پاسخ اتهامات
برنامه «سرا ب » راديو معارف
به مشايخ شيخيه
شيخ مرحوم و سيد مرحوم وآقاي مرحوم كرماني
اعلي الله مقامهم
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳ *»
ã
الحمد لله و سلام علي عباده الذين اصطفي.
خداوند به جهت معرفي اهل كتاب ميفرمايد: وَدَّت طائفة مِن اهلِ الكتاب لَو يُضِّلونَكم و مايُضِّلون الا انفُسَهم و مايَشعُرُون. يكي از خصوصيات دستهاي از اهل كتاب اين است كه يك خواسته و هدف بسيار خطرناكي دارند كه آن هدف و خواسته در آنها بسيار شديد است به طوري كه به شكل مودت تعبير آمده است كه ميخواهند شما را از ديانتتان و از عقايدتان منحرف سازند و شما را به گمراهي بكشانند. اين خواسته و هدف ايشان است كه از آن تمام كيدها، مكرها، حيلهها و خدعههاي آنان سر ميزند. همچنين تمام مجادلات فرهنگي و مباحثاتي كه در زمينه ديانت دارند، مقصودشان آن است كه حق را ضايع كنند بر حق لباس باطل بپوشانند و حق را باطل جلوه دهند.
و همانطور كه اهل كتاب تنزيلي، يهود و نصاراي زمان رسولخدا۹ بودند اهل كتاب تأويلي نصاب و منكران فضائل محمد و آلمحمد: هم كه مقامات ولايتي ايشان را انكار دارند درباره مقامات ولايتي اين بزرگواران تشكيك وايجاد شبهه ميكنند و ميخواهند اين اضلال وگمراهساختن مؤمنان را به هر طور شده عملي سازند.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴ *»
همه مسلمانان و مؤمنان مخصوصاً شيعيان مستبصر و بابصيرت در امر دين و ديانت بايد از اين دشمنان خود برحذر باشند و متوجه باشند كه اينها نسبت به امر ديانت و مؤمنان صاحبان حقد، كينه و عداوتند. اينها صاحبان شر و ضلالتند خودشان در ضلالت به سر ميبرند ميخواهند شما را هم به ضلالت بكشانند بايد متوجه باشيد از اين فرمايشهاي خداوند عبرت بگيريد و متذكر باشيد كه چه نعمت بزرگي در درست داريد كه نعمت هدايت و ولايت است و به اين آسانيها و ارزانيها به دست نيامده كه انسان در حفاظت آن كوتاهي كند و آن را سست بشمرد تا خداي نكرده اهل كتاب تنزيلي يا تأويلي مسلط شوند و او را در امر هدايت و ولايت شاك گردانند و در ضلالت واقع سازند. اين امر به بركت زحمات صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و زحمات چهارده معصوم كلي، حاملان نبوت كليه و ولايت كليه براي مؤمنان فراهم شده بايد قدر اين نعمت را بدانند و اين نعمت را بزرگ بشمرند.
طرز كار اهل كتاب تنزيلي و تأويلي:
خداوند ميفرمايد: يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون. اي كاش مسلمانان و مؤمنان اين رسواييهاي ايشان را بيابند و زمينه فعاليت براي آنها باقي نگذارند و نقشهها و دسيسههاي آنها را باطل سازند و نگذارند آنان به مقاصد سوء خود برسند.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵ *»
اين طرز كار اهل كتاب و روحيه ايشان است كه با همين روحيه، طرز كار، تفكر، نيت و هدف رشد كرده و جلو آمدهاند حتي بعد از اينكه در ميان مسلمانان آمدند و به ظاهر اسلام آوردند همينطور فرزندانشان و حاملان اين روحيهها آن روحيه را دارند آن را پيگيري ميكنند و بر همين طبايع و نيات و هدفها رشد كرده داخل اسلام و شيعه حتي شيعه اثناعشري شدند و تا به الان مشغول كار هستند و تا آمدن امام زمان صلوات الله عليه اين برنامه را ادامه خواهند داد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
در هر كارشناسي به ويژه اين نوع كارشناسي رعايت سه اصل: عدالت، انصاف، اطلاع كافي و لازم (تحقيق نه تقليد) ضروري است. و چون در اين كارشناسي متأسفانه هيچيك از اين سه اصل رعايت نشده است، از اين جهت مطالعه اين جزوه براي اهل تحقيق لازم به نظر ميرسد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶ *»
m
اخيراً راديو معارف برنامهاي تحت عنوان «سراب» جهت رد بهائيت اجرا ميكند كه در حقيقت رد شيخيه است زيرا مقدمات اين بحث به طور كارشناسانه!!! به بررسي زندگاني مرحوم شيخ اوحد شيخ احمد احسائي و سيد مرحوم سيدكاظم رشتي! اختصاص يافته كه اين كارشناسي كاملاً مغرضانه صورت ميگيرد و چون ممكن است بعضي از شنوندگان بدون تحقيق و مطالعه حرفهاي مجريان و كارشناس مربوط را صحيح انگاشته و باور نمايند لذا اين مختصر هم كارشناسانه به عنوان رد مطالب مغرضانه آنان تنظيم ميگردد.
مقدمتاً بايد بگويم كه از وفات مرحوم شيخ احمد احسايي مدت صد و هشتاد و نه سال ميگذرد. زيرا تاريخ وفات ايشان بيست و يكم ذيقعده سال ۱۲۴۱ هجري قمري است كه تا محرم ۱۴۳۰ (زمان نگارش اين مقاله و اجراي برنامه راديو) معادل اين مدت ميگذرد كه هم ما و هم گويندگان و اجرا كنندگان اين برنامه و هم شنوندگان آن، و نيز خوانندگان اين مقاله، نه ايشان را ديدهايم و نه روبهرو سخنان ايشان را شنيدهايم. بنابر اين براي بررسي و اطلاع از زندگاني ايشان ما هستيم
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷ *»
و كتب ايشان و آنچه از پيشينيانمان، دوست يا دشمن و يا بيطرف نسبت به ايشان باقي مانده است كه بايد مراجعه به آن مطالبِ نوشته شده و متفرق نمود و اجمالي از وضع زندگاني ايشان به دست آورد.
و بديهي است كه در هر جريان فكري عدهاي موافقت كرده و عدهاي هم مخالفت مينمايند و نميتوان به طور قطع موافقين يا مخالفين را مغرض دانست زيرا مقدمات فكري براي همه يكسان نيست و ميزان درك و شعور مطالب فلسفي را هم همهكس به يك اندازه دارا نيستند.
پس بايد براي بررسي شخصيت وي خود را خالي از هر پيشداوري نموده و بدون سوء ظن و سوء نيت بلكه صرفاً براي دستيابي به حقيقت، نوشتجات را مطالعه كرد و آنها را به عنوان مقدمات برهان مرتب نموده، آنگاه داوري نمود.
اين نكته را هم بايد متوجه باشيم كه قبل از مطالعه و آگاهشدن از حقيقت در مقابل يك طرفِ اين قضيه و يا هر قضيه فكري جبههگرفتن «تعصب» ناميده شده و مذموم است. به اين آيات توجه كنيد:
و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا. اشهدوا خلقهم؟ ستكتب شهادتهم و يسألون و قالوا لو شاء الرحمن ماعبدناهم! ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون. ام آتيناهم كتاباً من قبله فهم به مستمسكون؟ بل قالوا انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مهتدون و كذلك ما ارسلنا من قبلك في قرية من نذير الا قال
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸ *»
مترفوها انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون. قال أ و لو جئتكم بأهدي مما وجدتم عليه آباءكم؟ قالو انا بما ارسلتم به كافرون. فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبة المكذبين.
سوره زخرف، آيات ۱۹ تا ۲۵
يعني: و فرشتگان را كه بندگان خدايند زنان انگاشتند. آيا آفرينش آنها را با چشمهاي خود ديدهاند؟ آري اين ادعاي بيجا و اين گواهي دروغين آنها به زودي نوشته ميشود و از آن پرسش خواهند شد. و گفتند اگر خداي رحمان نميخواست ما فرشتگان را پرستش نميكرديم خود ايشان هم به سخني كه ميگويند يقين نداشته و آن را باور ندارند. (آيا براي اين كار خود دليلي دارند) كه ما آن را پيش از اين قرآن در كتابي كه به آنها دادهايم (دستور داده) و اينان به آن تمسك جسته و به آن كتاب آويختهاند؟! (بلكه يگانه دليل آنان در اين ادعا آن است كه) ما پدران خويش را بر اين كيش و روش يافتيم و ما بر آنچه از ايشان به جاي مانده راه برده و از آنها پيروي ميكنيم. و همچنين ما نفرستاديم پيش از تو اي رسول ما در هيچ شهري از شهرها ترسانندهاي را مگر آنكه جهانداران و افزونكاران آنها ميگفتند ما پدران خويش را بر اين كيش و روش يافتيم و ما پيرو آنها هستيم. (آن ترساننده و راهنما) گفت آيا اگرچه آنچه من آوردهام شما را درستتر و به حقيقت نزديكتر باشد از آنچه پدرانتان را بر آن يافتهايد؟ در پاسخ گفتند ما آنچه را كه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹ *»
شما آوردهايد انكار ميكنيم و به آن نميگرويم. پس ما از آنها انتقام كشيديم و بنگر كه عاقبت و سرانجام تكذيب كنندگان چگونه خواهد بود.
به اين يك حديث هم توجه فرماييد. در كتاب فروع كافي جلد سوم، كتاب الجنايز از موسي بن جعفر۸ روايت نموده كه فرمود: يقال للمؤمن في قبره من ربك؟ قال فيقول: الله. فيقال له ما دينك؟ فيقول: الاسلام. فيقال من نبيك؟ فيقول محمد. فيقال من امامك؟ فيقول: فلان. فيقال كيف علمت بذلك؟ فيقول: امر هداني الله له و ثبتني عليه. فيقال له نم نومة لا حلم فيها نومة العروس. ثم يفتح له باب الي الجنة فيدخل اليه من روحها و ريحانها. فيقول: يا رب عجّل قيام السّاعة لعلي ارجع الي اهلي و مالي. و يقال للكافر من ربك؟ فيقول الله. فيقال من نبيك؟ فيقول محمد. فيقال ما دينك؟ فيقول الاسلام. فيقال من اين علمت ذلك؟ فيقول سمعت الناس يقولون فقلت. فيضربانه بمرزبة لو اجتمع الثقلان الانس و الجن لميطيقوها. قال فيذوب كما يذوب الرّصاص ثم يعيدان فيه الروح فيوضع قلبه بين لوحين من نار. فيقول: يا رب اخّر قيام الساعة.
فرمود: به مؤمن در قبرش گفته ميشود: پرورنده تو كيست؟ ميگويد خداي يكتا. به او گفته ميشود: دين تو كدام است؟ ميگويد اسلام. گفته ميشود: پيغمبر تو كيست؟ ميگويد محمد. پس گفته ميشود پيشواي تو كيست؟ ميگويد فلان (نام امام و پيشواي خود را
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰ *»
ميگويد) پس گفته ميشود به اين عقايد چگونه آگاهي يافتي؟ ميگويد: خداي من مرا به آن هدايت فرمود و مرا بر گرايش به آن ثابت و استوار قرار داد. پس به او گفته ميشود با كمال آسايش و آسودگي خاطر، به مانند خوابيدن داماد در شب زفاف بخواب و آسوده باش. سپس گشوده ميشود براي او دري به سوي بهشت كه از آن در نسيمهاي بهشتي و عطر گلهاي آن داخل قبر او مي گردد. پس ميگويد اي پرورنده من شتاب فرما در به پاداشتن قيامت تا من به سوي خانواده و مال خويش برگردم.
و گفته ميشود به كافر: پرورنده تو كيست؟ ميگويد خداي يكتا. گفته ميشود: پيامبر تو كيست؟ ميگويد محمد. گفته ميشود: دين تو كدام است؟ ميگويد اسلام. گفته ميشود: چگونه و از چه راهي به اين اعتقاد و دين گرويدي و از آن آگاه شدي؟ پس ميگويد: شنيدم مردمان چنين ميگفتند و معتقد بودند من هم به پيروي از آنها چنين گفتم و به آن معتقد گشتم. پس ميزنند او را با گرزي كه اگر انسانها و جنها در برابر آن قرار بگيرند طاقت تحمل آن را نخواهند داشت. فرمود امام پس او گداخته و ذوب ميشود. (باز آن دو ملك) او را به حالت اول برگردانده دل او را ميان دو لوح از آتش قرار ميدهند (و به همينطور عذاب ميشود) و ميگويد اي پرورنده من برپا داشتن قيامت را تأخير بيانداز (زيرا ميداند عذاب قيامت براي او سختتر و رسوايي او بيشتر خواهد بود).
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱ *»
به اين حديث هم توجه بفرماييد. اميرالمؤمنين فرمودند: من اخذ دينه من افواه الرجال ازالته الرجال و من اخذ دينه من الكتاب و السنة زالت الجبال و لميزل.
يعني: كسي كه دينش را از دهان مردم ميگيرد، همان مردم او را از آن دين برميگردانند (يعني چون مردم ثبات و بصيرت در امور ندارند لذا هر روز از شاخهاي به شاخهاي ميپرند) اما كسي كه دينش را از قرآن و احاديث (ائمه هدي:) ميگيرد كوهها از يكديگر ميپاشند ولي او تكان نميخورد. (يعني تا قيامت بر آن دين ثابتقدم و استوار باقي خواهد ماند).
با تذكر و توجه به اين مقدمات حال ميپردازيم به:
برنامه راديويي «سراب»
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲ *»
روز دوشنبه ۳۰/۱۰/۱۳۸۷
بعد از اعلام برنامه و مقدمهچينيهاي معمول راديويي به طور مضطرب و مشوّش عباراتي از كتاب مبارك «هداية الطالبين» خوانده ميشود كه در آن قسمتهاي كتاب، مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني تحت عنوان فصلي جلالت شيخ بزرگوار را بيان ميفرمايند و مينويسند: «چون وضع اين رساله از براي اثبات حقيت اين سلسله جليله كه بر طريقه اماميه اثناعشريه ثابت ماندهاند ميباشد، لابدم كه مشتي از خروار و قطرهاي از بحار فضائل آن بزرگوار را به ذكر درآورم تا بر طالبان حق امر مشتبه نگردد.»
كارشناس برنامه از اين فصل فرازهايي را كه درباره علوم ايشان فرمايش فرمودهاند ميخواند و به طور بزرگنمايي و تمسخر ميگويد: «آنچه حاج محمدكريم خان كرماني درباره شيخ احمد در كتاب هداية الطالبين ميگويد اگر واقعيت داشت ميبايست در منابع ديگر هم ثبت ميشد و حال آنكه اين مطالب جز در منابع شيخي جاي ديگري ديده نميشود.» و معتقد است كه «روضاتالجنات تنها كتابي است كه شيخ را ستوده اما نه مثل حاج محمدكريم خان كرماني.»
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳ *»
در پاسخ به اين بخش از كارشناسيهاي ايشان بايد عرض كنيم:
فهب اني اقول الصبح ليل | أيعمي الناظرون عن الضياء |
اگر آنچه در كتب شيخيه و دوستداران شيخ و كتابهايي مثل روضات الجنات درست نيست، كتب شيخ كه در دست است به آنها مراجعه كنيد تا ببينيد كه اهل اكثر علوم متداول و علوم غريبه مشكلات علوم خود را از ايشان و ساير مشايخ+ پرسيدهاند و جوابهاي عالِمپسند شنيدهاند.
از اين گذشته مگر اختلاف دوست و دشمن، چيزي غير از اين هم هست؟ تمام اختلاف بر سر همين مطلب است كه هيچ دشمني تا به حال براي دشمنش فضائل نگفته است لذا توقع بيجايي است كه مخالفين ما فضائل بزرگان ما را بنويسند و گرنه دوستان ايشان فضائل بيشماري براي ايشان گفتهاند كه نمونه بارز آن همين مطالبي است كه خود ايشان ميخواند.
و نيز نميتوانند كتاب «روضاتالجنات» مرحوم خوانساري را ردّ كنند زيرا اگر اين كتاب را غير معتبر اعلام كنند شرح حال ساير علما را چه خواهند كرد؟ پس اگر درباره اين كتاب و صاحب آن نيز گِلي روي آفتاب ميمالند از ناچاري است. و حال آنكه درباره اين كتاب و صاحب آن نيز كوتاهي نكردهاند و آنچه توانستهاند گفتهاند و نوشتهاند. پس فضائل را كجا به غير از كتب دوستان بايد جستجو كرد؟
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
در بخش ديگري از همين برنامه سه نسبت به ايشان ميدهد كه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴ *»
هرسه را بدون تحقيق و به عنوان مقدمهاي بر بحث بابيت و بهائيت و اينكه ريشه ادعاهاي باب در مطالب اين بزرگوار است عنوان ميكند كه در ضمن مطالبي كه تكرار ميشود پاسخ داده شده است. و آن نسبتها:
ـ يكي ادعاي شنيدن وحي است.
ـ و يكي ادعاي اينكه (نعوذبالله) ائمه: گويا در خدمت ايشان بودهاند!
ـ و ديگري ادعاي سخنگفتن با جمادات و سخنگفتن جمادات با ايشان ميباشد.
پاسخ به نسبت اول و سوم مبتني بر شناخت ولايت تكوينيه ائمه: و تنزل و ظهور اين ولايت در مراتب مادون و برگزيدگان از خلق ميباشد. رتبه اول اين تنزل و ظهور در عرصه و مرتبه انبياء: است و رتبه بعد در عرصه و مرتبه بزرگان شيعه+ ميباشد به حسب درجه و مقامشان.
اما انبياء: كه واضح است و نيازي به يادآوري نيست كه ايشان داراي چنين مقامي بودهاند كه هم وحي به ايشان نازل ميشد و هم زبان جمادات و ساير موجودات را ميدانستند و در صورت لزوم با آنها سخن ميگفتند و هم جمادات و ساير موجودات با ايشان سخن ميگفتند. كه آيات و روايات در مورد بعضي انبيا بر اين مطلب صراحت دارد و روايات جريان كربلا و اسرار شهادت امام حسين۷ هم در اين مطلب صريح است.
اما بزرگان شيعه مانند حضرت سلمان، درباره شخصيت ايشان
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵ *»
هم روايات زيادي رسيده كه سلمان محدّث بود و راوي سؤال ميكند چه كسي با او حديث ميگفت؟ امام۷ ميفرمايند: ملك و يا امام او با او حديث ميفرمود. و در قرائت آيه شريفه و ما ارسلنا من رسول و لا نبي الا اذا تمني القي الشيطان في امنيته فينسخ الله مايلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته كه دربعض قراءات اهل بيت: اينطور خوانده شده: و ما ارسلنا من رسول و لا نبي و لا محدث . . . و در احاديث فرمايش فرمودهاند كه مثلاً يونس بن عبدالرحمن سلمان زمانش بود يعني از حيث رتبه و از نظر درجات ايماني با حضرت سلمان برابر بود و عبارت شريف «لكل عصر سلمان» هم كه مشهور و معروف است.
و درباره الهام به مؤمنين هم فرمودهاند يك جزء از هفتاد جزء نبوت است. و در معناي خواب مؤمنين هم رواياتي به اين مضامين رسيده.
بنابراين مقدمات شريفه چه اشكالي دارد كه مؤمنيني كه در سير و سلوك الي الله كوشش ميكنند و رياضات شرعيه را متحمل ميشوند به مقاماتي اينچنيني نائل شوند. و مگر لفظ وحي درباره مادر حضرت موسي و يا زنبور عسل در قرآن نرسيده؟ آنجا كه ميفرمايد: و اوحينا الي ام موسي . . . و اوحينا الي النحل ان اتخذي . . . حال اگر مؤمني چنين ادعايي نمود و ادعاي او با شرايع الهيه منافات نداشت و تغيير و يا تأسيس در دين خدا نبود، كجاي عالم عيب ميكند؟
اما سخن گفتن جمادات و نباتات و حيوانات با انسانها و يا انبياء
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶ *»
و اولياء اگر بيان حالت باشد چه اشكالي دارد؟ مگر هر حيوان يا نبات يا جمادي كه با پيغمبر و ائمه ما: سخن ميگفت ديگران سخنگفتن آن حيوان را به زبان خودشان ميشنيدند؟ (مگر در مواردي كه اقتضا ميكرد امام۷ اين سخنگفتن رابه عنوان معجزه و كرامت و اتمام حجت بر منكرين به آنان بشنوانند).
آيا در طول تاريخ تشيع بعضي از بزرگان علما و عرفا ادعاي چنين امري را نكردهاند و از ايشان پذيرفته نشده است؟
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اما نسبت دوم كه ميگويد: «گويا ائمه: در خدمت ايشان بودهاند.» مبتني بر اين عبارت است كه در شرح احوال ايشان مينويسند «رؤياي آن والامقام بر سبيل كشف و الهام بود نه اضغاث احلام و در منام خدمت هريك از ائمه اطهار: كه ميخواستند ميرسيدند». و كارشناس اينطور استنباط كرده است كه نعوذبالله ائمه: در خدمت ايشان بودهاند.
پاسخ به اين نسبت
از ايشان سؤال ميكنيم كدام دوست و شيعهاي است كه نخواهد در خدمت ائمه: باشد؟ و اين بزرگواران را زيارت نمايد؟ و وقتي اسباب شرفيابي فراهم شد استنكاف كند؟ و آيا دستوراتي براي خواب ديدن هريك از ائمه: نرسيده كه هركس ميخواهد خدمت فلان امام
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷ *»
يا پيغمبر اكرم برسد فلان نماز و دعا را بخواند و بخوابد خدمت ايشان خواهد رسيد؟ و اگر كسي چنين كاري كرد و امام۷ يا پيغمبر اكرم۹ به خواب او آمدند و مشكل او را حل فرمودند بايد گفت مگر امام۷ در خدمت توست كه هرگاه اين كار را بكني به خواب تو بيايد! و اگر كسي هر شب اين عمل را انجام داد و هر شب حضور يكي از اين بزرگواران شرفياب شد جرم كرده و يا ادعاي دروغي نموده است؟… پس منشأ اين نسبتها جز اغراض فاسده نفساني چه ميتواند باشد؟
مرحوم شيخ عباس قمي در باب ششم كتاب «باقيات صالحات» كه در حاشيه «مفاتيحالجنان» چاپ شده است مينويسد: «شانزدهم: شيخ كفعمي در مصباح و محدث فيض در خلاﺻﺔ الاذكار فرموده كه ديديم در بعض كتب اصحاب اماميه كه هركس خواسته باشد در خواب ببيند يكي از پيغمبران و امامان: را يا يكي از مردمان يا والدين خود را، بخواند سوره شمس و ليل و قدر و قل ياايهاالكافرون و سوره اخلاص و معوذتين را. پس بخواند صد مرتبه سوره اخلاص را و صلوات بفرستد بر پيغمبر و آل او صد مرتبه و بخوابد با وضو به جانب راست، خواهد ديد هركه را اراده كرده انـشاء الله و تكلم خواهد كرد با او ان شاء الله هرچه بخواهد . . .».
اما ساير افتراءات و تهمتهايي كه ميزنند جوابش جز خاموشي چيز ديگري نيست. خود دانند و گفتار و كردار خود و قيامت و خداوند عالم عادل.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۸ *»
روز دوشنبه ۷/۱۱/۱۳۸۷
گوينده راديو پس از اعلام برنامه، سخنراني ميكند به گونهاي كه گويا قصد دارد كارشناس را هم تحت تأثير قرار دهد و با گفتن خلاصهاي از مطالب جلسه گذشته و بيان تهمتها تحت عنوان ادعاهاي شيخ احمد احسائي از كارشناس ميخواهد كه باب گفتگو با شنوندگان را باز نمايد. و از او ميخواهد درباره قسمت آخر گفتگوي هفته گذشته در مورد تكفير شيخ احمد احسائي توسط برغاني توضيحات بيشتري بدهد.
آقاي كارشناس هم بعد از تعارفات معمول و تجليل از ملامحمدتقي برغاني و روش شيعه در مقابل مدعيان و شنيدن ادعاها و حكم صادر كردن آنان (كه همينطور هم بايد باشد و اي كاش كارشناس محترم خودشان هم رعايت ميكردند.) ميگويد: «…ملا محمدتقي در مجلس پس از تعارفاتي كه بين علماء مرسوم است از ايشان سؤال ميكند كه: آيا در معاد مذهب شما و مذهب مرحوم ملاصدراي شيرازي يكيست؟ آيا مباحثي را كه شما درباره معاد مدّ نظر داريد با مباحثي كه مرحوم ملاصدراي شيرازي دارند يكيست؟ شيخ احمد گفت: نهخير انديشه من وراي انديشه مرحوم ملاصدرا
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۹ *»
است. من به گونهاي ديگر ميانديشم و تصورم درباره معاد جسماني يك چيز ديگري است. ملا محمدتقي برادرش ملا علي را مأمور كرد و گفت برو كتاب شواهدالربوبية ملاصدرا را بياور. ملا علي عليرغم اينكه برادر مرحوم ملا محمدتقي است اما از ارادتكيشان شيخ هم به شمار ميرود و به شيخ علاقه و ارادت دارد. اين آقاي ملا علي از آوردن شواهدالربوبية به علت اينكه ميدانست ممكن است مشت شيخ باز شود پيش برادر، از آوردن آن امتناع كرد.».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تحريف تاريخ
اين كارشناسي يعني تحريف تاريخ (بر فرضي كه تاريخ صحيحي در دست باشد. و گرنه به قول بعضي طلبهها كتاب قصصالعلماء را بايد «فضايح العلماء» نام ميگذاشت.) اينجانب براي نشاندادن تحريف كارشناسانه عين متن قصصالعلماء را در معرض قضاوت عموم ميگذارم تا خوانندگان محترم ارزش اين كارشناسي را بدانند.
در شرح احوال شهيد ثالث مينويسد:
«شيخ احمد به بازديد علماي قزوين ميرفت و علما به همراه او بودند روزي به بازديد شهيد ثالث حاجي ملا محمدتقي رفتند پس از طي تعارفات مرسومه شهيد از شيخ سؤال كرد كه در معاد مذهب شما و ملاصدرا يكي است؟ شيخ گفت چنين نيست و مذهب من وراي مذهب
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۰ *»
ملاصدرا است. شهيد به برادر كوچكش حاجي ملا علي گفت برو در كتابخانه من و شواهد ربوبيه ملاصدرا در فلان موضع است او را بياور. حاجي ملا علي چون از تلامذه شيخ احمد بود مساهله و مسامحه و مساوفه در احضار شواهد ربوبيه نمود. شهيد ثالث به شيخ گفت اكنون كه نزاع نميكنيم كه مذهب شما و ملا صدرا در معاد يكي است لكن شما بگوييد كه مذهب شما در معاد چيست؟ شيخ گفت كه من معاد را جسم هورقليايي ميدانم و آن در همين بدن عنصري است مانند شيشه در سنگ. شهيد فرمود كه بدن هورقليايي غير عنصري است و ضروري دين اسلام است كه در روز قيامت همين بدن عنصري عود ميكند نه بدن هورقليايي. شيخ گفت مراد من همين بدن است.
بالجمله، هنگامه مناظره در ميان ايشان گرم شد. پس يكي از تلامذه شيخ كه از اهل تركستان بود با شهيد در مقام مجادله برآمد و چون غرضش محاجه و مجادله بود نه استكشاف حق، شهيد سكوت مينمود. پس از آنجا برخاستند و اجتماع مبدل به افتراق و وفاق مبدل به شقاق شد. در آن روز شيخ چون به مسجد براي نماز جماعت رفت از علماء كسي همراه او نرفت و در مسجدش حضور به هم نرسانيدند مگر حاجي ملا عبدالوهاب پس حاجي ملا عبدالوهاب از شيخ احمد خواهش نمود كه رسالهاي در معاد و اعاده بدن عنصري تأليف نماييد تا رفع شبهه شود. شيخ رسالهاي نوشت ثمري نبخشيد و همهمه تكفير شيخ در قزوين شيوع يافت…».
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۱ *»
دو صفحه بعد در جريان سفرش به خراسان ميگويد: «چون به سبزوار رسيدم مسائلي چند از كلام . . . خدمت حاجي ملا هادي سبزواري دادم . . . كه پاسخ دهد بعد از مراجعت (از مشهد به سبزوار) ميرزا محمدحسين مجتهد ساروي و جناب حاجي ملامحمد اشرفي از كيفيت سؤال و جواب ملاهادي اطلاع يافتند (به من گفتند) كه او ترسيد كه اگر اين مسائل را جواب نويسد شما خواهيد او را تكفير كرد چه او نيز با ملاصدرا هممذهب و در فساد عقيده با او شريك است…».
خوانندگان محترم دراين دو بخش از كتاب قصصالعلماء دقت كنند. علت تكفير شيخ مرحوم را ملا محمدتقي برغاني مكفّر اول شباهت عقيده ايشان و ملاصدرا به هم دانسته است اما آقاي كارشناس از اين موضوع هيچ نميگويد. زيرا به او خواهند گفت اگر تكفير ملامحمدتقي برغاني شيخ مرحوم را معتبر است همان شخص ملاصدرا را نيز تكفير كرده و اگر اين تكفيركردنش ملاصدرا را بياعتبار است تكفيركردنش شيخ را نيز . . .
و نيز آقاي كارشناس! ملاصدرا كه اينك از عدول مؤمنين و صدر المتألهين است، پس شيخ هم كه معادش (به قول برغاني) شبيه معاد اوست بايد مؤمن و يا حدّ اقل مسلمان باشد! پس اينهمه كملطفي براي چه؟!
اين روزها خيلي از خيابانها، مؤسسات علمي و غير آن به نام ملاصدرا ناميده ميشود و تمام جريانات فكري به سمت اشاعه حكمت
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۲ *»
و فلسفه وي هدايت ميشوند و . . . آيا از اين جريانات چيزي جز خاطره يك بام و دو هوا در ذهنها تداعي ميشود؟!
حال كه سخن به اينجا كشيد، بايد اين مطلب را يادآور شويم كه مسأله معاد و شباهت به مذهب ملاصدرا جز بهانهاي براي تكفير شيخ نبود. اصل جريان از اين قرار بود كه ملا محمدتقي برغاني در قزوين مدعي اعلميت بود و ميزباني شخصيتي مثل شيخ براي وي مزيد برشرافت بود، زيرا ايشان وقتي وارد شهري ميشد ـ به شهادت تاريخ ـ سبب اعتبار ميزبان ميگشت، بنابراين وقتي شيخ در بدو ورود به قزوين بنا به دعوت قبلي ملا عبدالوهاب به خانه او وارد شد، باعث شد كه عِرْق حسد ملا محمدتقي به هيجان آمد و كرد آنچه كرد و ندانست كه چه كرد.
و اين نكته نيز لازم به تذكر است كه ملا محمدتقي برغاني، كسي نبود كه بتواند به تنهايي عامل جسارتي اينچنيني باشد. بلكه چون از گوشه و كنار ميدانست كه بعضي از علماي ظاهري و آقازادگاني كه گوشه چشم مردم به آنها است پشتيبان وي هستند، اقدام به چنين جسارت بزرگي نمود، و ننگ اين عمل را براي ابد بر خود هموار كرد.
و در اينجا بد نيست كه خوانندگان محترم به نامهاي كه مرحوم شيخ بعد از وقايع قزوين براي حاج ملا عبدالوهاب نوشته است توجه نمايند:
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۳ *»
«بسم الله الرحمن الرحيم
الي جناب عاليالجناب و لب الالباب الداخل في الخيرات من كل باب اهدي جميل التحية و السلام اصلح الله احواله و بلغه اماله في مبدئه و مآله بحرمة محمد و آله آمين رب العالمين.
اما بعـد؛ فان سألتم عن محبكم و داعيكم فانا احمد الله اليكم اما انا من جهة نفسي ظاهري و باطني ففي راحة و اما الناس من جهتي فقداختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر و لو شاء الله مااختلفوا ولكن الله يفعل مايريد.
جاء الورع الزاهد الشيخ شفي و اراد انيطعن علي جنابك فلميجد انه نظر في بعض كتبي في قولي ان للانسان جسدين الاول يعاد يوم القيمة و هو الجسد الاصلي و الثاني اعني العارضي الذي ليس من الانسان و انما هو عرض لحق المكلف من الاكل و الشرب و ليس من حقيقته و انما هو في نفس الامر جسد تعليمي او بحكمه و ان قلت انه من العناصر فان كل ماتحت فلك القمر من العناصر الجواهر و الاعراض و نفخ الشيطان في قلبه فقال انه كفر و هذا كافر و الاخوند الملاعبدالوهاب صلي خلف الكافر و اعانه عليه قوم آخرون فقدجاؤا ظلماً و زوراً و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم خوفاً علي دراهم العجم و الهند حتي قالوا انك تقول ان الذي خلق السموات و الارض علي بن ابيطالب و حكموا بنجاسة حضرة الحسين۷ لاني ادخل عليه للزيارة و الامر اعظم مماتسمع و بذلوا الاموال علي ذلك للقريب و البعيد تشييداً لتكفيري و لاتحسبن الله غافلاً عمايعمل الظالمون. و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۴ *»
قلت هذا كلام خواجه نصيرالدين في التجريد و العلامة في شرح التجريد و المجلسي في كتابه المسمي بحقاليقين، قال في التجريد: «و لايجب اعادة فواضل الانسان.» و بيّنه العلامة في الشرح: «انه لايحشر الا الطينة الاصلية.» و قال المجلسي كلاماً طويلاً من جملته قال: «دويم آنكه در بدن اجزاء اصليه هست كه باقي است از اول عمر تا آخر عمر و اجزاي فضليه ميباشد زياده و كم و متغير و متبدل ميشود و انسان كه مشار اليه به «انا» و «من» آن اجزاء اصليه است كه مدار حشر و نشر و ثواب و عقاب بر آن است.» و في هذا الكتاب مثل هذا الكلام كثير و الصادق۷ كما في الكافي سئل عن الميت يبلي جسده قال نعم حتي لايبقي لحم و لا عظم الا الطينة التي خلق منها فانها لاتبلي تبقي في قبره مستديرة حتي يخلق منها كماخلق اول مرة هـ و كل العلماء علي هذا. فان جعلوا هذا الجسد الثاني الذي لايعود كما هو رأيي هو الجسد التعليمي اعني العارض او العرض حتي اني صرحت في بعض كتبي بان الجسد الذي يعاد لو وزن لما زاد عليه هذا الذي في الدنيا المرئي مقدار ذرة لانه هو هو بعينه مايزاد فيه ذرة و لاينقص منه ذرة فان الله يقول و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفي بنا حاسبين فقوله اتينا بها اي بعينها ولكن متي كنت كافراً جاهلاً بالمعاد و انا ادعي بانه ما احد عرف ذلك مثلي و قدوقف علماء العجم كلهم عليها ماطعن فيها الا جاهل بمعني قولي او معاند منكر للحق و قدقال اميرالمؤمنين۷ اذا قال احدكم لاخيه يا كافر كفر احدهما الحديث. لكن يا شيخ حسبي الله و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۵ *»
كفي به شهيداً ان الله يقول في كتابه الحق مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد و الحاصل انا اقول حسبي الله و كفي ليس وراء الله منتهي و السلام عليك و رحمة الله و بركاته و سلام علي من يعز لديك و خصّ نفسك بالسلام.»
اين نامه شاهد صادقي است بر آنچه قبلاً عرض شد كه علت تكفير مرحوم شيخ صرفاً حسادت، باور كردن عناوين پوشالي و عقدههاي رواني بوده است. به فرموده مرحوم شيخ وي قصد طعنهزدن و صدمه واردكردن بر مرحوم ملا عبدالوهاب را كه ميزبان ايشان بوده است، داشته. و كساني هم كه از برغاني حمايت كردند روي طمعها و خيالات واهيه فاسدهاي بوده است كه در اين نامه به آن اشاره فرمودهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
از اين مطلب بگذريم، بد نيست كمي درباره شخصيت ملا محمدتقي تحقيق كنيم زيرا كارشناس وي را از مراجع عاليقدر شيعه در آن زمان معرفي ميكند. براي تحقيق اين قضيه به همان كتاب مراجعه ميكنيم.
صاحب قصصالعلماء ـ كه از طرفداران سرسخت ملامحمدتقي است ـ درباره او مينويسد:
۱ـ وي جهت حكومت شرعيه اجرت ميگرفت به طوري كه در قزوين شهرت داشت كه وي رشوه اخذ ميكند.
