24 موعظه
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* 24 موعظه صفحه 1 *»
«موعظه اول»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
يعني چرا از هر جماعتي چند نفري از ايشان كوچ نميكنند تا طلب دانش در دين كنند تا چون برگردند بترسانند قوم خود را شايد ايشان هم حذر كنند. چون انسان به اين عالم كه كتاب بزرگ است نظر كند و تدبر در آيات و علامات آن نمايد ميبيند كه وضع اين عالم بر وفق حكمت است كه ذرهاي از آن لغو و بيفايده نيست و هر چيزي در جاي خود بجا است و براي خاصيتي خدا خلق فرموده و چنانكه شما كوزه ميسازيد براي آبخوردن و عمارت ميسازيد براي حفظ سرما و گرما و ضبط متاع خود، و تخت ميسازيد براي نشستن بر آن و همچنين جميع كارهاي شما براي فايدهاي است و اگر كسي از شما كاري كند بيفايده او را لغوكار ميدانيد و حكيم نميشماريد، كسي كه اين همه حكمت در اين خلقت به كار برده كه اگر جميع عقلا و حكما جمع شوند يك سر مو خدشهاي بر وضع اين عالم نميتوانند بگيرند و هر ساعتي حكمتي چند ميفهمند كه پيش از آن نفهميدهاند، چنين كسي حكيم
«* 24 موعظه صفحه 2 *»
است و اين عالم را به جهت فايدهاي خلق فرموده و به لغو و بازيچه نيافريده، حال كه ثابت شد كه خدا حكيم است پس به جهت فايدهاي اين عالم را خلق فرموده ببينيم كه اين فايده به خود خدا ميرسد يا به خلق.
شك نيست كه خدا غني و بينياز است و احتياج به كسي و چيزي ندارد تا از چيزي نفع برد يا از نبودن آن نقصي و ضرري به او رسد بد نگفته:
من نكردم خلق تا سودي كنم | بلكه تا بر بندگان جودي كنم |
پس معلوم است كه فايده اين عالم به بندگان او بايد برسد نه به خدا و اگر بنده آن فايده را تحصيل كرد غرض خدا را و رضاي خدا را به عمل آورده و الاّ فلا. و در اين هم شكي نيست كه خداوند عليم و حكيم و غني به عبث به كسي آن فايده را نميدهد زيرا كه در ذات او اقتضائي و حاجتي نيست كه بدون سبب و جهت آن فايده را به آنها بدهد، و اگر بدون سبب و جهت اين فايده را به خلق بدهد اگر به همه مساوي بدهد جبر به خلق ميشود و كسي كه قابل صد من از آن فايده است مثلاً با كسي كه قابل يك من، اين دو را مثل هم بدهد ظلم ميشود و اگر به تفاوت بدهد آنكه كم فايده برده بر خدا بحث ميكند كه خدايا چرا به من كم عطا فرمودي چرا به من هم زياد مثل آنكه صد من به او عطا كردي نكردي.
پس خداوند علي اعلي انبياء و رسل و حجتهاي خود را در ميان خلق فرستاد و كتابها بر آنها نازل فرمود و ميزاني در ميان امتها قرار داد تا
«* 24 موعظه صفحه 3 *»
هركس به آن ميزان سنجيده شود و آن ميزان باعث اتمام حجت بر خلق گردد و آن ميزان، شرع است. يعني به آن فايده نميرسد كسي مگر به عمل كردن به اين شريعت پس به هركس به قدر قابليتي كه از عمل به شريعت براي آن حاصل شده عطا فرمايد و كسي را بر خدا بحثي نباشد كه چرا مرا به جهنم بردي و او را به بهشت يا او را چنان كردي و مرا چنين.
خلاصه پس اين شريعت در حقيقت صراطي است كشيده شده مابين خلق و آن فايده، كه به آن فايده نميرسند مگر به گذشتن بر اين صراط و هركس به اين شريعت عمل كرد چنانچه حاملان شريعت فرمودهاند، بر اين صراط ثابت و مستقيم است و به مقصد اصلي خود ميرسد و الاّ ميلغزد و به رو در زير آن كه جهنم است ميافتد. ولي مردم چون به چشمهاي كسالت و عمل نكردن نظر ميكنند اين صراط را نميبينند و بسا كه لغزيدهاند و گمان ميكنند كه بر آن صراطند.
و براي شما بيان قاعدهاي كنم كه يك طبقه از تفسير قرآن را ظاهر سازد و آن اين است كه خداي علي اعلي اين شريعت را بر جميع مراتب خلق قرار داده از ابتداء خلقت ايشان تا اين جسم خاكي كه نهايت رتبه ايشان است و از اين عالم خاك پستتر رتبهاي ندارند و از اينجا بايد به جميع مراتب خود بر اين ميزان شرع بروند و عمل كنند تا به همه مراتب غيب و شهاده خود به آن فايده برسند نه آنكه همين ظاهر بدن خود را درست كنند و مسائل و قرائت و نماز و آداب معاملات و از اين قبيل چيزها كه مايه اعتبار او در نزد مسلمين است، بر خود ببندد و به نماز
«* 24 موعظه صفحه 4 *»
بايستد با كمال خضوع و خشوع و صحت قرائت ولي در دل كوفته پزي و خر فروشي كند و به ساير مشاغل دنيوي مشغول باشد بلكه اين صراطي است كشيده از اين ظاهر بدن تو و ظاهر حيات دنياي تو تا اعلي مراتب و نهايت حقيقت تو از مثال و ماده و طبع و نفس و روح و عقل و فؤاد تو كه مقام حقيقت تو باشد كه به جميع اين مراتب بايد عمل كني تا به اين فايده كه خدا مقرر فرموده برسي و اين صراطي است كشيده شده تا همه مراتب تو. خداوند ميفرمايد ان ربك لبالمرصاد يعني پرورنده تو در كمينگاه است. و كسي كه به همين ظاهر خود عمل كرد به تنها، چنين شخصي در جرگه مسلمين محسوب است و خون و مال و عِرض او در امان است و شهادت او در نزد مسلمين قبول است و او را زن ميدهند و از او زن ميگيرند و به مساجد خود راه ميدهند و امين بر مال و عيال خود ميكنند و اينها هم باز به قدر قابليت ظاهره او، چرا كه خدا مزد كسي را در نزد خود نگاه نميدارد و هر كسي را به قدر عملش مزد ميدهد. حتي آنكه از غير مسلمين هم هركس از ساير مذاهب و ملل باطله به چيزي از اين ميزان شرع عمل كند مزدش را در اين دنيا ميدهد از صله رحم و جود و بخشش و امانت و وفا و صدق و امثال اينها هر كسي را به قدر عملش مزد ميدهد. و اين است كه ميبيني كافر رياضت ميكشد و بسا كه ترقيات ظاهري مثل تسخير اجنه و كواكب و ارواح و مغيبات و علوم و اعمال غريبه براي آنها ظاهر ميشود و اين نهايت ندارد و غرض اين است كه اين اعمال ظاهره تا لب گور است و همين كه مسلم مرد مسلمانان جمع ميشوند و او را به عزت برميدارند و به
«* 24 موعظه صفحه 5 *»
قبرستان خود دفن ميكنند و بر ميگردند و چون به عالم مثال رود مثال او ميآيد عريان از لباس شريعت پس ده قدم بر اين صراط رفت و چون به مرصد و عقبه مثال خود رسيد لغزيد و همچنين بعضي در قدمي كه از مثال به ماده ميرسند ميلغزند و بعضي در قدمي كه از ماده به طبع رسند بيفتند و بعضي در همه اين مراتب ثابتند بر صراط و اين راهها را نيكو طي كنند ولي چون داخل عرصه عقل شوند آنجا بلغزند و هكذا تا به حقيقت تو.
پس اعلاي اين شريعت در زمين حقيقت تو است مانند درختي كه اصلش و ريشهاش آنجا باشد و شاخهها و برگهاي او در ساير مراتب دانيه تو باشد، هر كسي برگ جمع كرد نخواهد داشت الاّ كهشيم المحتظر مگر مثل گياه خشك شده و هركس شاخههاي آن را جمع كرد عما قريب بخشكد و هيمه تنور شود و هركس تنه درخت دارد براي بريدن و سوختن است در آخر و نفعي ثابت و دايم ندارد. ولي هركس درختي با ريشه ثابت تحصيل كرد پس آن برايش نفع دارد چرا كه اصلها ثابت و فرعها في السماء يعني اصل آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمان است و هرگاه اين ريشه كه در عالم حقيقت است ثابت باشد و زمان زمستان باشد و شاخ و برگ آن به سبب باد خزان و سرماي زمستان و برف و باران ريخته و خشكيده باشد يعني به سبب مجالست با دشمنان خدا و دوران از خدا كه حقيقت برودتند، بعضي اعمال ظاهر را كه از مستحبات است ترك كرده باشد و اعمال قبيح و ناشايست را از باب المرء علي دين خليله مرتكب شده باشد و بيبرگ و نوا شده باشد و شاخ
«* 24 موعظه صفحه 6 *»
و برگ اعمال او را سرما برده باشد ولي عما قريب چون بهار دولت آل محمد عجل اللّه فرجهم درآيد پُتْك كند و شاخ و برگ او برويد و سر به آسمان كشد.
حال اگر بروي در باغي كه يك گوشه آن خرمني برگ و گوشه ديگر شاخههاي خشك شده و گوشه ديگر تنهها بريده افتاده باشد و تو بنا باشد كه باغ و درخت بخري هيچ اعتنا به آن برگها و شاخهها و تنهها نميكني و اما درخت ريشهدار اگرچه تنه نداشته باشد و همه درخت آن باغ را قطع كرده باشند از روي زمين، از باب تا ريشه در آب است اميد ثمري هست، ميخري كه روزي براي تو درختي شود و محصولي دهد. و شما چون مردمي نباشيد كه هرچه به دنياشان ضرر داشت ترك كردند و هرچه را از دين كه اسباب دنياداري ايشان است و باعث ريا و زهدفروشي و عوامفريبي و دكانداري ايشان است گرفتهاند. نميبيني خمس و زكوة و حج و محبت ائمه و دوستي اخوان و ايثار بزرگان را ترك كردهاند چرا كه اينها و امثال اينها ضرر به دنياشان داشت و بسا كه يك غسل را هفتاد دفعه اعاده ميكند و اسم آن را احتياط ميگذارد و هرگاه خمسي به غير اهلش يا زكوتي به غير اهلش دادند اعاده نميكنند و صداها به دعاهاي ريائي و تباكيهاي عوام فريبي بلند ميكنند و يك دينار در نهاني به مسكيني نميدهند و ريشه حب علي حسنة لاتضر معها سيئة و حب اولياء ائمه و بغض اعداي شيعيان كه اصل ايمان است ندارند، چنانكه فرمودند هل الايمان الاّ الحب و البغض.
پس محب علي هيچ گناه به او ضرر نرساند چرا كه اصل و ريشه را
«* 24 موعظه صفحه 7 *»
دارد و اگر حال شاخ و برگي به سبب اعراض دنيوي ندارد عما قريب شاخ و برگ و بار ميآورد اگرچه بعد از چندين سال باشد. پس جزاي دوست هلاكت نيست اگرچه جزاي عملهاي بد او به او برسد از بلاهاي دنيايي و مصائب برزخ و اهوال قيامت ولكن عاقبت از اهل نجات است و به شفاعت ايشان: داخل بهشت خواهد شد چرا كه اصل درخت و ريشه آن برجا است و تا ريشه در آب است اميد ثمري هست اگرچه تنه درخت كه اعمال عقلاني باشد و شاخه آنكه اعمال روحاني و نفساني باشد و شاخههاي باريك آن كه عملهاي طبيعي و مادي باشد و برگهاي آن كه اعمال جسماني باشد از او سر نزند، لكن حب و بغض كه اعمال قلبي و حقيقي است دارد و به مقتضاي آن عمل قلبي ميكند پس قلب موضع محبت و عداوت است و آن اصل ايمان است و اصل شرع كه ايمان باشد در قلب است.
مثلاً چراغي در خانه افروخته باشد و روزنهها به اطراف آن چراغ از آن خانه باشد هر روزني جهتي از چراغ را حكايت كند، و اعضا و جوارح تو روزنههايند مقابل قلب. هر يك حكايت آن نوري كه در قلب تو است ميكند و اگر تو مقابل آئينه بايستي و اعضايت در آئينه عكس اندازد دست تو صاحب سخا است نه آن دستي كه از تو در آئينه است چرا كه آن عكس و نمايش دست تو است و نور او است نه خود او، پس قلب صاحب نور است و اصل در نور است نه دست و چشم و ساير اعضاي تو، بلكه آنها نمايش آن نور قلبي هستند. پس كساني كه رو به دريا كردهاند و پشت به آسمان ماه آسماني را همين كه در آب است
«* 24 موعظه صفحه 8 *»
ميپندارند و،
ميان ماه من تا ماه گردون | تفاوت از زمين تا آسمان است |
و آنها چون سرازيرند و چشمشان به زمين و غافل از آسمانند اينها همين ظاهر چيزها را حقيقت پنداشتهاند بلكه آنچه در آسمان است حقيقت اينها است و آنچه اينجا است علامتي از آن است.
پس همين نماز حكايت يك گوشه از شاخص ايمان كه در قلب است ميكند و جهاد حكايت شمشير او و عطاي تو حكايت دست او است. پس واللّه حج ولايت اميرالمؤمنين است و همچنين زكوة و خمس و صلوة در زيارت جامعه ميفرمايد ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه و ميفرمايد نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ و اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل فاحشة يعني ماييم اصل هر خيري و از فروع ما است هر عمل خيري و خلق نيكويي و دشمنان ما اصل هر شرياند و از فروع آنها است هر فاحشه و عمل و خلق بدي پس آن محبت قلبي تو حقيقت نماز است.
پس آن بيمروتان چقدر پا به بخت خود زدهاند كه اين عكسها را اصل پنداشتهاند و چشمشان بجز اين عكسها چيزي نديده و از حقيقت غافل ماندهاند پس انكار آنها به كلي كردهاند و چيزي ديگر نديدهاند. چه بسيار شبيه است مثل اينها به لوطياني كه ملا بازي در ميآورند و مردم از حركات آنها ميخندند چرا كه ميدانند كه در لوطيان حقيقت ندارد و خود را چنان مينمايند در نظر مردم، پس ترس را به خود ميبندد و
«* 24 موعظه صفحه 9 *»
رخساره را از زرير([1]) زرد ميكند و پاها را به تقليد به زمين ميكشد و دست و پاي خود را ميلرزاند و صدا را به تباكي بلند ميكند پس هركه او را ببيند بر حال او بخندد و اعتماد بر عمل او نكند و اگر بگويد من ترسانم قول او را باور نكند چرا كه نمايش است و حقيقت ندارد.
من ندانستم از اول كه دلم غافل بود | ديدي آخر كه همه طاعت من باطل بود |
و همچنين است اعمال كسي كه محبت ندارد پس همه نمازهاي نواصب زنا است و روزههاشان دزدي است چرا كه از خارج به خود ماليده. پس مغرور نكند شما را بسياري نماز مخالفان چرا كه زناهايي است علانيه كه در مساجد ميكنند فرمودند لايبالي الناصب صلي ام زني صام او سرق معصوم فرمودند تفاوتي نميكند ناصب نماز كند يا زنا، روزه بگيرد يا دزدي. چرا كه ولايت حضرت امير7 ندارد پس اينها همه را به خود بسته و بر آئينه خود نقش آن را كشيده و محو ميشود چرا كه شاخصي در مقابل آن نيست پس حقيقت نماز آني است كه محب علي بجا ميآورد همين حب او نماز است.
پس جميع اعمال خير كه در قرآن امر به آن شده مثل اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة وامر اهلك بالصلوة و امثال اين اوامر حقيقتاً معني آن ولايت اميرالمؤمنين و اولياي آن بزرگوار است و جميع اعمال شر كه
«* 24 موعظه صفحه 10 *»
در قرآن نهي از آن شده مثل و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي و انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون و امثال آن حقيقتاً معني آن بغض دشمنان اميرالمؤمنين و دشمنان شيعيان ايشان است. پس يك طبقه تفسير قرآن براي شما آشكار شد. پس امر به همه عبادات كه در قرآن شده، امر به ولايت علي و ولايت اولياء او است و هرجا نهي از منكر شده يعني دوري و بيزاري بجو از دشمنان علي و دشمنان شيعيان علي7. پس اين مجاز و تأويل نيست و به نظر اعداء كه خالي از حقيقتند مجاز و تأويل است چرا كه حقيقت را نديدهاند و متبادر آنها را كجا اعتبار است چرا كه متبادر نزد آن عالم است. و بگو به او كه تو را چه كار است به تبادر و چه كار است به حقيقت كي حقيقتي ديدهاي و فهميدهاي و كجا متبادري ميداني؟ لفظي شنيده و ميگويد، مثل طوطي كه زبان ياد او دهي و تا گويي بيبي طوطي شك ميان سه و چهار چه كنم، گويد بنا را بر چهار گذار. و نه بنايي فهمد و نه چهار، لفظي شنيده و ياد گرفته و ميگويد و هيچ رايحه معني آن به مشامش نرسيده.
پس خدا فرموده ان اللّه يأمر بالعدل يعني پيغمبر و الاحسان يعني علي و ايتاء ذيالقربي يعني ائمه: و ينهي عن الفحشاء يعني اولي و المنكر يعني دومي و البغي يعني سومي. پس دوستي علي7 اصل همه خيرات است حتي ايمان و نبوت اصلش ولايت است.
و تحقيق اين مسأله آنكه مردم به رتبه خدا نرسند و خدا هم به رتبه خلق نيايد و غرض اصلي و فايده كلي از خلقت عالم و آدم معرفت خدا
«* 24 موعظه صفحه 11 *»
است چنانكه ميفرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون حضرت صادق7 تفسير ميفرمايند يعني خلق نكردم جن و انس را مگر به جهت آنكه بشناسند مرا و شناختن ذات محال است پس مراد شناختن صفات خدا است و اعظم صفات خدا اميرالمؤمنين7 است فرمود ياسلمان و يا جندب معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل هي معرفتي بالنورانية يعني يا سلمان و يا اباذر معرفت من به معرفت نورانيت معرفت خداي عزوجل است. و در زيارت ميخواني السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه يعني سلام بر كساني كه هركس بشناسد ايشان را به تحقيق خدا را شناخته است معرفت توحيد معرفت اميرالمؤمنين است و دوستي آن بزرگوار، چرا كه محبت عبادت است و عبادت محبت، و در دل، همه يكي ميشود. فرمود من احبكم فقد احب اللّه يعني دوستي شما دوستي خدا است و در جايي ديگر ميفرمايد بعبادتنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه يعني به عبادت ما عبادت كرده شده است خدا و اگر ما نبوديم خدا عبادت كرده نميشد.
پس عبادت و محبت و معرفت هر سه يكي شد و هر سه نسبت به حضرت امير است پس واللّه كه خدا را نشناختهاند و عبادت خدا را نكردهاند و محبت خدا را ندارند كساني كه اين هر سه را نسبت به آن حضرت نكردهاند و از كدام راه ميخواهند به خدا برسند مگر از اين راه؟ به كدام راه به چراغ رسي بجز به واسطه مردنگي؟ من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه اليكم. پس مپنداريد يهود و
«* 24 موعظه صفحه 12 *»
نصاري را اهل توحيد، از كدام راه به توحيد رسيدهاند و حال آنكه ائمه: راه توحيدند و بجز از ايشان راهي نيست و ايشان ظاهر خدايند و شناسايي هركس به شناسايي ظاهر او است زيد را به صورت و هيكل او ميشناسي و ايشانند رخسارههاي خدا و هيكلهاي توحيد. پيغمبر9فرمود من رآني فقد رأي الحق يعني ديدن من ديدار خدا است پس كسي كه آن حضرت را نديده خدا را نديده پس خداي ايشان غير خداي مسلمين است، چنانكه ميفرمايد قل يا ايها الكافرون لااعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد چرا كه خداي يهود عيسي نزد او دروغگو است و نزد خداي ما عيسي راستگو است. و خداي نصاري محمد بن عبداللّه9 نزد او كذاب است، و نزد خداي ما آن حضرت اصدق الصادقين است. و خداي مجوس زردشت نبي او است و نزد خداي ما زردشت كاذب و دروغگو است و نبي نيست. و خداي هنود گوساله و آتش شفعاي نزد اويند و خداي مسلمين چنين نيست. و خداي سني سوار خر مصري شود و هر شب جمعه بالاي بامها گوش بكشد كه بندگانش چه ميگويند و به صورت پسر چهارده ساله در قيامت ميآيد، و خداي شما چنين نيست. و پيغمبر سنيها زنش را پاطاق ميدهد كه از سر ديوار تنبكچيها را تماشا كند و عمر او را منع از لغو ميكند، چنانكه در صحيح بخاري روايت كرده است. و ميگويند پيغمبر را حالتي دست داد كه رقاصي كرد تا آنكه رداي او افتاد و ردايش را تكه تكه كرد بعد از رقص و به آنها كه دورش بودند قسمت كرد و اين وجد صوفيه لعنهم اللّه و وصله بخشي
«* 24 موعظه صفحه 13 *»
مرشد خبيث پليد آنها است. و امثال اين نقايص از سهو و نسيان و خطا و جهل و خبث، و پيغمبر ما9 منزه از كل اينها است و معصوم و مطهر از هر رجس و خبث و از جميع خطايا است.
پس امام آنها خيالي است و نبي آنها خيالي و خداي آنها خيالي، پس ميگوييم به آنها لكم دينكم و لي دين ٭ حشر مريدان علي با علي حشر مريدان عمر با عمر٭ پس از اين بيانها معلوم شد كه هركس ولايت آل محمد را ندارد و منكر فضائل است منكر توحيد است، ميفرمايد و الانكار لفضائلهم هو الكفر و شك نيست كه هيچ كس منكر ذات علي نيست بلكه هركس هست منكر فضل علي است.
پس توحيد و نبوت و امامت همه يك چيز است كه سه اسم دارد گاهي به او توحيد و گاهي نبوت و گاهي ولايت ميگويند مثلاً زيد را گاهي نجار و گاهي پسر عمرو و گاهي هندي ميگويند و مراد از همه زيد است.
پس ايشان را گاهي مقامات توحيد گويند و گاهي محمد چرا كه اولهم محمد اوسطهم محمد آخرهم محمد كلهم محمد و گاهي ولي و خليفة اللّه و خليفة الرسول. پس اصل شريعت و فرقان و جميع خير و كمال و نور، ولايت علي7 است فلمثل هذا فليعمل العاملون عبادات و خيرات را نهايت نيست و مأموري كه همه را بجا آوري پس برو چراغي تحصيل كن تا به حركت آن جميع نورها حركت كند و به حركت شاخص همه عكسها در آئينهها حركت كند، و سرچشمه را صاف كن تا همه نهرها صاف شود و اصل همه اينها حب شيخ و ولي و امام است پس او كه در
«* 24 موعظه صفحه 14 *»
دلت نشيند مشقت عبادات تمام شود و شيرينتر از شهد و شكر در مذاق جانت نمايد و به طَوع و رغبت و كمال شوق از جان بگذري و خدمت محبوبت را و لقاي او را بر همه چيز ترجيح دهي و از اعمال و خيرات هرگز سير نشوي. پس نقطه جميع اعمال و خيرات و كمالات دنيا و آخرت معرفت و محبت امام است پس هركس آن را دارد اَعبد و اَعلم جميع روزگار است چرا كه عمل آنها روح ندارد و سبك و بيقدر است و هيچ وزن ندارد و حضرت رسول9 ميفرمايد حب علي حسنة لاتضر معها سيئة و بغض علي سيئة لاتنفع معها حسنة يعني دوستي علي ثواب بياندازهاي است كه هيچ گناه به او ضرر ندارد و دشمني علي چنان گناه بزرگي است كه هيچ ثواب با او نفع ندارد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 15 *»
«موعظه دوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
عرض كردم كه خدا عليم و حكيم است و اين عالم را به جهت حكمتي و فايدهاي خلق فرموده و غني است پس آن فايده به خود خلق عايد ميشود و عرض كردم كه آن فايده را به هر كسي به قدر قابليتش ميدهند و ميزان شرع را قرار داد تا قدر و قابليت هركس معلوم شود و كسي را بر خدا بحثي نباشد پس اين ميزان را كسي كه سبك شمرد او خود سبك است و هركس آن ميزان را سنگين و با قدر و قيمت شمرد او خود سنگين و با قدر و قيمت است چرا كه سبك و رذل با سبكان و اراذل انس گيرد و سنگين و بزرگان با بزرگان انس گيرند
كبوتر با كبوتر باز با باز | كند همجنس با همجنس پرواز |
و عرض كردم كه اين شريعت از براي ظاهر و باطن شما است نه ظاهر تنها ولي مردم ظاهر بين به همين ظاهر تنها اكتفا ميكنند چرا كه امر دنياشان ديدند به همين ميگذرد پس جميع همتشان در همين اعمال ظاهره بيروح است و
«* 24 موعظه صفحه 16 *»
ظاهرش چون گور كافر پر حلل | و اندر آن قهر خدا عزوجل |
و شك نيست كه بدنهاي شما سي يا چهل سال بيشتر دوام ندارد و مگر كمي و ظاهر شريعت براي اصلاح بدن است، غسل كردن و صورت شستن و مسواك كردن و شارب گرفتن و امثال اينها بجز اصلاح بدن چيست. پس همه اين ظاهر شرع براي اصلاح بدنها است هر كسي به آن بهتر عمل كرد اصلاح بدن خود را بيشتر كرده و اما باطن شرع براي اصلاح روحهاي شما است وقتي كه بدن كه دوامش به اين كمي است معالجه آن اينطور ضرور است و اگر او را به آداب شرع اصلاح نكني فاسد شود و در آن قبايح ظاهر شود چرا براي ارواح كه دائمي هستند فكر نكنيم و در صدد اصلاح آن برنياييم ولكن مردم بر غير طريقه حق رفتهاند بعضي از راست بعضي از چپ، از صراط مستقيم لغزيدهاند چنانكه ميفرمايد اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطي هي الجادة يعني راست و چپ راه گمراهي است و وسط راه، شاهراه هدايت است.
پس بعضي به اصلاح بدنها كوشيدند و به كلي افساد در امر روح و باطن كردند پس روح آنها در قيامت ميآيد با نهايت وقاحت و قباحت منظر و عفونت و كثافت عاري از لباسهاي تقوي و معرفت و برخي ديگر به اصلاح روح تنها به گمان خود كوشيدند و در واقع هيچ اصلاح نكردند. طايفه اول اهل ظاهر خود را خواندند و در نظر اهل حق امواتي چندند كه هيچ روح در آنها يافت نميشود و طايفه دوم كسانيند كه خود را اهل باطن خواندند و به گمان خود اصلاح روح كردند و به محاسن اخلاق و صفات متصف گشتند و معصوم ميفرمايد لا ظاهر الاّ بالباطن و
«* 24 موعظه صفحه 17 *»
لا باطن الاّ بالظاهر و الظاهر و الباطن مقترنان يعني نيست ظاهر مگر با باطن يعني ظاهر بيباطن ظاهر نيست و خودرأيي و خودسري است و نيست باطني مگر با ظاهر يعني باطن بيظاهر هم باطن نيست و از درجه اعتبار ساقط است و شك نيست كه آنچه را خدا به آن امر فرموده محبوب خدا است و هر كسي اين بدن را به صورت محبوب خدا آراسته كرد روح محبوبي به او تعلق گيرد و هر كسي اين بدن را به صورت مبغوضي آراسته كرد روح مبغوضي به او تعلق گيرد به جهت آنكه ظاهر و باطن قرين يكديگرند و بر خلاف هم نميشوند و ايشان چون ظاهر و باطنشان بر خلاف يكديگر است و مشاكل و مشابه نيست پس روح انساني به آنها تعلق نگرفته چرا كه روح انسان تعلق به جسد متكبر نميگيرد اين است كه متكبر در قيامت محشور ميشود به صورت باطن خود كه صورت مورچه باشد و از براي آن شاخها هست بزرگتر از كوه احد، نميبيني كه روح انسان در قالب شير نگنجد و روح اسب در صورت مرغ قرار نگيرد و به نظر اهل حق اين دو طايفه يا جمادند يا نبات يا حيوان به اقسام و اصناف آنها هر يك بر حسب باطن خود پس گمراه شدند و تابع يهود شدند كساني كه به ظاهر تنها اكتفا كردند و گمراه شدند و تابع نصاري شدند كساني كه ظاهر را ترك كردند و به همان باطن كه خود تراشيدند اكتفا كردند و آنچه در امتهاي سلف شده بايد در اين امت هم بشود بدون تفاوت خدا ميفرمايد لتركبن طبقاً عن طبق و حضرت پيغمبر9 فرمود لتركبن سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة حتي انه لو سلكوا جحر ضب لسلكتموه يعني هر آينه
«* 24 موعظه صفحه 18 *»
مرتكب ميشويد شما امت من شيوه كساني را كه پيش از شما بودند از امتهاي گذشته، قدم به قدم و گام به گام حتي آنكه اگر آنها داخل سوراخ سوسماري شده باشند هر آينه شما هم چنان كنيد خلاصه در اين امت هست يهود و نصاري و ساير ملل و مذاهب چرا كه يهودي و نصراني بودن تخمي نيست كه بكاري و يهودي و نصراني برويد هركس بر طريقه و روش آنها راه رود از آنها است فرمود من تبعني فانه مني هركس متابعت من كند از من است. پس لولي كسي است كه بر صفت لوليان باشد اگرچه سيادت نسب باشد و يهود و نصاري كسي است كه بر صفت آنها باشد و مردم در قيامت محشور ميشوند به صورت اعمال و صفات خود.
پس طلب هدايت كنيد راه اميرالمؤمنين را، راه كساني را كه خدا انعام به ايشان فرموده به ولايت اميرالمؤمنين جايي كه ميفرمايد اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم و آنها را در آيه ديگر نشان داده و فرموده اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً آن جماعت كسانيند كه انعام فرموده است خدا بر ايشان از انبياء و راستگويان و شهداء و صالحان و نيكو رفيقاني هستند آنها. بعد از آن ميفرمايد غير المغضوب عليهم غير از كساني كه غضب بر ايشان كردهاي و آنها كسانيند كه به روش يهود رفتار كردند و ظاهر را گرفتند و باطن را ترك كردند و ضالين نصاراي اين امتند كه باطن را گرفتند و تكذيب ظاهر كردند ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم پس در قيامت سؤال كرده ميشويد از نعيم ولايت اهل بيت كه
«* 24 موعظه صفحه 19 *»
آن اعظم نعمتها است چنانچه در تفسير و اما بنعمة ربك فحدّث ميفرمايد ولايت علي را به مردم برسان و كدام نعمت از اين اعظم است كه به احصا درنميآيد قدر و منزلت آن كه ميفرمايد و ان تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها اگر بخواهيد شما اهل هزار هزار عالم بشماريد نعمت خدا را احصاي آن نميكنيد چرا كه فرمود كل شيء احصيناه في امام مبين كاسه آب احصاي درياي محيط چون كند و اما دريا است كه احصاي جميع آبهاي عالم را كرده و ساير آبهاي عالم از ترشحي از زيادتي و سرريز و فضل و شعاع شيعه آن دريا است پس همه چيز در او است و او در چيزي نگنجد و لو ان ما في الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر مانفدت كلمات اللّه، قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربي لنفد البحر قبل انتنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مدداً.
كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست | كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم |
پس عمل به ظاهر و باطن، هر دو با هم صراط مستقيم است كه لا شرقية و لا غربية پس عمل به هر دو با هم ضرور است و للّه المشرق و المغرب و ظاهر شرع ظاهر است و باطن شرع ولايت اميرالمؤمنين است7 يعني هركس در تن نماز، ولايت علي را نگنجاند، نماز او مرده است و مس او موجب غسل است و مسكن شياطين و موجب قساوت قلب و ساير اخلاق و صفات ذميمه است. نميبيني كه هرچه بيشتر چنين نمازي را ميكنند عجبشان و حب رياستشان بيشتر و حرص در طلب دنياشان زيادتر ميشود و خود را گم ميكنند و بر زمين ناز دارند كه من
«* 24 موعظه صفحه 20 *»
امشب نماز شب كردم و امروز روزه داشتهام چرا ملك بر من نازل نميشود نعوذ باللّه من شرور انفسنا و قبايح اعمالنا. اي گوساله اگر صد هزار از اين نمازها به جوي بفروشي كسي نميخرد. آيا قبرستان نفع به كسي ميبخشد اگر پادشاه قبرستاني را به تيول ادني رعيتي دهد برنميدارد نه واللّه آنجا مملو از شياطين است نه مسكن ملائكه، يك سگي را كه حراست گله او را كند بهتر است از براي او از اين قبرستان به اين بزرگي. اين است كه به هر نمازي عجبي زياد ميكند و هر روزهاي كبري بر او افزايد اگر اين عبادت شصت ساله به او نفع داشت ميبايست ترقي برايش حاصل شود و اخلاقي و احوالي به هم رساند. ببين بعد از چهل سال عبادت چه كبر و جلالي به هم ميرسانند كه اگر به ايشان تو بگويي ميگويد اي ملعون استخفاف به علما و زهاد كردهاي. نميدانم چه واقع شده است بايد فكري به حال خود كرد و روحي از براي اين اعمال تحصيل كرد كه يك طفل دو ساله كه زنده باشد بهتر است از صد هزار مردار.
و عرض كردم كه روح اعمال، ولايت حضرت امير است7 و با اين، به آن فايده كه عرض شد ميرسند. پس عمل ما معرفت و محبت و عبادت است و اما اجري كه براي آن قرار دادهاند چيست براي آن بيانها است.
يكي از آن بيانها اين است كه شك نيست كه خداوند عالم يگانه است و هميشه بوده و هميشه هست و او است صاحب قدرت و علم و حكمت و صاحب جميع كمالات و او است كامل علي الاطلاق و نقصي
«* 24 موعظه صفحه 21 *»
به دامن كبريايش راه ندارد و اين خلقي كه خلق فرموده براي آنها مرتبههاي بسيار قرار داده و بعضي، مرتبههاي قرب به خدا است و بعضي، مرتبههاي دوري از خدا. نظر كن در نور چراغ بعضي از آن نورها نزديكتر است به چراغ و بعضي دورتر از چراغ، هرچه نزديكتر به چراغ است روشنتر و گرمتر و شباهتش به چراغ بيشتر است و آنچه دورتر است از چراغ تاريكتر و سردتر و شباهتش كمتر است به چراغ. پس همچنين نسبت خلق به حسب مراتب و درجات آنها است نزد خداوند عالم پس هرچه به خدا نزديكتر شوي صفات اللّه بيشتر در تو جلوهگر گردد پس كمال تو بيشتر و غنيتر و صاحب قدرت و قوت گردي و عالمتر شوي و چون او قديم و ازلي است هرچه نزديكتر به او است قديمتر و ازليتر به او است. ميفرمايد ما عندكم ينفد و ما عند اللّه باق، و ما عند اللّه خير و ابقي آنچه نزديك خدا است بهتر و پايندهتر است و به جهت همين كه آخرت نزديكتر به خدا شد دار بقا شد و دنيا دار فنا.
پس هرچه انسان نزديكتر شود علم و نور و جمال و كمال و بهاء و قدرت و قوت و سلطنت و هيبت و جلال او زيادتر شود. پس شما را آفريده است از جود و كرم خود و براي نفع رسانيدن به شما و فايده بخشيدن، و امر فرموده است شما را به آنچه باعث قرب شما به او شود و سبب كمال شما گردد. براي خدا مثلي نيست ولي براي فهم تو ميگويم. به چراغ هرچه نزديكتر شوي نورانيتر گردي و شباهتت به چراغ بيشتر شود، مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد، پس چون به نهايت قرب به چراغ رسي به نهايت نور رسي. در حديث قدسي فرمود
«* 24 موعظه صفحه 22 *»
ياابن آدم انا رب اقول للشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك مثلي تقول للشيء كن فيكون يعني اي پسر آدم من خدائيم كه ميگويم به چيزي بشو ميشود تو هم اطاعت و فرمان برداري مرا بكن تا تو را بر صفت خود گردانم تا چون بگويي به چيزي بشو بشود. پس بر صفت خدا شدن مزد شما است پس شما را به عمل خواندهاند يعني به گام برداشتن به ساحت قرب كه به هر گامي مزد گيرد چنانچه كسي به جانب چراغ ميرود به هر قدمي نوري بر نورش ميافزايد و هركه از چراغ دور شود به هر قدمي كه دور شود مزد دوري از چراغ گيرد و به هر قدمي ظلمتي بر ظلمتش افزايد. پس خدا جهت قرب خود را به مردم نموده و امر به اقبال كرد و جهت دوري خود را به مردم نمود و امر به ادبار از آنها كرد انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً و هديناه النجدين و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان اللّه غني عن العالمين پس دامن بر كمر زنيد و بر صراط مستقيم مسارعت كنيد و لايلتفت منكم احد وامضوا حيث تؤمرون به راست و چپ رفتن طريق گمراهي است و السائر علي غير الطريق لايزيده كثرة السير الاّ بعداً بر بيراهه هرچه تندتر بدوي از راه دورتر شوي پس كساني كه سيرشان بيشتر باشد و سجودهاي طولاني كنند ولي در بيراهه روند راهشان دورتر شود چنانكه حضرت صادق7 در حديثي ميفرمايد كه حاصل مضمونش اين است كه اگر كسي در ميان ركن و مقام عبادت كند خدا را آن قدر كه مثل مشك پوسيده شود در مدت عمر دنيا پس ملاقات كند خدا را بدون ولايت علي بن ابيطالب7خداوند قهار او را سرنگون در جهنم
«* 24 موعظه صفحه 23 *»
اندازد و فرمود لايبالي الناصب صلي ام زني صام او سرق هيچ تفاوت نميكند كه ناصب نماز كند يا زنا كند، روزه بگيرد يا دزدي كند پس مقصود سير كردن در راه است نه بيراهه و باز شك نيست كه راه هر جايي آنجا است كه مقصد در آن پيدا باشد.
گر تو را حاجت سوي مغرب بود | سوي مشرق رفتنت متعب بود | |
هرچه گردي سوي مشرق پي سپر | از متاع غرب گردي دورتر | |
كي ز خودبينان خدا گردد پديد | كي توان در شب فروغ شمس ديد | |
از حريصان كي توان آموخت زهد | قرب كي مييابي از اصحاب بعد | |
اهل نسيان كي تو را ذاكر كنند | كي به مقصد پشت بر مقصد كنند |
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 24 *»
«موعظه سوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
از آنچه شب گذشته عرض كردم دانستيد كه به آن فايدهها كه خدا وعده فرموده نميرسيد مگر به بندگي و فنا و اضمحلال در جنب محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين پس آنها كه كوتاهي در حاصل كردن غرض خدا از خلقت عالم ميكنند، گويا تيشه برداشتهاند و در صدد خرابي ملك خدا برآمدهاند از راه ناداني و جهالت. حضرت پيغمبر9 ميفرمايد طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة يعني طلب علم واجب است بر هر مرد مسلمان و زن مسلمان و معناي اين حديث شريف اين است كه ترك طلب علم تهاون و بياعتنائي به اسلام است آيا نميبيني كه فرمودند تارك الصلوة كافر است و تهاون به نماز كفر است پس كسي كه تهاون و سهلانگاري به چيزي از نماز كند مثلاً سوره حمد را نخواند يا ركوع نكند يا يك سجده بكند مثلاً كافر ميشود و طلب علم واجبتر است از نماز و روزه و خمس و حج و ساير واجبات و شرايع به جهت آنكه به علم، خدا شناخته ميشود و توحيد
«* 24 موعظه صفحه 25 *»
كرده ميشود و به علم تصديق حضرت پيغمبر9 ميشود و به علم معرفت ائمه و پيشوايان دين حاصل ميشود و به علم اداي فرائض ميشود و به علم اجتناب از محرمات ميشود.
پس طلب علم اصل واجبات است و باقي واجبات نتايج و فروع علمند پس كسي كه تهاون به علم كند واللّه باللّه نه توحيد دارد نه نبوت نه امامت و نه ولايت اولياء و نه برائت از اعداء و نه عملي از اعمالش صحيح است چنانكه لايق است. پس تارك علم كافر است بدترين كفرها. شعور داشته باشيد و مرگ را در نظر بياوريد و به آنچه از پدر و مادر و از دهان مردم شنيديد قناعت مكنيد طفل مادامي كه طفل است زبان يادش ميدهند همان زباني كه يادش ميدهند چه تركي و چه عربي و چه عجمي همان زبان را ياد ميگيرد پس ميگويند خدا يكي است ياد ميگيرد اسم پيغمبر و امامان را ميشنود ياد ميگيرد و نماز چنين كن روزه چنين بگير و همچنين به همان روش و گفتار و كردار آنها بار ميآيد و بزرگتر كه شد او را پي كسبي ميبرند چندي شاگرد است تا كسب استادش را ياد ميگيرد و بزرگ ميشود، آن هم استاد ميشود استاد محمد حسين شالباف مثلاً يا كفاش يا زرگر يا ساير كسبها يا ساير منصبها، ارباب يا تاجر يا نوكر يا بالاتر، خلاصه يا خير همينطور خودرو بار ميآيد و هرزهگرد ميشود و يا خير پدر و مادرش او را ملا ميبرند و قرآن يادش ميدهند بعد گلستان سني را پيشش مينهند و ساير كتابهاي شعر و قصايد و مشق و سياهه و حساب و مكتوب و ميبرندش پي كسبي، يا آنكه خير درس عربي تعليمش ميدهند اول نصاب از ابونصر سني و
«* 24 موعظه صفحه 26 *»
تصريف و عوامل و هدايه و الفيه و سيوطي و جامي و كبري و مختصر تلخيص و ساير مقدمات، اينها همه از كيست همه اينها كتب اهل تسنن. ديگر چه ميكند بناي اصول و آراء و ظنون فقهاء و اختلاف اقوال آنها را ميگذارد و ميشود آخوند ملا شمسعلي آن وقت بناي مريد يابي و عوام فريبي و دكان داري مينهد قدمهاي كوچك كوچك، عباي نازك، مسواك، تحت الحنك و بناي وسواس كه مردم بگويند اين چه مرد مقدس بااحتياطي است قابل پيشنمازي است، ميبرندش در گودال محراب و منبر و دورش را ميگيرند و بناي قضاوت و مرافعه و ضبط موقوفات و مال صغير و غايب و حرص دنيا ميگذارد و چنين است تا بميرد انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون. به هر راهي كه پدر و مادر و ملاهامان رفتند ما هم تقليد كرديم ديگر تفاوتي نميكند اگر آنها سني بودند اينها هم سني ميشدند اگر يهود يا نصاري بودند يهود يا نصاري ميشدند و اگر گبر بودند گبر ميشدند.
خلاصه، به عبرت نظر كنيد ببينيد اينها هيچ دخلي به دين و مذهب ندارد و محض دكان داري و طلب دنيا و گذران اين چهار روزه عمر به هوي و هوس است و اينها علم نيست بلكه علم را خدا تعريف كرده فرموده انما يخشي اللّه من عباده العلماء و حضرت سجاد7ميفرمايد لا علم الاّ خشيتك و ميفرمايد ليس لمن لميخشك علم يعني علم نيست مگر ترس از تو و نيست از براي كسي كه نميترسد از تو علمي و در حديث است كه العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحب علم نوري است كه مياندازد خدا در دل كسي كه دوست ميدارد. پس علم
«* 24 موعظه صفحه 27 *»
ترس از خدا است و نور است نه قول اهل تسنن و چندي از كتب آنها و فنون آنها شمردم. بناي طلاب بر اين شده است كه از اولي كه بناي تحصيل ميگذارند همينطور از ابتدا كتابهاي سنيان را بخوانند و ياد شاگردهاشان بدهند و حال آنكه امر فرموده است شما را امام7 به تعليم دادن اولاد و اطفال خود احاديث را، ميفرمايد علّموا صبيانكم احاديثنا قبل انتسبق اليهم المرجئة پس به راهي برويد كه منزل مقصود در قدم اول پيدا باشد و خود را و اطفال خود را به دست دشمنان دين و علوم آنها ميندازيد و به راهي برويد كه شما را تكليف كردهاند و ميفرمايد كسي كه صاحب صحت تن و نيكي فهم باشد و طلب علم نكند و بميرد، كافر مرده است. و عظيمتر اين است كه پشت كسي كه رگي از اسلام در بدنش باشد ميشكند ميفرمايد طلب العلم فريضة علي كل حال يعني طلب علم كردن واجب است در همه احوال پس ببين چقدر تهاون به علم كردهاند و الفاظ اسلام را به تقليد ياد گرفتهاند و هيچ دخل به علم ندارد و اسلام را بايد تحصيل كرد از عالم به آن. پس اولاً طلب عالم بايد كرد چرا كه علم نور است و لابد است از براي نور از منير و آن عالم است. پس طلب عالم اعظم است و تارك علم شنيدي كه كافر است پس تارك عالم چون است؟ و ديگر نعوذ باللّه غيبت عالم چون است؟ و دشمني با او كردن و اذيت آن، خصوص هرگاه آن عالم عالم به توحيد باشد زيرا كه شرافت هر عالمي به حسب شرافت علم او است و شرافت هر علمي به حسب شرافت موضوع آن علم است و ببينيد مردم چقدر تهاون به علم دارند و شما چنين مباشيد ببين فقيه آنها مينشيند و
«* 24 موعظه صفحه 28 *»
توثيق ميكند و عادل ميشمارد و قبول ميكند شهادت تاركان علم را، گويند مردي ريش سفيد در حمام نيت كرد كه غسل حيض ميكنم واجب قربةً الي اللّه و رفت زير آب كسي آنجا بود پرسيد كه اين چه غسل بود گفت من وقتي طفل بودم با مادرم به حمام آمديم مادرم از ضعيفه حمامي پرسيد كه غسل حيض چطور كنم گفت بگو غسل حيض ميكنم واجب قربةً الي اللّه و برو زير آب من هم از مادرم ياد گرفتم و از آن روز تا حال هر وقت غسل كردم چنين كردم. اين نميشود مگر از جهالت و بر آنچه از پدر و مادر ياد گرفتهاند قناعت كردن و ترك طلب علم كردن و اعتنا به علما نكردن و سبكشمردن آنها. شما چنين مباشيد و بر خود بگذاريد طلب علم را و برپا داشتن چيزي را كه برپا نميدارد آن را احدي از اهل عالم غير شما. ببينيد خصلت هر چيزي مختص است به همان چيز بوي مشك از مشك است و بوي كافور از كافور و بوي فلفل از فلفل و اما در جسم بودن شريكند و جسم بودن تعريف اينها نيست بلكه تعريف اينها به حسب بوي آنها است، حال ببينيم چه چيز در شما هست كه در غير شما نيست كه باعث ميشود بودن شما را از عليين و بودن غير شما را در سجين. شك نيست كه چنانكه شما جسد داريد و زندهايد و ميخوريد و ميآشاميد ديگران هم دارند پس در جسم بودن و زنده بودن و خوردن و آشاميدن و ساير صفات نباتي و حيواني شرافتي نداريد و با آنها بلكه با حيوانات در اين صفات شريكيد بلكه حيوانات در اين صفات از شما بالاتر و كاملترند.
و اما در اخلاق، حلم معاويه عليه الهاويه آن قدر بود كه به او گفتند
«* 24 موعظه صفحه 29 *»
معاويه يعني سگ ماده كه وق وق كند و سكوت كرد. و در امانت و صدق و وفا و جود و سخا ميبينيم كه جميع اين صفات در كفار هم يافت ميشود. پس اينها همه باعث امتياز شما از آنها نميشود و در قرائت قرآن و نمازهاي پنجگانه و عبادات واجبه و مستحبه و گريه و مناجات و احياي شبها و روزه روزها، عامه آن قدر عبادتها ميكنند كه اگر ضعيفالايماني چندي با آنها معاشرت كند به شك ميافتد و ميگويد چرا بايد اينها با اين همه عبادت و رياضت به جهنم بروند و ده يك آن را شما نداريد. پس اينها هم چيزي نشد كه در شما باشد و در غير شما نباشد تا باعث زيادتي شما بر غير شما باشد. و اگر به علوم رسمي ميگوييد در منطق و نحو و صرف و اصول و معاني بيان، تصنيفها كردهاند علماي عامه و اول من صنف في الاصول الشافعي. و اگر به فقه مينازيد ابوحنيفه بسيار در فقه ماهر بود حتي آنكه در مسأله طلاق آن قدر تصنيف كرده بود كه روزي مؤمن الطاق بر او وارد شد ديد آن قدر كتاب دورش چيده كه در ميان آنها پنهان شده گفت همه اينها را در طلاق تصنيف كردهام. و به حكمت، علماي يونان مشهورند و به علم نجوم و رمل و ساير علوم غريبه، كل آنها را كفار و مشركين هم ميدانند بلكه بر نحو اكمل و احسن. و اگر ميگوييد كه ما توحيد داريم جميع عالم قائل به توحيدند و اگر به نبوت باشد جميع سنيها هم قائل به نبوت حضرت پيغمبرند9. و اگر به امامت علي بن ابيطالب باشد7 يا به امامت حضرت امام حسن و امام حسين8 و گريه بر آن حضرت باشد يزيد هم گريست و جميع زيديه و بُتْريه و كيسانيه قائل به خلافت بلافصل اين
«* 24 موعظه صفحه 30 *»
بزرگوارانند و دوستي آنها را و حضرت فاطمه را3 واجب ميدانند. و اگر به خلافت حضرت امام زينالعابدين7 باشد واقفيه ثانويه نيز قائلند. و به حضرت صادق7 جميع فطحيه قائلند. و به ولايت حضرت موسي7جميع واقفيه ثانويه نيز قائلند. و به ولايت حضرت امام رضا7 و ائمه پيش از آن حضرت جمعي از صوفيه لعنهم اللّه قائلند و بعد از آن حضرت به معروف كرخي قائلند. خلاصه، اگر به اين خاطر جمعيد كه ما اثناعشري هستيم و آنها كه تو گفتي به امامت دوازده امام قائل نيستند جمعي از صوفيه خبيثه لعنهم اللّه قائل به همه ائمه هستند. و اگر به فضيلت و مداحي آنها بگوييد شافعي ميگويد:
و مات الشافعي و ليس يدري | علي ربه ام ربه اللّه |
يعني مرد شافعي و ندانست علي خداي او است يا خدا. و قصايد ابنابيالحديد سني را بخوانيد فضيلتهايي درباره آن حضرت گفته كه شيعه حيران ميماند و در شرح خود بر نهج البلاغه در معني اين فقره كه نحن صنايع اللّه و الخلق بعد صنايع لنا ميگويد يعني نحن عبيد اللّه و الخلق عبيد لنا يعني معني كلام آن حضرت اين است كه ما امامان بندگان خداييم و ساير خلق بندگان مايند. و اگر به دوستي آن بزرگواران ميگوييد ابنحجر سني ميگويد دوست علي ماييم نه اين رافضيان. و اگر به اعمال ظاهره و عبادات و آداب شرع مبين بگوييد نواصب همه اين اعمال را بجا ميآورند و معذلك مخلدند در آتش. و بيش از اين نميگويم چرا كه باعث وحشت و مأيوسي خلق ميشود.
مجملاً يك چيزي ديگر هست كه آنها ندارند و شما آن را داريد و
«* 24 موعظه صفحه 31 *»
به سبب آن شرف بر همه عالم و جميع خلق داريد و آن ولايت اولياء اللّه و برائت از اعداء اللّه است كه به اين قائل نيست احدي در روي زمين مگر شما و اين باعث شده است كه شما از اهل عليين و نور و خير و جنات خلديد و مخالفين شما از اهل سجين و دركات جحيم و شماها نيز تفاوت مقامات داريد به حسب تفاوت مراتب و محبت شما و بيزاري از اعداء. روزي حضرت صادق7 از خانه بيرون آمدند ديدند شخصي ميگويد اللّهم ادخلنا الجنة يعني خدايا ما را داخل بهشت كن حضرت فرمودند چنين مگو بلكه بگو اللّهم لاتخرجنا من الجنة يعني خدايا ما را از بهشت بيرون مكن به درستي كه بهشت ولايت ما اهل بيت است. پس شماها زبده اهل عالم و بهتر و مهتر آنهاييد مادام كه طلب ميكنيد عالم شيعه را و معرفت و محبت او را داريد و بيزاري از دشمنان او ميجوييد. پس معرفت عالم است كه باعث ميشود بلندترين درجات بهشت را و اين نيست در نزد احدي از اهل عالم مگر در نزد شما پس چنين گوهر گرانبهايي، قدر آن را بدانيد و او را نيكو محافظت كنيد و تا جان در بدن داريد اين علم را برپا داريد و طلب علم از او نماييد و به اولاد خود بسپريد و برويد به دار آخرت. آيا ميخواهيد كه خدا در زمين عبادت كرده نشود؟ و دانستيد كه غرض از خلقت عبادت است و عبادت قبول نميشود مگر به تسليم داشتن از براي عالم، در دعاي اعتقاد كه مسمي به دعاي توسل است و از سه امام روايت شده است و در بلدالامين و مفتاحالفلاح و ساير كتب ادعيه آن را ضبط كردهاند در اين فقره خطاب به حضرت امير7 ميكند ميفرمايد و
«* 24 موعظه صفحه 32 *»
لااري الاعمال منجية لي و ان صلحت الاّ بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها يعني نميبينم هيچ عملي را نجات دهنده مگر به ولايت حضرت امير7 و پيشوا قرار دادن آن حضرت و اقرار كردن به فضائل آن حضرت و قبول كردن فضائل را از حاملان فضائل و تسليم داشتن از براي راويان فضائل. پس بر شما لازم است طلب عالم و تسليم داشتن امر او و دوستي دوستان او و بيزاري از دشمنان او و معرفت دوستان و اداي حقوق ايشان و معرفت دشمنان و بيزاري از ايشان. چرا كه خداوند عليم حكيم به جهت فايدهاي خلق را خلق فرموده و بينياز است از خلق و آن فايده به خلق برميگردد و به آن فايده نميرسند مگر به قدر استحقاق خود.
و عرض كرديم كه از براي قدر و قابليت شما ميزاني قرار داده است كه آن عبادت و فرمانبرداري محمد و آلمحمد باشد سلام اللّه عليهم اجمعين پس خلق فرموده است ماسواي ايشان را به جهت خالص شدن در عبادت محمد و آلمحمد:، به جهت آنكه آن بزرگواران فاني شدند در جنب خدا و دادند در راه خدا روح و نفس و ذات و مال و عيال و جميع آنچه داشتند پس خدا هم داد به ايشان آنچه داشت پس چون ذات خود را دادند خدا آنها را ذات خود قرار داد و دادند روح خود را، شدند روح خدا و نفس خود را دادند شدند نفس خدا و دست خود را دادند شدند دست خدا و همچنين گشتند چشم خدا و گوش خدا و زبان خدا و ظاهر خدا و غيب خدا و دادند در راه خدا عباي خود را شدند عباي خدا و آل خدا و زيارت آنها شد زيارت
«* 24 موعظه صفحه 33 *»
خدا و اذيت آنها شد اذيت خدا.
مثل اين حكايت و للّه المثل الاعلي مثل پادشاهي است كه در سفري از لشكر خود دور ماند و در بيابان بيآب و ناني گرفتار شد و مشرف بر هلاكت شد تشنه و گرسنه، و مسكيني در آنجا پيدا شد كه يك كاسه آبي و قرص ناني داشت كه اگر به پادشاه ميداد خودش از تشنگي و گرسنگي هلاك ميشد و اگر خودش ميخورد شاه هلاك ميشد آن فقير شاه را بر خود مقدم داشت و گفت من هلاك شوم سهل است تو به سلامت بمان و داد به پادشاه آن قرص نان و جرعه آب خود را و شاه از آن بيابان به سلامت گذشت و به لشكر و ولايت خود رسيد و خدا خواست، آن فقير هم كسي ديگر رسيد و آب و ناني به او داد و او هم زنده ماند و از آن بيابان لوت به آبادي رسيد و رفت تا به ولايت آن پادشاه رسيد و به سلام شاه رفت پادشاه او را ديد و شناخت و طلبيد و خواست مكافات احسان او را نمايد حال چه چيز به او بدهد كه مكافات احسان او شود؟ وانگهي هرگاه آن پادشاه كريم باشد و خدا ميفرمايد و اذا حيّيتم بتحية فحيّوا باحسن منها او ردّوها يعني هرگاه تحيت و احساني كسي به شما بكند شما هم تحيت به او بدهيد بهتر از تحيت او يا مثل تحيت او و ميفرمايد هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان يعني آيا جزاي نيكي هست بجز نيكي. پس هرگاه جميع پادشاهي و مملكت خودش را به او دهد هنوز مثل احسان او را نداده به جهت آنكه او علاوه بر مايملكش از جان گذشت پس اگر سلطان جان در راه آن مسكين بدهد مثل احسان او احسان كرده حال نظر كنيد هرگاه چنين
«* 24 موعظه صفحه 34 *»
تحيت كسي در راه خدا بفرستد و خدا ميفرمايد از براي جمعي كه من جاء بالحسنة فله عشر امثالها كسي كه يك حسنه بكند خدا ده برابر به او عطا ميفرمايد و در جايي ديگر ميفرمايد مثل الذين ينفقون اموالهم في سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مائة حبة يعني مثل كساني كه انفاق ميكنند مالهاي خود را در راه خدا مثل دانهاي است كه بروياند هفت خوشه و در هر خوشه صد دانه باشد كه اين هفتصد برابر باشد و بعد ميفرمايد واللّه يضاعف لمن يشاء و خدا مضاعف و زياده ميدهد به هركس بخواهد و از براي جمعي ديگر ميفرمايد انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب خدا به صابرين بيحساب مزد ميدهد كه به حساب و احصا در نيايد.
و شكي نيست كه حضرت پيغمبر9 نيست از كساني كه كم رتبه باشند و نه از كساني كه رتبه ايشان ميانه باشد و از اوساط خلق باشد بلكه آن حضرت اشرف خلق خدا است و اول عباد است. حضرت امير7 به معاويه نوشتند تا اينجا كه ميفرمايد و هو يعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي و ميداند كه محل من از خلافت محل قطب از آسياب است ينحدر عني السيل و لايرقي الي الطير فرو ميريزد از من چشمه خلق و رزق و حيات و ممات و جميع امداد و فيوضات هزار هزار عالم و پرواز نميگيرد به سوي من هيچ طاير فكر و وهمي و خيالي پس سبقت نميگيرد او را سبقت گيرندهاي و ملحق نميشود او را ملحق شوندهاي و طمع نميكند در ادراك مقام آن حضرت طمع كنندهاي فطأطأ كل شريف لشرفكم پس خضوع و فروتني كرده است هر شريف نزد شرافت شما كه
«* 24 موعظه صفحه 35 *»
از جمله آنها صابرون باشند كه فرمود انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب و آنها شيعيان ايشانند و از براي شيعيان است اجري كه به حساب هيچ حساب كننده در نميآيد.
پس چگونه است اجر و مزد محمد و آل او سلام اللّه عليهم، نهايت ندارد و فوق بينهايت است زيرا كه مقام ايشان مقام لانهايت ا ست و آن بزرگواران فدا كردند در راه خدا جميع مايملك خود را حتي ذوات و حقايق خود را و روح و نفس و جسم خود را و عيال و مال خود را و اعوان و انصار و قدرت و قوت و عزت و ثروت و گفتار و كردار خود را حال خداوند با آن عظمت و جلال و كرامت چه نحو بايد مكافات كند با محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم به ازاء اين همه خدمت. آنچه به ادراك اين خلايق از انبيا فمادون گرفته درنميآيد كه سخن در آن نيست و نميتوان گفت و نميتوان شنيد و آنچه به ادراك انبيا و اوصياي ايشان و بزرگان شيعه هم درميآيد اين خلق ضعيف را كجا طاقت شنيدن است كه كسي از براي آنها بيان نمايد و آنچه ميتوان گفت و مردم ميتوانند فهميد اين است هزار يك از آن كه شدند ذاتاللّه و روحاللّه و نفساللّه و وجهاللّه و يداللّه و قدرة اللّه و آلاللّه و دوستي ايشان دوستي خدا و عبادت ايشان عبادت خدا و زيارت ايشان زيارت خدا و اذيت ايشان اذيت خدا و بيعت با ايشان بيعت با خدا. مجمل قول اينكه هرچه بتوان نسبت به خدا داد نسبت به ايشان است و هرچه نسبت داده شود به ايشان و بجا آورده شود به ايشان به خدا شده است ديگر تفصيلش با خود شما. پس شيعه ايشان شيعه خدا است و عارف به ايشان عارف به
«* 24 موعظه صفحه 36 *»
خدا است و هكذا. پس سعي كنيد نهايت سعي كه ميتوانيد كه شما هم منسوب به ايشان باشيد كه منسوب به خدا گرديد و آنچه عرض شد هزار يكي بود از آنچه عرض نكردم و آنچه عرض كردم و عرض نكردم مزد مثل تحيت ايشان بود از براي خدا و بهتر و ده برابر و هفتصد برابر و بغير حساب و بينهايت و فوق بينهايت را خدا ميداند و خود آن بزرگواران و لايخلف اللّه وعده و خدا خلف وعده نميكند پس قرار داد ايشان را آنچه گفتم و آنچه نگفتم.
ولكن شرح اين مجمل اين است كه لباس شما لباس شما است كه بر بدن ميپوشيد و اسب شما اسب شما است كه سوار بر آن ميشويد و زين شما زين شما است كه بر پشت اسب مينهيد نه بر پشت خود و كاه و جو اسب شما كاه و جو شما است كه به اسب ميخورانيد نه آنكه خود ميخوريد و هكذا هرچه شما داريد مال شما است كه در جاي خود بگذاريد و معذلك منسوب به شما و مال شما است. ميپرسم از شما آيا مسجد خانه خدا است؟ شكي نيست كه خانه خدا است و معني آن اين نيست كه خدا در آن منزل ميكند و ميخوابد و مينشيند و متاع خود را در آن مينهد بلكه خلق كرده است مسجد را و برگزيده آن مكان را و خانه خود ناميده.
بعد از اينكه اين را درست فهميديد و تصديق كرديد حال عرض ميكنم كه محمد9عبدي است مخلوق خدا و برگزيده خدا و خدا ناميده است او را ذات خود و روح خود و هكذا باقي اسماء و صفات قدس و اضافه و افعال. ذات خود را فاني ساخت در راه خدا، گفت ذات
«* 24 موعظه صفحه 37 *»
من نباشد سهل است، خدا هم آن ذات فاني را باقي كرد و ذات خود ناميد. مختصر آنكه آن حضرت فدا كرد به قدر قابليت خود و خدا عطا كرد به او به قدر عطاي خود مثل اينكه آئينه فدا ميكند وجه ظلماني خود را به آفتاب پس آفتاب هم نوراني ميكند آن را به قدر نور بينهايت خود. همچنين آن حضرت داد در راه خدا آنچه داشت حتي افعال خود را و اقوال خود را پس خدا هم همه را نسبت به خود داد اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء و قائم مقام خود ساخت او را در عالمهاي بيشمار خود و آن حضرت در هر عالمي به لباس اهل آن عالم درآمد تا او را مشاهده و رأيالعين ببينند و به لسان اهل آن عالم سخن گفت تا كلام او را بشنوند و بفهمند و فرمود من رآني فقد رأي الحق هركس مرا ببيند خدا را ديده و هركس بيعت با من كند بيعت با خدا كرده و هركه متابعت مرا كند متابعت خدا را كرده و هكذا جميع آنچه تصور آن و ادراك آن به اعلي مدارك خود ميتوانيد بكنيد و به ظاهر خود و به باطن خود، فرمود از من بيرون نيست و خدا پاي خود حساب ميكند و در حديث قدسي ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به تا آخر حديث، يعني تقرب ميجويد بنده به سوي من به نوافل تا آنكه او را دوست ميدارم پس همين كه دوست داشتم او را، ميشوم چشم بيناي او و گوش شنواي او و دست تواناي او و پاي پوياي او و زبان گوياي او، اگر مرا بخواند اجابت ميكنم او را،
چون خدا از خود سؤال و كد كند | كي سؤال خويشتن را رد كند؟ |
«* 24 موعظه صفحه 38 *»
و اگر سكوت كند من خود ابتدا ميكنم به عطاي به او. و به جهت اين فرمود قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه اگر دوست ميداريد خدا را، متابعت من كنيد و متخلق به اخلاق عظيم من شويد كه بعينه اخلاق اللّه است كه اگر مخالفت من كنيد و متخلق به اخلاق من نشويد مبغوض خدا ميشويد نه دوست خدا. و نفرين ملائكه بر كسي كه ايشان را خدا داند و غلو در ايشان نمايد بلكه ايشان عباد مكرمون لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً مثل ميتند پيش روي غسال هيچ از خود حركت و اراده و خيالي ندارند و مالك نفع و ضرر خود نيستند بندگان گرامي خدايند ميفرمايد طه ماانزلنا عليك القرءان لتشقي اي محمد نازل نكرديم بر تو قرآن را تا خود را به مشقت افكني. و اگر ايشان خدا بودند چه ضرور بود كه خود را به انواع مشقتها و تعبهاي عظيم افكنند. فرمود مااوذي نبي قط مثل ما اوذيت هيچ پيغمبري به قدر اذيت من اذيت نكشيد. خلاصه، ميفرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است خداي آنچناني كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود محمد9 تا باشد از براي جميع ماسوي اللّه نذير و ترساننده، و در تشهد ميخواني اشهد ان محمداً عبده و رسوله شهادت ميدهم كه محمد9 بنده خدا و رسول خدا است اللّهم صل علي محمد و آل محمد. و خدا از فضل و كرامت بياندازه خود بر محمد و آل او شرافت داد ايشان را و مكرم گردانيد ايشان را و قرار داد ايشان را ولي عهد خود و قائممقام خود در عصر خود كه آخر ندارد چنانكه اول نداشته ولكن در هنگام اين همه عطا، خدا مالك جميع مايملك ايشان
«* 24 موعظه صفحه 39 *»
است و مالك خود ايشان است هو المالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه، العبد و ما في يده لمولاه.
چونكه داد اندر ره نار آنچه داشت | نار هم اوصاف خود در او گذاشت | |
فكأنما خمر و لا قدح | و كأنما قدح و لا خمر |
لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك فرقي نيست ميان تو و ميان آيات و علامات تو به جز اينكه آنها بندگان تواند و خلق تو. پس در هنگامي كه زيارت ميكني ايشان را خدا را زيارت كردي و كسي كه زيارت كند حسين را زيارت كرده است خدا را در عرشش. اين سهل است، كه فرمودند كسي كه زيارت كند عبدالعظيم را در ري مثل كسي است كه حسين7 را زيارت كرده و حضرت پيغمبر9 فرمود من سرّ مؤمناً كمن سرّني و من سرّني فقد سرّ اللّه كسي كه شاد كند مؤمني را مثل كسي است كه مرا شاد كرده و كسي كه مرا شاد كند به تحقيق كه خدا را شاد كرده و كسي كه زيارت كند مؤمني را خدا ميفرمايد اياي زرت و ثوابك علي مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است. پس آنها در ميان نيستند و فاني ساختهاند خود را در جنب خدا پس كل ماسوي اللّه رعيت ايشانند و بنده زرخريد ايشان و ايشانند شبان و چراننده اين گوسفندان هزار هزار عالم و جميع عالم مملوك ايشانند و محمد و آلمحمد اولي به خلقند از خود آنها چنانكه غلام مملوك تو است و جامه براي غلامت ميخري و تو اولي و سزاوارتري به غلام و جامه غلام، از خود آن غلام. خدا ميفرمايد النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم
«* 24 موعظه صفحه 40 *»
و جميع ماسوي اللّه مؤمنند به خدا و ان من شيء الاّ يسبح بحمده، و لا طائر يطير بجناحيه الاّ امم امثالكم، و ان من امة الاّ خلا فيها نذير و ميفرمايد و نحن اقرب اليه من حبل الوريد و نحن اقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون يعني ما نزديكتريم به او از شما و لفظ نحن جمع است و مراد، خدا و هركس نزد خدا است و محمد و آل او سلام اللّه عليهم كسانيند كه نزد خدايند پس نزديكترند به ذوات خلق از خود خلق و ماسوي اللّه عبيد و اماء از براي ايشانند و بنده و زرخريدند، از ذات ايشان گرفته تا جسمشان و اعمال و اقوال ايشان پس ايشان حرام كردهاند خريد و فروش شما را و كسي كه حرام كرده است قدرت دارد كه حلال كند.
آنكه جان بدهد تواند جان ستد | وآنكه نان بدهد تواند نان ستد |
چگونه نميتواند و حال آنكه شما را از عدم به وجود آوردهاند فرمود نحن صنايع اللّه و الخلق بعد صنايع لنا حضرت امير7 فرمود ماييم مصنوعات خدا، و خلق همگي مصنوعات مايند. ابنابيالحديد سني ميگويد:
يا جوهراً قام الوجود به | و الخلق بعدك كلهم عرض | |
اي سايهمثال گاه بينش | در نزد وجودت آفرينش |
به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها
خداوند عالم ميفرمايد ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا آنچه بياورد شما را حضرت پيغمبر9 بگيريد آن را و آنچه نهي كند
«* 24 موعظه صفحه 41 *»
شما را از آن چيز باز ايستيد. و در ضمن آيه لاتسألوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم حضرت فرمود واجب كرده است خدا بر شما حج را، شخصي به حضرت پيغمبر9 عرض كرد كه هر سال؟ حضرت جواب نفرمود باز مكرر كرد تا سه بار، حضرت فرمودند كه نميترسيد كه بگويم هر سال و بر شما واجب شود كه هر سال برويد و نرويد و كافر شويد؟ و كسي كه خود را بنده و برده ايشان داند ديگر خيال رياست نميكند و ديگر بخل نميكند و ترك زكوة نميكند و خمس دادن بر او آسان ميشود و اين مشتبه شده است بر مردم حتي بر فقهاء كه ميگويند الناس مسلطون علي اموالهم و انفسهم ميگويند مردم اختيار مال و جان خود را دارند، كي از كجا؟ چرا نميتوانند جميع مال خود را تلف كنند و حرام است كه خود را بكشند؟ پس ايشانند مالك رقاب جميع خلايق و نيست اين مگر از باب اينكه فناء في اللّه شدند و دادند در راه خدا جميع مايملك خود را پس جميع مضافات به خدا مضافات به ايشان شد و همه مضافات به ايشان مضافات به خدا.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 42 *»
«موعظه چهارم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
عرض كردم هركس عبادتش از براي محمد و آل محمد خالصتر قابليتش بيشتر، و به آن فايده كه غرض از خلقت خلق است بهتر عمل نموده ميفرمايد ياايتها النفس المطمئنة يعني اي نفسي كه مطمئن و آرامي به ولايت علي بن ابيطالب در دنيا و برزخ و آخرت كه حب علي حسنة لاتضر معها سيئة يعني دوستي علي ثوابي است كه هيچ گناهي به آن ضرر نميرساند و مطمئن و آرامي به اقرار به فضائل آن حضرت و به قبول كردن از حاملان فضائل آن حضرت و به تسليم داشتن از براي راويان فضائل آن حضرت ارجعي الي ربك رجوع كن به سوي پرورنده خود كه انا للّه و انا اليه راجعون يعني ما مملوك خداييم و به سوي خدا است بازگشت ما و در زيارت ميخواني و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم يعني بازگشت خلق به سوي شما است و حساب خلايق بر شما است ارجعي الي ربك يعني رجوع كن به سوي امام خود چنانكه در ضمن آيه و اشرقت الارض بنور ربها فرمود رب الارض امام الارض و در
«* 24 موعظه صفحه 43 *»
زيارت جامعه ميخواني و اشرقت الارض بنوركم پس معني آيه اين ميشود كه روشن شده است زمين به نور امام و نور امام شيعه امام است7 پس ميفرمايد اي نفس مطمئنه بازگشت كن به سوي مولاي خود و امام خود راضية در حالتي كه راضي و خشنود باشي به حاضر شدن در مجلس قرب او نه آنكه اكراه داشته باشي از رفتن به حضور مولاي خود ميفرمايد و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه تواباً رحيماً و اگر بودند در وقتي كه ظلم بر خود كردند ميآمدند تو را پس طلب مغفرت ميكردند خدا را و طلب مغفرت ميكرد از براي آنها حضرت پيغمبر9 هرآينه مييافتند خدا را پذيرنده توبه آنها و مهربان فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليماً پس نه چنين است كه بدون اين مؤمن باشند، قسم به پروردگار تو كه ايمان ندارند مگر اينكه حاكم كنند تو را در هرچه اختلاف شود ميان ايشان بعد از اينكه تو حكم كردي نيابند در نفوس خود تنگي و تسليم داشته باشند از روي خرسندي و رضا و آرام و سكون. پس ظاهر شد معني رجوع كردن به سوي پروردگار از روي رضا يعني از روي تسليم بعد ميفرمايد مرضية يعني بعد از آني كه از مولاي خود راضي شدي رضاي تو دليل رضاي مولاي تو است آيا نميبيني كه صورت در آئينه وقتي نظر به تو ميكند كه تو نظر به او بكني پس نگاه كردن او به تو دليل نگاه كردن تو است به او پس رضاي تو از خدا دليل رضاي خدا است از تو چرا كه رضاي خدا مقدم است بر رضاي بنده، در دعا است و كل
«* 24 موعظه صفحه 44 *»
نعمك ابتداء و يا مبتدءً بالنعم قبل استحقاقها ٭ هم مگر لطف شهان پيش نهد گامي چند ٭ خدا ميفرمايد هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان امام ميفرمايد هل جزاء من انعمنا عليه التوحيد الاّ الجنة يعني آيا جزاي كسي كه انعام كرديم ما او را توحيد هست چيزي غير از بهشت؟
پس بعد از آني كه نظر كرد خدا به سوي تو، توحيد خدا را ميكني بعد ميفرمايد فادخلي في عبادي و عبادت سابق بر رسم بندگي است شخص وقتي كه به لباس عملگي و فعلگي درآمد و داخل در عملهجات شد هر كسي او را ميبرد به عملگي و داخل عملههايش ميكند، آقا اول غلامي ميخرد و بعد از آني كه داخل در غلامانش شد او را كار ميفرمايد پس بايد بنده داخل بندگان شود بعد بندگي خودش درست ميشود. پس؛
صورت عشاق بي عشق نهانن | قش ديوار است همچون مردگان | |
كرده از تقليد قد خود دوتو | سر بزير و بسته لب از گفتگو | |
سخره آن كس كز زريرش رنگ زرد | وز تأسي رعشه در اندام كرد |
اين است كه مردم شصت سال هفتاد سال عبادت ميكنند و هيچ ترقي نميكنند به عبادتها كه تويش كوفته پزد و خر بخرد و هزار خيال باطل كند، دزدي كند، بسيار هست كه در حال سجود كه نزديكتر مقام
«* 24 موعظه صفحه 45 *»
بنده است به خدا به خيال زنا يا لواط است اينچنين عبادات كي كسي را ترقي ميدهد؟ ولكن اين شريعت ظاهر را بر همه مردم قرار دادند به جهت حفظ يك نفر دو نفر مؤمن و انس بودن از براي آنها، پس به ضرب شمشير مردم را به آداب انساني كه ظاهر شريعت باشد واداشتند تا آن مؤمن در آن ميانه بتواند عبادت كند و بندهشدن شأن هر كسي نيست، خدا اعظم القاب انبيا را عبد فرموده و فرموده و اذكر عبدنا ايوب. و عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هوناً. و ان عبادي ليس لك عليهم سلطان.
