05-02 مواعظ – چهل موعظه از محرم‌الحرام آقای کرمانی ـ چاپ – قسمت دوم

چهل موعظه – قسمت دوم

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

«* چهل موعظه صفحه 309 *»

مجلس اول

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب‌ مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

اگرچه ظاهر اين آيه شريفه در صفت خانه كعبه است و در شرح احوال خانه كعبه است و در وجوب حج خانه است و ظاهر آيه براي اين نازل شده است، و لكن دانسته‏ايد مكرر كه از براي قرآن ظاهري است و باطني و باطن باطني بلكه هفتاد بطن براي قرآن است، بلكه براي قرآن هزار هزار باطن است به جهت اينكه خداوند عالم پيغمبر را كه خلق كرد از نور مقدس او هزار هزار عالم آفريد و در هر عالمي آدمي آفريد و ذريه و نسلي از براي آن آدم قرار داد و حضرت پيغمبر9 را در هر عالمي به رسالت فرستاد و در جميع عالمها اين قرآن را كتاب او قرار داد و در هر عالم با اين كتاب مردم را دعوت كرد اين است كه در قرآن مي‏فرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا يعني خداوند اين قرآن را براي بنده خود كه پيغمبر9 باشد فرو فرستاد براي اينكه در جميع هزار هزار عالم آن بزرگوار نذير و پيغمبر باشد. بعد از آنيكه او را رسول بر هزار هزار عالم كرد و آن قرآن را كتاب او قرار داد در همه آن هزار هزار عالم، آن وقت فرمود مافرّطنا في الكتاب من شي‏ء يعني ما هيچ چيزي را فروگذاشت نكرديم مگر آنكه در كتاب ذكر كرديم و فرمود لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين

 

 

«* چهل موعظه صفحه 310 *»

شرح هيچ تري و شرح هيچ خشكي نيست مگر آنكه در اين قرآن هست و فرمود تبياناً لكل شي‏ء بيان هر چيزي در قرآن هست. پس شرح احوال هزار هزار عالم و هزار هزار آدم در اين قرآن هست.

آيا نمي‏دانيد كه كلام هر متكلمي دليل عقل او است؟ و كلام خداوند عالم دليل علم خدا است. فاعلموا انّما انزل بعلم الله پس بدانيد بدرستي كه نازل شده است قرآن به علم خدا و در حديث است كه فضيلت قرآن بر ساير كلامها مثل فضل خداوند عالم است بر خلق خود. پس اين قرآن در بر دارد شرح احوال هزار هزار عالم و هزار هزار آدم را. پس اگر عالمي از علماي شيعه به بركت آل‏محمد: خواسته باشد كه اين قرآن را در بسياري از آن عوالم يا در كل آن عوالم بخواند و معني كند مي‏تواند اگرچه به جميع جزئياتش نشود و لكن كليات اين عوالم را مي‏تواند بيرون آورد.

حالا از جمله آن عالمها يكي عالمي است كه محمد و آل‏محمد: در آن عالمند و آن عالم عالم اوّل است و در آن عالم، آدم، وجود مبارك پيغمبر9 است و حوّاي آن عالم، وجود مبارك حضرت امير است صلوات الله و سلامه عليه انا و علي ابوا هذه الامة، و امّتي كه در آن عالمند ساير ائمه طاهرينند. و در آن عالمِ اوّل، به جز آن چهارده نفس مقدس كسي ديگر نبود و كسي ديگر با ايشان مساوي نخواهد شد. پس اين قرآن را در آن عالم براي ائمه طاهرين خواند و تمامي قرآن از باء بسم الله تا سين الناس، در شرح احوال حضرت امير است و شرح احوال ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين. جميع قرآن، شرح احوال ايشان است و فضل ايشان است.

و همچنين شخص عالم مي‏تواند تمام قرآن را در شأن حضرت امير7 معني كند بدون ساير ائمه طاهرين كه هيچ دخلي به ديگري نداشته باشد. و همچنين مي‏تواند تمام قرآن را در شأن حضرت امام حسن7 معني كند و همچنين مي‏تواند تمام قرآن را در شأن حضرت امام حسين7معني كند و همچنين در شأن هريك هريك از ائمه طاهرين. و چون اين ايام مناسب است كه شرح احوال امام حسين7داده شود، معني

 

 

«* چهل موعظه صفحه 311 *»

قرآن را در شأن آن بزرگوار بايد كرد.

از جمله آيات قرآني، آيه‏اي بود كه در ايام سابق در دست داشتيم. بلكه چندين سال است كه اين آيه را در دست داريم و شرح مي‏كرديم ظاهرها و باطنهاي آن را و حالا مناسب اين است كه در شأن سيدالشهداء همان آيه را تفسير كنيم و آيه را تغيير ندهيم و از همين آيه شرح احوال حضرت سيدالشهداء را بيرون آورده عرض مي‏كنم و از هر آيه‏اي امر حضرت سيدالشهداء را مي‏توان بيرون آورد پس ضرور به تغيير دادن آيه نيست و از همين آيه فضائل سيدالشهداء و محن و مصائب آن حضرت را و لا قوة الاّ بالله بيرون مي‏آوريم. بلكه در ايام سال چون سخن به اين فقره رسيده بود كه فيه آيات بيّنات يعني در اين خانه است علامتهاي واضحه، باز از همين فقره فضائل سيدالشهداء و مصائب آن بزرگوار را بيرون مي‏آوريم و باقي آيه را اگر بخواهيم شرح كنيم در اين ايام قليل نمي‏توان شرح كرد و از همين فقره هم مي‏توان شرح باقي را فهميد. بلكه عالم اگر به حقيقت علم اراده بكند، از يك حرف قرآن مي‏تواند جميع علوم را استخراج كند و همه فضائل را از يك حرف بيرون آورد. آيا نشنيده‏ايد كه حضرت اميرالمؤمنين7مي‏فرمايد اگر بخواهم هفتاد شتر را بار كنم از تفسير باء بسم الله، هرآينه مي‏توانم؟ و علوم ايشان به قدر قابليت به شيعيانشان رسيده. فرمودند مائيم خزينه‏داران خدا در دنيا و آخرت و شيعيان مايند خزينه‏داران ما، و علوم ايشان در نزد شيعيان ايشان است، پس از يك حرف قرآن مي‏توان جميع شرايع را بيرون آورد. پس همين فقره را شرح مي‏كنيم در حق سيدالشهداء كه مي‏فرمايد فيه آيات بيّنات. و لكن نمي‏توانيد اين فقره را در حق سيدالشهداء صلوات الله عليه درست بفهميد تا از اول آيه اشاره به شرح آن نشود.

بحسب ظاهر، معني آيه شريفه اين است كه مي‏فرمايد كه اول خانه‏اي كه خدا به جهت منفعت مردم آفريده آن خانه‏اي است كه در زمين بكه بنياد شده. زمين بكه آن زميني است كه خانه بر آن ساخته شده و اسم خانه، كعبه است و اسم آن شهر، مكه.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 312 *»

و آن خانه مبارك است و بركتها در آن قرار داده شده و آن خانه هدايت است از براي مردم و راه راست است از براي مردم بسوي خداوند عالم و راه راست است بسوي رسول9و راه راست است بسوي جنت و نجات و بسوي مددهاي غيب. اين خانه راه راستي است و خلق را هدايت مي‏كند بسوي خدا و پيغمبر.

بعد مي‏فرمايد در اين خانه آيات بيّناتي است، يعني علامتهاي ظاهري است. از جمله آيات بيّنات، يكي مقام ابراهيم است و مي‏توان به طور ديگر هم خواند آيه را، به اين طور كه فيه آيات بيّنات خبر باشد از براي مقام ابرهيم و مقام ابرهيم، مبتدا. يعني مقام ابراهيم در اين خانه كعبه، آيات بينات است. غرض مقام ابراهيم آيه بيّني است كه در اين خانه قرار داده شده و اين مقام ابراهيم بنفسه آيات بينات است. و مي‏توان خواند كه در اين خانه آيات بينات است كه از جمله آنها مقام ابراهيم است. و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و از حق خدا است بر ذمّه مردم، كأنّه صيغه نذر فرموده و حتم و واجب كرده است بر مردم كه هركس كه استطاعت داشته باشد و مي‏تواند خود را به اين خانه برساند بايد برود به حج اين خانه و روگردان از اين خانه نيست مگر كسي كه از اهل اين خانه و نوكرهاي اين در خانه نباشد و كسي كه از حضور خداوند روگردان باشد از اين در خانه نيست و بنده اين درگاه نيست و الاّ اگر بنده اين درگاه است كه بايد به حضور بيايد. پس بر ذمه مردم از براي خدا است حج اين خانه و قصد اين خانه، براي هر كس كه استطاعت داشته باشد و اگر كسي نرود و كافر شود به خداوند عالم خداوند بي‏نياز است از جميع اهل عالمها و هيچ حاجتي به اينكه مردم بروند زيارت خانه او بكنند ندارد.

اين تفسير ظاهر آيه شريفه بود، و لكن اگر اين آيه را در شأن حضرت سيدالشهداء خوانديم مي‏گوئيم مقصود از خانه، امام است. امام، خانه خداوند عالم است خانه انوار خدا خانه اسرار خدا خانه علوم خدا خانه قدرت و عظمت و جلال و كبرياي خدا است. پس ائمه خانه‏هاي خدايند از اين جهت در قرآن، ائمه را بيوت و خانه‏ها خوانده

 

 

«* چهل موعظه صفحه 313 *»

و بنام خانه فرموده في بيوت اذن الله ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه يعني انوار خدا در خانه‏هائي هستند كه خدا اذن داده كه آن خانه‏ها رفيع‏الشأن باشند و ذكر اسم خدا در آن‏بشود و ائمه طاهرين جميعاً خانه‏هاي توحيدند و خانه‏هاي اسماء و صفات خداوند عالمند.

حالا مي‏فرمايد كه اول خانه‏اي كه از براي نجات مردم، اول خانه‏اي كه از براي هدايت مردم و اول خانه‏اي كه از براي شفاعت مردم قرار داده شده است و از براي داخل كردن مردم به بهشت قرار داده شده است، اين را هم بدانيد كه هر چيزي آن كاملترش آن اول است نمي‏بيني پيغمبر9هزار و دويست و كسري سال قبل از اين در اين دنيا آمد و او را مي‏گوئي اول ماخلق الله است؟ چطور اول ماخلق الله است و حال آنكه در اين دنيا پيش از او كساني آمده بودند؟ لكن چون كاملترين خلق و اشرف خلق بود، اول خلق شد. پس اول خلق دخلي به سن و سال و پيش و پس زماني ندارد. حالا اگر چه ائمه طاهرين بوده‏اند و هستند و حضرت پيغمبر9 بوده و هست و همه اول هستند، لكن اينجا مي‏گوئيم سيدالشهداء اول است به جهت آنكه از همه او كاملتر است در اين كار و اين كار او است و منصب او است. در اين كار، يعني در شهادت، آيا عبرت نمي‏گيري كه حضرت پيغمبر را زهر دادند و به زهر كشتند و حضرت امير را شمشير بر فرق مباركش زدند و حضرت امام حسن را زهر خورانيدند و ساير ائمه را همه را شهيد كردند و لكن حضرت ابي‏عبدالله الحسين سيدالشهداء است و آقاي كل شهيدان است؟ پس در مقام شهادت و در مقام نجات دادن خلق، حضرت ابي‏عبدالله اول امامي است و اول خانه‏اي است كه خدا براي اين‏كار قرار داده است.

آيا نمي‏بيني كه حضرت پيغمبر، عبدالله است و اسم آن بزرگوار عبدالله است، و انه لمّا قام عبد الله. و نمي‏بيني كه سيدالشهداء را مي‏گوئي ابوعبدالله يعني پدر عبدالله؟ پس در مقام شهادت، حضرت امام حسين مقدم است بر پيغمبر9و از اين جهت سيدالشهداء شده.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 314 *»

پس معلوم شد كه اول خانه و اول امامي كه براي منفعت مردم بنياد شده و قرار داده شده، و چطور نفعي كه جميع اهل هزار هزار عالم را نجات داده. پس اول خانه كه از براي نجات مردم و از براي هدايت مردم و از براي شفاعت مردم و از براي رسانيدن مردم به درجات عاليه قرار داده شده است و براي اين كار بنياد شده است، للذي ببكة، آن خانه‏اي است كه در زمين گريه و زاري خلق بنياد شده و بنياد او از گريه و زاري شده. نمي‏بيني مي‏فرمايد انا قتيل العبرة يعني منم كشته گريه و زاري. هر خانه‏اي را كه مي‏سازند، از گل و خشت آن زمين كه خانه در آنجا هست مي‏سازند. پس بنياد حسين و گل حسين را از گريه و زاري قرار داده‏اند و از زمين گريه و زاري او را ساخته‏اند. نمي‏بيني كه هر كس را خاكش را از هرجا برداشته‏اند در همانجا دفن مي‏شود؟ و آيا نمي‏بيني كه خاك حسين را از زمين كربلا برداشته‏اند؟ كربلا يعني چه؟ يعني كرب و بلا.

مباركا مبارك است آن خانه. چه بركتي كه خدا شفا را در تربت او قرار داده ائمه را از ذريه او قرار داده، اجابت دعا را در تحت قبه او قرار داده، عمر زوار او را در رفتن و برگشتن حساب نمي‏كند و آن بركتها كه به زوار او و به گريه‏كنندگان او عطا فرموده و اين خانه راه راست است و هدي است براي اهل عالمها. يعني سيدالشهداء راه راست است بسوي خدا، راه راست است بسوي پيغمبر. هركس خدا را شناخته از اين راه شناخته و هر كس به معرفت خدا رسيده از اين راه رسيده و هر كس پيغمبر را شناخته از اين راه شناخته.

باري اگر بخواهم جميع شرح هر فقره‏اي را بكنم براي هر فقره يك روز كفايت نمي‏كند. و در اين خانه آيات بينات و علامات واضحه‏اي است كه بعضي از آنها مقام ابراهيم است و سخن در همين فقره بود كه فيه آيات بيّنات و شرح آن را بايد كرد تا بيابيد. علم است و بايد بفهمي تا گريه كه بر سيدالشهداء مي‏كني از روي معرفت باشد و گريه شما از اين صداها كه مي‏شنويد نباشد و غالب اين است كه صداهاي نوحه طورش طور گريه است، هر كس بشنود آن صدا را گريان مي‏شود و از آن صداها گريستن، آن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 315 *»

گريه‏ها چندان اعتباري ندارد و منفعت ندارد. آنچه از روي فهم باشد آن منفعت دارد و آن گريه‏اي است كه براي شما بهشت را واجب مي‏كند آن است كه من بكي او ابكي او تباكي وجبت له الجنة. براي سيدالشهداء گريه كند نه اينكه صدائي در گوش يا بيني بيندازد و از آن صدا گريه كند، بلكه براي سيدالشهداء گريه كند يا كسي را بگرياند يا خود را شبيه به گريه‏كنندگان بدارد، بهشت براي او واجب مي‏شود و هر يك از شماها هم مي‏توانيد هر سه را بجا بياوريد جمعي كه بنا كردند به گريه كردن همديگر را مي‏گريانند و از گريه همديگر به گريه مي‏آيند. پس مي‏گريي و آن را كه كنار تو است مي‏گرياني و تو خود را شبيه به گريه كنندگان داشته‏اي. كدام شبيه به گريه كنندگان داشتن و كدام شبيه از اين شباهتش بيشتر؟ پس هر سه را هر يك از شماها مي‏توانيد بجا بياوريد. پس بايد ان شاء الله سعي كنيم كه اين سه را هر يك بجا بياوريم.

باري حضرت سيدالشهداء علامات خدا است و در وجود مبارك او خداوند علاماتي قرار داده است واضح و ظاهر. آن علامات چه چيز است؟ علامت توحيد خدا، علامت رسالت پيغمبر9، علامت اسماء و صفات خدا، علامت روز قيامت و جنت و نار در وجود او قرار داده شده. بلكه علامت از براي اثبات رسالت پيغمبران گذشته و از براي اثبات امامت امامان گذشته و آينده و علامت براي حقيّت هر مؤمني تا روز قيامت. غرض در وجود مبارك او خدا علامات واضحه‏اي قرار داده كه هيچ خفا در آنها نيست و از جمله علامات كه در وجود او قرار داده علامت توحيد است كه وجود حضرت سيدالشهداء آيت توحيد خدا است و آيت خدائي خدا است و آيت يگانگي خداوند عالم است. حالا چطور؟

اولاً اين مسأله را بدانيد كه چيزي اگر كثيف باشد خودنما و خودستا مي‏شود. نگاه كنيد به آجر و خشت و ديوار، اينها كثيفند. چون كثيفند، خودشان را نشان مي‏دهند. آيا هرگز ديوار گفته زيد چطور است؟ هرگز گفته تو چطوري؟ بلكه نگفته است و هميشه خودستاست يعني ستايش خود را مي‏كند و از خود مي‏گويد و هميشه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 316 *»

خودنما است. همين عبرتي باشد براي شما كه كساني كه در مجالس و محافل كه مي‏نشينند ذكر احوال خودشان را مي‏كنند كه من چنينم من چنانم، من از فلان چيز بدم مي‏آيد من از فلان چيز خوشم مي‏آيد، و علي الاتصال فضائل خودشان را ذكر مي‏كنند، اين نيست مگر از كثافت قابليتشان. چشم او كم‏نور است به غير از خود كسي را نمي‏بيند و لطافت و شفافي ندارد و غيري را نمي‏نماياند. اما آب را نگاه كن كه از اين ديوار لطيفتر است از خشت لطيفتر است وقتي به آب نگاه مي‏كني، آب خودش را نشان نمي‏دهد و لكن تو را نشان مي‏دهد و هر چه مي‏گويد تو را نشان مي‏دهد و خود را نشان نمي‏دهد. و همچنين آئينه به همين طور هر چه مي‏گويد خودش را نمي‏نماياند و تو را مي‏نماياند. اگر يك خال در او باشد كه خودنما باشد، به قدر همان يك خال تو را نمي‏نماياند. وقتي كه آئينه در كمال صفا باشد آن وقت تو را مي‏نماياند و هرگز خود را نمي‏نماياند. و همچنين در خم آب هم كه نگاه مي‏كني، خود آب را نمي‏بيني و تو را مي‏نماياند و هرگز خود را نمي‏نماياند. و خود آئينه هرگز پيدا نيست و آب هرگز پيدا نيست به جهت اينكه خودنما نيست و خودستا نيست. حالا آئينه بهتر است يا آجر؟ البته آئينه بهتر است. آئينه صاف كرده خود را و زنگ خودي را از خود زدوده لكن پشت آئينه باز گرفته و تاريك است و چون يك طرفش تاريك است، تو را مي‏نماياند. پس وقتي كه يك طرفش صاف است و آن طرف ديگر كثافت دارد، تو را نشان مي‏دهد.

و از اين كامل‏تر و بهتر وقتي است كه هر دو روي او، صاف باشد. اين طرفش و آن طرفش كه نگاه كني، نه تو را مي‏نماياند نه خودش را مي‏نماياند بلكه پشت سر خود را مي‏نماياند مثل عينك كه نه خودش پيداست نه تو را مي‏نماياند بلكه پشت سر خود را كه خط قرآن باشد مي‏نماياند. و همچنين اين هوائي كه در ميان من و تو است، خودش پيدا نيست و خودش را نشان نمي‏دهد، تو را هم نشان نمي‏دهد بلكه من كه نگاه مي‏كنم تو را نشان مي‏دهد. تو كه نگاه مي‏كني، مرا نشان تو مي‏دهد. حالا هوا صاف‏تر است يا آب؟ البته هوا صاف‏تر است.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 317 *»

چنين‏اند مردم و همينطور سه قسمند. هرگاه مردم نهايت كثافت را داشته باشند، همينكه با ايشان مي‏نشيني، مي‏بيني بنا مي‏كند ستايش خود كردن كه من چنين و چنانم. اخلاق من چنين، احوال من چنان است. وقتي كه در فلان سفر بودم چه گفتم، با فلان چه كردم، همه‏اش ميم متكلم است و همه‏اش از خود مي‏گويد. لكن يكپاره برادران صفا پيدا مي‏شوند، يكپاره مؤمنان ثقه پيدا مي‏شوند كه خود را نمي‏نمايانند بلكه تو را مي‏نمايانند. المؤمن اخ المؤمن و دليله و مرآته مؤمن برادر مؤمن است و راهنماي او است و آئينه او است. در مجالس و محافل كه مي‏نشيند از خود سخني نمي‏گويد. مي‏گويد كه من چه چيزم، احوال من چه چيز است، رأي من چه چيز است، رأي مرا چه اعتبار، خودم چه چيزم كه رأيم چيزي باشد؟ اين خيك نجاست كه اينهمه داستانها نمي‏خواهد. پس مؤمن از خود سخني نمي‏گويد و لكن با برادران كه مي‏نشيند، آئينه ايشان است. عيب آنها را حالي آنها مي‏كند، در صدد هدايت مردم است، مردم را به راه راست مي‏دارد و مردم را به حسنشان و قبحشان هدايت مي‏كند و مؤمن كامل اين است كه لب از خود فروبسته و از براي خود چيزي نمي‏گويد بلكه صلاح و فساد تو را مي‏گويد هميشه. و لكن مؤمني هست كه از اين هم صافي‏تر است كه نه خود را مي‏گويد و نه تو را و نه ساير همشكلان خود را، بلكه خود را و همشكلان خود را فراموش كرده از پشت سر خبر مي‏دهد، يعني از محمد و آل‏محمد:خبر مي‏دهد. رسول خدا چنين گفته، ائمه چنين فرموده‏اند، خدا چنين گفته. جميع كار او روايت است از خدا و رسول و ائمه طاهرين، اصلاً از خود و همسران و همشكلان سخني ندارد هر چه گويد از پشت سر خبر مي‏دهد. روايت از خدا مي‏كند، روايت از رسول مي‏كند، روايت از امام مي‏كند. پس همينكه با او نشستي به جز قال الله، قال الرسول، قال الامام چيزي ديگر نمي‏شنوي.

اين نصيحت بود، مثل هم بود براي مطلب. حال از اينجا بفهميد كه مؤمن و عالم شيعه نبايد از خود رأي در دين خدا داشته باشد و نبايد به هوي و هوس خود در دين

 

 

«* چهل موعظه صفحه 318 *»

خدا راه رود و نبايد اطاعت عمرو و زيد و همگنان نمايد. نه از خود بگويد و نه از همگنان لكن آنچه مي‏گويد به نصّي از خدا، به نصّي از رسول و ائمه طاهرين:مي‏گويد. همچنين كسي راوي است، انظروا الي رجل منكم قدروي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا يعني نظر كنيد به آن كسي كه روايت مي‏كند حديث ما را و نظر مي‏كند در حلال و حرام ما و مي‏شناسد احكام ما را، او را حاكم خود قرار دهيد.

پس معلوم شد كه كمال شيعه در روايت از خدا و رسول است. آنچه مي‏كند به روايتي از خدا و رسول است، قدم كه بر مي‏دارد اگر به او بگويند چرا برداشتي بايد بگويد به جهت حديثي كه وارد شده است، به جهت آنكه خدا فرموده، پيغمبر فرموده. غرض آنچه مي‏كند به اطاعت خدا و رسول بايد بوده باشد مؤمن بايد چنين باشد. پس وقتي كه حال مؤمن چنين است آيا چه گمان تو است به محمد و آل‏محمد:؟ وقتيكه يك مؤمن كار او به اينجا برسد كه از خود نمايشي نداشته باشد و هر چه بگويد و بكند همان نمايش خدا باشد آيا چه گمان تو است در محمد و آل محمد: آنها چگونه نماينده خدايند و چگونه خدا را مي‏نمايانند؟ تو ائمه خود را اينطور بشناس كه خود را فاني كرده‏اند تا وجود خدا را آشكار كرده‏اند، خود را نيست كرده‏اند تا هستي خدا را نموده‏اند، خود را فراموش كرده‏اند تا ذكر خدا شده‏اند. اگر به ياد زميني يا ياد آبي يا ياد دكان و بازار هستي، به ياد هرچه هستي ياد غير خدائي. حالا همچنين وقتي به ياد خدا هستي كه به ياد مردم نباشي. پس چون ايشان خلق را فراموش كردند و ذكر كردند خدا را حق ذكركردن و نمودند خدا را حق نمودن و اظهار كردند انوار خدا را و صفات و اسماء او را حق اظهار، پس از اين جهت ايشان نمايندگان خدا شدند و هدايت‏كنندگان بسوي خدا شدند و علامات و مقامات خدا شدند. مي‏خواني در دعاي رجب و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك يعني خدايا تو را به علامتهاي تو قسم مي‏دهم،

 

 

«* چهل موعظه صفحه 319 *»

آن علامتهائي كه در جميع عالمها بروز كرده و هيچ جا خالي از آنها نيست و هر كس تو را شناخت بواسطه آن علامتها شناخته و هيچ فرق مابين تو و آنها نيست مگر آنكه تو خدائي و آنها بنده. آيا نمي‏بيني كه گونه تو سرخ است و گونه آني كه در آئينه است هم سرخ است و هيچ فرق با تو ندارد و آنچه در آئينه است مثل تو است الاّ اينكه تو اصلي و آنچه در آئينه است فرع تو است.

فعينك عيناها و جيدك جيدها   سوي ان عظم الساق منك دقيق

هيچ فرقي ميانه ايشان و ميان خدا نيست و آنها كه فرق مي‏خواهند بگذارند، خدا در حق ايشان گفته يريدون ان‏يفرّقوا بين الله و رسله چگونه فرق است و حال آنكه خدا را علم است و ايشانند صندوق علم خدا، خدا را قدرت است و ايشانند قدرت خدا خدا را بيان است و ايشانند زبان بيان‏كننده خدا، خدا را پيدائي است و ايشانند رخساره پيداي خدا، خدا شنوا است و ايشانند گوش شنواي خدا، خدا بينا است و ايشانند چشم بيناي خدا، خدا گويا است و ايشانند زبان گوياي خدا. مابين ايشان و خدا فرقي نيست مگر اينكه خدا خدا است و ايشانند بنده و نوكر خدا. پس ايشان نماينده خدا شده‏اند، ايشان علامت خدا شده‏اند. حالا چه وقت چيزي نماينده مي‏شود و به اين مقام چه وقت مي‏رسد و كي مي‏تواند نماينده بشود؟ اين در آن وقتي است كه زنگ خودي را بزدايد از خود مطلقا و خودي نداشته باشد.

عبارتي گفته است در جايي اگر چه بنفسه چيزي نيست و لكن به كار اين حرف ما مي‏آيد. مي‏گويد روزي آتشي در پاي نيي افتاده بود و او را مي‏سوخت. گفت چرا مرا مي‏سوزي؟ گفت: زآنرو كه مي‏گويي نيم و هنوز در بند خودي.

باري هر كس ادعاي ني بودن و نيستي مي‏كند، بايد در بند خودي نباشد، زنگ خودي را از خود بزدايد و از زنگهاي خودي يكي ذات خود ما است، يكي زنگ صفات ما است، يكي زنگ اموال ما است، يكي زنگ عيال ما است و يكي زنگ اصحاب و برادران ما است و يكي زنگ علائقي كه ما داريم، اينگونه زنگها است و تا شخص از

 

 

«* چهل موعظه صفحه 320 *»

جميع اين قيدها نرهد و جميع اين بندها را نگسلد، نمي‏تواند عروج كند به آن مقامات بلكه:

گر از دستت برآيد پوست از تن   بيفكن تا كه بارت كمتر آيد

پس آن بزرگوار، يعني سيدالشهداء در او است آيات بيّنات و آيت خداوند عالم است و اول امامي است كه براي اين كار ساخته شده و اول امامي است كه گوي اين كار را از ميدان بيرون برده و احدي از آحاد اين خلق از پيغمبران و غير آنها، حتي پيغمبر ما اين كار را نكرده و آن بزرگوار گوي سبقت را از ميدان برده و او پيشدستي بر همه كرد در نمايش خدا و چنان شد كه در جميع امور نمايش خدا شد، چگونه نمايشي كه خونش خون خدا است. در زيارت است كه السلام عليك يا ثار الله و ابن ثاره، قتل حسين قتل خدا است.

خداجو خداگو سويش تاختند   خداوند كشتند و نشناختند

اينطور خدا را نموده است. ببين هر بزرگي در روز عيد در هنگام سلام مي‏نشيند و بارعام مي‏دهد كه مردم به سلام بيايند. حالا روزهاي مباركي كه منسوب به خداوند عالم است خداوند خواست در آن روزها سلام عام بنشيند، حضرت سيدالشهداء را در مسند سلام نشانيد كه همه به سلام آن بزرگوار بيايند و به زيارت او كه بيايند زيارت خدا را كرده باشند. آيا نشنيده‏اي كه من زار الحسين بكربلا كمن زار الله في عرشه يعني هركس زيارت حسين را در كربلا بكند خدا را در عرش زيارت كرده است؟ پس او است پيدايي خدا و او است جلوه خدا. اين است كه در هر عيدي، در هر شب جمعه‏اي، در اول هر ماهي، در هر روز شريفي و در هر روز محنت و مصيبتي به سلام خدا مي‏خواهي بروي، زيارت آن بزرگوار را مستحب كرده به جهت آنكه اين بزرگوار نمايش خدا است و خدا را او نموده. مي‏خواهيد ببينيد چگونه بايد به سلام او رفت، روز غدير روزي است كه حضرت امير بر مسند خلافت نشست زيارت آن بزرگوار مستحب است، معلوم است اينجا روشنتر است. شبهاي احيا شب بيست و يكم حضرت امير7 از دنيا

 

 

«* چهل موعظه صفحه 321 *»

رفتند، زيارت آن بزرگوار مستحب است معلوم است اينجا روشنتر است. همچنين روز عيد مولود، حضرت پيغمبر9تولد كرده، زيارت او را بايد كرد به جهت آنكه نمايش خدا بيشتر است. و آن بزرگوار زنگ خودي را آنقدر از خود زدوده كه سرتاپا همه نمايش خدا شده كه يك خال و يك نقطه در وجود خود باقي نگذاشت و سرتاپا نمايش خدا شد. پس از اين جهت جميع مردم خدا را به واسطه او شناخته‏اند. و چون وقت طول كشيده فرصت نيست و الاّ شرح مي‏دادم كه جميع روزگار به واسطه آن بزرگوار خدا را شناخته‏اند، مختصر مي‏كنم.

پس چون مردم به واسطه آن بزرگوار بايست خدا را بشناسند و اين مسأله نمي‏شد مگر اينكه خداشناسان به واسطه آن خداشناس بزرگ خدا را بشناسند، عارف به خدا هيچ‏كس نمي‏شد مگر اينكه از سر خود بگذرد، بايد از سر خود گذشت، به اين حرفها و عرفان‏بافي‏ها شخص عارف به خدا نمي‏شود بلكه بايد از سر خود گذشت چرا كه خودي و خدا با هم نمي‏سازد. پس هر كس كه در روزگار عارف به خدا شده بايستي كه اقتدا به سيدالشهداء سلام الله عليه كند و خاضع و خاشع شود چنانكه آن بزرگوار خاضع و خاشع شد و چنانكه او خودي را از دست داد و بي‏خود شد، همانطور بايد بيخود شد اگر چه يك دقيقه باشد كه در همان يك دقيقه موحد و خدانما شده و خدا را شناخته و اگر هرگز بيخود نشده، خدا را هرگز نشناخته. اين است كه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه الشريف باطن اين آيه را چنين فرموده كه اذا قيل لهم لا اله الاّ الله يستكبرون يعني اگر به ايشان گفته شود كه بگوييد لا اله الاّ الله كبر مي‏كنند، فرموده اين لا اله الاّ الله، بيخود شدن در ذكر مصائب سيدالشهداء و ذكر حسين است. اگر تو از خود بيخود شدي، در آن يكساعت از اهل توحيدي، خدا را شناخته‏اي. حالا سيدالشهداء سلام الله عليه خواست لواي لا اله الاّ الله را برافرازد، خدا را به مردم بشناساند، از خود بيخود شد و همان از خود بيخود شدن گفتن لا اله الاّ الله است.

اين را هم به عرض شما برسانم، عرض كنم اگر از اول دنيا تا آخر دنيا عمر كني،

 

 

«* چهل موعظه صفحه 322 *»

صد هزار سال و در اين صد هزار سال يك كلمه لا اله الاّ الله بگويي خدا تو را به آتش جهنم عذاب نمي‏كند. اين است كه در حديث است كه من قال لا اله الاّ الله مخلصاً وجبت له الجنة هر كس لا اله الاّ الله را مخلصاً بگويد، بهشت براي او واجب مي‏شود اگرچه پيش از آن لا اله الاّ الله عمرش را همه‏اش را عصيان كرده باشد و بعد از آن لا اله الاّ الله همه‏اش عصيان بكند. اگر يك لا اله الاّ الله مخلصاً گفتي، بدان كه از اهل جنتي به مقتضاي آن حديث. آيا نشنيده‏اي كه امام رضا7وقتي كه به خراسان تشريف مي‏بردند علماي خراسان خدمت حضرت عرض كردند كه حديثي براي ما روايت كنيد. حضرت فرمودند حديثي را كه شنيدم از پدرم از پدرش و همچنين تا از رسول خدا از جبرئيل از خداوند عالم كه خداوند فرموده لا اله الاّ الله حصني و من دخل حصني امن من عذابي لا اله الاّ الله حصار من است، هر كس داخل حصار من شود از عذاب من ايمن است. دويست قلمدان كشيده شد و حديث را نوشتند. بعد از آنكه حديث را فرمودند مهار حيوانشان را كشيدند و سر از محمل بيرون آوردند و فرمودند ولكن بشروطها و انا من شروطها گفتن لا اله الاّ الله را با شروط آن بايد گفت و من از شروط آنم. اگر معرفت ايشان را داري، لا اله الاّ الله درست گفته‏اي. و از آنچه تا حال عرض كردم معلوم شد كه لا اله الاّ الله گفتن درست وقتي است كه از خود بيخود شوي، از خود كه بيخود شدي آن وقت خدانما مي‏شوي و آنوقت همين از خود بيخودشدن تو گفتن لا اله الاّ الله است كه به واسطه سيدالشهداء تو خدا را شناخته‏اي و آن بزرگوار اين كار را كرده كه دوستانش مصائب او را بشنوند و گريه كنند و بيخود شوند و خدا را بشناسند.

پس آن بزرگوار براي گريه شهيد شد چنانكه آن بزرگوار خود فرموده من كشته گريه و زاريم مذكور نمي‏شوم نزد هيچ مؤمني مگر آنكه ديده او گريان مي‏شود. پس جميع اين مصائب و بلايا را بر جان خود خريد كه دوستانش گريه كنند و از خود بيخود شوند. و چون طبعهاي مردم مختلف شد و هر كس از چيزي دلش به درد مي‏آيد و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 323 *»

ديده‏اش گريان مي‏شود و به آن واسطه بيخود مي‏شود، پس جميع انواع و اقسام مصيبت و بلا و محن را بر خود خريد كه هر كس از هر مصيبتي كه دلش به درد مي‏آيد آن نوع مصيبت باشد تا بشنود و گريه كند و بيخود شود و در آن بيخودي خداشناس باشد. پس بعضي از مردم هستند كه طبيعتشان اين است كه از كشته شدن سيد و مولا و آقا دلشان مي‏سوزد و آقاپرست هستند، بزرگتر را دوست مي‏دارند پس خود آن بزرگوار شهادت را قبول كرد كه آن زخمها را بر بدن مباركش وارد آوردند و آخر الامر او را با لب تشنه شهيد كردند. و بعضي ديگر هستند كه طبيعتشان اين است كه داغ جوان ببينند دلشان به درد مي‏آيد و گريان مي‏شوند اين را هم قبول كرد كه همه جوانان او شهيد شوند و همه كشته شوند تا بشنوند آن دوستان و دلشان به درد آيد و گريان شوند. و بعضي ديگر هستند ضعف دارند همينكه بشنوند طفل كوچك را كشته‏اند دلشان مي‏سوزد و گريان مي‏شوند، حضرت سيدالشهداء اين را هم قبول كردند كه اطفال كوچك او را شهيد كنند تا آن دوستان بشنوند و گريان شوند. و بعضي ديگر هستند كه صاحب غيرتند و عيال‏دوستند و نمي‏توانند بشنوند كه عيالشان در دست دشمن گرفتار شود، حضرت سيدالشهداء اين را هم قبول كردند كه عيالشان به اسيري بروند و در دست دشمن گرفتار شوند.

از سر گريه گذشتيم اندكي گوش بدهيد ببينيد چه مي‏گويم. تصور كنيد جمعي زنان و دختران و اطفال باشند كه همه به ناز پرورش يافته باشند و همه شاهزادگان باشند، همه اولاد پيغمبر خدا باشند، خانواده عصمت و طهارت باشند و اينها در دست دشمن گرفتار بشوند، چه حالتي براي آنها خواهد بود؟ با وجود اينكه هرگز دشمن نديده باشند، هميشه در نهايت عزت و در نهايت عفت و عصمت و طهارت در پناه اميرمؤمنان به سر برده باشند و سايه اميرمؤمنان به سرشان بوده باشد، سايه حضرت امام حسن و امام حسين بر سرشان بوده باشد و همچو پناهي مثل حسين داشتند كه تا آن حضرت بود پشت به كوه داشتند و هرگز خيال اينكه در دست دشمن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 324 *»

بيفتند نمي‏كردند و هميشه در نعمت و راحت و عزت بودند. حالا چه كنند؟ جميع مردانشان كشته شده، بي‏پناه، بي‏كس، حضرت ابي‏عبدالله هم كه شهيد شده، آن داغهايي كه در آن روز از صبح تا شام ديده‏اند، آنهمه داغ را در دل دارند و حضرت را هم كه شهيد كرده‏اند، در اين بيابان غربت نمي‏دانند چه به سرشان مي‏آيد. اين بچه‏هاي كوچك، آخر زن بودند، هر چه باشد معصوم كه نبودند. زن ضعيف است طاقت مرد را كه ندارد، اين زنان بي‏كس، اين اطفال كوچك، همه در توي يك چادر جمع شدند پشت چادر همه جمع شده بودند مثل جوجه مرغ مي‏لرزيدند كه آيا حالا چه خواهد شد، چه بر سرشان خواهد آمد. اين بچه‏ها همه از ترس مي‏لرزيدند كه به يك مرتبه اين لشكر عظيم همه سواره رو به خيمه‏ها گذاردند حالا اين زنان چه كنند؟ اين اطفال چه كنند؟ ديدند سواران رو به خيمه‏ها مي‏آيند، از خيمه‏ها بيرون آمدند و سر به صحرا گذاردند. اين اطفال كوچك در زير دست و پاي اسبان اين لشكر مخالف آمدند اموال آنها را غارت كردند لباسهاي آنها را گرفتند گوشواره از گوش آنها ربودند.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 325 *»

مجلس دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

ديروز عرض كردم كه سخن در اين فقره رسيده بود كه فيه آيات بينات مقام ابرهيم چون در عرض سال سخن به اين فقره رسيده بود، تفسير فقره را از دست نداديم بنابر آن تفسير باطني كه ديروز به طور اختصار عرض كردم كه فيه آيات بينات يعني در وجود مبارك حضرت سيدالشهداء علامتهاي واضحه‏اي است كه خداوند عالم در وجود مبارك او گذارده و عرض كردم اوست اول خانه‏اي كه خداوند به جهت منفعت مردم و به جهت هدايت براي عالمها قرار داده و راه راست است براي اهل عالمها و در آن خانه آيات بينه و علامتهاي ظاهره‏اي است و سخن در اين فقره بود و لكن چون ديروز سخني ناتمام گفته شد، تمام آن سخن را عرض كنم مناسبتر است به جهت آنكه مقصود فهميدن و حقيقت هر مسأله را يافتن است.

چون ديروز عرض كردم كه وجود مبارك سيدالشهداء اول خانه‏اي است كه خدا او را قرار داده و او را مقدم كرده در اين صفت شفاعت و هدايت، مي‏خواهم براي شما عرض كنم كه در ميان همه ائمه و پيغمبر9چرا حضرت سيدالشهداء صاحب اين مقام شد، اين مسأله را عرض مي‏كنم و لكن به تمام حواس خود متوجه باشيد.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 326 *»

پس عرض مي‏كنم كه خداوند عالم جل‏شأنه قبل از اين عالم عالمي آفريده و نام آن عالم عالم ذر است و در آن عالم جميع خلايق را خداوند حاضر كرد و هر فرزندي را از صلب پدرش بيرون آورد و در آن عالم جميع بني‏آدم به طور توالد و تناسل بودند و چنانكه در اين عالم فرزندان از صلب پدران و رحم مادران بيرون مي‏آيند، در آن عالم هم فرزندان را از صلب پدران و رحم مادران بيرون آورد بعينه مثل اين عالم، اين است كه مي‏فرمايد و اذ اخذ ربك من بني‏آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي پس خداوند عالم اولاد را از صلب پدران بيرون آورد در عالم ذر. و اينكه آن عالم را عالم ذر مي‏گويند نه اين است كه مردم در آنجا مثل مورچه بودند، زيرا كه ذر در زبان عربي به معني مورچه است بلكه مردم در آن عالم در نزد جلال و عظمت و كبرياي خدا به حقارت مورچه و صغر مورچه بودند. تجربه نكرده‏اي كه اگر بر كوه مرتفعي برآيي مردم را در دامن آن كوه ببيني به قدر مورچه مي‏بيني؟ همچنين مردم در نزد عظمت و جلال و كبرياي خدا به همان حقارتند. آيا گمان مي‏كني كه تو در آن عالم مثل ذر بودي، به آن كوچكي و در اينجا بزرگ شدي؟ حاشا بلكه جميع زمين در نزد آسمان اول به منزله حلقه‏اي است كه در بيابان واسعي افتاده باشد و آسمان اول و زمين و آنچه در او است در نزد آسمان دوم به منزله حلقه‏اي است كه در بيابان واسعي افتاده باشد و آسمان دوم و آنچه در او است در نزد آسمان سوم همچنين است و او در نزد چهارم و آن در نزد پنجم و همچنين آسمان هفتم و آنچه كه در او است در نزد كرسي مثل حلقه‏اي است كه در بيابان واسعي افتاده باشد. حالا بيا و ببين كه تو از سر يك فرسخي پيدا نيستي و اگر كسي بر بالاي كوهي برود و تو در پاي كوه باشي، بسا آنكه تو پيدا نباشي، پس خواري تو و كوچكي تو در نزد كوه چقدر است در نزد كوه گمي، كوه در نزد زمين گمست و همچنين است آسماني در نزد آسماني ديگر گمست تا هفت آسمان و كرسي در نزد عرش گمست پس چه خواهد بود صغر تو و بي‏قابليتي تو و خواري و حقارت تو در نزد خداوند عالم؟ و ببين غفلت ماها را كه به اين خواري و حقارت، باز

 

 

«* چهل موعظه صفحه 327 *»

كبريا مي‏فروشيم و معصيت مي‏كنيم جبار آسمان و زمين را، اين هم از نفهمي ما مي‏شود و الاّ هر وقت در خاطر تو كبريائي برسد اين عظمت و كبريا را كه عرض كردم به نظر بياور، خوار مي‏شوي و كوچك مي‏شوي. از اين جهت حضرت سجاد مي‏فرمايد ماانا و ماخطري آن بزرگوار عرض مي‏كند خداوندا من چه چيز است، شأن من چه چيز است؟ من مثل مورچه هستم بلكه كمتر. پس از اين جهت در آن عالم كه وسيع‏تر از اين عالم بود هفتاد مرتبه به چهار برابر به اينطور كه يك عالم بالاتر از اين عالم هفتاد مرتبه اوسع از اين عالم بود و ديگر عالم بالاتر از آن هفتاد مرتبه اوسع از آن و عالم بالاتر هفتاد مرتبه اوسع و عالم بالاتر هفتاد مرتبه اوسع.

پس ببين حقارت و كوچكي مردم را در عالم ذر چقدر بوده و از اين جهت آن عالم را عالم ذر مي‏گويند و خداوند مردم را در آن زمين آفريد و چون آن عالم را مكه‏اي است و حرمي دارد جميع مردم را در حرم خدا كه حرم توحيد است واداشت در نزد ركن اشرف كعبه كه عبارت از ركن عراقي باشد و همه را آنجا جمع كرد و از مردم ميثاق گرفت و از براي خلق تجلي فرمود به جلوه‏اي و اگر نه اين بود كه خداوند عالم در آن عالم تجلي كرده بود براي آنها، احدي از آحاد خدا را نمي‏شناخت ولي خداوند عالم در آن عالم تجلي كرد براي آنها و اظهار جلال و عظمت خود را كرد و از اهل آن عالم ميثاق گرفت و اول ميثاقي كه گرفت اين بود كه با زبان مبارك خود فرمود الست بربكم و معلوم است كه صداي خداي احد را احدي نمي‏تواند بشنود جز پيغمبر چنانكه خدا در اين عالم سخن مي‏گويد و حرف مي‏زند و مردم سخن او را نمي‏شنوند مگر پيغمبر9، ماكان لبشر ان‏يكلّمه الله الاّ وحياً او من وراء حجاب. پس خداوند در آن عالم فرمود الست بربكم و چون سخن خدا بود خفي‏ترين سخنها بود و وحي در كلام عرب، سخن خفي را مي‏گويند. پس آن سخن را نشنيد گوش احدي و هيچ گوشي را ياراي شنيدن آن صدا نبود و هيچ چشمي را ياراي ديدن آن تجلي نبود و آن تجلي را چشم محمد و آل محمد:ديد و آن صدا را گوش محمد و آل‏محمد شنيد. پس از

 

 

«* چهل موعظه صفحه 328 *»

اين جهت بلي گفتند پيش از آنيكه جميع خلايق بلي بگويند و از اين جهت ايشان شدند اول مسلمين و از اين جهت شدند اول من آمن برب العالمين و شدند اول ماخلق الله. و چون چنين شدند، خداوند عالم ايشان را برگزيد از ميان همه خلق و برگزيد ايشان را و در روغن قابليت ايشان درگيرانيد آتش جلال و عظمت و كبرياي خود را و آتش اسماء و صفات و علم و حيات و قدرت و سلطنت و ربوبيت خود را. پس ايشان در گرفته شدند به آتش توحيد و شعله فروزان شدند در ميان جمع. اين است كه خداوند عالم به او فرمود انّا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الي الله باذنه و سراجاً منيراً خدا آن بزرگوار را سراج منير قرار داد. حالا آيا سراجي بود كه به آتش روشن شده باشد؟ حاشا، بلكه آن سراجي بود، آتشي بود كه به آتش توحيد و آتش اسماء و صفات الهي و آتش خدايي درگرفته بود. بعد از آنيكه آن بزرگوار سراج منير روزگار گرديد و چراغ عالم‏افروز عرصه امكان شد خداوند عالم فرمود الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي پس آن بزرگوار را مثل اعلاي خود و قائم‏مقام خود و خليفه خود قرار داد. آيا نمي‏بيني آتش پنهاني چون رخساره خود را از جمع پنهان كرده بود، شعله را در ميان جمع قائم‏مقام خود قرار داده و چنين قرار داده كه هر كس طالب رخساره من است از اين شعله تماشاي رخساره من كند و اگر كسي طالب حرارت من است، طالب افروزاني من است، اين شعله است خليفه من، اين شعله است قائم مقام من در همه صفات و من نام نامي خود را به او دادم و او را آتش ظاهر و ظاهر آتش قرار دادم در ميان شما و اسم خود را چنان به او دادم كه اگر مي‏خواهي تجربه كني تا به كسي بگويي آتش بياور، مي‏رود في الفور يا شعله مي‏آورد يا جمره آتش مي‏آورد. و جمره، آتش نيست بلكه ذغال سرخ شده است و جمره قائم‏مقام و خليفه آتش است و اين است آتش مردم و مسمي به آتش در نزد مردم و غير از اين در نزد مردم آتشي نيست. و در شريعت مقدسه، همين آتش است. اگر كسي بگويد للّه علي كذا و نذر كند كه آتش براي خانه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 329 *»

مؤمني ببرد و در زير ديگ او روشن كند، همين جمره را مي‏برد و همين شعله را مي‏برد و به نذر خود وفا كرده. و از اينجا بفهم كه نام، براي آن كه از ديده بيرون است برداشته‏اند پس از اين جهت چراغ خليفه و قائم‏مقام آتش پنهاني شده است و از اين جهت حضرت‏امير7 در شأن حضرت پيغمبر9 مي‏فرمايد اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثّله غوامض الظنون في الاسرار لا اله الاّ الله الملك الجبار يعني خداوند چون از ادراك ظاهر و باطن و ادراك باطن باطن مردم بيرون بود، وجود مبارك پيغمبر را قائم مقام خود كرد در عالمهاي سه‏گانه كه او ادا كند از جانب خدا آنچه را كه خود مي‏خواهد ادا كند. پس يافتي معني سخن را كه مي‏فرمايد چون خداوند از ادراك ظاهر برتر بود و از ادراك باطن برتر بود و از ادراك باطن باطن برتر بود پيغمبر را قائم مقام خود قرار داد. مقصود چه چيز است؟ مقصود اين است كه پيغمبر در ظاهر خليفه خدا است و در باطن خليفه خداوند عالم است و در باطن باطن خليفه خداوند عالم است زيرا كه اهل هر سه عالم از ديدار خدا كور بودند و از شنيدن صداي خدا كر بودند و ندارند وسيله‏اي مگر وجود مبارك پيغمبر9اين است كه مي‏فرمايد فابتغوا اليه الوسيله طلب وسيله از خدا كنيد، اگر كسي وسيله نداشته باشد دستش به خدا نمي‏رسد. باري سخن طول كشيد و اينجا ميداني است كه هر چه حرف زده شود ميدان دارد پس برويم بر سر مطلب.

مطلب اين بود كه بعد از آنيكه وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت آن سرور به آتش توحيد در گرفته شدند و خود را گم كردند و خدا را يافتند و خود را پنهان و خدا را آشكار كردند، خليفه خداوند عالم جل‏شأنه شدند. پس آنچه از ايشان بروز كرده آن چيزي است كه از خداوند عالم بايد بروز كند چون خدا ايشان را چنين يافت به او فرمود قل هو الله احد الله الصمد يعني من به تو مي‏گويم و بس و ديگر به كسي ديگر نگفته‏ام، من به تو مي‏گويم و تو به خلق بگو كه خدا يگانه است خدا سيد و مطاع است. اين است كه در آيه ديگر مي‏فرمايد يوحي الي انما الهكم اله واحد پس خدا به پيغمبر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 330 *»

وحي توحيد كرد و به او گفت انما الهكم اله واحد و بعد از آنكه وحي توحيد را به او كرد آنوقت فرمود كه بگو هو الله احد الله الصمد پس هر كس خدا را توحيد كرد به واسطه ايشان توحيد كرد اين است كه در زيارتشان مي‏خواني من وحّده قبل عنكم هر كس خدا را توحيد كرد از شما قبول كرد و خليفه خدا و لسان الله ناطق شدند و در ميان جمع ايستاده و فرمودند الست بربكم و قرآن خواندند.

وقتي كه تو قرآن را بر مي‏داري و مي‏خواني اني انا الله لا اله الاّ انا «اني» كه گفته‏اي، خود را ستايش نكرده‏اي بلكه چون قرآن مي‏خواني زبان خدا هستي در گفتن «اني» و نمي‏گويي كه خدا گفته اني انا الله پيغمبر هم ايستاد و خدا از زبان او سخن گفت و فرمود الست بربكم و محمد نبيكم و علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة الطاهرة اولياءكم و هكذا اين ميثاق را از ساير مردم به واسطه پيغمبر گرفت و ايشان درخشان بودند به انوار جلال و عظمت و كبرياي خدا.

بعد در آن عرصه جمع كثيري كه خدا مي‏فرمايد و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس در آن عرصه وقتي نگاه كردند به محمد و آل محمد:و اينكه خداوند عالم جل‏شأنه ايشان را برگزيده و نام نامي خود را به ايشان داده و ايشان را چراغ فروزنده عالم امكان قرار داده و جميع عرصه امكان را به نور عظمت و جلال ايشان روشن فرموده، آنها در دلهاي خود حسد بردند به مقتضاي آيه ام يحسدون الناس علي مااتيهم من فضله فقد اتينا ال‏ابرهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكاً عظيماً بعد از آنكه ديدند پيغمبر و اهل‏بيت او به اين صفت و به اين جلال و عظمتند، در دلهاي خود اضمار عداوت ايشان و انكار ايشان كردند و خداي عالم السر و الخفيات از دلهاي ايشان مطلع شد و عرض كردند بر خداوند عالم كه خدايا اگر ما را به جبر و حتم حكم مي‏كني كه مطيع ايشان باشيم كسي را از مشيت تو گريزي نيست و چاره نداريم و لكن اگر به اختيار، ما را به اطاعت آنها مي‏خواهي بداري، ما راضي نيستيم به ولايت محمد و آل‏محمد و ما نمي‏خواهيم تمكين از ايشان كنيم و نمي‏خواهيم عبيد ايشان باشيم و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 331 *»

نمي‏خواهيم ايشان غالب و قاهر بر ما باشند و ما كوچكي اينها را بكنيم و ما از روي اختيار چنين عملي نخواهيم كرد. بلكه جسارت كردند و گفتند خداوندا اگر براي ما دستي قرار بدهي و استيلائي قرار بدهي براي ما ما تمكين ايشان كه نمي‏كنيم سهل است كه سعي مي‏كنيم آثار اينها را از دنيا براندازيم و اينها را قتل و غارت كنيم، خون اينها را خواهيم ريخت و نام اينها را از صفحه روزگار برخواهيم انداخت.

آيا نمي‏بيني اين حرفها را شب به روز زده و گفته خداوندا اگر مرا تسلط به روز دهي، اثر روز را از عالم بر مي‏اندازم و اثري از نور در عالم نمي‏گذارم و جامه ظلماني سواد را بر عالم بپوشانم. اين كار روزگار است از اول تا آخر كه اگر سلطان از براي روز باشد و تسلط براي روز باشد اثري از براي سياهي شب باقي نمي‏گذارد و اگر سلطان براي شب باشد اثري از نور باقي نمي‏گذارد و اين حكمي است مقرر كه خداوند عالم چنين حكم فرموده بعد از آنيكه اهل عالم ذر اين جسارت را كردند كه خدايا اگر مستولي كني ما را، ما آثار محمد و آل‏محمد را از زمين بر مي‏اندازيم و آنها را به قتل مي‏رسانيم و اسير مي‏كنيم، ذليل مي‏كنيم كه نامي از اينها نماند، اينگونه سخنها كه گفتند ظلمات عرصه عالم ذر را گرفت. آيا نمي‏بيني كه در اين دنيا هم كه اين حرفها را زدند ظلمات عالم را فرا گرفت به همان طور صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي.

آيا نبود كه بعد از آنيكه رسول خدا9در غدير خم از جهاز شتران امر فرمود كه منبر ساختند و بر بالاي منبر رفت و دست مولاي مؤمنان را گرفت و او را بلند كرد به طوري كه سفيدي زير بغل او پيدا شد و فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه هر كس من آقا و مولاي اويم، علي آقا و مولاي او است، خدايا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را، عداوت كردند و گفتند بعد از محمد اگر دست يافتيم، اثري از ذريه او را باقي نمي‏گذاريم و از همان روز كفرشان و ظلمتشان جميع عالم را فرا گرفت نهايت در زمان حيات حضرت رسول خدا به طور خفيه عداوت مي‏كردند و مردم را اغوا مي‏كردند و لكن چون پيغمبر از دنيا رفت ابراز

 

 

«* چهل موعظه صفحه 332 *»

عداوت و كفر خود را كردند تا اينكه در زمان معاويه كار به جايي رسيد كه حكم كرد كه هر كس در هر بلدي از شيعه باشد او را بكشند و ببين ظلمات چگونه عالم را فرا گرفت.

باري، بعد از آنيكه اينها اين جسارت را كردند ظلماتشان جميع عالم را گرفت در آن هنگام خداوند وحي فرستاد كه من از براي نور و اهل نور حكماً بايد دولتي قرار بدهم و از براي اهل ظلمت هم بايد دولتي قرار بدهم. هم شب در ملك من بايد باشد هم روز بايد باشد، تا اينكه آنها را بر من حجتي نباشد كه بگويند خدايا اگر براي ما دولتي قرار داده بودي عدلها مي‏كرديم و نشر امر تو و توحيد مي‏كرديم. پس لابد براي اهل باطل بايست دولتي بوده باشد چنانكه لابد براي اهل حق بايست دولتي بوده باشد، حالا اگر دولت حق را مقدم بدارم و دولت باطل را مؤخر، دولت حق بايد منقرض شود و دولت باطل پايدار بماند و در اين خصوص كه عرض مي‏كنم تسلي بسيار براي مؤمنان است. خداوند فرمود از براي حق دولتي بايد باشد و براي باطل هم دولتي بايد باشد. اگر حق را مقدم دارم بر باطل، پس بايست دولت حق را منقرض كنم و باطل باقي بماند و اگر دولت باطل را مقدم بدارم و پس از او دولت حق را قرار بدهم، باطل منقرض شود و حق پايدار بماند. اين است كه نظرم مي‏آيد كه حضرت امير مي‏فرمايد للباطل جولة و للحق دولة از براي باطل جولاني است و از براي حق دولتي است و آن دولت الهي است و دولت خدايي است. از اين جهت از براي دولت باطل جولاني است كه منقرض خواهد شد. اين است كه شيطان عرض كرد انظرني الي يوم يبعثون خدايا مرا تا قيامت مهلت بده. خدا فرمود انك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم تو را مهلت داده‏ام تا آن زماني كه من قرار داده‏ام كه دولت باطل برقرار باشد و بعد دولت حق بايستي باشد صرف و خالص از دولت باطل الي ماشاء الله.

و اينجا است موضع تسلي كه عرض كردم. دولت از براي هيچ سلطاني محض نمي‏شود مگر اينكه اين سلطان باشد و قهار دشمنان خود باشد و اگر قهار دشمنان نباشد كه دشمن مي‏آيد او را مقهور مي‏كند. وقتي سلطان سلطان است كه بر دشمنان

 

 

«* چهل موعظه صفحه 333 *»

خود غالب باشد، بر ياغيان و طاغيان تسلط داشته باشد كه انتقام از هر كه مخالفت او كرد بكشد و انعام دهد به هر كس اطاعت او را بكند. اگر چنين شد سلطان سلطان است و اگر نه آن هم فعله‏اي است مثل باقي مردم و سلطان نيست. پس سلطنت محقق نمي‏شود مگر وقتي كه قاهر و غالب باشد و امر او و حكم او بر جميع ماسوي جاري باشد. پس ماسوي بايستي كه در نزد او همه كوچك همه ذليل همه خوار باشند تا سلطان سلطان باشد. و از اين جهت خداوند عالم باطل را مقدم داشته و حالا كه مقدم داشته مقتضاي سلطنت و دولت اين است كه اهل حق مقهور و مغلوب و ذليل و فقير و بي‏چيز و گرفتار باشند تا آنها مسلط بر اينها باشند و سلطان باشند. پس خداوند عالم مقدر فرموده كه در دولت باطل اهل حق خوار و ذليل باشند. چه چيز طلب مي‏كنيد عزت را در اين دولت باطل؟ عزت براي اوليا محال است در اين روزگار و عزت محال است در دولت شيطان چنين چيزي نمي‏شود اگر عزيز شدي بدان از اوليا نيستي به جهت آنكه زمان زماني است كه هر كس ظالمتر است متشخص‏تر است. عزيزترين مردم فاسق‏ترين آنها است، هر كس باك ندارد از آنچه بگويد و از آنچه در حق او بگويند، آن كس عزيزتر است و لكن آن مؤمني كه از خدا انديشه مي‏كند، فحش نمي‏دهد از ترس خدا، حرف كسي را نمي‏زند كه مبادا غيبت شود، آيا همچو كسي جان در مي‏برد در ميانه اين مردم؟ حاشا، اين نخواهد شد. ملكشان مي‏رود، مالشان مي‏رود، عزت و آبروشان مي‏رود. اگر مي‏خواهيد مؤمن باشيد بايد در دولت باطل ذليل و خوار باشيد. مگر شما مي‏خواهيد عزيزتر از پيغمبران باشيد؟ ارّه دو سر بر فرق پيغمبران گذاردند، از صورت پيغمبري زنده زنده پوست روي او را كندند. مگر پيغمبران جان به سلامت از دست اين مردم بيرون بردند و از دست اهل باطل؟ اگر تو از اهل حق هستي بايست بر صفت پيغمبران باشي. آيا نشنيده‏اي پيغمبران هميشه عليل و فقير بوده‏اند؟ مگر بيماري ايوب از نظر تو رفته؟ مگر مصيبت پيغمبران از نظر تو رفته؟ اگر آنها از نظر تو رفته مصيبت پيغمبر خودمان مگر از نظرت رفته است؟ مگر مصيبت حضرت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 334 *»

امير7از نظر تو رفته؟ مگر مصيبت ائمه از ياد تو رفته؟ پس بدان كه در زمان دولت باطل حتم است كه مؤمن خوار و ذليل و مقهور بوده باشد. چاره‏اي نيست والله اگر يأس بر مؤمنين غالب نمي‏شد آب خوش از گلوي مؤمن در دنيا فرو نمي‏رفت و لكن به جهت آنكه مأيوس نشوند مؤمنين لقمه ناني به بعضي‏شان مي‏دهند، يك‏خورده عزتشان مي‏دهند و لكن چه عزتي مشوب به آلام و آفات. غرض هيچ مؤمني در اين دولت سالم نبايد بماند.

پس بعد از آنيكه آن اهل باطل اظهار كردند عداوت محمد و آل‏محمد را و معني سلطنت اين بود كه قاهر و غالب باشند، خداوند عالم وحي كرد به محمد و آل‏محمد كه اين هم درست نمي‏آيد كه در ملك من در دولت باطل، ظلمت جميع عالم را بگيرد كه هيچ اثري از نور در عالم نباشد به جهت اينكه من آسمان و زمين را به حق آفريده‏ام و قوام آسمان و زمين به حق است و براي حق است و اينها كه نور مرا ظاهر نمي‏كنند پس لابد است در حكمت كه در ظلمت شب دولت باطل، ستاره‏اي چند در آسمان نبوت و ولايت خدا قرار بدهد كه في‏الجمله رفع ظلمت را بكند و عالم را في‏الجمله نوراني كند. نور هست اما نور مقهوري و مغلوبي، چنانكه در اطاق تاريكي كه هيچ منفذ نداشته باشد در شب هيچ پا را نمي‏توان حركت داد از شدت تاريكي، و لكن خداوند عالم اين آسمان را با اين ستارگان منوّر فرموده كه راه از چاه تميز داده شود و حيوان، راه را پيدا بتواند بكند. زعيمها و رعيت‏ها ببينند آب را در زمين، اين كشيك‏كشان ببينند چه‏كس مي‏آيد و چه‏كس مي‏رود و به همين ستاره‏هاي كم‏نور كه در آسمان هست في‏الجمله نوري پيدا شود. از اين جهت خداوند عالم فرمود و بالنجم هم يهتدون كه در آسمان نبوت و آسمان ولايت كه ائمه هدي:باشند ستاره‏اي چند در آنها قرار داد كه اصحاب باشند كه پيغمبر9فرمود مثل اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم مثل اصحاب من مثل ستارگان است به هر يك اقتدا كرديد هدايت مي‏يابيد اين است كه مي‏فرمايد و بالنجم هم يهتدون به ستارگان ايشان هدايت مي‏يابند. اين است كه بعد از

 

 

«* چهل موعظه صفحه 335 *»

آنيكه ستارگان قرار داد فرمود لا اقسم بمواقع النجوم قسم مي‏خورم به مواقع نجوم و مواقع نجوم آنجاهايي است كه نجمهاي ولايت از جبهه آنها آشكار است. پس شيعيان مواقع آل‏محمد عليهم السلامند چنانكه آل‏محمد مواقع اسماء و صفات الهيند. بعد از آن مي‏فرمايد و انه لقسم لو تعلمون عظيم و اين قسم‏خوردن به مواقع نجوم، قسم بزرگي است شوخي نيست كه هر كس خود به خود قسم به آن بخورد. پس خداوند فرمود به آل‏محمد كه لابد است ستارگاني چند باشند كم‏نور و بايد شما به آفتابي بروز نكنيد كه اثر ظلمت را به كلي از زمين براندازيد همه شماها بايد به طور ستارگان در دنيا جلوه‏گر باشيد و مردم را هدايت كنيد به آن نور كم خود و لكن كداميك از شما پيدا مي‏شود در ميان ستارگان كه اين امر را به طور مقهوريت و مغلوبيت به انجام برساند كه به كلي ظلمت برطرف نشود و غلبه با ظلمت باشد و نوري هم آشكار شود به طور مقهوريت، فرمود كدام يك از شماها اصل اين كار و پيش‏قدم در اين كار مي‏شود؟

چون امر در آن عالم از دو قسم بيرون نبود: نبوت و ولايت. اما در مقام نبوت كه اين امر مصلحت نبود بروز كند زيرا كه بايد بيايد و بنيادي بگذارد و برود و اگر اعدا بر او غلبه كنند و او را تمام كنند كه ديگر اين چه پيغمبري شد؟ پس مصلحت نبود كه اين امر در مقام نبوت واقع شود. پس بايد در ولايت واقع شود. باز چون در مقام ولايت كليه كه مقام حضرت امير است مصلحت نبود كه اين امر بروز كند زيرا كه بر حضرت امير اگر اين امر وارد مي‏آمد، به كلي آثار دين و مذهب و ملت از عالم برانداخته مي‏شد و بنياد عالم از هم مي‏پاشيد. پس در وجود حضرت امير هم اين مقام مصلحت نبود بروز كند. و همچنين حضرت امام حسن چون نماينده مقام نبوت بود و ابومحمد بود از اين جهت او هم صاحب اين مقام مصلحت نبود بشود از اين جهت حضرت امام حسين صلوات الله عليه قدم پيش نهاد و عرض كرد خداوندا اين كار با من است كه من توحيد تو را و امر تو را در زمان دولت باطل ابراز دهم و دين تو را آشكار كنم و به طور مقهوريت اختيار مي‏كنم كه به هيچ‏وجه دست تطاول نگشايم تا آنكه امر تو را و دين تو را ابراز

 

 

«* چهل موعظه صفحه 336 *»

دهم و توحيد تو را به مردم برسانم. وحي رسيد اي حسين اگر مي‏خواهي اين امر را قبول كني امر عظيمي است و مقام بلندي است، بايد جميع اموال خود را بدهي. عرض كرد خدايا جميع اموال من فداي دين تو. وحي رسيد اي حسين بايد جميع اولاد خود را در اين كار بدهي، عرض كرد خداوندا در راه تو اينها همه سهل است زيرا كه نشر دين تو در آن است. وحي رسيد بايد جميع عترت و عيال خود را بدهي اگر صاحب اين مقام مي‏خواهي بشوي زيرا كه اهل باطل آنچه در دل دارند از كينه محمد و آل‏محمد بروز نمي‏كند مگر اينكه عترت خود را بدهي، مال خود را بدهي راضي شوي كه خيمه‏هات را آتش بزنند، جانت را از تو بگيرند، اولاد تو را همه را بكشند، اصحاب تو را بكشند. اگر اين كار را كردي آنچه حقد و كينه در دل دارند مي‏توانند بروز بدهند. عرض كرد خداوندا همه اينها را به جان و دل خريدم كه توحيد تو را و دين تو را ابراز بدهم. بلكه خداوندا اينها همه سهل است، بلكه آنچه مطمح نظر من است آن است كه در دولت باطل نام نامي تو از ميان نرود و دين تو را آشكار كنم و توحيد تو را به مردم بشناسانم و دين تو را منتشر كنم ديگر هر چه مي‏خواهد بشود و همينطور هم كرد. نمي‏بيني كه در زيارتش مي‏خواني اشهد انك قداقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر يعني اي آقاي من، شهادت مي‏دهم كه تو نماز كردي و تو زكوة دادي. اين چه معني دارد كه كسي به امام عرض كند كه من شهادت مي‏دهم كه تو نماز كردي؟ اگر كسي به تو بگويد كه شهادت مي‏دهم نماز كردي خوشت نمي‏آيد، مي‏گويي مگر من نماز نمي‏كردم مگر نماز كردن من محتاج به شهادت تو مي‏باشد؟ حالا امام چه احتياج دارد به شهادت ما كه نماز كرده؟ بلكه مقصود اين است كه شهادت مي‏دهم كه نمازهاي عالم را تو كردي و زكاتهاي عالم را تو دادي. به جهت آنكه به واسطه اين كار كه تو كردي نماز برپا شد و اگر اين كار را نكرده بودي نمازي در عالم نبود، هيچ خيري در عالم نبود.

پس به واسطه شهادت آن بزرگوار دين خدا رواج گرفت و امري را قبول كرد كه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 337 *»

هزار و دويست سال و كسري مي‏گذرد و كهنه نمي‏شود و در مجالس و محافل ذكر آن بزرگوار كه ذكر خدا است مي‏شود و همه نوحه و گريه و زاري مي‏كنند و مصيبتش را بر سر پا مي‏كنند. اين بدبختها خيال كردند كه سيدالشهداء را كه شهيد كردند فتح كردند. نه والله فتح را سيدالشهداء كرد، آن بزرگوار مثل اين مردم پست‏همت دنيا نبود كه نظرش به سياه و سفيد اين دنيا باشد و اينها را فتح بداند. بلكه فتح آن بود كه آن بزرگوار كرد، ببين هزار و دويست سال است كه مردم در مجالس و محافل كه جمع مي‏شوند ذكر آن بزرگوار را مي‏كنند و مصيبت او را برپا مي‏كنند و نوحه و گريه و زاري در مصيبت آن بزرگوار مي‏كنند و فتح را آن بزرگوار در اين مي‏دانست كه دين خدا از ميان نرود و مطلب او كه حاصل شد ديگر آنها هر چه مي‏خواهند بكنند. اين بود كه در كاغذي كه حضرت سيدالشهدا به محمد حنفيه و بعضي ديگر از بني‏هاشم نوشته بود، نوشته بود كه هر كس همراه من بيايد شهيد مي‏شود و هر كس همراه من نيايد فتح نخواهد كرد. پس فتح را در شهيدشدن مي‏دانست و از همين جهت بود كه اصحاب آن بزرگوار در روز عاشورا بر يكديگر سبقت مي‏گرفتند در كشته شدن و از بس شوق داشتند حرارت آهن از آنها برداشته شده بود كه آن حربه‏ها و شمشيرها و نيزه‏ها كه بر بدن آنها مي‏آمد احساس نمي‏كردند. حتي اينكه بعضي از خواص اصحاب در آن روز با يكديگر شوخي مي‏كردند و بعضي ديگر مي‏گفتند در اين وقت شوخي مي‏كنيد؟ مي‏گفتند چرا شوخي نكنيم حالا مي‏رويم معانقه حورالعين را در مي‏يابيم، و همه شادان بودند و بر يكديگر سبقت مي‏گرفتند.

اينهايي كه روضه‏خوانها مي‏گويند كه حضرت در روز عاشورا عجز و لابه و استغاثه مي‏كردند، اينها همه نامربوط است. بلكه حضرت سيدالشهدا در نهايت سرور و فرح و انبساط، مثل عاشقي كه رو به معشوق خود برود كه هر چه نزديكتر مي‏شود شوقش زيادتر مي‏شود همچنين بود آن بزرگوار و بعضي از خواص اصحاب آن بزرگوار نيز چنين بودند. از اين بود كه حرارت آهن از آنها برداشته شده بود و نمي‏فهميدند

 

 

«* چهل موعظه صفحه 338 *»

حرارت آهن را از بس شوق به كشته‏شدن داشتند.

حضرت سيدسجاد مي‏فرمايد در روز عاشورا هر چه نايره حرب مشتعل‏تر مي‏شد پدرم شادتر مي‏شد مگر يك وقت و معلوم است كه آن بزرگوار چون از براي خدا اين كار را مي‏كرد، شادي او براي خدا بود آنوقتي كه گريان مي‏شد معلوم است جايي بوده كه ضرر براي دين خدا داشت كه گريه مي‏كرد، براي خود كه گريه نمي‏كرد و آن وقت وقتي بود كه حضرت علي‏اكبر روانه ميدان گرديد. فرمودند اشك در چشمهاي پدرم گرديد و سر را بسوي آسمان بلند كرد و عرض كرد اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقدخرج اليهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك صلوات الله و سلامه عليه و آله خداوندا بركتهاي خود از اين قوم قطع كن و واليان را از ايشان راضي نگردان زيرا كه اين قوم مي‏كشند كسي را كه ما هر وقت مشتاق لقاي پيغمبر تو مي‏شديم نظر به روي او مي‏كرديم. پس رو به ابن‏سعد كردند و فرمودند اي پسر سعد، آخر چه از جان من مي‏خواهي؟ خدا رحم تو را قطع كند و مسلط كند كسي را بر تو كه در رختخواب تو، تو را بكشد. پس حضرت علي اكبر روانه ميدان شد و آمد در برابر آن لشكر و زبان به رجزخواني گشود و فرمود:

انا علي بن الحسين بن علي
  نحن و بيت الله اولي بالنبي
اطعنكم بالرمح حتي ينثني
  اضربكم بالسيف احمي عن ابي
ضرب غلام هاشمي علوي
  والله لايحكم فينا ابن الدعي

پس يكّه و تنها حمله بر دشمنان فرمودند. به روايتي صد و بيست نفر از آنها را كشتند، در اين وقت تشنگي بر آن بزرگوار غلبه كرد برگشت آمد خدمت پدر بزرگوارش و عرض كرد يا ابه العطش قتلني و ثقل الحديد اجهدني فهل الي شربة من الماء سبيل اي پدر تشنگي مرا كشت و سنگيني آهن مرا به تعب انداخت.

حضرت او را طلبيدند و خاتم جدّ خود را در دهان او گذاردند و اين را مردم ملتفت نيستند كه چرا خاتم در دهان علي‏اكبر گذاردند و گمان مي‏كنند كه براي رفع

 

 

«* چهل موعظه صفحه 339 *»

تشنگي او بود. خاتم كي رفع تشنگي مي‏كرد؟ بلكه از براي اين سرّي عظيم است كه اول زبان خود را در دهان او گذاردند كنايه از اين بود كه آن علوم و اسرار الهي كه در سينه مخزون داشتم من به تو دادم و تو را به آنها رطب اللسان كردم.

بعد از آنكه آنچه از علوم و حكم و معارف الهيه در گنجينه او گذاردند، سر آن گنج را به خاتم مبارك مهر كردند، يعني:

هر كه را اسرار حق آموختند   مهر كردند و دهانش دوختند

و به همان خاتم دهان او را مهر كردند و او را روانه ميدان كردند و فرمودند برو به ميدان كه زود باشد از دست جدت ساقي كوثر سيراب شوي. روانه ميدان شد، هنوز ساعتي نگذشته بود كه صداي ناله او بلند شد كه يا ابه سلام عليك.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 340 *»

مجلس سوم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

ديروز سخن به اينجا رسيد كه بعد از آنكه خداوند عالم جل‏شأنه در حكمت بالغه خود چنان حتم كرده بود و قرار داده بود كه دولت باطل مقدم بر دولت حق باشد، به جهت آنكه دولت باطل زوال پيدا كند و دولت حق باقي بماند تا ملك خداوند عالم است، چون اين را حتم كرده بود و سلطنت و دولت محقق نمي‏شد مگر به اينطور كه غلبه بر اعداي خود بكنند و هر كس مخالف ايشان است بتوانند او را مغلوب و مقهور كنند، او را بكشند، بر او تسلط داشته باشند اگر نه چنين باشد كه دولت دولت نيست و هيچ مي‏دانيد كه سرّ اين سلطنت كه خدا براي دولت باطل قرار داده است چيست؟ سرّ آن آن است كه در اندرون هر كسي خلقي و صفتي است و از براي اظهار آن صفت اسبابي است كه تا آن اسباب مهيا نشود آن خلق از اندرون او بيرون نمي‏آيد و آن صفت بروز نمي‏كند. ببين كسي باشد كه در طبيعت او شهوت زنا باشد و در بياباني باشد كه در آنجا اسباب زنا مهيا نباشد، هرگز زنا از او بروز نمي‏كند و لكن اسباب زنا كه مهيا شد، آن وقت اين صفت از او بروز مي‏كند. شخصي شارب الخمر باشد در بياباني باشد كه شراب نباشد، هرگز اين معصيت را نمي‏كند و از او بالفعل صادر نمي‏شود و وقتي كه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 341 *»

بالفعل نشد مردم چه مي‏دانند كه اين زاني است، اين شارب الخمر است. حالا كه معلوم نشد خداوند عقاب بكند او را به عقاب زاني يا شارب الخمر، يا نكند؟ اگر نكند در اندرون او اين مرض هست و اگر بكند حجتي بر خدا دارد مي‏گويد خدايا من كه زنا نكرده بودم، شراب نخورده بودم، چرا مرا عقاب كردي؟ بعينه مثل مرض كوفت است، مي‏رود پيش جراح. چون مرض را جراح مي‏شناسد به او حبّ جيوه مي‏دهد براي اينكه جميع كوفت او بيرون بريزد كه همين كه بيرون ريخت، آن وقت او را معالجه كند و آن وقت كه معالجه مي‏كند مردم را مي‏ترساند از مرض او كه نزديك او نروند. حالا اين مرضهاي معصيتي كه در مردم هست، اسباب بروز آنها را بايد خدا خلق كند. حبّ جيوه مي‏خواهد، اسبابي ضرور دارد و هرگاه اسباب بروز خلق نكند آنچه در اندرون است ظاهر نشود. اين است كه حضرت امير7 مي‏فرمايد في تقلب الاحوال علم جواهر الرجال در زير و رو شدن حالتها، جوهر مردم معلوم مي‏شود. اگر شخص را منصب ندهند، اگر شخص را كدخدا نكنند، اگر شخص را كلانتر نكنند، كنج مسجدي افتاده سرِ هم تسبيح مي‏گرداند و در اندرون او اين خصلت هست و كسي نمي‏داند. اسبابش كه فراهم آمد، همين‏كه مي‏گويند به او تو كدخدا باش، حال ببين شمر ذي‏الجوشن است، چه ظالمي است. از اشك چشم يتيم افشره مي‏خورد و از گوشت جگر بيوه‏زنان كباب مي‏خورد و از هيچ ظلمي باك ندارد، به غير حق مي‏گيرد و به غير مستحق مي‏دهد. اين صفت در اندرون او بود، در نفس او اين صفات بود ولي آلت و اسباب بروز دادن نداشت.

نفس اژدرها است خوابش برده است   از غم بي‏آلتي افسرده است

در اندرون او بود و آلات و اسبابي نداشت كه بروز كند، همين كه آلات و اسباب درست شد، آن صفت از او آشكار مي‏شود.

حالا آنهايي كه باطل بودند و عداوت با آل محمد:داشتند در دل اگر اسبابي براي ايشان مهيا نشود، استيلائي و قهر و غلبه‏اي و لشكر و سپاهي و شمشير و نيزه‏اي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 342 *»

براي آنها مهيا نشود، كجا آنچه در دل دارند مي‏توانند ابراز آن را بدهند؟ بيابيد چه عرض مي‏كنم و اينكه عرض مي‏كنم باطن اين كلام را بايد علما ملتفت بشوند و غير علما ملتفت نمي‏شوند.

و آن اين است كه خداوند عالم جل‏شأنه عالم بود به اهل طاعت و عالم بود به اهل معصيت در علم ازلي خود و مي‏دانست كه چه كسي اطاعت او را خواهد كرد و چه كسي معصيت او را خواهد كرد و مي‏دانست كه نه اهل طاعت قادر بر طاعت هستند اگر اسباب طاعت را نداشته باشند، و نه اهل معصيت قادر بر معصيت هستند اگر اسباب معصيت را نداشته باشند. پس اسباب براي هر دو طايفه خلق كرد از اين جهت در حديث قدسي مي‏فرمايد بنعمتي ادّيت الي فرائضي و بقوتي قويت علي معصيتي اي فرزند آدم، به نعمت من واجبات و عبادات واجبه خود را ادا كردي و به قوت من معصيت مرا كردي. اگر قوت من نبود معصيت مرا نمي‏توانستي بكني. ببين اگر خدا جان عاصي را بگيرد، آيا ديگر مي‏تواند معصيت بكند؟ اگر او را كور بكند ديگر مي‏تواند نظر به نامحرم بكند؟ و اگر او را كر بكند ديگر مي‏تواند معصيت او را با گوش بكند؟ حاشا. پس به قوت او معصيت او مي‏كني.

پس چون خداوند در علم خود اين را مي‏دانست، از براي اهل طاعت اسباب طاعت مهيا فرمود و از براي اهل معصيت اسباب معصيت مهيا فرمود. و چون دولت باطل مقدم بود بر دولت حق، اسباب معصيت از براي آنها مهيا فرمود و اسباب معصيت اين است كه صاحب قهر و غلبه و استيلا باشند و صاحب اتباع و اعوان باشند، صاحب شمشيرها و نيزه‏ها و حربه‏ها باشند و آنها اطاعتشان بكنند شترها بار براي ايشان بكشند، گياهها تمكينشان بكنند زيرا اينها اسباب معصيت است و بايد براي آنها مهيا باشد و مهيا نمي‏شود اسباب معصيت از براي اهل باطل مگر اينكه اهل حق مقهور و مغلوب باشند تا آنها هر كاري بخواهند بكنند بتوانند. آيا مي‏گويي اگر اهل حق دست داشته باشند مي‏گذارند اهل باطل به كفر خود عالم را فاسد كنند يا مشافهةً

 

 

«* چهل موعظه صفحه 343 *»

كفر بگويند؟ حاشا. پس از جمله اسباب كه اهل باطل با خاطر جمع بتوانند آنچه در دل دارند ابراز دهند اين است كه اهل حق مغلوب و مقهور و فقير و مسكين و بي‏يار و ياور و بي‏دست بوده باشند. اگر چنين شد آن منافق باك ندارد كه نفاق خود را در عالم علانيه ابراز دهد. خوب اگر حسين7دست بگشايد، آيا ممكن هست كه اهل كوفه اظهار كنند با او آن عداوتهايي كه داشتند و در سينه‏هاي خود پنهان كرده بودند؟ نمي‏شود و نمي‏شد به جز آنكه تمكين كند آن بزرگوار و دست خدايي را نگشايد تا آنكه آن منافقين بي‏ايمان هر چه مي‏خواهند بكنند و ظاهر شود آن عداوتهايي را كه پنهان كرده بودند. آيا نمي‏بيني كه شخص شجاع اگر دست بگشايد چه كس را ياراي آن است كه بيايد مشت توي كله او بزند و اگر آن شجاع غني و بي‏نياز باشد، دست بر روي هم مي‏گذارد كه آزمايش كند آن ضعيفان را كه آن شخص ضعيف هر چه در دل دارد ابراز بدهد و تمكين مي‏كند و خود را به صورت ضعف و ناتواني مي‏دارد و اين فتنه عظيمي است و آزمايش بزرگي است.

پس خداوند در عالم ذر به اهل حق فرمود كه حكمت من اقتضا كرده كه دولت باطل مقدم بر دولت حق باشد تا آنچه كه در كمون آنها است بروز كند و مسلط باشند بر شما و اين امر با تشخص و جلال شما درست نمي‏آيد. پس شما بايد بطور مقهوريت و مغلوبيت در دولت آنها زيست كنيد و صبر و حلم را شيوه مرضيه خود قرار دهيد و شما را چه حاجت به قهر و غلبه؟ شما قرب مرا مي‏خواهيد چه كار به قهر و غلبه و سلطنت داريد؟ پس از اين جهت كه قرب مرا طالبيد و رضاي مرا شايقيد تمكين كنيد از اهل باطل و در صدد دفع اينها برنياييد تا هر چه مي‏خواهند بكنند. لكن اگر مطلقا در صدد دفع برنياييد و به هيچ وجه از وجوه دست به روي آنها نگشاييد، اينها نور حق را مطلقا خاموش مي‏كنند و دين حق را به كلي پايمال و نابود مي‏كنند و نمي‏گذارند مؤمني نفس بكشد و نمي‏گذارند ابداً كه نام نامي مرا كسي در ملك من بر زبان براند و اگر چنين شد ديگر آسمان و زمين قرار نمي‏گيرد و من آسمان و زمين را بر حق آفريده‏ام. معصيت،

 

 

«* چهل موعظه صفحه 344 *»

پشت كردن به حق است و طاعت رو كردن به حق است، طاعت سؤال كردن فيض و مدد از حق است و معصيت، اعراض كردن از مدد و فيض حق است. حالا اگر تمام روي زمين را كفر بگيرد، مردم اعراض از فيض و مدد حق كرده‏اند. اگر اعراض از حق كرده‏اند مسألت از خدا نكرده‏اند و چون مسألت از خدا نكرده‏اند مستحق فيض نيستند قل مايعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم يعني بگو اعتنا نمي‏كند خدا به شما اگر نبود دعاي شما پس عبادت كه نكرده‏اند دعا نكرده‏اند و دعا كه نكردند مستحق مدد و فيض نشدند.

پس اگر عالم را كفر بگيرد، آسمان و زمين خراب مي‏شود اين است كه فرمودند اگر امام در روي زمين نباشد زمين فرو مي‏برد اهلش را. حالا خدا فرمود كه شما به كلي تمكين اينها را نكنيد كه باعث اين مي‏شود كه نام من در عالم برده نشود و آن وقت بايد بنياد آسمان و زمين از هم ريخته شود و همه خراب شود و در مشيت من چنين نيست و اين عالم بايد بماند تا دولت حق بيايد و آن را تعمير كند. پس بايد در اين زمان دولت باطل، حقي ابراز داده شود لكن به طور مقهوريت و مغلوبيت تا بگويد بزنند توي كله‏اش، تا بگويد بكشندش، اسيرش كنند و تا مي‏تواند بهر قسمي كه هست بگويد. نگويد توش نباشد شما بايد بهر قسمي كه هست، بهر طوري كه هست حق را ابراز دهيد و بگوييد حق را.

و بعد از آنيكه خداوند عالم فرمود كه اصل اين كار كداميك شماها خواهيد شد و كه مي‏تواند حق را ابراز كند به طور مغلوبيت، حضرت سيدالشهدا قدم پيش گذاشت و عرض كرد من متحمل مي‏شوم. پس اگر به باطني از باطنهاي اين آيه بخواني بگو انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً يعني باطني از باطنهاي آن اين است كه خداوند مي‏فرمايد عرضه داشتيم بر اهل آسمان و زمين و بر جميع مخلوقات امانت تحمل مصائب و محن را در راه ما و اين اعظم از همه امانتها است. اگر نماز امانت باشد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 345 *»

شهادت چرا امانت نباشد؟ عرضه داشتيم كه كدام يك امين اين عهد مي‏شويد و اين امانت را ادا مي‏كنيد به طوري كه از شما ميثاق آن را گرفته‏ام جميع اهل آسمان و زمين سينه بر زمين زدند و اشفقن منها همه ترسيدند عرض كردند خدايا ما را كجا ياراي اين است كه اينطور تمكين از دشمن كنيم كه هر چه بر سر ما بياورند خم به ابرومان نياوريم و هيچ اكراه نداشته باشيم، ما كه در قوه‏مان چنين چيزي نيست و حملها الانسان صلوات الله عليه يعني حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه حمل كرد و اين بار امانت را برداشت و گفت آن منم كه خم به ابرو نمي‏آورم و جان و مال و عرض و ناموس و اصحاب و احفاد خود را همه را در راه تو مي‏دهم و با نهايت شادي و خوشحالي خود را مقهور كنم و چنان حق تو را ابراز بدهم كه تا روز قيامت ذكر تو را كنند و چنان حق را ابراز بدهم كه با وجودي كه ظلمات كفر عالم را گرفته، هر ضعيف البصري راه را از چاه بتواند تميز بدهد. كاري مي‏كنم كه هر كس ببيند و بشنود بداند كه راه اينها راه ضلالت است كه اين كار با من كرده‏اند و راه اينها راه باطل است و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً آن انسان مظلوم بود در دست دشمنان و مجهول القدر بود در نزد اين مردم.

پس بعد از آنيكه اين امر را بر خود گرفت و اين امر را قبول كرد آن‏وقت خداوند عالم خطاب به او فرمود كه يا ايتها النفس المطمئنة اي نفسي كه مطمئن شدي و ساكن شدي در شهادت و در تحمل مصيبت، ارجعي الي ربك ملحق شو به مقام ربوبيت و صاحب ربوبيت در كل ملك شو. آيا نشنيده‏اي كه حضرت صادق7مي‏فرمايد العبودية جوهرة كنهها الربوبية يعني بندگي كنهش ربوبيت است. بگو ببينم بندگي را كه از ابي‏عبدالله بهتر كرد؟ چنان بندگي كرد كه پدر جميع عباد الله شد و هر كس پا به دايره عبادت گذارده، خوشه‏چين عبادت آن بزرگوار است. كه توانسته همچو بنيادي در عبوديت بگذارد كه او گذاشته؟ عبوديت يعني خضوع و خشوع، كه بيش از سيدالشهدا خضوع و خشوع كرد؟ حضرت صادق7معني عبوديت را فرمودند. فرمودند: العبد حروفه ثلاثة: العين علمه بالله و الباء بونه عن الخلق و الدال دنوه من الخالق يعني عبد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 346 *»

سه حرف است: عين يعني علم و معرفت او به خداوند عالم و باء يعني دوري و انقطاع او از خلق و دال يعني نزديكي او به خالق. حال بگو ببينم كه عالمتر به خدا بود از حسين7 ؟ بگو ببينم كه بينونت از ماسواي خدا پيدا كرد مثل حسين؟ چشم از جميع چيزها پوشيد و قرب به خدا پيدا كرد، پس صاحب لواي عبوديت حضرت سيدالشهدا شد. پس كنه او ربوبيت شد و قائم مقام و خليفه رب العالمين شد در تمام هزار هزار عالم و لواي ربوبيت در همه عالمها برافراشت و چون صاحب لواي عبوديت شد خدا به او فرمود يا ايتها النفس المطمئنة اي نفسي كه مطمئن شدي و آرام شدي و بي‏تزلزل از ماسوي بريدي و به ما پيوستي ارجعي الي ربك ملحق شو به ربوبيت و برگرد بسوي ربّ خود، در چه حالت؟ راضية مرضية. در حالتي كه تو از خدا راضي هستي كه چنين تقديري درباره تو كرده و خدا از تو راضي هست كه شهادت را قبول كرده‏اي. برگرد بسوي ربّ خود و ادخلي في عبادي داخل‏شو در بندگان من در ميان ائمه طاهرين در محمد و علي يعني تو هم ملحق شو به جدّ و پدر خود. الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم پس پيغمبر است كسي كه متمحض در ربوبيت است و بعد از او حضرت اميرالمؤمنين7، و سيدالشهدا ملحق به ايشان است.

براي اين و ادخلي في عبادي معني لطيفي همين حالا به خاطرم رسيد. مي‏فرمايد و ادخلي في عبادي، داخل شو در بندگان معصوم من. فرمودند از براي حسين يك محبت مكنونه در دل شيعيان هست، پس جاي حسين در دلها است. پس فرمود داخل شو در دل بندگان من تا خاضع شوند و به همين شفاعت آنها را بكن. نشنيده‏اي قلوب من والاه قبره دلهاي دوستان حسين قبر حسين است اگر سيدالشهدا داخل دل تو نشود، دل تو خاضع نمي‏شود ابداً. جميع خضوعي كه در ملك هست از فرع خضوع سيدالشهدا است. اگر كسي خضوع پيدا كرد معلوم است سيدالشهدا در دل او جا كرده كه خاضع شده. چون در دل اسماعيل بود، او را به شوق ذبح انداخت و شوق قربان‏شدن در راه خدا بر سرش افتاد. در دل عبدالله پدر پيغمبر افتاد و هواي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 347 *»

قرباني بر سرش افتاد و پيغمبر فرمود انا ابن الذبيحين منم پسر دو ذبيح و اين به واسطه اين بود كه حسين داخل دل آنها شده بود. والله اگر حسين داخل در دل شما نشود و ساكن در دل شما نشود، گريان نمي‏شويد و هرگز خاضع و خاشع نمي‏شويد. بجهت آنكه همه خضوع را او مي‏كند و او كه در دل شما آمد شما همه خاضع مي‏شويد اگر بخواهيد اين مطلب را بفهميد آسان است. اينجا بر روي زمين صد هزار آئينه بگذار، ببين آيا هيچ نوري از آنها پيدا مي‏شود تا آفتاب در آنها نتابد؟ همينكه آفتاب در آنها تابيد، همه نوراني مي‏شوند. تا عكس سيدالشهدا در دلهاي شما نيفتد و عكس خضوع او در دل شما نيفتد، شما خاضع و خاشع نمي‏شويد. پس فرمود و ادخلي في عبادي در دل هر بنده ساكن شو و گليم او را از آب بكش و او را داخل بهشت كن.

بعد از آنيكه خداوند عالم اين را به حسين فرمود آن‏وقت به دولت باطل گفت حالا كه شما اين كار را كرديد و لكن بدانيد كه من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعا يعني هر كس آن نفس عظيم مبارك را بكشد، آن نفس مطمئنه را، آن نفس عظيم را و حال آنكه خوني در گردن او نيست، چنان است كه جميع بني‏آدم را قتل كرده و همه عالم را كشته. تو نمي‏داني كه آفتاب اگر خسوف كند جميع انوار او خاموش مي‏شوند؟ پس آن كه متصدي قتل حسين7شده گويا جميع مردم را كشته به جهت آنكه او به منزله آفتاب است و جميع مردم انوار او هستند.

و باز مضمون لطيف ديگري حالا به خاطرم آمد و حكمت ديگر به نظرم آمد. والله كه به قتل حسين، جميع شيعيان او را كشتند. از تو مي‏پرسم آيا تو به قتل خودت راضي‏تري يا به قتل حسين7؟ اگر به قتل حسين7 راضي‏تري كه شيعه نيستي، پس اعظم از قتل خودت به تو رسيده به واسطه قتل سيدالشهدا صلوات الله عليه. پس من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعا و ناس شيعيانند و همچنين كسي كسي را بكشد، گناهان آن مقتول به گردن آن قاتل است. حالا حسين7كه گناهي نكرده و گناهي نداشت بلكه گناهان شما منسوب به حسين7 مي‏شود و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 348 *»

جميع شماها پاك شديد از گناهان بواسطه كشته شدن سيدالشهدا.

يكي از پادريهاي فرنگ كتابي نوشته بود در ردّ بر اسلام و گفته بود اين مذهب مسلمانان بر باطل است چرا كه كفاره گناهان ندارند و در مذهب نصاري، كفاره گناهان دارند كه آن قتل عيسي باشد، كه عيسي را كشتند و به كشتن او جميع نصاري گويا كشته شدند و همين كفاره گناهانشان است. در جواب آن پادري كتابي نوشته‏ام كه اي بيچاره بي‏خبر، اصل مذهب كه فهميدي كه بايد كفاره گناه در مذهب باشد درست فهميدي اما اينكه گفتي عيسي را كشتند، عيسي را نكشتند. گفتي او را به صلاّبه زدند، نزدند. پس كفاره‏اي براي شماها نيست و كفاره گناهان براي ما هست بيا در مذهب اسلام و كفاره گناه را تماشا كن. ببين حسين بن علي بن ابي‏طالب7چگونه كفاره گناهان است و ببين كه آن بزرگوار متصدي شفاعت جميع امت شده. پس معلوم شد كه مذهب اسلام مذهب حق است.

