01 مواعظ – بیست و چهار موعظه آقای کرمانی – چاپ

24 موعظه

 

 

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

 

«* 24 موعظه صفحه 1 *»

«موعظه اول»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

يعني چرا از هر جماعتي چند نفري از ايشان كوچ نمي‏كنند تا طلب دانش در دين كنند تا چون برگردند بترسانند قوم خود را شايد ايشان هم حذر كنند. چون انسان به اين عالم كه كتاب بزرگ است نظر كند و تدبر در آيات و علامات آن نمايد مي‏بيند كه وضع اين عالم بر وفق حكمت است كه ذره‏اي از آن لغو و بي‏فايده نيست و هر چيزي در جاي خود بجا است و براي خاصيتي خدا خلق فرموده و چنان‏كه شما كوزه مي‏سازيد براي آب‏خوردن و عمارت مي‏سازيد براي حفظ سرما و گرما و ضبط متاع خود، و تخت مي‏سازيد براي نشستن بر آن و همچنين جميع كارهاي شما براي فايده‏اي است و اگر كسي از شما كاري كند بي‏فايده او را لغوكار مي‏دانيد و حكيم نمي‏شماريد، كسي كه اين همه حكمت در اين خلقت به كار برده كه اگر جميع عقلا و حكما جمع شوند يك سر مو خدشه‏اي بر وضع اين عالم نمي‏توانند بگيرند و هر ساعتي حكمتي چند مي‏فهمند كه پيش از آن نفهميده‏اند، چنين كسي حكيم

 

 

«* 24 موعظه صفحه 2 *»

است و اين عالم را به جهت فايده‏اي خلق فرموده و به لغو و بازيچه نيافريده، حال كه ثابت شد كه خدا حكيم است پس به جهت فايده‏اي اين عالم را خلق فرموده ببينيم كه اين فايده به خود خدا مي‏رسد يا به خلق.

شك نيست كه خدا غني و بي‏نياز است و احتياج به كسي و چيزي ندارد تا از چيزي نفع برد يا از نبودن آن نقصي و ضرري به او رسد بد نگفته:

من نكردم خلق تا سودي كنم   بلكه تا بر بندگان جودي كنم

پس معلوم است كه فايده اين عالم به بندگان او بايد برسد نه به خدا و اگر بنده آن فايده را تحصيل كرد غرض خدا را و رضاي خدا را به عمل آورده و الاّ فلا. و در اين هم شكي نيست كه خداوند عليم و حكيم و غني به عبث به كسي آن فايده را نمي‏دهد زيرا كه در ذات او اقتضائي و حاجتي نيست كه بدون سبب و جهت آن فايده را به آنها بدهد، و اگر بدون سبب و جهت اين فايده را به خلق بدهد اگر به همه مساوي بدهد جبر به خلق مي‏شود و كسي كه قابل صد من از آن فايده است مثلاً با كسي كه قابل يك من، اين دو را مثل هم بدهد ظلم مي‏شود و اگر به تفاوت بدهد آن‏كه كم فايده برده بر خدا بحث مي‏كند كه خدايا چرا به من كم عطا فرمودي چرا به من هم زياد مثل آن‏كه صد من به او عطا كردي نكردي.

پس خداوند علي اعلي انبياء و رسل و حجتهاي خود را در ميان خلق فرستاد و كتابها بر آنها نازل فرمود و ميزاني در ميان امتها قرار داد تا

 

 

«* 24 موعظه صفحه 3 *»

هركس به آن ميزان سنجيده شود و آن ميزان باعث اتمام حجت بر خلق گردد و آن ميزان، شرع است. يعني به آن فايده نمي‏رسد كسي مگر به عمل كردن به اين شريعت پس به هركس به قدر قابليتي كه از عمل به شريعت براي آن حاصل شده عطا فرمايد و كسي را بر خدا بحثي نباشد كه چرا مرا به جهنم بردي و او را به بهشت يا او را چنان كردي و مرا چنين.

خلاصه پس اين شريعت در حقيقت صراطي است كشيده شده مابين خلق و آن فايده، كه به آن فايده نمي‏رسند مگر به گذشتن بر اين صراط و هركس به اين شريعت عمل كرد چنان‏چه حاملان شريعت فرموده‏اند، بر اين صراط ثابت و مستقيم است و به مقصد اصلي خود مي‏رسد و الاّ مي‏لغزد و به رو در زير آن كه جهنم است مي‏افتد. ولي مردم چون به چشمهاي كسالت و عمل نكردن نظر مي‏كنند اين صراط را نمي‏بينند و بسا كه لغزيده‏اند و گمان مي‏كنند كه بر آن صراطند.

و براي شما بيان قاعده‏اي كنم كه يك طبقه از تفسير قرآن را ظاهر سازد و آن اين است كه خداي علي اعلي اين شريعت را بر جميع مراتب خلق قرار داده از ابتداء خلقت ايشان تا اين جسم خاكي كه نهايت رتبه ايشان است و از اين عالم خاك پست‏تر رتبه‏اي ندارند و از اينجا بايد به جميع مراتب خود بر اين ميزان شرع بروند و عمل كنند تا به همه مراتب غيب و شهاده خود به آن فايده برسند نه آنكه همين ظاهر بدن خود را درست كنند و مسائل و قرائت و نماز و آداب معاملات و از اين قبيل چيزها كه مايه اعتبار او در نزد مسلمين است، بر خود ببندد و به نماز

 

 

«* 24 موعظه صفحه 4 *»

بايستد با كمال خضوع و خشوع و صحت قرائت ولي در دل كوفته پزي و خر فروشي كند و به ساير مشاغل دنيوي مشغول باشد بلكه اين صراطي است كشيده از اين ظاهر بدن تو و ظاهر حيات دنياي تو تا اعلي مراتب و نهايت حقيقت تو از مثال و ماده و طبع و نفس و روح و عقل و فؤاد تو كه مقام حقيقت تو باشد كه به جميع اين مراتب بايد عمل كني تا به اين فايده كه خدا مقرر فرموده برسي و اين صراطي است كشيده شده تا همه مراتب تو. خداوند مي‏فرمايد ان ربك لبالمرصاد يعني پرورنده تو در كمينگاه است. و كسي كه به همين ظاهر خود عمل كرد به تنها، چنين شخصي در جرگه مسلمين محسوب است و خون و مال و عِرض او در امان است و شهادت او در نزد مسلمين قبول است و او را زن مي‏دهند و از او زن مي‏گيرند و به مساجد خود راه مي‏دهند و امين بر مال و عيال خود مي‏كنند و اينها هم باز به قدر قابليت ظاهره او، چرا كه خدا مزد كسي را در نزد خود نگاه نمي‏دارد و هر كسي را به قدر عملش مزد مي‏دهد. حتي آنكه از غير مسلمين هم هركس از ساير مذاهب و ملل باطله به چيزي از اين ميزان شرع عمل كند مزدش را در اين دنيا مي‏دهد از صله رحم و جود و بخشش و امانت و وفا و صدق و امثال اينها هر كسي را به قدر عملش مزد مي‏دهد. و اين است كه مي‏بيني كافر رياضت مي‏كشد و بسا كه ترقيات ظاهري مثل تسخير اجنه و كواكب و ارواح و مغيبات و علوم و اعمال غريبه براي آنها ظاهر مي‏شود و اين نهايت ندارد و غرض اين است كه اين اعمال ظاهره تا لب گور است و همين كه مسلم مرد مسلمانان جمع مي‏شوند و او را به عزت برمي‏دارند و به

 

 

«* 24 موعظه صفحه 5 *»

قبرستان خود دفن مي‏كنند و بر مي‏گردند و چون به عالم مثال رود مثال او مي‏آيد عريان از لباس شريعت پس ده قدم بر اين صراط رفت و چون به مرصد و عقبه مثال خود رسيد لغزيد و همچنين بعضي در قدمي كه از مثال به ماده مي‏رسند مي‏لغزند و بعضي در قدمي كه از ماده به طبع رسند بيفتند و بعضي در همه اين مراتب ثابتند بر صراط و اين راه‏ها را نيكو طي كنند ولي چون داخل عرصه عقل شوند آنجا بلغزند و هكذا تا به حقيقت تو.

پس اعلاي اين شريعت در زمين حقيقت تو است مانند درختي كه اصلش و ريشه‏اش آنجا باشد و شاخه‏ها و برگهاي او در ساير مراتب دانيه تو باشد، هر كسي برگ جمع كرد نخواهد داشت الاّ كهشيم المحتظر مگر مثل گياه خشك شده و هركس شاخه‏هاي آن را جمع كرد عما قريب بخشكد و هيمه تنور شود و هركس تنه درخت دارد براي بريدن و سوختن است در آخر و نفعي ثابت و دايم ندارد. ولي هركس درختي با ريشه ثابت تحصيل كرد پس آن برايش نفع دارد چرا كه اصلها ثابت و فرعها في السماء يعني اصل آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمان است و هرگاه اين ريشه كه در عالم حقيقت است ثابت باشد و زمان زمستان باشد و شاخ و برگ آن به سبب باد خزان و سرماي زمستان و برف و باران ريخته و خشكيده باشد يعني به سبب مجالست با دشمنان خدا و دوران از خدا كه حقيقت برودتند، بعضي اعمال ظاهر را كه از مستحبات است ترك كرده باشد و اعمال قبيح و ناشايست را از باب المرء علي دين خليله مرتكب شده باشد و بي‏برگ و نوا شده باشد و شاخ

 

 

«* 24 موعظه صفحه 6 *»

و برگ اعمال او را سرما برده باشد ولي عما قريب چون بهار دولت آل محمد عجل اللّه فرجهم درآيد پُتْك كند و شاخ و برگ او برويد و سر به آسمان كشد.

حال اگر بروي در باغي كه يك گوشه آن خرمني برگ و گوشه ديگر شاخه‏هاي خشك شده و گوشه ديگر تنه‏ها بريده افتاده باشد و تو بنا باشد كه باغ و درخت بخري هيچ اعتنا به آن برگها و شاخه‏ها و تنه‏ها نمي‏كني و اما درخت ريشه‏دار اگرچه تنه نداشته باشد و همه درخت آن باغ را قطع كرده باشند از روي زمين، از باب تا ريشه در آب است اميد ثمري هست، مي‏خري كه روزي براي تو درختي شود و محصولي دهد. و شما چون مردمي نباشيد كه هرچه به دنياشان ضرر داشت ترك كردند و هرچه را از دين كه اسباب دنياداري ايشان است و باعث ريا و زهدفروشي و عوام‏فريبي و دكان‏داري ايشان است گرفته‏اند. نمي‏بيني خمس و زكوة و حج و محبت ائمه و دوستي اخوان و ايثار بزرگان را ترك كرده‏اند چرا كه اينها و امثال اينها ضرر به دنياشان داشت و بسا كه يك غسل را هفتاد دفعه اعاده مي‏كند و اسم آن را احتياط مي‏گذارد و هرگاه خمسي به غير اهلش يا زكوتي به غير اهلش دادند اعاده نمي‏كنند و صداها به دعاهاي ريائي و تباكي‏هاي عوام فريبي بلند مي‏كنند و يك دينار در نهاني به مسكيني نمي‏دهند و ريشه حب علي حسنة لاتضر معها سيئة و حب اولياء ائمه و بغض اعداي شيعيان كه اصل ايمان است ندارند، چنان‏كه فرمودند هل الايمان الاّ الحب و البغض.

پس محب علي هيچ گناه به او ضرر نرساند چرا كه اصل و ريشه را

 

 

«* 24 موعظه صفحه 7 *»

دارد و اگر حال شاخ و برگي به سبب اعراض دنيوي ندارد عما قريب شاخ و برگ و بار مي‏آورد اگرچه بعد از چندين سال باشد. پس جزاي دوست هلاكت نيست اگرچه جزاي عملهاي بد او به او برسد از بلاهاي دنيايي و مصائب برزخ و اهوال قيامت ولكن عاقبت از اهل نجات است و به شفاعت ايشان: داخل بهشت خواهد شد چرا كه اصل درخت و ريشه آن برجا است و تا ريشه در آب است اميد ثمري هست اگرچه تنه درخت كه اعمال عقلاني باشد و شاخه آن‏كه اعمال روحاني و نفساني باشد و شاخه‏هاي باريك آن كه عملهاي طبيعي و مادي باشد و برگهاي آن كه اعمال جسماني باشد از او سر نزند، لكن حب و بغض كه اعمال قلبي و حقيقي است دارد و به مقتضاي آن عمل قلبي مي‏كند پس قلب موضع محبت و عداوت است و آن اصل ايمان است و اصل شرع كه ايمان باشد در قلب است.

مثلاً چراغي در خانه افروخته باشد و روزنه‏ها به اطراف آن چراغ از آن خانه باشد هر روزني جهتي از چراغ را حكايت كند، و اعضا و جوارح تو روزنه‏هايند مقابل قلب. هر يك حكايت آن نوري كه در قلب تو است مي‏كند و اگر تو مقابل آئينه بايستي و اعضايت در آئينه عكس اندازد دست تو صاحب سخا است نه آن دستي كه از تو در آئينه است چرا كه آن عكس و نمايش دست تو است و نور او است نه خود او، پس قلب صاحب نور است و اصل در نور است نه دست و چشم و ساير اعضاي تو، بلكه آنها نمايش آن نور قلبي هستند. پس كساني كه رو به دريا كرده‏اند و پشت به آسمان ماه آسماني را همين كه در آب است

 

 

«* 24 موعظه صفحه 8 *»

مي‏پندارند و،

ميان ماه من تا ماه گردون   تفاوت از زمين تا آسمان است

و آنها چون سرازيرند و چشمشان به زمين و غافل از آسمانند اينها همين ظاهر چيزها را حقيقت پنداشته‏اند بلكه آنچه در آسمان است حقيقت اينها است و آنچه اينجا است علامتي از آن است.

پس همين نماز حكايت يك گوشه از شاخص ايمان كه در قلب است مي‏كند و جهاد حكايت شمشير او و عطاي تو حكايت دست او است. پس واللّه حج ولايت اميرالمؤمنين است و همچنين زكوة و خمس و صلوة در زيارت جامعه مي‏فرمايد ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه و مي‏فرمايد نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ و اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل فاحشة يعني ماييم اصل هر خيري و از فروع ما است هر عمل خيري و خلق نيكويي و دشمنان ما اصل هر شري‏اند و از فروع آنها است هر فاحشه و عمل و خلق بدي پس آن محبت قلبي تو حقيقت نماز است.

پس آن بي‏مروتان چقدر پا به بخت خود زده‏اند كه اين عكسها را اصل پنداشته‏اند و چشمشان بجز اين عكسها چيزي نديده و از حقيقت غافل مانده‏اند پس انكار آنها به كلي كرده‏اند و چيزي ديگر نديده‏اند. چه بسيار شبيه است مثل اينها به لوطياني كه ملا بازي در مي‏آورند و مردم از حركات آنها مي‏خندند چرا كه مي‏دانند كه در لوطيان حقيقت ندارد و خود را چنان مي‏نمايند در نظر مردم، پس ترس را به خود مي‏بندد و

 

 

«* 24 موعظه صفحه 9 *»

رخساره را از زرير([1]) زرد مي‏كند و پاها را به تقليد به زمين مي‏كشد و دست و پاي خود را مي‏لرزاند و صدا را به تباكي بلند مي‏كند پس هركه او را ببيند بر حال او بخندد و اعتماد بر عمل او نكند و اگر بگويد من ترسانم قول او را باور نكند چرا كه نمايش است و حقيقت ندارد.

من ندانستم از اول كه دلم غافل بود   ديدي آخر كه همه طاعت من باطل بود

و همچنين است اعمال كسي كه محبت ندارد پس همه نمازهاي نواصب زنا است و روزه‏هاشان دزدي است چرا كه از خارج به خود ماليده. پس مغرور نكند شما را بسياري نماز مخالفان چرا كه زناهايي است علانيه كه در مساجد مي‏كنند فرمودند لايبالي الناصب صلي ام زني صام او سرق معصوم فرمودند تفاوتي نمي‏كند ناصب نماز كند يا زنا، روزه بگيرد يا دزدي. چرا كه ولايت حضرت امير7 ندارد پس اينها همه را به خود بسته و بر آئينه خود نقش آن را كشيده و محو مي‏شود چرا كه شاخصي در مقابل آن نيست پس حقيقت نماز آني است كه محب علي بجا مي‏آورد همين حب او نماز است.

پس جميع اعمال خير كه در قرآن امر به آن شده مثل اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة وامر اهلك بالصلوة و امثال اين اوامر حقيقتاً معني آن ولايت اميرالمؤمنين و اولياي آن بزرگوار است و جميع اعمال شر كه

 

 

«* 24 موعظه صفحه 10 *»

در قرآن نهي از آن شده مثل و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي و انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون و امثال آن حقيقتاً معني آن بغض دشمنان اميرالمؤمنين و دشمنان شيعيان ايشان است. پس يك طبقه تفسير قرآن براي شما آشكار شد. پس امر به همه عبادات كه در قرآن شده، امر به ولايت علي و ولايت اولياء او است و هرجا نهي از منكر شده يعني دوري و بيزاري بجو از دشمنان علي و دشمنان شيعيان علي7. پس اين مجاز و تأويل نيست و به نظر اعداء كه خالي از حقيقتند مجاز و تأويل است چرا كه حقيقت را نديده‏اند و متبادر آنها را كجا اعتبار است چرا كه متبادر نزد آن عالم است. و بگو به او كه تو را چه كار است به تبادر و چه كار است به حقيقت كي حقيقتي ديده‏اي و فهميده‏اي و كجا متبادري مي‏داني؟ لفظي شنيده و مي‏گويد، مثل طوطي كه زبان ياد او دهي و تا گويي بي‏بي طوطي شك ميان سه و چهار چه كنم، گويد بنا را بر چهار گذار. و نه بنايي فهمد و نه چهار، لفظي شنيده و ياد گرفته و مي‏گويد و هيچ رايحه معني آن به مشامش نرسيده.

پس خدا فرموده ان اللّه يأمر بالعدل يعني پيغمبر و الاحسان يعني علي و ايتاء ذي‏القربي يعني ائمه: و ينهي عن الفحشاء يعني اولي و المنكر يعني دومي و البغي يعني سومي. پس دوستي علي7 اصل همه خيرات است حتي ايمان و نبوت اصلش ولايت است.

و تحقيق اين مسأله آنكه مردم به رتبه خدا نرسند و خدا هم به رتبه خلق نيايد و غرض اصلي و فايده كلي از خلقت عالم و آدم معرفت خدا

 

«* 24 موعظه صفحه 11 *»

است چنان‏كه مي‏فرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون حضرت صادق7 تفسير مي‏فرمايند يعني خلق نكردم جن و انس را مگر به جهت آنكه بشناسند مرا و شناختن ذات محال است پس مراد شناختن صفات خدا است و اعظم صفات خدا اميرالمؤمنين7 است فرمود ياسلمان و يا جندب معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل هي معرفتي بالنورانية يعني يا سلمان و يا اباذر معرفت من به معرفت نورانيت معرفت خداي عزوجل است. و در زيارت مي‏خواني السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه يعني سلام بر كساني كه هركس بشناسد ايشان را به تحقيق خدا را شناخته است معرفت توحيد معرفت اميرالمؤمنين است و دوستي آن بزرگوار، چرا كه محبت عبادت است و عبادت محبت، و در دل، همه يكي مي‏شود. فرمود من احبكم فقد احب اللّه يعني دوستي شما دوستي خدا است و در جايي ديگر مي‏فرمايد بعبادتنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه  يعني به عبادت ما عبادت كرده شده است خدا و اگر ما نبوديم خدا عبادت كرده نمي‏شد.

پس عبادت و محبت و معرفت هر سه يكي شد و هر سه نسبت به حضرت امير است پس واللّه كه خدا را نشناخته‏اند و عبادت خدا را نكرده‏اند و محبت خدا را ندارند كساني كه اين هر سه را نسبت به آن حضرت نكرده‏اند و از كدام راه مي‏خواهند به خدا برسند مگر از اين راه؟ به كدام راه به چراغ رسي بجز به واسطه مردنگي؟ من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه اليكم. پس مپنداريد يهود و

 

«* 24 موعظه صفحه 12 *»

نصاري را اهل توحيد، از كدام راه به توحيد رسيده‏اند و حال آنكه ائمه: راه توحيدند و بجز از ايشان راهي نيست و ايشان ظاهر خدايند و شناسايي هركس به شناسايي ظاهر او است زيد را به صورت و هيكل او مي‏شناسي و ايشانند رخساره‏هاي خدا و هيكل‏هاي توحيد. پيغمبر9فرمود من رآني فقد رأي الحق يعني ديدن من ديدار خدا است پس كسي كه آن حضرت را نديده خدا را نديده پس خداي ايشان غير خداي مسلمين است، چنان‏كه مي‏فرمايد قل يا ايها الكافرون لااعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد چرا كه خداي يهود عيسي نزد او دروغگو است و نزد خداي ما عيسي راستگو است. و خداي نصاري محمد بن عبداللّه9 نزد او كذاب است، و نزد خداي ما آن حضرت اصدق الصادقين است. و خداي مجوس زردشت نبي او است و نزد خداي ما زردشت كاذب و دروغگو است و نبي نيست. و خداي هنود گوساله و آتش شفعاي نزد اويند و خداي مسلمين چنين نيست. و خداي سني سوار خر مصري شود و هر شب جمعه بالاي بامها گوش بكشد كه بندگانش چه مي‏گويند و به صورت پسر چهارده ساله در قيامت مي‏آيد، و خداي شما چنين نيست. و پيغمبر سني‏ها زنش را پاطاق مي‏دهد كه از سر ديوار تنبكچي‏ها را تماشا كند و عمر او را منع از لغو مي‏كند، چنان‏كه در صحيح بخاري روايت كرده است. و مي‏گويند پيغمبر را حالتي دست داد كه رقاصي كرد تا آنكه رداي او افتاد و ردايش را تكه تكه كرد بعد از رقص و به آنها كه دورش بودند قسمت كرد و اين وجد صوفيه لعنهم اللّه و وصله بخشي

 

«* 24 موعظه صفحه 13 *»

مرشد خبيث پليد آنها است. و امثال اين نقايص از سهو و نسيان و خطا و جهل و خبث، و پيغمبر ما9 منزه از كل اينها است و معصوم و مطهر از هر رجس و خبث و از جميع خطايا است.

پس امام آنها خيالي است و نبي آنها خيالي و خداي آنها خيالي، پس مي‏گوييم به آنها لكم دينكم و لي دين ٭ حشر مريدان علي با علي حشر مريدان عمر با عمر٭ پس از اين بيانها معلوم شد كه هركس ولايت آل محمد را ندارد و منكر فضائل است منكر توحيد است، مي‏فرمايد و الانكار لفضائلهم هو الكفر و شك نيست كه هيچ كس منكر ذات علي نيست بلكه هركس هست منكر فضل علي است.

پس توحيد و نبوت و امامت همه يك چيز است كه سه اسم دارد گاهي به او توحيد و گاهي نبوت و گاهي ولايت مي‏گويند مثلاً زيد را گاهي نجار و گاهي پسر عمرو و گاهي هندي مي‏گويند و مراد از همه زيد است.

پس ايشان را گاهي مقامات توحيد گويند و گاهي محمد چرا كه اولهم محمد اوسطهم محمد آخرهم محمد كلهم محمد و گاهي ولي و خليفة اللّه و خليفة الرسول. پس اصل شريعت و فرقان و جميع خير و كمال و نور، ولايت علي7 است فلمثل هذا فليعمل العاملون عبادات و خيرات را نهايت نيست و مأموري كه همه را بجا آوري پس برو چراغي تحصيل كن تا به حركت آن جميع نورها حركت كند و به حركت شاخص همه عكسها در آئينه‏ها حركت كند، و سرچشمه را صاف كن تا همه نهرها صاف شود و اصل همه اينها حب شيخ و ولي و امام است پس او كه در

 

«* 24 موعظه صفحه 14 *»

دلت نشيند مشقت عبادات تمام شود و شيرين‏تر از شهد و شكر در مذاق جانت نمايد و به طَوع و رغبت و كمال شوق از جان بگذري و خدمت محبوبت را و لقاي او را بر همه چيز ترجيح دهي و از اعمال و خيرات هرگز سير نشوي. پس نقطه جميع اعمال و خيرات و كمالات دنيا و آخرت معرفت و محبت امام است پس هركس آن را دارد اَعبد و اَعلم جميع روزگار است چرا كه عمل آنها روح ندارد و سبك و بي‏قدر است و هيچ وزن ندارد و حضرت رسول9 مي‏فرمايد حب علي حسنة لاتضر معها سيئة و بغض علي سيئة لاتنفع معها حسنة يعني دوستي علي ثواب بي‏اندازه‏اي است كه هيچ گناه به او ضرر ندارد و دشمني علي چنان گناه بزرگي است كه هيچ ثواب با او نفع ندارد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 15 *»

«موعظه دوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

عرض كردم كه خدا عليم و حكيم است و اين عالم را به جهت حكمتي و فايده‏اي خلق فرموده و غني است پس آن فايده به خود خلق عايد مي‏شود و عرض كردم كه آن فايده را به هر كسي به قدر قابليتش مي‏دهند و ميزان شرع را قرار داد تا قدر و قابليت هركس معلوم شود و كسي را بر خدا بحثي نباشد پس اين ميزان را كسي كه سبك شمرد او خود سبك است و هركس آن ميزان را سنگين و با قدر و قيمت شمرد او خود سنگين و با قدر و قيمت است چرا كه سبك و رذل با سبكان و اراذل انس گيرد و سنگين و بزرگان با بزرگان انس گيرند

كبوتر با كبوتر باز با باز   كند همجنس با همجنس پرواز

و عرض كردم كه اين شريعت از براي ظاهر و باطن شما است نه ظاهر تنها ولي مردم ظاهر بين به همين ظاهر تنها اكتفا مي‏كنند چرا كه امر دنياشان ديدند به همين مي‏گذرد پس جميع همتشان در همين اعمال ظاهره بي‏روح است و

 

«* 24 موعظه صفحه 16 *»

ظاهرش چون گور كافر پر حلل   و اندر آن قهر خدا عزوجل

و شك نيست كه بدنهاي شما سي يا چهل سال بيشتر دوام ندارد و مگر كمي و ظاهر شريعت براي اصلاح بدن است، غسل كردن و صورت شستن و مسواك كردن و شارب گرفتن و امثال اينها بجز اصلاح بدن چيست. پس همه اين ظاهر شرع براي اصلاح بدنها است هر كسي به آن بهتر عمل كرد اصلاح بدن خود را بيشتر كرده و اما باطن شرع براي اصلاح روحهاي شما است وقتي كه بدن كه دوامش به اين كمي است معالجه آن اينطور ضرور است و اگر او را به آداب شرع اصلاح نكني فاسد شود و در آن قبايح ظاهر شود چرا براي ارواح كه دائمي هستند فكر نكنيم و در صدد اصلاح آن برنياييم ولكن مردم بر غير طريقه حق رفته‏اند بعضي از راست بعضي از چپ، از صراط مستقيم لغزيده‏اند چنان‏كه مي‏فرمايد اليمين و الشمال مضلة و الطريق الوسطي هي الجادة يعني راست و چپ راه گمراهي است و وسط راه، شاهراه هدايت است.

پس بعضي به اصلاح بدنها كوشيدند و به كلي افساد در امر روح و باطن كردند پس روح آنها در قيامت مي‏آيد با نهايت وقاحت و قباحت منظر و عفونت و كثافت عاري از لباسهاي تقوي و معرفت و برخي ديگر به اصلاح روح تنها به گمان خود كوشيدند و در واقع هيچ اصلاح نكردند. طايفه اول اهل ظاهر خود را خواندند و در نظر اهل حق امواتي چندند كه هيچ روح در آنها يافت نمي‏شود و طايفه دوم كسانيند كه خود را اهل باطن خواندند و به گمان خود اصلاح روح كردند و به محاسن اخلاق و صفات متصف گشتند و معصوم مي‏فرمايد لا ظاهر الاّ بالباطن و

 

«* 24 موعظه صفحه 17 *»

لا باطن الاّ بالظاهر و الظاهر و الباطن مقترنان يعني نيست ظاهر مگر با باطن يعني ظاهر بي‏باطن ظاهر نيست و خودرأيي و خودسري است و نيست باطني مگر با ظاهر يعني باطن بي‏ظاهر هم باطن نيست و از درجه اعتبار ساقط است و شك نيست كه آنچه را خدا به آن امر فرموده محبوب خدا است و هر كسي اين بدن را به صورت محبوب خدا آراسته كرد روح محبوبي به او تعلق گيرد و هر كسي اين بدن را به صورت مبغوضي آراسته كرد روح مبغوضي به او تعلق گيرد به جهت آنكه ظاهر و باطن قرين يكديگرند و بر خلاف هم نمي‏شوند و ايشان چون ظاهر و باطنشان بر خلاف يكديگر است و مشاكل و مشابه نيست پس روح انساني به آنها تعلق نگرفته چرا كه روح انسان تعلق به جسد متكبر نمي‏گيرد اين است كه متكبر در قيامت محشور مي‏شود به صورت باطن خود كه صورت مورچه باشد و از براي آن شاخها هست بزرگتر از كوه احد، نمي‏بيني كه روح انسان در قالب شير نگنجد و روح اسب در صورت مرغ قرار نگيرد و به نظر اهل حق اين دو طايفه يا جمادند يا نبات يا حيوان به اقسام و اصناف آنها هر يك بر حسب باطن خود پس گمراه شدند و تابع يهود شدند كساني كه به ظاهر تنها اكتفا كردند و گمراه شدند و تابع نصاري شدند كساني كه ظاهر را ترك كردند و به همان باطن كه خود تراشيدند اكتفا كردند و آنچه در امتهاي سلف شده بايد در اين امت هم بشود بدون تفاوت خدا مي‏فرمايد لتركبن طبقاً عن طبق و حضرت پيغمبر9 فرمود لتركبن سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة حتي انه لو سلكوا جحر ضب لسلكتموه يعني هر آينه

 

«* 24 موعظه صفحه 18 *»

مرتكب مي‏شويد شما امت من شيوه كساني را كه پيش از شما بودند از امتهاي گذشته، قدم به قدم و گام به گام حتي آنكه اگر آنها داخل سوراخ سوسماري شده باشند هر آينه شما هم چنان كنيد خلاصه در اين امت هست يهود و نصاري و ساير ملل و مذاهب چرا كه يهودي و نصراني بودن تخمي نيست كه بكاري و يهودي و نصراني برويد هركس بر طريقه و روش آنها راه رود از آنها است فرمود من تبعني فانه مني هركس متابعت من كند از من است. پس لولي كسي است كه بر صفت لوليان باشد اگرچه سيادت نسب باشد و يهود و نصاري كسي است كه بر صفت آنها باشد و مردم در قيامت محشور مي‏شوند به صورت اعمال و صفات خود.

پس طلب هدايت كنيد راه اميرالمؤمنين را، راه كساني را كه خدا انعام به ايشان فرموده به ولايت اميرالمؤمنين جايي كه مي‏فرمايد اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم و آنها را در آيه ديگر نشان داده و فرموده اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً آن جماعت كسانيند كه انعام فرموده است خدا بر ايشان از انبياء و راستگويان و شهداء و صالحان و نيكو رفيقاني هستند آنها. بعد از آن مي‏فرمايد غير المغضوب عليهم غير از كساني كه غضب بر ايشان كرده‏اي و آنها كسانيند كه به روش يهود رفتار كردند و ظاهر را گرفتند و باطن را ترك كردند و ضالين نصاراي اين امتند كه باطن را گرفتند و تكذيب ظاهر كردند ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم پس در قيامت سؤال كرده مي‏شويد از نعيم ولايت اهل بيت كه

 

«* 24 موعظه صفحه 19 *»

آن اعظم نعمتها است چنان‏چه در تفسير و اما بنعمة ربك فحدّث مي‏فرمايد ولايت علي را به مردم برسان و كدام نعمت از اين اعظم است كه به احصا درنمي‏آيد قدر و منزلت آن كه مي‏فرمايد و ان تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها اگر بخواهيد شما اهل هزار هزار عالم بشماريد نعمت خدا را احصاي آن نمي‏كنيد چرا كه فرمود كل شي‏ء احصيناه في امام مبين كاسه آب احصاي درياي محيط چون كند و اما دريا است كه احصاي جميع آبهاي عالم را كرده و ساير آبهاي عالم از ترشحي از زيادتي و سرريز و فضل و شعاع شيعه آن دريا است پس همه چيز در او است و او در چيزي نگنجد و لو ان ما في الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر مانفدت كلمات اللّه، قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان‏تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مدداً.

كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست   كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

پس عمل به ظاهر و باطن، هر دو با هم صراط مستقيم است كه لا شرقية و لا غربية پس عمل به هر دو با هم ضرور است و للّه المشرق و المغرب و ظاهر شرع ظاهر است و باطن شرع ولايت اميرالمؤمنين است7 يعني هركس در تن نماز، ولايت علي را نگنجاند، نماز او مرده است و مس او موجب غسل است و مسكن شياطين و موجب قساوت قلب و ساير اخلاق و صفات ذميمه است. نمي‏بيني كه هرچه بيشتر چنين نمازي را مي‏كنند عجبشان و حب رياستشان بيشتر و حرص در طلب دنياشان زيادتر مي‏شود و خود را گم مي‏كنند و بر زمين ناز دارند كه من

 

«* 24 موعظه صفحه 20 *»

امشب نماز شب كردم و امروز روزه داشته‏ام چرا ملك بر من نازل نمي‏شود نعوذ باللّه من شرور انفسنا و قبايح اعمالنا. اي گوساله اگر صد هزار از اين نمازها به جوي بفروشي كسي نمي‏خرد. آيا قبرستان نفع به كسي مي‏بخشد اگر پادشاه قبرستاني را به تيول ادني رعيتي دهد برنمي‏دارد نه واللّه آنجا مملو از شياطين است نه مسكن ملائكه، يك سگي را كه حراست گله او را كند بهتر است از براي او از اين قبرستان به اين بزرگي. اين است كه به هر نمازي عجبي زياد مي‏كند و هر روزه‏اي كبري بر او افزايد اگر اين عبادت شصت ساله به او نفع داشت مي‏بايست ترقي برايش حاصل شود و اخلاقي و احوالي به هم رساند. ببين بعد از چهل سال عبادت چه كبر و جلالي به هم مي‏رسانند كه اگر به ايشان تو بگويي مي‏گويد اي ملعون استخفاف به علما و زهاد كرده‏اي. نمي‏دانم چه واقع شده است بايد فكري به حال خود كرد و روحي از براي اين اعمال تحصيل كرد كه يك طفل دو ساله كه زنده باشد بهتر است از صد هزار مردار.

و عرض كردم كه روح اعمال، ولايت حضرت امير است7 و با اين، به آن فايده كه عرض شد مي‏رسند. پس عمل ما معرفت و محبت و عبادت است و اما اجري كه براي آن قرار داده‏اند چيست براي آن بيانها است.

يكي از آن بيانها اين است كه شك نيست كه خداوند عالم يگانه است و هميشه بوده و هميشه هست و او است صاحب قدرت و علم و حكمت و صاحب جميع كمالات و او است كامل علي الاطلاق و نقصي

 

«* 24 موعظه صفحه 21 *»

به دامن كبريايش راه ندارد و اين خلقي كه خلق فرموده براي آنها مرتبه‏هاي بسيار قرار داده و بعضي، مرتبه‏هاي قرب به خدا است و بعضي، مرتبه‏هاي دوري از خدا. نظر كن در نور چراغ بعضي از آن نورها نزديكتر است به چراغ و بعضي دورتر از چراغ، هرچه نزديكتر به چراغ است روشنتر و گرمتر و شباهتش به چراغ بيشتر است و آنچه دورتر است از چراغ تاريكتر و سردتر و شباهتش كمتر است به چراغ. پس همچنين نسبت خلق به حسب مراتب و درجات آنها است نزد خداوند عالم پس هرچه به خدا نزديكتر شوي صفات اللّه بيشتر در تو جلوه‏گر گردد پس كمال تو بيشتر و غني‏تر و صاحب قدرت و قوت گردي و عالمتر شوي و چون او قديم و ازلي است هرچه نزديكتر به او است قديمتر و ازلي‏تر به او است. مي‏فرمايد ما عندكم ينفد و ما عند اللّه باق، و ما عند اللّه خير و ابقي آنچه نزديك خدا است بهتر و پاينده‏تر است و به جهت همين كه آخرت نزديكتر به خدا شد دار بقا شد و دنيا دار فنا.

پس هرچه انسان نزديكتر شود علم و نور و جمال و كمال و بهاء و قدرت و قوت و سلطنت و هيبت و جلال او زيادتر شود. پس شما را آفريده است از جود و كرم خود و براي نفع رسانيدن به شما و فايده بخشيدن، و امر فرموده است شما را به آنچه باعث قرب شما به او شود و سبب كمال شما گردد. براي خدا مثلي نيست ولي براي فهم تو مي‏گويم. به چراغ هرچه نزديكتر شوي نوراني‏تر گردي و شباهتت به چراغ بيشتر شود، مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد، پس چون به نهايت قرب به چراغ رسي به نهايت نور رسي. در حديث قدسي فرمود

 

«* 24 موعظه صفحه 22 *»

ياابن آدم انا رب اقول للشي‏ء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك مثلي تقول للشي‏ء كن فيكون يعني اي پسر آدم من خدائيم كه مي‏گويم به چيزي بشو مي‏شود تو هم اطاعت و فرمان برداري مرا بكن تا تو را بر صفت خود گردانم تا چون بگويي به چيزي بشو بشود. پس بر صفت خدا شدن مزد شما است پس شما را به عمل خوانده‏اند يعني به گام برداشتن به ساحت قرب كه به هر گامي مزد گيرد چنان‏چه كسي به جانب چراغ مي‏رود به هر قدمي نوري بر نورش مي‏افزايد و هركه از چراغ دور شود به هر قدمي كه دور شود مزد دوري از چراغ گيرد و به هر قدمي ظلمتي بر ظلمتش افزايد. پس خدا جهت قرب خود را به مردم نموده و امر به اقبال كرد و جهت دوري خود را به مردم نمود و امر به ادبار از آنها كرد انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً و هديناه النجدين و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان اللّه غني عن العالمين پس دامن بر كمر زنيد و بر صراط مستقيم مسارعت كنيد و لايلتفت منكم احد وامضوا حيث تؤمرون به راست و چپ رفتن طريق گمراهي است و السائر علي غير الطريق لايزيده كثرة السير الاّ بعداً بر بي‏راهه هرچه تندتر بدوي از راه دورتر شوي پس كساني كه سيرشان بيشتر باشد و سجودهاي طولاني كنند ولي در بيراهه روند راهشان دورتر شود چنان‏كه حضرت صادق7 در حديثي مي‏فرمايد كه حاصل مضمونش اين است كه اگر كسي در ميان ركن و مقام عبادت كند خدا را آن قدر كه مثل مشك پوسيده شود در مدت عمر دنيا پس ملاقات كند خدا را بدون ولايت علي بن ابي‏طالب7خداوند قهار او را سرنگون در جهنم

 

«* 24 موعظه صفحه 23 *»

اندازد و فرمود لايبالي الناصب صلي ام زني صام او سرق هيچ تفاوت نمي‏كند كه ناصب نماز كند يا زنا كند، روزه بگيرد يا دزدي كند پس مقصود سير كردن در راه است نه بي‏راهه و باز شك نيست كه راه هر جايي آنجا است كه مقصد در آن پيدا باشد.

گر تو را حاجت سوي مغرب بود   سوي مشرق رفتنت متعب بود
هرچه گردي سوي مشرق پي سپر   از متاع غرب گردي دورتر
كي ز خودبينان خدا گردد پديد   كي توان در شب فروغ شمس ديد
از حريصان كي توان آموخت زهد   قرب كي مي‏يابي از اصحاب بعد
اهل نسيان كي تو را ذاكر كنند   كي به مقصد پشت بر مقصد كنند

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 24 *»

«موعظه سوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

از آنچه شب گذشته عرض كردم دانستيد كه به آن فايده‏ها كه خدا وعده فرموده نمي‏رسيد مگر به بندگي و فنا و اضمحلال در جنب محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين پس آنها كه كوتاهي در حاصل كردن غرض خدا از خلقت عالم مي‏كنند، گويا تيشه برداشته‏اند و در صدد خرابي ملك خدا برآمده‏اند از راه ناداني و جهالت. حضرت پيغمبر9 مي‏فرمايد طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة يعني طلب علم واجب است بر هر مرد مسلمان و زن مسلمان و معناي اين حديث شريف اين است كه ترك طلب علم تهاون و بي‏اعتنائي به اسلام است آيا نمي‏بيني كه فرمودند تارك الصلوة كافر است و تهاون به نماز كفر است پس كسي كه تهاون و سهل‏انگاري به چيزي از نماز كند مثلاً سوره حمد را نخواند يا ركوع نكند يا يك سجده بكند مثلاً  كافر مي‏شود و طلب علم واجب‏تر است از نماز و روزه و خمس و حج و ساير واجبات و شرايع به جهت آنكه به علم، خدا شناخته مي‏شود و توحيد

 

«* 24 موعظه صفحه 25 *»

كرده مي‏شود و به علم تصديق حضرت پيغمبر9 مي‏شود و به علم معرفت ائمه و پيشوايان دين حاصل مي‏شود و به علم اداي فرائض مي‏شود و به علم اجتناب از محرمات مي‏شود.

پس طلب علم اصل واجبات است و باقي واجبات نتايج و فروع علمند پس كسي كه تهاون به علم كند واللّه باللّه نه توحيد دارد نه نبوت نه امامت و نه ولايت اولياء و نه برائت از اعداء و نه عملي از اعمالش صحيح است چنان‏كه لايق است. پس تارك علم كافر است بدترين كفرها. شعور داشته باشيد و مرگ را در نظر بياوريد و به آنچه از پدر و مادر و از دهان مردم شنيديد قناعت مكنيد طفل مادامي كه طفل است زبان يادش مي‏دهند همان زباني كه يادش مي‏دهند چه تركي و چه عربي و چه عجمي همان زبان را ياد مي‏گيرد پس مي‏گويند خدا يكي است ياد مي‏گيرد اسم پيغمبر و امامان را مي‏شنود ياد مي‏گيرد و نماز چنين كن روزه چنين بگير و همچنين به همان روش و گفتار و كردار آنها بار مي‏آيد و بزرگتر كه شد او را پي كسبي مي‏برند چندي شاگرد است تا كسب استادش را ياد مي‏گيرد و بزرگ مي‏شود، آن هم استاد مي‏شود استاد محمد حسين شالباف مثلاً يا كفاش يا زرگر يا ساير كسبها يا ساير منصبها، ارباب يا تاجر يا نوكر يا بالاتر، خلاصه يا خير همين‏طور خودرو بار مي‏آيد و هرزه‏گرد مي‏شود و يا خير پدر و مادرش او را ملا مي‏برند و قرآن يادش مي‏دهند بعد گلستان سني را پيشش مي‏نهند و ساير كتابهاي شعر و قصايد و مشق و سياهه و حساب و مكتوب و مي‏برندش پي كسبي، يا آنكه خير درس عربي تعليمش مي‏دهند اول نصاب از ابونصر سني و

 

«* 24 موعظه صفحه 26 *»

تصريف و عوامل و هدايه و الفيه و سيوطي و جامي و كبري و مختصر تلخيص و ساير مقدمات، اينها همه از كيست همه اينها كتب اهل تسنن. ديگر چه مي‏كند بناي اصول و آراء و ظنون فقهاء و اختلاف اقوال آنها را مي‏گذارد و مي‏شود آخوند ملا شمسعلي آن وقت بناي مريد يابي و عوام فريبي و دكان داري مي‏نهد قدمهاي كوچك كوچك، عباي نازك، مسواك، تحت الحنك و بناي وسواس كه مردم بگويند اين چه مرد مقدس بااحتياطي است قابل پيش‏نمازي است، مي‏برندش در گودال محراب و منبر و دورش را مي‏گيرند و بناي قضاوت و مرافعه و ضبط موقوفات و مال صغير و غايب و حرص دنيا مي‏گذارد و چنين است تا بميرد انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون. به هر راهي كه پدر و مادر و ملاهامان رفتند ما هم تقليد كرديم ديگر تفاوتي نمي‏كند اگر آنها سني بودند اينها هم سني مي‏شدند اگر يهود يا نصاري بودند يهود يا نصاري مي‏شدند و اگر گبر بودند گبر مي‏شدند.

خلاصه، به عبرت نظر كنيد ببينيد اينها هيچ دخلي به دين و مذهب ندارد و محض دكان داري و طلب دنيا و گذران اين چهار روزه عمر به هوي و هوس است و اينها علم نيست بلكه علم را خدا تعريف كرده فرموده انما يخشي اللّه من عباده العلماء و حضرت سجاد7مي‏فرمايد لا علم الاّ خشيتك و مي‏فرمايد ليس لمن لم‏يخشك علم يعني علم نيست مگر ترس از تو و نيست از براي كسي كه نمي‏ترسد از تو علمي و در حديث است كه العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحب علم نوري است كه مي‏اندازد خدا در دل كسي كه دوست مي‏دارد. پس علم

 

«* 24 موعظه صفحه 27 *»

ترس از خدا است و نور است نه قول اهل تسنن و چندي از كتب آنها و فنون آنها شمردم. بناي طلاب بر اين شده است كه از اولي كه بناي تحصيل مي‏گذارند همين‏طور از ابتدا كتابهاي سنيان را بخوانند و ياد شاگردهاشان بدهند و حال آنكه امر فرموده است شما را امام7 به تعليم دادن اولاد و اطفال خود احاديث را، مي‏فرمايد علّموا صبيانكم احاديثنا قبل ان‏تسبق اليهم المرجئة پس به راهي برويد كه منزل مقصود در قدم اول پيدا باشد و خود را و اطفال خود را به دست دشمنان دين و علوم آنها ميندازيد و به راهي برويد كه شما را تكليف كرده‏اند و مي‏فرمايد كسي كه صاحب صحت تن و نيكي فهم باشد و طلب علم نكند و بميرد، كافر مرده است. و عظيمتر اين است كه پشت كسي كه رگي از اسلام در بدنش باشد مي‏شكند مي‏فرمايد طلب العلم فريضة علي كل حال يعني طلب علم كردن واجب است در همه احوال پس ببين چقدر تهاون به علم كرده‏اند و الفاظ اسلام را به تقليد ياد گرفته‏اند و هيچ دخل به علم ندارد و اسلام را بايد تحصيل كرد از عالم به آن. پس اولاً طلب عالم بايد كرد چرا كه علم نور است و لابد است از براي نور از منير و آن عالم است. پس طلب عالم اعظم است و تارك علم شنيدي كه كافر است پس تارك عالم چون است؟ و ديگر نعوذ باللّه غيبت عالم چون است؟ و دشمني با او كردن و اذيت آن، خصوص هرگاه آن عالم عالم به توحيد باشد زيرا كه شرافت هر عالمي به حسب شرافت علم او است و شرافت هر علمي به حسب شرافت موضوع آن علم است و ببينيد مردم چقدر تهاون به علم دارند و شما چنين مباشيد ببين فقيه آنها مي‏نشيند و

 

«* 24 موعظه صفحه 28 *»

توثيق مي‏كند و عادل مي‏شمارد و قبول مي‏كند شهادت تاركان علم را، گويند مردي ريش سفيد در حمام نيت كرد كه غسل حيض مي‏كنم واجب قربةً الي اللّه و رفت زير آب كسي آنجا بود پرسيد كه اين چه غسل بود گفت من وقتي طفل بودم با مادرم به حمام آمديم مادرم از ضعيفه حمامي پرسيد كه غسل حيض چطور كنم گفت بگو غسل حيض مي‏كنم واجب قربةً الي اللّه و برو زير آب من هم از مادرم ياد گرفتم و از آن روز تا حال هر وقت غسل كردم چنين كردم. اين نمي‏شود مگر از جهالت و بر آنچه از پدر و مادر ياد گرفته‏اند قناعت كردن و ترك طلب علم كردن و اعتنا به علما نكردن و سبك‏شمردن آنها. شما چنين مباشيد و بر خود بگذاريد طلب علم را و برپا داشتن چيزي را كه برپا نمي‏دارد آن را احدي از اهل عالم غير شما. ببينيد خصلت هر چيزي مختص است به همان چيز بوي مشك از مشك است و بوي كافور از كافور و بوي فلفل از فلفل و اما در جسم بودن شريكند و جسم بودن تعريف اينها نيست بلكه تعريف اينها به حسب بوي آنها است، حال ببينيم چه چيز در شما هست كه در غير شما نيست كه باعث مي‏شود بودن شما را از عليين و بودن غير شما را در سجين. شك نيست كه چنان‏كه شما جسد داريد و زنده‏ايد و مي‏خوريد و مي‏آشاميد ديگران هم دارند پس در جسم بودن و زنده بودن و خوردن و آشاميدن و ساير صفات نباتي و حيواني شرافتي نداريد و با آنها بلكه با حيوانات در اين صفات شريكيد بلكه حيوانات در اين صفات از شما بالاتر و كاملترند.

و اما در اخلاق، حلم معاويه عليه الهاويه آن قدر بود كه به او گفتند

 

«* 24 موعظه صفحه 29 *»

معاويه يعني سگ ماده كه وق وق كند و سكوت كرد. و در امانت و صدق و وفا و جود و سخا مي‏بينيم كه جميع اين صفات در كفار هم يافت مي‏شود. پس اينها همه باعث امتياز شما از آنها نمي‏شود و در قرائت قرآن و نمازهاي پنجگانه و عبادات واجبه و مستحبه و گريه و مناجات و احياي شبها و روزه روزها، عامه آن قدر عبادتها مي‏كنند كه اگر ضعيف‏الايماني چندي با آنها معاشرت كند به شك مي‏افتد و مي‏گويد چرا بايد اينها با اين همه عبادت و رياضت به جهنم بروند و ده يك آن را شما نداريد. پس اينها هم چيزي نشد كه در شما باشد و در غير شما نباشد تا باعث زيادتي شما بر غير شما باشد. و اگر به علوم رسمي مي‏گوييد در منطق و نحو و صرف و اصول و معاني بيان، تصنيفها كرده‏اند علماي عامه و اول من صنف في الاصول الشافعي. و اگر به فقه مي‏نازيد ابوحنيفه بسيار در فقه ماهر بود حتي آنكه در مسأله طلاق آن قدر تصنيف كرده بود كه روزي مؤمن الطاق بر او وارد شد ديد آن قدر كتاب دورش چيده كه در ميان آنها پنهان شده گفت همه اينها را در طلاق تصنيف كرده‏ام. و به حكمت، علماي يونان مشهورند و به علم نجوم و رمل و ساير علوم غريبه، كل آنها را كفار و مشركين هم مي‏دانند بلكه بر نحو اكمل و احسن. و اگر مي‏گوييد كه ما توحيد داريم جميع عالم قائل به توحيدند و اگر به نبوت باشد جميع سني‏ها هم قائل به نبوت حضرت پيغمبرند9. و اگر به امامت علي بن ابي‏طالب باشد7 يا به امامت حضرت امام حسن و امام حسين8 و گريه بر آن حضرت باشد يزيد هم گريست و جميع زيديه و بُتْريه و كيسانيه قائل به خلافت بلافصل اين

 

«* 24 موعظه صفحه 30 *»

بزرگوارانند و دوستي آنها را و حضرت فاطمه را3 واجب مي‏دانند. و اگر به خلافت حضرت امام زين‏العابدين7 باشد واقفيه ثانويه نيز قائلند. و به حضرت صادق7 جميع فطحيه قائلند. و به ولايت حضرت موسي7جميع واقفيه ثانويه نيز قائلند. و به ولايت حضرت امام رضا7 و ائمه پيش از آن حضرت جمعي از صوفيه لعنهم اللّه قائلند و بعد از آن حضرت به معروف كرخي قائلند. خلاصه، اگر به اين خاطر جمعيد كه ما اثناعشري هستيم و آنها كه تو گفتي به امامت دوازده امام قائل نيستند جمعي از صوفيه خبيثه لعنهم اللّه قائل به همه ائمه هستند. و اگر به فضيلت و مداحي آنها بگوييد شافعي مي‏گويد:

و مات الشافعي و ليس يدري   علي ربه ام ربه اللّه

يعني مرد شافعي و ندانست علي خداي او است يا خدا. و قصايد ابن‏ابي‏الحديد سني را بخوانيد فضيلتهايي درباره آن حضرت گفته كه شيعه حيران مي‏ماند و در شرح خود بر نهج البلاغه در معني اين فقره كه نحن صنايع اللّه و الخلق بعد صنايع لنا مي‏گويد يعني نحن عبيد اللّه و الخلق عبيد لنا يعني معني كلام آن حضرت اين است كه ما امامان بندگان خداييم و ساير خلق بندگان مايند. و اگر به دوستي آن بزرگواران مي‏گوييد ابن‏حجر سني مي‏گويد دوست علي ماييم نه اين رافضيان. و اگر به اعمال ظاهره و عبادات و آداب شرع مبين بگوييد نواصب همه اين اعمال را بجا مي‏آورند و مع‏ذلك مخلدند در آتش. و بيش از اين نمي‏گويم چرا كه باعث وحشت و مأيوسي خلق مي‏شود.

مجملاً يك چيزي ديگر هست كه آنها ندارند و شما آن را داريد و

 

«* 24 موعظه صفحه 31 *»

به سبب آن شرف بر همه عالم و جميع خلق داريد و آن ولايت اولياء اللّه و برائت از اعداء اللّه است كه به اين قائل نيست احدي در روي زمين مگر شما و اين باعث شده است كه شما از اهل عليين و نور و خير و جنات خلديد و مخالفين شما از اهل سجين و دركات جحيم و شماها نيز تفاوت مقامات داريد به حسب تفاوت مراتب و محبت شما و بيزاري از اعداء. روزي حضرت صادق7 از خانه بيرون آمدند ديدند شخصي مي‏گويد اللّهم ادخلنا الجنة يعني خدايا ما را داخل بهشت كن حضرت فرمودند چنين مگو بلكه بگو اللّهم لاتخرجنا من الجنة يعني خدايا ما را از بهشت بيرون مكن به درستي كه بهشت ولايت ما اهل بيت است. پس شماها زبده اهل عالم و بهتر و مهتر آنهاييد مادام كه طلب مي‏كنيد عالم شيعه را و معرفت و محبت او را داريد و بيزاري از دشمنان او مي‏جوييد. پس معرفت عالم است كه باعث مي‏شود بلندترين درجات بهشت را و اين نيست در نزد احدي از اهل عالم مگر در نزد شما پس چنين گوهر گرانبهايي، قدر آن را بدانيد و او را نيكو محافظت كنيد و تا جان در بدن داريد اين علم را برپا داريد و طلب علم از او نماييد و به اولاد خود بسپريد و برويد به دار آخرت. آيا مي‏خواهيد كه خدا در زمين عبادت كرده نشود؟ و دانستيد كه غرض از خلقت عبادت است و عبادت قبول نمي‏شود مگر به تسليم داشتن از براي عالم، در دعاي اعتقاد كه مسمي به دعاي توسل است و از سه امام روايت شده است و در بلدالامين و مفتاح‏الفلاح و ساير كتب ادعيه آن را ضبط كرده‏اند در اين فقره خطاب به حضرت امير7 مي‏كند مي‏فرمايد و

 

«* 24 موعظه صفحه 32 *»

لااري الاعمال منجية لي و ان صلحت الاّ بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها يعني نمي‏بينم هيچ عملي را نجات دهنده مگر به ولايت حضرت امير7 و پيشوا قرار دادن آن حضرت و اقرار كردن به فضائل آن حضرت و قبول كردن فضائل را از حاملان فضائل و تسليم داشتن از براي راويان فضائل. پس بر شما لازم است طلب عالم و تسليم داشتن امر او و دوستي دوستان او و بيزاري از دشمنان او و معرفت دوستان و اداي حقوق ايشان و معرفت دشمنان و بيزاري از ايشان. چرا كه خداوند عليم حكيم به جهت فايده‏اي خلق را خلق فرموده و بي‏نياز است از خلق و آن فايده به خلق برمي‏گردد و به آن فايده نمي‏رسند مگر به قدر استحقاق خود.

و عرض كرديم كه از براي قدر و قابليت شما ميزاني قرار داده است كه آن عبادت و فرمانبرداري  محمد و آل‏محمد باشد سلام اللّه عليهم اجمعين پس خلق فرموده است ماسواي ايشان را به جهت خالص شدن در عبادت محمد و آل‏محمد:، به جهت آنكه آن بزرگواران فاني شدند در جنب خدا و دادند در راه خدا روح و نفس و ذات و مال و عيال و جميع آنچه داشتند پس خدا هم داد به ايشان آنچه داشت پس چون ذات خود را دادند خدا آنها را ذات خود قرار داد و دادند روح خود را، شدند روح خدا و نفس خود را دادند شدند نفس خدا و دست خود را دادند شدند دست خدا و همچنين گشتند چشم خدا و گوش خدا و زبان خدا و ظاهر خدا و غيب خدا و دادند در راه خدا عباي خود را شدند عباي خدا و آل خدا و زيارت آنها شد زيارت

 

«* 24 موعظه صفحه 33 *»

خدا و اذيت آنها شد اذيت خدا.

مثل اين حكايت و للّه المثل الاعلي مثل پادشاهي است كه در سفري از لشكر خود دور ماند و در بيابان بي‏آب و ناني گرفتار شد و مشرف بر هلاكت شد تشنه و گرسنه، و مسكيني در آنجا پيدا شد كه يك كاسه آبي و قرص ناني داشت كه اگر به پادشاه مي‏داد خودش از تشنگي و گرسنگي هلاك مي‏شد و اگر خودش مي‏خورد شاه هلاك مي‏شد آن فقير شاه را بر خود مقدم داشت و گفت من هلاك شوم سهل است تو به سلامت بمان و داد به پادشاه آن قرص نان و جرعه آب خود را و شاه از آن بيابان به سلامت گذشت و به لشكر و ولايت خود رسيد و خدا خواست، آن فقير هم كسي ديگر رسيد و آب و ناني به او داد و او هم زنده ماند و از آن بيابان لوت به آبادي رسيد و رفت تا به ولايت آن پادشاه رسيد و به سلام شاه رفت پادشاه او را ديد و شناخت و طلبيد و خواست مكافات احسان او را نمايد حال چه چيز به او بدهد كه مكافات احسان او شود؟ وانگهي هرگاه آن پادشاه كريم باشد و خدا مي‏فرمايد و اذا حيّيتم بتحية فحيّوا باحسن منها او ردّوها يعني هرگاه تحيت و احساني كسي به شما بكند شما هم تحيت به او بدهيد بهتر از تحيت او يا مثل تحيت او و مي‏فرمايد هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان يعني آيا جزاي نيكي هست بجز نيكي. پس هرگاه جميع پادشاهي و مملكت خودش را به او دهد هنوز مثل احسان او را نداده به جهت آنكه او علاوه بر مايملكش از جان گذشت پس اگر سلطان جان در راه آن مسكين بدهد مثل احسان او احسان كرده حال نظر كنيد هرگاه چنين

 

«* 24 موعظه صفحه 34 *»

تحيت كسي در راه خدا بفرستد و خدا مي‏فرمايد از براي جمعي كه من جاء بالحسنة فله عشر امثالها كسي كه يك حسنه بكند خدا ده برابر به او عطا مي‏فرمايد و در جايي ديگر مي‏فرمايد مثل الذين ينفقون اموالهم في سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مائة حبة يعني مثل كساني كه انفاق مي‏كنند مالهاي خود را در راه خدا مثل دانه‏اي است كه بروياند هفت خوشه و در هر خوشه صد دانه باشد كه اين هفتصد برابر باشد و بعد مي‏فرمايد واللّه يضاعف لمن يشاء و خدا مضاعف و زياده مي‏دهد به هركس بخواهد و از براي جمعي ديگر مي‏فرمايد انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب خدا به صابرين بي‏حساب مزد مي‏دهد كه به حساب و احصا در نيايد.

و شكي نيست كه حضرت پيغمبر9 نيست از كساني كه كم رتبه باشند و نه از كساني كه رتبه ايشان ميانه باشد و از اوساط خلق باشد بلكه آن حضرت اشرف خلق خدا است و اول عباد است. حضرت امير7 به معاويه نوشتند تا اينجا كه مي‏فرمايد و هو يعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي و مي‏داند كه محل من از خلافت محل قطب از آسياب است ينحدر عني السيل و لايرقي الي الطير فرو مي‏ريزد از من چشمه خلق و رزق و حيات و ممات و جميع امداد و فيوضات هزار هزار عالم و پرواز نمي‏گيرد به سوي من هيچ طاير فكر و وهمي و خيالي پس سبقت نمي‏گيرد او را سبقت گيرنده‏اي و ملحق نمي‏شود او را ملحق شونده‏اي و طمع نمي‏كند در ادراك مقام آن حضرت طمع كننده‏اي فطأطأ كل شريف لشرفكم پس خضوع و فروتني كرده است هر شريف نزد شرافت شما كه

 

«* 24 موعظه صفحه 35 *»

از جمله آنها صابرون باشند كه فرمود انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب و آنها شيعيان ايشانند و از براي شيعيان است اجري كه به حساب هيچ حساب كننده در نمي‏آيد.

پس چگونه است اجر و مزد محمد و آل او سلام اللّه عليهم، نهايت ندارد و فوق بي‏نهايت است زيرا كه مقام ايشان مقام لانهايت ا ست و آن بزرگواران فدا كردند در راه خدا جميع مايملك خود را حتي ذوات و حقايق خود را و روح و نفس و جسم خود را و عيال و مال خود را و اعوان و انصار و قدرت و قوت و عزت و ثروت و گفتار و كردار خود را حال خداوند با آن عظمت و جلال و كرامت چه نحو بايد مكافات كند با محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم به ازاء اين همه خدمت. آنچه به ادراك اين خلايق از انبيا فمادون گرفته درنمي‏آيد كه سخن در آن نيست و نمي‏توان گفت و نمي‏توان شنيد و آنچه به ادراك انبيا و اوصياي ايشان و بزرگان شيعه هم درمي‏آيد اين خلق ضعيف را كجا طاقت شنيدن است كه كسي از براي آنها بيان نمايد و آنچه مي‏توان گفت و مردم مي‏توانند فهميد اين است هزار يك از آن كه شدند ذات‏اللّه و روح‏اللّه و نفس‏اللّه و وجه‏اللّه و يداللّه و قدرة اللّه و آل‏اللّه و دوستي ايشان دوستي خدا و عبادت ايشان عبادت خدا و زيارت ايشان زيارت خدا و اذيت ايشان اذيت خدا و بيعت با ايشان بيعت با خدا. مجمل قول اينكه هرچه بتوان نسبت به خدا داد نسبت به ايشان است و هرچه نسبت داده شود به ايشان و بجا آورده شود به ايشان به خدا شده است ديگر تفصيلش با خود شما. پس شيعه ايشان شيعه خدا است و عارف به ايشان عارف به

 

«* 24 موعظه صفحه 36 *»

خدا است و هكذا. پس سعي كنيد نهايت سعي كه مي‏توانيد كه شما هم منسوب به ايشان باشيد كه منسوب به خدا گرديد و آنچه عرض شد هزار يكي بود از آنچه عرض نكردم و آنچه عرض كردم و عرض نكردم مزد مثل تحيت ايشان بود از براي خدا و بهتر و ده برابر و هفتصد برابر و بغير حساب و بي‏نهايت و فوق بي‏نهايت را خدا مي‏داند و خود آن بزرگواران و لايخلف اللّه وعده و خدا خلف وعده نمي‏كند پس قرار داد ايشان را آنچه گفتم و آنچه نگفتم.

ولكن شرح اين مجمل اين است كه لباس شما لباس شما است كه بر بدن مي‏پوشيد و اسب شما اسب شما است كه سوار بر آن مي‏شويد و زين شما زين شما است كه بر پشت اسب مي‏نهيد نه بر پشت خود و كاه و جو اسب شما كاه و جو شما است كه به اسب مي‏خورانيد نه آنكه خود مي‏خوريد و هكذا هرچه شما داريد مال شما است كه در جاي خود بگذاريد و مع‏ذلك منسوب به شما و مال شما است. مي‏پرسم از شما آيا مسجد خانه خدا است؟ شكي نيست كه خانه خدا است و معني آن اين نيست كه خدا در آن منزل مي‏كند و مي‏خوابد و مي‏نشيند و متاع خود را در آن مي‏نهد بلكه خلق كرده است مسجد را و برگزيده آن مكان را و خانه خود ناميده.

بعد از اينكه اين را درست فهميديد و تصديق كرديد حال عرض مي‏كنم كه محمد9عبدي است مخلوق خدا و برگزيده خدا و خدا ناميده است او را ذات خود و روح خود و هكذا باقي اسماء و صفات قدس و اضافه و افعال. ذات خود را فاني ساخت در راه خدا، گفت ذات

 

«* 24 موعظه صفحه 37 *»

من نباشد سهل است، خدا هم آن ذات فاني را باقي كرد و ذات خود ناميد. مختصر آنكه آن حضرت فدا كرد به قدر قابليت خود و خدا عطا كرد به او به قدر عطاي خود مثل اينكه آئينه فدا مي‏كند وجه ظلماني خود را به آفتاب پس آفتاب هم نوراني مي‏كند آن را به قدر نور بي‏نهايت خود. همچنين آن حضرت داد در راه خدا آنچه داشت حتي افعال خود را و اقوال خود را پس خدا هم همه را نسبت به خود داد اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء و قائم مقام خود ساخت او را در عالمهاي بي‏شمار خود و آن حضرت در هر عالمي به لباس اهل آن عالم درآمد تا او را مشاهده و رأي‏العين ببينند و به لسان اهل آن عالم سخن گفت تا كلام او را بشنوند و بفهمند و فرمود من رآني فقد رأي الحق هركس مرا ببيند خدا را ديده و هركس بيعت با من كند بيعت با خدا كرده و هركه متابعت مرا كند متابعت خدا را كرده و هكذا جميع آنچه تصور آن و ادراك آن به اعلي مدارك خود مي‏توانيد بكنيد و به ظاهر خود و به باطن خود، فرمود از من بيرون نيست و خدا پاي خود حساب مي‏كند و در حديث قدسي مي‏فرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به تا آخر حديث، يعني تقرب مي‏جويد بنده به سوي من به نوافل تا آنكه او را دوست مي‏دارم پس همين كه دوست داشتم او را، مي‏شوم چشم بيناي او و گوش شنواي او و دست تواناي او و پاي پوياي او و زبان گوياي او، اگر مرا بخواند اجابت مي‏كنم او را،

چون خدا از خود سؤال و كد كند   كي سؤال خويشتن را رد كند؟

 

 

«* 24 موعظه صفحه 38 *»

و اگر سكوت كند من خود ابتدا مي‏كنم به عطاي به او. و به جهت اين فرمود قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه اگر دوست مي‏داريد خدا را، متابعت من كنيد و متخلق به اخلاق عظيم من شويد كه بعينه اخلاق اللّه است كه اگر مخالفت من كنيد و متخلق به اخلاق من نشويد مبغوض خدا مي‏شويد نه دوست خدا. و نفرين ملائكه بر كسي كه ايشان را خدا داند و غلو در ايشان نمايد بلكه ايشان عباد مكرمون لايملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً مثل ميتند پيش روي غسال هيچ از خود حركت و اراده و خيالي ندارند و مالك نفع و ضرر خود نيستند بندگان گرامي خدايند مي‏فرمايد طه ماانزلنا عليك القرءان لتشقي اي محمد نازل نكرديم بر تو قرآن را تا خود را به مشقت افكني. و اگر ايشان خدا بودند چه ضرور بود كه خود را به انواع مشقتها و تعبهاي عظيم افكنند. فرمود مااوذي نبي قط مثل ما اوذيت هيچ پيغمبري به قدر اذيت من اذيت نكشيد. خلاصه، مي‏فرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است خداي آن‏چناني كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود محمد9 تا باشد از براي جميع ماسوي اللّه نذير و ترساننده، و در تشهد مي‏خواني اشهد ان محمداً عبده و رسوله شهادت مي‏دهم كه محمد9 بنده خدا و رسول خدا است اللّهم صل علي محمد و آل محمد. و خدا از فضل و كرامت بي‏اندازه خود بر محمد و آل او شرافت داد ايشان را و مكرم گردانيد ايشان را و قرار داد ايشان را ولي عهد خود و قائم‏مقام خود در عصر خود كه آخر ندارد چنان‏كه اول نداشته ولكن در هنگام اين همه عطا، خدا مالك جميع مايملك ايشان

 

«* 24 موعظه صفحه 39 *»

است و مالك خود ايشان است هو المالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه، العبد و ما في يده لمولاه.

چونكه داد اندر ره نار آن‏چه داشت   نار هم اوصاف خود در او گذاشت
فكأنما خمر و لا قدح   و كأنما قدح و لا خمر

لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك فرقي نيست ميان تو و ميان آيات و علامات تو به جز اينكه آنها بندگان تواند و خلق تو. پس در هنگامي كه زيارت مي‏كني ايشان را خدا را زيارت كردي و كسي كه زيارت كند حسين را زيارت كرده است خدا را در عرشش. اين سهل است، كه فرمودند كسي كه زيارت كند عبدالعظيم را در ري مثل كسي است كه حسين7 را زيارت كرده و حضرت پيغمبر9 فرمود من سرّ مؤمناً كمن سرّني و من سرّني فقد سرّ اللّه كسي كه شاد كند مؤمني را مثل كسي است كه مرا شاد كرده و كسي كه مرا شاد كند به تحقيق كه خدا را شاد كرده و كسي كه زيارت كند مؤمني را خدا مي‏فرمايد اياي زرت و ثوابك علي مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است. پس آنها در ميان نيستند و فاني ساخته‏اند خود را در جنب خدا پس كل ماسوي اللّه رعيت ايشانند و بنده زرخريد ايشان و ايشانند شبان و چراننده اين گوسفندان هزار هزار عالم و جميع عالم مملوك ايشانند و محمد و آل‏محمد اولي به خلقند از خود آنها چنان‏كه غلام مملوك تو است و جامه براي غلامت مي‏خري و تو اولي و سزاوارتري به غلام و جامه غلام، از خود آن غلام. خدا مي‏فرمايد النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم

 

«* 24 موعظه صفحه 40 *»

و جميع ماسوي اللّه مؤمنند به خدا و ان من شي‏ء الاّ يسبح بحمده، و لا طائر يطير بجناحيه الاّ امم امثالكم، و ان من امة الاّ خلا فيها نذير و مي‏فرمايد و نحن اقرب اليه من حبل الوريد و نحن اقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون يعني ما نزديكتريم به او از شما و لفظ نحن جمع است و مراد، خدا و هركس نزد خدا است و محمد و آل او سلام اللّه عليهم كسانيند كه نزد خدايند پس نزديكترند به ذوات خلق از خود خلق و ماسوي اللّه عبيد و اماء از براي ايشانند و بنده و زرخريدند، از ذات ايشان گرفته تا جسمشان و اعمال و اقوال ايشان پس ايشان حرام كرده‏اند خريد و فروش شما را و كسي كه حرام كرده است قدرت دارد كه حلال كند.

آن‏كه جان بدهد تواند جان ستد   وآن‏كه نان بدهد تواند نان ستد

چگونه نمي‏تواند و حال آنكه شما را از عدم به وجود آورده‏اند فرمود نحن صنايع اللّه و الخلق بعد صنايع لنا حضرت امير7 فرمود ماييم مصنوعات خدا، و خلق همگي مصنوعات مايند. ابن‏ابي‏الحديد سني مي‏گويد:

يا جوهراً قام الوجود به   و الخلق بعدك كلهم عرض
اي سايه‏مثال گاه بينش   در نزد وجودت آفرينش

به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را            اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها

خداوند عالم مي‏فرمايد ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا آنچه بياورد شما را حضرت پيغمبر9 بگيريد آن را و آنچه نهي كند

 

«* 24 موعظه صفحه 41 *»

شما را از آن چيز باز ايستيد. و در ضمن آيه لاتسألوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم حضرت فرمود واجب كرده است خدا بر شما حج را، شخصي به حضرت پيغمبر9 عرض كرد كه هر سال؟ حضرت جواب نفرمود باز مكرر كرد تا سه بار، حضرت فرمودند كه نمي‏ترسيد كه بگويم هر سال و بر شما واجب شود كه هر سال برويد و نرويد و كافر شويد؟ و كسي كه خود را بنده و برده ايشان داند ديگر خيال رياست نمي‏كند و ديگر بخل نمي‏كند و ترك زكوة نمي‏كند و خمس دادن بر او آسان مي‏شود و اين مشتبه شده است بر مردم حتي بر فقهاء كه مي‏گويند الناس مسلطون علي اموالهم و انفسهم مي‏گويند مردم اختيار مال و جان خود را دارند، كي از كجا؟ چرا نمي‏توانند جميع مال خود را تلف كنند و حرام است كه خود را بكشند؟ پس ايشانند مالك رقاب جميع خلايق و نيست اين مگر از باب اينكه فناء في اللّه شدند و دادند در راه خدا جميع مايملك خود را پس جميع مضافات به خدا مضافات به ايشان شد و همه مضافات به ايشان مضافات به خدا.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 42 *»

«موعظه چهارم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

عرض كردم هركس عبادتش از براي محمد و آل محمد خالصتر قابليتش بيشتر، و به آن فايده كه غرض از خلقت خلق است بهتر عمل نموده مي‏فرمايد ياايتها النفس المطمئنة يعني اي نفسي كه مطمئن و آرامي به ولايت علي بن ابي‏طالب در دنيا و برزخ و آخرت كه حب علي حسنة لاتضر معها سيئة يعني دوستي علي ثوابي است كه هيچ گناهي به آن ضرر نمي‏رساند و مطمئن و آرامي به اقرار به فضائل آن حضرت و به قبول كردن از حاملان فضائل آن حضرت و به تسليم داشتن از براي راويان فضائل آن حضرت ارجعي الي ربك رجوع كن به سوي پرورنده خود كه انا للّه و انا اليه راجعون يعني ما مملوك خداييم و به سوي خدا است بازگشت ما و در زيارت مي‏خواني و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم يعني بازگشت خلق به سوي شما است و حساب خلايق بر شما است ارجعي الي ربك يعني رجوع كن به سوي امام خود چنان‏كه در ضمن آيه و اشرقت الارض بنور ربها فرمود رب الارض امام الارض و در

 

«* 24 موعظه صفحه 43 *»

زيارت جامعه مي‏خواني و اشرقت الارض بنوركم پس معني آيه اين مي‏شود كه روشن شده است زمين به نور امام و نور امام شيعه امام است7 پس مي‏فرمايد اي نفس مطمئنه بازگشت كن به سوي مولاي خود و امام خود راضية در حالتي كه راضي و خشنود باشي به حاضر شدن در مجلس قرب او نه آنكه اكراه داشته باشي از رفتن به حضور مولاي خود مي‏فرمايد و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه تواباً رحيماً و اگر بودند در وقتي كه ظلم بر خود كردند مي‏آمدند تو را پس طلب مغفرت مي‏كردند خدا را و طلب مغفرت مي‏كرد از براي آنها حضرت پيغمبر9 هرآينه مي‏يافتند خدا را پذيرنده توبه آنها و مهربان فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليماً پس نه چنين است كه بدون اين مؤمن باشند، قسم به پروردگار تو كه ايمان ندارند مگر اينكه حاكم كنند تو را در هرچه اختلاف شود ميان ايشان بعد از اينكه تو حكم كردي نيابند در نفوس خود تنگي و تسليم داشته باشند از روي خرسندي و رضا و آرام و سكون. پس ظاهر شد معني رجوع كردن به سوي پروردگار از روي رضا يعني از روي تسليم بعد مي‏فرمايد مرضية يعني بعد از آني كه از مولاي خود راضي شدي رضاي تو دليل رضاي مولاي تو است آيا نمي‏بيني كه صورت در آئينه وقتي نظر به تو مي‏كند كه تو نظر به او بكني پس نگاه كردن او به تو دليل نگاه كردن تو است به او پس رضاي تو از خدا دليل رضاي خدا است از تو چرا كه رضاي خدا مقدم است بر رضاي بنده، در دعا است و كل

 

«* 24 موعظه صفحه 44 *»

نعمك ابتداء و يا مبتدءً بالنعم قبل استحقاقها ٭ هم مگر لطف شهان پيش نهد گامي چند ٭ خدا مي‏فرمايد هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان امام مي‏فرمايد هل جزاء من انعمنا عليه التوحيد الاّ الجنة يعني آيا جزاي كسي كه انعام كرديم ما او را توحيد هست چيزي غير از بهشت؟

پس بعد از آني كه نظر كرد خدا به سوي تو، توحيد خدا را مي‏كني بعد مي‏فرمايد فادخلي في عبادي و عبادت سابق بر رسم بندگي است شخص وقتي كه به لباس عملگي و فعلگي درآمد و داخل در عمله‏جات شد هر كسي او را مي‏برد به عملگي و داخل عمله‏هايش مي‏كند، آقا اول غلامي مي‏خرد و بعد از آني كه داخل در غلامانش شد او را كار مي‏فرمايد پس بايد بنده داخل بندگان شود بعد بندگي خودش درست مي‏شود. پس؛

صورت عشاق بي عشق نهانن   قش ديوار است همچون مردگان
كرده از تقليد قد خود دوتو   سر بزير و بسته لب از گفتگو
سخره آن كس كز زريرش رنگ زرد   وز تأسي رعشه در اندام كرد

اين است كه مردم شصت سال هفتاد سال عبادت مي‏كنند و هيچ ترقي نمي‏كنند به عبادتها كه تويش كوفته پزد و خر بخرد و هزار خيال باطل كند، دزدي كند، بسيار هست كه در حال سجود كه نزديكتر مقام

 

«* 24 موعظه صفحه 45 *»

بنده است به خدا به خيال زنا يا لواط است اين‏چنين عبادات كي كسي را ترقي مي‏دهد؟ ولكن اين شريعت ظاهر را بر همه مردم قرار دادند به جهت حفظ يك نفر دو نفر مؤمن و انس بودن از براي آنها، پس به ضرب شمشير مردم را به آداب انساني كه ظاهر شريعت باشد واداشتند تا آن مؤمن در آن ميانه بتواند عبادت كند و بنده‏شدن شأن هر كسي نيست، خدا اعظم القاب انبيا را عبد فرموده و فرموده و اذكر عبدنا ايوب. و عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هوناً. و ان عبادي ليس لك عليهم سلطان.

