هيچ گاه صحيح نبوده و نيست كه گِل از گُل سخن گويد و هرگز پسنديده نيست كه فرش از عرش بسرايد و نمي توان بخشيد گناه خس را اگر از دريا نويسد. بايد شكست قلم نور را اگر از منير بنويسد و اثر را اگر از مؤثر بنگارد و فرد را اگر از كل نويسد. و بايد از خجالت بميرد صورتي كه گمان مي كند بر ماده خود برتري دارد و بايد آب شود مايعي كه از بي آبرويي خود مايه مي گذارد. ثرا كجا و ثريا كجا؛ نخيل پر خرما كجا و دست كوتاه كجا؛ مولا كجا و آقا كجا. چه نويسد آن كه حيران است از مقام خود چه رسد به مقام بالا. آن كه نمي داند مقام كامل چيست و كيست چه نويسد از انبياء و چه نگارد از اولياء و اوصياء كه هر واژه اش ردّي است بر افكارش در دادگاه الهي. همان بهتر كه صمٌ بكم شود از كثرت ناداني. اما چه كند از اين تضاد؛ او را كشته است اين تضاد…مي خواهد آرام نشسته باشد بر زمين بي علمي و سر تكيه داده باشد بر بالش بي عملي و فارغ از دغدغه تعليمي، خودش باشد و خودش. اما مي كشد او را اين تضاد… مي بيند گُل را كه او را خوانده به ستودن و عرش را كه فراخوانده اش به رفتن و دريا را كه دعوتش نموده به پيوستن و منير و مؤثر و كل را كه گرفته اندش به پوييدن. و از طرفي نگران جايگاهش است كه اين همه بُعد و غلظت را چه به قرب و لطافت…اما دستور است… بايد گفت… بايد شنيد…. حركت را بايد داشت كه بركت از خدا است. مي شنود فرمان اكيد را كه: رحم الله امرء احيا امرنا… و مي بيند جايگاهش را كه: انا الذي عصيت جبار السماء… و وجدان مي كند: لا تقنطوا من رحمة الله پس مي نالد: عفوك عفوك يا عفو، سترك سترك يا ستار…من را چه كه از كامل دين نويسم و چه رسد به امام معصوم؛ اما نظاره گر دري هستم كه باز است و هدف آن نور است و نور ولي از ياد نبرده ام كه: رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره. باشد نوشته هايم مورد توجه حضراتشان قرار گيرد كه: و ليس لي وسيلة غيرهمُ؛ لوصلهم بهم اليهم اَصِلُ.
چه نويسم درباره مولايي كه امروز بندگاني حقيقي و مسلمانان واقعي منسوب به او هستند؛ هماني كه براي افاضه و نشر دين چه زحمت ها يي كه كشيد و در برابر اهل سنت شيعيانش را پرورش داد؛ خوشا بر احوال تشيع و اهل تشيع كه نامش مذهب جعفري است.
همان نوري كه مظهر خدا بود و ملحق به رسول خدا: اشهد ان ارواحكم ….. او نيز جزء حقيقت محمديه است و هرآنچه درباره آن حقيقت سفته شده، در او نيز هويدا است. در اينجاست كه تمام آنچه بزرگان دين فرمودند از فضائل و مناقب رخ نمايان مي سازد و آه… ما كجا و درك آن مقامات…
همان مظهري كه نامش جعفر است. حرف جيم بيان گر اسم “الجليل” خداست. هر كه بيشتر در دين تفكر كند، به جلالت و عظمت الهي بيشتر پي خواهد بود و اين مظهر، بيشترين زحمت و فعاليت را در اين عرصه اظهار داشت.
حرف “عين” بيان گر اسم “العالم” حق متعال است. حرف “فاء” در نام آن بزرگوار، بيان گر اسم “الفاطر” سبحان است كه: أ في الله شك فاطر السموات و الارض”… اسم الفاطر را آشكارا ساخت: كيفيت خلقت و آفرينش را نماياند..و اين نام، بيش از ساير اسماء و صفات الهي به وسيله آن مظهر آشكار گرديد.
حرف “راء” در نام گراميش بيان گر اسم “الرازق” خداوند است اسم رازق اله، رأفت اله، رحمت اله، لطف اله، كيفيت رزق دادن پروردگار به جميع خلق و همچنين كيفيت استمداد و استرزاق خلق را اظهار فرمود كه: چگونه از اسم الرازق خدا استمداد و استرزاق و طلب روزي مي نمايند و چگونه و به چه كيفيت خداوند تمام خلق را – با همه اختلافاتي كه دارند و جهاتي كه براي آن ها در اين اختلافات هست – رزق آن ها را به آن ها مي رساند.
آه؛ فضائل يك سو؛ مناقب و بزرگي ها يك طرف. اما مصائبش يك جانب ديگر است. چه آزارها كه ديد و كشيد و چه گرفتاري ها كه متحمل شد. واقعا چقدر؛ چقدر بايد دل شيعه بسوزد كه حتي وضع مسموميت حضرتش و دوران نقاهت و كيفيت شهادتش بيان نشده و از اهل بيت در اين باره چيزي در دست نيست… كه اين چند روز مسموميت بر امام چه گذشت؟ مدت مسموميت چقدر بود؟ دوران نقاهت حضرت چه طور بود؟ كيفيت دفن؛ تشييع جنازه حضرت و باقي قضايا مذكور نيست. با آن كه آن جناب رئيس مذهب شيعه است كه تمام شيعه منتسب به اويند…
و امروز… امروز باز هم بر مصائب شيعه افزوده شده آن گاه كه مشاهده مي كند قبر مظلومش را؛ جرأت كنيم و به خود اجازه دهيم و تسليت عرض كنيم به محضر امام زمانمان به واسطه بزرگان زمان: آجرك الله يا مولانا يا بقية الله في مصيبة جدك الصادق صلوات الله عليه. انا لله و انا اليه راجعون.
۲۵ شوال المكرم ۱۴۳۱/ معتقد