«از جمله فتواي او آنكه جايز است براي حاكم شرع براي خود در
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۶ *»
مرافعه جعل و اجرت بگيرد يعني در نوشتن حكم. و مكرر در بالاي منبر ميفرمود كه بر من حكمكردن لازم است لكن نوشتن لازم نيست و براي نوشتن اجرت ميگيرم. فلذا مردم ميگفتند شهيد ثالث رشوه ميگيرد و العياذ بالله كه رشوه بگيرد! بلكه اجرت براي كتب سجل ميگرفت.»
۲ـ به جهت فتواهاي وي چند مرتبه قصد كشتن او را كردند.
«… در دارالسلطنه قزوين بسيار اجراء حدود و سياسات شرعيه مينمود تا اينكه زماني كسي را به جهت يكي از معاصي شرعيه حد جاري فرمود پس يكي از كسان آن محدود با اسلحه در نيمه شب به كتابخانه شهيد ثالث به قصد قتل آن جناب رفته زماني رسيد كه چراغ روشن…»
«… و ايضاً شخصي از تجار قزوين به واسطه حكمي كه از آن جناب به منصه ظهور رسيده بود با وي در مقام عناد برآمد و كينه آن جناب را در دل گرفت و خواست كه در يكي از شبها آن جناب را به قتل رساند پس شبي را عزم كرد چون خواست كه به عزم خويش اقدام نمايد…»
۳ـ به جهت خواب ديدن حكم خدايي را تغيير داد.
«… و ايضاً شهيد ثالث از تعبيه و تشبيه در مصيبت حضرت سيدالشهدا عليه آلاف التحية و الثناء ممانعت مينمود و غنا در مراثي و انشاد مصائب ائمه منع مينمود تا شبي از شبهاي قدر در خواب ديد كه پيغمبر خدا در مسجد شهيد در بالاي منبر است و به شهيد ثالث خطاب فرمود كه آخوند! از غنا در مراثي فرزندم حسين منع مكن به هر نحو كه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۷ *»
ميخواهند بخوانند و . . . پس از آن خواب غنا در انشاد مصيبت را منع نمينمود و تعبيه و تشبيه را تجويز و خود هم در مجالس تعبيه مينشست.».
آيا با چنين احوالي وي يكي از مراجع عاليقدر شيعه است؟ و آنقدر متقي است كه وارد نشدن شيخ در قزوين به منزل او برايش اهميت نداشته و بر شخصيت او نميافزوده؟ چطور ميشود كسي كه در بين مردم به رشوهخواري مشهور بوده و بارها قصد كشتن او را نمودهاند، دنبال جبران اعتبار و شخصيت از دسترفته نباشد؟ آيا كسي كه به بهانه حكومت شرعيه اجرت ميگيرد و به جهت خوابديدن حكم الهي را تغيير ميدهد، به جهت عدم ورود شيخ به منزلش بهانهگيري نميكند؟
حال بايد از كارشناس محترم سؤال كرد: مگر ائمه ما: نفرمودهاند: ان دين الله اعز ان يري في النوم. آيا خوابي كه منجر به تغيير حكم الهي ميشود در مذهب، حجت است و مايه كرامت و شرافت ملاي برغاني شده است؟ اما خوابهايي كه به واسطه آن هيچ حلالي حرام و هيچ حرامي حلال نشده، و بزرگان علماي شيعه اجازات متعدده به بيننده خواب (مرحوم شيخ) دادهاند بياعتبار بوده و بيننده چنين خوابي مدعي باطل است؟! ألكم الذكر و له الانثي؟ تلك اذا قسمة ضيزي.
آيا شيخ بعد از خوابديدن مدعي امري شدند؟ و كسي يا
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۸ *»
كساني را به امري غير شريعت مقدسه دعوت فرمودند؟ و آيا حلالي را حرام كردند يا حرامي را حلال نمودند كه خوابهاي ايشان بياعتبار باشد؟
و آيا غير از اين است كه اجازهدهندگان وقتي براي مجازين اجازه مينويسند سلسله مشايخ اجازه خود را به ائمه: ميرسانند؟ و معني اجازه آن است كه شخصِ مجاز، از طرف ائمه: مجاز به روايت احكام الهي است. پس چرا نميتوان گفت كه اجازات علماء را در حقيقت ائمه: اعطاء فرمودهاند؟
و آيا ما و شما مالك احساسات ديگران هم هستيم كه استهزاء كنيم و بگوييم چرا آب دهان رسولالله۹ در كام شما چنين مزهاي دارد و آب دهان امام مجتبي۷ چنان؟ و نبايد شما چنين احساسي داشته باشيد. مالكم كيف تحكمون.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مسأله ديگري كه آن هم بيجهت دستاويز كارشناسانه قرار گرفته است، مسأله بهشتفروشي شيخ مرحوم است.
صاحب كتاب قصصالعلماء مينويسد: «در بعضي از ازمنه شيخ را قروضي پيدا شده بود پس شاهزاده آزاده محمدعلي ميرزا به شيخ گفت كه يك باب بهشت به من بفروش من هزار تومان به تو ميدهم كه به قروض خود داده باشي. پس شيخ يك باب بهشت به او فروخت و به خط خود وثيقه نوشته و آن را به خاتم خويش مختوم ساخته به شاهزاده داد و هزار
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۲۹ *»
تومان از او گرفته و قروض خود را پرداخت. چنانكه آقا سيد رضا فرزند آقا سيدمهدي بحرالعلوم زماني مقروض شده از نجف به كرمانشاهان آمد و درخواست وجه نمود شاهزاده محمدعلي ميرزا گفت كه يك باب بهشت به من بفروش به عوض هزار تومان، سيد گفت از كجا كه من مالك آن باشم؟ گفت كه تو قباله در اين باب نوشته و علماي نجف و كربلا آن را مختوم كنند من قبول دارم و از خداي تعالي آن را خواهم گرفت. پس سيد چنين كرد و هزار تومان گرفت و شاهزاده در زمان وفات وصيت كرد كه هردو قباله را در كفن او گذاشتند و البته حق تعالي عطا خواهد فرمود.».
اين مسأله هم به مانند مسأله قبلي است كه بر فرض صحت آن، به قول طلبهها بايد گفت «باؤك تجرّ بائي لاتجرّ؟!» و الا صحت اين داستان از طرف بزرگان شيخيه تأييد نشده است و از قلم دشمن هرچه تراوش كند بعيد نيست.
اما اصل قضيه بهشتفروشي توسط بزرگان شيعه در جايي كه ما قائل به مسأله شفاعت هستيم و معتقديم كه شيعيان از دوستانشان شفاعت ميكنند چه عيب دارد؟ و در روايات وارد شده كه براي خود دوست زياد بگيريد زيرا هر مؤمني اقلاً سي نفر را شفاعت ميكند. حال اگر علماي بزرگ كه در دنيا متصدي تعليم و هدايت خلق ميباشند شفاعت كنند چه مشكلي پيش ميآيد؟ البته همانطور كه گفتيم اين داستان از طرف بزرگان شيخيه تأييد نشده است و نوشتن اراجيف از
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۰ *»
طرف صاحب قصصالعلماء بعيد نيست.
علاوه بر آنكه مسأله بهشتفروشي منحصر به شيخ اوحد نشد و ديگران و امضاكنندگان و مهركنندگان قباله سيد رضا فرزند مرحوم بحرالعلوم هم در اين جرم شريكاند!
و اگر اين دو داستان صحت داشته باشد عظمت و جلالت شيخ را نيز نشان ميدهد كه مهر شريف او با مهرهاي تمام علماي نجف و كربلا برابري و بلكه بر همه آنها برتري داشت. و الفضل ماشهدت به الاعداء.
به اين حكايت كه مرحوم مجلسي و مرحوم نوري (صاحب مستدرك) و ديگران نقل كردهاند توجه كنيد، تا تصديق كنيد كه ميشود بهشت فروخت.
البته دوستان توجه دارند كه اين نقل به عنوان قياس امر اين بزرگوار به ائمه: در اينجا آورده نشده بلكه صرفاً به منظور آن است كه ذكر فضيلتي شده باشد و بدانيم بهشت ملك آقايان ما محمد و آلمحمد: است به هركس بخواهند اعطاء ميفرمايند و خداوند آن را به ايشان اعطاء فرموده است. هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب.
هشام بن حكم ميگويد: «مردي از ملوك اهل جبل هر ساله در ايام حج خدمت حضرت صادق۷ ميرسيد و حضرت او را در يكي از منازلشان جا ميدادند و حجش طول ميكشيد و زياد ميماند. پس دههزار درهم به حضرت صادق۷ داد كه براي او خانهاي بخرند و به حج رفت.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۱ *»
وقتي برگشت عرض كرد خدمت حضرت فدايت شوم خانه خريديد؟ فرمودند بله و كاغذي آوردند كه بر آن نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. اين است آنچه خريده است جعفر بن محمد براي فلان فرزند فلان جبلي، خريده است براي او خانهاي در فردوس كه يك حدّ آن رسولالله۹ و حدّ دوم آن اميرالمؤمنين۷ و حدّ سوم آن حسن بن علي۸ و حدّ چهارم آن حسين بن علي۸ است.». آن شخص وقتي آن را خواند عرض كرد راضي هستم خدا مرا فداي شما گرداند. حضرت به او فرمودند من آن مال را كه گرفتم تقسيم كردم بين فرزندان امام حسن و امام حسين۸ و اميدوارم خدا قبول بفرمايد و به تو بهشت را ثواب بدهد. آن مرد هم آن قباله را گرفت و به وطنش معاودت نمود و مريض شد و وصيت كرد كه آن قباله را در قبر همراه او قرار دهند و وصي او هم اين كار را كرد. روز بعد كه بر سر قبرش رفتند ديدند آن نوشته روي قبر او هست و در آن نوشته شده: «جعفر بن محمد به عهد خود نسبت به من وفا نمود.».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
كارشناس در بخش ديگري از سخنان خود با تأكيد زياد ميگويد:
«… حتي سيد كاظم رشتي شاگرد ارشد شيخ احمد احسايي هم بعدها وقتي كه نظريه شيخ احمد را به ايشان نشان ميدهند و او را مكلف ميكنند كه نظريه بدهد در رابطه با اين قضيه، سيد كاظم هم با مطالعه نظريه شيخ احمد بر تكفير ايشان حكم ميكند. و اين
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۲ *»
هم از مطالب جالب روزگار است كه سيد كاظم جانشين و ارشد تلامذه شيخ احمد به تكفير استاد خودش اقدام ميكند و ظاهر عبارات شيخ را كفر ميداند و ممهور به مهر خويش ميكند.».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
باز هم تحريف تاريخ
اولاً عين جريان را از كتاب قصصالعلماء كه سند كارشناس برنامه است نقل ميكنيم، تنكابني مينويسد:
«… ارشد تلامذه شيخ، آقا ابوالحسن بن سيد محمدحسين تنكابني بود كه خال مفضال مؤلف كتاب است و رسالهاي در علم نوشته و به نظر شيخ رسانيد و شيخ شرحي بر آن نوشته. پس از آقاابوالحسن، سيدكاظم رشتي الاصل ساكن كربلا از ارشد شاگردان شيخ احمد شده چون خبر تكفير شيخ اشتهار يافت و شيخ نيز وفات يافت در آن زمان مرحوم آقا سيد مهدي خلف باشرف آقا سيدعلي صاحب رياض از شدت تقوي و جربزه فتوي نميگفت پس مردم از او درخواست اين نمودند كه شيخ را شهيد ثالث تكفير كرده اكنون تكليف ما با تابعين شيخ چيست؟ آقا سيدمهدي مجلسي ترتيب داد و شريفالعلماء و حاجي ملا محمدجعفر استرآبادي و حاجي سيد كاظم را احضار نمود. ايشان با سيدكاظم مناظره نمودند و مواضعي چند از كتاب شيخ را گرفته كه ظاهر اين عباير كفر است سيد كاظم اذعان نمود كه ظواهر اين عباير كفر است لكن شيخ ظواهر اين عباير
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۳ *»
را اراده نكرده است بلكه اين كلمات را تأويلي است كه آن تأويل مراد شيخ است. ايشان گفتند كه ما مأمور به تأويل نيستيم مگر در آيات قرآن و كلمات حضرت سبحان و اخبار پيغمبر و آل اطهار، و الا هر كافري كه به كلمه كفري تكلم كند لامحاله تأويل در او راه دارد. پس به سيد كاظم گفتند كه تو بنويس كه ظاهر اين عباير كفر است. سيد كاظم نوشت كه ظاهر اين عباير كفر است و آن را به مهر خود ممهور نمود. پس آقا سيد مهدي اگرچه فتوي نميگفت لكن به شهادت اين دو عادل شريف العلماء و حاجي ملامحمدجعفر استرآبادي، حكم به تكفير شيخ و تابعين او نمود…».
و اينك ترجمه همان ماجرا را از قلم خود مرحوم سيدكاظم رشتي از كتاب «دليلالمتحيرين» نقل مينماييم.
آن بزرگوار ميفرمايند: «بعد از وفات او اعلي الله مقامه و انار برهانه جماعتي گمان كردند كه آثار او از ميان رفته و امر او كهنه خواهد شد و آتش او سرد و نور او خاموش ميگردد پس مدتي نزديك به دو سال يا كمتر سكوت كردند ولي ديدند كه نور آن بزرگوار همواره در ازدياد و ستاره سعد علوم وي پيوسته در ارتفاع و علو است پس به خيال سابق كه در صدد آن بودند برگشته و متعرض اين بنده مسكين حقير فقير شدند و زبانهاي طعن ايشان بدون هيچ سببي بر من گشوده شد و تنها سبب همين بود كه من مناقب آن بزرگوار را ذكر ميكنم و فضائل او را منتشر و كتبش را تدريس مينمايم و نفايس و جواهر فوائد كتبش را براي مردم بيان
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۴ *»
ميكنم. پس فرستادند نزد من كه اين كار را ترك كن.
در جواب ايشان گفتم كه طريقه من معرفت خداوند و اسماء و صفات و افعال و آثار او و معرفت انبياء او و اصناف خلق او و معرفت حجتها و امناء او و معرفت نبوت مطلقه و ولايت مطلقه و معرفت توحيد و مراتب آن و . . . ميباشد . . . جواب دادند: آنچه تو در آن مباحثه ميكني علم حكمت است و حكماء گمراه و گمراهكننده ميباشند. به ايشان گفتم بر چه چيز حكمت عيب ميگيريد؟ بر لفظ آن يا معني آن؟ . . . جواب دادند: كه فرو رفتن در حكمت و اشتغال به آن خطرهاي بسياري دارد و موجب خلود در آتش ميشود . . . به ايشان گفتم: سبحانالله وقتي كه شما مشغول به آن نبودهايد حق و باطل آن را از كجا ميدانيد؟ . . . و ديگر اينكه ما در هر يك از معارف الهيه و حقايق ربانيه و افعال و آثار و اسماء و صفات و معرفت نبوت و ولايت كه سخن ميگوييم به محض دلالت عقل نيست اگرچه اين دلالت در نزد شما كافي است همانطور كه ديگر كساني كه اسم حكما را بر خود گذاشتهاند كافي ميدانند و به محض عقل در معارف الهيه تكلم ميكنند خواه با شرع موافق باشد يا نباشد. و ما بعون الله سالك اين مسلك نيستيم و از اين طريق نميرويم بلكه:
ـ اولاً دلالت عقل را مراعات ميكنيم.
ـ ثانياً به دلالت آيات محكمه بر آنچه كه عقل بر آن دلالت كرده نظر ميكنيم.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۵ *»
ـ ثالثاً نظر ميكنيم به دلالت سنت يعني احاديث مسلمه مشهوره غير متشابهه بر آنچه كتاب و عقل بر آن دلالت كردهاند.
ـ رابعاً نظر ميكنيم به مذهب و مطابقت اين سه دليل با آن. پس اگر مخالف بود آن را ترك ميكنيم چراكه مذهب قويتر و ثابتتر است.
ـ خامساً در آيات مرئيه در آفاق و انفس نظر ميكنيم بنابر قول خداي تعالي كه ميفرمايد: سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق و آنگاه به حقيقت و قطعيت موضوع حكم ميكنيم . . .
جواب دادند كه ما از شما نميخواهيم كه درس و بحث در اين معارف را ترك كنيد الا اينكه شما راه شيخ را ميرويد و پيرو او هستيد و قائل به قول او هستيد!
گفتم در مسلك و طريقه او چه عيب و قصوري ميبينيد؟ آيا نه اين است كه علماي مذهب و علماي اسلام كه مدار نقض و ابرام بر آنهاست همگي به وثاقت و جلالت و علم وافر و فضل واسع و نور ساطع او شهادت دادهاند و از جميع علماي شيعه بر جلالت شأن و نبالت مكان آن بزرگوار اجماع قائم شد؟ و در تبعيت آن جناب براي من چه محذوري لازم ميآيد در حالي كه شهادت اين بزرگواران را قبول نمودهام؟ . . .
جواب دادند كه اين علما آنچه را كه ما ديدهايم نديدهاند و آنچه كه براي ما معلوم شده براي آنها معلوم نشده بود و ما مكلف به احوال ايشان نيستيم.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۶ *»
به ايشان گفتم كه اين همان قول سلف اول است كه بريده اسلمي از آنها پرسيد كه رسول خدا اميرالمؤمنين را به خلافت منصوب كرد، پس چه چيز باعث شد كه شما از آن جناب به پسر ابيقحافه عدول كنيد. گفتند كه ما حاضر بوديم و تو غايب بودي و شاهد ميبيند آنچه را كه غايب نميبيند …
به آنها گفتم چه چيز از فساد عقيده او غير از مزخرفات و افتراءات خود شما بر شما واضح شده؟
گفتند چهار عبارت در چهار مطلب:
ـ عبارتي در معراج،
ـ و عبارتي در معاد،
ـ و عبارتي در علم خدا،
ـ و عبارتي است كه دلالت ميكند بر اينكه امام علت فاعلي است…
پس چون اينها را از آنها شنيدم به ايشان گفتم آيا چنين نيست كه اين مسائل همانهاست كه در زمان حيات آن بزرگوار بر او انكار كرديد؟ و آيا چنين نيست كه آن جناب بر شما انكار نمود كه لازمه سخنان او اين مطالب باشد كه شما ذكر كرديد؟ و آيا به شما نفرمود كه آن عبارات را نزد من بياوريد تا آنها را به شما بفهمانم و مقصود و مراد را براي شما تفسير كنم؟ آيا شما از اين مطلب سر باز نزديد؟ و آيا بعد از اين عمل براي شما دليلي باقي ميماند؟ و ظاهر با نص معارض ميشد؟ آيا نميدانيد كه علما اصطلاحاتي دارند كه جز از راه آنها كلامشان فهميده نميشود و نميدانيد
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۷ *»
كه لا مشاحة في الاصطلاح؟ و نميدانيد كه كلام بر وجوه مختلف از انواع مجازات و استعارات و تشبيهات و كنايات و اصطلاحات و گاه از باب «اياك اعني و اسمعي يا جارة» جاري ميشود. و به تحقيق كه حضرت صادق۷ فرمودند: من به كلمهاي تكلم ميكنم و از آن، يك وجه از هفتاد وجه آن را اراده مينمايم كه از هريك از آن جهات براي من راه خروج هست. و اگر انسان بخواهد كلامش را هرطور كه خواست جاري ميكند و دروغ نميگويد چنانچه حضرت ابراهيم نظري نمود در نجوم پس گفت من سقيمم و سقيم نبود و دروغ هم نگفت و همچنين فرمود بل فعله كبيرهم و دروغ نگفت. پس . . .
بالجمله اين كلام به آنها فايده نبخشيد . . . تا اينكه در روز جمعهاي كه اولين جمعه ماه رجب بود جمع شدند و مجلسي آراستند و جماعت بسياري متجاوز از هزارها نفر كه حتي يكي از آنها هم مرا تصديق نميكرد در آن جمع شدند و مرا در اين مجلس سخت حاضر كردند و روز گرمي بود و جماعت از هر طرف به حمايت رؤساي خود ميآمدند و من در اين ميان يكه و تنها بودم. پس يكي از آنها در همين مجلس به من گفت «ان الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج اني لك من الناصحين» در حالتي كه همه آنها ملبس به اسلحه و مجهز به لباس خصومت بودند و دور من حلقه زده بودند كه گويا براي جهاد در حضور رسول خدا۹ آمدهاند و براي من خروج از ميانه ممكن نبود. پس چون قدري آرام گرفته و نشستند از
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۸ *»
آنها پرسيدم كه اين اجتماع براي چيست و موجب اين غوغا چه ميباشد؟ آيا از من خلاف شرع يا عرفي يا خلاف دين و مذهب ديده يا شنيدهايد كه براي اثبات آن بر من و اقامه حدّ اجتماع كردهايد؟
گفتند: نه. گفتم: پس در اين صورت اجتماع و غوغا و جنجال شما براي چيست؟ گفتند: ميخواهيم از تو از عبارات شيخ سؤال بكنيم و بگوييم كه آنها كفر است. گفتم: چرا همان روز اول كه خود او از شما طلب كرد از او سؤال نكرديد كه خود، آن عبارات را براي شما تفسير كند و حال بعد از آنكه فضيحت و شناعت را ظاهر ساختهايد و همهجا را از قول باطل پر كردهايد از من چه ميخواهيد؟ ء الان و قدعصيتم قبله. به هرحال آن جناب از دار دنيا به دار آخرت رحلت فرموده و حضور ندارد كه مكنون ضمير خودش را براي شما بيان فرمايد . . .
گفتند: راهي در اين قضيه براي تو نيست و تو را از بيان اين عبارات چاره نميباشد. گفتم: انا لله و انا اليه راجعون بياوريد آنچه را كه در نزد شماست . . . پس عبارتي از شيخ قمقام و علم اعلام و نور تامّ ابراز كردند كه «ان الجسد العنصري لايعود» و به من گفتند كه بگو اين عبارت كفر است يا نه؟ گفتم: به خدا قسم آن طور كه من ميفهمم و به آن دين ميورزم اين عبارت كفر و زندقه نيست. لكن بگوييد كه لغت جسد بنا بر آنچه در قاموس و صحاح و مجمعالبحرين ذكر كردهاند صرف نظر از اصطلاح حكما چند معني دارد؟ گفتند: نميدانيم. گفتم: سبحانالله هرگاه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۳۹ *»
معاني جسد را ندانيد و اطلاقات آن را آنطور كه نزد اهل لغت است نشناسيد چگونه بر اين عبارت انكار ميكنيد؟ زيرا جسد معنايي دارد كه اگر قائل به عود آن بشويد كافر شدهايد. گفتند: ما فهم عوام را ميگوييم. گفتم: آيا لغت غير از فهم عوام است؟ پس مجدداً همان گفته را تكرار كردند كه ما قصدمان فهم عوام و فهم جميع حضار است در حالي كه هيچيك از آن جماعت تصديق و مساعدتي با من نمينمود.
گفتم: كه فهم عوام چه مدخليتي در اين مقام دارد؟ و اگر هرچه را كه عوام نفهمند باطل باشد لازم ميآيد كه كتب جميع علما باطل باشد و شكي نيست كه هيزمفروش و سبزيفروش عبارات شرح لمعه را نميفهمند و مسأله امر بين الامرين را درك نميكنند و فهم نميكنند كه امر به شيء نهي از ضد خاص يا عام آن ميكند. حال آيا براي ايشان جايز است كه حكم به بطلان اين مطالب بكنند. پس چون كمانصافي و شدت جور و اعتساف آنها را ديدم گفتم كه بگوييد بالاخره چه ميخواهيد؟ گفتند: ميخواهيم كه بنويسي اين عبارت كفر است. پس براي آنها نوشتم كه: اين عبارت هر وقت كه بيان مقدم و مؤخري نداشته باشد و چيزي از اول يا وسط يا آخر آن حذف نشده باشد برحسب فهم عوام كفر است. مثل قول خداي تعالي «يد الله مغلولة» و «وجوه يومئذ ناضره الي ربها ناظره» . . . و شك نيست كه اينها به حسب فهم عوام كفر است چراكه براي خداوند دستي و رويي از قبيل اعضا نيست.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۰ *»
و همچنين عباراتي را كه بعض آنها تحريف شده بود و بعض آنها را نتوانسته بودند بخوانند نشان دادند و از من خواستند كه صحيح آنها را بنويسم. پس اينطور نوشتم كه مرجع قول اين است كه اين كلام متشابهي است كه تفسير آن را از گوينده آن ميپرسيم مثل آيات قرآنيه و احاديث نبويه و ولويه. و بالجمله اعتباري به كاغذ نيست.».
مقايسه بين كلام
گوينده «راديو معارف» و صاحب كتاب «قصص العلماء»
و فرمايش نويسنده كتاب مبارك «دليل المتحيرين»
خوانندگان محترم حال ميتوانند كارشناسانه قضاوت كنند كه:
چون صاحب كتاب قصصالعلماء دشمن شيخ مرحوم است از بيان هيچ مطلبي و لو جزئي كه اثبات نقص و عيبي در آن براي آن بزرگوار بوده و احتمال ميداده كه ممكن است در آينده كساني از اين مطلب استفاده نموده و باب تهمت و افترايي بر آن بزرگوار بگشايند، كوتاهي نكرده است. ما هم از گوينده راديو توقع نداريم كه از كنار چنين جرياناتي به سادگي بگذرد.
اما نقل سيد مرحوم اگرچه دفاعيه شخص متهم است و كارشناس خيلي به آن اعتماد نبايد بكند، اما از اين جهت كه اين جريان از طرف متهم تعريف ميشود و خودش در متن آن بوده و در همان زمانها هم نگارش يافته از لحاظ كارشناسي و قضاوت داراي اهميت
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۱ *»
زيادي است. زيرا اينك ما بعد از گذشت قريب به دويست سال از اين حادثه ميخواهيم درباره شخصيتهاي اين تراژدي غمانگيز اظهار نظر كنيم. اولي شيخ احمد احسائي و دوم ملا محمدتقي برغاني، و سومين نفر مرحوم سيد كاظم رشتي ميباشد. لذا ناچاريم از فكر كردن در اين دو نقل و فكر كردن درباره نحوه كارشناسي كارشناس برنامه سراب.
شخصيت شيخ مرحوم آنچنان شفاف در اين دويست سال بررسي شده و به نمايش گذارده شده است كه دوست و دشمن ايشان را ميشناسند و نيازي به معرفي شخصيت علمي ايشان نيست. اجازات علماي بزرگ عصر خودش، نوشتهجات تذكرهنويسان بيغرض و مرض همان عصر، و اعتراف مخالفين و مؤالفين ايشان به فضيلت و برتري آن بزرگوار بر علماي عصرش، در معرفي و شناسانيدن ايشان كافي است.
شخصيت ملا محمدتقي برغاني هم كه از نوشتجات ميرزا محمد تنكابني نويسنده مغرض، و مريد خالص وي و دشمن شيخ مرحوم قبلاً بررسي شد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نقدي كارشناسانه بر گفتار كارشناس
در مطالب آقاي كارشناس اينطور وانموده شده كه گويا سيدكاظم رشتي از مطالب و مكتب شيخ بيخبر محض بوده كه به محض نشان دادن عبارات شيخ به وي اقدام به نوشتن و تكفير شيخ
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۲ *»
ميفرمايد. و اين مطلب مايه اعجاب ايشان شده است! و حال آنكه همين آقاي كارشناس در جايي ديگر از همين سلسله برنامه سراب ميگويد شيخ درباره سيد كاظم ميگويد «ولدي سيد كاظم يفهم و غيره مايفهم» و بر كلمه «ولدي» تأكيد هم ميكند كه شيخ او را آنقدر دوست داشته كه او را فرزند خود ميخواند. و در اين قسمت از برنامه سيد مرحوم را آنقدر بيخبر ميخواند كه از وقوع اين قصه تعجب ميكند. اين ميشود كوسه ريشپهن! نميدانم چنين مطلبي را از كجا آورده و در كدام كتاب ديده؟ خدا ميداند! نقل قصصالعلماء و دليلالمتحيرين را خوانديم و چنين مطلبي در آنها نديديم.
و نيز از خوانندگان محترم اين مقاله تقاضا ميكنيم عبرت بگيرند از رسم اين زمانه كه چهطور امور بديهيه واژگون جلوه داده ميشود.
داستان تكفير سيد مرحوم را به نقل «قصصالعلماء» و همچنين نقل خود سيد مرحوم در كتاب «دليلالمتحيرين» خوانديم و به طور وضوح ديديم كه نوشتن آن عبارت ـ آن هم نه آنطور كه كارشناس برنامه گفت ـ از روي تقيه و ترس از كشتهشدن توسط دشمنان بوده است و هيچ محل تعجب نيست.
آيا جريان عمار ياسر را كه در ذيل آيه شريفه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان فرمودهاند، نشنيدهاند. در اخبار شيعه و سني وارد شده كه عمار و ياسر پدرش و سميه مادرش را كفار مكه به آتش معذب
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۳ *»
(شكنجه) كردند و وادار به برائت از رسولالله۹ مينمودند اما ياسر و سميه اظهار برائت ننمودند و كفار آنان را تحت شكنجه شهيد كردند و آن دو اولين شهداي اسلاماند. اما عمار به طور ظاهر آنچه را كه كفار ميخواستند به زبان آورد و اظهار برائت نمود. چون خبر به رسولالله۹ رسيد كه عمار كافر شده رسول خدا۹ فرمودند: كلا ان عمار مليء ايماناً من قرنه الي قدمه و اختلط الايمان بلحمه و دمه. پس عمار خدمت رسولالله۹ رسيد در حالي كه گريان بود حضرت با ملاطفت چشمهاي او را پاك كردند و فرمودند: باز هم اگر مجبورت كردند آنچه را كه گفتي مجدداً تكرار كن همانا خداوند عذر تو را و امر تو را نازل فرمود . . .
و آيا در تاريخ نخواندهاند كه معاويه دوستان اميرالمؤمنين۷ را احضار ميكرد و دشنام بر اميرالمؤمنين۷ را بر ايشان عرضه ميداشت هرگاه ناسزا ميگفتند رهايشان ميكرد و گرنه آنان را ميكشت. و گاه ائمه: مجبور بودند از باب تقيه روزه ماه مبارك رمضان را افطار كنند و خودشان فرمودهاند: التقية ديني و دين آبائي و حضرت صادق۷ فرمودند: روزي نزد امام زينالعابدين۷ ذكر تقيه شد فرمودند: والله لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله و لقد آخي رسولالله بينهما فما ظنّكم بساير الخلق انّ علم العلماء صعب مستصعب لايحتمله الا نبي مرسل او ملك مقرب او عبد امتحن الله قلبه للايمان. سپس
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۴ *»
فرمود: و انما صار سلمان من العلماء لانه امرؤ منّا اهل البيت فلذلك نسبته الي العلماء حال شما بفرماييد كجاي نوشته سيد مرحوم تعجبآور است كه اين آقا تعجب كرده؟!
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بررسي بخش ديگري از گفتار راديويي «سراب»
مجري برنامه ميگويد: در واقع آنچه در جلسه مرحوم برغاني و شيخ احمد احسايي ميگذرد حاكي از اين است كه شيخ احمد احسايي مطالبي را مطرح ميكند كه با نصوص ديني مغايرت دارد و همانطور هم كه خودش ميگويد با نظريههايي كه درباره معاد و اصل معاد و كيفيت معاد از سوي بعضي از بزرگان ديني مطرح شده، با آنها هم همخواني ندارد و علت افتراق در واقع چنين چيزي است. جناب استاد! البته اينجوري به نظر ميرسد كه حالا ذهنيت مردم هم حساس است نسبت به شيخ احمد احسائي كه در اين مسأله دليل مخالفت مرحوم برغاني يا ديگران تنها اين موضوع نيست و جريان هورقليا يا ايدههاي هورقليايي كه حالا يك ديدگاههايي است كه خيلي از متصوفه هم در بعضي آثارشان ميبينيم يك چنين چيزهايي آمده، انحصاراً در بخش معاد ايشان طرح نكرده ما شاهديم كه شيخ احمد مباحث ديگري را هم در مورد اهلبيت و كيفيت زندگي اهلبيت، در مورد وضعيت جسماني ايشان و حضور
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۵ *»
جسماني ايشان در عالم مطرح ميكند كه باز اين هم مورد مخالفت علماي بزرگ و مردم قرار ميگيرد در اين مورد هم ممكن است براي شنوندگان عزيز توضيح بفرمائيد؟
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پاسخ شبهه گوينده
دليل مخالفت برغاني با شيخ مرحوم به نقل صاحب كتاب قصصالعلما فقط شباهت معاد ايشان با معاد ملاصدرا بوده لاغير كه آن هم با انكار ايشان از شباهتداشتن قولشان در اين مسأله با اعتقاد ملاصدرا منتفي است.
اما ساير چيزهايي كه مجري برنامه به طور اجمال مطرح ميكند و به ايشان نسبت ميدهد صرفاً به منظور ايجاد وحشت در ديگران گفته ميشود و تا جايي كه ما مطالعه و بررسي كردهايم تمام فرمايشات ايشان مطابق قرآن و احاديث اهلبيت عصمت و طهارت: و عقل مستنير به نور آلمحمد: و اجماع علماي شيعه ميباشد و هيچ ابهامي در آنها نيست و مورد مخالفت علماي بزرگ هم قرار نگرفته است. بلكه بعضي از آقايان به جهت عوامل و بواعثي كه در خودشان موجود بوده انكار فضائل و مناقب آلمحمد: را نمودهاند و چون بر آن بزرگواران به طور مستقيم نميتوانستند رد كنند، عنان ردّ را به سوي ناشران فضائل و راويان مناقب ايشان برگردانيدهاند.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۶ *»
سخن كارشناس:
كارشناس: اولاً در رابطه با تكفير شيخ، تكفير شيخ را مرحوم شهيد فقط به دليل معاد جسماني عنوان ميكند. اما تكفير شيخ منحصر به عقيده ايشان درباره معاد جسماني نيست انديشههاي ديگري هم باز شيخ دارد كه اين انديشههايش مثل اعتقاد ايشان در رابطه با معراج نبوي است. ايشان معراج نبوي را هم با عالم هورقليا تصور ميكند و يا انديشه ايشان با حيات عنصري حضرت حجت عليه الصلوة و السلام و عجل الله في فرجه، در رابطه با ايشان هم شيخ احمد احسايي نظريهاش اين است كه امام زمان عليه الصلوة و السلام با بدن هورقليايي در دنيا زندگي ميكند، بدن عنصري ندارد اين خلاف انديشه و ضروري تمام شيعه اثناعشري است.
مجري برنامه: بدن هور قليائي بدني است كه برزخ را بر اساس آن ميسازد يا جايگاهي است كه در واقع حيات بعد ازبرزخ است؟
كارشناس: ببينيد بدن هورقليايي جسم بسيار لطيفي است، مادي هست اما عنصري نيست چيزي شبيه به عالم مثال اما اگر عالم مثال باشد ما آن را در روحانيات، آن را روحاني ميدانيم ديگر جسماني نيست. شيخ احمد در تعريف جسم هورقليايي مادي بودن جسم هورقليائي را تأكيد ميكند و آن را يك ماده ميداند در حد تشعشعات و در حد بخارات يعني تشعشع و بخار، چيزي با جسم
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۷ *»
بسيار لطيف، ماده هست اما بسيار لطيف چيزي شبيه به فتونهاي نوري. يك چنين چيزي تعبير ميكنيم كه قدري به اصطلاح ضخيمتر از روح و لطيفتر از جسم، مابين جسم و روح، ايشان ميگويد كه انسانها دو جسد دارند يك جسد اول هست كه مثل لباسي كه به تن بپوشيم و جسد دوم آن چيزي است كه اين لباس بر آن پوشيده ميشود قطعاً لباسي كه به تن ميپوشيم مقصود از لباس روز قيامت نيست آن افكنده ميشود و به دور انداخته ميشود آن جسد دومي كه اين جسد را حمل ميكند آن است كه محشور ميشود.
مجري برنامه: اين يك چهار چوبي است كه چهار چوب انتزاعي و چهار چوب ذهني كه توي فلسفه به عنوان جسم ازش ياد ميكنند جسم تعليمي ياد ميشود. اما خوب نظريهاي كه ايشان اظهار ميكنند درباره وجود نازنين امام عصر جوري است كه پس امام عصر نسبت جسمانيش با ما متفاوت است شكل حياتش مانند ما نيست. اشكال كار كجاست؟
كارشناس: اشكال كار در اين است كه با اين انديشه نميتوان او را امام حي دانست. چون مشخصات حي، يك فرد زنده اين است كه با جسد عنصري باشد با همين جسد اول و دوم به قول شيخ احمد احسائي، شيخ احمد احسائي در اين نظريه امام عصر را فارغ از جسد اول به قول خودش مطرح ميكند. و اين در واقع
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۸ *»
قائلشدن به اين است كه امام زمان۷ از جسد عنصري برخوردار نيست و لذا نميتوان او را جزو احيا برشمرد بلكه از عالم ارواح و اموات ميباشد.