پس مقام بندگي اعظم از مقام سلطنت است كه شيطان عرض كرد خدايا همه اولاد آدم را اغوا مي‏كنم الاّ عبادك منهم المخلصين مگر بندگان مخلص تو را. تا داخل بندگان نشويد ايمن از جميع مكاره مولاي خود و ايمن از شكوك و شبهات و ايمن از شر شياطين و دخول جهنم نيستيد.

پس فرمود و ادخلي جنتي بعد از آني كه داخل در بندگان من شدي داخل شو بهشت مرا كه حرم من است بدون اذن، چرا كه غريبه بايد اذن بگيرد و اما بنده داخل حرم خاص و جنت رضوان بلكه اعلي از مقام رضوان مي‏شود چرا كه از مقام راضي و مرضي بودن گذشت و به مقام بندگي رسيد پس نهايت قرب به هم رسانيد. در حديث قدسي مي‏فرمايد ياابن آدم انا رب اقول للشي‏ء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك مثلي تقول للشي‏ء كن فيكون. و حضرت صادق7 مي‏فرمايد العبودية جوهرة كنهها الربوبية

 

«* 24 موعظه صفحه 46 *»

بندگي كنهش ربوبيت بود   مظهر سر الوهيت شود

غرض آنكه مقام بندگي مقام خطير و مرتبه بلندي است. و عرض شد كه غرض از خلق بندگي است يا بايد به مقام بندگي رسيد يا شبيه بندگان شد از براي مولاي خود علي بن ابي‏طالب7. خدا مي‏فرمايد أفغير دين اللّه يبغون و له اسلم من في السموات و الارض طوعاً و كرهاً يعني آيا غير دين خدا را كه تسليم علي بن ابي‏طالب باشد مي‏جويند كه فرمود ان الدين عند اللّه الاسلام دين در نزد خدا اسلام است و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن‏يقبل منه هركس غير از دين اسلام ديني ورزد هرگز از او قبول نمي‏شود. پس شرط قبولي دين و آئين، تسليم كردن از براي راويان فضائل اميرالمؤمنين است7 پس مي‏فرمايد أفغير دين اللّه يبغون آيا غير دين خدا ديني مي‏ورزند و حال آنكه از براي علي بن ابي‏طالب7تسليم كرده است هركس در آسمان و زمين است.

پس حاصل مطلب اين شد كه خدا خلق كرده است ما را از براي عبادت. فرمود و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون يعني خلق نكردم جن و انس را مگر به جهت آنكه عبادت كنند مرا كه «يعبدوني» بوده و ياء متكلم نفس متكلم است كه خود را نيست كرده و خدا را هست و علي بن ابي‏طالب7 نفس اللّه است كه در زيارت مي‏خواني السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و خدا در حديث قدسي مي‏فرمايد كنت كنزاً مخفياً فاحببت ان‏اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف يعني من گنج نهاني بودم پس دوست داشتم كه شناخته شوم يعني دوست داشتم معرفت را پس خلق كردم خلق را براي معرفت پس معرفت، حبيب خدا و محبوب

 

«* 24 موعظه صفحه 47 *»

خدا است كه لا حبيب الاّ هو و اهله و حضرت امير نفس پيغمبر است، در آيه مباهله و انفسنا مي‏فرمايد، علي را نفس پيغمبر خوانده. پس خلقت خلايق از جهت محمد و علي است و در زيارت جامعه مي‏خواني اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة پس معرفت خدا همان بعينه معرفت حضرت امير است مي‏فرمايد يا سلمان و يا جندب معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل هي معرفتي يعني اي سلمان و اي اباذر معرفت من به نورانيت همان معرفت خداي عزوجل است و معرفت خداي عزوجل همان معرفت من است پس معلوم شد كه دين خدا در اين آيه علي بن ابي‏طالب است چنان‏كه مي‏فرمايد اول الدين معرفته يعني اول دين معرفت خدا است كه معرفت حضرت امير باشد و ديني جز معرفت حضرت امير نيست پس آيا غير دين خدا را طلب مي‏كنند و حال آنكه از براي دين يعني حضرت اميرالمؤمنين تسليم كرده است هركس در آسمان و زمين است و جميع موجودات. پس علت ايجاد كائنات رسيدن به مقام عبادت علي بن ابي‏طالب7 است كه چون به آن مقام رسي آثار ربوبيت در تو ظاهر شود و كارهاي خدايي از تو بروز كند كه مي‏فرمايد يسعي نورهم بين ايديهم پس حضرت امير مي‏شود نور تو كه پيشواي تو و جلوتر مي‏رود و علي مي‏شود روح تو و گوش تو و چشم و زبان تو و او مي‏شود جلوه‏گر در مرآت وجود تو چنان‏كه در همين حديث مي‏فرمايد فما خفي في الربوبية اصيب في العبودية و ما فقد في العبودية وجد في الربوبية چنان‏كه آفتاب كه در آئينه افتاد آنچه آئينه ندارد از نور از افتادن آفتاب در

 

«* 24 موعظه صفحه 48 *»

او نور پيدا مي‏كند و آنچه آفتاب ندارد از جلوه و ظهور در آئينه جلوه و ظهور پيدا مي‏كند ببين آئينه چگونه از خود گذشته و هرچه مي‏گويد از آفتاب مي‏گويد پس تو هم كه فاني شوي در جنب مولاي خود حكايت نمي‏كني مگر از مولاي خود و سر تا پا جلوه و ظهور و نور امام خود مي‏شوي و مظهر كمال او گردي پس آثار مولايت كه آثار ربوبيت باشد از تو بروز مي‏كند به طوري كه نسبت به تو آنچه بكنند نسبت به مولاي تو كرده‏اند و نسبت به مولاي تو آنچه بخواهند از تو جويند و به تو گويند و به سوي تو پويند و تو را ببينند و از تو شنوند كه از تو شنيدن از مولاي تو شنيدن است و تو را ديدن مولاي تو را ديدن است و به سوي تو شتافتن به سوي مولاي تو شتافتن است.

پس بعد از رسيدن به مقام عبوديت عبد مي‏گردد عين، علم او به خدا و باء بَون و دوري از غير خدا و دال، نزديكي و دنو او است به خالق به طوري كه مي‏گويي:

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار   چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

پس به پشت‏كردن خود به ماسوي مي‏گويد لا اله و به روي‏كردن خود به مولا مي‏گويد الاّ اللّه پس خود او كلمه توحيد مي‏شود چنان‏كه خود آئينه قرص شمس شده و از خود هيچ نمايندگي ندارد و همه او است و آئينه در ميان نيست. پس حقيقت عبوديت اين است كه مولاي تو در تو آشكار شود و تو فاني و مضمحل و مطيع امر مولايت. فرمود قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه كه بشود رنگ شما رنگ من و

 

«* 24 موعظه صفحه 49 *»

شكل شما شكل من و رفتار شما رفتار من و كردار شما كردار من و احوال شما احوال من و اخلاق شما اخلاق من.

پس اگر اهل توحيديد و بنده‏ايد متخلق به اخلاق روحانيين شويد كه محمد و علي باشند چرا كه اين بزرگوارانند روح من امر اللّه فرمود ليس العلم في السماء فينزل اليكم و لا في الارض فيصعد اليكم بل هو مكنون فيكم مخزون عندكم تخلقوا باخلاق الروحانيين يظهر لكم اين است طريق متابعت پس بايد توجه به كسي بكنيد كه او وجود خود را صافي كرده و آئينه سر تا پانماي آفتاب عالم امكان شده نهايت از تو خطا سر زد، از خصال مولاي تو استغفار است متخلق شو به اخلاق مولايت به استغفار و انابه پس مؤمن تعمد بر عصيان نمي‏كند ولي معصوم هم نيست و به غلبه شهوت و هواي نفساني خطا از او سر مي‏زند، في الفور متذكر مي‏شود استغفار مي‏كند بلكه همان متذكر مولاي خودت شدن همان استغفار است و بيرون آمدن از ظلمات و به سوي نور رفتن است. پس بعد از وصول به مقام عبوديت، مي‏گردد مولاي تو روح تو و نفس تو و هرچه وارد آيد بر مولاي تو وارد آمده است بر روح تو.

پس همه مصائب سيدالشهداء صلوات اللّه عليه وارد آمده است بر روح ما پس به كشتن سيدالشهداء ما را كشته‏اند چرا كه او است مثل جان در تن ما، خدا فرمود من قتل نفساً بغير نفس فكأنما قتل الناس جميعاً و آن نفس كه قتل او قتل همه مؤمنين باشد كيست غير از سيدالشهداء؟ پس هر تيري كه بر بدن شريف او وارد آمده بر جان ماها وارد آمده و هر اذيت كه نسبت به او واقع شده نسبت به ما واقع شده

 

«* 24 موعظه صفحه 50 *»

است كه چون ملتفت آن شويم اثر درد و الم آن را در خود مشاهده كنيم اين است كه فرمود ماذكرت عند مؤمن الاّ بكي و اغتم لمصابي.

عرض كردم كه گناهان بر سه قسم است گناهاني كه به ظاهر بدن خود كرده‏ايم و گناهاني كه به خيال خود كرده‏ايم و گناهاني كه از روي محبت و ميل به آن كرده‏ايم. پس جزاي گناهان ظاهري بلاها و مصائب دنيوي است و جزاي گناهان خيالي عذاب و خوفهاي برزخي است و جزاي گناهان قلبي عذابهاي اخروي و عقوبتهاي آخرت و قيامت ما است و اين مصيبت عظمي كفاره هر سه جور معصيت مي‏شود كه اثرش بر قلبها و روحهاي ما اثر مي‏كند و دل ما را به درد مي‏آورد و از فكر و خيال اين مصيبتِ عظمي خوردن و آشاميدن بر ما ناگوار مي‏شود و بدنهاي خود را در راه آن بزرگوار به تعب مي‏افكنيم و هر كسي به نوعي خدمتي مي‏كنيم. چوب زدن سلاطين براي اين است كه جان درد بگيرد و دل درد آيد و همين كه دل به درد آمد همه اعضا متألم مي‏شود و از مصيبت سيدالشهداء همه مؤمنان كه اعضا و جوارح امامند به درد آمدند پس مؤمن كسي است كه به آن دل رابطه داشته باشد و به آن جان بسته باشد كه از مصيبت آن متألم شود و از شنيدن اندوه و المهايي كه بر آن حضرت و اهل بيتش و اصحابش وارد آمد دلش اندوهگين شود و حزين و غمگين و گريان شود.

پس سعي كنيد كه رگها كه ميان شما و آن دل است قطع نشود و بسته به آن دل باشيد و رابطه ميان شما و آن دل باشد تا از او باشيد و منسوب به او باشيد تا چون از او شويد او نيز از شما شود و چنان‏كه

 

«* 24 موعظه صفحه 51 *»

مصيبت او بر شما اثر مي‏كند مصيبت شما هم بر او اثر كند. حضرت امير7 به رميله فرمود كه من مريض مي‏شوم چون يكي از شما مريض مي‏شويد پس امام تو هم از درد تو متألم مي‏شود و چوبي كه بر تو بخورد دردش بر ايشان اثر كند و اگر نعوذ باللّه از ايشان منقطع شوي، از دل جدا شوي و ميت گردي به موت كفر، كه اعظم موتها است.

پس بيزاري از اعداء اللّه، لا اله و تولاي اولياء اللّه، الاّ اللّه است.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 52 *»

«موعظه پنجم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

عرض كردم كه خداوند عالم شما را به جهت معرفت و بندگي محمد و آل او سلام اللّه عليهم خلق فرموده و شما چون مردم خود را بي‏مولا و صاحب ندانيد بلكه بر خود سلطاني بدانيد كه در حضور خود، شما را طلب مي‏فرمايد و بر خطاهاي شما مؤاخذه مي‏كند و بر فرمانبرداريهاي شما انعام و ثوابها عطا مي‏فرمايد و كسي از شما نگويد پس اگر چنين است كفار و مشركين را مي‏بينيم رزق و دولت و نعمت دارند و انواع لذتها مي‏برند. به جهت آنكه خداوند عالم جميع ماسوي را به جهت محمد و آل‏محمد سلام اللّه عليهم اجمعين خلق فرمود و غرض اصلي، ايشانند و ما را به طفيل وجود ايشان و براي ايشان خلق كرده و ما را مخلوق بالعرض براي ايشان خلق فرموده و ان‏شاء اللّه ما مثل عكس در آئينه‏ايم به جهت ايشان، خوب مي‏گويد خطاب به حضرت پيغمبر9:

اي سايه مثال، گاه بينش   در نزد وجودت آفرينش

 

 

«* 24 موعظه صفحه 53 *»

و درباره حضرت امير، سني چنين مي‏گويد:

يا جوهراً قام الوجود به   و الناس بعدك كلهم عرض

به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را          اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها

و مؤمنين در دنيا اسباب زندگاني از لباس و آلات و اسباب و اوضاع و انواع غذا و دوا مي‏خواهند و اين كفار و مشركين از فرنگ و هنود و ساير بلاد كفار همه كاركن به جهت اين چهار نفر مؤمنينند كه كار اينها در دنيا بگذرد. مؤمن براي بندگي محمد و آل‏محمد است، رخت مي‏خواهد بپوشد و مشغول به بندگي باشد پس جميع عالم براي شما است و شما از براي مولاي خود.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند   تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار   شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري

پس ان‏شاء اللّه فايده وجود ما اطاعت محمد و آل‏محمد است سلام اللّه عليهم ولكن اين فايده هم به خود ما نفع دارد و الاّ آن بزرگواران مظهر غنا و بي‏نيازي خداوند عالمند و هيچ احتياج به خلق و اعمال آنها ندارند.

گر جمله كاينات كافر گردند   بر دامن كبرياش ننشيند گرد

پس اطاعت ايشان موجب تقرب خود ما و لطافت و شرافت و عزت ما

 

«* 24 موعظه صفحه 54 *»

است نزد خداوند عالم. پس جميع خلقت ماسوي به جهت اطاعت ايشان است و ما را در اين آيه دعوت به اين فرموده مي‏فرمايد فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين تا آخر آيه يعني چرا از هر جمعيتي چند نفري بيرون نمي‏روند تا طلب دانش كنند در دين خدا و دين در اين آيه اطاعت و فرمانبرداري آن بزرگواران است. و ما نمي‏دانيم رضاي مولايمان در چيست تا به عمل آوريم و سخط و غضب او در چيست تا بپرهيزيم. پس مولا و صاحب ما جماعتي را خلق فرموده كه آنها معلم ما باشند و بياموزند به ما طريق حضور نزد سلطان را و ادب كنند ما را كه چه نوع خود را درست كنيم و چه نوع وارد شويم و چگونه تعظيم پادشاه كنيم و كجا بايستيم و چه بگوييم و همچنين به ساير چيزها كه متعلق به اين سفر پر خطر است. پس آن علما به منزله ايشِك آقاسي‏اند، ايشك درخانه را مي‏گويند يعني آقاي درخانه و سلطان در اندرون است و دربانها دارد و اين علما بزرگان در اندرونند كه هر وقت سلطان هر يك از ماها را كه بطلبد، آن بزرگ، ما را بردارد و زير بال خود بگيرد و از هر دري بگذراند كه دربانان مانع نشوند پس آنها برزخند ميان رعيت و سلطان و قريه‏هاي ظاهره هستند مابين ولايت ما و شهري كه دار السلطنه سلطان است و آنهايند رساننده خلق به سوي سلطان. خداوند عالم مي‏فرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين يعني قرار داديم مابين ضعفاي شيعه كه رعيت باشند و قريه‏هاي مباركه كه ائمه باشند سلام اللّه عليهم كه آنهايند شهرهاي با بركت كه خدا بركتها و

 

«* 24 موعظه صفحه 55 *»

فيضهاي بسيار در آنها قرار داده كه كفايت اهل هزار هزار عالم را مي‏كند از خلق و رزق و حيات و ممات و عزت و دولت و نعمت و جميع مددهاي ظاهره و باطنه كه به آنها محتاج باشند، همه اين بركتها از شعاع شعاع شعاع كه سرهم بگويي تا قيامت و از فاضل و ترشح و سرجوش فواره فيض ايشان است كه مي‏فرمايد و ان تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها كه آن فيضها و نعمتها به احصا و شماره در نمي‏آيد و كل شي‏ء احصيناه في امام مبين و هر چيزي را احصا نموديم و در حيطه تصرف امام مبين درآورديم كه هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغيرحساب اين جزئي عطاي ما است مي‏خواهي بر كسي منت بگذار و به او بده و نمي‏خواهي مده هيچ بر دادن و ندادن حسابي نيست. پس مابين رعيت و قريه‏هاي مباركه كه ائمه باشند سلام اللّه عليهم قريه‏هاي ظاهره قرار داديم كه شيعيان كامل بالغ باشند و مقدر و لازم كرديم سير در آن قريه‏هاي ظاهره را از براي رعيت، سير كنيد در آنها شبها و روزها از روي ايمني از ضلالت و گمراهي و هلاكت و شياطين و قطاع طريق و تشنگي و گرسنگي و برهنگي و جميع آفات و عاهات و بليات و فتنه‏ها. و اين بزرگان شيعه را نيز قريه ناميده چنان‏كه ائمه را قريه ناميده به جهت اينكه اينها هم بر طبق ائمه‏اند و شعاع ائمه‏اند چنان‏كه شعاع آفتاب را در آئينه آفتاب مي‏نامي و حال آنكه مابين قرص آفتاب و شعاع او چهار هزار سال راه است.

ميان ماه من تا ماه گردون   تفاوت از زمين تا آسمان است

پس ايشان هم از آل‏محمدند. آيا نشنيده‏اي كه شخصي گفت اللّهم صل

 

«* 24 موعظه صفحه 56 *»

علي محمد و اهل بيت محمد حضرت صادق7 فرمودند بگو آل‏محمد تا شيعيان ما هم داخل شوند و آيا نديده‏اي در حديثي فرمودند انتم من آل‏محمد عرض كرد من آل‏محمد؟ فرمود من آل محمد. عرض كرد من انفسهم؟ حضرت فرمود من انفسهم. حضرت پيغمبر9فرمود السلمان منا اهل البيت يعني سلمان از ما اهل‏بيت است و امثال اين احاديث در فضل اكابر شيعه بسيار است پس قريه‏هاي مباركه باطنند فرمود حضرت امير ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك از براي اين حديث شريف معني‏هاي بسيار است از آن جمله يك معني آن، آن است كه ظاهر من يعني شيعيان ما، از براي ايشان مقام پيشوايي بر خلق است و باطن من يعني حقيقت من، غيبي است كه ممتنع است درك آن بر احدي. فبلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع تا آخر. پس آنچه درك مي‏شود از مقام ظاهر امام مقام شيعه است فرمود و نحن ظاهره فيكم ماييم ظاهر خدا در ميان شما پس آنها ظاهر خدايند و شيعيان ظاهر ايشان. پس شيعيان نيز صاحبان بركتهاي دنيا و عقبايند از براي اهل هزار هزار عالم از جميع اصناف خلق. هر فيضي و مددي كه به هركس رسيده و مي‏رسد و برسد ابدالآباد مادام ملك خدا كه نهايت ندارد همه آنها به واسطه شيعيان مي‏رسد به هركس مي‏رسد و از هركس بخواهند شيعيان منع مي‏كنند ولكن به اذن ائمه خود و از فاضل بركتهاي ائمه خود سلام اللّه عليهم اجمعين. پس ايشان به منزله كاروانسرايند در دروازه شهر كه هر متاعي كه از شهر

 

«* 24 موعظه صفحه 57 *»

بخواهند به شهري ديگر بفرستند در اينجا جمع مي‏كنند و بارگيري مي‏كنند و از اين باب شيعيان به اطراف بلاد مي‏فرستند فأتوا البيوت من ابوابها از كدام در برويم به جز در آستانه شيعيان كه ولي نعمت خلايقند؟ در و ديوارهاي محجوب از آفتاب از كجا كسب نور كنند به جز از نور آفتاب كه در صحن خانه تابيده؟ پس شيعيانند الباب المبتلي به الناس من اتاهم فقد نجي و من لم‏يأتهم فقد هلك دري كه مبتلي شده‏اند و آزمايش شده‏اند به آن خلايق هركس به سوي ايشان آمد نجات يافت و هركس نيامد هلاك شد و ايشانند كه جميع متاعهايي كه از قريه‏هاي مباركه بيرون مي‏آيد اول به ايشان مي‏رسد و آنها به ساير بلاد منتشر مي‏فرمايند پس آنها مثل تجارند كه از قريه‏هاي مباركه مي‏خرند و به اطراف پهن مي‏كنند ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة و مالهايشان را به قيمت اينكه مال ايشان باشد بهشت، مي‏دهند و در حديث فرمود به درستي كه زمام اختيار بهشت و دوزخ به دست شيعيان ما است هركس را بخواهند، در هر درجه‏اي از درجات بهشت جا مي‏دهند و هركس را بخواهند در هر دركي از دركات جهنم مي‏اندازند و بهشت و جهنم فرمانبردارترند از براي شيعيان ما از بنده ذليل در نزد آقاي خود پس مملوك ايشان است جهنم و بهشت پس به اذن خدا و اذن موالي خود سلام اللّه عليهم به هركس بخواهند مي‏دهند و از هركس بخواهند منع مي‏كنند. چنان‏كه شما در دنيا با اينكه مال و املاك مال خدا است و از حضرت پيغمبر و آل او است كه آنها اولايند از خود شما به جميع مايملك شما و مع‏ذلك مادام كه تو مالك باغي باشي

 

«* 24 موعظه صفحه 58 *»

هركس را مي‏خواهي در باغت مي‏بري و جا مي‏دهي و هركس را نخواهي نمي‏بري. و خدا در دنيا صاحب يك رحمت است و در آخرت صاحب صد و به آن يك رحمت است اين همه مهربانيهاي مادر به فرزند و دوست به دوست و جميع مهربانيهاي دنيا از آن يك رحمت است. پس در آخرت چه خواهد بود و خدا چقدر مهربان خواهد گردانيد شيعيان را بر هركس بخواهد.

مقصود اينها نيست مقصود آن است كه شيعيان نيز قريه‏هاي چندند چنان‏كه ائمه قريه‏اند و قسم به خدا كه آنها جماعتي هستند كه به واسطه ايشان باران از آسمان مي‏بارد و به واسطه آنها آفتاب روشني به اهل عالم مي‏دهد و به واسطه آنها آسمان مي‏گردد و زمين قرار دارد و گياه مي‏رويد و بلاها دفع مي‏شود و روزيها نازل مي‏شود و جميع عالم مملوك ايشان است و خلايق همه فرمانبردار و بنده و برده و مطيع امر ايشانند و مردم همه انعام و باركشان ايشانند و تحمل اثقالكم الي بلد لم‏تكونوا بالغيه الاّ بشق الانفس. پس ايشانند واسطه‏گان مابين ضعفاي شيعه و ائمه: پس فرموده است سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين سير كنيد در آن قريه‏هاي ظاهره شبها و روزها از روي ايمني از شياطين جن و انس و اضلال ايشان و معني سير كردن حركت كردن و طي مسافت كردن است تا به منزل مقصود. هرگاه بخواهيم به ماهان مثلاً برويم رو به ماهان مي‏كنيم و گام مي‏زنيم تا برسيم نه آنكه يك قدم برويم و ده قدم برگرديم يا در راهي برويم كه به سمت ماهان نباشد بلكه رو به سوي ماهان مي‏رويم نه راست و نه چپ. حضرت امير7مي‏فرمايد اليمين و

 

«* 24 موعظه صفحه 59 *»

الشمال مضلة و الطريق الوسطي هي الجادة يعني راست و چپ گمراهي است و راه وسط آن شاهراه است و علامت نزديكي به ماهان اين است كه قدم به قدم كه برمي‏داريم و پيشتر مي‏رويم بيشتر علامات آن ظاهر مي‏شود و درختان آن را آناً فآناً بيشتر و بهتر مي‏بينيم و در و ديوار آن را تميز مي‏دهيم. مردم سه جوره‏اند بعضي از مردم كسانيند كه بيرون نيامده‏اند از وطنهاي خود و در خانه خود بر سر عيال خود در راحت و عيش و نوشند و شام كه مي‏شود اين كماجدان خود را بيرون مي‏آورند و دور هم مي‏نشينند و صرف مي‏كنند و مي‏خوابند تا صبح و هيچ به خيال سفر نيستند و هستند تا همان‏جا بميرند. و اما آن مسكيني كه از منزل بيرون آمده و از اهل و عيال و دوستان خود قطع نموده و هيچ نمي‏داند چه بر سرش آيد، نه علمي نه اطلاعي نه بلدي، غولي بر سر راهش مي‏آيد كه راه اينجا است او را مي‏كشد گوشه‏اي اذيتش كند، شيطاني مي‏آيد فريبش مي‏زند كه به چاهش اندازد، جاسوس دزدان بر سر راهش مي‏آيد كه به دزدانش رساند، راه گم كرده شب تاريك و باد و طوفان و هر ساعتي صدمه‏اي، خلاصه چنين كسي هم در بيابانها لوتي([2]) خواهد شد و به جايي نخواهد رسيد چرا كه به قاعده سفر نكرده و بي‏تهيه بيرون آمده بدون رفيق به دست هوي و هوس گرفتار، پنجاه شصت سال در بيابانها مي‏دود و هيچ مذهب ندارد به جز خيالها و هوسهاي لاهي واهي، به ملاها برسد مسأله بپرسد به صوفيها برسد شعري بخواند و

 

«* 24 موعظه صفحه 60 *»

بشنود آهي بكشد به بزرگان برسد تملقي بكشد كه چيزي بند شود، به كوچكها برسد خوش مشربي كند و هيچ نجاتي از براي او نيست هرگز. مثل كسي كه در كشتي نشسته و از چهار طرف موجها رو به كشتي مي‏آيند و عما قريب غرق خواهد شد.

و جمعي ديگر هستند كه به جميع آداب سفر عمل كرده‏اند صداي چاوش را شنيده پيش او رفته‏اند احوال مايحتاج سفر را و طول آن را گرفته‏اند و براي خود رفيقي گرفته‏اند و با چاوش و تفنگچي سلطان رو به راه گذارده‏اند و ملتفت هيچ نعمت و هيچ چيز نيستند به جز منزل مقصود كه مي‏فرمايد و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون پس بعد از دخول قريه، حمد خدا كرده‏اند و رفع خستگي نموده‏اند و آب و آذوقه تحصيل نموده‏اند و رفع حاجات خود نموده‏اند پس جمعي از آنها در آن قريه سكني مي‏كنند چرا كه منزل پدر و مادر و مولاي آنها آنجا است و از آنجا چندي به غربت رفته بودند و حال ديگر به موطن اصلي خود رسيدند كه حب الوطن من الايمان. و بعضي ديگر خير، اينجا وطنشان نيست و از قريه دومند پس باز به همين نحو جمعي در بين اين راه هلاك مي‏شوند به جهت آنكه به قاعده و تهيه آن راه نرفته‏اند و مابين قريه اول و دوم خطرها دارد از شياطين و دزدان و غولان. و جمعي ديگر مي‏رسند به قريه دوم، خلاصه هركس به قاعده سفر كرد نجات مي‏يابد و به منزل مي‏رسد و الاّ كه هلاك مي‏شود. اين تفاوتي ندارد سفر باطن هم بر طبق ظاهر است. ديديد كه قاعده سفر ظاهر چون است و تا نروي و طي مسافت نكني به منزل مقصود نمي‏رسي. حضرت امير7

 

«* 24 موعظه صفحه 61 *»

مي‏فرمايد يزعم انه يرجو اللّه كذب و العظيم ما باله لايتبين رجاؤه في عمله و كل من رجا عرف رجاؤه في عمله يرجو اللّه في الكبير و يرجو العبد في الصغير و يعطي العبد ما لايعطي الرب يعني گمان مي‏كند كه اميد دارد خدا را، دروغ گفته است قسم به خداي عظيم، چه باك است او را كه ظاهر نمي‏شود رجاي او در عمل او و حال آنكه كسي كه اميد دارد شناخته مي‏شود رجاي او در عمل او، اميد دارد خدا را در امر بزرگ و اميد دارد بنده را در امر كوچك و عطا مي‏كند بنده را آنچه عطا نمي‏كند خدا را. همين‏طور كه در دنيا به تدبير درست به هر راهي كه مي‏خواهي مي‏روي چه شده كه در راه آخرت خودسري مي‏كني؟ در امر دنيا عبث عبث گول كسي را نمي‏خوري و در امر آخرت گول مي‏خوري، دو قروش پول به قرض كسي مي‏خواهي بدهي اول ملاحظه مي‏كني كه بد بده است يا خوش معامله، بد وارث است يا خوش وارث، كه اگر بميرد و وارثش بد باشند دو قروشت سوخت مي‏كند يا نه. بعد، از او بيع شرط معتبر به مهر اهالي شرع و عدول مؤمنين مي‏گيري و علاوه بر اين گروي كه چهار مقابل بيرزد از او مي‏گيري كه در دستت باشد و دو قروش به قرض او مي‏دهي. چقدر دين را مردم سبك شمرده‏اند كه هيچ اعتنا به آن نمي‏كنند و از پي هر صدايي بلند مي‏شوند و متابعت هر كسي را بدون دليل و بينه مي‏كنند و به هر جانب كه آنها را بكشند مي‏روند. نه آيه دارد كه فلان كس واجب الاتباع است و نه نصي از پيغمبر و ائمه رسيده كه فلان مرشد حاج حسن كوهبناني مثلاً  مرشد است و نه در خود او علامتي است كه از آنها بفهميم حقيقت او را هنوز گوساله خواري

 

«* 24 موعظه صفحه 62 *»

مي‏كند اين ملعون هرّ را از برّ نشناخته از او مي‏پرسي وجود چيست، اشاره به همين بدن خود مي‏كند و قرقر روده را خطرات قلبي مي‏نامد، به قاروره گويد كدوي حجامت، نمازش با نقاره بالا مي‏رود و آن هم اگر بكند. مثل حاج محمد نامي كه از مكه برگشت گفت رفتيم پيغمبر مرده بيد، خدا هم به خونِش نبيد، به او گفتند نماز ياد داري گفت تا «و اياك نستخينش» را پيش مادرم روان كردم، و هر عمل ناشايست را مرتكب مي‏شود، چرس و بنگ و شرب خمر و تار و طنبور و ساير معاصي را مي‏كند، اينكه از عملش و آن از حكمتش و تدبيرش، يا سكوت محض است مثل ديوار يا پرگوئيهاي پريشان كه هيچ ربطي با هم ندارد، و نه علمي، نه عملي، نه زهدي نه خلق و خوئي. خلاصه، اين مردم اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح تابع هر آوازيند و همراه هر بادي، چنان تسليم امر باطل را دارند كه هيچ پيغمبر و امامي را تسليم ندارند. اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه گرفتند علما و زهاد خودشان را پروردگار از غير خداوند عالم. خودشان رشوه براي آقا مي‏برند كه در مرافعه طرف آنها را منظور دارد و باز آقا آقا مي‏گويند و در عقب سرش نماز مي‏كنند و خودشان آهو گرداني مي‏كنند و راست و دروغ بسيار بر مرشد جعل مي‏كنند و يك بيچاره احمق را تسخير مي‏كنند و پيشكش آقا مي‏كنند كه اين خر باركش را ما تابيديم و خودشان با زن مردم و بچه مردم رفيق مي‏شوند و واسطه مي‏شوند به جهت آقا و خودشان چرس و بنگ از بازار مي‏خرند به جهت آقا مي‏برند و با اينها همه، تسليم امر آنها را دارند و كرنش و تعظيم مي‏كنند و فدا مي‏شوند. آن حال احبار و

 

«* 24 موعظه صفحه 63 *»

علماي قشريين، و اين حال رهبان و اهل باطن.

باري ان‏شاء اللّه اين خصال در ما و شما نباشد و از روي بصيرت حركت كنيد و گول هر كسي را نخوريد حتي گول مرا هم مخوريد و با دليل و برهان قاطع از من و غير من بپذيريد و در دين خود با نهايت احتياط راه رويد اخوك دينك فاحتط لدينك ما استطعت. عما قريب است كه مرگ در مي‏رسد و مي‏ميريد و بعد از مردن يا مخلد در آتشيد تا ملك خدا هست و آناً فآناً بر عذاب شما مي‏افزايد نعوذ باللّه. و يا مخلد در بهشت و نعمت جاويديد ان‏شاء اللّه تا ملك خدا هست و نهايت ندارد و آناً فآناً بر لذت و نعمت شما مي‏افزايد. و دو جان نداريد كه با يكي تجربه كنيد و بميريد و ببينيد و برگرديد و عمل صالح كنيد. پس عبث عبث گول احدي را نخوريد و چشم خود را بگشاييد كه اين صراط از مو باريكتر و از شمشير بران‏تر و از شب ديجور تاريكتر است ياايها الذين امنوا لاتغلوا في دينكم و لاتقولوا علي اللّه الاّ الحق انما المسيح عيسي ابن مريم رسول اللّه و كلمته القيها الي مريم و روح منه تا آخر آيه، اي كساني كه ايمان آورده‏ايد غلو مكنيد در دين خود و مگوييد بر خدا مگر حق را، اين است و جز اين نيست كه مسيح عيسي پسر مريم است فرستاده خدا است و كلمه خدا است القا كرده است آن كلمه را به سوي مريم و روحي است از جانب خدا. پس مباشيد مثل نصاري كه گفتند عيسي پسر خدا است و مثل صوفيه خبيثه كه مي‏گويند مرشد به خدا واصل شده و خدا شده بلكه به درك جهنم واصل شده، خيك نجاست به ريش هم برمي‏دارد و باورش مي‏شود. امام7 مي‏فرمايد ادني الشرك

 

«* 24 موعظه صفحه 64 *»

ان‏تقول للنواة حصاة و تدين اللّه به. مي‏خواهم راهي به دستتان بدهم كه در امر دين و دنيا و آخرت خود بر بصيرت باشيد و اگر به آن قاعده راه رويد هرگز گمراه نشويد و آن اين است كه هر امري كه مي‏خواهي از پي آن روي اين را بداني كه خدا در قيامت از تو سؤال مي‏كند آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون اگر جواب داري كه بگويي بل اذنت لي يا اللّه آن كار را بكن و الاّ آن كار را مكن. از آن جمله مي‏بينيم بعضي نسبت مي‏دهند به شيخ مرحوم يا سيد مرحوم كه قطب عالمند يا نقيبند يا نجيب، اين حرف را از كجا مي‏زنند نه آن دو بزرگوار هرگز تصريح به اين مقامها كرده‏اند و نه به اشاره و نه در كتابهاي خود و نه در خلوت و نه در ملأ عالم، هرگز چنين ادعائي نكرده‏اند. پس اگر خدا از تو بپرسد كه از كجا چنين نسبتي به آن دو دادي جواب چه مي‏گويي پا روي فهم خود مگذار از آن دو بزرگوار كه نشنيدي و نقيب يا نجيبي سابق بر آنها را هم كه نشناختي كه آنها گفته باشند كه شيخ مرحوم يا سيد مرحوم اعلي اللّه مقامهما نقيب يا نجيب يا قطب عالمند، نيست از براي تو مگر خيالات باطله فاسده و قراين نفهميده بيجا و بي‏پا، اين است كه اين هم ده روزه است به جهت آنكه بي‏سند و بي‏دليل چنين نسبت بزرگي به آنها دادي، برهاني كه تو نداري چه مي‏داني. دستگاه پادشاهي را كه تو نديده‏اي و بزرگان درگاه او را نمي‏شناسي همين كه ديدي كه يكي سوار است به او كرنش مي‏كنند و برو و دور شو جلوش مي‏گويند خيال مي‏كني كه اين شاه است و نمي‏داني كه از اين قبيل در بارگاه شاه بسيارند. گويند شخصي از پدرش پرسيد كه دزد چطور در خانه مي‏آيد، گفت وقتي كه

 

«* 24 موعظه صفحه 65 *»

مردم در خواب باشند و شب تار ظلماني باشد به طوري آهسته مي‏آيد كه كسي صداي پايش را نشنود، اين پسر در نيمه شب تاري بيدار شد به خيال افتاد، فرياد و فغان كرد كه بدويد دزد آمد. پدرش مضطربانه دويد كسي را نديد به پسر گفت كه كجا است دزد گفت آن علامتها كه تو گفتي همگي جمع بود و صداي پايي هم نيامد من گمان كردم دزد است. نه هركس شاه مي‏شود و نه هر علامت، علامت دزد است، به اين گمانها نوكران شاه را شاه مدان كه از تو مؤاخذه مي‏شود. دو نفر پاي هم بنشينند كه فلانجا فلان حرف زد و فلان كتابش فلان علامت گفته پس لازم اين حرف اين است كه خودش نقيب است و اينها همه وصف خودش را گفته. تفكر كن كه اگر در حضور پادشاه عظيم الشأني كه پادشاهان عالم پيشش بنده‏وار صف كشيده‏اند تو پشت به پادشاه كني و كرنش و تعظيم يكي از غلامانش كني چقدر به پادشاه بي‏حرمتي كردي و پادشاه را به خشم در آوردي و ببين چقدر آن غلام را پيش پادشاه خجل و شرمسار ساختي و او از تو بيزاري در حضور پادشاه مي‏جويد تا شاه بداند كه او چنين خيالي ندارد و تا بتواند با تو دشمني مي‏كند كه چرا در حضور پادشاه چنين شرمساري به او دادي و او را در نزد شاه و ساير بزرگان و مقربان بدنام كردي و آن بيچاره روحش خبر ندارد. و نه هركس چهار كلمه علم مي‏داند يا اخلاقش و احوالش به نظر تو نيك است يا در نمازش خضوع و خشوع و گريه مي‏كند اين نقيب يا نجيب است.

باري اين نصيحتي و وصيتي باشد از من به شما كه هرگاه مي‏خواهيد نجات دنيا و آخرت را، چيزي را مگوييد كه هرگاه خدا از

 

«* 24 موعظه صفحه 66 *»

شما بپرسد چرا؟ از جواب عاجز مانيد. قدم برمداريد و قدمي ديگر مگذاريد مگر به اذن خدا در كلي و جزئي امور و لاتلقوا بايديكم الي التهلكة خود را دستي در هلاكت ميندازيد.

پس ميان شما و قريه‏هاي مباركه قريه‏هاي ظاهره‏اند كه از براي هر قريه مقامي است معلوم و اسمي است خاص و علاماتي است مختص به آن و لايق نيست كه نقيب را نجيب بگويي يا برعكس يا كلي را جزئي يا جزئي را كلي. پس شايسته علماي ظاهر نيست كه آنها را نجيب جزئي بنامي يا نجيب جزئي را نقيب جزئي يا او را نجيب كلي يا نجيب كلي را نقيب كلي يا آنها را به مقام اركان ببري يا اركان را به مقام امام7. هر چيزي را در جاي خود و به نام خود بناميد. پس شما مأموريد به سير در قريه‏هاي مباركه و ميان شما و قريه‏هاي مباركه شش قريه ظاهره است قريه اول قريه علماي ظاهر از اهل شريعت ظاهره و طريقت ظاهره و حقيقت ظاهره است، پس شأن اهل شريعت آن است كه به دليل مجادله بالتي هي احسن مسائل اصول و فروع خود را ثابت مي‏كنند علماً، و عمل ايشان آن است كه ترك محرمات و اكثر مكروهات را مي‏كنند و به ندرت گاهي مرتكب مكروهي مي‏شوند ولكن اصرار بر مكروهات ندارند كه به حد حرمت برسد و مباحات را مرتكب مي‏شوند و واجبات را كلاً به عمل مي‏آورند و مستحبات را به قدر امكان و وسع به جا مي‏آورند و گاهي هم ترك بعضي مستحبات را مي‏كنند نه به حدي كه به كلي ترك كنند مستحبي را از روي تهاون و استخفاف، كه آن نيز حرام است. و اهل طريقت صاحب علوم و اخلاق حسنه‏اند و دليل ايشان

 

«* 24 موعظه صفحه 67 *»

دليل موعظه حسنه است در علوم، و عمل ايشان آن است كه مباح در طريقه ايشان نيست و هيچ عملي را مرتكب نمي‏شوند مگر بر وجه وجوب يا استحباب و هيچ عملي را ترك نمي‏كنند مگر از روي حرمت يا كراهت پس مباحات را نيز مرتكب مي‏شوند هرگاه وجه رجحاني داشته باشد، مثلاً غذا مي‏خورند نه از روي لذت بلكه از جهت قوت بر عبادت و همچنين خواب، تا حتي جماع. پس اين شيوه علماي طريقت است و اما علماي حقيقت ظاهره، مطلعند بر حقايق اشياء به دليل حكمت و عمل ايشان نيست مگر از روي وجوب و ترك نمي‏كنند عملي را مگر از روي حرمت ديگر مباحي و مستحب و مكروهي در اعمال ايشان نيست. پس جميع مستحبات را و مباحاتي كه رجحان دارد به عمل مي‏آورند مثل آنكه واجبات را به عمل مي‏آورند كه هرگاه ترك شود قضايش را مي‏كنند چنان‏كه قضاي واجب را مي‏كنند و جميع مكروهات و مباحاتي كه رجحان ندارد ترك مي‏كنند چنان‏كه محرمات را ترك مي‏كنند. و تو مادامي كه پست‏تري از اين علماي ظاهر مأموري به سير در اين علما و اينهايند واسطه ميان تو و امامت، و نخواهد شد كه تا داخل اين قريه اول نشوي و تو هم يكي از علماي شريعت و طريقت و حقيقت ظاهره نشوي نه بر وجه تقليد، بلكه از روي بصيرت و خبرت، بتواني سير نمايي در قريه دوم. پس مادام كه هنوز به قريه اول نرسيدي و داخل قريه اول نشدي محال است كه به قريه دوم برسي. تو محتاج به غير فقها نيستي تو را به معرفت نجباي جزئي چه. هر روحي لايق بدني است مناسب، روح اسب محال است كه در بدن مرغ قرار گيرد و

 

«* 24 موعظه صفحه 68 *»

همچنين روح انساني محال است كه در بدن حيوانات قرار گيرد. پس همچنين روح نجيب جزئي بدني مي‏خواهد مناسب خود، تو هنوز بدن آن را درست نكردي كه شريعت و طريقت ظاهره باشد تا روح نجيب جزئي در آن قرار گيرد پس تو را چه كار به معرفت نجباي جزئي. تو اول منزل را طي بكن و به منزل برس و داخل آن قريه اول بشو و با آنها انس بگير، بعد از آن در آن قريه جمعي هستند كه وطن گزيدند و ديگر خيال سفر از آنجا را ندارند و در همان‏جا خواهند مرد و جمعي هستند كه از آن قريه بناي كوچ دارند پس آنها هم چاوش و امير حاج و تدارك و قاعده‏اي دارند مختص به آنها و وقتي خاص و به كيفيتي خاص سفر مي‏كنند با آنها همراه شو. هرگز نخواهد شد كه به كوك برسي مادام كه به ماهان نرسي و از آنجا بروي تا به كوك برسي مردم به همين آرزو خواهند مرد و آه مي‏كشند كو رفيق كو طريق. اهل تسخير گفته‏اند محال است تسخير عطارد مگر بعد از تسخير قمر و اهل كيميا مي‏گويند محال است مس طلا بشود مگر اول نقره بشود بعد طلا بشود. خلاصه اينها همه تسويلات نفس است كه از راه آسان كه تكليفتان هست شما را باز دارد به اين آرزوهاي دور و دراز.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 69 *»

«موعظه ششم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

عرض كردم كه ميان شما و قريه‏هاي مباركه شش قريه ظاهره هست و محال است به قريه دوم برسيد تا داخل قريه اول كه قريه علماي ظاهر است نشويد و يكي از آنها نگرديد و كسي كه قاعده سفر ظاهري را مي‏داند، مي‏داند كه در سفر خودسري و خودرأيي كردن مايه هلاكت است و بايد به قاعده سفر كرد تا به منزل رسيد هرگاه در سفر ظاهر چنين باشد سفر باطني نيز بايد به قاعده طي شود و نيست به محض تمني و آرزوهاي بيجا كه شب بخوابيد و صبح بيدار شويد نجيب يا نقيب يا خير عالمي از علماي ظاهر شويد.

چون اين كلمه را گفتم قاعده‏اي عرض مي‏كنم كه خداوند عالم طبيعت عالم را چنين قرار داده كه هر چيزي بر وفق طبيعت خود جاري شود، آتش بسوزاند، آب تر كند، هوا بخشكاند، در سفر تا طي مسافت نكني به منزل نرسي. گرسنه تا غذا نخورد رفع گرسنگي او نشود و هكذا، حتي انبيا و اوصيا نيز به همين‏طور لوازم بشريت راه مي‏رفتند و بيمار

 

«* 24 موعظه صفحه 70 *»

مي‏شدند و از اسب مي‏افتادند حضرت صادق7 در راه مكه از اسب افتاد، حضرت ابراهيم به كربلا رسيد از اسب افتاد، حضرت سيد الساجدين سالها بيمار بود و چنين نبود كه از بشنشان معجزه ببارد بلي معجزه را وقتي ظاهر مي‏كردند كه تبليغ امرشان نمي‏شد مگر به معجزه آن هم به فاضل قوت نبوت يا امامت خود حفظ مفاسد ديگر را مي‏كردند و سد خلل و عيوبي كه در ساير جاهاي عالم مي‏شد مي‏كردند و آن وقت آن معجزه و خارق عادت را مي‏كردند. و شما كه نيستيد صاحب اين قوت و قدرت، آرزوي معجزه و خارق عادت مكنيد نظم عالم بر اين نشده كه كسي صبح برخيزد عالم رباني يا در نصف روز ده منزل را طي كند بلكه به قدر متعارف اگر برود تا شب به منزل مي‏رسد. خدا مي‏فرمايد ليس بامانيكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوء يجز به هركس خود را به آتش افكند مي‏سوزد و از كوه پرت كند اعضايش مي‏شكند و هلاك مي‏شود و به دريا افكند غرق مي‏شود و من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره. تا نبيي نيايد و در مقام حجت نايستد نبايد خارق عادت از او سر زند. علم، طلب از علما مي‏خواهد، ترقي كردن رياضت مي‏خواهد يكي از اولاد حضرت كاظم7 مغرور بود، حضرت فرمود تو اگر مي‏خواهي با اعمال ناشايست داخل بهشت شوي پس تو از پدرت موسي بهتري. و همچنين اگر كسي بي‏رياضت بخواهد نقيب شود از نقيب بهتر است و اين محال است و نمي‏شود. ليس بامانيكم پس قرار بگذاريد سيرتان به قاعده و به تدريج باشد، اول داخل قريه اول بشويد و يكي از علماي ظاهر بشويد

 

«* 24 موعظه صفحه 71 *»

بعد از آن در صدد قريه دوم و سير قريه دوم برآييد. ببينيد مي‏شود كه به يزد برسيد تا منازل وسط راه كرمان تا يزد را طي نكنيد؟ آخر ببين اين طفل كه تازه تولد كرده غير از شير چه مي‏خواهد، كي مي‏تواند غذاهاي درشت يا مقوي بخورد تا آنكه به همين شير كه مناسب مزاجش هست پرورش بيابد و خورده خورده قوتي گيرد تا بتواند همه جور غذايي بخورد. پس تو طفلي و بايد شير بخوري تو را چه كار به باقلوا، تو هنوز راه به علماي ظاهر پيدا نكردي و بايد چندي پيروي ايشان بكني و طلب علوم ظاهري و اخلاق حسنه و عقايد و معارف از ايشان بكني تا يا اللّه كه يكي از ايشان شوي يا نه. تو را چه كار به معرفت نقيب و نجيب؟ به اين قاعده بر خصم غالب مي‏شويد و اما اگر بگوييد در هر عصري بايد نقيب يا نجيب باشد و شيخ مرحوم يا سيد مرحوم نقيب بودند يا نجيب، خصم مي‏گويد نامربوط مگو در پيش از شيخ و سيد و در ساير بلاد، كه نجيب يا نقيب بود؟ پس حرف اين است كه خدا در هر عصري به قدر اقتضاي آن عصر و به قدر كفايت خلق، علما در ميان خلق دارد كه مثل پدر و مادر تربيت اين اطفال را مي‏كنند پس چه كار به قريه پنجم يا چهارم يا سوم داري و حال آنكه هنوز قريه اول را طي نكردي. پس از زمان غيبت كبري تا حال مردم حاجت به علماي ظاهر داشتند و علما هم در ميان بودند و هستند و تعليم و انتشار امر ظاهر را مي‏دادند. بلي در اين زمان‏ها مردم احتياج به علماي باطن دارند چرا كه فهم‏ها بالا رفته و به اين علوم ظاهره قانع نيستند و امر ظاهر از اين محكمتر نمي‏شود، جميع احكام و مسائل و علوم را به طورهاي مختلف نوشتند، مجمل

 

«* 24 موعظه صفحه 72 *»

نوشتند، مفصل نوشتند، استدلالي نوشتند، سطحي نوشتند، فارسي و عربي، همه جور نوشتند و گفتند در مجالس و منابر سال‏هاي دراز. و آنها كه در صدد دين بودند عالم به مسائل شدند و عمل به احكام و شرايع كردند از اين اعصار بهتر نماز و روزه و ساير عبادات نمي‏شود و عمل به احكام بهتر از اين نمي‏شود و مردم استعداد احكام باطن را پيدا كرده‏اند و طالب علوم غريبه شدند و به زمان كمي ترقي بسيار كردند. تعريف خود را نمي‏كنم در كربلا به رفقا مي‏گفتم شما حال در خدمت سيد بزرگوار كوچك هستيد و مثل درخت پربار و ميوه هستيد كه در زمستان چوب خشكي بيشتر نيست و همين‏كه بخواهند بفرستند هر يك از شما كفايت ايران را مي‏كنيد. علم، به عربي دانستن نيست، شاعرتان شعر مي‏گويد در نهايت فصاحت و بلاغت، با اينكه علم عروض نمي‏داند. و كلام مي‏گوييد و از علم معاني بيان نمي‏دانيد. گو ندانيد كه اين توشيح است. علم، علم به فضائل و اقرار به آنها و علم به احكام توحيد است. اگر من گاهي چوب كاريتان مي‏كنم كه كار نمي‏كنيد و ترقي نكرديد يعني آن طوري كه من مي‏خواهم و منظورم هست، و الاّ عوام و خواص شما ترقي كرده‏ايد، يك نفر عامي شما مقابلي با علماي مخالفين خود مي‏كند و غالب بر همه مي‏آيد و اين قريه اول است كه در آن هستيد و يا در حول و حوش آن هستيد و تا مسافت ميان خود و اين قريه اول را طي نكنيد يعني كامل در علم ظاهر نشويد و از آن منازل دوري از حق بيرون و داخل اين شهربند قريه اول نشويد، آرزوي قريه دوم و خيالات واهي و بيجا مكنيد. بعد از اينكه داخل اين قريه اول شديد و يكي از علماي

 

«* 24 موعظه صفحه 73 *»

شريعت و طريقت و حقيقت شديد آن وقت از اين ولايت قافله‏ها مي‏رود به قريه دوم و اين قافله كلاً علما هستند و غير عالم را با خود نمي‏برند نمي‏بينيد كه بعضي از شما گاهي چيزي چند مي‏فهميد كه اگر بخواهد حالي غير كند يك ماه طول مي‏كشد پس سفر عالم يك قدمش همسر يك ماه سفر كردن تو است، چه كنند تو را اگر بخواهند با خود ببرند و هنوز عالم نباشي پاي تو معطل مي‏شوند و هر قدمي يك ماه پاي تو معطل مي‏شوند و اگر تو را در ميان راه بگذارند و بروند به دست شياطين و دزدها و خطرهاي عظيم مي‏افتي و خطر اين سفر بيش از سفر اول است و منزل به منزل خطرش بيشتر و عظيم‏تر است. پس تو را در آبادي قريه اول مي‏گذارند و با همسفريهاي خود كه قابل سير در قريه دوم باشند سفر مي‏كنند. و اين يك قافله نيست، هر روز امير حاج در كوچه و بازار ندا مي‏كند و هركس استعداد سفر به قريه دوم دارد جمع مي‏شوند و مي‏روند تا هر يك از شما كه قابليت  به هم برسانيد. و امسال نشد سالي ديگر، اين ماه نشد ماهي ديگر، و آنها كه ابتداء از همين قريه اول بودند و وطنشان همان قريه اول است به خيال سفري ديگر نيستند و به وطن خود رسيده‏اند و مطمئن و آرامند. پس اين قافله علما مسافت مابين قريه اول تا دومي را طي مي‏كنند تا داخل قريه نجباي جزئي شوند و يكي از نجباي جزئي شوند، پس بعد از ورود به قريه دوم باز جمعي هستند كه آنجا وطنشان هست و در آنجا مطمئن و آرام سكني مي‏كنند. و جمعي ديگر هستند كه از اين قريه بالاتر مقام دارند چاوش جار مي‏زند و قافله تهيه و تدارك سفر به قريه سوم را مي‏گيرند و اهل اين قافله همه

 

«* 24 موعظه صفحه 74 *»

نجباي جزئي هستند و علماي ظاهر طاقت سفر كردن با اين قافله را ندارند، يك قدم اينها همسر يك سال سير علما است پس غير علما كجا و كي مي‏توانند از حد خود تجاوز كنند. پس قافله‏اي كه روانه قريه سوم مي‏شوند همه نجباي جزئي هستند و طي مسافت به قاعده مي‏كنند تا وارد قريه سوم كه قريه نقباي جزئي است مي‏شوند و آنجا كه رسيدند آنها نقيب جزئي مي‏شوند و مپندار كه از قريه دوم همه نجباي جزئي سفر به قريه سوم مي‏كنند و از نقباي جزئي مي‏شوند بلكه يك نفر، دو نفري كه قابل نقابت هستند به قريه سوم مي‏روند و باقي در همان نجابت جزئي مي‏مانند تا بميرند، چنان‏كه از قريه اول معلوم شد. هر كسي از باب حب الوطن من الايمان تا به وطن خود نرسيده مضطرب است و به آنچه هست قانع نيست و طالب مقامي بالاتر است و

هر كسي بر فطرت خود مي‏رود   تا به اصل خويشتن ملحق شود

از همانجا كآمد آنجا مي‏رود

و معلوم مي‏شود كه پدر و مادرشان از همان‏جا بوده و وطنشان آنجا بوده نهايت چندي غربت اختيار كرده بودند و حال برگشتند به مقام خود كه و لكل منا مقام معلوم و احدي از مقام خود تجاوز نمي‏كند. جبرئيل به نهايت مقام خود كه رسيد به حضرت پيغمبر9 عرض كرد لو دنوت انملة لاحترقت. زيادتر چه مي‏كنيد، به قدر كفايت تو از هر جايي هست به تو مي‏رسد، ديگر هركس مي‏خواهد باشد، نقيب است يا نجيب است يا كلي است يا جزئي، تو را چه كار؟ يعني توقع داري كه همين حال به تو بگويد من نقيبم و صاحب تصرف در ملكم و تو به دست و پايش افتي كه

 

«* 24 موعظه صفحه 75 *»

قربانت شوم بيماري مرا شفا ده يا من فقيرم مرا غني كن يا من جاهلم مرا عالم كن يا من مي‏خواهم نقيب شوم مرا نقيب كن و هكذا، انواع حاجات مختلف كه خلق دارند از اطراف عالم قافله‏ها بار شود و به سوي او آيند كه حاجت ما را برآور. آخر نه اين است كه هر امامي فضائل و معجزاتش را جمع كرده‏اند ده خبر و يا كمتر يا بيشتر شده، خيالت مي‏رسد كه از سر و بشنش معجزه مي‏باريد كه هر روزي صد هزار معجزه از او به ظهور رسد، خير چنين نبود و در عرض پنجاه سال چند معجزه از امام آن عصر ظاهر مي‏شد آن را هم همه كس نمي‏ديد، بسا كه در آن مجلس ده نفر يا صد نفر بودند يا خير بسا كه يك نفر بود و از براي همان يك نفر آن معجزه ظاهر مي‏شد و آن يكي ضبط مي‏كرد و به ديگران خبر مي‏داد. و ببينيد از اول تا آخر از ائمه و حضرت پيغمبر9چند معجزه ظاهر شده كه به حد و حصر و شماره در آمده پس حال نقبا و نجبا چون است. و گمان مي‏كني كه تا نقيب ديدي هرچه بخواهي از او حاجتت را برآورد و تا بگويي مرا كامل كن في‏الفور تو را هم نقيب يا نجيب يا عالم رباني كند و در و ديوار برايت سجده كنند، به كوه بگويي بيا بيايد به درخت خشك بگويي ميوه بده في الفور سبز شود و ميوه دهد؟ در عصر پيغمبر و ائمه چنين نبود و الاّ هيچ ضعيف و جاهل و كور و كر و شل و مريض نمي‏ماند مگر آنكه همه مي‏رفتند خدمت امام يا پيغمبر و شفا مي‏يافتند، تا طفلش به مردن مي‏رسيد مي‏رفت خدمت امام التماس مي‏كرد و او دعا مي‏كرد شفا مي‏يافت، كسي نمي‏بايست بميرد. گاه هست سؤال مي‏كردند، امام يا پيغمبر تحاشي مي‏فرمودند و مي‏فرمودند خدا ان‏شاء اللّه شفا

 

«* 24 موعظه صفحه 76 *»

مي‏دهد، يا فلان دعا بخوان و فلان دوا بده اگر خدا خواسته شفا مي‏يابد. اين همه ادعيه به جهت انواع حاجات از ائمه رسيده اگر بنا به معجزه بود چه حاجت به اين دعاها يا دواها يا چرا مي‏بايست كسي بميرد؟ شما با نقيب چه مي‏كنيد، نجيب چه مي‏خواهيد، عادلي مي‏خواهيد كه با او نماز كنيد و عالمي مي‏خواهيد كه كسب علوم و مسائل از او كنيد، اگر نقيب يا نجيب هم باشند بلكه امام يا پيغمبر، بر شما بيش از همين‏ها چيزي ظاهر نمي‏كنند. بلي نجبايند كه قانع نمي‏شوند مگر به نجيب و نقبايند كه طالب نقيبند، و آنها دلهاي سخت دارند كالجبل لاتحركه العواصف و لاتزيله القواصف كوه از جايش حركت مي‏كند و آنها اگر عالم زير و رو شود كه هيچ بر دل ايشان تأثير نمي‏كند بسا كه طفلشان از گرسنگي مي‏ميرد و از خود خواهشي نزد خدا نمي‏كنند، هيچ تفاوتي نزد ايشان نمي‏كند و نمي‏خواهند مگر آنچه را امام ايشان بخواهد، بسا كه طفل خود را گردن بزنند، پسر و پدر خود را بكشند صد هزار نفس را به يك روز به انواع سياستها بكشند و هيچ پروا نداشته باشند، هيچ چيز تأثير به آنها نمي‏كند مگر از بالاتر از خودشان. پس نجبا مطيع فرمان نقبايند و هيچ حاجت به علماي ظاهر و ساير خلق ندارند و رفع حاجت ايشان را نمي‏كند مگر نقيب. و نقبا هيچ حاجت به نجبا ندارند و رفع حاجت ايشان را نمي‏كند مگر اركان، و اركان رو به امام دارند و مطيع امر اويند و حاجت از او مي‏خواهند و به جز رضاي او چيزي را طالب نيستند و از خود خواهشي ندارند و توجه به غير امام عصر ندارند او است موضع حاجت ايشان و ملجأ و پناه ايشان و از او خائفند و به او

 

«* 24 موعظه صفحه 77 *»

اميدوار. كلام نقبا را نمي‏شنوند و نمي‏فهمند مگر نجبا و كلام اركان را نمي‏فهمند و مدركي به آنها پي نمي‏برد مگر نقبا نقبا درك اركان مي‏كنند و كلام ايشان را مي‏شنوند و متحمل اوامر و نواهي ايشان مي‏شوند. نمي‏بينيد كه حضرت صادق7 مي‏فرمايد كه مي‏دانم واللّه آن كلمه را كه حضرت قائم عجل اللّه فرجه مي‏فرمايد و نقبا و نجبا از سنگيني آن حرف فرار مي‏كنند و به اطراف عالم مي‏روند و چون راه به جايي ديگر نمي‏برند برمي‏گردند و با آن حضرت بيعت به آن حرف مي‏كنند و حال آنكه چنان مي‏لرزند كه صداي استخوانهاي بدنشان از سر هفت قدم شنيده مي‏شود و همان حرف را ساير مؤمنين جن و انس و ملائكه حاضرند و مي‏شنوند و هيچ وحشت نمي‏كنند چرا كه درك آن حرف را نمي‏كنند و به بزرگي آن حرف برنمي‏خورند. چنين است امر نجبا و نقبا نسبت به شما. چه مي‏كنيد زياده بر اين، آنچه مي‏خواهي اگر در كرمان نيست و رفع حاجت تو از او نمي‏شود و كفايت تو را نمي‏كند برو بجايي ديگر تا بيابي. مثل آن پادشاهي كه لشكر كشيد و رفت تا هند را مسخر كرد رفتند خوانچه‏هاي جواهرات آوردند عوض غذا، گفت اين چه وضع است گفتند كه ما گمان كرديم كه آنچه در ولايت خود داشتيد همه را آنجا خورديد و تمام شد اينها را آورديم. هر كسي را حدي و پايه و مقامي است مختص به او، مپندار كه نجباي جزئي همگي نقيب جزئي مي‏شوند يا نقيب جزئي به پايه نجيب كلي يا نجيب كلي به رتبه و مقام نقيب كلي يا نقيب كلي به رتبه اركان يا اركان به مقام امام رسند، محال است محال. نجيب جزئي ابدالابد تا ملك خدا هست و آخر ندارد سير

 

«* 24 موعظه صفحه 78 *»

مي‏كند و ترقي مي‏كند در درجات خود و هرگز به مقام نقيب جزئي نمي‏رسد و همچنين اركان به مقام امام هرگز نخواهند رسيد. پس ببينيد در چه درجه و مقام هستيد حد خود را بدانيد و از زي خود تجاوز مكنيد و اين آرزوهاي دور و دراز كه هرگز به آن نرسيد از سر بيرون كنيد كه به اين اصرارها و طلبها چيزي به كسي نمي‏دهند، اگرچه خود را هلاك كنيد. دلهاي سخت دارند كه به اين چيزها تغييري به احوالشان نمي‏كند و نمي‏دهند مگر آنچه لايق هركس است. ببينيد حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه آن همه مصيبت كه به آن حضرت رسيد ديگر تفصيلش پاي خودت مثل حضرت علي‏اكبر شبيه پيغمبر را از حيثيت خلق و صورت در پيش رويش تشنه شهيد كردند و علي‏اصغرش را تير بر حلقومش زدند، برادري مثل حضرت عباس پيش رويش دستهايش را قطع كردند و او را پاره پاره نمودند و تازه دامادش را قاسم بن الحسن پايمال سم ستوران كردند جميع خويشان و برادران و ياران و اصحاب آن بزرگوار را شهيد كردند، آن تشنگي و گرسنگي اطفال و آن اهل‏بيت بي كس را كه آن حضرت مي‏ديد كه ساعتي ديگر آنها را اسير و دستگير خواهند كرد، با اين احوال ساعت به ساعت رخساره آن بزرگوار بر افروخته‏تر و شوقش و ذوقش زيادتر مي‏شد و مي‏گفت چون در راه رضاي خدا است سهل است، بسته به اين چيزها نبوده رضاي خدا را بر همه اينها مقدم داشت با اينكه قدرت بر دفع همه اين مصائب داشت به آسان‏تر وجهي. چه حاجت بود كه ملائكه يا جن به ياري آن حضرت بيايند، اگر جانهاي پليد آن اشرار را مي‏طلبيد همه مي‏مردند، اگر حربه‏ها

 

«* 24 موعظه صفحه 79 *»

و تيرهاي ايشان را امر مي‏كرد به سوي خودشان برمي‏گشت و آنها را هلاك مي‏كرد. سيدالشهداء عاجز نبود و مضطر نبود و به اختيار خود اين همه مصائب را بر خود خريد و چون مؤمنان مختلفند در تأثير مصائب به ايشان، انواع مختلف مصائب بر خود اختيار كرد تا هر كسي از يك نوع مصيبتي متأثر شود اينجا تفصيلش پاي خودت.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 80 *»

«موعظه هفتم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در هفته‏هاي گذشته گفتم مي‏خواهم تفسيري تازه از براي اين آيه شريفه كنم و مقدماتي چند از براي آن عرض كردم تا كساني كه داخل مطلب نبودند داخل شوند و زمام كلام به دست خدا است به هر كجا كه مي‏خواهد مي‏برد. بسا آنكه در خيال دارم كه مطلبي بگويم و خدا مهار كلام را مي‏كشد به جايي كه خودش صلاح مي‏داند. پس در زمان گذشته آنچه خدا خواست بر زبان من جاري كرد تا از مقدمات فارغ شديم حال ابتداي سخن است پس عرض مي‏كنم كه خداي تعالي در حكمت بالغه خود قرار داده كه هيچ ناقصي به رتبه كمال نرسد مگر به چهار سفر و آن چهار سفر:

سفر اول، سير كردن از دار بعد و خانه دوري از خدا است به خانه قرب به خدا و تا علم به هم رسانيدن به اسماء خدا و صفات خدا، يعني از نهايت دوري از خدا قدم به قدم، به قدمهاي توجه و طاعات و رياضات برود تا جوار صفات و اسماء الهي و كيفيت اين سفر بعد از اين

 

«* 24 موعظه صفحه 81 *»

خواهد آمد ان‏شاء اللّه.

و سفر دوم آن است كه سالك سير كند در اسماء و صفات الهي و كسب نور كند به نور جلال و عظمت و كبرياء خدا و عالم به اسماء و صفات الهي شود، پس سير كند و سفر كند در اسماء و صفات بي‏نهايت خدا پس از رسيدن به خانه محبوب سير كند در منازل محبوب و صنعتهاي او و از براي اين سفر نهايت نيست به خلاف سفر اول كه آخر داشت.

و سفر سوم آن است كه بعد از طي اين سفر به حدي مي‏رسد كه قابل خلافت خدا و رسالت او مي‏گردد كه مي‏فرمايد اني جاعل في الارض خليفة پس او را امر مي‏كند به برگشت به سوي كساني كه از منازل دوري حركت نكرده‏اند و اين سفر سبب دوري او نمي‏شود بلكه باعث زيادتي قرب او به خدا مي‏شود، چرا كه از باب خدمت آمده، و اما در سفر اول و دوم به ميل و خواهش و شوق خودش سفر كرده و علاوه بر اين خداي جل و عز در هر مكاني هست و خالي نيست از خدا هيچ مكاني. و در سفر اول و دوم كور كورانه سفر مي‏كرد و اما در سفر سوم واقف به اسرار توحيد شده و بينا و داناي به اسماء و صفات الهي گشته و از جانب خدا مأمور به اين سفر شده پس در همين برگشتنش سير به سوي خدا مي‏كند و خدا را در هر مكاني مشاهده مي‏كند، اما قاصدي كه از كرمان، يزد مي‏رود از كرمان دور مي‏شود و از شمس دور نمي‏شود و نسبت به قرص خورشيد كرمان و يزد تفاوت نمي‏كند هر دو يكي است.

و سفر چهارم سير مي‏كند در ميان خلق از براي رضاي خدا و

 

«* 24 موعظه صفحه 82 *»

جميع كردار و گفتار او للّه و في اللّه است، نمي‏بيند مگر خدا را، و نمي‏شنود مگر از خدا، و زيارت نمي‏كند مگر خدا را و هيچ عملي نمي‏كند مگر آنكه خدا را در آن مشاهده مي‏كند. پس سفر للّه و في اللّه است پس نمي‏ترسد مگر از خدا و اميدوار نيست مگر به خدا و دوست نمي‏دارد مگر خدا را، اين اسم چهار سفر، حال ابتدا مي‏كنيم به تفصيل اين چهار سفر.

پس عرض مي‏كنم كه خدا بود و هيچ چيز با او نبود و الآن كماكان، حال هم همين‏طور، او هست و هيچ با او نيست، مخلوقات در مقام خودشانند و خدا در مقام جلال و عظمت خود است.

مثل تقريبي، پادشاه در قصر خود و دارالاماره خودش هست و رعيت راه به آنجا ندارند و در مقامات خود هر يكي منزل دارند پس جايي كه پادشاه هست رعيت نيستند، و جايي كه رعيت هستند پادشاه نيست. رعيت در مقام خود صف زده‏اند و تسبيح مي‏كنند كه انا لنحن الصافّون و انا لنحن المسبحون و لكل منا مقام معلوم. اين مثل عاميانه بود كه عرض شد و للّه المثل الاعلي خدا را مثلي نيست و خدا احد و يگانه است كه نيست با او چيزي و رعايا و بندگان صف در صف در مقام بندگي خود قائمند و نسبت خدا به خلق بي‏تفاوت است، و در ميان خود خلق تفاوت است كه بعضي در نهايت دوري از خدايند و بعضي در نهايت نزديكي، و بعضي در وسط. و اقرب خلق به خدا و اول خلق و اشرف خلق و اول كسي كه راز هستي را به او گفتند و قدم به عرصه وجود نهاد عقل بود، چنان‏كه حضرت پيغمبر9 مي‏فرمايد اول ما خلق

 

«* 24 موعظه صفحه 83 *»

اللّه العقل كه انت الحبيب و انت المحبوب و روي سخن با تو است و ثواب به تو مي‏دهم و تو را عقاب مي‏كنم، و رحمت و ايجاد و مشيت با تو است نه غير. پس خطاب شد به او كه ادبار كن و برو تا نهايت دوري و بشناسان به خلق نفس خود را و تبليغ كن امر و نهي مرا به سوي ايشان. پس اگر عقل نيامده بود و به لسان ايشان با ايشان تكلم نكرده بود و شرح نكرده بود از براي ايشان اسرار توحيد و اوامر و نواهي الهي را احدي پا به عرصه ايجاد نمي‏گذارد و مطلع بر سر ايجاد نمي‏گشت و خلعت وجود نمي‏پوشيد. پس فرستاد به سوي ايشان عقل را تا تبليغ رسالت ايجاد و اوامر و نواهي خدا را و شرح توحيد و اسماء و صفات الهي را نمايد. پس در صف دربانان و بزرگان و اركان دولت درآمد و آداب حضور در صف سلام و خدمت بارگاه كبريائي را حالي ايشان كرد. و در صف رعايا و مقام چاكران و نوكران و جميع بندگان در هر رتبه و مقامي درآمد و به هر يكي خدمتي خاص تعليم كرد كه لا علم لنا الاّ ما علمتنا پس هيچ كس تكلم به كلام حقي و سخن درستي نمي‏كند مگر آنكه روح القدس تكلم مي‏كند از دهان او. لهذا ادبار كرد و پوشيد در هر قومي لباس آن قوم را و تكلم كرد به لسان آن قوم، چون چنين كرد در هر عالمي كه پايين‏تر شد لباس غليظتر پوشيد و غليظتر شد مثل غلظت بدن و لطافت روح. پس در عالم ارواح پوشيد لباس روحاني و تكلم كرد به لسان روحانيان، و عالم ارواح غليظتر از عالم عقول بود پس نازل شد به عالم نفوس و پوشيد لباس نفساني را و تكلم كرد به زبان عالم نفوس، و لباس عالم ارواح زعفراني بود و لباس عالم نفوس زمردي و زبرجدي بود

 

«* 24 موعظه صفحه 84 *»

و اين لباس هرچه غليظ مي‏شود در هر عالمي بيشتر مي‏شود غلظت او و كندتر مي‏شود سير او، مثل سير روح و بدن، ببين به روح در يك آن مشرق و مغرب و آسمان و زمين را سير مي‏كني، و اما به بدن قدم به قدم بيشتر نمي‏تواني رفت. پس در هر عالم كه پايين‏تر آمد كدرتر و تيره‏تر شد حواس او، و سنگين‏تر شد گوش او، و كم نورتر شد چشم او و همچنين ساير مشاعر ظاهره و باطنه او، و ضعيف‏تر شد حيات او و بقاي او در هر عالمي كمتر شد، و فناي او بيشتر، و حال آنكه مي‏فرمايد خلقتم للبقاء لا للفناء و حيات قوي آن است كه فنا در آن نباشد. پس آمد و آمد تا به عالم طبيعت كه اغلظ از عالم نفوس بود، و پوشيد لباسي غليظ‏تر. چه دردسر بدهم كه در هر منزلي كه مي‏آمد غليظ‏تر مي‏شد و حيات او ضعيف‏تر و عمر او كمتر و شعور او كدرتر و علم او كمتر تا آمد به عالم خاك پس سير او ضعيف‏تر شد هزار هزار مرتبه، پس حركت او كند شد و حياتش و ادراك و تميزش كمتر شد، و اول ورودش به عالم خاك، عرش بود بعد از آن نازل شد به سوي كرسي و ضعيف‏تر شد از آن‏طور كه در عرش بود، پس نازل شد به آسمانها، آسماني پس از آسماني و افزود بر ضعفي بالاي ضعفي، پس نازل شد به عالم عناصر و به هر عنصري پايين‏تر ضعفي بالاي ضعفش آمد تا كره خاك و عالم تراب. پس اينجا كه رسيد از ضعف افتاد مثل ميت، نه حركتي داشت و نه شعوري ولكن ميت قابل حيات است قل يحييها الذي انشأها اول مرة بگو زنده مي‏كند اين استخوانهاي پوسيده را كسي كه به وجود آورده است آنها را در اول مرتبه، كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتاً فأحياكم يعني در خاك مرده

 

«* 24 موعظه صفحه 85 *»

بوديد و از قبضه خاك بوديد و قبضه خاك را صفا داد و نوراني كرد تا آن عقلي كه در اين خاك بود ظاهر شد و به ياد وطن اصلي افتاد كه

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود   آدم آورد در اين دير خراب آبادم

پس از باب حب الوطن من الايمان به ياد عالمهاي بالا مي‏افتد و مي‏وزاند خداي تعالي بر او ريح منسيه، پس سبك بار مي‏كند خود را پس از ياد عيال و اطفال و مال و منال خود مي‏رود، باز مي‏وزد بر او ريح مسخيه را، پس سخاوت مي‏كند بر آنچه در دست دارد حتي بدن خود را مي‏اندازد، و اين باد مسخيه دو جهت دارد از يك جهت علايق و قيود عالم پايين را از او جدا مي‏كند و از جهتي او را به عالم بالا مي‏پيوندد، به همين نحو او را از عالمي پست جدا مي‏كند و به عالم بالا وصل مي‏كند پس مي‏شود پشت بر اين خاك يعني لا اله روي بر افلاك يعني جز خدا. اين مجملي از مطالب بود و تفصيل آن بعد از اين خواهد آمد ان‏شاء اللّه.