پس مقام بندگي اعظم از مقام سلطنت است كه شيطان عرض كرد خدايا همه اولاد آدم را اغوا ميكنم الاّ عبادك منهم المخلصين مگر بندگان مخلص تو را. تا داخل بندگان نشويد ايمن از جميع مكاره مولاي خود و ايمن از شكوك و شبهات و ايمن از شر شياطين و دخول جهنم نيستيد.
پس فرمود و ادخلي جنتي بعد از آني كه داخل در بندگان من شدي داخل شو بهشت مرا كه حرم من است بدون اذن، چرا كه غريبه بايد اذن بگيرد و اما بنده داخل حرم خاص و جنت رضوان بلكه اعلي از مقام رضوان ميشود چرا كه از مقام راضي و مرضي بودن گذشت و به مقام بندگي رسيد پس نهايت قرب به هم رسانيد. در حديث قدسي ميفرمايد ياابن آدم انا رب اقول للشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك مثلي تقول للشيء كن فيكون. و حضرت صادق7 ميفرمايد العبودية جوهرة كنهها الربوبية
«* 24 موعظه صفحه 46 *»
بندگي كنهش ربوبيت بود | مظهر سر الوهيت شود |
غرض آنكه مقام بندگي مقام خطير و مرتبه بلندي است. و عرض شد كه غرض از خلق بندگي است يا بايد به مقام بندگي رسيد يا شبيه بندگان شد از براي مولاي خود علي بن ابيطالب7. خدا ميفرمايد أفغير دين اللّه يبغون و له اسلم من في السموات و الارض طوعاً و كرهاً يعني آيا غير دين خدا را كه تسليم علي بن ابيطالب باشد ميجويند كه فرمود ان الدين عند اللّه الاسلام دين در نزد خدا اسلام است و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلنيقبل منه هركس غير از دين اسلام ديني ورزد هرگز از او قبول نميشود. پس شرط قبولي دين و آئين، تسليم كردن از براي راويان فضائل اميرالمؤمنين است7 پس ميفرمايد أفغير دين اللّه يبغون آيا غير دين خدا ديني ميورزند و حال آنكه از براي علي بن ابيطالب7تسليم كرده است هركس در آسمان و زمين است.
پس حاصل مطلب اين شد كه خدا خلق كرده است ما را از براي عبادت. فرمود و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني خلق نكردم جن و انس را مگر به جهت آنكه عبادت كنند مرا كه «يعبدوني» بوده و ياء متكلم نفس متكلم است كه خود را نيست كرده و خدا را هست و علي بن ابيطالب7 نفس اللّه است كه در زيارت ميخواني السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و خدا در حديث قدسي ميفرمايد كنت كنزاً مخفياً فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لكي اعرف يعني من گنج نهاني بودم پس دوست داشتم كه شناخته شوم يعني دوست داشتم معرفت را پس خلق كردم خلق را براي معرفت پس معرفت، حبيب خدا و محبوب
«* 24 موعظه صفحه 47 *»
خدا است كه لا حبيب الاّ هو و اهله و حضرت امير نفس پيغمبر است، در آيه مباهله و انفسنا ميفرمايد، علي را نفس پيغمبر خوانده. پس خلقت خلايق از جهت محمد و علي است و در زيارت جامعه ميخواني اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة پس معرفت خدا همان بعينه معرفت حضرت امير است ميفرمايد يا سلمان و يا جندب معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل هي معرفتي يعني اي سلمان و اي اباذر معرفت من به نورانيت همان معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل همان معرفت من است پس معلوم شد كه دين خدا در اين آيه علي بن ابيطالب است چنانكه ميفرمايد اول الدين معرفته يعني اول دين معرفت خدا است كه معرفت حضرت امير باشد و ديني جز معرفت حضرت امير نيست پس آيا غير دين خدا را طلب ميكنند و حال آنكه از براي دين يعني حضرت اميرالمؤمنين تسليم كرده است هركس در آسمان و زمين است و جميع موجودات. پس علت ايجاد كائنات رسيدن به مقام عبادت علي بن ابيطالب7 است كه چون به آن مقام رسي آثار ربوبيت در تو ظاهر شود و كارهاي خدايي از تو بروز كند كه ميفرمايد يسعي نورهم بين ايديهم پس حضرت امير ميشود نور تو كه پيشواي تو و جلوتر ميرود و علي ميشود روح تو و گوش تو و چشم و زبان تو و او ميشود جلوهگر در مرآت وجود تو چنانكه در همين حديث ميفرمايد فما خفي في الربوبية اصيب في العبودية و ما فقد في العبودية وجد في الربوبية چنانكه آفتاب كه در آئينه افتاد آنچه آئينه ندارد از نور از افتادن آفتاب در
«* 24 موعظه صفحه 48 *»
او نور پيدا ميكند و آنچه آفتاب ندارد از جلوه و ظهور در آئينه جلوه و ظهور پيدا ميكند ببين آئينه چگونه از خود گذشته و هرچه ميگويد از آفتاب ميگويد پس تو هم كه فاني شوي در جنب مولاي خود حكايت نميكني مگر از مولاي خود و سر تا پا جلوه و ظهور و نور امام خود ميشوي و مظهر كمال او گردي پس آثار مولايت كه آثار ربوبيت باشد از تو بروز ميكند به طوري كه نسبت به تو آنچه بكنند نسبت به مولاي تو كردهاند و نسبت به مولاي تو آنچه بخواهند از تو جويند و به تو گويند و به سوي تو پويند و تو را ببينند و از تو شنوند كه از تو شنيدن از مولاي تو شنيدن است و تو را ديدن مولاي تو را ديدن است و به سوي تو شتافتن به سوي مولاي تو شتافتن است.
پس بعد از رسيدن به مقام عبوديت عبد ميگردد عين، علم او به خدا و باء بَون و دوري از غير خدا و دال، نزديكي و دنو او است به خالق به طوري كه ميگويي:
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار | چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم |
پس به پشتكردن خود به ماسوي ميگويد لا اله و به رويكردن خود به مولا ميگويد الاّ اللّه پس خود او كلمه توحيد ميشود چنانكه خود آئينه قرص شمس شده و از خود هيچ نمايندگي ندارد و همه او است و آئينه در ميان نيست. پس حقيقت عبوديت اين است كه مولاي تو در تو آشكار شود و تو فاني و مضمحل و مطيع امر مولايت. فرمود قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه كه بشود رنگ شما رنگ من و
«* 24 موعظه صفحه 49 *»
شكل شما شكل من و رفتار شما رفتار من و كردار شما كردار من و احوال شما احوال من و اخلاق شما اخلاق من.
پس اگر اهل توحيديد و بندهايد متخلق به اخلاق روحانيين شويد كه محمد و علي باشند چرا كه اين بزرگوارانند روح من امر اللّه فرمود ليس العلم في السماء فينزل اليكم و لا في الارض فيصعد اليكم بل هو مكنون فيكم مخزون عندكم تخلقوا باخلاق الروحانيين يظهر لكم اين است طريق متابعت پس بايد توجه به كسي بكنيد كه او وجود خود را صافي كرده و آئينه سر تا پانماي آفتاب عالم امكان شده نهايت از تو خطا سر زد، از خصال مولاي تو استغفار است متخلق شو به اخلاق مولايت به استغفار و انابه پس مؤمن تعمد بر عصيان نميكند ولي معصوم هم نيست و به غلبه شهوت و هواي نفساني خطا از او سر ميزند، في الفور متذكر ميشود استغفار ميكند بلكه همان متذكر مولاي خودت شدن همان استغفار است و بيرون آمدن از ظلمات و به سوي نور رفتن است. پس بعد از وصول به مقام عبوديت، ميگردد مولاي تو روح تو و نفس تو و هرچه وارد آيد بر مولاي تو وارد آمده است بر روح تو.
پس همه مصائب سيدالشهداء صلوات اللّه عليه وارد آمده است بر روح ما پس به كشتن سيدالشهداء ما را كشتهاند چرا كه او است مثل جان در تن ما، خدا فرمود من قتل نفساً بغير نفس فكأنما قتل الناس جميعاً و آن نفس كه قتل او قتل همه مؤمنين باشد كيست غير از سيدالشهداء؟ پس هر تيري كه بر بدن شريف او وارد آمده بر جان ماها وارد آمده و هر اذيت كه نسبت به او واقع شده نسبت به ما واقع شده
«* 24 موعظه صفحه 50 *»
است كه چون ملتفت آن شويم اثر درد و الم آن را در خود مشاهده كنيم اين است كه فرمود ماذكرت عند مؤمن الاّ بكي و اغتم لمصابي.
عرض كردم كه گناهان بر سه قسم است گناهاني كه به ظاهر بدن خود كردهايم و گناهاني كه به خيال خود كردهايم و گناهاني كه از روي محبت و ميل به آن كردهايم. پس جزاي گناهان ظاهري بلاها و مصائب دنيوي است و جزاي گناهان خيالي عذاب و خوفهاي برزخي است و جزاي گناهان قلبي عذابهاي اخروي و عقوبتهاي آخرت و قيامت ما است و اين مصيبت عظمي كفاره هر سه جور معصيت ميشود كه اثرش بر قلبها و روحهاي ما اثر ميكند و دل ما را به درد ميآورد و از فكر و خيال اين مصيبتِ عظمي خوردن و آشاميدن بر ما ناگوار ميشود و بدنهاي خود را در راه آن بزرگوار به تعب ميافكنيم و هر كسي به نوعي خدمتي ميكنيم. چوب زدن سلاطين براي اين است كه جان درد بگيرد و دل درد آيد و همين كه دل به درد آمد همه اعضا متألم ميشود و از مصيبت سيدالشهداء همه مؤمنان كه اعضا و جوارح امامند به درد آمدند پس مؤمن كسي است كه به آن دل رابطه داشته باشد و به آن جان بسته باشد كه از مصيبت آن متألم شود و از شنيدن اندوه و المهايي كه بر آن حضرت و اهل بيتش و اصحابش وارد آمد دلش اندوهگين شود و حزين و غمگين و گريان شود.
پس سعي كنيد كه رگها كه ميان شما و آن دل است قطع نشود و بسته به آن دل باشيد و رابطه ميان شما و آن دل باشد تا از او باشيد و منسوب به او باشيد تا چون از او شويد او نيز از شما شود و چنانكه
«* 24 موعظه صفحه 51 *»
مصيبت او بر شما اثر ميكند مصيبت شما هم بر او اثر كند. حضرت امير7 به رميله فرمود كه من مريض ميشوم چون يكي از شما مريض ميشويد پس امام تو هم از درد تو متألم ميشود و چوبي كه بر تو بخورد دردش بر ايشان اثر كند و اگر نعوذ باللّه از ايشان منقطع شوي، از دل جدا شوي و ميت گردي به موت كفر، كه اعظم موتها است.
پس بيزاري از اعداء اللّه، لا اله و تولاي اولياء اللّه، الاّ اللّه است.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 52 *»
«موعظه پنجم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
عرض كردم كه خداوند عالم شما را به جهت معرفت و بندگي محمد و آل او سلام اللّه عليهم خلق فرموده و شما چون مردم خود را بيمولا و صاحب ندانيد بلكه بر خود سلطاني بدانيد كه در حضور خود، شما را طلب ميفرمايد و بر خطاهاي شما مؤاخذه ميكند و بر فرمانبرداريهاي شما انعام و ثوابها عطا ميفرمايد و كسي از شما نگويد پس اگر چنين است كفار و مشركين را ميبينيم رزق و دولت و نعمت دارند و انواع لذتها ميبرند. به جهت آنكه خداوند عالم جميع ماسوي را به جهت محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم اجمعين خلق فرمود و غرض اصلي، ايشانند و ما را به طفيل وجود ايشان و براي ايشان خلق كرده و ما را مخلوق بالعرض براي ايشان خلق فرموده و انشاء اللّه ما مثل عكس در آئينهايم به جهت ايشان، خوب ميگويد خطاب به حضرت پيغمبر9:
اي سايه مثال، گاه بينش | در نزد وجودت آفرينش |
«* 24 موعظه صفحه 53 *»
و درباره حضرت امير، سني چنين ميگويد:
يا جوهراً قام الوجود به | و الناس بعدك كلهم عرض |
به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها
و مؤمنين در دنيا اسباب زندگاني از لباس و آلات و اسباب و اوضاع و انواع غذا و دوا ميخواهند و اين كفار و مشركين از فرنگ و هنود و ساير بلاد كفار همه كاركن به جهت اين چهار نفر مؤمنينند كه كار اينها در دنيا بگذرد. مؤمن براي بندگي محمد و آلمحمد است، رخت ميخواهد بپوشد و مشغول به بندگي باشد پس جميع عالم براي شما است و شما از براي مولاي خود.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند | تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري | |
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار | شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري |
پس انشاء اللّه فايده وجود ما اطاعت محمد و آلمحمد است سلام اللّه عليهم ولكن اين فايده هم به خود ما نفع دارد و الاّ آن بزرگواران مظهر غنا و بينيازي خداوند عالمند و هيچ احتياج به خلق و اعمال آنها ندارند.
گر جمله كاينات كافر گردند | بر دامن كبرياش ننشيند گرد |
پس اطاعت ايشان موجب تقرب خود ما و لطافت و شرافت و عزت ما
«* 24 موعظه صفحه 54 *»
است نزد خداوند عالم. پس جميع خلقت ماسوي به جهت اطاعت ايشان است و ما را در اين آيه دعوت به اين فرموده ميفرمايد فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين تا آخر آيه يعني چرا از هر جمعيتي چند نفري بيرون نميروند تا طلب دانش كنند در دين خدا و دين در اين آيه اطاعت و فرمانبرداري آن بزرگواران است. و ما نميدانيم رضاي مولايمان در چيست تا به عمل آوريم و سخط و غضب او در چيست تا بپرهيزيم. پس مولا و صاحب ما جماعتي را خلق فرموده كه آنها معلم ما باشند و بياموزند به ما طريق حضور نزد سلطان را و ادب كنند ما را كه چه نوع خود را درست كنيم و چه نوع وارد شويم و چگونه تعظيم پادشاه كنيم و كجا بايستيم و چه بگوييم و همچنين به ساير چيزها كه متعلق به اين سفر پر خطر است. پس آن علما به منزله ايشِك آقاسياند، ايشك درخانه را ميگويند يعني آقاي درخانه و سلطان در اندرون است و دربانها دارد و اين علما بزرگان در اندرونند كه هر وقت سلطان هر يك از ماها را كه بطلبد، آن بزرگ، ما را بردارد و زير بال خود بگيرد و از هر دري بگذراند كه دربانان مانع نشوند پس آنها برزخند ميان رعيت و سلطان و قريههاي ظاهره هستند مابين ولايت ما و شهري كه دار السلطنه سلطان است و آنهايند رساننده خلق به سوي سلطان. خداوند عالم ميفرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين يعني قرار داديم مابين ضعفاي شيعه كه رعيت باشند و قريههاي مباركه كه ائمه باشند سلام اللّه عليهم كه آنهايند شهرهاي با بركت كه خدا بركتها و
«* 24 موعظه صفحه 55 *»
فيضهاي بسيار در آنها قرار داده كه كفايت اهل هزار هزار عالم را ميكند از خلق و رزق و حيات و ممات و عزت و دولت و نعمت و جميع مددهاي ظاهره و باطنه كه به آنها محتاج باشند، همه اين بركتها از شعاع شعاع شعاع كه سرهم بگويي تا قيامت و از فاضل و ترشح و سرجوش فواره فيض ايشان است كه ميفرمايد و ان تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها كه آن فيضها و نعمتها به احصا و شماره در نميآيد و كل شيء احصيناه في امام مبين و هر چيزي را احصا نموديم و در حيطه تصرف امام مبين درآورديم كه هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغيرحساب اين جزئي عطاي ما است ميخواهي بر كسي منت بگذار و به او بده و نميخواهي مده هيچ بر دادن و ندادن حسابي نيست. پس مابين رعيت و قريههاي مباركه كه ائمه باشند سلام اللّه عليهم قريههاي ظاهره قرار داديم كه شيعيان كامل بالغ باشند و مقدر و لازم كرديم سير در آن قريههاي ظاهره را از براي رعيت، سير كنيد در آنها شبها و روزها از روي ايمني از ضلالت و گمراهي و هلاكت و شياطين و قطاع طريق و تشنگي و گرسنگي و برهنگي و جميع آفات و عاهات و بليات و فتنهها. و اين بزرگان شيعه را نيز قريه ناميده چنانكه ائمه را قريه ناميده به جهت اينكه اينها هم بر طبق ائمهاند و شعاع ائمهاند چنانكه شعاع آفتاب را در آئينه آفتاب مينامي و حال آنكه مابين قرص آفتاب و شعاع او چهار هزار سال راه است.
ميان ماه من تا ماه گردون | تفاوت از زمين تا آسمان است |
پس ايشان هم از آلمحمدند. آيا نشنيدهاي كه شخصي گفت اللّهم صل
«* 24 موعظه صفحه 56 *»
علي محمد و اهل بيت محمد حضرت صادق7 فرمودند بگو آلمحمد تا شيعيان ما هم داخل شوند و آيا نديدهاي در حديثي فرمودند انتم من آلمحمد عرض كرد من آلمحمد؟ فرمود من آل محمد. عرض كرد من انفسهم؟ حضرت فرمود من انفسهم. حضرت پيغمبر9فرمود السلمان منا اهل البيت يعني سلمان از ما اهلبيت است و امثال اين احاديث در فضل اكابر شيعه بسيار است پس قريههاي مباركه باطنند فرمود حضرت امير ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك از براي اين حديث شريف معنيهاي بسيار است از آن جمله يك معني آن، آن است كه ظاهر من يعني شيعيان ما، از براي ايشان مقام پيشوايي بر خلق است و باطن من يعني حقيقت من، غيبي است كه ممتنع است درك آن بر احدي. فبلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع تا آخر. پس آنچه درك ميشود از مقام ظاهر امام مقام شيعه است فرمود و نحن ظاهره فيكم ماييم ظاهر خدا در ميان شما پس آنها ظاهر خدايند و شيعيان ظاهر ايشان. پس شيعيان نيز صاحبان بركتهاي دنيا و عقبايند از براي اهل هزار هزار عالم از جميع اصناف خلق. هر فيضي و مددي كه به هركس رسيده و ميرسد و برسد ابدالآباد مادام ملك خدا كه نهايت ندارد همه آنها به واسطه شيعيان ميرسد به هركس ميرسد و از هركس بخواهند شيعيان منع ميكنند ولكن به اذن ائمه خود و از فاضل بركتهاي ائمه خود سلام اللّه عليهم اجمعين. پس ايشان به منزله كاروانسرايند در دروازه شهر كه هر متاعي كه از شهر
«* 24 موعظه صفحه 57 *»
بخواهند به شهري ديگر بفرستند در اينجا جمع ميكنند و بارگيري ميكنند و از اين باب شيعيان به اطراف بلاد ميفرستند فأتوا البيوت من ابوابها از كدام در برويم به جز در آستانه شيعيان كه ولي نعمت خلايقند؟ در و ديوارهاي محجوب از آفتاب از كجا كسب نور كنند به جز از نور آفتاب كه در صحن خانه تابيده؟ پس شيعيانند الباب المبتلي به الناس من اتاهم فقد نجي و من لميأتهم فقد هلك دري كه مبتلي شدهاند و آزمايش شدهاند به آن خلايق هركس به سوي ايشان آمد نجات يافت و هركس نيامد هلاك شد و ايشانند كه جميع متاعهايي كه از قريههاي مباركه بيرون ميآيد اول به ايشان ميرسد و آنها به ساير بلاد منتشر ميفرمايند پس آنها مثل تجارند كه از قريههاي مباركه ميخرند و به اطراف پهن ميكنند ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة و مالهايشان را به قيمت اينكه مال ايشان باشد بهشت، ميدهند و در حديث فرمود به درستي كه زمام اختيار بهشت و دوزخ به دست شيعيان ما است هركس را بخواهند، در هر درجهاي از درجات بهشت جا ميدهند و هركس را بخواهند در هر دركي از دركات جهنم مياندازند و بهشت و جهنم فرمانبردارترند از براي شيعيان ما از بنده ذليل در نزد آقاي خود پس مملوك ايشان است جهنم و بهشت پس به اذن خدا و اذن موالي خود سلام اللّه عليهم به هركس بخواهند ميدهند و از هركس بخواهند منع ميكنند. چنانكه شما در دنيا با اينكه مال و املاك مال خدا است و از حضرت پيغمبر و آل او است كه آنها اولايند از خود شما به جميع مايملك شما و معذلك مادام كه تو مالك باغي باشي
«* 24 موعظه صفحه 58 *»
هركس را ميخواهي در باغت ميبري و جا ميدهي و هركس را نخواهي نميبري. و خدا در دنيا صاحب يك رحمت است و در آخرت صاحب صد و به آن يك رحمت است اين همه مهربانيهاي مادر به فرزند و دوست به دوست و جميع مهربانيهاي دنيا از آن يك رحمت است. پس در آخرت چه خواهد بود و خدا چقدر مهربان خواهد گردانيد شيعيان را بر هركس بخواهد.
مقصود اينها نيست مقصود آن است كه شيعيان نيز قريههاي چندند چنانكه ائمه قريهاند و قسم به خدا كه آنها جماعتي هستند كه به واسطه ايشان باران از آسمان ميبارد و به واسطه آنها آفتاب روشني به اهل عالم ميدهد و به واسطه آنها آسمان ميگردد و زمين قرار دارد و گياه ميرويد و بلاها دفع ميشود و روزيها نازل ميشود و جميع عالم مملوك ايشان است و خلايق همه فرمانبردار و بنده و برده و مطيع امر ايشانند و مردم همه انعام و باركشان ايشانند و تحمل اثقالكم الي بلد لمتكونوا بالغيه الاّ بشق الانفس. پس ايشانند واسطهگان مابين ضعفاي شيعه و ائمه: پس فرموده است سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين سير كنيد در آن قريههاي ظاهره شبها و روزها از روي ايمني از شياطين جن و انس و اضلال ايشان و معني سير كردن حركت كردن و طي مسافت كردن است تا به منزل مقصود. هرگاه بخواهيم به ماهان مثلاً برويم رو به ماهان ميكنيم و گام ميزنيم تا برسيم نه آنكه يك قدم برويم و ده قدم برگرديم يا در راهي برويم كه به سمت ماهان نباشد بلكه رو به سوي ماهان ميرويم نه راست و نه چپ. حضرت امير7ميفرمايد اليمين و
«* 24 موعظه صفحه 59 *»
الشمال مضلة و الطريق الوسطي هي الجادة يعني راست و چپ گمراهي است و راه وسط آن شاهراه است و علامت نزديكي به ماهان اين است كه قدم به قدم كه برميداريم و پيشتر ميرويم بيشتر علامات آن ظاهر ميشود و درختان آن را آناً فآناً بيشتر و بهتر ميبينيم و در و ديوار آن را تميز ميدهيم. مردم سه جورهاند بعضي از مردم كسانيند كه بيرون نيامدهاند از وطنهاي خود و در خانه خود بر سر عيال خود در راحت و عيش و نوشند و شام كه ميشود اين كماجدان خود را بيرون ميآورند و دور هم مينشينند و صرف ميكنند و ميخوابند تا صبح و هيچ به خيال سفر نيستند و هستند تا همانجا بميرند. و اما آن مسكيني كه از منزل بيرون آمده و از اهل و عيال و دوستان خود قطع نموده و هيچ نميداند چه بر سرش آيد، نه علمي نه اطلاعي نه بلدي، غولي بر سر راهش ميآيد كه راه اينجا است او را ميكشد گوشهاي اذيتش كند، شيطاني ميآيد فريبش ميزند كه به چاهش اندازد، جاسوس دزدان بر سر راهش ميآيد كه به دزدانش رساند، راه گم كرده شب تاريك و باد و طوفان و هر ساعتي صدمهاي، خلاصه چنين كسي هم در بيابانها لوتي([2]) خواهد شد و به جايي نخواهد رسيد چرا كه به قاعده سفر نكرده و بيتهيه بيرون آمده بدون رفيق به دست هوي و هوس گرفتار، پنجاه شصت سال در بيابانها ميدود و هيچ مذهب ندارد به جز خيالها و هوسهاي لاهي واهي، به ملاها برسد مسأله بپرسد به صوفيها برسد شعري بخواند و
«* 24 موعظه صفحه 60 *»
بشنود آهي بكشد به بزرگان برسد تملقي بكشد كه چيزي بند شود، به كوچكها برسد خوش مشربي كند و هيچ نجاتي از براي او نيست هرگز. مثل كسي كه در كشتي نشسته و از چهار طرف موجها رو به كشتي ميآيند و عما قريب غرق خواهد شد.
و جمعي ديگر هستند كه به جميع آداب سفر عمل كردهاند صداي چاوش را شنيده پيش او رفتهاند احوال مايحتاج سفر را و طول آن را گرفتهاند و براي خود رفيقي گرفتهاند و با چاوش و تفنگچي سلطان رو به راه گذاردهاند و ملتفت هيچ نعمت و هيچ چيز نيستند به جز منزل مقصود كه ميفرمايد و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون پس بعد از دخول قريه، حمد خدا كردهاند و رفع خستگي نمودهاند و آب و آذوقه تحصيل نمودهاند و رفع حاجات خود نمودهاند پس جمعي از آنها در آن قريه سكني ميكنند چرا كه منزل پدر و مادر و مولاي آنها آنجا است و از آنجا چندي به غربت رفته بودند و حال ديگر به موطن اصلي خود رسيدند كه حب الوطن من الايمان. و بعضي ديگر خير، اينجا وطنشان نيست و از قريه دومند پس باز به همين نحو جمعي در بين اين راه هلاك ميشوند به جهت آنكه به قاعده و تهيه آن راه نرفتهاند و مابين قريه اول و دوم خطرها دارد از شياطين و دزدان و غولان. و جمعي ديگر ميرسند به قريه دوم، خلاصه هركس به قاعده سفر كرد نجات مييابد و به منزل ميرسد و الاّ كه هلاك ميشود. اين تفاوتي ندارد سفر باطن هم بر طبق ظاهر است. ديديد كه قاعده سفر ظاهر چون است و تا نروي و طي مسافت نكني به منزل مقصود نميرسي. حضرت امير7
«* 24 موعظه صفحه 61 *»
ميفرمايد يزعم انه يرجو اللّه كذب و العظيم ما باله لايتبين رجاؤه في عمله و كل من رجا عرف رجاؤه في عمله يرجو اللّه في الكبير و يرجو العبد في الصغير و يعطي العبد ما لايعطي الرب يعني گمان ميكند كه اميد دارد خدا را، دروغ گفته است قسم به خداي عظيم، چه باك است او را كه ظاهر نميشود رجاي او در عمل او و حال آنكه كسي كه اميد دارد شناخته ميشود رجاي او در عمل او، اميد دارد خدا را در امر بزرگ و اميد دارد بنده را در امر كوچك و عطا ميكند بنده را آنچه عطا نميكند خدا را. همينطور كه در دنيا به تدبير درست به هر راهي كه ميخواهي ميروي چه شده كه در راه آخرت خودسري ميكني؟ در امر دنيا عبث عبث گول كسي را نميخوري و در امر آخرت گول ميخوري، دو قروش پول به قرض كسي ميخواهي بدهي اول ملاحظه ميكني كه بد بده است يا خوش معامله، بد وارث است يا خوش وارث، كه اگر بميرد و وارثش بد باشند دو قروشت سوخت ميكند يا نه. بعد، از او بيع شرط معتبر به مهر اهالي شرع و عدول مؤمنين ميگيري و علاوه بر اين گروي كه چهار مقابل بيرزد از او ميگيري كه در دستت باشد و دو قروش به قرض او ميدهي. چقدر دين را مردم سبك شمردهاند كه هيچ اعتنا به آن نميكنند و از پي هر صدايي بلند ميشوند و متابعت هر كسي را بدون دليل و بينه ميكنند و به هر جانب كه آنها را بكشند ميروند. نه آيه دارد كه فلان كس واجب الاتباع است و نه نصي از پيغمبر و ائمه رسيده كه فلان مرشد حاج حسن كوهبناني مثلاً مرشد است و نه در خود او علامتي است كه از آنها بفهميم حقيقت او را هنوز گوساله خواري
«* 24 موعظه صفحه 62 *»
ميكند اين ملعون هرّ را از برّ نشناخته از او ميپرسي وجود چيست، اشاره به همين بدن خود ميكند و قرقر روده را خطرات قلبي مينامد، به قاروره گويد كدوي حجامت، نمازش با نقاره بالا ميرود و آن هم اگر بكند. مثل حاج محمد نامي كه از مكه برگشت گفت رفتيم پيغمبر مرده بيد، خدا هم به خونِش نبيد، به او گفتند نماز ياد داري گفت تا «و اياك نستخينش» را پيش مادرم روان كردم، و هر عمل ناشايست را مرتكب ميشود، چرس و بنگ و شرب خمر و تار و طنبور و ساير معاصي را ميكند، اينكه از عملش و آن از حكمتش و تدبيرش، يا سكوت محض است مثل ديوار يا پرگوئيهاي پريشان كه هيچ ربطي با هم ندارد، و نه علمي، نه عملي، نه زهدي نه خلق و خوئي. خلاصه، اين مردم اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح تابع هر آوازيند و همراه هر بادي، چنان تسليم امر باطل را دارند كه هيچ پيغمبر و امامي را تسليم ندارند. اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه گرفتند علما و زهاد خودشان را پروردگار از غير خداوند عالم. خودشان رشوه براي آقا ميبرند كه در مرافعه طرف آنها را منظور دارد و باز آقا آقا ميگويند و در عقب سرش نماز ميكنند و خودشان آهو گرداني ميكنند و راست و دروغ بسيار بر مرشد جعل ميكنند و يك بيچاره احمق را تسخير ميكنند و پيشكش آقا ميكنند كه اين خر باركش را ما تابيديم و خودشان با زن مردم و بچه مردم رفيق ميشوند و واسطه ميشوند به جهت آقا و خودشان چرس و بنگ از بازار ميخرند به جهت آقا ميبرند و با اينها همه، تسليم امر آنها را دارند و كرنش و تعظيم ميكنند و فدا ميشوند. آن حال احبار و
«* 24 موعظه صفحه 63 *»
علماي قشريين، و اين حال رهبان و اهل باطن.
باري انشاء اللّه اين خصال در ما و شما نباشد و از روي بصيرت حركت كنيد و گول هر كسي را نخوريد حتي گول مرا هم مخوريد و با دليل و برهان قاطع از من و غير من بپذيريد و در دين خود با نهايت احتياط راه رويد اخوك دينك فاحتط لدينك ما استطعت. عما قريب است كه مرگ در ميرسد و ميميريد و بعد از مردن يا مخلد در آتشيد تا ملك خدا هست و آناً فآناً بر عذاب شما ميافزايد نعوذ باللّه. و يا مخلد در بهشت و نعمت جاويديد انشاء اللّه تا ملك خدا هست و نهايت ندارد و آناً فآناً بر لذت و نعمت شما ميافزايد. و دو جان نداريد كه با يكي تجربه كنيد و بميريد و ببينيد و برگرديد و عمل صالح كنيد. پس عبث عبث گول احدي را نخوريد و چشم خود را بگشاييد كه اين صراط از مو باريكتر و از شمشير برانتر و از شب ديجور تاريكتر است ياايها الذين امنوا لاتغلوا في دينكم و لاتقولوا علي اللّه الاّ الحق انما المسيح عيسي ابن مريم رسول اللّه و كلمته القيها الي مريم و روح منه تا آخر آيه، اي كساني كه ايمان آوردهايد غلو مكنيد در دين خود و مگوييد بر خدا مگر حق را، اين است و جز اين نيست كه مسيح عيسي پسر مريم است فرستاده خدا است و كلمه خدا است القا كرده است آن كلمه را به سوي مريم و روحي است از جانب خدا. پس مباشيد مثل نصاري كه گفتند عيسي پسر خدا است و مثل صوفيه خبيثه كه ميگويند مرشد به خدا واصل شده و خدا شده بلكه به درك جهنم واصل شده، خيك نجاست به ريش هم برميدارد و باورش ميشود. امام7 ميفرمايد ادني الشرك
«* 24 موعظه صفحه 64 *»
انتقول للنواة حصاة و تدين اللّه به. ميخواهم راهي به دستتان بدهم كه در امر دين و دنيا و آخرت خود بر بصيرت باشيد و اگر به آن قاعده راه رويد هرگز گمراه نشويد و آن اين است كه هر امري كه ميخواهي از پي آن روي اين را بداني كه خدا در قيامت از تو سؤال ميكند آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون اگر جواب داري كه بگويي بل اذنت لي يا اللّه آن كار را بكن و الاّ آن كار را مكن. از آن جمله ميبينيم بعضي نسبت ميدهند به شيخ مرحوم يا سيد مرحوم كه قطب عالمند يا نقيبند يا نجيب، اين حرف را از كجا ميزنند نه آن دو بزرگوار هرگز تصريح به اين مقامها كردهاند و نه به اشاره و نه در كتابهاي خود و نه در خلوت و نه در ملأ عالم، هرگز چنين ادعائي نكردهاند. پس اگر خدا از تو بپرسد كه از كجا چنين نسبتي به آن دو دادي جواب چه ميگويي پا روي فهم خود مگذار از آن دو بزرگوار كه نشنيدي و نقيب يا نجيبي سابق بر آنها را هم كه نشناختي كه آنها گفته باشند كه شيخ مرحوم يا سيد مرحوم اعلي اللّه مقامهما نقيب يا نجيب يا قطب عالمند، نيست از براي تو مگر خيالات باطله فاسده و قراين نفهميده بيجا و بيپا، اين است كه اين هم ده روزه است به جهت آنكه بيسند و بيدليل چنين نسبت بزرگي به آنها دادي، برهاني كه تو نداري چه ميداني. دستگاه پادشاهي را كه تو نديدهاي و بزرگان درگاه او را نميشناسي همين كه ديدي كه يكي سوار است به او كرنش ميكنند و برو و دور شو جلوش ميگويند خيال ميكني كه اين شاه است و نميداني كه از اين قبيل در بارگاه شاه بسيارند. گويند شخصي از پدرش پرسيد كه دزد چطور در خانه ميآيد، گفت وقتي كه
«* 24 موعظه صفحه 65 *»
مردم در خواب باشند و شب تار ظلماني باشد به طوري آهسته ميآيد كه كسي صداي پايش را نشنود، اين پسر در نيمه شب تاري بيدار شد به خيال افتاد، فرياد و فغان كرد كه بدويد دزد آمد. پدرش مضطربانه دويد كسي را نديد به پسر گفت كه كجا است دزد گفت آن علامتها كه تو گفتي همگي جمع بود و صداي پايي هم نيامد من گمان كردم دزد است. نه هركس شاه ميشود و نه هر علامت، علامت دزد است، به اين گمانها نوكران شاه را شاه مدان كه از تو مؤاخذه ميشود. دو نفر پاي هم بنشينند كه فلانجا فلان حرف زد و فلان كتابش فلان علامت گفته پس لازم اين حرف اين است كه خودش نقيب است و اينها همه وصف خودش را گفته. تفكر كن كه اگر در حضور پادشاه عظيم الشأني كه پادشاهان عالم پيشش بندهوار صف كشيدهاند تو پشت به پادشاه كني و كرنش و تعظيم يكي از غلامانش كني چقدر به پادشاه بيحرمتي كردي و پادشاه را به خشم در آوردي و ببين چقدر آن غلام را پيش پادشاه خجل و شرمسار ساختي و او از تو بيزاري در حضور پادشاه ميجويد تا شاه بداند كه او چنين خيالي ندارد و تا بتواند با تو دشمني ميكند كه چرا در حضور پادشاه چنين شرمساري به او دادي و او را در نزد شاه و ساير بزرگان و مقربان بدنام كردي و آن بيچاره روحش خبر ندارد. و نه هركس چهار كلمه علم ميداند يا اخلاقش و احوالش به نظر تو نيك است يا در نمازش خضوع و خشوع و گريه ميكند اين نقيب يا نجيب است.
باري اين نصيحتي و وصيتي باشد از من به شما كه هرگاه ميخواهيد نجات دنيا و آخرت را، چيزي را مگوييد كه هرگاه خدا از
«* 24 موعظه صفحه 66 *»
شما بپرسد چرا؟ از جواب عاجز مانيد. قدم برمداريد و قدمي ديگر مگذاريد مگر به اذن خدا در كلي و جزئي امور و لاتلقوا بايديكم الي التهلكة خود را دستي در هلاكت ميندازيد.
پس ميان شما و قريههاي مباركه قريههاي ظاهرهاند كه از براي هر قريه مقامي است معلوم و اسمي است خاص و علاماتي است مختص به آن و لايق نيست كه نقيب را نجيب بگويي يا برعكس يا كلي را جزئي يا جزئي را كلي. پس شايسته علماي ظاهر نيست كه آنها را نجيب جزئي بنامي يا نجيب جزئي را نقيب جزئي يا او را نجيب كلي يا نجيب كلي را نقيب كلي يا آنها را به مقام اركان ببري يا اركان را به مقام امام7. هر چيزي را در جاي خود و به نام خود بناميد. پس شما مأموريد به سير در قريههاي مباركه و ميان شما و قريههاي مباركه شش قريه ظاهره است قريه اول قريه علماي ظاهر از اهل شريعت ظاهره و طريقت ظاهره و حقيقت ظاهره است، پس شأن اهل شريعت آن است كه به دليل مجادله بالتي هي احسن مسائل اصول و فروع خود را ثابت ميكنند علماً، و عمل ايشان آن است كه ترك محرمات و اكثر مكروهات را ميكنند و به ندرت گاهي مرتكب مكروهي ميشوند ولكن اصرار بر مكروهات ندارند كه به حد حرمت برسد و مباحات را مرتكب ميشوند و واجبات را كلاً به عمل ميآورند و مستحبات را به قدر امكان و وسع به جا ميآورند و گاهي هم ترك بعضي مستحبات را ميكنند نه به حدي كه به كلي ترك كنند مستحبي را از روي تهاون و استخفاف، كه آن نيز حرام است. و اهل طريقت صاحب علوم و اخلاق حسنهاند و دليل ايشان
«* 24 موعظه صفحه 67 *»
دليل موعظه حسنه است در علوم، و عمل ايشان آن است كه مباح در طريقه ايشان نيست و هيچ عملي را مرتكب نميشوند مگر بر وجه وجوب يا استحباب و هيچ عملي را ترك نميكنند مگر از روي حرمت يا كراهت پس مباحات را نيز مرتكب ميشوند هرگاه وجه رجحاني داشته باشد، مثلاً غذا ميخورند نه از روي لذت بلكه از جهت قوت بر عبادت و همچنين خواب، تا حتي جماع. پس اين شيوه علماي طريقت است و اما علماي حقيقت ظاهره، مطلعند بر حقايق اشياء به دليل حكمت و عمل ايشان نيست مگر از روي وجوب و ترك نميكنند عملي را مگر از روي حرمت ديگر مباحي و مستحب و مكروهي در اعمال ايشان نيست. پس جميع مستحبات را و مباحاتي كه رجحان دارد به عمل ميآورند مثل آنكه واجبات را به عمل ميآورند كه هرگاه ترك شود قضايش را ميكنند چنانكه قضاي واجب را ميكنند و جميع مكروهات و مباحاتي كه رجحان ندارد ترك ميكنند چنانكه محرمات را ترك ميكنند. و تو مادامي كه پستتري از اين علماي ظاهر مأموري به سير در اين علما و اينهايند واسطه ميان تو و امامت، و نخواهد شد كه تا داخل اين قريه اول نشوي و تو هم يكي از علماي شريعت و طريقت و حقيقت ظاهره نشوي نه بر وجه تقليد، بلكه از روي بصيرت و خبرت، بتواني سير نمايي در قريه دوم. پس مادام كه هنوز به قريه اول نرسيدي و داخل قريه اول نشدي محال است كه به قريه دوم برسي. تو محتاج به غير فقها نيستي تو را به معرفت نجباي جزئي چه. هر روحي لايق بدني است مناسب، روح اسب محال است كه در بدن مرغ قرار گيرد و
«* 24 موعظه صفحه 68 *»
همچنين روح انساني محال است كه در بدن حيوانات قرار گيرد. پس همچنين روح نجيب جزئي بدني ميخواهد مناسب خود، تو هنوز بدن آن را درست نكردي كه شريعت و طريقت ظاهره باشد تا روح نجيب جزئي در آن قرار گيرد پس تو را چه كار به معرفت نجباي جزئي. تو اول منزل را طي بكن و به منزل برس و داخل آن قريه اول بشو و با آنها انس بگير، بعد از آن در آن قريه جمعي هستند كه وطن گزيدند و ديگر خيال سفر از آنجا را ندارند و در همانجا خواهند مرد و جمعي هستند كه از آن قريه بناي كوچ دارند پس آنها هم چاوش و امير حاج و تدارك و قاعدهاي دارند مختص به آنها و وقتي خاص و به كيفيتي خاص سفر ميكنند با آنها همراه شو. هرگز نخواهد شد كه به كوك برسي مادام كه به ماهان نرسي و از آنجا بروي تا به كوك برسي مردم به همين آرزو خواهند مرد و آه ميكشند كو رفيق كو طريق. اهل تسخير گفتهاند محال است تسخير عطارد مگر بعد از تسخير قمر و اهل كيميا ميگويند محال است مس طلا بشود مگر اول نقره بشود بعد طلا بشود. خلاصه اينها همه تسويلات نفس است كه از راه آسان كه تكليفتان هست شما را باز دارد به اين آرزوهاي دور و دراز.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 69 *»
«موعظه ششم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
عرض كردم كه ميان شما و قريههاي مباركه شش قريه ظاهره هست و محال است به قريه دوم برسيد تا داخل قريه اول كه قريه علماي ظاهر است نشويد و يكي از آنها نگرديد و كسي كه قاعده سفر ظاهري را ميداند، ميداند كه در سفر خودسري و خودرأيي كردن مايه هلاكت است و بايد به قاعده سفر كرد تا به منزل رسيد هرگاه در سفر ظاهر چنين باشد سفر باطني نيز بايد به قاعده طي شود و نيست به محض تمني و آرزوهاي بيجا كه شب بخوابيد و صبح بيدار شويد نجيب يا نقيب يا خير عالمي از علماي ظاهر شويد.
چون اين كلمه را گفتم قاعدهاي عرض ميكنم كه خداوند عالم طبيعت عالم را چنين قرار داده كه هر چيزي بر وفق طبيعت خود جاري شود، آتش بسوزاند، آب تر كند، هوا بخشكاند، در سفر تا طي مسافت نكني به منزل نرسي. گرسنه تا غذا نخورد رفع گرسنگي او نشود و هكذا، حتي انبيا و اوصيا نيز به همينطور لوازم بشريت راه ميرفتند و بيمار
«* 24 موعظه صفحه 70 *»
ميشدند و از اسب ميافتادند حضرت صادق7 در راه مكه از اسب افتاد، حضرت ابراهيم به كربلا رسيد از اسب افتاد، حضرت سيد الساجدين سالها بيمار بود و چنين نبود كه از بشنشان معجزه ببارد بلي معجزه را وقتي ظاهر ميكردند كه تبليغ امرشان نميشد مگر به معجزه آن هم به فاضل قوت نبوت يا امامت خود حفظ مفاسد ديگر را ميكردند و سد خلل و عيوبي كه در ساير جاهاي عالم ميشد ميكردند و آن وقت آن معجزه و خارق عادت را ميكردند. و شما كه نيستيد صاحب اين قوت و قدرت، آرزوي معجزه و خارق عادت مكنيد نظم عالم بر اين نشده كه كسي صبح برخيزد عالم رباني يا در نصف روز ده منزل را طي كند بلكه به قدر متعارف اگر برود تا شب به منزل ميرسد. خدا ميفرمايد ليس بامانيكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوء يجز به هركس خود را به آتش افكند ميسوزد و از كوه پرت كند اعضايش ميشكند و هلاك ميشود و به دريا افكند غرق ميشود و من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره. تا نبيي نيايد و در مقام حجت نايستد نبايد خارق عادت از او سر زند. علم، طلب از علما ميخواهد، ترقي كردن رياضت ميخواهد يكي از اولاد حضرت كاظم7 مغرور بود، حضرت فرمود تو اگر ميخواهي با اعمال ناشايست داخل بهشت شوي پس تو از پدرت موسي بهتري. و همچنين اگر كسي بيرياضت بخواهد نقيب شود از نقيب بهتر است و اين محال است و نميشود. ليس بامانيكم پس قرار بگذاريد سيرتان به قاعده و به تدريج باشد، اول داخل قريه اول بشويد و يكي از علماي ظاهر بشويد
«* 24 موعظه صفحه 71 *»
بعد از آن در صدد قريه دوم و سير قريه دوم برآييد. ببينيد ميشود كه به يزد برسيد تا منازل وسط راه كرمان تا يزد را طي نكنيد؟ آخر ببين اين طفل كه تازه تولد كرده غير از شير چه ميخواهد، كي ميتواند غذاهاي درشت يا مقوي بخورد تا آنكه به همين شير كه مناسب مزاجش هست پرورش بيابد و خورده خورده قوتي گيرد تا بتواند همه جور غذايي بخورد. پس تو طفلي و بايد شير بخوري تو را چه كار به باقلوا، تو هنوز راه به علماي ظاهر پيدا نكردي و بايد چندي پيروي ايشان بكني و طلب علوم ظاهري و اخلاق حسنه و عقايد و معارف از ايشان بكني تا يا اللّه كه يكي از ايشان شوي يا نه. تو را چه كار به معرفت نقيب و نجيب؟ به اين قاعده بر خصم غالب ميشويد و اما اگر بگوييد در هر عصري بايد نقيب يا نجيب باشد و شيخ مرحوم يا سيد مرحوم نقيب بودند يا نجيب، خصم ميگويد نامربوط مگو در پيش از شيخ و سيد و در ساير بلاد، كه نجيب يا نقيب بود؟ پس حرف اين است كه خدا در هر عصري به قدر اقتضاي آن عصر و به قدر كفايت خلق، علما در ميان خلق دارد كه مثل پدر و مادر تربيت اين اطفال را ميكنند پس چه كار به قريه پنجم يا چهارم يا سوم داري و حال آنكه هنوز قريه اول را طي نكردي. پس از زمان غيبت كبري تا حال مردم حاجت به علماي ظاهر داشتند و علما هم در ميان بودند و هستند و تعليم و انتشار امر ظاهر را ميدادند. بلي در اين زمانها مردم احتياج به علماي باطن دارند چرا كه فهمها بالا رفته و به اين علوم ظاهره قانع نيستند و امر ظاهر از اين محكمتر نميشود، جميع احكام و مسائل و علوم را به طورهاي مختلف نوشتند، مجمل
«* 24 موعظه صفحه 72 *»
نوشتند، مفصل نوشتند، استدلالي نوشتند، سطحي نوشتند، فارسي و عربي، همه جور نوشتند و گفتند در مجالس و منابر سالهاي دراز. و آنها كه در صدد دين بودند عالم به مسائل شدند و عمل به احكام و شرايع كردند از اين اعصار بهتر نماز و روزه و ساير عبادات نميشود و عمل به احكام بهتر از اين نميشود و مردم استعداد احكام باطن را پيدا كردهاند و طالب علوم غريبه شدند و به زمان كمي ترقي بسيار كردند. تعريف خود را نميكنم در كربلا به رفقا ميگفتم شما حال در خدمت سيد بزرگوار كوچك هستيد و مثل درخت پربار و ميوه هستيد كه در زمستان چوب خشكي بيشتر نيست و همينكه بخواهند بفرستند هر يك از شما كفايت ايران را ميكنيد. علم، به عربي دانستن نيست، شاعرتان شعر ميگويد در نهايت فصاحت و بلاغت، با اينكه علم عروض نميداند. و كلام ميگوييد و از علم معاني بيان نميدانيد. گو ندانيد كه اين توشيح است. علم، علم به فضائل و اقرار به آنها و علم به احكام توحيد است. اگر من گاهي چوب كاريتان ميكنم كه كار نميكنيد و ترقي نكرديد يعني آن طوري كه من ميخواهم و منظورم هست، و الاّ عوام و خواص شما ترقي كردهايد، يك نفر عامي شما مقابلي با علماي مخالفين خود ميكند و غالب بر همه ميآيد و اين قريه اول است كه در آن هستيد و يا در حول و حوش آن هستيد و تا مسافت ميان خود و اين قريه اول را طي نكنيد يعني كامل در علم ظاهر نشويد و از آن منازل دوري از حق بيرون و داخل اين شهربند قريه اول نشويد، آرزوي قريه دوم و خيالات واهي و بيجا مكنيد. بعد از اينكه داخل اين قريه اول شديد و يكي از علماي
«* 24 موعظه صفحه 73 *»
شريعت و طريقت و حقيقت شديد آن وقت از اين ولايت قافلهها ميرود به قريه دوم و اين قافله كلاً علما هستند و غير عالم را با خود نميبرند نميبينيد كه بعضي از شما گاهي چيزي چند ميفهميد كه اگر بخواهد حالي غير كند يك ماه طول ميكشد پس سفر عالم يك قدمش همسر يك ماه سفر كردن تو است، چه كنند تو را اگر بخواهند با خود ببرند و هنوز عالم نباشي پاي تو معطل ميشوند و هر قدمي يك ماه پاي تو معطل ميشوند و اگر تو را در ميان راه بگذارند و بروند به دست شياطين و دزدها و خطرهاي عظيم ميافتي و خطر اين سفر بيش از سفر اول است و منزل به منزل خطرش بيشتر و عظيمتر است. پس تو را در آبادي قريه اول ميگذارند و با همسفريهاي خود كه قابل سير در قريه دوم باشند سفر ميكنند. و اين يك قافله نيست، هر روز امير حاج در كوچه و بازار ندا ميكند و هركس استعداد سفر به قريه دوم دارد جمع ميشوند و ميروند تا هر يك از شما كه قابليت به هم برسانيد. و امسال نشد سالي ديگر، اين ماه نشد ماهي ديگر، و آنها كه ابتداء از همين قريه اول بودند و وطنشان همان قريه اول است به خيال سفري ديگر نيستند و به وطن خود رسيدهاند و مطمئن و آرامند. پس اين قافله علما مسافت مابين قريه اول تا دومي را طي ميكنند تا داخل قريه نجباي جزئي شوند و يكي از نجباي جزئي شوند، پس بعد از ورود به قريه دوم باز جمعي هستند كه آنجا وطنشان هست و در آنجا مطمئن و آرام سكني ميكنند. و جمعي ديگر هستند كه از اين قريه بالاتر مقام دارند چاوش جار ميزند و قافله تهيه و تدارك سفر به قريه سوم را ميگيرند و اهل اين قافله همه
«* 24 موعظه صفحه 74 *»
نجباي جزئي هستند و علماي ظاهر طاقت سفر كردن با اين قافله را ندارند، يك قدم اينها همسر يك سال سير علما است پس غير علما كجا و كي ميتوانند از حد خود تجاوز كنند. پس قافلهاي كه روانه قريه سوم ميشوند همه نجباي جزئي هستند و طي مسافت به قاعده ميكنند تا وارد قريه سوم كه قريه نقباي جزئي است ميشوند و آنجا كه رسيدند آنها نقيب جزئي ميشوند و مپندار كه از قريه دوم همه نجباي جزئي سفر به قريه سوم ميكنند و از نقباي جزئي ميشوند بلكه يك نفر، دو نفري كه قابل نقابت هستند به قريه سوم ميروند و باقي در همان نجابت جزئي ميمانند تا بميرند، چنانكه از قريه اول معلوم شد. هر كسي از باب حب الوطن من الايمان تا به وطن خود نرسيده مضطرب است و به آنچه هست قانع نيست و طالب مقامي بالاتر است و
هر كسي بر فطرت خود ميرود | تا به اصل خويشتن ملحق شود |
از همانجا كآمد آنجا ميرود
و معلوم ميشود كه پدر و مادرشان از همانجا بوده و وطنشان آنجا بوده نهايت چندي غربت اختيار كرده بودند و حال برگشتند به مقام خود كه و لكل منا مقام معلوم و احدي از مقام خود تجاوز نميكند. جبرئيل به نهايت مقام خود كه رسيد به حضرت پيغمبر9 عرض كرد لو دنوت انملة لاحترقت. زيادتر چه ميكنيد، به قدر كفايت تو از هر جايي هست به تو ميرسد، ديگر هركس ميخواهد باشد، نقيب است يا نجيب است يا كلي است يا جزئي، تو را چه كار؟ يعني توقع داري كه همين حال به تو بگويد من نقيبم و صاحب تصرف در ملكم و تو به دست و پايش افتي كه
«* 24 موعظه صفحه 75 *»
قربانت شوم بيماري مرا شفا ده يا من فقيرم مرا غني كن يا من جاهلم مرا عالم كن يا من ميخواهم نقيب شوم مرا نقيب كن و هكذا، انواع حاجات مختلف كه خلق دارند از اطراف عالم قافلهها بار شود و به سوي او آيند كه حاجت ما را برآور. آخر نه اين است كه هر امامي فضائل و معجزاتش را جمع كردهاند ده خبر و يا كمتر يا بيشتر شده، خيالت ميرسد كه از سر و بشنش معجزه ميباريد كه هر روزي صد هزار معجزه از او به ظهور رسد، خير چنين نبود و در عرض پنجاه سال چند معجزه از امام آن عصر ظاهر ميشد آن را هم همه كس نميديد، بسا كه در آن مجلس ده نفر يا صد نفر بودند يا خير بسا كه يك نفر بود و از براي همان يك نفر آن معجزه ظاهر ميشد و آن يكي ضبط ميكرد و به ديگران خبر ميداد. و ببينيد از اول تا آخر از ائمه و حضرت پيغمبر9چند معجزه ظاهر شده كه به حد و حصر و شماره در آمده پس حال نقبا و نجبا چون است. و گمان ميكني كه تا نقيب ديدي هرچه بخواهي از او حاجتت را برآورد و تا بگويي مرا كامل كن فيالفور تو را هم نقيب يا نجيب يا عالم رباني كند و در و ديوار برايت سجده كنند، به كوه بگويي بيا بيايد به درخت خشك بگويي ميوه بده في الفور سبز شود و ميوه دهد؟ در عصر پيغمبر و ائمه چنين نبود و الاّ هيچ ضعيف و جاهل و كور و كر و شل و مريض نميماند مگر آنكه همه ميرفتند خدمت امام يا پيغمبر و شفا مييافتند، تا طفلش به مردن ميرسيد ميرفت خدمت امام التماس ميكرد و او دعا ميكرد شفا مييافت، كسي نميبايست بميرد. گاه هست سؤال ميكردند، امام يا پيغمبر تحاشي ميفرمودند و ميفرمودند خدا انشاء اللّه شفا
«* 24 موعظه صفحه 76 *»
ميدهد، يا فلان دعا بخوان و فلان دوا بده اگر خدا خواسته شفا مييابد. اين همه ادعيه به جهت انواع حاجات از ائمه رسيده اگر بنا به معجزه بود چه حاجت به اين دعاها يا دواها يا چرا ميبايست كسي بميرد؟ شما با نقيب چه ميكنيد، نجيب چه ميخواهيد، عادلي ميخواهيد كه با او نماز كنيد و عالمي ميخواهيد كه كسب علوم و مسائل از او كنيد، اگر نقيب يا نجيب هم باشند بلكه امام يا پيغمبر، بر شما بيش از همينها چيزي ظاهر نميكنند. بلي نجبايند كه قانع نميشوند مگر به نجيب و نقبايند كه طالب نقيبند، و آنها دلهاي سخت دارند كالجبل لاتحركه العواصف و لاتزيله القواصف كوه از جايش حركت ميكند و آنها اگر عالم زير و رو شود كه هيچ بر دل ايشان تأثير نميكند بسا كه طفلشان از گرسنگي ميميرد و از خود خواهشي نزد خدا نميكنند، هيچ تفاوتي نزد ايشان نميكند و نميخواهند مگر آنچه را امام ايشان بخواهد، بسا كه طفل خود را گردن بزنند، پسر و پدر خود را بكشند صد هزار نفس را به يك روز به انواع سياستها بكشند و هيچ پروا نداشته باشند، هيچ چيز تأثير به آنها نميكند مگر از بالاتر از خودشان. پس نجبا مطيع فرمان نقبايند و هيچ حاجت به علماي ظاهر و ساير خلق ندارند و رفع حاجت ايشان را نميكند مگر نقيب. و نقبا هيچ حاجت به نجبا ندارند و رفع حاجت ايشان را نميكند مگر اركان، و اركان رو به امام دارند و مطيع امر اويند و حاجت از او ميخواهند و به جز رضاي او چيزي را طالب نيستند و از خود خواهشي ندارند و توجه به غير امام عصر ندارند او است موضع حاجت ايشان و ملجأ و پناه ايشان و از او خائفند و به او
«* 24 موعظه صفحه 77 *»
اميدوار. كلام نقبا را نميشنوند و نميفهمند مگر نجبا و كلام اركان را نميفهمند و مدركي به آنها پي نميبرد مگر نقبا نقبا درك اركان ميكنند و كلام ايشان را ميشنوند و متحمل اوامر و نواهي ايشان ميشوند. نميبينيد كه حضرت صادق7 ميفرمايد كه ميدانم واللّه آن كلمه را كه حضرت قائم عجل اللّه فرجه ميفرمايد و نقبا و نجبا از سنگيني آن حرف فرار ميكنند و به اطراف عالم ميروند و چون راه به جايي ديگر نميبرند برميگردند و با آن حضرت بيعت به آن حرف ميكنند و حال آنكه چنان ميلرزند كه صداي استخوانهاي بدنشان از سر هفت قدم شنيده ميشود و همان حرف را ساير مؤمنين جن و انس و ملائكه حاضرند و ميشنوند و هيچ وحشت نميكنند چرا كه درك آن حرف را نميكنند و به بزرگي آن حرف برنميخورند. چنين است امر نجبا و نقبا نسبت به شما. چه ميكنيد زياده بر اين، آنچه ميخواهي اگر در كرمان نيست و رفع حاجت تو از او نميشود و كفايت تو را نميكند برو بجايي ديگر تا بيابي. مثل آن پادشاهي كه لشكر كشيد و رفت تا هند را مسخر كرد رفتند خوانچههاي جواهرات آوردند عوض غذا، گفت اين چه وضع است گفتند كه ما گمان كرديم كه آنچه در ولايت خود داشتيد همه را آنجا خورديد و تمام شد اينها را آورديم. هر كسي را حدي و پايه و مقامي است مختص به او، مپندار كه نجباي جزئي همگي نقيب جزئي ميشوند يا نقيب جزئي به پايه نجيب كلي يا نجيب كلي به رتبه و مقام نقيب كلي يا نقيب كلي به رتبه اركان يا اركان به مقام امام رسند، محال است محال. نجيب جزئي ابدالابد تا ملك خدا هست و آخر ندارد سير
«* 24 موعظه صفحه 78 *»
ميكند و ترقي ميكند در درجات خود و هرگز به مقام نقيب جزئي نميرسد و همچنين اركان به مقام امام هرگز نخواهند رسيد. پس ببينيد در چه درجه و مقام هستيد حد خود را بدانيد و از زي خود تجاوز مكنيد و اين آرزوهاي دور و دراز كه هرگز به آن نرسيد از سر بيرون كنيد كه به اين اصرارها و طلبها چيزي به كسي نميدهند، اگرچه خود را هلاك كنيد. دلهاي سخت دارند كه به اين چيزها تغييري به احوالشان نميكند و نميدهند مگر آنچه لايق هركس است. ببينيد حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه آن همه مصيبت كه به آن حضرت رسيد ديگر تفصيلش پاي خودت مثل حضرت علياكبر شبيه پيغمبر را از حيثيت خلق و صورت در پيش رويش تشنه شهيد كردند و علياصغرش را تير بر حلقومش زدند، برادري مثل حضرت عباس پيش رويش دستهايش را قطع كردند و او را پاره پاره نمودند و تازه دامادش را قاسم بن الحسن پايمال سم ستوران كردند جميع خويشان و برادران و ياران و اصحاب آن بزرگوار را شهيد كردند، آن تشنگي و گرسنگي اطفال و آن اهلبيت بي كس را كه آن حضرت ميديد كه ساعتي ديگر آنها را اسير و دستگير خواهند كرد، با اين احوال ساعت به ساعت رخساره آن بزرگوار بر افروختهتر و شوقش و ذوقش زيادتر ميشد و ميگفت چون در راه رضاي خدا است سهل است، بسته به اين چيزها نبوده رضاي خدا را بر همه اينها مقدم داشت با اينكه قدرت بر دفع همه اين مصائب داشت به آسانتر وجهي. چه حاجت بود كه ملائكه يا جن به ياري آن حضرت بيايند، اگر جانهاي پليد آن اشرار را ميطلبيد همه ميمردند، اگر حربهها
«* 24 موعظه صفحه 79 *»
و تيرهاي ايشان را امر ميكرد به سوي خودشان برميگشت و آنها را هلاك ميكرد. سيدالشهداء عاجز نبود و مضطر نبود و به اختيار خود اين همه مصائب را بر خود خريد و چون مؤمنان مختلفند در تأثير مصائب به ايشان، انواع مختلف مصائب بر خود اختيار كرد تا هر كسي از يك نوع مصيبتي متأثر شود اينجا تفصيلش پاي خودت.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 80 *»
«موعظه هفتم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در هفتههاي گذشته گفتم ميخواهم تفسيري تازه از براي اين آيه شريفه كنم و مقدماتي چند از براي آن عرض كردم تا كساني كه داخل مطلب نبودند داخل شوند و زمام كلام به دست خدا است به هر كجا كه ميخواهد ميبرد. بسا آنكه در خيال دارم كه مطلبي بگويم و خدا مهار كلام را ميكشد به جايي كه خودش صلاح ميداند. پس در زمان گذشته آنچه خدا خواست بر زبان من جاري كرد تا از مقدمات فارغ شديم حال ابتداي سخن است پس عرض ميكنم كه خداي تعالي در حكمت بالغه خود قرار داده كه هيچ ناقصي به رتبه كمال نرسد مگر به چهار سفر و آن چهار سفر:
سفر اول، سير كردن از دار بعد و خانه دوري از خدا است به خانه قرب به خدا و تا علم به هم رسانيدن به اسماء خدا و صفات خدا، يعني از نهايت دوري از خدا قدم به قدم، به قدمهاي توجه و طاعات و رياضات برود تا جوار صفات و اسماء الهي و كيفيت اين سفر بعد از اين
«* 24 موعظه صفحه 81 *»
خواهد آمد انشاء اللّه.
و سفر دوم آن است كه سالك سير كند در اسماء و صفات الهي و كسب نور كند به نور جلال و عظمت و كبرياء خدا و عالم به اسماء و صفات الهي شود، پس سير كند و سفر كند در اسماء و صفات بينهايت خدا پس از رسيدن به خانه محبوب سير كند در منازل محبوب و صنعتهاي او و از براي اين سفر نهايت نيست به خلاف سفر اول كه آخر داشت.
و سفر سوم آن است كه بعد از طي اين سفر به حدي ميرسد كه قابل خلافت خدا و رسالت او ميگردد كه ميفرمايد اني جاعل في الارض خليفة پس او را امر ميكند به برگشت به سوي كساني كه از منازل دوري حركت نكردهاند و اين سفر سبب دوري او نميشود بلكه باعث زيادتي قرب او به خدا ميشود، چرا كه از باب خدمت آمده، و اما در سفر اول و دوم به ميل و خواهش و شوق خودش سفر كرده و علاوه بر اين خداي جل و عز در هر مكاني هست و خالي نيست از خدا هيچ مكاني. و در سفر اول و دوم كور كورانه سفر ميكرد و اما در سفر سوم واقف به اسرار توحيد شده و بينا و داناي به اسماء و صفات الهي گشته و از جانب خدا مأمور به اين سفر شده پس در همين برگشتنش سير به سوي خدا ميكند و خدا را در هر مكاني مشاهده ميكند، اما قاصدي كه از كرمان، يزد ميرود از كرمان دور ميشود و از شمس دور نميشود و نسبت به قرص خورشيد كرمان و يزد تفاوت نميكند هر دو يكي است.
و سفر چهارم سير ميكند در ميان خلق از براي رضاي خدا و
«* 24 موعظه صفحه 82 *»
جميع كردار و گفتار او للّه و في اللّه است، نميبيند مگر خدا را، و نميشنود مگر از خدا، و زيارت نميكند مگر خدا را و هيچ عملي نميكند مگر آنكه خدا را در آن مشاهده ميكند. پس سفر للّه و في اللّه است پس نميترسد مگر از خدا و اميدوار نيست مگر به خدا و دوست نميدارد مگر خدا را، اين اسم چهار سفر، حال ابتدا ميكنيم به تفصيل اين چهار سفر.
پس عرض ميكنم كه خدا بود و هيچ چيز با او نبود و الآن كماكان، حال هم همينطور، او هست و هيچ با او نيست، مخلوقات در مقام خودشانند و خدا در مقام جلال و عظمت خود است.
مثل تقريبي، پادشاه در قصر خود و دارالاماره خودش هست و رعيت راه به آنجا ندارند و در مقامات خود هر يكي منزل دارند پس جايي كه پادشاه هست رعيت نيستند، و جايي كه رعيت هستند پادشاه نيست. رعيت در مقام خود صف زدهاند و تسبيح ميكنند كه انا لنحن الصافّون و انا لنحن المسبحون و لكل منا مقام معلوم. اين مثل عاميانه بود كه عرض شد و للّه المثل الاعلي خدا را مثلي نيست و خدا احد و يگانه است كه نيست با او چيزي و رعايا و بندگان صف در صف در مقام بندگي خود قائمند و نسبت خدا به خلق بيتفاوت است، و در ميان خود خلق تفاوت است كه بعضي در نهايت دوري از خدايند و بعضي در نهايت نزديكي، و بعضي در وسط. و اقرب خلق به خدا و اول خلق و اشرف خلق و اول كسي كه راز هستي را به او گفتند و قدم به عرصه وجود نهاد عقل بود، چنانكه حضرت پيغمبر9 ميفرمايد اول ما خلق
«* 24 موعظه صفحه 83 *»
اللّه العقل كه انت الحبيب و انت المحبوب و روي سخن با تو است و ثواب به تو ميدهم و تو را عقاب ميكنم، و رحمت و ايجاد و مشيت با تو است نه غير. پس خطاب شد به او كه ادبار كن و برو تا نهايت دوري و بشناسان به خلق نفس خود را و تبليغ كن امر و نهي مرا به سوي ايشان. پس اگر عقل نيامده بود و به لسان ايشان با ايشان تكلم نكرده بود و شرح نكرده بود از براي ايشان اسرار توحيد و اوامر و نواهي الهي را احدي پا به عرصه ايجاد نميگذارد و مطلع بر سر ايجاد نميگشت و خلعت وجود نميپوشيد. پس فرستاد به سوي ايشان عقل را تا تبليغ رسالت ايجاد و اوامر و نواهي خدا را و شرح توحيد و اسماء و صفات الهي را نمايد. پس در صف دربانان و بزرگان و اركان دولت درآمد و آداب حضور در صف سلام و خدمت بارگاه كبريائي را حالي ايشان كرد. و در صف رعايا و مقام چاكران و نوكران و جميع بندگان در هر رتبه و مقامي درآمد و به هر يكي خدمتي خاص تعليم كرد كه لا علم لنا الاّ ما علمتنا پس هيچ كس تكلم به كلام حقي و سخن درستي نميكند مگر آنكه روح القدس تكلم ميكند از دهان او. لهذا ادبار كرد و پوشيد در هر قومي لباس آن قوم را و تكلم كرد به لسان آن قوم، چون چنين كرد در هر عالمي كه پايينتر شد لباس غليظتر پوشيد و غليظتر شد مثل غلظت بدن و لطافت روح. پس در عالم ارواح پوشيد لباس روحاني و تكلم كرد به لسان روحانيان، و عالم ارواح غليظتر از عالم عقول بود پس نازل شد به عالم نفوس و پوشيد لباس نفساني را و تكلم كرد به زبان عالم نفوس، و لباس عالم ارواح زعفراني بود و لباس عالم نفوس زمردي و زبرجدي بود
«* 24 موعظه صفحه 84 *»
و اين لباس هرچه غليظ ميشود در هر عالمي بيشتر ميشود غلظت او و كندتر ميشود سير او، مثل سير روح و بدن، ببين به روح در يك آن مشرق و مغرب و آسمان و زمين را سير ميكني، و اما به بدن قدم به قدم بيشتر نميتواني رفت. پس در هر عالم كه پايينتر آمد كدرتر و تيرهتر شد حواس او، و سنگينتر شد گوش او، و كم نورتر شد چشم او و همچنين ساير مشاعر ظاهره و باطنه او، و ضعيفتر شد حيات او و بقاي او در هر عالمي كمتر شد، و فناي او بيشتر، و حال آنكه ميفرمايد خلقتم للبقاء لا للفناء و حيات قوي آن است كه فنا در آن نباشد. پس آمد و آمد تا به عالم طبيعت كه اغلظ از عالم نفوس بود، و پوشيد لباسي غليظتر. چه دردسر بدهم كه در هر منزلي كه ميآمد غليظتر ميشد و حيات او ضعيفتر و عمر او كمتر و شعور او كدرتر و علم او كمتر تا آمد به عالم خاك پس سير او ضعيفتر شد هزار هزار مرتبه، پس حركت او كند شد و حياتش و ادراك و تميزش كمتر شد، و اول ورودش به عالم خاك، عرش بود بعد از آن نازل شد به سوي كرسي و ضعيفتر شد از آنطور كه در عرش بود، پس نازل شد به آسمانها، آسماني پس از آسماني و افزود بر ضعفي بالاي ضعفي، پس نازل شد به عالم عناصر و به هر عنصري پايينتر ضعفي بالاي ضعفش آمد تا كره خاك و عالم تراب. پس اينجا كه رسيد از ضعف افتاد مثل ميت، نه حركتي داشت و نه شعوري ولكن ميت قابل حيات است قل يحييها الذي انشأها اول مرة بگو زنده ميكند اين استخوانهاي پوسيده را كسي كه به وجود آورده است آنها را در اول مرتبه، كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتاً فأحياكم يعني در خاك مرده
«* 24 موعظه صفحه 85 *»
بوديد و از قبضه خاك بوديد و قبضه خاك را صفا داد و نوراني كرد تا آن عقلي كه در اين خاك بود ظاهر شد و به ياد وطن اصلي افتاد كه
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود | آدم آورد در اين دير خراب آبادم |
پس از باب حب الوطن من الايمان به ياد عالمهاي بالا ميافتد و ميوزاند خداي تعالي بر او ريح منسيه، پس سبك بار ميكند خود را پس از ياد عيال و اطفال و مال و منال خود ميرود، باز ميوزد بر او ريح مسخيه را، پس سخاوت ميكند بر آنچه در دست دارد حتي بدن خود را مياندازد، و اين باد مسخيه دو جهت دارد از يك جهت علايق و قيود عالم پايين را از او جدا ميكند و از جهتي او را به عالم بالا ميپيوندد، به همين نحو او را از عالمي پست جدا ميكند و به عالم بالا وصل ميكند پس ميشود پشت بر اين خاك يعني لا اله روي بر افلاك يعني جز خدا. اين مجملي از مطالب بود و تفصيل آن بعد از اين خواهد آمد انشاء اللّه.