مجري برنامه: در واقع شايد ايشان غرضشان، اين بوده كه يك هويت خاص ملكوتي به وجود مقدس و نازنين امام عصر بدهد ولي لازم حرف ايشان خلاف بيّن و آشكاري است به آنچه كه ما درباره امام عصر و بقيه بزرگواران اهلبيت ميدانيم. بالاخره شخصيتي است كه پدر دارد مادر دارد در يك وضعيت زماني و جسماني خاصي بين مردم زندگي ميكند مثل مردم غذا ميخورد و ميآشامد و مثل مردم خسته ميشود و استراحت ميكند اما آنچه كه در مورد امام عصر ميگويد اين موجودي كه در هورقليا است در يك وضعيت خاص و لطيف روحاني است كسي است كه فارغ از ماده است و نيازهاي مادي را گويا ندارد و فاصله مادي است. براي اين اين تفسير و توجيه را مطرح كرده و بسياري از متصوفه مشابه اين را در واقع درباره اهلبيت ارائه ميكنند.
جناب استاد! جناب شيخ احمد احسائي با آن اتفاقي كه در قزوين براشان رخ ميدهد يك سؤالاتي را در اذهان مردم به وجود ميآورد كه مردم با توجه به اينكه اين نظريات به عنوان دين دارد بهشان ميرسد از بزرگان و علما در مورد نظريات شيخ احمد
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۴۹ *»
احسائي سؤال ميپرسند مكاتبات بين مردم و علماي نجف در آن زمان رد و بدل ميشود در مورد شخصيت شيخ احمد احسائي. البته حرف و حديثهاي ديگري هم درباره شيخ احمد احسائي مطرح هست مثل اينكه ارتباط شيخ احمد احسائي با اهلبيت، اين ادعايي كه مطرح ميكند گويا به ايشان اين جسارت را بدهد كه خودش ميتواند تشخيص بدهد كه اين جمله حديث هست يا نه بدون اينكه تحقيق بكند بدون اينكه نيازي به مطالعه در بين متون داشته باشد و علومي كه لازمه تشخيص يك حديث غلط هست بدون اينكه نيازي به چنين علومي داشته باشد مستقيم تشخيص بدهد كه اين جمله از مثلاً آقا امام صادق۷ هست يا نيست. اگر ممكن است در اين موضوع مسائلي اگر وجود دارد يا چيزي هست براي شنوندگان جهت توضيح بفرماييد.
كارشناس: ببينيد شيخ احمد احسائي جدا از نظرات علمي كه ايشان ارائه ميدهند، در مباحثي كه بنيانهاي سستي هم دارد در نظرات علمي ايشان؛ اما جداي از آن نظرات با هر بنياني كه دارند شيخ احمد احسائي سخنان ديگري هم دارد مطالب ديگري هم وجود دارد.
از جمله اينكه ايشان مدعي ارتباطاتي با حضرات ائمه معصومين هست و اينكه عرض كرديم ايشان بارها و بارها در مقاطع مختلف علم درون سينه خودش را لدنّي ميداند الهامي ميداند
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۰ *»
اشراقي ميداند اينها را ايشان معتقد است كه در اثر اكتساب نبوده و اشراقاتي به قلب ايشان است. خوب يكي از مدعيات ايشان اين بود كه من قادرم روايات را ببينم و از ديدن روايات مدعي بشوم كه اينها درستند يا درست نيستند به اصطلاح از چه نوع حديث ميباشند. ايشان بدون تكيه به علم رجال بدون دلائل ديگري كه حديثشناسان و علماي علم حديث براي شناخت يك حديث، برهانهايي كه براي شناخت يك حديث به كار ميبرند روشهايي كه براي شناخت حديث به كار ميبرند بدون استفاده از آنها ميگفت ميتوانم صحت و سقم حديث را فقط با رؤيت حديث و قرائتش تشخيص بدهم.
داستاني هست كه مرحوم صاحب جواهر رحمة الله عليه شيخ محمد حسن صاحب جواهر آمد، عبارت تنكابني چنين است كه، حديثي را با مفردات جميله ولي تركيبات قبيحه، مفرداتي زيبا ولي تركيباتي نامفهموم و بيمعنا، اينها را آماده كرد در كاغذي كهنه نوشت و كاغذ را دود و غبار داد كاغذ را مچاله كرد تا حالت كهنگي در كاغذ ايجاد شد، اين كاغذ كهنه را به دست شيخ داد، شيخ به مجرد رؤيت مدعي صحت حديث شد و حديث را صحيح خواند. يك حديث صحيح و درست و صادر از معصوم معرفي كرد. اينجا بود كه مرحوم صاحب جواهر از شيخ نفرت پيدا كرد از مجلس خارج شد حديث را به دور انداخت و به تكفير شيخ ايشان
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۱ *»
هم فتوي داد. خوب البته شيخي جماعت، جماعت شيخيه امروز منكر اين داستان هستند و رد ميكنند اما از نفرتي كه از صاحب جواهر به دل دارند اين عالم بزرگواري كه كتاب جواهر ايشان يك سرمايه عظيمي براي حوزههاي علميه ماست نفرتي كه از صاحب جواهر در دل آقايان شيخي هست اثبات ميكند كه اين داستان، داستان دروغي نميتواند باشد اگرچه شاخ و برگي بر آن به اصطلاح افزوده شده باشد . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
در اين بخش برنامه چند اشكال بر مرحوم شيخ گرفته شده كه بايد به آنها اشاره كرد و آنها عبارتند از:
۱ـ مسأله معاد هورقليائي و مخالفت آن با نصوص ديني.
۲ـ قائل شدن كارشناس به موارد ديگري از موجبات كفر شيخ مرحوم.
۳ـ مخالف بودن معاد، معراج و غيبت امام زمان عجل الله فرجه طبق نظريه شيخ مرحوم با ضروريات مذهب.
۴ـ ردّ اتهام كارشناس به شيخ مرحوم دربارهي قول به عدم حيات امام زمان عجل اللّه فرجه.
۵ ـ نفرت صاحب جواهر از شيخ مرحوم و نفرت شيخيه از صاحب جواهر!
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۲ *»
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پاسخ به اشكال اول كه فرمودهاند معاد هورقليائي است. و مخالفت آن با نصوص ديني، نياز به بررسي لفظ هورقليا و معني آن و مراد مرحوم شيخ دارد كه بايد به اين مسأله با دقت بيشتري توجه كرد.
هورقليا لغتي سرياني است كه در فارسي وارد شده و معادل كلمه «مُلك ديگر» ميباشد كه در لسان حكمت ملك به همين عالم جسم، اعراض و عناصر اطلاق ميگردد. ورود آن به زبان فارسي و در متون فارسي به زمان شهابالدين سهروردي معلم و ناشر فلسفه اشراق برميگردد و ديگران هم گاهي آن را در كتبشان آوردهاند.
اما مراد از هورقليا به فرموده مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني: «انا اذا قلنا هورقليا فلانريد به الا صفايا الاجسام و لطائفها و ماخلص منها من الاعراض كابدان آلمحمد: و هو اصطلاح منا و لاتحسبوا هورقليا عالماً خارجاً عن عالم الاجسام بل ارضه في ارض هذه الدنيا الكثيفة و سماؤه في هذه السماء و ذلك العالم صوافي السماء و الارض عن الغرائب و الاوساخ و الكثافات.»
يعني: ما هرگاه هورقليا بگوييم اراده نمي كنيم از اين كلمه مگر آن لطيفه و صافيه اجسام را و آنچه خالص شده باشد از اعراض، مانند ابدان آلمحمد: و اين كلمه اصطلاحي است از ما و هورقليا را عالمي خارج از عالم اجسام گمان نكنيد بلكه زمين هورقليا در زمين
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۳ *»
همين دنياي كثيفه و آسمانش در همين آسمان است و اصلاً هورقليا حالت صافيه همين زمين و آسمان است كه از غرائب و كثافات و اوساخ پاك شده است.
اما ردّ ادعاي مخالفت آن با نصوص ديني:
مرحوم مجلسي عليهالرحمة در فصل دوم كتاب «حقاليقين» ميفرمايد: «فصل دوم در دفع شبهههاي معاد جسماني است و آن موقوف است بر دانستن حقيقت روح و بدن انسان. بدانكه در حقيقت روح انسان خلاف بسيار هست و فقير در كتاب «بحارالانوار» زياده از بيست قول نقل كردهام و بعضي گفتهاند چهل قول دراين باب هست . . .
و شبهه دوم آن است كه ميگويند كسي كه اجزاي او در مشرق و مغرب عالم پراكنده شده و بعضي از آنها در بدن درندگان داخل شده باشد و بعضي جزء اجزاء گورها و مثل آنها شده باشد چگونه جمع ميشود؟ و از اين بعيدتر آنكه اگر آدمي آدم ديگر را بخورد و اجزاي مأكول جزء بدن آكل بشود اگر در حشر برگردند اگر آن اجزا در بدن آكل داخل شود بدن مأكول از چه چيز خلق خواهد شد؟ و اگر در بدن مأكول داخل شود آكل از چه چيز خلق خواهد شد؟ پس حق تعالي براي ابطال اين شبهه فرموده است و هو بكل شيء عليم و وجهش آن است كه در آكل اجزاء اصليه هست كه از مني به هم رسيده است و اجزاء فضليه است كه از غذا به هم ميرسد و در مأكول نيز هردو قسم هست. پس اگر انساني
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۴ *»
انساني را بخورد اجزاي اصلي مأكول اجزاء فضلي آكل خواهد شد و اجزاء اصلي آكل آنها است كه پيش از خوردن انسان جزء بدن او بوده است و حق تعالي به همه چيز عالم است و ميداند كه اجزاي اصلي و فضلي هريك كدام است پس جمع ميكند اجزاء اصلي آكل را و روح در بدن او ميدمد و جمع ميكند اجزاي اصلي مأكول را و نفخ روح در آن ميكند و همچنين اجزائي كه در بقاع و اصقاع متفرق شده است به حكمت شامله و قدرت كامله خود جمع ميكند.»
و در همان كتاب ميفرمايد: «و عمده آنها كه جسم ميدانند از متكلمان به دو قول قائل شدهاند يكي آنكه عبارت است از اين هيكل محسوس و دوم آنكه در بدن اجزاي اصليه هست كه باقي است از اول عمر تا آخر و اجزاي فضليه ميباشد كه زياد و كم و متغيّر و متبدّل ميشود و انسان كه مشاراليه است به «اَنا» و «مَن» آن اجزاي اصليه است و مدار حشر و ثواب و عقاب بر آن است. و بعضي از متكلمين اماميه به اين قائل شدهاند و بر اين قول بعضي از اخبار دلالت ميكند نه به اين معني كه روح آن است بلكه آنچه از بدن انسان در حال حيات در قبر باقي ميماند و در قيامت محشور ميشود آن اجزاست.»
و در همان كتاب ميفرمايد: «هرگاه جسد شخصي را بسوزانند و خاكسترش را به باد دهند تشخص او باقي نميماند و . . . و كليني به سند موثق از حضرت صادق۷ روايت كرده است كه پرسيدند از آن
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۵ *»
حضرت كه ميّت جسدش مي پوسد؟ فرمود بلي و باقي نميماند گوشتي و نه استخواني مگر طينتي كه از آن مخلوق شده است كه آن نميپوسد و باقي ميماند در قبر مستدير تا مخلوق شود از آن چنانچه اول مرتبه مخلوق شده است.»
و در همان كتاب ميفرمايد: «و لهذا ميگويند آدمي را از وقتي كه روح در او دميده ميشود تا هنگام پيري كه همان شخص است هرچند كه متبدّل شود صورت و هيئت او و اجزاي او به تحليل رود و بدل آنها بيايد بلكه اگر بسياري از اعضاي او را قطع كنند باز ميگويند شرعاً و عرفاً كه همان شخص است و اگر حدي يا قصاصي در جواني از او صادر شود در پيري از او استيفاء ميكنند و اگر غلامي در جواني گناهي كرده باشد و آقا در پيري دست به او بيابد و او را تأديب كند نميگويند كه بر او ستم كرده است و اينها به اعتبار بقاي اجزاي اصليه است يا به اعتبار اين است كه كار به ارواح است.»
و ميفرمايد: «مؤلف گويد كه اين سه حديث احتمال تجسم روح و جسد مثالي هردو را دارد و احاديث بسيار كه در باب ظهور انبيا و اوصيا بعد از وفات ايشان وارد شده است مانند احاديث نمودن حضرت امير۷ حضرت رسول۹ را به ابوبكر در مسجد قبا و نمودن حضرت امام حسن حضرت امير را۸ و ملاقات كردن حضرت صادق حضرت باقر را۸ و امثال اينها كه در كتاب «بصائر الدرجات» و غير آن به طرق متعدده
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۶ *»
روايت شده است به اين دو احتمال احتمال جسد اصلي نيز دارد. چنانكه شيخ مفيد و جمعي از متكلمين و محدثين اماميه قائلند كه بعد از سه روز يا بيشتر ارواح مقدس انبياء و اوصياء به جسدهاي اصلي معاودت مينمايند و ايشان را به آسمان ميبرند و ديدن حضرت رسول۹ انبيا را در شب معراج بر اين حمل كردهاند و احاديث مسخ شدن بنياميه به صورت وزغ هرسه احتمال دارد اما در بعضي از آنها جسد اصلي ظاهرتر است.»
و در همان كتاب ميفرمايد: «و از حضرت صادق۷ پرسيدند از كسي كه ميميرد در دار دنيا روح او در كجا ميباشد؟ حضرت فرمود كه هركه بميرد و او ماحض ايمان باشد محضاً يا ماحض كفر باشد محضاً منتقل ميشود روح او از هيكلي كه دارد به مثل آن در صورت و جزا داده ميشود به اعمال خود تا روز قيامت و چون حق تعالي اراده نمايد كه ايشان را محشور گرداند در قيامت انشاء ميكند جسم و بدن او را و برميگرداند روح را به بدن اصلي او و محشور ميگرداند او را كه جزاي اعمال او را وافي و كامل بدهد. پس مؤمن بعد از موت منتقل ميشود از جسد خود به جسدي كه مثل آن جسد باشد در صورت پس او را در جنتي از جنتهاي دنيا ميبرند و منعّم ميباشد در آنجا تا روز قيامت و كافر منتقل ميشود روح او از جسد او به جسدي مثل آن بعينه و ميبرند او را به سوي آتشي كه معذّب باشد به آن تا روز قيامت.»
و باز در همان كتاب ميفرمايد: «و اما ضغطه قبر و ثواب آن
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۷ *»
فيالجمله اجماعي مسلمانان است چنانچه سابقاً مذكور شد و از احاديث معتبره ظاهر ميشود كه ضغطه قبر در بدن اصلي است و عام نيست و تابع سؤال قبر است و كسي را كه سؤال نكنند او را ضغطه نميباشد.»
و در همان كتاب ميفرمايد: «پس چون صور ميدمند انشاء ميكند جسد او را كه پوسيده است در زير خاك و متفرق گرديده است پس برميگرداند روح را به همان بدن و حشر ميكند او را به سوي موقف و امر ميكند كه او را به جنت خلد ميبرند و ابدالاباد در آن متنعم ميباشند. اما آن جسدي كه به آن برميگردد بر تركيب جسد دنيا نيست بلكه تعديل طباع مينمايند و صورت او را نيكو ميگردانند كه هرگز پير نميشود به آن تعديل طباع و تعب و ماندگي و سستي او را در بهشت نميباشد. و روح كافر را در قالبي قرار ميدهند مثل قالب دنيا در محل عذاب كه معاقب ميشود به آن آتشي كه معذب ميگردد به آن تا قيامت پس خدا انشاء ميكند جسدي را كه مفارقت كرده است از آن و برميگرداند روح را به آن و به آن بدن معذب ميگردد هميشه در آخرت و جسدش را به نحوي تركيب ميكند كه فاني نشود.»
و ملامحسن فيض كاشاني در تفسير صافي در سوره «ص» در حكايت ايوب و اختلاف روايات كه بعضي دلالت دارند كه بدن ايوب گند نكرد و كرم نداشت و بعضي دلالت دارند كه گند كرد و كرم داشت ميگويد: «اقول لعل المراد ببدنه الذي قيل في الرواية الاولي انه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۸ *»
لمينتن رائحته و لميتدوّد بدنه الاصلي الذي يرفع من الانبياء و الاوصياء الي السماء الذي خلق من طينة خلقت منها ارواح المؤمنين و ببدنه الذي قيل في هذه الرواية انه انتن و تدوّد بدنه العنصري الذي هو كالغلاف لذلك و لامبالاة للخواص به فلا تنافي بين الروايتين.»
حال با ديدن و مطالعه اين روايات و قائلين به آنها مانند مرحوم مجلسي و مفيد و كليني و خواجه نصيرالدين طوسي و علامه حلي و ملامحسن فيض و غيرهم از حكما و متكلمين شايسته است كه بگوييم فرمايش شيخ احمد احسايي مخالف با نصوص ديني ميباشد؟ و حال آنكه معلوم است براي اشخاص انديشمند كه انسان داراي بدني اصلي است كه از طينت روح او است و در نطفهاي كه از آن خلق شده موجود شده و بدني ديگر از براي اوست كه از غذاهايي كه ميخورد تشكيل ميشود نه از نطفه، و آن بدن، بدن عارضي انسان است نه بدن اصلي. و از اين جهت است كه بدن عارضي دائماً چيزهايي از آن به تحليل ميرود و از آن دفع ميشود و بدل مايتحلل ميخواهد و اگر بدل مايتحلل به آن نرسد لاغر ميشود و اگر دير شود مريض ميگردد و اگر نرسيدن بدل بيشتر طول بكشد، بميرد. به خلاف بدن اصلي انسان كه در همه احوال با او هست و تحليل نميرود خواه در حال طفوليت و خواه در حال پيري، و خواه در حال صحت و مرض و خواه در حال حيات و موت و خواه در قبر و در برزخ و خواه در حال اتصال يا تفرق و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۵۹ *»
انفصال و خواه در رجعت يا قيامت و در بهشت يا جهنم.
پس بطلان اين ادعا كه فرمايش شيخ مرحوم با نصوص ديني مخالف است روشن شد.
ممكن است گفته شود كه: فرمايشاتي كه نقل شد و شده حِكمي است و ما از آنها چيزي نميفهميم. ميگوييم همينطور است لذا شأن فقها دخالت در امور حكمت نيست. آيا نه اين است كه اگر مجتهد عظيمالشأني مريض شود پيش طبيب ميرود؟ حتي اگر قلبش درد بگيرد پيش متخصص مغز نميرود بلكه بخصوص پيش متخصص قلب ميرود. حال اگر كسي از آقاي مجتهد بپرسد شما كه مجتهد هستيد چرا پيش طبيب رفتيد؟ خواهد گفت زيرا من رشتهام فقه است و از طبابت سررشته ندارم. ولكن اگر از ما در مورد تكفيركنندگان و يا ايرادكنندگان بر شيخ بپرسند خواهيم گفت كه چون آقاي مجتهد دربند بدن ظاهري جسماني خود هستند، از اين جهت در آن دخل و تصرف بيجا نميكنند. ولكن همين آقايان چون دربند روح خود و روح هزاران هزار مقلد بيچارهاي كه سر به قدم آنها گذاردهاند نيستند، در علم حكمت ـ آن هم از نوع خاص خود ـ كه سررشتهاي از آن ندارند اظهار نظر ميكنند، بلكه مسلمان عالم حكيمي را با چندين هزار دوست خالص اميرالمؤمنين۷ تكفير ميكنند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۰ *»
و مسأله تكفير شيخ مرحوم يك بام و دو هواست زيرا آن مظلوم متهم است كه معادش شبيه به معاد ملاصدرا است پس چرا ملاصدرا را تكفير نكردند؟ (زيرا به قول جلالالدين آشتياني در مجلس تكفير شيخ مرحوم، آخوند ملا آقاي قزويني كه مدرس كتب ملاصدرا بود حضور داشت و بر اين آتش دميد.) و فقط ايشان را تكفير نمودند به طوري كه به قول صاحب «قصص العلماء» ملاهادي سبزواري هم معترض شد و تنكابني ميگويد: «من در جواب ملاهادي سبزواري گفتم كه تكفير او از قديمالايام در السنه علماي اعلام جاري بود. گفت كه ملاصدرا قائل به معاد جسماني است. گفتم بلي او در شواهد ربوبيه گفته «الحق ان المَعاد في المُعاد هو الجسم العنصري.» ليكن آن پس در مقام تفصيل عنصري باقي نگذاشته. علاوه در كتاب شرح اصول كافي و در تفسير سوره بقره و در اسفار به انقطاع عذاب قائل است و قائل به خلود نيست ميگويد فرعون مات مؤمناً موحداً و به وحدت وجود قائل است و غير ذلك من الهفوات و الترهات.»
اين را هم بايد دانست كه خداوند عالم هيچ حادثهاي را بدون حُكم نگذاشته است و راه بيان آن را در شريعت مقدسه معين فرموده و آن راه منحصر است به مطابقه ادعاي مدعي با آيات محكمه و سنت مستجمع علي تأويله و اجماعيات علما و ضروريات دين و مذهب، و نيز مبناي حكم در هر امري حضور و اقرار شخص متهم و شهادت
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۱ *»
شهود بر عليه يا له وي يا قسم و يا خبرويت قاضي است، و نيز فرمودهاند لا عبرة بالقرطاس يعني به كاغذ اعتنا و اعتباري نيست.
در اين قضيه متهم شيخ اوحد و تابعين ايشان ميباشند كه هيچيك قائل به معاد روحاني و يا معاد ملاصدرايي نبوده و نيستند و همگي متفقاً ميگويند معاد جسماني است و هركس غير از اين قائل شود از مذهب خارج ميباشد و شيعه اثناعشري نيست. و كساني هم كه در قضيه تكفير سهم داشتهاند اولاً خبره نبودهاند و اصطلاحات را نميدانستهاند و در ثاني متهم به اغراض سوء ميباشند و ثالثاً در غياب مدعيعليه بعد از گذشت زمان زيادي ميخواهند از راه بررسي تاريخ اين اتهام را اثبات نموده و حكم كفر را بر گردن مدعيعليه بار كنند و عده زيادي از مؤمنين و شيعيان علي بن ابيطالب۷، اهل صلاح و تقوي و اهل علم و ديانت را ضال و مضل معرفي نمايند كه خود اين امر خلاف ضرورت ميباشد و هيچ فقيه متديني فتواي آنان را امضا نميكند.
به فرموده مرحوم آقاي كرماني:
«. . . تو اگر ريالي داشته باشي و نشان ده صراف بدهي همه بگويند خالص است علم حاصل ميكني چراكه اهل خبرهاند و اهل خبره علم علما هستند و اين همه علما با آن همه زهد و ورع و تقوي و فضل كه شهادت بر حقيت كسي بدهند راه قبولنكردن جز عناد چيست؟ وانگهي كه مثل اين حكايت آن است كه ريالي را در بيست سال پيش از اين كل
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۲ *»
صرافان ايران و عراق عرب و خراسان حكم كرده باشند كه خالص است و بعد از بيست سال كه آن ريال مفقود شده و در ميان نيست چهار نفر كه خودشان به صرافي يكديگر را قبول ندارند بيايند و بگويند كه آن ريال بيست سال قبل از اين قلب بوده است. اين حكايت به عقل كه راست ميآيد؟!…».
و ادعاي اين امر كه همه فقهاء در آن زمان حكم به كفر ايشان كردهاند ادعاي باطل و خلاف بديهي است. اگر كسي قرار است از راه تاريخ حكم كند بفرمايد، اين گوي و اين ميدان، مصدقين ايشان كساني هستند كه مقبولالطرفين ميباشند و اسامي آنان در تاريخ معاصر ثبت و ضبط است كه ان شاء الله در جاي خودش مذكور خواهد شد.
تذكرهنويساني هم كه مقبول همه هستند و فرمايشاتشان سند جرح و تعديل علماء ميباشد كتبشان موجود است.
مرحوم محمدباقر خوانساري نويسنده كتاب «روضاتالجنات» مينويسد: «و من جملة حاملي اسرار اميرالمؤمنين۷ ترجمان الحكماء المتألهين و لسان العرفاء المتكلمين غرّة الدهر و فيلسوف العصر العالم باسرار المباني و المعاني شيخنا احمد بن زين الدين بن الشيخ ابراهيم الاحسائي البحراني. لميعهد في هذه الاواخر مثله في المعرفة و الفهم و المكرمة و الحزم و جودة السليقة و حسن الطريقة و صفاء الحقيقة و كثرة المعنوية و العلم بالعربية و الاخلاق السنيّة و الشيم المرضية و الحكم العلية و حسن التعبير و الفصاحة و لطف التقدير و الملاحة و خلوص المحبة و الوداد لاهل
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۳ *»
بيت الرسول الامجاد بحيث يرمي عند بعض اهل الظاهر من علمائنا بالافراط و الغلو مع انه لا شك من اهل الجلالة و العلو. ورد بلاد العجم في اواسط عمره و كان بها في غاية القرب من ملوكها و اربابها و كان ماهراً في اغلب العلوم بل واقفاً علي جملة من الحروف و الرسوم و عارفاً بالطب و القراءة و الرياضي و النجوم و مدّعياً لعلم الصنعة و الاعداد و الطلسمات. توفي في هدية و دفن بالمدينة المشرفة في جوار ائمة البقيع و قام بمراسم عزائه اكثر اهل الاسلام و جلس له صاحب الاشارات و المنهاج باصبهان ثلاثة ايام و حضر مجلسه في تلك الثلثة من الخاص و العام.»
اين نكته نيز لازم به تذكر است كه بنا به نقل مرحوم خوانساري وقتي مرحوم كلباسي صاحب اشارات در اصفهان به مدت سهروز براي شيخ عزا نشست، تمام علماء و عوام اصفهان ـ كه آن روز در ايران مركز علم و علما بود ـ در آن مجلس حضور پيدا كردند. پس اين عبارت نه تنها توافق مرحوم خوانساري و مرحوم كلباسي را با شيخ نشان ميدهد بلكه تمام علمايي كه در آن روز به آن مجلس حاضر شدند، با همين كار توافق خود را با شيخ و تابعان وي و مخالفت خود را با دشمنان و مخالفان آن مظلوم به نمايش گذاردند.
مرحوم عالم فقيه و بزرگوار مرحوم حاج ميرزا حسين نوري رحمه الله در كتاب «نفس الرحمن في فضائل سلمان» صفحه ۷۷ در باب هفتم راجع به علم حضرت سلمان سلام اللّه عليه بالاسم الاعظم
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۴ *»
الالهيـ. . . مينويسد: «و في رسالة الطاهرية عن العارف المحدث الشيخ احمد بن زين الدين الاحسائي مرسلاً ان روح القدس يلقاه و يحدثه و لماعثر عليه فيما وصل الي من الكتب المعتبرة الاّ انه يكفي ارساله في الاعتماد. و روحالقدس هي الروح التي لاتنام و لاتغفل و لاتلهو و لاتزهو و بها كان يري الامام ما في شرق الارض و غربها و برّها و بحرها.»
و در جلد سوم مستدرك در فائده سوم از خاتمه مينويسد: «عن العالم العارف الشيخ احمد بن زينالدين الاحسائي المتوفي سنة ۱۲۴۱ عن المشايخ الاجلة و نواميس الملة اولهم العلامة الطباطبائي بحرالعلوم و ثانيهم كشاف الحقايق صاحب كشف الغطاء و ثالثهم العلامة الحائري صاحب الرياض و رابعهم العالم الرباني الاميرزا مهدي الشهرستاني و خامسهم العالم الجليل الشيخ احمد بن العالم الشيخ حسن البحريني عن والده الشيخ حسن عن الشيخ عبداللّه البلادي من مشايخ صاحب الحدائق كماتقدم و سادسهم العالم الجليل الشيخ احمد بن الشيخ محمد بن آلعصفور…»
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اما آنكه كارشناس برنامه مدعي شد كه شيخيه از شيخ حسن صاحب جواهر رنجيده خاطر هستند؛ عرض ميشود كه ميرزا محمد تنكابني در «قصص العلماء» مينويسد: «مؤلف كتاب در زماني كه در مجلس درس حاجي سيدكاظم حاضر ميشدم و ميخواستم از مذهب ايشان اطلاعي حاصل نمايم غالباً مذمت از فقها ميكردند و سخن درشت
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۵ *»
العياذ بالله به فقهاء شتم مينمودند. و در بدو طلوع اقاويل غلات و متشيخه بر مرقد مطهر حضرت اميرالمؤمنين۷ زيارت صفوان جمال را بر لوحي نوشته و آويخته بودند و از جمله فقراتش اين بود السلام عليك يا منزل المن والسلوي، چون مذهب متشيخه در علل اربع بودن ظهور پيدا كرد مرحوم شيخ محمدحسن نجفي صاحب «جواهرالكلام» حكم فرمود كه آن فقره انزال من و سلوي را حك نمايند تا مايه شبهه عوام نشود و ميل به مذهب شيخ نكنند چه عوام نتوانند علت غائيه بودن را بفهمند و حمل اين فقره بر علت غائيه بودن ائمه نمايند پس موجب اضلال و گمراهي ايشان ميشود. پس از چندي كه مذهب شيخيه شيوع پيدا كرد و هركه بايد گمراه شود يا نشود تحقق پيدا كرد آن وقت شيخ محمدحسن امر كرد كه فقره منزل المن و السلوي را دوباره در مقام او نوشتند. و سيدكاظم در مجلس درس در محضر اين فقير ميگفت كه اين احمق مستضعف است كه فضيلت آقاي خود را كه فقره انزال من و سلوي كه در حديث صحيح ورود يافته حك نمود و او مستضعف است و شيعه نيست.»
حال با صرف نظر از تشويش عبارات و كم و زياد نمودن مطالب كه شيوه صاحب كتاب قصصالعلماء است، به اين نتيجه ميرسيم كه شايد دليل رنجش شيخيه از صاحب جواهر آن باشد كه هيچ دوستي راضي نميشود كه فضيلت آقا و مولاي خود را از لوحي كه در حرم مطهر آن بزرگوار نصب است و بر اساس روايات معتبرهاي كه در كتب
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۶ *»
معتبره شيعه ثبت و ضبط شده است، به جهت دشمني با كساني كه ذكر فضائل محمد و آلمحمد: مينمايند پاك نمايد.
اما خوب است كه خوانندگان محترم اين نكته را هم بدانند كه شيخيه به دو دليل نتوانستهاند با ضرس قاطع بگويند كه اين كار از صاحب جواهر سر زده است.
ـ يكي اينكه اين نقل فقط در كتاب «قصصالعلماء» آمده است. و حال تنكابني و كتابش معلوم همگان است.
ـ و دوم اينكه اينكار به قدري شرمآور است كه نميشود قبول كرد كه عالمي از علماي شيعه دست به چنين كاري بزند. مگر دشمني با شيخ مظلوم تا چه حد است؟!
عالم بزرگوار و عاليقدر شيعه مرحوم حاج ميرزا محمدباقر همداني (شريف طباطبايي) در كتاب «اجتناب» كه مقداري از آن در ردّ مطالب صاحب كتاب «قصصالعلماء» است ميفرمايند: «من خودم در منزل حاج سيد هاشم ترك كه يكي از خدّام حضرت امير۷ است آن لوح را ديدم كه اين فقره و فقره السلام علي نفس الله القائمة فيه بالسنن از آن حك شده و سپس بر روي آن نوشته شده بود و حاج سيد هاشم ترك ميگفت اين كار به دستور شيخ محمدحسن انجام شده است. در عين حال باورم نشد زيرا اين كار خيلي احمقانه است. و اگرچه همان روزي كه اين حقير آن لوح محكوك را ديدم جمعي از خدّام آن
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۷ *»
جناب۷ گفتند كه محو و اثبات اين لوح هردو به حكم صاحب «جواهرالكلام» بوده ولكن اين حقير باور نكردم و حمل كردم گفته ايشان را به اغراض نفساني خود ايشان. مگر اين زيارت فقط بر روي اين لوح نوشته شده بود كه با پاككردن آن مردم گمراه نشوند؟! اين زيارت از وقت صدور الي الان بيش از هزار جا ثبت شده است و هركه بايد گول بخورد، خورده است!»
اما نوشتن «جواهر الكلام» كه افتخار حوزههاي شيعه است اگرچه فينفسه كار بزرگي است اما دلالت بر جلالت شأن وي نميكند و دليلي براي صحت كارهاي ديگر وي نيست. در بين سنيها نويسندگاني هستند كه كار صاحب جواهر در نزد آنان به حساب هم نميآيد و خود وي نزد آنان نهايت خضوع و خشوع را دارد.
در اينجا كارشناس برنامه تهمتي هم به صاحب «قصصالعلماء» زده كه گفته: «اينجا بود كه مرحوم صاحب جواهر از شيخ نفرت پيدا كرد از مجلس خارج شد حديث را به دور انداخت و به تكفير شيخ، ايشان هم فتوي داد.» كه متن كامل «قصصالعلماء» را قبلاً ذكر كرديم. مراجعه كنيد و ببينيد كه چنين مطلبي در آنجا نيست و اين هم تهمتي است كه به صاحب جواهر و صاحب قصص هردو بسته شده است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اما پاسخ از اشكال دوم كه قائل شدن كارشناس به موارد ديگري
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۸ *»
از موجبات كفر شيخ مرحوم است.
وي ميگويد:
۱ـ ايشان مدعي ارتباطاتي با حضرات ائمه معصومين: است.
۲ـ و اينكه علم درون سينه خود را لدنّي ميداند، الهامي ميداند، اشراقي ميداند، اينها را ايشان معتقد است كه در اثر اكتساب نبوده و اشراقاتي به قلب ايشان است.
پاسخ قسمت اول اشكال: اگر خوابديدن ائمه: و شرفيابي حضور ايشان ادعاي ارتباط است. بله چنين است و ساير علما هم ادعاي چنين ارتباطاتي را داشته و دارند كه بعضي از آنان معاصر ميباشند و بسيار احترام ميشوند. حتي اشخاصي مثل مرحوم آقا سيد مهدي بحرالعلوم كه از مشايخ اجازه شيخ است و شهرت علم و فضل و تقوي و عدالت و . . . وي عالمگير است در بيداري هم خدمت امام زمان۷ ميرسيدند و اين موارد علاوه بر اينكه مقبول همه شيعه است، درباره آن كتابهايي هم تأليف شده است. اما مظلوميت شيخ تا اين حد است كه اگر ادعا كند كه من ائمه را خواب ميبينم نبايد از او قبول شود.
اما اگر مراد گوينده نقل قول صاحب قصص راجع به جمله «سمعتُ عن الصادق۷» است كه گفته در بسياري از مواضع شيخ از اين عبارت استفاده فرموده، افتراي محض است و اعراب سمعتُ را اگر
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۶۹ *»
سمعتَ بخوانند مشكل حل ميشود. زيرا اين بزرگوار در جايي كه اين فرمايش را ميفرمايند قبل از آن حديثي در مورد مطلب خودشان از امام رضا۷ نقل ميكنند و در هنگام ارجاع ميفرمايند: و قدسمعتَ عن الرضا۷ . و كليتاً دأب اين بزرگوار آن است كه در مواضع مختلف كتاب شرحالزياره هرجا به مناسبت حديثي نقل ميفرمايند و ميخواهند خواننده را متذكر كنند ميفرمايند «كماسمعتَ» يا اگر بخواهند وي را متوجه شيريني معنا و يا زيبايي عبارت امام۷ بفرمايند ميفرمايند «و ما لمتسمع» كه به عنوان نمونه چند مورد از آن را در اينجا نقل ميكنيم.
۱ـ در شرح فقره مباركه و معدن الرحمة ميفرمايند: «و معني المبتلي به ان الابتلاء هو الاختبار بالتكليف الشاق بان يؤمر الشخص او ينبّه بما لايعرف حقيته بعقله بل يعرف عدم حقيته كما قد يعرض لكثير من المكلفين و قد يظهر له من التكليف احتمال لاينبغي كماسمعتَ مما روي عن ايوب بل اكثر الانبياء . . .»
