كرد خداوندا اين كار با من است كه من توحيد تو را و امر تو را در زمان دولت باطل ابراز دهم و دين تو را آشكار كنم و به طور مقهوريت اختيار ميكنم كه به هيچوجه دست تطاول نگشايم تا آنكه امر تو را و دين تو را ابراز
«* چهل موعظه صفحه 336 *»
دهم و توحيد تو را به مردم برسانم. وحي رسيد اي حسين اگر ميخواهي اين امر را قبول كني امر عظيمي است و مقام بلندي است، بايد جميع اموال خود را بدهي. عرض كرد خدايا جميع اموال من فداي دين تو. وحي رسيد اي حسين بايد جميع اولاد خود را در اين كار بدهي، عرض كرد خداوندا در راه تو اينها همه سهل است زيرا كه نشر دين تو در آن است. وحي رسيد بايد جميع عترت و عيال خود را بدهي اگر صاحب اين مقام ميخواهي بشوي زيرا كه اهل باطل آنچه در دل دارند از كينه محمد و آلمحمد بروز نميكند مگر اينكه عترت خود را بدهي، مال خود را بدهي راضي شوي كه خيمههات را آتش بزنند، جانت را از تو بگيرند، اولاد تو را همه را بكشند، اصحاب تو را بكشند. اگر اين كار را كردي آنچه حقد و كينه در دل دارند ميتوانند بروز بدهند. عرض كرد خداوندا همه اينها را به جان و دل خريدم كه توحيد تو را و دين تو را ابراز بدهم. بلكه خداوندا اينها همه سهل است، بلكه آنچه مطمح نظر من است آن است كه در دولت باطل نام نامي تو از ميان نرود و دين تو را آشكار كنم و توحيد تو را به مردم بشناسانم و دين تو را منتشر كنم ديگر هر چه ميخواهد بشود و همينطور هم كرد. نميبيني كه در زيارتش ميخواني اشهد انك قداقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر يعني اي آقاي من، شهادت ميدهم كه تو نماز كردي و تو زكوة دادي. اين چه معني دارد كه كسي به امام عرض كند كه من شهادت ميدهم كه تو نماز كردي؟ اگر كسي به تو بگويد كه شهادت ميدهم نماز كردي خوشت نميآيد، ميگويي مگر من نماز نميكردم مگر نماز كردن من محتاج به شهادت تو ميباشد؟ حالا امام چه احتياج دارد به شهادت ما كه نماز كرده؟ بلكه مقصود اين است كه شهادت ميدهم كه نمازهاي عالم را تو كردي و زكاتهاي عالم را تو دادي. به جهت آنكه به واسطه اين كار كه تو كردي نماز برپا شد و اگر اين كار را نكرده بودي نمازي در عالم نبود، هيچ خيري در عالم نبود.
پس به واسطه شهادت آن بزرگوار دين خدا رواج گرفت و امري را قبول كرد كه
«* چهل موعظه صفحه 337 *»
هزار و دويست سال و كسري ميگذرد و كهنه نميشود و در مجالس و محافل ذكر آن بزرگوار كه ذكر خدا است ميشود و همه نوحه و گريه و زاري ميكنند و مصيبتش را بر سر پا ميكنند. اين بدبختها خيال كردند كه سيدالشهداء را كه شهيد كردند فتح كردند. نه والله فتح را سيدالشهداء كرد، آن بزرگوار مثل اين مردم پستهمت دنيا نبود كه نظرش به سياه و سفيد اين دنيا باشد و اينها را فتح بداند. بلكه فتح آن بود كه آن بزرگوار كرد، ببين هزار و دويست سال است كه مردم در مجالس و محافل كه جمع ميشوند ذكر آن بزرگوار را ميكنند و مصيبت او را برپا ميكنند و نوحه و گريه و زاري در مصيبت آن بزرگوار ميكنند و فتح را آن بزرگوار در اين ميدانست كه دين خدا از ميان نرود و مطلب او كه حاصل شد ديگر آنها هر چه ميخواهند بكنند. اين بود كه در كاغذي كه حضرت سيدالشهدا به محمد حنفيه و بعضي ديگر از بنيهاشم نوشته بود، نوشته بود كه هر كس همراه من بيايد شهيد ميشود و هر كس همراه من نيايد فتح نخواهد كرد. پس فتح را در شهيدشدن ميدانست و از همين جهت بود كه اصحاب آن بزرگوار در روز عاشورا بر يكديگر سبقت ميگرفتند در كشته شدن و از بس شوق داشتند حرارت آهن از آنها برداشته شده بود كه آن حربهها و شمشيرها و نيزهها كه بر بدن آنها ميآمد احساس نميكردند. حتي اينكه بعضي از خواص اصحاب در آن روز با يكديگر شوخي ميكردند و بعضي ديگر ميگفتند در اين وقت شوخي ميكنيد؟ ميگفتند چرا شوخي نكنيم حالا ميرويم معانقه حورالعين را در مييابيم، و همه شادان بودند و بر يكديگر سبقت ميگرفتند.
اينهايي كه روضهخوانها ميگويند كه حضرت در روز عاشورا عجز و لابه و استغاثه ميكردند، اينها همه نامربوط است. بلكه حضرت سيدالشهدا در نهايت سرور و فرح و انبساط، مثل عاشقي كه رو به معشوق خود برود كه هر چه نزديكتر ميشود شوقش زيادتر ميشود همچنين بود آن بزرگوار و بعضي از خواص اصحاب آن بزرگوار نيز چنين بودند. از اين بود كه حرارت آهن از آنها برداشته شده بود و نميفهميدند
«* چهل موعظه صفحه 338 *»
حرارت آهن را از بس شوق به كشتهشدن داشتند.
حضرت سيدسجاد ميفرمايد در روز عاشورا هر چه نايره حرب مشتعلتر ميشد پدرم شادتر ميشد مگر يك وقت و معلوم است كه آن بزرگوار چون از براي خدا اين كار را ميكرد، شادي او براي خدا بود آنوقتي كه گريان ميشد معلوم است جايي بوده كه ضرر براي دين خدا داشت كه گريه ميكرد، براي خود كه گريه نميكرد و آن وقت وقتي بود كه حضرت علياكبر روانه ميدان گرديد. فرمودند اشك در چشمهاي پدرم گرديد و سر را بسوي آسمان بلند كرد و عرض كرد اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقدخرج اليهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك صلوات الله و سلامه عليه و آله خداوندا بركتهاي خود از اين قوم قطع كن و واليان را از ايشان راضي نگردان زيرا كه اين قوم ميكشند كسي را كه ما هر وقت مشتاق لقاي پيغمبر تو ميشديم نظر به روي او ميكرديم. پس رو به ابنسعد كردند و فرمودند اي پسر سعد، آخر چه از جان من ميخواهي؟ خدا رحم تو را قطع كند و مسلط كند كسي را بر تو كه در رختخواب تو، تو را بكشد. پس حضرت علي اكبر روانه ميدان شد و آمد در برابر آن لشكر و زبان به رجزخواني گشود و فرمود:
انا علي بن الحسين بن علي |
نحن و بيت الله اولي بالنبي |
|
اطعنكم بالرمح حتي ينثني |
اضربكم بالسيف احمي عن ابي |
|
ضرب غلام هاشمي علوي |
والله لايحكم فينا ابن الدعي |
پس يكّه و تنها حمله بر دشمنان فرمودند. به روايتي صد و بيست نفر از آنها را كشتند، در اين وقت تشنگي بر آن بزرگوار غلبه كرد برگشت آمد خدمت پدر بزرگوارش و عرض كرد يا ابه العطش قتلني و ثقل الحديد اجهدني فهل الي شربة من الماء سبيل اي پدر تشنگي مرا كشت و سنگيني آهن مرا به تعب انداخت.
حضرت او را طلبيدند و خاتم جدّ خود را در دهان او گذاردند و اين را مردم ملتفت نيستند كه چرا خاتم در دهان علياكبر گذاردند و گمان ميكنند كه براي رفع
«* چهل موعظه صفحه 339 *»
تشنگي او بود. خاتم كي رفع تشنگي ميكرد؟ بلكه از براي اين سرّي عظيم است كه اول زبان خود را در دهان او گذاردند كنايه از اين بود كه آن علوم و اسرار الهي كه در سينه مخزون داشتم من به تو دادم و تو را به آنها رطب اللسان كردم.
بعد از آنكه آنچه از علوم و حكم و معارف الهيه در گنجينه او گذاردند، سر آن گنج را به خاتم مبارك مهر كردند، يعني:
هر كه را اسرار حق آموختند | مهر كردند و دهانش دوختند |
و به همان خاتم دهان او را مهر كردند و او را روانه ميدان كردند و فرمودند برو به ميدان كه زود باشد از دست جدت ساقي كوثر سيراب شوي. روانه ميدان شد، هنوز ساعتي نگذشته بود كه صداي ناله او بلند شد كه يا ابه سلام عليك.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 340 *»
مجلس سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
ديروز سخن به اينجا رسيد كه بعد از آنكه خداوند عالم جلشأنه در حكمت بالغه خود چنان حتم كرده بود و قرار داده بود كه دولت باطل مقدم بر دولت حق باشد، به جهت آنكه دولت باطل زوال پيدا كند و دولت حق باقي بماند تا ملك خداوند عالم است، چون اين را حتم كرده بود و سلطنت و دولت محقق نميشد مگر به اينطور كه غلبه بر اعداي خود بكنند و هر كس مخالف ايشان است بتوانند او را مغلوب و مقهور كنند، او را بكشند، بر او تسلط داشته باشند اگر نه چنين باشد كه دولت دولت نيست و هيچ ميدانيد كه سرّ اين سلطنت كه خدا براي دولت باطل قرار داده است چيست؟ سرّ آن آن است كه در اندرون هر كسي خلقي و صفتي است و از براي اظهار آن صفت اسبابي است كه تا آن اسباب مهيا نشود آن خلق از اندرون او بيرون نميآيد و آن صفت بروز نميكند. ببين كسي باشد كه در طبيعت او شهوت زنا باشد و در بياباني باشد كه در آنجا اسباب زنا مهيا نباشد، هرگز زنا از او بروز نميكند و لكن اسباب زنا كه مهيا شد، آن وقت اين صفت از او بروز ميكند. شخصي شارب الخمر باشد در بياباني باشد كه شراب نباشد، هرگز اين معصيت را نميكند و از او بالفعل صادر نميشود و وقتي كه
«* چهل موعظه صفحه 341 *»
بالفعل نشد مردم چه ميدانند كه اين زاني است، اين شارب الخمر است. حالا كه معلوم نشد خداوند عقاب بكند او را به عقاب زاني يا شارب الخمر، يا نكند؟ اگر نكند در اندرون او اين مرض هست و اگر بكند حجتي بر خدا دارد ميگويد خدايا من كه زنا نكرده بودم، شراب نخورده بودم، چرا مرا عقاب كردي؟ بعينه مثل مرض كوفت است، ميرود پيش جراح. چون مرض را جراح ميشناسد به او حبّ جيوه ميدهد براي اينكه جميع كوفت او بيرون بريزد كه همين كه بيرون ريخت، آن وقت او را معالجه كند و آن وقت كه معالجه ميكند مردم را ميترساند از مرض او كه نزديك او نروند. حالا اين مرضهاي معصيتي كه در مردم هست، اسباب بروز آنها را بايد خدا خلق كند. حبّ جيوه ميخواهد، اسبابي ضرور دارد و هرگاه اسباب بروز خلق نكند آنچه در اندرون است ظاهر نشود. اين است كه حضرت امير7 ميفرمايد في تقلب الاحوال علم جواهر الرجال در زير و رو شدن حالتها، جوهر مردم معلوم ميشود. اگر شخص را منصب ندهند، اگر شخص را كدخدا نكنند، اگر شخص را كلانتر نكنند، كنج مسجدي افتاده سرِ هم تسبيح ميگرداند و در اندرون او اين خصلت هست و كسي نميداند. اسبابش كه فراهم آمد، همينكه ميگويند به او تو كدخدا باش، حال ببين شمر ذيالجوشن است، چه ظالمي است. از اشك چشم يتيم افشره ميخورد و از گوشت جگر بيوهزنان كباب ميخورد و از هيچ ظلمي باك ندارد، به غير حق ميگيرد و به غير مستحق ميدهد. اين صفت در اندرون او بود، در نفس او اين صفات بود ولي آلت و اسباب بروز دادن نداشت.
نفس اژدرها است خوابش برده است | از غم بيآلتي افسرده است |
در اندرون او بود و آلات و اسبابي نداشت كه بروز كند، همين كه آلات و اسباب درست شد، آن صفت از او آشكار ميشود.
حالا آنهايي كه باطل بودند و عداوت با آل محمد:داشتند در دل اگر اسبابي براي ايشان مهيا نشود، استيلائي و قهر و غلبهاي و لشكر و سپاهي و شمشير و نيزهاي
«* چهل موعظه صفحه 342 *»
براي آنها مهيا نشود، كجا آنچه در دل دارند ميتوانند ابراز آن را بدهند؟ بيابيد چه عرض ميكنم و اينكه عرض ميكنم باطن اين كلام را بايد علما ملتفت بشوند و غير علما ملتفت نميشوند.
و آن اين است كه خداوند عالم جلشأنه عالم بود به اهل طاعت و عالم بود به اهل معصيت در علم ازلي خود و ميدانست كه چه كسي اطاعت او را خواهد كرد و چه كسي معصيت او را خواهد كرد و ميدانست كه نه اهل طاعت قادر بر طاعت هستند اگر اسباب طاعت را نداشته باشند، و نه اهل معصيت قادر بر معصيت هستند اگر اسباب معصيت را نداشته باشند. پس اسباب براي هر دو طايفه خلق كرد از اين جهت در حديث قدسي ميفرمايد بنعمتي ادّيت الي فرائضي و بقوتي قويت علي معصيتي اي فرزند آدم، به نعمت من واجبات و عبادات واجبه خود را ادا كردي و به قوت من معصيت مرا كردي. اگر قوت من نبود معصيت مرا نميتوانستي بكني. ببين اگر خدا جان عاصي را بگيرد، آيا ديگر ميتواند معصيت بكند؟ اگر او را كور بكند ديگر ميتواند نظر به نامحرم بكند؟ و اگر او را كر بكند ديگر ميتواند معصيت او را با گوش بكند؟ حاشا. پس به قوت او معصيت او ميكني.
پس چون خداوند در علم خود اين را ميدانست، از براي اهل طاعت اسباب طاعت مهيا فرمود و از براي اهل معصيت اسباب معصيت مهيا فرمود. و چون دولت باطل مقدم بود بر دولت حق، اسباب معصيت از براي آنها مهيا فرمود و اسباب معصيت اين است كه صاحب قهر و غلبه و استيلا باشند و صاحب اتباع و اعوان باشند، صاحب شمشيرها و نيزهها و حربهها باشند و آنها اطاعتشان بكنند شترها بار براي ايشان بكشند، گياهها تمكينشان بكنند زيرا اينها اسباب معصيت است و بايد براي آنها مهيا باشد و مهيا نميشود اسباب معصيت از براي اهل باطل مگر اينكه اهل حق مقهور و مغلوب باشند تا آنها هر كاري بخواهند بكنند بتوانند. آيا ميگويي اگر اهل حق دست داشته باشند ميگذارند اهل باطل به كفر خود عالم را فاسد كنند يا مشافهةً
«* چهل موعظه صفحه 343 *»
كفر بگويند؟ حاشا. پس از جمله اسباب كه اهل باطل با خاطر جمع بتوانند آنچه در دل دارند ابراز دهند اين است كه اهل حق مغلوب و مقهور و فقير و مسكين و بييار و ياور و بيدست بوده باشند. اگر چنين شد آن منافق باك ندارد كه نفاق خود را در عالم علانيه ابراز دهد. خوب اگر حسين7دست بگشايد، آيا ممكن هست كه اهل كوفه اظهار كنند با او آن عداوتهايي كه داشتند و در سينههاي خود پنهان كرده بودند؟ نميشود و نميشد به جز آنكه تمكين كند آن بزرگوار و دست خدايي را نگشايد تا آنكه آن منافقين بيايمان هر چه ميخواهند بكنند و ظاهر شود آن عداوتهايي را كه پنهان كرده بودند. آيا نميبيني كه شخص شجاع اگر دست بگشايد چه كس را ياراي آن است كه بيايد مشت توي كله او بزند و اگر آن شجاع غني و بينياز باشد، دست بر روي هم ميگذارد كه آزمايش كند آن ضعيفان را كه آن شخص ضعيف هر چه در دل دارد ابراز بدهد و تمكين ميكند و خود را به صورت ضعف و ناتواني ميدارد و اين فتنه عظيمي است و آزمايش بزرگي است.
پس خداوند در عالم ذر به اهل حق فرمود كه حكمت من اقتضا كرده كه دولت باطل مقدم بر دولت حق باشد تا آنچه كه در كمون آنها است بروز كند و مسلط باشند بر شما و اين امر با تشخص و جلال شما درست نميآيد. پس شما بايد بطور مقهوريت و مغلوبيت در دولت آنها زيست كنيد و صبر و حلم را شيوه مرضيه خود قرار دهيد و شما را چه حاجت به قهر و غلبه؟ شما قرب مرا ميخواهيد چه كار به قهر و غلبه و سلطنت داريد؟ پس از اين جهت كه قرب مرا طالبيد و رضاي مرا شايقيد تمكين كنيد از اهل باطل و در صدد دفع اينها برنياييد تا هر چه ميخواهند بكنند. لكن اگر مطلقا در صدد دفع برنياييد و به هيچ وجه از وجوه دست به روي آنها نگشاييد، اينها نور حق را مطلقا خاموش ميكنند و دين حق را به كلي پايمال و نابود ميكنند و نميگذارند مؤمني نفس بكشد و نميگذارند ابداً كه نام نامي مرا كسي در ملك من بر زبان براند و اگر چنين شد ديگر آسمان و زمين قرار نميگيرد و من آسمان و زمين را بر حق آفريدهام. معصيت،
«* چهل موعظه صفحه 344 *»
پشت كردن به حق است و طاعت رو كردن به حق است، طاعت سؤال كردن فيض و مدد از حق است و معصيت، اعراض كردن از مدد و فيض حق است. حالا اگر تمام روي زمين را كفر بگيرد، مردم اعراض از فيض و مدد حق كردهاند. اگر اعراض از حق كردهاند مسألت از خدا نكردهاند و چون مسألت از خدا نكردهاند مستحق فيض نيستند قل مايعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم يعني بگو اعتنا نميكند خدا به شما اگر نبود دعاي شما پس عبادت كه نكردهاند دعا نكردهاند و دعا كه نكردند مستحق مدد و فيض نشدند.
پس اگر عالم را كفر بگيرد، آسمان و زمين خراب ميشود اين است كه فرمودند اگر امام در روي زمين نباشد زمين فرو ميبرد اهلش را. حالا خدا فرمود كه شما به كلي تمكين اينها را نكنيد كه باعث اين ميشود كه نام من در عالم برده نشود و آن وقت بايد بنياد آسمان و زمين از هم ريخته شود و همه خراب شود و در مشيت من چنين نيست و اين عالم بايد بماند تا دولت حق بيايد و آن را تعمير كند. پس بايد در اين زمان دولت باطل، حقي ابراز داده شود لكن به طور مقهوريت و مغلوبيت تا بگويد بزنند توي كلهاش، تا بگويد بكشندش، اسيرش كنند و تا ميتواند بهر قسمي كه هست بگويد. نگويد توش نباشد شما بايد بهر قسمي كه هست، بهر طوري كه هست حق را ابراز دهيد و بگوييد حق را.
و بعد از آنيكه خداوند عالم فرمود كه اصل اين كار كداميك شماها خواهيد شد و كه ميتواند حق را ابراز كند به طور مغلوبيت، حضرت سيدالشهدا قدم پيش گذاشت و عرض كرد من متحمل ميشوم. پس اگر به باطني از باطنهاي اين آيه بخواني بگو انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين انيحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً يعني باطني از باطنهاي آن اين است كه خداوند ميفرمايد عرضه داشتيم بر اهل آسمان و زمين و بر جميع مخلوقات امانت تحمل مصائب و محن را در راه ما و اين اعظم از همه امانتها است. اگر نماز امانت باشد
«* چهل موعظه صفحه 345 *»
شهادت چرا امانت نباشد؟ عرضه داشتيم كه كدام يك امين اين عهد ميشويد و اين امانت را ادا ميكنيد به طوري كه از شما ميثاق آن را گرفتهام جميع اهل آسمان و زمين سينه بر زمين زدند و اشفقن منها همه ترسيدند عرض كردند خدايا ما را كجا ياراي اين است كه اينطور تمكين از دشمن كنيم كه هر چه بر سر ما بياورند خم به ابرومان نياوريم و هيچ اكراه نداشته باشيم، ما كه در قوهمان چنين چيزي نيست و حملها الانسان صلوات الله عليه يعني حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه حمل كرد و اين بار امانت را برداشت و گفت آن منم كه خم به ابرو نميآورم و جان و مال و عرض و ناموس و اصحاب و احفاد خود را همه را در راه تو ميدهم و با نهايت شادي و خوشحالي خود را مقهور كنم و چنان حق تو را ابراز بدهم كه تا روز قيامت ذكر تو را كنند و چنان حق را ابراز بدهم كه با وجودي كه ظلمات كفر عالم را گرفته، هر ضعيف البصري راه را از چاه بتواند تميز بدهد. كاري ميكنم كه هر كس ببيند و بشنود بداند كه راه اينها راه ضلالت است كه اين كار با من كردهاند و راه اينها راه باطل است و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً آن انسان مظلوم بود در دست دشمنان و مجهول القدر بود در نزد اين مردم.
پس بعد از آنيكه اين امر را بر خود گرفت و اين امر را قبول كرد آنوقت خداوند عالم خطاب به او فرمود كه يا ايتها النفس المطمئنة اي نفسي كه مطمئن شدي و ساكن شدي در شهادت و در تحمل مصيبت، ارجعي الي ربك ملحق شو به مقام ربوبيت و صاحب ربوبيت در كل ملك شو. آيا نشنيدهاي كه حضرت صادق7ميفرمايد العبودية جوهرة كنهها الربوبية يعني بندگي كنهش ربوبيت است. بگو ببينم بندگي را كه از ابيعبدالله بهتر كرد؟ چنان بندگي كرد كه پدر جميع عباد الله شد و هر كس پا به دايره عبادت گذارده، خوشهچين عبادت آن بزرگوار است. كه توانسته همچو بنيادي در عبوديت بگذارد كه او گذاشته؟ عبوديت يعني خضوع و خشوع، كه بيش از سيدالشهدا خضوع و خشوع كرد؟ حضرت صادق7معني عبوديت را فرمودند. فرمودند: العبد حروفه ثلاثة: العين علمه بالله و الباء بونه عن الخلق و الدال دنوه من الخالق يعني عبد
«* چهل موعظه صفحه 346 *»
سه حرف است: عين يعني علم و معرفت او به خداوند عالم و باء يعني دوري و انقطاع او از خلق و دال يعني نزديكي او به خالق. حال بگو ببينم كه عالمتر به خدا بود از حسين7 ؟ بگو ببينم كه بينونت از ماسواي خدا پيدا كرد مثل حسين؟ چشم از جميع چيزها پوشيد و قرب به خدا پيدا كرد، پس صاحب لواي عبوديت حضرت سيدالشهدا شد. پس كنه او ربوبيت شد و قائم مقام و خليفه رب العالمين شد در تمام هزار هزار عالم و لواي ربوبيت در همه عالمها برافراشت و چون صاحب لواي عبوديت شد خدا به او فرمود يا ايتها النفس المطمئنة اي نفسي كه مطمئن شدي و آرام شدي و بيتزلزل از ماسوي بريدي و به ما پيوستي ارجعي الي ربك ملحق شو به ربوبيت و برگرد بسوي ربّ خود، در چه حالت؟ راضية مرضية. در حالتي كه تو از خدا راضي هستي كه چنين تقديري درباره تو كرده و خدا از تو راضي هست كه شهادت را قبول كردهاي. برگرد بسوي ربّ خود و ادخلي في عبادي داخلشو در بندگان من در ميان ائمه طاهرين در محمد و علي يعني تو هم ملحق شو به جدّ و پدر خود. الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم پس پيغمبر است كسي كه متمحض در ربوبيت است و بعد از او حضرت اميرالمؤمنين7، و سيدالشهدا ملحق به ايشان است.
براي اين و ادخلي في عبادي معني لطيفي همين حالا به خاطرم رسيد. ميفرمايد و ادخلي في عبادي، داخل شو در بندگان معصوم من. فرمودند از براي حسين يك محبت مكنونه در دل شيعيان هست، پس جاي حسين در دلها است. پس فرمود داخل شو در دل بندگان من تا خاضع شوند و به همين شفاعت آنها را بكن. نشنيدهاي قلوب من والاه قبره دلهاي دوستان حسين قبر حسين است اگر سيدالشهدا داخل دل تو نشود، دل تو خاضع نميشود ابداً. جميع خضوعي كه در ملك هست از فرع خضوع سيدالشهدا است. اگر كسي خضوع پيدا كرد معلوم است سيدالشهدا در دل او جا كرده كه خاضع شده. چون در دل اسماعيل بود، او را به شوق ذبح انداخت و شوق قربانشدن در راه خدا بر سرش افتاد. در دل عبدالله پدر پيغمبر افتاد و هواي
«* چهل موعظه صفحه 347 *»
قرباني بر سرش افتاد و پيغمبر فرمود انا ابن الذبيحين منم پسر دو ذبيح و اين به واسطه اين بود كه حسين داخل دل آنها شده بود. والله اگر حسين داخل در دل شما نشود و ساكن در دل شما نشود، گريان نميشويد و هرگز خاضع و خاشع نميشويد. بجهت آنكه همه خضوع را او ميكند و او كه در دل شما آمد شما همه خاضع ميشويد اگر بخواهيد اين مطلب را بفهميد آسان است. اينجا بر روي زمين صد هزار آئينه بگذار، ببين آيا هيچ نوري از آنها پيدا ميشود تا آفتاب در آنها نتابد؟ همينكه آفتاب در آنها تابيد، همه نوراني ميشوند. تا عكس سيدالشهدا در دلهاي شما نيفتد و عكس خضوع او در دل شما نيفتد، شما خاضع و خاشع نميشويد. پس فرمود و ادخلي في عبادي در دل هر بنده ساكن شو و گليم او را از آب بكش و او را داخل بهشت كن.
بعد از آنيكه خداوند عالم اين را به حسين فرمود آنوقت به دولت باطل گفت حالا كه شما اين كار را كرديد و لكن بدانيد كه من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعا يعني هر كس آن نفس عظيم مبارك را بكشد، آن نفس مطمئنه را، آن نفس عظيم را و حال آنكه خوني در گردن او نيست، چنان است كه جميع بنيآدم را قتل كرده و همه عالم را كشته. تو نميداني كه آفتاب اگر خسوف كند جميع انوار او خاموش ميشوند؟ پس آن كه متصدي قتل حسين7شده گويا جميع مردم را كشته به جهت آنكه او به منزله آفتاب است و جميع مردم انوار او هستند.
و باز مضمون لطيف ديگري حالا به خاطرم آمد و حكمت ديگر به نظرم آمد. والله كه به قتل حسين، جميع شيعيان او را كشتند. از تو ميپرسم آيا تو به قتل خودت راضيتري يا به قتل حسين7؟ اگر به قتل حسين7 راضيتري كه شيعه نيستي، پس اعظم از قتل خودت به تو رسيده به واسطه قتل سيدالشهدا صلوات الله عليه. پس من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعا و ناس شيعيانند و همچنين كسي كسي را بكشد، گناهان آن مقتول به گردن آن قاتل است. حالا حسين7كه گناهي نكرده و گناهي نداشت بلكه گناهان شما منسوب به حسين7 ميشود و
«* چهل موعظه صفحه 348 *»
جميع شماها پاك شديد از گناهان بواسطه كشته شدن سيدالشهدا.
يكي از پادريهاي فرنگ كتابي نوشته بود در ردّ بر اسلام و گفته بود اين مذهب مسلمانان بر باطل است چرا كه كفاره گناهان ندارند و در مذهب نصاري، كفاره گناهان دارند كه آن قتل عيسي باشد، كه عيسي را كشتند و به كشتن او جميع نصاري گويا كشته شدند و همين كفاره گناهانشان است. در جواب آن پادري كتابي نوشتهام كه اي بيچاره بيخبر، اصل مذهب كه فهميدي كه بايد كفاره گناه در مذهب باشد درست فهميدي اما اينكه گفتي عيسي را كشتند، عيسي را نكشتند. گفتي او را به صلاّبه زدند، نزدند. پس كفارهاي براي شماها نيست و كفاره گناهان براي ما هست بيا در مذهب اسلام و كفاره گناه را تماشا كن. ببين حسين بن علي بن ابيطالب7چگونه كفاره گناهان است و ببين كه آن بزرگوار متصدي شفاعت جميع امت شده. پس معلوم شد كه مذهب اسلام مذهب حق است.
باري چون سيدالشهدا شهادت را قبول كرد خداوند عالم او را ملحق كرد به مقام ربوبيت و به او داد از خلعت جلال و عظمت و كبرياي خود آنقدر كه عقول خلايق متحير و سرگردان شد و از جميع حيثيات بر جميع خلق او را ربوبيت داد، همچو جوهري كه از وجود او پيدا شد از زمان حضرت آدم تا قيام قيامت چنين جوهري پيدا نخواهد شد اگر چه از شماره بيرون است آنهايي كه خدا باو داده لكن از آن جمله آنكه در جميع روزگار هيچكس را جدي مثل جد حسين7 نيست. اگر ائمه بعد هم چنين جدي دارند به واسطه او دارند و اين جامعيت در كسي نيست. پس آن بزرگوار جدي دارد كه خود رسول خدا9چنين جدي ندارد، حضرت امير مؤمنان چنين جدي ندارد، حضرت فاطمه چنين جدي ندارد، پدري دارد كه خود حضرت امير چنين پدري ندارد و حضرت رسول چنين پدري ندارد. و همچنين مادري دارد كه خود حضرت پيغمبر چنين مادري ندارد، خود فاطمه چنين مادري ندارد. و برادري دارد مثل حضرت امام حسن كه پيغمبر و اميرالمؤمنين و فاطمه چنين برادري ندارند. و اولادي و
«* چهل موعظه صفحه 349 *»
نسلي دارد كه نه نفر ائمه از ذريه اويند كه امام حسن همچو ذريهاي ندارد، كي همچو اولادي امام حسن دارد؟ پس كداميك در اولاد و حسب و نسب و نجابت به حسين ميرسند؟ اطراف نجابت را خدا به او داده است. اما در مقام امامت كه امام به حق است و در مقام شهادت هم كه سيدالشهدا است.
و از جمله فضيلتهايي كه خدا او را به او ممتاز كرده زمين كربلا را به او داده و خداوند زمين كربلا را برگزيد از ميانه زمينها و او را بيست و چهار هزار سال قبل از همه زمينها خلق كرده و زمين كربلا قطعهاي است از بهشت و روز قيامت زمين كربلا را بر ميدارند با هر چه در او است و هر كه در او مدفون شده، به همان طور كه هست ميبرند در بهشت ميگذارند در اعلي روضه از روضات بهشت و آن زمين ميدرخشد چنانكه ستارهها ميدرخشند براي اهل زمين. از جمله خواص اين زمين اين است كه هر كس در اين زمين دفن شود سؤال نكيرين از او نميشود و ملائكه نقاله او را از آنجا بيرون نميبرند و عذاب بر او نازل نميشود. و چگونه عذاب بر او نازل شود؟ اين سلاطين ظاهري سرطويله خود را بست قرار ميدهند، مقصر پناه به كمند آنها ميبرد، ديگر كسي او را كاري ندارد و اگر هم تقصير عظيمي كرده باشد نهايت ميآيند و مينشينند امر او را به طور خوشي ميگذرانند. آيا سرطويله سلاطين اين طور بست است و هر كه برود ايمن است و كربلا آن خاك پاك كه از طينت پاك حسين است، بست خدا نيست؟ حاشا. اين بست خدا است و كسي را از اين بست بيرون نميبرند. بلكه عرض ميكنم كه اگر شخص وصيت كند كه او را به كربلا ببرند و او را نبرند، باز هم سؤال منكر و نكير ندارد چرا كه او پناه برده، نهايت ديگران در حق او تقصير كردهاند. بلكه عرض ميكنم كه اگر در دل داشته كه وصيت كند كه او را به كربلا ببرند و به واسطه مرضي مانع پيدا شد كه وصيت نكرد، همينكه در دل او بوده باز سؤال نكيرين ندارد و اهوال قبر ندارد به جهت آنكه آن بيچاره كه تقصيري ندارد پناه برده نهايت مانع پيدا شده.
يك وقتي سيد مرحوم اعلي الله مقامه فرمايش ميفرمودند كه شخص ثقهاي
«* چهل موعظه صفحه 350 *»
نقل ميكرد كه در صحن مقدس سيدالشهدا7 در بالاخانهها منزل داشتم. در آنجا نصف شب بيدار شدم ديدم جمعي چراغي دارند، جمعيت كردهاند و آمدهاند گرد قبري را گرفتهاند. من تماشا ميكردم، خاك را شكافتند و مردهاي را بيرون آوردند و چيزي به پايش بستند و او را كشان كشان ميبردند تا اينكه او را بردند نزديك باب السدر و ميخواستند كه از آنجا او را بيرون ببرند. آن ميت روي خود را كرد به جانب ابيعبدالله و عرض كرد يا اباعبد الله، آيا اينطور ميگذاري كسي كه پناه به تو آورده از نزد تو ببرند؟ صدايي از قبر مطهر بر آمد كه خلّوه يعني او را واگذاريد.
باري از جمله خواص اين زمين مطهر اين است كه خداوند خوردن هر خاكي را حرام كرده است. حتي خوردن خاك قبر پيغمبر را حرام كرده است و خوردن خاك قبر اميرالمؤمنين حرام است، خوردن خاك قبر هر يك از ائمه حرام است و خداوند خاك اين زمين را، اين تربت مطهر را قرار داده شفاي از هر دردي، امان از هر خوفي، علم از هر جهلي، غناي از هر فقري، عزت از هر ذلتي و او را عجب اكسير اعظمي قرار داده است كه هر كس هر دردي داشته باشد، هر مرضي داشته باشد، به هر بلائي مبتلا باشد، به هر ورطهاي گرفتار شود، همينكه توسل به تربت آن جناب جست از آن بلا نجات مييابد. و ببين كه سجده را كه اقرب حالاتست به خداوند عالم بر تربت آن بزرگوار قرار داده.
و از جمله خصلتهايي كه خداوند به سيدالشهدا كرامت فرموده اين است كه هر روزي كه كرامتي در آن روز اظهار فرموده و براي آن كرامت، آن روز را شرافتي داده كه مردم در آن روز بايد به سلام خدا بروند، قرار داده آن روز را بروند به سلام سيدالشهدا صلوات الله عليه. در جميع عيدها، در جميع روزهاي متبركه زيارت آن بزرگوار را مستحب فرموده است.
باري مجلس طول كشيد، چون تشنگي بر حسين و اصحاب او شدت كرد يزيد بن حصين همداني كه يكي از اصحاب آن بزرگوار بود خدمت حضرت عرض كرد
«* چهل موعظه صفحه 351 *»
مرخص ميفرمايي بروم با اين قوم چند كلمه حرف بزنم؟ اذنش دادند، رفت برابر آن لشكر ندا در داد اي مردم خداي عزوجل مبعوث كرد محمد را به پيغمبري كه بشير و نذير باشد و خواننده بسوي خدا و چراغ منير عالم باشد و اين فرزند پيغمبر شما است و اينها اهل بيت پيغمبر شما هستند. اين آب فرات را هر كسي، هر سگي، هر خوكي از آن ميخورد و شما اهلبيت پيغمبر خود را از آن منع ميكنيد. گفتند اي يزيد پر سخن گفتي بس كن به خدا قسم كه بايد حسين تشنه كشته شود چنانكه پيش از او را تشنه كشتند و مرادشان عثمان ملعون بود هر چه آن قوم را نصيحت كرد ـ البته حرف مثل من و يزيد بن حصين چه اثري دارد؟ ـ در آن قوم اثر نكرد و خود آن بزرگوار تشريف آوردند در ميانه ميدان و بر شمشير خود تكيه فرمودند و رو به آن قوم كردند و فرمودند شما را به خدا ميخوانم آيا مرا ميشناسيد گفتند بلي تويي فرزند رسول خدا و سبط او. فرمود شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه جد من رسول خدا9 است؟ گفتند اللهم نعم خدايا بلي. فرمود شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه مادرم فاطمه دختر محمد است9 ؟ گفتند اللهم نعم. خدايا بلي. فرمود شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد اينكه پدرم عليبنابيطالب صلوات الله عليه است؟ گفتند خدايا بلي. فرمود شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه جدهام خديجه بنت خويلد است و او اول زني است كه اسلام آورده؟ گفتند خدايا بلي. فرمود شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه سيدالشهدا حمزه عمّ پدر من است؟ گفتند خدايا بلي. فرمود پس شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه جعفر طيّار كه در بهشت پرواز ميكند عمّ من است؟ گفتند خدايا بلي.
فرمود پس شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه اين شمشير رسول خدا است كه بر كمر دارم؟ گفتند خدايا بلي. فرمود پس شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه اين عمامه رسول خدا است كه بر سر من است؟ گفتند خدايا بلي. فرمود پس شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه علي اول كسي است كه از مردان اسلام آورده و داناترين
«* چهل موعظه صفحه 352 *»
مردم است به حسب علم و بزرگترين مردم است به حسب حلم و اينكه ولي هر مؤمن و مؤمنه است؟ گفتند خدايا بلي. فرمود پس به چه سبب خون مرا حلال ميدانيد و حال آنكه پدر من در فرداي قيامت در لب حوض كوثر، دشمنان را از آن ميراند چنانكه شتر بيگانه را از آب ميرانند، و لواي حمد در دست جدّ من است در روز قيامت. گفتند همه اينها را كه گفتي ميدانيم و ما تو را وانخواهيم گذاشت تا شربت ناگوار مرگ را با لب تشنه بچشي. پس حضرت ريش مبارك خود را گرفت و در آن وقت پنجاه و هفت سال از عمر شريفش گذشته بود. فرمود شديد شد غضب خدا بر يهود وقتيكه عزير را پسر خدا گرفتند، و شديد شد غضب خدا بر نصاري وقتيكه مسيح را پسر خدا گرفتند و شديد شد غضب خدا بر مجوس وقتي كه آتش را پرستيدند و خدا را نپرستيدند، و شديد شد غضب خدا بر قومي كه كشتند پيغمبر خود را و شديد شد غضب خدا بر اين گروه آنچناني كه اراده دارند كشتن فرزند پيغمبر خود را.
راوي گويد حرّ بن يزيد رياحي در لشكر عمر سعد بود از شنيدن اين سخنان از جا كنده شد و تازيانه بر مركب زد و از لشكر عمر سعد ملعون بيرون آمد و آمد تا لشكرگاه حسين7اما به چه حالت؟ چنانكه در عرب قرار بود كه كساني كه تقصيركارند و به عذرخواهي پيش ملوك و سلاطين و بزرگان ميروند دستهاي خود را بر سر خود ميگذارند، حرّ هم دست بر سر گرفته بود و ميگفت اللهم اليك انيب فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيك بار خدايا بسوي تو بازگشت ميكنم و توبه ميكنم، توبه مرا قبول كن كه من ترسانيدم دلهاي دوستان تو را و اولاد پيغمبر تو را. ياابن رسول الله هل لي من توبة؟ اي فرزند رسول خدا آيا توبه من قبول خواهد شد؟ حضرت فرمودند بلي اگر تو برگردي و توبه كني و رو به خدا كني خدا هم توبه تو را قبول ميكند و رو به تو ميكند. پس عرض كرد ياابن رسول الله اذن بده بروم با دشمنان تو مقاتله كنم. حضرت اذنش دادند آمد در برابر آن قوم و رجز خواند و كشت از آنها هجده مرد را تا اينكه دور او را گرفتند و كشته شد. حضرت آمدند بر بالينش و خون از سر او
«* چهل موعظه صفحه 353 *»
ميپاشيد. فرمودند بخ بخ يا حر انت حر كما سميت في الدنيا و الاخرة بهبه خوشا بر احوال تو اي حر، تو حري در دنيا و آخرت چنانكه نام تو را حر گذاردهاند. پس مرثيهاي انشاء كرد براي حرّ و فرمود:
لنعم الحر حر بني رياح | صبور عند مختلف الرماح |
|
و نعم الحر اذ نادي حسينا |
فجاد بنفسه عند الصياح |
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 354 *»
مجلس چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه فيه آيات بينات مقام ابرهيم و مقصود اين بود كه باطني از باطنهاي اين آيه را عرض كنم كه آن باطن درباره حضرت سيدالشهدا صلوات الله و سلامه عليه باشد و عرض كردم كه در باطن معني اين فقره اين است كه خداوند عالم در وجود مبارك سيدالشهدا آيههاي واضحي قرار داده و عرض كردم كه از جمله آيات، آيت توحيد است كه خدا آن را در وجود مبارك سيدالشهدا قرار داده است و آيت رسالت پيغمبر9است و آيت حقيّت شرايع و احكامي است كه پيغمبر آورده و آيت معاد و احكام جنّت و نار است و آيت ولايت علي بن ابيطالب است كه در وجود مبارك سيدالشهدا جميع آنها قرار داده شده. حالا از جمله آيات، يكي آيت توحيد خدا است و سخن در آيت توحيد بود تا آنكه در ضمن فقرات ديروز عرض كردم كه حضرت سيدالشهدا چون قبول كرد اين امر را خداوند انوار ربوبيت خود را در وجود مبارك او قرار داد و از براي شرح اين معني اين حديث را خواندم كه العبودية جوهرة كنهها الربوبية عبوديت جوهري است كه كنه آن ربوبيت است و به همين قدر اختصار از اين معني اكتفا كردم. پس مناسب اين است كه قدري
«* چهل موعظه صفحه 355 *»
شرح معني بندگي و خدايي را عرض كنم و كيفيت اين عبوديت و اين ربوبيت را عرض كنم، پس بعضي از مقدمات براي آن ضرور است.
پس عرض ميكنم عبد آن بنده را ميگويند و در زبان عربي عبد به معني بنده است و ربّ به معني پرورنده. آقا را در زبان عربي ربّ ميگويند، پس پرورنده اين بنده ربّ او است و آن كاري كه اين عبد بايد بكند تا عبد باشد، آن اعمالي كه عبد بايد بكند و آن كارهايي كه اگر بكند نام او عبد ميشود، آن كارها را در زبان عربي عبوديت ميگويند كه به زبان فارسي بندگي باشد. و در زبان فارسي هر چيزي را كه نسبت ميدهند، يا از براي او ميآورند آخر او را يا ميآورند. كرماني ميگويند، يعني منسوب به كرمان. شيرازي ميگويند، يعني منسوب به شيراز و اگر در آخر آن كلمه ها باشد وقتي ميخواهند نسبت بدهند، ها را بر ميدارند و گاف جايش ميگذارند و در آخر او يا ميآورند. مثلاً بنده را بندگي ميگويند شرمنده را شرمندگي ميگويند، ساده را سادگي ميگويند. حالا بنده آن غلام است و آن كارهايي كه منسوب به بنده است يعني بنده بايد آن كارها را بكند، آن كارها را بندگي ميگويند. پس اگر بندگي كرد بنده، بنده است و اگر نكرد بنده بنده نيست. بنده وقتي بنده است كه كارهاي بندگي از او سرزند، وقتي كارهاي بندگي از او سر نميزند و كار ياغيان و خودرأيان از او سر ميزند اين را بنده نميگويند، اين آزاد است.
پس معلوم شد كه شخص، طوق بندگي مولايي را كه در گردن كرد، بايد به رسوم بندگي مولا عمل كند و رسوم بندگي آن است كه آنچه را مولاي او به آن راضي است عمل كند و آنچه مولاي او از آن خشمناك است و راضي نيست آن را ترك كند و اگر چنين كرد بنده است و هرگاه آنچه مولاي او از آن خشمناك است و راضي نيست به آن عمل كرد و آنچه مولاي او به آن راضي است ترك كرد اين آزاد است. پس وقتي كه بنده به رسوم بندگي عمل كرد آن وقت بنده است و رسوم بندگي عمل كردن به محبوبهاي مولا و اجتناب كردن از مبغوضهاي مولا است. حالا ببينيم مولا چه چيز را دوست
«* چهل موعظه صفحه 356 *»
ميدارد؟ حالا اين مطلب اينجا باشد.
اين مسأله مسألهاي است كه در پيش صاحبان بينش مسلم است و واضح است كه هر كس خودش خودش را دوست ميدارد و هر كس صفات خودش را و هر چه شبيه به خودش باشد و شبيه به صفات خودش باشد دوست ميدارد و هر چه بر خلاف او است و شبيه است به آنچه خلاف صفات او است آن را دشمن ميدارد به جهت آنكه آنچه كه بر خلاف او باشد اگر قرين او بشود ضعيفكننده وجود او است و اگر غلبه كرد فانيكننده وجود او است. آتش، حرارت را دوست ميدارد و هرچه شبيه به آن است آن را هم دوست ميدارد. سردي ضعيفكننده حرارت است و اگر غلبه كرد فانيكننده وجود و هستي او است، و آتش هستي خود را دوست ميدارد و هر چه گرم باشد آتش او را دوست ميدارد. گرمي قرين آتش كه شد به آتش قوت ميدهد. پس جنس از مجاورت جنس قوت ميگيرد و از مجاورت ناجنس صدمه ميخورد و ضعيف ميشود. حتي آنكه حديث است و از مرحوم سيد شنيدم كه فرمودند به اهل جهنم عرضه ميكنند راضي هستيد كه شما را معدوم و فاني كنيم و نيست و نابود نماييم؟ راضي نميشوند به فنا و عدم، با وجود آن عذابي كه در جهنم دارند. زيرا كه عذاب ضديت با يك صفت تو دارد، راحت داشتي تعب ضديت با او دارد، خوشي داشتي ناخوشي با آن ضديت دارد، صحت داشتي مرض با آن ضديت دارد اما عدم با ذات تو كه هستي است عداوت دارد و وجود تو با عدم نهايت عداوت را دارد و لكن وجود تو با مرض عداوتي چندان ندارد اما صحت با مرض عداوت دارد و اين عذابها از جهتي از جهات با تو ضديت و عداوت دارند و لكن فنا و عدم از جميع جهات با تو عداوت و ضديت دارد. پس تو هم با فنا و عدم از جميع جهات ضديت و عداوت داري.
پس از اين قاعده شريفه حكيمانه كه عرض كردم معلوم شد كه هر كس با جنس خود دوست است و با خلاف خود و ضد خود دشمن است و اگر اين مسأله را با تمام
«* چهل موعظه صفحه 357 *»
دل فهميدي بايد اميد تو زياد شود. اگر محبت و ولايت آلمحمد را داري بدان كه از طينت ايشاني و از جنس ايشاني. والله اعداي آلمحمد، نام آلمحمد را كه ميشنوند تغير در ايشان پيدا ميشود. قدبدت البغضاء من افواههم و ماتخفي صدورهم اكبر همينكه فضل آلمحمد را ميشنوند مشمئز ميشوند. اين است كه در قرآن ميفرمايد و اذا ذكر الله وحده اشمأزّت قلوب الذين لايؤمنون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون هرگاه ذكر خداي يگانه شود مشمئز ميشود دلهاي كسانيكه ايمان به آخرت ندارند و هرگاه ذكر غير خدا بشود شادان ميشوند. نميبيني منافقين از شنيدن ذكر آلمحمد مشمئز ميشوند و بيدماغ و كجخلق ميشوند و از ذكر اعداي خدا شاد ميشوند و از ذكر اعداء، خوششان ميآيد و مؤمنين از ذكر خدا شاد ميشوند و از ذكر اعداء بدشان ميآيد و از اين جهت است كه منافقين با اعداي خدا محشور ميشوند و مؤمنين با اولياي خدا. لو احب رجل حجراً حشره الله معه. پس هر كس ايشان را دوست دارد از طينت ايشان است. اين است كه فرمودند كه شيعيان ما كمر ما را گرفتهاند و ما كمر پيغمبر را گرفتهايم و پيغمبر كمر خدا را. آيا خدا پيغمبر خود را كجا ميبرد؟ راوي از شادي دست بر هم زد و گفت دخلناها والله به خدا قسم كه داخل بهشت شديم و هركس ابيبكر و عمر را لعنهما الله دوست ميدارد از طينت آنها است. پس هر كس اگر رفع موانع او بشود به خط مستقيم ميرسد به حيّز خود. والله خدا اخلاق و صفات خود را دوست ميدارد و لهذا تخلقوا باخلاق الله گفتهاند و همين شريعت مقدسه، همان صفات الله است و منهيات خدا آن صفاتي است كه خدا از آنها بدش ميآيد و آقا نميگويد بكن مگر كار خوب را كه صفات خود او است. پس نيكان بايد متصف به صفات الله باشند لهذا فرمود خلق الله آدم علي صورته اي علي صفته، و از اين بيان بفهم كه هرگاه بنده متصف به صفات الله شد، اسم الله و صفة الله ميشود و در زيارت ميخواني السلام علي اسم الله الرضي و وجهه المضيء سلام بر اسم پسنديده خدا و رخساره رخشان خدا و فرمود نحن والله الاسماء الحسني التي امركم
«* چهل موعظه صفحه 358 *»
الله انتدعوه بها ماييم به خدا قسم اسمهاي نيكوي خدا كه خدا امر كرده شما را كه او را به آن اسمها بخوانيد. و تو وقتي نام خدا را شناختي بايد صاحب نام را به آن نام بخواني. نام را بخواني و لكن صاحب نام را اراده كني. من اراد الله بدء بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم اي آقايان من، هر كس اراده خدا كند بايد ابتدا به شما كند و هركس توحيد خدا كند بايد از شما قبول كند، هر كس قصد خدا كند بايد رو به شما كند. باز در زيارت جامعه ميخواني و مقدمكم بين يدي طلبتي و ارادتي و حوائجي في كل احوالي و اموري اي آقايان من، شما را پيش روي خود ميدارم در هر مطلبي كه دارم، در هر ارادهاي كه دارم، در هر حاجتي كه دارم، در جميع احوال خود و امور خود. پس نام خدا ايشانند و فرمودند كل امر ذي بال لميبدء فيه ببسم الله فهو ابتر هر امر صاحب شأني كه ابتدا به بسم الله نكني، او دم بريده خواهد شد و بسم الله الرحمن الرحيم يعني ابتدا ميكنم به نام خدا و نام خدا ايشانند يعني به ولايت ايشان و به توجه ايشان ابتدا در اين كار ميكنم و چون ايشان متخلق به اخلاق الله شدهاند لهذا اسم الله شدهاند و در حيّزي قرار گرفته كه هيچ كس به حيّز آنها نميتواند قرار بگيرد. پس اگر بنده خودستايي را كه حجاب است از سر بيندازد، شفاف ميشود و نماينده محبوب ميشود و بالا ميرود تا به جايي ميرسد كه حيّز محبوب است. بهشت در آسمان است و مردم بايد به آسمان بالا روند از زمين و از صراطي بگذرند كه از زمين تا آسمان كشيده تا به بهشت برسند و آن وقتي است كه سنگهاي علايق را از پا باز كنند و بندهاي علايق را بگسلند.
اين را بدانيد كه خداوند بنده را از خاك تيره زمين آفريده و از اين خاك سر بيرون آورده و انبيا آمدند و ايشان را از حضيض خاك به اوج جنان طلب كردند بعضي از مردم اجابت انبيا كردند و بالا رفتند و به آن درجات عاليه رسيدند و جماعتي خود را در زمين مخلد كرده و اجابت انبيا و اوليا را نكردند. آنهايي كه اجابت كردند، خفيف شدند و رفتند. فرمودند تخفّفوا تلحقوا خود را سبك كنيد تا ملحق شويد.
«* چهل موعظه صفحه 359 *»
و اگر مثل اين را بخواهي نگاه كن به آفتاب كه ندا ميكند و نداي او همين اشراق و تابش او است كه ميتابد به زمين و به زبان اشراق خود ميگويد هلمّوا الي اصحابي، اي اصحاب من بياييد بسوي من. بعضي از آن بخارها كه لطيف شدهاند و سبك شدهاند اجابت ميكنند و بالا ميروند و آنهايي كه سنگين هستند بالا نميروند و اجابت نميكنند. پس آنهايي كه از اينجا بالا رفتند به فيوضات انبيا زندهدل شدند، و شخص وقتي دعوت را اجابت ميكند كه كدورت و كثافت را از خود دور كند و چون كدورت را از خود دور كرد آن وقت حيّز او حيّز ربوبيت ميشود و آن وقت به عبوديت عمل كرده كه در حيّز ربوبيت برود و اگر كدورات را از خود دور نكند حيز او بالا نميرود و عبوديت حقيقي اتصاف به صفات الله است و چون متصف به صفات الله ميشود بالا ميرود و نور خدا ميشود. ميفرمايد ان الله خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه بدرستي كه خدا خلق كرده مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود، فمن طعن علي المؤمن او ردّ عليه فكأنما طعن علي الله و هو علي حدّ الشرك بالله هر كس طعن به مؤمن زند يا ردّ بر او كند طعن بر خدا زده و در حدّ شرك به خدا است و مؤمن چون نور خدا شد وجه الله ميشود، لسان الله ميشود، معامله با او معامله با خدا ميشود. آيا نشنيدهاي سرور مؤمن سرور خدا است و حزن او حزن خدا است و عيادت او عيادت خدا است و سير كردن او سير كردن خدا است و سيراب كردن او سيراب كردن خدا است؟ و از همين است كه خدا در قيامت عتاب ميكند به بنده كه من تشنه شدم و از تو آب خواستم تو مرا آب ندادي. بنده عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه تشنه شوي. ميفرمايد كه فلان مؤمن تشنه شد و از تو آب خواست تشنگي او تشنگي من بود و آبخواستن او آبخواستن من بود. و همچنين ميفرمايد گرسنه شدم مرا طعام ندادي، بيمار شدم به عيادت من نيامدي، همه اينها را خدا نسبت به خود ميدهد.
خلاصه مؤمن در آن مقام عبد ميشود. و اين را بدانيد كه عبد حقيقي كامل در ملك نيست مگر محمد بن عبد الله9و به اين جهت اسم او عبدالله شده است و
«* چهل موعظه صفحه 360 *»
خدا او را عبد خوانده و افتخاري از اين بالاتر نيست كه خداوند او را به تاج عبوديت سرافراز فرموده، و هر يك از پيغمبران خود را كه خواسته افتخاري عطا كند، او را عبد خوانده. و اذكر عبادنا ابرهيم و اسمعيل تا آخر و اذكر عبدنا ايوب و همچنين. و بعد از انبياء، مؤمنين را عبد خوانده و فرموده قل يا عبادي الذي اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله انّ الله يغفر الذنوب جميعا بگو اي محمد اي بندگان من كه اسراف بر نفسهاي خود كردهايد نااميد مشويد از رحمت خدا، بدرستي كه خدا ميآمرزد جميع گناهان را و اين را براي عباد فرموده اين است كه شيطان به خدا عرض كرد لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين يعني اغوا ميكنم جميع خلق را مگر عباد مخلصين تو را خدا هم فرموده انّ عبادي ليس لك عليهم سلطان تو بر بندگان من، بر عباد من آنهايي كه بنده من هستند تو سلطنت نداري، هيچ تسلطي نداري، آنها در مهد امن و امانند. اما شيطان بر آن كساني كه ياغي بر خدا شدهاند مسلط ميشود اما عباد خدا كه بندگي خدا كردند و از سر خودي خود و جميع آنچه داشتند در راه مولا گذشتند، البته كرم خدا از كرم بنده بيشتر است پس اگر بنده احساني كند خدا هم به او احسان ميكند. خدا احسان را به انواع ميدهد، بعضي را فرموده من جاء بالحسنة فله عشر امثالها هركس يك نيكي كند خدا ده نيكي عوض به او ميدهد، بعضي را هفتصد برابر وعده فرموده، بعضي را به غيرحساب وعده فرموده و فرموده انما يوفّي الصابرون اجرهم بغيرحساب خداوند اجر صبركنندگان را بيحساب ميدهد. حالا از شما ميپرسم آيا صابراني در ملك خدا مقدم بر محمد و آلمحمد هستند يا كسي بيشتر از ايشان صبر كرده است؟ نه والله، صابران ايشانند پس خدا هم اجر ايشان را به غيرحساب ميدهد و حسنه ايشان عمل كردن به اخلاق الله و صفات الله است. ايشانند كه از سر جميع خوديهاي خود گذشتهاند حالا خدا در عوض به ايشان چه بايد بدهد؟ وقتي بنده از سر جميع آنچه دارد حتي خودش بگذرد، حالا مولي اگر به همان قدر بدهد، يعني هر چه دارد بدهد كرم نكرده و مساويدادن و همسردادن كار كريم نيست. پس
«* چهل موعظه صفحه 361 *»
خدا كه وعده داده به غير حساب بدهد، ايشان هم كه بلانهايت به خدا فقير و محتاجند و علاوه از سر خودي خود و آنچه هم كه داشتهاند گذشتهاند، حالا ببين خداوند كريم غني چقدر به ايشان خواهد داد. وقتي او جان داد، خدا چه چيز خواهد داد؟ پس وقتي خدا جان خود را به ايشان بدهد، جميع ملكش را به ايشان بدهد به قدر كرم ايشان است و كرم خدا از كرم ايشان بيشتر است و بايد به غير حساب بدهد.
پس حالا نگاه كن و ببين كه حسين7كه جميع متعلقات خود را از عرض و مال و جان و ناموس و اصحاب و اخوان و فرزندان و زنان، همه را بدهد خدا چه به او داده است؟ احصا نميتوان كرد كه خدا چه به او داده است. و اين است كه «صاد» در كهيعص اشاره به صبر حسين است و فرموده انما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب و تصور كن و ببين چه صبري بود كه آن بزرگوار كرد كه اگر ميخواست به محض خيال همه اهل كوفه و شام را معدوم ميكرد و نيست ميفرمود. با وجود اين قدرت صبر كرد تا اصحاب او را كشتند. بلكه قوت حيات به آنها داد و شجاعت به آنها داد تا بتوانند با او دعوا كنند و صبر كرد تا اينكه او را شهيد كردند. حالا ببين چقدر صبر كرد، خداوند ميفرمايد و بشّر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون بشارت ده صبركنندگان را كه هرگاه مصيبتي به ايشان رسد صبر ميكنند و ميگويند انّا للّه و انّا اليه راجعون اين گروه كسانيند كه خدا ميفرستد بر ايشان صلوات خود را و رحمت خود را، و اين آيه در شأن آن بزرگوار است كه آنقدر صبر كرد. حالا اگر صبر او را ميخواهي تماشا كن، بعد از شهادت علياكبر آمد در ميان ميدان ايستاد در حالتي كه اصحاب او همه كشته شده بودند و ببين چه صبر است كه قاتل علياكبر را ببيند و او را نكشد. حيران در ميان ميدان ايستاد، يك حيرت او از عطش اهلبيت بود، يك حيرت او از گمراهي آن قوم بود و حال آنكه ميخواست آنها را به بهشت ببرد و آنها قبول نميكردند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 362 *»
مجلس پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
ديروز عرض كردم كه خداوند وجود مبارك حضرت سيدالشهدا را خانه خود قرار داده و چون سخن در اين فقره بود فيه آيات بينات عرض كردم كه از جمله آياتي كه خداوند در وجود مبارك حضرت سيدالشهدا قرار داده، آيت توحيد اوست و آيت يگانگي خدا را كه در وجود مبارك آن حضرت چگونه قرار داده، به طور اختصار عرض كردم.
و از جمله آياتي كه در وجود مبارك حضرت سيدالشهدا قرار داده شده، آيت نبوت پيغمبر است9و از براي اين مطلب دو بيان است يكي بيان ظاهرتر، يكي بيان مخفيتر. و ظاهرتر را عرض ميكنم و آن اين است كه خداوند عالم جلشأنه پيغمبر را فرستاد در ميان خلق در وقتي كه پيغمبران منقطع شده بودند و مردم در جاهليت خود مانده بودند. بعضي سنگها را خداي خود گرفته ميپرستيدند آنها را، بعضي درختها را خداي خود گرفته آنها را ميپرستيدند و هنوز هم از آنها باقي هستند كه گاو ميپرستند و بسياري بودند كه اصلاً مذهبي نداشتند و بسياري از مذاهب انبياء سلف، همه منحرف شده بودند و بسياري هم يهود و نصاري بودند و بعضي هم ملاهاي خود را
«* چهل موعظه صفحه 363 *»
ميپرستيدند و الآن هم از آنها هستند كه بعضي را بزرگ خود ميدانند و آنها را وسيله خود قرار ميدهند چنانكه خدا ميفرمايد اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله نصاري آمدند به پيغمبر عرض كردند كه تو در كتاب خود خبر دادهاي كه ما ملاهاي خود را خدا خواندهايم و ما چنين كاري نكردهايم. حضرت فرمودند آيا نه اين بود كه آنها حلال ميكردند بعضي چيزها را براي شما و حرام ميكردند بعضي چيزها را براي شما؟ عرض كردند چرا. فرمودند همين است معني اينكه آنها را خدا گرفتهايد. و همچنين است در هر مذهبي اگر كسي چيزي را حلال كند يا حرام كند و مردم تمكين از او كنند، او را خداي خود گرفتهاند. بلكه عرض ميكنم اگر به خواهش خود و رأي خود چيزي بگويد يعني چيزي را حلال يا حرام كند و حكمي به رأي خود بكند، هوي و رأي خود را خداي خود گرفته. نميبيني خدا ميفرمايد أفرأيت من اتخذ الهه هواه؟
باري سخن در اين بود كه پيغمبر9را خدا فرستاد در وقتي كه پيغمبران از ميان مردم رفته بودند و شريعتهاي آنها كمكم رو به انهدام گذارده بود و مردم بر جاهليت بودند، برخاست در ميان آنها در حالتي كه يتيم بود و از مال دنيا هم چيزي نداشت. فقير و بيچيز و تنها ايستاد در ميان مردم و مبعوث شده بود كه خدايان آنها را باطل كند و تمام كند ملل سالفه را. و ببين چه امر عظيمي در دست گرفته بود آن بزرگوار كه غريب و بيكس و بيناصر و ياور بايست سينه خود را سپر كند در پيش كل اهل روي زمين چرا كه همه صاحب مذاهب مختلفه بودند و آن بزرگوار آمده بود كه جميع مذاهب را باطل كند و كل روي زمين با او دشمن بودند و بنا هم كه به خارق عادت نبود كه به معجزه آنها را تمام كند بلكه ميبايد نبي به طور عادت مردم راه رود. پس آن بزرگوار ميآمد در مجالس آنها و با آنها تكلم ميفرمود و آنها را نصيحت ميفرمود و در بازارها ميآمد و ميفرمود قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا يعني بگوييد خدايي جز خداي يگانه نيست تا رستگار شويد.
حالا آن اراذل و اوباش كي صبر ميكردند كه او سبّ خدايان آنها بكند و آنها را
«* چهل موعظه صفحه 364 *»
براندازد؟ سنگ بر او ميزدند، فحش به آن بزرگوار ميدادند، آن حضرت را ميزدند، او را مجنون ميخواندند و ساحر ميخواندند، كذّاب ميگفتند و چه اذيتها و آزارها كه به آن حضرت نكردند، به انواع اذيتها. شوخي نيست كه آن حضرت فرمود مااوذي نبي قطّ مثل مااوذيت هيچ پيغمبري به قدري كه من اذيت كشيدم اذيت نكشيد و چندين سال بر همين منوال دعوت ميفرمود و او را اذيت ميكردند و در اين مدت كسي كه تصديق كرد او را از مردان حضرت امير صلوات الله عليه بود و از زنان خديجه خاتون بود. و يازده سال به همين طور در مكه مردم را دعوت ميفرمود و كسي تصديق او را نميكرد مگر يك و دويي در گوشهاي پيدا ميشدند، در خلوت ميآمدند و از حضرت چيزي ميشنيدند و چه ميشد به آنها بگويند و چه حالي آنها ميشد؟ و قريش هم كه خويشان خود حضرت بودند، همه در پي آزار و اذيت آن حضرت بودند، آن كفار به آن سنگدلي كه ميدانيد، آن عربهاي سخت گردنكلفت كه هيچ شعور نداشتند و از هيچ چيز باك نداشتند در اين مدت حضرت به اين طور در ميان آنها زيست كرد و حجت را بر آنها تمام كرد به هر قسمي بود و او را ساحر خواندند، كذاب خواندند، مجنون خواندند، سنگ بر پيشاني مباركش زدند، دندان مباركش را شكستند و از هيچ اذيتي و آزاري كه ميتوانستند كوتاهي نكردند تا آنكه كار را بر آن حضرت تنگ كردند و با هم عهد كردند و قسم خوردند كه آن حضرت را بكشند. همينكه خواستند او را بكشند از جانب خدا مأمور شد كه از مكه معظمه هجرت فرمايد. حضرت امير را در جاي خود خوابانيدند و به مدينه طيبه مهاجرت فرمودند و در آنجا بناي دعوت را گذاردند.
همچنين آن بزرگوار در مدينه كه آمد بناي دعوا گذاشت. خورده خورده مردم به او اقبال كردند و آن بزرگوار هم به مدارا راه ميرفت و با مردم به طور مردم حركت ميكرد و به او هم خدا ميفرمود قولوا للناس حسناً سخن نيك با مردم بگو و خورده خورده يكي دو تا سه تا مردم ميآمدند و اسلام اختيار ميكردند تا اينكه في الجمله استعدادي پيدا شد. چه بكند؟ مأمور است كه ابلاغ كند، مدارا هم بكند چطور ميشود
«* چهل موعظه صفحه 365 *»
عمر آدم به سر ميآيد و هيچ پيش نميرود. در اين مدت نهايت دويست سيصد نفري دور و بر او پيدا شد از اين جهت خداوند عالم براي او جهاد را فريضه فرمود و تكليفي هم در جهاد به او فرمود كه به احدي اينطور تكليف نكرده، فرمود لاتكلّف الاّ نفسك مكلف به جهاد نيست مگر خودت، بنفس نفيس بايد جهاد كني و حرّض المؤمنين ديگر بعد مؤمنين را هم ترغيب كن. از اين جهت به قدر امكان از اين قشونهاي گرسنه، از اين قشون بيحيوان، بياسب، بياسلحه، مردمان بيكار، فقرا و ضعفائي كه ايمان آورده بودند نه اسلحهاي نه شتري نه استطاعتي همه پياده بودند. گاه بود ميديدي در يك قشون دو اسب، سه اسب بيشتر نيست نه توشهاي. آن حضرت اينها را برميداشت ميبرد دعوا و به جهت سورساتش خدا غنيمت را برايش حلال كرده بود، ميگفت دعوا كنيد غنيمت هر چه به گير شما آمد در ميان همديگر قسمت كنيد.
پس بناي جهاد كه شد طبيعت اين مردم و اين خلق هم اين است كه به واسطه جهاد و قتل، همهمه توي مردم ميافتد و به طمع مال و به طمع دنيا دور شخص را ميگيرند و امر پيغمبر هم كه در تورات معروف بود در پيش يهود و در انجيل در پيش احبار و رهبان معروف بود كه فتح ميكند. آن عربها ميرفتند پيش احبار و رهبان، پيش فالگيرها، رمّالها، جنيها احوال پيغمبر را ميپرسيدند. آنها هم خبر داده بودند كه امرش بالا ميگيرد و به طوري ميشود كه جميع عالم را فرا ميگيرد. اين را كه ميشنيدند عربهاي خامطمع، به طمع در آمدند به طمع اينكه مالي گيرشان بيايد آمدند داخل اين دسته مسلمانان شدند. هيچ فرق نميكند مثل دسته حيدري و نعمتي، يكي ميآيد داخل دسته حيدري ميشود، يكي ديگر ميرود در دسته نعمتي. در عرب هم آمدند داخل دسته مسلمانان شدند، آمدند بيعت كردند داخل اين دسته شدند و اسمش را اسلام آورديم گذاشتند. پس به اين واسطه جمع كثيري از اعراب آمدند و بيعت كردند و مردم ميآمدند و داخل اسلام ميشدند و همراه پيغمبر به دعوا ميرفتند و هي پيغمبر هم فتح ميفرمود و غنائم را آورد و در ميان آنها قسمت فرمود و كار پيغمبر هم كه رأفت
«* چهل موعظه صفحه 366 *»
و رحمت و مهرباني بود. هر كس هر گناهي بكند چشم بپوشد، هر كس هر غلطي بكند به روي او نياورد و خدا به او فرمود لو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك منافقين را سرّشان را فاش مكن، زن به ايشان بده، دختر از ايشان بگير، در مجالس جايشان را آن بالا بالا بده. پيغمبر هم همينطور كرد پس آمدند برگرد پيغمبر جمع شدند ماشاء الله و غزوات عظيمه به همراهي پيغمبر كردند و مكه را فتح كردند و مشركين را منع از دخول در مسجد الحرام كردند و جمعيت اسلام زياد شد و امر اسلام بالا گرفت و كمكم جمع شدند تا اينكه امر اسلام بالا گرفت تا قريب دوازده سيزده هزار جمع شدند و در مدينه امر پيغمبر بالا گرفت تا اينكه منتشر شد امر اسلام در عالم. پيش سلاطين كاغذ فرستادند و محكم شد امر دين و در نهايت ظهور رسيد تا اينكه خداوند عالم از حكمت بالغه خود مشيتش چنين قرار گرفت كه به پيغمبر9فرمود انك ميت و انهم ميتون چون حكمت در اين بود، اجل محتومش رسيد و از دار دنيا رحلت فرمود.
و چون ميخواست رحلت كند و اينها هم كه در غزوات پدر ايشان كشته شده بود و جمع كثيري از ترس شمشير اسلام آورده بودند و توهم اين ميرفت كه مردم بگويند كه الجاء و اجبار كرده است مردم را بر اسلام خواست كه اين توهم الجاء و اجبار از ميان مردم برطرف شود تا بدانند كه دين خدا به زور نيست، به قول تركها قليچمسلماني نيست كه بضرب شمشير مسلمان شدهاند، از اين جهت به حضرت امير7 سفارش فرمود كه من از دنيا ميروم، تو نفس مني، تو جان مني و منافقين بسيارند، سكوت كن تا آنچه در دل دارند ابراز دهند. اگر بخواهي حرف بزني باز همين اوضاع است كه در زمان حيات من بود. من ميخواستم امر را منتشر كنم كه اينطور با مردم جنگ كردم و چون توهم اين ميرود كه مردم را من بضرب شمشير مسلمان كردهام و امر به زور است پس از اين جهت سكوت كن و هيچ دست بيرون مياور تا منافقين آنچه در دل دارند ابراز دهند. و اين بار گراني بود بر دوش حضرت امير گذاشت و چون صاحب مقام ولايت كليه بود متحمل شد آن بزرگوار عرض كرد سمعاً و طاعةً،
«* چهل موعظه صفحه 367 *»
من سكوت ميكنم هركاري كه بكنند من متحمل ميشوم و صبر ميكنم و صبر كرد و صبر او هم از جمله چيزهاي عظيم است و صبر آن بزرگوار داخل معجزات عظيمه آن بزرگوار است.
باري تا پيغمبر از دنيا رحلت فرمود رفتند در سقيفه بنيساعده جمع شدند و هر طايفه براي خود اميري تراشيدند و او را براي خود خليفه كردند. انصار گفتند منّا امير و منكم امير، از ما براي ما اميري باشد و از شما براي شما اميري باشد. حضرت امير7هم مشغول شد به حضرت پيغمبر9 و مشغول غسل و كفن و دفن پيغمبر بود. اين هم حكمتي بود كه حضرت امير، خود اسباب عذر تراشيد براي آنها كه عذر داشته باشند. اين ملعونها كار غريبي كردند، پيغمبر كه از دنيا رفت يك نفر نايستاد پيغمبر را غسل بدهد، يك نفر نايستاد عزاداري پيغمبر را بكند. حضرت امير7 مانده بود تنها با عباس كه پيغمبر را غسل بدهند و آنها رفتند به سقيفه بنيساعده و حضرت امير7 هم مشغول جمع قرآن و امر زنان پيغمبر بودند و بدن پيغمبر را گذارده بودند و مردم دستهدسته ميآمدند بر پيغمبر نماز ميكردند تا آنكه آن بزرگوار را به خاك سپردند.
بعد از اين چند روز آنهايي كه در سقيفه جمع شده بودند بناي خود را بر اين گذاردند كه ابوبكر خليفه باشد. ابوبكر اول يك خورده تعارف كرد با عمر كه خير شما خليفه باشيد، عمر دست خود را زد به دست ابوبكر و با او بيعت كرد و بنا گذاردند مردم با ابوبكر بيعت كردند. رئيس طايفه اوس آمد با ابوبكر بيعت كرد، چون او بيعت كرد طايفه اوس هم به متابعت رئيسشان بيعت كردند. رئيس طايفه خزرج هم بيعت كرد، بعد طايفه خزرج گفتند رئيس ما بيعت كرده ما هم بيعت ميكنيم. خان بيعت كرده، مثل اين ايلات كه خانشان كه كاري كرد همه ميگويند خانمان چنين كرده و همه متابعت ميكنند، آنها هم بيعت كردند همينطور به دست خود امام تراشيدند برداشتند بردند او را بالاي منبر پيغمبر نشانيدند كه اين خليفه رسولالله است. حالا كه بالاي منبر نشست راه نميبرد كه حرف بزند، عمر گفت يا خليفة رسولالله احكام خدا را براي ما
«* چهل موعظه صفحه 368 *»
بيان كن. چيزي كه نميدانست تا آخر دو كلمه چرند كه هيچ اول و آخرش معلوم نبود حرف زد و آمد پايين.
چون ابوبكر را خليفه كردند و خلافت براي او قرار گرفت گفتند تا علي بيعت نكند امر خلافت محكم نميشود و عمر را فرستادند كه برو بر در خانه حضرت امير و حضرت امير را بيرون بياور به بيعت ابيبكر. عمر با بعضي از منافقين رفتند بر در خانه حضرت امير به طورهايي كه شنيدهايد كه اگر عرض كنم سينهها بريان ميشود و اشكها جاري ميشود و حالتها دگرگون ميشود و تتمه كلام باقي ميماند. خلاصه داخل خانه حضرت امير7 شدند پس حضرت امير از حجره مباركه بيرون آمدند با چشمهاي سرخ شده و دستهاي بالا زده رو به عمر كردند برو از خانه من بيرون قبل از آنكه شمشير خود را بگذارم از اول اين امت تا آخر اين امت همه را هلاك كنم. اين را كه شنيد زهرهاش رفت، فرمودند اگر نبود وصيت پيغمبر خدا هرآينه ميديدي كه نميتواني بياذن داخل خانه من شوي. عمر اين را كه شنيد خاطرش جمع شد كه حضرت قتال نميكند، كس به مسجد فرستاد و كمك طلب كرد كمك آمد و ريسمان به گردن حضرت امير7 انداختند و كشيدند آن بزرگوار را به بيعت ابيبكر ملعون و حضرت هم تمكين كرد به جهت اينكه مأمور به سكوت بود. و اين است طريقه شخص غني كه هيچ حاجت به اسلام اهل عالم ندارد و من كفر فانّ الله غني عن العالمين از اين جهت تمكين كرد آن بزرگوار و آنها آنچه در دل داشتند بروز دادند حتي اينكه نماند كسي كه بر اسلام باقي مانده باشد مگر چهار نفر و جميع اين امت مرتد شدند. ببين ديگر تدبيري از اين بهتر ميشد كه كفر اينها به اينطور بروز كند؟
پس اين تدبير را كرد و ساعت به ساعت، روز به روز آنهايي كه متابعت ابيبكر را كرده بودند عداوتشان به خانواده آلمحمد:ميافزود و كفرشان بيشتر ميشد وانگهي كه حضرت امير7 به طور مقهوريت و مغلوبيت با ايشان راه ميرفتند تا حجت را بر ايشان تمام كنند. گاه گاه متذكر ميكرد ايشان را به وصيت رسول خدا9
«* چهل موعظه صفحه 369 *»
درباره او و بر عداوت ايشان ميافزود، ديگر عداوت ايشان اندازه ندارد. مگر در جميع عالم عداوت از اين بيشتر ميشود كه بزنند شكم فاطمه را و طفل او را سقط كنند، بيايند در خانه او را بسوزانند. به اين شدت عداوت ميكردند و روز به روز عداوتشان زياد ميشد و سعي ميكردند كه نام حضرت امير را از عالم براندازند. حضرت فاطمه كه به زودي جان خود را خلاص كرد و از دنيا رحلت فرمود و حضرت امير7 هم كه مغلوب و مقهور بايد به نماز ابيبكر حاضر شود و اقتدا به ابيبكر كند. هي اينها روز به روز عداوتشان زياد شد تا سينهشان تنگ شد گفتند تا علي زنده است ما نميتوانيم خلافت كنيم. به خالد بن وليد گفتند كه تو در صف كنار حضرت امير بنشين و پيش از آنكه ابوبكر سلام نماز بدهد، علي را گردن بزن. ابوبكر نماز كرد ديد جمعيت زياد است فتنه بر سرپا ميشود، پيش از آنكه سلام بدهد گفت اي خالد به آنچه امرت كردم عمل مكن السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. آن وقت حضرت امير به خالد فرمودند ميخواستي چكار كني؟ عرض كرد ميخواستم تو را بكشم حضرت او را به زمين زد تا اينكه خودش را خراب كرد.
مقصود اين است كه روز به روز عداوت اينها شدت كرد و زياده شد و از اينطرف هم خورده خورده مردم گرد حضرت امير جمع شدند. آنها هم چطور؟ بعد از آنيكه ابوبكر مرد و عمر را هم كشتند و عثمان را هم كشتند و حضرت امير خليفه چهارم شدند آنهايي كه بيعت كردند راضي شدند كه حضرت امير خليفه چهارم باشد. مگر ميتوانست حضرت در ايام خلافت خود سنت خلفا را تغيير بدهد و از ميان بردارد؟ حاشا. مگر اين قشوني كه در خدمت حضرت بودند در غزوات، شيعه بودند؟ حاشا مگر قليلي از آنها.
خلاصه اينكه حضرت امير به مسند خلافت قرار گرفت. معاويه را كه در عصر خلفا حاكم شام بود او را خواست معزول كند و اين هم تدبير ديگر بود كه امر خودش مستقل نشده بود معاويه را عزل كرد. به محضي كه خلافت به او تعلق گرفت امر كرد كه
«* چهل موعظه صفحه 370 *»
بايد معاويه حاكم نباشد، معاويه چون ديد عزل شد و هنوز حضرت امير به خلافت مستقل نشده ياغي شد بر حضرت و بناي مقاتله و جدال را گذارد و شد حكايت حضرت امير مثل حكايت حضرت رسول9. چندين سال سكوت كرد تا آن توهم اول رفت، بعد جهاد كه كرد باز سلطنتي براي حضرت امير به هم رسيد. مردم به طمع مال دنيا دور حضرت امير را گرفتند، باز توهم اين رفت كه حضرت مردم را به طور الجاء بر دور خود جمع كرده باشد. حضرت امير به حضرت امام حسن وصيت فرمودند كه تو بايد سكوت كني و تو بايد صبر كني كه هر كار بخواهند بكنند، تا مردم بدانند كه من آنها را ملجأ نكردهام. پس سكوت كن تا هر كس هر چه در دل دارد بروز بدهد، حضرت امام حسن هم بناي سكوت را گذارد.
بعد از رحلت حضرت امير، امام حسن را معاويه خواست كه برود پيش او حضرت قبول نكردند و طلب ياور كردند از آنهايي كه جمع شده بودند، در ميانه اينها چهل نفر برنخاست كه ياري حضرت كنند، هيچ كس ياري نكرد مگر بيست نفر كه گفتند مالك نيستيم مگر جانهاي خود را و شمشيرهاي خود را، ديگر كسي اطاعت نكرد و تمكين ننمود و با حضرت مكرها كردند و خدعهها نمودند همان شيعهها بناشان بر اين شد كه حضرت امام حسن را بگيرند بدهند براي معاويه ببرند حضرت ديد كار به اينجا رسيده ديگر اگر صبر كند و دست بر روي هم بگذارد او را ميبرند پيش معاويه و آن وقت بناي اين كار به كلي از هم ميپاشد، لهذا با معاويه صلح كردند و در اين مدت با معاويه به طور مدارا راه ميرفتند و ديگر چه ميكرد اين حرام لقمه معاويه ملعون؟ در حضور آن حضرت در مجلس او اين اراذل و اوباش هرزگيها ميكردند، نسبتها به حضرت امير ميدادند، بيادبيها ميكردند و حضرت امام حسن7 صبر ميكرد و صبر فرمود تا اينكه امر معاويه بالا گرفت و خواست برود حجي كه به شهرها برود تا شهرتي پيدا كند. رفت به مكه و منزل به منزل ميرفت تا به مدينه، نزديك مدينه كه رسيد جميع مردم پيشواز او آمدند مگر انصار كه پيشواز نكردند. معاويه گفت كه چرا
«* چهل موعظه صفحه 371 *»
انصار پيشواز نكردند؟ يك كسي گفت كه انصار شتري نداشتند كه پيشواز كنند، به طور مسخرگي گفت ميخواستند شترهاي آبكششان را سوار شوند. پسر سعد بن عباده، قيس رو كرد به معاويه گفت ها ميخواهي طعن بزني، انصار را تمسخر ميكني؟ انصار شترهاشان را آوردند سوار شدند رفتند با كفار دعوا كردند تا همه تلف شدند. بنا كرد اظهار فضائل حضرت امير را كردن و ميانهشان مجادله و مباحثه به طول انجاميد تا اينكه معاويه از اين داستان غمناك شد آن وقت طلبيد كتّاب و ميرزاهاي خود را و به اطراف ولايات نوشت و در آن وقت جميع بلاد اسلام تمكين او را داشتند، هزار و يك شهر هم در زمان عمر مفتوح شده بود، همه سني بودند و حكمش در جميع روي زمين روان بود و خليفه هم كه بود. كاغذ نوشت به آفاق عالم كه هيچ كس مرخص نيست كه حديثي در فضل علي بن ابي طالب روايت كند. حالا كيست كه اطاعت نكند؟ همه اطاعت ميكردند.
باري از آنجا كه گذشت رسيد به مجمعي از قريش، قريش نشسته بودند همه پاشدند به غير از ابنعباس كه او پا نشد. معاويه گفت چرا پيش من پا نشدي، مظنه كه آن حقدهاي صفين را در دل داري كه تعظيم من نكردي؟ چرا تواضع نكردي مرا مگر تو نميداني عثمان شهيد شد و من خونخواهي عثمان ميكردم كه با علي جنگ كردم. گفت خوب عمر هم كه كشته شد، پسر عمر از اين قرار اولي است به خلافت از تو، چرا خلافت را به او وانگذاردي؟ گفت عمر را مشركين كشتند. گفت اگر عمر را مشركين كشتند عثمان را كه مسلمانان كشتند پس معلوم است كه عثمان كافر شده بود كه مسلمانان او را كشتند و تو خونخواهي عثمان كردي پس خونخواهي كافري كردي. گفت تو نشنيدهاي كه ما نوشتهايم به اطراف كه كسي فضيلت علي را ذكر نكند؟ گفت تو ميگويي ما قرآن نخوانيم؟ گفت قرآن بخوان، معني مكن. گفت چطور معني نكنيم؟ مردم ميآيند از ما معني قرآن ميپرسند آيا ما معني قرآن براي آنها نكنيم، پس مردم مسلمان چه چيزند؟ گفت معني بكن به طوري كه ساير مردم معني ميكنند. ابنعباس
«* چهل موعظه صفحه 372 *»
گفت عجب حرف غريبي ميزني تو! آخر قرآن در خانه من و پسرعموي من نازل شده است، حالا بروم از مردم بپرسم كه قرآن را براي من معني كنند؟ معاويه گفت معني بكن و لكن پنهان معني كن. ديد چاره ابن عباس را نميتواند بكند رفت ده هزار تومان پول براي ابنعباس فرستاد ابنعباس هم نقشه غريبي بود، به اين چيزها گول نميخورد.