پس بعد از اينكه عقل آمد تا خاك، دو مرتبه خطاب اقبل به او شد پس زنده مي‏شود يعني مي‏فرستد خدا ملكي را و حركت مي‏دهد بازوي او را و بيدار مي‏كند از خواب مرگ او را، كه الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا مردم در اين عالم دنيا بخوابند و مرده‏اند و همين كه از اين عالم مردند زنده مي‏شوند. مثل اينكه تو و رفيقت به منزلي رسيديد خوابيديد، چون تو بيدار شدي رفيقت را مي‏جنباني كه اي به تو مي‏گويم برخيز برويم. پس قوه لامسه اتصال كلي به روح دارد، از اين جهت ميت را در قبرش حركت مي‏دهند تا تلقين را بفهمد اين است كه امر شده كه بعد از نزع

 

«* 24 موعظه صفحه 86 *»

روح به مدارا با ميت حركت كنند كه از صدمه مرگ درآمده و به اندك حركتي متألم و متأذي مي‏شود كه گويا خنجري به او زدي چرا كه هنوز شعاع روح در او باقي است و اندك شعور في الجمله دارد پس امر به مداراي به ميت شده است. و اما در قبر، به جهت آنكه امر عظيم است لابد بايد او را حركت قوي داد تا به خود آيد و تلقين را بفهمد.

پس بعد از مردن عقل در اين خاكدان لابد است از فرستادن ملكي تا حركت دهد او را و بيدار كند او را و اين ملك، سوار بر شعلات افلاك و كواكب است و حركت مي‏كند به حركت افلاك و كواكب و بروج، پس مي‏تابد بر اين خاك و داخل مي‏شود اجواف و مسامات اين خاك را و دعوت به بالا رفتن مي‏كند اين خاكها را و اين خاك را به هيجان و حركت در مي‏آورد پس غبارها و دودها و بخارها و هباها و اجزاي لطيفه اين خاك دعوت آن ملك را زودتر مي‏شنوند و اجابت او زودتر مي‏كنند چرا كه اين عقل كه به عالم خاك آمد، مرد و اجزاي او مختلف بود پس هر جزئي از او يك حكمي مي‏كند و صاحب اجزاي مختلفه است پس هر جزئي كه كثيف‏تر بود زودتر مرد و هر جزئي كه لطيف‏تر بود دورتر مرد. همچنين در وقت بيداري آن جزء لطيف زودتر بيدار مي‏شود و اجابت مي‏كند و آن اجزاي كثيفه دورتر پس سبك‏خوابان زودتر بيدار مي‏شوند و سنگين‏خوابان دورتر. پس خدا با زبان شعاع آفتاب و ماه و ستارگان با خاك سخن مي‏گويد، آيا نمي‏بيني كه چگونه خدا تكلم كرد با موسي از شجره طور به جهت مناسبت و مجانست موسي با نبات، و در شريعت او عالم به منزله عظام بوده و دوره او، دوره نباتي و شرح اين مطلب دگر

 

«* 24 موعظه صفحه 87 *»

جا لايق است.

پس خدا تكلم كرد با خاك از شجره افلاك و شعلات كواكب و محال بود كه به غير از اين‏طور بتواند خاك كلام خدا را بشنود و اهل هر رتبه و مقامي به همين‏طور، فهم امر و نهي خدا را مي‏كند و از همين باب معلوم مي‏شود احتياج بني‏آدم به انبيا و رسل تا بيايند و به لباس هر قومي درآيند و به لسان هر قومي سخن گويند و به حرارت شريعت ايشان مشتعل شوند. درختان خشك و هر درختي كه درگيرد به حرارت خود، درختان اطراف خود را بخشكاند و افروزان نمايد. پس تو هم اگر مي‏خواهي كه خشك شوي و درگيري و ناري افروزان شوي لابدي رفاقت و مجاورت درختان درگرفته سوزان را نمايي، و توجه به آنها داشته باشي و فيض‏يابي از آنها كني و كسب نور از آنها كني تا به تدريج از رطوبات معاصي و غفلتهاي دوري از حق بخشكي و درگيري و شعله‏ور گردي و تو هم درختي شوي مشتعل و نور بخشي كني. پس خدا در هر مكان هست و قرب و بعدش به شقي و سعيد يكسان است، لكن شقي به منزله آن درخت تر است و سعيد به منزله آن درخت خشك، و آن آتش غيبي پنهاني در اين بيابان نسبتش به همه درختان يكسان است، و نبي، آن درخت خشك مشتعلي است كه حكايت آتش نهاني را مي‏كند پس ترجماني است از براي آتش نهاني، پس اين نبي ترجمان خدا است لهذا شده است مظهر جميع اسماء و صفات الهي و رخساره او رخساره خدا، و زيارت او زيارت خدا، و اذيت او اذيت خدا، و كلام او كلام خدا و امر او امر خدا، و نهي او نهي خدا، و دوستي او دوستي خدا چرا كه او

 

«* 24 موعظه صفحه 88 *»

نمي‏نمايد مگر خداي را و از او پيدا نيست مگر قدرت و مشيت و اراده خدا، فعل او فعل خدا است و قول او قول خدا است، او است جلال و جمال و كمال خدا و او است وحدانيت خدا و احديت خدا و او است جميع صفات قدس و اضافه و افعال خدا و عبادت او است عبادت خدا و عصيان او است عصيان خدا، جميع آنچه به خدا بايد كرد به او بايد كرد، و هرچه را نبايد به خدا كرد به او نبايد كرد. مجملاً آنچه خدا دارد در نهان، در نبي آشكار است چنان‏كه آن نار غيبي را كسي نديده و جميع آثار و صفات و افعال او ظاهر در شعله شده پس:

هر كه او مشتاق وصل نار شد   بايدش با شعله دائم يار شد

خدا محتاج به انبيا و رسل نيست لكن ماها محتاج به ايشانيم حاجتهايمان به خدا از ايشان برمي‏آيد و فيوضات الهي از ايشان به ما مي‏رسد و اوامر و نواهي خدا را ما از ايشان مي‏شنويم و مي‏فهميم. كسي را عذري نيست، كه مؤاخذه الهي بجا است معاذ اللّه ان‏نأخذ الاّ من وجدنا متاعنا عنده. هر كسي را مؤاخذه مي‏كند از همان‏قدر كه فهميده و يقين كرده كه اين فرمان خدا است و نكرده و مخالفت كرده لايكلف اللّه نفساً الاّ ما اتيها خدا هيچ كس را تكليف نمي‏كند مگر به همان‏چه شناسانده است به او. حجت خدا بالغ است و للّه الحجة البالغة و خدا عذاب نمي‏كند هيچ قومي را مگر بعد از بيان و اتمام حجت. مي‏فرمايد ماكان اللّه ليعذب قوماً حتي يبين لهم ما يتقون. پس با خاك تكلم كرد به لسان جسماني خود كه آن حرارت و اشعه افلاك باشد. در حديث مي‏فرمايد كه خدا هرچه مي‏خواهد به سفليات بفرمايد به روح القدس

 

«* 24 موعظه صفحه 89 *»

وحي مي‏كند و او به افلاك مي‏گويد و افلاك به سفليات؛ و روح القدس عقل است، پس به عقل گفت كه خطاب من با تو است و روي سخن من به تو است، تو را امر مي‏كنم و تو را نهي مي‏كنم. پس اين آسمانها از باطن عقل مي‏گيرند و به ظاهر عقل مي‏رسانند. بدن پيغمبر9 هيچ نمي‏داند مگر به جبرئيل و جبرئيل از باطن پيغمبر كه بيدار و متذكر و حي دائمي است و محيط به همه چيز است و معصوم از هر عيب و نقص است مي‏گيرد و به ظاهر پيغمبر مي‏رساند و لهذا نيست از براي آن حضرت و نه از براي ائمه اطهار و نه از براي ساير پيغمبران سهوي و نسياني و غفلتي و جهلي و خطائي و لغزشي به جهت آنكه دائماً جبرئيل همراهشان است و مدد مي‏كند آنها را آناً فآناً مددي تازه و الاّ اگر جبرئيل همراه آنها نبود آنها هم مثل ساير اناسي بودند پس بدن چهار خلطي نبي به عقل مستمد است و حركت مي‏كند. پس سخن نمي‏گويد مگر به اذن خدا و نمي‏بيند و نمي‏شنود مگر به خدا و از خدا، پس جميع آنچه نسبت به خدا داده مي‏شود نسبت به او داده مي‏شود، پس توجه به او توجه به خدا است و دوستي او دوستي خدا است و اذيت او اذيت خدا است و اعراض از او اعراض از خدا است.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 90 *»

«موعظه هشتم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

عرض كردم كه هيچ ناقصي به رتبه كمال نمي‏رسد مگر به چهار سفر. سفر اول اعراض از خلق و رو به خدا كردن است، و سفر دوم سير در اسماء و صفات الهي كردن است، و سفر سوم برگشتن به سوي ناقصين، و سفر چهارم تعليم و سير كردن در ميان ناقصين است كه عطا كند هر صاحب حقي را، حقش را و برساند به هر مخلوقي رزقش را چرا كه او در سفر چهارم خليفه خدا مي‏شود در ميان ناقصين و حاصل كلام در تفصيل سفر اول اين شدكه عقل چون كه خطاب شد به او به خطاب اقبل، شروع كرد در اقبال. مثلي مي‏زنيم از براي تتمه كلام.

پس عرض مي‏كنم كه مثل اين چهار سفر اين است كه خدا به واسطه نور شمس مي‏خواند ذرات زمين را به سوي خود يعني نوشته است بر پيشاني آفتاب به اسم قابض خودش و قرار داده است آن را آستين دست خود يا زبان خودش يا آشيانه مشيت خودش پس آفتاب دعوت كرد زمين را كه بياييد بالا به سوي من و بيندازيد آن اثقالي را كه

 

«* 24 موعظه صفحه 91 *»

به شما چسبيده پس از خود دور كنيد هواي دوري را و ترك كنيد علائق را و تخفّفوا تلحقوا و خود را سبك‏بار كنيد تا ملحق به من شويد و اين بر وجه جبر و قهر و غلبه نيست چنان‏كه مي‏فرمايد و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه اخلد الي الارض و اتبع هويه يعني اگر بخواهيم بلند مي‏كنيم آن را با آن سنگيني‏ها ولكن او خودش چسبيده است به زمين و متابعت كرده است هوي و هوس خود را. و باز مي‏فرمايد و لو شاء اللّه لهدي الناس جميعاً يعني اگر خدا مي‏خواست هدايت مي‏فرمود همه مردم را. بلكه امر بر نحو اختيار است پس با زبان آفتاب كه رسول اللّه است به سوي زمين به اجزاي زمين خطاب مي‏كند كه بياييد به سوي من بالا، پس بعضي از اجزاي زمين هيچ اجابت نمي‏كند، چرا كه از خودش كوششي ندارد و كوشش بي‏كشش تفويض است چنان‏كه كشش بي‏كوشش جبر است. و اگر جبر بود يعني كشش بي‏كوشش مي‏شد مي‏بايست هيچ كافري بر روي زمين نباشد. پس كشش و كوشش با هم است مثلاً  كاسه اگر سر راست باشد باران فيض كه هميشه ريزان است و هرگز منقطع نمي‏شود در آن مي‏ريزد، ولكن كاسه سرنگون است و عطش كاذب است و بيماردار طبيب حاذق است مي‏داند كه عطش او كاذب است و آب دادن به او باعث هلاكت او است پس بايد طلب صادق باشد و آن نهايت ندارد نه در خواب قرار دارد و نه در بيداري و نه در شب و نه در روز. مثل گرسنه و تشنه كه اگر يك ساعت ديگر آب و نان به او نرسد هلاك مي‏شود پس از جانب خدا كشش هست و آنچه از جانب تو است كوشش صادق است نه كاذب. تو عطشت كاذب است اگر آبت بدهند

 

«* 24 موعظه صفحه 92 *»

مستسقي خواهي شد، پس البته خواهي رفت ملاباشي شد يا در ولايتت قاضي و فقيه خواهي شد و از تو مرضها و فسادها پيدا خواهد شد و اذا فسد العالِم فسد العالَم يعني هرگاه عالِم فاسد شد عالَم خواهد فاسد شد. الحاصل، نور آفتاب در جميع اطراف زمين هست و دعوت خود را مي‏كند پس بعضي از اجزاء زمين هستند كه اجابت نمي‏كنند مثل كوهها و سنگها و زمينهاي سخت و بعضي از اجزاء زمين است كه اجابت مي‏كند مثل بخارها و غبارها. پس اجزاء هبائي به جهت خفت و سبكي آنها لبيك لبيك كنان بالا مي‏روند به سوي آفتاب پس آناني كه به هيچ چيز علاقه ندارند، به زن علاقه ندارند، به بچه، به مال و منال دنيا هيچ بستگي ندارند و به پاي خود زنجير نبسته‏اند به محض آنكه مي‏شنوند دعوت خدا و رسول و داعيان به سوي حق را به جان و دل اجابت مي‏كنند و شتابان شتابان سر از پا نشناخته به راه مي‏افتند و از پي آنها مي‏روند و همچنين اجزاء رطبه لطيفه، به محض رسيدن حرارت آفتاب به آنها بالا مي‏روند و با اجزاء هبائي تركيب مي‏شوند و بخار مي‏شود مثل بخارها كه از كوهها و بيابانها برمي‏خيزد و بالا مي‏رود قدمي پس از قدمي به سوي آفتاب. و از براي اين بخارها مراتب و مقاماتي است پس بخارهاي غليظ در پايين‏تر مي‏ايستند و بخارهاي بسيار لطيف بالا مي‏روند تا زير آسمان اول، و بخارهاي غليظ را حد آن نيست كه به بخارهاي لطيف برسند، كه مي‏گويد لو دنوت انملة لاحترقت. پس صوفيه لعنهم اللّه كه مي‏گويند بنده به رياضت ترقي مي‏كند تا خدا مي‏شود خودشان هلاك شدند و تابعان خود را هم هلاك كردند. آن بخارها كه

 

«* 24 موعظه صفحه 93 *»

بالا مي‏روند، به آفتاب نمي‏رسند و آفتاب نمي‏شوند بلكه در تحت انوار و شعاع آفتاب مي‏رسند، آن هم هر طبقه‏اي از بخارها در مقامي معين، و نظر همه يكي مي‏شود و رو به يك نقطه مي‏كنند و اختلاف از ميان آنها برداشته مي‏شود و جميع هواها و ميلها يكي مي‏شود. همچنينند مؤمنون، از بلاد شتي و ولايتهاي بعيده جمع مي‏شوند هر كسي از يك شهري، مي‏آيند تا آنجا كه عالم هست و همه طالب يك نفرند و روي همه به يكي است و اختلاف از ميان برخاسته اخواناً علي سرر متقابلين برادروار بر گرد او جمع شده، كسب علوم و اخلاق و اعمال و عقايد و معارف از او مي‏كنند. و از هر آسماني مددي خاص به آن بخارها مي‏رسد و آنها را طبخ مي‏دهد و منعقد مي‏كند، پس بعد از كمال، امر مي‏كند آنها را به برگشتن به سوي زمين. حال كه برمي‏گردد به زمين باران رحمت اوست كه بر كوه و دشت مي‏بارد اين همان بخارها است كه از زمين بالا رفت و آنجا كسب كمال كرد و برگشت به زمين و داخل در جوف زمين شده انواع گلها و رياحين و رنگها و بوها و ميوه‏ها بنا مي‏كند از زمين روييدن فانظر الي آثار رحمة اللّه كيف يحيي الارض بعد موتها زمين مرده كجا و اين آثار كجا، اينها همه از آن بخارهاي لطيف است كه متخلق به اخلاق اللّه شده‏اند و نضج گرفته و كمال در آنها حاصل شده. پس خطاب به آنها رسيد كه بپوشيد لباس آب حيات را و برگرديد به سوي ابر، كه آن بخارهاي غليظ باشد و از آنها بباريد تا قدري غلظت هم در شما پيدا شود و مناسبتي با زمين پيدا كنيد، خود ابر مثل يخ نيست كه آب شود بلكه مثل غربال كه آن آب حيات به غلظت آنها آلوده شده و آن

 

«* 24 موعظه صفحه 94 *»

حجاب را بر تن خود پوشيده از آنها نزول مي‏كند تا تو را تاب ديدن او و گوش شنيدن كلام او باشد و بشنوي كلام و امر و نهي او را و اخلاق و احوال او را ببيني و درك كني و با او مجالست و مجاورت بتواني بكني و معاشر او بشوي پس اين همه رنگها و بوها و مزه‏ها از خصال آسمان است كه از زمين بروز مي‏كند همچنين جميع مشاعر تو هم از امداد آسماني است، حيات تو از آسمان اول است، فكر تو از فلك عطارد است، خيالات تو از فلك زهره است، حقيقت سنجي تو از فلك شمس است، واهمه تو از فلك مريخ است، عالمه در تو هست از فلك مشتري است، قوه عاقله در تو هست از فلك زحل است پس جميع مشاعر تو از امداد آسماني است كه مي‏فرمايد انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان‏يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً. پس اين سفر سوم است كه امر شد به رجوع آن بخارها كه بالا رفته بودند و در آنجا كسب فيوضات كرده كامل شده حال برگشتند. پس آب خليفه آسمان است و آب پدر است و زمين مادر است و با هم تزويج شده از آنها اولاد به عمل مي‏آيد كه اين معادن و گياهها و حيوانها و اناسي باشند. پس اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثله غوامض الظنون في الاسرار لا اله الاّ اللّه الملك الجبار.

آسمانها كه آباء علوي باشند آب را خليفه و قائم‏مقام خود كردند در رسانيدن خواص و اخلاق و اعمال آنها را، به زمينها كه امهات سفلي بودند چرا كه درك نمي‏كرد زمين زبان آسمان را و نمي‏ديد آن را پس بعد

 

«* 24 موعظه صفحه 95 *»

از آن تكلم كرد آب به لغت اهل خاك و ترجمه كرد لغات سماوات را كه آسمان را حيات چنين و صفا و لطافت اين است، خواص و منافع بي‏شمار كه از آسمان كسب كرده بود بر زمين القا كرد. پس هر زمين طاهري و صافي كه بود اجابت كرد و از او آن آثار بروز كرد و اما ٭ زمين شوره سنبل برنيارد ٭ ٭با طينت اصلي چه كند بدگهر افتاد٭

گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض   ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود

اگر اين را باور نداريد تجسس كنيد كساني كه تصديق علماي رباني را ندارند ذاتشان خبيث است روحشان، نفسشان، جسمشان همه مراتب آنها خبيث است، اعمال و اخلاقشان بد، عقايدشان زشت هرگز يقين از براي آنها نيست فلهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم اذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل چشمشان بينا ولي لايبصرون گوششان شنوا ولي لايسمعون. اين است كه معصوم فرمودند هركس بيابد در دل خود محبت ما را حمد كند خدا را و دعا كند پدر و مادر خود را كه شيطان شريكشان نشده و به حرام نطفه‏اش را نبسته‏اند، و در ايام حيض يا در اوقات مكروهه يا در اماكن مكروهه مقاربت نكرده‏اند يا به شبهه يا بي‏ذكر خدا و از اين قبيل چيزها، اين است كه فرمودند كه هركس طعن بر مؤمني بزند آن شرك شيطان است.

پس تصديق آن آب را نمي‏كند مگر زمينهاي پاك و پاكيزه، پس هر زميني به قدر قابليتش از آن آب قبول كرد فسالت اودية بقدرها پس نفوذ كرد در اعماق زمين پس هر زميني كه قبول كرد آن را زنده شد، و هرچه

 

«* 24 موعظه صفحه 96 *»

قبول نكرد ميت ماند. جميع زندگي از خدا است هو الحي لا اله الاّ هو. و به پيغمبر و ماسواي او فرمود انك ميت و انهم ميتون پس پيغمبر9حي مي‏شود به حيات خدا و ائمه: حي مي‏شوند به حيات پيغمبر و شيعيان حيات مي‏يابند به حيات ائمه: و همچنين. پس مي‏فرمايد ياايها الذين امنوا استجيبوا  للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم اجابت دعوت پيغمبر باعث حيات ابدي است. و مي‏فرمايد انك لاتسمع الموتي و ما انت بمسمع من في القبور كساني كه مرده‏اند در قبور عادات و طبيعتها و ناموسها و شهوتها و غضبها و امثال اين قبرستانها كجا مي‏شنوند دعوت خوانندگان به سوي حق را؟ پس شيعيان كامل شعله‏اي شدند نوراني و نوربخش و حيات بخش و اين نه شأن هر كسي است و نه مقام هر خسي.

ذات نايافته از هستي، بخش   كي تواند كه شود هستي‏بخش

امام مي‏فرمايد در تفسير افمن كان ميتاً فاحييناه يعني هديناه پس معني حيات هدايت است و مرده شنوا نيست، كافر هم سخن حق را نمي‏شنود. مرده، بينا نيست، كافر هم علامات حق را نمي‏بيند. مرده حركت ندارد، كافر هم حركت در راه حق نمي‏كند. مرده سخن نمي‏گويد، غذا نمي‏خورد، كافر هم يك كلمه حق نمي‏گويد، و يك تعليم حق نمي‏گيرد و همچنين در جميع صفات. پس كافر مرده‏تر است از مردگان قبرستان الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر زيارت قبور مؤمنين كه ثواب دارد، پس اينها قبوري هستند كه در كوچه و بازار راه مي‏روند و مولانا است و آقاي مرده است كه از ايمان خبر ندارد. خدا مذمت زيارت

 

«* 24 موعظه صفحه 97 *»

اين قبور را مي‏كند كه اهل دنيا به طمع مال دنيا و متاع دنيا شب و روز بلكه هميشه اوقات مجاور اين قبورند خواه ملا باشد يا وزير يا خان يا غير اينها. خدا است حي و طيب و طاهر و هرچه سواي او است به سبب او و وسيله او زنده و طيب و طاهر است و هرچه منقطع از سبب او است ميت است. اين مرده‏هاي قبرستان از اين سبب حيات كه فلك اول باشد منقطع شده‏اند پس چگونه است حال آنها كه از سبب اعظم منقطعند؟ پس نواصب قبوري چندند كه در ميان مردم راه مي‏روند و آنها كه بر گرد آنهايند و آقا آقا مي‏زنند از عقب آنها، و دست آنها را مي‏بوسند يا كرنش آنها مي‏كنند، بعينه مثل آن مستي است كه رفت به دخمه گبرها و مرده متعفني را در بغل گرفت و تا صبح با او بود و از او تمتع مي‏برد و چون صبح شد و به هوش آمد به قبح عمل خود بر خورد. اين مردم چنان مست و لايعقل از پي آنها مي‏دوند و از آنها منتفع مي‏شوند ولكن مؤمن از عفونت آنها فرار مي‏كند بيشتر از آنكه از اموات ظاهري فرار مي‏كند. به جهت آنكه روح الايمان آنها مرده، آن كه مي‏ميرد از حيث ظاهري گندش كمتر است و اما كسي كه از سبب اعظم مي‏ميرد چنان گند مي‏كند كه اهل جهنم از گند او متأذي مي‏شوند. نمي‏بيني كه در همين دنيا طبق از لبش كه برمي‏دارد اقليمي را گنده مي‏كند و چندين كرور خلق از گند دهان و كلمات كفرآميز او متأذي مي‏شوند و همه از آتش او مي‏سوزند چنان‏كه پيغمبر9 مي‏فرمايد كه خداوند هيچ قومي را به بلائي عام مبتلا نمي‏كند مگر به سبب آن عالمي كه انكار فضيلتي از فضائل آل‏محمد: مي‏كند و جمعي كه بر دور اويند تصديقش

 

«* 24 موعظه صفحه 98 *»

مي‏كنند. پس جميع بلاهاي دنيا از آن گناه بزرگ است و اما اين گناهان از قبيل قتل نفس و شرب خمر و زنا و لواط و قمار و امثال اينها هميشه بوده و خدا بسياري از آنها را عفو مي‏فرمايد و يعفو عن كثير و مي‏فرمايد و لو يؤاخذ اللّه الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة اگر خدا به مكافات كردارهاي مردم با مردم راه مي‏رفت يك جنبنده بر روي زمين باقي نمي‏گذارد. مادامي كه رعيت به هم مي‏زنند سلطان عقوبت نمي‏كند مگر همان يكي كه تقصير كرده اما همين كه به سلطان زدند قتل‏عام مي‏كند. عالم در ميان عوام به منزله دل است در ميان اعضا و همين كه دل، دشمن شاه شد و كتمان فضائل علي7 را كرد اعضا هم تابع دلند پس شاه هم همه را قطع مي‏كند اين است كه فرمودند اذا فسد العالِم فسد العالَم عالِم كه بناي فساد را گذارد همه عالَم فاسد مي‏شود.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 99 *»

«موعظه نهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در ايام گذشته مقصود اين بود كه از براي اين آيه شريفه تفسير تازه‏اي بشود و چون ناچار است از براي اين مطلب بلكه از براي هر مسأله، از ذكر كردن مقدماتي چند خصوص از براي عوام و كساني كه تارك علم شده‏اند تا قدري بر بصيرت شوند و چندي از مقدمات از براي اين مطلب ذكر كرديم و مقصود اين بود كه بيان كنيم اين چهار سفر را كه خدا فريضه كرده است و امر كرده است در اين آيه شريفه ناقصين را به آن چهار سفر. و سر آن اين است كه ناقص، افعال او و خيالات او ناقص است و جميع اراده و هوي و هوس او ناقص است و جميع مدارك او ناقص است پس چگونه ممكن است او را با اين همه نقصان، خود به خود كامل شود مگر سير كند و برود پيش كاملي تا از او كسب كمال كند و آن كامل به زيادتي كمال خود رفع نقصان او را نمايد. و اگر اهمال از اين سفر كند لامحاله بر نقصش باقي مي‏ماند و فائز نمي‏شود به درجات كمال. چنان‏كه مي‏بيني تشنه تا به آب نرسد و از آن آب نياشامد رفع

 

«* 24 موعظه صفحه 100 *»

تشنگي او نمي‏شود، و گرسنه تا نان نخورد رفع گرسنگي او نمي‏شود، و مريض تا در نزد طبيب نرود و دواي او را نخورد رفع مرض او نمي‏شود، و كسي كه مي‏خواهد كسبي ياد گيرد مثل زرگري يا نجاري يا خياطي تا نرود نزد استاد آن صنعت، آن كسب را نمي‏آموزد. پس خداوند عالم چون كه ناقصين خلق فرموده كاملين هم خلق فرموده و امر كرده است به ناقصين تا از كاملين كسب كمال كنند و رفع نقصان خود نمايند بلكه تمام خلقت عالم بر همين نحو جاري شده است حتي آنكه چون مردم ناقص بودند و قابل شنيدن وحي الهي نبودند خدا خلق فرمود پيغمبران را تا استماع وحي كنند و به امت خود برسانند. و جميع امت چون قابل نبودند كه حامل وحي شوند و حفظ شريعت كنند و برسانند به مردم، به مقتضاي هر عصري هر قدر قابليت مردم آن عصر باشد، خدا خلق كرد ائمه: را كه اوصيا و خلفاي آن حضرت باشند و معصوم باشند از خطا و لغزش، به حسب صلاح هر كسي در هر زماني و مكاني شرع آن حضرت را برسانند. و چون‏كه هر كسي را آن قوه و شعور نبود كه اوصيا را بشناسند و كلام آنها را بفهمند، خداوند علما را خلق فرمود تا از معصومين: اخذ نموده به مردم ضعيف برسانند چنان‏كه مي‏بيني كه منجم منجم را مي‏شناسد و كلام او را مي‏فهمد و فقيه فقيه را و حكيم حكيم را و طبيب طبيب را، و همچنين ٭ يعرف ذا الفضل من الناس ذووه ٭ و هر صاحب فضلي را، صاحب همان فضل مي‏شناسد و صدق و كذب او را يكي از اهل همان فن تمييز مي‏تواند بدهد لهذا خداوند در ميان عوام و ائمه اطهار، علما را قرار داد تا بفهمند كلام ائمه را و شرح

 

«* 24 موعظه صفحه 101 *»

كنند از براي عوام تا آنها نيز بفهمند. چنان‏كه در آيه ديگر مي‏فرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة يعني قرار داديم ميان ضعفاي شيعه و ميان قريه‏هاي مباركه كه ائمه: باشند قريه‏هاي ظاهره كه شيعيان كامل باشند و قدّرنا فيها السير يعني لازم كرديم كه در آن قريه‏هاي ظاهره سير كنند سيروا فيها ليالي و اياماً امنين سير كنيد در آن قريه‏هاي ظاهره شبها و روزها از روي ايمني از گمراهي و نزول بلاياي دنيوي و اخروي و فريب شيطان جن و انس. چنان‏كه روايت است كه در بلدي كه عالم باشد شياطين از آن شهر فرار مي‏كنند و از نور روي آن عالم مي‏سوزند پس علماي شيعه را خدا ميان مردم قرار داده تا شياطين كه دشمن بني‏آدمند در هرجا كه عالم شيعه باشد نتوانند مردم را اغوا كنند و از آنجا فرار كنند چرا كه اين علما اجل شياطينند و هر چيزي از اجل خود گريزان است. پس علماي شيعه وسيله شدند ميان ضعفا و ائمه: . خدا مي‏فرمايد فابتغوا اليه الوسيلة يعني طلب كنيد به سوي خدا وسيله را كه آن منبر وسيله باشد كه صاحب پله‏هاي بسيار است و هر پله مقام كسي خاص است كه آن جهتي دارد به بالا و جهتي دارد به پايين و محال است كسي از پله پايين به پله سوم برسد مگر آنكه از پله پايين بالا آمده پله دوم را مقام خود سازد و از پله دوم بالا رود بعد از آن برسد به پله سوم و همچنين پله‏اي پس از پله‏اي و هر كسي را مقامي است مناسب خودش كه از آن يك سر مو بالاتر راه ندارد و هرچه محتاج است از همان پله بالاي خودش به او مي‏رسد خدا مي‏فرمايد هم درجات عند اللّه يعني علما درجات و پله‏هايند نزد خدا. پس پله‏ها برزخند و

 

«* 24 موعظه صفحه 102 *»

رابطه‏اند ميان هر پست و بلندي. پس شيعيان كامل، منبر وسيله‏اند و بر شما لازم است كه سير كنيد در آنها و بر آنها لازمست كه به قدري كه شما قابل باشيد و طلب كنيد به شما برسانند تا آنكه شما را هم از درجه پايين ببرند به درجه بالا و خدا اجل است از اينكه امر كند شما را به چيزي كه ممكن نيست از براي شما رسيدن به آن.

پس حاصل اين كلمات آنكه خدا خلق نكرده ناقصين را مگر آنكه خلق كرده است كاملين را تا رفع نقصان آنها را نمايند و خلق نفرموده جهال را مگر آنكه علما را خلق فرموده تا جهالت آنها را برطرف كنند و مرض خلق كرده پس از براي آن دوا خلق كرده، تاريكي بي‏آفتاب و چراغ، خلق نكرده، زهر را فادزهر به ازايش آفريده، طفل را پدر و مادر براي تربيتش آفريده، رعيت را حاكم بر ايشان مسلط فرموده، و هكذا هر چيزي را ضدي در مقابل آن آفريده تا رفع فساد آن را نمايد و همجنسي از براي آن آفريده تا حفظ بقاي آن را نمايد پس بنابراين جاري نشده است عادة اللّه از عهد حضرت آدم تا روز قيامت كه ناقصي به درجه كمال برسد مگر به واسطه كاملي و به غير از اين محال است و اگر اتفاق بيفتد معجزه است و خارق عادت و آن كار انبيا و اوصياي ايشان است:و آنها هم عبث عبث از سر و بشنشان معجزه نمي‏باريد بلكه در وقت حاجت كه ضرور مي‏شد و ديگر هيچ طور اثبات امر ايشان نمي‏شد، به معجزه ثابت مي‏فرمودند. حتي آنكه حضرت امير در اثبات خلافت خود مي‏فرمودند يا فلان و يا فلان شما در روز غدير خم نبوديد كه حضرت رسول9 مرا خليفه خود كرد، و اي فلان تو در فلان موضع

 

«* 24 موعظه صفحه 103 *»

نبودي كه حضرت در باره من چه فرمود، و در مرافعات شاهدي مي‏طلبيد و همچنين در جميع امور بر عادت بشريت جاري مي‏شد تا اينكه گاهي آن هم كم، در وقت حاجت سنگ را به سخن در مي‏آورد يا درخت يا حيواني را. و همچنين حضرت پيغمبر9 از براي اثبات نبوت خود مباحثه مي‏فرمود با يهود و نصاري و ساير مذاهب و ملل، به كتب سماوي خود آنها از تورات شاهد مي‏آورد و از انجيل و زبور و صحف و به دلائل عقلي و مسائل علمي با آنها سخن مي‏گفت و اثبات نبوت خود را مي‏فرمود و تا حاجت نمي‏شد معجزه اظهار نمي‏فرمود. چطور كسي كه ديگر مثل سنگ و كلوخ سخن حاليش نمي‏شد به معجزه به او حالي مي‏كرد و در آن موضع يك نفر دو نفر ده نفر يا بيشتر بودند آن را نقل مي‏كردند و ديگران خبردار مي‏شدند كه ديروز مثلاً در فلان موضع از پيغمبر يا يكي از ائمه فلان معجزه ظاهر شده. و تا بدون اظهار معجزه كار پيش مي‏رفت معجزه را به تأخير مي‏انداختند چرا كه بعد از اظهار معجزه اگر منكر او مي‏شدند مستحق نزول بلاها و عذاب مي‏گشتند و آن حضرت رحمة للعالمين بود و نمي‏خواست به هر عبثي عذابي بر قومي نازل شود، باري مجمل قول اينكه در اين همه مدت كه پيغمبر و امامان بودند معجزات ايشان را شمرده‏اند و به شماره درآمده است كه چند معجزه از هر يك ظاهر شده و چنين نبود كه همين سر هم پي در پي معجزه ظاهر كنند و به معجزه امر خود را ثابت كنند.

برويم بر سر مطلب و آن اين بود كه عادة اللّه نيز جاري نشده كه بدون سبب و وسيله چيزي را جاري سازد چنان‏كه فرمودند ابي اللّه

 

«* 24 موعظه صفحه 104 *»

ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها پس محال است كه ناقص كامل شود مگر به مجاورت كامل، و مريض صحيح شود مگر به طبيب و دوا، و تشنه سيراب شود مگر به آشاميدن آب، و خانه تعمير شود مگر به بنا، و باغ و صحرا محصول دهند مگر به تخم پاشيدن و درخت نشانيدن و آبياري كردن. و محال است كه چوب تر آتش گيرد مگر چندي مجاور آتش يا حرارت آفتاب بشود و در آتش زيست كند تا رطوبتش بخشكد و از آتش مشتعل شود، و اين لفظ را هر قومي به لغت خود تعبير آورده، ملاها مي‏گويند شخص بايد يا مجتهد باشد يا مقلد، كسبه مي‏گويند آدم بايد يا استاد باشد يا شاگرد استادي بشود و چندي خدمت كند تا استاد شود، و قومي ديگر مرشد و مريد مي‏گويند و قومي مي‏گويند يا مرد باش يا سر در قدم مردي گذار، و بسا هست كه كسي از كبري كه در نفسش هست مي‏گويد امام هست، ما را چه حاجت به كامل كه از او كسب كمال كنيم، مي‏گويم بلي امام هست و با وجود امام بچه محتاج به ملا مكتبي هست، و شاگرد خياط محتاج به استاد خياط است، و شاگرد زرگر محتاج به زرگر كاملي است و هر صنفي ناقص آنها محتاج به كامل آنها است در عمل خودشان با وجود آنكه امام هست. روز روشن و شاهراه، مي‏خواهي از اينجا به يزد بروي بي‏دليل و بلد محال است كه بروي و از هر منزلي به منزلي ديگر راهنمايي مي‏خواهي با اينكه اين سفر ظاهري است، پس چگونه ممكن است كه بتوان يك قدم در راه باطن برداشت مگر به راهروي كه دزدها و غولهاي آن راه از او بترسند و از او فرار كنند و راه را از چاه تميز دهد تا تو را زير بال خود گرفته از اين خطرهاي عظيم

 

«* 24 موعظه صفحه 105 *»

برهاند و به منزل مقصود برساند. نه هر بزرگي مرتكب هر عمل جزئي مي‏شود. با وجود اينكه شاه در مملكت هست، پول ماليات را پاكار جمع مي‏كند، نظم و نسق هر قريه و بلوكي را به عهده يكي از نوكران خود مي‏كند، هيچ بزرگي متحمل امور جزئيه بلكه كليه نمي‏شود، به جنگ مي‏فرستد سردار لشكري را با لشكري مي‏فرستد، سورسات مي‏دهد سورسات‏چي مقرر مي‏فرمايد. حتي آنكه تقصيركار را، به فراشان و ميرغضب حكم به نسق او مي‏كند. اما حكم حكم او است و رأي رأي او و او است كه هر كسي را به هر منصبي واداشته و به امر او عمل مي‏كنند. بلكه اگر بنا باشد كه بزرگ خودش مرتكب امور جزئيه شود و تربيت ناقصان كند يك روز طاقت نمي‏آورند و همه از حرارت وجود او مي‏سوزند. مردم را كجا طاقت تربيت پيغمبر يا امام است، هر كسي جايي دارد مناسب رتبه و مقامش.

كبوتر با كبوتر باز با باز   كند همجنس با همجنس پرواز

براي هر كسي به قدر رفع حاجتش واسطه و وسيله قرار داده‏اند پس احدي از ناقصين رعيت به مرتبه كمالي كه طالبند نمي‏رسند مگر به مجاورت و تربيت كاملي در آن كمال، اگر طالب جودي، جوادي جو تا رفع بخل از تو نمايد. اگر متكبري، كامل در خضوعي جو تا تكبر تو را رفع كند. هرگاه به غفلت گرفتاري، مجالست كن كسي را كه رؤيت او تو را به ياد خدا اندازد، و اگر در همه چيز ناقصيد مثل من، بايد كامل در همه جهاتي را پيدا كرد و دست تولا به دامن جلالش زد تا رفع جميع نقصها و عيبهايمان را نمايد و چنين كاملي اعظم نعماي الهي است و غضبي از

 

«* 24 موعظه صفحه 106 *»

اين بزرگتر نيست كه كسي بي‏بزرگتر باشد و افسارش سر خودش افتاده باشد، و من در كتاب و سنت و احاديث اهل بيت نيافتم عذابي بدتر از بي‏بزرگتري. در همين دنيا ببينيد بزرگي از ميان قومي مي‏رود چه فتنه و فسادها در ميان آن قبيله پيدا مي‏شود، ندارند در ميان خود كسي را كه از او چشم زنند و حيا كنند و از فرمان بيرون نباشند. خودسريها و خودرأييها مي‏كنند و چه ظلمها كه بر يكديگر روا مي‏دارند نه رحمي بر صغيرشان مي‏كنند و نه آزرمي از پير از كار افتاده عاجزشان. چنينند اين مردم. خدايشان كه ناپيدا است، پيغمبر و امامان كه از دنيا رحلت فرموده‏اند، امام عصر عجل اللّه فرجه كه غايب است، به دامان بزرگي هم كه دست تولا نزده‏اند، مهارشان روي دوششان افتاده، يكي زنا مي‏كند، يكي لواط، يكي شرب خمر، يكي مال مردم مي‏خورد و همچنين انواع معاصي را مرتكب مي‏شوند. آن مي‏گويد دلم چنين مي‏خواهد آن مي‏گويد دلم چنين و هكذا هر كسي تابع رأي و هواي خود است. اين نيست كه بگويند خدا چنين مي‏خواهد يا پيغمبر و امام چنين امر يا نهي فرموده‏اند، بزرگي را هم كه در همه چيز تابع امام خود است و از هر نقصي مبرا و به همه كمالات آراسته، از كبري كه در نفسشان است بر خود نمي‏پسندند و حال آنكه همه مصائب دنيا و آخرت از بي‏بزرگتري است و خودرأيي. آيا مي‏پنداريد كه در بهشت لذتي اعظم از قرين خوب هست كه شخص نظر كند در سيماي بزرگ و انوار خدا و ضياء و بهاء و رخساره خدا را در صورت بزرگ خود ببيند؟ آيا مي‏پنداريد كه هلوخوردن يا مرغ بريان، يا بر اسبها و ناقه‏هاي بهشت

 

«* 24 موعظه صفحه 107 *»

سوار شدن يا جماع كردن لذتش در بهشت بيشتر است از زيارت خدا و رسول و پيغمبران و امامان و شيعيان؟ و آيا گمان مي‏كنيد كه در جهنم عذابي شديدتر هست از مجاورت قرين بد و كامل در بديها؟ كه به محض آنكه لب از لب بر مي‏دارد از حرارت آتش دهانش و گند دهانش اهل جميع طبقات جهنم به فغان مي‏آيند. عمري مي‏خواهد كه صرف كني تا بخل را از خود دور كني يا بدخلقي و تندخويي را يا تكبر و جهالت را. و اخلاق بد، بسيار است، كرور كرور است و به شماره در نمي‏آيد چه جاي آنكه كسي بخواهد به اين عمر قليل و غلبه نفس اماره و شياطين جن و انس يكي يكي را از خود دور كند. و همچنين اخلاق خوش زياده از احصا است. حال مي‏پنداريد كه اينها در اين دو روزه عمر و موانع بسيار رفع شوند و ضد آنها از اخلاق حسنه در شما جمع شود حاشا و كلا. قدري تأملي بكنيد و به فكر برويد. نمي‏شود به زبان، آسان نيست و عمل از علم هزار مرتبه دشوارتر است. پس اين نمي‏شود كه همه بديها از تو رفع شود و همه نيكيها در تو جمع شود مگر آنكه شخصي كه كامل من جميع الجهات باشد و جامع جميع اخلاق حميده و آداب و علوم و اعمال پسنديده باشد و تو هم از جميع علايق خود دست برداري و سبكبار و فارغ البال شوي و به خدمت او برسي و متوسل به او بشوي و تسليم و انقياد امر او را بنمايي تا نوراني شوي و جميع اين ظلمات و شرور و شياطين به يك بار از تو زايل شود. ديگر تا قابليت تو چه كند، يكي هست مثل در و ديوار همان ظاهر خود را برابر آفتاب داشته، همان ظاهرش نوراني شده يكي هست كه اندك صفائي

 

«* 24 موعظه صفحه 108 *»

هم در او هست باطنش نيز نوراني شده، يكي مثل آئينه آفتاب را حكايت مي‏كند، يكي خود او چراغ نوربخش شده كه حجره‏اي را روشن مي‏كند، يكي مشعلي شده كه خانه‏اي را يا محله‏اي را يا شهري را، يكي آفتابي شده كه كل روي زمين را نوربخشي مي‏كند. پس تا سعي داريد و فرصت از دستتان نرفته چنين گوهر گرانبهايي كه باعث سعادت دنيا و آخرت شما شود براي خود تحصيل كنيد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 109 *»

«موعظه دهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در ايام گذشته عرض كردم كه از براي هر ناقصي چهار سفر لازم است، سفر اول سير كردن از دار بعد و دوري از خداوند عالم است به سوي دار قرب او و خانه نزديكي به او، و نمي‏گويم چنان‏كه صوفيه لعنهم اللّه مي‏گويند كه آنها هم نيز به چهار سفر قائلند و مي‏گويند سفر اول سير كردن و رسيدن به ذات خدا است و واصل شدن به خدا است پس ترك همه عبادات و طاعات مي‏كنند مرشدين خبيث آنها، و اگر كسي به آنها بگويد كه چرا تكاليف شرعيه را بجا نمي‏آوري در جواب مي‏گويد، قدري زبانش را هم كج مي‏گيرد كه شبيه به هنديها بشود كه بابا مكلِف غير مكلَّف است يعني ما حال ديگر خدا شده‏ايم و تكليف از ما برداشته شده ديگر ما هر تكليفي به مردم بكنيم بايد اطاعت كنند تا آنها هم به خدا واصل شوند. اين در صورتي است كه كسي از اهل اسرار آنها باشد و از آنها سؤال بكند و الاّ آن خراباتيها كه دور آن مرشد خبيث را گرفته‏اند از جنس همانند و طالب انواع فسوق و فجور و شرب خمر و زنا

 

«* 24 موعظه صفحه 110 *»

و لواط و چرس و بنگ و تار و طنبورند. و آن مرشد خبيث هم رخصت همه اين اعمال را مي‏دهد و آنها هم از پيَش مي‏دوند. خدا لعنت كند اين طايفه خبيثه را كه چقدر خرابي در اسلام كردند و مزخرفات بافتند و خود را به مسلمين چسباندند و اسلام را بدنام كردند.

خلاصه، سفر دوم، من مي‏گويم سير كردن در اسماء و صفات خداي تعالي است تا كامل شود در علم او به اسماء اللّه و صفات خدا، و كامل شود در علم او به قدرت و جلال و عظمت خدا، و همچنين در ساير اسماء و صفات الهي، و بشناسد مواقع آن صفات را. و صوفيه خبيثه لعنهم اللّه مي‏گويند سفر دوم سير كردن در ذات خدا است و غوص كردن در درياي ذات حق و بر اين خرافات عبارات و اشعار بسته‏اند مي‏گويد دريا متلاطم شود موجش خوانند، نفس زند بخارش خوانند، متراكم شود ابرش خوانند، فرو چكد بارانش خوانند، جاري شود سيلش خوانند، به دريا رسد بحرش خوانند «البحر بحر علي ما كان في القدم» انا للّه و انا اليه راجعون. و آن يكي مي‏گويد:

هر لحظه به شكلي بت عيار درآمد           دل برد و نهان شد

خلاصه، از اين قبيل، كه طول دارد همه كفر و زندقه‏هاي آنها را بيان كنم.

و سفر سوم، من مي‏گويم كه برگشتن از دار قرب است به سوي ناقصين و آنها كه نيامده‏اند و بر نقص و جهالت خود باقي مانده‏اند و سفر چهارم سير كردن در ميان خلق است به لباس خلق و راه رفتن و معاشرت با خلق و با هر قومي به لغت آنها تكلم كردن، با عامي به طور عوام و با علما به زبان علمي و با حكيم به حكمت. با هركس به لهجه خودش، تا

 

«* 24 موعظه صفحه 111 *»

هر كسي بتوانند از او بهره برند و لغت او را بفهمند و حجت خدا تمام باشد و نگويند كسي ما را خبر نكرد، يا ما نفهميديم. پس اين اسفار اربعه را به طور عام فهم شرح مي‏كنيم كيفيت آنها را و طول آن را و آداب و شرايط آن را و توشه آن سفر را.

و پيش از اينها مقدمه‏اي عرض شد به طور اختصار كه چون خداوند عالم عقل را خلق فرمود امر كرد او را به ادبار و فرمود كه فرو رو در هر عالمي از عالمهاي ما تا بهره‏بري و علمي و تجربه‏اي استفاده نمايي، چرا كه عقل، محض فهم و دانايي بود، مثل چشم تو كه بينايي دارد ولكن چيزها را نديده همين كه بر هر چيزي نظر كردي از هر چيزي بهره مي‏بري. پس فرود آمد از عالم قرب، عالمي پس از عالمي و آن عالمها به كار شما نمي‏آيد كه شرح كنم وانگهي براي عوام وانگهي به اختصار، پس همين عالم آخري را مي‏گوييم، آمد تا عرش اين عالم جسم هشتاد هزار سال در آنجا ماند و مي‏خورد غذاي آنها را، و غذاي اهل عرش سبحان ربي الاعلي بود، و از آنجا آمد به كرسي، پس به افلاك، پس به عناصر، و در هر عالمي مدتهاي متمادي مكث مي‏كرد و مي‏پوشيد لباس آنها را و مي‏خورد غذاي آنها را و معاشرت مي‏كرد با آنها به قاعده خير لباس كل زمان لباس اهله يعني بهترين لباسهاي اهل هر زماني لباس اهل آن زمان است. و به اين قاعده شريفه راه مي‏رفت و تكلم مي‏كرد در هر عالمي به زبان آنها، در كرسي با ملائكه سكنه كرسي راه مي‏رفت و سياحت در ميان آنها مي‏كرد و غذاي آنها را مي‏خورد و غذاي ايشان سبحان ربي العظيم است و در هر آسماني پوشيد لباس ارواح ساكنين در

 

«* 24 موعظه صفحه 112 *»

آنها را و در جماعت ايشان با ايشان به عبادت ايشان مشغول بود تا آمد به كره نار و پوشيد لباس ناريان را و لباس ملائكه موكل بر آتش را، پس آمد به كره هوا و از آنجا به كره آب و از آنجا به كره خاك و چون ارواحي كه در عالم خاكند جامدند و خفته و مرده‏اند به خلاف اهل آسمان كه همه زنده‏اند، و شعور خاكيان مثل شعور سماواتيان نيست و حد خاكيان با آسمانيان مثل انسان زنده و مرده است، چنان‏كه مي‏بينيد كه حضرت پيغمبر9 بعد از اينكه در ميان ما آمد اكل و شرب كرد چنان‏كه ما اكل و شرب مي‏كنيم و نكاح كرد چنان‏كه ما نكاح مي‏كنيم و سخن گفت چنان‏كه ما سخن مي‏گوييم و لباس پوشيد چنان‏كه ما مي‏پوشيم و اينها مناسب روحانيت او نبود ولي به مناسبت ما راه رفت. نشنيده‏اي كه در شب معراج پنجاه هزار سال راه رفت به يك طرفة العين و آن مناسبت روحانيت او بود نه راه رفتن اين دنياي او. خلاصه، پس عقل هم به مناسبت اهل زمين خورد و گشت، و رفت به طبقه دوم زمين و سوم و همچنين تا طبقه هفتم زمين نزول كرد، و سير هزار هزار عالم را به همين تفصيل كرد و از هر عالمي و منزلي و مقامي فايده‏اي تحصيل كرد و خاصيتي ديد. پس از آنجا يعني طبقه هفتم زمين دومرتبه مأمور شد به اقبال و رو كردن به حي متعال پس بناي صعود گذارد و عالم به عالم بالا مي‏رود تا برسد به مقام اولش كه مقام قرب باشد. و اين سير كردن او از نهايت دوري از منزلي پس از منزلي سفر اول او است چرا كه او به نهايت ضعف رسيده بود و منزل به منزل رو به قوت مي‏رود و از نهايت بي‏شعوري رو به شعور، چنان‏كه مي‏بينيد كه طفل روز به روز رو به قوت و

 

«* 24 موعظه صفحه 113 *»

شعور مي‏رود، آيا نه اين است كه از شما در عالم ذر عهد و ميثاق به جميع شريعت و طريقت و حقيقت گرفتند و عهد گرفتن با جهل نمي‏سازد، پس عالم به همه آنها بوديد و حال كه به اين عالم خاك آمديد فراموش كرديد و محتاج شديد به پيغمبران و امامان و علماي رباني كه شما را حركت دهند و از خواب غفلت بيدار كنند و خورده خورده ياد آورند شما را آن عهدها را و شما را ترقي دهند از مقام نطفه‏بودن و جماديت و از طبقات سبعه ارضين و هرچه شما ترك اين مقامات پست را مي‏كنيد و از آنجا دل مي‏بريد و بركنده مي‏شويد و علايق و قيدها را از خود دور مي‏كنيد سبكتر مي‏شويد و به طبقه بالاتر مي‏آييد و شعورتان زيادتر مي‏شويد تا به شعور اولي و موطن اصلي خود مي‏رسيد. همچنين است عقل، پس در سفر اول بايد بالا رود از اين زمينهاي هفتگانه به آسمانهاي هفتگانه كه از هر زميني به آسماني كه بالاي او است برسد تا آسماني شود و با سماواتيان مصافحه و معانقه كند و زمين اول يعني از پايين كه زمين هفتم باشد، اين زمين است كه مي‏بينيد و بر آن راه مي‏رويد كه زمين اموات است و اهل آن همه به خواب غفلت مرده‏وار افتاده‏اند، و آسمان اول، آسمان حيات و شعور است كه همين فلك قمر باشد چرا كه حيات جميع اين خاكيان از اين فلك قمر است و ملائكه‏اي كه حمله ارواح و حيات مردمند همه ساكنند در اين آسمان و هر آسماني بر گرد زمين خودش مي‏گردد، و بالا آسمان است و پايين آن، زمين آن آسمانست، پس زمين دوم زمين عادت است و در آن شياطيني ساكنند كه عادات مردم به اغواي آن شياطين است، مثلاً يكي عادت به تأخير نماز

 

«* 24 موعظه صفحه 114 *»

دارد كه نماز را در آخر وقت كند و اين شيطاني است در بدن او كه او را بر اين داشته. يكي عادت به پرخوردن كرده، يكي عادت به پرگويي و بيهوده حرفي، همين سخنهاي پريشان بگويد اي فلان حاكم چه گفته به تهران رفته شاه به او چه كرده فلان تاجر چقدر پيش‏كش كرده، خوب اي مرد، من و تو را كجا مي‏برند، به ما چه. خلاصه، يكي عادت به سكوت كرده كه در جاهايي كه بايد بگويد لب از لب بر ندارد مثل ديوار خاموش بنشيند. يكي عادت به وسواس دارد در غسل، يك مرتبه را ده مرتبه، يا صد مرتبه زير آب مي‏رود و هنوز مي‏گويد نشد، يا در وضو نصف روز طول مي‏كشد يك وضويش، يا در طهارت يا در طاعات يا در معاملات، يا آنكه عادت كرده هميشه با ريشش بازي كند يا با عمامه يا با قبا يا عبا يا عصايش بازي كند و امثال اينها. و همه عادات بد از شياطيني است كه سكني در طبقه دوم زمين دارند و هركس در آنجا بماند او را اغوا مي‏كنند و مناسب مزاجش امر به يك عادت بدي او را مي‏كنند و بايد آن عادت را ترك كرد و از خود دور كرد و اگر نمي‏توان دور كرد اقلاً حمايت آن عادت و صاحب آن عادت را نكند كه اذا قيل له اتق اللّه اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد ببينيد كار به كجا رسيده است كه حامي شيطان شده‏ايم و امر به معروف و نهي از منكر نمي‏توان كرد، گويا منكر به حدي شايع شده است و عادي خلق شده كه معروف شده است و گويا معروف منكر شده است نمي‏توان لب از لب برداشت چنان شياطين جن و انس هجوم كنند و حمايت يكديگر را كنند كه آن بيچاره پشيمان شود كه چرا اين امر به معروف يا نهي از منكر را كردم.

 

«* 24 موعظه صفحه 115 *»

خلاصه، اقلاً بياييد بنا را بر اين گذاريم كه اقرار داشته باشيم كه جميع عادتهاي بد، بد است و اگر مبتلا هستيم اقلاً بدمان آيد از آن عادات. نمي‏گويم كه جميع عادات، بد است بلكه عادت خوب و به اعمال نيك و اخلاق حسنه عادت دادن نفس، ممدوح است. دو كلمه مي‏گويم اين دو كلمه را نيكو محافظت كنيد و آن اين است كه اعتقادي شما باشد كه آنچه از پيش خدا به بندگان مي‏رسد همه آنها نعمت است و بايد شكر كرد، و آنچه از جانب ما بالا مي‏رود سر هم گناه است  و بايد استغفار كنيم كه هرگاه اين دو كار را كرديم كار عبوديت و ربوبيت هر دو ساخته مي‏شود. فرمودند لا واللّه مااراد منكم قسم به خدا كه اراده نكرده است خدا از شما هيچ چيز مگر شكر نعمتها و استغفار از معاصي. و اعظم نعمتهاي خدا وجود اوليا است و شكر اين نعمت عظيم، دوستي ايشان است و اعظم بديها، دشمنان اوليايند و استغفار از اين بدي بيزاري از آنها است. شما ببينيد هرگاه دوستي داشته باشيد كه حقيقتاً دوستي شما را در دل داشته باشد كه اگر بشنود يا ببيند كه خاري به پاي شما رفته چنان به او اثر كند كه گويا خنجري به دل او خورده و به هيچ قسم بد شما را نمي‏تواند ببيند يا بشنود، اين چنين دوستي اگر هزار خلاف با شما كند مي‏گوييد نفهميد و چشم از همه بديهاي او مي‏پوشيد و هرگاه يك دشمني داشته باشيد كه بداني كه اين از قلب دشمن تو است هرچه علي الظاهر خدمتي به شما كند هيچ اعتنا به نيكي‏هاي او نمي‏كنيد و خدا با كسي مناسبتي ندارد كه كسي او را دوست بدارد يا دشمن بدارد. پس از براي خود اوليائي قرار داده در ميان بندگان كه هر

 

«* 24 موعظه صفحه 116 *»

كسي آنها را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هركس آنها را دشمن دارد خدا را دشمن داشته، فرمود ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان يعني خدا امر مي‏كند به عدل و عدل، حضرت رسول است9 كه قطب و مركز كل ماسوي اللّه است و از آن حضرت با اعتدال‏تر نيافريده و در شأن او است كه انك لعلي خلق عظيم فرمود و كسي كه خدا خلقهاي او را عظيم بشمارد، ببينيد كه مي‏تواند بعد از اين از براي آن حضرت وصفي كند. و معني احسان، حضرت امير است7 كه مصطلح است در عرب كه مي‏گويند اَثْمَرَ الشجر يعني ثمر آورد درخت و علي هم اَحْسَنَ يعني حسنين را آورد و از صلب آن حضرت حسن و حسين8 به وجود آمدند پس مراد از احسان حضرت امير شد كه مي‏فرمايد حب علي حسنة لاتضر معها سيئة يعني دوستي علي ثوابي است كه هيچ گناهي ضرر به او نمي‏بخشد و اين حديث اتفاقي ميان شيعه و سني است. و همچنين در حديث قدسي است كه مي‏فرمايد آليت علي نفسي اَن‏اُدخِل الجنة من احب علياً و ان عصاني و ان‏اُدخِل النار من ابغض علياً و ان اطاعني يعني قسم ياد كردم بر نفس خودم كه داخل بهشت كنم هر كسي را كه دوست دارد علي را گرچه معصيت كند مرا و داخل بهشت نكنم هر كسي را كه دشمن دارد علي را گرچه اطاعت كند مرا. بعد در تتمه آيه مي‏فرمايد و ايتاء ذي‏القربي يعني خدا امر مي‏كند شما را به دوستي حضرت رسول و حضرت امير و به رفتن در خانه ائمه و رسانيدن دوستي خودتان را به ايشان و ينهي عن الفحشاء يعني نهي مي‏كند شما را از دوستي اولي و المنكر يعني و دومي و البغي يعني و سومي يعظكم لعلكم تذكّرون پند و

 

«* 24 موعظه صفحه 117 *»

موعظه مي‏كند شما را شايد شما متذكر شويد.

پس رأس جميع نعمتها اولياء اللّه شدند و شكر اين نعمت عظيم دوستي ايشان است و رأس جميع معاصي، اعداء اللّه شدند و معني استغفار بيزاري جستن از آنها است. پس اقلاً اگر مي‏خواهيد حساب خدا را با خود مفروق كنيد ولايت اولياء اللّه بورزيد و اگر مي‏خواهيد حساب خود را با خدا مفروق كنيد بيزاري از اعداء اللّه بورزيد چرا كه از اصل شجره معاصي بيزاري جستن و با اصل شجره خيرات دوستي ورزيدن، شكر جميع نعمتها به عمل آمده و استغفار از جميع معاصي حاصل شده چرا كه تمام بندگي و كل بندگي دوستي و دشمني است. چنان‏كه از حضرت صادق7 سؤال كردند كه آيا دوستي و دشمني از ايمان است حضرت فرمودند آيا ايمان چيز ديگر هست غير از دوستي و دشمني، و باقي اعمال از فروع دوستي و دشمني است. شما مسواك مي‏كنيد براي خدا كاري نكرديد، دندان خود را پاك كرديد وضو مي‏گيري، يا غسل مي‏كني اين كثافات دست و صورت و چشم و جميع بدن خود را پاك كردي، گند مني و عرق متعفن و چرك بدن خود را پاك مي‏كني پولش را از خدا مي‏خواهي؟! و همچنين جميع شريعت، اگر مرتكب طاعات مي‏شوي نفعش عايد خودت مي‏شود و پولش به كيسه خودت مي‏رود و اگر از مناهي اجتناب مي‏كني باز ضرري از خود دفع مي‏كني، غرض به كيسه خدا چيزي نمي‏رود لاتنفعه طاعة من اطاعه و لاتضره معصية من عصاه.

گر جمله كاينات كافر گردند   بر دامن كبرياش ننشيند گرد

 

 

«* 24 موعظه صفحه 118 *»

و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان اللّه غني عن العالمين. وحي شد به پيغمبري كه بگو به فلان عابد از عباد بني‏اسرائيل كه آيا دوست داشته‏اي براي من كسي را و دشمن داشته‏اي براي من كسي را؟

واللّه اعظم ثوابها براي شما همين است كه به اين شريعت راه مي‏رويد، في الفور ثواب طاعات شما در همين دنيا عايد شما مي‏شود هرگاه طاعت كنيد، و في الفور عقاب معصيتهاي شما به شما در همين دنيا عايد مي‏شود. از شما مي‏پرسم كدام ثواب از براي شراب نخوردن از همين بهتر و بيشتر كه عقلت به جاي خود است و كدام عقاب از اين بيشتر كه زردادن، گه خوردن و ديوانه‏گري و قي بكني و در قي خود بغلطي و كارد بر خود يا بر ديگري بزني و بسا آنكه در حال مستي با خواهر يا دختر خود زنا بكني و انواع فسادها بر يك شراب خوردني برپا شود. و كدام ثواب از براي زنا نكردن از همين بهتر كه اولاد خود را بشناسيد و ميراث بفهميد، چه چيز به چه كس بدهيد و به كه ندهيد، و همچنين بيع صحيح مي‏كنيد خودتان معتبر مي‏شويد و اسم نيك از شما باقي مي‏ماند كه بعد از شما نام نيك شما ميان مردم باشد و هكذا ساير عبادات و طاعات و ترك معاصي. و اما چيزي كه ثواب آخرت بر آن مترتب مي‏شود دوستي اولياء اللّه و بيزاري از اعداء اللّه است كه فرمودند بر شما باد به ولايت و محبت ما كه اگر كسي سنگي را دوست دارد خدا او را در قيامت با همان سنگ محشور مي‏فرمايد، پس

حشر مريدان علي با علي   حشر مريدان عمر با عمر

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 119 *»

«موعظه يازدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

عرض كردم در ايام گذشته، كه هيچ ناقصي به مرتبه كمال نمي‏رسد مگر به چهار سفر و آن چهار سفر را در اين آيه شريفه ذكر كرديم و خواستيم سفر به سفر بيان كنيم و از براي آن مقدماتي ضرور شد و گفتيم كه از براي خدا هفت آسمان است كه منازل قرب به خدا است، و هفت زمين كه منزلهاي دوري از خدا است و در هر طبقه زميني نوعي از شياطين سكني دارند كه هركس در آن مساكن سكني كند بر او مسلط مي‏شوند و او را اغوا مي‏كنند و اهل آسمانهاي هفتگانه ملائكه‏اند. و گفتيم آسمان اول خزانه حيات هر صاحب حياتي است و در مقابل آن زمين موت است و موت هركس كه مي‏ميرد از جهت آن شياطين است كه در آن سكني دارند و مگو كه چگونه شياطين ميراننده‏اند و حال آنكه خدا است ميراننده و زنده كننده به جهت آنكه خدا است زنده‏اي كه موت از براي او نيست، پس هركس نزديكتر است به خدا، فناي او كمتر است و هركس دورتر است از خدا موت او نزديكتر است، پس موتي

 

«* 24 موعظه صفحه 120 *»

نيست مگر در دوري از خدا و حياتي نيست مگر در نزديكي به خدا، مي‏فرمايد و ان الدار الاخرة لهي الحيوان يعني خانه آخرت، خانه زندگي است. خوب گفته:

هرگز نميرد آن‏كه دلش زنده شد به عشق   ثبت است بر جريده عالم دوام ما

خدا مي‏فرمايد و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون يعني مپندار كساني را كه كشته شدند در راه خدا، چه به قتل ظاهر يا به قتل نفس خود را به موت اختياري، مپندار آنها را مرده بلكه زنده‏اند در نزد پروردگار خود روزي مي‏خورند، رزقهاي علوم و معارف را، واجب نيست كه روزي محض خوردن و آشاميدن باشد و لباسهاي فاخر باشد و غذاهاي لذيذ. و خانه دوري از خدا مكان شياطين است و ارواح خبيثه، همه آنجا جمع است، پس طبقه اول زمين، زمين موت است و هر كسي قرين ايشان شود مي‏ميرد بلكه عرض مي‏كنم كه همه ناخوشي‏ها كه انسان مبتلا مي‏شود به واسطه دخول يك جور شيطاني است در بدن او كه همين كه آن شيطان داخل بدني شد آن مرض بروز مي‏كند زيرا كه هر مرضي يك شيطاني است. آيا نمي‏بيني كسي تب مي‏كند تب‏بند به او مي‏دهند آن شيطان از بدن او فرار مي‏كند و اسم آن كَبّاسه است و كنيت او  اُمّ مِلدَم است. يا كسي سرش درد مي‏كند دعاي سردرد به او مي‏دهند آن شيطان كه همان دردسر باشد از سر او مي‏رود. يا كسي جني مي‏شود عزائم مي‏خوانند آن شيطان كه همان ديوانگي باشد از سر او رفع مي‏شود. و بر بدن مؤمن مسلط مي‏شوند

 

«* 24 موعظه صفحه 121 *»

شياطين جن و انس و مسلط نمي‏شوند بر دلهاي مؤمنين و بر نفوس مؤمنين، چنان‏كه مي‏بينيد كه شياطين انس هم اذيتها مي‏رسانند سنگ مي‏زنند چوب مي‏زنند كارد و شمشير مي‏زنند، زهر مي‏دهند و امثال اين اذيتها مي‏رسانند ولكن به بدن مؤمنين. چنان‏كه سحره آل فرعون به فرعون گفتند انما تقضي هذه الحيوة الدنيا تو كاري كه مي‏تواني بكني منتهاي اذيت به ما اين است كه ما را مي‏كشي و زندگي اين دنيا را به آخر مي‏رساني بالاتر از اين كاري به ما نمي‏تواني بكني. پس هر شيطاني موكل مرضي است، يكي كوفت مي‏آورد، يكي ماشَرا،([3]) يكي درددل، يكي اسهال، يكي زمين‏گير مي‏كند و هكذا انواع مرضها. و هر وقت شيطاني مسلط شد و مرضي غالب شد عزرائيل قبض روح مي‏كند و آن امراض كه شياطين باشند باعث مردن مي‏شوند، مثل سده‏اي كه ممر روح را مي‏گيرد آن وقت خدا بر دست عزرائيل و اعوان و تابعان او قبض روح مي‏كند پس حال عيبي وارد نيامد و كسي شريك خدا نشد در ميراندن اللّه يتوفي الانفس حين موتها. پس در طبقه اول زمين هركس سكني كند آن شياطين قرين او مي‏شوند و غفلت و كسالت و قساوت قلب و پرخوري بر او مي‏آورند. چنان‏كه فرمودند المعدة رأس كل داء و الحِمية رأس كل دواء يعني پرخوردن سر همه دردها است. و فرمودند لاتأكلوا كثيراً و تشربوا كثيراً فتناموا كثيراً فيمقتكم اللّه كثيراً يعني بسيار مخوريد تا آب بسيار بخوريد پس خواب بسيار كنيد پس غضب بسيار

 

«* 24 موعظه صفحه 122 *»

كند شما را خدا.

و طبقه دوم زمين، زمين عادات است و در آنجا شياطيني منزل دارند كه مسلط مي‏كنند بر مردم عادتهاي بد را چنان‏كه در مجلس اول في الجمله ذكر شد و اين طبقه به مراتب بسيار از طبقه اول بدتر است چرا كه در طبقه اول هنوز عادي ايشان نشده بود و غفلتاً كاري كه بد بود مي‏كردند پس مبتلي به مرضي مي‏شدند و هرگاه كسي متذكر مي‏كرد ايشان را دست برمي‏داشتند و از خواب غفلت بيدار مي‏شدند و زندگي را از سر مي‏گرفتند و اما اهل طبقه عادت هرچه به او مي‏گويي، همان راهي كه عادت كرده مي‏رود و دست از آن عادت برنمي‏دارد، هزار مرتبه بگويي شرب خمر بد است خلاف شريعت راه رفتن بد است به گوشش نمي‏رود.

خلاصه طبقه سوم زمين، زمين طبايع است كه به طبع خود حركت كند و شياطيني كه در آنجا سكني دارند طبيعتهاي مردم را بر آنها مسلط مي‏كنند و اينها چهار نوع شيطانند، نوعي از آنها شياطيني هستند كه بر كسي كه مسلط شدند كبر از براي او مي‏آورند و فخر و بخالت و امثال اينها، و آنها صاحبان طبيعت صفرايند كه بالا بالا بنشينند و حرفهاي بزرگ بزرگ بزنند و كارهاي بلند بلند بكنند، اين از كبر مردم است كه كاري مي‏كند كه اسم بيرون كند، و نام نيكو از او بماند. مي‏بيند همسايه يا صله رحم يا برادران دينيش گرسنه مي‏خوابند و در نهايت بدي مي‏گذرانند پروا ندارد اول مي‏رود پل درست مي‏كند، مسجد مي‏سازد، كاروانسرا و آب انبار مي‏سازد كه مردم ببينند و اسمش بماند. للّه و في

 

«* 24 موعظه صفحه 123 *»

اللّه بايد شخص عمل كند، خواه خلق بفهمند و تعريفش را بكنند يا نكنند. يا هميشه فخريه مي‏خواند من چنين و چنانم، پدرم چطور بود، فلان جا چه كردم شاه براي من عبا و عصا فرستاد، فلان حاكم به خانه من آمد. ديگر هركس به حسب خودش. يا بخيل است آن قدر كه بر خودش روا ندارد تا به غير برسد بلكه بخالتش به حدي است كه نمي‏تواند ببيند كه كسي ديگر چيزي به كسي بدهد اگر چه به خود او بدهد و كبر و بخل با همند ملازم يكديگرند. و شجاعت و كلّه داشتن و خود را در هر مهلكه بي‏پروا انداختن از خصلت صفرا است و شديد الغضب و همتهاي بلند و به جهت شهرت كارها كردن از همين خصلت صفرا است.

و نوع دوم شياطيني هستند كه بر صاحب مزاج دم مسلط مي‏شوند پس او را صاحب شهوت مي‏كنند و رفيق دوست و شهوت زنا و تبذير و اسراف از خصال او است و صاحب كبر مي‏شود اما با فروتني به مكر و خدعه و خصلت نفاق دارند.

و نوع سوم شياطيني هستند كه بر صاحب طبيعت بلغم مسلط مي‏شوند، پس آن قدر حلم مي‏كند كه اگر ببيند ناسزا به خدا يا پيغمبر يا ائمه مي‏گويند يا فحش به اولياي ايشان مي‏دهند حلم مي‏كند، و اگرچه فحش به عيالش بدهند حلم مي‏كند و بي‏دردي را پيشه خود كرده، نفهم و بي‏هوش و ادراك است شهوت ملوطي يا زنا دارد شهوت پرخواري و پرخوابي دارد، هميشه از جنگ بر كنار است و طالب صلح است اگرچه با نواصب و كفار باشد، پس به كلي امر به معروف و نهي از منكر از طبع

 

«* 24 موعظه صفحه 124 *»

او مي‏رود.

و نوع چهارم شياطيني هستند كه مسلط مي‏شوند بر صاحب مزاج سودا و او بسيار صاحب هوش مي‏افتد يا بسيار بي‏هوش. آنچه را گفت سر حرفش ايستادگي مي‏كند تا به انجام رساند، بسيار منزوي و خائف است از خلق. اگر شكي در امور دنيا يا آخرت كرد اين شك از دل او بيرون نمي‏رود، پس او را خواهي يافت كه خلاف مي‏كند و مي‏گويد من طبيعتم اين را برنمي‏دارد هرچه مي‏گويي اين بد است مي‏گويد من نمي‏توانم غير اين بكنم و حمايت از شيطان مي‏كند كه گويا شيطان از زبان او مي‏گويد و از چشم او مي‏بيند. چنان‏كه حضرت امير7مي‏فرمايد باض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في جحورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم. اينها را مي‏گويم كه بشناسيد مرضهاي خود را و از پي علاج آن برآييد. اطبا گفته‏اند در ناخوشي مفاصل، كه اگر درد مي‏كند اميد چاقي و بهبودي هست و الاّ فلا به جهت مأيوسي روح و نااميدي كه همين كه روح ديد كه اميد چاقي در آن نيست دست از عمل خود برمي‏دارد و اعضا خشك مي‏شود، و هرگاه اميدوار باشد قوتي مي‏كند كه دفع آن مرض را نمايد، و مرض هم قوتي مي‏كند كه به كلي روح فرار كند درد به هيجان مي‏آيد. اينها را كه مي‏گويم در دل خود جا بدهيد پس اگر معصيت از تو سر مي‏زند و از آن معصيت دلت به درد مي‏آيد و خود را ملامت مي‏كني و از خودت بدت مي‏آيد اميد خير در تو هست و الاّ كه هيچ بر تو اثر نمي‏كند، و از روي اطمينان خاطر دوستي آن معصيت و صاحبان آن عمل را داري و بدت مي‏آيد از كساني كه نهي از

 

«* 24 موعظه صفحه 125 *»

آن عمل مي‏كنند، هيچ اميد خير در تو نيست و موعظه بر تو هيچ سود ندارد. خدا مي‏فرمايد به نفس مقدس نبوي با آن تأثير كلامش كه ما انت بمسمع من في القبور يعني نيستي تو كه بشنواني كساني را كه در قبرها مرده‏اند و مي‏فرمايد لتنذر من كان حياً تا آنكه بترساني كساني را كه زنده‏اند و شعرا مرادشان از تعريف درد و دردمندان همين مطلب است:

نجات از درد جستن عين بي‏دردي است مي‏خواهم

 

  كز او هر ساعتم دردي دگر بر روي درد آيد

نعوذ باللّه از كساني كه معاصي از آنها سر مي‏زند با سكون قلب، اگر چنين شد بدانيد كه روح الايمان از شما فرار كرده و اگر غفلتاً يا اشتباهاً يا به سبب فراموشي يا غلبه شهوت و وسوسه نفس از شما معصيتي سر زد و بعد متذكر شديد و نادم و پشيمان از آن شديد، بدانيد كه اميد آمرزش و بهبودي از آن معصيت هست. خدا مي‏فرمايد ان الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذا هم مبصرون يعني كساني كه پرهيزگارند هرگاه مس كند ايشان را طواف كننده‏اي از شيطان، متذكر مي‏شوند پس در اين وقت ايشان بينا مي‏شوند. پس مادام كه صبح مي‏كني و شام مي‏كني و بر خود سخط داري اميد خير به خود ببر و الاّ كه مرگ از براي تو بهتر است بلكه مرگ از براي مؤمن و كافر هر دو خير است، اگر غضب بر خود داري مرگ شفاي ابدي است و الاّ كه شقاي ابدي است. پس هرچه زودتر بميرد معصيتش كمتر و عذابش كمتر و مؤمن كه از زندان خلاص مي‏شود، كه الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر. آيا نشنيده‏اي قول حضرت امام حسين7 را وقتي كه در بالين حضرت علي‏اكبر آمدند

 

«* 24 موعظه صفحه 126 *»

فرمودند يا بني استرحت من الدنيا و آلامها اي فرزند راحت شدي از دنيا و المهاي دنيا.