پس بعد از اينكه عقل آمد تا خاك، دو مرتبه خطاب اقبل به او شد پس زنده ميشود يعني ميفرستد خدا ملكي را و حركت ميدهد بازوي او را و بيدار ميكند از خواب مرگ او را، كه الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا مردم در اين عالم دنيا بخوابند و مردهاند و همين كه از اين عالم مردند زنده ميشوند. مثل اينكه تو و رفيقت به منزلي رسيديد خوابيديد، چون تو بيدار شدي رفيقت را ميجنباني كه اي به تو ميگويم برخيز برويم. پس قوه لامسه اتصال كلي به روح دارد، از اين جهت ميت را در قبرش حركت ميدهند تا تلقين را بفهمد اين است كه امر شده كه بعد از نزع
«* 24 موعظه صفحه 86 *»
روح به مدارا با ميت حركت كنند كه از صدمه مرگ درآمده و به اندك حركتي متألم و متأذي ميشود كه گويا خنجري به او زدي چرا كه هنوز شعاع روح در او باقي است و اندك شعور في الجمله دارد پس امر به مداراي به ميت شده است. و اما در قبر، به جهت آنكه امر عظيم است لابد بايد او را حركت قوي داد تا به خود آيد و تلقين را بفهمد.
پس بعد از مردن عقل در اين خاكدان لابد است از فرستادن ملكي تا حركت دهد او را و بيدار كند او را و اين ملك، سوار بر شعلات افلاك و كواكب است و حركت ميكند به حركت افلاك و كواكب و بروج، پس ميتابد بر اين خاك و داخل ميشود اجواف و مسامات اين خاك را و دعوت به بالا رفتن ميكند اين خاكها را و اين خاك را به هيجان و حركت در ميآورد پس غبارها و دودها و بخارها و هباها و اجزاي لطيفه اين خاك دعوت آن ملك را زودتر ميشنوند و اجابت او زودتر ميكنند چرا كه اين عقل كه به عالم خاك آمد، مرد و اجزاي او مختلف بود پس هر جزئي از او يك حكمي ميكند و صاحب اجزاي مختلفه است پس هر جزئي كه كثيفتر بود زودتر مرد و هر جزئي كه لطيفتر بود دورتر مرد. همچنين در وقت بيداري آن جزء لطيف زودتر بيدار ميشود و اجابت ميكند و آن اجزاي كثيفه دورتر پس سبكخوابان زودتر بيدار ميشوند و سنگينخوابان دورتر. پس خدا با زبان شعاع آفتاب و ماه و ستارگان با خاك سخن ميگويد، آيا نميبيني كه چگونه خدا تكلم كرد با موسي از شجره طور به جهت مناسبت و مجانست موسي با نبات، و در شريعت او عالم به منزله عظام بوده و دوره او، دوره نباتي و شرح اين مطلب دگر
«* 24 موعظه صفحه 87 *»
جا لايق است.
پس خدا تكلم كرد با خاك از شجره افلاك و شعلات كواكب و محال بود كه به غير از اينطور بتواند خاك كلام خدا را بشنود و اهل هر رتبه و مقامي به همينطور، فهم امر و نهي خدا را ميكند و از همين باب معلوم ميشود احتياج بنيآدم به انبيا و رسل تا بيايند و به لباس هر قومي درآيند و به لسان هر قومي سخن گويند و به حرارت شريعت ايشان مشتعل شوند. درختان خشك و هر درختي كه درگيرد به حرارت خود، درختان اطراف خود را بخشكاند و افروزان نمايد. پس تو هم اگر ميخواهي كه خشك شوي و درگيري و ناري افروزان شوي لابدي رفاقت و مجاورت درختان درگرفته سوزان را نمايي، و توجه به آنها داشته باشي و فيضيابي از آنها كني و كسب نور از آنها كني تا به تدريج از رطوبات معاصي و غفلتهاي دوري از حق بخشكي و درگيري و شعلهور گردي و تو هم درختي شوي مشتعل و نور بخشي كني. پس خدا در هر مكان هست و قرب و بعدش به شقي و سعيد يكسان است، لكن شقي به منزله آن درخت تر است و سعيد به منزله آن درخت خشك، و آن آتش غيبي پنهاني در اين بيابان نسبتش به همه درختان يكسان است، و نبي، آن درخت خشك مشتعلي است كه حكايت آتش نهاني را ميكند پس ترجماني است از براي آتش نهاني، پس اين نبي ترجمان خدا است لهذا شده است مظهر جميع اسماء و صفات الهي و رخساره او رخساره خدا، و زيارت او زيارت خدا، و اذيت او اذيت خدا، و كلام او كلام خدا و امر او امر خدا، و نهي او نهي خدا، و دوستي او دوستي خدا چرا كه او
«* 24 موعظه صفحه 88 *»
نمينمايد مگر خداي را و از او پيدا نيست مگر قدرت و مشيت و اراده خدا، فعل او فعل خدا است و قول او قول خدا است، او است جلال و جمال و كمال خدا و او است وحدانيت خدا و احديت خدا و او است جميع صفات قدس و اضافه و افعال خدا و عبادت او است عبادت خدا و عصيان او است عصيان خدا، جميع آنچه به خدا بايد كرد به او بايد كرد، و هرچه را نبايد به خدا كرد به او نبايد كرد. مجملاً آنچه خدا دارد در نهان، در نبي آشكار است چنانكه آن نار غيبي را كسي نديده و جميع آثار و صفات و افعال او ظاهر در شعله شده پس:
هر كه او مشتاق وصل نار شد | بايدش با شعله دائم يار شد |
خدا محتاج به انبيا و رسل نيست لكن ماها محتاج به ايشانيم حاجتهايمان به خدا از ايشان برميآيد و فيوضات الهي از ايشان به ما ميرسد و اوامر و نواهي خدا را ما از ايشان ميشنويم و ميفهميم. كسي را عذري نيست، كه مؤاخذه الهي بجا است معاذ اللّه اننأخذ الاّ من وجدنا متاعنا عنده. هر كسي را مؤاخذه ميكند از همانقدر كه فهميده و يقين كرده كه اين فرمان خدا است و نكرده و مخالفت كرده لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها خدا هيچ كس را تكليف نميكند مگر به همانچه شناسانده است به او. حجت خدا بالغ است و للّه الحجة البالغة و خدا عذاب نميكند هيچ قومي را مگر بعد از بيان و اتمام حجت. ميفرمايد ماكان اللّه ليعذب قوماً حتي يبين لهم ما يتقون. پس با خاك تكلم كرد به لسان جسماني خود كه آن حرارت و اشعه افلاك باشد. در حديث ميفرمايد كه خدا هرچه ميخواهد به سفليات بفرمايد به روح القدس
«* 24 موعظه صفحه 89 *»
وحي ميكند و او به افلاك ميگويد و افلاك به سفليات؛ و روح القدس عقل است، پس به عقل گفت كه خطاب من با تو است و روي سخن من به تو است، تو را امر ميكنم و تو را نهي ميكنم. پس اين آسمانها از باطن عقل ميگيرند و به ظاهر عقل ميرسانند. بدن پيغمبر9 هيچ نميداند مگر به جبرئيل و جبرئيل از باطن پيغمبر كه بيدار و متذكر و حي دائمي است و محيط به همه چيز است و معصوم از هر عيب و نقص است ميگيرد و به ظاهر پيغمبر ميرساند و لهذا نيست از براي آن حضرت و نه از براي ائمه اطهار و نه از براي ساير پيغمبران سهوي و نسياني و غفلتي و جهلي و خطائي و لغزشي به جهت آنكه دائماً جبرئيل همراهشان است و مدد ميكند آنها را آناً فآناً مددي تازه و الاّ اگر جبرئيل همراه آنها نبود آنها هم مثل ساير اناسي بودند پس بدن چهار خلطي نبي به عقل مستمد است و حركت ميكند. پس سخن نميگويد مگر به اذن خدا و نميبيند و نميشنود مگر به خدا و از خدا، پس جميع آنچه نسبت به خدا داده ميشود نسبت به او داده ميشود، پس توجه به او توجه به خدا است و دوستي او دوستي خدا است و اذيت او اذيت خدا است و اعراض از او اعراض از خدا است.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 90 *»
«موعظه هشتم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
عرض كردم كه هيچ ناقصي به رتبه كمال نميرسد مگر به چهار سفر. سفر اول اعراض از خلق و رو به خدا كردن است، و سفر دوم سير در اسماء و صفات الهي كردن است، و سفر سوم برگشتن به سوي ناقصين، و سفر چهارم تعليم و سير كردن در ميان ناقصين است كه عطا كند هر صاحب حقي را، حقش را و برساند به هر مخلوقي رزقش را چرا كه او در سفر چهارم خليفه خدا ميشود در ميان ناقصين و حاصل كلام در تفصيل سفر اول اين شدكه عقل چون كه خطاب شد به او به خطاب اقبل، شروع كرد در اقبال. مثلي ميزنيم از براي تتمه كلام.
پس عرض ميكنم كه مثل اين چهار سفر اين است كه خدا به واسطه نور شمس ميخواند ذرات زمين را به سوي خود يعني نوشته است بر پيشاني آفتاب به اسم قابض خودش و قرار داده است آن را آستين دست خود يا زبان خودش يا آشيانه مشيت خودش پس آفتاب دعوت كرد زمين را كه بياييد بالا به سوي من و بيندازيد آن اثقالي را كه
«* 24 موعظه صفحه 91 *»
به شما چسبيده پس از خود دور كنيد هواي دوري را و ترك كنيد علائق را و تخفّفوا تلحقوا و خود را سبكبار كنيد تا ملحق به من شويد و اين بر وجه جبر و قهر و غلبه نيست چنانكه ميفرمايد و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه اخلد الي الارض و اتبع هويه يعني اگر بخواهيم بلند ميكنيم آن را با آن سنگينيها ولكن او خودش چسبيده است به زمين و متابعت كرده است هوي و هوس خود را. و باز ميفرمايد و لو شاء اللّه لهدي الناس جميعاً يعني اگر خدا ميخواست هدايت ميفرمود همه مردم را. بلكه امر بر نحو اختيار است پس با زبان آفتاب كه رسول اللّه است به سوي زمين به اجزاي زمين خطاب ميكند كه بياييد به سوي من بالا، پس بعضي از اجزاي زمين هيچ اجابت نميكند، چرا كه از خودش كوششي ندارد و كوشش بيكشش تفويض است چنانكه كشش بيكوشش جبر است. و اگر جبر بود يعني كشش بيكوشش ميشد ميبايست هيچ كافري بر روي زمين نباشد. پس كشش و كوشش با هم است مثلاً كاسه اگر سر راست باشد باران فيض كه هميشه ريزان است و هرگز منقطع نميشود در آن ميريزد، ولكن كاسه سرنگون است و عطش كاذب است و بيماردار طبيب حاذق است ميداند كه عطش او كاذب است و آب دادن به او باعث هلاكت او است پس بايد طلب صادق باشد و آن نهايت ندارد نه در خواب قرار دارد و نه در بيداري و نه در شب و نه در روز. مثل گرسنه و تشنه كه اگر يك ساعت ديگر آب و نان به او نرسد هلاك ميشود پس از جانب خدا كشش هست و آنچه از جانب تو است كوشش صادق است نه كاذب. تو عطشت كاذب است اگر آبت بدهند
«* 24 موعظه صفحه 92 *»
مستسقي خواهي شد، پس البته خواهي رفت ملاباشي شد يا در ولايتت قاضي و فقيه خواهي شد و از تو مرضها و فسادها پيدا خواهد شد و اذا فسد العالِم فسد العالَم يعني هرگاه عالِم فاسد شد عالَم خواهد فاسد شد. الحاصل، نور آفتاب در جميع اطراف زمين هست و دعوت خود را ميكند پس بعضي از اجزاء زمين هستند كه اجابت نميكنند مثل كوهها و سنگها و زمينهاي سخت و بعضي از اجزاء زمين است كه اجابت ميكند مثل بخارها و غبارها. پس اجزاء هبائي به جهت خفت و سبكي آنها لبيك لبيك كنان بالا ميروند به سوي آفتاب پس آناني كه به هيچ چيز علاقه ندارند، به زن علاقه ندارند، به بچه، به مال و منال دنيا هيچ بستگي ندارند و به پاي خود زنجير نبستهاند به محض آنكه ميشنوند دعوت خدا و رسول و داعيان به سوي حق را به جان و دل اجابت ميكنند و شتابان شتابان سر از پا نشناخته به راه ميافتند و از پي آنها ميروند و همچنين اجزاء رطبه لطيفه، به محض رسيدن حرارت آفتاب به آنها بالا ميروند و با اجزاء هبائي تركيب ميشوند و بخار ميشود مثل بخارها كه از كوهها و بيابانها برميخيزد و بالا ميرود قدمي پس از قدمي به سوي آفتاب. و از براي اين بخارها مراتب و مقاماتي است پس بخارهاي غليظ در پايينتر ميايستند و بخارهاي بسيار لطيف بالا ميروند تا زير آسمان اول، و بخارهاي غليظ را حد آن نيست كه به بخارهاي لطيف برسند، كه ميگويد لو دنوت انملة لاحترقت. پس صوفيه لعنهم اللّه كه ميگويند بنده به رياضت ترقي ميكند تا خدا ميشود خودشان هلاك شدند و تابعان خود را هم هلاك كردند. آن بخارها كه
«* 24 موعظه صفحه 93 *»
بالا ميروند، به آفتاب نميرسند و آفتاب نميشوند بلكه در تحت انوار و شعاع آفتاب ميرسند، آن هم هر طبقهاي از بخارها در مقامي معين، و نظر همه يكي ميشود و رو به يك نقطه ميكنند و اختلاف از ميان آنها برداشته ميشود و جميع هواها و ميلها يكي ميشود. همچنينند مؤمنون، از بلاد شتي و ولايتهاي بعيده جمع ميشوند هر كسي از يك شهري، ميآيند تا آنجا كه عالم هست و همه طالب يك نفرند و روي همه به يكي است و اختلاف از ميان برخاسته اخواناً علي سرر متقابلين برادروار بر گرد او جمع شده، كسب علوم و اخلاق و اعمال و عقايد و معارف از او ميكنند. و از هر آسماني مددي خاص به آن بخارها ميرسد و آنها را طبخ ميدهد و منعقد ميكند، پس بعد از كمال، امر ميكند آنها را به برگشتن به سوي زمين. حال كه برميگردد به زمين باران رحمت اوست كه بر كوه و دشت ميبارد اين همان بخارها است كه از زمين بالا رفت و آنجا كسب كمال كرد و برگشت به زمين و داخل در جوف زمين شده انواع گلها و رياحين و رنگها و بوها و ميوهها بنا ميكند از زمين روييدن فانظر الي آثار رحمة اللّه كيف يحيي الارض بعد موتها زمين مرده كجا و اين آثار كجا، اينها همه از آن بخارهاي لطيف است كه متخلق به اخلاق اللّه شدهاند و نضج گرفته و كمال در آنها حاصل شده. پس خطاب به آنها رسيد كه بپوشيد لباس آب حيات را و برگرديد به سوي ابر، كه آن بخارهاي غليظ باشد و از آنها بباريد تا قدري غلظت هم در شما پيدا شود و مناسبتي با زمين پيدا كنيد، خود ابر مثل يخ نيست كه آب شود بلكه مثل غربال كه آن آب حيات به غلظت آنها آلوده شده و آن
«* 24 موعظه صفحه 94 *»
حجاب را بر تن خود پوشيده از آنها نزول ميكند تا تو را تاب ديدن او و گوش شنيدن كلام او باشد و بشنوي كلام و امر و نهي او را و اخلاق و احوال او را ببيني و درك كني و با او مجالست و مجاورت بتواني بكني و معاشر او بشوي پس اين همه رنگها و بوها و مزهها از خصال آسمان است كه از زمين بروز ميكند همچنين جميع مشاعر تو هم از امداد آسماني است، حيات تو از آسمان اول است، فكر تو از فلك عطارد است، خيالات تو از فلك زهره است، حقيقت سنجي تو از فلك شمس است، واهمه تو از فلك مريخ است، عالمه در تو هست از فلك مشتري است، قوه عاقله در تو هست از فلك زحل است پس جميع مشاعر تو از امداد آسماني است كه ميفرمايد انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين انيحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً. پس اين سفر سوم است كه امر شد به رجوع آن بخارها كه بالا رفته بودند و در آنجا كسب فيوضات كرده كامل شده حال برگشتند. پس آب خليفه آسمان است و آب پدر است و زمين مادر است و با هم تزويج شده از آنها اولاد به عمل ميآيد كه اين معادن و گياهها و حيوانها و اناسي باشند. پس اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثله غوامض الظنون في الاسرار لا اله الاّ اللّه الملك الجبار.
آسمانها كه آباء علوي باشند آب را خليفه و قائممقام خود كردند در رسانيدن خواص و اخلاق و اعمال آنها را، به زمينها كه امهات سفلي بودند چرا كه درك نميكرد زمين زبان آسمان را و نميديد آن را پس بعد
«* 24 موعظه صفحه 95 *»
از آن تكلم كرد آب به لغت اهل خاك و ترجمه كرد لغات سماوات را كه آسمان را حيات چنين و صفا و لطافت اين است، خواص و منافع بيشمار كه از آسمان كسب كرده بود بر زمين القا كرد. پس هر زمين طاهري و صافي كه بود اجابت كرد و از او آن آثار بروز كرد و اما ٭ زمين شوره سنبل برنيارد ٭ ٭با طينت اصلي چه كند بدگهر افتاد٭
گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض | ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود |
اگر اين را باور نداريد تجسس كنيد كساني كه تصديق علماي رباني را ندارند ذاتشان خبيث است روحشان، نفسشان، جسمشان همه مراتب آنها خبيث است، اعمال و اخلاقشان بد، عقايدشان زشت هرگز يقين از براي آنها نيست فلهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم اذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل چشمشان بينا ولي لايبصرون گوششان شنوا ولي لايسمعون. اين است كه معصوم فرمودند هركس بيابد در دل خود محبت ما را حمد كند خدا را و دعا كند پدر و مادر خود را كه شيطان شريكشان نشده و به حرام نطفهاش را نبستهاند، و در ايام حيض يا در اوقات مكروهه يا در اماكن مكروهه مقاربت نكردهاند يا به شبهه يا بيذكر خدا و از اين قبيل چيزها، اين است كه فرمودند كه هركس طعن بر مؤمني بزند آن شرك شيطان است.
پس تصديق آن آب را نميكند مگر زمينهاي پاك و پاكيزه، پس هر زميني به قدر قابليتش از آن آب قبول كرد فسالت اودية بقدرها پس نفوذ كرد در اعماق زمين پس هر زميني كه قبول كرد آن را زنده شد، و هرچه
«* 24 موعظه صفحه 96 *»
قبول نكرد ميت ماند. جميع زندگي از خدا است هو الحي لا اله الاّ هو. و به پيغمبر و ماسواي او فرمود انك ميت و انهم ميتون پس پيغمبر9حي ميشود به حيات خدا و ائمه: حي ميشوند به حيات پيغمبر و شيعيان حيات مييابند به حيات ائمه: و همچنين. پس ميفرمايد ياايها الذين امنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم اجابت دعوت پيغمبر باعث حيات ابدي است. و ميفرمايد انك لاتسمع الموتي و ما انت بمسمع من في القبور كساني كه مردهاند در قبور عادات و طبيعتها و ناموسها و شهوتها و غضبها و امثال اين قبرستانها كجا ميشنوند دعوت خوانندگان به سوي حق را؟ پس شيعيان كامل شعلهاي شدند نوراني و نوربخش و حيات بخش و اين نه شأن هر كسي است و نه مقام هر خسي.
ذات نايافته از هستي، بخش | كي تواند كه شود هستيبخش |
امام ميفرمايد در تفسير افمن كان ميتاً فاحييناه يعني هديناه پس معني حيات هدايت است و مرده شنوا نيست، كافر هم سخن حق را نميشنود. مرده، بينا نيست، كافر هم علامات حق را نميبيند. مرده حركت ندارد، كافر هم حركت در راه حق نميكند. مرده سخن نميگويد، غذا نميخورد، كافر هم يك كلمه حق نميگويد، و يك تعليم حق نميگيرد و همچنين در جميع صفات. پس كافر مردهتر است از مردگان قبرستان الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر زيارت قبور مؤمنين كه ثواب دارد، پس اينها قبوري هستند كه در كوچه و بازار راه ميروند و مولانا است و آقاي مرده است كه از ايمان خبر ندارد. خدا مذمت زيارت
«* 24 موعظه صفحه 97 *»
اين قبور را ميكند كه اهل دنيا به طمع مال دنيا و متاع دنيا شب و روز بلكه هميشه اوقات مجاور اين قبورند خواه ملا باشد يا وزير يا خان يا غير اينها. خدا است حي و طيب و طاهر و هرچه سواي او است به سبب او و وسيله او زنده و طيب و طاهر است و هرچه منقطع از سبب او است ميت است. اين مردههاي قبرستان از اين سبب حيات كه فلك اول باشد منقطع شدهاند پس چگونه است حال آنها كه از سبب اعظم منقطعند؟ پس نواصب قبوري چندند كه در ميان مردم راه ميروند و آنها كه بر گرد آنهايند و آقا آقا ميزنند از عقب آنها، و دست آنها را ميبوسند يا كرنش آنها ميكنند، بعينه مثل آن مستي است كه رفت به دخمه گبرها و مرده متعفني را در بغل گرفت و تا صبح با او بود و از او تمتع ميبرد و چون صبح شد و به هوش آمد به قبح عمل خود بر خورد. اين مردم چنان مست و لايعقل از پي آنها ميدوند و از آنها منتفع ميشوند ولكن مؤمن از عفونت آنها فرار ميكند بيشتر از آنكه از اموات ظاهري فرار ميكند. به جهت آنكه روح الايمان آنها مرده، آن كه ميميرد از حيث ظاهري گندش كمتر است و اما كسي كه از سبب اعظم ميميرد چنان گند ميكند كه اهل جهنم از گند او متأذي ميشوند. نميبيني كه در همين دنيا طبق از لبش كه برميدارد اقليمي را گنده ميكند و چندين كرور خلق از گند دهان و كلمات كفرآميز او متأذي ميشوند و همه از آتش او ميسوزند چنانكه پيغمبر9 ميفرمايد كه خداوند هيچ قومي را به بلائي عام مبتلا نميكند مگر به سبب آن عالمي كه انكار فضيلتي از فضائل آلمحمد: ميكند و جمعي كه بر دور اويند تصديقش
«* 24 موعظه صفحه 98 *»
ميكنند. پس جميع بلاهاي دنيا از آن گناه بزرگ است و اما اين گناهان از قبيل قتل نفس و شرب خمر و زنا و لواط و قمار و امثال اينها هميشه بوده و خدا بسياري از آنها را عفو ميفرمايد و يعفو عن كثير و ميفرمايد و لو يؤاخذ اللّه الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة اگر خدا به مكافات كردارهاي مردم با مردم راه ميرفت يك جنبنده بر روي زمين باقي نميگذارد. مادامي كه رعيت به هم ميزنند سلطان عقوبت نميكند مگر همان يكي كه تقصير كرده اما همين كه به سلطان زدند قتلعام ميكند. عالم در ميان عوام به منزله دل است در ميان اعضا و همين كه دل، دشمن شاه شد و كتمان فضائل علي7 را كرد اعضا هم تابع دلند پس شاه هم همه را قطع ميكند اين است كه فرمودند اذا فسد العالِم فسد العالَم عالِم كه بناي فساد را گذارد همه عالَم فاسد ميشود.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 99 *»
«موعظه نهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در ايام گذشته مقصود اين بود كه از براي اين آيه شريفه تفسير تازهاي بشود و چون ناچار است از براي اين مطلب بلكه از براي هر مسأله، از ذكر كردن مقدماتي چند خصوص از براي عوام و كساني كه تارك علم شدهاند تا قدري بر بصيرت شوند و چندي از مقدمات از براي اين مطلب ذكر كرديم و مقصود اين بود كه بيان كنيم اين چهار سفر را كه خدا فريضه كرده است و امر كرده است در اين آيه شريفه ناقصين را به آن چهار سفر. و سر آن اين است كه ناقص، افعال او و خيالات او ناقص است و جميع اراده و هوي و هوس او ناقص است و جميع مدارك او ناقص است پس چگونه ممكن است او را با اين همه نقصان، خود به خود كامل شود مگر سير كند و برود پيش كاملي تا از او كسب كمال كند و آن كامل به زيادتي كمال خود رفع نقصان او را نمايد. و اگر اهمال از اين سفر كند لامحاله بر نقصش باقي ميماند و فائز نميشود به درجات كمال. چنانكه ميبيني تشنه تا به آب نرسد و از آن آب نياشامد رفع
«* 24 موعظه صفحه 100 *»
تشنگي او نميشود، و گرسنه تا نان نخورد رفع گرسنگي او نميشود، و مريض تا در نزد طبيب نرود و دواي او را نخورد رفع مرض او نميشود، و كسي كه ميخواهد كسبي ياد گيرد مثل زرگري يا نجاري يا خياطي تا نرود نزد استاد آن صنعت، آن كسب را نميآموزد. پس خداوند عالم چون كه ناقصين خلق فرموده كاملين هم خلق فرموده و امر كرده است به ناقصين تا از كاملين كسب كمال كنند و رفع نقصان خود نمايند بلكه تمام خلقت عالم بر همين نحو جاري شده است حتي آنكه چون مردم ناقص بودند و قابل شنيدن وحي الهي نبودند خدا خلق فرمود پيغمبران را تا استماع وحي كنند و به امت خود برسانند. و جميع امت چون قابل نبودند كه حامل وحي شوند و حفظ شريعت كنند و برسانند به مردم، به مقتضاي هر عصري هر قدر قابليت مردم آن عصر باشد، خدا خلق كرد ائمه: را كه اوصيا و خلفاي آن حضرت باشند و معصوم باشند از خطا و لغزش، به حسب صلاح هر كسي در هر زماني و مكاني شرع آن حضرت را برسانند. و چونكه هر كسي را آن قوه و شعور نبود كه اوصيا را بشناسند و كلام آنها را بفهمند، خداوند علما را خلق فرمود تا از معصومين: اخذ نموده به مردم ضعيف برسانند چنانكه ميبيني كه منجم منجم را ميشناسد و كلام او را ميفهمد و فقيه فقيه را و حكيم حكيم را و طبيب طبيب را، و همچنين ٭ يعرف ذا الفضل من الناس ذووه ٭ و هر صاحب فضلي را، صاحب همان فضل ميشناسد و صدق و كذب او را يكي از اهل همان فن تمييز ميتواند بدهد لهذا خداوند در ميان عوام و ائمه اطهار، علما را قرار داد تا بفهمند كلام ائمه را و شرح
«* 24 موعظه صفحه 101 *»
كنند از براي عوام تا آنها نيز بفهمند. چنانكه در آيه ديگر ميفرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة يعني قرار داديم ميان ضعفاي شيعه و ميان قريههاي مباركه كه ائمه: باشند قريههاي ظاهره كه شيعيان كامل باشند و قدّرنا فيها السير يعني لازم كرديم كه در آن قريههاي ظاهره سير كنند سيروا فيها ليالي و اياماً امنين سير كنيد در آن قريههاي ظاهره شبها و روزها از روي ايمني از گمراهي و نزول بلاياي دنيوي و اخروي و فريب شيطان جن و انس. چنانكه روايت است كه در بلدي كه عالم باشد شياطين از آن شهر فرار ميكنند و از نور روي آن عالم ميسوزند پس علماي شيعه را خدا ميان مردم قرار داده تا شياطين كه دشمن بنيآدمند در هرجا كه عالم شيعه باشد نتوانند مردم را اغوا كنند و از آنجا فرار كنند چرا كه اين علما اجل شياطينند و هر چيزي از اجل خود گريزان است. پس علماي شيعه وسيله شدند ميان ضعفا و ائمه: . خدا ميفرمايد فابتغوا اليه الوسيلة يعني طلب كنيد به سوي خدا وسيله را كه آن منبر وسيله باشد كه صاحب پلههاي بسيار است و هر پله مقام كسي خاص است كه آن جهتي دارد به بالا و جهتي دارد به پايين و محال است كسي از پله پايين به پله سوم برسد مگر آنكه از پله پايين بالا آمده پله دوم را مقام خود سازد و از پله دوم بالا رود بعد از آن برسد به پله سوم و همچنين پلهاي پس از پلهاي و هر كسي را مقامي است مناسب خودش كه از آن يك سر مو بالاتر راه ندارد و هرچه محتاج است از همان پله بالاي خودش به او ميرسد خدا ميفرمايد هم درجات عند اللّه يعني علما درجات و پلههايند نزد خدا. پس پلهها برزخند و
«* 24 موعظه صفحه 102 *»
رابطهاند ميان هر پست و بلندي. پس شيعيان كامل، منبر وسيلهاند و بر شما لازم است كه سير كنيد در آنها و بر آنها لازمست كه به قدري كه شما قابل باشيد و طلب كنيد به شما برسانند تا آنكه شما را هم از درجه پايين ببرند به درجه بالا و خدا اجل است از اينكه امر كند شما را به چيزي كه ممكن نيست از براي شما رسيدن به آن.
پس حاصل اين كلمات آنكه خدا خلق نكرده ناقصين را مگر آنكه خلق كرده است كاملين را تا رفع نقصان آنها را نمايند و خلق نفرموده جهال را مگر آنكه علما را خلق فرموده تا جهالت آنها را برطرف كنند و مرض خلق كرده پس از براي آن دوا خلق كرده، تاريكي بيآفتاب و چراغ، خلق نكرده، زهر را فادزهر به ازايش آفريده، طفل را پدر و مادر براي تربيتش آفريده، رعيت را حاكم بر ايشان مسلط فرموده، و هكذا هر چيزي را ضدي در مقابل آن آفريده تا رفع فساد آن را نمايد و همجنسي از براي آن آفريده تا حفظ بقاي آن را نمايد پس بنابراين جاري نشده است عادة اللّه از عهد حضرت آدم تا روز قيامت كه ناقصي به درجه كمال برسد مگر به واسطه كاملي و به غير از اين محال است و اگر اتفاق بيفتد معجزه است و خارق عادت و آن كار انبيا و اوصياي ايشان است:و آنها هم عبث عبث از سر و بشنشان معجزه نميباريد بلكه در وقت حاجت كه ضرور ميشد و ديگر هيچ طور اثبات امر ايشان نميشد، به معجزه ثابت ميفرمودند. حتي آنكه حضرت امير در اثبات خلافت خود ميفرمودند يا فلان و يا فلان شما در روز غدير خم نبوديد كه حضرت رسول9 مرا خليفه خود كرد، و اي فلان تو در فلان موضع
«* 24 موعظه صفحه 103 *»
نبودي كه حضرت در باره من چه فرمود، و در مرافعات شاهدي ميطلبيد و همچنين در جميع امور بر عادت بشريت جاري ميشد تا اينكه گاهي آن هم كم، در وقت حاجت سنگ را به سخن در ميآورد يا درخت يا حيواني را. و همچنين حضرت پيغمبر9 از براي اثبات نبوت خود مباحثه ميفرمود با يهود و نصاري و ساير مذاهب و ملل، به كتب سماوي خود آنها از تورات شاهد ميآورد و از انجيل و زبور و صحف و به دلائل عقلي و مسائل علمي با آنها سخن ميگفت و اثبات نبوت خود را ميفرمود و تا حاجت نميشد معجزه اظهار نميفرمود. چطور كسي كه ديگر مثل سنگ و كلوخ سخن حاليش نميشد به معجزه به او حالي ميكرد و در آن موضع يك نفر دو نفر ده نفر يا بيشتر بودند آن را نقل ميكردند و ديگران خبردار ميشدند كه ديروز مثلاً در فلان موضع از پيغمبر يا يكي از ائمه فلان معجزه ظاهر شده. و تا بدون اظهار معجزه كار پيش ميرفت معجزه را به تأخير ميانداختند چرا كه بعد از اظهار معجزه اگر منكر او ميشدند مستحق نزول بلاها و عذاب ميگشتند و آن حضرت رحمة للعالمين بود و نميخواست به هر عبثي عذابي بر قومي نازل شود، باري مجمل قول اينكه در اين همه مدت كه پيغمبر و امامان بودند معجزات ايشان را شمردهاند و به شماره درآمده است كه چند معجزه از هر يك ظاهر شده و چنين نبود كه همين سر هم پي در پي معجزه ظاهر كنند و به معجزه امر خود را ثابت كنند.
برويم بر سر مطلب و آن اين بود كه عادة اللّه نيز جاري نشده كه بدون سبب و وسيله چيزي را جاري سازد چنانكه فرمودند ابي اللّه
«* 24 موعظه صفحه 104 *»
انيجري الاشياء الاّ باسبابها پس محال است كه ناقص كامل شود مگر به مجاورت كامل، و مريض صحيح شود مگر به طبيب و دوا، و تشنه سيراب شود مگر به آشاميدن آب، و خانه تعمير شود مگر به بنا، و باغ و صحرا محصول دهند مگر به تخم پاشيدن و درخت نشانيدن و آبياري كردن. و محال است كه چوب تر آتش گيرد مگر چندي مجاور آتش يا حرارت آفتاب بشود و در آتش زيست كند تا رطوبتش بخشكد و از آتش مشتعل شود، و اين لفظ را هر قومي به لغت خود تعبير آورده، ملاها ميگويند شخص بايد يا مجتهد باشد يا مقلد، كسبه ميگويند آدم بايد يا استاد باشد يا شاگرد استادي بشود و چندي خدمت كند تا استاد شود، و قومي ديگر مرشد و مريد ميگويند و قومي ميگويند يا مرد باش يا سر در قدم مردي گذار، و بسا هست كه كسي از كبري كه در نفسش هست ميگويد امام هست، ما را چه حاجت به كامل كه از او كسب كمال كنيم، ميگويم بلي امام هست و با وجود امام بچه محتاج به ملا مكتبي هست، و شاگرد خياط محتاج به استاد خياط است، و شاگرد زرگر محتاج به زرگر كاملي است و هر صنفي ناقص آنها محتاج به كامل آنها است در عمل خودشان با وجود آنكه امام هست. روز روشن و شاهراه، ميخواهي از اينجا به يزد بروي بيدليل و بلد محال است كه بروي و از هر منزلي به منزلي ديگر راهنمايي ميخواهي با اينكه اين سفر ظاهري است، پس چگونه ممكن است كه بتوان يك قدم در راه باطن برداشت مگر به راهروي كه دزدها و غولهاي آن راه از او بترسند و از او فرار كنند و راه را از چاه تميز دهد تا تو را زير بال خود گرفته از اين خطرهاي عظيم
«* 24 موعظه صفحه 105 *»
برهاند و به منزل مقصود برساند. نه هر بزرگي مرتكب هر عمل جزئي ميشود. با وجود اينكه شاه در مملكت هست، پول ماليات را پاكار جمع ميكند، نظم و نسق هر قريه و بلوكي را به عهده يكي از نوكران خود ميكند، هيچ بزرگي متحمل امور جزئيه بلكه كليه نميشود، به جنگ ميفرستد سردار لشكري را با لشكري ميفرستد، سورسات ميدهد سورساتچي مقرر ميفرمايد. حتي آنكه تقصيركار را، به فراشان و ميرغضب حكم به نسق او ميكند. اما حكم حكم او است و رأي رأي او و او است كه هر كسي را به هر منصبي واداشته و به امر او عمل ميكنند. بلكه اگر بنا باشد كه بزرگ خودش مرتكب امور جزئيه شود و تربيت ناقصان كند يك روز طاقت نميآورند و همه از حرارت وجود او ميسوزند. مردم را كجا طاقت تربيت پيغمبر يا امام است، هر كسي جايي دارد مناسب رتبه و مقامش.
كبوتر با كبوتر باز با باز | كند همجنس با همجنس پرواز |
براي هر كسي به قدر رفع حاجتش واسطه و وسيله قرار دادهاند پس احدي از ناقصين رعيت به مرتبه كمالي كه طالبند نميرسند مگر به مجاورت و تربيت كاملي در آن كمال، اگر طالب جودي، جوادي جو تا رفع بخل از تو نمايد. اگر متكبري، كامل در خضوعي جو تا تكبر تو را رفع كند. هرگاه به غفلت گرفتاري، مجالست كن كسي را كه رؤيت او تو را به ياد خدا اندازد، و اگر در همه چيز ناقصيد مثل من، بايد كامل در همه جهاتي را پيدا كرد و دست تولا به دامن جلالش زد تا رفع جميع نقصها و عيبهايمان را نمايد و چنين كاملي اعظم نعماي الهي است و غضبي از
«* 24 موعظه صفحه 106 *»
اين بزرگتر نيست كه كسي بيبزرگتر باشد و افسارش سر خودش افتاده باشد، و من در كتاب و سنت و احاديث اهل بيت نيافتم عذابي بدتر از بيبزرگتري. در همين دنيا ببينيد بزرگي از ميان قومي ميرود چه فتنه و فسادها در ميان آن قبيله پيدا ميشود، ندارند در ميان خود كسي را كه از او چشم زنند و حيا كنند و از فرمان بيرون نباشند. خودسريها و خودرأييها ميكنند و چه ظلمها كه بر يكديگر روا ميدارند نه رحمي بر صغيرشان ميكنند و نه آزرمي از پير از كار افتاده عاجزشان. چنينند اين مردم. خدايشان كه ناپيدا است، پيغمبر و امامان كه از دنيا رحلت فرمودهاند، امام عصر عجل اللّه فرجه كه غايب است، به دامان بزرگي هم كه دست تولا نزدهاند، مهارشان روي دوششان افتاده، يكي زنا ميكند، يكي لواط، يكي شرب خمر، يكي مال مردم ميخورد و همچنين انواع معاصي را مرتكب ميشوند. آن ميگويد دلم چنين ميخواهد آن ميگويد دلم چنين و هكذا هر كسي تابع رأي و هواي خود است. اين نيست كه بگويند خدا چنين ميخواهد يا پيغمبر و امام چنين امر يا نهي فرمودهاند، بزرگي را هم كه در همه چيز تابع امام خود است و از هر نقصي مبرا و به همه كمالات آراسته، از كبري كه در نفسشان است بر خود نميپسندند و حال آنكه همه مصائب دنيا و آخرت از بيبزرگتري است و خودرأيي. آيا ميپنداريد كه در بهشت لذتي اعظم از قرين خوب هست كه شخص نظر كند در سيماي بزرگ و انوار خدا و ضياء و بهاء و رخساره خدا را در صورت بزرگ خود ببيند؟ آيا ميپنداريد كه هلوخوردن يا مرغ بريان، يا بر اسبها و ناقههاي بهشت
«* 24 موعظه صفحه 107 *»
سوار شدن يا جماع كردن لذتش در بهشت بيشتر است از زيارت خدا و رسول و پيغمبران و امامان و شيعيان؟ و آيا گمان ميكنيد كه در جهنم عذابي شديدتر هست از مجاورت قرين بد و كامل در بديها؟ كه به محض آنكه لب از لب بر ميدارد از حرارت آتش دهانش و گند دهانش اهل جميع طبقات جهنم به فغان ميآيند. عمري ميخواهد كه صرف كني تا بخل را از خود دور كني يا بدخلقي و تندخويي را يا تكبر و جهالت را. و اخلاق بد، بسيار است، كرور كرور است و به شماره در نميآيد چه جاي آنكه كسي بخواهد به اين عمر قليل و غلبه نفس اماره و شياطين جن و انس يكي يكي را از خود دور كند. و همچنين اخلاق خوش زياده از احصا است. حال ميپنداريد كه اينها در اين دو روزه عمر و موانع بسيار رفع شوند و ضد آنها از اخلاق حسنه در شما جمع شود حاشا و كلا. قدري تأملي بكنيد و به فكر برويد. نميشود به زبان، آسان نيست و عمل از علم هزار مرتبه دشوارتر است. پس اين نميشود كه همه بديها از تو رفع شود و همه نيكيها در تو جمع شود مگر آنكه شخصي كه كامل من جميع الجهات باشد و جامع جميع اخلاق حميده و آداب و علوم و اعمال پسنديده باشد و تو هم از جميع علايق خود دست برداري و سبكبار و فارغ البال شوي و به خدمت او برسي و متوسل به او بشوي و تسليم و انقياد امر او را بنمايي تا نوراني شوي و جميع اين ظلمات و شرور و شياطين به يك بار از تو زايل شود. ديگر تا قابليت تو چه كند، يكي هست مثل در و ديوار همان ظاهر خود را برابر آفتاب داشته، همان ظاهرش نوراني شده يكي هست كه اندك صفائي
«* 24 موعظه صفحه 108 *»
هم در او هست باطنش نيز نوراني شده، يكي مثل آئينه آفتاب را حكايت ميكند، يكي خود او چراغ نوربخش شده كه حجرهاي را روشن ميكند، يكي مشعلي شده كه خانهاي را يا محلهاي را يا شهري را، يكي آفتابي شده كه كل روي زمين را نوربخشي ميكند. پس تا سعي داريد و فرصت از دستتان نرفته چنين گوهر گرانبهايي كه باعث سعادت دنيا و آخرت شما شود براي خود تحصيل كنيد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 109 *»
«موعظه دهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در ايام گذشته عرض كردم كه از براي هر ناقصي چهار سفر لازم است، سفر اول سير كردن از دار بعد و دوري از خداوند عالم است به سوي دار قرب او و خانه نزديكي به او، و نميگويم چنانكه صوفيه لعنهم اللّه ميگويند كه آنها هم نيز به چهار سفر قائلند و ميگويند سفر اول سير كردن و رسيدن به ذات خدا است و واصل شدن به خدا است پس ترك همه عبادات و طاعات ميكنند مرشدين خبيث آنها، و اگر كسي به آنها بگويد كه چرا تكاليف شرعيه را بجا نميآوري در جواب ميگويد، قدري زبانش را هم كج ميگيرد كه شبيه به هنديها بشود كه بابا مكلِف غير مكلَّف است يعني ما حال ديگر خدا شدهايم و تكليف از ما برداشته شده ديگر ما هر تكليفي به مردم بكنيم بايد اطاعت كنند تا آنها هم به خدا واصل شوند. اين در صورتي است كه كسي از اهل اسرار آنها باشد و از آنها سؤال بكند و الاّ آن خراباتيها كه دور آن مرشد خبيث را گرفتهاند از جنس همانند و طالب انواع فسوق و فجور و شرب خمر و زنا
«* 24 موعظه صفحه 110 *»
و لواط و چرس و بنگ و تار و طنبورند. و آن مرشد خبيث هم رخصت همه اين اعمال را ميدهد و آنها هم از پيَش ميدوند. خدا لعنت كند اين طايفه خبيثه را كه چقدر خرابي در اسلام كردند و مزخرفات بافتند و خود را به مسلمين چسباندند و اسلام را بدنام كردند.
خلاصه، سفر دوم، من ميگويم سير كردن در اسماء و صفات خداي تعالي است تا كامل شود در علم او به اسماء اللّه و صفات خدا، و كامل شود در علم او به قدرت و جلال و عظمت خدا، و همچنين در ساير اسماء و صفات الهي، و بشناسد مواقع آن صفات را. و صوفيه خبيثه لعنهم اللّه ميگويند سفر دوم سير كردن در ذات خدا است و غوص كردن در درياي ذات حق و بر اين خرافات عبارات و اشعار بستهاند ميگويد دريا متلاطم شود موجش خوانند، نفس زند بخارش خوانند، متراكم شود ابرش خوانند، فرو چكد بارانش خوانند، جاري شود سيلش خوانند، به دريا رسد بحرش خوانند «البحر بحر علي ما كان في القدم» انا للّه و انا اليه راجعون. و آن يكي ميگويد:
هر لحظه به شكلي بت عيار درآمد دل برد و نهان شد
خلاصه، از اين قبيل، كه طول دارد همه كفر و زندقههاي آنها را بيان كنم.
و سفر سوم، من ميگويم كه برگشتن از دار قرب است به سوي ناقصين و آنها كه نيامدهاند و بر نقص و جهالت خود باقي ماندهاند و سفر چهارم سير كردن در ميان خلق است به لباس خلق و راه رفتن و معاشرت با خلق و با هر قومي به لغت آنها تكلم كردن، با عامي به طور عوام و با علما به زبان علمي و با حكيم به حكمت. با هركس به لهجه خودش، تا
«* 24 موعظه صفحه 111 *»
هر كسي بتوانند از او بهره برند و لغت او را بفهمند و حجت خدا تمام باشد و نگويند كسي ما را خبر نكرد، يا ما نفهميديم. پس اين اسفار اربعه را به طور عام فهم شرح ميكنيم كيفيت آنها را و طول آن را و آداب و شرايط آن را و توشه آن سفر را.
و پيش از اينها مقدمهاي عرض شد به طور اختصار كه چون خداوند عالم عقل را خلق فرمود امر كرد او را به ادبار و فرمود كه فرو رو در هر عالمي از عالمهاي ما تا بهرهبري و علمي و تجربهاي استفاده نمايي، چرا كه عقل، محض فهم و دانايي بود، مثل چشم تو كه بينايي دارد ولكن چيزها را نديده همين كه بر هر چيزي نظر كردي از هر چيزي بهره ميبري. پس فرود آمد از عالم قرب، عالمي پس از عالمي و آن عالمها به كار شما نميآيد كه شرح كنم وانگهي براي عوام وانگهي به اختصار، پس همين عالم آخري را ميگوييم، آمد تا عرش اين عالم جسم هشتاد هزار سال در آنجا ماند و ميخورد غذاي آنها را، و غذاي اهل عرش سبحان ربي الاعلي بود، و از آنجا آمد به كرسي، پس به افلاك، پس به عناصر، و در هر عالمي مدتهاي متمادي مكث ميكرد و ميپوشيد لباس آنها را و ميخورد غذاي آنها را و معاشرت ميكرد با آنها به قاعده خير لباس كل زمان لباس اهله يعني بهترين لباسهاي اهل هر زماني لباس اهل آن زمان است. و به اين قاعده شريفه راه ميرفت و تكلم ميكرد در هر عالمي به زبان آنها، در كرسي با ملائكه سكنه كرسي راه ميرفت و سياحت در ميان آنها ميكرد و غذاي آنها را ميخورد و غذاي ايشان سبحان ربي العظيم است و در هر آسماني پوشيد لباس ارواح ساكنين در
«* 24 موعظه صفحه 112 *»
آنها را و در جماعت ايشان با ايشان به عبادت ايشان مشغول بود تا آمد به كره نار و پوشيد لباس ناريان را و لباس ملائكه موكل بر آتش را، پس آمد به كره هوا و از آنجا به كره آب و از آنجا به كره خاك و چون ارواحي كه در عالم خاكند جامدند و خفته و مردهاند به خلاف اهل آسمان كه همه زندهاند، و شعور خاكيان مثل شعور سماواتيان نيست و حد خاكيان با آسمانيان مثل انسان زنده و مرده است، چنانكه ميبينيد كه حضرت پيغمبر9 بعد از اينكه در ميان ما آمد اكل و شرب كرد چنانكه ما اكل و شرب ميكنيم و نكاح كرد چنانكه ما نكاح ميكنيم و سخن گفت چنانكه ما سخن ميگوييم و لباس پوشيد چنانكه ما ميپوشيم و اينها مناسب روحانيت او نبود ولي به مناسبت ما راه رفت. نشنيدهاي كه در شب معراج پنجاه هزار سال راه رفت به يك طرفة العين و آن مناسبت روحانيت او بود نه راه رفتن اين دنياي او. خلاصه، پس عقل هم به مناسبت اهل زمين خورد و گشت، و رفت به طبقه دوم زمين و سوم و همچنين تا طبقه هفتم زمين نزول كرد، و سير هزار هزار عالم را به همين تفصيل كرد و از هر عالمي و منزلي و مقامي فايدهاي تحصيل كرد و خاصيتي ديد. پس از آنجا يعني طبقه هفتم زمين دومرتبه مأمور شد به اقبال و رو كردن به حي متعال پس بناي صعود گذارد و عالم به عالم بالا ميرود تا برسد به مقام اولش كه مقام قرب باشد. و اين سير كردن او از نهايت دوري از منزلي پس از منزلي سفر اول او است چرا كه او به نهايت ضعف رسيده بود و منزل به منزل رو به قوت ميرود و از نهايت بيشعوري رو به شعور، چنانكه ميبينيد كه طفل روز به روز رو به قوت و
«* 24 موعظه صفحه 113 *»
شعور ميرود، آيا نه اين است كه از شما در عالم ذر عهد و ميثاق به جميع شريعت و طريقت و حقيقت گرفتند و عهد گرفتن با جهل نميسازد، پس عالم به همه آنها بوديد و حال كه به اين عالم خاك آمديد فراموش كرديد و محتاج شديد به پيغمبران و امامان و علماي رباني كه شما را حركت دهند و از خواب غفلت بيدار كنند و خورده خورده ياد آورند شما را آن عهدها را و شما را ترقي دهند از مقام نطفهبودن و جماديت و از طبقات سبعه ارضين و هرچه شما ترك اين مقامات پست را ميكنيد و از آنجا دل ميبريد و بركنده ميشويد و علايق و قيدها را از خود دور ميكنيد سبكتر ميشويد و به طبقه بالاتر ميآييد و شعورتان زيادتر ميشويد تا به شعور اولي و موطن اصلي خود ميرسيد. همچنين است عقل، پس در سفر اول بايد بالا رود از اين زمينهاي هفتگانه به آسمانهاي هفتگانه كه از هر زميني به آسماني كه بالاي او است برسد تا آسماني شود و با سماواتيان مصافحه و معانقه كند و زمين اول يعني از پايين كه زمين هفتم باشد، اين زمين است كه ميبينيد و بر آن راه ميرويد كه زمين اموات است و اهل آن همه به خواب غفلت مردهوار افتادهاند، و آسمان اول، آسمان حيات و شعور است كه همين فلك قمر باشد چرا كه حيات جميع اين خاكيان از اين فلك قمر است و ملائكهاي كه حمله ارواح و حيات مردمند همه ساكنند در اين آسمان و هر آسماني بر گرد زمين خودش ميگردد، و بالا آسمان است و پايين آن، زمين آن آسمانست، پس زمين دوم زمين عادت است و در آن شياطيني ساكنند كه عادات مردم به اغواي آن شياطين است، مثلاً يكي عادت به تأخير نماز
«* 24 موعظه صفحه 114 *»
دارد كه نماز را در آخر وقت كند و اين شيطاني است در بدن او كه او را بر اين داشته. يكي عادت به پرخوردن كرده، يكي عادت به پرگويي و بيهوده حرفي، همين سخنهاي پريشان بگويد اي فلان حاكم چه گفته به تهران رفته شاه به او چه كرده فلان تاجر چقدر پيشكش كرده، خوب اي مرد، من و تو را كجا ميبرند، به ما چه. خلاصه، يكي عادت به سكوت كرده كه در جاهايي كه بايد بگويد لب از لب بر ندارد مثل ديوار خاموش بنشيند. يكي عادت به وسواس دارد در غسل، يك مرتبه را ده مرتبه، يا صد مرتبه زير آب ميرود و هنوز ميگويد نشد، يا در وضو نصف روز طول ميكشد يك وضويش، يا در طهارت يا در طاعات يا در معاملات، يا آنكه عادت كرده هميشه با ريشش بازي كند يا با عمامه يا با قبا يا عبا يا عصايش بازي كند و امثال اينها. و همه عادات بد از شياطيني است كه سكني در طبقه دوم زمين دارند و هركس در آنجا بماند او را اغوا ميكنند و مناسب مزاجش امر به يك عادت بدي او را ميكنند و بايد آن عادت را ترك كرد و از خود دور كرد و اگر نميتوان دور كرد اقلاً حمايت آن عادت و صاحب آن عادت را نكند كه اذا قيل له اتق اللّه اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد ببينيد كار به كجا رسيده است كه حامي شيطان شدهايم و امر به معروف و نهي از منكر نميتوان كرد، گويا منكر به حدي شايع شده است و عادي خلق شده كه معروف شده است و گويا معروف منكر شده است نميتوان لب از لب برداشت چنان شياطين جن و انس هجوم كنند و حمايت يكديگر را كنند كه آن بيچاره پشيمان شود كه چرا اين امر به معروف يا نهي از منكر را كردم.
«* 24 موعظه صفحه 115 *»
خلاصه، اقلاً بياييد بنا را بر اين گذاريم كه اقرار داشته باشيم كه جميع عادتهاي بد، بد است و اگر مبتلا هستيم اقلاً بدمان آيد از آن عادات. نميگويم كه جميع عادات، بد است بلكه عادت خوب و به اعمال نيك و اخلاق حسنه عادت دادن نفس، ممدوح است. دو كلمه ميگويم اين دو كلمه را نيكو محافظت كنيد و آن اين است كه اعتقادي شما باشد كه آنچه از پيش خدا به بندگان ميرسد همه آنها نعمت است و بايد شكر كرد، و آنچه از جانب ما بالا ميرود سر هم گناه است و بايد استغفار كنيم كه هرگاه اين دو كار را كرديم كار عبوديت و ربوبيت هر دو ساخته ميشود. فرمودند لا واللّه مااراد منكم قسم به خدا كه اراده نكرده است خدا از شما هيچ چيز مگر شكر نعمتها و استغفار از معاصي. و اعظم نعمتهاي خدا وجود اوليا است و شكر اين نعمت عظيم، دوستي ايشان است و اعظم بديها، دشمنان اوليايند و استغفار از اين بدي بيزاري از آنها است. شما ببينيد هرگاه دوستي داشته باشيد كه حقيقتاً دوستي شما را در دل داشته باشد كه اگر بشنود يا ببيند كه خاري به پاي شما رفته چنان به او اثر كند كه گويا خنجري به دل او خورده و به هيچ قسم بد شما را نميتواند ببيند يا بشنود، اين چنين دوستي اگر هزار خلاف با شما كند ميگوييد نفهميد و چشم از همه بديهاي او ميپوشيد و هرگاه يك دشمني داشته باشيد كه بداني كه اين از قلب دشمن تو است هرچه علي الظاهر خدمتي به شما كند هيچ اعتنا به نيكيهاي او نميكنيد و خدا با كسي مناسبتي ندارد كه كسي او را دوست بدارد يا دشمن بدارد. پس از براي خود اوليائي قرار داده در ميان بندگان كه هر
«* 24 موعظه صفحه 116 *»
كسي آنها را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هركس آنها را دشمن دارد خدا را دشمن داشته، فرمود ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان يعني خدا امر ميكند به عدل و عدل، حضرت رسول است9 كه قطب و مركز كل ماسوي اللّه است و از آن حضرت با اعتدالتر نيافريده و در شأن او است كه انك لعلي خلق عظيم فرمود و كسي كه خدا خلقهاي او را عظيم بشمارد، ببينيد كه ميتواند بعد از اين از براي آن حضرت وصفي كند. و معني احسان، حضرت امير است7 كه مصطلح است در عرب كه ميگويند اَثْمَرَ الشجر يعني ثمر آورد درخت و علي هم اَحْسَنَ يعني حسنين را آورد و از صلب آن حضرت حسن و حسين8 به وجود آمدند پس مراد از احسان حضرت امير شد كه ميفرمايد حب علي حسنة لاتضر معها سيئة يعني دوستي علي ثوابي است كه هيچ گناهي ضرر به او نميبخشد و اين حديث اتفاقي ميان شيعه و سني است. و همچنين در حديث قدسي است كه ميفرمايد آليت علي نفسي اَناُدخِل الجنة من احب علياً و ان عصاني و اناُدخِل النار من ابغض علياً و ان اطاعني يعني قسم ياد كردم بر نفس خودم كه داخل بهشت كنم هر كسي را كه دوست دارد علي را گرچه معصيت كند مرا و داخل بهشت نكنم هر كسي را كه دشمن دارد علي را گرچه اطاعت كند مرا. بعد در تتمه آيه ميفرمايد و ايتاء ذيالقربي يعني خدا امر ميكند شما را به دوستي حضرت رسول و حضرت امير و به رفتن در خانه ائمه و رسانيدن دوستي خودتان را به ايشان و ينهي عن الفحشاء يعني نهي ميكند شما را از دوستي اولي و المنكر يعني و دومي و البغي يعني و سومي يعظكم لعلكم تذكّرون پند و
«* 24 موعظه صفحه 117 *»
موعظه ميكند شما را شايد شما متذكر شويد.
پس رأس جميع نعمتها اولياء اللّه شدند و شكر اين نعمت عظيم دوستي ايشان است و رأس جميع معاصي، اعداء اللّه شدند و معني استغفار بيزاري جستن از آنها است. پس اقلاً اگر ميخواهيد حساب خدا را با خود مفروق كنيد ولايت اولياء اللّه بورزيد و اگر ميخواهيد حساب خود را با خدا مفروق كنيد بيزاري از اعداء اللّه بورزيد چرا كه از اصل شجره معاصي بيزاري جستن و با اصل شجره خيرات دوستي ورزيدن، شكر جميع نعمتها به عمل آمده و استغفار از جميع معاصي حاصل شده چرا كه تمام بندگي و كل بندگي دوستي و دشمني است. چنانكه از حضرت صادق7 سؤال كردند كه آيا دوستي و دشمني از ايمان است حضرت فرمودند آيا ايمان چيز ديگر هست غير از دوستي و دشمني، و باقي اعمال از فروع دوستي و دشمني است. شما مسواك ميكنيد براي خدا كاري نكرديد، دندان خود را پاك كرديد وضو ميگيري، يا غسل ميكني اين كثافات دست و صورت و چشم و جميع بدن خود را پاك كردي، گند مني و عرق متعفن و چرك بدن خود را پاك ميكني پولش را از خدا ميخواهي؟! و همچنين جميع شريعت، اگر مرتكب طاعات ميشوي نفعش عايد خودت ميشود و پولش به كيسه خودت ميرود و اگر از مناهي اجتناب ميكني باز ضرري از خود دفع ميكني، غرض به كيسه خدا چيزي نميرود لاتنفعه طاعة من اطاعه و لاتضره معصية من عصاه.
گر جمله كاينات كافر گردند | بر دامن كبرياش ننشيند گرد |
«* 24 موعظه صفحه 118 *»
و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان اللّه غني عن العالمين. وحي شد به پيغمبري كه بگو به فلان عابد از عباد بنياسرائيل كه آيا دوست داشتهاي براي من كسي را و دشمن داشتهاي براي من كسي را؟
واللّه اعظم ثوابها براي شما همين است كه به اين شريعت راه ميرويد، في الفور ثواب طاعات شما در همين دنيا عايد شما ميشود هرگاه طاعت كنيد، و في الفور عقاب معصيتهاي شما به شما در همين دنيا عايد ميشود. از شما ميپرسم كدام ثواب از براي شراب نخوردن از همين بهتر و بيشتر كه عقلت به جاي خود است و كدام عقاب از اين بيشتر كه زردادن، گه خوردن و ديوانهگري و قي بكني و در قي خود بغلطي و كارد بر خود يا بر ديگري بزني و بسا آنكه در حال مستي با خواهر يا دختر خود زنا بكني و انواع فسادها بر يك شراب خوردني برپا شود. و كدام ثواب از براي زنا نكردن از همين بهتر كه اولاد خود را بشناسيد و ميراث بفهميد، چه چيز به چه كس بدهيد و به كه ندهيد، و همچنين بيع صحيح ميكنيد خودتان معتبر ميشويد و اسم نيك از شما باقي ميماند كه بعد از شما نام نيك شما ميان مردم باشد و هكذا ساير عبادات و طاعات و ترك معاصي. و اما چيزي كه ثواب آخرت بر آن مترتب ميشود دوستي اولياء اللّه و بيزاري از اعداء اللّه است كه فرمودند بر شما باد به ولايت و محبت ما كه اگر كسي سنگي را دوست دارد خدا او را در قيامت با همان سنگ محشور ميفرمايد، پس
حشر مريدان علي با علي | حشر مريدان عمر با عمر |
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 119 *»
«موعظه يازدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
عرض كردم در ايام گذشته، كه هيچ ناقصي به مرتبه كمال نميرسد مگر به چهار سفر و آن چهار سفر را در اين آيه شريفه ذكر كرديم و خواستيم سفر به سفر بيان كنيم و از براي آن مقدماتي ضرور شد و گفتيم كه از براي خدا هفت آسمان است كه منازل قرب به خدا است، و هفت زمين كه منزلهاي دوري از خدا است و در هر طبقه زميني نوعي از شياطين سكني دارند كه هركس در آن مساكن سكني كند بر او مسلط ميشوند و او را اغوا ميكنند و اهل آسمانهاي هفتگانه ملائكهاند. و گفتيم آسمان اول خزانه حيات هر صاحب حياتي است و در مقابل آن زمين موت است و موت هركس كه ميميرد از جهت آن شياطين است كه در آن سكني دارند و مگو كه چگونه شياطين ميرانندهاند و حال آنكه خدا است ميراننده و زنده كننده به جهت آنكه خدا است زندهاي كه موت از براي او نيست، پس هركس نزديكتر است به خدا، فناي او كمتر است و هركس دورتر است از خدا موت او نزديكتر است، پس موتي
«* 24 موعظه صفحه 120 *»
نيست مگر در دوري از خدا و حياتي نيست مگر در نزديكي به خدا، ميفرمايد و ان الدار الاخرة لهي الحيوان يعني خانه آخرت، خانه زندگي است. خوب گفته:
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق | ثبت است بر جريده عالم دوام ما |
خدا ميفرمايد و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون يعني مپندار كساني را كه كشته شدند در راه خدا، چه به قتل ظاهر يا به قتل نفس خود را به موت اختياري، مپندار آنها را مرده بلكه زندهاند در نزد پروردگار خود روزي ميخورند، رزقهاي علوم و معارف را، واجب نيست كه روزي محض خوردن و آشاميدن باشد و لباسهاي فاخر باشد و غذاهاي لذيذ. و خانه دوري از خدا مكان شياطين است و ارواح خبيثه، همه آنجا جمع است، پس طبقه اول زمين، زمين موت است و هر كسي قرين ايشان شود ميميرد بلكه عرض ميكنم كه همه ناخوشيها كه انسان مبتلا ميشود به واسطه دخول يك جور شيطاني است در بدن او كه همين كه آن شيطان داخل بدني شد آن مرض بروز ميكند زيرا كه هر مرضي يك شيطاني است. آيا نميبيني كسي تب ميكند تببند به او ميدهند آن شيطان از بدن او فرار ميكند و اسم آن كَبّاسه است و كنيت او اُمّ مِلدَم است. يا كسي سرش درد ميكند دعاي سردرد به او ميدهند آن شيطان كه همان دردسر باشد از سر او ميرود. يا كسي جني ميشود عزائم ميخوانند آن شيطان كه همان ديوانگي باشد از سر او رفع ميشود. و بر بدن مؤمن مسلط ميشوند
«* 24 موعظه صفحه 121 *»
شياطين جن و انس و مسلط نميشوند بر دلهاي مؤمنين و بر نفوس مؤمنين، چنانكه ميبينيد كه شياطين انس هم اذيتها ميرسانند سنگ ميزنند چوب ميزنند كارد و شمشير ميزنند، زهر ميدهند و امثال اين اذيتها ميرسانند ولكن به بدن مؤمنين. چنانكه سحره آل فرعون به فرعون گفتند انما تقضي هذه الحيوة الدنيا تو كاري كه ميتواني بكني منتهاي اذيت به ما اين است كه ما را ميكشي و زندگي اين دنيا را به آخر ميرساني بالاتر از اين كاري به ما نميتواني بكني. پس هر شيطاني موكل مرضي است، يكي كوفت ميآورد، يكي ماشَرا،([3]) يكي درددل، يكي اسهال، يكي زمينگير ميكند و هكذا انواع مرضها. و هر وقت شيطاني مسلط شد و مرضي غالب شد عزرائيل قبض روح ميكند و آن امراض كه شياطين باشند باعث مردن ميشوند، مثل سدهاي كه ممر روح را ميگيرد آن وقت خدا بر دست عزرائيل و اعوان و تابعان او قبض روح ميكند پس حال عيبي وارد نيامد و كسي شريك خدا نشد در ميراندن اللّه يتوفي الانفس حين موتها. پس در طبقه اول زمين هركس سكني كند آن شياطين قرين او ميشوند و غفلت و كسالت و قساوت قلب و پرخوري بر او ميآورند. چنانكه فرمودند المعدة رأس كل داء و الحِمية رأس كل دواء يعني پرخوردن سر همه دردها است. و فرمودند لاتأكلوا كثيراً و تشربوا كثيراً فتناموا كثيراً فيمقتكم اللّه كثيراً يعني بسيار مخوريد تا آب بسيار بخوريد پس خواب بسيار كنيد پس غضب بسيار
«* 24 موعظه صفحه 122 *»
كند شما را خدا.
و طبقه دوم زمين، زمين عادات است و در آنجا شياطيني منزل دارند كه مسلط ميكنند بر مردم عادتهاي بد را چنانكه در مجلس اول في الجمله ذكر شد و اين طبقه به مراتب بسيار از طبقه اول بدتر است چرا كه در طبقه اول هنوز عادي ايشان نشده بود و غفلتاً كاري كه بد بود ميكردند پس مبتلي به مرضي ميشدند و هرگاه كسي متذكر ميكرد ايشان را دست برميداشتند و از خواب غفلت بيدار ميشدند و زندگي را از سر ميگرفتند و اما اهل طبقه عادت هرچه به او ميگويي، همان راهي كه عادت كرده ميرود و دست از آن عادت برنميدارد، هزار مرتبه بگويي شرب خمر بد است خلاف شريعت راه رفتن بد است به گوشش نميرود.
خلاصه طبقه سوم زمين، زمين طبايع است كه به طبع خود حركت كند و شياطيني كه در آنجا سكني دارند طبيعتهاي مردم را بر آنها مسلط ميكنند و اينها چهار نوع شيطانند، نوعي از آنها شياطيني هستند كه بر كسي كه مسلط شدند كبر از براي او ميآورند و فخر و بخالت و امثال اينها، و آنها صاحبان طبيعت صفرايند كه بالا بالا بنشينند و حرفهاي بزرگ بزرگ بزنند و كارهاي بلند بلند بكنند، اين از كبر مردم است كه كاري ميكند كه اسم بيرون كند، و نام نيكو از او بماند. ميبيند همسايه يا صله رحم يا برادران دينيش گرسنه ميخوابند و در نهايت بدي ميگذرانند پروا ندارد اول ميرود پل درست ميكند، مسجد ميسازد، كاروانسرا و آب انبار ميسازد كه مردم ببينند و اسمش بماند. للّه و في
«* 24 موعظه صفحه 123 *»
اللّه بايد شخص عمل كند، خواه خلق بفهمند و تعريفش را بكنند يا نكنند. يا هميشه فخريه ميخواند من چنين و چنانم، پدرم چطور بود، فلان جا چه كردم شاه براي من عبا و عصا فرستاد، فلان حاكم به خانه من آمد. ديگر هركس به حسب خودش. يا بخيل است آن قدر كه بر خودش روا ندارد تا به غير برسد بلكه بخالتش به حدي است كه نميتواند ببيند كه كسي ديگر چيزي به كسي بدهد اگر چه به خود او بدهد و كبر و بخل با همند ملازم يكديگرند. و شجاعت و كلّه داشتن و خود را در هر مهلكه بيپروا انداختن از خصلت صفرا است و شديد الغضب و همتهاي بلند و به جهت شهرت كارها كردن از همين خصلت صفرا است.
و نوع دوم شياطيني هستند كه بر صاحب مزاج دم مسلط ميشوند پس او را صاحب شهوت ميكنند و رفيق دوست و شهوت زنا و تبذير و اسراف از خصال او است و صاحب كبر ميشود اما با فروتني به مكر و خدعه و خصلت نفاق دارند.
و نوع سوم شياطيني هستند كه بر صاحب طبيعت بلغم مسلط ميشوند، پس آن قدر حلم ميكند كه اگر ببيند ناسزا به خدا يا پيغمبر يا ائمه ميگويند يا فحش به اولياي ايشان ميدهند حلم ميكند، و اگرچه فحش به عيالش بدهند حلم ميكند و بيدردي را پيشه خود كرده، نفهم و بيهوش و ادراك است شهوت ملوطي يا زنا دارد شهوت پرخواري و پرخوابي دارد، هميشه از جنگ بر كنار است و طالب صلح است اگرچه با نواصب و كفار باشد، پس به كلي امر به معروف و نهي از منكر از طبع
«* 24 موعظه صفحه 124 *»
او ميرود.
و نوع چهارم شياطيني هستند كه مسلط ميشوند بر صاحب مزاج سودا و او بسيار صاحب هوش ميافتد يا بسيار بيهوش. آنچه را گفت سر حرفش ايستادگي ميكند تا به انجام رساند، بسيار منزوي و خائف است از خلق. اگر شكي در امور دنيا يا آخرت كرد اين شك از دل او بيرون نميرود، پس او را خواهي يافت كه خلاف ميكند و ميگويد من طبيعتم اين را برنميدارد هرچه ميگويي اين بد است ميگويد من نميتوانم غير اين بكنم و حمايت از شيطان ميكند كه گويا شيطان از زبان او ميگويد و از چشم او ميبيند. چنانكه حضرت امير7ميفرمايد باض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في جحورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم. اينها را ميگويم كه بشناسيد مرضهاي خود را و از پي علاج آن برآييد. اطبا گفتهاند در ناخوشي مفاصل، كه اگر درد ميكند اميد چاقي و بهبودي هست و الاّ فلا به جهت مأيوسي روح و نااميدي كه همين كه روح ديد كه اميد چاقي در آن نيست دست از عمل خود برميدارد و اعضا خشك ميشود، و هرگاه اميدوار باشد قوتي ميكند كه دفع آن مرض را نمايد، و مرض هم قوتي ميكند كه به كلي روح فرار كند درد به هيجان ميآيد. اينها را كه ميگويم در دل خود جا بدهيد پس اگر معصيت از تو سر ميزند و از آن معصيت دلت به درد ميآيد و خود را ملامت ميكني و از خودت بدت ميآيد اميد خير در تو هست و الاّ كه هيچ بر تو اثر نميكند، و از روي اطمينان خاطر دوستي آن معصيت و صاحبان آن عمل را داري و بدت ميآيد از كساني كه نهي از
«* 24 موعظه صفحه 125 *»
آن عمل ميكنند، هيچ اميد خير در تو نيست و موعظه بر تو هيچ سود ندارد. خدا ميفرمايد به نفس مقدس نبوي با آن تأثير كلامش كه ما انت بمسمع من في القبور يعني نيستي تو كه بشنواني كساني را كه در قبرها مردهاند و ميفرمايد لتنذر من كان حياً تا آنكه بترساني كساني را كه زندهاند و شعرا مرادشان از تعريف درد و دردمندان همين مطلب است:
نجات از درد جستن عين بيدردي است ميخواهم |
كز او هر ساعتم دردي دگر بر روي درد آيد |
نعوذ باللّه از كساني كه معاصي از آنها سر ميزند با سكون قلب، اگر چنين شد بدانيد كه روح الايمان از شما فرار كرده و اگر غفلتاً يا اشتباهاً يا به سبب فراموشي يا غلبه شهوت و وسوسه نفس از شما معصيتي سر زد و بعد متذكر شديد و نادم و پشيمان از آن شديد، بدانيد كه اميد آمرزش و بهبودي از آن معصيت هست. خدا ميفرمايد ان الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذا هم مبصرون يعني كساني كه پرهيزگارند هرگاه مس كند ايشان را طواف كنندهاي از شيطان، متذكر ميشوند پس در اين وقت ايشان بينا ميشوند. پس مادام كه صبح ميكني و شام ميكني و بر خود سخط داري اميد خير به خود ببر و الاّ كه مرگ از براي تو بهتر است بلكه مرگ از براي مؤمن و كافر هر دو خير است، اگر غضب بر خود داري مرگ شفاي ابدي است و الاّ كه شقاي ابدي است. پس هرچه زودتر بميرد معصيتش كمتر و عذابش كمتر و مؤمن كه از زندان خلاص ميشود، كه الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر. آيا نشنيدهاي قول حضرت امام حسين7 را وقتي كه در بالين حضرت علياكبر آمدند
«* 24 موعظه صفحه 126 *»
فرمودند يا بني استرحت من الدنيا و آلامها اي فرزند راحت شدي از دنيا و المهاي دنيا.