باري چون سيدالشهدا شهادت را قبول كرد خداوند عالم او را ملحق كرد به مقام ربوبيت و به او داد از خلعت جلال و عظمت و كبرياي خود آنقدر كه عقول خلايق متحير و سرگردان شد و از جميع حيثيات بر جميع خلق او را ربوبيت داد، همچو جوهري كه از وجود او پيدا شد از زمان حضرت آدم تا قيام قيامت چنين جوهري پيدا نخواهد شد اگر چه از شماره بيرون است آنهايي كه خدا باو داده لكن از آن جمله آنكه در جميع روزگار هيچ‏كس را جدي مثل جد حسين7 نيست. اگر ائمه بعد هم چنين جدي دارند به واسطه او دارند و اين جامعيت در كسي نيست. پس آن بزرگوار جدي دارد كه خود رسول خدا9چنين جدي ندارد، حضرت امير مؤمنان چنين جدي ندارد، حضرت فاطمه چنين جدي ندارد، پدري دارد كه خود حضرت امير چنين پدري ندارد و حضرت رسول چنين پدري ندارد. و همچنين مادري دارد كه خود حضرت پيغمبر چنين مادري ندارد، خود فاطمه چنين مادري ندارد. و برادري دارد مثل حضرت امام حسن كه پيغمبر و اميرالمؤمنين و فاطمه چنين برادري ندارند. و اولادي و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 349 *»

نسلي دارد كه نه نفر ائمه از ذريه اويند كه امام حسن همچو ذريه‏اي ندارد، كي همچو اولادي امام حسن دارد؟ پس كدام‏يك در اولاد و حسب و نسب و نجابت به حسين مي‏رسند؟ اطراف نجابت را خدا به او داده است. اما در مقام امامت كه امام به حق است و در مقام شهادت هم كه سيدالشهدا است.

و از جمله فضيلتهايي كه خدا او را به او ممتاز كرده زمين كربلا را به او داده و خداوند زمين كربلا را برگزيد از ميانه زمينها و او را بيست و چهار هزار سال قبل از همه زمينها خلق كرده و زمين كربلا قطعه‏اي است از بهشت و روز قيامت زمين كربلا را بر مي‏دارند با هر چه در او است و هر كه در او مدفون شده، به همان طور كه هست مي‏برند در بهشت مي‏گذارند در اعلي روضه از روضات بهشت و آن زمين مي‏درخشد چنانكه ستاره‏ها مي‏درخشند براي اهل زمين. از جمله خواص اين زمين اين است كه هر كس در اين زمين دفن شود سؤال نكيرين از او نمي‏شود و ملائكه نقاله او را از آنجا بيرون نمي‏برند و عذاب بر او نازل نمي‏شود. و چگونه عذاب بر او نازل شود؟ اين سلاطين ظاهري سرطويله خود را بست قرار مي‏دهند، مقصر پناه به كمند آنها مي‏برد، ديگر كسي او را كاري ندارد و اگر هم تقصير عظيمي كرده باشد نهايت مي‏آيند و مي‏نشينند امر او را به طور خوشي مي‏گذرانند. آيا سرطويله سلاطين اين طور بست است و هر كه برود ايمن است و كربلا آن خاك پاك كه از طينت پاك حسين است، بست خدا نيست؟ حاشا. اين بست خدا است و كسي را از اين بست بيرون نمي‏برند. بلكه عرض مي‏كنم كه اگر شخص وصيت كند كه او را به كربلا ببرند و او را نبرند، باز هم سؤال منكر و نكير ندارد چرا كه او پناه برده، نهايت ديگران در حق او تقصير كرده‏اند. بلكه عرض مي‏كنم كه اگر در دل داشته كه وصيت كند كه او را به كربلا ببرند و به واسطه مرضي مانع پيدا شد كه وصيت نكرد، همينكه در دل او بوده باز سؤال نكيرين ندارد و اهوال قبر ندارد به جهت آنكه آن بيچاره كه تقصيري ندارد پناه برده نهايت مانع پيدا شده.

يك وقتي سيد مرحوم اعلي الله مقامه فرمايش مي‏فرمودند كه شخص ثقه‏اي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 350 *»

نقل مي‏كرد كه در صحن مقدس سيدالشهدا7 در بالاخانه‏ها منزل داشتم. در آنجا نصف شب بيدار شدم ديدم جمعي چراغي دارند، جمعيت كرده‏اند و آمده‏اند گرد قبري را گرفته‏اند. من تماشا مي‏كردم، خاك را شكافتند و مرده‏اي را بيرون آوردند و چيزي به پايش بستند و او را كشان كشان مي‏بردند تا اينكه او را بردند نزديك باب السدر و مي‏خواستند كه از آنجا او را بيرون ببرند. آن ميت روي خود را كرد به جانب ابي‏عبدالله و عرض كرد يا اباعبد الله، آيا اينطور مي‏گذاري كسي كه پناه به تو آورده از نزد تو ببرند؟ صدايي از قبر مطهر بر آمد كه خلّوه يعني او را واگذاريد.

باري از جمله خواص اين زمين مطهر اين است كه خداوند خوردن هر خاكي را حرام كرده است. حتي خوردن خاك قبر پيغمبر را حرام كرده است و خوردن خاك قبر اميرالمؤمنين حرام است، خوردن خاك قبر هر يك از ائمه حرام است و خداوند خاك اين زمين را، اين تربت مطهر را قرار داده شفاي از هر دردي، امان از هر خوفي، علم از هر جهلي، غناي از هر فقري، عزت از هر ذلتي و او را عجب اكسير اعظمي قرار داده است كه هر كس هر دردي داشته باشد، هر مرضي داشته باشد، به هر بلائي مبتلا باشد، به هر ورطه‏اي گرفتار شود، همين‏كه توسل به تربت آن جناب جست از آن بلا نجات مي‏يابد. و ببين كه سجده را كه اقرب حالاتست به خداوند عالم بر تربت آن بزرگوار قرار داده.

و از جمله خصلتهايي كه خداوند به سيدالشهدا كرامت فرموده اين است كه هر روزي كه كرامتي در آن روز اظهار فرموده و براي آن كرامت، آن روز را شرافتي داده كه مردم در آن روز بايد به سلام خدا بروند، قرار داده آن روز را بروند به سلام سيدالشهدا صلوات الله عليه. در جميع عيدها، در جميع روزهاي متبركه زيارت آن بزرگوار را مستحب فرموده است.

باري مجلس طول كشيد، چون تشنگي بر حسين و اصحاب او شدت كرد يزيد بن حصين همداني كه يكي از اصحاب آن بزرگوار بود خدمت حضرت عرض كرد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 351 *»

مرخص مي‏فرمايي بروم با اين قوم چند كلمه حرف بزنم؟ اذنش دادند، رفت برابر آن لشكر ندا در داد اي مردم خداي عزوجل مبعوث كرد محمد را به پيغمبري كه بشير و نذير باشد و خواننده بسوي خدا و چراغ منير عالم باشد و اين فرزند پيغمبر شما است و اينها اهل بيت پيغمبر شما هستند. اين آب فرات را هر كسي، هر سگي، هر خوكي از آن مي‏خورد و شما اهل‏بيت پيغمبر خود را از آن منع مي‏كنيد. گفتند اي يزيد پر سخن گفتي بس كن به خدا قسم كه بايد حسين تشنه كشته شود چنانكه پيش از او را تشنه كشتند و مرادشان عثمان ملعون بود هر چه آن قوم را نصيحت كرد ـ البته حرف مثل من و يزيد بن حصين چه اثري دارد؟ ـ در آن قوم اثر نكرد و خود آن بزرگوار تشريف آوردند در ميانه ميدان و بر شمشير خود تكيه فرمودند و رو به آن قوم كردند و فرمودند شما را به خدا مي‏خوانم آيا مرا مي‏شناسيد گفتند بلي تويي فرزند رسول خدا و سبط او. فرمود شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد كه جد من رسول خدا9 است؟ گفتند اللهم نعم خدايا بلي. فرمود شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد كه مادرم فاطمه دختر محمد است9 ؟ گفتند اللهم نعم. خدايا بلي. فرمود شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد اينكه پدرم علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات الله عليه است؟ گفتند خدايا بلي. فرمود شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد كه جده‏ام خديجه بنت خويلد است و او اول زني است كه اسلام آورده؟ گفتند خدايا بلي. فرمود شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد كه سيدالشهدا حمزه عمّ پدر من است؟ گفتند خدايا بلي. فرمود پس شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد كه جعفر طيّار كه در بهشت پرواز مي‏كند عمّ من است؟ گفتند خدايا بلي.

فرمود پس شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد كه اين شمشير رسول خدا است كه بر كمر دارم؟ گفتند خدايا بلي. فرمود پس شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد كه اين عمامه رسول خدا است كه بر سر من است؟ گفتند خدايا بلي. فرمود پس شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد كه علي اول كسي است كه از مردان اسلام آورده و داناترين

 

 

«* چهل موعظه صفحه 352 *»

مردم است به حسب علم و بزرگترين مردم است به حسب حلم و اينكه ولي هر مؤمن و مؤمنه است؟ گفتند خدايا بلي. فرمود پس به چه سبب خون مرا حلال مي‏دانيد و حال آنكه پدر من در فرداي قيامت در لب حوض كوثر، دشمنان را از آن مي‏راند چنانكه شتر بيگانه را از آب مي‏رانند، و لواي حمد در دست جدّ من است در روز قيامت. گفتند همه اينها را كه گفتي مي‏دانيم و ما تو را وانخواهيم گذاشت تا شربت ناگوار مرگ را با لب تشنه بچشي. پس حضرت ريش مبارك خود را گرفت و در آن وقت پنجاه و هفت سال از عمر شريفش گذشته بود. فرمود شديد شد غضب خدا بر يهود وقتيكه عزير را پسر خدا گرفتند، و شديد شد غضب خدا بر نصاري وقتيكه مسيح را پسر خدا گرفتند و شديد شد غضب خدا بر مجوس وقتي كه آتش را پرستيدند و خدا را نپرستيدند، و شديد شد غضب خدا بر قومي كه كشتند پيغمبر خود را و شديد شد غضب خدا بر اين گروه آن‏چناني كه اراده دارند كشتن فرزند پيغمبر خود را.

راوي گويد حرّ بن يزيد رياحي در لشكر عمر سعد بود از شنيدن اين سخنان از جا كنده شد و تازيانه بر مركب زد و از لشكر عمر سعد ملعون بيرون آمد و آمد تا لشكرگاه حسين7اما به چه حالت؟ چنانكه در عرب قرار بود كه كساني كه تقصيركارند و به عذرخواهي پيش ملوك و سلاطين و بزرگان مي‏روند دستهاي خود را بر سر خود مي‏گذارند، حرّ هم دست بر سر گرفته بود و مي‏گفت اللهم اليك انيب فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيك بار خدايا بسوي تو بازگشت مي‏كنم و توبه مي‏كنم، توبه مرا قبول كن كه من ترسانيدم دلهاي دوستان تو را و اولاد پيغمبر تو را. ياابن رسول الله هل لي من توبة؟ اي فرزند رسول خدا آيا توبه من قبول خواهد شد؟ حضرت فرمودند بلي اگر تو برگردي و توبه كني و رو به خدا كني خدا هم توبه تو را قبول مي‏كند و رو به تو مي‏كند. پس عرض كرد ياابن رسول الله اذن بده بروم با دشمنان تو مقاتله كنم. حضرت اذنش دادند آمد در برابر آن قوم و رجز خواند و كشت از آنها هجده مرد را تا اينكه دور او را گرفتند و كشته شد. حضرت آمدند بر بالينش و خون از سر او

 

 

«* چهل موعظه صفحه 353 *»

مي‏پاشيد. فرمودند بخ بخ يا حر انت حر كما سميت في الدنيا و الاخرة به‏به خوشا بر احوال تو اي حر، تو حري در دنيا و آخرت چنانكه نام تو را حر گذارده‏اند. پس مرثيه‏اي انشاء كرد براي حرّ و فرمود:

لنعم الحر حر بني رياح   صبور عند مختلف الرماح
و نعم الحر اذ نادي حسينا
  فجاد بنفسه عند الصياح

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 354 *»

مجلس چهارم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه فيه آيات بينات مقام ابرهيم و مقصود اين بود كه باطني از باطنهاي اين آيه را عرض كنم كه آن باطن درباره حضرت سيدالشهدا صلوات الله و سلامه عليه باشد و عرض كردم كه در باطن معني اين فقره اين است كه خداوند عالم در وجود مبارك سيدالشهدا آيه‏هاي واضحي قرار داده و عرض كردم كه از جمله آيات، آيت توحيد است كه خدا آن را در وجود مبارك سيدالشهدا قرار داده است و آيت رسالت پيغمبر9است و آيت حقيّت شرايع و احكامي است كه پيغمبر آورده و آيت معاد و احكام جنّت و نار است و آيت ولايت علي بن ابي‏طالب است كه در وجود مبارك سيدالشهدا جميع آنها قرار داده شده. حالا از جمله آيات، يكي آيت توحيد خدا است و سخن در آيت توحيد بود تا آنكه در ضمن فقرات ديروز عرض كردم كه حضرت سيدالشهدا چون قبول كرد اين امر را خداوند انوار ربوبيت خود را در وجود مبارك او قرار داد و از براي شرح اين معني اين حديث را خواندم كه العبودية جوهرة كنهها الربوبية عبوديت جوهري است كه كنه آن ربوبيت است و به همين قدر اختصار از اين معني اكتفا كردم. پس مناسب اين است كه قدري

 

 

«* چهل موعظه صفحه 355 *»

شرح معني بندگي و خدايي را عرض كنم و كيفيت اين عبوديت و اين ربوبيت را عرض كنم، پس بعضي از مقدمات براي آن ضرور است.

پس عرض مي‏كنم عبد آن بنده را مي‏گويند و در زبان عربي عبد به معني بنده است و ربّ به معني پرورنده. آقا را در زبان عربي ربّ مي‏گويند، پس پرورنده اين بنده ربّ او است و آن كاري كه اين عبد بايد بكند تا عبد باشد، آن اعمالي كه عبد بايد بكند و آن كارهايي كه اگر بكند نام او عبد مي‏شود، آن كارها را در زبان عربي عبوديت مي‏گويند كه به زبان فارسي بندگي باشد. و در زبان فارسي هر چيزي را كه نسبت مي‏دهند، يا از براي او مي‏آورند آخر او را يا مي‏آورند. كرماني مي‏گويند، يعني منسوب به كرمان. شيرازي مي‏گويند، يعني منسوب به شيراز و اگر در آخر آن كلمه ها باشد وقتي مي‏خواهند نسبت بدهند، ها را بر مي‏دارند و گاف جايش مي‏گذارند و در آخر او يا مي‏آورند. مثلاً بنده را بندگي مي‏گويند شرمنده را شرمندگي مي‏گويند، ساده را سادگي مي‏گويند. حالا بنده آن غلام است و آن كارهايي كه منسوب به بنده است يعني بنده بايد آن كارها را بكند، آن كارها را بندگي مي‏گويند. پس اگر بندگي كرد بنده، بنده است و اگر نكرد بنده بنده نيست. بنده وقتي بنده است كه كارهاي بندگي از او سرزند، وقتي كارهاي بندگي از او سر نمي‏زند و كار ياغيان و خودرأيان از او سر مي‏زند اين را بنده نمي‏گويند، اين آزاد است.

پس معلوم شد كه شخص، طوق بندگي مولايي را كه در گردن كرد، بايد به رسوم بندگي مولا عمل كند و رسوم بندگي آن است كه آنچه را مولاي او به آن راضي است عمل كند و آنچه مولاي او از آن خشمناك است و راضي نيست آن را ترك كند و اگر چنين كرد بنده است و هرگاه آنچه مولاي او از آن خشمناك است و راضي نيست به آن عمل كرد و آنچه مولاي او به آن راضي است ترك كرد اين آزاد است. پس وقتي كه بنده به رسوم بندگي عمل كرد آن وقت بنده است و رسوم بندگي عمل كردن به محبوبهاي مولا و اجتناب كردن از مبغوضهاي مولا است. حالا ببينيم مولا چه چيز را دوست

 

 

«* چهل موعظه صفحه 356 *»

مي‏دارد؟ حالا اين مطلب اينجا باشد.

اين مسأله مسأله‏اي است كه در پيش صاحبان بينش مسلم است و واضح است كه هر كس خودش خودش را دوست مي‏دارد و هر كس صفات خودش را و هر چه شبيه به خودش باشد و شبيه به صفات خودش باشد دوست مي‏دارد و هر چه بر خلاف او است و شبيه است به آنچه خلاف صفات او است آن را دشمن مي‏دارد به جهت آنكه آنچه كه بر خلاف او باشد اگر قرين او بشود ضعيف‏كننده وجود او است و اگر غلبه كرد فاني‏كننده وجود او است. آتش، حرارت را دوست مي‏دارد و هرچه شبيه به آن است آن را هم دوست مي‏دارد. سردي ضعيف‏كننده حرارت است و اگر غلبه كرد فاني‏كننده وجود و هستي او است، و آتش هستي خود را دوست مي‏دارد و هر چه گرم باشد آتش او را دوست مي‏دارد. گرمي قرين آتش كه شد به آتش قوت مي‏دهد. پس جنس از مجاورت جنس قوت مي‏گيرد و از مجاورت ناجنس صدمه مي‏خورد و ضعيف مي‏شود. حتي آنكه حديث است و از مرحوم سيد شنيدم كه فرمودند به اهل جهنم عرضه مي‏كنند راضي هستيد كه شما را معدوم و فاني كنيم و نيست و نابود نماييم؟ راضي نمي‏شوند به فنا و عدم، با وجود آن عذابي كه در جهنم دارند. زيرا كه عذاب ضديت با يك صفت تو دارد، راحت داشتي تعب ضديت با او دارد، خوشي داشتي ناخوشي با آن ضديت دارد، صحت داشتي مرض با آن ضديت دارد اما عدم با ذات تو كه هستي است عداوت دارد و وجود تو با عدم نهايت عداوت را دارد و لكن وجود تو با مرض عداوتي چندان ندارد اما صحت با مرض عداوت دارد و اين عذابها از جهتي از جهات با تو ضديت و عداوت دارند و لكن فنا و عدم از جميع جهات با تو عداوت و ضديت دارد. پس تو هم با فنا و عدم از جميع جهات ضديت و عداوت داري.

پس از اين قاعده شريفه حكيمانه كه عرض كردم معلوم شد كه هر كس با جنس خود دوست است و با خلاف خود و ضد خود دشمن است و اگر اين مسأله را با تمام

 

 

«* چهل موعظه صفحه 357 *»

دل فهميدي بايد اميد تو زياد شود. اگر محبت و ولايت آل‏محمد را داري بدان كه از طينت ايشاني و از جنس ايشاني. والله اعداي آل‏محمد، نام آل‏محمد را كه مي‏شنوند تغير در ايشان پيدا مي‏شود. قدبدت البغضاء من افواههم و ماتخفي صدورهم اكبر همينكه فضل آل‏محمد را مي‏شنوند مشمئز مي‏شوند. اين است كه در قرآن مي‏فرمايد و اذا ذكر الله وحده اشمأزّت قلوب الذين لايؤمنون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون هرگاه ذكر خداي يگانه شود مشمئز مي‏شود دلهاي كساني‏كه ايمان به آخرت ندارند و هرگاه ذكر غير خدا بشود شادان مي‏شوند. نمي‏بيني منافقين از شنيدن ذكر آل‏محمد مشمئز مي‏شوند و بي‏دماغ و كج‏خلق مي‏شوند و از ذكر اعداي خدا شاد مي‏شوند و از ذكر اعداء، خوششان مي‏آيد و مؤمنين از ذكر خدا شاد مي‏شوند و از ذكر اعداء بدشان مي‏آيد و از اين جهت است كه منافقين با اعداي خدا محشور مي‏شوند و مؤمنين با اولياي خدا. لو احب رجل حجراً حشره الله معه. پس هر كس ايشان را دوست دارد از طينت ايشان است. اين است كه فرمودند كه شيعيان ما كمر ما را گرفته‏اند و ما كمر پيغمبر را گرفته‏ايم و پيغمبر كمر خدا را. آيا خدا پيغمبر خود را كجا مي‏برد؟ راوي از شادي دست بر هم زد و گفت دخلناها والله به خدا قسم كه داخل بهشت شديم و هركس ابي‏بكر و عمر را لعنهما الله دوست مي‏دارد از طينت آنها است. پس هر كس اگر رفع موانع او بشود به خط مستقيم مي‏رسد به حيّز خود. والله خدا اخلاق و صفات خود را دوست مي‏دارد و لهذا تخلقوا باخلاق الله گفته‏اند و همين شريعت مقدسه، همان صفات الله است و منهيات خدا آن صفاتي است كه خدا از آنها بدش مي‏آيد و آقا نمي‏گويد بكن مگر كار خوب را كه صفات خود او است. پس نيكان بايد متصف به صفات الله باشند لهذا فرمود خلق الله آدم علي صورته اي علي صفته، و از اين بيان بفهم كه هرگاه بنده متصف به صفات الله شد، اسم الله و صفة الله مي‏شود و در زيارت مي‏خواني السلام علي اسم الله الرضي و وجهه المضي‏ء سلام بر اسم پسنديده خدا و رخساره رخشان خدا و فرمود نحن والله الاسماء الحسني التي امركم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 358 *»

الله ان‏تدعوه بها ماييم به خدا قسم اسمهاي نيكوي خدا كه خدا امر كرده شما را كه او را به آن اسمها بخوانيد. و تو وقتي نام خدا را شناختي بايد صاحب نام را به آن نام بخواني. نام را بخواني و لكن صاحب نام را اراده كني. من اراد الله بدء بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم اي آقايان من، هر كس اراده خدا كند بايد ابتدا به شما كند و هركس توحيد خدا كند بايد از شما قبول كند، هر كس قصد خدا كند بايد رو به شما كند. باز در زيارت جامعه مي‏خواني و مقدمكم بين يدي طلبتي و ارادتي و حوائجي في كل احوالي و اموري اي آقايان من، شما را پيش روي خود مي‏دارم در هر مطلبي كه دارم، در هر اراده‏اي كه دارم، در هر حاجتي كه دارم، در جميع احوال خود و امور خود. پس نام خدا ايشانند و فرمودند كل امر ذي بال لم‏يبدء فيه ببسم الله فهو ابتر هر امر صاحب شأني كه ابتدا به بسم الله نكني، او دم بريده خواهد شد و بسم الله الرحمن الرحيم يعني ابتدا مي‏كنم به نام خدا و نام خدا ايشانند يعني به ولايت ايشان و به توجه ايشان ابتدا در اين كار مي‏كنم و چون ايشان متخلق به اخلاق الله شده‏اند لهذا اسم الله شده‏اند و در حيّزي قرار گرفته كه هيچ كس به حيّز آنها نمي‏تواند قرار بگيرد. پس اگر بنده خودستايي را كه حجاب است از سر بيندازد، شفاف مي‏شود و نماينده محبوب مي‏شود و بالا مي‏رود تا به جايي مي‏رسد كه حيّز محبوب است. بهشت در آسمان است و مردم بايد به آسمان بالا روند از زمين و از صراطي بگذرند كه از زمين تا آسمان كشيده تا به بهشت برسند و آن وقتي است كه سنگهاي علايق را از پا باز كنند و بندهاي علايق را بگسلند.

اين را بدانيد كه خداوند بنده را از خاك تيره زمين آفريده و از اين خاك سر بيرون آورده و انبيا آمدند و ايشان را از حضيض خاك به اوج جنان طلب كردند بعضي از مردم اجابت انبيا كردند و بالا رفتند و به آن درجات عاليه رسيدند و جماعتي خود را در زمين مخلد كرده و اجابت انبيا و اوليا را نكردند. آنهايي كه اجابت كردند، خفيف شدند و رفتند. فرمودند تخفّفوا تلحقوا خود را سبك كنيد تا ملحق شويد.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 359 *»

و اگر مثل اين را بخواهي نگاه كن به آفتاب كه ندا مي‏كند و نداي او همين اشراق و تابش او است كه مي‏تابد به زمين و به زبان اشراق خود مي‏گويد هلمّوا الي اصحابي، اي اصحاب من بياييد بسوي من. بعضي از آن بخارها كه لطيف شده‏اند و سبك شده‏اند اجابت مي‏كنند و بالا مي‏روند و آنهايي كه سنگين هستند بالا نمي‏روند و اجابت نمي‏كنند. پس آنهايي كه از اينجا بالا رفتند به فيوضات انبيا زنده‏دل شدند، و شخص وقتي دعوت را اجابت مي‏كند كه كدورت و كثافت را از خود دور كند و چون كدورت را از خود دور كرد آن وقت حيّز او حيّز ربوبيت مي‏شود و آن وقت به عبوديت عمل كرده كه در حيّز ربوبيت برود و اگر كدورات را از خود دور نكند حيز او بالا نمي‏رود و عبوديت حقيقي اتصاف به صفات الله است و چون متصف به صفات الله مي‏شود بالا مي‏رود و نور خدا مي‏شود. مي‏فرمايد ان الله خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه بدرستي كه خدا خلق كرده مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود، فمن طعن علي المؤمن او ردّ عليه فكأنما طعن علي الله و هو علي حدّ الشرك بالله هر كس طعن به مؤمن زند يا ردّ بر او كند طعن بر خدا زده و در حدّ شرك به خدا است و مؤمن چون نور خدا شد وجه الله مي‏شود، لسان الله مي‏شود، معامله با او معامله با خدا مي‏شود. آيا نشنيده‏اي سرور مؤمن سرور خدا است و حزن او حزن خدا است و عيادت او عيادت خدا است و سير كردن او سير كردن خدا است و سيراب كردن او سيراب كردن خدا است؟ و از همين است كه خدا در قيامت عتاب مي‏كند به بنده كه من تشنه شدم و از تو آب خواستم تو مرا آب ندادي. بنده عرض مي‏كند خدايا تو اجلّ از آني كه تشنه شوي. مي‏فرمايد كه فلان مؤمن تشنه شد و از تو آب خواست تشنگي او تشنگي من بود و آب‏خواستن او آب‏خواستن من بود. و همچنين مي‏فرمايد گرسنه شدم مرا طعام ندادي، بيمار شدم به عيادت من نيامدي، همه اينها را خدا نسبت به خود مي‏دهد.

خلاصه مؤمن در آن مقام عبد مي‏شود. و اين را بدانيد كه عبد حقيقي كامل در ملك نيست مگر محمد بن عبد الله9و به اين جهت اسم او عبدالله شده است و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 360 *»

خدا او را عبد خوانده و افتخاري از اين بالاتر نيست كه خداوند او را به تاج عبوديت سرافراز فرموده، و هر يك از پيغمبران خود را كه خواسته افتخاري عطا كند، او را عبد خوانده. و اذكر عبادنا ابرهيم و اسمعيل تا آخر و اذكر عبدنا ايوب و همچنين. و بعد از انبياء، مؤمنين را عبد خوانده و فرموده قل يا عبادي الذي اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله انّ الله يغفر الذنوب جميعا بگو اي محمد اي بندگان من كه اسراف بر نفسهاي خود كرده‏ايد نااميد مشويد از رحمت خدا، بدرستي كه خدا مي‏آمرزد جميع گناهان را و اين را براي عباد فرموده اين است كه شيطان به خدا عرض كرد لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين يعني اغوا مي‏كنم جميع خلق را مگر عباد مخلصين تو را خدا هم فرموده انّ عبادي ليس لك عليهم سلطان تو بر بندگان من، بر عباد من آنهايي كه بنده من هستند تو سلطنت نداري، هيچ تسلطي نداري، آنها در مهد امن و امانند. اما شيطان بر آن كساني كه ياغي بر خدا شده‏اند مسلط مي‏شود اما عباد خدا كه بندگي خدا كردند و از سر خودي خود و جميع آنچه داشتند در راه مولا گذشتند، البته كرم خدا از كرم بنده بيشتر است پس اگر بنده احساني كند خدا هم به او احسان مي‏كند. خدا احسان را به انواع مي‏دهد، بعضي را فرموده من جاء بالحسنة فله عشر امثالها هركس يك نيكي كند خدا ده نيكي عوض به او مي‏دهد، بعضي را هفتصد برابر وعده فرموده، بعضي را به غيرحساب وعده فرموده و فرموده انما يوفّي الصابرون اجرهم بغيرحساب خداوند اجر صبركنندگان را بي‏حساب مي‏دهد. حالا از شما مي‏پرسم آيا صابراني در ملك خدا مقدم بر محمد و آل‏محمد هستند يا كسي بيشتر از ايشان صبر كرده است؟ نه والله، صابران ايشانند پس خدا هم اجر ايشان را به غيرحساب مي‏دهد و حسنه ايشان عمل كردن به اخلاق الله و صفات الله است. ايشانند كه از سر جميع خودي‏هاي خود گذشته‏اند حالا خدا در عوض به ايشان چه بايد بدهد؟ وقتي بنده از سر جميع آنچه دارد حتي خودش بگذرد، حالا مولي اگر به همان قدر بدهد، يعني هر چه دارد بدهد كرم نكرده و مساوي‏دادن و همسردادن كار كريم نيست. پس

 

 

«* چهل موعظه صفحه 361 *»

خدا كه وعده داده به غير حساب بدهد، ايشان هم كه بلانهايت به خدا فقير و محتاجند و علاوه از سر خودي خود و آنچه هم كه داشته‏اند گذشته‏اند، حالا ببين خداوند كريم غني چقدر به ايشان خواهد داد. وقتي او جان داد، خدا چه چيز خواهد داد؟ پس وقتي خدا جان خود را به ايشان بدهد، جميع ملكش را به ايشان بدهد به قدر كرم ايشان است و كرم خدا از كرم ايشان بيشتر است و بايد به غير حساب بدهد.

پس حالا نگاه كن و ببين كه حسين7كه جميع متعلقات خود را از عرض و مال و جان و ناموس و اصحاب و اخوان و فرزندان و زنان، همه را بدهد خدا چه به او داده است؟ احصا نمي‏توان كرد كه خدا چه به او داده است. و اين است كه «صاد» در كهيعص اشاره به صبر حسين است و فرموده انما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب و تصور كن و ببين چه صبري بود كه آن بزرگوار كرد كه اگر مي‏خواست به محض خيال همه اهل كوفه و شام را معدوم مي‏كرد و نيست مي‏فرمود. با وجود اين قدرت صبر كرد تا اصحاب او را كشتند. بلكه قوت حيات به آنها داد و شجاعت به آنها داد تا بتوانند با او دعوا كنند و صبر كرد تا اينكه او را شهيد كردند. حالا ببين چقدر صبر كرد، خداوند مي‏فرمايد و بشّر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون بشارت ده صبركنندگان را كه هرگاه مصيبتي به ايشان رسد صبر مي‏كنند و مي‏گويند انّا للّه و انّا اليه راجعون اين گروه كسانيند كه خدا مي‏فرستد بر ايشان صلوات خود را و رحمت خود را، و اين آيه در شأن آن بزرگوار است كه آنقدر صبر كرد. حالا اگر صبر او را مي‏خواهي تماشا كن، بعد از شهادت علي‏اكبر آمد در ميان ميدان ايستاد در حالتي كه اصحاب او همه كشته شده بودند و ببين چه صبر است كه قاتل علي‏اكبر را ببيند و او را نكشد. حيران در ميان ميدان ايستاد، يك حيرت او از عطش اهل‏بيت بود، يك حيرت او از گمراهي آن قوم بود و حال آنكه مي‏خواست آنها را به بهشت ببرد و آنها قبول نمي‏كردند.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 362 *»

مجلس پنجم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

ديروز عرض كردم كه خداوند وجود مبارك حضرت سيدالشهدا را خانه خود قرار داده و چون سخن در اين فقره بود فيه آيات بينات عرض كردم كه از جمله آياتي كه خداوند در وجود مبارك حضرت سيدالشهدا قرار داده، آيت توحيد اوست و آيت يگانگي خدا را كه در وجود مبارك آن حضرت چگونه قرار داده، به طور اختصار عرض كردم.

و از جمله آياتي كه در وجود مبارك حضرت سيدالشهدا قرار داده شده، آيت نبوت پيغمبر است9و از براي اين مطلب دو بيان است يكي بيان ظاهرتر، يكي بيان مخفي‏تر. و ظاهرتر را عرض مي‏كنم و آن اين است كه خداوند عالم جل‏شأنه پيغمبر را فرستاد در ميان خلق در وقتي كه پيغمبران منقطع شده بودند و مردم در جاهليت خود مانده بودند. بعضي سنگها را خداي خود گرفته مي‏پرستيدند آنها را، بعضي درختها را خداي خود گرفته آنها را مي‏پرستيدند و هنوز هم از آنها باقي هستند كه گاو مي‏پرستند و بسياري بودند كه اصلاً مذهبي نداشتند و بسياري از مذاهب انبياء سلف، همه منحرف شده بودند و بسياري هم يهود و نصاري بودند و بعضي هم ملاهاي خود را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 363 *»

مي‏پرستيدند و الآن هم از آنها هستند كه بعضي را بزرگ خود مي‏دانند و آنها را وسيله خود قرار مي‏دهند چنانكه خدا مي‏فرمايد اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله نصاري آمدند به پيغمبر عرض كردند كه تو در كتاب خود خبر داده‏اي كه ما ملاهاي خود را خدا خوانده‏ايم و ما چنين كاري نكرده‏ايم. حضرت فرمودند آيا نه اين بود كه آنها حلال مي‏كردند بعضي چيزها را براي شما و حرام مي‏كردند بعضي چيزها را براي شما؟ عرض كردند چرا. فرمودند همين است معني اينكه آنها را خدا گرفته‏ايد. و همچنين است در هر مذهبي اگر كسي چيزي را حلال كند يا حرام كند و مردم تمكين از او كنند، او را خداي خود گرفته‏اند. بلكه عرض مي‏كنم اگر به خواهش خود و رأي خود چيزي بگويد يعني چيزي را حلال يا حرام كند و حكمي به رأي خود بكند، هوي و رأي خود را خداي خود گرفته. نمي‏بيني خدا مي‏فرمايد أفرأيت من اتخذ الهه هواه؟

باري سخن در اين بود كه پيغمبر9را خدا فرستاد در وقتي كه پيغمبران از ميان مردم رفته بودند و شريعتهاي آنها كم‏كم رو به انهدام گذارده بود و مردم بر جاهليت بودند، برخاست در ميان آنها در حالتي كه يتيم بود و از مال دنيا هم چيزي نداشت. فقير و بي‏چيز و تنها ايستاد در ميان مردم و مبعوث شده بود كه خدايان آنها را باطل كند و تمام كند ملل سالفه را. و ببين چه امر عظيمي در دست گرفته بود آن بزرگوار كه غريب و بي‏كس و بي‏ناصر و ياور بايست سينه خود را سپر كند در پيش كل اهل روي زمين چرا كه همه صاحب مذاهب مختلفه بودند و آن بزرگوار آمده بود كه جميع مذاهب را باطل كند و كل روي زمين با او دشمن بودند و بنا هم كه به خارق عادت نبود كه به معجزه آنها را تمام كند بلكه مي‏بايد نبي به طور عادت مردم راه رود. پس آن بزرگوار مي‏آمد در مجالس آنها و با آنها تكلم مي‏فرمود و آنها را نصيحت مي‏فرمود و در بازارها مي‏آمد و مي‏فرمود قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا يعني بگوييد خدايي جز خداي يگانه نيست تا رستگار شويد.

حالا آن اراذل و اوباش كي صبر مي‏كردند كه او سبّ خدايان آنها بكند و آنها را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 364 *»

براندازد؟ سنگ بر او مي‏زدند، فحش به آن بزرگوار مي‏دادند، آن حضرت را مي‏زدند، او را مجنون مي‏خواندند و ساحر مي‏خواندند، كذّاب مي‏گفتند و چه اذيتها و آزارها كه به آن حضرت نكردند، به انواع اذيتها. شوخي نيست كه آن حضرت فرمود مااوذي نبي قطّ مثل مااوذيت هيچ پيغمبري به قدري كه من اذيت كشيدم اذيت نكشيد و چندين سال بر همين منوال دعوت مي‏فرمود و او را اذيت مي‏كردند و در اين مدت كسي كه تصديق كرد او را از مردان حضرت امير صلوات الله عليه بود و از زنان خديجه خاتون بود. و يازده سال به همين طور در مكه مردم را دعوت مي‏فرمود و كسي تصديق او را نمي‏كرد مگر يك و دويي در گوشه‏اي پيدا مي‏شدند، در خلوت مي‏آمدند و از حضرت چيزي مي‏شنيدند و چه مي‏شد به آنها بگويند و چه حالي آنها مي‏شد؟ و قريش هم كه خويشان خود حضرت بودند، همه در پي آزار و اذيت آن حضرت بودند، آن كفار به آن سنگدلي كه مي‏دانيد، آن عربهاي سخت گردن‏كلفت كه هيچ شعور نداشتند و از هيچ چيز باك نداشتند در اين مدت حضرت به اين طور در ميان آنها زيست كرد و حجت را بر آنها تمام كرد به هر قسمي بود و او را ساحر خواندند، كذاب خواندند، مجنون خواندند، سنگ بر پيشاني مباركش زدند، دندان مباركش را شكستند و از هيچ اذيتي و آزاري كه مي‏توانستند كوتاهي نكردند تا آنكه كار را بر آن حضرت تنگ كردند و با هم عهد كردند و قسم خوردند كه آن حضرت را بكشند. همينكه خواستند او را بكشند از جانب خدا مأمور شد كه از مكه معظمه هجرت فرمايد. حضرت امير را در جاي خود خوابانيدند و به مدينه طيبه مهاجرت فرمودند و در آنجا بناي دعوت را گذاردند.

همچنين آن بزرگوار در مدينه كه آمد بناي دعوا گذاشت. خورده خورده مردم به او اقبال كردند و آن بزرگوار هم به مدارا راه مي‏رفت و با مردم به طور مردم حركت مي‏كرد و به او هم خدا مي‏فرمود قولوا للناس حسناً سخن نيك با مردم بگو و خورده خورده يكي دو تا سه تا مردم مي‏آمدند و اسلام اختيار مي‏كردند تا اينكه في الجمله استعدادي پيدا شد. چه بكند؟ مأمور است كه ابلاغ كند، مدارا هم بكند چطور مي‏شود

 

 

«* چهل موعظه صفحه 365 *»

عمر آدم به سر مي‏آيد و هيچ پيش نمي‏رود. در اين مدت نهايت دويست سيصد نفري دور و بر او پيدا شد از اين جهت خداوند عالم براي او جهاد را فريضه فرمود و تكليفي هم در جهاد به او فرمود كه به احدي اينطور تكليف نكرده، فرمود لاتكلّف الاّ نفسك مكلف به جهاد نيست مگر خودت، بنفس نفيس بايد جهاد كني و حرّض المؤمنين ديگر بعد مؤمنين را هم ترغيب كن. از اين جهت به قدر امكان از اين قشونهاي گرسنه، از اين قشون بي‏حيوان، بي‏اسب، بي‏اسلحه، مردمان بيكار، فقرا و ضعفائي كه ايمان آورده بودند نه اسلحه‏اي نه شتري نه استطاعتي همه پياده بودند. گاه بود مي‏ديدي در يك قشون دو اسب، سه اسب بيشتر نيست نه توشه‏اي. آن حضرت اينها را برمي‏داشت مي‏برد دعوا و به جهت سورساتش خدا غنيمت را برايش حلال كرده بود، مي‏گفت دعوا كنيد غنيمت هر چه به گير شما آمد در ميان همديگر قسمت كنيد.

پس بناي جهاد كه شد طبيعت اين مردم و اين خلق هم اين است كه به واسطه جهاد و قتل، همهمه توي مردم مي‏افتد و به طمع مال و به طمع دنيا دور شخص را مي‏گيرند و امر پيغمبر هم كه در تورات معروف بود در پيش يهود و در انجيل در پيش احبار و رهبان معروف بود كه فتح مي‏كند. آن عربها مي‏رفتند پيش احبار و رهبان، پيش فالگيرها، رمّالها، جنيها احوال پيغمبر را مي‏پرسيدند. آنها هم خبر داده بودند كه امرش بالا مي‏گيرد و به طوري مي‏شود كه جميع عالم را فرا مي‏گيرد. اين را كه مي‏شنيدند عربهاي خام‏طمع، به طمع در آمدند به طمع اينكه مالي گيرشان بيايد آمدند داخل اين دسته مسلمانان شدند. هيچ فرق نمي‏كند مثل دسته حيدري و نعمتي، يكي مي‏آيد داخل دسته حيدري مي‏شود، يكي ديگر مي‏رود در دسته نعمتي. در عرب هم آمدند داخل دسته مسلمانان شدند، آمدند بيعت كردند داخل اين دسته شدند و اسمش را اسلام آورديم گذاشتند. پس به اين واسطه جمع كثيري از اعراب آمدند و بيعت كردند و مردم مي‏آمدند و داخل اسلام مي‏شدند و همراه پيغمبر به دعوا مي‏رفتند و هي پيغمبر هم فتح مي‏فرمود و غنائم را آورد و در ميان آنها قسمت فرمود و كار پيغمبر هم كه رأفت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 366 *»

و رحمت و مهرباني بود. هر كس هر گناهي بكند چشم بپوشد، هر كس هر غلطي بكند به روي او نياورد و خدا به او فرمود لو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك منافقين را سرّشان را فاش مكن، زن به ايشان بده، دختر از ايشان بگير، در مجالس جايشان را آن بالا بالا بده. پيغمبر هم همينطور كرد پس آمدند برگرد پيغمبر جمع شدند ماشاء الله و غزوات عظيمه به همراهي پيغمبر كردند و مكه را فتح كردند و مشركين را منع از دخول در مسجد الحرام كردند و جمعيت اسلام زياد شد و امر اسلام بالا گرفت و كم‏كم جمع شدند تا اينكه امر اسلام بالا گرفت تا قريب دوازده سيزده هزار جمع شدند و در مدينه امر پيغمبر بالا گرفت تا اينكه منتشر شد امر اسلام در عالم. پيش سلاطين كاغذ فرستادند و محكم شد امر دين و در نهايت ظهور رسيد تا اينكه خداوند عالم از حكمت بالغه خود مشيتش چنين قرار گرفت كه به پيغمبر9فرمود انك ميت و انهم ميتون چون حكمت در اين بود، اجل محتومش رسيد و از دار دنيا رحلت فرمود.

و چون مي‏خواست رحلت كند و اينها هم كه در غزوات پدر ايشان كشته شده بود و جمع كثيري از ترس شمشير اسلام آورده بودند و توهم اين مي‏رفت كه مردم بگويند كه الجاء و اجبار كرده است مردم را بر اسلام خواست كه اين توهم الجاء و اجبار از ميان مردم برطرف شود تا بدانند كه دين خدا به زور نيست، به قول تركها قليچ‏مسلماني نيست كه بضرب شمشير مسلمان شده‏اند، از اين جهت به حضرت امير7 سفارش فرمود كه من از دنيا مي‏روم، تو نفس مني، تو جان مني و منافقين بسيارند، سكوت كن تا آنچه در دل دارند ابراز دهند. اگر بخواهي حرف بزني باز همين اوضاع است كه در زمان حيات من بود. من مي‏خواستم امر را منتشر كنم كه اينطور با مردم جنگ كردم و چون توهم اين مي‏رود كه مردم را من بضرب شمشير مسلمان كرده‏ام و امر به زور است پس از اين جهت سكوت كن و هيچ دست بيرون مياور تا منافقين آنچه در دل دارند ابراز دهند. و اين بار گراني بود بر دوش حضرت امير گذاشت و چون صاحب مقام ولايت كليه بود متحمل شد آن بزرگوار عرض كرد سمعاً و طاعةً،

 

 

«* چهل موعظه صفحه 367 *»

من سكوت مي‏كنم هركاري كه بكنند من متحمل مي‏شوم و صبر مي‏كنم و صبر كرد و صبر او هم از جمله چيزهاي عظيم است و صبر آن بزرگوار داخل معجزات عظيمه آن بزرگوار است.

باري تا پيغمبر از دنيا رحلت فرمود رفتند در سقيفه بني‏ساعده جمع شدند و هر طايفه براي خود اميري تراشيدند و او را براي خود خليفه كردند. انصار گفتند منّا امير و منكم امير، از ما براي ما اميري باشد و از شما براي شما اميري باشد. حضرت امير7هم مشغول شد به حضرت پيغمبر9 و مشغول غسل و كفن و دفن پيغمبر بود. اين هم حكمتي بود كه حضرت امير، خود اسباب عذر تراشيد براي آنها كه عذر داشته باشند. اين ملعونها كار غريبي كردند، پيغمبر كه از دنيا رفت يك نفر نايستاد پيغمبر را غسل بدهد، يك نفر نايستاد عزاداري پيغمبر را بكند. حضرت امير7 مانده بود تنها با عباس كه پيغمبر را غسل بدهند و آنها رفتند به سقيفه بني‏ساعده و حضرت امير7 هم مشغول جمع قرآن و امر زنان پيغمبر بودند و بدن پيغمبر را گذارده بودند و مردم دسته‏دسته مي‏آمدند بر پيغمبر نماز مي‏كردند تا آنكه آن بزرگوار را به خاك سپردند.

بعد از اين چند روز آنهايي كه در سقيفه جمع شده بودند بناي خود را بر اين گذاردند كه ابوبكر خليفه باشد. ابوبكر اول يك خورده تعارف كرد با عمر كه خير شما خليفه باشيد، عمر دست خود را زد به دست ابوبكر و با او بيعت كرد و بنا گذاردند مردم با ابوبكر بيعت كردند. رئيس طايفه اوس آمد با ابوبكر بيعت كرد، چون او بيعت كرد طايفه اوس هم به متابعت رئيسشان بيعت كردند. رئيس طايفه خزرج هم بيعت كرد، بعد طايفه خزرج گفتند رئيس ما بيعت كرده ما هم بيعت مي‏كنيم. خان بيعت كرده، مثل اين ايلات كه خانشان كه كاري كرد همه مي‏گويند خانمان چنين كرده و همه متابعت مي‏كنند، آنها هم بيعت كردند همين‏طور به دست خود امام تراشيدند برداشتند بردند او را بالاي منبر پيغمبر نشانيدند كه اين خليفه رسول‏الله است. حالا كه بالاي منبر نشست راه نمي‏برد كه حرف بزند، عمر گفت يا خليفة رسول‏الله احكام خدا را براي ما

 

 

«* چهل موعظه صفحه 368 *»

بيان كن. چيزي كه نمي‏دانست تا آخر دو كلمه چرند كه هيچ اول و آخرش معلوم نبود حرف زد و آمد پايين.

چون ابوبكر را خليفه كردند و خلافت براي او قرار گرفت گفتند تا علي بيعت نكند امر خلافت محكم نمي‏شود و عمر را فرستادند كه برو بر در خانه حضرت امير و حضرت امير را بيرون بياور به بيعت ابي‏بكر. عمر با بعضي از منافقين رفتند بر در خانه حضرت امير به طورهايي كه شنيده‏ايد كه اگر عرض كنم سينه‏ها بريان مي‏شود و اشكها جاري مي‏شود و حالتها دگرگون مي‏شود و تتمه كلام باقي مي‏ماند. خلاصه داخل خانه حضرت امير7 شدند پس حضرت امير از حجره مباركه بيرون آمدند با چشمهاي سرخ شده و دستهاي بالا زده رو به عمر كردند برو از خانه من بيرون قبل از آنكه شمشير خود را بگذارم از اول اين امت تا آخر اين امت همه را هلاك كنم. اين را كه شنيد زهره‏اش رفت، فرمودند اگر نبود وصيت پيغمبر خدا هرآينه مي‏ديدي كه نمي‏تواني بي‏اذن داخل خانه من شوي. عمر اين را كه شنيد خاطرش جمع شد كه حضرت قتال نمي‏كند، كس به مسجد فرستاد و كمك طلب كرد كمك آمد و ريسمان به گردن حضرت امير7 انداختند و كشيدند آن بزرگوار را به بيعت ابي‏بكر ملعون و حضرت هم تمكين كرد به جهت اينكه مأمور به سكوت بود. و اين است طريقه شخص غني كه هيچ حاجت به اسلام اهل عالم ندارد و من كفر فانّ الله غني عن العالمين از اين جهت تمكين كرد آن بزرگوار و آنها آنچه در دل داشتند بروز دادند حتي اينكه نماند كسي كه بر اسلام باقي مانده باشد مگر چهار نفر و جميع اين امت مرتد شدند. ببين ديگر تدبيري از اين بهتر مي‏شد كه كفر اينها به اينطور بروز كند؟

پس اين تدبير را كرد و ساعت به ساعت، روز به روز آنهايي كه متابعت ابي‏بكر را كرده بودند عداوتشان به خانواده آل‏محمد:مي‏افزود و كفرشان بيشتر مي‏شد وانگهي كه حضرت امير7 به طور مقهوريت و مغلوبيت با ايشان راه مي‏رفتند تا حجت را بر ايشان تمام كنند. گاه گاه متذكر مي‏كرد ايشان را به وصيت رسول خدا9

 

 

«* چهل موعظه صفحه 369 *»

درباره او و بر عداوت ايشان مي‏افزود، ديگر عداوت ايشان اندازه ندارد. مگر در جميع عالم عداوت از اين بيشتر مي‏شود كه بزنند شكم فاطمه را و طفل او را سقط كنند، بيايند در خانه او را بسوزانند. به اين شدت عداوت مي‏كردند و روز به روز عداوتشان زياد مي‏شد و سعي مي‏كردند كه نام حضرت امير را از عالم براندازند. حضرت فاطمه كه به زودي جان خود را خلاص كرد و از دنيا رحلت فرمود و حضرت امير7 هم كه مغلوب و مقهور بايد به نماز ابي‏بكر حاضر شود و اقتدا به ابي‏بكر كند. هي اينها روز به روز عداوتشان زياد شد تا سينه‏شان تنگ شد گفتند تا علي زنده است ما نمي‏توانيم خلافت كنيم. به خالد بن وليد گفتند كه تو در صف كنار حضرت امير بنشين و پيش از آنكه ابوبكر سلام نماز بدهد، علي را گردن بزن. ابوبكر نماز كرد ديد جمعيت زياد است فتنه بر سرپا مي‏شود، پيش از آنكه سلام بدهد گفت اي خالد به آنچه امرت كردم عمل مكن السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. آن وقت حضرت امير به خالد فرمودند مي‏خواستي چكار كني؟ عرض كرد مي‏خواستم تو را بكشم حضرت او را به زمين زد تا اينكه خودش را خراب كرد.

مقصود اين است كه روز به روز عداوت اينها شدت كرد و زياده شد و از اينطرف هم خورده خورده مردم گرد حضرت امير جمع شدند. آنها هم چطور؟ بعد از آنيكه ابوبكر مرد و عمر را هم كشتند و عثمان را هم كشتند و حضرت امير خليفه چهارم شدند آنهايي كه بيعت كردند راضي شدند كه حضرت امير خليفه چهارم باشد. مگر مي‏توانست حضرت در ايام خلافت خود سنت خلفا را تغيير بدهد و از ميان بردارد؟ حاشا. مگر اين قشوني كه در خدمت حضرت بودند در غزوات، شيعه بودند؟ حاشا مگر قليلي از آنها.

خلاصه اينكه حضرت امير به مسند خلافت قرار گرفت. معاويه را كه در عصر خلفا حاكم شام بود او را خواست معزول كند و اين هم تدبير ديگر بود كه امر خودش مستقل نشده بود معاويه را عزل كرد. به محضي كه خلافت به او تعلق گرفت امر كرد كه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 370 *»

بايد معاويه حاكم نباشد، معاويه چون ديد عزل شد و هنوز حضرت امير به خلافت مستقل نشده ياغي شد بر حضرت و بناي مقاتله و جدال را گذارد و شد حكايت حضرت امير مثل حكايت حضرت رسول9. چندين سال سكوت كرد تا آن توهم اول رفت، بعد جهاد كه كرد باز سلطنتي براي حضرت امير به هم رسيد. مردم به طمع مال دنيا دور حضرت امير را گرفتند، باز توهم اين رفت كه حضرت مردم را به طور الجاء بر دور خود جمع كرده باشد. حضرت امير به حضرت امام حسن وصيت فرمودند كه تو بايد سكوت كني و تو بايد صبر كني كه هر كار بخواهند بكنند، تا مردم بدانند كه من آنها را ملجأ نكرده‏ام. پس سكوت كن تا هر كس هر چه در دل دارد بروز بدهد، حضرت امام حسن هم بناي سكوت را گذارد.

بعد از رحلت حضرت امير، امام حسن را معاويه خواست كه برود پيش او حضرت قبول نكردند و طلب ياور كردند از آنهايي كه جمع شده بودند، در ميانه اينها چهل نفر برنخاست كه ياري حضرت كنند، هيچ كس ياري نكرد مگر بيست نفر كه گفتند مالك نيستيم مگر جانهاي خود را و شمشيرهاي خود را، ديگر كسي اطاعت نكرد و تمكين ننمود و با حضرت مكرها كردند و خدعه‏ها نمودند همان شيعه‏ها بناشان بر اين شد كه حضرت امام حسن را بگيرند بدهند براي معاويه ببرند حضرت ديد كار به اينجا رسيده ديگر اگر صبر كند و دست بر روي هم بگذارد او را مي‏برند پيش معاويه و آن وقت بناي اين كار به كلي از هم مي‏پاشد، لهذا با معاويه صلح كردند و در اين مدت با معاويه به طور مدارا راه مي‏رفتند و ديگر چه مي‏كرد اين حرام لقمه معاويه ملعون؟ در حضور آن حضرت در مجلس او اين اراذل و اوباش هرزگيها مي‏كردند، نسبتها به حضرت امير مي‏دادند، بي‏ادبيها مي‏كردند و حضرت امام حسن7 صبر مي‏كرد و صبر فرمود تا اينكه امر معاويه بالا گرفت و خواست برود حجي كه به شهرها برود تا شهرتي پيدا كند. رفت به مكه و منزل به منزل مي‏رفت تا به مدينه، نزديك مدينه كه رسيد جميع مردم پيشواز او آمدند مگر انصار كه پيشواز نكردند. معاويه گفت كه چرا

 

 

«* چهل موعظه صفحه 371 *»

انصار پيشواز نكردند؟ يك كسي گفت كه انصار شتري نداشتند كه پيشواز كنند، به طور مسخرگي گفت مي‏خواستند شترهاي آبكششان را سوار شوند. پسر سعد بن عباده، قيس رو كرد به معاويه گفت ها مي‏خواهي طعن بزني، انصار را تمسخر مي‏كني؟ انصار شترهاشان را آوردند سوار شدند رفتند با كفار دعوا كردند تا همه تلف شدند. بنا كرد اظهار فضائل حضرت امير را كردن و ميانه‏شان مجادله و مباحثه به طول انجاميد تا اينكه معاويه از اين داستان غمناك شد آن وقت طلبيد كتّاب و ميرزاهاي خود را و به اطراف ولايات نوشت و در آن وقت جميع بلاد اسلام تمكين او را داشتند، هزار و يك شهر هم در زمان عمر مفتوح شده بود، همه سني بودند و حكمش در جميع روي زمين روان بود و خليفه هم كه بود. كاغذ نوشت به آفاق عالم كه هيچ كس مرخص نيست كه حديثي در فضل علي بن ابي طالب روايت كند. حالا كيست كه اطاعت نكند؟ همه اطاعت مي‏كردند.

باري از آنجا كه گذشت رسيد به مجمعي از قريش، قريش نشسته بودند همه پاشدند به غير از ابن‏عباس كه او پا نشد. معاويه گفت چرا پيش من پا نشدي، مظنه كه آن حقدهاي صفين را در دل داري كه تعظيم من نكردي؟ چرا تواضع نكردي مرا مگر تو نمي‏داني عثمان شهيد شد و من خونخواهي عثمان مي‏كردم كه با علي جنگ كردم. گفت خوب عمر هم كه كشته شد، پسر عمر از اين قرار اولي است به خلافت از تو، چرا خلافت را به او وانگذاردي؟ گفت عمر را مشركين كشتند. گفت اگر عمر را مشركين كشتند عثمان را كه مسلمانان كشتند پس معلوم است كه عثمان كافر شده بود كه مسلمانان او را كشتند و تو خونخواهي عثمان كردي پس خونخواهي كافري كردي. گفت تو نشنيده‏اي كه ما نوشته‏ايم به اطراف كه كسي فضيلت علي را ذكر نكند؟ گفت تو مي‏گويي ما قرآن نخوانيم؟ گفت قرآن بخوان، معني مكن. گفت چطور معني نكنيم؟ مردم مي‏آيند از ما معني قرآن مي‏پرسند آيا ما معني قرآن براي آنها نكنيم، پس مردم مسلمان چه چيزند؟ گفت معني بكن به طوري كه ساير مردم معني مي‏كنند. ابن‏عباس

 

 

«* چهل موعظه صفحه 372 *»

گفت عجب حرف غريبي مي‏زني تو! آخر قرآن در خانه من و پسرعموي من نازل شده است، حالا بروم از مردم بپرسم كه قرآن را براي من معني كنند؟ معاويه گفت معني بكن و لكن پنهان معني كن. ديد چاره ابن عباس را نمي‏تواند بكند رفت ده هزار تومان پول براي ابن‏عباس فرستاد ابن‏عباس هم نقشه غريبي بود، به اين چيزها گول نمي‏خورد.

باري سينه‏اش تنگ شد، دو مرتبه نوشت به اطراف ولايات كه در هر جايي از ولايات كسي از شيعيان علي بن ابي‏طالب را سراغ بكنند بكشند، همه را مستأصل كنند، جميع مرسوم آنها را، جيره و مواجب آنها را قطع كنند و همينطور كردند. غرض سخت‏ترين جاها كوفه و حوالي كوفه شده بود به جهت آنكه آنجا دوستان حضرت امير7بسيار بودند. زياد را به حكومت كوفه فرستاد آن بدبخت هم چون با شيعيان معاشرت بسيار داشت مي‏شناخت آنها را، هرجا شيعه پيدا مي‏كرد دست مي‏بريد، پا مي‏بريد، گوش مي‏بريد، چشم مي‏كند، مي‏كشت، مستأصل مي‏كرد شيعيان را به طوري كه ديگر شخص معروف و مشهوري در شهري باقي نماند كه به تشيع مشهور باشد. بناي تقيه شد، معاويه باز به اينها اكتفا نكرد باز نوشت به اطراف ولايات كه هر كس يك فضيلت از علي بن ابي‏طالب را روايت كند شهادت او را قبول نكنند، مرسوم او را به او ندهند، آنها را اذيت كنند تا اينكه مستأصل بكنند آنها را. اين كاغذ را كه نوشت و هر كاغذي كه مي‏نوشت امر مي‏كرد كه خطيبان بر منبرها برآيند در هر بلدي و آن كاغذها را بلند براي مردم بخوانند و همه به هم بگويند. خطيبان هم اول كه در همانجا بودند بعد كم‏كم خطيبان جاهاي ديگر بر منبرها بر مي‏آمدند خطبه‏ها به اسم معاويه مي‏خواندند تا اينكه مردم عداوتهايي را كه داشتند بروز دادند. مردم سبّ و شتم حضرت امير مي‏كردند بر منبرها باز حقد معاويه به اينها آرام نگرفت باز نوشت به ولايات كه هر كس را تهمت بزنند كه شيعه علي است بگيريد او را و گردن بزنيد. كار به جايي رسيده بود كه بر همديگر مي‏جستند به تهمت كه تو شيعه علي هستي و مي‏رفتند به والي مي‏گفتند و او را مي‏كشتند. ديگر به حدي رسيد كه تهمت هم نشد بزني، كار به جايي رسيد كه اگر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 373 *»

مي‏خواست كسي فضيلتي از حضرت امير7 بگويد شخص را مي‏برد توي خانه خود در زيرزمين و درها را مي‏بست و پرده‏ها را مي‏آويخت، قرآن مي‏آورد در پيش او مي‏گذاشت قسم مي‏داد عهد از او مي‏گرفت آن وقت يك حديث از فضيلت حضرت مي‏گفت كه علي مني بمنزلة هرون من موسي.

باز معاويه به اينها اكتفا نكرد، باز به اطراف ولايات نوشت كه هر كس يك حديث در فضيلت عثمان جعل كند به او ده تومان پول بدهند از بيت‏المال و نامش را در دفتر ثبت كنند و آنها را در مجالس مقدم بدارند، تعارف بسيار با آنها بكنند. اين كاغذ كه به ولايات رسيد حالا ببين اين ملاها، اين طلبه‏ها اين كاغذ كه به آنها رسيد كه يك خورده عبارت عربي مي‏توانند بفهمند يا بنويسند ببين چه خواهند كرد. علي الخصوص كه تعارف با ايشان بكنند، آن بالا بالا جايشان بدهند ديگر حالا چه مي‏كنند؟ اين طلاب بيدين هي آمدند پيش والي كه شنيدم از پيغمبر كه فرمود عثمان كذا و كذا و حديثي جعل مي‏كردند والي هم امر مي‏كرد از بيت المال مسلمين به آنها انعام مي‏دادند هي حديث جعل كردند و هي انعام به آنها كردند تا اينكه آنقدر حديث در فضيلت عثمان جعل كردند كه معاويه تنگ آمد.

آنوقت كاغذ به بلاد نوشت كه مردم را بخوانيد به اينكه حديث در فضيلت ابي‏بكر و عمر روايت كنند چرا كه فضيلت براي ابي‏بكر و عمر گفتن، اين دل اولاد علي را بيشتر به درد مي‏آورد. اين خبر رسيد مردم بنا كردند حديث جعل‏كردن براي ابوبكر و عمر. اين مقدسين، اين صلحاي سني مي‏خواهيد چه باشند، آيا مي‏خواهيد بدانيد صلحاي سني چطورند؟ در علم رجالشان اين زهّاد ثمانيه كه دارند كه در همه عالم از همه كس بهترند در نزد آنها، يكيش گمركچي معاويه بود صلحاشان اينطور بودند. اينها بنا كردند حديث در فضيلت ابي‏بكر و عمر نقل‏كردن و هي حديث جعل‏كردن. يكي مي‏گفت پيغمبر فرمود كه ابوبكر و عمر سيدا كهول اهل الجنة ابوبكر و عمر دو سيد پيران بهشتند و همين را يكي از ائمه شنيدند فرمودند در بهشت كه پير نيست پس اينها

 

 

«* چهل موعظه صفحه 374 *»

سيد كيستند؟ يكي مي‏گفت از پيغمبر شنيدم كه مي‏فرمود لوكان بعدي نبي لكان عمر اگر بعد از من پيغمبري بود عمر مي‏بود و هكذا بنا كردند احاديث جعل‏كردن و اين احاديث را تعليم اطفال خود كردن، آنها را سرمشق به اطفال خود دادن تا اينكه بزرگ شدند اطفال به عداوت اميرمؤمنان چنانكه ما اطفالمان را تعليم مي‏كنيم در وقتي كه زبان باز مي‏كنند كه بگويند يا علي، همينطور اطفال خود را تعليم مي‏كردند از كوچكي كه بگويند يا عمر يا ابابكر و آن اطفال به همين‏طورها بزرگ شدند و احاديثي هم كه منتشر كرده بودند آن احاديث به دست صالحانشان افتاد و آنها اعتقاديشان شد و آنها هم براي ديگران روايت كردند به طوري شد كه نام آل‏محمد:از عالم بر افتاد كه ديگر اسم آل‏محمد:را كسي در عالم نمي‏برد. بد نمي‏گويد:

لقد كتمت اوصاف آل‏محمد   احبّاؤهم خوفاً و اعداؤهم بغضا
و قدظهرت من بين هذين نبذة   بها ملأ الله السموات و الارضا

يعني هرآينه كتمان كردند فضائل و اوصاف آل‏محمد:را دوستان ايشان از ترس و دشمنان ايشان از روي عداوت و با وجود اين باز از فضائل ايشان آن قدر از ميان اين دو بيرون آمده است كه آسمان و زمين را پر كرده است.

باري پس دوستان از ترس و دشمنان از روي عداوت كتمان فضائل كردند و بروز ندادند و امر به جايي رسيد كه جرأت نمي‏كرد كسي بگويد من شيعه هستم. اگر كسي از اولاد فاطمه بود جرأت نمي‏كرد به اولادش بگويد تو از اولاد فاطمه‏اي به جهت اينكه مي‏ترسيد اين را براي كسي ديگر بگويد و مردم او را بشناسانند و او را بگيرند و ببرند بكشند. حتي اينكه يكي از بني‏هاشم دختري از او از دنيا رفته بود زياد بي‏تابي مي‏كرد. به او گفتند چرا اينقدر بي‏تابي مي‏كني؟ آن شخص گفت دخترم به سن چهارده سال رسيد و چهارده سال از عمرش گذشت و جرأت نكردم به او بگويم تو از اولاد فاطمه‏اي و ندانست از اولاد فاطمه است تا اينكه مرد. كار به جايي رسيد كه مردم از كنيز خودشان تقيه مي‏كردند، مردم از نوكر خود تقيه مي‏كردند. امر شديد شد در زمان

 

 

«* چهل موعظه صفحه 375 *»

معاويه و ظلمات كفر معاويه جميع عالم را فراگرفت و تاريك شد.

بعد از آنيكه حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه ديد كار به اينجا رسيده كه از دين پيغمبر به جز اسم اسلام براي آنها چيزي باقي نمانده چنانكه معصوم فرمودند والله لايبقي في ايديهم الاّ استقبال القبلة به جز روكردن به قبله ديگر چيزي براي ايشان باقي نمانده، آن را هم تيامن مي‏كنند. حضرت سيدالشهدا ديد اينطور شد و نام آل‏محمد:گم شد، حضرت سيدالشهدا فرمان داد هركس از بني‏هاشم، هركس از قريش از صحابه كه در مدينه بودند ـ و مطاع هم بودند ـ حضرت فرمود هركس مكنت دارد بايد بيايد به حج. آنهايي كه به واسطه اينكه حضرت از اولاد پيغمبر است نه از براي آنكه او را امام مي‏دانستند، از آن حضرت تمكين داشتند رفتند به مكه همراه آن حضرت تا آنكه هفتصد نفر جمع شدند. لازم نكرده همه شيعه باشند، شيعيان در ميان آنها بسيار كم بودند. اينها را جمع كردند در يك جايي و ابتدا اينها را قسم داد به حق حضرت رسول و به حق قرابت حضرت رسول كه امر اين مجلس را پنهان كنند و ديگر نمّامي نكنند. آنها هم تمكين كردند و قبول كردند. بعد فرمودند كه اين طاغيه معاويه ملعونه را مي‏بينيد كه كار را به كجا رسانيده و عترت طاهره را چگونه مستأصل كرده است. مطلبم از شما اين است كه من آنچه شنيده‏ام در عترت طاهره از جدم مي‏گويم، هر كس شنيده تصديق كند. همين را بيشتر از شما نمي‏خواهم، پس حضرت فضائل حضرت امير را و فضائل عترت طاهره را يكي‏يكي ذكر مي‏فرمودند و رو به آن يكي مي‏كردند از او مي‏پرسيدند كه اين حديث را تو روايت نكرده‏اي؟ به آن يكي مي‏فرمودند اين حديث را تو روايت نكرده‏اي؟ بسياري از فضائل را اينطور فرمودند و اين مردم متذكر شدند. بعد از آن فرمودند خواهش من از شما اين است كه به ولايات خود كه برگشتيد هر كس را كه قابل ديديد اين احاديث را براي ايشان ذكر كنيد. اين را حضرت فرمودند و اينها هم قبول كردند و اين خبر را كم‏كم به معاويه رسانيدند اين خبر كه به معاويه رسيد كينه او زياد شد و در وقت رفتن يزيد را طلبيد گفت اي يزيد من ملك

 

 

«* چهل موعظه صفحه 376 *»

روي زمين را مسخر تو كرده‏ام، ملك را يك لقمه كرده‏ام براي تو، همه را گرفته‏ام براي تو و از هيچ‏كس نمي‏ترسم كه با تو عداوت بكند مگر از سه نفر كه از آنها بر تو مي‏ترسم. يكي عبدالله پسر عمر است كه مردم مي‏گويند اين پسر خليفه است و از تو به خلافت اولي است، لكن خرصالح است و پول‏دوست است، او را بطلب پولش بده با تو رام مي‏شود. يكي ديگر عبدالله زبير است، البته او را اگر بتواني بندبندش را جدا كن. چرا كه او در كمين تو است و در صدد هلاك تو است. و يكي ديگر حسين بن علي است از او هم بر تو مي‏ترسم، حالا نادرستي خواست بكند كه مطلب خود را گفته باشد و چيزي هم كه خلاف ظاهر آنچه مردم مي‏دانند نگفته باشد، گفت مي‏داني كه او فرزند رسول خدا است يعني بدان كه مردم همينكه او فرزند رسول خدا است با او بيعت مي‏كنند، مي‏داني كه او فرزند رسول خدا است با او مدارا كن. يزيد حرامزاده هم كه سخن‏سنج بود مقصود پدر حرامزاده‏اش را فهميد.

به محضي كه پدرش به درك رفت في الفور عموي خود عتبه را حاكم كرد در مدينه و مروان را معزول كرد كه او را پدرش حاكم كرده بود. عتبه آمد در مدينه و خودش نشست بر تخت خلافت. عتبه كه به مدينه رسيد في‏الفور برداشت يزيد كاغذي براي او نوشت كه بايد به رسيدن كاغذ من بيعت بگيري از حسين بن علي 8از براي من. عتبه هم كاغذ را برداشت آورد نشان حضرت داد، حضرت به عتبه فرمودند پنهاني كه بيعت از من قبول نخواهي كرد پس مي‏رويم توي مسجد، خلاصه سخن در ميانشان به طول كشيد مختصر كنم، آخر هم بيعت نكردند. عتبه نوشت به يزيد كه حسين بن علي8 تو را خليفه نمي‏داند و با تو بيعت نمي‏كند چه مي‏كني؟ يزيد ملعون در جواب نوشت كه به رسيدن كاغذ من به تو بايست سر حسين را براي من بفرستي، اين بود كه حضرت فرمودند ارادوا دمي فهربت هر چه با من كردند صبر كردم وقتي كه خواستند خونم را بريزند از مدينه بيرون آمدم.

باري حضرت از مدينه بيرون آمدند ـ و به طور اختصار بگويم ـ تا به صحراي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 377 *»

كربلا رسيد و كاري كرد در صحراي كربلا كه اين ظلمات كفر را كه عالم را گرفته بود برانداخت و عالم را منور كرد و نور حق پيغمبر را در عالم منتشر كرد. از اين جهت در علم باطن نماز ظهر منسوب به پيغمبر است9 كه در زمان پيغمبر، حق مثل آفتاب در وسط آسمان آشكار بود و نماز عصر منسوب به حضرت امير است كه قدري ظلمت در عالم پيدا شده بود و نماز مغرب منسوب به حضرت فاطمه است اگرچه آفتاب غروب كرده بود لكن باز شفقي بود و نماز عشاء منسوب شد به امام حسن7كه ظلمات كفر عالم را فراگرفت و شب تيره و تار گرديد. بعد از آن چون اين عمل را سيدالشهدا صلوات الله عليه كرد فجر طالع شد و نماز صبح منسوب به آن بزرگوار است و خدا قسم به حق او خورده است و مي‏فرمايد والفجر و ليال عشر و الشفع و الوتر و الّيل اذا يسر. وجود مبارك حضرت سيدالشهدا7 به منزله فجر شد و نور آن بزرگوار عالم را روشن كرد و لكن روشنايي به طور مقهوري و بطور مغلوبي كه هيچ الجاء درش نباشد و كسي را ملجأ نكرده باشد به طوري كه جميع مردم دانستند و مشاهده كردند همه آنها هركس بود كه امر ابي‏بكر و عمر بر باطل بود و آنها بر باطل بوده‏اند. خورده خورده مردم فهميدند بطلان آنها را به واسطه قتل سيدالشهدا.

آخر وقتي كه ديدند آفتاب در قتل آن بزرگوار گرفت، زمين به تزلزل درآمد، پاي مردم به هر سنگي كه مي‏گرفت از زمين كنده مي‏شد خون تازه از آن مي‏جوشيد تا چهل روز خون از آسمان باريد، حمره در آفاق پيدا شد و مردم ديدند آنها را و اين حمره پيشتر در آسمان نبود و از خون سيدالشهدا اين حمره بهم رسيد. هيچ نمي‏دانيد كه از كدام خون در چه وقت اين حمره پيدا شد، بعد از آنيكه به طوري كه ديروز عرض كردم حضرت به ميدان تشريف آوردند و جهاد عظيمي با آن قوم كردند ابن‏سعد ديد كه قشون او نزديك است كه تمام شوند، ربع قشون او را كه حضرت به تنهايي كشتند غير آنچه اصحاب كشته بودند فرياد كرد به قشون كه مگر شما نمي‏دانيد با كه جنگ مي‏كنيد؟ با پسر انزع البطين جنگ مي‏كنيد. اين پسر قتّال عرب است. به يك مرتبه دور

 

 

«* چهل موعظه صفحه 378 *»

او را بگيريد. دور حضرت را گرفتند و حضرت را تيرباران كردند و در عدد زخمهاي حضرت اختلاف است. حديثي هست كه سيصد و بيست و سه زخم بر بدن حضرت وارد آمده بود. هفتاد زخم شمشير بود، هشتاد و خورده‏اي زخم نيزه بود و باقي ديگر همه زخم تير بود و حديث ديگر هست كه سيصد و هفتاد زخم بر بدن آن حضرت زدند و حديثي ديگر هست كه هزار و نهصد زخم بر بدن آن حضرت زدند و جمع آن اينطور است كه عرض مي‏كنم و الاّ بر روي يك سينه ـ آخر زخمهاي حضرت هم كه همه پيش‏رو بود ـ بر روي يك سينه هزار و نهصد نقطه نمي‏توان چيد.

و آنكه عرض كردم اين است كه بعد از آنيكه آن تير را بر پيشاني مباركش زدند حضرت تير را كشيدند و به دور انداختند. خون مثل ناودان جاري شد، آمد صورت مباركش را خون گرفت البته خون كه به اينطور بيايد توي چشم مي‏رود و چشم را مي‏گيرد چشم را كه گرفت ديگر نمي‏توان با اعدا مقاتله كرد. دامان پيراهن را بالا آورد كه خون از چشم مبارك پاك كند ملعوني تيري به جانب آن جناب انداخت كه آن تير را به زهر آب داده بود و از براي آن تير سه شعبه بود. آن تير آمد و بر سينه آن بزرگوار نشست و به روايتي ديگر آن تير آمد و بر روي پستان چپ حضرت خورد و بر دل آن حضرت نشست. آخر سه شعبه داشت نمي‏شد كه تير را از پيش رو بيرون كشند، دست بردند به عقب سر و تير را از عقب بيرون كشيدند و انداختند. در اين وقت مالك بن يسر پيش آمد، اين فقره دل مرا سوزانيده است كه آن ملعون پيش آمد، اول قدري فحاشي كرد و ناسزا گفت، بعد از آن شمشيري به فرق همايون مبارك آن حضرت زد تا اينكه حضرت از بالاي اسب به هيئت سجده به روي زمين افتادند. اينكه روضه‏خوانها مي‏گويند كه بعد از شهادت حضرت را پايمال نمودند راست مي‏گويند و درست است، اما چنانچه از اخبار و احاديث بر مي‏آيد و در زيارتي كه امام عصر عجل الله فرجه براي جد خود كرده است معلوم مي‏شود كه پيش از شهادت هم آن حضرت را پايمال كردند.

اين مردم جنگ نديده‏اند و نمي‏دانند اوضاع جنگ را. يك نفر در ميان سيصد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 379 *»

چهار صد هزار نفر قشون همين‏كه از اسب بيفتد چه خواهد شد؟ اين اسبها هم كه همه جولان مي‏كنند از اين‏طرف از آن‏طرف او را پايمال خواهند كرد معلوم است كه اسب هم كه پا بر روي جايي مي‏گذارد چه مي‏شود. اسب است، پا روي دست مي‏گذارد، روي سينه مي‏گذارد، روي صورت مي‏گذارد، پا روي چشم مي‏گذارد. حالا ببينيد بدني كه چنين حالتي داشته باشد چقدر زخم خواهد داشت؟ همين قدر بدانيد كه گوشت و پوست بدن آن بزرگوار را با خاك كربلا ممزوج كردند و از اين جهت است كه خاك كربلا بويي بهتر از بوي مشك و عنبر مي‏دهد و دانسته شد كه هم پيش از شهادت و هم بعد از شهادت آن بدن مبارك را پامال سم اسبان كردند. اما بعد از شهادت اين عمل را از روي عمد كردند. عمر ملعون در ميان قشون ايستاد و فرياد كرد كه كيست كه اسب بر بدن حسين بتازد؟ ده نفر از آن ظالمان آن ملعون را جواب دادند كه ما اين عمل را مي‏كنيم. راوي مي‏گويد وقتي تفحص از نسب آنها كردم همه آنها حرامزاده بودند. آن ده نفر اسبان خود را نعل تازه زدند و بر بدن مطهر آن حضرت تاختند. از اين بود كه حضرت در آن وقت پيغامي دادند و فرمودند

و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني   و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني

يعني منم آن سبط پيغمبري كه مرا بدون جرم و گناهي كه كرده باشم و مستحق شده باشم كشتند مرا و به سم اسبان بعد از شهادت و كشتن، به طور عمد پامال نمودند بدن مرا. و لاحول و لا قوة الاّ بالله العلي العظيم و لعنة الله علي القوم الظالمين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 380 *»

مجلس ششم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

در تفسير اين آيه و اين فقره از اين آيه كه مي‏فرمايد فيه آيات بينات مقام ابرهيم عرض كردم كه حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه آيه خداوند عالم است، آيه و دليل و علامت خداوند عالم است در زمين و پيدايي خداوند عالم است در زمين به او خدا را مي‏توان شناخت و در او خدا را مي‏توان ديد. و اگر كسي بگويد ـ اگرچه لفظش به ظاهر منكر مي‏نمايد و اول توي ذهن مي‏زند و لكن اگر كسي ملتفت باشد و گوش بدهد باكي ندارد ـ اگر كسي بگويد كه من خداوند عالم را در وجود مبارك سيدالشهدا ديده‏ام قولي نگفته كه خارج از طريقه اسلام باشد. زيرا كه ديدن خدا را در وجود مبارك سيدالشهدا نه اينطور است كه ذات خدا را ببيند، ذات خدا ديده نمي‏شود لكن ديدار خدا ديدار انوار او است، ديدار صفات او است و صفات و انوار خدا در وجود مبارك سيدالشهدا پيدا است.

اين است باطن مرادي كه حضرت امير7در وقتي كه شخصي سؤال كرد از آن حضرت كه هل رأيت ربك يا امير المؤمنين، آيا خداي خود را ديده‏اي؟ حضرت فرمودند لم اعبد رباً لم‏اره خدايي كه نبينم او را عبادت نمي‏كنم. او وحشت كرد و قابل

 

 

«* چهل موعظه صفحه 381 *»

فهم نبود، عرض كرد چگونه ديده‏اي؟ حضرت فرمود لم‏تره العيون بمشاهدة العيان بل رأته القلوب بحقايق الايمان ديدن من به چشم نيست چشم او را نمي‏بيند لكن دل او را مي‏بيند به حقيقت ايمان. باطن مقصود حضرت امير سلام الله عليه اين بود كه من خداي خود را ديده‏ام ولي در وجود مبارك حضرت پيغمبر9. جلوه خدا را در او ديده‏ام، ظهور خدا را در او يافته‏ام، خدا را به او شناخته‏ام، خدا را در وجود مبارك او پرستيده‏ام. پس پيغمبر براي حضرت امير آيت خدا است و پيدايي خدا است. و همچنين حضرت امير براي امام حسن و ائمه طاهرين آيت خدا است و همچنين ائمه طاهرين براي شيعيان خود، از اين جهت فرمودند بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله، بنا عبدالله و لولانا ماعبدالله يعني به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبوديم خدا شناخته نمي‏شد، به ما خدا پرستيده شد و اگر ما نبوديم خدا پرستيده نمي‏شد.

از جمله ائمه يكي حضرت سيدالشهدا است كه اين جلوه توحيد به طور مخصوص در وجود مبارك او شده و او است آيت توحيد خدا. زيرا كه كمال عبوديت در او جلوه كرده، پس كمال ربوبيت از آن بزرگوار ظاهر است.

اينها را عرض كرده‏ام، و همچنين عرض كرده‏ام كه وجود مبارك سيدالشهدا آيت نبوت پيغمبر است9و سبب اظهار شريعت و ملت پيغمبر است9و اين امري را كه قبول كرد، به قبول كردن او اين امر را اظهار كرد امر پيغمبر را و شايع فرمود امر او را در همه آفاق. زيرا كه كاري كرده واقعاً حقيقةً شما فكر كنيد و ببينيد چه كار كرده؟ در هر كاري كه تدبر نكني و تصور نكني آنرا نمي‏تواني به طور درست بفهمي.

حالا اگر در امر سيدالشهدا تدبر كني و در اين بارِ امانت كه آن بزرگوار برداشته تفكر كني، مي‏داني كه شريعت پيغمبر9به واسطه اين بزرگوار پهن شده. اگر بگويي به واسطه خود پيغمبر، مي‏گويم به واسطه خود پيغمبر نهايت دينش به مكه رسيد، به طائف رسيد، به مدينه رسيد. ديگر به جايي نرسيد مگر به طور اختصار. ايلچي از روم مي‏آمد آنجا مي‏رفت خبري ناقص مي‏برد و لكن آنجاهايي كه شريعت را برساند بضرب

 

 

«* چهل موعظه صفحه 382 *»

شمشير خود، همين‏جاها بود كه عرض كردم. و همچنين آنچه به شمشير امير المؤمنين رسيد همين جاها بود، به آفاق كي رسيد؟ به جايي ديگر منتشر نشد و اگر با معاويه دعوا كرد در بلاد اسلاميه دعوا كرد. آيا شما گمان مي‏كنيد كه حضرت امير شمشير مي‏زد كه من خليفه رسولم؟ حاشا، بلكه براي اين مي‏زد كه من خليفه چهارمم و نمي‏توانست اظهار كند كه من خليفه اولم. كي مي‏توانست؟ اگر همچو كلمه‏اي آن حضرت مي‏فرمود، همان لشكر خودش، همان قشون خودش بر او برمي‏گشتند و او را شهيد مي‏كردند. همين براي اين بود كه به گردن آنها بگذارد كه من خليفه چهارمم و قشون هم براي همين تمكين مي‏كردند. پس بضرب شمشير حضرت امير دين پيغمبر چندان انتشاري پيدا نكرد چنانكه بايد و شايد. بعد از آن حضرت امام حسن هم كه مصالحه كرد با معاويه به جهت آنكه اين شيعيان ناخلف كه دور حضرت را گرفته بودند به طوري بودند كه سجاده از زير پاي حضرت كشيدند. اصحاب آن حضرت به طوري بي‏معرفت بودند كه به آن حضرت مي‏گفتند السلام عليك يا مذلّ المؤمنين، سلام بر تو اي ذليل‏كننده مؤمنان او هم كه سكوت كرد و حلم و حوصله و صبر كرد. به اين جهتها با معاويه صلح كرد و راضي شد كه همان آب باريك در خفا جاري باشد و راضي شد به اينكه فضائل توي پستوها، توي زيرزمينها و آنطورها گفته شود. به همين قناعت كرد و ظلمات معاويه هم كه عالم را پر كرد و اطفال هم كه بزرگ شدند به عداوت اهل‏بيت و سبّ و شتم اهل‏بيت، به طوري شد كه مردم چون به همين بزرگ شده بودند و همين را ديده بودند و چيزي غير از اين نديده بودند، همين را دين دانستند. چنانكه تو هر كسي را از مسلمانان ديدي نماز ظهر را چهارركعت مي‏كند پدرت همينطور گفت، مادرت همينطور گفت، معلمت همينطور گفت، اهل شهر همه گفتند نماز ظهر چهار ركعت است، از اينجا رفتي يزد اهل آنجا هم گفتند نماز ظهر چهار ركعت است يقين كردي كه پيغمبر گفته نماز ظهر چهار ركعت است.

همچنين آن بدبخت معاويه ملعون كار اسلام را طوري كرد كه عداوت آل‏محمد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 383 *»

ضروري شد و بر آن بزرگ مي‏شدند. از ملامكتبي، از پدر، از مادر، از اهل شهر، از اهل ولايت از هر جا مي‏ديدند و مي‏شنيدند عداوت با آل‏محمد را و به طوري شد كه گويا ديني غير از عداوت آل‏محمد نيست و شيعيان اينطور صدمه‏ها مي‏خوردند و بلاها مي‏كشيدند و شماها مردمي هستيد پرتوقع، تن به بلا و مصيبت هرگز نداده‏ايد، هرگز بلا نديده‏ايد، و اينطور بر مسلمانان و شيعيان گذشته و ثابت ماندند و دست از دين خود برنداشتند. خدا مي‏فرمايد ام حسبتم ان تتركوا و لمّا يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين آيا گمان مي‏كنيد كه ما شما را وامي‏گذاريم تا معلوم نشود كه صبركننده كيست و جهادكننده كي؟ شماها خوشگذراني كرده‏ايد، خيالتان مي‏رسد علامت تشيع اين است كه آدم بتواند توي كلّه مخالف خود بزند و اگر ذليل بشود و توي كلّه‏اش بزنند از نقص ايمان او است؟ هيهات، بر شما نگذشته آنچه بر شيعيان گذشته، صبر كردند بر مصيبتها، بر محنتها. وارد مجلسي نمي‏شدند مگر آنكه آنها را سبّ و شتم مي‏كردند از دست بريدن، چشم‏كندن همه را صبر مي‏كردند.

باري در زمان معاويه اينطور شد و سلطنت معاويه هم نه در همين شام تنها بود بلكه در جميع روي زمين دولتي به بزرگي دولت او نبود. آنچه نوشته‏اند اهل تاريخ، مملكتي به بزرگي مملكت اسلام نبود و جميعاً او را اميرالمؤمنين مي‏دانستند و خليفه رسول مي‏دانستند و حكمش جاري در جميع بلاد بود و به همه‏جا نوشت و نوشت و نوشت تا نام آل‏محمد:را از روي زمين برانداخت. حالا ببين سيدالشهدا صلوات الله عليه چه كرده؟ حضرت امير اين‏همه شمشير زد و اين يك خورده كار را كرد، اما سيدالشهدا شمشير خورده و اين دين را اينطور رواج داده. پيغمبر همين‏قدر كرد كه اسم اسلام را در بلاد منتشر كرد و همچنين حضرت امير، اما ببين حسين چگونه رواج داد؟ اما نه اين است كه اين نقص در حضرت پيغمبر است بلكه اين خود پيغمبر بود كه امر را اينطور انتشار داد. حسين خود پيغمبر است، فرمود حسين مني و انا من حسين حسين از پيغمبر است و پيغمبر از حسين است، همه يكي هستند. اشهد ان ارواحكم و نوركم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 384 *»

و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض، و مپندار كه حالا حسين در مقام امامت اشرف از پيغمبر مي‏شود. نه والله بلكه پيغمبر بود به صورت حسيني جلوه كرده بود و اين امر را بروز داد، غير از محمد كسي نبود و همين ظهور ظهور محمد است و همين صورت صورت محمد است. اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد و كلنا محمد پس خود محمد به صورت حسيني جلوه كرده بود و اين امر را بروز داد. عجب مكن كه آن يكي ديگر بود، چگونه اين خود پيغمبر بود؟ حضرت امير يك شب چهل جا مهمان بود و همه حضرت امير بود. مگر نمي‏شود حقيقت محمديه هم به صورت محمد ظاهر شود هم به صورت علي ظاهر شود هم به صورت حسن هم به صورت حسين؟ پس به صورت حسيني كه جلوه كرد، در اين لباس اين كار را كرد. مثل آنكه تو قباي آبي مي‏پوشي در آن لباس نماز مي‏كني، قباي سبز مي‏پوشي در آن كار ديگري مي‏كني، در هر لباسي كاري و عملي مي‏كني.

همچنين وجود مبارك پيغمبر است كه در لباس مبارك حسيني كه آمد در اين لباس خواست نشر شرايع و دين خدا را نمايد و چنان دين را ظاهر كرد كه بهتر از آن نمي‏شود. و واقعاً كه حكايت عظيمي است كه در جميع بلاد اسلاميه امر به اينجا برسد كه شنيدي و حضرت سيدالشهدا برخيزد و بيايد با هفتاد و دو نفر در آن صحرا و كاري بكند كه تا دامان قيامت اسم آن بزرگوار را در بلاد ذكر كنند و نوحه و زاري كنند و مپنداريد همين شماها تعزيه‏داري مي‏كنيد، هندوها عزاي آن بزرگوار را برپا مي‏كنند، مجوسها عزاي آن بزرگوار را برپا مي‏كنند، گبرها تعزيه‏داري مي‏كنند. حكايت عظيم عجيب غريبي است، ببينيد كه چگونه در جميع بلاد امر آن بزرگوار منتشر شده؟

پس بدان كه از جمله واجبات، نصرت ايشان است. امر از دو قسم بيرون نيست، يا نصرت ايشان است يا خذلان ايشان. اگر نصرت نكردي خذلان ايشان كرده‏اي و خذلان ايشان حرام است. پس بدان كه از جمله واجبات اين است كه نصرت كني ايشان را و نصرت آن بزرگوار اين است كه در اين مجالس حاضر شويد، گريه كنيد، زاري

 

 

«* چهل موعظه صفحه 385 *»

كنيد، شيون كنيد، فرياد كنيد، بر سر زنيد، بر سينه زنيد. و همچنين بعد از ما اولاد ما، بعد اولاد اولاد ما اين كارها را بكنند كه اين امر تا قيامت باقي باشد. آيا نه اين است كه اگر مردم اين اوضاع را ديگر برپا نكنند و ديگر در مجالس حاضر نشوند اين اسم كم‏كم تمام مي‏شود و بعد از ما اولاد ما ديگر نمي‏كنند اين كارها را، و همين كه دو پشت گشت آنوقت اين امر به كلي موقوف مي‏شود. پس مراد به عمل نمي‏آيد مگر آنكه در هر طبقه شيعياني مي‏خواهد كه اين مجالس را بر سر پا كنند. همهمه مي‏خواهد، رفت و آمد مي‏خواهد، صداي قيل و قال مي‏خواهد، بر سر زنند، بر سينه زنند، حسن بگويند، حسين بگويند. اطفال از كوچكي اينها را ياد بگيرند و بهمين ترتيب اطفال ما بزرگ شوند و آنها هم همينطور اين داستان را بر پا كنند و اين امر باقي بماند تا وقتي كه خدا خواسته. اگر اين كار را كرديم آن وقت ناصر آل‏محمد هستيم و نصرت كرده‏ايم ايشان را و اگر اين كارها را نكرديم خذلان آل محمد:كرده‏ايم. آيا دوست نمي‏داريد كه از ناصران آل‏محمد باشيد؟ خدا مي‏فرمايد ان‏تنصروا الله ينصركم و يثبّت اقدامكم اگر ياري كنيد آل‏محمد را خداوند نصرت مي‏كند شما را، ايمان شما را قوت مي‏دهد روح‏الايمان شما را قوي مي‏كند عقل شما را زياد مي‏كند ثابت مي‏كند قدمهاي شما را. پس اگر اين كارها را كرديم، شايد ما از نصرت‏كنندگان آل‏محمد باشيم و اصل مسأله اين بود كه در ركاب او جانفشاني كنيم و كشته شويم لكن دست ما كه به آن نرسيد حالا به اين كارها بايد ياري كنيم ايشان را. پس بايد هركس به قدر مقدور براي اين دولت بهيّه خدمتي كند، بايد خدمت كنيم و داخل ناشران فضائل ايشان باشيم و داخل ناصران ايشان و شيوع‏دهندگان دين ايشان و امر ايشان باشيم و اين كارها را بكنيم تا دين ايشان و امر ايشان شايع و منتشر شود در اطراف عالم، به كفار برسد، به مؤمنين برسد، به اطراف عالم به هرجايي برسد.

آخر ببين، كار مي‏بايد مقابل باشد، محبت مي‏بايد با عداوت مقابل باشد شما ببينيد دشمنان در كربلا چه كردند؟ اگر چه هنوز وقت گريه‏تان نشده لكن اين را عرض

 

 

«* چهل موعظه صفحه 386 *»

كنم، در وقتي كه حضرت سيدالشهدا در ميان ميدان افتاده بود، از آنها هركدام نزديك بودند با عصا زدند، هر كدام دورتر بودند با چماق زدند هر كدام دورتر بودند با شمشير زدند آنها كه دورتر بودند با نيزه زدند، آنها كه دورتر بودند با تير زدند، آنها كه دورتر بودند با سنگ زدند و عداوت را به انتها رسانيدند. شماها از اين طرف در مقابل آنها همين‏طور باشيد، آنهايي كه مقدورشان بود جانفشاني كردند، ما كه دورتريم حالا از ما چه مي‏آيد به جز اينكه نوحه كنيم، گريه كنيم، زاري كنيم. همانطور كه در روز عاشورا از دشمنان هر كه دورتر بود و هيچ حربه‏اي به كار نبرد و هيچ كار نكرد، داخل قاتلان حساب نمي‏شد ماها هم هركس آن قدر دور باشد كه هيچ كار نكند داخل ناصران نخواهد بود. پس ما وقتي ناصريم كه سعي كنيم در خدمت اين دولت و هر كس هر كاري كه از او برمي‏آيد بكند. آن كه از او گفتن برمي‏آيد بگويد، آن كه از او نوشتن برمي‏آيد بنويسد، آن كه از او خدمت بر مي‏آيد خدمت كند، آن كه كمك مي‏تواند بكند كمك كند، آن كه فرش مي‏تواند پهن كند بكند، چادر مي‏تواند بزند، جاروب مي‏تواند بكشد. هركس هر چه از او بر مي‏آيد به قدر مقدور سعي كند و بكند. همانطور كه از آن طرف در صحراي كربلا هركس هرگونه اذيتي كه توانست كرد، از اين طرف هم هر كه هرگونه خدمتي كه مي‏تواند بكند و هر كس خدمت او كرد نصرت او را كرده، والله همه محشور مي‏شويد در زمره ناصران آل محمد:.

شيخ مرحوم اعلي الله مقامه در يكي از مكاشفات خود ديد صحراي محشر را كه هيچ كس را امر نمي‏كنند به بهشت ببرند مگر به واسطه سيدالشهدا صلوات الله عليه. يكي گريه كرده، يكي گريانيده، يكي تباكي كرده، هر كسي يك‏گونه خدمتي كرده و هر كس به هر سببي كه اتصال به سيدالشهدا پيدا كرده به آن واسطه او را به بهشت مي‏برند. و چه تعجب مي‏كنيد مؤمن كه يكي از نوكرهاي ايشان است روز قيامت مي‏آيد مؤمني پيش مؤمني مي‏گويد مرا بر تو حقي است، مرا شفاعت كن. مي‏گويد تو بر من چه حقي داري؟ مي‏گويد تو روزي در كوچه مي‏گذشتي هوا بسيار گرم بود به سايه ديوار خانه من

 

 

«* چهل موعظه صفحه 387 *»

خنك شدي، و شفاعت مي‏كند او را مؤمن. وقتي كه مؤمن كه يكي از نوكرهاي سيدالشهدا است شفاعت كند، حالا چه خواهد بود گمان تو به كريمان به اصل كرم، چه گمان داري به سيدالشهدا صلوات الله عليه؟ حالا اگر تو يك جزئي خدمتي براي سيدالشهدا بكني، در تمام عمرت يك قطره اشك براي سيدالشهدا بريزي، بهشت براي تو واجب مي‏شود. اگر نه پس كدام است من بكي او ابكي وجبت له الجنة پس البته بهشت براي آن كه يك قطره اشك بريزد واجب است و بايد بهشت براي اين واجب شود و مي‏شود.

