مثالهاى شگفتآور…
در تعريف مثل گفته شده است: المَثَل: الصفة … و ما يُضرب به. ج: امثال ك:سبب و اسباب … و تمثّل بالشىء -على تفعّل-: اذا ضربه مثلاً…{ معيار اللغة، جلد دوم، ص ۴۲۳ (رديف اول) }
و ديگر: القول السائر المشبه مضربه بمورده. { انواع الامثال و الحكم فى نمازجها المختارة (د. فيصل مفتاح الحداد)، ص ۱۰}
“مثَل” و “مثال زدن” جايگاه ويژهاى دارد. در قرآن شكلهاى مختلفى از اَمثال ذكر شده است. در روايات از موقعيت مثَل ياد شده و فرمودهاند: حق با مثَل آشكار مي شود.
يكى از شگفتىهاى كتاب ارشادالعوام و ديگر فرمايشهاى مشايخ عظام، مثالهايى است كه براى روشن شدن مطلب ذكر مىفرمايند. مصنف ارشادالعوام در يكى از وصيتهاى خود در ذكر جايگاه مثالهايى كه ذكر مىفرمايند، مىنويسند: “… پس تا بتوانى تفكر در كتاب آفاق بنما و كفايت مىكند تو را كتاب آفاق. زيرا كه كتابى است بزرگ و ناصح و مشفق و گمراهكننده نيست و فراموش نكرده است چيزى را و محتاج نخواهى شد با بودن آن كتاب به كتابى ديگر و دعوت مىنمايد تو را به سوى فهم لغات كتاب آفاق، كتابهاى ما و امثال ما. پس هرگاه مداومت نمايى از براى تدبر و تفكر در آنچه كه ما مثل مىزنيم و شاهد مىآوريم از براى مطلب خود به آيات كتاب آفاق، خورده خورده مأنوس خواهى شد به خط آن و خواهى فهميد لغتى پس از لغتى از لغات آن كتاب را”. { وصايا، ص ۱۲۶ ترجمهى محمد حسين طباطبايى نائينى سال ۱۳۳۱ قمرى.}
در اين قسمت به ذكر چند مثال شگفتانگيز مىپردازيم.
نمونه ۱: من بايد اين معنى را براى تو به طور مثل بياورم تا بفهمى هرگاه در فصل زمستان كسى را ببرى به باغ خود مىگويى در تعريف باغ خود كه اين درخت گلش چنين خوشبو است كه باغ را معطر دارد و رنگش به رنگ آفتاب است و از شفافى چون آفتاب درخشان است و برگش مانند استبرق سبز است و اصل گلش مانند حرير بهشت است و تخمه گلش چنين است و تركيبش چنين و صد برگ دارد بعضى زرد و بعضى قرمز و بعضى سفيد و بعضى بنفش و همچنين صفتها از آن درخت كنى و جاهل هرچه نگاه مىكند جز شاخه چوب خشك چيزى ديگر نبيند پس گويد اين درخت كه چنين نيست و هيچ از اين صفات در آن نيست حال امر چنين است وصف كردن ائمه شيعيان خود را و تو مىبينى كه در ايشان هيچ نيست تعجب مىكنى كه اينها را كه شيعه مىگويند و ائمه اينها را شيعه خود خواندهاند و اين صفات در ايشان نيست و بسا آنكه حمل بر اين كنى كه اينها منافقند حاشا عالم اعراض فصل زمستان است و سرماى اعراض بر وجود آنها غالب شده است و مانع از ظهور نور ايشان شده است و نمىگذارد كه هيچيك از آن صفات از آنها بروز كند مانند شخص مقدس متهجدى صالحى دايمالصوم دايمالصلوتى كه حال ناخوش شده است و از آن هيچ عبادت بروز نمىكند و حسرت همه عبادات را دارد و از بيماريش بيزار است حال شيعه از موانع طاعتش بيزار است لكن مرض غالب شده و اختيار را از آن ظاهراً ربوده از مرض خود ناله مىكند و چاره هم ندارد ظاهراً. { جلد سوم، ص ۲۲۴}
نمونه ۲: نظر كن حيات از دل تو به بازوى تو مىآيد و از بازو به ساعد تو مىرسد و از ساعد به كف دست و انگشتان تو اگر انگشت خود را بر روى دل خود گذارى فكر كن كه انگشت به دل تو نزديكتر است يا مرفق تو؟ اگر عاقلى نخواهى گفت انگشت چرا كه در همان حال كه انگشت بر دل گذاردهاى حيات از ممر خود مىرود به بازو و ساعد و كف تا به انگشتان مىرسد و آنها به حقيقت از دل بيشتر خبر مىشوند و اقتران انگشت به دل اقتران ظاهرى است و مناط حكم حقيقى نيست پس گوييم اگرچه اَنَس (يك راوى است) در نزد نبى حاضر مىشد و روايت مىشنيد به سماع ظاهرى و لكن ممر طبيعى آن فهم و علم كه حاصل مىكرد از طريق خود بود و اول به على مىرسيد بعد به انبيا بعد به نقبا و نجبا و علما و طلاب و صلحا تا به رتبه او مىرسيد پس گوشش اقتران ظاهرى داشت ولى فهمش مر آن سخن را به ترتيب طبيعى مىآمد بفهم كه چه گفتم كه مطلبى عجيب را به مثلى غريب بيان كردم و از هيچ كس نخواهى شنيد. {جلد چهارم، ص ۱۷۴}
آنچه ذكر شد، مشتى از خروار مثَلهاى شگفتانگيز اين كتاب است.
پژوهشى دربارهى زيد
زيد كيست و چه مىگويد؟!
در كتاب ارشادالعوام از مثال “زيد و عمرو” در بحثهاى مختلف استفاده مىفرمايند. مناسب است به اين موضوع نيز بپردازيم. مشخص است مثال زيد و عمرو در هربحثى به وجهى اشاره دارد و ممثَّل آن در مباحث مختلف تفاوت دارد و در هربحثى به حسب خودش است. مثلاً اگر مثال را در انسان بيان كنيم، به شناخت ذات انسان و ظهور انسان مربوط است. بخواهيم در توحيد بيان كنيم ممثّل زيد -تقريباً- ذات ظاهرهى بالصفات است كه قابل شناخت است و قائم هم همينطور؛ مربوط مىشود به همان اصطلاح ممثلى كه درنظر داريم. در هرجايى ممثل بحث را بايد درنظر داشت. اگر در مباحث توحيد است زيد گزارش از ذات خداوند است و قائم، صفات خداوند كه مربوط مىشود به ظهورات او. در انسان ممثل انسان، در هرجايى مثل زده مىشود مربوط مىشود به ممثل مورد بحث.
در ادامه، به ذكر كلياتى درباره مثال زيد در مكتب پرداخته و سپس به مباحثى گوناگون اشاره مىكنيم.
ادامه دارد