خلاصه، و طبقه چهارم زمين، ارض شهوت است و شياطين شهوت و ناموس در آنجا موكلند به اضلال مردم، و هر يك شيطاني، موكل شهوتي از شهوات است، بعضي موكلند به امر زنا يا لواط يا سواريهاي بيجا يا ساير حركات بيجا و اعمال ناشايست، پس اين شهوت روي عقل را ميپوشاند، و حب غير خدا همه شهوت است. اين ناموسها و ناموس پرستيها است كه آدم را از حق باز ميدارد، ناموس هر چيزي است كه انسان همّ او اين است كه از آفات او را حفظ كند، چه دين چه دنيا، چه خانه، چه عيال، و همچنين جميع چيزها كه علاقه به آن دارد، ديگر ميخواهد موافق رضاي خدا باشد يا نه. پس چه بسيار مردم كه ناموسشان دين پدر و مادري است گبر است مثلاً و ميداند كه مسلماني حق است ولكن ميگويد چطور دست از اين دين كه پدران و اجدادم بر آن بودهاند بردارم. يا دارد با دوستان خدا دشمني ميكند و دشمنان آنها را ناموس خود قرار داده، به او ميگويي راه حق اين است ميگويد اگر فلان آقا قبول كرد من قبول ميكنم و الاّ فلا. دليل از قرآن برايش ميآوري باز همين را ميگويد. هزار حديث برايش ميخواني قبول نميكند و ميگويد اگر فلان آقا قبول كرد. دليل عقل كه عقلش و عقول مردم همه گواهي دهد برايش ميآوري ميگويد اگر آقا قبول كرد من هم قبول ميكنم. دليل از آسمان و زمين و از نفوس خلايق ميآوري ميگويد اگر فلان آقا قبول كرد من قبول ميكنم و الاّ فلا. ديگر علاج
«* 24 موعظه صفحه 127 *»
چنين كسي، چه بگويم، اگر نفس بكشي به ادني طلبهاي، فرياد و فغان بر ميآورند كه شيخيها كه نبايد بد از آنها سر بزند. چطور شده كه بد، از ما بد است، و انشاء اللّه ما بد را بد ميدانيم و شماييد كه بد را بد نميدانيد و هرچه بدي از خودتان و آقايانتان سر زند خوب است. شرح عضدي از جمله مسائل اصول كه نوشته، احوال صحابه پيغمبر9 را نوشته و بيان كرده كه آيا تفكر و تفحص از احوال اصحاب جايز است يا خير و اختلاف اقوال را بيان كرده و نوشته كه جايز نيست جوياشدن از احوال اصحاب چرا كه باعث سوء ظن به اصحاب ميشود حتي آنكه نوشته كه صحابه همه عادلند. همچنين اين طلاب مستغني الالقاب، قرار گذاردهاند كه اگر هزار خلاف شرع از هم ببينند در حضور مردم تعديل يكديگر را بكنند و آقا كه جاي خود دارد. ديگر فسق ظاهر در رشوهخواري و عصبيت و حب دنيا و از اين قبيل بسيار است، كساني كه برخورد كردهاند ميدانند، اگر قتل نفس هم في المثل بكند باز آقا است و قولش حجت و واجب الاطاعه و عادل، و اگر هزار خلاف بكند عيب ندارد، آقا هرچه بكند درست ميكند، ما را كار نيست. چرا شما را كار نيست؟ اين حديث شريف را كه حضرت صادق7 در فرق ميان عوام يهود و عوام ما و بيان احوال علماي سوء فرمودند رجوع كنيد ببينيد تكليفتان هست و اگر با وجود اين احوال كه از او ببينيد و باز از پيَش بدويد مثل عوام يهوديد. پس كساني كه ناموسي از براي خود اختيار ميكنند بايد ملاحظه كنند كه اين از جانب خدا است يا شيطاني است به اين لباس در آمده كه مردم را فريب دهد و با خود به جهنم برد. و
«* 24 موعظه صفحه 128 *»
همچنين از اين قبيل است كساني كه بد قبيله خود را بر خوب آنها ترجيح ميدهند، اين حميتها و عصبيتها از آن شياطين طبقه چهارم است كه چنان جلوه ميدهند بديها را در نظرها كه هزار حسن بر آن قرار ميدهند و اين از باب اين است كه حب الشيء يعمي و يصم و در ميان مردم مشهور است كه عاشق كور است، پس حب رياست به جايي ميرسد كه ميگويد النار و لا العار و كفايت ميكند در انزجار مؤمن از حب رياست فرمايش حضرت پيغمبر9 ملعون من ترأس ملعون من وجد حب الرياسة في قلبه ملعون من حدّث نفسه بالرياسة. پا را كاري است و دست را كاري و چشم را كاري و سر را كاري، خداوند سراني خلق فرموده كه عالمند به اشياء، عاقلند، فهيمند، حكيمند، صاحب شعور و عقلند و بزرگمنشاند، عاقبت ـ سنجيها ميكنند، رياست نه كار هر بي سر و پايي است:
كل من يدعي بما ليس فيه | كذّبته شواهد الامتحان | |
گيرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار | كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر يار |
گيرم تو را سر كردند و رئيس شدي تو امر عيالت را نميتواني رواج بدهي، امر قلمدانت را منقح نكردي، آن قلمهاي بد قطعت، آن دوات بد ليقه بيمركب پرلجن و خاشاكت، آن از قلمدان سياه شكسته بستهات، دماغ خود را پاك نميكني، آن عمامه ژوليدهات اين ريشت كه مثل پلو ملون همه رنگ است، آن از همتهاي پست خسيست. مثل آن مركب
«* 24 موعظه صفحه 129 *»
فروش كه به او گفتند كه تو اگر پادشاه بشوي چه ميكني گفت اول كه قدغن ميكنم كسي ديگر مركب نفروشد، هركس مركب ميخواهد بيايد از خودم بخرد، دوم اينكه سي تومن مواجب بر خود قرار ميدهم. چطور ميتوانند اين جوره نفوس رياست كنند، تدبير منزل و خانه خود را نميتوانند، دو زن در خانه دارند و محله از دستشان بلاامان است، و با اين ضعف نفس ادعاي سرداري و سلطنت ميكنند، كوچك، خيال بزرگي نبايد بكند. شيطان گولتان نكند كه اين حرفها را زدند كه كسي طمع رياست نكند و خودشان رئيس باشند، خير، بسم اللّه، نبوت ميتواني؟ بكن، امامت ميتواني؟ بكن، رياست نه كار هر كسي است، خدا ميفرمايد انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين انيحملنها و اشفقن منها. و ميفرمايد اللّه اعلم حيث يجعل رسالته بگذاريد سري را بر اهلش و ما و شما همان دم كه هستيم باشيم و اين نهي را كردهاند تا از دمي خودت باز نماني.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 130 *»
«موعظه دوازدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در تفسير اين آيه شريفه بوديم و كلام در معرفت اراضي سبعه و آسمانهاي هفتگانه بود. و در هفته گذشته بعضي را گفتيم و عرض كرديم كه سبب موت خلايق، در طبقه اول زمين است كه هر كسي در دنيا ميميرد به سبب تسلط شياطيني از شياطين طبقه اول زمين است، چنانكه حيات هر كسي كه در دنيا زنده است در آسمان اول است، و ملائكه آسمان اولند كه موكل بر حيات هر صاحب حياتي هستند.
و عرض كردم كه طبقه دوم زمين، زمين عادات است و در آنجا شياطيني سكني دارند كه طبيعت ايشان طبيعت عادت است هر عادت بدي كه در هر كسي يافت ميشود به سبب غلبه آن شيطان خاصي است كه موكل بر آن عادت است، يكي عادت بدخلقي يا بدسلوكي با كساني كه با آنها سلوك خوش بايد بكند، دارد و امثال اينها، پس هرگاه شيطاني در كسي منزل كرد آن عادت بد بر او قرار ميگيرد، و در آسمان دوم ملائكهاي هستند كه صاحب عادت نيكند، پس هر عادت بدي را كه
«* 24 موعظه صفحه 131 *»
ترك كني آن شيطان خاص به آن عادت را ميكشي و ملكي كه در مقابل او صاحب آن عادت نيك است ميآيد و در دل تو منزل ميگيرد پس خورده خورده كار به جايي ميرسد كه فوج فوج شياطين را ميكشي و فوج فوج ملائكه ميآيند و در قلب تو مأوي ميگيرند، پس صاحب فكرهاي نيك ميشوي و تو را به عادات نيك ميدارند و يار و مددكار تو ميشوند.
و طبقه سوم، زمين طبيعت است و شياطين اين طبقه صاحبان طبيعتهاي بدند و چهار جورهاند و در هر كسي يك نوع از آن شياطين هستند چنانكه در مجلس پيش في الجمله بيان كرديم، پس آنها اغواء ميكنند كساني را كه اهل طبقه سوم زمينند و هر نوعي از آنها بر نوعي از بنيآدم مسلط ميشوند و هر كسي را واميدارند به طبعي خاص، يكي تابع شيطاني ميشود كه موكل بر تكبر است، يكي تابع شيطاني ميشود كه حامل بخل است، يكي را امر به حرص، يكي را به ريا و سمعه، يكي را به خودسري امر ميكند كه تابع بزرگ نميشود و سخن كسي را گوش نميدهد چه جاي آنكه عمل كند، و هكذا و آسمان سوم جاي ملائكهاي است كه صاحبان طبيعت نيكند، و همين كه آن شيطان خاص بر تكبر را مثلاً كشتي آن ملكي كه موكل بر خضوع است در جاي آن مينشيند و در ملك بدن تو فرمانفرما ميشود. و همچنين شيطان خودسري را از خود دور كردي، ملكي در تو ميآيد كه تو را امر به متابعت مولايت ميكند، خواه موافق طبعت باشد يا مخالف.
و زمين چهارم را شياطين صاحب شهوت و ناموس منزل دارند و
«* 24 موعظه صفحه 132 *»
هرگاه تابع آنها شوي تو را به هواها و هوسهاي نفساني و اموري كه از براي غير خدا است، امر ميكنند و هرگاه مخالفت آنها كردي ملائكه آسمان چهارم بر قلب تو نازل ميشوند و تو را امر به موالات اولياء اللّه و برائت از اعداء اللّه ميكنند و امر به متابعت پيغمبر و ائمه ميكنند اگر آنها بر قلب كسي نازل شدند خطور نميكند در قلب آن كس مگر ذكر خدا و خيال طاعات، دائم در خيال نيكي است، و بر عكس آنها شياطين زمين چهارم نميآورند مگر خيال جاه و منصب و زن و فرزند، دائم در دل به خيال آنها است.
و زمين پنجم شياطيني هستند كه حامل غضب و درشتي و خشونت و بيزاري از مردم و اذيت خلقند. شياطين اصناف بسيارند، نه هر شيطاني همه كار ميتواند بكند، بلكه هر شيطاني خاصيتي دارد چنانكه از براي نعناع خاصيتي است و از براي فلفل خاصيتي و از براي كافور خاصيتي. همچنين شيطاني است كه بسيار موذي است و شيطاني هست كه بسيار احمق است و شيطاني هست كه پستفطرت است و دنيطبع و هميشه بر يك قرار، هيچ تغييري در احوالش نيست، اين است كه گاهي بيادبي ميكنم كه چرا بعضي از شما مثل نعناع هستيد كه ده سال قبل از اين نعناع بوديد و هنوز هم نعناعيد و بعد از اين هم نعناع خواهيد بود، ميبينم كه جماعتي چنينند و هيچ ترقي از براي آنها نيست، اين خصلت خصلت شيطان است كه ترقي در آنها نيست و هميشه بر يك حالند حتي كسبه. يك جور كاسبي است كه ده سال پيش بددوز يا آهنگر بدي بوده و هنوز هم بد سليقه است و بر همان بدي
«* 24 موعظه صفحه 133 *»
صنعتش باقي مانده و هيچ ترقي نكرده، اينها كساني هستند كه جماديت و نباتيت ايشان غالب است. و عدد شياطين بيشمار است، بعضي هستند كه دشمن خدايند و دائماً در دل آن كس وسوسه ميكند به عداوت خدا، و بعضي دشمن انبيايند آن هم باز تفاوت دارند، بعضي امر به دشمني حضرت آدم ميكند و بعضي امر به دشمني حضرت نوح، و بعضي امر به دشمني حضرت ابراهيم، و بعضي به دشمني حضرت موسي، و بعضي به دشمني حضرت پيغمبر9 امر ميكند، يا يكي ديگر از پيغمبران. و جورهاي از شياطين دشمن اوصيايند، بعضي امر به دشمني اوصياي موسي، يا اوصياي ابراهيم، يا اوصياي نوح يا اوصياي حضرت پيغمبر ميكند، آنها هم باز بعضي بخصوصه امر به عداوت حضرت امير ميكنند و بعضي امر به عداوت حضرت امام حسن و بعضي امر به عداوت حضرت امام حسين7 ميكنند، و هكذا باقي ائمه هر يكي، يك شيطاني هست كه بخصوصه دشمن او است و بر كسي كه مسلط شود امر به عداوت همان امام ميكند. و بعضي هستند كه دشمن اوليايند و خصوصيت دارد دشمني آنها به نقبا مثلاً يا نجباي شيعه، آنها هم باز به عدد هر شيعه دشمني هست از شياطين خاص به آن و بر كسي كه مسلط شد امر به دشمني او ميكند بخصوصه، يا آنكه دشمن ضعفاي شيعهاند، يا دشمن نماز به تنهايي است يا روزه به تنها، يا حج يا امر ميكند بخصوصه كه نماز را در آخر وقت كن، به يكي امر ميكند بخصوصه كه زكوة ميدهي، چيزي بده كه به كار خودت نيايد. يكي دشمن جود است يكي دشمن خوشخلقي است يكي دشمن صله
«* 24 موعظه صفحه 134 *»
رحم است، يكي دشمن معرفت اخوان و اداي حقوق ايشان است. خلاصه، سكنه زمين پنجم اين جورهاند تا چند نفر در كسي منزل كنند، يكي صد جوره شيطان دارد، از هر جورهاي هزار تا يا ده تا؛ يا يكي را چنان بر او مسلط شدند كه از چشم آنچه برآيد از معاصي، همه را دارد، از گوش او و از زبان او و ساير اعضاي او هر عضوي هر معصيتي كه ممكن باشد از آن عضو حاصل شود از او بروز ميكند و ظاهر و باطن او منبر شياطين شده است چنانكه حضرت امير ميفرمايد باض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في جحورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم يعني بيضه گذارده است شيطان و جوجه كرده است در سينههاي آنها و به حركت در آمده است و داخل شده است در سوراخهاي ايشان پس نظر كرده به چشمهاي ايشان و نطق كرده به زبانهاي ايشان. پس شياطين چنان او را احاطه كردهاند كه همه او ظلمت شده است كه هيچ خير و نور در او نيست و يك ملك در تمامي ملك بدن او جا نمانده و همه فرار كردهاند در زير عرش الهي به عبادت مشغولند، و آن شياطين در او سرايت ميكنند و او را به هيجان در ميآورند كه تا زنده است به قول عوام آتش از دهانش ميبارد و همين كه مرد آتش از گورش. و هزار شيطان در يك جا به قدر سر مويي منزل ميكنند و هيچ كدام جاي ديگري را نميگيرند مثل اطاقي كه يك چراغ در او ميآوري و جميع نورهاي آن چراغ هم در آن اطاق پر ميشود باز چراغي ديگر ميآوري و همچنين در يك اطاق صد چراغ ميآوري و جاي همه آن چراغها و انوار آنها ميشود و هيچ يك مانع باقي چراغها نيستند. همچنينند شياطين گاه
«* 24 موعظه صفحه 135 *»
باشد كه در هر سر مويي كه در بدن او است هزار شيطان منزل دارد، موضع هر عملي كه آمد آن شيطان خاص بر ميخيزد به عداوت، يا عدو نماز است در وقت نماز بر ميخيزد و نميگذارد نماز كند يا عدو روزه است يا عدو فضيلت گفتن يا شنيدن است، غرض، موضع هر عملي شيطان خاصي است كه باز ميدارد او را از آن عمل. پس بدن او طويله شياطين ميشود جمعي ميآيند جمعي ميروند آن يكي لگد ميزند و آن يكي دندان ميگيرد و آن يكي كاري ديگر. خلاصه كار را به جايي ميرسانند كه بر مشاعر باطني او مستولي ميشوند خيالي ندارد به جز عداوت اوليا و حسد بر آنها و كينهورزي و بيزاري از حق و اينها بسيار تندمزاج و تيزخويند هر وقت به خشم در ميآيد شكلش تغيير ميكند و به صورت و شكل آن شيطان ميشود، در امم سابقه بر همان صورت باقي ميماندند و به كلي آن صورت مسخ ميشد و به صورت سگ كه طبيعت شيطان تندخو است يا قرده كه طبيعت شيطان لواط كننده يا ماديان كه طبيعت شياطيني است كه شهوت ملوطيت دارد يا به شكل عقرب كه صورت شيطان نمام است ظاهر ميشدند.
و اما در اين امت به بركت حضرت پيغمبر و آل اطهار او و احترام آن حضرت9به كلي صورت برنميگردد كه از شكل انساني بيرون رود، نهايت قدري در همان حال، اعوجاج و كجي به هم ميرساند و بعد برميگردد به صورت انساني و بر همان صورت كج باقي نميماند كه مسخ شود. شرح اين امور زيادش خوب نيست و الاّ بيشتر عرض ميكردم و اينها حرارت غريبي دارند به جهت آنكه زمين آنها ملتهب
«* 24 موعظه صفحه 136 *»
است، در بدن هركس آمدند او را به حرارت و هيجان در ميآورند به طوري كه مثلاً سر شب تا صبح خوابش قطع ميشود، از فكر خورد و خواب ميرود و به خيال فرو ميرود كه چطور فلان ولي خدا را ذليل كنم و با او به چه حيله در افتم، چه نحو استشهاد بنويسم و نزد حكام و سلاطين فرستم كه او را متهم سازم و به آتش حسد خود هميشه ميسوزد و هيچ كس مثل حسود اذيت نميكشد. گفت:
توانم آنكه نيازارم اندرون كسي | حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است |
و اما ملائكه آسمان پنجم، آنها ملائكه غضب بر اعدائند و با كسي كه يار شدند و از طبقه پنجم زمين نفرت كرد و به سوي آنها صعود كرد او را نصرت ميكنند از يمين و يسار و پيش رو و پشت سر و بالاي سر و زير پا، از همه جهت او را ياري ميكنند و با حربهها ميآيند و حمايت او را ميكنند و او را جري بر محاربه با اعداء ميكنند، و حرارت غريزي او را به هيجان ميآورند چرا كه آنها از فلك پنجمند و حرارت اين آتش يك رسد از هفتاد رسد فلك اول است، و حرارت فلك اول يك رسد از هفتاد رسد فلك دوم و همچنين، پس ببين حرارت فلك پنجم چگونه است و عدد آن ملائكه به عدد اين شياطين زمين پنجمند و هر يكي به همان تفصيل كه در شياطين طبقه پنجم عرض شد موكل به عملي خاص و خلقي حسن و اعتقادي صحيح ميباشند. يكي امر به دوستي خدا بخصوصه يا هر يك از انبيا يا هر يك از اوصيا يا هر يك از اوليا ميكنند و امداد ميكنند و خيالهاي نيك و خطرات خوب بر قلب او
«* 24 موعظه صفحه 137 *»
ميدمند و قلب او منبر آن همه ملائكه ميشود و ظاهر و باطن او را احاطه ميكنند و او را بشارتها در خواب و بيداري ميدهند.
خلاصه غرض من آنست كه منظورتان اين نباشد كه جاي تنگ زور به هم بياوريد و يكديگر را صدمه بزنيد و من هم چنه مفت بزنم و هيچ متذكر نشويد، بلكه دل بدهيد و بفهميد، و متذكر بشويد، و سعي كنيد كه از اين طبقات زمين كه هر يك، يك طبقه از جهنم است خود را خلاص كنيد و به درجات آسمان كه هر يك، يك بهشت است برسيد، در كل روي زمين منحصر است به شما و امثال شما، شما هم اگر متذكر نشويد و عمل نكنيد به كلي قطع فيوضات از عالم ميشود و نمانده كسي كه موافق رضاي خدا حركت كند غير شما. ميخواهيد بدانيد، در كل روي زمين هفت اقليم است چهار اقليم همه بت پرستند كه بتهاي بزرگ ميسازند و بر ارّاده مينشانند و به هر جا بخواهند ميكشند و نذرها از براي بتها ميكنند حتي آنكه نذر ميكنند كه خود را در راه بت نثار كنند و ميروند و به انواع زينتها و زيورها خود را آرايش ميكنند، يا اولاد خود را و در زير اراده به خاك ميافتند و اراده به آن سنگيني را بر روي آنها ميكشند و هلاك ميشوند. پس چنين كسان كه عبادت خدا نميكنند و كافر به خداي عزوجلاند، و دو اقليم هم نصاري و فرنگي و ارمنياند، آنها هم معلوم است كه هيچ به فكر اين حرفها نيستند، و ديني نميخواهند و يك اقليم هم قريب به هفتاد رسد آنها يهودند و باقي هم كه مسلمند هشت يا نه قسمت آنها سني است، آنها هم همه تابع شياطينند و جميع آنها دشمنان شمايند و كل اين شياطين جن و انس كه
«* 24 موعظه صفحه 138 *»
اهل عداوتند بيدارند و هميشه شب و روز در خيال اذيت و آزار شمايند و شما به خواب.
و ميآييم سر يك قسمت شيعه، اين يك قسمت شيعه هم هفت يا هشت قسمت آنها ايلات و عشاير و باديهنشيناند كه هيچ كار دست خدا يا پيغمبر ندارند مگر هر وقت ميخواهند قسم دروغ بخورند ميگويند به خدا يا به پيغمبر يا سر علي كه روغن ما داخل ندارد يا مال تو را من نبردم و يا آنكه كسي از آنها بپرسد كه تو چه مذهب داري ميگويد من شيعهام. ماند دو قسمت كه اهل دهات و شهر باشند كه خانه و منزلي دارند و با هم مجتمعند آنها هم چه بسياري كه فلاح و عمله و اكره و مكاري و به ساير مشاغل گرفتارند، و كجا به فكر تحصيل دين و آداب و معارفند. ماند اهل شهر، آنها هم چه بسيار كه اگر بگويم باعث مأيوسي است كه به كسب و تجارت و به فكر دنيا و گذران امر خود و عيال خودند و هيچ در خيال طريقه و آداب و مسائل دين نيستند. مثل آنكه گفت سي سال است كه زن دارم و صاحب ده پانزده بچه شده و احتياجم به آب نشده و تعجب دارم از اين مردم كه چرا احتياج به آب دارند، و اسم غسل را هم نميدانست چه جاي آنكه طريقه غسل و مسائل وضو و غسل و عبادات و معاملاتش باشد. واللّه تعجب ميكنم من خود را فقيه ميدانم و در فقه تصنيف و تأليف دارم و دو روز يا يك روز نميشود كه در مسألهاي از مسائل فقهي محتاج به رجوع نشوم و مردم سال به دراز ميگذرد و يك مسأله ضرورشان نميشود كه بپرسند، پس اينها هم به فكر دين و آداب و عقايد و مسائل دين نيستند. خيالي
«* 24 موعظه صفحه 139 *»
ديگر ندارند به جز خوردن و پوشيدن و خوابيدن و جماع و مال و اولاد و خانه و امثال اينها كه گويا خدا اين عالم را خلق فرموده، غرضش از خلقت عالم همين بوده كه مردم دو روز بيايند توي دنيا و مثل نباتات و يا حيوانات عيشي و نوشي بكنند تا بميرند. فكر كنيد ببينيد همينطور هست يا نه بلكه بدتر و بالاتر كه نميتوان شرح كرد.
ماندند آنهايي كه به فكر دينند، چه بسياري از آنها كه صوفيند يا بابيند كه آنها هم مخرب اسلامند و باقي ديگر هم بعضي در صدد دين و آئين هستند و بعضي به همين كه اسمش آخوند ملا شمسعلي شد و به اين دست آويز راه مداخلي براي خود پيدا كرد، قناعت ميكند ذلك مبلغهم من العلم كه عقدي يا طلاقي يا قصهخواني يا پيشنمازي يا بالاتر يا پستتر كه نه دنيا دارند نه آخرت به اين طور به سر ميكنند تا ميميرند. و آنها كه در صدد دين و آئين هستند و همت بر تحصيل علوم گماردهاند آنها نُه رسدشان دشمن اولياي خدايند و دائم در خيالند كه دكان در مقابل باز كنند و ته ترازويي زمين زنند، و عوام كالانعام و طلاب طالب وظائف و اوقاف را بر گرد خود جمع كنند، و دائم حرف دنيا و صحرا و باغ و آسياب و حمام و گاهي مرافعه و گاهي موعظه آن هم همهاش غيبت و تهمت و افترا و شبهات بر دل عوام داخل كردن و انكار فضائل و هكذا، عليهم ما عليهم.
پس اگر ما هم حفظ دين نكنيم و اين موعظهها و درسها را نگوييم و شما هم نشنويد ببينيد در عالم جايي هست كه ذكر خدا شود؟ اگر مسجدهاشان معمور است به سبب اين است كه آقا رو برگرداند و
«* 24 موعظه صفحه 140 *»
دستش را ببوسند تا در مرافعه منظورشان بدارد و اگر بدنهاشان مجتمع است دلهاشان متفرق است و يلعن بعضهم بعضاً. بسا آنكه در صف جماعت ميايستند و در دل هزار لعن به او ميكنند و در غياب هزار غيبت و مذمت او را مينمايند. پس جمع نشدهاند بر محبت و ولايت مگر شما و امثال شما كه محل عنايت خدا ميتوانيد باشيد و باعث نزول فيوضات و بركات و امداد آسماني شماييد و دفع بلايا از خود و ديگران هم به بركت شما ميشود. پس صبح كنيد با ذكر خدا، و شام كنيد و بدتان آيد از اعمال ناشايست اگرچه از خودتان سر بزند و اگر هم شياطين در شما باشند و وسوسه كنند و شما را به معصيتي اندازند خود را ملامت كنيد و تائب و نادم از اعمال زشت خود باشيد و دائم يا در شكر باشيد يا در استغفار، و عرض كردم قول اطبا را در باب درد مفاصل كه هرگاه درد ميكند اميد بهبودي هست والاّ فلا. حالا شما هم مادام كه از اعمال خود مشمئزيد و از خود بيزاريد علامت اين است كه روح الايمان در تن شما هست و هرگاه خورسنديد از كردارهاي خود به طوري كه هرگاه شيطان در دلتان دميد شيطنتي يادتان آمد، بسيار از خود راضي هستيد بلكه شكر خدا ميكني كه تدبيري يادم آمد كه اذيت اوليا را به اين حيله خوب ميتوانم بكنم يا به جهت تأخير نماز يا ترك نماز راهي دستم آمد كه اگر به من بگويند چرا نماز نميكني يا به تأخير مياندازي بگويم به اين جهت و يا آنكه مال مردكه را خوردي و يك بهانه دستت آمد كه اگر به مرافعه ببرد تو را جواب داري و هكذا. اگر اين خصال در شما يافت شد و خشنود و فارغ الباليد و همچنين وجدي و
«* 24 موعظه صفحه 141 *»
نشاطي پيش خود داريد كه به اصطلاح امروز چراغ به اسم شما ميگردد، برويد مأيوس از ايمان خود باشيد چرا كه شيطان به كلي در شما خانه كرده و شما را هيكل خود قرار داده و اين وجد و نشاط را هم شيطان دارد ميكند و روح الايماني در تو نيست و از تو مأيوس شده. پس شماها چنين مباشيد و از معاصي خود بدتان آيد به طوري كه خواب و خوراك از سرتان برود كه چرا من چنينم و اين چه شياطيني است كه بر من تسلط يافته و آخر مرا هلاك خواهند كرد و تا فرصت هست فكري به حال خود بردارم، چرا كه شماييد كه در عالم ميتوانيد متذكر شد. ميپرسم از شما كه آنها كه در زمان پيغمبر9و ائمه بودند ميدانيد كه تازه اسلام بودند و هزار يكي اين معرفت و صلاح و تقواي شما را نداشتند و با اين، آنها را اولياي خدا ميخواندند و امر به محبت آنها و اخوت با آنها ميفرمودند و وعده بهشت و نويد درجات عاليه بهشت به آنها ميدادند. پيش چشمتان است امروز يك گبري مسلمان ميشود و به حمامي ميرود و ختنهاش ميكنند اسمش ميشود مسلمان ولكن تا بيست سال سي سال هنوز معاشرت با خويشان و آشنايان گبر خود دارد و با اين او را مسلم ميخوانند كه انشاء اللّه ديگر اولاد اين و اولاد اولاد اين خوب ميشوند. آن روز هم در بدو اسلام از هر قبيلهاي و ولايتي يك نفر دو نفري ميآمدند اسلام ميآوردند و ميرفتند در ميان همان قوم و قبيله خود، همه يهودي و نصاري و كافر و بتپرست بودند و آن يك مسلمان را نويدهاي اخروي ميدادند و تعريفها درباره او ميكردند و شما كه مسلم اباً و اُمّاً هستيد و نشو و نما در
«* 24 موعظه صفحه 142 *»
اسلام كرديد و از زمان هجرت الي الآن روز به روز اسلام نضجش زيادتر و حرارت كلمات اسلام شما را گرم كرده و بر فطرت اسلام بوديد، خودتان و اقوام و آشنايان شما همه مسلم بودند و هستند، آنها كجا و شما كجا و آنها. امر به اخوت، و اين حقوق اخوان كه به نظر شما عظيم مينمايد از براي آنها فرمايش فرمودند پس حقوق شما بسيار عظيم است اگر بنا بود كه درباره شما هم از اين قبيل سفارشات و حرمتها و حقها بفرمايند ميديديد چه ميفرمايند اين خيال را از سر خود بيرون كنيد و مپنداريد كه اگر به چشم عداوت به يكي از برادران خود نگاه كنيد ايماني براي شما باقي ميماند، نميماند. اگرچه به ضعيف آنها بلكه به گربهاي از خانه آنها عداوت كني از باب اينكه از خانه او است.
نميدانيد چرا مددهاي آسمان و زمين منقطع شده كه به هرجا كه ميزنيد در نميگيرد و ميرويد كاري كنيد كه بهتر شود بدتر ميشود، اينها ميدانيد سبب چيست؟
ببينيد ميروند از كوهپايه مثلاً پسر فلان پيرهزال را به زور ميآورند سربازش ميكنند و تنبان سفيدي پايش ميكنند اين ميشود سرباز شاه، كسي نگاه كج به او بكند حاكم بلكه شاه انتقام ميكشند كه تو چرا به سرباز شاه چنين گفتي يا چنين كردي. و حال چطور ميشود كه موالي ما غيرتشان از آنها كمتر باشد حاشا كه غيرت ايشان از حكام و سلاطين كمتر باشد با اينكه سرباز را به جبر و زور ميآورند و تو، به شوق و ذوق و اختيار خود آمدهاي. و گمان بد به خدا و رسول و ائمه و موالي خود نبري كه اين اذيتها كه اعدا به ما ميكنند و با اين همه، در شهرها راه
«* 24 موعظه صفحه 143 *»
ميروند و كسي از ايشان انتقام نميكشد، تو كم فرصتي، امروز نشد فردا. واللّه چنان غيرتي بكنند كه دلهاتان خنك شود خدا ميفرمايد و لايغرنّك تقلب الذين كفروا في البلاد متاع قليل ثم مأويهم جهنم و بئس المهاد يعني مغرور نكند آمد و شد آناني كه كافر شدهاند در شهرها، زندگي كمي است پس جايگاه ايشان جهنم است و بد جايگاهي است جهنم.
پس شما با هم برادر باشيد و اخوت كنيد، ميخواهيد مقدارش را بدانيد شما اگر امام را در برادر خود ميبيني امامي داري و الاّ چنانكه پيش شرح دادم در هيچ جاي عالم ذكري از امام نيست. پس اگر در برادر خود امامت را نبيني به خسارت ميافتي چرا كه بيامام و بيمعرفت امام خواهي مرد و من مات و لميعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية. ميخواهم بدانم معرفت امام در زمان غيبت به جز از معرفت شيعه از چه چيز حاصل ميشود؟ فرمود امام عصر عجل اللّه فرجه وجه الانتفاع بي في غيبتي كانتفاع الناس بالشمس اذا جلّلها السحاب. و نه اين است كه اگر آفتاب امامت در زير ابر پنهانست نور او در عالم آشكار است؟ و نور امام شيعه امام و شعاع امام است. و عرض كردم كه در زمان حضرت پيغمبر معجزه بود، شمشير بود آن تأثير كلام ايشان و آن اعمال و اخلاق ايشان و آن ظلم و جوري كه به ايشان شد، و هر كسي به يك سببي آمدند ايمان آوردند و در شما هيچ يك از اينها كه نيست علاوه اين همه بلا و محنت و مصيبت و اين همه فتنهها كه برپا است و داعيان به سوي باطل به لباس اهل حق در آمده و شما را ميخوانند به سوي خود، با اين
«* 24 موعظه صفحه 144 *»
شدت فقر و فاقه، همه را بر خود هموار كرديد و علاوه، اذيت و آزار آنها را ميكشيد و صبر ميكنيد، اگر بنا بود كه در شأن شما فضائل بفرمايند ميديديد و ميشنيديد چيزها كه چشمتان روشن ميشد و به نسبت به آنها كه جديد الاسلام بودهاند ببينيد پيغمبر9 و ائمه چه نوع التفاتها ميفرمودند و فضائل درباره ايشان ميفرمودند و چه تأكيدهاي شديد درباره محبت اخوت و اداي حقوق يكديگر و بيان بلندي مقام و منزلت آنها در نزد خدا ميفرمودند و آنها كجا و شما كجا ٭ تفاوت از زمين تا آسمان است ٭ از خود مأيوس مباشيد بهواسطه تقصيرها كه ميكنيد، به يكديگر بدمظنه نشويد، همين قسم خواستند. كسي از شما را معصوم خدا خلق نكرده و توقع عصمتي هم از شما ندارد و بنا نيست همه قطب باشيد يا نقيب يا نجيب. خلاصه مطلب آن است كه شماييد ذكر امام به هر طور با هم سلوك كنيد چنان است كه با علي7 سلوك كرديد. امروز گفتم در ايام گذشته گفتهام در قيامت هم خواهم گفت هرچه با هم كنيد با ائمه: كردهايد پس سعي كنيد در صفاي با يكديگر چنان باشيد كه محرم يكديگر باشيد نه به زن يكديگر، بلكه امين در مال و راز دل و در غياب يكديگر با حضور تفاوتي نكند، همه اعضاي يك بدن و يك روح باشيد و همه معين و غمخوار يكديگر باشيد و هر يكي هر كار از او ساخته ميشود منظورش خودش نباشد بلكه اگر خاري به پايي رود همه اعضا به هيجان آيند چشم از بينايي مضايقه نكند، سر از خمشدن، دست از برداشتن پا، دست ديگر از به كار بردن سوزن، پاي ديگر از متحملشدن سنگيني آن پاي خاردار، تمام بدن از انحنا و مايل شدن
«* 24 موعظه صفحه 145 *»
بهسوي آن پا مضايقه نكند تا خار در آيد. اگر اينطور شديد اميد هست كه نزول فيض و بركات زمين و آسمان بر شما بشود و دفع جميع بلايا و مصائب شود كه همه اوضاع موافق دلخواه شما شود به شرط آنكه از براي شما دلي باشد و از اهل دل باشيد يا اقلاً دوست داريد صاحبدلان را.
و اما هرگاه مثل سگهاي درنده دست و پاي يكديگر را بجويد بر سر اين جيفه گنديده دنيا، و آن تا گردنش سر فرو برده و آن به دو دست و دندان چسبيده، آن در بند ربودن از او و در قيد غلبه بر او وق وقي و فريادي كه انسان و ملائكه از شما فرار كنند، و آن وقت شياطين از شماها بهره برند و در سر هر مويي هزار شيطان راه يابد و مددها و فيضهاي الهي منقطع شود. پس انشاء اللّه دلهاي مردهتان را زنده كنيد، خيلي دلها مريض شده به سبب نشنيدن فضائل، و شقاق و نفاق در ميانه پيدا شده انشاء اللّه دلهاتان را با هم رحيم و مهربان كنيد تا خدا و رسول و ائمه و اولياي ايشان بر شما رؤوف و مهربان شوند، از پدر و مادر مهربانتر. حضرت امير7 به رُميله فرمودند اي رميله هرگاه يكي از شما مريض شويد من مريض ميشوم و فرمودند ان لنا مع كل ولي اذناً واعية و لساناً ناطقاً يعني از براي ما است با هر دوستي، گوش شنوايي و زبان گويايي و در قدسي فرمود من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة يعني كسي كه اذيت كند دوست مرا در حقيقت با من در ميدان جنگ به محاربه ايستاده. و در قرآن ميفرمايد ان الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً و ميفرمايد ان الذين يؤذون
«* 24 موعظه صفحه 146 *»
اللّه و رسوله لعنهم اللّه في الدنيا و الاخرة و لهم عذاب اليم.
پس بايست انشاء اللّه همهتان، سعيتان در اخوت و برادري و حفظ هم باشد. اگر اينطور شد روح الايمان در ما قرار ميگيرد و الاّ لايق اسم شيعه نيستيم. كسي كه توي راه هست هر قدمي كه برميدارد و ميگذارد به منزل نزديكتر ميشود و زحمتش هدر نميرود پس اگر در تشيع ثابت باشيم يك اراده خير، يك نماز بلكه يك ذكر سبحان اللّه نميكنيم مگر آنكه نفعش عايدمان ميشود، پس لذت عبادت و معرفت را ميچشيم پس حريصتر بر طاعت ميشويم. اينكه مردم كسل شدند از عبادت و چنان ميفهمند كه هيچ عبادت و دعاهاي آنها را اثري نيست و به سبب اين بيشوق شدهاند به سبب بيلذتي از عبادت است و مثل سگي كه صاحب خود را گم كرده به هر سمت ميدويم و به هركس رو ميآوريم سنگ به ما ميزنند و صاحبمان در راه چاوشي ميخواند و شمعها و مشعلها افروخته و در روز جارچيان به بازار كرده كه از پي من بياييد كه در امان باشيد و نميرويم و خودسري ميكنيم، اقلاً مثل سربازها كه سرهنگ و يوزباشي و ياور ياوري ميكنند، شما هم امام امام بكنيد و خود را بيصاحب ندانيد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 147 *»
«موعظه سيزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
عرض كردم كه طبقه پنجم، زمين غضب است و در آن شياطيني سكني دارند كه دشمن با حق و اهل حقند و هر كسي كه اينها ساكن شدند در دل او، آن كس دشمن خدا و رسول يا ائمه يا اوليا يا اولياي اولياي ايشان يا يكي از پيغمبران و اوصياي ايشان ميشود، يا دشمن طاعات و عبادات و حكمت و معارف يا علوم حقه و اخلاق حسنه ميشود، يا صاحبان اينها را كه حكماي الهي و علماي رباني و عباد و زهاد و صاحبان اخلاق حسنه باشند دشمن ميدارد. و گفتم كه در مقابل زمين پنجم، آسمان پنجم است كه ساكنان آن دشمنند با دشمنان خدا و رسول و ائمه و با دشمنان اولياي ائمه، و دوستند با حق و كلمات حق و اهل حق، و با كسي كه دوستي كردند، او را ميدارند به اعمال خير و عداوت با اهل شر.
و اما زمين ششم، زمين الحاد است يعني ميل از حق به باطل و سكنه او شياطين ملحدينند و از خواص ايشان است كه هر كلام حقي را
«* 24 موعظه صفحه 148 *»
كه بر ايشان عرضه داري سعي ميكند كه تحريف از آن معني كند و بر غير معني حق معني كند به سبب شيطنت و الحادي كه در او هست. و همچنين حديث و آياتي كه بياوري بر اثبات آن كلام حق، ميگردد و شبهات آيات و اخباري كه در تقيه وارد شده است پيدا ميكند كه آن كلام حق را رد كند و همت ايشان تغيير كتاب و سنت است. و به جهت دفع ايشان فرمود معصوم7 ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و تأويل الجاهلين و انتحال المبطلين يعني از براي ما است در هر عصري عدولي چند كه نفي ميكنند از دين ما تحريف و تغيير غلو كنندگان را و تأويل جاهلين را و به خود بستن باطل كنندگان را. چون در آن طرف به جهت حكمتي چند ملحدين را آفريد، مقابل آنها عدول و معتدلين را آفريد به جهت اينكه خدا اجل از اين است كه خلق كند خواننده به سوي باطل را و خلق نكند خواننده به سوي حق را. يا جاهل خلق كند بدون عالم، يا مرض بدون دوا، يا مريض بدون طبيب. و صحيح نيست از عدل خدا كه خلق كند ملحدين را و خلق نكند عادلين را، و هميشه اگر فرعون خلق كرده در مقابل آن موسي نيز خلق كرده و اگر ابوجهل خلق كرده حضرت پيغمبر را در مقابل آن آفريده، و اگر بولس خلق كرده عيسي در مقابل آن خلق كرده و محال است كه خدا باطل خلق بكند و در مقابل آن حق نيافريند خدا اجل از اين است و به همين جهت واجب كرده بر علماي رباني كه اظهار علم خود را در نزد ظهور بدعتها بكنند. فرمود امام7 كه اذا ظهرت البدع و لميظهر العالم علمه الجمه اللّه بلجام من النار. پس فريضه كرده است بر علما در زمان خاص
«* 24 موعظه صفحه 149 *»
و عام كه هرگاه ظاهر شود بدعتها و منتشر شود بدعتي، اينكه ظاهر كند عالم علم خود را تا جسارت نكنند ملحدون در طمع ابطال دين ليحق الحق و يبطل الباطل.
و نگويند كه ما نميشناسيم ملحد را و او را تميز نميدهيم از عالم، چرا كه ما عامي هستيم و ملحد هم شبيه به عالم است در عمامه و عصا و ردا و منبر و محراب و تكلم به علم و عربيت، و چه ميدانيم كه كدام يك الحاد در دين ميكنند تا اجتناب از او كنيم و كدام يك حق ميگويند تا متابعت او كنيم. و اگر چنين بود خدا پيغمبران و اوصيا نميفرستاد و كتابهاي آسماني و وعده بهشت و بيم از جهنم نميفرمود چنانكه ميفرمايد و قال الذين في النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفّف عنا يوماً من العذاب يعني گفتند كساني كه در آتش هستند به خازنان جهنم كه دعا كنيد پروردگار خود را كه تخفيف دهد از ما يك روز از بعضي عذاب را در جواب ميگويند خازنان الميأتكم رسلكم بالبينات قالوا بلي يعني آيا نيامد شما را پيغمبران شما با معجزات و دليلهاي روشن؟ گويند دوزخيان كه بلي آمدند. و همچنين در جاي ديگر ميفرمايد كلما القي فيها فوج سألهم خزنتها الميأتكم نذير قالوا بلي قد جاءنا نذير فكذّبنا و قلنا ما نزّل اللّه من شيء و اين دليل اين است كه شما را ممكن هست تميز دهيد هرگاه نباشد از براي شما غرض و مرضي از امراض نفساني، و استمداد كنيد از خدا و سؤال كنيد كه خدا بيان فرمايد از براي شما، لامحاله خدا هدايت ميكند شما را به سوي حق چنانكه ميفرمايد و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا يعني كساني كه كوشش كنند در راه ما
«* 24 موعظه صفحه 150 *»
البته راهنمايي ميكنيم ايشان را راههاي خود را. و تفاوت ميان حق و باطل به قدر تفاوت روز است از شب، و آسمان است از زمين و راه حق روشنتر است از آفتاب در وسط السماء به شرط آنكه حجابهاي غرضها و مرضهاي نفساني پيش چشم شما را نگرفته باشد. مكرر شده است كه معاندين ما يا تبعه آنها پاي انصاف كه رسيده اقرار كردهاند كه ما ميدانيم كه حق با شما است و يك سر مو خلاف حق از شما نديديم و نشنيديم ولكن آنجا مداخلها ميكنيم و پيش شما مداخلي نيست. و بعضي ديگر از تبعه خودشان اقرار دارند به خلاف شرعها و آهو گردانيها و رشوهها و شهادتهاي ناحق و حكمهاي باطل كه ديدهاند و بردهاند و ميگويند چه كنيم اينجا كار داريم مرافعه داريم احتياط ميكنيم كه بلكه ديگر اتفاقمان افتاد به مرافعه. و بعضي ديگر همينطور به طمع مال اللّه يا صوم يا صلوة يا موقوفات و امثال اينها از غرضهاي دنيوي يا رفاقت يا خويش و قومي يا هممحلهگي يا همولايتي و امثال اينها ميروند. پس دروغ ميگويند كساني كه ميگويند ما تفحص كرديم و طلب حق نموديم و جد و جهد كرديم و حق را نيافتيم كه اگر چنين باشد پس نعوذباللّه خدا دروغ گفته و خلف وعده فرموده و حال آنكه ميفرمايد و لنيخلف اللّه وعده. و شايد كه تو از باب «خالِفْ تُعْرَفْ»، طالب شهرتي و مخالفت اهل حق ميكني تا به اين واسطه مشهور و معروف شوي.
پس قرار داده است خدا در آسمان ششم ملائكهاي كه ذكر آنها در دلهاي طالبين علم حق، الهام علوم است، در شب و روز فوج فوج ملائكه نزول ميكنند و بالا ميروند مثل نهر جاري و در هر ساعتي
«* 24 موعظه صفحه 151 *»
ميآورند علم تازهاي و امر تازهاي ولكن نه بر هر دلي بلكه بر دلهاي خالص از امراض غفلت و عادت و طبيعت و ناخوشي و شهوت و غضب و الحاد. آيا نميبيني كساني كه ديوانه ميشوند اكثر آنها خبيث و كثيفند نه اجتناب از حرامي ميكنند و نه پرهيز از نجاسات، هميشه نكبت و كثافت از بشنشان و بشرهشان ميريزد، شياطين در چنين قوالب بيشتر جا ميگيرند. چرا كه شياطين سكني نميگيرند مگر در مزبلهها و گوشههاي سياه و تاريك و جاهاي پر دود و حمامها و مقابر و امثال اين مكانها. لهذا در بدنها هم كه جا ميگيرند بدنهايي است كه نجس و خبيث الاصل است مثل حرامزاده و ولد حيض و نطفهاي كه بي بسم اللّه منعقد شود، يا به نكاح شبهه به عمل آيد، يا در اوقات منهيه مثل روز ماه رمضان و روزي يا شبي كه آفتاب يا ماه گرفته باشد و يا زلزله و يا امثال اينها شده باشد، يا در مكان و لباس و لقمه حرام و از اين قبيل، كه اصل نطفه او خبيث و نجس باشد. و يا آنكه خباثت و نجاست ظاهري باشد يا به سبب كثرت مكث در مكانهايي كه منزل شياطين است. خلاصه شياطين چنين بدنها را دارالاماره خود قرار ميدهند و فرمانها صادر ميكنند و شب و روز خواب و خوراك از آن بدن ميرود و از فكر اينكه چه نوع اذيت اوليا و مؤمنين كند بيرون نميرود. و يك روز فرمان ميدهد كه فلان مؤمن غالي شده است، يك روز ميگويد قتل او واجب است، يك روز پيش حاكم سعايت ميكند، هر روز بر منبر و مجلسها غيبت و افترا ميبندد، به اينها قناعت نميكند به انواع حيل و تسويلات شيطاني مردم را فريب ميدهد و از راه حق باز ميدارد و به اطراف بلاد
«* 24 موعظه صفحه 152 *»
شكايتها و تهمتها مينويسد، از همه بالاتر كه بر پادشاه و اركان دولت استشهادها و مجلدات تمام ميكند و خود آن شيطان بزرگ و اتباعش شهادتهاي دروغ مينويسند و به مهرهاي قالب خشت خود مهر ميكنند و ميفرستند كه فلان ادعاي سلطنت دارد و عما قريب بر تو خروج خواهد كرد و چقدر و چقدر فدوي مسلح و مكمل يراق دارد، چنان مردم را رو به خود كرده كه مال و عيال و جان نثارش ميكنند و در كمين، مستعدند و منتظر وقتند. بر علماي بلاد مينويسند كه فلان در باطن عقايدش چنين و چنان است و جميع علما را بر باطل ميداند و لعن و سبّ مينمايد. خلاصه، چه بگويم كه چه فسادها و شيطنتها كه درباره بندگان خدا ميكنند و غيظ و خشم آنها فرو نمينشيند و ميخواهند كه نور خدا به كلي در زمين خاموش باشد و هيچ ذكري از خدا و رسول و فضائل اهلبيت و شيعيان ايشان و دين و آئين نشود.
و يك دفعه اصلش طاهر است ولكن مِن باب ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوءاي ان كذّبوا بايات اللّه و كانوا بها يستهزءون از كثرت معصيت، عاقبت كارش به جايي ميرسد كه تكذيب خدا و رسول و ائمه و اولياي ايشان ميكند و همه را استهزا و سخريه ميكند و دين و امر دين را بازيچه ميشمارد. چنين اشخاص را شياطين منزل اصلي خود قرار نميدهند و مادام كه بر كثافت و جهالت باقي است اعمال ناشايست از او سر ميزند، ولكن همين كه عالم عادلي كه به منزله آن عزيمه خوان است نزد او آمد او را امر به توبه و نزاهت ميكند پس فرار ميكنند از او شياطين، چرا كه شياطين كثيفپسند و مزبلهنشينند. مگو
«* 24 موعظه صفحه 153 *»
چطور ميشود كه جاهاي پاكيزه را بگذارند و در كثافات و نجاسات سكني گيرند؟ ميبينيد كه مردكه زن بسيار خوشرو و آراسته دارد و معذلك ميل به زنا ميكند و هميشه طالب جنده و بچه بيريش است. يا آنكه انواع شربتها و شيرينيها و ساير لذات حلال را ميگذارد و خرجها ميكند مجلس شراب تلخ گنديده متعفن كه بول شيطان است و هركس بخورد تا چهل روز هيچ عملي از او قبول نميشود، برپا ميكند و عقل خود را زائل ميكند. و حاشا كه ملائكه سكني كنند در چنين بدنهاي خبيث. و چه شاهد از اين بهتر كه منادي برخاسته تو را به سوي خود ميخواند و ادعاي حقيقت دارد و نمازش را نميداند و چهل سال از عمرش ميگذرد و ميگويد مشيت خدا در دست من است و جميع افعال خدا بر دست من جاري ميشود و هنوز يك آيه از قرآن را درست نميتواند بخواند ففروا الي اللّه را فِرفِروا الي اللّه ميخواند. در مورد زمرد نقل ميكنند كه زمرد شاهي بود كه ادعاي خدايي ميكرد و همين كه زني وضع حملش ميشد ميگفت بياوريد بنده مرا ببينم پسر است يا دختر. تو اگر خدايي چرا نميداني كه چه چيز خلق كردي. مردكه رؤيت ملكوت را ادعا ميكند و مينشيند مكشوفالعوره، به او ميگويند بپوش عورت خود را ميگويد چه كار به حيواني داريد، ادعاي جبروت ميكند و گند ريشش مجلس را متعفن كرده و نوره بر عورتش نميكشد و در مقعدش از گه زنگله بسته و موها بلند شده چنانكه گويا ريشش از تحتش در آمده و هرگز رو به قبله نكرده و به غير از كفر و زندقه و اعمال شر از او چيزي سر نزده و اسم اينها را لا قيدي نهاده. اين نيست مگر از
«* 24 موعظه صفحه 154 *»
امراض و خباثات ذاتي خودش، اين شاه سياه كه در غايط خودش غلت ميزند و از خدايي پايين نميآيد پس آيا هيچ كس تصديق اين خبيثها را ميكند مگر آنكه خود او هم مريض باشد. آنكه از باطن.
اما از ظاهر، ميبينيد آقا طالب رياست است و دنيا را چه از ممر حلال و چه از ممر حرام طلب ميكند.
هرچه محرومند از آن باشد حرام | هرچه دست آيد حلال لا كلام |
رشوه ميخورد حكم به ناحق ميكند به تعصب اخذ به غير حق و اعطاي به غير مستحق ميكند خود آن احمق آهوگرداني براي آقا ميكند كه اين صيدي است او را شكار كن و با وجود اين دست آقا را ميبوسد و قربان آقا ميشود، و اگر كسي نگاه كجي به آقا بكند فغان واعمراه از آن جماعت بلند ميشود. اين چطور مشتبه ميماند؟ مكرر حضرت صادق7 اين ابيات را ميخواندند:
علم المحجة واضح لمريده |
و اري القلوب عن المحجة في عمي | |
و لقد عجبت لهالك و نجاته |
موجودة و لقد عجبت لمن نجي |
يعني علامت راه حق روشن است از براي آنكه اراده راه حق دارد و ميبينيم كه دلها كورند از ميل به سوي حق و اَلحق كه تعجب دارم از كسي كه هلاك ميشود و حال اينكه نجات او موجود است و تعجب دارم از كسي كه نجات يابد. پس جاي تعجب است كه امثال اين ابدان كثيف هدايت يابند. ضرر من بر معاندين و مخالفين خود همه همين است كه اين حرفها را ميزنم و مكان شياطين و ملائكه را نشان ميدهم كه بر بصيرت شويد، ديگر از هيچ باب ضرري ندارم بحمداللّه و اين هم
«* 24 موعظه صفحه 155 *»
از بابت نصرت حق است. پس بر بصيرت شويد و تميز دهيد حق را از باطل، و مشتبه نشود بر شما امر كسي كه ادعاي باطن ميكند با فساد ظاهر يا ادعاي ظاهر ميكند با فساد باطن اگرچه درخت او را سجده كند و در و ديوار بر او سلام كند و كوه را بطلبد و نزد او آيد. هزار دفعه حاجي حسن بگويد من خلقت ميكنم و رزق و موت و حيات خلايق به دست من است، آفتاب به اذن من ميگردد، و فرق ميان قرقر شكم از شلغم و خطرات قلبي نكند. خودم به او گفتم چرا نماز عشاء را آهسته ميكني گفت حيا ميكنم، گفتم پيغمبر حيا داشت و بلند ميكرد، گفت: به من گفته آهسته بكنم، گفتم به ما گفته بلند كنيم تو از كجا ناسخ آوردي، گفت: بابا من كي آهسته كردم. و با اين حماقت پيش من ميفرستد كه بيا من تو را واصل به حق كنم و ارشاد نمايم. خلاصه، هوشي داشته باشيد و عبث عبث از پي كسي نيفتيد مادام كه ظاهر شريعت را درست نرود. فرمودند كه شيعه ما نيست كسي كه نماز شبش ترك شود و بايد اخلاق حسنه ملكه او باشد و معارف و اعتقاداتش درست باشد، معرض از دنيا، راغب به آخرت، تارك هوي و هوس، و تابع از براي امر مولاي خود باشد هرگاه ترك يك نافله شبي او را از درجه كمال اندازد ترك طلب علم و اعمال واجبه و انكار فضائل چه ميكند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 156 *»
«موعظه چهاردهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در ايام گذشته سخن در شرح زمينها بود و عرض كردم كه چنانكه خداوند عالم هفت آسمان خلق فرموده، هفت زمين هم در مقابل آن خلق فرموده و ساكنان آن اراضي شياطينند و مخلوق از آتش و ساكنان سماوات ملائكهاند و مخلوق از نور، و گفتيم زمين ششم زمين الحاد است كه تغيير ميدادند سكنه او اسماء اللّه و اسماء اوليا را و بر باطل نام مينهادند. و اما شياطين زمين هفتم شياطين شقاوتند و اينها بدتر از كل آن شياطين طبقات ديگرند زيرا كه ذات و طينت اينها مجبول بر شقاوت است و از عادت و يا غفلت يا طبيعت يا ناموس يا غضب يا الحاد ميشود دست برداشت و آن شياطين را از خود دور كرد. آنكه ذاتش شقي است تبديلبردار نيست و شقاوت اينها نه براي منفعتي يا لذتي است بلكه از حق بدش ميآيد خود به خود، نه به جهت عداوت سابقه يا لاحقه. هرجا حقي ميبيند بالذات از او بدش ميآيد. هرگاه كسي اينگونه شياطين در او سكني گرفتند دشمن ميشود اين شخص با اولياء
«* 24 موعظه صفحه 157 *»
اللّه بدون سبب و جهت و سابقه و لاحقه و اين از آن است كه از حقيقت ظلمت و جهل است كه از حق بدش ميآيد.
و در مقابل اينها ملائكه ساكنين آسمان هفتم هستند و آنها دارايان عقلند و ايشان را بر اكتساب بهشت ميدارند و بدون سابقه و لاحقه اولياي خدا را دوست ميدارند و چون از طينت اوليا است آنها را دوست ميدارد. نميبيني كه جمعي دوست ميدارند شيعيان را و به هيچ وجه نميدانند كه چه ميگويند و به اين واسطه داخل بهشت ميشوند و جمعي هستند كه دشمن ميدارند شيعيان را و نميدانند كه چه ميگويند و به اين واسطه داخل جهنم ميشوند و اين نيست مگر از باب جنسيت كه «الجنس مع الجنس انيس».
هرچه بيني كاندر اين ارض و سما است | جنس خود را همچو كاه و كهربا است |
و چون ارضين سبعه و سماوات سبعه را دانستي برويم بر سر مطلبي كه در دست داشتيم و اينها را از باب مقدمه عرض كردم و آن مطلبي كه بيان خواستيم بكنيم آن بود كه ناقصين بايد از منازل دوري از خدا كه اين زمينهاي هفتگانه و خصال آنها باشد سير كنند به سوي منازل قرب به خدا كه آسمانهاي هفتگانه باشد، يعني متخلق شوند به اخلاق روحانيين و قلب خود را منبر ملائكه اين هفت آسمان قرار دهد و محل نزول ملائكه شود و از شياطين وحشت كند و دوري از صفات و اخلاق آنها نمايد و از آنها ببرد و به ملائكه بپيوندد. پس اگر كسي بخواهد ترقي كند بايد از اين شياطين نفرت كند و تا در اين اراضي ساكن است ترقي محال
«* 24 موعظه صفحه 158 *»
است كه بكند، مثلاً كسي كه از غفلت از حق دست برندارد و با كساني كه او را به ياد حق اندازد ننشيند، كي متذكر خدا ميشود؟ اصحاب عيسي عرض كردند كه يا روح اللّه با كه بنشينيم فرمود جالسوا من يذكّركم اللّه رؤيته و يزيد في علمكم منطقه و يرغّبكم في الآخرة عمله يعني با كسي بنشينيد كه ديدار او شما را به ياد خدا اندازد و گفتار او بر علم شما افزايد و كردار او شما را شائق به آخرت گرداند. و همچنين مادام كه از عادت بد دست نكشد و خود را به عادتهاي نيكو عادت ندهد چگونه سلوك بر وفق رضاي محبوب خود نمايد بلكه تميز ميان حق و باطل نميدهد چرا كه حب الشيء يعمي و يصم تا محبت به چيزي دارد خلاف آن را نميبيند و به قبح آن برنميخورد. و هكذا عداوت، كه تا به چشم دشمني به چيزي يا به كسي مينگرد اگر هزار نيكي از او ببيند به نظرش بد ميآيد.
چشم بدانديش كه بر كنده باد | عيب نمايد هنرش در نظر |
ميخواهد طبيعتهاي پست را متابعت نمايد با متابعت معتدلين كي راست آيد، ميخواهد پيروي آباء و اجداد و كبراء و رؤسائي را كه ناموس خود، آنها را قرار داده نمايد، با متابعت اهل حق چگونه درست آيد؟ جمعي كه آمده بودند در ركاب حضرت امير7 جهاد كنند و در راه آن حضرت شهيد شوند شب ماه مبارك رمضان نماز تراويح كه از بدعتهاي عمر بود ميكردند حضرت فرمودند به امام حسن7 كه اي فرزند در ميان لشكر ندا كن كه اين نماز تراويح از پيغمبر نرسيده و عمر از پيش خود اختراع كرده ترك آن كنيد، فغان واعمراه از اردوي حضرت
«* 24 موعظه صفحه 159 *»
بلند شد كه علي آمده سنت تو را از ميان بردارد، حضرت چون اين حالت را از آن قوم مشاهده فرمودند، فرمودند يا بني اين جماعت را به حال خود بگذار. ناموسپرستي كار را به اينجا ميرساند. شهوت يا غضب يا الحاد دارد كي ترقي ميكند، شقاوت كه نعوذباللّه. پس واجب است كه شخص للّه و في اللّه با ديده انصاف به چشم خدابين بيايد تا حق را بفهمد. اگر كل اين امراض را از خود دور كرد و از همه اين طبقات بيرون رفت اميد ترقي هست و الاّ فلا. از اين است كه ميبينيد جماعت بسيار در بحرهاي باطل غوطهور شدند و مردند و تميز حق را از باطل ندادند و ترقي نكردند و به حق نرسيدند. حال آنچه از خدا مسألت دارم و اميدوارم اين است كه در شماها اين عرضها نباشد و بناي حيدري و نعمتي نباشد كه شما دستهاي باشيد و مخالفين شما دستهاي، بلكه همت خود را مصروف داريد كه بعد از هزار و دويست سال و كسري حافظ اين دين شما باشيد و ما و شما عمله اكره دين باشيم. ببينيد چيزي از دين باقي نمانده، خدا كه دسترس نيست و پيغمبر و يازده امام كه مفقودند و دوازدهمي هم كه غائب است پس بايد همت ما و شما حفظ دين باشد و عمل از براي خدا باشد. نماز اگر ميكنيد آن را عمود دين دانيد و غرض كوثر كردن([4]) نباشد محض حفظ نماز و محض عمود دين باشد. روزه كه سالي يك ماه ميگيريم آن هم شب، آن قدر ميخوريم كه تا ظهر تُخَمه هستيم و آروق ميزنيم بوي خاكستر از حلقمان ميآيد. و
«* 24 موعظه صفحه 160 *»
اگر شب را احياء ميداريم جاها ميرويم و با كساني شبزندهداري ميكنيم كه حرام است نشستن با آنها و صحبت داشتن با آنها. خمس و زكوة هم كه از ميان رفته كه گويا از دين پيغمبر نيست، حج هم كه هزار غرض و مفسده در ضمن آن است و خدا را نشناخته، آن هم اگر از هزار يكي برويم. جهاد هم كه در حضور امام بايد بكنيم پس ماييم و اين نماز، پس سعي كنيد كه قبول شود. شما شعور داريد، دزد، شب جان خود را به خطر مياندازد و با صد هزار تشويش، نميآيد كه كاه ببرد يا هيمه بدزدد، شياطين استادند ميخواهند محبت و ولايت اولياء و اقرار به فضائل را از شما ببرند و در صدد ربودن ايمان و حب آلمحمدند، رهنهاي شما را و بيع و شراها و ساير فروع شما را كار ندارند، همه همت و سعي ايشان آن است كه خود را به صندوقخانه بزنند و كيمياي سعادت ابدي را كه آن ولايت اولياء و برائت از اعداء باشد از شما بربايند كه اگر اين را بردند ديگر هيچ عملي، و اگر چه در نهايت پاكيزگي باشد، به كار نميخورد. پس ما و شما هم تا جان در بدن داريم جميع بلايا و محن را به جان و دل ميخريم و از مال و عيال و جميع دنيا ميگذريم و يك ذره از ايمان و حب محمد و آلمحمد را از دست نميدهيم و از ذكر فضائل سست نميشويم. ببينيد اگر در كل عالم همين طائفه ناجيه ذكر فضائل نكنند ديگر در هيچ جاي عالم ذكري از دين و آئين هست؟ نه واللّه. علماي اعلام كه مدار دين و اس اساس مسلمين بودند از ميان رفتند و ماندند جهال و جمعي طلاب متاع دنيا، و اگر هم عالمي در گوشهاي بود آن هم از شدت خوف پنهان شد ما مانديم و اين
«* 24 موعظه صفحه 161 *»
همه اعداء كه به همه انواع اذيتها ماها را اذيت ميكنند كه ما هم مردم را بگذاريم بر جهالت اولي باقي باشند و ايشان را مهار كرده به هر سمت كه ميخواهند بكشند و كسي آنها را بيدار نكند. ما كه از سيدالشهداء بهتر نيستيم كه معاويه تا توانست اموال مسلمين را گرفت، دل او آرام نگرفت گفت و نوشت كه هركس شيعه علي است او را بكشند، كشتند به حدي كه اسمي از شيعه باقي نماند. باز آرام نگرفت و آن حرارت اندرونيش شعلهور بود تا آنكه به اطراف نوشت كه هر كسي را كه به تهمت بگويند شيعه است او را بكشند و هركس اسم او حسن يا حسين يا علي است او را بكشند، كشتند. حتي آنكه كسي با كسي عداوت داشت ميرفت ميگفت فلان كس شيعه است و با اينكه شيعه نبود او را ميكشتند. باز آرام نگرفت نوشت به اطراف كه هر كسي فضيلتي از فضائل اهل بيت بگويد او را بكشند و نوشت هركس فضيلتي از ابوبكر يا عمر يا عثمان بگويد يا حديثي در نقص اهل بيت بگويد به او جايزهها و انعامها بدهند، اين طلاب بيدين از اطراف به طمع خلعت و جايزه حديثها جعل كردند و فضيلتها بر آن سه تا، از رسول خدا روايت كردند و نقصها نسبت به اهلبيت و تهمت به رسول خدا زدند و آنها را در مكتبخانهها پيش اطفال گذاردند و آنها را از كوچكي به محبت آن سه نفر و عداوت اهل بيت نشو و نما دادند. به حدي تقيه شديد شد كه شخصي از سادات دختر او مرده بود و گريه و بيتابي زياد ميكرد، او را تسلي دادند، گفت دلم بيشتر از اين ميسوزد كه اين دختر مرد و ندانست كه از اولاد فاطمه است و جرأت نكردم كه به او بگويم تو سيدي كه مبادا از او
«* 24 موعظه صفحه 162 *»
بروز كند و خود را به كشتن بدهد. مردم اينطور مصيبتها در دنيا كشيدند شما هم كمتر از آنها نباشيد. تا آنكه حضرت امام حسين7 منادي ايشان در مدينه ندا كرد كه امسال جميع مهاجر و انصار كه در زمان رسول خدا بودند عزيمت مكه نمايند و همگي به مكه رفتند و حضرت بر منبر بالا رفتند و يكي يكي از فضائل را ذكر فرمودند و فرمودند يا فلان تو در فلان روز نشنيدي كه حضرت رسول درباره حضرت امير چه فرمود، عرض كرد چرا بودم و شنيدم. و هكذا يكي يكي فرمايشات رسول خدا را فرمودند و هر كسي از مهاجر و انصار كه شنيده بودند تصديق كردند و ديگران هم كه نميدانستند شنيدند و يقين كردند. چون اين خبر به معاويه ملعون رسيد عناد او زياد شد و به يزيد ملعون سفارشات درباره حضرت سيدالشهداء كرد و آن حضرت هم به جهت اظهار دين و فضائل اميرالمؤمنين7 متحمل شدند آن همه مصائب را، براي محض همين بود كه تو بداني اختيار فسخ حيوان تا سه روز است يا خون حيض علامتش چيست؟ بلكه اصحاب و ياران و برادران و فرزندان خود را به كشتن داد و عيال خود را به اسيري فرستاد كه فضائل آل اللّه را ظاهر نمايد. نه غرض شما از اين اجتماع و ازدحام حيدري و نعمتي باشد كه شما دار و دستهاي باشيد و مخالفين شما دار و دستهاي، بلكه صبر كنيد بر محن و مصائب و مظلوميت و مقهوريت و اقتدا به سادات خود كنيد و طعن و توبيخ دشمنان را بر خود هموار كنيد و غرضتان محض شنيدن فضائل و ضبط و حفظ و عمل به مقتضاي آنها باشد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 163 *»
«موعظه پانزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در ايام گذشته تفسيري از تفاسير اين آيه شريفه در نظر بود و آن كيفيت چهار سفر بود كه يكي يكي را به تفصيل عرض كنم و از براي آن مقدمهاي عرض كردم و بعد از اتمام مقدمه شرح كرديم كيفيت ادبار كردن عقل را از نهايت قرب تا انتهاي ملك و تا زمينهاي هفتگانه و چنان خلق كريمي بود كه از براي آن فروع بود به عدد جميع خيرات عالم و در مقابل او خلق فرمود خداوند عالم جهل را و از براي او فروع بود به عدد جميع شرور عالم. و چنانكه خطاب شد به عقل كه پشت كن و عالم به عالم فرود آمد تا به خاك رسيد، به جهل هم خطاب شد كه ادبار كن پس ادبار كرد تا به نهايت ملك، پس جمع شدند اين دو لشكر در اين عالم و مخلوط به يكديگر شدند پس بار ديگر خطاب شد به عقل كه اقبال كن عقل گفت سمعاً و طاعةً و به جهل خطاب شد كه اقبال كن جهل اطاعت نكرد. حال بيان كنيم كه خدا چگونه دعوت فرمود عقل و جهل را.