خلاصه، و طبقه چهارم زمين، ارض شهوت است و شياطين شهوت و ناموس در آنجا موكلند به اضلال مردم، و هر يك شيطاني، موكل شهوتي از شهوات است، بعضي موكلند به امر زنا يا لواط يا سواريهاي بيجا يا ساير حركات بيجا و اعمال ناشايست، پس اين شهوت روي عقل را مي‏پوشاند، و حب غير خدا همه شهوت است. اين ناموسها و ناموس پرستيها است كه آدم را از حق باز مي‏دارد، ناموس هر چيزي است كه انسان همّ او اين است كه از آفات او را حفظ كند، چه دين چه دنيا، چه خانه، چه عيال، و همچنين جميع چيزها كه علاقه به آن دارد، ديگر مي‏خواهد موافق رضاي خدا باشد يا نه. پس چه بسيار مردم كه ناموسشان دين پدر و مادري است گبر است مثلاً و مي‏داند كه مسلماني حق است ولكن مي‏گويد چطور دست از اين دين كه پدران و اجدادم بر آن بوده‏اند بردارم. يا دارد با دوستان خدا دشمني مي‏كند و دشمنان آنها را ناموس خود قرار داده، به او مي‏گويي راه حق اين است مي‏گويد اگر فلان آقا قبول كرد من قبول مي‏كنم و الاّ فلا. دليل از قرآن برايش مي‏آوري باز همين را مي‏گويد. هزار حديث برايش مي‏خواني قبول نمي‏كند و مي‏گويد اگر فلان آقا قبول كرد. دليل عقل كه عقلش و عقول مردم همه گواهي دهد برايش مي‏آوري مي‏گويد اگر آقا قبول كرد من هم قبول مي‏كنم. دليل از آسمان و زمين و از نفوس خلايق مي‏آوري مي‏گويد اگر فلان آقا قبول كرد من قبول مي‏كنم و الاّ فلا. ديگر علاج

 

«* 24 موعظه صفحه 127 *»

چنين كسي، چه بگويم، اگر نفس بكشي به ادني طلبه‏اي، فرياد و فغان بر مي‏آورند كه شيخيها كه نبايد بد از آنها سر بزند. چطور شده كه بد، از ما بد است، و ان‏شاء اللّه ما بد را بد مي‏دانيم و شماييد كه بد را بد نمي‏دانيد و هرچه بدي از خودتان و آقايانتان سر زند خوب است. شرح عضدي از جمله مسائل اصول كه نوشته، احوال صحابه پيغمبر9 را نوشته و بيان كرده كه آيا تفكر و تفحص از احوال اصحاب جايز است يا خير و اختلاف اقوال را بيان كرده و نوشته كه جايز نيست جوياشدن از احوال اصحاب چرا كه باعث سوء ظن به اصحاب مي‏شود حتي آنكه نوشته كه صحابه همه عادلند. همچنين اين طلاب مستغني الالقاب، قرار گذارده‏اند كه اگر هزار خلاف شرع از هم ببينند در حضور مردم تعديل يكديگر را بكنند و آقا كه جاي خود دارد. ديگر فسق ظاهر در رشوه‏خواري و عصبيت و حب دنيا و از اين قبيل بسيار است، كساني كه برخورد كرده‏اند مي‏دانند، اگر قتل نفس هم في المثل بكند باز آقا است و قولش حجت و واجب الاطاعه و عادل، و اگر هزار خلاف بكند عيب ندارد، آقا هرچه بكند درست مي‏كند، ما را كار نيست. چرا شما را كار نيست؟ اين حديث شريف را كه حضرت صادق7 در فرق ميان عوام يهود و عوام ما و بيان احوال علماي سوء فرمودند رجوع كنيد ببينيد تكليفتان هست و اگر با وجود اين احوال كه از او ببينيد و باز از پيَش بدويد مثل عوام يهوديد. پس كساني كه ناموسي از براي خود اختيار مي‏كنند بايد ملاحظه كنند كه اين از جانب خدا است يا شيطاني است به اين لباس در آمده كه مردم را فريب دهد و با خود به جهنم برد. و

 

«* 24 موعظه صفحه 128 *»

همچنين از اين قبيل است كساني كه بد قبيله خود را بر خوب آنها ترجيح مي‏دهند، اين حميتها و عصبيتها از آن شياطين طبقه چهارم است كه چنان جلوه مي‏دهند بديها را در نظرها كه هزار حسن بر آن قرار مي‏دهند و اين از باب اين است كه حب الشي‏ء يعمي و يصم و در ميان مردم مشهور است كه عاشق كور است، پس حب رياست به جايي مي‏رسد كه مي‏گويد النار و لا العار و كفايت مي‏كند در انزجار مؤمن از حب رياست فرمايش حضرت پيغمبر9 ملعون من ترأس ملعون من وجد حب الرياسة في قلبه ملعون من حدّث نفسه بالرياسة. پا را كاري است و دست را كاري و چشم را كاري و سر را كاري، خداوند سراني خلق فرموده كه عالمند به اشياء، عاقلند، فهيمند، حكيمند، صاحب شعور و عقلند و بزرگ‏منش‏اند، عاقبت ـ سنجي‏ها مي‏كنند، رياست نه كار هر بي سر و پايي است:

كل من يدعي بما ليس فيه   كذّبته شواهد الامتحان
گيرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار   كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر يار

گيرم تو را سر كردند و رئيس شدي تو امر عيالت را نمي‏تواني رواج بدهي، امر قلمدانت را منقح نكردي، آن قلمهاي بد قطعت، آن دوات بد ليقه بي‏مركب پرلجن و خاشاكت، آن از قلمدان سياه شكسته بسته‏ات، دماغ خود را پاك نمي‏كني، آن عمامه ژوليده‏ات اين ريشت كه مثل پلو ملون همه رنگ است، آن از همتهاي پست خسيست. مثل آن مركب

 

«* 24 موعظه صفحه 129 *»

فروش كه به او گفتند كه تو اگر پادشاه بشوي چه مي‏كني گفت اول كه قدغن مي‏كنم كسي ديگر مركب نفروشد، هركس مركب مي‏خواهد بيايد از خودم بخرد، دوم اينكه سي تومن مواجب بر خود قرار مي‏دهم. چطور مي‏توانند اين جوره نفوس رياست كنند، تدبير منزل و خانه خود را نمي‏توانند، دو زن در خانه دارند و محله از دستشان بلاامان است، و با اين ضعف نفس ادعاي سرداري و سلطنت مي‏كنند، كوچك، خيال بزرگي نبايد بكند. شيطان گولتان نكند كه اين حرفها را زدند كه كسي طمع رياست نكند و خودشان رئيس باشند، خير، بسم اللّه، نبوت مي‏تواني؟ بكن، امامت مي‏تواني؟ بكن، رياست نه كار هر كسي است، خدا مي‏فرمايد انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان‏يحملنها و اشفقن منها. و مي‏فرمايد اللّه اعلم حيث يجعل رسالته بگذاريد سري را بر اهلش و ما و شما همان دم كه هستيم باشيم و اين نهي را كرده‏اند تا از دمي خودت باز نماني.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 130 *»

«موعظه دوازدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در تفسير اين آيه شريفه بوديم و كلام در معرفت اراضي سبعه و آسمانهاي هفتگانه بود. و در هفته گذشته بعضي را گفتيم و عرض كرديم كه سبب موت خلايق، در طبقه اول زمين است كه هر كسي در دنيا مي‏ميرد به سبب تسلط شياطيني از شياطين طبقه اول زمين است، چنان‏كه حيات هر كسي كه در دنيا زنده است در آسمان اول است، و ملائكه آسمان اولند كه موكل بر حيات هر صاحب حياتي هستند.

و عرض كردم كه طبقه دوم زمين، زمين عادات است و در آنجا شياطيني سكني دارند كه طبيعت ايشان طبيعت عادت است هر عادت بدي كه در هر كسي يافت مي‏شود به سبب غلبه آن شيطان خاصي است كه موكل بر آن عادت است، يكي عادت بدخلقي يا بدسلوكي با كساني كه با آنها سلوك خوش بايد بكند، دارد و امثال اينها، پس هرگاه شيطاني در كسي منزل كرد آن عادت بد بر او قرار مي‏گيرد، و در آسمان دوم ملائكه‏اي هستند كه صاحب عادت نيكند، پس هر عادت بدي را كه

 

«* 24 موعظه صفحه 131 *»

ترك كني آن شيطان خاص به آن عادت را مي‏كشي و ملكي كه در مقابل او صاحب آن عادت نيك است مي‏آيد و در دل تو منزل مي‏گيرد پس خورده خورده كار به جايي مي‏رسد كه فوج فوج شياطين را مي‏كشي و فوج فوج ملائكه مي‏آيند و در قلب تو مأوي مي‏گيرند، پس صاحب فكرهاي نيك مي‏شوي و تو را به عادات نيك مي‏دارند و يار و مددكار تو مي‏شوند.

و طبقه سوم، زمين طبيعت است و شياطين اين طبقه صاحبان طبيعتهاي بدند و چهار جوره‏اند و در هر كسي يك نوع از آن شياطين هستند چنان‏كه در مجلس پيش في الجمله بيان كرديم، پس آنها اغواء مي‏كنند كساني را كه اهل طبقه سوم زمينند و هر نوعي از آنها بر نوعي از بني‏آدم مسلط مي‏شوند و هر كسي را وامي‏دارند به طبعي خاص، يكي تابع شيطاني مي‏شود كه موكل بر تكبر است، يكي تابع شيطاني مي‏شود كه حامل بخل است، يكي را امر به حرص، يكي را به ريا و سمعه، يكي را به خودسري امر مي‏كند كه تابع بزرگ نمي‏شود و سخن كسي را گوش نمي‏دهد چه جاي آنكه عمل كند، و هكذا و آسمان سوم جاي ملائكه‏اي است كه صاحبان طبيعت نيكند، و همين كه آن شيطان خاص بر تكبر را مثلاً كشتي آن ملكي كه موكل بر خضوع است در جاي آن مي‏نشيند و در ملك بدن تو فرمانفرما مي‏شود. و همچنين شيطان خودسري را از خود دور كردي، ملكي در تو مي‏آيد كه تو را امر به متابعت مولايت مي‏كند، خواه موافق طبعت باشد يا مخالف.

و زمين چهارم را شياطين صاحب شهوت و ناموس منزل دارند و

 

«* 24 موعظه صفحه 132 *»

هرگاه تابع آنها شوي تو را به هواها و هوسهاي نفساني و اموري كه از براي غير خدا است، امر مي‏كنند و هرگاه مخالفت آنها كردي ملائكه آسمان چهارم بر قلب تو نازل مي‏شوند و تو را امر به موالات اولياء اللّه و برائت از اعداء اللّه مي‏كنند و امر به متابعت پيغمبر و ائمه مي‏كنند اگر آنها بر قلب كسي نازل شدند خطور نمي‏كند در قلب آن كس مگر ذكر خدا و خيال طاعات، دائم در خيال نيكي است، و بر عكس آنها شياطين زمين چهارم نمي‏آورند مگر خيال جاه و منصب و زن و فرزند، دائم در دل به خيال آنها است.

و زمين پنجم شياطيني هستند كه حامل غضب و درشتي و خشونت و بيزاري از مردم و اذيت خلقند. شياطين اصناف بسيارند، نه هر شيطاني همه كار مي‏تواند بكند، بلكه هر شيطاني خاصيتي دارد چنان‏كه از براي نعناع خاصيتي است و از براي فلفل خاصيتي و از براي كافور خاصيتي. همچنين شيطاني است كه بسيار موذي است و شيطاني هست كه بسيار احمق است و شيطاني هست كه پست‏فطرت است و دني‏طبع و هميشه بر يك قرار، هيچ تغييري در احوالش نيست، اين است كه گاهي بي‏ادبي مي‏كنم كه چرا بعضي از شما مثل نعناع هستيد كه ده سال قبل از اين نعناع بوديد و هنوز هم نعناعيد و بعد از اين هم نعناع خواهيد بود، مي‏بينم كه جماعتي چنينند و هيچ ترقي از براي آنها نيست، اين خصلت خصلت شيطان است كه ترقي در آنها نيست و هميشه بر يك حالند حتي كسبه. يك جور كاسبي است كه ده سال پيش بددوز يا آهنگر بدي بوده و هنوز هم بد سليقه است و بر همان بدي

 

«* 24 موعظه صفحه 133 *»

صنعتش باقي مانده و هيچ ترقي نكرده، اينها كساني هستند كه جماديت و نباتيت ايشان غالب است. و عدد شياطين بي‏شمار است، بعضي هستند كه دشمن خدايند و دائماً در دل آن كس وسوسه مي‏كند به عداوت خدا، و بعضي دشمن انبيايند آن هم باز تفاوت دارند، بعضي امر به دشمني حضرت آدم مي‏كند و بعضي امر به دشمني حضرت نوح، و بعضي امر به دشمني حضرت ابراهيم، و بعضي به دشمني حضرت موسي، و بعضي به دشمني حضرت پيغمبر9 امر مي‏كند، يا يكي ديگر از پيغمبران. و جوره‏اي از شياطين دشمن اوصيايند، بعضي امر به دشمني اوصياي موسي، يا اوصياي ابراهيم، يا اوصياي نوح يا اوصياي حضرت پيغمبر مي‏كند، آنها هم باز بعضي بخصوصه امر به عداوت حضرت امير مي‏كنند و بعضي امر به عداوت حضرت امام حسن و بعضي امر به عداوت حضرت امام حسين7 مي‏كنند، و هكذا باقي ائمه هر يكي، يك شيطاني هست كه بخصوصه دشمن او است و بر كسي كه مسلط شود امر به عداوت همان امام مي‏كند. و بعضي هستند كه دشمن اوليايند و خصوصيت دارد دشمني آنها به نقبا مثلاً يا نجباي شيعه، آنها هم باز به عدد هر شيعه دشمني هست از شياطين خاص به آن و بر كسي كه مسلط شد امر به دشمني او مي‏كند بخصوصه، يا آنكه دشمن ضعفاي شيعه‏اند، يا دشمن نماز به تنهايي است يا روزه به تنها، يا حج يا امر مي‏كند بخصوصه كه نماز را در آخر وقت كن، به يكي امر مي‏كند بخصوصه كه زكوة مي‏دهي، چيزي بده كه به كار خودت نيايد. يكي دشمن جود است يكي دشمن خوش‏خلقي است يكي دشمن صله

 

«* 24 موعظه صفحه 134 *»

رحم است، يكي دشمن معرفت اخوان و اداي حقوق ايشان است. خلاصه، سكنه زمين پنجم اين جوره‏اند تا چند نفر در كسي منزل كنند، يكي صد جوره شيطان دارد، از هر جوره‏اي هزار تا يا ده تا؛ يا يكي را چنان بر او مسلط شدند كه از چشم آنچه برآيد از معاصي، همه را دارد، از گوش او و از زبان او و ساير اعضاي او هر عضوي هر معصيتي كه ممكن باشد از آن عضو حاصل شود از او بروز مي‏كند و ظاهر و باطن او منبر شياطين شده است چنان‏كه حضرت امير مي‏فرمايد باض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في جحورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم يعني بيضه گذارده است شيطان و جوجه كرده است در سينه‏هاي آنها و به حركت در آمده است و داخل شده است در سوراخهاي ايشان پس نظر كرده به چشمهاي ايشان و نطق كرده به زبانهاي ايشان. پس شياطين چنان او را احاطه كرده‏اند كه همه او ظلمت شده است كه هيچ خير و نور در او نيست و يك ملك در تمامي ملك بدن او جا نمانده و همه فرار كرده‏اند در زير عرش الهي به عبادت مشغولند، و آن شياطين در او سرايت مي‏كنند و او را به هيجان در مي‏آورند كه تا زنده است به قول عوام آتش از دهانش مي‏بارد و همين كه مرد آتش از گورش. و هزار شيطان در يك جا به قدر سر مويي منزل مي‏كنند و هيچ كدام جاي ديگري را نمي‏گيرند مثل اطاقي كه يك چراغ در او مي‏آوري و جميع نورهاي آن چراغ هم در آن اطاق پر مي‏شود باز چراغي ديگر مي‏آوري و همچنين در يك اطاق صد چراغ مي‏آوري و جاي همه آن چراغها و انوار آنها مي‏شود و هيچ يك مانع باقي چراغها نيستند. همچنينند شياطين گاه

 

«* 24 موعظه صفحه 135 *»

باشد كه در هر سر مويي كه در بدن او است هزار شيطان منزل دارد، موضع هر عملي كه آمد آن شيطان خاص بر مي‏خيزد به عداوت، يا عدو نماز است در وقت نماز بر مي‏خيزد و نمي‏گذارد نماز كند يا عدو روزه است يا عدو فضيلت گفتن يا شنيدن است، غرض، موضع هر عملي شيطان خاصي است كه باز مي‏دارد او را از آن عمل. پس بدن او طويله شياطين مي‏شود جمعي مي‏آيند جمعي مي‏روند آن يكي لگد مي‏زند و آن يكي دندان مي‏گيرد و آن يكي كاري ديگر. خلاصه كار را به جايي مي‏رسانند كه بر مشاعر باطني او مستولي مي‏شوند خيالي ندارد به جز عداوت اوليا و حسد بر آنها و كينه‏ورزي و بيزاري از حق و اينها بسيار تندمزاج و تيزخويند هر وقت به خشم در مي‏آيد شكلش تغيير مي‏كند و به صورت و شكل آن شيطان مي‏شود، در امم سابقه بر همان صورت باقي مي‏ماندند و به كلي آن صورت مسخ مي‏شد و به صورت سگ كه طبيعت شيطان تندخو است يا قرده كه طبيعت شيطان لواط كننده يا ماديان كه طبيعت شياطيني است كه شهوت ملوطيت دارد يا به شكل عقرب كه صورت شيطان نمام است ظاهر مي‏شدند.

و اما در اين امت به بركت حضرت پيغمبر و آل اطهار او و احترام آن حضرت9به كلي صورت برنمي‏گردد كه از شكل انساني بيرون رود، نهايت قدري در همان حال، اعوجاج و كجي به هم مي‏رساند و بعد برمي‏گردد به صورت انساني و بر همان صورت كج باقي نمي‏ماند كه مسخ شود. شرح اين امور زيادش خوب نيست و الاّ بيشتر عرض مي‏كردم و اينها حرارت غريبي دارند به جهت آنكه زمين آنها ملتهب

 

«* 24 موعظه صفحه 136 *»

است، در بدن هركس آمدند او را به حرارت و هيجان در مي‏آورند به طوري كه مثلاً سر شب تا صبح خوابش قطع مي‏شود، از فكر خورد و خواب مي‏رود و به خيال فرو مي‏رود كه چطور فلان ولي خدا را ذليل كنم و با او به چه حيله در افتم، چه نحو استشهاد بنويسم و نزد حكام و سلاطين فرستم كه او را متهم سازم و به آتش حسد خود هميشه مي‏سوزد و هيچ كس مثل حسود اذيت نمي‏كشد. گفت:

توانم آنكه نيازارم اندرون كسي   حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است

و اما ملائكه آسمان پنجم، آنها ملائكه غضب بر اعدائند و با كسي كه يار شدند و از طبقه پنجم زمين نفرت كرد و به سوي آنها صعود كرد او را نصرت مي‏كنند از يمين و يسار و پيش رو و پشت سر و بالاي سر و زير پا، از همه جهت او را ياري مي‏كنند و با حربه‏ها مي‏آيند و حمايت او را مي‏كنند و او را جري بر محاربه با اعداء مي‏كنند، و حرارت غريزي او را به هيجان مي‏آورند چرا كه آنها از فلك پنجمند و حرارت اين آتش يك رسد از هفتاد رسد فلك اول است، و حرارت فلك اول يك رسد از هفتاد رسد فلك دوم و همچنين، پس ببين حرارت فلك پنجم چگونه است و عدد آن ملائكه به عدد اين شياطين زمين پنجمند و هر يكي به همان تفصيل كه در شياطين طبقه پنجم عرض شد موكل به عملي خاص و خلقي حسن و اعتقادي صحيح مي‏باشند. يكي امر به دوستي خدا بخصوصه يا هر يك از انبيا يا هر يك از اوصيا يا هر يك از اوليا مي‏كنند و امداد مي‏كنند و خيالهاي نيك و خطرات خوب بر قلب او

 

«* 24 موعظه صفحه 137 *»

مي‏دمند و قلب او منبر آن همه ملائكه مي‏شود و ظاهر و باطن او را احاطه مي‏كنند و او را بشارتها در خواب و بيداري مي‏دهند.

خلاصه غرض من آنست كه منظورتان اين نباشد كه جاي تنگ زور به هم بياوريد و يكديگر را صدمه بزنيد و من هم چنه مفت بزنم و هيچ متذكر نشويد، بلكه دل بدهيد و بفهميد، و متذكر بشويد، و سعي كنيد كه از اين طبقات زمين كه هر يك، يك طبقه از جهنم است خود را خلاص كنيد و به درجات آسمان كه هر يك، يك بهشت است برسيد، در كل روي زمين منحصر است به شما و امثال شما، شما هم اگر متذكر نشويد و عمل نكنيد به كلي قطع فيوضات از عالم مي‏شود و نمانده كسي كه موافق رضاي خدا حركت كند غير شما. مي‏خواهيد بدانيد، در كل روي زمين هفت اقليم است چهار اقليم همه بت پرستند كه بتهاي بزرگ مي‏سازند و بر ارّاده مي‏نشانند و به هر جا بخواهند مي‏كشند و نذرها از براي بتها مي‏كنند حتي آنكه نذر مي‏كنند كه خود را در راه بت نثار كنند و مي‏روند و به انواع زينتها و زيورها خود را آرايش مي‏كنند، يا اولاد خود را و در زير اراده به خاك مي‏افتند و اراده به آن سنگيني را بر روي آنها مي‏كشند و هلاك مي‏شوند. پس چنين كسان كه عبادت خدا نمي‏كنند و كافر به خداي عزوجل‏اند، و دو اقليم هم نصاري و فرنگي و ارمني‏اند، آنها هم معلوم است كه هيچ به فكر اين حرفها نيستند، و ديني نمي‏خواهند و يك اقليم هم قريب به هفتاد رسد آنها يهودند و باقي هم كه مسلمند هشت يا نه قسمت آنها سني است، آنها هم همه تابع شياطينند و جميع آنها دشمنان شمايند و كل اين شياطين جن و انس كه

 

«* 24 موعظه صفحه 138 *»

اهل عداوتند بيدارند و هميشه شب و روز در خيال اذيت و آزار شمايند و شما به خواب.

و مي‏آييم سر يك قسمت شيعه، اين يك قسمت شيعه هم هفت يا هشت قسمت آنها ايلات و عشاير و باديه‏نشين‏اند كه هيچ كار دست خدا يا پيغمبر ندارند مگر هر وقت مي‏خواهند قسم دروغ بخورند مي‏گويند به خدا يا به پيغمبر يا سر علي كه روغن ما داخل ندارد يا مال تو را من نبردم و يا آنكه كسي از آنها بپرسد كه تو چه مذهب داري مي‏گويد من شيعه‏ام. ماند دو قسمت كه اهل دهات و شهر باشند كه خانه و منزلي دارند و با هم مجتمعند آنها هم چه بسياري كه فلاح و عمله و اكره و مكاري و به ساير مشاغل گرفتارند، و كجا به فكر تحصيل دين و آداب و معارفند. ماند اهل شهر، آنها هم چه بسيار كه اگر بگويم باعث مأيوسي است كه به كسب و تجارت و به فكر دنيا و گذران امر خود و عيال خودند و هيچ در خيال طريقه و آداب و مسائل دين نيستند. مثل آنكه گفت سي سال است كه زن دارم و صاحب ده پانزده بچه شده و احتياجم به آب نشده و تعجب دارم از اين مردم كه چرا احتياج به آب دارند، و اسم غسل را هم نمي‏دانست چه جاي آنكه طريقه غسل و مسائل وضو و غسل و عبادات و معاملاتش باشد. واللّه تعجب مي‏كنم من خود را فقيه مي‏دانم و در فقه تصنيف و تأليف دارم و دو روز يا يك روز نمي‏شود كه در مسأله‏اي از مسائل فقهي محتاج به رجوع نشوم و مردم سال به دراز مي‏گذرد و يك مسأله ضرورشان نمي‏شود كه بپرسند، پس اينها هم به فكر دين و آداب و عقايد و مسائل دين نيستند. خيالي

 

«* 24 موعظه صفحه 139 *»

ديگر ندارند به جز خوردن و پوشيدن و خوابيدن و جماع و مال و اولاد و خانه و امثال اينها كه گويا خدا اين عالم را خلق فرموده، غرضش از خلقت عالم همين بوده كه مردم دو روز بيايند توي دنيا و مثل نباتات و يا حيوانات عيشي و نوشي بكنند تا بميرند. فكر كنيد ببينيد همين‏طور هست يا نه بلكه بدتر و بالاتر كه نمي‏توان شرح كرد.

ماندند آنهايي كه به فكر دينند، چه بسياري از آنها كه صوفيند يا بابيند كه آنها هم مخرب اسلامند و باقي ديگر هم بعضي در صدد دين و آئين هستند و بعضي به همين كه اسمش آخوند ملا شمسعلي شد و به اين دست آويز راه مداخلي براي خود پيدا كرد، قناعت مي‏كند ذلك مبلغهم من العلم كه عقدي يا طلاقي يا قصه‏خواني يا پيش‏نمازي يا بالاتر يا پست‏تر كه نه دنيا دارند نه آخرت به اين طور به سر مي‏كنند تا مي‏ميرند. و آنها كه در صدد دين و آئين هستند و همت بر تحصيل علوم گمارده‏اند آنها نُه رسدشان دشمن اولياي خدايند و دائم در خيالند كه دكان در مقابل باز كنند و ته ترازويي زمين زنند، و عوام كالانعام و طلاب طالب وظائف و اوقاف را بر گرد خود جمع كنند، و دائم حرف دنيا و صحرا و باغ و آسياب و حمام و گاهي مرافعه و گاهي موعظه آن هم همه‏اش غيبت و تهمت و افترا و شبهات بر دل عوام داخل كردن و انكار فضائل و هكذا، عليهم ما عليهم.

پس اگر ما هم حفظ دين نكنيم و اين موعظه‏ها و درسها را نگوييم و شما هم نشنويد ببينيد در عالم جايي هست كه ذكر خدا شود؟ اگر مسجدهاشان معمور است به سبب اين است كه آقا رو برگرداند و

 

«* 24 موعظه صفحه 140 *»

دستش را ببوسند تا در مرافعه منظورشان بدارد و اگر بدنهاشان مجتمع است دلهاشان متفرق است و يلعن بعضهم بعضاً. بسا آنكه در صف جماعت مي‏ايستند و در دل هزار لعن به او مي‏كنند و در غياب هزار غيبت و مذمت او را مي‏نمايند. پس جمع نشده‏اند بر محبت و ولايت مگر شما و امثال شما كه محل عنايت خدا مي‏توانيد باشيد و باعث نزول فيوضات و بركات و امداد آسماني شماييد و دفع بلايا از خود و ديگران هم به بركت شما مي‏شود. پس صبح كنيد با ذكر خدا، و شام كنيد و بدتان آيد از اعمال ناشايست اگرچه از خودتان سر بزند و اگر هم شياطين در شما باشند و وسوسه كنند و شما را به معصيتي اندازند خود را ملامت كنيد و تائب و نادم از اعمال زشت خود باشيد و دائم يا در شكر باشيد يا در استغفار، و عرض كردم قول اطبا را در باب درد مفاصل كه هرگاه درد مي‏كند اميد بهبودي هست والاّ فلا. حالا شما هم مادام كه از اعمال خود مشمئزيد و از خود بيزاريد علامت اين است كه روح الايمان در تن شما هست و هرگاه خورسنديد از كردارهاي خود به طوري كه هرگاه شيطان در دلتان دميد شيطنتي يادتان آمد، بسيار از خود راضي هستيد بلكه شكر خدا مي‏كني كه تدبيري يادم آمد كه اذيت اوليا را به اين حيله خوب مي‏توانم بكنم يا به جهت تأخير نماز يا ترك نماز راهي دستم آمد كه اگر به من بگويند چرا نماز نمي‏كني يا به تأخير مي‏اندازي بگويم به اين جهت و يا آنكه مال مردكه را خوردي و يك بهانه دستت آمد كه اگر به مرافعه ببرد تو را جواب داري و هكذا. اگر اين خصال در شما يافت شد و خشنود و فارغ الباليد و همچنين وجدي و

 

«* 24 موعظه صفحه 141 *»

نشاطي پيش خود داريد كه به اصطلاح امروز چراغ به اسم شما مي‏گردد، برويد مأيوس از ايمان خود باشيد چرا كه شيطان به كلي در شما خانه كرده و شما را هيكل خود قرار داده و اين وجد و نشاط را هم شيطان دارد مي‏كند و روح الايماني در تو نيست و از تو مأيوس شده. پس شماها چنين مباشيد و از معاصي خود بدتان آيد به طوري كه خواب و خوراك از سرتان برود كه چرا من چنينم و اين چه شياطيني است كه بر من تسلط يافته و آخر مرا هلاك خواهند كرد و تا فرصت هست فكري به حال خود بردارم، چرا كه شماييد كه در عالم مي‏توانيد متذكر شد. مي‏پرسم از شما كه آنها كه در زمان پيغمبر9و ائمه بودند مي‏دانيد كه تازه اسلام بودند و هزار يكي اين معرفت و صلاح و تقواي شما را نداشتند و با اين، آنها را اولياي خدا مي‏خواندند و امر به محبت آنها و اخوت با آنها مي‏فرمودند و وعده بهشت و نويد درجات عاليه بهشت به آنها مي‏دادند. پيش چشمتان است امروز يك گبري مسلمان مي‏شود و به حمامي مي‏رود و ختنه‏اش مي‏كنند اسمش مي‏شود مسلمان ولكن تا بيست سال سي سال هنوز معاشرت با خويشان و آشنايان گبر خود دارد و با اين او را مسلم مي‏خوانند كه ان‏شاء اللّه ديگر اولاد اين و اولاد اولاد اين خوب مي‏شوند. آن روز هم در بدو اسلام از هر قبيله‏اي و ولايتي يك نفر دو نفري مي‏آمدند اسلام مي‏آوردند و مي‏رفتند در ميان همان قوم و قبيله خود، همه يهودي و نصاري و كافر و بت‏پرست بودند و آن يك مسلمان را نويدهاي اخروي مي‏دادند و تعريفها درباره او مي‏كردند و شما كه مسلم اباً و اُمّاً هستيد و نشو و نما در

 

«* 24 موعظه صفحه 142 *»

اسلام كرديد و از زمان هجرت الي الآن روز به روز اسلام نضجش زيادتر و حرارت كلمات اسلام شما را گرم كرده و بر فطرت اسلام بوديد، خودتان و اقوام و آشنايان شما همه مسلم بودند و هستند، آنها كجا و شما كجا و آنها. امر به اخوت، و اين حقوق اخوان كه به نظر شما عظيم مي‏نمايد از براي آنها فرمايش فرمودند پس حقوق شما بسيار عظيم است اگر بنا بود كه درباره شما هم از اين قبيل سفارشات و حرمتها و حقها بفرمايند مي‏ديديد چه مي‏فرمايند اين خيال را از سر خود بيرون كنيد و مپنداريد كه اگر به چشم عداوت به يكي از برادران خود نگاه كنيد ايماني براي شما باقي مي‏ماند، نمي‏ماند. اگرچه به ضعيف آنها بلكه به گربه‏اي از خانه آنها عداوت كني از باب اينكه از خانه او است.

نمي‏دانيد چرا مددهاي آسمان و زمين منقطع شده كه به هرجا كه مي‏زنيد در نمي‏گيرد و مي‏رويد كاري كنيد كه بهتر شود بدتر مي‏شود، اينها مي‏دانيد سبب چيست؟

ببينيد مي‏روند از كوهپايه مثلاً پسر فلان پيره‏زال را به زور مي‏آورند سربازش مي‏كنند و تنبان سفيدي پايش مي‏كنند اين مي‏شود سرباز شاه، كسي نگاه كج به او بكند حاكم بلكه شاه انتقام مي‏كشند كه تو چرا به سرباز شاه چنين گفتي يا چنين كردي. و حال چطور مي‏شود كه موالي ما غيرتشان از آنها كمتر باشد حاشا كه غيرت ايشان از حكام و سلاطين كمتر باشد با اينكه سرباز را به جبر و زور مي‏آورند و تو، به شوق و ذوق و اختيار خود آمده‏اي. و گمان بد به خدا و رسول و ائمه و موالي خود نبري كه اين اذيتها كه اعدا به ما مي‏كنند و با اين همه، در شهرها راه

 

«* 24 موعظه صفحه 143 *»

مي‏روند و كسي از ايشان انتقام نمي‏كشد، تو كم فرصتي، امروز نشد فردا. واللّه چنان غيرتي بكنند كه دلهاتان خنك شود خدا مي‏فرمايد و لايغرنّك تقلب الذين كفروا في البلاد متاع قليل ثم مأويهم جهنم و بئس المهاد يعني مغرور نكند آمد و شد آناني كه كافر شده‏اند در شهرها، زندگي كمي است پس جايگاه ايشان جهنم است و بد جايگاهي است جهنم.

پس شما با هم برادر باشيد و اخوت كنيد، مي‏خواهيد مقدارش را بدانيد شما اگر امام را در برادر خود مي‏بيني امامي داري و الاّ چنان‏كه پيش شرح دادم در هيچ جاي عالم ذكري از امام نيست. پس اگر در برادر خود امامت را نبيني به خسارت مي‏افتي چرا كه بي‏امام و بي‏معرفت امام خواهي مرد و من مات و لم‏يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية. مي‏خواهم بدانم معرفت امام در زمان غيبت به جز از معرفت شيعه از چه چيز حاصل مي‏شود؟ فرمود امام عصر عجل اللّه فرجه وجه الانتفاع بي في غيبتي كانتفاع الناس بالشمس اذا جلّلها السحاب. و نه اين است كه اگر آفتاب امامت در زير ابر پنهانست نور او در عالم آشكار است؟ و نور امام شيعه امام و شعاع امام است. و عرض كردم كه در زمان حضرت پيغمبر معجزه بود، شمشير بود آن تأثير كلام ايشان و آن اعمال و اخلاق ايشان و آن ظلم و جوري كه به ايشان شد، و هر كسي به يك سببي آمدند ايمان آوردند و در شما هيچ يك از اينها كه نيست علاوه اين همه بلا و محنت و مصيبت و اين همه فتنه‏ها كه برپا است و داعيان به سوي باطل به لباس اهل حق در آمده و شما را مي‏خوانند به سوي خود، با اين

 

«* 24 موعظه صفحه 144 *»

شدت فقر و فاقه، همه را بر خود هموار كرديد و علاوه، اذيت و آزار آنها را مي‏كشيد و صبر مي‏كنيد، اگر بنا بود كه در شأن شما فضائل بفرمايند مي‏ديديد و مي‏شنيديد چيزها كه چشمتان روشن مي‏شد و به نسبت به آنها كه جديد  الاسلام بوده‏اند ببينيد پيغمبر9 و ائمه چه نوع التفاتها مي‏فرمودند و فضائل درباره ايشان مي‏فرمودند و چه تأكيدهاي شديد درباره محبت اخوت و اداي حقوق يكديگر و بيان بلندي مقام و منزلت آنها در نزد خدا مي‏فرمودند و آنها كجا و شما كجا ٭ تفاوت از زمين تا آسمان است ٭ از خود مأيوس مباشيد به‏واسطه تقصيرها كه مي‏كنيد، به يكديگر بدمظنه نشويد، همين قسم خواستند. كسي از شما را معصوم خدا خلق نكرده و توقع عصمتي هم از شما ندارد و بنا نيست همه قطب باشيد يا نقيب يا نجيب. خلاصه مطلب آن است كه شماييد ذكر امام به هر طور با هم سلوك كنيد چنان است كه با علي7 سلوك كرديد. امروز گفتم در ايام گذشته گفته‏ام در قيامت هم خواهم گفت هرچه با هم كنيد با ائمه: كرده‏ايد پس سعي كنيد در صفاي با يكديگر چنان باشيد كه محرم يكديگر باشيد نه به زن يكديگر، بلكه امين در مال و راز دل و در غياب يكديگر با حضور تفاوتي نكند، همه اعضاي يك بدن و يك روح باشيد و همه معين و غمخوار يكديگر باشيد و هر يكي هر كار از او ساخته مي‏شود منظورش خودش نباشد بلكه اگر خاري به پايي رود همه اعضا به هيجان آيند چشم از بينايي مضايقه نكند، سر از خم‏شدن، دست از برداشتن پا، دست ديگر از به كار بردن سوزن، پاي ديگر از متحمل‏شدن سنگيني آن پاي خاردار، تمام بدن از انحنا و مايل شدن

 

«* 24 موعظه صفحه 145 *»

به‏سوي آن پا مضايقه نكند تا خار در آيد. اگر اين‏طور شديد اميد هست كه نزول فيض و بركات زمين و آسمان بر شما بشود و دفع جميع بلايا و مصائب شود كه همه اوضاع موافق دلخواه شما شود به شرط آنكه از براي شما دلي باشد و از اهل دل باشيد يا اقلاً دوست داريد صاحب‏دلان را.

و اما هرگاه مثل سگهاي درنده دست و پاي يكديگر را بجويد بر سر اين جيفه گنديده دنيا، و آن تا گردنش سر فرو برده و آن به دو دست و دندان چسبيده، آن در بند ربودن از او و در قيد غلبه بر او وق وقي و فريادي كه انسان و ملائكه از شما فرار كنند، و آن وقت شياطين از شماها بهره برند و در سر هر مويي هزار شيطان راه يابد و مددها و فيضهاي الهي منقطع شود. پس ان‏شاء اللّه دلهاي مرده‏تان را زنده كنيد، خيلي دلها مريض شده به سبب نشنيدن فضائل، و شقاق و نفاق در ميانه پيدا شده ان‏شاء اللّه دلهاتان را با هم رحيم و مهربان كنيد تا خدا و رسول و ائمه و اولياي ايشان بر شما رؤوف و مهربان شوند، از پدر و مادر مهربان‏تر. حضرت امير7 به رُميله فرمودند اي رميله هرگاه يكي از شما مريض شويد من مريض مي‏شوم و فرمودند ان لنا مع كل ولي اذناً واعية و لساناً ناطقاً يعني از براي ما است با هر دوستي، گوش شنوايي و زبان گويايي و در قدسي فرمود من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة يعني كسي كه اذيت كند دوست مرا در حقيقت با من در ميدان جنگ به محاربه ايستاده. و در قرآن مي‏فرمايد ان الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً و مي‏فرمايد ان الذين يؤذون

 

«* 24 موعظه صفحه 146 *»

اللّه و رسوله لعنهم اللّه في الدنيا و الاخرة و لهم عذاب اليم.

پس بايست ان‏شاء اللّه همه‏تان، سعيتان در اخوت و برادري و حفظ هم باشد. اگر اين‏طور شد روح الايمان در ما قرار مي‏گيرد و الاّ لايق اسم شيعه نيستيم. كسي كه توي راه هست هر قدمي كه برمي‏دارد و مي‏گذارد به منزل نزديكتر مي‏شود و زحمتش هدر نمي‏رود پس اگر در تشيع ثابت باشيم يك اراده خير، يك نماز بلكه يك ذكر سبحان اللّه نمي‏كنيم مگر آنكه نفعش عايدمان مي‏شود، پس لذت عبادت و معرفت را مي‏چشيم پس حريص‏تر بر طاعت مي‏شويم. اينكه مردم كسل شدند از عبادت و چنان مي‏فهمند كه هيچ عبادت و دعاهاي آنها را اثري نيست و به سبب اين بي‏شوق شده‏اند به سبب بي‏لذتي از عبادت است و مثل سگي كه صاحب خود را گم كرده به هر سمت مي‏دويم و به هركس رو مي‏آوريم سنگ به ما مي‏زنند و صاحبمان در راه چاوشي مي‏خواند و شمعها و مشعلها افروخته و در روز جارچيان به بازار كرده كه از پي من بياييد كه در امان باشيد و نمي‏رويم و خودسري مي‏كنيم، اقلاً مثل سربازها كه سرهنگ و يوزباشي و ياور ياوري مي‏كنند، شما هم امام امام بكنيد و خود را بي‏صاحب ندانيد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 147 *»

«موعظه سيزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

عرض كردم كه طبقه پنجم، زمين غضب است و در آن شياطيني سكني دارند كه دشمن با حق و اهل حقند و هر كسي كه اينها ساكن شدند در دل او، آن كس دشمن خدا و رسول يا ائمه يا اوليا يا اولياي اولياي ايشان يا يكي از پيغمبران و اوصياي ايشان مي‏شود، يا دشمن طاعات و عبادات و حكمت و معارف يا علوم حقه و اخلاق حسنه مي‏شود، يا صاحبان اينها را كه حكماي الهي و علماي رباني و عباد و زهاد و صاحبان اخلاق حسنه باشند دشمن مي‏دارد. و گفتم كه در مقابل زمين پنجم، آسمان پنجم است كه ساكنان آن دشمنند با دشمنان خدا و رسول و ائمه و با دشمنان اولياي ائمه، و دوستند با حق و كلمات حق و اهل حق، و با كسي كه دوستي كردند، او را مي‏دارند به اعمال خير و عداوت با اهل شر.

و اما زمين ششم، زمين الحاد است يعني ميل از حق به باطل و سكنه او شياطين ملحدينند و از خواص ايشان است كه هر كلام حقي را

 

«* 24 موعظه صفحه 148 *»

كه بر ايشان عرضه داري سعي مي‏كند كه تحريف از آن معني كند و بر غير معني حق معني كند به سبب شيطنت و الحادي كه در او هست. و همچنين حديث و آياتي كه بياوري بر اثبات آن كلام حق، مي‏گردد و شبهات آيات و اخباري كه در تقيه وارد شده است پيدا مي‏كند كه آن كلام حق را رد كند و همت ايشان تغيير كتاب و سنت است. و به جهت دفع ايشان فرمود معصوم7 ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و تأويل الجاهلين و انتحال المبطلين يعني از براي ما است در هر عصري عدولي چند كه نفي مي‏كنند از دين ما تحريف و تغيير غلو كنندگان را و تأويل جاهلين را و به خود بستن باطل كنندگان را. چون در آن طرف به جهت حكمتي چند ملحدين را آفريد، مقابل آنها عدول و معتدلين را آفريد به جهت اينكه خدا اجل از اين است كه خلق كند خواننده به سوي باطل را و خلق نكند خواننده به سوي حق را. يا جاهل خلق كند بدون عالم، يا مرض بدون دوا، يا مريض بدون طبيب. و صحيح نيست از عدل خدا كه خلق كند ملحدين را و خلق نكند عادلين را، و هميشه اگر فرعون خلق كرده در مقابل آن موسي نيز خلق كرده و اگر ابوجهل خلق كرده حضرت پيغمبر را در مقابل آن آفريده، و اگر بولس خلق كرده عيسي در مقابل آن خلق كرده و محال است كه خدا باطل خلق بكند و در مقابل آن حق نيافريند خدا اجل از اين است و به همين جهت واجب كرده بر علماي رباني كه اظهار علم خود را در نزد ظهور بدعتها بكنند. فرمود امام7 كه اذا ظهرت البدع و لم‏يظهر العالم علمه الجمه اللّه بلجام من النار. پس فريضه كرده است بر علما در زمان خاص

 

«* 24 موعظه صفحه 149 *»

و عام كه هرگاه ظاهر شود بدعتها و منتشر شود بدعتي، اينكه ظاهر كند عالم علم خود را تا جسارت نكنند ملحدون در طمع ابطال دين ليحق الحق و يبطل الباطل.

و نگويند كه ما نمي‏شناسيم ملحد را و او را تميز نمي‏دهيم از عالم، چرا كه ما عامي هستيم و ملحد هم شبيه به عالم است در عمامه و عصا و ردا و منبر و محراب و تكلم به علم و عربيت، و چه مي‏دانيم كه كدام يك الحاد در دين مي‏كنند تا اجتناب از او كنيم و كدام يك حق مي‏گويند تا متابعت او كنيم. و اگر چنين بود خدا پيغمبران و اوصيا نمي‏فرستاد و كتابهاي آسماني و وعده بهشت و بيم از جهنم نمي‏فرمود چنان‏كه مي‏فرمايد و قال الذين في النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفّف عنا يوماً من العذاب يعني گفتند كساني كه در آتش هستند به خازنان جهنم كه دعا كنيد پروردگار خود را كه تخفيف دهد از ما يك روز از بعضي عذاب را در جواب مي‏گويند خازنان الم‏يأتكم رسلكم بالبينات قالوا بلي يعني آيا نيامد شما را پيغمبران شما با معجزات و دليلهاي روشن؟ گويند دوزخيان كه بلي آمدند. و همچنين در جاي ديگر مي‏فرمايد كلما القي فيها فوج سألهم خزنتها الم‏يأتكم نذير قالوا بلي قد جاءنا نذير فكذّبنا و قلنا ما نزّل اللّه من شي‏ء و اين دليل اين است كه شما را ممكن هست تميز دهيد هرگاه نباشد از براي شما غرض و مرضي از امراض نفساني، و استمداد كنيد از خدا و سؤال كنيد كه خدا بيان فرمايد از براي شما، لامحاله خدا هدايت مي‏كند شما را به سوي حق چنان‏كه مي‏فرمايد و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا يعني كساني كه كوشش كنند در راه ما

 

«* 24 موعظه صفحه 150 *»

البته راهنمايي مي‏كنيم ايشان را راههاي خود را. و تفاوت ميان حق و باطل به قدر تفاوت روز است از شب، و آسمان است از زمين و راه حق روشنتر است از آفتاب در وسط السماء به شرط آنكه حجابهاي غرضها و مرضهاي نفساني پيش چشم شما را نگرفته باشد. مكرر شده است كه معاندين ما يا تبعه آنها پاي انصاف كه رسيده اقرار كرده‏اند كه ما مي‏دانيم كه حق با شما است و يك سر مو خلاف حق از شما نديديم و نشنيديم ولكن آنجا مداخلها مي‏كنيم و پيش شما مداخلي نيست. و بعضي ديگر از تبعه خودشان اقرار دارند به خلاف شرعها و آهو گردانيها و رشوه‏ها و شهادتهاي ناحق و حكمهاي باطل كه ديده‏اند و برده‏اند و مي‏گويند چه كنيم اينجا كار داريم مرافعه داريم احتياط مي‏كنيم كه بلكه ديگر اتفاقمان افتاد به مرافعه. و بعضي ديگر همين‏طور به طمع مال اللّه يا صوم يا صلوة يا موقوفات و امثال اينها از غرضهاي دنيوي يا رفاقت يا خويش و قومي يا هم‏محله‏گي يا هم‏ولايتي و امثال اينها مي‏روند. پس دروغ مي‏گويند كساني كه مي‏گويند ما تفحص كرديم و طلب حق نموديم و جد و جهد كرديم و حق را نيافتيم كه اگر چنين باشد پس نعوذباللّه خدا دروغ گفته و خلف وعده فرموده و حال آنكه مي‏فرمايد و لن‏يخلف اللّه وعده. و شايد كه تو از باب «خالِفْ تُعْرَفْ»، طالب شهرتي و مخالفت اهل حق مي‏كني تا به اين واسطه مشهور و معروف شوي.

پس قرار داده است خدا در آسمان ششم ملائكه‏اي كه ذكر آنها در دلهاي طالبين علم حق، الهام علوم است، در شب و روز فوج فوج ملائكه نزول مي‏كنند و بالا مي‏روند مثل نهر جاري و در هر ساعتي

 

«* 24 موعظه صفحه 151 *»

مي‏آورند علم تازه‏اي و امر تازه‏اي ولكن نه بر هر دلي بلكه بر دلهاي خالص از امراض غفلت و عادت و طبيعت و ناخوشي و شهوت و غضب و الحاد. آيا نمي‏بيني كساني كه ديوانه مي‏شوند اكثر آنها خبيث و كثيفند نه اجتناب از حرامي مي‏كنند و نه پرهيز از نجاسات، هميشه نكبت و كثافت از بشنشان و بشره‏شان مي‏ريزد، شياطين در چنين قوالب بيشتر جا مي‏گيرند. چرا كه شياطين سكني نمي‏گيرند مگر در مزبله‏ها و گوشه‏هاي سياه و تاريك و جاهاي پر دود و حمامها و مقابر و امثال اين مكانها. لهذا در بدنها هم كه جا مي‏گيرند بدنهايي است كه نجس و خبيث الاصل است مثل حرامزاده و ولد حيض و نطفه‏اي كه بي بسم اللّه منعقد شود، يا به نكاح شبهه به عمل آيد، يا در اوقات منهيه مثل روز ماه رمضان و روزي يا شبي كه آفتاب يا ماه گرفته باشد و يا زلزله و يا امثال اينها شده باشد، يا در مكان و لباس و لقمه حرام و از اين قبيل، كه اصل نطفه او خبيث و نجس باشد. و يا آنكه خباثت و نجاست ظاهري باشد يا به سبب كثرت مكث در مكانهايي كه منزل شياطين است. خلاصه شياطين چنين بدنها را دارالاماره خود قرار مي‏دهند و فرمانها صادر مي‏كنند و شب و روز خواب و خوراك از آن بدن مي‏رود و از فكر اينكه چه نوع اذيت اوليا و مؤمنين كند بيرون نمي‏رود. و يك روز فرمان مي‏دهد كه فلان مؤمن غالي شده است، يك روز مي‏گويد قتل او واجب است، يك روز پيش حاكم سعايت مي‏كند، هر روز بر منبر و مجلسها غيبت و افترا مي‏بندد، به اينها قناعت نمي‏كند به انواع حيل و تسويلات شيطاني مردم را فريب مي‏دهد و از راه حق باز مي‏دارد و به اطراف بلاد

 

«* 24 موعظه صفحه 152 *»

شكايتها و تهمتها مي‏نويسد، از همه بالاتر كه بر پادشاه و اركان دولت استشهادها و مجلدات تمام مي‏كند و خود آن شيطان بزرگ و اتباعش شهادتهاي دروغ مي‏نويسند و به مهرهاي قالب خشت خود مهر مي‏كنند و مي‏فرستند كه فلان ادعاي سلطنت دارد و عما قريب بر تو خروج خواهد كرد و چقدر و چقدر فدوي مسلح و مكمل يراق دارد، چنان مردم را رو به خود كرده كه مال و عيال و جان نثارش مي‏كنند و در كمين، مستعدند و منتظر وقتند. بر علماي بلاد مي‏نويسند كه فلان در باطن عقايدش چنين و چنان است و جميع علما را بر باطل مي‏داند و لعن و سبّ مي‏نمايد. خلاصه، چه بگويم كه چه فسادها و شيطنتها كه درباره بندگان خدا مي‏كنند و غيظ و خشم آنها فرو نمي‏نشيند و مي‏خواهند كه نور خدا به كلي در زمين خاموش باشد و هيچ ذكري از خدا و رسول و فضائل اهل‏بيت و شيعيان ايشان و دين و آئين نشود.

و يك دفعه اصلش طاهر است ولكن مِن باب ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوءاي ان كذّبوا بايات اللّه و كانوا بها يستهزءون از كثرت معصيت، عاقبت كارش به جايي مي‏رسد كه تكذيب خدا و رسول و ائمه و اولياي ايشان مي‏كند و همه را استهزا و سخريه مي‏كند و دين و امر دين را بازيچه مي‏شمارد. چنين اشخاص را شياطين منزل اصلي خود قرار نمي‏دهند و مادام كه بر كثافت و جهالت باقي است اعمال ناشايست از او سر مي‏زند، ولكن همين كه عالم عادلي كه به منزله آن عزيمه خوان است نزد او آمد او را امر به توبه و نزاهت مي‏كند پس فرار مي‏كنند از او شياطين، چرا كه شياطين كثيف‏پسند و مزبله‏نشينند. مگو

 

«* 24 موعظه صفحه 153 *»

چطور مي‏شود كه جاهاي پاكيزه را بگذارند و در كثافات و نجاسات سكني گيرند؟ مي‏بينيد كه مردكه زن بسيار خوش‏رو و آراسته دارد و مع‏ذلك ميل به زنا مي‏كند و هميشه طالب جنده و بچه بي‏ريش است. يا آنكه انواع شربتها و شيريني‏ها و ساير لذات حلال را مي‏گذارد و خرجها مي‏كند مجلس شراب تلخ گنديده متعفن كه بول شيطان است و هركس بخورد تا چهل روز هيچ عملي از او قبول نمي‏شود، برپا مي‏كند و عقل خود را زائل مي‏كند. و حاشا كه ملائكه سكني كنند در چنين بدنهاي خبيث. و چه شاهد از اين بهتر كه منادي برخاسته تو را به سوي خود مي‏خواند و ادعاي حقيقت دارد و نمازش را نمي‏داند و چهل سال از عمرش مي‏گذرد و مي‏گويد مشيت خدا در دست من است و جميع افعال خدا بر دست من جاري مي‏شود و هنوز يك آيه از قرآن را درست نمي‏تواند بخواند ففروا الي اللّه را فِرفِروا الي اللّه مي‏خواند. در مورد زمرد نقل مي‏كنند كه زمرد شاهي بود كه ادعاي خدايي مي‏كرد و همين كه زني وضع حملش مي‏شد مي‏گفت بياوريد بنده مرا ببينم پسر است يا دختر. تو اگر خدايي چرا نمي‏داني كه چه چيز خلق كردي. مردكه رؤيت ملكوت را ادعا مي‏كند و مي‏نشيند مكشوف‏العوره، به او مي‏گويند بپوش عورت خود را مي‏گويد چه كار به حيواني داريد، ادعاي جبروت مي‏كند و گند ريشش مجلس را متعفن كرده و نوره بر عورتش نمي‏كشد و در مقعدش از گه زنگله بسته و موها بلند شده چنان‏كه گويا ريشش از تحتش در آمده و هرگز رو به قبله نكرده و به غير از كفر و زندقه و اعمال شر از او چيزي سر نزده و اسم اينها را لا قيدي نهاده. اين نيست مگر از

 

«* 24 موعظه صفحه 154 *»

امراض و خباثات ذاتي خودش، اين شاه سياه كه در غايط خودش غلت مي‏زند و از خدايي پايين نمي‏آيد پس آيا هيچ كس تصديق اين خبيثها را مي‏كند مگر آنكه خود او هم مريض باشد. آنكه از باطن.

اما از ظاهر، مي‏بينيد آقا طالب رياست است و دنيا را چه از ممر حلال و چه از ممر حرام طلب مي‏كند.

هرچه محرومند از آن باشد حرام   هرچه دست آيد حلال لا كلام

رشوه مي‏خورد حكم به ناحق مي‏كند به تعصب اخذ به غير حق و اعطاي به غير مستحق مي‏كند خود آن احمق آهوگرداني براي آقا مي‏كند كه اين صيدي است او را شكار كن و با وجود اين دست آقا را مي‏بوسد و قربان آقا مي‏شود، و اگر كسي نگاه كجي به آقا بكند فغان واعمراه از آن جماعت بلند مي‏شود. اين چطور مشتبه مي‏ماند؟ مكرر حضرت صادق7 اين ابيات را مي‏خواندند:

علم المحجة واضح لمريده
  و اري القلوب عن المحجة في عمي
و لقد عجبت لهالك و نجاته
  موجودة و لقد عجبت لمن نجي

يعني علامت راه حق روشن است از براي آن‏كه اراده راه حق دارد و مي‏بينيم كه دلها كورند از ميل به سوي حق و اَلحق كه تعجب دارم از كسي كه هلاك مي‏شود و حال اينكه نجات او موجود است و تعجب دارم از كسي كه نجات يابد. پس جاي تعجب است كه امثال اين ابدان كثيف هدايت يابند. ضرر من بر معاندين و مخالفين خود همه همين است كه اين حرفها را مي‏زنم و مكان شياطين و ملائكه را نشان مي‏دهم كه بر بصيرت شويد، ديگر از هيچ باب ضرري ندارم بحمداللّه و اين هم

 

«* 24 موعظه صفحه 155 *»

از بابت نصرت حق است. پس بر بصيرت شويد و تميز دهيد حق را از باطل، و مشتبه نشود بر شما امر كسي كه ادعاي باطن مي‏كند با فساد ظاهر يا ادعاي ظاهر مي‏كند با فساد باطن اگرچه درخت او را سجده كند و در و ديوار بر او سلام كند و كوه را بطلبد و نزد او آيد. هزار دفعه حاجي حسن بگويد من خلقت مي‏كنم و رزق و موت و حيات خلايق به دست من است، آفتاب به اذن من مي‏گردد، و فرق ميان قرقر شكم از شلغم و خطرات قلبي نكند. خودم به او گفتم چرا نماز عشاء را آهسته مي‏كني گفت حيا مي‏كنم، گفتم پيغمبر حيا داشت و بلند مي‏كرد، گفت: به من گفته آهسته بكنم، گفتم به ما گفته بلند كنيم تو از كجا ناسخ آوردي، گفت: بابا من كي آهسته كردم. و با اين حماقت پيش من مي‏فرستد كه بيا من تو را واصل به حق كنم و ارشاد نمايم. خلاصه، هوشي داشته باشيد و عبث عبث از پي كسي نيفتيد مادام كه ظاهر شريعت را درست نرود. فرمودند كه شيعه ما نيست كسي كه نماز شبش ترك شود و بايد اخلاق حسنه ملكه او باشد و معارف و اعتقاداتش درست باشد، معرض از دنيا، راغب به آخرت، تارك هوي و هوس، و تابع از براي امر مولاي خود باشد هرگاه ترك يك نافله شبي او را از درجه كمال اندازد ترك طلب علم و اعمال واجبه و انكار فضائل چه مي‏كند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 156 *»

«موعظه چهاردهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در ايام گذشته سخن در شرح زمينها بود و عرض كردم كه چنان‏كه خداوند عالم هفت آسمان خلق فرموده، هفت زمين هم در مقابل آن خلق فرموده و ساكنان آن اراضي شياطينند و مخلوق از آتش و ساكنان سماوات ملائكه‏اند و مخلوق از نور، و گفتيم زمين ششم زمين الحاد است كه تغيير مي‏دادند سكنه او اسماء اللّه و اسماء اوليا را و بر باطل نام مي‏نهادند. و اما شياطين زمين هفتم شياطين شقاوتند و اينها بدتر از كل آن شياطين طبقات ديگرند زيرا كه ذات و طينت اينها مجبول بر شقاوت است و از عادت و يا غفلت يا طبيعت يا ناموس يا غضب يا الحاد مي‏شود دست برداشت و آن شياطين را از خود دور كرد. آن‏كه ذاتش شقي است تبديل‏بردار نيست و شقاوت اينها نه براي منفعتي يا لذتي است بلكه از حق بدش مي‏آيد خود به خود، نه به جهت عداوت سابقه يا لاحقه. هرجا حقي مي‏بيند بالذات از او بدش مي‏آيد. هرگاه كسي اين‏گونه شياطين در او سكني گرفتند دشمن مي‏شود اين شخص با اولياء

 

«* 24 موعظه صفحه 157 *»

اللّه بدون سبب و جهت و سابقه و لاحقه و اين از آن است كه از حقيقت ظلمت و جهل است كه از حق بدش مي‏آيد.

و در مقابل اينها ملائكه ساكنين آسمان هفتم هستند و آنها دارايان عقلند و ايشان را بر اكتساب بهشت مي‏دارند و بدون سابقه و لاحقه اولياي خدا را دوست مي‏دارند و چون از طينت اوليا است آنها را دوست مي‏دارد. نمي‏بيني كه جمعي دوست مي‏دارند شيعيان را و به هيچ وجه نمي‏دانند كه چه مي‏گويند و به اين واسطه داخل بهشت مي‏شوند و جمعي هستند كه دشمن مي‏دارند شيعيان را و نمي‏دانند كه چه مي‏گويند و به اين واسطه داخل جهنم مي‏شوند و اين نيست مگر از باب جنسيت كه «الجنس مع الجنس انيس».

هرچه بيني كاندر اين ارض و سما است   جنس خود را همچو كاه و كهربا است

و چون ارضين سبعه و سماوات سبعه را دانستي برويم بر سر مطلبي كه در دست داشتيم و اينها را از باب مقدمه عرض كردم و آن مطلبي كه بيان خواستيم بكنيم آن بود كه ناقصين بايد از منازل دوري از خدا كه اين زمين‏هاي هفت‏گانه و خصال آنها باشد سير كنند به سوي منازل قرب به خدا كه آسمانهاي هفتگانه باشد، يعني متخلق شوند به اخلاق روحانيين و قلب خود را منبر ملائكه اين هفت آسمان قرار دهد و محل نزول ملائكه شود و از شياطين وحشت كند و دوري از صفات و اخلاق آنها نمايد و از آنها ببرد و به ملائكه بپيوندد. پس اگر كسي بخواهد ترقي كند بايد از اين شياطين نفرت كند و تا در اين اراضي ساكن است ترقي محال

 

«* 24 موعظه صفحه 158 *»

است كه بكند، مثلاً كسي كه از غفلت از حق دست برندارد و با كساني كه او را به ياد حق اندازد ننشيند، كي متذكر خدا مي‏شود؟ اصحاب عيسي عرض كردند كه يا روح اللّه با كه بنشينيم فرمود جالسوا من يذكّركم اللّه رؤيته و يزيد في علمكم منطقه و يرغّبكم في الآخرة عمله يعني با كسي بنشينيد كه ديدار او شما را به ياد خدا اندازد و گفتار او بر علم شما افزايد و كردار او شما را شائق به آخرت گرداند. و همچنين مادام كه از عادت بد دست نكشد و خود را به عادتهاي نيكو عادت ندهد چگونه سلوك بر وفق رضاي محبوب خود نمايد بلكه تميز ميان حق و باطل نمي‏دهد چرا كه حب الشي‏ء يعمي و يصم تا محبت به چيزي دارد خلاف آن را نمي‏بيند و به قبح آن برنمي‏خورد. و هكذا عداوت، كه تا به چشم دشمني به چيزي يا به كسي مي‏نگرد اگر هزار نيكي از او ببيند به نظرش بد مي‏آيد.

چشم بدانديش كه بر كنده باد   عيب نمايد هنرش در نظر

مي‏خواهد طبيعتهاي پست را متابعت نمايد با متابعت معتدلين كي راست آيد، مي‏خواهد پيروي آباء و اجداد و كبراء و رؤسائي را كه ناموس خود، آنها را قرار داده نمايد، با متابعت اهل حق چگونه درست آيد؟ جمعي كه آمده بودند در ركاب حضرت امير7 جهاد كنند و در راه آن حضرت شهيد شوند شب ماه مبارك رمضان نماز تراويح كه از بدعتهاي عمر بود مي‏كردند حضرت فرمودند به امام حسن7 كه اي فرزند در ميان لشكر ندا كن كه اين نماز تراويح از پيغمبر نرسيده و عمر از پيش خود اختراع كرده ترك آن كنيد، فغان واعمراه از اردوي حضرت

 

«* 24 موعظه صفحه 159 *»

بلند شد كه علي آمده سنت تو را از ميان بردارد، حضرت چون اين حالت را از آن قوم مشاهده فرمودند، فرمودند يا بني اين جماعت را به حال خود بگذار. ناموس‏پرستي كار را به اينجا مي‏رساند. شهوت يا غضب يا الحاد دارد كي ترقي مي‏كند، شقاوت كه نعوذباللّه. پس واجب است كه شخص للّه و في اللّه با ديده انصاف به چشم خدابين بيايد تا حق را بفهمد. اگر كل اين امراض را از خود دور كرد و از همه اين طبقات بيرون رفت اميد ترقي هست و الاّ فلا. از اين است كه مي‏بينيد جماعت بسيار در بحرهاي باطل غوطه‏ور شدند و مردند و تميز حق را از باطل ندادند و ترقي نكردند و به حق نرسيدند. حال آنچه از خدا مسألت دارم و اميدوارم اين است كه در شماها اين عرضها نباشد و بناي حيدري و نعمتي نباشد كه شما دسته‏اي باشيد و مخالفين شما دسته‏اي، بلكه همت خود را مصروف داريد كه بعد از هزار و دويست سال و كسري حافظ اين دين شما باشيد و ما و شما عمله اكره دين باشيم. ببينيد چيزي از دين باقي نمانده، خدا كه دسترس نيست و پيغمبر و يازده امام كه مفقودند و دوازدهمي هم كه غائب است پس بايد همت ما و شما حفظ دين باشد و عمل از براي خدا باشد. نماز اگر مي‏كنيد آن را عمود دين دانيد و غرض كوثر كردن([4]) نباشد محض حفظ نماز و محض عمود دين باشد. روزه كه سالي يك ماه مي‏گيريم آن هم شب، آن قدر مي‏خوريم كه تا ظهر تُخَمه هستيم و آروق مي‏زنيم بوي خاكستر از حلقمان مي‏آيد. و

 

«* 24 موعظه صفحه 160 *»

اگر شب را احياء مي‏داريم جاها مي‏رويم و با كساني شب‏زنده‏داري مي‏كنيم كه حرام است نشستن با آنها و صحبت داشتن با آنها. خمس و زكوة هم كه از ميان رفته كه گويا از دين پيغمبر نيست، حج هم كه هزار غرض و مفسده در ضمن آن است و خدا را نشناخته، آن هم اگر از هزار يكي برويم. جهاد هم كه در حضور امام بايد بكنيم پس ماييم و اين نماز، پس سعي كنيد كه قبول شود. شما شعور داريد، دزد، شب جان خود را به خطر مي‏اندازد و با صد هزار تشويش، نمي‏آيد كه كاه ببرد يا هيمه بدزدد، شياطين استادند مي‏خواهند محبت و ولايت اولياء و اقرار به فضائل را از شما ببرند و در صدد ربودن ايمان و حب آل‏محمدند، رهنهاي شما را و بيع و شراها و ساير فروع شما را كار ندارند، همه همت و سعي ايشان آن است كه خود را به صندوقخانه بزنند و كيمياي سعادت ابدي را كه آن ولايت اولياء و برائت از اعداء باشد از شما بربايند كه اگر اين را بردند ديگر هيچ عملي، و اگر چه در نهايت پاكيزگي باشد، به كار نمي‏خورد. پس ما و شما هم تا جان در بدن داريم جميع بلايا و محن را به جان و دل مي‏خريم و از مال و عيال و جميع دنيا مي‏گذريم و يك ذره از ايمان و حب محمد و آل‏محمد را از دست نمي‏دهيم و از ذكر فضائل سست نمي‏شويم. ببينيد اگر در كل عالم همين طائفه ناجيه ذكر فضائل نكنند ديگر در هيچ جاي عالم ذكري از دين و آئين هست؟ نه واللّه. علماي اعلام كه مدار دين و اس اساس مسلمين بودند از ميان رفتند و ماندند جهال و جمعي طلاب متاع دنيا، و اگر هم عالمي در گوشه‏اي بود آن هم از شدت خوف پنهان شد ما مانديم و اين

 

«* 24 موعظه صفحه 161 *»

همه اعداء كه به همه انواع اذيتها ماها را اذيت مي‏كنند كه ما هم مردم را بگذاريم بر جهالت اولي باقي باشند و ايشان را مهار كرده به هر سمت كه مي‏خواهند بكشند و كسي آنها را بيدار نكند. ما كه از سيدالشهداء بهتر نيستيم كه معاويه تا توانست اموال مسلمين را گرفت، دل او آرام نگرفت گفت و نوشت كه هركس شيعه علي است او را بكشند، كشتند به حدي كه اسمي از شيعه باقي نماند. باز آرام نگرفت و آن حرارت اندرونيش شعله‏ور بود تا آنكه به اطراف نوشت كه هر كسي را كه به تهمت بگويند شيعه است او را بكشند و هركس اسم او حسن يا حسين يا علي است او را بكشند، كشتند. حتي آنكه كسي با كسي عداوت داشت مي‏رفت مي‏گفت فلان كس شيعه است و با اينكه شيعه نبود او را مي‏كشتند. باز آرام نگرفت نوشت به اطراف كه هر كسي فضيلتي از فضائل اهل بيت بگويد او را بكشند و نوشت هركس فضيلتي از ابوبكر يا عمر يا عثمان بگويد يا حديثي در نقص اهل بيت بگويد به او جايزه‏ها و انعامها بدهند، اين طلاب بي‏دين از اطراف به طمع خلعت و جايزه حديثها جعل كردند و فضيلتها بر آن سه تا، از رسول خدا روايت كردند و نقصها نسبت به اهل‏بيت و تهمت به رسول خدا زدند و آنها را در مكتبخانه‏ها پيش اطفال گذاردند و آنها را از كوچكي به محبت آن سه نفر و عداوت اهل بيت نشو و نما دادند. به حدي تقيه شديد شد كه شخصي از سادات دختر او مرده بود و گريه و بي‏تابي زياد مي‏كرد، او را تسلي دادند، گفت دلم بيشتر از اين مي‏سوزد كه اين دختر مرد و ندانست كه از اولاد فاطمه است و جرأت نكردم كه به او بگويم تو سيدي كه مبادا از او

 

«* 24 موعظه صفحه 162 *»

بروز كند و خود را به كشتن بدهد. مردم اين‏طور مصيبتها در دنيا كشيدند شما هم كمتر از آنها نباشيد. تا آنكه حضرت امام حسين7 منادي ايشان در مدينه ندا كرد كه امسال جميع مهاجر و انصار كه در زمان رسول خدا بودند عزيمت مكه نمايند و همگي به مكه رفتند و حضرت بر منبر بالا رفتند و يكي يكي از فضائل را ذكر فرمودند و فرمودند يا فلان تو در فلان روز نشنيدي كه حضرت رسول درباره حضرت امير چه فرمود، عرض كرد چرا بودم و شنيدم. و هكذا يكي يكي فرمايشات رسول خدا را فرمودند و هر كسي از مهاجر و انصار كه شنيده بودند تصديق كردند و ديگران هم كه نمي‏دانستند شنيدند و يقين كردند. چون اين خبر به معاويه ملعون رسيد عناد او زياد شد و به يزيد ملعون سفارشات درباره حضرت سيدالشهداء كرد و آن حضرت هم به جهت اظهار دين و فضائل اميرالمؤمنين7 متحمل شدند آن همه مصائب را، براي محض همين بود كه تو بداني اختيار فسخ حيوان تا سه روز است يا خون حيض علامتش چيست؟ بلكه اصحاب و ياران و برادران و فرزندان خود را به كشتن داد و عيال خود را به اسيري فرستاد كه فضائل آل اللّه را ظاهر نمايد. نه غرض شما از اين اجتماع و ازدحام حيدري و نعمتي باشد كه شما دار و دسته‏اي باشيد و مخالفين شما دار و دسته‏اي، بلكه صبر كنيد بر محن و مصائب و مظلوميت و مقهوريت و اقتدا به سادات خود كنيد و طعن و توبيخ دشمنان را بر خود هموار كنيد و غرضتان محض شنيدن فضائل و ضبط و حفظ و عمل به مقتضاي آنها باشد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 163 *»

«موعظه پانزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در ايام گذشته تفسيري از تفاسير اين آيه شريفه در نظر بود و آن كيفيت چهار سفر بود كه يكي يكي را به تفصيل عرض كنم و از براي آن مقدمه‏اي عرض كردم و بعد از اتمام مقدمه شرح كرديم كيفيت ادبار كردن عقل را از نهايت قرب تا انتهاي ملك و تا زمينهاي هفتگانه و چنان خلق كريمي بود كه از براي آن فروع بود به عدد جميع خيرات عالم و در مقابل او خلق فرمود خداوند عالم جهل را و از براي او فروع بود به عدد جميع شرور عالم. و چنان‏كه خطاب شد به عقل كه پشت كن و عالم به عالم فرود آمد تا به خاك رسيد، به جهل هم خطاب شد كه ادبار كن پس ادبار كرد تا به نهايت ملك، پس جمع شدند اين دو لشكر در اين عالم و مخلوط به يكديگر شدند پس بار ديگر خطاب شد به عقل كه اقبال كن عقل گفت سمعاً و طاعةً و به جهل خطاب شد كه اقبال كن جهل اطاعت نكرد. حال بيان كنيم كه خدا چگونه دعوت فرمود عقل و جهل را.