۲ـ در شرح همان فقره ميفرمايند: «و الحاصل كلما سمعتَ ممااشرنا اليه مماينسب لهم و اليهم و منهم كله و مالمتسمع هو آثار تلك الرحمة التي هم معدنها لماذكرنا . . .»
۳ـ و در شرح فقره مباركه و خُزّان العلم ميفرمايند: «فظهر لمن نظر و ابصر من هذا التفصيل انهم: لايحيطون بشي ء من علمه الذي هو غير ذاته الا بماشاء انيحيطوا به و الذي شاء انيحيطوا به ماسمعته في هذا
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۰ *»
التفصيل فافهم . . . و امثال ذلك كثير و معني الخُزّان مامرّ عليك و المراد من العلم المخزون عندهم ماسمعتَ.»
۴ـ و در شرح فقره مباركه و اولياء النعم ميفرمايند: «و ورد ايضاً في تفسير قوله تعالي و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا انه العقل فاطلق الرسول علي العقل كما اطلق العقل علي الرسول و كل ماسمعتَ و ما لمتسمع فمن تدبير الولي لمصالح غنمه و ذلك لان النعم . . .»
بنابراين گَرد اتهام چنين ادعايي به دامان ايشان نمينشيند. كتب ايشان حاضر است هركس ميخواهد رجوع كند تا افتراي محض بودن اين مطلب را بداند. تا سيهروي شود هركه در او غش باشد.
پاسخ قسمت دوم اشكال: كه علم درون سينه خود را لدنّي و اشراقي ميدانند. بله چنين است زيرا اين امر هيچ استبعادي ندارد و بودهاند و هستند بندگان خالصي كه خداوند آنان را مخصوص به علم خودش قرار داده است. ميفرمايد: فوجدا عبدا من عبادنا اتيناه من لدنا علما و حضرت موسي و يوشع۸ حضرت خضر۷ را يافتند و طبق قولي حضرت خضر۷ پيغمبر نيست بلكه بندهاي از بندگان صالح خداست پس ميشود كه بندگان ديگري هم خدا داشته باشد كه مخصوص به اين علم باشند و ملك وجود خالي از ايشان نيست. و تعبير به «عالم رباني» درباره بسياري از علماء در كتب رجال فراوان است كه مقصود همين علم لدني ميباشد. زيرا علماء رباني كساني
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۱ *»
هستند كه همه آموختههاي ايشان به تعليم ربّ ميباشد و خداوند مربي و تربيتكننده ايشان است و تربيتكردن خداوند هم به اشراق در دلهاي مقدسه آنان ميباشد.
لله تحت قباب العرش طائفة | اخفاهم عن عيون الناس اجلالا |
ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين. و لولا يبقي من بعد غيبة قائمكم من العلماء الدّاعين اليه و الدّالّين عليه و الذّابّين عن دينه بحجج الله و المنقذين لضعفاء عبادِ الله من شباك ابليس و مردته و من فخاخ النّواصب لمابقي احد الا ارتد عن دين الله ولكنّهم الذين يمسكون ازمةَ قلوبِ ضعفاء الشيعة كما يُمسك صاحب السفينة سكانها اولئك هم الافضلون عند الله.
آيا كسي ميتواند منكر اشراقات قلبي بشود و بگويد نشدني است؟ بلكه هركسي ميتواند در عمر كوتاه خود مدعي چنين جرقههايي بشود و راست گفته و اين امر بالنسبه به اشخاص و ميزان تقوي و تقدس و علم و انديشهها مختلف است. هماكنون در بين علماء و عوام كساني هستند كه چنين ادعاهايي دارند و براي مدارج و مدارك علمي اشخاص پشيزي ارزش قائل نيستند و كسي هم نميتواند ادعاي آنان را ناديده گرفته و مطالبشان را بيارزش بشمارد بلكه براي آنان زندگينامهها و شرح احوالها مينويسند و حال آنكه غالب آنها يا مرشدند يا خياط و يا شاطر و اهل
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۲ *»
باطل و در زمره متصوفه ميباشند و با همه اين تفاصيل گل سرسبد و نمونههاي اخلاقي معلمين اخلاق حوزههاي علميه ميباشند.
ملاصدرا در ابتداي كتاب «المشاعر» خود مينويسد: «و علومنا هذه ليست من المحاولات الكلامية و لا من التقليدات العامية و لا من الانظار الحكمية البحثية و المغالطات النفسية و لا من التخيلات الصوفية بل هي من البرهانات الكشفية التي شهد بصحتها كتاب الله و سنة نبيه و احاديث اهل بيت النبوة و الولاية و الحكمة سلام الله عليه و عليهم اجمعين.»
آيا اين امر در بين اهل حق و مأمومين حقيقي امام۷ جرم است و مدعي آن اهل باطل و كافر شمرده ميشود؟
شرح احوال شيخ مرحوم موجود است نه يكي بلكه چهار كتاب در شرح احوال ايشان مسطور است، علاوه بر آنچه متفرقه نوشته شده، كتب ايشان هم موجود و در دسترس همگان، بگرديد و اساتيد ايشان را شناسايي كرده معرفي كنيد و يا سوابق علم ايشان را ـ به غير از احاديث آلمحمد: ـ در كتب ديگران پيدا كنيد و آنگاه ادعاي ايشان را بيجا بخوانيد.
اما پاسخ به اشكال سوم كه ميگويند: شيخ احمد احسائي و تابعين ايشان قائل به زندهبودن امام زمان۷ نيستند.
نعوذ بالله از اين تهمت و افتراء. قبلاً در پاسخ به اشكال اول درباره معاد هورقليائي عبارتي از مرحوم حاج محمدكريم كرماني
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۳ *»
نقل كرديم اينك به دنباله همان مطلب درباره وجود مبارك آقا امام زمان عجل الله فرجه الشريف توجه بفرماييد، ميفرمايند: «و الامام في ايام ظهوره ايضا في هورقليا اي بدنه صاف لطيف و رؤيته من معجزته و تعمده الاراءة و العجب كل العجب من رؤيته و هو لميخرج ابداً من هورقليا حتي يعود اليه.» دقت بفرماييد با اينكه ديده ميشدند اما هيچگاه از هورقليا خارج نشدهاند كه به هورقليا برگردند.
و در آخرين موعظه خود در شهر يزد وقتي ميخواستند به كرمان برگردند، ميفرمايند: «و ديگر از جمله نسبتها كه به ما ميدهند، و تعجب ميكنم والله از بعضي نسبتها كه به ما ميدهند. باز اگر بيايند نسبت غلو به ما بدهند باز راهي به رَه ميبرد به جهت آنكه ما زياد فضائل ميگوييم ولكن اينجور نسبت، نسبت غريبي است. نسبت دادهاند كه تو ميگويي امام زمان مرده است و مثل ساير مردهها بيمصرف است. عرض ميكنم هركس همچو بداند عليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين. هيچ بيباكي من اينطور نديدهام! به يك راهي قرار ندادهاند تهمتها را.
باري ائمه چون حجتهاي خدا هستند، پس از پيغمبر زماني از زمانها نيامده است كه يكي از ايشان امام و حجت خدا در روي زمين نباشد و امروزه امام خلق و حجت خدا امام زمان است صلوات الله و سلامه عليه و عليهم اين است اعتقاد ما درباره ائمه. عجب است ما جان درباره ائمه دادهايم، عمر خود را در راه ايشان صرف كردهايم و همِّ ما انتشار فضائل
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۴ *»
ايشان است با وجود اين نسبت به ما ميدهند كه تو گفتهاي امام زمان مرده است. وانگهي كه اين سنت را قرار دادهام كه هرساله يا در ماه مبارك رمضان يا در هر وقت كه جمعيتي جمع باشند ذكر احوال ظهور و رجعت را ميكنيم و هرساله تجديد ولايت و محبت و فرج ايشان را ميكنيم. حالا ديگر بعد از اين همه داستانها اين نسبت را بدهند كه اينها ميگويند امام زمان صلوات الله عليه مرده است خيلي بيمزه است.»
اما اينكه ايشان بشري هستند مانند ما كه ميخورند، ميآشامند و خسته ميشوند و استراحت ميكنند و ساير لوازم بشري…؛ صحيح است و كسي منكر اين امور نيست و تمام اين امور در اين بزرگواران جريان دارد اما به حسب خودشان. نه اين است كه جن هم مخلوقند و لطيفند و به حسب خودشان غذا ميخورند و زاد و ولد دارند و ميميرند؟ و نه اين است كه اهل برزخ در برزخ لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا و اهل آخرت را هم فرمودهاند كه ان الجنة اسفلها طعام و اعلاها علم و آيا در احاديث نفرمودهاند كه ان الله خلقنا من اعلي عليين . . . و اعلي عليين بهشت است پس اين بزرگواران در اين دنيا مانند اهل بهشت در بهشت ميباشند؟ پس خوردن و آشاميدن ايشان و استراحت نمودنشان هم در اين دنيا مانند خوردن و آشاميدن اهل بهشت ميباشد.
و آيا حضرت خضر۷ كه داراي بدني لطيف است و در همين دنيا و روي همين زمين است غذا نميخورد و نيازمند به آب و نان
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۵ *»
نميباشد؟ و آيا حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام كه در همين دنياست و زنده است و در آسمانهاست نيازمند به مددهاي جسماني نيست؟ آيا كسي جرأت ميكند بگويد چون داراي بدني لطيف ميباشند لذا نميتوان ايشان را جزو احيا برشمرد بلكه از عالم ارواح و اموات ميباشند؟ و آيا موجود و مخلوقي پا به عرصه وجود و هستي گذارده كه به حسب خودش نيازمندي نداشته باشد؟
آيا اين از ادب شيعه است كه هر حديثي به مذاق او خوش نيايد و با قواعد او نسازد آن را طرح نموده و به قول خودشان به سينه ديوار بكوبد؟
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۶ *»
روز دوشنبه ۱۴/۱۱/۱۳۸۷
گوينده بعد از اعلام برنامه كارشناس را معرفي ميكند و بعد از مقدماتي خلاصهاي از برنامههاي گذشته را يادآور ميشود و از كارشناس ميخواهد كه درباره موضوع تكفير شيخ مرحوم اگر موضوعي باقي مانده است به عنوان تكميل و تكمله يادآور شود.
جناب استاد! مسأله تكفير را شما مطرح كرديد كه در واقع موضوع تكفير برميگشت به همان نظريه معاد جسماني و يا نظريه ايشان درباره معاد به طور كلي. و همچنين ما نگاهي انداختيم ديديم بسياري از مردم . . . در آن زمان نامههايي هم به علما و دانشمندان نوشتهاند در نجف، ميشود اين موضوع را براي ما بيشتر باز بفرمائيد؟
كارشناس: بسم الله الرحمن الرحيم در رابطه با تكفير شيخ البته تكفير اگرچه ابتدا از سوي مرحوم برغاني صورت گرفت اما اين نبود كه فقط تنها كسي كه شيخ را تكفير كرده مرحوم برغاني باشد و اين امر منحصر در وجود ايشان باشد بسياري ديگر از علما هم نسبت به ايشان تكفير را داشتند و تكفير را اعلام كردند، كه در ميان معاصرين مرحوم شيخ احمد احسائي كسان ديگري هم به تكفير ايشان پرداختند كه اسامي ايشان را ميشود نقل كرد كه از آن جمله
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۷ *»
ميتوانيم به فقيه نامدار شيخ انصاري اشاره كنيم كه ايشان معتقد بوده به اين قضيه، ملا آقاي دربندي هست، مرحوم صاحب جواهر هست و بسياري ديگر از علما كه نسبت به ايشان نظريه تكفير را قبول كردند و پذيرفتند. البته ناگفته نماند چون ما اينجا درصدد بيان يك مسأله تحقيقي پژوهشي هستيم و بنا نداريم كه الزاماً به تكفيرها اشاره بكنيم در بين اينها هم كساني بودند كه شيخ را كافر ندانستند و تكفير را برنتابيدند. از جمله آنها ميتوان به مرحوم حاج ابراهيم كلباسي اصفهاني اشاره كرد كه ايشان حتي بعد از مرگ شيخ براي ايشان در اصفهان مراسم عزا برگذار ميكند. ايشان در رابطه با شيخ احسائي ميگويد: «منسوب داشتن شيخ به برخي از امور ناشايست به ويژه از جانب كساني كه به مطالب و اصطلاحات علمي او وقوفي ندارند جرأت زيادي ميطلبد.» يعني ايشان معتقد است كه فهم كلمات مرحوم شيخ احسائي براي عدهاي مشكل بوده و لذا چون قادر بر فهم كلمات شيخ نبودند حكم تكفير را صادر كردند. البته ما نميتوانيم اينجا نظريه مرحوم كلباسي را هم بپذيريم چراكه مسلم است مرحوم شيخ احسائي برخلاف ظواهر آيات قرآن و برخلاف نظريه مقبول جماعت فقها و علماي اسلام و متكلمين شيعي، ايشان صحبتي را كرده كه شايد بشود گفت اگرچه انحصار در ايشان ندارد و سابقهاي هم در بين متصوفه و اشراقيون و سايرين هم ميتواند
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۸ *»
داشته باشد اما به هر صورت به عنوان يك فقيه شيخ احمد اگر مطرح باشد اولين فقيهي است كه چنين مطالبي را بيان كرده است.
گوينده: خوب با تشكر از جناب استاد بحث شيخيه را ما بهش پرداختيم و دليل شد كه بيشتر مساله شيخيه را مطرح بكنيم و به عنوان مقدمهاي بشود كه بحث بهائيت را بعداً بهش بپردازيم موضوعي بود كه اشاره شد و در جلسات پيشين هم شما اشاره فرموديد به آن و آن مسأله بابيت است.
جناب استاد آيا بزرگان شيخيه و يا شخصيتي مثل شيخ احمد احسائي، ايشان ادعائي در مورد بابيت و اينكه شخص خودش كسي هست كه ميتواند و يا بايد واسطه بين مردم و امام زمان باشد مطلبي اين چنيني دارد يا ندارد؟
كارشناس: ببينيد اگر به صورت تصريحي دنبال اين جواب بگرديم كه آيا شيخ احمد به صورت صريح و مصرح عنوان كند كه من ركن رابع هستم همچنين مطلبي يافت نخواهد شد و ديده نميشود. ما غور كرديم در كلمات شيخ احمد چنين ادعائي مبني بر اينكه ركن رابع باشد و اين كلمه به صراحتِ موضوع نقل شده باشد نيست. اما عباراتي را شيخ دارد و كلماتي را نقل ميكند كه از آن عبارات و كلمات ميشود فهميد كه شيخ به نوعي اين جايگاه را براي خودش قائل هست.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۷۹ *»
گوينده: جايگاهي را كه فرموديد جايگاه ركن رابع است.
كارشناس: جايگاهي كه به عنوان كسي است كه واسطه و حلقه ارتباطي بين امام و مردم هست ايشان در گاههاي مختلف و جاهاي مختلف از مباحثي كه در كتب متعدد خودش نقل ميكند به اين نكته تاكيد دارند كه روابطي را با ائمه معصومين و مخصوصاً شخص شخيص امام زمان۷داشتند ضمن اينكه بعضي از ياران ايشان و پيروان ايشان مثل حاج محمد كريم خان كرماني اساساً درباره ايشان صراحتاً نقل ميكند و ميگويد كه در جواب مسأله چهارم كه شيخ مرحوم و سيد مرحوم! ركن رابع بودهاند هريك در عصر خود. اين را ميگويد شك و شبهه ندارم و تحاشي از آن نمينمايم و اقرار به آن دارم و ايشان فقيه جامعالشرايط و جايزالتقليد و عالمي از علماي شيعه بودهاند ايشان اعلم، اتقي، اورع، ازهد و اصدق و افقه و اكمل از كل علماي معاصرين بودند و ايشان را چنين شناختم. اما ركن رابع را در عصر ايشان مخصوص ايشان دانم حاشا و كلا. ميگويد اينجوري هم نيست كه بگوييم البته معتقدند ايشان ركن رابع هستند اما با اين عبارتهايي كه نقل ميكنم شك و ترديدي باقي نميماند واقعا. اما ميگويد اين جوري نيست كه انحصار در ايشان داشته باشد ممكن است ديگراني هم بودهاند. البته اين را ميشود گفت كه محمدكريم خان كرماني چون در زماني
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۰ *»
دارد اين مسأله را طرح ميكند كه به شدت مورد حمله قرار گرفته از طرف افراد به جهت اينكه شما اين را انحصار در خودتان دانستهايد و ايشان ميخواهد به نوعي از خودش دفاع بكند و اينكه آنها را با آن صفاتي كه در اينجا ياد ميكند اعلم اتقي اورع ازهد اصدق افقه اكمل اين عبارتها نشان دهنده اين است كه ركن رابع را اگر منحصر هم در اينها نداند اينها را برجستهترين ركن و برجستهترين افراد مرتبط با امام زمان۷ ميداند.
گوينده: جناب استاد ببخشيد! چرا اين اصطلاح ركن رابع را به كار بردهاند اساساً اين ركن رابع يعني چي؟
كارشناس: در جلسه قبل هم اشاره به اين موضوع شد اينها اصول دين را (يعني جماعت شيخيه كرمانيها به صورت خاص و جماعت شيخيه تبريز اين را نپذيرفتهاند و چنين ادعايي ندارند) معتقدند كه اصول دين منحصر در چهار ركن است ركن اول شناخت خالق هستي است و معرفت خداست ركن دوم معرفت رسول خداست ركن سوم معرفت و شناخت ائمه معصومين است و ركن چهارم معرفت و شناخت ولي دوران ولي عصر و كسي كه حلقه ارتباطي است ميان امام و مأموم، امام و مخلوق و مردمي كه پيرو آن امام هستند. ركن رابع يعني كسي است كه حلقه ارتباطي ميشود ميان امام و مردم، البته اينها گفتهاند كه بعداً تصحيح كردند
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۱ *»
عباراتشان را در اين رابطه مخصوصاً كرمانيها سعي كردند، چون اين مساله ركن رابع را در حقيقت كرمانيها طرح كردند. شيخيه تبريز اساساً منكر اين موضوع هستند و حتي معتقد هستند كه اين عبارت را شاگردان بيكفايت شيخ كساني كه براي خودشان ادعاهايي داشتند و تلويحاً اشاره به جماعت كرمانيها دارند ميگويند اينها اختراع كردهاند و اين كلمات از كلمات شيخ و سيد نيست شيخ و سيد همچنين ادعايي نداشتهاند اين را كريم خان درست كرده كريم خان هم آمد بعداً اين عبارات را به نوعي تصحيح ميكند و سعي ميكند به اين گونه ترجمه كند ركن رابع را كه ركن رابع مقصود شخصي نيست كه به اصطلاح اين حلقه ارتباطي باشد، به معني تولي و تبري يعني دوست داشتن كسي كه اولياي خدا را دوست ميدارد اين ميشود ركن رابع يعني كسيكه به اوج دوست داشتن اهل بيت رسيده اين ركن رابع هست يعني به مرحله شيعه كامل بودن. اين را سعي ميكند به اينطور تصحيح بكند و از اينكه نايب خاص براي امام بسازد تحاشي ميكند.
گوينده: اگر ما بخواهيم ريشهيابي بكنيم بحث ركن رابع را در شيخ احمد احسائي به چه موضوعي بايد شباهت اين دوتا را بياوريم ـ چون ميگوييد تصريح ندارد به ركن رابع ـ و بگوييم شيخ احمد در واقع باني چنين تفكري است؟
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۲ *»
كارشناس: ببينيد شيخ احمد احسائي در بعضي از كتابهاش اشاره ميكند تصريحاً كه بعضي ملاقاتهايي را در خواب و بيداري ـ كه البته بيشتر در خواب ـ با ائمه معصومين دارد در بعضي از نوشتجاتش دارد كه سمعتُ عن الصادق اين مرتبهاي است كه در واقع ميشود آن ادعاي ركنيت و آن ادعايي كه كريمخان و اتباعش دارند پيدا كرد. البته شيخيه آذربايجان ميگويند چون كه كلمه ركن رابع در كلمات شيخ نيست فلذا شيخ اين ادعا را قبول ندارند. ولي خوب اين عبارتهاي شيخ را دقت بكنيم اين عبارتها را گفته، چه اسم گفته باشد مقصود مسمي است، حالا چه اسم ركن رابع را ايشان آورده باشد چه اسم ركن رابع را نياورده باشد خيلي اسم اهميتي ندارد . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پاسخ به اشكالها
اولاً ميبينيم مطالب اين جلسه با مطالب جلسه پيش مشابه است و بسياري از آن تكرار ميباشد كه قبلاً پاسخگويي شده است.
اما اشكالها و مطالبي كه در اين برنامه به طور ابتدايي طرح شده و بايد جواب داده شود:
۱ـ مسأله بابيت يا نيابت و تطبيق آن با ركن رابع.
۲ـ مسأله حلقه ارتباطي بين امام۷ و پيروان ايشان.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۳ *»
۳ـ تعبير از ركن رابع به ولي دوران و ولي عصر.
۴ـ ملاقاتهاي شيخ مرحوم در خواب و بيداري.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پاسخ اول: بر مبناي شريعت و به طور نقض اين است كه به قول كارشناس محترم كه ميگويند ما در كتب مرحوم شيخ غور كرديم و صراحتاً به چنين نكتهاي برنخورديم و برنخواهيم خورد. به ايشان و كليه دستاندركاران بايد گفت كدام شرع و قانون شرعي به شما اجازه داده و ميدهد كه امري را كه با آن به طور صراحت برخورد نكردهايد و نديدهايد رد يا اثبات كنيد و بر آن حكم دهيد و شيعيان اميرالمومنين۷ را تقسيم كرده و گمراه و سرگردان نماييد؟
علاوه بر آنكه تابعين ايشان نيز صريحاً گَرد ادعاي انحصار ركن رابع را از دامان ايشان روبيدهاند.
مرحوم حاج محمدكريم كرماني در فصل چهارم كتاب مبارك سيفصل (كه در پاسخ مرحوم حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبايي نوشتهاند) ميفرمايند:
«فصل چهارم: در جواب مسأله چهارم كه شيخ مرحوم و سيد مرحوم! ركن رابع بودهاند هريك در عصر خود. اما بودن ايشان ركن رابع به آنطور كه گفتم كه ايشان فقيه جامعالشرايط و جايزالتقليد و عالمي از علماي شيعه بودند، شك و شبهه در آن ندارم و تحاشي از آن
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۴ *»
نمينمايم و اقرار به آن دارم خدا و خلق بدانند. و ايشان را در عصر خود اعلم از كل ميدانم شاهد به غايب برساند. و ايشان اعلم و اتقي و اورع و ازهد و اصدق و افقه و اكمل از كل علماي معاصرين بودهاند و ايشان را چنين شناختهام. و اما ركن رابع را در عصر ايشان مخصوص ايشان دانم حاشا و كلا، منحصر به ايشان نبوده است بلكه اشخاص عديده بودهاند و همه عالم و همه متقي و همه عادل و جايزالتقليد و حامل دين و احكام آلمحمد و خداي يگانه گواه است كه من ابداً اين ادعا را از سيد مرحوم نشنيدهام با وجودي كه نهايت محرميت را به ايشان داشتهام و درباره شيخ مرحوم هم اين ادعا را نشنيدهام ابداً و در كتب ايشان نديدهام. بلكه كتب ايشان پر است از دليل تعدد ركن رابع در هر عصر، چنانكه شيخ مرحوم در كتاب رجعت به آن تصريح فرموده و سيد مرحوم در شرح قصيده و غير آن نوشتهاند و حقير هم در كتب خود حتي ارشادالعوام نوشتهام. آخر به اين كتابها رجوعي كنيد و جواب از اين افتراها را خود بدهيد و اينقدر مرا مشغول به جواب از اين سخنان واهي نكنيد، چراكه زبان بدگو و بدخواه دراز است و هر روز تهمتي و افترائي اختراع ميكند و تا قيامت اگر جواب بگويم كفايت نميكند. اگر ميگويم در مجالس درس و موعظه صدايم از يك مجلس تجاوز نميكند و اگر مينويسم كسي رجوع نميكند و دشمن هم كه بسيار، و از خداي خود هراسي ندارند در ميان عباد و بلاد آنچه ميخواهند پهن ميكنند اگر از روي ايمان احتجاجي دارند
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۵ *»
چرا با خود من احتجاج نميكنند؟ و اگر از روي بيايماني است كه چاره آن را خدا بايد بكند. و احوال خود و ادعاي خود را كه سابقاً شرح دادهام.»
حال بايد به آقاي كارشناس گفت اين جمله را در قيامت چگونه پاسخ خواهيد داد «اما عباراتي را شيخ دارد و كلماتي را نقل ميكند كه از آن عبارات و كلمات ميشود فهميد كه شيخ به نوعي اين جايگاه را براي خودش قائل هست.» و حال آنكه نه خود در جايي از فرمايشاتش چنين ادعائي كرده و نه تابعين او براي او اين ادعا را كردهاند. ما لكم كيف تحكمون؟
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اما حل اين موضوع بسته به فهم اصطلاحات اين بزرگوار است كه با توجه به مطالب زير معناي عبارات و كلمات شيخ مرحوم روشن خواهد شد ان شاء الله.
خداوند درباره پيغمبر اكرم۹ ميفرمايد: تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا و ميفرمايد: انا ارسلناك كافة للناس و اينكه آن حضرت رحمة للعالمين ميباشد و اين عالمين همان عالميني است كه خدا رب آن عالمين است، حضرت اميرالمؤمنين۷ هم خليفه و جانشين چنين پيغمبري است و امروز وجود مبارك مولانا حجة بن الحسن حضرت بقية الله عجل الله فرجه جانشين همان پيغمبر و آباء كرامش ميباشد، امر تدبير ملك هستي در
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۶ *»
كون و شرع و در جزئي و كلي با آن بزرگوار ميباشد. و معتقديم كه ارادة الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم و الصادر عمافصل من احكام العباد و نيز به ما آموختهاند كه ابي الله انيجري الاشياء الا بالاسباب به همين جهت دقت در مطالب زير لازم به نظر ميرسد.
در دوران غيبت كبري امر نيابت عامّه به دو شكل تحقق مييابد: يكي نيابت جزئي، ديگري نيابت كلّي. اما «نيابت جزئي» كه جنبهي عمومي داشته و همگان را لياقت و قابليّت به دستآوردن آن فراهم بوده است، نيابت نمودن از آن حضرت۷ در تحمّل حقّي يا ابلاغ خيري، به بندهاي از بندگان خداست. از اين جهت لازم نيست كه چنين نايبي جامع و كامل باشد. حتي لازم نيست كه در بعضي از اين امور، عادل باشد و نيز در پارهاي از موارد لازم نيست كه حتي مؤمن باشد. روي اين جهت لازم نيست كه در اين نوع نيابتها، نايب بداند كه نايب شده و به نيابت از حضرت۷ اين حق يا خير را به كسي ابلاغ ميكند.
اگر ديگران اين نوع نيابت را ذكر نكردهاند، يا اگر بشنوند چهبسا انكار كنند از بيتوجّهي آنها نسبت به مقام ولايت و شئون امامت است، و از طرز تفكّر غلطي است كه در زمينهي امامشناسي دارند. اما از ديدِ مشايخ عظام+ كه با مقامات و شئونات ولايت و امامت آشنايي كامل دارند، اين نوع نيابت در كوچكترين خيرها و حقها جريان دارد.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۷ *»
و امري مستمر و مداوم است. امام۷ هر كس را بخواهند براي انجام اين نيابت انتخاب ميفرمايند بدون اينكه آن كس خبردار شود. و به حقيقت امر آگاه گردد. در اين نيابت چه شرطي لازم است؟ داشتن قابليّت و لياقت تحمّل و ابلاغ امر خير يا حق، و از عهدهي آن برآمدن. خواه خود شخص هم محبوب امام۷، و مرضي خاطر مبارك آن حضرت باشد، خواه مبغوض آن حضرت باشد. ولي بايد قابليّت آن را داشته باشد تا حضرت۷ به دست او خيري را جاري سازند، يا با زبان او حقّي را به گوش كسي برسانند. حضرت رسول۹ به ابنعباس فرمودند يابنعباس! لن تجد حقّاً بيد أحد من الخلق إلاّ بتعليمي و تعليم علي۷ اي فرزند عباس! در دست كسي حقّي را نخواهي يافت، مگر به آموختن من و آموختن علي۷.
پس در اين نوع نيابت است كه امام۷ از وراي هر دستي كه خيري از آن جريان مييابد، دستي دارد. و از وراي هر زباني كه حقّي از آن به گوش كسي ميرسد، زباني دارد. خواه صاحب آن دست يا آن زبان، محبوب امام۷ باشد، خواه مبغوض. پس امام۷ محتجب شده و از وراي اين حجابها و بابها و نائبها، خيرها و حقها را ابلاغ ميفرمايد. در حديث ميفرمايد: إنّ للّه سبعين ألف حجاب من نور و ظلمة براي خداوند هفتاد هزار حجاب است كه پارهاي از نور، و پارهاي از ظلمت است. در حديثي ميفرمايد: إنّ اللّه يؤيّد هذا الدين بأقوام
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۸ *»
لاخلاق لهم خدا اين دين را تأييد ميكند به گروههايي كه براي خود آنها نصيب و بهرهاي از دين نيست. نمونهي روشن آن نشر و پيشرفت اسلام در دوران حكومت غاصبان و ظالماني؛ مثل اولي و دومي و امثال آنها است.
و اين طور نيابت در جميع خيرات ظاهري و باطني جاري است. در خيرات باطني؛ يعني امور ايماني، امور عقائد و احكام حقّه كه بالاخره به وسيلهي شخصي ابلاغ ميشود به آن كساني كه بايد ابلاغ بشود. حتي در امور ظاهري و خيرات ظاهري هم اينطور نيابت جاري است. فرض بفرماييد: براي رسانيدن صنعتهاي خير و حرفههايي كه براي بندگان موجب خير ميشود. امام۷ از اشخاصي كه در آنها اين قابليّتها هست، استفاده ميكنند و توسّط آن اشخاص ابلاغ ميفرمايند. از اهل هر صنعتي ـ البته صنعت صحيح، و حرفهاي كه خير باشد و به نفع بندگان تمام بشود ـ ميشود كسي نيابت كند. نايب ميشود و در رسانيدن آن خير جانشين امام۷ است. چه خود بداند، چه نداند. و اكثر نميدانند كه اين مأموريّتي است كه امام۷ به عهدهي آنها گذارده و از قابليّتهاي طبيعي آنان استفاده شده است؛ مانند نوع افرادي كه با كمال خلوص و شوق طبيعي در صنعتهاي مختلف، كاري را عهدهدار ميشوند و خيري را به بندگان خدا ميرسانند. پس در اين امور همين اندازه «قابليّت طبيعي» باشد، كفايت است. ديگر حتماً ايمان باشد، عدالت باشد، لزومي ندارد. چهبسا امام۷ از غير مؤمنان، از
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۸۹ *»
وجود كفّار هم استفاده ميفرمايند و آنها را در اين امور دنيوي منشأ امور خيري قرار ميدهند. و در واقع اين يك نوع نيابت از طرف حضرت است.
شخص خبير در هر فنّي را، ميشود نايب امام۷ دانست؛ اما «نايب خاص» در امر خاص، و در اين مورد خاص؛ بدون اينكه خودش بداند نيابت دارد.
البته در بعضي از امور؛ به خصوص در امور باطني و معنوي، چهبسا در چنين جانشينان و نوّابي، عدالت و ايمان شرط باشد از قبيل: اخذ احكام شرعيّه، يا انجامشدن بعضي از شهادتها و اموري كه مترتّب بر عدالت و ايمان است. در اين طور موارد، البته لازم است كه شخص علاوهي بر قابليّت طبيعي و لياقت فطري، صاحب ايمان، يا علاوه بر ايمان، صاحب عدالت هم باشد. اينطور موارد ممكن بوده و هست. ولي منظور اين نيست كه در ايصال اين خير يا اين امر، به طور مطلق عدالت يا ايمان لازم و شرط باشد؛ بلكه نظر به اين كه افرادي كه بايد اين امر به آنها برسد، ناچارند كه به عادل رجوع داشته باشند، يا لازم است كه رجوع به مؤمن داشته باشند، يا از شاهد عادل، امري را بپذيرند، اين عدالت و ايمان مربوط به آنها و نسبت به آنهاست.
نيابت كليه يا عامه
در غيبت كبراي امام۷ يك نوع نيابت ديگري هست كه از آن
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۰ *»
به نيابت كليّه و يا نيابت عامّه ميتوان تعبير آورد. چون اين نيابت در افراد مخصوصي پيدا ميشود و امام۷، اشخاص مخصوصي را براي اين امر برميگزينند، از اين جهت اين نيابت را نيابت خاصّه ميگويند. و نايبي كه انتخاب ميشود، نايب خاصّ و «جانشين خاص» ناميده ميشود.
البته بايد توجه داشت كه اين اصطلاح غير از آن اصطلاح مشهوري است كه در دوران غيبت صغري به كار برده ميشد. در دوران غيبت صغري وقتي «نايب خاصّ» گفته ميشود مرادمان نايب منصوصي است كه از طرف امام۷ بر او تنصيص شده، و به خصوص توقيع به نامش رسيده، و شخصاً به شيعيان معرّفي گرديده است. ولي چون چنين نيابتي در دوران غيبت كبري نيست، از اين جهت اصطلاح نايب خاص يا نيابت خاصّه در غيبت كبري، اصطلاح ديگري ميشود غير از آن اصطلاحي كه در دوران غيبت صغري گفته ميشد.
در دوران غيبت كبري اگر نايب خاص يا نيابت خاصّه گفته شود، مراد نيابت كليّه و نيابت عامّه است كه امام۷ در جميع شئونات دين كسي را انتخاب بفرمايند و بدون تنصيص و نص، او را تسديد و تأييد كنند. و او را در رسانيدن حقايق ايماني و معارف الهي، و چهبسا در رسانيدن حرفههاي ظاهري به بندگان و رعيت خود، واسطه قرار بدهند. چنين شخصي را نايب عام ميگويند. به جهت اينكه در شئوناتي كه نيابت ميكند، نسبت به علوم، حقايق و امور ايماني، جنبهي عمومي و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۱ *»
همگاني دارد. و خاص ميگويند به اعتبار اينكه هركس هركس، اين لياقت را ندارد. و در هر كسي اين قابليّت پيدا نميشود؛ بلكه مخصوص اشخاصي است كه امام۷ به ظاهر و باطن ايشان آگاهاند. و آنها را براي اجراي چنين امري انتخاب ميفرمايند. به اين اعتبار بر آنها نايب خاص اطلاق ميشود.
در دوران غيبت كبري چنين نوّابي، در نيابت، مقام اصالت، و مقام ظاهر امام را دارا هستند. و در واقع مثال و مجلاي امام۷ ميباشند. به اين سبب جميع اخلاقيّات و همهي علوم لازم براي رعيّت، از چنين بزرگواراني صادر ميشود. و آنها را از ايشان ميشود اخذ كرد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حال ميتوان معني فرمايش مرحوم كلباسي را كه فرموده: «منسوب داشتن شيخ به برخي از امور ناشايست به ويژه از جانب كساني كه به مطالب و اصطلاحات علمي او وقوفي ندارند جرأت زيادي ميطلبد» فهميد زيرا فرمودهاند: «لايعلم رطني الا ولد بطني» و آنجا كه مرحوم سيدعلي طباطبايي «صاحب رياض» اعلي الله مقامه در حرم امام حسين۷ قسم ياد ميكند كه والله من فرمايشات ايشان را نميفهمم، جا دارد كه ما هم از دادن چنين نسبتهايي احتياط كرده و اخوك دينك فاحتط لدينك را در نظر داشته باشيم.