باري سينهاش تنگ شد، دو مرتبه نوشت به اطراف ولايات كه در هر جايي از ولايات كسي از شيعيان علي بن ابيطالب را سراغ بكنند بكشند، همه را مستأصل كنند، جميع مرسوم آنها را، جيره و مواجب آنها را قطع كنند و همينطور كردند. غرض سختترين جاها كوفه و حوالي كوفه شده بود به جهت آنكه آنجا دوستان حضرت امير7بسيار بودند. زياد را به حكومت كوفه فرستاد آن بدبخت هم چون با شيعيان معاشرت بسيار داشت ميشناخت آنها را، هرجا شيعه پيدا ميكرد دست ميبريد، پا ميبريد، گوش ميبريد، چشم ميكند، ميكشت، مستأصل ميكرد شيعيان را به طوري كه ديگر شخص معروف و مشهوري در شهري باقي نماند كه به تشيع مشهور باشد. بناي تقيه شد، معاويه باز به اينها اكتفا نكرد باز نوشت به اطراف ولايات كه هر كس يك فضيلت از علي بن ابيطالب را روايت كند شهادت او را قبول نكنند، مرسوم او را به او ندهند، آنها را اذيت كنند تا اينكه مستأصل بكنند آنها را. اين كاغذ را كه نوشت و هر كاغذي كه مينوشت امر ميكرد كه خطيبان بر منبرها برآيند در هر بلدي و آن كاغذها را بلند براي مردم بخوانند و همه به هم بگويند. خطيبان هم اول كه در همانجا بودند بعد كمكم خطيبان جاهاي ديگر بر منبرها بر ميآمدند خطبهها به اسم معاويه ميخواندند تا اينكه مردم عداوتهايي را كه داشتند بروز دادند. مردم سبّ و شتم حضرت امير ميكردند بر منبرها باز حقد معاويه به اينها آرام نگرفت باز نوشت به ولايات كه هر كس را تهمت بزنند كه شيعه علي است بگيريد او را و گردن بزنيد. كار به جايي رسيده بود كه بر همديگر ميجستند به تهمت كه تو شيعه علي هستي و ميرفتند به والي ميگفتند و او را ميكشتند. ديگر به حدي رسيد كه تهمت هم نشد بزني، كار به جايي رسيد كه اگر
«* چهل موعظه صفحه 373 *»
ميخواست كسي فضيلتي از حضرت امير7 بگويد شخص را ميبرد توي خانه خود در زيرزمين و درها را ميبست و پردهها را ميآويخت، قرآن ميآورد در پيش او ميگذاشت قسم ميداد عهد از او ميگرفت آن وقت يك حديث از فضيلت حضرت ميگفت كه علي مني بمنزلة هرون من موسي.
باز معاويه به اينها اكتفا نكرد، باز به اطراف ولايات نوشت كه هر كس يك حديث در فضيلت عثمان جعل كند به او ده تومان پول بدهند از بيتالمال و نامش را در دفتر ثبت كنند و آنها را در مجالس مقدم بدارند، تعارف بسيار با آنها بكنند. اين كاغذ كه به ولايات رسيد حالا ببين اين ملاها، اين طلبهها اين كاغذ كه به آنها رسيد كه يك خورده عبارت عربي ميتوانند بفهمند يا بنويسند ببين چه خواهند كرد. علي الخصوص كه تعارف با ايشان بكنند، آن بالا بالا جايشان بدهند ديگر حالا چه ميكنند؟ اين طلاب بيدين هي آمدند پيش والي كه شنيدم از پيغمبر كه فرمود عثمان كذا و كذا و حديثي جعل ميكردند والي هم امر ميكرد از بيت المال مسلمين به آنها انعام ميدادند هي حديث جعل كردند و هي انعام به آنها كردند تا اينكه آنقدر حديث در فضيلت عثمان جعل كردند كه معاويه تنگ آمد.
آنوقت كاغذ به بلاد نوشت كه مردم را بخوانيد به اينكه حديث در فضيلت ابيبكر و عمر روايت كنند چرا كه فضيلت براي ابيبكر و عمر گفتن، اين دل اولاد علي را بيشتر به درد ميآورد. اين خبر رسيد مردم بنا كردند حديث جعلكردن براي ابوبكر و عمر. اين مقدسين، اين صلحاي سني ميخواهيد چه باشند، آيا ميخواهيد بدانيد صلحاي سني چطورند؟ در علم رجالشان اين زهّاد ثمانيه كه دارند كه در همه عالم از همه كس بهترند در نزد آنها، يكيش گمركچي معاويه بود صلحاشان اينطور بودند. اينها بنا كردند حديث در فضيلت ابيبكر و عمر نقلكردن و هي حديث جعلكردن. يكي ميگفت پيغمبر فرمود كه ابوبكر و عمر سيدا كهول اهل الجنة ابوبكر و عمر دو سيد پيران بهشتند و همين را يكي از ائمه شنيدند فرمودند در بهشت كه پير نيست پس اينها
«* چهل موعظه صفحه 374 *»
سيد كيستند؟ يكي ميگفت از پيغمبر شنيدم كه ميفرمود لوكان بعدي نبي لكان عمر اگر بعد از من پيغمبري بود عمر ميبود و هكذا بنا كردند احاديث جعلكردن و اين احاديث را تعليم اطفال خود كردن، آنها را سرمشق به اطفال خود دادن تا اينكه بزرگ شدند اطفال به عداوت اميرمؤمنان چنانكه ما اطفالمان را تعليم ميكنيم در وقتي كه زبان باز ميكنند كه بگويند يا علي، همينطور اطفال خود را تعليم ميكردند از كوچكي كه بگويند يا عمر يا ابابكر و آن اطفال به همينطورها بزرگ شدند و احاديثي هم كه منتشر كرده بودند آن احاديث به دست صالحانشان افتاد و آنها اعتقاديشان شد و آنها هم براي ديگران روايت كردند به طوري شد كه نام آلمحمد:از عالم بر افتاد كه ديگر اسم آلمحمد:را كسي در عالم نميبرد. بد نميگويد:
لقد كتمت اوصاف آلمحمد | احبّاؤهم خوفاً و اعداؤهم بغضا | |
و قدظهرت من بين هذين نبذة | بها ملأ الله السموات و الارضا |
يعني هرآينه كتمان كردند فضائل و اوصاف آلمحمد:را دوستان ايشان از ترس و دشمنان ايشان از روي عداوت و با وجود اين باز از فضائل ايشان آن قدر از ميان اين دو بيرون آمده است كه آسمان و زمين را پر كرده است.
باري پس دوستان از ترس و دشمنان از روي عداوت كتمان فضائل كردند و بروز ندادند و امر به جايي رسيد كه جرأت نميكرد كسي بگويد من شيعه هستم. اگر كسي از اولاد فاطمه بود جرأت نميكرد به اولادش بگويد تو از اولاد فاطمهاي به جهت اينكه ميترسيد اين را براي كسي ديگر بگويد و مردم او را بشناسانند و او را بگيرند و ببرند بكشند. حتي اينكه يكي از بنيهاشم دختري از او از دنيا رفته بود زياد بيتابي ميكرد. به او گفتند چرا اينقدر بيتابي ميكني؟ آن شخص گفت دخترم به سن چهارده سال رسيد و چهارده سال از عمرش گذشت و جرأت نكردم به او بگويم تو از اولاد فاطمهاي و ندانست از اولاد فاطمه است تا اينكه مرد. كار به جايي رسيد كه مردم از كنيز خودشان تقيه ميكردند، مردم از نوكر خود تقيه ميكردند. امر شديد شد در زمان
«* چهل موعظه صفحه 375 *»
معاويه و ظلمات كفر معاويه جميع عالم را فراگرفت و تاريك شد.
بعد از آنيكه حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه ديد كار به اينجا رسيده كه از دين پيغمبر به جز اسم اسلام براي آنها چيزي باقي نمانده چنانكه معصوم فرمودند والله لايبقي في ايديهم الاّ استقبال القبلة به جز روكردن به قبله ديگر چيزي براي ايشان باقي نمانده، آن را هم تيامن ميكنند. حضرت سيدالشهدا ديد اينطور شد و نام آلمحمد:گم شد، حضرت سيدالشهدا فرمان داد هركس از بنيهاشم، هركس از قريش از صحابه كه در مدينه بودند ـ و مطاع هم بودند ـ حضرت فرمود هركس مكنت دارد بايد بيايد به حج. آنهايي كه به واسطه اينكه حضرت از اولاد پيغمبر است نه از براي آنكه او را امام ميدانستند، از آن حضرت تمكين داشتند رفتند به مكه همراه آن حضرت تا آنكه هفتصد نفر جمع شدند. لازم نكرده همه شيعه باشند، شيعيان در ميان آنها بسيار كم بودند. اينها را جمع كردند در يك جايي و ابتدا اينها را قسم داد به حق حضرت رسول و به حق قرابت حضرت رسول كه امر اين مجلس را پنهان كنند و ديگر نمّامي نكنند. آنها هم تمكين كردند و قبول كردند. بعد فرمودند كه اين طاغيه معاويه ملعونه را ميبينيد كه كار را به كجا رسانيده و عترت طاهره را چگونه مستأصل كرده است. مطلبم از شما اين است كه من آنچه شنيدهام در عترت طاهره از جدم ميگويم، هر كس شنيده تصديق كند. همين را بيشتر از شما نميخواهم، پس حضرت فضائل حضرت امير را و فضائل عترت طاهره را يكييكي ذكر ميفرمودند و رو به آن يكي ميكردند از او ميپرسيدند كه اين حديث را تو روايت نكردهاي؟ به آن يكي ميفرمودند اين حديث را تو روايت نكردهاي؟ بسياري از فضائل را اينطور فرمودند و اين مردم متذكر شدند. بعد از آن فرمودند خواهش من از شما اين است كه به ولايات خود كه برگشتيد هر كس را كه قابل ديديد اين احاديث را براي ايشان ذكر كنيد. اين را حضرت فرمودند و اينها هم قبول كردند و اين خبر را كمكم به معاويه رسانيدند اين خبر كه به معاويه رسيد كينه او زياد شد و در وقت رفتن يزيد را طلبيد گفت اي يزيد من ملك
«* چهل موعظه صفحه 376 *»
روي زمين را مسخر تو كردهام، ملك را يك لقمه كردهام براي تو، همه را گرفتهام براي تو و از هيچكس نميترسم كه با تو عداوت بكند مگر از سه نفر كه از آنها بر تو ميترسم. يكي عبدالله پسر عمر است كه مردم ميگويند اين پسر خليفه است و از تو به خلافت اولي است، لكن خرصالح است و پولدوست است، او را بطلب پولش بده با تو رام ميشود. يكي ديگر عبدالله زبير است، البته او را اگر بتواني بندبندش را جدا كن. چرا كه او در كمين تو است و در صدد هلاك تو است. و يكي ديگر حسين بن علي است از او هم بر تو ميترسم، حالا نادرستي خواست بكند كه مطلب خود را گفته باشد و چيزي هم كه خلاف ظاهر آنچه مردم ميدانند نگفته باشد، گفت ميداني كه او فرزند رسول خدا است يعني بدان كه مردم همينكه او فرزند رسول خدا است با او بيعت ميكنند، ميداني كه او فرزند رسول خدا است با او مدارا كن. يزيد حرامزاده هم كه سخنسنج بود مقصود پدر حرامزادهاش را فهميد.
به محضي كه پدرش به درك رفت في الفور عموي خود عتبه را حاكم كرد در مدينه و مروان را معزول كرد كه او را پدرش حاكم كرده بود. عتبه آمد در مدينه و خودش نشست بر تخت خلافت. عتبه كه به مدينه رسيد فيالفور برداشت يزيد كاغذي براي او نوشت كه بايد به رسيدن كاغذ من بيعت بگيري از حسين بن علي 8از براي من. عتبه هم كاغذ را برداشت آورد نشان حضرت داد، حضرت به عتبه فرمودند پنهاني كه بيعت از من قبول نخواهي كرد پس ميرويم توي مسجد، خلاصه سخن در ميانشان به طول كشيد مختصر كنم، آخر هم بيعت نكردند. عتبه نوشت به يزيد كه حسين بن علي8 تو را خليفه نميداند و با تو بيعت نميكند چه ميكني؟ يزيد ملعون در جواب نوشت كه به رسيدن كاغذ من به تو بايست سر حسين را براي من بفرستي، اين بود كه حضرت فرمودند ارادوا دمي فهربت هر چه با من كردند صبر كردم وقتي كه خواستند خونم را بريزند از مدينه بيرون آمدم.
باري حضرت از مدينه بيرون آمدند ـ و به طور اختصار بگويم ـ تا به صحراي
«* چهل موعظه صفحه 377 *»
كربلا رسيد و كاري كرد در صحراي كربلا كه اين ظلمات كفر را كه عالم را گرفته بود برانداخت و عالم را منور كرد و نور حق پيغمبر را در عالم منتشر كرد. از اين جهت در علم باطن نماز ظهر منسوب به پيغمبر است9 كه در زمان پيغمبر، حق مثل آفتاب در وسط آسمان آشكار بود و نماز عصر منسوب به حضرت امير است كه قدري ظلمت در عالم پيدا شده بود و نماز مغرب منسوب به حضرت فاطمه است اگرچه آفتاب غروب كرده بود لكن باز شفقي بود و نماز عشاء منسوب شد به امام حسن7كه ظلمات كفر عالم را فراگرفت و شب تيره و تار گرديد. بعد از آن چون اين عمل را سيدالشهدا صلوات الله عليه كرد فجر طالع شد و نماز صبح منسوب به آن بزرگوار است و خدا قسم به حق او خورده است و ميفرمايد والفجر و ليال عشر و الشفع و الوتر و الّيل اذا يسر. وجود مبارك حضرت سيدالشهدا7 به منزله فجر شد و نور آن بزرگوار عالم را روشن كرد و لكن روشنايي به طور مقهوري و بطور مغلوبي كه هيچ الجاء درش نباشد و كسي را ملجأ نكرده باشد به طوري كه جميع مردم دانستند و مشاهده كردند همه آنها هركس بود كه امر ابيبكر و عمر بر باطل بود و آنها بر باطل بودهاند. خورده خورده مردم فهميدند بطلان آنها را به واسطه قتل سيدالشهدا.
آخر وقتي كه ديدند آفتاب در قتل آن بزرگوار گرفت، زمين به تزلزل درآمد، پاي مردم به هر سنگي كه ميگرفت از زمين كنده ميشد خون تازه از آن ميجوشيد تا چهل روز خون از آسمان باريد، حمره در آفاق پيدا شد و مردم ديدند آنها را و اين حمره پيشتر در آسمان نبود و از خون سيدالشهدا اين حمره بهم رسيد. هيچ نميدانيد كه از كدام خون در چه وقت اين حمره پيدا شد، بعد از آنيكه به طوري كه ديروز عرض كردم حضرت به ميدان تشريف آوردند و جهاد عظيمي با آن قوم كردند ابنسعد ديد كه قشون او نزديك است كه تمام شوند، ربع قشون او را كه حضرت به تنهايي كشتند غير آنچه اصحاب كشته بودند فرياد كرد به قشون كه مگر شما نميدانيد با كه جنگ ميكنيد؟ با پسر انزع البطين جنگ ميكنيد. اين پسر قتّال عرب است. به يك مرتبه دور
«* چهل موعظه صفحه 378 *»
او را بگيريد. دور حضرت را گرفتند و حضرت را تيرباران كردند و در عدد زخمهاي حضرت اختلاف است. حديثي هست كه سيصد و بيست و سه زخم بر بدن حضرت وارد آمده بود. هفتاد زخم شمشير بود، هشتاد و خوردهاي زخم نيزه بود و باقي ديگر همه زخم تير بود و حديث ديگر هست كه سيصد و هفتاد زخم بر بدن آن حضرت زدند و حديثي ديگر هست كه هزار و نهصد زخم بر بدن آن حضرت زدند و جمع آن اينطور است كه عرض ميكنم و الاّ بر روي يك سينه ـ آخر زخمهاي حضرت هم كه همه پيشرو بود ـ بر روي يك سينه هزار و نهصد نقطه نميتوان چيد.
و آنكه عرض كردم اين است كه بعد از آنيكه آن تير را بر پيشاني مباركش زدند حضرت تير را كشيدند و به دور انداختند. خون مثل ناودان جاري شد، آمد صورت مباركش را خون گرفت البته خون كه به اينطور بيايد توي چشم ميرود و چشم را ميگيرد چشم را كه گرفت ديگر نميتوان با اعدا مقاتله كرد. دامان پيراهن را بالا آورد كه خون از چشم مبارك پاك كند ملعوني تيري به جانب آن جناب انداخت كه آن تير را به زهر آب داده بود و از براي آن تير سه شعبه بود. آن تير آمد و بر سينه آن بزرگوار نشست و به روايتي ديگر آن تير آمد و بر روي پستان چپ حضرت خورد و بر دل آن حضرت نشست. آخر سه شعبه داشت نميشد كه تير را از پيش رو بيرون كشند، دست بردند به عقب سر و تير را از عقب بيرون كشيدند و انداختند. در اين وقت مالك بن يسر پيش آمد، اين فقره دل مرا سوزانيده است كه آن ملعون پيش آمد، اول قدري فحاشي كرد و ناسزا گفت، بعد از آن شمشيري به فرق همايون مبارك آن حضرت زد تا اينكه حضرت از بالاي اسب به هيئت سجده به روي زمين افتادند. اينكه روضهخوانها ميگويند كه بعد از شهادت حضرت را پايمال نمودند راست ميگويند و درست است، اما چنانچه از اخبار و احاديث بر ميآيد و در زيارتي كه امام عصر عجل الله فرجه براي جد خود كرده است معلوم ميشود كه پيش از شهادت هم آن حضرت را پايمال كردند.
اين مردم جنگ نديدهاند و نميدانند اوضاع جنگ را. يك نفر در ميان سيصد
«* چهل موعظه صفحه 379 *»
چهار صد هزار نفر قشون همينكه از اسب بيفتد چه خواهد شد؟ اين اسبها هم كه همه جولان ميكنند از اينطرف از آنطرف او را پايمال خواهند كرد معلوم است كه اسب هم كه پا بر روي جايي ميگذارد چه ميشود. اسب است، پا روي دست ميگذارد، روي سينه ميگذارد، روي صورت ميگذارد، پا روي چشم ميگذارد. حالا ببينيد بدني كه چنين حالتي داشته باشد چقدر زخم خواهد داشت؟ همين قدر بدانيد كه گوشت و پوست بدن آن بزرگوار را با خاك كربلا ممزوج كردند و از اين جهت است كه خاك كربلا بويي بهتر از بوي مشك و عنبر ميدهد و دانسته شد كه هم پيش از شهادت و هم بعد از شهادت آن بدن مبارك را پامال سم اسبان كردند. اما بعد از شهادت اين عمل را از روي عمد كردند. عمر ملعون در ميان قشون ايستاد و فرياد كرد كه كيست كه اسب بر بدن حسين بتازد؟ ده نفر از آن ظالمان آن ملعون را جواب دادند كه ما اين عمل را ميكنيم. راوي ميگويد وقتي تفحص از نسب آنها كردم همه آنها حرامزاده بودند. آن ده نفر اسبان خود را نعل تازه زدند و بر بدن مطهر آن حضرت تاختند. از اين بود كه حضرت در آن وقت پيغامي دادند و فرمودند
و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني | و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني |
يعني منم آن سبط پيغمبري كه مرا بدون جرم و گناهي كه كرده باشم و مستحق شده باشم كشتند مرا و به سم اسبان بعد از شهادت و كشتن، به طور عمد پامال نمودند بدن مرا. و لاحول و لا قوة الاّ بالله العلي العظيم و لعنة الله علي القوم الظالمين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 380 *»
مجلس ششم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
در تفسير اين آيه و اين فقره از اين آيه كه ميفرمايد فيه آيات بينات مقام ابرهيم عرض كردم كه حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه آيه خداوند عالم است، آيه و دليل و علامت خداوند عالم است در زمين و پيدايي خداوند عالم است در زمين به او خدا را ميتوان شناخت و در او خدا را ميتوان ديد. و اگر كسي بگويد ـ اگرچه لفظش به ظاهر منكر مينمايد و اول توي ذهن ميزند و لكن اگر كسي ملتفت باشد و گوش بدهد باكي ندارد ـ اگر كسي بگويد كه من خداوند عالم را در وجود مبارك سيدالشهدا ديدهام قولي نگفته كه خارج از طريقه اسلام باشد. زيرا كه ديدن خدا را در وجود مبارك سيدالشهدا نه اينطور است كه ذات خدا را ببيند، ذات خدا ديده نميشود لكن ديدار خدا ديدار انوار او است، ديدار صفات او است و صفات و انوار خدا در وجود مبارك سيدالشهدا پيدا است.
اين است باطن مرادي كه حضرت امير7در وقتي كه شخصي سؤال كرد از آن حضرت كه هل رأيت ربك يا امير المؤمنين، آيا خداي خود را ديدهاي؟ حضرت فرمودند لم اعبد رباً لماره خدايي كه نبينم او را عبادت نميكنم. او وحشت كرد و قابل
«* چهل موعظه صفحه 381 *»
فهم نبود، عرض كرد چگونه ديدهاي؟ حضرت فرمود لمتره العيون بمشاهدة العيان بل رأته القلوب بحقايق الايمان ديدن من به چشم نيست چشم او را نميبيند لكن دل او را ميبيند به حقيقت ايمان. باطن مقصود حضرت امير سلام الله عليه اين بود كه من خداي خود را ديدهام ولي در وجود مبارك حضرت پيغمبر9. جلوه خدا را در او ديدهام، ظهور خدا را در او يافتهام، خدا را به او شناختهام، خدا را در وجود مبارك او پرستيدهام. پس پيغمبر براي حضرت امير آيت خدا است و پيدايي خدا است. و همچنين حضرت امير براي امام حسن و ائمه طاهرين آيت خدا است و همچنين ائمه طاهرين براي شيعيان خود، از اين جهت فرمودند بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله، بنا عبدالله و لولانا ماعبدالله يعني به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبوديم خدا شناخته نميشد، به ما خدا پرستيده شد و اگر ما نبوديم خدا پرستيده نميشد.
از جمله ائمه يكي حضرت سيدالشهدا است كه اين جلوه توحيد به طور مخصوص در وجود مبارك او شده و او است آيت توحيد خدا. زيرا كه كمال عبوديت در او جلوه كرده، پس كمال ربوبيت از آن بزرگوار ظاهر است.
اينها را عرض كردهام، و همچنين عرض كردهام كه وجود مبارك سيدالشهدا آيت نبوت پيغمبر است9و سبب اظهار شريعت و ملت پيغمبر است9و اين امري را كه قبول كرد، به قبول كردن او اين امر را اظهار كرد امر پيغمبر را و شايع فرمود امر او را در همه آفاق. زيرا كه كاري كرده واقعاً حقيقةً شما فكر كنيد و ببينيد چه كار كرده؟ در هر كاري كه تدبر نكني و تصور نكني آنرا نميتواني به طور درست بفهمي.
حالا اگر در امر سيدالشهدا تدبر كني و در اين بارِ امانت كه آن بزرگوار برداشته تفكر كني، ميداني كه شريعت پيغمبر9به واسطه اين بزرگوار پهن شده. اگر بگويي به واسطه خود پيغمبر، ميگويم به واسطه خود پيغمبر نهايت دينش به مكه رسيد، به طائف رسيد، به مدينه رسيد. ديگر به جايي نرسيد مگر به طور اختصار. ايلچي از روم ميآمد آنجا ميرفت خبري ناقص ميبرد و لكن آنجاهايي كه شريعت را برساند بضرب
«* چهل موعظه صفحه 382 *»
شمشير خود، همينجاها بود كه عرض كردم. و همچنين آنچه به شمشير امير المؤمنين رسيد همين جاها بود، به آفاق كي رسيد؟ به جايي ديگر منتشر نشد و اگر با معاويه دعوا كرد در بلاد اسلاميه دعوا كرد. آيا شما گمان ميكنيد كه حضرت امير شمشير ميزد كه من خليفه رسولم؟ حاشا، بلكه براي اين ميزد كه من خليفه چهارمم و نميتوانست اظهار كند كه من خليفه اولم. كي ميتوانست؟ اگر همچو كلمهاي آن حضرت ميفرمود، همان لشكر خودش، همان قشون خودش بر او برميگشتند و او را شهيد ميكردند. همين براي اين بود كه به گردن آنها بگذارد كه من خليفه چهارمم و قشون هم براي همين تمكين ميكردند. پس بضرب شمشير حضرت امير دين پيغمبر چندان انتشاري پيدا نكرد چنانكه بايد و شايد. بعد از آن حضرت امام حسن هم كه مصالحه كرد با معاويه به جهت آنكه اين شيعيان ناخلف كه دور حضرت را گرفته بودند به طوري بودند كه سجاده از زير پاي حضرت كشيدند. اصحاب آن حضرت به طوري بيمعرفت بودند كه به آن حضرت ميگفتند السلام عليك يا مذلّ المؤمنين، سلام بر تو اي ذليلكننده مؤمنان او هم كه سكوت كرد و حلم و حوصله و صبر كرد. به اين جهتها با معاويه صلح كرد و راضي شد كه همان آب باريك در خفا جاري باشد و راضي شد به اينكه فضائل توي پستوها، توي زيرزمينها و آنطورها گفته شود. به همين قناعت كرد و ظلمات معاويه هم كه عالم را پر كرد و اطفال هم كه بزرگ شدند به عداوت اهلبيت و سبّ و شتم اهلبيت، به طوري شد كه مردم چون به همين بزرگ شده بودند و همين را ديده بودند و چيزي غير از اين نديده بودند، همين را دين دانستند. چنانكه تو هر كسي را از مسلمانان ديدي نماز ظهر را چهارركعت ميكند پدرت همينطور گفت، مادرت همينطور گفت، معلمت همينطور گفت، اهل شهر همه گفتند نماز ظهر چهار ركعت است، از اينجا رفتي يزد اهل آنجا هم گفتند نماز ظهر چهار ركعت است يقين كردي كه پيغمبر گفته نماز ظهر چهار ركعت است.
همچنين آن بدبخت معاويه ملعون كار اسلام را طوري كرد كه عداوت آلمحمد
«* چهل موعظه صفحه 383 *»
ضروري شد و بر آن بزرگ ميشدند. از ملامكتبي، از پدر، از مادر، از اهل شهر، از اهل ولايت از هر جا ميديدند و ميشنيدند عداوت با آلمحمد را و به طوري شد كه گويا ديني غير از عداوت آلمحمد نيست و شيعيان اينطور صدمهها ميخوردند و بلاها ميكشيدند و شماها مردمي هستيد پرتوقع، تن به بلا و مصيبت هرگز ندادهايد، هرگز بلا نديدهايد، و اينطور بر مسلمانان و شيعيان گذشته و ثابت ماندند و دست از دين خود برنداشتند. خدا ميفرمايد ام حسبتم ان تتركوا و لمّا يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين آيا گمان ميكنيد كه ما شما را واميگذاريم تا معلوم نشود كه صبركننده كيست و جهادكننده كي؟ شماها خوشگذراني كردهايد، خيالتان ميرسد علامت تشيع اين است كه آدم بتواند توي كلّه مخالف خود بزند و اگر ذليل بشود و توي كلّهاش بزنند از نقص ايمان او است؟ هيهات، بر شما نگذشته آنچه بر شيعيان گذشته، صبر كردند بر مصيبتها، بر محنتها. وارد مجلسي نميشدند مگر آنكه آنها را سبّ و شتم ميكردند از دست بريدن، چشمكندن همه را صبر ميكردند.
باري در زمان معاويه اينطور شد و سلطنت معاويه هم نه در همين شام تنها بود بلكه در جميع روي زمين دولتي به بزرگي دولت او نبود. آنچه نوشتهاند اهل تاريخ، مملكتي به بزرگي مملكت اسلام نبود و جميعاً او را اميرالمؤمنين ميدانستند و خليفه رسول ميدانستند و حكمش جاري در جميع بلاد بود و به همهجا نوشت و نوشت و نوشت تا نام آلمحمد:را از روي زمين برانداخت. حالا ببين سيدالشهدا صلوات الله عليه چه كرده؟ حضرت امير اينهمه شمشير زد و اين يك خورده كار را كرد، اما سيدالشهدا شمشير خورده و اين دين را اينطور رواج داده. پيغمبر همينقدر كرد كه اسم اسلام را در بلاد منتشر كرد و همچنين حضرت امير، اما ببين حسين چگونه رواج داد؟ اما نه اين است كه اين نقص در حضرت پيغمبر است بلكه اين خود پيغمبر بود كه امر را اينطور انتشار داد. حسين خود پيغمبر است، فرمود حسين مني و انا من حسين حسين از پيغمبر است و پيغمبر از حسين است، همه يكي هستند. اشهد ان ارواحكم و نوركم
«* چهل موعظه صفحه 384 *»
و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض، و مپندار كه حالا حسين در مقام امامت اشرف از پيغمبر ميشود. نه والله بلكه پيغمبر بود به صورت حسيني جلوه كرده بود و اين امر را بروز داد، غير از محمد كسي نبود و همين ظهور ظهور محمد است و همين صورت صورت محمد است. اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد و كلنا محمد پس خود محمد به صورت حسيني جلوه كرده بود و اين امر را بروز داد. عجب مكن كه آن يكي ديگر بود، چگونه اين خود پيغمبر بود؟ حضرت امير يك شب چهل جا مهمان بود و همه حضرت امير بود. مگر نميشود حقيقت محمديه هم به صورت محمد ظاهر شود هم به صورت علي ظاهر شود هم به صورت حسن هم به صورت حسين؟ پس به صورت حسيني كه جلوه كرد، در اين لباس اين كار را كرد. مثل آنكه تو قباي آبي ميپوشي در آن لباس نماز ميكني، قباي سبز ميپوشي در آن كار ديگري ميكني، در هر لباسي كاري و عملي ميكني.
همچنين وجود مبارك پيغمبر است كه در لباس مبارك حسيني كه آمد در اين لباس خواست نشر شرايع و دين خدا را نمايد و چنان دين را ظاهر كرد كه بهتر از آن نميشود. و واقعاً كه حكايت عظيمي است كه در جميع بلاد اسلاميه امر به اينجا برسد كه شنيدي و حضرت سيدالشهدا برخيزد و بيايد با هفتاد و دو نفر در آن صحرا و كاري بكند كه تا دامان قيامت اسم آن بزرگوار را در بلاد ذكر كنند و نوحه و زاري كنند و مپنداريد همين شماها تعزيهداري ميكنيد، هندوها عزاي آن بزرگوار را برپا ميكنند، مجوسها عزاي آن بزرگوار را برپا ميكنند، گبرها تعزيهداري ميكنند. حكايت عظيم عجيب غريبي است، ببينيد كه چگونه در جميع بلاد امر آن بزرگوار منتشر شده؟
پس بدان كه از جمله واجبات، نصرت ايشان است. امر از دو قسم بيرون نيست، يا نصرت ايشان است يا خذلان ايشان. اگر نصرت نكردي خذلان ايشان كردهاي و خذلان ايشان حرام است. پس بدان كه از جمله واجبات اين است كه نصرت كني ايشان را و نصرت آن بزرگوار اين است كه در اين مجالس حاضر شويد، گريه كنيد، زاري
«* چهل موعظه صفحه 385 *»
كنيد، شيون كنيد، فرياد كنيد، بر سر زنيد، بر سينه زنيد. و همچنين بعد از ما اولاد ما، بعد اولاد اولاد ما اين كارها را بكنند كه اين امر تا قيامت باقي باشد. آيا نه اين است كه اگر مردم اين اوضاع را ديگر برپا نكنند و ديگر در مجالس حاضر نشوند اين اسم كمكم تمام ميشود و بعد از ما اولاد ما ديگر نميكنند اين كارها را، و همين كه دو پشت گشت آنوقت اين امر به كلي موقوف ميشود. پس مراد به عمل نميآيد مگر آنكه در هر طبقه شيعياني ميخواهد كه اين مجالس را بر سر پا كنند. همهمه ميخواهد، رفت و آمد ميخواهد، صداي قيل و قال ميخواهد، بر سر زنند، بر سينه زنند، حسن بگويند، حسين بگويند. اطفال از كوچكي اينها را ياد بگيرند و بهمين ترتيب اطفال ما بزرگ شوند و آنها هم همينطور اين داستان را بر پا كنند و اين امر باقي بماند تا وقتي كه خدا خواسته. اگر اين كار را كرديم آن وقت ناصر آلمحمد هستيم و نصرت كردهايم ايشان را و اگر اين كارها را نكرديم خذلان آل محمد:كردهايم. آيا دوست نميداريد كه از ناصران آلمحمد باشيد؟ خدا ميفرمايد انتنصروا الله ينصركم و يثبّت اقدامكم اگر ياري كنيد آلمحمد را خداوند نصرت ميكند شما را، ايمان شما را قوت ميدهد روحالايمان شما را قوي ميكند عقل شما را زياد ميكند ثابت ميكند قدمهاي شما را. پس اگر اين كارها را كرديم، شايد ما از نصرتكنندگان آلمحمد باشيم و اصل مسأله اين بود كه در ركاب او جانفشاني كنيم و كشته شويم لكن دست ما كه به آن نرسيد حالا به اين كارها بايد ياري كنيم ايشان را. پس بايد هركس به قدر مقدور براي اين دولت بهيّه خدمتي كند، بايد خدمت كنيم و داخل ناشران فضائل ايشان باشيم و داخل ناصران ايشان و شيوعدهندگان دين ايشان و امر ايشان باشيم و اين كارها را بكنيم تا دين ايشان و امر ايشان شايع و منتشر شود در اطراف عالم، به كفار برسد، به مؤمنين برسد، به اطراف عالم به هرجايي برسد.
آخر ببين، كار ميبايد مقابل باشد، محبت ميبايد با عداوت مقابل باشد شما ببينيد دشمنان در كربلا چه كردند؟ اگر چه هنوز وقت گريهتان نشده لكن اين را عرض
«* چهل موعظه صفحه 386 *»
كنم، در وقتي كه حضرت سيدالشهدا در ميان ميدان افتاده بود، از آنها هركدام نزديك بودند با عصا زدند، هر كدام دورتر بودند با چماق زدند هر كدام دورتر بودند با شمشير زدند آنها كه دورتر بودند با نيزه زدند، آنها كه دورتر بودند با تير زدند، آنها كه دورتر بودند با سنگ زدند و عداوت را به انتها رسانيدند. شماها از اين طرف در مقابل آنها همينطور باشيد، آنهايي كه مقدورشان بود جانفشاني كردند، ما كه دورتريم حالا از ما چه ميآيد به جز اينكه نوحه كنيم، گريه كنيم، زاري كنيم. همانطور كه در روز عاشورا از دشمنان هر كه دورتر بود و هيچ حربهاي به كار نبرد و هيچ كار نكرد، داخل قاتلان حساب نميشد ماها هم هركس آن قدر دور باشد كه هيچ كار نكند داخل ناصران نخواهد بود. پس ما وقتي ناصريم كه سعي كنيم در خدمت اين دولت و هر كس هر كاري كه از او برميآيد بكند. آن كه از او گفتن برميآيد بگويد، آن كه از او نوشتن برميآيد بنويسد، آن كه از او خدمت بر ميآيد خدمت كند، آن كه كمك ميتواند بكند كمك كند، آن كه فرش ميتواند پهن كند بكند، چادر ميتواند بزند، جاروب ميتواند بكشد. هركس هر چه از او بر ميآيد به قدر مقدور سعي كند و بكند. همانطور كه از آن طرف در صحراي كربلا هركس هرگونه اذيتي كه توانست كرد، از اين طرف هم هر كه هرگونه خدمتي كه ميتواند بكند و هر كس خدمت او كرد نصرت او را كرده، والله همه محشور ميشويد در زمره ناصران آل محمد:.
شيخ مرحوم اعلي الله مقامه در يكي از مكاشفات خود ديد صحراي محشر را كه هيچ كس را امر نميكنند به بهشت ببرند مگر به واسطه سيدالشهدا صلوات الله عليه. يكي گريه كرده، يكي گريانيده، يكي تباكي كرده، هر كسي يكگونه خدمتي كرده و هر كس به هر سببي كه اتصال به سيدالشهدا پيدا كرده به آن واسطه او را به بهشت ميبرند. و چه تعجب ميكنيد مؤمن كه يكي از نوكرهاي ايشان است روز قيامت ميآيد مؤمني پيش مؤمني ميگويد مرا بر تو حقي است، مرا شفاعت كن. ميگويد تو بر من چه حقي داري؟ ميگويد تو روزي در كوچه ميگذشتي هوا بسيار گرم بود به سايه ديوار خانه من
«* چهل موعظه صفحه 387 *»
خنك شدي، و شفاعت ميكند او را مؤمن. وقتي كه مؤمن كه يكي از نوكرهاي سيدالشهدا است شفاعت كند، حالا چه خواهد بود گمان تو به كريمان به اصل كرم، چه گمان داري به سيدالشهدا صلوات الله عليه؟ حالا اگر تو يك جزئي خدمتي براي سيدالشهدا بكني، در تمام عمرت يك قطره اشك براي سيدالشهدا بريزي، بهشت براي تو واجب ميشود. اگر نه پس كدام است من بكي او ابكي وجبت له الجنة پس البته بهشت براي آن كه يك قطره اشك بريزد واجب است و بايد بهشت براي اين واجب شود و ميشود.
و چه عجب ميكني؟ حديث است كه اگر كسي در تمام عمر خود يك حسنه از او قبول شود، يك لا اله الاّ الله از او قبول شود، باز لا اله الاّ الله كه خيلي است يك نظر به سادات خود كند، يك نظر به پدر و مادر خود كند، يك نظر به عالم كند از روي خلوص، به جهت همين يك نگاهي كه كرده خدا او را عذاب نميكند و از او عفو ميكند گناهان او را. وقتي كه يك نظر به عالم چنين باشد چه خواهد بود گمان تو به اينكه در مصيبت سيدالشهدا گريه كني؟ از ريختن يك قطره اشك در تمام عمر تو خدا گناهان تو را ميبخشد و ميآمرزد. ديگر هر چه گريه را زيادتر كني باعث بلندي درجات تو و سبب قوت ايمان تو ميشود و لكن سعي كن كه اين گريه كه ميكني از روي اخلاص باشد، محض از براي خدا باشد و محض از براي پيغمبر باشد و محض از براي ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين باشد و اين حاصل نميشود مگر اينكه بداني كه آن بزرگوار جلوه و ظاهر خدا است و فيضبخشنده جميع كاينات و منير جميع موجودات است و بواسطه او زمين و آسمان بلكه هزار هزار عالم برپا است و با همچو وجود مقدسي اينگونه سلوك كردهاند. اين فكر را بكني و اين باعث گريه تو بشود و اينكه آن بزرگوار گوشتش از گوشت پيغمبر است، خونش خون پيغمبر است و با او اينطور كردهاند و به اين واسطه گريه كني، آن وقت خوب است. و الاّ چه بسيار ضعيفالنفسي است كه از هر جزئي چيزي كه بشنود گريان ميشود. گبري اينها را
«* چهل موعظه صفحه 388 *»
بشنود گريان ميشود، اگر حكايت اين مصيبت را بر ناصب كافري هم وارد آورده باشند بسا كسي كه ميشنود گريه ميكند و رقت ميكند اگر چه شنونده خيلي سنگدل هم باشد. كافر است اينها را كه ميشنود رقت ميكند و بياختيار هم ميشود، اين رقتها بيمصرف است اگر چه به كار دولت ميآيد كه هياهويي بشود. بلكه عرض ميكنم كه همان هم باز به كار خودتان ميخورد، لو انّ باكياً في امة لرُحِموا اگر يك نفر گريهكننده در ميان امتي باشد خدا رحمت خود را بر همه آن امت نازل ميكند، آن رحمت كه نازل شد به كار همه آن امت ميخورد لكن شما سعي كنيد طفيلي نباشيد كه به طفيلي ديگري خدا به شما رحمت كند بلكه سعي كنيد خودتان داخل ناصران آلمحمد:باشيد.
پس ببين آن بزرگوار چه كرده؟ خدا شاهد است مقام حيرت است. در وقتي كه جميع بلاد اسلاميه را كفر گرفته باشد آن بزرگوار برخيزد و تنها رواج دين را به اينطور بدهد، اين كار كار غير امام نيست، كار غير وجود كلي نيست. آخر شما تصور كنيد عزيزترين اولاد شما بميرد، يك روز دو روز سه روز كه گذشت چندي كه گذشت ديگر تمام ميشود و هزار و كسري است كه از اين حكايت ميگذرد كه اين مصيبت رو داده و هميشه ميشنوي و هر قصه از آن را گاه است صد بار، هزار بار شنيدهاي و باز كهنه نشده و هر وقت كه ميشنوي مصيبت تازهاي است كه گويا هرگز نشنيدهاي. از اين جهت است كه به امام عرض كردند كه ما قرآن را هر چه ميخوانيم كهنه نميشود، هر وقتي كه ميخوانيم چيز تازهاي ميفهميم. فرمودند آنچه كه حاصلش اين است كه چون قرآن براي اهل هر زماني نازل شده و حكم اهل هر عصري و هر وقتي در او هست، هر وقتي معنيي از آن فهميده ميشود.
و معلوم ميشود از اين استدلال كه چون اين مصيبت براي فرد فرد شما است در جميع اعصار بايد هر نوع مصيبتي در آن باشد و از اين جهت هر مصيبتي را كه ميشنوي تازگي دارد اگر چه مكرر بشنوي، هر امري كه پر شد كسالت ميآورد، ذكر هر
«* چهل موعظه صفحه 389 *»
محبوبي كه پر شد ملال ميآورد لكن از مصيبت اين بزرگوار ملال پيدا نميشود. بسا در يك مجلس روضهخواني روضه ميخواند، روضهخواني ديگر كه نبوده وارد ميشود و بالا ميرود و همان روضه را ميخواند باز همانطور گريه ميشود. و بسا آنكه سه نفر چهار نفر همان روضه را بخوانند و باز همانطور گريه ميشود و اين نيست مگر آنكه خداوند عالم جلشأنه اين مصيبت را براي جميع اعصار آفريده از اين جهت ملالت نميآورد. همه گريهها انسان را كسل ميكند، از گريه كه فارغ شد خسته ميشود كسل ميشود بجز گريه بر اين بزرگوار كه آدم را از كسالت بيرون ميآورد و بعد از گريستن خوشحال ميشود، فرحي پيدا ميكني و اين نيست مگر به جهت اينكه روح الايمان در انسان به واسطه گريه پيدا ميشود. جميع همّ و غمّي كه به شخص رو ميدهد از معصيت است و اين عبادت كه گريه باشد تمام ميكند گناهان را و گناهان كه تمام شد شخص خرّم و شادان ميشود و اين نيست مگر آنكه بار گناه از دوش او برداشته ميشود.
خيلي والله امر عظيم است، اگر پسر تو بميرد و كسي از همسايهها بيايد و تو از بام خانه مشرف بر او باشي و ببيني كه براي پسرت گريه ميكند، ببين تو چقدر از او خوشت ميآيد؟ حالا رسول خدا مشرف بر شما بشود و ببيند كه بعد از هزار سال شما بر دور هم نشستهايد و مثل زن بچه مرده بر فرزند او گريه ميكنيد، والله خيلي از شما خورسند ميشود. وقتي كه كسي اگر مؤمني را خوشحال كند خدا را خوشحال كرده، پس ببين وقتي پيغمبر از شما خوشحال شود آن چه خواهد بود؟ و اينكه گفتم حضرت رسول اگر بر شما مشرف شود، معني آن چيست؟
معرفت خود را بالا ببريد. اگر اعتقاد شما درباره محمد و آل محمد:اين باشد كه ايشان شاهد و حاضر در هر مكان نيستند كه آن ديگر حكايتي است و اگر اعتقاد شما اين است كه ايشان شهداء دار فنا و شفعاء دار بقا هستند، پس همه ايشان شما را ميبينند. قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون پس خيال مكنيد كه
«* چهل موعظه صفحه 390 *»
پيغمبر از شما غايب است، والله پيغمبر الآن در اين مجلس حاضر است و باطن شما را ميبيند و ظاهر شما را ميبيند. والله ائمه طاهرين سلام الله عليهم در اين مجلس حاضرند، والله امام زمان صلوات الله عليه حاضر است و در همين مجلس ميشنوند مصيبت سيدالشهدا7 را و گريه ميكنند. البته شنيدهايد ائمه:مينشستند و شعرا ميآمدند و اشعار مصيبت ميخواندند و چادر ميكشيدند و زنان در پشت چادر مينشستند و شعرا شعر ميخواندند و امام چقدر گريه ميكرد. حالا چه خيال ميكنيد؟ آيا خيال ميكنيد كه پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمه در مجلس مصيبت كه حاضر ميشوند مصائب سيدالشهدا7را كه ميشنوند گريه نميكنند؟ بلكه گريه ميكنند. والله اگر چشم بينا باشد ميبيند. اگر خواسته باشيد گريه بر شما مستولي شود فكر اين را بكنيد كه در اين مجلس پيغمبر گوشهاي نشسته و گريه ميكند، حضرت امير گوشهاي نشسته و گريه ميكند، امام زمان7 گوشهاي نشسته گريه ميكند. در زيارت جد خود امام زمان ميگويد لاندبنّك صباحاً و مساءاً اي جد بزرگوار، من هر صبح و شام در مصيبت تو ندبه ميكنم. پس شما الآن تصور كنيد پيغمبر خود را، امام زمان را، ائمه طاهرين: را كه مشرف بر شما هستند. خود سيدالشهدا صلوات الله عليه مشرف بر شما است و الآن دارند شما را ميبينند و الآن صداي مرا كه ميشنوند كه ذكر مصيبت ميكنم، گريه ميكنند پس چون ايشان گريه ميكنند دلهاي شما هم كه البته آئينههاي مقابل صورت ايشان است مقابل كه شد گريان ميشوي. امام شما كه خاضع ميشود شما هم خاضع ميشويد و اگر از روي آن گريه گريه كنيد نصرت كردهايد ايشان را.
پس عرض ميكنم كه از جمله تدبيرها كه خداوند عالم براي ما كرده اسباب نصرتهاي عظيمه براي ما فراهم آورده. پس چون يافت مردم را كه در هيچ سروري متفق نيستند و همچنين در هيچ حزني متفق نيستند، و لايزالون مختلفين الاّ من رحم ربك و لذلك خلقهم، يكي پول گيرش ميآيد خوشحال ميشود، يكي از پول گيرآمدن خوشحال نميشود يكي چيزي گيرش بيايد بخورد خوشحال ميشود، يكي از
«* چهل موعظه صفحه 391 *»
خوردني هم خوشحال نميشود اگر عزتش بكنند خوشحال ميشود، پس مردم در سرور متفق نيستند همچنين مردم در همّ و غمّ مختلفند. يكي هست اگر فحش به او بدهي غصهاش ميشود، يكي از بردن مالش غصهاش ميشود، يكي از كتكخوردن غصهاش ميشود. پس در همّ و غمّ هم مردم مختلفند، چون يافتيد كه اين مردم مختلفند و هر يك از آنها از چيزي خاضع ميشوند، يكي از رفتن آبرو غصه ميخورد و خاضع ميشود، يكي از رفتن مال خاضع ميشود، يكي از رفتن فرزندان غصه ميخورد و خاضع ميشود، يكي از هتك حرمت او شدن غصه ميخورد و خاضع ميشود. آن بزرگوار چون ميخواست معالجه جميع مردم را در جميع اعصار بكند ـ و حقيقةً كرد ـ مصيبتي براي خود گرفت كه جميع مردم را در جميع اعصار از آن مصيبت خاشع كند و آنها را به گريه و زاري در آورد و اگر شخص فكر بكند والله هر مصيبتش هزار مصيبت است.
مثلاً ميشنويد اهلبيت را در مجلس يزيد حاضر كردند. گمان ميكنيد اين يك مصيبت است؟ ببينيد يك مصيبت اين بود كه اولاد و دختران پيغمبر آخرالزمان بودند، يكي سربرهنه بودند، يكي اينكه با غل بودند، يكي اينكه در ميان مردم بيپرده بودند. آن ذلت، آن خواري، آن فحشها، آن نالايقها هر يك هر يك مصيبت عظيمي است. هر مصيبتي از مصائب آن بزرگوار صدهزار مصيبت است.
ميشنويد كه حضرت سيدالشهدا از اسب افتاد و بدن آن بزرگوار را پايمال كردند. ديگر نميدانيد كه اين يك مصيبت نيست، اين حسين است، اين فرزند پيغمبر است، اين امام به حق است، اين اشرف كاينات است. اين خازن علم خدا است، اين آية الله است، خون خدا است كه با او اين عمل را كردهاند. ببين چقدر مصيبت است و هكذا هر مصيبتي از مصائب ايشان را كه نگاه كني مشتمل بر انواع مصيبتها است از اين است كه مكرر نميشود هر مصيبتي كه ذكر شود اگر چه مكرر هم باشد گريه ميشود. هر كسي يك گوشهاش را ميگويد، ده نفر ورود اهلبيت را به مجلس يزيد ميگويند و براي همه
«* چهل موعظه صفحه 392 *»
هم گريه ميشود، هر كسي يك گوشه آن را ميگويد.
اگر چه روضهخوانها ميگويند و مشهور است كه در مجلس يزيد حضرت سيد سجاد را غل كرده بودند و باقي اهلبيت را به ريسمان بسته بودند و لكن چنانچه از زيارت امام زمان كه براي جدش كرده بر ميآيد، بعضي از اهلبيت را هم غل كرده بودند. در آن زيارت است كه سبي اهلك كالعبيد و صفّدوا بالحديد اي جد بزرگوار اهلبيت تو را اسير كردند مثل غلامان و كنيزان و آنها را در غل كشيدند بياييد تصور كنيد كه آيا زن كجا طاقت غل آهن دارد؟ دختر كجا تاب غل ميآورد؟
حتي اتوا نحو خمّار بهن كما | يؤتي باسري مجوس يا لهم ويب |
آنها را آوردند به نزد يزيد شرابخوار چنانكه اسيران مجوس را به جايي برند، اي واي بر آنها.
في مجلس غصّ بالفجار و اشتغلوا | بشُرب خمر و قد الهاهم اللعب |
آنها را آوردند در مجلسي كه پر بود از فساق و فجار و مشغول شدند به خوردن شراب و بازي ميكردند و به لهو و لعب درآمده بودند.
و قداقيمت علي اقدامها بطراً | منهم زماناً فلميمكنهم الثّبّ |
يزيد ملعون از آن كبر و نخوتي كه داشت امر كرد آن زنان و دختران را، آن اسيران را مدتي بر سرپا باز داشتند به طوري كه نشستن براي آنها ممكن نميشد.
و جيء بالرأس مشجوج الجبين علي | طست يضيء كبَدر في الدجي يشبو |
در اين وقت آوردند سر مطهر حضرت سيدالشهدا را صلوات الله عليه اما به چه حالت؟ در حالتي كه پيشاني مباركش شكسته بود، آن سر را آوردند در طشتي گذاردند و آن سر مثل ماه شب چهارده ميدرخشيد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 393 *»
مجلس هفتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه در يكي از باطنهاي اين آيه معني اين فقره اين ميشود كه در وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه آيات بيناتي است و علامات واضحي خدا در وجود مبارك سيدالشهدا قرار داده و وقتي علامت واضح ميشود كه از براي هر كس كه نظر كند و انصاف دهد و پا بر روي عقل خود نگذارد براي او واضح باشد. اگر چنين شد آيه بينه است و حجتهايي كه پيغمبران ميآوردند آنها هم همانطور بود، بينه بود، حجت بود. لكن هر كس انصاف ميداد ميدانست كه اين حجت است. همچنين از براي هر كس كه ظلم به نفس خود نكند و انصاف بدهد و پا بر روي عقل خود نگذارد ميبيند كه خدا در وجود مبارك حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه علامتهاي واضحي گذارده و عرض كردم كه علامتهاي واضح يكي اين است كه آن بزرگوار دليل توحيد خداوند عالم است و برهان ربوبيت خدا است. همان برهان كه ميفرمايد لقد جاءكم برهان من ربكم وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه برهان خدا است كه خدا به اين برهان خواسته خود را بشناساند و براي اهل عالم خود را ثابت كند.
«* چهل موعظه صفحه 394 *»
و همچنين عرض كردم كه از جمله آيههايي كه در وجود مبارك او گذارده شده آيت رسالت پيغمبر است و سبب ظهور رسالت پيغمبر را در وجود او گذارده در عالم و از اسباب اثبات پيغمبر است در عالم و آن بزرگوار برهان رسالت پيغمبر است. يعني آناني كه رسالت پيغمبر را نفهميدند و بر ايشان پيغمبري پيغمبر مشتبه بود وجود مبارك او بينه بود براي آنها و برهاني بود براي شناساندن پيغمبر به آنها و اين دو جور آيه را به طور اختصار عرض كردم.
و همچنين وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه علامت است از براي معاد و شاهدي است از براي معاد و از براي جنت و نار و ميزان و صراط و برهاني است و علامت واضحي است براي معاد. پس ان شاء الله شرح اين مطلب را ميكنم و به قدري كه خداوند مشيتش قرار گرفته كه گفته شود عرض ميكنم و لا قوة الاّ بالله كه چگونه وجود مبارك سيدالشهدا علامتي است از براي جنت و نار و صراط و ميزان.
پس عرض ميكنم خداوند عالم اصل هر خيري است و مبدء هر خيري و هر نوري و هر دوامي و هر بقائي و هر كمالي خداوند عالم است و در طرف مقابل كه طرف عدوّ خدا باشد و طرف شيطان باشد، در آن طرف شيطان اصل هر شري، مبدء هر نقصاني، هر همّي، هر غمّي، هر بدي است. مبدء هر زوالي و انقطاعي از جانب شيطان است و مبدء هر دوامي و ثباتي از جانب خداوند عالم است جلشأنه.
بعد از آنيكه خداوند عالم خلق را خلق كرد، حكمت او اقتضا كرد كه اين خلق جاهل باشند و ندانند طريق تقرب به خدا چگونه است و ندانند كه چهچيز براي ايشان مضرّ است و ايشان را از خدا دور ميكند و به شيطان نزديك ميكند و چه چيز براشان نافع است و ايشان را به خدا نزديك ميكند و از شيطان دور ميكند و حكمت او چنين اقتضا كرد كه جاهل باشند. نميبيني در اولي كه مردم تولد ميشوند جاهل هستند و هيچ نميدانند؟ نه اسباب دوري خود را از شيطان و نزديكي خود را به خدا ميدانند و نه اسباب دوري خود را از خدا و نزديكي به شيطان را ميدانند.
«* چهل موعظه صفحه 395 *»
و بعد از آنيكه ايشان را چنين آفريد حكمت چنين اقتضا كرد كه در ميان مردم جمعي را برگزيند كه ايشان صاحب نفوسي باشند كه قابل اين باشند كه از خداوند عالم تعليم بگيرند و خير و شر مردم را بتوانند بفهمند و بر رضا و غضب خدا بتوانند مطلع شوند و آن را به خلق برسانند و امر كنند و نهي كنند بندگان خدا را و آنها پيغمبرانند صلوات الله عليهم. از اين جهت پيغمبر ما فرمود كه هيچ چيز شما را نزديك به بهشت و دور از جهنم نميكرد مگر آنكه شما را امر به آن كردم و هيچ چيز شما را نزديك به جهنم و دور از بهشت نميكرد مگر آنكه شما را نهي از آن كردم و هيچ چيز كه خلق را نزديك به بهشت و دور از جهنم كند نماند مگر آنكه خدا و پيغمبر مردم را به آن امر كردند. و اين را هم عرض كنم مسألهاي است كه بر بسياري از خواص و عوام مشتبه است و نميدانند مگر علمائي كه از اهل حكمت باشند كه آنها ميدانند و الاّ بر بسياري از عوام بلكه خواص هم مشتبه است.
و آن اين است كه اين مردم چنان ميدانند كه خدا را رضا و غضبي است به اين معني كه خداوند عالم از بعضي راضي ميشود و دل خداوند عالم از آنها خورسند ميشود و ميلي و محبتي به آنها پيدا ميكند و بر بعضي خشمناك ميشود و تغير ميكند و از آنها بدش ميآيد، و امر چنين نيست. از براي خداوند عالم تغير و تبدل نيست، از براي خدا حالي به حالي شدن نيست
آن كه نمرده است و نميرد تويي | و آن كه تغير نپذيرد تويي |
از براي او حالي و حالي نيست، هميشه بر يك حال است. بلكه حال از براي او نيست. ذاتي است يكتا و بيزوال لكن خلقي خلق فرموده و از براي هر خلقي خاصيتي قرار داده به جهت آنكه آن مخلوق مسألت كرده بود كه خداوندا اين خاصيت را براي من قرار بده. مثلاً خداوند عقرب را آفريد، عقرب از خدا مسألت كرده كه خدايا مرا زهري بده كشنده و خدا هم مسألت او را اجابت كرده. و خداوند ترياقي آفريده و آن از خدا مسألت كرده كه خدايا مرا خلاص كننده از زهر قرار بده و خدا هم اجابت كرده است.
«* چهل موعظه صفحه 396 *»
كارد را خداوند آفريده و مسألت از خدا كرده است كه خدايا مرا برنده گوشت قرار بده، خدا هم اجابت كرده. همچنين مرهم آفريده از خدا مسألت كرده كه مرا ملتئمكننده جراحت قرار بده و همچنين جميع چيزها را كه خداوند آفريد از خداوند مسألت كردند كه خداوندا به ما فلان خاصيت را بده و داده. حتي اعمال ما، آنها هم مخلوق خدا هستند و الله خلقكم و ماتعملون هر عملي از خدا مسألت كرده كه خدايا براي من اين خاصيت را قرار بده. اقوال را كه خدا خلق كرده از خدا مسألت كردهاند كه خدايا براي ما فلان خاصيت را قرار بده سخن مهرباني از خدا مسئلت كرده و خدا او را سبب از براي زيادتي محبت قرار داده. اين سخن فدايت شوم يا قربانت گردم و امثال اينها، اين اقوال سبب اين ميشود كه دل آن شنونده رحيم و مايل به تو ميشود. سخنان درشت و فحش و هرزگي از خدا مسألت كردند و خدا هم به آنها داده. خاصيت آن سخنها اين است كه شنونده را بخشم ميآورد و سبب اين ميشود كه با تو عداوت كند. سيلي به صورت كسي ميزني خاصيتش اين است كه از تو به خشم آيد، دست بر سر يتيم ميكشي خاصيتش اين است كه تسلي او ميشود. همچنين جميع اعمال را خاصيتي است. هديه به كسي دادن سبب محبت او ميشود، مال كسي را گرفتن سبب عداوت او ميشود و هكذا از براي هر قولي و هر فعلي خاصيتي خلق كرده است. از براي آب خاصيت غرق كردن قرار داده، از براي آتش خاصيت سوزانيدن قرار داده، براي باد خاصيت متفرق كردن قرار داده، براي خاك خاصيت پوشانيدن قرار داده و اين انسان شخصي است در اين عالم كه يك وجود معيني دارد و به طور مخصوصي است و اين مخلوقات بسياري كه در اين عالم هستند بعضي از آنها مناسبت با اين شخص انسان دارند و بعضي از آنها مناسبت با اين شخص انسان ندارند هرچه كه با آدم مناسبت دارد او را قوت ميدهد و هرچه كه با او مناسبت ندارد او را ضعيف ميكند به جهت آنكه انسان يك شخص است اگرچه با چيزي مناسب باشد با ضدش مناسبت ندارد، اگر مناسبت با آتش دارد مناسبت با آب ندارد، اگر مناسبت با نرمي دارد با درشتي مناسبت
«* چهل موعظه صفحه 397 *»
ندارد. پس اين وجود انساني مناسبت با چيزي دارد و منافرت از چيزي.
بلكه عرض ميكنم كه چنانكه از براي اين شخص انساني ميزاني است كه به آن ميزان انسان، انسان است. براي هر چيز ميزاني است كه به آن ميزان آن چيز آن چيز است. وقتي معجون اتريفل ميخواهي درست كني ميزاني دارد كه يك مثقال هليله و يك مثقال بليله باشد و اجزائي كه دارد وزن معيني دارد. وقتي اين اتريفل است كه به اين ميزان باشد. اگر ميزان تغيير كرد ديگر اتريفل نيست، ميزان كه تغيير كرد آن را خراب ميكند باطلش ميكند. انسان وقتي انسان است كه مقدار معيني حرارت در وجود او قرار داده، مقدار معيني سردي مقدار معيني رطوبت قرار داده مقدار معيني خشكي قرار داده. حالا اگر آنقدر حرارت آمد كه از آن مقدار او را تجاوزش داد، او را فاسدش ميكند، از انسانيت ميافتد. اگر آنقدر سردي آمد كه او را از آن مقدار تجاوز داد او را فاسدش ميكند و هكذا رطوبت و خشكي. اعتدالي در اين انسان است كه اگر از آن اعتدال تجاوز كرد فاسدش ميكند و ديگر انسان انسان نيست. و همچنين از براي هر چيزي ميزاني است كه اگر از آن ميزان تجاوز كرد، ديگر او او نيست.
پس ان شاء اللّه دانستيد كه از براي هر چيز خاصيتي است و اين انسان نميداند چه چيز مضرّ است براي او و چه چيز نافع است براي او مثل طفلي كه عقلش نميرسد، نميداند بيش از براي او مناسب است كه بخورد يا جدوار مناسب او است، در بيابان است و كسي هم نيست كه به او بگويد. پس مردم خير و شر خود را چون نميدانستند خداوند پيغمبران فرستاد و آن پيغمبران آمدند و خير و شر را تعليم مردم نمودند و به ايشان تعليم كردند كه اين اعمال و اين غذاها براي شما نفع دارد و اين اعمال و اين غذاها براي شما مضرت دارد. اينگونه سخنها براي شما مضرت دارد، غيبتكردن براي شما ضرر دارد، دروغ ضرر دارد، ملامت كسي كردن، شماتت كسي كردن، اينگونه سخنان مضر است به شماها. مثل آنكه زهر به بدن شما مضر است و بدن شما را فاسد ميكند. اينگونه سخنان به روح شما مضر است و روح شما را فاسد
«* چهل موعظه صفحه 398 *»
ميكند و همچنين ذكر كردن، قرآن خواندن، تسبيح خدا كردن براي روح شما نافع است و چنانكه جدوار به بدن نفع ميداد اين اذكار، اين قرآن خواندن، اين صلوات فرستادن، اين ذكر فضائل كردن به روح نفع ميدهد. حالا ممنون اين اطباي نفوس نيستيد كه شما را تعليم ميكنند كه در چه چيز نجات شما است و در چه هلاكت شما است.
همچنين تعليم كردهاند به شما كه مال مردم خوردن مضر است به شما، خمسندادن مضر است به شما، زكات ندادن مضر است به شما. از آن طرف مال مردم را پس دادن نافع است به شما، خمس دادن نافع، زكات دادن نافع، مال حلال تحصيل كردن نافع است به شما، معامله اينگونه كردن صلاح شما نيست، سبب انقراض و تلفشدن مملكت شما است و اينگونه معاملات كه بكنيد سبب حفظ شما و حفظ مملكت شما است و نزاع در ميان شما اتفاق نخواهد افتاد و هكذا خير و شر شما را به شماها نموده است و شما را از جهل نجات داده و هر كسي كه جهل خلق را فهميده ميداند كه در حكمت واجب است ارسال رسل و انزال كتب و فرستادن كساني كه مردم را از جهل نجات دهند كه اگر آنها نباشند مردم هلاك ميشوند و بزودي عالم منقرض خواهد شد و چقدر بدبختيم ماها و چقدر دشمني با جان خود ميكنيم كه بعد از تعليم كردن آنها هم باز تعليم نميگيريم و چقدر رأفت و رحمت دارند آل محمد:به ما كه به ما تعليم كردند و به اين هم اكتفا نكردند، باز حدودي قرار دادند كه اگر چنين كرديد تازيانه ميزنيم، قصاص ميكنيم. بزور ميخواهند مردم را داخل بهشت كنند. فرمودند هركس اينگونه كارها كند سنگسارش كنند، هركس اينگونه كارها كند تازيانهاش ميزنيم، او را ميكشيم. اگر اينگونه كارها را كرديد، اين كارها را ميكنيم و هركس آنگونه كارها را بكند از براي او نجات دنيا و آخرت خواهد بود و اين همه از كمال مرحمتي است كه به تو دارند. نميبيني اگر تو دست به دهان افعي بخواهي بكني و كسي چوبي بدست تو بزند و نگذارد، اين از راه محبت است؟ سهل است اگر دستهاي تو را غل بكند براي اينكه نگذارد تو دست در دهان افعي كني، اين هم از راه محبت و مهرباني است.
«* چهل موعظه صفحه 399 *»
پس پيغمبران آمدند و خير و شر مردم را تعليم كردند و براي احكام خود حدودي قرار دادند و امر كردند آنها را كه به آنچه خيرشان است عمل كنند و از آنچه در آن شرشان است دوري كنند و چون چنين كنند به خير دنيا و آخرت ميرسند و از شر دنيا و آخرت محفوظ ميمانند، آن وقت خدا از ايشان راضي شده. پس اين است معني اينكه خداوند عالم از مطيعان خود راضي ميشود و خدا رحيم است يعني ثمره اعمال نيكشان را عايدشان ميكند و اگر غير از اين باشد خدا دلش براي كسي نميمالد دلش براي كسي غش نميكند. بيش را خلق كرده جدوار را هم خلق كرده، اگر بيش را خوردي تو را به آن هلاك ميكند اگر جدوار را خوردي تو را به آن شفا ميدهد و اگر خلق نكرده بود تو كجا به اين نعمت ميرسيدي؟ اگر تو را دلالت نكرده بود تو كجا به اين نعمت ميرسيدي؟ اگر تو را قوت نداده بود تو كجا به اين نعمت ميرسيدي؟ و همچنين آن اعمال ناشايست ثمراتي دارد كه اگر كسي آن اعمال را كرد، آن ثمرات را مييابد و اسم آن ثمرهها غضب خداوند عالم است و خداوند عدو او ميشود و اين است معني عداوت خداوند عالم و الاّ خدا خون دلش بجوش نميآيد براي كسي كه بر او غضب كند، هر كس خود را در چاه انداخت، شكستن پا براي او عذاب خداوند عالم است. خود را كه به چاه انداختي عذاب خدا كه شكستن پا است لازم تو است. اگر اطاعت خدا كردي و خود را در چاه نينداختي و فرمان او را بردي، ثواب خدا كه سلامتي است عايد تو ميشود و ثواب خدا همين است كه سالم ماندهاي. چنانكه عرض كردم و الاّ ذات خداوند عالم مناسبتي با پيغمبران ندارد چه جاي ساير خلق و همچنين ضديتي با شيطان ندارد چه جاي ساير خلق.
و چون اين مسأله معلوم شد عرض ميكنم كه خداوند عالم خلق را خلق كرده از براي عبادت كردن و مردم را به طريقههاي عبادت دلالت كرده و از براي عبادت ثمره قرار داده كه قرب به خداوند عالم باشد و دوام و ثبات و نجات و فوز ابدي باشد، و از براي معصيت ثمره قرار داده كه عذاب آخرت و جهنم و انقراض و آلام و محنتها و
«* چهل موعظه صفحه 400 *»
مصيبتها باشد. اين عبادتها در سه عالم ثمره ميدهد به تو و اين معصيتها هم در سه عالم ثمره ميدهد به تو، يكي در اين عالم دنيا است كه هر كس عبادت كند به ظاهر خود، ظاهر ثواب دنيايي به او ميرسد و هر كس به فكر و خيال خود عبادتي كند ثواب برزخي به او ميرسد در عالم برزخ و اگر عبادت كني و عبادت را هم دوست بداري، در آخرت هم به تو ثواب ميدهند. و همچنين است معاصي، آن معاصي كه به ظاهر بدن خود بكني عذاب آن مخصوص دنيا است و عذاب آن را در دنيا به تو ميكنند، اما آن معاصي كه به خيال خود و فكر خود كرده باشي ثمره آن در برزخ عايد تو ميشود و در برزخ تو را عذاب ميكنند. اگر معاصي را از روي محبت كرده باشي، ثمره آن در آخرت عايد تو ميشود و در جهنم آخرت تو را عذاب ميكنند، و مؤمن از اين كلام دلش ميلرزد.
پس تا ميتوانيد سعي كنيد كه معصيتهاي شما از جنس اخروي نباشد و معصيتهاي شما برزخي نباشد. اگر معصيت معصيت دنيايي باشد به عذابهاي دنيا ميگذرد. حالا عذابهاي دنيا چه چيز است؟ اين است كه فرزندت بميرد، اين است كه مال تو را ببرند، اين است كه تو را به زندان ببرند، اين است كه تو را بزنند جراحتها بر تو وارد آورند، ملك تو تلف شود، زراعت تو را رود ببرد و هكذا جميع آلامي كه هست اينها عذابهاي دنيا است. مهموم شوي، مغموم شوي، ذلتها و خواريها به تو دهند. اينها عذابهاي دنيا است و اينها ظاهر جهنم است، مثل اينكه اين دنيا ظاهر آخرت و بدن اين دنيا ظاهر بدن آخرتي است، اين عذابها هم ظاهر عذاب جهنم است و دامنه جهنم است كه كشيده شده تا دنيا و همينها شده و همينها لهيب جهنم است و عذاب خدا است. اين دنيا ملك خدا است و سلطنت دنيا و آخرت مال خدا است، هر عقوبتي هم كه در اين دنيا بكند عذاب خدا است به جهت آنكه هر عقوبتي عذاب خدا است. شما خيالتان ميرسد جهنم همين آتش دارد و بس؟ نه چنين است. در جهنم شخص را قطعه قطعه ميكنند، در جهنم عقربها هست، مارها هست، گرزها هست، زقوم هست،
«* چهل موعظه صفحه 401 *»
حميم هست. ميخورانند به انسان حميم را، در جهنم بر او مستولي ميكنند همّ و غمّ و سوزشها و المها را. پس عذاب مخصوص آتش نيست، جميع محنتها در جهنم هست، جميع مصيبتها در جهنم هست و مپندار كه جهنم يك گودالي است پر از آتش، بلكه هر جا آتش غضب خدا افروخته شد و تو را بردند عذاب كنند، همانجا جهنم است و همانجا پست است و در نهايت گودي و پستي است و جهنم است. پس جهنم دنيا همين بلاها و محنتها و مصيبتها است كه در اين دنيا است. و رايحه بهشت خدا در دنيا همين عزتها است، همين مالها، همين سلامتيها، همين خوشدليها است، همين عروسيها و شاديها و همين لذتهاي دنيا، همينها ظاهر بهشت است. همين زناني كه ميگيريد، اگر زني باشد كه راحت شما در آن باشد داخل حورالعين دنياي تو است و اگر زناني باشند كه تعب شما در آنها است، همان از ديوهاي جهنم است.
زنِ بد در سراي مرد نكو | هم در اين عالم است دوزخ او |
و همچنين رفيق خوب در اين دنيا بهشت تو است. اخواناً علي سرر متقابلين همان صحبت برادران، همان مجالس برادران، جنت تو است. از صحبت با برادران منتفع ميشوي، مجالس علم، مجالس قرآن، مجالس ذكر فضيلت اميرالمؤمنين و امثال آنها، اينجاها براي تو بهشت است. اين دنيا هم ملك خدا و پادشاهي براي خدا است و هرچه انعام به كسي كرده بهشت است از براي او. پس اگر تو طاعتي كني به بدنت، در همين ظاهر بدن در همين دنيا ثواب آن را به تو ميدهند. اگر معصيتي كني به بدن خود، عذاب آن را در همينجا به تو ميكنند و لكن اين وقتي است كه خيال تو از آن خبر نداشته باشد و همين به ظاهر بدن خود كرده باشي و هر چه معصيت بيشتر، عقوبت بيشتر خواهد بود. و هرگاه كه تو اطاعت خدا را به فكر خود كردهاي نه همين به ظاهر بدن تنهايي خود كردهاي، اگر جميع دنيا را پر از نعمت كنند و آن را به تو دهند، مساوي آنچه خداوند به تو ميخواهد بدهد نخواهد شد. و هرگاه معصيت خدا را به فكر خود كردهاي و در سينه خود خيال پخته كردهاي براي معصيت، اگر جميع دنيا را پر از آتش
«* چهل موعظه صفحه 402 *»
كنند و تو را به آن عذاب كنند مساوي آنچه خدا ميخواهد با تو بكند نخواهد شد مگر آنكه تو را ببرند به آتش برزخ و تو را به عذاب برزخ معذب كنند. و اگر نعوذ بالله من غضب الله معصيتي كردهاي با قلب خود و محبت معصيت را در دل خود داشتهاي و از روي عزيمت و محبت كردهاي ـ زهره مؤمن اينجا آب ميشود ـ در اين وقت اگر جميع دنيا را پر از عذاب كنند، جميع عالم برزخ را پر از عذاب كنند و تو را به همه آن عذابها عذاب كنند كفايت معصيت تو را نخواهد كرد و بجز اينكه در آتش خلاص جهنم عذاب كنند ديگر هيچ عذابي كفايت نخواهد كرد. ديگر اگر تو كسي هستي كه مؤمني و از روي محبت معصيت كردهاي، تو را در جهنم آخرت عذاب ميكنند و آخر بيرون ميآورند تو را. و بسا كسي كه او را سيصد هزار سال در جهنم عذابش كنند، طاقت يك روزش را نداريم، طاقت يك ساعتش را نداريم آن كسي كه كسي كمتر از او عذاب نداشته باشد چنان عذابي به او ميكنند كه گمان ميكند كه در ملك خدا كسي را مثل او عذاب نميكنند.
باري اگر محبت معصيت در دل شما است لابد بايد به جهنم برويد و پيه جهنم آخرت را بر خود بماليد اگر مؤمنيد در طبقه اول جهنم كه آن را ضحضاح ميگويند شما را عذاب ميكنند. به شما ميگويند اگرچه تو مؤمني لكن خود را نجس كردهاي به مخالفت محمد و علي8 و با اين نجاسات و كثافات قابل مجالست محمد و علي نيستي، قابل معانقه حور العين نيستي، بايد بماني در جهنم تا پاك شوي و گند و بو را داخل بهشت نبايد كرد. تو را بايد برد در حمام جهنم و با حميم و آب گرم جهنم تو را شستشو داد و با آن كيسههاي جهنم چرك تو را پاك كرد چه كيسهها كه گوشت و پوست تو را ميگدازد و آب ميكند و آنچه در اندرون جان تو است از محبت معصيت بيرون ميآورد.
و اگر بخواهيد بدانيد جهنم آخرت جاي كيست، جاي آن كسي است كه به او ميگويي فلان كلام كه گفتي بد بود ديگر مگو، از تو بدش ميآيد و هرگاه كسي تو را نهي
«* چهل موعظه صفحه 403 *»
كند از معصيت خدا از او بدت ميآيد و اگر كسي بگويد مرحبا بارك الله خوب كاري كردي اين معصيت را كردي، تو از او خوشت ميآيد. اگر چنين هستي پيه جهنم آخرت را بر خود بمال، عذاب جهنم را از براي خود ثابت و مستقر بدان كه لابد بايد به جهنم بروي و تو را در جهنم عذاب كنند مگر آنكه توبه كني و استغفار كني آن وقت خداوند عالم از سر تو ميگذرد. ميفرمايد ماكان الله معذبهم و هم يستغفرون خدا آنها را عذاب نميكند اگر استغفار كنند. خدا صفت متقيان را ميفرمايد الذين اذا فعلوا فاحشةً او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الاّ الله صفت اهل تقوي را ميفرمايد كه هرگاه عمل فاحشهاي كردند يا ظلم به نفس خود كردند و استغفار و طلب آمرزش كردند، خدا ميآمرزد ايشان را و كه غير از خدا گناهان را ميآمرزد پس آن وقتي كه جهنم ميرود وقتي است كه استغفار نكرده باشد توبه نكرده باشد و محبت معصيت را دارد. و هر كس بگويد بكن اين كار را دوستش ميدارد و هر كس بگويد مكن، بدش ميآيد پس در اين هنگام عذاب جهنم براي او مهيا است و بايد او را در حمام جهنم برد و او را شستشو داد و از آن گند و بو كه او را خلاص كردند و آن محبت معصيت را از مغز جانش بيرون كشيدند مؤمن آنجا كه رفت پشيمانش ميكنند از اين عملها كه كرده است، اگر اينجا پشيمان شد كارش را پيش انداخته است و همينهايي كه آدم را اينجا نهي ميكردند و بدش ميآمد آن وقت آنجا كه رفت و آنها را ديد، آنها را ميشناسد و با آنها آنجا دوست ميشود و ميفهمد بد بودند آنهايي كه اينجا او را تحريص بر معصيت ميكردند آنجا آنها را ميشناسد و با آنها آنجا دشمن ميشود. حالا تو ميخواهي زودتر پاك شوي اينجا خود را از آنها پاك كن از آنهايي كه نهيت ميكنند از معصيت بدت نيايد، از آنها كه تو را امر ميكنند به طاعت خوشت بيايد، از معصيت هم بدت بيايد، اگر اين سه تا را درست كردي اينجا پاك ميشوي.
خلاصه شيعه كسي است كه با قلب خود محبت معصيت را نداشته باشد و اينكه عرض كردم ميزاني است براي شما. از اين جهت احاديث بسيار وارد شده است كه
«* چهل موعظه صفحه 404 *»
شيعيان به جهنم نميروند. فرمودند لا والله يك نفر از ايشان را در جهنم نخواهي يافت. پس معلوم شد كه شيعه كسي است كه از معصيت بدش بيايد و اگر از معصيت خوشش بيايد از صفت عمر خوشش آمده، از صفت ابيبكر خوشش آمده و هر كه از صفت ابيبكر و عمر خوشش بيايد شيعه نميتواند بود و هركس امركنندگان به معصيت را دوست ميدارد اتباع ابابكر و عمر را دوست داشته و هر كس از نهيكنندگان از معصيت بدش ميآيد از اولياي خدا بدش آمده. پس اگر ميخواهيد داخل اولياي علي بن ابيطالب باشيد و شيعه باشيد، محبت معصيت را در دل راه ندهيد. آخر تا كي چنين باشيد؟ ميميريد، معالجه كنيد خود را پيش از آنكه وقت بگذرد. وانگهي كه محبت هر چيزي كه طغيان كرد عشق ميشود و آن وقت ديگر چارهاش را نميشود كرد. پس پيش از آنيكه عشق معصيت را پيدا كنيد بياييد بناي تضرع و زاري و استغفار را بگذاريد. خود را ملامت كنيد بر معصيت، به زور خود را به امر كنندگان به طاعت بچسبانيد، به زور خود را بداريد به دوستي آنها كه شما را نهي از معصيت ميكنند، بهترين رفقاي تو كسي است كه تو را بگرياند، والله ميميريد.
پس حالا بياييد پيش از مردن خود را پاك كنيد به اين سه چيز كه از معصيت بدتان بيايد و از امركنندگان به معصيت هم بدتان بيايد و از نهيكنندگان از معصيت هم خوشتان بيايد. اگر چنين كردي اوالي من والوا و اعادي من عادوا گفتهاي و نجات براي كسي است كه اين را بگويد و نجات نيست مگر در ولايت اوليا و برائت از اعدا. و ولايت اوليا معنيش اين است كه امر كنندگان به طاعت را دوست داري كه اولياي خدا آنها ميباشند و امر كنندگان به معصيت را دشمن داري كه آنها دشمنان خدايند و معصيت هم كه دشمن خدا است دشمن داري. پس اگر تو بر عكس كردي صاحب ركن رابع نيستي و اوالي من والوا و اعادي من عادوا نگفتهاي و وقتي كه ولايت اوليا نشد ولايت عليبن ابيطالب تنها به كار نميخورد به جهت اينكه فرمودند دوست دار دوست علي را اگر چه كشنده پدر و پسرت باشد و دشمن دار دشمن علي را اگر چه
«* چهل موعظه صفحه 405 *»
پسر و پدر تو باشد. پس تو وقتي اوالي من والوا و اعادي من عادوا گفتهاي كه آنچه را كه عرض كردم سرمشق خود قرار بدهي و مشق آن بكني تا در وجود تو ثابت بشود و اگر مردي شدي كه عزمهاي خيالي خود را حفظ كني از عذابهاي برزخي ايمني و اگر ديدي خيال خود را نميتواني حفظ كني، پيه عذاب برزخ را بر خود بمال و همچنين اگر بخواهي عذاب دنيايي از تو رفع شود آنچه تو را امر به آن كردهاند بكن و آنچه تو را نهي كردهاند مكن.
والله اين شريعت اكسير اعظم است و مايه نجات است در دنيا و آخرت والله اگر كسي به اين شريعت عمل كند نه از براي خدا، ثواب دنياييش را خواهد يافت و ثوابش همان اعتدال است، همان انسانيت است. فحش كه به مردم ندادي فحشت نميدهند، همچنين مال مردم را نخوردي معتبر ميشوي، غيبت نكردي با تو دشمن نميشوند، دروغ نگفتي مرد راستگويي ميشوي، حرمت مردم را كه نگاه داشتي حرمت تو را نگاه ميدارند، مردم را عزت كردي تو را عزت ميكنند. همينها در ملك خدا است و اينها خوبيهاي ملك خدا است و خوبيها بهشت است. اين كارها را كه كردي معتبر ميشوي، انسان ميشوي، محل حاجت همه مردم ميشوي و هرگاه همين شريعت را ترك كردي و معصيت كردي، اگرچه از روي محبت هم نباشد عذاب آن در دنيا به تو خواهد رسيد. شراب ميخوري ديوانه ميشوي ميروي بر سر كوچه توي ريش خود قي ميكني، بياعتبار ميشوي فاسد ميشوي. فحش كه به مردم دادي رسوا و مفتضح شدي، مال مردم را كه خوردي رسوا و ضايع در ميان جميع مردم ميشوي. پس معلوم شد كه عقوبت معاصي در همين دنيا عايد شما ميشود اگرچه با دل خود و خيال خود نكرده باشيد آنرا.
پس خداوند عالم ميدانست كه اين بنيهها ضعيف هستند و ميدانست كه اين خلق ضعيفي كه آفريده نميتوانند اجتناب از معاصي كنند به جهت آنكه ضعيفند و دشمنان آنها بسيارند و به آلايش معصيت آلوده خواهند شد. آن كساني كه به آلايش
«* چهل موعظه صفحه 406 *»
معصيت آلوده نشوند آحاد خلقند در ميان صد هزار نفر يك نفر، در ميان دويست هزار نفر يك نفر اگر از آلايش معصيت خود را پاك كرده باشد. پس خداوند عالم چون ميدانست كه اين خلق جهالند، آخر بديهي است كه آدمي كه بيمار است نميتواند خودش را نگاه دارد ناپرهيزي ميكند با وجودي كه ميداند براي او بد است و معذلك ميكند و بدتر ميشود. اين انسان همچو آدمي است ميداند كه مضر است و بد است و معصيتها را ميكند و همينكه كرد مستحق عقوبت ميشود. خداوند عالم چون ديد اينطور است و خلق را هم كه براي جود و رحمت آفريده نه از براي سود خود چنانكه فرموده خلقتكم لتربحوا علي و ماخلقتكم لاربح عليكم من شما را خلق كردم كه شما از من منفعت ببريد و خلق نكردم شما را كه من از شما منفعت ببرم. پس چون ميدانست كه مؤمنان ضعيف معصيت ميكنند معصيت اخروي و مستحق آتش جهنم ميشوند و چون مستحق آتش جهنم شدند مشكل ميشود و نجات ايشان بسيار مشكل ميشود وانگهي كه امر آخرت عظيم است.
از اين جهت خداوند عالم در عالم ذر محمد و آلمحمد را صلوات الله عليهم فرستاد تا ميثاق از مردم گرفتند و آن وقت معلوم شد ضعف آناني كه ضعيفند و آنهايي كه معصيت را اختيار كردهاند بسيارند و آنهايي كه طاعت ميكنند معلوم شد كه آنها بسيار كم هستند، پس خطاب رسيد كه اين خلق را، اين شيعيان شما را من از براي رحمت آفريدم. اينها از نور شمايند و از براي رحمت آفريده شدهاند و ديديد كه ميثاق شما را گرفتم و اينها معصيت را اختيار كردند و از براي معصيت ثمري است و ثمر آن غضب من است و آتش است و بايد به اهل معصيت برسد حكماً و اين حكم حتم است در ملك، ديگر تخلف از آن نخواهد شد و هركس رو به آفتاب كند نوراني شود، هركس پشت به آفتاب كند ظلماني شود، اين ديگر تخلف برنميدارد. پشت به آفتاب ميكني و با آرزوهاي دور و دراز ميخواهي نوراني شوي اين هرگز نخواهد شد. پس خيال نكنند معصيتكنندگان هرگز كه من معصيت ميكنم و به بهشت ميروم، اگر
«* چهل موعظه صفحه 407 *»
چنين بود كه معصيت كني و به بهشت بروي بايد تو از آنهايي كه معصيت نكردهاند بهتر باشي. اگر تو به معصيت قرب به خدا ميخواهي پيدا كني، ميگويي از محمد بهتر هستم به جهت اينكه آن بزرگوار به طاعت به عبادت قرب به خدا پيدا ميكند و تو ميخواهي به معصيت قرب خدا را پيدا كني پُر بخوري پُر بخوابي، همين طور راه بروي و به قرب خدا هم برسي، اين نخواهد شد.