و چه عجب مي‏كني؟ حديث است كه اگر كسي در تمام عمر خود يك حسنه از او قبول شود، يك لا اله الاّ الله از او قبول شود، باز لا اله الاّ الله كه خيلي است يك نظر به سادات خود كند، يك نظر به پدر و مادر خود كند، يك نظر به عالم كند از روي خلوص، به جهت همين يك نگاهي كه كرده خدا او را عذاب نمي‏كند و از او عفو مي‏كند گناهان او را. وقتي كه يك نظر به عالم چنين باشد چه خواهد بود گمان تو به اينكه در مصيبت سيدالشهدا گريه كني؟ از ريختن يك قطره اشك در تمام عمر تو خدا گناهان تو را مي‏بخشد و مي‏آمرزد. ديگر هر چه گريه را زيادتر كني باعث بلندي درجات تو و سبب قوت ايمان تو مي‏شود و لكن سعي كن كه اين گريه كه مي‏كني از روي اخلاص باشد، محض از براي خدا باشد و محض از براي پيغمبر باشد و محض از براي ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين باشد و اين حاصل نمي‏شود مگر اينكه بداني كه آن بزرگوار جلوه و ظاهر خدا است و فيض‏بخشنده جميع كاينات و منير جميع موجودات است و بواسطه او زمين و آسمان بلكه هزار هزار عالم برپا است و با همچو وجود مقدسي اينگونه سلوك كرده‏اند. اين فكر را بكني و اين باعث گريه تو بشود و اينكه آن بزرگوار گوشتش از گوشت پيغمبر است، خونش خون پيغمبر است و با او اينطور كرده‏اند و به اين واسطه گريه كني، آن وقت خوب است. و الاّ چه بسيار ضعيف‏النفسي است كه از هر جزئي چيزي كه بشنود گريان مي‏شود. گبري اينها را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 388 *»

بشنود گريان مي‏شود، اگر حكايت اين مصيبت را بر ناصب كافري هم وارد آورده باشند بسا كسي كه مي‏شنود گريه مي‏كند و رقت مي‏كند اگر چه شنونده خيلي سنگدل هم باشد. كافر است اينها را كه مي‏شنود رقت مي‏كند و بي‏اختيار هم مي‏شود، اين رقتها بي‏مصرف است اگر چه به كار دولت مي‏آيد كه هياهويي بشود. بلكه عرض مي‏كنم كه همان هم باز به كار خودتان مي‏خورد، لو انّ باكياً في امة لرُحِموا اگر يك نفر گريه‏كننده در ميان امتي باشد خدا رحمت خود را بر همه آن امت نازل مي‏كند، آن رحمت كه نازل شد به كار همه آن امت مي‏خورد لكن شما سعي كنيد طفيلي نباشيد كه به طفيلي ديگري خدا به شما رحمت كند بلكه سعي كنيد خودتان داخل ناصران آل‏محمد:باشيد.

پس ببين آن بزرگوار چه كرده؟ خدا شاهد است مقام حيرت است. در وقتي كه جميع بلاد اسلاميه را كفر گرفته باشد آن بزرگوار برخيزد و تنها رواج دين را به اينطور بدهد، اين كار كار غير امام نيست، كار غير وجود كلي نيست. آخر شما تصور كنيد عزيزترين اولاد شما بميرد، يك روز دو روز سه روز كه گذشت چندي كه گذشت ديگر تمام مي‏شود و هزار و كسري است كه از اين حكايت مي‏گذرد كه اين مصيبت رو داده و هميشه مي‏شنوي و هر قصه از آن را گاه است صد بار، هزار بار شنيده‏اي و باز كهنه نشده و هر وقت كه مي‏شنوي مصيبت تازه‏اي است كه گويا هرگز نشنيده‏اي. از اين جهت است كه به امام عرض كردند كه ما قرآن را هر چه مي‏خوانيم كهنه نمي‏شود، هر وقتي كه مي‏خوانيم چيز تازه‏اي مي‏فهميم. فرمودند آنچه كه حاصلش اين است كه چون قرآن براي اهل هر زماني نازل شده و حكم اهل هر عصري و هر وقتي در او هست، هر وقتي معنيي از آن فهميده مي‏شود.

و معلوم مي‏شود از اين استدلال كه چون اين مصيبت براي فرد فرد شما است در جميع اعصار بايد هر نوع مصيبتي در آن باشد و از اين جهت هر مصيبتي را كه مي‏شنوي تازگي دارد اگر چه مكرر بشنوي، هر امري كه پر شد كسالت مي‏آورد، ذكر هر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 389 *»

محبوبي كه پر شد ملال مي‏آورد لكن از مصيبت اين بزرگوار ملال پيدا نمي‏شود. بسا در يك مجلس روضه‏خواني روضه مي‏خواند، روضه‏خواني ديگر كه نبوده وارد مي‏شود و بالا مي‏رود و همان روضه را مي‏خواند باز همانطور گريه مي‏شود. و بسا آنكه سه نفر چهار نفر همان روضه را بخوانند و باز همانطور گريه مي‏شود و اين نيست مگر آنكه خداوند عالم جل‏شأنه اين مصيبت را براي جميع اعصار آفريده از اين جهت ملالت نمي‏آورد. همه گريه‏ها انسان را كسل مي‏كند، از گريه كه فارغ شد خسته مي‏شود كسل مي‏شود بجز گريه بر اين بزرگوار كه آدم را از كسالت بيرون مي‏آورد و بعد از گريستن خوشحال مي‏شود، فرحي پيدا مي‏كني و اين نيست مگر به جهت اينكه روح الايمان در انسان به واسطه گريه پيدا مي‏شود. جميع همّ و غمّي كه به شخص رو مي‏دهد از معصيت است و اين عبادت كه گريه باشد تمام مي‏كند گناهان را و گناهان كه تمام شد شخص خرّم و شادان مي‏شود و اين نيست مگر آنكه بار گناه از دوش او برداشته مي‏شود.

خيلي والله امر عظيم است، اگر پسر تو بميرد و كسي از همسايه‏ها بيايد و تو از بام خانه مشرف بر او باشي و ببيني كه براي پسرت گريه مي‏كند، ببين تو چقدر از او خوشت مي‏آيد؟ حالا رسول خدا مشرف بر شما بشود و ببيند كه بعد از هزار سال شما بر دور هم نشسته‏ايد و مثل زن بچه مرده بر فرزند او گريه مي‏كنيد، والله خيلي از شما خورسند مي‏شود. وقتي كه كسي اگر مؤمني را خوشحال كند خدا را خوشحال كرده، پس ببين وقتي پيغمبر از شما خوشحال شود آن چه خواهد بود؟ و اينكه گفتم حضرت رسول اگر بر شما مشرف شود، معني آن چيست؟

معرفت خود را بالا ببريد. اگر اعتقاد شما درباره محمد و آل محمد:اين باشد كه ايشان شاهد و حاضر در هر مكان نيستند كه آن ديگر حكايتي است و اگر اعتقاد شما اين است كه ايشان شهداء دار فنا و شفعاء دار بقا هستند، پس همه ايشان شما را مي‏بينند. قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون پس خيال مكنيد كه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 390 *»

پيغمبر از شما غايب است، والله پيغمبر الآن در اين مجلس حاضر است و باطن شما را مي‏بيند و ظاهر شما را مي‏بيند. والله ائمه طاهرين سلام الله عليهم در اين مجلس حاضرند، والله امام زمان صلوات الله عليه حاضر است و در همين مجلس مي‏شنوند مصيبت سيدالشهدا7 را و گريه مي‏كنند. البته شنيده‏ايد ائمه:مي‏نشستند و شعرا مي‏آمدند و اشعار مصيبت مي‏خواندند و چادر مي‏كشيدند و زنان در پشت چادر مي‏نشستند و شعرا شعر مي‏خواندند و امام چقدر گريه مي‏كرد. حالا چه خيال مي‏كنيد؟ آيا خيال مي‏كنيد كه پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمه در مجلس مصيبت كه حاضر مي‏شوند مصائب سيدالشهدا7را كه مي‏شنوند گريه نمي‏كنند؟ بلكه گريه مي‏كنند. والله اگر چشم بينا باشد مي‏بيند. اگر خواسته باشيد گريه بر شما مستولي شود فكر اين را بكنيد كه در اين مجلس پيغمبر گوشه‏اي نشسته و گريه مي‏كند، حضرت امير گوشه‏اي نشسته و گريه مي‏كند، امام زمان7 گوشه‏اي نشسته گريه مي‏كند. در زيارت جد خود امام زمان مي‏گويد لاندبنّك صباحاً و مساءاً اي جد بزرگوار، من هر صبح و شام در مصيبت تو ندبه مي‏كنم. پس شما الآن تصور كنيد پيغمبر خود را، امام زمان را، ائمه طاهرين: را كه مشرف بر شما هستند. خود سيدالشهدا صلوات الله عليه مشرف بر شما است و الآن دارند شما را مي‏بينند و الآن صداي مرا كه مي‏شنوند كه ذكر مصيبت مي‏كنم، گريه مي‏كنند پس چون ايشان گريه مي‏كنند دلهاي شما هم كه البته آئينه‏هاي مقابل صورت ايشان است مقابل كه شد گريان مي‏شوي. امام شما كه خاضع مي‏شود شما هم خاضع مي‏شويد و اگر از روي آن گريه گريه كنيد نصرت كرده‏ايد ايشان را.

پس عرض مي‏كنم كه از جمله تدبيرها كه خداوند عالم براي ما كرده اسباب نصرتهاي عظيمه براي ما فراهم آورده. پس چون يافت مردم را كه در هيچ سروري متفق نيستند و همچنين در هيچ حزني متفق نيستند، و لايزالون مختلفين الاّ من رحم ربك و لذلك خلقهم، يكي پول گيرش مي‏آيد خوشحال مي‏شود، يكي از پول گيرآمدن خوشحال نمي‏شود يكي چيزي گيرش بيايد بخورد خوشحال مي‏شود، يكي از

 

 

«* چهل موعظه صفحه 391 *»

خوردني هم خوشحال نمي‏شود اگر عزتش بكنند خوشحال مي‏شود، پس مردم در سرور متفق نيستند همچنين مردم در همّ و غمّ مختلفند. يكي هست اگر فحش به او بدهي غصه‏اش مي‏شود، يكي از بردن مالش غصه‏اش مي‏شود، يكي از كتك‏خوردن غصه‏اش مي‏شود. پس در همّ و غمّ هم مردم مختلفند، چون يافتيد كه اين مردم مختلفند و هر يك از آنها از چيزي خاضع مي‏شوند، يكي از رفتن آبرو غصه مي‏خورد و خاضع مي‏شود، يكي از رفتن مال خاضع مي‏شود، يكي از رفتن فرزندان غصه مي‏خورد و خاضع مي‏شود، يكي از هتك حرمت او شدن غصه مي‏خورد و خاضع مي‏شود. آن بزرگوار چون مي‏خواست معالجه جميع مردم را در جميع اعصار بكند ـ و حقيقةً كرد ـ مصيبتي براي خود گرفت كه جميع مردم را در جميع اعصار از آن مصيبت خاشع كند و آنها را به گريه و زاري در آورد و اگر شخص فكر بكند والله هر مصيبتش هزار مصيبت است.

مثلاً مي‏شنويد اهل‏بيت را در مجلس يزيد حاضر كردند. گمان مي‏كنيد اين يك مصيبت است؟ ببينيد يك مصيبت اين بود كه اولاد و دختران پيغمبر آخرالزمان بودند، يكي سربرهنه بودند، يكي اينكه با غل بودند، يكي اينكه در ميان مردم بي‏پرده بودند. آن ذلت، آن خواري، آن فحشها، آن نالايقها هر يك هر يك مصيبت عظيمي است. هر مصيبتي از مصائب آن بزرگوار صدهزار مصيبت است.

مي‏شنويد كه حضرت سيدالشهدا از اسب افتاد و بدن آن بزرگوار را پايمال كردند. ديگر نمي‏دانيد كه اين يك مصيبت نيست، اين حسين است، اين فرزند پيغمبر است، اين امام به حق است، اين اشرف كاينات است. اين خازن علم خدا است، اين آية الله است، خون خدا است كه با او اين عمل را كرده‏اند. ببين چقدر مصيبت است و هكذا هر مصيبتي از مصائب ايشان را كه نگاه كني مشتمل بر انواع مصيبتها است از اين است كه مكرر نمي‏شود هر مصيبتي كه ذكر شود اگر چه مكرر هم باشد گريه مي‏شود. هر كسي يك گوشه‏اش را مي‏گويد، ده نفر ورود اهل‏بيت را به مجلس يزيد مي‏گويند و براي همه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 392 *»

هم گريه مي‏شود، هر كسي يك گوشه آن را مي‏گويد.

اگر چه روضه‏خوانها مي‏گويند و مشهور است كه در مجلس يزيد حضرت سيد سجاد را غل كرده بودند و باقي اهل‏بيت را به ريسمان بسته بودند و لكن چنانچه از زيارت امام زمان كه براي جدش كرده بر مي‏آيد، بعضي از اهل‏بيت را هم غل كرده بودند. در آن زيارت است كه سبي اهلك كالعبيد و صفّدوا بالحديد اي جد بزرگوار اهل‏بيت تو را اسير كردند مثل غلامان و كنيزان و آنها را در غل كشيدند بياييد تصور كنيد كه آيا زن كجا طاقت غل آهن دارد؟ دختر كجا تاب غل مي‏آورد؟

حتي اتوا نحو خمّار بهن كما   يؤتي باسري مجوس يا لهم ويب

آنها را آوردند به نزد يزيد شرابخوار چنانكه اسيران مجوس را به جايي برند، اي واي بر آنها.

في مجلس غصّ بالفجار و اشتغلوا   بشُرب خمر و قد الهاهم اللعب

آنها را آوردند در مجلسي كه پر بود از فساق و فجار و مشغول شدند به خوردن شراب و بازي مي‏كردند و به لهو و لعب درآمده بودند.

و قداقيمت علي اقدامها بطراً   منهم زماناً فلم‏يمكنهم الثّبّ

يزيد ملعون از آن كبر و نخوتي كه داشت امر كرد آن زنان و دختران را، آن اسيران را مدتي بر سرپا باز داشتند به طوري كه نشستن براي آنها ممكن نمي‏شد.

و جي‏ء بالرأس مشجوج الجبين علي   طست يضي‏ء كبَدر في الدجي يشبو

در اين وقت آوردند سر مطهر حضرت سيدالشهدا را صلوات الله عليه اما به چه حالت؟ در حالتي كه پيشاني مباركش شكسته بود، آن سر را آوردند در طشتي گذاردند و آن سر مثل ماه شب چهارده مي‏درخشيد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 393 *»

مجلس هفتم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه در يكي از باطنهاي اين آيه معني اين فقره اين مي‏شود كه در وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه آيات بيناتي است و علامات واضحي خدا در وجود مبارك سيدالشهدا قرار داده و وقتي علامت واضح مي‏شود كه از براي هر كس كه نظر كند و انصاف دهد و پا بر روي عقل خود نگذارد براي او واضح باشد. اگر چنين شد آيه بينه است و حجتهايي كه پيغمبران مي‏آوردند آنها هم همانطور بود، بينه بود، حجت بود. لكن هر كس انصاف مي‏داد مي‏دانست كه اين حجت است. همچنين از براي هر كس كه ظلم به نفس خود نكند و انصاف بدهد و پا بر روي عقل خود نگذارد مي‏بيند كه خدا در وجود مبارك حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه علامتهاي واضحي گذارده و عرض كردم كه علامتهاي واضح يكي اين است كه آن بزرگوار دليل توحيد خداوند عالم است و برهان ربوبيت خدا است. همان برهان كه مي‏فرمايد لقد جاءكم برهان من ربكم وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه برهان خدا است كه خدا به اين برهان خواسته خود را بشناساند و براي اهل عالم خود را ثابت كند.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 394 *»

و همچنين عرض كردم كه از جمله آيه‏هايي كه در وجود مبارك او گذارده شده آيت رسالت پيغمبر است و سبب ظهور رسالت پيغمبر را در وجود او گذارده در عالم و از اسباب اثبات پيغمبر است در عالم و آن بزرگوار برهان رسالت پيغمبر است. يعني آناني كه رسالت پيغمبر را نفهميدند و بر ايشان پيغمبري پيغمبر مشتبه بود وجود مبارك او بينه بود براي آنها و برهاني بود براي شناساندن پيغمبر به آنها و اين دو جور آيه را به طور اختصار عرض كردم.

و همچنين وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه علامت است از براي معاد و شاهدي است از براي معاد و از براي جنت و نار و ميزان و صراط و برهاني است و علامت واضحي است براي معاد. پس ان شاء الله شرح اين مطلب را مي‏كنم و به قدري كه خداوند مشيتش قرار گرفته كه گفته شود عرض مي‏كنم و لا قوة الاّ بالله كه چگونه وجود مبارك سيدالشهدا علامتي است از براي جنت و نار و صراط و ميزان.

پس عرض مي‏كنم خداوند عالم اصل هر خيري است و مبدء هر خيري و هر نوري و هر دوامي و هر بقائي و هر كمالي خداوند عالم است و در طرف مقابل كه طرف عدوّ خدا باشد و طرف شيطان باشد، در آن طرف شيطان اصل هر شري، مبدء هر نقصاني، هر همّي، هر غمّي، هر بدي است. مبدء هر زوالي و انقطاعي از جانب شيطان است و مبدء هر دوامي و ثباتي از جانب خداوند عالم است جل‏شأنه.

بعد از آنيكه خداوند عالم خلق را خلق كرد، حكمت او اقتضا كرد كه اين خلق جاهل باشند و ندانند طريق تقرب به خدا چگونه است و ندانند كه چه‏چيز براي ايشان مضرّ است و ايشان را از خدا دور مي‏كند و به شيطان نزديك مي‏كند و چه چيز براشان نافع است و ايشان را به خدا نزديك مي‏كند و از شيطان دور مي‏كند و حكمت او چنين اقتضا كرد كه جاهل باشند. نمي‏بيني در اولي كه مردم تولد مي‏شوند جاهل هستند و هيچ نمي‏دانند؟ نه اسباب دوري خود را از شيطان و نزديكي خود را به خدا مي‏دانند و نه اسباب دوري خود را از خدا و نزديكي به شيطان را مي‏دانند.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 395 *»

و بعد از آنيكه ايشان را چنين آفريد حكمت چنين اقتضا كرد كه در ميان مردم جمعي را برگزيند كه ايشان صاحب نفوسي باشند كه قابل اين باشند كه از خداوند عالم تعليم بگيرند و خير و شر مردم را بتوانند بفهمند و بر رضا و غضب خدا بتوانند مطلع شوند و آن را به خلق برسانند و امر كنند و نهي كنند بندگان خدا را و آنها پيغمبرانند صلوات الله عليهم. از اين جهت پيغمبر ما فرمود كه هيچ چيز شما را نزديك به بهشت و دور از جهنم نمي‏كرد مگر آنكه شما را امر به آن كردم و هيچ چيز شما را نزديك به جهنم و دور از بهشت نمي‏كرد مگر آنكه شما را نهي از آن كردم و هيچ چيز كه خلق را نزديك به بهشت و دور از جهنم كند نماند مگر آنكه خدا و پيغمبر مردم را به آن امر كردند. و اين را هم عرض كنم مسأله‏اي است كه بر بسياري از خواص و عوام مشتبه است و نمي‏دانند مگر علمائي كه از اهل حكمت باشند كه آنها مي‏دانند و الاّ بر بسياري از عوام بلكه خواص هم مشتبه است.

و آن اين است كه اين مردم چنان مي‏دانند كه خدا را رضا و غضبي است به اين معني كه خداوند عالم از بعضي راضي مي‏شود و دل خداوند عالم از آنها خورسند مي‏شود و ميلي و محبتي به آنها پيدا مي‏كند و بر بعضي خشمناك مي‏شود و تغير مي‏كند و از آنها بدش مي‏آيد، و امر چنين نيست. از براي خداوند عالم تغير و تبدل نيست، از براي خدا حالي به حالي شدن نيست

آن كه نمرده است و نميرد تويي   و آن كه تغير نپذيرد تويي

از براي او حالي و حالي نيست، هميشه بر يك حال است. بلكه حال از براي او نيست. ذاتي است يكتا و بي‏زوال لكن خلقي خلق فرموده و از براي هر خلقي خاصيتي قرار داده به جهت آنكه آن مخلوق مسألت كرده بود كه خداوندا اين خاصيت را براي من قرار بده. مثلاً خداوند عقرب را آفريد، عقرب از خدا مسألت كرده كه خدايا مرا زهري بده كشنده و خدا هم مسألت او را اجابت كرده. و خداوند ترياقي آفريده و آن از خدا مسألت كرده كه خدايا مرا خلاص كننده از زهر قرار بده و خدا هم اجابت كرده است.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 396 *»

كارد را خداوند آفريده و مسألت از خدا كرده است كه خدايا مرا برنده گوشت قرار بده، خدا هم اجابت كرده. همچنين مرهم آفريده از خدا مسألت كرده كه مرا ملتئم‏كننده جراحت قرار بده و همچنين جميع چيزها را كه خداوند آفريد از خداوند مسألت كردند كه خداوندا به ما فلان خاصيت را بده و داده. حتي اعمال ما، آنها هم مخلوق خدا هستند و الله خلقكم و ماتعملون هر عملي از خدا مسألت كرده كه خدايا براي من اين خاصيت را قرار بده. اقوال را كه خدا خلق كرده از خدا مسألت كرده‏اند كه خدايا براي ما فلان خاصيت را قرار بده سخن مهرباني از خدا مسئلت كرده و خدا او را سبب از براي زيادتي محبت قرار داده. اين سخن فدايت شوم يا قربانت گردم و امثال اينها، اين اقوال سبب اين مي‏شود كه دل آن شنونده رحيم و مايل به تو مي‏شود. سخنان درشت و فحش و هرزگي از خدا مسألت كردند و خدا هم به آنها داده. خاصيت آن سخنها اين است كه شنونده را بخشم مي‏آورد و سبب اين مي‏شود كه با تو عداوت كند. سيلي به صورت كسي مي‏زني خاصيتش اين است كه از تو به خشم آيد، دست بر سر يتيم مي‏كشي خاصيتش اين است كه تسلي او مي‏شود. همچنين جميع اعمال را خاصيتي است. هديه به كسي دادن سبب محبت او مي‏شود، مال كسي را گرفتن سبب عداوت او مي‏شود و هكذا از براي هر قولي و هر فعلي خاصيتي خلق كرده است. از براي آب خاصيت غرق كردن قرار داده، از براي آتش خاصيت سوزانيدن قرار داده، براي باد خاصيت متفرق كردن قرار داده، براي خاك خاصيت پوشانيدن قرار داده و اين انسان شخصي است در اين عالم كه يك وجود معيني دارد و به طور مخصوصي است و اين مخلوقات بسياري كه در اين عالم هستند بعضي از آنها مناسبت با اين شخص انسان دارند و بعضي از آنها مناسبت با اين شخص انسان ندارند هرچه كه با آدم مناسبت دارد او را قوت مي‏دهد و هرچه كه با او مناسبت ندارد او را ضعيف مي‏كند به جهت آنكه انسان يك شخص است اگرچه با چيزي مناسب باشد با ضدش مناسبت ندارد، اگر مناسبت با آتش دارد مناسبت با آب ندارد، اگر مناسبت با نرمي دارد با درشتي مناسبت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 397 *»

ندارد. پس اين وجود انساني مناسبت با چيزي دارد و منافرت از چيزي.

بلكه عرض مي‏كنم كه چنانكه از براي اين شخص انساني ميزاني است كه به آن ميزان انسان، انسان است. براي هر چيز ميزاني است كه به آن ميزان آن چيز آن چيز است. وقتي معجون اتريفل مي‏خواهي درست كني ميزاني دارد كه يك مثقال هليله و يك مثقال بليله باشد و اجزائي كه دارد وزن معيني دارد. وقتي اين اتريفل است كه به اين ميزان باشد. اگر ميزان تغيير كرد ديگر اتريفل نيست، ميزان كه تغيير كرد آن را خراب مي‏كند باطلش مي‏كند. انسان وقتي انسان است كه مقدار معيني حرارت در وجود او قرار داده، مقدار معيني سردي مقدار معيني رطوبت قرار داده مقدار معيني خشكي قرار داده. حالا اگر آنقدر حرارت آمد كه از آن مقدار او را تجاوزش داد، او را فاسدش مي‏كند، از انسانيت مي‏افتد. اگر آنقدر سردي آمد كه او را از آن مقدار تجاوز داد او را فاسدش مي‏كند و هكذا رطوبت و خشكي. اعتدالي در اين انسان است كه اگر از آن اعتدال تجاوز كرد فاسدش مي‏كند و ديگر انسان انسان نيست. و همچنين از براي هر چيزي ميزاني است كه اگر از آن ميزان تجاوز كرد، ديگر او او نيست.

پس ان شاء اللّه دانستيد كه از براي هر چيز خاصيتي است و اين انسان نمي‏داند چه چيز مضرّ است براي او و چه چيز نافع است براي او مثل طفلي كه عقلش نمي‏رسد، نمي‏داند بيش از براي او مناسب است كه بخورد يا جدوار مناسب او است، در بيابان است و كسي هم نيست كه به او بگويد. پس مردم خير و شر خود را چون نمي‏دانستند خداوند پيغمبران فرستاد و آن پيغمبران آمدند و خير و شر را تعليم مردم نمودند و به ايشان تعليم كردند كه اين اعمال و اين غذاها براي شما نفع دارد و اين اعمال و اين غذاها براي شما مضرت دارد. اينگونه سخنها براي شما مضرت دارد، غيبت‏كردن براي شما ضرر دارد، دروغ ضرر دارد، ملامت كسي كردن، شماتت كسي كردن، اينگونه سخنان مضر است به شماها. مثل آنكه زهر به بدن شما مضر است و بدن شما را فاسد مي‏كند. اينگونه سخنان به روح شما مضر است و روح شما را فاسد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 398 *»

مي‏كند و همچنين ذكر كردن، قرآن خواندن، تسبيح خدا كردن براي روح شما نافع است و چنانكه جدوار به بدن نفع مي‏داد اين اذكار، اين قرآن خواندن، اين صلوات فرستادن، اين ذكر فضائل كردن به روح نفع مي‏دهد. حالا ممنون اين اطباي نفوس نيستيد كه شما را تعليم مي‏كنند كه در چه چيز نجات شما است و در چه هلاكت شما است.

همچنين تعليم كرده‏اند به شما كه مال مردم خوردن مضر است به شما، خمس‏ندادن مضر است به شما، زكات ندادن مضر است به شما. از آن طرف مال مردم را پس دادن نافع است به شما، خمس دادن نافع، زكات دادن نافع، مال حلال تحصيل كردن نافع است به شما، معامله اينگونه كردن صلاح شما نيست، سبب انقراض و تلف‏شدن مملكت شما است و اينگونه معاملات كه بكنيد سبب حفظ شما و حفظ مملكت شما است و نزاع در ميان شما اتفاق نخواهد افتاد و هكذا خير و شر شما را به شماها نموده است و شما را از جهل نجات داده و هر كسي كه جهل خلق را فهميده مي‏داند كه در حكمت واجب است ارسال رسل و انزال كتب و فرستادن كساني كه مردم را از جهل نجات دهند كه اگر آنها نباشند مردم هلاك مي‏شوند و بزودي عالم منقرض خواهد شد و چقدر بدبختيم ماها و چقدر دشمني با جان خود مي‏كنيم كه بعد از تعليم كردن آنها هم باز تعليم نمي‏گيريم و چقدر رأفت و رحمت دارند آل محمد:به ما كه به ما تعليم كردند و به اين هم اكتفا نكردند، باز حدودي قرار دادند كه اگر چنين كرديد تازيانه مي‏زنيم، قصاص مي‏كنيم. بزور مي‏خواهند مردم را داخل بهشت كنند. فرمودند هركس اينگونه كارها كند سنگسارش كنند، هركس اينگونه كارها كند تازيانه‏اش مي‏زنيم، او را مي‏كشيم. اگر اينگونه كارها را كرديد، اين كارها را مي‏كنيم و هركس آنگونه كارها را بكند از براي او نجات دنيا و آخرت خواهد بود و اين همه از كمال مرحمتي است كه به تو دارند. نمي‏بيني اگر تو دست به دهان افعي بخواهي بكني و كسي چوبي بدست تو بزند و نگذارد، اين از راه محبت است؟ سهل است اگر دستهاي تو را غل بكند براي اينكه نگذارد تو دست در دهان افعي كني، اين هم از راه محبت و مهرباني است.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 399 *»

پس پيغمبران آمدند و خير و شر مردم را تعليم كردند و براي احكام خود حدودي قرار دادند و امر كردند آنها را كه به آنچه خيرشان است عمل كنند و از آنچه در آن شرشان است دوري كنند و چون چنين كنند به خير دنيا و آخرت مي‏رسند و از شر دنيا و آخرت محفوظ مي‏مانند، آن وقت خدا از ايشان راضي شده. پس اين است معني اينكه خداوند عالم از مطيعان خود راضي مي‏شود و خدا رحيم است يعني ثمره اعمال نيكشان را عايدشان مي‏كند و اگر غير از اين باشد خدا دلش براي كسي نمي‏مالد دلش براي كسي غش نمي‏كند. بيش را خلق كرده جدوار را هم خلق كرده، اگر بيش را خوردي تو را به آن هلاك مي‏كند اگر جدوار را خوردي تو را به آن شفا مي‏دهد و اگر خلق نكرده بود تو كجا به اين نعمت مي‏رسيدي؟ اگر تو را دلالت نكرده بود تو كجا به اين نعمت مي‏رسيدي؟ اگر تو را قوت نداده بود تو كجا به اين نعمت مي‏رسيدي؟ و همچنين آن اعمال ناشايست ثمراتي دارد كه اگر كسي آن اعمال را كرد، آن ثمرات را مي‏يابد و اسم آن ثمره‏ها غضب خداوند عالم است و خداوند عدو او مي‏شود و اين است معني عداوت خداوند عالم و الاّ خدا خون دلش بجوش نمي‏آيد براي كسي كه بر او غضب كند، هر كس خود را در چاه انداخت، شكستن پا براي او عذاب خداوند عالم است. خود را كه به چاه انداختي عذاب خدا كه شكستن پا است لازم تو است. اگر اطاعت خدا كردي و خود را در چاه نينداختي و فرمان او را بردي، ثواب خدا كه سلامتي است عايد تو مي‏شود و ثواب خدا همين است كه سالم مانده‏اي. چنانكه عرض كردم و الاّ ذات خداوند عالم مناسبتي با پيغمبران ندارد چه جاي ساير خلق و همچنين ضديتي با شيطان ندارد چه جاي ساير خلق.

و چون اين مسأله معلوم شد عرض مي‏كنم كه خداوند عالم خلق را خلق كرده از براي عبادت كردن و مردم را به طريقه‏هاي عبادت دلالت كرده و از براي عبادت ثمره قرار داده كه قرب به خداوند عالم باشد و دوام و ثبات و نجات و فوز ابدي باشد، و از براي معصيت ثمره قرار داده كه عذاب آخرت و جهنم و انقراض و آلام و محنتها و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 400 *»

مصيبتها باشد. اين عبادتها در سه عالم ثمره مي‏دهد به تو و اين معصيتها هم در سه عالم ثمره مي‏دهد به تو، يكي در اين عالم دنيا است كه هر كس عبادت كند به ظاهر خود، ظاهر ثواب دنيايي به او مي‏رسد و هر كس به فكر و خيال خود عبادتي كند ثواب برزخي به او مي‏رسد در عالم برزخ و اگر عبادت كني و عبادت را هم دوست بداري، در آخرت هم به تو ثواب مي‏دهند. و همچنين است معاصي، آن معاصي كه به ظاهر بدن خود بكني عذاب آن مخصوص دنيا است و عذاب آن را در دنيا به تو مي‏كنند، اما آن معاصي كه به خيال خود و فكر خود كرده باشي ثمره آن در برزخ عايد تو مي‏شود و در برزخ تو را عذاب مي‏كنند. اگر معاصي را از روي محبت كرده باشي، ثمره آن در آخرت عايد تو مي‏شود و در جهنم آخرت تو را عذاب مي‏كنند، و مؤمن از اين كلام دلش مي‏لرزد.

پس تا مي‏توانيد سعي كنيد كه معصيتهاي شما از جنس اخروي نباشد و معصيتهاي شما برزخي نباشد. اگر معصيت معصيت دنيايي باشد به عذابهاي دنيا مي‏گذرد. حالا عذابهاي دنيا چه چيز است؟ اين است كه فرزندت بميرد، اين است كه مال تو را ببرند، اين است كه تو را به زندان ببرند، اين است كه تو را بزنند جراحتها بر تو وارد آورند، ملك تو تلف شود، زراعت تو را رود ببرد و هكذا جميع آلامي كه هست اينها عذابهاي دنيا است. مهموم شوي، مغموم شوي، ذلتها و خواريها به تو دهند. اينها عذابهاي دنيا است و اينها ظاهر جهنم است، مثل اينكه اين دنيا ظاهر آخرت و بدن اين دنيا ظاهر بدن آخرتي است، اين عذابها هم ظاهر عذاب جهنم است و دامنه جهنم است كه كشيده شده تا دنيا و همينها شده و همينها لهيب جهنم است و عذاب خدا است. اين دنيا ملك خدا است و سلطنت دنيا و آخرت مال خدا است، هر عقوبتي هم كه در اين دنيا بكند عذاب خدا است به جهت آنكه هر عقوبتي عذاب خدا است. شما خيالتان مي‏رسد جهنم همين آتش دارد و بس؟ نه چنين است. در جهنم شخص را قطعه قطعه مي‏كنند، در جهنم عقربها هست، مارها هست، گرزها هست، زقوم هست،

 

 

«* چهل موعظه صفحه 401 *»

حميم هست. مي‏خورانند به انسان حميم را، در جهنم بر او مستولي مي‏كنند همّ و غمّ و سوزشها و المها را. پس عذاب مخصوص آتش نيست، جميع محنتها در جهنم هست، جميع مصيبتها در جهنم هست و مپندار كه جهنم يك گودالي است پر از آتش، بلكه هر جا آتش غضب خدا افروخته شد و تو را بردند عذاب كنند، همانجا جهنم است و همانجا پست است و در نهايت گودي و پستي است و جهنم است. پس جهنم دنيا همين بلاها و محنتها و مصيبتها است كه در اين دنيا است. و رايحه بهشت خدا در دنيا همين عزتها است، همين مالها، همين سلامتيها، همين خوشدليها است، همين عروسي‏ها و شاديها و همين لذتهاي دنيا، همينها ظاهر بهشت است. همين زناني كه مي‏گيريد، اگر زني باشد كه راحت شما در آن باشد داخل حورالعين دنياي تو است و اگر زناني باشند كه تعب شما در آنها است، همان از ديوهاي جهنم است.

زنِ بد در سراي مرد نكو   هم در اين عالم است دوزخ او

و همچنين رفيق خوب در اين دنيا بهشت تو است. اخواناً علي سرر متقابلين همان صحبت برادران، همان مجالس برادران، جنت تو است. از صحبت با برادران منتفع مي‏شوي، مجالس علم، مجالس قرآن، مجالس ذكر فضيلت اميرالمؤمنين و امثال آنها، اينجاها براي تو بهشت است. اين دنيا هم ملك خدا و پادشاهي براي خدا است و هرچه انعام به كسي كرده بهشت است از براي او. پس اگر تو طاعتي كني به بدنت، در همين ظاهر بدن در همين دنيا ثواب آن را به تو مي‏دهند. اگر معصيتي كني به بدن خود، عذاب آن را در همين‏جا به تو مي‏كنند و لكن اين وقتي است كه خيال تو از آن خبر نداشته باشد و همين به ظاهر بدن خود كرده باشي و هر چه معصيت بيشتر، عقوبت بيشتر خواهد بود. و هرگاه كه تو اطاعت خدا را به فكر خود كرده‏اي نه همين به ظاهر بدن تنهايي خود كرده‏اي، اگر جميع دنيا را پر از نعمت كنند و آن را به تو دهند، مساوي آنچه خداوند به تو مي‏خواهد بدهد نخواهد شد. و هرگاه معصيت خدا را به فكر خود كرده‏اي و در سينه خود خيال پخته كرده‏اي براي معصيت، اگر جميع دنيا را پر از آتش

 

 

«* چهل موعظه صفحه 402 *»

كنند و تو را به آن عذاب كنند مساوي آنچه خدا مي‏خواهد با تو بكند نخواهد شد مگر آنكه تو را ببرند به آتش برزخ و تو را به عذاب برزخ معذب كنند. و اگر نعوذ بالله من غضب الله معصيتي كرده‏اي با قلب خود و محبت معصيت را در دل خود داشته‏اي و از روي عزيمت و محبت كرده‏اي ـ زهره مؤمن اينجا آب مي‏شود ـ در اين وقت اگر جميع دنيا را پر از عذاب كنند، جميع عالم برزخ را پر از عذاب كنند و تو را به همه آن عذابها عذاب كنند كفايت معصيت تو را نخواهد كرد و بجز اينكه در آتش خلاص جهنم عذاب كنند ديگر هيچ عذابي كفايت نخواهد كرد. ديگر اگر تو كسي هستي كه مؤمني و از روي محبت معصيت كرده‏اي، تو را در جهنم آخرت عذاب مي‏كنند و آخر بيرون مي‏آورند تو را. و بسا كسي كه او را سيصد هزار سال در جهنم عذابش كنند، طاقت يك روزش را نداريم، طاقت يك ساعتش را نداريم آن كسي كه كسي كمتر از او عذاب نداشته باشد چنان عذابي به او مي‏كنند كه گمان مي‏كند كه در ملك خدا كسي را مثل او عذاب نمي‏كنند.

باري اگر محبت معصيت در دل شما است لابد بايد به جهنم برويد و پيه جهنم آخرت را بر خود بماليد اگر مؤمنيد در طبقه اول جهنم كه آن را ضحضاح مي‏گويند شما را عذاب مي‏كنند. به شما مي‏گويند اگرچه تو مؤمني لكن خود را نجس كرده‏اي به مخالفت محمد و علي8 و با اين نجاسات و كثافات قابل مجالست محمد و علي نيستي، قابل معانقه حور العين نيستي، بايد بماني در جهنم تا پاك شوي و گند و بو را داخل بهشت نبايد كرد. تو را بايد برد در حمام جهنم و با حميم و آب گرم جهنم تو را شستشو داد و با آن كيسه‏هاي جهنم چرك تو را پاك كرد چه كيسه‏ها كه گوشت و پوست تو را مي‏گدازد و آب مي‏كند و آنچه در اندرون جان تو است از محبت معصيت بيرون مي‏آورد.

و اگر بخواهيد بدانيد جهنم آخرت جاي كيست، جاي آن كسي است كه به او مي‏گويي فلان كلام كه گفتي بد بود ديگر مگو، از تو بدش مي‏آيد و هرگاه كسي تو را نهي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 403 *»

كند از معصيت خدا از او بدت مي‏آيد و اگر كسي بگويد مرحبا بارك الله خوب كاري كردي اين معصيت را كردي، تو از او خوشت مي‏آيد. اگر چنين هستي پيه جهنم آخرت را بر خود بمال، عذاب جهنم را از براي خود ثابت و مستقر بدان كه لابد بايد به جهنم بروي و تو را در جهنم عذاب كنند مگر آنكه توبه كني و استغفار كني آن وقت خداوند عالم از سر تو مي‏گذرد. مي‏فرمايد ماكان الله معذبهم و هم يستغفرون خدا آنها را عذاب نمي‏كند اگر استغفار كنند. خدا صفت متقيان را مي‏فرمايد الذين اذا فعلوا فاحشةً او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الاّ الله صفت اهل تقوي را مي‏فرمايد كه هرگاه عمل فاحشه‏اي كردند يا ظلم به نفس خود كردند و استغفار و طلب آمرزش كردند، خدا مي‏آمرزد ايشان را و كه غير از خدا گناهان را مي‏آمرزد پس آن وقتي كه جهنم مي‏رود وقتي است كه استغفار نكرده باشد توبه نكرده باشد و محبت معصيت را دارد. و هر كس بگويد بكن اين كار را دوستش مي‏دارد و هر كس بگويد مكن، بدش مي‏آيد پس در اين هنگام عذاب جهنم براي او مهيا است و بايد او را در حمام جهنم برد و او را شستشو داد و از آن گند و بو كه او را خلاص كردند و آن محبت معصيت را از مغز جانش بيرون كشيدند مؤمن آنجا كه رفت پشيمانش مي‏كنند از اين عملها كه كرده است، اگر اينجا پشيمان شد كارش را پيش انداخته است و همينهايي كه آدم را اينجا نهي مي‏كردند و بدش مي‏آمد آن وقت آنجا كه رفت و آنها را ديد، آنها را مي‏شناسد و با آنها آنجا دوست مي‏شود و مي‏فهمد بد بودند آنهايي كه اينجا او را تحريص بر معصيت مي‏كردند آنجا آنها را مي‏شناسد و با آنها آنجا دشمن مي‏شود. حالا تو مي‏خواهي زودتر پاك شوي اينجا خود را از آنها پاك كن از آنهايي كه نهيت مي‏كنند از معصيت بدت نيايد، از آنها كه تو را امر مي‏كنند به طاعت خوشت بيايد، از معصيت هم بدت بيايد، اگر اين سه تا را درست كردي اينجا پاك مي‏شوي.

خلاصه شيعه كسي است كه با قلب خود محبت معصيت را نداشته باشد و اينكه عرض كردم ميزاني است براي شما. از اين جهت احاديث بسيار وارد شده است كه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 404 *»

شيعيان به جهنم نمي‏روند. فرمودند لا والله يك نفر از ايشان را در جهنم نخواهي يافت. پس معلوم شد كه شيعه كسي است كه از معصيت بدش بيايد و اگر از معصيت خوشش بيايد از صفت عمر خوشش آمده، از صفت ابي‏بكر خوشش آمده و هر كه از صفت ابي‏بكر و عمر خوشش بيايد شيعه نمي‏تواند بود و هركس امركنندگان به معصيت را دوست مي‏دارد اتباع ابابكر و عمر را دوست داشته و هر كس از نهي‏كنندگان از معصيت بدش مي‏آيد از اولياي خدا بدش آمده. پس اگر مي‏خواهيد داخل اولياي علي بن ابي‏طالب باشيد و شيعه باشيد، محبت معصيت را در دل راه ندهيد. آخر تا كي چنين باشيد؟ مي‏ميريد، معالجه كنيد خود را پيش از آنكه وقت بگذرد. وانگهي كه محبت هر چيزي كه طغيان كرد عشق مي‏شود و آن وقت ديگر چاره‏اش را نمي‏شود كرد. پس پيش از آنيكه عشق معصيت را پيدا كنيد بياييد بناي تضرع و زاري و استغفار را بگذاريد. خود را ملامت كنيد بر معصيت، به زور خود را به امر كنندگان به طاعت بچسبانيد، به زور خود را بداريد به دوستي آنها كه شما را نهي از معصيت مي‏كنند، بهترين رفقاي تو كسي است كه تو را بگرياند، والله مي‏ميريد.

پس حالا بياييد پيش از مردن خود را پاك كنيد به اين سه چيز كه از معصيت بدتان بيايد و از امركنندگان به معصيت هم بدتان بيايد و از نهي‏كنندگان از معصيت هم خوشتان بيايد. اگر چنين كردي اوالي من والوا و اعادي من عادوا گفته‏اي و نجات براي كسي است كه اين را بگويد و نجات نيست مگر در ولايت اوليا و برائت از اعدا. و ولايت اوليا معنيش اين است كه امر كنندگان به طاعت را دوست داري كه اولياي خدا آنها مي‏باشند و امر كنندگان به معصيت را دشمن داري كه آنها دشمنان خدايند و معصيت هم كه دشمن خدا است دشمن داري. پس اگر تو بر عكس كردي صاحب ركن رابع نيستي و اوالي من والوا و اعادي من عادوا نگفته‏اي و وقتي كه ولايت اوليا نشد ولايت علي‏بن ابي‏طالب تنها به كار نمي‏خورد به جهت اينكه فرمودند دوست دار دوست علي را اگر چه كشنده پدر و پسرت باشد و دشمن دار دشمن علي را اگر چه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 405 *»

پسر و پدر تو باشد. پس تو وقتي اوالي من والوا و اعادي من عادوا گفته‏اي كه آنچه را كه عرض كردم سرمشق خود قرار بدهي و مشق آن بكني تا در وجود تو ثابت بشود و اگر مردي شدي كه عزمهاي خيالي خود را حفظ كني از عذابهاي برزخي ايمني و اگر ديدي خيال خود را نمي‏تواني حفظ كني، پيه عذاب برزخ را بر خود بمال و همچنين اگر بخواهي عذاب دنيايي از تو رفع شود آنچه تو را امر به آن كرده‏اند بكن و آنچه تو را نهي كرده‏اند مكن.

والله اين شريعت اكسير اعظم است و مايه نجات است در دنيا و آخرت والله اگر كسي به اين شريعت عمل كند نه از براي خدا، ثواب دنياييش را خواهد يافت و ثوابش همان اعتدال است، همان انسانيت است. فحش كه به مردم ندادي فحشت نمي‏دهند، همچنين مال مردم را نخوردي معتبر مي‏شوي، غيبت نكردي با تو دشمن نمي‏شوند، دروغ نگفتي مرد راستگويي مي‏شوي، حرمت مردم را كه نگاه داشتي حرمت تو را نگاه مي‏دارند، مردم را عزت كردي تو را عزت مي‏كنند. همينها در ملك خدا است و اينها خوبيهاي ملك خدا است و خوبيها بهشت است. اين كارها را كه كردي معتبر مي‏شوي، انسان مي‏شوي، محل حاجت همه مردم مي‏شوي و هرگاه همين شريعت را ترك كردي و معصيت كردي، اگرچه از روي محبت هم نباشد عذاب آن در دنيا به تو خواهد رسيد. شراب مي‏خوري ديوانه مي‏شوي مي‏روي بر سر كوچه توي ريش خود قي مي‏كني، بي‏اعتبار مي‏شوي فاسد مي‏شوي. فحش كه به مردم دادي رسوا و مفتضح شدي، مال مردم را كه خوردي رسوا و ضايع در ميان جميع مردم مي‏شوي. پس معلوم شد كه عقوبت معاصي در همين دنيا عايد شما مي‏شود اگرچه با دل خود و خيال خود نكرده باشيد آنرا.

پس خداوند عالم مي‏دانست كه اين بنيه‏ها ضعيف هستند و مي‏دانست كه اين خلق ضعيفي كه آفريده نمي‏توانند اجتناب از معاصي كنند به جهت آنكه ضعيفند و دشمنان آنها بسيارند و به آلايش معصيت آلوده خواهند شد. آن كساني كه به آلايش

 

 

«* چهل موعظه صفحه 406 *»

معصيت آلوده نشوند آحاد خلقند در ميان صد هزار نفر يك نفر، در ميان دويست هزار نفر يك نفر اگر از آلايش معصيت خود را پاك كرده باشد. پس خداوند عالم چون مي‏دانست كه اين خلق جهالند، آخر بديهي است كه آدمي كه بيمار است نمي‏تواند خودش را نگاه دارد ناپرهيزي مي‏كند با وجودي كه مي‏داند براي او بد است و معذلك مي‏كند و بدتر مي‏شود. اين انسان همچو آدمي است مي‏داند كه مضر است و بد است و معصيتها را مي‏كند و همينكه كرد مستحق عقوبت مي‏شود. خداوند عالم چون ديد اينطور است و خلق را هم كه براي جود و رحمت آفريده نه از براي سود خود چنانكه فرموده خلقتكم لتربحوا علي و ماخلقتكم لاربح عليكم من شما را خلق كردم كه شما از من منفعت ببريد و خلق نكردم شما را كه من از شما منفعت ببرم. پس چون مي‏دانست كه مؤمنان ضعيف معصيت مي‏كنند معصيت اخروي و مستحق آتش جهنم مي‏شوند و چون مستحق آتش جهنم شدند مشكل مي‏شود و نجات ايشان بسيار مشكل مي‏شود وانگهي كه امر آخرت عظيم است.

از اين جهت خداوند عالم در عالم ذر محمد و آل‏محمد را صلوات الله عليهم فرستاد تا ميثاق از مردم گرفتند و آن وقت معلوم شد ضعف آناني كه ضعيفند و آنهايي كه معصيت را اختيار كرده‏اند بسيارند و آنهايي كه طاعت مي‏كنند معلوم شد كه آنها بسيار كم هستند، پس خطاب رسيد كه اين خلق را، اين شيعيان شما را من از براي رحمت آفريدم. اينها از نور شمايند و از براي رحمت آفريده شده‏اند و ديديد كه ميثاق شما را گرفتم و اينها معصيت را اختيار كردند و از براي معصيت ثمري است و ثمر آن غضب من است و آتش است و بايد به اهل معصيت برسد حكماً و اين حكم حتم است در ملك، ديگر تخلف از آن نخواهد شد و هركس رو به آفتاب كند نوراني شود، هركس پشت به آفتاب كند ظلماني شود، اين ديگر تخلف برنمي‏دارد. پشت به آفتاب مي‏كني و با آرزوهاي دور و دراز مي‏خواهي نوراني شوي اين هرگز نخواهد شد. پس خيال نكنند معصيت‏كنندگان هرگز كه من معصيت مي‏كنم و به بهشت مي‏روم، اگر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 407 *»

چنين بود كه معصيت كني و به بهشت بروي بايد تو از آنهايي كه معصيت نكرده‏اند بهتر باشي. اگر تو به معصيت قرب به خدا مي‏خواهي پيدا كني، مي‏گويي از محمد بهتر هستم به جهت اينكه آن بزرگوار به طاعت به عبادت قرب به خدا پيدا مي‏كند و تو مي‏خواهي به معصيت قرب خدا را پيدا كني پُر بخوري پُر بخوابي، همين طور راه بروي و به قرب خدا هم برسي، اين نخواهد شد.

باري خداوند عالم فرمود به محمد و آل‏محمد:كه اين شيعيان شما از ضعف خود معصيت را اختيار كردند و براي طاعت و معصيت ثمره‏اي است و حتم است در ملك كه ثمره معصيت هر كس عايد او شود و هر كس هم طاعت كند ثمره طاعت او عايد او شود. خدا ظالم نيست و عدل است و ثمره طاعت و معصيت هر دو را مي‏دهد. حالا اين شيعيان كه معصيت مرا كرده‏اند حكماً بايست وارد غضب من شوند. اي آل‏محمد كدام يك از شماها چاره اين كار را مي‏كنيد و شيعيان خود را مي‏توانيد از آتش جهنم نجات دهيد؟ و عرض كردم كه گناه دنيايي گناهي است كه به ظاهر بدن بكني، گناه برزخي آن گناهي است كه با خيال خود بكني و در سينه خود خيال گناه پخته كني، و گناه آخرتي آن گناهي است كه با قلب خود بكني، قلب شماها از شعاع ظاهر بدن آل‏محمد:آفريده شده. آنچه به بدن ايشان برسد همان چيز به قلب شما مي‏رسد اما آنچه به بدن شما برسد دخلي به قلب شما ندارد. اين است كه پيغمبر فرمودند بدنهاي ما در دنيا مثل بدنهاي اهل جنت است در جنت. و فرمودند دلهاي شيعيان ما از فاضل طينت جسد ما آفريده شده، پس باطن شما با ظاهر ايشان در يك عرض هستند. پس وحي رسيد كه از شما كدام يك متكفل نجات شيعيان خود مي‏شويد به اينطور كه اسبابي فراهم آوريد كه در همين دار دنيا شيعيان گناهكار را، دلهاي آنها را عذاب كنيد؟ چرا كه حتم است در حكمت من كه گناهكاران بايد به دلشان عذاب برسد و اينها گناهكارند. حالا كدام يك از شما اين شيعيان گناهكار را، عذابشان را به دنيا مي‏اندازيد كه دار فاني است و آخر تمام مي‏شود؟ دردي در دنيا براي دل شيعيان مهيا كنيد كه آن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 408 *»

درد را در همان دار دنيا به آن مبتلا شوند و به آن آتش بسوزند تا همينكه مردند به آن واسطه پاك باشند از گناهان.

حضرت سيدالشهدا7برخاست عرض كرد خدايا اين كار، كار من است و چون تو قلوب شيعيان ما را از فاضل جسد ما خلق كرده‏اي و با جسد ما از يك جنس است، من بلايا و مصيبتها و محنتها بر جسد خود مي‏خرم كه آن بلايا و محن به دل آنها برسد. ببينيد دل شما حاكم بدن شما است، اگر دل شما عليل است جميع اعضاي شما عليل است. اگر دل شما خورسند است، جميع اعضاي شما خورسند است و آن بزرگوار يعني سيدالشهدا سلام الله عليه قلب عالم است به جهت آنكه امام است و قلب شيعيان از فاضل جسد امام خلق شده است. عرض كرد پروردگارا مني كه دل عالمم بلاياي چند را بر تن خود مي‏خرم كه همينكه دل شيعيان كه از جنس بدن من است به درد آمد، آن عذابي كه در قيامت بايد بكشند در دنيا آن عذاب به ايشان برسد. تو به جهنمشان مي‏بري كه دلهاشان بسوزد و مهموم و مغموم شوند تا گناهشان پاك شود، پس من هم اين اسباب را فراهم آوردم و از براي شيعيانم جهنمي درست كردم و ايشان را در آن جهنم پاك مي‏كنم از معاصي و معذب مي‏كنم دلهاي آنها را تا اينكه همين كه از دار دنيا رحلت كردند و چشم به آخرت گشودند ديگر حاجت به عذاب نباشد. شيعيان را حسين7خواست در اين دنيا معذب كند به عذاب الهي و واقعاً عذاب جهنم است. آخر عذاب چه چيز است؟ مهموم بشود، مغموم بشود، دلش بسوزد كه آتش بگيرد، همه اينها هست. پس آن بزرگوار صلوات الله عليه اين لوا را برداشت و اين عذاب و اين جهنم را در اينجا مهيا كرد و اين آتش را در اين دار دنيا براي شيعيان خود روشن كرد.

و بديهي است كه معصيتهاي مردم مختلف است و هريك اقتضائي دارد و براي هر يك از آنها عذابي است سخت. پس اين جهنمي كه سيدالشهدا صلوات الله عليه مهيا كرد بايستي كه انواع مصيبتها و محنتها و بلاها در آن باشد. انواع همّ و غمّ در آن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 409 *»

باشد و انواع سوزشها و عذابها در آن باشد و ديگر فروگذاشت نكند، همه عذابها در آن باشد تا باعث رفع جميع انواع معاصي بشود و هر نوع معصيتي باشد رفع كند. پس بعضي معاصي هست كه چاره آن را نمي‏كند مگر شهادت خود سيدالشهدا كه در شنيدن آن دل آن شخص معصيتكار آتش بگيرد و بسوزد و بگدازد و هي بسوزد و بگدازد تا آن معصيت پاك شود. و بعضي معاصي هست كه چاره آن را نمي‏كند مگر كشته‏شدن برادران آن بزرگوار كه شخص عاصي بشنود و دلش از شنيدن آن واقعه آتش بگيرد و بسوزد و بگدازد تا پاك شود. و بعضي معاصي هست كه چاره آن را نمي‏كند مگر شهادت حضرت علي اكبر.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 410 *»

مجلس هشتم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

سخن در آيه شريفه در اين فقره بود كه فيه آيات بينات مقام ابرهيم و عرض كردم كه در باطن معني اين فقره اين است كه در وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه آيات بيناتي و علامتهاي واضحي خدا قرار داده است و آن علامتها كه قرار داده يكي علامت توحيد خداوند عالم است جل‏شأنه و علامت اسماء خدا و صفات خدا و مراتب توحيد خداوند عالم است و به قدري كه در اين ايام مي‏شد بگويي آنقدر عرض كردم كه چگونه ذات مقدس او آيت توحيد خدا است كه از آن مختصري كه عرض كردم صاحبان بصيرت بتوانند استنباط كنند باقي را.

و از جمله آيتها كه در وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه قرار داده شده آيت رسالت پيغمبر است9و علامت حقيت شرايع و احكام و اسباب ثابت كردن و شايع كردن دين رسول خدا است و به اين معاني هم به طور اختصار اشاره شد. و همچنين عرض كردم در وجود مبارك سيدالشهدا علامت معاد گذارده شده و عرض كردم كه همين مصيبت سيدالشهدا ظاهر آتش جهنم است كه در اين عالم مشتعل شده.

و شايد يكپاره جهال از اين حرف تعجب كنند و بگويند مصيبت سيدالشهدا

 

 

«* چهل موعظه صفحه 411 *»

رحمت است و حالا جهنم باشد يعني چه؟ سيدالشهدا رحمت است مصيبت او هم رحمت است، مصيبتش جهنم باشد يعني چه؟ و رفع تعجب به اين مي‏كنيم و مي‏گوييم كه اين مصيبت سيدالشهدا صلوات الله عليه آيا سبب سرور تو و خوشنودي تو است و از كشته‏شدن او و اسيري اهل‏بيت او راضي هستي يا اينكه راضي نيستي و از اين مصيبتها دلت به درد مي‏آيد؟ بگو ببينم از اين مصيبت مغموم و مهموم مي‏شوي يا نمي‏شوي، كدام يك از اين دو است؟ اگر مي‏گويي كه مهموم نمي‏شوم و خوشحال مي‏شوم از شهادت آن بزرگوار نعوذبالله كه ملعوني لعن الله امة سمعت بذلك فرضيت به پس شيعه هرگز چنين نيست و چون چنين نيست پس راضي به اين حكايت نيستي و مهموم و مغموم مي‏شوي و دلت هم از اين مصيبت به درد مي‏آيد. حالا بگو ببينم اين سوزش دل و اين همّ و غمّ و محنت آيا از متاع جنت است يا از متاع نار است؟ آيا در توي بهشت مؤمن گريه و زاري و همّ و غمّ و كاهيدن و عليل‏شدن به او مي‏دهند يا در توي جهنم؟ حاشا، بهشت دار سرور و رضا است و آن همّ و غمّ و گريه و زاري و كاهيدن بدن از عذابهاي جهنم است و آنهايي كه در جهنم هستند سوزش دل دارند، كاهيدن بدن دارند، غصه دارند. پس معلوم شد اينجور چيزها از متاع بهشت نيست و در بهشت نيست، بلي عاقبت اين بهشت است. آيا نمي‏بيني عاصيان را مي‏برند در جهنم عذاب مي‏كنند تا پاك شوند، چون پاك شدند مي‏برند در چشمه حيوان كه بر در جنت است آنها را شستشو مي‏دهند و از آن گرد و غبار جهنم كه بدن او سياه شده و پوستهاي بدن او سوخته شده در آنجا شفا مي‏يابد از آنها و به كلي آلايشهاي او زايل مي‏شود و بدن او پاك و پاكيزه مي‏شود. آن وقت به او مي‏گويند حالا تو لايق مجاورت محمد و آل‏محمد هستي، حالا لايق معانقه با حورالعين هستي، لايق اينكه با پاكان و پاكيزگان بنشيني هستي. آن وقت او را داخل بهشت مي‏كنند.

همچنين اين درد و الم و سوزش و گريه و زاري و غصه اينها عذاب جهنمي است كه در اين دنيا است. همينها آتشي است كه خدا به جان شيعيان زده و بعد از آنيكه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 412 *»

شيعيان در اين طبقه جهنم دلشان سوخت و سوختن از آتش است و دل را آتش اين مصيبت سوزانيده و آتش اين مصيبت مي‏خورد گناهان را چنانكه آتش، هيمه را مي‏خورد و اشك چشم مي‏شويد نامه گناهان را و سياهي دل را پاك مي‏كند. حتي آنكه از مجلس بيرون مي‏روي و بر تو گناهي باقي نمانده اگر چه به قدر ريگ بيابانها و كف درياها و قطرات باران گناه داشته باشي، جميع آن گناهان به اين مصيبت و به اين آتش مصيبت پاك مي‏شود.

مثلي از مثلهاي پست عرض كنم، يك پاره ترشيها هست مثل آبغوره كه يك كاسه شربت، نصف كاسه از آن ترشي كه در او بكني آن را ترش مي‏كند تا اينكه اعتدالي پيدا كند به جهت اين ترشي و افشره ترشي بشود و يك پاره ديگر ترشيها هست كه يك قدح شربت را يك قطره از آن ترشي ترش مي‏كند مثلاً عرق گوگرد را اگر اندكي از آن را در يك قدح شربت بريزي همه را ترش مي‏كند.

مثلي از اين كاملتر و بالغتر اين است كه در ميان تدبيرات حكما تدبيري هست كه بايد در يك من مس، سيصد مثقال دويست مثقال از آن دوا داخل كنند تا اين مسها نقره شود و در ميان دواهاي حكما دوائي هست كه يك نخود او يك من مس را نقره مي‏كند. تدبيري است كه مي‏كنند، مي‏توانند آن دواشان را كاري كرد و بالا برد كه آن اكسيرشان يك قطره‏اش قنطاري مس را نقره كند.

حالا چنين است امر در جهنم و در مصيبت سيدالشهدا صلوات الله عليه اگر چه جهنم پاك‏كننده است و گناهان شيعيان را پاك مي‏كند و ايشان را قابل بهشت مي‏كند و لكن بسا شيعه‏اي كه سيصد هزار سال در آنجا عذاب مي‏كشد و بايد بماند اين مدت در آنجا سالهاي دراز بايد در جهنم بماند. خدا مي‏فرمايد لابثين فيها احقاباً در جهنم حقبها بايد بمانند و هر حقبي هشتاد سال است و اين را خدا براي اهل خلود نفرموده كه لابثين فيها احقاباً اهل خلود هرگز بيرون نمي‏آيند بلكه اين براي آنهايي است كه بيرون مي‏آيند چند حقب بايد در جهنم بمانند. پس جهنم اكسير پاك كردن گناهان است و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 413 *»

لكن چنان اكسيري است كه در سيصد هزار سال كه در آن بمانند پاك شوند و لكن خداوند عالم اكسير اعظمي آفريده كه يك قطره از او امتي را پاك مي‏كند و گروه عظيمي را پاك مي‏كند اگر چه هر يك از آن امت به قدر گناهان جن و انس گناه داشته باشند. فرمودند لو انّ باكياً في امة لرحموا اگر گريه‏كننده‏اي در امتي باشد خداوند همه آن امت را رحم مي‏كند و كسي را كه رحم مي‏كند گناهان او را مي‏آمرزد و او را پاك مي‏كند و ديگر نفرموده چقدر گناه داشته باشد، همچنين باكي را هم نفرموده چقدر گريه كند. هر چه مي‏خواهد باشد، اقل او اين است كه پاي مژه او تر شود. كدام اكسير به اين مي‏رسد كه من بكي وجبت له الجنة ببينيد كه همه اكسيرها را بايد زد و اين مصيبت سيدالشهدا مصيبتي است كه من تباكي وجبت له الجنة كسي كه خود را شبيه به اكسيرخورده كند بهشت براي او واجب مي‏شود. ببين چه اكسير اعظمي است كه اگر خود را شبيه به آن كردي كه اكسير خورده، بهشت براي تو واجب مي‏شود. پس اين اكسير اكسير تطهير است كه تو را از گناهان تطهير مي‏كند و مثل جهنم است و لكن جهنم مثل آن ترشي مي‏ماند كه يك كاسه او يك كاسه آب را ترش مي‏كند. پس اگر كسي در ميان امتي، در ميان گروهي آنقدر گريه كند كه پاي مژه او تر شود، رحمت خدا بر تمام آن امت نازل مي‏شود و گناهان همه آمرزيده مي‏شود و كسي را كه خدا رحم كرد ديگر او را عذاب نمي‏كند. پس جميع شماها بواسطه اين اكسير اعظم از اهل بهشت خواهيد شد.

باري مصيبت سيدالشهدا7جهنم است براي دوستان و عذاب خدا است و اين عذاب را شما مي‏فهميد و در اول كمتر مي‏فهميد. اهل جهنم اول عذاب را كمتر مي‏فهمند، بدنهاشان خرف است، شعورشان كمتر است، عذاب را كمتر مي‏فهمند. هر يك روز كه مي‏مانند فردا عذابشان زيادتر مي‏شود، بيشتر مي‏فهمند باز فردا عذابشان سخت‏تر مي‏شود و همينطور روز به روز عذابشان زيادتر مي‏شود به جهت آنكه بدنشان لطيفتر مي‏شود و عذاب را بيشتر مي‏فهمند. والله چنينند اعداي اهل‏بيت و چنينند منافقان و آن كساني كه از طينت آل محمد:نيستند و آنها در دار دنيا خرفند و ارواح

 

 

«* چهل موعظه صفحه 414 *»

ايشان لطيف نيست و مصائب سيدالشهدا صلوات الله عليه كه مانند آتش است براي دلها ذكر مي‏شود و از آن متألم نمي‏شوند و دلشان به درد نمي‏آيد. پس هر چه تو بيشتر متألم مي‏شوي معلوم است گناهان تو پاك‏تر شده و لطيف‏تر شده‏اي. پس هر چه تألم تو در اين مصيبت بيشتر است، ايمان تو بيشتر است و معلوم است كه تو لطيف‏تر شده‏اي كه بيشتر به دل تو اثر مي‏كند. يك خاشاك كوچكي اگر به چشم تو بيفتد چقدر متألم مي‏شوي تا اينكه خاري به پاي تو رود، البته الم آن كمتر است و اين به جهت اين است كه چشم لطيفتر است و اين خاشاك كوچك اثرش بيشتر است. پس از اين بفهم كه مقدار متألم‏شدن ما از مصيبت سيدالشهدا بمقدار ايمان ما است و به قدر لطافت ارواح ما است و به قدر پاك‏شدن از گناهان است.

پس از اينجا بيابيد كه بزرگان شيعه درد دلشان و سوز دلشان بيش از جميع مردم است و انبيا و مرسلين درد دلشان بيش از جميع شيعيان است و ائمه طاهرين: درد دلشان بيش از جميع پيغمبران است و رسول خدا9بيش از جميع كاينات دلش در مصيبت سيدالشهدا مي‏سوزد و از اين مصيبت متألم و متأذي مي‏شود و اين اذيت بود كه فرمود مااوذي نبي قط مثل مااوذيت هيچ پيغمبري اذيت نكشيد چنانكه من اذيت كشيدم. اين اذيت كه در اين حديث فرمودند نه از سنگي بود كه به دندان مباركش زدند و نه از سنگسار كردن بود بلكه پيغمبران را بعضيشان را اره بر فرق گذاشتند، اذيتها به پيغمبران رسيد كه در ظاهر به پيغمبر ما نرسيده، اسماعيل را زنده زنده پوست كندند. پس اينكه مي‏فرمايد هيچ پيغمبري آنقدر كه به من اذيت شده اذيت نشده، يعني مصيبت سيدالشهدا صلوات الله عليه را اين امت ظالم بر دل من گذاردند و مرا به آتش محنت او سوزانيدند. پيغمبر گناه نداشت كه سوزش دل او گناهان او را پاك كند، سوزش دل او در مصيبت سيدالشهدا صلوات الله عليه از براي گناهان ما است و سوزش دل حضرت امير در اين مصيبت آن هم از براي گناهان ما است. چون گناهان ما را بر دوش گرفتند پس كفاره گناهان ما اين مصيبت را قرار دادند.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 415 *»

پس بدانيد و آگاه باشيد كه هر يك از شما كه بيشتر متألم مي‏شويد در اين مصيبت، از گناه خالصتريد و مشابهتتان به حضرت سيدالشهدا بيشتر است. مثلي حكيمانه عرض كنم، اگر صاحب اكسير اولاً مس را پاك كند از آلايشها و كدورتها و اكسير را به او بزند آن وقت ده من مس از آن يك قطره نقره مي‏شود و هر چه بيشتر از آلايشها و كدورتها پاك شود، بيشتر اثر مي‏كند. پس شما هم اگر مس قلبتان پاك باشد، همان يك قطره اشكي كه در اين مصيبت مي‏ريزيد اثر عظيم عظيم خواهد كرد و هر چه قلبتان كدورت بيشتر دارد آن قطره اشك كمتر اثر مي‏كند و اين مصيبت در دل او كمتر اثر مي‏كند. پس هر چه شماها از گناهان پاكتر باشيد اين مصيبت بيشتر اثر مي‏كند. باري اينها را عرض كرده بودم و اگر بخواهم اينها را به تفصيل عرض كنم سخن در اين ايام به انجام نخواهد رسيد.

خلاصه معني ديگري از براي اينكه در وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏الله‏عليه آيات بينات هست، آيه ديگري هم در وجود مبارك او هست كه خداوند آن را بخصوصه در اين آيه ذكر كرده. فرموده فيه آيات بينات مقام ابرهيم در وجود مبارك سيدالشهدا، مقام ابراهيم است و ابراهيمي در وجود مبارك او ظاهر شده و از براي اينكه مقام ابراهيم در سيدالشهدا است و ابراهيمي در وجود آن حضرت است دو معني است:

يك معني باطن‏تر و خفي‏تر و آن اين است كه مراد از اين مقام ابراهيم، مقام ابراهيم اول باشد كه آن وجود مبارك پيغمبر باشد9و او است آدم اول و اوست نوح اول و اوست ابراهيم اول و اوست حقيقت همه پيغمبران و بنابر اين كه پيغمبر ما ابراهيم است وجود مبارك سيدالشهدا مقام آن بزرگوار است و در وجود او علامت واضحي خدا قرار داده كه مقام محمد است9و اين معني خفي‏تر است و شرح زياده ضرور دارد.

و معني ظاهرتر اين است كه ابراهيم همين ابراهيم ظاهر باشد كه جد حضرت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 416 *»

پيغمبر است و جد حضرت سيدالشهدا است صلوات الله و سلامه عليه و در وجود مبارك ايشان خداوند مقام ابراهيم و انوار ابراهيمي را گذارده و آثار ابراهيمي را گذارده و قرار داده.

و در اينجا دقيقه‏اي است و آن اين است كه در حقيقت ابراهيميت و نور ابراهيميت در وجود مبارك سيدالشهدا بود و آن ابراهيم آن آثار در او بروز كرده به جهت آنكه حكايت ابراهيميت سيدالشهدا را نموده است نه اينكه در ابراهيميت، حسين تابع ابراهيم بوده باشد بلكه در ابراهيميت، ابراهيم تابع حسين بوده. مثلي عرض كنم، تو در آئينه نگاه مي‏كني و صورتي كه در آينه است گونه او سرخ است و صورت تو هم كه بيرون آينه است سرخ است. آيا سرخي گونه كه در آينه است تابع صورت تو است يا صورت تو در سرخي تابع صورت در آينه است؟ بلكه آنچه در آينه است تابع صورت تو است. اگر صورت خود را زرد كني آن هم زرد مي‏شود، اگر صورت خود را سياه كني آن هم سياه مي‏شود. اگر آنچه در آينه است چشم دارد به جهت اين است كه چشم تو را حكايت مي‏كند، اگر آنچه در آينه است ابرو دارد به جهت اين است كه ابروي تو را حكايت مي‏كند، اگر آنچه در آينه است دهان دارد به جهت اين است كه دهان تو را حكايت مي‏كند.

پس چون خداوند عالم جميع پيغمبران را از نور سيدالشهدا خلق كرده و همه شعاع آن بزرگوارند، اگر آدم آدميت دارد به جهت اين است كه آدميت حسين را حكايت كرده. اگر نوح نوحيت دارد به جهت اين است كه نوحيت حسين را حكايت كرده. اگر ابراهيم ابراهيم است به جهت اين است كه ابراهيميت سيدالشهدا را حكايت كرده. پس در حقيقت ابراهيم اثر سيدالشهدا شده به جهت آنكه مقامي از مقامات حسين شده و مقام ابراهيمي حسين در او جلوه كرده از اين جهت ابراهيم ابراهيم شده. و اما به حسب ظاهر، حكايت ابراهيم در امت سلف بوده و پيشتر بوده و بر او مصيبتها و محنتها وارد آمده و چون آن مصيبتها و محنتها در سيدالشهدا بروز كرده پس مقام

 

 

«* چهل موعظه صفحه 417 *»

ابراهيم در سيدالشهدا صلوات الله عليه بروز كرده. به بيان ديگري ابراهيم آن بلاها را كشيد به جهت آنكه نور حسين در صلب او بود و آن مصيبتها به واسطه آن نور بود.

آيا نشنيده‏اي كه چون نور حضرت سيدالشهدا در صلب عبدالله بود او را به هواي ذبيح‏شدن و قربان‏شدن كشيد و لكن چون آن ظرف بود، قابليت مظروف را نداشت و او ظرفي بود كه آن نور در آن قرار داده شده بود مثل حُقّه كه آن را ظرف براي الماس قرار بدهند. براي خود حُقّه قابليت الماس نيست و لكن آن الماس كه در آن است قابليت بسيار دارد. حالا همچنين چون نور حسيني در صلب عبدالله پدر پيغمبر بود او را به مقام شهادت كشيد و لكن چون اين مقام مخصوص آن درّ آبداري بود كه در صلب او بود، خداوند نخواست كه او كشته شود، قرعه زدند و شترها را به عوض عبدالله كشتند و آن نور بود كه قابليت اين مقام را داشت. و باز نور سيدالشهدا در صلب اسماعيل بود چون آن نور در آن بود او را به مقام شهادت كشيد و هواي قربان شدن بر سرش افتاد. اين است كه حضرت پيغمبر فرمود انا ابن الذبيحين منم پسر دو ذبيح.

خلاصه، پس به حسب ظاهر چون ابراهيم پيش بوده و بر او آلامي چند گذشته و آن آلام در حضرت سيدالشهدا بروز كرده، آن بزرگوار مقام ابراهيم شده و به اين نظر است كه در دعا مي‏خواني اللهم صل علي محمد و آل‏محمد كما صليت علي ابرهيم و آل‏ابرهيم خدايا صلوات بفرست بر محمد و آل‏محمد چنانكه صلوات فرستادي بر ابراهيم و آل ابراهيم و اينكه فخري نشد براي پيغمبر9كه آنگونه صلواتي كه خدا بر ابراهيم فرستاده بر او بفرستد و آنگونه صلوات پست است و لكن چون به حسب ظاهر ابراهيم گذشته و آل‏ابراهيم گذشته‏اند و خداوند آنها را مكرم كرده و درود بر آنها فرستاده، تو مسألت مي‏كني از خدا كه خداوندا چنانكه بر ابراهيم و آل‏ابراهيم صلوات فرستادي و حال آنكه آنها نوكران آل‏محمدند و تو بر آنها صلوات فرستادي بفرست بر محمد و آل‏محمد. اگر بر ابراهيم و آل‏ابراهيم صلوات فرستادي، بر محمد و آل‏محمد به طريق اولي بايد بفرستي ولي چون به حسب ظاهر آنها مقدمند اين تشبيه را مي‏كنند.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 418 *»

پس به اين ملاحظه مي‏گوييم مقام ابراهيم در وجود مبارك سيدالشهدا صلوات الله عليه بروز كرده و آنها چيزي چند است كه عرض خواهم كرد. و باز عرض مي‏كنم كه چنانكه خدا درود و صلوات بر ابراهيم فرستاد و بيشتر از آن را بر پيغمبر ما فرستاد، همچنين مصيبتهايي كه بر حضرت ابراهيم وارد شد اعظم از آن و اكمل از آن در سيدالشهدا بروز كرد. به جهت آنكه ابراهيم نسبت به سيدالشهدا مثل پاشنه پا و تخم چشم است كه عرض كردم، نهايت از آن نوع مصيبت به سيدالشهدا رسيد.

پس عرض مي‏كنم كه حضرت ابراهيم، آن بزرگوار در عصر نمرود تولد فرمود و نمرود از جمله سلاطين چهارگانه‏اي است كه كل روي زمين در تسخيرش بود و مردي بود بسيار سفاك و بت‏پرست و كافر و بي‏دين و او كسي است كه در جهنم در طبقه سقر در ادناي سقر منزل مي‏كند و آن طبقه‏اي است در جهنم از همه پست‏تر و عذاب آن از همه سخت‏تر و جميع اهل جهنم از حرارت سقر و گند و بو و تعفن آن سقر پناه به خدا مي‏برند و درِ او گذارده است و هرگز نفس نكشيده. و در آن طبقه سقر يك كوهي است كه جميع اهل سقر از حرارت او و گند و بوي او پناه به خدا مي‏برند و از عذاب او معذبند و در آن كوه دره‏اي است كه جميع آن كوه از عذاب آن دره و نجاست آن دره و گند و بو و تعفن آن پناه به خدا مي‏برند و در آن دره چاهي است كه جميع اهل آن دره از عذاب و گند و بوي او پناه به خدا مي‏برند و در ميان آن چاه ماري است كه جميع اهل آن چاه و معذبان در آن چاه از آن مار و گند و بو و تعفن او پناه به خدا مي‏برند و در شكم آن مار خداوند عالم تابوتي چند قرار داده، صندوقي چند قرار داده كه در آن صندوق‏ها مانند ابي‏بكر و عمر و عثمان و فرعون و نمرود و شداد هستند و ببين كفر نمرود را چقدر است كه او را نظير ابي‏بكر و عمر شمرده‏اند.

خلاصه او سلطاني بود كافر و آزر منجم و نديم او بود. روزي او را خبر داد كه بايد شخصي تولد كند كه هلاكت امت ما و برطرف شدن دين ما بر دست او باشد. نمرود گفت اين شخص در كدام شهر تولد خواهد كرد؟ نگاه كرد و گفت در همين شهر ما تولد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 419 *»

مي‏كند. گفت ببين اين شخص تولد كرده يا نه؟ گفت هنوز تولد نكرده. گفت اگر هنوز تولد نكرده بايد ميان مردان و زنان اين شهر جدايي انداخت و بيندازيم. و جدايي انداخت ميان مردان و زنان آن شهر و چون تارخ پدر ابراهيم برادر آزر بود شب با زن خود مواقعه كرد و اعتنائي به حرف نمرود نكرد و نطفه حضرت ابراهيم بسته شد و مادر او در هنگام تولد حضرت ابراهيم به شوهر خود گفت مرا مرضي عارض شده و آن عادت كه براي زنان است براي من عارض شده و در آن امت چنين قرار بود كه اگر زنان به عادت خود مرضي پيدا مي‏كردند از مردان دوري مي‏كردند. مادر ابراهيم گفت مرا مرضي عارض شده و بروز تولد ابراهيم را نداد. رفت در غاري و آن طفل را زاييد و از ترس آزر عموي او، او را آنجا گذاشت و گاهگاه خود را مي‏رسانيد و او را شير مي‏داد و خداوند عالم از ناخن او براي او شيري قرار داده بود، انگشت خود را مي‏مكيد و سير مي‏شد و ابراهيم بزرگ مي‏شد در يك روز مثل آنكه اطفال ديگر در يك ماه بزرگ مي‏شدند و در يك ماه بزرگ مي‏شد آنقدر كه اطفال ديگر در يك سال بزرگ مي‏شدند و در آن غار ماند، تا سيزده سال غايب بود و هيچ كس از او آگاهي نداشت تا اينكه يك روزي ابراهيم به مادر خود گفت كه من تا كي اينجا بمانم مرا همراه خود ببر. مادرش گفت تو را مي‏كشند.

و چون حالا ديگر مردي شده بود و به آن قدي كه بود كسي گمان نمي‏كرد كه اين از اطفال اين ايام است، هركس مي‏ديد مي‏گفت اين از پيش بوده. بعد از آنيكه مادر بيرون آمد، حضرت ابراهيم هم از غار بيرون آمد و شب بود كه بيرون آمد. به امتي گذشت كه آن امت زهره‏پرست بودند و نگاه به زهره كرده بودند و او را خداي خود گرفته مي‏پرستيدند. حضرت ابراهيم با آنها محاجه كرد و باطل كرد خدايي زهره را به اينكه اين از مكان خود زايل مي‏شود و افول و غروب دارد و خدا افول و غروب ندارد و خدايي زهره را باطل كرد. همچنين گذشت به امتي ديگر آنها ماه را خداي خود مي‏دانستند، حضرت با آنها هم محاجه كرد و مباحثه كرد و باطل كرد خدايي ماه را و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 420 *»

گفت چيزي كه غروب كرد و از مكان خود زايل شد خدا نيست و خدا چگونه از خلق خود غافل مي‏شود؟ پس از آنجا گذشت و آمد تا روز شد و قومي ديگر را ديد آفتاب را مي‏پرستيدند، با آنها هم محاجه كرد و خدايي آفتاب را هم باطل كرد بعد گفت يا قوم اني بري‏ء مما تشركون اي قوم من بيزارم از آنچه شما شريك خدا قرار مي‏دهيد. اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض من روي خود را كردم به خدايي كه آسمان و زمين را خلق كرده است. و چون ابراهيم پيغمبر بود و بر فطرت پيغمبري خدا او را خلق كرده بود و آلوده نشده بود به آلايشهاي خلايق و بر فطرت بزرگ شده بود، وانگهي كه از طينت نبوت بود، به محضي كه از غار بيرون آمد نظر به آسمان و زمين كرد و در آفاق عالم دانست كه اين عالم را خدايي است يگانه.

همچنين است سيدالشهدا صلوات الله عليه و آله كه اين مقام ابراهيمي در او جلوه‏گر شد زيرا كه وقتي كه ظلمات كفر معاويه عالم را گرفته بود مثل آن وقتي كه حضرت ابراهيم از غار بيرون آمد و شب بود و آن بزرگوار با آن حجتهايي كه بر منافقان مي‏آورد و تقيه از هيچ‏كس نمي‏كرد و خدايان آنها را باطل مي‏كرد، حضرت سيدالشهدا تقيه نكرد و امام حسن7تقيه شديد مي‏كردند لكن سيدالشهدا به هيچ وجه تقيه نكرد از معاويه ملعون و در زمان حيات خود آن بزرگوار ابطال كرد خدايي زهره را كه آن اولي باشد لعنه الله كه منافقان امت او را خدا گرفتند چنانكه نصاري ملاهاي خود را خدا گرفتند اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله يكي از نصاري خدمت حضرت پيغمبر عرض كرد كه هر چه خبر دادي راست بود و لكن آيه‏اي در كتاب شما است كه ما ملاهاي خود را خداي خود گرفته‏ايم، ما چنين كاري نكرده‏ايم. حضرت فرمودند آيا نه اين است كه ملاهاي شما براي شما حلال مي‏كنند آنچه را كه بخواهند و حرام مي‏كنند آنچه را كه بخواهند و شما تمكين مي‏كنيد؟ عرض كرد بلي چنين است. فرمودند همين است معني خدا گرفتن آنها. همچنين ابوبكر و عمر هم همينطور، آنچه بر اين امت حرام كردند از آنها پذيرفتند. مثلاً پيغمبر متعه را حلال كرد و عمر دو متعه را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 421 *»

حرام كرد و از او تمكين كردند، پس آنها را خدا گرفتند، از اين جهت اينها دو بت اين امت شدند و در دعا مي‏خواني اللهم العن صنمي قريش و والله مشرك شدند به خداي عظيم به واسطه همين.

پس حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه باطل كرد خدايي زهره را كه آن خليفه اول باشد و باطل كرد خدايي قمر را كه آن خليفه ثاني باشد و باطل كرد خدايي شمس را كه خليفه ثالث باشد. پس باطل كرد سيدالشهدا خلافت ابي‏بكر و عمر و عثمان را و الوهيت اينها را و گفت اينها سزاوار الوهيت نيستند و گفت اينها غروب و افول دارند و از خلق خود غافل مي‏شوند و كدام امت است كه خداي آنها از رعيت خود غافل باشد؟ بعد گفت يا قوم اني بري‏ء مماتشركون اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفا من روي خود را كردم به آن كسي كه آسمان و زمين را خلق كرده و آن آني است كه به بركت وجود او آسمان و زمين برپا است و او است علي بن ابي‏طالب صلوات الله عليه و اثبات كرد براي مردم كه امام و حجت آن كسي بايد باشد كه از براي او غروب و افولي نباشد و از براي او مماتي نباشد و حيات و مماتش يكسان باشد و تغيير نكند. پس والله آناني كه به حضرت امير گرويدند آنها اهل توحيدند و آنهايي كه خلفا را با حضرت امير قرين كردند، آنها اهل شركند و مشركند. حالا بگو ببينم آن خداياني كه ابراهيم برطرف كرد خدايي آنها را اعظم بودند يا خداياني كه سيدالشهدا خدايي آنها را باطل كرد و به طوري كه عرض كردم اثبات نبوت پيغمبر9كرد و اثبات ولايت علي بن ابي‏طالب سلام الله عليه نمود و اثبات توحيد خداوند عالم جل‏شأنه فرمود. پس كجا حضرت ابراهيم با سيدالشهدا برابري مي‏كند؟

باري حضرت ابراهيم از اينجاها گذشت و آمد تا وارد ولايت نمرود شد. خانه خودشان را پيدا كرد و رفت در خانه و آزر عموي او بت‏تراش بود، بتها درست مي‏كرد و مي‏فروخت و به ساير پسران خود مي‏داد كه مي‏بردند مي‏فروختند. بعد از آنيكه مادر ابراهيم ديد ابراهيم آمده بروز داد به آزر كه اين فرزند من است و خداوند هم محبت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 422 *»

ابراهيم را در دل آزر انداخت و از سر خون او درگذشت. بعد از آن بتي چند داد به ابراهيم كه اينها را ببر بفروش. حضرت ابراهيم ريسماني به پاي آنها مي‏بست و آنها را در هر كثافتي و نجاستي مي‏كشيد، به خاكشان مي‏كشيد، زير آبشان مي‏كرد مي‏گفت آب بخوريد، پيسيي چند به سر آنها مي‏آورد. برادران آمدند پيش آزر و شكوه كردند كه ابراهيم خدايان ما را چنين و چنان مي‏كند و اينهمه پيسي به سرشان مي‏آورد، آزر نهي كرد كه ديگر بت به ابراهيم ندهند و خودش هم ديگر نداد ببرد بفروشد. حالا همچنين حضرت سيدالشهدا چه پيسيها كه بر سرشان نياورد. بر سر معاويه، بر سر عمروعاص و اصحاب آنها نياورد و آنها را به خاك و خون مي‏كشيد و رسوا مي‏كرد و قصه آن معروف و مشهور است، ذكر آن طولي دارد.

پس ابراهيم همينطور بزرگ شد، لعن بتان مي‏كرد و قبايح بتان را براي مردم مي‏گفت تا اينكه روز نوروز شد و نمرود و نمروديان به عيدگاه مي‏رفتند. به ابراهيم گفتند بيا، عذر آورد گفت من بيمارم. او را در بتخانه گذاردند و رفتند به عيدگاه. ابراهيم مي‏آمد پيش يكي يكي بتان و طعامي و شرابي برابر آنها مي‏گذارد مي‏گفت طعام بخوريد آب بخوريد، نمي‏خوردند تيشه بر مي‏داشت دست آنها را مي‏شكست پاي آنها را مي‏شكست، سر آنها را مي‏شكست تا اينكه همه بتها را خورد كرد. برد تيشه را به گردن آن بت بزرگ گذارد تا اينكه نمرود و نمروديان از عيدگاه برگشتند آمدند ديدند خدايان آنها سر و دست شكسته خورد شده، گفتند: كه با خدايان ما اينكار را كرده؟ قالوا سمعنا فتي يذكرهم يقال له ابرهيم جواني بود كه خدايان را به خاك مي‏كشيد شايد او اين كار را كرده باشد، اين كار كار او است. آمدند پيش ابراهيم كه تو با خدايان ما اينكار را كرده‏اي؟ گفت بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون بلكه بزرگشان اين كار را كرده از ايشان بپرسيد اگر حرف مي‏زنند. گفتند اينها جان ندارند چگونه حرف مي‏زنند؟ گفت كسي كه جان ندارد، حركت ندارد شما چرا او را مي‏پرستيد؟ اينها حيران شدند، سرهاشان را به زير انداختند، چيزي نگفتند. باز غيرت بت‏پرستي آنها

 

 

«* چهل موعظه صفحه 423 *»

نگذاشت، به جوش آمدند و فتوي دادند كه او را بايد كشت، او را بايد سوزانيد و در اينجا امام مي‏فرمايد كه فرعون و اصحاب فرعون حرامزاده نبودند و اصحاب نمرود حرامزاده بودند به جهت آنكه وقتي كه فرعون با آنها در امر موسي مشورت كرد گفتند بفرست پي ساحران و آنها را جمع كن و امر كن هر كدام هر كاري مي‏توانند بكنند، هر كس غلبه كرد آن ديگري را به قتل رسان و در اول اقدام به قتل موسي نكردند و او همين‏طور كرد و اما نمرود با نمروديان وقتي مشورت كرد گفتند او را بايد سوزانيد. پس نمرود امر كرد بيابان واسعي را ديوار دورش كشيدند و حظيره كشيدند مدتهاي مديد هيمه آوردند و در آن حظيره ريختند و اندازه بزرگي حظيره و مقدار او از احاديث برنمي‏آيد و آتش در او را آنچه من از اخبار فهميده‏ام آن است كه آنقدر عظيم بود كه مرغ از يك فرسخي آن حظيره نمي‏توانست بگذرد از تابش حرارت آن آتش و اينقدر آتش در آن حظيره افروختند. و وقتي كه مرغ از سر يك فرسخي نتواند نزديك برود معلوم است كه انسان هم پيش نمي‏تواند برود. حالا درماندند كه اينجا چه بايد كرد و ابراهيم را چگونه بايد در آتش انداخت. شيطان براي آنها ممثل شد و حيله و مكري برانگيخت و منجنيق تعبيه كردند و فلاخني بر سر آن بستند و ابراهيم را در فلاخن گذاشتند و در آتش انداختند. و آنچه من مي‏فهمم بايد اينطور باشد كه چنانكه ديده‏ايد اين اطفال كه بازي مي‏كنند كه بر سر چوب ريسمان مي‏بندند و در ميان اين ريسمان چوبي مي‏گذارند و اين ريسمان را مي‏پيچند و تاب مي‏دهند و يك مرتبه آن چوب را رها مي‏كنند، همينطور منجنيق براي اين كار تعبيه كردند و چوبها و ريسمانها آوردند و تابيدند و ابراهيم را بر آن چوب وسطي نشانيدند و آن چوب را يكدفعه رها كردند و حضرت را در آتش انداختند و از بس شعله و دود زياد بود نمي‏توانستند تماشا كنند وانگهي از سر يك فرسخي چه مي‏شود تماشا كرد؟

و در اين هنگام كه حضرت را انداختند و مثل گلوله توپ رو به آتش مي‏رفت جبرئيل در عرض راه آمد عرض كرد حاجتي داري؟ گفت اما به تو كه نه. جميع

 

 

«* چهل موعظه صفحه 424 *»

ماسوي‏الله به فغان آمدند به جهت آنكه در تمام روي زمين خداپرستي به جز او نبود لهذا جميع ماخلق الله از چهار عنصر و آسمانها و زمين، همه در آن وقت به فغان آمدند و هر يك از خداوند طلب نصرت كردند كه خداوندا اذن ده نبي تو را ياري كنيم هر چيزي طلب نصرت كرد براي او از خدا. زمين عرض كرد كه خداوندا اذن ده كه نمرود و نمروديان را ببلعم و اثري از آنها باقي نگذارم، درياها به تلاطم آمدند كه خدايا اذن ده اين قوم را مثل قوم نوح غرق كنم، هوا عرض كرد خدايا اذن ده كه همه اينها را بسوزانم، آسمان و زمين و ملائكه همه به جوش آمدند كه خدايا در روي زمين تو خداپرست نمانده به جز اين يك نفر و اين را هم مي‏سوزانند، جبرئيل غضب كرد و عرض كرد خدايا يك خداپرست در روي زمين است و تو دشمن خود را بر او مسلط كرده‏اي. خطاب رسيد كه مضطرب مي‏شود بنده ضعيف مثل تو كه مي‏ترسد ملك از دست او بيرون رود. في الفور خداوند عالم انگشتري به هديه از براي حضرت ابراهيم فرستاد و پيراهني به هديه از براي او فرستاد در عرض راه جبرئيل آن پيراهن را به او پوشانيد و افتاد در آتش و خطاب به آتش رسيد يا نار كوني برداً اي آتش سرد شو، چنان آتش سرد شد كه دندانهاي حضرت ابراهيم از شدت سرما بر هم مي‏خورد. بعد از آن خطاب رسيد و سلاماً علي ابرهيم و سلامت شو بر ابراهيم پس كرسيي خداوند امر كرد براي حضرت ابراهيم نصب كردند و فرشهايي كه چشم هيچ يك از سلاطين نديده بر آن انداختند و برگرد آن كرسي اشجار و انهار و رياحين و گلها و شكوفه‏ها و باغي شد بسيار خرم و بسيار خوش‏هوا و فرح‏انگيز و تا يك فرسخ راه، حرارت آتش را براي ابراهيم دور كرد بلكه تا چندي آتشهاي دنيا براي حرمت ابراهيم براي مردم اثر نكرد تا سه روز. بعد از سه روز كه اين آتش اندكي فرو نشست قصر بسيار مرتفعي بود نمرود با اصحاب خود بر آن قصر شدند و مشرف بر آن حظيره شدند و نگاه كردند ديدند كه ابراهيم در گلستاني نشسته سبز و خرم بر كرسي و پيرمردي با او نشسته و با او صحبت مي‏دارد و او جبرئيل بود كه به صورت پيرمردي شده بود. نمرود رو به آزر كرد و گفت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 425 *»

كه اگر كسي خدا مي‏گيرد براي خود مثل خداي ابراهيم بگيرد، چقدر مكرم است خداي ابراهيم نه مثل ما مي‏ماند، ببين بنده خود را چگونه اكرام مي‏كند؟

حالا ببين نمروديان اين امت را كه چه كردند؟ بعد از آنيكه حضرت سيدالشهدا بتهاي آنها را شكست و ابطال امر ابي‏بكر و عمر و عثمان را نمود و آنها را رسوا و مفتضح نمود، در اينوقت عداوت نمرود اين امت، يزيد، از براي آن بزرگوار شديد شد و با اصحاب حرامزاده خود مشورت كرد كه ما را چه بايد كرد؟ گفتند و فتوي دادند كه بايد او را آتش زد، او بر امام زمان خروج كرده و بتهاي ما را و خدايان ما را سبّ كرده است. پس از براي سيدالشهدا نائره حرب را مشتعل كردند و ببين چه حظيره عظيمي در كربلا كشيدند كه محل چهار صد هزار قشون شد. البته پنج فرسخ شش فرسخ راه مي‏بايد اين قشون بايستند. اگر آن نمرود در كوفه اين كار را با ابراهيم كرد اين نمرود هم در كنار كوفه اين حظيره كربلا را كشيد و آتش اين حظيره، آن هيمه‏هاي جهنم است كه آن قشون باشند وقودها الناس و الحجارة همه آن مردم هيمه‏هاي جهنمند كه آنها را بر روي هم سوزانيد و آتش عداوت در وجود آنها مشتعل شد. اگر منجنيق براي آن كار درست كردند، منجنيق اين كار، حيله كوفيان بود كه كاغذها و عريضه‏ها خدمت آن بزرگوار نوشتند كه ما امامي نداريم، ما رهنمايي نداريم، بيا بسوي ما و ما را هدايت كن و آن بزرگوار را از حرم خدا بيرون كشيدند. همه جا آمد تا صحراي كربلا، وقتي آمد مكرشان معلوم شد كه مقصودشان كشتن او بود كه او را به اين آتش بيندازند.