از براي هر يك از اين دو اصلي بود و فرعي و چونكه آمدند در اين
«* 24 موعظه صفحه 164 *»
عالم و مخلوط به يكديگر شدند اراده كرد خداي تعالي دعوت اين دو را، برگزيد از ميان جماعت عقل شخصي را و او را قائم مقام خود قرار داد كه دعوت او دعوت خدا بود و متابعت او متابعت خدا و رضاي او رضاي خدا و سخط او سخط خدا و هكذا جميع آنچه نسبت به خدا ميشد نسبت به او قرار داد و قرار داد كه هرچه نسبت به او كنند نسبت به خدا كردهاند، و هكذا از ميان جماعت جهل يكي را پيش قرار داد كه او هم در مقابل عقل فرمانفرمايي كند و به سوي خود دعوت كند و منع از متابعت عقل نمايد و بكشاند آنها را به سوي خود بلكه اگر بتواند از ميان لشكر عقل هم بربايد كه بالا نرود از ميان اتباع جهل به سوي عقل. فارسيتر عرض كنم خدا اختيار كرد از براي خود قائم مقامي و او را و اتباع او را فرستاد به اطراف ممالك خود تا از هر جايي تجربهاي حاصل كنند و عجائبات مخلوقات خدا را مشاهده نمايند و او با لشكرش آمد تا خاك و از اينجا نداي اقبال فرمود و از باب حب الوطن من الايمان، هي دعوت ميكند به سوي خدا و هي قومش اجابتش را ميكنند و به تدريج بالا ميروند و جماعتي ديگر را در مقابل خلق كرد كه اذا ذكر اللّه وحده اشمأزت قلوب الذين لايؤمنون بالاخرة كه هرگاه ذكر فضائل را بشنوند رگهاي گردن سيخ شده صورت سياه شده چشمها از كاسه بيرون آمده به خود ميلرزند و بناي انكار و مكابري مينهند و نسبتهاي بيجا ميدهند. و اما هرگاه ذكر اعمال منافقين و اقوال آنها شود بشاش و فرحناك ميشوند. ميفرمايد و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون. شما نميتوانيد كه تعقل كنيد كه چگونه ميشود كه كسي از ذكر فضائل و
«* 24 موعظه صفحه 165 *»
مجالست شيعيان و علما و صلحا بدش آيد و از نشستن با منافقين و معاشرت آنها خوشش آيد به جهت آنكه شما از جنس آنها نيستيد، همچنين آنها هم تعقل احوال شما را نميتوانند بكنند. شما ببينيد جماعتي هستند كه همين كه مؤمن صالحي بر آنها وارد شود و ذكر احاديث و فضائل و ترغيب به طاعات و عبادات و اخلاق حسنه و عقايد حقه و ميل به آخرت و مذمت دنيا و معاصي و اخلاق ذميمه و اعتقادات باطله را ميكند آنها ملول ميشوند و نميگذارند حرفش را تمام كند و حرفهاي ديگر در ميان حرف او ميآورند و گوش به سخن او نميدهند و از او بدشان ميآيد و نهايت تلخي بر ايشان ميگذرد و اگر به زبان مسخره و استهزاء او ننمايند در دل به او فحش ميدهند و اگر گاهي هم تصديق او به زبان كنند از ترس شمشير اسلام است. و هرگاه او رفت و فاسقي لوطي تنبكي آمد چنان مجلسشان گرم ميشود كه از سر شب تا صبح پاي او مينشينند و عيشها ميكنند و لذتها ميبرند. و بر عكس آنها جماعتي هستند كه اگرچه گناه ثقلين داشته باشند، هميشه از گناه خود و گناه گناهكاران بدشان ميآيد و از مجالست و معاشرت آنها گريزانند و چون مدح و فضائل آقايان خود را ميشنوند شاد و خرم ميگردند و از اعمال خود بيزاري ميجويند بلكه بر خودشان خشمناكند و نزديك است كه خود را هلاك كنند و از خجالت معاصي خود شرمناك، واللّه گاهي كه اين حديث را ميبينم گريهام ميگيرد از احوال يكي از دوستان حضرت امام رضا7 كه مشهور به فسق و فجور بود و بسيار بدعمل بود روزي در كوچه ميگذشت امام7 از جلوش در آمد آن مرد روي خود را
«* 24 موعظه صفحه 166 *»
از حضرت گردانيد حضرت فرمود خوب چرا روي خود را از من ميگرداني عرض كرد كه حيفم ميآيد كه اين صورت نحس من بر رخساره مبارك شما افتد. پس كساني كه از اعمال شنيعه خود مشمئزند آنها از طينت عليينند هر كجا ميخواهد باشند و از هر مكان ميخواهد تولد كرده باشند و كساني كه از اعمال شنيعه خود خوشنودند و از خود راضيند آنها از طينت سجينند اگرچه در بلاد اسلاميه تولد كرده باشند، شما مپنداريد كه از خواص آب و خاك انگليس است كه هركس آنجا زاييده شود بايد حكماً فرنگي باشد و يا از خواص آب و خاك بغداد است كه هركس آنجا تولد كند سني باشد و دوست عمر باشد و بر سيرت و طريقت او راه رود و باز لازم نكرده و از خاصيت آب و خاك ولايت شما نيست كه هر كه اينجا تولد كند بايد شيعه علي و دوست اهلبيت باشد، چه بسياري كه در بلاد شيعه تولد كردهاند و يهودند و چه بسياري كه در بلاد اسلامند و به لباس اسلامند و در باطن نصارايند يا سنياند ولي از ترس شمشير اسلام هيچ بروز نميدهند، در دل خوشش ميآيد از طريقه يهود يا نصاري و از كتب آنها و صورت و سيرت آنها، و اعمال و اقوال و احوالش همه مثل آنها است و پرده اسلام را روپوش خود قرار داده از بس شمشير اسلام تيز است جرأت نميكند بگويد من يهودي يا نصرانيم خونش مباح ميشود مالش به غارت ميرود زن و فرزندانش از دستش ميروند و اگر ابراز نميدهد ندهد. خوب گفته بود يكي از آشنايان: لولي تخمي ندارد كه بكاري لولي سبز شود هركس اطوارش به طور لوليانست لولي است. پس هرگاه ابراز ندهند منافات
«* 24 موعظه صفحه 167 *»
ندارد. تو تعقل نميكني من ميكنم، كسي هست كه اگر گبري را ميبيند خوشش ميآيد و با او خوش سلوكيها ميكند و آمد و رفتها ميكند و بسا هست كه زن از آنها ميگيرد و با آنها خورد و خوراك ميكند و مهمانيها ميكند، حتي آنكه كتب آنها را ميخواند و مهاباديان و عقايد آنها را تصديق ميكند و نُقل مجلسش اين است كه گشتاسب چنين بود و رستم چنين كرد جمشيد چنين گفت و هكذا جماعتي كه در دل فرنگيند لباسش را چنان شبيه به آنها ميكند كه بر مردم مشتبه ميشود و اگر او را ببينند نميفهمند كه اين مسلمان است يا فرنگي، لامحاله در حجرهاش بايد يك صندلي باشد كه چه؟ كه بدانند اين از آداب فرنگي خوشش ميآيد و ظروفش و خورد و شرابش همه بر طبق فرنگيان و حمايت ميكند از فرنگيان و اظهار علم ايشان و القاء شبهات ايشان و نقل اقوال ايشان. خلاصه از اين چيزها معلوم ميشود كه هركس چه مذهب دارد و در طريقه كيست و در باطنش چيست. قاعده كلي امام7 به دست داده ميفرمايد لو احب رجل حجراً حشره اللّه معه يعني اگر كسي سنگي را دوست دارد خدا او را با همان سنگ محشور ميسازد. خدا ميفرمايد و من يتولهم منكم فانه منهم هركس سيرتش سيرت فرنگي باشد و محبت به ايشان داشته باشد و به نظم و نسق آنها راه رود و خواندن كتب ايشان و اخبار و قصص ايشان كارش باشد لامحاله از ايشان است. كرسي نشستن در ولايات آنها شيوع دارد از بسياري رطوبت ميخواهند دست و پاشان رطوبت نكشد ولايتشان هميشه شب و روز بارش و برف ميبارد و از جهت اينكه بايد بسيار توي آب و گل راه روند زير جامهشان
«* 24 موعظه صفحه 168 *»
را تنگ و قباهاشان را كوتاه ميكنند. كسي ميلنگيد به او گفتند تو كه باكي نداري چرا ميلنگي گفت چون همسايه ما سگش ميلنگد من هم ميلنگم، همين كه كسي شيوه كسي را پسنديد از ايشان است لامحاله و همين كه مرد با آنها محشور ميشود، چه بسياري را ميبينم تأييد قول انگليس و تقويت مذهب يهود و ذكر شبهات مهاباديان و هنود را مينمايد و انتشار كتب اهل تسنن و اقوال آنها را ميدهد و شب و روز با كتب و آراء و علوم آنها محشور است. مردم هيچ در قيد دين نيستند اگر سياحت بلاد كنيد ميبينيد كه هيچ كس به فكر دين نيست من حرفي ميزنم و شما در كرمان نشستهايد و ميشنويد و خيال ميكنيد كه در جاهاي ديگر هم اين حرفها هست، غرباء در مجلس بسيارند از آنها سؤال كنيد هيچ جاي عالم چنين سخنها و موعظهها نيست و هيچ ذكري از فضائل نيست و به غير از شما در روي زمين كسي نيست كه صبح كند و همّ او دين باشد و شب و روز خود را صرف نشر فضائل سادات خود نمايد و تحصيل علوم ايشان را كند و در طلب ازدياد محبت ايشان باشد. واللّه مادرهاتان را دعا كنيد كه با پدرهاي شما خيانت نكردهاند و نطفههاي شما به حلال بسته شده و طيب و طاهريد. كسي دعا ميكرد كه اللّهم صل علي محمد و اهل بيت محمد حضرت فرمودند بگو آلمحمد تا شيعيان هم داخل شوند و ميخواني اللّهم صل علي محمد و آله الطيبين الطاهرين. پس شيعيان ايشان طيبانند و غير طيب و طاهر شيعه و محب ايشان نميشود. ٭نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض٭ آنها كه منكر فضيلتند تجسس احوال آنها را كنيد و گوشه و كنار از كساني
«* 24 موعظه صفحه 169 *»
كه از احوالات مادرهاي آنها مطلعند جويا شويد حرفها خواهيد شنيد تا يقين به آنچه ميگويم حاصل كنيد. نميگويم همه حرامزادهاند ولكن اگر تفحص كني ميبيني كه بعضي نطفه حيضند و بعضي نطفهها بي بسماللّه است و از لقمههاي حرام و شرب خمر و چرس و بنگ. خلاصه، اگر تفحص از احوال دشمنان خود كنيد ميبينيد لامحاله يك عيبي در نطفه آنها هست يا در وقتي حرام يا در شب يا روزي كه نبايست مجامعت كرد نطفهشان منعقد شده يا مكان بدي يا به خيال زني ديگر پدرش با مادرش جماع كرده يا مادرش به خيال شوهري ديگر پدرش را به خود كشيده يا ولد شبههاند يا خيال مهر دادن نداشته يا عقد و نكاح آنها فاسد بوده. خلاصه، از هر راه هست عيبي داشته. پس شما خلاصه زمينيد و زبده اهل عالم، ببينيد امر شهر را، بايد هر كسي گوشه كاري را بگيرد تا منضبط باشد، يكي بنايي كند يكي نجاري يكي آهنگري يكي نمدمالي يا خياطي يا مسگري يا بقالي و نانوايي و هكذا ساير كارها كه اگر نانواها متفق شوند و نان نپزند مردم از بيناني ميميرند و اگر كفشدوز كفش ندوزد امر شهر فاسد ميشود و اگر تاجر تجارتش را نكند و زارع زراعتش را و طبيب طبابتش را و باقي اصناف شغل و پيشه خود را انجام ندهند خلق هلاك شوند. حال عبرت گيريد كه اينها اموري است كه سبب بقاء و حيات بدنهاي شما است، آيا ارواح شما چقدر اشرف از بدنهاي شما است، و آيا چنانكه بدنهاي شما غذا و لباس و راحت ميخواهد، ارواح شما نميخواهد؟ اگر اخلال به غذاي روح كنيد ارواح شما ميميرد و باعث هلاك ابدي است. پس شما هم عمله و اكره دين
«* 24 موعظه صفحه 170 *»
باشيد عبادت را برپا داريد، فضائل و معارف را تحصيل كنيد كه غذاي روح است، و عملگي اين نيست كه بياييد بشنويد بلكه بعد از رجوع به اهل و عيال هرچه را ياد ميگيريد درست ضبط كنيد و براي آنها نقل كنيد، «ما» كه ميگوييم مراد خود ما و شما خاصةً نيستيم بلكه هركس بر اسلام است همه مرادند، پس اهتمام ما و شما اين باشد كه انتشار دين دهيم و به فرزندان خود بسپاريم كه اين دين از ميانه نرود و منقرض نشود و ذكر فضائل ساداتمان از عالم تمام نشود. و اگر اين امر را از دست بدهيم در اين زمان غيبت، به كلي ذكر آلمحمد از ميانه گم خواهد شد و كسي ديگر ذكر فضائل نخواهد كرد.
برويم بر سر مطلب بعد از آنكه آمدند پيغمبران و اوصياي ايشان و اولياي ايشان كه داعيان از جانب عقل بودند و اتباع خود را خواندند، هركس از فروع ايشان بود اجابت كرد و از آن طرف كلباً كبيراي ضلالت و داعيان و رؤساي جهالت نيز اتباع خود را خواندند و هر كه از طينت ايشان بود از عقب ايشان رفت و متابعت ايشان كرد و مرتكب شرور و معاصي گرديد، پس در اينجا دو امام و پيشوا پيدا شد، حكايت آن دو داعي مثل حكايت آن دو چوپان است كه در كنار فرات ديدم گوسفند بسياري مخلوط به هم با هم ميرفتند سر دو راهه رسيدند يكي از آن دو شبان به راهي ديگر و ديگري به راهي ديگر و جميع آن گوسفندان بي آنكه كسي آنها را از هم جدا كند خودشان دو دسته شدند دستهاي از آن راه و دستهاي از آن راه به همراهي شبان خود رفتند، و بعضي ديگر از گوسفندان كه كم شعورتر بودند، هنوز با هم بودند آن يك شبان دست به
«* 24 موعظه صفحه 171 *»
هم زد و آن ديگري هم دستي به هم زد آن باقي هم از هم جدا شدند، از آن گله آمدند داخل اين گله، و از اين گله رفتند داخل آن گله شدند و گذشتند. پس همه اوضاع عالم چنين است و كل شيء يرجع الي اصله اين دو داعي هم امرشان بر كسي مشتبه نميماند داعي حق امر به صدق و وفا ميكند و امر به عدالت و زهد و انصاف و تقوا و اعمال و اخلاق حسنه نمايد و از آن طرف داعي جهل فروع خود را بخواند به سوي كذب و بهتان و خلف وعده و ظلم و حرص دنيا و بيانصافي و فسق و فجور و مكر و خدعه و عداوت مؤمنان. پس اطاعت نكرد داعي حق را مگر آن كه طينت و سرشتش از عليين بود و اطاعت نكرد داعي جهل را مگر كسي كه اصلش از سجين بود. خداوند در عالم ذر مثل همين عالم به زبان پيغمبر كه لسان اللّه بود ندا كرد، مثل آنكه تو قرآن را باز ميكني كه بخواني سر صفحه او را ميخواني اني انا اللّه لا اله الاّ انا فاعبدني و اقم الصلوة لذكري و هيچ كس گمان نميكند كه تو ادعاي خدايي ميكني بلكه ميگويند قرآن ميخواند و زبان تو در اين هنگام لسان اللّه است به قرينه، اما اگر قرينه نباشد و كسي اين كلام را از خود بگويد گردنش را ميزنند. پس حضرت پيغمبر هم قرينه داشت فرمود الست بربكم و خدا از زبان معجز بيان او ناطق شد و سؤال از خدايي خود كرد و حضرت پيغمبر سؤال ميكرد و خود را نميديد و الاّ ميگفت الست نبيكم بلكه فرمود اليس محمد نبيكم اليس علي و الائمة الاحدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم الستم توالون اولياء اللّه و تعادون اعداء اللّه و خدا اين كلمات را از زبان آن حضرت سؤال نمود پس جماعتي گفتند بلي خدا
«* 24 موعظه صفحه 172 *»
خداي ما است و محمد9 پيغمبر ما است و ائمه طاهرين امامان مايند و دوست ميداريم دوستان ايشان را و دشمن ميداريم دشمنان شيعيان را.
و جماعتي ديگر انكار كردند توحيد را يا آنكه اقرار كردند به توحيد و اما نبوت و ولايت و امامت را انكار كردند يا توحيد و نبوت و امامت را اقرار كردند و ولايت و برائت را انكار كردند، پس خدا از خاك بهشت طينتي گرفت و بدني براي مؤمنين ساخت و قبضهاي از سجين گرفت و براي كفار بدن ساخت و چون به اقرار و انكار از هم تميز يافتند ارواح خبيثه را در بدنهاي خبيثه قرار داد و ارواح طيبه را در بدنهاي طيبه و آمدند در اين عالم و حال آنكه طينتهاي مؤمنين و كفار مخلوط بود به يكديگر و بويي از يكديگر گرفته بود، اين است كه مؤمن از او معصيت سر ميزند و كافر از او طاعت به ظهور ميرسد و جميع طاعات و عبادات و اخلاق حسنه و عقايد حقه از مؤمنين است و از طينت جنت است چرا كه روح و بدن مؤمن طيب و طاهر است و از نيكان جز نيكي سر نزند اگرچه كافر بجا آورد و همه گناهان و اخلاق بد و اعمال بد و اعتقادات فاسد از كفار است اگرچه از مؤمن سر زند. و اگر مؤمن گناه ثقلين را داشته باشد همان مرگ كفاره گناهان او است و چون روز قيامت شود هر گناهي كه مؤمن كرده بر ميگردد به اصلش كه كفار باشند و هر عمل نيكي كه كافر كرده ميگيرند و ميدهند به مؤمنين. بسا آنكه يك مؤمني را ميآورند كه گناهان او به قدر گناهان جميع جن و انس است و يك قافله از نواصب بار ميكنند از گناهان آن يك نفر مؤمن و ميگويند
«* 24 موعظه صفحه 173 *»
اينها همه به فداي تو و مؤمن طيب و طاهر ميشود و ميرود به بهشت و آن جماعت نواصب و كفار را ميبرند به جهنم.
پس ختم ميكنيم اين مجلس را به اين حديث شريف كه باعث روشني چشمهاي دوستان است، روايت شده است از ائمه طاهرين:كه در قيامت ميآورند بعضي از گناهكاران شيعه را كه به سبب مصائب دنيا و شدائد مرگ و اهوال قبر و برزخ كفاره گناهان ايشان نشده و بوي كفار به او اثر زيادي كرده پس گناهان او را بار ميكنند بر ناصبيان و بسا آنكه يك ناصب متحمل گناه او نشود دو نفر آورند و سه و چهار و پنج نفر و ده نفر و بيست و سي و چهل و بيشتر از ايشان را بياورند و بر ايشان بار كنند معاصي او را و ايشان را فداي او كنند و طاعت مخالفين ايشان را به ايشان دهند چنانكه خدا فرموده اولئك الذين يبدل اللّه سيئاتهم حسنات و اين جماعت شيعه باشند.
پس از آنجا كه هر چيزي به اصل خود برميگردد گناهان مؤمنين بالعرض از مؤمن سر زده ميرود نزد كفار، مثل سايه كه به همراهي صاحبش ميرود و اعمال حسنه و اخلاق نيك كه از كفار و نواصب سر زده روح نداشته به مؤمنين ميدهند و حيات پيدا ميكنند و به همراه مؤمن ميروند چرا كه مال او است و از طينت او است و در نزد كافر به عاريه بوده و به اصل خود برميگردد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 174 *»
«موعظه شانزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
سخن در تفسير اين آيه شريفه در بيان چهار سفر بود و كيفيت سفر اول را خواستيم بيان كنيم و براي آن مقدماتي چند عرض كرديم تا به اينجا رسيد كه عقل از نهايت نزديكي، پست شد تا به نهايت دوري، و عالم به عالم فرود آمد تا اين دنيا كه دار آلام و اسقام و امراض است و دار كثافت و قذارت و نقص و عيب است و در بيان اين بوديم كه چگونه از اين دار امراض بالا رفت. ميگوييم كه خداوند از براي اقبال او اسبابي چند قرار داد و آن اسباب، فرستادن انبياء و اوصياء و اولياء است، چرا كه مردم در اين عالم كه آمدند خفتند و خفتگان را بيداري بايد تا بيدار نمايد.
خفته را خفته كي كند بيدار | مست را مست كي كند هشيار |
و چون به اين دار امراض آمدند مريض شدند پس خود را صحيح نتوانستي كرد، و مردند و مرده را مسيحي بايد كه زنده نمايد. و خدا براي هر مرضي دوائي و طبيبي قرار داده پس براي مرض عقل هم طبيبي و
«* 24 موعظه صفحه 175 *»
دوائي آفريده كه انبياء و اوصياء و اولياء باشند ولي وقتي كه مريضان خود اطاعت طبيبان نكنند و به سوي ايشان نروند و رجوع به طبيبان نفوس نكنند، بلكه طبيبان نزد ايشان آيند و به انواع معالجات ايشان را طبابت كنند و آن مريضان تكذيب آنها را نمايند و آزارها رسانند تقصير بر مريضان است نه بر طبيبان و ما علي الرسول الاّ البلاغ. خدا دواي همه دردها را خلق كرده و به طبيبان آموخته و طبيبان هم آمدند و به مردم رسانيدند. ببين در اندرون تو حرارتي قرار داد كه اگر اطفاي آن حرارت نشود هلاك ميشوي، پس نَفَسي براي تو خلق فرمود كه هواي سرد را از راه دماغ به اندرون خود ببري تا اطفاي حرارت تو بشود و چون آن هوا در اندرون تو قدري ماند و گرم شد بيرون فرستي و هواي ديگر بفرستي به اندرون خود تا حيات تو باقي باشد و چون به همه حيوانات اين حرارت را داده بود هوا را هم براي نفس كشيدن همه مقرر فرموده. و از جمله عجائب، خلقت ماهي است كه چون آتش اندروني نيز به او داده بود و براي او نفس كشيدن ممكن نيست چرا كه در ميان آب است پس بيخ گوش او را سوراخي قرار داده كه آب سرد در دهن خود كند و چون گرم شود از ممر بيخ گوش خود بيرون كند و باز آبي ديگر به جوف خود ببرد براي اطفاي حرارت خود. پس اگر نفس نكشد تا خفه شود نقصي بر حكيم لازم نيايد و در خلقت او نقصان نباشد. گرسنگي داده غذا آفريده، اگر نخوري خدا تقصيري نكرده، تشنگي قرار داده آبي هم موجود كرده تا رفع تشنگي نمايد، اگر كسي آب نخورد تا بميرد بر خدا بحثي ندارد.
پس همچنين عقل را كه به اين دار امراض فرستاد مريض شد بلكه
«* 24 موعظه صفحه 176 *»
مرد و طبيب مسيح دمي فرستاد براي صحت بخشيدن و زنده گردانيدن عقل كه حجتهاي خودش باشند و به شما هم شعوري عطا فرمود تا حقيت آنها را بفهميد و بدانيد كه آنها راستگويند و تميز دهيد آنها را و بفهميد كه ايشان از جانب خدا ميگويند و خالق شما ايشان را نزد شما فرستاده و اطاعت ايشان را بر شما واجب كرده است تا حجت خدا بر شما تمام شود و عذري نزد خدا نداشته باشيد. و هركه بگويد نشناختم، باور مكن چرا كه خدا در عالم ذر نيز خلق را صاحب شعور خلق كرد كه اختيار خوب و بد را از روي شعور و تميز بكنند و هرگاه سؤال كند ايشان را ممكنشان باشد كه جواب بدهند، همچنين در دنيا هم خلق را صاحب شعور خلق فرمود. بلي كسي كه شعور در امر دنيا ندارد، تميز خوب و بد را نميتواند بدهد، معذور است، خدا ميفرمايد و للّه الحجة البالغة كسي كه هيچ جا را نبيند ميتواند در اين مسجد باشد و بگويد من مسجد جامع را نديدم. در امر دنيا شعور داري در امر آخرت شعور نداري؟ دروغ است. در امر دنيا مو را ميشكافي و ميگويي دينم را نميفهمم هيچ كتابي و مرشدي از براي امر آخرت بهتر از امورات دنيا و اهل دنيا نخواهي يافت، هيچ سرمشقي بهتر و روشنتر بر رفتار به سوي آخرت، بهتر از رفتار اهل دنيا در طلب دنياشان نيست. اگر ميخواهيد كيفيت تقوي را ياد گيريد كه يعني چه و چطور و چقدر و اميد و بيم چه معني دارد و دستور العمل ميخواهي، تقواي اهل دنيا را در دنياشان ببين اگر گمان كنند كه بيست روز ديگر از كسي منتفع ميشوند امروز طرح آشنايي با او مياندازند و بر عكسش اگر بدانند بعد از سه چهار ماه
«* 24 موعظه صفحه 177 *»
ديگر از كسي ضرري به ايشان ميرسد امروز قطع آشنايي از او ميكنند و به كلي غريب ميشوند و به سمت خانه و محله او نميروند، سلام به كسي كه مظنه نفعي از او ندارند نميكنند. خلاصه، همين سرمشق را در دست بگيريد و در جزئيجزئي امر شريعت و طريقت و حقيقت خود بينا شويد. دو قروش ميرود كسي از آنها قرض كند اول كه معطلش ميكنند تا بر احوالش مطلع شوند كه بد معامله است يا خوشمعامله، بد وارث است يا خوش وارث، بيع شرطي از او ميگيرند كه يقين كنند كه جاي ديگر بيع شرط نباشد، در طبقش ضامن معتبري از او ميگيرند به مهر اهالي شرع ميرسانند، به اين اكتفا نميكنند از باب اينكه مبادا به زنش داده است خواهش ميكنند كه بيادبي است ببريد بيبي هم در اندرون مهر كنند، با اينها همه، گروي كه دو مقابل بيرزد از او ميگيرند، و پولي به قرض او ميدهند. ببينيد چگونه امر دنياي خود را مضبوط ميكنند، چرا امر آخرت خود را به اينطور مضبوط نميكنند و در امر دنيا چنين با وقوفند، چرا در صدد آبادي آخرت خود برنميآيند.
پس معلوم است كه طالب دين نيستند حرفي ميزنند دهي ميخواهند آباد كنند سرما و گرماي بيابان را سالها بر خود ميگذارند، و در سر اين چاهها خاك و آفتاب ميخورند و بد ميگذرانند به اميد اينكه يك وقتي اين، قناتي برايشان شود و مزرعه بشود و محصولي بدهد، اينها را ميزان كنيد در همه امور دين خود، و نظر كن به سوي طالبان دنيا و طلب آخرت را از ايشان تعليم بگير و معني محبت را از محبت آنها به دنياشان ياد گير. پس نگوييد كه ما ندانستيم و نفهميديم، واللّه ميدانند،
«* 24 موعظه صفحه 178 *»
چرا معاشرت نميكنند با كسي كه در امر دينشان منتفع شوند و معاشرت با كساني كه دشمن دينند ميكنند و ميخواهند دين برجا باشد. سالها مهاجرت از اهل دين ميكني ميخواهي دين برجا باشد. شب و روز با دشمنان دين محشوري و مطيع و منقاد او شدهاي ميخواهي ديني براي تو باقي بماند؟ پس معلوم است كه قيمت متاع دنيا ضبط ميشود و اما متاع آخرت اعتنائي به او نيست، چطور قيمت هر تنخواهي را حتي ماش و لوبيا را در روزنامهها و به كاغذهاي تجار رجوع ميكني و ضبط ميكني و درس پارسال و موعظه گذشته يادت نمانده و در بند ضبط آن نيستي؟ چطور شد كه بدن كه سي تا چهل سال باقي است نان ميخواهد، روح كه بايد ابدالآباد زنده بماند غذا نميخواهد؟ وقتي كه اين بدن غذا نخورد ميميرد اما روح كه هرگز غذايي به او نميدهي زنده ميماند؟ نه واللّه چنين نيست. پس كساني كه ميگويند ما نميدانيم حق با كيست، دروغ ميگويند، نميشنوند از او. چه چيز است از امر دين كه عقل شما تصديق نميكند؟ پيغمبران و اوصياي ايشان و علماي شيعه چيزي نگفتند كه عقول مردم پي به آن نبرد و به مقامش نرسد. عقول همه قبح معاصي را ميفهمند پيغمبر هم نهي از آنها كرد و همه مردم حسن طاعات را ميفهمند آن بزرگوار هم امر به آنها كرد. هرچه نقص در انسانيت بود نهي از آن نمود مثل زنا و لواط و شراب و خوردن مال مردم و غير اينها، ميبيني كه خر بالاي هر خري ميرسد ميرود و به هر صحرايي برسد از آن ميخورد و همچنين ساير صفات حيوانيت، شما را از آنها نهي فرموده و هرچه باعث كمال
«* 24 موعظه صفحه 179 *»
انسانيت و ايمان بود به آن امر فرمود. واللّه اگر كسي دين هم نخواهد و بخواهد آدمي باشد پخته و معقول، بايد از شرع و آداب شرع تجاوز نكند و يك سر مو خلاف شرع نكند. گفتند غيبت مكن، مال مردم را مخور، اذيت مسلمين مكن تا همه با تو دوست شوند و تو را مرد خوبي اميني شمرند و حرمت تو را بدارند. پس اگر كسي طالب دنيا هم باشد بايد به طريق شرع راه رود تا دنياي او خوب شود.
حال ببينيم كه دعوت كننده به اين راه شريعت كيست آيا شياطين و كفار و مشركين دعوت به دين ميكنند يا انبياء و اوصياء؟ و آيا فساق و فجارند يا ائمه هدي و شيعيان ايشان؟ واللّه مردم ناموسي براي خود نگذاشتند، شما در خانه خود نشستهايد نه سير در عباد و بلاد كردهايد و نه سير در كتب و مذاهب و حرفي از من ميشنويد كه حرف ديني يا مذهبي ميبرم و گمان ميكنيد كه يحتمل اين هم مذهبي باشد مثل مذهب مهاباديان كه به عوض نماز خود چهار كلمه چيز ميخوانند: «اولّم يار آخرم يار اول و آخرم پير خداوندگار» شما را به خدا اين مذهب شد و همچنين مذهب نصاري كه اين همه هستند همه مذهبشان سه چهار كلمه است در كتاب خود كه چاپ كردهاند و به سوي هر بلدي فرستادهاند كه مردم را به دين خود دعوت كنند و در آن نوشته است كه دين همين است كه اقرار كني به خدا و پسر خدا يعني عيسي و دختر خدا يعني مريم و اقرار كني كه پسر خدا را كشتند و به صلابه كشيدند و كفاره گناهان امت او شد همين را كه اقرار كردي ديگر برو هرچه ميخواهي بكن، و همچنين باقي مذاهب. وقتي كه ميرسي از اول تا
«* 24 موعظه صفحه 180 *»
آخر مذهبشان و حاصل كتابهاشان چهار كلمه پر و پوچ بيشتر نميشود. گمان نكنيد كه آنها هم مذهبشان مثل مذهب شما مذهبي است محكم نه واللّه، اين است كه شكل انسان ندارند نه از شراب پرهيز ميكنند و نه از زن مردم و نه از پسر مردم و نه پاكي و نجسي ميفهمند، سگشان و خودشان در يك كاسه چيز ميخورند.
خلاصه، چه عرض كنم پيغمبر ناموسهاي مردم را برطرف كرد و ديگر ناموسي براي كسي نماند اين است كه اهل ساير مذاهب مانند حيوانات، قذر و نجس و همه امورشان مختل است و خير و شر و صلاح و فساد خود را نميدانند و از تصدق سر اسلام است كه چند روزي راهي ميروند و الاّ اگر به مذهب خودشان بود دو روز زيست نميتوانستند كرد، آخر شعور داريد وقتي كه بنا شد كه عقدي و نكاحي نباشد و انسان مثل حيوانات با مادر و خواهر و دختر و هر زني كه برسد نكاح كند و فرق ميان زن خود و زن ديگران نگذارد نميداند قومش كيست، اولادش كيست، اگر كسي را بكشند كه بايد قصاص كند و كه بايد ديه بگيرد و كسي كه ميميرد كه بايد ميراثش را صاحب شود. مثل حشرات و دواب حركتي ميكنند. واللّه به بركت ناموس اسلام است كه آنها هم راه ميروند. آخر اين شرع يهود است كه علما در ميان دارند و كتابي دارند، اين كتابشان، آن تورات آسماني نيست اين را هم كه دارند هم محرف شده و قول ملاهاشان است كه به رأي و هوي و هوس و خواهش خود پارهاي سخنها گفتهاند آن هم سه چهار كلمه است. پنداريد كه نصاري دين عيسي را دارند ولي ندارند نه انجيل عيسي را نه
«* 24 موعظه صفحه 181 *»
ديني نه آئيني. خوانديم و رجوع كرديم هيچ در دست ندارند، شريعت يهود و نصاري از ميان رفته اين هم كه دارند اختراعي احبار و رهبانانشان است. و اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه. مجوس كه هيچ ندارند، پيغمبر خود را كشتند و كتاب خود را سوختند، و اين زند و پازند را قاضيهاشان برايشان ساختند. و چهار اقليم بت پرستند و شريعت ايشان اين است كه بيا بت را سجده كن و خاج را مثلاً بپرست، پس بدانيد كه واجب است كه حفظ كنيد اين ناموس را. نمانده در روي زمين كسي كه پاس شريعت را بدارند و راه دين و شرعي از جانب خدا داشته باشند الاّ شما و باقي خلق ان هم الاّ كالانعام بل هم اضل و اگر شما هم حفظ نكنيد خدا نميگذارد شرع پيغمبر از ميان برود و عالم را خالي نميگذارد از كساني كه به شرع و قانون شرع راه روند. فرمود و ان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوماً ليسوا بها بكافرين و چرا شما از آن جماعت نباشيد كه به واسطه شماها اهل عالم روزي خورند و زيست كنند و دفع بلاها از آنها شود و نزول فيضها و رحمتها به طفيل شما بر آنها هم بشود و شما محل عنايت و مقصود از خلقت كافه ناس باشيد و همه مردم عالم كاركن شما باشند تا شما با فراغ بال و جمعيت حواس بتوانيد در ميانه عبادت خدا كنيد و به شرع پيغمبر راه رويد و فضائل و مقامات ائمه خود را بشناسيد و تولاي اولياء آنها و برائت از اعداء آنها بورزيد.
و گمان مكن كه شريعت براي همان آخرت تنها است و به كار دنيا نميآيد بلكه به كار دنيا و آخرت همه ميآيد، نميبيني اگر معاملهات درست باشد و دروغ نگويي و خلف وعده نكني و تهمت و ا فترا و حيله
«* 24 موعظه صفحه 182 *»
و مكر و اذيت مسلمانان نكني، مردي باشي با ديانت و صدق و وفا و محض محبت و وداد و امانت و بر طبق شرع راه روي و اعمال و اخلاق و احوالت همه موافق انسانيت باشد، مرد پخته عزيزي موقري خواهي شد و عزت و حرمت تو را خواهند داشت. و هرگاه به شريعت راه نروي مرد رذلي بيمغزي خواهي شد در كوچه و بازار تخمكي بشكني و با هر رذل و اوباشي و لوطي و تنبكي بنشيني اينجا بدوي فرياد بلند كني، آنجا بدوي و جنگ و دعوايي برپا كني. مؤمن صداي خود را زياده از حاجت خود بلند نميكند اين شريعت نبوي9 مثل ساير شريعتها نيست كه چهار كلمه حرف پوچي باشد و تمام شد، بلكه براي هر جزئي جزئي حكمي فرمودهاند حتي براي بيت الخلا رفتن و خواب و خوراك و سلوك با مردم. پس شريعتي كه كفايت جمع امور خلق كند جز اين دين نيست باز جاهلي نگويد كه دين تسنن كفايت از جميع شرايع ميكند و آن هم اسلام است و شرع پيغمبر است، چرا كه همه احاديث آنها را از ميان كل كتابهاشان كه جمع كني از ميان چهار مذهبشان همه به قدر يك كتاب اصول كافي نميشود و باقي آنچه دارند رأيها و اجتهادات و بيان اقوال علماي سني است و هر كسي به رأي و هواي خود كتاب نوشته و به عقلهاي ناقص خود راه رفتهاند و بعد از پيغمبر به امامي واجب الاطاعه قائل نبودند نهايت هر يك از ائمه را يك مجتهدي مثل ساير مجتهدين خود ميشمارند و از باب عناد و لجاجي كه داشتند هرچه از ائمه معصومين: ميشنيدند بر خلاف آن ميكردند.
پس هيچ ديني قويتر از دين خود شما نباشد چرا كه اهل سنت
«* 24 موعظه صفحه 183 *»
اگرچه اسم اسلام بر سر ايشان است لكن چون از اوصياء پيغمبر معرض شدند و رو آوردند به خلفاي جور و ضلال، به جز احاديثي كه از پيغمبر شنيدند آن هم نه همه آنها را بلكه قليلي را دارند و جميع شرايع و احكام كه كفايت آنها را نمايد تا روز قيامت ندارند و به هرچه محتاج ميشوند كه از پيغمبر ندارند به اجتهادات و قواعد اصول و به ظنون و قياسات و استصحاب و امثال اينها حكم ميكنند پس آنها هم مثل ساير مذاهب احكام شرع ايشان ناقص است، سه كلمه، ده كلمه دين نميشود.
پس متمسك شويد به اين دين قويم و صراط مستقيم و تا جان داريد بكوشيد شب و روز در طلب اين دين و متابعت اين شرع مبين تا امر دنيا و آخرت شما اصلاح شود، و اين دين ديني است كه اگر به آن راه رويد سبب بقاي شما است تا روز قيامت، و كدام دليل بر حقيت اين دين از اين بهتر كه اين دين كفايت ميكند همه خلق را و بينياز ميگرداند آنها را از ساير دينها و به هيچ وجه محتاج به هيچ چيز از آداب ساير دينها نيستيم، نه به اعمال آنها و نه به علوم آنها و نه به كتب آنها نه در اصول دين و نه در فروع دين و نه در علوم رسمي و نه در علوم غريبه و همه مذاهب و ملل از علما و اهل حل و عقدشان در جميع امورشان محتاج به دين و كتب شيعهاند، و هر حقي در عالم يافت شود اصلش از اين دين برداشته شده و چيزي كه كفايت تمام اهل عالم را نمايد و با آن محتاج به هيچ كس و هيچ چيز نباشند دين متين حضرت سيد المرسلين است صلوات اللّه و سلامه عليه و آله كه سپرده به امامي پس از امامي همه معصوم، و ائمه معصومين به امام عصر عجل اللّه فرجه سپردند و
«* 24 موعظه صفحه 184 *»
آن حضرت، حكام و حفظه و حمله در هر قرني پس از قرني به قدر قابليت و استعداد مردم ميفرستد تا مردم را دعوت به حق كنند و نفي تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين نمايند و زمام دلهاي ضعفاي شيعه را نگاه دارند چنانكه سكان كشتي مهار كشتي را نگاه ميدارد. و در آنچه عرض كردم جميع عقول سليمه شهادت بر صحت آن ميدهند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 185 *»
«موعظه هفدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
خداوند عالم جلشأنه كاملي است در ذات و صفات خود كه به هيچ وجه نقصي در او راهبر نيست جميع خير و كمال براي او است. نيست از براي احدي سواي او خيري و نوري و كمالي مگر به فضل او و به ظهور و نور او. چنانكه آفتاب مثلاً ـ وللّه المثل الاعلي ـ كامل است در نور خود و هرچه در عالم نوري دارد همه از پرتو نور آفتاب است و به كرم و جود آفتاب است كه روشن است و تاريكيها همه از اشياء است. خدا ميفرمايد مااصابك من حسنة فمن اللّه و مااصابك من سيئة فمن نفسك يعني هر خوبي كه به تو برسد از خدا است و هر بدي كه به تو برسد از جانب خود تو است. ببينيد آئينه هرچه نور و صفا و بهاء دارد از آفتاب است و هرچه كدورت و رنگ و كجي و ظلمتي كه دارد از خود آئينه است. همچنين مشيت خدا كه اول نور خدا است و اول ظهور خدا و پيدايي او است، كه خلق كرده است خدا او را به خودش، و خلق كرده است ساير چيزها را به مشيت، چنانكه ميگويي در ظاهر هرچه چرب
«* 24 موعظه صفحه 186 *»
است به سبب روغن چرب است و اما روغن به چه چيز چرب شده است؟ او خودش چربي است و خودش را به خودش خدا چرب فرموده.
پس خدا مشيت را دست تواناي خود قرار داده و گوش شنواي خود و چشم بيناي خود و زبان گوياي خود و علم و قدرت خود و اسم اعظم و صفات حسناي خود، و او را مظهر جلوه خود گردانيده و به او تجلي فرموده و به ساير خلق، به او خود را شناسانيده.
پس مشيت، اول مخلوقي است كه هيچ پيشي گيرندهاي بر او پيشي نگرفته و هيچ رسندهاي به او نرسيده و هيچ صاحب طمعي طمع نكرده كه مقام مشيت را درك كند، چرا كه به ادراك احدي از ماسوي اللّه در نميآيد تا طمع ادراك مقامش را نمايد. و اين جلوه اول كه دست توانا و زبان گويا و اسماء عظام و صفات پسنديدهاي كه پيش شنيدي، اين، ذات مقدس پيغمبر و آل او است9 چنانكه در زيارت جامعه ميخواني فبلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايطمع في ادراكه طامع. و فرمود النبي لايوصف يعني حضرت پيغمبر به وصف احدي در نميآيد. و حضرت امير7ميفرمايد ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا اجل ممدود و همه اين چهارده نفس مقدس صلوات اللّه عليهم يك نورند و آيت توحيد خدايند و صفت بياندازه خدايند كه نعت كرده نميشوند و وقتي ممتد ندارند و آنهايند نور خدا و ظهور خدا و جلوه خدا. آيا ميدانيد كه صفت خدا يعني چه؟ اگرچه از مطلب
«* 24 موعظه صفحه 187 *»
بيرون است لكن مناسب است، عرض ميكنم، شما را وقتي كه ايستادهايد قائم ميگويند و وقتي كه نشستهايد قاعد ميگويند و وقتي كه راه ميرويد رونده و در هر سه حالت بلكه در جميع حالاتت تو را زيد ميگويند. پس زيد تفاوتي نكرد به تفاوت نشستن و ايستادن و رفتن و آمدن، چنين است خدا، خدا است ميفرمايد هو الذي في السماء اله و في الارض اله و صفات، غير خدا است، چنانكه ايستادن غير زيد است. نميبيني وقتي نشستي تو را ايستاده نميگويند.
پس صفات تو تغيير ميكند و ذات تو همان زيد است كه بوده. فرمودند من عرف نفسه فقد عرف ربه خودشناسي خداشناسي است. آيا نميبيني كه به خدا راحم ميگويي اگر رحم كند و منتقم ميگويي وقتي كه انتقام كشد و خالق ميگويي وقتي كه خلق كند و رازق ميگويي وقتي كه رزق دهد و ميراننده وقتي كه بميراند و زنده كننده وقتي كه زنده كند و همچنين باقي صفات، و با اين همه صفات، خدا خدا است و صفات او تغيير ميكند چنانكه زيد در همه احوال زيد است و صفات زيد تغيير ميكند.
پس صفات خدا غير خدا است و خلق خدا است كه خدا خود را به آن صفات ظاهر فرموده چنانكه صفات زيد غير زيد است و زيد به آن صفات ظاهر ميشود. چون معني صفت را فهميدي عرض ميكنم كه صفات خدا محمد و آلمحمدند:. پس ايشانند رحمانيت و رحيميت خدا و غضب و انتقام خدا، خلاقيت و رزاقيت خدا، ميراندن و زنده كردن خدا. چنانكه ذات زيد ذات زيد بود كه ظاهر ميشد به
«* 24 موعظه صفحه 188 *»
ايستادن و نشستن و رفتن و آمدن. در زيارت ميخواني السلام علي رحمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار. و ايشانند چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا و دست تواناي خدا و علم و قدرت خدا و اسمهاي اعظم خدا چنانكه در تلو آيه شريفه فللّه الاسماء الحسني فادعوه بها فرمودند ماييم اسماء حسناي خدا كه امر كرده است كه بخوانيد خدا را به آن اسمها. چنانكه زيد را به اسمش ميخوانيد و اسم زيد غير زيد است و غيبش ميخوانيد اگر غائب باشد و حاضرش ميخوانيد اگر حاضر باشد و قائم و قاعد و صحيح و مريض و هكذا.
پس محمد و آلمحمدند غيب خدا و شهاده خدا، حتي آنكه ذات خدا چرا كه ذات خدا هم اسمي است از اسماء خدا پس ببينيد منكرين فضائل عليهم اللعنة چه جرأت بر خدا كردهاند كه چشم خدا را كور و گوش خدا را كر و زبان خدا را گنگ ميدانند و يهود يعني يهوديان اين امت كه خدا لعنت كند ايشان را ميگويند يد اللّه مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء. و آن ملعون ناصب عصايش را انداخت و گفت حضرت امير مثل عصا جماد است و هيچ كار از او بر نميآيد. يكي ديگر از آن ملاعين گفت كه اگر سيدالشهداء زنده ميشد بايست بيايد پيش ملاشريف علم اصول بخواند. و آن يكي، چه بگويم رغبت نميكنم كه حكايت قول آنها را نمايم. از ايشان ميپرسم كه شكي نيست كه صفات خدا غير خدا است چنانكه بينايي زيد غير زيد است و كلام تو غير تو و شنيدن تو غير تو است و هرچه غير خدا است خلق خدا است، پس صفت خدا آيا اشرف خلق است يا
«* 24 موعظه صفحه 189 *»
پستتر خلق يا وسط خلق، البته صفت خدا از پستترين خلق خدا نيست و از متوسطين هم نيست. پس بلا شك اشرف خلق خدا است و به اجماع شيعه و سني محمد و آلمحمدند اشرف كائنات و اول موجودات، پس ايشانند بينايي و گويايي و شنوايي خدا و باقي اسماء و صفات خدا.
پس منكران فضائل جسارت نكردهاند مگر بر خدا و منكر خدا شدهاند چرا كه خداي كور غير خداي مسلمين است و دست خداي مسلمين باز است و خداي آنها است كه دستش بسته است و گوشش كر است و زبانش گنگ. اين است كه فرمودند الانكار لفضائلهم هو الكفر. پس منكران فضائل كافرند به خدا. و به ايشان ميگويم كه آيا خدا قادر است كه خلقي بيافريند كامل و بينقص؟ شك نيست كه خدا بر همه چيز قدرت دارد و الاّ لازم ميآيد كه خدا عاجز باشد و خداي مسلمين عاجز نيست. پس خدا قادر است بگو ببينم مانع چيست مثلاً به من و تو مقام سلمان را نداده براي آنكه قابل آن مقام نيستيم و سلطنت به فلان كس نداده چرا كه فساد ميكرد اگر پادشاه ميشد، چه گمان داري درباره محمد و آلمحمد؟ خدا كه قادر است آنها هم كه بلاشك قابليت دارند كه اگر بگويي آنها قابليت ندارند كه اگر كمال به ايشان ميداد فساد ميكردند لازم ميآيد كه بگويي ايشان معصوم نيستند. و اگر ميگويي حال كه به ايشان كمال و فضل و سلطنت را نداده و مالك ملك نگردانيده معصومند و اگر ميداد طغيان ميكردند و از عصمت بيرون ميرفتند، پس چه فرق است ميان آنها و كساني كه نميتوانند معصيت
«* 24 موعظه صفحه 190 *»
كنند، آنها هم معصومند، مثلاً خواجه هم معصوم است كه زنا نكرده و نميكند، و كورها هم معصومند كه نظر به نامحرم نميكنند، و فضل در اين نيست كه كسي نتواند معصيتي كند، بلكه كسي كه بتواند و نكند معصوم است. پس بنابر قول تو كه ميگويي ايشان را كامل خلق نكرده يكي از دو كفر لازم ميآيد يا عجز خدا از آفريدن ايشان را كامل يا معصوم نبودن ايشان كه اگر كامل ميشدند طغيان و فساد ميكردند و اين لازم دارد كفري ديگر را كه بيقابليتي ايشان باشد. يا اينكه خدا قدرت داشته و ايشان هم قابليت داشتهاند و خدا بخالت كرده و به ايشان كمال عطا نفرموده نعوذ باللّه. كسي اين احتمالات را ميدهد كه خود را خارج از اسلام داند.
پس خدا كامل است كه هيچ نقص در او نيست و ايشانند كمال خدا و او است قادري كه هيچ عجز در او نيست و ايشانند قدرت خدا و هكذا جميع صفات و اسماء خدا ايشانند سلام اللّه عليهم اجمعين. بعد از آني كه آئينه از خود بيخود شد و فناي محض شد كه هيچ زنگ خودي را ننمود و به كلي زنگ خودي را از خود زدود و خود را فاني در جنب آفتاب نمود، آفتاب هم آن را آئينه سرتاپانماي خود ميكند و ميشود آن وقت مظهر جميع اسماء و صفات آفتاب، بلكه ميشود آفتاب نه چيز ديگر هر كسي او را ببيند آفتاب را ديده است، گردي، گردي آفتاب، گرمي، گرمي آفتاب، رنگ، رنگ آفتاب، ضياء، ضياء آفتاب، جمال، جمال آفتاب، كمال، كمال آفتاب. وقتي كه آئينه جمادي، خود را چنين ممكن باشد كه فاني در جنب آفتاب نمايد و آفتاب به او
«* 24 موعظه صفحه 191 *»
اين همه عنايت نمايد، اشرف خلق خدا را چرا ممكن نباشد كه خود را در جنب خدا فاني كند؟ پس خدا او را آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات خود گرداند. پس چنينند محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم اجمعين در جنب خدا، پس خدا هم جميع صفات و كمالات و اسماء و افعال خود را در آنها ظاهر كرده از توحيد گرفته فمادون، از كنه ذات و غيب و شهاده و غير اينها. مجمل قول، در زيارت ميخواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه. و باز فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل بر پس هر خيري كه در تمام عالمها يافت شود فروع وجود مقدس ايشان است:. از اول مجلس تا اينجا مقدمه بود براي مطلبي كه در نظر بود. پس اول موجود شد حبيب خدا و هم محبوب خدا، و خدا خطاب به او فرمود در حديث قدسي كه انت الحبيب و انت المحبوب و انت المريد و انت المراد. آيا ميداني كه انسان چه چيز را دوست ميدارد و چه چيز را دشمن؟ هرچه را موافق خود بيند و صفات او را موافق صفات خود بيند و او را بر خصلت خود يابد، آن را دوست دارد و هرچه را بر خلاف خود بيند و ضد خود بيند دشمن دارد. وقتي كه خود پيغمبر صفات خدا و خصال خدا شد، محبوب خدا است چرا كه خدا صفات و خصال خود را دوست ميدارد انسان از ابن ابيالحديد سني نبايد كمتر باشد، ميگويد در مدح حضرت امير7 «صفاتك اسماء و ذاتك جوهر» يعني صفتهاي تو يا علي و صفت علي غير علي است و شعاع علي و شيعه علي، ميگويد صفتهاي تو اسماء اللّه است و ذات تو يك جوهري است كه منزه و برتر است از صفات جميع ذاتها و
«* 24 موعظه صفحه 192 *»
در شعر ديگرش ميگويد:
تقيّلتَ افعالَ الربوبية التي | عذرتُ بها من شك انك مربوب |
يعني اي علي آن قدر از صفات ربوبيت را به خود گرفتي كه عذر علي اللّهي را پذيرفتم كه گفتند خدايي، گفتم حق داريد چرا كه صفات، صفات اللّه است و افعال، افعال اللّه، قدرت، قدرة اللّه. اينجا جاي اشتباه نباشد كجا است؟ شافعي گويد:
و مات الشافعي و ليس يدري | علي ربه ام ربه اللّه |
يعني شافعي مرد و ندانست كه علي خداي او است يا خدا. پس كسي كه انكار كند فضائل علي را هزار مرتبه درك او پايينتر است از درك سني. خدا فرموده ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار. خلاصه، خود ايشان صفت اللّهاند نه آنكه گمان كني كه خدا را صفاتي ديگر هست و ايشان مثل آن صفاتند. كسي كه به اينطور بگويد تفريق كرده است ميان خدا و ايشان و ميشود در زمره آناني كه يريدون انيفرقوا بين اللّه و رسله و يقطعون ما امر اللّه به انيوصل خدا دهانشان را خورد كند كه اين روزها گروهي از نواصب بنا گذاردهاند قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر. ملعون، چشمش كور، نماز ميكند و اگر از ترس شمشير اسلام نبود به كلي اسم محمد و آلمحمد را از نمازش ميانداخت بلكه نماز نميكرد و چون چارهاي ندارد در صلوات وقف ميكند ميان محمد و آلمحمد و ميگويد اللّهم صل علي محمد و نفسش بند ميرود و بعد از آن ميگويد و آلمحمد و يقطعون ما امر اللّه به انيوصل. نماز چنين نواصب است كه فرمودند معصوم لايبالي
«* 24 موعظه صفحه 193 *»
الناصب صلّي ام زني.
خلاصه، محمد و آلمحمدند صفات اللّه و خدا صفات خود را دوست ميدارد و لا حبيب الاّ هو و اهله حال تو هم اگر صفات خود را مانند صفات خدا كني يعني متابعت محمد و آلمحمد نمايي در علوم و افعال و اعمال و اقوال و اخلاق و معارف، تو هم محبوب خدا ميشوي و خدا و ايشان تو را دوست ميدارند چرا كه تو شبيه ايشان و شكل ايشان شدي. ميفرمايد ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه. هر كسي شبيه خود را در آئينه دوست ميدارد، هركه بيني دوست دارد دوستدار خويش را، پس اين شد ميزان محبت. پس شرابخوار او را چه شباهت است به علي، هركس شبيه به علي است دوست علي است و هركس شبيه به يزيد است دوست يزيد است. نميبيني عالم، عالم را دوست ميدارد و جاهل، جاهل را، و هر كسي با جنس خود باشد اليف، و شرابي، شرابي را طالب است. پس تو كه ميگويي من دوست عليّم و معصيت ميكني دروغ ميگويي اين دوستي نيست بلي خواهي گفت كه من كه معصوم نيستم ميگويم چرا از خودت بدت نميآيد. پس يا علي را دوست دار و خود را شبيه به او كن و از جنس او شو و يا آنكه از خودت بدت آيد و از اعمال قبيحه خود بيزار باش و معترف به گناهان باش و خود را مقصر بدان. نميبيني علي اعتراف به گناهان داشت و توبه و انابه و استغفار ميكرد. پس از اين راه شباهت به او داشته باش ولكن علي عرض نداشت و معصيت نكرد و تو عرض داري و به قدر عرضت معصيت داري و به قدر عرضت شباهت به علي نداري.
«* 24 موعظه صفحه 194 *»
پس هرگاه معصيتي بكني و به تو بگويند فلان عمل معصيت است، ترك كن. و تو از اين گوينده بدت آيد تو دوست آن عمل بدي و دشمن آن گويندهاي. و آن نهي كننده در اين هنگام زبان آلمحمد است كه فرمودند ان لنا مع كل ولي اذناً سامعة و لساناً ناطقاً يعني از براي ما است با هر دوستي زباني گويا و گوشي شنوا. پس تو دشمن نصيحتكن كه شدي دشمن علي شدي و اگر از او خوشت آمد و از خود و از عمل زشت خودت بدت آمد، اگر ادعاي محبت كني شايد. پس اگر به جهت بچهگي و كمتجربهاي و رفيق بد و ناداني و غفلت و طبيعت و عادت و شهوت، شيطان او را اغوا كرد و از او معصيتي سر زد بايد نادم و پشيمان باشد و هر كه او را از آن معصيت منع كند او را دوست دارد اين محبت هم به علي شايد. اين است كه فرمود ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه. به جهت آنكه منم صفات اللّه و محبوب خدا و كمال خدا تو چطور محب خدايي و شباهت به من نداري؟ پس متابعت كننده پيغمبر و مواظبتكننده بر طاعات و علوم، متلبس به لباس محمد و آل او است:. و اگر مواظبت بر معاصي و ترك علم و عمل داري، با دوستي محمد و آل او كه دوستي خدا است درست نميآيد. وحي كرد خدا به پيغمبري از پيغمبران خود كه بگو به بندگان من كه مپوشيد لباس دشمنان مرا و به طريقه و طور آنها رفتار نكنيد و طعام مخوريد طعامهاي دشمنان مرا، پس باشيد دشمنان من چنانكه آنهايند دشمنان من. و فرمودند من تشبه بقوم فهو منهم هركس شبيه به قومي باشد از آن قوم محسوب ميشود. چگونه نه و حال آنكه شيطان لعين خود را به شكل
«* 24 موعظه صفحه 195 *»
ملائكه كرده بود خدا او را به اسم ملائكه خواند فرمود و اذ قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس. و منافقين چون به صورت مؤمنين بودند خطاب ياايها الذين امنوا به ايشان شد.
پس هركس به هر صورت و هر شكل هست از همان گروه حساب ميشود و حكم او حكم آنها است. پس هركس خود را به شكل اعداء اللّه بسازد هر وقت عذابي و بلائي بر آنها نازل شود او را نيز بهرهاي است از آن عذاب و هر خطاب و عتابي كه به آنها شود او هم نيز داخل است. و در جميع الواح سماوي و نزد خدا و رسول و ملائكه و انبياء و مؤمنين، او از اعداء اللّه محسوب ميشود و لعنتهاي ايشان هم او را شامل است. و هرگاه اخلاق و صورت و شكل و اعمال و هيئت خود را شبيه به دوستان كرد هر نعمت و فيضي كه بر ايشان بريزد او را هم نصيبي است از آن رحمت و در ملكوت اعلي و در جميع الواح سماوات و نزد خدا و رسول و ملائكه و مؤمنين، مسمي به اسم دوستان خدا است و جميع امداد و بركات آسمان و زمين كه بر ايشان نازل شود او را هم از آن بهره و نصيبي است. نشنيدهايد در زمان حضرت لوط شخصي لباس خود را به تركيب لباس لوط كرده بود وقتي كه عذاب بر قوم لوط نازل شد همه را هلاك كرد مگر آن يك نفر را كه لباسش شبيه به لوط بود و حال آنكه عملش عمل قوم لوط بود و اين فايده لباس ظاهري او بود، و نقل كردهاند كه در زمان حضرت موسي شخصي بوده كه تقليد و مسخره موسي ميكرد و در نزد فرعون و قوم او ريشخند از موسي و حركات او ميگرفت و لباسي براي خود چون لباس موسي براي مسخرهگي ترتيب
«* 24 موعظه صفحه 196 *»
داده بود و مانند او راه ميرفت چون قوم فرعون با فرعون غرق شدند آن يك نفر نجات از غرق يافت. حال شما هم اگر لباس خود را مانند لباس اولياء و نيكان كنيد و متخلق به اخلاق آنها شويد از روي صدق و محبت به ايشان و به سيرت و طريقه ايشان سلوك كنيد، لامحاله وقتي كه نزول رحمت بر ايشان ميشود براي شما هم قسمتي خواهد بود و فيوضات الهي شامل شما هم خواهد شد. ببينيد حكم چگونه به صورت است، فقها گفتهاند كه اگر سگي بر پشت گوسفندي بجهد و آن گوسفند از آن سگ آبستن شود و فرزندي بزايد، حكم آن، حكم صورت آن است، اگر صورت آن صورت گوسفند است حلال است و طيب و اگر به صورت سگ است حرام است و نجس.
پس كسي كه بر صورت و سيرت و متابعت محمد و آلمحمد:باشد از ايشان محسوب ميشود و با ايشان محشور ميگردد و هرگاه بر خلاف ايشان باشيم از دشمنان ايشان محسوب ميشويم لامحاله. فرمودند اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل فاحشة. پس هرگاه در اخلاق و افعال و اعمال و صورت و سيرت شبيه به دشمنان آلمحمد شديم از فروع آنها محسوب ميشويم نعوذ باللّه من غضب اللّه. حديث است كه خلق خوش درختي است در بهشت كه از براي او شاخههاي بسيار است هركس به شاخهاي از او چسبيده لامحاله او را ميكشد به بهشت و خلق بد درختي است در جهنم كه از براي آن شاخههاي بسيار است هركس به شاخهاي از او چنگ زند لامحاله او را ميكشد به آتش، پس هركس تابع محمد و آل او است چنگ زده است به شاخهاي از
«* 24 موعظه صفحه 197 *»
شاخههاي طوباي محبت ايشان و آخر او را ميكشد به بهشت و هركس متصف به صفات دشمنان ايشان است چنگ زده است به شاخهاي از زقوم و آخر او را ميكشد به آتش.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 198 *»
«موعظه هجدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
عرض كردم كه هيچ ناقصي از درجه نقصان به درجه كمال نميرسد مگر به چهار سفر و سخن در سفر اول بود، عرض كردم كه سفر اول سير كردن از نهايت دوري به سوي جوار قرب خدا است جلشأنه و براي مسافر به اين سفر خداوند عالم قافلهسالاري قرار داده است تا خلق را از بوادي ضلالت و جهالت به سر منزل نجات رساند و راهنماي خلق باشد و اين قافله سالاران، انبياء و اوصياء و حكماء و علمايند از كاملين شيعه. و عرض شد كه راهي كه خلق بر آن راه بايد بروند راه شريعت است و آنها راهبرانند و شما راهروان و صراطي كه شنيدهايد كه در قيامت ميباشد و مردم بر آن بايد بگذرند همين راه شريعت است، آنجا مردم آن را خواهند ديد و حقيقت شريعت را آنجا خواهند فهميد و اصل صراط در فارسي يعني راه و آن را جسر هم ميگويند يعني پل، براي آنكه بر روي جهنم واقع شده است و خلق بايد بر روي آن راه روند و هر كسي از پل بگذرد داخل بهشت شود و هركس از آن بيفتد به جهنم
«* 24 موعظه صفحه 199 *»
افتد.
پس معلوم شد كه يك سر پل صراط، در نهايت دوري از خدا است و يك سر ديگر آن، به قرب جوار خدا بسته است. خدا ميفرمايد ان ربك لبالمرصاد يعني خدا در كمينگاه است و آن عقبه آخري صراط است كه از براي صراط پنجاه عقبه است و از عقبهاي تا عقبهاي هزار سال راه است هذا صراط علي مستقيم كه به معني ظاهر ظاهرش اين است صراط حضرت امير7 كه مستقيم و راست است. پس سر ديگر آن متصل به قرب جوار خدا است جلشأنه و اين قافله سالاران ميخوانند خلايق را كه بيايند و بشتابند به سوي دار قرب و اين صراط در نهايت باريكي است از مو باريكتر است. معني اين را بايد فهميد نميبيني كه هرگاه مقصد عريض باشد و شهر بسيار بزرگي باشد راه به آن هم عريض است و شاهراهي است از هر جانب به سوي آن كشيده و اما هرگاه مقصد يك سنگ كوچكي باشد راه هم به قدر وسعت آن سنگ است يك سر مو اگر از چپ و راست بروي از راه به آن سنگ بيرون رفتي مگر آنكه به طور مستقيم بروي به سوي آن سنگ تا برسي، ببينيد گلوله تفنگ را اگر به شهري بزني يا به نشانه بسيار بزرگي، قدري اين طرف آن طرف هم بزني خطا نميشود و اما اگر بنا باشد كه به آن سنگ كوچك بزني يك سر مو كج باشد خطا ميزند و به آن سنگ نميخورد.
و چون اين مثل را فهميدي حال همچنين است هرگاه مقصود خداي احد و يگانه باشد كه صاحب اجزاء نيست و صاحب عرض و طول و عمق نيست پس راه به سوي او در نهايت باريكي است و اگر به
«* 24 موعظه صفحه 200 *»
قدر يك سر مو قصد غير او كنيد، قصد او نكردهايد و بر غير او نظر كردهايد و به سوي او نرفتهايد بلكه به سوي غير او رفتهايد، چرا كه حيوث تفاوت ميكند و راه به اين حيث غير راه به آن حيث است. مثلاً مردي از براي او چند حيث است از يك حيث نوكر سلطان است و از يك حيث مرد كاسبي است، ساعت خوب ميسازد، يا جراح خوبي است، و از يك حيث خويش تو است و رفتار تو نسبت به او به حسب حيوث او تفاوت ميكند البته، اگرچه خود او يكي است. پس چون خدا ذاتي است يگانه و جزء ندارد و حيث از براي او نيست مثل اينكه تو نيز يك مردي هستي ولي مركب از چندين جزء، سر تو غير پاي تو است و دست راست تو غير از دست چپ تو است و چند حيث داري، حيث پدر بودن تو غير حيث پسر بودن تو است و حيث نوكر بودن تو غير حيث كاسب بودن تو است.
پس تو مركبي از چندين جزء و حيث و غير اينها، ولكن خدا يگانه است و در ذات او غير او راه ندارد و همه خلق به سوي او بايد بروند. پس راه به سوي او از مو باريكتر است. مثلاً وضوي تو اگر براي خدا باشد صحيح است و اگر در آن قصد غير او را بكني و به قصد آنكه نوراني شوي يا به بهشت بروي يا از ترس جهنم باشد يا براي پاكيزگي يا غير اينها از آنچه غير خدا است قصد كني، وضوي تو باطل است و عبادت خدا را نكردي بلكه عبادت خود را كردي.
پس راه به سوي خدا از مو باريكتر است و بايد در عبادت خدا خالص باشي و آنچه غير خداي احد است از نظر بيندازي و در نهايت
«* 24 موعظه صفحه 201 *»
استقامت سير كني به سوي خدا تا از اين صراط نلغزي و اين را كه از مو باريكتر است از باب مثل فرمودند و الاّ صد هزار هزار مرتبه صراط از مو باريكتر است و از شمشير برانتر است كه هر كه نيت او مركب باشد و بر دو چيز عبادت كند و خيالش غير خداي احد باشد، آن صراط او را دو نيم كند و به جهنم اندازد. فرمودند اليمين و الشمال مضلة هر دو نيمش به جهنم افتد و الطريق الوسطي هي الجادة شاهراه همان وسط راه است كه به هيچ نحو تركيب، اگرچه تركيب در نهايت خفا باشد، مركب نباشد. پس ببين چقدر تيز است اين صراط كه هركس منظور نظرش خداي يگانه باشد بر آن ثابت ميماند و الاّ كه او را پاره پاره ميكند به حسب اختلاف نيتش، بسا آنكه در يك عمل هزار غرض ديگر هم داشته باشد، او را هزار پاره ميكند و مردم بر اين صراط ميگذرند به تفاوت، يكي ميگذرد مثل برق يكي در قدم اول ميرسد به آن سر صراط و يكي چون باد عاصف، بعضي چون اسب تنددو و بعضي چون انساني كه ميدود و بعضي چون انساني كه راه ميرود و بعضي مثل كسي كه گاهي ميرود و گاهي مينشيند و بعضي مثل كسي كه بخزد و پارهاي از مردم گاهي ميافتند و گاهي برميخيزند و پارهاي ديگر يك پاي آنها ميلغزد و به يك پاي و دست ديگر خود را ميگيرند و لهيب جهنم به آنها ميرسد خود را جمع ميكنند و گروهي از يمين و يسار ميافتند و بعضي يك عشر آن را يا دو عشر تا نه عشر آن را ميروند و آخر ميافتند و بعضي در قدم اول ميافتند، خلاصه، اين سخني است حق و بايد معني آن را فهميد و بايد صراط را شناخت، شايد اينجا هم باشد.
«* 24 موعظه صفحه 202 *»
پس عرض ميكنم كه اين صراط، شريعت است و اين را شريعت ميگويند چرا كه مردم در آن روانند چنانكه در شارع عام ميروند و يا از شِرعه است كه راه باشد و سنت و طريقه باشد و يا از مشرعه است كه محل آبخور باشد و معني اول بهتر است. و خلق مأمورند كه بر اين شريعت و طريقت راه روند و پيشي بر يكديگر بگيرند. پس انتظار نداشته باشيد كه آيا حال من در قيامت بر پل صراط چون است، در همين دنيا، الآن بر روي صراط روانيد هر طور بر شريعت حضرت پيغمبر9راه ميروي بر صراط هم بر همانطوري، اين قدر هست كه آنجا بيپرده است و در اينجا در پرده. مثلي بياورم، آيا شما ميتوانيد فكر كنيد زيد را در هفته گذشته كه به نماز ايستاده در مسجد و آن وقتي كه از خانه بيرون آمد و تصور كني قدم به قدم آن را تا مسجد و بعد از بيرونرفتن به بازار رفت و چه كرد و چه گفت، همچنين نقطه به نقطه كوچهها را، بر روي هر نقطهاي از زمين چه كرد و چه گفت تا به خانهاش برگشت؟ يا احوالات پسرت را تصور كن از حين تولد بلكه پيش از آن زماني كه نطفه او در رحم قرار گرفت تا تولد كرد و شير خورد و به راه افتاد و بازي كرد و به مكتب رفت و كي ناخوش شد و كي او را داماد كردي تا امروز؟ و اين تصورات همه از آن است كه ذهن خود را مثل آئينه كه با هر چه برابر كني عكس آن چيز در آن ميافتد، پس چون ذهنت را مقابل كني با لوح عالم كه احوالات هر كسي در آن نوشته شده هرچه از احوالات خودت يا ديگران كه يادت باشد به خيال آن ميافتي آن حالات را ميبيني و هرچه را فراموش كردي يا از احوالات مردم مطلع
«* 24 موعظه صفحه 203 *»
نيستي آنها را در اينجا نميبيني. و اما در قيامت كه پرده از كار هر كسي خدا ميخواهد برميدارد، و از هر كار از كارهاي تو در دنيا كه پرده بردارد خودت و ديگران آن را به مشاهده و رأي العين ببينيد. پس جميع حالات تو ميآيد در آخرت از اول عمرت، اين رشته عمر متصل به هم نفس به نفس جميع اعمال و اقوال و احوالت را ميآورند تا آخر عمرت كه رشته عمرت منقطع شده. پس همراه تو ميآورند جميع حركات و سكنات تو را به هيئت قيام و ركوع و سجود و تعقيب و مسجد و منبر و پاي منبر و بازار و خانه و سفر و حضر و خواب و بيداري و خوردن و آشاميدن و هكذا جميع احوالاتت را از اول تا آخر عمرت. و ميآورند زيد را بر اين رشته كه بر آن راه رفته و سر و ته رشته هركس صراط هر كسي است. پس هر كسي بر صراط خودش كه صورت انسانيت او باشد راه ميرود و يا ميلغزد. حضرت امير7 فرمود الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده و هي المختصر من اللوح المحفوظ و هي الهيكل الذي بناه بحكمته و هي الجسر الممدود بين الجنة و النار يعني صورت انسانيت بزرگتر حجت خدا است بر خلقش و كتابي است كه خدا به دست خود آن را نوشته و مختصري است از لوح محفوظ و هيكلي است كه ساخته است خدا او را بر وفق حكمت خود و صراطي است كشيده شده مابين بهشت و دوزخ. پس مادام كه او بر هيئت انسانيت كه ذكر و فكر و علم و حلم و نباهت و حكمت و نزاهت و طاعت و عبادت و تقوي و احوال حميده و اخلاق پسنديده و عقايد حقه ثابت است بر صراط ثابت است. و هرجا و هر وقت كه مشغول
«* 24 موعظه صفحه 204 *»
معصيت و هيئت حيوانات و اخلاق ذميمه و اعتقادات فاسده است، از صراط كه عبارت از صورت انسانيت است لغزيده.
پس مثل جهال قديم مباشيد كه با معصيت، بگوييد بلكه من در قيامت بهتر از تو باشم، اينجا و قيامت فرق نميكند، نظر به احوال خود كن، تو شراب ميخوري او نميخورد، تو زنا ميكني او نماز ميكند، تو هزار عمل ناشايست ميكني، چگونه تو بهتر خواهي بود؟ پس هركس بر اين صراط بر طاعت رسول خدا راه رفته و در تمام احوال رو به خداي احد داشته و شب و روز به سوي او راه پيموده بر صراط ثابت است و هر كسي از جاده شرع منحرف شده در دوزخ افتاده. چون اين را دانستيد عبرت بگيريد و ببينيد چه بسيار كسي كه در همان قدم اول افتاده است در آتش يا در وسط يا بيشتر يا كمتر و چه بسيار كم است كسي كه تا آخر صراط، ثابت مانده تا داخل بهشت شده باشد. لكن عيب كار اينجا است كه مردم خرف شدهاند از كثرت معصيت، مانند پايي كه به خواب رفته او را سوزن ميزني، درفش ميزني، ميبري، ميسوزي خبر نميشود و اَلم را نميفهمد، همين كه بيدار شد ميفهمد. اكنون مردم در خواب غفلتند ميفرمايد الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا پس انتظار قيامت را نكشيد كه قومي را در آن روز به جهنم خواهند برد و جمعي را به بهشت. اهل جهنم الآن در جهنمند و اهل بهشت الآن در بهشتند، ولي پرده پيش چشم آنها را گرفته همين كه مردند و چشم آخرت را باز كردند، اهل جهنم ميبينند كه در دنيا توي جهنم بودهاند و اهل بهشت هم، در همين دنيا توي بهشت بودهاند. خدا ميفرمايد فريق في الجنة و فريق في
«* 24 موعظه صفحه 205 *»
السعير الآن گروهي در بهشتند و گروهي در آتش. و ميفرمايد و ان جهنم لمحيطة بالكافرين جهنم اطراف كفار را گرفته. و ميفرمايد كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم نه چنين است اگر داشتيد علم يقين را هر آينه ميديديد جحيم را.
پس هر كسي در منزل خودش هست و در همانجا بوده و در همان جهنم يا بهشت تولد او شده. گروهي از روز اول تا حال و بعد از اين در جهنم بودهاند و هستند و نميفهمند و گروهي الآن در بهشتند بلكه تولد نكردهاند مگر در بهشت نميدانم چه ميگويم واللّه مردم الآن يا در بهشتند يا در جهنم، و بر نميخورند. نشنيدهايد كه روزي اصحاب پيغمبر9 در خدمت آن حضرت در مسجد بودند ناگاه به اعجاز آن حضرت صداي عظيمي شنيدند عرض كردند اين چه صدا بود يا رسول اللّه آن حضرت فرمود سنگي را هفتاد سال پيش از اين از لب جهنم رها كردند اكنون به ته جهنم رسيد و اين صداي عظيم صداي آن بود، در اين سخن بودند كه ناگاه صداي شيون از خانه يهودي بلند شد كه مرده بود و هفتاد سال از عمر او گذشته بود. پس چون او تولد كرد سنگ بدن او سرازير به جهنم شد تا وقت مرگش كه به ته جهنم افتاد هفتاد سال طول كشيد. همچنين منافقان وقتي كه تولد ميكنند سرازير جهنم ميشوند و ساعت به ساعت پايينتر ميروند و به هر گناهي و غيبتي و اذيتي و فحشي كه به مسلمين ميگويند و دروغ و تهمتي كه ميبندند بر مؤمني، پايينتر ميروند تا آخر عمرشان كه به ته جهنم ميرسند و گمان لذت ميبرند از اين معاصي. مثل كسي كه دملي دارد و هي خارش ميكند و
«* 24 موعظه صفحه 206 *»
آن را ميخارد و لذت از آن خارش ميبرد و هرچه ميخاراند به خيال خودش لذت ميبرد. يا مثل جايي را كه پشه گزيده و خارش ميكند و ميخاراني تا باد ميكند و زخم ميشود و ناسور به هم ميرساند و سبب هلاكت او همين خارانيدن خواهد شد. مَثَل لذت بردن از معاصي مثل كسي است كه عطش او كاذب است كه ميلي به آب دارد و چون آب خورد ضرر كلي به او رسد و مستسقي شود و جگر او فاسد شود و حرارت غريزي او زائل گردد. خدا ميفرمايد ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوءاي ان كذّبوا بايات اللّه و كانوا بها يستهزءون عاقبت كساني كه مرتكب گناهان شدند اين بود كه تكذيب كردند به آيات خدا و استهزاء نمودند به آنها. ميبينم اهل معصيت شب و روز در تحصيل معاصيند و به آب لذات دنيا از دل خود حرارت محبت خدا را خاموش ميكنند و آخرت خود را فاسد ميكنند و آخر الامر كار معصيت كاران به جايي ميرسد كه تكذيب خدا و رسول و ائمه:مينمايند و مسخره مؤمنين مينمايند، و ميبينم ايشان را كه سخريه و استهزاء ميكنند هرگاه حديثي برايشان بخواني يا مسألهاي از مسائل حلال و حرام بگويي، يا ببينند كسي نماز ميكند به او ميگويند نماز كار بيوهزنان است، و اگر كسي ترك نماز كند يا سخن كفري و عداوتي و غيبتي بشنوند مستبشر و شادان و خندان ميشوند و از او خوششان ميآيد.