باري خداوند عالم فرمود به محمد و آلمحمد:كه اين شيعيان شما از ضعف خود معصيت را اختيار كردند و براي طاعت و معصيت ثمرهاي است و حتم است در ملك كه ثمره معصيت هر كس عايد او شود و هر كس هم طاعت كند ثمره طاعت او عايد او شود. خدا ظالم نيست و عدل است و ثمره طاعت و معصيت هر دو را ميدهد. حالا اين شيعيان كه معصيت مرا كردهاند حكماً بايست وارد غضب من شوند. اي آلمحمد كدام يك از شماها چاره اين كار را ميكنيد و شيعيان خود را ميتوانيد از آتش جهنم نجات دهيد؟ و عرض كردم كه گناه دنيايي گناهي است كه به ظاهر بدن بكني، گناه برزخي آن گناهي است كه با خيال خود بكني و در سينه خود خيال گناه پخته كني، و گناه آخرتي آن گناهي است كه با قلب خود بكني، قلب شماها از شعاع ظاهر بدن آلمحمد:آفريده شده. آنچه به بدن ايشان برسد همان چيز به قلب شما ميرسد اما آنچه به بدن شما برسد دخلي به قلب شما ندارد. اين است كه پيغمبر فرمودند بدنهاي ما در دنيا مثل بدنهاي اهل جنت است در جنت. و فرمودند دلهاي شيعيان ما از فاضل طينت جسد ما آفريده شده، پس باطن شما با ظاهر ايشان در يك عرض هستند. پس وحي رسيد كه از شما كدام يك متكفل نجات شيعيان خود ميشويد به اينطور كه اسبابي فراهم آوريد كه در همين دار دنيا شيعيان گناهكار را، دلهاي آنها را عذاب كنيد؟ چرا كه حتم است در حكمت من كه گناهكاران بايد به دلشان عذاب برسد و اينها گناهكارند. حالا كدام يك از شما اين شيعيان گناهكار را، عذابشان را به دنيا مياندازيد كه دار فاني است و آخر تمام ميشود؟ دردي در دنيا براي دل شيعيان مهيا كنيد كه آن
«* چهل موعظه صفحه 408 *»
درد را در همان دار دنيا به آن مبتلا شوند و به آن آتش بسوزند تا همينكه مردند به آن واسطه پاك باشند از گناهان.
حضرت سيدالشهدا7برخاست عرض كرد خدايا اين كار، كار من است و چون تو قلوب شيعيان ما را از فاضل جسد ما خلق كردهاي و با جسد ما از يك جنس است، من بلايا و مصيبتها و محنتها بر جسد خود ميخرم كه آن بلايا و محن به دل آنها برسد. ببينيد دل شما حاكم بدن شما است، اگر دل شما عليل است جميع اعضاي شما عليل است. اگر دل شما خورسند است، جميع اعضاي شما خورسند است و آن بزرگوار يعني سيدالشهدا سلام الله عليه قلب عالم است به جهت آنكه امام است و قلب شيعيان از فاضل جسد امام خلق شده است. عرض كرد پروردگارا مني كه دل عالمم بلاياي چند را بر تن خود ميخرم كه همينكه دل شيعيان كه از جنس بدن من است به درد آمد، آن عذابي كه در قيامت بايد بكشند در دنيا آن عذاب به ايشان برسد. تو به جهنمشان ميبري كه دلهاشان بسوزد و مهموم و مغموم شوند تا گناهشان پاك شود، پس من هم اين اسباب را فراهم آوردم و از براي شيعيانم جهنمي درست كردم و ايشان را در آن جهنم پاك ميكنم از معاصي و معذب ميكنم دلهاي آنها را تا اينكه همين كه از دار دنيا رحلت كردند و چشم به آخرت گشودند ديگر حاجت به عذاب نباشد. شيعيان را حسين7خواست در اين دنيا معذب كند به عذاب الهي و واقعاً عذاب جهنم است. آخر عذاب چه چيز است؟ مهموم بشود، مغموم بشود، دلش بسوزد كه آتش بگيرد، همه اينها هست. پس آن بزرگوار صلوات الله عليه اين لوا را برداشت و اين عذاب و اين جهنم را در اينجا مهيا كرد و اين آتش را در اين دار دنيا براي شيعيان خود روشن كرد.
و بديهي است كه معصيتهاي مردم مختلف است و هريك اقتضائي دارد و براي هر يك از آنها عذابي است سخت. پس اين جهنمي كه سيدالشهدا صلوات الله عليه مهيا كرد بايستي كه انواع مصيبتها و محنتها و بلاها در آن باشد. انواع همّ و غمّ در آن
«* چهل موعظه صفحه 409 *»
باشد و انواع سوزشها و عذابها در آن باشد و ديگر فروگذاشت نكند، همه عذابها در آن باشد تا باعث رفع جميع انواع معاصي بشود و هر نوع معصيتي باشد رفع كند. پس بعضي معاصي هست كه چاره آن را نميكند مگر شهادت خود سيدالشهدا كه در شنيدن آن دل آن شخص معصيتكار آتش بگيرد و بسوزد و بگدازد و هي بسوزد و بگدازد تا آن معصيت پاك شود. و بعضي معاصي هست كه چاره آن را نميكند مگر كشتهشدن برادران آن بزرگوار كه شخص عاصي بشنود و دلش از شنيدن آن واقعه آتش بگيرد و بسوزد و بگدازد تا پاك شود. و بعضي معاصي هست كه چاره آن را نميكند مگر شهادت حضرت علي اكبر.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 410 *»
مجلس هشتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
سخن در آيه شريفه در اين فقره بود كه فيه آيات بينات مقام ابرهيم و عرض كردم كه در باطن معني اين فقره اين است كه در وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه آيات بيناتي و علامتهاي واضحي خدا قرار داده است و آن علامتها كه قرار داده يكي علامت توحيد خداوند عالم است جلشأنه و علامت اسماء خدا و صفات خدا و مراتب توحيد خداوند عالم است و به قدري كه در اين ايام ميشد بگويي آنقدر عرض كردم كه چگونه ذات مقدس او آيت توحيد خدا است كه از آن مختصري كه عرض كردم صاحبان بصيرت بتوانند استنباط كنند باقي را.
و از جمله آيتها كه در وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه قرار داده شده آيت رسالت پيغمبر است9و علامت حقيت شرايع و احكام و اسباب ثابت كردن و شايع كردن دين رسول خدا است و به اين معاني هم به طور اختصار اشاره شد. و همچنين عرض كردم در وجود مبارك سيدالشهدا علامت معاد گذارده شده و عرض كردم كه همين مصيبت سيدالشهدا ظاهر آتش جهنم است كه در اين عالم مشتعل شده.
و شايد يكپاره جهال از اين حرف تعجب كنند و بگويند مصيبت سيدالشهدا
«* چهل موعظه صفحه 411 *»
رحمت است و حالا جهنم باشد يعني چه؟ سيدالشهدا رحمت است مصيبت او هم رحمت است، مصيبتش جهنم باشد يعني چه؟ و رفع تعجب به اين ميكنيم و ميگوييم كه اين مصيبت سيدالشهدا صلوات الله عليه آيا سبب سرور تو و خوشنودي تو است و از كشتهشدن او و اسيري اهلبيت او راضي هستي يا اينكه راضي نيستي و از اين مصيبتها دلت به درد ميآيد؟ بگو ببينم از اين مصيبت مغموم و مهموم ميشوي يا نميشوي، كدام يك از اين دو است؟ اگر ميگويي كه مهموم نميشوم و خوشحال ميشوم از شهادت آن بزرگوار نعوذبالله كه ملعوني لعن الله امة سمعت بذلك فرضيت به پس شيعه هرگز چنين نيست و چون چنين نيست پس راضي به اين حكايت نيستي و مهموم و مغموم ميشوي و دلت هم از اين مصيبت به درد ميآيد. حالا بگو ببينم اين سوزش دل و اين همّ و غمّ و محنت آيا از متاع جنت است يا از متاع نار است؟ آيا در توي بهشت مؤمن گريه و زاري و همّ و غمّ و كاهيدن و عليلشدن به او ميدهند يا در توي جهنم؟ حاشا، بهشت دار سرور و رضا است و آن همّ و غمّ و گريه و زاري و كاهيدن بدن از عذابهاي جهنم است و آنهايي كه در جهنم هستند سوزش دل دارند، كاهيدن بدن دارند، غصه دارند. پس معلوم شد اينجور چيزها از متاع بهشت نيست و در بهشت نيست، بلي عاقبت اين بهشت است. آيا نميبيني عاصيان را ميبرند در جهنم عذاب ميكنند تا پاك شوند، چون پاك شدند ميبرند در چشمه حيوان كه بر در جنت است آنها را شستشو ميدهند و از آن گرد و غبار جهنم كه بدن او سياه شده و پوستهاي بدن او سوخته شده در آنجا شفا مييابد از آنها و به كلي آلايشهاي او زايل ميشود و بدن او پاك و پاكيزه ميشود. آن وقت به او ميگويند حالا تو لايق مجاورت محمد و آلمحمد هستي، حالا لايق معانقه با حورالعين هستي، لايق اينكه با پاكان و پاكيزگان بنشيني هستي. آن وقت او را داخل بهشت ميكنند.
همچنين اين درد و الم و سوزش و گريه و زاري و غصه اينها عذاب جهنمي است كه در اين دنيا است. همينها آتشي است كه خدا به جان شيعيان زده و بعد از آنيكه
«* چهل موعظه صفحه 412 *»
شيعيان در اين طبقه جهنم دلشان سوخت و سوختن از آتش است و دل را آتش اين مصيبت سوزانيده و آتش اين مصيبت ميخورد گناهان را چنانكه آتش، هيمه را ميخورد و اشك چشم ميشويد نامه گناهان را و سياهي دل را پاك ميكند. حتي آنكه از مجلس بيرون ميروي و بر تو گناهي باقي نمانده اگر چه به قدر ريگ بيابانها و كف درياها و قطرات باران گناه داشته باشي، جميع آن گناهان به اين مصيبت و به اين آتش مصيبت پاك ميشود.
مثلي از مثلهاي پست عرض كنم، يك پاره ترشيها هست مثل آبغوره كه يك كاسه شربت، نصف كاسه از آن ترشي كه در او بكني آن را ترش ميكند تا اينكه اعتدالي پيدا كند به جهت اين ترشي و افشره ترشي بشود و يك پاره ديگر ترشيها هست كه يك قدح شربت را يك قطره از آن ترشي ترش ميكند مثلاً عرق گوگرد را اگر اندكي از آن را در يك قدح شربت بريزي همه را ترش ميكند.
مثلي از اين كاملتر و بالغتر اين است كه در ميان تدبيرات حكما تدبيري هست كه بايد در يك من مس، سيصد مثقال دويست مثقال از آن دوا داخل كنند تا اين مسها نقره شود و در ميان دواهاي حكما دوائي هست كه يك نخود او يك من مس را نقره ميكند. تدبيري است كه ميكنند، ميتوانند آن دواشان را كاري كرد و بالا برد كه آن اكسيرشان يك قطرهاش قنطاري مس را نقره كند.
حالا چنين است امر در جهنم و در مصيبت سيدالشهدا صلوات الله عليه اگر چه جهنم پاككننده است و گناهان شيعيان را پاك ميكند و ايشان را قابل بهشت ميكند و لكن بسا شيعهاي كه سيصد هزار سال در آنجا عذاب ميكشد و بايد بماند اين مدت در آنجا سالهاي دراز بايد در جهنم بماند. خدا ميفرمايد لابثين فيها احقاباً در جهنم حقبها بايد بمانند و هر حقبي هشتاد سال است و اين را خدا براي اهل خلود نفرموده كه لابثين فيها احقاباً اهل خلود هرگز بيرون نميآيند بلكه اين براي آنهايي است كه بيرون ميآيند چند حقب بايد در جهنم بمانند. پس جهنم اكسير پاك كردن گناهان است و
«* چهل موعظه صفحه 413 *»
لكن چنان اكسيري است كه در سيصد هزار سال كه در آن بمانند پاك شوند و لكن خداوند عالم اكسير اعظمي آفريده كه يك قطره از او امتي را پاك ميكند و گروه عظيمي را پاك ميكند اگر چه هر يك از آن امت به قدر گناهان جن و انس گناه داشته باشند. فرمودند لو انّ باكياً في امة لرحموا اگر گريهكنندهاي در امتي باشد خداوند همه آن امت را رحم ميكند و كسي را كه رحم ميكند گناهان او را ميآمرزد و او را پاك ميكند و ديگر نفرموده چقدر گناه داشته باشد، همچنين باكي را هم نفرموده چقدر گريه كند. هر چه ميخواهد باشد، اقل او اين است كه پاي مژه او تر شود. كدام اكسير به اين ميرسد كه من بكي وجبت له الجنة ببينيد كه همه اكسيرها را بايد زد و اين مصيبت سيدالشهدا مصيبتي است كه من تباكي وجبت له الجنة كسي كه خود را شبيه به اكسيرخورده كند بهشت براي او واجب ميشود. ببين چه اكسير اعظمي است كه اگر خود را شبيه به آن كردي كه اكسير خورده، بهشت براي تو واجب ميشود. پس اين اكسير اكسير تطهير است كه تو را از گناهان تطهير ميكند و مثل جهنم است و لكن جهنم مثل آن ترشي ميماند كه يك كاسه او يك كاسه آب را ترش ميكند. پس اگر كسي در ميان امتي، در ميان گروهي آنقدر گريه كند كه پاي مژه او تر شود، رحمت خدا بر تمام آن امت نازل ميشود و گناهان همه آمرزيده ميشود و كسي را كه خدا رحم كرد ديگر او را عذاب نميكند. پس جميع شماها بواسطه اين اكسير اعظم از اهل بهشت خواهيد شد.
باري مصيبت سيدالشهدا7جهنم است براي دوستان و عذاب خدا است و اين عذاب را شما ميفهميد و در اول كمتر ميفهميد. اهل جهنم اول عذاب را كمتر ميفهمند، بدنهاشان خرف است، شعورشان كمتر است، عذاب را كمتر ميفهمند. هر يك روز كه ميمانند فردا عذابشان زيادتر ميشود، بيشتر ميفهمند باز فردا عذابشان سختتر ميشود و همينطور روز به روز عذابشان زيادتر ميشود به جهت آنكه بدنشان لطيفتر ميشود و عذاب را بيشتر ميفهمند. والله چنينند اعداي اهلبيت و چنينند منافقان و آن كساني كه از طينت آل محمد:نيستند و آنها در دار دنيا خرفند و ارواح
«* چهل موعظه صفحه 414 *»
ايشان لطيف نيست و مصائب سيدالشهدا صلوات الله عليه كه مانند آتش است براي دلها ذكر ميشود و از آن متألم نميشوند و دلشان به درد نميآيد. پس هر چه تو بيشتر متألم ميشوي معلوم است گناهان تو پاكتر شده و لطيفتر شدهاي. پس هر چه تألم تو در اين مصيبت بيشتر است، ايمان تو بيشتر است و معلوم است كه تو لطيفتر شدهاي كه بيشتر به دل تو اثر ميكند. يك خاشاك كوچكي اگر به چشم تو بيفتد چقدر متألم ميشوي تا اينكه خاري به پاي تو رود، البته الم آن كمتر است و اين به جهت اين است كه چشم لطيفتر است و اين خاشاك كوچك اثرش بيشتر است. پس از اين بفهم كه مقدار متألمشدن ما از مصيبت سيدالشهدا بمقدار ايمان ما است و به قدر لطافت ارواح ما است و به قدر پاكشدن از گناهان است.
پس از اينجا بيابيد كه بزرگان شيعه درد دلشان و سوز دلشان بيش از جميع مردم است و انبيا و مرسلين درد دلشان بيش از جميع شيعيان است و ائمه طاهرين: درد دلشان بيش از جميع پيغمبران است و رسول خدا9بيش از جميع كاينات دلش در مصيبت سيدالشهدا ميسوزد و از اين مصيبت متألم و متأذي ميشود و اين اذيت بود كه فرمود مااوذي نبي قط مثل مااوذيت هيچ پيغمبري اذيت نكشيد چنانكه من اذيت كشيدم. اين اذيت كه در اين حديث فرمودند نه از سنگي بود كه به دندان مباركش زدند و نه از سنگسار كردن بود بلكه پيغمبران را بعضيشان را اره بر فرق گذاشتند، اذيتها به پيغمبران رسيد كه در ظاهر به پيغمبر ما نرسيده، اسماعيل را زنده زنده پوست كندند. پس اينكه ميفرمايد هيچ پيغمبري آنقدر كه به من اذيت شده اذيت نشده، يعني مصيبت سيدالشهدا صلوات الله عليه را اين امت ظالم بر دل من گذاردند و مرا به آتش محنت او سوزانيدند. پيغمبر گناه نداشت كه سوزش دل او گناهان او را پاك كند، سوزش دل او در مصيبت سيدالشهدا صلوات الله عليه از براي گناهان ما است و سوزش دل حضرت امير در اين مصيبت آن هم از براي گناهان ما است. چون گناهان ما را بر دوش گرفتند پس كفاره گناهان ما اين مصيبت را قرار دادند.
«* چهل موعظه صفحه 415 *»
پس بدانيد و آگاه باشيد كه هر يك از شما كه بيشتر متألم ميشويد در اين مصيبت، از گناه خالصتريد و مشابهتتان به حضرت سيدالشهدا بيشتر است. مثلي حكيمانه عرض كنم، اگر صاحب اكسير اولاً مس را پاك كند از آلايشها و كدورتها و اكسير را به او بزند آن وقت ده من مس از آن يك قطره نقره ميشود و هر چه بيشتر از آلايشها و كدورتها پاك شود، بيشتر اثر ميكند. پس شما هم اگر مس قلبتان پاك باشد، همان يك قطره اشكي كه در اين مصيبت ميريزيد اثر عظيم عظيم خواهد كرد و هر چه قلبتان كدورت بيشتر دارد آن قطره اشك كمتر اثر ميكند و اين مصيبت در دل او كمتر اثر ميكند. پس هر چه شماها از گناهان پاكتر باشيد اين مصيبت بيشتر اثر ميكند. باري اينها را عرض كرده بودم و اگر بخواهم اينها را به تفصيل عرض كنم سخن در اين ايام به انجام نخواهد رسيد.
خلاصه معني ديگري از براي اينكه در وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللهعليه آيات بينات هست، آيه ديگري هم در وجود مبارك او هست كه خداوند آن را بخصوصه در اين آيه ذكر كرده. فرموده فيه آيات بينات مقام ابرهيم در وجود مبارك سيدالشهدا، مقام ابراهيم است و ابراهيمي در وجود مبارك او ظاهر شده و از براي اينكه مقام ابراهيم در سيدالشهدا است و ابراهيمي در وجود آن حضرت است دو معني است:
يك معني باطنتر و خفيتر و آن اين است كه مراد از اين مقام ابراهيم، مقام ابراهيم اول باشد كه آن وجود مبارك پيغمبر باشد9و او است آدم اول و اوست نوح اول و اوست ابراهيم اول و اوست حقيقت همه پيغمبران و بنابر اين كه پيغمبر ما ابراهيم است وجود مبارك سيدالشهدا مقام آن بزرگوار است و در وجود او علامت واضحي خدا قرار داده كه مقام محمد است9و اين معني خفيتر است و شرح زياده ضرور دارد.
و معني ظاهرتر اين است كه ابراهيم همين ابراهيم ظاهر باشد كه جد حضرت
«* چهل موعظه صفحه 416 *»
پيغمبر است و جد حضرت سيدالشهدا است صلوات الله و سلامه عليه و در وجود مبارك ايشان خداوند مقام ابراهيم و انوار ابراهيمي را گذارده و آثار ابراهيمي را گذارده و قرار داده.
و در اينجا دقيقهاي است و آن اين است كه در حقيقت ابراهيميت و نور ابراهيميت در وجود مبارك سيدالشهدا بود و آن ابراهيم آن آثار در او بروز كرده به جهت آنكه حكايت ابراهيميت سيدالشهدا را نموده است نه اينكه در ابراهيميت، حسين تابع ابراهيم بوده باشد بلكه در ابراهيميت، ابراهيم تابع حسين بوده. مثلي عرض كنم، تو در آئينه نگاه ميكني و صورتي كه در آينه است گونه او سرخ است و صورت تو هم كه بيرون آينه است سرخ است. آيا سرخي گونه كه در آينه است تابع صورت تو است يا صورت تو در سرخي تابع صورت در آينه است؟ بلكه آنچه در آينه است تابع صورت تو است. اگر صورت خود را زرد كني آن هم زرد ميشود، اگر صورت خود را سياه كني آن هم سياه ميشود. اگر آنچه در آينه است چشم دارد به جهت اين است كه چشم تو را حكايت ميكند، اگر آنچه در آينه است ابرو دارد به جهت اين است كه ابروي تو را حكايت ميكند، اگر آنچه در آينه است دهان دارد به جهت اين است كه دهان تو را حكايت ميكند.
پس چون خداوند عالم جميع پيغمبران را از نور سيدالشهدا خلق كرده و همه شعاع آن بزرگوارند، اگر آدم آدميت دارد به جهت اين است كه آدميت حسين را حكايت كرده. اگر نوح نوحيت دارد به جهت اين است كه نوحيت حسين را حكايت كرده. اگر ابراهيم ابراهيم است به جهت اين است كه ابراهيميت سيدالشهدا را حكايت كرده. پس در حقيقت ابراهيم اثر سيدالشهدا شده به جهت آنكه مقامي از مقامات حسين شده و مقام ابراهيمي حسين در او جلوه كرده از اين جهت ابراهيم ابراهيم شده. و اما به حسب ظاهر، حكايت ابراهيم در امت سلف بوده و پيشتر بوده و بر او مصيبتها و محنتها وارد آمده و چون آن مصيبتها و محنتها در سيدالشهدا بروز كرده پس مقام
«* چهل موعظه صفحه 417 *»
ابراهيم در سيدالشهدا صلوات الله عليه بروز كرده. به بيان ديگري ابراهيم آن بلاها را كشيد به جهت آنكه نور حسين در صلب او بود و آن مصيبتها به واسطه آن نور بود.
آيا نشنيدهاي كه چون نور حضرت سيدالشهدا در صلب عبدالله بود او را به هواي ذبيحشدن و قربانشدن كشيد و لكن چون آن ظرف بود، قابليت مظروف را نداشت و او ظرفي بود كه آن نور در آن قرار داده شده بود مثل حُقّه كه آن را ظرف براي الماس قرار بدهند. براي خود حُقّه قابليت الماس نيست و لكن آن الماس كه در آن است قابليت بسيار دارد. حالا همچنين چون نور حسيني در صلب عبدالله پدر پيغمبر بود او را به مقام شهادت كشيد و لكن چون اين مقام مخصوص آن درّ آبداري بود كه در صلب او بود، خداوند نخواست كه او كشته شود، قرعه زدند و شترها را به عوض عبدالله كشتند و آن نور بود كه قابليت اين مقام را داشت. و باز نور سيدالشهدا در صلب اسماعيل بود چون آن نور در آن بود او را به مقام شهادت كشيد و هواي قربان شدن بر سرش افتاد. اين است كه حضرت پيغمبر فرمود انا ابن الذبيحين منم پسر دو ذبيح.
خلاصه، پس به حسب ظاهر چون ابراهيم پيش بوده و بر او آلامي چند گذشته و آن آلام در حضرت سيدالشهدا بروز كرده، آن بزرگوار مقام ابراهيم شده و به اين نظر است كه در دعا ميخواني اللهم صل علي محمد و آلمحمد كما صليت علي ابرهيم و آلابرهيم خدايا صلوات بفرست بر محمد و آلمحمد چنانكه صلوات فرستادي بر ابراهيم و آل ابراهيم و اينكه فخري نشد براي پيغمبر9كه آنگونه صلواتي كه خدا بر ابراهيم فرستاده بر او بفرستد و آنگونه صلوات پست است و لكن چون به حسب ظاهر ابراهيم گذشته و آلابراهيم گذشتهاند و خداوند آنها را مكرم كرده و درود بر آنها فرستاده، تو مسألت ميكني از خدا كه خداوندا چنانكه بر ابراهيم و آلابراهيم صلوات فرستادي و حال آنكه آنها نوكران آلمحمدند و تو بر آنها صلوات فرستادي بفرست بر محمد و آلمحمد. اگر بر ابراهيم و آلابراهيم صلوات فرستادي، بر محمد و آلمحمد به طريق اولي بايد بفرستي ولي چون به حسب ظاهر آنها مقدمند اين تشبيه را ميكنند.
«* چهل موعظه صفحه 418 *»
پس به اين ملاحظه ميگوييم مقام ابراهيم در وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه بروز كرده و آنها چيزي چند است كه عرض خواهم كرد. و باز عرض ميكنم كه چنانكه خدا درود و صلوات بر ابراهيم فرستاد و بيشتر از آن را بر پيغمبر ما فرستاد، همچنين مصيبتهايي كه بر حضرت ابراهيم وارد شد اعظم از آن و اكمل از آن در سيدالشهدا بروز كرد. به جهت آنكه ابراهيم نسبت به سيدالشهدا مثل پاشنه پا و تخم چشم است كه عرض كردم، نهايت از آن نوع مصيبت به سيدالشهدا رسيد.
پس عرض ميكنم كه حضرت ابراهيم، آن بزرگوار در عصر نمرود تولد فرمود و نمرود از جمله سلاطين چهارگانهاي است كه كل روي زمين در تسخيرش بود و مردي بود بسيار سفاك و بتپرست و كافر و بيدين و او كسي است كه در جهنم در طبقه سقر در ادناي سقر منزل ميكند و آن طبقهاي است در جهنم از همه پستتر و عذاب آن از همه سختتر و جميع اهل جهنم از حرارت سقر و گند و بو و تعفن آن سقر پناه به خدا ميبرند و درِ او گذارده است و هرگز نفس نكشيده. و در آن طبقه سقر يك كوهي است كه جميع اهل سقر از حرارت او و گند و بوي او پناه به خدا ميبرند و از عذاب او معذبند و در آن كوه درهاي است كه جميع آن كوه از عذاب آن دره و نجاست آن دره و گند و بو و تعفن آن پناه به خدا ميبرند و در آن دره چاهي است كه جميع اهل آن دره از عذاب و گند و بوي او پناه به خدا ميبرند و در ميان آن چاه ماري است كه جميع اهل آن چاه و معذبان در آن چاه از آن مار و گند و بو و تعفن او پناه به خدا ميبرند و در شكم آن مار خداوند عالم تابوتي چند قرار داده، صندوقي چند قرار داده كه در آن صندوقها مانند ابيبكر و عمر و عثمان و فرعون و نمرود و شداد هستند و ببين كفر نمرود را چقدر است كه او را نظير ابيبكر و عمر شمردهاند.
خلاصه او سلطاني بود كافر و آزر منجم و نديم او بود. روزي او را خبر داد كه بايد شخصي تولد كند كه هلاكت امت ما و برطرف شدن دين ما بر دست او باشد. نمرود گفت اين شخص در كدام شهر تولد خواهد كرد؟ نگاه كرد و گفت در همين شهر ما تولد
«* چهل موعظه صفحه 419 *»
ميكند. گفت ببين اين شخص تولد كرده يا نه؟ گفت هنوز تولد نكرده. گفت اگر هنوز تولد نكرده بايد ميان مردان و زنان اين شهر جدايي انداخت و بيندازيم. و جدايي انداخت ميان مردان و زنان آن شهر و چون تارخ پدر ابراهيم برادر آزر بود شب با زن خود مواقعه كرد و اعتنائي به حرف نمرود نكرد و نطفه حضرت ابراهيم بسته شد و مادر او در هنگام تولد حضرت ابراهيم به شوهر خود گفت مرا مرضي عارض شده و آن عادت كه براي زنان است براي من عارض شده و در آن امت چنين قرار بود كه اگر زنان به عادت خود مرضي پيدا ميكردند از مردان دوري ميكردند. مادر ابراهيم گفت مرا مرضي عارض شده و بروز تولد ابراهيم را نداد. رفت در غاري و آن طفل را زاييد و از ترس آزر عموي او، او را آنجا گذاشت و گاهگاه خود را ميرسانيد و او را شير ميداد و خداوند عالم از ناخن او براي او شيري قرار داده بود، انگشت خود را ميمكيد و سير ميشد و ابراهيم بزرگ ميشد در يك روز مثل آنكه اطفال ديگر در يك ماه بزرگ ميشدند و در يك ماه بزرگ ميشد آنقدر كه اطفال ديگر در يك سال بزرگ ميشدند و در آن غار ماند، تا سيزده سال غايب بود و هيچ كس از او آگاهي نداشت تا اينكه يك روزي ابراهيم به مادر خود گفت كه من تا كي اينجا بمانم مرا همراه خود ببر. مادرش گفت تو را ميكشند.
و چون حالا ديگر مردي شده بود و به آن قدي كه بود كسي گمان نميكرد كه اين از اطفال اين ايام است، هركس ميديد ميگفت اين از پيش بوده. بعد از آنيكه مادر بيرون آمد، حضرت ابراهيم هم از غار بيرون آمد و شب بود كه بيرون آمد. به امتي گذشت كه آن امت زهرهپرست بودند و نگاه به زهره كرده بودند و او را خداي خود گرفته ميپرستيدند. حضرت ابراهيم با آنها محاجه كرد و باطل كرد خدايي زهره را به اينكه اين از مكان خود زايل ميشود و افول و غروب دارد و خدا افول و غروب ندارد و خدايي زهره را باطل كرد. همچنين گذشت به امتي ديگر آنها ماه را خداي خود ميدانستند، حضرت با آنها هم محاجه كرد و مباحثه كرد و باطل كرد خدايي ماه را و
«* چهل موعظه صفحه 420 *»
گفت چيزي كه غروب كرد و از مكان خود زايل شد خدا نيست و خدا چگونه از خلق خود غافل ميشود؟ پس از آنجا گذشت و آمد تا روز شد و قومي ديگر را ديد آفتاب را ميپرستيدند، با آنها هم محاجه كرد و خدايي آفتاب را هم باطل كرد بعد گفت يا قوم اني بريء مما تشركون اي قوم من بيزارم از آنچه شما شريك خدا قرار ميدهيد. اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض من روي خود را كردم به خدايي كه آسمان و زمين را خلق كرده است. و چون ابراهيم پيغمبر بود و بر فطرت پيغمبري خدا او را خلق كرده بود و آلوده نشده بود به آلايشهاي خلايق و بر فطرت بزرگ شده بود، وانگهي كه از طينت نبوت بود، به محضي كه از غار بيرون آمد نظر به آسمان و زمين كرد و در آفاق عالم دانست كه اين عالم را خدايي است يگانه.
همچنين است سيدالشهدا صلوات الله عليه و آله كه اين مقام ابراهيمي در او جلوهگر شد زيرا كه وقتي كه ظلمات كفر معاويه عالم را گرفته بود مثل آن وقتي كه حضرت ابراهيم از غار بيرون آمد و شب بود و آن بزرگوار با آن حجتهايي كه بر منافقان ميآورد و تقيه از هيچكس نميكرد و خدايان آنها را باطل ميكرد، حضرت سيدالشهدا تقيه نكرد و امام حسن7تقيه شديد ميكردند لكن سيدالشهدا به هيچ وجه تقيه نكرد از معاويه ملعون و در زمان حيات خود آن بزرگوار ابطال كرد خدايي زهره را كه آن اولي باشد لعنه الله كه منافقان امت او را خدا گرفتند چنانكه نصاري ملاهاي خود را خدا گرفتند اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله يكي از نصاري خدمت حضرت پيغمبر عرض كرد كه هر چه خبر دادي راست بود و لكن آيهاي در كتاب شما است كه ما ملاهاي خود را خداي خود گرفتهايم، ما چنين كاري نكردهايم. حضرت فرمودند آيا نه اين است كه ملاهاي شما براي شما حلال ميكنند آنچه را كه بخواهند و حرام ميكنند آنچه را كه بخواهند و شما تمكين ميكنيد؟ عرض كرد بلي چنين است. فرمودند همين است معني خدا گرفتن آنها. همچنين ابوبكر و عمر هم همينطور، آنچه بر اين امت حرام كردند از آنها پذيرفتند. مثلاً پيغمبر متعه را حلال كرد و عمر دو متعه را
«* چهل موعظه صفحه 421 *»
حرام كرد و از او تمكين كردند، پس آنها را خدا گرفتند، از اين جهت اينها دو بت اين امت شدند و در دعا ميخواني اللهم العن صنمي قريش و والله مشرك شدند به خداي عظيم به واسطه همين.
پس حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه باطل كرد خدايي زهره را كه آن خليفه اول باشد و باطل كرد خدايي قمر را كه آن خليفه ثاني باشد و باطل كرد خدايي شمس را كه خليفه ثالث باشد. پس باطل كرد سيدالشهدا خلافت ابيبكر و عمر و عثمان را و الوهيت اينها را و گفت اينها سزاوار الوهيت نيستند و گفت اينها غروب و افول دارند و از خلق خود غافل ميشوند و كدام امت است كه خداي آنها از رعيت خود غافل باشد؟ بعد گفت يا قوم اني بريء مماتشركون اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفا من روي خود را كردم به آن كسي كه آسمان و زمين را خلق كرده و آن آني است كه به بركت وجود او آسمان و زمين برپا است و او است علي بن ابيطالب صلوات الله عليه و اثبات كرد براي مردم كه امام و حجت آن كسي بايد باشد كه از براي او غروب و افولي نباشد و از براي او مماتي نباشد و حيات و مماتش يكسان باشد و تغيير نكند. پس والله آناني كه به حضرت امير گرويدند آنها اهل توحيدند و آنهايي كه خلفا را با حضرت امير قرين كردند، آنها اهل شركند و مشركند. حالا بگو ببينم آن خداياني كه ابراهيم برطرف كرد خدايي آنها را اعظم بودند يا خداياني كه سيدالشهدا خدايي آنها را باطل كرد و به طوري كه عرض كردم اثبات نبوت پيغمبر9كرد و اثبات ولايت علي بن ابيطالب سلام الله عليه نمود و اثبات توحيد خداوند عالم جلشأنه فرمود. پس كجا حضرت ابراهيم با سيدالشهدا برابري ميكند؟
باري حضرت ابراهيم از اينجاها گذشت و آمد تا وارد ولايت نمرود شد. خانه خودشان را پيدا كرد و رفت در خانه و آزر عموي او بتتراش بود، بتها درست ميكرد و ميفروخت و به ساير پسران خود ميداد كه ميبردند ميفروختند. بعد از آنيكه مادر ابراهيم ديد ابراهيم آمده بروز داد به آزر كه اين فرزند من است و خداوند هم محبت
«* چهل موعظه صفحه 422 *»
ابراهيم را در دل آزر انداخت و از سر خون او درگذشت. بعد از آن بتي چند داد به ابراهيم كه اينها را ببر بفروش. حضرت ابراهيم ريسماني به پاي آنها ميبست و آنها را در هر كثافتي و نجاستي ميكشيد، به خاكشان ميكشيد، زير آبشان ميكرد ميگفت آب بخوريد، پيسيي چند به سر آنها ميآورد. برادران آمدند پيش آزر و شكوه كردند كه ابراهيم خدايان ما را چنين و چنان ميكند و اينهمه پيسي به سرشان ميآورد، آزر نهي كرد كه ديگر بت به ابراهيم ندهند و خودش هم ديگر نداد ببرد بفروشد. حالا همچنين حضرت سيدالشهدا چه پيسيها كه بر سرشان نياورد. بر سر معاويه، بر سر عمروعاص و اصحاب آنها نياورد و آنها را به خاك و خون ميكشيد و رسوا ميكرد و قصه آن معروف و مشهور است، ذكر آن طولي دارد.
پس ابراهيم همينطور بزرگ شد، لعن بتان ميكرد و قبايح بتان را براي مردم ميگفت تا اينكه روز نوروز شد و نمرود و نمروديان به عيدگاه ميرفتند. به ابراهيم گفتند بيا، عذر آورد گفت من بيمارم. او را در بتخانه گذاردند و رفتند به عيدگاه. ابراهيم ميآمد پيش يكي يكي بتان و طعامي و شرابي برابر آنها ميگذارد ميگفت طعام بخوريد آب بخوريد، نميخوردند تيشه بر ميداشت دست آنها را ميشكست پاي آنها را ميشكست، سر آنها را ميشكست تا اينكه همه بتها را خورد كرد. برد تيشه را به گردن آن بت بزرگ گذارد تا اينكه نمرود و نمروديان از عيدگاه برگشتند آمدند ديدند خدايان آنها سر و دست شكسته خورد شده، گفتند: كه با خدايان ما اينكار را كرده؟ قالوا سمعنا فتي يذكرهم يقال له ابرهيم جواني بود كه خدايان را به خاك ميكشيد شايد او اين كار را كرده باشد، اين كار كار او است. آمدند پيش ابراهيم كه تو با خدايان ما اينكار را كردهاي؟ گفت بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون بلكه بزرگشان اين كار را كرده از ايشان بپرسيد اگر حرف ميزنند. گفتند اينها جان ندارند چگونه حرف ميزنند؟ گفت كسي كه جان ندارد، حركت ندارد شما چرا او را ميپرستيد؟ اينها حيران شدند، سرهاشان را به زير انداختند، چيزي نگفتند. باز غيرت بتپرستي آنها
«* چهل موعظه صفحه 423 *»
نگذاشت، به جوش آمدند و فتوي دادند كه او را بايد كشت، او را بايد سوزانيد و در اينجا امام ميفرمايد كه فرعون و اصحاب فرعون حرامزاده نبودند و اصحاب نمرود حرامزاده بودند به جهت آنكه وقتي كه فرعون با آنها در امر موسي مشورت كرد گفتند بفرست پي ساحران و آنها را جمع كن و امر كن هر كدام هر كاري ميتوانند بكنند، هر كس غلبه كرد آن ديگري را به قتل رسان و در اول اقدام به قتل موسي نكردند و او همينطور كرد و اما نمرود با نمروديان وقتي مشورت كرد گفتند او را بايد سوزانيد. پس نمرود امر كرد بيابان واسعي را ديوار دورش كشيدند و حظيره كشيدند مدتهاي مديد هيمه آوردند و در آن حظيره ريختند و اندازه بزرگي حظيره و مقدار او از احاديث برنميآيد و آتش در او را آنچه من از اخبار فهميدهام آن است كه آنقدر عظيم بود كه مرغ از يك فرسخي آن حظيره نميتوانست بگذرد از تابش حرارت آن آتش و اينقدر آتش در آن حظيره افروختند. و وقتي كه مرغ از سر يك فرسخي نتواند نزديك برود معلوم است كه انسان هم پيش نميتواند برود. حالا درماندند كه اينجا چه بايد كرد و ابراهيم را چگونه بايد در آتش انداخت. شيطان براي آنها ممثل شد و حيله و مكري برانگيخت و منجنيق تعبيه كردند و فلاخني بر سر آن بستند و ابراهيم را در فلاخن گذاشتند و در آتش انداختند. و آنچه من ميفهمم بايد اينطور باشد كه چنانكه ديدهايد اين اطفال كه بازي ميكنند كه بر سر چوب ريسمان ميبندند و در ميان اين ريسمان چوبي ميگذارند و اين ريسمان را ميپيچند و تاب ميدهند و يك مرتبه آن چوب را رها ميكنند، همينطور منجنيق براي اين كار تعبيه كردند و چوبها و ريسمانها آوردند و تابيدند و ابراهيم را بر آن چوب وسطي نشانيدند و آن چوب را يكدفعه رها كردند و حضرت را در آتش انداختند و از بس شعله و دود زياد بود نميتوانستند تماشا كنند وانگهي از سر يك فرسخي چه ميشود تماشا كرد؟
و در اين هنگام كه حضرت را انداختند و مثل گلوله توپ رو به آتش ميرفت جبرئيل در عرض راه آمد عرض كرد حاجتي داري؟ گفت اما به تو كه نه. جميع
«* چهل موعظه صفحه 424 *»
ماسويالله به فغان آمدند به جهت آنكه در تمام روي زمين خداپرستي به جز او نبود لهذا جميع ماخلق الله از چهار عنصر و آسمانها و زمين، همه در آن وقت به فغان آمدند و هر يك از خداوند طلب نصرت كردند كه خداوندا اذن ده نبي تو را ياري كنيم هر چيزي طلب نصرت كرد براي او از خدا. زمين عرض كرد كه خداوندا اذن ده كه نمرود و نمروديان را ببلعم و اثري از آنها باقي نگذارم، درياها به تلاطم آمدند كه خدايا اذن ده اين قوم را مثل قوم نوح غرق كنم، هوا عرض كرد خدايا اذن ده كه همه اينها را بسوزانم، آسمان و زمين و ملائكه همه به جوش آمدند كه خدايا در روي زمين تو خداپرست نمانده به جز اين يك نفر و اين را هم ميسوزانند، جبرئيل غضب كرد و عرض كرد خدايا يك خداپرست در روي زمين است و تو دشمن خود را بر او مسلط كردهاي. خطاب رسيد كه مضطرب ميشود بنده ضعيف مثل تو كه ميترسد ملك از دست او بيرون رود. في الفور خداوند عالم انگشتري به هديه از براي حضرت ابراهيم فرستاد و پيراهني به هديه از براي او فرستاد در عرض راه جبرئيل آن پيراهن را به او پوشانيد و افتاد در آتش و خطاب به آتش رسيد يا نار كوني برداً اي آتش سرد شو، چنان آتش سرد شد كه دندانهاي حضرت ابراهيم از شدت سرما بر هم ميخورد. بعد از آن خطاب رسيد و سلاماً علي ابرهيم و سلامت شو بر ابراهيم پس كرسيي خداوند امر كرد براي حضرت ابراهيم نصب كردند و فرشهايي كه چشم هيچ يك از سلاطين نديده بر آن انداختند و برگرد آن كرسي اشجار و انهار و رياحين و گلها و شكوفهها و باغي شد بسيار خرم و بسيار خوشهوا و فرحانگيز و تا يك فرسخ راه، حرارت آتش را براي ابراهيم دور كرد بلكه تا چندي آتشهاي دنيا براي حرمت ابراهيم براي مردم اثر نكرد تا سه روز. بعد از سه روز كه اين آتش اندكي فرو نشست قصر بسيار مرتفعي بود نمرود با اصحاب خود بر آن قصر شدند و مشرف بر آن حظيره شدند و نگاه كردند ديدند كه ابراهيم در گلستاني نشسته سبز و خرم بر كرسي و پيرمردي با او نشسته و با او صحبت ميدارد و او جبرئيل بود كه به صورت پيرمردي شده بود. نمرود رو به آزر كرد و گفت
«* چهل موعظه صفحه 425 *»
كه اگر كسي خدا ميگيرد براي خود مثل خداي ابراهيم بگيرد، چقدر مكرم است خداي ابراهيم نه مثل ما ميماند، ببين بنده خود را چگونه اكرام ميكند؟
حالا ببين نمروديان اين امت را كه چه كردند؟ بعد از آنيكه حضرت سيدالشهدا بتهاي آنها را شكست و ابطال امر ابيبكر و عمر و عثمان را نمود و آنها را رسوا و مفتضح نمود، در اينوقت عداوت نمرود اين امت، يزيد، از براي آن بزرگوار شديد شد و با اصحاب حرامزاده خود مشورت كرد كه ما را چه بايد كرد؟ گفتند و فتوي دادند كه بايد او را آتش زد، او بر امام زمان خروج كرده و بتهاي ما را و خدايان ما را سبّ كرده است. پس از براي سيدالشهدا نائره حرب را مشتعل كردند و ببين چه حظيره عظيمي در كربلا كشيدند كه محل چهار صد هزار قشون شد. البته پنج فرسخ شش فرسخ راه ميبايد اين قشون بايستند. اگر آن نمرود در كوفه اين كار را با ابراهيم كرد اين نمرود هم در كنار كوفه اين حظيره كربلا را كشيد و آتش اين حظيره، آن هيمههاي جهنم است كه آن قشون باشند وقودها الناس و الحجارة همه آن مردم هيمههاي جهنمند كه آنها را بر روي هم سوزانيد و آتش عداوت در وجود آنها مشتعل شد. اگر منجنيق براي آن كار درست كردند، منجنيق اين كار، حيله كوفيان بود كه كاغذها و عريضهها خدمت آن بزرگوار نوشتند كه ما امامي نداريم، ما رهنمايي نداريم، بيا بسوي ما و ما را هدايت كن و آن بزرگوار را از حرم خدا بيرون كشيدند. همه جا آمد تا صحراي كربلا، وقتي آمد مكرشان معلوم شد كه مقصودشان كشتن او بود كه او را به اين آتش بيندازند.
و بعد از آنيكه آن بزرگوار را به آتش شمشيرها و تيرها و نيزهها انداختند خطاب رسيد به آتش حربهها كه يا نار كوني برداً و سلاماً علي ابرهيم اي آتش شمشيرها و تيرها و نيزهها سرد و سلامت شويد بر حسين. اين است كه حديث است كه سوزش آتش آهن به سيدالشهدا و اصحاب او نميرسيد اگر چه در نظر نمروديان اين آتش بود و عذاب بود و لكن سيدالشهدا در ميان آن آتش در جنات عدن خرامان خرامان راه ميرفت و والله كه نيزههاي آنها براي سيدالشهدا اشجار بهشت بود و تيرهاي آنها براي
«* چهل موعظه صفحه 426 *»
حضرت اغصان اشجار بود و هر چه نايره حرب مشتعلتر ميشد حضرت خرمتر و خندانتر ميشدند. پس اگر كسي خدا براي خود ميگيرد مثل خداي حسين بگيرد.
پس حضرت ابراهيم بعد از سه روز از آتش بيرون آمد چون نمرود ديد اينطور شد به حضرت ابراهيم عرض كرد ديگر مرخص نيستي در ولايت ما بماني و در اينجا باشي از اين ولايت بايد بيرون بروي. آن بزرگوار هم با مال و اهل و عيال همه را برداشت روانه به سمت شام شد، مثل آنكه حضرت سيدالشهدا را از كوفه و كربلا بيرون كردند و با اهل و عيال به شام فرستادند و لكن اينقدر هست كه آن نمرود وقتي خواست كه ابراهيم را از كوفه بيرون كند گفت اموال خود را از اينجا بيرون مبر، چون ساره را گرفته بود و ساره صاحب ثروت و دولت بسيار بود. نمرود گفت مالت را بايد اينجا بگذاري چرا كه در ملك من آنها را تحصيل كردهاي. ابراهيم گفت من عمري كه در ملك شما خرج كردهام آن را به من بدهيد تا من مالي كه در ملك شما پيدا كردهام بدهم. رفتند در پيش قاضي به مرافعه، قاضي گفت ابراهيم راست ميگويد عمري كه در ولايت شما خرج كرده بدهيد تا مالي كه در ولايت شما تحصيل كرده بدهد ديدند نميشود نمرود مرخص كرد ابراهيم اموال خود را برداشت و از آنجا بيرون رفت بر خلاف نمرود اين امت كه مالهاي آنها را، زينتهاي آنها را، حتي لباس تن او را گرفتند. خيمههاشان را آتش زدند، اسباب ايشان را جميعاً به غارت بردند مالشان را كه بردند سهل است عمرشان و جانشان را هم بردند.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 427 *»
مجلس نهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
سخن در تفسير اين آيه شريفه در اين فقره بود كه خداوند عالم ميفرمايد فيه آيات بينات مقام ابرهيم يعني در وجود مبارك سيدالشهدا سلام الله عليه آيات بيناتي است، علامتهاي واضحي است كه از آن جمله يكي مقام ابراهيم است كه در وجود مبارك سيدالشهدا مقام ابراهيمي جلوه كرده و ديروز عرض كردم كه از براي جلوه مقام ابراهيمي در وجود سيدالشهدا دو معني است يكي باطنتر و خفيتر و يك معني ظاهرتر، و ظاهر آن را ديروز عرض كردم.
و اما آن معني كه خفيتر است و باطنتر، مراد از ابراهيم، وجود مبارك پيغمبر است صلوات الله عليه زيرا كه آن بزرگوار است ابراهيم اول چنانكه او است آدم اول و او است نوح اول و او است ابراهيم اول و او است موسي و عيساي اول. همه انبيا آن بزرگوارند و او است جميع پيغمبران. آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري آيا نميبيني كه آنچه در آينه پيدا بشود از شبح و رنگ و شكل به جهت آن است كه حكايت رخسار تو را ميكند؟ اگر در موي او سياهي است حكايت سياهي موي تو را ميكند، اگر در گونه او سرخي است حكايت سرخي گونه تو را ميكند، اگر در جبهه او سفيدي است
«* چهل موعظه صفحه 428 *»
حكايت سفيدي جبهه تو را ميكند. آنچه در آينه است حكايت صورت تو است، از خود چيزي ندارد آنچه در آينه يافت بشود از رنگ و شكل، حكايت رنگ و شكل تو را ميكند و اگر تو را رنگي و شكلي نبود، از براي آنچه در آينه است رنگي نبود و شكلي نبود و البته دانستهايد به اخبار بسيار بلكه به بداهت مذهب شيعه كه خداوند عالم اول وجود مبارك حضرت پيغمبر9را آفريد و آن بزرگوار اول نوري است كه از مشيت خداوند پيدا شده و مشيت خدا اصل جميع خيرات است، اصل جميع كمالات است و آنچه در ملك خدا از نور و خير يافت بشود همه از مشيت خدا است به جهت آنكه تو اگر نان نداشته باشي نميتواني نان ببخشي، اگر پول نداشته باشي نميتواني پول ببخشي، اگر علم نداشته باشي نميتواني علم تعليم كسي بكني.
ذات نايافته از هستي بخش | كي تواند كه شود هستيبخش |
پس آنچه در ملك خدا است از كمال و نور و خير، اگر مشيت آنها را نميداشت نميشد كه در ملك آن كمالها را پهن كند و در ملك آن نورها را بر خلق افاضه كند و نميشد كه در ملك آن علم و حكمت را تعليم مردم كند. پس هيچ كمالي و خيري و نوري نيست مگر آنكه در مشيت خدا است اصل او و حقيقت او و خداوند با اين مشيت خود اول چيزي كه آفريد وجود مبارك محمد و آلمحمد بود سلام الله عليهم و جميع آنچه در مشيت بود از خيرات و كمالات و انوار و اسماء و صفات، جميع آنها را در وجود مبارك محمد و آلمحمد:گذارد. اين است كه در زيارت جامعه ميخواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني در هر جاي عالم، در هر عالم كه ذكر بشود خيري، شماييد اصل آن خير، شماييد فرع آن خير، شماييد مبدء آن خير، شماييد معدن آن خير، شماييد مأوي و منتهاي آن جميع آنها از شما است و بازگشت آن بسوي شما است. فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ ماييم اصل هر خيري و از فروع ما است هر نيكي. پس هر نيكي كه در عالم هست اصل آن و حقيقت آن در نزد محمد و آلمحمد است:و اصل اصلي آن در نزد محمد است9. پس
«* چهل موعظه صفحه 429 *»
آن بزرگوار مبدء كل خيرات و مجمع جميع خيرات و كل كمالات شد و اول موجودات و اشرف كاينات شد.
بعد از آنيكه خداوند عالم او را آفريد و روغن قابليت او را به آتش مشيت خود مشتعل فرمود و قابليت آن بزرگوار را آشيانه مشيت خود قرار داد و آتش مشيت خود را در روغن قابليت او مشتعل كرد، او را چراغ عالمافروز عرصه امكان قرار داد و او را آفتاب عالمتاب عرصات امكان كرد به جهت آنكه به آتش مشيت خدا مشتعل شده بود و هر نوري و هر خيري و هر كمالي از او در تابش بود. پس چون آن چراغ را در عرصه امكان افروخت از نور مقدس او ساير مخلوقات را آفريد و مخلوقات ديگر جزئيات كمالات اويند و شاخهها و برگها و شكوفههاي وجود اويند. اين كف دست تو يك تخته است و جمع است، وقتي آمد به سر انگشتان، پنج انگشت ميشود. نظر كن در اين درخت كه چگونه در تنه اين درخت يگانگي است يك تنه است و چون به شاخهها، به برگها، به آن رگهاي توي برگها ميآيد ببين چطور جزئي جزئي ميشود وقتي همه را جمع كنيم، آن يكي اول ميشود و آن يكي را خورد كني آن برگها و شاخهها ميشود. مَثَل اين ببين وقتي اشرفي را خورد كني چند ريال ميشود و اگر ريال را خورد كني چند پول ميشود و همه خوردههاي همان اشرفي است. وقتي كه اينها همه را به صراف بدهي همان يك اشرفي را به تو ميدهد و وقتي كه اشرفي را خورد كني، آن پولها و ريالها بعمل ميآيد. حالا همچنين است تنه درخت مثل آن اشرفي، خوردش كه كردي شاخهها و برگها ميشود.
مثلي ديگر براي طبقه بالاتر و براي صاحبان هوش عرض كنم. انسان يك روح دارد آن يك روح وقتي خورد ميشود در چشم تو قوه بينايي ميشود در گوش تو قوه شنوايي ميشود در بيني تو قوه بويايي ميشود، در زبان تو قوه تنطق و تكلم ميشود و در دست تو قوه حركت و لامسه ميشود. پس آن روح يگانه صرافي ميشود در بدن و بقدر قوههاي بدن تو متعدد ميشود و وقتي كه قوهها را جمع كني همان يك روح يگانه
«* چهل موعظه صفحه 430 *»
ميشود و همان روح يگانه بينا است و همان يك روح شنوا است و گوياست و هكذا. و لكن چشم تو آئينهاي است در زير آفتاب روح تو كه در آئينه چشم تو آن نور بينايي روح عكس مياندازد و گوش تو آئينهاي است در زير آفتاب روح تو كه در آئينه گوش تو آن نور شنوايي روح عكس مياندازد، و زبان تو آئينهاي است در زير آفتاب روح تو كه در آن نور گويايي روح تو عكس مياندازد و همچنين بيني تو و ساير اعضاي تو. و اما روح هر چه چشم و گوش و بيني و ساير اعضا و زبان دارند، همه را دارد. آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري، آنچه اعضا همه دارند تو به آن روح ميگوئي كه تو تنها داري ميگويي همه خيرها پيش تو است. اگر آن روح عنايت خود را از اين بدن بردارد، نه دست توانا است، نه چشم بينا است، نه گوش شنوا است، هيچ عضوي كاري از او برنميآيد و لكن وقتي كه در تن است و نور او در اين آئينهها جلوهگر است هر عضوي كاري از او بر ميآيد.
حالا چنين است مثل پيغمبر9او است مانند حياتي در تن جميع عرصه امكان و ائمه طاهرينند اعضا و جوارح آن نور عالم و شاخ و برگ آن درخت مباركند و خوردههاي صرافي كرده آن اشرفي اشرف مخلوقاتند و هر يكي از اينها يك گوشهاي از گوشههاي وجود مبارك او را حكايت ميكند و البته دانستهايد كه خدا عرش مشيت خود را از چهار نور آفريده يكي نور سفيدي است كه جميع سفيديهايي كه در ملك خدا است همه از آن نور سفيد است، و يكي نور زردي است كه جميع زرديهايي كه در ملك خدا است همه از آن نور زرد است، و يكي نور سبزي است كه جميع سبزيهايي كه در عالم هست همه از آن نور سبز است، يكي نور قرمز است كه جميع قرمزيهايي كه در ملك هست همه از آن نور قرمز است. و اين چهار نور كه در مشيت بود، در وجود مبارك پيغمبر9جلوهگر شد و جمع شد و اگر كسي بخواهد كه اين چهار نور را در اين عالم هم مشاهده كند ميتواند نظر كند در اين بلورهاي سه پهلو كه آويز لاله است در برابر آفتاب در آن نگاه كند، آن چهار نور در آن جلوه ميكند به طوري كه ميفهمد كه هيچ
«* چهل موعظه صفحه 431 *»
دخلي به انوار اين عالم ندارد و اينها همه همان انواري است كه در مشيت خدا بود و از آنجا عكس انداخته است كه ميبيني. پس آن چهار نور در وجود مبارك پيغمبر9جلوهگر شد.
و چون مقامهاي ولايت نسبت به مقام نبوت به منزله شاخهها است نسبت به درخت يا اينكه مقام پيغمبر9به منزله روح است كه يگانه است و مقامهاي ولايت مقامات حواسّ پنجگانه است كه آنها تفصيل مقام پيغمبر است و آن چهار نور در ائمه ما جلوهگر شده است و اصل ائمه ما چهار است. نميبيني چهار است و چهار است و چهار است؟ و ترتيب اين است كه اول مقام حضرت امير است سلام الله عليه كه افضل كل ائمه است، بعد از مقام حضرت امير7مقام حضرت امام حسن است و بعد از مقام حضرت امير7، مقام حضرت امام حسن7 اشرف و افضل از كل ائمه: است و حضرت امام حسن7 در مقام امامت اشرفند از حضرت امام حسين7. و بعد از او حضرت امام حسين7 اشرف است از ساير ائمه و بعد از حضرت امام حسين، امام زمان است سلام الله عليهم اجمعين كه آن بزرگوار افضل است از ساير ائمه طاهرين:. اين است كه فرمودند افضلهم قائمهم افضل ائمه، قائم ايشان است.
باري اين چهار امام اشرف ائمه هستند صلوات الله عليهم و خداوند اشاره به اين در قرآن فرموده است آنجا كه ميفرمايد انّ عدة الشهور عند الله اثنيعشر شهراً في كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيّم فلاتظلموا فيهن انفسكم اين را رمز گفته خداوند عالم از براي اينكه ميدانست كه منافقان اين امت قرآن را تغيير ميدهند و تحريف ميكنند نام ديگر بر سر ائمه گذارد تا آنكه آن را ندزدند و از قرآن بيرون نبرند به اينطور كه فرمود ماهها دوازده ماهند. و اين لفظ انّ براي تأكيد است ميفرمايد انّ عدة الشهور يعني بدرستي و تحقيق كه شماره ماهها عند الله در نزد خدا، دوازده ماه است في كتاب الله همين طور است در كتاب خدا، در لوح محفوظ، در كتاب مبين اينطور رسم است در نزد خداوند عالم، در لوح محفوظ اينطور رسم
«* چهل موعظه صفحه 432 *»
است يوم خلق السموات و الارض در آن روزي كه خدا آسمان و زمين را خلق كرده يعني اين ائمه تازه پيدا نشدهاند روزي كه خداوند آسمان مشيت و زمين امكان را آفريد، اينها دوازده امام بودند. ببين اگر مقصود از اين ماهها، محرم و صفر و ماههاي ديگر بود كه اين همه اصرار نميخواست كه بفرمايد بدرستي و تحقيق كه در نزد خدا در كتاب الله، در لوح محفوظ روزي كه خدا آسمان و زمين را خلق كرد كه ماهها دوازدهاند. اينكه ماهها دوازدهاند اينهمه اصرار چه ميخواهد؟ پس معلوم است كه مقصود ائمه است سلام الله عليهم، بعد ميفرمايد منها اربعة حرم از اين دوازده ماه، يعني از اين دوازده امام، چهار ماه آنها ماههاي صاحب حرمتند و ائمهاي هستند كه حرمتشان زياده از ائمه ديگر است كه سهتاي آنها پي در پي هستند: ذيقعده و ذيحجه و محرم و يكي جدا و آن رجب است كه از آنها جدا افتاده. سه تاي از امامهاي شما كه حضرت امير و حضرت امام حسن و امام حسين باشند، پي سر همند و امام زمان منفرد و جدا افتاده. بعد ميفرمايد مبادا درباره اين ماهها ظلم به نفس خود كنيد، ظلم به اينها اگر بكنيد ظلم به خود كردهايد و آنها به حسب ظاهر مظلوم ميشوند لكن در واقع ظلم بر ايشان ظلم به خود شما است. باري چهار نفر از ائمه اصلند، پس آن چهار نوري كه در پيغمبر بود از مشيت در وجود مبارك اين چهار نفر از ائمه جلوه كرده.
اما نور زرد، رنگ روح است و رنگِ آب است و اول ما خلق الله آب است و حضرت امير7اول ائمه است و رنگ روح، زرد است و زردي آن نور در حضرت امير7ظاهر شد در وقتي كه در محراب عبادت بر سر مباركش ضربت زده بودند راوي ميگويد حضرت دستمال زردي به سر بسته بودند، چنان رنگ مباركش زرد شده بود كه با دستمال فرق نداشت. و اين از زردي آن نور است زيرا كه هنگام رجوع آن نور است به مبدأ خود و آن زردي در ظاهر جلوهگر شد.
و اما رنگ سبز در وجود مبارك حضرت امام حسن7جلوه كرد. اين بود كه در وقت شهادت رنگ مباركش سبز زمردي شده بود و آن نور بود كه اينطور جلوهگر شد و
«* چهل موعظه صفحه 433 *»
آن حديث را هم شنيدهايد كه جبرئيل جامهاي براي حسنين آورد و آب ميريخت كه هر رنگي كه بخواهند همان رنگ شود. رنگ سبز براي امام حسن7 شد و نور سبز مخصوص امام حسن شد به جهت آنكه سبز را دوست داشت.
و اما نور قرمز در وجود مبارك حضرت امام حسين7 جلوهگر شد و البته شنيدهايد كه آن وقتي كه آن تير را بر حلقوم مباركش زدند، تير را از حلقوم خود بيرون كشيدند و خون جاري شد. آن خون را گرفتند و بر سر و صورت خود ماليدند و ميفرمودند اينطور خدا را ملاقات ميكنم با سر و صورت خونآلوده. و آن بزرگوار است صاحب رنگ قرمز و از اين جهت جامهاي كه جبرئيل7براي حضرت سيدالشهدا آورد و آب ميريخت كه هر رنگي كه بخواهد همان رنگ شود، حضرت رنگ قرمز را اختيار فرمودند و جامه ايشان قرمز شد چرا كه صاحب نور قرمز بودند.
و اما رنگ سفيد مال امام زمان است و آن بزرگوار نور ابيضي است كه پس از سواد ظلمت كفر در عالم پيدا ميشود و عالم را منور به نور خود ميكند و آن بزرگوار نور ابيض است و نور ابيض رنگ آب است و آب اول خلق است و حياتبخش كاينات است و عالم را آن آب زنده ميكند و اين موتايي را كه در ايام جاهليت غيبت مردهاند، رفع آن موت را ميكند و سواد و ظلمات كفر را از عالم برمياندازد.
و بعد از آنيكه اين چهار نور ظاهر شد، از شعاع اين چهار نور، چهار پيغمبر صاحب عزيمت را خداوند عالم آفريد و آن چهار نفرِ اول يعني چهار امام حاملان اركان غيب عرشند و اعلاي عرش و آن چهار پيغمبر كه نوح و ابراهيم و موسي و عيسي باشند حاملان اركان شهاده عرشند و اسفل عرش، و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية حامل عرشند در آن روز هشت نفر، چهار نفر از آنها حضرت امير و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و امام زمان است و چهار نفر از آنها حضرت نوح است و حضرت ابراهيم و حضرت موسي و حضرت عيسي.
اما حضرت نوح صاحب نور ابيض است و نور ابيض در وجود آن بزرگوار ظاهر
«* چهل موعظه صفحه 434 *»
شده چرا كه نور ابيض نوري است كه مزاج او مزاج آب است و مزاج آب سرد و تر است و داراي او صاحب حلم و صبر ميشود و صبر عظيم و حلم عظيم براي نوح بود. چندين سال مردم را دعوت كرد و از او قبول نكردند تا اينكه همان دعوت براي آنها عذاب شد و صاحب ركن آبي بود و عكس او بر مردم تابيد و مردم را به طوفان غرق كرد. پس آن بزرگوار صاحب ركن آب است كه ركن ابيض باشد و ظاهر امام زمان است و طوفان عالم در دست آن بزرگوار يعني امام زمان خواهد بود كه از آب شمشير خود عالم را طوفان خواهد كرد و همه را غرق خواهد كرد. آنقدر قتل ميكند اهل زمين را كه به او ميگويند تو از اولاد فاطمه نيستي، اگر بودي در دل تو رحم ميبود. غرض طوفان آنست كه به شمشير آن بزرگوار خواهد شد و آن است نوحي كه در اين مدت مديد دعوت خلق كرد و كسي از او نپذيرفت و آيات عديده براي مردم آورد و كسي از او قبول نكرد و خورده خورده از او برگشتند چنانكه از حضرت نوح برگشتند و وقتي كه از نوح برگشتند غضب خدا درباره آنها شديد شد و آنها را غرق كرد. و همچنين غضب خدا بر اين امت شديد خواهد شد و غرق ميكند اين امت را به آب شمشير آن بزرگوار.
و اما حضرت ابراهيم، آن بزرگوار صاحب نور قرمز است و آن نور نوري است آتشي و آتشي كه نمرود براي آن حضرت افروخت از آن جهت بود و صاحب حرارت و يبوست است و قرمز است. پس از اين جهت كه حضرت سيدالشهدا صاحب نور احمر است و ابراهيم حكايت سيدالشهدا را ميكند، او هم صاحب نور قرمز شد. پس از حسين به ابراهيم افتاده بود نه از ابراهيم به حسين، و لكن چون ابراهيم به حسب ظاهر زمان پيشتر بود ميگوييم مقام ابراهيم در سيدالشهدا بروز كرد و الاّ اگر به حقيقت نظر كني، در واقع چون نور سيدالشهدا در ابراهيم افتاد، صاحب مقام ابراهيمي شد و ركن ابراهيمي همان ركن حسيني است كه در ابراهيم جلوه كرد.
پس در حقيقت او را به آتش نينداختند مگر بعد از آني كه نمروديان اين امت هيمههاي جهنم را جمع كردند كه وقودها الناس و الحجارة اين نيمسوزهاي جهنم را
«* چهل موعظه صفحه 435 *»
جمع كردند و ظالمان، هيمه جهنمند و همه ظلمه همينطورند. نميبيني اگر نگاه به تو كنند از توي چشمشان آتش بيرون ميآيد؟ و همچنين اگر به تو مشت بزنند جاي دستشان آتش ميگيرد در تو؟ بلكه اگر تو را ببوسند جاي لبشان در تو آتش ميگيرد اگر دست به گردن تو كنند، همان طوق آتشي ميشود به گردن تو و تو را ميسوزاند اين است كه خداوند ميفرمايد لاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسّكم النار ميل به ظالمان مكنيد كه آتش جهنم شما را فرا ميگيرد. اين است كه ميفرمايد انّ جهنم لمحيطة بالكافرين جهنم دور كافران را گرفته است، آنها در همين دار دنيا والله جمرههاي جهنم هستند. نميبيني اگر دهانش را باز كند چه شعلهها از دهانش بيرون ميآيد؟ فحش ميگويد، غيبت ميكند، هرزگي ميكند، سخنچيني ميكند. اگر دست بالا كند چه آتشها از دست او بيرون ميآيد؟ بر صورت يتيم ميخورد، مسلمانان را ميزند، سرقت مال مسلمانان ميكند، اذيت و آزار مسلمانان ميكند. اگر به تو نظر كند و بشناسد از چشمش شعله آتش بيرون ميآيد و تو را ميسوزاند.
پس وقتي كه ظالم چنين باشد، آيا نه اين است كه ظالمان كربلا همه هيمههاي جهنم بودند؟ و اين نيمسوزها را نمرود اين امت ـ ابن زياد ملعون ـ به اطراف فرستاد و جمع كرد و اين هيمهها را در صحراي كربلا بر روي هم چيد و ابراهيم اول و صاحب ركن ابراهيمي را حكم كرد در آن آتش اندازند و بسوزانند و آن آتش را خدا بر آن بزرگوار گلستان كرد. و چون عكس سيدالشهدا صلوات الله عليه بر ابراهيم افتاد، از براي او آن آتش را روشن كردند و مزاج او از آن آتش متأذي نميشد و بر او گلستان شد. و چون وقتي كه سيدالشهدا به ميدان آمد تنها، جميع ماسوي الله به فغان درآمدند آتش عرض كرد خدايا مرا رخصت ده كه جميع دشمنان حسين را بسوزانم چنانكه قومي را هلاك كردم، آب عرض كرد خدايا مرا رخصت ده تا جميع دشمنان حسين را غرق كنم چنانكه قوم نوح را غرق كردم، باد عرض كرد خدايا مرا رخصت ده كه جميع آنها را متفرق كنم چنانكه قوم عاد را هلاك كردم، زمين عرض كرد خدايا مرا رخصت ده كه آنها
«* چهل موعظه صفحه 436 *»
را فرو برم چنانكه به قارون كردم به اينها نيز بكنم، ملائكه آمدند دعا كردند خدايا ما را رخصت نصرت ده و به خدمت خود حضرت رفتند حضرت آنها را رخصت ندادند، از اين جهت وقتي ابراهيم را در آتش انداختند جميع مخلوقات از خداوند عالم طلب رخصت براي ياري او كردند. جبرئيل طلب ياري براي او كرد و ابراهيم رد كرد ياري او را. همچنين سيدالشهدا صلوات الله عليه رد كرد ياري ملائكه را در وقتي كه آمدند او را ياري كنند. وانگهي آن اسم اعظمي كه در وجود مبارك او بود و آن مشيتي كه در او بود كه اگر ميخواست به آن مشيت جميع ماسوي را نيست كند، به يك طرفة العين ميتوانست و معذلك صبر كرد. پس ركن ابراهيمي از براي تبعيت حضرت سيدالشهدا قرمز رنگ شد.
و نور زرد در وجود حضرت عيسي ظاهر شد و عيسي روح الله است و رنگ روح زرد است و از اين جهت است كه برص كه موت ظاهر عضو است آن بزرگوار رفع آن را ميفرمود به جهت روحي كه داشت و صاحب علم باطن و شرع باطن بود و او آيت اميرمؤمنان7بود در اين ركن اصفر.
و همچنين موسي صاحب ركن سبز بود و تابع حضرت امام حسن بود و از اين جهت در زمان خودشان حضرت موسي را موشي ميگفتند و عربيش كه ميكنند موسي ميگويند. در لغت آنها مو به معني آب است و شي به معني شجر است و آن بزرگوار صاحب شجر اخضر است از ميان درختان و اصل شريعت او و بنياد شريعت او همه بر آن شجر اخضر است.
پس اين چهار پيغمبر تابع شدند براي چهار امام شما و چهار امام، صاحب نور محمدند9و حضرت پيغمبر9صاحب چهار نور مشيت است به جهت آنكه جميع مشيت در وجود مبارك پيغمبر ما است و آنچه در وجود پيغمبر9 است در وجود اين چهار امام بزرگ جمع است و از اين نور كه در اين چهار امام است انوار افتاده است در پيغمبران و رئيس پيغمبران آن چهار نفرند كه حاملان عرشند. پس كليه آن انوار
«* چهل موعظه صفحه 437 *»
در اين چهار نفر از ائمه است و زيادتي آن انوار و فاضل آن انوار در پيش آن چهار پيغمبر است.
و لكن از جهتي ديگر عرض ميكنم كه پيغمبران همه در مقام عبوديتند و ائمه ما همه يك نورند و يك روح و يك طينت و اصل عبوديت مال حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه است و آن بزرگوار است ابوعبد الله. پس جميع پيغمبران حكايتكننده نور سيدالشهدا هستند و اختصاصي به ابراهيم تنها ندارد و نور حسيني در هر پيغمبري جلوهگر شد و آينه وجود آنها هر يك صافتر و مستقيمتر است انوار حسيني را بيشتر مينماياند و هركدام كدورتي دارد بالنسبه انوار حسيني را كمتر مينماياند، پس عبوديت پيغمبران جميعاً تابع عبوديت سيدالشهدا است صلوات الله عليه. پس عرض ميكنم كه هر يك از پيغمبران به قدر قابليتشان و توجهشان به سيدالشهدا صلوات الله عليه آن نور حسيني را مينمودند كه آن نور احمر باشد كه آن خضوع و خشوع باشد. همه پيغمبران هر يك به حسب قابليتشان آن نور را نمودند.
از آن جمله حضرت آدم بود كه بر حسب قابليت او، در او از نور عبوديت و خضوع و خشوع سيدالشهدا بروز كرد و آن در وقتي بود كه از بهشت بيرون آمده بود و از حوا جدا شده بود و حوا را نيافت، در جميع عالم گشت تا حوا را پيدا كند ميگشت تا عبور او شد به صحراي كربلا. پس بيسبب غمگين شد و سينه او تنگ شد از قضا به موضعي از كربلا كه رسيد پاي او به سنگي خورد و زخم شد و خون او در آن زمين ريخت. اگر نه مناسبت باشد چگونه اثر ميكند؟ آيا نه اين است كه اگر در عكس صورت تو در آينه زخمي پيدا شود معلوم است در صورت تو زخمي پيدا شده. زخم صورت در آينه تابع زخم تو است. پس حضرت آدم به اين جهت پاي او زخم شد و خون او بر زمين كربلا ريخت. سر را به آسمان بالا كرد و عرض كرد خدايا آيا تقصير ديگري از من سر زد كه مرا عقاب به آن كردي؟ بدرستي كه من جميع روي زمين را سير كردم و نرسيد به من مثل آنچه در اين زمين رسيد. خطاب رسيد كه اي آدم گناهي از تو
«* چهل موعظه صفحه 438 *»
سر نزده لكن اين زمين زميني است كه فرزند تو حسين در اينجا كشته ميشود و خون تو به موافقت خون او در اين زمين ريخته شد. آيا نشنيدهايد كه يگانگي و محبت كار را به جايي ميرساند كه ليلي را رگ زدند، از دست مجنون خون رفت و اين نيست مگر از زيادتي محبت. جايي كه محبت مجنون به ليلي اينقدر باشد البته حضرت آدم محبت او به حسين چه خواهد بود؟ البته خون آدم به زميني برسد كه خون حسين صلوات الله و سلامه عليه در آن زمين ريخته خواهد شد از شدت محبت آدم عجبي نيست و اين نيست مگر از اتصال باطني كه داشت با حسين. آدم عرض كرد پروردگارا آيا حسين پيغمبر است؟ خطاب رسيد كه پيغمبر نيست لكن سبط پيغمبر است، فرزند محمد است9. عرض كرد خدايا كشنده او كه خواهد بود؟ خدا فرمود كشنده او يزيد است كه ملعون اهل آسمان و زمين است. حضرت آدم فرمود چه كنم اي جبرئيل در اين زمين؟ عرض كرد لعنت كن يزيد را پس لعنت كرد يزيد را چهار مرتبه و از آنجا گذشت.
و همچنين در وقتي كه حضرت آدم از آن ترك اولايي كه كرده بود توبه كرد، آن وقتي كه خدا خواست توبه او را قبول كند نظر كرد حضرت آدم به ساق عرش و اسماء پيغمبر و ائمه را ديد و او را جبرئيل تلقين كرد آن اسماء را و به او گفت بگو يا حميد بحق محمد يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان. آدم خدا را به اين اسماء ميخواند و لكن هر وقت ذكر حسين ميكرد اشك او جاري ميشد و دل او ميشكست. به جبرئيل گفت اي برادر اي جبرئيل في ذكر الحسين ينكسر قلبي و يسيل عبرتي جهت اين چيست كه هر وقت ذكر حسين ميكنم دل من ميشكند و اشكم جاري ميشود؟ جبرئيل عرض كرد ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندها المصائب اين فرزند تو حسين مصيبتي به او ميرسد كه هر مصيبتي در پيش مصيبت او كوچك است. آدم تعجب كرد و گفت اين چه مصيبتي است كه همه مصيبتها در نزد او كوچك است؟ جبرئيل عرض كرد يقتل عطشاناً غريباً وحيداً فريداً ليس له ناصر و لا معين اين فرزند تو كشته ميشود در حالتي كه تشنه
«* چهل موعظه صفحه 439 *»
است، غريب است، يكه و تنها است، يك نفر ياور و معيني براي او نيست، بعد باز به جهت رفع تعجب آدم گفت و لو تراه يا آدم يقول واعطشاه واقلة ناصراه اي آدم اگر ببيني او را كه چطور ميگويد واعطشاه واقلة ناصراه اي واي از تشنگي اي واي از بيكسي. حتي يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان تشنگي چنان شدت ميكند بر او تا اينكه تشنگي حايل ميشود ميانه چشم او و ميان آسمان مثل دودي كه از شدت تشنگي چشم حسين آسمان را نميبيند و لميجبه احد الاّ بالسيوف و شرب الحتوف و كسي او را جواب نميدهد، جوابش نميدهند مگر به ضربت شمشيرها آبش نميدهند مگر شربت ناگوار مرگ. پس او را ذبح ميكنند و سر ميبرند چنانكه گوسفند را سر ميبرند و لكن فرقي كه هست سر او را از قفا جدا ميكنند و دشمنان او اموال او را بغارت ميبرند و سرهاي ايشان را بر نيزهها ميكنند و آن سرها را با اهلبيت آنها و زنان آنها در شهرها ميگردانند و در علم خدا چنين گذشته است. پس حضرت آدم گريست و جبرئيل گريست، هر دو گريستند مثل زن بچهمرده.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 440 *»
مجلس دهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه فيه آيات بينات مقام ابرهيم و عرض كردم كه در باطن، مراد اين است كه در وجود مبارك حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه علامات واضحي خدا قرار داده است كه از جمله آن علامات، مقام ابراهيم است. اگر چه به كار عوام نميآيد و لكن ايني كه عرض ميكنم به كار آنهايي كه عربيتي دارند ميآيد و آن اين است كه ميتوان مقام ابرهيم را مبتداي مؤخر گرفت و فيه آيات بينات را خبر مقدم. يعني مقام ابراهيم در اين خانه، آيات بيناتي است و ميتوان كه مقام ابرهيم مبتدائي باشد كه خبرش محذوف باشد كه اينطور بشود منها مقام ابراهيم، بعضي از آن آيات بينات، مقام ابراهيم است و ميتوان مقام را بدل از براي آيات گرفت كه اينطور بشود فيه آيات بينات مقام ابرهيم در آن خانه مقام ابراهيم است و اين مقام ابراهيم امر خطيري است و بسيار امر عظيمي است و عرض كردم كه در خود سيدالشهدا مقام ابراهيم جلوه كرده است.
و عرض كردم كه به يك معني ابراهيم رسول خدا است و او ابراهيم اول است و اين ابراهيم ابراهيم شده به جهت آنكه حكايت ابراهيمي پيغمبر را ميكند. چنانكه در
«* چهل موعظه صفحه 441 *»
آينه كه نگاه ميكني اگر چشم، چشم شده جهتش آن است كه حكايت چشم تو را ميكند و همچنين مو، مو شده به جهت آنكه حكايت موي تو را ميكند حالا همچنين ابراهيم ابراهيم شده به جهت آنكه حكايت ابراهيمي او را ميكند و آن بزرگوار است ابراهيم و اسماعيل و موسي و عيسي و جميع پيغمبران. اين است كه امام زمان سلام الله عليه وقتي كه پشت مبارك به خانه كعبه ميدهد ميفرمايد هر كس ميخواهد نظر كند به آدم و شيث، نظر كند مرا كه آدم و شيث اول منم هر كس ميخواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح وسام و هر كس ميخواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل، منم ابراهيم و اسماعيل. و همچنين موسي و يوشع را ميفرمايد و عيسي و شمعون و جميع پيغمبران را ميفرمايد. پس آن بزرگوارانند حقيقت كل پيغمبران و اصل كل پيغمبران، اين است كه حضرت امير صلوات الله عليه ميفرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان ماييم پيغمبران اولي و ماييم پيغمبران دنيا و آخرت و ماييم پيغمبران هر زمان و اواني. پس حقيقت ابراهيم و اصل ابراهيم و حقيقت همه پيغمبران، پيغمبر ما است9، اين يك معني است.
و از اين معني دقيقتري هم هست و فهم آن براي عوام بسيار بسيار مشكل است و گفته ميشود و محض لفظ او را ميتوان گفت و لكن معني آن مشكل است و آن معني مشكل اين است كه حضرت پيغمبر يا ائمه سلام الله عليهم اصل هر خيري باشند نقلي نيست لكن چگونه فرع هر خيري هستند و چگونه خود ابراهيم، پيغمبر است؟ حالا اصل ابراهيمند درست، اصل نوحند درست، اين را ميتوان فهميد چنانكه چشم تو اصل آن چشمي است كه در آينه است. حالا امام يا پيغمبر اصل همه خيرات باشند آسان است به جهت آنكه كل عالم از شعاع ايشان است و از نور ايشان است و هر چه در انوار ايشان يافت بشود در صاحب نور، اصل آن هست. اما چگونه فرع همه خيرات باشند، اين مشكل است. و چگونه پيغمبر ما، خود آدم و خود نوح باشد اين مشكل است و چه بسيار از عالم و غير عالم كه به زيارت كربلا ميروند و زيارت حضرت امير
«* چهل موعظه صفحه 442 *»
ميكنند تا اينجا كه در زيارت ششم ميخوانند و نميفهمند و رو به اميرالمؤمنين ميكنند و ميگويند السلام علي آدم صفوة الله السلام علي نوح نبي الله السلام علي ابرهيم خليل الله حالا اينها يعني چه؟ سلام بر پيغمبران ميكني اول و بعد رو به حضرت امير ميكني حاشا عوام و جهال گمان ميكنند كه اول سلام به پيغمبران ميكني و بعد سلام به حضرت امير ميكني و چنين معني كردن از قلت معرفت ميشود. بلكه عرض ميكنم
ما في الديار سواه لابس مغفر | و هو الحمي و الحي و الفلوات |
به غير از ايشان و نور ايشان چيست در دنيا و آخرت؟ كي است در دنيا و آخرت به غير از ايشان اگر در خانه چراغ باشد و انوار او، از تو بپرسند در اطاق چيست ميگويي در اطاق چراغ است و چيزي ديگر نميگويي و نميگويي چراغ و نور چراغ چنانكه زيد در حياط خانه خود دارد راه ميرود و اگر از تو بپرسند كه در خانه كه راه ميرود، ميگويي زيد و ديگر نميگويي زيد و سايه زيد. و سايه زيد با زيد شمرده نميشود چنانكه نور چراغ با چراغ شمرده نميشود. پس نور بدون چراغ نيست و با چراغ هم شمرده نميشود و چيزي جز چراغ نيست.
همچنين در جميع عالم به جز آن بزرگواران كيست و چيست؟ هر چه هست ايشانند. در دعا ميخواني أيكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتي يكون هو المظهر لك يعني خدايا آيا براي غير تو ظهوري هست كه او تو را ظاهر كند؟ و ايشانند پيدايي خدا و ظهور خدا. پس چيزي غير از ايشان نيست و از اين جهت است كه خود ايشان آدمند، خود ايشان نوحند، خود ايشان ابراهيمند، خود ايشان اسماعيلند. و چه عجب ميكني؟ آيا نشنيدهاي كه حضرت امير ميفرمايد انا الذي اتقلب في الصور كيف يشاء الله منم آن كسي كه به هر صورتي كه خدا بخواهد در ميآيم و به صورت همه پيغمبران در آمدم چنانكه خداوند عالم خواست و واجب هم نكرده كه همين به شكل پيغمبران جلوه كنم، بلكه به صورت مؤمنان جلوه ميكنم و هر مؤمني كه هست آن جلوه من
«* چهل موعظه صفحه 443 *»
است. و باز هم واجب نكرده كه همين به شكل مؤمنان جلوه كنم به هر صورت نيكي بخواهم جلوه ميكنم.
آيا نشنيدهاي در دشت ارژن براي حضرت سلمان به صورت آن سوار جلوه فرمود؟ آيا نشنيدهاي آن حضرت در كربلا به صورت آن شير جلوه كرد و ظاهر شد؟ شخصي از بنياسد ميگويد من در كربلا بودم عجايبي چند از آن كشتگان كه در آن زمين افتاده بودند ديدم و از آن جمله چون شب ميشد ميديدم اين بيابان چراغان ميشد از طرف قبله يك شير مهيبي پيدا ميشد ميآمد شب آنجا ميماند تا صبح و چون صبح ميشد ميرفت. يك شب گفتم لابد امشب بيدارخوابي ميكشم ببينم اين شير با اين كشتگان چه ميكند. آمدم در آن نزديكيها و از آن كشتگان هم لازال بوي مشك ساطع بود. ناگاه ديدم صحرا چراغان شد و از طرف قبله همان شير پيدا شد و آمد و بر اين كشتگان ميگذشت و نعشها را يكي يكي بو ميكرد تا آمد پيش يك نعشي. در پيش آن نعش سر و روي خود را بر آن كشته ميماليد و گريه ميكرد و ميگويد من از اين اوضاع حيرت ميكردم و آن شير گريه ميكرد، بلكه همهمه و فرياد ميكرد. چون متوجه شدم ديدم بر سر نعش حسين نشسته و سر خود را به خون آن بزرگوار رنگين كرده. بعد ديدم صداي عظيمي بلند شد و آن صداي جمع عظيم عظيمي بود كه همه سينه ميزدند و نوحه ميكردند و آن صداي عظيم از زير زمين ميآمد. رفتم به آنجا كه آن صدا بسيار بود و ايستادم و قسم دادم ايشان را كه شما كيستيد و اين چه اوضاعي است؟ گفتند ما قومي از جنيانيم كه در مصيبت حسين گريه ميكنيم و عزاي او را بر پا ميكنيم. گفتم اين شير چيست كه از طرف قبله ميآيد و اين كارها را ميكند؟ گفتند اين علي بن ابيطالب است كه هر شب ميآيد بر سر نعش امام حسين و گريه و ناله ميكند تا صبح.