و بعد از آنيكه آن بزرگوار را به آتش شمشيرها و تيرها و نيزه‏ها انداختند خطاب رسيد به آتش حربه‏ها كه يا نار كوني برداً و سلاماً علي ابرهيم اي آتش شمشيرها و تيرها و نيزه‏ها سرد و سلامت شويد بر حسين. اين است كه حديث است كه سوزش آتش آهن به سيدالشهدا و اصحاب او نمي‏رسيد اگر چه در نظر نمروديان اين آتش بود و عذاب بود و لكن سيدالشهدا در ميان آن آتش در جنات عدن خرامان خرامان راه مي‏رفت و والله كه نيزه‏هاي آنها براي سيدالشهدا اشجار بهشت بود و تيرهاي آنها براي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 426 *»

حضرت اغصان اشجار بود و هر چه نايره حرب مشتعل‏تر مي‏شد حضرت خرمتر و خندان‏تر مي‏شدند. پس اگر كسي خدا براي خود مي‏گيرد مثل خداي حسين بگيرد.

پس حضرت ابراهيم بعد از سه روز از آتش بيرون آمد چون نمرود ديد اينطور شد به حضرت ابراهيم عرض كرد ديگر مرخص نيستي در ولايت ما بماني و در اينجا باشي از اين ولايت بايد بيرون بروي. آن بزرگوار هم با مال و اهل و عيال همه را برداشت روانه به سمت شام شد، مثل آنكه حضرت سيدالشهدا را از كوفه و كربلا بيرون كردند و با اهل و عيال به شام فرستادند و لكن اينقدر هست كه آن نمرود وقتي خواست كه ابراهيم را از كوفه بيرون كند گفت اموال خود را از اينجا بيرون مبر، چون ساره را گرفته بود و ساره صاحب ثروت و دولت بسيار بود. نمرود گفت مالت را بايد اينجا بگذاري چرا كه در ملك من آنها را تحصيل كرده‏اي. ابراهيم گفت من عمري كه در ملك شما خرج كرده‏ام آن را به من بدهيد تا من مالي كه در ملك شما پيدا كرده‏ام بدهم. رفتند در پيش قاضي به مرافعه، قاضي گفت ابراهيم راست مي‏گويد عمري كه در ولايت شما خرج كرده بدهيد تا مالي كه در ولايت شما تحصيل كرده بدهد ديدند نمي‏شود نمرود مرخص كرد ابراهيم اموال خود را برداشت و از آنجا بيرون رفت بر خلاف نمرود اين امت كه مالهاي آنها را، زينتهاي آنها را، حتي لباس تن او را گرفتند. خيمه‏هاشان را آتش زدند، اسباب ايشان را جميعاً به غارت بردند مالشان را كه بردند سهل است عمرشان و جانشان را هم بردند.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 427 *»

مجلس نهم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

سخن در تفسير اين آيه شريفه در اين فقره بود كه خداوند عالم مي‏فرمايد فيه آيات بينات مقام ابرهيم يعني در وجود مبارك سيدالشهدا سلام الله عليه آيات بيناتي است، علامتهاي واضحي است كه از آن جمله يكي مقام ابراهيم است كه در وجود مبارك سيدالشهدا مقام ابراهيمي جلوه كرده و ديروز عرض كردم كه از براي جلوه مقام ابراهيمي در وجود سيدالشهدا دو معني است يكي باطن‏تر و خفي‏تر و يك معني ظاهرتر، و ظاهر آن را ديروز عرض كردم.

و اما آن معني كه خفي‏تر است و باطن‏تر، مراد از ابراهيم، وجود مبارك پيغمبر است صلوات الله عليه زيرا كه آن بزرگوار است ابراهيم اول چنانكه او است آدم اول و او است نوح اول و او است ابراهيم اول و او است موسي و عيساي اول. همه انبيا آن بزرگوارند و او است جميع پيغمبران. آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري آيا نمي‏بيني كه آنچه در آينه پيدا بشود از شبح و رنگ و شكل به جهت آن است كه حكايت رخسار تو را مي‏كند؟ اگر در موي او سياهي است حكايت سياهي موي تو را مي‏كند، اگر در گونه او سرخي است حكايت سرخي گونه تو را مي‏كند، اگر در جبهه او سفيدي است

 

 

«* چهل موعظه صفحه 428 *»

حكايت سفيدي جبهه تو را مي‏كند. آنچه در آينه است حكايت صورت تو است، از خود چيزي ندارد آنچه در آينه يافت بشود از رنگ و شكل، حكايت رنگ و شكل تو را مي‏كند و اگر تو را رنگي و شكلي نبود، از براي آنچه در آينه است رنگي نبود و شكلي نبود و البته دانسته‏ايد به اخبار بسيار بلكه به بداهت مذهب شيعه كه خداوند عالم اول وجود مبارك حضرت پيغمبر9را آفريد و آن بزرگوار اول نوري است كه از مشيت خداوند پيدا شده و مشيت خدا اصل جميع خيرات است، اصل جميع كمالات است و آنچه در ملك خدا از نور و خير يافت بشود همه از مشيت خدا است به جهت آنكه تو اگر نان نداشته باشي نمي‏تواني نان ببخشي، اگر پول نداشته باشي نمي‏تواني پول ببخشي، اگر علم نداشته باشي نمي‏تواني علم تعليم كسي بكني.

ذات نايافته از هستي بخش   كي تواند كه شود هستي‏بخش

پس آنچه در ملك خدا است از كمال و نور و خير، اگر مشيت آنها را نمي‏داشت نمي‏شد كه در ملك آن كمالها را پهن كند و در ملك آن نورها را بر خلق افاضه كند و نمي‏شد كه در ملك آن علم و حكمت را تعليم مردم كند. پس هيچ كمالي و خيري و نوري نيست مگر آنكه در مشيت خدا است اصل او و حقيقت او و خداوند با اين مشيت خود اول چيزي كه آفريد وجود مبارك محمد و آل‏محمد بود سلام الله عليهم و جميع آنچه در مشيت بود از خيرات و كمالات و انوار و اسماء و صفات، جميع آنها را در وجود مبارك محمد و آل‏محمد:گذارد. اين است كه در زيارت جامعه مي‏خواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني در هر جاي عالم، در هر عالم كه ذكر بشود خيري، شماييد اصل آن خير، شماييد فرع آن خير، شماييد مبدء آن خير، شماييد معدن آن خير، شماييد مأوي و منتهاي آن جميع آنها از شما است و بازگشت آن بسوي شما است. فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ ماييم اصل هر خيري و از فروع ما است هر نيكي. پس هر نيكي كه در عالم هست اصل آن و حقيقت آن در نزد محمد و آل‏محمد است:و اصل اصلي آن در نزد محمد است9. پس

 

 

«* چهل موعظه صفحه 429 *»

آن بزرگوار مبدء كل خيرات و مجمع جميع خيرات و كل كمالات شد و اول موجودات و اشرف كاينات شد.

بعد از آنيكه خداوند عالم او را آفريد و روغن قابليت او را به آتش مشيت خود مشتعل فرمود و قابليت آن بزرگوار را آشيانه مشيت خود قرار داد و آتش مشيت خود را در روغن قابليت او مشتعل كرد، او را چراغ عالم‏افروز عرصه امكان قرار داد و او را آفتاب عالمتاب عرصات امكان كرد به جهت آنكه به آتش مشيت خدا مشتعل شده بود و هر نوري و هر خيري و هر كمالي از او در تابش بود. پس چون آن چراغ را در عرصه امكان افروخت از نور مقدس او ساير مخلوقات را آفريد و مخلوقات ديگر جزئيات كمالات اويند و شاخه‏ها و برگها و شكوفه‏هاي وجود اويند. اين كف دست تو يك تخته است و جمع است، وقتي آمد به سر انگشتان، پنج انگشت مي‏شود. نظر كن در اين درخت كه چگونه در تنه اين درخت يگانگي است يك تنه است و چون به شاخه‏ها، به برگها، به آن رگهاي توي برگها مي‏آيد ببين چطور جزئي جزئي مي‏شود وقتي همه را جمع كنيم، آن يكي اول مي‏شود و آن يكي را خورد كني آن برگها و شاخه‏ها مي‏شود. مَثَل اين ببين وقتي اشرفي را خورد كني چند ريال مي‏شود و اگر ريال را خورد كني چند پول مي‏شود و همه خورده‏هاي همان اشرفي است. وقتي كه اينها همه را به صراف بدهي همان يك اشرفي را به تو مي‏دهد و وقتي كه اشرفي را خورد كني، آن پولها و ريالها بعمل مي‏آيد. حالا همچنين است تنه درخت مثل آن اشرفي، خوردش كه كردي شاخه‏ها و برگها مي‏شود.

مثلي ديگر براي طبقه بالاتر و براي صاحبان هوش عرض كنم. انسان يك روح دارد آن يك روح وقتي خورد مي‏شود در چشم تو قوه بينايي مي‏شود در گوش تو قوه شنوايي مي‏شود در بيني تو قوه بويايي مي‏شود، در زبان تو قوه تنطق و تكلم مي‏شود و در دست تو قوه حركت و لامسه مي‏شود. پس آن روح يگانه صرافي مي‏شود در بدن و بقدر قوه‏هاي بدن تو متعدد مي‏شود و وقتي كه قوه‏ها را جمع كني همان يك روح يگانه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 430 *»

مي‏شود و همان روح يگانه بينا است و همان يك روح شنوا است و گوياست و هكذا. و لكن چشم تو آئينه‏اي است در زير آفتاب روح تو كه در آئينه چشم تو آن نور بينايي روح عكس مي‏اندازد و گوش تو آئينه‏اي است در زير آفتاب روح تو كه در آئينه گوش تو آن نور شنوايي روح عكس مي‏اندازد، و زبان تو آئينه‏اي است در زير آفتاب روح تو كه در آن نور گويايي روح تو عكس مي‏اندازد و همچنين بيني تو و ساير اعضاي تو. و اما روح هر چه چشم و گوش و بيني و ساير اعضا و زبان دارند، همه را دارد. آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري، آنچه اعضا همه دارند تو به آن روح مي‏گوئي كه تو تنها داري مي‏گويي همه خيرها پيش تو است. اگر آن روح عنايت خود را از اين بدن بردارد، نه دست توانا است، نه چشم بينا است، نه گوش شنوا است، هيچ عضوي كاري از او برنمي‏آيد و لكن وقتي كه در تن است و نور او در اين آئينه‏ها جلوه‏گر است هر عضوي كاري از او بر مي‏آيد.

حالا چنين است مثل پيغمبر9او است مانند حياتي در تن جميع عرصه امكان و ائمه طاهرينند اعضا و جوارح آن نور عالم و شاخ و برگ آن درخت مباركند و خورده‏هاي صرافي كرده آن اشرفي اشرف مخلوقاتند و هر يكي از اينها يك گوشه‏اي از گوشه‏هاي وجود مبارك او را حكايت مي‏كند و البته دانسته‏ايد كه خدا عرش مشيت خود را از چهار نور آفريده يكي نور سفيدي است كه جميع سفيديهايي كه در ملك خدا است همه از آن نور سفيد است، و يكي نور زردي است كه جميع زرديهايي كه در ملك خدا است همه از آن نور زرد است، و يكي نور سبزي است كه جميع سبزيهايي كه در عالم هست همه از آن نور سبز است، يكي نور قرمز است كه جميع قرمزيهايي كه در ملك هست همه از آن نور قرمز است. و اين چهار نور كه در مشيت بود، در وجود مبارك پيغمبر9جلوه‏گر شد و جمع شد و اگر كسي بخواهد كه اين چهار نور را در اين عالم هم مشاهده كند مي‏تواند نظر كند در اين بلورهاي سه پهلو كه آويز لاله است در برابر آفتاب در آن نگاه كند، آن چهار نور در آن جلوه مي‏كند به طوري كه مي‏فهمد كه هيچ

 

 

«* چهل موعظه صفحه 431 *»

دخلي به انوار اين عالم ندارد و اينها همه همان انواري است كه در مشيت خدا بود و از آن‏جا عكس انداخته است كه مي‏بيني. پس آن چهار نور در وجود مبارك پيغمبر9جلوه‏گر شد.

و چون مقامهاي ولايت نسبت به مقام نبوت به منزله شاخه‏ها است نسبت به درخت يا اينكه مقام پيغمبر9به منزله روح است كه يگانه است و مقامهاي ولايت مقامات حواسّ پنجگانه است كه آنها تفصيل مقام پيغمبر است و آن چهار نور در ائمه ما جلوه‏گر شده است و اصل ائمه ما چهار است. نمي‏بيني چهار است و چهار است و چهار است؟ و ترتيب اين است كه اول مقام حضرت امير است سلام الله عليه كه افضل كل ائمه است، بعد از مقام حضرت امير7مقام حضرت امام حسن است و بعد از مقام حضرت امير7، مقام حضرت امام حسن7 اشرف و افضل از كل ائمه: است و حضرت امام حسن7 در مقام امامت اشرفند از حضرت امام حسين7. و بعد از او حضرت امام حسين7 اشرف است از ساير ائمه و بعد از حضرت امام حسين، امام زمان است سلام الله عليهم اجمعين كه آن بزرگوار افضل است از ساير ائمه طاهرين:. اين است كه فرمودند افضلهم قائمهم افضل ائمه، قائم ايشان است.

باري اين چهار امام اشرف ائمه هستند صلوات الله عليهم و خداوند اشاره به اين در قرآن فرموده است آنجا كه مي‏فرمايد انّ عدة الشهور عند الله اثني‏عشر شهراً في كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ذلك الدين القيّم فلاتظلموا فيهن انفسكم اين را رمز گفته خداوند عالم از براي اينكه مي‏دانست كه منافقان اين امت قرآن را تغيير مي‏دهند و تحريف مي‏كنند نام ديگر بر سر ائمه گذارد تا آنكه آن را ندزدند و از قرآن بيرون نبرند به اينطور كه فرمود ماهها دوازده ماهند. و اين لفظ انّ براي تأكيد است مي‏فرمايد انّ عدة الشهور يعني بدرستي و تحقيق كه شماره ماهها عند الله در نزد خدا، دوازده ماه است في كتاب الله همين طور است در كتاب خدا، در لوح محفوظ، در كتاب مبين اينطور رسم است در نزد خداوند عالم، در لوح محفوظ اينطور رسم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 432 *»

است يوم خلق السموات و الارض در آن روزي كه خدا آسمان و زمين را خلق كرده يعني اين ائمه تازه پيدا نشده‏اند روزي كه خداوند آسمان مشيت و زمين امكان را آفريد، اينها دوازده امام بودند. ببين اگر مقصود از اين ماهها، محرم و صفر و ماههاي ديگر بود كه اين همه اصرار نمي‏خواست كه بفرمايد بدرستي و تحقيق كه در نزد خدا در كتاب الله، در لوح محفوظ روزي كه خدا آسمان و زمين را خلق كرد كه ماهها دوازده‏اند. اينكه ماهها دوازده‏اند اينهمه اصرار چه مي‏خواهد؟ پس معلوم است كه مقصود ائمه است سلام الله عليهم، بعد مي‏فرمايد منها اربعة حرم از اين دوازده ماه، يعني از اين دوازده امام، چهار ماه آنها ماههاي صاحب حرمتند و ائمه‏اي هستند كه حرمتشان زياده از ائمه ديگر است كه سه‏تاي آنها پي در پي هستند: ذي‏قعده و ذي‏حجه و محرم و يكي جدا و آن رجب است كه از آنها جدا افتاده. سه تاي از امامهاي شما كه حضرت امير و حضرت امام حسن و امام حسين باشند، پي سر همند و امام زمان منفرد و جدا افتاده. بعد مي‏فرمايد مبادا درباره اين ماهها ظلم به نفس خود كنيد، ظلم به اينها اگر بكنيد ظلم به خود كرده‏ايد و آنها به حسب ظاهر مظلوم مي‏شوند لكن در واقع ظلم بر ايشان ظلم به خود شما است. باري چهار نفر از ائمه اصلند، پس آن چهار نوري كه در پيغمبر بود از مشيت در وجود مبارك اين چهار نفر از ائمه جلوه كرده.

اما نور زرد، رنگ روح است و رنگِ آب است و اول ما خلق الله آب است و حضرت امير7اول ائمه است و رنگ روح، زرد است و زردي آن نور در حضرت امير7ظاهر شد در وقتي كه در محراب عبادت بر سر مباركش ضربت زده بودند راوي مي‏گويد حضرت دستمال زردي به سر بسته بودند، چنان رنگ مباركش زرد شده بود كه با دستمال فرق نداشت. و اين از زردي آن نور است زيرا كه هنگام رجوع آن نور است به مبدأ خود و آن زردي در ظاهر جلوه‏گر شد.

و اما رنگ سبز در وجود مبارك حضرت امام حسن7جلوه كرد. اين بود كه در وقت شهادت رنگ مباركش سبز زمردي شده بود و آن نور بود كه اينطور جلوه‏گر شد و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 433 *»

آن حديث را هم شنيده‏ايد كه جبرئيل جامه‏اي براي حسنين آورد و آب مي‏ريخت كه هر رنگي كه بخواهند همان رنگ شود. رنگ سبز براي امام حسن7 شد و نور سبز مخصوص امام حسن شد به جهت آنكه سبز را دوست داشت.

و اما نور قرمز در وجود مبارك حضرت امام حسين7 جلوه‏گر شد و البته شنيده‏ايد كه آن وقتي كه آن تير را بر حلقوم مباركش زدند، تير را از حلقوم خود بيرون كشيدند و خون جاري شد. آن خون را گرفتند و بر سر و صورت خود ماليدند و مي‏فرمودند اينطور خدا را ملاقات مي‏كنم با سر و صورت خون‏آلوده. و آن بزرگوار است صاحب رنگ قرمز و از اين جهت جامه‏اي كه جبرئيل7براي حضرت سيدالشهدا آورد و آب مي‏ريخت كه هر رنگي كه بخواهد همان رنگ شود، حضرت رنگ قرمز را اختيار فرمودند و جامه ايشان قرمز شد چرا كه صاحب نور قرمز بودند.

و اما رنگ سفيد مال امام زمان است و آن بزرگوار نور ابيضي است كه پس از سواد ظلمت كفر در عالم پيدا مي‏شود و عالم را منور به نور خود مي‏كند و آن بزرگوار نور ابيض است و نور ابيض رنگ آب است و آب اول خلق است و حيات‏بخش كاينات است و عالم را آن آب زنده مي‏كند و اين موتايي را كه در ايام جاهليت غيبت مرده‏اند، رفع آن موت را مي‏كند و سواد و ظلمات كفر را از عالم برمي‏اندازد.

و بعد از آنيكه اين چهار نور ظاهر شد، از شعاع اين چهار نور، چهار پيغمبر صاحب عزيمت را خداوند عالم آفريد و آن چهار نفرِ اول يعني چهار امام حاملان اركان غيب عرشند و اعلاي عرش و آن چهار پيغمبر كه نوح و ابراهيم و موسي و عيسي باشند حاملان اركان شهاده عرشند و اسفل عرش، و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية حامل عرشند در آن روز هشت نفر، چهار نفر از آنها حضرت امير و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و امام زمان است و چهار نفر از آنها حضرت نوح است و حضرت ابراهيم و حضرت موسي و حضرت عيسي.

اما حضرت نوح صاحب نور ابيض است و نور ابيض در وجود آن بزرگوار ظاهر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 434 *»

شده چرا كه نور ابيض نوري است كه مزاج او مزاج آب است و مزاج آب سرد و تر است و داراي او صاحب حلم و صبر مي‏شود و صبر عظيم و حلم عظيم براي نوح بود. چندين سال مردم را دعوت كرد و از او قبول نكردند تا اينكه همان دعوت براي آنها عذاب شد و صاحب ركن آبي بود و عكس او بر مردم تابيد و مردم را به طوفان غرق كرد. پس آن بزرگوار صاحب ركن آب است كه ركن ابيض باشد و ظاهر امام زمان است و طوفان عالم در دست آن بزرگوار يعني امام زمان خواهد بود كه از آب شمشير خود عالم را طوفان خواهد كرد و همه را غرق خواهد كرد. آنقدر قتل مي‏كند اهل زمين را كه به او مي‏گويند تو از اولاد فاطمه نيستي، اگر بودي در دل تو رحم مي‏بود. غرض طوفان آنست كه به شمشير آن بزرگوار خواهد شد و آن است نوحي كه در اين مدت مديد دعوت خلق كرد و كسي از او نپذيرفت و آيات عديده براي مردم آورد و كسي از او قبول نكرد و خورده خورده از او برگشتند چنانكه از حضرت نوح برگشتند و وقتي كه از نوح برگشتند غضب خدا درباره آنها شديد شد و آنها را غرق كرد. و همچنين غضب خدا بر اين امت شديد خواهد شد و غرق مي‏كند اين امت را به آب شمشير آن بزرگوار.

و اما حضرت ابراهيم، آن بزرگوار صاحب نور قرمز است و آن نور نوري است آتشي و آتشي كه نمرود براي آن حضرت افروخت از آن جهت بود و صاحب حرارت و يبوست است و قرمز است. پس از اين جهت كه حضرت سيدالشهدا صاحب نور احمر است و ابراهيم حكايت سيدالشهدا را مي‏كند، او هم صاحب نور قرمز شد. پس از حسين به ابراهيم افتاده بود نه از ابراهيم به حسين، و لكن چون ابراهيم به حسب ظاهر زمان پيشتر بود مي‏گوييم مقام ابراهيم در سيدالشهدا بروز كرد و الاّ اگر به حقيقت نظر كني، در واقع چون نور سيدالشهدا در ابراهيم افتاد، صاحب مقام ابراهيمي شد و ركن ابراهيمي همان ركن حسيني است كه در ابراهيم جلوه كرد.

پس در حقيقت او را به آتش نينداختند مگر بعد از آني كه نمروديان اين امت هيمه‏هاي جهنم را جمع كردند كه وقودها الناس و الحجارة اين نيمسوزهاي جهنم را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 435 *»

جمع كردند و ظالمان، هيمه جهنمند و همه ظلمه همينطورند. نمي‏بيني اگر نگاه به تو كنند از توي چشمشان آتش بيرون مي‏آيد؟ و همچنين اگر به تو مشت بزنند جاي دستشان آتش مي‏گيرد در تو؟ بلكه اگر تو را ببوسند جاي لبشان در تو آتش مي‏گيرد اگر دست به گردن تو كنند، همان طوق آتشي مي‏شود به گردن تو و تو را مي‏سوزاند اين است كه خداوند مي‏فرمايد لاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسّكم النار ميل به ظالمان مكنيد كه آتش جهنم شما را فرا مي‏گيرد. اين است كه مي‏فرمايد انّ جهنم لمحيطة بالكافرين جهنم دور كافران را گرفته است، آنها در همين دار دنيا والله جمره‏هاي جهنم هستند. نمي‏بيني اگر دهانش را باز كند چه شعله‏ها از دهانش بيرون مي‏آيد؟ فحش مي‏گويد، غيبت مي‏كند، هرزگي مي‏كند، سخن‏چيني مي‏كند. اگر دست بالا كند چه آتشها از دست او بيرون مي‏آيد؟ بر صورت يتيم مي‏خورد، مسلمانان را مي‏زند، سرقت مال مسلمانان مي‏كند، اذيت و آزار مسلمانان مي‏كند. اگر به تو نظر كند و بشناسد از چشمش شعله آتش بيرون مي‏آيد و تو را مي‏سوزاند.

پس وقتي كه ظالم چنين باشد، آيا نه اين است كه ظالمان كربلا همه هيمه‏هاي جهنم بودند؟ و اين نيمسوزها را نمرود اين امت ـ ابن زياد ملعون ـ به اطراف فرستاد و جمع كرد و اين هيمه‏ها را در صحراي كربلا بر روي هم چيد و ابراهيم اول و صاحب ركن ابراهيمي را حكم كرد در آن آتش اندازند و بسوزانند و آن آتش را خدا بر آن بزرگوار گلستان كرد. و چون عكس سيدالشهدا صلوات الله عليه بر ابراهيم افتاد، از براي او آن آتش را روشن كردند و مزاج او از آن آتش متأذي نمي‏شد و بر او گلستان شد. و چون وقتي كه سيدالشهدا به ميدان آمد تنها، جميع ماسوي الله به فغان درآمدند آتش عرض كرد خدايا مرا رخصت ده كه جميع دشمنان حسين را بسوزانم چنانكه قومي را هلاك كردم، آب عرض كرد خدايا مرا رخصت ده تا جميع دشمنان حسين را غرق كنم چنانكه قوم نوح را غرق كردم، باد عرض كرد خدايا مرا رخصت ده كه جميع آنها را متفرق كنم چنانكه قوم عاد را هلاك كردم، زمين عرض كرد خدايا مرا رخصت ده كه آنها

 

 

«* چهل موعظه صفحه 436 *»

را فرو برم چنانكه به قارون كردم به اينها نيز بكنم، ملائكه آمدند دعا كردند خدايا ما را رخصت نصرت ده و به خدمت خود حضرت رفتند حضرت آنها را رخصت ندادند، از اين جهت وقتي ابراهيم را در آتش انداختند جميع مخلوقات از خداوند عالم طلب رخصت براي ياري او كردند. جبرئيل طلب ياري براي او كرد و ابراهيم رد كرد ياري او را. همچنين سيدالشهدا صلوات الله عليه رد كرد ياري ملائكه را در وقتي كه آمدند او را ياري كنند. وانگهي آن اسم اعظمي كه در وجود مبارك او بود و آن مشيتي كه در او بود كه اگر مي‏خواست به آن مشيت جميع ماسوي را نيست كند، به يك طرفة العين مي‏توانست و معذلك صبر كرد. پس ركن ابراهيمي از براي تبعيت حضرت سيدالشهدا قرمز رنگ شد.

و نور زرد در وجود حضرت عيسي ظاهر شد و عيسي روح الله است و رنگ روح زرد است و از اين جهت است كه برص كه موت ظاهر عضو است آن بزرگوار رفع آن را مي‏فرمود به جهت روحي كه داشت و صاحب علم باطن و شرع باطن بود و او آيت اميرمؤمنان7بود در اين ركن اصفر.

و همچنين موسي صاحب ركن سبز بود و تابع حضرت امام حسن بود و از اين جهت در زمان خودشان حضرت موسي را موشي مي‏گفتند و عربيش كه مي‏كنند موسي مي‏گويند. در لغت آنها مو به معني آب است و شي به معني شجر است و آن بزرگوار صاحب شجر اخضر است از ميان درختان و اصل شريعت او و بنياد شريعت او همه بر آن شجر اخضر است.

پس اين چهار پيغمبر تابع شدند براي چهار امام شما و چهار امام، صاحب نور محمدند9و حضرت پيغمبر9صاحب چهار نور مشيت است به جهت آنكه جميع مشيت در وجود مبارك پيغمبر ما است و آنچه در وجود پيغمبر9 است در وجود اين چهار امام بزرگ جمع است و از اين نور كه در اين چهار امام است انوار افتاده است در پيغمبران و رئيس پيغمبران آن چهار نفرند كه حاملان عرشند. پس كليه آن انوار

 

 

«* چهل موعظه صفحه 437 *»

در اين چهار نفر از ائمه است و زيادتي آن انوار و فاضل آن انوار در پيش آن چهار پيغمبر است.

و لكن از جهتي ديگر عرض مي‏كنم كه پيغمبران همه در مقام عبوديتند و ائمه ما همه يك نورند و يك روح و يك طينت و اصل عبوديت مال حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه است و آن بزرگوار است ابوعبد الله. پس جميع پيغمبران حكايت‏كننده نور سيدالشهدا هستند و اختصاصي به ابراهيم تنها ندارد و نور حسيني در هر پيغمبري جلوه‏گر شد و آينه وجود آنها هر يك صافتر و مستقيم‏تر است انوار حسيني را بيشتر مي‏نماياند و هركدام كدورتي دارد بالنسبه انوار حسيني را كمتر مي‏نماياند، پس عبوديت پيغمبران جميعاً تابع عبوديت سيدالشهدا است صلوات الله عليه. پس عرض مي‏كنم كه هر يك از پيغمبران به قدر قابليتشان و توجهشان به سيدالشهدا صلوات الله عليه آن نور حسيني را مي‏نمودند كه آن نور احمر باشد كه آن خضوع و خشوع باشد. همه پيغمبران هر يك به حسب قابليتشان آن نور را نمودند.

از آن جمله حضرت آدم بود كه بر حسب قابليت او، در او از نور عبوديت و خضوع و خشوع سيدالشهدا بروز كرد و آن در وقتي بود كه از بهشت بيرون آمده بود و از حوا جدا شده بود و حوا را نيافت، در جميع عالم گشت تا حوا را پيدا كند مي‏گشت تا عبور او شد به صحراي كربلا. پس بي‏سبب غمگين شد و سينه او تنگ شد از قضا به موضعي از كربلا كه رسيد پاي او به سنگي خورد و زخم شد و خون او در آن زمين ريخت. اگر نه مناسبت باشد چگونه اثر مي‏كند؟ آيا نه اين است كه اگر در عكس صورت تو در آينه زخمي پيدا شود معلوم است در صورت تو زخمي پيدا شده. زخم صورت در آينه تابع زخم تو است. پس حضرت آدم به اين جهت پاي او زخم شد و خون او بر زمين كربلا ريخت. سر را به آسمان بالا كرد و عرض كرد خدايا آيا تقصير ديگري از من سر زد كه مرا عقاب به آن كردي؟ بدرستي كه من جميع روي زمين را سير كردم و نرسيد به من مثل آنچه در اين زمين رسيد. خطاب رسيد كه اي آدم گناهي از تو

 

 

«* چهل موعظه صفحه 438 *»

سر نزده لكن اين زمين زميني است كه فرزند تو حسين در اينجا كشته مي‏شود و خون تو به موافقت خون او در اين زمين ريخته شد. آيا نشنيده‏ايد كه يگانگي و محبت كار را به جايي مي‏رساند كه ليلي را رگ زدند، از دست مجنون خون رفت و اين نيست مگر از زيادتي محبت. جايي كه محبت مجنون به ليلي اينقدر باشد البته حضرت آدم محبت او به حسين چه خواهد بود؟ البته خون آدم به زميني برسد كه خون حسين صلوات الله و سلامه عليه در آن زمين ريخته خواهد شد از شدت محبت آدم عجبي نيست و اين نيست مگر از اتصال باطني كه داشت با حسين. آدم عرض كرد پروردگارا آيا حسين پيغمبر است؟ خطاب رسيد كه پيغمبر نيست لكن سبط پيغمبر است، فرزند محمد است9. عرض كرد خدايا كشنده او كه خواهد بود؟ خدا فرمود كشنده او يزيد است كه ملعون اهل آسمان و زمين است. حضرت آدم فرمود چه كنم اي جبرئيل در اين زمين؟ عرض كرد لعنت كن يزيد را پس لعنت كرد يزيد را چهار مرتبه و از آنجا گذشت.

و همچنين در وقتي كه حضرت آدم از آن ترك اولايي كه كرده بود توبه كرد، آن وقتي كه خدا خواست توبه او را قبول كند نظر كرد حضرت آدم به ساق عرش و اسماء پيغمبر و ائمه را ديد و او را جبرئيل تلقين كرد آن اسماء را و به او گفت بگو يا حميد بحق محمد يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان. آدم خدا را به اين اسماء مي‏خواند و لكن هر وقت ذكر حسين مي‏كرد اشك او جاري مي‏شد و دل او مي‏شكست. به جبرئيل گفت اي برادر اي جبرئيل في ذكر الحسين ينكسر قلبي و يسيل عبرتي جهت اين چيست كه هر وقت ذكر حسين مي‏كنم دل من مي‏شكند و اشكم جاري مي‏شود؟ جبرئيل عرض كرد ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندها المصائب اين فرزند تو حسين مصيبتي به او مي‏رسد كه هر مصيبتي در پيش مصيبت او كوچك است. آدم تعجب كرد و گفت اين چه مصيبتي است كه همه مصيبتها در نزد او كوچك است؟ جبرئيل عرض كرد يقتل عطشاناً غريباً وحيداً فريداً ليس له ناصر و لا معين اين فرزند تو كشته مي‏شود در حالتي كه تشنه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 439 *»

است، غريب است، يكه و تنها است، يك نفر ياور و معيني براي او نيست، بعد باز به جهت رفع تعجب آدم گفت و لو تراه يا آدم يقول واعطشاه واقلة ناصراه اي آدم اگر ببيني او را كه چطور مي‏گويد واعطشاه واقلة ناصراه اي واي از تشنگي اي واي از بي‏كسي. حتي يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان تشنگي چنان شدت مي‏كند بر او تا اينكه تشنگي حايل مي‏شود ميانه چشم او و ميان آسمان مثل دودي كه از شدت تشنگي چشم حسين آسمان را نمي‏بيند و لم‏يجبه احد الاّ بالسيوف و شرب الحتوف و كسي او را جواب نمي‏دهد، جوابش نمي‏دهند مگر به ضربت شمشيرها آبش نمي‏دهند مگر شربت ناگوار مرگ. پس او را ذبح مي‏كنند و سر مي‏برند چنانكه گوسفند را سر مي‏برند و لكن فرقي كه هست سر او را از قفا جدا مي‏كنند و دشمنان او اموال او را بغارت مي‏برند و سرهاي ايشان را بر نيزه‏ها مي‏كنند و آن سرها را با اهل‏بيت آنها و زنان آنها در شهرها مي‏گردانند و در علم خدا چنين گذشته است. پس حضرت آدم گريست و جبرئيل گريست، هر دو گريستند مثل زن بچه‏مرده.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 440 *»

مجلس دهم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه فيه آيات بينات مقام ابرهيم و عرض كردم كه در باطن، مراد اين است كه در وجود مبارك حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه علامات واضحي خدا قرار داده است كه از جمله آن علامات، مقام ابراهيم است. اگر چه به كار عوام نمي‏آيد و لكن ايني كه عرض مي‏كنم به كار آنهايي كه عربيتي دارند مي‏آيد و آن اين است كه مي‏توان مقام ابرهيم را مبتداي مؤخر گرفت و فيه آيات بينات را خبر مقدم. يعني مقام ابراهيم در اين خانه، آيات بيناتي است و مي‏توان كه مقام ابرهيم مبتدائي باشد كه خبرش محذوف باشد كه اينطور بشود منها مقام ابراهيم، بعضي از آن آيات بينات، مقام ابراهيم است و مي‏توان مقام را بدل از براي آيات گرفت كه اينطور بشود فيه آيات بينات مقام ابرهيم در آن خانه مقام ابراهيم است و اين مقام ابراهيم امر خطيري است و بسيار امر عظيمي است و عرض كردم كه در خود سيدالشهدا مقام ابراهيم جلوه كرده است.

و عرض كردم كه به يك معني ابراهيم رسول خدا است و او ابراهيم اول است و اين ابراهيم ابراهيم شده به جهت آنكه حكايت ابراهيمي پيغمبر را مي‏كند. چنانكه در

 

 

«* چهل موعظه صفحه 441 *»

آينه كه نگاه مي‏كني اگر چشم، چشم شده جهتش آن است كه حكايت چشم تو را مي‏كند و همچنين مو، مو شده به جهت آنكه حكايت موي تو را مي‏كند حالا همچنين ابراهيم ابراهيم شده به جهت آنكه حكايت ابراهيمي او را مي‏كند و آن بزرگوار است ابراهيم و اسماعيل و موسي و عيسي و جميع پيغمبران. اين است كه امام زمان سلام الله عليه وقتي كه پشت مبارك به خانه كعبه مي‏دهد مي‏فرمايد هر كس مي‏خواهد نظر كند به آدم و شيث، نظر كند مرا كه آدم و شيث اول منم هر كس مي‏خواهد نظر كند به نوح و سام منم نوح وسام و هر كس مي‏خواهد نظر كند به ابراهيم و اسماعيل، منم ابراهيم و اسماعيل. و همچنين موسي و يوشع را مي‏فرمايد و عيسي و شمعون و جميع پيغمبران را مي‏فرمايد. پس آن بزرگوارانند حقيقت كل پيغمبران و اصل كل پيغمبران، اين است كه حضرت امير صلوات الله عليه مي‏فرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كل زمان و اوان ماييم پيغمبران اولي و ماييم پيغمبران دنيا و آخرت و ماييم پيغمبران هر زمان و اواني. پس حقيقت ابراهيم و اصل ابراهيم و حقيقت همه پيغمبران، پيغمبر ما است9، اين يك معني است.

و از اين معني دقيقتري هم هست و فهم آن براي عوام بسيار بسيار مشكل است و گفته مي‏شود و محض لفظ او را مي‏توان گفت و لكن معني آن مشكل است و آن معني مشكل اين است كه حضرت پيغمبر يا ائمه سلام الله عليهم اصل هر خيري باشند نقلي نيست لكن چگونه فرع هر خيري هستند و چگونه خود ابراهيم، پيغمبر است؟ حالا اصل ابراهيمند درست، اصل نوحند درست، اين را مي‏توان فهميد چنانكه چشم تو اصل آن چشمي است كه در آينه است. حالا امام يا پيغمبر اصل همه خيرات باشند آسان است به جهت آنكه كل عالم از شعاع ايشان است و از نور ايشان است و هر چه در انوار ايشان يافت بشود در صاحب نور، اصل آن هست. اما چگونه فرع همه خيرات باشند، اين مشكل است. و چگونه پيغمبر ما، خود آدم و خود نوح باشد اين مشكل است و چه بسيار از عالم و غير عالم كه به زيارت كربلا مي‏روند و زيارت حضرت امير

 

 

«* چهل موعظه صفحه 442 *»

مي‏كنند تا اينجا كه در زيارت ششم مي‏خوانند و نمي‏فهمند و رو به اميرالمؤمنين مي‏كنند و مي‏گويند السلام علي آدم صفوة الله السلام علي نوح نبي الله السلام علي ابرهيم خليل الله حالا اينها يعني چه؟ سلام بر پيغمبران مي‏كني اول و بعد رو به حضرت امير مي‏كني حاشا عوام و جهال گمان مي‏كنند كه اول سلام به پيغمبران مي‏كني و بعد سلام به حضرت امير مي‏كني و چنين معني كردن از قلت معرفت مي‏شود. بلكه عرض مي‏كنم

ما في الديار سواه لابس مغفر   و هو الحمي و الحي و الفلوات

به غير از ايشان و نور ايشان چيست در دنيا و آخرت؟ كي است در دنيا و آخرت به غير از ايشان اگر در خانه چراغ باشد و انوار او، از تو بپرسند در اطاق چيست مي‏گويي در اطاق چراغ است و چيزي ديگر نمي‏گويي و نمي‏گويي چراغ و نور چراغ چنانكه زيد در حياط خانه خود دارد راه مي‏رود و اگر از تو بپرسند كه در خانه كه راه مي‏رود، مي‏گويي زيد و ديگر نمي‏گويي زيد و سايه زيد. و سايه زيد با زيد شمرده نمي‏شود چنانكه نور چراغ با چراغ شمرده نمي‏شود. پس نور بدون چراغ نيست و با چراغ هم شمرده نمي‏شود و چيزي جز چراغ نيست.

همچنين در جميع عالم به جز آن بزرگواران كيست و چيست؟ هر چه هست ايشانند. در دعا مي‏خواني أيكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتي يكون هو المظهر لك يعني خدايا آيا براي غير تو ظهوري هست كه او تو را ظاهر كند؟ و ايشانند پيدايي خدا و ظهور خدا. پس چيزي غير از ايشان نيست و از اين جهت است كه خود ايشان آدمند، خود ايشان نوحند، خود ايشان ابراهيمند، خود ايشان اسماعيلند. و چه عجب مي‏كني؟ آيا نشنيده‏اي كه حضرت امير مي‏فرمايد انا الذي اتقلب في الصور كيف يشاء الله منم آن كسي كه به هر صورتي كه خدا بخواهد در مي‏آيم و به صورت همه پيغمبران در آمدم چنانكه خداوند عالم خواست و واجب هم نكرده كه همين به شكل پيغمبران جلوه كنم، بلكه به صورت مؤمنان جلوه مي‏كنم و هر مؤمني كه هست آن جلوه من

 

 

«* چهل موعظه صفحه 443 *»

است. و باز هم واجب نكرده كه همين به شكل مؤمنان جلوه كنم به هر صورت نيكي بخواهم جلوه مي‏كنم.

آيا نشنيده‏اي در دشت ارژن براي حضرت سلمان به صورت آن سوار جلوه فرمود؟ آيا نشنيده‏اي آن حضرت در كربلا به صورت آن شير جلوه كرد و ظاهر شد؟ شخصي از بني‏اسد مي‏گويد من در كربلا بودم عجايبي چند از آن كشتگان كه در آن زمين افتاده بودند ديدم و از آن جمله چون شب مي‏شد مي‏ديدم اين بيابان چراغان مي‏شد از طرف قبله يك شير مهيبي پيدا مي‏شد مي‏آمد شب آنجا مي‏ماند تا صبح و چون صبح مي‏شد مي‏رفت. يك شب گفتم لابد امشب بيدارخوابي مي‏كشم ببينم اين شير با اين كشتگان چه مي‏كند. آمدم در آن نزديكيها و از آن كشتگان هم لازال بوي مشك ساطع بود. ناگاه ديدم صحرا چراغان شد و از طرف قبله همان شير پيدا شد و آمد و بر اين كشتگان مي‏گذشت و نعشها را يكي يكي بو مي‏كرد تا آمد پيش يك نعشي. در پيش آن نعش سر و روي خود را بر آن كشته مي‏ماليد و گريه مي‏كرد و مي‏گويد من از اين اوضاع حيرت مي‏كردم و آن شير گريه مي‏كرد، بلكه همهمه و فرياد مي‏كرد. چون متوجه شدم ديدم بر سر نعش حسين نشسته و سر خود را به خون آن بزرگوار رنگين كرده. بعد ديدم صداي عظيمي بلند شد و آن صداي جمع عظيم عظيمي بود كه همه سينه مي‏زدند و نوحه مي‏كردند و آن صداي عظيم از زير زمين مي‏آمد. رفتم به آنجا كه آن صدا بسيار بود و ايستادم و قسم دادم ايشان را كه شما كيستيد و اين چه اوضاعي است؟ گفتند ما قومي از جنيانيم كه در مصيبت حسين گريه مي‏كنيم و عزاي او را بر پا مي‏كنيم. گفتم اين شير چيست كه از طرف قبله مي‏آيد و اين كارها را مي‏كند؟ گفتند اين علي بن ابي‏طالب است كه هر شب مي‏آيد بر سر نعش امام حسين و گريه و ناله مي‏كند تا صبح.

خلاصه ايشان به هر صورت طيّبي، به هر صورت طاهري، به هر صورت خيري بروز مي‏كنند زيرا كه هر خيري و هر نيكويي صورت ايشان است و جمال و جلال ايشان

 

 

«* چهل موعظه صفحه 444 *»

است كه در اين عالم بروز كرده و ظاهر شده. پس اختصاصي ندارد كه ايشان جلوه كنند به صورت پيغمبران بلكه به هر صورتي كه بخواهند جلوه مي‏كنند. پس والله حضرت آدم، خود حضرت امير است كه لباس آدمي پوشيده و در امت آدم جلوه كرده و حضرت نوح، خود حضرت امير است كه لباس نوحي پوشيده و در امت نوح جلوه كرده. ابراهيم، خود حضرت امير است كه لباس ابراهيمي پوشيده و در ميان امت ابراهيم جلوه كرده و موسي خود حضرت امير است و همچنين همه پيغمبران. مثل تو كه گاهي عباي سبز مي‏پوشي، گاهي عباي سفيد، گاهي عباي سياه. پس آن بزرگوار است حضرت موسي و حضرت عيسي و حضرت ابراهيم و اسماعيل و آن بزرگوار است محمد و آن بزرگوار است علي و آن بزرگوار است هر صورت نيكي كه در عالم است.

پس اگر دانستي كه آن بزرگوار است آدم و او است نوح و او است ابراهيم و او است اسماعيل، پس بدان از اول دنيا تا آخر دنيا در هر جاي عالم به هر مؤمني هر مصيبتي رسيده است به سيدالشهدا رسيده و او است پدر همه پيغمبران و ابوعبدالله و سيدالشهدا. پس بدان كه آن اره‏اي كه بر فرق حضرت زكريا گذاردند، اره به فرق حسين گذاردند. بعضي از پيغمبران را كه جوشانيدند، حسين را جوشانيدند بعضي را كه زنده‏زنده پوست كندند، حسين را زنده‏زنده پوست كندند. همچنين ابراهيم را كه به آتش انداختند، حسين را به آتش انداختند. نوح را كه قوم او اذيت كردند و سنگ بر او زدند، حسين را اذيت كردند و سنگ بر او زدند. پس

ما في الديار سواه لابس مغفر   و هو الحمي و الحي و الفلوات

از اين است كه آن بزرگوار فرمود در آن وقتي كه در قتلگاه سكينه خاتون از بسياري گريه از هوش رفت، در حالت بيهوشي از گلوي بريده آن حضرت آوازي شنيد كه حضرت به شيعيان خود سفارش فرمود

شيعتي ما ان‏شربتم ماء عذب فاذكروني   او مررتم بشهيد او غريب فاندبوني

 

 

«* چهل موعظه صفحه 445 *»

يعني اگر شما صاحب بصيرتيد و اگر شما صاحب معرفتيد، در هر جا كه مؤمن غريبي را مي‏بينيد مرا ببينيد و بر من ندبه كنيد و بدانيد كه من به آن غربت مبتلا هستم و در هر جا كه مؤمن كشته‏اي را مي‏بينيد مرا ببينيد و همانجا من كشته شده‏ام.

پس والله حسين را چندين هزار مرتبه شهيد كردند و نه اين است كه حسين را به همان يك شهادت شهيد كردند. با علي اكبر، او كشته شد. با عباس، او كشته شد. با جميع شهداي كربلا، او كشته شد. با جميع پيغمبران، او كشته شد و كشته مي‏شود. پس كشته‏اي نيست مگر حسين، غريبي نيست مگر حسين. اگر اين معني را فهميدي خواهي فهميد كه چطور شد كه حسين سيدالشهدا شد. به جهت آنكه او است روح همه شهدا. پس به همين طور كربلا هم روح همه زمين‏ها است، قطره خوني در عالم نمي‏ريزد مگر در زمين كربلا اين است كه كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا زمين كربلا در جميع زمينها جاري و ساري است و روز عاشورا در جميع ايام دنيا ساري و جاري است. پس هيچ كس در هيچ روزي غمگين نمي‏شود مگر آنكه آن روز روز عاشورا است و در هيچ زميني اندوهي غمي المي بر كسي وارد نمي‏آيد مگر آنكه در زمين كربلا است. پس اگر مختصر مي‏خواهي عرض كنم در جميع عالم نيست مگر حسين در روز عاشورا در زمين كربلا. پس هر چه به هر كسي برسد در كربلا در روز عاشورا به حسين صلوات الله عليه رسيده است.

پس باز ملتفت شو به معني عظيمي ديگر و از آن بترسان دل خود را و آن اين است كه اگر كسي مؤمني را سبّي بكند يا شماتتي بكند يا آنكه مؤمني را بكشد حسين را كشته و اگر كسي مؤمني را نصرت كند و او را ظفر بر دشمن دهد اين كس داخل ناصران حسين است و در راه مؤمني اگر كشته شد در راه حسين سلام الله عليه كشته شده. پس نور حسين در جميع اين خلق جلوه كرده است نهايت آنچه بلايا و مصائب و محن در عالم است از جهت حيثيت حسين است و آنچه سروري و نشاطي و بهجتي در عالم است، آن سرور به واسطه ساير ائمه است. زيرا كه حسين اصل مصيبت است و اصل

 

 

«* چهل موعظه صفحه 446 *»

خضوع و خشوع است از اين جهت پيغمبران نام ساير ائمه را كه مي‏شنيدند خوشحال مي‏شدند و چون نام حسين را مي‏شنيدند دلشان مي‏شكست پس اين خلق را جميعاً يافتيد كه از حيثيت خضوع و خشوع و عبوديت نمايشهاي حسين‏اند صلوات الله عليه. پس هر مخلوقي كه صفا و لطافت دارد نمايندگي براي حسين بيشتر دارد و هر چه نمايندگي براي حسين بيشتر دارد پس بلاي او بيشتر است. البلاء موكل بالانبياء ثم بالاولياء ثم بالامثل فالامثل.

هركه در اين بزم مقرب‏تر است   جام بلا بيشترش مي‏دهند

سرچشمه بلا حسين است، هر چه به اين سرچشمه نزديكتر مي‏شوي بلاهاي تو بيشتر مي‏شود. از اين جهت بلاهاي پيغمبران بيشتر از بلاي همه كس بود. باري اين تتمه كلام ديروز بود كه عرض كردم و مرتبط بود با همان كلام و امروز چون روز آخر است مطلبي ديگر شروع نمي‏كنم و به همين اكتفا مي‏كنم.

باري پس معلوم است كه در وجود پيغمبران انوار حسيني بيشتر جلوه مي‏كند چنانكه حضرت آدم را عرض كردم.

و از جمله پيغمبران حضرت نوح بود. وقتي كه آن حضرت كشتي را مي‏ساخت جبرئيل براي آن حضرت صد و بيست و چهار هزار ميخ آورد كه كشتي را ميخ بزند و بعد از آني‏كه آن ميخها را آورد، پنج ميخ ديگر بعد از آنها آورد داد به حضرت نوح گفت از اين پنج ميخ يكي را به جلو كشتي بزن و يك ميخ را به عقب كشتي بزن و يك ميخ را به وسط كشتي بزن و يكي را به دست راست كشتي بزن و يك ميخ را به دست چپ كشتي بزن. و حضرت نوح يكي يكي را به كشتي مي‏زد و چون آن چهار ميخ اول را زد به كشتي، كشتي محكم و مضبوط شد و چون ميخ پنجم را به كشتي زد، تخته كشتي از هم دريد و ناله و افغان از كشتي بلند شد. حضرت نوح از اين واقعه تعجب كرد از جبرئيل پرسيد سبب آن را. جبرئيل عرض كرد كه آن چهار ميخ به نام محمد و علي و فاطمه و حسن بود كه كشتي را محكم كرد و اين يك ميخ به نام حسين بود و از مصيبت حسين

 

 

«* چهل موعظه صفحه 447 *»

صداي ناله از كشتي برآمد و چون آن بزرگوار اصل همه مصيبتها است به اين واسطه كشتي از هم شكافت و ناله و افغان از آن بلند شد و چون كشتي را ساخت و در كشتي نشست و كشتي بر روي آب همه جا مي‏رفت چون به زمين كربلا رسيد، كشتي او به گل نشست و مشرف به غرق گرديد. عرض كرد پروردگارا من جميع دنيا را گشتم مثل اين فزعي كه در اين زمين به من رسيد در هيچ جا نرسيد، كشتي من در اين زمين چرا به گل نشست و نزديك شد غرق شويم؟ جبرئيل آمد گفت اي نوح اينجا كربلا است و اينجا قتلگاه حسين است و اين فزع به تو رسيد به جهت آنكه آثار حسيني در تو جلوه كرده است. نوح گفت اي جبرئيل كشنده او كه خواهد بود؟ گفت كشنده او لعين اهل هفت آسمان و هفت زمين، پس نوح لعنت كرد او را پس كشتي به راه افتاد و كشتي او بر كوه جودي قرار گرفت.

و از جمله پيغمبران حضرت ابراهيم بود كه نور حسيني در او جلوه كرد. از اين جهت روزي سوار بود عبور او به كربلا افتاد، اسب او به سر در آمد از بالاي آن افتاد و سر او شكست و خون از سر مقدس او جاري شد. ابراهيم بناي استغفار گذاشت. گفت خدايا چه گناهي تازه از من صادر شده؟ پس نازل شد بر او جبرئيل گفت اي ابراهيم گناهي تازه از تو سر نزده لكن اين زميني است كه در آن خون حسين7ريخته مي‏شود. پس چون تو جلوه او هستي خون تو هم به موافقت خون او در اين زمين ريخته شد.

و از اين است كه شخص كه به كربلا مي‏رود اگر مصيبتي به او برسد، دليل سعادت او است و دليل اين است كه صفت پيغمبران در او عكس انداخته. مثل اينكه كسي در كنار ديوار ايستاده باشد اگر تو آينه را رو به او كردي عكس آن كس تويش مي‏افتد همچنين حضرت ابراهيم چون آينه خود را رو به آن بزرگوار كرد، عكس آن حضرت در او افتاد چنانكه اگر بروي سفر زيارتي و به تو مصيبتي برسد علامت توجه تو است به آن حضرت و معلوم است كه به سرچشمه بلا و مصيبت كه آن بزرگوار است نزديك شده‏اي. و همچنين در ساير خدماتي كه مي‏كني اگر در آنها مصيبتي به تو رسيد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 448 *»

علامت توجه تو است. اوليا هم مصيبتها كه به ايشان مي‏رسيد به همين جهت است كه زيادتر از همه كس اغلب اوقات متوجهند و عكس آن بزرگوار در ايشان مي‏افتد.

و همچنين بعد از آنيكه خداوند عالم امر كرد ابراهيم را كه به جاي اسماعيل گوسفندي قرباني كند، حضرت ابراهيم در پيش نفس خود مهموم و مغموم شد كه شايد قرباني من قبول نبوده. آرزو كرد كه كاش مي‏شد من فرزند خود را قرباني مي‏كردم و گوسفندي در عوض قرباني نمي‏كردم تا اينكه به دل من برسد از محنت داغ آن فرزند و به اين جهت به بلندترين درجات اهل ثواب برسم. خداوند عالم‏الغيوب اين را از دل ابراهيم دانست، وحي فرستاد به ابراهيم كه اي ابراهيم از ميان جميع اين خلق كه را دوست‏تر مي‏داري؟ عرض كرد در ميان خلق تو كسي را دوست‏تر از حبيب تو نمي‏دارم، محمد را بيش از همه كس دوست مي‏دارم. وحي رسيد اي ابراهيم جان خود را بيشتر دوست مي‏داري يا جان حبيب من محمد را؟ عرض كرد جان حبيب تو را بيشتر دوست مي‏دارم. وحي رسيد كه فرزند خود را بيشتر دوست مي‏داري يا فرزند حبيب مرا؟ عرض كرد فرزند حبيب تو را بيشتر دوست مي‏دارم. وحي شد كه كشته‏شدن فرزند او به دست دشمنان بر دل تو سخت‏تر است يا اينكه فرزند خودت را به دست خودت بكشي؟ عرض كرد معلوم است فرزند او را دشمنان او بكشند بر دل من سخت‏تر است و بر قلب من گران‏تر است از كشتن فرزند خودم. خداوند وحي كرد حالا كه چنين است پس بدان كه فرزند حبيب مرا حسين را كساني كه گمان مي‏كنند كه از امت جد اويند او را شهيد خواهند كرد. حضرت ابراهيم همين كه اين را شنيد شروع كرد گريه كردن، بناي زاري گذارد و در مصيبت حسين جزع كرد. در اين وقت خطاب رسيد كه اين جزع تو در مصيبت حسين، افضل از آن بود كه اسماعيل را به دست خود قرباني مي‏كردي.

پس قدر خود را هم تو بدان كه همانطور كه بر تو سخت مي‏آيد مصيبت حضرت سيدالشهدا، ثواب بيش از آن تو را خواهد بود كه فرزند خود را در راه خدا قرباني كني و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 449 *»

دل تو بر فرزندت بسوزد. و كدام شيعه است كه راضي باشد كه فرزند او تلف نشود و فرزند پيغمبر كشته شود؟ و از اين جهت است كه براي شما گريه و زاري بر سيدالشهدا اعظم از آن است كه فرزند خودت را در راه خدا قرباني كني.

باري يكي از پيغمبران حضرت موسي بود. روزي با يوشع مي‏گذشت همينكه به زمين كربلا رسيد بند نعلين او افتاد و خسكي در پاي آن حضرت فرو رفت و پاي او را رنجه كرد و خون از پاي او جاري شد. سبب مصيبت را پرسيد، باز چنان وحي به او رسيد كه به ساير پيغمبران رسيد.

همچنين حضرت اسماعيل گوسفندان او به كنار فرات چرا مي‏كردند. شبان آن حضرت به آن حضرت عرض كرد كه گوسفندان شما از وقتي كه به كنار فرات آمده‏اند آب فرات را نخورده‏اند. حضرت اسماعيل از سبب آن از خدا سؤال كرد، وحي رسيد كه از گوسفندان سؤال كن. پس چون سؤال كرد گوسفندان گفتند كه اينجا شهيد مي‏شود فرزند پيغمبر آخرالزمان در اين زمين كشته مي‏شود با لب تشنه، ما چگونه از اين آب بخوريم؟ و باز سؤال فرمود از قاتل او، به زبان فصيح بليغ گفتند لعين اهل آسمان و زمين و جميع خلق، پس اسماعيل لعن كرد او را.

و همچنين انوار حسيني در سليمان جلوه كرد. روزي بر بساط خود سوار بود و سير مي‏كرد تا اينكه به زمين كربلا رسيد. چون روي زمين كربلا رسيد باد آن بساط را سه دور داد به طوري كه سليمان ترسيد بيفتد تا اينكه قرار گرفت و بساط را در زمين كربلا فرود آورد. همينكه باد قرار گرفت حضرت سليمان به باد فرمود كه چرا قاليچه را فرود آوردي؟ عرض كرد اينجا زمين كربلا است و اين زمين جايي است كه حسين7شهيد مي‏شود و از اين جهت اين خوف و اين وحشت به تو عارض شد. و هكذا به هر پيغمبري شهادت حضرت سيدالشهدا را خدا خبر داد.

باز آيا نشنيده‏اي كه زكريا سؤال كرد از خداوند عالم اسماء مقدسه آل عبا را به او تعليم كند. پس جبرئيل نازل شد و آن پنج اسم را تعليم او كرد. پس زكريا هر وقت ياد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 450 *»

مي‏كرد محمد و علي و فاطمه و حسن:را، غمهاي او برطرف مي‏شد و چون ذكر اسم حسين7مي‏كرد گريه گلوي او را مي‏گرفت و اشكهاي او جاري مي‏شد. روزي عرض كرد خدايا سبب چيست كه هر وقت آن چهار اسم را ياد مي‏كنم از غمهاي خود تسلي مي‏يابم به آنها و چون ياد اسم حسين مي‏كنم چشمهايم اشك آلود مي‏شود و اشكم مي‏ريزد؟ پس خدا خبر داد او را از قصه آن حضرت و فرمود كهيعص پس كاف اشاره به اسم كربلا است و ها اشاره به هلاكت عترت طاهره كه در كربلا هلاك شدند و يا اشاره به يزيد ملعون كه كشنده آن بزرگوار و ظلم‏كننده بر آن حضرت است و عين اشاره به عطش آن حضرت است و صاد اشاره به صبر آن حضرت است. همين كه زكريا بر اين محنت عظمي واقف شد رفت در مسجد نشست و سه روز احدي را بار نداد كه خدمت او بيايد و شروع كرد به گريه كردن و ناله كردن و مرثيه مي‏كرد براي آن حضرت و مي‏گفت الهي آيا به درد مي‏آوري دل بهترين خلقت را به مصيبت فرزندش؟ آيا نازل مي‏كني محنت اين مصيبت را به در خانه او؟ و آيا علي و فاطمه را جامه اين مصيبت مي‏پوشاني؟ آيا غم اين مصيبت را به ساحت عزت ايشان راه مي‏دهي؟ بعد به تمناي اين مقام عرض كرد خدايا مرا فرزندي بده و مرا مفتون محبت او گردان كه در پيري چشم من به او روشن شود. بعد آن فرزند مرا شربت شهادت بچشان و دل مرا در مصيبتش به درد بياور چنانكه دل حبيبت را در مصيبت فرزندش به درد مي‏آوري. به اين جهت خداوند يحيي را به او داد و چه شباهت بسيار داشت يحيي به امام حسين7، از اين جهت حسين به هر منزلي كه مي‏رسيد ياد يحيي مي‏كرد، آيت حسيني در يحيي بسيار بود.

از آن‏جمله كسي در دنيا نامش يحيي نبود مگر آن بزرگوار همچنين كسي در دنيا اسمش حسين نبود مگر حسين صلوات الله عليه نه در عرب نه در عجم پيش از آن حضرت كسي چنين اسمي نداشت. حضرت يحيي شش ماه در شكم مادر بود و حضرت امام حسين هم ششماه در شكم مادر بود. اگر به مقام نبوت رسيد حضرت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 451 *»

يحيي، از زهد و ورع و خوف از خداوند عالم، حسين هم اين مقام عالي را خدا به او داد كه به خدا عرض كرد يارب يارب و جواب شنيد لبيك لبيك. آيا نشنيده‏اي آن حكايتي را كه انس روايت مي‏كند كه ديدم حسين7نماز مي‏كرد چون نمازش طول كشيد شنيدم كه مي‏گفت:

يارب يارب انت مولائي   ارحم عبيداً اليك ملجاه
يا ذاالمعالي عليك معتمدي
  طوبي لمن كنت انت مولاه
طوبي لمن كان خائفاً ارقاً
  يشكو الي ذي‏الجلال بلواه
و ما به علة و لا سقم
  اكثر من حبه لمولاه
اذا اشتكي بثّه و غصته
  اجابه الله ثم لبّاه
اذا ابتلي في الظلام مبتهلاً
  اكرمه الله ثم ادناه

پس ندائي بلند شد كه:

لبيك عبدي و انت في كنفي
  و كلما قلت قدعلمناه
صوتك تشتاقه ملائكتي
  فحسبك الصوت قدسمعناه
دعاك عندي يجول في حجب
  فحسبك السرّ قد سفرناه
و هبّت الريح من جوانبه
  خرّ صريعاً لماتغشّاه
سلني بلا رغبة و لا رهب
  و لاتخف انني انا الله

باري مقصود اينها نبود، مقصود اين بود كه چنانكه خدا با حسين تكلم كرد يحيي هم پيغمبر خدا شد و در اين شباهت به حسين داشت.

و باز از شباهتهايي كه يحيي به حسين داشت اين بود كه در زمان يحيي پادشاهي بود جبار و اين پادشاه زنان بسيار داشت و با وجود آن زنان، به آنها اكتفا نكرده بود و به يك زن زناكاري متعلق بود كه آن زناكار فاحشه پادشاه پيشتر بود، آمده بود زن اين پادشاه شده بود تا آنكه آن زن پير شد و از كار افتاد. او را دختري بود آمد دختر خود را زينت كرد و آورد از براي پادشاه آن دختر را كه پادشاه ميل به او كند و به دختر تعليم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 452 *»

نمود كه بعد از آني كه پادشاه از تو مي‏پرسد كه از من چه مي‏خواهي بگو تا مطلبت را برآورم، تو بگو هيچ مطلب ندارم به جز اينكه بفرستي سر يحيي را ببرند و بياورند پيش من تا مطلب تو از من حاصل شود. حالا آن يحياي عظيم با آن زهد، با آن ورع، اذيت يحيي به كه رسيده بود؟ پادشاه اول قبول نكرد بعد كه ديد مطلبش حاصل نمي‏شود فرستاد سر يحيي را بريدند از براي او و يحيي در اين خصوص شباهت به حسين7داشت و سر آن حضرت را هم براي پادشاه جابر زاني يزيد ملعون بردند. وقتي خواستند سر يحيي را از بدن جدا كنند يك قطره خون او بر زمين ريخت، خون بنا كرد از زمين جوشيدن هر كار كردند آن خون از جوشش نيفتاد. هي خاك بر روي او ريختند باز مي‏جوشيد تا مثل تلّ بلندي شد و باز از سر آن تل، خون مي‏جوشيد تا اينكه بخت‏النصر آمد و به انتقام يحيي اينقدر كشت و خون بر روي آن تل ريخت تا اينكه آن خون ايستاد. همچنين انتقام كشندگان براي خون حضرت امام حسين صلوات الله عليه بسيار بودند و كشتند آنقدر از بني‏اميه كه آنها را برانداختند.

باز از جمله شباهتها كه يحيي7به حسين صلوات الله عليه داشت اين است كه وقتي سر يحيي را از بدن جدا كردند پيش آن پادشاه بردند، وقتي هم سر حسين را از بدن جدا كردند پيش يزيد بردند. در پيش آن پادشاه سر يحيي تكلم كرد و فرمود اي پادشاه اين عملي كه در نظر داري براي تو حرام است از خدا بترس. آن پادشاه حيا كرد و امر كرد سر يحيي را بردند به بدنش ملحق كردند. اما يزيد ملعون نگاه كرد ديد سر حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه تكلم مي‏كند گوش داد ديد تلاوت قرآن مي‏كند و مي‏فرمايد و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون آن ملعون چوب خود را بلند كرد و بر لب و دندان مبارك آن حضرت فرود آورد.

سيد نعمت الله جزائري در كتاب خود نوشته است كه اين يزيد ملعون حرامزاده مجلسي آراسته كرده بود و اهل بيت پيغمبر را امر كرده بود كه در آن مجلس حاضر كرده بودند با روي باز. وقتي اسيران را داخل آن مجلس كردند آن ملعون برخاست و در ميان

 

 

«* چهل موعظه صفحه 453 *»

زنان مي‏گشت و نگاه به يكي يكي مي‏كرد و احوالپرسي مي‏كرد، كه اين كيست، اين كيست و به او مي‏شناسانيدند. تا اينكه چشمش در ميان اسيران به دختري افتاد كه از بي‏ساتري دست خود را حايل صورت كرده بود.

فشاف اسيراً و هي تستر وجهها   بزند عن النظّار من بين نسوة

ديد اسيري را كه مي‏پوشاند صورت خود را به ساعد دست خود از نظر كنندگان در آن مجلس و از اين كلام معلوم مي‏شود كه آستيني نداشتند كه صورت خود را به آن بپوشند كه با دست خود يا ساعد دست خود روي خود را از نامحرمان مي‏پوشانيدند. يزيد پرسيد كه اين كيست؟ گفتند اين سكينه دختر حسين است. آمد پيش سكينه و روي نحس خود را به آن مظلومه كرد و گفت تويي سكينه؟ گريه در گلوي سكينه گره شد به شدتي كه نزديك بود روح مقدسش از بدنش بيرون رود از شدت حزن و شروع كرد به گريه‏كردن و ناله‏كردن. يزيد گفت اي سكينه چرا گريه مي‏كني، گريه تو براي چيست؟ سكينه فرمود آيا چگونه گريه نكنم بعد از اين بلاي عظيم كه دختر پيغمبر خدا هستم و اينقدر جامه كهنه ندارم كه به آن روي خود را از نامحرمان بپوشانم. يزيد ملعون گريست و اهل مجلس همه از بزرگي مصيبت گريستند به طوري كه نتوانستند خود را از گريه نگاه دارند. بعد يزيد گفت خدا لعنت كند پسر مرجانه عبيدالله بن زياد را كه چقدر قسي است دل او بر آل‏رسول. بعد رو كرد به سكينه و عرض كرد كه برگرديد تا من فكري در كار شما بكنم. سكينه خاتون فرمود بيشتر گريه من براي خوابي است كه در شب گذشته ديده‏ام. يزيد ملعون گفت خواب خود را براي من حكايت كن. پس آن معصومه را نگاه داشتند كه خواب خود را براي بدترين خلق خدا حكايت كند.

فرمود اي يزيد بدان كه از روزي كه پدرم كشته شده و مرا اسير كرده‏اند من خواب نكرده بودم به جهت آنكه مرا سوار شتر لاغر زخمداري كرده بودند و اين زجر بن قيس به تندي آن شتر را مي‏راند و مي‏آورد و مرا مي‏زد و اذيت مي‏كرد و مرا از بالاي شتر به زير مي‏انداخت و هر چه نگاه مي‏كردم كسي كه مرا از دست او خلاص كند نمي‏ديدم.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 454 *»

پس يزيد و اهل مجلس او را لعن كردند.

سكينه خاتون فرمود تا شب گذشته ساعتي به خواب رفتم، در خواب ديدم قصري را كه از نور بود و من در برابر آن قصر بودم و كنگره‏هاي آن قصر از ياقوت بود كه نور آنها مي‏درخشيد و ركنهاي آن قصر از زبرجد درخشان بود و درهاي آن از عود بود. در اين هنگام كه نگاه به قصر مي‏كردم و حيران آن قصر بودم از روي تعجب و بر در آن قصر ايستاده بودم ناگاه درهاي آن قصر باز شد و ظاهر شدند براي من چند نفر از مردان بزرگ كه نوراني بودند مثل ماه شب چهارده و پيشاپيش آنها خادمي بود. من پيش آن خادم رفتم و از او پرسيدم كه اين قصر از كيست؟ گفت اين قصر از پدر تو حسين است. گفتم اين بزرگان كيستند؟ گفت اين آدم است و اين نوح و اين ابراهيم و اين موسي و اين عيسي است. در اين بين كه گوش به سخن او مي‏دادم و نظر به قصر مي‏كردم يك‏مرتبه ديدم شخص عظيمي را كه در ميانه آنها مثل ماه شب چهارده در ميان ستارگان بود كه پيش آمد و ريش مبارك خود را گرفته بود، با حزن و اندوه پيش مي‏آمد. گفتم اين بزرگوار كيست؟ آن خادم گفت آيا نمي‏شناسي او را؟ گفتم نه. گفت اين جد تو محمد مصطفي است، رسول خدا و بهترين خلق است. من نزديك آن حضرت رفتم پس رو كردم به آن حضرت و عرض كردم اي جد بزرگوار كشته شدند به خدا قسم مردهاي ما در كربلا به بدترين كشتني و ذبح شدند اطفال كوچك ما با لب تشنه چنانكه سر گوسفند را مي‏برند. اي جد بزرگوار حرم تو اسير شدند در حالتي كه همه حسرت‏زده بودند و آنها را بر بالاي شتران نشانيدند. اي جد بزرگوار اگر مشاهده مي‏كردي ما را در اين راه و مي‏ديدي كه ما را چگونه اسير كرده بودند و بر بالاي قتبهاي شتران كه روپوشي نداشت ما را نشانيده بودند و ساتري و حجابي براي ما نبود، نظر مي‏كرد به ما هر نيكوكار و بدكرداري و هر جا مي‏گذشتيم ما را دشنام مي‏دادند گويا ما از اسيران زنگبار بوديم يا از اهل بغي و بدعت بوديم. اي جد بزرگوار حق تو را درباره ما مراعات نكردند گويا كه ايشان بر كفر جاهليت خود باقي بودند. حلال دانستند دشمنان ما هتك حرمت ما را و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 455 *»

اسيري اهل بيت ما را و به غارت‏بردن مالهاي ما را.

اي جد بزرگوار آيا چه حالتي داشتي اگر مي‏ديدي كه ما را بردند به قتلگاه كشتگان و ما را اسير كرده بودند؟ اي جد بزرگوار چه حالت داشتي اگر مي‏ديدي فرزند خود حسين را در حالتي كه تشنه بود و مجروح بود و به اين حالت در خاك مذلت افتاده بود و در آن وقت شمر ملعون با نعلين بالا رفت بر سينه نازنين او بعد از آني كه آن سينه از دويدن اسبان مخالف بر آن در آن بيابان خورد شده بود. اي جد بزرگوار اگر مي‏ديدي كه چگونه ما را در كوچه و بازار مي‏گردانيدند و مردم اهل هر كوچه و بازار به ما نگاه مي‏كردند و مي‏ديدند ما را هر نيكوكار و بدكاري، هرآينه امر عظيمي را مشاهده مي‏كردي از اين بليه عظمي كه بر ما وارد آمده.

پس در اين وقت جدم رسول خدا مرا در بغل گرفت با آن حالت حزن و اندوهي كه داشت و مرا بسينه خود چسبانيد و گريه مي‏كرد بر محنت من و من گريه مي‏كردم و با ما پيغمبران خدا گريه مي‏كردند و من شكايت مي‏كردم براي او اينها را ناگاه يكي ندا كرد و آن يحيي بود كه اي دختر بهترين خلق خدا، ديگر حالا بس است واگذار ما را كه بتحقيق به درد آوردي دلهاي ما را و دل سيد و آقاي ما را و به گريه آوردي ما را و بهترين پيغمبران را از طول شكايت خود.

پس خادمي آمد و دست مرا گرفت و مرا داخل آن قصر كرد و مرا برد پيش پنج زن كه در ميانه آنها زني بود كه لباس مصيبت و عزا پوشيده بود، مرا نشانيد و موي خود را بر من پريشان كرد. نگاه كردم ديدم در دست آن زن يك پيراهن خون‏آلودي بود و هر وقت برمي‏خاست همه با او برمي‏خاستند و هر وقت مي‏نشست همه با او مي‏نشستند. نوحه مي‏كرد و اشك مي‏ريخت و لطمه بر صورت خود مي‏زد و اشك مثل مرواريد بر صورت او جاري بود و نوحه مي‏كرد و زنان به نوحه جوابش مي‏دادند. از خادمه پرسيدم اين زنان كيستند؟ گفت يكي خديجه كبري است و يكي مريم مادر عيسي است و يكي آسيه بنت مزاحم زن فرعون است و يكي ديگر هم مادر موسي است.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 456 *»

گفتم آن زني كه پيراهن پر خون در دست دارد كيست؟ گفت آن جده تو فاطمه زهرا مادر مصيبت است. من رفتم نزديك او و گفتم السلام عليك اي جده، سر را بالا كرد و فرمود تويي سكينه؟ عرض كردم بلي اي بهترين مادرها و جده‏ها. پس فاطمه برخاست و لطمه بر صورت خود مي‏زد و فرمود بيا نزديك من و مرا از روي حسرت بر سينه خود چسبانيد و بعد از گريستن بسيار گريه گلويش را گرفت. گفتم اي جده بزرگوار به اين صغر سن و به اين كوچكي يتيم شدم. فاطمه گفت واويلتاه وامهجة قلباه نورديده بعد از كشته‏شدن پدرت كي دلش بر شما سوخت؟ و شما كه متفرق شديد كي شما را جمع كرد؟ كجايند مردان شما؟ خبر بده مرا اي سكينه از حال آن بيمار.

عرض كردم يا جدتاه چند مرتبه اراده كشتن او را كردند بيماري او سبب شد كه او را نكشتند بجهت آنكه او را به رو انداختند و جامه‏هاي او را ربودند و طاقت فرار نداشت. اگر چشمت مي‏افتاد و مي‏ديدي او را وقتي كه او را سوار كردند بر پشت شتر لاغر زخمداري و مقيد كردند گردن او را به قيد سنگيني از آهن.

اتوه بغلّ جامع في نحوله   فغلّوه كالعبد الاسير بذلّة

آوردند غل جامعه براي بستن او در آن حالت ضعف و لاغري كه داشت، او را غل كردند مثل بندگان با خواري و چون آن غل سنگيني مي‏كرد و آفتاب بر آن غل مي‏تابيد و آن را داغ مي‏كرد و مي‏ديد بندها و غلهايي كه به گردن زنان بسته بودند و با آن ضعف آنها را سوار بر قتبهاي شتران بي‏روپوش كرده بودند، بنا مي‏كرد به گريستن به او مي‏گفتيم چرا گريه مي‏كني؟ مي‏گفت چون مي‏بينم قيد خودم را به يادم مي‏آيد از بندها و غلهاي اين زنان. ما از دشمنان خواهش مي‏كرديم كه غل را از گردن او بردارند، آنها عداوتشان زيادتر مي‏شد و سخت‏تر مي‏شدند و پاهاي او را علاوه بر آن غل، به زير شكم شتر بستند به طوري كه ران او مجروح شد و خون و چرك از آن جاري شد.

فافخاذه سالت دماً و تقرحت   لشدة ما شدّوه من تحت ناقة

از رانهاي او خون جاري شد و مجروح شد از بس او را در زير شكم شتر سخت بسته بودند و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 457 *»

در شب و روز گريه مي‏كرد و چون ما را نوحه كنان مي‏ديد با ناله نوحه بر ما مي‏كرد و هر وقت سر پدر خود را و سرهاي ياوران خود را بر نيزه مي‏ديد گريه مي‏كرد مثل زن فرزندمرده كه براي فرزند خود ناله كند و گريه كند و چون نظر مي‏كرد بر ما مي‏ديد كه همه برهنه هستيم و روهاي ما باز است، پس هر چه ماها را مي‏ديد گريه‏اش زياد مي‏شد.

پس فاطمه لطمه بر صورت خود زد و فرياد برآورد كه واولداه واضيعتاه آيا بعد از من اينطور بر شما وارد آمد از اين امت؟ بعد از آن پرسيد پدرت را كه غسل داد و او را كي كفن كرد؟ كي بر او نماز كرد؟ كي او را دفن كرد؟ كي او را زيارت كرد؟ من گفتم غسلي براي او نبود مگر اشكهاي ما و خونهاي بدن او و كفن او ريگهاي بيابان بود و ما كوچ كرديم و آمديم و او را واگذارديم در حالتي كه استخوانهاي او در زير دست و پاي اسبان خورد شده بود در زير آفتاب و چيزي نبود كه او را از آفتاب بپوشانيم و زيارت‏كنندگان او وحشيان صحرا و مرغان هوا بودند. پس فاطمه صيحه زد و ناله برآورد كه واحسيناه واولداه واقلة ناصراه اي واي از حسينم اي واي از فرزندم اي واي از بي‏كسي او و گريه مي‏كرد و زنان بر اطراف او گريه مي‏كردند و ناله و زاري مي‏كردند از گريه و ناله او. پس نگاه كردند به من و گفتند مرا كه بس است اي دختر بهترين خلق خدا، بتحقيق كه هلاك كردي سيده ما را از گريه و ما را هلاك كردي از ذكر اين مصيبت. پس بيدار شدم از خواب.

سكينه خواب خود را تعريف كرد و يزيد ملعون صيحه مي‏زد و گريه مي‏كرد و اهل مجلسش همه گريه كردند و امراء بني‏اميه همه گريه كردند. پس امر كرد كه آنها را برگردانيد و ايشان را برگردانيدند.

فلعنة رب العرش و الفرش و السماء   و لعنة كل العالمين و لعنتي
عليهم مدي الاعصار ماناح نائح
  و مادام ذكر في الوري من رزية
و صلّي مليك العرش و الفرش و السماء
  علي آل خيرالمرسلين برحمة

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

«* چهل موعظه صفحه 459 *»

مجلس اول

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

نظر به عادتي كه در سالهاي گذشته داشتيم كه از همان آيه كه در ايام سال در دست داشتيم و در آن سخن مي‏گفتيم و آن را شرح مي‏كرديم در اين اوقات عزاداري هم از همان آيه سخن مي‏گفتيم و ذكر مصائب و محن آن بزرگواران سلام اللّه عليهم را از همان آيه بيرون مي‏آورديم پس بنابراين امسال هم از همين آيه شريفه كه ذكر شد سخن مي‏گوييم چون كه در ايام سال هم شرح اين آيه را مي‏كرديم زيرا كه قرآن كلام خداوند عالم است و كلام هر سخنگويي بر حسب علم و مقدار علم آن سخنگو خواهد بود پس چون خداوند عالم هم تكلم فرمايد البته بر حسب علم خود و بر اندازه علم خود تكلم خواهد فرمود و چون علم خداوند عالم را نهايت و پاياني نيست پس معاني قرآن هم بي‏نهايت و بي‏پايان خواهد بود و هر سخنگويي روي سخن او با كسي است كه مقابل و مشافه اوست و خطاب او با كسي است كه در برابر روي اوست و كلام او را مي‏شنود پس هرگاه سخنگو مواجه و رو به روي اهل يك مجلس باشد پس روي كلام او و خطاب او با اهل همان مجلس خواهد بود و اگر در ميدان بزرگي سخن بگويد تمام اهل

 

 

«* چهل موعظه صفحه 460 *»

آن ميدان محل خطاب او هستند و هكذا اگر فرض شود مثلاً كه كسي بر مناره بلندي بالا رود در شهري به حدي كه مشرف شود بر كل اهل آن شهر و او را صداي رساي بلندي باشد كه بگوش جميع اهل آن شهر برسد پس اگر آن شخص سخني گويد و خطابي كند مخاطب او جميع اهل آن شهر خواهند بود و روي خطاب او به كل اهل آن شهر خواهد بود و اگر فرض شود كه مثلاً كسي با اسبابي از روي زمين بالا رود تا به حدي كه مشرف شود بر كل زمين و جميع زمين و اهل زمين در نظر او بقدر يك مجلسي آيد پس اگر آن شخص خطابي كند و امر و نهيي نمايد پس مخاطب او جميع اهل روي زمين خواهند بود و روي خطاب او به كل ايشان خواهد بود و اگر فرض شود كه كسي بر آسمانها بالا رود و خطابي كند پس جميع اهل زمين و اهل آسمانهاي پايين‏تر از او مخاطب به خطاب او خواهند بود آيا نشنيده‏ايد كه اين زمين با آنچه در اوست در نزد آسمان اول به منزله حلقه كوچكي است كه در بيابان بي‏پاياني افتاده باشد و آسمان اول با آنچه در اوست نسبت به آسمان دوم به منزله همان حلقه در آن بيابان وسيع است و همچنين هر آسماني با آنچه در اوست نسبت به آسمان فوق خود مثل همان حلقه است نسبت به آن بيابان پس ملاحظه كن كه خداوند عالم محيط به هزار هزار عالم است كه جميع آن عالمها و آنچه در آنهاست در نزد علم او حاضر مي‏باشند و اوست شاهد و مطلع بر كل و محيط است به جميع زمانهاي گذشته و زمانهاي آينده هرگاه او خطابي فرمايد و سخني سرايد روي خطاب او به كه خواهد بود پس لامحاله جميع اين عالمها و اهل آنها مخاطب به خطابات او و مأمور به اوامر او خواهند بود پس كلام همايون او از براي اهل جميع هزار هزار عالم خواهد بود پس قرآن خطاب به اهل جميع اين عوالم خواهد بود و به عدد جميع اين عوالم و مراتب و درجات اهل آنها كه نهايتي از براي آنها نيست معاني بينهايت به حسب علم بينهايت خداوندي از براي قرآن خواهد بود و همه آن معاني مراد و مقصود خداوند عالم است.

حالا نيمچه ملايي گمان نكند كه اگر بعضي از آن معاني به حسب بعضي عوالم از

 

 

«* چهل موعظه صفحه 461 *»

براي بعضي آيات تفسير و شرح شود كه آن تأويلي است يا مجازي است بلكه آن معني حقيقي و واقعي آن آيه است در آن عالم كه حكيم عارف رباني آن را تفسير و بيان نموده است و از اين باب است كه خداوند عالم فرموده تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً يعني مبارك و بابركت است آن خداوندي كه نازل فرموده است قرآن را بر بنده خود تا اينكه بترساند جميع اهل هزار هزار عالم را آيا نشنيده‏اي كه فرمودند جميع عالم در نزد امام7 به منزله قاب گردكاني است در كف يكي از شما پس جميع هزار هزار عالم در نزد آن بزرگوار به منزله درهمي است در دست يكي از شماها پس خداي محيط به جميع عالمها نازل فرموده است كتابي بر پيغمبر محيط به جميع عالمها تا آنكه پيغمبر باشد بر اهل جميع هزار هزار عالم و شنيده‏ايد كه خداوند عالم خلق فرمود محمّد و آل طاهرين او را سلام اللّه عليهم قبل از آفريدن هزار هزار عالم به صد هزار هزار دهر و هر دهري صد هزار سال است كه هر سالي صد هزار ماه باشد و هر ماهي صد هزار هفته باشد و هر هفته‏اي صد هزار روز باشد و هر روزي صد هزار ساعت و هر ساعتي مثل عمر اين دنيا كه صد هزار سال است و نازل فرموده است خداوند عالم در اين همه مدت قبل از خلقت جميع عالمها قرآن را بر بنده خود و قرآن در عالم آن بزرگواران كه قبل از خلقت جميع موجودات باشد از براي آن معني بوده و كتاب خدا بوده بر پيغمبر پس اگر در اين قرآن اسم آسمان و زمين باشد پس مقصود آسمان و زمين عالم همان بزرگواران خواهد بود زيرا كه خداوند عالم خلق فرموده آن بزرگواران را قبل از خلقت لوح و قلم و آسمان و زمين. و همچنين جميع اسماء و احكام و قصصي كه در قرآن يافت مي‏شود جميع آنها بر حسب عالم آن بزرگواران خواهد بود و در آن عالم معني مي‏شود از اول قرآن تا آخر آن و اگر عالم به علوم آل‏محمّد:خواسته باشد شرح مي‏كند جميع قرآن را درباره حضرت پيغمبر9به تنهايي و همچنين شرح مي‏كند جميع قرآن را درباره حضرت امير7 به تنهايي و همچنين شرح مي‏كند جميع قرآن را درباره هريك هريك از ائمه: به تنهايي و اگر بخواهد شرح

 

 

«* چهل موعظه صفحه 462 *»

مي‏كند تمام آن را درباره صديقه كبري حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و از اين جمله است كه بخواند و شرح كند جميع آن را از باء بسم‏اللّه تا سين الناس درباره حضرت سيدالشهداء امام حسين7 و جميع آن را در فضائل و مناقب و محن و مصائب آن بزرگوار و احوال اولياء او و مخازي اعداء او معني نمايد و آنچه ذكري از مراتب و مقامات توحيد است در قرآن جميع آن را درباره ذات مقدس آن بزرگوار بيان نمايد زيرا كه بديهي است كه ذات پاك احديه قديمه خداوندي از ادراك خلائق بيرون است و ذيل عظمت و جلال او از نيل افهام و اوهام انام محفوظ و مصون و نه بر او اسمي واقع و نه او را صفتي صادق است پس احدي از خلق با او متحد نيست كه او را ادراك كند و احدي نتواند از رتبه خلقي و حدوث خود ترقي نموده به رتبه ذات پاك او رسد تا او را مشاهده كند و آن ذات مقدس هم از رتبه قدم و ازليت خود فرود نيايد در رتبه خلق و حدوث تا او را تعريف و توصيف كنند پس بديهي است كه خداوند عالم كه خود را به اين خلق شناسانيده و خود را از براي ايشان توصيف و تعريف فرموده بواسطه خلقي از خود، خود را ستايش فرموده كه آن را قبل از كل كاينات آفريده.

مَثل اين حكايت آنكه هرگاه تو در پس ديواري باشي و كسي ديگر در پس ديگرِ آن ديوار بطوري كه تو را مشاهده آن كس و وصول به او ممكن نبوده باشد و او را هم وصول به تو و نمودن خود را به تو ممكن نباشد ولي تو صداي او را شنيده باشي پس اگر او بخواهد خود را به تو بشناساند و خود را از براي تو تعريف كند البته خواهد گفت كه من چنين و چنانم و احوال و اخلاق و صفات خود را از براي تو شرح و بيان خواهد نمود پس نخواهد بود تو را از معرفت او و شناسائي او جز همان كلمات و صفاتي كه از او شنيده‏اي و نهايت معرفت تو به آن شخص همان كلمات مسموعه از او خواهد بود و او را مشاهده نكرده‏اي و به رأي‏العين نديده‏اي و آن كلمات مسموعه نيست مگر مصنوع او كه هوائي از خارج گرفته و آن را به ادوات لب و دهان و دندان و لهوات خود به‏هيأت آن كلمات ساخته و آنها را در هوا افكنده و بسوي تو ارسال داشته و تو

 

 

«* چهل موعظه صفحه 463 *»

نديده‏اي و نمي‏داني از او مگر همين كلمات كه مصنوع و مخلوق اوست زيرا كه هر صنعتگري خالق مصنوع خودش است چنانچه فرموده است و خلق الانسان من صلصال كالفخّار يعني چنانكه كوزه را كوزه‏گر از گل خلق كرده خداوند عالم انسان را از گل خلق نموده پس كوزه‏گر را خالق كوزه ناميده و مي‏فرمايد به حضرت عيسي7 و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني فتنفخ فيها فتكون طيراً باذني يعني تو اي عيسي خلق مي‏كني از گل به هيأت مرغ پس مي‏دمي در او يعني پف مي‏كني در او كه روح او مي‏شود پس مرغي مي‏شود به اذن من و خداوند عالم دروغ را كه قسمي از كلام است مخلوق دروغگويان ناميده آنجا كه فرموده و تخلقون افكاً يعني دروغ را خلق مي‏كنيد پس چون كلام دروغ مخلوق است از براي دروغگو پس كلام راست هم مخلوق راستگو خواهد بود پس كلمات مسموعه از پس ديوار مخلوق گوينده آنها خواهد بود پس تو كه آن شخص پسِ ديوار را شناخته‏اي بواسطه مخلوق او شناخته‏اي.

پس ما هم در باب معرفت خداوند عالم چنين مي‏باشيم پس ما خداوند عالم را نديده‏ايم و ما را ديدن او ممكن نيست و شناختن او ميسور و مقدور ما نه ولي او از براي شناسانيدن خود به خلق خود از براي خود صفاتي چند خلق فرموده و آن صفات مخلوقه را دسترس خلايق فرموده و ذات پاك بي‏اسم و رسم خود را به آن صفات ستايش فرموده پس ما او را به آن صفات مي‏شناسيم و آن صفات خلق اوست.

حال آيا آن صفات كه خداوند عالم آنها را علامت و آيت شناسايي خود و صفت خود قرار داده و ذات بي‏قياس خود را به آنها ستوده بايد بهتر و اشرف و اكمل و اعظم و اول خلق باشند يا خلقي پست و خسيس و ناقص باشند؟ شك نيست و بديهي است كه آن صفات بايد اشرف و اكمل و اول خلق باشند و به اجماع جميع مسلمين از شيعه و سني پيغمبر ما9اول و اشرف خلق است پس معلوم شد كه آن بزرگوار است آن صفت اعظم خداوند عالم و به اجماع جميع شيعه ائمه طاهرين و صديقه كبري فاطمه زهرا سلام الله عليهم اجمعين با آن بزرگوار از يك نور و يك طينت و يك حقيقت و يك

 

 

«* چهل موعظه صفحه 464 *»

روح مي‏باشند چنانكه در زيارت جامعه مي‏خواني اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة پس جميع آن بزرگوارانند اشرف و اول خلق خداوند عالم پس ايشانند صفات خداوند عالم كه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان تدعوه بها يعني قسم به حق خداوند عالم كه ماييم آن اسمهاي نيكوي خدا كه شما را امر فرموده كه او را به آن اسمها بخوانيد و حضرت رضا7 در تفسير اسم فرمودند الاسم صفة لموصوف يعني اسم صفتي است از براي موصوفي پس آن بزرگوارانند سلام الله عليهم اسماء و صفات خداوند عالم كه خود را به آن بزرگواران از براي خلق خود تعريف كرده و خود را به ايشان به خلق خود شناسانيده پس از اين باب آن بزرگوارانند كلمات‏اللّه چنانكه فرموده و لقد وصّلنا لهم القول يعني ما از براي اين خلق متصل مي‏كنيم قول خود را اي اماماً بعد امام يعني امامي را پس از امامي مي‏آوريم و ايشان را به يكديگر متصل مي‏كنيم پس آن بزرگوارانند كلام خداوند عالم چنانكه قرآن كلام خداست الا اينكه ايشان كلام‏اللّه ناطق مي‏باشند و قرآن به حسب ظاهر اين عالم كلام‏اللّه صامت مي‏باشد و ايشانند كلام‏اللّه ناطق چنانكه فرموده هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق يعني اين اميرالمؤمنين علي7 كتاب ناطق ماست كه با شما سخن مي‏گويد به حق و فرموده است و لارطب و لايابس الا في كتاب مبين يعني هيچ تر و خشكي نيست مگر آنكه در كتاب مبين ثبت است و مي‏فرمايد و كل شي‏ء احصيناه في امام مبين يعني هر چيزي را ما در امام مبين ثبت و ضبط فرموده‏ايم پس دانسته شد كه امام مبين همان كتاب مبين است و كتاب مبين همان امام مبين است.

پس از اينجا است كه ما جميع آنچه كه در قرآن از امر توحيد ذكر شده درباره ذات اين بزرگواران مي‏خوانيم و آنچه ذكري از مراتب و مقامات صفات شده باشد در مراتب صفات ايشان مي‏خوانيم و به اين قدرها ابن ابي‏الحديد سني ناصبي معترف و معتقد است چنانكه در وصف حضرت امير7 گفته است

صفاتك اسماء و ذاتك جوهر   بري‏ء المعاني من صفات الجواهر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 465 *»

يعني صفات تو اسماء خداوند عالم است و ذات مقدس تو جوهريست كه مبرا و منزه است از جميع صفات خلقي و اسم و رسمي بر تو واقع نمي‏شود و خود آن بزرگوار فرموده است ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك يعني ظاهر من امامت و وصايت است و باطن من غيبي است كه ممتنع است احدي از خلق مرا ادراك كند. و آنچه از افعال خداوند عالم در قرآن مذكور است به افعال آن بزرگواران معني مي‏شود چنانكه خود ايشان فرموده‏اند اذا شئنا شاء اللّه و يفعل اللّه مانريد يعني هرگاه ما چيزي را بخواهيم خدا آن را خواسته و هرگاه ما اراده كاري كنيم خدا آن كار را مي‏كند پس آنچه خداوند عالم در قرآن از افعال به خود نسبت داده است افعال آن بزرگواران است پس هرگاه قرآن درباره حضرت سيّدالشّهداء7 خوانده شود پس جميع امور توحيد و صفات تفريد و افعال خداوند مجيد درباره آن حضرت شرح و بيان مي‏شود و آنچه ذكري از انبياء و اولياء و صالحين و مؤمنين در قرآن بوده باشد مراد از همه آنها آن بزرگوار است چنانكه مي‏فرمايد الا و انّا نحن النذر الاولي و نحن نذر كل زمان و اوان يعني ماييم پيغمبران و نذيران گذشته و ماييم نذيران هر زمان و اوان گذشته و آينده پس سيّدالشّهداء است سلام الله عليه آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمّد و جميع انبياء و اولياء گذشته نهايت امر آنكه آنچه هريك از ايشان داشتند آن بزرگوار بطور اكمل و اشرف داراي آن است و ايشان هريك حكايت جهتي از جهات او را نمودند و مظهر صفتي از صفات او بودند بد نگفته است شاعر ٭ آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري ٭ پس هر مصيبتي كه به پيغمبري يا وصيي و يا مؤمني رسيده باشد به آن بزرگوار رسيده است حقيقت آن مصيبت و اصل آن مصيبت و اگر تو عارف باشي در هركس مصيبتي ببيني و هر صالحي را كه به بلائي مبتلا ببيني اول آن بزرگوار را گرفتار آن مصيبت و محنت خواهي يافت. آيا نه اينست كه جميع انبياء و مرسلين و مؤمنين متقين و عباداللّه صالحين كلاً از نور شعاع آن بزرگوار خلقت شده‏اند و آن بزرگوار است آفتاب جهانتاب تمام عالم امكان و چراغ فروزان عرصه هزار هزار عالم چنانكه خداوند

 

 

«* چهل موعظه صفحه 466 *»

عالم فرموده است والشمس و ضحيها يعني قسم به آفتاب جهانتاب ذات محمّد9 و نوربخشي و نورافشاني او و فرمود انّا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً يعني اي محمّد9 ما تو را فرستاده‏ايم كه شاهد و مطلع و آگاه و گواه باشي بر خلق هزار هزار عالم و بشارت‏دهنده و ترساننده ايشان باشي و بخواني ايشان را به وجود مبارك خود به يگانگي خداوند عالم و تو را چراغ روشني‏بخشاي عالم امكان قرار داده‏ايم و جميع عالم امكان را به نور جمال انور تو موجود و منور فرموده‏ايم.