پس ايشان الآن در جهنمند و هلاك شدهاند به سبب همين آتشها كه بر خود افروختهاند و اسم آن را لذات نهادهاند، و نميفهمند كه خودشان به حق خود ميكنند. به هر حال مقصود اين است كه اين
«* 24 موعظه صفحه 207 *»
شريعت راه است و طريق به سوي خدا است. عرض ميكنم كه شما مثل مردم جاهل مباشيد چرا كه از عامي بودن بيرون رفتهايد، پول تا كم است در كيسه ميكنند و شماره آن را نگاه ميدارند و اما همين كه از شماره بيرون رفت ديگر به وزن در ميآورند. اينجا هم علم براي شما ريخته است و به قول عوام با پارو بالا ميروبند. پس شما ديگر امروز جاهل نيستيد و حجت خدا تمام است چه كس نزديكتر است به مشرق از رونده به سوي مشرق و دونده به سوي آن، و كه نزديكتر است به مغرب از كسي كه دائم رونده است به سوي مغرب و هرگز رو به مشرق نميكند.
پس معلوم شد كه مقصود، خدا است. پس هر كه اعمال او قربةً الي اللّه است و دائم طلب قرب به خدا ميكند نزديكتر ميشود به خدا به قدمهاي طاعات و عبادات، به هر نوع طاعتي قربي به خدا حاصل ميكند و به مشرق جمال و جلال خدا نزديكتر ميشود، و هر كه متابعت هواهاي نفساني ميكند و به قدمهاي معصيت پشت به مشرق انوار جمال الهي كرده رو به مغرب انوار ميرود كه جهت نفس اماره و خواهشهاي او باشد و به هر نوع معصيتي يك نوع دوري از خدا حاصل ميكند، به خانه سخط و غضب خدا نزديك ميشود، هيچ عذر از براي شما نيست و خدا پرده از پيش چشم شما برداشته فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد داريد به چشم خود ميبينيد كِه نزديك است به خدا و كه دور است از خدا. پس كه سزاوارتر است به خيرات و بركات سماوات و ارض از كساني كه مشي ميكنند به سوي خدا و به سرعت،
«* 24 موعظه صفحه 208 *»
سر از پاي نشناخته ميشتابند به خانه قرب خدا و كه سزاوارتر است به آتش و انتقام و غضب خدا و سخط و بلايا از كسي كه مشي ميكند به قدمهاي معصيت و به سرعت ميدود به سوي آتش و خانه دوري از خدا و شب و روز محشور است با دشمنان خدا. پس اهل نجات نيست مگر كسي كه عمل به شريعت كند و اهل هلاكت نيست مگر كسي كه مخالفت شريعت ميكند و به غير فرموده خدا و رسول عمل ميكند و دائم به معصيت مشغول است.
و اينجا مطلبي است كه بايد عرض كنم و آن اين است كه بيان كنيم كه سبب چيست كه مردم مشغول به طاعات و عبادات ميشوند و ترقي نميكنند بلكه روز به روز پستتر ميشوند، نماز ميكنند و روزه ميگيرند حج ميروند و خمس و زكوة ميدهند و همچنين باقي اعمال را ميكنند يك سال در ميان زيارت ميروند و معذلك مقرب درگاه الهي نميشوند؟ بايستي اين گريهها و مناجاتها و زحمتها كه ميكشند ساعت به ساعت كاملتر شوند و نورانيتر گردند و حال آنكه ميبينيم كه مثل نعناع ده سال قبل از اين با امروز و اگر زنده بماند تا ده سال ديگر هم هيچ تفاوتي به احوالش نميكند و هميشه نعناع است صد سال پيش و بعد همان كه بوده هست و همه مردم الاّ قليلي چنيناند، نه بر اعمالشان اثري مترتب و نه از دعاشان اثر استجابتي حاصل و از بس كه كردهاند و نشده گمان ميكنند كه همه اينها باطل است، اين سببي دارد و سري دارد ظاهر و سري دارد باطن كه مردم از آن غافلند و آن سري عظيم و بديع است كه تا حال گفته نشده و اين زمان مناسب است ذكر آن.
«* 24 موعظه صفحه 209 *»
پس عرض ميكنم كه سبب اين امر عجيب غريب را شاعر عرب ساخته است ميگويد:
يعظّمون له اعواد منبره | و بين اظهرهم اولاده وضعوا |
يعني مردم تعظيم و احترام چوبهاي منبر حضرت رسالت را ميدارند و حال آنكه اولاد آن حضرت را در دست و پاي خود خوار و ذليل كردهاند و اين سرّ كار اين خلق است كه نفع اعمالشان را نميبينند. شرافتي كه اين چوب دارد اين است كه دست مبارك آن حضرت گاهي بر آن ماليده شده و بر آن بالا رفته و بر آن نشسته ديگر شرافتي ندارد و چوبي بوده از درختي كه در باغي روييده كه هزار درخت ديگر هم بوده و اين يكي شرافت به هم رسانيده به سبب مس آن حضرت. آيا گلوي حسين7 به سبب بوسيدن آن حضرت شرافت نداشت؟ دست پيغمبر با لبش چه فرق داشت؟ اگر دستش به اين چوب رسيده لبش هم به حلقوم حسين7 رسيده بود كه مكرر او را ميبوسيد حسين7 جزء پيغمبر و پاره جگر آن حضرت بوده مگر نفرموده فاطمة بضعةٌ مني و مگر حسين7جزء بدن فاطمه نبود؟ و مگر حسين7 انگشت مبارك حضرت پيغمبر را عوض پستان نمكيده بود؟ و گوشتش از گوشت پيغمبر و استخوانش از استخوان پيغمبر نروييده بود كه بدنش را پاره پاره و استخوانش را پايمال سم اسبان كردند؟ اگرچه تاب نميآوريم كه گريه نكنيم ولكن خود را عمداً بر اين بداريد كه گريه نكنيد و جميع هوش خود را جمع داشته باشيد كه مطلب را بفهميد. پس بنياميه كه حرمت حسين7 و اهلبيت آن حضرت را نداشتند چه نفع ميكند به
«* 24 موعظه صفحه 210 *»
ايشان حرمتداري چوبهاي منبر پيغمبر را كه يعظّمون اعواد المنبر و اولاد الرسول وضعوا بين اقدامهم. پس غالب مسلمانان بلكه همه الاّ قليلي رعايت جماد و چوبه منبر را ميكنند و هيچ رعايت فرزند پيغمبر و علي را نميكنند، اين است كه هيچ عملي از ايشان نفع نميكند چرا كه ضايع كردند اعظم از چوبه منبر را چرا كه منبر ضرر به كهره و برّه آنها نداشت و ادعاي خلافت رسول خدا را نكرد و نميگفت كه من واجب الاطاعتم و مخالفتم حرام است. ولكن حسين7 ميگفت من خليفه پيغمبرم و خلافت و امامت حق من و پدر و برادرم بوده و اول و ثاني و ثالث غصب كردهاند و معاويه و يزيد بر باطلند، و اين ضرر به گلهدار ميرسيد به اين جهت حرمت آن حضرت را ضايع كردند، و اما منبر گنگ زبان را حرمتداري كردند. همچنين اين مسلمانان آمدهاند و در شريعت ملاحظه كردهاند هرچه مثل اين منبر گنگ زبان است و ضرري به گلهدار ندارد و امر و نهي نميكند و ضرري به دنياشان ندارد تعظيم ميكنند و حرمت آن را نگاه ميدارند و هرچه از شريعت ضرر به كهره و برّهشان دارد و صرفه دنيوي ندارد و ضرر دارد و ادعاي رياست و خلافت دارد او را ضايع ميكنند، آخر اگر شما طالب خداييد خدا در صاحبزبانان بهتر پيدا است از بيزبانان و گنگان، خدا از انسان ناطق بهتر پيدا است يا از جمادات و مردگان؟ چه شده كه تو صداي توپ را نميشنوي و صداي پاي مورچه را ميشنوي، چيزهاي بزرگ را نميبيني و ذرهبين شدهاي؟ منبر هرگز به قدر صداي پاي مورچه هم اظهار توحيد خدا و نبوت و ولايت را نميكند و نهايت از ديدن منبر
«* 24 موعظه صفحه 211 *»
رسول ميفهميم كه رسول خدا بر آن مينشسته اما نميفهمي كه چه ميگفته و صاحب چه صفت بوده بلي يك ترك اولي هم از منبر سر نزده ولكن بر همان حال خود باقي است و ديگر هيچ كار از او ساخته نميشود. اما كسي كه چشمش چشم خدا است و زبانش زبان خدا و دستش دست خدا و گوشش گوش خدا و ديدار او ديدار خدا و نهي او نهي خدا و امر او امر خدا و آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات خدا، و جميع افعال او افعال خدا است، و طاعت او طاعت خدا است، و معصيت او معصيت خدا، و كسي كه نسبت به خدا چنين باشد نسبت به رسول خدا و ائمه هدي به طريق اولي چنين است. پس معلوم شد تو خدا را نميخواهي. به هزار سند يا اللّه قطع به هم رساني كه اين منبري است كه پيغمبر بر آن بالا ميرفته و آيا بعد از ثبوت، دست به آن ماليده يا نه اگر خدا را ميخواستي آن كه نطق از پيغمبر ميكند و شب و روز درس و موعظه و جميع مجالس و محافل و كتب و تصانيف او پر از معرفت خدا و رسول و ائمه و فضائل و مقامات ايشان است و علي الاتصال ترغيب به طاعت و عبادت و ولايت اولياء و برائت از اعداء و نهي از مخالفت شرع ميكند، هيچ حرمت نميداري و اذيت او و دوستان او را ثواب ميداني. كاسه فغفوري([5]) پر از آب خوشگوار در نهايت صفا و پاكيزگي و يكي كاسه پر چرك چوبين با آب گنديده كثيف، چه مرض داري كه از اين ميخوري و از آن ظرف پاكيزه و آب شيرين و
«* 24 موعظه صفحه 212 *»
يخ بلورين نميخوري و خودت نميخوري جهنم هرگز مخور چرا بيچاره تشنگان را از آن آب باز ميداري و منع ميكني. و مردم را چه شده است و چه مرض دارند كه به ريش برداشتهاند، از بس به آنها گفتهاند كه شما عامي هستيد و كور و نفهم و هرچه ما به شما ميخورانيم بايد حكماً همان را بخوريد اگر در خود عوام مرضي نباشد و چشم خود را باز كنند و خدا فهم و هوش به ايشان داده كه تميز خوب و بد را بدهند و ذائقه خود را به كار ببرند از آنكه تا حال خوردهاند، از اين لطيف خوشگوار هم بخورند. سرّش همه همين است كه همه خلق احترام منبر را وسيله دنياي خود كردهاند كه معظم و محترم بشوند و ضرر به گلهدار نداشته باشد، اين لباس اسلام را رخت كار خود قرار دادهاند كه به اين، دنيا را تحصيل كنند. امروز بيني شيطان را بر خاك ماليدم و پرده از كار برداشتم و سرّ كار را بروز دادم و شما را بيدار و هشيار كردم.
پس جميع مردم زمان الاّ قليل، شريعت را تقسيم كردهاند آن هم متدينين، و اما فساق و فجار منبر پيغمبر را ميسوزانند و قهوه ميپزند و ميخورند مثل آن وهابيها كه چند سال قبل از اين كه كربلا را گرفتند و قتل و غارت كردند و نبش قبر حضرت نمودند و توي قبر آن حضرت با چوب صندوق مبارك قهوه پختند و زهرمار كردند. حرف با معاندين و مخالفين ندارم آنها در همان قدم اول به هرجا ميبايست، افتادهاند، اين مقدسين و صالحين، شريعت را تقسيم كردهاند و گنگ زبانها را بر زباندارها اختيار كردهاند. ميگويند اول وقت است و بگذار كه وقت نماز ميگذرد و اگر مؤمني را پيش رويش سر ببرند نفس نميكشد و
«* 24 موعظه صفحه 213 *»
اذيت مؤمن ميكند و باك ندارد، اي مرد نماز تو عمل تو است و عمل تو كجا و مؤمن كجا، و حرمت مؤمن صد هزار بار بيشتر از حرمت اين خم و راست شدن تو است، و بيحرمتي به مؤمن و نصرت نكردن به مؤمن به دست و زبان و مال و جاه به هر قسم بتواني و نصرت نكني اذيت او كردهاي و اذيت مؤمن همه عبادات و اعمال تو را باطل ميكند. شخصي آمد در خدمت امام7 در نهايت فرح و سرور حضرت فرمود سبب خوشحالي تو چيست عرض كرد چگونه خوشحال نباشم و حال آنكه از پدر بزرگوارت شنيدم كه فرمود سزاوارترين روزها براي خشنودي روزي است كه كسي در آن روز صله به برادران خود كند و من امروز ده نفر از برادران خود را ضيافت كردهام حضرت فرمود نيكو عملي كردهاي اگر آن را ضايع نكني. عرض كرد چگونه باطل ميكنم و حال آنكه من از شيعيان خالص شمايم فرمود: ها الآن باطل كردي به همين كلمه كه خود را شيعه خالص ما شمردي و مرا اذيت كردي و خدا ميفرمايد و لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذي پس آن شخص در خدمت آن حضرت توبه كرد از اين حرف. حضرت فرمودند حال ثواب اعمال تو به تو برگشت. پس اذيت مؤمن باطل ميكند صدقات را و در حديث است كه كل معروف صدقة يعني هر عمل خوبي صدقه است، و نفرمود كه باطل مكنيد صدقات خود را به منت و اذيت همان كسي كه صدقه به او ميدهيد بلكه مطلق منت بر مؤمني يا اذيت يك نفر مسلمي باعث بطلان جميع اعمال خير است. اين را سهل ميشمارند و آيه غير المغضوب عليهم و لا الضالين را چنان از مخرج، غليظ ميگويند كه
«* 24 موعظه صفحه 214 *»
مسجد را از صداي خود پر ميكند چرا كه اين مايه ندارد و ضرري به دنيا نميرساند بلكه مايه زهد فروشي و تقدس است در نظر خلق. و اما از آن طرف شيعه را آزردن كه آزردن خدا است سهل ميشمارند، غيبت و تهمت و شهادت دروغ درباره او و استخفاف و اهانت او و بياعتنايي به او، حاشا نمودن حق او و بد همسايگي با او و از اين قبيل چيزها را سهل ميشمارند، و حال آنكه در حديث قدسي ميفرمايد من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها يعني هر كسي اذيت رساند دوست مرا، در ميدان محاربه با من ايستاده و مرا به محاربه خود خوانده. زباندارهاي دين را مياندازند و خوار و خفيف ميكنند و قنوت و دعاهاي خود را طول ميدهند، و نماز ميكنند و تير بر حلقوم حضرت سيدالشهداء ميزنند، و روزه ميگيرند و اولاد او را اسير ميكنند. واللّه جميع اعمال خير را در بهترين مكانها كه ميانه ركن و مقام باشد به قدر عمر دنيا كنند و شبها را به عبادت و گريه و مناجات و روزها را در نهايت گرمي و درازي، روزه بدارند و پياده به حج بروند و همه ساله به زيارت چهارده معصوم بروند و آن قدر رياضت بكشند تا مثل خيك پوسيده شوند و از آن طرف عداوت يكي از اولياء خدا را يا دوستان ايشان را داشته باشند و يا محبت يكي از نواصب و دشمنان شيعيان يا دوستان ناصبيان را داشته باشند خدا دمر آنها را به جهنم مياندازد. مثل اين مردم مثل كسي است كه بر ارّاده نشسته و روي خود را به مشرق كرده و آن ارّاده را از عقب ميكشند و او به گمان اينكه به مشرق ميرود نشسته، وقتي كه خبر ميشود سر از مغرب در آورده است.
«* 24 موعظه صفحه 215 *»
پس اعمال ظاهره را كه علامت رو كردن به مشرق است و علامت تقوي و تقدس است و سبب ريا و سمعه و شهرت و مايه اعتبار در نزد مردم است بجا ميآورند، و اصل و اساس دين كه محبت به اولياء و عداوت اعداء است ترك كردهاند، پس قهقري به جهنم ميروند. در ميان بنياسرائيل زاهدي بود كه چندين سال عبادت كرده بود و چيزي به خاطر او رسيده بود، خداوند به او خطاب فرمود كه آنچه در دنيا كردي از عبادت، خود را به واسطه آن در نظر مردم عزيز كردي و آنچه زهد ورزيدي تعجيل راحت براي خود كردي، براي من چه كردهاي؟ عرض كرد الهي براي تو چه بايد كرد خطاب به او شد كه آيا وليي از اولياء مرا دوست داشتهاي يا عدوي از اعداء مرا دشمن داشتهاي؟ پس اين است سبب اينكه اعمال هيچ نفع نميدهد و باعث قرب به خدا نميشود چرا كه روح ندارد و مرده است و مرده با مردگان نشيند و اما زنده از مردگان نفرت كند و رو به زندگان آورد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 216 *»
«موعظه نوزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در تفسير اين آيه شريفه كلام در چهار سفر بود و عرض كرديم كه هيچ ناقصي از درجه نقصان به مرتبه كمال نميرسد مگر به اينكه چهار سفر كند، سفر اول سفر كردن از منزل دوري از خدا بود به سر منزل قرب به خدا و تفصيل آن را عرض كردم كه منزلهاي دوري، منزل غفلت از خدا و منزل عادات و منزل طبيعتها و منزل ناموسها و منزل غضب و منزل الحاد و منزل شقاق و نفاق است و بيان كرديم كه لازم و فريضه است بر مردم كه بيرون روند و نفرت كنند از اين منزلها به سوي سعادت ابدي و بوديم در بيان اسباب و تهيه اين سفر و گفتيم كه اعظم اسباب اين سفر، شريعت و متابعت صاحبان شريعت و حاملان آن است.
چون سخن به اينجا رسيد متذكر مطلبي شريف شدم كه بسيار مهم است و اين هم مطلبي است عمده، و اصلي است كه اگر ضبط كنيد آن را، مطلبهاي خوب از آن ميفهميد و آن اين است كه خدا خلق را از دو چيز آفريده يكي نور و يكي ظلمت چنانكه وارد شده است در
«* 24 موعظه صفحه 217 *»
حديث امام7 كه در هر دلي دو نقطه است نقطه سفيدي و نقطه سياهي، و اين براي آن است كه ممكن باشد هر كسي را كه كار نيك از او به عمل بيايد و كار بد هم ممكن باشد كه از او سر زند، و اگر از نور تنها بود يا از ظلمت تنها بود انسان مجبور بود بر نيكي تنها يا بدي تنها، و هرگاه ممكن نبود كه از خوب، بد سر زند يا از بد، خوب به عمل آيد عمل نيك نيكان، سبب مدح ايشان نبود و عمل بد بدان، سبب قدح ايشان نبود. نميبيني آتش به حسب ظاهر از او بر نميآيد به جز سوختن و نسوختن از او بر نميآيد. پس اين سوختن مدح آتش نيست چرا كه نميتواند نسوزد. چنانكه خواجه بر زنا نكردن ثوابي ندارد و سنگ و ديوار بر فحش ندادن مدح ندارند، چرا كه نميتوانند. مثلاً بندهاي را كه زنجير كرده باشند نميتواند بگريزد حال هيچ عاقلي مدح آن بنده را نميكند كه خوب بندهاي است كه نميگريزد.
پس كمال در آن است كه آلت و اسباب معصيت، شخص داشته باشد و ممكن او باشد كه معصيت كند، اگر نكرد ثواب دارد. و اگر مردم از نور تنها بودند ممكن نبود آنها را معصيت، چنانكه سنگ را مدحي نيست كه چه سنگ ثابت قدمي است كه هزار سال است كه بر قرار خود است چرا كه در وجود او حركت و اسباب حركتي نيست اگر سنگي را به يك پهلو بگذاري و فردا هم بيايي، آن را بر همان پهلو خواهي يافت و اگر هزار تومان زير او پنهان كني فردا يا صد روز ديگر بيايي يك پول آن را خيانت نكرده، اين مدح او نيست كه آفرين بر تو عجب سنگ اميني هستي و او را خلعت و نعمت ندهي.
«* 24 موعظه صفحه 218 *»
و اگر مردم از ظلمت تنها بودند مضطرّ به معصيت بودند و از براي بديهاي آنها ملامتي و عقوبتي نبود و شعور طاعت را نداشتند و به جز بدي ممكن نبود از آنها چيزي سر زند. نميبيني كه آتش معني سردي را نميفهمد. پس معني سردي را به آتش نتوان فهمانيد چرا كه گوش سردي شنو و مدرك سردي فهم ندارد، و سرد شو، كه تو به او بگويي تا نزديك گوش او ميرود به محض آنكه داخل گوش او شد گرم و سوزنده ميشود.
پس اگر مردم همچنين بودند ممكن نبود ايشان را مگر شرّ خالص و مجبور بودند بر معصيت. چنانكه عرض كردم كه اگر از نور تنها هم خلق شده بودند مجبور بودند بر طاعت. پس جبر مطلقاً در ملك خدا نيست و مردم مختارند بر طاعت و معصيت و چه بسيار گمراهند كساني كه ميگويند مردم مجبورند بر طاعت يا معصيت و اين را كمال و فضلي براي خود قرار دادهاند و در مجالس آهي ميكشند و شعري ميخوانند و عرفاني ميبافند و تقصيرها را ميخواهند به گردن خدا بگذارند. اصل طبيعت مردم آن است كه سعي كنند تقصير را از خود دور كنند و به گردن كسي ديگر گذارند و راضي نميشوند به بدي خود، و در آخر ميرسانند سخن را به قابليت و ميگويند قابليت را كه داده، و اين نيست مگر از كبر نفس و ميگويد خدا ما را بد خلق كرده يا فلان را خوب خلق كرده و چنين كسي بلا شك كافر است و منكر ارسال رسل و انزال كتب و شرايع شده و وعده بهشت بر طاعت مطيعان را و بيم آتش بر معصيت عاصيان را دروغ ميداند. خدا مردم را تكليف به خوبي و نهي از بدي فرموده و بر
«* 24 موعظه صفحه 219 *»
طاعت ايشان، نويد بهشت و بر معصيت ايشان وعيد جهنم داده و اگر مختار نبودند امر و نهي خدا بيفايده بود. و ظلم را خدا نهي فرموده و خودش به طريق اولي ظلم نبايد بكند و نميكند. و بنا بر مذهب جبريان كدام ظلم از اين بدتر كه كسي را طناب پيچ كند و چهار ميخ بكشد و امر كند به دويدن و چون ندود به جهنمش برد و ابدالدهر او را عذاب كند، كه چرا تو را امر كردم به دويدن، تو فرمان مرا نبردي؟ پس به اين قول كافر شدند جمعي و خارج از اسلام گشتند و منكر وعد و وعيد خدا شدند، و اين كفر را از اسباب فضيلت خود شمردهاند و به كنايه ميرسانند كه خدا ظالم است و پيغمبران كاذب. و اگر خدا ظلم نميكند و آنچه در كتابهاي آسماني فرموده و آنچه پيغمبران گفتهاند راست است و نيكان ممدوحند بر نيكي و بدان مذمومند بر بدي و وعده و وعيد خدا صدق است، پس ديگر جبر كجا است؟
باري، كلام در اين نيست. پس خلق مختارند در طاعت و معصيت آيا نميبينيد كه به دست ممكن است شما را كه سيلي بر يتيم زنيد يا تصدق بدهيد يا قرآن و فضائل اهلبيت بنويسيد يا زخم و اذيتي به مسلمي رسانيد. چنانكه اين پارچه گل ممكن است كه از او كوزه بسازي يا خم شراب و اين قطره مركب ممكن است كه با او اسم علي بنويسي يا عمر، و اين چشم تو قابل است كه نظر به نامحرم كني و يا به صورت والدين و علما يا قرآن و احاديث. و زبان تو قابل است كه با او صلوات فرستي و قابل است كه غيبت مسلمانان و فحش به ايشان بگويي، و پاي تو قابل رفتن به سوي علما و مساجد هست و قابل رفتن به سوي
«* 24 موعظه صفحه 220 *»
معاصي هم هست. پس معلوم شد كه اين اعضا و جوارح تو هم از نور و ظلمت خلق شده و قابل خير و شرند. و به جهت اين پيغمبران آمدند كه مردم را بخوانند به سوي طاعات و نهي نمايند از منهيات و تعليم نمايند راه خير و شر را و برسانند كه اين بدنها و اعضا و جوارح را بر خير بداريد و از شر باز داريد. و چنانكه بدنهاي شما قابل خير و شر هر دو هست همچنين ارواح شما و مشاعر و مدارك روحاني شما قابل هر دو هست و از نور و ظلمت با هم آفريده شده و آن قبضه نور را خاصيتي است و صاحب همه صفات خير است و قبضه ظلمت را خاصيتي است و صاحب همه صفات شر. مقصود اين است كه شما ساخته شدهايد از قبضهاي از نور و آن قبضه نور را خواصي است و صاحب همه صفات نيكو او است. پس او است صاحب كرم و شجاعت و صاحب علم و حلم و وقار و محبت و صدق و وفا، به او حاصل ميشود توحيد خدا و نبوت و امامت و ولايت و برائت و تفكر و عبرت و ساير نيكيها. و جميع شرور از آن قبضه ظلمتي است كه در انسان است و از آن قبضه ظلمت است جميع معاصي و كفر و فسوق و او است صاحب كبر و فخر و عجب و غرور و صاحب شرك و نفاق و انكار انبياء و اوصياء و انكار شرايع و احكام، و به او حاصل ميشود بيزاري از اولياء خدا و دوستي با دشمنان ايشان، و او است صاحب فقر و مسكنت و ذلت و عجز و جهل. و خدا از فرط كرم و رأفت و مرحمت و قدرت كامله خود شما را مركب كرده است از اين دو قبضه نور و ظلمت و به شما شعوري عطا فرموده است كه ميفهميد خير و شر را، چطور ميفهميد؟ اگر ميخواهيد
«* 24 موعظه صفحه 221 *»
ميزاني دستتان بدهم كه به آن ميزان بتواني بسنجي كه چه چيز خير است و چه چيز شر، هرچه پيش تو آيد ببين آنجور معامله را اگر كسي با تو كند تو را خوش ميآيد يا بد. به زن كسي به خيانت ميخواهي نگاه كني ببين با زن تو كسي به خيانت نگاه كند راضي ميشوي يا نه، اگر اذيت كسي ميخواهي بكني ببين آن گونه اذيت را به خودت راضي ميشوي كه كسي نمايد، اگر مال كسي را ميخواهي بخوري يا حيله با كسي كني يا غيبتي از كسي كني يا فحش به كسي بدهي ببين بر خود ميپسندي، اگر بر خود نميپسندي و راضي نميشوي، بر كس مپسند آنچه تو را نيست پسند. و بر اين قياس كن ساير معاملات با خلق را. شايد كسي بگويد معامله با خدا چگونه؟ اينكه معامله با خلق بود، ميگويم خدا نفس انسان را عدل قرار داده فرموده و اليها حاكمها پس خود را آقا قرار ده و براي خود غلامي فرض كن اگرچه آنچه خدا به تو كرده كجا اين ميشود مثل اين كه تو كردهاي ولكن بر فرض اينكه تو هم نسبت به او احسانهاي بيحساب كرده باشي و او نسبت به تو كرده باشد آنچه تو نسبت به خدا كردهاي و اين هم اگرچه نميشود مثل آنچه غلام به تو كرده ولكن به قدر حد خودت، ببين اگر او را انواع نعمتها داده باشي و او بندگي كند دشمن تو را، چگونه بر او غضب خواهي كرد و او را چگونه مستحق عقوبتها ميداني. واللّه اگر كسي به نظر آورد نعمتهاي لاتحصاي الهي را و احوال خود ما را هم به ما بگويد به طوري كه بفهميم تقصيرات خود را، از خود و از اعمال خود بيزاري خواهيم جست. هرگاه كسي به شما بگويد كه بندهاي دارم كه اين را در حال تولد، ديگر پيش از تولد را
«* 24 موعظه صفحه 222 *»
بلكه از ابتداي خلقت را كه همه مقدمه بودهاند از براي آمدن تو در صلب پدر و در رحم مادر و آن اسبابهاي لطف كه از براي تو فراهم آورده تا تو در شكم مادر تربيت يافتي و حيات به تو بخشيد تا تو تولد كردي، خلاصه، بگويد به تو كه بندهاي را در حال تولد خريدهام و او را به دايه دادهام و هر وقت مريض شده به دست خود پرستاري كردهام و لباسهاي رنگارنگ و خدمتكارهاي مهربان بر او قرار دادهام و متوجه جميع مايحتاج او شدهام و بزرگ كردهام و از آب و آتش بيرون آوردهام و هر روز انواع دشمنيها و اذيتها از او دفع كردهام و راه نفع و ضرر را به او نمودهام و اگر خواسته في المثل از راه ناداني خود را به مهلكه اندازد او را حفظ كردهام و هر درنده و زهر زننده رو به او آورده از او دور كردهام و از جميع آفات و بليات ارضي و سماوي او را نگاه داشتهام و شب و روز مراقب احوال او بودهام حتي آنكه او ميخوابيده، من خود و جميع غلامان و كنيزان خود بيدار بودهايم و او را به اينطور پرستاري كردهام، اگر چيزي در مشرق محتاج ميشد و خود او در مغرب بوده في الفور براي او حاضر كردهام خلاصه تا امروز به حد رشد و كمال رسيده اينك حال بنا گذارده ميرود در خانه دشمنان من به گدايي و مرا خجالت ميدهد و سخن دشمن مرا ميشنود و اطاعت او ميكند و شكايت مرا نزد آنها ميبرد و با اين احوال باز هر وقت گرسنه ميشود يا تشنه ميشود يا برهنه ميشود يا مريض ميشود از براي او انواع غذاهاي لذيذ و آبهاي گوارا و لباسهاي نفيس و طبيب حاذق مثل پيغمبران و اوصياي ايشان و علماي رباني و دواهاي مشفي ميفرستم و به ازاي آن
«* 24 موعظه صفحه 223 *»
مرا فحش ميدهد و از پيش دشمنان من يك قدم به سوي من نميآيد و هرگاه يكي از دوستان مرا ميبيند بدش ميآيد و اذيت آنها ميكند، ميگويند طبيبان من كه اين دوا را مخور كه زهر است به لجاجت من ميخورد، چون مشرف بر هلاكت او را ميبينم پادزهر و اسباب شفا از برايش ميفرستم به او ميگويم خود را از بام مينداز كه دست و پايت ميشكند به لجاجت من خود را از بام مياندازد و دست و پايش ميشكند، جراح و مرهمها براي معالجه او ميفرستم كه او را علاج كنند، خلاصه از صد، يكي را نگفتم، آيا با چنين بنده چه بايد كرد؟ اين است مثل ما با خداوند كريم، آخر ببين چهل سال از عمر ما ميگذرد و يك نفس كشيدن اطاعت او را نكرديم بياييد حساب خود را بكنيم چهل سال از عمر ما ميگذرد، چهارده پانزده سال كه طفل بوديم و به لهو و لعب گذرانيديم باقي را هم دو نصف كن نصف آن شب بوده و اگر همان شبها خواب كرده باشيم نصف ديگر سيزده سال ميشود آن را هم چقدر به بطالت و معاشرت مردم و اهل و عيال و كسب و كار صرف كردهايم، ببين براي عبادت چه ميماند، جميع نمازهاي شبانه روزمان اگر با جميع نوافل و تعقيبات بجا آورده باشيم شبانه روزي يك ساعت و نيم بيشتر نميشود انصاف ده اين نمازهامان هم از اول تا آخر آن همه حساب نفع و ضرر خريد و فروش و كجا برويم و چه بكنيم هزار خيال باطل در ضمن آن ميكنيم كه هيچ دخلي به نماز و تعقيب ندارد و يك نماز كه با توجه كرده باشيم نكرديم بلكه به ياد همه چيز بوديم مگر خدا و اگر همه نمازهاي اين مدت را روي هم بريزيم سالي ده دوازده روز
«* 24 موعظه صفحه 224 *»
بيشتر نميشود.
و اما روزه، كه سالي سي روز ميگيريم شب آن قدر ميخوريم كه تا ظهر تخمه داريم و به عوض احياء، شبها به غيبت و بيهوده گويي با كساني كه بايد از آنها دوري كنيم تا صبح مينشينيم و اسمش را احياء ميگذاريم و به جز حرف دنيا چيزي ديگر در ميانه نبوده و روز را تا شب ميخوابيم كه گرسنگي و تشنگي به ما تأثير نكند و همين نخوردن و جماع نكردن را اسمش را روزه نهاديم ديگر چشم و گوش و زبان و دست و پا و جميع جوارحمان از آنچه از آنها بر ميآيد كوتاهي نميكنند.
و اما خمس، كه اسمي از آن نيست و زكوة، كه از جمله موتي است.
و اما حج، كساني كه استطاعت دارند از هزار يكي نميروند و آن يكي هم كه ميرود كجا حدود آن را ميداند يا به عمل ميآورد؟ نميدانند چه بايدشان كرد. نماز كه هر روزي پنج دفعه ميكنند حدود آن را نميدانند چه جاي حج كه محض همين است كه به آنها حاجي بگويند و اسم و اعتباري به هم رسانند.
و اما جهاد، كه در خدمت امام بايد كرد. پس نه اين است كه ما چنين بندهاي را مستحق انواع عذابها و عقوبتها ميدانيم. حال شرممان باد از اين بندگي و آن همه عصيان كه ميكنيم جبار آسمان را كه آناً فآناً در يد قدرت اوييم و به انواع عقوبتها ما را ميتواند بگيرد با وجود همه اينها ما را مهلت داده و نعمت او را ميخوريم و عصيان او را ميكنيم، خير او علي الدوام به سوي ما نازل است و شر ما علي الاتصال به سوي او
«* 24 موعظه صفحه 225 *»
صاعد. پس به اين مثل فهميديد خير و شر را، و ميزاني به دست شما دادم كه بفهميد كيفيت معامله با خدا و با خلق را.
حال برويم بر سر مطلب، و آن اين بود كه خدا خلق را مركب از نور و ظلمت خلق فرموده كه قابل عمل خوب و عمل بد هر دو باشند و به ايشان شعوري داده كه خوب و بد همه را بتوانند از هم تميز بدهند و جميع خيرات، خصلت آن قبضه نور است و جميع شرها، از آن قبضه ظلمت است و معذلك اكتفا به خود تو نفرموده بلكه در هر زمان و اواني براي هدايت خلق عقلهاي خارجي و علمهاي جسماني از سنخ هر قومي به زبان آنها و لباس آنها فرستاده، همه معصوم و مطهر با برهانهاي قاطع و دليلهاي واضح و معجزات و آيات و علامات كه خير و شر را به مردم بفهمانند و حجت خدا را بر خلق تمام نمايند، چرا كه از براي خدا است بر خلقش دو حجت، حجتي ظاهري و حجتي باطني، اما حجتهاي ظاهره پس انبياء و رسلند و اما حجتهاي باطنه، پس عقول خلايق است و بر طبق اين مضمون حديث شريفي وارد شده ان للّه علي الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة اما الحجج الظاهرة فالانبياء و الرسل و اما الحجج الباطنة فالعقول. پس عقلهاي شما ميزاني است كه به آن تميز ميدهيد خوب و بد را. پس چه بسيار جهالت داشتند كساني كه اختلافها كردند كه خير و شر و حسن و قبح اشياء آيا عقلي است يا شرعي كه موقوف به تبليغ رسل است و در آن قيل و قالها كردهاند و هر كسي به چيزي قائل شدهاند. نميدانم مگر شرع غير عقل است و عقل غير شرع، بلكه هر دو يكي هستند و هر دو حجت خدايند بر خلق و
«* 24 موعظه صفحه 226 *»
معصوم و واجب الاطاعة ولي چون بعضي عقول آلوده شدند به بعضي هواهاي نفساني، خداوند پيغمبران و اوصياء و كاملين شيعه را فرستاد تا سبب تذكر عقول باطنه باشند و ميزان عدلي باشند در ميان عقول مختلفه. خدا به پيغمبر خود كه عقل كل است صلوات اللّه و سلامه عليه و آله ميفرمايد و ذكّر فان الذكري تنفع المؤمنين.
پس ايشان آمدند و خلق را متذكر فرمودند و آنچه را كه فراموش كرده بودند به خاطرشان آوردند. در حديث ميفرمايد ثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سيذكرونه يوماً ما، در روز اَلَست معرفت مردم كامل شد و ثابت گرديد و به جهت آلودگي اعراض اين دنيا و اعوجاج قوابل، مردم فراموش كردند آن موقف را.
پس كار اولياء آن است كه مردم را متذكر كنند و به خاطر آنها بياورند آنچه را فراموش كردهاند. و وحشت مخالفين و دشمنان ما از اين است كه ما مردم را بيدار و هشيار ميكنيم و رفع نسيان آنها را ميكنيم و امراض و اعراض و كجيهاي عقول آنها را برطرف ميكنيم و كسي كه از خود غرضي و مرضي ندارد و در ذات او خللي نيست، متذكر ميشود. واللّه هيچ بحث ندارند بر ما مگر آنكه چرا ما مردم را متذكر ميكنيم و ميگويند كه بگذار اين خلق بر غفلت باشند تا ما به هرجا بخواهيم ايشان را بكشيم و كام خود را از آنها برآوريم. واللّه بحثي ديگر بر ما ندارند مگر اينكه چرا خوب و بد را به ياد مردم ميآوري و به ما نميگذاري ايشان را، بگذار تا ما آنچه ميخواهيم بكنيم و بر دوش آنها سوار شويم و ايشان را براي حاجات خود بدوانيم، چرا كه هر مريدي به
«* 24 موعظه صفحه 227 *»
قدر ده گاو سيستاني براي ما كار ميكند و شما حال آمدهايد و تميز مردم را زياد ميكني و آنها را بر بصيرت ميكني كه ديگر اطاعت ما نكنند. واللّه همه عداوتها و اذيتهاشان محض همين است و الاّ از ايشان بپرسيد آيا فلاني مالي از شما خورده است، يا تنخواهي از شما برده است يا به شما اذيتي كرده، يا كسي از شما را كشته، از همه گذشتيم آيا خلاف تعارفي با شما كرده است، آيا منصبي از منصبهاي شما را صاحب شده، يا مرافعات و موقوفات شما را جلو گرفته، به مداخلهاي شما دخل و تصرفي كرده، يا از دست شما شكايتي نزد حكام و سلاطين كرده، يا به آنها نوشتهاي نوشته، آيا سبقت بر شما گرفته در پيشواز كردن حكام و ديد و بازديد آنها، و اخلاص تحويل دادن به آنها و تحف و هدايا فرستادن براي آنها، آيا مزاحم جاه و عزت شما نزد حكام و سلاطين گرديده، يا بدي از شما نزد آنها گفته يا نوشته؟ خواهند گفت كه هيچ يك از اين كارها را نكرده. ميپرسي از آنها كه پس چه كرده است فلاني كه علي الاتصال به هر قسمي كه ممكنتان باشد با او عداوت ميورزيد، جوابي ندارند، لابد ميشوند كه بگويند فلاني كافر است و ضال و مضلّ است، اگر بپرسي به چه دليل، ميگويند دو شاهد عادل نزد ما آمدند و شهادت دادند. نميدانم اين دو عادل، نه، يكي كجا بوده كه در غياب من شهادت داده و حال آنكه نه حرفي از خود من شنيدهاند و نه از كتب من ديدهاند و الي الآن يك صد و سي چهل كتاب از تصنيفات من در ايران پهن است از هر كتابي نسخههاي متعدد، از يك ارشاد العوام هشتصد جلد چاپ زدهاند و تخميناً هزار جلد نوشتهاند، در كداميك اين كفر را
«* 24 موعظه صفحه 228 *»
ديدهايد، بيش از اين هم نميتوان حرف زد كه در هفتهاي دو روز موعظه و هر ماه مبارك را سي روز موعظه و در ايام عزا هر سال ده روز ذكر مصيبت و در باقي روزها هم هر روز درس ميگويم و در هر مجلس هم كه حاضر ميشوم بسا كه تا ساعت شش و هفت شب با اهل مجلس صحبت ميدارم، كدام حرف من دليل بر كفر من شد؟ يك جا ميگويند فلاني خيال منصب رياست و سلطنت دارد، نميدانم چرا بايد اين خيال در سر من باشد مگر شعور من عيب كرده است كه اين خيال كنم، مگر راحت دنيا و آخرت حيف است كه داشته باشم مگر چه شده كه طعام دنيوي طيب و پاكيزه را انسان بگذارد و پي جيفه گنديده بلند شود، مگر ذائقه من عيب كرده است؟ واللّه يك مجلس ذكر فضيلت را به سلطنت كل روي زمين تا عمر دنيا هست برابر نميكنم، مردمي كه از آسمان آمده باشند اين دنيا زندان است براي آنها و مشتاقترند به مردن و مشرفشدن به خدمت ائمه خود از اشتياق طفل به پستان مادر. هيچ عاقل سعادت ابدي را به اين سلطنت دو روزه دنيا عوض نميكند و حال آنكه ديده باشد قول حضرت پيغمبر9 را كه فرمود ملعون من يترأس يعني ملعون است كسي كه طلب رياست كند ملعون من يجد في قلبه حب الرياسة ملعون است كسي كه بيابد حب رياست را در دل خود ملعون من حدّث نفسه بالرياسة ملعون است كسي كه به خاطر خود بگذراند رياست را. خوب، با وجود اين دماغش خشك است كه رياست بخواهد؟ مردم همتشان زيادتر از اينها است كه رياست دنيا را با صد هزار ترس و بيم با آن همه ذلت و خواري مرتكب شوند و از نعيم
«* 24 موعظه صفحه 229 *»
ابدي آخرت و عزت جاويداني دست بردارند نه واللّه چنين نيست ولكن از باب آن غيظ و كينه باطني كه چرا مردم را بيدار ميكنم كه به دام شياطين جن و انس نيفتند و از تلههاي آنها مردم را خبردار ميكنم اين نسبتها را به من ميدهند و سعايتها نزد حكام و سلاطين ميكنند و نسبتهاي كفر و غلو نزد عوام كالانعام ميدهند كه شايد به يك وسيلهاي مرا ساكت كنند و نور خدا را خاموش كنند و ذكر فضائل و كلمات حق نشود و يأبي اللّه الاّ انيتمه. مشهور است كه شاگرد مكتبي دعا ميكرد كه خدايا ملاّيم را مرگي بده، معلمش شنيد، گفت دعا كن خدا به پدرت مرگي بدهد من نباشم به معلمي ديگر تو را ميبرند. خوب مرا خاموش كردند و خدا نميگذارد و تا جان دارم انشاء اللّه ميگويم و اگر من نگويم خدا نور خود را خاموش نميگذارد و كسي ديگر را گويا ميكند و ميفرستد.
خلاصه، اين يكي را هم بگويم از كسي اجر و مزدي توقع ندارم به هيچ وجه، چنانكه حضرت پيغمبر9 فرمود لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي. پس به همين دستورالعمل راه ميروند كساني كه تابع حضرت رسولند9. پس چنانكه آن بزرگواران از كسي مزدي براي اين خدمت نميخواهند ما هم كه تابع ايشانيم انشاء اللّه، هيچ مزدي از مردم توقع نداريم مگر دوستي دوستان ايشان و دشمني دشمنان ايشان را، چرا كه اولياء ايشان اقرباء ايشانند:. شخصي ميگفت اللّهم صل علي محمد و اهلبيت محمد حضرت فرمود بگوييد اللّهم صل علي محمد و آلمحمد تا شيعيان ما هم داخل شوند. پس شيعيان ايشان نيز
«* 24 موعظه صفحه 230 *»
آلمحمدند و اقرباي محمدند و دوستي شيعيان همان مودت ذوي القربي است كه خدا آن را اجر رسالت حضرت پيغمبر قرار داده و از شما هم آن اجر را خواستهاند و معصوم فرمودند كه زكوة را به شيعيان خالص ما ندهيد، چرا كه گوشت ايشان از گوشت ما است و خون ايشان از خون ما و چنانكه ما منزهيم از زكوة و صدقه گرفتن، شيعيان ما هم منزهند از صدقه و زكوة گرفتن.
خلاصه، توقعي از شما ندارم و جيره و مواجب از پادشاه دارم و نوكر پادشاهم انشاء اللّه و امري كه ما را مأمور فرمودهاند بجا ميآوريم ديگر قُلُّقي([6]) از شما نميخواهم. گِلكار و حمال است كه براي مزد كاري ميكند اما آنها كه مزدشان از آسمان مقرر است ديگر از شما قلُّق نميخواهند. و اما مردم ديگر جريمه از شما ميخواهند يا قلق. باري، اميدوارم كه شما هم دوستي اولياء اللّه را و عداوت دشمنان آنها را بورزيد و به مقتضاي آن عمل كنيد تا آن اجر و مزدي را كه خدا از شما خواسته ادا كرده باشيد و كمك دشمنان نكنيد در اطفاء اين نور، تا من هم كوتاهي نكنم در ذكر فضائل موالي خود. آنها به جز آنكه مرا خاموش كنند از اين سخنان ديگر مطلبي ندارند و ديگر صريحتر از اين چه كه پيش خودم فرستادند كه فضائل مگو، گفتم تا جان دارم ميگويم و كوتاهي نميكنم در اين باب، آنها شب و روز در خيال اينكه چه تدبير بكنند كه من ذكر آلمحمد را نكنم و اگر من ذكر نكنم در هيچ جاي عالم
«* 24 موعظه صفحه 231 *»
ديگر چنين مجلسي منعقد نميشود و اين مطالب را به اينطور كسي بيان نميكند اگر شما نميدانيد در اين مجلس غرباء بسيارند همه از اهل خبره و فضيلت و با بصيرت، از آنها بپرسيد كه در كدام بلد ذكر آلمحمد و بيان فضائل و مقامات ايشان مثل اينجا ميشود. پس شما هم به شكرانه اين نعمت كه خدا از ميان كل عالم بر شما جماعت منت نهاده و به شما ارزاني داشته قدر و قيمت آن را بدانيد و شما هم كمكي كنيد تا من بتوانم اظهار اين امر را نمايم و كمك شما آن است كه دست و زبان خود را نگاه داريد و نگوييد سخني كه دشمنان شما آن را بهانه نمايند و غوغا و شورشي نمايند و نكنيد كاري كه بر شما بحثي وارد آورند. همه آنها مستعدند مثل باروت و منتظر يك شراره آتشي از دست يا زبان شما هستند كه شهر را به هم بزنند و بناهاي محكم و عمارات عاليه را خراب كنند. درست راه رويد و بناي حيدري و نعمتي نداشته باشيد تا نگويند اجتماع شما مورث فساد است و نگويند باز شيخيه بناي فساد دارند و هركس بشنود بگويد چندين مرتبه پيش از اين فساد كردهاند كه ما در اين بلد نبودهايم اين مرتبه هم باز اجماعي كردهاند و بناي آشوب و شورشي دارند. كجا بوده اولي آن كه اين دوم يا سوم آن باشد؟
باري زبان دشمن را نميتوان بست و نكرده و نشده را ميگويند. اگر از يك جاهلي از ميان شما يك جزئي خلافي ببينند اين را عُظمها برايش قرار ميدهند و به مجلس حكام ميكشند و در نظر مردم جلوه ميدهند. پس شما كاري نكنيد كه مرا ساكت كنيد، دو عمل شماست كه باعث سكوت من ميشود. اما عمل اول شما آن است كه همين كه از
«* 24 موعظه صفحه 232 *»
دشمن سخني ميشنويد دست و زبان خود را نگاه نداريد و در مقابل سخني گوييد يا كاري كنيد كه مردم بگويند شيخيه بناي فساد دارند، چراكه امر شما حال چنين شده كه تقصير يك نفر شما را به كل شما ميدهند. ببينيد مردم همه با هم نزاع و جدال ميكنند و تقصيرها ميكنند و بعضي مقلد حاجي سيد باقرند و بعضي مقلد حاج محمد ابراهيم كلباسي و بعضي مقلد ملامهدي نراقي و هر كار ميكنند ميگويند فلان بقال يا فلان صفار چنين كرده و اسم خود او را ميبرند و نميگويند مقلدين فلان مجتهد چنين كردهاند. ولكن اگر يكي از شما كاري كند يا جاهلي از شما عملي جاهلانه نمايد انتشار ميدهند كه شيخيه چنين كردهاند و چنين ميگويند و چنين ميكنند، سبب آن است كه شما متحد و از پدر و مادر يكي هستيد و از يك نور و يك طينت ميباشيد و حكم بعض شما بر كل شما جاري ميشود كه فرمود انا و علي ابوا هذه الامة پس عملي نكنيد كه جميع شما بدنام شويد و آن وقت تقصير آن يك جاهل شما را به گردن شيخ شما بگذارند و شيخ شما در اين ميانه بدنام شود. و اما دشمنان شما، پس فرقههاي مختلفند و هريك از آنها براي خود سري هستند، تقصير يكي به گردن باقي وارد نميآيد و اسم خود او را ميبرند پس اتحاد خود را زياد كنيد و دست و زبان خود را نگاه داريد و كمك دشمنان مكنيد در خاموش كردن ذكر آلمحمد كه مرا ملجأ كنيد و مثل پارسال ساكت بنشينم و ناچار فضائل را موقوف كنم و شما در معصيت دشمنان شريك باشيد.
و اما عمل دوم شما عمل نكردن شما است به مقتضاي آنچه
«* 24 موعظه صفحه 233 *»
ميشنويد و سخنان من بيفايده شود و ببينم به شما سود نميكند و خاصيتي ندارد بگويم چه حاصل از اين گفتن كه به شنونده نفع نكند و زحمتي براي گوينده باشد، پس من هم سكوت كنم.
پس اين دو عمل شما است كه باعث سكوت من ميشود و اما دشمنان اگر شما آن دو را نداشته باشيد بلكه دست و زبان خود را نگاه داريد و عمل هم به آنچه ميگويم بكنيد، كاري نميتوانند كرد و من هم به حول و قوه خدا كوتاهي در ذكر فضائل نميكنم و سعي آنها به جايي نخواهد رسيد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 234 *»
«موعظه بيستم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در تفسير اين آيه شريفه كلام در اسفار اربعه بود و عرض كردم سفر اول سير كردن از منزل دوري است تا نهايت قرب به خدا، و سفر دوم سير كردن در اسماء و صفات الهي بود، و سفر سوم توجه كردن از نهايت نزديكي بود تا به نهايت دوري و سفر چهارم سير كردن در ميان كساني بود كه باقي مانده بودند در نهايت دوري و تعليم كردن ايشان به لغت ايشان بر حسب مزاج ايشان، و كلام در شرح سفر اول بود و رسيد به اينجا كه خدا فرستاد پيغمبران را تا خلق را به سوي او بخوانند و قافلهسالار باشند براي مردم و ايشان را از نهايت دوري به منزل قرب برسانند و تكرار مطالب به جهت آن است كه رسم تعليم چنين است تا متذكر شوند كساني كه فراموش كردهاند و تا آنكه كساني هم كه در سابق نبودهاند و تازه آمدهاند بشنوند اول مطلب را تا منتفع شوند.
پس عرض شد كه خداوند عالم كاملي است كه هيچ نقص در او نيست و مشيت او كامل است كه نقصان در مشيت و اراده او راهبر
«* 24 موعظه صفحه 235 *»
نيست و حضرت پيغمبر9 محل مشيت خدا است و شرح اين كلام كه چگونه آن حضرت محل مشيت است آن است كه مثل آن حضرت نسبت به مشيت خدا مثل روغن است نسبت به آتش و مثل ذغال سرخ شده است نسبت به آتش كه روغن بعد از آني كه تلطيف و صافي شد در نزد آتش، مشتعل ميشود به آتش، پس ذغال سرخ شده و روغن افروخته، كرسي استواء آتش است و تن آتش است و اما خود آتش آن امر پنهاني است كه پيدا نيست و ديده نميشود و اثر او كه شعله يا جمره باشد ظاهر است و خود آتش پنهان است. پس صافي شد آن روغن، پس تكليس شد، پس سرخ شد، پس مشتعل شد، و شعلهاي شد در گرفته از آتش غيبي، پس گويا شد از آتش غيبي كه منم آتش و قائممقام آتش پنهاني و خليفه او در فيضدادن و نوربخشيدن و اظهار امور مخفي كردن. پس چون او ادراك نميشد، مرا قائممقام خود كرد تا صفات او را براي شما اظهار كنم و چون او از چشمها پنهان بود مرا براي شما خليفه خود قرار داد تا مرا ببينيد، و صفت و فعل خود را در دست من قرار داده زبان مرا زبان گوياي خود كرده و چشم مرا چشم بيناي خود نموده و رخساره مرا رخساره روشن خود قرار داده اگر باور نميكنيد دست خود را پيش من آريد تا ببينيد. آيا عبرت نميگيريد كه چگونه مجهولات را براي شما معلوم ميكنم و ظلمات را نوراني مينمايم؟ نميبيني كه اطاق ظلماني و تاريك بود پيش از بودِ من و چگونه روشن شده به وجود من و چيزهاي مخفي ظاهر شد و جهالات شما رفع شد، پس به سبب من عالم شديد و كوري شما را برطرف كردم، پس به من بينا شديد. پس
«* 24 موعظه صفحه 236 *»
منم جلوه آتش در ميان شما و وجه او و هركس رو به من كند رو به آتش كرده و هركس پشت به من كند پشت به آتش كرده، و آن چراغ افروخته حضرت پيغمبر و آل او است صلي اللّه عليهم اجمعين چنانكه ميفرمايد انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً. پس حضرت پيغمبر است چراغ روشنيبخش هزار هزار عالم چنان چراغي است كه ميفرمايد يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يعني نزديك بود كه روغن او درگيرد و روشنيبخش شود پيش از رسيدن نار مشيت به وجود مقدس او، يعني نزديك بود قديم باشد و به خود ذاتي مستقل گردد. پس آتش مشيت خدا و جلوه حق در گرفته در ذات محمد، پس آن حضرت ذاتي است مشتعل به جلال خدا و كمال خدا و جمال خدا. چنانكه عرض كردند به حضرت صادق7 كه چقدر متكبريد و اين چه كبر است كه در شما ظاهر است فرمودند من متكبر نيستم ولكن كبرياء خدا است كه در من ظاهر است. پس حضرت پيغمبر9 را طلب ميكني، در ميان نيست و در جنب مشيت خدا فاني شده و اگر خدا را طلب ميكني آن حضرت است گفتارش، گفتار خدا و كردارش، كردار خدا. پس او از خود نيست شده و به خدا هست شده و چيزي جز خدا را ظاهر نميكند و همه صفات خدا از آن حضرت ظاهر است پس چون ذات مقدس او آفتاب مشيت خدا شده است خود او معدوم و خدا از او موجود و خود او فاني و خدا باقي و خود او مضمحل و خدا مستقل است و از براي او سخني نيست مگر سخن خدا و كاري نيست مگر كار خدا و صفتي نيست مگر صفت خدا.
«* 24 موعظه صفحه 237 *»
نميگويم سخن او مثل سخن خدا است كه خدا را سخني باشد جدا و سخن آن حضرت هم مثل سخن خدا باشد و نميگويم صفت او مثل صفت خدا است و كار او مثل كار خدا بلكه او است خودش عين صفات و اسماء خدا و عين افعال خدا، فعل خدا معني ديگر ندارد همان فعل پيغمبر، فعل خدا است و جميع صفات خدا و اسماء خدا همه، پيغمبر است. در ضمن آيه و للّه الاسماء الحسني فرمودند ماييم واللّه اسماء حسناي خدا كه امر شدهايد كه به آن اسماء، خدا را بخوانيد. خدا نهي فرموده است كه تفرقه ميان خدا و پيغمبر و ائمه بيندازيم، در جايي كه ميفرمايد يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و جايي ديگر ميفرمايد و يقطعون ما امر اللّه به انيوصل و نه چنان است كه او را كه از خدا جدا ندانستيم غلو كنيم مانند غاليان كه بگوييم آن حضرت خدا است يا مثل حلولي مذهبان، كه بگوييم خدا در پيغمبر حلول كرده چنانكه روح در بدن حلول كرده نعوذ باللّه، همه غاليان و حلوليان كافر و مشرك به خدايند. بلكه ذات خدا كامل است از همه راهي و آن حضرت است كمال خدا، و خدا قادر است و آن حضرت است قدرت خدا، و خدا عالم است و او است علم خدا، و خدا حي است و احد است و او است حيات خدا و احديت خدا، و خدا منزه است از جميع نقصها و آن حضرت است سبوحيت و قدوسيت خدا، و خدا است صاحب جميع صفات قدس و اضافه و افعال و آن حضرت صفات قدس و اضافه و افعال خدا است.
پس آن حضرت مشتعل شده است به علم خدا و قدرت خدا و او
«* 24 موعظه صفحه 238 *»
است علم خدا و قدرت خدا و سمع و بصر خدا و دست و پا و زبان و وجه خدا و روح و نفس خدا بلكه او است ذات خدا و آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات خدا و از جمله اسماء خدا، ذات خدا است. فرمود من رآني فقد رأي الحق يعني هركه مرا ببيند خدا را ديده ديدن خدا معني ديگر ندارد به جز ديدن پيغمبر، روكننده به آن حضرت روكننده به خدا است و پشتكننده به آن حضرت پشتكننده به خدا است، مانند آنكه شعله چراغ ميگويد هركه ميخواهد آتش سوزان را ببيند مرا ببيند و هر كه مرا ديد آتش سوزان را ديده چرا كه من ديدار اويم. پس روكننده به من روكننده به آتش است و پشتكننده به من پشتكننده به آتش. در زيارت ميخواني من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه و من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه يعني اي ائمه من، هركس شما را دوست دارد خدا را دوست داشته و هركس شما را دشمن دارد خدا را دشمن داشته و هركس چنگ به دامان شما زند چنگ به دامان خدا زده و خدا ميفرمايد من يطع الرسول فقد اطاع اللّه يعني هركس اطاعت رسول كند اطاعت خدا كرده و ميفرمايد و مارميت اذ رميت ولكن اللّه رمي. پس از اين آيات و اخبار و زيارات و مثلها فهميديد كه آن حضرت محل مشيت خدا است و جميع اسمها و صفتها و افعال خدا در آن حضرت پيدا است. پس چون آن حضرت بگويد و حكمي كند خدا حكم كرده و خدا گفته و چون بشنود خدا شنيده و چون بيايد خدا آمده و چون برود خدا رفته و نباشيد شما اينطور كه بگوييد اين سخنان بر خود آن حضرت جاري ميشود نه در غير آن حضرت چرا كه شماها ديگر بعد از اين بايد
«* 24 موعظه صفحه 239 *»
عارف باشيد و احتياج به تصريح و تكرار نداشته باشيد و اول كلام كه برداشت ميشود باقي مطلب را بفهميد، بلكه به اشارات كلمات من بر مطلبهاي بلند و اسرار برخوريد. پس اين سخنان جاري ميشود در غير آن بزرگوار از ائمه اطهار و انبياء و اولياء بلكه اگرچه آن حضرت چراغ افروختهاي است در مردنگي اول و مردنگي اول در مردنگي دومي و دومي در سومي گذارده شده است و جميع آنچه از مردنگي اول ظاهر است از مردنگي دوم نيز ظاهر است و بر روي آن مردنگي سومي گذارده و بر روي آن مردنگي چهارمي نهاده و همه انوار و آثار چراغ از مردنگي چهارمي نمودار است و همچنين مردنگي پنجمي نيز درگرفته است به انوار چراغ پس بر روي مردنگي قابليت آن حضرت9، مردنگي قابليت ائمه طاهرين گذارده است. پس ايشانند نيز چشم بيناي خدا و گوش شنوا و زبان گويا و دست توانا و پاي پوياي خدا و ايشانند قدرت و سلطنت و جمال و كمال و جلال خدا و هرچه از براي مردنگي اول گفتيم، و كجا ميتوان احصا كرد، همه آنها از براي مردنگي دوم ثابت است بدون تفاوت بلكه نورهم و طينتهم واحدة چرا كه حاجب آن انوار چيزي ميشود كه از خود پيدايي داشته باشد و آنها هم كل آن سيزده نفس مقدس:محمدند و محمد آنها است و محمد فاني بوده و فناي محمد فناي آنها است و فناي آنها فناي محمد است نه مثل فناي محمد است بلكه عين فناي محمد است9. پس آنچه در آن حضرت گفتيم بعينه در ايشان جاري است و بر روي مردنگي قابليت آن بزرگواران مردنگي قابليت انبياء است به خصوص آن انبياي چهارگانه كه اوتاد
«* 24 موعظه صفحه 240 *»
عالمند و ايشان آن چهار نبي زندهاند كه به منزله چهار طناب و چهار ميخ اين خيمه عالمند، و امام7غوث اعظم و قطب دايره امكان و عمود خيمه عالم است و آن چهار نبي زنده عيسي و خضر و ادريس و الياسند، كه باز اينهايند چشم بينا و گوش شنوا و دست توانا و پاي پويا و صندوق و خزانه علم خدا و معدن رحمت و بركت خدا چنانكه در مردنگي اول گفته شد بدون تفاوت. نهايت، فيض نميرسد به ايشان مگر از ائمه:و به ائمه فيض نميرسد مگر از پيغمبر و پيغمبر كه مردنگي اول بود فيض ميگرفت از چراغ بدون واسطه، و بر گرد مردنگي پيغمبران مردنگي چهارم است كه مقام نقبا باشد و جميع آن اسماء و فضائل براي آنها ثابت است بدون تفاوت مگر آنكه به واسطه مردنگي سوم فيض به مردنگي چهارم رسيده و مردنگي پنجم مردنگي قابليت نجبا است و براي ايشان نيز ثابت است جميع اين فضائل كه براي مردنگيهاي پيش بود. پس مپنداريد كه براي ايشان اين فضائل گفته نميشود واللّه ايشانند گوش شنواي خدا و چشم بيناي خدا و زبان گوياي خدا و پاي پوياي خدا و دست تواناي خدا و روح و نفس خدا و قدرت و قوه خدا و جميع آنچه گفتيم در ايشان هم به حسب خودشان جاري است. نشنيدهايد كه در قيامت خدا شكايت ميكند از بندهاي كه من مريض شدم مرا عيادت نكردي عرض ميكند خدايا تو مبرا و منزهي از بيماري، و مرض را در تو راهي نيست، ميفرمايد فلان بنده من مريض شد به عيادت او نرفتي، و باز شكايت ميكند كه من از تو طعام خواستم مرا طعام ندادي، ميگويد خدايا تو از طعام خوردن منزهي، ميفرمايد فلان بنده من از تو طعام
«* 24 موعظه صفحه 241 *»
خواست به او ندادي مرا طعام ندادي. و باز شكايت ميكند كه اي بنده من، از تو آب خواستم به من آب ندادي، ميگويد بارخدايا تو هرگز تشنه نميشوي، ميگويد فلان مؤمن آب خواست آبش ندادي. پس ببينيد كه مؤمن كارش به جايي ميرسد كه عيادت او عيادت خدا ميشود و طعامدادن به او طعامدادن به خدا ميشود و آبدادن به او آبدادن به خدا ميشود و منعكردن اينها از او منعكردن از خدا ميشود. و در حديث قدسي ميفرمايد من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها يعني كسي كه اذيت رساند دوست مرا، در ميدان جنگ با من ايستاده و مرا به محاربه با خود خوانده، و كجا محاربه با خدا ممكن است، مشت است و درفش و كل عزيز غالَبَ اللّه مغلوب يعني هر غالبي كه بخواهد بر خدا غلبه كند مغلوب ميشود، بلي،
هركه با فولاد بازو پنجه كرد | ساعد سيمين خود را رنجه كرد |
پس ممكن نيست محاربه با مؤمن، مؤمن را چه ميتوانند بكنند؟ فرعون با سحره چه كرد؟ بعد از ايمان آنها هيچ نتوانست بكند، گفتند تو به ما كاري كه ميتواني بكني اين است كه اين حيات دنيا را از ما تمام ميكني انما تقضي هذه الحيوة الدنيا هرچه بكنند با اين بدن خاكي ميكنند، در اين زندان دنيا نهايت ميكشند مؤمن را، از كشتن كه بالاتر نيست و خدا ميفرمايد و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما اتاهم اللّه من فضله يعني مپنداريد كساني را كه كشته ميشوند در راه خدا، مردهاند بلكه زندهاند نزد پروردگار خود روزي ميخورند و شادانند به سبب آنچه داده است خدا ايشان را از فضل
«* 24 موعظه صفحه 242 *»
خود. و اما تو كه اذيت او كردي از چنگ خدا بيرون نرفتي و فرموده است و من يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها يعني كسي كه بكشد مؤمني را از روي عمد جزاي او جهنم است و حال آنكه مخلد است در آن. پس چه ميكني عذاب دائمي خدا را اگر تو بدن او را مجروح كردي روح تو در دست قدرت خدا است و گريز گاهي از دست او نداري. شخصي خدمت امام7 شكايت كرد از زندهبودن منافقين و گفت نميدانم تا كي خدا ايشان را مهلت داده و چرا ايشان را نميگيرد در همين دنيا، حضرت فرمودند مگر تو عذاب آخرت را كم ميشماري و خدا فرموده لعذاب الاخرة اشد و ابقي يعني هرآينه عذاب آخرت شديدتر و باقيتر است و لامحاله بر مؤمن غالب نميشوند با اين همه اذيت بلكه البته مؤمن بر آنها غالب ميشود، اين در افتادن با خدا است. و همچنين از آن طرف نيكي به مؤمن نيكي به خدا است و زيارت مؤمن زيارت خدا است چنانچه معصوم ميفرمايند كسي كه زيارت كند مؤمني را خدا ميفرمايد اياي زرت و ثوابك علي يعني مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است، و حضرت پيغمبر9 ميفرمايد من سرّ مؤمناً فقد سرّني و من سرّني فقد سرّ اللّه يعني هركس، مؤمني را شاد كند به تحقيق كه مرا شاد كرده و هركه مرا شاد كند خدا را شاد كرده. پس جميع معاملات با خدا نميشود مگر با مؤمن و جميع معاملات با مؤمن معامله با خدا است.
گاهي به طور شوخي عرض ميكنم كه دو سرّ است كه مردم متحمل آن نميشوند يكي وقتي كه فضائل امام يا پيغمبر را ميگويم
«* 24 موعظه صفحه 243 *»
چون دوستند تصور ميكنند كه در ظاهر هم طوري بوده كه همينطور در كوچه و بازار كه راه ميرفت در و ديوار از نور رويش روشن ميشد و معجزه از بَشنش ميباريد، باور نميكنند كه او هم مثل ساير مردم بود و غذا ميخورد و نكاح ميكرد و بيمار ميشد و با مردم معامله ميكرد و از بازار چيزي ميخريد و خود به دست خود برميداشت براي عيال خود به خانه ميبرد و اگر اين سرّ را قبول كنند شايد فضائل مؤمن را هم قبول كنند ولكن چون امام يا پيغمبر را مثل ساير مردم گمان نميكنند و چنان ميپندارند كه خوشروترين مردم بوده و آثار امامت يا نبوت از بشرهاش پيدا بوده همين كه تفصيل فضائل مؤمن را شرح ميدهي ذهنشان قبول نميكند چرا كه مؤمن را ميبينند مردي مثل خود يا پستتر، بسا آنكه فقير است يا مديون است يا لباسش كهنه است يا آنكه سياهرنگ و آبلهرو يا كوتاه قامت يا غيرمشهور است و اينها را عيب او ميدانند و ميگويند چگونه ميشود كه آنچه نسبت به اين بكنيم نسبت به خدا و رسول و ائمه كردهايم و آنچه نسبت به آنها بخواهيم بكنيم نسبت به او بايد بكنيم.
و سرّي ديگر آنكه مذمت ابوبكر يا عمر يا عثمان را كه ميشنود از عداوتي كه به آنها دارد و از بس از بركت اين روضهخوانها بر بالاي منبرها مذمت اين ملعونها را شنيده، در ذهن خود، آنها را مثل سگ سياه چهار چشمي خيال ميكند كه به اين ميرسيدند پايش را ميگرفتند و به آن ميرسيدند جامهاش را ميدريدند، دُم بسيار بلندي و موهاي دراز و صورتهاي سياه و مثل ميرغضب آنها را خيال ميكنند كه بالاي منبر
«* 24 موعظه صفحه 244 *»
پيغمبر ميرفتند و غصب خلافت كردند و دهان خود را كه باز ميكردند گويا چاه خلا سرباز شده گند دهانشان مجلس را و مسجد را گنده ميكرد، و چنين نبود بلكه بسا بود كه به حمام ميرفتند و خضاب ميكردند و ريش خود را شانه ميكردند و لباسهاي پاكيزه در برميكردند و عصا و عمامه و ردا و تحت الحنك داشتند و ذكر خدا ميكردند و نماز و روزه و گريه و مناجات ميكردند و قرائت قرآن به صداي خوش ميكردند و با مردم ميخنديدند و مزاح و تعارفات و ميهمانيها ميكردند و با اينها همه منافق بودند و دشمن خدا و رسول بودند. و اين منافاتي ندارد چنانكه حالا هم بسياري از كفار و يهود و نصاري را ميبيني با صورتهاي نيكو و احوال و اخلاق خوش، بسيار با تعارف و معذلك دشمن خدا و رسول و دين و اهل دينند. پس اگر اين پيه را بر خود بمالي كه سرّ دوم را قبول كني، توي ذهنت ميرود كه فلان كس ناصب باشد و دشمن اولياء اللّه باشد با اينكه خوشرو است و عمامه و عصا و عبا و نعلين دارد و نماز پنج وقت، و روزه ميگيرد و در مجالس ذكر مصيبت مينشيند و در ميان مسلمين به طور آنها راه ميرود، گردن كج و صداي آهسته و قدمهاي كوچك كوچك و ذكر دائم و دعا و قرآن و گريه ميكند، باور ميكني كه اين از اهل جهنم است و مخلد در آتش. و بسا مؤمني كه فقير و مبتلا به ناخوشيهاي صعب و عيال بسيار و قرض و در نهايت فقر و فاقه و پريشاني باشد، چنانكه هستند و چنانكه ائمه ايشان بودند، حديثي ديدم كه جگرم آتش گرفت كه چون نازل شد اين آيه بر حضرت پيغمبر9 كه ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم
«* 24 موعظه صفحه 245 *»
جزء مقسوم حضرت رسول گريست گريه شديدي و اصحاب او گريستند از گريه آن حضرت و ندانستند كه سبب چيست و جرأت سؤال از آن حضرت نكردند، و آن حضرت در نهايت هم و غم بود و چون حضرت فاطمه را ميديد شاد ميشد و حضرت فاطمه را در نزد حضرت پيغمبر گستاخ ميدانستند، به جهت آنكه زن بود و در طبع زنان، خدا گستاخي به جهت حكمت قرار داده. سلمان رضي اللّه عنه رفت به خانه حضرت فاطمه كه او را بياورد شايد سبب گريه آن حضرت را بتواند مستفسر شود، ديد حضرت فاطمه3 قدري جو پيشش گذارده آسياب دست ميكند و ميفرمايد و ما عند اللّه خير و ابقي. پس سلام كرد و احوال گريستن حضرت را عرض كرد، حضرت فاطمه برخاست و چادر بر سر كرد، حضرت سلمان ميگويد نگاه كردم دوازده جاي آن را به ليف خرما پينه كرده بود چون اين را ديدم گريهام گرفت و عرض كردم واحزناه دختر قيصر روم و كنيز پادشاه عجم، سندس و حرير ميپوشند و فاطمه دختر رسول خدا، محمد مصطفي كه بهترين خلق خدا است چنين جامهاي ميپوشد. چون حضرت فاطمه به خدمت پدر بزرگوارش آمد عرض كرد يا رسول اللّه سلمان عجب ميكند از لباس من، به حق خداوندي كه تو را به راستي به خلق فرستاد كه پنج سال است كه نيست من و علي را مگر پوست گوسفندي كه روز شتر ما بر روي آن علف ميخورد و چون شب ميشود ما آن را در زير خود مياندازيم و بالش زير سر ما از ليف خرما است. مرادم همين فقره حديث بود كه ببينيد فقر ايشان به چه سر حد بود و تعجب نكنيد كه شيعيان ايشان هم با آنكه
«* 24 موعظه صفحه 246 *»
صاحب آن همه فضائل كه عرض كردم، باشند و معذلك در شدت فقر و مصيبت باشند و بسا آنكه سياه رنگ و بدگل باشند پس جامه كهنه فقراء مؤمنين را خفيف نشماريد بسا آنكه گنج در ويرانه دفن باشد. حضرت امام محمد تقي سبزه رنگ بودند، حضرت باقر7 چنان پر گوشت بودند كه در ميان روز كه به راهي ميرفتند دو نفر غلام زير بغل آن حضرت را ميگرفتند و عرق ريزان پي شغلي ميرفتند و اين نقصي و منافاتي با امامت ايشان نداشت.