خلاصه ايشان به هر صورت طيّبي، به هر صورت طاهري، به هر صورت خيري بروز ميكنند زيرا كه هر خيري و هر نيكويي صورت ايشان است و جمال و جلال ايشان
«* چهل موعظه صفحه 444 *»
است كه در اين عالم بروز كرده و ظاهر شده. پس اختصاصي ندارد كه ايشان جلوه كنند به صورت پيغمبران بلكه به هر صورتي كه بخواهند جلوه ميكنند. پس والله حضرت آدم، خود حضرت امير است كه لباس آدمي پوشيده و در امت آدم جلوه كرده و حضرت نوح، خود حضرت امير است كه لباس نوحي پوشيده و در امت نوح جلوه كرده. ابراهيم، خود حضرت امير است كه لباس ابراهيمي پوشيده و در ميان امت ابراهيم جلوه كرده و موسي خود حضرت امير است و همچنين همه پيغمبران. مثل تو كه گاهي عباي سبز ميپوشي، گاهي عباي سفيد، گاهي عباي سياه. پس آن بزرگوار است حضرت موسي و حضرت عيسي و حضرت ابراهيم و اسماعيل و آن بزرگوار است محمد و آن بزرگوار است علي و آن بزرگوار است هر صورت نيكي كه در عالم است.
پس اگر دانستي كه آن بزرگوار است آدم و او است نوح و او است ابراهيم و او است اسماعيل، پس بدان از اول دنيا تا آخر دنيا در هر جاي عالم به هر مؤمني هر مصيبتي رسيده است به سيدالشهدا رسيده و او است پدر همه پيغمبران و ابوعبدالله و سيدالشهدا. پس بدان كه آن ارهاي كه بر فرق حضرت زكريا گذاردند، اره به فرق حسين گذاردند. بعضي از پيغمبران را كه جوشانيدند، حسين را جوشانيدند بعضي را كه زندهزنده پوست كندند، حسين را زندهزنده پوست كندند. همچنين ابراهيم را كه به آتش انداختند، حسين را به آتش انداختند. نوح را كه قوم او اذيت كردند و سنگ بر او زدند، حسين را اذيت كردند و سنگ بر او زدند. پس
ما في الديار سواه لابس مغفر | و هو الحمي و الحي و الفلوات |
از اين است كه آن بزرگوار فرمود در آن وقتي كه در قتلگاه سكينه خاتون از بسياري گريه از هوش رفت، در حالت بيهوشي از گلوي بريده آن حضرت آوازي شنيد كه حضرت به شيعيان خود سفارش فرمود
شيعتي ما انشربتم ماء عذب فاذكروني | او مررتم بشهيد او غريب فاندبوني |
«* چهل موعظه صفحه 445 *»
يعني اگر شما صاحب بصيرتيد و اگر شما صاحب معرفتيد، در هر جا كه مؤمن غريبي را ميبينيد مرا ببينيد و بر من ندبه كنيد و بدانيد كه من به آن غربت مبتلا هستم و در هر جا كه مؤمن كشتهاي را ميبينيد مرا ببينيد و همانجا من كشته شدهام.
پس والله حسين را چندين هزار مرتبه شهيد كردند و نه اين است كه حسين را به همان يك شهادت شهيد كردند. با علي اكبر، او كشته شد. با عباس، او كشته شد. با جميع شهداي كربلا، او كشته شد. با جميع پيغمبران، او كشته شد و كشته ميشود. پس كشتهاي نيست مگر حسين، غريبي نيست مگر حسين. اگر اين معني را فهميدي خواهي فهميد كه چطور شد كه حسين سيدالشهدا شد. به جهت آنكه او است روح همه شهدا. پس به همين طور كربلا هم روح همه زمينها است، قطره خوني در عالم نميريزد مگر در زمين كربلا اين است كه كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا زمين كربلا در جميع زمينها جاري و ساري است و روز عاشورا در جميع ايام دنيا ساري و جاري است. پس هيچ كس در هيچ روزي غمگين نميشود مگر آنكه آن روز روز عاشورا است و در هيچ زميني اندوهي غمي المي بر كسي وارد نميآيد مگر آنكه در زمين كربلا است. پس اگر مختصر ميخواهي عرض كنم در جميع عالم نيست مگر حسين در روز عاشورا در زمين كربلا. پس هر چه به هر كسي برسد در كربلا در روز عاشورا به حسين صلوات الله عليه رسيده است.
پس باز ملتفت شو به معني عظيمي ديگر و از آن بترسان دل خود را و آن اين است كه اگر كسي مؤمني را سبّي بكند يا شماتتي بكند يا آنكه مؤمني را بكشد حسين را كشته و اگر كسي مؤمني را نصرت كند و او را ظفر بر دشمن دهد اين كس داخل ناصران حسين است و در راه مؤمني اگر كشته شد در راه حسين سلام الله عليه كشته شده. پس نور حسين در جميع اين خلق جلوه كرده است نهايت آنچه بلايا و مصائب و محن در عالم است از جهت حيثيت حسين است و آنچه سروري و نشاطي و بهجتي در عالم است، آن سرور به واسطه ساير ائمه است. زيرا كه حسين اصل مصيبت است و اصل
«* چهل موعظه صفحه 446 *»
خضوع و خشوع است از اين جهت پيغمبران نام ساير ائمه را كه ميشنيدند خوشحال ميشدند و چون نام حسين را ميشنيدند دلشان ميشكست پس اين خلق را جميعاً يافتيد كه از حيثيت خضوع و خشوع و عبوديت نمايشهاي حسيناند صلوات الله عليه. پس هر مخلوقي كه صفا و لطافت دارد نمايندگي براي حسين بيشتر دارد و هر چه نمايندگي براي حسين بيشتر دارد پس بلاي او بيشتر است. البلاء موكل بالانبياء ثم بالاولياء ثم بالامثل فالامثل.
هركه در اين بزم مقربتر است | جام بلا بيشترش ميدهند |
سرچشمه بلا حسين است، هر چه به اين سرچشمه نزديكتر ميشوي بلاهاي تو بيشتر ميشود. از اين جهت بلاهاي پيغمبران بيشتر از بلاي همه كس بود. باري اين تتمه كلام ديروز بود كه عرض كردم و مرتبط بود با همان كلام و امروز چون روز آخر است مطلبي ديگر شروع نميكنم و به همين اكتفا ميكنم.
باري پس معلوم است كه در وجود پيغمبران انوار حسيني بيشتر جلوه ميكند چنانكه حضرت آدم را عرض كردم.
و از جمله پيغمبران حضرت نوح بود. وقتي كه آن حضرت كشتي را ميساخت جبرئيل براي آن حضرت صد و بيست و چهار هزار ميخ آورد كه كشتي را ميخ بزند و بعد از آنيكه آن ميخها را آورد، پنج ميخ ديگر بعد از آنها آورد داد به حضرت نوح گفت از اين پنج ميخ يكي را به جلو كشتي بزن و يك ميخ را به عقب كشتي بزن و يك ميخ را به وسط كشتي بزن و يكي را به دست راست كشتي بزن و يك ميخ را به دست چپ كشتي بزن. و حضرت نوح يكي يكي را به كشتي ميزد و چون آن چهار ميخ اول را زد به كشتي، كشتي محكم و مضبوط شد و چون ميخ پنجم را به كشتي زد، تخته كشتي از هم دريد و ناله و افغان از كشتي بلند شد. حضرت نوح از اين واقعه تعجب كرد از جبرئيل پرسيد سبب آن را. جبرئيل عرض كرد كه آن چهار ميخ به نام محمد و علي و فاطمه و حسن بود كه كشتي را محكم كرد و اين يك ميخ به نام حسين بود و از مصيبت حسين
«* چهل موعظه صفحه 447 *»
صداي ناله از كشتي برآمد و چون آن بزرگوار اصل همه مصيبتها است به اين واسطه كشتي از هم شكافت و ناله و افغان از آن بلند شد و چون كشتي را ساخت و در كشتي نشست و كشتي بر روي آب همه جا ميرفت چون به زمين كربلا رسيد، كشتي او به گل نشست و مشرف به غرق گرديد. عرض كرد پروردگارا من جميع دنيا را گشتم مثل اين فزعي كه در اين زمين به من رسيد در هيچ جا نرسيد، كشتي من در اين زمين چرا به گل نشست و نزديك شد غرق شويم؟ جبرئيل آمد گفت اي نوح اينجا كربلا است و اينجا قتلگاه حسين است و اين فزع به تو رسيد به جهت آنكه آثار حسيني در تو جلوه كرده است. نوح گفت اي جبرئيل كشنده او كه خواهد بود؟ گفت كشنده او لعين اهل هفت آسمان و هفت زمين، پس نوح لعنت كرد او را پس كشتي به راه افتاد و كشتي او بر كوه جودي قرار گرفت.
و از جمله پيغمبران حضرت ابراهيم بود كه نور حسيني در او جلوه كرد. از اين جهت روزي سوار بود عبور او به كربلا افتاد، اسب او به سر در آمد از بالاي آن افتاد و سر او شكست و خون از سر مقدس او جاري شد. ابراهيم بناي استغفار گذاشت. گفت خدايا چه گناهي تازه از من صادر شده؟ پس نازل شد بر او جبرئيل گفت اي ابراهيم گناهي تازه از تو سر نزده لكن اين زميني است كه در آن خون حسين7ريخته ميشود. پس چون تو جلوه او هستي خون تو هم به موافقت خون او در اين زمين ريخته شد.
و از اين است كه شخص كه به كربلا ميرود اگر مصيبتي به او برسد، دليل سعادت او است و دليل اين است كه صفت پيغمبران در او عكس انداخته. مثل اينكه كسي در كنار ديوار ايستاده باشد اگر تو آينه را رو به او كردي عكس آن كس تويش ميافتد همچنين حضرت ابراهيم چون آينه خود را رو به آن بزرگوار كرد، عكس آن حضرت در او افتاد چنانكه اگر بروي سفر زيارتي و به تو مصيبتي برسد علامت توجه تو است به آن حضرت و معلوم است كه به سرچشمه بلا و مصيبت كه آن بزرگوار است نزديك شدهاي. و همچنين در ساير خدماتي كه ميكني اگر در آنها مصيبتي به تو رسيد
«* چهل موعظه صفحه 448 *»
علامت توجه تو است. اوليا هم مصيبتها كه به ايشان ميرسيد به همين جهت است كه زيادتر از همه كس اغلب اوقات متوجهند و عكس آن بزرگوار در ايشان ميافتد.
و همچنين بعد از آنيكه خداوند عالم امر كرد ابراهيم را كه به جاي اسماعيل گوسفندي قرباني كند، حضرت ابراهيم در پيش نفس خود مهموم و مغموم شد كه شايد قرباني من قبول نبوده. آرزو كرد كه كاش ميشد من فرزند خود را قرباني ميكردم و گوسفندي در عوض قرباني نميكردم تا اينكه به دل من برسد از محنت داغ آن فرزند و به اين جهت به بلندترين درجات اهل ثواب برسم. خداوند عالمالغيوب اين را از دل ابراهيم دانست، وحي فرستاد به ابراهيم كه اي ابراهيم از ميان جميع اين خلق كه را دوستتر ميداري؟ عرض كرد در ميان خلق تو كسي را دوستتر از حبيب تو نميدارم، محمد را بيش از همه كس دوست ميدارم. وحي رسيد اي ابراهيم جان خود را بيشتر دوست ميداري يا جان حبيب من محمد را؟ عرض كرد جان حبيب تو را بيشتر دوست ميدارم. وحي رسيد كه فرزند خود را بيشتر دوست ميداري يا فرزند حبيب مرا؟ عرض كرد فرزند حبيب تو را بيشتر دوست ميدارم. وحي شد كه كشتهشدن فرزند او به دست دشمنان بر دل تو سختتر است يا اينكه فرزند خودت را به دست خودت بكشي؟ عرض كرد معلوم است فرزند او را دشمنان او بكشند بر دل من سختتر است و بر قلب من گرانتر است از كشتن فرزند خودم. خداوند وحي كرد حالا كه چنين است پس بدان كه فرزند حبيب مرا حسين را كساني كه گمان ميكنند كه از امت جد اويند او را شهيد خواهند كرد. حضرت ابراهيم همين كه اين را شنيد شروع كرد گريه كردن، بناي زاري گذارد و در مصيبت حسين جزع كرد. در اين وقت خطاب رسيد كه اين جزع تو در مصيبت حسين، افضل از آن بود كه اسماعيل را به دست خود قرباني ميكردي.
پس قدر خود را هم تو بدان كه همانطور كه بر تو سخت ميآيد مصيبت حضرت سيدالشهدا، ثواب بيش از آن تو را خواهد بود كه فرزند خود را در راه خدا قرباني كني و
«* چهل موعظه صفحه 449 *»
دل تو بر فرزندت بسوزد. و كدام شيعه است كه راضي باشد كه فرزند او تلف نشود و فرزند پيغمبر كشته شود؟ و از اين جهت است كه براي شما گريه و زاري بر سيدالشهدا اعظم از آن است كه فرزند خودت را در راه خدا قرباني كني.
باري يكي از پيغمبران حضرت موسي بود. روزي با يوشع ميگذشت همينكه به زمين كربلا رسيد بند نعلين او افتاد و خسكي در پاي آن حضرت فرو رفت و پاي او را رنجه كرد و خون از پاي او جاري شد. سبب مصيبت را پرسيد، باز چنان وحي به او رسيد كه به ساير پيغمبران رسيد.
همچنين حضرت اسماعيل گوسفندان او به كنار فرات چرا ميكردند. شبان آن حضرت به آن حضرت عرض كرد كه گوسفندان شما از وقتي كه به كنار فرات آمدهاند آب فرات را نخوردهاند. حضرت اسماعيل از سبب آن از خدا سؤال كرد، وحي رسيد كه از گوسفندان سؤال كن. پس چون سؤال كرد گوسفندان گفتند كه اينجا شهيد ميشود فرزند پيغمبر آخرالزمان در اين زمين كشته ميشود با لب تشنه، ما چگونه از اين آب بخوريم؟ و باز سؤال فرمود از قاتل او، به زبان فصيح بليغ گفتند لعين اهل آسمان و زمين و جميع خلق، پس اسماعيل لعن كرد او را.
و همچنين انوار حسيني در سليمان جلوه كرد. روزي بر بساط خود سوار بود و سير ميكرد تا اينكه به زمين كربلا رسيد. چون روي زمين كربلا رسيد باد آن بساط را سه دور داد به طوري كه سليمان ترسيد بيفتد تا اينكه قرار گرفت و بساط را در زمين كربلا فرود آورد. همينكه باد قرار گرفت حضرت سليمان به باد فرمود كه چرا قاليچه را فرود آوردي؟ عرض كرد اينجا زمين كربلا است و اين زمين جايي است كه حسين7شهيد ميشود و از اين جهت اين خوف و اين وحشت به تو عارض شد. و هكذا به هر پيغمبري شهادت حضرت سيدالشهدا را خدا خبر داد.
باز آيا نشنيدهاي كه زكريا سؤال كرد از خداوند عالم اسماء مقدسه آل عبا را به او تعليم كند. پس جبرئيل نازل شد و آن پنج اسم را تعليم او كرد. پس زكريا هر وقت ياد
«* چهل موعظه صفحه 450 *»
ميكرد محمد و علي و فاطمه و حسن:را، غمهاي او برطرف ميشد و چون ذكر اسم حسين7ميكرد گريه گلوي او را ميگرفت و اشكهاي او جاري ميشد. روزي عرض كرد خدايا سبب چيست كه هر وقت آن چهار اسم را ياد ميكنم از غمهاي خود تسلي مييابم به آنها و چون ياد اسم حسين ميكنم چشمهايم اشك آلود ميشود و اشكم ميريزد؟ پس خدا خبر داد او را از قصه آن حضرت و فرمود كهيعص پس كاف اشاره به اسم كربلا است و ها اشاره به هلاكت عترت طاهره كه در كربلا هلاك شدند و يا اشاره به يزيد ملعون كه كشنده آن بزرگوار و ظلمكننده بر آن حضرت است و عين اشاره به عطش آن حضرت است و صاد اشاره به صبر آن حضرت است. همين كه زكريا بر اين محنت عظمي واقف شد رفت در مسجد نشست و سه روز احدي را بار نداد كه خدمت او بيايد و شروع كرد به گريه كردن و ناله كردن و مرثيه ميكرد براي آن حضرت و ميگفت الهي آيا به درد ميآوري دل بهترين خلقت را به مصيبت فرزندش؟ آيا نازل ميكني محنت اين مصيبت را به در خانه او؟ و آيا علي و فاطمه را جامه اين مصيبت ميپوشاني؟ آيا غم اين مصيبت را به ساحت عزت ايشان راه ميدهي؟ بعد به تمناي اين مقام عرض كرد خدايا مرا فرزندي بده و مرا مفتون محبت او گردان كه در پيري چشم من به او روشن شود. بعد آن فرزند مرا شربت شهادت بچشان و دل مرا در مصيبتش به درد بياور چنانكه دل حبيبت را در مصيبت فرزندش به درد ميآوري. به اين جهت خداوند يحيي را به او داد و چه شباهت بسيار داشت يحيي به امام حسين7، از اين جهت حسين به هر منزلي كه ميرسيد ياد يحيي ميكرد، آيت حسيني در يحيي بسيار بود.
از آنجمله كسي در دنيا نامش يحيي نبود مگر آن بزرگوار همچنين كسي در دنيا اسمش حسين نبود مگر حسين صلوات الله عليه نه در عرب نه در عجم پيش از آن حضرت كسي چنين اسمي نداشت. حضرت يحيي شش ماه در شكم مادر بود و حضرت امام حسين هم ششماه در شكم مادر بود. اگر به مقام نبوت رسيد حضرت
«* چهل موعظه صفحه 451 *»
يحيي، از زهد و ورع و خوف از خداوند عالم، حسين هم اين مقام عالي را خدا به او داد كه به خدا عرض كرد يارب يارب و جواب شنيد لبيك لبيك. آيا نشنيدهاي آن حكايتي را كه انس روايت ميكند كه ديدم حسين7نماز ميكرد چون نمازش طول كشيد شنيدم كه ميگفت:
يارب يارب انت مولائي | ارحم عبيداً اليك ملجاه |
|
يا ذاالمعالي عليك معتمدي |
طوبي لمن كنت انت مولاه |
|
طوبي لمن كان خائفاً ارقاً |
يشكو الي ذيالجلال بلواه |
|
و ما به علة و لا سقم |
اكثر من حبه لمولاه |
|
اذا اشتكي بثّه و غصته |
اجابه الله ثم لبّاه |
|
اذا ابتلي في الظلام مبتهلاً |
اكرمه الله ثم ادناه |
پس ندائي بلند شد كه:
لبيك عبدي و انت في كنفي |
و كلما قلت قدعلمناه |
|
صوتك تشتاقه ملائكتي |
فحسبك الصوت قدسمعناه |
|
دعاك عندي يجول في حجب |
فحسبك السرّ قد سفرناه |
|
و هبّت الريح من جوانبه |
خرّ صريعاً لماتغشّاه |
|
سلني بلا رغبة و لا رهب |
و لاتخف انني انا الله |
باري مقصود اينها نبود، مقصود اين بود كه چنانكه خدا با حسين تكلم كرد يحيي هم پيغمبر خدا شد و در اين شباهت به حسين داشت.
و باز از شباهتهايي كه يحيي به حسين داشت اين بود كه در زمان يحيي پادشاهي بود جبار و اين پادشاه زنان بسيار داشت و با وجود آن زنان، به آنها اكتفا نكرده بود و به يك زن زناكاري متعلق بود كه آن زناكار فاحشه پادشاه پيشتر بود، آمده بود زن اين پادشاه شده بود تا آنكه آن زن پير شد و از كار افتاد. او را دختري بود آمد دختر خود را زينت كرد و آورد از براي پادشاه آن دختر را كه پادشاه ميل به او كند و به دختر تعليم
«* چهل موعظه صفحه 452 *»
نمود كه بعد از آني كه پادشاه از تو ميپرسد كه از من چه ميخواهي بگو تا مطلبت را برآورم، تو بگو هيچ مطلب ندارم به جز اينكه بفرستي سر يحيي را ببرند و بياورند پيش من تا مطلب تو از من حاصل شود. حالا آن يحياي عظيم با آن زهد، با آن ورع، اذيت يحيي به كه رسيده بود؟ پادشاه اول قبول نكرد بعد كه ديد مطلبش حاصل نميشود فرستاد سر يحيي را بريدند از براي او و يحيي در اين خصوص شباهت به حسين7داشت و سر آن حضرت را هم براي پادشاه جابر زاني يزيد ملعون بردند. وقتي خواستند سر يحيي را از بدن جدا كنند يك قطره خون او بر زمين ريخت، خون بنا كرد از زمين جوشيدن هر كار كردند آن خون از جوشش نيفتاد. هي خاك بر روي او ريختند باز ميجوشيد تا مثل تلّ بلندي شد و باز از سر آن تل، خون ميجوشيد تا اينكه بختالنصر آمد و به انتقام يحيي اينقدر كشت و خون بر روي آن تل ريخت تا اينكه آن خون ايستاد. همچنين انتقام كشندگان براي خون حضرت امام حسين صلوات الله عليه بسيار بودند و كشتند آنقدر از بنياميه كه آنها را برانداختند.
باز از جمله شباهتها كه يحيي7به حسين صلوات الله عليه داشت اين است كه وقتي سر يحيي را از بدن جدا كردند پيش آن پادشاه بردند، وقتي هم سر حسين را از بدن جدا كردند پيش يزيد بردند. در پيش آن پادشاه سر يحيي تكلم كرد و فرمود اي پادشاه اين عملي كه در نظر داري براي تو حرام است از خدا بترس. آن پادشاه حيا كرد و امر كرد سر يحيي را بردند به بدنش ملحق كردند. اما يزيد ملعون نگاه كرد ديد سر حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه تكلم ميكند گوش داد ديد تلاوت قرآن ميكند و ميفرمايد و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون آن ملعون چوب خود را بلند كرد و بر لب و دندان مبارك آن حضرت فرود آورد.
سيد نعمت الله جزائري در كتاب خود نوشته است كه اين يزيد ملعون حرامزاده مجلسي آراسته كرده بود و اهل بيت پيغمبر را امر كرده بود كه در آن مجلس حاضر كرده بودند با روي باز. وقتي اسيران را داخل آن مجلس كردند آن ملعون برخاست و در ميان
«* چهل موعظه صفحه 453 *»
زنان ميگشت و نگاه به يكي يكي ميكرد و احوالپرسي ميكرد، كه اين كيست، اين كيست و به او ميشناسانيدند. تا اينكه چشمش در ميان اسيران به دختري افتاد كه از بيساتري دست خود را حايل صورت كرده بود.
فشاف اسيراً و هي تستر وجهها | بزند عن النظّار من بين نسوة |
ديد اسيري را كه ميپوشاند صورت خود را به ساعد دست خود از نظر كنندگان در آن مجلس و از اين كلام معلوم ميشود كه آستيني نداشتند كه صورت خود را به آن بپوشند كه با دست خود يا ساعد دست خود روي خود را از نامحرمان ميپوشانيدند. يزيد پرسيد كه اين كيست؟ گفتند اين سكينه دختر حسين است. آمد پيش سكينه و روي نحس خود را به آن مظلومه كرد و گفت تويي سكينه؟ گريه در گلوي سكينه گره شد به شدتي كه نزديك بود روح مقدسش از بدنش بيرون رود از شدت حزن و شروع كرد به گريهكردن و نالهكردن. يزيد گفت اي سكينه چرا گريه ميكني، گريه تو براي چيست؟ سكينه فرمود آيا چگونه گريه نكنم بعد از اين بلاي عظيم كه دختر پيغمبر خدا هستم و اينقدر جامه كهنه ندارم كه به آن روي خود را از نامحرمان بپوشانم. يزيد ملعون گريست و اهل مجلس همه از بزرگي مصيبت گريستند به طوري كه نتوانستند خود را از گريه نگاه دارند. بعد يزيد گفت خدا لعنت كند پسر مرجانه عبيدالله بن زياد را كه چقدر قسي است دل او بر آلرسول. بعد رو كرد به سكينه و عرض كرد كه برگرديد تا من فكري در كار شما بكنم. سكينه خاتون فرمود بيشتر گريه من براي خوابي است كه در شب گذشته ديدهام. يزيد ملعون گفت خواب خود را براي من حكايت كن. پس آن معصومه را نگاه داشتند كه خواب خود را براي بدترين خلق خدا حكايت كند.
فرمود اي يزيد بدان كه از روزي كه پدرم كشته شده و مرا اسير كردهاند من خواب نكرده بودم به جهت آنكه مرا سوار شتر لاغر زخمداري كرده بودند و اين زجر بن قيس به تندي آن شتر را ميراند و ميآورد و مرا ميزد و اذيت ميكرد و مرا از بالاي شتر به زير ميانداخت و هر چه نگاه ميكردم كسي كه مرا از دست او خلاص كند نميديدم.
«* چهل موعظه صفحه 454 *»
پس يزيد و اهل مجلس او را لعن كردند.
سكينه خاتون فرمود تا شب گذشته ساعتي به خواب رفتم، در خواب ديدم قصري را كه از نور بود و من در برابر آن قصر بودم و كنگرههاي آن قصر از ياقوت بود كه نور آنها ميدرخشيد و ركنهاي آن قصر از زبرجد درخشان بود و درهاي آن از عود بود. در اين هنگام كه نگاه به قصر ميكردم و حيران آن قصر بودم از روي تعجب و بر در آن قصر ايستاده بودم ناگاه درهاي آن قصر باز شد و ظاهر شدند براي من چند نفر از مردان بزرگ كه نوراني بودند مثل ماه شب چهارده و پيشاپيش آنها خادمي بود. من پيش آن خادم رفتم و از او پرسيدم كه اين قصر از كيست؟ گفت اين قصر از پدر تو حسين است. گفتم اين بزرگان كيستند؟ گفت اين آدم است و اين نوح و اين ابراهيم و اين موسي و اين عيسي است. در اين بين كه گوش به سخن او ميدادم و نظر به قصر ميكردم يكمرتبه ديدم شخص عظيمي را كه در ميانه آنها مثل ماه شب چهارده در ميان ستارگان بود كه پيش آمد و ريش مبارك خود را گرفته بود، با حزن و اندوه پيش ميآمد. گفتم اين بزرگوار كيست؟ آن خادم گفت آيا نميشناسي او را؟ گفتم نه. گفت اين جد تو محمد مصطفي است، رسول خدا و بهترين خلق است. من نزديك آن حضرت رفتم پس رو كردم به آن حضرت و عرض كردم اي جد بزرگوار كشته شدند به خدا قسم مردهاي ما در كربلا به بدترين كشتني و ذبح شدند اطفال كوچك ما با لب تشنه چنانكه سر گوسفند را ميبرند. اي جد بزرگوار حرم تو اسير شدند در حالتي كه همه حسرتزده بودند و آنها را بر بالاي شتران نشانيدند. اي جد بزرگوار اگر مشاهده ميكردي ما را در اين راه و ميديدي كه ما را چگونه اسير كرده بودند و بر بالاي قتبهاي شتران كه روپوشي نداشت ما را نشانيده بودند و ساتري و حجابي براي ما نبود، نظر ميكرد به ما هر نيكوكار و بدكرداري و هر جا ميگذشتيم ما را دشنام ميدادند گويا ما از اسيران زنگبار بوديم يا از اهل بغي و بدعت بوديم. اي جد بزرگوار حق تو را درباره ما مراعات نكردند گويا كه ايشان بر كفر جاهليت خود باقي بودند. حلال دانستند دشمنان ما هتك حرمت ما را و
«* چهل موعظه صفحه 455 *»
اسيري اهل بيت ما را و به غارتبردن مالهاي ما را.
اي جد بزرگوار آيا چه حالتي داشتي اگر ميديدي كه ما را بردند به قتلگاه كشتگان و ما را اسير كرده بودند؟ اي جد بزرگوار چه حالت داشتي اگر ميديدي فرزند خود حسين را در حالتي كه تشنه بود و مجروح بود و به اين حالت در خاك مذلت افتاده بود و در آن وقت شمر ملعون با نعلين بالا رفت بر سينه نازنين او بعد از آني كه آن سينه از دويدن اسبان مخالف بر آن در آن بيابان خورد شده بود. اي جد بزرگوار اگر ميديدي كه چگونه ما را در كوچه و بازار ميگردانيدند و مردم اهل هر كوچه و بازار به ما نگاه ميكردند و ميديدند ما را هر نيكوكار و بدكاري، هرآينه امر عظيمي را مشاهده ميكردي از اين بليه عظمي كه بر ما وارد آمده.
پس در اين وقت جدم رسول خدا مرا در بغل گرفت با آن حالت حزن و اندوهي كه داشت و مرا بسينه خود چسبانيد و گريه ميكرد بر محنت من و من گريه ميكردم و با ما پيغمبران خدا گريه ميكردند و من شكايت ميكردم براي او اينها را ناگاه يكي ندا كرد و آن يحيي بود كه اي دختر بهترين خلق خدا، ديگر حالا بس است واگذار ما را كه بتحقيق به درد آوردي دلهاي ما را و دل سيد و آقاي ما را و به گريه آوردي ما را و بهترين پيغمبران را از طول شكايت خود.
پس خادمي آمد و دست مرا گرفت و مرا داخل آن قصر كرد و مرا برد پيش پنج زن كه در ميانه آنها زني بود كه لباس مصيبت و عزا پوشيده بود، مرا نشانيد و موي خود را بر من پريشان كرد. نگاه كردم ديدم در دست آن زن يك پيراهن خونآلودي بود و هر وقت برميخاست همه با او برميخاستند و هر وقت مينشست همه با او مينشستند. نوحه ميكرد و اشك ميريخت و لطمه بر صورت خود ميزد و اشك مثل مرواريد بر صورت او جاري بود و نوحه ميكرد و زنان به نوحه جوابش ميدادند. از خادمه پرسيدم اين زنان كيستند؟ گفت يكي خديجه كبري است و يكي مريم مادر عيسي است و يكي آسيه بنت مزاحم زن فرعون است و يكي ديگر هم مادر موسي است.
«* چهل موعظه صفحه 456 *»
گفتم آن زني كه پيراهن پر خون در دست دارد كيست؟ گفت آن جده تو فاطمه زهرا مادر مصيبت است. من رفتم نزديك او و گفتم السلام عليك اي جده، سر را بالا كرد و فرمود تويي سكينه؟ عرض كردم بلي اي بهترين مادرها و جدهها. پس فاطمه برخاست و لطمه بر صورت خود ميزد و فرمود بيا نزديك من و مرا از روي حسرت بر سينه خود چسبانيد و بعد از گريستن بسيار گريه گلويش را گرفت. گفتم اي جده بزرگوار به اين صغر سن و به اين كوچكي يتيم شدم. فاطمه گفت واويلتاه وامهجة قلباه نورديده بعد از كشتهشدن پدرت كي دلش بر شما سوخت؟ و شما كه متفرق شديد كي شما را جمع كرد؟ كجايند مردان شما؟ خبر بده مرا اي سكينه از حال آن بيمار.
عرض كردم يا جدتاه چند مرتبه اراده كشتن او را كردند بيماري او سبب شد كه او را نكشتند بجهت آنكه او را به رو انداختند و جامههاي او را ربودند و طاقت فرار نداشت. اگر چشمت ميافتاد و ميديدي او را وقتي كه او را سوار كردند بر پشت شتر لاغر زخمداري و مقيد كردند گردن او را به قيد سنگيني از آهن.
اتوه بغلّ جامع في نحوله | فغلّوه كالعبد الاسير بذلّة |
آوردند غل جامعه براي بستن او در آن حالت ضعف و لاغري كه داشت، او را غل كردند مثل بندگان با خواري و چون آن غل سنگيني ميكرد و آفتاب بر آن غل ميتابيد و آن را داغ ميكرد و ميديد بندها و غلهايي كه به گردن زنان بسته بودند و با آن ضعف آنها را سوار بر قتبهاي شتران بيروپوش كرده بودند، بنا ميكرد به گريستن به او ميگفتيم چرا گريه ميكني؟ ميگفت چون ميبينم قيد خودم را به يادم ميآيد از بندها و غلهاي اين زنان. ما از دشمنان خواهش ميكرديم كه غل را از گردن او بردارند، آنها عداوتشان زيادتر ميشد و سختتر ميشدند و پاهاي او را علاوه بر آن غل، به زير شكم شتر بستند به طوري كه ران او مجروح شد و خون و چرك از آن جاري شد.
فافخاذه سالت دماً و تقرحت | لشدة ما شدّوه من تحت ناقة |
از رانهاي او خون جاري شد و مجروح شد از بس او را در زير شكم شتر سخت بسته بودند و
«* چهل موعظه صفحه 457 *»
در شب و روز گريه ميكرد و چون ما را نوحه كنان ميديد با ناله نوحه بر ما ميكرد و هر وقت سر پدر خود را و سرهاي ياوران خود را بر نيزه ميديد گريه ميكرد مثل زن فرزندمرده كه براي فرزند خود ناله كند و گريه كند و چون نظر ميكرد بر ما ميديد كه همه برهنه هستيم و روهاي ما باز است، پس هر چه ماها را ميديد گريهاش زياد ميشد.
پس فاطمه لطمه بر صورت خود زد و فرياد برآورد كه واولداه واضيعتاه آيا بعد از من اينطور بر شما وارد آمد از اين امت؟ بعد از آن پرسيد پدرت را كه غسل داد و او را كي كفن كرد؟ كي بر او نماز كرد؟ كي او را دفن كرد؟ كي او را زيارت كرد؟ من گفتم غسلي براي او نبود مگر اشكهاي ما و خونهاي بدن او و كفن او ريگهاي بيابان بود و ما كوچ كرديم و آمديم و او را واگذارديم در حالتي كه استخوانهاي او در زير دست و پاي اسبان خورد شده بود در زير آفتاب و چيزي نبود كه او را از آفتاب بپوشانيم و زيارتكنندگان او وحشيان صحرا و مرغان هوا بودند. پس فاطمه صيحه زد و ناله برآورد كه واحسيناه واولداه واقلة ناصراه اي واي از حسينم اي واي از فرزندم اي واي از بيكسي او و گريه ميكرد و زنان بر اطراف او گريه ميكردند و ناله و زاري ميكردند از گريه و ناله او. پس نگاه كردند به من و گفتند مرا كه بس است اي دختر بهترين خلق خدا، بتحقيق كه هلاك كردي سيده ما را از گريه و ما را هلاك كردي از ذكر اين مصيبت. پس بيدار شدم از خواب.
سكينه خواب خود را تعريف كرد و يزيد ملعون صيحه ميزد و گريه ميكرد و اهل مجلسش همه گريه كردند و امراء بنياميه همه گريه كردند. پس امر كرد كه آنها را برگردانيد و ايشان را برگردانيدند.
فلعنة رب العرش و الفرش و السماء | و لعنة كل العالمين و لعنتي |
|
عليهم مدي الاعصار ماناح نائح |
و مادام ذكر في الوري من رزية |
|
و صلّي مليك العرش و الفرش و السماء |
علي آل خيرالمرسلين برحمة |
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
«* چهل موعظه صفحه 459 *»
مجلس اول
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
نظر به عادتي كه در سالهاي گذشته داشتيم كه از همان آيه كه در ايام سال در دست داشتيم و در آن سخن ميگفتيم و آن را شرح ميكرديم در اين اوقات عزاداري هم از همان آيه سخن ميگفتيم و ذكر مصائب و محن آن بزرگواران سلام اللّه عليهم را از همان آيه بيرون ميآورديم پس بنابراين امسال هم از همين آيه شريفه كه ذكر شد سخن ميگوييم چون كه در ايام سال هم شرح اين آيه را ميكرديم زيرا كه قرآن كلام خداوند عالم است و كلام هر سخنگويي بر حسب علم و مقدار علم آن سخنگو خواهد بود پس چون خداوند عالم هم تكلم فرمايد البته بر حسب علم خود و بر اندازه علم خود تكلم خواهد فرمود و چون علم خداوند عالم را نهايت و پاياني نيست پس معاني قرآن هم بينهايت و بيپايان خواهد بود و هر سخنگويي روي سخن او با كسي است كه مقابل و مشافه اوست و خطاب او با كسي است كه در برابر روي اوست و كلام او را ميشنود پس هرگاه سخنگو مواجه و رو به روي اهل يك مجلس باشد پس روي كلام او و خطاب او با اهل همان مجلس خواهد بود و اگر در ميدان بزرگي سخن بگويد تمام اهل
«* چهل موعظه صفحه 460 *»
آن ميدان محل خطاب او هستند و هكذا اگر فرض شود مثلاً كه كسي بر مناره بلندي بالا رود در شهري به حدي كه مشرف شود بر كل اهل آن شهر و او را صداي رساي بلندي باشد كه بگوش جميع اهل آن شهر برسد پس اگر آن شخص سخني گويد و خطابي كند مخاطب او جميع اهل آن شهر خواهند بود و روي خطاب او به كل اهل آن شهر خواهد بود و اگر فرض شود كه مثلاً كسي با اسبابي از روي زمين بالا رود تا به حدي كه مشرف شود بر كل زمين و جميع زمين و اهل زمين در نظر او بقدر يك مجلسي آيد پس اگر آن شخص خطابي كند و امر و نهيي نمايد پس مخاطب او جميع اهل روي زمين خواهند بود و روي خطاب او به كل ايشان خواهد بود و اگر فرض شود كه كسي بر آسمانها بالا رود و خطابي كند پس جميع اهل زمين و اهل آسمانهاي پايينتر از او مخاطب به خطاب او خواهند بود آيا نشنيدهايد كه اين زمين با آنچه در اوست در نزد آسمان اول به منزله حلقه كوچكي است كه در بيابان بيپاياني افتاده باشد و آسمان اول با آنچه در اوست نسبت به آسمان دوم به منزله همان حلقه در آن بيابان وسيع است و همچنين هر آسماني با آنچه در اوست نسبت به آسمان فوق خود مثل همان حلقه است نسبت به آن بيابان پس ملاحظه كن كه خداوند عالم محيط به هزار هزار عالم است كه جميع آن عالمها و آنچه در آنهاست در نزد علم او حاضر ميباشند و اوست شاهد و مطلع بر كل و محيط است به جميع زمانهاي گذشته و زمانهاي آينده هرگاه او خطابي فرمايد و سخني سرايد روي خطاب او به كه خواهد بود پس لامحاله جميع اين عالمها و اهل آنها مخاطب به خطابات او و مأمور به اوامر او خواهند بود پس كلام همايون او از براي اهل جميع هزار هزار عالم خواهد بود پس قرآن خطاب به اهل جميع اين عوالم خواهد بود و به عدد جميع اين عوالم و مراتب و درجات اهل آنها كه نهايتي از براي آنها نيست معاني بينهايت به حسب علم بينهايت خداوندي از براي قرآن خواهد بود و همه آن معاني مراد و مقصود خداوند عالم است.
حالا نيمچه ملايي گمان نكند كه اگر بعضي از آن معاني به حسب بعضي عوالم از
«* چهل موعظه صفحه 461 *»
براي بعضي آيات تفسير و شرح شود كه آن تأويلي است يا مجازي است بلكه آن معني حقيقي و واقعي آن آيه است در آن عالم كه حكيم عارف رباني آن را تفسير و بيان نموده است و از اين باب است كه خداوند عالم فرموده تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً يعني مبارك و بابركت است آن خداوندي كه نازل فرموده است قرآن را بر بنده خود تا اينكه بترساند جميع اهل هزار هزار عالم را آيا نشنيدهاي كه فرمودند جميع عالم در نزد امام7 به منزله قاب گردكاني است در كف يكي از شما پس جميع هزار هزار عالم در نزد آن بزرگوار به منزله درهمي است در دست يكي از شماها پس خداي محيط به جميع عالمها نازل فرموده است كتابي بر پيغمبر محيط به جميع عالمها تا آنكه پيغمبر باشد بر اهل جميع هزار هزار عالم و شنيدهايد كه خداوند عالم خلق فرمود محمّد و آل طاهرين او را سلام اللّه عليهم قبل از آفريدن هزار هزار عالم به صد هزار هزار دهر و هر دهري صد هزار سال است كه هر سالي صد هزار ماه باشد و هر ماهي صد هزار هفته باشد و هر هفتهاي صد هزار روز باشد و هر روزي صد هزار ساعت و هر ساعتي مثل عمر اين دنيا كه صد هزار سال است و نازل فرموده است خداوند عالم در اين همه مدت قبل از خلقت جميع عالمها قرآن را بر بنده خود و قرآن در عالم آن بزرگواران كه قبل از خلقت جميع موجودات باشد از براي آن معني بوده و كتاب خدا بوده بر پيغمبر پس اگر در اين قرآن اسم آسمان و زمين باشد پس مقصود آسمان و زمين عالم همان بزرگواران خواهد بود زيرا كه خداوند عالم خلق فرموده آن بزرگواران را قبل از خلقت لوح و قلم و آسمان و زمين. و همچنين جميع اسماء و احكام و قصصي كه در قرآن يافت ميشود جميع آنها بر حسب عالم آن بزرگواران خواهد بود و در آن عالم معني ميشود از اول قرآن تا آخر آن و اگر عالم به علوم آلمحمّد:خواسته باشد شرح ميكند جميع قرآن را درباره حضرت پيغمبر9به تنهايي و همچنين شرح ميكند جميع قرآن را درباره حضرت امير7 به تنهايي و همچنين شرح ميكند جميع قرآن را درباره هريك هريك از ائمه: به تنهايي و اگر بخواهد شرح
«* چهل موعظه صفحه 462 *»
ميكند تمام آن را درباره صديقه كبري حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و از اين جمله است كه بخواند و شرح كند جميع آن را از باء بسماللّه تا سين الناس درباره حضرت سيدالشهداء امام حسين7 و جميع آن را در فضائل و مناقب و محن و مصائب آن بزرگوار و احوال اولياء او و مخازي اعداء او معني نمايد و آنچه ذكري از مراتب و مقامات توحيد است در قرآن جميع آن را درباره ذات مقدس آن بزرگوار بيان نمايد زيرا كه بديهي است كه ذات پاك احديه قديمه خداوندي از ادراك خلائق بيرون است و ذيل عظمت و جلال او از نيل افهام و اوهام انام محفوظ و مصون و نه بر او اسمي واقع و نه او را صفتي صادق است پس احدي از خلق با او متحد نيست كه او را ادراك كند و احدي نتواند از رتبه خلقي و حدوث خود ترقي نموده به رتبه ذات پاك او رسد تا او را مشاهده كند و آن ذات مقدس هم از رتبه قدم و ازليت خود فرود نيايد در رتبه خلق و حدوث تا او را تعريف و توصيف كنند پس بديهي است كه خداوند عالم كه خود را به اين خلق شناسانيده و خود را از براي ايشان توصيف و تعريف فرموده بواسطه خلقي از خود، خود را ستايش فرموده كه آن را قبل از كل كاينات آفريده.
مَثل اين حكايت آنكه هرگاه تو در پس ديواري باشي و كسي ديگر در پس ديگرِ آن ديوار بطوري كه تو را مشاهده آن كس و وصول به او ممكن نبوده باشد و او را هم وصول به تو و نمودن خود را به تو ممكن نباشد ولي تو صداي او را شنيده باشي پس اگر او بخواهد خود را به تو بشناساند و خود را از براي تو تعريف كند البته خواهد گفت كه من چنين و چنانم و احوال و اخلاق و صفات خود را از براي تو شرح و بيان خواهد نمود پس نخواهد بود تو را از معرفت او و شناسائي او جز همان كلمات و صفاتي كه از او شنيدهاي و نهايت معرفت تو به آن شخص همان كلمات مسموعه از او خواهد بود و او را مشاهده نكردهاي و به رأيالعين نديدهاي و آن كلمات مسموعه نيست مگر مصنوع او كه هوائي از خارج گرفته و آن را به ادوات لب و دهان و دندان و لهوات خود بههيأت آن كلمات ساخته و آنها را در هوا افكنده و بسوي تو ارسال داشته و تو
«* چهل موعظه صفحه 463 *»
نديدهاي و نميداني از او مگر همين كلمات كه مصنوع و مخلوق اوست زيرا كه هر صنعتگري خالق مصنوع خودش است چنانچه فرموده است و خلق الانسان من صلصال كالفخّار يعني چنانكه كوزه را كوزهگر از گل خلق كرده خداوند عالم انسان را از گل خلق نموده پس كوزهگر را خالق كوزه ناميده و ميفرمايد به حضرت عيسي7 و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني فتنفخ فيها فتكون طيراً باذني يعني تو اي عيسي خلق ميكني از گل به هيأت مرغ پس ميدمي در او يعني پف ميكني در او كه روح او ميشود پس مرغي ميشود به اذن من و خداوند عالم دروغ را كه قسمي از كلام است مخلوق دروغگويان ناميده آنجا كه فرموده و تخلقون افكاً يعني دروغ را خلق ميكنيد پس چون كلام دروغ مخلوق است از براي دروغگو پس كلام راست هم مخلوق راستگو خواهد بود پس كلمات مسموعه از پس ديوار مخلوق گوينده آنها خواهد بود پس تو كه آن شخص پسِ ديوار را شناختهاي بواسطه مخلوق او شناختهاي.
پس ما هم در باب معرفت خداوند عالم چنين ميباشيم پس ما خداوند عالم را نديدهايم و ما را ديدن او ممكن نيست و شناختن او ميسور و مقدور ما نه ولي او از براي شناسانيدن خود به خلق خود از براي خود صفاتي چند خلق فرموده و آن صفات مخلوقه را دسترس خلايق فرموده و ذات پاك بياسم و رسم خود را به آن صفات ستايش فرموده پس ما او را به آن صفات ميشناسيم و آن صفات خلق اوست.
حال آيا آن صفات كه خداوند عالم آنها را علامت و آيت شناسايي خود و صفت خود قرار داده و ذات بيقياس خود را به آنها ستوده بايد بهتر و اشرف و اكمل و اعظم و اول خلق باشند يا خلقي پست و خسيس و ناقص باشند؟ شك نيست و بديهي است كه آن صفات بايد اشرف و اكمل و اول خلق باشند و به اجماع جميع مسلمين از شيعه و سني پيغمبر ما9اول و اشرف خلق است پس معلوم شد كه آن بزرگوار است آن صفت اعظم خداوند عالم و به اجماع جميع شيعه ائمه طاهرين و صديقه كبري فاطمه زهرا سلام الله عليهم اجمعين با آن بزرگوار از يك نور و يك طينت و يك حقيقت و يك
«* چهل موعظه صفحه 464 *»
روح ميباشند چنانكه در زيارت جامعه ميخواني اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة پس جميع آن بزرگوارانند اشرف و اول خلق خداوند عالم پس ايشانند صفات خداوند عالم كه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان تدعوه بها يعني قسم به حق خداوند عالم كه ماييم آن اسمهاي نيكوي خدا كه شما را امر فرموده كه او را به آن اسمها بخوانيد و حضرت رضا7 در تفسير اسم فرمودند الاسم صفة لموصوف يعني اسم صفتي است از براي موصوفي پس آن بزرگوارانند سلام الله عليهم اسماء و صفات خداوند عالم كه خود را به آن بزرگواران از براي خلق خود تعريف كرده و خود را به ايشان به خلق خود شناسانيده پس از اين باب آن بزرگوارانند كلماتاللّه چنانكه فرموده و لقد وصّلنا لهم القول يعني ما از براي اين خلق متصل ميكنيم قول خود را اي اماماً بعد امام يعني امامي را پس از امامي ميآوريم و ايشان را به يكديگر متصل ميكنيم پس آن بزرگوارانند كلام خداوند عالم چنانكه قرآن كلام خداست الا اينكه ايشان كلاماللّه ناطق ميباشند و قرآن به حسب ظاهر اين عالم كلاماللّه صامت ميباشد و ايشانند كلاماللّه ناطق چنانكه فرموده هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق يعني اين اميرالمؤمنين علي7 كتاب ناطق ماست كه با شما سخن ميگويد به حق و فرموده است و لارطب و لايابس الا في كتاب مبين يعني هيچ تر و خشكي نيست مگر آنكه در كتاب مبين ثبت است و ميفرمايد و كل شيء احصيناه في امام مبين يعني هر چيزي را ما در امام مبين ثبت و ضبط فرمودهايم پس دانسته شد كه امام مبين همان كتاب مبين است و كتاب مبين همان امام مبين است.
پس از اينجا است كه ما جميع آنچه كه در قرآن از امر توحيد ذكر شده درباره ذات اين بزرگواران ميخوانيم و آنچه ذكري از مراتب و مقامات صفات شده باشد در مراتب صفات ايشان ميخوانيم و به اين قدرها ابن ابيالحديد سني ناصبي معترف و معتقد است چنانكه در وصف حضرت امير7 گفته است
صفاتك اسماء و ذاتك جوهر | بريء المعاني من صفات الجواهر |
«* چهل موعظه صفحه 465 *»
يعني صفات تو اسماء خداوند عالم است و ذات مقدس تو جوهريست كه مبرا و منزه است از جميع صفات خلقي و اسم و رسمي بر تو واقع نميشود و خود آن بزرگوار فرموده است ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك يعني ظاهر من امامت و وصايت است و باطن من غيبي است كه ممتنع است احدي از خلق مرا ادراك كند. و آنچه از افعال خداوند عالم در قرآن مذكور است به افعال آن بزرگواران معني ميشود چنانكه خود ايشان فرمودهاند اذا شئنا شاء اللّه و يفعل اللّه مانريد يعني هرگاه ما چيزي را بخواهيم خدا آن را خواسته و هرگاه ما اراده كاري كنيم خدا آن كار را ميكند پس آنچه خداوند عالم در قرآن از افعال به خود نسبت داده است افعال آن بزرگواران است پس هرگاه قرآن درباره حضرت سيّدالشّهداء7 خوانده شود پس جميع امور توحيد و صفات تفريد و افعال خداوند مجيد درباره آن حضرت شرح و بيان ميشود و آنچه ذكري از انبياء و اولياء و صالحين و مؤمنين در قرآن بوده باشد مراد از همه آنها آن بزرگوار است چنانكه ميفرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نحن نذر كل زمان و اوان يعني ماييم پيغمبران و نذيران گذشته و ماييم نذيران هر زمان و اوان گذشته و آينده پس سيّدالشّهداء است سلام الله عليه آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمّد و جميع انبياء و اولياء گذشته نهايت امر آنكه آنچه هريك از ايشان داشتند آن بزرگوار بطور اكمل و اشرف داراي آن است و ايشان هريك حكايت جهتي از جهات او را نمودند و مظهر صفتي از صفات او بودند بد نگفته است شاعر ٭ آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري ٭ پس هر مصيبتي كه به پيغمبري يا وصيي و يا مؤمني رسيده باشد به آن بزرگوار رسيده است حقيقت آن مصيبت و اصل آن مصيبت و اگر تو عارف باشي در هركس مصيبتي ببيني و هر صالحي را كه به بلائي مبتلا ببيني اول آن بزرگوار را گرفتار آن مصيبت و محنت خواهي يافت. آيا نه اينست كه جميع انبياء و مرسلين و مؤمنين متقين و عباداللّه صالحين كلاً از نور شعاع آن بزرگوار خلقت شدهاند و آن بزرگوار است آفتاب جهانتاب تمام عالم امكان و چراغ فروزان عرصه هزار هزار عالم چنانكه خداوند
«* چهل موعظه صفحه 466 *»
عالم فرموده است والشمس و ضحيها يعني قسم به آفتاب جهانتاب ذات محمّد9 و نوربخشي و نورافشاني او و فرمود انّا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً يعني اي محمّد9 ما تو را فرستادهايم كه شاهد و مطلع و آگاه و گواه باشي بر خلق هزار هزار عالم و بشارتدهنده و ترساننده ايشان باشي و بخواني ايشان را به وجود مبارك خود به يگانگي خداوند عالم و تو را چراغ روشنيبخشاي عالم امكان قرار دادهايم و جميع عالم امكان را به نور جمال انور تو موجود و منور فرمودهايم.
پس معلوم شد كه حضرت سيّدالشّهداء حسين سلام الله عليه است آفتاب عالمافروز عرصه امكان و تو ميداني كه هرگاه انوار و اشعه خورشيد منكسف و تيره و تار شود همانا اولاً خورشيد را كدورتي رسيده و اول او را تيرگي عارض شده پس انوار و آثار او بر صفت او و هيأت او شدهاند چنانكه اگر عكس در آئينه يا سايه شاخص حركت كند ميدانيم كه اولاً شاخص حركت كرده و اگر آن عكس و سايه را از شكل و هيأت خود متغير ببينيم ميفهميم كه شاخصِ آن را تغييري روي داده و اگر آن عكس و سايه را راكع يا ساجد ببينيم ميدانيم كه اولاً آن شاخص ركوع يا سجود كرده و اين عكسِ او او را متابعت و مشايعت نموده و اگر سايه را متحرك يا ساكن يابيم ميدانيم صاحب سايه حركت كرده يا ساكن شده اين است كه در زيارت حضرت رضا سلام الله عليه ميخواني بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن يعني اي آقايان من از شماست حركت هر متحركي و سكون هر ساكني پس چون تمام عالم سايه وجود آن بزرگوار است چنانكه شاعر گفته است:
اي سايهمثال گاه بينش | در نزد وجودت آفرينش |
پس اگر مصيبتي به حضرت آدم7 رسيده به آن بزرگوار رسيده است و اگر آدم از بيرونشدن از بهشت و مفارقت حوا در روي زمين و قتل قابيل هابيل را و غير اينها مصيبتي و محنتي كشيده جميع آن محنتها و المها بر آن بزرگوار وارد آمده و اگر نوح علي نبينا و آله و عليه السلام از نافرمانيهاي قوم و اذيتهاي ايشان در آن مدتهاي مديده
«* چهل موعظه صفحه 467 *»
المها و محنتها ديده و صدمهها كشيده جميع آن بلايا و محن بر آن بزرگوار وارد آمده و اگر رسيد به حضرت ابراهيم7 آن اذيتها و بلاها از بتپرستان و نمرود و نمروديان و انداختن او را در آتش افروزان كل آن صدمات بر جان آن بزرگوار وارد آمده است و اگر ديد حضرت موسي آنچه ديد و كشيد آن اذيتها كه كشيد از فرعون و فرعونيان و جهال بنياسرائيل همه را آن بزرگوار ديده و كشيده و آلام آنها را او بر جان شريف خود خريده و اگر رسيد به حضرت عيسي7 از كفار و مشركين قوم او شدت و محنتي چند همه بر جان مقدس آن بزرگوار وارد آمده چه عرض كنم آنچه به يعقوب رسيد از مفارقت يوسف و به يوسف رسيد از اذيت برادران و زحمت زندان و خفت و ذلت در بازار مصريان و به يونس رسيد از اذيتهاي قوم و ابتلاي در شكم ماهي و به حضرت زكريا كه با اره جفا فرق همايون او را دو نيم كردند و به حضرت يحيي كه سر مقدس او را از براي پادشاه زناكاري بريدند و به جماعتي از انبياء كه اشرار قوم آنها ايشان را زنده زنده پوست كندند و هر صدمهاي و اذيتي كه در ملك خدا بر پيغمبري يا وليي يا مؤمني يا صالحي رسيده جميع آنها و كل آنها و حقيقت و اصل تمام آن صدمهها بر آن بزرگوار سلام الله عليه وارد آمده و آن اذيتها را او كشيده و آن آلام را در مذاق جان او چشيده.
پس كدام مصيبت است به بزرگي مصيبت آن بزرگوار اينست كه در زيارت عاشورا ميخواني مصيبةً ما اعظمها و اعظم رزيتها في الاسلام و في جميع اهل السموات و الارض يعني مصيبتي كه چقدرها عظيم است در اسلام و بر جميع اهل اسلام و چقدرها عظيم است آن مصيبت بر جميع اهل آسمانها و اهل زمين و از اينجاست كه آن بزرگوار است سيّدالشّهداء و ابوعبداللّه يعني آقاي جميع شهيدان در راه خدا و پدر و بزرگ جميع خضوع كنندگان از براي خداوند عالم پس آن بزرگوار است كه با هر شهيدي كشته شده و با هر اسيري اسير گشته و با هر محنتكشي آن محنت را او كشيده و با هر مبتلائي آن بلا را او بر جان خود خريده و با هر مصيبترسيدهاي آن مصيبت به او رسيده اينست كه حضرت امير7 به رميله كه يكي از دوستان ايشان بود
«* چهل موعظه صفحه 468 *»
فرمودند كه ما مريض ميشويم چون شما مريض شويد و در حديث است اينكه گاهي حزن يا سروري بدون سببي ظاهر بر دوستان وارد ميآيد از باب آنست كه بر امام7حزن يا سروري وارد آمده و اين شخص توجهي به آن بزرگوار داشته.
حال آيا در اين هنگام كه ايام حزن و اندوه امام عصر عجل اللّه فرجه است ماها به حزن آن بزرگوار محزون هستيم يا نه و متوجه به او هستيم يا نه و آن بزرگوار البته محزون و غمناك است در عزاي جد خود و جميع بلاها و مصيبتها اولاً به آن مولاي بزرگوار ميرسد و بايد ما در هر مؤمن و صالحي كه مصيبت و بلائي مشاهده كنيم اولاً متذكر حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و مصائب و محن او بشويم اينست كه آن بزرگوار خود هم شما را به اين معني امر فرموده و از راه حلقوم بواسطه سكينه دختر خود به شما پيغام داده و فرموده:
شيعتي ما ان شربتم ماء عذب فاذكروني | او مررتم بشهيد او غريب فاندبوني |
يعني اي شيعيان من هر وقت آب شيرين و خوشگواري بياشاميد مرا ياد كنيد و هرجا شهيدي يا غريبي ببينيد بر من ناله و نوحه و گريه كنيد پس شخص عارف ميداند كه مبتلاي جميع روزگار آن بزرگوار است و مصائب و محني كه بر جميع انبياء و اولياء وارد آمده بر آن حضرت وارد آمده است و همه مصيبتهاي او بوده و مصائب او خصوصيتي به مصائب روز عاشورا و زمين كربلا نداشته و ندارد و عارف ميفهمد كه هركس در عالم هر بدي و اذيتي به مؤمني كرده به آن بزرگوار كرده و هر ظالم كه صالح و مؤمني را كشته آن بزرگوار را كشته است اين است كه خداوند عالم ميفرمايد من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعاً يعني هركس آن نفس بزرگ محترم را بكشد پس چنان است كه جميع مردم را او كشته و در حديث قدسي فرموده من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني الي الحرب يعني هركس دوستي از دوستان مرا اذيت كند پس او به ميدان جنگ من آمده و مرا به جنگ خود خوانده پس هركس مؤمني را اذيت كند ائمه طاهرين سلاماللّه عليهم را اذيت كرده و حضرت پيغمبر را اذيت كرده و
«* چهل موعظه صفحه 469 *»
خداوند اكبر را اذيت كرده پس آنچه در قرآن از اعادي و منافقين ذكر شده مراد اعادي آن بزرگوار است و اگر ذكري از احكام و عبادات و طاعات شده كلاً درباره آن بزرگوار جاري ميشود و در خصوص آن حضرت و در عالم او و به حسب مقام او معني ميشود.
پس اگر در قرآن اسمي از وضو و غسل و تطهير رفته مراد وضو و غسل و تطهير اوست و كدام تطهير به مقام تطهير او ميرسد كه چنان خود را از ماسواي خداي خود تطهير و شستشو فرمود كه از براي خود باقي نگذاشت نه مال و نه عيال و نه اولاد و نه برادران و نه اصحاب و نه ياران و خود را به كلي در راه خداي خود فاني و نابود فرمود و كدام وضو به پاي آن وضو ميرسد كه آن بزرگوار كف مبارك خود را از خون شريف خود پر فرمود و بر سر و رو و ريش مبارك ريخت و فرمود به اينطور خداي خود را ملاقات ميكنم. پدر و مادرم فداي او باد كه از خون خود غسل كرد. و اگر ذكر نماز و ركوع و سجودي در قرآن است مراد همان نماز آن بزرگوار است و كدام نماز در تمام ملك خدا به آن نماز ميرسد كه او با اصحابش مشغول نماز بود و تيرها چون باران پي در پي بر ايشان ريزان و باران بود و كدام سجود مساوي سجود او تواند بود هنگامي كه از باب احترام و خضوع در نزد جلوه پروردگار خود و به شكرانه سعادت فوز به اين نعمت شهادت با آن همه زخمها و جراحت سرنگون خود را از اسب در افكند و بر خاك كربلا به سجده افتاد. و گمان مكن چون جهال كه آن بزرگوار از شدت محنت از اسب افتاد و از آن آلام و جراحات خود جزعي داشت يا مشقت و كلفتي بر او بود حاشا بلكه با نهايت بهجت و مسرت و شوق بود. آيا نشنيدهاي وقتي كه شمر ملعون بر بالين او آمد آن بزرگوار به او نظر فرمود بر روي او تبسم فرمود اينجا چه جاي اظهار فرح و انبساط و خنده است پس همانا كه او را جزع و فزعي نبود و در نهايت آسودگي و خوشدلي بود باري پس در آن حال به شمر ملعون فرمود آيا مرا ميشناسي آن ملعون عرض كرد بلي تو را ميشناسم و ميدانم كه تو فرزند محمّد مصطفي و علي مرتضي و فاطمه زهرا ميباشي و خداوند عالم خونخواه تو است، و با وجود اينها سر تو را از بدن جدا ميكنم.
«* چهل موعظه صفحه 470 *»
پس آن بزرگوار به شكرانه وفا به عهدِ خود از اسب به هيأت سجده بر زمين افتاد و سجده شكر بجا آورد و به خداوند خود تقرب جست در حديث است كه اقرب ما يكون العبد الي اللّه و هو ساجد يعني بنده در حالت سجده نزديكتر است به خداي خود از ساير احوال پس كدام سجود اعظم است از سجود آن بزرگوار و خضوع او كه ادبار و اعراض فرمود از جميع آنچه داشت از مال و عيال و برادران و اصحاب چنانكه تو هم در حالت سجده پشت ميكني به ماسواي معبود خود.
و اگر در قرآن ذكر روزه است پس كدام روزه مساوي است با آن عطش و گرسنگي آن بزرگوار و اگر در قرآن اسمي از زكوة و خمس و انفاق اموال في سبيل اللّه رفته پس كدام انفاق به مثابه انفاق آن بزرگوار تواند بود كه در راه خدا انفاق كرد جميع مال و عيال و جان و فرزندان و برادران خود را حتي اطفال شيرخواره و زنان خود را تا آنكه سوختند خيمههاي او را و اسير كردند زنان و اطفال او را. و اگر در قرآن امر به حج شده كدام حج مساوي حج او خواهد بود و اگر در حج تو احرامي است و در ايام احرام تن را از لباس عاري ميكني و سر را از خود نشناخته برهنه ميسازي پس آن بزرگوار در احرام كعبه قرب وصال حضرت معبود چنان لباس قيود را از خود ربود و در آن وادي مقدس خلع جميع ماسوي فرمود كه به كلي آلايش خودي را از خود زدود و سه شبانه روز آن بدن مقدس برهنه و عريان در ميان آن خاك و خون افتاده بود و سر مطهرش با پيشاني نوراني شكافته كه نثار كوي محبوب كرده بود بر سر نيزهها و از شهرها به شهرها در جولان بود و اگر در حج تو يك قرباني شش ماهه ميكني آن بزرگوار قربانيها فرمود ششماهه، هيجدهساله، مثل قاسم و عباس و ساير جوانان بنيهاشم را با ساير اصحاب و اعوان در سر مناي كوي دوست قرباني فرمود و به اينها اكتفا نفرموده بلكه جان مقدس همايون خود را كه جان جهان و جميع جهانيان بود قربان حضرت جانان فرمود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 471 *»
مجلس دوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
ديروز گفتم كه قرآن كتاب خداوند عالم است كه بر محمّد9 نازل فرموده تا آنكه ترساننده اهل هزار هزار عالم باشد و اين قرآن كتاب آن بزرگوار باشد و به اين قرآن اهل جميع هزار هزار عالم را هدايت فرمايد و اين پيغمبر دعوت فرمود اهل تمام آن عالمها را به اين قرآن بسوي خداوند عالم و گفتم كه هركس عارف و حكيم باشد ميتواند تمام قرآن را بخواند درباره حضرت پيغمبر9 و هريك هريك از عترت طاهره آن سرور سلاماللّه عليهم اجمعين و از جمله ايشان است حضرت سيّدالشّهداء7 و ممكن است كه همه قرآن را در شأن آن بزرگوار خواند و در مقامات او شرح و بيان نمود بطور حقيقت و واقع و ديروز بطور اختصار بيان كرديم نوع خواندن قرآن را درباره آن حضرت ولكن امروز ابتدا ميكنيم به شرح همين آيه در شأن آن بزرگوار و چون در ايام سال كلام در فقره اول اين آيه شريفه بود پس در اين ايام هم مصيبتهاي آن حضرت را از همان فقره استخراج ميكنيم و چنانكه در ايام سال كلمه كلمه هر فقره را شرح ميكرديم در اين ايام هم بر همان منوال كلمه كلمه را شرح
«* چهل موعظه صفحه 472 *»
ميكنيم و بعد از آن آن كلمات را به يكديگر ربط داده با هم جمع ميكنيم تا مطلب واضح و روشن شود.
پس فارسي اين فقره شريفه كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض آن است كه آن كس كه مسمي است به اللّه يعني خدا روشني آسمانها و زمين است حال اين معني چه دخل به حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه دارد پس از براي فهم اين مطلب بايد مقدمهاي ذكر كنيم و آن اينست كه خداوند عالم جلشأنه بود و با او چيزي نبود پس چون مشيت او اقتضا فرمود كه خلقي را بيافريند و خود را به خلق بشناساند پس اولاً خلق فرمود خلقي را بطور حكمت و بعد از آن ساير خلق را از آن و به سبب آن ايجاد فرمود چنانكه هرگاه كسي اراده كند كه خانهاي بسازد پس اولاً قدري خاك مهيا كند و بعد از آن، خشتهاي بسيار از آن خاك و گل بسازد و بعد از آن، خانه را از آن خشتها بر حسب دلخواه خود بنا ميكند و اگر كسي بخواهد كتابي برنگارد پس اولاً مركب و مداد آن را فراهم ميآورد و از آن مداد حروفها و از آن حروفها كلمات ميسازد و از آن كلمات كتاب را مينويسد و همچنين هر صنعتگري كه بخواهد چيزي بسازد اولاً ماده و خميره آن چيز را تحصيل ميكند آنگاه از ماده آن آن چيز را ميسازد چنانكه كوزهگر اولاً گلي مناسب فراهم ميآورد بعد، از آن گل كاسهها و كوزهها و خمها را ميسازد. پس همچنين خداوند عالم خلق را بر نهج حكمت آفريد.
پس اول چيزي كه خداوند عالم آفريد و آن را از براي ايجاد ساير اشياء مهيا فرمود درياي بيپاياني بود كه آن را درياي امكان مينامند و آن را نهايتي نيست و ساحل و غايتي نه و جميع خلق هزار هزار عالم در آن دريا پنهان بودند آيا نميبيني درياي اعظم را كه جميع موجهاي بينهايت در آن پنهان است و چون مشيت خداوندي تعلق گرفت بر اظهار و ايجاد آن موجها پس حركت داد دريا را و آن را به موج در آورد پس ظاهر شدند موجهاي مختلفه بيپايان بر حسب اراده خداوند رحمن همچنين خداوند عالم خلق فرمود اولاً درياي بيپايان و جميع خلق در آن دريا پنهان
«* چهل موعظه صفحه 473 *»
بودند و همه را خداوند عالم از آن دريا بيرون آورد آيا نميبيني كه خداوند عالم قبل از خلق مواليد اين عالم و قبل از آفرينش گياه و حيوان و انسان اين عالم اولاً درياهاي عناصر را كه خاك و آب و هوا و آتش باشد ايجاد فرمود و همه مواليد در اين درياها پنهان بودند آيا نه اينست كه تو در اين خاك پنهان بودي و جميع بني آدم و حيوانها و گياهها همه در اين خاك پنهان بودند و نبود در اين صفحه زمين معدني و نه نباتي و نه حيواني و نه انساني و چون مشيت خداوندي اقتضا فرمود ايجاد آنها را پس درياهاي عناصر را به موج در آورد و آنها را از اين درياها بيرون آورد و اين معادن و نباتات و حيوانات و اناسي، قدم در عرصه وجود و ظهور گذاردند. پس همچنين در ابتداء خلق اولاً خداوند عالم جلشأنه دريائي بيپايان و كران آفريد و چون مشيت او تعلق گرفت بر ايجاد خلايق و اظهار پنهانيهاي آن دريا پس آن را به موج در آورد به مشيت نافذه و قدرت كامله خود و غرفه غرفه از آن دريا برگرفت با دست تواناي خود و هر غرفه را به شكلي و هيأتي و خلقي ساخت و جميع خلق را از غرفههاي آن دريا آفريد بر حسب مشيت و اراده خود و شما ميدانيد كه هر غرفهاي از آن دريا كه معتدلتر بود و هر قابليت كه شريفتر و مستعدتر و كاملتر بود از براي ايجاد و قبول امر مشيت خداوند عالم او را سزاوارتر ديد كه اولاً ايجاد شود تا آفرينش خداوندي بر نهج حكمت و وجه اكمل بوده باشد و در آن دريا بود وجودهاي مقدسي چند كه از شدت اعتدال و نهايت قوت استعداد و كمال قابليت به سرحدي بودند كه نزديك بود خود به خود بدون تعلق مشيت الهي به آنها موجود شوند چنانكه خداوند عالم در همين آيه شريفه به اين معني اشاره نموده و فرموده يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار.
مثل اين حكايت اينكه هرگاه اينجا باري از پنبه باشد كه قدري از آن تر باشد و قدري خشك و تو آتش بر آن بيفروزي پس البته آنچه از آن خشك است زودتر و پيشتر مشتعل خواهد شد و او اولي و سزاوارتر است به سوختن از آنچه كه تر باشد و آنچه تر باشد لامحاله بعدتر و ديرتر مشتعل خواهد شد. مثلي ديگر از براي علما آنكه هرگاه
«* چهل موعظه صفحه 474 *»
كسي خواسته باشد مثلاً عدد چهار را ايجاد كند پس ممكن نيست كه چهار موجود شود الا بعد از وجود سه زيرا كه وجود آن مقيد و معلق بر وجود سه است و ممكن نيست وجود سه الا بر فرض وجود دو چرا كه وجود سه موقوف و بسته بوجود دو است و دو ممكن نيست موجود شود الا بعد از وجود يك زيرا كه وجود آن موقوف و مربوط به وجود يك است ولي يك قبل از جميع اعداد موجود ميشود چرا كه وجود او موقوف و معلق بر وجود چيزي نيست پس اول عددي كه اجابت ميكند و لبيك ميگويد و ميگويد من اصلاً تقيد و بستگي به كسي و چيزي جز مشيت و اراده و ايجاد تو ندارم يك است و اما دو از دعوت خواننده خبر نميشود و به زبان حال ميگويد من تقيد به يك دارم و بدون او زيست نميتوانم كرد و موجود بود و همچنين ساير اعداد. و چنين بود امر در آن درياي اول كه خدا ايجاد فرمود پس هر قابليت كه استعداد او از براي ايجاد بيشتر بود اول اجابت كرد و زودتر موجود شد و به محض القاء آتش مشيت بر آن دريا آن قابليتهاي مستعد اولاً در گرفتند.
پس اول چيزي كه از آن دريا خلق شد آن چهارده نفس مقدس بودند چنانكه فرمود اول ماخلق اللّه نور نبيك يا جابر يعني اول چيزي كه خداوند عالم آفريد نور پيغمبر تو بود اي جابر و فرمود به حضرت امير7مرحباً بمن خلقه اللّه قبل ابيه باربعين الف عام يعني مرحبا به كسي كه خدا او را چهل هزار سال قبل از پدرش خلق فرمود آيا نشنيدهاي وقتي كه فرعون خواست حضرت موسي را بكشد آن بزرگوار سلاماللّه عليه بر او ظاهر شد با اسلحه طلا آن ملعون ترسيد و از تخت خود در افتاد و خود را ضايع كرد. پس آن بزرگواران اول كسي بودند كه خدا را اجابت كردند و گفتند ما را به غير تو و مشيت تو بستگي و تقيد به چيزي نيست و از غير تو بكلي بينياز و وارستهايم پس اولاً آن بزرگواران موجود شدند چنانكه خداوند عالم ميفرمايد الحمد للّه يعني حمد و محمّد و محمود و احمد9مخصوص و شايسته خداوند عالم است و او را به چيزي جز ذات پاك خداي او بستگي و حاجتي نيست پس آن بزرگواران قبل
«* چهل موعظه صفحه 475 *»
از جميع كاينات موجود شدند به صد هزار هزار دهر و در آن مدتهاي مديده عبادت ميكردند خدا را به يگانگي و چون اول كسي بودند كه اجابت كردند پس شدند للّه و مخصوص به خدا و چون للّه شدند يعني مال خدا و مملوك خدا و مخصوص خدا كه اصلاً خودبين و خودنما نبودند پس به جميع اعضا و جوارح و ظاهر و باطن خود شدند منسوب و مخصوص به خدا پس شدند چشم خدا و گوش خدا و زبان خدا و دست خدا و نفس خدا و روح خدا همچنانكه دست و پا و زبان و چشم و گوش تو بعد از آنكه مخصوص تو شدند آنها را نسبت به خود ميدهي و ميگويي دست من و چشم من و گوش من و پاي من و زبان من و اينجا نكتهايست و آن اين است كه از چه سبب چشم ايشان را چشم خدا نگويند و گوش ايشان را گوش خدا و دست ايشان را دست خدا بلكه خود ايشان را چشم خدا گويند و دست و گوش و نفس و روح خدا گويند.
پس عرض ميشود كه سبب آن است كه آن بزرگواران بكل خود و به جميع اعضا و جوارح خود هم ميبينند و هم ميشنوند و هم قدرت بر كارها دارند و به همه ظاهر و باطن خود كارهاي عقل و روح از ايشان ساخته است و ديدن ايشان خصوصيتي به چشم و شنيدن ايشان خصوصيتي به گوش ندارد چنانكه اهل بهشت در بهشت بكل اعضاي خود ميبينند و بكل اعضاي خود ميشنوند و از اجسام ايشان اعمال عقل و روح بر ميآيد و از عقل و روح ايشان كارهاي جسماني بر ميآيد آيا نشنيدهاي كه حضرت پيغمبر9فرمودند من از پشت سر ميبينم چنانكه از پيش رو ميبينم پس آن بزرگواران بكل خود عيناللّه و لساناللّه و يداللّه و نفساللّه و روحاللّه و قلباللّهاند و به جميع مراتب و مقامات خود للّهاند و از براي خدايند و از براي خود نيستند زيرا كه از براي ايشان خودنمايي و خودي نيست تا از براي خود باشند نميبيني مثلاً آجر خودي دارد و خودنماست و ميگويد من، ولي آئينه خودي و خودنمايي ندارد و همه ميگويد تو، و تو را مينماياند پس آن بزرگواران هم خدانمايند نه خودنما و خداوند عالم در قرآن خود ايشان را به اين طور ستوده و ياد فرموده و فرموده كه الحمد للّه رب العالمين
«* چهل موعظه صفحه 476 *»
يعني محمّد است كه سر تا پا خدانماست و جز توصيف و تعريف خداوند عالم چيزي در او نيست به خلاف ساير خلق كه وصف خدا نيستند و خدا را به يگانگي وصف نميكنند و خودي و خودنمايي دارند و مدعي غيري جز خدا هستند پس خود را وصف ميكنند و ميستايند اينست كه خداوند فرموده سبحان ربك رب العزة عما يصفون يعني پاك و پاكيزه و منزه است پروردگار تو كه پروردگار عزت است از جميع آنچه اين خلايق از وجودات خود توصيف ميكنند و سلام علي المرسلين يعني ساير انبياء و مرسلين چون جز بسوي محمّد و آل او صلوات اللّه عليهم دعوت نميكنند و غير ايشان را نمينمايانند و چندان خودنمايي از خود ندارند ايشان هم از معايب و نقايص خلقي بسلامتند ولكن آنچه لايق عظمت و جلال خداوندي است و مخصوص ذات يگانه احديت است كه جز خدا از او ظاهر و پيدا نيست محمّد و آل اوست صلوات اللّه عليهم پس فرمود الحمد للّه رب العالمين پس اگر اين طور به خداي خود معرفت پيدا كردي آنگاه خدا را شناختهاي و اين است معرفت آن بزرگواران به نورانيت و فرمود حضرت امير7 به سلمان و ابوذر يا سلمان و يا جندب معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي بالنورانية يعني اي سلمان و اي ابوذر معرفت من به نورانيت همان است شناختن خداي عزوجل و معرفت و شناختن خداي عزوجل شناختن من است به نورانيت زيرا كه از براي من پيدايي و ظهوري نيست و تمام نمايش و هويدائي من از براي اوست.
پس چون آن بزرگواران سلام الله عليهم عرصه وجود را به نور جمال جهال آراي خود مزين و روشن فرمودند پس شدند اسم خدا و صفت خدا و ظهور خدا و نور خدا پس جميع عرصات امكان از مهر رخساره انور ايشان تابان و درخشان شد و اين نوربخشي و نورافشاني ايشان بعينه نوربخشي خداوند عالم بود زيرا كه ايشان از براي خود نبودند و كارهاي ايشان منسوب به خدا بود پس چون تمام آسمانها و زمين امكان را منور و روشن فرمودند راست و درست آمد كه اللّه نور السموات و الارض و اگر نه
«* چهل موعظه صفحه 477 *»
اين بود كه آن بزرگواران عرصه امكان را تابان و روشن فرموده بودند صادق نبود كه اللّه نور السموات و الارض بلكه آن حديث قدسي صادق ميآمد كه فرمود كنت كنزاً مخفياً يعني من گنج پنهاني بودم ولكن بعد از آنكه خداوند عالم وجود مقدس آن بزرگواران را آفريد اين آيه درست آمد كه اللّه نور السموات و الارض پس خداوند عالم آن بزرگواران را به اين طور و اين طرز خلق فرمود پس اول خداوند عالم ايشان را كه واحد و يگانه و يكِ عرصه امكان بودند خلق فرمود و بعد از آنكه ايشان موجود شدند آنگاه انبيا كه مقام ايشان به منزله دو بود اجابت كردند و از دعوت الهي اطلاع يافته عرض كردند سمعنا و اطعنا و پا در عرصه وجود گذاردند و اگر وجود مقدس ائمه طاهرين سلام الله عليهم سابق بر وجود پيغمبران نبود ممكن و معقول نبود كه پيغمبران موجود شوند و بعد از آنكه پيغمبران موجود شدند آنگاه ممكن شد كه ساير مؤمنان كه به منزله سه ميباشند موجود شوند و از فرمان و دعوت خداوندي آگاهي يابند و اگر وجود مبارك پيغمبران، سابق بر وجود ايشان نبود ممكن نبود كه مؤمنين موجود شوند و از امر و حكم خداوندي اطلاع يابند چنانكه در ظاهر حيات اين دنيا هم مادام كه انبيا:نيامدند و مردم را به شرايع و احكام و اوامر و نواهي الهي دعوت نفرمودند مردم را از امر و نهي خداوندي و احكام و شرايع او اطلاعي نبود و بدون آمدن پيغمبران ممكن نبود ايشان را اطلاع به رضا و غضب خداوند عالم چنانكه فيالمثل جن در خانه هست و سخن هم ميگويد ولي تو او را نميبيني و سخن او را نميشنوي لكن آن شخص جني او را ميبيند و سخن او را ميشنود و از براي تو ترجمه و شرح ميكند آنگاه تو بر مراد جن آگاه ميشوي پس همچنين انبيا واسطه شدند مابين خدا و خلق چرا كه مردم را ممكن نبود ديدن انوار خدا و شنيدن اوامر و نواهي او و محمّد و آل طاهرين او:واسطه شدند ما بين پيغمبران و خداوند عالم چرا كه پيغمبران را بدون وساطت ايشان ممكن نبود ادراك چيزي از خداوند عالم و نميتوانستند بشنوند آواز او را ولي آن بزرگواران و للّه المثل الاعلي به منزله آن شخص جني بودند كه ترجمه و بيان
«* چهل موعظه صفحه 478 *»
كردند فرمان لازم الاذعان الهي را از براي پيغمبران اين است كه حضرت پيغمبر9فرمودند علي ممسوس باللّه يعني علي7به خداوند عالم در گرفته است چنان كه جني را هم ممسوس ميگويند يعني در گرفته به جن پس آن بزرگواران درگرفتهاند به نور توحيد خداوند عالم اينست كه خدا ميفرمايد من يطع الرسول فقد اطاع اللّه يعني هركس اطاعت كند پيغمبر را پس البته خدا را اطاعت كرده چرا كه آن بزرگوار از خود چيزي ندارد و سر تا پا مشتعل به نور توحيد است.
پس بعد از آنكه خداوند عالم مشيت كامله او اقتضا كرد خلق كردن كاينات را و تكلم فرمود به ايجاد ايشان نشنيدند پيغمبران كلام او را ولي پيغمبر ما و آل او:شنيدند و لبيك گفته قدم در عرصه وجود گذاردند و چون آن بزرگواران تكلم فرمودند پيغمبران آواز ايشان را شنيدند و لبيك گفته موجود شدند و چون ايشان تكلم فرمودند ساير مؤمنان آواز ايشان را شنيدند و لبيك گويان در عرصه وجود در آمدند مجملاً به اين ترتيب خداوند عالم سلسله نور و خير و ايمان را ايجاد فرمود و عرصه امكان را از نور محمّد و آل اطهار او: پر فرمود پس راست و درست آمد كه بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لااله الاّ انت يعني خداوندا تو به محمّد و آلمحمد: پر كردي آسمان و زمين عالم امكان خود را تا ظاهر شد كه خدايي جز تو نيست زيرا كه نور با صاحب نور شمرده نميشود و سايه با شاخص محسوب نيست پس در نزد وجود آن بزرگواران موجودي شمرده و ديده نميشود پس در حقيقت خداوند عالم خلق نفرموده است مگر وجود مقدس محمّد و آل او را صلوات اللّه عليهم ولي آن وجود همايون اعظم اعظم و آن مبارك ذات اجل اكرم با اين همه انوار عظمت و جلال است و استار و سبحات جمال و اين همه اطوار و شئون كمال چنانكه اگر تو پادشاهي را فيالمثل ضيافت كني پس اردوي ظفرانتساب هم ملازم ركاب مستطاب است و موكب همايون لازم آن ملكجناب است.
و بعد از آنيكه خداوند عالم اين قدرِ رفيع و شأن جليل را به محمّد و آل اطهار
«* چهل موعظه صفحه 479 *»
او:عنايت فرمود پس تماميت حكمت كامله او چنان اقتضا فرمود كه سلسله ظلمت و جهل و شر و كفري هم در مقابل اين سلسله خير و نور بيافريند و از براي آن سلسله هم درجات و مقامات و مراتب و طبقات باشد پس بيرون آورد آن سلسله را از قعر و اسفل السافلين آن درياي بيپايان پس اولاً ايجاد فرمود رؤسا و بزرگان ظلمت و ضلالت را و پس از ايشان تابعين و بعد تابعين تابعين ايشان را و به همين ترتيب تا جميع مراتب و مقامات و طبقات كفر و ضلالت موجود شدند پس چون اين سلسله هم بر اين نهج موجود شدند پس فرا گرفت جميع مراتب و مقامات ايشان را شر و كفر و ضلالت و ظلمت پس حاصل شد ضديت كلي و عداوت تمام ما بين اين دو سلسله خير و شر پس آنچه از براي سلسله نور بود از خير و كمال از براي سلسله ظلمت بود از شرور و نقايص و ضلال اينست كه فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ و اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل فاحشة يعني ماييم اصل هر خير و از فروع ما است هر نيكي و خوبي و دشمنان مايند اصل هر شري و از فروع ايشان است هر فاحشه و بدي و تو ميداني كه هر دو ضدي با يكديگر دشمنند چنانچه آتش دشمن آب است و آب دشمن آتش و هر ضدي ميخواهد كه ضد خود و دشمن خود را نيست و نابود كند و از صفحه روزگار براندازد و اينست نهايت مرتبه عداوت و ضديت و ما بين آن سلسله نور و ظلمت عداوت و ضديت به سرحد اعلي بود و هريك از اين دو سلسله ميخواستند كه ضد خود را فاني و از صفحه عالم نيست نمايند.