از براي هر يك از اين دو اصلي بود و فرعي و چونكه آمدند در اين

 

«* 24 موعظه صفحه 164 *»

عالم و مخلوط به يكديگر شدند اراده كرد خداي تعالي دعوت اين دو را، برگزيد از ميان جماعت عقل شخصي را و او را قائم مقام خود قرار داد كه دعوت او دعوت خدا بود و متابعت او متابعت خدا و رضاي او رضاي خدا و سخط او سخط خدا و هكذا جميع آنچه نسبت به خدا مي‏شد نسبت به او قرار داد و قرار داد كه هرچه نسبت به او كنند نسبت به خدا كرده‏اند، و هكذا از ميان جماعت جهل يكي را پيش قرار داد كه او هم در مقابل عقل فرمانفرمايي كند و به سوي خود دعوت كند و منع از متابعت عقل نمايد و بكشاند آنها را به سوي خود بلكه اگر بتواند از ميان لشكر عقل هم بربايد كه بالا نرود از ميان اتباع جهل به سوي عقل. فارسي‏تر عرض كنم خدا اختيار كرد از براي خود قائم مقامي و او را و اتباع او را فرستاد به اطراف ممالك خود تا از هر جايي تجربه‏اي حاصل كنند و عجائبات مخلوقات خدا را مشاهده نمايند و او با لشكرش آمد تا خاك و از اينجا نداي اقبال فرمود و از باب حب الوطن من الايمان، هي دعوت مي‏كند به سوي خدا و هي قومش اجابتش را مي‏كنند و به تدريج بالا مي‏روند و جماعتي ديگر را در مقابل خلق كرد كه اذا ذكر اللّه وحده اشمأزت قلوب الذين لايؤمنون بالاخرة كه هرگاه ذكر فضائل را بشنوند رگهاي گردن سيخ شده صورت سياه شده چشمها از كاسه بيرون آمده به خود مي‏لرزند و بناي انكار و مكابري مي‏نهند و نسبتهاي بيجا مي‏دهند. و اما هرگاه ذكر اعمال منافقين و اقوال آنها شود بشاش و فرحناك مي‏شوند. مي‏فرمايد و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون. شما نمي‏توانيد كه تعقل كنيد كه چگونه مي‏شود كه كسي از ذكر فضائل و

 

«* 24 موعظه صفحه 165 *»

مجالست شيعيان و علما و صلحا بدش آيد و از نشستن با منافقين و معاشرت آنها خوشش آيد به جهت آنكه شما از جنس آنها نيستيد، همچنين آنها هم تعقل احوال شما را نمي‏توانند بكنند. شما ببينيد جماعتي هستند كه همين كه مؤمن صالحي بر آنها وارد شود و ذكر احاديث و فضائل و ترغيب به طاعات و عبادات و اخلاق حسنه و عقايد حقه و ميل به آخرت و مذمت دنيا و معاصي و اخلاق ذميمه و اعتقادات باطله را مي‏كند آنها ملول مي‏شوند و نمي‏گذارند حرفش را تمام كند و حرفهاي ديگر در ميان حرف او مي‏آورند و گوش به سخن او نمي‏دهند و از او بدشان مي‏آيد و نهايت تلخي بر ايشان مي‏گذرد و اگر به زبان مسخره و استهزاء او ننمايند در دل به او فحش مي‏دهند و اگر گاهي هم تصديق او به زبان كنند از ترس شمشير اسلام است. و هرگاه او رفت و فاسقي لوطي تنبكي آمد چنان مجلسشان گرم مي‏شود كه از سر شب تا صبح پاي او مي‏نشينند و عيشها مي‏كنند و لذتها مي‏برند. و بر عكس آنها جماعتي هستند كه اگرچه گناه ثقلين داشته باشند، هميشه از گناه خود و گناه گناهكاران بدشان مي‏آيد و از مجالست و معاشرت آنها گريزانند و چون مدح و فضائل آقايان خود را مي‏شنوند شاد و خرم مي‏گردند و از اعمال خود بيزاري مي‏جويند بلكه بر خودشان خشمناكند و نزديك است كه خود را هلاك كنند و از خجالت معاصي خود شرمناك، واللّه گاهي كه اين حديث را مي‏بينم گريه‏ام مي‏گيرد از احوال يكي از دوستان حضرت امام رضا7 كه مشهور به فسق و فجور بود و بسيار بدعمل بود روزي در كوچه مي‏گذشت امام7 از جلوش در آمد آن مرد روي خود را

 

«* 24 موعظه صفحه 166 *»

از حضرت گردانيد حضرت فرمود خوب چرا روي خود را از من مي‏گرداني عرض كرد كه حيفم مي‏آيد كه اين صورت نحس من بر رخساره مبارك شما افتد. پس كساني كه از اعمال شنيعه خود مشمئزند آنها از طينت عليينند هر كجا مي‏خواهد باشند و از هر مكان مي‏خواهد تولد كرده باشند و كساني كه از اعمال شنيعه خود خوشنودند و از خود راضيند آنها از طينت سجينند اگرچه در بلاد اسلاميه تولد كرده باشند، شما مپنداريد كه از خواص آب و خاك انگليس است كه هركس آنجا زاييده شود بايد حكماً فرنگي باشد و يا از خواص آب و خاك بغداد است كه هركس آنجا تولد كند سني باشد و دوست عمر باشد و بر سيرت و طريقت او راه رود و باز لازم نكرده و از خاصيت آب و خاك ولايت شما نيست كه هر كه اينجا تولد كند بايد شيعه علي و دوست اهل‏بيت باشد، چه بسياري كه در بلاد شيعه تولد كرده‏اند و يهودند و چه بسياري كه در بلاد اسلامند و به لباس اسلامند و در باطن نصارايند يا سني‏اند ولي از ترس شمشير اسلام هيچ بروز نمي‏دهند، در دل خوشش مي‏آيد از طريقه يهود يا نصاري و از كتب آنها و صورت و سيرت آنها، و اعمال و اقوال و احوالش همه مثل آنها است و پرده اسلام را روپوش خود قرار داده از بس شمشير اسلام تيز است جرأت نمي‏كند بگويد من يهودي يا نصرانيم خونش مباح مي‏شود مالش به غارت مي‏رود زن و فرزندانش از دستش مي‏روند و اگر ابراز نمي‏دهد ندهد. خوب گفته بود يكي از آشنايان: لولي تخمي ندارد كه بكاري لولي سبز شود هركس اطوارش به طور لوليانست لولي است. پس هرگاه ابراز ندهند منافات

 

«* 24 موعظه صفحه 167 *»

ندارد. تو تعقل نمي‏كني من مي‏كنم، كسي هست كه اگر گبري را مي‏بيند خوشش مي‏آيد و با او خوش سلوكيها مي‏كند و آمد و رفتها مي‏كند و بسا هست كه زن از آنها مي‏گيرد و با آنها خورد و خوراك مي‏كند و مهمانيها مي‏كند، حتي آنكه كتب آنها را مي‏خواند و مهاباديان و عقايد آنها را تصديق مي‏كند و نُقل مجلسش اين است كه گشتاسب چنين بود و رستم چنين كرد جمشيد چنين گفت و هكذا جماعتي كه در دل فرنگيند لباسش را چنان شبيه به آنها مي‏كند كه بر مردم مشتبه مي‏شود و اگر او را ببينند نمي‏فهمند كه اين مسلمان است يا فرنگي، لامحاله در حجره‏اش بايد يك صندلي باشد كه چه؟ كه بدانند اين از آداب فرنگي خوشش مي‏آيد و ظروفش و خورد و شرابش همه بر طبق فرنگيان و حمايت مي‏كند از فرنگيان و اظهار علم ايشان و القاء شبهات ايشان و نقل اقوال ايشان. خلاصه از اين چيزها معلوم مي‏شود كه هركس چه مذهب دارد و در طريقه كيست و در باطنش چيست. قاعده كلي امام7 به دست داده مي‏فرمايد لو احب رجل حجراً حشره اللّه معه يعني اگر كسي سنگي را دوست دارد خدا او را با همان سنگ محشور مي‏سازد. خدا مي‏فرمايد و من يتولهم منكم فانه منهم هركس سيرتش سيرت فرنگي باشد و محبت به ايشان داشته باشد و به نظم و نسق آنها راه رود و خواندن كتب ايشان و اخبار و قصص ايشان كارش باشد لامحاله از ايشان است. كرسي نشستن در ولايات آنها شيوع دارد از بسياري رطوبت مي‏خواهند دست و پاشان رطوبت نكشد ولايتشان هميشه شب و روز بارش و برف مي‏بارد و از جهت اينكه بايد بسيار توي آب و گل راه روند زير جامه‏شان

 

«* 24 موعظه صفحه 168 *»

را تنگ و قباهاشان را كوتاه مي‏كنند. كسي مي‏لنگيد به او گفتند تو كه باكي نداري چرا مي‏لنگي گفت چون همسايه ما سگش مي‏لنگد من هم مي‏لنگم، همين كه كسي شيوه كسي را پسنديد از ايشان است لامحاله و همين كه مرد با آنها محشور مي‏شود، چه بسياري را مي‏بينم تأييد قول انگليس و تقويت مذهب يهود و ذكر شبهات مهاباديان و هنود را مي‏نمايد و انتشار كتب اهل تسنن و اقوال آنها را مي‏دهد و شب و روز با كتب و آراء و علوم آنها محشور است. مردم هيچ در قيد دين نيستند اگر سياحت بلاد كنيد مي‏بينيد كه هيچ كس به فكر دين نيست من حرفي مي‏زنم و شما در كرمان نشسته‏ايد و مي‏شنويد و خيال مي‏كنيد كه در جاهاي ديگر هم اين حرفها هست، غرباء در مجلس بسيارند از آنها سؤال كنيد هيچ جاي عالم چنين سخنها و موعظه‏ها نيست و هيچ ذكري از فضائل نيست و به غير از شما در روي زمين كسي نيست كه صبح كند و همّ او دين باشد و شب و روز خود را صرف نشر فضائل سادات خود نمايد و تحصيل علوم ايشان را كند و در طلب ازدياد محبت ايشان باشد. واللّه مادرهاتان را دعا كنيد كه با پدرهاي شما خيانت نكرده‏اند و نطفه‏هاي شما به حلال بسته شده و طيب و طاهريد. كسي دعا مي‏كرد كه اللّهم صل علي محمد و اهل بيت محمد حضرت فرمودند بگو آل‏محمد تا شيعيان هم داخل شوند و مي‏خواني اللّهم صل علي محمد و آله الطيبين الطاهرين. پس شيعيان ايشان طيبانند و غير طيب و طاهر شيعه و محب ايشان نمي‏شود. ٭نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض٭ آنها كه منكر فضيلتند تجسس احوال آنها را كنيد و گوشه و كنار از كساني

 

«* 24 موعظه صفحه 169 *»

كه از احوالات مادرهاي آنها مطلعند جويا شويد حرفها خواهيد شنيد تا يقين به آنچه مي‏گويم حاصل كنيد. نمي‏گويم همه حرامزاده‏اند ولكن اگر تفحص كني مي‏بيني كه بعضي نطفه حيضند و بعضي نطفه‏ها بي بسم‏اللّه است و از لقمه‏هاي حرام و شرب خمر و چرس و بنگ. خلاصه، اگر تفحص از احوال دشمنان خود كنيد مي‏بينيد لامحاله يك عيبي در نطفه آنها هست يا در وقتي حرام يا در شب يا روزي كه نبايست مجامعت كرد نطفه‏شان منعقد شده يا مكان بدي يا به خيال زني ديگر پدرش با مادرش جماع كرده يا مادرش به خيال شوهري ديگر پدرش را به خود كشيده يا ولد شبهه‏اند يا خيال مهر دادن نداشته يا عقد و نكاح آنها فاسد بوده. خلاصه، از هر راه هست عيبي داشته. پس شما خلاصه زمينيد و زبده اهل عالم، ببينيد امر شهر را، بايد هر كسي گوشه كاري را بگيرد تا منضبط باشد، يكي بنايي كند يكي نجاري يكي آهنگري يكي نمدمالي يا خياطي يا مسگري يا بقالي و نانوايي و هكذا ساير كارها كه اگر نانواها متفق شوند و نان نپزند مردم از بي‏ناني مي‏ميرند و اگر كفش‏دوز كفش ندوزد امر شهر فاسد مي‏شود و اگر تاجر تجارتش را نكند و زارع زراعتش را و طبيب طبابتش را و باقي اصناف شغل و پيشه خود را انجام ندهند خلق هلاك شوند. حال عبرت گيريد كه اينها اموري است كه سبب بقاء و حيات بدنهاي شما است، آيا ارواح شما چقدر اشرف از بدنهاي شما است، و آيا چنان‏كه بدنهاي شما غذا و لباس و راحت مي‏خواهد، ارواح شما نمي‏خواهد؟ اگر اخلال به غذاي روح كنيد ارواح شما مي‏ميرد و باعث هلاك ابدي است. پس شما هم عمله و اكره دين

 

«* 24 موعظه صفحه 170 *»

باشيد عبادت را برپا داريد، فضائل و معارف را تحصيل كنيد كه غذاي روح است، و عملگي اين نيست كه بياييد بشنويد بلكه بعد از رجوع به اهل و عيال هرچه را ياد مي‏گيريد درست ضبط كنيد و براي آنها نقل كنيد، «ما» كه مي‏گوييم مراد خود ما و شما خاصةً نيستيم بلكه هركس بر اسلام است همه مرادند، پس اهتمام ما و شما اين باشد كه انتشار دين دهيم و به فرزندان خود بسپاريم كه اين دين از ميانه نرود و منقرض نشود و ذكر فضائل ساداتمان از عالم تمام نشود. و اگر اين امر را از دست بدهيم در اين زمان غيبت، به كلي ذكر آل‏محمد از ميانه گم خواهد شد و كسي ديگر ذكر فضائل نخواهد كرد.

برويم بر سر مطلب بعد از آنكه آمدند پيغمبران و اوصياي ايشان و اولياي ايشان كه داعيان از جانب عقل بودند و اتباع خود را خواندند، هركس از فروع ايشان بود اجابت كرد و از آن طرف كلباً كبيراي ضلالت و داعيان و رؤساي جهالت نيز اتباع خود را خواندند و هر كه از طينت ايشان بود از عقب ايشان رفت و متابعت ايشان كرد و مرتكب شرور و معاصي گرديد، پس در اينجا دو امام و پيشوا پيدا شد، حكايت آن دو داعي مثل حكايت آن دو چوپان است كه در كنار فرات ديدم گوسفند بسياري مخلوط به هم با هم مي‏رفتند سر دو راهه رسيدند يكي از آن دو شبان به راهي ديگر و ديگري به راهي ديگر و جميع آن گوسفندان بي آنكه كسي آنها را از هم جدا كند خودشان دو دسته شدند دسته‏اي از آن راه و دسته‏اي از آن راه به همراهي شبان خود رفتند، و بعضي ديگر از گوسفندان كه كم شعورتر بودند، هنوز با هم بودند آن يك شبان دست به

 

«* 24 موعظه صفحه 171 *»

هم زد و آن ديگري هم دستي به هم زد آن باقي هم از هم جدا شدند، از آن گله آمدند داخل اين گله، و از اين گله رفتند داخل آن گله شدند و گذشتند. پس همه اوضاع عالم چنين است و كل شي‏ء يرجع الي اصله اين دو داعي هم امرشان بر كسي مشتبه نمي‏ماند داعي حق امر به صدق و وفا مي‏كند و امر به عدالت و زهد و انصاف و تقوا و اعمال و اخلاق حسنه نمايد و از آن طرف داعي جهل فروع خود را بخواند به سوي كذب و بهتان و خلف وعده و ظلم و حرص دنيا و بي‏انصافي و فسق و فجور و مكر و خدعه و عداوت مؤمنان. پس اطاعت نكرد داعي حق را مگر آن كه طينت و سرشتش از عليين بود و اطاعت نكرد داعي جهل را مگر كسي كه اصلش از سجين بود. خداوند در عالم ذر مثل همين عالم به زبان پيغمبر كه لسان اللّه بود ندا كرد، مثل آنكه تو قرآن را باز مي‏كني كه بخواني سر صفحه او را مي‏خواني اني انا اللّه لا اله الاّ انا فاعبدني و اقم الصلوة لذكري و هيچ كس گمان نمي‏كند كه تو ادعاي خدايي مي‏كني بلكه مي‏گويند قرآن مي‏خواند و زبان تو در اين هنگام لسان اللّه است به قرينه، اما اگر قرينه نباشد و كسي اين كلام را از خود بگويد گردنش را مي‏زنند. پس حضرت پيغمبر هم قرينه داشت فرمود الست بربكم و خدا از زبان معجز بيان او ناطق شد و سؤال از خدايي خود كرد و حضرت پيغمبر سؤال مي‏كرد و خود را نمي‏ديد و الاّ مي‏گفت الست نبيكم بلكه فرمود اليس محمد نبيكم اليس علي و الائمة الاحدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اولياءكم الستم توالون اولياء اللّه و تعادون اعداء اللّه و خدا اين كلمات را از زبان آن حضرت سؤال نمود پس جماعتي گفتند بلي خدا

 

«* 24 موعظه صفحه 172 *»

خداي ما است و محمد9 پيغمبر ما است و ائمه طاهرين امامان مايند و دوست مي‏داريم دوستان ايشان را و دشمن مي‏داريم دشمنان شيعيان را.

و جماعتي ديگر انكار كردند توحيد را يا آنكه اقرار كردند به توحيد و اما نبوت و ولايت و امامت را انكار كردند يا توحيد و نبوت و امامت را اقرار كردند و ولايت و برائت را انكار كردند، پس خدا از خاك بهشت طينتي گرفت و بدني براي مؤمنين ساخت و قبضه‏اي از سجين گرفت و براي كفار بدن ساخت و چون به اقرار و انكار از هم تميز يافتند ارواح خبيثه را در بدنهاي خبيثه قرار داد و ارواح طيبه را در بدنهاي طيبه و آمدند در اين عالم و حال آنكه طينتهاي مؤمنين و كفار مخلوط بود به يكديگر و بويي از يكديگر گرفته بود، اين است كه مؤمن از او معصيت سر مي‏زند و كافر از او طاعت به ظهور مي‏رسد و جميع طاعات و عبادات و اخلاق حسنه و عقايد حقه از مؤمنين است و از طينت جنت است چرا كه روح و بدن مؤمن طيب و طاهر است و از نيكان جز نيكي سر نزند اگرچه كافر بجا آورد و همه گناهان و اخلاق بد و اعمال بد و اعتقادات فاسد از كفار است اگرچه از مؤمن سر زند. و اگر مؤمن گناه ثقلين را داشته باشد همان مرگ كفاره گناهان او است و چون روز قيامت شود هر گناهي كه مؤمن كرده بر مي‏گردد به اصلش كه كفار باشند و هر عمل نيكي كه كافر كرده مي‏گيرند و مي‏دهند به مؤمنين. بسا آنكه يك مؤمني را مي‏آورند كه گناهان او به قدر گناهان جميع جن و انس است و يك قافله از نواصب بار مي‏كنند از گناهان آن يك نفر مؤمن و مي‏گويند

 

«* 24 موعظه صفحه 173 *»

اينها همه به فداي تو و مؤمن طيب و طاهر مي‏شود و مي‏رود به بهشت و آن جماعت نواصب و كفار را مي‏برند به جهنم.

پس ختم مي‏كنيم اين مجلس را به اين حديث شريف كه باعث روشني چشمهاي دوستان است، روايت شده است از ائمه طاهرين:كه در قيامت مي‏آورند بعضي از گناهكاران شيعه را كه به سبب مصائب دنيا و شدائد مرگ و اهوال قبر و برزخ كفاره گناهان ايشان نشده و بوي كفار به او اثر زيادي كرده پس گناهان او را بار مي‏كنند بر ناصبيان و بسا آنكه يك ناصب متحمل گناه او نشود دو نفر آورند و سه و چهار و پنج نفر و ده نفر و بيست و سي و چهل و بيشتر از ايشان را بياورند و بر ايشان بار كنند معاصي او را و ايشان را فداي او كنند و طاعت مخالفين ايشان را به ايشان دهند چنان‏كه خدا فرموده اولئك الذين يبدل اللّه سيئاتهم حسنات و اين جماعت شيعه باشند.

پس از آنجا كه هر چيزي به اصل خود برمي‏گردد گناهان مؤمنين بالعرض از مؤمن سر زده مي‏رود نزد كفار، مثل سايه كه به همراهي صاحبش مي‏رود و اعمال حسنه و اخلاق نيك كه از كفار و نواصب سر زده روح نداشته به مؤمنين مي‏دهند و حيات پيدا مي‏كنند و به همراه مؤمن مي‏روند چرا كه مال او است و از طينت او است و در نزد كافر به عاريه بوده و به اصل خود برمي‏گردد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 174 *»

«موعظه شانزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

سخن در تفسير اين آيه شريفه در بيان چهار سفر بود و كيفيت سفر اول را خواستيم بيان كنيم و براي آن مقدماتي چند عرض كرديم تا به اينجا رسيد كه عقل از نهايت نزديكي، پست شد تا به نهايت دوري، و عالم به عالم فرود آمد تا اين دنيا كه دار آلام و اسقام و امراض است و دار كثافت و قذارت و نقص و عيب است و در بيان اين بوديم كه چگونه از اين دار امراض بالا رفت. مي‏گوييم كه خداوند از براي اقبال او اسبابي چند قرار داد و آن اسباب، فرستادن انبياء و اوصياء و اولياء است، چرا كه مردم در اين عالم كه آمدند خفتند و خفتگان را بيداري بايد تا بيدار نمايد.

خفته را خفته كي كند بيدار   مست را مست كي كند هشيار

و چون به اين دار امراض آمدند مريض شدند پس خود را صحيح نتوانستي كرد، و مردند و مرده را مسيحي بايد كه زنده نمايد. و خدا براي هر مرضي دوائي و طبيبي قرار داده پس براي مرض عقل هم طبيبي و

 

«* 24 موعظه صفحه 175 *»

دوائي آفريده كه انبياء و اوصياء و اولياء باشند ولي وقتي كه مريضان خود اطاعت طبيبان نكنند و به سوي ايشان نروند و رجوع به طبيبان نفوس نكنند، بلكه طبيبان نزد ايشان آيند و به انواع معالجات ايشان را طبابت كنند و آن مريضان تكذيب آنها را نمايند و آزارها رسانند تقصير بر مريضان است نه بر طبيبان و ما علي الرسول الاّ البلاغ. خدا دواي همه دردها را خلق كرده و به طبيبان آموخته و طبيبان هم آمدند و به مردم رسانيدند. ببين در اندرون تو حرارتي قرار داد كه اگر اطفاي آن حرارت نشود هلاك مي‏شوي، پس نَفَسي براي تو خلق فرمود كه هواي سرد را از راه دماغ به اندرون خود ببري تا اطفاي حرارت تو بشود و چون آن هوا در اندرون تو قدري ماند و گرم شد بيرون فرستي و هواي ديگر بفرستي به اندرون خود تا حيات تو باقي باشد و چون به همه حيوانات اين حرارت را داده بود هوا را هم براي نفس كشيدن همه مقرر فرموده. و از جمله عجائب، خلقت ماهي است كه چون آتش اندروني نيز به او داده بود و براي او نفس كشيدن ممكن نيست چرا كه در ميان آب است پس بيخ گوش او را سوراخي قرار داده كه آب سرد در دهن خود كند و چون گرم شود از ممر بيخ گوش خود بيرون كند و باز آبي ديگر به جوف خود ببرد براي اطفاي حرارت خود. پس اگر نفس نكشد تا خفه شود نقصي بر حكيم لازم نيايد و در خلقت او نقصان نباشد. گرسنگي داده غذا آفريده، اگر نخوري خدا تقصيري نكرده، تشنگي قرار داده آبي هم موجود كرده تا رفع تشنگي نمايد، اگر كسي آب نخورد تا بميرد بر خدا بحثي ندارد.

پس همچنين عقل را كه به اين دار امراض فرستاد مريض شد بلكه

 

«* 24 موعظه صفحه 176 *»

مرد و طبيب مسيح دمي فرستاد براي صحت بخشيدن و زنده گردانيدن عقل كه حجتهاي خودش باشند و به شما هم شعوري عطا فرمود تا حقيت آنها را بفهميد و بدانيد كه آنها راستگويند و تميز دهيد آنها را و بفهميد كه ايشان از جانب خدا مي‏گويند و خالق شما ايشان را نزد شما فرستاده و اطاعت ايشان را بر شما واجب كرده است تا حجت خدا بر شما تمام شود و عذري نزد خدا نداشته باشيد. و هركه بگويد نشناختم، باور مكن چرا كه خدا در عالم ذر نيز خلق را صاحب شعور خلق كرد كه اختيار خوب و بد را از روي شعور و تميز بكنند و هرگاه سؤال كند ايشان را ممكنشان باشد كه جواب بدهند، همچنين در دنيا هم خلق را صاحب شعور خلق فرمود. بلي كسي كه شعور در امر دنيا ندارد، تميز خوب و بد را نمي‏تواند بدهد، معذور است، خدا مي‏فرمايد و للّه الحجة البالغة كسي كه هيچ جا را نبيند مي‏تواند در اين مسجد باشد و بگويد من مسجد جامع را نديدم. در امر دنيا شعور داري در امر آخرت شعور نداري؟ دروغ است. در امر دنيا مو را مي‏شكافي و مي‏گويي دينم را نمي‏فهمم هيچ كتابي و مرشدي از براي امر آخرت بهتر از امورات دنيا و اهل دنيا نخواهي يافت، هيچ سرمشقي بهتر و روشنتر بر رفتار به سوي آخرت، بهتر از رفتار اهل دنيا در طلب دنياشان نيست. اگر مي‏خواهيد كيفيت تقوي را ياد گيريد كه يعني چه و چطور و چقدر و اميد و بيم چه معني دارد و دستور العمل مي‏خواهي، تقواي اهل دنيا را در دنياشان ببين اگر گمان كنند كه بيست روز ديگر از كسي منتفع مي‏شوند امروز طرح آشنايي با او مي‏اندازند و بر عكسش اگر بدانند بعد از سه چهار ماه

 

«* 24 موعظه صفحه 177 *»

ديگر از كسي ضرري به ايشان مي‏رسد امروز قطع آشنايي از او مي‏كنند و به كلي غريب مي‏شوند و به سمت خانه و محله او نمي‏روند، سلام به كسي كه مظنه نفعي از او ندارند نمي‏كنند. خلاصه، همين سرمشق را در دست بگيريد و در جزئي‏جزئي امر شريعت و طريقت و حقيقت خود بينا شويد. دو قروش مي‏رود كسي از آنها قرض كند اول كه معطلش مي‏كنند تا بر احوالش مطلع شوند كه بد معامله است يا خوش‏معامله، بد وارث است يا خوش وارث، بيع شرطي از او مي‏گيرند كه يقين كنند كه جاي ديگر بيع شرط نباشد، در طبقش ضامن معتبري از او مي‏گيرند به مهر اهالي شرع مي‏رسانند، به اين اكتفا نمي‏كنند از باب اينكه مبادا به زنش داده است خواهش مي‏كنند كه بي‏ادبي است ببريد بي‏بي هم در اندرون مهر كنند، با اينها همه، گروي كه دو مقابل بيرزد از او مي‏گيرند، و پولي به قرض او مي‏دهند. ببينيد چگونه امر دنياي خود را مضبوط مي‏كنند، چرا امر آخرت خود را به اين‏طور مضبوط نمي‏كنند و در امر دنيا چنين با وقوفند، چرا در صدد آبادي آخرت خود برنمي‏آيند.

پس معلوم است كه طالب دين نيستند حرفي مي‏زنند دهي مي‏خواهند آباد كنند سرما و گرماي بيابان را سالها بر خود مي‏گذارند، و در سر اين چاهها خاك و آفتاب مي‏خورند و بد مي‏گذرانند به اميد اينكه يك وقتي اين، قناتي برايشان شود و مزرعه بشود و محصولي بدهد، اينها را ميزان كنيد در همه امور دين خود، و نظر كن به سوي طالبان دنيا و طلب آخرت را از ايشان تعليم بگير و معني محبت را از محبت آنها به دنياشان ياد گير. پس نگوييد كه ما ندانستيم و نفهميديم، واللّه مي‏دانند،

 

«* 24 موعظه صفحه 178 *»

چرا معاشرت نمي‏كنند با كسي كه در امر دينشان منتفع شوند و معاشرت با كساني كه دشمن دينند مي‏كنند و مي‏خواهند دين برجا باشد. سالها مهاجرت از اهل دين مي‏كني مي‏خواهي دين برجا باشد. شب و روز با دشمنان دين محشوري و مطيع و منقاد او شده‏اي مي‏خواهي ديني براي تو باقي بماند؟ پس معلوم است كه قيمت متاع دنيا ضبط مي‏شود و اما متاع آخرت اعتنائي به او نيست، چطور قيمت هر تنخواهي را حتي ماش و لوبيا را در روزنامه‏ها و به كاغذهاي تجار رجوع مي‏كني و ضبط مي‏كني و درس پارسال و موعظه گذشته يادت نمانده و در بند ضبط آن نيستي؟ چطور شد كه بدن كه سي تا چهل سال باقي است نان مي‏خواهد، روح كه بايد ابدالآباد زنده بماند غذا نمي‏خواهد؟ وقتي كه اين بدن غذا نخورد مي‏ميرد اما روح كه هرگز غذايي به او نمي‏دهي زنده مي‏ماند؟ نه واللّه چنين نيست. پس كساني كه مي‏گويند ما نمي‏دانيم حق با كيست، دروغ مي‏گويند، نمي‏شنوند از او. چه چيز است از امر دين كه عقل شما تصديق نمي‏كند؟ پيغمبران و اوصياي ايشان و علماي شيعه چيزي نگفتند كه عقول مردم پي به آن نبرد و به مقامش نرسد. عقول همه قبح معاصي را مي‏فهمند پيغمبر هم نهي از آنها كرد و همه مردم حسن طاعات را مي‏فهمند آن بزرگوار هم امر به آنها كرد. هرچه نقص در انسانيت بود نهي از آن نمود مثل زنا و لواط و شراب و خوردن مال مردم و غير اينها، مي‏بيني كه خر بالاي هر خري مي‏رسد مي‏رود و به هر صحرايي برسد از آن مي‏خورد و همچنين ساير صفات حيوانيت، شما را از آنها نهي فرموده و هرچه باعث كمال

 

«* 24 موعظه صفحه 179 *»

انسانيت و ايمان بود به آن امر فرمود. واللّه اگر كسي دين هم نخواهد و بخواهد آدمي باشد پخته و معقول، بايد از شرع و آداب شرع تجاوز نكند و يك سر مو خلاف شرع نكند. گفتند غيبت مكن، مال مردم را مخور، اذيت مسلمين مكن تا همه با تو دوست شوند و تو را مرد خوبي اميني شمرند و حرمت تو را بدارند. پس اگر كسي طالب دنيا هم باشد بايد به طريق شرع راه رود تا دنياي او خوب شود.

حال ببينيم كه دعوت كننده به اين راه شريعت كيست آيا شياطين و كفار و مشركين دعوت به دين مي‏كنند يا انبياء و اوصياء؟ و آيا فساق و فجارند يا ائمه هدي و شيعيان ايشان؟ واللّه مردم ناموسي براي خود نگذاشتند، شما در خانه خود نشسته‏ايد نه سير در عباد و بلاد كرده‏ايد و نه سير در كتب و مذاهب و حرفي از من مي‏شنويد كه حرف ديني يا مذهبي مي‏برم و گمان مي‏كنيد كه يحتمل اين هم مذهبي باشد مثل مذهب مهاباديان كه به عوض نماز خود چهار كلمه چيز مي‏خوانند: «اولّم يار آخرم يار اول و آخرم پير خداوندگار» شما را به خدا اين مذهب شد و همچنين مذهب نصاري كه اين همه هستند همه مذهبشان سه چهار كلمه است در كتاب خود كه چاپ كرده‏اند و به سوي هر بلدي فرستاده‏اند كه مردم را به دين خود دعوت كنند و در آن نوشته است كه دين همين است كه اقرار كني به خدا و پسر خدا يعني عيسي و دختر خدا يعني مريم و اقرار كني كه پسر خدا را كشتند و به صلابه كشيدند و كفاره گناهان امت او شد همين را كه اقرار كردي ديگر برو هرچه مي‏خواهي بكن، و همچنين باقي مذاهب. وقتي كه مي‏رسي از اول تا

 

«* 24 موعظه صفحه 180 *»

آخر مذهبشان و حاصل كتابهاشان چهار كلمه پر و پوچ بيشتر نمي‏شود. گمان نكنيد كه آنها هم مذهبشان مثل مذهب شما مذهبي است محكم نه واللّه، اين است كه شكل انسان ندارند نه از شراب پرهيز مي‏كنند و نه از زن مردم و نه از پسر مردم و نه پاكي و نجسي مي‏فهمند، سگشان و خودشان در يك كاسه چيز مي‏خورند.

خلاصه، چه عرض كنم پيغمبر ناموسهاي مردم را برطرف كرد و ديگر ناموسي براي كسي نماند اين است كه اهل ساير مذاهب مانند حيوانات، قذر و نجس و همه امورشان مختل است و خير و شر و صلاح و فساد خود را نمي‏دانند و از تصدق سر اسلام است كه چند روزي راهي مي‏روند و الاّ اگر به مذهب خودشان بود دو روز زيست نمي‏توانستند كرد، آخر شعور داريد وقتي كه بنا شد كه عقدي و نكاحي نباشد و انسان مثل حيوانات با مادر و خواهر و دختر و هر زني كه برسد نكاح كند و فرق ميان زن خود و زن ديگران نگذارد نمي‏داند قومش كيست، اولادش كيست، اگر كسي را بكشند كه بايد قصاص كند و كه بايد ديه بگيرد و كسي كه مي‏ميرد كه بايد ميراثش را صاحب شود. مثل حشرات و دواب حركتي مي‏كنند. واللّه به بركت ناموس اسلام است كه آنها هم راه مي‏روند. آخر اين شرع يهود است كه علما در ميان دارند و كتابي دارند، اين كتابشان، آن تورات آسماني نيست اين را هم كه دارند هم محرف شده و قول ملاهاشان است كه به رأي و هوي و هوس و خواهش خود پاره‏اي سخنها گفته‏اند آن هم سه چهار كلمه است. پنداريد كه نصاري دين عيسي را دارند ولي ندارند نه انجيل عيسي را نه

 

«* 24 موعظه صفحه 181 *»

ديني نه آئيني. خوانديم و رجوع كرديم هيچ در دست ندارند، شريعت يهود و نصاري از ميان رفته اين هم كه دارند اختراعي احبار و رهبانانشان است. و اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه. مجوس كه هيچ ندارند، پيغمبر خود را كشتند و كتاب خود را سوختند، و اين زند و پازند را قاضيهاشان برايشان ساختند. و چهار اقليم بت پرستند و شريعت ايشان اين است كه بيا بت را سجده كن و خاج را مثلاً بپرست، پس بدانيد كه واجب است كه حفظ كنيد اين ناموس را. نمانده در روي زمين كسي كه پاس شريعت را بدارند و راه دين و شرعي از جانب خدا داشته باشند الاّ شما و باقي خلق ان هم الاّ كالانعام بل هم اضل و اگر شما هم حفظ نكنيد خدا نمي‏گذارد شرع پيغمبر از ميان برود و عالم را خالي نمي‏گذارد از كساني كه به شرع و قانون شرع راه روند. فرمود و ان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوماً ليسوا بها بكافرين و چرا شما از آن جماعت نباشيد كه به واسطه شماها اهل عالم روزي خورند و زيست كنند و دفع بلاها از آنها شود و نزول فيضها و رحمتها به طفيل شما بر آنها هم بشود و شما محل عنايت و مقصود از خلقت كافه ناس باشيد و همه مردم عالم كاركن شما باشند تا شما با فراغ بال و جمعيت حواس بتوانيد در ميانه عبادت خدا كنيد و به شرع پيغمبر راه رويد و فضائل و مقامات ائمه خود را بشناسيد و تولاي اولياء آنها و برائت از اعداء آنها بورزيد.

و گمان مكن كه شريعت براي همان آخرت تنها است و به كار دنيا نمي‏آيد بلكه به كار دنيا و آخرت همه مي‏آيد، نمي‏بيني اگر معامله‏ات درست باشد و دروغ نگويي و خلف وعده نكني و تهمت و ا فترا و حيله

 

«* 24 موعظه صفحه 182 *»

و مكر و اذيت مسلمانان نكني، مردي باشي با ديانت و صدق و وفا و محض محبت و وداد و امانت و بر طبق شرع راه روي و اعمال و اخلاق و احوالت همه موافق انسانيت باشد، مرد پخته عزيزي موقري خواهي شد و عزت و حرمت تو را خواهند داشت. و هرگاه به شريعت راه نروي مرد رذلي بي‏مغزي خواهي شد در كوچه و بازار تخمكي بشكني و با هر رذل و اوباشي و لوطي و تنبكي بنشيني اينجا بدوي فرياد بلند كني، آنجا بدوي و جنگ و دعوايي برپا كني. مؤمن صداي خود را زياده از حاجت خود بلند نمي‏كند اين شريعت نبوي9 مثل ساير شريعتها نيست كه چهار كلمه حرف پوچي باشد و تمام شد، بلكه براي هر جزئي جزئي حكمي فرموده‏اند حتي براي بيت الخلا رفتن و خواب و خوراك و سلوك با مردم. پس شريعتي كه كفايت جمع امور خلق كند جز اين دين نيست باز جاهلي نگويد كه دين تسنن كفايت از جميع شرايع مي‏كند و آن هم اسلام است و شرع پيغمبر است، چرا كه همه احاديث آنها را از ميان كل كتابهاشان كه جمع كني از ميان چهار مذهبشان همه به قدر يك كتاب اصول كافي نمي‏شود و باقي آنچه دارند رأيها و اجتهادات و بيان اقوال علماي سني است و هر كسي به رأي و هواي خود كتاب نوشته و به عقلهاي ناقص خود راه رفته‏اند و بعد از پيغمبر به امامي واجب الاطاعه قائل نبودند نهايت هر يك از ائمه را يك مجتهدي مثل ساير مجتهدين خود مي‏شمارند و از باب عناد و لجاجي كه داشتند هرچه از ائمه معصومين: مي‏شنيدند بر خلاف آن مي‏كردند.

پس هيچ ديني قوي‏تر از دين خود شما نباشد چرا كه اهل سنت

 

«* 24 موعظه صفحه 183 *»

اگرچه اسم اسلام بر سر ايشان است لكن چون از اوصياء پيغمبر معرض شدند و رو آوردند به خلفاي جور و ضلال، به جز احاديثي كه از پيغمبر شنيدند آن هم نه همه آنها را بلكه قليلي را دارند و جميع شرايع و احكام كه كفايت آنها را نمايد تا روز قيامت ندارند و به هرچه محتاج مي‏شوند كه از پيغمبر ندارند به اجتهادات و قواعد اصول و به ظنون و قياسات و استصحاب و امثال اينها حكم مي‏كنند پس آنها هم مثل ساير مذاهب احكام شرع ايشان ناقص است، سه كلمه، ده كلمه دين نمي‏شود.

پس متمسك شويد به اين دين قويم و صراط مستقيم و تا جان داريد بكوشيد شب و روز در طلب اين دين و متابعت اين شرع مبين تا امر دنيا و آخرت شما اصلاح شود، و اين دين ديني است كه اگر به آن راه رويد سبب بقاي شما است تا روز قيامت، و كدام دليل بر حقيت اين دين از اين بهتر كه اين دين كفايت مي‏كند همه خلق را و بي‏نياز مي‏گرداند آنها را از ساير دينها و به هيچ وجه محتاج به هيچ چيز از آداب ساير دينها نيستيم، نه به اعمال آنها و نه به علوم آنها و نه به كتب آنها نه در اصول دين و نه در فروع دين و نه در علوم رسمي و نه در علوم غريبه و همه مذاهب و ملل از علما و اهل حل و عقدشان در جميع امورشان محتاج به دين و كتب شيعه‏اند، و هر حقي در عالم يافت شود اصلش از اين دين برداشته شده و چيزي كه كفايت تمام اهل عالم را نمايد و با آن محتاج به هيچ كس و هيچ چيز نباشند دين متين حضرت سيد المرسلين است صلوات اللّه و سلامه عليه و آله كه سپرده به امامي پس از امامي همه معصوم، و ائمه معصومين به امام عصر عجل اللّه فرجه سپردند و

 

«* 24 موعظه صفحه 184 *»

آن حضرت، حكام و حفظه و حمله در هر قرني پس از قرني به قدر قابليت و استعداد مردم مي‏فرستد تا مردم را دعوت به حق كنند و نفي تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين نمايند و زمام دلهاي ضعفاي شيعه را نگاه دارند چنان‏كه سكان كشتي مهار كشتي را نگاه مي‏دارد. و در آنچه عرض كردم جميع عقول سليمه شهادت بر صحت آن مي‏دهند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 185 *»

«موعظه هفدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

خداوند عالم جل‏شأنه كاملي است در ذات و صفات خود كه به هيچ وجه نقصي در او راهبر نيست جميع خير و كمال براي او است. نيست از براي احدي سواي او خيري و نوري و كمالي مگر به فضل او و به ظهور و نور او. چنان‏كه آفتاب مثلاً ـ وللّه المثل الاعلي ـ كامل است در نور خود و هرچه در عالم نوري دارد همه از پرتو نور آفتاب است و به كرم و جود آفتاب است كه روشن است و تاريكيها همه از اشياء است. خدا مي‏فرمايد مااصابك من حسنة فمن اللّه و مااصابك من سيئة فمن نفسك يعني هر خوبي كه به تو برسد از خدا است و هر بدي كه به تو برسد از جانب خود تو است. ببينيد آئينه هرچه نور و صفا و بهاء دارد از آفتاب است و هرچه كدورت و رنگ و كجي و ظلمتي كه دارد از خود آئينه است. همچنين مشيت خدا كه اول نور خدا است و اول ظهور خدا و پيدايي او است، كه خلق كرده است خدا او را به خودش، و خلق كرده است ساير چيزها را به مشيت، چنان‏كه مي‏گويي در ظاهر هرچه چرب

 

«* 24 موعظه صفحه 186 *»

است به سبب روغن چرب است و اما روغن به چه چيز چرب شده است؟ او خودش چربي است و خودش را به خودش خدا چرب فرموده.

پس خدا مشيت را دست تواناي خود قرار داده و گوش شنواي خود و چشم بيناي خود و زبان گوياي خود و علم و قدرت خود و اسم اعظم و صفات حسناي خود، و او را مظهر جلوه خود گردانيده و به او تجلي فرموده و به ساير خلق، به او خود را شناسانيده.

پس مشيت، اول مخلوقي است كه هيچ پيشي گيرنده‏اي بر او پيشي نگرفته و هيچ رسنده‏اي به او نرسيده و هيچ صاحب طمعي طمع نكرده كه مقام مشيت را درك كند، چرا كه به ادراك احدي از ماسوي اللّه در نمي‏آيد تا طمع ادراك مقامش را نمايد. و اين جلوه اول كه دست توانا و زبان گويا و اسماء عظام و صفات پسنديده‏اي كه پيش شنيدي، اين، ذات مقدس پيغمبر و آل او است9 چنان‏كه در زيارت جامعه مي‏خواني فبلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايطمع في ادراكه طامع. و فرمود النبي لايوصف يعني حضرت پيغمبر به وصف احدي در نمي‏آيد. و حضرت امير7مي‏فرمايد ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا اجل ممدود و همه اين چهارده نفس مقدس صلوات اللّه عليهم يك نورند و آيت توحيد خدايند و صفت بي‏اندازه خدايند كه نعت كرده نمي‏شوند و وقتي ممتد ندارند و آنهايند نور خدا و ظهور خدا و جلوه خدا. آيا مي‏دانيد كه صفت خدا يعني چه؟ اگرچه از مطلب

 

«* 24 موعظه صفحه 187 *»

بيرون است لكن مناسب است، عرض مي‏كنم، شما را وقتي كه ايستاده‏ايد قائم مي‏گويند و وقتي كه نشسته‏ايد قاعد مي‏گويند و وقتي كه راه مي‏رويد رونده و در هر سه حالت بلكه در جميع حالاتت تو را زيد مي‏گويند. پس زيد تفاوتي نكرد به تفاوت نشستن و ايستادن و رفتن و آمدن، چنين است خدا، خدا است مي‏فرمايد هو الذي في السماء اله و في الارض اله و صفات، غير خدا است، چنان‏كه ايستادن غير زيد است. نمي‏بيني وقتي نشستي تو را ايستاده نمي‏گويند.

پس صفات تو تغيير مي‏كند و ذات تو همان زيد است كه بوده. فرمودند من عرف نفسه فقد عرف ربه خودشناسي خداشناسي است. آيا نمي‏بيني كه به خدا راحم مي‏گويي اگر رحم كند و منتقم مي‏گويي وقتي كه انتقام كشد و خالق مي‏گويي وقتي كه خلق كند و رازق مي‏گويي وقتي كه رزق دهد و ميراننده وقتي كه بميراند و زنده كننده وقتي كه زنده كند و همچنين باقي صفات، و با اين همه صفات، خدا خدا است و صفات او تغيير مي‏كند چنان‏كه زيد در همه احوال زيد است و صفات زيد تغيير مي‏كند.

پس صفات خدا غير خدا است و خلق خدا است كه خدا خود را به آن صفات ظاهر فرموده چنان‏كه صفات زيد غير زيد است و زيد به آن صفات ظاهر مي‏شود. چون معني صفت را فهميدي عرض مي‏كنم كه صفات خدا محمد و آل‏محمدند:. پس ايشانند رحمانيت و رحيميت خدا و غضب و انتقام خدا، خلاقيت و رزاقيت خدا، ميراندن و زنده كردن خدا. چنان‏كه ذات زيد ذات زيد بود كه ظاهر مي‏شد به

 

«* 24 موعظه صفحه 188 *»

ايستادن و نشستن و رفتن و آمدن. در زيارت مي‏خواني السلام علي رحمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار. و ايشانند چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا و دست تواناي خدا و علم و قدرت خدا و اسمهاي اعظم خدا چنان‏كه در تلو آيه شريفه فللّه الاسماء الحسني فادعوه بها فرمودند ماييم اسماء حسناي خدا كه امر كرده است كه بخوانيد خدا را به آن اسمها. چنان‏كه زيد را به اسمش مي‏خوانيد و اسم زيد غير زيد است و غيبش مي‏خوانيد اگر غائب باشد و حاضرش مي‏خوانيد اگر حاضر باشد و قائم و قاعد و صحيح و مريض و هكذا.

پس محمد و آل‏محمدند غيب خدا و شهاده خدا، حتي آنكه ذات خدا چرا كه ذات خدا هم اسمي است از اسماء خدا پس ببينيد منكرين فضائل عليهم اللعنة چه جرأت بر خدا كرده‏اند كه چشم خدا را كور و گوش خدا را كر و زبان خدا را گنگ مي‏دانند و يهود يعني يهوديان اين امت كه خدا لعنت كند ايشان را مي‏گويند يد اللّه مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء. و آن ملعون ناصب عصايش را انداخت و گفت حضرت امير مثل عصا جماد است و هيچ كار از او بر نمي‏آيد. يكي ديگر از آن ملاعين گفت كه اگر سيدالشهداء زنده مي‏شد بايست بيايد پيش ملاشريف علم اصول بخواند. و آن يكي، چه بگويم رغبت نمي‏كنم كه حكايت قول آنها را نمايم. از ايشان مي‏پرسم كه شكي نيست كه صفات خدا غير خدا است چنان‏كه بينايي زيد غير زيد است و كلام تو غير تو و شنيدن تو غير تو است و هرچه غير خدا است خلق خدا است، پس صفت خدا آيا اشرف خلق است يا

 

«* 24 موعظه صفحه 189 *»

پست‏تر خلق يا وسط خلق، البته صفت خدا از پست‏ترين خلق خدا نيست و از متوسطين هم نيست. پس بلا شك اشرف خلق خدا است و به اجماع شيعه و سني محمد و آل‏محمدند اشرف كائنات و اول موجودات، پس ايشانند بينايي و گويايي و شنوايي خدا و باقي اسماء و صفات خدا.

پس منكران فضائل جسارت نكرده‏اند مگر بر خدا و منكر خدا شده‏اند چرا كه خداي كور غير خداي مسلمين است و دست خداي مسلمين باز است و خداي آنها است كه دستش بسته است و گوشش كر است و زبانش گنگ. اين است كه فرمودند الانكار لفضائلهم هو الكفر. پس منكران فضائل كافرند به خدا. و به ايشان مي‏گويم كه آيا خدا قادر است كه خلقي بيافريند كامل و بي‏نقص؟ شك نيست كه خدا بر همه چيز قدرت دارد و الاّ لازم مي‏آيد كه خدا عاجز باشد و خداي مسلمين عاجز نيست. پس خدا قادر است بگو ببينم مانع چيست مثلاً به من و تو مقام سلمان را نداده براي آنكه قابل آن مقام نيستيم و سلطنت به فلان كس نداده چرا كه فساد مي‏كرد اگر پادشاه مي‏شد، چه گمان داري درباره محمد و آل‏محمد؟ خدا كه قادر است آنها هم كه بلاشك قابليت دارند كه اگر بگويي آنها قابليت ندارند كه اگر كمال به ايشان مي‏داد فساد مي‏كردند لازم مي‏آيد كه بگويي ايشان معصوم نيستند. و اگر مي‏گويي حال كه به ايشان كمال و فضل و سلطنت را نداده و مالك ملك نگردانيده معصومند و اگر مي‏داد طغيان مي‏كردند و از عصمت بيرون مي‏رفتند، پس چه فرق است ميان آنها و كساني كه نمي‏توانند معصيت

 

«* 24 موعظه صفحه 190 *»

كنند، آنها هم معصومند، مثلاً خواجه هم معصوم است كه زنا نكرده و نمي‏كند، و كورها هم معصومند كه نظر به نامحرم نمي‏كنند، و فضل در اين نيست كه كسي نتواند معصيتي كند، بلكه كسي كه بتواند و نكند معصوم است. پس بنابر قول تو كه مي‏گويي ايشان را كامل خلق نكرده يكي از دو كفر لازم مي‏آيد يا عجز خدا از آفريدن ايشان را كامل يا معصوم نبودن ايشان كه اگر كامل مي‏شدند طغيان و فساد مي‏كردند و اين لازم دارد كفري ديگر را كه بي‏قابليتي ايشان باشد. يا اينكه خدا قدرت داشته و ايشان هم قابليت داشته‏اند و خدا بخالت كرده و به ايشان كمال عطا نفرموده نعوذ باللّه. كسي اين احتمالات را مي‏دهد كه خود را خارج از اسلام داند.

پس خدا كامل است كه هيچ نقص در او نيست و ايشانند كمال خدا و او است قادري كه هيچ عجز در او نيست و ايشانند قدرت خدا و هكذا جميع صفات و اسماء خدا ايشانند سلام اللّه عليهم اجمعين. بعد از آني كه آئينه از خود بي‏خود شد و فناي محض شد كه هيچ زنگ خودي را ننمود و به كلي زنگ خودي را از خود زدود و خود را فاني در جنب آفتاب نمود، آفتاب هم آن را آئينه سرتاپانماي خود مي‏كند و مي‏شود آن وقت مظهر جميع اسماء و صفات آفتاب، بلكه مي‏شود آفتاب نه چيز ديگر هر كسي او را ببيند آفتاب را ديده است، گردي، گردي آفتاب، گرمي، گرمي آفتاب، رنگ، رنگ آفتاب، ضياء، ضياء آفتاب، جمال، جمال آفتاب، كمال، كمال آفتاب. وقتي كه آئينه جمادي، خود را چنين ممكن باشد كه فاني در جنب آفتاب نمايد و آفتاب به او

 

«* 24 موعظه صفحه 191 *»

اين همه عنايت نمايد، اشرف خلق خدا را چرا ممكن نباشد كه خود را در جنب خدا فاني كند؟ پس خدا او را آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات خود گرداند. پس چنينند محمد و آل‏محمد سلام اللّه عليهم اجمعين در جنب خدا، پس خدا هم جميع صفات و كمالات و اسماء و افعال خود را در آنها ظاهر كرده از توحيد گرفته فمادون، از كنه ذات و غيب و شهاده و غير اينها. مجمل قول، در زيارت مي‏خواني ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه. و باز فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل بر پس هر خيري كه در تمام عالمها يافت شود فروع وجود مقدس ايشان است:. از اول مجلس تا اينجا مقدمه بود براي مطلبي كه در نظر بود. پس اول موجود شد حبيب خدا و هم محبوب خدا، و خدا خطاب به او فرمود در حديث قدسي كه انت الحبيب و انت المحبوب و انت المريد و انت المراد. آيا مي‏داني كه انسان چه چيز را دوست مي‏دارد و چه چيز را دشمن؟ هرچه را موافق خود بيند و صفات او را موافق صفات خود بيند و او را بر خصلت خود يابد، آن را دوست دارد و هرچه را بر خلاف خود بيند و ضد خود بيند دشمن دارد. وقتي كه خود پيغمبر صفات خدا و خصال خدا شد، محبوب خدا است چرا كه خدا صفات و خصال خود را دوست مي‏دارد انسان از ابن ابي‏الحديد سني نبايد كمتر باشد، مي‏گويد در مدح حضرت امير7 «صفاتك اسماء و ذاتك جوهر» يعني صفتهاي تو يا علي و صفت علي غير علي است و شعاع علي و شيعه علي، مي‏گويد صفتهاي تو اسماء اللّه است و ذات تو يك جوهري است كه منزه و برتر است از صفات جميع ذاتها و

 

«* 24 موعظه صفحه 192 *»

در شعر ديگرش مي‏گويد:

تقيّلتَ افعالَ الربوبية التي   عذرتُ بها من شك انك مربوب

يعني اي علي آن قدر از صفات ربوبيت را به خود گرفتي كه عذر علي اللّهي را پذيرفتم كه گفتند خدايي، گفتم حق داريد چرا كه صفات، صفات اللّه است و افعال، افعال اللّه، قدرت، قدرة اللّه. اينجا جاي اشتباه نباشد كجا است؟ شافعي گويد:

و مات الشافعي و ليس يدري   علي ربه ام ربه اللّه

يعني شافعي مرد و ندانست كه علي خداي او است يا خدا. پس كسي كه انكار كند فضائل علي را هزار مرتبه درك او پايين‏تر است از درك سني. خدا فرموده ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار. خلاصه، خود ايشان صفت اللّه‏اند نه آنكه گمان كني كه خدا را صفاتي ديگر هست و ايشان مثل آن صفاتند. كسي كه به اين‏طور بگويد تفريق كرده است ميان خدا و ايشان و مي‏شود در زمره آناني كه يريدون ان‏يفرقوا بين اللّه و رسله و يقطعون ما امر اللّه به ان‏يوصل خدا دهانشان را خورد كند كه اين روزها گروهي از نواصب بنا گذارده‏اند قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر. ملعون، چشمش كور، نماز مي‏كند و اگر از ترس شمشير اسلام نبود به كلي اسم محمد و آل‏محمد را از نمازش مي‏انداخت بلكه نماز نمي‏كرد و چون چاره‏اي ندارد در صلوات وقف مي‏كند ميان محمد و آل‏محمد و مي‏گويد اللّهم صل علي محمد و نفسش بند مي‏رود و بعد از آن مي‏گويد و آل‏محمد و يقطعون ما امر اللّه به ان‏يوصل. نماز چنين نواصب است كه فرمودند معصوم لايبالي

 

«* 24 موعظه صفحه 193 *»

الناصب صلّي ام زني.

خلاصه، محمد و آل‏محمدند صفات اللّه و خدا صفات خود را دوست مي‏دارد و لا حبيب الاّ هو و اهله حال تو هم اگر صفات خود را مانند صفات خدا كني يعني متابعت محمد و آل‏محمد نمايي در علوم و افعال و اعمال و اقوال و اخلاق و معارف، تو هم محبوب خدا مي‏شوي و خدا و ايشان تو را دوست مي‏دارند چرا كه تو شبيه ايشان و شكل ايشان شدي. مي‏فرمايد ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه. هر كسي شبيه خود را در آئينه دوست مي‏دارد، هركه بيني دوست دارد دوستدار خويش را، پس اين شد ميزان محبت. پس شرابخوار او را چه شباهت است به علي، هركس شبيه به علي است دوست علي است و هركس شبيه به يزيد است دوست يزيد است. نمي‏بيني عالم، عالم را دوست مي‏دارد و جاهل، جاهل را، و هر كسي با جنس خود باشد اليف، و شرابي، شرابي را طالب است. پس تو كه مي‏گويي من دوست عليّم و معصيت مي‏كني دروغ مي‏گويي اين دوستي نيست بلي خواهي گفت كه من كه معصوم نيستم مي‏گويم چرا از خودت بدت نمي‏آيد. پس يا علي را دوست دار و خود را شبيه به او كن و از جنس او شو و يا آنكه از خودت بدت آيد و از اعمال قبيحه خود بيزار باش و معترف به گناهان باش و خود را مقصر بدان. نمي‏بيني علي اعتراف به گناهان داشت و توبه و انابه و استغفار مي‏كرد. پس از اين راه شباهت به او داشته باش ولكن علي عرض نداشت و معصيت نكرد و تو عرض داري و به قدر عرضت معصيت داري و به قدر عرضت شباهت به علي نداري.

 

«* 24 موعظه صفحه 194 *»

پس هرگاه معصيتي بكني و به تو بگويند فلان عمل معصيت است، ترك كن. و تو از اين گوينده بدت آيد تو دوست آن عمل بدي و دشمن آن گوينده‏اي. و آن نهي كننده در اين هنگام زبان آل‏محمد است كه فرمودند ان لنا مع كل ولي اذناً سامعة و لساناً ناطقاً يعني از براي ما است با هر دوستي زباني گويا و گوشي شنوا. پس تو دشمن نصيحت‏كن كه شدي دشمن علي شدي و اگر از او خوشت آمد و از خود و از عمل زشت خودت بدت آمد، اگر ادعاي محبت كني شايد. پس اگر به جهت بچه‏گي و كم‏تجربه‏اي و رفيق بد و ناداني و غفلت و طبيعت و عادت و شهوت، شيطان او را اغوا كرد و از او معصيتي سر زد بايد نادم و پشيمان باشد و هر كه او را از آن معصيت منع كند او را دوست دارد اين محبت هم به علي شايد. اين است كه فرمود ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه. به جهت آنكه منم صفات اللّه و محبوب خدا و كمال خدا تو چطور محب خدايي و شباهت به من نداري؟ پس متابعت كننده پيغمبر و مواظبت‏كننده بر طاعات و علوم، متلبس به لباس محمد و آل او است:. و اگر مواظبت بر معاصي و ترك علم و عمل داري، با دوستي محمد و آل او كه دوستي خدا است درست نمي‏آيد. وحي كرد خدا به پيغمبري از پيغمبران خود كه بگو به بندگان من كه مپوشيد لباس دشمنان مرا و به طريقه و طور آنها رفتار نكنيد و طعام مخوريد طعامهاي دشمنان مرا، پس باشيد دشمنان من چنان‏كه آنهايند دشمنان من. و فرمودند من تشبه بقوم فهو منهم هركس شبيه به قومي باشد از آن قوم محسوب مي‏شود. چگونه نه و حال آنكه شيطان لعين خود را به شكل

 

«* 24 موعظه صفحه 195 *»

ملائكه كرده بود خدا او را به اسم ملائكه خواند فرمود و اذ قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس. و منافقين چون به صورت مؤمنين بودند خطاب ياايها الذين امنوا به ايشان شد.

پس هركس به هر صورت و هر شكل هست از همان گروه حساب مي‏شود و حكم او حكم آنها است. پس هركس خود را به شكل اعداء اللّه بسازد هر وقت عذابي و بلائي بر آنها نازل شود او را نيز بهره‏اي است از آن عذاب و هر خطاب و عتابي كه به آنها شود او هم نيز داخل است. و در جميع الواح سماوي و نزد خدا و رسول و ملائكه و انبياء و مؤمنين، او از اعداء اللّه محسوب مي‏شود و لعنتهاي ايشان هم او را شامل است. و هرگاه اخلاق و صورت و شكل و اعمال و هيئت خود را شبيه به دوستان كرد هر نعمت و فيضي كه بر ايشان بريزد او را هم نصيبي است از آن رحمت و در ملكوت اعلي و در جميع الواح سماوات و نزد خدا و رسول و ملائكه و مؤمنين، مسمي به اسم دوستان خدا است و جميع امداد و بركات آسمان و زمين كه بر ايشان نازل شود او را هم از آن بهره و نصيبي است. نشنيده‏ايد در زمان حضرت لوط شخصي لباس خود را به تركيب لباس لوط كرده بود وقتي كه عذاب بر قوم لوط نازل شد همه را هلاك كرد مگر آن يك نفر را كه لباسش شبيه به لوط بود و حال آنكه عملش عمل قوم لوط بود و اين فايده لباس ظاهري او بود، و نقل كرده‏اند كه در زمان حضرت موسي شخصي بوده كه تقليد و مسخره موسي مي‏كرد و در نزد فرعون و قوم او ريشخند از موسي و حركات او مي‏گرفت و لباسي براي خود چون لباس موسي براي مسخره‏گي ترتيب

 

«* 24 موعظه صفحه 196 *»

داده بود و مانند او راه مي‏رفت چون قوم فرعون با فرعون غرق شدند آن يك نفر نجات از غرق يافت. حال شما هم اگر لباس خود را مانند لباس اولياء و نيكان كنيد و متخلق به اخلاق آنها شويد از روي صدق و محبت به ايشان و به سيرت و طريقه ايشان سلوك كنيد، لامحاله وقتي كه نزول رحمت بر ايشان مي‏شود براي شما هم قسمتي خواهد بود و فيوضات الهي شامل شما هم خواهد شد. ببينيد حكم چگونه به صورت است، فقها گفته‏اند كه اگر سگي بر پشت گوسفندي بجهد و آن گوسفند از آن سگ آبستن شود و فرزندي بزايد، حكم آن، حكم صورت آن است، اگر صورت آن صورت گوسفند است حلال است و طيب و اگر به صورت سگ است حرام است و نجس.

پس كسي كه بر صورت و سيرت و متابعت محمد و آل‏محمد:باشد از ايشان محسوب مي‏شود و با ايشان محشور مي‏گردد و هرگاه بر خلاف ايشان باشيم از دشمنان ايشان محسوب مي‏شويم لامحاله. فرمودند اعداؤنا اصل كل شر و من فروعهم كل فاحشة. پس هرگاه در اخلاق و افعال و اعمال و صورت و سيرت شبيه به دشمنان آل‏محمد شديم از فروع آنها محسوب مي‏شويم نعوذ باللّه من غضب اللّه. حديث است كه خلق خوش درختي است در بهشت كه از براي او شاخه‏هاي بسيار است هركس به شاخه‏اي از او چسبيده لامحاله او را مي‏كشد به بهشت و خلق بد درختي است در جهنم كه از براي آن شاخه‏هاي بسيار است هركس به شاخه‏اي از او چنگ زند لامحاله او را مي‏كشد به آتش، پس هركس تابع محمد و آل او است چنگ زده است به شاخه‏اي از

 

«* 24 موعظه صفحه 197 *»

شاخه‏هاي طوباي محبت ايشان و آخر او را مي‏كشد به بهشت و هركس متصف به صفات دشمنان ايشان است چنگ زده است به شاخه‏اي از زقوم و آخر او را مي‏كشد به آتش.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 198 *»

«موعظه هجدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

عرض كردم كه هيچ ناقصي از درجه نقصان به درجه كمال نمي‏رسد مگر به چهار سفر و سخن در سفر اول بود، عرض كردم كه سفر اول سير كردن از نهايت دوري به سوي جوار قرب خدا است جل‏شأنه و براي مسافر به اين سفر خداوند عالم قافله‏سالاري قرار داده است تا خلق را از بوادي ضلالت و جهالت به سر منزل نجات رساند و راهنماي خلق باشد و اين قافله سالاران، انبياء و اوصياء و حكماء و علمايند از كاملين شيعه. و عرض شد كه راهي كه خلق بر آن راه بايد بروند راه شريعت است و آنها راهبرانند و شما راهروان و صراطي كه شنيده‏ايد كه در قيامت مي‏باشد و مردم بر آن بايد بگذرند همين راه شريعت است، آنجا مردم آن را خواهند ديد و حقيقت شريعت را آنجا خواهند فهميد و اصل صراط در فارسي يعني راه و آن  را جسر هم مي‏گويند يعني پل، براي آنكه بر روي جهنم واقع شده است و خلق بايد بر روي آن راه روند و هر كسي از پل بگذرد داخل بهشت شود و هركس از آن بيفتد به جهنم

 

«* 24 موعظه صفحه 199 *»

افتد.

پس معلوم شد كه يك سر پل صراط، در نهايت دوري از خدا است و يك سر ديگر آن، به قرب جوار خدا بسته است. خدا مي‏فرمايد ان ربك لبالمرصاد يعني خدا در كمينگاه است و آن عقبه آخري صراط است كه از براي صراط پنجاه عقبه است و از عقبه‏اي تا عقبه‏اي هزار سال راه است هذا صراط علي مستقيم كه به معني ظاهر ظاهرش اين است صراط حضرت امير7 كه مستقيم و راست است. پس سر ديگر آن متصل به قرب جوار خدا است جل‏شأنه و اين قافله سالاران مي‏خوانند خلايق را كه بيايند و بشتابند به سوي دار قرب و اين صراط در نهايت باريكي است از مو باريكتر است. معني اين را بايد فهميد نمي‏بيني كه هرگاه مقصد عريض باشد و شهر بسيار بزرگي باشد راه به آن هم عريض است و شاهراهي است از هر جانب به سوي آن كشيده و اما هرگاه مقصد يك سنگ كوچكي باشد راه هم به قدر وسعت آن سنگ است يك سر مو اگر از چپ و راست بروي از راه به آن سنگ بيرون رفتي مگر آنكه به طور مستقيم بروي به سوي آن سنگ تا برسي، ببينيد گلوله تفنگ را اگر به شهري بزني يا به نشانه بسيار بزرگي، قدري اين طرف آن طرف هم بزني خطا نمي‏شود و اما اگر بنا باشد كه به آن سنگ كوچك بزني يك سر مو كج باشد خطا مي‏زند و به آن سنگ نمي‏خورد.

و چون اين مثل را فهميدي حال همچنين است هرگاه مقصود خداي احد و يگانه باشد كه صاحب اجزاء نيست و صاحب عرض و طول و عمق نيست پس راه به سوي او در نهايت باريكي است و اگر به

 

«* 24 موعظه صفحه 200 *»

قدر يك سر مو قصد غير او كنيد، قصد او نكرده‏ايد و بر غير او نظر كرده‏ايد و به سوي او نرفته‏ايد بلكه به سوي غير او رفته‏ايد، چرا كه حيوث تفاوت مي‏كند و راه به اين حيث غير راه به آن حيث است. مثلاً مردي از براي او چند حيث است از يك حيث نوكر سلطان است و از يك حيث مرد كاسبي است، ساعت خوب مي‏سازد، يا جراح خوبي است، و از يك حيث خويش تو است و رفتار تو نسبت به او به حسب حيوث او تفاوت مي‏كند البته، اگرچه خود او يكي است. پس چون خدا ذاتي است يگانه و جزء ندارد و حيث از براي او نيست مثل اينكه تو نيز يك مردي هستي ولي مركب از چندين جزء، سر تو غير پاي تو است و دست راست تو غير از دست چپ تو است و چند حيث داري، حيث پدر بودن تو غير حيث پسر بودن تو است و حيث نوكر بودن تو غير حيث كاسب بودن تو است.

پس تو مركبي از چندين جزء و حيث و غير اينها، ولكن خدا يگانه است و در ذات او غير او راه ندارد و همه خلق به سوي او بايد بروند. پس راه به سوي او از مو باريكتر است. مثلاً وضوي تو اگر براي خدا باشد صحيح است و اگر در آن قصد غير او را بكني و به قصد آنكه نوراني شوي يا به بهشت بروي يا از ترس جهنم باشد يا براي پاكيزگي يا غير اينها از آنچه غير خدا است قصد كني، وضوي تو باطل است و عبادت خدا را نكردي بلكه عبادت خود را كردي.

پس راه به سوي خدا از مو باريكتر است و بايد در عبادت خدا خالص باشي و آنچه غير خداي احد است از نظر بيندازي و در نهايت

 

«* 24 موعظه صفحه 201 *»

استقامت سير كني به سوي خدا تا از اين صراط نلغزي و اين را كه از مو باريكتر است از باب مثل فرمودند و الاّ صد هزار هزار مرتبه صراط از مو باريكتر است و از شمشير بران‏تر است كه هر كه نيت او مركب باشد و بر دو چيز عبادت كند و خيالش غير خداي احد باشد، آن صراط او را دو نيم كند و به جهنم اندازد. فرمودند اليمين و الشمال مضلة هر دو نيمش به جهنم افتد و الطريق الوسطي هي الجادة شاهراه همان وسط راه است كه به هيچ نحو تركيب، اگرچه تركيب در نهايت خفا باشد، مركب نباشد. پس ببين چقدر تيز است اين صراط كه هركس منظور نظرش خداي يگانه باشد بر آن ثابت مي‏ماند و الاّ كه او را پاره پاره مي‏كند به حسب اختلاف نيتش، بسا آنكه در يك عمل هزار غرض ديگر هم داشته باشد، او را هزار پاره مي‏كند و مردم بر اين صراط مي‏گذرند به تفاوت، يكي مي‏گذرد مثل برق يكي در قدم اول مي‏رسد به آن سر صراط و يكي چون باد عاصف، بعضي چون اسب تنددو و بعضي چون انساني كه مي‏دود و بعضي چون انساني كه راه مي‏رود و بعضي مثل كسي كه گاهي مي‏رود و گاهي مي‏نشيند و بعضي مثل كسي كه بخزد و پاره‏اي از مردم گاهي مي‏افتند و گاهي برمي‏خيزند و پاره‏اي ديگر يك پاي آنها مي‏لغزد و به يك پاي و دست ديگر خود را مي‏گيرند و لهيب جهنم به آنها مي‏رسد خود را جمع مي‏كنند و گروهي از يمين و يسار مي‏افتند و بعضي يك عشر آن را يا دو عشر تا نه عشر آن را مي‏روند و آخر مي‏افتند و بعضي در قدم اول مي‏افتند، خلاصه، اين سخني است حق و بايد معني آن را فهميد و بايد صراط را شناخت، شايد اينجا هم باشد.

 

«* 24 موعظه صفحه 202 *»

پس عرض مي‏كنم كه اين صراط، شريعت است و اين را شريعت مي‏گويند چرا كه مردم در آن روانند چنان‏كه در شارع عام مي‏روند و يا از شِرعه است كه راه باشد و سنت و طريقه باشد و يا از مشرعه است كه محل آبخور باشد و معني اول بهتر است. و خلق مأمورند كه بر اين شريعت و طريقت راه روند و پيشي بر يكديگر بگيرند. پس انتظار نداشته باشيد كه آيا حال من در قيامت بر پل صراط چون است، در همين دنيا، الآن بر روي صراط روانيد هر طور بر شريعت حضرت پيغمبر9راه مي‏روي بر صراط هم بر همان‏طوري، اين قدر هست كه آنجا بي‏پرده است و در اينجا در پرده. مثلي بياورم، آيا شما مي‏توانيد فكر كنيد زيد را در هفته گذشته كه به نماز ايستاده در مسجد و آن وقتي كه از خانه بيرون آمد و تصور كني قدم به قدم آن را تا مسجد و بعد از بيرون‏رفتن به بازار رفت و چه كرد و چه گفت، همچنين نقطه به نقطه كوچه‏ها را، بر روي هر نقطه‏اي از زمين چه كرد و چه گفت تا به خانه‏اش برگشت؟ يا احوالات پسرت را تصور كن از حين تولد بلكه پيش از آن زماني كه نطفه او در رحم قرار گرفت تا تولد كرد و شير خورد و به راه افتاد و بازي كرد و به مكتب رفت و كي ناخوش شد و كي او را داماد كردي تا امروز؟ و اين تصورات همه از آن است كه ذهن خود را مثل آئينه كه با هر چه برابر كني عكس آن چيز در آن مي‏افتد، پس چون ذهنت را مقابل كني با لوح عالم كه احوالات هر كسي در آن نوشته شده هرچه از احوالات خودت يا ديگران كه يادت باشد به خيال آن مي‏افتي آن حالات را مي‏بيني و هرچه را فراموش كردي يا از احوالات مردم مطلع

 

«* 24 موعظه صفحه 203 *»

نيستي آنها را در اينجا نمي‏بيني. و اما در قيامت كه پرده از كار هر كسي خدا مي‏خواهد برمي‏دارد، و از هر كار از كارهاي تو در دنيا كه پرده بردارد خودت و ديگران آن را به مشاهده و رأي العين ببينيد. پس جميع حالات تو مي‏آيد در آخرت از اول عمرت، اين رشته عمر متصل به هم نفس به نفس جميع اعمال و اقوال و احوالت را مي‏آورند تا آخر عمرت كه رشته عمرت منقطع شده. پس همراه تو مي‏آورند جميع حركات و سكنات تو را به هيئت قيام و ركوع و سجود و تعقيب و مسجد و منبر و پاي منبر و بازار و خانه و سفر و حضر و خواب و بيداري و خوردن و آشاميدن و هكذا جميع احوالاتت را از اول تا آخر عمرت. و مي‏آورند زيد را بر اين رشته كه بر آن راه رفته و سر و ته رشته هركس صراط هر كسي است. پس هر كسي بر صراط خودش كه صورت انسانيت او باشد راه مي‏رود و يا مي‏لغزد. حضرت امير7 فرمود الصورة الانسانية هي اكبر حجة اللّه علي خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده و هي المختصر من اللوح المحفوظ و هي الهيكل الذي بناه بحكمته و هي الجسر الممدود بين الجنة و النار يعني صورت انسانيت بزرگتر حجت خدا است بر خلقش و كتابي است كه خدا به دست خود آن را نوشته و مختصري است از لوح محفوظ و هيكلي است كه ساخته است خدا او را بر وفق حكمت خود و صراطي است كشيده شده مابين بهشت و دوزخ. پس مادام كه او بر هيئت انسانيت كه ذكر و فكر و علم و حلم و نباهت و حكمت و نزاهت و طاعت و عبادت و تقوي و احوال حميده و اخلاق پسنديده و عقايد حقه ثابت است بر صراط ثابت است. و هرجا و هر وقت كه مشغول

 

«* 24 موعظه صفحه 204 *»

معصيت و هيئت حيوانات و اخلاق ذميمه و اعتقادات فاسده است، از صراط كه عبارت از صورت انسانيت است لغزيده.

پس مثل جهال قديم مباشيد كه با معصيت، بگوييد بلكه من در قيامت بهتر از تو باشم، اينجا و قيامت فرق نمي‏كند، نظر به احوال خود كن، تو شراب مي‏خوري او نمي‏خورد، تو زنا مي‏كني او نماز مي‏كند، تو هزار عمل ناشايست مي‏كني، چگونه تو بهتر خواهي بود؟ پس هركس بر اين صراط بر طاعت رسول خدا راه رفته و در تمام احوال رو به خداي احد داشته و شب و روز به سوي او راه پيموده بر صراط ثابت است و هر كسي از جاده شرع منحرف شده در دوزخ افتاده. چون اين را دانستيد عبرت بگيريد و ببينيد چه بسيار كسي كه در همان قدم اول افتاده است در آتش يا در وسط يا بيشتر يا كمتر و چه بسيار كم است كسي كه تا آخر صراط، ثابت مانده تا داخل بهشت شده باشد. لكن عيب كار اينجا است كه مردم خرف شده‏اند از كثرت معصيت، مانند پايي كه به خواب رفته او را سوزن مي‏زني، درفش مي‏زني، مي‏بري، مي‏سوزي خبر نمي‏شود و اَلم را نمي‏فهمد، همين كه بيدار شد مي‏فهمد. اكنون مردم در خواب غفلتند مي‏فرمايد الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا پس انتظار قيامت را نكشيد كه قومي را در آن روز به جهنم خواهند برد و جمعي را به بهشت. اهل جهنم الآن در جهنمند و اهل بهشت الآن در بهشتند، ولي پرده پيش چشم آنها را گرفته همين كه مردند و چشم آخرت را باز كردند، اهل جهنم مي‏بينند كه در دنيا توي جهنم بوده‏اند و اهل بهشت هم، در همين دنيا توي بهشت بوده‏اند. خدا مي‏فرمايد فريق في الجنة و فريق في

 

«* 24 موعظه صفحه 205 *»

السعير الآن گروهي در بهشتند و گروهي در آتش. و مي‏فرمايد و ان جهنم لمحيطة بالكافرين جهنم اطراف كفار را گرفته. و مي‏فرمايد كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم نه چنين است اگر داشتيد علم يقين را هر آينه مي‏ديديد جحيم را.

پس هر كسي در منزل خودش هست و در همانجا بوده و در همان جهنم يا بهشت تولد او شده. گروهي از روز اول تا حال و بعد از اين در جهنم بوده‏اند و هستند و نمي‏فهمند و گروهي الآن در بهشتند بلكه تولد نكرده‏اند مگر در بهشت نمي‏دانم چه مي‏گويم واللّه مردم الآن يا در بهشتند يا در جهنم، و بر نمي‏خورند. نشنيده‏ايد كه روزي اصحاب پيغمبر9 در خدمت آن حضرت در مسجد بودند ناگاه به اعجاز آن حضرت صداي عظيمي شنيدند عرض كردند اين چه صدا بود يا رسول اللّه آن حضرت فرمود سنگي را هفتاد سال پيش از اين از لب جهنم رها كردند اكنون به ته جهنم رسيد و اين صداي عظيم صداي آن بود، در اين سخن بودند كه ناگاه صداي شيون از خانه يهودي بلند شد كه مرده بود و هفتاد سال از عمر او گذشته بود. پس چون او تولد كرد سنگ بدن او سرازير به جهنم شد تا وقت مرگش كه به ته جهنم افتاد هفتاد سال طول كشيد. همچنين منافقان وقتي كه تولد مي‏كنند سرازير جهنم مي‏شوند و ساعت به ساعت پايين‏تر مي‏روند و به هر گناهي و غيبتي و اذيتي و فحشي كه به مسلمين مي‏گويند و دروغ و تهمتي كه مي‏بندند بر مؤمني، پايين‏تر مي‏روند تا آخر عمرشان كه به ته جهنم مي‏رسند و گمان لذت مي‏برند از اين معاصي. مثل كسي كه دملي دارد و هي خارش مي‏كند و

 

«* 24 موعظه صفحه 206 *»

آن را مي‏خارد و لذت از آن خارش مي‏برد و هرچه مي‏خاراند به خيال خودش لذت مي‏برد. يا مثل جايي را كه پشه گزيده و خارش مي‏كند و مي‏خاراني تا باد مي‏كند و زخم مي‏شود و ناسور به هم مي‏رساند و سبب هلاكت او همين خارانيدن خواهد شد. مَثَل لذت بردن از معاصي مثل كسي است كه عطش او كاذب است كه ميلي به آب دارد و چون آب خورد ضرر كلي به او رسد و مستسقي شود و جگر او فاسد شود و حرارت غريزي او زائل گردد. خدا مي‏فرمايد ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوءاي ان كذّبوا بايات اللّه و كانوا بها يستهزءون عاقبت كساني كه مرتكب گناهان شدند اين بود كه تكذيب كردند به آيات خدا و استهزاء نمودند به آنها. مي‏بينم اهل معصيت شب و روز در تحصيل معاصيند و به آب لذات دنيا از دل خود حرارت محبت خدا را خاموش مي‏كنند و آخرت خود را فاسد مي‏كنند و آخر الامر كار معصيت كاران به جايي مي‏رسد كه تكذيب خدا و رسول و ائمه:مي‏نمايند و مسخره مؤمنين مي‏نمايند، و مي‏بينم ايشان را كه سخريه و استهزاء مي‏كنند هرگاه حديثي برايشان بخواني يا مسأله‏اي از مسائل حلال و حرام بگويي، يا ببينند كسي نماز مي‏كند به او مي‏گويند نماز كار بيوه‏زنان است، و اگر كسي ترك نماز كند يا سخن كفري و عداوتي و غيبتي بشنوند مستبشر و شادان و خندان مي‏شوند و از او خوششان مي‏آيد.