خلاصه، كلام در اين بود كه مردنگي پنجم مردنگي نجبا است و جميع امداد و فيوضات كه به ايشان ميرسد از مردنگي چهارم است كه مردنگي نقبا باشد و جميع آنچه در مردنگي اول گفتيم از براي نجبا ثابت است و جميع آنچه نسبت به مردنگي پنجم بكنيد نسبت به چراغ كردهايد.
پس دوستي آن، دوستي چراغ است و دشمني به آن دشمني به چراغ است، روكردن به آن روكردن به چراغ است و پشتكردن به آن پشتكردن به چراغ است، و احترام آن احترام چراغ است و بيحرمتي به آن بيحرمتي به چراغ است. پس مردنگي پنجم است چشم بيناي چراغ و رخساره رخشان چراغ، چنانكه خدا در حديث قدسي ميفرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته معني اين فقرات شريفه اين است كه خدا ميفرمايد تقرب ميجويد بنده به سبب اعمال خير به من تا آنكه او را
«* 24 موعظه صفحه 247 *»
دوست ميدارم و چون او را دوست داشتم چشم بيناي او ميشوم و گوش شنواي او و دست تواناي او و اگر مرا بخواند اجابت ميكنم و اگر سكوت كند من خود ابتدا ميكنم به نعمت بر او. پس وقتي كه كار به اينجا رسيد كه خدا فرمود من چشم و گوش و دست مؤمن ميشوم، پس البته نظر كردن به مؤمن نظر كردن به خدا است و صله به او صله به خدا است و زيارت او زيارت خدا است و احسان به او احسان به خدا است و معاملات با او معامله با خدا است و هرچه معامله با او كنند همان معامله با پيغمبر هم هست چرا كه مابين خدا و رسولش فرقنهادن كفر است. پس چنين كسي ديدار او ديدار پيغمبر است و گفتار او گفتار پيغمبر و زيارت او زيارت پيغمبر و همچنين ديدار او ديدار ائمه طاهرين است و صله به او صله به ائمه و زيارت او زيارت ائمه چنانكه فرمودند من لميقدر انيزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا و من لميقدر انيصلنا فليصل صالحي اخوانه يكتب له ثواب صلتنا يعني هركس دستش به ما نرسد و نتواند زيارت ما كند زيارت برادران مؤمن خود را كند كه ثواب زيارت ما برايش نوشته ميشود و هركه نتواند صله و احسان به ما كند صله و نيكي به برادران مؤمن خود كند كه ثواب صله ما برايش نوشته ميشود و زيارت و صله به امام زيارت خدا و صله و احسان به خدا است.
پس معلوم شد كه زيارت مؤمن زيارت خدا و رسول و ائمه و انبياء است و جميع آنچه نسبت به آنها ميخواهيد بكنيد نسبت به برادران مؤمن خود كنيد كه حقيقةً نسبت به آنها شده است و هرچه نسبت به
«* 24 موعظه صفحه 248 *»
مؤمن بكنيد نسبت به آنها كردهايد و شك در اين نداشته باشيد. ولكن مكرر عرض كردهام كه سبب ترقي نكردن مردم آن است كه مثل بنياميه لعنهم اللّه، حرمت چوب و تخته منبر رسول خدا را ميدارند و احترام ميدارند و حرمت سيدالشهداء را نميدارند و از خون پشه سؤال ميكنند و از كشتن اولاد رسول خدا پروا ندارند. شخصي از اهل عراق از يكي از فقهاء پرسيد كه اگر خون پشه به جامه باشد نماز ميتوان كرد يا نه پرسيد تو مردم كجايي گفت از اهل عراقم آن فقيه گفت انظروا الي هذا يسألني عن دم البعوضة و قد قتلوا ابن رسول اللّه يعني ببينيد اين مرد را كه اظهار ورع و تقوي ميكند، از خون پشه ميپرسد و پروا نكردند از كشتن فرزند رسول خدا. تقواهاي مردم چنين است. شنيدم ابن زياد را وقتي كه قشون مختار او را گرفته بودند ميبردند به جهنم واصل كنند، لباسهاي سفيد پوشيده بود و قدمهاي خود را درست بر زمين نميگذاشت و با سرپنجه راه ميرفت آن فراشها از او پرسيدند كه چرا درست راه نميروي گفت ميترسم اين مورچهها زير پايم اذيت بكشند، زدند بر سر او كه اي لعين از اذيت خدا و رسول پروا نكردي و فرزند رسول خدا را كشتي اكنون رعايت مورچه را ميكني. به امام عرض كردند كه فلان، غسل و وضوي خود را بسيار اعاده ميكند و سعي تمام ميكند، فرمودند هرگز ديدهايد كه زكوة خود را اعاده كند؟ احتياطهاي مردم از اين قبيل است، امورات جزئيه كه ضرر به دنياي ايشان نميرساند رعايت ميكنند براي آنكه شهرت كنند و مردم متديني به قلم روند ولي اصول و كليات را ترك ميكنند و حال آنكه ترك آنها سبب
«* 24 موعظه صفحه 249 *»
بطلان ساير فروع و جزئيات است، وضو و غسل را كه مايه ندارد و نماز كه خرجي ندارد احتياط در آن ميكنند چنانكه يكي از صلحا صد و سي مرتبه ديده شد كه در حمام غسل جنابت را اعاده كرد و نماز صبح را قضا كرد. سبب اين است كه غسل كردن مايه نميخواهد اگر دويست بار هم اعاده كند همان يك شاهي كه به حمامي ميداد زيادتر نميدهد لكن زكوة مايه ميخواهد، و غسل خود را احتياط ميكنند و در اذيت اولياي خدا احتياط نميكنند با آنكه اذيت اولياء اذيت خدا و رسول و ائمه است. امام7 فرمودند زكوة به شيعه خالص ما مدهيد چرا كه گوشت او از گوشت ما است و خون او از خون ما و چنانكه زكوة لايق ما نيست لايق شيعيان ما هم نيست و در زيارت ميخواني السلام عليك يا ثار اللّه و ابن ثاره سلام بر تو اي خون خدا و پسر خون خدا. پس خون شيعه هم خون خدا شد و از خون خدا هيچ احتياط نميكنند و پروا ندارند و در صد دينار اظهار زهد و بيرغبتي به دنيا ميكنند لكن صد تومان كه رسيد يك جا ميبلعند. يكي از صلحا صد تومان و دويست تومان گاه بود برايش ميآوردند و قبول نميكرد اما وقتي كه هفده قاطر ريال از هند برايش آوردند قبول كرد يك جا آن را تصرف نمود و به هرجا خواست صرف كرد. مردم هوش دارند و باوقوفند، شكارچي به كمين مينشيند و در كمين است كه گورخري بيايد بزند بسا آنكه خرگوش به دم تيرش ميآيد و نميزند و براي خرگوشي از گورخر، خود را نمياندازد، گول نخوريد از گلوله نزدن. مردم كهنه كارند و باوقوف، احمق مريد ميشود و گول ميخورد كه فلاني هزار تومان برايش آوردند و قبول نكرد مردم
«* 24 موعظه صفحه 250 *»
وقوف دارند اگر خرگوش را نزند گلوله خود را براي آهو نگه داشته و اگر ديدي آهو به دم تيرش آمد و نزد، صبر كن ببين گورخر را ميخواهد خاطرجمع كند، وقتي كه آن آمد ببين كه به چابكي ميزند، سهل است كه از هر دو لوله تفنگ ميزند، تو كمصبري او خيال ديگر دارد. و نميگويم كه همين ملاها چنينند بلكه غالب مردم اينطورند، ميبيني مردي را كه نمازش را احتياط ميكند و اما طلب مردم را احتياط نميكند كه شايد نداده و از سر بدهد، مردم در آيندهها نظر كردند هرچه ضرر به كهره و بره ايشان داشت ترك كردند و آنچه را گرفتهاند چيزهايي است كه ضرر به جايي ندارد. حرامزاده ابن زياد ميگويد اگر پيغمبر وصيت نكرده بود كه اهل ذمه را آزار نكنيد هرآينه امر ميكردم كه گردنت را بزنند، چطور شد كه خدا را در يهود و فرنگي ديد و در علي بن الحسين7 و ساير اسيران و در شهداء نديد و وصيت جدشان را در آنها رعايت نكرد؟ اگر تصور كنيد و فكر كنيد وجه آن را برميخوريد. مردم به كربلا ميروند و كربلائي خيلي درست ميشود اين را ميگويم كه درست دل بدهيد و بفهميد، ميخواهم شما باشعور باشيد، امام شما ميفرمايد مؤمن اشرف از قرآن است به قرآن پا دراز نميكنند و پشت به او نميكنند و حرمت ميدارند و به مؤمن هيچ اعتنا نميكنند بلكه اذيتش هم ميكنند. چه شد كه حرمت قرآن برجا است و مؤمن كه اشرف از قرآن است حرمت ندارد، نميگويم قرآن محترم نيست ميگويم احترام مؤمن كجا شد. روزي امام7 نظر به كعبه فرمود پس فرمود چقدر عظيمي تو اي خانه لكن مؤمن اعظم از تو است. پس مؤمن حرمتش
«* 24 موعظه صفحه 251 *»
بيش از كعبه است چگونه حرمت مؤمن بيشتر نباشد و حال آنكه خدا او را به دست قدرت خود ساخته و از نور عظمت و جلال خود ساخته و كعبه از سنگ كوه ابوقبيس و گچ آنجا ساخته شده كعبه سخن نميگويد و گنگزبان است و هدايت خلق نميكند و احكام و آيات خدا را اظهار نمينمايد و مؤمن ناطق است به آيات اللّه و احكام. كعبه علمي ظاهر نميكند و حكمي نميگويد، مؤمن صندوق علم خدا و ناطق به علم خدا و شارح حكمتهاي الهي است. لكن مؤمن به نظر مردم نميآيد و كعبه مايه اعتبار مردم است، صد تومان خرج ميكنند كه هزار گونه اعتبار پيدا كنند و امين مال مردم شوند و مردم به آنها اعتنا كنند و صاحب اسم و رسم شوند، و حرمت مؤمن بسا آنكه مايه اعتبار دنيا نباشد بلكه ضرر هم داشته باشد. كعبه گنگزبان است و مؤمن زباندار است. نميدانم چه مرض دارند آخر اگر خدا را ميخواهيد و منظورتان خدا است اين را هم خدا به يد قدرت خود ساخته است اگر انسانيد و صاحب شعور و ادراك، آن كعبه، جماد است و مؤمن انسان است و با عقل و شعور و علم. و آن سنگي است بنا كرده قرامطه و بنّايان. و مؤمن صاحب صدق و صفا و علم و وفا و نور و بهاء و هدايتكننده خلق خدا، حاجي به آن كعبه جمادي رفت و برگشت و فتوي به قتل مؤمن داد، حال ميخواهي چنين حجي قبول باشد؟ پيش از مكهرفتن بسا آنكه عداوت با مؤمن نداشت برگشت و عداوت پيدا كرده است. اين خانهخراب از خدا برگشته. و همچنين كربلا ميروند كربلائي شوند آخر شعور داريد قبه آن حضرت و عمارات همه گچ و آجر است يا سنگ و كاشي، اينها را
«* 24 موعظه صفحه 252 *»
دانستي روي قبه به قول عوام پتروف ميزنند از طلا است و ضريح مبارك هم از نقره است كه فلان پادشاه نقره داده و زرگرها به كوره بردهاند و ضريح ساختهاند و صندوق مبارك هم از درخت فلان باغ بريدهاند و نجاران ساختهاند و قفل ضريح را هم آهنگر به كوره برده و چكش زده تا ساخته و قبر مطهر هم به گچ و خشت ساخته شده و پايينتر هم كه فرض كني لحد است كه تا سه روز بدن اطهر آن حضرت در آن بوده و بعد از سه روز به عرش صعود فرموده و واللّه نميگويم اينها حرمت ندارند حرمت دارند و كسي هم كه از روي معرفت به آن مكان شريف كه خدا همه ما و شما را نصيب و روزي كند، مشرف شود شرافت پيدا ميكند و جميع آن ثوابها كه رسيده براي او هست. ولي حرمت اينها همه به جهت آن است كه سيدالشهداء در آن افتاده و محل عنايت خدا شده پس واللّه بسي آنها محترمند، ولي حرمت مؤمن زيادتر از اينها است، حرمت مؤمن كجا و حرمت سنگ و چوب و ضريح و در و ديوار كجا، آنها جمادند و مؤمن انسان. پس واللّه عنايت خدا به قلب مؤمن بيشتر است چرا كه قلب المؤمن عرش الرحمن يعني قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است و نور عظمت و جلال خدا در قلب مؤمن سكني دارد و آئينه نماينده نور خدا و رسول و ائمه هدي است. ببين آئينه بهتر نماينده خورشيد است يا آجر و گچ و چوب و آهن و نقره و طلا؟ سيدالشهداء در دل مؤمن پيداتر است از اينها، قلوب من والاه قبره دلهاي دوستان سيدالشهداء قبر سيدالشهداء است. پس ببين طالب چه چيز هستي كه سيدالشهداء را ميروي زيارت كني و آن حضرت در كجا ظاهرتر است
«* 24 موعظه صفحه 253 *»
اگر چشم داشته باشي بعينه امام را در مؤمن ميبيني چه فايده كه اين سر عظيم را اين مردم جماد نميفهمند. آخر حديث را كه باور داريد فرمودند ان لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً يعني ما را با هر دوستي گوش شنوايي است و چشم بينايي و زبان گويايي. پس امام ناطق است از زبان مؤمن، به توحيد و نبوت و ولايت و اسرار فضائل و معارف و علوم،
اين همه آوازها از شه بود | گرچه از حلقوم عبداللّه بود |
پس ميرود صالح مؤمن به كربلا هون هون و به نجف هم نميرود، كه به من كربلائي عباس ميگويند نجفي عباس نميگويند، اين هم از معرفتش. برميگردد تعريفش همين است كه قبه از دور پتروف ميزد كه چشم خيره ميشد و خرماهايش چه بود و آبش چه و نانش چند، شالهايم را چطور فروختم، تنخواه چه خريدم فرصت نجفرفتن نشد، سامره هم راهش امن نبود، ده روز هم تمام نشد، درويشعلي چاوش خبر كرد. حال هم كه برگشته اذيت مؤمن ميكند و عداوت با او دارد بعينه تير بر سيدالشهداء ميزند. جماد است حرمت تربت گنگزبان را دارد و اما مؤمن كه او را عارف به سيدالشهداء ميكند و شفاي مرضهاي روحاني است هيچ محل به او نميگذارد و از او بيزاري ميجويد. پس روح تربت سيدالشهداء از نزد او رفته و به او نفع نميكند و نه زيارتش قبول است و نه عملي از اعمالش. نميبيني كه چهل سال نماز ميكنند و معاصي و اعمال شنيعه و اخلاق بد ايشان بيشتر ميشود و حال آنكه خدا ميفرمايد ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر يعني نماز باز
«* 24 موعظه صفحه 254 *»
ميدارد نمازگزار را از فحشاء و منكر، معلوم ميشود كه نماز اينها نماز نيست، خم و راست شدني است كه روح ندارد به جهت آنكه اصل ندارد و درخت بيريشه ميخشكد. اگر مردم اصول را ضبط كنند فروع دينشان هم نفع ميدهد و مؤمنون اصل دينند و ساير اعمال فروع دين است و واللّه كه فروع بياصول، اعظم عذاب ايشان ميشود، پس نمازها و روزهها و حج و زيارت ايشان هرچه عظيمتر باشد عذابي ميشود بر ايشان عظيمتر، افعيها و اژدرها و مارها و عقربها و كلاب و زقوم و زنجيرهاي آتشين است كه بر خود مهيا ميكنند. رشته اطاعت عمَر ميخواهد چه بشود غير از زنجير آتشين و تقليد و اقتداي به شمر ذيالجوشن ميخواهيد چه ثمر بخشد غير از خلود در بدترين عذاب جهنم. و واللّه ناصب شيعيان علي بدتر است از شمر ذيالجوشن عليه اللعنة. پس تعجب نكنيد كه فرمودند لايبالي الناصب صلي ام زني صام او سرق تفاوت نميكند ناصب چه نماز كند و چه زنا، و چه روزه بگيرد يا دزدي. و فرمودند ليس الناصب من نصب لنا اهل البيت فانك لنتجد احداً يقول اني ابغض محمداً و آلمحمد ولكن الناصب من نصب لكم و هو يعلم انكم تتولونا و انكم من شيعتنا يعني ناصب كسي نيست كه با ما اهلبيت عداوت كند چرا كه در ميان شيعه كسي نيست كه بگويد من دشمن ميدارم محمد و آلمحمد را، بلكه ناصب كسي است كه دشمن بدارد شما را و بداند كه شما دوست ما و شيعه ماييد. پس دشمن شيعه اگر از سر شب تا صبح نماز كند پيش تو فرق نكند با آنكه از سر شب تا صبح زنا كرده و روزه او را بهتر از دزدي او نداني نميبيني كه هرچه نماز
«* 24 موعظه صفحه 255 *»
بيشتر ميكند، عجب و كبر و حب دنيا و طول املش بيشتر ميشود و گناه بيشتر ميكند،
اينكه بر جرمت همي جرمي فزود | نيك بگرفتم ايا غول عنود |
تا عاقبت به آيات خدا كه رسول و ائمه و اولياء ايشان و كتب سماوي و كتب اخبار و احاديث و شرايع و احكام باشد، تكذيب ميكنند و منكر فضائل ميشوند و بر آنها و اعمال و افعال و گفتار آنها ريشخند ميگيرند و استهزا ميكنند، چنانكه خدا فرمود ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوءاي ان كذّبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزءون.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 256 *»
«موعظه بيستويكم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
كلام در اسفار اربعه بود و مقصود بيان سفر اول بود و عرض كردم در ايام گذشته مطالبي چند و نهايتي از براي علم نيست و آنچه ميگويم به قدر فهم شما است و به قدر قابليت اين زمان است.
پس عرض ميكنم كه شك نيست كه شما از آب و خاك خلق شدهايد، خدا ميفرمايد خلق الانسان من عجل يعني خلق شده است انسان از آب و گل، و نگوييد كه ما خلقتمان از نطفه پدر و مادر است و حضرت آدم از آب و گل خلق شده است، به جهت آنكه نطفه هم از همين غذاها حاصل شده و اين غذاها چيزهايي است كه همه از آب و خاك به عمل آمده. پس مثلي ميزنم كه خوب بفهميد. شكي نيست كه شما اول آب و خاك بودهايد و در آب و خاك هيچ حس و حركت و شعور نيست و ادراك چيزي نميكند و نمو نميكند. پس شما هم اولاً مثل همين سنگ و كلوخ و در و ديوار بودهايد نهايت مثل معادن بودهايد. پس ببينيد كه اين خاك چگونه قدم به قدم بالا ميرود تا به
«* 24 موعظه صفحه 257 *»
جايي ميرسد كه قبضهاي از آن قابل روح نبوت و ولايت ميشود بلكه قابل تعلق گرفتن روح خاتم پيغمبران9 به آن ميشود.
پس عرض ميكنم كه اولاً در اين عالم خلط و مزج كه خدا آب و خاك را مركب كرد يا اين است كه مسلط شده است بر آب و خاك حرارت زيادي يا برودت زيادي، پس جماد شده است به جهت عدم صفا و اعتدال و نبودن برودت و رطوبت و حرارت و يبوست بر وجه اعتدال، يعني چهار عنصر آن كم و زياد شد پس بر صورت جمادي از جمادات شد و صاحب حجاب غليظي شد كه نماينده چيزي نشد و حركت و نمائي و شعوري و حسي از براي آن نيست و علمي ندارد و معلوم است كه مثل چنين مركبي در نهايت پستي و غلظت است و در غايت بيقابليتي است، من به مثل ميگويم شما نتيجههاي اين حرفها را بفهميد زيرا كه وضع من و وضع اين مجالس از براي ذكر فضائل است الاّ اينكه گاهي تصريح ميكنم و گاهي مصلحت نيست تصريح نميكنم، پس بعد از اتفاقات زمان و گردش افلاك و قِران كواكب به قران خاصي، آب و خاكي يافت شد طاهر و در تقديرات الهي مخلوط شد اين قبضه آب و خاك به ميزان اعتدال و جسمي شد طاهر و حرارت و برودتي به آن رسيد معتدل. پس ذاتي شد صافي به صفاي نباتات و ظاهر شد در آن روح نبات پس نه هر جمادي قابليت نباتيت دارد و روح نباتي در هر سنگ و كلوخي جا نميكند، بلكه از روز اول لابد است كه صانعي حكيم از تدبيرات متقنه محكمه خود صنعتي تازه پديد آورد. پس فهميديد كه هر صنفي از مخلوقات درجه و مقامي دارند مختص به خودشان كه قابل
«* 24 موعظه صفحه 258 *»
روحي خاصند.
گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض | ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود |
از اين جهت فرمودند لو علم الناس كيف خلق اللّه الخلق لميلم احد احداً يعني اگر مردم ميدانستند كه چگونه خلق فرموده است خدا خلق را ملامت نميكرد احدي از مخلوقات احدي را.
پس هر كسي را درجه و مقامي است كه از درجه خود تجاوز نميكند و محال و ممتنع است كه هر جمادي ترقي كند و به مرتبه نباتي برسد و روح نباتي در آن تعلق گيرد. و اما آن قبضه خاك كه به اعتدال نباتات شالوده آن را از روز اول خدا ريخته باشد و صفاي قابليت آن بر حسب روح نباتي باشد، لامحاله از درجه جمادات ترقي ميكند و بر آن حالت قرار نميگيرد تا به درجه نباتي برسد و روح نباتي در آن تعلق گيرد. پس اگر در خود ميبينيد اضطرابي و حزني و اندوهي در آن درجه كه هستيد، بدانيد كه اينجا مقام شما نيست و مترصد درجه بالاتر باشيد و نهايت سعي خود را بنماييد كه به درجه بالاتر برسيد و همچنين از درجهاي به درجه بالاتر و تا منزل اصلي خود كه اگر هيچ حركت نكني و بر همان مقام پست مخلد بماني و متابعت هوي و هوس خود نمايي معاقب خواهي بود، كه چرا از اين منزل پست كوچ نكردي و طلب كمال ننمودي و هركس در درجه خود باشد با نهايت اطمينان و سكون قلب، همانجا مكان و درجه او است و بالاتر مقام او نيست. از اين است كه اهل بهشت در بهشت بعد از رسيدن به درجات خود مسرور به مقام
«* 24 موعظه صفحه 259 *»
خودند و مطمئن و ساكن و درجه بالاتر را نميفهمند تا طمع آن مقام فوق را كنند بلكه خيال مقامي بهتر و بالاتر از آن مقامي كه هستند نميكنند. اين است كه خدا ميفرمايد و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذّ الاعين و در جايي ديگر ميفرمايد و لهم فيها ما يشتهون هرچه خواهند در بهشت از براي آنها ميسر است پس نهايت سرور آنها در همان درجه خودشان است.
پس هرگاه يافتيد نفوس خود را ناراضي به مقام پست و ديديد در خود چيزي كه به هيجان ميآورد شما را و بر خود غضبناك ميباشيد بدانيد كه از براي شما درجه و مقامي است اعلي و تدارك درجه بالاتر را بگيريد و مسارعت به مقام فوق نماييد و مكلفيد به رسيدن به منزل بالاتر و بالاتر تا نهايت درجهاي كه از آنجا ابتداء خلقت شما شده كه اگر ترقي نكنيد ظلم بر نفس خود كرديد و مستحق عذاب و عقاب خواهيد بود.
باري برويم بر سر مطلبي كه اول بوديم. پس سنگ به همان مقام جماد بودن خود مسرور و شاد است و ديگر مدرك مقام نباتي را ندارد تا خواهش گياه شدن را نمايد. و اما نبات را مقامي ديگر است فوق مقام جماد، هرگز به مقام جماد بودن راضي نميشود و در خود ميل به جذب آب و رنگ مييابد، ميخواهد نشو و نما كند، قوه شاهيه نبات و به خود كشيدن غذا و آب آن، از همه چيز حتي از حيوان بيشتر است باز حيوان گاهي خواب ميكند گاهي سير ميشود اين گياه و درختان، شب و روز عليالاتصال در غذا خوردنند و مگو كه ما ميبينيم كه گاه ميشود كه
«* 24 موعظه صفحه 260 *»
يك ماه آب به صحرا و باغ نميرود و گياه سبز است، همين رطوبت زمين را و غبارهاي لطيف زمين را به خود ميكشد دائماً پس به قِران كواكب و اشعه افلاك آن قبضه خاك و آب كه به طور اعتدال و صفاي نباتات مركب شده به هيجان ميآيد و نطفه آن به هر طور كه در بطن زمين منعقد بشود روحي نباتي مناسب همان قبضه در آن پيدا ميشود به اختلاف گياهها و درختان و اختلاف رنگها و بوها و مزهها و خاصيتها، و از آن طرف بوهاي بد و بدمزه و زمخت و تلخ و خاصيت زهر، مثل بيش([7]) كه اگر بر ركاب بزنند سوار را ميكشد و اگر بر سرنيزه بزنند نيزهدار را ميكشد و دختر بسيار وجيهه را به آن عادت ميدهند تا به خوردن آن عادت ميكند مثل آدم ترياكي كه به ترياك عادت ميكند و با هركس دشمني دارند آن دختر را ميفرستند با او جماع كند به محض مقاربت، زهر در او كارگر ميشود و او را آب ميكند، اينها همه مثلها است كه خدا از براي شما زده تا عبرت بگيريد. و چون در گياه به سبب طيب و طهارت زمين ديديد كه گياه خوشبو و خوشرنگ روييد و از زمين بد و خبيث و حرارت شديد و هواي نامعتدل ديديد گياه بدبو و بدرنگ و زهرناك روييد بفهميد كه همچنين است مؤمن و كافر و شيعه و ناصب، فرمودند السعيد سعيد في بطن امه و الشقي شقي في بطن امه يعني سعادتمند، با سعادت است در شكم مادر و بدبخت باشقاوت است در شكم مادر. و فرمودند ولد الزنا شر الثلاثة يعني حرامزاده بدتر
«* 24 موعظه صفحه 261 *»
است از پدر و مادر كه به حرام آن ولد را آوردند. ظاهر اين حديث شريف كه ظاهر است چرا كه پدر و مادر معصيتي كردند و توبه كردند و اگر با توبه بميرند به بهشت هم ميروند و اما ولد زنا سرشتش و طينتش بد است از روز اول در شكم مادر نطفهاش خبيث بسته شده و روحي خبيث مناسب همان نطفه در آن تعلق گرفته و اگر هم آمرزيده شود تا هفت پشت به بهشت اصلي نميرود و او را در حظاير سكني ميدهند. و اما باطن اين حديث اين است كه دومي شريرتر و حرامزادگي او بيشتر از اول و سوم است لعنهم اللّه. پس شقي از روز اول نطفه او معيوب است و سعيد از روز اول نطفه او پاك و پاكيزه است. پس اگر عقد نكاح صحيحي فيمابين پدر و مادر واقع شده و پدر در وقت جماع با ذكر خدا بوده و للّه و في اللّه آن عمل را كرده و مادر هم زني بوده با تقوي و نجيب و خيانت نكرده و نطفه آن دو از لقمه حلال بوده آن ولد در همان شكم مادر سعيد ميشود و روحي سعيد به او تعلق ميگيرد و اين هم باز به تفاوت، چنانكه ميبيني گياههاي طيب و خوشبو و خوشرنگ، چقدر تفاوت دارند و در خاصيت هر كدامي يك نوع خاصيتي دارند، و اگر بيعقد صحيح يا بدون ذكر خدا در وقت جماع يا از لقمه حرام و شراب، نطفه او بسته شده يا در ساعت نحس و قِران نحس و اوقاتي كه نهي رسيده از جماع كردن، در آن اوقات يا عيبهاي ديگر مثل نطفه حيض و يا رو و يا پشت به قبله يا زير درخت يا بودن كسي در آن مكان كه نفس آنها را بشنود و امثال اينها نطفه در همان شكم مادر، خبيث منعقد ميشود و روحي خبيث به او تعلق ميگيرد و اين هم به تفاوت
«* 24 موعظه صفحه 262 *»
خباثت و شقاوت خود، مثل گياههاي تلخ و شور و بدبو و رنگ، ميبيني كه خود به خود دشمن اهل بيت و دوستان ايشان است و دست از شرارت برنميدارد و شب و روز در پي آزار و اذيت مسلمين است و مثل بيش، زهري است قتال اگر بيش به يك نيزه فاصله آدم را ميكشت اين ناصب ملعون به چهل منزل فاصله اذيتش ميرسد يا به بيشتر، هرجا كه ديگر دسترس ندارد استشهادهاي پيدرپي تمام ميكند و ميفرستد كه باعث قتل مسلمين شود. خلاصه، سعيد از روز اول شالوده آن بر سعادت ريخته و شقي از روز اول آب و خاكي است بر شقاوت ممزوج شده پس گياه از روز اول به اعتدال نباتات نطفه او منعقد شده و در ميان جمادات عالم چنان صفائي در اين قبضه پيدا شده كه نماينده روح نباتي شده. پس صاحب پنج قوه و دو خاصيت شده و آئينه نماينده آفتاب جهانتاب روح نباتي گشته و آن آفتاب نباتي غيبي، خلعت اسم و رسم خود را به اين قبضه آب و خاك پوشانيده و از منزل پست جمادي او را ترقي داده به منزل اصلي او كه عالم علوي نباتي باشد، او را رسانيده و هركس نبات ميخواهد اين را نشان ميدهد و قسم ميخورد كه اين نبات است چرا كه به همه لغتها آن را گياه ميگويند و اگر نذر كند كسي كه گياهي را آب دهد و او را آب دهد به نذر خود وفا كرده چرا كه او را در شرع و عرف هم گياه ميگويند و در اين عالم خاك غير از اين گياهي نباشد اگرچه اصل گياه آن جان است كه در عالم جان است ولي عكس او در اين آئينه آب و خاك جلوه كرده است. نميبيني كه چون جان گياه از او مفارقت كند همان آب و خاك گردد. پس اين تنه درخت از آب و
«* 24 موعظه صفحه 263 *»
خاك است و همين كه آن جان گياه از تن او بيرون رفت ميافتد جمادي خالي از قواي نباتي، نه جاذبه دارد نه ماسكه و نه هاضمه و نه دافعه و نه مربيه و نه خاصيت نبات را دارد نميبيني كه چوب خشك، قد و پهنايي زياد نميكند و بر همان حال هست تا به تدريج ميپوسد و خاك ميشود. و نگوييد كه مصرف اين حرفها چيست درست تدبر كن در اين كلمات تا بفهمي چه مصرفها دارد و چه اشارات و مطلبهاي بلند در اين مثلها هست كه خدا به اين آساني بر زبان من جاري ميكند.
پس چون خداوند عالم از صنع متقن خود بخواهد روحي لطيفتر در اين عالم خاك ظاهر كند قراني اعظم از قران اول در كواكب پديد ميآورد و قبضهاي لطيفتر و صافيتر تركيب ميكند با نهايت اعتدال عناصر و ميشود آئينه نماينده روح حيوان و آفتاب جهانتاب روح حيواني در آن عكس مياندازد. پس ميشود آن قبضه خاك، حيواني صاحب چشم و گوش و زبان و صاحب ذائقهاي كه مزه چيزها را ميفهمد و صاحب لامسه كه گرمي و سردي و نرمي و زبري چيزها را احساس ميكند و دو خاصيت در او پيدا ميشود كه رضا و غضب باشد. پس آن را در شرع و عرف و همه لغتها حيوان ميگويند با آنكه حيوان آن جان غيبي است كه در اين تن جمادي نباتي جلوه فرمود نميبيني كه چون آن جان حيواني از تن او بيرون رود مثل روز اولش خاك ميشود. پس اين تن حيوان خاك است ولي حيوان اسم و رسم خود را به او عطا كرده و در اين عالم خاك جلوهگر گشته، پس اگر كسي نذر كند يا قسم خورد كه حيواني را آب دهد و اين حيوان را آب دهد به نذر خود عمل
«* 24 موعظه صفحه 264 *»
كرده با اينكه اين حيوان بعد از مردن جماد ميشود. پس شما هم هرگاه به رياضات و مجاهدات و متابعت شريعت و تهذيب اخلاق، اين بدن خاكي را تلطيف نماييد به طوري كه منهمك در جماديت و نباتيت و حيوانيت نگرديد و آنها را مضمحل و صافي نماييد، ببينيد چگونه صفائي در شما پيدا ميشود، چنانكه شرح خواهم كرد.
پس عرض ميكنم كه چون خدا خواهد كه خلقي جديد در اين خاكدان پديد آورد آب و خاكي در نهايت طهارت و لطافت تركيب ميفرمايد و بعد از مدتهاي متمادي كه حرارت و اشعه افلاك بر آن ميتابد و در قراني سعد و تدبيري خاص آن قبضه را برميگزيند و هر روز اعتدال و صفاي آن را زياد ميفرمايد تا ميشود آئينه نماينده روح انساني پس ظاهر ميشود در آن قبضه خاك، روح انساني پس ناميده ميشود به انسان و جان غيبي انساني خلعت اسم و رسم خود را به اين قبضه خاك ميپوشاند. پس اين قبضه خاك بنا ميكند در اين خاكدان در ميان ساير خاكها راه ميرود و آن را در شرع و عرف و نزد همه كس انسان ميخوانند و ميگويند انسان آمد و انسان رفت و انسان داد و انسان گرفت با اينكه نيست مگر آب و خاك، هيچ فرق نيست ميان او و باقي خاكها مگر اينكه اين قبضه به جهت صفا و لطافتش آئينه نماينده روح انساني شده. پس اين بدن، خاك است و انسان در عالم غيب است و بعد از اينكه صفا يافت، آئينه سرتاپانماي انسان غيبي شد و خليفه و قائممقام جان انساني گشت در مملكت زمين و عالم اجسام. چرا كه جان انساني در عالم غيب بود و دسترسي كسي به آن نبود و خاكيان از ادراك
«* 24 موعظه صفحه 265 *»
كردن آن عاجز بودند خدا براي او جانشيني آفريد محتشم و او را مصطفي و مرتضي و عرش استواي او قرار داد و كرسي اسماء و صفات او گشت پس انسان غيبي از اين بدن خاكي افعال خود را جاري ساخت و از هر آسماني خدا قبضهاي در او گذارده تا درك معاني و علوم نمايد و فكر و خيال نمايد و تصور چيزها كند و براي او مشاعر ظاهري آفريد تا آن روح غيبي از اين چشم بدن خاكي، نظر كند و از دست او بدهد و بگيرد و از گوش او بشنود و با زبان خاكي با اهل عالم خاك سخن گويد و باقي مايحتاج او را به او عطا فرمود و آن را انموذج عالم كبير كرد و او را بزرگتر حجت خود بر خلق كرد و او را كتاب مبيني خلق فرمود كه اسرار نهاني از او آشكار شود. چنانكه حضرت امير7ميفرمايد:
دواؤك فيك و ماتبصر |
و داؤك منك و ماتشعر | |
أتزعم انك جرم صغير |
و فيك انطوي العالم الاكبر | |
و انت الكتاب المبين الذي |
باحرفه يظهر المضمر | |
و لو تك تعرف حلّ الرموز |
فجسمك لوح به اسطر |
دواي جميع دردهاي تو را در خود تو قرار داده و دردهاي تو را هم از خود تو قرار داد حيف كه ما كوريم و شعور نميكنيم و چنين گوهر گرانبهايي را ضايع كرديم و خيالمان همين كه بايد خورد و خوابيد، و هيچ به خيال اصلاح روح غيبي لطيف شريف نيستيم. علامت انساني چيز ديگر است انسان صاحب علم و حلم و فكر و ذكر و هشياري است، هرگاه صاحب اين صفات شد شخصي ميشود حكيم، به حقايق اشياء برميخورد و منزه ميشود از جميع كثافات و غلائظ و رذائل.
«* 24 موعظه صفحه 266 *»
يك دم به خود آي و ببين چه كسي | به چه بسته دل و به كه هم نفسي |
پس بر سرير علم و حكمت متمكن ميشود و صاحب تصرفات و تدبيرات ميشود و هر زمان با خاكيان گويد انما انا بشر مثلكم من جمادي هستم مثل شما مگر آنكه من توجه كردم به انسان غيبي به كل خود، پس در من ظاهر شده است جان انساني و گردانيده است مرا قائم مقام و خليفه خود و بدين جهت گشتهام دست توانا و گوش شنواي او و منم رخساره انسان غيبي، محبت من محبت او است عداوت من عداوت او است اگر او را ميخواهيد، منم او، مصافحه با من مصافحه او است ديدن من ديدن او است زيارت من زيارت او است، قرب به من قرب به او است، دوري از من دوري از او است. عوام شايد ميگويند اين سخنان هذيان است ولكن در آنچه عرض كردم اسرار عظيم است جاهل اگر نفهمد سهل است در مجلس كساني هستند كه شروع به مطلب كه ميكنم ميدانند تا آخر چه ميخواهم بگويم و از اشاراتي كه در كلام خود ميگذارم مطالب بلند ميفهمند، چرا كه خلق بر سه قسمند بعضي از مردم كساني هستند كه عقل به نطفه آنها تعلق گرفته و با نطفه آنها ممزوج شده و بعضي از آنها در حين تولدشان عقل به آنها تعلق گرفته و بعضي در هنگام بلوغ يا بعد از آن عقل به آنها تعلق ميگيرد و علامت آن قسم اول، آن است كه هنوز سخنگو سخن را تمام نكرده كه مطلب را فهميده قسم دوم وقتي كه سخن را تمام كردي ميفهمد و قسم سوم بعد از اين هم كه سخن را تمام كردي ميگويد نفهميدم، مكرر
«* 24 موعظه صفحه 267 *»
بفرماييد، بار ديگر ميگويي ميگويد نفهميدم بيادبي است مكرر بفرماييد. آناني كه بايد عقل به نطفه آنها تعلق گيرد براي او قِراني ميمون و اوقاتي سعيد و اسبابي خوش فراهم آيد و با عقدي صحيح اتفاق افتد و از غذائي حلال نطفهاش بسته شود و پدر و مادرش مردماني باشند نجيب و در ساعتي خوش للّه و في اللّه مقاربت كنند و نقصي در مكان و زمان آنها نباشد و با ذكر خدا باشند و همچنين ساير خوبيها در آنها جمع باشد، پس نطفه او كه در رحم قرار گيرد عقل همراه آن نطفه باشد و ممزوج با آن نطفه و به تدريج ترقي كند تا تولد كند، صاحب هوشترين اطفال و در هر سني از امثال و اقران خود ممتاز باشد و براي او پرستاران خوشخلق و نيكوكار اتفاق افتد و رفيقان پرهيزگار و صاحب هوش برايش جمع شوند، پس توفيقات الهي شامل حالش شود و ترقيها كند روز به روز تا او را مقامي ديگر حاصل شود، روح علم به او تعلق گيرد. پس چنانكه روح گياهي به آن قبضه جماد تعلق ميگرفت اسم و رسم خود را به او عطا ميكرد و او را نبات ميگفتند نه جماد، همچنين روح العلم هم كه در كسي تعلق گرفت مفتخر و سرافراز ميشود آن كس به نام نامي و اسم گرامي علم پس او هم علمي شود مجسم در ميان جمادات راه رود و گويد من هم جمادي هستم مثل شما الاّ اينكه روح العلم به من تعلق گرفته و خود را بالتمام به علم دادم و در راه علم خود را فاني و مضمحل ساختم. پس علم هم مرا برگزيد و خود را بالتمام به من داد و مرا خليفه و قائممقام خود ساخت در ميان شما جمادات، پس عالم كسي است كه عارف به من باشد و نيست علمي
«* 24 موعظه صفحه 268 *»
سواي من و نيست از براي كسي كه علم به من ندارد علمي، چرا كه از من آثار و خواص علم پيدا است چنانكه از شعله چراغ آثار آن آتش غيبي پيدا است هركس از علم بهره ميخواهد از من بهره برد اگر مرا دارد علم دارد چنانكه اگر كسي از آتش غيبي بهره بخواهد ببرد بايد از شعله بهرهمند شود و فايده برد و كسي كه مرا ندارد علم ندارد چنانكه كسي كه از شعله منتفع نشود اصلاً راهي به آتش غيبي ندارد.
شما هم بايد صاحب هوش باشيد، علم نقشها نيست كه در كتابها و در اوراق مسطور و بر السنه و افواه مذكور باشد، چنانكه بينايي اين رنگها و شكلها نيست بلكه يك نقطهاي است كه در چشم تو است و شنوايي صداها نيست كه در عالم است بلكه قوهاي است در گوش تو كه به آن درك صداها را ميكني، و گويايي قوهاي است در زبان تو كه به آن تكلم ميكني نه كلمهها كه بنويسي و در بغل خود جمع كني، پس كتاب تو سخن نيست، سخن آن است كه به زبان، چيزها بگويي. چون اين مثل را دانستي ميگويم علم دانايي است و دانايي مسألهها نيست و آراء و اقوال مردم نيست كه در نزد خود جمع كني بلكه قوهاي است چنانكه بينايي قوه است و به نوشتن كلمات شخص صاحب آن روح علم نميشود و اين علوم عصاي كوران است كه بايد دائم تحصيل كنند و كلمه به كلمه ياد گيرند ولي آن كس كه علم دارد به هرچه بخواهد عالم شود، ملتفت ميشود، ميداند و احتياج به ياد گرفتن ندارد. فرمودند العلم نقطة كثّرها الجهال علم يك نقطه است اين نوشتهها عصاي كوران است نميبيني كه كلمه كلمه ياد ميگيرد و باز فراموش ميكند مثل
«* 24 موعظه صفحه 269 *»
كوران كه امروز ميگويي قباي زيد قرمز است تا آن قباي قرمز را زيد در بردارد زيد را ميشناسند و همه كس ميگويند قبايش قرمز است و فردا كه قبايش را تغيير داد باز بايد بپرسد كه امروز قباي او چه رنگ است ولكن چشمدار، زيد را ميشناسد و ميبيند اگرچه هر ساعتي يك رنگ قبايي در بر كند. پس چشم چيزي است از شكم مادر ميآيد الاّ اينكه گاهي ضعيف است و گاهي قوت دارد. پس چنين است علم او مدركي است كه از شكم مادر با خود آورده همچنين است عقل، آن روح القدس است و عاقل اصل نطفهاي است كه به صفاي روح القدس است اين نه بهره هر كسي است العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان عقل چيزي است كه به آن عبادت خدا شود و كسب بهشت. و شرح اين مطلب را عرض كنم، نطفه در شكم مادر حياتي ندارد، و علقه ميشود حياتي ندارد، پس مضغه ميشود پس استخوان در آن پيدا ميشود پس پوست بر او ميرويد پس حيات به او تعلق گيرد و به محض آنكه حيات به او تعلق گرفت به حركت در ميآيد و تولد ميكند و به محض تولد ميشنود و ميبيند و ميچشد و پستان ميمكد اينها را كسي تعليمش نكرده و رياضتي در كسب اينها نكشيده اينها از اقتضاي آن روح حيواني است كه در بدن او آمده و افعال حيواني از او ظاهر شده، همچنين است روح انساني كه پيدا شود در كسي خود به خود عالم است به علوم و خود به خود حلم ميورزد و صاحب فكر و ذكر و هشياري است و صاحب حكمت و نزاهت ميشود به مقتضاي طبيعت خود. چنانكه آتش بالطبع ميسوزد و آب بالطبع تر ميكند بدون مشقت و زحمت.
«* 24 موعظه صفحه 270 *»
پس مشتاق شويد به درجه كمال و تصفيه كنيد خود را و متخلق شويد به اخلاق روحانيين تا ظاهر شود آثار روحانيين از براي شما. فلمثل هذا فليعمل العاملون و از اين است كه چون روح در تن حضرت آدم آمد فيالفور برخاست و نشست و گفت الحمد للّه رب العالمين و دانا بود به جميع آيات آفاق و انفس و به همه اسماء اعظم الهي و به همه اشياء حتي اسم اين منبر را به جميع لغتها ميدانست خدا ميفرمايد و علّم ادم الاسماء كلها و تعليم خدا او را چنين بود و چيزي نماند كه اسم آن را نداند و روح نبوت چنين است كه عالم به همه چيز است و حقيقت همه اشياء را به آن روح شريف ميداند و همچنين است روح ناطقه قدسيه كه به هركس تعلق گرفت خود به خود از در و ديوار علم بر او ميبارد و به هرچه نظر ميكند از آن علمي تحصيل ميكند و دائم به فكر كار خود است و هميشه به ياد خدا است بيكلفت و مشقت و در كار دنيا و آخرت خود هشيار است، بدون زحمت به حقيقت هر چيزي برميخورد، چنانكه حيوان بدون زحمت ميخورد و ميآشامد. و همچنين بفهميد عدم مشقت اهل بهشت را در طاعات، حيوان است كه او را به زور و كلفت به كاري بايد بدارند و يادش بدهند مثل قاطر حاجي عرب كه به زحمت بعضي حركات تعليمش كرده بود به ضرب چوب و چماق. انسان، اعظم لذت او طاعت و عبادت و تحصيل معارف و علوم و فضائل است، آن حيوان است كه از او ميپرسي چرا امروز به درس نيامدي ميگويد شغلي داشتم و هميشه دنبال بهانه ميگردد كه عذري براي خود پيدا كند كه پي آن برود و از تحصيل علوم و اعمال و نوافل باز
«* 24 موعظه صفحه 271 *»
ماند، بسا هست كه از صبح تا شام سر هم بيل و كلنگ بزند و هيچ مشقت به او ننمايد بلكه خوش دارد و اما دو ركعت نافله، گردن او را بزني بهترش است كه آن را بجا آورد يا به مجلس علما حاضر شود و چيزي آموزد. انسان طلب علم را عذر كارهاي ديگر قرار ميدهد، به او ميگويي چرا امروز نيامدي فلان جا فلان كار كني يا بيرون صحرا نرفتي؟ ميگويد رفقا، معذور داريد كه رفتم به طلب علم و فرصت نشد. پس خدا جماعتي را براي علم خلق فرموده و قومي را براي عقل كه عبادت كنند به آن خدا را و كسب كنند به آن بهشت را. پس اگر در خود اشتياق به علم يافتيد و ديديد به هيچ چيز اين قدر شائق نيستيد از طلب آن سير نميشويد، بدانيد كه شما را براي آن خلق كردهاند پس سعي كنيد در طلب علم و تا جان داريد بكوشيد و كوتاهي نكنيد و سستي ننماييد كه اگر كوتاهي كنيد و سستي نماييد معاقب خواهيد بود و مؤاخذه شديد ميشويد. عالم از هر مسألهاي كه ميفهمد و به هر اشاره و سري كه برايش كشف ميشود آن قدر لذت ميبرد كه هيچ پادشاهي از پادشاهي خود اين قدر لذت نميبرد، ولي اين جماعت بسيار كمند. مردم ذائقه لذت علم را ندارند مثل كسي كه برگ عناب خورده و هيچ مزه چيزها را نميفهمد و آنها كه مدركشان صحيح است لذتها ميبرند. چنانكه اين كلام را نسبت به يكي از طلاب ميدهند كه لذت علم چنان او را محو كرده بود كه ميگفت «اَين الملوك و ابناء الملوك و هذه اللذات» چه خبر دارند پادشاهان و پادشاهزادگان از اين لذتها؟ حاصل كلام اينكه، شما اگر مييابيد در خود لذت علم را و از صفت حيواني بدتان ميآيد بدانيد
«* 24 موعظه صفحه 272 *»
كه حيوان نيستيد و انسانيد و سعي كنيد در تقويت انسانيت خود و حاصل كنيد براي خود حيات ابدي را و كاري نكنيد كه همين قدر انسانيت شما هم بميرد. حكايت ميكنند كه همسايهاي امشب ديگ همسايه را برد و فردا دو تا آورد پرسيد اين چيست گفت ديگ زائيد، شب بعد هر دو را برد و روز بعد سه تا آورد كه امشب هم زائيد شب سوم هر سه را برد و پس نياورد، فرستاد چه شد، گفت هر زايندهاي ميرنده است. حال انسانيت هم قابل مردن هست، نميبيني كه بعضي مردم بسا كه در اول امر زيارتها ميكنند و عبادتها ميكنند و ادعيه از حفظ ميكنند و بياضهاي دعا تحصيل ميكنند و در آخر امرشان به جايي ميرسد كه نمازهاي واجبي را ترك ميكنند و به دين و اهل دين استهزاء ميكنند، همه به جهت اين است كه سرمايه خود را ضايع كردهاند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 273 *»
«موعظه بيستودوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
ديروز سخن رسيد به جايي كه اشياء چگونه ترقي ميكنند و مثل زديم به آب و خاك كه در اين عالم همين آب و خاك است كه ترقي ميكند و در هر رتبهاي مسمي به اسم خاصي ميشود و تفصيل آن را بيان كرديم تا آنكه عرض كردم كه لطافت آن به جايي ميرسد كه عقلي ميشود مجسم و در ميان مردم راه ميرود و ميخورد خوراك آنها را و ميپوشد لباس آنها را و ميگويد به لسان آنها كه من جمادي هستم مثل شما لكن روح القدس در من جلوه فرموده و سرتاپاي مرا فرا گرفته و از جميع جوارح و اعضاي من او پيدا است و وحي ميشود به سوي من كه خداي شما خداي يگانهاي است پس ناطق ميشود به نبوت و ناطق ميشود به حقايق اشياء و علم لدني، و ناطق ميشود به وحي الهي و نبي و پيغمبر و پيغامآور از جانب خدا به خلق ميشود و نبوت امري نيست كه بتوان به رياضت و مشقت آن را تحصيل نمود اللّه اعلم حيث يجعل رسالته و اين بالاتفاق نباشد، بلكه از همان ابتداء كه قبضه آب و
«* 24 موعظه صفحه 274 *»
خاك او گرفته شده و نطفه او حاصل شده براي همين بوده. پس نه هر آب و خاكي قابل نبوت است بلكه در ساعت خاصي خدا در رحم مادر شالوده آن را براي نبوت ريخت و روح القدس به او تعلق گرفت. نميبيني كه اگر آب انبار بخواهند بسازند بايد پي آن را از همان اول براي آب انبار بگذارند و شالوده آن را از اول به جايي برسانند كه قابل نگاه داشتن آب شود، و اگر مسجد بخواهند بسازند پي آن را از اول راست قبله مينهند. پس روح القدس كه مقام نبوت باشد براي هر كسي دست نميدهد مگر آنكه صفا و اعتدالي از روز اول در طينت او باشد. نميبيني كه نطفه در شكم ماديان كه از آب و علف غليظ حاصل شده و از اول براي اسبشدن گرفته شده هرچه ترقي كند كُره اسب ميشود و اسب هرچه سعي كند كه انسان شود نميشود چرا كه ماده و خميره آن، ماده انسان نيست بلي در آب و خاك صلوح انسانيت بوده و صلوح اسبشدن هم بوده لكن گذشت و خميره آن را از غلائظ آب و خاكي گرفتند كه قابل اسبشدن بود نه انسانيت و اذا وقع القضاء علي الامضاء فلا بداء و حال ديگر گذشت، اين اِنگاره([8]) اِنگاره اسب است نه انسان. خداي تعالي از روز اول انگاره هر چيزي را براي چيزي ميگيرد نميبيني كه آن اندازه گندم و گوشتي كه در ديگ كرده بر آن تركيب خاص، چون كامل شود حليم شود و پلو نگردد. همچنين است مراتب خلق، اگر بفهميد از اين كلمات لذت خواهيد برد و نتايج غريب خواهيد
«* 24 موعظه صفحه 275 *»
گرفت چرا كه از عين حكمت الهي است كه عوامانه ميگويم.
حال هرگاه صفا و اعتدال زياد براي آن آب و خاك پيدا شد و حركات افلاك و كواكب در نهايت اعتدال و قِرانات سعد شد و حرارت و اشعه افلاك و برودت معتدلي به آن آب و خاك رسيد نماينده نور خاتم9 خواهد شد و بدني ميشود از براي تعلقگرفتن حقيقت محمديه به او، پس به محض تعلق روح شريف آن حضرت9 به او چشم باز ميكند و ميبيند خلق هزار هزار عالم را و ميداند حقايق اشياء را و گواه ميشود بر خلقت آسمان و زمين و بر خلقت هر چيزي و ميبيند ملكوت سماوات و ارضين را و ميبيند هر چيزي را در بدو خلقتش و ميبيند آدم را ميان آب و گل و ميبيند اهل بهشت را در بهشت و اهل آتش را در آتش و هزار هزار دهر پيش از خلقت ماسوي اللّه را و بر هر چيزي كما هو، مطلع ميشود، پس ميشود صاحب چشمي كه لايسبقه سابق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه طامع و چون به آن چشم نظر كند جميع كائنات را از مبدأ تا منتهي مشاهده نمايد و بر همه علوم آگاه باشد. پس فهميده شد معني اينكه حضرت امير7 به محض تولد خواند جميع تورات و انجيل و زبور و صحف و قرآن را از اول آنها تا آخر آنها، پس چگونه مخفي ميشود بر او امر كائنات و حالآنكه در او آفتاب حقيقت محمدي9 جلوه كرده است و همه خلق صورت خيالات اويند.
به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها
«* 24 موعظه صفحه 276 *»
و چون او بينا از چشم علي شد و شنوا از گوش او و گويا از زبان او و او علي شد و علي او، چگونه مخفي ميشود بر او امر سماوات و زمين و اسرار كائنات و چگونه ناطق به همه علوم و رسوم نگردد؟ ببينيد چه ظلمي كردهاند كساني كه بر منبر مسلمين بالا ميروند و ميگويند حضرت پيغمبر مهمان شد و راه خلا را گم كرد و آفتابه را ندانست كجا است و گويند مانند ساير پادشاهان آن هم پادشاهي بود و فضه او را به ميهماني طلبيد آن حضرت يادش رفت كه به ميهماني او رود.
پس عليرغم آنها عرض ميكنم كه اين آب و خاك همين كه زياد شد صفاي او و اعتدالي زياد بر زياد در روزگار پيدا شد، و نميگويم كي خواهد شد، همين اشاره ميكنم، در اين وقت اين قبضه، آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات الهي خواهد شد، پس خدا ميپوشاند بر او حلهها و خلعتهاي اسماء و صفات خود را و رخساره خداوند عالم ميشود و ميشود چشم بيناي خدا و زبان گويا و دست توانا و گوش شنواي خدا و مخفي نماند بر او زبان موجودات، و علم و قدرت و حيات و رحمت و حكمت خدا باشد، و تسبيح جميع ملائكه و ارواح غيبيه و زبان حيوانات و گياهها و جمادها همگي را به اختلاف لغات ميشنود و عالم به حقيقت همه چيز ميشود بلكه به اشارهاي دنيا را آخرت و آخرت را دنيا و جهنم را بهشت و بهشت را جهنم و جوهر را عرض و عرض را جوهر ميتواند كرد. آيا خدا قادر است يا نه؟ اگر خدا را قادر ميداني او است قدرت خدا و همين قبضه خاك است كه مظهر جميع اسماء و صفات الهي خواهد شد. خدا ميفرمايد قل ادعوا اللّه او
«* 24 موعظه صفحه 277 *»
ادعوا الرحمن اياً ما تدعوا فله الاسماء الحسني يعني بگو اي پيغمبر بخوانيد خدا را يا بخوانيد رحمن را هر كدام را كه بخواني و امام در ضمن آيه فللّه الاسماء الحسني فادعوه بها ميفرمايد ماييم واللّه اسمهاي نيكوي خدا كه امر كرده است به شما كه بخوانيد او را به آن اسمها. و آن كساني كه انكار اين دارند از ابن ابيالحديد سني پستترند چرا كه او اقرار به اينها كرده است ميگويد:
صفاتك اسماء و ذاتك جوهر | بريء المعاني عن صفات الجواهر |
يعني اي علي صفات تو همه، اسماء اللّه است و ذات تو چنان جوهري است كه از صفات همه جواهر برتر و بالاتر است. و باز ميگويد:
تقيّلتَ افعال الربوبية التي | عذرتُ بها من شك انك مربوب |
يعني آن قدر كارهاي تو ربوبيت را به خود گرفته كه من عذر كساني را كه قائلند به خدايي تو خواستم و گفتم حق داريد كه چنين شكي كردهايد. و شافعي كه يكي از امامان سني است ميگويد:
و مات الشافعي و ليس يدري | علي ربه ام ربه اللّه |
يعني شافعي مرد و ندانست كه علي خداي او است يا خدا. پس بدانيد كه خدا پرورنده شما است لكن به دست تواناي خود و علي دست تواناي خدا است و احتياج به علي ندارد اگر بخواهد هزار چون علي را موجود كند ميكند و اگر بخواهد علي را معدوم كند ميتواند، ولي حال چنين خواسته است كه علي خلق كند و رزق دهد و بميراند و زنده نمايد و همه چيز و همه اهل هزار هزار عالم به محض خواهش و خيال آن
«* 24 موعظه صفحه 278 *»
حضرت صورت گيرد و حاجت به قول و سخني نيست فهي بمشيتك دون قولك مؤتمرة و بارادتك دون نهيك منزجرة پس جميع اهل روزگار بلكه جميع موجودات به محض آنكه به خاطر آن بزرگوار برسد كه موجود باشند موجودند و محتاج به گفتار نيست و هرگاه عدم آنها را اراده نمايد به محض اراده معدوم شوند پس همه عالم صور خياليه آن حضرت باشند كه تا خيال آن را دارد هست و چون توجه خود را بردارد فاني و معدوم شوند. پس خدا قرار داده است علي را چشم بيناي خود و خدا قرار داده است علي را گوش شنواي خود و زبان گوياي خود و دست تواناي خود و رخساره زيباي خود و خدا قرار داده است علي را نفس خود و روح خود و ذات خود و خدا قرار داده است علي را اسماء و صفات خود بلكه مسماي به اسماء و موصوف به صفات خود بلكه در مقام لا اسم له و لارسم، و مقامات خدا را نهايتي نيست و علي است قائممقام خدا در هر مقامي. علي است سراج منير عالم امكان و شمس مضيء ازل الآزال، نميدانم چه حسد و كبر است در سينههاي نواصب لعنهم اللّه از محمد و آلمحمد كه اگر بگويي كه ملكي هست كه به عدد هر خلقي از مخلوقات سري دارد و هر سري مختص به يك كسي است و چون آن كس تولد كند خورده خورده آن نقاب كه بر رو دارد عقب ميبرد تا به حد بلوغ كه به كلي نقاب را از صورت خود برميدارد، اين يكي از ملائكه است و فرمودند ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا يعني همه ملائكه خادم ما و خادم شيعيان مايند، جبرائيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل با افواج ملائكه بيشمار كه در فرمان آنهايند همگي
«* 24 موعظه صفحه 279 *»
ادني خادمي هستند از خدام محمد و آلمحمد. فرمودند سلمان خير من جبرئيل حضرت سلمان بهتر است از جبرئيل، پس خود آن بزرگواران چونند و به چه پايه. حال هرچه عظمت اين چهار ملك را بگويي هيچ تعجب نميكنند و اصلاً انكار ندارند، به محض اينكه فضيلت محمد و آلمحمد را سلام اللّه عليهم ميگويي ميبيني صورتهاشان سياه شده و دهنهاشان باز شده و رگهاي گردنشان سيخ شده و عداوتهاي نهاني را آشكار ميكنند و بناي انكار ميگذارند، قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر. واللّه ضرر اينها بيشتر است بر ضعفاي شيعه از يزيد و لشكر يزيد بر سيدالشهداء و اصحابش چرا كه آنها كاري كه كردند جان شهداء را گرفتند و مال ايشان را غارت كردند و عيال سيدالشهداء را اسير كردند و آن بزرگواران به آن واسطه مستوجب اعلي درجات بهشت شدند و سيدالشهداء جان و اصحاب و مال و عيال داد براي اظهار فضائل تا فضائل اميرالمؤمنين در عالم منتشر شود، و اين گروه نواصب، سلب فضائل ميكنند و روح الايمان مردم را ميگيرند و به اين واسطه مردم را به جهنم ميفرستند. پس ببين كه اين كجا و آن كجا، و چقدر اينها بدترند از لشكر يزيد اگر آنها لباس اهل بيت را غارت كردند اينها ايمان مردم را ميربايند، ولي عظم گذشتگان خيلي است و همين قدر كه نميبينند ايشان را به نظرها عظم دارد و اسم ايشان را بزرگ ميشمارند، و الاّ چه بسيار كافر كه از كفار پيش بدترند و ميان مردم راه ميروند و كسي اعتنا به كفر آنها نميكند ولكن از بس طعن و لعن عمر و ابوبكر و ابنزياد و عمرسعد را مردم از روضهخوانها شنيدهاند كفر آنها در
«* 24 موعظه صفحه 280 *»
دلهاشان رسوخ كرده است. و اگر بنا بود كه براي اينها هم سخن گفته شود و كفرشان ظاهر شود ميديديد كه اينها چقدر بدترند. و امروز به نظر شما ابوالخنوق و عمرسعد عظم دارد و چه بسيار كه امروز هستند و از آنها هزار مرتبه بدترند، اينها غارت ميكنند مال و جان و ايمان مردم را و مردم را عبيد خود كردهاند و ايشان را مستحق عذاب ابدي كردند، چنانكه در حديث امام حسن عسكري7تصريح به اين شده است، پس اين جماعت كه سلب فضائل كردند كافرند، امام7فرمود و الانكار لفضائلهم هو الكفر، انسان به يك كلمه كافر ميشود و همين كه كافر شد ديگر بعد از كفر، نماز و روزه چه فايده دارد، و حج به چه كار ميآيد. امام7 در تلو آيه شريفه و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثوراً يعني ميآوريم عمل جماعتي را در قيامت و آن را در هوا پراكنده ميكنيم فرمودند كه اينها جماعتي هستند كه نماز كردهاند و روزه گرفتهاند ولكن چيزي از فضائل ما را انكار كردهاند. پس اينها همه اعمال خود را باطل كردهاند به اين عمل و شما نبايد منتظر آن باشيد كه در هر چيزي نصي داشته باشيد بلكه بايد از كليات همه چيز را بفهميد آيا نشنيدهايد خدا فرموده است لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي يعني صدقههاي خود را باطل مكنيد به منت و اذيت و نفرمود اذيت آن كه صدقه به او داده شده بلكه اذيت يا منت بر هر مؤمني و مسلمي باعث باطل شدن صدقات است. و فرمود كل معروف صدقة هر عمل نيكي صدقه است. پس از شما ميپرسم كه كدام اذيت اعظم از اذيت خدا و رسول و ائمه و شيعيان ايشان است، خدا ميفرمايد ان الذين يؤذون اللّه
«* 24 موعظه صفحه 281 *»
و رسوله لعنهم اللّه اللّه في الدنيا و الآخرة و در آيه ديگر ميفرمايد و الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً يعني كساني كه اذيت ميكنند خدا و رسول را لعنت خدا بر ايشان است در دنيا و آخرت و اذيت مؤمنين و مؤمنات، بهتان و گناه عظيم است. و در حديث قدسي ميفرمايد من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها يعني هركس دوستي از دوستان مرا اذيت كند در حقيقت با من در ميدان جنگ ايستاده و مرا به جنگ خود خوانده است. و كدام اذيت از انكار فضائل ايشان بدتر، چرا كه سلب فضائل ائمه:انكار قدرت خدا است و انكار جميع قرآن و فرمايشات رسول خدا است چرا كه قرآن كلاً يا در بيان فضائل ايشان است يا بيان مذمت و عقاب منكرين فضائل ايشان و نسبت عجز به خدا و تكذيب خدا و رسول درباره ائمه و تكذيب ائمه درباره شيعيان ايشان، اذيت ايشان است بلا شك. شما هيچ در ميان اينها و يزيد و لشكر يزيد و باقي خلفاي جور از ابوبكر گرفته تا پايين فرق نگذاريد بلكه اينها واللّه ضررشان به اسلام و مسلمين بيشتر است، چه نماز كنند و چه زنا كه پيش خدا و رسول و ائمه و انبياء و ملائكه و مؤمنين هيچ تفاوت ندارد. گول نزند شما را نمازهاي آنها يا روزه يا حج يا كربلا و مشهد رفتن آنها يا خوشمعاملگي يا خوشخلقي آنها، واللّه روزه آنها مثل دزدي دزدان است و جميع عبادات و اعمال آنها باطل و هباء منثور است و مرده است و هرچه بيشتر از اين اعمال كنند دركشان در جهنم پايينتر و عذابشان شديدتر است. اين منكرين فضائل از سگ نجسترند من
«* 24 موعظه صفحه 282 *»
نميگويم امامت ميفرمايد ان اللّه سبحانه لميخلق خلقاً انجس من الكلب و ان الناصب انجس من الكلب يعني خدا نجستر از سگ هيچ چيز خلق نفرموده و ناصب يعني دشمن شيعيان ما نجستر است از سگ. و روزي به امام عرض كردند كه آب حمام در آن شفا هست؟ چنانكه تا اين زمان هم هنوز بعضي از آب حمام شفا ميجويند و حال آنكه در آن غسل ميكنند نواصب. خلاصه، پرسيدند از امام كه آب حمام در آن شفا هست فرمودند چگونه شفا است و حال آنكه در حمام غسل ميكنند يهود و نصاري و مجوس و ولدالزنا و ناصب ما اهل بيت و غساله ناصب نجستر است از غساله يهود و نصاري و مجوس و در آن زمان همه آنها به يك حمام ميرفتند. پس مغرور مشويد به محراب و منبر آنها و عبادات و طول ركوع و سجود آنها و قنوت و گريهها و مناجاتهاي آنها، و گول نزند شما را قدمهاي كوچك كوچك و عباهاي نازك و عمامههاي بزرگ و تحتالحنكهاي آويخته و صداهاي نازك آنها مثل عروس پس پرده و اين قرآن خواندن ريائي آنها. نشنيدهايد كه شبي حضرت امير7 در كوفه به راهي ميگذشت و يكي از صحابه در خدمت آن حضرت بود صدايي شنيدند كه كسي با نهايت تضرع و زاري در آن نيمه شب قنوت ميخواند و اين آيه را تلاوت ميكرد امّن هو قانت اناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربه حضرت فرمودند كه اين از اهل جهنم است آن مرد بسيار تعجب كرد ولكن اظهار نكرد تا در جنگ نهروان كه چهار هزار كس خارجي را حضرت همه را كشتند مگر ده نفر يا كمتر، آن مرد در خدمت حضرت بود ميگويد كه حضرت نيزهاي در دست مبارك
«* 24 موعظه صفحه 283 *»
داشتند و ميان كشتگان ميگشتند تا رسيدند به كشتهاي و نيزه خود را به دهن او زدند و فرمودند امّن هو قانت اناء الليل تا آخر آيه، من دانستم كه اين همان ملعون است كه در آن شب نماز شب ميكرد و اين آيه را ميخواند و اكنون به جنگ حضرت آمده بود و به درك واصل شده، ولي مردم گرويدهاند به گنگ زبانهاي اسلام و زباندارهاي دين را انداختهاند.
يعظّمون له اعواد منبره | و بين اظهرهم اولاده وضعوا |
زيرا كه منبر، خلافت و حكومت نميخواهد، به رياست كسي ضرر ندارد، مريد نميخواهد، اظهار ديني براي مردم نميكند، منع از رشوه خوردن و خلاف شرع نميكند، چرا چنين چيزي را حرمت ندارند كه ضررش به كسي نميرسد بلكه سبب عزت و مداخل ايشان است، و اما امام حسين7 ادعاي خلافت داشت و ميگفت خلافت حق پدر و برادر من بوده و ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه غصب خلافت كردند و كافر بودند و امروز خلافت به من ميرسد و يزيد بر باطل است و هركس هم بيعت با او كند بر كفر و ضلالت است و من و تابعان من بر حقيم و دين، دين من است و دنيا و آخرت از من است. پس اين زبان دارد ضرر به دنياشان دارد حرمت او را هيچ نميدارند و او را ميكشند، و اما منبر رسول خدا را حرمت ميدارند و ميبوسند و تبرك به آن ميجويند، اين طريقه حال تازگي ندارد هميشه مردم چنين بودهاند:
الناس من جهة التمثال اكفاء |
ابوهم آدم و الامّ حوّاء |
نمازش را ميكند و روزه ميگيرد، زكوة ميدهد و حج را حيله شرعي ميكند كه مال خود را پيش از استطاعت به صيغه عُمْري به بندهزاده
«* 24 موعظه صفحه 284 *»
بخشيدهام و مادامالعُمْر اختيار فسخ بر خود باقي گذاردهام و آنچه از اين مال زياد شده همه مال بندهزاده است من مالي ندارم كه مستطيع باشم و براي دو مَن كالَك([9]) درهاي مساجد و مدارس را ميبندد و غوغايي در شهر و بلوكات مياندازد، كه چه شده فلان كس دو من كالك آقا را جلو گرفته. آن در امور آخرتشان و اين از حب دنياشان، همان يكي چنين نيست همه اهل دنيا چنينند، هر كسي از راهي، و چون همه همجنسند و اعمالشان شبيه به هم است ميبيني كه قبح اين عملها از ميان برداشته شده و اگر هزار خلاف شرع از آقايانشان ببينند، ضرر به عدالت آنها ندارد و آقا آقا است و هرچه بكند درست است. ولكن كسي كه صندوق علم آلمحمد است كه فرمود نحن خزنة علم اللّه و شيعتنا خزنة علمنا و در او وارد شده است كه فرمودند ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين و درباره او فرمود انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً يعني از براي ما است در هر عصري عدولي چند كه برطرف ميكنند از دين ما تحريف و تغيير غلوكنندگان را و به خودبستن باطل كنندگان دين را و تأويلكردن جاهلين را و فرمودند نظر كنيد به سوي مردي از شما يعني زن نباشد و از شما فرمودند، يعني از جنس جن و ملائكه و انبياء و ائمه نباشد و جميع اقوال و علوم و اعمال او مستند به حديث باشد و به رأي و مظنه و
«* 24 موعظه صفحه 285 *»
فتواي خود نباشد و نظر و تدبر در جميع مسائل حلال و حرام كرده باشد و جميع احكام ما را از توحيد و نبوت و امامت و ولايت و مسائل مبدأ و معاد و كل اختلافاتي كه در علوم رسمي و علوم غريبه هست همه را بشناسد كه حكم ما در آن چيست، حتي آنكه هرگاه دو زرگر مثلاً در صنعت زرگري اختلاف داشته باشند او ميداند كه حكم امام در اين يك مسأله زرگري چيست، خلاصه، به لغت قُلنبه ملاها، جمع مضاف، افاده عموم ميكند، يعني هر حكمي از احكام دين و دنيا و آخرت را بشناسد كه حكم ما در آن چيست، بعد فرمودند پس راضي شويد كه او حَكَم باشد ميان شما از عوامتان گرفته و از علما و مجتهدين و جميع اهل حل و عقد و جميع اصناف خلق همه راضي و خوشنود باشيد به حكومت او، چرا كه من او را حاكم كردم بر شما، بعد ميفرمايد فاذا حكم بحكمنا و لميقبل منه فكأنما بحكم اللّه استخف و علينا رد و الراد علينا الراد علي اللّه و هو علي حد الشرك باللّه يعني هرگاه اين مرد حكم كند به حكم ما و قبول نشود از او، به حكم خدا خفت و خواري رسيده و بر ما رد شده و ردكننده بر ما ردكننده بر خدا است و رد بر خدا به حد شرك به خدا است. پس رد بر شيعه كه حامل احكام است رد بر خدا است اين ضرر دارد به كهره و برّه، اينجا ميگويد: النار و لا العار.