پس معلوم شد كه حضرت سيّدالشّهداء حسين سلام الله عليه است آفتاب عالم‏افروز عرصه امكان و تو مي‏داني كه هرگاه انوار و اشعه خورشيد منكسف و تيره و تار شود همانا اولاً خورشيد را كدورتي رسيده و اول او را تيرگي عارض شده پس انوار و آثار او بر صفت او و هيأت او شده‏اند چنانكه اگر عكس در آئينه يا سايه شاخص حركت كند مي‏دانيم كه اولاً شاخص حركت كرده و اگر آن عكس و سايه را از شكل و هيأت خود متغير ببينيم مي‏فهميم كه شاخصِ آن را تغييري روي داده و اگر آن عكس و سايه را راكع يا ساجد ببينيم مي‏دانيم كه اولاً آن شاخص ركوع يا سجود كرده و اين عكسِ او او را متابعت و مشايعت نموده و اگر سايه را متحرك يا ساكن يابيم مي‏دانيم صاحب سايه حركت كرده يا ساكن شده اين است كه در زيارت حضرت رضا سلام الله عليه مي‏خواني بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن يعني اي آقايان من از شماست حركت هر متحركي و سكون هر ساكني پس چون تمام عالم سايه وجود آن بزرگوار است چنانكه شاعر گفته است:

اي سايه‏مثال گاه بينش   در نزد وجودت آفرينش

پس اگر مصيبتي به حضرت آدم7 رسيده به آن بزرگوار رسيده است و اگر آدم از بيرون‏شدن از بهشت و مفارقت حوا در روي زمين و قتل قابيل هابيل را و غير اينها مصيبتي و محنتي كشيده جميع آن محنتها و المها بر آن بزرگوار وارد آمده و اگر نوح علي نبينا و آله و عليه السلام از نافرمانيهاي قوم و اذيتهاي ايشان در آن مدتهاي مديده

 

 

«* چهل موعظه صفحه 467 *»

المها و محنتها ديده و صدمه‏ها كشيده جميع آن بلايا و محن بر آن بزرگوار وارد آمده و اگر رسيد به حضرت ابراهيم7 آن اذيتها و بلاها از بت‏پرستان و نمرود و نمروديان و انداختن او را در آتش افروزان كل آن صدمات بر جان آن بزرگوار وارد آمده است و اگر ديد حضرت موسي آنچه ديد و كشيد آن اذيتها كه كشيد از فرعون و فرعونيان و جهال بني‏اسرائيل همه را آن بزرگوار ديده و كشيده و آلام آنها را او بر جان شريف خود خريده و اگر رسيد به حضرت عيسي7 از كفار و مشركين قوم او شدت و محنتي چند همه بر جان مقدس آن بزرگوار وارد آمده چه عرض كنم آنچه به يعقوب رسيد از مفارقت يوسف و به يوسف رسيد از اذيت برادران و زحمت زندان و خفت و ذلت در بازار مصريان و به يونس رسيد از اذيتهاي قوم و ابتلاي در شكم ماهي و به حضرت زكريا كه با اره جفا فرق همايون او را دو نيم كردند و به حضرت يحيي كه سر مقدس او را از براي پادشاه زناكاري بريدند و به جماعتي از انبياء كه اشرار قوم آنها ايشان را زنده زنده پوست كندند و هر صدمه‏اي و اذيتي كه در ملك خدا بر پيغمبري يا وليي يا مؤمني يا صالحي رسيده جميع آنها و كل آنها و حقيقت و اصل تمام آن صدمه‏ها بر آن بزرگوار سلام الله عليه وارد آمده و آن اذيتها را او كشيده و آن آلام را در مذاق جان او چشيده.

پس كدام مصيبت است به بزرگي مصيبت آن بزرگوار اينست كه در زيارت عاشورا مي‏خواني مصيبةً ما اعظمها و اعظم رزيتها في الاسلام و في جميع اهل السموات و الارض يعني مصيبتي كه چقدرها عظيم است در اسلام و بر جميع اهل اسلام و چقدرها عظيم است آن مصيبت بر جميع اهل آسمانها و اهل زمين و از اينجاست كه آن بزرگوار است سيّدالشّهداء و ابوعبداللّه يعني آقاي جميع شهيدان در راه خدا و پدر و بزرگ جميع خضوع كنندگان از براي خداوند عالم پس آن بزرگوار است كه با هر شهيدي كشته شده و با هر اسيري اسير گشته و با هر محنت‏كشي آن محنت را او كشيده و با هر مبتلائي آن بلا را او بر جان خود خريده و با هر مصيبت‏رسيده‏اي آن مصيبت به او رسيده اينست كه حضرت امير7 به رميله كه يكي از دوستان ايشان بود

 

 

«* چهل موعظه صفحه 468 *»

فرمودند كه ما مريض مي‏شويم چون شما مريض شويد و در حديث است اينكه گاهي حزن يا سروري بدون سببي ظاهر بر دوستان وارد مي‏آيد از باب آنست كه بر امام7حزن يا سروري وارد آمده و اين شخص توجهي به آن بزرگوار داشته.

حال آيا در اين هنگام كه ايام حزن و اندوه امام عصر عجل اللّه فرجه است ماها به حزن آن بزرگوار محزون هستيم يا نه و متوجه به او هستيم يا نه و آن بزرگوار البته محزون و غمناك است در عزاي جد خود و جميع بلاها و مصيبتها اولاً به آن مولاي بزرگوار مي‏رسد و بايد ما در هر مؤمن و صالحي كه مصيبت و بلائي مشاهده كنيم اولاً متذكر حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و مصائب و محن او بشويم اينست كه آن بزرگوار خود هم شما را به اين معني امر فرموده و از راه حلقوم بواسطه سكينه دختر خود به شما پيغام داده و فرموده:

شيعتي ما ان شربتم ماء عذب فاذكروني   او مررتم بشهيد او غريب فاندبوني

يعني اي شيعيان من هر وقت آب شيرين و خوشگواري بياشاميد مرا ياد كنيد و هرجا شهيدي يا غريبي ببينيد بر من ناله و نوحه و گريه كنيد پس شخص عارف مي‏داند كه مبتلاي جميع روزگار آن بزرگوار است و مصائب و محني كه بر جميع انبياء و اولياء وارد آمده بر آن حضرت وارد آمده است و همه مصيبتهاي او بوده و مصائب او خصوصيتي به مصائب روز عاشورا و زمين كربلا نداشته و ندارد و عارف مي‏فهمد كه هركس در عالم هر بدي و اذيتي به مؤمني كرده به آن بزرگوار كرده و هر ظالم كه صالح و مؤمني را كشته آن بزرگوار را كشته است اين است كه خداوند عالم مي‏فرمايد من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعاً يعني هركس آن نفس بزرگ محترم را بكشد پس چنان است كه جميع مردم را او كشته و در حديث قدسي فرموده من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني الي الحرب يعني هركس دوستي از دوستان مرا اذيت كند پس او به ميدان جنگ من آمده و مرا به جنگ خود خوانده پس هركس مؤمني را اذيت كند ائمه طاهرين سلام‏اللّه عليهم را اذيت كرده و حضرت پيغمبر را اذيت كرده و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 469 *»

خداوند اكبر را اذيت كرده پس آنچه در قرآن از اعادي و منافقين ذكر شده مراد اعادي آن بزرگوار است و اگر ذكري از احكام و عبادات و طاعات شده كلاً درباره آن بزرگوار جاري مي‏شود و در خصوص آن حضرت و در عالم او و به حسب مقام او معني مي‏شود.

پس اگر در قرآن اسمي از وضو و غسل و تطهير رفته مراد وضو و غسل و تطهير اوست و كدام تطهير به مقام تطهير او مي‏رسد كه چنان خود را از ماسواي خداي خود تطهير و شستشو فرمود كه از براي خود باقي نگذاشت نه مال و نه عيال و نه اولاد و نه برادران و نه اصحاب و نه ياران و خود را به كلي در راه خداي خود فاني و نابود فرمود و كدام وضو به پاي آن وضو مي‏رسد كه آن بزرگوار كف مبارك خود را از خون شريف خود پر فرمود و بر سر و رو و ريش مبارك ريخت و فرمود به اين‏طور خداي خود را ملاقات مي‏كنم. پدر و مادرم فداي او باد كه از خون خود غسل كرد. و اگر ذكر نماز و ركوع و سجودي در قرآن است مراد همان نماز آن بزرگوار است و كدام نماز در تمام ملك خدا به آن نماز مي‏رسد كه او با اصحابش مشغول نماز بود و تيرها چون باران پي در پي بر ايشان ريزان و باران بود و كدام سجود مساوي سجود او تواند بود هنگامي كه از باب احترام و خضوع در نزد جلوه پروردگار خود و به شكرانه سعادت فوز به اين نعمت شهادت با آن همه زخمها و جراحت سرنگون خود را از اسب در افكند و بر خاك كربلا به سجده افتاد. و گمان مكن چون جهال كه آن بزرگوار از شدت محنت از اسب افتاد و از آن آلام و جراحات خود جزعي داشت يا مشقت و كلفتي بر او بود حاشا بلكه با نهايت بهجت و مسرت و شوق بود. آيا نشنيده‏اي وقتي كه شمر ملعون بر بالين او آمد آن بزرگوار به او نظر فرمود بر روي او تبسم فرمود اينجا چه جاي اظهار فرح و انبساط و خنده است پس همانا كه او را جزع و فزعي نبود و در نهايت آسودگي و خوشدلي بود باري پس در آن حال به شمر ملعون فرمود آيا مرا مي‏شناسي آن ملعون عرض كرد بلي تو را مي‏شناسم و مي‏دانم كه تو فرزند محمّد مصطفي و علي مرتضي و فاطمه زهرا مي‏باشي و خداوند عالم خونخواه تو است، و با وجود اينها سر تو را از بدن جدا مي‏كنم.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 470 *»

پس آن بزرگوار به شكرانه وفا به عهدِ خود از اسب به هيأت سجده بر زمين افتاد و سجده شكر بجا آورد و به خداوند خود تقرب جست در حديث است كه اقرب ما يكون العبد الي اللّه و هو ساجد يعني بنده در حالت سجده نزديك‏تر است به خداي خود از ساير احوال پس كدام سجود اعظم است از سجود آن بزرگوار و خضوع او كه ادبار و اعراض فرمود از جميع آنچه داشت از مال و عيال و برادران و اصحاب چنانكه تو هم در حالت سجده پشت مي‏كني به ماسواي معبود خود.

و اگر در قرآن ذكر روزه است پس كدام روزه مساوي است با آن عطش و گرسنگي آن بزرگوار و اگر در قرآن اسمي از زكوة و خمس و انفاق اموال في سبيل اللّه رفته پس كدام انفاق به مثابه انفاق آن بزرگوار تواند بود كه در راه خدا انفاق كرد جميع مال و عيال و جان و فرزندان و برادران خود را حتي اطفال شيرخواره و زنان خود را تا آنكه سوختند خيمه‏هاي او را و اسير كردند زنان و اطفال او را. و اگر در قرآن امر به حج شده كدام حج مساوي حج او خواهد بود و اگر در حج تو احرامي است و در ايام احرام تن را از لباس عاري مي‏كني و سر را از خود نشناخته برهنه مي‏سازي پس آن بزرگوار در احرام كعبه قرب وصال حضرت معبود چنان لباس قيود را از خود ربود و در آن وادي مقدس خلع جميع ماسوي فرمود كه به كلي آلايش خودي را از خود زدود و سه شبانه روز آن بدن مقدس برهنه و عريان در ميان آن خاك و خون افتاده بود و سر مطهرش با پيشاني نوراني شكافته كه نثار كوي محبوب كرده بود بر سر نيزه‏ها و از شهرها به شهرها در جولان بود و اگر در حج تو يك قرباني شش ماهه مي‏كني آن بزرگوار قربانيها فرمود شش‏ماهه، هيجده‏ساله، مثل قاسم و عباس و ساير جوانان بني‏هاشم را با ساير اصحاب و اعوان در سر مناي كوي دوست قرباني فرمود و به اينها اكتفا نفرموده بلكه جان مقدس همايون خود را كه جان جهان و جميع جهانيان بود قربان حضرت جانان فرمود.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 471 *»

مجلس دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

ديروز گفتم كه قرآن كتاب خداوند عالم است كه بر محمّد9 نازل فرموده تا آنكه ترساننده اهل هزار هزار عالم باشد و اين قرآن كتاب آن بزرگوار باشد و به اين قرآن اهل جميع هزار هزار عالم را هدايت فرمايد و اين پيغمبر دعوت فرمود اهل تمام آن عالمها را به اين قرآن بسوي خداوند عالم و گفتم كه هركس عارف و حكيم باشد مي‏تواند تمام قرآن را بخواند درباره حضرت پيغمبر9 و هريك هريك از عترت طاهره آن سرور سلام‏اللّه عليهم اجمعين و از جمله ايشان است حضرت سيّدالشّهداء7 و ممكن است كه همه قرآن را در شأن آن بزرگوار خواند و در مقامات او شرح و بيان نمود بطور حقيقت و واقع و ديروز بطور اختصار بيان كرديم نوع خواندن قرآن را درباره آن حضرت ولكن امروز ابتدا مي‏كنيم به شرح همين آيه در شأن آن بزرگوار و چون در ايام سال كلام در فقره اول اين آيه شريفه بود پس در اين ايام هم مصيبتهاي آن حضرت را از همان فقره استخراج مي‏كنيم و چنانكه در ايام سال كلمه كلمه هر فقره را شرح مي‏كرديم در اين ايام هم بر همان منوال كلمه كلمه را شرح

 

 

«* چهل موعظه صفحه 472 *»

مي‏كنيم و بعد از آن آن كلمات را به يكديگر ربط داده با هم جمع مي‏كنيم تا مطلب واضح و روشن شود.

پس فارسي اين فقره شريفه كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض آن است كه آن كس كه مسمي است به اللّه يعني خدا روشني آسمانها و زمين است حال اين معني چه دخل به حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه دارد پس از براي فهم اين مطلب بايد مقدمه‏اي ذكر كنيم و آن اينست كه خداوند عالم جل‏شأنه بود و با او چيزي نبود پس چون مشيت او اقتضا فرمود كه خلقي را بيافريند و خود را به خلق بشناساند پس اولاً خلق فرمود خلقي را بطور حكمت و بعد از آن ساير خلق را از آن و به سبب آن ايجاد فرمود چنانكه هرگاه كسي اراده كند كه خانه‏اي بسازد پس اولاً قدري خاك مهيا كند و بعد از آن، خشتهاي بسيار از آن خاك و گل بسازد و بعد از آن، خانه را از آن خشتها بر حسب دلخواه خود بنا مي‏كند و اگر كسي بخواهد كتابي برنگارد پس اولاً مركب و مداد آن را فراهم مي‏آورد و از آن مداد حروفها و از آن حروفها كلمات مي‏سازد و از آن كلمات كتاب را مي‏نويسد و همچنين هر صنعتگري كه بخواهد چيزي بسازد اولاً ماده و خميره آن چيز را تحصيل مي‏كند آنگاه از ماده آن آن چيز را مي‏سازد چنانكه كوزه‏گر اولاً گلي مناسب فراهم مي‏آورد بعد، از آن گل كاسه‏ها و كوزه‏ها و خمها را مي‏سازد. پس همچنين خداوند عالم خلق را بر نهج حكمت آفريد.

پس اول چيزي كه خداوند عالم آفريد و آن را از براي ايجاد ساير اشياء مهيا فرمود درياي بي‏پاياني بود كه آن را درياي امكان مي‏نامند و آن را نهايتي نيست و ساحل و غايتي نه و جميع خلق هزار هزار عالم در آن دريا پنهان بودند آيا نمي‏بيني درياي اعظم را كه جميع موجهاي بي‏نهايت در آن پنهان است و چون مشيت خداوندي تعلق گرفت بر اظهار و ايجاد آن موجها پس حركت داد دريا را و آن را به موج در آورد پس ظاهر شدند موجهاي مختلفه بي‏پايان بر حسب اراده خداوند رحمن همچنين خداوند عالم خلق فرمود اولاً درياي بي‏پايان و جميع خلق در آن دريا پنهان

 

 

«* چهل موعظه صفحه 473 *»

بودند و همه را خداوند عالم از آن دريا بيرون آورد آيا نمي‏بيني كه خداوند عالم قبل از خلق مواليد اين عالم و قبل از آفرينش گياه و حيوان و انسان اين عالم اولاً درياهاي عناصر را كه خاك و آب و هوا و آتش باشد ايجاد فرمود و همه مواليد در اين درياها پنهان بودند آيا نه اينست كه تو در اين خاك پنهان بودي و جميع بني آدم و حيوانها و گياهها همه در اين خاك پنهان بودند و نبود در اين صفحه زمين معدني و نه نباتي و نه حيواني و نه انساني و چون مشيت خداوندي اقتضا فرمود ايجاد آنها را پس درياهاي عناصر را به موج در آورد و آنها را از اين درياها بيرون آورد و اين معادن و نباتات و حيوانات و اناسي، قدم در عرصه وجود و ظهور گذاردند. پس همچنين در ابتداء خلق اولاً خداوند عالم جل‏شأنه دريائي بي‏پايان و كران آفريد و چون مشيت او تعلق گرفت بر ايجاد خلايق و اظهار پنهانيهاي آن دريا پس آن را به موج در آورد به مشيت نافذه و قدرت كامله خود و غرفه غرفه از آن دريا برگرفت با دست تواناي خود و هر غرفه را به شكلي و هيأتي و خلقي ساخت و جميع خلق را از غرفه‏هاي آن دريا آفريد بر حسب مشيت و اراده خود و شما مي‏دانيد كه هر غرفه‏اي از آن دريا كه معتدل‏تر بود و هر قابليت كه شريف‏تر و مستعدتر و كامل‏تر بود از براي ايجاد و قبول امر مشيت خداوند عالم او را سزاوارتر ديد كه اولاً ايجاد شود تا آفرينش خداوندي بر نهج حكمت و وجه اكمل بوده باشد و در آن دريا بود وجودهاي مقدسي چند كه از شدت اعتدال و نهايت قوت استعداد و كمال قابليت به سرحدي بودند كه نزديك بود خود به خود بدون تعلق مشيت الهي به آنها موجود شوند چنانكه خداوند عالم در همين آيه شريفه به اين معني اشاره نموده و فرموده يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار.

مثل اين حكايت اينكه هرگاه اينجا باري از پنبه باشد كه قدري از آن تر باشد و قدري خشك و تو آتش بر آن بيفروزي پس البته آنچه از آن خشك است زودتر و پيشتر مشتعل خواهد شد و او اولي و سزاوارتر است به سوختن از آنچه كه تر باشد و آنچه تر باشد لامحاله بعدتر و ديرتر مشتعل خواهد شد. مثلي ديگر از براي علما آنكه هرگاه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 474 *»

كسي خواسته باشد مثلاً عدد چهار را ايجاد كند پس ممكن نيست كه چهار موجود شود الا بعد از وجود سه زيرا كه وجود آن مقيد و معلق بر وجود سه است و ممكن نيست وجود سه الا بر فرض وجود دو چرا كه وجود سه موقوف و بسته بوجود دو است و دو ممكن نيست موجود شود الا بعد از وجود يك زيرا كه وجود آن موقوف و مربوط به وجود يك است ولي يك قبل از جميع اعداد موجود مي‏شود چرا كه وجود او موقوف و معلق بر وجود چيزي نيست پس اول عددي كه اجابت مي‏كند و لبيك مي‏گويد و مي‏گويد من اصلاً تقيد و بستگي به كسي و چيزي جز مشيت و اراده و ايجاد تو ندارم يك است و اما دو از دعوت خواننده خبر نمي‏شود و به زبان حال مي‏گويد من تقيد به يك دارم و بدون او زيست نمي‏توانم كرد و موجود بود و همچنين ساير اعداد. و چنين بود امر در آن درياي اول كه خدا ايجاد فرمود پس هر قابليت كه استعداد او از براي ايجاد بيشتر بود اول اجابت كرد و زودتر موجود شد و به محض القاء آتش مشيت بر آن دريا آن قابليتهاي مستعد اولاً در گرفتند.

پس اول چيزي كه از آن دريا خلق شد آن چهارده نفس مقدس بودند چنانكه فرمود اول ماخلق اللّه نور نبيك يا جابر يعني اول چيزي كه خداوند عالم آفريد نور پيغمبر تو بود اي جابر و فرمود به حضرت امير7مرحباً بمن خلقه اللّه قبل ابيه باربعين الف عام يعني مرحبا به كسي كه خدا او را چهل هزار سال قبل از پدرش خلق فرمود آيا نشنيده‏اي وقتي كه فرعون خواست حضرت موسي را بكشد آن بزرگوار سلام‏اللّه عليه بر او ظاهر شد با اسلحه طلا آن ملعون ترسيد و از تخت خود در افتاد و خود را ضايع كرد. پس آن بزرگواران اول كسي بودند كه خدا را اجابت كردند و گفتند ما را به غير تو و مشيت تو بستگي و تقيد به چيزي نيست و از غير تو بكلي بي‏نياز و وارسته‏ايم پس اولاً آن بزرگواران موجود شدند چنانكه خداوند عالم مي‏فرمايد الحمد للّه يعني حمد و محمّد و محمود و احمد9مخصوص و شايسته خداوند عالم است و او را به چيزي جز ذات پاك خداي او بستگي و حاجتي نيست پس آن بزرگواران قبل

 

 

«* چهل موعظه صفحه 475 *»

از جميع كاينات موجود شدند به صد هزار هزار دهر و در آن مدتهاي مديده عبادت مي‏كردند خدا را به يگانگي و چون اول كسي بودند كه اجابت كردند پس شدند للّه و مخصوص به خدا و چون للّه شدند يعني مال خدا و مملوك خدا و مخصوص خدا كه اصلاً خودبين و خودنما نبودند پس به جميع اعضا و جوارح و ظاهر و باطن خود شدند منسوب و مخصوص به خدا پس شدند چشم خدا و گوش خدا و زبان خدا و دست خدا و نفس خدا و روح خدا همچنانكه دست و پا و زبان و چشم و گوش تو بعد از آنكه مخصوص تو شدند آنها را نسبت به خود مي‏دهي و مي‏گويي دست من و چشم من و گوش من و پاي من و زبان من و اينجا نكته‏ايست و آن اين است كه از چه سبب چشم ايشان را چشم خدا نگويند و گوش ايشان را گوش خدا و دست ايشان را دست خدا بلكه خود ايشان را چشم خدا گويند و دست و گوش و نفس و روح خدا گويند.

پس عرض مي‏شود كه سبب آن است كه آن بزرگواران بكل خود و به جميع اعضا و جوارح خود هم مي‏بينند و هم مي‏شنوند و هم قدرت بر كارها دارند و به همه ظاهر و باطن خود كارهاي عقل و روح از ايشان ساخته است و ديدن ايشان خصوصيتي به چشم و شنيدن ايشان خصوصيتي به گوش ندارد چنانكه اهل بهشت در بهشت بكل اعضاي خود مي‏بينند و بكل اعضاي خود مي‏شنوند و از اجسام ايشان اعمال عقل و روح بر مي‏آيد و از عقل و روح ايشان كارهاي جسماني بر مي‏آيد آيا نشنيده‏اي كه حضرت پيغمبر9فرمودند من از پشت سر مي‏بينم چنانكه از پيش رو مي‏بينم پس آن بزرگواران بكل خود عين‏اللّه و لسان‏اللّه و يداللّه و نفس‏اللّه و روح‏اللّه و قلب‏اللّه‏اند و به جميع مراتب و مقامات خود للّه‏اند و از براي خدايند و از براي خود نيستند زيرا كه از براي ايشان خودنمايي و خودي نيست تا از براي خود باشند نمي‏بيني مثلاً آجر خودي دارد و خودنماست و مي‏گويد من، ولي آئينه خودي و خودنمايي ندارد و همه مي‏گويد تو، و تو را مي‏نماياند پس آن بزرگواران هم خدانمايند نه خودنما و خداوند عالم در قرآن خود ايشان را به اين طور ستوده و ياد فرموده و فرموده كه الحمد للّه رب العالمين

 

 

«* چهل موعظه صفحه 476 *»

يعني محمّد است كه سر تا پا خدانماست و جز توصيف و تعريف خداوند عالم چيزي در او نيست به خلاف ساير خلق كه وصف خدا نيستند و خدا را به يگانگي وصف نمي‏كنند و خودي و خودنمايي دارند و مدعي غيري جز خدا هستند پس خود را وصف مي‏كنند و مي‏ستايند اينست كه خداوند فرموده سبحان ربك رب العزة عما يصفون يعني پاك و پاكيزه و منزه است پروردگار تو كه پروردگار عزت است از جميع آنچه اين خلايق از وجودات خود توصيف مي‏كنند و سلام علي المرسلين يعني ساير انبياء و مرسلين چون جز بسوي محمّد و آل او صلوات اللّه عليهم دعوت نمي‏كنند و غير ايشان را نمي‏نمايانند و چندان خودنمايي از خود ندارند ايشان هم از معايب و نقايص خلقي بسلامتند ولكن آنچه لايق عظمت و جلال خداوندي است و مخصوص ذات يگانه احديت است كه جز خدا از او ظاهر و پيدا نيست محمّد و آل اوست صلوات اللّه عليهم پس فرمود الحمد للّه رب العالمين پس اگر اين طور به خداي خود معرفت پيدا كردي آنگاه خدا را شناخته‏اي و اين است معرفت آن بزرگواران به نورانيت و فرمود حضرت امير7 به سلمان و ابوذر يا سلمان و يا جندب معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي بالنورانية يعني اي سلمان و اي ابوذر معرفت من به نورانيت همان است شناختن خداي عزوجل و معرفت و شناختن خداي عزوجل شناختن من است به نورانيت زيرا كه از براي من پيدايي و ظهوري نيست و تمام نمايش و هويدائي من از براي اوست.

پس چون آن بزرگواران سلام الله عليهم عرصه وجود را به نور جمال جهال آراي خود مزين و روشن فرمودند پس شدند اسم خدا و صفت خدا و ظهور خدا و نور خدا پس جميع عرصات امكان از مهر رخساره انور ايشان تابان و درخشان شد و اين نوربخشي و نورافشاني ايشان بعينه نوربخشي خداوند عالم بود زيرا كه ايشان از براي خود نبودند و كارهاي ايشان منسوب به خدا بود پس چون تمام آسمانها و زمين امكان را منور و روشن فرمودند راست و درست آمد كه اللّه نور السموات و الارض و اگر نه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 477 *»

اين بود كه آن بزرگواران عرصه امكان را تابان و روشن فرموده بودند صادق نبود كه اللّه نور السموات و الارض بلكه آن حديث قدسي صادق مي‏آمد كه فرمود كنت كنزاً مخفياً يعني من گنج پنهاني بودم ولكن بعد از آنكه خداوند عالم وجود مقدس آن بزرگواران را آفريد اين آيه درست آمد كه اللّه نور السموات و الارض پس خداوند عالم آن بزرگواران را به اين طور و اين طرز خلق فرمود پس اول خداوند عالم ايشان را كه واحد و يگانه و يكِ عرصه امكان بودند خلق فرمود و بعد از آنكه ايشان موجود شدند آنگاه انبيا كه مقام ايشان به منزله دو بود اجابت كردند و از دعوت الهي اطلاع يافته عرض كردند سمعنا و اطعنا و پا در عرصه وجود گذاردند و اگر وجود مقدس ائمه طاهرين سلام الله عليهم سابق بر وجود پيغمبران نبود ممكن و معقول نبود كه پيغمبران موجود شوند و بعد از آنكه پيغمبران موجود شدند آنگاه ممكن شد كه ساير مؤمنان كه به منزله سه مي‏باشند موجود شوند و از فرمان و دعوت خداوندي آگاهي يابند و اگر وجود مبارك پيغمبران، سابق بر وجود ايشان نبود ممكن نبود كه مؤمنين موجود شوند و از امر و حكم خداوندي اطلاع يابند چنانكه در ظاهر حيات اين دنيا هم مادام كه انبيا:نيامدند و مردم را به شرايع و احكام و اوامر و نواهي الهي دعوت نفرمودند مردم را از امر و نهي خداوندي و احكام و شرايع او اطلاعي نبود و بدون آمدن پيغمبران ممكن نبود ايشان را اطلاع به رضا و غضب خداوند عالم چنانكه في‏المثل جن در خانه هست و سخن هم مي‏گويد ولي تو او را نمي‏بيني و سخن او را نمي‏شنوي لكن آن شخص جني او را مي‏بيند و سخن او را مي‏شنود و از براي تو ترجمه و شرح مي‏كند آنگاه تو بر مراد جن آگاه مي‏شوي پس همچنين انبيا واسطه شدند مابين خدا و خلق چرا كه مردم را ممكن نبود ديدن انوار خدا و شنيدن اوامر و نواهي او و محمّد و آل طاهرين او:واسطه شدند ما بين پيغمبران و خداوند عالم چرا كه پيغمبران را بدون وساطت ايشان ممكن نبود ادراك چيزي از خداوند عالم و نمي‏توانستند بشنوند آواز او را ولي آن بزرگواران و للّه المثل الاعلي به منزله آن شخص جني بودند كه ترجمه و بيان

 

 

«* چهل موعظه صفحه 478 *»

كردند فرمان لازم الاذعان الهي را از براي پيغمبران اين است كه حضرت پيغمبر9فرمودند علي ممسوس باللّه يعني علي7به خداوند عالم در گرفته است چنان كه جني را هم ممسوس مي‏گويند يعني در گرفته به جن پس آن بزرگواران درگرفته‏اند به نور توحيد خداوند عالم اينست كه خدا مي‏فرمايد من يطع الرسول فقد اطاع اللّه يعني هركس اطاعت كند پيغمبر را پس البته خدا را اطاعت كرده چرا كه آن بزرگوار از خود چيزي ندارد و سر تا پا مشتعل به نور توحيد است.

پس بعد از آنكه خداوند عالم مشيت كامله او اقتضا كرد خلق كردن كاينات را و تكلم فرمود به ايجاد ايشان نشنيدند پيغمبران كلام او را ولي پيغمبر ما و آل او:شنيدند و لبيك گفته قدم در عرصه وجود گذاردند و چون آن بزرگواران تكلم فرمودند پيغمبران آواز ايشان را شنيدند و لبيك گفته موجود شدند و چون ايشان تكلم فرمودند ساير مؤمنان آواز ايشان را شنيدند و لبيك گويان در عرصه وجود در آمدند مجملاً به اين ترتيب خداوند عالم سلسله نور و خير و ايمان را ايجاد فرمود و عرصه امكان را از نور محمّد و آل اطهار او: پر فرمود پس راست و درست آمد كه بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لااله الاّ انت يعني خداوندا تو به محمّد و آل‏محمد: پر كردي آسمان و زمين عالم امكان خود را تا ظاهر شد كه خدايي جز تو نيست زيرا كه نور با صاحب نور شمرده نمي‏شود و سايه با شاخص محسوب نيست پس در نزد وجود آن بزرگواران موجودي شمرده و ديده نمي‏شود پس در حقيقت خداوند عالم خلق نفرموده است مگر وجود مقدس محمّد و آل او را صلوات اللّه عليهم ولي آن وجود همايون اعظم اعظم و آن مبارك ذات اجل اكرم با اين همه انوار عظمت و جلال است و استار و سبحات جمال و اين همه اطوار و شئون كمال چنانكه اگر تو پادشاهي را في‏المثل ضيافت كني پس اردوي ظفرانتساب هم ملازم ركاب مستطاب است و موكب همايون لازم آن ملك‏جناب است.

و بعد از آنيكه خداوند عالم اين قدرِ رفيع و شأن جليل را به محمّد و آل اطهار

 

 

«* چهل موعظه صفحه 479 *»

او:عنايت فرمود پس تماميت حكمت كامله او چنان اقتضا فرمود كه سلسله ظلمت و جهل و شر و كفري هم در مقابل اين سلسله خير و نور بيافريند و از براي آن سلسله هم درجات و مقامات و مراتب و طبقات باشد پس بيرون آورد آن سلسله را از قعر و اسفل السافلين آن درياي بي‏پايان پس اولاً ايجاد فرمود رؤسا و بزرگان ظلمت و ضلالت را و پس از ايشان تابعين و بعد تابعين تابعين ايشان را و به همين ترتيب تا جميع مراتب و مقامات و طبقات كفر و ضلالت موجود شدند پس چون اين سلسله هم بر اين نهج موجود شدند پس فرا گرفت جميع مراتب و مقامات ايشان را شر و كفر و ضلالت و ظلمت پس حاصل شد ضديت كلي و عداوت تمام ما بين اين دو سلسله خير و شر پس آنچه از براي سلسله نور بود از خير و كمال از براي سلسله ظلمت بود از شرور و نقايص و ضلال اينست كه فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ و اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل فاحشة يعني ماييم اصل هر خير و از فروع ما است هر نيكي و خوبي و دشمنان مايند اصل هر شري و از فروع ايشان است هر فاحشه و بدي و تو مي‏داني كه هر دو ضدي با يكديگر دشمنند چنانچه آتش دشمن آب است و آب دشمن آتش و هر ضدي مي‏خواهد كه ضد خود و دشمن خود را نيست و نابود كند و از صفحه روزگار براندازد و اينست نهايت مرتبه عداوت و ضديت و ما بين آن سلسله نور و ظلمت عداوت و ضديت به سرحد اعلي بود و هريك از اين دو سلسله مي‏خواستند كه ضد خود را فاني و از صفحه عالم نيست نمايند.

پس تعجب مكن از آن كارها كه دشمنان با سيّدالشّهداء سلام‏اللّه عليه كردند و اين شدت دشمني و قوت عداوت ايشان باعث و مايه بزرگي مصائب شد چرا كه عداوت ما بين هر دو دشمن اندازه و حدي دارد كه بعد از آن اندازه و آن حد ديگر عداوت فيما بين باقي نمي‏ماند چنانكه مثلاً گاهي عداوت ما بين دو نفر بابت پنج ريال است كه يكي از ديگري مي‏خواهد بگيرد پس اينجا نايره عداوت مشتعل است تا آن پنج ريال را بگيرد و چون گرفت آرام مي‏شود و ديگر عداوتي ندارد و گاهي عداوت ما

 

 

«* چهل موعظه صفحه 480 *»

بين دو نفر از بابت منصبي است كه آن يكي دارد و ديگري ندارد و چون عداوتها كرد و آن منصب را گرفت آرام مي‏شود و ديگر عداوتي ندارد وهكذا مراتب عداوت جهات دارد و بعد از رفع جهت ديگر از عداوت اثري باقي نمي‏ماند مگر عداوت مابين حق و باطل كه از راهي و جهتي نيست بلكه بالذات با يكديگر عداوت و ضديت دارند و از يكديگر منافرت دارند پس مادام كه از ذات يكي اثري باقي باشد آن ديگري آرام نمي‏گيرد و حرارت نايره عدوان او فرو نمي‏نشيند پس اينست كه مصيبت آن بزرگوار اعظم مصائب روزگار آمده.

و وقتي عرض كرده‏ام كه مصائب آن بزرگوار صاحب طبقات و تو بر تو است و هر مصيبت آن بزرگوار مصيبتهاست و هر محنتي از او محنتها است. مي‏شنويد كه آن بزرگوار را كشتند و بسيار هم در عالم اتفاق افتاده كه دشمني ما بين دو نفر از بابت حيات و جان آن ديگري بوده و چون بر او ظفر يافته او را كشته است و بعد از كشتن آرام شده و نايره عداوتش فرو نشسته و او هم امام نبوده وانگهي نور چشم محمّد مصطفي و فرزند دلبند علي مرتضي و پاره تن فاطمه زهرا. ولي اگر آن بزرگوار را كشتند چگونه كشتند به كشته‏هاي ديگر كه چندين و چندان زخم تير و نيزه و خنجر و شمشير و سنگ نمي‏زنند و بعد از آن بكشند و اگر مي‏كشند سر كسي را از قفا نمي‏برند و اگر بريدند جدا نمي‏كنند و در وقت كشتن او را در نهايت عطش و تشنگي و گرسنگي نمي‏كشند و بر روي خاك گرم عربستان نمي‏اندازند و در وقت كشتن ملعوني خبيثي پيسي چون شمر ملعون حرامزاده با پاي چكمه‏دار بر سينه كسي بالا نمي‏رود و در آن وقت كشتن و سربريدن لگد بر او زدن و سخريه و استهزاء كردن يعني چه و به اينها اكتفا نكردن و بعد از كشتن سر او را بر نيزه زدن يعني چه به اينها اكتفا نكردن بدن او را از لباس عريان كردن و در بيابان انداختن و دفن نكردن و رفتن يعني چه و به اينها همه اكتفا نكردن و اسب بر آن بدن مطهر تاختن و او را با خاك يكسان كردن از براي چه آه آه بميرم از براي آن بزرگوار كه به اينها همه اكتفا نكردند و سر مقدس او را بر نيزه زده شهر به شهر گردانيدند

 

 

«* چهل موعظه صفحه 481 *»

و به هديه و تحفه براي بدترين خلق خدا و حرامزاده‏ها بردند و كاش به اينها اكتفا كرده بودند و در مجالس و محافل و كوچه‏ها و بازارها از روي سخريه و استهزاء به او سنگ و چوب نزده بودند و خاك بر سر ماها كه به اينها اكتفا نكردند آن سر مقدس را در مجالس شراب و قمار حاضر كردند و از حضور آن سر مطهر اظهار شاديها و فرحها كردند و اي كاش به اينها اكتفا كرده بودند و ديگر ته جرعه شراب خود را در ظرفي كه آن سر مقدس بود نريخته بودند پس اگر او را كشتند به اين طورها كشتند.

و اگر دشمني دشمني را بكشد ديگر متعرض اصحاب و كسان و زنان و دختران و اموال او نمي‏شود و آن حرامزاده‏ها كشتند جميع ياران و برادران او را و جميع طايفه و قبيله او را و تمام فرزندان و نوجوانان او را حتي اطفال صغير او را آه بميرم از براي آن بزرگوار كه از طفل شيرخواره او نگذشتند و او را هم كشتند چه كشتني كه با تير كشتند چه تيري كه بر حلقوم نازنين او زدند چه تير بر حلقوم زدن كه در آغوش پدر زدند چه زدن كه از حلقوم آن طفل درگذرد و بر بازوي مقدس آن بزرگوار نشيند و به اينها اكتفا نكرده خيمه‏هاي او را آتش زدند و زنان و دختران او را غارت كردند و گوش آنها را از براي گوشواره دريدند نمي‏دانم بعد از اينها همه آنها را به قتلگاه كشتگان خود از براي چه بردند و ديگر آنها را با كعب نيزه‏هاي خود زدن و از گريه منع كردن يعني چه و اگر اتفاقاً دشمني بعد از كشتن دشمن عيال او را اسير كرده دختران و زنان پادشاهان را كسي اسير نكرده وانگهي چه پادشاه دختران پيغمبر آخرالزمان و اميرمؤمنان و زنان و دختران سيد جوانان اهل بهشت از اينها همه گذشتيم اسير كردن هم حدي و اندازه‏اي دارد چادرها و معجرها از سر آنها برداشتن در ميان سيصد هزار قشون كافر حرامزاده يعني چه و آنها را در آفتاب بسيار گرم عربستان بر شتران بي‏محمل سوار كردن يعني چه و بر شتران لنگ زخم دار متعفن بد رفتار بر همان چوب قتب سوار كردن از براي چه و ايشان را هر دم و هر ساعت با كعب نيزه زدن و منع از گريه‏كردن يعني چه و دائماً سرهاي كشتگان ايشان را بالاي نيزه‏ها در مقابل روي ايشان واداشتن چرا آه آه جانهاي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 482 *»

ما به فداي حضرت سيد سجاد آن بيمار عليل رنجور را زنجير كردن يعني چه مگر احتمال گريختن از براي چنين بيمار عليلي امكان داشت آه آه چنين عليل بيماري را غل كردن در آن آفتابهاي گرم از براي چه اگر شماها اتفاقاً روزي در ايام بهار در اين ولايات كه چندان گرم نيست در برابر آفتاب نماز كنيد در آن چند دقيقه مُهر شما آنقدر گرم مي‏شود كه پيشاني را مي‏سوزاند پس بميرم از براي آن بزرگواران با آن بدنهاي بي‏چادر و معجر و حضرت سجاد با آن غل سنگين آهنين در آن مدت مديد در آن آفتابها و بيابانهاي گرم عربستان با اين همه مصيبت و شدت ديگر پاهاي مبارك حضرت سجاد را زير شكم شتر لنگ به عنف بستن از براي چه بود كه آن بزرگوار نتواند گاهي پاهاي خود را حركت دهد يا بر بالاي شتر گذارد و اندكي آسوده شود و اي كاش به اينها اكتفا كرده بودند و ايشان را شهر به شهر نگردانيده بودند و از براي خوش آمد اولاد زنا نبرده بودند بعد از اينها همه آنها را در شهرها در سر كوچه‏ها و بازارها و گذرها و مكانهائي كه كنيزان و غلامان را از براي خريد و فروش نگاه مي‏داشتند واداشتن از براي چه بود و شهرها و آباديها را به جهت خوشحالي بر مصيبت و ابتلاي ايشان زينت كردن و آيين بستن چه بود و مردم به جهت تماشاي ايشان ازدحام و جمعيت كردن يعني چه و ايشان را ناسزا گفتن و استهزا كردن و هرزگي كردن و اظهار فرح كردن يعني چه و يكديگر را تهنيت و مباركباد گفتن چرا وانگهي در شهر كوفه كه آن بزرگواران به حسب ظاهر هم سالها در آن شهر پادشاه بودند و تمام اهل آن بنده و رعيت ايشان بودند و اي كاش به اينها اكتفا كرده بودند و ديگر آنها را با روهاي باز و سرهاي بي‏چادر داخل مجالس نامحرمان و اولاد زنا نمي‏كردند از اينها گذشته آنها را به ريسمان بستن يعني چه و ايشان را بر پا داشتن و اذن نشستن ندادن چرا و حال آنكه يهود و نصاري در آن مجالس در نهايت عزت نشسته بودند و به اينها اكتفا نكرده ايشان را شماتت نمودن و ناسزا گفتن از براي چه آه آه بميرم از براي ايشان در حضور ايشان با سر مقدس ابي‏عبداللّه7 بي‏ادبي و بي‏اعتنائي كردن و چوب بر آن زدن چه بود و در حضور

 

 

«* چهل موعظه صفحه 483 *»

ايشان شراب خوردن و قمار كردن و اظهار فرح نمودن و عيش و عشرت كردن يعني چه و برخاستن يزيد ملعون و در ميان ايشان آمدن و پرسيدن احوال و اسامي يك يك را كه اين كيست و آن كيست يعني چه و تمنا و خواهش كردن بعضي از آن اشقيا كنيزي دختران فاطمه را چه بود باري اين بود مجملي از اسيري آن بزرگواران باري،

حكايتي كه كس نتواند شنيدنش   آيا بر اهل‏بيت چه آمد زديدنش

و اينها همه نبود مگر از باب آن عداوت كليه و ضديت و منافرت قويه شديده‏اي كه آن اخابيث با آن بزرگواران داشتند كه آرام نمي‏گرفتند مگر آنكه اسم و رسم و بيخ و بن و اصل و ريشه بنياد وجود مسعود ايشان را از صفحه روزگار براندازند كه نام و نشاني و اثري و علامتي از ايشان در جهان باقي نماند و الحمدللّه رب العالمين كه نام نامي و اسم گرامي ايشان روز به روز چون مهر جهان افروز در تزايد و ظهور و بروز است يريدون ليطفـٔا نور اللّه بافواههم و يأبي اللّه الاّ ان يتمّ نوره و لو كره الكافرون و حاصل نشد ايشان را مگر لعن و رسوائي دنيا و عذاب و نكال اليم ابدي بي‏نهايت آخرت.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 484 *»

مجلس سوم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

سخن در فقره اول اين آيه شريفه بود كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض و فارسي آن اين است كه خداوند نور آسمانها و زمين است و روشني آسمانها و زمين است و چون خواستيم و لاقوة الا باللّه اين فقره را درباره حضرت سيّدالشّهداء7شرح كنيم و به جهت بيان اين مطلب مقدمه‏اي ضرور شد و خواستيم كيفيت ايجاد را بيان كنيم تا بر بصيرت باشيد و بدانيد كه چگونه آن بزرگوار روشني آسمانها و زمين است و بطور اختصار بيان كرديم كيفيت خلقت حضرت پيغمبر9و آل اطهار آن سرور: را و كيفيت خلقت پيغمبران را و در اين مجالس و اين ايام شرح اين مطالب بطور حقيقت ممكن نيست وانگهي كه مقصود اصلي در اين ايام ذكر مصائب آن بزرگوار است پس بايد در شرح اين مطالب به همان اشاره اكتفا كنيم و علماي شما مطلب را درك مي‏كنند و بهره‏مند مي‏شوند.

پس عرض مي‏شود كه گفتم خداوند عالم محمّد و آل او را قبل از جميع خلق ايجاد فرمود و آن بزرگواران مقيد و بسته نبودند به چيزي مگر به ذات پاك خداوندي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 485 *»

به‏خلاف ساير خلق كه آنها را قيدها و بستگيها بود به چيزها چنانكه تو در وجود خود مقيد و محتاجي به مكاني و زماني كه در آن سكني كني و به هوائي كه از آن و در آن تنفس كني و به آبي كه بياشامي و به ناني كه بخوري و به آتشي كه رفع حاجت خود را به آن بكني و به آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان تا زنده باشي و چند روزي در اين دنيا زيست كني بلكه تو فقير و محتاج و مقيدي به جميع ذره ذره اين عالم و همچنين جميع امثال و اقران تو كه فقير و محتاجند به جميع ذرات اين عالم، مگر وجودهاي شريفه آن بزرگواران كه مقيد و محتاج به چيزي نيستند و اگر فهميدي و ملتفت شدي كه چه مطلب بلند شريفي را به اين زبان عاميانه آسان بيان كردم لذتها مي‏بري.

پس آن بزرگواران را حاجتي نبوده و نيست به هيچ چيز از خلق هزار هزار عالم و وجود مبارك ايشان مستقل و قائم به خود ايشان است پس اگر تمام هزار هزار عالم فاني شوند دخلي به آن بزرگواران ندارد و وجود شريف ايشان را نقصان و قصور و ضعف و فتوري رخ نخواهد داد اين است كه خداوند عالم فرموده كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام يعني جميع آنچه بر زمين امكان است معدوم و فاني است و آنچه باقي است كه فنائي از براي او نيست رخساره پروردگار تو است كه ذوالجلال و الاكرام است و تو در زيارت حضرت امير7 خوانده‏اي السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضي‏ء يعني سلام بر اسم پسنديده خداوند و رخساره تابنده او و باز خداوند عالم مي‏فرمايد ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق يعني آنچه در نزد شماست اي اهل هزار هزار عالم فاني و ناچيز و نابود و زائل است و آنچه در نزد خداوند عالم است اوست پاينده و دائم و باقي و ايشانند عند خدا و نزد خدا چنانكه فرموده و ان من شي‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم يعني خزائن جميع چيزها در نزد ماست و جميع چيزها را از آن خزائن نازل مي‏فرماييم به اندازه معين و قدر معلومي و فرموده كل شي‏ء احصيناه في امام مبين يعني ما هر چيزي را در امام مبين احصا فرموده‏ايم و آن بزرگوارانند امام مبين و خزائن رب العالمين و ايشانند عند خدا و نزد خدا زيرا كه عند

 

 

«* چهل موعظه صفحه 486 *»

خدا غير خدا و خلق خداست و ايشانند اول و اشرف كل خلق پس جميع ماسوي فاني است و ايشانند دائم و باقي و بي‏نيازند از هر چيزي جز از خداي خود و ايشانند خود ظهور و جلوه بي‏نيازي و غناي خداوند عالم و جميع ما سوي فقير و محتاجند به ايشان و جميع هزار هزار عالم ريزه‏خور خوان احسان ايشانند اين است كه خداوند عالم مي‏فرمايد يا ايها الناس انتم الفقراء الي اللّه واللّه هو الغني الحميد يعني اي مردمان هزار هزار عالم شماييد محتاجان و گدايان به محمّد و آل‏محمد سلام الله عليهم اجمعين و ايشانند غني مطلق و مظهر بي‏نيازي خداوند حق و شماييد مسكينان و فقيران در دولت‏سراي فضل و عطاي ايشان اين است كه در آيه ديگر فرموده اغنيهم اللّه و رسوله من فضله يعني بي‏نياز و غني فرمود خداوند عالم و پيغمبر مكرم او همه ايشان را از كرم و جود و فضل خود پس وجود جميع ماسوي اللّه به آن بزرگواران قائم و برپاست اين است كه خداوند عالم فرموده و من آياته ان تقوم السماء و الارض بأمره يعني از آيات بينات و علامات واضحات بر يگانگي ذات خداوندي اين است كه قوام و قيامِ وجود آسمان و زمين به امر اوست و تو شنيده‏اي كه فرموده‏اند اما المعاني فنحن معانيه و لسانه و يده و جنبه و حكمه و امره يعني اما معاني پس ماييم معاني خدا و لسان گوياي او و دست تواناي او و پهلوي او و حكم او و امر او.

پس جميع آسمانها و زمين عرصه امكان قائم و برپاست به وجود همايون مسعود ايشان و ايشانند غني و بي‏نياز از جميع كاينات و فقر و حاجت ايشان به همان خداي ايشان است چنانكه صد هزار دهر قبل از آفرينش جميع خلق بودند و خدا را توحيد و عبادت مي‏كردند و نبود با ايشان آسماني و زميني و عرشي و كرسي و لوحي و قلمي و هيچ تري و خشكي پس اصلاً و قطعاً نبود در وجود همايون ايشان شائبه ظلمتي به وجهي از وجوه زيرا كه جميع ظلمتها از قيد به غير خداوند عالم است پس ايشانند تمام نور و حقيقت نور و اصل نور چنانكه در همين آيه مباركه فرموده نور علي نور يعني امامٌ بعد امام، امامي پس از امامي و فرمود در آيه ديگر و من لم‏يجعل اللّه له نوراً فما له من

 

 

«* چهل موعظه صفحه 487 *»

نور يعني هركس را كه خداوند عالم از براي او امامي قرار نداده پس او را امامي و نوري نيست و از مشاهده جمال با كمال امام7 بي‏بهره و كور است پس امام7 است نور خداوند عالم در ظلمات زمين امكان پس نور ايشان را غايت و نهايتي نيست زيرا كه پاك و خالص است از شوب و خلط ظلمت چرا كه هر مخلوط و ممزوجي متناهي و محدود است و چون چيزي خالص باشد بي‏نهايت و غايت خواهد بود. مثلاً ملاحظه كنيد گرمي را كه از براي او مراتب و درجات است و جميع آن مراتب بواسطه آميزش و خلط برودت و سردي است به آن پس اول مرتبه گرمي كه اندك گرم است برودت زيادي مخلوط به آن است و هرچه گرمي قوي و شديد شود لامحاله برودت در آن كمتر است ولي تا بسرحد بينهايت نرسد باز خالي از سردي نيست حتي آنكه نقره سرخ شده در آتش مادام كه منعقد است و گداخته نيست از برودت آن است و الا ذائب و گداخته بود و استاد زرگر هنوز اين نقره را سرد مي‏گويد و باز آتش را بر او شديد مي‏كند تا گداخته شود بلكه بعد از گداز هم هنوز سرد است و الا محترق و خاكستر مي‏شد و مثلي ديگر مشاهده كن درجات نور چراغ را و اختلاط ظلمت را به نور و قوت و ضعف نور و ظلمت را پس در نهايت قرب چراغ نور در نهايت قوت است و ظلمت در غايت ضعف است و چون يك درجه از چراغ دور شود اندكي نور ضعيف‏تر و ظلمت قوي‏تر خواهد بود وهكذا تا نهايت بُعد از چراغ كه نور در نهايت ضعف است و ظلمت در نهايت قوت و پس از اين مرتبه نور به كلي فاني است و عالم عالم ظلمت است و اگر نوري در نهايت قوت باشد كه اصلاً شائبه ظلمتي در او راهبر نباشد آن نور به جايي منتهي نخواهد شد و به چيزي محدود نگردد و اگر ظلمتي هم بي‏شائبه نور يافت شود او را انتها و حدي نخواهد بود.

پس چون نور آن بزرگواران از شوائب ظلمت انيّت و خودي خالص و منزه بود پس بايد اشعه و انوار ايشان بينهايت باشد و امر به همين قسم هم بود و خداوند عالم عرصه هزار هزار عالم را به نور جمال ايشان منور و روشن فرموده است چنانكه فرموده

 

 

«* چهل موعظه صفحه 488 *»

است والشمس و ضحيها والقمر اذا تليها يعني قسم به آفتاب جمال جهان‏تاب محمّد9كه روشني‏بخش عالم امكان است و قسم به نوربخشايي و نورافشاني او و قسم به ماه ولايت كه بعد از غروب آفتاب نبوت از پس آن طالع و ظاهر مي‏شود كه فرمود انا من محمّد كالضوء من الضوء يعني من نسبت به محمّد9مانند چراغي مي‏باشم كه از چراغي درگرفته باشد و در دعاي كميل مي‏خواني و بنور وجهك الذي اضاء له كل شي‏ء يعني خدايا من سؤال مي‏كنم از تو به حرمت و حق نور رخساره تو كه جميع كاينات به او منور و موجود شده است و آن بزرگوار است رخساره تابان خداوند عالم چنانكه در زيارتش مي‏خواني السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضي‏ء و فرمودند نحن وجهه الذي يؤتي منه يعني ماييم آن رخساره تابان خداوند عالم كه هركس خواسته باشد به نزد خداوند عالم برود بايد به نزد ما آيد و به ما و از ما به خدا برسد پس معلوم شد كه چون آن بزرگواران خالص از ظلمات انيت خلقي بودند پس نوربخشاي جميع عرصه امكان بودند پس راست و درست آمد كه اللّه نور السموات و الارض و هرچه به خدا نسبت داده شود به حضرت پيغمبر9 نسبت داده مي‏شود زيرا كه آن بزرگوار است جهت نسبت خداوند عالم چنانكه اگر تو خواسته باشي با حقيقت زيد و روح زيد معامله‏اي كني يا توجهي بنمايي آن كار را با بدن زيد مي‏كني و توجه به جسم او مي‏نمايي پس اگر با زيد مصافحه يا معانقه يا معامله‏اي ديگر بخواهي بكني جميع آنها را با جسم و بدن زيد خواهي كرد و خداوند عالم را مثلي نيست و للّه المثل الاعلي ولكن حضرت پيغمبر9 جلوه و ظهور خداوند عالم است و جميع معاملات با خداوند عالم با آن بزرگوار مي‏شود اين است كه در قرآن فرموده من يطع الرسول فقد اطاع اللّه هركس اطاعت كند رسول خدا را بدرستي كه خدا را اطاعت كرده و فرموده انّ الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يعني كساني كه با تو بيعت مي‏كنند و دست در دست تو مي‏گذارند اين است و جز اين نيست كه با خدا بيعت مي‏كنند و دست در دست خدا مي‏گذارند و فرموده يد اللّه فوق ايديهم يعني دست خدا بالاي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 489 *»

جميع دستهااست پس معامله با آن بزرگوار معامله با خداوند عالم است و جميع معاملاتي كه خدا مي‏خواهد با خلق كند با آن بزرگوار مي‏كند پس هرچه مي‏خواهد بگويد بر زبان آن بزرگوار جاري مي‏فرمايد و آنچه از كارها كه مي‏خواهد بكند بر دست مبارك او جاري مي‏كند و جميع صفات و افعال خداوند عالم از آن بزرگوار ظاهر مي‏شود و خداوند عالم ذات مقدس خود را به آن بزرگوار ستايش كرده و خود را به او ستوده و اوست حمد و ثناي خداوند عالم پس چون خداوند عالم اراده فرمود كه ذات مقدس خود را به يگانگي ستايش فرمايد ذات همايون او را خلق فرمود و چون اراده فرمود صفات خود را بيان فرمايد صفات آن بزرگوار را خلق فرمود و چون خواست افعال و كارهاي خود را ظاهر سازد كارهاي او را خلق فرمود و چون خواست سلطنت خود را اظهار فرمايد او را سلطان و پادشاه آفريد پس از اين جهت قرار داد آن بزرگوار را روشني آسمانها و زمين پس فرمود اللّه نور السموات و الارض و نور آن بزرگواران بينهايت بود چرا كه اصلاً شائبه ظلمت در آن نبود پس از ادراك و تحديد بيرون بود نشنيده‏اي كه «تعرف الاشياء باضدادها» يعني چيزها بواسطه ضدها شناخته مي‏شوند پس اگر چيزي را ضد نباشد اصلاً شناخته نخواهد شد از اين است كه فرمودند النبي لايوصف و الامام لايوصف يعني پيغمبر را وصف نتوان نمود و امام را وصف نتوان نمود و هيچ كدام وصف كرده نمي‏شوند.

پس اول چيزي كه خداوند عالم از نور مقدس آن بزرگواران آفريد وجود مبارك پيغمبران بود و ايشان مانند پيغمبر و ائمه نبودند در انقطاع بسوي خداوند عالم و خلوص از براي او و اندك شائبه ظلمتي در وجود مبارك ايشان يافت مي‏شد چرا كه ايشان مقيد بودند به آن چهارده نفس مقدس و از اين جهت آثار آن اندك ظلمت گاهي از ايشان بروز مي‏كرد و ترك اولي مي‏نمودند ولكن از آن چهارده نفس مقدس هرگز ترك اولي صادر نشد و معقول و متصور نيست در ايشان اين معني زيرا كه ايشان خود رضاي خدا و صفت خدايند و چون ظلمت پيغمبران در نهايت كمي بود و مستهلك و فاني و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 490 *»

اگر تقيد و بستگي به چيزي داشتند به محمّد و آل او: بود پس ايشان هم شدند للّه و خالص از براي او و از اين جهت فرمود و سلام علي المرسلين يعني پيغمبران هم سالم و محفوظ بودند از آثار ظلمت و امراض انيت و جميع معايب و نقايص پس از اين جهت نور آن بزرگواران هم بينهايت بود و از ادراك بيرون و چگونه چنين نباشد و حال آنكه فرمودند المؤمن لايوصف يعني مؤمن را وصف نتوان كرد ولكن بعد از آنكه خداوند عالم از نور پيغمبران خلقي ديگر آفريد آثار ظلمت در آنها پيدا شد چرا كه به دو درجه از خداوند عالم منقطع و دور شدند و ايشان مقيد شدند به انبياء پس از براي ايشان آثار نور و ظلمت هر دو پيدا شد خلطوا عملاً صالحاً و اخر سيئاً پس انبياء و مرسلين شدند السابقون السابقون اولئك المقربون و مؤمنان شدند اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين كه آثار نور و ظلمت هر دو در ايشان يافت مي‏شود و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال و اما اصحاب يسار و ميسره و شمال و مشأمه كساني هستند كه ظلمت در ايشان بر نور ايشان غالب است و آثار نور در ايشان و از ايشان بروز و ظهوري ندارد.

پس خداوند عالم خلق فرمود از نور پيغمبران آبي صاف و زلال در نهايت صافي از نقره سفيدتر و از عسل شيرين‏تر و از مشك خوشبوتر و از برف سردتر مانند روح روان و خلق فرمود از اسفل آن آب خاكي خوشبوتر از مشك و زعفران و اينها تشبيهي است كه به جهت تفهيم گفته مي‏شود و بر حسب افهام و حوصله‏هاي مستمعين تمثيلي آورده مي‏شود و الا امور اخروي را در اين دنيا شبيه و نظيري نيست و تمثيلي از اين دنيا از براي آن نمي‏توان آورد و آخرت را دخلي و شباهتي به اين دنيا نيست بلكه اگر يك تار از لباس اهل بهشت در ميان آسمان و زمين آويخته شود جميع اهل آسمانها و زمينها از بوي خوش آن مدهوش و بيهوش خواهند شد پس امثال اين تشبيهات كه ذكر مي‏شود محض تمثيلي است به اندازه فهم مستمع كه مطلب را به قسمي از اقسام تصور كند و بفهمد چنانكه هرگاه قصر و بارگاه سلطان و خرگاه عظمت و جلال پادشاهي را خواسته

 

 

«* چهل موعظه صفحه 491 *»

باشي از براي طفلي توصيف كني پس اگر آن طور كه در واقع است شرح و بيان نمايي از اندازه حوصله و مشعر آن طفل بيرون خواهد رفت و اصلاً چيزي نخواهد فهميد پس لامحاله اگر اطاق تو را ديده باشد كه پنج ذرع است به او خواهي گفت كه قصر جلال پادشاه بيست ذرع است و اگر تو را از مواشي و دواب دو و سه باشد به آن طفل خواهي گفت كه اسبان پادشاه ده است و گاوها و شترهاي او بيست و الاغهاي او سي و گوسفندان او صد باشد و اگر تو را چهار درخت باشد و يك و دو غلام به او خواهي گفت كه بستان پادشاه را سي درخت است و او را از غلام و كنيز ده بيست تا، تا آن طفل چيزي تصور كند و لذتي ببرد پس اين مثلها را براي تشبيه و تعبير مي‏آورند كه فهم مردم عوام نزديك به مطلب شود مجملاً اوضاع آخرت را دخلي و نسبتي به امور دنيا نيست و اگر خواسته باشي بفهمي بي‏نسبتي آخرت را به دنيا، از همين حيات دنيا و آخرت بفهم و بسنج كه نهايت عمر دنيا قريب به صد است و حيات آخرت زندگاني بي‏پاياني است كه آن را نهايت و غايتي نيست.

پس خداوند عالم خلق فرمود از نور مقدس پيغمبران آب زلال و خاك طيب و طاهري هر دو در نهايت خوشبويي و خوبي و اين آب و خاك را خميره و طينت مؤمنين ابرار و پاكان اخيار قرار داد و اين آب و خاك را مقام عليين و طينت بهشت برين قرار داد و از اينجاست كه فرمودند طينت مؤمن از طينت بهشت است و بهشت هرگز از مؤمنين خالي نبوده و مؤمن هرگز از بهشت بيرون نيست و نبوده چنانكه هرگاه تو قدري از تربت مطهر كربلا بگيري و به اطراف عالم ببري پس در هرجا باشد همان خاك كربلاست و همان طيب و قدس و شرافت از براي او هست ٭ شاخ گل هرجا كه مي‏رويد گل است ٭ پس مؤمن از خاك بهشت است هرجا مي‏خواهد باشد چه در دنيا چه در برزخ چه در آخرت و او است روضه‏اي از روضه‏هاي بهشت چنانكه فرمودند المؤمن روضة من رياض الجنة مؤمن باغي است از باغهاي بهشت آيا نمي‏بيني در او درخت صدق و شجره وفا را و درخت امانت و شجره سخا و جود و كرم را و شجره جوانمردي و مروت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 492 *»

را و درخت نيكي و تقوي را و شجره عفو و صفح و كظم غيظ و حلم و گذشت او را و اشجار ساير اخلاق حميده و صفات پسنديده او را كه جميع اين اشجار همه از درختهاي بهشت است و اثمار و ميوه‏هاي اين اشجار را طعمها و لذتهاست كه شباهت و نسبتي به ميوه‏هاي اين دنيا و لذات آنها ندارد و آن ميوه‏ها را چه بوهاي خوش است كه مشام جانها را معطر مي‏نمايد از بوي صدق و صفا و فتوت و وفا و امثال اينها و نيست در مؤمن آن روايح گنديده و بوهاي متعفن جهنم از بوي كذب و غيبت و بهتان و ظلم و طغيان و جهل و كفر و ساير اخلاق ذميمه پس ببين چقدرها در مؤمن است از اشجار بهشت و نعيم و اثمار آن و انسان را لذت و تمتع از همين گونه نعمت و فواكه است و انسان را از مأكولات لذتي نيست و از اكل و شرب و لباسهاي فاخره تمتعي نمي‏برد و جميع اينها و مداومت بر اينها از براي انسان باعث ملال و كلال است و حيوان است كه همت او در اكل و شرب است و از خوردن و آشاميدن لذت مي‏برد و الا انسان از اكل و شرب متنفر است و اذيت مي‏كشد و لذت و تمتع انسان در زيارت محبوب است و مشاهده جمال دل‏آراي او و تحصيل قرب و رضاي او و در تحصيل علمي فوق علمي و كمالي فوق كمالي و از اين است كه علما هرگز از علم كسالت و ملالت نمي‏گيرند و چگونه از علم ملول مي‏شوند و حال آنكه باعث قرب به محبوب ايشان است و منكر نيستم اكل و شرب را در بهشت ولي اين حظّ عوام بهشت است و اسفل مقام آن و اعلي مقامات نعيم بهشت علم است و مشاهده جمال روح افزاي جان‏بخشاي محمّد و آل طيبين و طاهرين آن بزرگوار و اولياء مطهرين ايشان و حضور و شرفيابي در بزم جلالت‏دستور ايشان و فيضيابي و كاميابي از انوار ايشان پس مؤمن باغي است از باغهاي بهشت كه در آن است انواع و اقسام ميوه‏هاي گوناگون بي‏نهايت و نعمتهاي جاويد ابدمدت.

پس بعد از آنكه خداوند عالم آب و خاك طينت عليين و بهشت را آفريد از عكس آن خلق فرمود آبي تلخ‏تر از صَبِر و حنظل و گنديده‏تر از جيفه در نهايت شوري و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 493 *»

بدمزگي و اينها همه در وصف آن آب محض تشبيه است و الا تعريف و توصيف اوضاع جهنم را نتوان نمود زيرا كه اگر جميع دنيا پر از گوگرد بوده باشد و آتش گرفته مشتعل شود مساوي يك جمره از جمرات جهنم نخواهد بود و اگر ما بين آسمان و زمين پر از مردار گنديده شود نمونه كمتر بوي بدي از بوهاي جهنم نخواهد بود و اگر تمام اين عالم را ظلمات فرا گيرد بطوري كه چشم چشم را نبيند بقدر يك ذره از ظلمت جهنم نخواهد بود.

باري خداوند عالم خلق فرمود از ثُفل و لجن آن آب گنديده و شور و تلخ خاكي را در نهايت ظلمت و تيرگي و غايت بدبويي و قرار داد اين آب و خاك را طينت و خميره جهنم و سجين و اصل جميع كفار و مشركين و اشرار و منافقين و هر كافري و معاند و منافقي واديي است از واديهاي جهنم و قطعه‏ايست از قطعه‏هاي جهنم اين است كه خداوند مي‏فرمايد و انّ جهنم لمحيطة بالكافرين يعني بدرستي كه جهنم فرا گرفته است كافران را پس اگر تو آتشي را از شهري به شهري نقل كني هرجا رود همان آتش است پس كافر قطعه‏ايست از جهنم هرجا خواهد باشد خواه در دنيا خواه در برزخ خواه در قيامت و آخرت و كي از جهنم بيرون بوده كه داخل آن شود و روئيده است در آن درختهاي جهنم از كفر و عدوان و ظلم و حقد و حسد و كبر و بخل و امثال اينها و از هر عضوي از او زبانه‏اي از زبانه‏هاي جهنم مشتعل است پس اگر زبان اوست از آن زبانه مي‏كشد آتش فحش و غيبت و بهتان و اذيت و بدگويي مؤمنان و مسلمانان و اگر چشم اوست پس از او شعله‏ور است آتش نظر كردن به نامحرم و نظر تحقير و اهانت به مساكين مؤمنين كردن و اگر دست اوست از آن بالا مي‏رود آتش اذيت و آزار مسلمين و مساكين و زيردستان و اگر پاي اوست از آن زبانه مي‏كشد آتش رفتن به اماكن منهيّه و جاهاي مبغوضه خداوند عالم از مكانهاي معاصي او وهكذا. و روئيده است از زمين وجود او شاخه‏اي از درخت زقوم و از براي او است شاخه‏ها پس يك شاخه كذب است و شاخه ديگر ظلم و شاخه ديگر كبر و شاخه ديگر فخر وهكذا هي شاخه‏ها از آن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 494 *»

روئيده است كه اطراف عالم از گند و عفونت آن در اذيت و آزار است و همه كس مي‏فهمند و احساس مي‏كنند كه اين است قطعه‏اي از جهنم چرا كه شيريني شكر و تلخي صَبِر بر كسي مخفي نيست اين است كه خدا فرموده لو تعلمون علم‏اليقين لترونّ الجحيم يعني اگر به مقام علم‏اليقين برسيد جهنم را به چشم خود مي‏بينيد و به لقمان عرض شد ادب را از كه آموختي فرمود از بي‏ادبان و بي‏خردان پس آسان شد خواندن الواح بهشت و جهنم در غايت وضوح.

پس خداوند عالم خلق فرمود از آن آب و خاك طينت طيب و طاهر مؤمنان و نيكان را و فرو فرستاد محمّد و آل او: را و جميع پيغمبران را در مقام مؤمنان و خلق فرمود جسدها از براي ايشان در عالم مؤمنان پس ظاهر شدند آن بزرگواران سلام‏اللّه عليهم اجمعين در اين عالم به لباس مؤمنان و خلق فرمود از آن آب تلخ و شور و خبيث و از آن خاك تيره و تار، كفار و اشرار را و جمع فرمود اين طبقه مؤمنين ابرار را با آن طبقه كفار اشرار در يك عرصه و ما آن عرصه را در بازگشت خواهيم ديد در قيامت و اول از همان عرصه آمده‏ايم و آن عرصه ذرّ بود و چون دوباره به آنجا برگرديم آن را قيامت گويند پس خداوند عالم ندا در داد در ميان اهل آن عرصه كه ألست بربكم أليس محمّد نبيكم و علي و احد عشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم ألستم توالون اولياء اللّه و تعادون اعداء اللّه يعني آيا من پروردگار شما نيستم و محمّد9 پيغمبر شما نيست و علي و يازده فرزند او و فاطمه صديقه: اولياء و ولي نعمتهاي شما نيستند آيا دوست نمي‏داريد اولياء خدا را و دشمن نمي‏داريد اعداء خدا را پس اول كسي كه آن دعوت را اجابت فرمود و بر جميع اهل آن عرصه سبقت گرفت محمّد و آل اطهار آن بزرگوار بودند سلام‏اللّه عليهم اجمعين بر حسب درجات خود پس بعد از آن بزرگواران پيغمبران اجابت كردند و قبول كردند و بعد از پيغمبران ساير مؤمنين قبول كردند بر حسب درجات خود.

پس چون محمّد و آل‏محمّد: بر كل سبقت و پيشي گرفتند پس خداوند عالم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 495 *»

ايشان را برتري و سروري داد بر تمام اهل آن عرصه و وحي فرمود به اهل آن عرصه كه اينهايند خاصان درگاه ما و مخصوصان قرب جوار ما و ايشانند آقا و سيد و مولا و مطاع بر كل شما و ايشانند رخساره تابان من و زبان ترجمان من و دست توانا و چشم بينا و گوش شنواي من و پوشانيد ايشان را از حلّه‏هاي عظمت و جلال كبرياي خود آنقدر كه نور مقدس ايشان تمام ظاهر و باطن آن عرصه و اهل آن را فرا گرفت پس چون دشمنان ايشان اين همه آثار كبريا و انوار جلالت و عظمت را در ايشان مشاهده كردند آثار حسدها و كينه‏ها در دلها و سينه‏هاي ايشان ظاهر شده گفتند چرا بايد ايشان را بر ما برتري و سربلندي باشد آنها هم بشري هستند مثل ما و ما هم بشري هستيم مثل آنها و اگر ما بتوانيم و دسترسي داشته باشيم ايشان را نيست و نابود خواهيم كرد و كسي نگويد كه بي‏سبب و عبث چرا حسد بردند و به اين طورها عداوت در دل گرفتند چرا كه عرض مي‏كنم لازمه ضديت و ناجنسي همين است چنانكه در همين دنيا هم حقيت آن بزرگواران را مي‏دانستند و بي‏سبب آن همه عداوتها كردند و حسدها بردند اين است كه خداوند عالم مي‏فرمايد ام يحسدون الناس علي ما اتيهم اللّه من فضله فقد اتينا آل‏ابرهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكاً عظيماً آيا حسد مي‏برند بر محمّد و آل‏محمّد: كه خداوند عالم عنايت فرمود به ايشان از فضل و كرم خود كتابي را كه در آن است تفصيل هر چيزي و عطا فرمود به ايشان حكمراني و فرمانفرمايي بر كل ملك را و پيغمبري و پادشاهي بر تمام هزار هزار عالم را و عطا فرموديم ما به ايشان ملك بزرگي را و هزار هزار عالم را بنده و مملوك ايشان قرار داديم كه ذره‏اي از حكم محكم ايشان و فرمان لازم‏الاذعان ايشان سركشي و سرپيچي نتوانند نمود.

پس دشمنان حسد بردند بر ايشان و در دل گرفتند عداوت ايشان را بلكه اظهار عداوت كردند و عرض كردند پروردگارا اگر ما را جبر مي‏فرمايي بر بندگي و اطاعت محمّد و آل او پس كسي را از حكم محكم تو سرپيچي نيست و اگر در اين كار اختيار با خود ما بوده باشد پس ما تمكين سلطنت و پادشاهي ايشان را نمي‏نماييم و مذلت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 496 *»

بندگي و كوچكي ايشان را بر خود روا نمي‏داريم،

مرا عار آيد از اين زندگي   كه سالار باشم كنم بندگي

بلكه اگر قدرت داشته باشيم و از عهده برآييم ايشان را نيست و نابود مي‏كنيم و آثار آنها را از صفحه روزگار برمي‏اندازيم و نام و نشاني از ايشان باقي نمي‏گذاريم پس خداوند عالم به ايشان فرمود كه من خداي غني و بي‏نيازي هستم كه مرا به طاعت خلق حاجتي نيست و كسي را به جبر و عنف بر طاعتي وا نمي‏دارم و اختيار با خود شماست پس عرض كردند كه ما هم در فاني‏كردن ايشان و استيصال ايشان كوتاهي نخواهيم كرد و ايشان را از صفحه جهان نيست و نابود خواهيم كرد و بنياد وجود ايشان را در هم خواهيم شكست و رشته تار و پود ايشان را از هم خواهيم گسيخت.

پس چون آن اشقيا چنين جسارتي ورزيدند و اظهار چنين شناعت و جرأتي نمودند پس سرايت كرد كفر و عداوت و ظلمت و شقاوتشان در جميع مراتب ايشان و ظاهر و باطن ايشان را گرفت چنانكه نور و خير و سعادت در جميع مراتب و مقامات آل‏محمّد سرايت كرده بود و شدند اين اشقيا نقطه مقابل و ضد آن بزرگواران من جميع الجهات پس از براي آل‏محمّد: علم بود و از براي اشقيا جهل و از براي ايشان وفا و از براي اينها جفا، از براي آن بزرگواران صدق و امانت و از براي آنها كذب و خيانت، از براي ايشان فضل و عدل و از براي آنها ظلم و جور، از براي ايشان طهارت و قدس و نظافت و از براي آنها خباثت و رجس و نجاست، از براي ايشان ايمان و سعادت و از براي آن اشقيا كفر و شقاوت وهكذا در جميع صفات، مضاده تامه فيما بين ايشان حاصل شد پس عداوت ما بين آنها پيدا شد از جهات غيرمتناهيه و ضديت كليه حاصل شد از براي ايشان با يكديگر پس احاطه كرد و فرا گرفت ظلمت كفر و عداوت آن اشقيا تمام عرصه عالم ذرّ را به قسمي كه احدي احدي را نمي‏ديد و كسي تميز چيزي از چيزي نمي‏داد پس اين وقت درست و صادق آمد در مقابل آن آيه شريفه اللّه نور السموات و الارض اين آيه مباركه كه مي‏فرمايد او كظلمات في بحر لجّي يغشيه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 497 *»

موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم‏يكد يريها و من لم‏يجعل اللّه له نوراً فما له من نور يعني يا مانند ظلمات اول و دوم كه درياي كفر و نفاقِ ايشان را فرا گرفت ظلمت موج كفر و نفاق سوّم و از بالاي اين موج است موج كفر و نفاق معاويه و طلحه و زبير و ظلمات كفرها و فتنه‏هاي بني‏اميه بعضي بالاي بعضي است بعد ظلمت كفر يزيد است كه بالاي كفر معاويه است بطوري كه هرگاه مؤمن دست خود را در ظلمات فتنه‏ها و كفرهاي ايشان بيرون آورد نزديك است كه دست خود را نبيند و هركس كه خداوند عالم از براي او امامي از نسل فاطمه سلام اللّه عليها قرار نداده از براي او در روز قيامت امام و پيشوائي كه به شفاعت او داخل بهشت شود و از آتش جهنم نجات يابد نخواهد بود.

پس خداوند عالم وحي فرمود به محمّد و آل اطهار او سلام الله عليهم كه ظلمت و دود و بخار كفر و عناد اين اشرار عرصه عالم را فرا گرفت و من خود خارج از اين نور و ظلمت هستم و منزه و مقدس از ايمان و كفر و سعادت و شقاوت مي‏باشم و منم خدايي كه نور و ظلمت هر دو را آفريده‏ام تا بر هر دو جود و بخشش نمايم و لطف عميم و رحمت واسعه من بايد شامل هر دو طايفه بشود كلاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظوراً يعني ما بر هر دو طايفه انعام مي‏فرماييم و بخشش و عطاي عميم ما از كسي ممنوع نيست و كسي از درگاه نوال و افضال ما محروم نه پس حالا اگر دولت و سلطنت را از براي شما مستقر و مقرر فرمايم لازمه اين معني آن است كه اين اعداي شما را جميعاً نيست و فاني نمايم و رحمت من شامل حال ايشان نشود و حكمت من چنين اقتضا كرده كه اينها هم چندي زيست كنند و از نعيم و عطاي ما محظوظ شوند و بهره‏مند گردند و اگر سلطنت و دولت را از براي آنها مقرر دارم سلطنت ايشان مقتضي آن است كه شما را نيست و نابود كنند و اثري از شما باقي نگذارند پس حكمت من چنين اقتضا مي‏كند كه دولت آنها را مقدم دارم و آنها هم جولاني در نعيم ما و ملك ما بزنند بعد ايشان را فاني و مضمحل و مستأصل كرده

 

 

«* چهل موعظه صفحه 498 *»

سلطنت و دولت را از براي شما مسلم و مستدام دارم پس بايد شما در اين چند روزه قليلِ دولت ايشان مستأصل و ذليل باشيد و مقهور و مظلوم زيست نمائيد پس جميع آن بزرگواران عرض كردند راضي هستيم بقضاي تو و تسليم كرديم حكمت تو را و صبر مي‏كنيم بر مظلومي و مقهوري خود تا انقراض دولت ايشان پس بعد از آن بزرگواران پيغمبران تسليم اين امر را نمودند و بعد از ايشان ساير مؤمنان تسليم و تمكين كردند كه در دولت باطل مستأصل و مضمحل و مظلوم باشند پس خداوند عالم مخصوص فرمود مؤمنين را به نعمت ابدي و سلطنت جاويدان و عماقريب دولت باطل منقرض خواهد شد اين است كه خداوند عالم فرموده وعد اللّه الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكّننّ لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً يعبدونني لايشركون بي شيئاً يعني خدا وعده فرموده است مؤمنين را و صالحين را كه البته ايشان را در زمين پادشاه كند و خليفه‏هاي خود قرار دهد و ثابت و خالص كند از براي ايشان دين ايشان را كه از براي ايشان آن دين را پسنديده باشد و تبديل فرمايد ترس ايشان را به ايمني تا عبادت كنند مرا بدون شرك و ريا و مشركي در عالم نباشد و در آيه ديگر مي‏فرمايد و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكّن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون يعني مشيت و اراده ما چنين اقتضا فرموده كه منت گذاريم بر آن كساني كه ايشان را در زمين، دشمنان ايشان خوار و ضعيف شمردند و قرار دهيم ايشان را پادشاهان و امامان روي زمين و وارثان و صاحبان زمين و مسلط گردانيم ايشان را بر اولي و دومي و جميع تابعان و پيروان ايشان تا انتقام كشند از ايشان و بنمايانند و بچشانند به ايشان آن عذابها و عقوبتها را كه آنها ترس آنرا از ايشان داشتند.

و باز خداوند عالم وحي فرمود به آن بزرگواران كه با وجود صبر شما در دولت ايشان حكمتي ديگر لازم است و تدبيري ديگر در كار و آن اين است كه در صورت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 499 *»

استيلاي ايشان و احاطه و غلبه ظلمت ايشان ذكر من از عرصه عالم منقطع مي‏شود و اهل حقي باقي نمي‏ماند و محل عنايتي از براي من باقي نمي‏ماند كه عالم را از براي وجود اينها باقي گذارم و اگر ذكر من از عالم منقطع شود و اهل حق منقرض گردند محل عنايتي از براي من نيست و ساعتي اين كفار و اشرار را باقي نخواهم گذاشت و عالم را از براي فساق و فجار نيافريده‏ام و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق يعني ما خلق نفرموديم آسمان و زمين و آنچه را در آنها هست مگر به حق و از براي حق پس چون در حكمت كامله ما لازم است كه حق و اهل حقي در ملك ما باشد تا محل عنايت و منظور نظر رأفت و مكرمت ما بوده باشد تا عالم را باقي گذاريم حال كدام يك از شما پيغمبران و مؤمنان متصدي اين امر مي‏شود كه در دولت و سلطنت اين اشرار امر ما و دين ما و ذكر ما را در عالم ظاهر و آشكار سازد ولي بطور مظلوميت و مقهوريت و خفت و ذلت در نزد ايشان و صبر كند بر اذيتها و محنتها كه از اعدا بر او وارد آيد در راه ما و در اقامه امر ما و ذكر اسم و صفات ما و به جميع مراتب و مقامات وجود خود بلا را بر جان خود بخرد.

پس احدي از پيغمبران و مؤمنان جرأت نكردند كه قدم در عرصه قبول اين امر گذارند و همچنين ماسواي حضرت پيغمبر و حضرت امير و امام حسن و حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليهم و ساير ائمه طاهرين: جرأت قبول اين امر را نفرمودند چرا كه احدي از ايشان را آن بنيه و طاقت نبود كه متحمل اين بار گران شوند و از عهده آن همه مصائب و محن بر آيند اين است كه خداوند عالم مي‏فرمايد بنا بر باطني از باطنهاي اين آيه شريفه كه انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً يعني ما عرضه فرموديم امانت شهادت و قبول انواع محنت و شدت را در اظهار امر دين خود بر آسمانها و زمين و كوهها پس همه سرپيچي ورزيدند از قبول اين بار گران و تحمل آن همه شدايد و محن و قبول كرد آن را و بر دوش خود برداشت و بر جان خود خريد آن را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 500 *»

حسين7 كه انسان حقيقي و اصلي اوست بدرستي كه او مظلوم و مجهول‏القدر بود و اما حضرت رسول و حضرت امير و حضرت امام حسن:هم اين امر را قبول نفرمودند به جهت حكمتهائي چند كه تنگي وقت مانع از بيان آنهاست.

پس حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه برخاست و قدم مبارك پيش گذاشت و عرض كرد كه خدايا من مرد اين ميدان هستم و قبول اين امر را مي‏كنم و در راه تو و اظهار دين و آيين تو جميع آن شدائد و مصائب را بر جان خود مي‏خرم و بر همه آن مصيبتها و محنتها صبر مي‏كنم و چون در اين معني انتشار امر تو و اظهار ذكر تو است در نهايت رضامندي و خوشنودي هم هستم و با نهايت شوق و ذوق متصدي اين امر عظيم و خطب جسيم مي‏شوم و نور دين تو را در عرصه اين ظلمات دولت باطله در تمام عوالم ظاهر و آشكار مي‏سازم كه بر همه اهل عالم امر تو ظاهر شود و حجت تو بالغ و احدي از خلق را عذري باقي نماند.

پس خداوند عالم وحي فرمود به آن بزرگوار كه اي حسين اين اعادي و اشرار، مِن جميع‏الجهات با تو عداوت و ضديت دارند و به هر قسمي كه ممكن شود تو را اذيت مي‏كنند و صدمه مي‏زنند عرض كرد بلي خدايا من هم مِن جميع‏الجهات صبر مي‏كنم و متحمل هرگونه اذيت مي‏شوم پس خداوند عالم باز وحي فرمود به او كه اي حسين در اين امر صرف و خرج مال و بكلي گذشتن از ملك و منال در كار است عرض كرد خدايا جميع ملك و مال خود را در راه تو مي‏دهم و از سر همه مي‏گذرم وحي رسيد به او ياحسين در انجام اين مرام گذشتن از ياران و اعوان در كار است عرض كرد خدايا همه را در راه تو فدا مي‏كنم و راضي مي‏شوم همه را در حضور من پاره پاره كنند و آنها در ميان لجه خون غوطه‏ور شوند وحي رسيد يا حسين گذشتن از عشيره و قبيله و برادران همه در اين امر ضرور است عرض كرد خدايا همه را در راه تو مي‏دهم و صبر مي‏كنم كه همه را در مقابل روي من سر از بدن جدا كنند و آنها در ميان خون خود دست و پا بزنند و برادري چون عباس را هر دو دست از تن جدا سازند وحي رسيد يا حسين اين ظلمت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 501 *»

كه از اين اشرار عرصه عالم را فراگرفته در نهايت غلظت و تاريكي و كدورت است و به اين چيزها رفع نمي‏شود بلكه گذشتن از سر اولاد و فرزندان دلبند هم ضرور است عرض كرد بارخدايا در راه رضاي تو و اظهار نام روح افزاي تو جميع فرزندان خود را در سر كوي تو قربان مي‏كنم از قبيل قاسم بن الحسن و علي‏اكبر هجده ساله خود و راضي مي‏شوم كه اينها را در پيش روي خودم چون گوسفند قرباني ذبح كنند و جميع اعضا و جوارح ايشان را پاره پاره كنند و آنها در ميان خاك و خون در غلطند بلكه علي‏اصغر شيرخواره خود را هم با تير جفا در سر كوي وفايت نحر مي‏كنم پس باز خطاب مستطاب در رسيد كه يا حسين اين ظلمت و كدورت كه از اين معادن كفر و ضلالت در عرصات عالم سرايت كرده كلي است و در رفع اين حجاب و كشف اين نقاب امري عظيم كلي در كار است و دادن جاني چون جان عزيز شريف مقدس خودت ضرور است عرض كرد بارخدايا اين جان ناقابل مرا در نزد تابش انوار عظمت و جلال تو چه مقدار است كه آن را نام و نشاني باشد و مرا صد هزاران مايه شرافت و افتخار است كه در بارگاه كبريايت قابل نثار آيد،

مالي سوي روحي و باذل مهجتي   في حبّ من اهواه ليس بمسرف
سر كه نه در راه عزيزان بود   بار گراني است كشيدن به دوش

آري صدهزاران سرافرازي و فخر مرا است كه در اقامه ذكر تو و دين تو چندين زخم تير و نيزه و شمشير و سنگ بر جان خود بخرم و شقي‏ترين خلق تو با پاي چكمه‏دار بر سينه محنت‏قرينه محبت‏دفينه من بالا رود و به دوازده ضربت شمشير سرم را از قفا جدا سازد و به جهت افراشتن رايت نام نامي تو سر مرا بر سر نيزه‏ها بلند كنند و در اطراف بلاد و عباد بگردانند و از براي زاده‏هاي زنا به هديه برند تا حقيّت دين مبين تو بر جميع عالميان ظاهر و آشكار شود و بدن خود را در جنب جلالت و سلطنت تو با نعلهاي اسبان گرد و غبار كرده با خاك يكسان مي‏كنم تا جلالت شأن و رفعت مكان تو بر احدي از عالميان پوشيده و پنهان نماند پس باز از بارگاه قدس اين ندا به او رسيد كه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 502 *»

يا حسين انكشاف سحاب اين ظلمات تو بر تو را اسباب بسيار از جهات بيشمار در كار است از قبيل اسيري و دستگيري و در به‏دري زنان و دختران پادشاهان جليل‏الشأني چند تا به آن واسطه ضلالت و بطلان اين رؤساي كفر و طغيان بر مرد و زن و صغير و كبير و عالم و جاهل تمام جهانيان واضح و نمايان گردد عرض كرد پروردگارا اين زنان و دختران من خود كمينه كنيزان تواند چه از اين خوشتر و زهي سعادت و شرف كه در راه رضاي تو و اظهار امر تو اسير و در به‏در شوند راضي و خرسندم كه ايشان را بعد از كشتن من چون اسيران روم و فرنگ و غلامان هند و زنگ و كنيزان بي‏نام و ننگ اسير و دستگير كرده با سرهاي بي‏چادر بر شتران بي‏محمل و جهاز سوار كرده در اطراف شهرها و مجالس نامحرمان بگردانند و با دستهاي بسته داخل مجالس اولاد زنا سازند و آنها را اذن نشستن نداده بر پا وادارند و دشمنان تو تمناي كنيزي و خدمتكاري از آنها نمايند و به جهت شماتت بر آنها شهرها را زينت و آرايش نمايند و يكديگر را مباركباد و تهنيت گويند و ايشان را در سر كوچه‏ها و بازارها از براي تماشاي نامحرمان وا دارند و در خرابه‏ها منزل دهند تا دين تو بر همه‏كس واضح و روشن گردد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 503 *»

مجلس چهارم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

مقصود اين بود كه از اين آيه شريفه استخراج كنيم بعض مصائب و فضائل حضرت سيّدالشّهداء7 را و مقصود اين بود كه از فقره اول اين آيه شريفه هم استخراج كنيم چرا كه در ايام سال كلام ما در شرح و بيان همين فقره مباركه بود و به جهت فهم اين فقره محتاج شديم به ذكر مقدمه‏اي و كلام در بيان آن مقدمه بود تا آنكه گفتيم بعد از آنكه اصول كفر و ضلالت و رؤساي شرّ و طغيان كمر عداوت آن بزرگواران را محكم بستند و همت گماشتند كه مِن‏جميع‏الجهات نور آن بزرگواران را مخفي و خاموش نمايند و در نزد خداوند عالم اظهار عداوت آن بزرگواران را نمودند و عرض كردند كه اگر ما را دسترس و اختياري باشد دمار از روزگار ايشان بر مي‏آوريم و سعي و اهتمام تمام مي‏ورزيم در برانداختن و هلاك كردن ايشان و تلف كردن اموال و عيال ايشان و گم كردن نام و نشان ايشان و خاموش كردن نور ايشان و عرض كردم كه بعد از آنكه آن اشقيا اظهار اين معني نمودند و ظلمت سر تا پاي ايشان و ظاهر و باطن ايشان و جميع مراتب ايشان را فرا گرفت و تيره و تاريك شد جميع عرصه عالم ذرّ بطوري كه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 504 *»

چشم كار نمي‏كرد چنانكه فرمود او كظلمات في بحر لجّي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم‏يكد يريها و من لم‏يجعل اللّه له نوراً فما له من نور يعني مثَل تاريكيهاي ظلمت و كفر آن رؤساي كفر و شقاوت مثل تاريكيهائي است كه در درياي لجّه‏داري باشد كه فرا گيرد آن دريا را موجي كه بالاي آن موج موجي ديگر باشد و از بالاي آن ابري باشد ظلماني تاريكيهايي كه بعضي بالاي بعضي باشد كه اگر كسي دست خود را در آن تاريكيها بيرون آورد نزديك است كه نبيند دست خود را و كسي را كه خداوند عالم از براي او نوري قرار نداده از براي او نوري نخواهد بود، پس وحي فرمود خداوند عالم به سلسله نور و ايمان و طبقه انبياء و اولياء و مؤمنين و اخيار كه كدام يك از شما متصدي رفع اين ظلمات مي‏شويد و توحيد و دين مرا در ميان ايشان و ظلمت ايشان بطور مظلوميت و مقهوريت اظهار مي‏نماييد و مطلب اينجا باشد تا مقدمه‏اي عرض كنم و بعد از آن برگرديم بر سر مطلب.

و آن مقدمه اين است كه خداوند عالم خلق نفرموده آسمان و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و عرش و كرسي را مگر به حق و از براي حق نه از براي باطل و اهل آن كه بخورند نعمت خدا را و كفران به آن ورزند مي‏فرمايد ماخلقناهما الا بالحق و در جاي ديگر مي‏فرمايد ربنا ما خلقت هذا باطلاً يعني ما آسمان و زمين را خلق نفرموديم مگر به حق و پروردگارا خلق نفرمودي آسمان و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان را و حركت و سكون آنها را از براي باطل و بطور باطل. پس اگر مي‏بيني كه در دولت باطل خداوند عالم اين آسمان و زمين را باقي گذاشته پس آن را از براي ظهور دولت حق و اين قليلي از اهل حق كه هستند باقي گذاشته و اگر كافر و منافقي را مهلت و نعمت داده و زنده گذاشته پس از براي مؤمناني است كه بايد از صلب او بيرون آيند چنانكه فرموده يخرج الحي من الميت يعني خداوند عالم زنده را از مرده بيرون مي‏آورد يعني مؤمن را از صلب كافر يا آنها را مهلت و نعمت مي‏دهد كه خدمتكاران اهل حق باشند و از براي اهل حق صنعتها نمايند و رفع حاجات و ضروريات ايشان كنند و الا كافر را در نزد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 505 *»

خداوند عالم كرامتي و قدري نيست و همه كرامتها از براي آن دو سه نفر مؤمن موحد است و از براي مؤمناني كه بعد به ظهور مي‏آيند. در زمان حضرت ابراهيم علي نبينا و آله و عليه السلام جز آن بزرگوار به تنهايي مؤمني در روي زمين نبود و عالم بر قرار و مدار بود به جهت احترام او و از براي مؤمنيني كه بعد به وجود آيند و دولت حق ظاهر شود و در زمان حضرت ادريس جميع اهل روي زمين كافر بودند و اگر يك نفر دو نفري از اوصيا بودند در اطراف جزاير و گوشه و كنارهاي زمين مخفي بودند. پس مغرور نشوند جماعتي از كفار و معصيت كاران كه خداوند عالم به جهت حكمتهائي چند ايشان را مهلت داده و انواع نعمت خود را بر ايشان فراوان فرموده و آنها را در دنيا وسعت داده كه راه و طريقه آنها، راه صواب و طريق نجات است.