چه بجاست كه در اينجا به مطلبي از كتاب چهل حديث امام
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۲ *»
راحل رحمة الله عليه (حديث اول ـ مقام دوم) اشاره كنيم:
«…..غالباً وصف جهنم و بهشت كه در كتاب خدا و اخبار انبياء و اولياء شده جهنم و بهشت اعمال است كه از براي جزاي عملهاي خوب و بد تهيه شده است. اشاره خفيهاي نيز به بهشت و جهنم اخلاق كه اهميتش بيشتر است شده، و گاهي هم به بهشت لقاء و جهنم فراق كه از همه مهمتر است، گرديده، ولي همه در پرده و از براي اهلش. من و تو اهلش نيستيم ولي خوب است منكر هم نشويم و ايمان داشته باشيم به هرچه خداوند تعالي و اوليايش فرمودهاند شايد اين ايمان اجمالي هم براي ما فايده داشته باشد. گاهي هم ممكن است كه انكار بيجا و رد بيموقع و بدون علم و فهم براي ما ضررهاي خيلي زياد داشته باشد و اين دنيا عالم التفات به آن ضررها نيست. مثلاً تا شنيدي فلان حكيم يا فلان عارف يا فلان مرتاض چيزي گفت كه به سليقه شما نميآيد و با ذائقه شما گوارا نيست حمل به باطل و خيال مكن شايد آن مطلب منشأ و اساسي داشته باشد از كتاب و سنت و عقل شما به آن برنخورده باشد. چه فرق ميكند كه يك نفر فقيه يك فتوي بدهد از باب ديات مثلاً كه شما كمتر ديدهايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد او را يا آنكه يك نفر سالك الي الله يا عارف بالله يك حرف بزند راجع به معارف الهيه يا راجع به احوال بهشت و جهنم و شما بدون مراجعه به مدركش او را رد كنيد سهل است توهين كنيد يا جسارت نماييد. ممكن است آن شخصي كه اهل آن وادي
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۳ *»
است و صاحب آن فن است يك مدركي از كتاب خدا داشته باشد و يا از اخبار ائمه هدي داشته باشد و شما به آن برنخورده باشيد آنوقت شما رد خدا و رسول كردهايد بدون عذر موجه. و معلوم است «به سليقه من درست نبود» يا «علم من به اينجا نرسيده بود» و يا «از اهل منبر بر خلاف آن شنيدم» عذر نيست.»
پس چه خوب است كه كارشناس و گوينده محترم برنامه را متذكر اين مطلب نماييم كه:
مزن بي تأمل به گفتار دم | نكو گوي اگر دير گويي چه غم؟ |
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مسأله بعدي مسأله حلقه ارتباطي بين امام و مأمومين ميباشد كه اين هم همان ركن رابع است و اصطلاح «حلقه ارتباطي» در زمان آن بزرگواران مصطلح نبوده و به تازگي اصطلاح و اختراع شده و به جهت دهن پركردن و بزرگنمايي مسائل جزئي به كار برده ميشود لذا مطلب تازه و جدايي از مسأله ركن رابع نيست.
و اما معناي ركن رابع
مرحوم آقاي كرماني در رساله مباركه ركن رابع كه در جواب سپهسالار نوشتهاند و به رساله «اثبات ركن رابع» مشهور است و چاپ شده ميفرمايند: «. . . اولاً عرض ميشود كه آنچه نگاشته ميشود نه بر همين خلق زمين املا ميشود بلكه آنچه گفته ميشود و نوشته اولاً بر
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۴ *»
كرام الكاتبين املا ميشود مايلفظ من قول الاّ و لديه رقيب عتيد و ايشان در نامه عمل انسان ثبت ميكنند و روز قيامت در نزد خداوند عالِمُ السِّر و الخفيات و نبي حاكم بر بريات و ولي شاهد بر ظواهر و خفيات بيرون ميآورند و همان سند و حجت است بر انسان هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق پس نشايد كه انسان سخني بر خلاف عقيده خود بگويد يا بنويسد و فردا در يوم تبلي السرائر مفتضح شود.
و ثانياً آنكه كتاب منحصر به اين نيست و حقير كتب عديده نوشتهام اگر چيزي در كتابي نوشتهام نميتوانم آن را در كتابي ديگر انكار كنم و در نزد علما و عقلاي روزگار در همه اعصار رسوا شوم و در كلامم اختلاف پيدا شود پس لابدم كه آنچه در كتابي نوشتهام هرگز از آن تحاشي نكنم و درصدد ستر چيزي كه مستور نميشود برنيايم پس آنچه در اينجا مينويسم همين است دين من و ظاهر من و باطن من و بر اين زندهام و بر اين ان شاء الله ميميرم و بر اين ان شاء الله محشور ميشوم و اميدوارم كه بر همين مذهب فايز به بهشت جاويدان و رضاي خداي رحمان شوم اگرچه بناي بعضي ارباب غرض و عناد در اين زمانها بر اين شده است كه ميگويند كه تو چنين مينويسي و چنين ميگويي و بر اين قسم ميخوري ولكن قلب غير از اين است و اين سخن بر خلاف ضرورت اسلام بلكه خلاف ضرورت همه مذهبهاست بلكه جميع عقلا از اين معني استنكاف دارند از اين قرار احدي مسلمان نيست چراكه به هر يك ميتوان گفت
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۵ *»
كه تو اظهار اسلام ميكني ولي قلب تو غير از اين است و خود اسلام اين قائل از كجا معلوم ميشود الا به اقرار او و خود اين سخن دليل غرض و مرض است و الا مسلم كه به اين گونه بر مسلمي حكم نميكند.
باري چون بنا بر اختصار است كه خاطر عاطر ايشان را ملالي از خواندن نرسد اطناب نميتوان كرد و به همين مقدمه اكتفا ميشود.
بدان ايدك الله و سددك كه بر اين ركن رابع اساس عالم و بنياد عيش بنيآدم است و فريضه در جميع شرايع از شرع آدم تا خاتم بوده و امر تازهاي نيست كه اختراعي تازه شده باشد و بدعتي در مذهب و ملت پيدا شده باشد زيراكه اهل جميع ملل از ملت آدم تا خاتم معترف و مذعنند كه خدايي بيرون از حد ادراك خلايق دارند كه همه مخلوق اويند و همه را او از عدم به وجود آورده و واجب است شكر نعمتهاي او و متابعت رضا و اجتناب از سخط او و صرف كردن نعمت او در رضاي او و بديهي است كه همه مردم نميتوانند كه به علم خود عالم به رضا و غضب او باشند و بديهي است كه همه هم پيغمبر نيستند كه بيواسطه از خداوند اخذ كنند پس همه ملتها معترف شدند به اينكه خداوند بايد برگزيند از ميان مخلوقات خود كسي را و او را به اعلي درجات قرب خود فايز گرداند و به او نفسي و نورانيتي دهد كه بتواند از خداي غيبالغيوب علم رضا و غضب او را تعليم گيرد و به سوي خلق برساند و پيغامآور و پيغامبر باشد و اگر چنين كسي نباشد مخلوقات علم به رضا و غضب او پيدا نكنند و چون
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۶ *»
ندانند گاه باشد نعمت او را در غضب او صرف كنند و كفران نعمت خالق و رازق خود را نموده باشند و اين در نزد عقلا همه قبيح است.
پس خداوند در هر امتي يكي را برگزيد و او را به قرب خود فايز گردانيد و خلعت نبوت بر او پوشانيد و او را خليفه و قائممقام خود گردانيد و پيشكار جميع عوالم خود ساخت و او را معصوم و مطهر از هر خطايي و لغزشي و سهوي و نسياني قرار داد تا بندگان يقين كنند به صحت قول او و حجت بر خلق تمام باشد پس گفتار او گفتار خدا شد و كردار او كردار خدا و ديدار او ديدار خدا و چون بايستي كه بشر باشد تا ساير بشر او را ببينند و از او بفهمند و كلام او را باور كنند بر او جاري شد آنچه بر ساير بشر جاري شد از اعراض دنيا و گرسنگي و سيري و تشنگي و سيرابي و مرض و صحت و تولد و موت پس در حكمت لازم شد كه آن پيغمبران بميرند مانند ساير بشر و چون بميرند اگر كسي را در ميان امت خود نگذارند كه حفظ دين و شرح مشكلات آن را بكند و حكم باشد در ميان امت او به كلي آن دين از ميان ميرود و امر مشتبه ميشود و رضا و غضب خدا باز پنهان ميماند.
پس هر نبيي را خليفهايست و وليعهدي است كه دين و امت خود را به او ميسپرد و او بعد از او جانشين اوست و حفظ دين او را ميكند و حاكم در ميان امت اوست پس گفتار او گفتار نبي است و كردار او كردار نبي و ديدار او ديدار نبي و بايد معصوم و مطهر باشد مانند نبي و چون اين
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۷ *»
نبي و اين وصي هردو بشرند و بشر در روي زمين در شهر معيني است و در محله معيني و در كوچه و خانه معيني و نميشود كه جميع روي زمين را خود بنفسه براي هر حكمي بگردد و هر روز و هر ساعت كه حكمي وارد ميآيد خود بنفسه به هر موضعي از زمين كه مسكون يك نفر انسان است برود و به آن يك نفر انسان آن حكم را برساند و خلاف نظم بشر است، پس لامحاله در ميان آن حجتها و ساير رعايا كه در اطراف بلاد هستند بايد راويان اخبار و ناقلان آثاري باشند كه امين و ثقه و حافظ آن آثار و ضابط آن اخبار باشند و به اطراف دنيا بروند و آن فرمايشات را به اطراف عالم به زن و مرد و بزرگ و كوچك و عالم و جاهل برسانند چنانكه در قرآن ميفرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين و معني آيه چنانكه ائمه: فرمودهاند آنست كه خدا ميفرمايد كه ما قرار داديم ميان ائمه هدي و ميان ساير رعايا راويان اخبار و فقهاي عاليمقداري چند را و حكم كرديم كه رعايا از آن واسطگان بگيرند، بگيريد از آن واسطگان شب و روز و ايمن باشيد. و باز در قرآن ميفرمايد و ماكان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون حاصل معني آنست كه همه مؤمنان نميتوانند كه از شهرها و منزلها و ايلهاي خود بيرون روند و به آن شهري كه حجت خداست برسند پس چرا از هر گروهي بعضي نميروند
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۸ *»
به آن شهر تا به خدمت حجت خدا برسند و طلب دانش در دين خدا بكنند و چون برگردند به سوي قوم خود بترسانند و آگاه كنند ايشان را شايد آن بازماندگان هم از عصيان حذر كنند و كفران نعمت منعم ننمايند.
پس معلوم شد كه بعد از حجتهاي خدا واسطگاني بايد باشند كه دين خدا را در اطراف زمين و اشخاص عباد پهن كنند تا حجت خدا بر همهكس تمام شود. و به همان وجود امام در شهر مدينه مثلاً بر مردم اتمام حجت نميشود مگر به توسط واسطگان چنانكه عريضه نوشتند به حضرت بقية الله عجل الله فرجه كه چون به شما دسترس نداريم در حوادثي كه واقع ميشود چه كنيم؟ فرمودند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله يعني در حوادث رجوع به راويان حديث ما كنيد كه ايشان حجت منند بر شما و من حجت خدايم پس راويان اخبار و دانشمندان آثار حجتهاي حجت خدايند بر خلق و با وجود ايشان حكمت كامل و حجت تمام و عذر خلق برطرف ميشود. و چنانكه در برابر خداي عظيم كساني بودند كه ادعاي خدايي كردند و ضرري به خدايي خدا نداشت و در برابر نبي برحق كساني بودند كه ادعاي نبوت به باطل ميكردند و ضرري نداشت به نبوت نبي برحق و نور حق پنهان نميماند و در مقابل ولي برحق جمعي ادعاي خلافت كردند و ضرري به حال اولياء برحق نداشت و نور خدا پنهان نماند و نميماند، همچنين در مقابل راويان و دانشمندان ثقه امين و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۹۹ *»
حافظ دين مبين راوياني كذّاب بر خدا و رسول هستند كه افترا بر خدا ميبندند و دروغ بر پيغمبر پاك ميسازند و از زبان حجتهاي خدا حكمي چند ميگويند و اينها حجتهاي ولي نيستند بلكه حجتهاي ولي خدا كساني هستند كه ثقه و امين باشند و زاهد در دنيا و راغب در آخرت و متقي و پرهيزگار و مخالف هوي و متابع مولاي خود باشند و شب و روز همت ايشان نشر دين مولاي خودشان باشد نه جمع كردن مال دنيا و تحصيل كردن رياست و دين خدا را دكان خود قرار نداده باشند كه به فروختن دين دنيا تحصيل كنند. اگر چنان راويان پيدا كردي آنهايند حجتهاي امام زمان بر خلق و بايد دين خدا را از آنها آموخت و پيروي ايشان كرد.
پس چهار امر در اينجا پيدا شد كه همه را بايد شناخت و اعتقاد كرد: اول خداوند عالم كه خالق ماست از عدم و رازق و مالك ماست. دوم حجت او و خليفه او در ميان خلق كه ميتواند از او بگيرد و به ما برساند و پيغامآور اوست به سوي خلق. سوم ولي عهد آن پيغمبر كه او را جانشين خود و قائممقام خود ميكند در رحلت خود و بعد از خود و همچنين جانشينان در هر عصري كه اينها همه بايد معصوم و مطهر باشند و اينها حجتهاي آن پيغمبرند بر عباد. چهارم راويان اخبار و حاملان آثار و دانشمندان عاليتبار و رسانندگان به اطراف عالم و اينها حجتهاي ولي عهد هستند بر ساير ضعفا كه دسترس ندارند كه به خدمت ولي برسند. و مدار تدين و دين بر معرفت اين چهار است خواه ملت آدم باشد يا نوح يا
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۰ *»
ابراهيم و موسي و عيسي و خاتم صلوات الله عليهم يا غير ايشان در هر مذهبي و ديني اين چهار امر را بايد شناخت و الا انسان به آن مذهب متدين نيست. و اگر از علماي هر ملتي از يهودي و نصراني و مجوسي استفتا كنيد ميگويند كه معرفت اين چهار واجب است و اين چهار، چهار ركن دينند كه اگر يكي نباشد بنياد دين منهدم ميشود.
حال نميدانم لفظ «ركن» سبب وحشت است يا چهار بودن سبب اضطراب شده است بلكه اساس عيش بنيآدم بر اين است زيراكه شكي نيست كه پادشاه ظل خداست و آيت سلطنت خداست و وصول رعيت به او ممكن نيست و همه را آن تقرب نيست كه بتوانند طاقت حضور او را بياورند و بر رضا و غضب او اطلاع پيدا كنند پس پادشاه در قصر جلال و عظمت خود از ديده رعاياي ضعيف مخفي است و كسي را حد آن نيست كه به حضور باهرالنور او برسد پس از اين جهت پادشاه برميگزيند از ميان رعاياي خود كسي را كه پيشكار و قائممقام و جانشين او باشد در ميان رعايا و معصوم از خلاف رضاي پادشاه باشد كه يك سر مو خلاف رأي سلطان نگويد و به راهي جز به سوي او نپويد پس گفتار او گفتار پادشاه شود و رفتار او رفتار پادشاه و ديدار او ديدار پادشاه، بلكه او پادشاه ظاهر باشد و سلطان، پادشاه باطن پس حكم او حكم سلطان و رد بر او رد بر سلطان و رضاي او رضاي سلطان و حرمت او حرمت سلطان و مطيع او مطيع سلطان و ياغي بر او ياغي بر سلطان و دوست او دوست سلطان و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۱ *»
دشمن او دشمن سلطان است پس او پيغامآور است از جانب سلطان به رعيت و پيغامبر است از جانب رعيت به سلطان و او را طاقت قرب سلطان است و بس، بعد آن پيشكار را بدلها و حكام بايد باشد در هر بلدي از بلاد مملكت كه فرمانهاي پيشكار سلطان را به مردم برسانند بعد ميان اين حكام و ساير رعايا نوكراني هستند كه نوكر ديوانند و رسانندگان احكام پيشكار به ساير رعاياي ضعيف. پس رعاياي ضعيف واجب است كه تمكين حَمَله دولت را بنمايند كه اول آنها پادشاه افخم است و دوم پيشكار اعظم و سوم خلفاي آن مكرم و چهارم نوكران ديوان كه حامل حكم پادشاه ميشوند به اطراف و در حقيقت رد بر يك نوكر ديوان رد بر پادشاه است و حب او حب پادشاه و بغض او بغض پادشاه و اهانت به او اهانت به پادشاه و طاعت او طاعت پادشاه و عصيان او عصيان پادشاه. پس اين چهار صاحبان حكماند و اطاعت و معرفت صاحب حكم واجب، اول پادشاه كه ملك ملك او و حكم حكم اوست. دوم پيشكار اجل افخم كه حكم او حكم پادشاه است. سوم خلفاي او و حكام اطراف كه حكمشان حكم پيشكار است. و چهارم نوكران ديوان كه حكمشان حكم حكام است. و از اين چهار كه گذشتي مقام رعاياي ضعيف است كه بايد همه مطيع و منقاد باشند براي آن چهار و نه نوكران مساوي با حكامند و نه حكام مساوي با پيشكارند و نه پيشكار مساوي با پادشاه.
پس معلوم شد كه بناي عيش بنيآدم در دين و دنيا بر اين چهار ركن
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۲ *»
است و تا رعيت اين چهار را نشناسند رعيتي نميتوانند بكنند و تا بندگان خدا آن چهار ركن را نشناسند بندگي خدا نميتوانند بكنند خواه بر ملت آدم باشند يا نوح يا ابراهيم يا موسي يا عيسي يا خاتم صلي الله عليه و آله و عليهم.
پس چگونه اين حرف بدعت است و چگونه تازه در دين خدا چيزي داخل كردهايم اين همان حرفي است كه از وقتي كه اسلام پيدا شده بلكه از وقتي كه حضرت آدم۷ به زمين آمده اين حرف را آورده است و اين همان حرفي است كه علما از قديم الايام ميگفتند كه بعد از پيغمبر و ائمه هدي سلام الله عليهم اجمعين مردم بر دو قسمند يا مجتهدند يا مقلد و بر هر كس كه مجتهد نيست فريضه است اطاعت مجتهد و تقليد او در احكام الهي. پس بر عوام ناس واجب است كه چهار ركن را بشناسند اول خدا دوم پيغمبر سوم امام چهارم مجتهدي را كه تقليد كنند و آن مجتهد احكام آلمحمد: را براي عوام بيان نمايد و آن مجتهد حجت ائمه است بر مردم.
پس معلوم شد كه اين قول الحمدلله قول جميع اهل ملتهاست و قول جميع عقلاست و مجمععليه كل علماست. و آناني كه رد ميكنند سخن را يا ندانستهاند و يا دانستهاند و عناد ميكنند و شايد كه بر اين معني لباسها بپوشانند از راه عناد كه ركن رابع مقامي مثل امامت است و گاه باشد كه بگويند كه فلاني خود را ركن رابع و ركن رابع را هم منحصر در فرد و مفترض الطاعة ميداند. و گاه باشد كه بگويند كه فلاني مدعي سلطنت
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۳ *»
است و اين حكايت ركن رابع اسباب ادعاي سلطنت است و خود را امام سيزدهمي قرار داده و از اين قبيل مزخرفات بگويند و شيخيه را جفت بابيه ملاحده قرار دهند و اظهار كنند كه اينها هم طالب فساد در ملكند و خيال خروج در مملكت دارند. و سالهاي دراز است و چهل پنجاه سال است كه اعادي اينگونه تهمتها را زدهاند و در نزد هركس گفتهاند. اگر قومي خيال فاسد داشته باشند در مدت پنجاه سال آيا ابداً اثري از آن بروز نميكند؟ و آيا ميشود كه كسي كه خدا را شناخت و طوق شريعت را در گردن خود گذاشت پيرامون فساد بگردد؟ والله العلي الغالب و به حق حضرت بقية الله عجل الله فرجه كه مجموع اينها افتراست و محض عداوت و كار دشمن همين است و پيش هركسي دشمنِ خود را به طور مناسب آن كس متهم مينمايد. و الا به حق خداي منتقم قهار كه هيچ يك از اين تهمتها واقعيتي ندارد و به جز افترا نيست لكن چه ميتوان كرد؟ پيغمبران خدا و ائمه هدي سلام الله عليهم از شر زبان دشمنان ايمن نبودند وانگهي كه اين فتنه و خيال خروج براي عالم برزخ است يا روز قيامت؟ عمرم به شصت قريب شده و ريش سفيد گشته و دندانها ريخته و قوي و مشاعر به تحليل رفته و تن عليل و رنجور مانده و در گوشه دهي خراب منزل گزيده و مرتكب هيچگونه امري نيستم و هيچ رياستي و ولايتي و حكومت شرعي و توليت وقفي ندارم و به امر فقيري و درس و بحث خود و دعاي دولت قاهره شبي به روز و روزي به شب ميآورم. آخر اين خيال تا كي بروز ميكند؟ و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۴ *»
انـشاء الله تعالي اين دار فاني را به سلامتي دين و دنيا وداع كرده به اعادي ميگذارم و كذب ادعاي ايشان آن وقت ظاهر ميشود.
باري، آنكه عرض شد يك معني ركن رابع است و گاه باشد كه ملاحظه اين كنيم كه رعايا هم جنود سلطانند لكن جنود عامه كه در نزد حاجت همه بايد به خدمت و نصرت سلطان مبادرت كنند چنانكه نوكرهاي خاصه ديواني جنود خاصهاند پس به اين لحاظ همه ماسواي حكام نوكر پادشاه ميباشند و از اين جهت كسي از خارج مملكت اگر به رعيت پادشاه هم بخواهد بيحرمتي كند بيحرمتي به پادشاه شده و عداوت با رعيت پادشاه عداوت با پادشاه است و دوستي با رعيت پادشاه دوستي با پادشاه و حرمت آنها حرمت پادشاه و اهانت آنها اهانت پادشاه پس همه نوكر پادشاهند پس بر اين قياس گاهي جميع مؤمنان را از علما و جهال به اسم شيعيان ذكر ميكنيم و اولياء ائمه: ميگوييم و ميگوييم كه دين خداوند چهار ركن دارد اول معرفت خدا جل و علا دوم معرفت رسالتپناهي۹ سوم معرفت ائمه هدي سلام الله عليهم چهارم ولايت اولياء الله و برائت از اعداء الله. نظر به آنكه هركه جز امام است رعيت است و از اولياء امام است خواه راوي باشد و خواه نباشد و به اين معني هم جميع ملتها اجماع دارند. زيرا كه با ايمان نميسازد كه كسي بگويد كه من ايمان به خدا دارم ولي هركس با خدا دوست باشد من او را دشمن ميدارم و هركس با خدا دشمن است من او را دوست ميدارم. يا بگويد من به محمد
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۵ *»
و علي ايمان آوردهام ولي هركس محمد و علي را دوست دارد او دشمن دارد و هركس محمد و علي را دشمن دارد او دوست دارد. مگر با دنيا درست ميآيد كه كسي به سلطاني بگويد من اخلاصكيش شما هستم ولي هركس اطاعت شما را بكند و رعيتي شما را نمايد من او را دشمن ميدارم و اگر بتوانم او را ميكشم؟! و من دشمن شما را دوست ميدارم و هركس ياغي با شما باشد من جان و مال در راه او ميدهم؟!
پس معلوم شد كه دوست تو كسي است كه با دوست تو دوست باشد و با دشمن تو دشمن و دشمن تو آن كس است كه با دوست تو دشمن باشد و با دوست تو دوست پس بالبداهه دوست علي۷ كسي است كه دوستان علي را دوست دارد و دشمنان علي را دشمن چنانكه حضرت پيغمبر۹ فرمودند دوست دار دوست علي را اگرچه كشنده پدر و پسر تو باشد و دشمن دار دشمنان علي را اگرچه پدر و پسر تو باشند. پس از اين جهت گفتيم ايمان چهار ركن دارد و ركن چهارم آن دوستي دوستان خداست و دشمني دشمنان خدا.
و تخصيص به اين چهار به همان جهت است كه گذشت كه دين اهلي دارد و عملي، اهلش اين چهارند كه خدا كه صاحب دين است و رسول كه مبلغ دين است و امام كه شارح دين است و شيعيان كه عامل دينند پس اين چهار به اين اعتبار اهل دينند. و از اين كه گذشتي عقايد و اعمال ديني است و معرفت همه لازم است. و به قول ملاها اثبات شيء نفي
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۶ *»
ماعدا نميكند و بر اين معني از امت آدم گرفته تا خاتم همه اقرار دارند در دنيا، هيچ گبري نيست كه بگويد معرفت خدا و ايمان به زردشت واجب ولي دوستان زردشت را بايد دشمن و دشمنان زردشت را بايد دوست داشت و هيچ يهودي نميگويد كه بايد ايمان به موسي و يوشع آورد ولي دوستان موسي را بايد دشمن داشت و دشمن او را بايد دوست داشت و همچنين هيچ نصراني نميگويد كه بايد ايمان به عيسي و شمعون آورد ولي دوستان او را بايد دشمن داشت و دشمنان او را دوست. پس وقتي كه يهود و نصاري به اين معني راضي نشوند چگونه اعادي ما كه مدعي اسلامند به اين معني راضي ميشوند كه ركن رابع را از دين خدا بيرون كنند و مراد از ركن رابع دوستي دوستان خداست و دشمني دشمنان خدا. و مراد ما از ركن رابع اين دو معني است و كتب ما از فارسي و عربي پر است از اين معني و در سر منبرها اين حرف را زدهايم.
و اما اختصاص اين امر به مذهب شيخيه به جهت آنست كه ايشان زياده در اين مسأله گفتگو كرده و نوشتهاند و احاديث ذكركردهاند و اول كسي كه اين سخن را پخته كرده و با دليل و برهان ذكر فرموده شيخ مرحوم است پس سيد مرحوم! نه آنكه اين مطلب نبوده و ايشان اختراع كردهاند مثل اينكه ميگويند فلان كس حكمت ملاصدرا ميداند و نسبت حكمتي را به ملاصدرا ميدهند و حال آنكه حكمت هميشه بوده ولي معني اين نسبت اينست كه ايشان منقح كردند و به طور خاصي بيان
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۷ *»
كردند و منتشر كردند. مثلاً ميگويند اصول ملاشريف و علم اصول هميشه بوده ولي ملاشريف او را در كربلا منقح كرد و منتشر كرد. حال اين مسأله را هم نسبت به شيخ ميدهند كه آن بزرگوار آن را منقح كرد و مبرهن فرمود و اطراف آن را جمع كرده و در عالم منتشر فرمود نه آنكه اين مسأله را اختراع كرده و در اسلام نبوده اسلامي به غير از همين نيست و همه اسلام همين است كه ما ذكر كرديم. و اگر به آن معنيهاي مزخرف خود اعادي معني ميكنند كه ركن رابع يعني كسي مانند امام و مفترض الطاعة و منحصر در فرد كه ما از اين مذهب بيزاريم و خدا لعنت كند صاحب اين مذهب را و عداوت اين مذهب را ما واجب ميدانيم.
باري اين است به طور اختصار معني ركن رابعي كه ما ميگوييم هركس غير از اين از ماها ذكر كند افتراست و هركس در اين معنيها حرفي دارد سخن خود را ذكر كند و بنويسد تا جواب او را بنويسيم.»
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و اما چهار بودن اصول دين
بعضي از دشمنان مشايخ بزرگوار+چنين وانمود كردهاند كه بزرگان شيخيه در اصول دين تغييراتي ايجاد كرده و عدل و معاد را جزو اصول دين نميدانند و اين مسأله براي عدهاي از شيخيه آذربايجان نيز دستاويز و بهانه شده كه نعوذ بالله آقاي مرحوم كرماني خلاف كرده و از اصول دين كم نموده و يا بر آن افزودهاند.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۸ *»
براي توضيح اين مطلب و اثبات اينكه هيچ تغييري در حقيقت داده نشده است به توضيحات مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني در كتاب مبارك «ارشاد العوام» جلد اول، مطلب سوم در توحيد افعال خداوند، فصل هفتم آن توجه بفرماييد.
«فصـل: بدانكه بعضي از علما، عدل را از اصول دين شمردهاند بخصوصه و ذكر باقي صفات و افعال را نكردهاند در اصول دين، پس گفتهاند كه اصول دين پنج است توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد. و چون نيك نظر كني، با وجودي كه همه گفتهاند كه اصول دين را بايد خود انسان به دليل بفهمد، و نبايد پيروي كسي را در آن نمايد، نبايد پيروي ايشان در اين امر بيدليل نمود، مگر آنكه دليلي داشته باشي. و الحال ميگوييم اما معرفت خدا شكي در آن نيست كه لازم است و از اصول دين است. و خدا را صفات بسيار و افعال بيشمار است. و شكي نيست كه واجب است شخص همه كمالات را از براي خداي خود ثابت كند، و هرچه نقصي و حاجتي است از خداي خود دور كند. پس واجب است كه بداني خداوند دانا و بينا و شنوا و توانا است. و همچنين بداني كه خدا عدالتكننده و بخششكننده و آمرزنده و عذابكننده و مهربان و انتقامكشنده و خلقكننده و رزقدهنده و ميراننده و زندهكننده است و همچنين باقي صفات و كارها. پس اگر كسي يكي از اينها را اقرار نكند و انكار نمايد از اسلام بيرون ميرود و كافر ميشود. و اقرار به همه اينها
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۰۹ *»
واجب است، پس خصوصيتي از براي عدل در ميان اين صفات نيست، همه را بايد شخص بشناسد.
پس اگر خواستند اصول دين را به طور مختصر بگويند همانكه گفتند شناختن خدا كافي است در همه صفات چرا كه خدا بايد همه صفات نيك را داشته باشد و اگر به طوري ميخواهند بگويند كه هرچه واجب است گفته باشند، چرا باقي صفات را نگويند، بايد همه را بشمرند. و بهطور آنها هركس اصول دين را بداند ديگر مؤمن است. و ميپرسيم كه شما ميگوييد يكي از اصول دين توحيد است يعني اقرار به يگانگي خدا و يكي ديگر عدل است يعني خدا ظلم نميكند و هر چيز را چنانكه بايد خلق ميكند و ديگر چيزي از صفات خدا در اصول دينشان مذكور نيست، پس بايد كه اگر كسي بگويد خدا يك است و عادل ديگر واجب نباشد كه بداند كه خدا كور است يا بينا، و بايد اگر بگويد كه خدا كور است مؤمن باشد و اصول دينش درست باشد نعوذ باللّه. و اگر بگويد خدا جسماني است، يا خدا ميميرد و فاني ميشود، اصول دينش درست باشد چراكه توحيد و عدل را اقرار دارد، و باقي كه از اصول دين نيست. پس همچنين كسي بايد اصول دينش درست باشد و ديگر اگر در فروع دين اختلافي باشد ضرر به ايمان ندارد چنانكه كل علما اختلاف در فروع دين كردهاند، و همه مؤمن ميباشند پس اگر كسي بگويد كه خدا كور است يا كر است يا فاني ميشود ديگر ضرر به دينش ندارد چراكه اصلش درست
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۰ *»
شده است زيرا كه اصل دين به منزله تن درخت است و فرع دين به منزله شاخه، پس اگر شاخه را ببري درخت نميخشكد. و اگر تن درخت و ريشه او را ببري درخت ميخشكد. الحال اگر اصل دين همين توحيد و عدل باشد پس هركس اين دو را اقرار كرد، ديگر شاخ و برگ دينش كم و زياد اگر بشود، بايد از دين بيرون نرود. و باطل بودن اين قول بسي واضح است كه هر عاقلي ميفهمد.
و اما آنكه ما گفتيم اول اصول دين شناختن خدا است گويا همه صفات را گفتهايم به جهت آنكه اگر كسي ادعا ميكند كه من زيد را درست ميشناسم، بايد همه صفات و علامتهاي او را بگويد. پس اگر بگويد زيد كور است، معلوم است زيد را نشناخته و اگر بگويد كه كر است يا ظالم است و عادل نيست، يا بگويد در او چيزي كه دروغ باشد معلوم ميشود كه زيد را نشناخته. پس ما كه گفتيم كه اول شناختن خدا است گويا همه صفات را گفتهايم از عدل و غيره پس آنها حقيقةً از اصول دين كم كردهاند و خلاف اجماع كل شيعه ميگويند و قول ما موافق كتاب خدا و سنت پيغمبران و امامان است.
دليل ديگر كه اين طريقه كه ايشان گفتهاند، طريقه سنيان است و در كتابهاي احاديث شيعه نيست اگر يكي از ايشان راست ميگويد، يك حديث از كل كتابهاي شيعه بيرون بياورد كه امامي گفته باشد كه اين دو بخصوصه از اصول دين است آنگاه ما تصديق كنيم. پس اگر نياوردند
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۱ *»
بدانيد كه اين محض هواي خودشان است.
و حقيقت آن است كه چون سابق بر اين مردم سني بودند و اين طريقه سنيان بود و بعد هم كه شيعه شدند همان كتابهاي آنها را ميخوانند و همان دليلهاي آنها را ميآورند از اين جهت چنين گفتند. آخر اگر اين دو بخصوصه از اصول دين بود و ديگر چيزي از اصول دين نبود، پس چرا پيغمبر كسي را كه مسلمان ميكرد اين دو را بخصوصه به او نميفرمود؟ و امامان اين همه مردم را كه شيعه كردند و مسلمان كردند، اين دو را بخصوصه به ايشان نميفرمودند؟ بلكه آنچه از كتاب خدا و سنت رسول برميآيد اقرار به همه صفات خدا واجب است و چون طول داشت شمردن همه آنها، ما همه را در يك كلمه جمع كرديم و گفتيم «شناختن خدا» تا همه را گفته باشيم. و اصول دين را اگر بخواهي يكي يكي بشمري از چهار هزار هم ميگذرد چه جاي چهار يا پنج، پس آنها از اصول دين كم كردهاند كه همين دو صفت را گفتهاند و بحثها بر ايشان بايد كرد. زيراكه ما منكر نيستيم كه عدل از اصول دين است و ميگوييم كه هركس عدل را از اصول دين خود نداند كافر است. و همچنين اگر كسي فضل را از اصول دين خود نداند و مغفرت و رحمت و خالقيت و رازقيت و عالميت و كامليت را از اصول دين نداند كافر است يقيناً. و همچنين همه كمالات خدا را اگر از اصول دين نداند و از اصول دين خود قرار ندهد كافر است. پس ما عدل را از اصول دين ميدانيم و آنها باقي صفات را از
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۲ *»
اصول دين نميدانند. پس بحث آنها با ما كه شما عدل را از اصول دين نميدانيد افترا است و كذب است كه از راه عداوت به ما نسبت ميدهند و اما آنها باقي صفات را از اصول دين نميدانند و بر همهكس آشكار است، و به اطفال خود تعليم ميكنند، و همين تو را بس است كه اگر حق بود حرف ايشان يك حديث به گفته آنها ميبود. و اگر آنها دلسوزترند بر دين خدا و پيغمبر و امامان، آن دعواي غريبي است و اگر دلسوزتر نيستند، پس چرا خدا در قرآن نگفته؟ و پيغمبري كه دين و ايمان آورد و به ضرب شمشير دين حالي مردم كرد، چرا چنين حرفي نزد؟ و اينهمه امامان كه آمدند و از جانب خدا مأمور بودند كه دين به مردم بياموزند چرا چنين حرفي نزدند؟ همه كوتاهي كردند در دين خدا! و اينها دلسوزي ميكنند اين حرف عجيبي است.!!! و . . .»
