انا لله و انا اليه راجعون. قلب شيعه مستبصر با نگاهي كه مشايخ او به قرآن داشته اند و دارند بار ديگر آتش گرفت. اين بار هم باید به محضر آقا امام زمان تسلیت گفت. آقایی که امروز صاحب قرآن است. آنچه امروز انجام شد و پس لرزه های آن هنوز ادامه دارد تبعات همان قرآن ستیزی زمان ظهور ائمه – علیهم السلام – است که امروز در زمان حضور – و نه ظهور – آقا بقیه الله غوث اعظم عالم امکان و اکوان و اعیان رخ داد. آقا یا بقیه الله اسلام واقعی را دریابید. ساعد الله قلبک یا بقیه الله. دیروز در مکه قرآن را سحر خواندند و روزی در صفین آن را بر سر نیزه کردند و روزی آن را پاره کردند و امروز در امریکا قرآن می سوزانند. بیاییم تفسیر قرآن بخوانیم. بیاییم با تفسیر واقعی قرآن آشتی کنیم و در عمل آن را به کار بریم. مگر نه مکتب استبصار همین است که: قرآن را در جایگاه اصلی آن قرار دادن و در کوچک و بزرگ امور به آن مراجعه داشتن و از آن الهام گرفتن و از آن آموختن و به آن پرداختن. ما تحصیل هرگونه بصیرتی در هر زمینه ای از زمینه های مربوط به اسلام-تشیع را منحصر می دانیم در رجوع به قرآن-عترت که مراجع اصلی و حقیقی و خدایی هستند. باشد این حادثه اسفناک تلنگری بر فطرت خوابیده برخی باشد تا به مراجع اصلی و حقیقی تفسیرٍ مراجع اصلی و حقیقی رجوع کنند.
در ادامه بررسی هایی که درباره ی كتاب تفسیر قرآن یعنی ارشاد العوام داشتم به بررسی مثال “زید” پرداختم. در ادامه دو قسمت قبل این بخش را تقدیم می کنم.
چرا زيد …؟!
براى استفاده از واژه “زيد” در مثالها، دليلهاى فراوانى ذكر شده است كه به اختصار به بعضى از آنها اشاره مىكنيم و در پى رد و يا تثبيت آن نيستم.
۱- اينگونه استعمال، از باب تقليد بعدىها از گذشتگان است و البته در علوم مختلف به شكلى اين تقليد جارى است و در هرعلم و رشتهاى مثالى متداول است.
۲- منشأ اين مثال، “علم نحو” است و علم نحو، علمى است كه هرگز از موضوع و مسئله خالى نيست. صفحهاى از كتابهاى نحوى يافت نمىشود كه در آن مثالهايى ذكر نشده باشد. و چون چنين بود، نياز به اختصار و اسمهاى مختصر پيش آمد و مختصرترين واژهها در زبان عرب، واژههاى سه حرفى است و آسانترين آنها -ازنظر تلفظ- آن است كه در يكى از حروف آن ساكن باشد و ازنظر تلفظ، تنها سكون حرف وسط ممكن است. و اسمى نياز است كه در بابهاى مختلف نحوى به كار آيد و از اين جهت عرب به زيد و بكر و عمرو و هند و امثال اينها مثال مىزنند.
{شرح متن »الاجرومية« (باب العطف)، محمد بن عبدالرحمن السبيهين.}
۳- زيد تنها نام صحابى رسول اللّه – صلی الله علیه و آله – است كه در قرآن ذكر شده است (احزاب:۳۷) و از اين جهت به آن مثال مىزنند. و شايد عمرو اشاره به ابوجهل است.
{نام “ابوجهل”، “عمرو بن هشام بن المغيرة المخزومى” است. (الاسرار، شيخ عبدالامير فاطمى، جلد چهارم، ص ۱۸۵). اين استدلال، از جانب برخى اعضاى دانشگاه لغت در حجاز عنوان شد.}
۴- گفته شده است “زيد” و “عمرو” نام دو پسر “سيبويه” است.
{ابوبشر عمرو بن عثمان (۱۴۰ تا ۱۸۰ ه.ق) معروف به سيبويه، از علماى علم نحو است. وى در شهر بيضا از توابع فارس به دنيا آمد و در بصره پرورش يافت. نزد اشخاص همچون الخليل و اخفش درس خواند. سپس به تأليف كتابى در علم نحو با عنوان »الكتاب« پرداخت. ابننديم دربارهى آن مىنويسد: “پيش از وى كسى مانند آن را تأليف نكرده و نه بعد از آن كسى تأليف نخواهد كرد”. سيبويه در سن چهل سالگى در شيراز از دنيا رفت.}
۵- گاهى واژه زيد در عربى، به معناى “فلان و بهمان” در فارسى به كار مىرود.{لغتنامه دهخدا. واژه “زيد” براى جنس مؤنث نيز به كار مىرود. (همان)}
دربارهى اين موضوع، حكايتهايى تاريخى نقل مىكنند. همچون حكايت آن پير كه به دنبال علم نحو بود. در همان ابتدا معلم گفت: “ضرب زيد عمرا” پير پرسيد: چرا زيد عمرو را زد؟ گفت: زيد او را نزده است بلكه اين اصلى است كه وضع شده است. پير گفت: آنچه از ابتدايش دروغ است مرا به آن حاجتى نيست.