پس ايشان الآن در جهنمند و هلاك شده‏اند به سبب همين آتشها كه بر خود افروخته‏اند و اسم آن را لذات نهاده‏اند، و نمي‏فهمند كه خودشان به حق خود مي‏كنند. به هر حال مقصود اين است كه اين

 

«* 24 موعظه صفحه 207 *»

شريعت راه است و طريق به سوي خدا است. عرض مي‏كنم كه شما مثل مردم جاهل مباشيد چرا كه از عامي بودن بيرون رفته‏ايد، پول تا كم است در كيسه مي‏كنند و شماره آن را نگاه مي‏دارند و اما همين كه از شماره بيرون رفت ديگر به وزن در مي‏آورند. اينجا هم علم براي شما ريخته است و به قول عوام با پارو بالا مي‏روبند. پس شما ديگر امروز جاهل نيستيد و حجت خدا تمام است چه كس نزديكتر است به مشرق از رونده به سوي مشرق و دونده به سوي آن، و كه نزديكتر است به مغرب از كسي كه دائم رونده است به سوي مغرب و هرگز رو به مشرق نمي‏كند.

پس معلوم شد كه مقصود، خدا است. پس هر كه اعمال او قربةً الي اللّه است و دائم طلب قرب به خدا مي‏كند نزديكتر مي‏شود به خدا به قدمهاي طاعات و عبادات، به هر نوع طاعتي قربي به خدا حاصل مي‏كند و به مشرق جمال و جلال خدا نزديكتر مي‏شود، و هر كه متابعت هواهاي نفساني مي‏كند و به قدمهاي معصيت پشت به مشرق انوار جمال الهي كرده رو به مغرب انوار مي‏رود كه جهت نفس اماره و خواهشهاي او باشد و به هر نوع معصيتي يك نوع دوري از خدا حاصل مي‏كند، به خانه سخط و غضب خدا نزديك مي‏شود، هيچ عذر از براي شما نيست و خدا پرده از پيش چشم شما برداشته فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد داريد به چشم خود مي‏بينيد كِه نزديك است به خدا و كه دور است از خدا. پس كه سزاوارتر است به خيرات و بركات سماوات و ارض از كساني كه مشي مي‏كنند به سوي خدا و به سرعت،

 

«* 24 موعظه صفحه 208 *»

سر از پاي نشناخته مي‏شتابند به خانه قرب خدا و كه سزاوارتر است به آتش و انتقام و غضب خدا و سخط و بلايا از كسي كه مشي مي‏كند به قدمهاي معصيت و به سرعت مي‏دود به سوي آتش و خانه دوري از خدا و شب و روز محشور است با دشمنان خدا. پس اهل نجات نيست مگر كسي كه عمل به شريعت كند و اهل هلاكت نيست مگر كسي كه مخالفت شريعت مي‏كند و به غير فرموده خدا و رسول عمل مي‏كند و دائم به معصيت مشغول است.

و اينجا مطلبي است كه بايد عرض كنم و آن اين است كه بيان كنيم كه سبب چيست كه مردم مشغول به طاعات و عبادات مي‏شوند و ترقي نمي‏كنند بلكه روز به روز پست‏تر مي‏شوند، نماز مي‏كنند و روزه مي‏گيرند حج مي‏روند و خمس و زكوة مي‏دهند و همچنين باقي اعمال را مي‏كنند يك سال در ميان زيارت مي‏روند و مع‏ذلك مقرب درگاه الهي نمي‏شوند؟ بايستي اين گريه‏ها و مناجاتها و زحمتها كه مي‏كشند ساعت به ساعت كاملتر شوند و نوراني‏تر گردند و حال آنكه مي‏بينيم كه مثل نعناع ده سال قبل از اين با امروز و اگر زنده بماند تا ده سال ديگر هم هيچ تفاوتي به احوالش نمي‏كند و هميشه نعناع است صد سال پيش و بعد همان كه بوده هست و همه مردم الاّ قليلي چنين‏اند، نه بر اعمالشان اثري مترتب و نه از دعاشان اثر استجابتي حاصل و از بس كه كرده‏اند و نشده گمان مي‏كنند كه همه اينها باطل است، اين سببي دارد و سري دارد ظاهر و سري دارد باطن كه مردم از آن غافلند و آن سري عظيم و بديع است كه تا حال گفته نشده و اين زمان مناسب است ذكر آن.

 

«* 24 موعظه صفحه 209 *»

پس عرض مي‏كنم كه سبب اين امر عجيب غريب را شاعر عرب ساخته است مي‏گويد:

يعظّمون له اعواد منبره   و بين اظهرهم اولاده وضعوا

يعني مردم تعظيم و احترام چوبهاي منبر حضرت رسالت را مي‏دارند و حال آنكه اولاد آن حضرت را در دست و پاي خود خوار و ذليل كرده‏اند و اين سرّ كار اين خلق است كه نفع اعمالشان را نمي‏بينند. شرافتي كه اين چوب دارد اين است كه دست مبارك آن حضرت گاهي بر آن ماليده شده و بر آن بالا رفته و بر آن نشسته ديگر شرافتي ندارد و چوبي بوده از درختي كه در باغي روييده كه هزار درخت ديگر هم بوده و اين يكي شرافت به هم رسانيده به سبب مس آن حضرت. آيا گلوي حسين7 به سبب بوسيدن آن حضرت شرافت نداشت؟ دست پيغمبر با لبش چه فرق داشت؟ اگر دستش به اين چوب رسيده لبش هم به حلقوم حسين7 رسيده بود كه مكرر او را مي‏بوسيد حسين7 جزء پيغمبر و پاره جگر آن حضرت بوده مگر نفرموده فاطمة بضعةٌ مني و مگر حسين7جزء بدن فاطمه نبود؟ و مگر حسين7 انگشت مبارك حضرت پيغمبر را عوض پستان نمكيده بود؟ و گوشتش از گوشت پيغمبر و استخوانش از استخوان پيغمبر نروييده بود كه بدنش را پاره پاره و استخوانش را پايمال سم اسبان كردند؟ اگرچه تاب نمي‏آوريم كه گريه نكنيم ولكن خود را عمداً بر اين بداريد كه گريه نكنيد و جميع هوش خود را جمع داشته باشيد كه مطلب را بفهميد. پس بني‏اميه كه حرمت حسين7 و اهل‏بيت آن حضرت را نداشتند چه نفع مي‏كند به

 

«* 24 موعظه صفحه 210 *»

ايشان حرمت‏داري چوبهاي منبر پيغمبر را كه يعظّمون اعواد المنبر و اولاد الرسول وضعوا بين اقدامهم. پس غالب مسلمانان بلكه همه الاّ قليلي رعايت جماد و چوبه منبر را مي‏كنند و هيچ رعايت فرزند پيغمبر و علي را نمي‏كنند، اين است كه هيچ عملي از ايشان نفع نمي‏كند چرا كه ضايع كردند اعظم از چوبه منبر را چرا كه منبر ضرر به كهره و برّه آنها نداشت و ادعاي خلافت رسول خدا را نكرد و نمي‏گفت كه من واجب الاطاعتم و مخالفتم حرام است. ولكن حسين7 مي‏گفت من خليفه پيغمبرم و خلافت و امامت حق من و پدر و برادرم بوده و اول و ثاني و ثالث غصب كرده‏اند و معاويه و يزيد بر باطلند، و اين ضرر به گله‏دار مي‏رسيد به اين جهت حرمت آن حضرت را ضايع كردند، و اما منبر گنگ زبان را حرمت‏داري كردند. همچنين اين مسلمانان آمده‏اند و در شريعت ملاحظه كرده‏اند هرچه مثل اين منبر گنگ زبان است و ضرري به گله‏دار ندارد و امر و نهي نمي‏كند و ضرري به دنياشان ندارد تعظيم مي‏كنند و حرمت آن را نگاه مي‏دارند و هرچه از شريعت ضرر به كهره و برّه‏شان دارد و صرفه دنيوي ندارد و ضرر دارد و ادعاي رياست و خلافت دارد او را ضايع مي‏كنند، آخر اگر شما طالب خداييد خدا در صاحب‏زبانان بهتر پيدا است از بي‏زبانان و گنگان، خدا از انسان ناطق بهتر پيدا است يا از جمادات و مردگان؟ چه شده كه تو صداي توپ را نمي‏شنوي و صداي پاي مورچه را مي‏شنوي، چيزهاي بزرگ را نمي‏بيني و ذره‏بين شده‏اي؟ منبر هرگز به قدر صداي پاي مورچه هم اظهار توحيد خدا و نبوت و ولايت را نمي‏كند و نهايت از ديدن منبر

 

«* 24 موعظه صفحه 211 *»

رسول مي‏فهميم كه رسول خدا بر آن مي‏نشسته اما نمي‏فهمي كه چه مي‏گفته و صاحب چه صفت بوده بلي يك ترك اولي هم از منبر سر نزده ولكن بر همان حال خود باقي است و ديگر هيچ كار از او ساخته نمي‏شود. اما كسي كه چشمش چشم خدا است و زبانش زبان خدا و دستش دست خدا و گوشش گوش خدا و ديدار او ديدار خدا و نهي او نهي خدا و امر او امر خدا و آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات خدا، و جميع افعال او افعال خدا است، و طاعت او طاعت خدا است، و معصيت او معصيت خدا، و كسي كه نسبت به خدا چنين باشد نسبت به رسول خدا و ائمه هدي به طريق اولي چنين است. پس معلوم شد تو خدا را نمي‏خواهي. به هزار سند يا اللّه قطع به هم رساني كه اين منبري است كه پيغمبر بر آن بالا مي‏رفته و آيا بعد از ثبوت، دست به آن ماليده يا نه اگر خدا را مي‏خواستي آن كه نطق از پيغمبر مي‏كند و شب و روز درس و موعظه و جميع مجالس و محافل و كتب و تصانيف او پر از معرفت خدا و رسول و ائمه و فضائل و مقامات ايشان است و علي الاتصال ترغيب به طاعت و عبادت و ولايت اولياء و برائت از اعداء و نهي از مخالفت شرع مي‏كند، هيچ حرمت نمي‏داري و اذيت او و دوستان او را ثواب مي‏داني. كاسه فغفوري([5]) پر از آب خوش‏گوار در نهايت صفا و پاكيزگي و يكي كاسه پر چرك چوبين با آب گنديده كثيف، چه مرض داري كه از اين مي‏خوري و از آن ظرف پاكيزه و آب شيرين و

 

«* 24 موعظه صفحه 212 *»

يخ بلورين نمي‏خوري و خودت نمي‏خوري جهنم هرگز مخور چرا بيچاره تشنگان را از آن آب باز مي‏داري و منع مي‏كني. و مردم را چه شده است و چه مرض دارند كه به ريش برداشته‏اند، از بس به آنها گفته‏اند كه شما عامي هستيد و كور و نفهم و هرچه ما به شما مي‏خورانيم بايد حكماً همان را بخوريد اگر در خود عوام مرضي نباشد و چشم خود را باز كنند و خدا فهم و هوش به ايشان داده كه تميز خوب و بد را بدهند و ذائقه خود را به كار ببرند از آنكه تا حال خورده‏اند، از اين لطيف خوش‏گوار هم بخورند. سرّش همه همين است كه همه خلق احترام منبر را وسيله دنياي خود كرده‏اند كه معظم و محترم بشوند و ضرر به گله‏دار نداشته باشد، اين لباس اسلام را رخت كار خود قرار داده‏اند كه به اين، دنيا را تحصيل كنند. امروز بيني شيطان را بر خاك ماليدم و پرده از كار برداشتم و سرّ كار را بروز دادم و شما را بيدار و هشيار كردم.

پس جميع مردم زمان الاّ قليل، شريعت را تقسيم كرده‏اند آن هم متدينين، و اما فساق و فجار منبر پيغمبر را مي‏سوزانند و قهوه مي‏پزند و مي‏خورند مثل آن وهابيها كه چند سال قبل از اين كه كربلا را گرفتند و قتل و غارت كردند و نبش قبر حضرت نمودند و توي قبر آن حضرت با چوب صندوق مبارك قهوه پختند و زهرمار كردند. حرف با معاندين و مخالفين ندارم آنها در همان قدم اول به هرجا مي‏بايست، افتاده‏اند، اين مقدسين و صالحين، شريعت را تقسيم كرده‏اند و گنگ زبانها را بر زبان‏دارها اختيار كرده‏اند. مي‏گويند اول وقت است و بگذار كه وقت نماز مي‏گذرد و اگر مؤمني را پيش رويش سر ببرند نفس نمي‏كشد و

 

«* 24 موعظه صفحه 213 *»

اذيت مؤمن مي‏كند و باك ندارد، اي مرد نماز تو عمل تو است و عمل تو كجا و مؤمن كجا، و حرمت مؤمن صد هزار بار بيشتر از حرمت اين خم و راست شدن تو است، و بي‏حرمتي به مؤمن و نصرت نكردن به مؤمن به دست و زبان و مال و جاه به هر قسم بتواني و نصرت نكني اذيت او كرده‏اي و اذيت مؤمن همه عبادات و اعمال تو را باطل مي‏كند. شخصي آمد در خدمت امام7 در نهايت فرح و سرور حضرت فرمود سبب خوشحالي تو چيست عرض كرد چگونه خوشحال نباشم و حال آنكه از پدر بزرگوارت شنيدم كه فرمود سزاوارترين روزها براي خشنودي روزي است كه كسي در آن روز صله به برادران خود كند و من امروز ده نفر از برادران خود را ضيافت كرده‏ام حضرت فرمود نيكو عملي كرده‏اي اگر آن را ضايع نكني. عرض كرد چگونه باطل مي‏كنم و حال آنكه من از شيعيان خالص شمايم فرمود: ها الآن باطل كردي به همين كلمه كه خود را شيعه خالص ما شمردي و مرا اذيت كردي و خدا مي‏فرمايد و لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذي پس آن شخص در خدمت آن حضرت توبه كرد از اين حرف. حضرت فرمودند حال ثواب اعمال تو به تو برگشت. پس اذيت مؤمن باطل مي‏كند صدقات را و در حديث است كه كل معروف صدقة يعني هر عمل خوبي صدقه است، و نفرمود كه باطل مكنيد صدقات خود را به منت و اذيت همان كسي كه صدقه به او مي‏دهيد بلكه مطلق منت بر مؤمني يا اذيت يك نفر مسلمي باعث بطلان جميع اعمال خير است. اين را سهل مي‏شمارند و آيه غير المغضوب عليهم و لا الضالين را چنان از مخرج، غليظ مي‏گويند كه

 

«* 24 موعظه صفحه 214 *»

مسجد را از صداي خود پر مي‏كند چرا كه اين مايه ندارد و ضرري به دنيا نمي‏رساند بلكه مايه زهد فروشي و تقدس است در نظر خلق. و اما از آن طرف شيعه را آزردن كه آزردن خدا است سهل مي‏شمارند، غيبت و تهمت و شهادت دروغ درباره او و استخفاف و اهانت او و بي‏اعتنايي به او، حاشا نمودن حق او و بد همسايگي با او و از اين قبيل چيزها را سهل مي‏شمارند، و حال آنكه در حديث قدسي مي‏فرمايد من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها يعني هر كسي اذيت رساند دوست مرا، در ميدان محاربه با من ايستاده و مرا به محاربه خود خوانده. زبان‏دارهاي دين را مي‏اندازند و خوار و خفيف مي‏كنند و قنوت و دعاهاي خود را طول مي‏دهند، و نماز مي‏كنند و تير بر حلقوم حضرت سيدالشهداء مي‏زنند، و روزه مي‏گيرند و اولاد او را اسير مي‏كنند. واللّه جميع اعمال خير را در بهترين مكانها كه ميانه ركن و مقام باشد به قدر عمر دنيا كنند و شبها را به عبادت و گريه و مناجات و روزها را در نهايت گرمي و درازي، روزه بدارند و پياده به حج بروند و همه ساله به زيارت چهارده معصوم بروند و آن قدر رياضت بكشند تا مثل خيك پوسيده شوند و از آن طرف عداوت يكي از اولياء خدا را يا دوستان ايشان را داشته باشند و يا محبت يكي از نواصب و دشمنان شيعيان يا دوستان ناصبيان را داشته باشند خدا دمر آنها را به جهنم مي‏اندازد. مثل اين مردم مثل كسي است كه بر ارّاده نشسته و روي خود را به مشرق كرده و آن ارّاده را از عقب مي‏كشند و او به گمان اينكه به مشرق مي‏رود نشسته، وقتي كه خبر مي‏شود سر از مغرب در آورده است.

 

«* 24 موعظه صفحه 215 *»

پس اعمال ظاهره را كه علامت رو كردن به مشرق است و علامت تقوي و تقدس است و سبب ريا و سمعه و شهرت و مايه اعتبار در نزد مردم است بجا مي‏آورند، و اصل و اساس دين كه محبت به اولياء و عداوت اعداء است ترك كرده‏اند، پس قهقري به جهنم مي‏روند. در ميان بني‏اسرائيل زاهدي بود كه چندين سال عبادت كرده بود و چيزي به خاطر او رسيده بود، خداوند به او خطاب فرمود كه آنچه در دنيا كردي از عبادت، خود را به واسطه آن در نظر مردم عزيز كردي و آنچه زهد ورزيدي تعجيل راحت براي خود كردي، براي من چه كرده‏اي؟ عرض كرد الهي براي تو چه بايد كرد خطاب به او شد كه آيا وليي از اولياء مرا دوست داشته‏اي يا عدوي از اعداء مرا دشمن داشته‏اي؟ پس اين است سبب اينكه اعمال هيچ نفع نمي‏دهد و باعث قرب به خدا نمي‏شود چرا كه روح ندارد و مرده است و مرده با مردگان نشيند و اما زنده از مردگان نفرت كند و رو به زندگان آورد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 216 *»

«موعظه نوزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در تفسير اين آيه شريفه كلام در چهار سفر بود و عرض كرديم كه هيچ ناقصي از درجه نقصان به مرتبه كمال نمي‏رسد مگر به اينكه چهار سفر كند، سفر اول سفر كردن از منزل دوري از خدا بود به سر منزل قرب به خدا و تفصيل آن را عرض كردم كه منزلهاي دوري، منزل غفلت از خدا و منزل عادات و منزل طبيعت‏ها و منزل ناموسها و منزل غضب و منزل الحاد و منزل شقاق و نفاق است و بيان كرديم كه لازم و فريضه است بر مردم كه بيرون روند و نفرت كنند از اين منزلها به سوي سعادت ابدي و بوديم در بيان اسباب و تهيه اين سفر و گفتيم كه اعظم اسباب اين سفر، شريعت و متابعت صاحبان شريعت و حاملان آن است.

چون سخن به اينجا رسيد متذكر مطلبي شريف شدم كه بسيار مهم است و اين هم مطلبي است عمده، و اصلي است كه اگر ضبط كنيد آن را، مطلبهاي خوب از آن مي‏فهميد و آن اين است كه خدا خلق را از دو چيز آفريده يكي نور و يكي ظلمت چنان‏كه وارد شده است در

 

«* 24 موعظه صفحه 217 *»

حديث امام7 كه در هر دلي دو نقطه است نقطه سفيدي و نقطه سياهي، و اين براي آن است كه ممكن باشد هر كسي را كه كار نيك از او به عمل بيايد و كار بد هم ممكن باشد كه از او سر زند، و اگر از نور تنها بود يا از ظلمت تنها بود انسان مجبور بود بر نيكي تنها يا بدي تنها، و هرگاه ممكن نبود كه از خوب، بد سر زند يا از بد، خوب به عمل آيد عمل نيك نيكان، سبب مدح ايشان نبود و عمل بد بدان، سبب قدح ايشان نبود. نمي‏بيني آتش به حسب ظاهر از او بر نمي‏آيد به جز سوختن و نسوختن از او بر نمي‏آيد. پس اين سوختن مدح آتش نيست چرا كه نمي‏تواند نسوزد. چنان‏كه خواجه بر زنا نكردن ثوابي ندارد و سنگ و ديوار بر فحش ندادن مدح ندارند، چرا كه نمي‏توانند. مثلاً بنده‏اي را كه زنجير كرده باشند نمي‏تواند بگريزد حال هيچ عاقلي مدح آن بنده را نمي‏كند كه خوب بنده‏اي است كه نمي‏گريزد.

پس كمال در آن است كه آلت و اسباب معصيت، شخص داشته باشد و ممكن او باشد كه معصيت كند، اگر نكرد ثواب دارد. و اگر مردم از نور تنها بودند ممكن نبود آنها را معصيت، چنان‏كه سنگ را مدحي نيست كه چه سنگ ثابت قدمي است كه هزار سال است كه بر قرار خود است چرا كه در وجود او حركت و اسباب حركتي نيست اگر سنگي را به يك پهلو بگذاري و فردا هم بيايي، آن را بر همان پهلو خواهي يافت و اگر هزار تومان زير او پنهان كني فردا يا صد روز ديگر بيايي يك پول آن را خيانت نكرده، اين مدح او نيست كه آفرين بر تو عجب سنگ اميني هستي و او را خلعت و نعمت ندهي.

 

«* 24 موعظه صفحه 218 *»

و اگر مردم از ظلمت تنها بودند مضطرّ به معصيت بودند و از براي بديهاي آنها ملامتي و عقوبتي نبود و شعور طاعت را نداشتند و به جز بدي ممكن نبود از آنها چيزي سر زند. نمي‏بيني كه آتش معني سردي را نمي‏فهمد. پس معني سردي را به آتش نتوان فهمانيد چرا كه گوش سردي شنو و مدرك سردي فهم ندارد، و سرد شو، كه تو به او بگويي تا نزديك گوش او مي‏رود به محض آنكه داخل گوش او شد گرم و سوزنده مي‏شود.

پس اگر مردم همچنين بودند ممكن نبود ايشان را مگر شرّ خالص و مجبور بودند بر معصيت. چنان‏كه عرض كردم كه اگر از نور تنها هم خلق شده بودند مجبور بودند بر طاعت. پس جبر مطلقاً در ملك خدا نيست و مردم مختارند بر طاعت و معصيت و چه بسيار گمراهند كساني كه مي‏گويند مردم مجبورند بر طاعت يا معصيت و اين را كمال و فضلي براي خود قرار داده‏اند و در مجالس آهي مي‏كشند و شعري مي‏خوانند و عرفاني مي‏بافند و تقصيرها را مي‏خواهند به گردن خدا بگذارند. اصل طبيعت مردم آن است كه سعي كنند تقصير را از خود دور كنند و به گردن كسي ديگر گذارند و راضي نمي‏شوند به بدي خود، و در آخر مي‏رسانند سخن را به قابليت و مي‏گويند قابليت را كه داده، و اين نيست مگر از كبر نفس و مي‏گويد خدا ما را بد خلق كرده يا فلان را خوب خلق كرده و چنين كسي بلا شك كافر است و منكر ارسال رسل و انزال كتب و شرايع شده و وعده بهشت بر طاعت مطيعان را و بيم آتش بر معصيت عاصيان را دروغ مي‏داند. خدا مردم را تكليف به خوبي و نهي از بدي فرموده و بر

 

«* 24 موعظه صفحه 219 *»

طاعت ايشان، نويد بهشت و بر معصيت ايشان وعيد جهنم داده و اگر مختار نبودند امر و نهي خدا بي‏فايده بود. و ظلم را خدا نهي فرموده و خودش به طريق اولي ظلم نبايد بكند و نمي‏كند. و بنا بر مذهب جبريان كدام ظلم از اين بدتر كه كسي را طناب پيچ كند و چهار ميخ بكشد و امر كند به دويدن و چون ندود به جهنمش برد و ابدالدهر او را عذاب كند، كه چرا تو را امر كردم به دويدن، تو فرمان مرا نبردي؟ پس به اين قول كافر شدند جمعي و خارج از اسلام گشتند و منكر وعد و وعيد خدا شدند، و اين كفر را از اسباب فضيلت خود شمرده‏اند و به كنايه مي‏رسانند كه خدا ظالم است و پيغمبران كاذب. و اگر خدا ظلم نمي‏كند و آنچه در كتابهاي آسماني فرموده و آنچه پيغمبران گفته‏اند راست است و نيكان ممدوحند بر نيكي و بدان مذمومند بر بدي و وعده و وعيد خدا صدق است، پس ديگر جبر كجا است؟

باري، كلام در اين نيست. پس خلق مختارند در طاعت و معصيت آيا نمي‏بينيد كه به دست ممكن است شما را كه سيلي بر يتيم زنيد يا تصدق بدهيد يا قرآن و فضائل اهل‏بيت بنويسيد يا زخم و اذيتي به مسلمي رسانيد. چنان‏كه اين پارچه گل ممكن است كه از او كوزه بسازي يا خم شراب و اين قطره مركب ممكن است كه با او اسم علي بنويسي يا عمر، و اين چشم تو قابل است كه نظر به نامحرم كني و يا به صورت والدين و علما يا قرآن و احاديث. و زبان تو قابل است كه با او صلوات فرستي و قابل است كه غيبت مسلمانان و فحش به ايشان بگويي، و پاي تو قابل رفتن به سوي علما و مساجد هست و قابل رفتن به سوي

 

«* 24 موعظه صفحه 220 *»

معاصي هم هست. پس معلوم شد كه اين اعضا و جوارح تو هم از نور و ظلمت خلق شده و قابل خير و شرند. و به جهت اين پيغمبران آمدند كه مردم را بخوانند به سوي طاعات و نهي نمايند از منهيات و تعليم نمايند راه خير و شر را و برسانند كه اين بدنها و اعضا و جوارح را بر خير بداريد و از شر باز داريد. و چنان‏كه بدنهاي شما قابل خير و شر هر دو هست همچنين ارواح شما و مشاعر و مدارك روحاني شما قابل هر دو هست و از نور و ظلمت با هم آفريده شده و آن قبضه نور را خاصيتي است و صاحب همه صفات خير است و قبضه ظلمت را خاصيتي است و صاحب همه صفات شر. مقصود اين است كه شما ساخته شده‏ايد از قبضه‏اي از نور و آن قبضه نور را خواصي است و صاحب همه صفات نيكو او است. پس او است صاحب كرم و شجاعت و صاحب علم و حلم و وقار و محبت و صدق و وفا، به او حاصل مي‏شود توحيد خدا و نبوت و امامت و ولايت و برائت و تفكر و عبرت و ساير نيكي‏ها. و جميع شرور از آن قبضه ظلمتي است كه در انسان است و از آن قبضه ظلمت است جميع معاصي و كفر و فسوق و او است صاحب كبر و فخر و عجب و غرور و صاحب شرك و نفاق و انكار انبياء و اوصياء و انكار شرايع و احكام، و به او حاصل مي‏شود بيزاري از اولياء خدا و دوستي با دشمنان ايشان، و او است صاحب فقر و مسكنت و ذلت و عجز و جهل. و خدا از فرط كرم و رأفت و مرحمت و قدرت كامله خود شما را مركب كرده است از اين دو قبضه نور و ظلمت و به شما شعوري عطا فرموده است كه مي‏فهميد خير و شر را، چطور مي‏فهميد؟ اگر مي‏خواهيد

 

«* 24 موعظه صفحه 221 *»

ميزاني دستتان بدهم كه به آن ميزان بتواني بسنجي كه چه چيز خير است و چه چيز شر، هرچه پيش تو آيد ببين آنجور معامله را اگر كسي با تو كند تو را خوش مي‏آيد يا بد. به زن كسي به خيانت مي‏خواهي نگاه كني ببين با زن تو كسي به خيانت نگاه كند راضي مي‏شوي يا نه، اگر اذيت كسي مي‏خواهي بكني ببين آن گونه اذيت را به خودت راضي مي‏شوي كه كسي نمايد، اگر مال كسي را مي‏خواهي بخوري يا حيله با كسي كني يا غيبتي از كسي كني يا فحش به كسي بدهي ببين بر خود مي‏پسندي، اگر بر خود نمي‏پسندي و راضي نمي‏شوي، بر كس مپسند آنچه تو را نيست پسند. و بر اين قياس كن ساير معاملات با خلق را. شايد كسي بگويد معامله با خدا چگونه؟ اينكه معامله با خلق بود، مي‏گويم خدا نفس انسان را عدل قرار داده فرموده و اليها حاكمها پس خود را آقا قرار ده و براي خود غلامي فرض كن اگرچه آنچه خدا به تو كرده كجا اين مي‏شود مثل اين كه تو كرده‏اي ولكن بر فرض اينكه تو هم نسبت به او احسانهاي بي‏حساب كرده باشي و او نسبت به تو كرده باشد آنچه تو نسبت به خدا كرده‏اي و اين هم اگرچه نمي‏شود مثل آنچه غلام به تو كرده ولكن به قدر حد خودت، ببين اگر او را انواع نعمتها داده باشي و او بندگي كند دشمن تو را، چگونه بر او غضب خواهي كرد و او را چگونه مستحق عقوبتها مي‏داني. واللّه اگر كسي به نظر آورد نعمتهاي لاتحصاي الهي را و احوال خود ما را هم به ما بگويد به طوري كه بفهميم تقصيرات خود را، از خود و از اعمال خود بيزاري خواهيم جست. هرگاه كسي به شما بگويد كه بنده‏اي دارم كه اين را در حال تولد، ديگر پيش از تولد را

 

«* 24 موعظه صفحه 222 *»

بلكه از ابتداي خلقت را كه همه مقدمه بوده‏اند از براي آمدن تو در صلب پدر و در رحم مادر و آن اسبابهاي لطف كه از براي تو فراهم آورده تا تو در شكم مادر تربيت يافتي و حيات به تو بخشيد تا تو تولد كردي، خلاصه، بگويد به تو كه بنده‏اي را در حال تولد خريده‏ام و او را به دايه داده‏ام و هر وقت مريض شده به دست خود پرستاري كرده‏ام و لباسهاي رنگارنگ و خدمتكارهاي مهربان بر او قرار داده‏ام و متوجه جميع مايحتاج او شده‏ام و بزرگ كرده‏ام و از آب و آتش بيرون آورده‏ام و هر روز انواع دشمني‏ها و اذيت‏ها از او دفع كرده‏ام و راه نفع و ضرر را به او نموده‏ام و اگر خواسته في المثل از راه ناداني خود را به مهلكه اندازد او را حفظ كرده‏ام و هر درنده و زهر زننده رو به او آورده از او دور كرده‏ام و از جميع آفات و بليات ارضي و سماوي او را نگاه داشته‏ام و شب و روز مراقب احوال او بوده‏ام حتي آنكه او مي‏خوابيده، من خود و جميع غلامان و كنيزان خود بيدار بوده‏ايم و او را به اين‏طور پرستاري كرده‏ام، اگر چيزي در مشرق محتاج مي‏شد و خود او در مغرب بوده في الفور براي او حاضر كرده‏ام خلاصه تا امروز به حد رشد و كمال رسيده اينك حال بنا گذارده مي‏رود در خانه دشمنان من به گدايي و مرا خجالت مي‏دهد و سخن دشمن مرا مي‏شنود و اطاعت او مي‏كند و شكايت مرا نزد آنها مي‏برد و با اين احوال باز هر وقت گرسنه مي‏شود يا تشنه مي‏شود يا برهنه مي‏شود يا مريض مي‏شود از براي او انواع غذاهاي لذيذ و آبهاي گوارا و لباسهاي نفيس و طبيب حاذق مثل پيغمبران و اوصياي ايشان و علماي رباني و دواهاي مشفي مي‏فرستم و به ازاي آن

 

«* 24 موعظه صفحه 223 *»

مرا فحش مي‏دهد و از پيش دشمنان من يك قدم به سوي من نمي‏آيد و هرگاه يكي از دوستان مرا مي‏بيند بدش مي‏آيد و اذيت آنها مي‏كند، مي‏گويند طبيبان من كه اين دوا را مخور كه زهر است به لجاجت من مي‏خورد، چون مشرف بر هلاكت او را مي‏بينم پادزهر و اسباب شفا از برايش مي‏فرستم به او مي‏گويم خود را از بام مينداز كه دست و پايت مي‏شكند به لجاجت من خود را از بام مي‏اندازد و دست و پايش مي‏شكند، جراح و مرهمها براي معالجه او مي‏فرستم كه او را علاج كنند، خلاصه از صد، يكي را نگفتم، آيا با چنين بنده چه بايد كرد؟ اين است مثل ما با خداوند كريم، آخر ببين چهل سال از عمر ما مي‏گذرد و يك نفس كشيدن اطاعت او را نكرديم بياييد حساب خود را بكنيم چهل سال از عمر ما مي‏گذرد، چهارده پانزده سال كه طفل بوديم و به لهو و لعب گذرانيديم باقي را هم دو نصف كن نصف آن شب بوده و اگر همان شبها خواب كرده باشيم نصف ديگر سيزده سال مي‏شود آن را هم چقدر به بطالت و معاشرت مردم و اهل و عيال و كسب و كار صرف كرده‏ايم، ببين براي عبادت چه مي‏ماند، جميع نمازهاي شبانه روزمان اگر با جميع نوافل و تعقيبات بجا آورده باشيم شبانه روزي يك ساعت و نيم بيشتر نمي‏شود انصاف ده اين نمازهامان هم از اول تا آخر آن همه حساب نفع و ضرر خريد و فروش و كجا برويم و چه بكنيم هزار خيال باطل در ضمن آن مي‏كنيم كه هيچ دخلي به نماز و تعقيب ندارد و يك نماز كه با توجه كرده باشيم نكرديم بلكه به ياد همه چيز بوديم مگر خدا و اگر همه نمازهاي اين مدت را روي هم بريزيم سالي ده دوازده روز

 

«* 24 موعظه صفحه 224 *»

بيشتر نمي‏شود.

و اما روزه، كه سالي سي روز مي‏گيريم شب آن قدر مي‏خوريم كه تا ظهر تخمه داريم و به عوض احياء، شبها به غيبت و بيهوده گويي با كساني كه بايد از آنها دوري كنيم تا صبح مي‏نشينيم و اسمش را احياء مي‏گذاريم و به جز حرف دنيا چيزي ديگر در ميانه نبوده و روز را تا شب مي‏خوابيم كه گرسنگي و تشنگي به ما تأثير نكند و همين نخوردن و جماع نكردن را اسمش را روزه نهاديم ديگر چشم و گوش و زبان و دست و پا و جميع جوارحمان از آنچه از آنها بر مي‏آيد كوتاهي نمي‏كنند.

و اما خمس، كه اسمي از آن نيست و زكوة، كه از جمله موتي است.

و اما حج، كساني كه استطاعت دارند از هزار يكي نمي‏روند و آن يكي هم كه مي‏رود كجا حدود آن را مي‏داند يا به عمل مي‏آورد؟ نمي‏دانند چه بايدشان كرد. نماز كه هر روزي پنج دفعه مي‏كنند حدود آن را نمي‏دانند چه جاي حج كه محض همين است كه به آنها حاجي بگويند و اسم و اعتباري به هم رسانند.

و اما جهاد، كه در خدمت امام بايد كرد. پس نه اين است كه ما چنين بنده‏اي را مستحق انواع عذابها و عقوبتها مي‏دانيم. حال شرممان باد از اين بندگي و آن همه عصيان كه مي‏كنيم جبار آسمان را كه آناً فآناً در يد قدرت اوييم و به انواع عقوبتها ما را مي‏تواند بگيرد با وجود همه اينها ما را مهلت داده و نعمت او را مي‏خوريم و عصيان او را مي‏كنيم، خير او علي الدوام به سوي ما نازل است و شر ما علي الاتصال به سوي او

 

«* 24 موعظه صفحه 225 *»

صاعد. پس به اين مثل فهميديد خير و شر را، و ميزاني به دست شما دادم كه بفهميد كيفيت معامله با خدا و با خلق را.

حال برويم بر سر مطلب، و آن اين بود كه خدا خلق را مركب از نور و ظلمت خلق فرموده كه قابل عمل خوب و عمل بد هر دو باشند و به ايشان شعوري داده كه خوب و بد همه را بتوانند از هم تميز بدهند و جميع خيرات، خصلت آن قبضه نور است و جميع شرها، از آن قبضه ظلمت است و مع‏ذلك اكتفا به خود تو نفرموده بلكه در هر زمان و اواني براي هدايت خلق عقلهاي خارجي و علمهاي جسماني از سنخ هر قومي به زبان آنها و لباس آنها فرستاده، همه معصوم و مطهر با برهانهاي قاطع و دليلهاي واضح و معجزات و آيات و علامات كه خير و شر را به مردم بفهمانند و حجت خدا را بر خلق تمام نمايند، چرا كه از براي خدا است بر خلقش دو حجت، حجتي ظاهري و حجتي باطني، اما حجتهاي ظاهره پس انبياء و رسلند و اما حجتهاي باطنه، پس عقول خلايق است و بر طبق اين مضمون حديث شريفي وارد شده ان للّه علي الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة اما الحجج الظاهرة فالانبياء و الرسل و اما الحجج الباطنة فالعقول. پس عقلهاي شما ميزاني است كه به آن تميز مي‏دهيد خوب و بد را. پس چه بسيار جهالت داشتند كساني كه اختلافها كردند كه خير و شر و حسن و قبح اشياء آيا عقلي است يا شرعي كه موقوف به تبليغ رسل است و در آن قيل و قالها كرده‏اند و هر كسي به چيزي قائل شده‏اند. نمي‏دانم مگر شرع غير عقل است و عقل غير شرع، بلكه هر دو يكي هستند و هر دو حجت خدايند بر خلق و

 

«* 24 موعظه صفحه 226 *»

معصوم و واجب الاطاعة ولي چون بعضي عقول آلوده شدند به بعضي هواهاي نفساني، خداوند پيغمبران و اوصياء و كاملين شيعه را فرستاد تا سبب تذكر عقول باطنه باشند و ميزان عدلي باشند در ميان عقول مختلفه. خدا به پيغمبر خود كه عقل كل است صلوات اللّه و سلامه عليه و آله مي‏فرمايد و ذكّر فان الذكري تنفع المؤمنين.

پس ايشان آمدند و خلق را متذكر فرمودند و آنچه را كه فراموش كرده بودند به خاطرشان آوردند. در حديث مي‏فرمايد ثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سيذكرونه يوماً ما، در روز اَلَست معرفت مردم كامل شد و ثابت گرديد و به جهت آلودگي اعراض اين دنيا و اعوجاج قوابل، مردم فراموش كردند آن موقف را.

پس كار اولياء آن است كه مردم را متذكر كنند و به خاطر آنها بياورند آنچه را فراموش كرده‏اند. و وحشت مخالفين و دشمنان ما از اين است كه ما مردم را بيدار و هشيار مي‏كنيم و رفع نسيان آنها را مي‏كنيم و امراض و اعراض و كجيهاي عقول آنها را برطرف مي‏كنيم و كسي كه از خود غرضي و مرضي ندارد و در ذات او خللي نيست، متذكر مي‏شود. واللّه هيچ بحث ندارند بر ما مگر آنكه چرا ما مردم را متذكر مي‏كنيم و مي‏گويند كه بگذار اين خلق بر غفلت باشند تا ما به هرجا بخواهيم ايشان را بكشيم و كام خود را از آنها برآوريم. واللّه بحثي ديگر بر ما ندارند مگر اينكه چرا خوب و بد را به ياد مردم مي‏آوري و به ما نمي‏گذاري ايشان را، بگذار تا ما آنچه مي‏خواهيم بكنيم و بر دوش آنها سوار شويم و ايشان را براي حاجات خود بدوانيم، چرا كه هر مريدي به

 

«* 24 موعظه صفحه 227 *»

قدر ده گاو سيستاني براي ما كار مي‏كند و شما حال آمده‏ايد و تميز مردم را زياد مي‏كني و آنها را بر بصيرت مي‏كني كه ديگر اطاعت ما نكنند. واللّه همه عداوتها و اذيتهاشان محض همين است و الاّ از ايشان بپرسيد آيا فلاني مالي از شما خورده است، يا تنخواهي از شما برده است يا به شما اذيتي كرده، يا كسي از شما را كشته، از همه گذشتيم آيا خلاف تعارفي با شما كرده است، آيا منصبي از منصبهاي شما را صاحب شده، يا مرافعات و موقوفات شما را جلو گرفته، به مداخلهاي شما دخل و تصرفي كرده، يا از دست شما شكايتي نزد حكام و سلاطين كرده، يا به آنها نوشته‏اي نوشته، آيا سبقت بر شما گرفته در پيشواز كردن حكام و ديد و بازديد آنها، و اخلاص تحويل دادن به آنها و تحف و هدايا فرستادن براي آنها، آيا مزاحم جاه و عزت شما نزد حكام و سلاطين گرديده، يا بدي از شما نزد آنها گفته يا نوشته؟ خواهند گفت كه هيچ يك از اين كارها را نكرده. مي‏پرسي از آنها كه پس چه كرده است فلاني كه علي الاتصال به هر قسمي كه ممكنتان باشد با او عداوت مي‏ورزيد، جوابي ندارند، لابد مي‏شوند كه بگويند فلاني كافر است و ضال و مضلّ است، اگر بپرسي به چه دليل، مي‏گويند دو شاهد عادل نزد ما آمدند و شهادت دادند. نمي‏دانم اين دو عادل، نه، يكي كجا بوده كه در غياب من شهادت داده و حال آنكه نه حرفي از خود من شنيده‏اند و نه از كتب من ديده‏اند و الي الآن يك صد و سي چهل كتاب از تصنيفات من در ايران پهن است از هر كتابي نسخه‏هاي متعدد، از يك ارشاد العوام هشت‏صد جلد چاپ زده‏اند و تخميناً هزار جلد نوشته‏اند، در كداميك اين كفر را

 

«* 24 موعظه صفحه 228 *»

ديده‏ايد، بيش از اين هم نمي‏توان حرف زد كه در هفته‏اي دو روز موعظه و هر ماه مبارك را سي روز موعظه و در ايام عزا هر سال ده روز ذكر مصيبت و در باقي روزها هم هر روز درس مي‏گويم و در هر مجلس هم كه حاضر مي‏شوم بسا كه تا ساعت شش و هفت شب با اهل مجلس صحبت مي‏دارم، كدام حرف من دليل بر كفر من شد؟ يك جا مي‏گويند فلاني خيال منصب رياست و سلطنت دارد، نمي‏دانم چرا بايد اين خيال در سر من باشد مگر شعور من عيب كرده است كه اين خيال كنم، مگر راحت دنيا و آخرت حيف است كه داشته باشم مگر چه شده كه طعام دنيوي طيب و پاكيزه را انسان بگذارد و پي جيفه گنديده بلند شود، مگر ذائقه من عيب كرده است؟ واللّه يك مجلس ذكر فضيلت را به سلطنت كل روي زمين تا عمر دنيا هست برابر نمي‏كنم، مردمي كه از آسمان آمده باشند اين دنيا زندان است براي آنها و مشتاق‏ترند به مردن و مشرف‏شدن به خدمت ائمه خود از اشتياق طفل به پستان مادر. هيچ عاقل سعادت ابدي را به اين سلطنت دو روزه دنيا عوض نمي‏كند و حال آنكه ديده باشد قول حضرت پيغمبر9 را كه فرمود ملعون من يترأس يعني ملعون است كسي كه طلب رياست كند ملعون من يجد في قلبه حب الرياسة ملعون است كسي كه بيابد حب رياست را در دل خود ملعون من حدّث نفسه بالرياسة ملعون است كسي كه به خاطر خود بگذراند رياست را. خوب، با وجود اين دماغش خشك است كه رياست بخواهد؟ مردم همتشان زيادتر از اينها است كه رياست دنيا را با صد هزار ترس و بيم با آن همه ذلت و خواري مرتكب شوند و از نعيم

 

«* 24 موعظه صفحه 229 *»

ابدي آخرت و عزت جاويداني دست بردارند نه واللّه چنين نيست ولكن از باب آن غيظ و كينه باطني كه چرا مردم را بيدار مي‏كنم كه به دام شياطين جن و انس نيفتند و از تله‏هاي آنها مردم را خبردار مي‏كنم اين نسبت‏ها را به من مي‏دهند و سعايتها نزد حكام و سلاطين مي‏كنند و نسبتهاي كفر و غلو نزد عوام كالانعام مي‏دهند كه شايد به يك وسيله‏اي مرا ساكت كنند و نور خدا را خاموش كنند و ذكر فضائل و كلمات حق نشود و يأبي اللّه الاّ ان‏يتمه. مشهور است كه شاگرد مكتبي دعا مي‏كرد كه خدايا ملاّيم را مرگي بده، معلمش شنيد، گفت دعا كن خدا به پدرت مرگي بدهد من نباشم به معلمي ديگر تو را مي‏برند. خوب مرا خاموش كردند و خدا نمي‏گذارد و تا جان دارم ان‏شاء اللّه مي‏گويم و اگر من نگويم خدا نور خود را خاموش نمي‏گذارد و كسي ديگر را گويا مي‏كند و مي‏فرستد.

خلاصه، اين يكي را هم بگويم از كسي اجر و مزدي توقع ندارم به هيچ وجه، چنان‏كه حضرت پيغمبر9 فرمود لااسألكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي. پس به همين دستورالعمل راه مي‏روند كساني كه تابع حضرت رسولند9. پس چنان‏كه آن بزرگواران از كسي مزدي براي اين خدمت نمي‏خواهند ما هم كه تابع ايشانيم ان‏شاء اللّه، هيچ مزدي از مردم توقع نداريم مگر دوستي دوستان ايشان و دشمني دشمنان ايشان را، چرا كه اولياء ايشان اقرباء ايشانند:. شخصي مي‏گفت اللّهم صل علي محمد و اهل‏بيت محمد حضرت فرمود بگوييد اللّهم صل علي محمد و آل‏محمد تا شيعيان ما هم داخل شوند. پس شيعيان ايشان نيز

 

«* 24 موعظه صفحه 230 *»

آل‏محمدند و اقرباي محمدند و دوستي شيعيان همان مودت ذوي القربي است كه خدا آن را اجر رسالت حضرت پيغمبر قرار داده و از شما هم آن اجر را خواسته‏اند و معصوم فرمودند كه زكوة را به شيعيان خالص ما ندهيد، چرا كه گوشت ايشان از گوشت ما است و خون ايشان از خون ما و چنان‏كه ما منزهيم از زكوة و صدقه گرفتن، شيعيان ما هم منزهند از صدقه و زكوة گرفتن.

خلاصه، توقعي از شما ندارم و جيره و مواجب از پادشاه دارم و نوكر پادشاهم ان‏شاء اللّه و امري كه ما را مأمور فرموده‏اند بجا مي‏آوريم ديگر قُلُّقي([6]) از شما نمي‏خواهم. گِل‏كار و حمال است كه براي مزد كاري مي‏كند اما آنها كه مزدشان از آسمان مقرر است ديگر از شما قلُّق نمي‏خواهند. و اما مردم ديگر جريمه از شما مي‏خواهند يا قلق. باري، اميدوارم كه شما هم دوستي اولياء اللّه را و عداوت دشمنان آنها را بورزيد و به مقتضاي آن عمل كنيد تا آن اجر و مزدي را كه خدا از شما خواسته ادا كرده باشيد و كمك دشمنان نكنيد در اطفاء اين نور، تا من هم كوتاهي نكنم در ذكر فضائل موالي خود. آنها به جز آنكه مرا خاموش كنند از اين سخنان ديگر مطلبي ندارند و ديگر صريح‏تر از اين چه كه پيش خودم فرستادند كه فضائل مگو، گفتم تا جان دارم مي‏گويم و كوتاهي نمي‏كنم در اين باب، آنها شب و روز در خيال اينكه چه تدبير بكنند كه من ذكر آل‏محمد را نكنم و اگر من ذكر نكنم در هيچ جاي عالم

 

«* 24 موعظه صفحه 231 *»

ديگر چنين مجلسي منعقد نمي‏شود و اين مطالب را به اين‏طور كسي بيان نمي‏كند اگر شما نمي‏دانيد در اين مجلس غرباء بسيارند همه از اهل خبره و فضيلت و با بصيرت، از آنها بپرسيد كه در كدام بلد ذكر آل‏محمد و بيان فضائل و مقامات ايشان مثل اينجا مي‏شود. پس شما هم به شكرانه اين نعمت كه خدا از ميان كل عالم بر شما جماعت منت نهاده و به شما ارزاني داشته قدر و قيمت آن را بدانيد و شما هم كمكي كنيد تا من بتوانم اظهار اين امر را نمايم و كمك شما آن است كه دست و زبان خود را نگاه داريد و نگوييد سخني كه دشمنان شما آن را بهانه نمايند و غوغا و شورشي نمايند و نكنيد كاري كه بر شما بحثي وارد آورند. همه آنها مستعدند مثل باروت و منتظر يك شراره آتشي از دست يا زبان شما هستند كه شهر را به هم بزنند و بناهاي محكم و عمارات عاليه را خراب كنند. درست راه رويد و بناي حيدري و نعمتي نداشته باشيد تا نگويند اجتماع شما مورث فساد است و نگويند باز شيخيه بناي فساد دارند و هركس بشنود بگويد چندين مرتبه پيش از اين فساد كرده‏اند كه ما در اين بلد نبوده‏ايم اين مرتبه هم باز اجماعي كرده‏اند و بناي آشوب و شورشي دارند. كجا بوده اولي آن كه اين دوم يا سوم آن باشد؟

باري زبان دشمن را نمي‏توان بست و نكرده و نشده را مي‏گويند. اگر از يك جاهلي از ميان شما يك جزئي خلافي ببينند اين را عُظمها برايش قرار مي‏دهند و به مجلس حكام مي‏كشند و در نظر مردم جلوه مي‏دهند. پس شما كاري نكنيد كه مرا ساكت كنيد، دو عمل شماست كه باعث سكوت من مي‏شود. اما عمل اول شما آن است كه همين كه از

 

«* 24 موعظه صفحه 232 *»

دشمن سخني مي‏شنويد دست و زبان خود را نگاه نداريد و در مقابل سخني گوييد يا كاري كنيد كه مردم بگويند شيخيه بناي فساد دارند، چراكه امر شما حال چنين شده كه تقصير يك نفر شما را به كل شما مي‏دهند. ببينيد مردم همه با هم نزاع و جدال مي‏كنند و تقصيرها مي‏كنند و بعضي مقلد حاجي سيد باقرند و بعضي مقلد حاج محمد ابراهيم كلباسي و بعضي مقلد ملامهدي نراقي و هر كار مي‏كنند مي‏گويند فلان بقال يا فلان صفار چنين كرده و اسم خود او را مي‏برند و نمي‏گويند مقلدين فلان مجتهد چنين كرده‏اند. ولكن اگر يكي از شما كاري كند يا جاهلي از شما عملي جاهلانه نمايد انتشار مي‏دهند كه شيخيه چنين كرده‏اند و چنين مي‏گويند و چنين مي‏كنند، سبب آن است كه شما متحد و از پدر و مادر يكي هستيد و از يك نور و يك طينت مي‏باشيد و حكم بعض شما بر كل شما جاري مي‏شود كه فرمود انا و علي ابوا هذه الامة پس عملي نكنيد كه جميع شما بدنام شويد و آن وقت تقصير آن يك جاهل شما را به گردن شيخ شما بگذارند و شيخ شما در اين ميانه بدنام شود. و اما دشمنان شما، پس فرقه‏هاي مختلفند و هريك از آنها براي خود سري هستند، تقصير يكي به گردن باقي وارد نمي‏آيد و اسم خود او را مي‏برند پس اتحاد خود را زياد كنيد و دست و زبان خود را نگاه داريد و كمك دشمنان مكنيد در خاموش كردن ذكر آل‏محمد كه مرا ملجأ كنيد و مثل پارسال ساكت بنشينم و ناچار فضائل را موقوف كنم و شما در معصيت دشمنان شريك باشيد.

و اما عمل دوم شما عمل نكردن شما است به مقتضاي آنچه

 

«* 24 موعظه صفحه 233 *»

مي‏شنويد و سخنان من بي‏فايده شود و ببينم به شما سود نمي‏كند و خاصيتي ندارد بگويم چه حاصل از اين گفتن كه به شنونده نفع نكند و زحمتي براي گوينده باشد، پس من هم سكوت كنم.

پس اين دو عمل شما است كه باعث سكوت من مي‏شود و اما دشمنان اگر شما آن دو را نداشته باشيد بلكه دست و زبان خود را نگاه داريد و عمل هم به آنچه مي‏گويم بكنيد، كاري نمي‏توانند كرد و من هم به حول و قوه خدا كوتاهي در ذكر فضائل نمي‏كنم و سعي آنها به جايي نخواهد رسيد.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 234 *»

«موعظه بيستم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در تفسير اين آيه شريفه كلام در اسفار اربعه بود و عرض كردم سفر اول سير كردن از منزل دوري است تا نهايت قرب به خدا، و سفر دوم سير كردن در اسماء و صفات الهي بود، و سفر سوم توجه كردن از نهايت نزديكي بود تا به نهايت دوري و سفر چهارم سير كردن در ميان كساني بود كه باقي مانده بودند در نهايت دوري و تعليم كردن ايشان به لغت ايشان بر حسب مزاج ايشان، و كلام در شرح سفر اول بود و رسيد به اينجا كه خدا فرستاد پيغمبران را تا خلق را به سوي او بخوانند و قافله‏سالار باشند براي مردم و ايشان را از نهايت دوري به منزل قرب برسانند و تكرار مطالب به جهت آن است كه رسم تعليم چنين است تا متذكر شوند كساني كه فراموش كرده‏اند و تا آنكه كساني هم كه در سابق نبوده‏اند و تازه آمده‏اند بشنوند اول مطلب را تا منتفع شوند.

پس عرض شد كه خداوند عالم كاملي است كه هيچ نقص در او نيست و مشيت او كامل است كه نقصان در مشيت و اراده او راهبر

 

«* 24 موعظه صفحه 235 *»

نيست و حضرت پيغمبر9 محل مشيت خدا است و شرح اين كلام كه چگونه آن حضرت محل مشيت است آن است كه مثل آن حضرت نسبت به مشيت خدا مثل روغن است نسبت به آتش و مثل ذغال سرخ شده است نسبت به آتش كه روغن بعد از آني كه تلطيف و صافي شد در نزد آتش، مشتعل مي‏شود به آتش، پس ذغال سرخ شده و روغن افروخته، كرسي استواء آتش است و تن آتش است و اما خود آتش آن امر پنهاني است كه پيدا نيست و ديده نمي‏شود و اثر او كه شعله يا جمره باشد ظاهر است و خود آتش پنهان است. پس صافي شد آن روغن، پس تكليس شد، پس سرخ شد، پس مشتعل شد، و شعله‏اي شد در گرفته از آتش غيبي، پس گويا شد از آتش غيبي كه منم آتش و قائم‏مقام آتش پنهاني و خليفه او در فيض‏دادن و نوربخشيدن و اظهار امور مخفي كردن. پس چون او ادراك نمي‏شد، مرا قائم‏مقام خود كرد تا صفات او را براي شما اظهار كنم و چون او از چشمها پنهان بود مرا براي شما خليفه خود قرار داد تا مرا ببينيد، و صفت و فعل خود را در دست من قرار داده زبان مرا زبان گوياي خود كرده و چشم مرا چشم بيناي خود نموده و رخساره مرا رخساره روشن خود قرار داده اگر باور نمي‏كنيد دست خود را پيش من آريد تا ببينيد. آيا عبرت نمي‏گيريد كه چگونه مجهولات را براي شما معلوم مي‏كنم و ظلمات را نوراني مي‏نمايم؟ نمي‏بيني كه اطاق ظلماني و تاريك بود پيش از بودِ من و چگونه روشن شده به وجود من و چيزهاي مخفي ظاهر شد و جهالات شما رفع شد، پس به سبب من عالم شديد و كوري شما را برطرف كردم، پس به من بينا شديد. پس

 

«* 24 موعظه صفحه 236 *»

منم جلوه آتش در ميان شما و وجه او و هركس رو به من كند رو به آتش كرده و هركس پشت به من كند پشت به آتش كرده، و آن چراغ افروخته حضرت پيغمبر و آل او است صلي اللّه عليهم اجمعين چنان‏كه مي‏فرمايد انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً. پس حضرت پيغمبر است چراغ روشني‏بخش هزار هزار عالم چنان چراغي است كه مي‏فرمايد يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يعني نزديك بود كه روغن او درگيرد و روشني‏بخش شود پيش از رسيدن نار مشيت به وجود مقدس او، يعني نزديك بود قديم باشد و به خود ذاتي مستقل گردد. پس آتش مشيت خدا و جلوه حق در گرفته در ذات محمد، پس آن حضرت ذاتي است مشتعل به جلال خدا و كمال خدا و جمال خدا. چنان‏كه عرض كردند به حضرت صادق7 كه چقدر متكبريد و اين چه كبر است كه در شما ظاهر است فرمودند من متكبر نيستم ولكن كبرياء خدا است كه در من ظاهر است. پس حضرت پيغمبر9 را طلب مي‏كني، در ميان نيست و در جنب مشيت خدا فاني شده و اگر خدا را طلب مي‏كني آن حضرت است گفتارش، گفتار خدا و كردارش، كردار خدا. پس او از خود نيست شده و به خدا هست شده و چيزي جز خدا را ظاهر نمي‏كند و همه صفات خدا از آن حضرت ظاهر است پس چون ذات مقدس او آفتاب مشيت خدا شده است خود او معدوم و خدا از او موجود و خود او فاني و خدا باقي و خود او مضمحل و خدا مستقل است و از براي او سخني نيست مگر سخن خدا و كاري نيست مگر كار خدا و صفتي نيست مگر صفت خدا.

 

«* 24 موعظه صفحه 237 *»

نمي‏گويم سخن او مثل سخن خدا است كه خدا را سخني باشد جدا و سخن آن حضرت هم مثل سخن خدا باشد و نمي‏گويم صفت او مثل صفت خدا است و كار او مثل كار خدا بلكه او است خودش عين صفات و اسماء خدا و عين افعال خدا، فعل خدا معني ديگر ندارد همان فعل پيغمبر، فعل خدا است و جميع صفات خدا و اسماء خدا همه، پيغمبر است. در ضمن آيه و للّه الاسماء الحسني فرمودند ماييم واللّه اسماء حسناي خدا كه امر شده‏ايد كه به آن اسماء، خدا را بخوانيد. خدا نهي فرموده است كه تفرقه ميان خدا و پيغمبر و ائمه بيندازيم، در جايي كه مي‏فرمايد يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و جايي ديگر مي‏فرمايد و يقطعون ما امر اللّه به ان‏يوصل و نه چنان است كه او را كه از خدا جدا ندانستيم غلو كنيم مانند غاليان كه بگوييم آن حضرت خدا است يا مثل حلولي مذهبان، كه بگوييم خدا در پيغمبر حلول كرده چنان‏كه روح در بدن حلول كرده نعوذ باللّه، همه غاليان و حلوليان كافر و مشرك به خدايند. بلكه ذات خدا كامل است از همه راهي و آن حضرت است كمال خدا، و خدا قادر است و آن حضرت است قدرت خدا، و خدا عالم است و او است علم خدا، و خدا حي است و احد است و او است حيات خدا و احديت خدا، و خدا منزه است از جميع نقصها و آن حضرت است سبوحيت و قدوسيت خدا، و خدا است صاحب جميع صفات قدس و اضافه و افعال و آن حضرت صفات قدس و اضافه و افعال خدا است.

پس آن حضرت مشتعل شده است به علم خدا و قدرت خدا و او

 

«* 24 موعظه صفحه 238 *»

است علم خدا و قدرت خدا و سمع و بصر خدا و دست و پا و زبان و وجه خدا و روح و نفس خدا بلكه او است ذات خدا و آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات خدا و از جمله اسماء خدا، ذات خدا است. فرمود من رآني فقد رأي الحق يعني هركه مرا ببيند خدا را ديده ديدن خدا معني ديگر ندارد به جز ديدن پيغمبر، روكننده به آن حضرت روكننده به خدا است و پشت‏كننده به آن حضرت پشت‏كننده به خدا است، مانند آنكه شعله چراغ مي‏گويد هركه مي‏خواهد آتش سوزان را ببيند مرا ببيند و هر كه مرا ديد آتش سوزان را ديده چرا كه من ديدار اويم. پس روكننده به من روكننده به آتش است و پشت‏كننده به من پشت‏كننده به آتش. در زيارت مي‏خواني من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه و من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه يعني اي ائمه من، هركس شما را دوست دارد خدا را دوست داشته و هركس شما را دشمن دارد خدا را دشمن داشته و هركس چنگ به دامان شما زند چنگ به دامان خدا زده و خدا مي‏فرمايد من يطع الرسول فقد اطاع اللّه يعني هركس اطاعت رسول كند اطاعت خدا كرده و مي‏فرمايد و مارميت اذ رميت ولكن اللّه رمي. پس از اين آيات و اخبار و زيارات و مثلها فهميديد كه آن حضرت محل مشيت خدا است و جميع اسمها و صفتها و افعال خدا در آن حضرت پيدا است. پس چون آن حضرت بگويد و حكمي كند خدا حكم كرده و خدا گفته و چون بشنود خدا شنيده و چون بيايد خدا آمده و چون برود خدا رفته و نباشيد شما اين‏طور كه بگوييد اين سخنان بر خود آن حضرت جاري مي‏شود نه در غير آن حضرت چرا كه شماها ديگر بعد از اين بايد

 

«* 24 موعظه صفحه 239 *»

عارف باشيد و احتياج به تصريح و تكرار نداشته باشيد و اول كلام كه برداشت مي‏شود باقي مطلب را بفهميد، بلكه به اشارات كلمات من بر مطلبهاي بلند و اسرار برخوريد. پس اين سخنان جاري مي‏شود در غير آن بزرگوار از ائمه اطهار و انبياء و اولياء بلكه اگرچه آن حضرت چراغ افروخته‏اي است در مردنگي اول و مردنگي اول در مردنگي دومي و دومي در سومي گذارده شده است و جميع آنچه از مردنگي اول ظاهر است از مردنگي دوم نيز ظاهر است و بر روي آن مردنگي سومي گذارده و بر روي آن مردنگي چهارمي نهاده و همه انوار و آثار چراغ از مردنگي چهارمي نمودار است و همچنين مردنگي پنجمي نيز درگرفته است به انوار چراغ پس بر روي مردنگي قابليت آن حضرت9، مردنگي قابليت ائمه طاهرين گذارده است. پس ايشانند نيز چشم بيناي خدا و گوش شنوا و زبان گويا و دست توانا و پاي پوياي خدا و ايشانند قدرت و سلطنت و جمال و كمال و جلال خدا و هرچه از براي مردنگي اول گفتيم، و كجا مي‏توان احصا كرد، همه آنها از براي مردنگي دوم ثابت است بدون تفاوت بلكه نورهم و طينتهم واحدة چرا كه حاجب آن انوار چيزي مي‏شود كه از خود پيدايي داشته باشد و آنها هم كل آن سيزده نفس مقدس:محمدند و محمد آنها است و محمد فاني بوده و فناي محمد فناي آنها است و فناي آنها فناي محمد است نه مثل فناي محمد است بلكه عين فناي محمد است9. پس آنچه در آن حضرت گفتيم بعينه در ايشان جاري است و بر روي مردنگي قابليت آن بزرگواران مردنگي قابليت انبياء است به خصوص آن انبياي چهارگانه كه اوتاد

 

«* 24 موعظه صفحه 240 *»

عالمند و ايشان آن چهار نبي زنده‏اند كه به منزله چهار طناب و چهار ميخ اين خيمه عالمند، و امام7غوث اعظم و قطب دايره امكان و عمود خيمه عالم است و آن چهار نبي زنده عيسي و خضر و ادريس و الياسند، كه باز اينهايند چشم بينا و گوش شنوا و دست توانا و پاي پويا و صندوق و خزانه علم خدا و معدن رحمت و بركت خدا چنان‏كه در مردنگي اول گفته شد بدون تفاوت. نهايت، فيض نمي‏رسد به ايشان مگر از ائمه:و به ائمه فيض نمي‏رسد مگر از پيغمبر و پيغمبر كه مردنگي اول بود فيض مي‏گرفت از چراغ بدون واسطه، و بر گرد مردنگي پيغمبران مردنگي چهارم است كه مقام نقبا باشد و جميع آن اسماء و فضائل براي آنها ثابت است بدون تفاوت مگر آنكه به واسطه مردنگي سوم فيض به مردنگي چهارم رسيده و مردنگي پنجم مردنگي قابليت نجبا است و براي ايشان نيز ثابت است جميع اين فضائل كه براي مردنگيهاي پيش بود. پس مپنداريد كه براي ايشان اين فضائل گفته نمي‏شود واللّه ايشانند گوش شنواي خدا و چشم بيناي خدا و زبان گوياي خدا و پاي پوياي خدا و دست تواناي خدا و روح و نفس خدا و قدرت و قوه خدا و جميع آنچه گفتيم در ايشان هم به حسب خودشان جاري است. نشنيده‏ايد كه در قيامت خدا شكايت مي‏كند از بنده‏اي كه من مريض شدم مرا عيادت نكردي عرض مي‏كند خدايا تو مبرا و منزهي از بيماري، و مرض را در تو راهي نيست، مي‏فرمايد فلان بنده من مريض شد به عيادت او نرفتي، و باز شكايت مي‏كند كه من از تو طعام خواستم مرا طعام ندادي، مي‏گويد خدايا تو از طعام خوردن منزهي، مي‏فرمايد فلان بنده من از تو طعام

 

«* 24 موعظه صفحه 241 *»

خواست به او ندادي مرا طعام ندادي. و باز شكايت مي‏كند كه اي بنده من، از تو آب خواستم به من آب ندادي، مي‏گويد بارخدايا تو هرگز تشنه نمي‏شوي، مي‏گويد فلان مؤمن آب خواست آبش ندادي. پس ببينيد كه مؤمن كارش به جايي مي‏رسد كه عيادت او عيادت خدا مي‏شود و طعام‏دادن به او طعام‏دادن به خدا مي‏شود و آب‏دادن به او آب‏دادن به خدا مي‏شود و منع‏كردن اينها از او منع‏كردن از خدا مي‏شود. و در حديث قدسي مي‏فرمايد من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها يعني كسي كه اذيت رساند دوست مرا، در ميدان جنگ با من ايستاده و مرا به محاربه با خود خوانده، و كجا محاربه با خدا ممكن است، مشت است و درفش و كل عزيز غالَبَ اللّه مغلوب يعني هر غالبي كه بخواهد بر خدا غلبه كند مغلوب مي‏شود، بلي،

هركه با فولاد بازو پنجه كرد   ساعد سيمين خود را رنجه كرد

پس ممكن نيست محاربه با مؤمن، مؤمن را چه مي‏توانند بكنند؟ فرعون با سحره چه كرد؟ بعد از ايمان آنها هيچ نتوانست بكند، گفتند تو به ما كاري كه مي‏تواني بكني اين است كه اين حيات دنيا را از ما تمام مي‏كني انما تقضي هذه الحيوة الدنيا هرچه بكنند با اين بدن خاكي مي‏كنند، در اين زندان دنيا نهايت مي‏كشند مؤمن را، از كشتن كه بالاتر نيست و خدا مي‏فرمايد و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما اتاهم اللّه من فضله يعني مپنداريد كساني را كه كشته مي‏شوند در راه خدا، مرده‏اند بلكه زنده‏اند نزد پروردگار خود روزي مي‏خورند و شادانند به سبب آنچه داده است خدا ايشان را از فضل

 

«* 24 موعظه صفحه 242 *»

خود. و اما تو كه اذيت او كردي از چنگ خدا بيرون نرفتي و فرموده است و من يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها يعني كسي كه بكشد مؤمني را از روي عمد جزاي او جهنم است و حال آنكه مخلد است در آن. پس چه مي‏كني عذاب دائمي خدا را اگر تو بدن او را مجروح كردي روح تو در دست قدرت خدا است و گريز گاهي از دست او نداري. شخصي خدمت امام7 شكايت كرد از زنده‏بودن منافقين و گفت نمي‏دانم تا كي خدا ايشان را مهلت داده و چرا ايشان را نمي‏گيرد در همين دنيا، حضرت فرمودند مگر تو عذاب آخرت را كم مي‏شماري و خدا فرموده لعذاب الاخرة اشد و ابقي يعني هرآينه عذاب آخرت شديدتر و باقي‏تر است و لامحاله بر مؤمن غالب نمي‏شوند با اين همه اذيت بلكه البته مؤمن بر آنها غالب مي‏شود، اين در افتادن با خدا است. و همچنين از آن طرف نيكي به مؤمن نيكي به خدا است و زيارت مؤمن زيارت خدا است چنان‏چه معصوم مي‏فرمايند كسي كه زيارت كند مؤمني را خدا مي‏فرمايد اياي زرت و ثوابك علي يعني مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است، و حضرت پيغمبر9 مي‏فرمايد من سرّ مؤمناً فقد سرّني و من سرّني فقد سرّ اللّه يعني هركس، مؤمني را شاد كند به تحقيق كه مرا شاد كرده و هركه مرا شاد كند خدا را شاد كرده. پس جميع معاملات با خدا نمي‏شود مگر با مؤمن و جميع معاملات با مؤمن معامله با خدا است.

گاهي به طور شوخي عرض مي‏كنم كه دو سرّ است كه مردم متحمل آن نمي‏شوند يكي وقتي كه فضائل امام يا پيغمبر را مي‏گويم

 

«* 24 موعظه صفحه 243 *»

چون دوستند تصور مي‏كنند كه در ظاهر هم طوري بوده كه همين‏طور در كوچه و بازار كه راه مي‏رفت در و ديوار از نور رويش روشن مي‏شد و معجزه از بَشنش مي‏باريد، باور نمي‏كنند كه او هم مثل ساير مردم بود و غذا مي‏خورد و نكاح مي‏كرد و بيمار مي‏شد و با مردم معامله مي‏كرد و از بازار چيزي مي‏خريد و خود به دست خود برمي‏داشت براي عيال خود به خانه مي‏برد و اگر اين سرّ را قبول كنند شايد فضائل مؤمن را هم قبول كنند ولكن چون امام يا پيغمبر را مثل ساير مردم گمان نمي‏كنند و چنان مي‏پندارند كه خوشروترين مردم بوده و آثار امامت يا نبوت از بشره‏اش پيدا بوده همين كه تفصيل فضائل مؤمن را شرح مي‏دهي ذهنشان قبول نمي‏كند چرا كه مؤمن را مي‏بينند مردي مثل خود يا پست‏تر، بسا آنكه فقير است يا مديون است يا لباسش كهنه است يا آنكه سياه‏رنگ و آبله‏رو يا كوتاه قامت يا غيرمشهور است و اينها را عيب او مي‏دانند و مي‏گويند چگونه مي‏شود كه آنچه نسبت به اين بكنيم نسبت به خدا و رسول و ائمه كرده‏ايم و آنچه نسبت به آنها بخواهيم بكنيم نسبت به او بايد بكنيم.

و سرّي ديگر آنكه مذمت ابوبكر يا عمر يا عثمان را كه مي‏شنود از عداوتي كه به آنها دارد و از بس از بركت اين روضه‏خوانها بر بالاي منبرها مذمت اين ملعونها را شنيده، در ذهن خود، آنها را مثل سگ سياه چهار چشمي خيال مي‏كند كه به اين مي‏رسيدند پايش را مي‏گرفتند و به آن مي‏رسيدند جامه‏اش را مي‏دريدند، دُم بسيار بلندي و موهاي دراز و صورتهاي سياه و مثل ميرغضب آنها را خيال مي‏كنند كه بالاي منبر

 

«* 24 موعظه صفحه 244 *»

پيغمبر مي‏رفتند و غصب خلافت كردند و دهان خود را كه باز مي‏كردند گويا چاه خلا سرباز شده گند دهانشان مجلس را و مسجد را گنده مي‏كرد، و چنين نبود بلكه بسا بود كه به حمام مي‏رفتند و خضاب مي‏كردند و ريش خود را شانه مي‏كردند و لباسهاي پاكيزه در برمي‏كردند و عصا و عمامه و ردا و تحت الحنك داشتند و ذكر خدا مي‏كردند و نماز و روزه و گريه و مناجات مي‏كردند و قرائت قرآن به صداي خوش مي‏كردند و با مردم مي‏خنديدند و مزاح و تعارفات و ميهمانيها مي‏كردند و با اينها همه منافق بودند و دشمن خدا و رسول بودند. و اين منافاتي ندارد چنان‏كه حالا هم بسياري از كفار و يهود و نصاري را مي‏بيني با صورتهاي نيكو و احوال و اخلاق خوش، بسيار با تعارف و مع‏ذلك دشمن خدا و رسول و دين و اهل دينند. پس اگر اين پيه را بر خود بمالي كه سرّ دوم را قبول كني، توي ذهنت مي‏رود كه فلان كس ناصب باشد و دشمن اولياء اللّه باشد با اينكه خوشرو است و عمامه و عصا و عبا و نعلين دارد و نماز پنج وقت، و روزه مي‏گيرد و در مجالس ذكر مصيبت مي‏نشيند و در ميان مسلمين به طور آنها راه مي‏رود، گردن كج و صداي آهسته و قدمهاي كوچك كوچك و ذكر دائم و دعا و قرآن و گريه مي‏كند، باور مي‏كني كه اين از اهل جهنم است و مخلد در آتش. و بسا مؤمني كه فقير و مبتلا به ناخوشيهاي صعب و عيال بسيار و قرض و در نهايت فقر و فاقه و پريشاني باشد، چنان‏كه هستند و چنان‏كه ائمه ايشان بودند، حديثي ديدم كه جگرم آتش گرفت كه چون نازل شد اين آيه بر حضرت پيغمبر9 كه ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم

 

«* 24 موعظه صفحه 245 *»

جزء مقسوم حضرت رسول گريست گريه شديدي و اصحاب او گريستند از گريه آن حضرت و ندانستند كه سبب چيست و جرأت سؤال از آن حضرت نكردند، و آن حضرت در نهايت هم و غم بود و چون حضرت فاطمه را مي‏ديد شاد مي‏شد و حضرت فاطمه را در نزد حضرت پيغمبر گستاخ مي‏دانستند، به جهت آنكه زن بود و در طبع زنان، خدا گستاخي به جهت حكمت قرار داده. سلمان رضي اللّه عنه رفت به خانه حضرت فاطمه كه او را بياورد شايد سبب گريه آن حضرت را بتواند مستفسر شود، ديد حضرت فاطمه3 قدري جو پيشش گذارده آسياب دست مي‏كند و مي‏فرمايد و ما عند اللّه خير و ابقي. پس سلام كرد و احوال گريستن حضرت را عرض كرد، حضرت فاطمه برخاست و چادر بر سر كرد، حضرت سلمان مي‏گويد نگاه كردم دوازده جاي آن را به ليف خرما پينه كرده بود چون اين را ديدم گريه‏ام گرفت و عرض كردم واحزناه دختر قيصر روم و كنيز پادشاه عجم، سندس و حرير مي‏پوشند و فاطمه دختر رسول خدا، محمد مصطفي كه بهترين خلق خدا است چنين جامه‏اي مي‏پوشد. چون حضرت فاطمه به خدمت پدر بزرگوارش آمد عرض كرد يا رسول اللّه سلمان عجب مي‏كند از لباس من، به حق خداوندي كه تو را به راستي به خلق فرستاد كه پنج سال است كه نيست من و علي را مگر پوست گوسفندي كه روز شتر ما بر روي آن علف مي‏خورد و چون شب مي‏شود ما آن را در زير خود مي‏اندازيم و بالش زير سر ما از ليف خرما است. مرادم همين فقره حديث بود كه ببينيد فقر ايشان به چه سر حد بود و تعجب نكنيد كه شيعيان ايشان هم با آنكه

 

«* 24 موعظه صفحه 246 *»

صاحب آن همه فضائل كه عرض كردم، باشند و مع‏ذلك در شدت فقر و مصيبت باشند و بسا آنكه سياه رنگ و بدگل باشند پس جامه كهنه فقراء مؤمنين را خفيف نشماريد بسا آنكه گنج در ويرانه دفن باشد. حضرت امام محمد تقي سبزه رنگ بودند، حضرت باقر7 چنان پر گوشت بودند كه در ميان روز كه به راهي مي‏رفتند دو نفر غلام زير بغل آن حضرت را مي‏گرفتند و عرق ريزان پي شغلي مي‏رفتند و اين نقصي و منافاتي با امامت ايشان نداشت.