و باز عرض مي‏كنم كه اگر در هر عصري اقلاً يك نفر يا دو نفر مؤمن نباشد جميع اهل زمين مستحق عذاب و هلاك خواهند بود و رشته انتظام اين آسمان و زمين از يكديگر گسسته شود و لمحه‏اي خداوند متعال عالم و عالميان را مهلت نمي‏داد و همه را نيست و نابود و فاني مي‏فرمود پس در هر عصري محل عنايت و منظور نظري از براي خداوند عالم در حفظ و بقاي اين عالم در حكمت كامله او لازم است و مثل اين حكايت بطور اختصار اينكه اگر تو را در ميان اين عالمِ اعضا، قلبي نبود ديگر روح را در اين عالم جوارح و اعضا محل عنايتي نبود و طرفة العيني اين اعضا را از فاضل نور عنايت و التفات خود باقي نمي‏گذاشت بلكه در هر مسأله‏اي از مسائل علميه و در هر حكمي از احكام شرعيه لازم است كه قول حقي در آن مسأله و آن حكم در عالم باشد تا عالم از قول حق و حكم خداوند حق خالي نباشد. برويم بر سر مطلب.

پس خداوند عالم وحي فرمود به سلسله نور كه حكمت كامله و مشيت نافذه ما چنين اقتضا نموده كه حقي از جانب ما در ميان ظلمات اين دولت باطل بوده باشد تا عالم از محل عنايت ما خالي نبوده باشد پس كدام يك از شما اقامه دين حق مي‏نمايد و دين من و امر مرا در ميان اين ظلمات آشكار مي‏نمايد ولكن نه بطور غلبه و استيلاء و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 506 *»

سلطنت و استعلاء بلكه بطور مقهوريت و مظلوميت زيرا كه سلطنت و استيلاي شما مقتضي هلاك و فناي ايشان است ولي ما مي‏خواهيم كه رحمت واسعه ما شامل حال ايشان هم باشد و حكمت ما چنين اقتضا نموده كه آنها هم چندي از خوان احسان ما روزي خورند و لذتها برند و تمتعها و عيشها نمايند و ديگر در باقي گذاردن آنها حكمتها و منفعتهاي ديگر هم هست بلكه وجود آنها از براي انتفاع مؤمنين است و مهلت دادن ابليس از براي مؤمنين و نفع ايشان است نه از براي خود او و گمان مكنيد كه خداوند عالم باطلي را از براي خاطر خود او مهلت مي‏دهد و مثلي عاميانه از براي اين حكايت آنكه خداوند عالم اهل فرنگ را كه مهلت داده نه از براي خاطر خود آنها و حرمت و كرامت آنهاست بلكه از جهت آن است كه از براي مؤمنين لباسها و اسباب و آلات سازند و از براي رفع حاجات مؤمنين به خدمتها پردازند زيرا كه مؤمنين خود به تنهايي از عهده رفع حاجات خود در اين دنيا بر نمي‏آيند. پس خداوند عالم كه آنها را روزي مي‏دهد به جهت خاطر مؤمنين است و همچنين اصل دولت باطل هم از براي انتفاع مؤمنين است و يكي از آن منافع آنكه مؤمنين از صلبهاي ايشان بيرون مي‏آيند.

پس خطاب مستطاب رسيد به سلسله انوار كه كدام يك از شما از عهده اين خدمت برمي‏آييد كه بطور استيصال و اضمحلال متحمل اظهار اين امر بشويد پس احدي از اهل آن عرصه جرأت قبول اين امر را ننمود جز حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه كه قدم پيش گذارده عرض كرد خدايا من از عهده اين امر بر مي‏آيم و اين خدمت را به انجام مي‏رسانم.

و اما سرّ خصوصيت اين امر به آن بزرگوار بدون مؤمنين و انبيا و ساير ائمه طاهرين و حضرت پيغمبر صلوات اللّه عليهم اجمعين اين است كه اما مؤمنان آن طور مضاده تمام من‏جميع‏الجهات و معانده كليه با رؤساي كفر و ظلمت نداشتند و نور ايشان بواسطه شايبه ظلمتي كه در ايشان بود ضعيف بود و از عهده مقابلي آن ظلمت كليه بر نمي‏آمدند و تاب مقاومت ايشان را نداشتند و بنيه ايشان طاقت آن همه بار

 

 

«* چهل موعظه صفحه 507 *»

محنت و مصيبت را نداشت و كدام يك از مؤمنين را تاب آن همه مصائب و بلايا بود چرا كه آن مضاده كليه را با اعادي نداشتند آيا نشنيده‏ايد كه آن بزرگوار در شب عاشورا اصحاب را جمع فرمود و به ايشان فرمود كه اين جماعت را با شما كاري نيست و اگر بر من دست يابند ديگر متعرض شما كسي نخواهد شد و من بيعت خود را از گردن شما برداشتم و اينك تاريكي شب عالم را فرا گرفته و كسي كسي را نمي‏شناسد بيائيد از من دست برداشته و هريك از پي كار خود برويد زيرا كه مقصود اين گروه من مي‏باشم و چون فردا مرا بيابند كسي متعاقب شما و در طلب شما نخواهد آمد. پس از اين جهت مؤمنان قابل قبول اين امر كلي نبودند و نمي‏توانستند از عهده برآيند و در مقابل آن ظلمت كليه ايستادگي نمايند. و اما پيغمبران هم آن طور مضاده و معانده كليه با آنها نداشتند و قابل اين مقام خطير نبودند و ممكن نبود كه متحمل شوند آن شدائد و محن را اين است كه خداوند عالم مي‏فرمايد انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً يعني ما امانت شهادت و اين بارگرانِ جميع محنت و مصيبت را عرضه فرموديم بر آسمانها و زمين و كوهها پس همه عاجز شدند از قبول آن و سرپيچي نمودند از تحمل آن و ترسيدند از آن ولكن متحمل شد آن را حضرت سيّدالشّهداء حسين سلام الله عليه كه اوست حقيقت انسان و اصل انسان بدرستي كه آن بزرگوار مظلوم است و قدر و رتبه او مجهول پس پيغمبران هم بنيه انجام اين امر را نداشتند و از عهده قلع و قمع دولت باطل بالكليه بر نمي‏آمدند.

پس منحصر شد قبول اين امر و به انجام رسانيدن اين خدمت به آن چهارده نفس مقدس سلام الله عليهم و ايشان بر دو قسمند هفت نفر از ايشان حامل نور نبوت و مظهر و آيت نبي مي‏باشند و هفت نفر ديگر مظهر ولي و حامل انوار و اسرار ولايت مي‏باشند آيا نمي‏بينيد كه جميع بني‏آدم هم بر همين دو قسم مي‏باشند پس جميع مردان آيت نبي مي‏باشند و جميع زنان آيت ولي از اين جهت فرمود حضرت رسول9

 

 

«* چهل موعظه صفحه 508 *»

انا و علي ابوا هذه الامة يعني من و علي پدر و مادر اين امت هستيم پس نبوت مقام پدر است و ولايت مقام مادر و ائمه سلام الله عليهم بعضي از ايشان جهت نبوت در او غالب است و آثار نبوت از او ظاهر و بعضي از ايشان در او جهت ولايت غالب است و آثار ولايت ظاهر پس خود حضرت پيغمبر9 مظهر نبوت كليه مطلقه بود و حضرت امير7 مظهر ولايت كليه مطلقه و حضرت امام حسن7مظهر نبوت حضرت پيغمبر9 و از كمر به بالا شبيه آن حضرت و كنيه شريف آن حضرت ابومحمّد بود و حضرت سيّدالشّهداء7 مظهر حضرت امير7 بود و حضرت بقية اللّه امام زمان عجل اللّه فرجه مظهر نبوت است و اسم او اسم پيغمبر و كنيه او كنيه حضرت پيغمبر است9 و او افضل ائمه نه‏گانه است كه از نسل حضرت سيّدالشّهداء مي‏باشند و حضرت سجاد سلام الله عليه مظهر ولايت است و اسم شريف او علي است و حضرت باقر7 مظهر نبوت است و اسم مباركش محمّد و حضرت صادق صلوات الله عليه مظهر ولايت است و كنيه شريف او چون حضرت سيّدالشّهداء ابوعبداللّه است و حضرت كاظم صلوات الله عليه مظهر نبوت است و اسم شريفش موسي و كنيه مباركش ابوالحسن است و حضرت رضا سلام الله عليه مظهر ولي است و نام ناميش علي است و حضرت جواد7 ظهور نبي است و اسم مقدسش محمّد و حضرت هادي سلام الله عليه مظهر ولي است و نام شريفش علي است و حضرت عسكري7ظهور نبي است و اسم شريفش حسن است.

پس عرض مي‏شود چون مقام نبوت آيت ذات احديت است جل‏شأنه و مقام ظهور سلطنت و جلالت و مطاعيت خداوند عالم است تعالي شأنه پس شايسته به اقدام بر اين مقام و تحمل آن مصائب و آلام نبود و همچنين آن ائمه كه مظهر حضرت پيغمبر9 بودند و آثار و انوار او را مي‏نمودند پس معين و مقرر شد كه اين امر و خدمت بايد از صاحب ولايت بر آيد چرا كه ولي است كه امر نبي را به انجام و اتمام مي‏رساند و خدمات و كارهاي او را متحمل و متكفل مي‏شود ولكن سرّ قبول نكردن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 509 *»

حضرت امير7 اين امر را آنست كه آن بزرگوار صاحب ولايت كليه عظمي بود و اگر قبول اين امر مي‏فرمود و به اين شدتِ استيصال و اضمحلال جلوه مي‏فرمود شايسته جلالت شأن و عظمت مكان او نبود بلكه باعث انهدام اركان عالم و انفصام رشته بنيان بني‏آدم مي‏گرديد پس منحصر شد امر در اولاد امجاد آن بزرگوار: كه حامل نور نبوت نبودند و مظهر ولايت بودند و در ميان آن بزرگواران كسي به جامعيت و مناسبت از براي قبول اين امر مثل حضرت سيّدالشّهداء صلوات اللّه عليه نبود و بواسطه آن جامعيت ممكن بود اظهار حق و ابطال باطل از براي هر بليد و احمق و از زمان حضرت آدم7 تا كنون كسي در شرافت و نجابت و جلالت و حسب و نسب به مقام آن بزرگوار نمي‏رسد زيرا كه از براي او جدي است مثل پيغمبر آخرالزمان9 كه احدي در ملك خدا چنين جدي نداشته حتي حضرت پيغمبر9 جز برادر بزرگوارش امام حسن7و او را پدر و مادري است چون علي و فاطمه كه در تمام ملك خدا احدي را چنين پدر و مادري نبوده مگر امام حسن7 و همچنين او را برادري است چون امام حسن7 كه در تمام ملك خدا احدي را چنين برادري نبوده حتي امام حسن7 همچنين برادري ندارد زيرا كه امام حسن افضل از امام حسين است و از براي آن بزرگوار نسل و ذريه‏اي است چون ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين و قائم آل‏محمد عجل اللّه فرجه از نسل آن بزرگوار است كه در تمام ملك خداوند عالم احدي را چنين نسل و ذريه‏اي نيست بجز حضرت رسول و حضرت امير 8 و اين جامعيت و شرافت و نجابت در احدي ديگر از ائمه: نبود پس اين خدمت نامزد آن بزرگوار شد پس از اين جهت بود كه او قدم در عرصه ميدان قبول اين خدمت گذارد و عرض كرد بارخدايا من از عهده اين خدمت بر مي‏آيم و اين امر را به انجام مي‏رسانم.

پس خداوند عالم در جزاي اين خدمت و از براي اين خضوع و مسكنت كه جميع مايملك خود را از مال و عيال و اصحاب و اخوان و عشيره و قبيله و دختران و خوهران خود را در راه خدا فدا كرده بود آن بزرگوار را متوّج فرمود به تاج افتخار و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 510 *»

مخلّع فرمود به خلعتهاي بسيار و مخصوص فرمود او را از عطاياي بي‏منتهاي خود به كرامتهائي چند كه به احدي از آحاد آنها را عطا نفرموده بود.

پس از جمله آنها آنكه به او كرامت فرموده پادشاهي و سلطنت و دولت پنجاه هزار سال را چنانكه تفصيل آن را در ايام ماههاي رمضان سالهاي گذشته عرض كرده‏ام و از جمله آن كرامات آن است كه قبر مطهر و مدفن منور او را خاك كربلا قرار داده و كساني ديگر كه آنجا مدفون شده و مي‏شوند به تبعيت و فرعيت آن بزرگوار است و خداوند عالم زمين كربلا را بيست و چهار هزار سال قبل از خلقت اين عالم آفريده و زمين كربلا اسم خداست و ذكر خداست و كتاب خدا و قرآن است كه در عالم جمادات به اين شكل بروز كرده چنانكه در عالم حروف و مداد به آن شكل كه مي‏بينيد بروز كرده اينست كه فرموده و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين يعني فرو مي‏فرستيم از قرآن آنچه را كه شفا و رحمت است از براي مؤمنين و فرمودند و جعل الشفاء في تربته يعني خداوند عالم شفا را در تربت آن بزرگوار قرار داده و در دعاي كميل مي‏خواني يا من اسمه دواء و ذكره شفاء يعني اي كسي كه اسم او دواي هر دردي و ذكر او شفا و درمان هر مرضي است و كربلا با آنچه در آن است قطعه‏اي از زمين بهشت است و روضه‏اي است از روضه‏هاي بهشت و او را شرف و برتري است بر جميع درجات و طبقات بهشت و ساير طبقات بهشت از نور و شعاع اوست و كفايت مي‏كند تو را در شرافت آن كه از طينت سيّدالشّهدا است7 زيرا كه مدفن هر كسي همان خاك است كه طينت او را از آن برداشته‏اند پس آن خاك مقدس از طينت مطهر اوست زمين كربلا حرم خداوند عالم است بلكه افضل است از حرم ظاهري زيرا كه كعبه افتخار كرد بر زمين كربلا پس خداوند عالم وحي فرمود به او كه قرار بگير و آرام باش كه اگر نبود كربلا و آنچه در آن است هر آينه تو را خلق نمي‏كردم و به حسب ظاهر هم احكام حائر مقدس مثل احكام مسجد الحرام مي‏باشد كه مسافر در اين دو مكان شريف مختار است مابين قصر و اتمام در نماز و فضيلت آن بر كعبه و مسجدالحرام

 

 

«* چهل موعظه صفحه 511 *»

مانند فضيلت مردان است بر زنان زيرا كه كعبه امّ القري است يعني مادر شهرها و كربلا ابو القري است يعني پدر شهرها و آن را خداوند عالم حرم امن و امان خود و بست اعظم اعظم خود قرار داده پس هركس در آن مكان شريف بميرد و آنجا دفن شود سؤال قبر و حساب قيامت از براي او نخواهد بود و بي‏حساب داخل بهشت مي‏شود و اگر آنجا نميرد ولي بعد از مردن او را در آن مكان شريف دفن كنند باز هم از براي او سؤال نخواهد بود و بي‏حساب داخل بهشت مي‏شود و اگر آن را در آنجا دفن نكنند ولي آن شخص وصيت كرده باشد كه او را در آنجا دفن كنند باز هم او را سؤال نباشد و بهشت از براي او واجب است و اگر وصيت هم نكرده باشد ولي او را در دل بوده كه وصيت كند كه او را بعد از مردن در آن مكان شريف دفن كنند ولكن مرض و اجل او را مانع شده و نتوانسته ما في‏الضمير خود را ابراز دهد و اظهار نمايد باز هم او را سؤال نيست و بهشت از براي او واجب است.

بلكه شنيدم از سركار سيد مرحوم اعلي اللّه مقامه كه فرمودند كه وقتي در شبي يكي از مجاورين صحن مقدس كه در صحن مبارك حجره داشت از خواب بيدار شد ديد جمعيت و ازدحامي در جايي از صحن مي‏باشد و قبري را حفر مي‏كنند گمان كرد كسي فوت شده و مي‏خواهند او را دفن كنند ملتفت بود ببيند چه كسي فوت شده تا آنكه ديد ميتي را از آن قبر بيرون آوردند و ريسماني بر پاي او بستند و او را كشيدند كه از باب‏السدر بيرون برند چون نزديك در رسيدند آن ميت روي خود را به قبه مطهره كرده عرض كرد يا اباعبداللّه آيا اين طور مي‏كنند به كسي كه پناه به تو آورده است پس آوازي از ضريح مقدس بر آمد كه خلّوه يعني او را واگذاريد آن مرد از مشاهده اين احوال وحشت كرده بيهوش شد چون فردا شد رفقا و همسايگان او او را بيهوش يافته هر چند خواستند او را به هوش آورند مدهوش افتاده بود تا آنكه پاسي از روز گذشت و به هوش آمد از سبب بيهوشي مستفسر شده ماجرا را صحبت داشت و چون جاي آن قبر را سراغ داد مشخص شد كه شخصي سني در روز قبل فوت شده و او را در آن مكان

 

 

«* چهل موعظه صفحه 512 *»

شريف دفن كرده بودند و من خدمت سيد مرحوم عرض كردم‏كه چگونه مي‏شود كه سني از اهل نجات و قابل شفاعت باشد فرمودند كه آن ميت از مستضعفين سنيان بوده و عداوت و نصبي با آل محمّد: نداشته. پس چون آن بزرگواران سنيان را پناه دهند و حمايت و رعايت كنند پس چگونه دوستان و شيعيان را از نظر عطوفت و مكرمت خواهند انداخت

دوستان را كجا كند محروم   آن كه با دشمنان نظر دارد

و اگر كسي در دنيا به آن بزرگواران پناه مي‏برد آيا نه اين بود كه او را حمايت و رعايت مي‏كردند پس اگر شما در امر آخرت به ايشان پناه ببريد و به ذيل عنايت و مكرمت ايشان متمسك شويد آيا شما را واخواهند گذاشت و شفاعت نخواهند فرمود حاشا، از جود و كرم ايشان دور است كه گداي در دولت‏سراي خود را نوميد و محروم فرمايند و بعد از آنكه پناه‏بردن و التجا به زمين و خاك ايشان و منزل و خانه ايشان اين نوع اثر داشته باشد و اين طورها كه عرض شد پناه‏برندگان خود را حمايت فرمايند پس آيا چه خواهد بود پناه‏بردن به ولايت ايشان و التجا و تمسك‏جستن به ذيل محبت ايشان فرمود حبّ علي حسنة لا تضرّ معها سيئة دوستي علي7 ثوابي است كه با او هيچ گناهي ضرر نمي‏رساند و در حديث ديگر فرمودند واللّه لايدخل منكم النار واحد يعني قسم به حق خداوند عالم جل‏شأنه كه احدي از شما داخل آتش جهنم نخواهد شد و حاشا از كرامت و جلالت آن بزرگواران كه مشرِف شوند بر شما از ملأ اعلي و ببينند شما را كه بعد از هزار و دويست سال اجتماع نموده و برگرد يكديگر فراهم آمده و اقامه ماتم و عزاي آن بزرگواران را نموده‏ايد و از شما در نگذرند و گناهان و تقصيرات شما را عفو نفرمايند پس البته محال و ممتنع است كه نظر عنايت را از شماها بردارند و از قبايح اعمال ما اغماض نفرمايند و ما خود چه قابليت و مقدار داريم در جنب كبريا و عظمت ايشان و چه است وجود نابود ما كه مورد مؤاخذه و سياست ايشان آييم و چه ضرر و نقصان از معاصي ما بر سلطنت و دولت و مملكت ايشان وارد مي‏آيد و خود

 

 

«* چهل موعظه صفحه 513 *»

مورچه‏ها را چه مقدار كه افعال و اعمال آنها را اعتنائي باشد و به كجاي عالم نقصاني راهبر است كه مورچگان پاي خود را كج گذارند و راه خود را درست نروند و حال آنكه كرم و عفو آن بزرگواران عظيم و عظيم است و از حوصله افهام ماها افزون و بيرون است.

مجملاً پس از جمله مواهب و كراماتي كه خداوند عالم حضرت سيّدالشّهداء7را به آن مخصوص فرموده كربلاي معلي بود و از خواص اين تربت مطهره است كه خداوند عالم خوردن آن را كمتر از قدر نخودي حلال فرموده و از خواص اين تربت مطهره است كه دواي مفرَدي است و شفاي از براي جميع امراض ظاهره و باطنه است و اكسير اعظم است در معالجه جميع امراض پس اگر كسي بخورد از براي زيادتي علم علم او زياد مي‏شود و اگر كسي از براي دفع وساوس شياطين بخورد از او زائل گردند وهكذا از جهت هر حاجت كه بخورد حاجت او بر آورده مي‏شود و قدري از آن را در تنخواه و متاع و بار و دفينه و خزينه خود مي‏گذارند باعث حفظ و امان آن مي‏شود و اندكي از آن را در دريا مي‏ريزند موجها و طوفانهاي آن برطرف و آرام و ساكن مي‏شود و چگونه آن تربت مقدسه اكسير اعظم و دوا و شفاي از هر درد و غم نباشد و حال آنكه حرامزاده ابن‏سعد امر نمود كه اسبها را بر آن بدن مقدس تاختند و گوشت و خون شريف او را با آن خاك ممزوج و مخلوط نمودند در روايتي ديدم كه ابن‏سعد ملعون از پيش خود مرتكب اين امر شنيع نشد بلكه ابن‏زياد حرامزاده لعين او را به اين عمل امر نموده بود و به او نوشته بود كه من روزي چنين سخني گفته‏ام و در كلام ما و حكم ما محو روا نيست پس البته اين كار را بكن تا حكم ما نافذ و جاري باشد. آه آه كه همين يك دفعه نبود كه اسب بر بدن مقدسش تاختند شما ملاحظه كنيد و فكر و تأمل نماييد كه سيصد هزار نفر لشكر همه طالب و جوياي يك نفر باشند در يك موضع پس چون او از اسب به زمين بيفتد در ميان اين همه لشكر و آن تاختنها و جولانهاي اسبها كه نمي‏دانند در كدام گوشه به زمين افتاده چقدرها زير سم اسبان لگدكوب خواهد شد ديگر آنكه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 514 *»

اسب كه شعور ندارد كه دست و پاي خود را به همواري و آرامي گذارد و بر جاي مناسب گذارد پس بسا بر دست و پا و شكم و سينه و صورت و چشم و سر و گوش مي‏گذارد سم خود را و شما مي‏دانيد كه اسب سواري وانگهي اسب سپاهي همه با نعل مي‏باشند و آن نعلها همه ميخها دارند پس با آن شدت تاختن چقدرها از گوشت و پوست مقدس آن بزرگوار به آن ميخها آويخته شد و با خاك كربلا آميخته تا آنجا كه اسبان آن اردو در جولان و تكاپو بودند و آن گوشت و پوست و خون مطهر را با آن خاكها آلودند تا حرم محترم و بست اعظم آن بزرگوار شد اين است كه از جميع اطراف حائر مقدس تا چهار فرسخ حرم و بست است و از جميع آن تربت مطهره بوي عطر و مشك ساطع است و اين است بوي گوشت و خون اطهر آن سرور و الا گل ناچيز را اين بوي و مهين خاكي چنين خوشبوي نبود. آه آه بميرم از براي آن بزرگوار كه در حال حيات او را اين طور لگدكوب سم اسبان كردند و گوشت و پوست او را با خاك آميختند و استخوانهاي بدن مباركش را چون گرد و غبار سائيدند و بعد از اين كوبيدنها چون او را كشتند مجدداً ابن‏سعد ملعون لشكر را امر نمود كه حسب الامر ابن‏زياد لعين مردود دوباره اسبها را بر بدن نازنين او تاختند و او را با خاك كربلا برابر و يكسان ساختند پس چرا نباشد آن خاك مطهر شفاي هر دردي و امان از هر خوفي و حرز از هر دشمني و چرا نباشد اسم‏اللّه و ذكراللّه و كتاب‏اللّه.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 515 *»

مجلس پنجم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

كلام در شرح فقره اول اين آيه شريفه بود و مي‏خواستيم كه اين فقره را شرح نماييم درباره حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و به جهت فهم اين مطلب محتاج شديم به ذكر مقدمه‏اي تا اينكه كلام به اينجا رسيد كه بعد از آنكه ظلمت كفر و عناد آن منافقين اشرار تمام عرصه عالم ذرّ را فرا گرفت بطوري كه اثر و ظهوري از براي سلسله نور باقي نماند پس خداوند عالم وحي فرمود به حضرت پيغمبر و آل اطهر آن سرور سلام الله عليهم و ساير انبيا و مؤمنين حاضر در عرصه ذرّ كه كدام يك از شما اقدام مي‏نماييد در انجام اين مرام كه متصدي شود در اين ظلمت دولت باطل كه امر و ذكر ما را اظهار نمايد و لواي دين ما را در اين ظلمت آباد مملكت اين اشرار برافرازد و نام نامي ما را در عرصه كفر و ضلال منتشر و بلند سازد ولي بطور مقهوريت و مظلوميت تا اينكه در عهد دولت اين ناكسان و اين قليل زمان جولان اين خسان، ما را محل عنايت و منظور نظر رعايتي در ملك بوده باشد تا اينكه از باب التفات و عنايت به او عالم را باقي گذاريم زيرا كه اگر حق و محل عنايت در عالم نباشد طرفة العيني زمين و آسمان و عالم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 516 *»

و عالميان را باقي نخواهيم گذارد و اگر دولت شما اهل حق را مستقل سازم و شما را استيلا و سلطنت بخشم اين معني مقتضي آن است كه دولت باطل را منقرض و زائل سازم و صفحه عالم را از لوث وجود نابود ايشان بكلي پردازم ولي حكمت كامله ما چنين اقتضا نموده كه اين ناكسان هم چندي ريزه‏خوار خوان احسان ما باشند و از دولت سرِ شما در چهار روزه دولت اين دنيا جولاني زنند پس خطاب مستطاب در رسيد كه مي‏خواهم يكي از شما بطور استيصال و اضمحلال از پي اين خدمت برآيد و امر ما و دين ما را اظهار نمايد پس احدي جرأت و جسارت نورزيد كه اين خطاب را جواب گويد و اين بارگران را متحمل و متكفل شود مگر سيّدالشّهداء چنانكه مي‏فرمايد انّا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً يعني ما امانت شهادت را عرضه كرديم بر آسمانها و زمين و جميع كوهها پس از تحمل آن همه امتناع ورزيدند و از سنگيني اين بارگران جميعاً ترسيدند و همه عاجز شده خائف ماندند ولي سيّدالشّهداء حسين7 كه اوست انسان حقيقي قبول فرموده متحمل شد بدرستي كه او مظلوم و مجهول‏القدر است پس آن بزرگوار قدم پيش گذارد و بطورهائي كه در ايام گذشته عرض كردم اين امر را قبول فرمود و عرض كردم چون اين خدمت را قبول فرمود خداوند عالم از فضل و كرم خود مخصوص فرمود آن بزرگوار را به مواهب و نعمي چند كه به احدي ديگر آنها را انعام نفرموده و از جمله آنها اين بود كه كربلا را مدفن شريف او قرار داد و قبر مطهر آن سرور را در آن مكان اطهر مقدر و مقرر فرمود و قدري از فضائل و شرافتهاي كربلا را خدمت شما عرض كردم.

و ديگر از جمله كراماتي كه خداوند عالم جل‏شأنه به آن بزرگوار انعام فرمود و مخصوص به آن بزرگوار نموده كه به احدي ديگر عنايت نفرموده آن است كه در هر روز يا هر شب يا هر ساعت كه ظهور سلطنت و عظمت و جلال و كبريائي در آنوقت از براي خداوند عالم اتفاق افتاده به هر قسم از اقسام ظهور سلطنت و الوهيت و ربوبيت كه از

 

 

«* چهل موعظه صفحه 517 *»

براي خداوند عالم در آنوقت بوده آن روز و آن شب را به آن بزرگوار منسوب و مخصوص فرموده و زيارت او را در آن روز و شب مستحب فرموده و زيارت عربي است و به فارسي سلام مي‏گويند و چون در آن اوقات متبركه ظهور جلالت و سلطنتي از براي خداوند عالم شده و چنين سزاوار و شايسته بوده كه خداوند عالم در آنوقت بر سرير سلطنت و عرش ربوبيت خود مستقر باشد و بارعام دهد بندگان را تا به سلام روند و منزه و مقدس بود ذات پاك خداوندي از دسترسي ابصار و افهام و مدارك و اوهام تمام انام پس آن بزرگوار7را خليفه و قائم‏مقام خود فرمود در ميان خلايق و بر جاي خود نشانيد از براي سلام انام و بارعام داد كه تمام خلق به آن دربار جلالت‏مدار شتابند و روي نياز به آن درگاه خلايق اميدگاه سايند و در مشاهده جمال دل آراي ايشان جمال خداوند علي اعلي را ببينند و خدا را به ربوبيت ستايند از اين است كه فرمودند من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه يعني هركس زيارت كند و سلام كند حسين7 را چنان است كه خداوند عالم را زيارت كرده در عرش او زيرا كه زيارت خداوند عالم زيارت جلوه و ظهور اوست و آن بزرگوار است رخساره تابان خداوند عالم و ظهور و جلوه نمايان او، در قرآن هم مي‏فرمايد و في انفسكم أفلا تبصرون يعني چرا آثار و علامات و آيات حق را در وجود خود و از وجود خود نمي‏بينيد و نمي‏فهميد آيا نه اين است كه هركس از شما بخواهد ذات يا روح شما را زيارت كند به زيارت و ديدن بدن شما مي‏آيد و با بدن شما مصافحه و معانقه مي‏نمايد و ذات شما و جان شما غير از بدن شماست و تو هماني كه از اين دنيا مي‏روي و اين بدن باقي مي‏ماند و تو همان روح و جاني هستي كه از اين بدن پيدا و نماياني و تو را در اين بدن و از اين بدن بايد ديد. پس چنانكه تو هرگاه خواسته باشي زيارت كني برادر مؤمن خود را به نزد بدن او مي‏روي و او را در بدن او مي‏بيني و او را در بدن او و از بدن او زيارت مي‏كني همچنين و للّه المثل الاعلي خداوند عالم هم خلق فرموده است از براي خود جلوه و مظهري و او را قائم‏مقام و جانشين خود فرموده و او حضرت سيّدالشّهداء است7

 

 

«* چهل موعظه صفحه 518 *»

پس در هر روزي كه ظهور عظمت و سلطنتي از براي خداوند عالم شده بار عام داده جميع خلق را كه به زيارت و سلام آن بزرگوار روند آيا عبرت نمي‏گيري كه در روز غدير حضرت امير7منصوب به خلافت شده در آن روز زيارت آن بزرگوار را مستحب فرموده و در شبهاي قدر حضرت امير7ضربت خورده و شهيد شده خداوند عالم زيارت امام حسين7را در آن شبها مستحب فرموده و در روز عرفه كه موسم حج است و جميع خلق قصد خانه خداوند عالم نموده‏اند زيارت آن حضرت را مستحب و مؤكد فرموده است و در روز عيد مولود كه ولادت با سعادت حضرت پيغمبر بوده9زيارت حضرت امام حسين را مستحب فرموده و همچنين در جميع اوقات و ايامي كه ظهور سلطنت و عظمتي در آنوقت از براي خداوند عالم اتفاق افتاده زيارت آن حضرت را در آن روز مندوب و مطلوب و مرغوب و مستحب فرموده.

و آيا مي‏داني كه سبب و باعث اين امر چيست كه خداوند عالم آن بزرگوار را در جميع جهات عظمت و جلال و در كل اسماء و صفات كمال خود جلوه روي دلجوي خود قرار داده و مظهر اسماءِ نيكوي خود مقرر فرموده آيا نشنيده‏اي كه خداوند عالم مي‏فرمايد من جاء بالحسنة فله عشر امثالها هر كس يك حسنه به درگاه جلال ما بياورد او را ده مساوي انعام مي‏فرماييم و اينگونه تفضل و انعام درباره ادناي مؤمنين است و الا درباره جماعتي ديگر مي‏فرمايد مثل ما ينفقون اموالهم في سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مائة حبة يعني آن درهم و ديناري كه دوستان آل‏محمّد: در راه ولايت اولياء آن بزرگواران صرف و خرج مي‏كنند مانند آن دانه‏ايست كه در زمين زراعت شود و از آن هفت خوشه برويد و هر خوشه‏اي را صد دانه باشد يعني ثواب و جزاي هر نقير و قطميري كه صرف اولياء آل محمّد: شود هفتصد مساوي خواهد بود و خداوند عالم ثواب و جزاي آن را مضاعف و چند برابرِ هفتصد مي‏فرمايد از براي هركس از دوستان كه مشيت او اقتضا فرمايد پس بسا آنكه دو هفتصد و سه هفتصد و ده هفتصد و صد هفتصد و هزار هفتصد و صد هزار هفتصد و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 519 *»

هزار هزار هفتصد بدهد و همچنين تا آنجا كه حساب ممكن باشد عوض و جزا عطا فرمايد به حسب اختلاف درجات و مقامات مؤمنين و خلوص نيّات ايشان و اين هم باز ثواب و جزاي متوسطين از مؤمنين است و الا خصيصين و كاملين را ثواب و جزا آن است كه در آيه شريفه ديگر فرموده انما يوفّي الصابرون اجرهم بغير حساب يعني ما اجر صابران در راه رضاي خود را آنقدر عطا خواهيم فرمود كه از گنجايش و چند و چون بيرون و از اندازه حساب و شمار افزون خواهد بود. حال آيا گمان مي‏كنيد كه صبر احدي از عالميان به پاي صبر آن بزرگوار تواند رسيد صبر حضرت نوح بر اذيتهاي قوم در آن مدت نهصد و پنجاه سال نسبت به صبر آن بزرگوار اندك است و صبر حضرت يعقوب و يوسف 8 بر آن محنتها و فراقها در جنب صبر آن بزرگوار از هزار يك كمتر و صبر حضرت ابراهيم نسبت به آن بزرگوار حقير است و صبر ايوب قليلي از كثير و كداميك از عالميان را مثل او مصيبت رسيده و بار محنت و الم را چون او كشيده پس مزد و اجر او در نزد خداوند عالم بي‏حساب و بي‏پايان خواهد بود چگونه نه و حال آنكه اجر مؤمن صابر را خداوند عالم بي‏حساب وعده فرموده پس اجر آن بزرگوار در اعلي درجات بي‏حسابي و اقصي مقامات بي‏پاياني خواهد بود.

مثلي از براي اين حكايت آنكه فرض كنيد كه پادشاهي جليل‏القدر عظيم‏الشأن در بيابان بي‏پايان بي‏آباداني شصت فرسخ در شصت فرسخ لوت اتفاقاً از جميع لشكر و خدم و حشم خود و بُنه و خرگاه خود آواره شده و در آن بيابان مبتلا باشد و از شدت تشنگي و گرسنگي در شرف هلاكت و تلف باشد اتفاقاً از تفضلات خداوندي درويش فقير و مسكين گدائي را از آن بيابان عبور افتد و او را يك گرده نان و يك جرعه آب همراه باشد كه قوت لايموت و مايه حيات و نجات خود را در آن بيابان بي‏پايان از آن آب و نان خواسته و چون آن پادشاه را در آن ورطه مبتلا و در آن مخمصه گرفتار بيند جان عزيز شريف آن پادشاه را بر جان ضعيف و حقير خود ايثار و اختيار نمايد و آن نان و آب را پيشكش بارگاه عظمت و جلال شاه نمايد تا جان همايون او به سلامت ماند و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 520 *»

از آن شدت و هلاكت خلاصي يابد پس به آن واسطه آن پادشاه جاني به سلامت بيرون برده و بر سرير سلطنت و جلالت خود نشيند و اتفاقاً از عنايت خداوندي خداوند عالم در آن بيابان وسيله‏اي انگيزد و چاره‏اي سازد كه جان آن گداي مسكين هم بسلامت از آن بيابان بيرون رود و به ساحل آباداني و نجات رسد و اتفاقاً روزي آن درويش به عزم سلام و زيارت آن پادشاه جليل‏الشأن رو به دربار جلالت آثار آورده و در پاي سرير عظمت و جلال و اقتدار روي عجز و نياز بر خاك مذلت و انكسار سايد حال آيا رأي معدلت انديش و همت بلند آن پادشاه پاك كيش در پاداش احسان آن مسكين درويش چه اقتضا خواهد نمود آيا ده تومان به او بايد داد يا صد تومان يا هزار تومان يا صد هزار تومان يا هزار هزار تومان يا نصف مملكت خود را به او بايد داد يا كل مملكت و سرير سلطنت خود را به او بايد بخشيد پس اگر تمام مملكت و سرير سلطنت خود را به او واگذار نمايد مكافات احسان او ننموده و با عدل با او سلوك نكرده چرا كه آن مسكين بيچاره تمام مايملك خود را كه آن نان و آب بوده در راه پادشاه داد جان خود را هم در راه پادشاه داد چرا كه هلاك را بر خود روا داشت و جان ناقابل خود را فداي جان عزيز پادشاه كرد پس هرگاه پادشاه هم تمام ملك و سلطنت خود را به او بدهد و جان عزيز خود را هم فداي او بكند آنگاه مكافات درويش را برابر كرده و به عدل با او راه رفته است بلكه در حقيقت باز هم مكافات او نشده و به عدل با او راه نرفته زيرا كه پادشاه كه اين كار را بكند در مكاني است كه ديگر هم مال و جان يافت مي‏شود و احتمال مي‏رود كه جان او را كسي از آن درويش خريداري كند و ديگر كسي هم مالي به او ببخشد اما آن درويش بينوا مال و جان خود را در جايي فدا نمود كه او را احتمال مالي ديگر و نجاتي از براي او نمي‏رفت و هلاك قطعي را بر جان خود خريد پس هرگاه فرض شود كه آن پادشاه قادر و متمكن باشد بطوري كه اگر بخواهد مكافات آن درويش را بطور فضل بنمايد بتواند آن وقت آيا به آن درويش چه انعام خواهد كرد. حال آيا خداوند قادر قاهر غالب غني مطلق كه خزائن نعم و احسان او را نهايت و پاياني نيست به حضرت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 521 *»

سيّدالشّهداء7 چه عنايت خواهد فرمود.

و ملاحظه كن كه آن بزرگوار در راه پروردگار خود چه داد آيا از سر جميع مال و منال خود نگذشت آيا جميع اصحاب و ياران خود را در راه او قربان ننمود آيا جميع خويشان و برادران خود را خاصه چون عباس و قاسم در راه رضاي محبوب فدا نكرد آيا تمام اولاد امجاد خود را خاصه چون حضرت علي‏اكبر جواني را كه شبيه جد بزرگوارش بود بر سر كوي وفا سر از تن جدا و پاره پاره اعضا ننمود آيا زنان و دختران و خواهران خود را در راه خداوند رحمن به اسيري و دستگيري در دست دشمنان نداد آيا جان مقدس خود را كه جان جهان و جهانيان بود بر سركوي حضرت معبود فدا ننمود و آن همه مصيبت در راه او نكشيد و آن همه محنت و اذيت بر بدن همايون خود نخريد پس آيا خداوند عالم اجر و ثواب او را چه بايد عطا فرمايد پس عرض مي‏شود كه سزاوار پيشكشيها و خدمتهاي آن بزرگوار و شايسته جود و كرم حضرت پروردگار آن است كه خداوند عالم هم از خزائن فضل و كرم خود جميع مايملك خود را به آن بزرگوار عطا فرمايد و چنين هم فرموده كه كل مايملك خود را به او عنايت نمود و جميع هزار هزار عالم را بنده زرخريد آن حضرت قرار داد و آن جناب را شاهنشاه و مالك‏الرقاب تمام ممالك امكان فرمود آيا نخوانده‏اي در دعاي اذن دخول كه در درب رواق مقدس مي‏ايستي و عرض مي‏كني عبدك و ابن عبدك و ابن امتك المقرّ بالرقّ يعني اي آقا و مولاي من من غلام زرخريد تو و پسر غلام و كنيز توام كه اقرار و اعتراف دارم به بندگي و زرخريدي تو پس خداوند عالم جميع عالم را بنده طاعت آن بزرگوار قرار داد و عنان اختيار ملك هزار هزار عالم را به او مفوض و واگذار فرمود و كل عالم امكان را به تيول او داد كه حسب‏الميل خاطر شريف انور هرگونه رأي همايونش اقتضا نمايد تصرف فرمايد اين است كه در قرآن مجيد فرموده هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب يعني زمام اختيار اين ممالك هزار هزار عالم را در قبضه تصرف و اقتدار تو قرار داده‏ايم و بندگي آنها را از براي تو مسلم و مقرر فرموده‏ايم پس به هركس هرچه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 522 *»

مي‏خواهي ببخشاي و از هركس آنچه مي‏خواهي منع نما بي‏اندازه و بي‏حساب و اين عطاي خداوند عالم به آن بزرگوار در مقابل اموالي بود كه در راه رضاي خدا انفاق كرده بود پس در مقابل جان مقدس خود كه نثار راه محبوب نموده بود به او چه عطا نمود اين بود كه خداوند عالم جل شأنه او را نفس خود و روح خود و جان خود و ذات خود قرار داد و او را دست توانا و چشم بينا و گوش شنوا و زبان گوياي خود نمود و او را رخساره تابان و جلوه بزرگ نمايان خود فرمود پس او را جان خود قرار داد آيا در زيارت او نمي‏خواني السلام عليك يا ثاراللّه سلام بر تو اي خون خدا پس اگر نه جان او جان خداست پس از چه خونش خون خداست پس گويا خداوند عالم را كشتند بد نگفته است شاعر

خداگو بسوي خدا تاختند   خداوند كشتند و نشناختند

و خداوند عالم جل‏شأنه را نمي‏توان كشت و كشتن او همان كشتن جلوه و ظهور او است و آن بزرگوار است جلوه اعظم اعظم خداوند عالم آيا نشنيده‏ايد آن حديث قدسي را كه خداوند عالم مي‏فرمايد من اذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني الي الحرب يعني هركس دوستي از دوستان مرا اذيت نمايد همانا به ميدان جنگ من آمده و مرا به جنگ خود خوانده پس چيست گمان شما به دشمنان حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه آيا با خداوند عالم جنگ نكردند و به ميدان جنگ خدا نرفتند و خون خدا را در زمين كربلا نريختند پس آن كفار اشرار با خداوند قهار جبار معانده ورزيدند و او را اذيت كردند و با او محاربه و مقاتله كردند حال ببين خداوند عالم در عوض به آن بزرگوار چه عنايت فرمود جان خود را به او داد و خون او را خون خود كرد و او را نفس خود و قلب خود و روح خود و ذات خود و دست خود و چشم خود و گوش خود و زبان خود و رخساره تابان خود قرار داد پس چون آن بزرگوار چنين شد پس او شد خليفه و قائم مقام خداوند عالم در تمام ملك پس اينست كه هركس او را زيارت كند خدا را زيارت كرده بطور حقيقت.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 523 *»

و اين معني تنزل مي‏كند و پايين مي‏آيد تا جايي كه معرفت و بصيرت تو به آنجا رسد آيا نشنيده‏ايد كه فرمودند من زار عبدالعظيم بري كان كمن زار الحسين7بكربلا هركس زيارت كند عبدالعظيم را در ري چنان است كه حسين7 را در كربلا زيارت كرده و آيا نشنيده‏ايد كه فرمودند من لم‏يقدر ان‏يزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا و من لم‏يقدر ان‏يصلنا فليصل صالحي اخوانه يكتب له ثواب صلتنا يعني هركس نتواند به زيارت ما بيايد پس زيارت كند برادران صالح خود را كه ثواب زيارت ما از براي او نوشته مي‏شود و هركس نتواند پيشكشي از براي ما بياورد پس آن را هديه كند به برادران صالح خود كه ثواب پيشكشي ما در نامه عمل او نوشته مي‏شود پس زيارت و ديدن مؤمن از براي خدا زيارت حضرت سيّدالشّهداء7 خواهد بود و زيارت آن بزرگوار زيارت خداوند عالم خواهد بود آيا نشنيده‏ايد كه هركس ديدني كند يكي از مؤمنين را خداوند عالم مي‏فرمايد اياي زرتَ و ثوابُك علي يعني اي بنده من تو به زيارت من آمدي و مرا ديدني كردي و ثواب تو بر من است پس هركس زيارت كند يكي از شيعيان و مواليان آن بزرگواران را همانا خداوند عالم را زيارت كرده است در عرش او زيرا كه آن شيعه و موالي جلوه و مظهر حضرت سيّدالشّهداء7 است و آن بزرگوار مظهر و جلوه خداوند است و فرمودند هركس نتواند پيشكشي از براي ما آورد از براي برادران صالح خود برد كه ثواب پيشكشي ما از براي او نوشته مي‏شود و پيشكشي آن بزرگواران پيشكشي خداوند عالم است چنانكه مي‏فرمايد من ذا الذي يقرض اللّه قرضاً حسناً يعني كيست كه به خدا قرض‏الحسنه بدهد و شما مي‏دانيد كه خداي شما از قرض گرفتن منزه و مبراست پس همانا قرض دادن به مؤمن قرض دادن به خداست و مسرور كردن او مسرور كردن خداست و محزون كردن او محزون كردن خداست.

پس از جمله مواهب و كراماتي كه خداوند عالم به حضرت سيّدالشّهداء7كرامت فرمود اين بود كه او را رخساره دل آرا و جمال جهان آراي خود قرار داد و او را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 524 *»

قائم مقام و جانشين خود فرموده در هزار هزار عالم پس در ملأ اعلي و عالم بالا هم آن بزرگوار است جلوه خداوند عالم و قائم مقام او پس جميع ملائكه مقربين و انبياء مرسلين هر وقت خواهند خدا را زيارت كنند آن بزرگوار را زيارت مي‏كنند و ديگر خدا را زيارتي نيست و نمي‏توان طوري ديگر او را ديد و اين است معني آنكه فرمود وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة يعني در روز قيامت روهائي چند خرم و شادانند و به پروردگار خود نگران يعني رخساره انور سيّدالشّهداء7 را مي‏بينند و در طلعت منور و جمال منير او جمال ربّ را مشاهده مي‏كنند زيرا كه بزرگتر ثواب اهل بهشت و نعيم آن و اعلي درجات و مقامات بهشت نظر كردن به رخساره خداوند عالم است يعني مشاهده جمال منور حضرت پيغمبر و آل اطهار آن سرور صلوات اللّه عليهم اجمعين.

و ديگر از كراماتي كه خداوند عالم آن حضرت را به آن مخصوص فرموده اين است كه لقب شريف او را سيّدالشّهداء ناميده يعني آقا و مولاي جميع شهيدان ملك خدا و شما مي‏دانيد كه حضرت پيغمبر9 هم شهيد بوده و آن بزرگوار را دو مرتبه زهر خورانيدند و مي‏دانيد كه حضرت اميرالمؤمنين را هم شهيد كردند و جميع ائمه را شهيد نمودند اگرچه بعضي به حسب ظاهر شهيد نشده باشند ولي داخل در شهدا مي‏باشند و جميع ايشان شهيدند در راه خدا و شاهدند بر خلق خدا و جميع انبيا و مرسلين و مؤمنين ممتحنين همه شهداء در راه خدايند و آن بزرگوار است سيد و آقا و مولاي همه آنها و كسي تعجب نكند كه چطور آن حضرت سيد و آقاي حضرت پيغمبر و اميرالمؤمنين و امام حسن: است زيرا كه از براي حضرت پيغمبر9 دو مقام است مقام ظاهري و مقام باطني آيا نيست كه از براي تو جسمي است و روحي و از براي مؤمن كامل هم جسمي است و روحي و ظاهري و باطني و روح تو كه كامل نيستي الطف و اشرف است از جسم كامل همچنين حضرت پيغمبر هم از براي او جسمي است و روحي و ظاهري و باطني و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه را هم جسمي است و روحي و شكي نيست كه باطن حضرت پيغمبر9اشرف است از باطن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 525 *»

حضرت سيّدالشّهداء و ظاهر حضرت پيغمبر هم اشرف است از ظاهر حضرت سيّدالشّهداء ولكن آن مقام باطن حضرت سيّدالشّهداء7كه در عالم ذر قبول امر شهادت را نمود اشرف است از ظاهر حضرت پيغمبر چنانكه ظاهراً هم مصيبتهاي آن دو بزرگوار را به يكديگر نسبتي نيست اگرچه دندان مقدس حضرت پيغمبر را به سنگ جفا شكستند ولي حضرت باقر7فرمود جد بزرگوارم را به قسمي كشتند كه پيغمبر منع فرموده بود كه درندگان را آن قسم كسي بكشد و كجا مثل مصائب آن بزرگوار بر حضرت پيغمبر وارد آمد كي سر حضرت پيغمبر را به دوازده ضربت از قفا بريدند و كجا اسب بر بدن نازنين او تاختند و كي سر مقدس او را بر نيزه‏ها كردند و از براي حرامزاده‏ها به هديه بردند پس شك و شبهه‏اي نيست كه مصائب و محن حضرت سيّدالشّهداء7اعظم و شديدتر از مصائب حضرت پيغمبر بوده آيا نه اين است كه آن هر دو بزرگوار در يك عصر بوده‏اند ولي مصيبت حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه عالم را از جا برداشته و جميع اهل عالم را به هيجان آورده و جميع اهل عالم لواي عزاي او را افراخته و از حزن و اندوه در ماتم او گداخته‏اند اينك جميع فرق اسلام مصيبت او را برپا مي‏دارند بلكه نصاري و مجوس و هنود بر او عزاداري مي‏كنند پس آن بزرگوار در مقام مصائب و محن شاهنشاه و صاحب تاج و علم است بر هر صاحب مصيبتي اين است كه حضرت پيغمبر9فرمود حسين مني و انا من حسين يعني حسين جزء من است و تابع من است يعني در مقام پيغمبري و رسالت و من جزء حسين و تابع حسينم يعني در مقام مصيبت و شهادت اين است كه خداوند عالم فرموده و وصّينا الانسان بوالديه احساناً يعني ما وصيت كرديم انسان را كه به والدين خود احسان نمايد و علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود روايت كرده كه مراد از انسان حضرت پيغمبر است و مراد از والدين حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و شما مي‏دانيد كه ولد جزء والدين است و آنها بزرگند بر ولد پس در اين مقام از براي حضرت سيّدالشّهداء7برتري و سروري است بر حضرت پيغمبر9پس خداوند عالم او را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 526 *»

سيد و آقاي شهيدان كل عالم قرار داده و شهيد لازم نيست كه كشته شده باشد زيرا كه بواسطه شهادت آن بزرگوار جميع خلق شهيد شدند زيرا كه آن بزرگوار است اصل كل آنها و منير و مؤثر كل آنها و جميع خلق از نور و شعاع او خلق شده‏اند و شما مي‏دانيد كه اگر آفتاب جهانتاب را كسوفي عارض شود جميع انوار و اشعه او منكسف خواهد شد و اگر شخص شاخص را كسي بكشد و شهيد كند و سر او را از تن جدا سازد سايه او هم كشته و شهيد مي‏شود و سر سايه هم از بدن جدا مي‏شود.

و معني ديگر از براي شهادت جميع مؤمنين و دوستان آنكه آيا تو خود را دوست‏تر مي‏داري يا حضرت سيّدالشّهداء7را پس اگر خود را دوست‏تر مي‏داري روي سخن با تو نيست و تو از كساني هستي كه در روز عاشورا وقتي كه آن بزرگوار استغاثه مي‏فرمود او را اجابت نكرده‏اي و اگر او را از خود دوست‏تر مي‏داري پس معلوم است كه به شهادت او تو شهيد شده‏اي بلكه الم شهادت او بر تو اعظم و شديدتر است از شهادت خود تو و حالا چنين اتفاق افتاده كه آن بزرگوار خود را فداي شما كرده چنانكه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه فرموده در وقتي كه آن بزرگوار رو به كشتگان اصحاب كرده مي‏فرمود:

فَديتموني و انا انما
  جئت لِكَي اَفدِيَكم من لظي
بمُهجتِي اشْتريتُكم فاديا
  كيف سبقتم بالشِرا و الفِدا

يعني آيا شماها خود را فداي من كرده‏ايد و حال آنكه من آمده‏ام كه جان خود را فداي شما نمايم تا شما را از آتش جهنم نجات بخشم جان خود را فداي شما و بهاي شما كرده‏ام و شما را خريده‏ام پس چگونه شما بر من سبقت گرفته‏ايد و خود را فداي من كرده‏ايد. پس چون از شهادت كل خلق لازم مي‏آمد كه كل ملك منقرض شوند و افضل و اشرف اجزاء ملك كه بني‏آدمند به كلي فاني شوند پس حضرت سيّدالشّهداء صلوات الله عليه كه شهادت او به منزله شهادت كل خلق بود اين امر را قبول فرموده و جان مقدس خود را فدا نمود خود را شهيد در راه شما نمود تا اينكه ثواب شهادت از براي تو

 

 

«* چهل موعظه صفحه 527 *»

نوشته شود پس تو شهيد در راه خدايي و كل مؤمنين شهيدانند و آن بزرگوار است آقا و سيد جميع شهداء. و كيست در ملك خدا كه اينگونه مقامات و كرامات از براي او باشد. خداوند عالم در تمام ملك چنين جوهر شريف و نفيسي مثل آن بزرگوار نيافريده.

و ديگر از كراماتي كه خداوند عالم به آن بزرگوار عنايت فرموده اين است كه كنيه شريف او را ابوعبداللّه نموده زيرا كه آن بزرگوار در مقام بندگي قدم مبارك را در جايي گذارده كه احدي از عالميان را طاقت رسيدن به آن مقام نيست زيرا كه حقيقت عبوديت و بندگي خضوع و خشوع در جنب جلالت و عظمت مولا است و بعد از آنكه خداوند عالم جل‏شأنه دعوت فرمود اين خلق را بسوي خود و فرمود ففرّوا الي اللّه يعني از منازل و مقامات خودي و خودبيني فرار كنيد و بسوي قرب جوار و دربار جلالت‏مدار ما بشتابيد و همه مطلب و مقصود اين است كه مردم سير كنند و بروند تا به قرب جوار انوار حضرت پروردگار برسند آيا نه اين است كه بايد جميع اعمال را قربةً الي اللّه بجاي آورد يعني از براي تقرب‏جستن و نزديك‏شدن به خداوند عالم و اين خلق در شتافتن و رفتن بسوي خداوند عالم صاحب مراتب مختلفه‏اند چنانكه تو هرگاه به جماعتي بگويي كه نزديك شويد به من و بشتابيد بسوي من پس يكي در اين دعوت تو همان عصاي خود را از براي تو فرستد ولي خودش نيايد و ديگري قدري از مال خود براي تو فرستد و ديگري نوكران و غلامان خود را از براي تو فرستد و ديگري برادران و فرزندان خود را فرستد ولي خود نيايد و اما بعضي ديگر كه دعوت تو را به ظاهر و باطن خود و به كل مقامات و مراتب خود اجابت مي‏كنند جميع اموال و اصحاب و ياران و كسان و خويشان و فرزندان و زنان خود را برداشته به اتفاق خود بسوي تو مي‏شتابند. پس خداوند عالم هم خطاب فرمود به ملك خود كه بيرون آييد از مساكن و اوطان شقاوت‏اقتران خود و بشتابيد بسوي دارالسعاده قرب جوار امن و امان ما و جميع شرايع و احكام تفصيل سنن و آداب اين شتافتن و سيركردن بسوي خداوند عالم است

 

 

«* چهل موعظه صفحه 528 *»

پس خداوند عالم جميع اين خلق را دعوت فرموده كه بسوي او شتابند و راه كوي او را سپارند.

پس ملاحظه كن و فكر كن كه از زمان حضرت آدم7 الي الآن آيا در تمام ملك از ميان كل اين خلق كسي مثل حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه آن دعوت خداوندي را اجابت كرده و كسي مثل او بسوي خداوند خود شتافته؟ نظر كن ببين اين خلق را در جنب جلالت آن بزرگوار چه مقدار است و چه كار كرده‏اند و چه مي‏توانند كرد و چه مي‏توانند در راه خدا داد پس اگر كسي مالي در راه خدا انفاق كرده پس آن بزرگوار چنان از سر مال خود گذشت كه پيراهن شريفش را هم از بدن مقدسش بيرون كردند و انگشتر مباركش را از انگشت همايونش بيرون آوردند و چه بيرون آوردني كه انگشت مقدسش را قطع كردند و خيام جلالت انتظامش را به آتش سوختند و گوشواره از گوش دختران و چادر از سر زنان و خواهرانش برداشتند و اگر كسي در راه خدا از سر يار و مددكاري گذشته پس آن بزرگوار در راه خداوند عالم نثار فرمود چه جانهاي مقدس از اصحاب و اعوان و ياران و كسان خود را و اگر كسي در راه رضاي خدا از سر خويشي و برادري گذشته باشد پس آن بزرگوار جميع خويشان و برادران خود را و چه خويشان و برادران و نوجوانان همه را در راه رضاي خداي خود قرباني كرد و اگر كسي را در رضاي خداي خود از اولاد مصيبتي رسيده پس آن بزرگوار جميع اولاد خود را و چه اولاد، مانند علي‏اكبري را، شبيه پيغمبر9، حتي علي‏اصغر شيرخواره را همه را در سر كوي وفا با خداي خود فدا نمود و اگر كسي را احياناً در راه خدا بواسطه اهل و عيال پريشاني و استيصالي رسيده باشد پس آن بزرگوار جميع حرم محترم خود را كه حرم حضرت پيغمبر و عيال اميرالمؤمنين و دختران فاطمه زهرا بودند همه را در راه رضاي محبوب در معرض اسيري كفار و دستگيري اشرار در ميان سيصد هزار لشكر نامحرم بي‏دين و بي‏ايمان بيرون آورد و راضي شد كه ايشان را بي‏چادر و بي‏حجاب بر شتران بي‏محمل و جهاز سوار كرده در اطراف بلاد و عباد بگردانند و در مجالس نامحرمان ايشان را بر پا

 

 

«* چهل موعظه صفحه 529 *»

دارند و اگر كسي در راه خدا شهيد شده پس آن بزرگوار جان مقدس خود را چنان پروانه‏وار بر آتش شوق حضرت پروردگار زد كه از خود آثاري باقي نگذاشت و در ميدان سربازي و جانفشاني سر انور خود را گوي‏سان به ميدان انداخت پس كيست در ميدان امكان كه با آن سرور مقابلي تواند نمود و هر كدام از مصائب و آلام او بسرحد اعلي است و هركس در عالم هر مصيبتي را متحمل شده قدري از آن مصيبت و قسمي از اقسام بوده به خلاف مصائب آن بزرگوار كه همه را بسرحد اعلي و به جميع انواع بلاها و مصيبتها متحمل شده.

شما مي‏شنويد كه آن بزرگوار را چون گوسفند قرباني سر بريدند آيا كدام گوسفند را از قفا سر بريدند و كدام گوسفند را به دوازده ضربت سر از بدن جدا مي‏كنند معلوم مي‏شود كه حربه آن حرامزاده خبيث ملعون در نهايت كندي بوده آيا كدام گوسفند را سيصد و كسري زخم تير و نيزه و شمشير و خنجر مي‏زنند و پيشاني او را مي‏شكنند و آنگاه او را مي‏كشند و كدام گوسفند را در زير سم اسبان سيصد هزار لشكر لگدكوب كرده آنگاه او را مي‏كشند آيا كدام گوسفند را در كنار نهر فرات با نهايت تشنگي كشته‏اند و آيا درست است كه اول سري كه در اسلام بر نيزه بلند كنند سر مقدس آن سرور باشد و شما گمان مكنيد كه سر آن بزرگوار شعور نداشت و بدن مقدسش بي‏حس و بي‏شعور بود و مپنداريد كه او مرده بود فرمودند انّ قتيلنا اذا قتل لم‏يقتل و انّ ميتنا اذا مات لم‏يمت يعني كشته ما كشته نيست و مرده ما مرده نيست پس آن بزرگوار احساس مي‏كرد و رأي‏العين مي‏ديد آن همه اذيتها و اهانتها كه به بدن مبارك و سر مقدسش مي‏كردند و آلام آنها را احساس مي‏فرمود.

و شما مي‏شنويد كه اولاد امجاد آن حضرت را در برابر رويش كشتند و به خون خود آغشتند آيا ملاحظه مي‏كنيد چه اولاد مانند حضرت علي‏اكبر و چه علي‏اكبري بعد از آنكه فرزند ارجمند دلبندش روانه ميدان آن فرقه كفر و طغيان شد آن بزرگوار سر مقدس را به آسمان بلند كرد و عرض كرد اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 530 *»

غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك يعني خداوندا گواه باش بر اين جماعت كه به ميدان جنگ ايشان رفت جواني كه شبيه‏ترين مردم به پيغمبر تو است از حيث خلقت و گفتار و كردار و اخلاق و احوال و در اين وقت كه حضرت علي‏اكبر روانه شد چشم مبارك پدر بزرگوارش پر از اشك شد و غير از همين وقت ديگر در روز عاشورا چشم مقدسش به اشك نگشت اين وقت هم نه از باب اين بود كه فرزندش را در راه خدا مي‏دهد و از برايش گريه مي‏كند اين صفت بخيلان و لئيمان روزگار است نه كريمان و آزادگان بلكه چون حضرت علي‏اكبر شبيه حضرت پيغمبر بود و آيت و مظهر آن سرور بود و بي‏احترامي به او و هتك حرمت او هتك حرمت پيغمبر مي‏شد پس بعد از آنكه به ميان ميدان آمد و يكصد و ده نفر از آن اشرار را به دارالبوار فرستاد تشنگي بر آن بزرگوار غلبه كرد عنان مركب را به جانب پدر بزرگوار برگردانيد و عرض كرد يا ابه العطش قتلني و ثقل الحديد اجهدني يعني اي پدر شدت تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه حرب مرا خسته كرد پس آن بزرگوار انگشتر مبارك را در دهانش گذاشت و فرمود صبراً يا بني عن قريب يروّيك جدك بكأس يعني صبر كن اي پسرك من كه بزودي جد بزرگوارت تو را از جام خود سيراب خواهد كرد پس باز بسوي ميدان مراجعت كرد و چهل و چهار نفر ديگر از آن كفار را بر خاك هلاك انداخت و بيشتر هم تا صد نفر گفته‏اند و بعد از آن بر دور او جمعيت و ازدحام كرده و او را به ضرب شمشير و تير و نيزه از پاي در آوردند و از اسب بر زمين افتاد و به صداي بلند عرض كرد سلام عليك يا ابه يعني اي پدر من هم رفتم خداحافظ و سر شما به سلامت پس چون آواز دلنوازش به سمع شريف پدر بزرگوارش رسيد به زودي خود را بر بالين او رسانيد و چون او را به آن احوال مشاهده كرد كه آن همه زخم و جراحت بر بدن شريفش وارد آمده و استخوانهاي مباركش لگدكوب سم اسبان شده و در ميان خاك و خون دست و پا مي‏زند فرمود قتل اللّه قوماً قتلوك ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول خدا بكشد جماعتي كه تو را كشتند چه بسيار بزرگ است جسارت و جرأت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 531 *»

ايشان بر خداوند رحمن و بر هتك حرمت پيغمبر9و از اين فرمايش آن حضرت معلوم مي‏شود كه حضرت علي‏اكبر را چقدر جلالت شأن و علوّ رتبه و مكان بوده كه جرأت بر او جرأت بر خدا بوده و هتك حرمت او هتك حرمت حضرت پيغمبر9بوده بعد از آن فرمود علي الدنيا بعدك العفاء يعني بعد از تو اي فرزند خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا پس فرمود يا بني استرحت من آلام الدنيا اي پسرك من از محن و آلام دنيا براحت افتادي.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين

 

«* چهل موعظه صفحه 532 *»

مجلس ششم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در روزهاي گذشته سخن در شرح فقره اول اين آيه شريفه بود درباره حضرت سيّدالشّهداء سلام اللّه عليه و مقصود اين بود كه بيان كنيم كه باطن اين فقره چگونه درباره آن بزرگوار معني مي‏شود و معني فارسي اين فقره اين بود كه خدا روشني آسمانها و زمين است و به جهت شرح اين معني محتاج شديم به بيان اول خلقت و شرح عالم ذرّ و اينكه آن بزرگوار قبول شهادت نمود و عهد و ميثاق اين امر را محكم فرمود و از ميان جميع خلق آن حضرت اين خدمت را قبول نمود چنانكه در روزهاي گذشته بيان كرديم و گفتيم كه بعد از آنكه او قبول اين امر نمود خداوند عالم هم او را به كرامات و موهباتي چند مخصوص فرمود كه به احدي از اهل عالم آنها را عنايت نفرموده بود و بعضي از آن خصايص و شرافات را عرض كردم تا آنكه سخن به اينجا رسيد كه از جمله آن كرامات و موهبات اين بود كه كنيت شريف او را ابوعبداللّه فرمود و آن حضرت پدر و بزرگ بود از براي هرچه بر آن صدق كند عبداللّه يعني بنده خدا زيرا كه آن بزرگوار در مقام بندگي به جايي رسيد كه احدي از خلايق را طاقت آن مقام

 

 

«* چهل موعظه صفحه 533 *»

نبود و نيست و حاصل بندگي و تكليف جميع بندگان سيركردن و شتافتن بسوي خداوند رحمن است و نزديكي قرب جوار او و آن كس كه بعضي از خود را بسوي او فرستد و بعضي را نفرستد يا گاهي بسوي او بشتابد و گاهي از او دوري ورزد مانند آن كس نيست كه جميع ظاهر و باطن خود را و كل مراتب و مقامات خود را و جميع علايق و قيود خود را در نهايت مسارعت بسوي كوي محبوب كشاند و دائماً در ظلّ عظمت و جلال حضرت دلدار استظلال و استقرار نمايد مثلاً كسي كه توجه نمايد به خداوند عالم به همان زبان خود و ديگر به دل و اعضا و جوارح توجهي نداشته باشد يا به زبان و اعضا توجه نمايد ولي به قلب غافل از خدا است يا آنكه به زبان و دل و اعضا و جوارح همه توجه دارد ولي روح و عقل او غافل باشد حالا اينها مساوي نيستند با كسي كه به ظاهر خود و باطن خود و ذات و صفات و افعال و جميع مراتب و مقامات خود توجه كرده است به خداوند عالم و جميع مال و عيال و اقارب و عشاير و اصحاب و برادران و آنچه منسوب و متعلق به او است همه را در راه خدا فدا كرده است پس چون حضرت سيّدالشّهداء7 به كل خود و همه خود تقرب جسته است به خداوند خود و به جميع مراتب و مقامات خود، خود را از غير خداي خود منقطع كرده است و متصل كرده است خود را به نور توحيد و تفريد پروردگار خود، خداوند عالم هم به او كرامت فرمود مقام و مرتبه ربوبيت را و ربوبيت نه به معني خدايي است بلكه رب به معني آقا و مولاست در زبان عربي و آقاي غلام را رب غلام مي‏گويند يعني مربي و تربيت كننده غلام و لفظ رب خصوصيتي به خداوند عالم ندارد كه بر غير او استعمال نشود چنانكه گفته مي‏شود خدا رحيم و كريم است و خلق را هم رحيم و كريم مي‏گويند حضرت صادق سلام الله عليه فرمود العبودية جوهرة كنهها الربوبية يعني بندگي و عبوديت چنان گوهر گرانبهائي است كه اصل آن و حقيقت آن مقام ربوبيت است و به حسب ظاهر اين عالم هم امر بر همين منوال است چنانكه هرگاه تو را غلام و بنده‏اي باشد كه سالهاي بسيار از روي صدق و صفا و امانت و وفا تو را خدمتهاكرده باشد و او را در

 

 

«* چهل موعظه صفحه 534 *»

راحتها و نعمتها و سختيها و شدتها تجربه‏ها كرده باشي و او را در خود خالص و مخلص يافته باشي پس تو هم او را وكيل و امين و صاحب اختيار خود مي‏كني بر جميع مال و عيال و خدم و حشم و مزارع و املاك و مواشي و دواب خود و مي‏گويي به تمام غلامان و كنيزان و رعيت و كسان و متعلقان و اهل و فرزندان خود كه قول اين غلام قول من است و فعل او فعل من و معاملات او معاملات من و داد و ستدهاي او داد و ستدهاي من و فرمان او بر جميع شما جاري و حكم او بر كل شما نافذ است و اطاعت او بر كل شما لازم و تمكين و تسليم شما امر و نهي او را متحتم و اينها همه از بابت آن است كه تو او را بنده شايسته خود يافته‏اي و او را در مراتب بندگي و مراسم عبوديت ثابت و راسخ شناخته‏اي.

پس خداوند عالم هم چون آن بزرگوار را در مقامات عبوديت و انكسار و مراتب بندگي و احتقار سرحلقه اهل بلا يافت و پيشواي محنت كشان عرصه ابتلا پس او را به خلعت ربوبيت مخلع فرمود و مولا و آقاي كل ملك خود فرمود آيا در زيارت جامعه نخوانده‏اي و اشرقت الارض بنوركم يعني زمين عالم امكان از نور رخساره تابان شما روشن و درخشان است و در قرآن مي‏خواني و اشرقت الارض بنور ربها يعني زمين تابان و درخشان است به نور پرورنده خود و در حديث فرمودند رب الارض امام الارض يعني پرورنده زمين همان امام زمين است و خداوند عالم آن بزرگوار را مربي كل ملك و ملكوت قرار داده پس هرگاه كسي در مقام عبوديت كامل شد به مقام ربوبيت البته فائز خواهد گرديد پس چون از براي عبوديت مراتب و درجات است پس ربوبيت هم صاحب مراتب و درجات خواهد بود و هركس بر حسب درجه بندگي خود به درجه‏اي از درجات ربوبيت رسيده است پس چون از براي مرتبه بندگي سيّدالشّهداء7 حد و منتهائي نبود پس مقام ربوبيت آن بزرگوار هم بينهايت و پايان خواهد بود پس خداوند عالم او را مربي و صاحب اختيار كل هزار هزار عالم فرمود فرمودند خلق اللّه الف الف عالم و الف الف آدم و هذا العالم آخر العوالم و هذا آدم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 535 *»

آخرها خداوند عالم هزار هزار عالم آفريد و هزار هزار آدم و اين عالم آخري آن عالمهاست و اين آدم آخري آن آدمهاست و شما مي‏دانيد كه آن بزرگواران به اجماع شيعه اشرف كل خلق مي‏باشند پس ايشان را برتري و سروري است بر اهل هزار هزار عالم و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه در مقام بندگي و عبادت به جايي رسيد كه احدي از خلق آن طور خدا را عبادت نكرده پس خداوند عالم او را مربي كل كاينات فرمود.

و فكر كنيد كه آيا معني مربي و تربيت چيست و آيا مربي از براي چيست از براي آن است كه خلق را به قرب جوار پروردگار رساند يا از ساحت قرب او دور سازد؟ از براي آن است كه ناقصين را بسرحد كمال رساند يا از حد كمال به درجه نقصان كشاند؟ از براي آن است كه دست ضعيفان و بينوايان را گرفته بسرمنزل مقصود رساند يا نه؟ شكي نيست كه مربي از براي نزديك كردن دوران و تكميل ناقصان و تقويت ناتوانان و دستگيري بيچارگان و فريادرسي درماندگان و تعليم جاهلان و نادانان و هدايت گمراهان و سرگشتگان است و از براي بيرون آوردن خلق از نيران اليم و كشانيدن ايشان به جنات نعيم است و معني تربيت، چيز كم را زياد كردن است و پستي را به مقام بلند رسانيدن پس چون آن بزرگوار به سبب شهادت خود جميع خلق را هدايت و تكميل فرمود و از بوادي ضلالت و شقاوت بسرمنزل رشاد و سداد رسانيد و از غرقاب هلاك به ساحل نجات كشانيد پس ملاحظه كن كه چه مقامي از براي آن بزرگوار بوده از ربوبيت.

و از جمله ربوبيت او است مقام شفاعت آن بزرگوار چنانكه خداوند عالم در قرآن مي‏فرمايد قل للّه الشفاعة جميعاً يعني بگو اي پيغمبر9 كه همه شفاعتها مخصوص خداوند عالم است و شما مي‏دانيد كه شفاعت كردن خدا را معني نيست پس مقصود از شفاعت خدا شفاعت جلوه خدا و مظهر خداست و چون حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه مربي كل خلق و آقاي كل خلق است و جلوه و خليفه و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 536 *»

قائم‏مقام خداوند عالم است و آنچه نسبت به آن بزرگوار داده مي‏شود منسوب به خداوند عالم است و آنچه نسبت به خدا داده مي‏شود منسوب به آن بزرگوار است پس معني شفاعت خدا شفاعت آن بزرگوار است و شفاعت او همان شفاعت خداوند عالم است پس معني آيه شريفه آنست كه بگو اي محمّد9 كه تمام شفاعتها در روز قيامت مخصوص حسين است7 و اوست شفيع كل خلق و اوست كامل كننده ناقصان و نزديك كننده دوران و دستگير جمله درماندگان چنانكه روايت شده است كه امت مرحومه در روز قيامت هزار صف مي‏باشند و نهصد و نود و نه صف آن را حضرت سيّدالشّهداء7 به تنهايي شفاعت مي‏فرمايد و يك صف ديگر را باز آن بزرگوار به شراكت ساير ائمه اطهار و انبياء كبار و اولياء ابرار شفاعت مي‏فرمايند و هيچ شفاعتي بدون شركت آن حضرت صورت نمي‏گيرد.

و سرّ اين معني آن است كه با تكبر و سركشي و گردنكشي با خداوند عالم احدي را ابداً نجاتي نيست و واللّه كه احدي از انبياء و مرسلين و ملائكه مقربين و مؤمنين ممتحنين نجات نخواهند يافت مگر به مذلت و بندگي و انكسار و نهايت خضوع و خشوع در جنب جلالت و عظمت خداوند جبار آيا مي‏خواهي حقيقت اين امر را بفهمي نظر كن به آجر و آئينه در نزد آفتاب جهانتاب پس چون آجر زنگ خودي را از صفحه وجود خود نزدوده و رخساره منور مهر انور را ننموده همانا ادعاي خودي و خودسري كرده و وجود نابود خود را در نزد انوار عظمت و جلال شمس تابان اظهار و آشكار نموده پس او را در نزد آفتاب عالمتاب شفيع و ناصر و معين و ياوري نيست اين است كه در روز قيامت آن خودبينان و خودپرستان و آن سركشان و گردنكشان با حالتي آشفته و پريشان مي‏گويند فما لنا من شافعين و لا صديق حميم يعني چه روي داده كه ما را شفاعت‏كاري نيست و يار و مددكاري نه پس در جواب ايشان گفته خواهد شد بلي قد جاءتك اياتي فكذّبت بها و استكبرت و كنت من الكافرين يعني بلي ما اولياء خود را بسوي شما فرستاديم و ايشان شما را بسوي ما دعوت و هدايت كردند ولي شما آنها

 

 

«* چهل موعظه صفحه 537 *»

را تكذيب كرديد و بر آنها تكبر و بزرگي ورزيديد و از جمله سركشان و گردنكشان بوديد كه انوار عظمت و جلال ما را پنهان كرده اظهار نداشتيد و درباره اين جماعت است اين آيه شريفه كه مي‏فرمايد و اذا قيل لهم لااله الا اللّه يستكبرون يعني هر وقت به ايشان مي‏گفتند كه بندگي و كوچكي كنيد از براي ولي خداوند عالم و مطيع و منقاد و خوار و حقير باشيد در نزد انوار جلال او پس سركشي و سرپيچي مي‏ورزيدند از اطاعت او و تسليم و انقياد فرمان لازم‏الاذعان او و بر او برتري و سروري مي‏جستند و اما آئينه پس چون زنگ خودي و خودبيني را از لوح وجود خود زدود و به جز جمال دل آراي مهر جهان آرا را ننمود و عكس‏پذير رخساره تابان مهر آسمان آمد و جلوه روي نيكوي او در ظلمت آباد اين خاكدان پس همان عكس روي آفتاب و آن نور عالمتاب كه از سر تا پاي او در ظهور و تاب است او را در نزد آفتاب شفاعت‏خواه است و بر نهايت بندگي و خاكساري او صادقتر گواه ولي آجر خودبين خودنما كه جز خود را ننموده و غير از وجود نابود خود كسي را نستوده پس او را در درگاه خلايق اميدگاه آفتاب آسماني شفاعت‏خواهي نيست و پشت و پناهي نه پس آئينه با صفا و بنده خاضع با وفا را خلعت مفاخرت در بر است و تاج سربلندي و شرافت بر سر كه شفاعت كرده نور آفتاب است و مظهر و جلوه آن روي عالمتاب پس هركس خودبيني و خودنمايي ورزد و سركشي و گردنكشي نمايد او را در نزد خداوند عالم شفيع و ياوري نيست و ممكن نيست كسي او را شفاعت كند و داخل بهشت شود و چيست بهشت كه هر خاشاك و خس و هر ناقابل ناكس داخل آن تواند شد زيرا كه بهشت آراسته به صفات خداوندي است بهشت حيات ابدي است و خداوند عالم است زنده و پاينده و بهشت است دار خلود و بقاء و خداوند عالم است باقي و دائم و بهشت است خانه سلطنت و پادشاهي و خداوند عالم است سلطان سلاطين و از براي اوست سلطنت و شهنشاهي و بهشت است ملك عظيم و وسيع و خداوند عالم است صاحب و داراي جميع ممالك و بهشت است خانه غني و بي‏نيازي و خداوند عالم است غني مطلق و سزاوار عظمت و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 538 *»

كبرياي اوست جميع غناها. پس بنده ضعيف ذليل ناچيز ناتوان كجا و اين مقامات عاليه و مراتب رفيعه كجا مگر آنكه به نهايت بندگي و خضوع و كمال عبوديت و خشوع حجاب انيت و خودي خود را آنقدر تلطيف و ترقيق نموده باشد كه مظهر آن انوار آيد و عكس‏پذير جمال يار شود پس دانسته شد كه احدي از خلق به درجه كمال و مقام استكمال نخواهد رسيد و تحصيل نجات و حياتي نخواهد نمود مگر به عبوديت و بندگي و اظهار خاكساري و شرمندگي و كسي از جميع پيغمبران و ملائكه و مؤمنان به مقامي از مقامات بندگي نرسيدند الا به بركت وجود مسعود حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و بواسطه آن حضرت زيرا كه اوست استاد فرزانه مراتب علوم و رسوم بندگي و عبوديت و اختصاص و مرد مردانه ميدان جانفشاني و وفا و اخلاص و اوست مهر سپهر بندگي و خضوع و بدر منير فلك تذلل و خشوع پس جميع سربازان اين ميدان از خرمن نوال و افضال او خوشه‏چينند و كل اخلاص‏كيشان و جانفشانان در سر خوان احسان او گداي مسكين، اختران اين سپهر را از مهر چهر انور آن سرور تابش و نور است و ماه و مهر را از گدائي سر كويش عالم‏افروزي و ظهور، اين است كه خداوند عالم لواي شفاعت را به آن بزرگوار عنايت فرمود پس هر آئينه‏اي كه عكس جمال جهان آراي آن بزرگوار از آن ظاهر و نمودار شد اوست خالص از معايب خودي و پاك از شوائب خودبيني و قابل شفاعت آن حضرت و لايق حمايت و رعايت آن اعلا رتبت و الا همان سنگ سياه است كه بود و وجود تباه و نابود و دور از درگاه حضرت معبود و از شفاعت آن بزرگوار محروم و مردود. پس جميع كاينات آئينه‏هائي هستند كه در زير آفتاب جهانتاب وجود همايون آن بزرگوار گذارده‏اند و آفتاب رخساره جهانتاب و انوار وجه مكرم عالمتاب اوست كه در آن آئينه‏ها جلوه و ظهور دارد و همان است شفيع ايشان و باعث نجات ايشان و اين است كه خداوند عالم فرموده اللّه نور السموات و الارض خداست روشني بخشاي آسمانها و زمين و عرض كردم كه اين آيه در وجود مسعود آن بزرگوار معني شود و مصداق آن آن بزرگوار است و الا ذات مقدس خداوندي منزه و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 539 *»

مبراست از نور و ظلمت و اگر نه آفتاب جهانتاب جمال جهان آراي آن بزرگوار در اين آئينه‏خانه امكان ظاهر و جلوه‏گر بود نجات و خلاصي از براي احدي در تمام هزار هزار عالم نبود چرا كه همه خودبين و خودنما و خودسر و خودستا بودند چنانكه در اين عالمِ ظاهر هم اگر آن بزرگوار واقعه كربلا را اختيار نفرموده بود اثري از دين خداوند عالم باقي نمي‏ماند و در اين ظلمت‏آباد كفر و طغيانِ منافقين احدي راه را از چاه تميز نمي‏داد پس هركس توجه و اقبال او و محبت و اخلاص او به آن بزرگوار بيشتر باشد خضوع و بندگي او از براي خداوند عالم بيشتر خواهد بود و اظهار نور ربوبيت را بهتر كرده است و هركس اقبال و اخلاص او به آن بزرگوار كمتر باشد بندگي و خلوص او از براي خداوند عالم كمتر خواهد بود و سرّ ربوبيت را كمتر آشكار نموده پس مراتب و مقامات عبوديت به حسب توجه به آن بزرگوار خواهد بود و توجه به او دوستي و اخلاص به آن حضرت است.

پس آيا در تمام ملك بقدر حضرت پيغمبر9 احدي آن سرور را دوست داشته است و دوستي او نسبت به سيّدالشّهداء سلام الله عليه بي‏اندازه و بيحد بوده زيرا كه اگر دوستي مشوب و مخلوط به عداوت نباشد بيحد و بينهايت خواهد بود پس در تمام ملك احدي مثل حضرت پيغمبر9 آن بزرگوار را دوست نداشته زيرا كه مِن‏جميع‏الجهات با يكديگر نهايت يگانگي و اتحاد دارند چنانكه در زيارت ايشان خوانده‏اي اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة يعني گواهي مي‏دهم اي آقايان من كه شما همه از يك روح و يك نور و يك طينت مي‏باشيد پس احدي چون پيغمبر او را دوست نداشته پس بعد از حسين كسي چون پيغمبر بندگي و عبوديت از براي خداوند عالم نكرده از اين است كه خداوند عالم حضرت پيغمبر را در قرآن عبداللّه ناميده آنجا كه فرموده لمّا قام عبداللّه و فرموده تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده و فرموده سبحان الذي اسري بعبده پس خداوند عالم حضرت پيغمبر را به تاج عبوديت و لقب عبداللهي متوّج و مفتخر فرموده و حضرت سيّدالشّهداء است

 

 

«* چهل موعظه صفحه 540 *»

ابوعبداللّه يعني پدر و آقاي عبداللّه و پيغمبران را خداوند عالم در قرآن عبداللّه و عباداللّه ناميده از جهت توجه ايشان و محبت ايشان به حضرت سيّدالشّهداء چنانكه درباره ايوب مي‏فرمايد انّا وجدناه صابراً نعم العبد انه اوّاب يعني ما ايوب را در مقام صبر بر محن و بلايا ريزه‏خوار خوان احسان حسين يافتيم پس نيكو بنده‏ايست او پس پيغمبران هم به حسب محبت و اخلاصشان به آن بزرگوار خدا را بندگي كردند و بعد از حضرت پيغمبر9 كسي آن بزرگوار را چون حضرت امير7 دوست نداشت و بعد از آن بزرگوار ساير ائمه اطهار: و بعد از ايشان ساير پيغمبران هركس بقدر محبت و اخلاصش به آن بزرگوار صاحب مقامي از مقامات عبوديت شده و تحصيل نجاتي از براي خود كرده و بعد از پيغمبران ساير مؤمنان و دوستان هركس بقدر همت خود و مقام و رتبه خود كه به آن بزرگوار توجه و اخلاص ورزيده گوشه گليم خود را از غرقاب هلاك به ساحل نجات كشيده پس معلوم شد كه خلاص و نجاتي نيست مگر از براي بندگان و خاكساران و خاضعان و خاشعان و كسي بنده نيست جز آن كسي كه به سيّدالشّهداء7 توجه نموده و در راه دوستي او اخلاص ورزيده.

بلكه عرض مي‏كنم كه جميع نماز و روزه تو و زكوة و خمس و حج و صدقات و قربات تو و جميع طاعات و عبادات تو همه همان توجه به آن بزرگوار است و دوستي و اخلاص‏كيشي به او است آيا در زيارتش نمي‏خواني اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر يعني اي آقا و مولاي من گواهي مي‏دهم كه نماز را در تمام ملك تو بر پا داشته‏اي و در آئينه‏خانه امكان تو به نماز ايستاده‏اي كه اين همه عكسها در قيام و قعود و ركوع و سجود است و گواهي مي‏دهم اي آقاي من كه زكوة را در تمام ملك تو داده‏اي و هر امر به معروف و نهي از منكر را تو كرده‏اي و گمان مكن معني اين فقره را آن طور كه جهال گمان كرده‏اند كه اگر آن معني را نسبت به ادناي مسلمين دهيد به آن راضي نمي‏شوند و از آن نسبت مي‏رنجند كه به كسي بگويي گواهي مي‏دهم كه تو نماز مي‏كني و زكوة مي‏دهي يعني تارك‏الصلوة

 

 

«* چهل موعظه صفحه 541 *»

نيستي و به ندادن زكوة كافر نيستي آيا نشنيده‏اي كه حضرت امير7فرمودند انا صلوة المؤمنين و صيامهم يعني من خود نماز مؤمنان و روزه ايشانم و فرمودند نحن نذر كل زمان و اوان ماييم نذيران و ترسانندگان هر زمان و هر وقت و فرمودند انّ لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً يعني ما راست در نزد هر وليي از اولياء و هر دوستي از دوستان گوشي شنوا و چشمي بينا و زباني گويا.

پس حضرت سيّدالشّهداء7 است كه در اين آئينه‏خانه امكان به عبادت پروردگار خود ايستاده و گاه در قيام است و گاه در قعود و گاهي در ركوع است و گاهي در سجود پس اگر ركوعي يا سجودي در آئينه‏ها يافت شود دخلي به آنها ندارد و آئينه‏ها را روح و جاني نيست و حركت و تواني نه و همان شاخص است قائم و عابد و راكع و ساجد

ما في الديار سواه لابسُ مغفرٍ   و هو الحِمي و الحي و الفلوات
جمله آوازها از شه بود   گرچه از حلقوم عبداللّه بود

پس آن بزرگوار است ظاهر از كل و جلوه‏گر از جميع اين است كه در زيارت رجبيه مي‏خواني اليكم التفويض و عليكم التعويض يعني اي آقايان من ما خود مال شما و مملوك شما و مفوض بسوي شما هستيم و بر شماست كه از خزائن جود و احسان خود ما را به لقمه پاره‏اي بنوازيد و از كرم و فضل عميم خود چيزي به رسم عوض عنايت فرماييد و از درگاه اميدپناه خود ما را محروم و مأيوس ننماييد پس جميع بندگان مؤمنان و پيغمبران مرسلان همه فرزند آن بزرگوار و حق صدق و مِلك طِلق اويند و ٭ العبد و ما في يده كان لمولاه ٭ اينست كه در زيارت جامعه مي‏خواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني اي آقايان من در هر وقت و هر جاي ملك خدا كه امر خيري و عمل صالحي يافت شده باشد پس شماييد اول آن و اصل آن و فرع آن و معدن آن و مأواي آن و منتهاي آن پس معلوم شد كه عبادات جميع عابدان سرشسته و سر به راه، مال آن بزرگوار است پس ملاحظه كن كه آن بزرگوار چگونه عبداللّه بوده و چگونه خداي خود را بندگي و عبوديت نموده و چگونه اسم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 542 *»

مبارك ابوعبداللّه بر او راست و درست آمده و آن بزرگوار خدا را عبادت نموده نه غير او و اوست بنده خدا نه غير او و خدا بنده خود را مي‏آمرزد نه غير او را اين است كه خدا در قرآن مي‏فرمايد انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخر يعني اي حسين ما فتح نماياني بر دست تو جاري فرموديم كه عرصه هزار هزار عالم را به نور عبوديت خود روشن و هدايت نمودي تا خداوند عالم گناهان اولين و آخرين اين خلق را كه تو بر گردن خود گرفته‏اي همه را بيامرزد.

پس از جمله مواهب و كراماتي كه خداوند عالم آن بزرگوار را مخصوص به آن فرموده اين بود كه لواي شفاعت را به او عطا فرموده و احدي از براي خداوند عالم خضوع نكرده و او را بندگي ننموده مگر در زير لواي آن بزرگوار و حالا مي‏فهميم معني استجابت دعا را در تحت قبه مطهره آن حضرت زيرا كه هيچ دعائي با گردن كشيده و چشم خيره و دريده مستجاب نخواهد شد پس اگر دعائي با خضوع و مسكنت و تضرع و تذلل باشد پس داخل در تحت قبه آن بزرگوار است كه قبه خضوع و خشوع است و اگر نه آن دعا مستجاب نخواهد شد پس خداوند عالم لواي شفاعت را و استجابت دعا را در تحت قبه او به او عطا فرموده پس از آنچه عرض شد معلوم شد كه آن بزرگوار است سلام الله عليه كه در آئينه‏خانه امكان جلوه فرموده و الواح آئينه‏ها را از عكس جمال جهان آراي خود مزين و روشن نموده پس هر آئينه كه صافتر و لطيفتر و از رنگ و زنگ كدورت پاكتر است آن مهر رخساره انور را بهتر و بيشتر اظهار و آشكار مي‏نمايد و آثار عبوديت و انكسار و خضوع و خشوع از او كاملتر به ظهور مي‏رسد پس بنابراين آثار و انوار آن بزرگوار در پيغمبران بيشتر از ساير مردمان ظاهر مي‏شود و بعد از پيغمبران مؤمنان انس آن انوار را بيشتر اظهار مي‏كنند و بعد از ايشان مؤمنان جن و بعد از ايشان ملائكه و بعد از ايشان حيوانات طيب و طاهر و بعد از آنها نباتات و گياههاي حلال و طيب و طاهر و بعد از آنها جمادات پاك پاكيزه هريك به حسب درجه و رتبه و مقام خود.

و اما آن دل سختان و قاسي‏دلان كه در زير لواي آن بزرگوار مأوي و استقرار ندارند

 

 

«* چهل موعظه صفحه 543 *»

و از قبه مطهره او خارج و بيرونند پس آنها از قرب جوار خدا دورند و از مشاهده انوار عظمت و جلال او كور اين است كه فرموده ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشد قسوة و انّ من الحجارة لما يتفجّر منه الانهار و انّ منها لما يشّقّق فيخرج منه الماء و انّ منها لما يهبط من خشية اللّه يعني دلهاي شما يهودان كه منكر فضائل و مقامات محمّد و آل او هستيد مانند سنگ خارا سخت است بلكه سخت‏تر از سنگ است زيرا كه بعضي از سنگها نهرها از آنها جاري مي‏شود و بعضي سنگها مي‏شكافد و چشمه‏هاي آب از آن مي‏جوشد و بعضي از آن سنگها از خوف خداوند عالم پاره پاره مي‏شود و اين دلهاي سخت شما اصلاً در نزد جلالت و عظمت آل‏محمّد: خاضع و خاشع نمي‏شود.

پس معلوم شد كه قساوت قلب باعث دوري از خداوند عالم است و خضوع و رقّت باعث تقرب به خداوند است و خضوع و رقّت نيست مگر توجه به حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه و اعظم دليلي از براي توجه به آن بزرگوار اين است كه انسان هرگاه متوجه و متذكر آن بزرگوار شود خاضع و خاشع شود و اين در وقتي است كه انسان متوجه آن بزرگوار شود نه آنكه ذاكري در حضور تو ذكر آن بزرگوار كند و تو غافل باشي و متوجه امري ديگر باشي بلي اگر كسي خود متذكر شود يا متوجه ذكر ذاكري شود و در خود خضوع و رقتي نيابد پس قلب او ديگر به چه نرم خواهد شد و از چه رقت خواهد كرد و كي نرم خواهد شد و حال آنكه آن بزرگوار فرموده انا قتيل العبرة يعني منم كشته گريه و زاري پس چنين كسي از جمله قاسيان و دل سختان خواهد بود و در جمله كساني محسوب است كه درباره ايشان فرموده و اذا قيل لهم لااله الا اللّه يستكبرون يعني هرگاه لااله الا اللّه گفته شود از براي ايشان استكبار مي‏ورزند يعني هرگاه حسين7 در نزد ايشان ذكر شود تكبر مي‏ورزند و سركشي مي‏كنند و خاضع و خاشع نمي‏شوند زيرا كه معني لااله الا اللّه در حق تو اقرار و اعتراف تو است به بندگي و عبوديت و قيام و اقدام تو است به مراسم خضوع و انكسار و رقيّت و اين امر صورت‏پذير

 

 

«* چهل موعظه صفحه 544 *»

نيست مگر به توجه و اقبال به آن بزرگوار سلام الله عليه زيرا كه اوست ابوعبداللّه و ممكن نيست عبوديت الا به توجه به هركس كه ابوعبداللّه است و اوست ابوعبداللّه در تمام ملك خدا پس واللّه گريه‏هاي شما بر آن بزرگوار همان گفتن لااله الا اللّه است و همان توحيد خداوند عالم است و كدام عبادت و ذكر و توحيد به مقام گريستن بر آن بزرگوار مي‏رسد تسبيح بدست بگير و هزار مرتبه بگو لااله الا اللّه و از خداوند عالم غافل باش چه حاصل مانند كسي كه تسبيح بردارد و هزار مرتبه به تو بگويد تو را دوست مي‏دارم و آثار دوستي از اعضا و جوارح او ظاهر نشود بلكه توجه و اقبالي هم به تو نداشته باشد كجا تو اين اظهار اخلاصها را به خرج برمي‏داري و كي از او مي‏پذيري محض قول به كار نمي‏خورد عمل و فعل در كار است ولي گريه بر آن بزرگوار فعليت و واقعيت دارد و علامت و دليل اخلاص و دوستي است و به درد مي‏خورد و به خرج برمي‏دارند زيراكه

اينجا شكسته دلي مي‏خرند و بس   بازار خودفروشي از آن راه ديگر است

پس در حقيقت گريه‏هاي شما بر آن بزرگوار گفتن لااله الا اللّه است پس هركس به آن بزرگوار متوجه شود همانا خدا را عبادت و توحيد كرده است و علامت توجه به آن بزرگوار رقت قلب و خضوع و خشوع است پس احدي در عالم مانند حضرت پيغمبر9 به آن حضرت توجه ننموده اين است كه در زيارتش مي‏خواني ما اعظم مصيبتك عند جدك يعني چقدر عظيم و بزرگ است مصيبت تو در نزد جد بزرگوارت و باز در زيارت اوست ما اجل مصيبتك عند الانبياء و المرسلين چقدر جليل و عظيم است مصيبت تو در نزد پيغمبران خدا پس معلوم مي‏شود كه مصيبت آن بزرگوار بر حضرت پيغمبر و ائمه طاهرين سلام الله عليهم بيشتر تأثيركرده و بعد از ايشان تأثير آن بر پيغمبران، اعظم و اشدّ از ديگران بوده.