و از جملهى آنها مىتوان به حكايت »داود پاشا« اشاره كرد. وى كه يكى از وزراى تركيه بود، خواست زبان عربى بياموزد. يكى از علما براى تدريس فراخوانده شد. روزى از آموزگار خود پرسيد چرا هميشه زيد عمرو را مىزند؟ وى جواب داد: در حقيقت زدنى در كار نيست و اين جمله فقط يك مثال است. داود پاشا راضى نشده و وى را زندانى كرد:
گفت نحوى زيدَ عمرواً قد ضَرَب
گفت: چونش كرد بى جرمى ادب؟
عمرو را جرمش چه بُد كان زيدِ حام
بىگنه او را بزد همچون غلام؟
گفت: اين پيمانه معنا بوَد
گندمش بِستان كه پيمانهاست رد
زيد و عمرو از بهر اعرابست ساز
گر دروغست آن تو با اِعراب ساز
گفت: نى من آن ندانم عمرو را
زيد چون زد بىگناه و بىخطا
از آن بعد يك يك علما را طلبيده و از ايشان اين پرسش را مىپرسيد و هيچ كدام جوابى نداشتند. تا آن كه زندان از علما پر شد. روزى يكى از علماى برجسته نزد وى آمد و در جواب او گفت: جنايتى كه عمرو مرتكب شده است قابل ذكر نيست و زدن كه جاى خود، او را بايد كشت. با شنيدن اين سخن داود پاشا قدرى آرام شده و گفت: اين جنايت چيست؟ آن عالم جواب داد: اين ملعون به نام جناب وزير خيانت كرده و »واوِ« نام ايشان را دزديده و به نام خود افزوده است و از اين جهت علماى نحو »زيد« را مأمور كردهاند كه وى را ادب كرده و هميشه او را بزند. وزير از اين جواب بسيار شگفت زده شده و آن عالم را اكرام كرده و پرسيد چه خواهش دارى؟ او گفت: تمام آن علمايى را كه زندانى كردهاى آزاد كن:
گفت: از ناچار و لاعى برگشود
عمرو يك واوى فزون دزديده بود
زيد واقف گشت و دزدش را بزد
چون كه از حدّ بُرد او را حَدّ بزد
{ مثنوى مولوى، دفتر دوم، بيت ۳۶۸۹ به بعد.}
“منفلوطى” بر مثال زيد و اين حكايت نقدى نگاشته است. {مصطفى لطفى المنفلوطى (۱۹۲۴-۱۸۷۶ م) اديب مصرى است كه در منفلوط به دنيا آمده است. وى گذشته از نويسندگى، ترجمه، بررسى و تحليلهاى ادبى و سياسى، در اقتباس از ادبيات فرانسه نيز دستى داشت. برخى از كتابهاى مهم او: النظرات (۳ جلد)، العبرات، رواية فى سبيل التاج، محاضرات المنفلوطى است.}
ترجمه ای از نقد او که در كتاب “النظرات” وى آمده است، توسط “امير فيروز كوهى” انجام شده است. اين ترجمه را بدون هيچ تغييرى ذكر مىكنم:
“به عقيده من داود در وهله اول يعنى حبس نحاة مُصيب و در وهله اخرى يعنى اطلاق آنان مخطى بود و اگر من به جاى او مىبودم چندان ايشان را رها نكرده و در زندان نگاه مىداشتم تا تعهد اكيد كنند كه مِن بعد دست از اين قبيل امثله كهنه برداشته و به جاى آنها امثله جديده مستحسنه كه موجب انس شاگردان و ذهاب وحشت آنان باشد ابداع نمايند تا ديگر آن بيچارگان دچار تمثل و تخيل مناظر خونين وحشتانگيز مانند مضاربه زيد و عمرو و بكر و خالند نگردند زيرا شاگرد هيچگاه موفق به اخذ بهره و نصيبى از علم نخواهد شد مگر اين كه قدرت تطبيق آن علم با عمل داشته و توانايى به انتفاع از آن را در موضع و مواردى كه آن علم جهت آن وضع گرديده است در عهده خويش بيابد و اين ملكه نيز براى او جز به كثرت شواهد و امثله ملائمه با قواعد و قوانين آن علم حاصل نشده و استاد هم وقتى مىتواند اين ملكه را در ذهن شاگرد راسخ گرداند كه در تنوع و گوناگون بودن شواهدى كه ذهن او را به رابطه بين علم و عمل نزديك گرداند سعى بليغ و جهد وافى به عمل آورد.