خلاصه، كلام در اين بود كه مردنگي پنجم مردنگي نجبا است و جميع امداد و فيوضات كه به ايشان مي‏رسد از مردنگي چهارم است كه مردنگي نقبا باشد و جميع آنچه در مردنگي اول گفتيم از براي نجبا ثابت است و جميع آنچه نسبت به مردنگي پنجم بكنيد نسبت به چراغ كرده‏ايد.

پس دوستي آن، دوستي چراغ است و دشمني به آن دشمني به چراغ است، روكردن به آن روكردن به چراغ است و پشت‏كردن به آن پشت‏كردن به چراغ است، و احترام آن احترام چراغ است و بي‏حرمتي به آن بي‏حرمتي به چراغ است. پس مردنگي پنجم است چشم بيناي چراغ و رخساره رخشان چراغ، چنان‏كه خدا در حديث قدسي مي‏فرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته معني اين فقرات شريفه اين است كه خدا مي‏فرمايد تقرب مي‏جويد بنده به سبب اعمال خير به من تا آنكه او را

 

«* 24 موعظه صفحه 247 *»

دوست مي‏دارم و چون او را دوست داشتم چشم بيناي او مي‏شوم و گوش شنواي او و دست تواناي او و اگر مرا بخواند اجابت مي‏كنم و اگر سكوت كند من خود ابتدا مي‏كنم به نعمت بر او. پس وقتي كه كار به اينجا رسيد كه خدا فرمود من چشم و گوش و دست مؤمن مي‏شوم، پس البته نظر كردن به مؤمن نظر كردن به خدا است و صله به او صله به خدا است و زيارت او زيارت خدا است و احسان به او احسان به خدا است و معاملات با او معامله با خدا است و هرچه معامله با او كنند همان معامله با پيغمبر هم هست چرا كه مابين خدا و رسولش فرق‏نهادن كفر است. پس چنين كسي ديدار او ديدار پيغمبر است و گفتار او گفتار پيغمبر و زيارت او زيارت پيغمبر و همچنين ديدار او ديدار ائمه طاهرين است و صله به او صله به ائمه و زيارت او زيارت ائمه چنان‏كه فرمودند من لم‏يقدر ان‏يزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا و من لم‏يقدر ان‏يصلنا فليصل صالحي اخوانه يكتب له ثواب صلتنا يعني هركس دستش به ما نرسد و نتواند زيارت ما كند زيارت برادران مؤمن خود را كند كه ثواب زيارت ما برايش نوشته مي‏شود و هركه نتواند صله و احسان به ما كند صله و نيكي به برادران مؤمن خود كند كه ثواب صله ما برايش نوشته مي‏شود و زيارت و صله به امام زيارت خدا و صله و احسان به خدا است.

پس معلوم شد كه زيارت مؤمن زيارت خدا و رسول و ائمه و انبياء است و جميع آنچه نسبت به آنها مي‏خواهيد بكنيد نسبت به برادران مؤمن خود كنيد كه حقيقةً نسبت به آنها شده است و هرچه نسبت به

 

«* 24 موعظه صفحه 248 *»

مؤمن بكنيد نسبت به آنها كرده‏ايد و شك در اين نداشته باشيد. ولكن مكرر عرض كرده‏ام كه سبب ترقي نكردن مردم آن است كه مثل بني‏اميه لعنهم اللّه، حرمت چوب و تخته منبر رسول خدا را مي‏دارند و احترام مي‏دارند و حرمت سيدالشهداء را نمي‏دارند و از خون پشه سؤال مي‏كنند و از كشتن اولاد رسول خدا پروا ندارند. شخصي از اهل عراق از يكي از فقهاء پرسيد كه اگر خون پشه به جامه باشد نماز مي‏توان كرد يا نه پرسيد تو مردم كجايي گفت از اهل عراقم آن فقيه گفت انظروا الي هذا يسألني عن دم البعوضة و قد قتلوا ابن رسول اللّه يعني ببينيد اين مرد را كه اظهار ورع و تقوي مي‏كند، از خون پشه مي‏پرسد و پروا نكردند از كشتن فرزند رسول خدا. تقواهاي مردم چنين است. شنيدم ابن زياد را وقتي كه قشون مختار او را گرفته بودند مي‏بردند به جهنم واصل كنند، لباسهاي سفيد پوشيده بود و قدمهاي خود را درست بر زمين نمي‏گذاشت و با سرپنجه راه مي‏رفت آن فراشها از او پرسيدند كه چرا درست راه نمي‏روي گفت مي‏ترسم اين مورچه‏ها زير پايم اذيت بكشند، زدند بر سر او كه اي لعين از اذيت خدا و رسول پروا نكردي و فرزند رسول خدا را كشتي اكنون رعايت مورچه را مي‏كني. به امام عرض كردند كه فلان، غسل و وضوي خود را بسيار اعاده مي‏كند و سعي تمام مي‏كند، فرمودند هرگز ديده‏ايد كه زكوة خود را اعاده كند؟ احتياط‏هاي مردم از اين قبيل است، امورات جزئيه كه ضرر به دنياي ايشان نمي‏رساند رعايت مي‏كنند براي آنكه شهرت كنند و مردم متديني به قلم روند ولي اصول و كليات را ترك مي‏كنند و حال آنكه ترك آنها سبب

 

«* 24 موعظه صفحه 249 *»

بطلان ساير فروع و جزئيات است، وضو و غسل را كه مايه ندارد و نماز كه خرجي ندارد احتياط در آن مي‏كنند چنان‏كه يكي از صلحا صد و سي مرتبه ديده شد كه در حمام غسل جنابت را اعاده كرد و نماز صبح را قضا كرد. سبب اين است كه غسل كردن مايه نمي‏خواهد اگر دويست بار هم اعاده كند همان يك شاهي كه به حمامي مي‏داد زيادتر نمي‏دهد لكن زكوة مايه مي‏خواهد، و غسل خود را احتياط مي‏كنند و در اذيت اولياي خدا احتياط نمي‏كنند با آنكه اذيت اولياء اذيت خدا و رسول و ائمه است. امام7 فرمودند زكوة به شيعه خالص ما مدهيد چرا كه گوشت او از گوشت ما است و خون او از خون ما و چنان‏كه زكوة لايق ما نيست لايق شيعيان ما هم نيست و در زيارت مي‏خواني السلام عليك يا ثار اللّه و ابن ثاره سلام بر تو اي خون خدا و پسر خون خدا. پس خون شيعه هم خون خدا شد و از خون خدا هيچ احتياط نمي‏كنند و پروا ندارند و در صد دينار اظهار زهد و بي‏رغبتي به دنيا مي‏كنند لكن صد تومان كه رسيد يك جا مي‏بلعند. يكي از صلحا صد تومان و دويست تومان گاه بود برايش مي‏آوردند و قبول نمي‏كرد اما وقتي كه هفده قاطر ريال از هند برايش آوردند قبول كرد يك جا آن را تصرف نمود و به هرجا خواست صرف كرد. مردم هوش دارند و باوقوفند، شكارچي به كمين مي‏نشيند و در كمين است كه گورخري بيايد بزند بسا آنكه خرگوش به دم تيرش مي‏آيد و نمي‏زند و براي خرگوشي از گورخر، خود را نمي‏اندازد، گول نخوريد از گلوله نزدن. مردم كهنه كارند و باوقوف، احمق مريد مي‏شود و گول مي‏خورد كه فلاني هزار تومان برايش آوردند و قبول نكرد مردم

 

«* 24 موعظه صفحه 250 *»

وقوف دارند اگر خرگوش را نزند گلوله خود را براي آهو نگه داشته و اگر ديدي آهو به دم تيرش آمد و نزد، صبر كن ببين گورخر را مي‏خواهد خاطرجمع كند، وقتي كه آن آمد ببين كه به چابكي مي‏زند، سهل است كه از هر دو لوله تفنگ مي‏زند، تو كم‏صبري او خيال ديگر دارد. و نمي‏گويم كه همين ملاها چنينند بلكه غالب مردم اينطورند، مي‏بيني مردي را كه نمازش را احتياط مي‏كند و اما طلب مردم را احتياط نمي‏كند كه شايد نداده و از سر بدهد، مردم در آينده‏ها نظر كردند هرچه ضرر به كهره و بره ايشان داشت ترك كردند و آنچه را گرفته‏اند چيزهايي است كه ضرر به جايي ندارد. حرامزاده ابن زياد مي‏گويد اگر پيغمبر وصيت نكرده بود كه اهل ذمه را آزار نكنيد هرآينه امر مي‏كردم كه گردنت را بزنند، چطور شد كه خدا را در يهود و فرنگي ديد و در علي بن الحسين7 و ساير اسيران و در شهداء نديد و وصيت جدشان را در آنها رعايت نكرد؟ اگر تصور كنيد و فكر كنيد وجه آن را برمي‏خوريد. مردم به كربلا مي‏روند و كربلائي خيلي درست مي‏شود اين را مي‏گويم كه درست دل بدهيد و بفهميد، مي‏خواهم شما باشعور باشيد، امام شما مي‏فرمايد مؤمن اشرف از قرآن است به قرآن پا دراز نمي‏كنند و پشت به او نمي‏كنند و حرمت مي‏دارند و به مؤمن هيچ اعتنا نمي‏كنند بلكه اذيتش هم مي‏كنند. چه شد كه حرمت قرآن برجا است و مؤمن كه اشرف از قرآن است حرمت ندارد، نمي‏گويم قرآن محترم نيست مي‏گويم احترام مؤمن كجا شد. روزي امام7 نظر به كعبه فرمود پس فرمود چقدر عظيمي تو اي خانه لكن مؤمن اعظم از تو است. پس مؤمن حرمتش

 

«* 24 موعظه صفحه 251 *»

بيش از كعبه است چگونه حرمت مؤمن بيشتر نباشد و حال آنكه خدا او را به دست قدرت خود ساخته و از نور عظمت و جلال خود ساخته و كعبه از سنگ كوه ابوقبيس و گچ آنجا ساخته شده كعبه سخن نمي‏گويد و گنگ‏زبان است و هدايت خلق نمي‏كند و احكام و آيات خدا را اظهار نمي‏نمايد و مؤمن ناطق است به آيات اللّه و احكام. كعبه علمي ظاهر نمي‏كند و حكمي نمي‏گويد، مؤمن صندوق علم خدا و ناطق به علم خدا و شارح حكمت‏هاي الهي است. لكن مؤمن به نظر مردم نمي‏آيد و كعبه مايه اعتبار مردم است، صد تومان خرج مي‏كنند كه هزار گونه اعتبار پيدا كنند و امين مال مردم شوند و مردم به آنها اعتنا كنند و صاحب اسم و رسم شوند، و حرمت مؤمن بسا آنكه مايه اعتبار دنيا نباشد بلكه ضرر هم داشته باشد. كعبه گنگ‏زبان است و مؤمن زبان‏دار است. نمي‏دانم چه مرض دارند آخر اگر خدا را مي‏خواهيد و منظورتان خدا است اين را هم خدا به يد قدرت خود ساخته است اگر انسانيد و صاحب شعور و ادراك، آن كعبه، جماد است و مؤمن انسان است و با عقل و شعور و علم. و آن سنگي است بنا كرده قرامطه و بنّايان. و مؤمن صاحب صدق و صفا و علم و وفا و نور و بهاء و هدايت‏كننده خلق خدا، حاجي به آن كعبه جمادي رفت و برگشت و فتوي به قتل مؤمن داد، حال مي‏خواهي چنين حجي قبول باشد؟ پيش از مكه‏رفتن بسا آنكه عداوت با مؤمن نداشت برگشت و عداوت پيدا كرده است. اين خانه‏خراب از خدا برگشته. و همچنين كربلا مي‏روند كربلائي شوند آخر شعور داريد قبه آن حضرت و عمارات همه گچ و آجر است يا سنگ و كاشي، اينها را

 

«* 24 موعظه صفحه 252 *»

دانستي روي قبه به قول عوام پتروف مي‏زنند از طلا است و ضريح مبارك هم از نقره است كه فلان پادشاه نقره داده و زرگرها به كوره برده‏اند و ضريح ساخته‏اند و صندوق مبارك هم از درخت فلان باغ بريده‏اند و نجاران ساخته‏اند و قفل ضريح را هم آهنگر به كوره برده و چكش زده تا ساخته و قبر مطهر هم به گچ و خشت ساخته شده و پايين‏تر هم كه فرض كني لحد است كه تا سه روز بدن اطهر آن حضرت در آن بوده و بعد از سه روز به عرش صعود فرموده و واللّه نمي‏گويم اينها حرمت ندارند حرمت دارند و كسي هم كه از روي معرفت به آن مكان شريف كه خدا همه ما و شما را نصيب و روزي كند، مشرف شود شرافت پيدا مي‏كند و جميع آن ثوابها كه رسيده براي او هست. ولي حرمت اينها همه به جهت آن است كه سيدالشهداء در آن افتاده و محل عنايت خدا شده پس واللّه بسي آنها محترمند، ولي حرمت مؤمن زيادتر از اينها است، حرمت مؤمن كجا و حرمت سنگ و چوب و ضريح و در و ديوار كجا، آنها جمادند و مؤمن انسان. پس واللّه عنايت خدا به قلب مؤمن بيشتر است چرا كه قلب المؤمن عرش الرحمن يعني قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است و نور عظمت و جلال خدا در قلب مؤمن سكني دارد و آئينه نماينده نور خدا و رسول و ائمه هدي است. ببين آئينه بهتر نماينده خورشيد است يا آجر و گچ و چوب و آهن و نقره و طلا؟ سيدالشهداء در دل مؤمن پيداتر است از اينها، قلوب من والاه قبره دلهاي دوستان سيدالشهداء قبر سيدالشهداء است. پس ببين طالب چه چيز هستي كه سيدالشهداء را مي‏روي زيارت كني و آن حضرت در كجا ظاهرتر است

 

«* 24 موعظه صفحه 253 *»

اگر چشم داشته باشي بعينه امام را در مؤمن مي‏بيني چه فايده كه اين سر عظيم را اين مردم جماد نمي‏فهمند. آخر حديث را كه باور داريد فرمودند ان لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً يعني ما را با هر دوستي گوش شنوايي است و چشم بينايي و زبان گويايي. پس امام ناطق است از زبان مؤمن، به توحيد و نبوت و ولايت و اسرار فضائل و معارف و علوم،

اين همه آوازها از شه بود   گرچه از حلقوم عبداللّه بود

پس مي‏رود صالح مؤمن به كربلا هون هون و به نجف هم نمي‏رود، كه به من كربلائي عباس مي‏گويند نجفي عباس نمي‏گويند، اين هم از معرفتش. برمي‏گردد تعريفش همين است كه قبه از دور پتروف مي‏زد كه چشم خيره مي‏شد و خرماهايش چه بود و آبش چه و نانش چند، شالهايم را چطور فروختم، تنخواه چه خريدم فرصت نجف‏رفتن نشد، سامره هم راهش امن نبود، ده روز هم تمام نشد، درويش‏علي چاوش خبر كرد. حال هم كه برگشته اذيت مؤمن مي‏كند و عداوت با او دارد بعينه تير بر سيدالشهداء مي‏زند. جماد است حرمت تربت گنگ‏زبان را دارد و اما مؤمن كه او را عارف به سيدالشهداء مي‏كند و شفاي مرضهاي روحاني است هيچ محل به او نمي‏گذارد و از او بيزاري مي‏جويد. پس روح تربت سيدالشهداء از نزد او رفته و به او نفع نمي‏كند و نه زيارتش قبول است و نه عملي از اعمالش. نمي‏بيني كه چهل سال نماز مي‏كنند و معاصي و اعمال شنيعه و اخلاق بد ايشان بيشتر مي‏شود و حال آنكه خدا مي‏فرمايد ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر يعني نماز باز

 

«* 24 موعظه صفحه 254 *»

مي‏دارد نمازگزار را از فحشاء و منكر، معلوم مي‏شود كه نماز اينها نماز نيست، خم و راست شدني است كه روح ندارد به جهت آنكه اصل ندارد و درخت بي‏ريشه مي‏خشكد. اگر مردم اصول را ضبط كنند فروع دينشان هم نفع مي‏دهد و مؤمنون اصل دينند و ساير اعمال فروع دين است و واللّه كه فروع بي‏اصول، اعظم عذاب ايشان مي‏شود، پس نمازها و روزه‏ها و حج و زيارت ايشان هرچه عظيمتر باشد عذابي مي‏شود بر ايشان عظيمتر، افعي‏ها و اژدرها و مارها و عقرب‏ها و كلاب و زقوم و زنجيرهاي آتشين است كه بر خود مهيا مي‏كنند. رشته اطاعت عمَر مي‏خواهد چه بشود غير از زنجير آتشين و تقليد و اقتداي به شمر ذي‏الجوشن مي‏خواهيد چه ثمر بخشد غير از خلود در بدترين عذاب جهنم. و واللّه ناصب شيعيان علي بدتر است از شمر ذي‏الجوشن عليه اللعنة. پس تعجب نكنيد كه فرمودند لايبالي الناصب صلي ام زني صام او سرق تفاوت نمي‏كند ناصب چه نماز كند و چه زنا، و چه روزه بگيرد يا دزدي. و فرمودند ليس الناصب من نصب لنا اهل البيت فانك لن‏تجد احداً يقول اني ابغض محمداً و آل‏محمد ولكن الناصب من نصب لكم و هو يعلم انكم تتولونا و انكم من شيعتنا يعني ناصب كسي نيست كه با ما اهل‏بيت عداوت كند چرا كه در ميان شيعه كسي نيست كه بگويد من دشمن مي‏دارم محمد و آل‏محمد را، بلكه ناصب كسي است كه دشمن بدارد شما را و بداند كه شما دوست ما و شيعه ماييد. پس دشمن شيعه اگر از سر شب تا صبح نماز كند پيش تو فرق نكند با آنكه از سر شب تا صبح زنا كرده و روزه او را بهتر از دزدي او نداني نمي‏بيني كه هرچه نماز

 

«* 24 موعظه صفحه 255 *»

بيشتر مي‏كند، عجب و كبر و حب دنيا و طول املش بيشتر مي‏شود و گناه بيشتر مي‏كند،

اينكه بر جرمت همي جرمي فزود   نيك بگرفتم ايا غول عنود

تا عاقبت به آيات خدا كه رسول و ائمه و اولياء ايشان و كتب سماوي و كتب اخبار و احاديث و شرايع و احكام باشد، تكذيب مي‏كنند و منكر فضائل مي‏شوند و بر آنها و اعمال و افعال و گفتار آنها ريشخند مي‏گيرند و استهزا مي‏كنند، چنان‏كه خدا فرمود ثم كان عاقبة الذين اساءوا السوءاي ان كذّبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزءون.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 256 *»

«موعظه بيست‌ويكم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

كلام در اسفار اربعه بود و مقصود بيان سفر اول بود و عرض كردم در ايام گذشته مطالبي چند و نهايتي از براي علم نيست و آنچه مي‏گويم به قدر فهم شما است و به قدر قابليت اين زمان است.

پس عرض مي‏كنم كه شك نيست كه شما از آب و خاك خلق شده‏ايد، خدا مي‏فرمايد خلق الانسان من عجل يعني خلق شده است انسان از آب و گل، و نگوييد كه ما خلقتمان از نطفه پدر و مادر است و حضرت آدم از آب و گل خلق شده است، به جهت آنكه نطفه هم از همين غذاها حاصل شده و اين غذاها چيزهايي است كه همه از آب و خاك به عمل آمده. پس مثلي مي‏زنم كه خوب بفهميد. شكي نيست كه شما اول آب و خاك بوده‏ايد و در آب و خاك هيچ حس و حركت و شعور نيست و ادراك چيزي نمي‏كند و نمو نمي‏كند. پس شما هم اولاً مثل همين سنگ و كلوخ و در و ديوار بوده‏ايد نهايت مثل معادن بوده‏ايد. پس ببينيد كه اين خاك چگونه قدم به قدم بالا مي‏رود تا به

 

«* 24 موعظه صفحه 257 *»

جايي مي‏رسد كه قبضه‏اي از آن قابل روح نبوت و ولايت مي‏شود بلكه قابل تعلق گرفتن روح خاتم پيغمبران9 به آن مي‏شود.

پس عرض مي‏كنم كه اولاً در اين عالم خلط و مزج كه خدا آب و خاك را مركب كرد يا اين است كه مسلط شده است بر آب و خاك حرارت زيادي يا برودت زيادي، پس جماد شده است به جهت عدم صفا و اعتدال و نبودن برودت و رطوبت و حرارت و يبوست بر وجه اعتدال، يعني چهار عنصر آن كم و زياد شد پس بر صورت جمادي از جمادات شد و صاحب حجاب غليظي شد كه نماينده چيزي نشد و حركت و نمائي و شعوري و حسي از براي آن نيست و علمي ندارد و معلوم است كه مثل چنين مركبي در نهايت پستي و غلظت است و در غايت بي‏قابليتي است، من به مثل مي‏گويم شما نتيجه‏هاي اين حرفها را بفهميد زيرا كه وضع من و وضع اين مجالس از براي ذكر فضائل است الاّ اينكه گاهي تصريح مي‏كنم و گاهي مصلحت نيست تصريح نمي‏كنم، پس بعد از اتفاقات زمان و گردش افلاك و قِران كواكب به قران خاصي، آب و خاكي يافت شد طاهر و در تقديرات الهي مخلوط شد اين قبضه آب و خاك به ميزان اعتدال و جسمي شد طاهر و حرارت و برودتي به آن رسيد معتدل. پس ذاتي شد صافي به صفاي نباتات و ظاهر شد در آن روح نبات پس نه هر جمادي قابليت نباتيت دارد و روح نباتي در هر سنگ و كلوخي جا نمي‏كند، بلكه از روز اول لابد است كه صانعي حكيم از تدبيرات متقنه محكمه خود صنعتي تازه پديد آورد. پس فهميديد كه هر صنفي از مخلوقات درجه و مقامي دارند مختص به خودشان كه قابل

 

«* 24 موعظه صفحه 258 *»

روحي خاصند.

گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض   ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود

از اين جهت فرمودند لو علم الناس كيف خلق اللّه الخلق لم‏يلم احد احداً يعني اگر مردم مي‏دانستند كه چگونه خلق فرموده است خدا خلق را ملامت نمي‏كرد احدي از مخلوقات احدي را.

پس هر كسي را درجه و مقامي است كه از درجه خود تجاوز نمي‏كند و محال و ممتنع است كه هر جمادي ترقي كند و به مرتبه نباتي برسد و روح نباتي در آن تعلق گيرد. و اما آن قبضه خاك كه به اعتدال نباتات شالوده آن را از روز اول خدا ريخته باشد و صفاي قابليت آن بر حسب روح نباتي باشد، لامحاله از درجه جمادات ترقي مي‏كند و بر آن حالت قرار نمي‏گيرد تا به درجه نباتي برسد و روح نباتي در آن تعلق گيرد. پس اگر در خود مي‏بينيد اضطرابي و حزني و اندوهي در آن درجه كه هستيد، بدانيد كه اينجا مقام شما نيست و مترصد درجه بالاتر باشيد و نهايت سعي خود را بنماييد كه به درجه بالاتر برسيد و همچنين از درجه‏اي به درجه بالاتر و تا منزل اصلي خود كه اگر هيچ حركت نكني و بر همان مقام پست مخلد بماني و متابعت هوي و هوس خود نمايي معاقب خواهي بود، كه چرا از اين منزل پست كوچ نكردي و طلب كمال ننمودي و هركس در درجه خود باشد با نهايت اطمينان و سكون قلب، همان‏جا مكان و درجه او است و بالاتر مقام او نيست. از اين است كه اهل بهشت در بهشت بعد از رسيدن به درجات خود مسرور به مقام

 

«* 24 موعظه صفحه 259 *»

خودند و مطمئن و ساكن و درجه بالاتر را نمي‏فهمند تا طمع آن مقام فوق را كنند بلكه خيال مقامي بهتر و بالاتر از آن مقامي كه هستند نمي‏كنند. اين است كه خدا مي‏فرمايد و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذّ الاعين و در جايي ديگر مي‏فرمايد و لهم فيها ما يشتهون هرچه خواهند در بهشت از براي آنها ميسر است پس نهايت سرور آنها در همان درجه خودشان است.

پس هرگاه يافتيد نفوس خود را ناراضي به مقام پست و ديديد در خود چيزي كه به هيجان مي‏آورد شما را و بر خود غضبناك مي‏باشيد بدانيد كه از براي شما درجه و مقامي است اعلي و تدارك درجه بالاتر را بگيريد و مسارعت به مقام فوق نماييد و مكلفيد به رسيدن به منزل بالاتر و بالاتر تا نهايت درجه‏اي كه از آنجا ابتداء خلقت شما شده كه اگر ترقي نكنيد ظلم بر نفس خود كرديد و مستحق عذاب و عقاب خواهيد بود.

باري برويم بر سر مطلبي كه اول بوديم. پس سنگ به همان مقام جماد بودن خود مسرور و شاد است و ديگر مدرك مقام نباتي را ندارد تا خواهش گياه شدن را نمايد. و اما نبات را مقامي ديگر است فوق مقام جماد، هرگز به مقام جماد بودن راضي نمي‏شود و در خود ميل به جذب آب و رنگ مي‏يابد، مي‏خواهد نشو و نما كند، قوه شاهيه نبات و به خود كشيدن غذا و آب آن، از همه چيز حتي از حيوان بيشتر است باز حيوان گاهي خواب مي‏كند گاهي سير مي‏شود اين گياه و درختان، شب و روز علي‏الاتصال در غذا خوردنند و مگو كه ما مي‏بينيم كه گاه مي‏شود كه

 

«* 24 موعظه صفحه 260 *»

يك ماه آب به صحرا و باغ نمي‏رود و گياه سبز است، همين رطوبت زمين را و غبارهاي لطيف زمين را به خود مي‏كشد دائماً پس به قِران كواكب و اشعه افلاك آن قبضه خاك و آب كه به طور اعتدال و صفاي نباتات مركب شده به هيجان مي‏آيد و نطفه آن به هر طور كه در بطن زمين منعقد بشود روحي نباتي مناسب همان قبضه در آن پيدا مي‏شود به اختلاف گياه‏ها و درختان و اختلاف رنگها و بوها و مزه‏ها و خاصيتها، و از آن طرف بوهاي بد و بدمزه و زمخت و تلخ و خاصيت زهر، مثل بيش([7]) كه اگر بر ركاب بزنند سوار را مي‏كشد و اگر بر سرنيزه بزنند نيزه‏دار را مي‏كشد و دختر بسيار وجيهه را به آن عادت مي‏دهند تا به خوردن آن عادت مي‏كند مثل آدم ترياكي كه به ترياك عادت مي‏كند و با هركس دشمني دارند آن دختر را مي‏فرستند با او جماع كند به محض مقاربت، زهر در او كارگر مي‏شود و او را آب مي‏كند، اينها همه مثلها است كه خدا از براي شما زده تا عبرت بگيريد. و چون در گياه به سبب طيب و طهارت زمين ديديد كه گياه خوشبو و خوش‏رنگ روييد و از زمين بد و خبيث و حرارت شديد و هواي نامعتدل ديديد گياه بدبو و بدرنگ و زهرناك روييد بفهميد كه همچنين است مؤمن و كافر و شيعه و ناصب، فرمودند السعيد سعيد في بطن امه و الشقي شقي في بطن امه يعني سعادتمند، با سعادت است در شكم مادر و بدبخت باشقاوت است در شكم مادر. و فرمودند ولد الزنا شر الثلاثة يعني حرامزاده بدتر

 

«* 24 موعظه صفحه 261 *»

است از پدر و مادر كه به حرام آن ولد را آوردند. ظاهر اين حديث شريف كه ظاهر است چرا كه پدر و مادر معصيتي كردند و توبه كردند و اگر با توبه بميرند به بهشت هم مي‏روند و اما ولد زنا سرشتش و طينتش بد است از روز اول در شكم مادر نطفه‏اش خبيث بسته شده و روحي خبيث مناسب همان نطفه در آن تعلق گرفته و اگر هم آمرزيده شود تا هفت پشت به بهشت اصلي نمي‏رود و او را در حظاير سكني مي‏دهند. و اما باطن اين حديث اين است كه دومي شريرتر و حرامزادگي او بيشتر از اول و سوم است لعنهم اللّه. پس شقي از روز اول نطفه او معيوب است و سعيد از روز اول نطفه او پاك و پاكيزه است. پس اگر عقد نكاح صحيحي فيمابين پدر و مادر واقع شده و پدر در وقت جماع با ذكر خدا بوده و للّه و في اللّه آن عمل را كرده و مادر هم زني بوده با تقوي و نجيب و خيانت نكرده و نطفه آن دو از لقمه حلال بوده آن ولد در همان شكم مادر سعيد مي‏شود و روحي سعيد به او تعلق مي‏گيرد و اين هم باز به تفاوت، چنان‏كه مي‏بيني گياههاي طيب و خوشبو و خوشرنگ، چقدر تفاوت دارند و در خاصيت هر كدامي يك نوع خاصيتي دارند، و اگر بي‏عقد صحيح يا بدون ذكر خدا در وقت جماع يا از لقمه حرام و شراب، نطفه او بسته شده يا در ساعت نحس و قِران نحس و اوقاتي كه نهي رسيده از جماع كردن، در آن اوقات يا عيبهاي ديگر مثل نطفه حيض و يا رو و يا پشت به قبله يا زير درخت يا بودن كسي در آن مكان كه نفس آنها را بشنود و امثال اينها نطفه در همان شكم مادر، خبيث منعقد مي‏شود و روحي خبيث به او تعلق مي‏گيرد و اين هم به تفاوت

 

«* 24 موعظه صفحه 262 *»

خباثت و شقاوت خود، مثل گياههاي تلخ و شور و بدبو و رنگ، مي‏بيني كه خود به خود دشمن اهل بيت و دوستان ايشان است و دست از شرارت برنمي‏دارد و شب و روز در پي آزار و اذيت مسلمين است و مثل بيش، زهري است قتال اگر بيش به يك نيزه فاصله آدم را مي‏كشت اين ناصب ملعون به چهل منزل فاصله اذيتش مي‏رسد يا به بيشتر، هرجا كه ديگر دسترس ندارد استشهادهاي پي‏درپي تمام مي‏كند و مي‏فرستد كه باعث قتل مسلمين شود. خلاصه، سعيد از روز اول شالوده آن بر سعادت ريخته و شقي از روز اول آب و خاكي است بر شقاوت ممزوج شده پس گياه از روز اول به اعتدال نباتات نطفه او منعقد شده و در ميان جمادات عالم چنان صفائي در اين قبضه پيدا شده كه نماينده روح نباتي شده. پس صاحب پنج قوه و دو خاصيت شده و آئينه نماينده آفتاب جهانتاب روح نباتي گشته و آن آفتاب نباتي غيبي، خلعت اسم و رسم خود را به اين قبضه آب و خاك پوشانيده و از منزل پست جمادي او را ترقي داده به منزل اصلي او كه عالم علوي نباتي باشد، او را رسانيده و هركس نبات مي‏خواهد اين را نشان مي‏دهد و قسم مي‏خورد كه اين نبات است چرا كه به همه لغتها آن را گياه مي‏گويند و اگر نذر كند كسي كه گياهي را آب دهد و او را آب دهد به نذر خود وفا كرده چرا كه او را در شرع و عرف هم گياه مي‏گويند و در اين عالم خاك غير از اين گياهي نباشد اگرچه اصل گياه آن جان است كه در عالم جان است ولي عكس او در اين آئينه آب و خاك جلوه كرده است. نمي‏بيني كه چون جان گياه از او مفارقت كند همان آب و خاك گردد. پس اين تنه درخت از آب و

 

«* 24 موعظه صفحه 263 *»

خاك است و همين كه آن جان گياه از تن او بيرون رفت مي‏افتد جمادي خالي از قواي نباتي، نه جاذبه دارد نه ماسكه و نه هاضمه و نه دافعه و نه مربيه و نه خاصيت نبات را دارد نمي‏بيني كه چوب خشك، قد و پهنايي زياد نمي‏كند و بر همان حال هست تا به تدريج مي‏پوسد و خاك مي‏شود. و نگوييد كه مصرف اين حرفها چيست درست تدبر كن در اين كلمات تا بفهمي چه مصرفها دارد و چه اشارات و مطلبهاي بلند در اين مثلها هست كه خدا به اين آساني بر زبان من جاري مي‏كند.

پس چون خداوند عالم از صنع متقن خود بخواهد روحي لطيفتر در اين عالم خاك ظاهر كند قراني اعظم از قران اول در كواكب پديد مي‏آورد و قبضه‏اي لطيفتر و صافي‏تر تركيب مي‏كند با نهايت اعتدال عناصر و مي‏شود آئينه نماينده روح حيوان و آفتاب جهانتاب روح حيواني در آن عكس مي‏اندازد. پس مي‏شود آن قبضه خاك، حيواني صاحب چشم و گوش و زبان و صاحب ذائقه‏اي كه مزه چيزها را مي‏فهمد و صاحب لامسه كه گرمي و سردي و نرمي و زبري چيزها را احساس مي‏كند و دو خاصيت در او پيدا مي‏شود كه رضا و غضب باشد. پس آن را در شرع و عرف و همه لغتها حيوان مي‏گويند با آنكه حيوان آن جان غيبي است كه در اين تن جمادي نباتي جلوه فرمود نمي‏بيني كه چون آن جان حيواني از تن او بيرون رود مثل روز اولش خاك مي‏شود. پس اين تن حيوان خاك است ولي حيوان اسم و رسم خود را به او عطا كرده و در اين عالم خاك جلوه‏گر گشته، پس اگر كسي نذر كند يا قسم خورد كه حيواني را آب دهد و اين حيوان را آب دهد به نذر خود عمل

 

«* 24 موعظه صفحه 264 *»

كرده با اينكه اين حيوان بعد از مردن جماد مي‏شود. پس شما هم هرگاه به رياضات و مجاهدات و متابعت شريعت و تهذيب اخلاق، اين بدن خاكي را تلطيف نماييد به طوري كه منهمك در جماديت و نباتيت و حيوانيت نگرديد و آنها را مضمحل و صافي نماييد، ببينيد چگونه صفائي در شما پيدا مي‏شود، چنان‏كه شرح خواهم كرد.

پس عرض مي‏كنم كه چون خدا خواهد كه خلقي جديد در اين خاكدان پديد آورد آب و خاكي در نهايت طهارت و لطافت تركيب مي‏فرمايد و بعد از مدتهاي متمادي كه حرارت و اشعه افلاك بر آن مي‏تابد و در قراني سعد و تدبيري خاص آن قبضه را برمي‏گزيند و هر روز اعتدال و صفاي آن را زياد مي‏فرمايد تا مي‏شود آئينه نماينده روح انساني پس ظاهر مي‏شود در آن قبضه خاك، روح انساني پس ناميده مي‏شود به انسان و جان غيبي انساني خلعت اسم و رسم خود را به اين قبضه خاك مي‏پوشاند. پس اين قبضه خاك بنا مي‏كند در اين خاكدان در ميان ساير خاكها راه مي‏رود و آن را در شرع و عرف و نزد همه كس انسان مي‏خوانند و مي‏گويند انسان آمد و انسان رفت و انسان داد و انسان گرفت با اينكه نيست مگر آب و خاك، هيچ فرق نيست ميان او و باقي خاكها مگر اينكه اين قبضه به جهت صفا و لطافتش آئينه نماينده روح انساني شده. پس اين بدن، خاك است و انسان در عالم غيب است و بعد از اينكه صفا يافت، آئينه سرتاپانماي انسان غيبي شد و خليفه و قائم‏مقام جان انساني گشت در مملكت زمين و عالم اجسام. چرا كه جان انساني در عالم غيب بود و دسترسي كسي به آن نبود و خاكيان از ادراك

 

«* 24 موعظه صفحه 265 *»

كردن آن عاجز بودند خدا براي او جانشيني آفريد محتشم و او را مصطفي و مرتضي و عرش استواي او قرار داد و كرسي اسماء و صفات او گشت پس انسان غيبي از اين بدن خاكي افعال خود را جاري ساخت و از هر آسماني خدا قبضه‏اي در او گذارده تا درك معاني و علوم نمايد و فكر و خيال نمايد و تصور چيزها كند و براي او مشاعر ظاهري آفريد تا آن روح غيبي از اين چشم بدن خاكي، نظر كند و از دست او بدهد و بگيرد و از گوش او بشنود و با زبان خاكي با اهل عالم خاك سخن گويد و باقي مايحتاج او را به او عطا فرمود و آن را انموذج عالم كبير كرد و او را بزرگتر حجت خود بر خلق كرد و او را كتاب مبيني خلق فرمود كه اسرار نهاني از او آشكار شود. چنان‏كه حضرت امير7مي‏فرمايد:

دواؤك فيك و ماتبصر
  و داؤك منك و ماتشعر
أتزعم انك جرم صغير
  و فيك انطوي العالم الاكبر
و انت الكتاب المبين الذي
  باحرفه يظهر المضمر
و لو تك تعرف حلّ الرموز
  فجسمك لوح به اسطر

دواي جميع دردهاي تو را در خود تو قرار داده و دردهاي تو را هم از خود تو قرار داد حيف كه ما كوريم و شعور نمي‏كنيم و چنين گوهر گرانبهايي را ضايع كرديم و خيالمان همين كه بايد خورد و خوابيد، و هيچ به خيال اصلاح روح غيبي لطيف شريف نيستيم. علامت انساني چيز ديگر است انسان صاحب علم و حلم و فكر و ذكر و هشياري است، هرگاه صاحب اين صفات شد شخصي مي‏شود حكيم، به حقايق اشياء برمي‏خورد و منزه مي‏شود از جميع كثافات و غلائظ و رذائل.

 

«* 24 موعظه صفحه 266 *»

يك دم به خود آي و ببين چه كسي   به چه بسته دل و به كه هم نفسي

پس بر سرير علم و حكمت متمكن مي‏شود و صاحب تصرفات و تدبيرات مي‏شود و هر زمان با خاكيان گويد انما انا بشر مثلكم من جمادي هستم مثل شما مگر آنكه من توجه كردم به انسان غيبي به كل خود، پس در من ظاهر شده است جان انساني و گردانيده است مرا قائم مقام و خليفه خود و بدين جهت گشته‏ام دست توانا و گوش شنواي او و منم رخساره انسان غيبي، محبت من محبت او است عداوت من عداوت او است اگر او را مي‏خواهيد، منم او، مصافحه با من مصافحه او است ديدن من ديدن او است زيارت من زيارت او است، قرب به من قرب به او است، دوري از من دوري از او است. عوام شايد مي‏گويند اين سخنان هذيان است ولكن در آنچه عرض كردم اسرار عظيم است جاهل اگر نفهمد سهل است در مجلس كساني هستند كه شروع به مطلب كه مي‏كنم مي‏دانند تا آخر چه مي‏خواهم بگويم و از اشاراتي كه در كلام خود مي‏گذارم مطالب بلند مي‏فهمند، چرا كه خلق بر سه قسمند بعضي از مردم كساني هستند كه عقل به نطفه آنها تعلق گرفته و با نطفه آنها ممزوج شده و بعضي از آنها در حين تولدشان عقل به آنها تعلق گرفته و بعضي در هنگام بلوغ يا بعد از آن عقل به آنها تعلق مي‏گيرد و علامت آن قسم اول، آن است كه هنوز سخن‏گو سخن را تمام نكرده كه مطلب را فهميده قسم دوم وقتي كه سخن را تمام كردي مي‏فهمد و قسم سوم بعد از اين هم كه سخن را تمام كردي مي‏گويد نفهميدم، مكرر

 

«* 24 موعظه صفحه 267 *»

بفرماييد، بار ديگر مي‏گويي مي‏گويد نفهميدم بي‏ادبي است مكرر بفرماييد. آناني كه بايد عقل به نطفه آنها تعلق گيرد براي او قِراني ميمون و اوقاتي سعيد و اسبابي خوش فراهم آيد و با عقدي صحيح اتفاق افتد و از غذائي حلال نطفه‏اش بسته شود و پدر و مادرش مردماني باشند نجيب و در ساعتي خوش للّه و في اللّه مقاربت كنند و نقصي در مكان و زمان آنها نباشد و با ذكر خدا باشند و همچنين ساير خوبي‏ها در آنها جمع باشد، پس نطفه او كه در رحم قرار گيرد عقل همراه آن نطفه باشد و ممزوج با آن نطفه و به تدريج ترقي كند تا تولد كند، صاحب هوش‏ترين اطفال و در هر سني از امثال و اقران خود ممتاز باشد و براي او پرستاران خوش‏خلق و نيكوكار اتفاق افتد و رفيقان پرهيزگار و صاحب هوش برايش جمع شوند، پس توفيقات الهي شامل حالش شود و ترقي‏ها كند روز به روز تا او را مقامي ديگر حاصل شود، روح علم به او تعلق گيرد. پس چنان‏كه روح گياهي به آن قبضه جماد تعلق مي‏گرفت اسم و رسم خود را به او عطا مي‏كرد و او را نبات مي‏گفتند نه جماد، همچنين روح العلم هم كه در كسي تعلق گرفت مفتخر و سرافراز مي‏شود آن كس به نام نامي و اسم گرامي علم پس او هم علمي شود مجسم در ميان جمادات راه رود و گويد من هم جمادي هستم مثل شما الاّ اينكه روح العلم به من تعلق گرفته و خود را بالتمام به علم دادم و در راه علم خود را فاني و مضمحل ساختم. پس علم هم مرا برگزيد و خود را بالتمام به من داد و مرا خليفه و قائم‏مقام خود ساخت در ميان شما جمادات، پس عالم كسي است كه عارف به من باشد و نيست علمي

 

«* 24 موعظه صفحه 268 *»

سواي من و نيست از براي كسي كه علم به من ندارد علمي، چرا كه از من آثار و خواص علم پيدا است چنان‏كه از شعله چراغ آثار آن آتش غيبي پيدا است هركس از علم بهره مي‏خواهد از من بهره برد اگر مرا دارد علم دارد چنان‏كه اگر كسي از آتش غيبي بهره بخواهد ببرد بايد از شعله بهره‏مند شود و فايده برد و كسي كه مرا ندارد علم ندارد چنان‏كه كسي كه از شعله منتفع نشود اصلاً راهي به آتش غيبي ندارد.

شما هم بايد صاحب هوش باشيد، علم نقشها نيست كه در كتابها و در اوراق مسطور و بر السنه و افواه مذكور باشد، چنان‏كه بينايي اين رنگها و شكلها نيست بلكه يك نقطه‏اي است كه در چشم تو است و شنوايي صداها نيست كه در عالم است بلكه قوه‏اي است در گوش تو كه به آن درك صداها را مي‏كني، و گويايي قوه‏اي است در زبان تو كه به آن تكلم مي‏كني نه كلمه‏ها كه بنويسي و در بغل خود جمع كني، پس كتاب تو سخن نيست، سخن آن است كه به زبان، چيزها بگويي. چون اين مثل را دانستي مي‏گويم علم دانايي است و دانايي مسأله‏ها نيست و آراء و اقوال مردم نيست كه در نزد خود جمع كني بلكه قوه‏اي است چنان‏كه بينايي قوه است و به نوشتن كلمات شخص صاحب آن روح علم نمي‏شود و اين علوم عصاي كوران است كه بايد دائم تحصيل كنند و كلمه به كلمه ياد گيرند ولي آن كس كه علم دارد به هرچه بخواهد عالم شود، ملتفت مي‏شود، مي‏داند و احتياج به ياد گرفتن ندارد. فرمودند العلم نقطة كثّرها الجهال علم يك نقطه است اين نوشته‏ها عصاي كوران است نمي‏بيني كه كلمه كلمه ياد مي‏گيرد و باز فراموش مي‏كند مثل

 

«* 24 موعظه صفحه 269 *»

كوران كه امروز مي‏گويي قباي زيد قرمز است تا آن قباي قرمز را زيد در بردارد زيد را مي‏شناسند و همه كس مي‏گويند قبايش قرمز است و فردا كه قبايش را تغيير داد باز بايد بپرسد كه امروز قباي او چه رنگ است ولكن چشم‏دار، زيد را مي‏شناسد و مي‏بيند اگرچه هر ساعتي يك رنگ قبايي در بر كند. پس چشم چيزي است از شكم مادر مي‏آيد الاّ اينكه گاهي ضعيف است و گاهي قوت دارد. پس چنين است علم او مدركي است كه از شكم مادر با خود آورده همچنين است عقل، آن روح القدس است و عاقل اصل نطفه‏اي است كه به صفاي روح القدس است اين نه بهره هر كسي است العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان عقل چيزي است كه به آن عبادت خدا شود و كسب بهشت. و شرح اين مطلب را عرض كنم، نطفه در شكم مادر حياتي ندارد، و علقه مي‏شود حياتي ندارد، پس مضغه مي‏شود پس استخوان در آن پيدا مي‏شود پس پوست بر او مي‏رويد پس حيات به او تعلق گيرد و به محض آنكه حيات به او تعلق گرفت به حركت در مي‏آيد و تولد مي‏كند و به محض تولد مي‏شنود و مي‏بيند و مي‏چشد و پستان مي‏مكد اينها را كسي تعليمش نكرده و رياضتي در كسب اينها نكشيده اينها از اقتضاي آن روح حيواني است كه در بدن او آمده و افعال حيواني از او ظاهر شده، همچنين است روح انساني كه پيدا شود در كسي خود به خود عالم است به علوم و خود به خود حلم مي‏ورزد و صاحب فكر و ذكر و هشياري است و صاحب حكمت و نزاهت مي‏شود به مقتضاي طبيعت خود. چنان‏كه آتش بالطبع مي‏سوزد و آب بالطبع تر مي‏كند بدون مشقت و زحمت.

 

«* 24 موعظه صفحه 270 *»

پس مشتاق شويد به درجه كمال و تصفيه كنيد خود را و متخلق شويد به اخلاق روحانيين تا ظاهر شود آثار روحانيين از براي شما. فلمثل هذا فليعمل العاملون و از اين است كه چون روح در تن حضرت آدم آمد في‏الفور برخاست و نشست و گفت الحمد للّه رب العالمين و دانا بود به جميع آيات آفاق و انفس و به همه اسماء اعظم الهي و به همه اشياء حتي اسم اين منبر را به جميع لغتها مي‏دانست خدا مي‏فرمايد و علّم ادم الاسماء كلها و تعليم خدا او را چنين بود و چيزي نماند كه اسم آن را نداند و روح نبوت چنين است كه عالم به همه چيز است و حقيقت همه اشياء را به آن روح شريف مي‏داند و همچنين است روح ناطقه قدسيه كه به هركس تعلق گرفت خود به خود از در و ديوار علم بر او مي‏بارد و به هرچه نظر مي‏كند از آن علمي تحصيل مي‏كند و دائم به فكر كار خود است و هميشه به ياد خدا است بي‏كلفت و مشقت و در كار دنيا و آخرت خود هشيار است، بدون زحمت به حقيقت هر چيزي برمي‏خورد، چنان‏كه حيوان بدون زحمت مي‏خورد و مي‏آشامد. و همچنين بفهميد عدم مشقت اهل بهشت را در طاعات، حيوان است كه او را به زور و كلفت به كاري بايد بدارند و يادش بدهند مثل قاطر حاجي عرب كه به زحمت بعضي حركات تعليمش كرده بود به ضرب چوب و چماق. انسان، اعظم لذت او طاعت و عبادت و تحصيل معارف و علوم و فضائل است، آن حيوان است كه از او مي‏پرسي چرا امروز به درس نيامدي مي‏گويد شغلي داشتم و هميشه دنبال بهانه مي‏گردد كه عذري براي خود پيدا كند كه پي آن برود و از تحصيل علوم و اعمال و نوافل باز

 

«* 24 موعظه صفحه 271 *»

ماند، بسا هست كه از صبح تا شام سر هم بيل و كلنگ بزند و هيچ مشقت به او ننمايد بلكه خوش دارد و اما دو ركعت نافله، گردن او را بزني بهترش است كه آن را بجا آورد يا به مجلس علما حاضر شود و چيزي آموزد. انسان طلب علم را عذر كارهاي ديگر قرار مي‏دهد، به او مي‏گويي چرا امروز نيامدي فلان جا فلان كار كني يا بيرون صحرا نرفتي؟ مي‏گويد رفقا، معذور داريد كه رفتم به طلب علم و فرصت نشد. پس خدا جماعتي را براي علم خلق فرموده و قومي را براي عقل كه عبادت كنند به آن خدا را و كسب كنند به آن بهشت را. پس اگر در خود اشتياق به علم يافتيد و ديديد به هيچ چيز اين قدر شائق نيستيد از طلب آن سير نمي‏شويد، بدانيد كه شما را براي آن خلق كرده‏اند پس سعي كنيد در طلب علم و تا جان داريد بكوشيد و كوتاهي نكنيد و سستي ننماييد كه اگر كوتاهي كنيد و سستي نماييد معاقب خواهيد بود و مؤاخذه شديد مي‏شويد. عالم از هر مسأله‏اي كه مي‏فهمد و به هر اشاره و سري كه برايش كشف مي‏شود آن قدر لذت مي‏برد كه هيچ پادشاهي از پادشاهي خود اين قدر لذت نمي‏برد، ولي اين جماعت بسيار كمند. مردم ذائقه لذت علم را ندارند مثل كسي كه برگ عناب خورده و هيچ مزه چيزها را نمي‏فهمد و آنها كه مدركشان صحيح است لذتها مي‏برند. چنان‏كه اين كلام را نسبت به يكي از طلاب مي‏دهند كه لذت علم چنان او را محو كرده بود كه مي‏گفت «اَين الملوك و ابناء الملوك و هذه اللذات» چه خبر دارند پادشاهان و پادشاه‏زادگان از اين لذتها؟ حاصل كلام اين‏كه، شما اگر مي‏يابيد در خود لذت علم را و از صفت حيواني بدتان مي‏آيد بدانيد

 

«* 24 موعظه صفحه 272 *»

كه حيوان نيستيد و انسانيد و سعي كنيد در تقويت انسانيت خود و حاصل كنيد براي خود حيات ابدي را و كاري نكنيد كه همين قدر انسانيت شما هم بميرد. حكايت مي‏كنند كه همسايه‏اي امشب ديگ همسايه را برد و فردا دو تا آورد پرسيد اين چيست گفت ديگ زائيد، شب بعد هر دو را برد و روز بعد سه تا آورد كه امشب هم زائيد شب سوم هر سه را برد و پس نياورد، فرستاد چه شد، گفت هر زاينده‏اي ميرنده است. حال انسانيت هم قابل مردن هست، نمي‏بيني كه بعضي مردم بسا كه در اول امر زيارت‏ها مي‏كنند و عبادت‏ها مي‏كنند و ادعيه از حفظ مي‏كنند و بياض‏هاي دعا تحصيل مي‏كنند و در آخر امرشان به جايي مي‏رسد كه نمازهاي واجبي را ترك مي‏كنند و به دين و اهل دين استهزاء مي‏كنند، همه به جهت اين است كه سرمايه خود را ضايع كرده‏اند.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 273 *»

«موعظه بيست‌ودوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

ديروز سخن رسيد به جايي كه اشياء چگونه ترقي مي‏كنند و مثل زديم به آب و خاك كه در اين عالم همين آب و خاك است كه ترقي مي‏كند و در هر رتبه‏اي مسمي به اسم خاصي مي‏شود و تفصيل آن را بيان كرديم تا آنكه عرض كردم كه لطافت آن به جايي مي‏رسد كه عقلي مي‏شود مجسم و در ميان مردم راه مي‏رود و مي‏خورد خوراك آنها را و مي‏پوشد لباس آنها را و مي‏گويد به لسان آنها كه من جمادي هستم مثل شما لكن روح القدس در من جلوه فرموده و سرتاپاي مرا فرا گرفته و از جميع جوارح و اعضاي من او پيدا است و وحي مي‏شود به سوي من كه خداي شما خداي يگانه‏اي است پس ناطق مي‏شود به نبوت و ناطق مي‏شود به حقايق اشياء و علم لدني، و ناطق مي‏شود به وحي الهي و نبي و پيغمبر و پيغام‏آور از جانب خدا به خلق مي‏شود و نبوت امري نيست كه بتوان به رياضت و مشقت آن را تحصيل نمود اللّه اعلم حيث يجعل رسالته و اين بالاتفاق نباشد، بلكه از همان ابتداء كه قبضه آب و

 

«* 24 موعظه صفحه 274 *»

خاك او گرفته شده و نطفه او حاصل شده براي همين بوده. پس نه هر آب و خاكي قابل نبوت است بلكه در ساعت خاصي خدا در رحم مادر شالوده آن را براي نبوت ريخت و روح القدس به او تعلق گرفت. نمي‏بيني كه اگر آب انبار بخواهند بسازند بايد پي آن را از همان اول براي آب انبار بگذارند و شالوده آن را از اول به جايي برسانند كه قابل نگاه داشتن آب شود، و اگر مسجد بخواهند بسازند پي آن را از اول راست قبله مي‏نهند. پس روح القدس كه مقام نبوت باشد براي هر كسي دست نمي‏دهد مگر آنكه صفا و اعتدالي از روز اول در طينت او باشد. نمي‏بيني كه نطفه در شكم ماديان كه از آب و علف غليظ حاصل شده و از اول براي اسب‏شدن گرفته شده هرچه ترقي كند كُره اسب مي‏شود و اسب هرچه سعي كند كه انسان شود نمي‏شود چرا كه ماده و خميره آن، ماده انسان نيست بلي در آب و خاك صلوح انسانيت بوده و صلوح اسب‏شدن هم بوده لكن گذشت و خميره آن را از غلائظ آب و خاكي گرفتند كه قابل اسب‏شدن بود نه انسانيت و اذا وقع القضاء علي الامضاء فلا بداء و حال ديگر گذشت، اين اِنگاره([8]) اِنگاره اسب است نه انسان. خداي تعالي از روز اول انگاره هر چيزي را براي چيزي مي‏گيرد نمي‏بيني كه آن اندازه گندم و گوشتي كه در ديگ كرده بر آن تركيب خاص، چون كامل شود حليم شود و پلو نگردد. همچنين است مراتب خلق، اگر بفهميد از اين كلمات لذت خواهيد برد و نتايج غريب خواهيد

 

«* 24 موعظه صفحه 275 *»

گرفت چرا كه از عين حكمت الهي است كه عوامانه مي‏گويم.

حال هرگاه صفا و اعتدال زياد براي آن آب و خاك پيدا شد و حركات افلاك و كواكب در نهايت اعتدال و قِرانات سعد شد و حرارت و اشعه افلاك و برودت معتدلي به آن آب و خاك رسيد نماينده نور خاتم9 خواهد شد و بدني مي‏شود از براي تعلق‏گرفتن حقيقت محمديه به او، پس به محض تعلق روح شريف آن حضرت9 به او چشم باز مي‏كند و مي‏بيند خلق هزار هزار عالم را و مي‏داند حقايق اشياء را و گواه مي‏شود بر خلقت آسمان و زمين و بر خلقت هر چيزي و مي‏بيند ملكوت سماوات و ارضين را و مي‏بيند هر چيزي را در بدو خلقتش و مي‏بيند آدم را ميان آب و گل و مي‏بيند اهل بهشت را در بهشت و اهل آتش را در آتش و هزار هزار دهر پيش از خلقت ماسوي اللّه را و بر هر چيزي كما هو، مطلع مي‏شود، پس مي‏شود صاحب چشمي كه لايسبقه سابق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه طامع و چون به آن چشم نظر كند جميع كائنات را از مبدأ تا منتهي مشاهده نمايد و بر همه علوم آگاه باشد. پس فهميده شد معني اينكه حضرت امير7 به محض تولد خواند جميع تورات و انجيل و زبور و صحف و قرآن را از اول آنها تا آخر آنها، پس چگونه مخفي مي‏شود بر او امر كائنات و حال‏آنكه در او آفتاب حقيقت محمدي9 جلوه كرده است و همه خلق صورت خيالات اويند.

به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را            اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها

 

«* 24 موعظه صفحه 276 *»

و چون او بينا از چشم علي شد و شنوا از گوش او و گويا از زبان او و او علي شد و علي او، چگونه مخفي مي‏شود بر او امر سماوات و زمين و اسرار كائنات و چگونه ناطق به همه علوم و رسوم نگردد؟ ببينيد چه ظلمي كرده‏اند كساني كه بر منبر مسلمين بالا مي‏روند و مي‏گويند حضرت پيغمبر مهمان شد و راه خلا را گم كرد و آفتابه را ندانست كجا است و گويند مانند ساير پادشاهان آن هم پادشاهي بود و فضه او را به ميهماني طلبيد آن حضرت يادش رفت كه به ميهماني او رود.

پس عليرغم آنها عرض مي‏كنم كه اين آب و خاك همين كه زياد شد صفاي او و اعتدالي زياد بر زياد در روزگار پيدا شد، و نمي‏گويم كي خواهد شد، همين اشاره مي‏كنم، در اين وقت اين قبضه، آئينه سرتاپانماي اسماء و صفات الهي خواهد شد، پس خدا مي‏پوشاند بر او حله‏ها و خلعتهاي اسماء و صفات خود را و رخساره خداوند عالم مي‏شود و مي‏شود چشم بيناي خدا و زبان گويا و دست توانا و گوش شنواي خدا و مخفي نماند بر او زبان موجودات، و علم و قدرت و حيات و رحمت و حكمت خدا باشد، و تسبيح جميع ملائكه و ارواح غيبيه و زبان حيوانات و گياهها و جمادها همگي را به اختلاف لغات مي‏شنود و عالم به حقيقت همه چيز مي‏شود بلكه به اشاره‏اي دنيا را آخرت و آخرت را دنيا و جهنم را بهشت و بهشت را جهنم و جوهر را عرض و عرض را جوهر مي‏تواند كرد. آيا خدا قادر است يا نه؟ اگر خدا را قادر مي‏داني او است قدرت خدا و همين قبضه خاك است كه مظهر جميع اسماء و صفات الهي خواهد شد. خدا مي‏فرمايد قل ادعوا اللّه او

 

«* 24 موعظه صفحه 277 *»

ادعوا الرحمن اياً ما تدعوا فله الاسماء الحسني يعني بگو اي پيغمبر بخوانيد خدا را يا بخوانيد رحمن را هر كدام را كه بخواني و امام در ضمن آيه فللّه الاسماء الحسني فادعوه بها مي‏فرمايد ماييم واللّه اسمهاي نيكوي خدا كه امر كرده است به شما كه بخوانيد او را به آن اسمها. و آن كساني كه انكار اين دارند از ابن ابي‏الحديد سني پست‏ترند چرا كه او اقرار به اينها كرده است مي‏گويد:

صفاتك اسماء و ذاتك جوهر   بري‏ء المعاني عن صفات الجواهر

يعني اي علي صفات تو همه، اسماء اللّه است و ذات تو چنان جوهري است كه از صفات همه جواهر برتر و بالاتر است. و باز مي‏گويد:

تقيّلتَ افعال الربوبية التي   عذرتُ بها من شك انك مربوب

يعني آن قدر كارهاي تو ربوبيت را به خود گرفته كه من عذر كساني را كه قائلند به خدايي تو خواستم و گفتم حق داريد كه چنين شكي كرده‏ايد. و شافعي كه يكي از امامان سني است مي‏گويد:

و مات الشافعي و ليس يدري   علي ربه ام ربه اللّه

يعني شافعي مرد و ندانست كه علي خداي او است يا خدا. پس بدانيد كه خدا پرورنده شما است لكن به دست تواناي خود و علي دست تواناي خدا است و احتياج به علي ندارد اگر بخواهد هزار چون علي را موجود كند مي‏كند و اگر بخواهد علي را معدوم كند مي‏تواند، ولي حال چنين خواسته است كه علي خلق كند و رزق دهد و بميراند و زنده نمايد و همه چيز و همه اهل هزار هزار عالم به محض خواهش و خيال آن

 

«* 24 موعظه صفحه 278 *»

حضرت صورت گيرد و حاجت به قول و سخني نيست فهي بمشيتك دون قولك مؤتمرة و بارادتك دون نهيك منزجرة پس جميع اهل روزگار بلكه جميع موجودات به محض آنكه به خاطر آن بزرگوار برسد كه موجود باشند موجودند و محتاج به گفتار نيست و هرگاه عدم آنها را اراده نمايد به محض اراده معدوم شوند پس همه عالم صور خياليه آن حضرت باشند كه تا خيال آن را دارد هست و چون توجه خود را بردارد فاني و معدوم شوند. پس خدا قرار داده است علي را چشم بيناي خود و خدا قرار داده است علي را گوش شنواي خود و زبان گوياي خود و دست تواناي خود و رخساره زيباي خود و خدا قرار داده است علي را نفس خود و روح خود و ذات خود و خدا قرار داده است علي را اسماء و صفات خود بلكه مسماي به اسماء و موصوف به صفات خود بلكه در مقام لا اسم له و لارسم، و مقامات خدا را نهايتي نيست و علي است قائم‏مقام خدا در هر مقامي. علي است سراج منير عالم امكان و شمس مضي‏ء ازل الآزال، نمي‏دانم چه حسد و كبر است در سينه‏هاي نواصب لعنهم اللّه از محمد و آل‏محمد كه اگر بگويي كه ملكي هست كه به عدد هر خلقي از مخلوقات سري دارد و هر سري مختص به يك كسي است و چون آن كس تولد كند خورده خورده آن نقاب كه بر رو دارد عقب مي‏برد تا به حد بلوغ كه به كلي نقاب را از صورت خود برمي‏دارد، اين يكي از ملائكه است و فرمودند ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا يعني همه ملائكه خادم ما و خادم شيعيان مايند، جبرائيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل با افواج ملائكه بي‏شمار كه در فرمان آنهايند همگي

 

«* 24 موعظه صفحه 279 *»

ادني خادمي هستند از خدام محمد و آل‏محمد. فرمودند سلمان خير من جبرئيل حضرت سلمان بهتر است از جبرئيل، پس خود آن بزرگواران چونند و به چه پايه. حال هرچه عظمت اين چهار ملك را بگويي هيچ تعجب نمي‏كنند و اصلاً انكار ندارند، به محض اينكه فضيلت محمد و آل‏محمد را سلام اللّه عليهم مي‏گويي مي‏بيني صورتهاشان سياه شده و دهنهاشان باز شده و رگهاي گردنشان سيخ شده و عداوتهاي نهاني را آشكار مي‏كنند و بناي انكار مي‏گذارند، قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر. واللّه ضرر اينها بيشتر است بر ضعفاي شيعه از يزيد و لشكر يزيد بر سيدالشهداء و اصحابش چرا كه آنها كاري كه كردند جان شهداء را گرفتند و مال ايشان را غارت كردند و عيال سيدالشهداء را اسير كردند و آن بزرگواران به آن واسطه مستوجب اعلي درجات بهشت شدند و سيدالشهداء جان و اصحاب و مال و عيال داد براي اظهار فضائل تا فضائل اميرالمؤمنين در عالم منتشر شود، و اين گروه نواصب، سلب فضائل مي‏كنند و روح الايمان مردم را مي‏گيرند و به اين واسطه مردم را به جهنم مي‏فرستند. پس ببين كه اين كجا و آن كجا، و چقدر اينها بدترند از لشكر يزيد اگر آنها لباس اهل بيت را غارت كردند اينها ايمان مردم را مي‏ربايند، ولي عظم گذشتگان خيلي است و همين قدر كه نمي‏بينند ايشان را به نظرها عظم دارد و اسم ايشان را بزرگ مي‏شمارند، و الاّ چه بسيار كافر كه از كفار پيش بدترند و ميان مردم راه مي‏روند و كسي اعتنا به كفر آنها نمي‏كند ولكن از بس طعن و لعن عمر و ابوبكر و ابن‏زياد و عمرسعد را مردم از روضه‏خوانها شنيده‏اند كفر آنها در

 

«* 24 موعظه صفحه 280 *»

دلهاشان رسوخ كرده است. و اگر بنا بود كه براي اينها هم سخن گفته شود و كفرشان ظاهر شود مي‏ديديد كه اينها چقدر بدترند. و امروز به نظر شما ابوالخنوق و عمرسعد عظم دارد و چه بسيار كه امروز هستند و از آنها هزار مرتبه بدترند، اينها غارت مي‏كنند مال و جان و ايمان مردم را و مردم را عبيد خود كرده‏اند و ايشان را مستحق عذاب ابدي كردند، چنان‏كه در حديث امام حسن عسكري7تصريح به اين شده است، پس اين جماعت كه سلب فضائل كردند كافرند، امام7فرمود و الانكار لفضائلهم هو الكفر، انسان به يك كلمه كافر مي‏شود و همين كه كافر شد ديگر بعد از كفر، نماز و روزه چه فايده دارد، و حج به چه كار مي‏آيد. امام7 در تلو آيه شريفه و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثوراً يعني مي‏آوريم عمل جماعتي را در قيامت و آن را در هوا پراكنده مي‏كنيم فرمودند كه اينها جماعتي هستند كه نماز كرده‏اند و روزه گرفته‏اند ولكن چيزي از فضائل ما را انكار كرده‏اند. پس اينها همه اعمال خود را باطل كرده‏اند به اين عمل و شما نبايد منتظر آن باشيد كه در هر چيزي نصي داشته باشيد بلكه بايد از كليات همه چيز را بفهميد آيا نشنيده‏ايد خدا فرموده است لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي يعني صدقه‏هاي خود را باطل مكنيد به منت و اذيت و نفرمود اذيت آن كه صدقه به او داده شده بلكه اذيت يا منت بر هر مؤمني و مسلمي باعث باطل شدن صدقات است. و فرمود كل معروف صدقة هر عمل نيكي صدقه است. پس از شما مي‏پرسم كه كدام اذيت اعظم از اذيت خدا و رسول و ائمه و شيعيان ايشان است، خدا مي‏فرمايد ان الذين يؤذون اللّه

 

«* 24 موعظه صفحه 281 *»

و رسوله لعنهم اللّه اللّه في الدنيا و الآخرة و در آيه ديگر مي‏فرمايد و الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً يعني كساني كه اذيت مي‏كنند خدا و رسول را لعنت خدا بر ايشان است در دنيا و آخرت و اذيت مؤمنين و مؤمنات، بهتان و گناه عظيم است. و در حديث قدسي مي‏فرمايد من آذي لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها يعني هركس دوستي از دوستان مرا اذيت كند در حقيقت با من در ميدان جنگ ايستاده و مرا به جنگ خود خوانده است. و كدام اذيت از انكار فضائل ايشان بدتر، چرا كه سلب فضائل ائمه:انكار قدرت خدا است و انكار جميع قرآن و فرمايشات رسول خدا است چرا كه قرآن كلاً يا در بيان فضائل ايشان است يا بيان مذمت و عقاب منكرين فضائل ايشان و نسبت عجز به خدا و تكذيب خدا و رسول درباره ائمه و تكذيب ائمه درباره شيعيان ايشان، اذيت ايشان است بلا شك. شما هيچ در ميان اينها و يزيد و لشكر يزيد و باقي خلفاي جور از ابوبكر گرفته تا پايين فرق نگذاريد بلكه اينها واللّه ضررشان به اسلام و مسلمين بيشتر است، چه نماز كنند و چه زنا كه پيش خدا و رسول و ائمه و انبياء و ملائكه و مؤمنين هيچ تفاوت ندارد. گول نزند شما را نمازهاي آنها يا روزه يا حج يا كربلا و مشهد رفتن آنها يا خوش‏معاملگي يا خوش‏خلقي آنها، واللّه روزه آنها مثل دزدي دزدان است و جميع عبادات و اعمال آنها باطل و هباء منثور است و مرده است و هرچه بيشتر از اين اعمال كنند دركشان در جهنم پايين‏تر و عذابشان شديدتر است. اين منكرين فضائل از سگ نجس‏ترند من

 

«* 24 موعظه صفحه 282 *»

نمي‏گويم امامت مي‏فرمايد ان اللّه سبحانه لم‏يخلق خلقاً انجس من الكلب و ان الناصب انجس من الكلب يعني خدا نجس‏تر از سگ هيچ چيز خلق نفرموده و ناصب يعني دشمن شيعيان ما نجس‏تر است از سگ. و روزي به امام عرض كردند كه آب حمام در آن شفا هست؟ چنان‏كه تا اين زمان هم هنوز بعضي از آب حمام شفا مي‏جويند و حال آنكه در آن غسل مي‏كنند نواصب. خلاصه، پرسيدند از امام كه آب حمام در آن شفا هست فرمودند چگونه شفا است و حال آنكه در حمام غسل مي‏كنند يهود و نصاري و مجوس و ولدالزنا و ناصب ما اهل بيت و غساله ناصب نجس‏تر است از غساله يهود و نصاري و مجوس و در آن زمان همه آنها به يك حمام مي‏رفتند. پس مغرور مشويد به محراب و منبر آنها و عبادات و طول ركوع و سجود آنها و قنوت و گريه‏ها و مناجات‏هاي آنها، و گول نزند شما را قدمهاي كوچك كوچك و عباهاي نازك و عمامه‏هاي بزرگ و تحت‏الحنك‏هاي آويخته و صداهاي نازك آنها مثل عروس پس پرده و اين قرآن خواندن ريائي آنها. نشنيده‏ايد كه شبي حضرت امير7 در كوفه به راهي مي‏گذشت و يكي از صحابه در خدمت آن حضرت بود صدايي شنيدند كه كسي با نهايت تضرع و زاري در آن نيمه شب قنوت مي‏خواند و اين آيه را تلاوت مي‏كرد امّن هو قانت اناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربه حضرت فرمودند كه اين از اهل جهنم است آن مرد بسيار تعجب كرد ولكن اظهار نكرد تا در جنگ نهروان كه چهار هزار كس خارجي را حضرت همه را كشتند مگر ده نفر يا كمتر، آن مرد در خدمت حضرت بود مي‏گويد كه حضرت نيزه‏اي در دست مبارك

 

«* 24 موعظه صفحه 283 *»

داشتند و ميان كشتگان مي‏گشتند تا رسيدند به كشته‏اي و نيزه خود را به دهن او زدند و فرمودند امّن هو قانت اناء الليل تا آخر آيه، من دانستم كه اين همان ملعون است كه در آن شب نماز شب مي‏كرد و اين آيه را مي‏خواند و اكنون به جنگ حضرت آمده بود و به درك واصل شده، ولي مردم گرويده‏اند به گنگ زبانهاي اسلام و زبان‏دارهاي دين را انداخته‏اند.

يعظّمون له اعواد منبره   و بين اظهرهم اولاده وضعوا

زيرا كه منبر، خلافت و حكومت نمي‏خواهد، به رياست كسي ضرر ندارد، مريد نمي‏خواهد، اظهار ديني براي مردم نمي‏كند، منع از رشوه خوردن و خلاف شرع نمي‏كند، چرا چنين چيزي را حرمت ندارند كه ضررش به كسي نمي‏رسد بلكه سبب عزت و مداخل ايشان است، و اما امام حسين7 ادعاي خلافت داشت و مي‏گفت خلافت حق پدر و برادر من بوده و ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه غصب خلافت كردند و كافر بودند و امروز خلافت به من مي‏رسد و يزيد بر باطل است و هركس هم بيعت با او كند بر كفر و ضلالت است و من و تابعان من بر حقيم و دين، دين من است و دنيا و آخرت از من است. پس اين زبان دارد ضرر به دنياشان دارد حرمت او را هيچ نمي‏دارند و او را مي‏كشند، و اما منبر رسول خدا را حرمت مي‏دارند و مي‏بوسند و تبرك به آن مي‏جويند، اين طريقه حال تازگي ندارد هميشه مردم چنين بوده‏اند:

الناس من جهة التمثال اكفاء
  ابوهم آدم و الامّ حوّاء

نمازش را مي‏كند و روزه مي‏گيرد، زكوة مي‏دهد و حج را حيله شرعي مي‏كند كه مال خود را پيش از استطاعت به صيغه عُمْري به بنده‏زاده

 

«* 24 موعظه صفحه 284 *»

بخشيده‏ام و مادام‏العُمْر اختيار فسخ بر خود باقي گذارده‏ام و آنچه از اين مال زياد شده همه مال بنده‏زاده است من مالي ندارم كه مستطيع باشم و براي دو مَن كالَك([9]) درهاي مساجد و مدارس را مي‏بندد و غوغايي در شهر و بلوكات مي‏اندازد، كه چه شده فلان كس دو من كالك آقا را جلو گرفته. آن در امور آخرتشان و اين از حب دنياشان، همان يكي چنين نيست همه اهل دنيا چنينند، هر كسي از راهي، و چون همه همجنسند و اعمالشان شبيه به هم است مي‏بيني كه قبح اين عملها از ميان برداشته شده و اگر هزار خلاف شرع از آقايانشان ببينند، ضرر به عدالت آنها ندارد و آقا آقا است و هرچه بكند درست است. ولكن كسي كه صندوق علم آل‏محمد است كه فرمود نحن خزنة علم اللّه و شيعتنا خزنة علمنا و در او وارد شده است كه فرمودند ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين و درباره او فرمود انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً يعني از براي ما است در هر عصري عدولي چند كه برطرف مي‏كنند از دين ما تحريف و تغيير غلوكنندگان را و به خودبستن باطل كنندگان دين را و تأويل‏كردن جاهلين را و فرمودند نظر كنيد به سوي مردي از شما يعني زن نباشد و از شما فرمودند، يعني از جنس جن و ملائكه و انبياء و ائمه نباشد و جميع اقوال و علوم و اعمال او مستند به حديث باشد و به رأي و مظنه و

 

«* 24 موعظه صفحه 285 *»

فتواي خود نباشد و نظر و تدبر در جميع مسائل حلال و حرام كرده باشد و جميع احكام ما را از توحيد و نبوت و امامت و ولايت و مسائل مبدأ و معاد و كل اختلافاتي كه در علوم رسمي و علوم غريبه هست همه را بشناسد كه حكم ما در آن چيست، حتي آنكه هرگاه دو زرگر مثلاً در صنعت زرگري اختلاف داشته باشند او مي‏داند كه حكم امام در اين يك مسأله زرگري چيست، خلاصه، به لغت قُلنبه ملاها، جمع مضاف، افاده عموم مي‏كند، يعني هر حكمي از احكام دين و دنيا و آخرت را بشناسد كه حكم ما در آن چيست، بعد فرمودند پس راضي شويد كه او حَكَم باشد ميان شما از عوامتان گرفته و از علما و مجتهدين و جميع اهل حل و عقد و جميع اصناف خلق همه راضي و خوشنود باشيد به حكومت او، چرا كه من او را حاكم كردم بر شما، بعد مي‏فرمايد فاذا حكم بحكمنا و لم‏يقبل منه فكأنما بحكم اللّه استخف و علينا رد و الراد علينا الراد علي اللّه و هو علي حد الشرك باللّه يعني هرگاه اين مرد حكم كند به حكم ما و قبول نشود از او، به حكم خدا خفت و خواري رسيده و بر ما رد شده و ردكننده بر ما ردكننده بر خدا است و رد بر خدا به حد شرك به خدا است. پس رد بر شيعه كه حامل احكام است رد بر خدا است اين ضرر دارد به كهره و برّه، اينجا مي‏گويد: النار و لا العار.