و همچنين در مورد معاد در مقدمه جلد دوم كتاب مبارك «ارشادالعوام» ميفرمايند:
«. . . پس معلوم شد كه معرفت به دار آخرت سبب عملهاي شايسته و دوري از كارهاي ناشايست ميشود پس واجب است اعتقاد به آن و اعتقاد به آن به محض تصديق خدا در كتابهاي آسماني كه فرود آمده و تصديق پيغمبر۹ در گفتارش كفايت ميكند اگرچه دليل و برهان آن را نداند و كيفيت آن را نشناسد چرا كه ثمره معرفت اگرچه كم باشد به همينطور هم حاصل ميشود و از اين جهت ما آن را جزو اقرار به صدق و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۳ *»
راستي پيغمبر۹ كرديم و گفتيم كه هركس اقرار به پيغمبري آن بزرگوار كرد لابد است از اقرار به امر آخرت چرا كه از جمله دعوتهاي ظاهره آن بزرگوار امر آخرت است بلكه در هر منزل و مقام بلكه در هر كلام دعوت به امر آخرت ميفرمود پس هركس آن را پيغمبر ميداند البته بايد او را صادق داند و هركس او را صادق و راستگو داند البته اقرار به معاد هم دارد پس واجب است اقرار به معاد مثل ساير دعوتهاي پيغمبر۹ بدون تفاوت و هركس به محض تصديق و تقليد ايشان تصديق كند البته او را كفايت ميكند و در آن شك نيست و واجب نيست كه دليل و برهان بر چند و چون او داشته باشد البته و از اين جهت ما آن را در آخر نبوت انداختيم و آن را جفت اقرار به معراج انگاشتيم كه چنانكه واجب است اقرار به معراج و اصلي جداگانه نيست همچنين واجب است اقرار به معاد هم و ميپرسيم از قوم كه اقرار به معراج از اصول دين است يا فروع؟ از فروع كه نيست و از اصول هم كه نيست پس اقرار به آن از چه باب است و انكار آن از چه كفر است؟ اگر از باب تصديق پيغمبر است۹ و تكذيب او پس چنين باشد معاد هم و اگر ميگويند كه اصول دين آن است كه تقليد در آن جايز نيست و اجتهاد ميخواهد ميگويم اولاً كه لازم نيست اجتهاد كردن در هر واجبي و تقليد هم كفايت ميكند چنانكه اگر كسي به اعتقاد خود شما از پيغمبر بشنود كه حضرت امير۷ خليفه بلافصل من است و او را خليفه داند ولكن دليل عقلي نداند بر آنكه چرا امام در هر
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۴ *»
عصري ضرور است و چرا حضرت امير۷ بخصوصه بايد خليفه باشد شما اصل دين او را ناقص نميدانيد پس معلوم شد كه دليل عقلي در همه ضرور نيست هر جا كه ادراك ظاهري به آن نميرسد دليل عقلي ميخواهد و هر جا كه ادراكي عقلي به آن نميرسد شنيدن و تصديق كردن كفايت ميكند پس همينكه انسان خدا را به دليل عقل شناخت و حقيت پيغمبر۹ براي او ظاهر شد ديگر در جميع مسايل به شنيدن ميتوان اكتفا كرد و ضرور به دليل عقلي نيست پس به همان قسم كه در امامت كفايت كرد در معاد هم كفايت ميكند پس از جمله تصديق گفتههاي پيغمبر۹ تصديق به امر معاد است و از اين جهت آن را در قسمت نبوت ايراد كردم و اگر گويي پس از چه امامت را در اينجا ذكر نميكني؟ گويم كه تقسيم اين چهار را ما نه از بابت اين سخنها كرديم بلكه تقسيم ما را جهتي ديگر است كه شايد بعد از اين ذكر شود و از همين جهت عدل را هم جزو معرفت خدا گرفتيم و آن را اصلي جدا نينگاشتيم و برهان اين تقسيم را ما در رسالههاي متعدد نوشتهايم خاصه «هداية الطالبين» پس اگر خواهي رجوع كن و شايد در اينجا هم به تفصيل عرض شود . . .»
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اما پاسخ دو اشكال اخير كه اولي شرفيابي شيخ مرحوم خدمت ائمه: در بيداري است و دومي آنست كه ركن رابع را ولي دوران و ولي عصر معرفي ميكنند. اين نسبتها و تعبيرها براي وحشت
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۵ *»
انداختن در دل شنوندگان اين برنامه است كه به هر شكلي هر تعبيري را از صوفيه خبيثه شنيده و ديدهاند به اين مظلومان نسبت ميدهند.
به هر حال، خود دانند و جواب آن در قيامت در حضور خداوند عالم الخفيات. آنچه از ما بر ميآيد آن است كه عرض كنيم: اللهم انا نشكو اليك فقد نبينا و غيبة ولينا و كثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بها و تظاهر الزمان علينا.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۶ *»
روز دوشنبه ۲۱/۱۱/۱۳۸۷
بعد از تعارفات مرسومِ گوينده و كارشناس، گوينده از انشعابات صد و شصت هفتاد ساله اخير كه بين شيخيه پيدا شده است از كارشناس توضيح ميخواهد و تقاضا ميكند مروري بر انشعابات شيخيه داشته باشد.
كارشناس: سؤال شما از دو بخش تشكيل شده يكي علت انشعابات شيخيه چيست؟ و ثانياً وجه افتراق بين گروههاي شيخي مسلك چيست؟
ببينيد ما ابتداء به سؤال دوم پاسخ ميدهيم. انشعابات شيخيه قبل از آنكه به مشرب شيخيه برگشت كند به شخصيت رهبران مسلك برميگردد البته ناگفته نماند كه شيخيه كرمان با شيخيه آذربايجان در مسائل متعدد اختلاف دارند كه شيخيه آذربايجان آن را نپذيرفتهاند مثل ركن رابع كه ميگويند اثري از آن در كلمات شيخ و سيد ديده نميشود و حاج كريمخان از خودش اختراع كرده است. علي اي حال شيخيه كرمان خودشان را شيخيه ناميدهاند اما شيخيه ساير جاها از اين نام خيلي رضايت ندارند اگرچه اين نام را پذيرفتهاند، بلكه خودشان را شيعهاي مانند ساير شيعيان با قبول مشرب و ذوق شيخ احمد احسائي اعلام ميكنند.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۷ *»
اما بخش اول سؤال شما كه درباره انشعابات مسلك شيخيه گفته بوديد و به طور ضمني هم در مباحث عنوان شد، بعد از مرگ شيخ احمد احسائي يكي از شاگردانش به نام سيد كاظم رشتي فرزند سيد قاسم جانشين شيخ احمد احسائي شد و اين جانشيني توسط خود شيخ احمد احسائي انجام گرفته بود. شيخ احمد علاقه زيادي به اين شاگردش دارد سيدكاظم از سنين جواني در يزد به شيخ احمد پيوست و مدت طولاني با شيخ به سر برد. در يكي از سفرها كه همراه شيخ به كربلا آمد شيخ او را موظف به اقامت در كربلا نمود و ايشان در كربلا ماند. يك جمله بسيار معروف از شيخ احمد درباره سيد كاظم وجود دارد كه اولاً ايشان را فرزند خودش خطاب ميكند ميگويد «ولدي كاظم ميفهمد و غير از او نميفهمد.» و يك فهم و يك شعور خاصي را براي اين شاگردش معرفي ميكند. اين است كه بعد از مرگ شيخ احمد اگرچه حلقههاي درسي ديگري وجود داشت، مرحوم ممقاني در تبريز مرحوم ميرزا شفيع در تبريز حلقههاي درس داشتهاند اما به عنوان جانشين شيخ احمد كسي كه مشار بالبنان بود آقاي سيدكاظم رشتي اين عنوان را يدك ميكشيد. اما بعد از مرگ سيدكاظم رشتي فردي كه به عنوان رهبر و يك پيشواي صد در صد مقبول در بين همه افراد فرقه و شيخيه مطرح باشد وجود ندارد بلكه ما شاهد بروز
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۸ *»
انشعابات مختلفي در اين مسلك ميشويم كه مهمترين شاخههاي انشعابات اين مسلك را ميشود شاخه كرماني يا كريمخاني نام برد… كه بعد از مرگ سيدكاظم رشتي شيخ محمدكريم خان قاجار كرماني به عنوان يكي از رهبران و ليدرهاي شيخيه انتخاب ميشود و در اين جايگاه قرار ميگيرد. و طرفداران كريمخان اساساً كريمخان را وارث و جانشين حقيقي و صد در صد سيدكاظم ميشمارند و كساني را كه هريك به نوعي كرسي تدريس را بر مسندش تكيه زدهاند نميپذيرند. او فرقه شيخيه كرماني را ايجاد كرد اين فرقه بعد از به اصطلاح مرگ سيدكاظم به وجود آمد و بعد مرگ كريمخان پسرش …
ناگفته نماند كه در زمان خود كريمخان كرماني يكي از نمايندگان ايشان در همدان به نام محمدباقر خندقآبادي در همدان و شيخيه همدان از ايشان طرفداري ميكنند بعد از مدتي اين آقاي خندقآبادي اختلافاتي را با كرمانيها پيدا ميكند و انشعاب ميدهد و فرقه شيخيه باقريه را در همدان ايجاد ميكند كه امروزه از اين فرقه هم چندان اثري در دست نيست. البته در بعضي نواحي و نقاط كشور كه نميخواهيم از ايشان نام ببريم كه از همدان هم فاصله دارند طرفداراني براي ايشان شمرده شده كه البته بايد تحقيق بيشتري روي اين موضوع انجام بدهيم.
گروه ديگر از شيخيه، شيخيهاي هستند كه به آنها شيخيه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۱۹ *»
آذربايجاني گفته ميشود اينها اختلاف رأي چنداني با هم ندارند بلكه… وجه اشتراك آنها مخالفتشان با شيخيه كرماني است. از جمله اختلافات آنها نحوه اجتهاد آنهاست. آذربايجانيها مانند ساير شيعيان اصولي به اجتهاد معتقدند و باب اجتهاد را براي خودشان مفتوح ميدانند. در اصول عقايد و دين مانند ساير شيعيان اصول دين را پنج اصل ميشمارند و هيچ تغييري در آن قائل نيستند. تنها اختلافشان در موضوعات كلامي خاصي است كه توسط شيخ مطرح شد و آنها نسبت به آنها پايبند هستند مانند هورقليا يا معراج و معاد طبق طرح شيخ احمد احسائي…
از شيخيه آذري سه طايفه آنها قابل ذكرند. اولين آنها پيروان ميرزا محمد ممقاني معروف به حجة الاسلام هستند وي شاگرد مستقيم شيخ احمد احسائي بوده و از شخص شيخ احمد احسائي اجازه روايت دريافت كرده و به عنوان نماينده ايشان در تبريز حضور داشته است. او در پرونده خودش يك برگ افتخاري كسب كرده كه رياست دادگاهي را كه محاكمه ميرزا عليمحمد باب انجام شد داشته و حكم كفر و اعدام ميرزا عليمحمد باب را ايشان امضا كرده و اين خودش نوعي برائت شيخيه از مسأله بابيت باب است.
طايفه دوم پيروان ميرزا شفيع تبريزي هستند. او همزمان با مرحوم ممقاني در درس شيخ احمد احسائي شركت كرده و فرزندي به نام ميرزا موسي و ميرزا علي ثقة الاسلام داشت كه به عنوان يكي
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۰ *»
از مشروطهخواهان معرفي شده و توسط روسها اعدام شد.
طايفه ديگر اسكوييها هستند كه الان عمده شيخيهاي تبريز از اين تبار و به خانواده احقاقي برميگردند بزرگ ايشان محمدباقر اسكوئي است كه مرجع تقليد بوده. در تبريز . . . ما با سه دسته شيخي آذري مواجه هستيم. شيخيه كرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي ميدانند اما در فروع دين و اعمال تفاوت رأي دارند. كرمانيها را ميشود گفت به نحوي مشرب اخباري دارند اگرچه خودشان اظهار ميكنند اخباري محض نيستند بلكه اصول را ميپذيرند اما آنچه كه مسلم است اينها به مراجع تقليد اعتقادي ندارند . . .
ببينيد شيخيه كرماني ميآيند به نحوي اجتهاد به خرج ميدهند و از خلال كلمات و از خلال كتب شيخ احمد و سيد كاظم مفاهيمي ارائه دادهاند، چيزهايي استخراج ميكنند مثل اينكه اصول دين را ميآيند در چهار حالت خاص توضيح ميدهند اما شيخ احمد در كتاب «حيوة النفس» و سيدكاظم در رساله «اصول عقايد» خودش وقتي نگاه ميكنيم اينها آمدهاند اصول دين را همان پنج اصلي كه مذكور در نزد ساير گروههاي شيعه هست معرفي ميكنند و نامي از ركن رابع در آنها نيست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۱ *»
انتقاد و استدراك
بعضي از محققين! پس از نام مرحوم حاج ميرزا محمدباقر لفظ و كلمه «خندقآبادي» را اضافه كردهاند كه هيچ معلوم نيست اين تحقيق را از كجا اخذ نمودهاند. البته آنچه ما بر آن مطلع شدهايم اولين بار اين پسوند خندقآبادي را نورالدين چهاردهي ـ كه از مطالب كتاب او ميتوان به عدم سلامت مشاعر او حكم كرد ـ در كتابي به نام «از احسا تا كرمان» اختراع و ابداع نموده و بقيه پژوهشگران! هم به تبعيت او اين پسوند را استعمال ميكنند.([۱])
در اين فرصت مناسب است كه شرح احوال مختصري از مرحوم آقاي حاج ميرزا محمدباقر آورده شود.
وي محمدباقر بن محمدجعفر بن محمدصادق بن عبدالقيوم بن اشرف بن محمد ابراهيم بن محمدباقر المحقق السبزواري صاحب الذخيرة و الكفاية، روز دهم ربيع الاول سال ۱۲۳۹ هجري قمري در دهستان قهي از توابع اصفهان به دنيا آمد پدرش از علماء بود. در ابتداي سن وي را به مدرسه نيماورد برد و نزد اساتيد آنجا گذارد آنان هم به
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۲ *»
پاس احترام پدر در تربيت وي كوشش كردند و در عنفوان جواني در بيشتر علوم استادي ماهر گرديد. و چون پدرش از مرحوم شيخ احمد احسائي تقليد مينمود و شيخ در سفري كه به اصفهان نمودند در سر راه وارد منزل ايشان شدند. محمدباقر هم راه پدر را در پيش گرفت و در سال ۱۲۶۱ هجري قمري پس از تكميل علوم حوزوي پنهان از پدر و همراه چند نفر از دوستانش به كرمان رفت و در مدرسه ابراهيميه حجرهاي گرفت و به درس مرحوم حاج محمدكريم كرماني حاضر گشت. و از آن پس رسماً در كرمان مشغول درس و بحث شد. بعد از مدت كمي مقرّرِ درس حكمت استاد گرديد. و پس از چند سال به دستور استاد عازم نايين گرديد، در آنجا مورد توجه مردم و علما واقع شد و ارادتي كه مردم نايين و انارك و جندق و ناحيه بيابانك تا كنون به وي دارند، ادامه همان ارادتها و دوستيهاست.
بعد از چند سال به كرمان برگشت و بار ديگر يعني در حدود سال ۱۲۸۳ هجري قمري به دستور استاد عازم همدان شد و در آنجا بود تا مرحوم حاج محمدكريم كرماني دار فاني را وداع كرد، و تا سال ۱۳۱۵ هجري قمري يعني بيش از سيسال در همدان اقامت فرموده و مشغول نشر علوم و فضائل آلمحمد: بود. و چون بعد از وفات مرحوم حاج محمدكريم كرماني عدهاي از علماي شيخيه و شاگردان وي جهت تعلم به همدان آمدند و در آنجا ساكن شدند و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۳ *»
چون اين شهر در مسير عتبات عاليات واقع شده است از شهرهاي دور و نزديك به آن جا وارد مي شدند و رفت و آمد زياد شده بود، و لازمه اين رفت و آمدها و هياهو انتشار مكتب شيخ اوحد بود، از اين جهت عِرق حسادت بعضي از رؤساي ملت به هيجان آمد و پس از تمهيداتي در روز عيد فطر سال ۱۳۱۵ هجري قمري نقشه خود را عملي كردند و در آن روز و روز بعد، به خانه و كاشانه آن بزرگمرد و بسياري از شيخيه آن شهر هجوم بردند و عدهاي از ارادتمندان وي را كشتند و هرچه توانستند خراب كردند و بردند و غارت كردند. و همين كار باعث شد كه آن بزرگوار در سن پيري بعد از بيش از سيسال اقامت و فعاليت علمي در همدان مجبور به هجرت شد و به گوشه دهي در دامان كوير لوت به نام «جندق» پناه برده و تا پايان عمر يعني سال ۱۳۱۹ هجري قمري در آنجا به سر برد. اهل اين ده كه از دوستان ايشان بودند از هيچگونه خدمتي نسبت به ايشان كوتاهي نكردند و به دستور خود آن بزرگوار مَدْرسي ساخته شد كه به «اطاق درس» شهرت پيدا كرد، و شاگردان و دوستانش از اطراف ايران براي خوشهچيني از خرمن علم ايشان به اين ده ميآمدند، تا بالاخره در سحرگاه روز بيست و سوم شعبان آن سال در سن هشتاد سالگي از دنيا رحلت فرمود. اعلي الله مقامه و رفع في دار الخلد اعلامه. در وفات او شعرا مرثيهسرايي كرده و ماده تاريخ فوت وي را «يا باقر العلوم لقد فزت و النعيم = ۱۳۱۹» گفتند.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۴ *»
پس ظاهراً كلمه خندقآبادي كه پس از اسم ايشان آورده شده است تصحيف كلمه جندق ميباشد و چون ده غير معروفي بوده از اين جهت استنباط كرده و اجتهاد نموده كه جندق بيمعني است پس حتماً خندق است و خندق تنها هم بيمعني است بايد پسوند «آبادي» را هم به آن افزود. و همانطور كه اولِ اين انتقاد گفته شد اين كار اولينبار توسط نورالدين چهاردهي انجام شد و محققين بعدي! هم با تأسي به ايشان همين نام را ترجيحاً برگزيدند كه به اين وسيله تذكر داده ميشود.
ايشان نيز به مانند مشايخ بزرگوارش فردي پركار و زحمتكش در انتشار علم آلمحمد: بوده و به جهت انتشار و آموزشدادن مكتب مرحوم شيخ قريب به ۱۷۰ عنوان كتاب به زبان عربي و فارسي از وي باقي مانده كه اغلب آنها چاپ و منتشر شده است. چون كتب ايشان در جريان قتل و غارت همدان به غارت رفت و كتابخانه ايشان سوخت لذا از كتب ايشان به خط خودشان به جز يك نسخه به دست ما نرسيده است.
رساله عمليه آن بزرگوار كه از جامعترين و كاملترين رسالههاي عمليه شيعه به حساب ميآيد كتاب مبارك «كفاية المسائل» است كه آن را به زبان فارسي در همه ابواب فقه تنظيم فرمودهاند و الحمدلله تا امروز باقي است و مورد مراجعه ارادتمندان ايشان ميباشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۵ *»
روز دوشنبه ۲۸/۱۱/۱۳۸۷
در اين بخش از برنامه راديويي ظاهراً اشكال تازهاي عنوان نميشود بلكه ساحت مقدس شيخ مرحوم و سيد مرحوم! از جريان بابيت و بهائيت تنزيه و تبرئه ميگردد و گوينده راديو اگرچه خيلي سعي ميكند يك طوري پاي اين دو بزرگوار را در اين جريان باز كند اما به ناچار در مقابل كارشناس اقرار ميكند كه:
مهم اين است كه شيخ احمد احسائي كه بعضي مدعي هستند كه مثلاً فرض كنيد زمينهساز باب بوده و يا مدعي هستند كه زمينهساز جريان بهائيت هست اين شخص اساساً با اين عبارات، مخالف جريان بابيت و بهائيت است و كسي چنين اتهامي را نميتواند به شيخ احمد وارد كند.
كارشناس: سيد كاظم رشتي هم كه استاد باب بوده، در مقطع كوتاهي از زمان، كه حدود دو سال و اندي عليمحمد شيرازي به عنوان شاگرد ايشان در محضر و كلاس درس ايشان شركت ميكرده ايشان هم در اول مجموعة الرسائلي كه از ايشان به چاپ رسيده ميگويد: «و شهادت ميدهم كه شخص دوازدهم از اوصياء رسول اكرم۹حضرت (ببينيد نام ميبرد) ابوالقاسم حجة بن الحسن الهادي عليه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۶ *»
الصلوة و السلام ميباشد ما انتظار ظهور او را داريم (يعني او كيست؟ فرزند امام حسن عسكري) تا روزي كه زمين را كه با ظلم و جور پر شده است عدل و داد بخشد، زنده است و نخواهد مرد تا روزي كه جبت و طاغوت را از ميان برداشته و ابطال نمايد.» خوب جماعت شيعه تماماً اين انديشه را دارند در مورد حضرت حجت و منتظر اين حجت و اين امام هستند و شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي عليرغم مباحثي كه ما براي آنها طرح كرديم و آنها را به نوعي انديشههايشان را مقبول ندانستيم در پارهاي از جهات، اما به هر صورت از نظر اعتقاد به امام زمان۷ يكچنين اعتقادي دارند كه كاملاً در تعارض با اعتقاد باب و بهاست.»
خوانندگان محترم دقت فرمايند. برنامه راديويي سراب به منظور نقد بهائيت اجرا ميشود و بررسي شيخيه به عنوان متهم رديف اول اين موضوع شروع ميگردد كه در طول پنج جلسه، نتيجه رسيدگي به اين پرونده، مطالب بالاست. و اگرچه در طول بحث با بيانصافيهايي از طرف گوينده و كارشناس برخورد كرديم، اما باز هم خوشحال شديم كه داوران با اين نتيجهگيري منصفانه پرونده شيخيه را مختومه اعلام كرده و آنان را از اين اتهام تبرئه نمودند. اما گويا اين خوشحالي لحظاتي بيشتر به طول نميانجامد كه ميبينيم خير به اين راحتي نميتوانند از كنار اين موضوع بگذرند، لذا دنباله اين برنامهها تحت عنوان نقد بهائيت
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۷ *»
اما در حقيقت ردّ شيخيه و . . . ادامه مييابد. و به قول مشهور «اين رشته سري دراز دارد.»
دنباله همين برنامه جمله جالبتري است كه دقت در آن لازم است:
گوينده: آيا در بين شاگردان شيخ و سيد كاظم رشتي كساني هستند كه داراي ايده خاصي باشند مثل سيد عليمحمد باب يا نه؟
كارشناس: در رابطه با مطالبي كه عرض شد از شيخ و سيدكاظم رشتي، در واقع عمده شاگردان شيخ و سيد به مطالبي كه عرض شد مقر و معترف هستند هيچ كدام از شاگردان شيخ و سيد مدعي آن امام زماني كه غير از امام زماني كه شيخ گفت و سيد گفت نيستند همه منتظر همان امام زماني هستند كه ساير شيعه منتظر او هستند. حتي ما شاهديم كه عدهاي از پيروان باب هم اين ادعا را نميپذيرند و در مقابل آن موضعگيري ميكنند و اعتراض شديد ميكنند و با مهدي بودن و مهدويت باب به مقابله برميخيزند. معلوم ميشود كه اين انديشه اساساً كه باب، خود امام زمان است نه تنها در كلمات شيخ و سيد نبود بلكه شاگردان و پيروان او هم نسبت به اين موضوع بيگانه هستند . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۸ *»
روز دوشنبه ۵/۱۲/۱۳۸۷
در اين بخش از برنامه، گوينده پس از تعارفات لازم با شنوندگان و كارشناس، از وي خواهش ميكند كه مهمترين شاگردان شيخ احمد احسائي را معرفي نمايد. او سيد مرحوم را معرفي ميكند، ابتداء احترام ميكند ولي كمكم وارد مسائلي ميشود كه مقصود اصلي گوينده و مجري از آن آشكار ميشود. تاريخ مختصري از زندگي مرحوم سيد را، تولُّد و محل تولد ايشان و سن رسيدن ايشان به خدمت شيخ اوحد و مسافرتها و توطن ايشان در كربلاي معلي به فرمان شيخ مرحوم و نشر مكتب اين بزرگوار و اينكه ايشان اجازه روايت از علماي مشهور زمان را ندارد و در رشتههاي علمي حوزوي . . . ورودي نداشته و رشته تخصصي ايشان انتشار انديشههاي شيخ مرحوم بوده و در حلقه درسي وي گفتگوهايي ميشده كه توهين به علما بوده و كتب زيادي نوشته كه مفهوم نيست! و بعد هم مقصود اصلي از اين مقدمات كه ذكر كتاب «شرح القصيده» است مينمايد و اطلاعات نادرستي درباره اين كتاب در اختيار شنوندگان ميگذارد.
در اينجا ميدان را براي انتقاد وسيع ميبيند و چند جملهاي از اين كتاب نقل ميكند و ميگويد: مدينة العلمي كه ايشان شرح ميكند در
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۲۹ *»
واقع يك باغ وحش بزرگي است با انواع فسق و فجور، بعضي از عباراتش را از شدت شناعت روم نشد بخوانم و از خواندن آنها شرم ميكنم و . . . و اظهار ميكند كه حتي خود شيخيها متوجه ركاكت الفاظ اين كتاب شدهاند و با اينكه همه كتابها را در سايتشان آوردهاند اين كتاب و بعضي از كتب شيخ احمد را نياوردهاند. و در مقابلِ گوينده كه سعي ميكند براي ايشان ميدان بيشتري باز كند تا آنچه در دل دارد بروز بدهد به ظاهر مقاومت ميكند. اما در ضمن ميگويد: در اينجا ميشود به طور خلاصه گفت شايد در اينجا آنهايي كه عقيدهمندند كه سيدكاظم رشتي اساساً سيد نبوده، شيعه نبوده (حق داشتهاند) چون اين عبارتها به نوعي توهين مستقيم ميشود به مباحث علمي. و به جملاتي از ميرزا محمد تنكابني صاحب قصص العلما استناد ميكند و ميگويد: و نيز اظهار اين مطلب كه سيد كاظم رشتي مطالبي غلو آميز درباره ائمه: در كتبش دارد و با اينكه قبلاً گفته توطن سيد در كربلا به دستور مرحوم شيخ و براي انتشار مكتب شيخ بوده مطالبي دارد كه در كتب شيخ احمد ديده نميشود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پاسخ به برخي نكات مطالب فوق
برخي نكات اين بخش از برنامه كه نياز به توضيح و پاسخگويي دارد عبارت است از:
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۰ *»
۱ـ دارا نبودن سيد مرحوم اجازهنامه رسمي از مراجع وقت حتي از خود شيخ.
۲ـ نامفهوم بودن عبارات سيد در كتبشان و ركاكت الفاظ كتاب شرحالقصيده.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پاسخ به نكته اول
از ديدگاه اهل ظاهر و كساني كه مراتب علمي اشخاص را از ديدگاه تأييد ديگران ميبينند، نه بررسي آثار علمي و سنجش آن با موازين صحيح و معتبر علمي عرض ميشود: تأييد شيخ مرحوم از ايشان به جملاتي از قبيل «ولدي كاظم يفهم و غيره مايفهم» كه بلا منازع از شيخ مرحوم نقل شده است، با وجود تأييدهايي كه ساير علماء از شيخ مرحوم داشتهاند و شاگردان شيخ هم متفقاً اقرار به جلالت و بزرگي سيد مرحوم نمودهاند، نيازي به اجازه ساير علما ديده نميشود.
علاوه بر آنكه اين بزرگوار در دوران جواني خدمت شيخ مرحوم شرفياب شده و همهجا در خدمت آن بزرگوار بوده و به عنوان ناشر مكتب ايشان شهرت داشته و در امر انتشار فضائل و مناقب آلمحمد: متحمل بدنامي شده به طوري كه در حوزههاي علميه كربلا و نجف در آن زمان مشهور بوده است به اينكه حكمت شيخ
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۱ *»
احمد احسائي را درس ميگويد. و حتي كساني كه با ايشان و شيخ مرحوم مخالفتي نداشتهاند از ترس بدنامي و اتهام، با ايشان معاشرت نداشتهاند. و اين خود بزرگترين دليل است بر اينكه اجازه نداشتن ايشان از علما امري كاملاً طبيعي به نظر برسد.
در عين حال بنا بر آنچه به دست ما رسيده و نقل كردهاند ايشان اجازاتي از شيخ مرحوم و مرحوم علامه سيد عبدالله شبر و عالم فاضل مرحوم ملا علي برغاني و علامه كبير شيخ موسي فرزند عالم رباني مرحوم شيخ جعفر كاشفالغطاء داشتهاند.
اما از لحاظ علمي بايد ديد كداميك از علماي اهل معرفت به جايگاه ايشان رسيدهاند؟ از ديدگاه ما اين بزرگوار همانند استاد خود شيخ اجل اوحد يكي از كساني است كه صاحب علم لدني ميباشد و رواقي است يعني از علمايي است كه به مرتبه رواق مدينة العلم نائل شده و به اصطلاح قرآن از قراي ظاهرهاي ميباشد كه دستور سير و حركت در آنها و اخذ دين و معالم آن را صاحب قرآن كريم صادر فرموده است.
و از لحاظ تأليفات و تصنيفات كه كتب ايشان منتشر شده و موجود است و در هر رشتهاي كساني كه طالب هستند آنها را مانند جواهر گرانبها نگهباني ميكنند. و اگر در نزد آقايان مسأله تقليد حائز اهميت و نشانه علميت است ايشان نيز در ايام حيات خود صاحب
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۲ *»
رساله عمليه بوده و مقلدين زيادي داشتهاند. و از ايشان سؤال ميكنيم آيا تقليد در مسائل عملي اهميتش بيشتر است يا تقليد در مسائل اعتقادي؟ فكر نميكنم كسي بتواند در ترجيح مسائل اعتقادي تشكيك كند و رساله عمليه را بر اعتقادات ترجيح دهد. و حال آنكه قريب به دويست سال از وفات ايشان ميگذرد و ارادتمندان ايشان عليرغم اينهمه كارشكني و بدگويي و تهمت و افتراء افتخار پيروي ايشان را دارند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پاسخ به نكته دوم
پاسخ به اين نكته را بايد به طور جديتر و كارشناسانه ارائه كرد زيرا كارشناس برنامه مدعي است كه «بناي كار ما پژوهش علمي است».
كارشناس: البته چيزهايي از سيد كاظم هست مثل اينكه افندي عبدالباقي عمري موصلي قصيدهاي در مدح سلطان عثماني نوشت در اين قصيده به حديث انا مدينة العلم و علي بابها اشاره كرد بعد سيدكاظم رشتي اين بيت را، اين شعر را شروع كرد به شرحكردن به اصطلاح،
هذا رواق مدينة العلم التي |
من بابها قدضل من لابد دخل |
اين شعر را شرح ميكند و چيزهايي ميگويد!!!
حال عرض ميشود اولاً ميرويم سراغ ميزان مايه و پايه آگاهي كارشناس محترم، ايشان شعر را در اثر هيجاني كه عارض ايشان شده و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۳ *»
بدون مطالعه قبلي (اگر بشود اينطور گفت) غلط ميخواند به طوري كه معناي آن درست عكس مراد شاعر است. شاعر گفته است:
هذا رواق مدينة العلم التي | من بابها قدضل من لايدخل |
يعني اين رواق شهر علمي است كه هركس از باب آن داخل نشد به تحقيق گمراه شده است. اما طبق قرائت آقاي كارشناس معناي آن اينطور است كه «اين رواق شهر علمي است كه هركس لابد و ناچار از در آن داخل شد گمراه است.» و معلوم ميشود كارشناسي آقاي كارشناس ظاهراً براي ايشان ديكته شده كه قادر به خواندن درست آن و حتي پيشمطالعه آن نشدهاند يا اگر پيشمطالعه كردهاند و باز هم غلط ميخوانند كه چه عرض كنم . . . تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
در ثاني ايشان جزو تحقيقاتشان گفتند كه: عبدالباقي افندي عمري موصلي قصيدهاي در مدح سلطان عثماني نوشت و در آن قصيده به حديث انا مدينة العلم و علي بابها اشاره كرد و سيد كاظم رشتي اين شعر را و اين بيت را به اصطلاح شروع كرد به شرح كردن . . . مقدار پژوهشهاي علمي ايشان را ببينيد، اينكه عرض كردم اين مطالب به ايشان ديكته شده است باور بفرماييد و مقدار زحمات زيادي را هم كه ايشان بابت تحصيل كتاب شرحالقصيده سيد مرحوم متحمل شده است! بسنجيد. در ابتداي اين كتاب بعد از خطبه ميفرمايند: اما بعـد؛ فيقول العبد الجاني محمد كاظم بن قاسم
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۴ *»
الحسيني الرشتي انه قد ورد التوقيع الرفيع المنيع عن صدر دست الوزارة و بدر اوج الصدارة . . . ابيالفتوح عليرضا باشا . . . بان اشرح القصيدة الغراء و الخريدة الفريدة النوراء التي لميسمح بمثلها الافكار . . . قدسمحت بها فكرة الاديب الاريب . . . عبدالباقي افندي الموصلي . . . في تهنية مولي الانام و صدر الاسلام سبط الرسول و قرة عين الزهراء البتول السيد الاطهر و النور الاظهر الامام الهمام موسي بن جعفر عليهما التحية و الثناء من الله الاكبر حين ورود قطعة من الحجاب المحجب به القبر المفخم و الجدث المعظم للنبي المقدم و الطراز الانور الاقوم۹ التي اهداها الي جنابه سلطان . . . محمود خان . . .
يعني: ميگويد عبد جاني محمد كاظم بن قاسم حسيني رشتي كه نامهاي از رئيس الوزراء و ماه اوج صدارت . . . ابوالفتوح عليرضا پاشا . . . به من رسيد كه خواسته بود شرح كنم قصيده . . . عبدالباقي افندي موصلي را در تهنيت آقاي مردمان و رئيس اسلام سبط حضرت رسول و نور چشم زهراي بتول سيد پاكيزه و نور آشكار امام عاليقدر موسي بن جعفر۸ در وقت ورود قطعهاي از پارچه روپوش قبر منور رسول اكرم۹ كه آن را سلطان محمود خان هديه كرده بود . . . «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا» مدح موسي بن جعفر۸ كجا و مدح سلطان عثماني كجا.
و سيد مرحوم فقط همين يك بيت از اين قصيده را شرح نفرمودهاند بلكه آنچه از اين قصيده توسط ايشان شرح شده كه شايد
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۵ *»
تمام قصيده باشد عبارت است از سي و سه بيت و در مدح امام كاظم۷ سروده شده نه در مدح سلطان عثماني.
ضرب المثل
شخصي از عالمي پرسيد: آن كدام امام بود كه دخترش را در مدينه سگ خورد؟ آن عالم جواب گفت: امام نبود پيغمبر بود، دختر نبود پسر بود، مدينه نبود كنعان بود، سگ نبود گرگ بود، آن هم نخورد دروغ بود.
انسان ميماند كدام غلط را درست كند؟! حال حكايت پژوهشهاي آقايان است كه همه هدفشان آن است كه منتشر كنند مطالب شيخيه باطل است و نعوذبالله منشأ بابيه و بهائيه شيخيه هستند. به همين جهت هرچه از دهن خارج ميشود بايد گفت! حق يا باطل خيلي فرق نميكند. وقتي پژوهشگران چنين تحقيقاتي دارند شنوندگان چطورند خدا ميداند! اما غافلند از آنكه مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد هر سخني كه از دهن بيرون ميآيد دو ملك موكل بر انسان آنها را ثبت ميكنند و فرداي قيامت كه روز رسوايي است به دست انسان ميدهند و آن وقت است كه خواهند گفت: ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها.
و اما پاسخ ادعاي كارشناس مبني بر نامفهوم بودن و ركاكت الفاظ كتاب شرحالقصيدة نيازمند دانستن مقدماتي است كه بايد به آنها توجه نمود.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۶ *»
خداوند عالم در كتاب كريم خود به پيغمبر اكرم۹ دستور ميفرمايد: ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن يعني امت را به راه پرورندهات دعوت كن به وسيله دليل حكمت و موعظه حسنه و مجادله بالتي هي احسن. و در شأن پيغمبر۹ ميفرمايد: هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين. و چون تمام خلق امت دعوت پيغمبر ما ميباشند و اصناف مختلفي هستند كه بعض آنان حكما ميباشند لذا بايد با آنان به لسان خود آنان گفتگو كرد به همين علت پيغمبر اكرم۹ فرمودند: نحن معاشر الانبيا نكلم الناس علي قدر عقولهم.
پس يك نوع دليل و طريقه دعوت، لسان حكمت است كه مخصوص حكما است و رشته خاصي است كه نه هركس ميتواند بفهمد زيرا خداوند عالم ميفرمايد: و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيرا و امام۷ فرمودند: من اخلص لله اربعين صباحاً جري علي لسانه ينابيع الحكمة. پس حكمت فني است كه بايد زحمت كشيد و اكتساب كرد و از اهلش آموخت. پس باور اين قضيه كه لسان حكمت لساني است سواي آنچه بعضي از ماها ميدانيم و ميفهميم، ضروري است.
و نيز بايد بدانيم كه در بين امت هم حكمايي هستند كه از جمله آنان شيخ اجل اوحد شيخ احمد احسائي و سيد بزرگوار مرحوم حاج
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۷ *»
سيد كاظم رشتي! ميباشند و لساني و اصطلاحي خاص خودشان دارند كه با تعلم از خود ايشان بايد اصطلاحاتشان را فهميد.
پس بنا بر آنچه به عنوان مقدمه عرض شد بايد دانست كه فرمايش سيد مرحوم بر اساس دليل حكمت است و لساني است مخصوص اهل آن و هركسي نميتواند آن را بفهمد بلكه مخاطبين اين كتاب اشخاص معيني در همان زمان و زمانهاي بعد بودهاند و هستند.