پس تعجب مكن از آن كارها كه دشمنان با سيّدالشّهداء سلاماللّه عليه كردند و اين شدت دشمني و قوت عداوت ايشان باعث و مايه بزرگي مصائب شد چرا كه عداوت ما بين هر دو دشمن اندازه و حدي دارد كه بعد از آن اندازه و آن حد ديگر عداوت فيما بين باقي نميماند چنانكه مثلاً گاهي عداوت ما بين دو نفر بابت پنج ريال است كه يكي از ديگري ميخواهد بگيرد پس اينجا نايره عداوت مشتعل است تا آن پنج ريال را بگيرد و چون گرفت آرام ميشود و ديگر عداوتي ندارد و گاهي عداوت ما
«* چهل موعظه صفحه 480 *»
بين دو نفر از بابت منصبي است كه آن يكي دارد و ديگري ندارد و چون عداوتها كرد و آن منصب را گرفت آرام ميشود و ديگر عداوتي ندارد وهكذا مراتب عداوت جهات دارد و بعد از رفع جهت ديگر از عداوت اثري باقي نميماند مگر عداوت مابين حق و باطل كه از راهي و جهتي نيست بلكه بالذات با يكديگر عداوت و ضديت دارند و از يكديگر منافرت دارند پس مادام كه از ذات يكي اثري باقي باشد آن ديگري آرام نميگيرد و حرارت نايره عدوان او فرو نمينشيند پس اينست كه مصيبت آن بزرگوار اعظم مصائب روزگار آمده.
و وقتي عرض كردهام كه مصائب آن بزرگوار صاحب طبقات و تو بر تو است و هر مصيبت آن بزرگوار مصيبتهاست و هر محنتي از او محنتها است. ميشنويد كه آن بزرگوار را كشتند و بسيار هم در عالم اتفاق افتاده كه دشمني ما بين دو نفر از بابت حيات و جان آن ديگري بوده و چون بر او ظفر يافته او را كشته است و بعد از كشتن آرام شده و نايره عداوتش فرو نشسته و او هم امام نبوده وانگهي نور چشم محمّد مصطفي و فرزند دلبند علي مرتضي و پاره تن فاطمه زهرا. ولي اگر آن بزرگوار را كشتند چگونه كشتند به كشتههاي ديگر كه چندين و چندان زخم تير و نيزه و خنجر و شمشير و سنگ نميزنند و بعد از آن بكشند و اگر ميكشند سر كسي را از قفا نميبرند و اگر بريدند جدا نميكنند و در وقت كشتن او را در نهايت عطش و تشنگي و گرسنگي نميكشند و بر روي خاك گرم عربستان نمياندازند و در وقت كشتن ملعوني خبيثي پيسي چون شمر ملعون حرامزاده با پاي چكمهدار بر سينه كسي بالا نميرود و در آن وقت كشتن و سربريدن لگد بر او زدن و سخريه و استهزاء كردن يعني چه و به اينها اكتفا نكردن و بعد از كشتن سر او را بر نيزه زدن يعني چه به اينها اكتفا نكردن بدن او را از لباس عريان كردن و در بيابان انداختن و دفن نكردن و رفتن يعني چه و به اينها همه اكتفا نكردن و اسب بر آن بدن مطهر تاختن و او را با خاك يكسان كردن از براي چه آه آه بميرم از براي آن بزرگوار كه به اينها همه اكتفا نكردند و سر مقدس او را بر نيزه زده شهر به شهر گردانيدند
«* چهل موعظه صفحه 481 *»
و به هديه و تحفه براي بدترين خلق خدا و حرامزادهها بردند و كاش به اينها اكتفا كرده بودند و در مجالس و محافل و كوچهها و بازارها از روي سخريه و استهزاء به او سنگ و چوب نزده بودند و خاك بر سر ماها كه به اينها اكتفا نكردند آن سر مقدس را در مجالس شراب و قمار حاضر كردند و از حضور آن سر مطهر اظهار شاديها و فرحها كردند و اي كاش به اينها اكتفا كرده بودند و ديگر ته جرعه شراب خود را در ظرفي كه آن سر مقدس بود نريخته بودند پس اگر او را كشتند به اين طورها كشتند.
و اگر دشمني دشمني را بكشد ديگر متعرض اصحاب و كسان و زنان و دختران و اموال او نميشود و آن حرامزادهها كشتند جميع ياران و برادران او را و جميع طايفه و قبيله او را و تمام فرزندان و نوجوانان او را حتي اطفال صغير او را آه بميرم از براي آن بزرگوار كه از طفل شيرخواره او نگذشتند و او را هم كشتند چه كشتني كه با تير كشتند چه تيري كه بر حلقوم نازنين او زدند چه تير بر حلقوم زدن كه در آغوش پدر زدند چه زدن كه از حلقوم آن طفل درگذرد و بر بازوي مقدس آن بزرگوار نشيند و به اينها اكتفا نكرده خيمههاي او را آتش زدند و زنان و دختران او را غارت كردند و گوش آنها را از براي گوشواره دريدند نميدانم بعد از اينها همه آنها را به قتلگاه كشتگان خود از براي چه بردند و ديگر آنها را با كعب نيزههاي خود زدن و از گريه منع كردن يعني چه و اگر اتفاقاً دشمني بعد از كشتن دشمن عيال او را اسير كرده دختران و زنان پادشاهان را كسي اسير نكرده وانگهي چه پادشاه دختران پيغمبر آخرالزمان و اميرمؤمنان و زنان و دختران سيد جوانان اهل بهشت از اينها همه گذشتيم اسير كردن هم حدي و اندازهاي دارد چادرها و معجرها از سر آنها برداشتن در ميان سيصد هزار قشون كافر حرامزاده يعني چه و آنها را در آفتاب بسيار گرم عربستان بر شتران بيمحمل سوار كردن يعني چه و بر شتران لنگ زخم دار متعفن بد رفتار بر همان چوب قتب سوار كردن از براي چه و ايشان را هر دم و هر ساعت با كعب نيزه زدن و منع از گريهكردن يعني چه و دائماً سرهاي كشتگان ايشان را بالاي نيزهها در مقابل روي ايشان واداشتن چرا آه آه جانهاي
«* چهل موعظه صفحه 482 *»
ما به فداي حضرت سيد سجاد آن بيمار عليل رنجور را زنجير كردن يعني چه مگر احتمال گريختن از براي چنين بيمار عليلي امكان داشت آه آه چنين عليل بيماري را غل كردن در آن آفتابهاي گرم از براي چه اگر شماها اتفاقاً روزي در ايام بهار در اين ولايات كه چندان گرم نيست در برابر آفتاب نماز كنيد در آن چند دقيقه مُهر شما آنقدر گرم ميشود كه پيشاني را ميسوزاند پس بميرم از براي آن بزرگواران با آن بدنهاي بيچادر و معجر و حضرت سجاد با آن غل سنگين آهنين در آن مدت مديد در آن آفتابها و بيابانهاي گرم عربستان با اين همه مصيبت و شدت ديگر پاهاي مبارك حضرت سجاد را زير شكم شتر لنگ به عنف بستن از براي چه بود كه آن بزرگوار نتواند گاهي پاهاي خود را حركت دهد يا بر بالاي شتر گذارد و اندكي آسوده شود و اي كاش به اينها اكتفا كرده بودند و ايشان را شهر به شهر نگردانيده بودند و از براي خوش آمد اولاد زنا نبرده بودند بعد از اينها همه آنها را در شهرها در سر كوچهها و بازارها و گذرها و مكانهائي كه كنيزان و غلامان را از براي خريد و فروش نگاه ميداشتند واداشتن از براي چه بود و شهرها و آباديها را به جهت خوشحالي بر مصيبت و ابتلاي ايشان زينت كردن و آيين بستن چه بود و مردم به جهت تماشاي ايشان ازدحام و جمعيت كردن يعني چه و ايشان را ناسزا گفتن و استهزا كردن و هرزگي كردن و اظهار فرح كردن يعني چه و يكديگر را تهنيت و مباركباد گفتن چرا وانگهي در شهر كوفه كه آن بزرگواران به حسب ظاهر هم سالها در آن شهر پادشاه بودند و تمام اهل آن بنده و رعيت ايشان بودند و اي كاش به اينها اكتفا كرده بودند و ديگر آنها را با روهاي باز و سرهاي بيچادر داخل مجالس نامحرمان و اولاد زنا نميكردند از اينها گذشته آنها را به ريسمان بستن يعني چه و ايشان را بر پا داشتن و اذن نشستن ندادن چرا و حال آنكه يهود و نصاري در آن مجالس در نهايت عزت نشسته بودند و به اينها اكتفا نكرده ايشان را شماتت نمودن و ناسزا گفتن از براي چه آه آه بميرم از براي ايشان در حضور ايشان با سر مقدس ابيعبداللّه7 بيادبي و بياعتنائي كردن و چوب بر آن زدن چه بود و در حضور
«* چهل موعظه صفحه 483 *»
ايشان شراب خوردن و قمار كردن و اظهار فرح نمودن و عيش و عشرت كردن يعني چه و برخاستن يزيد ملعون و در ميان ايشان آمدن و پرسيدن احوال و اسامي يك يك را كه اين كيست و آن كيست يعني چه و تمنا و خواهش كردن بعضي از آن اشقيا كنيزي دختران فاطمه را چه بود باري اين بود مجملي از اسيري آن بزرگواران باري،
حكايتي كه كس نتواند شنيدنش | آيا بر اهلبيت چه آمد زديدنش |
و اينها همه نبود مگر از باب آن عداوت كليه و ضديت و منافرت قويه شديدهاي كه آن اخابيث با آن بزرگواران داشتند كه آرام نميگرفتند مگر آنكه اسم و رسم و بيخ و بن و اصل و ريشه بنياد وجود مسعود ايشان را از صفحه روزگار براندازند كه نام و نشاني و اثري و علامتي از ايشان در جهان باقي نماند و الحمدللّه رب العالمين كه نام نامي و اسم گرامي ايشان روز به روز چون مهر جهان افروز در تزايد و ظهور و بروز است يريدون ليطفـٔا نور اللّه بافواههم و يأبي اللّه الاّ ان يتمّ نوره و لو كره الكافرون و حاصل نشد ايشان را مگر لعن و رسوائي دنيا و عذاب و نكال اليم ابدي بينهايت آخرت.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 484 *»
مجلس سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
سخن در فقره اول اين آيه شريفه بود كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض و فارسي آن اين است كه خداوند نور آسمانها و زمين است و روشني آسمانها و زمين است و چون خواستيم و لاقوة الا باللّه اين فقره را درباره حضرت سيّدالشّهداء7شرح كنيم و به جهت بيان اين مطلب مقدمهاي ضرور شد و خواستيم كيفيت ايجاد را بيان كنيم تا بر بصيرت باشيد و بدانيد كه چگونه آن بزرگوار روشني آسمانها و زمين است و بطور اختصار بيان كرديم كيفيت خلقت حضرت پيغمبر9و آل اطهار آن سرور: را و كيفيت خلقت پيغمبران را و در اين مجالس و اين ايام شرح اين مطالب بطور حقيقت ممكن نيست وانگهي كه مقصود اصلي در اين ايام ذكر مصائب آن بزرگوار است پس بايد در شرح اين مطالب به همان اشاره اكتفا كنيم و علماي شما مطلب را درك ميكنند و بهرهمند ميشوند.
پس عرض ميشود كه گفتم خداوند عالم محمّد و آل او را قبل از جميع خلق ايجاد فرمود و آن بزرگواران مقيد و بسته نبودند به چيزي مگر به ذات پاك خداوندي
«* چهل موعظه صفحه 485 *»
بهخلاف ساير خلق كه آنها را قيدها و بستگيها بود به چيزها چنانكه تو در وجود خود مقيد و محتاجي به مكاني و زماني كه در آن سكني كني و به هوائي كه از آن و در آن تنفس كني و به آبي كه بياشامي و به ناني كه بخوري و به آتشي كه رفع حاجت خود را به آن بكني و به آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان تا زنده باشي و چند روزي در اين دنيا زيست كني بلكه تو فقير و محتاج و مقيدي به جميع ذره ذره اين عالم و همچنين جميع امثال و اقران تو كه فقير و محتاجند به جميع ذرات اين عالم، مگر وجودهاي شريفه آن بزرگواران كه مقيد و محتاج به چيزي نيستند و اگر فهميدي و ملتفت شدي كه چه مطلب بلند شريفي را به اين زبان عاميانه آسان بيان كردم لذتها ميبري.
پس آن بزرگواران را حاجتي نبوده و نيست به هيچ چيز از خلق هزار هزار عالم و وجود مبارك ايشان مستقل و قائم به خود ايشان است پس اگر تمام هزار هزار عالم فاني شوند دخلي به آن بزرگواران ندارد و وجود شريف ايشان را نقصان و قصور و ضعف و فتوري رخ نخواهد داد اين است كه خداوند عالم فرموده كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام يعني جميع آنچه بر زمين امكان است معدوم و فاني است و آنچه باقي است كه فنائي از براي او نيست رخساره پروردگار تو است كه ذوالجلال و الاكرام است و تو در زيارت حضرت امير7 خواندهاي السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضيء يعني سلام بر اسم پسنديده خداوند و رخساره تابنده او و باز خداوند عالم ميفرمايد ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق يعني آنچه در نزد شماست اي اهل هزار هزار عالم فاني و ناچيز و نابود و زائل است و آنچه در نزد خداوند عالم است اوست پاينده و دائم و باقي و ايشانند عند خدا و نزد خدا چنانكه فرموده و ان من شيء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم يعني خزائن جميع چيزها در نزد ماست و جميع چيزها را از آن خزائن نازل ميفرماييم به اندازه معين و قدر معلومي و فرموده كل شيء احصيناه في امام مبين يعني ما هر چيزي را در امام مبين احصا فرمودهايم و آن بزرگوارانند امام مبين و خزائن رب العالمين و ايشانند عند خدا و نزد خدا زيرا كه عند
«* چهل موعظه صفحه 486 *»
خدا غير خدا و خلق خداست و ايشانند اول و اشرف كل خلق پس جميع ماسوي فاني است و ايشانند دائم و باقي و بينيازند از هر چيزي جز از خداي خود و ايشانند خود ظهور و جلوه بينيازي و غناي خداوند عالم و جميع ما سوي فقير و محتاجند به ايشان و جميع هزار هزار عالم ريزهخور خوان احسان ايشانند اين است كه خداوند عالم ميفرمايد يا ايها الناس انتم الفقراء الي اللّه واللّه هو الغني الحميد يعني اي مردمان هزار هزار عالم شماييد محتاجان و گدايان به محمّد و آلمحمد سلام الله عليهم اجمعين و ايشانند غني مطلق و مظهر بينيازي خداوند حق و شماييد مسكينان و فقيران در دولتسراي فضل و عطاي ايشان اين است كه در آيه ديگر فرموده اغنيهم اللّه و رسوله من فضله يعني بينياز و غني فرمود خداوند عالم و پيغمبر مكرم او همه ايشان را از كرم و جود و فضل خود پس وجود جميع ماسوي اللّه به آن بزرگواران قائم و برپاست اين است كه خداوند عالم فرموده و من آياته ان تقوم السماء و الارض بأمره يعني از آيات بينات و علامات واضحات بر يگانگي ذات خداوندي اين است كه قوام و قيامِ وجود آسمان و زمين به امر اوست و تو شنيدهاي كه فرمودهاند اما المعاني فنحن معانيه و لسانه و يده و جنبه و حكمه و امره يعني اما معاني پس ماييم معاني خدا و لسان گوياي او و دست تواناي او و پهلوي او و حكم او و امر او.
پس جميع آسمانها و زمين عرصه امكان قائم و برپاست به وجود همايون مسعود ايشان و ايشانند غني و بينياز از جميع كاينات و فقر و حاجت ايشان به همان خداي ايشان است چنانكه صد هزار دهر قبل از آفرينش جميع خلق بودند و خدا را توحيد و عبادت ميكردند و نبود با ايشان آسماني و زميني و عرشي و كرسي و لوحي و قلمي و هيچ تري و خشكي پس اصلاً و قطعاً نبود در وجود همايون ايشان شائبه ظلمتي به وجهي از وجوه زيرا كه جميع ظلمتها از قيد به غير خداوند عالم است پس ايشانند تمام نور و حقيقت نور و اصل نور چنانكه در همين آيه مباركه فرموده نور علي نور يعني امامٌ بعد امام، امامي پس از امامي و فرمود در آيه ديگر و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من
«* چهل موعظه صفحه 487 *»
نور يعني هركس را كه خداوند عالم از براي او امامي قرار نداده پس او را امامي و نوري نيست و از مشاهده جمال با كمال امام7 بيبهره و كور است پس امام7 است نور خداوند عالم در ظلمات زمين امكان پس نور ايشان را غايت و نهايتي نيست زيرا كه پاك و خالص است از شوب و خلط ظلمت چرا كه هر مخلوط و ممزوجي متناهي و محدود است و چون چيزي خالص باشد بينهايت و غايت خواهد بود. مثلاً ملاحظه كنيد گرمي را كه از براي او مراتب و درجات است و جميع آن مراتب بواسطه آميزش و خلط برودت و سردي است به آن پس اول مرتبه گرمي كه اندك گرم است برودت زيادي مخلوط به آن است و هرچه گرمي قوي و شديد شود لامحاله برودت در آن كمتر است ولي تا بسرحد بينهايت نرسد باز خالي از سردي نيست حتي آنكه نقره سرخ شده در آتش مادام كه منعقد است و گداخته نيست از برودت آن است و الا ذائب و گداخته بود و استاد زرگر هنوز اين نقره را سرد ميگويد و باز آتش را بر او شديد ميكند تا گداخته شود بلكه بعد از گداز هم هنوز سرد است و الا محترق و خاكستر ميشد و مثلي ديگر مشاهده كن درجات نور چراغ را و اختلاط ظلمت را به نور و قوت و ضعف نور و ظلمت را پس در نهايت قرب چراغ نور در نهايت قوت است و ظلمت در غايت ضعف است و چون يك درجه از چراغ دور شود اندكي نور ضعيفتر و ظلمت قويتر خواهد بود وهكذا تا نهايت بُعد از چراغ كه نور در نهايت ضعف است و ظلمت در نهايت قوت و پس از اين مرتبه نور به كلي فاني است و عالم عالم ظلمت است و اگر نوري در نهايت قوت باشد كه اصلاً شائبه ظلمتي در او راهبر نباشد آن نور به جايي منتهي نخواهد شد و به چيزي محدود نگردد و اگر ظلمتي هم بيشائبه نور يافت شود او را انتها و حدي نخواهد بود.
پس چون نور آن بزرگواران از شوائب ظلمت انيّت و خودي خالص و منزه بود پس بايد اشعه و انوار ايشان بينهايت باشد و امر به همين قسم هم بود و خداوند عالم عرصه هزار هزار عالم را به نور جمال ايشان منور و روشن فرموده است چنانكه فرموده
«* چهل موعظه صفحه 488 *»
است والشمس و ضحيها والقمر اذا تليها يعني قسم به آفتاب جمال جهانتاب محمّد9كه روشنيبخش عالم امكان است و قسم به نوربخشايي و نورافشاني او و قسم به ماه ولايت كه بعد از غروب آفتاب نبوت از پس آن طالع و ظاهر ميشود كه فرمود انا من محمّد كالضوء من الضوء يعني من نسبت به محمّد9مانند چراغي ميباشم كه از چراغي درگرفته باشد و در دعاي كميل ميخواني و بنور وجهك الذي اضاء له كل شيء يعني خدايا من سؤال ميكنم از تو به حرمت و حق نور رخساره تو كه جميع كاينات به او منور و موجود شده است و آن بزرگوار است رخساره تابان خداوند عالم چنانكه در زيارتش ميخواني السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضيء و فرمودند نحن وجهه الذي يؤتي منه يعني ماييم آن رخساره تابان خداوند عالم كه هركس خواسته باشد به نزد خداوند عالم برود بايد به نزد ما آيد و به ما و از ما به خدا برسد پس معلوم شد كه چون آن بزرگواران خالص از ظلمات انيت خلقي بودند پس نوربخشاي جميع عرصه امكان بودند پس راست و درست آمد كه اللّه نور السموات و الارض و هرچه به خدا نسبت داده شود به حضرت پيغمبر9 نسبت داده ميشود زيرا كه آن بزرگوار است جهت نسبت خداوند عالم چنانكه اگر تو خواسته باشي با حقيقت زيد و روح زيد معاملهاي كني يا توجهي بنمايي آن كار را با بدن زيد ميكني و توجه به جسم او مينمايي پس اگر با زيد مصافحه يا معانقه يا معاملهاي ديگر بخواهي بكني جميع آنها را با جسم و بدن زيد خواهي كرد و خداوند عالم را مثلي نيست و للّه المثل الاعلي ولكن حضرت پيغمبر9 جلوه و ظهور خداوند عالم است و جميع معاملات با خداوند عالم با آن بزرگوار ميشود اين است كه در قرآن فرموده من يطع الرسول فقد اطاع اللّه هركس اطاعت كند رسول خدا را بدرستي كه خدا را اطاعت كرده و فرموده انّ الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يعني كساني كه با تو بيعت ميكنند و دست در دست تو ميگذارند اين است و جز اين نيست كه با خدا بيعت ميكنند و دست در دست خدا ميگذارند و فرموده يد اللّه فوق ايديهم يعني دست خدا بالاي
«* چهل موعظه صفحه 489 *»
جميع دستهااست پس معامله با آن بزرگوار معامله با خداوند عالم است و جميع معاملاتي كه خدا ميخواهد با خلق كند با آن بزرگوار ميكند پس هرچه ميخواهد بگويد بر زبان آن بزرگوار جاري ميفرمايد و آنچه از كارها كه ميخواهد بكند بر دست مبارك او جاري ميكند و جميع صفات و افعال خداوند عالم از آن بزرگوار ظاهر ميشود و خداوند عالم ذات مقدس خود را به آن بزرگوار ستايش كرده و خود را به او ستوده و اوست حمد و ثناي خداوند عالم پس چون خداوند عالم اراده فرمود كه ذات مقدس خود را به يگانگي ستايش فرمايد ذات همايون او را خلق فرمود و چون اراده فرمود صفات خود را بيان فرمايد صفات آن بزرگوار را خلق فرمود و چون خواست افعال و كارهاي خود را ظاهر سازد كارهاي او را خلق فرمود و چون خواست سلطنت خود را اظهار فرمايد او را سلطان و پادشاه آفريد پس از اين جهت قرار داد آن بزرگوار را روشني آسمانها و زمين پس فرمود اللّه نور السموات و الارض و نور آن بزرگواران بينهايت بود چرا كه اصلاً شائبه ظلمت در آن نبود پس از ادراك و تحديد بيرون بود نشنيدهاي كه «تعرف الاشياء باضدادها» يعني چيزها بواسطه ضدها شناخته ميشوند پس اگر چيزي را ضد نباشد اصلاً شناخته نخواهد شد از اين است كه فرمودند النبي لايوصف و الامام لايوصف يعني پيغمبر را وصف نتوان نمود و امام را وصف نتوان نمود و هيچ كدام وصف كرده نميشوند.
پس اول چيزي كه خداوند عالم از نور مقدس آن بزرگواران آفريد وجود مبارك پيغمبران بود و ايشان مانند پيغمبر و ائمه نبودند در انقطاع بسوي خداوند عالم و خلوص از براي او و اندك شائبه ظلمتي در وجود مبارك ايشان يافت ميشد چرا كه ايشان مقيد بودند به آن چهارده نفس مقدس و از اين جهت آثار آن اندك ظلمت گاهي از ايشان بروز ميكرد و ترك اولي مينمودند ولكن از آن چهارده نفس مقدس هرگز ترك اولي صادر نشد و معقول و متصور نيست در ايشان اين معني زيرا كه ايشان خود رضاي خدا و صفت خدايند و چون ظلمت پيغمبران در نهايت كمي بود و مستهلك و فاني و
«* چهل موعظه صفحه 490 *»
اگر تقيد و بستگي به چيزي داشتند به محمّد و آل او: بود پس ايشان هم شدند للّه و خالص از براي او و از اين جهت فرمود و سلام علي المرسلين يعني پيغمبران هم سالم و محفوظ بودند از آثار ظلمت و امراض انيت و جميع معايب و نقايص پس از اين جهت نور آن بزرگواران هم بينهايت بود و از ادراك بيرون و چگونه چنين نباشد و حال آنكه فرمودند المؤمن لايوصف يعني مؤمن را وصف نتوان كرد ولكن بعد از آنكه خداوند عالم از نور پيغمبران خلقي ديگر آفريد آثار ظلمت در آنها پيدا شد چرا كه به دو درجه از خداوند عالم منقطع و دور شدند و ايشان مقيد شدند به انبياء پس از براي ايشان آثار نور و ظلمت هر دو پيدا شد خلطوا عملاً صالحاً و اخر سيئاً پس انبياء و مرسلين شدند السابقون السابقون اولئك المقربون و مؤمنان شدند اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين كه آثار نور و ظلمت هر دو در ايشان يافت ميشود و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال و اما اصحاب يسار و ميسره و شمال و مشأمه كساني هستند كه ظلمت در ايشان بر نور ايشان غالب است و آثار نور در ايشان و از ايشان بروز و ظهوري ندارد.
پس خداوند عالم خلق فرمود از نور پيغمبران آبي صاف و زلال در نهايت صافي از نقره سفيدتر و از عسل شيرينتر و از مشك خوشبوتر و از برف سردتر مانند روح روان و خلق فرمود از اسفل آن آب خاكي خوشبوتر از مشك و زعفران و اينها تشبيهي است كه به جهت تفهيم گفته ميشود و بر حسب افهام و حوصلههاي مستمعين تمثيلي آورده ميشود و الا امور اخروي را در اين دنيا شبيه و نظيري نيست و تمثيلي از اين دنيا از براي آن نميتوان آورد و آخرت را دخلي و شباهتي به اين دنيا نيست بلكه اگر يك تار از لباس اهل بهشت در ميان آسمان و زمين آويخته شود جميع اهل آسمانها و زمينها از بوي خوش آن مدهوش و بيهوش خواهند شد پس امثال اين تشبيهات كه ذكر ميشود محض تمثيلي است به اندازه فهم مستمع كه مطلب را به قسمي از اقسام تصور كند و بفهمد چنانكه هرگاه قصر و بارگاه سلطان و خرگاه عظمت و جلال پادشاهي را خواسته
«* چهل موعظه صفحه 491 *»
باشي از براي طفلي توصيف كني پس اگر آن طور كه در واقع است شرح و بيان نمايي از اندازه حوصله و مشعر آن طفل بيرون خواهد رفت و اصلاً چيزي نخواهد فهميد پس لامحاله اگر اطاق تو را ديده باشد كه پنج ذرع است به او خواهي گفت كه قصر جلال پادشاه بيست ذرع است و اگر تو را از مواشي و دواب دو و سه باشد به آن طفل خواهي گفت كه اسبان پادشاه ده است و گاوها و شترهاي او بيست و الاغهاي او سي و گوسفندان او صد باشد و اگر تو را چهار درخت باشد و يك و دو غلام به او خواهي گفت كه بستان پادشاه را سي درخت است و او را از غلام و كنيز ده بيست تا، تا آن طفل چيزي تصور كند و لذتي ببرد پس اين مثلها را براي تشبيه و تعبير ميآورند كه فهم مردم عوام نزديك به مطلب شود مجملاً اوضاع آخرت را دخلي و نسبتي به امور دنيا نيست و اگر خواسته باشي بفهمي بينسبتي آخرت را به دنيا، از همين حيات دنيا و آخرت بفهم و بسنج كه نهايت عمر دنيا قريب به صد است و حيات آخرت زندگاني بيپاياني است كه آن را نهايت و غايتي نيست.
پس خداوند عالم خلق فرمود از نور مقدس پيغمبران آب زلال و خاك طيب و طاهري هر دو در نهايت خوشبويي و خوبي و اين آب و خاك را خميره و طينت مؤمنين ابرار و پاكان اخيار قرار داد و اين آب و خاك را مقام عليين و طينت بهشت برين قرار داد و از اينجاست كه فرمودند طينت مؤمن از طينت بهشت است و بهشت هرگز از مؤمنين خالي نبوده و مؤمن هرگز از بهشت بيرون نيست و نبوده چنانكه هرگاه تو قدري از تربت مطهر كربلا بگيري و به اطراف عالم ببري پس در هرجا باشد همان خاك كربلاست و همان طيب و قدس و شرافت از براي او هست ٭ شاخ گل هرجا كه ميرويد گل است ٭ پس مؤمن از خاك بهشت است هرجا ميخواهد باشد چه در دنيا چه در برزخ چه در آخرت و او است روضهاي از روضههاي بهشت چنانكه فرمودند المؤمن روضة من رياض الجنة مؤمن باغي است از باغهاي بهشت آيا نميبيني در او درخت صدق و شجره وفا را و درخت امانت و شجره سخا و جود و كرم را و شجره جوانمردي و مروت
«* چهل موعظه صفحه 492 *»
را و درخت نيكي و تقوي را و شجره عفو و صفح و كظم غيظ و حلم و گذشت او را و اشجار ساير اخلاق حميده و صفات پسنديده او را كه جميع اين اشجار همه از درختهاي بهشت است و اثمار و ميوههاي اين اشجار را طعمها و لذتهاست كه شباهت و نسبتي به ميوههاي اين دنيا و لذات آنها ندارد و آن ميوهها را چه بوهاي خوش است كه مشام جانها را معطر مينمايد از بوي صدق و صفا و فتوت و وفا و امثال اينها و نيست در مؤمن آن روايح گنديده و بوهاي متعفن جهنم از بوي كذب و غيبت و بهتان و ظلم و طغيان و جهل و كفر و ساير اخلاق ذميمه پس ببين چقدرها در مؤمن است از اشجار بهشت و نعيم و اثمار آن و انسان را لذت و تمتع از همين گونه نعمت و فواكه است و انسان را از مأكولات لذتي نيست و از اكل و شرب و لباسهاي فاخره تمتعي نميبرد و جميع اينها و مداومت بر اينها از براي انسان باعث ملال و كلال است و حيوان است كه همت او در اكل و شرب است و از خوردن و آشاميدن لذت ميبرد و الا انسان از اكل و شرب متنفر است و اذيت ميكشد و لذت و تمتع انسان در زيارت محبوب است و مشاهده جمال دلآراي او و تحصيل قرب و رضاي او و در تحصيل علمي فوق علمي و كمالي فوق كمالي و از اين است كه علما هرگز از علم كسالت و ملالت نميگيرند و چگونه از علم ملول ميشوند و حال آنكه باعث قرب به محبوب ايشان است و منكر نيستم اكل و شرب را در بهشت ولي اين حظّ عوام بهشت است و اسفل مقام آن و اعلي مقامات نعيم بهشت علم است و مشاهده جمال روح افزاي جانبخشاي محمّد و آل طيبين و طاهرين آن بزرگوار و اولياء مطهرين ايشان و حضور و شرفيابي در بزم جلالتدستور ايشان و فيضيابي و كاميابي از انوار ايشان پس مؤمن باغي است از باغهاي بهشت كه در آن است انواع و اقسام ميوههاي گوناگون بينهايت و نعمتهاي جاويد ابدمدت.
پس بعد از آنكه خداوند عالم آب و خاك طينت عليين و بهشت را آفريد از عكس آن خلق فرمود آبي تلختر از صَبِر و حنظل و گنديدهتر از جيفه در نهايت شوري و
«* چهل موعظه صفحه 493 *»
بدمزگي و اينها همه در وصف آن آب محض تشبيه است و الا تعريف و توصيف اوضاع جهنم را نتوان نمود زيرا كه اگر جميع دنيا پر از گوگرد بوده باشد و آتش گرفته مشتعل شود مساوي يك جمره از جمرات جهنم نخواهد بود و اگر ما بين آسمان و زمين پر از مردار گنديده شود نمونه كمتر بوي بدي از بوهاي جهنم نخواهد بود و اگر تمام اين عالم را ظلمات فرا گيرد بطوري كه چشم چشم را نبيند بقدر يك ذره از ظلمت جهنم نخواهد بود.
باري خداوند عالم خلق فرمود از ثُفل و لجن آن آب گنديده و شور و تلخ خاكي را در نهايت ظلمت و تيرگي و غايت بدبويي و قرار داد اين آب و خاك را طينت و خميره جهنم و سجين و اصل جميع كفار و مشركين و اشرار و منافقين و هر كافري و معاند و منافقي واديي است از واديهاي جهنم و قطعهايست از قطعههاي جهنم اين است كه خداوند ميفرمايد و انّ جهنم لمحيطة بالكافرين يعني بدرستي كه جهنم فرا گرفته است كافران را پس اگر تو آتشي را از شهري به شهري نقل كني هرجا رود همان آتش است پس كافر قطعهايست از جهنم هرجا خواهد باشد خواه در دنيا خواه در برزخ خواه در قيامت و آخرت و كي از جهنم بيرون بوده كه داخل آن شود و روئيده است در آن درختهاي جهنم از كفر و عدوان و ظلم و حقد و حسد و كبر و بخل و امثال اينها و از هر عضوي از او زبانهاي از زبانههاي جهنم مشتعل است پس اگر زبان اوست از آن زبانه ميكشد آتش فحش و غيبت و بهتان و اذيت و بدگويي مؤمنان و مسلمانان و اگر چشم اوست پس از او شعلهور است آتش نظر كردن به نامحرم و نظر تحقير و اهانت به مساكين مؤمنين كردن و اگر دست اوست از آن بالا ميرود آتش اذيت و آزار مسلمين و مساكين و زيردستان و اگر پاي اوست از آن زبانه ميكشد آتش رفتن به اماكن منهيّه و جاهاي مبغوضه خداوند عالم از مكانهاي معاصي او وهكذا. و روئيده است از زمين وجود او شاخهاي از درخت زقوم و از براي او است شاخهها پس يك شاخه كذب است و شاخه ديگر ظلم و شاخه ديگر كبر و شاخه ديگر فخر وهكذا هي شاخهها از آن
«* چهل موعظه صفحه 494 *»
روئيده است كه اطراف عالم از گند و عفونت آن در اذيت و آزار است و همه كس ميفهمند و احساس ميكنند كه اين است قطعهاي از جهنم چرا كه شيريني شكر و تلخي صَبِر بر كسي مخفي نيست اين است كه خدا فرموده لو تعلمون علماليقين لترونّ الجحيم يعني اگر به مقام علماليقين برسيد جهنم را به چشم خود ميبينيد و به لقمان عرض شد ادب را از كه آموختي فرمود از بيادبان و بيخردان پس آسان شد خواندن الواح بهشت و جهنم در غايت وضوح.
پس خداوند عالم خلق فرمود از آن آب و خاك طينت طيب و طاهر مؤمنان و نيكان را و فرو فرستاد محمّد و آل او: را و جميع پيغمبران را در مقام مؤمنان و خلق فرمود جسدها از براي ايشان در عالم مؤمنان پس ظاهر شدند آن بزرگواران سلاماللّه عليهم اجمعين در اين عالم به لباس مؤمنان و خلق فرمود از آن آب تلخ و شور و خبيث و از آن خاك تيره و تار، كفار و اشرار را و جمع فرمود اين طبقه مؤمنين ابرار را با آن طبقه كفار اشرار در يك عرصه و ما آن عرصه را در بازگشت خواهيم ديد در قيامت و اول از همان عرصه آمدهايم و آن عرصه ذرّ بود و چون دوباره به آنجا برگرديم آن را قيامت گويند پس خداوند عالم ندا در داد در ميان اهل آن عرصه كه ألست بربكم أليس محمّد نبيكم و علي و احد عشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم ألستم توالون اولياء اللّه و تعادون اعداء اللّه يعني آيا من پروردگار شما نيستم و محمّد9 پيغمبر شما نيست و علي و يازده فرزند او و فاطمه صديقه: اولياء و ولي نعمتهاي شما نيستند آيا دوست نميداريد اولياء خدا را و دشمن نميداريد اعداء خدا را پس اول كسي كه آن دعوت را اجابت فرمود و بر جميع اهل آن عرصه سبقت گرفت محمّد و آل اطهار آن بزرگوار بودند سلاماللّه عليهم اجمعين بر حسب درجات خود پس بعد از آن بزرگواران پيغمبران اجابت كردند و قبول كردند و بعد از پيغمبران ساير مؤمنين قبول كردند بر حسب درجات خود.
پس چون محمّد و آلمحمّد: بر كل سبقت و پيشي گرفتند پس خداوند عالم
«* چهل موعظه صفحه 495 *»
ايشان را برتري و سروري داد بر تمام اهل آن عرصه و وحي فرمود به اهل آن عرصه كه اينهايند خاصان درگاه ما و مخصوصان قرب جوار ما و ايشانند آقا و سيد و مولا و مطاع بر كل شما و ايشانند رخساره تابان من و زبان ترجمان من و دست توانا و چشم بينا و گوش شنواي من و پوشانيد ايشان را از حلّههاي عظمت و جلال كبرياي خود آنقدر كه نور مقدس ايشان تمام ظاهر و باطن آن عرصه و اهل آن را فرا گرفت پس چون دشمنان ايشان اين همه آثار كبريا و انوار جلالت و عظمت را در ايشان مشاهده كردند آثار حسدها و كينهها در دلها و سينههاي ايشان ظاهر شده گفتند چرا بايد ايشان را بر ما برتري و سربلندي باشد آنها هم بشري هستند مثل ما و ما هم بشري هستيم مثل آنها و اگر ما بتوانيم و دسترسي داشته باشيم ايشان را نيست و نابود خواهيم كرد و كسي نگويد كه بيسبب و عبث چرا حسد بردند و به اين طورها عداوت در دل گرفتند چرا كه عرض ميكنم لازمه ضديت و ناجنسي همين است چنانكه در همين دنيا هم حقيت آن بزرگواران را ميدانستند و بيسبب آن همه عداوتها كردند و حسدها بردند اين است كه خداوند عالم ميفرمايد ام يحسدون الناس علي ما اتيهم اللّه من فضله فقد اتينا آلابرهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكاً عظيماً آيا حسد ميبرند بر محمّد و آلمحمّد: كه خداوند عالم عنايت فرمود به ايشان از فضل و كرم خود كتابي را كه در آن است تفصيل هر چيزي و عطا فرمود به ايشان حكمراني و فرمانفرمايي بر كل ملك را و پيغمبري و پادشاهي بر تمام هزار هزار عالم را و عطا فرموديم ما به ايشان ملك بزرگي را و هزار هزار عالم را بنده و مملوك ايشان قرار داديم كه ذرهاي از حكم محكم ايشان و فرمان لازمالاذعان ايشان سركشي و سرپيچي نتوانند نمود.
پس دشمنان حسد بردند بر ايشان و در دل گرفتند عداوت ايشان را بلكه اظهار عداوت كردند و عرض كردند پروردگارا اگر ما را جبر ميفرمايي بر بندگي و اطاعت محمّد و آل او پس كسي را از حكم محكم تو سرپيچي نيست و اگر در اين كار اختيار با خود ما بوده باشد پس ما تمكين سلطنت و پادشاهي ايشان را نمينماييم و مذلت
«* چهل موعظه صفحه 496 *»
بندگي و كوچكي ايشان را بر خود روا نميداريم،
مرا عار آيد از اين زندگي | كه سالار باشم كنم بندگي |
بلكه اگر قدرت داشته باشيم و از عهده برآييم ايشان را نيست و نابود ميكنيم و آثار آنها را از صفحه روزگار برمياندازيم و نام و نشاني از ايشان باقي نميگذاريم پس خداوند عالم به ايشان فرمود كه من خداي غني و بينيازي هستم كه مرا به طاعت خلق حاجتي نيست و كسي را به جبر و عنف بر طاعتي وا نميدارم و اختيار با خود شماست پس عرض كردند كه ما هم در فانيكردن ايشان و استيصال ايشان كوتاهي نخواهيم كرد و ايشان را از صفحه جهان نيست و نابود خواهيم كرد و بنياد وجود ايشان را در هم خواهيم شكست و رشته تار و پود ايشان را از هم خواهيم گسيخت.
پس چون آن اشقيا چنين جسارتي ورزيدند و اظهار چنين شناعت و جرأتي نمودند پس سرايت كرد كفر و عداوت و ظلمت و شقاوتشان در جميع مراتب ايشان و ظاهر و باطن ايشان را گرفت چنانكه نور و خير و سعادت در جميع مراتب و مقامات آلمحمّد سرايت كرده بود و شدند اين اشقيا نقطه مقابل و ضد آن بزرگواران من جميع الجهات پس از براي آلمحمّد: علم بود و از براي اشقيا جهل و از براي ايشان وفا و از براي اينها جفا، از براي آن بزرگواران صدق و امانت و از براي آنها كذب و خيانت، از براي ايشان فضل و عدل و از براي آنها ظلم و جور، از براي ايشان طهارت و قدس و نظافت و از براي آنها خباثت و رجس و نجاست، از براي ايشان ايمان و سعادت و از براي آن اشقيا كفر و شقاوت وهكذا در جميع صفات، مضاده تامه فيما بين ايشان حاصل شد پس عداوت ما بين آنها پيدا شد از جهات غيرمتناهيه و ضديت كليه حاصل شد از براي ايشان با يكديگر پس احاطه كرد و فرا گرفت ظلمت كفر و عداوت آن اشقيا تمام عرصه عالم ذرّ را به قسمي كه احدي احدي را نميديد و كسي تميز چيزي از چيزي نميداد پس اين وقت درست و صادق آمد در مقابل آن آيه شريفه اللّه نور السموات و الارض اين آيه مباركه كه ميفرمايد او كظلمات في بحر لجّي يغشيه
«* چهل موعظه صفحه 497 *»
موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لميكد يريها و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من نور يعني يا مانند ظلمات اول و دوم كه درياي كفر و نفاقِ ايشان را فرا گرفت ظلمت موج كفر و نفاق سوّم و از بالاي اين موج است موج كفر و نفاق معاويه و طلحه و زبير و ظلمات كفرها و فتنههاي بنياميه بعضي بالاي بعضي است بعد ظلمت كفر يزيد است كه بالاي كفر معاويه است بطوري كه هرگاه مؤمن دست خود را در ظلمات فتنهها و كفرهاي ايشان بيرون آورد نزديك است كه دست خود را نبيند و هركس كه خداوند عالم از براي او امامي از نسل فاطمه سلام اللّه عليها قرار نداده از براي او در روز قيامت امام و پيشوائي كه به شفاعت او داخل بهشت شود و از آتش جهنم نجات يابد نخواهد بود.
پس خداوند عالم وحي فرمود به محمّد و آل اطهار او سلام الله عليهم كه ظلمت و دود و بخار كفر و عناد اين اشرار عرصه عالم را فرا گرفت و من خود خارج از اين نور و ظلمت هستم و منزه و مقدس از ايمان و كفر و سعادت و شقاوت ميباشم و منم خدايي كه نور و ظلمت هر دو را آفريدهام تا بر هر دو جود و بخشش نمايم و لطف عميم و رحمت واسعه من بايد شامل هر دو طايفه بشود كلاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظوراً يعني ما بر هر دو طايفه انعام ميفرماييم و بخشش و عطاي عميم ما از كسي ممنوع نيست و كسي از درگاه نوال و افضال ما محروم نه پس حالا اگر دولت و سلطنت را از براي شما مستقر و مقرر فرمايم لازمه اين معني آن است كه اين اعداي شما را جميعاً نيست و فاني نمايم و رحمت من شامل حال ايشان نشود و حكمت من چنين اقتضا كرده كه اينها هم چندي زيست كنند و از نعيم و عطاي ما محظوظ شوند و بهرهمند گردند و اگر سلطنت و دولت را از براي آنها مقرر دارم سلطنت ايشان مقتضي آن است كه شما را نيست و نابود كنند و اثري از شما باقي نگذارند پس حكمت من چنين اقتضا ميكند كه دولت آنها را مقدم دارم و آنها هم جولاني در نعيم ما و ملك ما بزنند بعد ايشان را فاني و مضمحل و مستأصل كرده
«* چهل موعظه صفحه 498 *»
سلطنت و دولت را از براي شما مسلم و مستدام دارم پس بايد شما در اين چند روزه قليلِ دولت ايشان مستأصل و ذليل باشيد و مقهور و مظلوم زيست نمائيد پس جميع آن بزرگواران عرض كردند راضي هستيم بقضاي تو و تسليم كرديم حكمت تو را و صبر ميكنيم بر مظلومي و مقهوري خود تا انقراض دولت ايشان پس بعد از آن بزرگواران پيغمبران تسليم اين امر را نمودند و بعد از ايشان ساير مؤمنان تسليم و تمكين كردند كه در دولت باطل مستأصل و مضمحل و مظلوم باشند پس خداوند عالم مخصوص فرمود مؤمنين را به نعمت ابدي و سلطنت جاويدان و عماقريب دولت باطل منقرض خواهد شد اين است كه خداوند عالم فرموده وعد اللّه الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكّننّ لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً يعبدونني لايشركون بي شيئاً يعني خدا وعده فرموده است مؤمنين را و صالحين را كه البته ايشان را در زمين پادشاه كند و خليفههاي خود قرار دهد و ثابت و خالص كند از براي ايشان دين ايشان را كه از براي ايشان آن دين را پسنديده باشد و تبديل فرمايد ترس ايشان را به ايمني تا عبادت كنند مرا بدون شرك و ريا و مشركي در عالم نباشد و در آيه ديگر ميفرمايد و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكّن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون يعني مشيت و اراده ما چنين اقتضا فرموده كه منت گذاريم بر آن كساني كه ايشان را در زمين، دشمنان ايشان خوار و ضعيف شمردند و قرار دهيم ايشان را پادشاهان و امامان روي زمين و وارثان و صاحبان زمين و مسلط گردانيم ايشان را بر اولي و دومي و جميع تابعان و پيروان ايشان تا انتقام كشند از ايشان و بنمايانند و بچشانند به ايشان آن عذابها و عقوبتها را كه آنها ترس آنرا از ايشان داشتند.
و باز خداوند عالم وحي فرمود به آن بزرگواران كه با وجود صبر شما در دولت ايشان حكمتي ديگر لازم است و تدبيري ديگر در كار و آن اين است كه در صورت
«* چهل موعظه صفحه 499 *»
استيلاي ايشان و احاطه و غلبه ظلمت ايشان ذكر من از عرصه عالم منقطع ميشود و اهل حقي باقي نميماند و محل عنايتي از براي من باقي نميماند كه عالم را از براي وجود اينها باقي گذارم و اگر ذكر من از عالم منقطع شود و اهل حق منقرض گردند محل عنايتي از براي من نيست و ساعتي اين كفار و اشرار را باقي نخواهم گذاشت و عالم را از براي فساق و فجار نيافريدهام و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق يعني ما خلق نفرموديم آسمان و زمين و آنچه را در آنها هست مگر به حق و از براي حق پس چون در حكمت كامله ما لازم است كه حق و اهل حقي در ملك ما باشد تا محل عنايت و منظور نظر رأفت و مكرمت ما بوده باشد تا عالم را باقي گذاريم حال كدام يك از شما پيغمبران و مؤمنان متصدي اين امر ميشود كه در دولت و سلطنت اين اشرار امر ما و دين ما و ذكر ما را در عالم ظاهر و آشكار سازد ولي بطور مظلوميت و مقهوريت و خفت و ذلت در نزد ايشان و صبر كند بر اذيتها و محنتها كه از اعدا بر او وارد آيد در راه ما و در اقامه امر ما و ذكر اسم و صفات ما و به جميع مراتب و مقامات وجود خود بلا را بر جان خود بخرد.
پس احدي از پيغمبران و مؤمنان جرأت نكردند كه قدم در عرصه قبول اين امر گذارند و همچنين ماسواي حضرت پيغمبر و حضرت امير و امام حسن و حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليهم و ساير ائمه طاهرين: جرأت قبول اين امر را نفرمودند چرا كه احدي از ايشان را آن بنيه و طاقت نبود كه متحمل اين بار گران شوند و از عهده آن همه مصائب و محن بر آيند اين است كه خداوند عالم ميفرمايد بنا بر باطني از باطنهاي اين آيه شريفه كه انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً يعني ما عرضه فرموديم امانت شهادت و قبول انواع محنت و شدت را در اظهار امر دين خود بر آسمانها و زمين و كوهها پس همه سرپيچي ورزيدند از قبول اين بار گران و تحمل آن همه شدايد و محن و قبول كرد آن را و بر دوش خود برداشت و بر جان خود خريد آن را
«* چهل موعظه صفحه 500 *»
حسين7 كه انسان حقيقي و اصلي اوست بدرستي كه او مظلوم و مجهولالقدر بود و اما حضرت رسول و حضرت امير و حضرت امام حسن:هم اين امر را قبول نفرمودند به جهت حكمتهائي چند كه تنگي وقت مانع از بيان آنهاست.
پس حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه برخاست و قدم مبارك پيش گذاشت و عرض كرد كه خدايا من مرد اين ميدان هستم و قبول اين امر را ميكنم و در راه تو و اظهار دين و آيين تو جميع آن شدائد و مصائب را بر جان خود ميخرم و بر همه آن مصيبتها و محنتها صبر ميكنم و چون در اين معني انتشار امر تو و اظهار ذكر تو است در نهايت رضامندي و خوشنودي هم هستم و با نهايت شوق و ذوق متصدي اين امر عظيم و خطب جسيم ميشوم و نور دين تو را در عرصه اين ظلمات دولت باطله در تمام عوالم ظاهر و آشكار ميسازم كه بر همه اهل عالم امر تو ظاهر شود و حجت تو بالغ و احدي از خلق را عذري باقي نماند.
پس خداوند عالم وحي فرمود به آن بزرگوار كه اي حسين اين اعادي و اشرار، مِن جميعالجهات با تو عداوت و ضديت دارند و به هر قسمي كه ممكن شود تو را اذيت ميكنند و صدمه ميزنند عرض كرد بلي خدايا من هم مِن جميعالجهات صبر ميكنم و متحمل هرگونه اذيت ميشوم پس خداوند عالم باز وحي فرمود به او كه اي حسين در اين امر صرف و خرج مال و بكلي گذشتن از ملك و منال در كار است عرض كرد خدايا جميع ملك و مال خود را در راه تو ميدهم و از سر همه ميگذرم وحي رسيد به او ياحسين در انجام اين مرام گذشتن از ياران و اعوان در كار است عرض كرد خدايا همه را در راه تو فدا ميكنم و راضي ميشوم همه را در حضور من پاره پاره كنند و آنها در ميان لجه خون غوطهور شوند وحي رسيد يا حسين گذشتن از عشيره و قبيله و برادران همه در اين امر ضرور است عرض كرد خدايا همه را در راه تو ميدهم و صبر ميكنم كه همه را در مقابل روي من سر از بدن جدا كنند و آنها در ميان خون خود دست و پا بزنند و برادري چون عباس را هر دو دست از تن جدا سازند وحي رسيد يا حسين اين ظلمت
«* چهل موعظه صفحه 501 *»
كه از اين اشرار عرصه عالم را فراگرفته در نهايت غلظت و تاريكي و كدورت است و به اين چيزها رفع نميشود بلكه گذشتن از سر اولاد و فرزندان دلبند هم ضرور است عرض كرد بارخدايا در راه رضاي تو و اظهار نام روح افزاي تو جميع فرزندان خود را در سر كوي تو قربان ميكنم از قبيل قاسم بن الحسن و علياكبر هجده ساله خود و راضي ميشوم كه اينها را در پيش روي خودم چون گوسفند قرباني ذبح كنند و جميع اعضا و جوارح ايشان را پاره پاره كنند و آنها در ميان خاك و خون در غلطند بلكه علياصغر شيرخواره خود را هم با تير جفا در سر كوي وفايت نحر ميكنم پس باز خطاب مستطاب در رسيد كه يا حسين اين ظلمت و كدورت كه از اين معادن كفر و ضلالت در عرصات عالم سرايت كرده كلي است و در رفع اين حجاب و كشف اين نقاب امري عظيم كلي در كار است و دادن جاني چون جان عزيز شريف مقدس خودت ضرور است عرض كرد بارخدايا اين جان ناقابل مرا در نزد تابش انوار عظمت و جلال تو چه مقدار است كه آن را نام و نشاني باشد و مرا صد هزاران مايه شرافت و افتخار است كه در بارگاه كبريايت قابل نثار آيد،
مالي سوي روحي و باذل مهجتي | في حبّ من اهواه ليس بمسرف | |
سر كه نه در راه عزيزان بود | بار گراني است كشيدن به دوش |
آري صدهزاران سرافرازي و فخر مرا است كه در اقامه ذكر تو و دين تو چندين زخم تير و نيزه و شمشير و سنگ بر جان خود بخرم و شقيترين خلق تو با پاي چكمهدار بر سينه محنتقرينه محبتدفينه من بالا رود و به دوازده ضربت شمشير سرم را از قفا جدا سازد و به جهت افراشتن رايت نام نامي تو سر مرا بر سر نيزهها بلند كنند و در اطراف بلاد و عباد بگردانند و از براي زادههاي زنا به هديه برند تا حقيّت دين مبين تو بر جميع عالميان ظاهر و آشكار شود و بدن خود را در جنب جلالت و سلطنت تو با نعلهاي اسبان گرد و غبار كرده با خاك يكسان ميكنم تا جلالت شأن و رفعت مكان تو بر احدي از عالميان پوشيده و پنهان نماند پس باز از بارگاه قدس اين ندا به او رسيد كه
«* چهل موعظه صفحه 502 *»
يا حسين انكشاف سحاب اين ظلمات تو بر تو را اسباب بسيار از جهات بيشمار در كار است از قبيل اسيري و دستگيري و در بهدري زنان و دختران پادشاهان جليلالشأني چند تا به آن واسطه ضلالت و بطلان اين رؤساي كفر و طغيان بر مرد و زن و صغير و كبير و عالم و جاهل تمام جهانيان واضح و نمايان گردد عرض كرد پروردگارا اين زنان و دختران من خود كمينه كنيزان تواند چه از اين خوشتر و زهي سعادت و شرف كه در راه رضاي تو و اظهار امر تو اسير و در بهدر شوند راضي و خرسندم كه ايشان را بعد از كشتن من چون اسيران روم و فرنگ و غلامان هند و زنگ و كنيزان بينام و ننگ اسير و دستگير كرده با سرهاي بيچادر بر شتران بيمحمل و جهاز سوار كرده در اطراف شهرها و مجالس نامحرمان بگردانند و با دستهاي بسته داخل مجالس اولاد زنا سازند و آنها را اذن نشستن نداده بر پا وادارند و دشمنان تو تمناي كنيزي و خدمتكاري از آنها نمايند و به جهت شماتت بر آنها شهرها را زينت و آرايش نمايند و يكديگر را مباركباد و تهنيت گويند و ايشان را در سر كوچهها و بازارها از براي تماشاي نامحرمان وا دارند و در خرابهها منزل دهند تا دين تو بر همهكس واضح و روشن گردد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 503 *»
مجلس چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
مقصود اين بود كه از اين آيه شريفه استخراج كنيم بعض مصائب و فضائل حضرت سيّدالشّهداء7 را و مقصود اين بود كه از فقره اول اين آيه شريفه هم استخراج كنيم چرا كه در ايام سال كلام ما در شرح و بيان همين فقره مباركه بود و به جهت فهم اين فقره محتاج شديم به ذكر مقدمهاي و كلام در بيان آن مقدمه بود تا آنكه گفتيم بعد از آنكه اصول كفر و ضلالت و رؤساي شرّ و طغيان كمر عداوت آن بزرگواران را محكم بستند و همت گماشتند كه مِنجميعالجهات نور آن بزرگواران را مخفي و خاموش نمايند و در نزد خداوند عالم اظهار عداوت آن بزرگواران را نمودند و عرض كردند كه اگر ما را دسترس و اختياري باشد دمار از روزگار ايشان بر ميآوريم و سعي و اهتمام تمام ميورزيم در برانداختن و هلاك كردن ايشان و تلف كردن اموال و عيال ايشان و گم كردن نام و نشان ايشان و خاموش كردن نور ايشان و عرض كردم كه بعد از آنكه آن اشقيا اظهار اين معني نمودند و ظلمت سر تا پاي ايشان و ظاهر و باطن ايشان و جميع مراتب ايشان را فرا گرفت و تيره و تاريك شد جميع عرصه عالم ذرّ بطوري كه
«* چهل موعظه صفحه 504 *»
چشم كار نميكرد چنانكه فرمود او كظلمات في بحر لجّي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لميكد يريها و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من نور يعني مثَل تاريكيهاي ظلمت و كفر آن رؤساي كفر و شقاوت مثل تاريكيهائي است كه در درياي لجّهداري باشد كه فرا گيرد آن دريا را موجي كه بالاي آن موج موجي ديگر باشد و از بالاي آن ابري باشد ظلماني تاريكيهايي كه بعضي بالاي بعضي باشد كه اگر كسي دست خود را در آن تاريكيها بيرون آورد نزديك است كه نبيند دست خود را و كسي را كه خداوند عالم از براي او نوري قرار نداده از براي او نوري نخواهد بود، پس وحي فرمود خداوند عالم به سلسله نور و ايمان و طبقه انبياء و اولياء و مؤمنين و اخيار كه كدام يك از شما متصدي رفع اين ظلمات ميشويد و توحيد و دين مرا در ميان ايشان و ظلمت ايشان بطور مظلوميت و مقهوريت اظهار مينماييد و مطلب اينجا باشد تا مقدمهاي عرض كنم و بعد از آن برگرديم بر سر مطلب.
و آن مقدمه اين است كه خداوند عالم خلق نفرموده آسمان و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و عرش و كرسي را مگر به حق و از براي حق نه از براي باطل و اهل آن كه بخورند نعمت خدا را و كفران به آن ورزند ميفرمايد ماخلقناهما الا بالحق و در جاي ديگر ميفرمايد ربنا ما خلقت هذا باطلاً يعني ما آسمان و زمين را خلق نفرموديم مگر به حق و پروردگارا خلق نفرمودي آسمان و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان را و حركت و سكون آنها را از براي باطل و بطور باطل. پس اگر ميبيني كه در دولت باطل خداوند عالم اين آسمان و زمين را باقي گذاشته پس آن را از براي ظهور دولت حق و اين قليلي از اهل حق كه هستند باقي گذاشته و اگر كافر و منافقي را مهلت و نعمت داده و زنده گذاشته پس از براي مؤمناني است كه بايد از صلب او بيرون آيند چنانكه فرموده يخرج الحي من الميت يعني خداوند عالم زنده را از مرده بيرون ميآورد يعني مؤمن را از صلب كافر يا آنها را مهلت و نعمت ميدهد كه خدمتكاران اهل حق باشند و از براي اهل حق صنعتها نمايند و رفع حاجات و ضروريات ايشان كنند و الا كافر را در نزد
«* چهل موعظه صفحه 505 *»
خداوند عالم كرامتي و قدري نيست و همه كرامتها از براي آن دو سه نفر مؤمن موحد است و از براي مؤمناني كه بعد به ظهور ميآيند. در زمان حضرت ابراهيم علي نبينا و آله و عليه السلام جز آن بزرگوار به تنهايي مؤمني در روي زمين نبود و عالم بر قرار و مدار بود به جهت احترام او و از براي مؤمنيني كه بعد به وجود آيند و دولت حق ظاهر شود و در زمان حضرت ادريس جميع اهل روي زمين كافر بودند و اگر يك نفر دو نفري از اوصيا بودند در اطراف جزاير و گوشه و كنارهاي زمين مخفي بودند. پس مغرور نشوند جماعتي از كفار و معصيت كاران كه خداوند عالم به جهت حكمتهائي چند ايشان را مهلت داده و انواع نعمت خود را بر ايشان فراوان فرموده و آنها را در دنيا وسعت داده كه راه و طريقه آنها، راه صواب و طريق نجات است.
و باز عرض ميكنم كه اگر در هر عصري اقلاً يك نفر يا دو نفر مؤمن نباشد جميع اهل زمين مستحق عذاب و هلاك خواهند بود و رشته انتظام اين آسمان و زمين از يكديگر گسسته شود و لمحهاي خداوند متعال عالم و عالميان را مهلت نميداد و همه را نيست و نابود و فاني ميفرمود پس در هر عصري محل عنايت و منظور نظري از براي خداوند عالم در حفظ و بقاي اين عالم در حكمت كامله او لازم است و مثل اين حكايت بطور اختصار اينكه اگر تو را در ميان اين عالمِ اعضا، قلبي نبود ديگر روح را در اين عالم جوارح و اعضا محل عنايتي نبود و طرفة العيني اين اعضا را از فاضل نور عنايت و التفات خود باقي نميگذاشت بلكه در هر مسألهاي از مسائل علميه و در هر حكمي از احكام شرعيه لازم است كه قول حقي در آن مسأله و آن حكم در عالم باشد تا عالم از قول حق و حكم خداوند حق خالي نباشد. برويم بر سر مطلب.
پس خداوند عالم وحي فرمود به سلسله نور كه حكمت كامله و مشيت نافذه ما چنين اقتضا نموده كه حقي از جانب ما در ميان ظلمات اين دولت باطل بوده باشد تا عالم از محل عنايت ما خالي نبوده باشد پس كدام يك از شما اقامه دين حق مينمايد و دين من و امر مرا در ميان اين ظلمات آشكار مينمايد ولكن نه بطور غلبه و استيلاء و
«* چهل موعظه صفحه 506 *»
سلطنت و استعلاء بلكه بطور مقهوريت و مظلوميت زيرا كه سلطنت و استيلاي شما مقتضي هلاك و فناي ايشان است ولي ما ميخواهيم كه رحمت واسعه ما شامل حال ايشان هم باشد و حكمت ما چنين اقتضا نموده كه آنها هم چندي از خوان احسان ما روزي خورند و لذتها برند و تمتعها و عيشها نمايند و ديگر در باقي گذاردن آنها حكمتها و منفعتهاي ديگر هم هست بلكه وجود آنها از براي انتفاع مؤمنين است و مهلت دادن ابليس از براي مؤمنين و نفع ايشان است نه از براي خود او و گمان مكنيد كه خداوند عالم باطلي را از براي خاطر خود او مهلت ميدهد و مثلي عاميانه از براي اين حكايت آنكه خداوند عالم اهل فرنگ را كه مهلت داده نه از براي خاطر خود آنها و حرمت و كرامت آنهاست بلكه از جهت آن است كه از براي مؤمنين لباسها و اسباب و آلات سازند و از براي رفع حاجات مؤمنين به خدمتها پردازند زيرا كه مؤمنين خود به تنهايي از عهده رفع حاجات خود در اين دنيا بر نميآيند. پس خداوند عالم كه آنها را روزي ميدهد به جهت خاطر مؤمنين است و همچنين اصل دولت باطل هم از براي انتفاع مؤمنين است و يكي از آن منافع آنكه مؤمنين از صلبهاي ايشان بيرون ميآيند.
پس خطاب مستطاب رسيد به سلسله انوار كه كدام يك از شما از عهده اين خدمت برميآييد كه بطور استيصال و اضمحلال متحمل اظهار اين امر بشويد پس احدي از اهل آن عرصه جرأت قبول اين امر را ننمود جز حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه كه قدم پيش گذارده عرض كرد خدايا من از عهده اين امر بر ميآيم و اين خدمت را به انجام ميرسانم.
و اما سرّ خصوصيت اين امر به آن بزرگوار بدون مؤمنين و انبيا و ساير ائمه طاهرين و حضرت پيغمبر صلوات اللّه عليهم اجمعين اين است كه اما مؤمنان آن طور مضاده تمام منجميعالجهات و معانده كليه با رؤساي كفر و ظلمت نداشتند و نور ايشان بواسطه شايبه ظلمتي كه در ايشان بود ضعيف بود و از عهده مقابلي آن ظلمت كليه بر نميآمدند و تاب مقاومت ايشان را نداشتند و بنيه ايشان طاقت آن همه بار
«* چهل موعظه صفحه 507 *»
محنت و مصيبت را نداشت و كدام يك از مؤمنين را تاب آن همه مصائب و بلايا بود چرا كه آن مضاده كليه را با اعادي نداشتند آيا نشنيدهايد كه آن بزرگوار در شب عاشورا اصحاب را جمع فرمود و به ايشان فرمود كه اين جماعت را با شما كاري نيست و اگر بر من دست يابند ديگر متعرض شما كسي نخواهد شد و من بيعت خود را از گردن شما برداشتم و اينك تاريكي شب عالم را فرا گرفته و كسي كسي را نميشناسد بيائيد از من دست برداشته و هريك از پي كار خود برويد زيرا كه مقصود اين گروه من ميباشم و چون فردا مرا بيابند كسي متعاقب شما و در طلب شما نخواهد آمد. پس از اين جهت مؤمنان قابل قبول اين امر كلي نبودند و نميتوانستند از عهده برآيند و در مقابل آن ظلمت كليه ايستادگي نمايند. و اما پيغمبران هم آن طور مضاده و معانده كليه با آنها نداشتند و قابل اين مقام خطير نبودند و ممكن نبود كه متحمل شوند آن شدائد و محن را اين است كه خداوند عالم ميفرمايد انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً يعني ما امانت شهادت و اين بارگرانِ جميع محنت و مصيبت را عرضه فرموديم بر آسمانها و زمين و كوهها پس همه عاجز شدند از قبول آن و سرپيچي نمودند از تحمل آن و ترسيدند از آن ولكن متحمل شد آن را حضرت سيّدالشّهداء حسين سلام الله عليه كه اوست حقيقت انسان و اصل انسان بدرستي كه آن بزرگوار مظلوم است و قدر و رتبه او مجهول پس پيغمبران هم بنيه انجام اين امر را نداشتند و از عهده قلع و قمع دولت باطل بالكليه بر نميآمدند.
پس منحصر شد قبول اين امر و به انجام رسانيدن اين خدمت به آن چهارده نفس مقدس سلام الله عليهم و ايشان بر دو قسمند هفت نفر از ايشان حامل نور نبوت و مظهر و آيت نبي ميباشند و هفت نفر ديگر مظهر ولي و حامل انوار و اسرار ولايت ميباشند آيا نميبينيد كه جميع بنيآدم هم بر همين دو قسم ميباشند پس جميع مردان آيت نبي ميباشند و جميع زنان آيت ولي از اين جهت فرمود حضرت رسول9
«* چهل موعظه صفحه 508 *»
انا و علي ابوا هذه الامة يعني من و علي پدر و مادر اين امت هستيم پس نبوت مقام پدر است و ولايت مقام مادر و ائمه سلام الله عليهم بعضي از ايشان جهت نبوت در او غالب است و آثار نبوت از او ظاهر و بعضي از ايشان در او جهت ولايت غالب است و آثار ولايت ظاهر پس خود حضرت پيغمبر9 مظهر نبوت كليه مطلقه بود و حضرت امير7 مظهر ولايت كليه مطلقه و حضرت امام حسن7مظهر نبوت حضرت پيغمبر9 و از كمر به بالا شبيه آن حضرت و كنيه شريف آن حضرت ابومحمّد بود و حضرت سيّدالشّهداء7 مظهر حضرت امير7 بود و حضرت بقية اللّه امام زمان عجل اللّه فرجه مظهر نبوت است و اسم او اسم پيغمبر و كنيه او كنيه حضرت پيغمبر است9 و او افضل ائمه نهگانه است كه از نسل حضرت سيّدالشّهداء ميباشند و حضرت سجاد سلام الله عليه مظهر ولايت است و اسم شريف او علي است و حضرت باقر7 مظهر نبوت است و اسم مباركش محمّد و حضرت صادق صلوات الله عليه مظهر ولايت است و كنيه شريف او چون حضرت سيّدالشّهداء ابوعبداللّه است و حضرت كاظم صلوات الله عليه مظهر نبوت است و اسم شريفش موسي و كنيه مباركش ابوالحسن است و حضرت رضا سلام الله عليه مظهر ولي است و نام ناميش علي است و حضرت جواد7 ظهور نبي است و اسم مقدسش محمّد و حضرت هادي سلام الله عليه مظهر ولي است و نام شريفش علي است و حضرت عسكري7ظهور نبي است و اسم شريفش حسن است.
پس عرض ميشود چون مقام نبوت آيت ذات احديت است جلشأنه و مقام ظهور سلطنت و جلالت و مطاعيت خداوند عالم است تعالي شأنه پس شايسته به اقدام بر اين مقام و تحمل آن مصائب و آلام نبود و همچنين آن ائمه كه مظهر حضرت پيغمبر9 بودند و آثار و انوار او را مينمودند پس معين و مقرر شد كه اين امر و خدمت بايد از صاحب ولايت بر آيد چرا كه ولي است كه امر نبي را به انجام و اتمام ميرساند و خدمات و كارهاي او را متحمل و متكفل ميشود ولكن سرّ قبول نكردن
«* چهل موعظه صفحه 509 *»
حضرت امير7 اين امر را آنست كه آن بزرگوار صاحب ولايت كليه عظمي بود و اگر قبول اين امر ميفرمود و به اين شدتِ استيصال و اضمحلال جلوه ميفرمود شايسته جلالت شأن و عظمت مكان او نبود بلكه باعث انهدام اركان عالم و انفصام رشته بنيان بنيآدم ميگرديد پس منحصر شد امر در اولاد امجاد آن بزرگوار: كه حامل نور نبوت نبودند و مظهر ولايت بودند و در ميان آن بزرگواران كسي به جامعيت و مناسبت از براي قبول اين امر مثل حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه نبود و بواسطه آن جامعيت ممكن بود اظهار حق و ابطال باطل از براي هر بليد و احمق و از زمان حضرت آدم7 تا كنون كسي در شرافت و نجابت و جلالت و حسب و نسب به مقام آن بزرگوار نميرسد زيرا كه از براي او جدي است مثل پيغمبر آخرالزمان9 كه احدي در ملك خدا چنين جدي نداشته حتي حضرت پيغمبر9 جز برادر بزرگوارش امام حسن7و او را پدر و مادري است چون علي و فاطمه كه در تمام ملك خدا احدي را چنين پدر و مادري نبوده مگر امام حسن7 و همچنين او را برادري است چون امام حسن7 كه در تمام ملك خدا احدي را چنين برادري نبوده حتي امام حسن7 همچنين برادري ندارد زيرا كه امام حسن افضل از امام حسين است و از براي آن بزرگوار نسل و ذريهاي است چون ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين و قائم آلمحمد عجل اللّه فرجه از نسل آن بزرگوار است كه در تمام ملك خداوند عالم احدي را چنين نسل و ذريهاي نيست بجز حضرت رسول و حضرت امير 8 و اين جامعيت و شرافت و نجابت در احدي ديگر از ائمه: نبود پس اين خدمت نامزد آن بزرگوار شد پس از اين جهت بود كه او قدم در عرصه ميدان قبول اين خدمت گذارد و عرض كرد بارخدايا من از عهده اين خدمت بر ميآيم و اين امر را به انجام ميرسانم.
پس خداوند عالم در جزاي اين خدمت و از براي اين خضوع و مسكنت كه جميع مايملك خود را از مال و عيال و اصحاب و اخوان و عشيره و قبيله و دختران و خوهران خود را در راه خدا فدا كرده بود آن بزرگوار را متوّج فرمود به تاج افتخار و
«* چهل موعظه صفحه 510 *»
مخلّع فرمود به خلعتهاي بسيار و مخصوص فرمود او را از عطاياي بيمنتهاي خود به كرامتهائي چند كه به احدي از آحاد آنها را عطا نفرموده بود.
پس از جمله آنها آنكه به او كرامت فرموده پادشاهي و سلطنت و دولت پنجاه هزار سال را چنانكه تفصيل آن را در ايام ماههاي رمضان سالهاي گذشته عرض كردهام و از جمله آن كرامات آن است كه قبر مطهر و مدفن منور او را خاك كربلا قرار داده و كساني ديگر كه آنجا مدفون شده و ميشوند به تبعيت و فرعيت آن بزرگوار است و خداوند عالم زمين كربلا را بيست و چهار هزار سال قبل از خلقت اين عالم آفريده و زمين كربلا اسم خداست و ذكر خداست و كتاب خدا و قرآن است كه در عالم جمادات به اين شكل بروز كرده چنانكه در عالم حروف و مداد به آن شكل كه ميبينيد بروز كرده اينست كه فرموده و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين يعني فرو ميفرستيم از قرآن آنچه را كه شفا و رحمت است از براي مؤمنين و فرمودند و جعل الشفاء في تربته يعني خداوند عالم شفا را در تربت آن بزرگوار قرار داده و در دعاي كميل ميخواني يا من اسمه دواء و ذكره شفاء يعني اي كسي كه اسم او دواي هر دردي و ذكر او شفا و درمان هر مرضي است و كربلا با آنچه در آن است قطعهاي از زمين بهشت است و روضهاي است از روضههاي بهشت و او را شرف و برتري است بر جميع درجات و طبقات بهشت و ساير طبقات بهشت از نور و شعاع اوست و كفايت ميكند تو را در شرافت آن كه از طينت سيّدالشّهدا است7 زيرا كه مدفن هر كسي همان خاك است كه طينت او را از آن برداشتهاند پس آن خاك مقدس از طينت مطهر اوست زمين كربلا حرم خداوند عالم است بلكه افضل است از حرم ظاهري زيرا كه كعبه افتخار كرد بر زمين كربلا پس خداوند عالم وحي فرمود به او كه قرار بگير و آرام باش كه اگر نبود كربلا و آنچه در آن است هر آينه تو را خلق نميكردم و به حسب ظاهر هم احكام حائر مقدس مثل احكام مسجد الحرام ميباشد كه مسافر در اين دو مكان شريف مختار است مابين قصر و اتمام در نماز و فضيلت آن بر كعبه و مسجدالحرام
«* چهل موعظه صفحه 511 *»
مانند فضيلت مردان است بر زنان زيرا كه كعبه امّ القري است يعني مادر شهرها و كربلا ابو القري است يعني پدر شهرها و آن را خداوند عالم حرم امن و امان خود و بست اعظم اعظم خود قرار داده پس هركس در آن مكان شريف بميرد و آنجا دفن شود سؤال قبر و حساب قيامت از براي او نخواهد بود و بيحساب داخل بهشت ميشود و اگر آنجا نميرد ولي بعد از مردن او را در آن مكان شريف دفن كنند باز هم از براي او سؤال نخواهد بود و بيحساب داخل بهشت ميشود و اگر آن را در آنجا دفن نكنند ولي آن شخص وصيت كرده باشد كه او را در آنجا دفن كنند باز هم او را سؤال نباشد و بهشت از براي او واجب است و اگر وصيت هم نكرده باشد ولي او را در دل بوده كه وصيت كند كه او را بعد از مردن در آن مكان شريف دفن كنند ولكن مرض و اجل او را مانع شده و نتوانسته ما فيالضمير خود را ابراز دهد و اظهار نمايد باز هم او را سؤال نيست و بهشت از براي او واجب است.
بلكه شنيدم از سركار سيد مرحوم اعلي اللّه مقامه كه فرمودند كه وقتي در شبي يكي از مجاورين صحن مقدس كه در صحن مبارك حجره داشت از خواب بيدار شد ديد جمعيت و ازدحامي در جايي از صحن ميباشد و قبري را حفر ميكنند گمان كرد كسي فوت شده و ميخواهند او را دفن كنند ملتفت بود ببيند چه كسي فوت شده تا آنكه ديد ميتي را از آن قبر بيرون آوردند و ريسماني بر پاي او بستند و او را كشيدند كه از بابالسدر بيرون برند چون نزديك در رسيدند آن ميت روي خود را به قبه مطهره كرده عرض كرد يا اباعبداللّه آيا اين طور ميكنند به كسي كه پناه به تو آورده است پس آوازي از ضريح مقدس بر آمد كه خلّوه يعني او را واگذاريد آن مرد از مشاهده اين احوال وحشت كرده بيهوش شد چون فردا شد رفقا و همسايگان او او را بيهوش يافته هر چند خواستند او را به هوش آورند مدهوش افتاده بود تا آنكه پاسي از روز گذشت و به هوش آمد از سبب بيهوشي مستفسر شده ماجرا را صحبت داشت و چون جاي آن قبر را سراغ داد مشخص شد كه شخصي سني در روز قبل فوت شده و او را در آن مكان
«* چهل موعظه صفحه 512 *»
شريف دفن كرده بودند و من خدمت سيد مرحوم عرض كردمكه چگونه ميشود كه سني از اهل نجات و قابل شفاعت باشد فرمودند كه آن ميت از مستضعفين سنيان بوده و عداوت و نصبي با آل محمّد: نداشته. پس چون آن بزرگواران سنيان را پناه دهند و حمايت و رعايت كنند پس چگونه دوستان و شيعيان را از نظر عطوفت و مكرمت خواهند انداخت
دوستان را كجا كند محروم | آن كه با دشمنان نظر دارد |
و اگر كسي در دنيا به آن بزرگواران پناه ميبرد آيا نه اين بود كه او را حمايت و رعايت ميكردند پس اگر شما در امر آخرت به ايشان پناه ببريد و به ذيل عنايت و مكرمت ايشان متمسك شويد آيا شما را واخواهند گذاشت و شفاعت نخواهند فرمود حاشا، از جود و كرم ايشان دور است كه گداي در دولتسراي خود را نوميد و محروم فرمايند و بعد از آنكه پناهبردن و التجا به زمين و خاك ايشان و منزل و خانه ايشان اين نوع اثر داشته باشد و اين طورها كه عرض شد پناهبرندگان خود را حمايت فرمايند پس آيا چه خواهد بود پناهبردن به ولايت ايشان و التجا و تمسكجستن به ذيل محبت ايشان فرمود حبّ علي حسنة لا تضرّ معها سيئة دوستي علي7 ثوابي است كه با او هيچ گناهي ضرر نميرساند و در حديث ديگر فرمودند واللّه لايدخل منكم النار واحد يعني قسم به حق خداوند عالم جلشأنه كه احدي از شما داخل آتش جهنم نخواهد شد و حاشا از كرامت و جلالت آن بزرگواران كه مشرِف شوند بر شما از ملأ اعلي و ببينند شما را كه بعد از هزار و دويست سال اجتماع نموده و برگرد يكديگر فراهم آمده و اقامه ماتم و عزاي آن بزرگواران را نمودهايد و از شما در نگذرند و گناهان و تقصيرات شما را عفو نفرمايند پس البته محال و ممتنع است كه نظر عنايت را از شماها بردارند و از قبايح اعمال ما اغماض نفرمايند و ما خود چه قابليت و مقدار داريم در جنب كبريا و عظمت ايشان و چه است وجود نابود ما كه مورد مؤاخذه و سياست ايشان آييم و چه ضرر و نقصان از معاصي ما بر سلطنت و دولت و مملكت ايشان وارد ميآيد و خود
«* چهل موعظه صفحه 513 *»
مورچهها را چه مقدار كه افعال و اعمال آنها را اعتنائي باشد و به كجاي عالم نقصاني راهبر است كه مورچگان پاي خود را كج گذارند و راه خود را درست نروند و حال آنكه كرم و عفو آن بزرگواران عظيم و عظيم است و از حوصله افهام ماها افزون و بيرون است.
مجملاً پس از جمله مواهب و كراماتي كه خداوند عالم حضرت سيّدالشّهداء7را به آن مخصوص فرموده كربلاي معلي بود و از خواص اين تربت مطهره است كه خداوند عالم خوردن آن را كمتر از قدر نخودي حلال فرموده و از خواص اين تربت مطهره است كه دواي مفرَدي است و شفاي از براي جميع امراض ظاهره و باطنه است و اكسير اعظم است در معالجه جميع امراض پس اگر كسي بخورد از براي زيادتي علم علم او زياد ميشود و اگر كسي از براي دفع وساوس شياطين بخورد از او زائل گردند وهكذا از جهت هر حاجت كه بخورد حاجت او بر آورده ميشود و قدري از آن را در تنخواه و متاع و بار و دفينه و خزينه خود ميگذارند باعث حفظ و امان آن ميشود و اندكي از آن را در دريا ميريزند موجها و طوفانهاي آن برطرف و آرام و ساكن ميشود و چگونه آن تربت مقدسه اكسير اعظم و دوا و شفاي از هر درد و غم نباشد و حال آنكه حرامزاده ابنسعد امر نمود كه اسبها را بر آن بدن مقدس تاختند و گوشت و خون شريف او را با آن خاك ممزوج و مخلوط نمودند در روايتي ديدم كه ابنسعد ملعون از پيش خود مرتكب اين امر شنيع نشد بلكه ابنزياد حرامزاده لعين او را به اين عمل امر نموده بود و به او نوشته بود كه من روزي چنين سخني گفتهام و در كلام ما و حكم ما محو روا نيست پس البته اين كار را بكن تا حكم ما نافذ و جاري باشد. آه آه كه همين يك دفعه نبود كه اسب بر بدن مقدسش تاختند شما ملاحظه كنيد و فكر و تأمل نماييد كه سيصد هزار نفر لشكر همه طالب و جوياي يك نفر باشند در يك موضع پس چون او از اسب به زمين بيفتد در ميان اين همه لشكر و آن تاختنها و جولانهاي اسبها كه نميدانند در كدام گوشه به زمين افتاده چقدرها زير سم اسبان لگدكوب خواهد شد ديگر آنكه
«* چهل موعظه صفحه 514 *»
اسب كه شعور ندارد كه دست و پاي خود را به همواري و آرامي گذارد و بر جاي مناسب گذارد پس بسا بر دست و پا و شكم و سينه و صورت و چشم و سر و گوش ميگذارد سم خود را و شما ميدانيد كه اسب سواري وانگهي اسب سپاهي همه با نعل ميباشند و آن نعلها همه ميخها دارند پس با آن شدت تاختن چقدرها از گوشت و پوست مقدس آن بزرگوار به آن ميخها آويخته شد و با خاك كربلا آميخته تا آنجا كه اسبان آن اردو در جولان و تكاپو بودند و آن گوشت و پوست و خون مطهر را با آن خاكها آلودند تا حرم محترم و بست اعظم آن بزرگوار شد اين است كه از جميع اطراف حائر مقدس تا چهار فرسخ حرم و بست است و از جميع آن تربت مطهره بوي عطر و مشك ساطع است و اين است بوي گوشت و خون اطهر آن سرور و الا گل ناچيز را اين بوي و مهين خاكي چنين خوشبوي نبود. آه آه بميرم از براي آن بزرگوار كه در حال حيات او را اين طور لگدكوب سم اسبان كردند و گوشت و پوست او را با خاك آميختند و استخوانهاي بدن مباركش را چون گرد و غبار سائيدند و بعد از اين كوبيدنها چون او را كشتند مجدداً ابنسعد ملعون لشكر را امر نمود كه حسب الامر ابنزياد لعين مردود دوباره اسبها را بر بدن نازنين او تاختند و او را با خاك كربلا برابر و يكسان ساختند پس چرا نباشد آن خاك مطهر شفاي هر دردي و امان از هر خوفي و حرز از هر دشمني و چرا نباشد اسماللّه و ذكراللّه و كتاباللّه.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 515 *»
مجلس پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
كلام در شرح فقره اول اين آيه شريفه بود و ميخواستيم كه اين فقره را شرح نماييم درباره حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و به جهت فهم اين مطلب محتاج شديم به ذكر مقدمهاي تا اينكه كلام به اينجا رسيد كه بعد از آنكه ظلمت كفر و عناد آن منافقين اشرار تمام عرصه عالم ذرّ را فرا گرفت بطوري كه اثر و ظهوري از براي سلسله نور باقي نماند پس خداوند عالم وحي فرمود به حضرت پيغمبر و آل اطهر آن سرور سلام الله عليهم و ساير انبيا و مؤمنين حاضر در عرصه ذرّ كه كدام يك از شما اقدام مينماييد در انجام اين مرام كه متصدي شود در اين ظلمت دولت باطل كه امر و ذكر ما را اظهار نمايد و لواي دين ما را در اين ظلمت آباد مملكت اين اشرار برافرازد و نام نامي ما را در عرصه كفر و ضلال منتشر و بلند سازد ولي بطور مقهوريت و مظلوميت تا اينكه در عهد دولت اين ناكسان و اين قليل زمان جولان اين خسان، ما را محل عنايت و منظور نظر رعايتي در ملك بوده باشد تا اينكه از باب التفات و عنايت به او عالم را باقي گذاريم زيرا كه اگر حق و محل عنايت در عالم نباشد طرفة العيني زمين و آسمان و عالم
«* چهل موعظه صفحه 516 *»
و عالميان را باقي نخواهيم گذارد و اگر دولت شما اهل حق را مستقل سازم و شما را استيلا و سلطنت بخشم اين معني مقتضي آن است كه دولت باطل را منقرض و زائل سازم و صفحه عالم را از لوث وجود نابود ايشان بكلي پردازم ولي حكمت كامله ما چنين اقتضا نموده كه اين ناكسان هم چندي ريزهخوار خوان احسان ما باشند و از دولت سرِ شما در چهار روزه دولت اين دنيا جولاني زنند پس خطاب مستطاب در رسيد كه ميخواهم يكي از شما بطور استيصال و اضمحلال از پي اين خدمت برآيد و امر ما و دين ما را اظهار نمايد پس احدي جرأت و جسارت نورزيد كه اين خطاب را جواب گويد و اين بارگران را متحمل و متكفل شود مگر سيّدالشّهداء چنانكه ميفرمايد انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين انيحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً يعني ما امانت شهادت را عرضه كرديم بر آسمانها و زمين و جميع كوهها پس از تحمل آن همه امتناع ورزيدند و از سنگيني اين بارگران جميعاً ترسيدند و همه عاجز شده خائف ماندند ولي سيّدالشّهداء حسين7 كه اوست انسان حقيقي قبول فرموده متحمل شد بدرستي كه او مظلوم و مجهولالقدر است پس آن بزرگوار قدم پيش گذارد و بطورهائي كه در ايام گذشته عرض كردم اين امر را قبول فرمود و عرض كردم چون اين خدمت را قبول فرمود خداوند عالم از فضل و كرم خود مخصوص فرمود آن بزرگوار را به مواهب و نعمي چند كه به احدي ديگر آنها را انعام نفرموده و از جمله آنها اين بود كه كربلا را مدفن شريف او قرار داد و قبر مطهر آن سرور را در آن مكان اطهر مقدر و مقرر فرمود و قدري از فضائل و شرافتهاي كربلا را خدمت شما عرض كردم.