مرا عار آيد از اين زندگي   كه سالار باشم كنم بندگي

اينجا حسدها طغيان مي‏كند كه اين زبان دارد بايد در نزد كساني كه از صوفي وحشت دارند او را صوفي به قلم داد و در نزد مقدسين او را عاصي و غالي و كافر به قلم داد و در نزد حكام و سلاطين او را متهم كرد

 

«* 24 موعظه صفحه 286 *»

كه خيال سلطنت دارد تا به اين وسيله او را دربدر كنيم و از جهان براندازيم تا ملك از براي ما عقيم باشد و هرچه بخواهيم با اين عوام بيچاره بكنيم، هر يكي را همسر هفت گاو سيستاني كار بفرماييم. حتي آنكه در زمان شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه در كربلاي معلي كتابي تصنيف كردند و هر كفر و زندقه‏اي كه در عالم بود همه را در آن كتاب نوشتند و سر آن كتاب نوشتند كه چنين گويد بنده مسكين احمد بن زين‏الدين و در نزد عوام كالانعام و غريب و مجاور آن بلد جمع مي‏شدند و آن كتاب را مي‏خواندند كه اين اعتقادات شيخ است گول او را نخوريد. و از آن جمله كتاب شرح الزياره را آنجايي كه شيخ مرحوم حكايت ديكُ الجِن را نوشته‏اند در اثبات كفر ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد عليهم اللعنة، پيدا كردند و نشان داود پاشا پادشاه بغداد دادند كه ببين شيخ چنين و چنان درباره خلفاي رسول خدا نوشته و داود پاشا را به غيظ و غضب درآوردند چون اين خبر به شيخ مرحوم رسيد آنچه داشت حتي ساعت و اسباب ديگر فروخت و از كربلا فرار كرد به مكه و در عرض راه فوت نمود و آن بزرگوار را در زير ناودان قبه حضرت امام حسن7 دفن كردند. نمي‏دانم در روز قيامت چه عذر خواهند آورد از اين عمل شنيع؟ مقصود اين است كه قوم اختيار كرده‏اند حرمت گنگ‏زبانهاي دين را و ضايع كرده‏اند و مي‏كنند حرمت زبان‏دارهاي دين را و حال آنكه شرافت زبان‏دار اين دين، بر گنگ‏زبان اين دين، به قدر شرافت انسان است بر سنگ و كلوخ و ساير جمادات. مجلسي عليه الرحمة روايت كرده است كه مؤمن اشرف از قرآن است، قرآن با وجود

 

«* 24 موعظه صفحه 287 *»

اينكه كاغذش آيا صنعت كدام كاغذگر باشد و مركبش را فلان مركب‏فروش ساخته و خطش را فلان كاتب نوشته و آن نيست مگر سياهي بر روي سفيدي ولكن كلام، كلام خدا است و حرمت آن لازم است و پا نبايد به سوي آن دراز كرد و پشت نبايد به او كرد و بي‏طهارت مس نبايد كرد و كسي كه استخفاف به آن رساند في الفور كافر مي‏شود، همچنين استخفاف و اهانت رسانيدن به هر يك از شعائر اللّه كفر است. و مؤمن اشرف از همه شعائر اللّه است. قرآن جلد و مقوا و كاغذ و مركب است و اما مؤمن را خدا به يد قدرت خود ساخته و از نور جلال و عظمت خود آفريده، پدر او نور و مادر او رحمت است و سينه او صندوق علم خدا و رسول و ائمه است و دل او وَكْر([10]) اراده خدا است. مؤمن كلام اللّه ناطق است و كتاب مبين است و لوح محفوظ است و تمام قرآن آيات بيناتي است در سينه او، مؤمن ناطق است و قرآن ساكت، مؤمن هدايت خلق را مي‏كند و قرآن هدايت كسي را نمي‏كند، زبان ندارد، زبان‏داري مي‏خواهد كه آن را بخواند و شرح نمايد. مؤمن، عالم به علوم بي‏شمار است قرآن چنين نيست قرآن احكام خدا را منتشر نمي‏كند و مؤمن انتشار احكام خدا را مي‏كند. پس چگونه استخفاف به مؤمن سبب كفر نشود و حال آنكه عرض كردم كه مؤمن اشرف از همه علائم دين است به قدر شرافت انسان بر جماد. ولكن مردم جمادند، هنوز امامزاده طاقچه دارند، هنوز امامزاده درخت دارند و درخت را

 

«* 24 موعظه صفحه 288 *»

مي‏پرستند، و از آن حاجت مي‏طلبند و نذرها براي آن مي‏كنند، ببين يك كبوتري از جايي بپرد گنجشك به او نگاه نمي‏كند و با او همراه نمي‏پرد و اما يك كبوتري جايي نشسته مي‏بيني صدا مي‏كند و با او پرواز مي‏گيرد و با هم انس مي‏گيرند، و همچنين،

هرچه بيني كاندر اين ارض و سما است   جنس خود را همچو كاه و كهربا است

مردم مرده‏اند با مردگان مناسبت دارند و با جمادات و نباتات انس دارند و به اموات اعتقاد دارند. اين شيخ حسين بسا بوده در حال حياتش شب، روغن چراغ نداشته مطالعه كند و در نهايت فقر و پريشاني گذران مي‏كرده و كسي يك پول سياه به او نمي‏داده حال كه مرده با مردم مناسبت پيدا كرده مي‏بيني فوج فوج به زيارت قبرش مي‏روند و شمع و چراغ، سر خاكش مي‏برند روشن مي‏كنند و مراد از او مي‏طلبند، مردم چون امواتند مناسبت با احكام بي‏جان دارند و حرمت نمي‏دارند احكام جاندار را، هزار تومان خرج مي‏كند مكه مي‏رود، گچ و سنگ كوه ابوقبيس را زيارت مي‏كند، بلي مكه، خانه خدا است و مسجد، خانه خدا است، ولي مؤمن اشرف از كعبه است و از باب اينكه كعبه جاني ندارد حقوق آن را بجا مي‏آورند ولكن مؤمن را هيچ اعتنا نمي‏كنند و حقوق مؤمن را ادا نمي‏كنند. مجلسي روايت كرده است كه مؤمن اشرف از كعبه است روزي امام7 نظر فرمود به خانه كعبه و فرمودند اي بِنا چه بسيار عظيم است قدر و رتبه تو ولكن مؤمن اعظم از تو است. مقصود اين بود كه بيان كنيم كه قبضه خاك كارش به جايي مي‏رسد كه آئينه

 

«* 24 موعظه صفحه 289 *»

سرتاپانماي اسماء و صفات الهي مي‏شود و روح خدا و نفس خدا مي‏شود، در زيارت مي‏خواني السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئن حضرت امير7 عين خدا است كسي كه آن را بشناسد مطمئن و آرام مي‏شود و بدون معرفت او اطمينان براي كسي حاصل نمي‏شود پس ايشانند خلفاء خدا و حكام او و ايشانند نفس و روح خدا بلكه ايشانند ذات خدا، و عين خدا يعني ذات خدا و كنه خدا، مي‏گويي عين مسجد يعني حقيقت مسجد و هرچه از اين الفاظ بگويي همه اسم خدا است و اسم خدا خلق خدا است و خدا را اسم و رسم نيست.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 290 *»

«موعظه بيست‌وسوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در ايام گذشته گفتيم از براي قرآن، آيات بسيار است و از جمله آنها اين آيه شريفه است و عرض كردم كه از براي اين آيه معني‏هاي بسيار است بعضي از معاني آن را بيان كرديم و خواستم معني تازه‏اي از براي اين آيه بيان كنم و از براي بيان اين معني مقدماتي چند عرض كردم و سخن رسيد به تفصيل سفر اول از چهار سفر كه بر هر ناقص واجب بود و گفتم كه سفر اول از دار بعد است به جوار قرب و مثل زديم به آب و خاك و كيفيت ترقي كردن آن را به مقام نباتي، بعد به مقام حيواني، بعد به مقام انساني و هكذا تا به مقام اسماء و صفات الهي و در جميع مراتب، تراب، تراب بود و بر حسب ترقي او مسمي به اسم خاص مي‏شد و تفصيل مراتب ترقي آن را بيان كرديم. امروز مي‏خواهم بيان كنم كيفيت ترقي كردن ارواح را چنان‏كه از براي بدنها ترقي و نمايي بود كه اول نطفه بود بعد علقه بعد مضغه بعد عظام بعد اِكساء لحم بعد انشاء خلقِ ديگر مي‏شد و همچنين از ابتداء تولد ترقيات از براي آن حاصل مي‏شد تا به

 

«* 24 موعظه صفحه 291 *»

حد رشد و كمال و چهل سالگي مي‏رسيد پس رو به پيري مي‏كرد تا اَرذَلِ العُمُر، همچنين ارواح شما هم بر طبق بدنها اول نطفه است بعد علقه همچنين روز به روز ترقي مي‏كند تا وقت تولد جسماني كه همين كه جسم تولد كرد روح هم تولد مي‏كند و تعلق به بدن دارد و چنان‏كه از براي بدن ضعفي است از براي روح هم ضعف است و خورده خورده ترقي مي‏كند و چنان‏كه بدن را پدر و مادري است، روح را نيز پدر و مادري است كه روح از آن دو تولد مي‏كند و چنان‏كه اين بدن را در وقت تولد شعوري نيست روح را نيز در وقت تولد شعوري نيست اين بدن در عالم بدنها ترقي مي‏كند آن روح هم در عالم ارواح ترقي مي‏كند و چنان‏كه اين بدن در اول جماد است روح هم در عالم ارواح مانند جماد است اما جماد عالم ارواح يعني براي او علمي و حلمي و ذكري و فكري و شعور و ادراكي نيست و حكمت و نزاهتي ندارد بلكه مثل سنگ و كلوخ است يعني هيچ حس و شعور و كمالي ندارد، پس اسم آن، جماد آن عالم است.

باز واضحتر عرض كنم كه عوام هم بفهمند به جهت اينكه غرض از اين مجلس فهميدن همه شما است پس چنان‏كه از براي اين عالم آسمان و زميني است و برّي و بحري و آبي و خاكي، همچنين است در عالم ارواح، آسماني دارد و زميني و صحرا و دريايي و آب و خاكي. و چنان‏كه بدن تو را اولاً از آب و خاك اين عالم مي‏گيرند همچنين روح تو را از آب و خاك عالم ارواح مي‏گيرند. پس روح تو اول جماد عالم ارواح است و از براي او است خصال جمادي و چون نظر مي‏كند به جمادات

 

«* 24 موعظه صفحه 292 *»

اين عالم انس مي‏گيرد به جمادات اين عالم و لذت از آنها مي‏برد و چون بدن تو يك درجه ترقي كند مي‏شود از نبات اين عالم، همچنين روح تو چون يك درجه بالا رود و نظر به اين عالم كند لذت مي‏برد از نباتات اين عالم، پس مي‏شود نبات عالم ارواح كه مي‏فرمايد واللّه انبتكم من الارض نباتاً يعني خدا رويانيد شما را از زمين رويانيدني، درست بفهميد تا قدر خود و سايرين را بدانيد. پس چون اين بدن يك درجه بالاتر رود مي‏شود حيوان اين عالم، روح تو هم همين كه از درجه نباتي ترقي كرد مي‏شود حيوان عالم ارواح و نگاه به اين عالم كه مي‏كند انس مي‏گيرد با حيوانات اين عالم و لذت برد از ديدن حيوانات و خلق و خوي آنها و چون يك درجه ديگر ترقي كند مي‏شود انسان عالم ارواح، و انس مي‏گيرد به انسانهاي اين عالم و وحشت مي‏كند از جمادات و نباتات و حيوانات.

اگر بخواهيد مثل آن را خوب بفهميد هرگاه بنايي و نجاري و زرگري و سنگ‏تراشي و كاشي‏گري روانه كربلا شوند، چون از كربلا برگردند هر يكي تعريف آنچه از صنعت خود در آن مكان شريف ديده مي‏كند و سخنها از حرفه و صنعت خود گويد پس بنا گويد چنان قبه مدوّري راستي با اندامي ساخته بودند و طراحي صحن و رواق را بسيار خوب كرده بودند و در قوه كم كسي هست كه به آن استادي بسازد. و نجار گويد چنان درهاي خوب منبت ساخته بودند و آلات آن را جفت گيري كرده بودند كه از آن بهتر نمي‏شود. و زرگر مي‏آيد مي‏گويد ضريح خوبي ساخته بودند و نقره ضريح خالص بود و خشتهاي طلا هر خشتي

 

«* 24 موعظه صفحه 293 *»

چند مثقال طلا داشت و عيار آن كم بود يا زياد بود و دقايق زرگري را كه در آنجا به كار برده‏اند تعريف مي‏كند و تصديق مي‏كند كه الحق استاد زرگر را نقصي در كارش نديدم. و سنگ‏تراش تعريف سنگها را مي‏كند، و كاشي‏گر تعريف كاشيهاي آن مكان شريف را نمايد، و همچنين هر صاحب صنعتي كه از آن مكان شريف آيد تعريف از نوع صنعت خود نمايد.

مثلي ديگر، هرگاه شما سوار خري بشويد در بياباني و سواري ديگر از دور پيدا شود شما نگاه به سوار مي‏كنيد كه بشناسيد سوار را و خر شما گوشهاي خود را سيخ مي‏كند كه ببيند ماده الاغي است يا نره خري. پس به اين مثلها بدانيد مناسبات اشياء را هر چيزي رغبت مي‏كند به سوي جنس خود، آيا شاد نمي‏شويد از اين كلمات و دعا نمي‏كنيد والدين خود را كه اگر شما از آل‏محمد نبوديد حاضر نمي‏شديد اين مجلس را. پس شما مناسبت داريد با آل‏محمد كه از روي شوق و ذوق راغب به اين مجلس شده‏ايد تا فضائل اهل‏بيت را بشنويد و مخالفان شما ميل نمي‏كنند كه به اين مجالس حاضر شوند، به مجلس فرنگي مي‏روند و با او طرح دوستي و آمد و رفت مي‏ريزند و پسر خود را نزد او مي‏فرستند كه درس بخواند. خيلي عجب است، كاش اسم خود را رئيس مسلمين نگذارده بود و اين نقص بر خودش تنها وارد مي‏آمد، اسلام را بدنام كرده و مي‏كند، در مجلس هندو و گبر مي‏روند و در اين مجالس نمي‏آيند. پس چه بشارت از اين اعظم و چه برهان از اين واضحتر و كدام علامت از اين بهتر كه شما راغب به محمد و آل‏محمد

 

«* 24 موعظه صفحه 294 *»

هستيد و از طينت و جنس ايشانيد، واللّه ما دوست مي‏داريم دوستان محمد و آل‏محمد را اگرچه كشنده پسر و پدر ما باشند و دشمن مي‏داريم دشمنان محمد و آل‏محمد را اگرچه پسر و پدر ما باشند. و واللّه كه ما شاد مي‏شويم به ذكر فضائل ايشان و محزون مي‏شويم به شنيدن نقصي از ايشان يا اندك انكاري از فضائل ايشان يا استخفافي به ايشان يا به يكي از دوستان ايشان. گمان نكنيد كه همه كس چنينند چه بسيار كسي كه اگر شيعه چاق شود او لاغر مي‏شود به سبب چاق شدن شيعه، و چه بسيار كسي كه چاق مي‏شود به سبب لاغري شيعه. اين عالم كتابي است كه خدا به يد قدرت خود نوشته و از در و ديوار و آسمان و زمين و هر ذره ذره آن علمي براي خواننده آن حاصل مي‏شود ولي مردم از خواندن آن غافلند و از فهم آن كور و بي‏شعور، و كأين من آية في السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون يعني چه بسياري از آيات آسمان و زمين است كه مي‏گذرند از آن و رو گردانند از آن. پس از جمله آن آيات اين مثل بود كه عرض شد و كدام آيه از اين بهتر كه بدانيم از جنس كيستيم و طينتمان از طينت محمد و آل‏محمد است و شكر كنيم و بدانيم كه مخالفين ما از جنس كيستند و طينت ايشان از طينت دشمنان آل‏محمد است و از آن تبري كنيم و از اعمال آنها استغفار كنيم. فرمودند خدا ارواح ما را از اعلي عليين آفريده و جسد ما را از يك درجه پايين‏تر و ارواح شيعيان ما را از فاضل طينت ما و اجساد ايشان را از يك درجه پايين‏تر و از اين جهت است كه دلهاي آنها مايل است به ما و دلهاي دشمنان ما را از اسفل سجين آفريده و جسدهاي آنها را از يك درجه

 

«* 24 موعظه صفحه 295 *»

بالاتر و دلهاي دوستان آنها را از فاضل طينت آنها خلق فرموده و جسدهاي آنها را از يك درجه بالاتر و از اين جهت است كه دلهاي آنها مايل است به دشمنان ما. نمي‏بيني خري را از بندر مي‏آورند و خري ديگر از مصر بدون آشنايي و سابقه ميل به يكديگر مي‏كنند همجنس از همجنس خوشش مي‏آيد، دو قافله به هم مي‏رسند انسانهاي آن قافله نظر به يكديگر مي‏كنند و با هم تعارف مي‏كنند و خرهاي آن قافله يكديگر را بو مي‏كنند و اسب با اسب و شتر با شتر حتي سگهاي آن دو قافله به هم مي‏رسند بر سر و روي يكديگر بالا مي‏روند و شتر را با خر كاري نيست و حيوان را با انسان و انسان را با سگان و اگر هم نظر كنند بالتبع نظر مي‏كنند.

و چون بحمداللّه مناسبات هر چيزي را فهميديد و فهميديد كه محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين از اعلي عليينند و دشمنان ايشان از اسفل السافلين و مردم هر كسي به مناسبت هر صنفي مايل به جنس خود هستند، پس همين كه شب و روز در علم و آثار اولياء ائمه: غوطه‏ور هستيم و عمر خود را در كتاب و سنت و ذكر فضائل صرف مي‏كنيم اين حالت آيتي است كه خدا در شأن ما نازل كرده كه ما از طينت محمد و آل‏محمديم صلي اللّه عليهم اجمعين، و همين آيه باز آيتي است كه در طعن اعداء نازل كرده كه بدانيد اي ناپاكان كه شما از سجينيد و از طينت اعداء آل‏محمديد. آنها طفل خود را كه به مكتب فرستادند همين كه فارسي‏خوان شد و مي‏خواهند درس عربي يادش دهند اول نِصاب پيشش مي‏گذارند از كتب ابونصر فراهي سني، چه

 

«* 24 موعظه صفحه 296 *»

نوشته؟ از اين قبيل: صحابه است ياران و آل، اهل‏بيت. يعني چه؟ يعني صحابه كه ابوبكر و عمر و ساير منافقين باشند ياران پيغمبرند. ديگر چه نوشته؟

نُه جفت نبي كه پاك بودند همه   بُد عايشه و خديجه محترمه

از همان روز به حلق اين طفل مي‏كنند كه عايشه پاك بود خدا لعنت كند او را و پدر او را. از نصاب كه فارغ شد صرف ميرسيد شريف سني را پيشش مي‏نهند، بعد عوامل و شرح عوامل هر دو از سني، بعد هدايه از سني، بعد الفيه ابن‏مالك از سني، بعد سيوطي از سني، بعد جامي از سني، بعد كبري از سني، بعد شمسيه و شرح شمسيه از سني، بعد مختصر تلخيص از سني، بعد قدري هم بايد اصولي و فقهي بخواند. چه بخواند؟ شرح عضدي. از كيست؟ از سني، خلاصه اينها همه را مثل زهرمار به حلقش مي‏كنند و اين را از روز اول به زهر خوردن عادت مي‏دهند. مثل آدم ترياكي كه ديگر نمي‏تواند ترك آن را نمايد، اين را از اول عادت مي‏دهند به كتب اهل تسنن.

خشت اول چون نهد معمار كج   مي‏شود سر تا به سر ديوار كج

پس انس مي‏گيرد به سني و همين كه فضيلتي از براي او بخواني مي‏گويد عضدي چنين گفته ترمِدي چنين گفته آمُدي چنين گفته. صاحب كشّاف در تفسير فاذا فرغت فانصب چنين گفته كه هرگاه فارغ شدي از نبوت، نصب عداوت علي را بكن.

تا كي باشي چو خرمگسان   لرزي بر سر فضلات كسان

طفل، حكم چوب تر دارد كه به كوچكي كج و راست مي‏شود و همين‏كه

 

«* 24 موعظه صفحه 297 *»

به كجي بار آمد و قوت گرفت راست نمي‏شود. بعد از اينكه از طفوليت كتب اهل تسنن را تعليمش كردي لابد مي‏شود كه تفقه هم بكند مثل عامه و در آفاق و انفس نظر كند و معارف بياموزد مثل عامه. درست تصور كن در دنيا دو چيز بلكه سه چيز جفت شده. كُرد يزيدي خداي ايشان شيطان است و پيغمبر ايشان يزيد. بلي چنين خدايي همين‏طور پيغمبري مي‏خواهد. و يكي ديگر خداي ما و پيغمبر ما9. و يكي ديگر كه اين هم الحق خوب در و تخته جفت شده اين طايفه مخالفين ما كه توحيدشان را از محيي‏الدين عربي گرفته‏اند كه همه چيز را خدا مي‏دانند و از نصاري و كتب يونان گرفته و فروع دينشان مثل سنيان همه به رأي و مظنه و به دليلهاي اصولي كه از شافعي گرفته‏اند. مي‏خواهي شطري از اصول دينشان را بگويم: مي‏گويند همه چيز از جمادات و نباتات و حيوانات حتي سگ و خوك و جميع قاذورات و جميع بني‏آدم حتي يزيد و شمر و ساير كفار، آخر خدا مي‏شوند و مثلها كه زده‏اند مشهور است و كتابهاشان پر است مي‏گويد:

جمال يار كه پيوسته بي‏قرار خود است   چه در خفا و چه در پرده بر قرار خود است
خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا   به راه خويش نشسته در انتظار خود است

و آن يكي مي‏گويد: دريا چون متلاطم شود موجش خوانند و چون نفس زند بخارش گويند و چون متراكم شود ابرش خوانند و چون فرو چكد بارانش نامند و چون جاري شود سيلش گويند و چون به دريا رسد همان

 

«* 24 موعظه صفحه 298 *»

دريا باشد. البحر بحر علي ما كان في القدم. و در انا للّه و انا اليه راجعون مي‏گويد همه مي‏رويم آخر خدا مي‏شويم. و از مذهب ايشان است كه فرعون از اهل بهشت است و ابن‏ملجم ملعون را مي‏گويد آمرزيده است و به او مي‏گويد:

غم مخور فردا شفيع تو منم   مالك روحم نه مملوك تنم
آلتي جانا تو، فاعل دست حق   كي زند بر دست خود حق طعن و دق

اينها آيات الهي است كه ايشان طوري مي‏شوند كه نه در بند نمازند و نه در بند روزه و نه در قيد حلالي و نه احتراز از حرامي مي‏كنند و هيچ اعتقاد و اعتمادي ندارند به كتاب و سنت و قيدي ندارند به عبادات و پروا ندارند از معاصي و محرمات، زنا مي‏كنند، لواط مي‏كنند تار مي‏زنند. ٭ سر شب مست و سحر بنگي و تا چاشت جنب ٭. اين تصوف و وحدت وجود از دين نصاري گرفته شده و كيفيتش اين است كه بعد از اينكه حضرت عيسي به آسمان صعود كرد چنان‏كه بعد از پيغمبر ما، ابوبكر ملعون تغيير دين آن حضرت داد، بولس نامي بود در امت عيسي و به كلي ناموس عيسي را از ميان نصاري برداشت و دين عيسي را تغيير داد و در انجيل ايشان است كه عيسي به امت خود خطاب مي‏كند كه من آمده‏ام از براي ترويج تورات و كامل كردن دين موسي و نيامده‏ام كه ناموس را از ميان ببرم. بولس به كلي ناموس را از ميان ايشان برداشت و رساله‏جات نوشت و به اطراف فرستاد و در يونان

 

«* 24 موعظه صفحه 299 *»

حكماء بسيار بودند و آنها هم كتابها نوشتند به لغت يونان و آن كتب در خزانه پادشاهان آنها بود تا عصر مأمون ملعون كه شبي در خواب ديد كه با افلاطون مباحثه كرد و از گفتار افلاطون خوشش آمد چون بيدار شد فرستاد نزد پادشاه فرنگ كه از كتب يوناني آنچه داريد براي من بفرست، پادشاه فرنگ از وزراء و دانشمندان خود مشورت كرد بعضي گفتند مده كه اين كتابها از جمله خصائص نصاري است و كسي ديگر اين كتب را ندارد و ريش‏سفيدان آنها گفتند كه ما تجربه كرده‏ايم و از پيشينيان خود شنيده‏ايم كه اين كتابها در ميان هر قومي منتشر شود باعث اختلاف آن قوم شود و اگر اين كتابها در اسلام منتشر شود باعث اختلاف آنها شود و اختلاف باعث ضعف اسلام گردد، پس اسلام به اين واسطه ضعيف شود و چون تو خيال تسخير اسلام و اسلاميان را داري به زودي مسخر تو شوند. پادشاه اين رأي را پسنديد و كتب را فرستاد از براي مأمون، مأمون چون آن كتب به لغت يونان بود و نمي‏فهميد داد به يحيي بن اَكثم و به كساني كه از لغت يوناني في الجمله اطلاع داشتند كه به عربي درآورند. و ببينيد كه بولس و تابعان او چقدر تغيير مذهب عيسي را به لغت خود داده بودند و از آن لغت كه به لغت عربي درآمد چه بسيار چيزها را كه نفهميدند و به رأي و هوس خود عربي مي‏كردند. در آن زمان در مذهب اسلام اختلاف شديدي پيدا شد و جمعي كثير زنديق شدند به واسطه آن كتب چرا كه افلاطون كه از مشاهير حكماي يونان است پيش بقراط حكيم درس خوانده و بقراط پيش شيطان درس خوانده. پس مؤسس اين اساس شيطان بوده، مي‏خواهي از خواندن كتب آنها مردم

 

«* 24 موعظه صفحه 300 *»

زنديق نشوند؟ هركس معاشرت با آنها كرده مي‏داند كه به هيچ وجه من الوجوه مقيد به دين و ملتي نيستند و محيي‏الدين عربي كه خود را صاحب كشف و كرامات مي‏داند و فتوحات را از كتب يونان نوشته مي‏گويد از جمله مكاشفات كه از براي من حاصل شد اين بود كه عروج كردم به آسمان و منازل بيست و هشت‏گانه قمر را به صورت دختر باكره ديدم و با همه آنها مقاربت كردم و بكارت همه را بردم. و بعضي ديگر به مذهب تصوف كه بعينه مذهب بولس است گرويدند و صوفي شدند و از جمله مسائل كه از كتب يونان در اسلام منتشر شد اين بود كه خدا در عيسي حلول كرد و عيسي در ساير مردم، و از جمله آنها است سفيان ثوري. و هنوز در ميان اسلام هستند جمع كثيري از ايشان كه هو مي‏زنند و خرقه مي‏پوشند و اسمش را مي‏گذارند كه قدم در راه مولا مي‏زنيم و هند و سند مي‏روند كه طالب مولاييم. اين سياحت در مذهب عيسي بود و از سيرت نصاري است و سياحت مذهب ما روزه‏گرفتن است. به كلي ترك شريعت مي‏كنند كه ما از اهل طريقتيم، هو بابا پي حق مي‏گرديم. مگر مولا زير بته خاري است كه در بيابانها از پي آن مي‏دوي كه تسخير احمقي نمايي كه اوضاع خوش‏گذراني براي خود فراهم آوري. و از اسباب قلندري تاج شده است، امت عيسي يك تكه جلي بر سر مي‏انداختند و ريسماني بر كمر مي‏بستند بر روي پيراهن يا قباي تكه‏تكه كه دزد كه به آنها مي‏رسد برهنه‏شان نكند، حال اسمش تاج و خرقه و رشمه شده و كيسه‏اي با خود برمي‏داشتند كه مقراض و سوزن و نخي و بعضي جزئيات ضروري سفر را در آن كنند، حال اسمش

 

«* 24 موعظه صفحه 301 *»

جوزدان شده، كدو كهنه‏اي با خود برمي‏داشتند كه گاهي آبي ناني با آن بخورند، حال اسمش كشكول شده كه نگويند از كدو آب مي‏خورد، و چوبي با خود برمي‏داشتند، كه در بيابان سايه‏باني براي خود درست كنند يا دفع جانوري از خود كنند، حال اسمش منتشاي بنگ سابي شده.

خلاصه، نپنداريد كه اينها از اسلام است بلكه خدا وحي كرد به پيغمبري از پيغمبران كه قل لعبادي لاتلبسوا ملابس اعدائي و لاتطعموا مطاعم اعدائي و لاتسلكوا مسالك اعدائي فتكونوا اعدائي كما هم اعدائي يعني بگو به بندگان كه مپوشيد لباس دشمنان مرا و مخوريد طعام دشمنان مرا و سلوك نكنيد نوع سلوك دشمنان من پس بگرديد دشمنان من چنان‏كه آنهايند دشمنان من. آخر ببين كي پيغمبر اين لباسش بود؟ مثل آن جارچي‏باشي كه روزي در حمام رخت كسي را دزديد صاحب رخت فرصت كرد و رخت جارچي‏باشي را دزديد و همان كلاه دراز و پري كه بر او بود با چوب‏دستش جا گذارد جارچي‏باشي بيرون آمد ديد رختش نيست فهميد كه صاحب رخت تقاص كرده، كلاه را بر سر نهاد و آن پر دراز را بر آن زد و چوب را به دست گرفت آمد پيش حمامي كه استاد تو را به خدا من به همين هيئت وارد حمام تو شدم؟ شما را به خدا آيا حضرت رسول بر هيئت درويش حيدر بود؟ از خارج اگر كسي بيايد و اين درويش را ببيند هرگز مي‏گويد كه اين بر هيئت محمد بن عبداللّه9است؟ پس اين اصطلاحات كلاً از نصاري است. سبحان اللّه قول خدا و رسول و ائمه و ناقلين اخبار آنها را مي‏گذارند و قول سقراط و بقراط را مي‏گيرند كه آنها چنين گفته‏اند و افلاطون چنين گفته، آخر خودشان اقرار

 

«* 24 موعظه صفحه 302 *»

دارند كه اصل اين علم يونان از شيطان است. عبرت گيريد اين جماعت مخالفين ما هم چنين كردند در زمان حضرت صادق خواستند در مقابل آن حضرت دستگاهي بچينند و رياست كنند آمدند مدرسه‏ها ساختند و شافعي اول كسي بود كه در مقابل حضرت صادق علم اصول را تصنيف كرد و در ميان سنيان منتشر كرد و از جمله مسائل اصولش قياس است. و حديث است كه فرمودند اول من قاس ابليس پس آبخور اصول اينها هم از شيطان است و اول من صنف في الاصول الشافعي اول كسي كه در اصول تصنيف كرد شافعي بود و اين كتب اصول مخالفين ما شاهد قول ما است كه اول تا آخر كتابشان را بگردي يك قال اللّه و قال الرسول و قال الامام ندارد و استغفر اللّه قال الامام دارد، لكن امام شافعي، چرا كه آنها شافعي و حنبلي و مالكي و حنفي را امام مي‏خوانند بلكه قال الصادق و قال الباقر ندارند از اول تا آخر كتاب آنها ورق ورق مي‏خواني هيچ نيست مگر قال الشافعي كذا، قال البغنوي كذا، قال الترمدي كذا، بلي كاري كه مصنف كرده اين است كه بعضي جاها گفته و فيه نَظَر و رفته سر قولي ديگر. و همچنين علم رجالي كه نوشته‏اند اول كسي كه تصنيف كرد در علم رجال ابن‏عقده زيدي بتري بود، آن از اصول دينشان كه از مذهب نصاري برداشته‏اند و اين از اصول فقهشان كه از شافعي و تبعه او گرفته‏اند و اين از رجالشان كه از ابن‏عقده اخذ كرده‏اند، و فقهشان كه بنيانش بر چنين اصولي و چنين رجالي است ببين چه مي‏شود. عبث نيست كه در يك مسأله بيست و چهار قول مي‏گويند و در كتب فقهي آنها يك كرور مسأله است كه به رأي و اجتهاد خود گفته‏اند و ندارند در آن نه

 

«* 24 موعظه صفحه 303 *»

نصي و نه اثري. پس چه بسيار مناسب شده طريقه و آئين اين جماعت مخالفين ما و اگر مردي برخيزد و بخواهد اين تحريف و تغييرها را برطرف كند و اين بدعتها را كه از معاشرت با اهل تسنن در ميان شيعه مانده، مي‏بيني فغان واعُمرا برمي‏كشند و به اطراف مي‏نويسند كه فلاني امر مي‏كند خلق را كه بر طريقه حضرت رسول و ائمه اطهار باشيد و دست از بدعتها و دين نصاري و آئين اهل تسنن برداريد. خوب، گيرم كه دست بر نمي‏داريد از چه جهت بر ما بخصوصه رد مي‏كنيد و شب و روز ترك خواب و خوراك مي‏كنيد و از فكر اينكه چگونه با ما عداوت كنيد بيرون نمي‏رويد، هي فتوا به قتل ما مي‏دهيد و تهمت‏ها و افتراها بر ما مي‏بنديد و ما را و تابعان ما را زنده بر روي زمين نمي‏خواهيد ببينيد. آخر نه اين است كه از مذهب نصاري است كه كسي را با كسي كاري نباشد، هركس به هر مذهب هست با او عداوت نمي‏كنند، پس راه انتقام كشيدن شما از ما نيست مگر اينكه مردم را به دين خدا و رسول مي‏خوانيم و عارف به خدا و رسول و ائمه و اولياء ايشان مي‏كنيم و فضائل ايشان را و مثالب اعداء ايشان را بر مردم ظاهر مي‏كنيم و خلق را بر بصيرت مي‏كنيم تا هركس از جنس محمد و آل‏محمد است بيايد به سوي ما و بر طريقه و متابعت و دوستي محمد و آل‏محمد: راه رود و بيزاري جويد از مخالفت ايشان و متابعت و دوستي نواصب ايشان و هركس از جنس اعداء محمد و آل‏محمد است از روي بصيرت و اتمام حجت برود به سوي شما و عذر نزد خدا نداشته باشد. چنان‏كه مي‏فرمايد و ما نقموا منهم الاّ ان‏يؤمنوا باللّه العزيز الحميد.

 

«* 24 موعظه صفحه 304 *»

خلاصه مطلب اين است كه شما از جنس محمد و آل‏محمديد كه به اين مجلس حاضر شده‏ايد و مپنداريد كه هركس تولد كند در اسلام، طينتش از طينت محمد و آل‏محمد باشد، مي‏بيني از يك پدر و مادر چند اولاد به عمل مي‏آيد يكي دوست اولياء است و دشمن اولياء را دشمن مي‏دارد و يكي بر عكس، و هيچ باعث ندارد، همچنين خود به خود او ميل به اين طرف مي‏كند و آن ميل به آن طرف، اين نيست مگر جنسيت.

پس شما طينتتان از طينت محمد و آل‏محمد است و ائمه:كمتر نيستند از سنگي فرمودند لو احب رجل حجراً حشره اللّه معه يعني اگر كسي سنگي را دوست دارد خدا او را با آن سنگ محشور مي‏كند هر چيزي به مركز خود مي‏رود اگر سنگي را از هزار ذرع بالا رها كنند في الفور فرود مي‏آيد تا به زمين وصل شود، و از آن طرف اگر خيكي را پر باد كني و به زور ببري ته دريا به محض رها كردن به سرعت بالا مي‏آيد تا بالاي آب و به هوا وصل مي‏شود. واللّه نيست حجابي ميان شما و بهشت مگر مردن و واللّه كه نيست حجاب ميان مخالفين شما و جهنم مگر مردن. آيا نشنيده‏ايد كه روزي صحابه در خدمت حضرت پيغمبر9 نشسته بودند كه صداي عظيمي شنيدند و ندانستند كه اين چه صدا بود، حضرت فرمودند كه هفتاد سال قبل از اين سنگي را از لب جهنم رها كردند و اين ساعت خورد به ته جهنم و اين صداي آن بود، كه در اين بين از نزديكي مسجد صداي شيون بلند شد معلوم كردند يهودي‏اي هفتاد سال از عمرش گذشته بود اين ساعت به درك واصل

 

«* 24 موعظه صفحه 305 *»

شده بود. پس چه حظي عظيم است براي مؤمن كه اين سنگ بدن دنيوي را از پاي او بگشايند و چشم به هم گذارد و چشم مثالش باز شود به ديدار محمد و آل‏محمد: كدام لذت مي‏رسد به لذت صحبت ايشان، و حور و قصور و نعيم بهشت به نظرش نمي‏آيد از بس محو جمال ايشان است مثل عاشقي كه بعد از مفارقت بسيار به معشوقي برسد، و از اين زندان دنيا و همه زحمتها و غمها و محنتها و فقر و فاقه خلاصي يابد و براي او جز مردن زحمتي نباشد. و اما ناصب، دنيا بهشت او است اگرچه در دنيا با نهايت فقر و فاقه و هم و غم به سر برد چرا كه آتش جهنم را در جنب اينها ملاحظه مي‏كني اينها همه راحت است و لذت، پس چشم شما روشن باشد به همين حديث كه فرمودند داخل آتش نمي‏شود يكي از شما و فرمودند كسي كه ذكر كند فضيلتي از فضائل علي را مي‏آمرزد خدا جميع گناهان گذشته و آينده او را، و در حديث ديگر فرمودند كه اگر شيعه ما گناه ثقلين يعني گناه جميع جن و انس را كه از اول تا آخر دنيا بيايند، و ببين چقدر گناه مي‏شود و همه آن گناهان را يك نفر شيعه كرده باشد همان مرگ و سكرات مرگ كفاره جميع گناهان او است.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 24 موعظه صفحه 306 *»

«موعظه بيست‌وچهارم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم الي يوم الدين.

خداوند عالم در كلام محكم خود مي‏فرمايد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون.

در تفسير آيه شريفه عرض كردم كيفيت سفر كردن از دار بعد را به سوي جوار قرب خدا و در تفصيل آن بوديم و سخن كشيد به اينجا كه روح ترقي مي‏كند چنان‏كه بدن ترقي مي‏كند، كه اول نطفه جمادي است و به تدريج نمو مي‏كند تا روح به آن تعلق مي‏گيرد و هنوز انسان نيست و همين كه تولد كرد روح انساني به آن تعلق مي‏گيرد. در شكم مادر كه بود به چهار ماهگي كه رسيد روح حيواني به او تعلق گرفت و پيش از آن روح نباتي را داشت و پيش از تعلق گرفتن روح نباتي، جماد بود و هيچ روح نداشت پس روح انساني هم در عالم ارواح، اول جماد آن عالم است و بعد روح نباتي به آن تعلق مي‏گيرد و بعد روح حيواني به آن تعلق مي‏گيرد، بعد روح انساني چرا كه عالم ارواح غيب است و بر طبق اين عالم شهاده است. اشخاص اين عالم در اينجا شهادي هستند و در عالم ارواح غيبي. اينها را عرض كردم ولي خواص و علامات اين ارواح را بيان نكردم و امروز مي‏خواهم بيان آنها را بنمايم تا شماها خود را و

 

«* 24 موعظه صفحه 307 *»

برادران خود را و ساير مردم را بشناسيد و قدر هر كسي را بدانيد. حضرت امير7 در حديث كميل مي‏فرمايد كه براي نبات پنج قوه و دو خاصيت است اما پنج قوه يكي جاذبه است كه صافي خاكها و نمها را به خود مي‏كشد پس غذاي گياه همان خاكهاي لطيف است و آب همان رطوبت است ديگر هركس به قدر همت خود خانه ساخته و هر گياهي به قدر وسعت خود آب و ناني به خود مي‏كشد، بته نعناع از يك وجب دور خود جذب مي‏كند و گياهي ديگر از يك ذرع و درخت از ده ذرع يا بيشتر، مثل اطفال كه عمارت مي‏سازند سه تكه سنگ روي هم مي‏گذارند و اسمش را اطاق مي‏نهند و وقتي بزرگتر شد اطاق بزرگتر مي‏سازد و چون مرد بزرگي شد بازيش هم بزرگ مي‏شود پس عمارات عاليه بنا مي‏كند و آنچه اول مي‏كرد و حال مي‏كند همه خاك بازي است پس يك نوع گياهي هم هست كه بزرگ است و جاذبه او هم بسيار قوت دارد كه از جاهاي دور به خود جذب آب و خاك مي‏كند انسان هم به قوه جاذبه خود از هند و سند و فرنگ و ينگ دنيا و ساير بلاد بعيده چيزها به سوي خود مي‏كشد، پس انسان قوه جاذبه او به اين‏طور است.

و قوه دومي از براي گياه هست كه آن را ماسكه مي‏نامند و اين قوه ماسكه خزانه‏دار است براي قوه جاذبه كه هرچه را آن جذب كند اين نگاه مي‏دارد مثل خادم، و اين قوه هم در هر چيزي به حسب قابليت آن چيز است مثل قوه جاذبه كه در هر گياهي شدت و ضعفي داشت، پس قوه ماسكه گياه به قدر خود او است و چنار به قدر خودش، و در اشخاص انساني هم هركس به قدر خودش و به قدر متاعش انبارها و

 

«* 24 موعظه صفحه 308 *»

بالاخانه‏ها و صندوق‏خانه‏ها مي‏سازد تا آنكه در يك شهر جاي متاع او نمي‏شود در چند ولايت خزائن و خزينه‏دارها دارد كه آنها به منزله قوه ماسكه‏اند كه متاع و اموال او را محافظت مي‏كنند.

و در نباتات قوه سومي است كه هاضمه مي‏گويند كه پخته مي‏كند آنچه را امساك كرده و مناسب بدن او و گوشت و پوست او مي‏شود و همين‏كه بازي بزرگ شد و قوه هاضمه از براي شخص بزرگ شد، ديگها و مُنخلها([11]) و آشپزها و خدام براي خود مهيا مي‏كند.

و در گياه قوه چهارمي است كه آن را دافعه مي‏گويند كه فضول اغذيه و اشربه و كثافات را از خود دور مي‏كند كه در اندرون نبات نمانند و فساد نكنند و چون اينجا هم بازي بزرگ شد لابد است كه عمله و اكره بگيرد، عبرت بگيريد از حكمت متقنه خدا كه چه تدبيرها به كار برده، انسان بازيش بزرگ است و خدا از براي او قوه دافعه بزرگي قرار داده كه آن اعوان و انصار و عمله‏جات و لشكر و سپاه باشند كه دور كنند از او اذيت‏ها را و كثافات و نجاسات را و كنّاسها قرار داده كه آنها را بر دوش بكشند و ببرند در خارج شهر و لشكريان دفع كنند از او دشمنان و درندگان را و عمله‏جات و بنايان و نجاران و طبيبان، تا دفع كنند از او دردها و سرما و گرما را.

و قوه پنجمي كه در نباتات است قوه مُربيه است و مي‏خواهي به آن مُربّيه هم بگويي صحيح است و آن عملش اين است كه اين گياهها را

 

«* 24 موعظه صفحه 309 *»

بزرگ مي‏كند و نموّ مي‏دهد و زياد مي‏كند عرض و طول آنها را و هر يك از اين چهار قوه را به كار خود مي‏دارد.

پس آن چهار قوه كه دافعه و ماسكه و هاضمه و جاذبه باشند نوكر قوه مربيه‏اند و قوه مربيه پادشاه است و چون مربيه تربيت خود را به كار برد دو خاصيتي كه منظور از گياه بود حاصل مي‏شود و آن دو خاصيت، زياده و نقصان است كه به زيادتي عمل آن پنج قوه، عرض و طول گياه زياد مي‏شود و به كمي عمل آن پنج قوه، عرض و طول گياه كم مي‏شود ببينيد كه خدا به قدرت كامله خود هر برگ درختي را يك مملكتي قرار داده كه در آن پادشاهي است و چهار جور كاركن كه مطيع فرمان آن پادشاهند و در جميع نباتات و حيوانات و آدميان و در هر جزئي از اجزاء ايشان خدا اين پادشاه و رعيت را قرار داده بلكه در هر شهر و قريه‏اي در هر چيزي به حسب خودش. نمي‏بيني كه در هر شهري طايفه‏اي هستند كه به منزله جاذبه آن شهرند، مثل قافله‏كشان و مُكاريان و تاجران كه چيزها را از بلاد بعيده به سوي آن ملك مي‏آورند، و طايفه ديگر هستند كه قوه ماسكه‏اند و آنها بنكداران و انبارداران و خزينه‏داران و صرافان و بقالان و عطاران و بزازان و امثال اينها باشند، و طايفه ديگر هستند كه قوه هاضمه هر شهر و دياري‏اند و آنها مانند خبازان و طباخان و حدادان و خياطان و صفاران و عرق‏كشان و زرگران و معدن كاران، چرا كه لازم نكرده كه همان غذا را طبخ كنند بلكه هر آلتي را هم كه صالح براي عملي كنند آنها هم داخل قوه هاضمه شوند چرا كه آن آلات را براي آن كار طبخ داده‏اند و اندازه گرفته‏اند و به مصرف آن رسانيده‏اند.

 

«* 24 موعظه صفحه 310 *»

پس جميع صانعان و مغيّران و جميع كساني كه چيزها را مناسب هر كاري مي‏كنند جميعاً عمله و اكره قوه هاضمه‏اند و جمعي ديگر هستند كه به منزله قوه دافعه هستند و آنها كناسان و زباله‏كشان و فراشان و لشكريانند كه دفع مضرت دشمنان و دزدان و درندگان مي‏كنند و قوه مربيه هر شهري و دياري پادشاه و حكام آن ممالك و بلدان است كه هر صنفي را به خدمت خود مي‏دارند و هيمنه و سلطنت بر آنها دارند. ببين اگر در شهر شما يك صنف از اين پنج صنف نباشد به كلي امر آن شهر فاسد مي‏شود بلكه در هر قريه و دهي بلكه در هر خانه و قبيله‏اي بايد اين پنج صنف باشند تا آنها بتوانند زندگي كنند. و همچنين در هر انساني و حيوان و گياهي حتي در يك برگ نعناع جميع اين اصناف دركارند كه آن سبز است و نما مي‏كند و گاهي قوه دارد و زياد مي‏شود نماي آن و گاهي ضعف دارد و كوچك مي‏شود و مي‏كاهد.

خلاصه، اين پنج قوه علامت نباتات است و كساني كه بالا نرفته‏اند از مقام نباتي و بجز همين قوه‏هاي پنج‏گانه و دو خاصيت، مالك چيزي نيستند آنها گياهي هستند كه راه مي‏روند و حرف مي‏زنند چنان‏كه در جزيره واق واق درختي است كه دختر مي‏رويد و گياهي هست كه آهو مي‏رويد و بر دور آن راه مي‏رود و چرا مي‏كند. پس به قوه جاذبه خود جذب غذاها و مال و متاع دنيا مي‏كنند و به اندرون خود داخل مي‏كنند و هي سعي او در اين است كه پيدا كند و به سوي خود بكشد، صبح كه بيدار مي‏شود مي‏خورد كه برود در دكان كه بخورد و خوراكي پيدا كند كه بخورد كه بخوابد همه همت او شكم او است و اصلاح

 

«* 24 موعظه صفحه 311 *»

خيك او است و تا عيب كرد، او را نزد طبيب برد و مسهلي بخورد و اماله بكند و دائم به فكر اينكه سرديم گرفته گرمي بياوريد، گرميم گرفته، سردي بياوريد، رطوبت بر مزاجم غالب شده غذايم دور به هاضمه مي‏رود، و يبوست بر مزاجم غالب شده غذايم دور دفع مي‏شود. هي شكم‏پرستي كرده تا حال مسلط بر او شده و از فرمان و خواهش او بيرون نمي‏رود. قدر چنين كسي را مي‏خواهيد بدانيد امام7 مي‏فرمايد من كان همته ما يدخل في بطنه كان قيمته ما يخرج من بطنه يعني كسي كه همت او همه همين است كه چه چيز داخل شكمش كند، قيمت او همانها است كه از شكمش بيرون مي‏آيد. پس كسي را يا خودتان را هرگاه چنين ديديد بدانيد كه روح او در عالم ارواح، گياه آن عالم است و به قوه ماسكه خود هي حرص مي‏زند كه آذوقه بجا كند چه از حلال و چه از حرام، اين‏قدر كه گنده مي‏شود و بيرون مي‏ريزد و به فقراء و مساكين نمي‏دهد و به قوه هاضمه خود چنان دقت‏ها و باريك بيني‏ها مي‏كند كه فلان غذاي خوب از هر كجا و به هر قيمت باشد اگرچه به حد اسراف برسد پروا ندارد بايد حكماً در مجمعه ناهارش چندين جور نان خورش باشد و اگر في الجمله در طبخ آنها نقصي باشد ديگر جميع آن ظروف را مي‏شكند و كنيز و غلام يا عيال خود را مي‏زند به قصد كشتن، نعوذ باللّه. اگر چائيش قدري كم رنگ باشد يا خوش طعم نباشد ديگر سماور را و قوري و پياله و نعلبكي را درست نمي‏گذارد، همه را مي‏شكند، نعوذ باللّه، اگر تنباكويش عطري نباشد قليان بر زمين مي‏زند و از اين قبيل، هر كسي به حد و به قوه دافعه خود، عرقش بدبو آروغش

 

«* 24 موعظه صفحه 312 *»

گَنده هميشه مبتلا به تُخَمه هميشه كسل سرهم خواب است پاي صحبت يا درس يا موعظه يا جايي كه ذكر خدا مي‏شود مي‏نشيند همين پينَكي مي‏زند بسا كه بي‏اختيار مي‏شود در ميان جماعتي بوي گنده مي‏كند بلكه صدادار، و پروا ندارد، سرهم مثل حيوان در دفع شهوت خود، نه از حرام پروا دارد نه از حلال، و نه به وقت و نه بي‏وقت در كوچه و بازار به هر زني برسد نگاهش باشد به عقب او، و نه از زن مردم پروا دارد و نه از بچه آنها. و حال آنكه معصوم فرمودند كسي كه به شهوت نظر كند به پسر بي‏ريش گويا نود مرتبه ضربت بر فرق مبارك حضرت امير زده. و به قوه مربيه خود دائم در صدد طراوت و خودسازي و زينت‏كردن و تحصيل آب و رنگ، قبايم چه رنگ باشد قشنگ‏تر است خود را شوخ و شنگ به مردم بنماياند، هر مويي از ريش و سبيل و ابروي خود را جايي قرار دهد و به دامنش گرد ننشيند و مثل كسي كه روي ريسمان راه مي‏رود قدم كج و راست نگذارد سبيلش كج نشود و از اين قبيل. اينها كسانيند كه ارواح، هرگاه ببينند آنها را مي‏گويند كه اين گياه است و داخل گياه‏ها است و داخل گياههاي آن عالم آنها را مي‏شمارند و خدا در وصفشان فرمود و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم يعني هرگاه تو ببيني ايشان را خوش مي‏آيد تو را از خودسازي آنها و عمامه ته ته آنها و چشمهاي سرمه كرده آنها و رنگ و نيم‏رنگ بر روي هم انداخته آنها و قشنگي آنها و ان يقولوا تسمع لقولهم يعني اگر سخن گويند گوش مي‏دهي، كه چگونه از روي ناز و عشوه با نهايت نرمي و آرامي سخن مي‏گويند كأنهم خشب مسندة كه شعور در ايشان نيست و

 

«* 24 موعظه صفحه 313 *»

اگر بخواهي او را موعظه كني چنان غرور قشنگي و شوخ و شنگي او را مست كرده است كه به گوشش هيچ سخن نمي‏رود و كلام تو را نمي‏فهمد.

لقد اسمعتَ لو ناديتَ حيّاً   و لكن لا حيوة لمن تُنادي

خدا مي‏فرمايد لتنذر من كان حياً تا بترساني كسي را كه زنده است و اين قرآن براي آن است كه زندگان از آن پند گيرند و بترسند و اينها مرده‏اند و در قبرها دفن شده‏اند و انك لاتسمع من في القبور ان انت الاّ نذير اهل قبور را چگونه مي‏توان موعظه كرد تو ترساننده زندگاني و اينها اموات غير احياء مردگانند نه زنده. بلكه كساني كه رو به اين گروه گياه مي‏كنند و به ديد و بازديد ايشان مي‏روند و هميشه معاشر با ايشانند درباره آنها هم صدق مي‏كند اين آيه شريفه كه مي‏فرمايد الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر مشغول گردانيده شما را بسياري مال، پس زيارت مي‏كنيد اين قبرستانهاي زينت كرده را به جهت تحصيل متاع دنيا و لذات دنيا و اين زينتها را شخص زشت مي‏خواهد ولي عالمان دل‏زنده را هيچ حاجتي به اين زينتها نيست، ٭ حسن خداداده را، حاجت مشّاطه([12]) نيست ٭. آنها را غم نيست اگرچه بر روي خاكستر نشينند و دلش مشعوف است و مي‏داند كه همين كه لب از لب بردارد علوم و معارف و حقايق توحيد و فضائل است كه مي‏بيني درفشاني مي‏كند و نهايت ندارد و پادشاهي و لذت پادشاهي در كام او تلخ است. مرد را چه كار با خودآرائي و حُسن

 

«* 24 موعظه صفحه 314 *»

فروشي، اين طبيعت زنان است كه دائم در صدد سرخاب و سفيداب و سرخ و زرد دنياي دني هستند و به فكر چاقي و لاغريند و نماز و غسل و وضو را ترك مي‏كنند كه خال و خط ايشان پاك نشود، زنهايند كه نبات عالم ارواحند. در وصف حوران بهشت است فيهن خيرات حسان در كنار نهرهاي بهشت گياه مي‏رويد به صورت دختران بسيار صاحب حسن و جمال و به همين جهت است كه زنها را مي‏بيني دائماً در صدد حسن و جمال و آب و رنگ و عطر و عبيرند و هيچ خيالي ندارند به جز اصلاح ظاهر، مثل اين مردان زن‏صفت. و بعضي از مردم كه به اين مقام هم نرسيده‏اند و مانند سنگ و كلوخ لا اُبالي‏اند كه هيچ شعور پاكي و نجسي و خوبي و بدي ندارند و زشتي و زيبايي نمي‏فهمند شعور لباس و غذاي خوب و بد براي ايشان نيست مثل تخته‏سنگها كه دامن كوهها و صحراها افتاده هيچ شعور اين را ندارند كه بفهمند تو چه مي‏گويي چه مي‏فهمند كه خصال نباتي چه چيز است. مثل آن كه دمر افتاده بود بر سر جويي آب بخورد، كسي به او گفت كه چنين آب مخور كه عقلت تمام مي‏شود، گفت عقل چه چيز است؟ به او گفت: بخور براي تو ضرر ندارد. اين جماعت جمادند و درباره ايشان مي‏فرمايد ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشد قسوة اينها دلهاشان مثل سنگ سخت است يا بدتر است قساوت دلهاي آنها. پس آنها جماد عالم ارواحند.

و چون جماد و نبات عالم ارواح را شناختي عرض مي‏كنم علامت حيوانات عالم ارواح را تا به آن علامت بشناسي و ببيني آنها را در عالم شهاده و بداني كه هر كسي صاحب اين علامات باشد در اين

 

«* 24 موعظه صفحه 315 *»

دنيا، روح او هم در عالم ارواح، حيوان آن عالم است. و باز آن علامات را حضرت امير7 در حديث كميل فرمودند كه از براي حيوان هم پنج قوه و دو خاصيت است اما پنج قوه، شنيدن و ديدن و چشيدن و بوييدن و لمس‏كردن است كه به آن نرمي و زبري و گرمي و سردي چيزها را مي‏فهمد و اما دو خاصيت يكي رضا به چيزهايي است كه مناسب طبع او است و ديگري غضب از غير مناسب است و طبع از او نفرت دارد. و چه بسيار اشخاصي كه چون به ايشان بنگري جز اين پنج قوه و دو خاصيت در ايشان كمالي نبيني و اين جماعت مختلفند به اختلاف حيوانات و همگي دشمنان محمد و آل‏محمدند. پس جماعتي از حيوانات، اول اين را عرض كنم كه شما بايد شعور داشته باشيد و بر خود قرار ندهيد كه حيوان بايد لامحاله مو و دُم داشته باشد، قورباغه كه مو ندارد و دم ندارد حيوان نيست؟ واجب نكرده كه چهارپا راه رود آيا نسناس([13]) كه به دو پا راه مي‏رود و خرس و شادي([14]) كه تعليمشان مي‏كنند و دوپا راه مي‏روند، حيوان نيستند؟ و يا آنكه چنين بدانيد كه حيوان بايد حرف نزند، آيا طوطي كه حرف مي‏زند چيست؟ بلكه جميع حيوانات به لغت خودشان حرف مي‏زنند و با هم سؤال و جواب مي‏كنند ما نمي‏فهميم، چنان‏كه هندي و فرنگي با هم حرف مي‏زنند و ما نمي‏فهميم. بلكه شنيدم طوطي را سوره يس تعليمش كرده بودند و مي‏خواند سوره يس را از اول تا آخر. خوب، آيا مي‏شود كه مسأله فقهي

 

«* 24 موعظه صفحه 316 *»

را تعليمش كنند، تا بگويي بي‏بي طوطي شك ميان يك و دو چطور است؟ مي‏گويد باطل است، شك در نماز مغرب چطور است؟ مي‏گويد: باطل است. نسناس حرف مي‏زند، او را تعليم پخت و پز مي‏كنند قليان درست مي‏كند در مجلس مي‏آورد، خيلي شبيه است به انسان و انسان نيست. پس جماعتي از حيوانات هستند كه به صورت ظاهر به شكل انسانند خدا مي‏فرمايد و ما من دابة في الارض و لا طائر يطير بجناحيه الاّ امم امثالكم يعني نيست هيچ جنبنده‏اي در زمين و نه پرنده‏اي كه به دو بالش پرواز مي‏كند مگر آنكه امتهايي هستند مثل شما. و اگر شما بصيرتي داشتيد و داريد الحمدللّه، هرآينه مي‏ديديد كل مردم را بهائم مگر مؤمن و باقي آنها هركس بر صنف يك‏جور بهيمه است. خدا مي‏فرمايد ان هم الاّ كالانعام بل هم اضل و امام7مي‏فرمايد الناس كلهم بهائم الاّ المؤمن و المؤمن قليل و المؤمن قليل و المؤمن قليل المؤمنة اقل من المؤمن و المؤمن اقل من الكبريت الاحمر فهل رأي احدكم الكبريت الاحمر يعني مردم همه بهيمه‏اند مگر مؤمن و مؤمن كم است مؤمن كم است مؤمن كم است زن مؤمن كمتر است از مرد مؤمن و مرد مؤمن كمتر است از كيميا، آيا كسي از شما كيميا ديده؟ و از اين قبيل آيات و احاديث بسيار است. پس اكثر از مردم حيوانات و بهائمند و اعمال و اخلاق هر يك دليل است بر اينكه اين چه جور حيوان است و به محض اينكه مردند مي‏گردند به صورت آن حيوان، و در همين دنيا هم به نظر انبياء و اولياء به صورت وحشيان مي‏باشند اين است كه خدا ايشان را وحشي خوانده در آيه شريفه و اذا الوحوش حشرت يعني وقتي كه

 

«* 24 موعظه صفحه 317 *»

وحشيان محشور مي‏شوند و كفار و منافقين و نواصبند كه وحشي هستند از فضائل اهل‏بيت: و خدا نفرموده است و اذا الحيوان حشرت. پس اين جماعت نواصبند عليهم اللعنة كه در روز قيامت به صورت اصلي خود محشور مي‏شوند همگي مانند سگ و خوك و گرگ و ساير درندگان باشند و يكديگر را بدرند و بگزند و پايمال نمايند. ابوبصير به خدمت حضرت صادق7 عرض كرد كه ما اكثر الحجيج امسال چقدر حاجي به مكه آمده‏اند. حضرت فرمودند ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج يعني چقدر بسيار است ناله و فرياد و چه بسيار كمند حج‏گزارندگان، پس حضرت دست مبارك بر چشم او ماليدند ابوبصير مي‏گويد ديدم كه همه آن جماعت كه در عرفات حاضر بودند هر يكي به شكل يك حيواني و جانوري بودند و در ميان ايشان به شكل انسان نبود مگر امام7. پس حضرت فرمود كه مي‏خواهي چشمت بينا باشد و خودت ضامن خود باشي يا مثل اول كور باشي و من ضامن باشم از براي تو بهشت را مي‏گويد: عرض كردم كه كور باشم و تو ضامن بهشت من باشي دوستتر است به سوي من از چشم‏داشتني كه ندانم آخر به بهشت مي‏روم يا به جهنم، پس حضرت دست مبارك بر چشم من ماليدند و دو دفعه به حال اول برگشتم و چشمم نابينا شد.

پس انسان كم است و آنچه اكثر مردم دارند علامت حيوانات است، چشم دارند ولكن چشم حيواني كه نظر نمي‏كنند به قرآن و احاديث و نظر ندارند مگر به زن و مرد و به در و ديوار و آب و كاه و امثال اينها و اين چشم را همه حيوانات دارند و به آن نفع و ضرر خود را تميز

 

«* 24 موعظه صفحه 318 *»

مي‏دهند ولي انسان را نمي‏شناسند. چشم انساني چشمي است كه به عبرت نظر در آسمان و زمين و آفاق و انفس مي‏كند و نظر به علما و كعبه و والدين مي‏كند و قدرت خدا را ملاحظه مي‏كند و فضائل اهل‏بيت را مي‏بيند. و در سرزنش ايشان خدا مي‏فرمايد لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها يعني چشم دارند ولكن نمي‏بينند به آن و گوش دارند ولكن نمي‏شنوند به آن. چشمي كه نگاهش به آب و علف باشد، حيوانات هم دارند و گوشي كه براي شنيدن هون و هُش باشد الاغ هم دارد. بلكه خاصيت چشم انساني است كه ببيند رضاي خدا در چيست و نظر به آن كند و سخط خدا در چيست و چشم از آن بپوشد. خاصيت گوش انساني شنيدن فضائل محمد و آل‏محمد است: و گوش به سخن حق دادن و از عالم پندگرفتن و گوش به نصايح مؤمنين كردن و گوش‏دادن به قرآن و احاديث و احكام و معارف و فضائل اهل‏بيت:. حديث است كه كسي كه گوش دهد به فضيلتي از فضائل اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب7 خدا مي‏آمرزد هر گناهي را كه به گوش خود كرده. و همين هم حديث فضيلت بود. و بيني براي آن است كه بوي طعام را تميز دهي و بوهاي خوش به كار بري و از بوهاي بد احتراز كني در راه خدا. حديث است كه يك ركعت نماز كه با بوي خوش كني ثواب هفتاد ركعت نماز دارد. و همچنين باقي قواي حيواني، اگر امتيازي از حيوانات دارد كه اعضا و قواي انساني به او گفته مي‏شود و الاّ پس اين هم حيواني است از حيوانات. و چه بسيار مردم كه طبيعت ايشان طبيعت شير است همت ايشان غلبه بر خصم است و مي‏درند و بر هم مي‏شكنند و چشم

 

«* 24 موعظه صفحه 319 *»

دارند ولكن چشم شيري و دست دارند براي ظلم و بزغاله يتيم را بدرد و مال بيوه‏زن را بخورد و جميع قواي آنها قواي شيري است. و بعضي مثل گرگ است و طبيعت گرگان را دارد و آن تجارند كه تعريف مي‏كنند متاع خود را در وقت فروختن و مذمت مي‏كنند متاع مردم را در وقت خريدن و بي‏انصافي مي‏كنند در معاملات خود و به اصطلاح بز گيرند و چشم دارند ولي در عقب گله كه كي فرصت كند و خود را به گله بزند، و گوش دارد ولي مي‏خواهد به آن صداي ضعيفي را بشنود و بربايد او را و همچنين همه اين پنج حواس خود را از براي جلب متاع دنيا به كار مي‏برند و بس. و بعضي بر طبيعت روباهند و دائم در حيله و مكر با خلقند، مال مردم را مي‏خورند به حيله و سرهم بندي و چاپ و چوپ مي‏زنند و خود را كوچك و بزرگ مي‏كنند، اينها هم محشور مي‏شوند در قيامت بلكه در همين دنيا به نظر اولياء و ملائكه بر صورت روباه. و بعضي بر صورت خنزيرند گَنده‏خوار و نجس‏خوار و اگر ايشان را به شرب خمر يا زنا يا لواط بخواني پروا ندارند و مرتكب مي‏شوند و به هر معصيتي و فاحشه‏اي رغبت مي‏كنند و وا نمي‏زنند هيچ خباثت و نجاستي را، بنا به نجاست‏خوردن كه شد چه بول را بخوري و چه شراب، مگو كه شراب چه دخلي به بول دارد اول آنكه شراب از بول بدتر است، از خوردن بول مست نمي‏شوي و عقلت زايل نمي‏شود كه كارد بر خود يا بر مردم بزني و از مادر و خواهر و دختر خود نگذري مگر با آنها زنا كني و در قي خود غلت زني و از خوردن شراب جميع معاصي را مرتكب مي‏شوي چرا كه عقلت زائل شده، اين يكي، علاوه مكرر

 

«* 24 موعظه صفحه 320 *»

شنيده‏ام كه اين مجوسي‏ها توي شرابها بول مي‏كنند و به سركار مي‏فروشند. واقعاً كه تا طبيعت، طبيعت خوك نباشد رغبت به اين شراب و شراب‏خواران نمي‏كند. و بعضي مردم مثل عنكبوتند، تسخير احمق مي‏كنند و عوام بيچاره را فريب مي‏دهند و دامي مي‏گسترانند و طعمه مي‏نهند و در باغ سبزي نشان مي‏دهند به هدايا به قدر قابليت هر كسي، يكي را به سلام، يكي را به ديد و بازديد، يكي را به هدايا، خلاصه، مناسب هر صيدي دانه‏اي مي‏پاشند و دنبه مي‏گذارند، و چون آن صيد بيچاره به خيال دانه به سمت ايشان آيد كه بينند توي دامشان است، دام را مي‏كشند و خود را بر روي آن مي‏اندازند و بر هم مي‏درند، پس به هر هديه‏اي او را يك قدم نزديكتر كرد تا بتواند بجهد و او را صيد كند و هر تكه را به اصطلاح چهل و نه شاهي پس مي‏گيرد و روستايي‏صفت، سلام بي‏طمع نمي‏كند. و بعضي از مردمند كه در قيامت و به نظر اولياء به شكل عقربند و اينها كسانيند كه نمامي مي‏كنند و سخن‏چيني مي‏كنند كه اقتضاي طبيعتشان اين است كه به هركس برسند اذيتي رسانند و سخن بد اين يكي را نزد آن يكي برند و از او حرف بدي درباره اين بشنوند براي اين خبر آورند و اين دو را با هم دشمن كنند و به يك كلمه خونها بريزند و فسادها برپا كنند و زن و شوهر سي‏ساله را از هم جدا اندازند و دوستي‏هاي قديم را به دشمني مبدل كنند، بسا آنكه به يك كلمه شهري را به هم زنند يا مملكتي را يا دو پادشاه را به هم اندازند، برود نزد پادشاه روم مثلاً خود را معتبر و دوست و راستگو به قلم دهد و خود را مرد كبوتر سندلاي بي‏غرضي به خرج دهد يك روز

 

«* 24 موعظه صفحه 321 *»

سرصحبتي شود بگويد پادشاه ايران چنين و چنان با شما عداوت دارد و در خيال لشكركشي با شما است چنين و چنان توپ و توپخانه به‏هم زده عماقريب كه بر تو مسلط شود و چنين و چنان كند و او را به هيجان آورد و از اين طرف خبر به پادشاه ايران رسد و او هم در صدد علاج برآيد و در ميانه چه قتل و غارتها شود و چه خاندان كهن را كه ويران كند و زنهاي محترمه را كه به اسيري فرستد و ايران را به يك كلمه ويران كند. پس شرارت نمام از كفار هزار بار بيشتر است. من بسياري از علوم غريبه و نيرَنجات و طلسمات و رموز و شعبده‏ها ديده‏ام و در علم سيميا استادم، هيچ سحري و نيرنجي را مانند نمامي نديده‏ام از نمامي هيچ چيز تأثيرش بيشتر نيست كدام طلسم باعث به قول عوام، قلقله روم مي‏شود، رفيقهاي صد ساله را از هم مي‏اندازد قلعه‏هاي فولادي را زير و زبر مي‏كند؟ پس نمامي بدتر از ساحري است. امام7 فرمودند اكبر السحر النميمة يعني بزرگترين سحرها سخن‏چيني است. و در حديثي فرمودند كه ساحر مثل كاهن است و كاهن مثل كافر است. پس اين بسيار بسيار بد صفتي است و به خصوص شما جماعت كه خود را نسبت به من و مشايخ من مي‏دهيد اين عمل را نداشته باشيد و اگر داريد ترك كنيد و تائب شويد و شما طايفه شيخيه مرا ممنون خود كنيد و اين خصلت را از خود دور كنيد و اذيت من و ساير برادران ديني خود را منماييد كه همه اعمال خود را به يك كلمه باطل كنيد، و اگر بشنويد كه يكي درباره برادرت چيزي گفت آن را بپوشيد و به او نرسانيد، حاشا و كلا اگر هزار غيبت و فحش پشت سر برادرتان بشنويد از برادري ديگر،

 

«* 24 موعظه صفحه 322 *»

ستار باشيد، بلكه برعكس تعريف و مدح از زبان او به او بگوييد تا باعث زيادتي الفت و محبت به يكديگر شويد. نشنيده‏ايد كه وحي شد به موسي كه در ميان ايل و طايفه تو يك نمامي هست و خرابي كار شما از شومي آن است و قطع بارش از شما نموده‏ام به نحوست او. حضرت موسي عرض كرد كه بارالها به من بشناسان او را، وحي رسيد كه عجب از تو من خود نمامي كنم و پرده او را بدرم و حال آنكه منع از آن مي‏كنم؟ پس شما هم نمام نباشيد و قطع دوستي ميان برادران مكنيد كه باعث يتيم كردن اولاد ايشان شويد و سبب طلاق دادن زنهايشان. و مگو كه من دوستي به حق او مي‏كنم، اين دوستي نيست مردم مدني الطبع‏اند و محتاج به دوستي با يكديگر و معاشرت و آمد و رفت و وصلت و معامله و قرض و امثال اينها، و اگر بنا باشد كه هركس سخني از كسي بشنود خبر براي ديگر برد لامحاله از هم خواهند گريخت و اين سبب ترك دوستي و اخوت شود. بسا آنكه آن بيچاره هم از راه دلتنگي يا كج‏خلقي يا غفلت يا ندانستن اينكه اين حرف بد است يا آن رفيق خواهد شنيد و رنجيد، حرفي بر زبانش آمد و گفت و بعد هم متنبه شد و استغفار بر خود و رفيقش كرد و گذشت، ديگر تو چرا در ميانه آتش روشن كني.

خلاصه، اين نمامي بسيار بد عملي است و شما كه ان‏شاء اللّه نمامي را ترك كرديد اين يكي را هم بشنويد و اين بسيار مشكل است و اگر اين دومي را هم بشنويد، من كه از شما خيلي راضي مي‏شوم و آن اين است كه اگر كسي پيش شما غيبت برادر شما را بگويد، او را از خود برانيد و منع كنيد و گوش به سخن او ندهيد تا دست از اين عمل شنيع

 

«* 24 موعظه صفحه 323 *»

بردارد و شُل مشويد كه او جري شود بر غيبت برادرت و مگوييد ديگر چه گفته و يا چه كرده بيا برويم در خلوت باقيش را بگو، همان اول كلمه‏اش را نگذاريد تمام كند تا دومي برسد، آيا دوست مي‏داريد كه گوشت مردار برادر خود را بخوريد؟ اما اين نفوس شريره بالطبع ميل به غيبت كردن و شنيدن دارد و نمامي و غيبت كه اين دو خصلت بدترين خصلتها است نُقل مجلس مردم شده و حديث است كه غيبت‏كننده در قيامت اگر آمرزيده شود بعد از فراغ حساب جميع خلايق است. و ديگر درست گفته:

هركه عيب دگري پيش تو آورد و شمرد   بي‏گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد

و چنان‏كه حرمت خدا و رسول و ائمه را و اولياء ايشان را سلام اللّه عليهم اجمعين درباره برادرت ملاحظه نكرد، حرمت تو را هم در نزد ديگران، ملاحظه نخواهد كرد، پس آن را دوست خود مشماريد و از خود برانيد.

باري اخلاق ذميمه بسيار است و هر خلق بدي اقتضاي صورت حيواني از حيوانات مي‏كند و صاحب يك خصلت بد به صورت يك حيوان محشور مي‏شود در آخرت، و به نظر انبياء و اولياء و ملائكه همه او را به آن صورت بلكه بدتر از حيوان مي‏بينند. خدا مي‏فرمايد اولئك كالانعام بل هم اضل اين جماعت مثل چهارپايانند بلكه بدترند. و اگر دو صفت بد داشته باشند به صورت دو حيوان محشور مي‏شوند مثل سگ گرگ مثلاً و اگر ده خصلت بد در شما باشد به صورت ده حيوان بد.

 

«* 24 موعظه صفحه 324 *»

خلاصه، صرف كرده بنده اين پنج قوه حيواني و دو خاصيت را در غير رضاي خدا، انسان را به شكل حيوان مي‏كند بلكه پست‏تر. حيوان به مقتضاي حيوانيتش راه رفته و خدا انسانيتي از او نخواسته و عذابش نمي‏كند. جميع عتاب و عقاب بر انساني است كه انسانيت خود را ضايع كرده و حيوان شده، غريب حسرت عظمي و مصيبت كبرايي است كه آدمي بميرد و در عالم برزخ چشم باز كند خود را به صورت حيوانات ببيند نعوذ باللّه من غضب اللّه. خلاصه، اين هم بيان علامت حيوانات و كساني كه در عالم روح روح ايشان حيوان عالم ارواح است.

و اما كساني كه روح ايشان انسان عالم ارواح است حضرت امير7 در حديث كميل فرمودند كه از براي انسان پنج قوه و دو خاصيت است اما پنج قوه علم است و حلم و فكر است و ذكر و نباهت يعني هشياري و اما دو خاصيت يكي حكمت است و ديگري نزاهت.

و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

 

بسمه تعالي

 

فهرست مواعظ

 

موعظه اول

موعظه دوم

موعظه سوم

موعظه چهارم

موعظه پنجم

موعظه ششم

موعظه هفتم

موعظه هشتم

موعظه نهم

موعظه دهم

موعظه يازدهم

موعظه دوازدهم

موعظه سيزدهم

موعظه‏چهاردهم

موعظه پانزدهم

موعظه شانزدهم

موعظه هفدهم

موعظه هجدهم

موعظه نوزدهم

موعظه بيستم

موعظه بيست‏ويكم

موعظه بيست‏ودوم

موعظه بيست‏وسوم

موعظه بيست‏وچهارم

 

 

(1) زرير: گياهي داراي ساقه‏هاي كوتاه، گلها و برگهاي آن زرد است و در رنگرزي بكار مي‏رود.

([2]) لوت: برهنه و عريان.

([3]) ماشَرا: ورم و آماس دَمَوي، دانه‏هايي كه در پوست بدن بروز مي‏كند.

([4]) كوثر: بسيار از هر چيزي. فرهنگ دهخدا

([5]) فغفوري: نوعي چيني نفيس كه از چين آورند.

([6]) اجرت، حق العمل.

([7]) گياهي سمّي و هلاك كننده.

([8]) نقشه، اندازه.

([9]) ميوه نارس.

([10]) لانه، آشيانه.

([11]) مُنخُل و مُنخَل: صافي، اَلَك.

([12]) مشّاطه: آرايشگر، شانه‏كننده.

([13]) نسناس: گوريل، بوزينه.

([14]) شادي: ميمون.