حال با توجه به مطالب بالا به فرمايش خود سيد مرحوم در كتاب مبارك شرحالقصيده توجه بفرماييد:
«تنبيه اخر: اعلم ان ما ذكرنا من صور عقود المحلة الثانية و العشرين من الصور المذكورة و عددنا منها صور الجماد و صور النبات و صور الحيوان من البهايم و صور الاموات و صور الاحياء علي صور مختلفة ان هذه علي طبقها بل ارباب تلك العقود انما هي حيوانات متحققة نورانية ظهرت بتلك الصور (الصورة خل) من جهة روابط التعلقات (المتعلقات خل) و نسبة الروابط و الاضافات كما يذكرون في صور منطقة البروج العقرب و السرطان و الحمل و الثور و الاسد و السنبلة و القوس و الجدي و الدلو و الحوت فانها ليست علي صور مسمّاها في الارض بل هي حيوانات ثابتات سيارات نورانيات علل لماتحتها ولكنها ظهرت بصور المتعلقات (التعلقات خل) لاجل الروابط و الاضافات اما سمعت الملائكة الغلاظ الشداد يظهرون لاهل جهنم بهيئات منكرات و هم عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۸ *»
يعملون اما سمعت اللّه سبحانه يقول عليها ملائكة غلاظ شداد لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون و المعصومون لايكونون الا طيبين طاهرين مع انهم ظهروا بتلك الهياكل المهولة و الصورة المنكرة اما سمعت الملكين النكيرين (النكير و المنكر خل) انهما عبدان اسودان ازرقان رأسهما في السماء السابعة و رجلاهما في الارض السابعة يخطان الارض خطا و عليهما شعور سود و عينهما كالمشعل و اصواتهما كالرعد العاصف نسأل اللّه تسهيل امرهما و حسن ملاقاتهما و رأفتهما و رحمتهما و تبدلهما بالمبشّر و البشير انه سبحانه علي كل شيء قدير.»
به طور خلاصه معني فرمايش ايشان اين است كه: آنچه از نام خانهها و صاحبان آنها در محله بيست و دوم با صورتهاي جمادي و نباتي و حيواني و يا مردگان و زندگان يا صورتهاي مختلفي كه ذكر كرديم، مثل اين حيوانات زميني نيستند بلكه مراد صفت و صورت اين حيوانات و نباتات يا جمادات ميباشد مانند آنكه در منطقة البروج برجها را نامگذاري كردهاند به عقرب، خرچنگ، گوسفند، گاو، شير، خوشه گندم، كمان تيراندازي، بزغاله، سطل آبكشي و ماهي كه اينها هيچكدام ازاين حيوانات زميني نيستند بلكه بر صورت و صفت اين موجودات زميني ميباشند. بلكه آنان بر حسب خودشان حيواناتي نوراني هستند ثابت و سيار كه علتند براي معلولاتشان لكن ظاهر شدهاند بر حسب متعلقات و روابط و نسبتهاشان در اين عالم. آيا نشنيدهاي
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۳۹ *»
ملائكه غلاظ و شداد براي اهل جهنم به چه صورتهاي زشتي ظاهر ميشوند؟ و حال آنكه ايشان عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون هستند. آيانشنيدهاي خدا ميفرمايد: عليها ملائكة غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايؤمرون؟ و ملائكهاي كه معصومند نيستند مگر خوشبويان و پاكيزگان با آنكه ظاهر ميشوند به هيكلهاي وحشتناك و صورتهاي زشت. آيا نشنيدهاي دو ملك نكير و منكر با آنكه دو بنده هستند سياه و ازرق ميباشند و سر آن دو در آسمان هفتم و پاي ايشان در زمين هفتم ميباشد؟ و همه زمين را به يك قدم طي ميكنند و داراي موهاي سياه و چشمهايي مانند مشعل و صداهايي مانند رعد غرنده ميباشند. از خدا ميخواهيم امر اين دو را بر ما آسان گرداند و آنان را مبدّل به بشير و مبشر فرمايد و ملاقات نيكو و رأفت و رحمت به اين دو عنايت فرمايد فانه سبحانه علي كل شيء قدير.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
با توضيحاتي كه عرض شد حال اگر كارشناس يا گوينده يا تهيهكنندگان و نويسندگان برنامه و امثال و اقران ايشان كه در حوزهها فعاليت ميكنند بين خودشان و خدا از اين فرمايشات چيزي نفهمند، معذورند، آنان كه اهل حكمت هستند ميفهمند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اما موضوع ركاكت الفاظ اين فرمايشات، مسألهاي است رواني كه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۰ *»
بستگي به حسن ظن و يا سوء ظن خواننده نسبت به نويسنده و يا نويسندگان كتاب دارد كما اينكه در داوريها اين قضيه كاملاً مشهود عقلا هست كه به عنوان مثال گويندهاي هرچند خوب سخنراني كند و اهل تقوي و صلاحانديش باشد كسي كه نسبت به او سوء ظن دارد حرفهاي او را حمل بر اغراض نفساني و يا سوء تعبيرها و . . . خواهد كرد. در چنين حالي خواننده و شنونده بايد خود را اصلاح كنند نه نويسنده يا گوينده.
اما در خصوص كتاب شرح القصيده، در كتابي كه قريب به ۱۶۰۰۰ بيت است در حدود سه يا چهار جمله مانند آنكه محله هفتاد و يكم صاحبش زني است كه ميموني با او زنا ميكند يا محله چهل و دوم كه صاحبش زني است كه دف ميزند و از اين قبيل عبارات بر فرض صدق معناهايي كه اهل ظاهر ميكنند هيچ برابري با آنچه ملاي رومي در مثنوي به عنوان مثال از بعضي مطالب آورده نميكند. واقعاً خواندن داستاني مانند «….. و كدوي» ملاي رومي شرمآور است، در حالي كه ملاي رومي از آن تعبيرات، معاني عرفاني قصد نكرده و خوانندگان ميتوانند براي آن مطلبي كه مقصود وي است به داستانهايي زيبا و رساتر مثال بزنند. ولي همانطور كه عرض شد چون آقايان نسبت به وي ارادت دارند و به كتاب او به چشم كتاب عرفاني مينگرند، تعبيرات و مطالب وي كاملاً مأنوس و گواراشان است، و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۱ *»
برايش يادواره هم ميگيرند و وي را از افتخارات اين مرز بوم محسوب ميدارند. اما وقتي نوبت به شيخ و سيد! ميرسد تعبيرات و اصطلاحات عرفاني آن بزرگواران را تقبيح ميكنند و ايراد ميگيرند، در حالي كه اينگونه تعبيرات ايشان بر اين عالم و لغت ظاهر حمل نميشود. و امثال اينگونه تعبيرات ـ همانطوري كه بر اشخاص آگاه مخفي نيست ـ در احاديث ائمه هداة معصومين: هم به طور وفور يافت ميشود.
پس به طور خلاصه ميگوييم: تعبيرات اينچنيني كه در كتاب شرح قصيده و امثال آن نوشته شده، رمزهايي است كه مخصوص نويسنده و اهل فن و مخاطبين وي ميباشد، و آنها قدر اين تعبيرات را ميدانند. «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهري».
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۲ *»
روز دوشنبه ۱۲/۱۲/۱۳۸۷
بعد از تعارفات لازم و بيان خلاصهاي از موضوعات جلسه قبل مجدداً وارد بحث از زندگي مرحوم سيد كاظم رشتي ميشود و درباره شخصيت ايشان مقداري گفتگو ميكنند كه جز گزافه و تهمت و افترا و حدسهاي بيجا و بيمورد چيزي نيست. به كمي از آن توجه بفرماييد:
گوينده از كارشناس سؤال ميكند: ارتباط سيد كاظم رشتي با ديگر علما و انديشمنداني كه در حوزه علميه آن زمان يعني نجف و كربلا وجود داشتند چه طوري بوده؟ آيا ميتوانيم به عنوان يك شخصيت متمايز به او نگاه بكنيم؟
كارشناس: بسم الله الرحمن الرحيم، سيد كاظم رشتي ويژگي خاصي جز اينكه طرفدار مكتب شيخ احمد احسائي است و مروج انديشههاي ايشان است از نظر علمي ندارد! و بدون هيچگونه اغراقي بايد عرض كنيم كه سيدكاظم رشتي خيلي از نظر علمي پرمايه نيست!! مثلاً شيخ احمد احسايي جايگاه علمي مناسبي داشته هرچند انديشههاي ايشان مورد انكار و ترديد و مناقشه شده اما به هر حال شيخ احمد احسايي را ميتوانيم به نوعي يك فرد دانشمند به حساب بياوريم . . . اما در مورد سيدكاظم رشتي از نظر علمي واقعاً جايگاه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۳ *»
قابل توجهي ندارد! آنچه ايشان را مورد توجه قرار داده مشي عملي ايشان نسبت به علما بوده. و در اينجا قول صاحب قصصالعلما را نقل ميكند كه: «مجلس درس ايشان مذمت فقها بود بلكه العياذ بالله به فقها شتم مينمودند و صاحب جواهر را شيعه نميدانستند.» اما در طرف مقابل تمام علمايي كه طرفدار شيخيه نيستند بدون استثنا مخالف جدي سيد كاظماند. و جملهاي از كتاب «لمعاتالبيان» ميرزا تراب دزفولي شاگرد شيخ انصاري نقل ميكند كه او از شيخ انصاري نقل ميكند كه شيخ انصاري نسبت به سيدكاظم رشتي احتياط ميكرد و ايشان را لايق بر تصرف در مال امام۷ نميدانست.
گوينده: اين صراحتي كه ما در مخالفت با علماي شيعه از سيد كاظم رشتي ميبينيم ممكن است عواملي داشته باشد اقتصادي، اجتماعي، سرخوردگي، آيا امكان دارد ما دست بيگانه را اينجا احساس بكنيم؟ و بگوييم كه يك جرياني رخ داده كه با روح حوزه به اصطلاح مناسبت ندارد؟ و ما ميبينيم كه دستهاي پنهان يا آشكاري دارد اين جريان را تقويت ميكند و يا هدايت ميكند؟ آيا ميتوانيم بگوييم احتمالاً بلكه واقعاً يك چنين دستهاي پنهان يا آشكاري وجود داشته و يا دارد؟
كارشناس: ببينيد سيد كاظم رشتي وقتي كه از اجتماع علماي شيعه جدا ميشود و به عنوان فردي حاشيهاي با حاشيههاي فراوان
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۴ *»
كه حالا شيعه هست با مختصات خاص خودش و با بقيه شيعه هم انفكاك پيدا كرده وقتي نگاه ميكنيم ميبينيم اين چارهاي ندارد به غير از آنكه اتصالاتي به غير اين جماعت داشته باشد چون نميتواند به تنهايي در مقابل جماعت شيعه بايستد آن هم كساني كه خودش با نوشتجات و گفتههاش با خودش دشمن كرده. چه دشمنان عقيدتي و چه دشمناني كه شخصاً اينها براي خودشان ساختهاند نسبت به آن شتمها و اهانتها . . . سيدكاظم رشتي ميآيد يك پيوندي را بين خودش و خلفاي عثماني ـ كه ميدانيم آن زمان عراق از متصرفات عثماني بوده ـ ايشان ارتباط نزديكي را با رهبران عثماني و خلفاي عثماني برقرار كرد با حكام عراق ارتباط نزديكي دارد و حتي پسر سيدكاظم رشتي سيد احمد جزء چهار نفري است كه در دربار امپراطوري عثماني كرسي ثابت دارند. اين يك تناقض بسيار عجيب و غريبي است كه سيدكاظم رشتي شاگرد شيخ است و يكي از انديشههاي شيخ كه به اصطلاح مناقشه است و علما نسبت به شيخ حرف دارند در جريان تكفير شيخ دو گروه هستند كه شيخ را تكفير ميكنند گروهي هستند ايشان را تكفير ميكنند تحت انديشههاي ايشان با معاد جسماني يا معراج جسماني و هورقليا و يك عده شيخ را تكفير ميكنند به خاطر انديشههاي غاليانهاي كه در مورد ائمه طاهرين دارد. بعد ميبينيم كه سيدكاظم رشتي كسي كه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۵ *»
مروج انديشههاي غاليانه است و مروج يك سري انديشههاي (حالا نگوييم غاليانه ولي افراطگرايانه هست) با دشمنان شيعه يعني خلفاي عثماني چه ارتباطي دارد؟
اين مسأله وقتي ملموس ميشود كه مي بينيم اولاً پسر سيد كاظم در دربار عثماني كرسي ثابت دارد و مرتبه بعد وقتي كه نجيب پاشا، به علت آنكه كتاب شرحالزياره شيخ به دست خلفا رسيد و در آنجا قضيه ديكالجن و اهانتهايي كه به خلفا شده بود وقتي به دست خليفه عثماني رسيد ايشان نجيب پاشا را به كربلا فرستاد و يك وحشيگري عجيب غريبي از خودشان نشان دادند كه شايد در طول تاريخ با حمله مغولها قابل قياس باشد اين حمله با آنها قابل قياس بود. اهانتهايي كه به كربلا و نجف كرد اسائه ادب نسبت به حرمين شريفين امام حسين و اباالفضل العباس كرد به هيچ عنوان امنيت قائل نشدند و حتي كساني را در كنار ضريح مقدس امام حسين و حضرت اباالفضل العباس۸كشتند و بعد جالب اينجاست به اعتراف حاج محمدكريم خان كرماني «كساني كه در روضه مقدسه حضرت عباس۷ بودند ايمن نبودند حتي آنكه در رواق و حرم هركس بود كشتند حتي آن كسي كه در اندرون ضريح پناه برده بود و در همان اندرون ضريح او را گلوله زدند و كشتند و پاشا خود از قرار مذكور با اسب داخل رواق مطهر حضرت سيدالشهدا شده بود خلاصه احدي در آن نائره
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۶ *»
ايمن نشد.» ببينيد اين جنايت انجام ميشود اما نكته عجيب و غريب اينجا اين است كه خانه سيدكاظم رشتي در اين وسط ميشود خانه امن.
گوينده: يعني در زماني كه توهين خاصي نسبت به قرآن و اهلبيت و فقهاي به نام و مشهور و معروف آن زمان ميشود خانه سيدكاظم رشتي يك محل امني به حساب ميآيد و يك توجه خاصي از طرف دولت عثماني بهش ميشود كه خود اين ميشود يك نكته قابل تأمل.
كارشناس: ببينيد سپاهيان نجيب پاشا اماكن مقدسه شيعه را مورد حمله قرار ميدهند ضريح براشان اهميتي ندارد با اسب داخل رواق مقدس ميشوند و تاخت و تاز ميكنند اما اين وسط خانه سيدكاظم رشتي مصون از بلاست چرا؟ آيا عثمانيها به احترام فضل و تقواي سيدكاظم كه شيعه مذهب بود اين كار را ميكردند؟ اگر به خاطر فضل و تقوي بود به طريق اولي ميبايست نسبت به بقاع متبركه كربلا اين احترام را قائل بشوند. هيج ترديد و شكي نميتوانيم داشته باشيم كه همنوايي سيدكاظم با عثمانيها و ساخت و پاختش و رفتارهايي كه بعضاً از خودش نشان داده بود، ايشان با عثمانيها روابط نزديك دارد كه سبب شد خليفه عثماني اين خانه را محل امن قرار بدهد.
و جالب اينجاست كه قضيهاي كه باعث اين حمله وحشيانه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۷ *»
شده نوشتجات شيخ احمد احسائي است و اين نوشتجات باعث شده كه به كربلا حمله بشود و شاگرد شيخ احمد كه عليالقاعده بايستي در نقطه اول اين حمله قرار بگيرد خانهاش محل امن بشود و در اين وسط هيچ آسيبي نبيند و اين از عجايب تاريخ است. بعد جريان حمله عليرضاپاشا حاكم بغداد را به خرمشهر و كشتن اهالي اين شهر را به جرم شيعهبودن ذكر ميكند. و ميگويد: همين عليرضاپاشا قصيده عمري را براي شرح پيش سيدكاظم رشتي ميفرستد. چطور قابل فهم است كه بگوييم سيدكاظم يك شيعه متعصب و عليرضاپاشا يك سني متعصب بعد اينقدر راحت با هم كنار بيايند؟ و يك عده مردم كه علما هم نيستند، مردم عوام محمره مردم عوام كربلا و نجف مورد اين حمله قرار بگيرند؟ اين چيزي نيست جز اينكه سيدكاظم روابط بسيار حسنهاي با بغداد و خلفاي عثماني دارد. هرچند كه در رابطه با قضيه مرگ سيدكاظم رشتي يك چيزهايي در كتب شيخيه موجود است كه اينها علت مرگ او را به اين ميدانند كه نجيبپاشا او را سم داده و با سم از بين برده. اما اين براي ما قابل پذيرش نيست نميتوانيم اين را بپذيريم! هرچند قابل انكار هم نيست! . . . اما ميشود يك جوري توجيه كرد كه سيدكاظم يك مهرهاي بوده كه بعد از انقضاي مدتش در پايان كار او را از بين بردهاند . . .
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۸ *»
وي بعد از نفي ارتباط هر حادثهاي را با استعمار ميگويد:
اما درباره سيدكاظم نيازي نيست كه ما دنبال رد پا بگرديم نفس ارتباط ايشان با عثماني كه براي ما يك بيگانه است (كافي است.) جريان تشيع عمدتاً، نواحي حضور شيعيان در نواحي ايران است و علمايي هم كه در كربلا و نجف هستند يا ايراني هستند يا تبار ايراني دارند خود سيد كاظم رشتي از علماي عجم محسوب ميشود بعد ميآيد روابط بسيار نزديكي را با دولت عثماني برقرار ميكند و اين روابط نزديك حتماً براي سياستمداران آن زمان يك منافعي داشته . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تحريفات تاريخي و تحليلهاي ناصحيح غير منطقي
درباره شخصيت مرحوم سيدكاظم رشتي بعد از گذشت قريب به دويست سال چارهاي جز مراجعه به تاريخ نيست.
موقعيت علمي سيد مرحوم
اخيراً كتابي به نام «ميراث كربلا» گزيده و ترجمه محمدرضا انصاري توسط مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي كه اصل آن عربي و نوشته سلمان هادي آلطعمه است چاپ و منتشر شده كه نكات قابل ملاحظهاي در اين كتاب در رابطه با شخصيت علمي و اجتماعي سيد كاظم رشتي و خاندان ايشان ذكر شده و ما براي معرفي
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۴۹ *»
اين شخصيت به ذكر همانها بسنده ميكنيم.
نويسنده كتاب در بخش «كربلا در يك نگرش كلي» در جريان احداث نهرهاي كربلا مينويسد: «لازم به ذكر است كه همسر آقا محمدخان قاجار پادشاه ايراني نهر رشيديه را با مخارج خود احداث نمود. اين نهر فرعي را در آن دوران به «رشديّه» نام نهادند.» در اينجا نويسنده پاورقي ايجاد كرده و مينويسد: «از كساني كه به كربلا خدمت بزرگي نمودند، دو دانشمند بزرگوار سيد مير علي طباطبايي صاحب رياض و سيد كاظم رشتي بودند. صاحب رياض پس از يورش وهابيان به كربلا و تخريب و ويرانگري آن كه درسال ۱۲۱۶ هـ ق صورت گرفت از هند درخواست كمك نمود، هند درخواست وي را پذيرفت و صاحب رياض توانست بدين وسيله ديوار اطراف شهر را بنا كند تا در آينده از تجاوز به اين شهر جلوگيري شود. سيد كاظم رشتي نيز از برخي شخصيتهاي ايراني درخواست مساعدت نمود و اين شاخه را گسترش داد و آب را به مرقد حر بن رياحي رسانيد پس از آن شاخه مزبور را كه از پل «باب الطّاق» آغاز ميشود و به «رشتيه» نامگذاري شده و بعدها آن را «رشديه» گفتند تكميل نمود. بعدها مرحوم سيد مهدي طباطبايي معروف به «نهري» نظارت بر حفر آن را به عهده گرفت. خاندان وي امروز به آل سندي معروفند.»
در همان بخش از كتاب در فرازي كه به عنوان «حائر در عصر حاضر» باز نموده ميگويد: «اما مسجدي كه در بخش شرقي صحن قرار
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۰ *»
دارد، بناي آن را سيد كاظم رشتي متوفاي سال ۱۲۵۹ هجري قمري تجديد نموده است.»
در بخش ديگري از اين كتاب كه «خاندانهاي علم و ادب» را معرفي مينمايد ميگويد: «خاندان رشتي: خاندان رشتي از خاندانهاي معروف علم و ادب است كه در اوايل قرن سيزدهم هجري در كربلا اقامت گزيدند از اين خاندان دانشمنداني برخاستند كه در گسترش ابعاد علمي و ادبي سهم به سزايي داشتند يكي از شخصيتهاي بارز آن سيد كاظم فرزند سيد قاسم حسيني رشتي است كه مردي دانشمند و پرهيزگار و داراي تأليفاتي پرارزش بود و به خاطر نبوغي كه در هدايت و ارشاد مردم داشت نسل وي به «آل رشدي» لقب يافت. ديگر از شخصيتهاي علمي اين خاندان سيد حسن فرزند سيدكاظم نامبرده است كه مردي اديب و دانشمند بود و من تقريظي را از او بر كتاب «شواهد الغيب» ديدم. سيد احمد فرزند ديگر سيد كاظم نيز دانشمندي اديب بود كه در صحن حرم امام حسين به جاي پدرش نماز جماعت ميخواند وي در سال ۱۲۹۵ در حادثهاي كشته شد. از او ديوان شعر و تأليفات ديگري به جاي مانده كه كتاب «شواهدالغيب» از آن جمله است.»
نص كتاب «تراث الكربلا» بدين قرار است:
«آل الرشتي: و هي من الاسر العلمية و الادبية الشهيرة، يرجع استيطانها كربلاء الي اوائل القرن الثالثعشر الهجري، تسلسل منها اعلام ساهموا في
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۱ *»
بناء المجد العلمي، و شاركوا في تدعيم الادب الكربلائي و من ابرز اعلامها: السيد كاظم بن السيد قاسم الحسيني الرشتي المتوفي سنة ۱۲۵۹ هـ ق و كان فاضلاً تقياً و مصنفاً ماهراً، و نظراً لبروزه و نبوغه في الارشادات الدينية لقب عقبه بآل الرشدي . . .»
براي معرفي شخصيت علمي سيد مرحوم نقل اين حكايت عبرتانگيز كافي است!!!
چندين سال قبل دفتر انتشارات اسلامي وابسته به «جامعه مدرسين حوزه علميه قم» براي نشر آثار علماي مذهب در رشتههاي مختلف علمي اقدام به چاپ كتب آنان مينمود و شمارههايي هم در پشت كتابها به جهت معرفي اقدامات جامعه مدرسين نقش ميكرد. در بهار ۱۳۷۱ هجري شمسي، در بين كتب خطي با كتاب اعتقادات اين بزرگوار برخورد نموده و به تشخيص شوراي آنان اين كتاب را به عنوان (اصول دين مذهب تشيع) منتشر كردند و در پشت كتاب هم جملهاي از امام راحل و رهبر انقلاب رحمة الله عليه چاپ نمودند كه «من به شما توصيه ميكنم كتابهايي چاپ كنيد كه صد در صد اسلامي است.» و شماره ۶۴۴ را زير نقش مدرسه فيضيه و آرم مخصوص جامعه مدرسين چاپ نمودند. بعد از انتشار در بازار و استقبال مردم و اهل علم از اين كتاب متوجه شدند كه عجب اشتباهي كردهاند! لذا اقدام به جمعآوري آن نمودند كه خوشبختانه كمي دير شده بود.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۲ *»
حال آيا اين مسأله عبرتانگيز نيست؟ و آيا چاپ همين كتاب از طرف مدرسين طراز اول حوزه به عنوان يك كتاب صد در صد اسلامي و شيعي، براي شناخت علم و عقيده صاحب آن و تابعان وي و اقرار به آن كافي به نظر نميرسد؟ و آيا اين حركت فطري براي معرفي شخصيت علمي اين بزرگوار كفايت نميكند؟
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
دنباله بحث از شخصيت علمي سيد مرحوم
وي در بخش ديگري از كتاب تراث كربلا به نام «تاريخ حركت علمي در كربلا» از علماي نامي كربلا اسم ميبرد و درباره ايشان مينويسد:
«۹ـ سيد كاظم رشتي: او مشهورترين علماي زمان خويش به شمار ميرفت نزد شيخ احمد احسائي متوفاي ۱۲۴۲ هجري قمري درس آموخت و تحت تأثير افكار و انديشههاي ضد اصولي او قرار گرفت. نويسنده كتاب «ريحانة الادب» ميگويد: سيدكاظم حسيني رشتي از علماي قرن سيزدهم هجري و از شاگردان شيخ احمد احسائي است پس از وفات استادش مرجعيت امور ديني را به عهده گرفت و رهبر فرقه شيخيه گرديد تأليفات فراواني از او بر جاي مانده است. استاد عباس عزاوي تاريخ وفات وي را نهم ذيالحجه سال ۱۲۵۹ ذكر نموده است.»
اصل عبارت كتاب تراث كربلا چاپ بيروت مؤسسه اعلمي سال
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۳ *»
۱۴۲۰ به اين ترتيب است:
«السيد كاظم الرشتي كان من ابرز علماء كربلاء في عصره، احرز شهرة طائلة و منزلة رفيعة و شهدت له اندية العلم بغزارة علمه و حدّة ذكائه، تتلمّذ علي الشيخ احمد الاحسائي المتوفي عام ۱۲۴۲ هـ ق و تأثر بمبادئه و آرائه المخالفة لاراء الاصولية، و عرف مذهبه بالكشفي أو پشتسري اما مذهب الفرقة الاصولية فيعرف بالبالاسريه و كانت بين الفرقتين خصومات حادة . . .»
يعني: سيد كاظم رشتي از مشهورترين علماي كربلا در عصر خود بود. و شهرت زياد و جايگاه بلندي داشت و تمام مجامع علمي آن زمان به علم زياد و هوش سرشار وي گواهي ميدادند. نزد شيخ احمد احسائي شاگردي نمود و تحت تأثير مبادي و نظريات او كه مخالف با نظريات اصوليين بود قرار گرفت . . .
خوانندگان محترم خود دقت كنند و ببينند كه مترجم «تراث كربلا» در ترجمه چقدر كوتاهي كرده و گويا تعمداً خواسته مقداري از فضائل علمي ايشان را كه صاحب كتاب ذكر نموده مخفي نمايد.
صاحب كتاب روضاتالجنات درباره وي مينويسد: «… ان تلميذه العزيز، و قدوة ارباب الفهم و التمييز، بل قرّة عينه الزاهرة، و قوّة قلبه الباهرة الفاخرة، بل حليفه في شدائده و محنه، و من كان بمنزلة القميص علي بدنه؛ اعني السيد الفاضل الجامع البارع الجليل الحازم، سليل الأجلّة السادة القادة
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۴ *»
الأفاخم الأعاظم، ابن الامير سيّد قاسم الحسيني الجيلاني الرشتي؛ الحاج سيّد كاظم، النائب في الامور منابه، و امام اصحابه المقتدين به بالحائر المطهّر الشريف الي زماننا هذا.»
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مسأله بعدي در رابطه با شخصيت ايشان مطالب نادرستي است كه به عنوان تحقيق تاريخي در اين بخش از گفتگوها انجام شده است.
تحريف تاريخ
حادثه نشاندادن كتاب شرحالزياره و حديث ديك الجن در سال ۱۲۴۰ به داود پاشا بوده و حمله او در سال ۱۲۴۱ مشهور به حادثه مناخور (يعني ميرآخور) ميباشد. و حادثه نجيب پاشا در سال ۱۲۵۸ بوده كه فاصله زماني اين دو نزديك به ۱۸ سال است. طبق نقل كتاب «هداية الطالبين» داود پاشا ميرآخور خود را به كربلا فرستاد و هنوز شيخ مرحوم در قيد حيات بودند و از همانجا به مقتضاي آيه شريفه ففروا الي الله به قصد مكه معظمه از كربلا بيرون آمدند و در سه منزلي مدينه منوره در سن ۷۵ سالگي از دنيا رفتند.
اما طبق نقل «تراث كربلا» و «تاريخ العراق الحديث» ماجرا از اين قرار است:
«من اشهر الحوادث التي مرت علي كربلاء بعد حادثة الوهابيين و عرفت بحادثة المناخور و ذلك في عهد الوالي داود باشا عام ۱۲۴۱ / ۱۸۲۵ م
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۵ *»
و استمر حصارها حتي عام ۱۲۴۴ / ۱۸۲۸ م و سببها هو ان الوالي داود باشا لما شاهد ضعف الدولة العثمانية و استقلال كثير من الولاة بولايتهم امثال محمدعلي باشا في مصر و استقلال علي باشا في البانيا طمع هذا الوالي باستقلاله في العراق فاخذ يشيد البنايات و التكايا و الجوامع و يقرب العلماء و يبالغ في اكرامهم و قد نظم هذا جيشاً كبيراً مزوداً باسلحة حديثة و قدبايعته اغلب مدن العراق عندما حاول الاستقلال عدا كربلاء و الحلة فقد رفعتا راية العصيان ضده . . .»
اما حادثه نجيب پاشا در سال ۱۲۵۸ هجري قمري انجام شد و جريان حادثه به نقل ترجمه «تراث كربلا» از اين قرار است:
«اين حادثه نيز از حوادث معروف است كه در سال ۱۲۵۸ بر ضد طاغوت زمان محمد نجيب پاشا به وقوع پيوست. خلاصه آن اين است كه مردم كربلا از تسليم شدن در برابر زمامداران عثماني سر باز زدند. نجيب پاشا تصميم گرفت مردم را تحت فرمان خود درآورد از اين رو آنان را تهديد كرد و دستور داد سلاح خود را بر زمين بگذارند و از زمامداران عثماني پيروي كنند او يك ماه به آنان مهلت داد تا در اين مدت وضع خود را مشخص كنند. پس از گذشت يك ماه موضع آنان تغيير نكرد نجيب پاشا به كربلا لشكركشي نمود و بسياري از مردم را كشت. مردم به حرم پناه بردند نجيب پاشا وقتي با اين صحنه روبه رو شد دستور داد شهر را به توپ ببندند. آن روز برخي از پيرمردان مانند سيدكاظم رشتي و پسر فتحعلي شاه
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۶ *»
قاجار كه ساكن كربلا بود بزرگان شهر را نصيحت كردند كه براي جلوگيري از خونريزي تسليم اين حاكم جلاد شوند آنها به اين نصيحتها گوش نداده و به جنگ ادامه دادند. لشكر عثماني از طرف بابالخان هجوم آورد و جنگ دو روز ادامه يافت روز سوم افراد مسلح شهر از شهر بيرون رفته و به عشاير آلفتله و يسار و آلزغبه پيوستند و مجدداً با لشكر عثماني به نبرد پرداختند درگيري مدت ۲۱ روز به طول انجاميد و شمار كشتگان به هجده هزار نفر رسيد.»
اما نص كتاب «تراث كربلا» از اين قرار است:
«حادثة نجيب باشا، و هي من الحوادث الشهيرة ايضاً التي ارخت بــغدير دم و قد نشبت أوارها يوم الثلاثاء في السابععشر من شهر ذيالقعدة سنة ۱۲۵۸/ ۱۸۴۲ م ضد الطاغية الوالي المشير محمدنجيب باشا و قد ارتاع لهولها الفرات من أدناه الي أقصاه و مجملها أن اهالي كربلاء كانوا يأبون الخضوع لحكام آلعثمان و شاء نجيب باشا أن يخضع سكان المدينة لمشيته فانذرهم بوجوب الخضوع لمشيئة الولاة و مايصدرون من الاحكام الجائرة و أمرهم بنزع السلاح و اطاعة اولي الامر من عثمانيين و امهلهم شهراً كاملاً يدرسون فيه موقفهم و يقررون مصيرهم و انقضي الشهر الممنوح لهم و لميطرأ تبدل علي موقف سكان المدينة مماطلبه منهم نجيب باشا فقاد عسكره و استباح المدينة لهم و عمل السيف في رقاب الناس الامنين فلجأ الناس الي الضريح المقدس يستنجدونه و يستغيثونه فعصمتهم حرمة الضريح
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۷ *»
من القتل و لما رأي المشير العثماني الانف الذكر هذه الحالة امر عساكره بضرب المدينة بالمدافع و قدتدخل بعض الرجال المعمرين آنذاك كالسيد كاظم الرشتي و عليشاه بن فتحعلي شاه القاجاري الساكن كربلا يومذاك باسداء النصح لرؤساء البلد و هم . . .»
اما تصنيف كتاب «شرح القصيدة» به خواهش عليرضا پاشا بوده كه در سال ۱۲۵۹ نوشته شده و شهادت سيد مرحوم در همان سال در بغداد وقتي كه به زيارت كاظمين۸ مشرف شده بودند به دست نجيب پاشاي ملعون (عامل اصلي قتل عام كربلا) به وسيله قهوه زهرآلود صورت گرفت و در نهم ذيحجه همان سال در روز عرفه و شهادت مسلم بن عقيل دار فاني را وداع فرمود.
حال شما تحقيقات آقايان را ببينيد چطور است و پند بگيريد و ساير پژوهشهاي علمي آنان را هم به همين امور قياس كنيد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و اما موضوع بست قرار گرفتن خانه سيد مرحوم هيچ دخلي ندارد به آنچه آقاي كارشناس با هوچيگري خاص خودش ميگويد و مسألهاي كاملاً طبيعي را به اصطلاح پيراهن عثمان ميكند. و بايد عبرت گرفت از تحليلهاي امروزي آقايان از امثال اين مسائل، زيرا بست قرار گرفتن خانه سيد مرحوم در هيچ تاريخي به جز كتاب مبارك «هداية الطالبين» نيست. و اگر اين مسأله حتي يك درصد موهم
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۸ *»
تحليل آقايان بود، بايد توسط علماي شيخيه كتمان ميشد، نه اينكه تنها مدرك آن، تاريخ خود شيخيه باشد. نحن بوادٍ و العذول بوادي. ما در چه فكريم و آقايان در چه فكر؟
در كتاب «تراث كربلا» خوانديم كه بعضي از معمرين و ريشسفيدان كربلا مانند سيد مرحوم و پسر فتحعليشاه قاجار كه ساكن كربلا بود مردم را از جنگ و ستيز منع ميكردند و آنها را نصيحت مينمودند، به خلاف ساير علما كه يا خود به اين آتش ميدميدند و يا اينكه اصلاً اعتنايي به آن نداشتند. و اين نيز معلوم است كه در هر جنگي كه بناي قتل عام است، چون تمام مردم يكصدا و همنوا نيستند و لامحاله بعضي مخالف هستند، اما چون جمعيتشان كم است فريادشان به جايي نميرسد؛ از اين جهت غالباً لشكر مخالف كه قصد قتل عام دارند محلي را به عنوان بست معين ميكنند كه آن عده معدودي كه مخالف جنگ و گردنكشي هستند به آنجا پناهنده شوند و از كشتهشدن در امان بمانند، و چون طبق نقل «تراث كربلا» سيد مرحوم مردم را از جنگ و ستيز نهي ميفرمودند (و اين امور از نظر جاسوسان عثماني مخفي نبوده و قطعاً حالات مردم و توافق و عدم توافق آنان با برنامههاي پاشا گزارش داده ميشده است) وقتي لشكر عثماني ديدند كه سيد مرحوم مخالف جنگ و سركشي مردم هستند و آنها را نصيحت ميكنند و از خونريزي ميترسانند، و از آن
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۵۹ *»
طرف قصد قتل عام هم داشتند؛ از اين جهت منزل آن بزرگوار را به عنوان بست تعيين نمودند. و اين كوچكترين ارتباطي به تحليل آقاي كارشناس و امثال وي ندارد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و اما اينكه كارشناس گفت: و حتي پسر سيد كاظم رشتي سيد احمد جزء چهار نفري است كه در دربار امپراطوري عثماني كرسي ثابت دارند. نميدانيم كه اين خبرها از كجا به ايشان رسيده است زيرا اين مطلب در هيچ تاريخي نقل نشده، مگر به ايشان وحي شده باشد كه آن هم چون دروغ محض است وحي شيطاني است. ان الشياطين ليوحون بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً.