و ديگر از جمله كراماتي كه خداوند عالم جلشأنه به آن بزرگوار انعام فرمود و مخصوص به آن بزرگوار نموده كه به احدي ديگر عنايت نفرموده آن است كه در هر روز يا هر شب يا هر ساعت كه ظهور سلطنت و عظمت و جلال و كبريائي در آنوقت از براي خداوند عالم اتفاق افتاده به هر قسم از اقسام ظهور سلطنت و الوهيت و ربوبيت كه از
«* چهل موعظه صفحه 517 *»
براي خداوند عالم در آنوقت بوده آن روز و آن شب را به آن بزرگوار منسوب و مخصوص فرموده و زيارت او را در آن روز و شب مستحب فرموده و زيارت عربي است و به فارسي سلام ميگويند و چون در آن اوقات متبركه ظهور جلالت و سلطنتي از براي خداوند عالم شده و چنين سزاوار و شايسته بوده كه خداوند عالم در آنوقت بر سرير سلطنت و عرش ربوبيت خود مستقر باشد و بارعام دهد بندگان را تا به سلام روند و منزه و مقدس بود ذات پاك خداوندي از دسترسي ابصار و افهام و مدارك و اوهام تمام انام پس آن بزرگوار7را خليفه و قائممقام خود فرمود در ميان خلايق و بر جاي خود نشانيد از براي سلام انام و بارعام داد كه تمام خلق به آن دربار جلالتمدار شتابند و روي نياز به آن درگاه خلايق اميدگاه سايند و در مشاهده جمال دل آراي ايشان جمال خداوند علي اعلي را ببينند و خدا را به ربوبيت ستايند از اين است كه فرمودند من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه يعني هركس زيارت كند و سلام كند حسين7 را چنان است كه خداوند عالم را زيارت كرده در عرش او زيرا كه زيارت خداوند عالم زيارت جلوه و ظهور اوست و آن بزرگوار است رخساره تابان خداوند عالم و ظهور و جلوه نمايان او، در قرآن هم ميفرمايد و في انفسكم أفلا تبصرون يعني چرا آثار و علامات و آيات حق را در وجود خود و از وجود خود نميبينيد و نميفهميد آيا نه اين است كه هركس از شما بخواهد ذات يا روح شما را زيارت كند به زيارت و ديدن بدن شما ميآيد و با بدن شما مصافحه و معانقه مينمايد و ذات شما و جان شما غير از بدن شماست و تو هماني كه از اين دنيا ميروي و اين بدن باقي ميماند و تو همان روح و جاني هستي كه از اين بدن پيدا و نماياني و تو را در اين بدن و از اين بدن بايد ديد. پس چنانكه تو هرگاه خواسته باشي زيارت كني برادر مؤمن خود را به نزد بدن او ميروي و او را در بدن او ميبيني و او را در بدن او و از بدن او زيارت ميكني همچنين و للّه المثل الاعلي خداوند عالم هم خلق فرموده است از براي خود جلوه و مظهري و او را قائممقام و جانشين خود فرموده و او حضرت سيّدالشّهداء است7
«* چهل موعظه صفحه 518 *»
پس در هر روزي كه ظهور عظمت و سلطنتي از براي خداوند عالم شده بار عام داده جميع خلق را كه به زيارت و سلام آن بزرگوار روند آيا عبرت نميگيري كه در روز غدير حضرت امير7منصوب به خلافت شده در آن روز زيارت آن بزرگوار را مستحب فرموده و در شبهاي قدر حضرت امير7ضربت خورده و شهيد شده خداوند عالم زيارت امام حسين7را در آن شبها مستحب فرموده و در روز عرفه كه موسم حج است و جميع خلق قصد خانه خداوند عالم نمودهاند زيارت آن حضرت را مستحب و مؤكد فرموده است و در روز عيد مولود كه ولادت با سعادت حضرت پيغمبر بوده9زيارت حضرت امام حسين را مستحب فرموده و همچنين در جميع اوقات و ايامي كه ظهور سلطنت و عظمتي در آنوقت از براي خداوند عالم اتفاق افتاده زيارت آن حضرت را در آن روز مندوب و مطلوب و مرغوب و مستحب فرموده.
و آيا ميداني كه سبب و باعث اين امر چيست كه خداوند عالم آن بزرگوار را در جميع جهات عظمت و جلال و در كل اسماء و صفات كمال خود جلوه روي دلجوي خود قرار داده و مظهر اسماءِ نيكوي خود مقرر فرموده آيا نشنيدهاي كه خداوند عالم ميفرمايد من جاء بالحسنة فله عشر امثالها هر كس يك حسنه به درگاه جلال ما بياورد او را ده مساوي انعام ميفرماييم و اينگونه تفضل و انعام درباره ادناي مؤمنين است و الا درباره جماعتي ديگر ميفرمايد مثل ما ينفقون اموالهم في سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مائة حبة يعني آن درهم و ديناري كه دوستان آلمحمّد: در راه ولايت اولياء آن بزرگواران صرف و خرج ميكنند مانند آن دانهايست كه در زمين زراعت شود و از آن هفت خوشه برويد و هر خوشهاي را صد دانه باشد يعني ثواب و جزاي هر نقير و قطميري كه صرف اولياء آل محمّد: شود هفتصد مساوي خواهد بود و خداوند عالم ثواب و جزاي آن را مضاعف و چند برابرِ هفتصد ميفرمايد از براي هركس از دوستان كه مشيت او اقتضا فرمايد پس بسا آنكه دو هفتصد و سه هفتصد و ده هفتصد و صد هفتصد و هزار هفتصد و صد هزار هفتصد و
«* چهل موعظه صفحه 519 *»
هزار هزار هفتصد بدهد و همچنين تا آنجا كه حساب ممكن باشد عوض و جزا عطا فرمايد به حسب اختلاف درجات و مقامات مؤمنين و خلوص نيّات ايشان و اين هم باز ثواب و جزاي متوسطين از مؤمنين است و الا خصيصين و كاملين را ثواب و جزا آن است كه در آيه شريفه ديگر فرموده انما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب يعني ما اجر صابران در راه رضاي خود را آنقدر عطا خواهيم فرمود كه از گنجايش و چند و چون بيرون و از اندازه حساب و شمار افزون خواهد بود. حال آيا گمان ميكنيد كه صبر احدي از عالميان به پاي صبر آن بزرگوار تواند رسيد صبر حضرت نوح بر اذيتهاي قوم در آن مدت نهصد و پنجاه سال نسبت به صبر آن بزرگوار اندك است و صبر حضرت يعقوب و يوسف 8 بر آن محنتها و فراقها در جنب صبر آن بزرگوار از هزار يك كمتر و صبر حضرت ابراهيم نسبت به آن بزرگوار حقير است و صبر ايوب قليلي از كثير و كداميك از عالميان را مثل او مصيبت رسيده و بار محنت و الم را چون او كشيده پس مزد و اجر او در نزد خداوند عالم بيحساب و بيپايان خواهد بود چگونه نه و حال آنكه اجر مؤمن صابر را خداوند عالم بيحساب وعده فرموده پس اجر آن بزرگوار در اعلي درجات بيحسابي و اقصي مقامات بيپاياني خواهد بود.
مثلي از براي اين حكايت آنكه فرض كنيد كه پادشاهي جليلالقدر عظيمالشأن در بيابان بيپايان بيآباداني شصت فرسخ در شصت فرسخ لوت اتفاقاً از جميع لشكر و خدم و حشم خود و بُنه و خرگاه خود آواره شده و در آن بيابان مبتلا باشد و از شدت تشنگي و گرسنگي در شرف هلاكت و تلف باشد اتفاقاً از تفضلات خداوندي درويش فقير و مسكين گدائي را از آن بيابان عبور افتد و او را يك گرده نان و يك جرعه آب همراه باشد كه قوت لايموت و مايه حيات و نجات خود را در آن بيابان بيپايان از آن آب و نان خواسته و چون آن پادشاه را در آن ورطه مبتلا و در آن مخمصه گرفتار بيند جان عزيز شريف آن پادشاه را بر جان ضعيف و حقير خود ايثار و اختيار نمايد و آن نان و آب را پيشكش بارگاه عظمت و جلال شاه نمايد تا جان همايون او به سلامت ماند و
«* چهل موعظه صفحه 520 *»
از آن شدت و هلاكت خلاصي يابد پس به آن واسطه آن پادشاه جاني به سلامت بيرون برده و بر سرير سلطنت و جلالت خود نشيند و اتفاقاً از عنايت خداوندي خداوند عالم در آن بيابان وسيلهاي انگيزد و چارهاي سازد كه جان آن گداي مسكين هم بسلامت از آن بيابان بيرون رود و به ساحل آباداني و نجات رسد و اتفاقاً روزي آن درويش به عزم سلام و زيارت آن پادشاه جليلالشأن رو به دربار جلالت آثار آورده و در پاي سرير عظمت و جلال و اقتدار روي عجز و نياز بر خاك مذلت و انكسار سايد حال آيا رأي معدلت انديش و همت بلند آن پادشاه پاك كيش در پاداش احسان آن مسكين درويش چه اقتضا خواهد نمود آيا ده تومان به او بايد داد يا صد تومان يا هزار تومان يا صد هزار تومان يا هزار هزار تومان يا نصف مملكت خود را به او بايد داد يا كل مملكت و سرير سلطنت خود را به او بايد بخشيد پس اگر تمام مملكت و سرير سلطنت خود را به او واگذار نمايد مكافات احسان او ننموده و با عدل با او سلوك نكرده چرا كه آن مسكين بيچاره تمام مايملك خود را كه آن نان و آب بوده در راه پادشاه داد جان خود را هم در راه پادشاه داد چرا كه هلاك را بر خود روا داشت و جان ناقابل خود را فداي جان عزيز پادشاه كرد پس هرگاه پادشاه هم تمام ملك و سلطنت خود را به او بدهد و جان عزيز خود را هم فداي او بكند آنگاه مكافات درويش را برابر كرده و به عدل با او راه رفته است بلكه در حقيقت باز هم مكافات او نشده و به عدل با او راه نرفته زيرا كه پادشاه كه اين كار را بكند در مكاني است كه ديگر هم مال و جان يافت ميشود و احتمال ميرود كه جان او را كسي از آن درويش خريداري كند و ديگر كسي هم مالي به او ببخشد اما آن درويش بينوا مال و جان خود را در جايي فدا نمود كه او را احتمال مالي ديگر و نجاتي از براي او نميرفت و هلاك قطعي را بر جان خود خريد پس هرگاه فرض شود كه آن پادشاه قادر و متمكن باشد بطوري كه اگر بخواهد مكافات آن درويش را بطور فضل بنمايد بتواند آن وقت آيا به آن درويش چه انعام خواهد كرد. حال آيا خداوند قادر قاهر غالب غني مطلق كه خزائن نعم و احسان او را نهايت و پاياني نيست به حضرت
«* چهل موعظه صفحه 521 *»
سيّدالشّهداء7 چه عنايت خواهد فرمود.
و ملاحظه كن كه آن بزرگوار در راه پروردگار خود چه داد آيا از سر جميع مال و منال خود نگذشت آيا جميع اصحاب و ياران خود را در راه او قربان ننمود آيا جميع خويشان و برادران خود را خاصه چون عباس و قاسم در راه رضاي محبوب فدا نكرد آيا تمام اولاد امجاد خود را خاصه چون حضرت علياكبر جواني را كه شبيه جد بزرگوارش بود بر سر كوي وفا سر از تن جدا و پاره پاره اعضا ننمود آيا زنان و دختران و خواهران خود را در راه خداوند رحمن به اسيري و دستگيري در دست دشمنان نداد آيا جان مقدس خود را كه جان جهان و جهانيان بود بر سركوي حضرت معبود فدا ننمود و آن همه مصيبت در راه او نكشيد و آن همه محنت و اذيت بر بدن همايون خود نخريد پس آيا خداوند عالم اجر و ثواب او را چه بايد عطا فرمايد پس عرض ميشود كه سزاوار پيشكشيها و خدمتهاي آن بزرگوار و شايسته جود و كرم حضرت پروردگار آن است كه خداوند عالم هم از خزائن فضل و كرم خود جميع مايملك خود را به آن بزرگوار عطا فرمايد و چنين هم فرموده كه كل مايملك خود را به او عنايت نمود و جميع هزار هزار عالم را بنده زرخريد آن حضرت قرار داد و آن جناب را شاهنشاه و مالكالرقاب تمام ممالك امكان فرمود آيا نخواندهاي در دعاي اذن دخول كه در درب رواق مقدس ميايستي و عرض ميكني عبدك و ابن عبدك و ابن امتك المقرّ بالرقّ يعني اي آقا و مولاي من من غلام زرخريد تو و پسر غلام و كنيز توام كه اقرار و اعتراف دارم به بندگي و زرخريدي تو پس خداوند عالم جميع عالم را بنده طاعت آن بزرگوار قرار داد و عنان اختيار ملك هزار هزار عالم را به او مفوض و واگذار فرمود و كل عالم امكان را به تيول او داد كه حسبالميل خاطر شريف انور هرگونه رأي همايونش اقتضا نمايد تصرف فرمايد اين است كه در قرآن مجيد فرموده هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب يعني زمام اختيار اين ممالك هزار هزار عالم را در قبضه تصرف و اقتدار تو قرار دادهايم و بندگي آنها را از براي تو مسلم و مقرر فرمودهايم پس به هركس هرچه
«* چهل موعظه صفحه 522 *»
ميخواهي ببخشاي و از هركس آنچه ميخواهي منع نما بياندازه و بيحساب و اين عطاي خداوند عالم به آن بزرگوار در مقابل اموالي بود كه در راه رضاي خدا انفاق كرده بود پس در مقابل جان مقدس خود كه نثار راه محبوب نموده بود به او چه عطا نمود اين بود كه خداوند عالم جل شأنه او را نفس خود و روح خود و جان خود و ذات خود قرار داد و او را دست توانا و چشم بينا و گوش شنوا و زبان گوياي خود نمود و او را رخساره تابان و جلوه بزرگ نمايان خود فرمود پس او را جان خود قرار داد آيا در زيارت او نميخواني السلام عليك يا ثاراللّه سلام بر تو اي خون خدا پس اگر نه جان او جان خداست پس از چه خونش خون خداست پس گويا خداوند عالم را كشتند بد نگفته است شاعر
خداگو بسوي خدا تاختند | خداوند كشتند و نشناختند |
و خداوند عالم جلشأنه را نميتوان كشت و كشتن او همان كشتن جلوه و ظهور او است و آن بزرگوار است جلوه اعظم اعظم خداوند عالم آيا نشنيدهايد آن حديث قدسي را كه خداوند عالم ميفرمايد من اذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني الي الحرب يعني هركس دوستي از دوستان مرا اذيت نمايد همانا به ميدان جنگ من آمده و مرا به جنگ خود خوانده پس چيست گمان شما به دشمنان حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه آيا با خداوند عالم جنگ نكردند و به ميدان جنگ خدا نرفتند و خون خدا را در زمين كربلا نريختند پس آن كفار اشرار با خداوند قهار جبار معانده ورزيدند و او را اذيت كردند و با او محاربه و مقاتله كردند حال ببين خداوند عالم در عوض به آن بزرگوار چه عنايت فرمود جان خود را به او داد و خون او را خون خود كرد و او را نفس خود و قلب خود و روح خود و ذات خود و دست خود و چشم خود و گوش خود و زبان خود و رخساره تابان خود قرار داد پس چون آن بزرگوار چنين شد پس او شد خليفه و قائم مقام خداوند عالم در تمام ملك پس اينست كه هركس او را زيارت كند خدا را زيارت كرده بطور حقيقت.
«* چهل موعظه صفحه 523 *»
و اين معني تنزل ميكند و پايين ميآيد تا جايي كه معرفت و بصيرت تو به آنجا رسد آيا نشنيدهايد كه فرمودند من زار عبدالعظيم بري كان كمن زار الحسين7بكربلا هركس زيارت كند عبدالعظيم را در ري چنان است كه حسين7 را در كربلا زيارت كرده و آيا نشنيدهايد كه فرمودند من لميقدر انيزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا و من لميقدر انيصلنا فليصل صالحي اخوانه يكتب له ثواب صلتنا يعني هركس نتواند به زيارت ما بيايد پس زيارت كند برادران صالح خود را كه ثواب زيارت ما از براي او نوشته ميشود و هركس نتواند پيشكشي از براي ما بياورد پس آن را هديه كند به برادران صالح خود كه ثواب پيشكشي ما در نامه عمل او نوشته ميشود پس زيارت و ديدن مؤمن از براي خدا زيارت حضرت سيّدالشّهداء7 خواهد بود و زيارت آن بزرگوار زيارت خداوند عالم خواهد بود آيا نشنيدهايد كه هركس ديدني كند يكي از مؤمنين را خداوند عالم ميفرمايد اياي زرتَ و ثوابُك علي يعني اي بنده من تو به زيارت من آمدي و مرا ديدني كردي و ثواب تو بر من است پس هركس زيارت كند يكي از شيعيان و مواليان آن بزرگواران را همانا خداوند عالم را زيارت كرده است در عرش او زيرا كه آن شيعه و موالي جلوه و مظهر حضرت سيّدالشّهداء7 است و آن بزرگوار مظهر و جلوه خداوند است و فرمودند هركس نتواند پيشكشي از براي ما آورد از براي برادران صالح خود برد كه ثواب پيشكشي ما از براي او نوشته ميشود و پيشكشي آن بزرگواران پيشكشي خداوند عالم است چنانكه ميفرمايد من ذا الذي يقرض اللّه قرضاً حسناً يعني كيست كه به خدا قرضالحسنه بدهد و شما ميدانيد كه خداي شما از قرض گرفتن منزه و مبراست پس همانا قرض دادن به مؤمن قرض دادن به خداست و مسرور كردن او مسرور كردن خداست و محزون كردن او محزون كردن خداست.
پس از جمله مواهب و كراماتي كه خداوند عالم به حضرت سيّدالشّهداء7كرامت فرمود اين بود كه او را رخساره دل آرا و جمال جهان آراي خود قرار داد و او را
«* چهل موعظه صفحه 524 *»
قائم مقام و جانشين خود فرموده در هزار هزار عالم پس در ملأ اعلي و عالم بالا هم آن بزرگوار است جلوه خداوند عالم و قائم مقام او پس جميع ملائكه مقربين و انبياء مرسلين هر وقت خواهند خدا را زيارت كنند آن بزرگوار را زيارت ميكنند و ديگر خدا را زيارتي نيست و نميتوان طوري ديگر او را ديد و اين است معني آنكه فرمود وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة يعني در روز قيامت روهائي چند خرم و شادانند و به پروردگار خود نگران يعني رخساره انور سيّدالشّهداء7 را ميبينند و در طلعت منور و جمال منير او جمال ربّ را مشاهده ميكنند زيرا كه بزرگتر ثواب اهل بهشت و نعيم آن و اعلي درجات و مقامات بهشت نظر كردن به رخساره خداوند عالم است يعني مشاهده جمال منور حضرت پيغمبر و آل اطهار آن سرور صلوات اللّه عليهم اجمعين.
و ديگر از كراماتي كه خداوند عالم آن حضرت را به آن مخصوص فرموده اين است كه لقب شريف او را سيّدالشّهداء ناميده يعني آقا و مولاي جميع شهيدان ملك خدا و شما ميدانيد كه حضرت پيغمبر9 هم شهيد بوده و آن بزرگوار را دو مرتبه زهر خورانيدند و ميدانيد كه حضرت اميرالمؤمنين را هم شهيد كردند و جميع ائمه را شهيد نمودند اگرچه بعضي به حسب ظاهر شهيد نشده باشند ولي داخل در شهدا ميباشند و جميع ايشان شهيدند در راه خدا و شاهدند بر خلق خدا و جميع انبيا و مرسلين و مؤمنين ممتحنين همه شهداء در راه خدايند و آن بزرگوار است سيد و آقا و مولاي همه آنها و كسي تعجب نكند كه چطور آن حضرت سيد و آقاي حضرت پيغمبر و اميرالمؤمنين و امام حسن: است زيرا كه از براي حضرت پيغمبر9 دو مقام است مقام ظاهري و مقام باطني آيا نيست كه از براي تو جسمي است و روحي و از براي مؤمن كامل هم جسمي است و روحي و ظاهري و باطني و روح تو كه كامل نيستي الطف و اشرف است از جسم كامل همچنين حضرت پيغمبر هم از براي او جسمي است و روحي و ظاهري و باطني و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه را هم جسمي است و روحي و شكي نيست كه باطن حضرت پيغمبر9اشرف است از باطن
«* چهل موعظه صفحه 525 *»
حضرت سيّدالشّهداء و ظاهر حضرت پيغمبر هم اشرف است از ظاهر حضرت سيّدالشّهداء ولكن آن مقام باطن حضرت سيّدالشّهداء7كه در عالم ذر قبول امر شهادت را نمود اشرف است از ظاهر حضرت پيغمبر چنانكه ظاهراً هم مصيبتهاي آن دو بزرگوار را به يكديگر نسبتي نيست اگرچه دندان مقدس حضرت پيغمبر را به سنگ جفا شكستند ولي حضرت باقر7فرمود جد بزرگوارم را به قسمي كشتند كه پيغمبر منع فرموده بود كه درندگان را آن قسم كسي بكشد و كجا مثل مصائب آن بزرگوار بر حضرت پيغمبر وارد آمد كي سر حضرت پيغمبر را به دوازده ضربت از قفا بريدند و كجا اسب بر بدن نازنين او تاختند و كي سر مقدس او را بر نيزهها كردند و از براي حرامزادهها به هديه بردند پس شك و شبههاي نيست كه مصائب و محن حضرت سيّدالشّهداء7اعظم و شديدتر از مصائب حضرت پيغمبر بوده آيا نه اين است كه آن هر دو بزرگوار در يك عصر بودهاند ولي مصيبت حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه عالم را از جا برداشته و جميع اهل عالم را به هيجان آورده و جميع اهل عالم لواي عزاي او را افراخته و از حزن و اندوه در ماتم او گداختهاند اينك جميع فرق اسلام مصيبت او را برپا ميدارند بلكه نصاري و مجوس و هنود بر او عزاداري ميكنند پس آن بزرگوار در مقام مصائب و محن شاهنشاه و صاحب تاج و علم است بر هر صاحب مصيبتي اين است كه حضرت پيغمبر9فرمود حسين مني و انا من حسين يعني حسين جزء من است و تابع من است يعني در مقام پيغمبري و رسالت و من جزء حسين و تابع حسينم يعني در مقام مصيبت و شهادت اين است كه خداوند عالم فرموده و وصّينا الانسان بوالديه احساناً يعني ما وصيت كرديم انسان را كه به والدين خود احسان نمايد و علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود روايت كرده كه مراد از انسان حضرت پيغمبر است و مراد از والدين حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و شما ميدانيد كه ولد جزء والدين است و آنها بزرگند بر ولد پس در اين مقام از براي حضرت سيّدالشّهداء7برتري و سروري است بر حضرت پيغمبر9پس خداوند عالم او را
«* چهل موعظه صفحه 526 *»
سيد و آقاي شهيدان كل عالم قرار داده و شهيد لازم نيست كه كشته شده باشد زيرا كه بواسطه شهادت آن بزرگوار جميع خلق شهيد شدند زيرا كه آن بزرگوار است اصل كل آنها و منير و مؤثر كل آنها و جميع خلق از نور و شعاع او خلق شدهاند و شما ميدانيد كه اگر آفتاب جهانتاب را كسوفي عارض شود جميع انوار و اشعه او منكسف خواهد شد و اگر شخص شاخص را كسي بكشد و شهيد كند و سر او را از تن جدا سازد سايه او هم كشته و شهيد ميشود و سر سايه هم از بدن جدا ميشود.
و معني ديگر از براي شهادت جميع مؤمنين و دوستان آنكه آيا تو خود را دوستتر ميداري يا حضرت سيّدالشّهداء7را پس اگر خود را دوستتر ميداري روي سخن با تو نيست و تو از كساني هستي كه در روز عاشورا وقتي كه آن بزرگوار استغاثه ميفرمود او را اجابت نكردهاي و اگر او را از خود دوستتر ميداري پس معلوم است كه به شهادت او تو شهيد شدهاي بلكه الم شهادت او بر تو اعظم و شديدتر است از شهادت خود تو و حالا چنين اتفاق افتاده كه آن بزرگوار خود را فداي شما كرده چنانكه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه فرموده در وقتي كه آن بزرگوار رو به كشتگان اصحاب كرده ميفرمود:
فَديتموني و انا انما |
جئت لِكَي اَفدِيَكم من لظي |
|
بمُهجتِي اشْتريتُكم فاديا |
كيف سبقتم بالشِرا و الفِدا |
يعني آيا شماها خود را فداي من كردهايد و حال آنكه من آمدهام كه جان خود را فداي شما نمايم تا شما را از آتش جهنم نجات بخشم جان خود را فداي شما و بهاي شما كردهام و شما را خريدهام پس چگونه شما بر من سبقت گرفتهايد و خود را فداي من كردهايد. پس چون از شهادت كل خلق لازم ميآمد كه كل ملك منقرض شوند و افضل و اشرف اجزاء ملك كه بنيآدمند به كلي فاني شوند پس حضرت سيّدالشّهداء صلوات الله عليه كه شهادت او به منزله شهادت كل خلق بود اين امر را قبول فرموده و جان مقدس خود را فدا نمود خود را شهيد در راه شما نمود تا اينكه ثواب شهادت از براي تو
«* چهل موعظه صفحه 527 *»
نوشته شود پس تو شهيد در راه خدايي و كل مؤمنين شهيدانند و آن بزرگوار است آقا و سيد جميع شهداء. و كيست در ملك خدا كه اينگونه مقامات و كرامات از براي او باشد. خداوند عالم در تمام ملك چنين جوهر شريف و نفيسي مثل آن بزرگوار نيافريده.
و ديگر از كراماتي كه خداوند عالم به آن بزرگوار عنايت فرموده اين است كه كنيه شريف او را ابوعبداللّه نموده زيرا كه آن بزرگوار در مقام بندگي قدم مبارك را در جايي گذارده كه احدي از عالميان را طاقت رسيدن به آن مقام نيست زيرا كه حقيقت عبوديت و بندگي خضوع و خشوع در جنب جلالت و عظمت مولا است و بعد از آنكه خداوند عالم جلشأنه دعوت فرمود اين خلق را بسوي خود و فرمود ففرّوا الي اللّه يعني از منازل و مقامات خودي و خودبيني فرار كنيد و بسوي قرب جوار و دربار جلالتمدار ما بشتابيد و همه مطلب و مقصود اين است كه مردم سير كنند و بروند تا به قرب جوار انوار حضرت پروردگار برسند آيا نه اين است كه بايد جميع اعمال را قربةً الي اللّه بجاي آورد يعني از براي تقربجستن و نزديكشدن به خداوند عالم و اين خلق در شتافتن و رفتن بسوي خداوند عالم صاحب مراتب مختلفهاند چنانكه تو هرگاه به جماعتي بگويي كه نزديك شويد به من و بشتابيد بسوي من پس يكي در اين دعوت تو همان عصاي خود را از براي تو فرستد ولي خودش نيايد و ديگري قدري از مال خود براي تو فرستد و ديگري نوكران و غلامان خود را از براي تو فرستد و ديگري برادران و فرزندان خود را فرستد ولي خود نيايد و اما بعضي ديگر كه دعوت تو را به ظاهر و باطن خود و به كل مقامات و مراتب خود اجابت ميكنند جميع اموال و اصحاب و ياران و كسان و خويشان و فرزندان و زنان خود را برداشته به اتفاق خود بسوي تو ميشتابند. پس خداوند عالم هم خطاب فرمود به ملك خود كه بيرون آييد از مساكن و اوطان شقاوتاقتران خود و بشتابيد بسوي دارالسعاده قرب جوار امن و امان ما و جميع شرايع و احكام تفصيل سنن و آداب اين شتافتن و سيركردن بسوي خداوند عالم است
«* چهل موعظه صفحه 528 *»
پس خداوند عالم جميع اين خلق را دعوت فرموده كه بسوي او شتابند و راه كوي او را سپارند.
پس ملاحظه كن و فكر كن كه از زمان حضرت آدم7 الي الآن آيا در تمام ملك از ميان كل اين خلق كسي مثل حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه آن دعوت خداوندي را اجابت كرده و كسي مثل او بسوي خداوند خود شتافته؟ نظر كن ببين اين خلق را در جنب جلالت آن بزرگوار چه مقدار است و چه كار كردهاند و چه ميتوانند كرد و چه ميتوانند در راه خدا داد پس اگر كسي مالي در راه خدا انفاق كرده پس آن بزرگوار چنان از سر مال خود گذشت كه پيراهن شريفش را هم از بدن مقدسش بيرون كردند و انگشتر مباركش را از انگشت همايونش بيرون آوردند و چه بيرون آوردني كه انگشت مقدسش را قطع كردند و خيام جلالت انتظامش را به آتش سوختند و گوشواره از گوش دختران و چادر از سر زنان و خواهرانش برداشتند و اگر كسي در راه خدا از سر يار و مددكاري گذشته پس آن بزرگوار در راه خداوند عالم نثار فرمود چه جانهاي مقدس از اصحاب و اعوان و ياران و كسان خود را و اگر كسي در راه رضاي خدا از سر خويشي و برادري گذشته باشد پس آن بزرگوار جميع خويشان و برادران خود را و چه خويشان و برادران و نوجوانان همه را در راه رضاي خداي خود قرباني كرد و اگر كسي را در رضاي خداي خود از اولاد مصيبتي رسيده پس آن بزرگوار جميع اولاد خود را و چه اولاد، مانند علياكبري را، شبيه پيغمبر9، حتي علياصغر شيرخواره را همه را در سر كوي وفا با خداي خود فدا نمود و اگر كسي را احياناً در راه خدا بواسطه اهل و عيال پريشاني و استيصالي رسيده باشد پس آن بزرگوار جميع حرم محترم خود را كه حرم حضرت پيغمبر و عيال اميرالمؤمنين و دختران فاطمه زهرا بودند همه را در راه رضاي محبوب در معرض اسيري كفار و دستگيري اشرار در ميان سيصد هزار لشكر نامحرم بيدين و بيايمان بيرون آورد و راضي شد كه ايشان را بيچادر و بيحجاب بر شتران بيمحمل و جهاز سوار كرده در اطراف بلاد و عباد بگردانند و در مجالس نامحرمان ايشان را بر پا
«* چهل موعظه صفحه 529 *»
دارند و اگر كسي در راه خدا شهيد شده پس آن بزرگوار جان مقدس خود را چنان پروانهوار بر آتش شوق حضرت پروردگار زد كه از خود آثاري باقي نگذاشت و در ميدان سربازي و جانفشاني سر انور خود را گويسان به ميدان انداخت پس كيست در ميدان امكان كه با آن سرور مقابلي تواند نمود و هر كدام از مصائب و آلام او بسرحد اعلي است و هركس در عالم هر مصيبتي را متحمل شده قدري از آن مصيبت و قسمي از اقسام بوده به خلاف مصائب آن بزرگوار كه همه را بسرحد اعلي و به جميع انواع بلاها و مصيبتها متحمل شده.
شما ميشنويد كه آن بزرگوار را چون گوسفند قرباني سر بريدند آيا كدام گوسفند را از قفا سر بريدند و كدام گوسفند را به دوازده ضربت سر از بدن جدا ميكنند معلوم ميشود كه حربه آن حرامزاده خبيث ملعون در نهايت كندي بوده آيا كدام گوسفند را سيصد و كسري زخم تير و نيزه و شمشير و خنجر ميزنند و پيشاني او را ميشكنند و آنگاه او را ميكشند و كدام گوسفند را در زير سم اسبان سيصد هزار لشكر لگدكوب كرده آنگاه او را ميكشند آيا كدام گوسفند را در كنار نهر فرات با نهايت تشنگي كشتهاند و آيا درست است كه اول سري كه در اسلام بر نيزه بلند كنند سر مقدس آن سرور باشد و شما گمان مكنيد كه سر آن بزرگوار شعور نداشت و بدن مقدسش بيحس و بيشعور بود و مپنداريد كه او مرده بود فرمودند انّ قتيلنا اذا قتل لميقتل و انّ ميتنا اذا مات لميمت يعني كشته ما كشته نيست و مرده ما مرده نيست پس آن بزرگوار احساس ميكرد و رأيالعين ميديد آن همه اذيتها و اهانتها كه به بدن مبارك و سر مقدسش ميكردند و آلام آنها را احساس ميفرمود.
و شما ميشنويد كه اولاد امجاد آن حضرت را در برابر رويش كشتند و به خون خود آغشتند آيا ملاحظه ميكنيد چه اولاد مانند حضرت علياكبر و چه علياكبري بعد از آنكه فرزند ارجمند دلبندش روانه ميدان آن فرقه كفر و طغيان شد آن بزرگوار سر مقدس را به آسمان بلند كرد و عرض كرد اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم
«* چهل موعظه صفحه 530 *»
غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك يعني خداوندا گواه باش بر اين جماعت كه به ميدان جنگ ايشان رفت جواني كه شبيهترين مردم به پيغمبر تو است از حيث خلقت و گفتار و كردار و اخلاق و احوال و در اين وقت كه حضرت علياكبر روانه شد چشم مبارك پدر بزرگوارش پر از اشك شد و غير از همين وقت ديگر در روز عاشورا چشم مقدسش به اشك نگشت اين وقت هم نه از باب اين بود كه فرزندش را در راه خدا ميدهد و از برايش گريه ميكند اين صفت بخيلان و لئيمان روزگار است نه كريمان و آزادگان بلكه چون حضرت علياكبر شبيه حضرت پيغمبر بود و آيت و مظهر آن سرور بود و بياحترامي به او و هتك حرمت او هتك حرمت پيغمبر ميشد پس بعد از آنكه به ميان ميدان آمد و يكصد و ده نفر از آن اشرار را به دارالبوار فرستاد تشنگي بر آن بزرگوار غلبه كرد عنان مركب را به جانب پدر بزرگوار برگردانيد و عرض كرد يا ابه العطش قتلني و ثقل الحديد اجهدني يعني اي پدر شدت تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه حرب مرا خسته كرد پس آن بزرگوار انگشتر مبارك را در دهانش گذاشت و فرمود صبراً يا بني عن قريب يروّيك جدك بكأس يعني صبر كن اي پسرك من كه بزودي جد بزرگوارت تو را از جام خود سيراب خواهد كرد پس باز بسوي ميدان مراجعت كرد و چهل و چهار نفر ديگر از آن كفار را بر خاك هلاك انداخت و بيشتر هم تا صد نفر گفتهاند و بعد از آن بر دور او جمعيت و ازدحام كرده و او را به ضرب شمشير و تير و نيزه از پاي در آوردند و از اسب بر زمين افتاد و به صداي بلند عرض كرد سلام عليك يا ابه يعني اي پدر من هم رفتم خداحافظ و سر شما به سلامت پس چون آواز دلنوازش به سمع شريف پدر بزرگوارش رسيد به زودي خود را بر بالين او رسانيد و چون او را به آن احوال مشاهده كرد كه آن همه زخم و جراحت بر بدن شريفش وارد آمده و استخوانهاي مباركش لگدكوب سم اسبان شده و در ميان خاك و خون دست و پا ميزند فرمود قتل اللّه قوماً قتلوك ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول خدا بكشد جماعتي كه تو را كشتند چه بسيار بزرگ است جسارت و جرأت
«* چهل موعظه صفحه 531 *»
ايشان بر خداوند رحمن و بر هتك حرمت پيغمبر9و از اين فرمايش آن حضرت معلوم ميشود كه حضرت علياكبر را چقدر جلالت شأن و علوّ رتبه و مكان بوده كه جرأت بر او جرأت بر خدا بوده و هتك حرمت او هتك حرمت حضرت پيغمبر9بوده بعد از آن فرمود علي الدنيا بعدك العفاء يعني بعد از تو اي فرزند خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا پس فرمود يا بني استرحت من آلام الدنيا اي پسرك من از محن و آلام دنيا براحت افتادي.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين
«* چهل موعظه صفحه 532 *»
مجلس ششم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در روزهاي گذشته سخن در شرح فقره اول اين آيه شريفه بود درباره حضرت سيّدالشّهداء سلام اللّه عليه و مقصود اين بود كه بيان كنيم كه باطن اين فقره چگونه درباره آن بزرگوار معني ميشود و معني فارسي اين فقره اين بود كه خدا روشني آسمانها و زمين است و به جهت شرح اين معني محتاج شديم به بيان اول خلقت و شرح عالم ذرّ و اينكه آن بزرگوار قبول شهادت نمود و عهد و ميثاق اين امر را محكم فرمود و از ميان جميع خلق آن حضرت اين خدمت را قبول نمود چنانكه در روزهاي گذشته بيان كرديم و گفتيم كه بعد از آنكه او قبول اين امر نمود خداوند عالم هم او را به كرامات و موهباتي چند مخصوص فرمود كه به احدي از اهل عالم آنها را عنايت نفرموده بود و بعضي از آن خصايص و شرافات را عرض كردم تا آنكه سخن به اينجا رسيد كه از جمله آن كرامات و موهبات اين بود كه كنيت شريف او را ابوعبداللّه فرمود و آن حضرت پدر و بزرگ بود از براي هرچه بر آن صدق كند عبداللّه يعني بنده خدا زيرا كه آن بزرگوار در مقام بندگي به جايي رسيد كه احدي از خلايق را طاقت آن مقام
«* چهل موعظه صفحه 533 *»
نبود و نيست و حاصل بندگي و تكليف جميع بندگان سيركردن و شتافتن بسوي خداوند رحمن است و نزديكي قرب جوار او و آن كس كه بعضي از خود را بسوي او فرستد و بعضي را نفرستد يا گاهي بسوي او بشتابد و گاهي از او دوري ورزد مانند آن كس نيست كه جميع ظاهر و باطن خود را و كل مراتب و مقامات خود را و جميع علايق و قيود خود را در نهايت مسارعت بسوي كوي محبوب كشاند و دائماً در ظلّ عظمت و جلال حضرت دلدار استظلال و استقرار نمايد مثلاً كسي كه توجه نمايد به خداوند عالم به همان زبان خود و ديگر به دل و اعضا و جوارح توجهي نداشته باشد يا به زبان و اعضا توجه نمايد ولي به قلب غافل از خدا است يا آنكه به زبان و دل و اعضا و جوارح همه توجه دارد ولي روح و عقل او غافل باشد حالا اينها مساوي نيستند با كسي كه به ظاهر خود و باطن خود و ذات و صفات و افعال و جميع مراتب و مقامات خود توجه كرده است به خداوند عالم و جميع مال و عيال و اقارب و عشاير و اصحاب و برادران و آنچه منسوب و متعلق به او است همه را در راه خدا فدا كرده است پس چون حضرت سيّدالشّهداء7 به كل خود و همه خود تقرب جسته است به خداوند خود و به جميع مراتب و مقامات خود، خود را از غير خداي خود منقطع كرده است و متصل كرده است خود را به نور توحيد و تفريد پروردگار خود، خداوند عالم هم به او كرامت فرمود مقام و مرتبه ربوبيت را و ربوبيت نه به معني خدايي است بلكه رب به معني آقا و مولاست در زبان عربي و آقاي غلام را رب غلام ميگويند يعني مربي و تربيت كننده غلام و لفظ رب خصوصيتي به خداوند عالم ندارد كه بر غير او استعمال نشود چنانكه گفته ميشود خدا رحيم و كريم است و خلق را هم رحيم و كريم ميگويند حضرت صادق سلام الله عليه فرمود العبودية جوهرة كنهها الربوبية يعني بندگي و عبوديت چنان گوهر گرانبهائي است كه اصل آن و حقيقت آن مقام ربوبيت است و به حسب ظاهر اين عالم هم امر بر همين منوال است چنانكه هرگاه تو را غلام و بندهاي باشد كه سالهاي بسيار از روي صدق و صفا و امانت و وفا تو را خدمتهاكرده باشد و او را در
«* چهل موعظه صفحه 534 *»
راحتها و نعمتها و سختيها و شدتها تجربهها كرده باشي و او را در خود خالص و مخلص يافته باشي پس تو هم او را وكيل و امين و صاحب اختيار خود ميكني بر جميع مال و عيال و خدم و حشم و مزارع و املاك و مواشي و دواب خود و ميگويي به تمام غلامان و كنيزان و رعيت و كسان و متعلقان و اهل و فرزندان خود كه قول اين غلام قول من است و فعل او فعل من و معاملات او معاملات من و داد و ستدهاي او داد و ستدهاي من و فرمان او بر جميع شما جاري و حكم او بر كل شما نافذ است و اطاعت او بر كل شما لازم و تمكين و تسليم شما امر و نهي او را متحتم و اينها همه از بابت آن است كه تو او را بنده شايسته خود يافتهاي و او را در مراتب بندگي و مراسم عبوديت ثابت و راسخ شناختهاي.
پس خداوند عالم هم چون آن بزرگوار را در مقامات عبوديت و انكسار و مراتب بندگي و احتقار سرحلقه اهل بلا يافت و پيشواي محنت كشان عرصه ابتلا پس او را به خلعت ربوبيت مخلع فرمود و مولا و آقاي كل ملك خود فرمود آيا در زيارت جامعه نخواندهاي و اشرقت الارض بنوركم يعني زمين عالم امكان از نور رخساره تابان شما روشن و درخشان است و در قرآن ميخواني و اشرقت الارض بنور ربها يعني زمين تابان و درخشان است به نور پرورنده خود و در حديث فرمودند رب الارض امام الارض يعني پرورنده زمين همان امام زمين است و خداوند عالم آن بزرگوار را مربي كل ملك و ملكوت قرار داده پس هرگاه كسي در مقام عبوديت كامل شد به مقام ربوبيت البته فائز خواهد گرديد پس چون از براي عبوديت مراتب و درجات است پس ربوبيت هم صاحب مراتب و درجات خواهد بود و هركس بر حسب درجه بندگي خود به درجهاي از درجات ربوبيت رسيده است پس چون از براي مرتبه بندگي سيّدالشّهداء7 حد و منتهائي نبود پس مقام ربوبيت آن بزرگوار هم بينهايت و پايان خواهد بود پس خداوند عالم او را مربي و صاحب اختيار كل هزار هزار عالم فرمود فرمودند خلق اللّه الف الف عالم و الف الف آدم و هذا العالم آخر العوالم و هذا آدم
«* چهل موعظه صفحه 535 *»
آخرها خداوند عالم هزار هزار عالم آفريد و هزار هزار آدم و اين عالم آخري آن عالمهاست و اين آدم آخري آن آدمهاست و شما ميدانيد كه آن بزرگواران به اجماع شيعه اشرف كل خلق ميباشند پس ايشان را برتري و سروري است بر اهل هزار هزار عالم و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه در مقام بندگي و عبادت به جايي رسيد كه احدي از خلق آن طور خدا را عبادت نكرده پس خداوند عالم او را مربي كل كاينات فرمود.
و فكر كنيد كه آيا معني مربي و تربيت چيست و آيا مربي از براي چيست از براي آن است كه خلق را به قرب جوار پروردگار رساند يا از ساحت قرب او دور سازد؟ از براي آن است كه ناقصين را بسرحد كمال رساند يا از حد كمال به درجه نقصان كشاند؟ از براي آن است كه دست ضعيفان و بينوايان را گرفته بسرمنزل مقصود رساند يا نه؟ شكي نيست كه مربي از براي نزديك كردن دوران و تكميل ناقصان و تقويت ناتوانان و دستگيري بيچارگان و فريادرسي درماندگان و تعليم جاهلان و نادانان و هدايت گمراهان و سرگشتگان است و از براي بيرون آوردن خلق از نيران اليم و كشانيدن ايشان به جنات نعيم است و معني تربيت، چيز كم را زياد كردن است و پستي را به مقام بلند رسانيدن پس چون آن بزرگوار به سبب شهادت خود جميع خلق را هدايت و تكميل فرمود و از بوادي ضلالت و شقاوت بسرمنزل رشاد و سداد رسانيد و از غرقاب هلاك به ساحل نجات كشانيد پس ملاحظه كن كه چه مقامي از براي آن بزرگوار بوده از ربوبيت.
و از جمله ربوبيت او است مقام شفاعت آن بزرگوار چنانكه خداوند عالم در قرآن ميفرمايد قل للّه الشفاعة جميعاً يعني بگو اي پيغمبر9 كه همه شفاعتها مخصوص خداوند عالم است و شما ميدانيد كه شفاعت كردن خدا را معني نيست پس مقصود از شفاعت خدا شفاعت جلوه خدا و مظهر خداست و چون حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه مربي كل خلق و آقاي كل خلق است و جلوه و خليفه و
«* چهل موعظه صفحه 536 *»
قائممقام خداوند عالم است و آنچه نسبت به آن بزرگوار داده ميشود منسوب به خداوند عالم است و آنچه نسبت به خدا داده ميشود منسوب به آن بزرگوار است پس معني شفاعت خدا شفاعت آن بزرگوار است و شفاعت او همان شفاعت خداوند عالم است پس معني آيه شريفه آنست كه بگو اي محمّد9 كه تمام شفاعتها در روز قيامت مخصوص حسين است7 و اوست شفيع كل خلق و اوست كامل كننده ناقصان و نزديك كننده دوران و دستگير جمله درماندگان چنانكه روايت شده است كه امت مرحومه در روز قيامت هزار صف ميباشند و نهصد و نود و نه صف آن را حضرت سيّدالشّهداء7 به تنهايي شفاعت ميفرمايد و يك صف ديگر را باز آن بزرگوار به شراكت ساير ائمه اطهار و انبياء كبار و اولياء ابرار شفاعت ميفرمايند و هيچ شفاعتي بدون شركت آن حضرت صورت نميگيرد.
و سرّ اين معني آن است كه با تكبر و سركشي و گردنكشي با خداوند عالم احدي را ابداً نجاتي نيست و واللّه كه احدي از انبياء و مرسلين و ملائكه مقربين و مؤمنين ممتحنين نجات نخواهند يافت مگر به مذلت و بندگي و انكسار و نهايت خضوع و خشوع در جنب جلالت و عظمت خداوند جبار آيا ميخواهي حقيقت اين امر را بفهمي نظر كن به آجر و آئينه در نزد آفتاب جهانتاب پس چون آجر زنگ خودي را از صفحه وجود خود نزدوده و رخساره منور مهر انور را ننموده همانا ادعاي خودي و خودسري كرده و وجود نابود خود را در نزد انوار عظمت و جلال شمس تابان اظهار و آشكار نموده پس او را در نزد آفتاب عالمتاب شفيع و ناصر و معين و ياوري نيست اين است كه در روز قيامت آن خودبينان و خودپرستان و آن سركشان و گردنكشان با حالتي آشفته و پريشان ميگويند فما لنا من شافعين و لا صديق حميم يعني چه روي داده كه ما را شفاعتكاري نيست و يار و مددكاري نه پس در جواب ايشان گفته خواهد شد بلي قد جاءتك اياتي فكذّبت بها و استكبرت و كنت من الكافرين يعني بلي ما اولياء خود را بسوي شما فرستاديم و ايشان شما را بسوي ما دعوت و هدايت كردند ولي شما آنها
«* چهل موعظه صفحه 537 *»
را تكذيب كرديد و بر آنها تكبر و بزرگي ورزيديد و از جمله سركشان و گردنكشان بوديد كه انوار عظمت و جلال ما را پنهان كرده اظهار نداشتيد و درباره اين جماعت است اين آيه شريفه كه ميفرمايد و اذا قيل لهم لااله الا اللّه يستكبرون يعني هر وقت به ايشان ميگفتند كه بندگي و كوچكي كنيد از براي ولي خداوند عالم و مطيع و منقاد و خوار و حقير باشيد در نزد انوار جلال او پس سركشي و سرپيچي ميورزيدند از اطاعت او و تسليم و انقياد فرمان لازمالاذعان او و بر او برتري و سروري ميجستند و اما آئينه پس چون زنگ خودي و خودبيني را از لوح وجود خود زدود و به جز جمال دل آراي مهر جهان آرا را ننمود و عكسپذير رخساره تابان مهر آسمان آمد و جلوه روي نيكوي او در ظلمت آباد اين خاكدان پس همان عكس روي آفتاب و آن نور عالمتاب كه از سر تا پاي او در ظهور و تاب است او را در نزد آفتاب شفاعتخواه است و بر نهايت بندگي و خاكساري او صادقتر گواه ولي آجر خودبين خودنما كه جز خود را ننموده و غير از وجود نابود خود كسي را نستوده پس او را در درگاه خلايق اميدگاه آفتاب آسماني شفاعتخواهي نيست و پشت و پناهي نه پس آئينه با صفا و بنده خاضع با وفا را خلعت مفاخرت در بر است و تاج سربلندي و شرافت بر سر كه شفاعت كرده نور آفتاب است و مظهر و جلوه آن روي عالمتاب پس هركس خودبيني و خودنمايي ورزد و سركشي و گردنكشي نمايد او را در نزد خداوند عالم شفيع و ياوري نيست و ممكن نيست كسي او را شفاعت كند و داخل بهشت شود و چيست بهشت كه هر خاشاك و خس و هر ناقابل ناكس داخل آن تواند شد زيرا كه بهشت آراسته به صفات خداوندي است بهشت حيات ابدي است و خداوند عالم است زنده و پاينده و بهشت است دار خلود و بقاء و خداوند عالم است باقي و دائم و بهشت است خانه سلطنت و پادشاهي و خداوند عالم است سلطان سلاطين و از براي اوست سلطنت و شهنشاهي و بهشت است ملك عظيم و وسيع و خداوند عالم است صاحب و داراي جميع ممالك و بهشت است خانه غني و بينيازي و خداوند عالم است غني مطلق و سزاوار عظمت و
«* چهل موعظه صفحه 538 *»
كبرياي اوست جميع غناها. پس بنده ضعيف ذليل ناچيز ناتوان كجا و اين مقامات عاليه و مراتب رفيعه كجا مگر آنكه به نهايت بندگي و خضوع و كمال عبوديت و خشوع حجاب انيت و خودي خود را آنقدر تلطيف و ترقيق نموده باشد كه مظهر آن انوار آيد و عكسپذير جمال يار شود پس دانسته شد كه احدي از خلق به درجه كمال و مقام استكمال نخواهد رسيد و تحصيل نجات و حياتي نخواهد نمود مگر به عبوديت و بندگي و اظهار خاكساري و شرمندگي و كسي از جميع پيغمبران و ملائكه و مؤمنان به مقامي از مقامات بندگي نرسيدند الا به بركت وجود مسعود حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و بواسطه آن حضرت زيرا كه اوست استاد فرزانه مراتب علوم و رسوم بندگي و عبوديت و اختصاص و مرد مردانه ميدان جانفشاني و وفا و اخلاص و اوست مهر سپهر بندگي و خضوع و بدر منير فلك تذلل و خشوع پس جميع سربازان اين ميدان از خرمن نوال و افضال او خوشهچينند و كل اخلاصكيشان و جانفشانان در سر خوان احسان او گداي مسكين، اختران اين سپهر را از مهر چهر انور آن سرور تابش و نور است و ماه و مهر را از گدائي سر كويش عالمافروزي و ظهور، اين است كه خداوند عالم لواي شفاعت را به آن بزرگوار عنايت فرمود پس هر آئينهاي كه عكس جمال جهان آراي آن بزرگوار از آن ظاهر و نمودار شد اوست خالص از معايب خودي و پاك از شوائب خودبيني و قابل شفاعت آن حضرت و لايق حمايت و رعايت آن اعلا رتبت و الا همان سنگ سياه است كه بود و وجود تباه و نابود و دور از درگاه حضرت معبود و از شفاعت آن بزرگوار محروم و مردود. پس جميع كاينات آئينههائي هستند كه در زير آفتاب جهانتاب وجود همايون آن بزرگوار گذاردهاند و آفتاب رخساره جهانتاب و انوار وجه مكرم عالمتاب اوست كه در آن آئينهها جلوه و ظهور دارد و همان است شفيع ايشان و باعث نجات ايشان و اين است كه خداوند عالم فرموده اللّه نور السموات و الارض خداست روشني بخشاي آسمانها و زمين و عرض كردم كه اين آيه در وجود مسعود آن بزرگوار معني شود و مصداق آن آن بزرگوار است و الا ذات مقدس خداوندي منزه و
«* چهل موعظه صفحه 539 *»
مبراست از نور و ظلمت و اگر نه آفتاب جهانتاب جمال جهان آراي آن بزرگوار در اين آئينهخانه امكان ظاهر و جلوهگر بود نجات و خلاصي از براي احدي در تمام هزار هزار عالم نبود چرا كه همه خودبين و خودنما و خودسر و خودستا بودند چنانكه در اين عالمِ ظاهر هم اگر آن بزرگوار واقعه كربلا را اختيار نفرموده بود اثري از دين خداوند عالم باقي نميماند و در اين ظلمتآباد كفر و طغيانِ منافقين احدي راه را از چاه تميز نميداد پس هركس توجه و اقبال او و محبت و اخلاص او به آن بزرگوار بيشتر باشد خضوع و بندگي او از براي خداوند عالم بيشتر خواهد بود و اظهار نور ربوبيت را بهتر كرده است و هركس اقبال و اخلاص او به آن بزرگوار كمتر باشد بندگي و خلوص او از براي خداوند عالم كمتر خواهد بود و سرّ ربوبيت را كمتر آشكار نموده پس مراتب و مقامات عبوديت به حسب توجه به آن بزرگوار خواهد بود و توجه به او دوستي و اخلاص به آن حضرت است.
پس آيا در تمام ملك بقدر حضرت پيغمبر9 احدي آن سرور را دوست داشته است و دوستي او نسبت به سيّدالشّهداء سلام الله عليه بياندازه و بيحد بوده زيرا كه اگر دوستي مشوب و مخلوط به عداوت نباشد بيحد و بينهايت خواهد بود پس در تمام ملك احدي مثل حضرت پيغمبر9 آن بزرگوار را دوست نداشته زيرا كه مِنجميعالجهات با يكديگر نهايت يگانگي و اتحاد دارند چنانكه در زيارت ايشان خواندهاي اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة يعني گواهي ميدهم اي آقايان من كه شما همه از يك روح و يك نور و يك طينت ميباشيد پس احدي چون پيغمبر او را دوست نداشته پس بعد از حسين كسي چون پيغمبر بندگي و عبوديت از براي خداوند عالم نكرده از اين است كه خداوند عالم حضرت پيغمبر را در قرآن عبداللّه ناميده آنجا كه فرموده لمّا قام عبداللّه و فرموده تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده و فرموده سبحان الذي اسري بعبده پس خداوند عالم حضرت پيغمبر را به تاج عبوديت و لقب عبداللهي متوّج و مفتخر فرموده و حضرت سيّدالشّهداء است
«* چهل موعظه صفحه 540 *»
ابوعبداللّه يعني پدر و آقاي عبداللّه و پيغمبران را خداوند عالم در قرآن عبداللّه و عباداللّه ناميده از جهت توجه ايشان و محبت ايشان به حضرت سيّدالشّهداء چنانكه درباره ايوب ميفرمايد انّا وجدناه صابراً نعم العبد انه اوّاب يعني ما ايوب را در مقام صبر بر محن و بلايا ريزهخوار خوان احسان حسين يافتيم پس نيكو بندهايست او پس پيغمبران هم به حسب محبت و اخلاصشان به آن بزرگوار خدا را بندگي كردند و بعد از حضرت پيغمبر9 كسي آن بزرگوار را چون حضرت امير7 دوست نداشت و بعد از آن بزرگوار ساير ائمه اطهار: و بعد از ايشان ساير پيغمبران هركس بقدر محبت و اخلاصش به آن بزرگوار صاحب مقامي از مقامات عبوديت شده و تحصيل نجاتي از براي خود كرده و بعد از پيغمبران ساير مؤمنان و دوستان هركس بقدر همت خود و مقام و رتبه خود كه به آن بزرگوار توجه و اخلاص ورزيده گوشه گليم خود را از غرقاب هلاك به ساحل نجات كشيده پس معلوم شد كه خلاص و نجاتي نيست مگر از براي بندگان و خاكساران و خاضعان و خاشعان و كسي بنده نيست جز آن كسي كه به سيّدالشّهداء7 توجه نموده و در راه دوستي او اخلاص ورزيده.
بلكه عرض ميكنم كه جميع نماز و روزه تو و زكوة و خمس و حج و صدقات و قربات تو و جميع طاعات و عبادات تو همه همان توجه به آن بزرگوار است و دوستي و اخلاصكيشي به او است آيا در زيارتش نميخواني اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر يعني اي آقا و مولاي من گواهي ميدهم كه نماز را در تمام ملك تو بر پا داشتهاي و در آئينهخانه امكان تو به نماز ايستادهاي كه اين همه عكسها در قيام و قعود و ركوع و سجود است و گواهي ميدهم اي آقاي من كه زكوة را در تمام ملك تو دادهاي و هر امر به معروف و نهي از منكر را تو كردهاي و گمان مكن معني اين فقره را آن طور كه جهال گمان كردهاند كه اگر آن معني را نسبت به ادناي مسلمين دهيد به آن راضي نميشوند و از آن نسبت ميرنجند كه به كسي بگويي گواهي ميدهم كه تو نماز ميكني و زكوة ميدهي يعني تاركالصلوة
«* چهل موعظه صفحه 541 *»
نيستي و به ندادن زكوة كافر نيستي آيا نشنيدهاي كه حضرت امير7فرمودند انا صلوة المؤمنين و صيامهم يعني من خود نماز مؤمنان و روزه ايشانم و فرمودند نحن نذر كل زمان و اوان ماييم نذيران و ترسانندگان هر زمان و هر وقت و فرمودند انّ لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً يعني ما راست در نزد هر وليي از اولياء و هر دوستي از دوستان گوشي شنوا و چشمي بينا و زباني گويا.
پس حضرت سيّدالشّهداء7 است كه در اين آئينهخانه امكان به عبادت پروردگار خود ايستاده و گاه در قيام است و گاه در قعود و گاهي در ركوع است و گاهي در سجود پس اگر ركوعي يا سجودي در آئينهها يافت شود دخلي به آنها ندارد و آئينهها را روح و جاني نيست و حركت و تواني نه و همان شاخص است قائم و عابد و راكع و ساجد
ما في الديار سواه لابسُ مغفرٍ | و هو الحِمي و الحي و الفلوات | |
جمله آوازها از شه بود | گرچه از حلقوم عبداللّه بود |
پس آن بزرگوار است ظاهر از كل و جلوهگر از جميع اين است كه در زيارت رجبيه ميخواني اليكم التفويض و عليكم التعويض يعني اي آقايان من ما خود مال شما و مملوك شما و مفوض بسوي شما هستيم و بر شماست كه از خزائن جود و احسان خود ما را به لقمه پارهاي بنوازيد و از كرم و فضل عميم خود چيزي به رسم عوض عنايت فرماييد و از درگاه اميدپناه خود ما را محروم و مأيوس ننماييد پس جميع بندگان مؤمنان و پيغمبران مرسلان همه فرزند آن بزرگوار و حق صدق و مِلك طِلق اويند و ٭ العبد و ما في يده كان لمولاه ٭ اينست كه در زيارت جامعه ميخواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني اي آقايان من در هر وقت و هر جاي ملك خدا كه امر خيري و عمل صالحي يافت شده باشد پس شماييد اول آن و اصل آن و فرع آن و معدن آن و مأواي آن و منتهاي آن پس معلوم شد كه عبادات جميع عابدان سرشسته و سر به راه، مال آن بزرگوار است پس ملاحظه كن كه آن بزرگوار چگونه عبداللّه بوده و چگونه خداي خود را بندگي و عبوديت نموده و چگونه اسم
«* چهل موعظه صفحه 542 *»
مبارك ابوعبداللّه بر او راست و درست آمده و آن بزرگوار خدا را عبادت نموده نه غير او و اوست بنده خدا نه غير او و خدا بنده خود را ميآمرزد نه غير او را اين است كه خدا در قرآن ميفرمايد انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخر يعني اي حسين ما فتح نماياني بر دست تو جاري فرموديم كه عرصه هزار هزار عالم را به نور عبوديت خود روشن و هدايت نمودي تا خداوند عالم گناهان اولين و آخرين اين خلق را كه تو بر گردن خود گرفتهاي همه را بيامرزد.
پس از جمله مواهب و كراماتي كه خداوند عالم آن بزرگوار را مخصوص به آن فرموده اين بود كه لواي شفاعت را به او عطا فرموده و احدي از براي خداوند عالم خضوع نكرده و او را بندگي ننموده مگر در زير لواي آن بزرگوار و حالا ميفهميم معني استجابت دعا را در تحت قبه مطهره آن حضرت زيرا كه هيچ دعائي با گردن كشيده و چشم خيره و دريده مستجاب نخواهد شد پس اگر دعائي با خضوع و مسكنت و تضرع و تذلل باشد پس داخل در تحت قبه آن بزرگوار است كه قبه خضوع و خشوع است و اگر نه آن دعا مستجاب نخواهد شد پس خداوند عالم لواي شفاعت را و استجابت دعا را در تحت قبه او به او عطا فرموده پس از آنچه عرض شد معلوم شد كه آن بزرگوار است سلام الله عليه كه در آئينهخانه امكان جلوه فرموده و الواح آئينهها را از عكس جمال جهان آراي خود مزين و روشن نموده پس هر آئينه كه صافتر و لطيفتر و از رنگ و زنگ كدورت پاكتر است آن مهر رخساره انور را بهتر و بيشتر اظهار و آشكار مينمايد و آثار عبوديت و انكسار و خضوع و خشوع از او كاملتر به ظهور ميرسد پس بنابراين آثار و انوار آن بزرگوار در پيغمبران بيشتر از ساير مردمان ظاهر ميشود و بعد از پيغمبران مؤمنان انس آن انوار را بيشتر اظهار ميكنند و بعد از ايشان مؤمنان جن و بعد از ايشان ملائكه و بعد از ايشان حيوانات طيب و طاهر و بعد از آنها نباتات و گياههاي حلال و طيب و طاهر و بعد از آنها جمادات پاك پاكيزه هريك به حسب درجه و رتبه و مقام خود.
و اما آن دل سختان و قاسيدلان كه در زير لواي آن بزرگوار مأوي و استقرار ندارند
«* چهل موعظه صفحه 543 *»
و از قبه مطهره او خارج و بيرونند پس آنها از قرب جوار خدا دورند و از مشاهده انوار عظمت و جلال او كور اين است كه فرموده ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشد قسوة و انّ من الحجارة لما يتفجّر منه الانهار و انّ منها لما يشّقّق فيخرج منه الماء و انّ منها لما يهبط من خشية اللّه يعني دلهاي شما يهودان كه منكر فضائل و مقامات محمّد و آل او هستيد مانند سنگ خارا سخت است بلكه سختتر از سنگ است زيرا كه بعضي از سنگها نهرها از آنها جاري ميشود و بعضي سنگها ميشكافد و چشمههاي آب از آن ميجوشد و بعضي از آن سنگها از خوف خداوند عالم پاره پاره ميشود و اين دلهاي سخت شما اصلاً در نزد جلالت و عظمت آلمحمّد: خاضع و خاشع نميشود.
پس معلوم شد كه قساوت قلب باعث دوري از خداوند عالم است و خضوع و رقّت باعث تقرب به خداوند است و خضوع و رقّت نيست مگر توجه به حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و اعظم دليلي از براي توجه به آن بزرگوار اين است كه انسان هرگاه متوجه و متذكر آن بزرگوار شود خاضع و خاشع شود و اين در وقتي است كه انسان متوجه آن بزرگوار شود نه آنكه ذاكري در حضور تو ذكر آن بزرگوار كند و تو غافل باشي و متوجه امري ديگر باشي بلي اگر كسي خود متذكر شود يا متوجه ذكر ذاكري شود و در خود خضوع و رقتي نيابد پس قلب او ديگر به چه نرم خواهد شد و از چه رقت خواهد كرد و كي نرم خواهد شد و حال آنكه آن بزرگوار فرموده انا قتيل العبرة يعني منم كشته گريه و زاري پس چنين كسي از جمله قاسيان و دل سختان خواهد بود و در جمله كساني محسوب است كه درباره ايشان فرموده و اذا قيل لهم لااله الا اللّه يستكبرون يعني هرگاه لااله الا اللّه گفته شود از براي ايشان استكبار ميورزند يعني هرگاه حسين7 در نزد ايشان ذكر شود تكبر ميورزند و سركشي ميكنند و خاضع و خاشع نميشوند زيرا كه معني لااله الا اللّه در حق تو اقرار و اعتراف تو است به بندگي و عبوديت و قيام و اقدام تو است به مراسم خضوع و انكسار و رقيّت و اين امر صورتپذير
«* چهل موعظه صفحه 544 *»
نيست مگر به توجه و اقبال به آن بزرگوار سلام الله عليه زيرا كه اوست ابوعبداللّه و ممكن نيست عبوديت الا به توجه به هركس كه ابوعبداللّه است و اوست ابوعبداللّه در تمام ملك خدا پس واللّه گريههاي شما بر آن بزرگوار همان گفتن لااله الا اللّه است و همان توحيد خداوند عالم است و كدام عبادت و ذكر و توحيد به مقام گريستن بر آن بزرگوار ميرسد تسبيح بدست بگير و هزار مرتبه بگو لااله الا اللّه و از خداوند عالم غافل باش چه حاصل مانند كسي كه تسبيح بردارد و هزار مرتبه به تو بگويد تو را دوست ميدارم و آثار دوستي از اعضا و جوارح او ظاهر نشود بلكه توجه و اقبالي هم به تو نداشته باشد كجا تو اين اظهار اخلاصها را به خرج برميداري و كي از او ميپذيري محض قول به كار نميخورد عمل و فعل در كار است ولي گريه بر آن بزرگوار فعليت و واقعيت دارد و علامت و دليل اخلاص و دوستي است و به درد ميخورد و به خرج برميدارند زيراكه
اينجا شكسته دلي ميخرند و بس | بازار خودفروشي از آن راه ديگر است |
پس در حقيقت گريههاي شما بر آن بزرگوار گفتن لااله الا اللّه است پس هركس به آن بزرگوار متوجه شود همانا خدا را عبادت و توحيد كرده است و علامت توجه به آن بزرگوار رقت قلب و خضوع و خشوع است پس احدي در عالم مانند حضرت پيغمبر9 به آن حضرت توجه ننموده اين است كه در زيارتش ميخواني ما اعظم مصيبتك عند جدك يعني چقدر عظيم و بزرگ است مصيبت تو در نزد جد بزرگوارت و باز در زيارت اوست ما اجل مصيبتك عند الانبياء و المرسلين چقدر جليل و عظيم است مصيبت تو در نزد پيغمبران خدا پس معلوم ميشود كه مصيبت آن بزرگوار بر حضرت پيغمبر و ائمه طاهرين سلام الله عليهم بيشتر تأثيركرده و بعد از ايشان تأثير آن بر پيغمبران، اعظم و اشدّ از ديگران بوده.
چنانكه حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام بعد از آنكه آن ترك اولي از او صدور يافت و مبتلا شد به خروج از بهشت و ابتلاء در اين دنيا حضرت جبرئيل7 به او تعليم فرمود اسماء مقدسه خمسه آل عبا را كه خدا را به حق آن بزرگواران بخواند تا
«* چهل موعظه صفحه 545 *»
به بركت و حرمت ايشان خداوند عالم توبه او را قبول فرمايد اين است كه خدا در قرآن فرمود فتلقّي آدم من ربه كلمات فتاب عليه يعني حضرت آدم آن اسماء مقدسه را بر ساق عرش نوشته ديد پس جبرئيل7 او را تلقين نمود كه بگو يا حميد بحق محمّد يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمة يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان پس حضرت آدم اين دعا را ميخواند و خداوند عالم را به حق آن بزرگواران قسم ميداد و هر وقت به اسم مقدس حسين7ميرسيد اشك او جاري ميشد و قلب او خاضع و خاشع ميشد پس به جبرئيل گفت يا اخي جبرئيل في ذكر الحسين7ينكسر قلبي و يسيل دمعي يعني اي برادر من جبرئيل هر وقت نام مقدس حسين را بر زبان جاري ميكنم دل من ميشكند و اشك من جاري ميشود پس جبرئيل عرض كرد ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندها المصائب يعني اين فرزند تو را مصيبتي خواهد رسيد كه جميع مصائب روزگار در جنب آن كوچك و حقير خواهد بود پس حضرت آدم از بزرگي آن مصيبت تعجب كرد و فرمود يا اخي و ما هي اي برادر چطور و چون است آن مصيبت عرض كرد يقتل عطشاناً غريباً وحيداً فريداً ليس له ناصر و لامعين يعني او را تشنه خواهند كشت او را غريب خواهند كشت او را يكّه و تنها خواهند كشت در حالتي كه او را ياور و معين و انصاري نبوده باشد عرض ميكنم كه آن بزرگوار بياعوان و انصار كه نبود او را اصحاب و ياران بود و برادران و فرزندان ولي همه را در برابر رويش كشته و در پيش نظرش در خاك و خون آغشته بودند اين بود كه يكّه و تنها و بييار و ياور و مددكار شده بود پس جبرئيل عرض كرد كه تشنگي او را چون ساير تشنگيها گمان مكن و لو تراه يا آدم و هو يقول واعطشاه وا قلة ناصراه حتي يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان يعني اگر ببيني تو او را اي آدم كه چگونه ميگويد واعطشاه وا قلة ناصراه و از شدت تشنگي چشم مباركش آسمان را مانند دودي ميبيند و شايد بعضي در عطش آن بزرگوار و شدت آن درست تعمق نكنند و درست نفهمند.
پس عرض ميشود كه اين را همه كس ميدانند كه از جمله اسباب عطش آن است كه
«* چهل موعظه صفحه 546 *»
مدت مديدي گذشته باشد كه انسان آب نياشاميده باشد و از جمله باعثهاي عطش حرارت حركت است و شما ميدانيد كه آن بزرگوار در آن روز چقدر حركت ميفرمود و ديگر از جمله اسباب تشنگي حرارت آفتاب است و شما ميدانيد گرمي آفتاب عربستان را و ديگر از اسباب عطش غلظت هوا و وجود گرد و غبار است و شما ميدانيد كه در تكاپو و جولان چهار صد هزار لشكر چقدر گرد و غبار حاصل ميشود و ديگر از جمله اسباب عطش شدت غضب است و شما ميدانيد كه آن بزرگوار چقدر بر آن منافقين غضبناك بود كه از براي نجات ايشان و نعيم ابدي ايشان و هدايت ايشان آمده بود و آنها آن طور اجماع و اتفاق بر قتل او كرده بودند و ديگر از اسباب تشنگي سواري و اسب تاختن است و ديگر از اسباب عطش پوشيدن و برداشتن اسلحه حرب است و سنگيني آنها و گرمي آنها در آن آفتابها و متصل بودن آنها به بدن انسان و ديگر از اسباب عطش زخم و جراحتي است كه بر انسان وارد آيد و شما ميدانيد كه آن بزرگوار در آن روز چقدر زخم بر بدن مقدسش وارد آمده بود و چقدر خون از جسم مباركش جاري شده بود و جميع اين اسباب عطش از براي او مهيا بود آه آه بميرم از براي تشنگيهاي او و ديگر از اسباب عطش شدت همّ و غمّ است و توارد حزن و اندوه كه بر انسان وارد آيد و ديگر جاي همّ و غمّ كجاست و از براي چه وقت خوب است گاهي آن بزرگوار نظر ميفرمود به حرم محترم خود و ملاحظه ميفرمود حال خواهران و دختران خود را كه در ميان آن همه لشكر فرياد العطش العطش از آنها بلند بود و ميدانست كه ساعتي ديگر در ميان آن همه لشكر چه حالت از براي آنها دست ميدهد و آنها را به چه ذلتها و خواريها اسير و دستگير ميكنند و گاهي نظر ميفرمود به اصحاب و ياران و برادران و فرزندان خود كه همه در برابر رويش پاره پاره در ميان خاك و خون افتاده بودند و در زير سم اسبان نرم و كوبيده شده بودند واللّه انسان حيران ميشود كه آن بزرگوار چقدرها تشنه بود. پس حضرت آدم و جبرئيل 8 گريستند بر آن بزرگوار مانند زن بچهمرده.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 547 *»
مجلس هفتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در روزهاي گذشته سخن در بيان فقره اول اين آيه شريفه بود كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض و مقصود اين بود كه اين فقره را درباره حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه شرح نماييم و چونكه از براي هر آيهاي از قرآن باطني است و ظاهري و ظاهر آن همانست كه ديده و فهميده ميشود و باطن آن درباره محمّد و آل طيبين او سلام الله عليهم اجمعين معني ميشود به اين طور كه هر نور و خير و كمالي كه در قرآن ذكر ميشود مراد از آن، آن بزرگواران ميباشند و هر شري و قبيحي و منكري و معصيتي و رجسي و نجسي و خبيثي و بدي و فاسقي و فاجري و منافقي و كافري و مشركي و ناصبي كه در قرآن ذكر شود پس مراد از آن دشمنان ايشان ميباشند و حكيم دانا ميتواند كه جميع قرآن را درباره آن بزرگواران بخواند و تفسير نمايد بلكه چنانكه عرض كردم شخص حكيم ميتواند كه جميع قرآن را درباره هريك هريك آن بزرگواران به تنهايي معني نمايد و مقصود در اين ايام اين بود كه اين آيه مباركه را درباره حضرت سيّدالشّهداء7 شرح كنيم و عرض كردم كه فارسي اين فقره آن است كه خداست
«* چهل موعظه صفحه 548 *»
روشني آسمانها و زمينها و خواستيم ببينيم چگونه معني ميشود اين فقره درباره آن بزرگوار و محتاج شديم در فهم اين معني به ذكر مقدمهاي و لازم شد ذكر خلقت عالم ذرّ.
و عرض كردم كه بعد از آنكه خداوند عالم جلشأنه خلق فرمود حضرت پيغمبر و آل اطهر آن سرور را و عهد و ميثاق گرفت از ايشان به ربوبيت خود و نبوت حضرت پيغمبر و ولايت آن بزرگواران و دوستي دوستان ايشان و دشمني دشمنان ايشان احاطه كرد نور آن بزرگواران جميع عالم امكان را بطوري كه اصلاً ظلمتي و كدورتي در عرصه امكان باقي نماند و جميع هزار هزار عالم به نور جمال انور ايشان روشن و منور شد و ظاهر شد معني آيه شريفه كه خداست روشني آسمانها و زمينها پس دشمنان ايشان بر ايشان حسد ورزيدند كه سبب چه و باعث چيست كه ايشان صاحب آن مقام و مرتبه بلند باشند و عزم كردند در دلهاي خود كه آن بزرگواران را مضمحل و مستأصل نمايند و ايشان را هلاك و فاني سازند چنانكه در روزهاي گذشته به تفصيل بيان كرديم پس فرا گرفت ظلمت كفر و نفاق ايشان تمام عرصه عالم ذر را و ظاهر شد معني اين آيه شريفه او كظلمات في بحر لجّي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لميكد يريها و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من نور و از اين نور و ظلمت، روز و شب در عالم ظاهر شد و از اين نور، هدايت و سعادت و ايمان خلق شد و از آن ظلمت، ضلالت و شقاوت و كفر و از اين نور عدل و احسان و از آن ظلمت جور و ظلم و از اين نور صدق و صفا و از آن ظلمت كذب و جفا و از اين نور، امانت و از آن ظلمت، خيانت و از اين نور، جود و كرم و از آن ظلمت، بخل و لئامت و از اين نور، مدارا و عفو و از آن ظلمت، غلظت و سختگيري و از اين نور، تقوي و پرهيزگاري و از آن ظلمت، ناپاكي و بيباكي و از اين نور، طاعت و عبادت و از آن ظلمت، فسوق و فجور و معصيت و از اين نور، توحيد و عبوديت و از آن ظلمت، انكار و طغيان مجملاً جميع صفات متضاده خير و شر را خداوند عالم از اين نور و ظلمت آفريد و اينكه مطالب
«* چهل موعظه صفحه 549 *»
روزهاي گذشته را هر روز بطور اجمال و اختصار عرض ميكنم از جهت آن است كه هر روزه جمعي از برادران ميآيند كه روزهاي سابق نبودهاند تا آنها هم بطور اجمال بر سر مطلب آيند.
پس چون ظلمت آن اشرار عرصه عالم ذرّ را فرا گرفت پس خداوند عالم وحي فرمود به سلسله انوار كه منم خدايي كه به هر دو طايفه انعام و اكرام ميكنم و نور و ظلمت هر دو را از خوان احسان بيپايان خود روزي ميدهم ولي اگر دولت و سلطنت اهل نور و حق را مقدم دارم اين معني باعث اضمحلال بلكه انقراض دولت ظلمت و باطل ميشود بالكليه، زيرا كه استقلال و استكمال هريك از اين دو دولت باعث فنا و اضمحلال آن دولت ديگر ميشود پس اگر دولت حق را مقدم دارم و بعد از آن اهل باطل را مستقل سازم لازم ميآيد كه چندي دولت حق از عالم زائل و منقرض باشد. پس حكمت كامله ما چنين اقتضا نموده كه دولت باطل را چندي مقدم داشته آنگاه آنها را منقرض و فاني نماييم و دولت ابدمدت حق را مستقل و دائم و باقي داريم و بطور ظاهر خداوند عالم مدت دولت باطل را بيست هزار سال مقدر و مقرر فرموده و آنوقت است روز وقت معلوم كه ابليس را تا آنوقت خداوند عالم مهلت داده است وقتي كه استدعا و التماس نمود از درگاه خداوندي كه او را تا روز قيامت مهلت دهد پس او را تا اين وقت مهلت داد و فرمود انك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم پس در آنوقت ظاهر ميشود دولت حق بطور كمال و استقلال و اهل حق در نهايت عظمت و جلال در عرصه مملكت خالي و پاك از لوث وجود منحوس اغيار و آن منافقين و مشركين اشرار بروز خواهند نمود چنانكه خداوند عالم اشاره به اين معني فرموده و ميفرمايد هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لوكره المشركون يعني خداوند عالم فرستاد پيغمبر نامور خود را محمّد9 تا ولايت علي بن ابيطالب و اولاد طيبين او را سلام الله عليهم بر گردن اين خلق بگذارد و فضائل و مناقب ايشان را به اين خلق برساند و دوستي دوستان و دشمني دشمنان ايشان را لازم و متحتم فرمايد
«* چهل موعظه صفحه 550 *»
تا آنكه خداوند عالم او را و دين و آيين او را بر كل دينها غالب فرمايد و اگرچه اين معني را دشمنان علي بن ابيطالب و ناصبيان شيعيان او كراهت داشته باشند و در آيه ديگر فرموده يريدون ليطفـٔا نور اللّه بافواههم و يأبي اللّه الاّ انيتمّ نوره و لوكره الكافرون يعني ميخواهند دشمنان علي و ناصبيان شيعيان او كه با دهنهاي خود نور ذكر فضائل و مناقب علي بن ابيطالب و آل اطهار و اولياي ابرار ايشان را خاموش كنند و آثار انوار ايشان را از صفحه روزگار براندازند ولي خداوند قهار جبار از اين معني امتناع و انكار دارد و البته آن چراغ عالمتاب را روز به روز نورافزون و عالم افروز خواهد فرمود هرچند دشمنان و كافران خوش نداشته باشند پس در آن وقت است كه دولت جاويدمدت محمّد و آلمحمد و شيعيان و دوستان ايشان صلوات اللّه عليهم اجمعين بر وجه اكمل و بر حسب دلخواه ظاهر خواهد شد چنانكه تفصيل آن را در ماههاي رمضان گذشته در ذكر احوال رجعت شنيدهايد.
و اينجا دقيقه و مطلب شريف لطيف مشكلي است و مناسب است ذكر آن و آن اين است كه خداوند عالم جلشأنه دولت اهل باطل را از براي مصرف اهل حق و
صلاح اهل حق قرار داده نه از براي وجود خودشان و خاطر خودشان اگرچه هر دو سلسله را خداوند عالم امداد و اكرام ميفرمايد چنانكه فرموده كلاً نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظوراً يعني ما هر دو سلسله نور و ظلمت را امداد ميفرماييم و بر هر دو طايفه اهل حق و باطل انعام ميفرماييم ولي اهل حق را از براي وجود مسعود خودشان و خاطر خودشان انعام ميفرماييم و اهل باطل را به طفيل اهل حق و به جهت خاطر اهل حق و مصلحت كار اهل حق نه از براي وجود نابود خودشان و خاطر خودشان و ايشان را نزد خداوند عالم حرمت و كرامتي نيست پس بر آنها به جهت خاطر خودشان رحمت نميفرمايد بلكه از براي اهل حق و خاطر اهل حق و رفع حاجات اهل حق بر اهل باطل رحمت و عنايت ميفرمايد و از براي شرح اين معني تفصيلي است و بطور اختصار به آن اشاره ميكنيم كه:
«* چهل موعظه صفحه 551 *»
خداوند عالم جلشأنه حكمت او اين طور اقتضا فرموده در خلقت هر مخلوقي از مخلوقات كه اولاً او را در غايت دوري و نهايت ضعف و نقص و عجز و پستي بيافريند و بعد او را بدست رحمت و عنايت و تربيت خود به تدريج تربيت فرمايد و خورده خورده ترقي دهد و از مقام نقصان و پستي به درجه كمال و رفعت رساند و از حضيض ضعف و عجز و انكسار به اوج قدرت و اقتدار كشاند و از مقام بيابان جهالت و ضلالت بسرمنزل علم و حكمت و هدايت رساند نظر كن به خلقت انسان كه چگونه اول او نطفهاي گنديده بود كه او را نه حياتي است و نه نموّي و نه شعوري و نه عقلي و نه حسي و نه حركتي پس او را به نظر عنايت و رأفت تربيت فرموده و آن نطفه را علقه نموده پس او را مضغه نموده بعد از آن آن را استخوان نموده پس بر آن استخوانها گوشت رويانيده و بدن او را صاحب اعضا و جوارح نموده آنگاه از روح خود در او دميده و او را طفل زندهاي با اعضا و جوارح تمام كامل آفريده بعد از آن او را از شكم مادر بيرون آورده در حالتي كه او را نه عقلي است و نه شعوري در نهايت ضعف و عجز و ناداني و ناتواني و او را با دستهاي عنايت و تربيت خود خورده خورده تربيت فرموده تا آنكه شعور و تميز در او پيدا شد و بناي قوت و قدرت گذارد تا آنكه به حد بلوغ رسيد و قابل امر و نهي الهي و تكاليف خداوندي شد تا آنكه خورده خورده به سن چهل سالگي رسيد و عقل و كمال در او نهايت قوت و اعتدال پيدا كرد و همچنين تدبر و تأمل كن در خلقت گياه و درخت كه چگونه در اول خلقت آب ضعيفي است در شكم زمين تا آنكه به تربيتها و عنايتهاي خداوندي بناي حركت گذارده از شكم زمين سر بيرون ميآورد با نهايت ضعف و نازكي و نرمي كه اصلاً او را تاب و طاقت هيچ صدمهاي نيست پس او را خورده خورده تربيت فرموده و ترقي ميدهد تا آنكه درخت عظيمي ميشود و آن ميوه كه مقصود از اوست از او حاصل ميشود و چنين است عادت خداوند عالم و حكمت او در آفرينش كل خلق ماتري في خلق الرحمن من تفاوت.