چنانكه حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام بعد از آنكه آن ترك اولي از او صدور يافت و مبتلا شد به خروج از بهشت و ابتلاء در اين دنيا حضرت جبرئيل7 به او تعليم فرمود اسماء مقدسه خمسه آل عبا را كه خدا را به حق آن بزرگواران بخواند تا

 

 

«* چهل موعظه صفحه 545 *»

به بركت و حرمت ايشان خداوند عالم توبه او را قبول فرمايد اين است كه خدا در قرآن فرمود فتلقّي آدم من ربه كلمات فتاب عليه يعني حضرت آدم آن اسماء مقدسه را بر ساق عرش نوشته ديد پس جبرئيل7 او را تلقين نمود كه بگو يا حميد بحق محمّد يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمة يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان پس حضرت آدم اين دعا را مي‏خواند و خداوند عالم را به حق آن بزرگواران قسم مي‏داد و هر وقت به اسم مقدس حسين7مي‏رسيد اشك او جاري مي‏شد و قلب او خاضع و خاشع مي‏شد پس به جبرئيل گفت يا اخي جبرئيل في ذكر الحسين7ينكسر قلبي و يسيل دمعي يعني اي برادر من جبرئيل هر وقت نام مقدس حسين را بر زبان جاري مي‏كنم دل من مي‏شكند و اشك من جاري مي‏شود پس جبرئيل عرض كرد ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندها المصائب يعني اين فرزند تو را مصيبتي خواهد رسيد كه جميع مصائب روزگار در جنب آن كوچك و حقير خواهد بود پس حضرت آدم از بزرگي آن مصيبت تعجب كرد و فرمود يا اخي و ما هي اي برادر چطور و چون است آن مصيبت عرض كرد يقتل عطشاناً غريباً وحيداً فريداً ليس له ناصر و لامعين يعني او را تشنه خواهند كشت او را غريب خواهند كشت او را يكّه و تنها خواهند كشت در حالتي كه او را ياور و معين و انصاري نبوده باشد عرض مي‏كنم كه آن بزرگوار بي‏اعوان و انصار كه نبود او را اصحاب و ياران بود و برادران و فرزندان ولي همه را در برابر رويش كشته و در پيش نظرش در خاك و خون آغشته بودند اين بود كه يكّه و تنها و بي‏يار و ياور و مددكار شده بود پس جبرئيل عرض كرد كه تشنگي او را چون ساير تشنگيها گمان مكن و لو تراه يا آدم و هو يقول واعطشاه وا قلة ناصراه حتي يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان يعني اگر ببيني تو او را اي آدم كه چگونه مي‏گويد واعطشاه وا قلة ناصراه و از شدت تشنگي چشم مباركش آسمان را مانند دودي مي‏بيند و شايد بعضي در عطش آن بزرگوار و شدت آن درست تعمق نكنند و درست نفهمند.

پس عرض مي‏شود كه اين را همه كس مي‏دانند كه از جمله اسباب عطش آن است كه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 546 *»

مدت مديدي گذشته باشد كه انسان آب نياشاميده باشد و از جمله باعثهاي عطش حرارت حركت است و شما مي‏دانيد كه آن بزرگوار در آن روز چقدر حركت مي‏فرمود و ديگر از جمله اسباب تشنگي حرارت آفتاب است و شما مي‏دانيد گرمي آفتاب عربستان را و ديگر از اسباب عطش غلظت هوا و وجود گرد و غبار است و شما مي‏دانيد كه در تكاپو و جولان چهار صد هزار لشكر چقدر گرد و غبار حاصل مي‏شود و ديگر از جمله اسباب عطش شدت غضب است و شما مي‏دانيد كه آن بزرگوار چقدر بر آن منافقين غضبناك بود كه از براي نجات ايشان و نعيم ابدي ايشان و هدايت ايشان آمده بود و آنها آن طور اجماع و اتفاق بر قتل او كرده بودند و ديگر از اسباب تشنگي سواري و اسب تاختن است و ديگر از اسباب عطش پوشيدن و برداشتن اسلحه حرب است و سنگيني آنها و گرمي آنها در آن آفتابها و متصل بودن آنها به بدن انسان و ديگر از اسباب عطش زخم و جراحتي است كه بر انسان وارد آيد و شما مي‏دانيد كه آن بزرگوار در آن روز چقدر زخم بر بدن مقدسش وارد آمده بود و چقدر خون از جسم مباركش جاري شده بود و جميع اين اسباب عطش از براي او مهيا بود آه آه بميرم از براي تشنگيهاي او و ديگر از اسباب عطش شدت همّ و غمّ است و توارد حزن و اندوه كه بر انسان وارد آيد و ديگر جاي همّ و غمّ كجاست و از براي چه وقت خوب است گاهي آن بزرگوار نظر مي‏فرمود به حرم محترم خود و ملاحظه مي‏فرمود حال خواهران و دختران خود را كه در ميان آن همه لشكر فرياد العطش العطش از آنها بلند بود و مي‏دانست كه ساعتي ديگر در ميان آن همه لشكر چه حالت از براي آنها دست مي‏دهد و آنها را به چه ذلتها و خواريها اسير و دستگير مي‏كنند و گاهي نظر مي‏فرمود به اصحاب و ياران و برادران و فرزندان خود كه همه در برابر رويش پاره پاره در ميان خاك و خون افتاده بودند و در زير سم اسبان نرم و كوبيده شده بودند واللّه انسان حيران مي‏شود كه آن بزرگوار چقدرها تشنه بود. پس حضرت آدم و جبرئيل 8 گريستند بر آن بزرگوار مانند زن بچه‏مرده.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 547 *»

مجلس هفتم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در روزهاي گذشته سخن در بيان فقره اول اين آيه شريفه بود كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض و مقصود اين بود كه اين فقره را درباره حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه شرح نماييم و چونكه از براي هر آيه‏اي از قرآن باطني است و ظاهري و ظاهر آن همانست كه ديده و فهميده مي‏شود و باطن آن درباره محمّد و آل طيبين او سلام الله عليهم اجمعين معني مي‏شود به اين طور كه هر نور و خير و كمالي كه در قرآن ذكر مي‏شود مراد از آن، آن بزرگواران مي‏باشند و هر شري و قبيحي و منكري و معصيتي و رجسي و نجسي و خبيثي و بدي و فاسقي و فاجري و منافقي و كافري و مشركي و ناصبي كه در قرآن ذكر شود پس مراد از آن دشمنان ايشان مي‏باشند و حكيم دانا مي‏تواند كه جميع قرآن را درباره آن بزرگواران بخواند و تفسير نمايد بلكه چنانكه عرض كردم شخص حكيم مي‏تواند كه جميع قرآن را درباره هريك هريك آن بزرگواران به تنهايي معني نمايد و مقصود در اين ايام اين بود كه اين آيه مباركه را درباره حضرت سيّدالشّهداء7 شرح كنيم و عرض كردم كه فارسي اين فقره آن است كه خداست

 

 

«* چهل موعظه صفحه 548 *»

روشني آسمانها و زمينها و خواستيم ببينيم چگونه معني مي‏شود اين فقره درباره آن بزرگوار و محتاج شديم در فهم اين معني به ذكر مقدمه‏اي و لازم شد ذكر خلقت عالم ذرّ.

و عرض كردم كه بعد از آنكه خداوند عالم جل‏شأنه خلق فرمود حضرت پيغمبر و آل اطهر آن سرور را و عهد و ميثاق گرفت از ايشان به ربوبيت خود و نبوت حضرت پيغمبر و ولايت آن بزرگواران و دوستي دوستان ايشان و دشمني دشمنان ايشان احاطه كرد نور آن بزرگواران جميع عالم امكان را بطوري كه اصلاً ظلمتي و كدورتي در عرصه امكان باقي نماند و جميع هزار هزار عالم به نور جمال انور ايشان روشن و منور شد و ظاهر شد معني آيه شريفه كه خداست روشني آسمانها و زمينها پس دشمنان ايشان بر ايشان حسد ورزيدند كه سبب چه و باعث چيست كه ايشان صاحب آن مقام و مرتبه بلند باشند و عزم كردند در دلهاي خود كه آن بزرگواران را مضمحل و مستأصل نمايند و ايشان را هلاك و فاني سازند چنانكه در روزهاي گذشته به تفصيل بيان كرديم پس فرا گرفت ظلمت كفر و نفاق ايشان تمام عرصه عالم ذر را و ظاهر شد معني اين آيه شريفه او كظلمات في بحر لجّي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم‏يكد يريها و من لم‏يجعل اللّه له نوراً فما له من نور و از اين نور و ظلمت، روز و شب در عالم ظاهر شد و از اين نور، هدايت و سعادت و ايمان خلق شد و از آن ظلمت، ضلالت و شقاوت و كفر و از اين نور عدل و احسان و از آن ظلمت جور و ظلم و از اين نور صدق و صفا و از آن ظلمت كذب و جفا و از اين نور، امانت و از آن ظلمت، خيانت و از اين نور، جود و كرم و از آن ظلمت، بخل و لئامت و از اين نور، مدارا و عفو و از آن ظلمت، غلظت و سختگيري و از اين نور، تقوي و پرهيزگاري و از آن ظلمت، ناپاكي و بي‏باكي و از اين نور، طاعت و عبادت و از آن ظلمت، فسوق و فجور و معصيت و از اين نور، توحيد و عبوديت و از آن ظلمت، انكار و طغيان مجملاً جميع صفات متضاده خير و شر را خداوند عالم از اين نور و ظلمت آفريد و اينكه مطالب

 

 

«* چهل موعظه صفحه 549 *»

روزهاي گذشته را هر روز بطور اجمال و اختصار عرض مي‏كنم از جهت آن است كه هر روزه جمعي از برادران مي‏آيند كه روزهاي سابق نبوده‏اند تا آنها هم بطور اجمال بر سر مطلب آيند.

پس چون ظلمت آن اشرار عرصه عالم ذرّ را فرا گرفت پس خداوند عالم وحي فرمود به سلسله انوار كه منم خدايي كه به هر دو طايفه انعام و اكرام مي‏كنم و نور و ظلمت هر دو را از خوان احسان بي‏پايان خود روزي مي‏دهم ولي اگر دولت و سلطنت اهل نور و حق را مقدم دارم اين معني باعث اضمحلال بلكه انقراض دولت ظلمت و باطل مي‏شود بالكليه، زيرا كه استقلال و استكمال هريك از اين دو دولت باعث فنا و اضمحلال آن دولت ديگر مي‏شود پس اگر دولت حق را مقدم دارم و بعد از آن اهل باطل را مستقل سازم لازم مي‏آيد كه چندي دولت حق از عالم زائل و منقرض باشد. پس حكمت كامله ما چنين اقتضا نموده كه دولت باطل را چندي مقدم داشته آنگاه آنها را منقرض و فاني نماييم و دولت ابدمدت حق را مستقل و دائم و باقي داريم و بطور ظاهر خداوند عالم مدت دولت باطل را بيست هزار سال مقدر و مقرر فرموده و آنوقت است روز وقت معلوم كه ابليس را تا آنوقت خداوند عالم مهلت داده است وقتي كه استدعا و التماس نمود از درگاه خداوندي كه او را تا روز قيامت مهلت دهد پس او را تا اين وقت مهلت داد و فرمود انك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم پس در آنوقت ظاهر مي‏شود دولت حق بطور كمال و استقلال و اهل حق در نهايت عظمت و جلال در عرصه مملكت خالي و پاك از لوث وجود منحوس اغيار و آن منافقين و مشركين اشرار بروز خواهند نمود چنانكه خداوند عالم اشاره به اين معني فرموده و مي‏فرمايد هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لوكره المشركون يعني خداوند عالم فرستاد پيغمبر نامور خود را محمّد9 تا ولايت علي بن ابيطالب و اولاد طيبين او را سلام الله عليهم بر گردن اين خلق بگذارد و فضائل و مناقب ايشان را به اين خلق برساند و دوستي دوستان و دشمني دشمنان ايشان را لازم و متحتم فرمايد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 550 *»

تا آنكه خداوند عالم او را و دين و آيين او را بر كل دينها غالب فرمايد و اگرچه اين معني را دشمنان علي بن ابيطالب و ناصبيان شيعيان او كراهت داشته باشند و در آيه ديگر فرموده يريدون ليطفـٔا نور اللّه بافواههم و يأبي اللّه الاّ ان‏يتمّ نوره و لوكره الكافرون يعني مي‏خواهند دشمنان علي و ناصبيان شيعيان او كه با دهنهاي خود نور ذكر فضائل و مناقب علي بن ابيطالب و آل اطهار و اولياي ابرار ايشان را خاموش كنند و آثار انوار ايشان را از صفحه روزگار براندازند ولي خداوند قهار جبار از اين معني امتناع و انكار دارد و البته آن چراغ عالمتاب را روز به روز نورافزون و عالم افروز خواهد فرمود هرچند دشمنان و كافران خوش نداشته باشند پس در آن وقت است كه دولت جاويدمدت محمّد و آل‏محمد و شيعيان و دوستان ايشان صلوات اللّه عليهم اجمعين بر وجه اكمل و بر حسب دلخواه ظاهر خواهد شد چنانكه تفصيل آن را در ماههاي رمضان گذشته در ذكر احوال رجعت شنيده‏ايد.

و اينجا دقيقه و مطلب شريف لطيف مشكلي است و مناسب است ذكر آن و آن اين است كه خداوند عالم جل‏شأنه دولت اهل باطل را از براي مصرف اهل حق و

صلاح اهل حق قرار داده نه از براي وجود خودشان و خاطر خودشان اگرچه هر دو سلسله را خداوند عالم امداد و اكرام مي‏فرمايد چنانكه فرموده كلاً نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظوراً يعني ما هر دو سلسله نور و ظلمت را امداد مي‏فرماييم و بر هر دو طايفه اهل حق و باطل انعام مي‏فرماييم ولي اهل حق را از براي وجود مسعود خودشان و خاطر خودشان انعام مي‏فرماييم و اهل باطل را به طفيل اهل حق و به جهت خاطر اهل حق و مصلحت كار اهل حق نه از براي وجود نابود خودشان و خاطر خودشان و ايشان را نزد خداوند عالم حرمت و كرامتي نيست پس بر آنها به جهت خاطر خودشان رحمت نمي‏فرمايد بلكه از براي اهل حق و خاطر اهل حق و رفع حاجات اهل حق بر اهل باطل رحمت و عنايت مي‏فرمايد و از براي شرح اين معني تفصيلي است و بطور اختصار به آن اشاره مي‏كنيم كه:

 

 

«* چهل موعظه صفحه 551 *»

خداوند عالم جل‏شأنه حكمت او اين طور اقتضا فرموده در خلقت هر مخلوقي از مخلوقات كه اولاً او را در غايت دوري و نهايت ضعف و نقص و عجز و پستي بيافريند و بعد او را بدست رحمت و عنايت و تربيت خود به تدريج تربيت فرمايد و خورده خورده ترقي دهد و از مقام نقصان و پستي به درجه كمال و رفعت رساند و از حضيض ضعف و عجز و انكسار به اوج قدرت و اقتدار كشاند و از مقام بيابان جهالت و ضلالت بسرمنزل علم و حكمت و هدايت رساند نظر كن به خلقت انسان كه چگونه اول او نطفه‏اي گنديده بود كه او را نه حياتي است و نه نموّي و نه شعوري و نه عقلي و نه حسي و نه حركتي پس او را به نظر عنايت و رأفت تربيت فرموده و آن نطفه را علقه نموده پس او را مضغه نموده بعد از آن آن را استخوان نموده پس بر آن استخوانها گوشت رويانيده و بدن او را صاحب اعضا و جوارح نموده آنگاه از روح خود در او دميده و او را طفل زنده‏اي با اعضا و جوارح تمام كامل آفريده بعد از آن او را از شكم مادر بيرون آورده در حالتي كه او را نه عقلي است و نه شعوري در نهايت ضعف و عجز و ناداني و ناتواني و او را با دستهاي عنايت و تربيت خود خورده خورده تربيت فرموده تا آنكه شعور و تميز در او پيدا شد و بناي قوت و قدرت گذارد تا آنكه به حد بلوغ رسيد و قابل امر و نهي الهي و تكاليف خداوندي شد تا آنكه خورده خورده به سن چهل سالگي رسيد و عقل و كمال در او نهايت قوت و اعتدال پيدا كرد و همچنين تدبر و تأمل كن در خلقت گياه و درخت كه چگونه در اول خلقت آب ضعيفي است در شكم زمين تا آنكه به تربيتها و عنايتهاي خداوندي بناي حركت گذارده از شكم زمين سر بيرون مي‏آورد با نهايت ضعف و نازكي و نرمي كه اصلاً او را تاب و طاقت هيچ صدمه‏اي نيست پس او را خورده خورده تربيت فرموده و ترقي مي‏دهد تا آنكه درخت عظيمي مي‏شود و آن ميوه كه مقصود از اوست از او حاصل مي‏شود و چنين است عادت خداوند عالم و حكمت او در آفرينش كل خلق ماتري في خلق الرحمن من تفاوت.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 552 *»

پس بعد از آنكه اين مطلب را فهميدي عرض مي‏شود كه هر چيزي در اوايل خلقت خود و هنگام ضعف و نقاهت خود حالت و قابليت وقت قوت و كمال خود را ندارد پس خداوند عالم از حكمت كامله و رحمت شامله خود ما بين نور تربيت دهنده و آن چيز ضعيف حجاب و حائلي قرار مي‏دهد تا انوار يك دفعه و بي‏حجاب بر آن ضعيف ناتوان نتابد و بنيه ضعيف او در هم نشكند و بنياد وجود او از هم نپاشد نظر كن به اين گياه ضعيف نحيف كه در فصل بهار سر از زمين بر آورده كه اگر آفتاب بي‏پرده و حجاب بر او بتابد هرآينه به زودي خواهد خشكيد و از بيخ و بن خواهد سوخت پس از قدرت كامله خود خداوند عالم ابرها خلقت فرموده در فصل بهار و ابري پس از ابري مي‏آورد و ما بين آن گياههاي ضعيف و آفتاب عالمتاب حجابها قرار مي‏دهد تا اينكه به تدريج از پس پرده آن ابرها نور و حرارت آفتاب آن گياههاي ضعيف را تربيت نمايد تا خورده خورده قوت گرفته و سخت شوند و قابل تابش آفتاب تابستان بي‏پرده و حجاب شوند و اگر نه اين بود كه اين ابرها در بهار نبود ابداً هيچ گياهي به حد كمال خود نمي‏رسيد و به زودي همه از حرارت آفتاب مي‏سوخت و مي‏خشكيد.

مثلي ديگر، چون طفل متولد مي‏شود هرگاه آفتاب عقل و شعور بي‏پرده و حجاب بر آن اشراق نمايد به همان حالت طفوليت باقي خواهد ماند و خواهد خشكيد و سوخت زيرا كه طفل اگر در هنگام ولادت بداند و بفهمد زوال و فناي دنيا را و امراض و اسقام آن را و شدايد و مكاره آن را و مرگ را كه بزودي در رسد و عذابها و عقوبتهاي الهي را كه پس از مرگ است ابداً هيچ طفلي بزرگ نمي‏شود بلكه زنده نمي‏ماند پس خداوند عالم جل‏شأنه از حكمت كامله خود مابين اين طفل ضعيف و نور تربيت عقل كامل رطوبتها و بخارهائي چند در دماغ او حائل و حجاب قرار داد تا نور عقل عالم سوز بي‏پرده بر آن طفل ضعيف حقير نتابد بلكه از پس حجاب آن رطوبتها خورده خورده او را تقويت و تربيت نمايد و به تدريج آن حجابها لطيف و نازك شود تا آن طفل به نهايت رشد و كمال خود برسد و در سن چهل سالگي آن حجابها بكلي زائل و برداشته شود و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 553 *»

عقل كامل بي‏پرده بر او بتابد و اگر نه اين رطوبات را در دماغ طفل قرار داده بود قبل از غورگي كشمش مي‏شد چگونه چنين نباشد و حال آنكه نور عقل بنيه بزرگان و اقويا را در هم شكسته و قامت ايشان را خميده كرده و بدن شريف ايشان را به كلي كاهيده پس آيا با طفل ضعيف ناتوان چه مي‏كرد اگر مي‏دانست احوال معاد و اهوال قيامت را و عظمت و كبريا و جلال خداوند جبار متعال را؟ پس خداوند عالم جل‏شأنه حائل فرموده ما بين عقل طفل و بدن او و پر كرده دماغ او را از بخارات و رطوبات تا آنكه از ناداني و بي‏عقلي از خرمي دنيا و سرسبزي دنيا او را خوش آيد و از سرخ و زرد آن مسرور و خوشحال باشد تا بزرگ شود و چاق شود و بسرحد كمال و شباب خود در رسد و از اين است كه هر نادان كم‏شعوري چاقتر و تردماغ‏تر و خوشحال‏تر و آسوده‏تر مي‏باشد و هر عاقل دانائي همواره مهموم و مغموم و ضعيف و لاغر و دلتنگ و خاطرآشفته مي‏باشد و لايزال تفكر و تدبر مي‏كند در فنا و زوال اين دنيا و استبدال احوال آن و ناگهاني مرگ و احوال برزخ و قيامت و اليم عذابهاي الهي و نعيم ثوابها و جزاهاي او پس خداوند عالم قرار داد ما بين عقل طفل و بدن او رطوباتي را به منزله ابرها در ما بين گياهها و آفتاب پس به تدريج نور عقل بر آن مي‏تابد و خورده خورده شعور آن زياد مي‏شود و هركارِ تدريجي عيب نمي‏كند چنانكه ممكن است به تدريج شيشه را در آتش بگذاري و اول آن را اندكي گرم كني پس اندكي بيشتر و بيشتر تا تاب مقاومت حرارت آتش در آن پيدا شود و اگر در اول امر يكدفعه مي‏خواستي حرارت آتش را بر او مسلط نمايي البته مي‏شكست و از هم مي‏پاشيد پس همچنين حرارت عقل هم اگر يكدفعه بر طفل مي‏تابيد او را مي‏سوخت و فاني مي‏كرد.

و مثلي ديگر از براي آنكه امر بايد به تدريج موافق حكمت باشد آنست كه بعد از آنكه حضرت پيغمبر9 مبعوث شد بديهي است كه جميع مردم كافر بودند به انحاء و اقسام كفر بعضي بت‏پرست بودند و بعضي آفتاب‏پرست و بعضي سنگ و درخت مي‏پرستيدند و بعضي مذهبها و ملتهاي فاسده و باطله ديگر داشتند و بعضي توحيد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 554 *»

خدا را منكر بودند و معلوم است كه اين كفرها و شركها از بي‏عقلي و بي‏شعوري بود. پس حضرت پيغمبر9 بنا گذارد در بيان كردن احكام دين اندك اندك حكمي پس از حكمي تا آنكه خورده خورده در سالهاي دراز احكام دين را بيان فرمود و دين را كامل نمود و كمال دين به اين بود كه اميرالمؤمنين7 را به ولايت و خلافت نصب فرمود چنانكه خداوند عالم فرمود اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً يعني من امروز علي7 را در غدير خم نصب نمودم و دين شما را به ولايت او كامل كردم و نعمت خود را بواسطه ولايت او بر شما دوستان تمام كردم و پسنديدم كه تسليم و انقياد فرمان لازم‏الاذعان او دين و آيين شما باشد پس چون حضرت پيغمبر9 اظهار ولايت و سروري آن جناب را نمود و نور آفتاب ولايت آن بزرگوار تابيد بر گياههاي ضعيف آن وجودهاي تازه مسلمانها كه تازه از زمينهاي كفر و شرك و نفاق روئيده و سر برآورده بودند و در نهايت ضعف و نقاهت بودند پس آنها را بي‏پرده و حجاب طاقت و تاب نور ولايت نبود زيرا كه همه جديدالاسلام و ضعيف‏الاسلام بودند و آنها هم مثل تازه مسلمانهاي همين زمان بودند مي‏بيني گبري يا كافري اسلام آورده و سالهاي دراز گذشته و هنوز با عشيره و قبيله و برادران و خواهران و پدر و مادر و زن و فرزند خود كه قبول اسلام نكرده‏اند معاشرت و مجالست مي‏كند و با آنها اكل و شرب مي‏نمايد و حضرت پيغمبر9 به مداراها و تدبيرها و حكمتها آنها را در اسلام داخل كرده بود. مثلاً قرار داده بود كه هركس در اسلام بميرد و مالي از او بماند از براي اهل و اولاد خودش باشد و اگر كسي بميرد و مالي نداشته باشد و قروض و ديوني بر ذمه او باشد آن ديون را پيغمبر يا هركس بر مسلمين امام باشد از بيت‏المال ادا نمايد و آن قروض در عهده و بر ذمه رئيس مسلمين باشد و اين حكم تا روز قيامت جاري باشد و مردم به اين تدبيرها و طمعها در اسلام راغب شده بودند و جمع بسياري از باب طمع در غنائم و انفال كه پيغمبر9 بر مسلمين قسمت مي‏فرمود و قرض فقرا و مساكين را از غنائم مي‏داد و ضعفا و بينوايان را وظيفه و مستمري مقرر مي‏فرمود داخل

 

 

«* چهل موعظه صفحه 555 *»

در اسلام شده بودند پس بيشتر مردم از همين جهتها و از باب همين غرضها اسلام آورده بودند و از اين راه بود كه چون آن بزرگوار9 چشم مقدس را بر هم گذارد همه از دين او مرتد شدند. پس اگر نور آفتاب ولايت بي‏پرده و حجاب بر ايشان مي‏تابيد همه محترق و نيست و نابود مي‏شدند و احدي را تاب مقاومت شدت حرارت آن نور و شدت ظهور آن نبود و چشمهاي ضعيف مرمود همه را كور مي‏كرد چنانكه مردي به حضرت امير7 عرض كرد نمي‏دانم چه كنم بودن با تو ذلت و خواري است و جدايي از تو كفر است و به حضرت امام حسن7 عرض كردند السلام عليك يا مذل المؤمنين سلام بر تو اي ذليل كننده مؤمنان و چنانكه خفاش را تاب ملاحظه نور آفتاب جهانتاب نيست ولي چون حجاب شب را بر خود پرده و نقاب گيرد آنگاه او را ممكن است كه چشمي در آن ظلمات باز كند و تعيش و تمتعي برد پس آن ضعيف‏الاسلامها را هم تحمل و طاقت امر و نهي ولايت نبود پس چون آفتاب ولايت طالع شد و بر هياكل قوابل وجودهاي ضعيف آن تازه مسلمانان تابيد خداوند عالم هم از حكمت بالغه و رحمت عميمه خود آن حجابها و ابرهاي اول و دوم و سوّم و چهارم و ساير رؤساي مخالفين و معاندين را حائل فرمود بين آفتاب ولايت و آن نورسته گياهان ضعيفه رعيت تا از پس آن حجابها خورده خورده به حرارت آفتاب ولايت زيست كنند و به تدريج قوت گيرند پس چون آفتاب ولايت از فرمايش حضرت پيغمبر9 من كنت مولاه فهذا علي مولاه بر اراضي دلهاي ضعيفه تازه مسلمانان تابيد بخارهاي حسدها و كينه‏ها از بعضي دلها و سينه‏ها بالا رفت و عداوت آن بزرگوار را در دل گرفتند و عزم كردند و با يكديگر عهد و پيمانها بستند كه اگر پاي مبارك حضرت پيغمبر9 از ميان بيرون رود مردم را از ولايت علي منع كرده بكيبانند و مردم را از دين پيغمبر مرتد نمايند ولكن

دريا به وجود خويش موجي دارد   خس پندارد كه اين كشاكش با اوست

مجملاً پس آن منافقين حائل شدند ما بين نور آفتاب ولايت و گياههاي ضعيف دلهاي مسلمين و روز به روز ظلمت و حجاب ايشان غليظ‏تر و شديدتر مي‏شد باز در زمان

 

 

«* چهل موعظه صفحه 556 *»

ابوبكر اسمي از پيغمبر9 در ميان بود و ذكري از فرمايشات و احاديث آن بزرگوار مي‏رفت و در زمان عمر ملعون آن ظلمتها و حجابها قدري غليظ‏تر شد و اگر اين غصب خلافت واقع نشده بود و آن ظلمها بر آل‏محمد نرفته بود و احكام شريعت را ولي7 بر حسب واقع اظهار فرموده بود جميع خلق بعد از پيغمبر9 از اسلام مرتد مي‏شدند و احدي را تاب تسليم و تمكين احكام ولي7 نبود.

چنانكه روايت مي‏كنند كه روزي مرحوم مجلسي عليه الرحمه در موعظه فرموده بود شكر كنيد كه امروز امام زمان شما ظاهر و حاضر نيست مردي را اين معني مشكل آمد و بر آن مرحوم اعتراض نمود پس چون شب آن مرد به خواب رفت در خواب ديد كه ايام رجعت پيش آمده و امام زمان عجل اللّه فرجه ظهور فرموده و كسي از جانب امام7متعاقب او آمده چون شرفياب حضور مبارك شد به او فرمايش شد كه اين شخص مدعي است كه اين مزرعه و ملكي كه تو در دست داري در واقع مال اوست و به عنوان شرعي از اجداد و آباء او به غير انتقال نيافته و ما به علم باطن مي‏دانيم صدق قول او را و احكام ما چون احكام آل‏داود بر حسب باطن است لهذا اين مِلك را به صاحبش واگذار عرض كرد سمعاً و طاعةً و بيرون آمده آن ملك را به آن شخص واگذارد و هنوز به خانه خود نرسيده كسي ديگر از جانب امام7 به نزد او آمد كه تو را خواسته‏اند چون باز شرفياب حضور باهرالنور شد به او فرمودند كه اين شخص ديگر مدعي است كه خانه تو در باطن مال اوست و ما به علم امامت مي‏دانيم صدق قول او را لهذا خانه را به او ردّ كن عرض كرد بالرأس و العين و بيرون آمده و خانه را به آن مرد تسليم كرد و دست اهل و عيال خود را گرفته و اسباب و اوضاع خود را برداشته و از خانه بيرون آورده در كنار كوچه گذارده در خيال تحصيل منزل و مسكني ديگر بود كه ناگاه فراشي ديگر از جانب امام7 آمد كه تو را احضار فرموده‏اند عيال و اموال خود را بر حال خود گذارده باز شرفياب حضور جلالت دستور آمد خطاب مستطاب به او شد كه اين مرد ديگر مدعي است كه اين زوجه تو قبل از آنكه به حباله نكاح تو بيرون آيد در

 

 

«* چهل موعظه صفحه 557 *»

خفا و پنهاني معقوده و منكوحه او بوده و الي الآن بر زوجيت او باقي است و ما به علم خود مي‏دانيم صدق قول او را لهذا اين زن زوجه اوست و بر تو حرام است برو زوجه او را به او تسليم نما عرض كرد سعمنا و اطعنا و بيرون آمده زوجه خود را تسليم آن مرد مدعي نمود و متحير و متفكر بود كه با بي‏منزلي چه كند و با اين اطفال صغير رضيع بي‏مادر چه سازد كه ناگاه پيكي ديگر از جانب آن بزرگوار7 در رسيد كه تو را خواسته‏اند. اطفال و اموال خود را گذارده به حضور مبارك شتافت به او فرمايش شد كه چون آن زن در خانه تو بر غير وجه شرعي بوده و بر تو حرام بوده لهذا جميع اولاد تو حرامزاده‏اند و وجود حرامزاده در زمان دولت ما و در مملكت ما جايز و روا نيست برو و آنها را بكش پس آن مرد دست بر ريش خود گرفته و عرض كرد كه اگر تو امام باشي و از اولاد فاطمه اين ريش به گرو و از خواب بيدار شد.

پس اين خلق را طاقت احكام انوار ولايت نيست و اين احكام كه الي‏الآن جاري و برقرار است احكام عالم ظلمات و عرصه ظلمات است آيا نشنيده‏ايد كه امام عصر عجل اللّه فرجه كه ظهور مي‏فرمايد يأتي بكتاب جديد و شرع جديد هو علي العرب شديد يعني آن بزرگوار مي‏آورد كتابي تازه و شريعتي تازه كه بر عرب سخت و شديد است و در زمان ظهور آن بزرگوار بسا آنكه شخص در نصف شب در خانه خود معصيتي كند پس آن بزرگوار مي‏فرستد و او را مي‏آورند و حدود بر او جاري مي‏فرمايند پس اگر بعد از پيغمبر9 ولي7 احكام اصليه و اوليه را جاري مي‏فرمود و مردم را به شريعت واقعيه امر و نهي مي‏فرمود احدي باقي نمي‏ماند الا اينكه از دين خدا و پيغمبر9مرتد مي‏شد ولكن خداوند عالم ظلمت نفاق و كفر ابوبكر را حائل و حجاب قرار داد ما بين نور ولايت و اين خلق ضعيف پس در زمان عمر آن حجاب قدري غليظ‏تر شد و در زمان عثمان ملعون قدري غليظ‏تر و بيشتر و در زمان معاويه ملعون در نهايت شدت و غلظت شد تا آنكه در اواخر زمان آن ملعون غلظت و شدت آن حجابها به جايي رسيد و امر دولت باطل به جايي انجاميد كه نزديك بود كه به كلي حق از عالم زائل و برطرف

 

 

«* چهل موعظه صفحه 558 *»

شود و اثري از نور حق و دين حق در عالم باقي نماند و ظلمت عالم به منزله نصف شب شد نشنيده‏ايد كه نماز ظهر منسوب به حضرت پيغمبر است9 چرا كه در زمان آن بزرگوار انوار خداوند عالم و دين او در نهايت بروز و ظهور بود مانند وقت زوال كه سايه هر چيزي يا فاني است يا در نهايت اضمحلال است كه گويا اصلاً در عالم ظلمتي و ظلي نيست و نماز عصر منسوب به حضرت امير است7 چرا كه در وقت عصر سايه‏ها و ظلمتها همه دراز شده و ادعاي پيدايي و خودنمايي مي‏كنند و ساعت به ساعت در تزايد و غلبه و استقلال مي‏باشند و نور آفتاب در نقصان و قصور و مايل به غروب و افول است ولي انوار و اشعه آفتاب هم هنوز در عالم منتشر و آشكار است و اما نماز مغرب منسوب است به حضرت فاطمه3 كه در زمان آن بزرگوار به سبب غصب خلافت و بواسطه ظلمهائي كه به او رسيد و غصب حقوق او را كه نمودند عالم به منزله شب شد و ديگر نوري از آفتاب در عالم نبود ولي شما مي‏دانيد كه وقت مغرب متصل و قريب است به وقت عصر كه آفتاب در عالم ظاهر بوده و اينك تازه سر به نقاب تيره خاك فرو برده و هنوز به بركت انوار و اشعه او في‏الجمله نوري هم در عالم ظاهر است و راه و چاه را از يكديگر مي‏توان تميز داد چنانكه در زمان آن معصومه مظلومه هم هنوز پيغمبر9 تازه از ميان رفته بود و دل و چشم مردم از جلالت و احترام او پر بود و اصحاب او زنده و مجتمع بودند و فضائل آن معصومه را كه از پيغمبر شنيده بودند در نظر داشتند و محبتهاي بي‏نهايت پيغمبر9 را به آن معصومه مي‏دانستند پس اگر اندك چشم بينايي بود بطلان و كفر آن منافقان را از آن اذيتها كه به آن معصومه رسانيدند مي‏فهميد و اما نماز عشاء منسوب است به حضرت امام حسن7 كه در وقت عشاء بكلي انوار آفتاب از عالم زائل گشته و تمام عرصه عالم را تاريكي و ظلمت فرا گرفته بطوري كه ديگر اثري از آثار انوار در عالم ظاهر و آشكار نيست و گويا اصلاً نوري در عالم نبوده و راه را از چاه نمي‏توان تميز داد چنانكه در زمان معاويه ظلمات كفر و عدوان آن ملعون فضاي عالم را فرا گرفت بطوري كه حضرت امام حسن7

 

 

«* چهل موعظه صفحه 559 *»

نتوانست كه چيزي از دين حق و امر ولايت و فضائل خودشان اظهار نمايند و از روي الجاء و اضطرار با آن ملعون غدّار مصالحه فرمود و امر بر آن بزرگوار در غايت سختي و دشواري بود حتي اينكه معاويه ملعون روزي مجلسي آراست و جماعتي را از اعيان و اشراف و اعاظم و اكابر و تجار و علما و فضلا و غيرهم خواست و حضرت امام حسن7 را احضار نمود كه هريك هريك از اهل مجلس جدا جدا آن بزرگوار را فحش و ناسزا گويند و گاهي آن بزرگوار را در مجلس خود احضار مي‏نمود و خطيب بر منبر مي‏كرد كه در حضور او پدر بزرگوارش را سبّ مي‏كرد و گمان نكنيد خلافت و سلطنت او را منحصر به همان شام تنها بلكه جميع بلاد عراق و حجاز و نجد و هند و خراسان و تركستان و آذربايجان و روم تا فرنگستان همه در تحت تصرف آن ملعون بود.

و در سالي از سالهاي خلافت خود قصد حج كرد و چون نزديك مدينه رسيد جميع مردم او را استقبال كردند ولي از جماعت انصار كمتر او را استقبال كردند پس آن ملعون از سبب آن استفسار نمود پس در جواب او قيس بن سعد بن عباده كه از جمله انصار بود گفت‏كه انصار را راحله و مركبي نيست كه سوار شوند و تو را استقبال كنند آن ملعون بطور طعنه و استهزاء گفت چه كردند آن شتران آبكش خود را و مقصودش اين بود كه آنها داخل مردماني نبوده و نيستند و چندان شأن و علوّ مكان نداشته‏اند بلكه مردمان پست آبكشي بوده‏اند قيس در جواب او گفت كه آن شتران را در خدمت حضرت پيغمبر در جنگهائي كه با تو و پدرت كردند تلف كرديم پس آن ملعون اين طعن قيس را به روي نحس خود نياورد و گفت آيا شما منت مي‏گذاريد بر ما كه قريش را نصرت كرديد و غرضش اين بود كه پيغمبر از قريش بوده و ما هم از قريشيم و پيغمبر از ماست و شما كه پيغمبر را نصرت كرديد منت آن را بر ما مي‏گذاريد قيس در جواب گفت كه پيغمبر مبعوث شد بر عرب و عجم و ترك و ديلم و سياه و سفيد و نسبت او به كل امت مساوي بود و خصوصيتي به قريش نداشت يعني شما را از اينكه از قريش هستيد حرمت و كرامتي نيست پس ذكر نمود قيس بن سعد فضائل بسيار و مناقب

 

 

«* چهل موعظه صفحه 560 *»

بي‏شماري را از فضائل اميرالمؤمنين7 و چون آن ملعون آن فضائل را از قيس شنيد قدغن نمود كه او ديگر از خانه بيرون نيايد و چيزي از فضائل علي را نگويد پس از نزد قيس گذشت و رسيد به جماعت بني‏هاشم و آنها هم او را تعظيم و تكريم نمودند بجز ابن‏عباس كه اعتنائي به او ننمود و احترامي از او نداشت پس معاويه به او گفت شايد از بابت جنگ صفين با من سنگيني مي‏كني و من از آن جنگ مقصودي جز طلب خون عثمان نداشتم پس ابن‏عباس به او گفت آيا عمر را هم كشتند يا به مرگ خود مرد گفت او را هم كشتند ابن‏عباس گفت پس چرا مطالبه خون او را نكردي گفت او را كافري كشت ولي عثمان را مسلمانان كشتند ابن‏عباس گفت پس جميع مسلمين در خون عثمان شريك بودند پس سبب چه بود كه از علي7 مطالبه مي‏كردي و فضائل بسياري در شأن آن بزرگوار ذكر نمود معاويه گفت ديگر فضائل علي را ذكر مكن ابن‏عباس گفت آيا مي‏گويي قرآن را ترك كنم و توقع داري قرآن نخوانم يعني قرآن پر است از فضائل آن بزرگوار معاويه گفت قرآن بخوان ولي معاني آن را بيان منما گفت چگونه معاني قرآن را ذكر نكنم و حال آنكه در خانواده ما نازل شده معاويه گفت معاني آن را هم اگر ذكر مي‏كني بطوري كه ساير مردم معني مي‏كنند تو هم معني نما ابن‏عباس گفت آيا قرآن را آن طور كه بر ما نازل شده نخوانم و تفسير ننمايم و حال آنكه ماييم اهل آن و بر ما نازل شده و آن طور كه جهال يهود و نصاري مي‏خوانند و معني مي‏كنند بخوانم معاويه گفت آيا تو مرا قرين يهود و نصاري مي‏كني و در سلك آنها مي‏داري و از قبيل آنها مي‏شماري ابن‏عباس گفت بلي هرگاه تو قرآن را انكار نمايي تو هم مانند آنها خواهي بود پس معاويه از نزد ابن‏عباس رفت و شب در پنهاني ده هزار تومان از براي او فرستاد و نوشت به جميع بلادي كه در تحت تصرف او بود به حكّام و عمّال خود كه قدغن بليغ نماييد كه احدي ذكر فضيلتي از فضائل علي بن ابيطالب7ننمايد و هركس از شيعيان و دوستان آن بزرگوار است وظايف و تيول و مستمريهاي ايشان را منع كنند و ديگر از بيت‏المال چيزي به ايشان ندهند و هركس به شهادت شهود ثابت شود

 

 

«* چهل موعظه صفحه 561 *»

كه از شيعيان و دوستان آن بزرگوار است او را بكشند و آن روز كوفه از جميع بلاد بدتر بود زيرا كه دوستان و شيعيان آن بزرگوار در كوفه بسيار و بي‏شمار بودند و معروف و مشهور به دوستي و تشيع بودند و زياد حرامزاده حاكم كوفه بود از جانب معاويه و آنها را مي‏شناخت پس جمعي از ايشان را كشت و جمعي را بر دار كشيد و جمعي را كور كرد و جمعي را به انواع سياستها عقوبت نمود و اگر قليلي از دست ظلم او جاني بيرون بردند بعد از او پسر حرامزاده‏اش عبيداللّه كوتاهي نكرده و كار پدر را به انجام رسانيد و روح او را از خود شاد كرد و آن معدود را هم آن ملعون به درجات رفيعه شهادت رسانيد يا خود به ركاب مستطاب حضرت سيّدالشّهداء7 شتافتند و به آن شهادت عظمي فايز گشتند و ديگر در كوفه احدي جرأت اظهار تشيع نمي‏نمود. مجملاً معاويه بدبخت به اينها اكتفا نكرد و نوشت به حكام خود كه در اطراف عالم بودند كه هركس را متهم هم سازند كه شيعه و دوست علي است او را بكشند و اين مكاتبات و مراسلات او را در اطراف بلاد در مساجد جامعه بر سر منابر در ايام اجتماع مردم خواندند و آنها را گوشزد خاص و عام و صغير و كبير انام نمودند و آن ايام مثل اين زمان نبود كه امر سلطنت همان محض سلطنت ظاهري دنيائي باشد بلكه پادشاه را خليفه پيغمبر و مفترض‏الطاعه من‏عنداللّه مي‏دانستند و مخالفت امر و حكم او را جايز و روا نمي‏دانستند از اينها گذشته ٭حكم حاكم مرگ مفاجات٭ پس به اين سياستها و تهديدها و وعيدها مردم را از تشيع روگردان و منصرف كردند و به اينها اكتفا نكرده به اطراف عالم نوشت كه هركس حديثي در فضل عثمان ذكر كند ده تومان به او انعام كنند و شما مي‏دانيد كه حديثي در فضيلت عثمان از حضرت پيغمبر9 وارد نشده بود پس امر منحصر شد به وضع‏كردن احاديث و جعل كردن و دروغ ساختن حديث و باز براي شما بديهي است كه حديث جعل كردن و وضع كردن كار بيابانيها و شأن اهل صنايع و كسبه بازار نيست پس بنا گذاردند اين طلاب فضايل انتساب كه همت ايشان مصروف حطام اين دنيا بود و چشم ايشان به همين چهار روزه حيات اين دنيا دوخته بود به

 

 

«* چهل موعظه صفحه 562 *»

جعل‏كردن و ساختن احاديث و دروغ بر خدا و پيغمبر بستن و آن احاديث را مي‏بردند در نزد حكام بلاد خود مي‏خواندند و به هر حديثي ده تومان مي‏گرفتند حالا ملاحظه كنيد كه اين ملاّگداها و گدا گرسنه‏ها و شكم پرستها كه در اطراف عالم بودند چقدرها حديث درباره عثمان وضع و جعل كردند آنقدر حديث دروغ ساختند كه ديگر معاويه كسل و منزجر شد پس نوشت كه در فضايل ابوبكر و عمر حديث بسازند و ترك ساختن حديث از براي عثمان كنند پس ساختند احاديث بسياري در فضيلت ابوبكر و عمر و نوشته شد اين احاديث دروغ موضوعه در كتابها و نسخه نسخه‏ها شد و در مكتبخانه‏ها در دست اطفال افتاد و آنها را تعليم گرفتند و ذهني و حالي آنها شد و اطفال بر اين احوال و عقايد بزرگ شدند و اين احاديث دست به دست رسيد و در ميان مردم متداول و منتشر شد و معروف و مشهور گرديد تا آنكه به دست ساده‏لوحان و صلحا و عدول و ثقات رسيد و آنها را باور كرده به آنها اعتقاد ورزيدند و نوشت معاويه ملعون در اطراف عالم كه كسي نام اولاد خود را علي و حسن و حسين نگذارد و هركس مسمي به اين اسمهاي شريفه باشد او را بكشند پس شديد و عظيم شد تقيه بطوري كه احدي جرأت اظهار دوستي آن بزرگواران نمي‏كرد و ذكر فضيلتي از فضائل ايشان را نمي‏نمود و ملاحظه كنيد كه باوجودي كه دشمنان فضائل ايشان را از راه عداوت كتمان مي‏كردند و دوستان از خوف و تقيه پنهان، چطور عالم از فضائل و مناقب ايشان پر است و در هر آباداني و بيابان و كوه و دشت و در نزد هر عالم و جاهل فضائل ايشان مشهور و معروف است الحمدللّه و در زمان معاويه ملعون امر به همين منوال بود و حضرت امام حسن سلام الله عليه هم با آن ملعون مصالحه كرده بود و اظهار امري نمي‏فرمود تا آنكه آن بزرگوار هم اين دنياي فاني را وداع فرموده و به دار باقي و جوار جد بزرگوار و پدر و مادر عالي‏مقدارش ارتحال فرمود.

پس حضرت سيّدالشّهداء7ملاحظه نمود كه ظلمت كفر و عدوان معاويه ملعون به قسمي عالم را فرا گرفته كه اگر آن بزرگوار هم چون برادر عالي‏مقدارش ساكت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 563 *»

شود و اظهار امري ننمايد بكلي دين خداوند عالم و نبوت جد بزرگوار و ولايت پدر بزرگوارش و امامت خود آن بزرگواران از صفحه عالم بكلي منقرض و برطرف خواهد شد كه تا روز قيامت اثري از دين حق و نام و نشاني از جد و پدر بزرگوارش در عالم باقي نخواهد ماند و آن بزرگوار است فجر و نماز صبح منسوب به اوست و شما مي‏دانيد كه در وقت صبح ابتداء بروز و ظهور نور است و نور در غايت ضعف و اضمحلال است و هنوز لشكر ظلمات بر مملكت عالم مستولي است و با استقلال و هنوز دولت دولت ظلمت و حكم حكم شب است و هنوز راهي از چاه نمي‏توان تميز داد ولي دم به دم و لحظه به لحظه نور صبح در قوت و ارتفاع است و ظهور و بروز؛ و ظلمت و تاريكي شب در نقصان و اضمحلال و هي لمحه به لمحه نور قوت مي‏گيرد و ظلمت ضعيف مي‏شود تا بين‏الطلوعين كه لشكر نور و ظلمات با يكديگر مقابل و مساوي مي‏شوند و احدي را بر ديگري غلبه نيست و در آن حال ديگر احكام ظلمت را رونق و رواجي نيست و حكم و فرمان از براي سلطان نور است و مي‏توان به عنايات و التفات لشكر انوار گرگ را از ميش و راه را از چاه تميز داد بعد از آن به تدريج لشكر ظلمات رو به انهزام و فرار گذارده تا قريب به طلوع آفتاب عالمتاب كه بكلي اثري از آن لشكر باقي نيست و همه نيست و نابود و از صفحه روزگار فاني و برطرف مي‏شوند اين است كه مقام حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه مقام فجر بود و نماز صبح منسوب به اوست و سوره والفجر سوره اوست و خداوند بحق او قسم خورده و فرموده والفجر وليال عشر والشفع والوتر والّيل اذا يسر يعني قسم به حق حسين و يازده امام ديگر و به حق حضرت پيغمبر و فاطمه اطهر سلام الله عليهم، اين است كه خداوند عالم در آخر اين سوره مباركه به حضرت سيّدالشّهداء7 خطاب نموده و فرموده ياايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي.

پس چون آن بزرگوار اين اوضاع را از عالم مشاهده فرمود ندا در داد در ميان بني‏هاشم و صحابه و تابعين از انصار و مهاجرين كه همه بطور عموم عازم حج شوند در

 

 

«* چهل موعظه صفحه 564 *»

خدمت آن بزرگوار پس قريب به هفتصد نفر جمع شده در خدمت او حج كردند و آن بزرگوار فرمود در مني منبري از براي او نصب كردند و بر آن منبر بالا رفت و بعد از حمد و ثناي خداوند عالم و سلام و درود بر جد بزرگوارش فرمود مي‏بينيد كه اين طاغيه چه مي‏كند در محو آثار محمّد و آل محمّد: از عالم و من شما را جمع كرده‏ام و چيزي چند از براي شما ذكر مي‏كنم اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد و اگر راست نگويم توقع تصديق از كسي ندارم پس آن بزرگوار ذكر فرمود احاديث و فضائل بسياري كه حضرت پيغمبر9 درباره پدر بزرگوار و برادر عالي‏مقدار و خودش فرمايش فرموده بود پس آن بزرگوار را تصديق كردند و عرض كردند اين احاديث صحيح و صدق است و ما اينها را از حضرت پيغمبر9 شنيده‏ايم پس آن حضرت فرمود توقع من از شماها اين است كه بعد از آنكه به بلاد خود و طوايف و قبايل خود برگشتيد هركس را كه اهل دانيد اين احاديث را از براي او ذكر كنيد و فايده ديگر در اجتماع ايشان اين بود كه اگر هريك هريك از آن هفتصد نفر جميع آن احاديث را از حضرت پيغمبر9 نشنيده بودند در آن مجلس كل آن جماعت عالم به كل آن احاديث شدند. پس چون اين خبر به معاويه ملعون رسيد و ديد اين كاري كه آن حضرت كرده كار او را خراب مي‏كند و تدبيرها و سعيها كه در اطفاء نور آن بزرگواران كرده اين كار حضرت سيّدالشّهداء7 آنها را فاسد و خراب مي‏كند و بنيادهاي محكم آن ملعون را متزلزل مي‏كند پس عداوت آن ملعون در حق آن حضرت شديدتر و محكم‏تر شد و عزم بر اهلاك و اتلاف او نمود.

و چون اجل آن ملعون در رسيد پسر ملعون خود يزيد را طلبيد و پيش روي خود نشانيد و به او وصيت نمود و گفت يابني اني قدذلّلت لك الرقاب الصعاب و وطدت لك البلاد و جعلت الملك و ما فيه لك طعمة و اني اخشي عليك من ثلثة نفر يخالفون عليك بجهدهم و هم عبداللّه بن عمر الخطاب و عبداللّه بن الزبير و الحسين بن علي فأما عبداللّه بن عمر فهو معك فالزمه و لا تدعه و اما عبداللّه بن الزبير فقطّعه ان ظفرت به ارباً ارباً فانه يجثو كالاسد لفريسته و يواريك مواراة الثعلب للكلب يعني اي پسرك من

 

 

«* چهل موعظه صفحه 565 *»

من گردنكشان عالم را از براي تو خاضع و ذليل كرده‏ام و جميع بلاد را از براي تو مسخر و پابرجا و آماده كرده‏ام و تمام ملك را با آنچه در آن است از براي تو به منزله يك لقمه كرده‏ام و من بر تو و ملك تو از سه نفر مي‏ترسم كه تو را مخالفت كنند و بر تو سركشي كنند يكي عبداللّه بن عمر الخطاب و ديگري عبداللّه بن زبير و ديگري حسين بن علي7 اما عبداللّه بن عمر پس مرد ساده لوحي است و مي‏تواني با او راه رفت پس او را تعارف و ملاطفت كن و او را وامگذار كه او با تو است و با تو درست مي‏آيد و اما عبداللّه بن زبير پس او اگر بر تو غالب آيد چون شير خواهد بود از براي شكار خود و اگر غالب نيايد چون روباه كه با سگ حيله‏بازي كند با تو حيله‏ورزي خواهد كرد پس اگر بر او ظفر يافتي بند بند او را از هم سوا كن و او را پاره پاره كن و آن ملعون جرأت نكرد مطلب خود را درباره حضرت سيّدالشّهداء بطور صراحت و علانيه اظهار نمايد پس بطور اشاره و كنايه حالي و تلقين پسر لعين خود نمود و آن ملعون هم مقصود و لحن پدر ملعون خود را مي‏فهميد چنانكه گفته‏اند يعلم رطني من هو من بطني يعني رمز و اشاره و معماي مرا مي‏فهمد هركس از اولاد من است.

پس معاويه ملعون به اين زبان به يزيد لعين گفت و اما الحسين فقد عرفت حظه من رسول‏اللّه و هو من لحم رسول‏اللّه و دمه و اما حسين پس تو مي‏داني نزديكي و خويشي و قرابت و نسبت او را به حضرت پيغمبر9 و مي‏داني كه او از گوشت و خون پيغمبر است و از اين عبارت مقصودش اين بود كه كسي كه اين قرابت و نزديكي به پيغمبر را داشته باشد و مردم هم او را به اين احترامها بشناسند مادام كه او زنده باشد ملك از براي تو مسلّم نيست و از شر او ايمن نيستي و با وجود او آب خوش از گلوي تو فرو نخواهد رفت بعد از آن گفت و قد علمتُ لامحالة ان اهل العراق سيخرجونه اليهم ثم يخذلونه و يضيعونه و من مي‏دانم كه در اين زوديها اهل عراق او را بسوي خود مي‏خوانند و چون او به نزد ايشان آيد او را خذلان مي‏كنند و وامي‏گذارند و او را نصرت و ياري نمي‏كنند و او را تنها و بي‏كس مي‏گذارند و آن ملعون از اين سخن مقصودش اين

 

 

«* چهل موعظه صفحه 566 *»

بود كه تو منتظر فرصت باش و اگر عجالةً بر او دست نيابي غمگين مباش و منتظر باش تا وقتي كه اهل عراق نقض عهد و ميثاق خود را با او آشكار كنند و دست از ياري او بردارند آنوقت تو فرصت را غنيمت شمرده و متوجه او شو كه به آساني و زودي بر او ظفر خواهي يافت بعد از آن آن ملعون گفت فان ظفرت به فاعرف حقه و منزلته من رسول‏اللّه9 و لاتؤاخذه بفعله يعني پس اگر تو بر او ظفر يافتي پس ملتفت باش و بشناس جلالت شأن و رفعت مكان او را و قدر و منزله او را در نزد پيغمبر و اگر خلافي با تو كرد از او مؤاخذه مكن و آن ملعون باز مقصودش اين بود كه كسي كه براي او اين مقدار جلالت شأن و احترام در نزد پيغمبر9 باشد باقي گذاردن او مصلحت نيست و ملك از شر او ايمن نيست و مؤاخذه از او مكن يعني بگرفت و گيرهاي جزئي از سر او مگذر و به غير از كشتن او اكتفا مكن زيرا كه شايد عامه مردم بر تو شورش كنند و تو را بكشند و چون او در حيات نباشد ديگر كسي متعرض تو نخواهد شد بعد از آن گفت و مع ذلك فانّ لنا به خلطةً و رحِماً فاياك ان تناله بسوء او يري منك مكروهاً يعني علاوه بر آن قرابت و نسبتي كه با پيغمبر دارد با خود ما هم قرابت و خويشي دارد و از خويشان و ارحام ماست پس بپرهيز از اينكه بدي به او برساني يا آن حضرت از تو مكروهي و ناملايمي ببيند و آن خبيث گويا مقصودش اين بود كه اگر او را مهلت دهي بواسطه قرابتي كه در ميان هست شايد بعضي از اقارب و خويشان تو از او وساطت و شفاعتي كنند و تو را ممكن نباشد مخالفت ايشان و ردّ ايشان و مرادش از اينكه گفت پرهيز كن از اينكه بدي به او برساني اين بود كه مادام كه او را نكشي و به اذيتهاي ديگر اكتفا كني امر سلطنت تو استقلال نگرفته به انجام نخواهد رسيد و امر مملكت تو استحكام و انتظام نخواهد پذيرفت.

پس چون روح خبيثش به اسفل‏السافلين جهنم شتافت و پسر حرامزاده‏اش بر مسند خلافت و سلطنت استقرار يافت عتبة بن ابي‏سفيان را كه عموي او بود بر مدينه حاكم و والي كرد و آن ملعون آمد و مروان بن حكم را كه از جانب معاويه ملعون در

 

 

«* چهل موعظه صفحه 567 *»

مدينه حاكم بود او را از مدينه بيرون كرد و خود در سر جاي او نشست و يزيد ملعون او را امر كرده بود كه از مردم مدينه از براي او بيعت بگيرد پس عتبه لعين حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه را طلبيد و به آن حضرت عرض كرد انّ اميرالمؤمنين امرك ان تبايع له يعني اميرالمؤمنين يزيد تو را امر كرده كه با او بيعت كني پس آن بزرگوار فرمود يا عتبة قد علمت انّا اهل بيت الكرامة و معدن الرسالة و اعلام الحق يعني اي عتبه تو مي‏داني كه ما اهل خانواده بزرگي و جلالت هستيم و معدن كرامت و رسالت و ماييم عَلمها و لواهاي حق و هدايت تا آنكه فرمود و لقد سمعت جدي رسول اللّه9يقول ان الخلافة محرمة علي ولد ابي‏سفيان و كيف ابايع اهل‏بيت قال فيهم رسول اللّه9 هذا يعني من شنيدم از جد بزرگوارم كه مي‏فرمود خلافت بر اولاد ابوسفيان حرام است حال من چگونه بيعت كنم با خانواده‏اي كه پيغمبر9 درباره ايشان چنين فرمايشي كرده باشد. پس چون عتبه ملعون اين فرمايشات را از آن بزرگوار شنيد نوشت به يزيد ملعون كه حسين بن علي اعتقادي به خلافت تو ندارد و با تو بيعت نمي‏كند پس رأي تو و فرمان تو در حق او چيست پس چون نوشته او به يزيد ملعون رسيد در جواب نوشت هروقت نوشته من به تو رسيد زود جواب آن را مي‏نويسي و از براي من بر نگار كه چه كس اطاعت مرا مي‏كند و چه كس از اطاعت و بيعت من سركشي دارد و بايد همراه جواب سر حسين بن علي را از براي من بفرستي پس چون نوشته آن ملعون به عتبه رسيد و حضرت سيّدالشّهداء7 بر مضمون آن اطلاع يافت عزيمت حج فرمود و چون ديد مي‏خواهند او را در حرم خدا بكشند حج را به انجام نرسانيده متوجه كربلا شد از بابت احترام خانه خدا و اين از بابت خضوع آن بزرگوار بود در نزد عظمت و جلالت پروردگار خود و الا احترام آن بزرگوار كجا و حرمت خانه سنگي كجا و به اسم كوفه عازم آن سفر خيراثر شد و منزل به منزل آمد تا در زمين محنت قرين پر بلاي كربلا نزول اجلال فرمود و تا شب و روز عاشورا چهار صد هزار لشكر از كوفه به جنگ او بيرون آمدند و شما اين را مي‏دانيد كه مردم آن روز هنوز از زمان حضرت پيغمبر9 و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 568 *»

از زمان حضرت علي7 كه جهاد بر عامه خلق لازم بود مأنوس و معتاد به جهاد بودند و اين امر خصوصيتي به مردمان سپاهي و جنگي نداشت بلكه جميع كسبه بازار و عامه مردم به اين امر معتاد بودند و هركس به حسب خود حربه جنگ و سلاحي داشت و آن زمان مردم اطاعت حكام را هم لازم و من‏عنداللّه مي‏دانستند اين بود كه فوراً چهار صد هزار لشكر از كوفه بيرون آمد و الا بطورهاي متداول اين زمانها به اين زوديها چهار صد هزار لشكر از اطراف بلاد فراهم نمي‏توان آورد پس اهل كوفه به ازدحام عام بيرون آمده بودند هركس با حربه‏اي كه داشت و اما لشكر آن بزرگوار هم وقتي كه از مكه معظمه مسافرت فرموده بيرون آمدند قريب به هزار و پانصد نفر بودند ولي چون اخبار اوضاع كوفه در بين راه منزل به منزل مي‏رسيد و خبر كشتن مسلم و هاني رسيد و هركس از كوفه مي‏آمد به آن بزرگوار عرض مي‏كرد مراجعت فرماييد زيرا كه دلهاي اهل كوفه با ابن‏زياد است و شمشيرهاي ايشان بر شما پس بسياري از همراهان آن حضرت در اثناي راه به تدريج برگشتند و دست از نصرت و ياري آن حضرت كشيدند تا آنكه صد سواره و چهل و پنج نفر پياده در خدمت او باقي ماندند و آن بزرگوار آنها را هم در شب عاشورا امتحان فرمود و رخصت انصراف داد و فرمود غرض اين جماعت از اين ازدحام و اجتماع من مي‏باشم و كسي را با شما كاري نيست و اگر بر من ظفر يابند متعرض كسي ديگر نمي‏شوند و اينك ظلمت شب عالم را فرا گرفته و من بيعت خود را از گردن شما برداشتم بيائيد و هريك از پي كار خود برويد ولي احدي از آن سعادتمندان و آن كامل‏عياران ديگر دست از آن بزرگوار برنداشتند پس آن بزرگوار ايشان را دعاي خير فرمود و امر نمود كه برگرد آن لشكر سعادتمند گودالي مانند خندق حفر نمودند و آن را پر از هيزم كردند و در آن شب حضرت علي‏اكبر را با سي سوار فرستادند و با نهايت ترس قدري آب از فرات آوردند بعد از آن به اصحاب با وفا فرمودند برخيزيد و از اين آب بياشاميد كه اين آخر توشه شماست از دنيا و از اين آب وضو بگيريد و جامه‏هاي خود را بشوئيد كه همين جامه‏ها كفنهاي شماست.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 569 *»

پس چون صبح طالع شد آن بزرگوار نماز صبح را با اصحاب بجا آورد و آن گروه اشرار و لشكر كفار بناي صف آرائي لشكر خود را گذاردند آن حضرت هم فرمود كه آتش در آن خندق افروختند تا آنكه راه جنگ از يك طرف باشد و در اين وقت مردي از لشكر عمر سعد بيرون آمد و بر اسب خود سوار بود چون ديد كه آن آتش مشتعل است فرياد بر آورد و گفت اي حسين و اصحاب حسين بشارت باد شما را به آتشي كه خود در دنيا تعجيل به آن كرده‏ايد پس آن بزرگوار فرمود من الرجل اين مرد كيست عرض كردند ابن جويريه مزني است پس آن بزرگوار فرمود اللهم اذقه النار في الدنيا يعني خداوندا در همين دنيا حرارت آتش را به او بچشان پس اسب آن ملعون رم كرد و او را در آن خندق آتش افكند و بسوخت و به آتش جهنم واصل شد. بعد از آن، خبيثي رذلي ديگر از لشكر عمر سعد بيرون آمده نزديك آن بزرگوار آمد و فرياد برآورد كه اي اصحاب حسين نظر كنيد به اين آب فرات كه مانند شكم ماهي مي‏درخشد به خدا قسم كه قطره‏اي از آن را نخواهيد چشيد تا شربت ناگوار مرگ را بنوشيد پس حضرت فرمود من الرجل اين مرد كيست عرض كردند تميم بن حصين است پس حضرت فرمود هذا و ابوه من اهل النار اللهم اقتل هذا عطشاناً في هذا اليوم يعني اين مرد و پدرش هر دو از اهل جهنم هستند خدايا همين امروز او را از تشنگي بكش پس فوراً تشنگي گلوي آن ملعون را گرفت و از اسب افتاد و تشنه در زير سم اسبان لگدكوب شده به جهنم واصل شد. بعد از آن، ملعوني رذلي هرزه‏اي ديگر از لشكر عمر سعد بدبخت بيرون آمده به نزديك آن بزرگوار تاخت و خدا دهن نحسش را پر از آتش كند عرض كرد اي حسين پسر فاطمه تو را چه شرافت و حرمت و قرابت است نسبت به پيغمبر9 كه ديگران را نيست. آن بزرگوار اين آيه شريفه را تلاوت فرمود كه ان اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آل ابرهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض يعني خداوند عالم برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جميع عالميان و ذريه ابراهيم همه از يكديگر هستند بعد از آن فرمود واللّه ان محمداً لمن آل ابراهيم و ان العترة الطاهرة لمن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 570 *»

آل‏محمد يعني به خدا قسم كه محمّد9 از آل ابراهيم است و به درستي كه عترت طاهره از آل‏محمد مي‏باشند بعد از آن فرمود من الرجل اين مرد كيست عرض كردند محمّد بن اشعث كندي است پس آن بزرگوار سر مقدس را بسوي آسمان بلند كرد و عرض كرد اللهم ار محمّد بن الأشعث في هذا اليوم ذلاً يعني خداوندا امروز بنمايان به محمّد بن اشعث مذلت و خواري را پس فوراً قضاي حاجت به آن ملعون دست داد و از لشكر بيرون رفته به قضاي حاجت نشست و خداوند عالم عقربي را بر او مسلط فرمود و او را گزيد و همان طور مكشوف‏العوره در نجاست خود غلطيد تا به درك اسفل جحيم وارد شد و الحمد للّه رب العالمين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 571 *»

مجلس هشتم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در ايام گذشته سخن در فقره اول اين آيه شريفه بود كه خداوند عالم جل‏شأنه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض يعني خداوند نور آسمانها و زمين است و مقصود اين بود كه اين فقره را درباره حضرت سيّدالشّهداء7 شرح كنيم و بيان نماييم كه چگونه باطن اين فقره درباره آن بزرگوار و فضائل او معني مي‏شود و محتاج شديم به ذكر مقدمه‏اي به جهت فهم اين معني و بطور اجمال و اختصار آن مقدمه را ذكر كرديم و در اين ايام ممكن نيست كه مطلب را بطور تفصيل بيان كرد زيرا كه وقت تنگ است و مطلب بزرگ و اطراف آن با وسعت و تفصيل پس بعد از ذكر مقدمات بطور اشاره و اجمال شروع مي‏كنيم به بيان فضائل آن بزرگوار كه در اين فقره است و ابتدا مي‏كنيم به كلمه اول آن كه چگونه مرجعش به آن بزرگوار است و چگونه اوست معني آن كلمه و مقصود از اين مجلس و سخنان من تحصيل معرفت و بصيرت است و بدون بصيرت تعزيه‏داري چندان نفعي نخواهد بخشيد و ثواب گريه را چندان فضيلت و درجه‏اي نخواهد بود ولكن با معرفت و بصيرت همان قدر كه پلك چشم شما تر بشود ثواب

 

 

«* چهل موعظه صفحه 572 *»

عظيم و اجر جسيم از براي شما خواهد بود و گناهان گذشته و آينده شما همه آمرزيده مي‏شود و بهشت از براي شما واجب مي‏شود و آنقدر احاديث در نجات گريه‏كنندگان بر آن بزرگوار وارد شده كه اگر كسي شك كند در آنها همانا شك كرده در امامت آن بزرگواران بلكه احاديث بسيار فزون از حد و شمار بطور عموم و خصوص وارد شده است كه هركس ولايت آن بزرگواران را داشته باشد يا بر ايشان گريسته باشد يا ذكر فضائل و مصائب ايشان كرده باشد يا در حزن ايشان محزون و در سرور ايشان مسرور شده باشد البته از اهل مغفرت و نجات خواهد بود پس سزاوار نيست كه شك كند كسي در آمرزش دوستان و گريه‏كنندگان بر ايشان و سبب چيست كه شما را نيامرزند و مانع چيست از آمرزش شما پس سزاوار اين است كه ما ان‏شاءاللّه سعي و اهتمام نماييم در اقامه امر آن بزرگواران و تحصيل معرفت و بصيرت در حق ايشان پس مي‏خواهيم و لا قوة الاّ باللّه اين كلمه اللّه را درباره آن بزرگوار معني نماييم.

پس عرض مي‏شود كه شك نيست كه خداوند عالم جل‏شأنه خدائيست قديم و ازلي و برتر و بالاتر از جميع خلق و خداوند عالم جل‏شأنه ذاتي است كه تغير در ساحت عظمت و جلال او راهبر نيست و از مكاني به مكاني منتقل نمي‏شود و در مكان و رتبه‏اي منزل و مسكن نمي‏گزيند و از رتبه‏اي به رتبه ديگر فرود نمي‏آيد و از حدّ ذات پاك لايزال خود و رتبه و مقام خود تنزل نمي‏كند و اين را هم از تنگي عبارت و از جهت فهمانيدن عرض مي‏كنم و الا او را مرتبه و مقامي و حدي نيست و جميع رتبه‏ها و مقامها و مكانها و حدها خلق اويند و او بسوي خلق تنزل نمي‏كند و از آنچه بر آن است تغيير نمي‏كند و حالتي پس از حالتي بر او عارض نمي‏شود پس خلق او را نمي‏بينند و او را ادراك نمي‏كنند و احدي به ذات پاك او نرسيده و هرگز نخواهد رسيد حتي پيغمبران مرسل و ملائكه مقرب و مؤمنين ممتحن بلكه ائمه طاهرين و حضرت پيغمبر سلام الله عليهم اجمعين پس ذات خداوند را كسي نشناخته و شناختن او همين طور است كه ممكن نيست ادراك ذات او چنانكه خودش فرموده لاتدركه الابصار و هو يدرك

 

 

«* چهل موعظه صفحه 573 *»

الابصار و هو اللطيف الخبير يعني بصيرتها و مشعرهاي ظاهر و باطن اين خلق خدا را ادراك نمي‏كنند ولي او بصيرتها را درك مي‏كند و اوست دانا و بينا به هر پنهان و آشكار پس ممكن نيست خلق را ادراك او و شخص عالم عارف از ادراك ذات او مأيوس است چنانكه حضرت پيغمبر9 فرمود ماعرفناك حق معرفتك يعني ما كنه ذات پاك تو را نمي‏شناسيم پس چون آن بزرگوار چنين كلامي فرمايد پس ساير خلق را سزاوار اين است كه اين طمع خام را از سر خود بيرون كنند و بكلي از ادراك ذات خداوندي مأيوس و محروم باشند و اين بابي و اصلي است در توحيد كه بايد شخص حكيم آن را رعايت كند و بايد گول نزند او را نفس او و گمان كند كه راهي به معرفت ذات خداوندي هست و مي‏توان به مشعري از مشاعر و به مدركي از مدارك بسوي او اشاره كرد چنانكه حضرت امير7 مي‏فرمايد كلما ميّزتموه باوهامكم في ادقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم يعني آنچه به نازك‏تر فهمها و وهمهاي خود بفهميد و تميز دهيد او مخلوقي است مانند خود شما و بازگشت او بسوي شماست و باز فرمود الطريق مسدود و الطلب مردود يعني راهي بسوي معرفت خداوند عالم نيست و هركس طلب معرفت او كند خائب و مردود است.

پس بعد از آنكه اين مقدمه معلوم شد عرض مي‏شود كه شكي و ريبي هم نيست كه ما را خداوند عالم جل‏شأنه از جهت عبادت خود خلق فرموده چنانكه در قرآن فرموده ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني جن و انس را نيافريدم الاّ از براي آنكه مرا عبادت كنند و معلوم است عبادت كردن بدون معرفت ممكن نيست چنانكه فرمودند اول العبادة معرفة اللّه اول عبادت معرفت خداوند عالم است و فرمودند اول الدين معرفته اول دينداري معرفت خداست پس اگر تو او را بشناسي مي‏تواني او را عبادت كني و الاّ تو را عبادت او ممكن نيست و آن غلامي كه آقا و مولاي خود را نمي‏شناسد چگونه او را اطاعت و بندگي مي‏نمايد اين است كه در حديث قدسي فرمود كنت كنزاً مخفياً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف يعني من گنج

 

 

«* چهل موعظه صفحه 574 *»

پنهاني بودم پس دوست داشتم شناخته شوم پس خلق را آفريدم تا مرا بشناسند پس خداوند عالم ما را از براي معرفت خود خلق فرموده و اين را هم دانستي كه معرفت او محال است و دست ادراك انام از ذيل عظمت و جلال او كوتاه پس چاره چيست و حيله كدام و معالجه و تدبير اين امر عسير از دست ما خلق ضعيف بيرون است ولي خداوند حكيم قدير عليم خبير از اين معالجه و تدبير عاجز نيست.

پس عرض مي‏شود كه خداوند عالم جل‏شأنه در معالجه و چاره اين امر از براي ذات پاك خود صفات و انواري چند خلق فرمود و آنها را در ميان خلق ظاهر و آشكار نمود و آنها را دسترس خلايق نمود و اگرچه از براي خداوند عالم مثلي زده نمي‏شود و للّه المثل الاعلي ولكن نظر كن به آفتاب عالمتاب كه چون او را در آسمان چهارم مسكن و خرگاه است و دست ساكنان اين خاكدان از نيل ذيل جلالش قاصر و كوتاه پس در ميان خاكيان عكس رخساره انور و جلوه چهر منور خود را در آئينه با صفا قرار داد تا هركس مشتاق ديدار او باشد در آن آئينه رخشان در نگرد و روي زيباي دل آراي او را در لوح وجود آئينه مشاهده نمايد.

پس خداوند عالم جل‏شأنه هم از حكمت كامله خود در ميان اين خلق صفات و انواري آفريد و در حكمت خود چنين قرار داد كه معرفت آن صفات و انوار معرفت او باشد و وصول به آنها وصول به او و اطاعت آنها اطاعت او پس معرفت صفات خداوند معرفت اوست چنانكه تو هم كه زيد را مي‏شناسي همان صفات او را مي‏شناسي پس تو هم از معرفت زيد رنگ و شكل او و قد و قامت و سياهي و سفيدي و چاقي و لاغري و ساير صفات ظاهري او را مي‏شناسي يا صفات باطني او را هم مي‏شناسي از علم و شجاعت و سخاوت و امانت و امثال اينها پس تو در معرفت زيد همان معرفت صفات او را داري نه معرفت حقيقت و ذات او را ولي چون صفات او را مي‏شناسي مي‏گويي زيد را مي‏شناسم پس هركس صفات خداوند عالم را هم شناخت خدا را شناخته و اين را هم بدانيد كه مردم در زبانهاي علمي از مطلب دور مي‏افتند و چيزي گمان مي‏كنند كه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 575 *»

مراد و مقصود نيست و آنچه بشنوند بر همان گمان خود حمل مي‏كنند مثلاً پادشاه در تهران است و شما اوصاف او را شنيده‏ايد ولي اگر اتفاقاً او را روزي در جايي ببينيد نخواهيد شناخت پس شما عارف به پادشاه نيستيد زيرا كه اگر عارف به او بودي هروقت و هرجا كه او را مي‏ديدي مي‏شناختي ولكن شما عالم به صفات او هستيد و اين دخلي به معرفت و شناسائي پادشاه عالم‏پناه ندارد پس مغرور نشوند جماعتي از شما كه به محض اينكه شنيدند يا دانستند كه خداوند عالم جل‏شأنه احد و يگانه است و حكيم و عليم و قديم و قدير و خبير و بصير است و دانستند از اين قبيل صفات بسياري را از براي خداوند عالم و بيان كردند صفات و افعال خداوند عالم را كه آنها عارف به خداوند عالم مي‏باشند هيهات هيهات بلكه اين جماعت صفاتي چند از صفات خدا را ياد گرفته و دانسته‏اند پس خود را عرفا ننامند و گمان نكنند كه عرفا هستند و به محض اينكه ياد گرفتند اسماء عوالمي چند را گمان نكنند كه حال عرفا شدند ولكن عارف و شناسا كسي است كه خداي خود را شناخته و پروردگار خود را مي‏شناسد

ديده‏اي خواهم كه باشد شه‏شناس   تا شناسد شاه را در هر لباس

آن كس پادشاه را مي‏شناسد كه اگر شاه از تهران بيرون آيد در هر لباس ظاهر شود او را بشناسد پس تو هم آنگاه به خداوند عالم عارفي كه صفات او را بشناسي نه آنكه صفات او را به زبان ذكر نمايي پس از اين قرار كتاب هم به خداوند عالم عارف است زيرا كه در آن هم مذكور و مسطور است اسماء و صفات الهي پس عارف كسي است كه هرجا صفات خدا را ببيند بشناسد و عرفا كسانيند كه صفات خدا را اگر در بازارها و مساجد و محافل و هرجا ببينند مي‏شناسند و ايشانند عرفاي كاملين و اهل مكاشفه و يقين و فائزين به مقام قرب و اتصال و مشاهدين انوار جلال و جمال و واقفين مقام قدس و جالسين محفل انس پس او را مي‏بينند و با او مي‏گويند و از او مي‏شنوند پس قصد كعبه كوي او مي‏كنند و توجه به روي نيكوي او مي‏نمايند و الاّ اسمائي چند ياد گرفته بر زبان

 

 

«* چهل موعظه صفحه 576 *»

مي‏رانند و چندان كمالي در آن نيست و اثر و ثمري بر آن مترتب نه.

حال تدبر و تفكر كنيد كه آن صفاتي را كه خداوند عالم از براي معرفت خود قرار داده آيا قديم است و عين ذات خداوند عالم يا آنكه حادث است و مخلوق و غير ذات قديمه احديه خداوندي اينكه تعقل نمي‏شود كه عين ذات خداوندي باشد پس غير خداست همچنانكه رنگ تو و شكل تو كه صفت تو است غير تو است و غير خدا خلق خداست و از براي خلق مراتب و درجات است حال آيا آن صفات الهي بايد اشرف و اكمل خلق باشند يا پست‏تر و ناقص‏تر خلق؟ معلوم است كه صفات خدا بايد اشرف و اكمل و اقدم خلق باشد و به اجماع شيعه و سني در ميان خلق خداوند از محمّد9اشرف و اكملي نيست و به اجماع شيعه از محمّد و آل طيبين طاهرين او سلام اللّه عليهم كسي اشرف و اكمل نيست پس هيچ صفتي و اسمي و نور و ظهوري از براي خداوند عالم از آن بزرگواران بزرگتر نيست و مسلّماً ايشانند اسماء و صفات خداوند عالم و لازم نيست كه اسم همان هوائي باشد كه از دهان بيرون آيد اين است كه فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها يعني ماييم آن اسمهاي نيكوي خدا كه شما را امر فرموده كه او را به آن اسمها بخوانيد و اسم آن است كه هر وقت ذكر شود مسمي از آن معلوم شود پس هرگاه تو توجه به امام7 نمودي پس مي‏داني جهت خدا و وجه خدا و رخساره خدا را و معين مي‏شود از براي تو صفت خدا و نور خدا و تجلي و ظهور خدا پس معرفت آن بزرگواران همان معرفت خداوند عالم است اينست كه فرمودند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه يعني خداوند عالم به ما شناخته مي‏شود و اگر ما نبوديم خدا شناخته نمي‏شد و در حديث ديگر فرمودند بنا عبد اللّه و لولانا ما عبد اللّه يعني خدا به ما عبادت كرده مي‏شود و اگر ما نبوديم خدا عبادت كرده نمي‏شد و از اين است كه در زيارت ايشان مي‏خواني السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه يعني سلام بر كساني كه هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته و هركس جاهل به ايشان باشد و ايشان را نشناسد

 

 

«* چهل موعظه صفحه 577 *»

خدا را نشناخته پس معلوم شد كه معرفت آن بزرگواران معرفت خداوند عالم است بدون شك و شبهه و خالي از تعارف و اغراق زيرا كه خداوند عالم را ديگر معرفتي نيست و معرفت او همين طور است پس واقعاً و حقيقتاً معرفت امام زمان معرفت خداوند عالم است جل‏شأنه و عارف به امام گوينده لااله الا اللّه است نه غير او.

پس تعجب مكن از آن احاديثي كه وارد شده است كه هركس بگويد لااله الا اللّه بهشت بر او واجب مي‏شود و بعضي از اهل ظاهر در آن احاديث اشكال مي‏كنند كه يهود و نصاري و جميع فرق اسلام همه گوينده لااله الا اللّه مي‏باشند پس تو حال فهميدي كه گفتن لااله الا اللّه يعني چه و دانستي كه لااله الا اللّه گفتن و توحيد كردن همان ولايت آن بزرگواران است و يهود و نصاري و ساير منكرين ولايت آن بزرگواران از كدام راه به خدا رسيده‏اند و او را از كجا توحيد كرده‏اند و آن بزرگوارانند سبيل خدا و طريق و راه خدا اين است كه در زيارت جامعه مي‏خواني من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم هركس خدا را توحيد كرده از شما پذيرفته و هركس او را قصد نموده به شما توجه كرده پس هركس به ايشان رو كرده به خدا رو كرده و الا رو به خدا نكرده زيرا كه خدا را ديگر رخساره و وجهي و نور و صفتي جز آن بزرگواران نيست و هركس به جثه تو رو نكند و نزد جسم تو نيايد به تو رو نكرده و نزد تو نيامده و قسمي ديگر رو به تو نمي‏توان كرد و نزد تو نمي‏توان آمد الا به رو كردن به جسم تو و آمدن نزد جثه تو وللّه المثل الاعلي پس خداوند عالم هم تجلي و ظهور نفرموده جز به آن بزرگواران و در آن بزرگواران پس هركس ولايت ايشان را دارد عارف به خداوند عالم است و او است توحيد كننده خدا و گوينده لااله الا اللّه و هركس ولايت آن بزرگواران را نداشته باشد از اهل توحيد نيست و عارف به خداوند عالم نيست پس هر وقت مي‏گويي السلام علي اهل لا اله الاّ اللّه يعني سلام بر شيعيان و مواليان علي و يازده فرزندان او: پس معلوم شد كه هركس تحصيل معرفت آن بزرگواران را ننموده و بنيان ولايت ايشان را ثابت و محكم نكرده و فضائل و مناقب ايشان را انكار نموده خدا را نشناخته و انكار

 

 

«* چهل موعظه صفحه 578 *»

نموده پس اگر منكر علم آن بزرگواران است خدا را به جهل وصف كرده و اگر منكر قدرت ايشان است خدا را به عجز ستوده و كسي كه منكر كمال ايشان باشد خدا را به نقص توصيف كرده و هركس منكر عظمت و جلال ايشان باشد خدا را به كوچكي و پستي وصف كرده پس معلوم شد كه معرفت آن بزرگواران معرفت خداوند عالم است و معرفت خداوند عالم معرفت ايشان پس بجز شيعه كسي عارف به خداوند عالم نيست بلي در مقامات علم علمي چند به صفات خدا دارند ولي شه‏شناس نيستند كه او را در هر لباس بشناسند مثل اين جماعت مانند كسي است كه علم به وجود مكه دارد و مي‏داند خانه خدا در مكه است ولي مكه را نديده و اگر هم ببيند نمي‏شناسد و نمي‏داند در كدام سمت است و از ولايت خود بيرون مي‏آيد و نمي‏داند به كدام سمت رو كند. و اين مثلها به نظر عاميانه مي‏آيد ولكن حكيمانه و عارفانه است كه عالم غير از عارف است و عالم راه به كار خود نمي‏برد و نمي‏داند چه بكند و رو به كه آرد همين قدر دانسته او را پروردگاري است حال كه را اطاعت مي‏كند و تمكين و تسليم از براي كه مي‏كند؟ پس عالم، به خدا نمي‏رسد و تحصيل قرب جوار او چنانكه شايد و بايد نمي‏تواند كرد.

پس بعد از آنكه دانستي كه معرفت محمّد و آل طيبين او سلام الله عليهم معرفت خداوند عالم است پس بدان كه ايشانند حروف لااله الا اللّه و اركان توحيد چنانكه در زيارت ايشان مي‏خواني السلام علي شهور الحول و عدد الساعات و حروف لا اله الاّ اللّه في الرقوم المسطرات يعني سلام بر ماههاي سال و عدد ساعتها و شماره حروف لااله الا اللّه در نوشته‏ها و از غرايب اين كلمه شريفه آنكه حروف آن دوازده است و در اين لطيفه اشاره‏اي است به اينكه ائمه طاهرين سلام الله عليهم دوازده‏اند و اركان توحيد دوازده است چنانكه بروج آسمان دوازده است و ماههاي سال دوازده و عدد ساعات شب و روز هريك دوازده است پس شكي نيست كه آن بزرگواران:اركان توحيدند و كلمه لااله الا اللّه ولكن بايد دانسته شود كه خصوصيت لااله الا اللّه به

 

 

«* چهل موعظه صفحه 579 *»

حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه چيست كه به ساير ائمه نيست.

پس عرض مي‏شود كه خداوند عالم در هر چيزي دو جهت قرار داده جهتي من‏ربّه كه دلالت بر پروردگار و صانع خود مي‏كند و جهتي من نفسه كه همين وجود خود را اظهار مي‏كند و همان خودي خود را آشكار، و خداوند عالم هر چيزي را از نور و ظلمتي خلق فرموده و همان نور است جهت من ربّه و ظلمت است جهت من نفسه آيا نشنيده‏ايد كه در قلب هركس نقطه نوري است و نقطه ظلمتي، و نقطه نور از طاعات قوت مي‏گيرد و زياد مي‏شود و نقطه ظلمت ضعيف و كم مي‏شود و از معصيت نقطه ظلمت قوت گرفته زياد مي‏شود و نقطه نور ضعيف و كم مي‏شود و هي از معصيت، آن نقطه ظلمت قوت مي‏گيرد تا به جايي مي‏رسد كه اين آيه در حق آنها صادق مي‏شود ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشدّ قسوة يعني حال ديگر دلهاي شما سخت شد مانند سنگ خارا يا آنكه سخت‏تر و در هركس اين نور و ظلمت هست و نقطه نور، نور خداوند عالم و نور توحيد اوست كه خداوند عالم در انسان قرار داده است كه به اين نور خداوند عالم را بشناسد و اگر اين نور در او نبود ممكن نبود او را معرفت خداوند عالم زيرا كه او را مناسبتي با خداوند عالم نيست و اگر آن نقطه ظلمت در آن نبود پس مجبور بود بر طاعت و عبادت چنانكه شخص خَصي مجبور است بر زنانكردن و آنگاه ايشان را اجر و ثوابي نبود بر طاعات و عبادات پس اگر آن ظلمت در انسان نبود مستحق اجر و ثواب و مدح نبودند پس خداوند عالم در انسان نور و ظلمتي آفريد تا به آن دو، قدرت بر طاعت و معصيت هر دو داشته باشد پس اگر در كسي ظلمت قوت داشته باشد نور او ضعيف مي‏شود زيرا كه به معاصي ظلمت قوت مي‏گيرد و بر رخساره نور، آن معاصي حجاب و غبار مي‏شود و اگر نور در كسي قوت داشته باشد و بر ظلمت غالب باشد ظلمت ضعيف و حقير مي‏شود زيرا كه به طاعتها نور قوت گرفته بر ظلمت غالب مي‏شود مثل اين حكايت آنكه هرگاه كاسه‏اي باشد كه در آن آب و سركه هر دو باشد پس هرگاه تو به تدريج آب در آن كاسه بريزي و ديگر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 580 *»

سركه نريزي آن آب بر سركه غالب مي‏شود و آثار سركه ضعيف و كم مي‏شود و هرگاه خورده خورده سركه در آن كاسه بريزي كم‏كم آب ضعيف مي‏شود و آثار آن زائل و برطرف مي‏شود و حكم و تأثير از براي سركه مي‏ماند پس آن شخص صاحب نور و ظلمت هم اگر معصيت كند به تدريج نور ضعيف مي‏شود و اثر آن زائل و خواص آن برطرف مي‏شود و اگر پي در پي طاعت و عبادت كند هي آن نور قوت مي‏گيرد و هي آن ظلمت ضعيف مي‏شود و سياهي رنگ او كم مي‏شود و خورده خورده سفيد مي‏شود.

حال مي‏خواهيم ببينيم كه اين نور از كجا و اين ظلمت از كيست شكي نيست و بديهي است كه هر نوري از منيري و صاحب نوري است چنانكه انوار چراغ از چراغ است و انوار آفتاب از آفتاب و هر ظلمتي لامحاله از چيز كثيف غليظ ظلماني خبيثي است پس در ملك هزار هزار عالم كيست اصل نور و مبدأ نور و منير جميع انوار؟ شكي و شبهه‏اي نيست كه اصل نور محمّد و آل اطهار آن بزرگوار است: و ايشانند منير جميع انوار و نور بخشاي عالمهاي هزار هزار و ايشانند كه خداوند عالم جل‏شأنه جميع هزار هزار عالم را از نور رخساره انور ايشان آفريده چنانكه در زيارت جامعه مي‏خواني و انتم نور الاخيار يعني شما اي آقايان من نوربخش نيكان جميع عالم امكانيد و اما ظلمت، پس اصل و مبدأ آن دشمنان ايشانند كه اصل هر شر و كفر و خباثت و نجاستي هستند چنانكه فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ و اعداؤنا اصل كل شرّ و من فروعهم كل فاحشة يعني ماييم اصل و مبدأ هر خيري و از فروع ما است هر طاعت و نيكي و عبادتي و دشمنان مايند اصل و مبدأ هر شري و از فروع ايشان است هر بدي و معصيت و فاحشه‏اي. پس شكي نيست كه اصل هر نور و نيكي و مبدأ آن، آن بزرگوارانند چنانكه در زيارت جامعه مي‏خواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني در هر جاي عالم خيري يافت شود شماييداي آقايان من اصل آن و مبدأ آن و فرع آن و معدن و مأوي و منتهاي آن و هر ظلمت و شري و بدي اصل آن و مبدأ آن دشمنان آن بزرگوارانند و كل انوار و خيرات را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 581 *»

خداوند عالم از اين نور مقدس آفريده و جميع بديها و شرور و ظلمانيها را از اين ظلمت آفريده پس از اين نور است عليين و بهشت و جميع اعمال صالحه و كل طاعات و قربات از نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكوة و غيرها و جميع صفات حسنه و اخلاق مرضيه از علم و حلم و معرفت و تقوي و امانت و صداقت و صدق و صفا و مروت و وفا و جود و كرم و سخا و غير اينها و اما شرور و خبائث پس جميع آنها از اصل و مبدأ ظلمت است پس از اوست سجين و جهنم و جهل و ضلالت و نفاق و خيانت و دروغ و تهمت و هر فسق و فجور و زنا و لواط و ظلم و جور و جميع معاصي و مناهي، حضرت پيغمبر9 فرمود ما من شي‏ء يقرّبكم الي الجنة و يبعّدكم عن النار الا و قد امرتكم به و ما من شي‏ء يبعّدكم عن الجنة و يقرّبكم الي النار الا و قد نهيتكم عنه يعني هيچ امري نبود كه شما را به بهشت نزديك كند و از جهنم دور مگر آنكه شما را به آن امر كردم و نبود هيچ امري كه شما را از بهشت دور كند و به جهنم نزديك، الا آنكه شما را از آن نهي كردم. پس جميع امرهاي آن بزرگوار از صفات نور است و اطاعت او كردن و اوامر او را بجا آوردن رفتن بسوي نور و تقويت جانب نور است و جميع منهيات آن بزرگوار از صفات اصول ظلمت و رؤساء كفر و ضلالت است و پيرامون آنها گشتن تقويت جانب ظلمت است و رفتن بسوي آن مبادي ضلالت و تو البته شنيده‏اي كه خداوند عالم بهشت و آنچه در آن است از نور رخساره انور حضرت سيد الشهدا7خلق فرموده پس به حكم مقابله و مضاده جهنم را با آنچه در اوست از ظلمت كفر و نفاق دشمنان آن بزرگوار آفريده پس جميع ايمان و توحيد و معرفت خداوند عالم و معرفت پيغمبر و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و جميع اعمال صالحه و صفات و اخلاق حسنه و كل طاعات و عبادات از نور مقدس حضرت سيّدالشّهداء7 است پس راست و درست است كه آن بزرگوار توحيد خداوند عالم را او اظهار فرموده و معرفت نبوت و ولايت را او آشكار نموده و نماز را در كل ملك او بر پا داشته و خمس و زكوة را او ادا نموده و و حج و جهاد را او بجا آورده و امر به معروف و طاعات و نهي از

 

 

«* چهل موعظه صفحه 582 *»

منكر و سيئات او كرده و از اين جاست كه در زيارت او مي‏خواني اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر پس آن بزرگوار است سبب انتشار و اشتهار جميع انوار و آثار خيرات و مبرات و طاعات و قربات در تمام ملك و به حكم مقابله و مضاده جميع شرور و خبائث و هر رجس و نجس و فسق و فجور و كفر و نفاق و جميع سيئات و منهيات و سجين و جهنم از ظلمت عكس روي نحس دشمنان آن بزرگوار مي‏باشد و كدام معصيت و كفر به پاي قتل آن بزرگوار مي‏رسد كدام دروغ و گناه از قتل او بزرگتر است كدام زنا و لواط و ظلم و جور و فسق و فجور به حد قتل او مي‏رسد و عجب از كساني كه خود را شيعه مي‏دانند و گمان كرده‏اند كه يزيد لعنه اللّه مسلمان است و توبه كرده و خدا توبه او را قبول نموده و در اثبات اين معني كتاب تصنيف كرده و عجب آنكه اگر كسي بگويد شراب حلال است او را تكفير مي‏كنند و مرتد مي‏شمارند و نجس مي‏دانند و كسي كه خون فرزند فاطمه3 را حلال دانسته و ريخته او را مسلم و پاك مي‏دانند و چه نسبت است ما بين تحليل خمر و تحليل خون حسين بن علي و ريختن آن و اسير كردن دختران پيغمبر آخرالزمان9و كسي كه دروغ را حلال داند او را كافر مي‏دانند پس چه روي داده كه كساني كه اين همه اذيتها و مصيبتها بر آل محمّد: روا داشتند آنها را مسلمان مي‏دانند. آيا يزيد از اهل لااله الا اللّه و محمّد رسول اللّه9 بوده واللّه هرگز در جميع عمر خود اقرار به اين معني ننموده بود و چگونه جمع مي‏شود و درست مي‏آيد اقرار و اعتراف به پيغمبري محمّد9 با اسير كردن دختران او و كشتن فرزندان او و چه اسير كردن و چه كشتن و گمان نمي‏كنم كه اگر كسي به ضريح مطهر آن بزرگوار استخفاف و بي‏اعتنائي كند احدي او را مسلمان داند و در كفر او كسي شك كند و حال آنكه ضريح آن بزرگوار قطعه چوبي است يا آهن پس چگونه خواهد بود ريختن خون مقدس آن بزرگوار پس چگونه گمان مي‏كند كه قاتل آن بزرگوار مسلم است و كتاب در اين باب تصنيف مي‏كند.