مرا عار آيد از اين زندگي | كه سالار باشم كنم بندگي |
اينجا حسدها طغيان ميكند كه اين زبان دارد بايد در نزد كساني كه از صوفي وحشت دارند او را صوفي به قلم داد و در نزد مقدسين او را عاصي و غالي و كافر به قلم داد و در نزد حكام و سلاطين او را متهم كرد
«* 24 موعظه صفحه 286 *»
كه خيال سلطنت دارد تا به اين وسيله او را دربدر كنيم و از جهان براندازيم تا ملك از براي ما عقيم باشد و هرچه بخواهيم با اين عوام بيچاره بكنيم، هر يكي را همسر هفت گاو سيستاني كار بفرماييم. حتي آنكه در زمان شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه در كربلاي معلي كتابي تصنيف كردند و هر كفر و زندقهاي كه در عالم بود همه را در آن كتاب نوشتند و سر آن كتاب نوشتند كه چنين گويد بنده مسكين احمد بن زينالدين و در نزد عوام كالانعام و غريب و مجاور آن بلد جمع ميشدند و آن كتاب را ميخواندند كه اين اعتقادات شيخ است گول او را نخوريد. و از آن جمله كتاب شرح الزياره را آنجايي كه شيخ مرحوم حكايت ديكُ الجِن را نوشتهاند در اثبات كفر ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد عليهم اللعنة، پيدا كردند و نشان داود پاشا پادشاه بغداد دادند كه ببين شيخ چنين و چنان درباره خلفاي رسول خدا نوشته و داود پاشا را به غيظ و غضب درآوردند چون اين خبر به شيخ مرحوم رسيد آنچه داشت حتي ساعت و اسباب ديگر فروخت و از كربلا فرار كرد به مكه و در عرض راه فوت نمود و آن بزرگوار را در زير ناودان قبه حضرت امام حسن7 دفن كردند. نميدانم در روز قيامت چه عذر خواهند آورد از اين عمل شنيع؟ مقصود اين است كه قوم اختيار كردهاند حرمت گنگزبانهاي دين را و ضايع كردهاند و ميكنند حرمت زباندارهاي دين را و حال آنكه شرافت زباندار اين دين، بر گنگزبان اين دين، به قدر شرافت انسان است بر سنگ و كلوخ و ساير جمادات. مجلسي عليه الرحمة روايت كرده است كه مؤمن اشرف از قرآن است، قرآن با وجود
«* 24 موعظه صفحه 287 *»
اينكه كاغذش آيا صنعت كدام كاغذگر باشد و مركبش را فلان مركبفروش ساخته و خطش را فلان كاتب نوشته و آن نيست مگر سياهي بر روي سفيدي ولكن كلام، كلام خدا است و حرمت آن لازم است و پا نبايد به سوي آن دراز كرد و پشت نبايد به او كرد و بيطهارت مس نبايد كرد و كسي كه استخفاف به آن رساند في الفور كافر ميشود، همچنين استخفاف و اهانت رسانيدن به هر يك از شعائر اللّه كفر است. و مؤمن اشرف از همه شعائر اللّه است. قرآن جلد و مقوا و كاغذ و مركب است و اما مؤمن را خدا به يد قدرت خود ساخته و از نور جلال و عظمت خود آفريده، پدر او نور و مادر او رحمت است و سينه او صندوق علم خدا و رسول و ائمه است و دل او وَكْر([10]) اراده خدا است. مؤمن كلام اللّه ناطق است و كتاب مبين است و لوح محفوظ است و تمام قرآن آيات بيناتي است در سينه او، مؤمن ناطق است و قرآن ساكت، مؤمن هدايت خلق را ميكند و قرآن هدايت كسي را نميكند، زبان ندارد، زبانداري ميخواهد كه آن را بخواند و شرح نمايد. مؤمن، عالم به علوم بيشمار است قرآن چنين نيست قرآن احكام خدا را منتشر نميكند و مؤمن انتشار احكام خدا را ميكند. پس چگونه استخفاف به مؤمن سبب كفر نشود و حال آنكه عرض كردم كه مؤمن اشرف از همه علائم دين است به قدر شرافت انسان بر جماد. ولكن مردم جمادند، هنوز امامزاده طاقچه دارند، هنوز امامزاده درخت دارند و درخت را
«* 24 موعظه صفحه 288 *»
ميپرستند، و از آن حاجت ميطلبند و نذرها براي آن ميكنند، ببين يك كبوتري از جايي بپرد گنجشك به او نگاه نميكند و با او همراه نميپرد و اما يك كبوتري جايي نشسته ميبيني صدا ميكند و با او پرواز ميگيرد و با هم انس ميگيرند، و همچنين،
هرچه بيني كاندر اين ارض و سما است | جنس خود را همچو كاه و كهربا است |
مردم مردهاند با مردگان مناسبت دارند و با جمادات و نباتات انس دارند و به اموات اعتقاد دارند. اين شيخ حسين بسا بوده در حال حياتش شب، روغن چراغ نداشته مطالعه كند و در نهايت فقر و پريشاني گذران ميكرده و كسي يك پول سياه به او نميداده حال كه مرده با مردم مناسبت پيدا كرده ميبيني فوج فوج به زيارت قبرش ميروند و شمع و چراغ، سر خاكش ميبرند روشن ميكنند و مراد از او ميطلبند، مردم چون امواتند مناسبت با احكام بيجان دارند و حرمت نميدارند احكام جاندار را، هزار تومان خرج ميكند مكه ميرود، گچ و سنگ كوه ابوقبيس را زيارت ميكند، بلي مكه، خانه خدا است و مسجد، خانه خدا است، ولي مؤمن اشرف از كعبه است و از باب اينكه كعبه جاني ندارد حقوق آن را بجا ميآورند ولكن مؤمن را هيچ اعتنا نميكنند و حقوق مؤمن را ادا نميكنند. مجلسي روايت كرده است كه مؤمن اشرف از كعبه است روزي امام7 نظر فرمود به خانه كعبه و فرمودند اي بِنا چه بسيار عظيم است قدر و رتبه تو ولكن مؤمن اعظم از تو است. مقصود اين بود كه بيان كنيم كه قبضه خاك كارش به جايي ميرسد كه آئينه
«* 24 موعظه صفحه 289 *»
سرتاپانماي اسماء و صفات الهي ميشود و روح خدا و نفس خدا ميشود، در زيارت ميخواني السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئن حضرت امير7 عين خدا است كسي كه آن را بشناسد مطمئن و آرام ميشود و بدون معرفت او اطمينان براي كسي حاصل نميشود پس ايشانند خلفاء خدا و حكام او و ايشانند نفس و روح خدا بلكه ايشانند ذات خدا، و عين خدا يعني ذات خدا و كنه خدا، ميگويي عين مسجد يعني حقيقت مسجد و هرچه از اين الفاظ بگويي همه اسم خدا است و اسم خدا خلق خدا است و خدا را اسم و رسم نيست.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 290 *»
«موعظه بيستوسوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در ايام گذشته گفتيم از براي قرآن، آيات بسيار است و از جمله آنها اين آيه شريفه است و عرض كردم كه از براي اين آيه معنيهاي بسيار است بعضي از معاني آن را بيان كرديم و خواستم معني تازهاي از براي اين آيه بيان كنم و از براي بيان اين معني مقدماتي چند عرض كردم و سخن رسيد به تفصيل سفر اول از چهار سفر كه بر هر ناقص واجب بود و گفتم كه سفر اول از دار بعد است به جوار قرب و مثل زديم به آب و خاك و كيفيت ترقي كردن آن را به مقام نباتي، بعد به مقام حيواني، بعد به مقام انساني و هكذا تا به مقام اسماء و صفات الهي و در جميع مراتب، تراب، تراب بود و بر حسب ترقي او مسمي به اسم خاص ميشد و تفصيل مراتب ترقي آن را بيان كرديم. امروز ميخواهم بيان كنم كيفيت ترقي كردن ارواح را چنانكه از براي بدنها ترقي و نمايي بود كه اول نطفه بود بعد علقه بعد مضغه بعد عظام بعد اِكساء لحم بعد انشاء خلقِ ديگر ميشد و همچنين از ابتداء تولد ترقيات از براي آن حاصل ميشد تا به
«* 24 موعظه صفحه 291 *»
حد رشد و كمال و چهل سالگي ميرسيد پس رو به پيري ميكرد تا اَرذَلِ العُمُر، همچنين ارواح شما هم بر طبق بدنها اول نطفه است بعد علقه همچنين روز به روز ترقي ميكند تا وقت تولد جسماني كه همين كه جسم تولد كرد روح هم تولد ميكند و تعلق به بدن دارد و چنانكه از براي بدن ضعفي است از براي روح هم ضعف است و خورده خورده ترقي ميكند و چنانكه بدن را پدر و مادري است، روح را نيز پدر و مادري است كه روح از آن دو تولد ميكند و چنانكه اين بدن را در وقت تولد شعوري نيست روح را نيز در وقت تولد شعوري نيست اين بدن در عالم بدنها ترقي ميكند آن روح هم در عالم ارواح ترقي ميكند و چنانكه اين بدن در اول جماد است روح هم در عالم ارواح مانند جماد است اما جماد عالم ارواح يعني براي او علمي و حلمي و ذكري و فكري و شعور و ادراكي نيست و حكمت و نزاهتي ندارد بلكه مثل سنگ و كلوخ است يعني هيچ حس و شعور و كمالي ندارد، پس اسم آن، جماد آن عالم است.
باز واضحتر عرض كنم كه عوام هم بفهمند به جهت اينكه غرض از اين مجلس فهميدن همه شما است پس چنانكه از براي اين عالم آسمان و زميني است و برّي و بحري و آبي و خاكي، همچنين است در عالم ارواح، آسماني دارد و زميني و صحرا و دريايي و آب و خاكي. و چنانكه بدن تو را اولاً از آب و خاك اين عالم ميگيرند همچنين روح تو را از آب و خاك عالم ارواح ميگيرند. پس روح تو اول جماد عالم ارواح است و از براي او است خصال جمادي و چون نظر ميكند به جمادات
«* 24 موعظه صفحه 292 *»
اين عالم انس ميگيرد به جمادات اين عالم و لذت از آنها ميبرد و چون بدن تو يك درجه ترقي كند ميشود از نبات اين عالم، همچنين روح تو چون يك درجه بالا رود و نظر به اين عالم كند لذت ميبرد از نباتات اين عالم، پس ميشود نبات عالم ارواح كه ميفرمايد واللّه انبتكم من الارض نباتاً يعني خدا رويانيد شما را از زمين رويانيدني، درست بفهميد تا قدر خود و سايرين را بدانيد. پس چون اين بدن يك درجه بالاتر رود ميشود حيوان اين عالم، روح تو هم همين كه از درجه نباتي ترقي كرد ميشود حيوان عالم ارواح و نگاه به اين عالم كه ميكند انس ميگيرد با حيوانات اين عالم و لذت برد از ديدن حيوانات و خلق و خوي آنها و چون يك درجه ديگر ترقي كند ميشود انسان عالم ارواح، و انس ميگيرد به انسانهاي اين عالم و وحشت ميكند از جمادات و نباتات و حيوانات.
اگر بخواهيد مثل آن را خوب بفهميد هرگاه بنايي و نجاري و زرگري و سنگتراشي و كاشيگري روانه كربلا شوند، چون از كربلا برگردند هر يكي تعريف آنچه از صنعت خود در آن مكان شريف ديده ميكند و سخنها از حرفه و صنعت خود گويد پس بنا گويد چنان قبه مدوّري راستي با اندامي ساخته بودند و طراحي صحن و رواق را بسيار خوب كرده بودند و در قوه كم كسي هست كه به آن استادي بسازد. و نجار گويد چنان درهاي خوب منبت ساخته بودند و آلات آن را جفت گيري كرده بودند كه از آن بهتر نميشود. و زرگر ميآيد ميگويد ضريح خوبي ساخته بودند و نقره ضريح خالص بود و خشتهاي طلا هر خشتي
«* 24 موعظه صفحه 293 *»
چند مثقال طلا داشت و عيار آن كم بود يا زياد بود و دقايق زرگري را كه در آنجا به كار بردهاند تعريف ميكند و تصديق ميكند كه الحق استاد زرگر را نقصي در كارش نديدم. و سنگتراش تعريف سنگها را ميكند، و كاشيگر تعريف كاشيهاي آن مكان شريف را نمايد، و همچنين هر صاحب صنعتي كه از آن مكان شريف آيد تعريف از نوع صنعت خود نمايد.
مثلي ديگر، هرگاه شما سوار خري بشويد در بياباني و سواري ديگر از دور پيدا شود شما نگاه به سوار ميكنيد كه بشناسيد سوار را و خر شما گوشهاي خود را سيخ ميكند كه ببيند ماده الاغي است يا نره خري. پس به اين مثلها بدانيد مناسبات اشياء را هر چيزي رغبت ميكند به سوي جنس خود، آيا شاد نميشويد از اين كلمات و دعا نميكنيد والدين خود را كه اگر شما از آلمحمد نبوديد حاضر نميشديد اين مجلس را. پس شما مناسبت داريد با آلمحمد كه از روي شوق و ذوق راغب به اين مجلس شدهايد تا فضائل اهلبيت را بشنويد و مخالفان شما ميل نميكنند كه به اين مجالس حاضر شوند، به مجلس فرنگي ميروند و با او طرح دوستي و آمد و رفت ميريزند و پسر خود را نزد او ميفرستند كه درس بخواند. خيلي عجب است، كاش اسم خود را رئيس مسلمين نگذارده بود و اين نقص بر خودش تنها وارد ميآمد، اسلام را بدنام كرده و ميكند، در مجلس هندو و گبر ميروند و در اين مجالس نميآيند. پس چه بشارت از اين اعظم و چه برهان از اين واضحتر و كدام علامت از اين بهتر كه شما راغب به محمد و آلمحمد
«* 24 موعظه صفحه 294 *»
هستيد و از طينت و جنس ايشانيد، واللّه ما دوست ميداريم دوستان محمد و آلمحمد را اگرچه كشنده پسر و پدر ما باشند و دشمن ميداريم دشمنان محمد و آلمحمد را اگرچه پسر و پدر ما باشند. و واللّه كه ما شاد ميشويم به ذكر فضائل ايشان و محزون ميشويم به شنيدن نقصي از ايشان يا اندك انكاري از فضائل ايشان يا استخفافي به ايشان يا به يكي از دوستان ايشان. گمان نكنيد كه همه كس چنينند چه بسيار كسي كه اگر شيعه چاق شود او لاغر ميشود به سبب چاق شدن شيعه، و چه بسيار كسي كه چاق ميشود به سبب لاغري شيعه. اين عالم كتابي است كه خدا به يد قدرت خود نوشته و از در و ديوار و آسمان و زمين و هر ذره ذره آن علمي براي خواننده آن حاصل ميشود ولي مردم از خواندن آن غافلند و از فهم آن كور و بيشعور، و كأين من آية في السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون يعني چه بسياري از آيات آسمان و زمين است كه ميگذرند از آن و رو گردانند از آن. پس از جمله آن آيات اين مثل بود كه عرض شد و كدام آيه از اين بهتر كه بدانيم از جنس كيستيم و طينتمان از طينت محمد و آلمحمد است و شكر كنيم و بدانيم كه مخالفين ما از جنس كيستند و طينت ايشان از طينت دشمنان آلمحمد است و از آن تبري كنيم و از اعمال آنها استغفار كنيم. فرمودند خدا ارواح ما را از اعلي عليين آفريده و جسد ما را از يك درجه پايينتر و ارواح شيعيان ما را از فاضل طينت ما و اجساد ايشان را از يك درجه پايينتر و از اين جهت است كه دلهاي آنها مايل است به ما و دلهاي دشمنان ما را از اسفل سجين آفريده و جسدهاي آنها را از يك درجه
«* 24 موعظه صفحه 295 *»
بالاتر و دلهاي دوستان آنها را از فاضل طينت آنها خلق فرموده و جسدهاي آنها را از يك درجه بالاتر و از اين جهت است كه دلهاي آنها مايل است به دشمنان ما. نميبيني خري را از بندر ميآورند و خري ديگر از مصر بدون آشنايي و سابقه ميل به يكديگر ميكنند همجنس از همجنس خوشش ميآيد، دو قافله به هم ميرسند انسانهاي آن قافله نظر به يكديگر ميكنند و با هم تعارف ميكنند و خرهاي آن قافله يكديگر را بو ميكنند و اسب با اسب و شتر با شتر حتي سگهاي آن دو قافله به هم ميرسند بر سر و روي يكديگر بالا ميروند و شتر را با خر كاري نيست و حيوان را با انسان و انسان را با سگان و اگر هم نظر كنند بالتبع نظر ميكنند.
و چون بحمداللّه مناسبات هر چيزي را فهميديد و فهميديد كه محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم اجمعين از اعلي عليينند و دشمنان ايشان از اسفل السافلين و مردم هر كسي به مناسبت هر صنفي مايل به جنس خود هستند، پس همين كه شب و روز در علم و آثار اولياء ائمه: غوطهور هستيم و عمر خود را در كتاب و سنت و ذكر فضائل صرف ميكنيم اين حالت آيتي است كه خدا در شأن ما نازل كرده كه ما از طينت محمد و آلمحمديم صلي اللّه عليهم اجمعين، و همين آيه باز آيتي است كه در طعن اعداء نازل كرده كه بدانيد اي ناپاكان كه شما از سجينيد و از طينت اعداء آلمحمديد. آنها طفل خود را كه به مكتب فرستادند همين كه فارسيخوان شد و ميخواهند درس عربي يادش دهند اول نِصاب پيشش ميگذارند از كتب ابونصر فراهي سني، چه
«* 24 موعظه صفحه 296 *»
نوشته؟ از اين قبيل: صحابه است ياران و آل، اهلبيت. يعني چه؟ يعني صحابه كه ابوبكر و عمر و ساير منافقين باشند ياران پيغمبرند. ديگر چه نوشته؟
نُه جفت نبي كه پاك بودند همه | بُد عايشه و خديجه محترمه |
از همان روز به حلق اين طفل ميكنند كه عايشه پاك بود خدا لعنت كند او را و پدر او را. از نصاب كه فارغ شد صرف ميرسيد شريف سني را پيشش مينهند، بعد عوامل و شرح عوامل هر دو از سني، بعد هدايه از سني، بعد الفيه ابنمالك از سني، بعد سيوطي از سني، بعد جامي از سني، بعد كبري از سني، بعد شمسيه و شرح شمسيه از سني، بعد مختصر تلخيص از سني، بعد قدري هم بايد اصولي و فقهي بخواند. چه بخواند؟ شرح عضدي. از كيست؟ از سني، خلاصه اينها همه را مثل زهرمار به حلقش ميكنند و اين را از روز اول به زهر خوردن عادت ميدهند. مثل آدم ترياكي كه ديگر نميتواند ترك آن را نمايد، اين را از اول عادت ميدهند به كتب اهل تسنن.
خشت اول چون نهد معمار كج | ميشود سر تا به سر ديوار كج |
پس انس ميگيرد به سني و همين كه فضيلتي از براي او بخواني ميگويد عضدي چنين گفته ترمِدي چنين گفته آمُدي چنين گفته. صاحب كشّاف در تفسير فاذا فرغت فانصب چنين گفته كه هرگاه فارغ شدي از نبوت، نصب عداوت علي را بكن.
تا كي باشي چو خرمگسان | لرزي بر سر فضلات كسان |
طفل، حكم چوب تر دارد كه به كوچكي كج و راست ميشود و همينكه
«* 24 موعظه صفحه 297 *»
به كجي بار آمد و قوت گرفت راست نميشود. بعد از اينكه از طفوليت كتب اهل تسنن را تعليمش كردي لابد ميشود كه تفقه هم بكند مثل عامه و در آفاق و انفس نظر كند و معارف بياموزد مثل عامه. درست تصور كن در دنيا دو چيز بلكه سه چيز جفت شده. كُرد يزيدي خداي ايشان شيطان است و پيغمبر ايشان يزيد. بلي چنين خدايي همينطور پيغمبري ميخواهد. و يكي ديگر خداي ما و پيغمبر ما9. و يكي ديگر كه اين هم الحق خوب در و تخته جفت شده اين طايفه مخالفين ما كه توحيدشان را از محييالدين عربي گرفتهاند كه همه چيز را خدا ميدانند و از نصاري و كتب يونان گرفته و فروع دينشان مثل سنيان همه به رأي و مظنه و به دليلهاي اصولي كه از شافعي گرفتهاند. ميخواهي شطري از اصول دينشان را بگويم: ميگويند همه چيز از جمادات و نباتات و حيوانات حتي سگ و خوك و جميع قاذورات و جميع بنيآدم حتي يزيد و شمر و ساير كفار، آخر خدا ميشوند و مثلها كه زدهاند مشهور است و كتابهاشان پر است ميگويد:
جمال يار كه پيوسته بيقرار خود است | چه در خفا و چه در پرده بر قرار خود است | |
خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا | به راه خويش نشسته در انتظار خود است |
و آن يكي ميگويد: دريا چون متلاطم شود موجش خوانند و چون نفس زند بخارش گويند و چون متراكم شود ابرش خوانند و چون فرو چكد بارانش نامند و چون جاري شود سيلش گويند و چون به دريا رسد همان
«* 24 موعظه صفحه 298 *»
دريا باشد. البحر بحر علي ما كان في القدم. و در انا للّه و انا اليه راجعون ميگويد همه ميرويم آخر خدا ميشويم. و از مذهب ايشان است كه فرعون از اهل بهشت است و ابنملجم ملعون را ميگويد آمرزيده است و به او ميگويد:
غم مخور فردا شفيع تو منم | مالك روحم نه مملوك تنم | |
آلتي جانا تو، فاعل دست حق | كي زند بر دست خود حق طعن و دق |
اينها آيات الهي است كه ايشان طوري ميشوند كه نه در بند نمازند و نه در بند روزه و نه در قيد حلالي و نه احتراز از حرامي ميكنند و هيچ اعتقاد و اعتمادي ندارند به كتاب و سنت و قيدي ندارند به عبادات و پروا ندارند از معاصي و محرمات، زنا ميكنند، لواط ميكنند تار ميزنند. ٭ سر شب مست و سحر بنگي و تا چاشت جنب ٭. اين تصوف و وحدت وجود از دين نصاري گرفته شده و كيفيتش اين است كه بعد از اينكه حضرت عيسي به آسمان صعود كرد چنانكه بعد از پيغمبر ما، ابوبكر ملعون تغيير دين آن حضرت داد، بولس نامي بود در امت عيسي و به كلي ناموس عيسي را از ميان نصاري برداشت و دين عيسي را تغيير داد و در انجيل ايشان است كه عيسي به امت خود خطاب ميكند كه من آمدهام از براي ترويج تورات و كامل كردن دين موسي و نيامدهام كه ناموس را از ميان ببرم. بولس به كلي ناموس را از ميان ايشان برداشت و رسالهجات نوشت و به اطراف فرستاد و در يونان
«* 24 موعظه صفحه 299 *»
حكماء بسيار بودند و آنها هم كتابها نوشتند به لغت يونان و آن كتب در خزانه پادشاهان آنها بود تا عصر مأمون ملعون كه شبي در خواب ديد كه با افلاطون مباحثه كرد و از گفتار افلاطون خوشش آمد چون بيدار شد فرستاد نزد پادشاه فرنگ كه از كتب يوناني آنچه داريد براي من بفرست، پادشاه فرنگ از وزراء و دانشمندان خود مشورت كرد بعضي گفتند مده كه اين كتابها از جمله خصائص نصاري است و كسي ديگر اين كتب را ندارد و ريشسفيدان آنها گفتند كه ما تجربه كردهايم و از پيشينيان خود شنيدهايم كه اين كتابها در ميان هر قومي منتشر شود باعث اختلاف آن قوم شود و اگر اين كتابها در اسلام منتشر شود باعث اختلاف آنها شود و اختلاف باعث ضعف اسلام گردد، پس اسلام به اين واسطه ضعيف شود و چون تو خيال تسخير اسلام و اسلاميان را داري به زودي مسخر تو شوند. پادشاه اين رأي را پسنديد و كتب را فرستاد از براي مأمون، مأمون چون آن كتب به لغت يونان بود و نميفهميد داد به يحيي بن اَكثم و به كساني كه از لغت يوناني في الجمله اطلاع داشتند كه به عربي درآورند. و ببينيد كه بولس و تابعان او چقدر تغيير مذهب عيسي را به لغت خود داده بودند و از آن لغت كه به لغت عربي درآمد چه بسيار چيزها را كه نفهميدند و به رأي و هوس خود عربي ميكردند. در آن زمان در مذهب اسلام اختلاف شديدي پيدا شد و جمعي كثير زنديق شدند به واسطه آن كتب چرا كه افلاطون كه از مشاهير حكماي يونان است پيش بقراط حكيم درس خوانده و بقراط پيش شيطان درس خوانده. پس مؤسس اين اساس شيطان بوده، ميخواهي از خواندن كتب آنها مردم
«* 24 موعظه صفحه 300 *»
زنديق نشوند؟ هركس معاشرت با آنها كرده ميداند كه به هيچ وجه من الوجوه مقيد به دين و ملتي نيستند و محييالدين عربي كه خود را صاحب كشف و كرامات ميداند و فتوحات را از كتب يونان نوشته ميگويد از جمله مكاشفات كه از براي من حاصل شد اين بود كه عروج كردم به آسمان و منازل بيست و هشتگانه قمر را به صورت دختر باكره ديدم و با همه آنها مقاربت كردم و بكارت همه را بردم. و بعضي ديگر به مذهب تصوف كه بعينه مذهب بولس است گرويدند و صوفي شدند و از جمله مسائل كه از كتب يونان در اسلام منتشر شد اين بود كه خدا در عيسي حلول كرد و عيسي در ساير مردم، و از جمله آنها است سفيان ثوري. و هنوز در ميان اسلام هستند جمع كثيري از ايشان كه هو ميزنند و خرقه ميپوشند و اسمش را ميگذارند كه قدم در راه مولا ميزنيم و هند و سند ميروند كه طالب مولاييم. اين سياحت در مذهب عيسي بود و از سيرت نصاري است و سياحت مذهب ما روزهگرفتن است. به كلي ترك شريعت ميكنند كه ما از اهل طريقتيم، هو بابا پي حق ميگرديم. مگر مولا زير بته خاري است كه در بيابانها از پي آن ميدوي كه تسخير احمقي نمايي كه اوضاع خوشگذراني براي خود فراهم آوري. و از اسباب قلندري تاج شده است، امت عيسي يك تكه جلي بر سر ميانداختند و ريسماني بر كمر ميبستند بر روي پيراهن يا قباي تكهتكه كه دزد كه به آنها ميرسد برهنهشان نكند، حال اسمش تاج و خرقه و رشمه شده و كيسهاي با خود برميداشتند كه مقراض و سوزن و نخي و بعضي جزئيات ضروري سفر را در آن كنند، حال اسمش
«* 24 موعظه صفحه 301 *»
جوزدان شده، كدو كهنهاي با خود برميداشتند كه گاهي آبي ناني با آن بخورند، حال اسمش كشكول شده كه نگويند از كدو آب ميخورد، و چوبي با خود برميداشتند، كه در بيابان سايهباني براي خود درست كنند يا دفع جانوري از خود كنند، حال اسمش منتشاي بنگ سابي شده.
خلاصه، نپنداريد كه اينها از اسلام است بلكه خدا وحي كرد به پيغمبري از پيغمبران كه قل لعبادي لاتلبسوا ملابس اعدائي و لاتطعموا مطاعم اعدائي و لاتسلكوا مسالك اعدائي فتكونوا اعدائي كما هم اعدائي يعني بگو به بندگان كه مپوشيد لباس دشمنان مرا و مخوريد طعام دشمنان مرا و سلوك نكنيد نوع سلوك دشمنان من پس بگرديد دشمنان من چنانكه آنهايند دشمنان من. آخر ببين كي پيغمبر اين لباسش بود؟ مثل آن جارچيباشي كه روزي در حمام رخت كسي را دزديد صاحب رخت فرصت كرد و رخت جارچيباشي را دزديد و همان كلاه دراز و پري كه بر او بود با چوبدستش جا گذارد جارچيباشي بيرون آمد ديد رختش نيست فهميد كه صاحب رخت تقاص كرده، كلاه را بر سر نهاد و آن پر دراز را بر آن زد و چوب را به دست گرفت آمد پيش حمامي كه استاد تو را به خدا من به همين هيئت وارد حمام تو شدم؟ شما را به خدا آيا حضرت رسول بر هيئت درويش حيدر بود؟ از خارج اگر كسي بيايد و اين درويش را ببيند هرگز ميگويد كه اين بر هيئت محمد بن عبداللّه9است؟ پس اين اصطلاحات كلاً از نصاري است. سبحان اللّه قول خدا و رسول و ائمه و ناقلين اخبار آنها را ميگذارند و قول سقراط و بقراط را ميگيرند كه آنها چنين گفتهاند و افلاطون چنين گفته، آخر خودشان اقرار
«* 24 موعظه صفحه 302 *»
دارند كه اصل اين علم يونان از شيطان است. عبرت گيريد اين جماعت مخالفين ما هم چنين كردند در زمان حضرت صادق خواستند در مقابل آن حضرت دستگاهي بچينند و رياست كنند آمدند مدرسهها ساختند و شافعي اول كسي بود كه در مقابل حضرت صادق علم اصول را تصنيف كرد و در ميان سنيان منتشر كرد و از جمله مسائل اصولش قياس است. و حديث است كه فرمودند اول من قاس ابليس پس آبخور اصول اينها هم از شيطان است و اول من صنف في الاصول الشافعي اول كسي كه در اصول تصنيف كرد شافعي بود و اين كتب اصول مخالفين ما شاهد قول ما است كه اول تا آخر كتابشان را بگردي يك قال اللّه و قال الرسول و قال الامام ندارد و استغفر اللّه قال الامام دارد، لكن امام شافعي، چرا كه آنها شافعي و حنبلي و مالكي و حنفي را امام ميخوانند بلكه قال الصادق و قال الباقر ندارند از اول تا آخر كتاب آنها ورق ورق ميخواني هيچ نيست مگر قال الشافعي كذا، قال البغنوي كذا، قال الترمدي كذا، بلي كاري كه مصنف كرده اين است كه بعضي جاها گفته و فيه نَظَر و رفته سر قولي ديگر. و همچنين علم رجالي كه نوشتهاند اول كسي كه تصنيف كرد در علم رجال ابنعقده زيدي بتري بود، آن از اصول دينشان كه از مذهب نصاري برداشتهاند و اين از اصول فقهشان كه از شافعي و تبعه او گرفتهاند و اين از رجالشان كه از ابنعقده اخذ كردهاند، و فقهشان كه بنيانش بر چنين اصولي و چنين رجالي است ببين چه ميشود. عبث نيست كه در يك مسأله بيست و چهار قول ميگويند و در كتب فقهي آنها يك كرور مسأله است كه به رأي و اجتهاد خود گفتهاند و ندارند در آن نه
«* 24 موعظه صفحه 303 *»
نصي و نه اثري. پس چه بسيار مناسب شده طريقه و آئين اين جماعت مخالفين ما و اگر مردي برخيزد و بخواهد اين تحريف و تغييرها را برطرف كند و اين بدعتها را كه از معاشرت با اهل تسنن در ميان شيعه مانده، ميبيني فغان واعُمرا برميكشند و به اطراف مينويسند كه فلاني امر ميكند خلق را كه بر طريقه حضرت رسول و ائمه اطهار باشيد و دست از بدعتها و دين نصاري و آئين اهل تسنن برداريد. خوب، گيرم كه دست بر نميداريد از چه جهت بر ما بخصوصه رد ميكنيد و شب و روز ترك خواب و خوراك ميكنيد و از فكر اينكه چگونه با ما عداوت كنيد بيرون نميرويد، هي فتوا به قتل ما ميدهيد و تهمتها و افتراها بر ما ميبنديد و ما را و تابعان ما را زنده بر روي زمين نميخواهيد ببينيد. آخر نه اين است كه از مذهب نصاري است كه كسي را با كسي كاري نباشد، هركس به هر مذهب هست با او عداوت نميكنند، پس راه انتقام كشيدن شما از ما نيست مگر اينكه مردم را به دين خدا و رسول ميخوانيم و عارف به خدا و رسول و ائمه و اولياء ايشان ميكنيم و فضائل ايشان را و مثالب اعداء ايشان را بر مردم ظاهر ميكنيم و خلق را بر بصيرت ميكنيم تا هركس از جنس محمد و آلمحمد است بيايد به سوي ما و بر طريقه و متابعت و دوستي محمد و آلمحمد: راه رود و بيزاري جويد از مخالفت ايشان و متابعت و دوستي نواصب ايشان و هركس از جنس اعداء محمد و آلمحمد است از روي بصيرت و اتمام حجت برود به سوي شما و عذر نزد خدا نداشته باشد. چنانكه ميفرمايد و ما نقموا منهم الاّ انيؤمنوا باللّه العزيز الحميد.
«* 24 موعظه صفحه 304 *»
خلاصه مطلب اين است كه شما از جنس محمد و آلمحمديد كه به اين مجلس حاضر شدهايد و مپنداريد كه هركس تولد كند در اسلام، طينتش از طينت محمد و آلمحمد باشد، ميبيني از يك پدر و مادر چند اولاد به عمل ميآيد يكي دوست اولياء است و دشمن اولياء را دشمن ميدارد و يكي بر عكس، و هيچ باعث ندارد، همچنين خود به خود او ميل به اين طرف ميكند و آن ميل به آن طرف، اين نيست مگر جنسيت.
پس شما طينتتان از طينت محمد و آلمحمد است و ائمه:كمتر نيستند از سنگي فرمودند لو احب رجل حجراً حشره اللّه معه يعني اگر كسي سنگي را دوست دارد خدا او را با آن سنگ محشور ميكند هر چيزي به مركز خود ميرود اگر سنگي را از هزار ذرع بالا رها كنند في الفور فرود ميآيد تا به زمين وصل شود، و از آن طرف اگر خيكي را پر باد كني و به زور ببري ته دريا به محض رها كردن به سرعت بالا ميآيد تا بالاي آب و به هوا وصل ميشود. واللّه نيست حجابي ميان شما و بهشت مگر مردن و واللّه كه نيست حجاب ميان مخالفين شما و جهنم مگر مردن. آيا نشنيدهايد كه روزي صحابه در خدمت حضرت پيغمبر9 نشسته بودند كه صداي عظيمي شنيدند و ندانستند كه اين چه صدا بود، حضرت فرمودند كه هفتاد سال قبل از اين سنگي را از لب جهنم رها كردند و اين ساعت خورد به ته جهنم و اين صداي آن بود، كه در اين بين از نزديكي مسجد صداي شيون بلند شد معلوم كردند يهودياي هفتاد سال از عمرش گذشته بود اين ساعت به درك واصل
«* 24 موعظه صفحه 305 *»
شده بود. پس چه حظي عظيم است براي مؤمن كه اين سنگ بدن دنيوي را از پاي او بگشايند و چشم به هم گذارد و چشم مثالش باز شود به ديدار محمد و آلمحمد: كدام لذت ميرسد به لذت صحبت ايشان، و حور و قصور و نعيم بهشت به نظرش نميآيد از بس محو جمال ايشان است مثل عاشقي كه بعد از مفارقت بسيار به معشوقي برسد، و از اين زندان دنيا و همه زحمتها و غمها و محنتها و فقر و فاقه خلاصي يابد و براي او جز مردن زحمتي نباشد. و اما ناصب، دنيا بهشت او است اگرچه در دنيا با نهايت فقر و فاقه و هم و غم به سر برد چرا كه آتش جهنم را در جنب اينها ملاحظه ميكني اينها همه راحت است و لذت، پس چشم شما روشن باشد به همين حديث كه فرمودند داخل آتش نميشود يكي از شما و فرمودند كسي كه ذكر كند فضيلتي از فضائل علي را ميآمرزد خدا جميع گناهان گذشته و آينده او را، و در حديث ديگر فرمودند كه اگر شيعه ما گناه ثقلين يعني گناه جميع جن و انس را كه از اول تا آخر دنيا بيايند، و ببين چقدر گناه ميشود و همه آن گناهان را يك نفر شيعه كرده باشد همان مرگ و سكرات مرگ كفاره جميع گناهان او است.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
«* 24 موعظه صفحه 306 *»
«موعظه بيستوچهارم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.
خداوند عالم در كلام محكم خود ميفرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.
در تفسير آيه شريفه عرض كردم كيفيت سفر كردن از دار بعد را به سوي جوار قرب خدا و در تفصيل آن بوديم و سخن كشيد به اينجا كه روح ترقي ميكند چنانكه بدن ترقي ميكند، كه اول نطفه جمادي است و به تدريج نمو ميكند تا روح به آن تعلق ميگيرد و هنوز انسان نيست و همين كه تولد كرد روح انساني به آن تعلق ميگيرد. در شكم مادر كه بود به چهار ماهگي كه رسيد روح حيواني به او تعلق گرفت و پيش از آن روح نباتي را داشت و پيش از تعلق گرفتن روح نباتي، جماد بود و هيچ روح نداشت پس روح انساني هم در عالم ارواح، اول جماد آن عالم است و بعد روح نباتي به آن تعلق ميگيرد و بعد روح حيواني به آن تعلق ميگيرد، بعد روح انساني چرا كه عالم ارواح غيب است و بر طبق اين عالم شهاده است. اشخاص اين عالم در اينجا شهادي هستند و در عالم ارواح غيبي. اينها را عرض كردم ولي خواص و علامات اين ارواح را بيان نكردم و امروز ميخواهم بيان آنها را بنمايم تا شماها خود را و
«* 24 موعظه صفحه 307 *»
برادران خود را و ساير مردم را بشناسيد و قدر هر كسي را بدانيد. حضرت امير7 در حديث كميل ميفرمايد كه براي نبات پنج قوه و دو خاصيت است اما پنج قوه يكي جاذبه است كه صافي خاكها و نمها را به خود ميكشد پس غذاي گياه همان خاكهاي لطيف است و آب همان رطوبت است ديگر هركس به قدر همت خود خانه ساخته و هر گياهي به قدر وسعت خود آب و ناني به خود ميكشد، بته نعناع از يك وجب دور خود جذب ميكند و گياهي ديگر از يك ذرع و درخت از ده ذرع يا بيشتر، مثل اطفال كه عمارت ميسازند سه تكه سنگ روي هم ميگذارند و اسمش را اطاق مينهند و وقتي بزرگتر شد اطاق بزرگتر ميسازد و چون مرد بزرگي شد بازيش هم بزرگ ميشود پس عمارات عاليه بنا ميكند و آنچه اول ميكرد و حال ميكند همه خاك بازي است پس يك نوع گياهي هم هست كه بزرگ است و جاذبه او هم بسيار قوت دارد كه از جاهاي دور به خود جذب آب و خاك ميكند انسان هم به قوه جاذبه خود از هند و سند و فرنگ و ينگ دنيا و ساير بلاد بعيده چيزها به سوي خود ميكشد، پس انسان قوه جاذبه او به اينطور است.
و قوه دومي از براي گياه هست كه آن را ماسكه مينامند و اين قوه ماسكه خزانهدار است براي قوه جاذبه كه هرچه را آن جذب كند اين نگاه ميدارد مثل خادم، و اين قوه هم در هر چيزي به حسب قابليت آن چيز است مثل قوه جاذبه كه در هر گياهي شدت و ضعفي داشت، پس قوه ماسكه گياه به قدر خود او است و چنار به قدر خودش، و در اشخاص انساني هم هركس به قدر خودش و به قدر متاعش انبارها و
«* 24 موعظه صفحه 308 *»
بالاخانهها و صندوقخانهها ميسازد تا آنكه در يك شهر جاي متاع او نميشود در چند ولايت خزائن و خزينهدارها دارد كه آنها به منزله قوه ماسكهاند كه متاع و اموال او را محافظت ميكنند.
و در نباتات قوه سومي است كه هاضمه ميگويند كه پخته ميكند آنچه را امساك كرده و مناسب بدن او و گوشت و پوست او ميشود و همينكه بازي بزرگ شد و قوه هاضمه از براي شخص بزرگ شد، ديگها و مُنخلها([11]) و آشپزها و خدام براي خود مهيا ميكند.
و در گياه قوه چهارمي است كه آن را دافعه ميگويند كه فضول اغذيه و اشربه و كثافات را از خود دور ميكند كه در اندرون نبات نمانند و فساد نكنند و چون اينجا هم بازي بزرگ شد لابد است كه عمله و اكره بگيرد، عبرت بگيريد از حكمت متقنه خدا كه چه تدبيرها به كار برده، انسان بازيش بزرگ است و خدا از براي او قوه دافعه بزرگي قرار داده كه آن اعوان و انصار و عملهجات و لشكر و سپاه باشند كه دور كنند از او اذيتها را و كثافات و نجاسات را و كنّاسها قرار داده كه آنها را بر دوش بكشند و ببرند در خارج شهر و لشكريان دفع كنند از او دشمنان و درندگان را و عملهجات و بنايان و نجاران و طبيبان، تا دفع كنند از او دردها و سرما و گرما را.
و قوه پنجمي كه در نباتات است قوه مُربيه است و ميخواهي به آن مُربّيه هم بگويي صحيح است و آن عملش اين است كه اين گياهها را
«* 24 موعظه صفحه 309 *»
بزرگ ميكند و نموّ ميدهد و زياد ميكند عرض و طول آنها را و هر يك از اين چهار قوه را به كار خود ميدارد.
پس آن چهار قوه كه دافعه و ماسكه و هاضمه و جاذبه باشند نوكر قوه مربيهاند و قوه مربيه پادشاه است و چون مربيه تربيت خود را به كار برد دو خاصيتي كه منظور از گياه بود حاصل ميشود و آن دو خاصيت، زياده و نقصان است كه به زيادتي عمل آن پنج قوه، عرض و طول گياه زياد ميشود و به كمي عمل آن پنج قوه، عرض و طول گياه كم ميشود ببينيد كه خدا به قدرت كامله خود هر برگ درختي را يك مملكتي قرار داده كه در آن پادشاهي است و چهار جور كاركن كه مطيع فرمان آن پادشاهند و در جميع نباتات و حيوانات و آدميان و در هر جزئي از اجزاء ايشان خدا اين پادشاه و رعيت را قرار داده بلكه در هر شهر و قريهاي در هر چيزي به حسب خودش. نميبيني كه در هر شهري طايفهاي هستند كه به منزله جاذبه آن شهرند، مثل قافلهكشان و مُكاريان و تاجران كه چيزها را از بلاد بعيده به سوي آن ملك ميآورند، و طايفه ديگر هستند كه قوه ماسكهاند و آنها بنكداران و انبارداران و خزينهداران و صرافان و بقالان و عطاران و بزازان و امثال اينها باشند، و طايفه ديگر هستند كه قوه هاضمه هر شهر و ديارياند و آنها مانند خبازان و طباخان و حدادان و خياطان و صفاران و عرقكشان و زرگران و معدن كاران، چرا كه لازم نكرده كه همان غذا را طبخ كنند بلكه هر آلتي را هم كه صالح براي عملي كنند آنها هم داخل قوه هاضمه شوند چرا كه آن آلات را براي آن كار طبخ دادهاند و اندازه گرفتهاند و به مصرف آن رسانيدهاند.
«* 24 موعظه صفحه 310 *»
پس جميع صانعان و مغيّران و جميع كساني كه چيزها را مناسب هر كاري ميكنند جميعاً عمله و اكره قوه هاضمهاند و جمعي ديگر هستند كه به منزله قوه دافعه هستند و آنها كناسان و زبالهكشان و فراشان و لشكريانند كه دفع مضرت دشمنان و دزدان و درندگان ميكنند و قوه مربيه هر شهري و دياري پادشاه و حكام آن ممالك و بلدان است كه هر صنفي را به خدمت خود ميدارند و هيمنه و سلطنت بر آنها دارند. ببين اگر در شهر شما يك صنف از اين پنج صنف نباشد به كلي امر آن شهر فاسد ميشود بلكه در هر قريه و دهي بلكه در هر خانه و قبيلهاي بايد اين پنج صنف باشند تا آنها بتوانند زندگي كنند. و همچنين در هر انساني و حيوان و گياهي حتي در يك برگ نعناع جميع اين اصناف دركارند كه آن سبز است و نما ميكند و گاهي قوه دارد و زياد ميشود نماي آن و گاهي ضعف دارد و كوچك ميشود و ميكاهد.
خلاصه، اين پنج قوه علامت نباتات است و كساني كه بالا نرفتهاند از مقام نباتي و بجز همين قوههاي پنجگانه و دو خاصيت، مالك چيزي نيستند آنها گياهي هستند كه راه ميروند و حرف ميزنند چنانكه در جزيره واق واق درختي است كه دختر ميرويد و گياهي هست كه آهو ميرويد و بر دور آن راه ميرود و چرا ميكند. پس به قوه جاذبه خود جذب غذاها و مال و متاع دنيا ميكنند و به اندرون خود داخل ميكنند و هي سعي او در اين است كه پيدا كند و به سوي خود بكشد، صبح كه بيدار ميشود ميخورد كه برود در دكان كه بخورد و خوراكي پيدا كند كه بخورد كه بخوابد همه همت او شكم او است و اصلاح
«* 24 موعظه صفحه 311 *»
خيك او است و تا عيب كرد، او را نزد طبيب برد و مسهلي بخورد و اماله بكند و دائم به فكر اينكه سرديم گرفته گرمي بياوريد، گرميم گرفته، سردي بياوريد، رطوبت بر مزاجم غالب شده غذايم دور به هاضمه ميرود، و يبوست بر مزاجم غالب شده غذايم دور دفع ميشود. هي شكمپرستي كرده تا حال مسلط بر او شده و از فرمان و خواهش او بيرون نميرود. قدر چنين كسي را ميخواهيد بدانيد امام7 ميفرمايد من كان همته ما يدخل في بطنه كان قيمته ما يخرج من بطنه يعني كسي كه همت او همه همين است كه چه چيز داخل شكمش كند، قيمت او همانها است كه از شكمش بيرون ميآيد. پس كسي را يا خودتان را هرگاه چنين ديديد بدانيد كه روح او در عالم ارواح، گياه آن عالم است و به قوه ماسكه خود هي حرص ميزند كه آذوقه بجا كند چه از حلال و چه از حرام، اينقدر كه گنده ميشود و بيرون ميريزد و به فقراء و مساكين نميدهد و به قوه هاضمه خود چنان دقتها و باريك بينيها ميكند كه فلان غذاي خوب از هر كجا و به هر قيمت باشد اگرچه به حد اسراف برسد پروا ندارد بايد حكماً در مجمعه ناهارش چندين جور نان خورش باشد و اگر في الجمله در طبخ آنها نقصي باشد ديگر جميع آن ظروف را ميشكند و كنيز و غلام يا عيال خود را ميزند به قصد كشتن، نعوذ باللّه. اگر چائيش قدري كم رنگ باشد يا خوش طعم نباشد ديگر سماور را و قوري و پياله و نعلبكي را درست نميگذارد، همه را ميشكند، نعوذ باللّه، اگر تنباكويش عطري نباشد قليان بر زمين ميزند و از اين قبيل، هر كسي به حد و به قوه دافعه خود، عرقش بدبو آروغش
«* 24 موعظه صفحه 312 *»
گَنده هميشه مبتلا به تُخَمه هميشه كسل سرهم خواب است پاي صحبت يا درس يا موعظه يا جايي كه ذكر خدا ميشود مينشيند همين پينَكي ميزند بسا كه بياختيار ميشود در ميان جماعتي بوي گنده ميكند بلكه صدادار، و پروا ندارد، سرهم مثل حيوان در دفع شهوت خود، نه از حرام پروا دارد نه از حلال، و نه به وقت و نه بيوقت در كوچه و بازار به هر زني برسد نگاهش باشد به عقب او، و نه از زن مردم پروا دارد و نه از بچه آنها. و حال آنكه معصوم فرمودند كسي كه به شهوت نظر كند به پسر بيريش گويا نود مرتبه ضربت بر فرق مبارك حضرت امير زده. و به قوه مربيه خود دائم در صدد طراوت و خودسازي و زينتكردن و تحصيل آب و رنگ، قبايم چه رنگ باشد قشنگتر است خود را شوخ و شنگ به مردم بنماياند، هر مويي از ريش و سبيل و ابروي خود را جايي قرار دهد و به دامنش گرد ننشيند و مثل كسي كه روي ريسمان راه ميرود قدم كج و راست نگذارد سبيلش كج نشود و از اين قبيل. اينها كسانيند كه ارواح، هرگاه ببينند آنها را ميگويند كه اين گياه است و داخل گياهها است و داخل گياههاي آن عالم آنها را ميشمارند و خدا در وصفشان فرمود و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم يعني هرگاه تو ببيني ايشان را خوش ميآيد تو را از خودسازي آنها و عمامه ته ته آنها و چشمهاي سرمه كرده آنها و رنگ و نيمرنگ بر روي هم انداخته آنها و قشنگي آنها و ان يقولوا تسمع لقولهم يعني اگر سخن گويند گوش ميدهي، كه چگونه از روي ناز و عشوه با نهايت نرمي و آرامي سخن ميگويند كأنهم خشب مسندة كه شعور در ايشان نيست و
«* 24 موعظه صفحه 313 *»
اگر بخواهي او را موعظه كني چنان غرور قشنگي و شوخ و شنگي او را مست كرده است كه به گوشش هيچ سخن نميرود و كلام تو را نميفهمد.
لقد اسمعتَ لو ناديتَ حيّاً | و لكن لا حيوة لمن تُنادي |
خدا ميفرمايد لتنذر من كان حياً تا بترساني كسي را كه زنده است و اين قرآن براي آن است كه زندگان از آن پند گيرند و بترسند و اينها مردهاند و در قبرها دفن شدهاند و انك لاتسمع من في القبور ان انت الاّ نذير اهل قبور را چگونه ميتوان موعظه كرد تو ترساننده زندگاني و اينها اموات غير احياء مردگانند نه زنده. بلكه كساني كه رو به اين گروه گياه ميكنند و به ديد و بازديد ايشان ميروند و هميشه معاشر با ايشانند درباره آنها هم صدق ميكند اين آيه شريفه كه ميفرمايد الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر مشغول گردانيده شما را بسياري مال، پس زيارت ميكنيد اين قبرستانهاي زينت كرده را به جهت تحصيل متاع دنيا و لذات دنيا و اين زينتها را شخص زشت ميخواهد ولي عالمان دلزنده را هيچ حاجتي به اين زينتها نيست، ٭ حسن خداداده را، حاجت مشّاطه([12]) نيست ٭. آنها را غم نيست اگرچه بر روي خاكستر نشينند و دلش مشعوف است و ميداند كه همين كه لب از لب بردارد علوم و معارف و حقايق توحيد و فضائل است كه ميبيني درفشاني ميكند و نهايت ندارد و پادشاهي و لذت پادشاهي در كام او تلخ است. مرد را چه كار با خودآرائي و حُسن
«* 24 موعظه صفحه 314 *»
فروشي، اين طبيعت زنان است كه دائم در صدد سرخاب و سفيداب و سرخ و زرد دنياي دني هستند و به فكر چاقي و لاغريند و نماز و غسل و وضو را ترك ميكنند كه خال و خط ايشان پاك نشود، زنهايند كه نبات عالم ارواحند. در وصف حوران بهشت است فيهن خيرات حسان در كنار نهرهاي بهشت گياه ميرويد به صورت دختران بسيار صاحب حسن و جمال و به همين جهت است كه زنها را ميبيني دائماً در صدد حسن و جمال و آب و رنگ و عطر و عبيرند و هيچ خيالي ندارند به جز اصلاح ظاهر، مثل اين مردان زنصفت. و بعضي از مردم كه به اين مقام هم نرسيدهاند و مانند سنگ و كلوخ لا اُبالياند كه هيچ شعور پاكي و نجسي و خوبي و بدي ندارند و زشتي و زيبايي نميفهمند شعور لباس و غذاي خوب و بد براي ايشان نيست مثل تختهسنگها كه دامن كوهها و صحراها افتاده هيچ شعور اين را ندارند كه بفهمند تو چه ميگويي چه ميفهمند كه خصال نباتي چه چيز است. مثل آن كه دمر افتاده بود بر سر جويي آب بخورد، كسي به او گفت كه چنين آب مخور كه عقلت تمام ميشود، گفت عقل چه چيز است؟ به او گفت: بخور براي تو ضرر ندارد. اين جماعت جمادند و درباره ايشان ميفرمايد ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشد قسوة اينها دلهاشان مثل سنگ سخت است يا بدتر است قساوت دلهاي آنها. پس آنها جماد عالم ارواحند.
و چون جماد و نبات عالم ارواح را شناختي عرض ميكنم علامت حيوانات عالم ارواح را تا به آن علامت بشناسي و ببيني آنها را در عالم شهاده و بداني كه هر كسي صاحب اين علامات باشد در اين
«* 24 موعظه صفحه 315 *»
دنيا، روح او هم در عالم ارواح، حيوان آن عالم است. و باز آن علامات را حضرت امير7 در حديث كميل فرمودند كه از براي حيوان هم پنج قوه و دو خاصيت است اما پنج قوه، شنيدن و ديدن و چشيدن و بوييدن و لمسكردن است كه به آن نرمي و زبري و گرمي و سردي چيزها را ميفهمد و اما دو خاصيت يكي رضا به چيزهايي است كه مناسب طبع او است و ديگري غضب از غير مناسب است و طبع از او نفرت دارد. و چه بسيار اشخاصي كه چون به ايشان بنگري جز اين پنج قوه و دو خاصيت در ايشان كمالي نبيني و اين جماعت مختلفند به اختلاف حيوانات و همگي دشمنان محمد و آلمحمدند. پس جماعتي از حيوانات، اول اين را عرض كنم كه شما بايد شعور داشته باشيد و بر خود قرار ندهيد كه حيوان بايد لامحاله مو و دُم داشته باشد، قورباغه كه مو ندارد و دم ندارد حيوان نيست؟ واجب نكرده كه چهارپا راه رود آيا نسناس([13]) كه به دو پا راه ميرود و خرس و شادي([14]) كه تعليمشان ميكنند و دوپا راه ميروند، حيوان نيستند؟ و يا آنكه چنين بدانيد كه حيوان بايد حرف نزند، آيا طوطي كه حرف ميزند چيست؟ بلكه جميع حيوانات به لغت خودشان حرف ميزنند و با هم سؤال و جواب ميكنند ما نميفهميم، چنانكه هندي و فرنگي با هم حرف ميزنند و ما نميفهميم. بلكه شنيدم طوطي را سوره يس تعليمش كرده بودند و ميخواند سوره يس را از اول تا آخر. خوب، آيا ميشود كه مسأله فقهي
«* 24 موعظه صفحه 316 *»
را تعليمش كنند، تا بگويي بيبي طوطي شك ميان يك و دو چطور است؟ ميگويد باطل است، شك در نماز مغرب چطور است؟ ميگويد: باطل است. نسناس حرف ميزند، او را تعليم پخت و پز ميكنند قليان درست ميكند در مجلس ميآورد، خيلي شبيه است به انسان و انسان نيست. پس جماعتي از حيوانات هستند كه به صورت ظاهر به شكل انسانند خدا ميفرمايد و ما من دابة في الارض و لا طائر يطير بجناحيه الاّ امم امثالكم يعني نيست هيچ جنبندهاي در زمين و نه پرندهاي كه به دو بالش پرواز ميكند مگر آنكه امتهايي هستند مثل شما. و اگر شما بصيرتي داشتيد و داريد الحمدللّه، هرآينه ميديديد كل مردم را بهائم مگر مؤمن و باقي آنها هركس بر صنف يكجور بهيمه است. خدا ميفرمايد ان هم الاّ كالانعام بل هم اضل و امام7ميفرمايد الناس كلهم بهائم الاّ المؤمن و المؤمن قليل و المؤمن قليل و المؤمن قليل المؤمنة اقل من المؤمن و المؤمن اقل من الكبريت الاحمر فهل رأي احدكم الكبريت الاحمر يعني مردم همه بهيمهاند مگر مؤمن و مؤمن كم است مؤمن كم است مؤمن كم است زن مؤمن كمتر است از مرد مؤمن و مرد مؤمن كمتر است از كيميا، آيا كسي از شما كيميا ديده؟ و از اين قبيل آيات و احاديث بسيار است. پس اكثر از مردم حيوانات و بهائمند و اعمال و اخلاق هر يك دليل است بر اينكه اين چه جور حيوان است و به محض اينكه مردند ميگردند به صورت آن حيوان، و در همين دنيا هم به نظر انبياء و اولياء به صورت وحشيان ميباشند اين است كه خدا ايشان را وحشي خوانده در آيه شريفه و اذا الوحوش حشرت يعني وقتي كه
«* 24 موعظه صفحه 317 *»
وحشيان محشور ميشوند و كفار و منافقين و نواصبند كه وحشي هستند از فضائل اهلبيت: و خدا نفرموده است و اذا الحيوان حشرت. پس اين جماعت نواصبند عليهم اللعنة كه در روز قيامت به صورت اصلي خود محشور ميشوند همگي مانند سگ و خوك و گرگ و ساير درندگان باشند و يكديگر را بدرند و بگزند و پايمال نمايند. ابوبصير به خدمت حضرت صادق7 عرض كرد كه ما اكثر الحجيج امسال چقدر حاجي به مكه آمدهاند. حضرت فرمودند ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج يعني چقدر بسيار است ناله و فرياد و چه بسيار كمند حجگزارندگان، پس حضرت دست مبارك بر چشم او ماليدند ابوبصير ميگويد ديدم كه همه آن جماعت كه در عرفات حاضر بودند هر يكي به شكل يك حيواني و جانوري بودند و در ميان ايشان به شكل انسان نبود مگر امام7. پس حضرت فرمود كه ميخواهي چشمت بينا باشد و خودت ضامن خود باشي يا مثل اول كور باشي و من ضامن باشم از براي تو بهشت را ميگويد: عرض كردم كه كور باشم و تو ضامن بهشت من باشي دوستتر است به سوي من از چشمداشتني كه ندانم آخر به بهشت ميروم يا به جهنم، پس حضرت دست مبارك بر چشم من ماليدند و دو دفعه به حال اول برگشتم و چشمم نابينا شد.
پس انسان كم است و آنچه اكثر مردم دارند علامت حيوانات است، چشم دارند ولكن چشم حيواني كه نظر نميكنند به قرآن و احاديث و نظر ندارند مگر به زن و مرد و به در و ديوار و آب و كاه و امثال اينها و اين چشم را همه حيوانات دارند و به آن نفع و ضرر خود را تميز
«* 24 موعظه صفحه 318 *»
ميدهند ولي انسان را نميشناسند. چشم انساني چشمي است كه به عبرت نظر در آسمان و زمين و آفاق و انفس ميكند و نظر به علما و كعبه و والدين ميكند و قدرت خدا را ملاحظه ميكند و فضائل اهلبيت را ميبيند. و در سرزنش ايشان خدا ميفرمايد لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها يعني چشم دارند ولكن نميبينند به آن و گوش دارند ولكن نميشنوند به آن. چشمي كه نگاهش به آب و علف باشد، حيوانات هم دارند و گوشي كه براي شنيدن هون و هُش باشد الاغ هم دارد. بلكه خاصيت چشم انساني است كه ببيند رضاي خدا در چيست و نظر به آن كند و سخط خدا در چيست و چشم از آن بپوشد. خاصيت گوش انساني شنيدن فضائل محمد و آلمحمد است: و گوش به سخن حق دادن و از عالم پندگرفتن و گوش به نصايح مؤمنين كردن و گوشدادن به قرآن و احاديث و احكام و معارف و فضائل اهلبيت:. حديث است كه كسي كه گوش دهد به فضيلتي از فضائل اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب7 خدا ميآمرزد هر گناهي را كه به گوش خود كرده. و همين هم حديث فضيلت بود. و بيني براي آن است كه بوي طعام را تميز دهي و بوهاي خوش به كار بري و از بوهاي بد احتراز كني در راه خدا. حديث است كه يك ركعت نماز كه با بوي خوش كني ثواب هفتاد ركعت نماز دارد. و همچنين باقي قواي حيواني، اگر امتيازي از حيوانات دارد كه اعضا و قواي انساني به او گفته ميشود و الاّ پس اين هم حيواني است از حيوانات. و چه بسيار مردم كه طبيعت ايشان طبيعت شير است همت ايشان غلبه بر خصم است و ميدرند و بر هم ميشكنند و چشم
«* 24 موعظه صفحه 319 *»
دارند ولكن چشم شيري و دست دارند براي ظلم و بزغاله يتيم را بدرد و مال بيوهزن را بخورد و جميع قواي آنها قواي شيري است. و بعضي مثل گرگ است و طبيعت گرگان را دارد و آن تجارند كه تعريف ميكنند متاع خود را در وقت فروختن و مذمت ميكنند متاع مردم را در وقت خريدن و بيانصافي ميكنند در معاملات خود و به اصطلاح بز گيرند و چشم دارند ولي در عقب گله كه كي فرصت كند و خود را به گله بزند، و گوش دارد ولي ميخواهد به آن صداي ضعيفي را بشنود و بربايد او را و همچنين همه اين پنج حواس خود را از براي جلب متاع دنيا به كار ميبرند و بس. و بعضي بر طبيعت روباهند و دائم در حيله و مكر با خلقند، مال مردم را ميخورند به حيله و سرهم بندي و چاپ و چوپ ميزنند و خود را كوچك و بزرگ ميكنند، اينها هم محشور ميشوند در قيامت بلكه در همين دنيا به نظر اولياء و ملائكه بر صورت روباه. و بعضي بر صورت خنزيرند گَندهخوار و نجسخوار و اگر ايشان را به شرب خمر يا زنا يا لواط بخواني پروا ندارند و مرتكب ميشوند و به هر معصيتي و فاحشهاي رغبت ميكنند و وا نميزنند هيچ خباثت و نجاستي را، بنا به نجاستخوردن كه شد چه بول را بخوري و چه شراب، مگو كه شراب چه دخلي به بول دارد اول آنكه شراب از بول بدتر است، از خوردن بول مست نميشوي و عقلت زايل نميشود كه كارد بر خود يا بر مردم بزني و از مادر و خواهر و دختر خود نگذري مگر با آنها زنا كني و در قي خود غلت زني و از خوردن شراب جميع معاصي را مرتكب ميشوي چرا كه عقلت زائل شده، اين يكي، علاوه مكرر
«* 24 موعظه صفحه 320 *»
شنيدهام كه اين مجوسيها توي شرابها بول ميكنند و به سركار ميفروشند. واقعاً كه تا طبيعت، طبيعت خوك نباشد رغبت به اين شراب و شرابخواران نميكند. و بعضي مردم مثل عنكبوتند، تسخير احمق ميكنند و عوام بيچاره را فريب ميدهند و دامي ميگسترانند و طعمه مينهند و در باغ سبزي نشان ميدهند به هدايا به قدر قابليت هر كسي، يكي را به سلام، يكي را به ديد و بازديد، يكي را به هدايا، خلاصه، مناسب هر صيدي دانهاي ميپاشند و دنبه ميگذارند، و چون آن صيد بيچاره به خيال دانه به سمت ايشان آيد كه بينند توي دامشان است، دام را ميكشند و خود را بر روي آن مياندازند و بر هم ميدرند، پس به هر هديهاي او را يك قدم نزديكتر كرد تا بتواند بجهد و او را صيد كند و هر تكه را به اصطلاح چهل و نه شاهي پس ميگيرد و روستاييصفت، سلام بيطمع نميكند. و بعضي از مردمند كه در قيامت و به نظر اولياء به شكل عقربند و اينها كسانيند كه نمامي ميكنند و سخنچيني ميكنند كه اقتضاي طبيعتشان اين است كه به هركس برسند اذيتي رسانند و سخن بد اين يكي را نزد آن يكي برند و از او حرف بدي درباره اين بشنوند براي اين خبر آورند و اين دو را با هم دشمن كنند و به يك كلمه خونها بريزند و فسادها برپا كنند و زن و شوهر سيساله را از هم جدا اندازند و دوستيهاي قديم را به دشمني مبدل كنند، بسا آنكه به يك كلمه شهري را به هم زنند يا مملكتي را يا دو پادشاه را به هم اندازند، برود نزد پادشاه روم مثلاً خود را معتبر و دوست و راستگو به قلم دهد و خود را مرد كبوتر سندلاي بيغرضي به خرج دهد يك روز
«* 24 موعظه صفحه 321 *»
سرصحبتي شود بگويد پادشاه ايران چنين و چنان با شما عداوت دارد و در خيال لشكركشي با شما است چنين و چنان توپ و توپخانه بههم زده عماقريب كه بر تو مسلط شود و چنين و چنان كند و او را به هيجان آورد و از اين طرف خبر به پادشاه ايران رسد و او هم در صدد علاج برآيد و در ميانه چه قتل و غارتها شود و چه خاندان كهن را كه ويران كند و زنهاي محترمه را كه به اسيري فرستد و ايران را به يك كلمه ويران كند. پس شرارت نمام از كفار هزار بار بيشتر است. من بسياري از علوم غريبه و نيرَنجات و طلسمات و رموز و شعبدهها ديدهام و در علم سيميا استادم، هيچ سحري و نيرنجي را مانند نمامي نديدهام از نمامي هيچ چيز تأثيرش بيشتر نيست كدام طلسم باعث به قول عوام، قلقله روم ميشود، رفيقهاي صد ساله را از هم مياندازد قلعههاي فولادي را زير و زبر ميكند؟ پس نمامي بدتر از ساحري است. امام7 فرمودند اكبر السحر النميمة يعني بزرگترين سحرها سخنچيني است. و در حديثي فرمودند كه ساحر مثل كاهن است و كاهن مثل كافر است. پس اين بسيار بسيار بد صفتي است و به خصوص شما جماعت كه خود را نسبت به من و مشايخ من ميدهيد اين عمل را نداشته باشيد و اگر داريد ترك كنيد و تائب شويد و شما طايفه شيخيه مرا ممنون خود كنيد و اين خصلت را از خود دور كنيد و اذيت من و ساير برادران ديني خود را منماييد كه همه اعمال خود را به يك كلمه باطل كنيد، و اگر بشنويد كه يكي درباره برادرت چيزي گفت آن را بپوشيد و به او نرسانيد، حاشا و كلا اگر هزار غيبت و فحش پشت سر برادرتان بشنويد از برادري ديگر،
«* 24 موعظه صفحه 322 *»
ستار باشيد، بلكه برعكس تعريف و مدح از زبان او به او بگوييد تا باعث زيادتي الفت و محبت به يكديگر شويد. نشنيدهايد كه وحي شد به موسي كه در ميان ايل و طايفه تو يك نمامي هست و خرابي كار شما از شومي آن است و قطع بارش از شما نمودهام به نحوست او. حضرت موسي عرض كرد كه بارالها به من بشناسان او را، وحي رسيد كه عجب از تو من خود نمامي كنم و پرده او را بدرم و حال آنكه منع از آن ميكنم؟ پس شما هم نمام نباشيد و قطع دوستي ميان برادران مكنيد كه باعث يتيم كردن اولاد ايشان شويد و سبب طلاق دادن زنهايشان. و مگو كه من دوستي به حق او ميكنم، اين دوستي نيست مردم مدني الطبعاند و محتاج به دوستي با يكديگر و معاشرت و آمد و رفت و وصلت و معامله و قرض و امثال اينها، و اگر بنا باشد كه هركس سخني از كسي بشنود خبر براي ديگر برد لامحاله از هم خواهند گريخت و اين سبب ترك دوستي و اخوت شود. بسا آنكه آن بيچاره هم از راه دلتنگي يا كجخلقي يا غفلت يا ندانستن اينكه اين حرف بد است يا آن رفيق خواهد شنيد و رنجيد، حرفي بر زبانش آمد و گفت و بعد هم متنبه شد و استغفار بر خود و رفيقش كرد و گذشت، ديگر تو چرا در ميانه آتش روشن كني.
خلاصه، اين نمامي بسيار بد عملي است و شما كه انشاء اللّه نمامي را ترك كرديد اين يكي را هم بشنويد و اين بسيار مشكل است و اگر اين دومي را هم بشنويد، من كه از شما خيلي راضي ميشوم و آن اين است كه اگر كسي پيش شما غيبت برادر شما را بگويد، او را از خود برانيد و منع كنيد و گوش به سخن او ندهيد تا دست از اين عمل شنيع
«* 24 موعظه صفحه 323 *»
بردارد و شُل مشويد كه او جري شود بر غيبت برادرت و مگوييد ديگر چه گفته و يا چه كرده بيا برويم در خلوت باقيش را بگو، همان اول كلمهاش را نگذاريد تمام كند تا دومي برسد، آيا دوست ميداريد كه گوشت مردار برادر خود را بخوريد؟ اما اين نفوس شريره بالطبع ميل به غيبت كردن و شنيدن دارد و نمامي و غيبت كه اين دو خصلت بدترين خصلتها است نُقل مجلس مردم شده و حديث است كه غيبتكننده در قيامت اگر آمرزيده شود بعد از فراغ حساب جميع خلايق است. و ديگر درست گفته:
هركه عيب دگري پيش تو آورد و شمرد | بيگمان عيب تو پيش دگران خواهد برد |
و چنانكه حرمت خدا و رسول و ائمه را و اولياء ايشان را سلام اللّه عليهم اجمعين درباره برادرت ملاحظه نكرد، حرمت تو را هم در نزد ديگران، ملاحظه نخواهد كرد، پس آن را دوست خود مشماريد و از خود برانيد.
باري اخلاق ذميمه بسيار است و هر خلق بدي اقتضاي صورت حيواني از حيوانات ميكند و صاحب يك خصلت بد به صورت يك حيوان محشور ميشود در آخرت، و به نظر انبياء و اولياء و ملائكه همه او را به آن صورت بلكه بدتر از حيوان ميبينند. خدا ميفرمايد اولئك كالانعام بل هم اضل اين جماعت مثل چهارپايانند بلكه بدترند. و اگر دو صفت بد داشته باشند به صورت دو حيوان محشور ميشوند مثل سگ گرگ مثلاً و اگر ده خصلت بد در شما باشد به صورت ده حيوان بد.
«* 24 موعظه صفحه 324 *»
خلاصه، صرف كرده بنده اين پنج قوه حيواني و دو خاصيت را در غير رضاي خدا، انسان را به شكل حيوان ميكند بلكه پستتر. حيوان به مقتضاي حيوانيتش راه رفته و خدا انسانيتي از او نخواسته و عذابش نميكند. جميع عتاب و عقاب بر انساني است كه انسانيت خود را ضايع كرده و حيوان شده، غريب حسرت عظمي و مصيبت كبرايي است كه آدمي بميرد و در عالم برزخ چشم باز كند خود را به صورت حيوانات ببيند نعوذ باللّه من غضب اللّه. خلاصه، اين هم بيان علامت حيوانات و كساني كه در عالم روح روح ايشان حيوان عالم ارواح است.
و اما كساني كه روح ايشان انسان عالم ارواح است حضرت امير7 در حديث كميل فرمودند كه از براي انسان پنج قوه و دو خاصيت است اما پنج قوه علم است و حلم و فكر است و ذكر و نباهت يعني هشياري و اما دو خاصيت يكي حكمت است و ديگري نزاهت.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
بسمه تعالي
فهرست مواعظ
موعظه اول
موعظه دوم
موعظه سوم
موعظه چهارم
موعظه پنجم
موعظه ششم
موعظه هفتم
موعظه هشتم
موعظه نهم
موعظه دهم
موعظه يازدهم
موعظه دوازدهم
موعظه سيزدهم
موعظهچهاردهم
موعظه پانزدهم
موعظه شانزدهم
موعظه هفدهم
موعظه هجدهم
موعظه نوزدهم
موعظه بيستم
موعظه بيستويكم
موعظه بيستودوم
موعظه بيستوسوم
موعظه بيستوچهارم
(1) زرير: گياهي داراي ساقههاي كوتاه، گلها و برگهاي آن زرد است و در رنگرزي بكار ميرود.
([3]) ماشَرا: ورم و آماس دَمَوي، دانههايي كه در پوست بدن بروز ميكند.
([4]) كوثر: بسيار از هر چيزي. فرهنگ دهخدا
([5]) فغفوري: نوعي چيني نفيس كه از چين آورند.
([7]) گياهي سمّي و هلاك كننده.
([11]) مُنخُل و مُنخَل: صافي، اَلَك.
([12]) مشّاطه: آرايشگر، شانهكننده.