«* چهل موعظه صفحه 552 *»
پس بعد از آنكه اين مطلب را فهميدي عرض ميشود كه هر چيزي در اوايل خلقت خود و هنگام ضعف و نقاهت خود حالت و قابليت وقت قوت و كمال خود را ندارد پس خداوند عالم از حكمت كامله و رحمت شامله خود ما بين نور تربيت دهنده و آن چيز ضعيف حجاب و حائلي قرار ميدهد تا انوار يك دفعه و بيحجاب بر آن ضعيف ناتوان نتابد و بنيه ضعيف او در هم نشكند و بنياد وجود او از هم نپاشد نظر كن به اين گياه ضعيف نحيف كه در فصل بهار سر از زمين بر آورده كه اگر آفتاب بيپرده و حجاب بر او بتابد هرآينه به زودي خواهد خشكيد و از بيخ و بن خواهد سوخت پس از قدرت كامله خود خداوند عالم ابرها خلقت فرموده در فصل بهار و ابري پس از ابري ميآورد و ما بين آن گياههاي ضعيف و آفتاب عالمتاب حجابها قرار ميدهد تا اينكه به تدريج از پس پرده آن ابرها نور و حرارت آفتاب آن گياههاي ضعيف را تربيت نمايد تا خورده خورده قوت گرفته و سخت شوند و قابل تابش آفتاب تابستان بيپرده و حجاب شوند و اگر نه اين بود كه اين ابرها در بهار نبود ابداً هيچ گياهي به حد كمال خود نميرسيد و به زودي همه از حرارت آفتاب ميسوخت و ميخشكيد.
مثلي ديگر، چون طفل متولد ميشود هرگاه آفتاب عقل و شعور بيپرده و حجاب بر آن اشراق نمايد به همان حالت طفوليت باقي خواهد ماند و خواهد خشكيد و سوخت زيرا كه طفل اگر در هنگام ولادت بداند و بفهمد زوال و فناي دنيا را و امراض و اسقام آن را و شدايد و مكاره آن را و مرگ را كه بزودي در رسد و عذابها و عقوبتهاي الهي را كه پس از مرگ است ابداً هيچ طفلي بزرگ نميشود بلكه زنده نميماند پس خداوند عالم جلشأنه از حكمت كامله خود مابين اين طفل ضعيف و نور تربيت عقل كامل رطوبتها و بخارهائي چند در دماغ او حائل و حجاب قرار داد تا نور عقل عالم سوز بيپرده بر آن طفل ضعيف حقير نتابد بلكه از پس حجاب آن رطوبتها خورده خورده او را تقويت و تربيت نمايد و به تدريج آن حجابها لطيف و نازك شود تا آن طفل به نهايت رشد و كمال خود برسد و در سن چهل سالگي آن حجابها بكلي زائل و برداشته شود و
«* چهل موعظه صفحه 553 *»
عقل كامل بيپرده بر او بتابد و اگر نه اين رطوبات را در دماغ طفل قرار داده بود قبل از غورگي كشمش ميشد چگونه چنين نباشد و حال آنكه نور عقل بنيه بزرگان و اقويا را در هم شكسته و قامت ايشان را خميده كرده و بدن شريف ايشان را به كلي كاهيده پس آيا با طفل ضعيف ناتوان چه ميكرد اگر ميدانست احوال معاد و اهوال قيامت را و عظمت و كبريا و جلال خداوند جبار متعال را؟ پس خداوند عالم جلشأنه حائل فرموده ما بين عقل طفل و بدن او و پر كرده دماغ او را از بخارات و رطوبات تا آنكه از ناداني و بيعقلي از خرمي دنيا و سرسبزي دنيا او را خوش آيد و از سرخ و زرد آن مسرور و خوشحال باشد تا بزرگ شود و چاق شود و بسرحد كمال و شباب خود در رسد و از اين است كه هر نادان كمشعوري چاقتر و تردماغتر و خوشحالتر و آسودهتر ميباشد و هر عاقل دانائي همواره مهموم و مغموم و ضعيف و لاغر و دلتنگ و خاطرآشفته ميباشد و لايزال تفكر و تدبر ميكند در فنا و زوال اين دنيا و استبدال احوال آن و ناگهاني مرگ و احوال برزخ و قيامت و اليم عذابهاي الهي و نعيم ثوابها و جزاهاي او پس خداوند عالم قرار داد ما بين عقل طفل و بدن او رطوباتي را به منزله ابرها در ما بين گياهها و آفتاب پس به تدريج نور عقل بر آن ميتابد و خورده خورده شعور آن زياد ميشود و هركارِ تدريجي عيب نميكند چنانكه ممكن است به تدريج شيشه را در آتش بگذاري و اول آن را اندكي گرم كني پس اندكي بيشتر و بيشتر تا تاب مقاومت حرارت آتش در آن پيدا شود و اگر در اول امر يكدفعه ميخواستي حرارت آتش را بر او مسلط نمايي البته ميشكست و از هم ميپاشيد پس همچنين حرارت عقل هم اگر يكدفعه بر طفل ميتابيد او را ميسوخت و فاني ميكرد.
و مثلي ديگر از براي آنكه امر بايد به تدريج موافق حكمت باشد آنست كه بعد از آنكه حضرت پيغمبر9 مبعوث شد بديهي است كه جميع مردم كافر بودند به انحاء و اقسام كفر بعضي بتپرست بودند و بعضي آفتابپرست و بعضي سنگ و درخت ميپرستيدند و بعضي مذهبها و ملتهاي فاسده و باطله ديگر داشتند و بعضي توحيد
«* چهل موعظه صفحه 554 *»
خدا را منكر بودند و معلوم است كه اين كفرها و شركها از بيعقلي و بيشعوري بود. پس حضرت پيغمبر9 بنا گذارد در بيان كردن احكام دين اندك اندك حكمي پس از حكمي تا آنكه خورده خورده در سالهاي دراز احكام دين را بيان فرمود و دين را كامل نمود و كمال دين به اين بود كه اميرالمؤمنين7 را به ولايت و خلافت نصب فرمود چنانكه خداوند عالم فرمود اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً يعني من امروز علي7 را در غدير خم نصب نمودم و دين شما را به ولايت او كامل كردم و نعمت خود را بواسطه ولايت او بر شما دوستان تمام كردم و پسنديدم كه تسليم و انقياد فرمان لازمالاذعان او دين و آيين شما باشد پس چون حضرت پيغمبر9 اظهار ولايت و سروري آن جناب را نمود و نور آفتاب ولايت آن بزرگوار تابيد بر گياههاي ضعيف آن وجودهاي تازه مسلمانها كه تازه از زمينهاي كفر و شرك و نفاق روئيده و سر برآورده بودند و در نهايت ضعف و نقاهت بودند پس آنها را بيپرده و حجاب طاقت و تاب نور ولايت نبود زيرا كه همه جديدالاسلام و ضعيفالاسلام بودند و آنها هم مثل تازه مسلمانهاي همين زمان بودند ميبيني گبري يا كافري اسلام آورده و سالهاي دراز گذشته و هنوز با عشيره و قبيله و برادران و خواهران و پدر و مادر و زن و فرزند خود كه قبول اسلام نكردهاند معاشرت و مجالست ميكند و با آنها اكل و شرب مينمايد و حضرت پيغمبر9 به مداراها و تدبيرها و حكمتها آنها را در اسلام داخل كرده بود. مثلاً قرار داده بود كه هركس در اسلام بميرد و مالي از او بماند از براي اهل و اولاد خودش باشد و اگر كسي بميرد و مالي نداشته باشد و قروض و ديوني بر ذمه او باشد آن ديون را پيغمبر يا هركس بر مسلمين امام باشد از بيتالمال ادا نمايد و آن قروض در عهده و بر ذمه رئيس مسلمين باشد و اين حكم تا روز قيامت جاري باشد و مردم به اين تدبيرها و طمعها در اسلام راغب شده بودند و جمع بسياري از باب طمع در غنائم و انفال كه پيغمبر9 بر مسلمين قسمت ميفرمود و قرض فقرا و مساكين را از غنائم ميداد و ضعفا و بينوايان را وظيفه و مستمري مقرر ميفرمود داخل
«* چهل موعظه صفحه 555 *»
در اسلام شده بودند پس بيشتر مردم از همين جهتها و از باب همين غرضها اسلام آورده بودند و از اين راه بود كه چون آن بزرگوار9 چشم مقدس را بر هم گذارد همه از دين او مرتد شدند. پس اگر نور آفتاب ولايت بيپرده و حجاب بر ايشان ميتابيد همه محترق و نيست و نابود ميشدند و احدي را تاب مقاومت شدت حرارت آن نور و شدت ظهور آن نبود و چشمهاي ضعيف مرمود همه را كور ميكرد چنانكه مردي به حضرت امير7 عرض كرد نميدانم چه كنم بودن با تو ذلت و خواري است و جدايي از تو كفر است و به حضرت امام حسن7 عرض كردند السلام عليك يا مذل المؤمنين سلام بر تو اي ذليل كننده مؤمنان و چنانكه خفاش را تاب ملاحظه نور آفتاب جهانتاب نيست ولي چون حجاب شب را بر خود پرده و نقاب گيرد آنگاه او را ممكن است كه چشمي در آن ظلمات باز كند و تعيش و تمتعي برد پس آن ضعيفالاسلامها را هم تحمل و طاقت امر و نهي ولايت نبود پس چون آفتاب ولايت طالع شد و بر هياكل قوابل وجودهاي ضعيف آن تازه مسلمانان تابيد خداوند عالم هم از حكمت بالغه و رحمت عميمه خود آن حجابها و ابرهاي اول و دوم و سوّم و چهارم و ساير رؤساي مخالفين و معاندين را حائل فرمود بين آفتاب ولايت و آن نورسته گياهان ضعيفه رعيت تا از پس آن حجابها خورده خورده به حرارت آفتاب ولايت زيست كنند و به تدريج قوت گيرند پس چون آفتاب ولايت از فرمايش حضرت پيغمبر9 من كنت مولاه فهذا علي مولاه بر اراضي دلهاي ضعيفه تازه مسلمانان تابيد بخارهاي حسدها و كينهها از بعضي دلها و سينهها بالا رفت و عداوت آن بزرگوار را در دل گرفتند و عزم كردند و با يكديگر عهد و پيمانها بستند كه اگر پاي مبارك حضرت پيغمبر9 از ميان بيرون رود مردم را از ولايت علي منع كرده بكيبانند و مردم را از دين پيغمبر مرتد نمايند ولكن
دريا به وجود خويش موجي دارد | خس پندارد كه اين كشاكش با اوست |
مجملاً پس آن منافقين حائل شدند ما بين نور آفتاب ولايت و گياههاي ضعيف دلهاي مسلمين و روز به روز ظلمت و حجاب ايشان غليظتر و شديدتر ميشد باز در زمان
«* چهل موعظه صفحه 556 *»
ابوبكر اسمي از پيغمبر9 در ميان بود و ذكري از فرمايشات و احاديث آن بزرگوار ميرفت و در زمان عمر ملعون آن ظلمتها و حجابها قدري غليظتر شد و اگر اين غصب خلافت واقع نشده بود و آن ظلمها بر آلمحمد نرفته بود و احكام شريعت را ولي7 بر حسب واقع اظهار فرموده بود جميع خلق بعد از پيغمبر9 از اسلام مرتد ميشدند و احدي را تاب تسليم و تمكين احكام ولي7 نبود.
چنانكه روايت ميكنند كه روزي مرحوم مجلسي عليه الرحمه در موعظه فرموده بود شكر كنيد كه امروز امام زمان شما ظاهر و حاضر نيست مردي را اين معني مشكل آمد و بر آن مرحوم اعتراض نمود پس چون شب آن مرد به خواب رفت در خواب ديد كه ايام رجعت پيش آمده و امام زمان عجل اللّه فرجه ظهور فرموده و كسي از جانب امام7متعاقب او آمده چون شرفياب حضور مبارك شد به او فرمايش شد كه اين شخص مدعي است كه اين مزرعه و ملكي كه تو در دست داري در واقع مال اوست و به عنوان شرعي از اجداد و آباء او به غير انتقال نيافته و ما به علم باطن ميدانيم صدق قول او را و احكام ما چون احكام آلداود بر حسب باطن است لهذا اين مِلك را به صاحبش واگذار عرض كرد سمعاً و طاعةً و بيرون آمده آن ملك را به آن شخص واگذارد و هنوز به خانه خود نرسيده كسي ديگر از جانب امام7 به نزد او آمد كه تو را خواستهاند چون باز شرفياب حضور باهرالنور شد به او فرمودند كه اين شخص ديگر مدعي است كه خانه تو در باطن مال اوست و ما به علم امامت ميدانيم صدق قول او را لهذا خانه را به او ردّ كن عرض كرد بالرأس و العين و بيرون آمده و خانه را به آن مرد تسليم كرد و دست اهل و عيال خود را گرفته و اسباب و اوضاع خود را برداشته و از خانه بيرون آورده در كنار كوچه گذارده در خيال تحصيل منزل و مسكني ديگر بود كه ناگاه فراشي ديگر از جانب امام7 آمد كه تو را احضار فرمودهاند عيال و اموال خود را بر حال خود گذارده باز شرفياب حضور جلالت دستور آمد خطاب مستطاب به او شد كه اين مرد ديگر مدعي است كه اين زوجه تو قبل از آنكه به حباله نكاح تو بيرون آيد در
«* چهل موعظه صفحه 557 *»
خفا و پنهاني معقوده و منكوحه او بوده و الي الآن بر زوجيت او باقي است و ما به علم خود ميدانيم صدق قول او را لهذا اين زن زوجه اوست و بر تو حرام است برو زوجه او را به او تسليم نما عرض كرد سعمنا و اطعنا و بيرون آمده زوجه خود را تسليم آن مرد مدعي نمود و متحير و متفكر بود كه با بيمنزلي چه كند و با اين اطفال صغير رضيع بيمادر چه سازد كه ناگاه پيكي ديگر از جانب آن بزرگوار7 در رسيد كه تو را خواستهاند. اطفال و اموال خود را گذارده به حضور مبارك شتافت به او فرمايش شد كه چون آن زن در خانه تو بر غير وجه شرعي بوده و بر تو حرام بوده لهذا جميع اولاد تو حرامزادهاند و وجود حرامزاده در زمان دولت ما و در مملكت ما جايز و روا نيست برو و آنها را بكش پس آن مرد دست بر ريش خود گرفته و عرض كرد كه اگر تو امام باشي و از اولاد فاطمه اين ريش به گرو و از خواب بيدار شد.
پس اين خلق را طاقت احكام انوار ولايت نيست و اين احكام كه اليالآن جاري و برقرار است احكام عالم ظلمات و عرصه ظلمات است آيا نشنيدهايد كه امام عصر عجل اللّه فرجه كه ظهور ميفرمايد يأتي بكتاب جديد و شرع جديد هو علي العرب شديد يعني آن بزرگوار ميآورد كتابي تازه و شريعتي تازه كه بر عرب سخت و شديد است و در زمان ظهور آن بزرگوار بسا آنكه شخص در نصف شب در خانه خود معصيتي كند پس آن بزرگوار ميفرستد و او را ميآورند و حدود بر او جاري ميفرمايند پس اگر بعد از پيغمبر9 ولي7 احكام اصليه و اوليه را جاري ميفرمود و مردم را به شريعت واقعيه امر و نهي ميفرمود احدي باقي نميماند الا اينكه از دين خدا و پيغمبر9مرتد ميشد ولكن خداوند عالم ظلمت نفاق و كفر ابوبكر را حائل و حجاب قرار داد ما بين نور ولايت و اين خلق ضعيف پس در زمان عمر آن حجاب قدري غليظتر شد و در زمان عثمان ملعون قدري غليظتر و بيشتر و در زمان معاويه ملعون در نهايت شدت و غلظت شد تا آنكه در اواخر زمان آن ملعون غلظت و شدت آن حجابها به جايي رسيد و امر دولت باطل به جايي انجاميد كه نزديك بود كه به كلي حق از عالم زائل و برطرف
«* چهل موعظه صفحه 558 *»
شود و اثري از نور حق و دين حق در عالم باقي نماند و ظلمت عالم به منزله نصف شب شد نشنيدهايد كه نماز ظهر منسوب به حضرت پيغمبر است9 چرا كه در زمان آن بزرگوار انوار خداوند عالم و دين او در نهايت بروز و ظهور بود مانند وقت زوال كه سايه هر چيزي يا فاني است يا در نهايت اضمحلال است كه گويا اصلاً در عالم ظلمتي و ظلي نيست و نماز عصر منسوب به حضرت امير است7 چرا كه در وقت عصر سايهها و ظلمتها همه دراز شده و ادعاي پيدايي و خودنمايي ميكنند و ساعت به ساعت در تزايد و غلبه و استقلال ميباشند و نور آفتاب در نقصان و قصور و مايل به غروب و افول است ولي انوار و اشعه آفتاب هم هنوز در عالم منتشر و آشكار است و اما نماز مغرب منسوب است به حضرت فاطمه3 كه در زمان آن بزرگوار به سبب غصب خلافت و بواسطه ظلمهائي كه به او رسيد و غصب حقوق او را كه نمودند عالم به منزله شب شد و ديگر نوري از آفتاب در عالم نبود ولي شما ميدانيد كه وقت مغرب متصل و قريب است به وقت عصر كه آفتاب در عالم ظاهر بوده و اينك تازه سر به نقاب تيره خاك فرو برده و هنوز به بركت انوار و اشعه او فيالجمله نوري هم در عالم ظاهر است و راه و چاه را از يكديگر ميتوان تميز داد چنانكه در زمان آن معصومه مظلومه هم هنوز پيغمبر9 تازه از ميان رفته بود و دل و چشم مردم از جلالت و احترام او پر بود و اصحاب او زنده و مجتمع بودند و فضائل آن معصومه را كه از پيغمبر شنيده بودند در نظر داشتند و محبتهاي بينهايت پيغمبر9 را به آن معصومه ميدانستند پس اگر اندك چشم بينايي بود بطلان و كفر آن منافقان را از آن اذيتها كه به آن معصومه رسانيدند ميفهميد و اما نماز عشاء منسوب است به حضرت امام حسن7 كه در وقت عشاء بكلي انوار آفتاب از عالم زائل گشته و تمام عرصه عالم را تاريكي و ظلمت فرا گرفته بطوري كه ديگر اثري از آثار انوار در عالم ظاهر و آشكار نيست و گويا اصلاً نوري در عالم نبوده و راه را از چاه نميتوان تميز داد چنانكه در زمان معاويه ظلمات كفر و عدوان آن ملعون فضاي عالم را فرا گرفت بطوري كه حضرت امام حسن7
«* چهل موعظه صفحه 559 *»
نتوانست كه چيزي از دين حق و امر ولايت و فضائل خودشان اظهار نمايند و از روي الجاء و اضطرار با آن ملعون غدّار مصالحه فرمود و امر بر آن بزرگوار در غايت سختي و دشواري بود حتي اينكه معاويه ملعون روزي مجلسي آراست و جماعتي را از اعيان و اشراف و اعاظم و اكابر و تجار و علما و فضلا و غيرهم خواست و حضرت امام حسن7 را احضار نمود كه هريك هريك از اهل مجلس جدا جدا آن بزرگوار را فحش و ناسزا گويند و گاهي آن بزرگوار را در مجلس خود احضار مينمود و خطيب بر منبر ميكرد كه در حضور او پدر بزرگوارش را سبّ ميكرد و گمان نكنيد خلافت و سلطنت او را منحصر به همان شام تنها بلكه جميع بلاد عراق و حجاز و نجد و هند و خراسان و تركستان و آذربايجان و روم تا فرنگستان همه در تحت تصرف آن ملعون بود.
و در سالي از سالهاي خلافت خود قصد حج كرد و چون نزديك مدينه رسيد جميع مردم او را استقبال كردند ولي از جماعت انصار كمتر او را استقبال كردند پس آن ملعون از سبب آن استفسار نمود پس در جواب او قيس بن سعد بن عباده كه از جمله انصار بود گفتكه انصار را راحله و مركبي نيست كه سوار شوند و تو را استقبال كنند آن ملعون بطور طعنه و استهزاء گفت چه كردند آن شتران آبكش خود را و مقصودش اين بود كه آنها داخل مردماني نبوده و نيستند و چندان شأن و علوّ مكان نداشتهاند بلكه مردمان پست آبكشي بودهاند قيس در جواب او گفت كه آن شتران را در خدمت حضرت پيغمبر در جنگهائي كه با تو و پدرت كردند تلف كرديم پس آن ملعون اين طعن قيس را به روي نحس خود نياورد و گفت آيا شما منت ميگذاريد بر ما كه قريش را نصرت كرديد و غرضش اين بود كه پيغمبر از قريش بوده و ما هم از قريشيم و پيغمبر از ماست و شما كه پيغمبر را نصرت كرديد منت آن را بر ما ميگذاريد قيس در جواب گفت كه پيغمبر مبعوث شد بر عرب و عجم و ترك و ديلم و سياه و سفيد و نسبت او به كل امت مساوي بود و خصوصيتي به قريش نداشت يعني شما را از اينكه از قريش هستيد حرمت و كرامتي نيست پس ذكر نمود قيس بن سعد فضائل بسيار و مناقب
«* چهل موعظه صفحه 560 *»
بيشماري را از فضائل اميرالمؤمنين7 و چون آن ملعون آن فضائل را از قيس شنيد قدغن نمود كه او ديگر از خانه بيرون نيايد و چيزي از فضائل علي را نگويد پس از نزد قيس گذشت و رسيد به جماعت بنيهاشم و آنها هم او را تعظيم و تكريم نمودند بجز ابنعباس كه اعتنائي به او ننمود و احترامي از او نداشت پس معاويه به او گفت شايد از بابت جنگ صفين با من سنگيني ميكني و من از آن جنگ مقصودي جز طلب خون عثمان نداشتم پس ابنعباس به او گفت آيا عمر را هم كشتند يا به مرگ خود مرد گفت او را هم كشتند ابنعباس گفت پس چرا مطالبه خون او را نكردي گفت او را كافري كشت ولي عثمان را مسلمانان كشتند ابنعباس گفت پس جميع مسلمين در خون عثمان شريك بودند پس سبب چه بود كه از علي7 مطالبه ميكردي و فضائل بسياري در شأن آن بزرگوار ذكر نمود معاويه گفت ديگر فضائل علي را ذكر مكن ابنعباس گفت آيا ميگويي قرآن را ترك كنم و توقع داري قرآن نخوانم يعني قرآن پر است از فضائل آن بزرگوار معاويه گفت قرآن بخوان ولي معاني آن را بيان منما گفت چگونه معاني قرآن را ذكر نكنم و حال آنكه در خانواده ما نازل شده معاويه گفت معاني آن را هم اگر ذكر ميكني بطوري كه ساير مردم معني ميكنند تو هم معني نما ابنعباس گفت آيا قرآن را آن طور كه بر ما نازل شده نخوانم و تفسير ننمايم و حال آنكه ماييم اهل آن و بر ما نازل شده و آن طور كه جهال يهود و نصاري ميخوانند و معني ميكنند بخوانم معاويه گفت آيا تو مرا قرين يهود و نصاري ميكني و در سلك آنها ميداري و از قبيل آنها ميشماري ابنعباس گفت بلي هرگاه تو قرآن را انكار نمايي تو هم مانند آنها خواهي بود پس معاويه از نزد ابنعباس رفت و شب در پنهاني ده هزار تومان از براي او فرستاد و نوشت به جميع بلادي كه در تحت تصرف او بود به حكّام و عمّال خود كه قدغن بليغ نماييد كه احدي ذكر فضيلتي از فضائل علي بن ابيطالب7ننمايد و هركس از شيعيان و دوستان آن بزرگوار است وظايف و تيول و مستمريهاي ايشان را منع كنند و ديگر از بيتالمال چيزي به ايشان ندهند و هركس به شهادت شهود ثابت شود
«* چهل موعظه صفحه 561 *»
كه از شيعيان و دوستان آن بزرگوار است او را بكشند و آن روز كوفه از جميع بلاد بدتر بود زيرا كه دوستان و شيعيان آن بزرگوار در كوفه بسيار و بيشمار بودند و معروف و مشهور به دوستي و تشيع بودند و زياد حرامزاده حاكم كوفه بود از جانب معاويه و آنها را ميشناخت پس جمعي از ايشان را كشت و جمعي را بر دار كشيد و جمعي را كور كرد و جمعي را به انواع سياستها عقوبت نمود و اگر قليلي از دست ظلم او جاني بيرون بردند بعد از او پسر حرامزادهاش عبيداللّه كوتاهي نكرده و كار پدر را به انجام رسانيد و روح او را از خود شاد كرد و آن معدود را هم آن ملعون به درجات رفيعه شهادت رسانيد يا خود به ركاب مستطاب حضرت سيّدالشّهداء7 شتافتند و به آن شهادت عظمي فايز گشتند و ديگر در كوفه احدي جرأت اظهار تشيع نمينمود. مجملاً معاويه بدبخت به اينها اكتفا نكرد و نوشت به حكام خود كه در اطراف عالم بودند كه هركس را متهم هم سازند كه شيعه و دوست علي است او را بكشند و اين مكاتبات و مراسلات او را در اطراف بلاد در مساجد جامعه بر سر منابر در ايام اجتماع مردم خواندند و آنها را گوشزد خاص و عام و صغير و كبير انام نمودند و آن ايام مثل اين زمان نبود كه امر سلطنت همان محض سلطنت ظاهري دنيائي باشد بلكه پادشاه را خليفه پيغمبر و مفترضالطاعه منعنداللّه ميدانستند و مخالفت امر و حكم او را جايز و روا نميدانستند از اينها گذشته ٭حكم حاكم مرگ مفاجات٭ پس به اين سياستها و تهديدها و وعيدها مردم را از تشيع روگردان و منصرف كردند و به اينها اكتفا نكرده به اطراف عالم نوشت كه هركس حديثي در فضل عثمان ذكر كند ده تومان به او انعام كنند و شما ميدانيد كه حديثي در فضيلت عثمان از حضرت پيغمبر9 وارد نشده بود پس امر منحصر شد به وضعكردن احاديث و جعل كردن و دروغ ساختن حديث و باز براي شما بديهي است كه حديث جعل كردن و وضع كردن كار بيابانيها و شأن اهل صنايع و كسبه بازار نيست پس بنا گذاردند اين طلاب فضايل انتساب كه همت ايشان مصروف حطام اين دنيا بود و چشم ايشان به همين چهار روزه حيات اين دنيا دوخته بود به
«* چهل موعظه صفحه 562 *»
جعلكردن و ساختن احاديث و دروغ بر خدا و پيغمبر بستن و آن احاديث را ميبردند در نزد حكام بلاد خود ميخواندند و به هر حديثي ده تومان ميگرفتند حالا ملاحظه كنيد كه اين ملاّگداها و گدا گرسنهها و شكم پرستها كه در اطراف عالم بودند چقدرها حديث درباره عثمان وضع و جعل كردند آنقدر حديث دروغ ساختند كه ديگر معاويه كسل و منزجر شد پس نوشت كه در فضايل ابوبكر و عمر حديث بسازند و ترك ساختن حديث از براي عثمان كنند پس ساختند احاديث بسياري در فضيلت ابوبكر و عمر و نوشته شد اين احاديث دروغ موضوعه در كتابها و نسخه نسخهها شد و در مكتبخانهها در دست اطفال افتاد و آنها را تعليم گرفتند و ذهني و حالي آنها شد و اطفال بر اين احوال و عقايد بزرگ شدند و اين احاديث دست به دست رسيد و در ميان مردم متداول و منتشر شد و معروف و مشهور گرديد تا آنكه به دست سادهلوحان و صلحا و عدول و ثقات رسيد و آنها را باور كرده به آنها اعتقاد ورزيدند و نوشت معاويه ملعون در اطراف عالم كه كسي نام اولاد خود را علي و حسن و حسين نگذارد و هركس مسمي به اين اسمهاي شريفه باشد او را بكشند پس شديد و عظيم شد تقيه بطوري كه احدي جرأت اظهار دوستي آن بزرگواران نميكرد و ذكر فضيلتي از فضائل ايشان را نمينمود و ملاحظه كنيد كه باوجودي كه دشمنان فضائل ايشان را از راه عداوت كتمان ميكردند و دوستان از خوف و تقيه پنهان، چطور عالم از فضائل و مناقب ايشان پر است و در هر آباداني و بيابان و كوه و دشت و در نزد هر عالم و جاهل فضائل ايشان مشهور و معروف است الحمدللّه و در زمان معاويه ملعون امر به همين منوال بود و حضرت امام حسن سلام الله عليه هم با آن ملعون مصالحه كرده بود و اظهار امري نميفرمود تا آنكه آن بزرگوار هم اين دنياي فاني را وداع فرموده و به دار باقي و جوار جد بزرگوار و پدر و مادر عاليمقدارش ارتحال فرمود.
پس حضرت سيّدالشّهداء7ملاحظه نمود كه ظلمت كفر و عدوان معاويه ملعون به قسمي عالم را فرا گرفته كه اگر آن بزرگوار هم چون برادر عاليمقدارش ساكت
«* چهل موعظه صفحه 563 *»
شود و اظهار امري ننمايد بكلي دين خداوند عالم و نبوت جد بزرگوار و ولايت پدر بزرگوارش و امامت خود آن بزرگواران از صفحه عالم بكلي منقرض و برطرف خواهد شد كه تا روز قيامت اثري از دين حق و نام و نشاني از جد و پدر بزرگوارش در عالم باقي نخواهد ماند و آن بزرگوار است فجر و نماز صبح منسوب به اوست و شما ميدانيد كه در وقت صبح ابتداء بروز و ظهور نور است و نور در غايت ضعف و اضمحلال است و هنوز لشكر ظلمات بر مملكت عالم مستولي است و با استقلال و هنوز دولت دولت ظلمت و حكم حكم شب است و هنوز راهي از چاه نميتوان تميز داد ولي دم به دم و لحظه به لحظه نور صبح در قوت و ارتفاع است و ظهور و بروز؛ و ظلمت و تاريكي شب در نقصان و اضمحلال و هي لمحه به لمحه نور قوت ميگيرد و ظلمت ضعيف ميشود تا بينالطلوعين كه لشكر نور و ظلمات با يكديگر مقابل و مساوي ميشوند و احدي را بر ديگري غلبه نيست و در آن حال ديگر احكام ظلمت را رونق و رواجي نيست و حكم و فرمان از براي سلطان نور است و ميتوان به عنايات و التفات لشكر انوار گرگ را از ميش و راه را از چاه تميز داد بعد از آن به تدريج لشكر ظلمات رو به انهزام و فرار گذارده تا قريب به طلوع آفتاب عالمتاب كه بكلي اثري از آن لشكر باقي نيست و همه نيست و نابود و از صفحه روزگار فاني و برطرف ميشوند اين است كه مقام حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه مقام فجر بود و نماز صبح منسوب به اوست و سوره والفجر سوره اوست و خداوند بحق او قسم خورده و فرموده والفجر وليال عشر والشفع والوتر والّيل اذا يسر يعني قسم به حق حسين و يازده امام ديگر و به حق حضرت پيغمبر و فاطمه اطهر سلام الله عليهم، اين است كه خداوند عالم در آخر اين سوره مباركه به حضرت سيّدالشّهداء7 خطاب نموده و فرموده ياايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي.
پس چون آن بزرگوار اين اوضاع را از عالم مشاهده فرمود ندا در داد در ميان بنيهاشم و صحابه و تابعين از انصار و مهاجرين كه همه بطور عموم عازم حج شوند در
«* چهل موعظه صفحه 564 *»
خدمت آن بزرگوار پس قريب به هفتصد نفر جمع شده در خدمت او حج كردند و آن بزرگوار فرمود در مني منبري از براي او نصب كردند و بر آن منبر بالا رفت و بعد از حمد و ثناي خداوند عالم و سلام و درود بر جد بزرگوارش فرمود ميبينيد كه اين طاغيه چه ميكند در محو آثار محمّد و آل محمّد: از عالم و من شما را جمع كردهام و چيزي چند از براي شما ذكر ميكنم اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد و اگر راست نگويم توقع تصديق از كسي ندارم پس آن بزرگوار ذكر فرمود احاديث و فضائل بسياري كه حضرت پيغمبر9 درباره پدر بزرگوار و برادر عاليمقدار و خودش فرمايش فرموده بود پس آن بزرگوار را تصديق كردند و عرض كردند اين احاديث صحيح و صدق است و ما اينها را از حضرت پيغمبر9 شنيدهايم پس آن حضرت فرمود توقع من از شماها اين است كه بعد از آنكه به بلاد خود و طوايف و قبايل خود برگشتيد هركس را كه اهل دانيد اين احاديث را از براي او ذكر كنيد و فايده ديگر در اجتماع ايشان اين بود كه اگر هريك هريك از آن هفتصد نفر جميع آن احاديث را از حضرت پيغمبر9 نشنيده بودند در آن مجلس كل آن جماعت عالم به كل آن احاديث شدند. پس چون اين خبر به معاويه ملعون رسيد و ديد اين كاري كه آن حضرت كرده كار او را خراب ميكند و تدبيرها و سعيها كه در اطفاء نور آن بزرگواران كرده اين كار حضرت سيّدالشّهداء7 آنها را فاسد و خراب ميكند و بنيادهاي محكم آن ملعون را متزلزل ميكند پس عداوت آن ملعون در حق آن حضرت شديدتر و محكمتر شد و عزم بر اهلاك و اتلاف او نمود.
و چون اجل آن ملعون در رسيد پسر ملعون خود يزيد را طلبيد و پيش روي خود نشانيد و به او وصيت نمود و گفت يابني اني قدذلّلت لك الرقاب الصعاب و وطدت لك البلاد و جعلت الملك و ما فيه لك طعمة و اني اخشي عليك من ثلثة نفر يخالفون عليك بجهدهم و هم عبداللّه بن عمر الخطاب و عبداللّه بن الزبير و الحسين بن علي فأما عبداللّه بن عمر فهو معك فالزمه و لا تدعه و اما عبداللّه بن الزبير فقطّعه ان ظفرت به ارباً ارباً فانه يجثو كالاسد لفريسته و يواريك مواراة الثعلب للكلب يعني اي پسرك من
«* چهل موعظه صفحه 565 *»
من گردنكشان عالم را از براي تو خاضع و ذليل كردهام و جميع بلاد را از براي تو مسخر و پابرجا و آماده كردهام و تمام ملك را با آنچه در آن است از براي تو به منزله يك لقمه كردهام و من بر تو و ملك تو از سه نفر ميترسم كه تو را مخالفت كنند و بر تو سركشي كنند يكي عبداللّه بن عمر الخطاب و ديگري عبداللّه بن زبير و ديگري حسين بن علي7 اما عبداللّه بن عمر پس مرد ساده لوحي است و ميتواني با او راه رفت پس او را تعارف و ملاطفت كن و او را وامگذار كه او با تو است و با تو درست ميآيد و اما عبداللّه بن زبير پس او اگر بر تو غالب آيد چون شير خواهد بود از براي شكار خود و اگر غالب نيايد چون روباه كه با سگ حيلهبازي كند با تو حيلهورزي خواهد كرد پس اگر بر او ظفر يافتي بند بند او را از هم سوا كن و او را پاره پاره كن و آن ملعون جرأت نكرد مطلب خود را درباره حضرت سيّدالشّهداء بطور صراحت و علانيه اظهار نمايد پس بطور اشاره و كنايه حالي و تلقين پسر لعين خود نمود و آن ملعون هم مقصود و لحن پدر ملعون خود را ميفهميد چنانكه گفتهاند يعلم رطني من هو من بطني يعني رمز و اشاره و معماي مرا ميفهمد هركس از اولاد من است.
پس معاويه ملعون به اين زبان به يزيد لعين گفت و اما الحسين فقد عرفت حظه من رسولاللّه و هو من لحم رسولاللّه و دمه و اما حسين پس تو ميداني نزديكي و خويشي و قرابت و نسبت او را به حضرت پيغمبر9 و ميداني كه او از گوشت و خون پيغمبر است و از اين عبارت مقصودش اين بود كه كسي كه اين قرابت و نزديكي به پيغمبر را داشته باشد و مردم هم او را به اين احترامها بشناسند مادام كه او زنده باشد ملك از براي تو مسلّم نيست و از شر او ايمن نيستي و با وجود او آب خوش از گلوي تو فرو نخواهد رفت بعد از آن گفت و قد علمتُ لامحالة ان اهل العراق سيخرجونه اليهم ثم يخذلونه و يضيعونه و من ميدانم كه در اين زوديها اهل عراق او را بسوي خود ميخوانند و چون او به نزد ايشان آيد او را خذلان ميكنند و واميگذارند و او را نصرت و ياري نميكنند و او را تنها و بيكس ميگذارند و آن ملعون از اين سخن مقصودش اين
«* چهل موعظه صفحه 566 *»
بود كه تو منتظر فرصت باش و اگر عجالةً بر او دست نيابي غمگين مباش و منتظر باش تا وقتي كه اهل عراق نقض عهد و ميثاق خود را با او آشكار كنند و دست از ياري او بردارند آنوقت تو فرصت را غنيمت شمرده و متوجه او شو كه به آساني و زودي بر او ظفر خواهي يافت بعد از آن آن ملعون گفت فان ظفرت به فاعرف حقه و منزلته من رسولاللّه9 و لاتؤاخذه بفعله يعني پس اگر تو بر او ظفر يافتي پس ملتفت باش و بشناس جلالت شأن و رفعت مكان او را و قدر و منزله او را در نزد پيغمبر و اگر خلافي با تو كرد از او مؤاخذه مكن و آن ملعون باز مقصودش اين بود كه كسي كه براي او اين مقدار جلالت شأن و احترام در نزد پيغمبر9 باشد باقي گذاردن او مصلحت نيست و ملك از شر او ايمن نيست و مؤاخذه از او مكن يعني بگرفت و گيرهاي جزئي از سر او مگذر و به غير از كشتن او اكتفا مكن زيرا كه شايد عامه مردم بر تو شورش كنند و تو را بكشند و چون او در حيات نباشد ديگر كسي متعرض تو نخواهد شد بعد از آن گفت و مع ذلك فانّ لنا به خلطةً و رحِماً فاياك ان تناله بسوء او يري منك مكروهاً يعني علاوه بر آن قرابت و نسبتي كه با پيغمبر دارد با خود ما هم قرابت و خويشي دارد و از خويشان و ارحام ماست پس بپرهيز از اينكه بدي به او برساني يا آن حضرت از تو مكروهي و ناملايمي ببيند و آن خبيث گويا مقصودش اين بود كه اگر او را مهلت دهي بواسطه قرابتي كه در ميان هست شايد بعضي از اقارب و خويشان تو از او وساطت و شفاعتي كنند و تو را ممكن نباشد مخالفت ايشان و ردّ ايشان و مرادش از اينكه گفت پرهيز كن از اينكه بدي به او برساني اين بود كه مادام كه او را نكشي و به اذيتهاي ديگر اكتفا كني امر سلطنت تو استقلال نگرفته به انجام نخواهد رسيد و امر مملكت تو استحكام و انتظام نخواهد پذيرفت.
پس چون روح خبيثش به اسفلالسافلين جهنم شتافت و پسر حرامزادهاش بر مسند خلافت و سلطنت استقرار يافت عتبة بن ابيسفيان را كه عموي او بود بر مدينه حاكم و والي كرد و آن ملعون آمد و مروان بن حكم را كه از جانب معاويه ملعون در
«* چهل موعظه صفحه 567 *»
مدينه حاكم بود او را از مدينه بيرون كرد و خود در سر جاي او نشست و يزيد ملعون او را امر كرده بود كه از مردم مدينه از براي او بيعت بگيرد پس عتبه لعين حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه را طلبيد و به آن حضرت عرض كرد انّ اميرالمؤمنين امرك ان تبايع له يعني اميرالمؤمنين يزيد تو را امر كرده كه با او بيعت كني پس آن بزرگوار فرمود يا عتبة قد علمت انّا اهل بيت الكرامة و معدن الرسالة و اعلام الحق يعني اي عتبه تو ميداني كه ما اهل خانواده بزرگي و جلالت هستيم و معدن كرامت و رسالت و ماييم عَلمها و لواهاي حق و هدايت تا آنكه فرمود و لقد سمعت جدي رسول اللّه9يقول ان الخلافة محرمة علي ولد ابيسفيان و كيف ابايع اهلبيت قال فيهم رسول اللّه9 هذا يعني من شنيدم از جد بزرگوارم كه ميفرمود خلافت بر اولاد ابوسفيان حرام است حال من چگونه بيعت كنم با خانوادهاي كه پيغمبر9 درباره ايشان چنين فرمايشي كرده باشد. پس چون عتبه ملعون اين فرمايشات را از آن بزرگوار شنيد نوشت به يزيد ملعون كه حسين بن علي اعتقادي به خلافت تو ندارد و با تو بيعت نميكند پس رأي تو و فرمان تو در حق او چيست پس چون نوشته او به يزيد ملعون رسيد در جواب نوشت هروقت نوشته من به تو رسيد زود جواب آن را مينويسي و از براي من بر نگار كه چه كس اطاعت مرا ميكند و چه كس از اطاعت و بيعت من سركشي دارد و بايد همراه جواب سر حسين بن علي را از براي من بفرستي پس چون نوشته آن ملعون به عتبه رسيد و حضرت سيّدالشّهداء7 بر مضمون آن اطلاع يافت عزيمت حج فرمود و چون ديد ميخواهند او را در حرم خدا بكشند حج را به انجام نرسانيده متوجه كربلا شد از بابت احترام خانه خدا و اين از بابت خضوع آن بزرگوار بود در نزد عظمت و جلالت پروردگار خود و الا احترام آن بزرگوار كجا و حرمت خانه سنگي كجا و به اسم كوفه عازم آن سفر خيراثر شد و منزل به منزل آمد تا در زمين محنت قرين پر بلاي كربلا نزول اجلال فرمود و تا شب و روز عاشورا چهار صد هزار لشكر از كوفه به جنگ او بيرون آمدند و شما اين را ميدانيد كه مردم آن روز هنوز از زمان حضرت پيغمبر9 و
«* چهل موعظه صفحه 568 *»
از زمان حضرت علي7 كه جهاد بر عامه خلق لازم بود مأنوس و معتاد به جهاد بودند و اين امر خصوصيتي به مردمان سپاهي و جنگي نداشت بلكه جميع كسبه بازار و عامه مردم به اين امر معتاد بودند و هركس به حسب خود حربه جنگ و سلاحي داشت و آن زمان مردم اطاعت حكام را هم لازم و منعنداللّه ميدانستند اين بود كه فوراً چهار صد هزار لشكر از كوفه بيرون آمد و الا بطورهاي متداول اين زمانها به اين زوديها چهار صد هزار لشكر از اطراف بلاد فراهم نميتوان آورد پس اهل كوفه به ازدحام عام بيرون آمده بودند هركس با حربهاي كه داشت و اما لشكر آن بزرگوار هم وقتي كه از مكه معظمه مسافرت فرموده بيرون آمدند قريب به هزار و پانصد نفر بودند ولي چون اخبار اوضاع كوفه در بين راه منزل به منزل ميرسيد و خبر كشتن مسلم و هاني رسيد و هركس از كوفه ميآمد به آن بزرگوار عرض ميكرد مراجعت فرماييد زيرا كه دلهاي اهل كوفه با ابنزياد است و شمشيرهاي ايشان بر شما پس بسياري از همراهان آن حضرت در اثناي راه به تدريج برگشتند و دست از نصرت و ياري آن حضرت كشيدند تا آنكه صد سواره و چهل و پنج نفر پياده در خدمت او باقي ماندند و آن بزرگوار آنها را هم در شب عاشورا امتحان فرمود و رخصت انصراف داد و فرمود غرض اين جماعت از اين ازدحام و اجتماع من ميباشم و كسي را با شما كاري نيست و اگر بر من ظفر يابند متعرض كسي ديگر نميشوند و اينك ظلمت شب عالم را فرا گرفته و من بيعت خود را از گردن شما برداشتم بيائيد و هريك از پي كار خود برويد ولي احدي از آن سعادتمندان و آن كاملعياران ديگر دست از آن بزرگوار برنداشتند پس آن بزرگوار ايشان را دعاي خير فرمود و امر نمود كه برگرد آن لشكر سعادتمند گودالي مانند خندق حفر نمودند و آن را پر از هيزم كردند و در آن شب حضرت علياكبر را با سي سوار فرستادند و با نهايت ترس قدري آب از فرات آوردند بعد از آن به اصحاب با وفا فرمودند برخيزيد و از اين آب بياشاميد كه اين آخر توشه شماست از دنيا و از اين آب وضو بگيريد و جامههاي خود را بشوئيد كه همين جامهها كفنهاي شماست.
«* چهل موعظه صفحه 569 *»
پس چون صبح طالع شد آن بزرگوار نماز صبح را با اصحاب بجا آورد و آن گروه اشرار و لشكر كفار بناي صف آرائي لشكر خود را گذاردند آن حضرت هم فرمود كه آتش در آن خندق افروختند تا آنكه راه جنگ از يك طرف باشد و در اين وقت مردي از لشكر عمر سعد بيرون آمد و بر اسب خود سوار بود چون ديد كه آن آتش مشتعل است فرياد بر آورد و گفت اي حسين و اصحاب حسين بشارت باد شما را به آتشي كه خود در دنيا تعجيل به آن كردهايد پس آن بزرگوار فرمود من الرجل اين مرد كيست عرض كردند ابن جويريه مزني است پس آن بزرگوار فرمود اللهم اذقه النار في الدنيا يعني خداوندا در همين دنيا حرارت آتش را به او بچشان پس اسب آن ملعون رم كرد و او را در آن خندق آتش افكند و بسوخت و به آتش جهنم واصل شد. بعد از آن، خبيثي رذلي ديگر از لشكر عمر سعد بيرون آمده نزديك آن بزرگوار آمد و فرياد برآورد كه اي اصحاب حسين نظر كنيد به اين آب فرات كه مانند شكم ماهي ميدرخشد به خدا قسم كه قطرهاي از آن را نخواهيد چشيد تا شربت ناگوار مرگ را بنوشيد پس حضرت فرمود من الرجل اين مرد كيست عرض كردند تميم بن حصين است پس حضرت فرمود هذا و ابوه من اهل النار اللهم اقتل هذا عطشاناً في هذا اليوم يعني اين مرد و پدرش هر دو از اهل جهنم هستند خدايا همين امروز او را از تشنگي بكش پس فوراً تشنگي گلوي آن ملعون را گرفت و از اسب افتاد و تشنه در زير سم اسبان لگدكوب شده به جهنم واصل شد. بعد از آن، ملعوني رذلي هرزهاي ديگر از لشكر عمر سعد بدبخت بيرون آمده به نزديك آن بزرگوار تاخت و خدا دهن نحسش را پر از آتش كند عرض كرد اي حسين پسر فاطمه تو را چه شرافت و حرمت و قرابت است نسبت به پيغمبر9 كه ديگران را نيست. آن بزرگوار اين آيه شريفه را تلاوت فرمود كه ان اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آل ابرهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض يعني خداوند عالم برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جميع عالميان و ذريه ابراهيم همه از يكديگر هستند بعد از آن فرمود واللّه ان محمداً لمن آل ابراهيم و ان العترة الطاهرة لمن
«* چهل موعظه صفحه 570 *»
آلمحمد يعني به خدا قسم كه محمّد9 از آل ابراهيم است و به درستي كه عترت طاهره از آلمحمد ميباشند بعد از آن فرمود من الرجل اين مرد كيست عرض كردند محمّد بن اشعث كندي است پس آن بزرگوار سر مقدس را بسوي آسمان بلند كرد و عرض كرد اللهم ار محمّد بن الأشعث في هذا اليوم ذلاً يعني خداوندا امروز بنمايان به محمّد بن اشعث مذلت و خواري را پس فوراً قضاي حاجت به آن ملعون دست داد و از لشكر بيرون رفته به قضاي حاجت نشست و خداوند عالم عقربي را بر او مسلط فرمود و او را گزيد و همان طور مكشوفالعوره در نجاست خود غلطيد تا به درك اسفل جحيم وارد شد و الحمد للّه رب العالمين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 571 *»
مجلس هشتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در ايام گذشته سخن در فقره اول اين آيه شريفه بود كه خداوند عالم جلشأنه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض يعني خداوند نور آسمانها و زمين است و مقصود اين بود كه اين فقره را درباره حضرت سيّدالشّهداء7 شرح كنيم و بيان نماييم كه چگونه باطن اين فقره درباره آن بزرگوار و فضائل او معني ميشود و محتاج شديم به ذكر مقدمهاي به جهت فهم اين معني و بطور اجمال و اختصار آن مقدمه را ذكر كرديم و در اين ايام ممكن نيست كه مطلب را بطور تفصيل بيان كرد زيرا كه وقت تنگ است و مطلب بزرگ و اطراف آن با وسعت و تفصيل پس بعد از ذكر مقدمات بطور اشاره و اجمال شروع ميكنيم به بيان فضائل آن بزرگوار كه در اين فقره است و ابتدا ميكنيم به كلمه اول آن كه چگونه مرجعش به آن بزرگوار است و چگونه اوست معني آن كلمه و مقصود از اين مجلس و سخنان من تحصيل معرفت و بصيرت است و بدون بصيرت تعزيهداري چندان نفعي نخواهد بخشيد و ثواب گريه را چندان فضيلت و درجهاي نخواهد بود ولكن با معرفت و بصيرت همان قدر كه پلك چشم شما تر بشود ثواب
«* چهل موعظه صفحه 572 *»
عظيم و اجر جسيم از براي شما خواهد بود و گناهان گذشته و آينده شما همه آمرزيده ميشود و بهشت از براي شما واجب ميشود و آنقدر احاديث در نجات گريهكنندگان بر آن بزرگوار وارد شده كه اگر كسي شك كند در آنها همانا شك كرده در امامت آن بزرگواران بلكه احاديث بسيار فزون از حد و شمار بطور عموم و خصوص وارد شده است كه هركس ولايت آن بزرگواران را داشته باشد يا بر ايشان گريسته باشد يا ذكر فضائل و مصائب ايشان كرده باشد يا در حزن ايشان محزون و در سرور ايشان مسرور شده باشد البته از اهل مغفرت و نجات خواهد بود پس سزاوار نيست كه شك كند كسي در آمرزش دوستان و گريهكنندگان بر ايشان و سبب چيست كه شما را نيامرزند و مانع چيست از آمرزش شما پس سزاوار اين است كه ما انشاءاللّه سعي و اهتمام نماييم در اقامه امر آن بزرگواران و تحصيل معرفت و بصيرت در حق ايشان پس ميخواهيم و لا قوة الاّ باللّه اين كلمه اللّه را درباره آن بزرگوار معني نماييم.
پس عرض ميشود كه شك نيست كه خداوند عالم جلشأنه خدائيست قديم و ازلي و برتر و بالاتر از جميع خلق و خداوند عالم جلشأنه ذاتي است كه تغير در ساحت عظمت و جلال او راهبر نيست و از مكاني به مكاني منتقل نميشود و در مكان و رتبهاي منزل و مسكن نميگزيند و از رتبهاي به رتبه ديگر فرود نميآيد و از حدّ ذات پاك لايزال خود و رتبه و مقام خود تنزل نميكند و اين را هم از تنگي عبارت و از جهت فهمانيدن عرض ميكنم و الا او را مرتبه و مقامي و حدي نيست و جميع رتبهها و مقامها و مكانها و حدها خلق اويند و او بسوي خلق تنزل نميكند و از آنچه بر آن است تغيير نميكند و حالتي پس از حالتي بر او عارض نميشود پس خلق او را نميبينند و او را ادراك نميكنند و احدي به ذات پاك او نرسيده و هرگز نخواهد رسيد حتي پيغمبران مرسل و ملائكه مقرب و مؤمنين ممتحن بلكه ائمه طاهرين و حضرت پيغمبر سلام الله عليهم اجمعين پس ذات خداوند را كسي نشناخته و شناختن او همين طور است كه ممكن نيست ادراك ذات او چنانكه خودش فرموده لاتدركه الابصار و هو يدرك
«* چهل موعظه صفحه 573 *»
الابصار و هو اللطيف الخبير يعني بصيرتها و مشعرهاي ظاهر و باطن اين خلق خدا را ادراك نميكنند ولي او بصيرتها را درك ميكند و اوست دانا و بينا به هر پنهان و آشكار پس ممكن نيست خلق را ادراك او و شخص عالم عارف از ادراك ذات او مأيوس است چنانكه حضرت پيغمبر9 فرمود ماعرفناك حق معرفتك يعني ما كنه ذات پاك تو را نميشناسيم پس چون آن بزرگوار چنين كلامي فرمايد پس ساير خلق را سزاوار اين است كه اين طمع خام را از سر خود بيرون كنند و بكلي از ادراك ذات خداوندي مأيوس و محروم باشند و اين بابي و اصلي است در توحيد كه بايد شخص حكيم آن را رعايت كند و بايد گول نزند او را نفس او و گمان كند كه راهي به معرفت ذات خداوندي هست و ميتوان به مشعري از مشاعر و به مدركي از مدارك بسوي او اشاره كرد چنانكه حضرت امير7 ميفرمايد كلما ميّزتموه باوهامكم في ادقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم يعني آنچه به نازكتر فهمها و وهمهاي خود بفهميد و تميز دهيد او مخلوقي است مانند خود شما و بازگشت او بسوي شماست و باز فرمود الطريق مسدود و الطلب مردود يعني راهي بسوي معرفت خداوند عالم نيست و هركس طلب معرفت او كند خائب و مردود است.
پس بعد از آنكه اين مقدمه معلوم شد عرض ميشود كه شكي و ريبي هم نيست كه ما را خداوند عالم جلشأنه از جهت عبادت خود خلق فرموده چنانكه در قرآن فرموده ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني جن و انس را نيافريدم الاّ از براي آنكه مرا عبادت كنند و معلوم است عبادت كردن بدون معرفت ممكن نيست چنانكه فرمودند اول العبادة معرفة اللّه اول عبادت معرفت خداوند عالم است و فرمودند اول الدين معرفته اول دينداري معرفت خداست پس اگر تو او را بشناسي ميتواني او را عبادت كني و الاّ تو را عبادت او ممكن نيست و آن غلامي كه آقا و مولاي خود را نميشناسد چگونه او را اطاعت و بندگي مينمايد اين است كه در حديث قدسي فرمود كنت كنزاً مخفياً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف يعني من گنج
«* چهل موعظه صفحه 574 *»
پنهاني بودم پس دوست داشتم شناخته شوم پس خلق را آفريدم تا مرا بشناسند پس خداوند عالم ما را از براي معرفت خود خلق فرموده و اين را هم دانستي كه معرفت او محال است و دست ادراك انام از ذيل عظمت و جلال او كوتاه پس چاره چيست و حيله كدام و معالجه و تدبير اين امر عسير از دست ما خلق ضعيف بيرون است ولي خداوند حكيم قدير عليم خبير از اين معالجه و تدبير عاجز نيست.
پس عرض ميشود كه خداوند عالم جلشأنه در معالجه و چاره اين امر از براي ذات پاك خود صفات و انواري چند خلق فرمود و آنها را در ميان خلق ظاهر و آشكار نمود و آنها را دسترس خلايق نمود و اگرچه از براي خداوند عالم مثلي زده نميشود و للّه المثل الاعلي ولكن نظر كن به آفتاب عالمتاب كه چون او را در آسمان چهارم مسكن و خرگاه است و دست ساكنان اين خاكدان از نيل ذيل جلالش قاصر و كوتاه پس در ميان خاكيان عكس رخساره انور و جلوه چهر منور خود را در آئينه با صفا قرار داد تا هركس مشتاق ديدار او باشد در آن آئينه رخشان در نگرد و روي زيباي دل آراي او را در لوح وجود آئينه مشاهده نمايد.
پس خداوند عالم جلشأنه هم از حكمت كامله خود در ميان اين خلق صفات و انواري آفريد و در حكمت خود چنين قرار داد كه معرفت آن صفات و انوار معرفت او باشد و وصول به آنها وصول به او و اطاعت آنها اطاعت او پس معرفت صفات خداوند معرفت اوست چنانكه تو هم كه زيد را ميشناسي همان صفات او را ميشناسي پس تو هم از معرفت زيد رنگ و شكل او و قد و قامت و سياهي و سفيدي و چاقي و لاغري و ساير صفات ظاهري او را ميشناسي يا صفات باطني او را هم ميشناسي از علم و شجاعت و سخاوت و امانت و امثال اينها پس تو در معرفت زيد همان معرفت صفات او را داري نه معرفت حقيقت و ذات او را ولي چون صفات او را ميشناسي ميگويي زيد را ميشناسم پس هركس صفات خداوند عالم را هم شناخت خدا را شناخته و اين را هم بدانيد كه مردم در زبانهاي علمي از مطلب دور ميافتند و چيزي گمان ميكنند كه
«* چهل موعظه صفحه 575 *»
مراد و مقصود نيست و آنچه بشنوند بر همان گمان خود حمل ميكنند مثلاً پادشاه در تهران است و شما اوصاف او را شنيدهايد ولي اگر اتفاقاً او را روزي در جايي ببينيد نخواهيد شناخت پس شما عارف به پادشاه نيستيد زيرا كه اگر عارف به او بودي هروقت و هرجا كه او را ميديدي ميشناختي ولكن شما عالم به صفات او هستيد و اين دخلي به معرفت و شناسائي پادشاه عالمپناه ندارد پس مغرور نشوند جماعتي از شما كه به محض اينكه شنيدند يا دانستند كه خداوند عالم جلشأنه احد و يگانه است و حكيم و عليم و قديم و قدير و خبير و بصير است و دانستند از اين قبيل صفات بسياري را از براي خداوند عالم و بيان كردند صفات و افعال خداوند عالم را كه آنها عارف به خداوند عالم ميباشند هيهات هيهات بلكه اين جماعت صفاتي چند از صفات خدا را ياد گرفته و دانستهاند پس خود را عرفا ننامند و گمان نكنند كه عرفا هستند و به محض اينكه ياد گرفتند اسماء عوالمي چند را گمان نكنند كه حال عرفا شدند ولكن عارف و شناسا كسي است كه خداي خود را شناخته و پروردگار خود را ميشناسد
ديدهاي خواهم كه باشد شهشناس | تا شناسد شاه را در هر لباس |
آن كس پادشاه را ميشناسد كه اگر شاه از تهران بيرون آيد در هر لباس ظاهر شود او را بشناسد پس تو هم آنگاه به خداوند عالم عارفي كه صفات او را بشناسي نه آنكه صفات او را به زبان ذكر نمايي پس از اين قرار كتاب هم به خداوند عالم عارف است زيرا كه در آن هم مذكور و مسطور است اسماء و صفات الهي پس عارف كسي است كه هرجا صفات خدا را ببيند بشناسد و عرفا كسانيند كه صفات خدا را اگر در بازارها و مساجد و محافل و هرجا ببينند ميشناسند و ايشانند عرفاي كاملين و اهل مكاشفه و يقين و فائزين به مقام قرب و اتصال و مشاهدين انوار جلال و جمال و واقفين مقام قدس و جالسين محفل انس پس او را ميبينند و با او ميگويند و از او ميشنوند پس قصد كعبه كوي او ميكنند و توجه به روي نيكوي او مينمايند و الاّ اسمائي چند ياد گرفته بر زبان
«* چهل موعظه صفحه 576 *»
ميرانند و چندان كمالي در آن نيست و اثر و ثمري بر آن مترتب نه.
حال تدبر و تفكر كنيد كه آن صفاتي را كه خداوند عالم از براي معرفت خود قرار داده آيا قديم است و عين ذات خداوند عالم يا آنكه حادث است و مخلوق و غير ذات قديمه احديه خداوندي اينكه تعقل نميشود كه عين ذات خداوندي باشد پس غير خداست همچنانكه رنگ تو و شكل تو كه صفت تو است غير تو است و غير خدا خلق خداست و از براي خلق مراتب و درجات است حال آيا آن صفات الهي بايد اشرف و اكمل خلق باشند يا پستتر و ناقصتر خلق؟ معلوم است كه صفات خدا بايد اشرف و اكمل و اقدم خلق باشد و به اجماع شيعه و سني در ميان خلق خداوند از محمّد9اشرف و اكملي نيست و به اجماع شيعه از محمّد و آل طيبين طاهرين او سلام اللّه عليهم كسي اشرف و اكمل نيست پس هيچ صفتي و اسمي و نور و ظهوري از براي خداوند عالم از آن بزرگواران بزرگتر نيست و مسلّماً ايشانند اسماء و صفات خداوند عالم و لازم نيست كه اسم همان هوائي باشد كه از دهان بيرون آيد اين است كه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها يعني ماييم آن اسمهاي نيكوي خدا كه شما را امر فرموده كه او را به آن اسمها بخوانيد و اسم آن است كه هر وقت ذكر شود مسمي از آن معلوم شود پس هرگاه تو توجه به امام7 نمودي پس ميداني جهت خدا و وجه خدا و رخساره خدا را و معين ميشود از براي تو صفت خدا و نور خدا و تجلي و ظهور خدا پس معرفت آن بزرگواران همان معرفت خداوند عالم است اينست كه فرمودند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه يعني خداوند عالم به ما شناخته ميشود و اگر ما نبوديم خدا شناخته نميشد و در حديث ديگر فرمودند بنا عبد اللّه و لولانا ما عبد اللّه يعني خدا به ما عبادت كرده ميشود و اگر ما نبوديم خدا عبادت كرده نميشد و از اين است كه در زيارت ايشان ميخواني السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه يعني سلام بر كساني كه هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته و هركس جاهل به ايشان باشد و ايشان را نشناسد
«* چهل موعظه صفحه 577 *»
خدا را نشناخته پس معلوم شد كه معرفت آن بزرگواران معرفت خداوند عالم است بدون شك و شبهه و خالي از تعارف و اغراق زيرا كه خداوند عالم را ديگر معرفتي نيست و معرفت او همين طور است پس واقعاً و حقيقتاً معرفت امام زمان معرفت خداوند عالم است جلشأنه و عارف به امام گوينده لااله الا اللّه است نه غير او.
پس تعجب مكن از آن احاديثي كه وارد شده است كه هركس بگويد لااله الا اللّه بهشت بر او واجب ميشود و بعضي از اهل ظاهر در آن احاديث اشكال ميكنند كه يهود و نصاري و جميع فرق اسلام همه گوينده لااله الا اللّه ميباشند پس تو حال فهميدي كه گفتن لااله الا اللّه يعني چه و دانستي كه لااله الا اللّه گفتن و توحيد كردن همان ولايت آن بزرگواران است و يهود و نصاري و ساير منكرين ولايت آن بزرگواران از كدام راه به خدا رسيدهاند و او را از كجا توحيد كردهاند و آن بزرگوارانند سبيل خدا و طريق و راه خدا اين است كه در زيارت جامعه ميخواني من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم هركس خدا را توحيد كرده از شما پذيرفته و هركس او را قصد نموده به شما توجه كرده پس هركس به ايشان رو كرده به خدا رو كرده و الا رو به خدا نكرده زيرا كه خدا را ديگر رخساره و وجهي و نور و صفتي جز آن بزرگواران نيست و هركس به جثه تو رو نكند و نزد جسم تو نيايد به تو رو نكرده و نزد تو نيامده و قسمي ديگر رو به تو نميتوان كرد و نزد تو نميتوان آمد الا به رو كردن به جسم تو و آمدن نزد جثه تو وللّه المثل الاعلي پس خداوند عالم هم تجلي و ظهور نفرموده جز به آن بزرگواران و در آن بزرگواران پس هركس ولايت ايشان را دارد عارف به خداوند عالم است و او است توحيد كننده خدا و گوينده لااله الا اللّه و هركس ولايت آن بزرگواران را نداشته باشد از اهل توحيد نيست و عارف به خداوند عالم نيست پس هر وقت ميگويي السلام علي اهل لا اله الاّ اللّه يعني سلام بر شيعيان و مواليان علي و يازده فرزندان او: پس معلوم شد كه هركس تحصيل معرفت آن بزرگواران را ننموده و بنيان ولايت ايشان را ثابت و محكم نكرده و فضائل و مناقب ايشان را انكار نموده خدا را نشناخته و انكار
«* چهل موعظه صفحه 578 *»
نموده پس اگر منكر علم آن بزرگواران است خدا را به جهل وصف كرده و اگر منكر قدرت ايشان است خدا را به عجز ستوده و كسي كه منكر كمال ايشان باشد خدا را به نقص توصيف كرده و هركس منكر عظمت و جلال ايشان باشد خدا را به كوچكي و پستي وصف كرده پس معلوم شد كه معرفت آن بزرگواران معرفت خداوند عالم است و معرفت خداوند عالم معرفت ايشان پس بجز شيعه كسي عارف به خداوند عالم نيست بلي در مقامات علم علمي چند به صفات خدا دارند ولي شهشناس نيستند كه او را در هر لباس بشناسند مثل اين جماعت مانند كسي است كه علم به وجود مكه دارد و ميداند خانه خدا در مكه است ولي مكه را نديده و اگر هم ببيند نميشناسد و نميداند در كدام سمت است و از ولايت خود بيرون ميآيد و نميداند به كدام سمت رو كند. و اين مثلها به نظر عاميانه ميآيد ولكن حكيمانه و عارفانه است كه عالم غير از عارف است و عالم راه به كار خود نميبرد و نميداند چه بكند و رو به كه آرد همين قدر دانسته او را پروردگاري است حال كه را اطاعت ميكند و تمكين و تسليم از براي كه ميكند؟ پس عالم، به خدا نميرسد و تحصيل قرب جوار او چنانكه شايد و بايد نميتواند كرد.
پس بعد از آنكه دانستي كه معرفت محمّد و آل طيبين او سلام الله عليهم معرفت خداوند عالم است پس بدان كه ايشانند حروف لااله الا اللّه و اركان توحيد چنانكه در زيارت ايشان ميخواني السلام علي شهور الحول و عدد الساعات و حروف لا اله الاّ اللّه في الرقوم المسطرات يعني سلام بر ماههاي سال و عدد ساعتها و شماره حروف لااله الا اللّه در نوشتهها و از غرايب اين كلمه شريفه آنكه حروف آن دوازده است و در اين لطيفه اشارهاي است به اينكه ائمه طاهرين سلام الله عليهم دوازدهاند و اركان توحيد دوازده است چنانكه بروج آسمان دوازده است و ماههاي سال دوازده و عدد ساعات شب و روز هريك دوازده است پس شكي نيست كه آن بزرگواران:اركان توحيدند و كلمه لااله الا اللّه ولكن بايد دانسته شود كه خصوصيت لااله الا اللّه به
«* چهل موعظه صفحه 579 *»
حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه چيست كه به ساير ائمه نيست.
پس عرض ميشود كه خداوند عالم در هر چيزي دو جهت قرار داده جهتي منربّه كه دلالت بر پروردگار و صانع خود ميكند و جهتي من نفسه كه همين وجود خود را اظهار ميكند و همان خودي خود را آشكار، و خداوند عالم هر چيزي را از نور و ظلمتي خلق فرموده و همان نور است جهت من ربّه و ظلمت است جهت من نفسه آيا نشنيدهايد كه در قلب هركس نقطه نوري است و نقطه ظلمتي، و نقطه نور از طاعات قوت ميگيرد و زياد ميشود و نقطه ظلمت ضعيف و كم ميشود و از معصيت نقطه ظلمت قوت گرفته زياد ميشود و نقطه نور ضعيف و كم ميشود و هي از معصيت، آن نقطه ظلمت قوت ميگيرد تا به جايي ميرسد كه اين آيه در حق آنها صادق ميشود ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشدّ قسوة يعني حال ديگر دلهاي شما سخت شد مانند سنگ خارا يا آنكه سختتر و در هركس اين نور و ظلمت هست و نقطه نور، نور خداوند عالم و نور توحيد اوست كه خداوند عالم در انسان قرار داده است كه به اين نور خداوند عالم را بشناسد و اگر اين نور در او نبود ممكن نبود او را معرفت خداوند عالم زيرا كه او را مناسبتي با خداوند عالم نيست و اگر آن نقطه ظلمت در آن نبود پس مجبور بود بر طاعت و عبادت چنانكه شخص خَصي مجبور است بر زنانكردن و آنگاه ايشان را اجر و ثوابي نبود بر طاعات و عبادات پس اگر آن ظلمت در انسان نبود مستحق اجر و ثواب و مدح نبودند پس خداوند عالم در انسان نور و ظلمتي آفريد تا به آن دو، قدرت بر طاعت و معصيت هر دو داشته باشد پس اگر در كسي ظلمت قوت داشته باشد نور او ضعيف ميشود زيرا كه به معاصي ظلمت قوت ميگيرد و بر رخساره نور، آن معاصي حجاب و غبار ميشود و اگر نور در كسي قوت داشته باشد و بر ظلمت غالب باشد ظلمت ضعيف و حقير ميشود زيرا كه به طاعتها نور قوت گرفته بر ظلمت غالب ميشود مثل اين حكايت آنكه هرگاه كاسهاي باشد كه در آن آب و سركه هر دو باشد پس هرگاه تو به تدريج آب در آن كاسه بريزي و ديگر
«* چهل موعظه صفحه 580 *»
سركه نريزي آن آب بر سركه غالب ميشود و آثار سركه ضعيف و كم ميشود و هرگاه خورده خورده سركه در آن كاسه بريزي كمكم آب ضعيف ميشود و آثار آن زائل و برطرف ميشود و حكم و تأثير از براي سركه ميماند پس آن شخص صاحب نور و ظلمت هم اگر معصيت كند به تدريج نور ضعيف ميشود و اثر آن زائل و خواص آن برطرف ميشود و اگر پي در پي طاعت و عبادت كند هي آن نور قوت ميگيرد و هي آن ظلمت ضعيف ميشود و سياهي رنگ او كم ميشود و خورده خورده سفيد ميشود.
حال ميخواهيم ببينيم كه اين نور از كجا و اين ظلمت از كيست شكي نيست و بديهي است كه هر نوري از منيري و صاحب نوري است چنانكه انوار چراغ از چراغ است و انوار آفتاب از آفتاب و هر ظلمتي لامحاله از چيز كثيف غليظ ظلماني خبيثي است پس در ملك هزار هزار عالم كيست اصل نور و مبدأ نور و منير جميع انوار؟ شكي و شبههاي نيست كه اصل نور محمّد و آل اطهار آن بزرگوار است: و ايشانند منير جميع انوار و نور بخشاي عالمهاي هزار هزار و ايشانند كه خداوند عالم جلشأنه جميع هزار هزار عالم را از نور رخساره انور ايشان آفريده چنانكه در زيارت جامعه ميخواني و انتم نور الاخيار يعني شما اي آقايان من نوربخش نيكان جميع عالم امكانيد و اما ظلمت، پس اصل و مبدأ آن دشمنان ايشانند كه اصل هر شر و كفر و خباثت و نجاستي هستند چنانكه فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ و اعداؤنا اصل كل شرّ و من فروعهم كل فاحشة يعني ماييم اصل و مبدأ هر خيري و از فروع ما است هر طاعت و نيكي و عبادتي و دشمنان مايند اصل و مبدأ هر شري و از فروع ايشان است هر بدي و معصيت و فاحشهاي. پس شكي نيست كه اصل هر نور و نيكي و مبدأ آن، آن بزرگوارانند چنانكه در زيارت جامعه ميخواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني در هر جاي عالم خيري يافت شود شماييداي آقايان من اصل آن و مبدأ آن و فرع آن و معدن و مأوي و منتهاي آن و هر ظلمت و شري و بدي اصل آن و مبدأ آن دشمنان آن بزرگوارانند و كل انوار و خيرات را
«* چهل موعظه صفحه 581 *»
خداوند عالم از اين نور مقدس آفريده و جميع بديها و شرور و ظلمانيها را از اين ظلمت آفريده پس از اين نور است عليين و بهشت و جميع اعمال صالحه و كل طاعات و قربات از نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكوة و غيرها و جميع صفات حسنه و اخلاق مرضيه از علم و حلم و معرفت و تقوي و امانت و صداقت و صدق و صفا و مروت و وفا و جود و كرم و سخا و غير اينها و اما شرور و خبائث پس جميع آنها از اصل و مبدأ ظلمت است پس از اوست سجين و جهنم و جهل و ضلالت و نفاق و خيانت و دروغ و تهمت و هر فسق و فجور و زنا و لواط و ظلم و جور و جميع معاصي و مناهي، حضرت پيغمبر9 فرمود ما من شيء يقرّبكم الي الجنة و يبعّدكم عن النار الا و قد امرتكم به و ما من شيء يبعّدكم عن الجنة و يقرّبكم الي النار الا و قد نهيتكم عنه يعني هيچ امري نبود كه شما را به بهشت نزديك كند و از جهنم دور مگر آنكه شما را به آن امر كردم و نبود هيچ امري كه شما را از بهشت دور كند و به جهنم نزديك، الا آنكه شما را از آن نهي كردم. پس جميع امرهاي آن بزرگوار از صفات نور است و اطاعت او كردن و اوامر او را بجا آوردن رفتن بسوي نور و تقويت جانب نور است و جميع منهيات آن بزرگوار از صفات اصول ظلمت و رؤساء كفر و ضلالت است و پيرامون آنها گشتن تقويت جانب ظلمت است و رفتن بسوي آن مبادي ضلالت و تو البته شنيدهاي كه خداوند عالم بهشت و آنچه در آن است از نور رخساره انور حضرت سيد الشهدا7خلق فرموده پس به حكم مقابله و مضاده جهنم را با آنچه در اوست از ظلمت كفر و نفاق دشمنان آن بزرگوار آفريده پس جميع ايمان و توحيد و معرفت خداوند عالم و معرفت پيغمبر و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و جميع اعمال صالحه و صفات و اخلاق حسنه و كل طاعات و عبادات از نور مقدس حضرت سيّدالشّهداء7 است پس راست و درست است كه آن بزرگوار توحيد خداوند عالم را او اظهار فرموده و معرفت نبوت و ولايت را او آشكار نموده و نماز را در كل ملك او بر پا داشته و خمس و زكوة را او ادا نموده و و حج و جهاد را او بجا آورده و امر به معروف و طاعات و نهي از
«* چهل موعظه صفحه 582 *»
منكر و سيئات او كرده و از اين جاست كه در زيارت او ميخواني اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر پس آن بزرگوار است سبب انتشار و اشتهار جميع انوار و آثار خيرات و مبرات و طاعات و قربات در تمام ملك و به حكم مقابله و مضاده جميع شرور و خبائث و هر رجس و نجس و فسق و فجور و كفر و نفاق و جميع سيئات و منهيات و سجين و جهنم از ظلمت عكس روي نحس دشمنان آن بزرگوار ميباشد و كدام معصيت و كفر به پاي قتل آن بزرگوار ميرسد كدام دروغ و گناه از قتل او بزرگتر است كدام زنا و لواط و ظلم و جور و فسق و فجور به حد قتل او ميرسد و عجب از كساني كه خود را شيعه ميدانند و گمان كردهاند كه يزيد لعنه اللّه مسلمان است و توبه كرده و خدا توبه او را قبول نموده و در اثبات اين معني كتاب تصنيف كرده و عجب آنكه اگر كسي بگويد شراب حلال است او را تكفير ميكنند و مرتد ميشمارند و نجس ميدانند و كسي كه خون فرزند فاطمه3 را حلال دانسته و ريخته او را مسلم و پاك ميدانند و چه نسبت است ما بين تحليل خمر و تحليل خون حسين بن علي و ريختن آن و اسير كردن دختران پيغمبر آخرالزمان9و كسي كه دروغ را حلال داند او را كافر ميدانند پس چه روي داده كه كساني كه اين همه اذيتها و مصيبتها بر آل محمّد: روا داشتند آنها را مسلمان ميدانند. آيا يزيد از اهل لااله الا اللّه و محمّد رسول اللّه9 بوده واللّه هرگز در جميع عمر خود اقرار به اين معني ننموده بود و چگونه جمع ميشود و درست ميآيد اقرار و اعتراف به پيغمبري محمّد9 با اسير كردن دختران او و كشتن فرزندان او و چه اسير كردن و چه كشتن و گمان نميكنم كه اگر كسي به ضريح مطهر آن بزرگوار استخفاف و بياعتنائي كند احدي او را مسلمان داند و در كفر او كسي شك كند و حال آنكه ضريح آن بزرگوار قطعه چوبي است يا آهن پس چگونه خواهد بود ريختن خون مقدس آن بزرگوار پس چگونه گمان ميكند كه قاتل آن بزرگوار مسلم است و كتاب در اين باب تصنيف ميكند.
پس معلوم شد كه جميع فسوق و فجور عكس و فرع دشمنان آن بزرگوار است به
«* چهل موعظه صفحه 583 *»
جهت بزرگتري معصيت ايشان از جميع معاصي و گمان مكنيد كه اوّليها و آن اصول شرك و نفاق و رؤساي كفر و ضلال دشمن آن بزرگوار نبودند يا در صدد اذيت و استيصال و قتل او نبودند. آيا ابوبكر ملعون خلافت را از پدر بزرگوارش غصب ننمود و فدك را از مادر اطهرش به ظلم و عنف نگرفت و شهود آن معصومه مطهره را ردّ ننمود و قباله او را كه به مهر همايون پيغمبر9 مزين بود انكار نكرد و ندريد و قلب مطهر آن معصومه مظلومه را نرنجانيد و آيا عمر حرامزاده آتش بر در خانه ايشان نيفروخت و در نيمسوخته را بر پهلوي مقدس فاطمه3 نزد و پهلوي او را نشكست و تازيانه بر بازوي مباركش نزد و محسن را سقط نكرد و شوهر بزرگوارش را به عنف و خواري به مسجد نبردند و از براي ابوبكر از او بيعت نگرفتند؟ اينها همه شالودهها بود كه از براي قتل حضرت سيّدالشّهداء و اسيري دختران پيغمبر خدا اين اشقيا ريختند. آيا معاويه ملعون جنگها با حضرت امير7 نكرد و حضرت امام حسن7 را اذيتها و اهانتها نرسانيد و آن بزرگوار را با پدر عاليمقدارش مكرر در مجلس آن عنيد سبّ نكردند؟ پس چرا سجين و جهنم و جميع طبقات و دركات آن از عكس و سايه ظلمت آن كفار اشرار خلق نشده باشد و جميع شرور و معاصي از فروع و ظهور آن اعادي نبوده باشد و اين را هم بدانيد كه عكس و نور آفتاب در آئينهها بر هيأت آفتاب و بر شكل و رنگ آن است و عكس ماه در آئينهها بر هيأت ماه و شكل و رنگ ماه است و همچنين عكس چراغ در آئينه بر شكل و رنگ چراغ است و صفات چراغ است و همچنين عكس تو در آئينه بر شكل تو و رنگ و هيأت و صفت تو است و عكس ديوار هم در آئينه بر شكل و هيأت ديوار نمودار است و اين مسلمي و بديهي است كه عكس هر چيزي و سايه هر شاخصي بر هيأت و شكل صاحب عكس و شاخص خواهد بود.
پس انوار حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه در آئينههاي وجود خلق عكس انداخته بر هيأت و شكل آن بزرگوار است اين است كه فرمود شيعتنا منا كشعاع الشمس من الشمس شيعه ما نسبت به ما مانند نور آفتابند نسبت به آفتاب و
«* چهل موعظه صفحه 584 *»
حضرتامير7فرمود انا صلوة المؤمنين و صيامهم منم نماز مؤمنان و روزه ايشان پس همان نقطه نوري كه در دلهاي مؤمنين است همان است ولايت آل محمّد: و همان است نماز و روزه و زكوة و حج و جهاد و جميع طاعات و خيرات فرمودند انّ للحسين7 محبةً مكنونة في قلوب المؤمنين محبتي پنهاني از براي حسين است در دلهاي مؤمنين و آن محبت همان نقطه نور است و نقطه ظلمتي كه در دلهاي مردم است آن هم بر شكل و هيأت دشمنان آن بزرگوار است چنانكه هر سايه بر شكل شاخص خودش است پس در دل هر كسي ظلمتي است بر شكل اعداء آن بزرگوار پس همان عكس ظلمات ابوبكر و عمر بود كه در يزيد ملعون افتاده بود و اعمال آن دو خبيث و عثمان ملعون و معاويه ملعون از يزيد بروز كرد و يزيد ملعون مظهر ظهور و بروز مرادات آن اخابيث بود و آن ملاعين معدن و منبع كشتن و اسير كردن اولاد پيغمبر بودند ولي از فوّاره وجود خبيث يزيد ملعون بيرون آمد و ظاهر شد و استيصال آن بزرگواران بر دست اين بدبخت شقي جاري گرديد پس ظلمتي كه در جميع مردم هست بر هيأت يزيد ملعون است پس سزاوار اين است كه تو دائم معاند و دشمن اين ظلمت باشي و از هيأت و شكل آن متنفر و منزجر باشي و دوستي و ولايت آن نقطه نور را داشته باشي و شكل و هيأت او را دوست داشته باشي و چنانكه در خارج حضرت سيّدالشّهداء7 و يزيد ملعون با يكديگر منازعه و مجادله كردند همچنين اين نقطههاي نور و ظلمت كه در دلهاست در آن عرصه كربلاي دلها با يكديگر منازعه و مجادله دارند پس هميشه نقطه نور امر به خيرات و طاعات ميكند و نقطه ظلمت امر به معاصي و مناهي و سيئات ميكند چنانكه يزيد در ظاهر امر به منكر و معاصي ميكرد پس اين يزيد كه در دلهاست او هم امر به معاصي و مناهي ميكند و اين نور حسيني كه در دلهاست مظهر و عكس رخساره انور اوست و حسين ظاهر در اين عرصه است امر و دعوت به خيرات و طاعات ميكند و تو ميبيني كه در كردن كارهاي نيك و بد ترديد ميكني با وجود اينكه تو يك نفر هستي پس اين ترديد تو از دعوت هريك از آن نور و
«* چهل موعظه صفحه 585 *»
ظلمت است پس هركس كه اين دو دعوت در او ظاهر شود و با نفس خود مجاهده و محاربه كند و عمل بد را ترك كند و اعمال خير را بجا آورد پس او از ياران و انصار حضرت سيّدالشّهداء است7 و هرگاه اطاعت نفس كند و دعوت نور را ترك كند و مرتكب معاصي شود پس او از اعوان و انصار يزيد بن معاويه و عبيداللّه زياد و عمر بن سعد عليهم اللعنه خواهد بود و از جمله كساني است كه شنيده است استغاثه سيّدالشّهداء7 را و خذلان كرده است آن بزرگوار را و اعانت و كمك كرده است بر قتل آن بزرگوار پس جميع معصيتكاران در هنگام معصيت از اعوان و انصار يزيد بن معاويه و عبيداللّه زياد ميباشند چنانكه فرمودند لايزني الزاني و هو مؤمن زناكار در حال زناكردن مؤمن نيست زيرا كه در اين هنگام نصرت و اعانت كرده است ظلمت يزيدي را و مخذول و مقهور كرده است نور حسيني را و اگر نصرت و ياري كند آن بزرگوار را و مرتكب شود اعمال صالحه را و مجاهده كند با نفس اماره پس او از ناصران و اعوان سيّدالشّهداء سلام الله عليه خواهد بود و از جمله كساني است كه با لشكر عمرسعد مقاتله كرده است پس در اين هنگام عرصه دل بمنزله عرصه كربلاست و نقطه نور حسيني از طرف راست قلب ايستاده است و نقطه ظلمت يزيدي از جانب چپ قلب و هريك را اعوان و انصاري است از طاعات و معاصي و صفات حسنه و اخلاق ذميمه و نور حسيني در عرصه اين ميدان به صداي بلند ندا ميكند هل من ناصر ينصرني و هل من مغيث يغيثني هل من ذابّ يذبّ عن حرم اللّه هل من موحّد يخاف اللّه فينا.
و چه بسيار شبيه است اين عرصه به عرصه كربلا و تردد انسان به حيرت و تزلزل و اضطراب حرّ بن يزيد رياحي در روز عاشورا و تزلزل او از ترس جنگ و كشتهشدن نبود بلكه از خوف خداوند عالم و خوف جهنم بود و چون در باطن متردد و متزلزل بود در ظاهر هم لرزه بر اندام او افتاده بود و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه در آن روز بعد از آنكه خواست اتمام حجت بر آن اشقيا بفرمايد و قطع عذرهاي ايشان نمايد تا روز قيامت نگويند ما او را نشناختيم و معرفتي در حق او نداشتيم پس از مهر جمال
«* چهل موعظه صفحه 586 *»
دلآراي خود عرصه ميدان را رشك روضه رضوان فرمودند تشريف فرماي ميان ميدان شده بر شمشير مبارك تكيه فرمود و آواز مقدس خود را از روي اعجاز آنقدر بلند فرمود كه جميع آن لشكر آن آواز دلنواز را شنيدند پس فرمود انشدكم اللّه هل تعرفونني يعني شما را به خدا قسم ميدهم آيا مرا ميشناسيد عرض كردند نعم انت ابن رسول اللّه و سبطه بلي توئي فرزند دلبند پيغمبر9 و پسر دختر او پس فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون انّ جدي رسول اللّه9 شما را به خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد كه جد من پيغمبر خداست9 عرض كردند بلي ميدانيم پس فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون انّ امّي فاطمة بنت محمّد9 شما را به خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد كه مادر من فاطمه دختر پيغمبر است9 عرض كردند خدايا چنين است ميدانيم بعد از آن فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون ان ابي علي بن ابيطالب7 شما را به خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد كه پدر بزرگوار من علي بن ابيطالب است7 همه عرض كردند بلي ميدانيم بعد از آن فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون ان جدتي بنت خويلد اول نساء هذه الامة اسلاماً شما را به خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد جده من دختر خويلد اول زني است از زنان اين امت كه اسلام آورده است عرض كردند بلي خدايا ميدانيم پس آن بزرگوار فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون ان سيّدالشّهداء حمزة عمّ ابي شما را به خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد حمزه سيّدالشّهداء عم پدر بزرگوار من است عرض كردند بلي خدايا ميدانيم پس فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون ان جعفر الطيار في الجنة عمّي پس شما را به خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد كه جعفر طيار كه در بهشت پرواز ميكند عم من است عرض كردند بلي خدايا ميدانيم.