پس معلوم شد كه جميع فسوق و فجور عكس و فرع دشمنان آن بزرگوار است به

 

 

«* چهل موعظه صفحه 583 *»

جهت بزرگتري معصيت ايشان از جميع معاصي و گمان مكنيد كه اوّليها و آن اصول شرك و نفاق و رؤساي كفر و ضلال دشمن آن بزرگوار نبودند يا در صدد اذيت و استيصال و قتل او نبودند. آيا ابوبكر ملعون خلافت را از پدر بزرگوارش غصب ننمود و فدك را از مادر اطهرش به ظلم و عنف نگرفت و شهود آن معصومه مطهره را ردّ ننمود و قباله او را كه به مهر همايون پيغمبر9 مزين بود انكار نكرد و ندريد و قلب مطهر آن معصومه مظلومه را نرنجانيد و آيا عمر حرامزاده آتش بر در خانه ايشان نيفروخت و در نيم‏سوخته را بر پهلوي مقدس فاطمه3 نزد و پهلوي او را نشكست و تازيانه بر بازوي مباركش نزد و محسن را سقط نكرد و شوهر بزرگوارش را به عنف و خواري به مسجد نبردند و از براي ابوبكر از او بيعت نگرفتند؟ اينها همه شالوده‏ها بود كه از براي قتل حضرت سيّدالشّهداء و اسيري دختران پيغمبر خدا اين اشقيا ريختند. آيا معاويه ملعون جنگها با حضرت امير7 نكرد و حضرت امام حسن7 را اذيتها و اهانتها نرسانيد و آن بزرگوار را با پدر عالي‏مقدارش مكرر در مجلس آن عنيد سبّ نكردند؟ پس چرا سجين و جهنم و جميع طبقات و دركات آن از عكس و سايه ظلمت آن كفار اشرار خلق نشده باشد و جميع شرور و معاصي از فروع و ظهور آن اعادي نبوده باشد و اين را هم بدانيد كه عكس و نور آفتاب در آئينه‏ها بر هيأت آفتاب و بر شكل و رنگ آن است و عكس ماه در آئينه‏ها بر هيأت ماه و شكل و رنگ ماه است و همچنين عكس چراغ در آئينه بر شكل و رنگ چراغ است و صفات چراغ است و همچنين عكس تو در آئينه بر شكل تو و رنگ و هيأت و صفت تو است و عكس ديوار هم در آئينه بر شكل و هيأت ديوار نمودار است و اين مسلمي و بديهي است كه عكس هر چيزي و سايه هر شاخصي بر هيأت و شكل صاحب عكس و شاخص خواهد بود.

پس انوار حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه در آئينه‏هاي وجود خلق عكس انداخته بر هيأت و شكل آن بزرگوار است اين است كه فرمود شيعتنا منا كشعاع الشمس من الشمس شيعه ما نسبت به ما مانند نور آفتابند نسبت به آفتاب و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 584 *»

حضرت‏امير7فرمود انا صلوة المؤمنين و صيامهم منم نماز مؤمنان و روزه ايشان پس همان نقطه نوري كه در دلهاي مؤمنين است همان است ولايت آل محمّد: و همان است نماز و روزه و زكوة و حج و جهاد و جميع طاعات و خيرات فرمودند انّ للحسين7 محبةً مكنونة في قلوب المؤمنين محبتي پنهاني از براي حسين است در دلهاي مؤمنين و آن محبت همان نقطه نور است و نقطه ظلمتي كه در دلهاي مردم است آن هم بر شكل و هيأت دشمنان آن بزرگوار است چنانكه هر سايه بر شكل شاخص خودش است پس در دل هر كسي ظلمتي است بر شكل اعداء آن بزرگوار پس همان عكس ظلمات ابوبكر و عمر بود كه در يزيد ملعون افتاده بود و اعمال آن دو خبيث و عثمان ملعون و معاويه ملعون از يزيد بروز كرد و يزيد ملعون مظهر ظهور و بروز مرادات آن اخابيث بود و آن ملاعين معدن و منبع كشتن و اسير كردن اولاد پيغمبر بودند ولي از فوّاره وجود خبيث يزيد ملعون بيرون آمد و ظاهر شد و استيصال آن بزرگواران بر دست اين بدبخت شقي جاري گرديد پس ظلمتي كه در جميع مردم هست بر هيأت يزيد ملعون است پس سزاوار اين است كه تو دائم معاند و دشمن اين ظلمت باشي و از هيأت و شكل آن متنفر و منزجر باشي و دوستي و ولايت آن نقطه نور را داشته باشي و شكل و هيأت او را دوست داشته باشي و چنانكه در خارج حضرت سيّدالشّهداء7 و يزيد ملعون با يكديگر منازعه و مجادله كردند همچنين اين نقطه‏هاي نور و ظلمت كه در دلهاست در آن عرصه كربلاي دلها با يكديگر منازعه و مجادله دارند پس هميشه نقطه نور امر به خيرات و طاعات مي‏كند و نقطه ظلمت امر به معاصي و مناهي و سيئات مي‏كند چنانكه يزيد در ظاهر امر به منكر و معاصي مي‏كرد پس اين يزيد كه در دلهاست او هم امر به معاصي و مناهي مي‏كند و اين نور حسيني كه در دلهاست مظهر و عكس رخساره انور اوست و حسين ظاهر در اين عرصه است امر و دعوت به خيرات و طاعات مي‏كند و تو مي‏بيني كه در كردن كارهاي نيك و بد ترديد مي‏كني با وجود اينكه تو يك نفر هستي پس اين ترديد تو از دعوت هريك از آن نور و

 

 

«* چهل موعظه صفحه 585 *»

ظلمت است پس هركس كه اين دو دعوت در او ظاهر شود و با نفس خود مجاهده و محاربه كند و عمل بد را ترك كند و اعمال خير را بجا آورد پس او از ياران و انصار حضرت سيّدالشّهداء است7 و هرگاه اطاعت نفس كند و دعوت نور را ترك كند و مرتكب معاصي شود پس او از اعوان و انصار يزيد بن معاويه و عبيداللّه زياد و عمر بن سعد عليهم اللعنه خواهد بود و از جمله كساني است كه شنيده است استغاثه سيّدالشّهداء7 را و خذلان كرده است آن بزرگوار را و اعانت و كمك كرده است بر قتل آن بزرگوار پس جميع معصيتكاران در هنگام معصيت از اعوان و انصار يزيد بن معاويه و عبيداللّه زياد مي‏باشند چنانكه فرمودند لايزني الزاني و هو مؤمن زناكار در حال زناكردن مؤمن نيست زيرا كه در اين هنگام نصرت و اعانت كرده است ظلمت يزيدي را و مخذول و مقهور كرده است نور حسيني را و اگر نصرت و ياري كند آن بزرگوار را و مرتكب شود اعمال صالحه را و مجاهده كند با نفس اماره پس او از ناصران و اعوان سيّدالشّهداء سلام الله عليه خواهد بود و از جمله كساني است كه با لشكر عمرسعد مقاتله كرده است پس در اين هنگام عرصه دل بمنزله عرصه كربلاست و نقطه نور حسيني از طرف راست قلب ايستاده است و نقطه ظلمت يزيدي از جانب چپ قلب و هريك را اعوان و انصاري است از طاعات و معاصي و صفات حسنه و اخلاق ذميمه و نور حسيني در عرصه اين ميدان به صداي بلند ندا مي‏كند هل من ناصر ينصرني و هل من مغيث يغيثني هل من ذابّ يذبّ عن حرم اللّه هل من موحّد يخاف اللّه فينا.

و چه بسيار شبيه است اين عرصه به عرصه كربلا و تردد انسان به حيرت و تزلزل و اضطراب حرّ بن يزيد رياحي در روز عاشورا و تزلزل او از ترس جنگ و كشته‏شدن نبود بلكه از خوف خداوند عالم و خوف جهنم بود و چون در باطن متردد و متزلزل بود در ظاهر هم لرزه بر اندام او افتاده بود و حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه در آن روز بعد از آنكه خواست اتمام حجت بر آن اشقيا بفرمايد و قطع عذرهاي ايشان نمايد تا روز قيامت نگويند ما او را نشناختيم و معرفتي در حق او نداشتيم پس از مهر جمال

 

 

«* چهل موعظه صفحه 586 *»

دل‏آراي خود عرصه ميدان را رشك روضه رضوان فرمودند تشريف فرماي ميان ميدان شده بر شمشير مبارك تكيه فرمود و آواز مقدس خود را از روي اعجاز آنقدر بلند فرمود كه جميع آن لشكر آن آواز دلنواز را شنيدند پس فرمود انشدكم اللّه هل تعرفونني يعني شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا مرا مي‏شناسيد عرض كردند نعم انت ابن رسول اللّه و سبطه بلي توئي فرزند دلبند پيغمبر9 و پسر دختر او پس فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون انّ جدي رسول اللّه9 شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد كه جد من پيغمبر خداست9 عرض كردند بلي مي‏دانيم پس فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون انّ امّي فاطمة بنت محمّد9 شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد كه مادر من فاطمه دختر پيغمبر است9 عرض كردند خدايا چنين است مي‏دانيم بعد از آن فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون ان ابي علي بن ابيطالب7 شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد كه پدر بزرگوار من علي بن ابيطالب است7 همه عرض كردند بلي مي‏دانيم بعد از آن فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون ان جدتي بنت خويلد اول نساء هذه الامة اسلاماً شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد جده من دختر خويلد اول زني است از زنان اين امت كه اسلام آورده است عرض كردند بلي خدايا مي‏دانيم پس آن بزرگوار فرمود انشدكم اللّه هل تعلمون ان سيّدالشّهداء حمزة عمّ ابي شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد حمزه سيّدالشّهداء عم پدر بزرگوار من است عرض كردند بلي خدايا مي‏دانيم پس فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون ان جعفر الطيار في الجنة عمّي پس شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد كه جعفر طيار كه در بهشت پرواز مي‏كند عم من است عرض كردند بلي خدايا مي‏دانيم.

پس چون آن بزرگوار ديد كه اين حسب و نسب و اين شرافتها و كرامتها كه ذكر فرمود در آن اخابيث اثر نمي‏كند و متنبه نمي‏گردند و متذكر رفعت شأن و عظمت مكان او نمي‏شوند و از شدت جهالت و جماديت و ضلالت و قساوت قلب ، عظمت و جلالت او را ملتفت نمي‏شوند پس آن بزرگوار هم از راه جماديت ايشان اتمام حجت بر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 587 *»

ايشان فرمود و فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون ان هذا سيف رسول اللّه9 و انا متقلّده پس شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد كه اين شمشير پيغمبر خداست كه من بر خود حمايل كرده‏ام عرض كردند بلي خدايا مي‏دانيم پس فرمودند فانشدكم اللّه هل تعلمون ان هذه عمامة رسول اللّه9 و انا لابسها پس شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد كه اين عمامه پيغمبر است9 كه من بر سر گذارده‏ام عرض كردند بلي خدايا مي‏دانيم. آه آه بميرم از براي آن بزرگوار كه چقدرها به او بي‏احترامي كرده بودند كه آن بزرگوار راضي شد كه آن اشرار از شمشير و عمامه پيغمبر9 احترام دارند و باز آن اشقيا اصلاً اعتنا نكردند بميرم از براي تو اي آقا و مولاي ما كه تو فرزند پيغمبر خدا بودي و نور چشم علي مرتضي و ميوه دل فاطمه زهرا و به شمشير پيغمبر و عمامه او از براي خود اثبات احترام و علوّ مقام مي‏فرمودي. پس آن بزرگوار باز از باب تأكيد و ابلاغ در اتمام حجت فرمود فانشدكم اللّه هل تعلمون ان علياً كان اولهم اسلاماً و اعلمهم علماً و اعظمهم حلماً و انه كان ولي كل مؤمن و مؤمنة پس شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا اين را مي‏دانيد كه پدر بزرگوارم علي اول كسي بود از اين امت كه اسلام آورده بود و اعلم اين امت بود و حلم او از جميع امت بيشتر بود و او بود مولا و آقاي هر مؤمن و مؤمنه‏اي عرض كردند بلي خدايا مي‏دانيم پس آن بزرگوار فرمود فبم تستحلون دمي و ابي الذائد عن الحوض غداً يذود عنه رجالاً كما يذاد البعير الصادر عن الماء و لواء الحمد في يد جدي يوم القيمة يعني اگر شما اينها همه را مي‏دانيد پس سبب چه و باعث كدام است كه خون مرا حلال مي‏دانيد و حال آنكه پدر بزرگوار من ساقي حوض كوثر است و در فرداي قيامت منع مي‏كند از حوض مردماني چند را چنانكه شتر بيگانه را از سر آب منع مي‏كنند و لواي حمد در روز قيامت در دست جد بزرگوار من است عرض كردند قد علمنا ذلك كله و نحن غير تاركيك حتي تذوق الموت عطشاناً يعني ما اينها همه را مي‏دانيم و با وجود اين دست از تو بر نمي‏داريم تا شربت ناگوار مرگ را تشنه بچشي.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 588 *»

پس آن بزرگوار سلام الله عليه دست بر ريش مبارك گرفت و آن روز پنجاه و هفت سال از عمر شريفش گذشته بود و فرمود اشتد غضب اللّه علي اليهود حين قالوا عزير ابن اللّه و اشتد غضب اللّه علي النصاري حين قالوا المسيح ابن اللّه و اشتد غضب اللّه علي المجوس حين عبدوا النار من دون اللّه و اشتد غضب اللّه علي قوم قتلوا نبيهم و اشتد غضب اللّه علي هذه العصابة الذين يريدون قتل ابن بنت نبيّهم يعني شديد شد غضب خدا بر يهود وقتي كه گفتند عزير پسر خداست و شديد شد غضب خدا بر نصاري وقتي كه گفتند عيسي پسر خداست و شديد شد غضب خدا بر مجوس وقتي كه آتش‏پرست شدند و از پرستيدن خدا دست بر داشتند و شديد شد غضب خدا بر جماعتي كه پيغمبر خود را كشتند و شديد شد غضب خدا بر اين جماعت كه اراده كردند پسر دختر پيغمبر خود را بكشند.

پس در اين وقت حرّ بن يزيد رياحي مضطرب شد و متحير و متردد شد در ميان بهشت و جهنم و بهشت را اختيار كرد بر جهنم و از جمله امتحاناتي كه خدا او را كرد اين بود كه وقتي كه از خانه خود بيرون مي‏آمد صداي هاتفي را شنيد كه او را بشارت بهشت داد با خود گفت مادرت به عزايت بنشيند به جنگ فرزند پيغمبر مي‏روي و بشارت بهشت مي‏شنوي و اين دلالت بر قوت ايمان او مي‏كند پس در اين وقت اسب خود را تاخت و از لشكر عمرسعد ملعون بيرون آمد و رو به لشكر سعادت‏اثر آن بزرگوار آورده دوان دوان رو به آن بزرگوار روان شد در حالتي كه دستهاي خود را بر سر گذارده و مي‏گفت اللهم اليك انيب فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيك ياابن رسول اللّه هل لي من توبة خدايا بسوي تو بازگشت مي‏كنم پس توبه مرا قبول فرما زيرا كه ترسانيدم دلهاي اولياي تو را و فرزندان پيغمبر تو را اي پسر رسول خدا آيا توبه من در درگاه شما قبول خداوند عالم مي‏افتد آن بزرگوار فرمود نعم تاب اللّه عليك بلي خداوند عالم توبه تو را قبول فرمود پس آن سعادتمند اذن جنگ خواست و بعد از رخصت به ميان ميدان آمد و رجز خواني مي‏كرد و هيجده نفر از آن اشرار را به دارالبوار

 

 

«* چهل موعظه صفحه 589 *»

فرستاد و زخم تير بسيار بر او زدند تا اينكه از اسب در غلطيد و آن بزرگوار بر بالين او تشريف آورد در حالتي كه خون از رگهاي او مي‏جوشيد پس فرمود بخ بخ لك يا حرّ انت حرّ كما سميت في الدنيا و الاخرة يعني به به اي حر تو در دنيا و آخرت آزادي چنانكه نام تو حرّ است پس آن بزرگوار از براي او مرثيه خواني كرد و فرمود:

لنعم الحرّ حرّ بني الرياح
  صبور عند مختلف الرماح
و نعم الحرّ اذ نادي حسينا
  فجاد بنفسه عند الصياح

يعني خوب حرّي است حرّ بني رياح بسيار صابر بود در نزد آمد و شد نيزه‏ها و خوب حرّي است وقتي كه آواز كرد حسين را و جان خود را همراه آواز در سپرد. پس ما هم سزاوار آن است كه مانند حرّ كنيم و در آن عرصه كربلاي قلب خود كه آواز استغاثه و احتجاج مولا و آقاي خود را مي‏شنويم اين اسب نفس اماره سركش خود را بتازيم و از لشكر نحس عمرسعد ملعون بيرون آييم و دوان دوان رو به آن نور حسيني آريم و دستهاي پر از گناه خود را از روي تذلل و مسكنت بر سر گذاريم و عرض كنيم اللهم انّا نتوب اليك پس ما هم امروز توبه مي‏كنيم از جميع گناهان گذشته خود و ان‏شاءاللّه عهد و عزم مي‏كنيم كه بعد از اين نصرت لشكر عمرسعد نكنيم و دلهاي اولياي خدا را نيازاريم و عرض مي‏كنيم اللهم انّا نتوب اليك فتب علينا انك انت التواب الرحيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 590 *»

مجلس نهم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره بود كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض و مقصود اين بود كه اين فقره درباره حضرت سيّدالشّهداء7 معني و شرح شود. در روزهاي گذشته بعضي مقدمات كه در اين باب لازم بود عرض شد و ديروز عرض كردم سبب اينكه آن بزرگوار چگونه اسم خداوند عالم بود تا آنكه صادق آمد درباره آن بزرگوار كه خداست روشني آسمانها و زمين و تعجب مكن از اينكه آن بزرگوار اسم خداوند عالم باشد آيا نخوانده‏اي در زيارت حضرت امير7 السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضي‏ء يعني سلام بر اسم پسنديده خداوند و رخساره درخشنده او پس چون آن بزرگوار است اسم خدا پس گفته مي‏شود بر او لفظ اللّه نه به اين معني كه او خداست بلكه به اين معني كه اوست اسم خدا چنانكه احدي گمان نكرده و نمي‏كند كه لفظ اللّه ذات خداست پس آن بزرگوار هم اسم خداست پس اللّه نور السموات و الارض يعني اسم خدا كه امام است7 او است روشني آسمانها و زمين پس همچنين حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه اسم خداوند عالم است كه او را در عالم اظهار

 

 

«* چهل موعظه صفحه 591 *»

فرموده و آنچه مردم آن را اسم مي‏گويند چيست اگر نوشتني است پس قدري مداد و مركب است و اگر گفتني است پس قدري هواست كه آن گوينده در جوف خود فرو برده و به آن هيأت بيرون آورده پس چه شد كه جايز و رواست كه قدري مركب و هوا اسم باشند از براي خدا و آن وجود شريف مقدس كه حروف وجود مسعود او را خداوند عالم به يد قدرت خود بر صفحه ملك رسم فرموده اسم اعظم خداوند عالم نباشد.

پس مي‏گوييم كه اللّه نور السموات و الارض يعني حسين7 است روشني آسمانها و زمين يعني جميع آسمانها و زمينها به وجود مسعود حسين بن علي7موجود و برپاست و به بركت او جميع اهل آسمانها و زمينها هدايت يافتند و راه را از چاه و حق را از باطل تميز دادند آيا نمي‏بينيد كه هرگاه نور در هوا باشد شما رنگها و شكلها را تميز مي‏دهيد و گرگ را از ميش مي‏شناسيد و اگر اصلاً نور نباشد چيزي را تميز نمي‏توان داد و اگر در شب هم جزئي تميزي داده شود از نور ستاره‏ها خواهد بود و الا در اطاق تاريكي كه هيچ روزنه نداشته باشد اصلاً تميز چيزي داده نمي‏شود پس وقتي كه گفته شد كه اللّه نور السموات و الارض پس معني آن اين است كه جميع اهل آسمانها و زمينها بواسطه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه هدايت يافتند و به او تميز حق از باطل و ايمان از كفر نمودند بلكه جميع موجودات را بواسطه آن بزرگوار شناختند و از يكديگر تميز دادند زيرا كه آن بزرگوار است نور آسمانها و زمينها و اگر اين نور از عالم برداشته شود پس جميع آسمانها و زمينها ظلمات محض خواهد بود و بديهي است كه مقصود از اينكه آن بزرگوار نور آسمانها و زمين است اين نيست كه مثل نور ظاهري است چون نور آفتاب و چراغ بلكه مقصود آن است كه وجود آسمانها و زمينها پرتو روي انور و عكس وجود همايون آن سرور است و اوست نور هدايت از براي اهل آنها كه به او حق و باطل را از يكديگر تميز دادند و اگر نه آن بزرگوار بود احدي حق را از باطل تميز نمي‏داد.

و بعد از آنكه در عالم ذر ظلمت آن اشرار تمام عالم ذر را فرا گرفت چنانكه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 592 *»

خداوند فرموده است او كظلمات في بحر لجي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض پس خطاب مستطاب از جانب ربّ‏الارباب در رسيد بسوي اهل آن عرصه كه كدام يك از شما نور خود را ممزوج و مخلوط مي‏كنيد به ظلمات اين شب ديجور و اين است تأويل قول حضرت پيغمبر9كه فرمود مثل اصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم يعني مَثل اصحاب من مانند ستارگان آسمان است پيروي هر كدام نماييد هدايت خواهيد يافت يعني چنانكه به انوار ضعيفه ستاره‏ها در شبها راه را از چاه تميز مي‏دهيد و به نور ستارگان بعضي كارها مي‏توانيد كرد همچنين اصحاب من هم در ظلمات شبِ دولت باطل به منزله ستاره‏ها مي‏باشند كه به نور آنها مي‏توان حق را از باطل تميز داد خدمت آن بزرگوار عرض كردند كيانند اصحاب شما فرمود اهل بيتي يعني اصحاب من اهل‏بيت طاهرين منند پس آن بزرگواران سلام الله عليهم ستاره‏هاي آسمان هدايتند در اين ظلمات شب دولت باطل و غصب خلافت تا ظهور امام7 كه آنوقت عالم روز مي‏شود و آفتاب عالمتاب بي‏نقاب و حجاب در عالم جلوه‏گر مي‏شود و شما الآن در شب مي‏باشيد و طاقت آفتاب هدايت و ولايت را نداريد و خداوند عالم از حكمت كامله خود چنين مقدر فرمود كه شما در اين ظلمات تعيّش كنيد تا به منتهاي اجل خود برسيد و آنچه از شما مقصود بوده به ظهور آيد و چنين مقدر فرمود كه در شب ستاره‏هاي آسمان از براي اهل عالم نوربخشي و نورافشاني كنند تا اين قافله‏ها كه در راهند راه را از چاه تميز دهند و بتوانند قطع مسافتي كنند تا به صحت و سلامت به سرمنزل مقصود و وطن مألوف خود برسند پس از حكمت كامله خود در اين ظلمت شبِ غصب خلافت، آسمان هدايت را به انوار جمال ائمه اطهار: و حكماء ابرار و علماء اخيار منور و مزين فرمود چنانكه حضرت امام حسن عسكري7فرمودند لولا يبقي بعد غيبة قائمكم7 من العلماء الداعين اليه و الدالين عليه و الذابين عن دينه بحجج اللّه و المنقذين لضعفاء عباد اللّه من شباك ابليس و مردته و من فخاخ النواصب لما بقي احد الا ارتد عن دين اللّه ولكنهم الذين

 

 

«* چهل موعظه صفحه 593 *»

يمسكون ازمة قلوب ضعفاء الشيعة كما يمسك صاحب السفينة سكّانها يعني اگر نبودند بعد از غيبت قائم شما علماي دعوت كننده بسوي او و دلالت كننده بر او و منع كننده از دين او با حجتهاي خدا و رها كننده ضعفاي بندگان خدا از دامهاي ابليس و مَرده او و دامهاي نواصب هرآينه احدي باقي نمي‏ماند الا اينكه از دين خداوند عالم مرتد مي‏شد ولكن آن علما كسانيند كه نگاه مي‏دارند مهار دلهاي ضعفاي شيعيان را چنانكه صاحب كشتي مهار كشتي را نگاه مي‏دارد پس اگر نبودند ستاره‏هاي درخشان آل محمّد: و اختران تابان علما و حكماي اولياي ايشان احدي باقي نمي‏ماند در اين ظلمت شب غصب خلافت مگر آنكه از راه هدايت گمراه مي‏شد پس قرار دادن اين ستاره‏ها و پنهان كردن آفتاب عالمتاب از جمله نعمتهاي خداوند عالم است زيرا كه اگر آفتاب آسمان ولايت و هدايت بي‏پرده و حجاب بر شما مي‏تابيد اين گياههاي تازه ضعيفِ بنيه‏هاي شما را مي‏سوخت و احدي تاب مقاومت و طاقت آن را نداشت پس در اين اوقات خداوند عالم شب را قرار داده و ستاره‏ها در آسمان خلق فرموده تا شما به نور آنها هدايت يابيد و راه را از چاه تميز دهيد و پيش پائي را ببينيد و راهي برويد تا بسرحد كمال خود برسيد.

پس در عالم ذر خداوند عالم به اهل هدايت و نور خطاب فرمود كه كدام يك از شما بر مي‏خيزد و در ظلمات اين شب نور توحيد ما را اظهار و امر ما و دين ما را در عالم آشكار مي‏كند و نبوت پيغمبر ما و ساير انبياء ما و ولايت اولياء و شرايع و احكام ما را در عالم از براي اين مردم ظاهر و واضح مي‏سازد ولي نه بطور غلبه و استيلا كه بكلي ظلمت اين شب از عالم رفع شود زيرا كه صلاح عامه خلق ما در رفع اين شب نيست و بايد اين بنيه‏هاي ضعيف قوت گيرند و به منتهاي كمال خود برسند و الآن در ظلمات اين شب چه بسيار مردماني هستند كه اسم همايون امام عصر7كه نزد ايشان ذكر مي‏شود مي‏گويند عجل اللّه فرجه و آرزو مي‏كنند شرفيابي حضور مبارك او را و اگر او را ببينند آروز خواهند كرد كه كاش ظاهر نشده بود زيرا كه تكاليف آن بزرگوار عظيم است

 

 

«* چهل موعظه صفحه 594 *»

و امر او شديد و اين بنيه‏هاي ضعيفه را طاقت و توان فرمان همايون لازم‏الاذعان او نيست و اين بنيه‏ها مناسب اقامه شهود و اجراء احكام و حدود بر حسب ظاهر امور است و چه كس را تاب اجراء احكام و حدود بر حسب واقع و باطن است و اگر آن نور حق و حق مطلق ظاهر شود گمان نمي‏كنم احدي را تاب مقاومت احكام آن بزرگوار باشد زيرا كه گمان نمي‏كنم چيزي را از اين عالم كه در آن فسادي راهبر نباشد و اختلال حال و تغير احوالي در آن روي نداده باشد و آن بزرگوار جميع امور را بر وفق حق منظم و به طريق صلاح و صواب جاري مي‏فرمايد و الآن در اين ظلمت شب كل آنها جايز و حلال است و گمان نمي‏كنم در وقت ظهور دولت حق جز مؤمن خالص كسي تاب بياورد.

پس خداوند عالم وحي فرمود مصلحت نيست در رفع اين ظلمت ولكن من مي‏خواهم يكي از شما نور ضعيفي در اين ظلمت اظهار كند بطوري كه پرده‏هاي ايشان دريده نشود و از براي آنها وسعتي و فسحتي باشد تا در احكام و اقوال اختلاف كنند و عذرها از براي مردم باشد و حديثي ديدم اگرچه صحت سند آن از براي من به وضوح نپيوست كه حضرت پيغمبر9 فرمودند كه اگر شما ترك كنيد و مخالفت كنيد ده يك آنچه را كه شما را به آن امر و نهي مي‏كنم هرآينه هلاك مي‏شويد و زود باشد كه زماني بيايد كه اگر به ده يك آنچه من امر و نهي كرده‏ام بگيرند و عمل كنند هرآينه نجات خواهند يافت.

پس چون خطاب مستطاب صادر شد به اين طور كه كدام يك از شما راضي مي‏شويد به اين مقهوريت و مظلوميت و تحمل جميع صدمات و مصائب و بر خود مي‏گذاريد مضاده كليه اين ظلمت را با حق پس احدي را طاقت نبود و كسي جرأت نكرد در قبول اين امر بجز حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه پس برخاست و قدم مبارك پيش گذارد و عرض كرد خداوندا اين خدمت را من به انجام مي‏رسانم و از عهده اين مقصود و مرام بر حسب دلخواه و رضاي تو بر مي‏آيم به طوري كه بر تمام اهل عالم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 595 *»

حقيت حق و بطلان باطل را آشكار و ظاهر سازم.

پس خطاب مستطاب به او رسيد كه اي حسين اين امر كلي است و به محض قبول تو تمام نمي‏شود و امر محكم نمي‏شود و وجود مسعود شما امامان يكي است و شما همه از يك نور و يك طينت و يك روح مي‏باشيد پس بايد اين امر بر همه شما عرضه شود و همه شما آن را قبول كنيد و بايد قبول تو اين امر را به تمكين جد بزرگوار و پدر و مادر و برادرت باشد پس خطاب مستطاب به روح القدس رسيد كه لوحي از زبرجد آورد و به امر خداوند عالم نوشت بر آن لوح قباله اين بيع و شرا را و بيان كرد متاعي را كه حسين7 به خداوند عالم فروخته و خدا آن را از او خريده و تحديد كرد در آن قباله حدود آن مبيعه را و معين نمود اوصاف اصحاب او را كه جزء مبيعه بودند كه چگونه مردماني هستند و معين نمود مال المبايعه و ثمن او را و ذكر نمود شروط و قيود ضمن العقد معامله را تا آنكه قباله محكم و مضبوط باشد پس نوشت اين تفصيل را بر آن لوح به اين عبارت كه انّ اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنة يعني خريد خداوند عالم از مؤمنين يعني از حسين و اصحاب او كه مؤمنند به خداوند عالم و پيغمبران او و جميع شرايع و احكام او و از براي مؤمن دو معني است يكي تصديق كننده و ديگري ايمن كننده و امان دهنده پس مردم مؤمنند به معني اول و ائمه: و اولياء كبار ايشان مؤمنند به معني دوم زيرا كه ائمه شيعيان را و اولياء ايشان ضعفاء شيعيان را از اضلال كفار و منافقين ايمن مي‏كنند و از عذاب خداوند عالم امان مي‏دهند و آنها در ظل حمايت و رعايت آن بزرگواران در مهد آسايش و امن و امان مي‏باشند چنانكه خداوند عالم خطاب به ضعفاء نموده و فرموده سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين يعني در ظل حمايت و كنف رعايت آن قريه‏هاي ظاهره كه ميان شما و ائمه شما قرار داده‏ايم راه رويد در شبها و روزها و از هر شري و خوفي و ضلالتي و عذابي آسوده و ايمن باشيد چرا كه امام7 است حرم امن و امان خداوند عالم يعني ايمني بخشنده و امان دهنده پس خداوند عالم خريد از مؤمنين به اين هر دو معني

 

 

«* چهل موعظه صفحه 596 *»

جانهاي ايشان و مالهاي ايشان را و مال المبايعه و ثمن اين تنخواه بهشت است كه خداوند عالم به ايشان عطا فرموده و آن را مال و مملوك ايشان نموده و زمام اختيار بهشت را به دست آنها داده و جميع بهشت را با آنچه در آن است ملك طلق ايشان قرار داده مقرر و مشروط بر آنكه يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون در راه خدا و اظهار دين او مجادله و مقاتله كنند پس بكشند و كشته بشوند و ضمن العقد اين شرط برگردن ايشان لازم است زيرا كه بطوري ديگر نور خداوند عالم در اين شدت ظلمت ظاهر نمي‏شود و به كشتن و كشته شدن و محاربه و مجادله صدا در عالم بلند مي‏شود و آوازه در اطراف عالم منتشر مي‏گردد چنانكه حضرت پيغمبر9 مادام كه تشريف فرماي مكه معظمه بود امر او ظهوري پيدا نكرد و بعد از آنكه مدينه طيبه را از يمن قدوم ميمنت لزوم مشرف و مزين فرمود و بناي جنگ و جهاد را با كفار گذارد صداي او در عالم بلند شد و اسم سامي و نام نامي او در اطراف و اكناف عالم منتشر گرديد و حضرت امير7 مادام كه در زمان ابوبكر و عمر و عثمان ساكت و صامت بود اسم مباركش در عالم بلند نشد و چون بناي محاربه را با معاويه گذارد اسم مقدسش در عالم بلند شد و امرش به همه جا و همه‏كس رسيد و حضرت امام حسن سلام الله عليه چون با معاويه ملعون مصالحه فرمود اسم مبارك و امر امامتش در عالم منتشر و شايع نشد و همه آن بزرگواران جانهاي خود را به خداوند عالم فروخته بودند الا آنكه ضمن العقد بر همه اين شرط كشتن و كشته‏شدن الزام نشده بود و اگر ضمن العقد اين شرط بر سيّدالشّهداء7 الزام نشده بود گوش مي‏داد به سخن آنها كه او را از رفتن به كوفه نهي مي‏كردند و عرض مي‏كردند ياابن رسول اللّه نمي‏روي مگر بسوي شمشيرهاي كشيده و چون ضمن العقد اين شرط را قبول فرموده بود و برگردن او الزام شده بود گوش به سخن احدي نداد و از اين جهت بود كه تشريف‏فرماي عرصه كربلا شد و چون مي‏خواست به اين شرط ضمن العقد وفا نمايد و اين تكليف را از گردن خود ادا فرمايد شمشير كشيده و مانند شير بر آن جماعت كفار و مشركين حمله فرمود و صد هزار از آن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 597 *»

اشرار را به درك نار فرستاد و اين نبود مگر آنكه ضمن العقد در آن معامله شرط كرده بود و اگر نه آن مقاتله بود امر او و نام مقدس او در جميع ممالك و اقاليم و كوه و دشت و صحرا و دريا منتشر نمي‏شد و چه بسيار شهرها و دهات و ايلات كه نماز و روزه ندارند و چيزي از امر شرايع و احكام نمي‏دانند ولي اقامه عزاي آن بزرگوار را در ايام عاشورا مي‏كنند و لواي ماتم او را بر پا مي‏دارند.

بعد از آن در آن لوح روح القدس نوشت وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من اللّه يعني اين مال المبايعه و ثمن را كه خداوند عالم بايد بدهد وعده حقي و ثابتي است بر ذمه خداوند عالم و در تورات و انجيل و قرآن تفصيل اين معامله را خداوند عالم ذكر فرموده و در نزد انبياء عظام خود اعتراف به اين معامله نموده و كيست وفا كننده‏تر به عهد خود از خداوند عالم معلوم است كه خداوند عالم بطور كمال به وعده خود وفا فرموده و بهشت را تيول آن بزرگوار نموده آيا نشنيده‏اي كه بهشت را خداوند عالم از شعاع رخساره انور آن بزرگوار آفريده و آيا نور آفتاب و شعاع آفتاب تيول آفتاب نيست و اين بهشت ثمن و مال‏المبايعه آن بزرگوار است پس هركس از شما به دامن ولايت آن بزرگوار متمسك باشد و او را در معامله‏اي كه با خداوند عالم كرده اعانت و نصرت نمايد از اهل بهشت خواهد بود پس بايد جميع ماها آن بزرگوار را در معامله‏اي كه كرده اعانت نماييم و اگر مي‏خواهيم داخل در مؤمنين باشيم و با ايشان شريك باشيم در اين معامله پس بايد آن بزرگوار را نصرت و ياري كنيم و اعانت و كمك نماييم و خودمان را داخل در مؤمنين كنيم.

و كسي كه از كسي ديگر طلب نصرت و ياري مي‏كند يا آنست كه مشافهه و رو به رو به او مي‏گويد كه مرا نصرت و اعانت كن در فلان امر يا مي‏نويسد به آن شخص و به نوشته اظهار طلب نصرت از او مي‏كند و يا قاصدي به نزد او مي‏فرستد و به پيغام از او طلب نصرت مي‏كند و حال اگرچه شماها در صحراي كربلا حاضر نبوديد و رو به رو استغاثه آن بزرگوار را نشنيده‏ايد ولكن شنيده‏ايد كه آن بزرگوار تشريف‏فرماي عرصه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 598 *»

ميدان شده و به آواز بلند فرمود الا هل من ناصر ينصرنا الا هل من مغيث يغيثنا الا هل من ذابّ يذبّ عن حرم اللّه الا هل من موحد يخاف اللّه فينا يعني بشنويد و ملتفت و آگاه باشيد اي جماعت مردم آيا در ميان شما يك نفر پيدا مي‏شود كه ما را ياري كند آيا يك نفر در ميان شما به هم مي‏رسد كه به فرياد ما برسد آيا يك نفر در ميان شما ممكن مي‏شود كه از حرم خداوند عالم و حرم پيغمبر او دفع اذيت و شري كند آيا يك نفر خداپرست پيدا مي‏شود كه درباره ما از خداوند عالم بترسد. حال كه شما آن روز حاضر نبوديد امروز هرطور مي‏توانيد و از دست شما برمي‏آيد آن بزرگوار را ياري نماييد و به خدا قسم كه گريه‏هاي شما ياري آن بزرگوار است و عزاداريهاي شما در نشر امر آن بزرگوار و اظهار حق اعانت و نصرت آن بزرگوار است و اگر ماها اقامه عزاي آن بزرگوار را ننماييم خذلان كرده‏ايم او را پس ياري ما آنست كه وقتي كه ذاكر روايت مي‏كند از براي ما كه مولا و آقاي شما اين طور استغاثه مي‏فرمود گريه و زاري كنيم بر آن بزرگوار و آرزو و تمنا كنيم كه كاش آن روز حاضر بوديم و اين نالايق جانهاي بي‏مقدار خود را نثار سم مركب همايون او مي‏كرديم و تا بتوانيم سعي و كوشش نماييم در اقامه امر آن بزرگوار.

بعد از آن روح القدس نوشت بر آن لوح فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم يعني بشارت باد شما را اي مؤمنان كه اين معامله را كرده‏ايد از جانب خداوند عالم و خوشحال و شادان باشيد به اين مبايعه‏اي كه با خدا كرده‏ايد و اينست رستگاري عظيم، جان دو روزه حيات دنيا را دادن و حيات و سلطنت جاويدان را خريدن و روضه رضوان را مالك بالاستقلال شدن.

بعد از آن روح القدس شروع كرد در تحديد و توصيف مؤمنان و بيان شروط و قيود اوصاف ايشان و نوشت بر آن لوح التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود اللّه و بشّر المؤمنين يعني بايد آن مؤمنان به صفات و علاماتي چند موصوف و موسوم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 599 *»

باشند اول آنكه توبه كنندگان باشند از موالات دشمنان آل محمّد: و پيراسته باشند در ظاهر و باطن خود از ولايت و دوستي نواصب و اعداء آن بزرگواران و متخلي باشند از رذايل صفات و ذمايم اخلاق ايشان و صفت و شرط دوم آنكه عابدون باشند يعني عبادت كننده خداوند عالم به موالات محمّد و آل محمّد: و اولياء ايشان و آراسته باشند به ولايت و دوستي آن بزرگواران و اولياء ايشان و متحلي باشند به فضائل صفات و محاسن اخلاق ايشان زيرا كه خداوند عالم را ديگر عبادتي نيست جز ولايت آن بزرگواران چنانكه فرمودند بنا عبداللّه و لولانا ما عبداللّه يعني بواسطه ما و ولايت ما خداوند عالم جل‏شأنه عبادت كرده شد و اگر ما نبوديم خداوند عالم عبادت كرده نمي‏شد و شرط سوّم و صفت سوّم آنكه حامدون باشند يعني حمد كننده خدا باشند بر نعمت ايمان و او را ستايش و شكر كنند بر موالات اولياء خدا و معادات اعداء خدا كه اين دو را كه حقيقت ايمان و اصل و فرع ايمان است به ايشان كرامت و عنايت فرموده و صفت چهارم آنكه سائحون باشند يعني سياحت كننده و سير كننده باشند در شرفيابي و ملازمت ركاب مستطاب حسين7 منزل به منزل و وادي به وادي تا وارد زمين كربلاي پر بلا شوند و سياحتي از اين سياحت اعظم نيست و شرط پنجم آنكه راكعون باشند از براي خداوند عالم يعني در نزد ورود صدمات و آلام و محن و بلايا بر ايشان خاضع و خاشع و خاكسار باشند و صفت ششم آنكه ساجدون باشند از براي خداوند عالم يعني در وقتي كه از روي اسبها بر روي خاك گرم كربلا مي‏افتند و در خون خود مي‏غلطند با خضوع و مسكنت و انكسار باشند و شرط هفتم و صفت هشتم آنكه آمرون به معروف و ناهون از منكر باشند يعني امر كننده و دعوت كننده بسوي اطاعت و انقياد حسين7 باشند و تمكين و تسليم امر همايون او و اظهار كنند فضائل و مناقب او را و آشكار دارند عظمت شأن و جلالت رتبه و مكان او را و بخوانند بسوي فرمان لازم‏الاذعان او و نهي كنند و منع كنند از ولايت اصول كفر و ضلالت و اطاعت اولاد زنا و يزيد بن معاويه و عبيداللّه زياد و عمر بن سعد و اتباع و ياران و اعوان ايشان و شرط

 

 

«* چهل موعظه صفحه 600 *»

نهم آنكه حافظون لحدوداللّه باشند يعني دائماً در نهايت ورع و تقوي و غايت سعي و كوشش در حفظ شرايع و احكام و لوازم ولايت ائمه اثني‏عشر: مراقب و مواظب باشند و حدود اللّه دوازده است زيرا كه آن بزرگوارانند حدود ولايت و حدود توحيد چنانكه در زيارت آن بزرگواران مي‏خواني السلام علي شهور الحول و عدد الساعات و حروف لااله الا اللّه في الرقوم المسطرات يعني سلام بر ماههاي سال و عدد ساعات شب و روز و عدد حروف لااله الا اللّه كه هريك از اينها دوازده است. پس بعد از آنكه صفات و شروط مؤمنين را به اين تحديد و تفصيل بيان فرمود فرمود بشّر المؤمنين يعني بشارت ده مؤمناني را كه بر اين صفات و حدود مي‏باشند كه شادان و دلخوش باشند.

بعد از آن خداوند عالم عدد آن مؤمنان را معين فرمود و فرمود بسم اللّه الرحمن الرحيم. الم پس بسم اللّه الرحمن الرحيم اشاره است به حضرت سيّدالشّهداء7 چرا كه اسم اعظم اعظم خداوند عالم است چنانكه حديث است كه بسم اللّه الرحمن الرحيم نزديك‏تر است به اسم اعظم از مردمك چشم به سفيدي آن و مراد از آن وجود مسعود آن بزرگوار است زيرا كه آن بزرگوارانند آن بسم اللّه الرحمن الرحيم كه بر ديباچه و سرلوح كتاب كاينات رسم است و فاتحة الكتاب جميع موجوداتند چنانكه در زيارت جامعه مي‏خواني بكم فتح اللّه و بكم يختم و فرمود ظهرت الموجودات من باء بسم اللّه الرحمن الرحيم و عدد الم هفتاد و يك است و اشاره است به اصحاب با وفاي آن بزرگوار كه در ملازمت ركاب مستطاب به درجه رفيعه شهادت شرفياب آمدند. پس بعد از آن روح القدس نوشت ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين يعني شكي و ريبي در وقوع اين معامله نيست و خداوند عالم اين معامله را سبب هدايت متقين قرار داده و هرگاه تفصيل امر را ذكر كنيم كلام بطول مي‏انجامد.

مجملاً بعد از تمام‏شدن عهدنامه خداوند عالم وحي فرمود به روح القدس كه آن عهدنامه را ببرد خدمت حضرت پيغمبر9 كه به مهر مبارك مزين فرمايد و بر آن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 601 *»

معامله شاهد و گواه باشد و مبايعه فرزند خود را با خداوند عالم تمكين و امضاء فرمايد پس چون چشم مبارك حضرت پيغمبر9 بر آن عهدنامه افتاد گريست گريه شديدي زيرا كه دانست آن بزرگوار كه مقصود خداوند عالم از اين معامله گريستن است نه از باب اينكه به قضاي خداوندي راضي نبود يا اظهار جزع مي‏نمود اينست كه حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه خود فرمود انا قتيل العبرة يعني من كشته گريه و زاري هستم يعني كشته شدن را بر جان خودم خريدم تا آنكه از براي من گريه كنند پس حضرت پيغمبر9 هم بر آن بزرگوار گريست تا به او تأسي كنند و همه مؤمنان بر او بگريند و چون ملاحظه فرمود رضاي خداوند عالم را در اين امر پس آن عهدنامه را به مهر مبارك مزين فرمود بعد از آن روح القدس آن عهدنامه را آورد خدمت حضرت امير7 آن بزرگوار هم بعد از ملاحظه آن، گريست گريه شديدي و چون رضاي خداوند عالم و تمكين و امضاء حضرت پيغمبر را در آن ديد آن را به مهر مبارك مزين فرمود بعد از آن روح القدس آن را آورد خدمت حضرت امام حسن7 آن بزرگوار هم بعد از ملاحظه آن گريست و چون رضاي خداوند عالم و تمكين جد و پدر بزرگوار خود را در آن امر ديد او هم تسليم فرمود و آن عهدنامه را مهر فرمود. بعد از آن روح القدس آن را آورد خدمت صديقه كبري حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و چون آن بزرگوار ملاحظه فرمود ديد فرزند دلبندش عجب معامله‏اي با خداوند عالم كرده و چه جانهاي مقدس را فروخته و كشته شدن نوجوانان را قبول فرموده و اسيري عترت طاهره را تمكين نموده پس آن بزرگوار صيحه‏اي برآورد و گريست گريه شديدي و شما مي‏دانيد كه هر زني در هر عالم باشد نسبت به مردان عالم خود دل او نازك‏تر و نفس او ضعيف‏تر و طاقت او كمتر خواهد بود پس آن بزرگوار گريست گريه شديدي و چون رضاي خداوند عالم را در آن ديد او هم امر خداوند عالم و تمكين پدر و شوهر و پسر بزرگوار خود را تسليم فرمود و آن عهدنامه را به مهر مبارك مزين فرمود پس روح القدس آن عهدنامه را آورد خدمت خود حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه آن بزرگوار هم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 602 *»

پاي آن را مهر نمايد پس آن بزرگوار هم در نهايت بشاشت و بهجت و سرور و شادماني پاي آن عهدنامه را به خاتم مقدس مزين فرمود زيرا كه از جانب خداوند عالم به همين طور مأمور بود كه فرموده فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و حسين7 امر خداوند عالم را مخالفت نمي‏فرمايد پس معلوم شد دروغ آنها كه مي‏گويند آن بزرگوار در روز عاشورا گريه مي‏كرد بلكه او را در آن روز نهايت فرح و سرور بود حتي آنكه روايت شده است كه هرچه آن روز نايره حرب و جنگ مشتعل‏تر مي‏شد رخساره مقدس او تابان‏تر و برافروخته‏تر مي‏شد و آثار فرح و سرور از چهره منورش ظاهرتر مي‏گرديد و در نهايت اطمينان قلب و سكون اعضا و جوارح بود تا آنكه بعضي از لشكر به بعضي گفتند كه نظر كنيد به او كه چگونه از مرگ پروا ندارد.

و عرض كردم آن بزرگوار در آن روز اصلاً نگريست مگر وقتي كه حضرت علي‏اكبر عازم ميدان بود كه چشم مقدس او پر از اشك شد اين هم از باب هتك حرمت پيغمبر9بود كه حضرت علي اكبر شبيه به پيغمبر بود9 و هتك حرمت او مستلزم هتك حرمت پيغمبر بود نه از باب آنكه بر پسرش گريه مي‏كرد اين بود وقتي كه بر بالين او رفت و او را در ميان خاك و خون غوطه‏ور ديد فرمود قتل اللّه قوماً قتلوك ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول. مجملاً آن بزرگوار در آنوقت دست مقدس خود را بسوي آسمان بلند فرمود و عرض كرد اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم اشبه الناس برسولك خَلقاً و خُلقاً و منطقاً يعني خداوندا تو شاهد و گواه باش بر اين جماعت كه به ميدان ايشان رفت شبيه‏ترين مردم به پيغمبر تو به حسب خلقت و اخلاق و گفتار و آن گريه حضرت هم طوري نبود كه با صدا باشد تا كسي بتواند بگويد كه او در جنگها جزع كننده و ترسان است. مجملاً آن بزرگوار در آن روز در نهايت سكون و اطمينان و غايت فرح و سرور بود از جهت فرمان لازم الاذعان خداوند عالم كه فرموده بود فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و آن بزرگوار اوامر خداوندي را مخالفت نمي‏فرمايد.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 603 *»

پس بعد از آن خداوند عالم امر فرمود به روح القدس كه آن عهدنامه را درهم پيچد و در خزينه‏اي از خزائن ملأ اعلي ضبط نمايد و چون آن بزرگوار عرصه خاكدان اين جهان را از نور رخساره انور مزين و منور فرمود و ساحت خاك كربلا را از يمن مقدم شرافت‏توأم رشك عرش اعظم فرمود و حسرت كعبه و حرم و روز عاشورا شد و جميع اصحاب و اعوان و ياران و برادران و فرزندان آن بزرگوار به درجه رفيعه شهادت رسيدند و آن بزرگوار يكّه و تنها و وحيد و فريد و بي‏يار و ياور و معين و ناصر باقي ماند پس عرصه ميدان را از نور جمال جهان آراي خود روشن و منور فرمود و ايستاد در ميان ميدان متفكر و حيران، واله و سرگردان، مغموم و مهموم و گاهي تفكر مي‏فرمود و ملاحظه مي‏فرمود در احوال عيال و اطفال خود و شدت عطش و تشنگي و گرسنگي ايشان و مي‏شنيد فرياد و فغان ايشان و صداهاي ايشان را كه به العطش العطش و گريه و زاري و ناله و بي‏قراري بلند بود زيرا كه همه آنها عقلا و حكما نبودند و بسياري از آنها كودك و اطفال كوچك بودند و همه آنها مصيبت ديده و محنت رسيده بودند به قتل برادران و فرزندان و اقوام و عشاير و اصحاب و احباب خود پس آن بزرگوار سلام الله عليه تفكر مي‏فرمود در امر ايشان و از آنچه ساعتي ديگر به ايشان خواهد رسيد از غارت و اسيري و دستگيري در دست آن اعادي و آن ظلمها و ستمها و محنتها و اذيتها كه از دشمنان به ايشان خواهد رسيد پس شديد و عظيم مي‏شد همّ و غمّ آن بزرگوار زيرا كه در شدت همّ و غمّ رضاي پروردگار خود را مي‏ديد و گاهي ملاحظه و تفكر مي‏فرمود در حالت اصحاب و ياران و برادران و فرزندان خود كه همه در حضور مباركش در ميان خاك و خون افتاده با اعضا و جوارح پاره پاره و استخوانهاي كوبيده نرم شده كه در تكاپو و جولان آن اسبها با خاك كربلا يكسان شده بود پس باز همّ و غمّ او سخت‏تر و شديدتر مي‏شد چونكه در آن رضاي خداي خود را مي‏ديد و گاهي ديگر تفكر مي‏كرد در امر آن جماعت اشرار و تعجب و تحير مي‏نمود كه آن بزرگوار آمده است كه ايشان را از عذاب جحيم برهاند و به جنات نعيم برساند و ايشان اين طور

 

 

«* چهل موعظه صفحه 604 *»

اجماع نموده و چهار صد هزار نفر اجماع كرده‏اند بر قتل آن بزرگوار پس به اين واسطه بي‏نهايت شديد و عظيم مي‏شد هموم و غموم آن بزرگوار از شدت ميل و شوق آن بزرگوار بر هدايت و ارشاد گمراهان از راه حق و سداد و اگر شماها اين معني را نيكو نفهميد و مدرك شعور آن را نداشته باشيد آنان كه خداوند عالم آنها را از براي هدايت آفريده اين مطلب را نيكو مي‏فهمند و آنقدر همت در هدايت خلق مي‏گمارند و مشقتها برخود روا مي‏دارند كه خداوند عالم پيغمبر خود را9 عتاب فرمود و فرمود لعلّك باخع نفسك الاّ يكونوا مؤمنين يعني تو اين‏قدر اهتمام در هدايت ايشان داري كه نزديك است جان خود را هلاك كني كه چرا ايمان نمي‏آورند پس حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه از ضلالت و هلاكت ايشان بسيار مهموم و مغموم بود و كفايت مي‏كند در اين مقام كه آن بزرگوار جميع آن بلايا و محن را كه قبول فرمود و آن همه آلام و شدايد كه بر جان مقدس خريد همه از براي هدايت و نجات خلق بود نه چيز ديگر و آن بزرگوار در آنوقت در نهايت تشنگي و شدت عطش و خشكي دهان بود بواسطه لوازم بشريت بواسطه حرارت آفتاب و حرارت آتشي كه در خندق گرد خيمه‏ها افروخته بودند و تأثير آن زخمها و جراحتها و سنگيني اسلحه حرب و گرمي آنها از تابش آفتاب و تأثير حرارت هموم و غموم.

پس چون از اطراف هموم و غموم بر آن بزرگوار مستولي شد متذكر شد آن عهد و ميثاقي را كه در عالم ذرّ با خداوند خود نموده بود و ياد آورد آن شرطي را كه بر او الزام شده كه يقاتلون في سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون پس شمشير آتشبار را از نيام كشيد و بر آن جماعت اشرار حمله فرمود تا آنكه صد هزار از آن كفار را به درك نار فرستاد و آنقدر زخم و جراحت بربدن مقدسش وارد آمد كه خداوند عالم بواسطه محمّد و علي بر او رقّت و ترحم فرمود و نازل فرمود نصرت را بالاي سر او و اگرچه خداوند عالم منزه است از اينكه بگويم دل خداوند عالم از براي او سوخت ولكن خداوند عالم بر او ترحّم فرمود پس در اين اثنا كه آن بزرگوار سرگرم كارزار بود ناگاه ديد كه آن عهدنامه بر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 605 *»

زانوي مقدسش افتاد و چون ملاحظه فرمود ديد كه خداوند عالم بر پشت آن نوشته است كه يا حسين ما شهادت و كشته شدن را بر تو حتم نكرده‏ايم پس آن بزرگوار در نهايت انبساط و سرور عرض كرد پروردگارا اي كاش هزاران جان داشتمي تا همه را در راه تو فدا و قربان كردمي و در سر كوي وفا و هوايت ايثار و نثار داشتمي و در اظهار امر تو و دين تو همه را بذل و صرف كردمي و ديگر حيات دنيا و زندگاني دنيا را نمي‏خواهم وانگهي بعد از كشته شدن دوستان و ياران و برادران و فرزندان كه بعد از ايشان خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا و باز حمله فرمود بر آن كفار و آنقدر صدمه و جراحت بر او وارد آمد كه امر بر محمّد و علي و فاطمه و حسن: تنگ شد و از براي او ظاهر شدند و به او اشاره فرمودند كه الينا الينا يعني بشتاب بسوي ما و تا كي و تا چند متحمل اين همه صدمات و مصائب مي‏شوي پس آن بزرگوار به جهت تعظيم و اجلال آن بزرگواران سرنگون از اسب بر زمين افتاد و به جهت شكر خداوند عالم كه او را موفق فرموده كه از عهده ادا و وفاي عهد خود برآمده به هيأت سجده بر زمين افتاد و به حسب ظاهر امر در نظر مردم ظاهربين بواسطه تيري بود كه بر ناف مباركش وارد آمده بود.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* چهل موعظه صفحه 606 *»

مجلس دهم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جل‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيئ ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

در روزهاي گذشته در تفسير اين آيه شريفه سخن در فقره اول بود كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض و عرض كردم كه فارسي اين فقره شريفه اين است كه خدا روشني آسمانها و زمين است و از بديهيات اسلام است كه خداوند عالم جل‏شأنه داخل در مدارك خلق نمي‏شود و مشاعر مخلوقات او را ادراك نمي‏كنند و احدي از خلق نتوانند او را مشاهده نمود و حال آنكه نور و روشني، چيزي ظاهر است و ظاهركننده چيزهاي ديگر است آيا نظر نمي‏كني به نور آفتاب كه هم ظاهر و پيداست و هم نماينده در و ديوار است و همچنين نور ماه و ستاره‏ها و چراغ و هر نوري بر همين منوال است كه هم خود پيدا و هم پيدا كننده چيزهاي ديگر است پس در اين آيه شريفه كه مي‏فرمايد خدا نور آسمانها و زمين است شكي نيست كه ذات خداوند عالم ظاهر و پيدا نيست و كسي او را نديده و احدي او را مشاهده ننموده پس او چگونه نور خواهد بود و حال آنكه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض و حال آنكه او ديده نمي‏شود.

و شرح اين معني و حل اين اشكال آنكه خداوند عالم جل‏شأنه خلق فرمود از

 

 

«* چهل موعظه صفحه 607 *»

براي خود ظهور و مظهر و ظاهري و آن ظهور ظاهر خدا و پيدايي خداست و جميع چيزها ظاهر و پيدايند به ظهور خود و ذات چيزها پيدا نيست و به چشم ديده نمي‏شود پس همچنين ذات خداوند عالم هم ديده نمي‏شود ولكن خلق فرمود از براي خود ظهوري و ظهور او پيدايي اوست و او پيداست به ظهور خود مَثل اين حكايت آنكه هرگاه كسي در عقب سر تو باشد كه تو او را نبيني و ممكن نباشد تو را ديدن او و او از براي تو پيدا نباشد ولي در نزد تو آئينه‏اي باشد كه با روي آن شخص مقابل باشد و عكس روي او در آن آئينه افتاده باشد پس تو ظهور او را مي‏بيني ولي چشم تو بر خود او نيفتاده و او را نديده‏اي ولي چشم تو بر عكس او كه در آئينه است افتاده و آن عكس ظهور آن شخص است كه در عقب سر تو است و تو عكس او و ظهور او را ديده‏اي و آن شخص از براي تو ظاهر شده به آن ظهور و عكس كه در آئينه افتاده پس خداوند عالم جل‏شأنه هم ذات مقدس او برتر و بالاتر است از مدارك و مشاعر خلق ولكن خلق فرموده است در آئينه‏خانه امكان از براي خود ظهوري و آن ظهور دسترس خلق هست و به او مي‏توانند رسيد و او را مي‏توانند ديد و اگر اين را فهميدي مي‏فهمي معني فرمايش حضرت امير7 را كه فرمود در جواب آن شخص كه عرض كرده بود آيا پروردگار خود را ديده‏اي فرمود لم‏اعبد رباً لم‏اره يعني من عبادت پروردگار ناديده نكرده‏ام و آن بزرگوار ذات مقدس خداوند عالم را كه نديده بود چگونه ديده بود و حال آنكه خداوند عالم مي‏فرمايد لاتدركه الابصار ولكن چون خداوند عالم از براي آن بزرگوار تجلي فرموده بود به حضرت پيغمبر9 و او را ظهور و پيدايي خود قرار داده بود و آن بزرگوار هم پيغمبر را ديده بود پس ظهور و پيدايي خدا را ديده بود پس فرمود خداي ناديده را عبادت نكرده‏ام و اين است كه حضرت پيغمبر9 فرمود من رآني فقد رأي الحق يعني هركس مرا ديد خدا را ديده چنانكه قول آن بزرگوار قول خداست و فعل او فعل خداست و حضرت امير7او را ديده بود پس راست آمد كه او حق را ديده است پس خداي ناديده را عبادت نكرده پس درست فرمود در فرمايش خود و اگر

 

 

«* چهل موعظه صفحه 608 *»

تو هم عارف به ظهورات خداوند عالم باشي و ظاهرهاي او را بشناسي تو هم خداي ناديده را عبادت نخواهي كرد آيا نمي‏بيني كه خداوند عالم مي‏فرمايد وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة يعني در روز قيامت روهائي چند شاداب و خندانند و به پروردگار خود نگران چگونه مي‏توان به خداوند عالم نگريست و حال آنكه احدي نمي‏تواند او را ديد ولكن ديدار پيغمبر ديدار خداست و ديدار را به زبان عربي زيارت مي‏گويند و در عجم اين طور اصطلاح شده كه لفظ عربي در نظر ايشان عظمي داشته باشد چنانكه اگر به كسي بگويي به اين لفظ كه پدرت كجاست بدش مي‏آيد و اگر به اين لفظ بگويي كه والد شما كجاست بدش نمي‏آيد پس زيارت معني ديگر جز ديدار و ديدن ندارد پس فرمود من زار الحسين فقد زار اللّه في عرشه يعني هركس زيارت كند حسين7 را چنان است كه خدا را در عرش زيارت كرده و آيا نفرموده قلب المؤمن عرش الرحمن دل بنده مؤمن عرش خداوند رحمن است و كدام مؤمن اعظم از حضرت سيّدالشّهداء7 فرمود الرحمن علي العرش استوي يعني خداوند رحمن بر عرش خود مستوي و مستولي است يعني بر قلب حسين7 پس اگر تو آن بزرگوار را زيارت كني خدا را زيارت كرده‏اي در عرش خود و در حديث است كه هركس زيارت كند مؤمني را خداوند عالم به او وحي مي‏فرمايد اياي زرت و ثوابك علي يعني تو مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است و امام7 فرمود من لم‏يقدر ان‏يزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا و من لم‏يقدر ان‏يصلنا فليصل صالحي اخوانه يكتب له ثواب صلتنا يعني هركس نتواند ما را زيارت كند پس بايد زيارت كند برادران صالح خود را كه ثواب زيارت ما از براي او نوشته مي‏شود و هركس نتواند از براي ما پيشكشي آورد پس بايد آن را پيشكش برادران صالح خود نمايد كه ثواب پيشكشي ما از براي او نوشته مي‏شود و ثواب زيارت آن بزرگواران ثواب زيارت خداوند عالم است لكن بشرطي كه تو مؤمن را بشناسي و همان ايمان او جهت عبادت تو بوده باشد نه آنكه تو را از زيارت او مقصودي ديگر بوده باشد و سببي ديگر و غرضي ديگر باعث آن

 

 

«* چهل موعظه صفحه 609 *»

شده باشد پس از اين باب ديدار مؤمنين و ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين ديدار خداوند عالم است. به حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام عرض كردند يا روح‏اللّه من نجالس يعني

با كه بنشينيم اي روح خدا   از چه كس جوئيم ما راه هدي

فرمود جالسوا من يذكّركم اللّه رؤيته و يزيد في علمكم منطقه و يرغّبكم في الآخرة عمله يعني با كسي مجالست كنيد كه ديدار او ديدار خدا باشد و شما را ياد خدا آورد و گفتار او علم شما را بيفزايد و كردار او شما را راغب به آخرت نمايد مجملاً آنكه ممكن است كه مؤمن ديدار او ديدار خدا بشود و به طريق اولي ائمه هدي: پس خداوند عالم خلق فرمود از براي خود ظهوري كه اوست نور آسمانها و زمين، و ظهور اعظم اعظم خداوند عالم جل‏شأنه محمّد و آل اطهار آن بزرگوار است سلام الله عليهم و كمال آن ظهور و نور در حسين7 است و اوست روشني بخش آسمانها و زمين به نور هدايت و ايمان و شفاعت و جميع آسمانها و زمينها نوراني و روشن مي‏باشند به نور او و هدايت يافتند به ارشاد او و عالم و عارف به خداوند خود شدند به تعليم او و ايمان به خداي خود آوردند به دعوت او و به سبب او از ورطات هلاك نجات يافتند و بسوي رضوان و جنات شتافتند و بواسطه او خداوند عالم رفع فرمود از آنها بلاها و عذابها و جزاهاي اعمال ناشايست آنها را پس از اين است كه آن بزرگوار نور آسمانها و زمينهاست و باعث حيات و نجات آنهاست.

و از جمله نورها و سبب نورانيت خلق گريستن بر آن بزرگوار است آيا تجربه نكرده‏ايد كه هرگاه گريه كني بر آن بزرگوار از روي اخلاص چگونه قلب تو پاك و خالص مي‏شود از چركها و كدورتها و اين امري است كه هركس آن را در نفس خود مي‏يابد و از خود مي‏فهمد پس از جمله نوربخشيهاي آن بزرگوار است كه روشن و نوراني فرموده دلهاي مؤمنين را به گريستن بر آن بزرگوار و عادت مخاديم من روضه خوانها آنست كه ثواب گريه و فضيلت آن را اول ذكر مي‏كنند ولكن ذكر آن در آخر مجلس و روز آخر اولي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 610 *»

و انسب است زيرا كه نزديك‏تر است به اخلاص و خالي‏تر از شوائب اغراض و اعراض و شماها در اين روزهاي گذشته بر آن بزرگوار گريستيد از روي اخلاص و نشنيديد چيزي از فضل گريستن را.

پس عرض مي‏كنم كه از براي گريه حقيقتي است و آثاري يا مانند درخت از براي او ريشه‏ايست و شاخه‏هائي يا مانند چراغ از براي آن شعله و انواري است و حقيقت گريه و اصل و مبدأ آن آتشي است كه در دل مشتعل مي‏شود و آن آتش از ناملايماتي حاصل مي‏شود كه انسان از خارج مي‏بيند زيرا كه انسان هرگاه چيز غير مناسب و ناملايمي با طبع خود ديد روح او از آن فرار مي‏كند و از ظاهر و اطراف بدن مي‏گريزد و در قلب او مجتمع مي‏شود حتي آنكه روح از خستگي و ماندگي هم در قلب مجتمع مي‏شود كه آسوده شود و به خواب مي‏رود و قلب به منزله قلعه‏ايست از براي روح پس هرگاه روح از چيزي متنفر و منزجر و ترسان و هراسان شد يا آنكه او را كسالتي و ملالتي روي داد رو به آن قلعه مي‏آورد و خود را به آنجا مي‏كشاند و آنجا منزل مي‏گزيند تا محفوظ و سالم ماند از آن امور نامناسب و ناملايم و از اين است كه گاهي ناملايم به حدي است كه روح بكلي بدن را از وجود خود خالي مي‏كند و انسان غش مي‏كند و بي‏حسّ و بي‏شعور مي‏افتد و بسا آنكه روح چنان از بدن اعراض كند كه از دل هم فرار كند و بميرد. پس از ديدن و رسيدن ناملايم، حرارت روح و حيات از ظاهر بدن ميل به دل مي‏كند و آنجا مجتمع و مشتعل مي‏شود چنانكه اين حرارت روح احساس مي‏شود در عضوي از بدن كه به آن صدمه‏اي رسيده باشد كه روح التفات كلي به آن عضو مي‏كند كه ببيند بر سر آن عضو چه آمده كه آن را معالجه و اصلاح نمايد و خون هم به مشايعت و متابعت روح ميل به آنجا مي‏كند پس از براي اين آتش كه در قلب مشتعل شد آثار و خواصي است پس از جمله آثار آه كشيدن و فرياد كردن است و اثر ديگر زبانه‏كشيدن آن آتش است از سوراخهاي سر انسان پس دهان باز مي‏شود و چشم مشتعل مي‏شود و زبانه مي‏كشد و نزديك مي‏شود كه پيه چشم از شدت حرارت

 

 

«* چهل موعظه صفحه 611 *»

بگدازد و آب شود و چشم فاسد شود و چون پيه در آب شور و از نمك منجمد مي‏شود و از گداختن محفوظ مي‏ماند پس خداوند عالم از حكمت بالغه خود آب شوري در اطراف چشم و سر مهيا و آماده فرموده و در وقت اشتعال آن حرارت در چشم، آن آب را مي‏ريزد بر پيه‏هاي چشم تا سالم و محفوظ بماند از گداز و چون از بيني به چشم هم راه است و در بيني سوراخها است به چشم پس اين است كه بيني هم خارش مي‏كند و از آن هم آب بيرون مي‏آيد و گوش انسان هم گرم مي‏شود و چشم گشوده مي‏شود و آب از آن جاري مي‏شود و بسا آنكه رخساره انسان سرخ مي‏شود و اگر اين آب از چشم بسيار آيد پلك چشم را فاسد و مجروح نمايد به سبب حدّت و شوري آن آب و نمكي كه در آن است پس آن آب ممزوج به خون و سرخ رنگ جاري مي‏شود و مي‏گويند خون گريست و از اين باب امام عصر عجل اللّه فرجه در زيارت جد بزرگوارش فرمود در هر صبح و شام خون بر تو گريه مي‏كنم.

مجملاً مقصود اين بود كه سبب اشك چشم و گريستن آن حرارت مشتعل در قلب است و اصل گريه و حقيقت آن همان آتش فروزان است و بسا آنكه كسي بسيار گريه كند و تمام شود آب چشم او و او را گريه نيايد و در اين وقت به چشم او صدمه مي‏رسد پس يافتيد كه اصل گريه همان حرارت قلب است و از اين جهت فرمود حضرت سيّدالشّهداء سلام الله عليه كه من در نزد هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اي مذكور نمي‏شوم الاّ آنكه بر من مي‏گريد و در حديث ديگر فرمود نفس المهموم لظلمنا تسبيح يعني نفس‏كشيدن كسي كه به جهت مظلوميت ما مهموم و محزون است تسبيح خداوند عالم است يعني همان نفس‏كشيدن تسبيح خداوند عالم است نه آن طور كه مي‏گويند ثواب تسبيح در نامه عمل او نوشته مي‏شود و فرمودند و همّه لنا عبادة و كتمان سرّنا جهاد في سبيل اللّه يعني و حزن و اندوه او از براي ما عبادت خداوند عالم است و پنهان كردن سرّ ما از دشمنان ما و از دوستاني كه متحمل اسرار ما نمي‏شوند در حكم جهادكردن در راه خداست زيرا كه نفس انسان با انسان معارضه مي‏كند در اظهار

 

 

«* چهل موعظه صفحه 612 *»

آن اسرار و مخالفت نفس همان جهاد در راه خدا است آيا نشنيده‏اي كه وقتي حضرت پيغمبر9 از جنگي مراجعت فرمودند و فرمودند رجعنا من الجهاد الاصغر و عليكم بالجهاد الاكبر يعني از جهاد كوچك‏تر برگشتيم و بر شما باد به جهاد بزرگ‏تر عرض كردند يارسول اللّه جهاد بزرگ‏تر كدام است فرمودند جهاد با نفس و امام7 فرمود انّ حديثنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ ملك مقرب او نبي مرسل او عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان يعني حديث ما دشوار و سخت است و سختي آن را نفهميده‏اند و متحمل آن نمي‏شود مگر ملك مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده مؤمني كه خدا قلب او را از براي ايمان آزمايش فرموده باشد پس كسي كه سعي در كتمان سرّ ايشان مي‏كند بايد با نفس خود مجاهده كند چنانكه حضرت باقر سلام الله عليه هفتاد هزار حديث تعليم جابر فرموده بود و او را امر نموده بود كه به كسي اظهار ننمايد پس از كتمان آنها سينه جابر تنگ شد و امر بر او سخت شد و آمد خدمت حضرت صادق7 و شكايت كرد از تنگي سينه خود آن بزرگوار به او فرمودند برو در بياباني و گودالي حفر نما و سر خود را داخل آن كن و آن احاديث را ذكر كن جابر هم حسب‏الامر آن بزرگوار عمل نمود و اسرار سينه خود را در گودال بياباني اظهار نمود و سينه او از آن تنگي و سختي آرام شد بعد از آن آن بيابان را زراعت كردند و گندم كاشتند و از جمله غرايب آنكه از آن گودال ني روئيد و طفلي از آن ني‏ها بريد و در آن دميد و از سوراخ آن ني آن احاديث شنيده مي‏شد كه حضرت باقر7 چنان و چنان فرمود و اينجا بد نيست آن شعر كه ٭ بشنو از ني چون حكايت مي‏كند ٭

باري مطلب آن بود كه آتش اندوه و غم از براي آن بزرگواران چون در دل تأثير كرد همان است عبادت و تسبيح خداوند عالم و همان است حقيقت گريه خواه اشك از چشم بيرون بيايد و خواه نيايد و اگر از چشم كسي آب نيايد نبايد گفت كه فلان گريه نكرد چه بسيار مادري كه فرزند او مرده و اشك از چشم او بيرون نمي‏آيد پس آتش حزن و اندوه در قلب تأثير مي‏كند و قلب، پادشاه و سلطان مُلك بدن است پس هرچه

 

 

«* چهل موعظه صفحه 613 *»

در او اثر كرد در جميع اعضا و جوارح بدن اثر مي‏كند آيا نمي‏بيني كه بدن از حزن و اندوه لاغر و باريك مي‏شود و هيچ مرضي به حدّ مرض قلب نيست و همّ و غمّ آتشي است كه در دل مشتعل مي‏شود و به جميع اعضا و جوارح سرايت مي‏كند و اين از آن جهت است كه خداوند عالم جل‏شأنه دلهاي مؤمنين را از طينت بدنهاي ائمه طاهرين سلام الله عليهم خلق فرموده پس چنانكه آن بزرگواران امام و پادشاه مردم و خلفاء خداوند عالم بودند همان طور دلهائي هم كه از طينت بدنهاي ايشان خلق شده پادشاه و پيشواي جميع اعضا و جوارح مي‏باشند و از تألم و صدمه دل تمام اعضا متألم شده صدمه مي‏كشند.

و مقدمه ديگر از براي اين مطلب آن است كه از براي تو سه مقام است دل تو و سينه تو و ساير اعضا و جوارح تو و مردم معصيتها و طاعتها كه مي‏كنند به بعض اين مقامات يا همه آنها مي‏كنند پس بسا آنكه كاري مي‏كند به همان اعضاي خود و ديگر دخلي به سينه و قلب او ندارد و بسا آنكه كاري با اعضاي خود مي‏كند و در سينه خود هم خيالي از براي آن كار داشته ولي در قلب خود محبت و عزمي از براي آن نداشته و بسا آنكه كاري با اعضاي خود مي‏كند و در سينه خود هم خيال آن را داشته و در قلب خود هم محبت آن امر را داشته و عزم بر كردن آن نموده پس هرگاه كسي معصيتي به همان اعضاي تنها و همان ظاهر بدن خود كند و ديگر در سينه خود خيالي از براي آن نپخته و در دل اراده و عزمي نكرده باشد مكافات و جزاي آن معصيت در همين دار دنيا به او مي‏رسد و به عقوبتها و بلاهاي دنيا مبتلا مي‏شود و همينها كفاره اين گونه معاصي او مي‏شود حتي آنكه بسا خواب هولناكي مي‏بيند و همان كفاره گناه او مي‏شود يا سر او درد مي‏آيد و كفاره گناهي شود يا پاي او بلغزد و كفاره گناه او بشود يا خاري به پاي او خلد و كفاره گناه او شود و هكذا از اين جور معاصي به همين صدمات دنيا و عقوبات آن مكافات مي‏شود و ديگر بعد از مرگ در برزخ و آخرت مكافات و عقوبتي از براي اين قبيل معاصي نخواهد بود و اما هرگاه معصيتي كند كه در سينه خود هم خيالي از براي

 

 

«* چهل موعظه صفحه 614 *»

آن داشته ولي در دل محبت و عزمي نداشته پس عذاب و عقوبت او به بلاهاي دنيا مكافات نمي‏شود و اگر دنيا پر از آتش شود كفايت گناه او را نخواهد كرد و حكماً بايد به عقوبتهاي برزخ معذب شود و به آتش برزخ بسوزد و در برهوت و حضرموت گرفتار باشد آيا نمي‏بيني كه بسياري از مردم در حال مرض يا ابتلاي به بلاها و شدتها مسلمانان را وعده ظلم و جور مي‏دهند كه اگر از اين مرض صحت يافتم يا از اين بليّه مستخلص شدم چنين و چنان خواهم كرد و در خيال دارد كه اذيتها و آزارها به مسلمين برساند پس لابد خداوند عالم آتشي بر خيال او مشتعل مي‏فرمايد كه آن خيالات را بسوزاند و از او زائل نمايد و آن آتش برزخ است كه بر خيالها مستولي مي‏شود و الا آتش دنيا بر همين بدن وارد مي‏آيد و تأثيري در خيال ندارد و هرگاه العياذ باللّه كسي معصيتي كند كه در دل هم عزمي بر آن داشته و قلباً هم آن معصيت را دوست مي‏داشته و علامت آن آن است كه اگر كسي او را منع كند او را دشمن مي‏دارد و اگر كسي او را امر به آن نمايد او را دوست مي‏دارد پس مكافات و عقوبت اين معصيت به عذابهاي دنيا و برزخ نخواهد شد و اگر تمام دنيا و تمام عالم برزخ پر از آتش شود و بر او بريزند كفايت او را نمي‏كند و آن گناه قلبي از او زائل نمي‏شود و اگر از اول دنيا تا نفخ صور او را به جميع عقوبات دنيا و عذابهاي برزخ معذب نمايند مكافات گناه او نخواهد شد و بايد حكماً به عذابهاي آخرت معذب شود و به آتش آخرت بسوزد تا از آن گناه پاك شود.

و مثل اين حكايت آئينه‏ايست كه بر آن غبار و گردي نشسته پس آن غبار را با دستمالي مي‏توان پاك كرد و اگر آن غبار في‏الجمله غليظ و سخت باشد و بر صفحه آئينه چسبيده باشد آن را با آب و خاكستر مي‏توان زائل كرد و اما شمشير زنگ زده زنگ آن را با دستمال و خاكستر پاك نمي‏توان كرد و به دست ماليدن زائل نمي‏شود و شستن معالجه آن را نخواهد كرد مگر آنكه آن را با سوهان بسايند و چاره آن را نمي‏كند دستمال عالم و خاكستر عالم و اما آن نقره مخلوط با مس كه مس داخل اعماق و اجزاء آن شده ديگر اينها چاره آن را نمي‏كند و دستمالها و خاكسترها و سوهانهاي عالم كفايت او را

 

 

«* چهل موعظه صفحه 615 *»

نمي‏كند و لامحاله بايد آن را در آتش گداز گذارد تا گداخته شود و مانند آب ذائب و روان شود تا آنچه مس در آن باشد بسوزد و آنگاه نقره پاك و خالص شود و الا ابداً آن مس در آن نقره خواهد ماند و آتش جهنم آن آتش گدازي است كه دلهاي مردم و ذاتهاي ايشان را مي‏گدازد كه اگر در مس وجود ايشان بقدر نخودي نقره باشد خالص و پاك شود آنگاه آن نقره را از جهنم بيرون آورند و الا اگر همه مس باشد بي‏نقره در آتش جهنم مخلد خواهد بود ابداً ابداً و هرگز بيرون نخواهد آمد و چه چيز از جهنم بيرون مي‏آيد؟ آن انسان است كه بيرون مي‏آيد و ارجاس و انجاس در همان جهنم خواهد ماند انسان از حمام بيرون مي‏آيد و آن چركها و كثافتهاي او در همان منجلاب حمام باقي مي‏ماند پس اگر كسي قدري قاذورات و چركها را گرفته به حمام برد همه در همان هرزآب و منجلاب حمام هميشه خواهد ماند و ابداً آنها قابل بيرون آوردن نيستند و كسي آنها را بيرون نخواهد آورد و از براي مؤمنين چركهاست كه در حمام جهنم و حميم جهنم از آن پاك مي‏شود و خود پاك و پاكيزه از آن بيرون مي‏آيد و بسا كسي كه بايد صد هزار سال در آتش جهنم سوخت تا پاك و خالص شود و اينها را شوخي مپنداريد.

پس اگر نظر كنيد به گناهان خود و بيابيد كه به بعضي معاصي محبت داشته باشيد پس بايد آن را معالجه و چاره نماييد پيش از آنكه دست شما از چاره كوتاه شود پس تا در اين دنيا هستيد اصلاح كار خود كنيد كه در آخرت گريه و استغفار نفعي نخواهد بخشيد و ندامت و جزع و توبه حاصلي نخواهد نمود و ديگر پشيماني سودي ندارد و در همين دنيا عمل بر تو ختم مي‏شود و آخرت دار جزاست نه دار عمل و شفاعت هم در حق تو ممكن نيست مگر آنكه تو مرتبط و بسته باشي به شفيعان و از اتباع و اجزاء ايشان باشي پس آشنائي كنيد با خدا و شفيعان از روي اخلاص و صداقت و محبت واقعي زيرا كه اين حكايتِ مكافات اعمال امري است از جمله امور محتومه كه چاره‏بردار و تخلف‏پذير نيست و از آن گزيري نه نهايت امر آن است كه تو مادام كه در دنيا هستي هريك از اعضا و سينه و دل را تو مالكي و ممكن است براي تو اصلاح

 

 

«* چهل موعظه صفحه 616 *»

هريك از آنها در اين دنيا و دل تو محل ولايت اولياء و برائت از اعداء است پس ممكن است تو را كه اين دو را در قلب خود ثابت و مستحكم نمايي و سينه تو محل خيالات تو است و مي‏تواني خيالات فاسده را ترك نمايي و سينه خود را اصلاح نمايي و مي‏تواني كه افعال ظاهر بدن و اعمال اعضا و جوارح خود را اصلاح نمايي پس آنها را واداري به طاعات و عبادات و اعمال خير و حسنات و باز داري آنها را از ارتكاب معاصي و سيئات و اعمال قبيحه و منهيات.

و چون از جمله محتومات بود در حكمت خداوند عالم اين اقسام عذابها و عقوبتها از براي آن گناهان سه گانه و از جمله گناهان گناهي بود كه علاج آنها عقربها و افعيهاي جهنم بود و گناهاني چند هست كه علاج آنها غسلين و حميم جهنم است و گناهاني چند هست كه علاج آنها زهرهاي جهنم است آيا نمي‏بينيد در اين دنيا كه به آن آتشي كه نقره مغشوش را مي‏توان خالص نمود طلاي مغشوش را به آن آتش نمي‏توان پاك و خالص نمود و آتشي شديدتر مي‏خواهد و بايد آن را در آتش خلاص گذارد و نقره در قال پاك مي‏شود و طاقت آتش خلاص را ندارد پس چه بسيار گناهاني كه معالجه و تطهير نمي‏شود مگر به مسلط شدن مارها و افعيهاي جهنم پس خداوند عالم مهيا فرموده در آخرت و برزخ و دنيا عقوبتها و عذابهاي مختلفه از براي پاداش و مكافات اقسام و انواع گناهان مختلفه و شما گمان مكنيد كه كساني كه ظلم و اذيت به مردم مي‏رسانند بدون مشيت خداست بلكه ايشان ملائكه عذابند كه خداوند عالم به جهت مكافات مردم آنها را بر ايشان مسلط فرموده چنانكه در قرآن فرموده نولّي بعضَ الظالمين بعضاً يعني ما جمعي از ظالمان را والي و مسلط و مستولي مي‏كنيم بر جمعي ديگر از ظالمان پس آنها هم مانند سرما و وبا و طاعون و ساير آفتها و بلاها مي‏باشند و از جانب خداوند عالم مي‏باشند و اسباب و آلات اويند پس چه بسيار معصيتها كه مكافات آنها مردن اولاد است در دار دنيا و اين دنيا علامت و نمونه برزخ و آخرت است.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 617 *»

پس خداوند عالم در حكمت و مملكت خود حتم فرموده كه اگر تو زهر بخوري هلاك شوي و اگر خود را از كوه بيندازي دست و پا و جوارح و اعضاي تو شكسته و مجروح شود پس خداوند عالم بهشت را از براي اهل طاعت و جهنم را از براي اهل معصيت واجب و حتم فرموده پس مادام كه تو در دنيا هستي در دست كارگر هستي و ممكن است معالجه و اصلاح تو و ممكن است درباره تو بدا حاصل شود از جانب خداوند عالم ولكن هرگاه نفَس از حلقوم تو بيرون رفت ديگر عمل كارگر تمام شد و اگر چوبها و تخته‏هاي وجود تو را منبر ساخته است منبر است و اگر بت ساخته است بت است و ديگر تغييرپذير نيست و بدا در آن حاصل نمي‏شود ولي مادام كه چوب در دست كارگر است معالجه‏بردار و اصلاح‏پذير است و ممكن است آن را همه چيز ساخت و شما مادام كه در دنيا هستيد در دست كارگريد و ممكن است شما را شقاوت و سعادت و چون مرديد از دست كارگر بيرون رفته‏ايد و سعيد سعيد است و شقي شقي. پس يافتيد و دانستيد كه مكافات اعمال خير و شر و ثواب و عذاب خداوند عالم از جمله امور لازمه محتومه است.

و چون خداوند عالم جل شأنه مي‏دانست كه بعضي اولياء او معصوم نيستند و مرتكب معاصي و قبايح مي‏شوند و دانست كه جمعي از دوستان و احباء او پيرامون مناهي و اعمال ناشايست مي‏گردند و در حكمت كامله خود هم لازم و حتم فرموده بود كه لامحاله هركس جزاي عمل خود را ببيند چنانكه در قرآن فرموده فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره يعني هركس بقدر سنگيني ذره‏اي عمل نيك يا بدي كند آن را خواهد ديد پس چاره و حيله اين امر چه بود پس خداوند عالم جل‏شأنه تدبير فرمود و معالجه حكيمانه نمود و آن اين بود كه در همين دار دنيا آتشي مانند آتش جهنم افروخت و آن را بر دلهاي دوستان و محبان و جانهاي ايشان مشتعل فرمود تا حكمت و قدرت او راست و درست آيد و در همين دار دنيا حرارت و الم آتش جهنم را بچشند و دلهاي ايشان را به اليم نيران جحيم بسوزد تا از معاصي و گناهان پاك

 

 

«* چهل موعظه صفحه 618 *»

و خالص شوند و به ايشان برسد مكافات و جزاي گناهاني كه با سينه‏ها و دلهاي خود كرده‏اند و آن گناهان از ايشان زائل و برطرف شود پس چنين آتشي را در دار دنيا افروخت و بر ايشان ريخت و آن آتش آتش مصيبت حسين7 است.

و اگر كسي گويد مصيبت آن بزرگوار آتش نيست گويم چرا پس دل تو مي‏سوزد و جان تو آتش مي‏گيرد و اشك تو جاري مي‏شود و در قيامت هم آتش جهنم ديگر چيزي جز فرياد و فغان و اذيت كشيدن نيست آيا نه اين است كه اگر دست تو بريده شود بر تو آسان‏تر است تا دست آن بزرگوار بريده شود و اگر اهل و عيال تو اسير شوند بر تو آسان‏تر است تا اهل و عيال او اسير شوند و اگر فرزندان و برادران تو كشته شوند صدمه آن كمتر است بر تو تا فرزندان و برادران آن بزرگوار كشته شوند پس اگر بر تو آسان‏تر است كه اين مصيبتها به آن بزرگوار برسد از اينكه به خود تو برسد پس روي خطاب با تو نيست و تو از شيعيان و دوستان آن بزرگوار نيستي.

و از اين باب بود كه بعد از آنكه حضرت ابراهيم7 از فدانكردن اسمعيل مهموم و مغموم شد خداوند عالم به او وحي فرمود كه آيا محمّد9 را دوست‏تر مي‏داري يا خود را عرض كرد او را دوست‏تر مي‏دارم وحي به او فرمود كه‏آيا اولاد او را دوست‏تر مي‏داري يا اولاد خود را عرض كرد اولاد او را دوست‏تر مي‏دارم وحي به او فرمود كه هرگاه اولاد او را ظالمان و دشمنان به جور و ستم بكشند بر تو شاق‏تر است يا خود فرزند خود را با دست خود بكشي عرض كرد بلكه كشته شدن فرزند دلبند او بر دست دشمنان بر من شاق‏تر است و مصيبت آن شديدتر پس وحي به او فرمود كه فرزند دلبند او حسين7 را دشمنان او با اصحاب و فرزندان و برادران در صحراي كربلا تشنه و گرسنه خواهند كشت پس حضرت ابراهيم7 گريه و جزع كرد بر آن بزرگوار اينست كه خداوند عالم فرمود و فديناه بذبح عظيم يعني ثواب جزع تو بر حسين7 بزرگ‏تر است از كشتن اسماعيل به دست خود و اينست ذبح عظيم يعني حسين7 ذبح عظيم است و الا گوسفند قابل آن نيست كه ذبح عظيم باشد و خداوند عالم آن را عظيم

 

 

«* چهل موعظه صفحه 619 *»

شمارد.

باري از تو سؤال مي‏كنم كه آيا تو جان خود را دوست‏تر مي‏داري يا جان آن بزرگوار را و آيا اولاد خود را دوست‏تر مي‏داري يا اولاد او را و آيا نوجوانان تو نزد تو محبوب‏ترند يا علي‏اكبر و قاسم او و آيا تو برادر خود را دوست‏تر مي‏داري يا حضرت عباس را و آيا غيرت تو بر اهل و عيال خود بيشتر است يا بر اهل و عيال آن بزرگوار كه همه حرم محترم حضرت پيغمبر9 بودند معلوم است كه آن بزرگوار و اصحاب و اولاد و اهل و عيال او در نزد دوستان و شيعيان محبوب‏تر مي‏باشند و در حقيقت آن بزرگوار به‏واقعه كربلا جميع گناهان شيعيان را معالجه و مكافات فرمود زيرا كه آن بزرگوار مي‏گويد كه اگر شيعيان ما گناهاني بكنند كه مكافات آن مردن و هلاك‏شدن اولاد باشد پس اينك من اولاد خود را فداي آنها كردم و علي‏اكبر خود را دادم كه عوض گناهان آنها پاره پاره كنند و مثل قاسم را بر خاك هلاك اندازند و علي‏اصغر شيرخواره را تير بر گلو زنند و اگر گناهاني كنند كه مكافات آنها آن باشد كه در دست دشمنان گرفتار شوند كه به جان خود ايشان صدمه‏ها و بلاها رسد پس اينك من خود را فداي ايشان كردم و آن همه محنتها و المها را بر جان خود روا داشتم و راضي شدم كه مانند گوسفند سرم را از بدن ببرند و بر نيزه عدوان كنند و بدنم را لگدكوب سم اسبان نمايند و برهنه و عريان در ميان بيابان بيندازند و اگر گناهاني كنند كه پاداش آنها اسيري زنان و دختران و خواهران آنها باشد پس اينك من عيال خود را فداي عيال آنها كردم و راضي شدم كه زنان و دختران و خواهران مرا اسير و دستگير كنند و با سرهاي بي‏چادر بر شتران بي‏محمل سوار كرده شهر به شهر بگردانند و بر سر كوچه‏ها و بازارها وادارند و در مجالس نامحرمان و دشمنان داخل كنند و آنها را اذن نشستن ندهند و برپا بدارند بلكه تمنا و خواهش كنيزي و خدمتكاري آنها را نمايند و اگر گناهاني كنند كه جزاي آن سوختن دلها و جانهاي ايشان است به آتش پس اينك من اين آتشهاي حزن و اندوه مصيبتها و محنتهاي خود را بر دلهاي ايشان افروختم و جانهاي ايشان را سوختم.

 

 

«* چهل موعظه صفحه 620 *»

آيا شما مي‏خواهيد علانيه ببينيد كه مصيبت آن بزرگوار چگونه آتش سوزاني است آيا تجربه نكرده‏ايد كه هرگاه فرزند نوجواني يا پدر مهرباني از يكي از ماها بميرد در اندك زماني تألم مصيبت او از ما زائل شود و بعد از اندك سالي از آن ماتم ساكن و آرام مي‏شويم و تألم مصيبت آن بزرگوار بعد از هزار و سيصد سال ساكن نمي‏شود و ما را قرار و آرامي نيست و اگر ذاكري از براي ما ذكر كند اوصاف و اخلاق پدران و فرزندان گذشته ما را ابداً متأثر و متألم نمي‏شويم ولكن هرچه مكرر ذكر مصائب آن بزرگوار را مي‏شنويم متألم مي‏شويم و مهموم و مغموم مي‏گرديم و آتش حزن و ملال در دل و جان ما شعله‏ور مي‏گردد پس آن حضرت به اين شعله سوزان و آتش فروزان جميع گناهان شيعيان را معالجه فرمود و اگر هر آتشي ديگر خداوند عالم در اين دنيا بر ايشان مي‏افروخت اين طور متألم و متأثر نمي‏شدند. اين آتش، جميع اهل عالم را از انبياء و اولياء و ملائكه و جن و انس به فغان آورده و عالمي را دگرگون و منقلب نموده و تزلزل در اركان وجود جميع كاينات افكنده و عيش و زندگاني دنيا را در كام دوستان منغّص و ناگوار ساخته و قرار و آرام از ايشان در ربوده پس خداوند عالم اين آتش را كفاره جميع گناهان ايشان قرار داده و از اين است كه اگر پاي مژگان تو تر شود كفاره جميع گناهان تو خواهد بود و اگرچه به عدد ريگ بيابانها باشد بلكه تباكي در مصيبت آن بزرگوار كفاره جميع گناهان است و معني تباكي آن نيست كه خود را شبيه به گريه‏كنندگان نمايند بلكه معني آن اينست كه سعي در گريه كند و خود را به تكلف بر گريه بدارد.

پس حمد و شكر خداوند عالم را كه اگر زحمت و مشقت كشيديد و از راههاي نزديك و دور يك فرسخ و دو فرسخ و پنج فرسخ و ده فرسخ و بيست فرسخ آمديد از گناهان خود پاك شديد مانند روزي كه از مادر متولد شده‏ايد پس اگر در اين چند روز زحمت كشيديد و به مشقت و عسرت گذرانيديد قدمهاي شما بر چشم من و اجر شما بر خداوند عالم و شما هم نيامده‏ايد مگر از براي خداوند عالم و مپنداريد كه مفت و دست خالي برمي‏گرديد فرمود اطلبوا العلم ولو بالصين يعني بر شما واجب است

 

 

«* چهل موعظه صفحه 621 *»

طلب و تحصيل علم اگرچه بايد تا شهر چين برويد و در حديث ديگر فرمود هركس در طلب علم و معرفت برود پس در هرگامي كه برداشته ثواب هزار سال عبادت كه شبها را به طاعت برپا داشته و روزها را روزه داشته از براي او نوشته مي‏شود پس شما مجاناً و مفت نيامده‏ايد و در حديثي ديگر فرمود در هرگامي ثواب پيغمبري از براي او نوشته مي‏شود و در حديث ديگر فرمود كه اگر بابي از علم تعليم گيري ثواب شهيدي از براي تو نوشته مي‏شود و تعليم گرفتن يك مسأله ثواب هزار ركعت نماز دارد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

 

 

بسمه تعالي

 

فهرسـت چهـل موعظـه

 

 

آيه شريفه «فلولا نفر من كلّ فرقة . . . . . . .» 1264 هـ ق

موعظه اول··· 2

موعظه دوم··· 12

موعظه سوم··· 29

موعظه چهارم··· 42

موعظه پنجم··· 56

موعظه ششم··· 71

موعظه هفتم··· 89

موعظه هشتم و نهم و دهم··· 111

 

آيه شريفه «فلولا نفر من كلّ فرقة . . . . . . .» 1266 هـ ق

موعظه اول··· 157

موعظه دوم··· 169

موعظه سوم··· 186

موعظه چهارم··· 199

موعظه پنجم··· 212

موعظه ششم··· 225

موعظه هفتم··· 234

موعظه هشتم··· 250

موعظه نهـم··· 273

موعظه دهـم··· 289

 

آيه شريفه «ان اول بيت وضع للناس . . . . . . .» 1278 هـ ق

موعظه اول··· 309

موعظه دوم··· 325

موعظه سوم··· 340

موعظه چهارم··· 354

موعظه پنجم··· 362

موعظه ششم··· 380

موعظه هفتم··· 393

موعظه هشتم··· 410

موعظه نهـم··· 427

موعظه دهـم··· 440

 

آيه شريفه «الله نور السموات و الارض . . . . . . .» 1281 هـ ق

موعظه اول··· 459

موعظه دوم··· 471

موعظه سوم··· 484

موعظه چهارم··· 503

موعظه پنجم··· 515

موعظه ششم··· 532

موعظه هفتم··· 547

موعظه هشتم··· 571

موعظه نهـم··· 590

موعظه دهـم··· 606