بيشتر شاگردان را مىبينيم كه در مطابقه قواعد محفوظه خويش با حقيقت آنچه كه آموختهاند به علت آن كه همواره بيش از يك مثل براى هرقاعدهاى از قواعد نشنيدهاند درمانده و عاجزند. مثلاً هرگاه بخواهيم كه از منطق در فصل بين حيوانيت و ناطقيت و در نحو از زدن زيد عمرو را و كشتن بكر خالد را و در علم بيان از تشبيه زيد به بدر و استعاره ناخن جهت مرگ و در صرف از فعلل و افعوعل سؤالى از آنان كرده باشيم آنگاه مىبينيم كه در اداءجواب تا چه حد گرفتار رنج و زحمت و از حيث بيان تا چه مقدار دچار عجز و لكنت خواهند گشت تا آنجا كه بىاطلاعى آنان با گذراندن سالها نوشتن و خواندن و سياه كردن اوراق آنان را قرين حزن و اسف خواهد كرد.
شاگردى كه نتواند يك صفحه از كتاب را به طور صحيح قرائت كند ديگر براى چه خود را در آموختن صرف و نحو دچار زحمت مىكند و يا در صورتى كه قدرت فهم اسرار كلام و پروراندن و توضيح مافىالضمير خود را نداشته باشد چگونه به فراگرفتن آداب بلاغت اشتغال ورزيده و همچنين چگونه منطق مىآموزد در حالى كه از تميز بين فاسد قضايا و صحيح آن بى اطلاع بوده باشد.
عجب است كه يك نفر صنعتگر بىسواد بدين نكته كه آموختن علم جز براى عمل نيست متوجه و به همين جهت صناعت نجارى نمىآموزد مگر براى ساختن در و صندوق و امثال آنها و يك نفر متعلم از اين غرض ضرورى غافل و از علم جز حفظ پارهاى از قواعد كه از تصرف در آنها قاصر و از انتفاع بدانها در مواقع لازمه عاجز است منظور ديگرى ندارد. خلاصه مادامى كه در اين قبيل اساليب بى نتيجه تغيير و تبديى ندهند هيچگاه نبايد منتظر شد كه در آينده نوابغى از مدارس خارج و همه افراد ملت مانند بعض ملل ديگر كه از وجود دانشمندان خويش بهره كافى مىبرند فائده و انتفاعى از وجود آنان حاصل نمايند”.
{مجله ارمغان، سال بيستم، شماره ۱، ص ۲۳}
“تأويل” زيد و عمرو
گذشته از ظاهر قضيه، مىتوان به “زيد و عمرو” نگاه متفاوتى داشت. و اين نگاه، برگرفته از متن احاديث است. با توجه به احاديث مشخص مىشود كه يكى از نامهاى حضرت امير علیه السلام “زيد” است. و در مقابل، “عَمْرو” به “عُمَر” تأويل شده است. به اين حديث توجه كنيد:
روى فى البحار بسنده عن حسن البصرى قال صعد اميرالمؤمنين علىبنابىطالب عليه السلام منبر البصرة فقال يا ايها الناس فمن عرفنى فلينسبنى و الّا فانا انسب نفسى انا زيد بن عبدمناف بن عامر بن عمرو بن المغيرة بن زيد بن كلاب فقام اليه ابن الكوّا فقال له يا هذا ما نعرف لك نسباً غير انك علىّ بن ابىطالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ بن كلاب. فقال له: يا لكع ان ابى سمّانى زيداً باسم جدّه قصىّ و ان اسم ابى عبد مناف فغلبت الكنية على الاسم و ان اسم عبد المطلب عامر فغلب اللقب على الاسم و ان اسم هاشم عمرو فغلب اللقب على الاسم و اسم عبد مناف المغيرة فغلب اللقب على الاسم و ان اسم القصى زيد فسمّته العرب مجمعاً لجمعه اياها من البلد الاقصى الى مكة فغلب اللقب الاسم.
{التذكرة فى علم النحو، ص ۴۵۹ – چاپ کرمان – }
در اين حديث ذكر شده است كه حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام خود را اينگونه معرفى فرمودند: “زيد” بن عبدمناف بن عامر بن عمرو بن المغيرة بن زيد بن كلاب. پس يكى از نامهاى آن بزرگوار “زيد” است. با توجه به اين نكته، حالتهاى مختلف زيد و عمرو در مثالها، نوعى ديگر خواهد بود. با توجه به همين تأويل شاعرى سروده است:
أ تسئل دائماً عن رفع زيد
فزيد كان اسماً للولى
و عمروٌ نصبه لا شك فيه
علامة نصبه بغض الولى
آيا هميشه از رفع (فاعليت، رفعت) زيد پرسش مىكنى؟ پس بدان كه “زيد” نام ولىّ (حضرت امير علیه السلام) است و در نصْبِ (علامت نصب و يا دشمنىِ) “عمرو” شكى نيست چرا كه علامت نصب (دشمنىِ) او، عداوت با ولىّ (حضرت امير علیه السلام) است.
ادامه دارد