پس چون آن بزرگوار ديد كه اين حسب و نسب و اين شرافتها و كرامتها كه ذكر فرمود در آن اخابيث اثر نميكند و متنبه نميگردند و متذكر رفعت شأن و عظمت مكان او نميشوند و از شدت جهالت و جماديت و ضلالت و قساوت قلب ، عظمت و جلالت او را ملتفت نميشوند پس آن بزرگوار هم از راه جماديت ايشان اتمام حجت بر
«* چهل موعظه صفحه 587 *»
ايشان فرمود و فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون ان هذا سيف رسول اللّه9 و انا متقلّده پس شما را به خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد كه اين شمشير پيغمبر خداست كه من بر خود حمايل كردهام عرض كردند بلي خدايا ميدانيم پس فرمودند فانشدكم اللّه هل تعلمون ان هذه عمامة رسول اللّه9 و انا لابسها پس شما را به خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد كه اين عمامه پيغمبر است9 كه من بر سر گذاردهام عرض كردند بلي خدايا ميدانيم. آه آه بميرم از براي آن بزرگوار كه چقدرها به او بياحترامي كرده بودند كه آن بزرگوار راضي شد كه آن اشرار از شمشير و عمامه پيغمبر9 احترام دارند و باز آن اشقيا اصلاً اعتنا نكردند بميرم از براي تو اي آقا و مولاي ما كه تو فرزند پيغمبر خدا بودي و نور چشم علي مرتضي و ميوه دل فاطمه زهرا و به شمشير پيغمبر و عمامه او از براي خود اثبات احترام و علوّ مقام ميفرمودي. پس آن بزرگوار باز از باب تأكيد و ابلاغ در اتمام حجت فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون ان علياً كان اولهم اسلاماً و اعلمهم علماً و اعظمهم حلماً و انه كان ولي كل مؤمن و مؤمنة پس شما را به خدا قسم ميدهم آيا اين را ميدانيد كه پدر بزرگوارم علي اول كسي بود از اين امت كه اسلام آورده بود و اعلم اين امت بود و حلم او از جميع امت بيشتر بود و او بود مولا و آقاي هر مؤمن و مؤمنهاي عرض كردند بلي خدايا ميدانيم پس آن بزرگوار فرمود فبم تستحلون دمي و ابي الذائد عن الحوض غداً يذود عنه رجالاً كما يذاد البعير الصادر عن الماء و لواء الحمد في يد جدي يوم القيمة يعني اگر شما اينها همه را ميدانيد پس سبب چه و باعث كدام است كه خون مرا حلال ميدانيد و حال آنكه پدر بزرگوار من ساقي حوض كوثر است و در فرداي قيامت منع ميكند از حوض مردماني چند را چنانكه شتر بيگانه را از سر آب منع ميكنند و لواي حمد در روز قيامت در دست جد بزرگوار من است عرض كردند قد علمنا ذلك كله و نحن غير تاركيك حتي تذوق الموت عطشاناً يعني ما اينها همه را ميدانيم و با وجود اين دست از تو بر نميداريم تا شربت ناگوار مرگ را تشنه بچشي.
«* چهل موعظه صفحه 588 *»
پس آن بزرگوار سلام الله عليه دست بر ريش مبارك گرفت و آن روز پنجاه و هفت سال از عمر شريفش گذشته بود و فرمود اشتد غضب اللّه علي اليهود حين قالوا عزير ابن اللّه و اشتد غضب اللّه علي النصاري حين قالوا المسيح ابن اللّه و اشتد غضب اللّه علي المجوس حين عبدوا النار من دون اللّه و اشتد غضب اللّه علي قوم قتلوا نبيهم و اشتد غضب اللّه علي هذه العصابة الذين يريدون قتل ابن بنت نبيّهم يعني شديد شد غضب خدا بر يهود وقتي كه گفتند عزير پسر خداست و شديد شد غضب خدا بر نصاري وقتي كه گفتند عيسي پسر خداست و شديد شد غضب خدا بر مجوس وقتي كه آتشپرست شدند و از پرستيدن خدا دست بر داشتند و شديد شد غضب خدا بر جماعتي كه پيغمبر خود را كشتند و شديد شد غضب خدا بر اين جماعت كه اراده كردند پسر دختر پيغمبر خود را بكشند.
پس در اين وقت حرّ بن يزيد رياحي مضطرب شد و متحير و متردد شد در ميان بهشت و جهنم و بهشت را اختيار كرد بر جهنم و از جمله امتحاناتي كه خدا او را كرد اين بود كه وقتي كه از خانه خود بيرون ميآمد صداي هاتفي را شنيد كه او را بشارت بهشت داد با خود گفت مادرت به عزايت بنشيند به جنگ فرزند پيغمبر ميروي و بشارت بهشت ميشنوي و اين دلالت بر قوت ايمان او ميكند پس در اين وقت اسب خود را تاخت و از لشكر عمرسعد ملعون بيرون آمد و رو به لشكر سعادتاثر آن بزرگوار آورده دوان دوان رو به آن بزرگوار روان شد در حالتي كه دستهاي خود را بر سر گذارده و ميگفت اللهم اليك انيب فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيك ياابن رسول اللّه هل لي من توبة خدايا بسوي تو بازگشت ميكنم پس توبه مرا قبول فرما زيرا كه ترسانيدم دلهاي اولياي تو را و فرزندان پيغمبر تو را اي پسر رسول خدا آيا توبه من در درگاه شما قبول خداوند عالم ميافتد آن بزرگوار فرمود نعم تاب اللّه عليك بلي خداوند عالم توبه تو را قبول فرمود پس آن سعادتمند اذن جنگ خواست و بعد از رخصت به ميان ميدان آمد و رجز خواني ميكرد و هيجده نفر از آن اشرار را به دارالبوار
«* چهل موعظه صفحه 589 *»
فرستاد و زخم تير بسيار بر او زدند تا اينكه از اسب در غلطيد و آن بزرگوار بر بالين او تشريف آورد در حالتي كه خون از رگهاي او ميجوشيد پس فرمود بخ بخ لك يا حرّ انت حرّ كما سميت في الدنيا و الاخرة يعني به به اي حر تو در دنيا و آخرت آزادي چنانكه نام تو حرّ است پس آن بزرگوار از براي او مرثيه خواني كرد و فرمود:
لنعم الحرّ حرّ بني الرياح |
صبور عند مختلف الرماح |
|
و نعم الحرّ اذ نادي حسينا |
فجاد بنفسه عند الصياح |
يعني خوب حرّي است حرّ بني رياح بسيار صابر بود در نزد آمد و شد نيزهها و خوب حرّي است وقتي كه آواز كرد حسين را و جان خود را همراه آواز در سپرد. پس ما هم سزاوار آن است كه مانند حرّ كنيم و در آن عرصه كربلاي قلب خود كه آواز استغاثه و احتجاج مولا و آقاي خود را ميشنويم اين اسب نفس اماره سركش خود را بتازيم و از لشكر نحس عمرسعد ملعون بيرون آييم و دوان دوان رو به آن نور حسيني آريم و دستهاي پر از گناه خود را از روي تذلل و مسكنت بر سر گذاريم و عرض كنيم اللهم انّا نتوب اليك پس ما هم امروز توبه ميكنيم از جميع گناهان گذشته خود و انشاءاللّه عهد و عزم ميكنيم كه بعد از اين نصرت لشكر عمرسعد نكنيم و دلهاي اولياي خدا را نيازاريم و عرض ميكنيم اللهم انّا نتوب اليك فتب علينا انك انت التواب الرحيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 590 *»
مجلس نهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض و مقصود اين بود كه اين فقره درباره حضرت سيّدالشّهداء7 معني و شرح شود. در روزهاي گذشته بعضي مقدمات كه در اين باب لازم بود عرض شد و ديروز عرض كردم سبب اينكه آن بزرگوار چگونه اسم خداوند عالم بود تا آنكه صادق آمد درباره آن بزرگوار كه خداست روشني آسمانها و زمين و تعجب مكن از اينكه آن بزرگوار اسم خداوند عالم باشد آيا نخواندهاي در زيارت حضرت امير7 السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضيء يعني سلام بر اسم پسنديده خداوند و رخساره درخشنده او پس چون آن بزرگوار است اسم خدا پس گفته ميشود بر او لفظ اللّه نه به اين معني كه او خداست بلكه به اين معني كه اوست اسم خدا چنانكه احدي گمان نكرده و نميكند كه لفظ اللّه ذات خداست پس آن بزرگوار هم اسم خداست پس اللّه نور السموات و الارض يعني اسم خدا كه امام است7 او است روشني آسمانها و زمين پس همچنين حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه اسم خداوند عالم است كه او را در عالم اظهار
«* چهل موعظه صفحه 591 *»
فرموده و آنچه مردم آن را اسم ميگويند چيست اگر نوشتني است پس قدري مداد و مركب است و اگر گفتني است پس قدري هواست كه آن گوينده در جوف خود فرو برده و به آن هيأت بيرون آورده پس چه شد كه جايز و رواست كه قدري مركب و هوا اسم باشند از براي خدا و آن وجود شريف مقدس كه حروف وجود مسعود او را خداوند عالم به يد قدرت خود بر صفحه ملك رسم فرموده اسم اعظم خداوند عالم نباشد.
پس ميگوييم كه اللّه نور السموات و الارض يعني حسين7 است روشني آسمانها و زمين يعني جميع آسمانها و زمينها به وجود مسعود حسين بن علي7موجود و برپاست و به بركت او جميع اهل آسمانها و زمينها هدايت يافتند و راه را از چاه و حق را از باطل تميز دادند آيا نميبينيد كه هرگاه نور در هوا باشد شما رنگها و شكلها را تميز ميدهيد و گرگ را از ميش ميشناسيد و اگر اصلاً نور نباشد چيزي را تميز نميتوان داد و اگر در شب هم جزئي تميزي داده شود از نور ستارهها خواهد بود و الا در اطاق تاريكي كه هيچ روزنه نداشته باشد اصلاً تميز چيزي داده نميشود پس وقتي كه گفته شد كه اللّه نور السموات و الارض پس معني آن اين است كه جميع اهل آسمانها و زمينها بواسطه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه هدايت يافتند و به او تميز حق از باطل و ايمان از كفر نمودند بلكه جميع موجودات را بواسطه آن بزرگوار شناختند و از يكديگر تميز دادند زيرا كه آن بزرگوار است نور آسمانها و زمينها و اگر اين نور از عالم برداشته شود پس جميع آسمانها و زمينها ظلمات محض خواهد بود و بديهي است كه مقصود از اينكه آن بزرگوار نور آسمانها و زمين است اين نيست كه مثل نور ظاهري است چون نور آفتاب و چراغ بلكه مقصود آن است كه وجود آسمانها و زمينها پرتو روي انور و عكس وجود همايون آن سرور است و اوست نور هدايت از براي اهل آنها كه به او حق و باطل را از يكديگر تميز دادند و اگر نه آن بزرگوار بود احدي حق را از باطل تميز نميداد.
و بعد از آنكه در عالم ذر ظلمت آن اشرار تمام عالم ذر را فرا گرفت چنانكه
«* چهل موعظه صفحه 592 *»
خداوند فرموده است او كظلمات في بحر لجي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض پس خطاب مستطاب از جانب ربّالارباب در رسيد بسوي اهل آن عرصه كه كدام يك از شما نور خود را ممزوج و مخلوط ميكنيد به ظلمات اين شب ديجور و اين است تأويل قول حضرت پيغمبر9كه فرمود مثل اصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم يعني مَثل اصحاب من مانند ستارگان آسمان است پيروي هر كدام نماييد هدايت خواهيد يافت يعني چنانكه به انوار ضعيفه ستارهها در شبها راه را از چاه تميز ميدهيد و به نور ستارگان بعضي كارها ميتوانيد كرد همچنين اصحاب من هم در ظلمات شبِ دولت باطل به منزله ستارهها ميباشند كه به نور آنها ميتوان حق را از باطل تميز داد خدمت آن بزرگوار عرض كردند كيانند اصحاب شما فرمود اهل بيتي يعني اصحاب من اهلبيت طاهرين منند پس آن بزرگواران سلام الله عليهم ستارههاي آسمان هدايتند در اين ظلمات شب دولت باطل و غصب خلافت تا ظهور امام7 كه آنوقت عالم روز ميشود و آفتاب عالمتاب بينقاب و حجاب در عالم جلوهگر ميشود و شما الآن در شب ميباشيد و طاقت آفتاب هدايت و ولايت را نداريد و خداوند عالم از حكمت كامله خود چنين مقدر فرمود كه شما در اين ظلمات تعيّش كنيد تا به منتهاي اجل خود برسيد و آنچه از شما مقصود بوده به ظهور آيد و چنين مقدر فرمود كه در شب ستارههاي آسمان از براي اهل عالم نوربخشي و نورافشاني كنند تا اين قافلهها كه در راهند راه را از چاه تميز دهند و بتوانند قطع مسافتي كنند تا به صحت و سلامت به سرمنزل مقصود و وطن مألوف خود برسند پس از حكمت كامله خود در اين ظلمت شبِ غصب خلافت، آسمان هدايت را به انوار جمال ائمه اطهار: و حكماء ابرار و علماء اخيار منور و مزين فرمود چنانكه حضرت امام حسن عسكري7فرمودند لولا يبقي بعد غيبة قائمكم7 من العلماء الداعين اليه و الدالين عليه و الذابين عن دينه بحجج اللّه و المنقذين لضعفاء عباد اللّه من شباك ابليس و مردته و من فخاخ النواصب لما بقي احد الا ارتد عن دين اللّه ولكنهم الذين
«* چهل موعظه صفحه 593 *»
يمسكون ازمة قلوب ضعفاء الشيعة كما يمسك صاحب السفينة سكّانها يعني اگر نبودند بعد از غيبت قائم شما علماي دعوت كننده بسوي او و دلالت كننده بر او و منع كننده از دين او با حجتهاي خدا و رها كننده ضعفاي بندگان خدا از دامهاي ابليس و مَرده او و دامهاي نواصب هرآينه احدي باقي نميماند الا اينكه از دين خداوند عالم مرتد ميشد ولكن آن علما كسانيند كه نگاه ميدارند مهار دلهاي ضعفاي شيعيان را چنانكه صاحب كشتي مهار كشتي را نگاه ميدارد پس اگر نبودند ستارههاي درخشان آل محمّد: و اختران تابان علما و حكماي اولياي ايشان احدي باقي نميماند در اين ظلمت شب غصب خلافت مگر آنكه از راه هدايت گمراه ميشد پس قرار دادن اين ستارهها و پنهان كردن آفتاب عالمتاب از جمله نعمتهاي خداوند عالم است زيرا كه اگر آفتاب آسمان ولايت و هدايت بيپرده و حجاب بر شما ميتابيد اين گياههاي تازه ضعيفِ بنيههاي شما را ميسوخت و احدي تاب مقاومت و طاقت آن را نداشت پس در اين اوقات خداوند عالم شب را قرار داده و ستارهها در آسمان خلق فرموده تا شما به نور آنها هدايت يابيد و راه را از چاه تميز دهيد و پيش پائي را ببينيد و راهي برويد تا بسرحد كمال خود برسيد.
پس در عالم ذر خداوند عالم به اهل هدايت و نور خطاب فرمود كه كدام يك از شما بر ميخيزد و در ظلمات اين شب نور توحيد ما را اظهار و امر ما و دين ما را در عالم آشكار ميكند و نبوت پيغمبر ما و ساير انبياء ما و ولايت اولياء و شرايع و احكام ما را در عالم از براي اين مردم ظاهر و واضح ميسازد ولي نه بطور غلبه و استيلا كه بكلي ظلمت اين شب از عالم رفع شود زيرا كه صلاح عامه خلق ما در رفع اين شب نيست و بايد اين بنيههاي ضعيف قوت گيرند و به منتهاي كمال خود برسند و الآن در ظلمات اين شب چه بسيار مردماني هستند كه اسم همايون امام عصر7كه نزد ايشان ذكر ميشود ميگويند عجل اللّه فرجه و آرزو ميكنند شرفيابي حضور مبارك او را و اگر او را ببينند آروز خواهند كرد كه كاش ظاهر نشده بود زيرا كه تكاليف آن بزرگوار عظيم است
«* چهل موعظه صفحه 594 *»
و امر او شديد و اين بنيههاي ضعيفه را طاقت و توان فرمان همايون لازمالاذعان او نيست و اين بنيهها مناسب اقامه شهود و اجراء احكام و حدود بر حسب ظاهر امور است و چه كس را تاب اجراء احكام و حدود بر حسب واقع و باطن است و اگر آن نور حق و حق مطلق ظاهر شود گمان نميكنم احدي را تاب مقاومت احكام آن بزرگوار باشد زيرا كه گمان نميكنم چيزي را از اين عالم كه در آن فسادي راهبر نباشد و اختلال حال و تغير احوالي در آن روي نداده باشد و آن بزرگوار جميع امور را بر وفق حق منظم و به طريق صلاح و صواب جاري ميفرمايد و الآن در اين ظلمت شب كل آنها جايز و حلال است و گمان نميكنم در وقت ظهور دولت حق جز مؤمن خالص كسي تاب بياورد.
پس خداوند عالم وحي فرمود مصلحت نيست در رفع اين ظلمت ولكن من ميخواهم يكي از شما نور ضعيفي در اين ظلمت اظهار كند بطوري كه پردههاي ايشان دريده نشود و از براي آنها وسعتي و فسحتي باشد تا در احكام و اقوال اختلاف كنند و عذرها از براي مردم باشد و حديثي ديدم اگرچه صحت سند آن از براي من به وضوح نپيوست كه حضرت پيغمبر9 فرمودند كه اگر شما ترك كنيد و مخالفت كنيد ده يك آنچه را كه شما را به آن امر و نهي ميكنم هرآينه هلاك ميشويد و زود باشد كه زماني بيايد كه اگر به ده يك آنچه من امر و نهي كردهام بگيرند و عمل كنند هرآينه نجات خواهند يافت.
پس چون خطاب مستطاب صادر شد به اين طور كه كدام يك از شما راضي ميشويد به اين مقهوريت و مظلوميت و تحمل جميع صدمات و مصائب و بر خود ميگذاريد مضاده كليه اين ظلمت را با حق پس احدي را طاقت نبود و كسي جرأت نكرد در قبول اين امر بجز حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه پس برخاست و قدم مبارك پيش گذارد و عرض كرد خداوندا اين خدمت را من به انجام ميرسانم و از عهده اين مقصود و مرام بر حسب دلخواه و رضاي تو بر ميآيم به طوري كه بر تمام اهل عالم
«* چهل موعظه صفحه 595 *»
حقيت حق و بطلان باطل را آشكار و ظاهر سازم.
پس خطاب مستطاب به او رسيد كه اي حسين اين امر كلي است و به محض قبول تو تمام نميشود و امر محكم نميشود و وجود مسعود شما امامان يكي است و شما همه از يك نور و يك طينت و يك روح ميباشيد پس بايد اين امر بر همه شما عرضه شود و همه شما آن را قبول كنيد و بايد قبول تو اين امر را به تمكين جد بزرگوار و پدر و مادر و برادرت باشد پس خطاب مستطاب به روح القدس رسيد كه لوحي از زبرجد آورد و به امر خداوند عالم نوشت بر آن لوح قباله اين بيع و شرا را و بيان كرد متاعي را كه حسين7 به خداوند عالم فروخته و خدا آن را از او خريده و تحديد كرد در آن قباله حدود آن مبيعه را و معين نمود اوصاف اصحاب او را كه جزء مبيعه بودند كه چگونه مردماني هستند و معين نمود مال المبايعه و ثمن او را و ذكر نمود شروط و قيود ضمن العقد معامله را تا آنكه قباله محكم و مضبوط باشد پس نوشت اين تفصيل را بر آن لوح به اين عبارت كه انّ اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنة يعني خريد خداوند عالم از مؤمنين يعني از حسين و اصحاب او كه مؤمنند به خداوند عالم و پيغمبران او و جميع شرايع و احكام او و از براي مؤمن دو معني است يكي تصديق كننده و ديگري ايمن كننده و امان دهنده پس مردم مؤمنند به معني اول و ائمه: و اولياء كبار ايشان مؤمنند به معني دوم زيرا كه ائمه شيعيان را و اولياء ايشان ضعفاء شيعيان را از اضلال كفار و منافقين ايمن ميكنند و از عذاب خداوند عالم امان ميدهند و آنها در ظل حمايت و رعايت آن بزرگواران در مهد آسايش و امن و امان ميباشند چنانكه خداوند عالم خطاب به ضعفاء نموده و فرموده سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين يعني در ظل حمايت و كنف رعايت آن قريههاي ظاهره كه ميان شما و ائمه شما قرار دادهايم راه رويد در شبها و روزها و از هر شري و خوفي و ضلالتي و عذابي آسوده و ايمن باشيد چرا كه امام7 است حرم امن و امان خداوند عالم يعني ايمني بخشنده و امان دهنده پس خداوند عالم خريد از مؤمنين به اين هر دو معني
«* چهل موعظه صفحه 596 *»
جانهاي ايشان و مالهاي ايشان را و مال المبايعه و ثمن اين تنخواه بهشت است كه خداوند عالم به ايشان عطا فرموده و آن را مال و مملوك ايشان نموده و زمام اختيار بهشت را به دست آنها داده و جميع بهشت را با آنچه در آن است ملك طلق ايشان قرار داده مقرر و مشروط بر آنكه يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون در راه خدا و اظهار دين او مجادله و مقاتله كنند پس بكشند و كشته بشوند و ضمن العقد اين شرط برگردن ايشان لازم است زيرا كه بطوري ديگر نور خداوند عالم در اين شدت ظلمت ظاهر نميشود و به كشتن و كشته شدن و محاربه و مجادله صدا در عالم بلند ميشود و آوازه در اطراف عالم منتشر ميگردد چنانكه حضرت پيغمبر9 مادام كه تشريف فرماي مكه معظمه بود امر او ظهوري پيدا نكرد و بعد از آنكه مدينه طيبه را از يمن قدوم ميمنت لزوم مشرف و مزين فرمود و بناي جنگ و جهاد را با كفار گذارد صداي او در عالم بلند شد و اسم سامي و نام نامي او در اطراف و اكناف عالم منتشر گرديد و حضرت امير7 مادام كه در زمان ابوبكر و عمر و عثمان ساكت و صامت بود اسم مباركش در عالم بلند نشد و چون بناي محاربه را با معاويه گذارد اسم مقدسش در عالم بلند شد و امرش به همه جا و همهكس رسيد و حضرت امام حسن سلام الله عليه چون با معاويه ملعون مصالحه فرمود اسم مبارك و امر امامتش در عالم منتشر و شايع نشد و همه آن بزرگواران جانهاي خود را به خداوند عالم فروخته بودند الا آنكه ضمن العقد بر همه اين شرط كشتن و كشتهشدن الزام نشده بود و اگر ضمن العقد اين شرط بر سيّدالشّهداء7 الزام نشده بود گوش ميداد به سخن آنها كه او را از رفتن به كوفه نهي ميكردند و عرض ميكردند ياابن رسول اللّه نميروي مگر بسوي شمشيرهاي كشيده و چون ضمن العقد اين شرط را قبول فرموده بود و برگردن او الزام شده بود گوش به سخن احدي نداد و از اين جهت بود كه تشريففرماي عرصه كربلا شد و چون ميخواست به اين شرط ضمن العقد وفا نمايد و اين تكليف را از گردن خود ادا فرمايد شمشير كشيده و مانند شير بر آن جماعت كفار و مشركين حمله فرمود و صد هزار از آن
«* چهل موعظه صفحه 597 *»
اشرار را به درك نار فرستاد و اين نبود مگر آنكه ضمن العقد در آن معامله شرط كرده بود و اگر نه آن مقاتله بود امر او و نام مقدس او در جميع ممالك و اقاليم و كوه و دشت و صحرا و دريا منتشر نميشد و چه بسيار شهرها و دهات و ايلات كه نماز و روزه ندارند و چيزي از امر شرايع و احكام نميدانند ولي اقامه عزاي آن بزرگوار را در ايام عاشورا ميكنند و لواي ماتم او را بر پا ميدارند.
بعد از آن در آن لوح روح القدس نوشت وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من اللّه يعني اين مال المبايعه و ثمن را كه خداوند عالم بايد بدهد وعده حقي و ثابتي است بر ذمه خداوند عالم و در تورات و انجيل و قرآن تفصيل اين معامله را خداوند عالم ذكر فرموده و در نزد انبياء عظام خود اعتراف به اين معامله نموده و كيست وفا كنندهتر به عهد خود از خداوند عالم معلوم است كه خداوند عالم بطور كمال به وعده خود وفا فرموده و بهشت را تيول آن بزرگوار نموده آيا نشنيدهاي كه بهشت را خداوند عالم از شعاع رخساره انور آن بزرگوار آفريده و آيا نور آفتاب و شعاع آفتاب تيول آفتاب نيست و اين بهشت ثمن و مالالمبايعه آن بزرگوار است پس هركس از شما به دامن ولايت آن بزرگوار متمسك باشد و او را در معاملهاي كه با خداوند عالم كرده اعانت و نصرت نمايد از اهل بهشت خواهد بود پس بايد جميع ماها آن بزرگوار را در معاملهاي كه كرده اعانت نماييم و اگر ميخواهيم داخل در مؤمنين باشيم و با ايشان شريك باشيم در اين معامله پس بايد آن بزرگوار را نصرت و ياري كنيم و اعانت و كمك نماييم و خودمان را داخل در مؤمنين كنيم.
و كسي كه از كسي ديگر طلب نصرت و ياري ميكند يا آنست كه مشافهه و رو به رو به او ميگويد كه مرا نصرت و اعانت كن در فلان امر يا مينويسد به آن شخص و به نوشته اظهار طلب نصرت از او ميكند و يا قاصدي به نزد او ميفرستد و به پيغام از او طلب نصرت ميكند و حال اگرچه شماها در صحراي كربلا حاضر نبوديد و رو به رو استغاثه آن بزرگوار را نشنيدهايد ولكن شنيدهايد كه آن بزرگوار تشريففرماي عرصه
«* چهل موعظه صفحه 598 *»
ميدان شده و به آواز بلند فرمود الا هل من ناصر ينصرنا الا هل من مغيث يغيثنا الا هل من ذابّ يذبّ عن حرم اللّه الا هل من موحد يخاف اللّه فينا يعني بشنويد و ملتفت و آگاه باشيد اي جماعت مردم آيا در ميان شما يك نفر پيدا ميشود كه ما را ياري كند آيا يك نفر در ميان شما به هم ميرسد كه به فرياد ما برسد آيا يك نفر در ميان شما ممكن ميشود كه از حرم خداوند عالم و حرم پيغمبر او دفع اذيت و شري كند آيا يك نفر خداپرست پيدا ميشود كه درباره ما از خداوند عالم بترسد. حال كه شما آن روز حاضر نبوديد امروز هرطور ميتوانيد و از دست شما برميآيد آن بزرگوار را ياري نماييد و به خدا قسم كه گريههاي شما ياري آن بزرگوار است و عزاداريهاي شما در نشر امر آن بزرگوار و اظهار حق اعانت و نصرت آن بزرگوار است و اگر ماها اقامه عزاي آن بزرگوار را ننماييم خذلان كردهايم او را پس ياري ما آنست كه وقتي كه ذاكر روايت ميكند از براي ما كه مولا و آقاي شما اين طور استغاثه ميفرمود گريه و زاري كنيم بر آن بزرگوار و آرزو و تمنا كنيم كه كاش آن روز حاضر بوديم و اين نالايق جانهاي بيمقدار خود را نثار سم مركب همايون او ميكرديم و تا بتوانيم سعي و كوشش نماييم در اقامه امر آن بزرگوار.
بعد از آن روح القدس نوشت بر آن لوح فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم يعني بشارت باد شما را اي مؤمنان كه اين معامله را كردهايد از جانب خداوند عالم و خوشحال و شادان باشيد به اين مبايعهاي كه با خدا كردهايد و اينست رستگاري عظيم، جان دو روزه حيات دنيا را دادن و حيات و سلطنت جاويدان را خريدن و روضه رضوان را مالك بالاستقلال شدن.
بعد از آن روح القدس شروع كرد در تحديد و توصيف مؤمنان و بيان شروط و قيود اوصاف ايشان و نوشت بر آن لوح التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود اللّه و بشّر المؤمنين يعني بايد آن مؤمنان به صفات و علاماتي چند موصوف و موسوم
«* چهل موعظه صفحه 599 *»
باشند اول آنكه توبه كنندگان باشند از موالات دشمنان آل محمّد: و پيراسته باشند در ظاهر و باطن خود از ولايت و دوستي نواصب و اعداء آن بزرگواران و متخلي باشند از رذايل صفات و ذمايم اخلاق ايشان و صفت و شرط دوم آنكه عابدون باشند يعني عبادت كننده خداوند عالم به موالات محمّد و آل محمّد: و اولياء ايشان و آراسته باشند به ولايت و دوستي آن بزرگواران و اولياء ايشان و متحلي باشند به فضائل صفات و محاسن اخلاق ايشان زيرا كه خداوند عالم را ديگر عبادتي نيست جز ولايت آن بزرگواران چنانكه فرمودند بنا عبداللّه و لولانا ما عبداللّه يعني بواسطه ما و ولايت ما خداوند عالم جلشأنه عبادت كرده شد و اگر ما نبوديم خداوند عالم عبادت كرده نميشد و شرط سوّم و صفت سوّم آنكه حامدون باشند يعني حمد كننده خدا باشند بر نعمت ايمان و او را ستايش و شكر كنند بر موالات اولياء خدا و معادات اعداء خدا كه اين دو را كه حقيقت ايمان و اصل و فرع ايمان است به ايشان كرامت و عنايت فرموده و صفت چهارم آنكه سائحون باشند يعني سياحت كننده و سير كننده باشند در شرفيابي و ملازمت ركاب مستطاب حسين7 منزل به منزل و وادي به وادي تا وارد زمين كربلاي پر بلا شوند و سياحتي از اين سياحت اعظم نيست و شرط پنجم آنكه راكعون باشند از براي خداوند عالم يعني در نزد ورود صدمات و آلام و محن و بلايا بر ايشان خاضع و خاشع و خاكسار باشند و صفت ششم آنكه ساجدون باشند از براي خداوند عالم يعني در وقتي كه از روي اسبها بر روي خاك گرم كربلا ميافتند و در خون خود ميغلطند با خضوع و مسكنت و انكسار باشند و شرط هفتم و صفت هشتم آنكه آمرون به معروف و ناهون از منكر باشند يعني امر كننده و دعوت كننده بسوي اطاعت و انقياد حسين7 باشند و تمكين و تسليم امر همايون او و اظهار كنند فضائل و مناقب او را و آشكار دارند عظمت شأن و جلالت رتبه و مكان او را و بخوانند بسوي فرمان لازمالاذعان او و نهي كنند و منع كنند از ولايت اصول كفر و ضلالت و اطاعت اولاد زنا و يزيد بن معاويه و عبيداللّه زياد و عمر بن سعد و اتباع و ياران و اعوان ايشان و شرط
«* چهل موعظه صفحه 600 *»
نهم آنكه حافظون لحدوداللّه باشند يعني دائماً در نهايت ورع و تقوي و غايت سعي و كوشش در حفظ شرايع و احكام و لوازم ولايت ائمه اثنيعشر: مراقب و مواظب باشند و حدود اللّه دوازده است زيرا كه آن بزرگوارانند حدود ولايت و حدود توحيد چنانكه در زيارت آن بزرگواران ميخواني السلام علي شهور الحول و عدد الساعات و حروف لااله الا اللّه في الرقوم المسطرات يعني سلام بر ماههاي سال و عدد ساعات شب و روز و عدد حروف لااله الا اللّه كه هريك از اينها دوازده است. پس بعد از آنكه صفات و شروط مؤمنين را به اين تحديد و تفصيل بيان فرمود فرمود بشّر المؤمنين يعني بشارت ده مؤمناني را كه بر اين صفات و حدود ميباشند كه شادان و دلخوش باشند.
بعد از آن خداوند عالم عدد آن مؤمنان را معين فرمود و فرمود بسم اللّه الرحمن الرحيم. الم پس بسم اللّه الرحمن الرحيم اشاره است به حضرت سيّدالشّهداء7 چرا كه اسم اعظم اعظم خداوند عالم است چنانكه حديث است كه بسم اللّه الرحمن الرحيم نزديكتر است به اسم اعظم از مردمك چشم به سفيدي آن و مراد از آن وجود مسعود آن بزرگوار است زيرا كه آن بزرگوارانند آن بسم اللّه الرحمن الرحيم كه بر ديباچه و سرلوح كتاب كاينات رسم است و فاتحة الكتاب جميع موجوداتند چنانكه در زيارت جامعه ميخواني بكم فتح اللّه و بكم يختم و فرمود ظهرت الموجودات من باء بسم اللّه الرحمن الرحيم و عدد الم هفتاد و يك است و اشاره است به اصحاب با وفاي آن بزرگوار كه در ملازمت ركاب مستطاب به درجه رفيعه شهادت شرفياب آمدند. پس بعد از آن روح القدس نوشت ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين يعني شكي و ريبي در وقوع اين معامله نيست و خداوند عالم اين معامله را سبب هدايت متقين قرار داده و هرگاه تفصيل امر را ذكر كنيم كلام بطول ميانجامد.
مجملاً بعد از تمامشدن عهدنامه خداوند عالم وحي فرمود به روح القدس كه آن عهدنامه را ببرد خدمت حضرت پيغمبر9 كه به مهر مبارك مزين فرمايد و بر آن
«* چهل موعظه صفحه 601 *»
معامله شاهد و گواه باشد و مبايعه فرزند خود را با خداوند عالم تمكين و امضاء فرمايد پس چون چشم مبارك حضرت پيغمبر9 بر آن عهدنامه افتاد گريست گريه شديدي زيرا كه دانست آن بزرگوار كه مقصود خداوند عالم از اين معامله گريستن است نه از باب اينكه به قضاي خداوندي راضي نبود يا اظهار جزع مينمود اينست كه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه خود فرمود انا قتيل العبرة يعني من كشته گريه و زاري هستم يعني كشته شدن را بر جان خودم خريدم تا آنكه از براي من گريه كنند پس حضرت پيغمبر9 هم بر آن بزرگوار گريست تا به او تأسي كنند و همه مؤمنان بر او بگريند و چون ملاحظه فرمود رضاي خداوند عالم را در اين امر پس آن عهدنامه را به مهر مبارك مزين فرمود بعد از آن روح القدس آن عهدنامه را آورد خدمت حضرت امير7 آن بزرگوار هم بعد از ملاحظه آن، گريست گريه شديدي و چون رضاي خداوند عالم و تمكين و امضاء حضرت پيغمبر را در آن ديد آن را به مهر مبارك مزين فرمود بعد از آن روح القدس آن را آورد خدمت حضرت امام حسن7 آن بزرگوار هم بعد از ملاحظه آن گريست و چون رضاي خداوند عالم و تمكين جد و پدر بزرگوار خود را در آن امر ديد او هم تسليم فرمود و آن عهدنامه را مهر فرمود. بعد از آن روح القدس آن را آورد خدمت صديقه كبري حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و چون آن بزرگوار ملاحظه فرمود ديد فرزند دلبندش عجب معاملهاي با خداوند عالم كرده و چه جانهاي مقدس را فروخته و كشته شدن نوجوانان را قبول فرموده و اسيري عترت طاهره را تمكين نموده پس آن بزرگوار صيحهاي برآورد و گريست گريه شديدي و شما ميدانيد كه هر زني در هر عالم باشد نسبت به مردان عالم خود دل او نازكتر و نفس او ضعيفتر و طاقت او كمتر خواهد بود پس آن بزرگوار گريست گريه شديدي و چون رضاي خداوند عالم را در آن ديد او هم امر خداوند عالم و تمكين پدر و شوهر و پسر بزرگوار خود را تسليم فرمود و آن عهدنامه را به مهر مبارك مزين فرمود پس روح القدس آن عهدنامه را آورد خدمت خود حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه آن بزرگوار هم
«* چهل موعظه صفحه 602 *»
پاي آن را مهر نمايد پس آن بزرگوار هم در نهايت بشاشت و بهجت و سرور و شادماني پاي آن عهدنامه را به خاتم مقدس مزين فرمود زيرا كه از جانب خداوند عالم به همين طور مأمور بود كه فرموده فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و حسين7 امر خداوند عالم را مخالفت نميفرمايد پس معلوم شد دروغ آنها كه ميگويند آن بزرگوار در روز عاشورا گريه ميكرد بلكه او را در آن روز نهايت فرح و سرور بود حتي آنكه روايت شده است كه هرچه آن روز نايره حرب و جنگ مشتعلتر ميشد رخساره مقدس او تابانتر و برافروختهتر ميشد و آثار فرح و سرور از چهره منورش ظاهرتر ميگرديد و در نهايت اطمينان قلب و سكون اعضا و جوارح بود تا آنكه بعضي از لشكر به بعضي گفتند كه نظر كنيد به او كه چگونه از مرگ پروا ندارد.
و عرض كردم آن بزرگوار در آن روز اصلاً نگريست مگر وقتي كه حضرت علياكبر عازم ميدان بود كه چشم مقدس او پر از اشك شد اين هم از باب هتك حرمت پيغمبر9بود كه حضرت علي اكبر شبيه به پيغمبر بود9 و هتك حرمت او مستلزم هتك حرمت پيغمبر بود نه از باب آنكه بر پسرش گريه ميكرد اين بود وقتي كه بر بالين او رفت و او را در ميان خاك و خون غوطهور ديد فرمود قتل اللّه قوماً قتلوك ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول. مجملاً آن بزرگوار در آنوقت دست مقدس خود را بسوي آسمان بلند فرمود و عرض كرد اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم اشبه الناس برسولك خَلقاً و خُلقاً و منطقاً يعني خداوندا تو شاهد و گواه باش بر اين جماعت كه به ميدان ايشان رفت شبيهترين مردم به پيغمبر تو به حسب خلقت و اخلاق و گفتار و آن گريه حضرت هم طوري نبود كه با صدا باشد تا كسي بتواند بگويد كه او در جنگها جزع كننده و ترسان است. مجملاً آن بزرگوار در آن روز در نهايت سكون و اطمينان و غايت فرح و سرور بود از جهت فرمان لازم الاذعان خداوند عالم كه فرموده بود فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و آن بزرگوار اوامر خداوندي را مخالفت نميفرمايد.
«* چهل موعظه صفحه 603 *»
پس بعد از آن خداوند عالم امر فرمود به روح القدس كه آن عهدنامه را درهم پيچد و در خزينهاي از خزائن ملأ اعلي ضبط نمايد و چون آن بزرگوار عرصه خاكدان اين جهان را از نور رخساره انور مزين و منور فرمود و ساحت خاك كربلا را از يمن مقدم شرافتتوأم رشك عرش اعظم فرمود و حسرت كعبه و حرم و روز عاشورا شد و جميع اصحاب و اعوان و ياران و برادران و فرزندان آن بزرگوار به درجه رفيعه شهادت رسيدند و آن بزرگوار يكّه و تنها و وحيد و فريد و بييار و ياور و معين و ناصر باقي ماند پس عرصه ميدان را از نور جمال جهان آراي خود روشن و منور فرمود و ايستاد در ميان ميدان متفكر و حيران، واله و سرگردان، مغموم و مهموم و گاهي تفكر ميفرمود و ملاحظه ميفرمود در احوال عيال و اطفال خود و شدت عطش و تشنگي و گرسنگي ايشان و ميشنيد فرياد و فغان ايشان و صداهاي ايشان را كه به العطش العطش و گريه و زاري و ناله و بيقراري بلند بود زيرا كه همه آنها عقلا و حكما نبودند و بسياري از آنها كودك و اطفال كوچك بودند و همه آنها مصيبت ديده و محنت رسيده بودند به قتل برادران و فرزندان و اقوام و عشاير و اصحاب و احباب خود پس آن بزرگوار سلام الله عليه تفكر ميفرمود در امر ايشان و از آنچه ساعتي ديگر به ايشان خواهد رسيد از غارت و اسيري و دستگيري در دست آن اعادي و آن ظلمها و ستمها و محنتها و اذيتها كه از دشمنان به ايشان خواهد رسيد پس شديد و عظيم ميشد همّ و غمّ آن بزرگوار زيرا كه در شدت همّ و غمّ رضاي پروردگار خود را ميديد و گاهي ملاحظه و تفكر ميفرمود در حالت اصحاب و ياران و برادران و فرزندان خود كه همه در حضور مباركش در ميان خاك و خون افتاده با اعضا و جوارح پاره پاره و استخوانهاي كوبيده نرم شده كه در تكاپو و جولان آن اسبها با خاك كربلا يكسان شده بود پس باز همّ و غمّ او سختتر و شديدتر ميشد چونكه در آن رضاي خداي خود را ميديد و گاهي ديگر تفكر ميكرد در امر آن جماعت اشرار و تعجب و تحير مينمود كه آن بزرگوار آمده است كه ايشان را از عذاب جحيم برهاند و به جنات نعيم برساند و ايشان اين طور
«* چهل موعظه صفحه 604 *»
اجماع نموده و چهار صد هزار نفر اجماع كردهاند بر قتل آن بزرگوار پس به اين واسطه بينهايت شديد و عظيم ميشد هموم و غموم آن بزرگوار از شدت ميل و شوق آن بزرگوار بر هدايت و ارشاد گمراهان از راه حق و سداد و اگر شماها اين معني را نيكو نفهميد و مدرك شعور آن را نداشته باشيد آنان كه خداوند عالم آنها را از براي هدايت آفريده اين مطلب را نيكو ميفهمند و آنقدر همت در هدايت خلق ميگمارند و مشقتها برخود روا ميدارند كه خداوند عالم پيغمبر خود را9 عتاب فرمود و فرمود لعلّك باخع نفسك الاّ يكونوا مؤمنين يعني تو اينقدر اهتمام در هدايت ايشان داري كه نزديك است جان خود را هلاك كني كه چرا ايمان نميآورند پس حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه از ضلالت و هلاكت ايشان بسيار مهموم و مغموم بود و كفايت ميكند در اين مقام كه آن بزرگوار جميع آن بلايا و محن را كه قبول فرمود و آن همه آلام و شدايد كه بر جان مقدس خريد همه از براي هدايت و نجات خلق بود نه چيز ديگر و آن بزرگوار در آنوقت در نهايت تشنگي و شدت عطش و خشكي دهان بود بواسطه لوازم بشريت بواسطه حرارت آفتاب و حرارت آتشي كه در خندق گرد خيمهها افروخته بودند و تأثير آن زخمها و جراحتها و سنگيني اسلحه حرب و گرمي آنها از تابش آفتاب و تأثير حرارت هموم و غموم.
پس چون از اطراف هموم و غموم بر آن بزرگوار مستولي شد متذكر شد آن عهد و ميثاقي را كه در عالم ذرّ با خداوند خود نموده بود و ياد آورد آن شرطي را كه بر او الزام شده كه يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون پس شمشير آتشبار را از نيام كشيد و بر آن جماعت اشرار حمله فرمود تا آنكه صد هزار از آن كفار را به درك نار فرستاد و آنقدر زخم و جراحت بربدن مقدسش وارد آمد كه خداوند عالم بواسطه محمّد و علي بر او رقّت و ترحم فرمود و نازل فرمود نصرت را بالاي سر او و اگرچه خداوند عالم منزه است از اينكه بگويم دل خداوند عالم از براي او سوخت ولكن خداوند عالم بر او ترحّم فرمود پس در اين اثنا كه آن بزرگوار سرگرم كارزار بود ناگاه ديد كه آن عهدنامه بر
«* چهل موعظه صفحه 605 *»
زانوي مقدسش افتاد و چون ملاحظه فرمود ديد كه خداوند عالم بر پشت آن نوشته است كه يا حسين ما شهادت و كشته شدن را بر تو حتم نكردهايم پس آن بزرگوار در نهايت انبساط و سرور عرض كرد پروردگارا اي كاش هزاران جان داشتمي تا همه را در راه تو فدا و قربان كردمي و در سر كوي وفا و هوايت ايثار و نثار داشتمي و در اظهار امر تو و دين تو همه را بذل و صرف كردمي و ديگر حيات دنيا و زندگاني دنيا را نميخواهم وانگهي بعد از كشته شدن دوستان و ياران و برادران و فرزندان كه بعد از ايشان خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا و باز حمله فرمود بر آن كفار و آنقدر صدمه و جراحت بر او وارد آمد كه امر بر محمّد و علي و فاطمه و حسن: تنگ شد و از براي او ظاهر شدند و به او اشاره فرمودند كه الينا الينا يعني بشتاب بسوي ما و تا كي و تا چند متحمل اين همه صدمات و مصائب ميشوي پس آن بزرگوار به جهت تعظيم و اجلال آن بزرگواران سرنگون از اسب بر زمين افتاد و به جهت شكر خداوند عالم كه او را موفق فرموده كه از عهده ادا و وفاي عهد خود برآمده به هيأت سجده بر زمين افتاد و به حسب ظاهر امر در نظر مردم ظاهربين بواسطه تيري بود كه بر ناف مباركش وارد آمده بود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* چهل موعظه صفحه 606 *»
مجلس دهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلشأنه دركتاب محكم خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
در روزهاي گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود كه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض و عرض كردم كه فارسي اين فقره شريفه اين است كه خدا روشني آسمانها و زمين است و از بديهيات اسلام است كه خداوند عالم جلشأنه داخل در مدارك خلق نميشود و مشاعر مخلوقات او را ادراك نميكنند و احدي از خلق نتوانند او را مشاهده نمود و حال آنكه نور و روشني، چيزي ظاهر است و ظاهركننده چيزهاي ديگر است آيا نظر نميكني به نور آفتاب كه هم ظاهر و پيداست و هم نماينده در و ديوار است و همچنين نور ماه و ستارهها و چراغ و هر نوري بر همين منوال است كه هم خود پيدا و هم پيدا كننده چيزهاي ديگر است پس در اين آيه شريفه كه ميفرمايد خدا نور آسمانها و زمين است شكي نيست كه ذات خداوند عالم ظاهر و پيدا نيست و كسي او را نديده و احدي او را مشاهده ننموده پس او چگونه نور خواهد بود و حال آنكه ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض و حال آنكه او ديده نميشود.
و شرح اين معني و حل اين اشكال آنكه خداوند عالم جلشأنه خلق فرمود از
«* چهل موعظه صفحه 607 *»
براي خود ظهور و مظهر و ظاهري و آن ظهور ظاهر خدا و پيدايي خداست و جميع چيزها ظاهر و پيدايند به ظهور خود و ذات چيزها پيدا نيست و به چشم ديده نميشود پس همچنين ذات خداوند عالم هم ديده نميشود ولكن خلق فرمود از براي خود ظهوري و ظهور او پيدايي اوست و او پيداست به ظهور خود مَثل اين حكايت آنكه هرگاه كسي در عقب سر تو باشد كه تو او را نبيني و ممكن نباشد تو را ديدن او و او از براي تو پيدا نباشد ولي در نزد تو آئينهاي باشد كه با روي آن شخص مقابل باشد و عكس روي او در آن آئينه افتاده باشد پس تو ظهور او را ميبيني ولي چشم تو بر خود او نيفتاده و او را نديدهاي ولي چشم تو بر عكس او كه در آئينه است افتاده و آن عكس ظهور آن شخص است كه در عقب سر تو است و تو عكس او و ظهور او را ديدهاي و آن شخص از براي تو ظاهر شده به آن ظهور و عكس كه در آئينه افتاده پس خداوند عالم جلشأنه هم ذات مقدس او برتر و بالاتر است از مدارك و مشاعر خلق ولكن خلق فرموده است در آئينهخانه امكان از براي خود ظهوري و آن ظهور دسترس خلق هست و به او ميتوانند رسيد و او را ميتوانند ديد و اگر اين را فهميدي ميفهمي معني فرمايش حضرت امير7 را كه فرمود در جواب آن شخص كه عرض كرده بود آيا پروردگار خود را ديدهاي فرمود لماعبد رباً لماره يعني من عبادت پروردگار ناديده نكردهام و آن بزرگوار ذات مقدس خداوند عالم را كه نديده بود چگونه ديده بود و حال آنكه خداوند عالم ميفرمايد لاتدركه الابصار ولكن چون خداوند عالم از براي آن بزرگوار تجلي فرموده بود به حضرت پيغمبر9 و او را ظهور و پيدايي خود قرار داده بود و آن بزرگوار هم پيغمبر را ديده بود پس ظهور و پيدايي خدا را ديده بود پس فرمود خداي ناديده را عبادت نكردهام و اين است كه حضرت پيغمبر9 فرمود من رآني فقد رأي الحق يعني هركس مرا ديد خدا را ديده چنانكه قول آن بزرگوار قول خداست و فعل او فعل خداست و حضرت امير7او را ديده بود پس راست آمد كه او حق را ديده است پس خداي ناديده را عبادت نكرده پس درست فرمود در فرمايش خود و اگر
«* چهل موعظه صفحه 608 *»
تو هم عارف به ظهورات خداوند عالم باشي و ظاهرهاي او را بشناسي تو هم خداي ناديده را عبادت نخواهي كرد آيا نميبيني كه خداوند عالم ميفرمايد وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة يعني در روز قيامت روهائي چند شاداب و خندانند و به پروردگار خود نگران چگونه ميتوان به خداوند عالم نگريست و حال آنكه احدي نميتواند او را ديد ولكن ديدار پيغمبر ديدار خداست و ديدار را به زبان عربي زيارت ميگويند و در عجم اين طور اصطلاح شده كه لفظ عربي در نظر ايشان عظمي داشته باشد چنانكه اگر به كسي بگويي به اين لفظ كه پدرت كجاست بدش ميآيد و اگر به اين لفظ بگويي كه والد شما كجاست بدش نميآيد پس زيارت معني ديگر جز ديدار و ديدن ندارد پس فرمود من زار الحسين فقد زار اللّه في عرشه يعني هركس زيارت كند حسين7 را چنان است كه خدا را در عرش زيارت كرده و آيا نفرموده قلب المؤمن عرش الرحمن دل بنده مؤمن عرش خداوند رحمن است و كدام مؤمن اعظم از حضرت سيّدالشّهداء7 فرمود الرحمن علي العرش استوي يعني خداوند رحمن بر عرش خود مستوي و مستولي است يعني بر قلب حسين7 پس اگر تو آن بزرگوار را زيارت كني خدا را زيارت كردهاي در عرش خود و در حديث است كه هركس زيارت كند مؤمني را خداوند عالم به او وحي ميفرمايد اياي زرت و ثوابك علي يعني تو مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است و امام7 فرمود من لميقدر انيزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا و من لميقدر انيصلنا فليصل صالحي اخوانه يكتب له ثواب صلتنا يعني هركس نتواند ما را زيارت كند پس بايد زيارت كند برادران صالح خود را كه ثواب زيارت ما از براي او نوشته ميشود و هركس نتواند از براي ما پيشكشي آورد پس بايد آن را پيشكش برادران صالح خود نمايد كه ثواب پيشكشي ما از براي او نوشته ميشود و ثواب زيارت آن بزرگواران ثواب زيارت خداوند عالم است لكن بشرطي كه تو مؤمن را بشناسي و همان ايمان او جهت عبادت تو بوده باشد نه آنكه تو را از زيارت او مقصودي ديگر بوده باشد و سببي ديگر و غرضي ديگر باعث آن
«* چهل موعظه صفحه 609 *»
شده باشد پس از اين باب ديدار مؤمنين و ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين ديدار خداوند عالم است. به حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام عرض كردند يا روحاللّه من نجالس يعني
با كه بنشينيم اي روح خدا | از چه كس جوئيم ما راه هدي |
فرمود جالسوا من يذكّركم اللّه رؤيته و يزيد في علمكم منطقه و يرغّبكم في الآخرة عمله يعني با كسي مجالست كنيد كه ديدار او ديدار خدا باشد و شما را ياد خدا آورد و گفتار او علم شما را بيفزايد و كردار او شما را راغب به آخرت نمايد مجملاً آنكه ممكن است كه مؤمن ديدار او ديدار خدا بشود و به طريق اولي ائمه هدي: پس خداوند عالم خلق فرمود از براي خود ظهوري كه اوست نور آسمانها و زمين، و ظهور اعظم اعظم خداوند عالم جلشأنه محمّد و آل اطهار آن بزرگوار است سلام الله عليهم و كمال آن ظهور و نور در حسين7 است و اوست روشني بخش آسمانها و زمين به نور هدايت و ايمان و شفاعت و جميع آسمانها و زمينها نوراني و روشن ميباشند به نور او و هدايت يافتند به ارشاد او و عالم و عارف به خداوند خود شدند به تعليم او و ايمان به خداي خود آوردند به دعوت او و به سبب او از ورطات هلاك نجات يافتند و بسوي رضوان و جنات شتافتند و بواسطه او خداوند عالم رفع فرمود از آنها بلاها و عذابها و جزاهاي اعمال ناشايست آنها را پس از اين است كه آن بزرگوار نور آسمانها و زمينهاست و باعث حيات و نجات آنهاست.
و از جمله نورها و سبب نورانيت خلق گريستن بر آن بزرگوار است آيا تجربه نكردهايد كه هرگاه گريه كني بر آن بزرگوار از روي اخلاص چگونه قلب تو پاك و خالص ميشود از چركها و كدورتها و اين امري است كه هركس آن را در نفس خود مييابد و از خود ميفهمد پس از جمله نوربخشيهاي آن بزرگوار است كه روشن و نوراني فرموده دلهاي مؤمنين را به گريستن بر آن بزرگوار و عادت مخاديم من روضه خوانها آنست كه ثواب گريه و فضيلت آن را اول ذكر ميكنند ولكن ذكر آن در آخر مجلس و روز آخر اولي
«* چهل موعظه صفحه 610 *»
و انسب است زيرا كه نزديكتر است به اخلاص و خاليتر از شوائب اغراض و اعراض و شماها در اين روزهاي گذشته بر آن بزرگوار گريستيد از روي اخلاص و نشنيديد چيزي از فضل گريستن را.
پس عرض ميكنم كه از براي گريه حقيقتي است و آثاري يا مانند درخت از براي او ريشهايست و شاخههائي يا مانند چراغ از براي آن شعله و انواري است و حقيقت گريه و اصل و مبدأ آن آتشي است كه در دل مشتعل ميشود و آن آتش از ناملايماتي حاصل ميشود كه انسان از خارج ميبيند زيرا كه انسان هرگاه چيز غير مناسب و ناملايمي با طبع خود ديد روح او از آن فرار ميكند و از ظاهر و اطراف بدن ميگريزد و در قلب او مجتمع ميشود حتي آنكه روح از خستگي و ماندگي هم در قلب مجتمع ميشود كه آسوده شود و به خواب ميرود و قلب به منزله قلعهايست از براي روح پس هرگاه روح از چيزي متنفر و منزجر و ترسان و هراسان شد يا آنكه او را كسالتي و ملالتي روي داد رو به آن قلعه ميآورد و خود را به آنجا ميكشاند و آنجا منزل ميگزيند تا محفوظ و سالم ماند از آن امور نامناسب و ناملايم و از اين است كه گاهي ناملايم به حدي است كه روح بكلي بدن را از وجود خود خالي ميكند و انسان غش ميكند و بيحسّ و بيشعور ميافتد و بسا آنكه روح چنان از بدن اعراض كند كه از دل هم فرار كند و بميرد. پس از ديدن و رسيدن ناملايم، حرارت روح و حيات از ظاهر بدن ميل به دل ميكند و آنجا مجتمع و مشتعل ميشود چنانكه اين حرارت روح احساس ميشود در عضوي از بدن كه به آن صدمهاي رسيده باشد كه روح التفات كلي به آن عضو ميكند كه ببيند بر سر آن عضو چه آمده كه آن را معالجه و اصلاح نمايد و خون هم به مشايعت و متابعت روح ميل به آنجا ميكند پس از براي اين آتش كه در قلب مشتعل شد آثار و خواصي است پس از جمله آثار آه كشيدن و فرياد كردن است و اثر ديگر زبانهكشيدن آن آتش است از سوراخهاي سر انسان پس دهان باز ميشود و چشم مشتعل ميشود و زبانه ميكشد و نزديك ميشود كه پيه چشم از شدت حرارت
«* چهل موعظه صفحه 611 *»
بگدازد و آب شود و چشم فاسد شود و چون پيه در آب شور و از نمك منجمد ميشود و از گداختن محفوظ ميماند پس خداوند عالم از حكمت بالغه خود آب شوري در اطراف چشم و سر مهيا و آماده فرموده و در وقت اشتعال آن حرارت در چشم، آن آب را ميريزد بر پيههاي چشم تا سالم و محفوظ بماند از گداز و چون از بيني به چشم هم راه است و در بيني سوراخها است به چشم پس اين است كه بيني هم خارش ميكند و از آن هم آب بيرون ميآيد و گوش انسان هم گرم ميشود و چشم گشوده ميشود و آب از آن جاري ميشود و بسا آنكه رخساره انسان سرخ ميشود و اگر اين آب از چشم بسيار آيد پلك چشم را فاسد و مجروح نمايد به سبب حدّت و شوري آن آب و نمكي كه در آن است پس آن آب ممزوج به خون و سرخ رنگ جاري ميشود و ميگويند خون گريست و از اين باب امام عصر عجل اللّه فرجه در زيارت جد بزرگوارش فرمود در هر صبح و شام خون بر تو گريه ميكنم.
مجملاً مقصود اين بود كه سبب اشك چشم و گريستن آن حرارت مشتعل در قلب است و اصل گريه و حقيقت آن همان آتش فروزان است و بسا آنكه كسي بسيار گريه كند و تمام شود آب چشم او و او را گريه نيايد و در اين وقت به چشم او صدمه ميرسد پس يافتيد كه اصل گريه همان حرارت قلب است و از اين جهت فرمود حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه من در نزد هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنهاي مذكور نميشوم الاّ آنكه بر من ميگريد و در حديث ديگر فرمود نفس المهموم لظلمنا تسبيح يعني نفسكشيدن كسي كه به جهت مظلوميت ما مهموم و محزون است تسبيح خداوند عالم است يعني همان نفسكشيدن تسبيح خداوند عالم است نه آن طور كه ميگويند ثواب تسبيح در نامه عمل او نوشته ميشود و فرمودند و همّه لنا عبادة و كتمان سرّنا جهاد في سبيل اللّه يعني و حزن و اندوه او از براي ما عبادت خداوند عالم است و پنهان كردن سرّ ما از دشمنان ما و از دوستاني كه متحمل اسرار ما نميشوند در حكم جهادكردن در راه خداست زيرا كه نفس انسان با انسان معارضه ميكند در اظهار
«* چهل موعظه صفحه 612 *»
آن اسرار و مخالفت نفس همان جهاد در راه خدا است آيا نشنيدهاي كه وقتي حضرت پيغمبر9 از جنگي مراجعت فرمودند و فرمودند رجعنا من الجهاد الاصغر و عليكم بالجهاد الاكبر يعني از جهاد كوچكتر برگشتيم و بر شما باد به جهاد بزرگتر عرض كردند يارسول اللّه جهاد بزرگتر كدام است فرمودند جهاد با نفس و امام7 فرمود انّ حديثنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ ملك مقرب او نبي مرسل او عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان يعني حديث ما دشوار و سخت است و سختي آن را نفهميدهاند و متحمل آن نميشود مگر ملك مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده مؤمني كه خدا قلب او را از براي ايمان آزمايش فرموده باشد پس كسي كه سعي در كتمان سرّ ايشان ميكند بايد با نفس خود مجاهده كند چنانكه حضرت باقر سلام الله عليه هفتاد هزار حديث تعليم جابر فرموده بود و او را امر نموده بود كه به كسي اظهار ننمايد پس از كتمان آنها سينه جابر تنگ شد و امر بر او سخت شد و آمد خدمت حضرت صادق7 و شكايت كرد از تنگي سينه خود آن بزرگوار به او فرمودند برو در بياباني و گودالي حفر نما و سر خود را داخل آن كن و آن احاديث را ذكر كن جابر هم حسبالامر آن بزرگوار عمل نمود و اسرار سينه خود را در گودال بياباني اظهار نمود و سينه او از آن تنگي و سختي آرام شد بعد از آن آن بيابان را زراعت كردند و گندم كاشتند و از جمله غرايب آنكه از آن گودال ني روئيد و طفلي از آن نيها بريد و در آن دميد و از سوراخ آن ني آن احاديث شنيده ميشد كه حضرت باقر7 چنان و چنان فرمود و اينجا بد نيست آن شعر كه ٭ بشنو از ني چون حكايت ميكند ٭
باري مطلب آن بود كه آتش اندوه و غم از براي آن بزرگواران چون در دل تأثير كرد همان است عبادت و تسبيح خداوند عالم و همان است حقيقت گريه خواه اشك از چشم بيرون بيايد و خواه نيايد و اگر از چشم كسي آب نيايد نبايد گفت كه فلان گريه نكرد چه بسيار مادري كه فرزند او مرده و اشك از چشم او بيرون نميآيد پس آتش حزن و اندوه در قلب تأثير ميكند و قلب، پادشاه و سلطان مُلك بدن است پس هرچه
«* چهل موعظه صفحه 613 *»
در او اثر كرد در جميع اعضا و جوارح بدن اثر ميكند آيا نميبيني كه بدن از حزن و اندوه لاغر و باريك ميشود و هيچ مرضي به حدّ مرض قلب نيست و همّ و غمّ آتشي است كه در دل مشتعل ميشود و به جميع اعضا و جوارح سرايت ميكند و اين از آن جهت است كه خداوند عالم جلشأنه دلهاي مؤمنين را از طينت بدنهاي ائمه طاهرين سلام الله عليهم خلق فرموده پس چنانكه آن بزرگواران امام و پادشاه مردم و خلفاء خداوند عالم بودند همان طور دلهائي هم كه از طينت بدنهاي ايشان خلق شده پادشاه و پيشواي جميع اعضا و جوارح ميباشند و از تألم و صدمه دل تمام اعضا متألم شده صدمه ميكشند.
و مقدمه ديگر از براي اين مطلب آن است كه از براي تو سه مقام است دل تو و سينه تو و ساير اعضا و جوارح تو و مردم معصيتها و طاعتها كه ميكنند به بعض اين مقامات يا همه آنها ميكنند پس بسا آنكه كاري ميكند به همان اعضاي خود و ديگر دخلي به سينه و قلب او ندارد و بسا آنكه كاري با اعضاي خود ميكند و در سينه خود هم خيالي از براي آن كار داشته ولي در قلب خود محبت و عزمي از براي آن نداشته و بسا آنكه كاري با اعضاي خود ميكند و در سينه خود هم خيال آن را داشته و در قلب خود هم محبت آن امر را داشته و عزم بر كردن آن نموده پس هرگاه كسي معصيتي به همان اعضاي تنها و همان ظاهر بدن خود كند و ديگر در سينه خود خيالي از براي آن نپخته و در دل اراده و عزمي نكرده باشد مكافات و جزاي آن معصيت در همين دار دنيا به او ميرسد و به عقوبتها و بلاهاي دنيا مبتلا ميشود و همينها كفاره اين گونه معاصي او ميشود حتي آنكه بسا خواب هولناكي ميبيند و همان كفاره گناه او ميشود يا سر او درد ميآيد و كفاره گناهي شود يا پاي او بلغزد و كفاره گناه او بشود يا خاري به پاي او خلد و كفاره گناه او شود و هكذا از اين جور معاصي به همين صدمات دنيا و عقوبات آن مكافات ميشود و ديگر بعد از مرگ در برزخ و آخرت مكافات و عقوبتي از براي اين قبيل معاصي نخواهد بود و اما هرگاه معصيتي كند كه در سينه خود هم خيالي از براي
«* چهل موعظه صفحه 614 *»
آن داشته ولي در دل محبت و عزمي نداشته پس عذاب و عقوبت او به بلاهاي دنيا مكافات نميشود و اگر دنيا پر از آتش شود كفايت گناه او را نخواهد كرد و حكماً بايد به عقوبتهاي برزخ معذب شود و به آتش برزخ بسوزد و در برهوت و حضرموت گرفتار باشد آيا نميبيني كه بسياري از مردم در حال مرض يا ابتلاي به بلاها و شدتها مسلمانان را وعده ظلم و جور ميدهند كه اگر از اين مرض صحت يافتم يا از اين بليّه مستخلص شدم چنين و چنان خواهم كرد و در خيال دارد كه اذيتها و آزارها به مسلمين برساند پس لابد خداوند عالم آتشي بر خيال او مشتعل ميفرمايد كه آن خيالات را بسوزاند و از او زائل نمايد و آن آتش برزخ است كه بر خيالها مستولي ميشود و الا آتش دنيا بر همين بدن وارد ميآيد و تأثيري در خيال ندارد و هرگاه العياذ باللّه كسي معصيتي كند كه در دل هم عزمي بر آن داشته و قلباً هم آن معصيت را دوست ميداشته و علامت آن آن است كه اگر كسي او را منع كند او را دشمن ميدارد و اگر كسي او را امر به آن نمايد او را دوست ميدارد پس مكافات و عقوبت اين معصيت به عذابهاي دنيا و برزخ نخواهد شد و اگر تمام دنيا و تمام عالم برزخ پر از آتش شود و بر او بريزند كفايت او را نميكند و آن گناه قلبي از او زائل نميشود و اگر از اول دنيا تا نفخ صور او را به جميع عقوبات دنيا و عذابهاي برزخ معذب نمايند مكافات گناه او نخواهد شد و بايد حكماً به عذابهاي آخرت معذب شود و به آتش آخرت بسوزد تا از آن گناه پاك شود.
و مثل اين حكايت آئينهايست كه بر آن غبار و گردي نشسته پس آن غبار را با دستمالي ميتوان پاك كرد و اگر آن غبار فيالجمله غليظ و سخت باشد و بر صفحه آئينه چسبيده باشد آن را با آب و خاكستر ميتوان زائل كرد و اما شمشير زنگ زده زنگ آن را با دستمال و خاكستر پاك نميتوان كرد و به دست ماليدن زائل نميشود و شستن معالجه آن را نخواهد كرد مگر آنكه آن را با سوهان بسايند و چاره آن را نميكند دستمال عالم و خاكستر عالم و اما آن نقره مخلوط با مس كه مس داخل اعماق و اجزاء آن شده ديگر اينها چاره آن را نميكند و دستمالها و خاكسترها و سوهانهاي عالم كفايت او را
«* چهل موعظه صفحه 615 *»
نميكند و لامحاله بايد آن را در آتش گداز گذارد تا گداخته شود و مانند آب ذائب و روان شود تا آنچه مس در آن باشد بسوزد و آنگاه نقره پاك و خالص شود و الا ابداً آن مس در آن نقره خواهد ماند و آتش جهنم آن آتش گدازي است كه دلهاي مردم و ذاتهاي ايشان را ميگدازد كه اگر در مس وجود ايشان بقدر نخودي نقره باشد خالص و پاك شود آنگاه آن نقره را از جهنم بيرون آورند و الا اگر همه مس باشد بينقره در آتش جهنم مخلد خواهد بود ابداً ابداً و هرگز بيرون نخواهد آمد و چه چيز از جهنم بيرون ميآيد؟ آن انسان است كه بيرون ميآيد و ارجاس و انجاس در همان جهنم خواهد ماند انسان از حمام بيرون ميآيد و آن چركها و كثافتهاي او در همان منجلاب حمام باقي ميماند پس اگر كسي قدري قاذورات و چركها را گرفته به حمام برد همه در همان هرزآب و منجلاب حمام هميشه خواهد ماند و ابداً آنها قابل بيرون آوردن نيستند و كسي آنها را بيرون نخواهد آورد و از براي مؤمنين چركهاست كه در حمام جهنم و حميم جهنم از آن پاك ميشود و خود پاك و پاكيزه از آن بيرون ميآيد و بسا كسي كه بايد صد هزار سال در آتش جهنم سوخت تا پاك و خالص شود و اينها را شوخي مپنداريد.
پس اگر نظر كنيد به گناهان خود و بيابيد كه به بعضي معاصي محبت داشته باشيد پس بايد آن را معالجه و چاره نماييد پيش از آنكه دست شما از چاره كوتاه شود پس تا در اين دنيا هستيد اصلاح كار خود كنيد كه در آخرت گريه و استغفار نفعي نخواهد بخشيد و ندامت و جزع و توبه حاصلي نخواهد نمود و ديگر پشيماني سودي ندارد و در همين دنيا عمل بر تو ختم ميشود و آخرت دار جزاست نه دار عمل و شفاعت هم در حق تو ممكن نيست مگر آنكه تو مرتبط و بسته باشي به شفيعان و از اتباع و اجزاء ايشان باشي پس آشنائي كنيد با خدا و شفيعان از روي اخلاص و صداقت و محبت واقعي زيرا كه اين حكايتِ مكافات اعمال امري است از جمله امور محتومه كه چارهبردار و تخلفپذير نيست و از آن گزيري نه نهايت امر آن است كه تو مادام كه در دنيا هستي هريك از اعضا و سينه و دل را تو مالكي و ممكن است براي تو اصلاح
«* چهل موعظه صفحه 616 *»
هريك از آنها در اين دنيا و دل تو محل ولايت اولياء و برائت از اعداء است پس ممكن است تو را كه اين دو را در قلب خود ثابت و مستحكم نمايي و سينه تو محل خيالات تو است و ميتواني خيالات فاسده را ترك نمايي و سينه خود را اصلاح نمايي و ميتواني كه افعال ظاهر بدن و اعمال اعضا و جوارح خود را اصلاح نمايي پس آنها را واداري به طاعات و عبادات و اعمال خير و حسنات و باز داري آنها را از ارتكاب معاصي و سيئات و اعمال قبيحه و منهيات.
و چون از جمله محتومات بود در حكمت خداوند عالم اين اقسام عذابها و عقوبتها از براي آن گناهان سه گانه و از جمله گناهان گناهي بود كه علاج آنها عقربها و افعيهاي جهنم بود و گناهاني چند هست كه علاج آنها غسلين و حميم جهنم است و گناهاني چند هست كه علاج آنها زهرهاي جهنم است آيا نميبينيد در اين دنيا كه به آن آتشي كه نقره مغشوش را ميتوان خالص نمود طلاي مغشوش را به آن آتش نميتوان پاك و خالص نمود و آتشي شديدتر ميخواهد و بايد آن را در آتش خلاص گذارد و نقره در قال پاك ميشود و طاقت آتش خلاص را ندارد پس چه بسيار گناهاني كه معالجه و تطهير نميشود مگر به مسلط شدن مارها و افعيهاي جهنم پس خداوند عالم مهيا فرموده در آخرت و برزخ و دنيا عقوبتها و عذابهاي مختلفه از براي پاداش و مكافات اقسام و انواع گناهان مختلفه و شما گمان مكنيد كه كساني كه ظلم و اذيت به مردم ميرسانند بدون مشيت خداست بلكه ايشان ملائكه عذابند كه خداوند عالم به جهت مكافات مردم آنها را بر ايشان مسلط فرموده چنانكه در قرآن فرموده نولّي بعضَ الظالمين بعضاً يعني ما جمعي از ظالمان را والي و مسلط و مستولي ميكنيم بر جمعي ديگر از ظالمان پس آنها هم مانند سرما و وبا و طاعون و ساير آفتها و بلاها ميباشند و از جانب خداوند عالم ميباشند و اسباب و آلات اويند پس چه بسيار معصيتها كه مكافات آنها مردن اولاد است در دار دنيا و اين دنيا علامت و نمونه برزخ و آخرت است.
«* چهل موعظه صفحه 617 *»
پس خداوند عالم در حكمت و مملكت خود حتم فرموده كه اگر تو زهر بخوري هلاك شوي و اگر خود را از كوه بيندازي دست و پا و جوارح و اعضاي تو شكسته و مجروح شود پس خداوند عالم بهشت را از براي اهل طاعت و جهنم را از براي اهل معصيت واجب و حتم فرموده پس مادام كه تو در دنيا هستي در دست كارگر هستي و ممكن است معالجه و اصلاح تو و ممكن است درباره تو بدا حاصل شود از جانب خداوند عالم ولكن هرگاه نفَس از حلقوم تو بيرون رفت ديگر عمل كارگر تمام شد و اگر چوبها و تختههاي وجود تو را منبر ساخته است منبر است و اگر بت ساخته است بت است و ديگر تغييرپذير نيست و بدا در آن حاصل نميشود ولي مادام كه چوب در دست كارگر است معالجهبردار و اصلاحپذير است و ممكن است آن را همه چيز ساخت و شما مادام كه در دنيا هستيد در دست كارگريد و ممكن است شما را شقاوت و سعادت و چون مرديد از دست كارگر بيرون رفتهايد و سعيد سعيد است و شقي شقي. پس يافتيد و دانستيد كه مكافات اعمال خير و شر و ثواب و عذاب خداوند عالم از جمله امور لازمه محتومه است.
و چون خداوند عالم جل شأنه ميدانست كه بعضي اولياء او معصوم نيستند و مرتكب معاصي و قبايح ميشوند و دانست كه جمعي از دوستان و احباء او پيرامون مناهي و اعمال ناشايست ميگردند و در حكمت كامله خود هم لازم و حتم فرموده بود كه لامحاله هركس جزاي عمل خود را ببيند چنانكه در قرآن فرموده فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره يعني هركس بقدر سنگيني ذرهاي عمل نيك يا بدي كند آن را خواهد ديد پس چاره و حيله اين امر چه بود پس خداوند عالم جلشأنه تدبير فرمود و معالجه حكيمانه نمود و آن اين بود كه در همين دار دنيا آتشي مانند آتش جهنم افروخت و آن را بر دلهاي دوستان و محبان و جانهاي ايشان مشتعل فرمود تا حكمت و قدرت او راست و درست آيد و در همين دار دنيا حرارت و الم آتش جهنم را بچشند و دلهاي ايشان را به اليم نيران جحيم بسوزد تا از معاصي و گناهان پاك
«* چهل موعظه صفحه 618 *»
و خالص شوند و به ايشان برسد مكافات و جزاي گناهاني كه با سينهها و دلهاي خود كردهاند و آن گناهان از ايشان زائل و برطرف شود پس چنين آتشي را در دار دنيا افروخت و بر ايشان ريخت و آن آتش آتش مصيبت حسين7 است.
و اگر كسي گويد مصيبت آن بزرگوار آتش نيست گويم چرا پس دل تو ميسوزد و جان تو آتش ميگيرد و اشك تو جاري ميشود و در قيامت هم آتش جهنم ديگر چيزي جز فرياد و فغان و اذيت كشيدن نيست آيا نه اين است كه اگر دست تو بريده شود بر تو آسانتر است تا دست آن بزرگوار بريده شود و اگر اهل و عيال تو اسير شوند بر تو آسانتر است تا اهل و عيال او اسير شوند و اگر فرزندان و برادران تو كشته شوند صدمه آن كمتر است بر تو تا فرزندان و برادران آن بزرگوار كشته شوند پس اگر بر تو آسانتر است كه اين مصيبتها به آن بزرگوار برسد از اينكه به خود تو برسد پس روي خطاب با تو نيست و تو از شيعيان و دوستان آن بزرگوار نيستي.
و از اين باب بود كه بعد از آنكه حضرت ابراهيم7 از فدانكردن اسمعيل مهموم و مغموم شد خداوند عالم به او وحي فرمود كه آيا محمّد9 را دوستتر ميداري يا خود را عرض كرد او را دوستتر ميدارم وحي به او فرمود كهآيا اولاد او را دوستتر ميداري يا اولاد خود را عرض كرد اولاد او را دوستتر ميدارم وحي به او فرمود كه هرگاه اولاد او را ظالمان و دشمنان به جور و ستم بكشند بر تو شاقتر است يا خود فرزند خود را با دست خود بكشي عرض كرد بلكه كشته شدن فرزند دلبند او بر دست دشمنان بر من شاقتر است و مصيبت آن شديدتر پس وحي به او فرمود كه فرزند دلبند او حسين7 را دشمنان او با اصحاب و فرزندان و برادران در صحراي كربلا تشنه و گرسنه خواهند كشت پس حضرت ابراهيم7 گريه و جزع كرد بر آن بزرگوار اينست كه خداوند عالم فرمود و فديناه بذبح عظيم يعني ثواب جزع تو بر حسين7 بزرگتر است از كشتن اسماعيل به دست خود و اينست ذبح عظيم يعني حسين7 ذبح عظيم است و الا گوسفند قابل آن نيست كه ذبح عظيم باشد و خداوند عالم آن را عظيم
«* چهل موعظه صفحه 619 *»
شمارد.
باري از تو سؤال ميكنم كه آيا تو جان خود را دوستتر ميداري يا جان آن بزرگوار را و آيا اولاد خود را دوستتر ميداري يا اولاد او را و آيا نوجوانان تو نزد تو محبوبترند يا علياكبر و قاسم او و آيا تو برادر خود را دوستتر ميداري يا حضرت عباس را و آيا غيرت تو بر اهل و عيال خود بيشتر است يا بر اهل و عيال آن بزرگوار كه همه حرم محترم حضرت پيغمبر9 بودند معلوم است كه آن بزرگوار و اصحاب و اولاد و اهل و عيال او در نزد دوستان و شيعيان محبوبتر ميباشند و در حقيقت آن بزرگوار بهواقعه كربلا جميع گناهان شيعيان را معالجه و مكافات فرمود زيرا كه آن بزرگوار ميگويد كه اگر شيعيان ما گناهاني بكنند كه مكافات آن مردن و هلاكشدن اولاد باشد پس اينك من اولاد خود را فداي آنها كردم و علياكبر خود را دادم كه عوض گناهان آنها پاره پاره كنند و مثل قاسم را بر خاك هلاك اندازند و علياصغر شيرخواره را تير بر گلو زنند و اگر گناهاني كنند كه مكافات آنها آن باشد كه در دست دشمنان گرفتار شوند كه به جان خود ايشان صدمهها و بلاها رسد پس اينك من خود را فداي ايشان كردم و آن همه محنتها و المها را بر جان خود روا داشتم و راضي شدم كه مانند گوسفند سرم را از بدن ببرند و بر نيزه عدوان كنند و بدنم را لگدكوب سم اسبان نمايند و برهنه و عريان در ميان بيابان بيندازند و اگر گناهاني كنند كه پاداش آنها اسيري زنان و دختران و خواهران آنها باشد پس اينك من عيال خود را فداي عيال آنها كردم و راضي شدم كه زنان و دختران و خواهران مرا اسير و دستگير كنند و با سرهاي بيچادر بر شتران بيمحمل سوار كرده شهر به شهر بگردانند و بر سر كوچهها و بازارها وادارند و در مجالس نامحرمان و دشمنان داخل كنند و آنها را اذن نشستن ندهند و برپا بدارند بلكه تمنا و خواهش كنيزي و خدمتكاري آنها را نمايند و اگر گناهاني كنند كه جزاي آن سوختن دلها و جانهاي ايشان است به آتش پس اينك من اين آتشهاي حزن و اندوه مصيبتها و محنتهاي خود را بر دلهاي ايشان افروختم و جانهاي ايشان را سوختم.
«* چهل موعظه صفحه 620 *»
آيا شما ميخواهيد علانيه ببينيد كه مصيبت آن بزرگوار چگونه آتش سوزاني است آيا تجربه نكردهايد كه هرگاه فرزند نوجواني يا پدر مهرباني از يكي از ماها بميرد در اندك زماني تألم مصيبت او از ما زائل شود و بعد از اندك سالي از آن ماتم ساكن و آرام ميشويم و تألم مصيبت آن بزرگوار بعد از هزار و سيصد سال ساكن نميشود و ما را قرار و آرامي نيست و اگر ذاكري از براي ما ذكر كند اوصاف و اخلاق پدران و فرزندان گذشته ما را ابداً متأثر و متألم نميشويم ولكن هرچه مكرر ذكر مصائب آن بزرگوار را ميشنويم متألم ميشويم و مهموم و مغموم ميگرديم و آتش حزن و ملال در دل و جان ما شعلهور ميگردد پس آن حضرت به اين شعله سوزان و آتش فروزان جميع گناهان شيعيان را معالجه فرمود و اگر هر آتشي ديگر خداوند عالم در اين دنيا بر ايشان ميافروخت اين طور متألم و متأثر نميشدند. اين آتش، جميع اهل عالم را از انبياء و اولياء و ملائكه و جن و انس به فغان آورده و عالمي را دگرگون و منقلب نموده و تزلزل در اركان وجود جميع كاينات افكنده و عيش و زندگاني دنيا را در كام دوستان منغّص و ناگوار ساخته و قرار و آرام از ايشان در ربوده پس خداوند عالم اين آتش را كفاره جميع گناهان ايشان قرار داده و از اين است كه اگر پاي مژگان تو تر شود كفاره جميع گناهان تو خواهد بود و اگرچه به عدد ريگ بيابانها باشد بلكه تباكي در مصيبت آن بزرگوار كفاره جميع گناهان است و معني تباكي آن نيست كه خود را شبيه به گريهكنندگان نمايند بلكه معني آن اينست كه سعي در گريه كند و خود را به تكلف بر گريه بدارد.
پس حمد و شكر خداوند عالم را كه اگر زحمت و مشقت كشيديد و از راههاي نزديك و دور يك فرسخ و دو فرسخ و پنج فرسخ و ده فرسخ و بيست فرسخ آمديد از گناهان خود پاك شديد مانند روزي كه از مادر متولد شدهايد پس اگر در اين چند روز زحمت كشيديد و به مشقت و عسرت گذرانيديد قدمهاي شما بر چشم من و اجر شما بر خداوند عالم و شما هم نيامدهايد مگر از براي خداوند عالم و مپنداريد كه مفت و دست خالي برميگرديد فرمود اطلبوا العلم ولو بالصين يعني بر شما واجب است
«* چهل موعظه صفحه 621 *»
طلب و تحصيل علم اگرچه بايد تا شهر چين برويد و در حديث ديگر فرمود هركس در طلب علم و معرفت برود پس در هرگامي كه برداشته ثواب هزار سال عبادت كه شبها را به طاعت برپا داشته و روزها را روزه داشته از براي او نوشته ميشود پس شما مجاناً و مفت نيامدهايد و در حديثي ديگر فرمود در هرگامي ثواب پيغمبري از براي او نوشته ميشود و در حديث ديگر فرمود كه اگر بابي از علم تعليم گيري ثواب شهيدي از براي تو نوشته ميشود و تعليم گرفتن يك مسأله ثواب هزار ركعت نماز دارد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
بسمه تعالي
فهرسـت چهـل موعظـه
آيه شريفه «فلولا نفر من كلّ فرقة . . . . . . .» 1264 هـ ق
موعظه اول··· 2
موعظه دوم··· 12
موعظه سوم··· 29
موعظه چهارم··· 42
موعظه پنجم··· 56
موعظه ششم··· 71
موعظه هفتم··· 89
موعظه هشتم و نهم و دهم··· 111
آيه شريفه «فلولا نفر من كلّ فرقة . . . . . . .» 1266 هـ ق
موعظه اول··· 157
موعظه دوم··· 169
موعظه سوم··· 186
موعظه چهارم··· 199
موعظه پنجم··· 212
موعظه ششم··· 225
موعظه هفتم··· 234
موعظه هشتم··· 250
موعظه نهـم··· 273
موعظه دهـم··· 289
آيه شريفه «ان اول بيت وضع للناس . . . . . . .» 1278 هـ ق
موعظه اول··· 309
موعظه دوم··· 325
موعظه سوم··· 340
موعظه چهارم··· 354
موعظه پنجم··· 362
موعظه ششم··· 380
موعظه هفتم··· 393
موعظه هشتم··· 410
موعظه نهـم··· 427
موعظه دهـم··· 440
آيه شريفه «الله نور السموات و الارض . . . . . . .» 1281 هـ ق
موعظه اول··· 459
موعظه دوم··· 471
موعظه سوم··· 484
موعظه چهارم··· 503
موعظه پنجم··· 515
موعظه ششم··· 532
موعظه هفتم··· 547
موعظه هشتم··· 571
موعظه نهـم··· 590
موعظه دهـم··· 606