گيرم كه شيخيه بر باطل باشند و از . . . هم بدتر باشند، آخر كدام پيغمبري به دروغ و تهمت و افترا مبعوث شده كه باطل را اينگونه ابطال كند؟ فاعتبروا يا اولي الابصار.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۰ *»
روز دوشنبه ۱۹/۱۲/۱۳۸۷
در اين بخش از برنامه روي شخصيت ميرزا عليمحمد شيرازي گفتگو ميكنند و در ضمن مقصود خودشان را هم آشكار ميكنند كه: دو نكته بسيار مهم در اين بخش وجود دارد:
يكي آنكه ميرزا عليمحمد شيرازي شاگرد مكتب سيدكاظم رشتي ميباشد و دستهايي او را پيدا ميكنند و تحريك ميكنند و ساير جريانات . . .
نكته دوم آنكه ببينيد چرا فتحعلي شاه قاجار با وجود علماي ديگر توجه و عنايت به شيخ احمد احسائي ميكند؟ علما و فضلاي برتري كه در آن زمان صيت علميشان بسيار بالاتر از صيت علمي شيخ احمد احسائي هست، بودهاند اما چرا توجه فتحعلي شاه قاجار به شيخ احمد احسائي جلب ميشود؟ قطعاً فتحعلي شاه قاجار دنبال صيت علمي شيخ نيست، دنبال جاه معنوي شيخ نيست، كه چون مراتب و مقامات معنوي دارد؛ چون اگر دنبال اين مسائل بود اگر سابقه فتحعليشاه را بررسي كنيم بايد قبل از پيدا شدن شيخ هم دنبال چنين مسائلي باشد و يكچنين مواردي را جستجو كرده باشد ولي تحليل زندگي فتحعلي شاه قاجار . . . و تحليل زندگي شيخ، ما
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۱ *»
را به اين نقطه ميرساند كه دنبال اهدافي بودهاند . . . كساني هم فتحعليشاه را وادار به استفاده و بهرهبرداري از شيخ كردهاند كه حالا نميخواهيم وارد آن مساله بشويم . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پاسخ نكته اول
پسر نوح با بدان بنشست | خاندان نبوتش گم شد |
تا به حال هيچ عاقلي استادي را به جهت بدي شاگردش سرزنش ننموده مگر سرزنشكننده مغرض باشد. بهخصوص وقتي بيابد كه كوچكترين اثري از گمراهيهاي شاگرد در كلمات استاد يافت نميشود. همانطوري كه خود كارشناس اعتراف كرد كه عقيده شيخ و سيد و تابعان ايشان با عقايد بابيه و بهائيه در تضاد است.
آيا انحرافهايي كه در صدر اسلام پيش آمد تقصير آن نعوذ بالله به گردن رسول خدا۹ است؟ با اينكه ميرزا عليمحمد باب نه داماد سيد مرحوم، و نه پدر زن آن بزرگوار بود و نه كوچكترين تعريف و تمجيدي از طرف سيد مرحوم نسبت به او شده است.
در اينجا بسيار بجاست كه خوانندگان محترم به اين قسمت از كتاب مبارك «ارشادالعوام» توجه بفرمايند:
«فصـل: بدانكه در اين زمان بعضي جهال پيدا شدند و چند كلمه از حكمت آموختند و آن را به طور كمال نگرفتند و به انجام نرسانيدند و به
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۲ *»
مقتضاي آن عمل ننمودند لهذا باعث شك و شبهه بسيار از براي ايشان شد كه از عهده آن بر نتوانستند آمد و به سوي كساني هم كه خدا ايشان را در ثغور شياطين قرار داده و از براي دفع شكوك و شبهات ناصبين مقرر فرموده رجوع نكردند و به همان دو كلمه حكمت ناقص خود مغرور شدند و مستقل شدند لهذا شياطين بر ايشان زورآور شده و شبههها در دل ايشان انداخته و ايشان را مغرور كرده تا آنكه اظهار شبهههاي خود را كرده و گمراه كه بودند و جمعي از جهال را هم به اين واسطه گمراه كردند و آن جهال به ريسمان پوسيده آن دو كلمه حكمت ناقص به چاه شبهاتِ ايشان افتاده و آن شبهات را تقويت كردند و اعانت نمودند و زينت دادند و در بلاد و عباد منتشر كردند نميدانم چگونه بيان كنم كه بر من چه گذشته و چه ميگذرد و چون اين شياطين جني و انسي و ساير شياطين مخالفين همه در صدد دفع حقند و مانع از قوت تمام ظهور حق لابدم كه قدر آسان و ممكن را فروگذاشت نكنم و اقلاً به بيان مقالي و كتابي نصرت حق را نمايم و چند رساله در اين خصوص نوشتهام به زبان عربي و فارسي و چون اينجا هم مناسب افتاد لابدم كه اشاره بكنم و در اين مقام اول بيان واقعي ميخواهم بكنم بعد بيان شك و شبهه آن جماعت را بعد دفع شبهه آنها را بكنم و اما بيان واقع كه عرض شد آنست كه شياطين روحهايي هستند خبيثه و از براي ايشان اول تولدي است بعد زياده و نقصاني است در قوت و شيطنت و همه شياطين يكسان نيستند و علم همه مساوي نيست و همين
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۳ *»
كه بدن كسي از انس را مناسب محل و مكان خود يافتند آنجا ساكن ميشوند و هر نوع اغوا كه از آن شيطان مخصوص بر ميآيد مينمايد نميبيني كه شياطين عوام ايشان را در علوم و شكوك غريبه دقيقه اغوا نمينمايد و القاء شبهات در مسائل حكميه به ايشان نمينمايد و همچنين در كسبهايي كه وقوف ندارند شيطنت در آنها نميدانند و هر كسبي را كه مهارت دارند در آن كسب شيطنت ميكنند پس معلوم شد كه شياطين جاهل و عالم به هر علمي دارند و كاسب به هر كسبي دارند و هر يك از آنها در هر كاري استادي دارند و همچنين شياطين قابل آن هستند كه تحصيل علمي ديگر كنند و شيطنتي ديگر آموزند و خبيثتر شوند و شيطنت ايشان زياده شود.
پس چون اين مطلب را دانستي ميگويم بسا انساني كه تحصيل علم ميكند نه از جهت نزديك شدن به خدا بلكه از جهت بزرگي و رياست و تشخص و حاكم شرع شدن و قاضي شدن يا ملاباشي يا آقا شدن يا شيخ الاسلام شدن.
و بسا انساني كه تحصيل علم ميكند از براي رضاي خدا و نزديك شدن به خدا و براي عمل به آن و معلوم است كه عمل اول معصيت است و معصيت از جانب شيطان است و نفس اماره و عمل ثاني طاعت است و از جانب ملك است و از جانب عقل كه نور خداست پس در تن آن جماعت شيطان سكنا دارد و از چشم ايشان نظر ميكند و از گوش ايشان
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۴ *»
ميشنود و از دست و پاي ايشان حركت ميكند و در بدن ايشان تحصيل علم ميكند و علم آن شيطان زياده ميشود و شبهه و شك در آن علم ميآموزد و در آن علم بناي شيطنت و اغوا ميگذارد و آن شخص را اغوا ميكند و جمعي ديگر را كه مناسبتي با او دارند اغوا ميكند و آنها هم شبهههاي او را به جهل خود زينت ميدهند و شواهد و مثلها براي آنها ميجويند و ذكر ميكنند.
پس چون اين مطلب را دانستي جمعي در زمان حيات سيد جليل اجل اللّه شأنه و انار برهانه با قلبها و خيالهاي فاسد از پي تحصيل علمهاي آن بزرگوار رفتند و در مكتب دل ايشان شيطان نشست و تحصيل علم ايشان را نمود و معلوم است كه با اين علم فساد بيشتر ميتوان كرد تا علمهاي ديگر پس اين علم را براي غير خدا آموختند و بعد از آن بزرگوار بناي فساد در بلاد و عباد گذاردند و به خيال رياست عَلَم شقاق افراشتند و بناي اظهار شك و شبهه در ميان خلق گذاردند.
از آن جمله يكي از آنها به ادعاي قطبيت و بابيت عَلَم خلاف افراشته و ادعاي آن كرد كه من باب اعظم و ذكر اجل اعلي هستم و بر من قرآني نازل شده است و كتابي ساخت بر سبك قرآن و در آن سورهها و آيهها قرار داد و در ميان مردم منتشر كرد و احكام جديد در كتاب خود قرار داد و حال آنكه جميع كتاب او غلط و خلاف زبان عرب بود و ادعاي آن كرد كه كتاب من هم مثل قرآن معجزه است و هيچ كس يك حرف
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۵ *»
مثل آن نميتواند آورد و حال آنكه همه غلط و نامربوط و جمعي نظير آن را ساختند بسيار فصيحتر و بليغتر و اما علماي رباني از كتاب خدا حيا كرده و اقدام بر ساختن عبارات به سبك قرآن نكردند.
باري اين هم فتنه عظيمي شد بعد از سيد جليل اجل اللّه شأنه و جمع كثيري به او گرويدند و اين نامربوطها را در «تير شهاب بر راندن باب» و در «ازهاق الباطل» نوشتهام و اينجا بيش از اين طول نميدهم و غرض همين بود كه از روي جهالت مانند قرآن به خاطر خود ساخته و منتشر نموده است.
بلكه بعضي از مصدقين او چنانكه به واسطه مراسله اميني به من رسيد در اصفهان اظهار كرده است كه قرآن الفاظ ظاهرهاش معجز نيست و ميتوان جفت او ساخت باري نميدانم فتنه آخرالزمان چقدر عظيم است و چه صدمهها به دين و اهل دين بايد برسد به هر حال مقصودم همين است كه حمايت قرآن نمايم و حق را از باطل جدا كنم و به مؤمنين بفهمانم كه مانند قرآن نميتوان آورد چرا كه قرآن كلام خداست و به عنوان معجزه ظاهر شده است پس نظم و خلقت قرآن مثل خلقت آسمان و زمين و ساير موجودات است چنانكه كسي جفت آنها را نميتواند ساخت جفت قرآن نميتواند آورد از اين جهت خدا در قرآن ميفرمايد كه لو اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القران لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا يعني اگر همه انس و همه جن جمع شوند و عزم كنند كه مثل قرآن بياورند نخواهند آورد اگر چه همه عقلهاي خود را
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۶ *»
كمك هم بكنند و علمهاي خود را ياور يكديگر بسازند.
و باز ميفرمايد كه فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه يعني بياوريد ده سوره افترائي و غير از خدا هر كس را ميخواهيد به كمك خود بخوانيد و از اين آيات معلوم شد كه هرگاه همه پيغمبران و اوصيا و انس و جن و همه خلق جمع شوند نميتوانند مثل قرآن بگويند چرا كه اين كلام خداست و به علم خدا نازل شده و آن كلام خلق است و به علم خلق مطابق خواهد شد پس چگونه علم خلق با علم خالق مساوي شود؟ بلكه محال است كه ادراك خلق به مقام قرآن برسد چرا كه قرآن فوق عقل خلايق است و بيان و شرح عقل پيغمبر است.
و بدانكه قرآن معصوم است از اختلاف و خطا و سهو و نسيان و كذب و لهو و لغو و كساني كه خود ايشان معصوم نيستند چگونه مخلوق ايشان معصوم ميشود و كلام هر كسي شرح احوال عقل اوست و كسي كه عقلش مانند عقل كل نيست چگونه شرحش مانند شرح آن ميشود و همين دليل عظيمي است كه اگر ميشد كرده بودند و حال آنكه هميشه دشمنان پيغمبر۹ از انس و جن بودهاند و هستند و اگر انس كوتاهي كند شيطان غافل نميشود اگر ميشد شيطان به جهت ابطال امر ايشان ميساخت كتابي و بر زبان هر كس بود جاري ميساخت ولي شيطان ميداند كه عاجز است اينك خواست بعضي احمقان را تسخير كند اين
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۷ *»
نامربوطها را بر زبان اين مرد جاري كرد و جمعي بيسواد نامُلاّ كه از خارج قدري حكمت آموخته بودند كه نميتوانند خود مثل او بگويند عاجز شدند و در اطراف منتشر كردند كه كسي مثل او نميتواند بگويد.
و عجب آنكه قاصدي كه باب فرستاده بود پيش من و سورهاي براي من نازل كرده بود كه بيا به فارس كه خروج كنيم و قشون به همراه خود بياور جميع شبهات را از دل آن قاصد به دليل و برهان بيرون كردم تا كار به قرآن باب رسيد من گفتم كه اين را همه كس ميتواند ساخت و اين معجز نيست منكر شد و گفت معجز است و احدي نميتواند مثل آن بسازد و همين يك شبهه در دلش مانده بود تا آخر يكي از بيسوادان رفقا كه هيچ عربيت نداشت به شوخي برداشت سورهاي ساخت آن وقت حيران شد خلاصه مردم به اينطور لغزيدهاند و از دين و ضرورت اسلام منحرف شدهاند.
باري بطلان اين حكايتها از آفتاب روشنتر است ولي خداوند عالم در هر عصري فتنهاي ميآورد تا خلق را آزمايش كند و همين يك اساس اسلام باقي مانده بود كه شيعه و سني در اين خصوص نتوانسته بودند كه شبهه كنند و در آخرالزمان اين شبهه هم پيدا شد و عباد و بلاد به اين مفتون شدهاند و معلوم شد كه الي الان معني ضرورت اسلام را نفهميدهاند و از اسلام خبري نداشتهاند خدا همه مؤمنين را محافظت فرمايد از فتنههاي آخرالزمان و چون كلام به اينجا رسيد في الجمله شرحي بايد ذكر شود و نصرت حق را نمايم.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۸ *»
بدانكه ضرورت اسلام و به نص كتاب محكم و حديثها و دليل عقل واضح است كه پيغمبر ما خاتم پيغمبران است و آخري آنهاست و تا روز قيامت ديگر پيغمبري نخواهد آمد و اين معني از بديهيهاي اسلام است و دو نفر در اين خلاف ندارند و شك نيست كه پيغمبر آن انساني است كه خداوند عالم او را به سوي قومي فرستاده باشد به وحي خاصي به سوي خود او ديگر خواه صاحب شريعت ناسخي باشد همچون موسي مثلاً يا نباشد همچون لوط مثلاً كه پيغمبر بود و تابع شريعت ابرهيم بود پس هر كس كه خدا او را به قومي فرستاد و به او پيغامي داد پيغامآور و پيغامبر خدا خواهد بود به سوي آن قوم و چون محمد بن عبداللّه۹ پيغامبر آخر است و بعد از او كسي به پيغامبري فرستاده نخواهد شد پس هر كس بعد از آن بزرگوار ادعا كند كه وحي بر من آمده و خدا مرا به سوي خلق فرستاده مخالف ضرورت اسلام و كتاب و سنت حركت كرده است و كافر و مرتد است از اسلام بالبداهه.
و باز شك نيست كه معني اينكه پيغامبري بعد از پيغمبر ما نيست اين است كه همچنين كسي نخواهد آمد خواه اين اسم را بر سر خود بگذارد يا از راه تلبيس نگذارد چنانكه كسي بيايد و بگويد وحي بر من نازل شده است و همه شما بايد اطاعت من را بكنيد و مخالفت كننده من كافر و مرتد است و واجب القتل است و من با او جهاد ميكنم و حلالي و حرامي بيان كند همين معني پيغمبري است و بس و اجماع بر نبودن لفظ پيغمبر نشده
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۶۹ *»
است بلكه بر نبودن كسي كه خبردهنده از خدا باشد و بر قومي فرستاده شده باشد ديگر خواه بگويد كه من پيغمبرم و خواه از راه تلبس نگويد.
و آنچه تلامذه و رسل اين مرد به اطراف آوردند همه كتابي بود مشتمل بر آيهها و سورهها و خطابها كه بر خدا افترا بسته بود و مضمونها كه بر وحي افترا بسته بود حتي آنكه در آنها بود كه ما بر تو وحي كرديم چنانكه بر محمد بن عبد اللّه و ساير پيغمبران وحي كرديم به طوري كه در «ازهاق الباطل» شرح آنها را كردهام و در آنها حلال و حرام بود چيزي كه در كتاب خدا و سنت رسول نبوده و نيست و مردم را به سوي خود خوانده بود و مخالفين خود را كافر خوانده بود و خلق را به سوي جهاد خوانده بود و در آنها بود كه اين قرآن افضل از قرآن محمد است و اگر بخواهيم همه قرآن محمد را در يك حرف از اين كتاب قرار ميدهيم و همچنين.
حال به نظر عبرت نظر كن كه اين ادعاي پيغمبري هست يا نه و كدام پيغمبر بيش از اين ادعا كرده است ديگر از راه تلبيس بگويد من باب صاحب الزمانم از او نميشنويم نميبيني كه اگر كسي بگويد نماز را نبايد كرد ولي روزه بايد گرفت پس به همان كه انكار نماز كرده كافر ميشود و نميتوان گفت كه اين شخص اقرار به روزه دارد كافر نيست حال اين شخص ادعاي وحي و بعثت و فرض طاعتش را كرده است پس كافر شد ديگر بگويد من عبد بقية اللّه ميباشم چه فايده؟ نميبيني كه لوط با وجود پيغمبري و وحي خود را تابع ابرهيم ميدانست و به امامت ابرهيم اقرار
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۰ *»
داشت چه منافات پس اين مرد هم ادعاي پيغمبري كرده است و خود را كوچك صاحب الامر بداند چه مضايقه وانگهي كه اين هم از راه تلبيس است به جهت آنكه ادعاي پيغمبري كرده است البته.
و اگر گويي چرا تأويل نميكني قول او را؟ گويم اگر ما باب تأويل بر روي مردم بگشاييم و كلام مردم را بناي تأويل بگذاريم اسلام از هم خواهد پاشيد چرا كه امر تأويل به طور صرفه كه نميشود كه هر چه صرف دارد تأويل كنيم و هر جا ندارد نه، اگر بايد تأويل كرد حرف همه را تأويل بايد كرد پس اقرار احدي بعد از اين ثابت نميشود و هر كس هر كلمه كفري بگويد كافر نشود و آنها هم كه كلمه ايمان ميگويند تأويل شود پس در اين هنگام فرقي ما بين مسلم و كافر و مُقر و منكر و فحش و كلمه محبت و دوست و دشمن نخواهد بود و احدي طلب كسي را نبايد بدهد چرا كه احتمال تأويل دارد و مطلوب و امر كسي را به انجام نرساند چرا كه تأويل دارد و اگر راضي به اينطور هستيد پس انكار مرا هم بر اين مردم تأويل كنيد و بگوييد اين هم تأويل دارد و اين مطلب ميكشد تا به جايي كه فرقي ما بين كل خلق نماند و كلام همه تأويل شود و همچنين انكار نواصب را و منكرين فضايل و جميع خلق و همه كفار و ملحدين را بايد تأويل كرد و همه يكسان باشند نعوذ بالله من غضب اللّه.
و اما آنچه اين جهال شنيدهاند كه ادرأوا الحدود بالشبهات يعني حدود را به شبهه دور كنيد در جايي است كه اسباب اشتباهي باشد بايد تا
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۱ *»
يقين نكنند حد را جاري نكنند و اگر تكليف اين بود كه جميع حدود را به شبهه دور كنند پس هرگز حدي جاري نشدي و وضع حد لغو بودي و پيغمبر و ائمه كه حدود را جاري ميكردند ترك اولي باشد يا معصيت باشد.
پس معلوم شد نه معني اين عبارت اين است كه واجب است يا مستحب است كه حدود را دور كنند بلكه در آن موضعي است كه قراين اشتباهي باشد كه احتمال دو طرف امر در آن برود آن وقت بايد به واسطه آن شبهه آن حد را جاري نكرد وانگهي كه بر فرض اينكه بايد شبهه براي عاصي پيدا كرد و حد بر او جاري نكرد هرگاه كسي زنا كرده باشد و ما گشتيم و شبهه پيدا كرديم و نگذاشتيم كه زناي او آشكار شود تا حد جاري شود در اين هنگام كه به شبهه رفع حد از او كرديم اين زاني حجت خدا و نقيب و نجيب كه نبايد بشود و لازم الاطاعه كه نميشود خوب هرگاه ما كفرهاي اين مرد را به شبهه دور كرديم باعث اين نميشود كه اين شخص ولي كامل بشود نهايت به قول عوام به شرقّ دست كفر او را مخفي كردهايم اين كجا و نقيب و نجيب و ولي و مفترض الطاعه شدن كجا! خدايا چشم و گوش ما را باز كن تا آنكه به راه ضلالت نرويم.
باري پس از آنچه ذكر شد معلوم شد كه ما مأمور به تأويل سخن عباد نيستيم وانگهي كه شخصي اصرار كند و تكرار كند باز اگر كسي بود كه طريقه علم و فضل و تدين او معلوم بود و نوع عقايد او معروف بود و جليل الشأن بود و در علمش اختلاف نبود و بعد از معروف بودن عقايدش
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۲ *»
يك كلام متشابهي از او ميشنيديم با وجود محكمات ديگرش ممكن بود رد متشابه كلامش به محكم كلامش و الحال اين مرد كتاب آورده است. شبهه نيست! و بر سبك قرآن سوره و آيه دارد. شبهه نيست! و در آن كلمات دارد كه اين وحي است و بر نهج خطابات خدا با پيغمبران است. شبهه نيست! و خلق را دعوت كرده به طاعت خود. شبهه نيست! و حلال و حرام دارد. شبهه نيست! و مع ذلك كله و الحمد لله همه غلط و بر خلاف لغت عرب است و ركيك و قبيح است كه شتردارهاي عرب ميفهمند. شبهه نيست! و آن كتاب را نسبت به خدا ميدهد. شبهه نيست! و كتاب خود را جفت قرآن بلكه اشرف و جامعتر ميداند. شبهه نيست! پس چگونه ميتوان اين همه امر واضح را به شبهات دور كرد؟ و همه اينها خلاف ضرورت اسلام است و موجب كفر و ارتداد است.
و عجب آنكه بعضي از تلامذه او و مقرين به او اصلاح كفرهاي او را ميكنند بعضي ميگويند قرآن حقيقي مظهرها دارد اين هم يك مظهر او و اين است كه ميگويم علم ناتمام كشنده انسان است اينها هم لفظ مظهري شنيدند و نميدانند مظهر چيست و چه معني دارد و كجاست جاي او.
و بعضي ميگويند كه چنانكه قرآن بيش از اين بوده و تتمه دارد و آنها هم به فصاحت همين قرآن است پس ممكن است به فصاحت اين قرآن ديگر هم عبارتي باشد و خدا بگويد و اينك قرآن باب به فصاحت قرآن است و غير از قرآن هم هست چه عيب دارد.
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۳ *»
و بعضي ميگويند كه خداوند كه ميتواند مثل قرآن بگويد نهايت مردم نميتوانند و قرآن باب را خداوند فرموده و بر پيغمبر نازل كرده و ايشان به امام عصر دادهاند و ايشان براي باب فرستادهاند نعوذ بالله از تمام شدن عقل و قبح زلل.
اما قوم اول خطا گفتهاند به دو جهت يكي به طور نقض يكي به طور حل اما به طور نقض اگر اين جايز باشد پس بايد جايز باشد كه كسي هم بيايد بگويد كه من مظهر پيغمبرم و پيغمبر را مظهرهاست و همچنين كتاب او را مظهرهاست و همچين شرع او را ظهورهاست و در هر عصري جلوهها دارد موافق صلاح آن عصر پس بگويد منم محمد بن عبد اللّه و كتابي بياورد و بگويد اين كتاب من است و قرآن من است و اين هم شرع من مناسب اين عصر آيا بايد پذيرفت يا نه؟ اگر ميگويند بايد پذيرفت پس عِرقي از اسلام در بدن اينها نيست و كافر مطلق ميباشند زيرا كه ديگر براي اسلام حفاظي باقي نگذاردند و آنچه در شرع حلال بوده ميشود كه حرام شود و حرامش ميشود حلال شود و بودش نابود و نابودش بود و كذبش صدق و صدقش كذب گردد و در اين هنگام اسلام از غير اسلام فرقي نميداشت.
و به طور حل عرض ميكنم كه اي جهال مظهر كامل بايد بر طبق ظاهر باشد اگر اين مظهر بر طبق قرآن هست همين تكذيب قول خدا كه قرآن مثل ندارد و اگر بر طبق آن نيست مظهر كامل نيست و اگر مظهر ناقص ميخواهيد جميع عالم مظاهر پيغمبرند و جميع كلامهاي حق مظاهر
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۴ *»
قرآن ولي هيچ يك محمد۹ و قرآن نيستند به جهت نقصان آنها بلي هر يك جهتي از جهات آن دو را مينمايند بفهم چه ميگويم الحال اگر كتاب اين مرد مظهر قرآن باشد و به اين واسطه قرآن باشد جميع كلامهاي مردم هم قرآن است حتي آنكه «ماست سفيد است »بايد قرآن باشد و اگر راضي شديد كه قرآن باشد پس فضلي براي كتاب اين مرد نماند و حال آنكه مظهر تا كل را ننمايد مسمي به اسم كل نميشود پس هيچ قولي قرآن نميشود به جز قرآن محمد۹ و اين است ضرر آنكه شخص بعضي از الفاظ حكمت را بياموزد و علم را به انجام نرساند و صاحب عمامه و ردا و عصا و وقار گردد و گمراه شود و جمعي را گمراه گرداند نعوذ بالله.
و اما جواب جماعت دوم پس ميگويم اي جهال تتمه قرآن در زمان پيغمبر نازل شد و وحي است و از قرآن است و مراد از قرآن همه آن است و اين قرآن موجود بعض آن است و اينكه خدا ميفرمايد هيچ كس مثل قرآن نميتواند آورد مثل كل قرآن است و ممكن است به فصاحت اين قرآن خدا سخن بگويد ولي پيغمبر خاتم نبيين است يعني خاتم خبردهندگانِ از خدا پس اگر كسي ديگر هم وحي بر او نازل شد آن هم خبر به او رسيده است و خبر دهنده از خدا ميشود و آنگاه پيغمبر خاتم نخواهد بود و اين كفر است و آنچه اين مرد آورده تتمه قرآن نيست تتمه قرآن شرح سوره يوسف و كاغذ به زيد و عمرو نيست تتمه قرآن را همه كس شنيدند و تتمه قرآن پيش صاحب الامر است آه آه چهكنم از دست
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۵ *»
جهال و جهالتهاي ايشان اعظم مصيبتها ابتلاي به دست جهال است.
و اما جواب طايفه سوم را عرض ميكنم كه بلي خداوند ميتواند كه ديگر هم كتابي بفرمايد مثل قرآن ولي تكرار همين كتاب ميشود چرا كه خدا ميفرمايد ما فرطنا في الكتاب من شيء يعني در كتاب ما چيزي فروگذاشت نكرديم و ميفرمايد فيه تبيان كل شيء يعني در اين قرآن بيان هر چيزي شده است پس اگر ديگر هم خداوند كتابي بفرمايد تكرار همين كتاب است ولي به عبارت ديگر و خدا قادر است و معجزه هم ميشود البته و باز انس و جن از مثل او عاجز ميشوند و لكن در آن هنگام آن هم وحي ميشود مثل قرآن و اگر ميگوييد كه بر پيغمبر نازل شده است و از آن بر امام عصر نازل شده است و از آن بر باب نازل شده است پس عرض ميكنم كه اين كتاب وحي خدا ميشود كه بر باب نازل شده است بدون فرق مثل تورية و انجيل چرا كه آنها هم اول به پيغمبر رسيده است بعد به ائمه رسيده است و از ايشان به موسي رسيده و خطاب به موسي است و اين هم خطاب به باب است ولي به واسطه پيغمبر و ائمه رسيده است پس چه فرق كرد با تورية و انجيل؟ بلكه چه فرق كرد با قرآن؟ چرا كه قرآن هم اول به باطن پيغمبر رسيده و از آن به باطن ائمه آمده و از آنجا به ظاهر پيغمبر آمده وانگهي كه اينها همه خرافات است چرا كه ٭رخش ميبايد تن رستم كشد٭ كجا رعيت را طاقت حمل وحي است و طاقت نزول كتاب است؟ پيغمبر۹ وقتي كه وحي نازل ميشد
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۶ *»
غشي ميكردند و بيحال ميشدند «عنقا شكار كس نشود دام بازگير» وانگهي كه كل كتاب نامربوط و غلط كه همه مردم ميفهمند و خودش اقرار دارد وانگهي كه بر فرض همه آنچه گفتهايد اينها همه خيالاتي است كه بافتهايد و خداوند بعد از پيغمبر كتابي نازل نفرموده و نميفرمايد چرا كه به نص كتاب و اخبار و دليل عقل قرآن خاتم الكتب است چنانكه پيغمبر۹ خاتم پيغمبران است و شرع او خاتم الشرايع است و وصي او خاتم الاوصياست و زمان او آخر الزمان و امت او آخر الامم. اينها خرافات است كه جهال دو كلمه چيز آموختهاند و به هم ميبافند لا لامر اللّه يعقلون و لا من اوليائه يقبلون حكمة بالغة فماتغن النذر و به اين تأويلها و معني كردنها و خرافتها جميع عالم را ميتوان قطب و نقيب و نجيب كرد و جميع خرافتها و حرفهاي زشت را كلام آسماني قرار داد چنانكه صوفيه خبيثه لعنهم اللّه كردهاند و ميكنند و اين هم بعضي از آن است چنانكه در كتاب ديگر نوشتهام به تفصيل و شيخ مرحوم رسالهاي در اين خصوص نوشتهاند و عجب مدار از اينها چرا كه پيغمبر۹ با لسان اللّه و كلام اللّه و علم اللّه و خُلق اللّه بيست و سه سال دعوت كرد و بعد از آن بزرگوار كلاً علي بن ابيطالب را صلوات اللّه و سلامه عليه و آله گذاردند و از عقب ابوبكر رفتند و اينها هم بيشبهات نرفتند به متشابهات احاديث استدلال كردند و به اجماع گرويدند و تلبيس كردند و اميرالمؤمنين را تنها گذاردند و هر چه داد ميكرد كار از كار گذشته بود و صحابه كبار و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۷ *»
علماي اصحاب نبي۹ و زهاد و عباد امت همه تصديق ابوبكر كرده بودند چه كار ميشد بكني الحال هم تلامذه شيخ و سيد و قديميهاي ايشان و صاحبان عبا و رداء و عصا تصديق كردهاند و سيد ميفرمودند كه به جهت من عما قريب قرآن را هم تكذيب خواهند كرد و اينك دوست و دشمن او تكذيب كردند و نه اين است كه مصدقان اين مرد همان شيخيه باشند بلكه مخالفان ايشان هم بسياري تصديق كردند و همه منكر قرآن شدند به واسطه تصديق اين مرد و تكذيب اين فقير فأنا لله و انا اليه راجعون باري درد بيش از اينهاست و اين چند كلمه به مناسبت ذكر قرآن ذكر شد و به همين اكتفا ميشود و السلام علي من اتبع الهدي.»
بعد از اين فرمايشات گهربار، ديگر ما هرچه بگوييم پرگويي است. «در خانه اگر كس است، يك حرف بس است.» ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اما پاسخ به نكته دوم
ميگويند سالي كه زور است سيزده ماه است. به ملا نصرالدين گفتند وسط دنيا كجاست؟ گفت همينجايي كه من ايستادهام. گفتند به چه دليل؟ گفت هركس شك دارد برود متر كند!!!
حال حكايت آقايان است خود ميبافند و خود متر ميكنند و خود ميدوزند و خود ميگويند كوتاه و يا بلند است! و عماقريب ثمره
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۸ *»
اين كارها عايدشان خواهد شد. يحسبونه هيناً و هو عند الله عظيم.
كساني كه تاريخ را مطالعه كردهاند و از زندگي شاهان قاجار مطلعند ميدانند كه سياست قاجاريه در اداره مملكت مبتني بر احترام به علماي شيعه بوده و حتي در جنگهايي هم كه ميكردهاند با مشورت آنان بوده و در بعضي جنگها مثل جنگ با روسها كه منجر به معاهده تركمانچاي و گلستان گرديد عده زيادي از علماي طراز اول مملكت طرف مشورت فتحعليشاه و مشوّق جنگ بودند. و مشهور است كه فتحعليشاه قاجار مهار مركب ميرزاي قمي صاحب قوانين را بر دوش ميگذاشت و پاي برهنه حركت ميكرد و ايشان سوار بودند! آيا اين كار احترام به علماء نيست؟
شيخ مرحوم يزد را كه در كوير واقع است براي زندگي و درس و بحث انتخاب كرده بودند كه دور از جنجال سياستهاي حوزوي زندگي كنند و متعرض كسي نشوند و كسي متعرض ايشان نباشد و الا ميتوانستند به اصفهان بروند و در آنجا كه مركز علمي آن روز ايران بود ساكن شوند و حوزه را به اصطلاح قبضه كنند چرا كه هم فقيه بودند و هم حكيم و هم صاحب اخلاق حسنه، و به قول معروف «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري» همهجور كمالي را حائز بودند. لذا اگر اهل دنيا بودند دنيا به ايشان رو نشان داده بود اما او اعتنايي به آن نداشت. و حكايت دعوتكردن فتحعلي شاه از ايشان براي رفتن به تهران در كتب
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۷۹ *»
تاريخ ثبت است و مجمل آن اين است كه وي بارها از شيخ مرحوم دعوت كرده بود كه به تهران تشريف ببرند اما شيخ ابا ميفرمود تا اينكه بنا را بر اين گذاشت كه اگر شما نياييد من نزد شما خواهم آمد و اگر بيايم معلوم است كه تنها نميآيم و مجبورم با خدم و حشم باشم و اين ممكن است براي يزد كه منطقه كويري است مشكلاتي فراهم كند، اينجا بود كه بزرگان يزد از آن بزرگوار خواهش كردند كه شما به تهران تشريف ببريد تا هم آمدن شاه باعث قحطي نشود و هم اينكه شاه نسبت به اهل يزد بدگمان نشود و فكر نكند كه آنها مانع رفتن شما به تهران هستند. و يكي از نامههايي كه فتحعليشاه براي شيخ مرحوم نوشت و در دست است به اين مضمون است:
الحمد لله الذي شوقنا بلقاء الشيخ الجليل و الحبر النبيل قطب الاقطاب و لب الالباب حجة الله البالغة و نعمته السابغة اضحت بدوحة العلوم غصنها سمقا و اميط عن صباحها من الجهل عنقا علامة العلماء اعرف العرفاء افقه الفقهاء ادام الله بقاءه و يسر لنا لقاءه و بعد لايخفي عليك يا بدر اهل الدين و بحر ملة اليقين كعبة الفضائل و نقاوة الخصائل انا نشتاق اليك شوق الصائم الي الهلال و العطشان الي الزلال و المحرم الي الحرم و المعدم الي الدرهم و نرجو منك بعد وصول هذه الورقة ان تقدم بالعطف و الشفقة و توجه الينا و توقف برهة من الزمان لدينا حتي نستفيض منك و انت السحاب المطير و نقتبس و انت السراح المنير و
«* پاسخ به برنامه سراب صفحه ۱۸۰ *»
نقتطف و انت الروض الظاهر و نجتني و انت الشجر الباهر و اذا دعيتم فاجيبوا فان منزلكم عندنا لرحيب و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
حال بسمالله، اين شما و اين هم تاريخ. و حتماً خوانندگان محترم دانستهاند كه اگر پديدهاي به نام استعمار پيدا نشده بود و چنين واژهاي وجود نداشت، چقدر جاي آن در اين تحقيقات كارشناسانه خالي بود! و هم ما و هم خوانندگان نميدانيم ديگر چطور ميخواستند اين مسائل و امثال آن را تحليل كارشناسانه نمايند؟
و آنچه مطابق عقل و انصاف و وجدان و دينداري است، اين است كه مدار اين مباحث بر آن خبرهايي است كه از تاريخ به ما رسيده و همچنين آثار و كتب اين بزرگواران، كه الحمدلله همهاش مطابق با حق واقع يعني قرآن و احاديث اهل بيت و عقل مستنير به نور آلمحمد: و ضروريات دين اسلام و مذهب شيعه اثناعشري ميباشد. و الحمد للّه اولاً و آخراً و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
محمود عارفي ـ فروردين ۱۳۸۸
([۱]) ۱ـ فرهنگ فرق اسلامي در باب «باقريه» مينويسد «از فرق شيخيه پيرو ميرزا محمدباقر خندق آبادي»
۲ـ مجله مكتب وحي!!! سال اول شماره ۲ در مقاله اظهار نظر درباره فرقه شيخيه مينويسد: «و نيز كساني كه سيد كاظم رشتي را جانشين شيخ احمد احسايي دانستند به دو دسته تقسيم شدند: الف) باقريه پيروان محمدباقر خندقآبادي ب) كريمخانيه.»